انوار درخشان، ج‌1، ص: 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی همدانی، محمد
عنوان و نام پدیدآور : انوار درخشان در تفسیر قرآن/ تالیف محمد الحسینی الهمدانی
مشخصات نشر : تهران.
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد پنجم، ۱۳۸۰ق = ۱۳۳۹
شماره کتابشناسی ملی : ۴۵۲۲۳

جلد اول

الإهداء .... ص : 2

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» الحمد للّه الذی أنزل القرآن، هدی للناس و بیّنات من الهدی و الفرقان لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.
و أشهد أنّه الواحد الأحد الفرد الصمد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد.
و أسأله أن یصلّی علی نبیّه و صفیّه و حبیبه محمّد، سیّد الأنبیاء و خاتم المرسلین، و أفضل السفراء المقرّبین، المؤکّد دعوته بالتأیید، المخصوص شریعته بالتأبید، الّتی نسخت بها شرائع الماضین، و لا نبیّ بعده إلی یوم الدین.
و السلام الدائم علی عترته المستودعین لحکمته، و الحافظین لشریعته، و المفسّرین لکتابه و لذلک جعلهم امّة وسطا شهداء علی الناس.
و اللعن الدائم علی من کذّب و تولّی، و کذّب بالحسنی، و ضیّع النعمة و الزلفی.
و رضوان اللّه علی ساداتنا و مشایخنا الّذین سبقونا بالإیمان و استناروا بنور الهدایة و استضاؤوا بضیاء العترة، و جعلوا قلوبهم أوعیة الولایة و المودّة، و تلقّوا مکنون الکتاب من ذوی القرابة.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 3
أما بعد:
چنین گوید بنده ذلیل، سیّد محمّد حسینی نجفی عربزاده، مدّتها در فکر بودم که صحائف چندی در تفسیر و شرح آیات کریمه از قبسات واقفان بر اسرار آنها بنگارم. و از کتاب عزیز تفأّل و مسئلت خیر نموده، کریمه «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ» استهلال شد و از حکیم حمید نیز با ابتهال مسئلت نموده که آنرا از تفأّلات مقضیّه فرماید.
و از فضل منّان چنان انتظار دارد که این صحائف قبسات را که از رشحات علوم عترت طاهره، اقتباس شده و با آنها آراسته گردیده، دیباچه صحائف، که «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها» است قرار دهد.
چنانچه منّت نهد و مسؤول باجابت رسد، سیّئات صحائف نگارنده را از جمله آیه کریمه «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» قرار دهد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 4

مقدمه .... ص : 4

قرآن کریم یگانه ناموس پروردگارست. که عهده‌دار صلاح دین و دنیای جامعه بشر بوده و یگانه وسیله تامین سعادت آنان در همه ادوار زندگانی میباشد. و راهنمائیست که هیچگاه پیروان خود را دچار حیرت ننماید و آنانرا در تیره‌گی و سرگردانی نیفکند، و رابطه متین و محکمیست میان حق و پیروان آن که هرگز نگسلد. و پرتو اشعّه آن بر قلوب، بصیرت و حیات بخشد. و پیروان توحید ناگزیرند که بروشنائی آن راه عبودیّت پیمایند، زیرا قرآن کریم یگانه برنامه سعادت بشرست که همواره آنانرا از تیره بختی و گمراهی ایمن میدارد، و یگانه مدح همانست که واقف بر حقایق آن فرمود:
«لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» و نیز فرمود: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» و همچنان فرمود: «أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً».
در بیان عظمت قرآن کریم و ارجمندی مقام آن کافیست که بهترین مسطوره علم ربوبی بوده و ببهترین پیغمبران و پیشوایان بشر آنرا اختصاص داده و یگانه معجزه برای سفارت کبری و شریعت خالده اسلام میباشد، و منظور تعجیز همه ادوار حیاتی جامعه بشر است. و نیز پایدارترین کتاب آسمانی بوده که در همه شؤون زندگانی فردی و اجتماعی عهده‌دار هدایت و سعادت بشر میباشد.
و تمامی آیات قرآن کریم مبنی بر اعجاز بوده و هر جزئی گواهی ذاتی میدهد که از مقام ربوبی شرف صدور یافته است. و بزرگترین دلیل باعجاز اینست که کرارا اعلام فرموده، چنانچه جامعه بشر گردهم آیند هرگز نتوانند سوره یا چند آیه مانند آن بیاورند. و شگفت آنکه قرآن کریم با آنکه ادیان و کتابهای آسمانی گذشته را انوار درخشان، ج‌1، ص: 5
نسخ نموده و باعتبار آنها پایان داده، یگانه کتاب آسمانیست که همه پیغمبران و کتابهای آنانرا تصدیق داشته، و صحّت گفتار آنها را گواهی نموده و نیز یگانه پشتیبان پیروان آنان میباشد.
زیرا چنانچه قرآن زیاده بر یکصد بار در باره موسی کلیم بحث ننموده بود پیروان او نمیتوانستند در جامعه بشر اثبات کنند که موسی پیغمبر و رسول و دارای منصب کلیم اللّهی و کتاب آسمانی بوده است.
و همچنان پیروان مسیح در جامعه بشر نمیتوانستند صداقت و پاکدامنی مریم دختر عمران را اثبات کنند و نیز مسیح فرزند مریم علیهما السّلام را رسول از جانب آفریدگار بخوانند، و یا دعوی کنند که هنگام نوزادی نبوّت خود را بمردمان اعلام داشته جز باستناد آیه کریمه: «مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ» مائده: 80.
و نیز نمیتوانستند دعوی کنند که مسیح مردگانرا زنده و بیماران را بهبودی میبخشید مگر باستناد آیه کریمه: «وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ».
آل عمران: 64. و در حقیقت بقاء آثار دیانات توحید و همچنان نام همه پیغمبران و اثبات مقام عالیه آنان باستناد قرآنست که یگانه معجزه خالده و جاوید میباشد.
و نیز یگانه کتاب آسمانیست که همه پیغمبران را تقدیس کرده و آنها را از رذایل اخلاقی تنزیه مینماید و گواهی بعصمت و طهارت آنان میدهد و نیز افترائاتی را که توراة و انجیل موجود بساحت قدس پیغمبران نسبت داده تکذیب نموده و مقام آنان را از اینگونه خرافات تنزیه مینماید. و نمیتوان در باره فضیلت قرآن کریم و ارجمندی مقام آن قلمفرسائی نمود جز آنکه احاله شود بگفتار کسانیکه واقف باسرار آن بوده‌اند زیرا در فضیلت با آن همدوش و در راهنمائی و هدایت بشر زبان گویای آن میباشند.
کتاب بحار از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که برتری قرآن کریم بر کلام بشر مانند فضل پروردگار است بر مردمان.
و نیز فرمود قرآن کریم اخبار گذشتگان و آیندگان از جامعه بشر را در بردارد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 6
از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت شده فرمود آیات کریمه قرآن خزائن الهیّه میباشند و هر خزینه که گشوده شود شایسته است که در آن نظاره و تدبّر نمود.
و نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده فرمود هر که در پی حقیقت رود ناچار از سر چشمه حکمت قرآنی جرعه‌ئی بنوشد و از انوار حقایق آن استناره کند، زیرا مسطوره از علم ربوبی است که لباب آنرا بقلب رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختصاص داده است و حقایق مکنونه آنرا در قلوب عترت طاهره او بودیعت سپرده است.
کتاب وافی روایت نموده خانه‌ئی که قرآن کریم در آن خوانده شود و نام پروردگار در آن ذکر گردد برکت آن بسیار خواهد بود و فرشتگان همواره در آن حضور یابند.
و شیاطین از آن دور شوند و آن خانه برای اهل آسمانها مانند ستاره درخشانست، و هر خانه‌ئی که قرآن در آن خوانده نشود خیر و برکت در آن نبوده و فرشتگان از آن دور و شیاطین در آن جای گزینند.
عیّاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که قرآن کریم کتاب جاوید و همواره پایدار و بر همه شؤن اقوام مختلفه بشر انطباق خواهد داشت.
و نیز فرمود هر که قرآن کریم را بخواند دیدگان او نابینا نشود و عقوبت پدر و مادر او تخفیف داده شود گرچه کافر و بیگانه از قرآن باشند.
و نیز از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده هر که آیات کریمه را بفرزند خود بیاموزد، روز محشر تاج شاهانه بر سر او نهند و لباس زیبائی در بر او کنند که هرگز کسی مانند آنرا ندیده باشد.
و نیز فرمود دو گوهر گرانبها و دو نور درخشان در جامعه اسلام بودیعت سپردم و تا هنگامی که مسلمانان در روشنائی آندو قدم نهند هرگز گمراه نشوند، که مراد قرآن کریم و راسخان در علم قرآن و واقفان بر اسرار آن باشند و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد.
و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود قرآن کریم عهد و پیمان پروردگار با بندگانست و شایسته میباشد که مردمان بپیمان پروردگار نظر کنند و همه روزه آیات انوار درخشان، ج‌1، ص: 7
چندی از آن بخوانند. و نیز فرمود خواندن قرآن کریم بر اهل اسلام شایسته است، زیرا درجات بهشت برابر عدد آیات کریمه میباشد. و هنگام رستاخیز باهل ایمان گفته میشود که آیات کریمه را خوانده و درجات بهشت را بپیمائید. و هر آیه‌ئی را که بخوانند یک درجه بپیمایند.
قرآن کریم بطور جمعی در شب قدر نازل شده و آیات کریمه بر حسب مقتضیات در مدّت بیست و سه سال بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده و هشتاد و سه سوره آن در مکّه معظّمه و سی و یک سوره در مدینه منوّره نازل شد، و نخستین سوره از قرآن کریم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بوده و آخرین سوره که در مکه نازل شد سوره «عنکبوت» و یا سوره «المؤمنون» میباشد. و نخستین سوره که در مدینه نازل شد بقره، و آخرین سوره مائده است. و گفته شده آخرین آیه از آیات کریمه: «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ» میباشد.
و سوره فاتحة الکتاب در مکّه معظّمه نازل شد و دارای هفت آیه است، و نیز گفته شده که بار دگر در مدینه نازل گردیده. و در آیه کریمه از آن بسبع مثانی تعبیر فرموده است که جهت و علّت آن در ضمن تفسیر اشاره میشود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 8

سوره فاتحة الکتاب .... ص : 8

اشاره

(که در مکه نازل شده و هفت آیه است)

[سوره الفاتحة (1): آیه 1] .... ص : 8

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (1)
پس از ذکر لفظ جلاله «اللّه» از سایر صفات کمالیّه آفریدگار، این دو صفت ذکر شده، یکی صفت رحمن که عوالم امکانی از پرتو این صفت پدید آمده و بفیض وجود نائل گشته، زیرا موجودات امکانی بر حسب اختلاف مراتب، ظهور رحمت باریتعالی هستند.
و نیز صفت رحیم نامبرده شده که عبارت از هدایت سلسله بشر باشد و نتیجه و غرض از بسط رحمت که عوالم امکانی را فرا گرفته سوق جامعه بشر بفضائل انسانیّت و سعادتست و موجودات امکانی از پرتو این دو صفت بعرصه ظهور آمده و از نعمت هستی برخوردارند.
قرآن کریم که یگانه وسیله هدایت و سعادت بشر و از مظاهر رحمت است باین دو صفت کمالیّه شروع فرموده تا خلاصه‌ئی باشد از معارف و حقایق که در ضمن سوره بیان میشود و بمنظور تعلیم آنحقایق ذکر میگردد، و نیز دستوری برای اهل ایمانست که تا در هر عملی که شروع کنند اسم جلاله و صفت رحمت اطلاقی آفریدگار را بیاد آورده و نتایجی که منظورست بر آن مترتّب شود. زیرا که آن عمل از مظاهر رحمت خواهد شد و چنین عملی متزلزل و زوال‌پذیر نخواهد بود.
و در روایات شریفه وارد شده که هر عملی بنام پروردگار شروع نشود بی‌اثر و نتیجه خواهد بود، و نصیب آن از بقاء و اثر بقدر نصیب آن عمل است از نشانه رحمت.
تفسیر برهان از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود باریتعالی مرا تعلیم نمود که هر امر مهمّی بنام پروردگار شروع نشود آن عمل ناتمام و بیهوده خواهد ماند. پس حرف باء در کریمه بسم اللّه برای شروع بذکر لفظ جلاله و صفت کمالیّه او میباشد.
و در آیات کریمه غرض و حقیقت قرآن کریم را بیان فرموده: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ». مائده: 17. از جانب پروردگار فرستاده شد نور درخشان و کتاب انوار درخشان، ج‌1، ص: 9
کریم بسوی جامعه بشر برای راهنمائی و رهبری آنان زیرا که قرآن کریم مظهر هدایت، و جامعه بشر را بسوی سعادت سوق میدهد و حقائق فطرت را که پروردگار در کمون بشر بودیعت سپرده آشکار میسازد.
و راهنمائی مردمان بکریمه بسم اللّه الرحمن الرحیم، شروع شده یعنی بنام پروردگار یگانه که دارای همه کمالات وجودی بطور وجوبست. رحمن یعنی از پرتو رحمت و سعه اطلاقی او تمام موجودات از زندگی خود بهره‌مند میشوند.
قرآن کریم طریقه رحمت و هدایت را برای جامعه بشر عموما و برای اهل ایمان خصوصا بیان فرموده در کریمه: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ».
اعراف: 155. خلاصه رحمت بی‌پایان باری موجودات امکانی را فرا گرفته، و نتیجه آن را که سعادتست برای اهل ایمان قرار داده، و بدون هیچ قید و شرطی رحمت اطلاقی او شامل هر موجود خواسته‌ئی میشود، جز قید قابلیت محل. و کریمه بسمله یکی از آیات سوره فاتحة الکتاب است که مبنی بر ذکر و ستایش آفریدگار و نیز ذکر آشکارترین صفات حمیده اوست.
ممکنست که متعلّق حرف باء در کریمه بسمله، جمله «أبتده» باشد که بوسیله ذکر کریمه فطرت و تعلّق قلبی خود را در آن عمل بمعرض ظهور درآورد، و نیز محتمل است متعلّق به «أستعین» باشد که بوسیله ذکر کریمه و عملی که در مقام اداء وظیفه عبودیّت برآمده استعانت جوید و درخواست کمک از آفریدگار نماید همچنانکه بهمین حقیقت تصریح فرموده در کریمه «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ». که استعانت از آفریدگار را از مظاهر اداء وظیفه عبودیّت قرار داده است.
کلمه اسم اصل آن و سم بضمّ و یاسمه بکسر که بمعنی علامت و نشانه است مانند صلة و عدة و ثقة که وصل و وعد و وثق بوده یا از سموّ که بمعنی رفعت و بلندی است و جمع آن أسماء نظیر قنوّ و أقناء که مصغّر آن سمیّ بضمّ سین و فتح میم و تشدید یاء و بر حسب دقّت آنستکه «اسم» کلمه‌ئیست که دلالت کند بر معنی و آن غیر مسمّی است و اسمی که در آن صفتی از پروردگار ذکر شود غیر حقیقت مسمّی است مانند لفظ انوار درخشان، ج‌1، ص: 10
عالم از اسماء حسنی که دلالت مینماید بر ذات باریتعالی بتناسب اخذ عنوان علم شهودی و احاطه قیّومی در آن و اسم نشانه‌ئی است از مسمّی و حکایت از ذات واجب مینماید همچنانکه هر صفتی از صفات کمالیّه و جمالیّه که بجهتی بر آفریدگار اطلاق میشود بر آن نیز اسم گفته میشود.
پس اسم بدو لحاظ اطلاق میشود: یکی اسم لفظی که ظاهر اسم است و دیگر اسم عینی که دلالت نماید بر ذات واجب بتناسب صفت و ظهوری از آن بر حسب دقّت و تحلیل عقلی.
لفظ جلاله «اللَّهِ» در اصل إله بر وزن فعال بکسر فاء بوده که همزه آن حذف و در عوض الف و لام بآن افزوده شده و البتّه همزه آن نیز وصلست. إله از ماده أله بمعنی عبودیّت و از مشتقّات آن تألّه بمعنی شعار عبودیت است و الوهیّت بمعنی شایستگی برای پرستش میباشد. و شاید از اصل وله باشد که از آنست «وله الرجل» بمعنی حیرت. و إله بکسر الف بمعنی مألوه بر وزن مفعول و واله و مألوه نیز بهمین معنی است زیرا که فهم و تعقّل از کنه ذات حقّ و صفات وجودیّه در حیرت میباشند.
و نیز ممکنست که لفظ جلاله «اللَّهِ» اشتقاق نداشته و نام و علم باشد. یا آنکه در اصل لاه اسم مصدر بمعنی فاعل باشد از نظر رفعت وجودی که بر موجودات دارد، همچنانکه از حضرت موسی الکاظم علیه السّلام سؤال شد از معنی لفظ جلاله اللّه، فرمود استیلا و رفعت بر همه مراتب عالیه و نازله موجودات دارد.
الف و لام جزء کلمه جلاله شده و همزه در درج ساقط میشود جز در مورد نداء مانند یا اللّه و کلمه «بِسْمِ اللَّهِ» جارّ و مجرور و متعلّق بجمله مقدّره «أبتدء» میباشد.
و شاهد بر تقدیر جمله «أبتدء» روایت شریفه است، از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، که «کل أمر ذی بال لم یبدء فیه باسم اللّه فهو أبتر» یعنی برکت و خیر در هر عملی بآنست که هنگام شروع بآن کریمه بسمله را بگویند.
محتمل است که متعلّق بجمله مقدره «أستعین» باشد که در کریمه «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» همین حقیقت را بیان فرموده. انوار درخشان، ج‌1، ص: 11
و اضافه کلمه اسم بلفظ جلاله اضافه بیانیّه نیست همچنانکه کلمه «الرَّحْمنِ» و «الرَّحِیمِ» معطوف بلفظ جلاله نمیباشد بدین قرینه اضافه معنویه است و در زمان جاهلیّت و پیش از نزول قرآن کریم لفظ جلاله در نزد اهل جاهلیّت معمول بوده چنانکه در کریمه تصریح فرموده «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» لقمان: 17 چنانچه از مردمان پرسش نمائی که آسمانها و زمین را که ایجاد نموده خواهند گفت آفریدگار عالمیان.
و شاهد اینکه لفظ جلاله نام باریتعالی است آنکه أسماء حسنی صفت برای لفظ جلاله واقع میشوند مانند اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و رحم اللّه العباد ولی لفظ جلاله برای سایر اسماء صفت واقع نمیشود. گفته شده که بلفظ جامد استعمال میشود، بقرینه اینکه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» کلمه توحید است ولی جمله «لا إله إلّا الرازق» و مانند آن (از باقی صفات) مبنی بر شهادت بتوحید نخواهد بود.
و بلحاظ اینکه لفظ جلاله علم است در مرحله وضع آن جهتی از تعینات وجودیّه بخصوص رعایت نشده، بلکه در برابر ذات واجب وضع شده، بدین جهت صفات وجودیّه در کلمه اللّه درج است و دارای صفات وجودیّه و صرافت وجود میباشد.
صفت وجودیّه «رحمن و رحیم» از ماده رحمت گرفته شده و صفت رحمت در بشر عبارتست از انفعال و تأثّر خاطر از مشاهده حاجت شخص نیازمند، که بر انسان حالت رقّت و شکستگی خاطر رخ داده و سبب شود که حاجت محتاج را برآورد، و تأثّر خاطر در برابر حاجت مردمان، ضعیفترین مراتب رحمتست و از کمالات نفسانیّه میباشد.
و چون حالت انفعال در باره پروردگار که ظهور نقص امکانی است راه ندارد (بلکه رحمت او بطور وجوب و عین وجود و ایجاد است) پس نهایت مرتبه رحمت واسعه باریتعالی همانا اعطاء نعمت وجود است. و افاضه رحمت مطلقه بر همه ممکنات بطور وجوب میباشد و توقّف بر مبادی و اسباب امکانی ندارد و اسباب و علل مربوطه بهر موجودی از حدود قابلیّت آن موجود امکانیست و از قیود و شرائط تمامیّت فاعل نخواهد بود. زیرا اتّصاف باری بصفت رحمن اقصی مرتبه رحمت فعلی وجوبیست و البتّه در همه صفات کمالیّه نیز انوار درخشان، ج‌1، ص: 12
واجب و از شؤون وجودست.
لفظ رحمن بر وزن فعلان بمعنی مبالغه و کثرت معنوی و کمال سعه رحمت وجوبیست.
لفظ رحیم بر وزن فعیل و صفت مشبهه و بر ثبات رحمت خاصّه بر جامعه بشر و اهل ایمان دلالت دارد.
(رحمت عامه چیست؟) چنانکه گذشت لفظ رحمن دلالت دارد بر رحمت واجبه که شامل همه موجودات امکانی میشود بر حسب مراتب غیر متناهیه آنها پس رحمت وجود و حدود وجودیّه آن نسبت ببشر کمال اولست و از آن برحمت عامّه تعبیر میشود مانند کریمه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» طه: 5 رحمت و موهبت هستی را چنان گسترده که همه مراتب امکانی بر حسب قابلیّت خود بهرمند میگردند.
(رحمت خاصه چیست؟) و نیز لفظ رحیم دلالت دارد بر رحمت ثانویّه که موهبت و کمال ثانوی‌ست و بلحاظ قابلیت بشر اختصاص بآنان دارد و دارای مراتب بیشماریست.
مبدء اشتقاقی رحمن و رحیم لفظ رحمت است که ضدّ قسوت است و رحمت صفت فعل باری تعالی بوده مانند خلق و رزق که برابر صفات ذاتست مانند علم و قدرت و حیات و همه صفات او عین ذات و از شؤون وجود واجب است.
و کلمه رحیم نیز در بعضی آیات مرادف کلمه رحمن است مانند کریمه: «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حج: 3 که قید ایمان در آن نشده، و اینگونه رحمت که بسوء اختیار منتهی بعقوبات ابدیّه گردد، نقمت و مکرست، همچنانکه در باره ستمگران اجراء فرماید. ولی صفت رحیم بلحاظ رحمت اکتسابی است که اختصاص باهل ایمان دارد.
تفسیر برهان از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که گفتار بسمله بمنزله آنستکه شعار خود را تعلّق بآفریدگار قرار داده (که ظهور عبودیت قلبی است) سؤال شد سمه چیست فرمود بمعنی علامت و نشانه است.
تفسیر امام علیه السلام فرمود، شخصی سؤال نمود از علی علیه السلام از کریمه بسمله، فرمود کلمه جلاله بزرگترین اسماء آفریدگارست، و شایسته نیست کسی بآن انوار درخشان، ج‌1، ص: 13
نامیده شود، و نیز مرجع و پناه نیازمندان میباشد و شایسته است هنگام شروع بهر عملی کریمه بسمله گفته شود، و مفاد آن در خواست کمک از پروردگار است که شایسته الوهیّت میباشد و عبادت و ستایش برای غیر او شایسته نخواهد بود.
و از روایات شریفه استفاده میشود که ذکر کریمه بسمله هنگام شروع بهر عمل آنرا دارای صبغه و جنبه رحمت نموده و دارای صلاح و سداد خواهد گردید زیرا هر عمل جوارحی که ناشی از مبادی نفسانیه و تعلّق و یاد پروردگار توانا باشد لامحاله دارای آثار نیک بوده و ظهور تعلّق بپروردگار خواهد بود.
تهذیب از حضرت صادق و حضرت رضا علیهما السّلام روایت نموده که فرمود کریمه بسم اللّه نزدیکتر است باسم اعظم پروردگار، از سیاهی و مردمک چشم بسفیدی آن.
ممکنست اشاره باشد به این که کریمه جلاله و صفت رحمت عامه و خاصه از مظاهر اسم اعظم پروردگار میباشد که عوالم امکانی و هدایت بشر از شؤون آنست.
تفسیر برهان روایت نموده که سؤال شد از امیر المؤمنین علیه السلام کریمه بسمله جزء فاتحة الکتاب است؟ فرمود بلی، رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنرا میخواند و جزء سوره قرار میداد و میفرمود فاتحة الکتاب عبارت از سبع مثانی است.
صدوق روایت نموده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود شنیدم از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که پروردگار عالم بمن خطاب فرمود در کریمه: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» و بر من منّت نهاد بنزول سوره فاتحة الکتاب و آنرا برابر قرآن عظیم شمرد، و نیز از گنجهای نهانی و شرافت آن زیاده است. و تخصیص داد آنرا بمن و هیچیک از پیغمبران را در آن شرکت نداد جز سلیمان که کریمه بسمله را در آیه «إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، حکایت فرموده از نامه‌ئی که بسوی بلقیس پادشاه سبا فرستاده بود.
عیاشی روایت نموده که راوی سؤال نمود از حضرت صادق علیه السّلام از کریمه «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» فرمود مراد سوره حمد است که دارای هفت آیه از جمله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» میباشد و سبب نامیدن آن بمثانی بلحاظ آنست انوار درخشان، ج‌1، ص: 14
که در نماز دو مرتبه خوانده میشود.
و نیز تفسیر عیاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نمود که مردمان (اهل سنّت) اسقاط کردند بزرگترین آیه‌ئی را از قرآن که کریمه بسمله باشد.
مفسر گوید: ظاهر تعریض بر عامّه است که کریمه بسمله را جزء سایر سوره‌های قرآنیّه ندانسته بلکه فقط جزء سوره حمد میدانند.
و نیز تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که پروردگار عالم سوره‌ئی را نفرستاد مگر آنکه ابتدای آن کریمه بسمله بوده و شناخته میشد پایان هر سوره‌ئی بنزول آن.
از ابن مسعود روایت شده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میفرمود هر که بخواهد که پروردگار عالم او را از شعله‌های آتشین نوزده گانه دوزخ برهاند عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (مدثّر: 31) بخواند کریمه بسمله را زیرا دارای نوزده حرفست و هر حرفی برای دفاع یکی از زبانه‌های آتشین دوزخ است.
و نیز از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده: هنگامیکه معلّم بکودک بیاموزد کریمه بسمله را پروردگار برائت از آتش را برای کودک و پدر و مادر و نیز برای معلّم او مقرّر فرماید.
کتاب ربیع الأنوار روایت نموده از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: درخواست هر حاجتی از پروردگار که اول آن کریمه بسمله ذکر شود هرگز رد نخواهد شد، و امّت من (اهل ایمان) وارد محشر شوند در حالیکه آنرا بزبان گویند و بدان سبب حسنات آنان در میزان سنجش افزایش یابد.
و سایر امتها به پیغمبران گویند بچه سبب حسنات امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افزایش یافت پیغمبران گویند بسبب آنکه ابتداء کلام آنان سه اسم از اسماء پروردگار است که هر گاه ثواب ذکر آن در میزان سنجش گذارده شود و گناهان سایر خلق در جانب دیگر ثواب آن افزایش خواهد یافت.
کریمه بسمله سرمقاله و نخستین آیه‌ئیست از قرآن کریم و باریتعالی در کتاب انوار درخشان، ج‌1، ص: 15
تدوینی خود بذکر اسم جلاله ابتداء فرموده و آنرا ببهترین صفات فعلیّه توصیف نموده و همه صفات او در نهایت ظهورست که عوالم امکانی از پرتو آندو صفت بعرصه ظهور آمده، همچنان که در کتاب تکوینی و خلق عوالم امکانی بر حسب روایات شریفه ابتداء فرموده بآفرینش انوار مقدّسه رسول مکرّم و اوصیاء طاهرین او علیهم الصلاة و السلام که بهترین مسطوره صفات واجبه هستند.

[سوره الفاتحة (1): آیه 2] .... ص : 15

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (2)

خلاصة .... ص : 15

ستایش آفریدگاریرا بس سزاست که جهان امکانی را از نیستی بعرصه هستی آورده و آنانرا از فیض وجود بهرمند فرمود.

شرح .... ص : 15

«الْحَمْدُ لِلَّهِ» الف و لام برای جنس که تاکید نماید اطلاق و شمول مدخول خود را و فراگیرد همه افراد آنرا که شامل مراتب حمد است.
حمد اسم مصدر مبتدا و عبارتست از مدح و ستایش بر فعل شایسته و صفت نیکی که بطور اختیار صادر و هویدا باشد، و ضد لوم که بمعنی نکوهش و ذکر قبائح است و اطلاق حمد شامل همه گونه اقسام و مراتب آن میشود چه بر حسب گفتار و یا ستایش وجودی مانند ستایش اثر از مؤثّر که بهترین مرتبه ستایش و مدح میباشد و در صدق حمد شرطست که فعل نیک و صفت شایسته بطور اختیار باشد، و چنانچه خارج از اختیار باشد آنرا مدح گویند. مانند تعریف طلا به این که زر نابست.
«لِلَّهِ» لام برای اقصی مرتبه اختصاص که تعلّق و ملک بطور قیّومیّت باشد و متعلّق بکلمه الحمد است. و ظرف آن لغو، زیرا همه مراتب غیر متناهیه ستایش که از موجودات امکانی سرزند مرتبه ظهور کمال واجب آفریدگارست و تمام موجودات امکانی بحدود وجودیّه ظهور حقیقت حمد و تحقّق اقصی مرتبه ستایش آفریدگارست بدینمعنی که انوار درخشان، ج‌1، ص: 16
هر یک از آنها بحدود وجودیّه خود ستایش تکوینی و اقرار بعبودیّت ذاتی خود مینمایند و اینگونه حمد اقصی مرتبه ستایش از صفات واجبه آفریدگار خواهد بود. و حقیقت حمد عین تعلّق امکانی موجوداتست بآفریدگار.
خلاصه جمله کان و مانند آن در تقدیر گرفته نشده، زیرا بدین تقریب حمد عبارت است از عین ربط، زیرا وجود رابط وابسته برابط دیگر نخواهد بود. همچنانکه موجودات امکانی عین تعلّق و ربط بآفریدگارند.
ذکر لفظ جلاله، و ربط مطلق حمد باو، مشعر بر تعلیل است، یعنی چون او واجب و دارای صفات وجودیه میباشد تنها او شایسته ستایش است و بس، و هر چه مدح بر فعل اختیاریست بالذات باو اختصاص داشته، و جز او شایسته مدح نیست.
زیرا هر چه نیکی بوده از پرتو او و بطور وجوب باو استناد دارد. همچنانکه کریمه:
«ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ» غافر: 64 فرموده: خدای همانا آفریدگار بشر و سائر موجوداتست که هر چه بعرصه هستی قدم نهاده از فیض وجود او بهرمند گشته است.
و کریمه «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ» سجدة: 7 آفریدگار هر موجود خواسته‌ئی را بزیور هستی آراسته و هر چه شایسته آنست بدو موهبت و ارزانی داشته، و کریمه:
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» طه: 11 که هر چه در نظام امکانیست مذلت وجودی و ربط ذاتی بساحت قدس پروردگار دارد که پاینده، و قوام همه موجودات بدان پیوسته است.
و نعمت هستی که آفریدگار بر همه ممکنات گسترده احسانیست که باختیار ارزانی داشته و در بخشش آن ناگزیر نخواهد بود مانند حرارت و تابش آفتاب که از آثار طبیعت آنست. بلکه خلق و آفرینش او از علم و احاطه و کمال توانائی اوست و هیچ موجود خواسته‌ئی نیست جز آنکه باختیار باریتعالی وجود باو موهبت شود هم چنانکه کریمه فرماید: «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» إسراء: 20 آفریدگار توانا هرگز در موهبتهای خود مقهور قدرت دیگران نخواهد بود.
و خلاصه از کریمه الحمد للّه استفاده میشود با ذکر تعلیل آن که آفریدگار عالمیان شایسته حمد و ستایش است برای صفات وجودیّه و افعال پسندیده او و هرگز ستایش انوار درخشان، ج‌1، ص: 17
شایسته نیست جز برای آفریدگار زیرا هر چه شایسته حمد باشد از موهبتهای اوست که باو بطور وجوب و کمال اختیار استناد دارد و جز او شایسته حمد و ستایش نخواهد بود.
بدیهی است که وظیفه عبودیت و لازمه ایمان آنستکه او را ستایش کنند، همچنانکه از خطاب کریمه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» استفاده میشود که ستایش باریتعالی از وظائف ایمان و از شؤون پرستش است و نیز آنچه شایسته مقام الوهیت اوست معتقد باشند و کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» را نیز اظهار نمایند چنانکه تنزیه فرموده خود را از گفتارهای ناسزا که بیخردان باو اسناد داده، و نواقص امکانی را در باره او روا داشته‌اند، مانند کریمه «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» صافّات: 162 تنزیه نمائید آفریدگار عالمیان را از آنچه بیخردان بساحت قدس او اسناد داده جز آنچه را که بندگان شایسته معتقد بوده و او را ستایش نموده‌اند، و نیز در کریمه «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» مؤمنون: 28 که خطاب بنوح پیغمبرست: بگو حمد و ستایش مر آن خدائیرا شایسته است و بس که ما را از بدیهای گمراهان رهانید و از ابراهیم خلیل علیه السّلام حکایت فرموده «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ» إبراهیم: 29 ستایش مر آن خدائیرا شایسته است و بس که هنگام پیری دو فرزند مانند اسماعیل و اسحاق بمن ارزانی داشت، و نیز برسول مکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ» نحل: 15 و همچنان از داود و سلیمان علیهما السلام حکایت نموده «وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ» و در کریمه «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» یونس: 10 فرمود بالاترین مرتبه اظهار عبودیّت اهل بهشت آنستکه ستایش کنند پروردگار را که نعمت هدایت و سعادت ابدی را بر آنان ارزانی داشته.
و نیز در آیات کریمه «وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ» شوری: 5 «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» رعد: 13 و «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» جمعه: 1 «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» إسراء: 44 خلاصه آنستکه هر موجودی بر حسب سعه وجودی آفریدگار عالمیان را از نواقص امکانی تنزیه مینماید. و گواهی میدهد بوجوب وجود و صفات واجبه او و اینکه قوام موجودات وابسته بآفریدگار میباشد.
و در آیات کریمه فوق تنزیه خود را بحمد ضمیمه فرموده بلکه آنرا مقدم و اصل انوار درخشان، ج‌1، ص: 18
قرار داده زیرا بشر هرگز بر صفات واجبه احاطه نخواهد یافت که بطور شایسته آنرا توصیف نماید، بدین لحاظ گواهی برفع نواقص و تنزیه باریتعالی از صفات امکانی اساس حمد و ستایش است چنانچه کریمه «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» طه: 110 اشاره بهمین حقیقت است زیرا هر چه را که بشر توصیف کند لامحاله آنرا تعقّل نموده و بر آن احاطه یافته در صورتی که صفات واجب هرگز مورد احاطه واقع نخواهد شد. پس موجود امکانی قاصر از توصیف و ناچارست که ساحت قدس او را از نواقص تنزیه نماید.
و کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ارشاد بوظائف و آداب عبودیّت است که تمام نعمتها را از آفریدگار دانسته و از نواقص امکانی او را تنزیه نموده و در مقام ستایش او برآیند.
کتاب کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که شکر نعمتهای آفریدگار عبارت از اجتناب و خودداری از گناهانست و حدّ شکر اعتقاد و گفتار کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» میباشد.
مفسر گوید: مراد از شکر اداء وظائف عبودیّت بر حسب اعتقاد و حال و عملست، زیرا ظهور و نتیجه آن اطاعت عملی و اجتناب از گناهان میباشد و ثمره شجره ایمان شکر اعتقادی و انقیاد جوارحیست که حقیقت شکر بآنست.
«رَبِّ الْعالَمِینَ» ربّ بتشدید باء بر وزن صعب صفت مشبهه و بمعنی مالک است زیرا که زمام تدبیر مربوبات امکانی همواره در حیطه قدرت اوست (که هرگز زمانی از تدبیر او خارج نخواهند بود) و مضایف آن مربوب: بمعنی آفریده که همواره تحت پرورش پروردگار میباشد. و ربیب و ربائب نیز از آن مادّه است.
کریمه توصیف لفظ جلاله و ذکر تعیّنات وجودیّه او در نظام امکانیست بدینمعنی که سلسله عوالم را برشته نظام درآورده و موجودات را پرورش داده و همواره آنها را برحسب حدود خود بتکامل سوق میدهد.
«الْعالَمِینَ» جمع عالم بفتح بمعنی نشانه و حدّ وجودیست و بطور اطلاق بر عوالم امکانی گفته میشود و نوعی از آنرا که دارای حدّ وجودی خاصّی باشد بطور اضافه گویند مانند عالم نبات و عالم حیوان و عالم بشریّت. و کریمه «الْعالَمِینَ» بدلالت لفظیّة و انوار درخشان، ج‌1، ص: 19
اطلاقیّه شامل سلسله عوالم مجرّدات (عقول) و نفوس و طبع میباشد که همه مربوب و در حیطه تدبیر آفریدگار پرورش مییابند و محتملست که مراد از کلمه «الْعالَمِینَ» خصوص مراتب بیشمار معنویّه بشر باشد که استعداد بی‌پایان آنرا در فطرت دارد و سائر موجودات را بتبع شامل گردد و مؤیّد این نظر آنستکه علّت غائی و نتیجه از آفرینش سلسله عوالم همانا عالم بشریّت بوده همچنانکه غرض از آن نیز عبودیّت است و نعمت هستی سایر موجودات مقدمّه‌ئی برای آسایش و سوق بشر بسوی سعادت میباشد. و اضافه رب بکلمه العالمین بلحاظ کثرت عنایت بسلسله بشرست.
همچنانکه کریمه همین حقیقت را تصریح فرموده «وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ» آل عمران: 42 که برگزید مریم را بسبب برتری که بر جامعه بشر داشته است. و کریمه «لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» فرقان: 2 خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که او را برسالت بسوی جامعه بشر فرستاد برای تهدید مردمان از مخالفت پروردگار.
تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: در ذیل کریمه الحمد للّه فرمود شکر شایسته پروردگارست و بس، و در کریمه «رَبِّ الْعالَمِینَ» فرمود آفریدگار همه موجوداتست که همواره مشمول رحمت اطلاقی و پرورش او هستند، و پرورش اهل ایمان سوق آنان بسوی سعادت میباشد.
کتاب عیون از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که سؤال شد از تفسیر کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرمود پروردگار توصیف نموده پاره‌ئی از نعمتها را که بر بندگان ارزانی داشته زیرا آنان توانائی ادراک همه نعمتها را نخواهند داشت و زیاده بر آنستکه بشمار آید، بنابراین در مقام اداء شکر بگوئید «الحمد للّه علی ما أنعم به علینا».
مفسر گوید: هر نعمتی که بشر از آن بهرمند شود بر حسب طبع وابسته بمبادی بیشماریست که هر یک از آنها نیز نعمت و شایسته شکرست.
تفسیر برهان از کشف الغمّه روایت نموده که حضرت صادق علیه السلام فرمود استری از پدر بزرگوارم گم شد آن حضرت نذر فرمود چنانچه یافت شود (و پروردگار آنرا رد فرماید) حمد کنم او را بطوریکه شایسته باشد پس از اندک زمانی با لگام یافت شد حضرت انوار درخشان، ج‌1، ص: 20
رو بسوی آسمان نمود و فرمود «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و فرمود باقی نگذاردم از ستایش چیزی را زیرا مطلق حمد را تنها شایسته او دانستم.
(بیان شکر و مقامات آن) شکر عبارتست از صرف نعمت در مورد شایسته‌ئی که بدان نظر نیز ارزانی داشته شده، و حقیقت آن متقوّم بسه مرحله است اول: مقام علم و اعتقاد، دوّم: مقام حال و دیگر مقام عمل، و هر یک از این سه دارای درجات بیشماریست.
شناسائی منعم حقیقی (آفریدگار) از وظائف اعتقادیست و خضوع نسبت باو از مرتبه حال میباشد، و صرف نعمت در مورد شایسته شکر جوارحیست و مرتبه نازله از آن، ستایش بر حسب گفتار بوده که بدین وسیله اظهار داشته. و ترک شکر اسائه ادب و کفران نعمت منعم حقیقی میباشد که بشر بر حسب فطرت آنرا قبیح و ناسزا دانسته.
پس حقیقت اداء شکر وابسته بمبادی اعتقادی و عملیست که در صورت ضعف آندو ستایش بر حسب گفتار ارزشی نخواهد داشت (زیرا اتّکاء بحقیقت ندارد).

[سوره الفاتحة (1): آیه 3] .... ص : 20

الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (3)
شرح آن گذشت و ذکر آندو بعنوان توصیف لفظ جلاله و نیز تفسیر کریمه «رَبِّ الْعالَمِینَ» میباشد (بیان تعیّنات مقام ربوبی) که پرورش موجودات بوسیله رحمت گسترده، و نیز سوق بشر بسوی سعادتست، و آشکارترین ظهور رحمت گسترده آفریدگار پرتو ایندو صفت می‌باشد و نیز مبنی بر تعلیل حصر ستایش، زیرا صفت رحمن از صفات خاصّه و بمنزله لقب و شایسته نیست که بر موجود امکانی اطلاق شود زیرا موجودات از نعمت گسترده او بهرمند میشوند.
و رحیم نیز از شؤون ربوبیست که بوسائل تشریعی (فرستادن رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و سلّم و انزال قرآن کریم) جامعه بشر را بسوی سعادت سوق میدهد. پس مراتب موجودات در حدود وجودیّه مظاهر رحمتند و تکوینا بحقیقت آفریدگار را پرستش نموده و همچنان از صفات امکانی تنزیه مینمایند و شایسته چنانست که بشر نیز در مقام اداء وظائف و سپاسگزاری برآمده و همواره در مقام انقیاد باشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 21
کتاب کافی و توحید صدوق و تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده:
فرمود پروردگار همه موجودات را آفریده و همه از موهبت هستی او برخوردار و بهرمند هستند، و رحیم در باره خصوص اهل ایمانست که از پیغمبران پیروی نموده‌اند.
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود رحمن اسم خاصّ است بواسطه ظهور صفت رحمت هستی که بر سلسله موجودات ارزانی داشته و رحیم اسم عامّ است بلحاظ صفت هدایت و سوق بشر بسوی سعادت چنانکه کریمه بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز اطلاق فرموده «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» احزاب: 43.
مفسر گوید: علّت غائی از رحمت هستی که بر موجودات موهبت شده همانا رحمت هدایت است که باهل ایمان ارزانی داشته تا در اثر انقیاد از هر دو نعمت و کمال بهرمند شوند و بدین لحاظ از آن نیز تعبیر بعافیت شده.

[سوره الفاتحة (1): آیه 4] .... ص : 21

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
مالک بهیئت فاعل و ملک بکسر لام نیز کریمه خوانده شده که صفت مشبهه از همان ماده است.
کریمه توصیف لفظ جلاله و تفسیر صفت ربوبیّت و رحیمیّت اوست و نیز مبنی بر ترغیب جامعه بشر بایمان بآفریدگار و اعتقاد بروز جزا بوده که دو رکن حمد و وظیفه عبودیّت میباشد و نیز تهدید آنان از سطوت پروردگار هنگام ظهور عدل او در موقع جزاء اعمال که بدین وسیله از شرک و رذائل اخلاقی و کفران نعمتهای او بهراسند.
و ملک بکسر میم و همچنان ملک بضم میم عبارتست از احاطه بمراتب مختلفه آن و در مورد اطلاق بر آفریدگار بطور قیّومیّت بر عوالم امکانیست و در آیات کریمه آنچه ذکر شده بهمین معنی است مانند کریمه «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ» انعام: 74 و کریمه: «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» حج: 56 و کریمه «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» قمر: 55 بدین تناسب کریمه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» را میتوان بهر یک از آندو وجه قرائت نمود زیرا تواتر یکی از آندو ثابت نشده است.
ملکیّت دارای مراتب مختلفه است، و مرتبه ناقصه از آن که جامعه بشر برای انوار درخشان، ج‌1، ص: 22
افراد نسبت بعین موجودی فرض نمایند آنست که بدانسبب مالک بتواند در آن عین تصرّف نماید، پس گفتار کسی که این کتاب مملوک منست عبارت میباشد از اینکه کتاب در حیطه مالک بوده و اختصاص باو داشته و بهمین جهت دیگران نمی‌توانند در آن تصرّف مالکانه نمایند و این مرتبه از ملک بطور مجاز و از معنی حقیقیّه گرفته شده و حقیقت ملک و احاطه عبارتست از توانائی نفس انسانی بر هر یک از اعضاء و جوارح خود مانند دست و چشم و نفس ناطقه در عین تجرّد احاطه تدبیری بر هر یک از آنها دارد (و از شؤون احاطه نفس آنست که در هر عضوی بدان تناسب ظهور مینماید) و احاطه نفس بر جوارح و اعضاء اقصی مرتبه ملکیّت و احاطه حقیقیّه است.
اما احاطه که شایسته مقام ربوبیست بطور قیّومیّت میباشد و ملکیّت حقیقیّه که عبارت از احاطه نفس انسانی بر اعضاء و جوارح خود باشد اطلاق آن بر آفریدگار ممتنع است بلحاظ خسّت و نقص امکانی آن، زیرا احاطه مباشری بوسیله اعضاء بوده و آفریدگار از مباشرت اجسام منزّه است بلکه احاطه او نسبت بموجودات یکسان میباشد. و همچنانکه بشر در وجود و بقاء خود احتیاج بعلّت داشته در آثار وجودیّه و افعال مباشریّه نیز نیازمند بعلّت خواهد بود.
ملکیّت بطور قیّومیّت عبارتست از اینکه مراتب موجودات عین تعلّق و ربط بآفریدگار بوده که از لوازم ذاتی آنها بشمار میآید.
«یَوْمِ الدِّینِ» یوم ظرف بمعنی هنگام. الدین بکسر دال بمعنی جزاء و بررسی باعمال و کردار مردمانست از ماده دان یدین که گفته میشود کما «تدین تدان» یعنی هر گونه رفتار کنی بسزای آن خواهی رسید. و نیز دین بمعنی شریعت و وظائف اعتقادی و عملیست مانند کریمه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ». آل عمران: 18 و اضافه «مالک» بکلمه «یَوْمِ الدِّینِ» اشعار بعظمت روز جزاء است و اینکه پروردگار در حکمفرمائی متفرّد بوده و تهدید مردمان به این که شایسته است که از رفتار ناسزا بپرهیزند زیرا هنگام ظهور عدل او است.
و عالم جزاء ثمره و علّت غائی عالم اختیارست که بشر لامحاله در آن افعال انوار درخشان، ج‌1، ص: 23
اختیاریّه داشته و ملکاتی را اکتساب نموده و در نشئه جزاء بحدّ ظهور و بروز خواهد رسید و پس از بررسی هر یک بپاداش اعمال صالحه و کیفر کردار ناشایسته خود خواهند رسید و بدین لحاظ مظاهر قهر و فضل آفریدگار بیشتر بعرصه ظهور گذارده خواهد شد زیرا مانند عالم طبع محدود و متبدّل نمیباشد.
کریمه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» از صفات فعل و تفسیر مقام ربوبی پروردگارست یعنی همچنانکه افعال او در نشئه دنیا از خلق و آفرینش و پرورش، جمیل و شایسته ستایش است در روز جزاء نیز شایسته حمد و مدح میباشد.
از حضرت باقر علیه السلام روایت شده در تفسیر کریمه فرمود پروردگار حاکم روز حساب است یعنی بررسی باعمال و کردار مردمان با او خواهد بود.
و در کریمه «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» مؤمن: 11 برای حکمفرمائی در روز جزاء بصفت قهر تعبیر فرموده که نهایت تهدید مردمانست ..

[سوره الفاتحة (1): آیه 5] .... ص : 23

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ ضمیر منفصل منصوب و مفعول مقدّم و شأن مفعول تأخّر از عامل میباشد و در صورت تقدّم دلالت بر حصر خواهد داشت زیرا قبل از ایجاد رابطه در جمله عامل آنرا بمفعول تخصیص داده و مقدّم ذکر نموده و رابطه عامل بدان اختصاص می‌یابد.
جمله نعبد انشائیّه است یعنی بسبب گفتار کریمه در مقام اقرار بعبودیّت آفریدگار یگانه برمیآید و عبودیّت تکوینی را بر حسب عقیده و گفتار اظهار میدارد که او شایسته پرستش است و بس و مصدر آن عبادت و عبودیّت.
از بعض اهل لغت نقل شده که عبودیّت مرادف خضوع بوده ولی ترادف آن بر وفق قواعد ادبی نیست زیرا عبادت بدون حرف جرّ متعدّی میشود، مانند کریمه: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» مریم: 119 ولی اشتقاقات ماده خضوع بسبب حرف لام تعدیه میشود مانند و «خضعت له الرقاب» و عبادت عبارت از آنست که انسان بر حسب اعتقاد و عمل در مقام پرستش آفریدگار (منعم حقیقی) برآید و آنرا شعار خود قرار دهد و در کریمه آفریدگار را بطور مخاطبه و حصر پرستش نموده که نشانه انوار درخشان، ج‌1، ص: 24
کمال تعلّق و ربط باو بوده و نیز قطع تعلّق قلبی از غیر او میباشد.
شاید نکته توجه بخطاب آن باشد که پس از اداء حمد و ستایش پروردگار بحاجت و پستی خود توجّه کند و با تعلّق خاطر همان حقیقت ذاتی را بعرصه ظهور درآورده و بدان اقرار نماید.
و اظهار عبودیّت بدون حضور قلب و توجّه خاطر، جسدی را ماند بدون روح و صورتی را ماند بدون حقیقت، و چون قیام باداء وظائف عبودیّت دارای مراتب بیشماریست بدین جهت در صورتی که توجّه کامل بآفریدگار نداشته از مرتبه عبودیّت او کاسته خواهد شد.
همچنان اگر برای رسیدن بنعمتهای ابدی و یا فرار از کیفر باشد مرتبه‌ئی از قصور در اداء وظیفه عبودیّت بشمار خواهد آمد، زیرا از نظر عرفان دارای صبغه خودستائی است و اولیاء خالص ازین قصور دورند همچنانکه کریمه «فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» زمر: 2 و کریمه «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» زمر: 3 باین حقیقت اشاره نموده که پرستش با خلوص قلب را آفریدگار خواهد پذیرفت.
و در کریمه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» پرستش آفریدگار را بهیئت جمع تعبیر فرموده اشاره به این که تعیّنات خود را بر کنار گذارده و از جنبه کثرت و نیاز خود را در زمره سائر عبادت کنندگان بشمار آورده بلکه پرستش را در ضمن عبودیّت تکوینی سایر موجودات قرار داده و صرف نظر از شخصیّت و تعیّن خود نموده است جمله معطوف و انشائیه و ضمیر منفصل برای تأکید در توجه تکرار شده و مصدر آن استعانت بمعنی درخواست کمک در انجام امری که مقصودست و مضایف تعدیه آن اعانت که از پروردگار درخواست شده و چون معطوف بجمله متّصله است یعنی در شؤون عبادت و پرستش نیز محتاج درخواست کمک و استعانت از پروردگار میباشد و در همه شؤون خود را نیازمند بآفریدگار دانسته و اظهار حاجت بفیض پی در پی او داشته بطوریکه هرگز از او بی‌نیاز نخواهد گردید.
کریمه برحسب دلالت لفظیّة و سیاقیّه عبارتست از انشاء عبودیّت و اظهار حاجت انوار درخشان، ج‌1، ص: 25
در همه شؤن خود و نیز اقرار به این که مبادی بیشمار اداء وظیفه عبودیّت را از آفریدگار دانسته و همواره درخواست نموده که آنها را آماده فرماید.
خلاصه مقتضای ایمان و مقام عبودیّت ارادی آنستکه جز آفریدگار خود را پرستش نکند و بجز از او استعانت نجوید و گر نه عبودیّت او آمیخته بشرک خواهد بود.

[سوره الفاتحة (1): آیات 6 تا 7] .... ص : 25

اشاره

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (6) صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالِّینَ (7)

خلاصة .... ص : 25

بار الها پایداری در طریقه عبودیّت را نصیب ما فرما (که بسعادت دنیوی و اخروی نائل گردیم).
طریقه آنانکه برگزیده‌ئی و خصلت عبودیّت بآنان موهبت فرموده‌ئی (مانند پیغمبران) و ما را بازدار از پیروی آنانکه دچار غضب و خشم تو شده‌اند (مانند یهود) و نیز از پیروی آنانکه بگمراهی دچار گشته‌اند (مانند نصاری).

شرح .... ص : 25

«اهْدِنَا» فعل امر استدعائی و انشائی و تفسیر استعانت در شؤون عبودیّت و درخواست نیل بمقصود است و مصدر آن هدایت چنانچه بحرف الی تعدیه شود بمعنی ارشاد و راهنمائی بسوی مقصود و یا تهیّه علل اعدادیّه برای نیل بآنست و چون کریمه بدون حرف الی بمفعول دوّم تعدیه شده بمعنی استدعاء و نیل بمقصود و اداء وظیفه عبودیّت میباشد.
هدایت که مورد درخواست بوده از صفات فاضله نفسانیّه و دارای مراتب بیشمار و نیز قابل تبدّل و زوال میباشد بدین لحاظ استدعاء بطور دوام بوده که هرگز از طریقه فطرت منحرف نگشته و بگمراهی دچار نگردد.
«الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» الف و لام آن عهد که در کریمه بعد تفسیر میشود صراط انوار درخشان، ج‌1، ص: 26
بکسر اوّل عبارت از طریقه و راهیست بسوی مقصد که بر طبق فطرت وسیله اداء وظیفه عبودیّت باشد.
«الْمُسْتَقِیمَ» صفت حقیقی و حدّ ذاتی صراط است و مصدر آن استقامت بمعنی پایداری و اعتدال در پیمودن طریقه است بطوریکه هرگز منتهی بگمراهی و ضلالت نگردد و چون صراط بر حسب وجود خارجی نسبت بامور محسوسه عبارت از راهیست که بوسیله پیمودن آن بمقصد میتوان نائل شد، همچنان در مقاصد معنویّه و کمالات انسانیّه نیز صراط عبارت از طریقه‌ئیست که بوسیله پیمودن بدان فضیلت میتوان رسید.
و برحسب تفسیر کریمه «وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ» پرستش آفریدگار یگانه طریقه مستقیم است و توصیف ذاتی صراط باستقامت بلحاظ آنستکه طریقه پرستش بروفق فطرت و بر طبق عبودیّت تکوینی میباشد.
«صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» جمله صفت و منصوب و تفسیر صراط مستقیم بوده و نیز بیان استقامت ذاتی آنست، که هرگز در آن گمراهی و ضلالت نخواهد بود و چون از صفات نفسانیّه و بهترین کمالات میباشد بمصادیق آنرا تعریف فرموده «الَّذِینَ» موصول و جمله صله آن و مصدر آن انعام و عبارت از نفع رسانیدن بدیگری بمنظور احسان و نیکی باو میباشد و چنانچه انعام کننده منظورش رساندن نفع نباشد آنرا انعام نگویند و مراد از موصول بقرینه صله پیغمبران و نمایندگان پروردگارست.
و توصیف صراط مستقیم بمصادیق آن مشعر بر نکاتیست از جمله هدایت فطری بهترین موهبتهای الهیست که در فطرت بشر بودیعت سپرده و یگانه سبب فضیلت پیغمبران بر جامعه بشر و نیز جامعه بشر بر سایر موجودات میباشد و نیز سبب وساطت در فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه باریتعالی نسبت بجامعه بشر و سایر موجودات است.
و از جمله هدایت و کمال ثانویست که دارای مراتب بیشمار و اختصاص بجامعه بشر دارد و نیز اساس و پایه سائر نعمتهای بیشمار پروردگارست که بر بشر ارزانی داشته و طریقه‌ئیست که باید بر آن پایداری نمود زیرا تزلزل در آن ناچار سبب غضب پروردگار و گمراهی خواهد گردد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 27
و نعمت هدایت را که بر پیغمبران موهبت داشته بطور تحقّق بوده و هرگز متزلزل و یا زوال‌پذیر نخواهد بوده و بدین لحاظ جامعه انبیا را پیشوایان بشر و وسیله سعادت آنان قرار داده و بدین خصیصه نیز بجامعه بشر معرّفی فرموده.
و چون (صراط) نعمت هدایت در بشر بر حسب جانحه و جارحه میباشد مانند ایمان بپروردگار و برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بمعاد و انقیاد جوارحی باتیان واجبات مانند صلاة و صوم و حج و نظائر آنها از آن تعبیر بجمع شده در کریمه: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» عنکبوت: 7 و کریمه «وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ابراهیم: 16 «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» جمله صفت برای موصول و قید عدمیست برای آن و کلمه غیر نکره و مجرور و دارای ابهام وضعی است ولی بواسطه اضافه بلفظ عام معرفه و صفت واقع شده «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» بهیئت مفعول لفظ عامّ و اسم مصدر آن غضب بمعنی سخط و خشم پروردگارست.
و عنوان «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» بر حسب آیات کریمه بر یهود اطلاق شده مانند کریمه «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» بقره: 61 و کریمه «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ» آل عمران: 112 و این عنوان عدمی قید برای موصول وصله آن «المنعم علیهم» میباشد و مفاد جمله: آنچنان طریقه هدایتی که بپیغمبران و پیشوایان بشر موهبت فرموده و بدان لحاظ آنان هرگز مشمول غضب و سخط آفریدگار نخواهند شد.
و یگانه سبب غضب و سخط پروردگار، رذیله عناد و لجاج است که از سیرت و عادت یهود بوده و ساحت پیغمبران منزّه از آنست.
«وَ لَا الضَّالِّینَ» معطوف بجمله متّصله و صفت و قید عدمی دیگر برای موصول وصله «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» است. لا حرف نفی و تکرار آن برای تأکید نفی و اشعار به این که عنوان عدمی «وَ لَا الضَّالِّینَ» جدا شود از عنوان «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» زیرا گروه دیگر غیر یهود میباشند. «الضَّالِّینَ» بهیئت فاعل و مجرور و اسم مصدر آن ضلالت بمعنی گمراهی و انحراف از طریقه عبودیّت و روش فطرتست که عبارت از انکار رسالت رسول انوار درخشان، ج‌1، ص: 28
مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن کریمست، که ناشی از عناد و لجاج نبوده بلکه بواسطه تقصیر در فحص دچار حیرت و گمراهی گردیده‌اند.
همچنانکه کریمه از دیانت نصاری تعبیر بضلالت فرموده، «وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ». مائده: 82. هرگز پیروی از دین بشرک آمیخته نصاری ننمائید چه آنکه دچار گمراهی گشته و مردمانرا نیز از طریقه فطرت بدر برده و دچار گمراهی نموده‌اند. و از کریمه استفاده میشود طریقه‌ئی که بشر برای اداء وظائف عبودیّت سلوک مینماید یکی طریقه ایمانست که پروردگار بوسیله رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قرآن کریم بجامعه بشر اعلام فرموده و اصول و قواعد آن بر وفق مقتضیات فطرت و یگانه وسیله سعادت ابدیست.
و دیگر طریقه ضلالت و گمراهیست که بواسطه تقصیر در فحص نسبت باصول و ارکان اسلام گروهی از مردمان از عقاید فاسده و آئین بشرک آمیخته خود پیروی نموده و دچار حیرت و گمراهی گشته‌اند (طریقه نصاری). و دیگر طریقه عناد و لجاج است زیاده بر اینکه ضلالت و پیروی از آئین بشرک آمیخته بوده سبب غضب و خشم پروردگار و شقاوت ابدیّه نیز خواهد گردید.
و نیز تباین ذاتی طریق مستقیم ایمانرا با دو طریق دیگر از ضلالت و عناد (طریقه نصاری و یهود) بیان فرموده به این که ایمان مبنی بر استقامت و هدایت فطرتست که پیروی از پیغمبران و پیشوایان طریقه توحید و یگانه وسیله سعادت ابدی خواهد بود.
در برابر آن انحراف از مقتضیات فطرت که طریقه ضلالت و عناد باشد قرار گرفته که سبب شقاوت و عقوبات ابدیّه خواهد شد.
و طریقه هدایت از کمالات نفسانیّه و دارای مقامات اعتقادی و خلقی و عملی است و عبارت از رابطه اعتقادی و تشبّه اخلاقی بصفات آفریدگار میباشد بدین جهت دارای مراتب و درجات غیر متناهیه خواهد بود همچنانکه کریمه اشاره باین حقیقت میفرماید «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» مجادله: 11. آنانکه طریقه هدایت را می‌پیمایند آفریدگار آنان را بدرجات بسیاری از آن نائل خواهد انوار درخشان، ج‌1، ص: 29
نمود. و کریمه «لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» احقاف:
18. برای رفتار و کردار شایسته اهل ایمان مراتبی از اجر و مزدست که بآنان موهبت خواهد شد، و هرگز اعمال صالحه آنان لغو و بیهوده نخواهد ماند.
و هدایت طریقه فطرت و تعلّق اعتقادی بآفریدگارست بر طبق تعلّق تکوینی آن همچنانکه کریمه باین حقیقت اشاره فرموده «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» اقرار بعبودیّت پروردگار در کمون بشر بودیعت سپرده شده و همه درجات آن ظهور فطرت و کشف اسرار آنست، همچنانکه کریمه «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها» رعد: 18. که قلوب جامعه ایمانرا برای شایستگی و درک اسرار فطرت بزمینهای پست و هموار، که باران رحمت بدان سوی متوجّه و در آنها انباشته میشود تمثیل فرمود است.
و انحراف از فطرت هدایت لا محاله گمراهی و شرک خواهد بود که جمعی بسوء اختیار خود دچار شده‌اند و بدین لحاظ آنرا در کریمه «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» بگمراهان اسناد داده است.
چه بسا گفته شود که دین اسلام خاتمه شرایع الهیّه و احکام آن کاملتر از سائر دیانات توحید میباشد در این صورت درخواست هدایت از پروردگار و پیروی از پیغمبران گذشته و پیشوایان توحید درخواست متابعت از طریقه غیر کامل میباشد. این شبهه مورد ندارد زیرا کمال و فضیلت دین اسلام بر همه ادیان توحید بدیهیست چه از لحاظ معارف و چه از لحاظ احکام فرعیّه و یا وظائف فردی و اجتماعی آن، و لازم آن نیست که پیروان دین اسلام بر پیغمبران و پیشوایان توحید برتری داشته و یا از احکام سائر ادیان توحید پیروی نمایند، زیرا بدیهیست که فضیلت افراد بستگی بصفات فاضله و درجات ایمان آنان دارد.
گرچه شریعت اسلام بر سائر شرایع برتری دارد ولی فضیلت دین اسلام غیر از تخلّق و یا تحقّق صفات فاضله است که از خصایص انبیاء و پیشوایان توحید میباشد زیرا که آنان شایستگی تلقّی وحی ربوبی را داشته‌اند بنابراین بر جامعه پیروان اسلام افضلند و نیز مراد از طریقه پیغمبران و پیشوایان توحید پیروی از مقام عبودیّت انوار درخشان، ج‌1، ص: 30
و صفات حمیده آنانست نه پیروی از احکام عملیّه شرایع آنان زیرا احکام فرعیّه اسلام مرتبه کامله احکام دیانات توحید میباشد.
کتاب کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که عبادت بر سه قسم است:
زیرا گروهی پرستش کنند آفریدگار را برای رهائی از کیفر مخالفت او (این عبادت بندگانست).
و گروهی عبادت کنند او را برای رسیدن بپاداش و نعمتهای همیشگی (این پرستش مزدورانست).
و گروهی میپرستند آفریدگار را با تعلّق قلبی و شایستگی او برای ستایش (و این عبادت احرارست) که بهترین مراتب عبودیّت است.
کتاب علل و خصال از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که عبادت بر سه قسم است: گروهی بواسطه نیل بثوابها او را پرستش کنند که عبادت اهل حرص و طمع است، برخی برای رهائی از عقوبت مخالفت او را پرستش نمایند (پرستش بندگان). ولی پرستش من برای اهلیّت و شایستگی اوست. و این عبادت کسانیست که دارای خصلت فاضله هستند بدلیل کریمه «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» نمل: 89، و کریمه «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» آل عمران: 188 و هر که دوست بدارد پروردگار را البتّه او نیز دوست میدارد او را و هر که را آفریدگار دوست بدارد لا محاله ایمن از خطرات خواهد بود. و هرگز کسی بر این سرّ احاطه نیابد جز اهل طهارت و عصمت.
مفسر گوید: پرستش بمنظور اهلیّت و شایستگی پروردگار بدون طمع بثواب و هراس از کیفر امری است بس مشکل بلکه ممتنع زیرا تحقّق نیابد جز از مقامات عالیه عصمت و طهارت که ساحت آنان از لغزشها منزّه میباشد و بدین لحاظ در عبودیّت آنان هرگز شائبه خوف و طمع نخواهد بود و این حقیقت را مقامات متوسّطه بلکه کامله از ایمان نتوانند تعقّل نمود.
کتاب عیون اخبار الرضا و تفسیر امام از حضرت صادق علیه السلام از اجداد گرامش از امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده: شنیدم از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که پروردگار من انوار درخشان، ج‌1، ص: 31
فرمود سوره حمد را بین خود و بنده‌ام تقسیم کردم، نیمی از آنرا برای بنده خود قرار دادم که درخواست او را اجابت کنم، بدین معنی هنگامی که بسم اللّه الرحمن الرحیم را بگوید آفریدگار فرماید که بذکر نام من شروع کرد، و بر منست که درخواست او را برآورم و احوال او را نیکو گردانم و هنگام گفتن کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» بفرماید. فرشتگان را گواه میگیرم که بر نعمتهای او بیفزایم و از خطرات روز قیامت او را ایمن بدارم.
و چون گوید «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بفرماید گواهی داد که همه نعمتها از جانب من است، برنعمتهای او بیفزایم. و هنگام گفتن، «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» بفرماید اقرار نمود که مالک روز جزاء هستم، بآسانی باعمال او بررسی نمایم هنگامی که کارهای نیک مردمان پذیرفته نشود و گناهان آنان بخشیده نگردد و چون گوید «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» بفرماید راست گفت بنده من پرستش نمود مرا و پاداشی باو دهم که غبطه برد هر که مخالفت نموده او را در عبادت من و هنگام گفتن «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» بفرماید از من درخواست کمک و یاری نموده و بمن پناه آورده همواره او را از سختیها ایمن بدارم و چون گوید «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» بفرماید هر چه را درخواست نمود اجابت نمودم و از هر چه بهراسد او را ایمن بدارم.
مفسر گوید: با کمال ایجاز در سوره حمد ارکان توحید و عبودیّت درج است و در آیات قرآنیّه نظیر و مانند ندارد، زیرا مشتمل است بر اساس معارف آفریدگار از توحید و صفات کمالیّه او و معاد و اظهار عبودیّت و طلب هدایت و استقامت در آن و پیروی از پیغمبران و تبرّی از آئین معاندان و گمراهان.
کتاب فقیه و علل از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده: در آیات کریمه کلامی نیست که همه خیرات و حکمتها را در برداشته باشد مانند سوره حمد، زیرا مشتمل است بر جوامع حکمت از امور دنیا و آخرت و کریمه‌ئی مانند آن نیست.
تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده مراد از کریمه «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سوره فاتحه است که از گنجهای عرش آفریدگار انوار درخشان، ج‌1، ص: 32
و عبارت از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» تا آخر سوره میباشد.
در تفسیر امام روایت شده که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود پروردگار امر فرمود بندگان را که از او درخواست کنند طریقه کسانی را که بآنان موهبت فرموده «المنعم علیهم» که صدّیقان و شهداء و نیکان میباشند و تبرّی نمایند از آئین معاندان که سزاوار غضب پروردگار هستند «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ».
مفسر گوید: مراد از موهبت نعمت هدایت ذاتی است که بپیغمبران ارزانی فرموده و لازم آن وساطت فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه است که جامعه بشر را بسعادت سوق دهند.
کتاب فقیه و تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: مراد از صراط مستقیم امیر المؤمنین علیه السّلام است.
مفسر گوید: از موارد تطبیق طریقه مستقیمه عبودیّت است بر ولایت خاصّه امیر المؤمنین و سائر اوصیاء علیهم السّلام، زیرا مصداق صراط مستقیم و متمّم و فصل اخیر اعتقادات حقّه توحید میباشد و حقیقت استقامت در پرستش، اعتقاد بوصایت خاصّه است، همچنانکه صراط مستقیم سالکان خود را از انحراف در شاهراه نگهداری مینماید مقام شامخ وصایت خاصّه نیز یگانه وسیله هدایت و فیوضات الهی در نظام تکوین و تشریع میباشد و وساطت فیوضات الهیّه که انبیاء بطور محدود در جامعه بشر داشته‌اند زیاده بر آنرا بطور عموم و دوام ولایت خاصّه دارد.
تفسیر عیّاشی از فضیل بن یسار روایت نموده که گفت سؤال کردم از حضرت باقر علیه السّلام از آنچه که در روایات وارد شده: که آیات قرآنی را ظاهر و باطنی است و کلمات را حدّ و تعریفی بوده و هر حدّی نیز دارای مطلع و ابتدائی میباشد، مفاد آن چیست؟
فرمود: ظاهر آیات تنزیل آن و باطن تأویل آنست. بدین معنی که بعضی گذشته و پاره‌ئی هنوز واقع نشده و مانند آفتاب این حقایق تأویلی سیر نموده و تحقّق می‌یابد، و هر چه که رخ دهد و واقع شود از جمله حقائق تأویلی است.
کتاب معانی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که صراط مستقیم طریقه معرفت انوار درخشان، ج‌1، ص: 33
و پرستش آفریدگارست و دارای دو طریق میباشد. یکی در دنیا که عبارت از امامیست که پیروی او بر مردمان واجب میباشد. و دیگر در آخرت زیرا هر که امام را بشناسد و ازو پیروی نماید از جسر جهنّم خواهد گذشت و هر که او را در دنیا نشناسد در آخرت لغزش نموده و بدوزخ خواهد افتاد.
تفسیر عیّاشی از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فاتحة الکتاب بهترین سوره قرآن کریم است که آفریدگار نازل نموده و سبب شفاء هر دردی جز مرگ میباشد.
کتاب کافی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده: هر بیماری را که خواندن حمد دواء نکند چیز دیگر سبب بهبودی آن نشود.
مفسر گوید: یعنی برای درخواست شفاء از پروردگار وسیله‌ئی بهتر از مسئلت حالی و توسّل بدین سوره نمیباشد.
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده چنانچه هفتاد مرتبه سوره حمد بر مرده‌ئی خوانده شود و سپس زنده گردد جای تعجّب نمیباشد.
و در روایت دیگر فرمود سوره فاتحه از گنجهای عرش پروردگار میباشد (از اسرار قدرت و حکمفرمائی آفریدگارست).
کتاب فقیه از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که سوره حمد را فاتحة الکتاب (دیباچه قرآن کریم) قرار داده زیرا سوره‌ئی در قرآن کریم نیست مانند حمد که همه خیر و حکمت را در برداشته باشد:
امّا «الْحَمْدُ لِلَّهِ» برای اداء وظائف عبودیّتست چونکه بر مردمان شکر نعمت هدایت را واجب نموده و کریمه «رَبِّ الْعالَمِینَ» اقرار بیگانگی پروردگار که تنها او خالق موجوداتست و جز او هرگز شایسته ستایش نخواهد بود و کریمه «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اقرار بآنستکه همه نعمتهای بی‌پایان و گسترده در دنیا و آخرت از موهبتهای اوست.
ابن شهر آشوب از ابن عبّاس روایت نموده در تفسیر کریمه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» که ای بندگان درخواست نمائید از پروردگار که شما را بدوستی محمّد و اهلبیت او سلام اللّه علیهم ارشاد فرماید.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 34

سوره مبارکه بقره .... ص : 34

اشاره

که دارای 286 آیه میباشد و نخستین سوره مدنیست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

[سوره البقرة (2): آیه 1] .... ص : 34

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (1)
تفسیر قمّی از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: کریمه (الم) حرفی است از حروف اسم اعظم آفریدگار که حروف آن جدا از یکدیگر در قرآن کریم ذکر شده و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السّلام چنانچه آنرا ترکیب نموده و پروردگار را به آن نام بخوانند درخواست آنانرا اجابت خواهد فرمود.
مفسر گوید: استفاده میشود که حروف مقطّعه که در پاره‌ئی از سوره‌های قرآنی ذکر شده رموزیست از پروردگار که درک آن برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوصیاء او علیهم السلام اختصاص دارد، زیرا تخاطب و گفتگوی با حروف مفرده از آداب دوستی است که بیگانگان از درک آنحقایق مرموزه بی‌بهره‌اند.
تفسیر مجمع از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده برای هر کتابی خلاصه‌ئیست و خلاصه قرآن کریم حروف مقطّعه آنست.
مفسر گوید: از رموز حروف مقطّعه آنستکه چون ترکیب شود با حذف مکرّرات جمله «صراط علیّ حقّ نمسکه» پدید میآید.

[سوره البقرة (2): آیه 2] .... ص : 34

اشاره

ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (2)

خلاصه .... ص : 34

این قرآن همان کتابی است که بدون شبهه و تردید، رهبر پرهیزگاران است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 35

شرح .... ص : 35

«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ»: اسم اشاره مبتدا، الکتاب بیان و تفسیر و الف و لام آن عهد که مراد قرآن کریم است. الکتاب بمعنی مکتوب و مبدء آن کتابت بمعنی ثبوت زیرا فرامین پروردگار ثابت بوده و هرگز زوال پذیر نمیباشد. «لا رَیْبَ فِیهِ» جمله معدوله و خبر یا صفت الکتاب لا حرف نفی و ریب اسم مصدر و منصوب، و توصیف آن بنفی نقص و تردید بهترین تعبیریست از اینکه قرآن کریم بدلائل قطعیّه بیشمار استناد بپروردگار عالم دارد و هرگز شایسته تردید نیست.
«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» هدی اسم مصدر که بطور مبالغه خبر واقع شده و یا بمعنی فاعل و هادی، و از آنست هدایت بمعنی راهنمائی و یا رسانیدن بمقصد که در کریمه بر حسب شایستگی پیروان متفاوت و دارای درجاتیست (از اینکه بپذیرند) و یا مجرّد تعلیم و ارشاد باشد.
«لِلْمُتَّقِینَ»: لام حرف اختصاص متعلّق بکلمه هدی یعنی برای غیر اهل تقوی مجرّد ارشاد و تهدید خواهد بود، «لِلْمُتَّقِینَ»، بهیئت جمع و مفرد آن متّقی اسم فاعل و مصدر آن اتّقاء که از تقوی و وقایت گرفته شده و بمعنی خودداری و پرهیزست و چون بر حسب متعلّق اختلاف می‌یابد، بدین لحاظ اتّقاء در کریمه بمعنی ثبات عقیده بر توحید و پرهیز از شرک و مخالفت پروردگار میباشد، و متّقی کسیست که در عقیده و ایمان ثابت بوده و از تزلزل و مخالفت جوارحی بپرهیزد.
تعریف ایمان و ارکان تقوی بر حسب مقامات سه گانه آن (عقیده و خلق و عمل) در سه کریمه بعد ذکر میشود، و چون تقوی حفظ اعتقاد از شکّ و مخالفت عملیست؟
بدین تناسب عقیده بتوحید هر چه ثابت‌تر و مصون از تزلزل باشد ایمان زیاده خواهد بود، یعنی فصل اخیر و روح ایمان، تقوای اعتقادی و جوارحیست و دارای مراتب بیشمار بلکه غیر متناهیست، زیرا در صورتی که ایمان مشوب بتزلزل در عقیده و یا مخالفت پروردگار باشد در حقیقت تحقّق نداشته و بر حسب کریمه انوار درخشان، ج‌1، ص: 36
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» انعام: 82. آنانکه در ایمان خود شائبه ظلم و تزلزل نداشته و از اداء وظائف سرپیچی ننموده‌اند تنها از عقوبت ایمن بوده و راه سعادت را می‌پیمایند.
مفهوم کریمه آنستکه کسانیکه ایمانشان آمیخته بگناهان بوده هرگز از عقوبت ایمن نیستند.
و کریمه دارای سه جمله است و بطور توصیف و بدون حرف عطف ذکر شده از نظر تأکید در وضوح آن و ذکر کلمه «لِلْمُتَّقِینَ» تخصیص هدایت قرآن کریمست در باره آنان و مشعر بآنستکه هدایت قرآن بطور اطلاق میباشد، فقط شرط آن قابلیّت مورد و پذیرفتن مردمانست.

[سوره البقرة (2): آیه 3] .... ص : 36

اشاره

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (3)

خلاصة .... ص : 36

پرهیزکاران کسانی هستند که بجز این جهان طبیعت عوالم دیگر را معتقد بوده، و نیز همواره نماز را بپایدارند، و اندکی از آنچه را که بآنها ارزانی داشته‌ایم بنیازمندان روا بدارند.

شرح .... ص : 36

«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» کریمه تفسیر و بیان ارکان تقوی است، «یُؤْمِنُونَ» بهیئت جمع صله و مصدر آن ایمان که از ماده امن گرفته شده و تعدیه آنست. و عبارت از عقیده بآفریدگار و صفات کمالیّه و نیز تسلیم و گردن نهادن بفرمان اوست. «بِالْغَیْبِ» متعلّق بجمله متّصله، الف و لام آن عهد «الغیب» صفت مشبهه و مفرد محلّی بلام، و مراد اصول عقاید حقّه میباشد از وجود آفریدگار و صفات واجبه او، و نیز رسالت پیغمبران و نزول کتابهای آسمانی و نشئه برزخ و قیامت و بهشت و دوزخ و سایر موجودات مجرّده، انوار درخشان، ج‌1، ص: 37
که رفعت و ارجمندی آنان بالاتر از آنستکه در حیطه حواسّ درآیند، در برابر جهان طبیعت که محسوس بحواسّ پنجگانه بوده. و یگانه وسیله ایمان بآنها (عوالم غیب) طریق عقل و برهانست که نازلترین مرتبه ایمان اکتسابی میباشد. و مراتب عالیه بیشمار آن بطور موهبت و وحی است، که اختصاص بپیغمبران و نمایندگان آفریدگار دارد، مانند ایمان ابراهیم خلیل علیه السّلام بر حسب کریمه. «قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ».
بقره: 126. پروردگار وحی نمود بابراهیم علیه السلام که آفریدگار خود را پرستش نما، با انقیاد قلبی در مقام تسلیم و عبودیّت برآمد.
تفسیر قمّی روایت نموده که هدایت در قرآن کریم دارای مراتبی است و در ترجمه «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» فرمود که تصدیق نمایند نشئه قیامت و حشر و بهشت و دوزخ را.
«وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ»: کریمه مبنی بر تشریح بزرگترین رکن عملی ایمان و تقوی است، جمله معطوف، بهیئت جمع وصله، و مصدر آن اقامه بمعنی بپایداشتن و مداومت بامریست، و مجرّد آن قیام.
«الصَّلاةَ» بروزن فعلة، اسم مصدر و در لغت بمعنی دعاء و درخواست رحمت، و خضوع نسبت بآفریدگارست، و در همه دیانات و شرایع توحید از ارکان عبودیّت بوده، بر حسب کریمه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» طه: 14، که یاد نعمتهای آفریدگار و دعاء، در دین توراة از ارکان عبودیّت میباشد. و کریمه «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» مریم: 31 که در شریعت مسیح نیز دعاء شعار ایمان بوده. و صلاة در شرع اسلام (نماز) دارای ارکان و شرائط و افعال بسیاریست، و کاملترین مراتب دعاء و اظهار عبودیّت میباشد. و از ارکان مهمّه ایمان مداومت بپایداشتن فرائض پنجگانه در اوقات مخصوصه است.
و چون کیفیّت بجای آوردن نمازهای پنجگانه و چگونگی آنها از لحاظ فضیلت بسیار مختلف، و نیز نمازهای مستحبّه بسیاری (از رواتب و غیر آنها) در اسلام تشریع شده. بدینجهت بجای آوردن و مداومت بآنها برحسب مراتب از شعار درجات بیشمار ایمانست بدینمعنی هر چه مرتبه ایمان بالاتر باشد التزام بنمازهای پنجگانه و نوافل زیاده خواهد بود و بر حسب کریمه مراتب بیشمار اقامه صلاة و نوافل از شعار مراتب بیشمار ایمان است انوار درخشان، ج‌1، ص: 38
و از نظر اهتمام بر کیفیّت صلاة از آن تعبیر بایمان فرموده در کریمه، «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ» بقره: 143. (هنگام تبدیل قبله از بیت المقدس بسوی کعبه) آفریدگار نمازهای گذشته را که بسوی بیت المقدس بجای آورده‌اید، پذیرفته و آنها را بدون اجر نخواهد گذارد.
«وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»: کریمه مبنی بر تشریع رکن دیگر از ارکان عملی ایمان میباشد، جمله معطوف، من حرف تبعیض، ما، موصول، رزقنا، بهیئت ماضی متکلّم و اسم مصدر آن رزق در لغت بمعنی حظّ و بهره است. و در کریمه عبارت از موهبت الهیست، آنچه را که بشر در زندگی بدان نیازمندست، چه از امور مالی و یا غیر آن و از نظر امتنان موهبت رزق را بباریتعالی اسناد فرموده. ضمیر مفعول راجعست بموصول (الّذین) و مفعول دوّم حذف شده.
«یُنْفِقُونَ» بهیئت مضارع و جمع و خبر برای موصول، و مصدر آن انفاق، تعدیه و مجردّ آن نفق بمعنی فقر و نیاز و انفاق ضدّ نفقه و عبارت از رفع حاجت و احسان ببینوایان است، بوسیله پرداخت زکاة واجب و خمس و زکاة فطره و نظائر آنها از واجبات و حقوق مالی و همچنان اداء حقّ الناس مانند انفاق بر عیال و فرزند و پدر و مادر از حقوق مالیّه واجبه بشمار آمده.
و مفاد کریمه «یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»، بقرینه سیاق (تشریع رکن عملی برای ایمان) آنستکه اقامه صلاة و انفاق مالی ببینوایان باید بطور عبادی و قربی بجای آورده شود.
و همچنان بطور کلّی هر یک از وظائف عبودیّت و واجبات الهیّه نیز باید بطور قربی و عبادی بجای آورده شود، تا امتثال واجب صدق نماید. و در خصوص واجبات تو صلّی در صورت بجای آوردن بطور غیر عبادی ملاک و مصلحت آن استیفاء شده بسبب فعل غیر عبادی و در حقیقت واجب تو صلّی امتثال نشده، زیرا عمل بداعی و منبعث از امر نبوده.
کتاب معانی و تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»: آنچه از معارف و احکام إلهیّه که بآنها تعلیم نموده‌ایم انوار درخشان، ج‌1، ص: 39
نشر دهند و مردمانرا بیاموزند.
مفسر گوید: استفاده میشود که موصول در کریمه «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» زیاده بر امور مالی بوده و شامل میشود آنچه را که پروردگار موهبت فرموده، که باید از آن انفاق نمایند و کیفیّت انفاق نعمتها نیز مختلف است، همچنانکه انفاق علم باحکام إلهیّه تعلیم و نشر آن و ارشاد جاهلانست. و انفاق مال و حقوق واجبه بوسیله پرداخت بینوایان و رفع حاجت نیازمندان میباشد. و انفاق جاه بوسیله قضاء حوائج مردمانست و اطلاق کریمه مراتب بیشمار انفاق حقوق واجبه و راحجه را شامل میشود که هر مرتبه‌ئی از آن شعار مرتبه‌ئی از مراتب بیشمار ایمان خواهد بود، بدینمعنی هر چه مرتبه ایمان بالاتر باشد التزام بانفاق مالی واجب و یا راجح و یا کمک بنیازمندان چه در امور مالی و یا غیر آن زیاده خواهد بود و اقصی مرتبه آن ایثار نیازمندانست برخود، همچنانکه کریمه آنرا از جمله صفات پسندیده اهل ایمان ذکر کرده «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» حشر: 10، که همواره حاجت نیازمندانرا برآورد گرچه خود نیز بدان نیازمند باشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 40

[سوره البقرة (2): آیات 4 تا 5] .... ص : 40

اشاره

وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

خلاصة .... ص : 40

مؤمنان کسانی هستند که بقرآن کریمی که بر تو نازل شده ایمان آورند.
و نیز بکتابهای آسمانی که بر پیغمبران پیش از تو نازل شده و بجهان دیگر و رستاخیز نیز معتقد باشند.
مؤمنان از فضل پروردگار همواره طریقه ستایش را می‌پیمایند و بحقیقت رستگاران از جامعه بشر میباشند.

شرح .... ص : 40

«وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»
: کریمه بیان رکن اعتقادی دیگر از ارکان ایمان و تفسیر کلمه «لِلْمُتَّقِینَ» میباشد.
جمله معطوف، الّذین موصول و جمله یؤمنون بهیئت مضارع و جمع صله آن، و مصدر آن ایمان، و از صفات فاضله نفسانیّه، و عبارت از اعتقاد بیگانگی آفریدگار، و از صفات تعلّقیّه که متعلّق آن مقوّم عقیده نفسانی است نسبت بارکان ایمان.
و هیئت مضارع بلحاظ اینکه حکایت از تلبّس و اتّصاف فاعل بمبدء دارد، دلالت بردوام و بمنزله صفت میباشد، زیرا جنبه حکایت از اتّصاف ذات و تلبّس آن بمبدء دارد، و بدین تناسب فعل مضارع معربست، که شبیه وصف میباشد.
و هیئت فعل ماضی دلالت بر تحقّق حدث دارد، یعنی اخبار بوقوع حدث و انوار درخشان، ج‌1، ص: 41
اشعار بزوال و گذشتن آن. و شائبه حکایت از اتّصاف فاعل بمبدء در آن نیست و بدین تناسب هیئت فعل ماضی مبنی است. همچنان آیات کریمه که بهیئت مضارع تعبیر شده و بیان ارکان ایمان بود، دلالت بر اتّصاف و دوام آن دارد.
«بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»: باء تعدیه، ما، موصول، انزل بهیئت ماضی و مجهول و مراد قرآن کریمست که بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطور وحی آسمانی فرستاده شده و از نظر تشریف بطور تخاطب بدین حقیقت گواهی فرموده و جهت تقدیم آن بر سایر کتابهای آسمانی بسبب شرافت و فضیلتی است که بر آنها دارد، با اینکه تأخّر بر حسب زمان داشته که آن نیز شاهد بر کمال میباشد. و نیز سبب تصدیق و ایمان بکتابهای آسمانی دیگر است.
و مفاد کریمه آنستکه یکی از ارکان اعتقادی ایمان نبوّت خاصّه و نزول قرآن کریمست.
«وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»: کریمه بیان رکن اعتقادی دیگر، از ارکان ایمانست.
و عبارت از تصدیق بنزول کتابهای آسمانی و ضمنا بیان نبوّت عامّه. جمله معطوف و مراد از موصول سایر کتابهای آسمانی است که بر پیغمبران گذشته فرستاده و در کریمه تصریح بآنها نشده از قبیل صحف ابراهیم و توراة موسی و زبور داود و انجیل عیسی علیهم السّلام و چون تصدیق بنزول کتابهای آسمانی ملازمست با تصدیق رسالت صاحبان کتاب بدین جهت تلویحا بیان رکن اعتقادی نبوّت عامّه نیز میباشد.
«وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»: کریمه بیان رکن دیگر از ارکان اعتقادی ایمانست و جمله معطوف، باء حرف تعدیه. الآخرة، الف و لام آن عهد و بهیئت فاعل، متعلّق بجمله یوقنون و نام جهان دیگر (رستاخیز) میباشد، بلحاظ اینکه در پیرو جهان طبع و نتیجه نظام اختیار میباشد. همچنانکه بلحاظ اختصاصات بسیاری که برای آن نشئه خواهد بود، نامهای دیگری بر آن اطلاق شده، مانند عقبی و قیامت و روز جزاء و محشر و یوم الفصل، و ضمیر فصل مبتدا و برای تأکید، و راجع بموصولست (الّذین) «یُوقِنُونَ» بهیئت مضارع و جمع، خبر برای ضمیر مبتدا و مصدر آن ایقان از باب انوار درخشان، ج‌1، ص: 42
افعال و از آنست یقین که از صفات نفسانیّه تعلّقیّه است یعنی همواره بروز جزاء معتقد باشد، و چون بهیئت مضارع تعبیر شده عبارت از اتّصاف بدین عقیده خواهد بود.
و از ایمان بروز جزاء تعبیر بایقان فرموده که مرتبه عالیه از ایمانست بدان تناسب که در صفت اعتقادی یقین حالت تذکّر نیز اخذ شده و ایقان بروز جزاء عبارتست از اعتقاد بدان، بطوریکه همواره بآن توجّه داشته و از آن غفلت نورزد، زیرا بزرگترین عامل مؤثّر در فضیلت اخلاقی و انتظام فردی و اجتماعی بشر همانا یاد روز جزاء و بررسی باعمال میباشد. بدینجهت در خصوص ایمان بروز جزاء از نظر اهتمام بآن، حالت تذکّر قید شده تا همواره متذکّر باشد که پس از پایان زندگانی ناچار بنشئه برزخ و رستاخیز منتقل خواهد شد و آنچه را که هنگام زندگانی خود از اعمال شایسته و یا قبیحه و اخلاق فاضله و یا رذیله باختیار اکتساب نموده بسزای هر یک از آنها خواهد رسید و کریمه: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» زلزال: 9، باین حقیقت ارشاد فرموده که هر که عمل نیک کند گرچه اندک باشد، از نتیجه آن بهرمند خواهد شد، و هر که رفتار ناسزا پیشه کند ناچار بکیفر آن خواهد رسید.
و ضدّ حالت تذکّر صفت نسیان و غفلت از روز جزاء و عدم توجّه بآثار اعمال بوده که یگانه سبب اتّصاف برذائل اعمال و ملکات خواهد بود، همچنانکه کریمه:
«إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» ص: 26.
اشاره باین حقیقت فرموده، که یگانه سبب گمراهی بشر از طریقه فطرت توحید و دچار شدن بکیفرهای ابدی اعمال ناشایسته همانا نسیان روز جزاء و غفلت از کیفر اعمال میباشد.
و بدین تناسب فصل اخیر ایمان بروز جزاء، تذکّر و توجّه بلوازم اعمال و سرایر کردار انسانیست.
و سرّ اینکه سبب گمراهی و عقوبات ابدیّه جهل و نادانی نبوده آنستکه بشر بافطرتی که در او بودیعت نهاده شده میتواند اسرار و حقایق را کشف کند و بآنها پی ببرد. بلکه یگانه سبب گمراهی بشر و دچار عقوبات ابدی شدن همانا حالت نسیان انوار درخشان، ج‌1، ص: 43
از روز جزاء و غفلت از سرایر کردار ناشایسته میباشد، که بواسطه حالت غفلت، از ایمان کاسته شده و لا محاله تزلزلی در آن رخ خواهد داد.
«أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ»: کریمه مبنی بر امتنان بجامعه ایمانست که در نتیجه تعلیمات قرآنی باسرار فطرت و طریقه پرستش آفریدگار آگاه گشته و راه سعادت خواهند پیمود. اولئک: اسم اشاره مبتدا و راجع بمتّقین، علی بمعنی استعلاء و پایداری بر طریقه هدایت است بسبب انقیاد.
هدی: اسم مصدر و عبارت از صفت فاضله ایمان و پرستش آفریدگار است بوسیله کشف اسرار فطرت و اداء وظائف عبودیّت (وظائف اعتقادی و حالی و انقیاد جوارحی).
من ربّهم: من حرف نشو یعنی بوسیله تعلیمات قرآنی جامعه ایمان هدایت یافته و پذیرفته و باسرار فطرت پی برده‌اند، و ذکر لفظ ربّ و اضافه آن بضمیر از نظر امتنان و فضل بر جامعه ایمانست که بوسیله تعلیمات قرآنی آنانرا بسوی سعادت سوق داده. و نیز اشعار به این که جامعه ایمان در مقام انقیاد برآمده بدین جهت تعلیمات قرآنی در آنان تاثیر نموده و سبب هدایت آنان گشته و در حقیقت ارشادات قرآنی هیچگونه تعلیق نداشته، و تنها شرط، انقیاد اهل ایمانست و اختلاف مراتب بیشمار اهل ایمان در اثر اختلاف درجه انقیاد آنانست که هرچه انقیاد زیاده باشد از حقائق ایمان بیشتر بهرمند گردد. و اسناد هدایت بپروردگار بطور حقیقت بوده هم چنانکه در کریمه هدایت حقیقیّه را از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفی فرموده و بخود اسناد فرموده: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» القصص: 57، که آفریدگار، قلب آنکه را شایسته بداند بسعادت نائل فرماید.
«أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» کریمه ارشاد بسیرت هدایت است که اهل ایمان چه در دنیا و نشئه اختیار و چه در نشئات برزخ و قیامت مقرون بسعادت خواهند بود جمله معطوف ضمیر مبتدا راجع بمتّقین ضمیر هم رفع و فصل مبنی بر تأکید و حصر میباشد.
«الْمُفْلِحُونَ» بهیئت فاعل و جمع و مزید فیه و مجرّد آن فلاح بمعنی رستگاری انوار درخشان، ج‌1، ص: 44
است و زیادی مبدء اشتقاقی دلالت بر مبالغه در معنی دارد، و مفاد جمله حصر آنستکه متّقیان از جامعه بشر تنها رستگارانند و سائر مردمان راه ضلالت و گمراهی میپیمایند و هدایت که در نتیجه تعلیمات قرآنی اکتساب شود ظهور اسرار فطرت و کمال ثانویست که از آن تعبیر بفلاح و سعادت فرموده است.
تفسیر قمّی از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که ایمان در قرآن کریم دارای چهار مرتبه است، مرتبه‌ئی مجرّد اقرار بلسان که از آن تعبیر بایمان فرموده کریمه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ» و مرتبه دیگر تصدیق قلبی است برحسب کریمه «الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری» و این مرتبه از ایمان دارای شروط بسیاریست که در کریمه «وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».
ذکر شده و مرتبه سوّم اداء وظیفه عبودیّتست بر حسب کریمه «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ» که از اقامه صلاة تعبیر بایمان فرموده، و مرتبه چهارم تأیید و موهبت است بر حسب کریمه «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ».
و مرتبه دیگر آنستکه ایمان خود را مشوب بظلم نماید بر حسب کریمه:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» و لازم مفاد کریمه: هر که مرتکب گناهان شود ایمان خود را آلوده بظلم نموده و هرگز او را سودی نبخشد جز آنکه توبه کند.
کتاب معانی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده در تفسیر کریمه «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»، مراد کسانی هستند که تصدیق نمایند قیام ولیّ عصر علیه السّلام را.
مفسر گوید: چون روح ایمان و فصل اعتقادات حقّه متقوّم بتصدیق وصایت اوصیاء علیه السّلام بوده بدین تناسب تفسیر ایمان بغیب بجزء اخیر آن میباشد که اعتقاد بولایت خاصّه اوصیاء علیه السّلام و از جمله وصایت و غیبت حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 45

[سوره البقرة (2): آیات 6 تا 7] .... ص : 45

اشاره

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (7)

خلاصة .... ص : 45

ای پیغمبر آنانکه با تو دشمنی دارند هرگز انتظار مدار که بتو بگروند، چه آنانرا بترسانی و یا نترسانی، هرگز ایمان نخواهند آورد.
آفریدگار دلهای منافقانرا بسته (مهر کرده) که هرگز پندی نپذیرند زیرا آنها بسوء اختیار بر گوش و چشمان خود پرده آویخته (حقیقتی را درک نمیکنند) و کیفرهای سخت برای آنان آماده شده است.

شرح .... ص : 45

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»: پس از ذکر ارکان ایمان و صفات فاضله مؤمنان در تعقیب آن آیات کریمه (سیزده آیه) مربوط بصفات اهل نفاق و ذکر رذائل اخلاق آنان است، و اشعار به این که رذیله عناد پست‌ترین صفات اخلاقی و یگانه سبب شقاوت ابدی و سرپیچی از وظائف عبودیّت میباشد.
جمله با تأکیدی که در بردارد از تعبیر بجمله اسمیّه موصول وصله، بمنزله عنوان وصفی است. جمله «کَفَرُوا» بهیئت ماضی و جمع صله، و مصدر آن کفر از صفات رذیله نفسانیّه و دارای مراتب بیشماریست و ضدّ صفت فاضله ایمان میباشد. و در مورد کریمه بقرینه سیاق مراد اقصی مرتبه کفر است که وابسته بعناد و نفاق باشد. و کفر در لغت بمعنی ستر و پنهانی و حرمانست و بتناسب آنکه در نتیجه رذیله عناد خود را از توجّه باسرار فطرت بازداشته و از پرستش آفریدگار و قیام باداء وظائف عبودیّت انوار درخشان، ج‌1، ص: 46
خودداری نموده، و نیز از تابش نور حقائق و استفاده از آن خود را پنهان داشته بدین رذیله انکار فطرت کفر گفته میشود، یعنی قلبی که درک حقائق ننموده و در مقام سرپیچی و طغیان آفریدگار برآید. «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»:
سواء بفتح سین و الف ممدوده اسم مصدر بمعنی فاعل و مستوی مبتدا، از ماده سوی یسوی یعنی در هر دو حال یکسانست. «عَلَیْهِمْ»: علی حرف جرّ برای ضرر و بیان نتیجه کفر و عناد آنانست. «أَ أَنْذَرْتَهُمْ»: جمله فعلیّه، همزه استفهام ولی بقرینه عدل آن از استفهام تجرید شده و جمله باعدل آن (أم لم تنذرهم) معترضه بین مبتدا و خبر است. و تأویل بجمله اسمیّه میشود بلحاظ اینکه مراد مطلق حدث بدون نسبت تحقّقیّه میباشد، بقرینه اینکه بانقیض و عدل آن یکسانست. اسم مصدر آن انذار از باب افعال، تعدیه، بمعنی تهدید و ترسانیدن و جمله معترضه مبنی بر توبیخ اهل نفاقست، که هرگز تهدید در آنان تأثیری نخواهد داشت.
«أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ»: أم حرف متّصله و عدل استفهام و تأکید مبتدا میباشد، و جمله فعل جحد بهیئت خطاب و مجزوم و ضمیر مفعول راجع بموصول است. و تأویل جمله معترضه چنانست «سواء علیهم إنذارک و عدم إنذارک» و در مقام توبیخ اکتفاء بانذار فرموده و ذکری از بشارت نشده، بلحاظ آنکه دفع ضرر زیاده در قلب تأثیر دارد، و در صورتی که از تهدید بیم نداشته و در قلوب آنان تأثیر نکند بطریق اولی بشارت بنعمتهای ابدی برای ایمان و انقیاد از پروردگار تأثیری در آنان نخواهد نمود.
«لا یُؤْمِنُونَ»: جمله نافیه بهیئت جمع خبر برای إنّ و موصول و صله آن و ذکر جمله «کَفَرُوا» بطور صله اشعار بآنستکه تیرگی عقیده و انکار فطری آنان سبب سرپیچی از ایمان میباشد بطوریکه هرگز تهدید در آنان تأثیر نخواهد نمود.
«خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»: کریمه تعلیل برای جمله سابقه و ذکر مبادی اعدادی آن و آثار و تبعات و خیمه عناد که سبب حرمان از نیل بسعادت خواهد شد.
«خَتَمَ» فعل ماضی و مصدر آن ختم و عبارت از پایان یافتن امریست که بدان صورت ثابت و پایدار مانده و تبدّل پذیر نباشد. و علّت اینکه ختم بلفظ جلاله اسناد داده انوار درخشان، ج‌1، ص: 47
شده، از نظر تهدید و نقمتی است که از پروردگار متوجّه آنان میشود. «علی» حرف تعدیه و در کریمه برای ضرر اطلاق شده. «قُلُوبِهِمْ» جمع قلب، صفت مشبهه و از آنست انقلاب و تقلّب و عبارت از روح عاقله انسانیست که ظرف تعقّل حقائق، و نیز ظرف تصرّف و تفکّر در امور جزئیّه ئیست که بر سائر حواسّ وارد میشود. و بدینجهت سر چشمه همه افعال اختیاری انسانست، یعنی همه حرکات و سکنات ارادی از قلب و روح عاقله سر چشمه گرفته و بعرصه ظهور در آمده مانند قلب مادّی صنوبری شکل که مبدء همه گونه حرکات و سکنات اعضاء و قوام حیاتیست. و ختم قلب کنایه لطیفی است از رسوخ رذیله کفر و عناد که بواسطه تیرگی صفحه قلب نور فطری در او خاموش شده و از درک حقائق محروم مانده مانند بهائم.
و کریمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ» نساء: 154 و کریمه «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ» منافقون: 3 تفسیر این کریمه و بیان نقمت آفریدگار بر معاندانست. یعنی کفر و پیدایش تیره‌گی عناد بسوء اختیار سبب آنستکه پروردگار از نظر نقمت، درک حقائق و کمال انسانی را از آنان سلب فرموده و نیز از درک فیوضات و نیل بسعادت آنانرا باز خواهد داشت.
«وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»: جمله تعلیل و بیان سبب ختم باریتعالی بر قلوب و دلهای منافقانست، و نیز سبب اعدادی آنرا بمعاندان اسناد فرمود.
جمله معطوف، علی حرف جرّ و تعدیه، سمع مصدر، بمعنی حسّ شنوائی و مصادر صیغه جمع ندارد، «وَ عَلی أَبْصارِهِمْ» معطوف، أبصار جمع بصر و اسم مصدر و عبارت از حسّ بینائیست و جمله خبر مقدّم، «غِشاوَةٌ»، اسم مصدر بمعنی فاعل و صفت، مبتدای مؤخّر بر وزن عصابة، از مادّه غشی یغشی، که در مورد کریمه بمعنی پرده آویخته شده است که مانع از احساس و درک امور جزئیّه گردد و از آن مادّه است غشوة که بر حالت اختلال عقل و حواسّ گفته میشود. و تمثیل عناد قلبی و انکار فطرت بپرده آویخته شده بر دیدگان کنایه لطیفی است از آنکه بواسطه تیرگی و آلوده‌گی صفحه قلب انسانی بکدورت عناد با پروردگار از درک حقائق محروم مانده انوار درخشان، ج‌1، ص: 48
و لجاج درونی مانع از پذیرفتن پند میشود، مانند شخص مجنون که چشمان و سائر حواسّ او از درک و تعقّل در امور بازمانده است. همچنانکه کریمه: «وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» یونس: 101، ارشاد باین نکته فرموده، که تعلیمات قرآنی و تهدیدات آن هرگز در قلوب تیره معاندان تأثیری نخواهد داشت، زیرا تعلیم و تهدید در قلوب ساده و بی‌آلایش تأثیر خواهد نمود.
و شاید جهت تقدیم کلمه سمع بر أبصار و افراد آن و جمع کلمه أبصار آن باشد که شنیدن آیات کریمه و مواعظ نبویّه از اختصاصات سامعه بوده، یعنی از مقوله مسموعات میباشد، زیرا یگانه وسیله درک حقائق معنویّه و شؤون قوّه عاقله انسانیست، در صورتی که دیدنیها فقط از امور جزئیّه بیشمار خارجیست، که در چشمان منعکس گردیده و بدینجهت کثرت داشته و بیشمار میباشد.
و محتملست کریمه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ» انشائیّه و مبنی بر نفرین در باره منافقان باشد، یعنی پروردگار دلهای آنانرا از هدایت بی‌بهره فرموده و از شایستگی تعقّل آیات کریمه محروم دارد و بر گوش و چشمان آنان پرده غفلت بیاویزد، بدانسبب که بسوء اختیار خود تعلیمات قرآنی را نپذیرفته، و نفاق دیرینه را پیشه خود نموده‌اند.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»: کریمه مبنی بر تهدید منافقانست و بیان آنچه که در نتیجه عناد استحقاق دارند، «لهم»، لام برای استحقاق و ضمیر مجرور راجع به منافقانست، عذاب بفتح بر وزن نکال به معنی تعذیب و تعدیه و مفرد نکره و مراد کیفریست که آسایش را سلب کند و ضدّ عذب که عبارت از آسایش خاطر و گوارائی زندگیست.
«عَظِیمٌ»: صفت مشبهه مبنی بر توصیف شدّت و نهایت سختی و دوام کیفر است. و چون موصوف آن بطور نکره تعبیر شده شاهد آنستکه دارای درکات بیشماری است که بر حدود آن جز آفریدگار احاطه نیابد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 49
(کفر و علامات آن) کفر امر ثبوتی نفسانی و عبارتست از حرمان تابش نور حقائق آفرینش که فطرت بر آن استقلال دارد، و از آن تعبیر بظلمت اعتقادی و انکار حکم فطرت میشود و ضدّ ایمان که امر وجودی و بهترین فضیلت نفسانیست، و عبارت از انقیاد نسبت بآفریدگار بر طبق فطرت میباشد، و از آن بنور و حیات قلب تعبیر میشود.
کفر پست‌ترین صفات نفسانیّه و دارای مقام اعتقاد و حال و تخلّق و عملست، ضدّ صفت فاضله ایمان که آن نیز دارای مقام اعتقاد و حال و عمل میباشد یعنی انکار حکم فطرت و عدم اعتقاد بیگانگی آفریدگار کفر اعتقادیست. و اتّصاف بر ذائل از مقام حال و تخلّق کفرست. و نیز ارتکاب گناهان کفر جوارحیست. و هر یک از این سه مقام که ارکان کفرست دارای مراتب بیشمار میباشد. و عناد با آفریدگار بالاترین مراتب کفر اعتقادی و خلقی است و چون هر یک از ارکان سه‌گانه ایمان با مقامات سه گانه کفر ضدّ و برابرند بدین جهت مرتبه ناقصه از ایمان مشوب بکفر حالی و یا خلقی و یا جوارحی خواهد بود.
همچنانکه کریمه: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» انعام: 82 ایمان و هدایت کامل را تقیید فرموده به این که در آن شائبه کفر خلقی و جوارحی نباشد و بر حسب مفهوم کریمه در صورتی که مشوب بکفر خلقی و ارتکاب گناهان باشد آثار ایمان و هدایت از آن سلب و صاحب آن استحقاق کیفر خواهد داشت.
کتاب عیون اخبار الرضا، روایت نموده در تفسیر کریمه: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»، فرمود، مراد طبع و خاتمه یافتن استعداد قلوب کفّارست، همچنانکه کریمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا» نساء: 154 بدین حقیقت اشاره فرموده است.
مفسر گوید: مراد از ختم بر قلوب معاندان، طبع و ثابت داشتن صورت کفر اعتقادی و عناد قلبی آنانست که از درک حقائق و تعلیمات قرآنی بی‌بهره مانند و در کریمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ» تعلیل فرموده که کفر و عناد قلبی آنان سبب شده که انوار درخشان، ج‌1، ص: 50
آفریدگار بر آنان نقمت فرماید و آنانرا از هدایت محروم دارد. همچنانکه کریمه «وَ طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» منافقون: 3 و کریمه «أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها» سوره محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: 24 بلطائف دیگری این حقیقت را اعلام و معاندان را بدان تهدید فرموده، و سخت‌ترین مرتبه آن کفر عنادی است که ملازم با یأس از سعادت میباشد.
کتاب کافی و تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که کفر در قرآن کریم پنج قسم است قسمی از آن کفر جحود و انکار است که بر دو نوع میباشد انکار بدون عناد بر حسب کریمه «وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» جاثیه: 23. و دیگر کفر با عناد است بر حسب کریمه «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ» بقره: 89.
و قسمی از آن کفر برائت است بر حسب کریمه «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» که هر یک از دیگری تبرّی جوید.
و قسمی دیگر کفر عملی و سرپیچی از فرمان آفریدگار است بر حسب کریمه «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ» که ترک زیارت خانه کعبه برای مستطیع کفر و انکار عملی است.
و قسمی دیگر از آن کفر نعمت میباشد بر حسب کریمه «لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ» یعنی هر که سپاس گذاری نکند نعمت پروردگار را کفران نموده است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 51

[سوره البقرة (2): آیات 8 تا 15] .... ص : 51

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ (12)
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ (13) وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (15)

خلاصة .... ص : 51

گروهی از مردمان گویند که ما ایمان بپروردگار و بروز جزاء داریم و حال آنکه ایمان نیاورده دروغ میگویند.
منافقان چنان پندارند که پروردگار و مؤمنان را فریب داده‌اند بلکه جز خود را فریب نداده و از نادانی بدین حقیقت هرگز پی نمیبرند.
دلهای منافقان از عناد با تو تیره گشته و پروردگار بر بیماری دلهای آنان بیفزاید تا از سعادت بی‌بهره مانند و بسبب دوروئی برای آنان کیفرهای دردناک آماده شده.
هنگامی که مؤمنان آنانرا پند دهند که فتنه نیانگیزید گویند که کارهای ما برای صلاح و آسایش مردمان است.
آگاه باشید سعی آنان در فتنه انگیزیست و از نادانی پی نمیبرند.
چنانچه بمنافقان گفته شود که شما نیز براستی ایمان آورید مانند خردمندان انوار درخشان، ج‌1، ص: 52
گویند چگونه مانند بیخردان ایمان آوریم؟ آگاه باشید که آنان بیخردند و از نادانی هرگز نمی‌فهمند.
هنگامی که منافقان بمسلمانان برخورند دعوی ایمان نموده و چنانچه با هم کیش خود نشینند گویند دلهای ما با شما همراه و هم کیش بوده جز آنکه مسلمانانرا سبک شمرده و سخریّه کنیم.
خدای آنانرا سبک شمرد چه آنکه آنانرا در گمراهی سرگردان و حیران کرده است.

شرح .... ص : 52

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ»: کریمه بیان نفاق و دو روئی عدّه از مردمان است.
من حرف تبعیض «النَّاسِ» اسم جمع و مفرد آن انسان خبر مقدّم که در اصل اناس بوده و از مادّه انس گرفته شده بتناسب اینکه بشر بفطرت دارای زندگانی اجتماعی است و اناس بضم همزه و از نظر تخفیف حذف شده و نیز گفته‌اند که از مادّه نوس گرفته شده و از آنست نوسان بمعنی حرکت ارتجاعی و تصغیر آن نویس میباشد.
و نیز گفته شده بمعنی ظهور است بلحاظ آنکه بشر در زندگی ظهور و آثار بیشماری دارد مانند کریمه «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» طه: 10 یعنی روشنائی از دور هویدا شده است.
و گفته شده که ناس و انسان از نسیان گرفته شده بقرینه کریمه «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» طه: 115.
«مَنْ یَقُولُ»: موصول وصله و قول بمعنی عقیده است و بلحاظ کاشفیّت آن از رأی بر گفتار نیز اطلاق میشود. و بقرینه سیاق مجرّد گفتارست.
«آمَنَّا بِاللَّهِ»: جمله مفعول و گفتار منافقانست و مصدر آن ایمان از مادّه امن گرفته شده یعنی اعتقاد بیگانگی آفریدگار. انوار درخشان، ج‌1، ص: 53
«وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ» جمله معطوف، الیوم ظرف و مجرور، الآخر بهیئت فاعل و صفت برای الیوم و مراد روز رستاخیزست که باعمال و ملکات مردمان بررسی میشود و چون در پیرو جهان طبع بوده و همه شؤون آن نتیجه‌ئیست که از افعال اختیاریّه بشر در نظام طبع بدست آمده بدان تناسب آخرت بدان اطلاق میشود و دارای تأخّر طبعی از این جهان است.
و از کریمه استفاده میشود که اعتقاد بروز جزاء از لوازم ایمان بیگانگی آفریدگار بوده و دو رکن اعتقاد بمبدء و معاد متلازم یکدیگرند.
«وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»: جمله سالبه با تأکیدی که در بردارد از ضمیر فصل، و نفی وصف عنوانی مبنی بر تکذیب منافقانست که دعوی ایمان آنان هرگز متّکی بعقیده نمیباشد.
«یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» کریمه مبنی بر توبیخ و اینکه دعوی آنان مبنی بر خدعه و مکر است، یخادعون بهیئت مضارع و جمع مصدر آن مخادعه و مجرّد آن خدعه بمعنی حیله و نیرنگ است و باب مفاعله متقوّم بدو طرف میباشد مانند مضاربه بمعنی زد و خورد و نسبت صدور مبدء و وقوع آن بدو طرف یکسانست و تحقّق مکر با آفریدگار محال است زیرا بر قلوب و منویّات مردمان آگاهست هم چنانکه تکذیب فرموده بلکه صدق خدعه و مکر بلحاظ قصور نظر منافقانست که چنان پندارند که آفریدگار از نفاق درونی آنان غافل بوده و آنانرا تصدیق خواهد نمود.
و محتمل است صدق خدعه بدان لحاظ باشد که منافقان بوسیله این گفتار اهل ایمانرا فریفته. و از نظر اهتمام باین خیانت، بآفریدگار نسبت داده شده و نظر اهل ایمانرا بدان معطوف داشته.
«وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ» جمله سالبه و حال، إلّا حرف استثناء أنفسهم مستثنی و مفرد آن نفس و عبارت از روح عاقله است و ضمیر مضاف إلیه راجع بفاعل جمله میباشد و بلحاظ مغایرت اعتباری نفس اضافه بضمیر شده که مکر آنان بخود آنان راجع است زیرا غافل از آنند که پروردگار بر قلوب آنان آگاه میباشد. چنانکه کریمه نفاق انوار درخشان، ج‌1، ص: 54
درونی آنانرا اعلام فرموده.
«وَ ما یَشْعُرُونَ» جمله سالبه و حال و شعور عبارت از کمترین مرتبه احساس امور جزئیّه خارجیّه است و مفاد جمله مبالغه در توبیخ و نادانی منافقانست و چون خدعه و نیرنگ از معانی معقوله و ذمائم اخلاق است از نظر بی‌اعتنائی بخدعه آنان و اینکه اثری بر آن مترتّب نخواهد بود چنین تعبیر فرموده که هرگز درک نخواهند کرد که با خود خدعه نموده‌اند.
«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» کریمه تعلیل است برای کریمه سابقه و اینکه عناد با آفریدگار و نفاق با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از ذمائم اخلاق و بزرگترین بیماریهای مزمن قلبی و مبنی بر انکار فطرتست که هرگز علاج پذیر نخواهد بود.
«فِی قُلُوبِهِمْ» خبر مقدّم و «مرض» اسم مصدر مفرد نکرة یعنی بیماری نفاق در سراسر دلهای آنان رسوخ یافته. و حدوث بیماری را به منافقان اسناد داده بلحاظ مبادی اختیاریّه نفسانیّه آن از قبیل رشک و حسد و خودستائی.
«فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» جمله تفریع و بیان نتیجه ناپسند اعمال خدعه و نیرنگ است که در اثر مداومت بآن روی بتزاید گذارده و منتهی بنقمت ابدی پروردگار خواهد گردید.
و محتمل است جمله انشائیّه و مبنی بر نفرین باشد و کریمه «فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ» زمر: 22 اشاره باین حقیقت فرموده، که یگانه سبب بیماری و سختی دلهای مردمان همانا غفلت از آفریدگار بوده که حالت اختیاری و مبدء همه گونه رذائل اخلاقی و افعالی میباشد.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» کریمه مبنی بر ارشاد بسیرت عناد و تهدید باستحقاق کیفرست.
لام حرف استحقاق و ضمیر مجرور راجع بمنافقان و خبر مقدّم، عذاب اسم مصدر بر وزن نکال بمعنی کیفر است، ألیم صفت مشبهه توصیف ذاتی کیفر و کنایه از دوام آنست زیرا اجراء کیفر بر منافقان نشانه قهر آفریدگار است در مورد شایسته و کمال قهر بدوام و سختی آن میباشد.
«بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» جمله تعلیل که یگانه سبب اجراء کیفر بر آنان گفتار انوار درخشان، ج‌1، ص: 55
نفاق آمیز و رفتار ناشایسته آنانست. با، سببیّه، ما موصول، جمله کانوا فعل ناقص صلة، یکذبون بهیئت مضارع و مصدر آن کذب و تعبیر بجمله ناقصه مشعر بمداومت آنان بگفتار نفاق آمیز میباشد.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ»: إذا ظرف زمان و شرط، قیل لهم بهیئت مجهول مبنی بر نصح و ارشادست. لا تفسدوا، نهی ارشادی و مصدر آن افساد بمعنی فتنه انگیزی و القاء اختلاف و کشف اسرار مسلمانان در نزد کفّار و ضدّ اصلاح میباشد.
«فی الأرض» متعلّق بجمله متّصله و مراد جامعه ایمانست.
«قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»: جمله جواب إذا إنّما حرف حصر و نحن ضمیر فصل و کلمه مصلحون جمع و عنوان نعتی، مبنی بر اینکه نصح مسلمانانرا نپذیرفته و بواسطه بیماری و عناد قلبی رفتار خود را اصلاح می‌پندارند.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»: ألا حرف تنبیه مرکّب از همزه استفهام انکاری و لا نافیه، و تکرار ضمیر فصل و ذکر کلمه مفسدون که عنوان وصفی است مبنی بر تکذیب دعوی آنان میباشد و اینکه غرض آنان فتنه انگیزیست.
«وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»: جمله استدراک و نافیه، و شعور نسبت بادراک امور جزئیّه گفته میشود.
و چون منافقان بواسطه کوتاهی نظر مفاسد اعمال ناشایسته خود را با اینکه آشکارست درک نمیکنند بدینجهت بعدم شعور تعبیر فرموده.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا»: کریمه بیان عدل دیگر از نصح و ارشادست که نهی از افساد و ترغیب بایمان میباشد.
إذا، ظرف زمان و شرطیّه، آمنوا، امر ارشادی مبنی بر نصح منافقان بپرستش آفریدگار، و تصدیق رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.
«کَما آمَنَ النَّاسُ»، کما حرف تشبیه و ما مصدریّه الناس الف و لام آن عهد و اسم جمع و کنایه از بزرگان و سابقین از مؤمنان است.
«قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ»: جمله جواب إذا و همزه استفهام انکاری، السفهاء، انوار درخشان، ج‌1، ص: 56
الف و لام عهد و اشاره بکلمه الناس که از بزرگان اهل ایمان تعبیر بسفهاء نموده‌اند.
السفهاء، جمع سفیه و مصدر آن سفاهت و عبارت از نقصان عقل و عدم احراز صلاح و فساد و عدم تمییز عمل شایسته از رفتار ناشایسته، و ضدّ حلم است.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»: ألا حرف تنبیه و تکرار ضمیر فصل و ذکر کلمه السفهاء مبنی بر تکذیب گفتار آنانست که در باره بزرگان از اهل ایمان بسفاهت تعبیر نموده بودند، پروردگار از نظر قصور عقل و اینکه نیکان را تمیز نمیدهند آنانرا سفهاء تعبیر فرموده.
«وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ»: جمله استدراک و نافیه و چون صلاح و شایستگی ایمان بخدا و تصدیق برسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک نکرده و بزرگان از اهل ایمانرا سفیه پنداشته‌اند، بدینجهت از عقیده سست آنان تعبیر بجهل فرموده است.
«وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا» کریمه مبنی بر حکایت گفتار نفاق آمیز و دو روئی منافقان با اهل ایمانست، إذا اسم و ظرف زمان و شرط، لقوا. فعل ماضی و و مصدر آن لقاء و عبارت از برخورد بطور دوستانه است.
«قالُوا آمَنَّا»: جمله جواب إذا، آمنّا را بهیئت فعل ماضی تعبیر نموده، که شاهد بر حدوث پرستش پروردگار می‌باشد.
«وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ»: إذا شرط و خلوا، فعل ماضی بهیئت جمع و مصدر آن خلوت و چون بحرف إلی تعدیه شده، قرینه آنستکه برخورد بطور دوستانه و خصوصی با همکیش است. شیاطینهم جمع شیطان: صفت و اسم مصدر آن شیطنت یعنی حیله و نیرنگ در گفتار که سبب فریفتن دیگران شود، از مادّه «شطن» بمعنی دوری از خیر و صلاح میباشد و یا از مادّه «شاط» و نون آن بطور زائد الحاق شده، بمعنی بطلان و فسادست، و اضافه بضمیر شده کنایه از اینکه با مشرکان در حیله و نیرنک و فساد عقیده همکیش هستند، و گفتار و رفتار هر یک در همکیش خود نهایت تأثیر را دارد.
«قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ» جمله جواب شرط و پاسخ بمشرکان و همکیش خود است.
و بجمله تأکیدیّه «إِنَّا مَعَکُمْ» تعبیر نموده، شاهد بر اینکه با مشرکان اظهار ثبات انوار درخشان، ج‌1، ص: 57
بر عقیده دیرینه کفر نموده و معیّت در کیش و عقیده دارند.
«إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»: إنّما کلمه حصر، و ضمیر فصل مبتدا، مبنی بر تأکید است، مستهزؤون بهیئت فاعل و جمع خبر برای مبتدا، و مصدر آن استهزاء از مادّه هزء بهمزه و یا هزو بواو بمعنی گفتار و رفتار مسخره آمیز است و جمله مبنی بر تأکید همکیشی و ثبات بر عقیده دیرینه کفر بوده و اینکه ملاقات با اهل ایمان برای مسخره و سبک شمردن آنان است.
«اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: کریمه تهدید آنستکه منافقان بسبب اظهار دو روئی و سخریّه خود را سبک شمرده‌اند.
لفظ جلاله مبتدا، یستهزئ بهیئت مضارع، و چون بحرف باء تعدیه شده ضمیر مجرور مفعول جمله است و تعبیر باستهزاء بلحاظ جزاء در برابر گفتار مسخره‌آمیز آنانست، یعنی تبعات استهزاء باهل ایمان در حقیقت استهزاء خود بوده که خویش را حقیر و بیخرد وانمود کرده‌اند. و اسناد جمله بآفریدگار بلحاظ آنستکه با آنان مقابله بمثل خواهد فرمود که در دنیا نفاق آنانرا اعلام و در روز جزاء نیز آنانرا با مشرکان محشور فرموده و دچار مسخره اهل ایمان قرار خواهد داد، بر حسب کریمه «فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ» مطففین: 34.
«وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» جمله معطوف و تفسیر جمله متّصله است یمدّ بهیئت مضارع و خبر و اسم مصدر آن مد بمعنی کشش و از آنست مادّه بهیئت فاعل و عبارت از موهبت استعداد موجود إمکانیست برای تبدّل و تکامل بصورتیکه شایسته آنست یعنی همواره از صورتی بصورت دیگر تبدّل یابد، و استعداد کنونی خود را بعرصه ظهور و تکامل در آورد و از رحمت گسترده باریتعالی آن مادّه (استعداد کمونی) روی بتزاید و ظهور گذارد، و معنی ربط امکانی بآفریدگار نیز همانستکه هر موجودی بقدر استعداد خود از رحمت اطلاقی بهرمند گردد.
و در مورد کریمه که اهل نفاق بسوء اختیار خود در مقام طغیان و حیله با پروردگار برآمده‌اند، همان استعداد، رذیله شیطنت آنانرا رو بتکامل و تزاید سوق میدهد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 58
«فِی طُغْیانِهِمْ»: متعلّق بجمله متّصله که بیان سوق بتکامل در رذیله طغیان میباشد، طغیان اسم مصدر و عبارت از رذیله نفسانیّه عناد قلبی و سرپیچی از فرمان آفریدگارست که صورت نفس خود را بدان خصلت ناپسند آمیخته و بدین تناسب طغیان را بضمیر اضافه فرموده مشعر به این که رذیله طغیان از صفات نفسانیّه و مراتب وجودیّه اهل نفاقست.
«یَعْمَهُونَ» جمله حال از ضمیر مفعول بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن عمه بمعنی کوری قلب و حیرت در عقیده است.
و عمه و کوری را بمنافقان اسناد داده کنایه از آنکه بواسطه مداومت اختیاری برذیله طغیان و نفاق مورد نقمت پروردگار واقع گردیده‌اند و قلوب آنان از استعداد درک حقائق محروم مانده است.
(حقیقت ربط موجودات امکانی بافریدگار) آثار طبیعیّه موجودات و همچنان افعال اختیاریّه بشر و یا صفات نفسانیّه دارای دو استناد متباین بدو مبدء میباشد. یکی مبدء طبیعی و یا ارادی و دیگر مبدء ذاتیست که هر یک از آن دو مبدء در طول دیگری بوده. استناد اثر طبیعی بمؤثّر خود بطور طبیعیست و همچنان استناد فعل اختیاری و صفت نفسانی بفاعل مختار بطور مباشری و ارادی و صدور ایندو قسم (طبیعی و ارادی) دارای شرائط بسیار خواهد بود، مانند شرائط تأثیر موجودات طبیعی از قبیل محاذات و قابلیّت محلّ در سوزانیدن آتش جسمی را و یا مقدّمات بیشمار هر یک از افعال اختیاریّه. و سنخ استناد دیگر که در طول (مبدء) آن اسناد مذکورست عبارت از استناد ذاتی موجوداتست بلحاظ ربط امکانی آنان بآفریدگار که لازم ذاتی هر موجود امکانی میباشد که بر حسب اختلاف شؤون وجودیّه از رحمت گسترده آفریدگار بهرمند میگردد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 59

[سوره البقرة (2): آیات 16 تا 20] .... ص : 59

اشاره

أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (16) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (18) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ (19) یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (20)

خلاصة .... ص : 59

منافقان کسانی هستند که گمراهی را در برابر پرستش آفریدگار برگزیدند، پس گفتار و رفتار آنان زیان داشته و هرگز بسعادت نائل نخواهند شد.
مثل آنان همچون کسانی ماند که آتشی برافروخته و چون اطراف خود را روشنائی بخشد، خدای آنرا خاموش نموده و بتاریکی آنانرا دچار گرداند، که هرگز طریقه سعادت را تمیز ندهند.
آنان در گفت و شنید آیات قرآنی گنگ و کر بوده و از دیدن دلائل اسلام کورند و هرگز بسعادت بازگشت نخواهند نمود.
و یا مثل آنان همچون کسانی ماند که در بیابان دچار باران تند و تیرگی هوا گشته و صیحه‌های آسمانی و شعله‌های آتشین آنانرا فرا گرفته و سر انگشتان خود را از هراس مرگ ناگهانی بر گوشهای خود نهند و چنان پندارند که از مرگ رهائی یافته در صورتی که قهر آفریدگار همواره منافقانرا فرا گرفته است.
نزدیک باشد که برق قهر آسای پروردگار روشنائی دیدگان آنانرا ببرد و هر گاه انوار درخشان، ج‌1، ص: 60
در پیشرفت نفاق خود بیندیشند، آتش فتنه را شعله‌ور نموده و چون نیرنگشان بی‌اثر گردد سرگردان شوند و چنانچه خدای بخواهد گوش و دیده آنانرا از صیحه‌های آسمانی و شعله‌های آتشین کر و کور سازد زیرا آفریدگار بر هر خواسته‌ئی توانا است.

شرح .... ص : 60

«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی»: کریمه مبنی بر توبیخ منافقان و اینکه از رفتار نفاق‌آمیز سودی نبرده و از نیل بسعادت نیز محروم خواهند بود.
اولئک: اسم اشاره مبتدا و جمله موصول وصله آن خبرست و مبنی بر توصیف ضلالت آنان میباشد. «اشتروا» بهیئت ماضی و مصدر آن اشتراء بمعنی خریداری و بمنظور بهره‌ایست که از آن بدست آید.
«الضَّلالَةَ»: اسم مصدر، مفعول جمله و عبارت از نفاق و عناد قلبی با پروردگارست که حقیقت آن گمراهی از طریقه فطرت و دچار شدن بشقاوت ابدی میباشد.
بالهدی: باء حرف بدل، الهدی اسم مصدر و عبارت از نور فطری و استعداد موهوبیست که بسبب آن تعلیمات قرآنی و فضائل اخلاق را میتوان آموخت، ولی منافقان ضلالت و گمراهی را پذیرفته، و از فضائل روی گردانیده‌اند.
«فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»: جمله تفریع و نافیه و ربح عبارت از سودیست که از داد و ستد بدست آید و در مورد کریمه مطلق غرضی استکه انسان فاقد آن بوده و بوسیله فعل اختیاری آنرا تحصیل کند، و کنایه است از اینکه بسبب رفتار نفاق آمیز هرگز منافقان بمقصود فاسد خود نائل نشده و جز زیان بهره‌ئی نخواهند برد.
«وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ»: جمله سالبه و ناقصه، مهتدین بهیئت فاعل و جمع و منصوب و مصدر آن اهتداء بمعنی نیل بسعادت و کریمه مبنی بر سلب عنوان وصفی که با اتّصاف بعناد قلبی، هرگز بسعادت نائل نخواهند شد.
«مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً»: کریمه تمثیل رذیله نفاق است که انسانیرا انوار درخشان، ج‌1، ص: 61
دچار شقاوت ابدی نموده و از نیل بسعادت باز خواهد داشت، مثل بدو فتحه، اسم مصدر و از آنست تمثّل و مثال و عبارت از آنستکه حقیقت معقوله‌ئی را برای فهمانیدن مردمان بامر محسوسی تشبیه کنند و فضائل و رذائل اخلاقی را بصورت آثار مثال زنند، مانند آنکه فتنه انگیزی در جامعه ایمان همچون آتش جانگدازست.
«استوقد»: فعل ماضی وصله و مصدر آن استیقاد بمعنی افروختن آتش، نارا، عنوان وصفی و نکره و مفعول و از آن ماده است نور و اناره و نیّر، و بتناسب بر افروختگی آتش، از آن بکلمه نار تعبیر میشود و تشبیه فرموده فتنه انگیزی در جامعه ایمانرا به برافروختن آتش که خود از روشنائی آن استفاده کنند و اهل ایمانرا دچار تبعات و خیمه آن نمایند.
«فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»: جمله تفریع و ذکر توانائی آفریدگارست که آتش فتنه آنانرا خاموش کند لمّا، حرف زمانیّه و شرط، أضاءت بهیئت ماضی و ضمیر تأنیث راجع بنارست، و مصدر آن إضائه و تعدیه، که بمعنی روشنائی افکندنست. «ما حَوْلَهُ» ظرف و منصوب، ما، موصول و حول صفت مشبهه که جوانب و اطراف چیزیرا گویند و از آنست حال و تحوّل.
«ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» جمله جواب لمّا، و اسناد فعل که بلفظ جلاله داده شده مشعر بر تهدیدست، باء حرف تعدیه، نورهم، مفعول جمله و ضمیر مضاف الیه راجعست بمنافقان (موصول).
و تعبیر بنور فرموده در صورتی که فتنه انگیزی آنان را تشبیه بنار فرموده، اشعار به این که فتنه انگیزی آنان سبب نقمت پروردگار خواهد شد، که همه شؤون حیاتی و توانائی آنانرا محو فرماید، زیاده بر اطفاء آتش فتنه آنان.
«وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ»: تفسیر جمله متّصله و معطوف بآن و ترک بمعنی واگذاردن و اسناد جمله بباریتعالی داده شده بلحاظ تهدید بنقمت بر آنان و عدم توفیق هدایت و حرمان از سعادت و گر نه ترک قیّوم علی الاطلاق نسبت بوجودات امکانی معنی ندارد.
«فِی ظُلُماتٍ» متعلّق بجمله متّصله، ظلمات جمع ظلمت: اسم مصدر بمعنی تاریکی انوار درخشان، ج‌1، ص: 62
و فساد عقیده و دچار شدن آثار و خیمه نفاق میباشد، و بلحاظ مبالغه در کثرت و دوام تبعات گوناگون آن بهیئت جمع تعبیر فرموده و نیز شاهد آنستکه ترک اهل نفاق بسبب نقمت بر آنان میباشد.
«لا یُبْصِرُونَ»: جمله نافیه و حال بهیئت مضارع و جمع از باب افعال و مصدر آن عدم إبصار مبالغه در عدم بصیرت بوده که هرگز امید بینائی و رهائی از ظلمت عقیده نخواهند داشت.
کتاب عیون از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده، که پروردگار هرگز بترک موصوف نمیشود، آنچنانکه بندگان موصوف میشوند، زیرا معنی ترک او چنانستکه چون بداند منافقان از رذیله کفر خود بر نمیگردند، آنانرا کمک نفرموده و در گمراهی واگذارد.
مفسر گوید: چون قوام وجودات امکانی عین ربط بآفریدگار بوده، بدان تناسب مراد از ترک در کریمه نقمت و خذلانست.
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ»: کریمه تشبیه دیگریست به این که عناد قلبی و سائر رذایل روح انسانیرا از درک حقایق باز میدارد، همچنانکه فقد حواسّ پنجگانه انسانیرا از درک امور محسوسه محروم میدارد.
صم و بکم و عمی بضم اوّل و سکون وسط صفت مشبه جمع، و صمم بدو فتحه اسم مصدر بمعنی فقد حسّ شنوائی و همچنان بکم بدو فتحه بمعنی کندی در گفتارست، و عمی بفتح بمعنی نابینائی و صمّ و بکم و عمی بضمّ جمع و مفرد آن اصمّ و أبکم و اعمی مانند احمر که جمع آن حمر میباشد. و هر سه خبر برای مبتدای محذوف و مبنی بر تأکید فقدان شعار انسانیّت که در نتیجه هرگز بهره‌ئی از حقائق نخواهند داشت.
و ذکر صفت بکم شاید بلحاظ آن باشد که گفتار فتنه انگیز منافقان اخلال در رابطه اهل ایمان نخواهد نمود.
«فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»: تفریع و ضمیر مبتدا و جمله نافیه که در نتیجه عناد قلبی شایستگی درک حقائق و تعلیمات قرآنی را نداشته و از طریقه ضلالت خود هرگز بازنگردند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 63
«أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ»: کریمه تشبیه از جهت دیگریست، که آیات کریمه قرآنیّه و تهدیدات آن همواره بمنافقان توجّه دارد، و لذا از بیم بآنها گوش فرانداده شاید که رهائی یابند.
أو، حرف تردید یعنی تشبیه بهر یک متناسب میباشد. کاف برای تشبیه، صیّب صفت مشبهه و مفرد نکره بر وزن سیّد و قیّم بتشدید یاء از مادّه صاب یصوب بمعنی حادثه ناگهانی و از آنست اصابت و مصیبت و کلمه صیّب در اصل صیوب بسکون یاء و فتح واو بر وزن فیعل که واو قلب بیاء و ادغام شده، بمعنی مفعول.
«مِنَ السَّماءِ»: متعلّق بآن، السماء بمدّ صفت مشبهه از مادّه سموّ که بمعنی رفعت و بلندیست یعنی مصیبت ناگهانی مانند باران بسیار تند که از آسمان فرو ریزد.
«فِیهِ ظُلُماتٌ»: بیان و تفسیر صیّب است، ظلمات جمع ظلمت بمعنی تاریکی و تعبیر بجمع مبالغه در تیرگی و تراکم ابرها میباشد، و رعد و برق: معطوف و تفسیر صیّب و رعد صفت و اسم مصدر و عبارت از صدای آسمانی است که در اثر برخورد ابرها بیکدیگر در طبقات مختلفه هوا تولید میشود.
برق نیز اسم مصدر و صیغه جمع ندارد و عبارت از شعله‌های آتشین که در اثر برخورد ابرهای مختلف بیکدیگر پدید میآید.
«یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ»: جمله فعلیّه و صفت یا حال برای صیّب (آفت زدگان) و بیان چاره‌جوئی از مخاطرات کارهای ناشایسته خود میباشد.
«أَصابِعَهُمْ»: مفعول و مفرد آن أصبع بمعنی انگشتان و با آنکه بتناسب مورد شایسته است اطلاق انامل شود که بمعنی سر انگشتانست، ولی برای مبالغه در فشردن انگشتان در گوشها بتناسب تسمیه جزء باسم کلّ تعبیر باصابع فرموده.
«فِی آذانِهِمْ»: متعلّق بجمله و جمع اذن (گوش).
«مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ»: من حرف جرّ و متعلّق بجمله یعنی بجهت فرار از خطر صاعقه. الصواعق جمع صاعقة و تاء آن برای مبالغه بهیئت فاعل و عبارت از صدای ناگهانی وحشت زاست «حَذَرَ الْمَوْتِ». حذر اسم مصدر و منصوب و مفعول لأجله بمعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 64
فرار از خطر میباشد. الموت، اسم مصدر و مضاف الیه بمعنی مرگ است.
«وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ»: جمله با تأکیدی که در بردارد از ذکر لفظ جلاله و صفت کامله و اطلاق کافر بر منافقان مبنی بر تهدید بآنستکه پروردگار بر همه شؤون آنان احاطه دارد و نیز بر دفع مکر و فتنه نهایت قدرت را دارد.
«یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ»: کریمه تبعات و خیمه نفاق در جامعه ایمانرا تشبیه فرموده است بخطرات صاعقه‌های پی در پی آسمانی، یکاد بهیئت مضارع و از افعال مقاربه یعنی بواسطه عروض سبب، خبر در آینده نزدیکی بوقوع خواهد پیوست، بدین تناسب خبر آن باید مضارع باشد، البرق، اسم آن، یخطف بفتح طا و بهیئت مضارع و مصدر آن خطف بمعنی آفت ناگهانیست و جمله خبر یکاد، أبصارهم، جمع بصر و باصره بمعنی دیدگان و مفعول جمله یخطف.
«کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ»، کلّ برای شمول و ما زمانیّه أضاء فعل ماضی و لازم و ضمیر آن راجع بکلمه البرق است. لهم، لام تعدیه و ضمیر مجرور راجع بصیّب (آفت زدگان) است. مشوا بهیئت ماضی و جمع و جواب کلّما، و مصدر آن مشی بمعنی رفتار و کنایه از پیشرفت مقصد ناپاک آنانست.
«وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا»: إذا اسم زمان و شرط، أظلم فعل ماضی و علی حرف تعدیه قاموا، جمله فعلیّه و جواب یعنی چنانچه دچار تبعات کارهای ناشایسته خود شوند، در حیرت خواهند ماند. و محتملست کریمه تشبیه بدینجهت باشد: چنانچه بر اهل ایمان آسایش و رفاهی روی آورد آنان نیز شرکت نموده و بهرمند شوند و چون سختی و خطر پیش آید دچار حیرت شده و کناره‌گیری کنند.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»: جمله شرطیّه و مفعول جمله شاء بطور لزوم حذف شده که مانند أن یذهب باشد.
«لَذَهَبَ» جواب شرط که از نظر تحتّم مشیّت بدون تعلیق بامری، خواسته تحقّق خواهد یافت، و چون لو حرف شرط بر ممتنع نیز تعلّق می‌یابد، بدینجهت بطور التزام دلالت دارد بر نفی شرط بقرینه انتفاء مشروط و لازم آن و جمله تعلیقیّه ارشاد بآنستکه همواره انوار درخشان، ج‌1، ص: 65
تأثیر اسباب در آثار و نتائج آنها بطور اقتضاء و اعداد بوده و بطور لزوم وابسته بمشیّت آفریدگار میباشد.
«بِسَمْعِهِمْ»: باء حرف تعدیه و مفعول و أبصارهم نیز معطوف و از حواسّ پنجگانه فقط حسّ سامعه و باصره مورد تهدید واقع شده بلحاظ آنکه بسائر حواسّ اعتنائی نیست و از حسّ سامعه به افراد تعبیر فرموده و از باصره بجمع شاید بلحاظ آن باشد که محسوسات خارجیّه کثرت داشته ولی شنیدن آیات کریمه و تعقّل آنها از صفات نفسانیّه بوده و تجرّد دارد.
«إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ»: جمله با تأکیداتی که در بر دارد از ذکر لفظ جلاله و صفت قدرت قاهره بیان توانائی آفریدگارست نسبت بتهدید منافقان و احاطه بر کیفر آنان.
علی حرف جرّ برای استعلاء و استیلا میباشد کلّ اسم برای شمول مدخول آن و شی‌ء صفت مشبهه بمعنی مفعول و مشی‌ء و جوده و مصدر آن مشیّت که از صفات فعل آفریدگارست و شی‌ء بمعنی خواسته او که در سلسله نظام امکانی آمده و از رحمت گسترده هستی بهرمند گشته.
قدیر: از صفات حسنی و مصدر آن قدرت بطور اطلاق است یعنی قهر بر ممکنات داشته، و اراده او وابستگی و تعلیق بهیچ شرطی نخواهد داشت و همه شرائط از شؤون وجودیّه ممکنات میباشد تا صلاحیت آفرینش یابند. زیرا شرط و تعلیق از نواقص امکانست، و قدرت او واجب و علی الاطلاق میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 66

[سوره البقرة (2): آیات 21 تا 25] .... ص : 66

اشاره

یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (24) وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ (25)

خلاصة .... ص : 66

ای مردم بپرستید خدائی را که آفریدگار شما و پیشینیان شما است (و همه را از نیستی بعرصه هستی آورده) شاید از عقوبت سرکشی خود ایمن گردید.
آفریدگاری که برای زندگی بشر زمین را پهن و گسترده و آسمانرا برافراشت و از آن باران فرو بارید که میوه‌های گوناگون برای آسایش بشر آماده گردد پس شایسته نیست که برای او مانندی پندارید و خود نیز میدانید که آفریدگار عالمیان بی‌مانند است.
قرآن کریم را بر پیغمبر شایسته خود فرستادیم چنانچه پندارید که وحی آفریدگار نباشد پس یک سوره مانند آن آورده و یاران خود را بجز خدای بخوانید چنانچه راست پندارید (که قرآن کلام مخلوق است) انوار درخشان، ج‌1، ص: 67
چنانچه مانند قرآن سوره‌ئی نیاورید و هرگز نتوانید پس بپرهیزید (از انکار آن) که دچار دوزخ گردید و آتش‌گیر آن کافران و سنگهای خارا، و برای مردم بد کیش آماده شده است.
ای پیغمبر مژده ده بکسانی که بقرآن کریم ایمان آورده و همواره رفتار شایسته و کار نیک را پیشه خود نموده‌اند به این که برای آنان باغهائی آماده نموده‌ایم که از زیر آنها نهرهای آب جاریست و چون از میوه‌ها بهرمند شوند گویند که اینها نیز مانند همان میوه‌هائی است که پیش از این نصیب ما بود، و از نعمتهای مانند یکدیگر همواره برخوردار گردند و نیز برای آنان همسران پاک و پاکیزه خواهد بود و در بهشت جاوید زیست خواهند نمود.

شرح .... ص : 67

«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ»
: کریمه ارشاد جامعه بشر است بپرستش آفریدگار با تعلیل بآفرینش آنان که هرگز نتوانند انکار کنند. یاء حرف ندا، أیّ اسم موصول، منادی مبنی بر ضمّ برای شمول هر یک از افراد موصوف آنست و هاء حرف تنبیه، النّاس اسم جمع نعت برای کلمه أیّ و مقصود بنداء و مرفوع و مفرد آن انسان از مادّه انس که بمعنی انتقال از مدرکات بحقائق و تفکّر در آنها است و مراد جامعه بشر میباشد که از سعه رحمت خطاب بهمه آنانست بواسطه استعدادیکه در فطرت آنها نهاده شده گرچه برخی از آنان بدان خطاب گوش فرا ندهند.
«اعْبُدُوا» امر ارشادی تحقیقی است زیرا که در فطرت بشر سپرده شده که خود را آفریده و مخلوق پروردگار دانسته و بسبب انعام او را شایسته شکر و پرستش بداند.
«رَبَّکُمُ» مفعول جمله و تعلیل آن، و ربّ از اسماء حسنی و بمعنی پروردگار که همواره مخلوقات را تدبیر و پرورش مینماید و مضایف آن مربوب بمعنی مخلوق و آفریده است و ربیبه و ربائب از آن مادّه میباشد و کلمه ربّ اضافه بضمیر مخاطب شده برای مزید تشریف جامعه بشر بوسیله دعوت بپرستش، و نیز اشعار به این که غرض از انوار درخشان، ج‌1، ص: 68
آفرینش سائر موجودات عالم طبع همانا آسایش بشر است بشهادت کریمه «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً».
«الَّذِی خَلَقَکُمْ» جمله تفسیر کلمه جلاله ربّ و احتجاج به این که وظیفه عبودیّت اداء شکر نعمتهای اوست، بسبب خلق و آفرینش که هرگز قابل انکار نمیباشد. و خلق عبارت از آفرینش و پرورش پی در پی موجودات و تدبیر شؤون آنهاست.
«وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ»: جمله معطوف بضمیر منصوب «خَلَقَکُمْ» یعنی سلسله بشر آفریده پروردگار هستند.
«لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: جمله حال برای ضمیر اعبدوا و یا ضمیر مفعول خلقکم و یا تعلیل است برای آن. لعلّ: حرف ترجّی که در مورد رجاء و امید وقوع امری گفته میشود، و از صفات نفسانیّه و قصور احاطه آنست بر حقیقت امر، و ساحت پروردگار از آن نقص منزّه است.
و اطلاق رجاء در کریمه بلحاظ شایستگی موردست برای پذیرفتن ارشاد و یا تخلّف از آن، و جمله «تَتَّقُونَ» بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن اتّقاء از وقایت گرفته شده که بمعنی پرهیز از مخالفت و نیز ادا وظیفه عبودیّت میباشد که جامعه بشر را اختصاصا بدان فضیلت برتری داده.
در تفسیر امام علیه السّلام ذکر شده که کریمه «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» ممکنست قید برای جمله «خَلَقَکُمْ» باشد یعنی «خلقکم لتتّقوا» مانند «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»، و وجه دیگر «اعبدوا ربّکم لتتّقوا النّار» میباشد.
مفسر گوید: چون حکمت آفرینش بشر همانا نیل بفضیلت تقوی و عبودیّت و تشبّه بصفات باریتعالی میباشد، بدین تناسب ترجّی قید «الَّذِی خَلَقَکُمْ» میباشد و چون غرض از عبودیّت و ادا شکر منعم حقیقی ایمن بودن از عقوبت ابدیست بدینجهت قید «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ» میباشد.
«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً»: کریمه مبنی بر امتنان بر جامعه بشرست بفضیلت عبودیّت و اینکه سائر موجودات جهان طبع را بمنظور آسایش آنان آفریده و آنرا بر چهار انوار درخشان، ج‌1، ص: 69
امر استوار داشته زیرا که زمین را پهن و گسترده و آسمانرا برافراشته و برای رشد و نموّ زمین باران را فرو باریده تا میوه‌ها و سائر وسائل آسایش بشر بدانوسیله آماده گردد.
جمله تفسیر و صفت دیگر برای لفظ «رَبَّکُمُ» میباشد. یعنی موجودات این جهان همواره در پرورش و تدبیر اویند.
جعل از صفات فعل و آفرینش است، لکم، لام غایت یعنی غرض از آفرینش جهان طبع آسایش بشرست.
«الْأَرْضِ»: مفعول اوّل، فراشا بکسر فاء، مفعول دوّم بر وزن بساط و مهاد که مرادف یکدیگر و بمعنی پهن و گسترده است یعنی از کتم عدم آنرا بعرصه هستی آورده و بدین هیئت آفریده است.
«وَ السَّماءَ بِناءً» جمله معطوف السّماء بفتح اوّل و الف ممدوده از مادّه سموّ بمعنی رفعت و قرارست که از آن تعبیر بآسمان میشود، بناء بکسر اوّل و الف ممدوده مفعول دوّم و از آنست بنیان و مبانی و بناء اسم مصدر بمعنی مفعول و عبارت از ترکیب و پیوست اجزاء بسیاریست که بهیئت مخصوصی ساخته و بنا نهاده شود، و بدین تقریب بناء آسمانها عبارتست از اجرام و کرات بیشماری که در جوّ بی‌پایان و فضای بی‌کران هر یک از آنها را بوسیله نیروهای مغناطیسی و قوّه‌های کم و بیش جذب و انجذاب که در هر یک از آنها نهاده بیکدیگر پیوسته و از این روی هر یک در مدار مخصوصی در حرکت بوده و بدین هیئت شگفت‌انگیز آسمان را آفریده و پدید آورده و نظام آنها را بپای داشته است.
«وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً»: جمله معطوف، أنزل، فعل ماضی از باب افعال و و تعدیه و صله برای الّذی و بمعنی از فراز فرو ریختن است. و اسناد جمله بآفریدگار داده شده مانند آفرینش آسمانها و زمین با اینکه اسباب و علل طبیعی بیشماری برای فرو باریدن باران میباشد. ولی کریمه ارشاد باین نکته فرموده که همه علل طبیعیّه آن وابسته باراده پروردگارست و همه آنها مسخّر و فرمانبردارند، بدینجهت اسباب طبیعی آنرا الغاء فرموده و از نظر لازم امکانی آن بآفریدگار اسناد فرموده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 70
«مِنَ السَّماءِ» متعلّق بجمله متّصله و بقرینه مورد کلمه سماء عبارتست از هوای محیط بر زمین که بلحاظ فراز بودن آن بر هر نقطه‌ئی از نقاط زمین بطور مجاز تعبیر بآسمان میشود.
«ماءً»: مفعول و مفرد نکره و جمع آن میاه و بدین قرینه اصل آن ماه بوده و حرف ها قلب بهمزه شده و اطلاق آن شامل میشود آبهائی را که در درون زمین بوده و یا از کوهها و چشمه‌ها جریان می‌یابد.
و نزول باران در کریمه بطور تعدیه بآفریدگار اسناد داده شده. که از لوازم امکانی و در طول علل طبیعی آن میباشد، زیرا اسباب آن بر حسب جریان طبیعی عبارت از اینستکه در نتیجه تماسّ هوا با دریاها و حرارت آفتاب رطوباتی را در برخواهد گرفت و در اثر اختلاف طبقات هوا و فشردگی که بر آنها رخ میدهد رطوبتها بصورت باران و برف ریزش کرده و بزمین فرود میآید.
«فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ»، جمله تفریع، أخرج فعل ماضی تعدیه و اسناد بباریتعالی داده شده و اخراج عبارتست از آنچه از قوّه (نیرو) که در درون موجودی نهفته شده یعنی آن قوّه در رشته نظام وجود نبوده و بسبب تحوّل و وسائل طبیعی بصورت فعلیّت در رشته نظام وجود درآمده و از نظر اینکه همه وسائل طبیعی برای ظهور قوا و نیروهای بیشمار که در کمون موجودات طبیعی نهاده شده مسخّر قدرت باریتعالی است بدینجهت اخراج آنها بصورتهای متناسب بآفریدگار نسبت داده شده.
«بِهِ» باء حرف تعدیه و ضمیر مجرور راجعست بماء، یعنی آب رکن حیاتی همه موجودات طبیعی است.
«مِنَ الثَّمَراتِ» من حرف تبعیض و یا بیانیّه، الثمرات جمع ثمره و محلّی بلام و شامل همه اقسام گوناگون محصولات و میوه‌ها میشود.
و بدیهیست اخراج میوه‌ها و نباتات بواسطه نیروئیست که در هر یک از آنها گذارده شده و بوسائل طبیعی مربوطه بصورت ثمره و میوه در آمده، یعنی نیروی نهفته بصورت فعلیّت میوه بعرصه ظهور در آید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 71
«رِزْقاً لَکُمْ»: رزق بکسر اوّل و سکون وسط اسم مصدر بمعنی مرزوق و مفعول لأجله برای جمله فأخرج، و رزق عبارتست از صورتهای نوعیّه و اقسام مختلفه محصولات و نباتات که ترکیب اجزاء آنها متناسب بامزاج انسانی باشد.
«لَکُمُ»: لام غایت و ضمیر خطاب بجامعه بشرست از نظر تشریف و تخاطب با آنان، که غرض از اخراج و تحوّل نیروها بسبب وسائل طبیعی آنستکه شایسته غذای انسانی گردد.
و کریمه امتنان بر جامعه بشرست که غرض از اخراج و تحوّلات بوسائل طبیعی همانا آماده شدن موادّ غذائی انسانیست و بسایر تبدّلات طبیعی که شایسته مزاج انسانی نیست اعتنائی نفرموده.
«فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» کریمه تفریع بر احتجاجات و ذکر منّتهای بیشمار که پروردگار بر جامعه بشر نهاده است. لا تجعلوا، نهی ارشادی بحقیقتی که بر وفق فطرت و استقلال عقلست. و مصدر آن جعل، بقرینه سیاق بمعنی پنداشتن و پرستش میباشد، و یا جمله نافیه و منصوب بأن مضمره و جواب اعبدوا باشد.
«أَنْداداً»: جمع ندّ بکسر نون و شدّ دال بمعنی مانند بر وزن مثل و مرادف آنست. یعنی با اینکه بطور بداهت آفریدگار آسمانها و زمین پروردگار یگانه است هرگز شایسته نیست که بشر مخلوقی را پرستش کند و برای آفریدگار توانا مثل و مانندی پندارد.
«وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: جمله حال برای ضمیر فلا تجعلوا، یعنی احتجاج مبتنی بر حکم فطرت و استقلال عقلست که ببداهت اوّلیّه گواهی میدهد و هم چه آفریدگار توانا تنها او شایسته الوهیّت و پرستش است و بس، و هرگز نظیر نداشته و در آثار نیز شریک و مانندی نخواهد داشت.
«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا»: پس از احتجاج بآفرینش آسمانها و زمین برای اثبات یگانگی خود و استناد داوری بفطرت بشر کریمه در مقام احتجاج بامور معقوله است، و نیز اثبات رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطور تعجیز، که بشر چنانچه انوار درخشان، ج‌1، ص: 72
پندارند آیات قرآنی وحی الهی نبوده مانند آن را بیاورند.
جمله شرطیّه و فعل ناقص و خطاب تعجیزی بجامعه بشرست بطور قضیّه حقیقیّه که هیچ فردی از بشر هیچگاه ازین خطاب خارج نخواهد بود، فی ریب، متعلّق بجمله ناقصه، ریب اسم مصدر و مفرد نکره و اطلاق آن شامل هر گونه تزلزل در عقیده میشود و صفت ریب مورد تعلیق واقع نشده بلکه بطور نسبت ناقصه (کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ) تعلیق بآن شده مشعر بآنستکه هرگز بشر با فطرت خود شکّ و تزلزلی در تعجیز آیات قرآنی نداشته و بطور بداهت تعجیز آنرا تصدیق خواهد نمود، و ریب از صفات تعلّقیّه نفسانیّه و ناشی از قصور و عدم احاطه قوّه عاقله انسانیست بر امریکه در نفس تمرکز یافته، و در برابر ریب و تزلزل در عقیده صفت نفسانی قطع و علم و شهود میباشد پس ریب و تزلزل نسبت بأمری که در نفس متمرکزست ناشی از ضعف و قصور عاقله انسانیست که از استقلال در حکم بآن بازماند.
و تعجیز آیات قرآنیّه گرچه از امور معقوله و حکم در آن محتاج بنظر و تعقّل است، ولی از نظر وضوح و بداهت، فطرت بشر در تعجیز آن استقلال دارد و اینکه وحی الهیست و هرگز نسبت بآن تزلزل نخواهند داشت.
«مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا»: من بیانیّه. و ما، موصول و متعلّق بریب و بیان مقوّم صفت ریب است در نفس زیرا آن نیز از صفات تعلّقیّه نفسانیّه مانند علم و یقین میباشد که باید متعلّق آن در افق نفس متمرکز گردد. نزّلنا: بهیئت ماضی و متکلّم وصله، و مصدر آن تنزیل و مراد آیات کریمه قرآنیّه است که بتدریج و بر حسب مقتضیات بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده شده است.
«عَلی عَبْدِنا» متعلّق بجمله متّصله، عبد صفت مشبهه و اضافه بضمیر متکلّم شده از نظر تشریف و اطلاق مقام عبودیّت بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اشعار به این که بسبب کمال عبودیّت شایسته نزول وحی الهی گردیده است.
«فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» جمله جزاء شرط و خطاب تعجیزی بجامعه بشر است بطور قضیّه حقیقیّه و اسم مصدر تعدیه آن اتیان بمعنی آوردن، حرف با تعدیه «سورة» انوار درخشان، ج‌1، ص: 73
مفرد نکره و جمع آن سور مانند غرفه و غرف. ممکن است و او جزء کلمه باشد مانند سور مدینه که بلحاظ احاطه دیوار بر بلد گفته میشود، و سور قرآنیّه نیز مشتمل بر قسمتی از آیات کریمه است، و یا از سوره بمعنی مرتبه‌ئی از فضل و شرف باشد و یا واو بدل از همزه که بمعنی قطعه و پاره‌ئیست از قرآن کریم و در مقام وحی و تعجیز بشر مربوط بیکدیگرست، و سوره عبارت از سه یا زیاده از آیات کریمه که بسمله نیز جزء آنها است.
«مِنْ مِثْلِهِ»: صفت برای سوره، من حرف بیان و یا تبعیض و ضمیر مثله بموصول راجعست (مِمَّا نَزَّلْنا).
و محتملست که ضمیر مثله راجع بکلمه عبدنا باشد یعنی آوردن سوره‌ئی از قرآن کریم از محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امریست خارق عادت زیرا هرگز از کسی حقائق ثمینه و معارف گرانبهائی را نیاموخته و همه شما او را میشناختید، و چهل سال با او معاشرت داشته و بر چگونگی زندگانی او آگاه بوده‌اید، و سپس قرآنی را که مجموعه علوم گذشتگان و آیندگان میباشد، در دسترس جامعه بشر نهاده است، ولی این احتمال از نظر تعجیز آیات کریمه نسبت بجامعه بشر بعیدست، زیرا مفاد کریمه برین تقدیر آنستکه قرآن در مقام تعجیز دانشمندان نمیباشد و در حقیقت معجزه‌ئیست از خصوص رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
و ظاهر کریمه آنستکه هر سوره و پاره‌ئی از آیات قرآنی در مقام تعجیز بشر است چه سوره‌های کوچک مانند سوره کوثر و یا سوره العصر و یا بزرگترین سوره‌ها مانند بقره و آل عمران و نیز تعجیز آنها اختصاص بجهتی نداشته بلکه از همه جهت میباشد،.
یعنی دانشمندان هر فنّی در برابر حقائق و معارف و عبارات و الفاظ قرآنیّه عاجز و زبون خواهند بود.
و تعجیز آیات قرآنیّه مانند سائر معجزات پیغمبران گذشته نیست که بوسائل امور محسوسه و افعال جزئیّه بطور خارق عادت باشد یعنی اعجاز آنها بهمان زمان واقعه و اشخاصی که حضور داشته‌اند اختصاص داشته باشد که پس از اجراء آن برای سایرین انکارپذیر باشد و فقط بوسائل دیگری مانند تواتر پاره‌ئی از وقایع جزئیّه را بتوان احراز انوار درخشان، ج‌1، ص: 74
نمود زیرا آیات قرآنیّه همواره ثابت و پایدار و در معرض عموم و دسترس همه مردمان گذارده شده است.
چه آنکه الفاظ عبارات آیات کریمه از امور محسوسه است و تنسیق آیات و فصاحت و بلاغت آنها و همچنان حکمتها که هر یک از آیات در بر دارد از امور معقوله ثانیه است که هرگز متزلزل و یا زوال پذیر نمیباشد، پس آیات کریمه مراتب ابتدائی و نهائی از تعجیز جامعه بشر را در هر زمانی در بردارد.
«وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» جمله معطوف بجمله «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» ادعوا خطاب تعجیزی و مصدر آن دعوت و مورد آن بقرینه عطف آوردن سوره‌ئیست مانند سوره‌های قرآن کریم.
«شُهَداءَکُمْ» جمع شهید و شاهد مفعول جمله و مصدر آن شهود بمعنی احاطه و آگاهیست و کلمه جمع که اضافه بضمیر خطاب شده مبنی بر تعجیز بشر است گرچه بدین وسیله باشد که مردمان در هر زمان دانشمندان خود را گرد آورده بهمدستی آنان سوره‌ئی مانند قرآن کریم بیاورند.
«مِنْ دُونِ اللَّهِ» وصف برای کلمه شهداء و یا حال از آنست، من بیانیّه دون صفت مشبهه یعنی دانشمندان و دوستانی که بجز آفریدگار برای اجراء معارضه با قرآن کریم برگزیده‌اید.
«إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»: جمله تفسیر و بدل از جمله «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» میباشد.
صدق بقرینه سیاق عبارتست از ریب قلبی. یعنی چنانچه تردید داشتید در اینکه قرآن وحی الهیست، لامحاله در مقام معارضه با آن برآئید، زیرا فطرت بشر بر آنستکه قدرت و توانائی خود را در مورد معارضه بکار خواهد برد، و چون هرگز سوره‌ئی مانند قرآن نیاورده‌اید دلیل قطعیست بر اینکه یقین دارید قرآن وحی الهیست و زیاده بر طاقت امکانی بشر میباشد.
بدین تقریب جزاء جمله «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»، در تقدیر گرفته نمیشود، زیرا تفسیر و بدل از جمله «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» بوده و جمله «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» جزای آنست، انوار درخشان، ج‌1، ص: 75
و عنوان وصفی (صادقین) در این جمله بدل، مانند ریب در جمله شرطیّه اولی بطور جمله ناقصه (إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ) مورد تعلیق واقع شده، یعنی هرگز تردید و ریب نخواهید داشت در اینکه قرآن وحی الهیست.
کتاب کافی از حضرت موسی کاظم علیه السّلام، روایت نموده: زمان جاهلیّت عرب که به بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پایان یافت، فضیلت و امتیازات عرب در خطابه و بلاغت کلام و فصاحت بیان بود، بدین جهت پروردگار بوسیله قرآن کریم و بیان حکمتها و مواعظ، توانائی آنان را در گفتار باطل نمود، و نیز دلیل آشکاری بر رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میباشد. همچنانکه موسی بوسیله معجزه، سحر و جادوی فرعونیان را آشکار نمود. زیرا در آن زمان امتیاز بشر در شعبده و سحر بود، و نیز عیسی علیه السلام، بمردگان روح دمیده و بیماران را بهبودی می‌بخشید، زیرا علم طبّ در آن دوره یگانه امتیاز و فضیلت بشر بود.
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا»: کریمه بیان آنستکه جامعه بشر عاجز و زبونند از اینکه سوره‌ئی مانند قرآن کریم بیاورند، و بفطرت تصدیق خواهند نمود که قرآن وحی الهیست و از نظر بداهت نیز هرگز نتوان آنرا انکار نمود، بدینجهت بحکم فطرت ناچار سر تسلیم فرود آورده و از عقوبت آفریدگار باید بهراسند.
جمله تفریع و جحد، إن شرطیّه و حرف إن در مورد امکان تحقّق شرط تعبیر میشود، و نیز ظاهر از جمله جحد امکان تحقّق مبدء آنست در خارج (آوردن سوره‌ئی مانند قرآن).
بدینجهت برای امتناع آن و اینکه از طاقت بشر خارجست جمله لن تفعلوا قید شده، یعنی هرگز نتوان سوره‌ئی مانند قرآن آورد و بدین تقریب جمله، لن تفعلوا تأکید نفی جمله متّصله و در حقیقت این جمله نافیه شرطیّه میباشد.
و مفاد جمله آن است خود نیز میدانید که قرآن کریم وحی الهیست.
«فَاتَّقُوا النَّارَ»: جمله جزائیّه، بهیئت امر و جمع بطور قضیّه حقیقیّه و مبنی بر تهدید جامعه بشرست، و مصدر آن اتّقاء بمعنی پرهیز، و کنایه از آنستکه عقل انوار درخشان، ج‌1، ص: 76
استقلال دارد در اینکه بشر نسبت بحکم آفریدگار باید سر تسلیم فرود آورد، و از تکذیب و انکار آن بپرهیزد، و از نظر بداهت بدان تعرّض نفرموده.
«الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»: جمله توصیف و بیان ماهیّت دوزخ است، وقود صفت مشبهه، بمعنی آتش برافروخته یا تعدیه آن.
«النَّاسِ»: اسم جمع و خبر یعنی بشر رکن آتش سوزان دوزخ میباشد، بسبب سرائر ملکات رذیله که در نفس رسوخ داشته، و در حقیقت بآتش خود میسوزد. همچنانکه کریمه «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ». لمزه: 7 همین حقیقت را بیان فرموده.
«وَ الْحِجارَةُ»: معطوف و بیان جزء دیگر آتش دوزخ است. و بر حسب تفسیر عبارت از سنگ خارا و کبریت میباشد که از همه سنگهای آتشین برافروخته‌تر است.
و ممکنست مراد سنگها و بتهائی باشد، که مشرکان شعار پرستش قرار داده و بخیالات واهیه آنها را وسیله تقرّب بآفریدگار قرار داده، بقرینه کریمه «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» انبیاء: 98 مشرکان و آنچه را که بجز آفریدگار پرستش نمودند آتش برافروخته دوزخ خواهند بود.
«أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»: جمله فعلیّه و نیز توصیف چگونگی آفرینش دوزخ است، و جمله بهیئت مجهول و مصدر آن اعداد و بر حسب مادّه و هیئت که دلالت بر نسبت تحقّقیّه دارد، آنستکه دوزخ در نظام امکانی مخلوق بوده و نشه‌ایست که کافران و مشرکان پس از طیّ جهان اختیار و اکتساب رذائل نفسانی بدان دچار گشته، و هرگز تبدّل و زوال‌پذیر نخواهد بود.
«للکافرین»: لام برای استحقاق و ذکر عنوان وصفی (کافرین) تصریح بآنستکه بسبب کفر درونی و رذائل اخلاقی استحقاق عقوبت ابدی را خواهند داشت.
تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که آتش دنیا یک جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است یعنی هفتاد مرتبه بوسیله آب خاموش گشته، سپس افروخته شده و اگر چنان نبود، آتش دنیا هرگز خاموش نمیشد، و چون در قیامت بر آتش دوزخ افزوده شود، فریادی برآرد که نماند ملک مقرّب و نه پیغمبر مرسلی مگر آنکه از هراس انوار درخشان، ج‌1، ص: 77
بزانو درآید.
مفسر گوید: کنایه از نهایت سختی و برافروختگی آتش است که قابل تصوّر نبوده چه آنکه ظهور غضب پروردگار بر مشرکان میباشد. و پیغمبران را نیز بلرزه در میآورد.
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»: کریمه مبنی بر بشارت و مژده بکسانیست که قرآن کریم را تصدیق نموده و باحکام و فرامین آن گردن نهاده‌اند.
و سیره سنیّه قرآن کریم همواره بر آنستکه پس از ذکر صفات و احوال کافران و گناهکاران و تهدید عواقب و خیمه آنان صفات اهل ایمان و تقوی را ذکر فرموده و مژده به نعمتهای ابدی میفرماید، و تقدیم تهدید در کریمه سابقه، بر بشارت اهل ایمان و تقوی شاید بدین لحاظ باشد که تهدید در قلوب بشر زیاده بر بشارت تأثیر خواهد داشت.
و قوام نبوّت و تبلیغ احکام الهیّه بجامعه بشر و سوق آنان بسوی سعادت مبنی بر دو رکن است، یکی ترغیب بملکات فاضله و مژده بنعمتهای ابدی، و دیگر تهدید از صفات رذیله و عقوبتهای و خیمه آن.
جمله «بَشِّرِ» بهیئت امر و خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، یعنی در مقام ترغیب اهل ایمان و تعظیم آنان بشارت بنعمتهای ابدی را برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم احاله فرموده، همچنانکه در کریمه سابقه (فَاتَّقُوا النَّارَ) کافرانرا تهدید فرموده به این که بآتش ملکات رذیله خود همواره دچار خواهند بود.
و مصدر آن تبشیر و از آنست بشارت که عبارت از اوّلین خبر و مژده میباشد. و بشره نیز از آنست که بر ظاهر جوارح بدن انسانی گفته میشود، و بتناسب آنکه مژده سبب خورسندی و سرور شنونده میگردد و در رخسار او انبساطی آشکار شده از اخبار مسرّت انگیز بشارت تعبیر میشود.
«آمَنُوا»: بهیئت ماضی و جمع که دلالت بر نسبت تحقّقیّه مبدء و ثبات بر ایمان دارد، و بمناسبت سیاق کریمه، ایمان عبارتست از پرستش آفریدگار بسبب تصدیق قرآن کریم و رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که رکن اعتقادی و یکی از ارکان سه گانه ایمانست. انوار درخشان، ج‌1، ص: 78
«وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»: جمله معطوف و بهیئت ماضی نیز تعبیر شده که دلالت بر ملازمت و نسبت تحقّقیّه مبدء دارد یعنی رکن دیگر ایمان مداومت بانقیاد جوارحیست زیرا ظهور ایمان قلبی و تحقّق آن در نظام اختیار همانا انقیاد و اداء وظائف عبودیّتست در خارج.
«الصَّالِحاتِ»: جمع صالحة و مفعول و عبارت از کارهای شایسته ئیستکه آسایش فردی و اداء حقوق اجتماعی و تحکیم رابطه عبودیّت با آفریدگار را در برداشته باشد.
و چون مداومت باعمال صالحه، لامحاله ناشی از اتّصاف باخلاق فاضله نفسانی میباشد، بدین تناسب بشارت اختصاص دارد بکسانیکه دارای ارکان سه گانه ایمان، (اعتقادی و خلقی و جوارحی) باشند، زیرا کسیکه دارای صفت فاضله نفسانی نباشد، محالست بکارهای شایسته که از آثار آن صفت فاضله است مداومت نماید.
پس از عموم لفظی «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اتّصاف بدو رکن اخلاقی و جوارحی استفاده میشود.
«أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ»: جمله مفعول دوّم، یعنی خلود در بهشت جاوید مورد بشارت اهل ایمانست. لام برای استحقاق، یعنی لازم ذاتی مداومت بارکان ایمان، آنستکه استحقاق فضل آفریدگار را خواهند یافت.
«جَنَّاتٍ» جمع و مفرد آن جنّت از مادّه جنّ یجنّ، بمعنی پنهان و از آنست جنین بتناسب اینکه طفل در درون مادر پنهانست و نیز از آن مادّه است جنون و عبارت از آنستکه حواسّ ظاهره و باطنه از احاطه و تدبیر قوّه عاقله بی‌بهره ماند، و از حکمفرمائی او خارج گردد، و بدین تناسب از چگونگی بهشت جاوید و نعمتهای بی‌پایان آن که از تعقّل بشر خارجست جنّت تعبیر میشود، و کریمه «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ» سجده: 18 بهمین حقیقت اشاره فرموده.
«تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، جمله فعلیّه و صفت و بیان و چگونگی بهشت جاویدست.
الأنهار جمع محلّی بالف و لام و اسناد جریان آن بطور مجاز میباشد.
«کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً»: جمله بیان ماهیّت نعمتهای بهشت جاوید انوار درخشان، ج‌1، ص: 79
است، کلّما، موصول و شرطیّه و منصوب بسبب ظرفیّت «رُزِقُوا» بهیئت مجهول وصله یعنی غذاهای گوارا و پاکیزه که نزد آنان آماده است.
«مِنْ ثَمَرَةٍ» من حرف بیان و ثمره مفرد، تاء آن برای وحدت و جمع آن ثمر و و أثمار و ثمرات و جمله بر حسب عموم لفظی و اطلاق سیاقی دلالت دارد، بر اینکه همواره نعمتهای بهشتی آنچنانست. «رِزْقاً»: مفعول مطلق.
«قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ»: جمله جواب کلّما و قول بمعنی عقیده و جمله مقول قول است و بیان آنکه هر چه از نعمت‌ها نصیب آنان گردد خواهند دانست که همان نعمتی بوده که قبلا از آن بهره‌مند شده و بر حسب حقیقت نعمتها نیز جاوید و با نهایت طیب و گوارائی است و هرگز زوال و فساد بر آنها روی نخواهد داد، و این حقیقت نیز زیاده بر تعقّل بشر میباشد.
«مِنْ قَبْلُ»: ظرف و مبنی بضمّ بسبب حذف مضاف إلیه، و محتملست مراد آن باشد که آنچه از نعمتها بهرمند شوند گویند که این سیرت و حقیقت همان نعمتهای دنیویست که مورد رغبت بوده و بدان انس داشته‌ایم.
و نیز محتملست مراد آن باشد که آنچه نزد آنان آماده شود از نظر نهایت شباهت، با یکدیگر، گویند همانستکه قبلا خورده بودیم در صورتی که طعم و حقیقت آنها مختلف میباشد.
همچنانکه روایت شده از امام حسن مجتبی علیه السّلام که نعمتهای اهل بهشت با اینکه انواع و اقسام مختلفه دارد، بر حسب صورت مانند یکدیگرند، در صورتی که بر حسب طعم و حقیقت مختلفند.
«وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً»: جمله حالیّه و اتوا بهیئت ماضی و جمع و مجهول، با حرف تعدیه و ضمیر مجرور راجعست برزق، متشابها: بهیئت فاعل و حال برای ضمیر و تشابه عبارتست از اینکه بر حسب صورت دو موجود مانند یکدیگر ولی بر حسب حقیقت و آثار مختلف باشند.
و نیز گفته شده مراد از جمله «کُلَّما رُزِقُوا» شاید آن باشد که نعمتهای گوناگون انوار درخشان، ج‌1، ص: 80
بهشت نتیجه و سیرت ایمان و اتّصاف ملکات و اعمال شایسته‌ئی بوده که در دنیا باختیار بدان مداومت داشته و در نشئه جزا بحدّ رشد و ظهور رسیده.
«وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»: جمله حالیّه و مژده دیگریست. ازواج، جمع زوج بمعنی همسر که اطلاق بر هر یک از شوهر و همسر او میشود زیرا لغت زوجه ردیّ بوده و فصیح نیست.
«مُطَهَّرَةٌ»: بهیئت مفعول و مصدر آن تطهیر و تعدیه که بمعنی مبالغه در طهارت و پاکیزگی از قذارات مادّی و اخلاقیست، یعنی از همه گونه منافرات طبعی و خلقی پاک و منزّه باشند.
«وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»: جمله حالیّه و بیان ماهیّت شؤون وجودیّه اهل بهشت و دوام نعمتهای آنست که هرگز زوال پذیر نخواهد بود و بهترین مژده‌ئیست بر بندگان شایسته زیرا بهترین مظاهر رحمت میباشد که قوام آن بدوام و ثبات آنست، چون تبدّل هر نعمت و زوال آن عین نقص بوده که لازم آن آلودگی بناگواریها میباشد.
«خالِدُونَ»: بهیئت فاعل و مصدر آن خلود و عبارت از دوام فضل باریتعالی است، و دوام نعمت آفریدگار که از آثار حکمت اوست، لامحاله در مورد شایسته خواهد بود.
و بدیهی است که رکن اعتقادی و خلقی ایمان از صفات نفسانیّه بلکه حقیقت انسانیست، پس همواره دائم و ثابت خواهد بود ولی رکن جوارحی ایمان گرچه از لحاظ اینکه از مقوله عرضیّه است توأم بتبدّل و زوال میباشد، ولی بلحاظ اینکه دارای نشئات دیگری از ظهورست، چه در نفس و چه در نظام امکانی که هرگز قابل زوال و انقلاب نخواهد بود، بدین نظر افعال صالحه اختیاریّه نیز ثابت بوده مانند دو رکن دیگر ایمان.
و چون أرکان سه‌گانه ایمان از مراتب نفس و حقیقت انسانیست و همواره دائم و باقی میباشد، بدینجهت اهل ایمان و تقوی بواسطه رسوخ ارکان ایمان اقتضای دوام فضل آفریدگار را خواهند داشت.
تفسیر صافی روایت نموده که کریمه «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا» در باره علیّ بن أبی طالب انوار درخشان، ج‌1، ص: 81
علیه السلام و حمزه و جعفر علیهما السلام و عبیده نازل شده است.
مفسر گوید: کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و مبنی بر بشارت و مژده بعموم اهل ایمان میباشد، که اقتضای بشارت همانا ایمان و تقوای آنان بوده ولی از نظر سبقت ذاتی و زمانی آن وجودات مقدّسه مورد نزول کریمه و بشارت پروردگار بوده‌اند و بسبب پیروی از طریقه آنان سائر اهل ایمان و تقوی نیز مورد بشارت میباشند.
فقیه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که زوجات و همسران اهل بهشت هرگز حائض نمیشوند و قذاراتی نیز نخواهند داشت.
کتاب علل از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده، چون منویّات اهل ایمان و تقوی آن بوده که هر چه درین جهان زندگی نمایند باطاعت آفریدگار بسر برند پس بهمان نیّات در بهشت بطور جاوید متنعّم خواهند بود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 82

[سوره البقرة (2): آیات 26 تا 27] .... ص : 82

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ (26) الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27)

خلاصة .... ص : 82

آفریدگار باک ندارد از اینکه برای بیان حقیقت بمگس ناتوان و با ناچیزتر از آن مثال بزند، و آنانکه ایمان دارند میدانند برای بیان حقیقت (و تنزّل آن بوده) و بیگانگان خرده گرفته و گویند برای چه این مثال گفته شده و حال آنکه این مثال حکمت‌آمیز سبب گمراهی برخی و سعادت بسیاری دیگر خواهد شد، و هرگز گمراه نشوند جز آنانکه از طریقه فطرت بدور افتاده‌اند.
آنانکه پیمان آفریدگار را پذیرفته و سپس گسسته‌اند و از فرمان کسانیکه امر بدوستی آنها شده، سرپیچی نموده و نیز در جامعه ایمان فتنه انگیخته‌اند، بحقیقت آنان زیانکارانند.

شرح .... ص : 82

«إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما»: کریمه بیان شأنی از شؤون اعجازآمیز آیات قرآنیّه است، که چه بسا حقائق معقوله‌ئی که حکمت اقتضاء کند. بطور مثال گفته شود، و بصورت امر محسوسی تنزّل داده شود، بدینجهت اهل ایمان پاره‌ئی از حقائق آنرا دریافته و حکمت اعجاز آمیز آنرا پذیرفته‌اند، ولی بیگانگان در اثر عناد انوار درخشان، ج‌1، ص: 83
قلبی خرده گرفته و آنچه وسیله هدایتست زیاده سبب گمراهی آنان گشته.
جمله لا یستحیی، بهیئت مضارع و مزید فیه و مصدر آن استحیاء و حیاء از آن مادّه و از ملکات فاضله انسانیست، و عبارت از حالت انکسار خاطر که بسبب سرزنش بر انسانی رخ می‌دهد.
و چون حیاء از صفات فاضله نفسانیّه ولی قوام آن بانقیاد و تأثّر خاطر است پس ساحت آفریدگار از آن منزّه میباشد.
و مفاد کریمه لا یستحیی که مبالغه در نفی بوده آنستکه برای تعلیم حقائق و تفهیم عقول مختلفه بشر، هرگز فروگذار نخواهد کرد از اینکه بر وفق حکمت حقائق معقوله‌ئی را بصورت محسوس تنزّل دهد، که با همه مراتب افکار تناسب داشته باشد، گرچه مثال به مگس و یا عنکبوت و یا ناچیزتر از آنها باشد.
«أَنْ یَضْرِبَ» تأویل بمصدر و مفعول جمله متّصله است و ضرب فعل رابطه است که در بسیاری از موارد گفته میشود، مانند آنکه از خروج از وطن و مسافرت، بضرب فی الأرض تعبیر میشود و یا از ذکر مثالی برای نزدیک نمودن حقیقتی گفته میشود: ضرب المثل.
و کلمه مثلا، بدو فتحه منصوب و صفت برای مفعول مطلق محذوف و ما اسم موصول برای ابهام در حقیقت و اقسام مثالست، که هر چه را بلاغت اقتضاء کند، در مقام تعلیم حقائق و تنزّل و تناسب آنها با اذهان عامیه بصورت محسوس در آورده و مثال ساده‌ئی گفته شود.
«بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»: تاء آن برای وحدت، و اسم جمع آن بعوض و عبارت از مگس ناچیزست که دارای آفرینش عجیبی میباشد، زیرا دارای شش دست و پا و چهار بال و خرطوم بلند و دم است، و با ناتوانی خود حیوانات عظیم الجثّه و توانا را مانند شتر با خرطوم خود در اندک زمانی از پای در میآورد.
و نیز از نظر لطافت و بیان عجز و ناتوانی بشر اشاره نمود در کریمه «یا أَیُّهَا النَّاسُ انوار درخشان، ج‌1، ص: 84
ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»
حج: 73 یعنی ایمردمان مثالی گفته شود بدان گوش فرا دهید، آنچه را که بجز آفریدگار پرستش کنید، هرگز نتوانند مگسی بیافرینند گرچه با یکدیگر همدست شوند، و چنانچه مگسی از آنان چیزی برباید نتوانند آنرا باز گیرند.
«فَما فَوْقَها»: تفریع و عطف بکلمه بعوضة و منصوب بظرفیّت و تأکید در لطافت و دقّت مثالست که در نتیجه تمثیل بموجود ناچیزی چه حقائقی در آن بطور اشاره درج شده مانند کریمه «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ» عنکبوت: 41 آنانکه بجز آفریدگار دوستانی برگزینند و بآنان تعلّق یابند تعلّق آنها مانند وابستگی عنکبوت برشته‌هائیست که خود آویخته و بحقیقت سست‌ترین پیوستگی همانا آویختگی برشته‌های عنکبوتست چنانچه مردمان دریابند.
و ارشاد باین نکته میباشد که هرگز شایسته نیست که بشر بجز آفریدگار بموجودی تعلّق یابد زیرا وابستگی بجز او مانند آویختگی عنکبوتست برشته‌های خود و این مثال رموز بسیاری از شؤون ضعف و ناچیزی اینجهان را در بر دارد که هر چه در آن دقّت شود لطائف و اسرار آن بیشتر کشف میشود، زیرا همانطور که رشته‌های عنکبوت وابسته باطراف و جوانبست و بخود ثبات و قرار ندارد همچنان علائق دنیوی برای بشر مانند آویختگی عنکبوت است برشته‌های خود که هرگز قرار ندارد و نیز رشته‌ها را عنکبوت بظهور آورده و بدان تعلّق یافته و چنان پندارد که بجز رشته‌های او چیزی در اینجهان محکمتر نبوده و آنرا بنیان محکمی پنداشته که هرگز نگسلد، با اینکه رشته‌ها بی اندازه ناچیز بوده، که گویا از دیدگان پنهان و جز هنگام تابش آفتاب که پاره‌ئی از آن رشته‌ها که در حرکت بوده پدیدار نشوند. و چنانچه این رموز در نظر گرفته شود، اسرار و چگونگی علائق قلبی بشر بغیر آفریدگار آشکار میگردد، که جز تخیّل و هوی و هوس نبوده و هرگز شائبه حقیقتی در آن علائق نخواهد بود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 85
«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»: بیان لوازم ایمانست، یعنی آنانکه بیگانگی آفریدگار و برسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله ایمان آورده و قرآن کریم را تصدیق دارند بپاره‌ئی از اینگونه رموز و اسرار پی خواهند برد.
أمّا، حرف تفصیل و در آن معنی شرطیّت درج شده، فیعلمون جواب و تعبیر بعلم فرموده چه لازمه ایمان آنستکه اعتقاد کنند، که مثال در کریمه برای ارشاد برموز و حقائقی است، أنّه الحقّ مفعول جمله، الحقّ صفت مشبهه و خبر، من ربّهم، متعلّق بآن یعنی بدانند که مثالی که در کریمه ذکر شده بر وفق حکمت است.
«وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ» بیان پنداشت بیگانگان از درک حقائق میباشد.
أمّا حرف تفصیل و عدل دیگر جمله است. کفروا: صله، و کفر عبارتست از رذیله نفسانیّه و ضدّ ایمان و بمنزله تعلیل است، یعنی آنانکه از تابش نور فطرت و درک حقائق در اثر کفر و عناد قلبی بی‌بهره‌اند.
«فَیَقُولُونَ»: جواب أمّا و قول بمعنی پنداشت و گفتاریست که مبنی بر حقیقت نباشد.
«ما ذا» استفهام انکاری و ذا، موصول و مفعول جمله «أَرادَ اللَّهُ بِهذا»، جمله مورد پرسش و لازم کفر آنانست که ذکر مثال با خسسّت و پستی آن شایسته مقام ربوبی نمیباشد.
«مَثَلًا». تمیز و یا مفعول جمله انکاریّه.
«یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً»: جمله جواب و پاسخ أهل عناد است یضل مصدر آن إضلال و تعدیه و ضمیر راجع بلفظ جلاله است و بهیئت مضارع تعبیر فرموده بجای مصدر که اشعار داشته باشد بر حدوث و پیدایش علل و عناد قلبی آنان.
«بِهِ». باء سببیّه و ضمیر مجرور راجعست بمثل، کثیرا، صفت مشبهه و مفعول آن.
و تفسیر اضلال و کسانیکه بدینوسیله بر ضلالت و گمراهی آنان افزوده شده در ذیل کریمه بیان شده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 86
«وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»: بیان تأثیر مثالهای اعجازآمیز آیات کریمه در قلوب مردمان شایسته است که بپاره‌ئی از رموز آن پی‌میبرند، یهدی، بهیئت مضارع و اسناد بآفریدگار داده شده که اشعار دارد بر اینکه بمقتضای رحمت پی در پی هدایت نسبت ببندگان شایسته آنانرا در طریقه ایمان همواره بتکامل و سعادت سوق میدهد.
«وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ»: ارشاد باین نکته است که بشر در نتیجه انحراف از طریقه فطرت و طغیان بر آفریدگار روی بانحطاط نهاده و نور فطرت که باو سپرده شده در نتیجه عناد خاموش خواهد گردید که هرگز شائبه رشد و سعادت در او نباشد و در نتیجه سیر و تکامل این حالت رذیله، منتهی بنقمت پروردگار خواهد شد.
«ما یُضِلُّ»: جمله نافیه و تعدیه و مصدر آن اضلال و مستثنی از نظر قرینه حذف شده (که کلمه أحدا باشد).
إلّا حرف استثناء، الفاسقین مستثنی و عنوان وصفی دلالت بر اتّصاف برذیله فسق و عناد قلبی دارد و تصریح بسبب اضلال است چه قلب بواسطه انحراف از طریقه فطرت بسوء اختیار و عناد با آفریدگار همواره روی بانحطاط گذارده و بر تیره‌گی و ضلالت آن افزوده خواهد شد تا آنجائیکه از سعادت بی‌بهره گردد. و بدیهیست که افعال اختیاریّه بشر مانند سایر آثار و علل طبیعیّه وابسته بدو مبدء و هر یک در طول دیگریست، یکی بطور مباشرت بوده یعنی بشر با مبادی اختیاریّه بمنظور استکمال، فعلی را بجای آورد که از نتیجه آن بهرمند گشته و کمالی را که فاقد آن بوده دریابد. و فسق و انحراف از طریقه فطرت و سرپیچی از وظائف عبودیّت که از جمله افعال قلبیّه و جوارحیّه انسانیست، (همچنانکه کریمه تعبیر بفاسق فرموده) در نتیجه سیر و تکامل اختیاری در این رذیله نفسانیّه و کردار ناشایسته و اینکه هر چه سبب ارشاد و پند باشد بدان با نظر عناد بنگرد، لا محاله سبب ازدیاد ضلالت او خواهد گردید.
پس افعال اختیاریّه بشر هرگز شایسته اسناد بآفریدگار نباشد زیرا ساحت او منزّه است از جسمانیّت و لوازم آن هم چنان آثار علل طبیعیّه. و نسبت دیگر که افعال اختیاری بشر بآفریدگار دارد، و در طول استناد مباشریست مانند موجودات طبیعی، بلحاظ امکان انوار درخشان، ج‌1، ص: 87
ذاتی آنها است، و اضلال فاسقان که در کریمه بآفریدگار اسناد داده شده عبارتست از آماده نکردن وسائل و مبادی هدایت که در اثر طغیان، برخی از مردمان، بلحاظ اتّصاف بصفات رذیله از مقام انسانیّت انحطاط یافته و در نتیجه مورد نقمت آفریدگار واقع خواهند شد.
«الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ»: کریمه تفسیر جمله استثنائیّه (ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ) و ذکر علل و مبادی اختیاری ضلالت و حرمان از سعادت میباشد.
الّذین، موصول و صفت برای الفاسقین و جمله ینقضون، بهیئت مضارع و جمع وصله که دلالت بر حدوث و استمرار نقض دارد، و مصدر آن نقض بمعنی تخلّف از التزام و سرپیچی از پیمان است.
«عَهْدَ اللَّهِ»: عهد اسم مصدر و اطلاق آن شامل همه گونه وظائف عبودیّت میباشد که در فطرت بشر نهاده شده و عقل باداء آن وظائف استقلال دارد و پیمان الهی که بر عهده بشر نهاده شده عبارتست از رابطه اعتقادی و پرستش آفریدگار و تصدیق وسائط فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه یعنی پیروی از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تصدیق قرآن کریم و پیروی از اوصیاء طاهرین او علیهم السلام.
«مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ»: ظرف و مجرور، میثاق اسم مصدر و از آنست وثوق و عبارت از التزام و پیمانی است که عقل بشر بر آن استقلال دارد، یعنی یکی از علل حرمان بشر از سعادت آنستکه بواسطه طغیان پیمان إلهی را گسسته و در مقام سرپیچی برآیند «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ»: جمله نیز بیان تخلّف از اوامر إلهیّه و ارشاداتیست که بوسیله رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و قرآن کریم بجامعه بشر اعلام شده و اداء آنها از وظائف عبودیّت میباشد.
جمله معطوف وصله و بهیئت مضارع نیز تعبیر شده، که دلالت بر حدوث و مباشرت در قطع رابطه عبودیّت دارد.
«ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ»: موصول وصله و مفعول جمله است، أن یوصل بهیئت مجهول و تأویل بمصدر میشود، و مفعول جمله متّصله است. و ایصال عبارت از تحکیم انوار درخشان، ج‌1، ص: 88
رابطه‌ئیست که بشر با آفریدگار و وسائط فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه دارد، (رسول مکرّم و اوصیاء طاهرین او علیهم السّلام).
«وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ»: جمله معطوف وصله و بیان تضییع حقوق مردمان و فتنه انگیزی در جامعه ایمان و سوء تبلیغات که از علل خسران و حرمان از سعادت میباشد.
جمله یفسدون بهیئت مضارع و مصدر آن افساد و عبارت از ارتکاب جنایتها و القاء فتنه که جامعه ایمانرا دچار تبعات آن نمایند.
«أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ»: جمله نتیجه طغیان بر آفریدگار است، ضمیر فصل دلالت بر حصر دارد، الخاسرون، خبر و بعنوان وصفی که دلالت بر اتّصاف دارد، و مصدر آن خسران و عبارت از زیان و حرمان ابدی از سعادت میباشد، که از آن در کریمه تعبیر باضلال و نقمت پروردگار فرموده است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 89

[سوره البقرة (2): آیات 28 تا 29] .... ص : 89

اشاره

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ (29)

خلاصة .... ص : 89

چگونه توانید بپروردگار کافر شوید، و حال آنکه شما را از کتم عدم بعرصه هستی آورد و سپس شما را بمیراند و دگر بار زنده کند و عاقبت بسوی او بازگردید.
او چنان خدائیست که همه موجودات اینجهانرا برای زندگانی بشر آفریده و سپس بآفرینش آسمانها نظر گماشت و همه را با ترتیب و نظام خاصّی برفراز یکدیگر برافراشت و بهر خواسته‌ئی که در نظام آفرینش است دانا و توانا میباشد.

شرح .... ص : 89

«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ»
: کریمه مبنی بر احتجاج با جامعه بشر است بدلائل بدیهی و اینکه از بشر اثری نبوده، او را آفریده و پس از زمانی او را بمیراند و دگر بار زنده نماید، پس چگونه در مقام طغیان برمی‌آیند؟ کیف حرف استفهام انکاری و توبیخی.
«تَکْفُرُونَ»: بهیئت مضارع و جمع و کفر عبارت از انکار رابطه عبودیّت و آنچه را که فطرت بشر برآنست، و دارای سه رکن اعتقادی و خلقی و عملی است و ذکر لفظ جلاله مشعر بتعلیل و اینکه او شایسته عبودیّت و پرستش میباشد.
«وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»: جمله حالیّه و بجمله ناقصه تعبیر فرموده که دلالت بر ازلیّت دارد، امواتا، جمع میت و صفت مشبهه و مصدر آن موت و بقرینه سیاق عبارتست از نیستی ازلی، یعنی هیچگاه از جامعه بشر اثر و نشانی نبوده.
«فَأَحْیاکُمْ»: جمله تفریع، أحیی بهیئت ماضی و تعدیه، و نسبت تحقّیقیّه و مصدر انوار درخشان، ج‌1، ص: 90
آن احیاء و عبارت از آنستکه پروردگار بشر را بر حسب جریان علل و اسباب طبیعی از عالم اصلاب و ارحام گذرانیده تا اینکه شایسته آن شده که باو روح دمیده و حیات بخشد، و در کمون فطرت اوسعه وجودی و حیات بی‌پایانی بودیعت نهاده که یگانه فضیلت و موهبتی است که بشر را بدان امتیاز داده است.
«ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» ثمّ حرف تفریع و ترتیب، یمیت بهیئت مضارع و تعدیه و مصدر آن اماته و عبارت از قطع علاقه تدبیری روح انسانیست از بدن عنصری، و موت عنوان ثبوتی و ضدّ حیات است که عنوان وجودیست، و اطلاق موت فقط بلحاظ جدائی روح انسانی از بدن عنصری است، که از آن نیز فوت (عنوان ثبوتی است) تعبیر میشود، و بدین نظر روح انسانی بسبب قطع علاقه طبیعی از بدن بحیات دیگری انتقال خواهد یافت، زیرا از جوارح و قوای عامله خود بی‌نیاز گشته و در حدّ وجودی خود استقلال یافته و این کمال و حیات بهتریست برای روح زیرا دارای حیات برزخی گشته و بی‌نیاز از حیات طبیعی میباشد.
و از این حقیقت موت و اماته تعبیر نمیشود، بلکه اطلاق موت فقط بلحاظ آنستکه روح تعلّق طبیعی خود را از بدن عنصری قطع نموده و اعضاء و جوارح روی بفساد و پراکندگی خواهد گذارد.
و روح عاقله انسانی با تجرّد و وحدت آن عین سائر قوای باطنه و ظاهره میباشد، یعنی در حقیقت سائر قوا مرتبه‌ئی از ظهور قوّه عاقله است، بدینجهت دارای منازل و مراحلی از ظهور میباشد.
و رابطه روح عاقله با سایر قوا و جوارح از نظر استفاده استکمال و تدبیر متفاوت بوده، بدانسبب تعلّقات بسیاری با جوارح و قوای عامله خود خواهد داشت که بسبب موت فقط علاقه طبیعی آن از بدن عنصری منقطع میشود و سائر تعلّقات تدبیری غیر طبیعی مانند رابطه مؤثّر با اثر و ذی ظلّ با ظلّ خود همواره باقی بوده و انفکاک‌پذیر نخواهد بود.
و از این سنخ حیات برای روح انسانی تعبیر به برزخ فرموده است در کریمه: انوار درخشان، ج‌1، ص: 91
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» مؤمنون: 101 یعنی پس از مرگ ناچار در نشئه برزخ تا هنگام رستاخیز زیست خواهند نمود و بسبب هرگونه افعال و ملکات که درین جهان اکتساب نموده در نشئه برزخ (حیات متوسّط) متنعّم و یا معذّب خواهد بود.
«ثُمَّ یُحْیِیکُمْ»: بیان حیات دیگریست، که پس از طیّ نشئه برزخ دگر بار پروردگار ارواح جامعه بشر را با بدان آنان بازگشت خواهد داد، و حیات در این نشئه قیامت نسبت بدو نشئه سابقه نسبت کمال بنقص است، یعنی حیات و زندگانی حقیقی و دائمیست و هنگام رشد و ظهور سرائر نفوس و ملکات و افعال اختیاری بشر میباشد.
همچنانکه کریمه «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» یس: 80 از زندگانی در نشئه قیامت تعبیر بحیات حقیقی فرموده و از زندگی در نشئه طبع و دنیا بنشو و نمو تعبیر فرموده است.
از عالم قیامت بلحاظ آثار و اوصاف آن تعبیرات چندی شده، از جمله قیامت بلحاظ رستاخیز مردمان از قبور خود و نیز آخرت تعبیر شده بتناسب آنکه در پیرو جهان طبع بوده و ظهور نتائج نشئه اختیارست و نیز عقبی گفته شده بدانجهت که آخرین مرحله‌ئیست که بشر باید بپیماید و نیز از آن به «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» تعبیر شده به لحاظ اینکه سرائر نفوس و عقاید و مکامن ملکات و افعال اختیاری بشر بعرصه ظهور در خواهد آمد. و نیز از آن بنشئه حیات حقیقی و ابدی تعبیر فرموده در کریمه «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» عنکبوت: 5.
«ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»: ثمّ حرف تفریع و ترتیب یعنی نشئات حیات و مراحلی که بشر باید بپیماید هر یک پس از دیگریست و منتهی سیر بشر مرحله‌ئیست که نتیجه ظهور سرائر نفوس و رشد ملکات و افعال اختیاری بشر میباشد.
جمله ترجعون بهیئت مجهول و جمع و مقتضای رحمت گسترده که بر جامعه بشر ارزانی داشته آنستکه در نتیجه ایمان و تعلّق اعتقادی بآفریدگار و اداء وظائف عبودیّت شایستگی فضل دائم باریتعالی را یافته و در نعمتهای جاوید متنعّم گردد، و یا در نتیجه قطع تعلّق انوار درخشان، ج‌1، ص: 92
و رابطه عبودیّت و طغیان بر آفریدگار سزاوار نقمت ابدی گردیده و دچار عقوبت‌های بی پایان شود.
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»: کریمه مبنی بر احتجاج بیگانگی آفریدگار و نیز امتنان بر جامعه بشر که همه مراتب موجودات جهان طبع را برای آسایش و پیمودن راه سعادت آنان آفریده و آنان را غرض از خلقت جهان قرار داده است.
ضمیر «هُوَ» مبتدا و راجع بلفظ جلاله در کریمه سابقه میباشد «الَّذِی خَلَقَ» موصول وصله و توصیف قدرت و توانائی آفریدگارست.
خلق، بهیئت ماضی و صله و بقرینه سیاق عبارتست از آفرینش موجودات جهان طبع بر حسب جریان علل و مبادی طبیعیّه اعدادیّه یعنی بر حسب سنّت سنیّه، قوّه و استعداد سیر و تکامل را در همه ذرّات بی‌پایان موجودات بودیعت نهاده که همواره در نتیجه تأثیر مبادی طبیعیّه در تبدّل و تحوّل هستند، و بدینوسیله روی بتکامل نهاده و از صورتی بصورت کاملتری در میآیند، و هرگز موجودات بی‌پایان اینجهان سکونت و ثباتی نخواهند داشت، و بدین روش نظام تدریجی جهان طبیعت همواره پایدار است. در برابر سائر مراتب آفرینش و مظاهر قدرت آفریدگار که از نظر رفعت مقام وجودی آنها وابسته بعلل و مبادی اعدادی نمیباشد.
«لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ»: لام غایت و ضمیر مجرور خطاب بجامعه بشرست بمنظور تشریف و امتنان بر آنان، یعنی هم چه شایستگی در فطرت آنان نهاده که سائر موجودات جهان طبع را بمنظور آسایش بشر آفریده است. ما، اسم موصول و باصله مفعول جمله متّصله و شامل همه مراتب موجودات بی‌پایان عالم طبع میشود.
فی، حرف برای ظرفیّت و متعلّق بفعل مقدّر، و ظاهر از جمله «ما فِی الْأَرْضِ» آنستکه کلمه الأرض، ظرف برای موصول (همه موجودات جهان طبع) میباشد، یعنی أرض خارج از حکم است.
«جَمِیعاً»: صفت مشبهه و تأکید برای موصول یعنی هیچ موجودی از جهان طبع ار درخشان، ج‌1، ص: 93
ازین حکم خارج نبوده و بشر بر همه آنها فضیلت و برتری دارد.
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ»: جمله مبنی بر احتجاج دیگریست با جامعه بشر و نیز اظهار قدرت و توانائی بی‌مانند آفریدگار که او شایسته پرستش است و بس.
«ثمّ»، حرف تفریع و ترتیب، و در مورد کریمه بمعنی ترتیب و تأخیر بر حسب رتبه میباشد نه تأخیر زمانی، یعنی گرچه آفرینش آسمان بر خلق موجودات جهان طبع سبقت زمانی داشته، ولی بر حسب غرض و رتبه متأخّر از موجودات جهان طبع است، زیرا غرض از آفرینش کرات دیگر انتظام زمین و سیر و تکامل موجودات آن میباشد.
استوی، بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع بلفظ جلاله است و بقرینه سیاق عبارتست از استیلاء قدرت قاهره آفریدگار بر موجودات امکانی و مقتضای اعتدال و شأن امکانیست که از کتم عدم بدون مبادی طبیعیّه آنها را آفرید و چون بوسیله حرف إلی بکلمه السماء تعدیه شده شاهد آنستکه السماء مورد تعلّق اراده و استیلاء آفریدگار میباشد.
السماء: صفت مشبهه با الف ممدوده مفرد محلّی بالف و لام و یا عهد و اسم مصدر آن سمو بمعنی رفعت و بلندیست که تعبیر بآسمان میشود و عبارت از کرات و اجرام بیشماریست که در فضای بیکران اینجهان هر یک از آنها در نتیجه قوای مغناطیسی جذب و انجذاب که بطور کم و بیش در آنها نهاده شده در مدار مخصوص در سیر و حرکت بوده و بدین منوال انتظام کرات همواره پایدار خواهد ماند.
و اطلاق کلمه السماء شامل کره زمین نیز میشود زیرا خارج از حکم جمله متّصله بوده و آن نیز مانند سایر کرات در تحت نظام اجرام بالا مانند آفتاب و ماه در سیر و حرکت میباشد و بدانوسیله نظام آن همواره پایدار است.
و محتملست بلحاظ اینکه خاک رکن مواد اصلیّه همه مراتب موجودات اینجهانست کریمه «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» آفرینش زمین را بطور اعداد نیز شامل شود، چه آنکه موجودات که عبارت از عناصر مختلفه بسیطه جهان طبیعت باشد از زمین سر چشمه گرفته.
خلاصه آنکه خلق و آفرینش مراتب موجودات تدریجیّه در زمین بطور جریان انوار درخشان، ج‌1، ص: 94
طبیعی و وابسته بعلل مربوطه بوده ولی خلق و آفرینش کرات و اجرام و همچنان زمین بطور دفعی و بدون مبادی طبیعی میباشد، همچنانکه از کریمه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ» و از کریمه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً» فصّلت: 11 استفاده میشود که بطور استیلاء و دفعی و بدون مبادی طبیعیّه میباشد و بر تقدیر بودن مادّه اعدادی تسلسل و محال لازم میآید.
«فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»: فاء حرف تفریع و جمله بیان ترتّب آفرینش آسمان و زمین بر اراده قاهره باریتعالی بدون تعلیق و وابستگی بشرطی میباشد.
سوّی، بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع بلفظ جلاله است، و مصدر آن تسویه و تعدیه و مزید فیه مانند استواء، و ضمیر هنّ مفعول و راجع بکلمه السماء میباشد و بقرینه سیاق و تفسیر کریمه دیگر تسویه عبارتست از خلق و آفرینش موجود امکانی باراده قاهره و بدون مادّه طبیعی همچنانکه کریمه «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، فصّلت: 11 این حقیقت را تفسیر فرموده که آفرینش آسمان و زمین را اراده فرمود، آنها با مذلّت امکانی پاسخ دادند که ناچار پذیرفته و بعرصه هستی قدم نهادیم. و نیز کریمه فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» فصّلت 12. که از چگونگی آفرینش آسمان تعبیر بقضا فرموده که بمعنی حکمفرمائیست.
و همچنان از کریمه «إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» بقرة: 112. استفاده میشود که قضا و اراده قاهره باریتعالی چنانست که بر تقدیر تعلّق بآفرینش موجودی، خواسته او بدون هیچ قید و تأخیری تحقّق خواهد یافت.
و چون متعلّق تسویه السماء میباشد، بدین تناسب در معنی تسویه نیز آفرینش بنظام و ترتیب خاصّی درج است، که همه کرات و اجرام سماوی با رابطه مخصوصی بیکدیگر پیوسته و با آنکه قوام آنان بسیر و حرکت در مدار مخصوصی است همواره در نتیجه آن پیوستگی و ترتیب پایدار میباشند.
«سَبْعَ سَماواتٍ» بیان چگونگی خلقت اجرام و کرات سماویست، سبع عبارت از عدد هفت میباشد و سماوات جمع سماء و تمیز و ظاهر از عدد هفت فقط کثرت عددیست انوار درخشان، ج‌1، ص: 95
بدون نظر بحدّ آن مانند کریمه «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» توبه: 81 که خلاصه بواسطه عدم اقتضاء مغفرت برای منافقان گرچه زیاده بر هفتاد مرتبه طلب مغفرت برای آنان فرمائی هرگز آفریدگار آنانرا نخواهد آمرزید. و کریمه «لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ». بقرة: 96 زیرا بدیهیست که آرزوی یکهزار سال زندگانی در دنیا از نظر مبالغه و نهایت علاقه یهودست بآن. و بدین تناسب مفاد کریمه آن باشد که کرات و اجرام سماوی بسیاری خلق فرموده و آفریده است.
و یا بلحاظ آن باشد که همه کرات سماوی در تحت هفت منظومه انتظام یافته که هر یک از آنها اجنبی از منظومه دیگر است.
و بر هر تقدیر مفاد کلمه السماء در کریمه (ثمّ استوی إلی السماء) مطلق کره سماویست که بطور آفرینش دفعی و جعل بسیط آنها را بهفت منظومه آفریده است. و مفاد کریمه آفرینش و جعل بطور ترکیب نیست یعنی پس از آفرینش اجرام و کرات سماوی آنها را بهفت منظومه تقسیم نموده است.
«وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ»: جمله مبنی بر تعلیل و در مقام احتجاج و حالیّه است و ضمیر هو راجع بلفظ جلاله میباشد، با، تأکید، کلّ اسم برای شمول همه افراد مدخول آن شی‌ء مضاف إلیه و صفت مشبهه بمعنی مفعول و مشی‌ء و جوده (خواسته) و مصدر آن مشیّت و مرتبه ناقصه امکانی آن از صفات نفسانیّه بوده، ولی مشیّت قاهره از صفات باریتعالی است و عنوان شی‌ء بر همه مراتب غیر متناهیه موجودات امکانی اطلاق میشود بتناسب اینکه وجود آنها خواسته و جزء نظام تامّ امکانی میباشد که مشیّت قاهره باریتعالی بدان تعلّق یافته و مشعر به این که بدون تعلیق خواسته او موجود خواهد شد.
«عَلِیمٌ»: از صفات کامله و عین ذات واجب میباشد، و علم باریتعالی عبارت از احاطه شهودی و قدرت بر آفرینش عوالم امکانیست به این که اراده او در همه عوالم نافذ بوده و شرط و قیدی در تأثیر اراده او دخالت نخواهد داشت، زیرا ذات و صفات او واجب بوده و هرگز نقصی در فاعلیّت اراده او نمیباشد، در برابر علم و احاطه امکانی مانند افعال اختیاریّه بشر انوار درخشان، ج‌1، ص: 96
که لامحاله وابسته بعلل و شرائط بیشماری خواهد بود، در اثر ضعف و امکان وجودی فاعل مختار.
و از جمله آثار و مظاهر علم و احاطه باریتعالی نشئاتیست که برای بشر مقرّر داشته، یعنی از کتم عدم او را بعرصه هستی آورده و از عالم ذرّ و اصلاب و ارحام گذرانیده و از موادّ اصلیّه جهان طبیعت او را آفریده و بسبب موهبت روح بر جامعه ممکنات برتری داده است، و او را وابسته و آمیخته بعالم مادّه نموده، و در جهان طبیعت توانائی و اختیار نامحدودی باو موهبت فرموده که بسوی تکامل سوق داده شود، و لذا او را باقی و ابدی خواهد گذارد و نیز از آثار توانائی او خلق عوالم سماوی و تنظیم آنها بطور شگفت‌انگیز می‌باشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 97

[سوره البقرة (2): آیات 30 تا 33] .... ص : 97

اشاره

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (31) قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (32) قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (33)

خلاصة .... ص : 97

بیاد آور هنگامی را که پروردگار فرشتگان را فرمود که در زمین نماینده‌ئی خواهم گماشت، آنان عرضه داشتند آیا کسانی را خواهی آفرید که فساد نموده و خونهای یکدیگر بریزند، و حال آنکه ما تو را از هر گونه نقص تنزیه نمائیم، پروردگار فرمود که بر اسراری از آفرینش بشر آگاه هستم که بر آن هرگز احاطه نخواهید داشت.
پروردگار گنجینه و نمونه‌ئی از صفات واجبه بآدم موهبت فرمود آنگاه آن اسرار را در نظر فرشتگان پدید آورده و فرمود حقائق نهفته آنها را مانند آدم آشکار سازید چنانچه در دعوی خود صادق هستید.
فرشتگان عرضه داشتند بار إلها از نواقص امکانی منزّه هستی، ما نمیدانیم جز آنچه را که از اسرار آفرینش بما تعلیم فرمائی زیرا تو دانا و توانائی.
پروردگار بآدم فرمود که فرشتگان را بکمالات نهفته خود آگاه ساز و چون آنانرا از اسرار صفات وجودی خود آگاه ساخت، پروردگار بفرشتگان فرمود اکنون دانستید که بر اسراری از آفرینش آگاه بوده‌ام، و نیز بر آنچه آشکار و پنهان دارید (از حکمت آفرینش آدم و گمان برتری بر او) احاطه دارم.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 98

شرح .... ص : 98

«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»: کریمه مبنی بر امتنان و ذکر یگانه موهبتی است که بر بشر فرموده و برخی از آنانرا بنماینده‌گی از خود بر عوالم امکانی مقرّر داشته و بدین سبب آنانرا بر فرشتگان نیز فضیلت داده است.
إذ، اسم و ظرف زمان گذشته و اخبار از تحقّق امری، و دارای معنی تعلیل و مبنی بسکون و معمول جمله «اذکر» میباشد که در تقدیرست.
قال ربّک: جمله خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله از نظر تشریف و امتنان بر او که رسالت و پیامبری تو و سائر نمایندگان خود را بجامعه فرشتگان اعلام داشته‌ام.
للملائکة، متعلّق بجمله قال، ملائکة جمع و مفرد آن ملک بدو فتحه بمعنی فرشته و در اصل مألک بفتح میم و سکون همزه و فتح لام از مادّه الوک بدو ضمّ که مصدر میمی آن مألک بوده و بواسطه قلب و تبدیل لام بجای همزه ملئک شده و از نظر تخفیف در استعمال همزه آن نیز حذف و ملک شد، و مألک بر وزن شمئل که جمع آن شمائل میباشد.
و ملائکة جمع، و دارای همزه اصلی بوده که فاء الفعل است و تاء آن برای مبالغه و یا تأنیث و مصدر آن الوک و مألک بمعنی رسالت و پیامبریست، زیرا ملائکه (فرشتگان) موجودات مجرّده‌ئی هستند که با نهایت قدرت امکانی و بهترین آثار و مظاهر توانائی آفریدگار میباشند، و برخی از آنان رسالت و پیامبری از جانب آفریدگار را بر انبیاء و رسولان بعهده دارند، و نیز همه گونه وساطت در فیوضات تکوینیّه را نسبت بعوالم امکانی و جهان طبع بر حسب اختلاف مراتب عهده دارند.
«إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»: جمله مقول و مفعول (إذ قال ربّک). جاعل، انوار درخشان، ج‌1، ص: 99
بهیئت فاعل از صفات فعل باریتعالی است، و مصدر آن جعل و در باره پروردگار عبارتست از موهبت خلافت برای پیغمبران و نیز تشریع احکام برای تهذیب اخلاق بشر و سوق آنان بسعادت، و رسالت و پیامبری نمایندگان آفریدگار از آثار و مظاهر این صفت حسنی (جاعل) میباشد.
فی الأرض: فی برای ظرفیّت و متعلّق بجاعل میباشد یعنی مورد تشریع و فرستادن نمایندگان در زمین خواهد بود، به این که برخی از سلسله بشر را بنمایندگی خود بر همه موجودات عموما و بر جامعه بشر خصوصا خواهم برگزید، و از ذکر این قید تلویحا استفاده میشود که اعلام بآفرینش جامعه بشرست، که مرکّب از نفس و قوای طبع از قبیل قوّه شهوت و غضب می‌باشد، و بوسیله روح کلیّه الهیّه شایستگی مقام خلافت را خواهد یافت، خلیفة، صفت مشبهه و تاء آن تأکید و مبالغه و مفرد نکره و مفعول کلمه جاعل میباشد، و جمع آن خلفاء و خلائف و از آن است خلافت بمعنی نمایندگی، و خلیفه کسی استکه همواره قیام بخلافت و نمایندگی از آفریدگار بر جامعه بشر خصوصا و بر جامعه ممکنات عموما بنماید، و این از مناصب عالیه و بهترین موهبت‌های الهیست که بر جامعه ممکنات ارزانی داشته. و لازم وجود بشر و نظام تکلیف وجود خلیفه میباشد.
و اظهار پروردگار این حقیقت را بفرشتگان مبنی بر اعلام فضیلت برخی از جامعه بشرست بر ممکنات و ضمنا ارشاد ملائکه است بمقامات سامیه و صفات فاضله آنان.
«قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ»: بیان پرسش فرشتگان و استعلام از اینکه بشر که دارای قوای طبع از قبیل شهوت و غضب است چگونه شایستگی مقام خلافت و نمایندگی آفریدگار را خواهد یافت.
قالوا، بهیئت ماضی و جمع و اخبار از نسبت تحقّقیّه و ضمیر راجع بملائکه میباشد و قول آنان مبنی بر استعلام و اظهار مذلّت وجودیست نسبت بآفریدگار، همزه استفهام بطور تعجّب است از نظر قصور و عدم احاطه بحقیقت امر، جمله تجعل بهیئت مضارع و استفهام و خطاب بباریتعالی میباشد. و معنی جعل گذشت که عبارت از موهبت نمایندگی انوار درخشان، ج‌1، ص: 100
ببرخی از بشر میباشد.
فیها ظرف و ضمیر مجرور راجع است بکلمه الأرض، «مَنْ یُفْسِدُ فِیها» جمله موصول وصله و مفعول جمله متّصله، یفسد بهیئت مضارع و تعدیه و مصدر آن افساد و عبارت از مخالفت آفریدگار و تزاحم با یکدیگر و ستم و تعدّی بحقوق دیگران میباشد.
و از اعلام پروردگار به این که نمایندگانی از بشر در زمین خواهم برگزید فرشتگان استفاده کردند، که آثار این صفت حسنی (جاعل) آنستکه سلسله بشر را بیافریند که دارای قوای متضادّه و پست از قبیل قوّه غضب و شهوت و سائر قوای طبع بوده باشند و لازمه طبع رذیله و کثرت افراد بشر آنستکه منتهی بتزاحم و زد و خورد با یکدیگر گردد، و نیز جلب نفع و دفع ضرر که مجبولی بشرست منتهی بفساد و اخلال نظام زندگی آنان و مخالفت پروردگار خواهد گردید. فیها ظرف و متعلّق بجمله یفسد میباشد.
«وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ»: جمله معطوف و صله، بهیئت مضارع و مصدر آن سفک که از خصوص خونریزی بشر بطور ظلم و ستم تعبیر میشود.
«الدِّماءَ»: مفعول جمله و جمع مفرد آن دم و در اصل دمو بوده بقرینه اینکه جمع آن دماء بهمزه ممدوده است و بمعنی خون میباشد.
و جمله نیز مورد پرسش بطور تعجّب و استعلام از باریتعالی است بذکر خصلت رذیله بشر یعنی قوّه غضب آنان منتهی بخونریزی یکدیگر خواهد شد و استفاده میشود که فساد و اخلال آسایش زندگانی بشر و همچنان خونریزی سخت‌ترین گناهان جامعه بشر است.
با این مفاسد از نظر آنکه بر خلقت و آفرینش سلسله بشر خیر دائم و صلاح ابدی مترتّب خواهد شد، پروردگار آنرا ترجیح بر اندکی از فساد داده و سلسله بشر را از فیض خلقت و سعه رحمت خود بی‌بهره نفرموده است و فرشتگان نیز از عدم احاطه بر صلاح دائم این استعلام را نموده‌اند.
«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»: جمله جزء گفتار و استعلام فرشتگانست، و مبنی بر سپاسگزاری از آفریدگار می‌باشد، زیرا آنانرا بهترین آثار و مظاهر صفات انوار درخشان، ج‌1، ص: 101
کامله خود قرار داده و از نواقص عالم طبع منزّه داشته است، ولی با این موهبت‌ها شایسته خلافت نبوده و بشر که دچار عالم طبع و دارای همه گونه نواقص میباشد، شایسته خلافت بوده تا بهترین مظاهر صفات واجب گردد.
اینجمله مبنی بر تعریض نسبت بآفریدگار و اظهار فخر نبوده زیرا ساحت فرشتگان از این رذیله منزّه است بلکه مبنی بر درخواست موهبت خلافت بآنان بوده! جمله حالیّه نحن، ضمیر متکلّم و مبتدا، نسبّح، بهیئت مضارع و متکلّم مع الغیر، و مصدر آن تسبیح و عبارتست از تنزیه باریتعالی از نواقص. امکانی.
«بِحَمْدِکَ»: حال با، برای ملابسه و دوام اتّصاف میباشد حمد اسم مصدر و اضافه بضمیر خطاب شده، و چون بجمله اسمیّه و هیئت مضارع تعبیر شده دلالت بر دوام تسبیح و تنزیه باریتعالی از نواقص دارد.
«وَ نُقَدِّسُ لَکَ»: واو عاطفه، نقدّس بهیئت مضارع و متکلّم مع الغیر و مصدر آن تقدیس، بمعنی تنزیه از نواقص است و حرف لام برای تأکید در اختصاص و ضمیر خطاب بباریتعالی میباشد، یعنی برای شایستگی ذاتی آفریدگار و اهلیّت او همواره او را پرستش نموده و از نواقص امکانی تنزیه مینمائیم، بدون شائبه خوف و یا طمع و بدین سبب شایسته خلافت هستیم.
«قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»: جمله مبنی بر پاسخ اجمالی و ارشاد فرشتگانست باسراری که در فطرت بشر بودیعت خواهد گذارد، به این که روح و نفس ناطقه بشر را بهترین نمونه از صفات واجبه قرار خواهد داد، که باسرار آن موهبت فرشتگان هرگز پی نبرند.
إنّی، حرف تأکید و ضمیر متکلّم، أعلم، بهیئت مضارع که دلالت بر اتّصاف ذاتی دارد. ما لا تعلمون، ما اسم موصول و جمله نافیه یعنی هرگز بر اسرار آفرینش بشر احاطه نخواهید یافت و بر رفعت و ارجمندی مقام روح قدسیّه و کلّیّه إلهیّه هرگز پی نخواهید برد.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، کریمه تفسیر جمله «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» می باشد. و نیز امتنان بر آدم ابو البشر و همچنان بر سائر پیغمبرانست، به این که بآنان انوار درخشان، ج‌1، ص: 102
موهبتهای وجودیّه و نفوس قدسیّه‌ئی ارزانی داشته که شایستگی خلافت و برتری بر ملائکه مقرّبان را یافته‌اند.
علّم، بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع بلفظ جلاله (ربّک) است. آدم. مفعول أوّل جمله متّصله و گفته شده که کلمه عجمه بوده بر وزن آذر و شالخ و یا آنکه از مادّه أدمه بمعنی الفت و انس میباشد. مانند إدریس که از درس اشتقاق یافته و إبلیس که از إبلاس و یعقوب که از عقب گرفته شده.
الأسماء، جمع اسم که از مادّه سموّ بمعنی رفعت و یا وسمه بمعنی علامت و نشانه است. و جمع محلّی بالف و لام و بدلالت لفظیّة و قرینه سیاقیّه عبارتست از همه آثار و نشانه های وجودیّه.
و چون منشأ آثار و کمالات همانا وجودست بدین قرینه اسماء عبارت از صفات فاضله وجودیّه است که باریتعالی بآدم موهبت فرموده، زیرا تعلیمی که متناسب با ساحت قدس او باشد، همانا موهبت روح قدسیّه الهیّه است، که بهترین مسطوره وجود واجب و آشکارترین اسماء امکانی و مظاهر صفات او میباشد و آدم در نتیجه آن موهبت شایسته خلافت شده و بر جامعه ممکنات و ملائکه فضیلت یافته است و ظاهر از تعلیم اسماء مجرّد اعلام لغات مختلفه بشر و یا اسماء و صفات نبوده، زیرا آن فضیلتی نیست که شایسته امتنان بر آدم باشد، و نیز سبب خلافت آدم از باریتعالی گردد، و بر ملائکه مقرّبان فضیلت و برتری یابد، چه آنکه مقام ملائکه بالاتر از آنست که بوسیله الفاظ و یا لغات بشر مقاصد آنانرا درک نمایند بلکه ملائکه مقرّبان بر موجودات عالم طبع و همچنان بر مقاصد قلبیّه بشر احاطه دارند، بدون حاجت بشنیدن الفاظ و یا لغات، پس علم بلغات و الفاظ مختلفه بشر فضیلتی برای آدم نیست و نیز سبب برتری او بر ملائکه نخواهد بود.
کلّها، تأکید برای کلمه الاسماء و تفسیر آنست (الأسماء بکلّیّتها). یعنی آثار و صفات وجودیّه که کلّیّه إلهیّه است مورد تعلیم وجودی بآدم بوده همچنانکه روایت شریفه از امیر المؤمنین علیه السلام در جواب کمیل باین حقیقت اشاره فرموده، و برای آن پنج رکن و دو خاصیت که عبارت از رضا و تسلیم است بیان فرموده و حقیقت آنرا روح کلّیّه انوار درخشان، ج‌1، ص: 103
إلهیّه معرّفی نموده و لذا کریمه در باره آدم فرمود «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی».
و بدین تقریب لفظ کلّ برای شمول افراد کلمه الأسماء نمیباشد، زیرا جمع محلّی بالف و لام بر حسب لفظ و اطلاق دلالت بر همه افراد دارد، بلکه ظاهر از سیاق کلّیّت آن اسماء و سعه حقائقی است که بآدم موهبت فرموده.
«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ»: جمله بیان تعجیز ملائکه است از احاطه باسرار و تعلیم وجودی که بآدم موهبت فرموده و ارشاد ملائکه مقرّبان که شایستگی خلافت را نخواهند داشت.
ثمّ، حرف تفریع و ترتیب، عرض، بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع است بلفظ جلاله «ربّک» و ضمیر مفعول راجعست بکلمه الاسماء یعنی اسرار وجودیّه و کلّیّه الهیّه که بآدم موهبت شده.
و چون عرض بحرف علی تعدیه شده، عبارتست از اظهار و اعلام آن حقائق موهوبه بر ملائکه بمنظور اختبار آنان.
«فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ»: تفسیر جمله متّصله و بیان چگونگی عرضه و آزمایش احاطه ملائکه است بر آن اسرار موهوبه که در نتیجه اظهار عجز نمایند.
فا، حرف تفریع و ضمیر فاعل راجع بلفظ جلاله است، أنبؤونی بهیئت امر و مقول قول. مبنی بر تعجیز ملائکه و ارشاد بعدم شایستگی آنان برای خلافت میباشد.
و مصدر آن انباء و عبارت از اخبار و اعلام بامری که پاسخ امر تعجیزی است، با حرف تعدیه و جمله مفعول دوّم أنبؤونی، هؤلاء اشاره جمع که بر ذوی العقول اطلاق میشود و راجعست بکلمه الاسماء کلّها، و شاهد آنستکه (الأسماء) عبارت از حقائق اسماء و صفات وجودیّه‌ئیست که بآدم موهبت شده، و اطلاق جمع بلحاظ کثرت و کلّیّت آنها بوده و یا بلحاظ اینکه زیاده بر تعلیم وجودی امتنان دیگری بر آدم نهاده که انوار مقدّسه خلفاء را عموما و انوار شامخه رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او را خصوصا در صلب او بودیعت نهاده تا بر ملائکه مقامات شامخه آدم و سائر خلفای پروردگار که بهترین مظاهر صفاتی آفریدگار هستند ارائه و اعلام شود بدین تناسب کلمه «بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» که مورد پرسش انوار درخشان، ج‌1، ص: 104
از ملائکه و آزمایش آنان بوده محتملست عبارت از پاسخ تعجیزی بآثار آن صفات وجودیّه باشد.
و جمله خطاب تعجیزی بملائکه است به این که آثار و علائم حقائق صفات وجودیّه و روح کلّیّه الهیّه (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) که بآدم موهبت شده و همچنان برسائر خلفاء چنانچه فرشتگان نیز هم چه صفات و کمالات وجودیّه‌ای دارند در پاسخ اظهار داشته و ارائه دهند.
«إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»: قید راجع بجمله تعجیزی است و ارشاد بقصور ملائکه مقرّبان از شایستگی برای خلافت میباشد، یعنی با عدم احاطه بر اسرار و حقائق وجودیّه (الأسماء کلّها) خواهند دانست که شایسته خلافت نخواهند بود.
«قالُوا سُبْحانَکَ» کریمه بیان اظهار عجز و قصور ملائکه است در برابر امر تعجیزی أنبؤونی و تصدیق کریمه «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» و اقرار وجودی بفضیلت و برتری آدم از آنان بسبب صفات وجودیّه و کلّیّه إلهیّه که باو موهبت شده و نیز شایستگی او برای خلافت.
«قالوا» ضمیر فاعل راجع بملائکه، و قول دارای حقائق مختلفه‌ئیست و در مورد کریمه عبارت از اظهار مذلّت وجودی و تصدیق بعجز در برابر امر اختباری و تعجیزی میباشد.
«سبحانک» مقول قول و اسم مصدر بر وزن غفران و منصوب و مفعول مطلق برای فعل محذوف (سبّحنا) که همواره اضافه باسماء جلاله و یا ضمیر آن میشود، و در مقام سپاسگزاری و اعتذار و عجز گفته شده، و عبارت از تنزیه آفریدگار از نواقص امکانی است و نیز گواهی وجودی بصفات واجبه و اینکه موجود امکانی احاطه بر علوم غیبیّه او نخواهد داشت.
«لا عِلْمَ لَنا»: جمله اسمیّه و نافیه و تفسیر سبحانک میباشد، لا حرف نفی و علم اسم مصدر، و مفرد نکره واقع در سیاق نفی مبنی بر نفی احاطه وجودی و اقرار بنقص ذاتی است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 105
«إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»: جمله استثنائیّه و مفعول دوّم آن بقرینه حذف شده یعنی موجودات امکانی عین تعلّق بآفریدگار بوده و هرگز استقلال در شؤون وجودیّه نخواهند داشت.
«إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ»: جمله برهان بر عجز و تصدیق آنکه هر که را پروردگار شایسته بداند بخلافت منصوب خواهد فرمود، جمله با تأکید و ضمیر فصل دلالت بر حصر دارد. العلیم، صفت مشبهه و از صفات وجودیّه واجب و عین ذات و عبارت از احاطه وجودی بر ممکنات است. الحکیم، نیز از صفات وجودیّه باریتعالی، مبنی بر گواهی ملائکه مقرّبان بآنچه که در سلک نظام امکانی درآورد، بر وفق صلاح و حکمت بوده و مصون از شائبه نقص میباشد. و نظام امکانی مسطوره صفات واجب و بر طبق نظام شریف ربوبیست، و ذکر ایندو صفت نیز برهان آنستکه تعلیم وجودی أسماء کلّیّه إلهیّه بآدم و همچنان بسائر خلفاء و نیز تشریع نظام تکلیف برای جامعه بشر که لطیفه و غرض عوالم امکانیست از آثار ایندو صفت کامله میباشد.
«قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»: کریمه بیان نتیجه تعلیم وجودی اسماء و کلّیّه إلهیّه بآدم و فضیلت او بر ملائکه مقرّبان، و اینکه خلقت و آفرینش آدم و موهبت خلافت باو از اسرار إلهی و غرض از نظام امکانیست.
قال، ضمیر راجع بلفظ جلاله (ربّک)، أنبئهم، جمله، مقول قول أنبئهم، امر مبنی بر ارشاد و ضمیر مفعول راجعست بملائکه و گفته شد که إنباء عبارت از اعلام بامری و اظهار از حقیقت آنست.
بأسمائهم، با حرف تعدیه، و مرجع ضمیر أسمائهم حقائق صفات وجودیّه‌ئیست که در کریمه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» ذکر شده، بدینجهت اسماء عبارت از آثار و نشانه‌های صفات وجودیّه و کلّیّه الهیّه خواهد بود که آدم آنها را برای ارشاد و آزمایش بملائکه اعلام و اظهار داشت.
«فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» جمله تفریع، لمّا زمانیّه و حرف شرط و ضمیر، مفعول اوّل و راجع بملائکه، و کلمه بأسمائهم مفعول دوّم جمله است و ضمیر مضاف إلیه راجع بأسماء انوار درخشان، ج‌1، ص: 106
و کلّیّه إلهیّه است (الأسماء کلّها) که بآدم موهبت شده، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» جمله جواب شرط همزه برای توبیخ و یا انکار که مفاد آن اثبات جمله منفیّه و اشاره بکریمه «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» میباشد.
«إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» جمله مقول قول و تفسیر کریمه «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» میباشد أعلم بهیئت مضارع و دلالت بر اتّصاف ذاتی دارد غیب صفت مشبهه و بقرینه سیاق عبارت از حقائق مکنونه و اسرار نهانیست که ملائکه مقرّبان از احاطه بر آن قاصرند.
«السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»: السماوات جمع سماء بالف ممدوده صفت مشبهه از مادّه سموّ بمعنی رفعت و بلندی است و در مورد کریمه بقرینه سیاق رفعت و سموّ معنوی و مقامی است و عبارت از موجودات شامخه و نفوس کلیّه إلهیّه خلفاء و نمایندگان پروردگار میباشد، و انوار مقدّسه وابسته بعالم طبع بوده که دارای اسراری است، از جمله اسرار و لوازم خلافت آنان، خلق و آفرینش سلسله بشر است و نیز تأسیس نظام اختیار در جهان طبیعت و تشریع و تأسیس نظام تکلیف در آن.
و از جمله نشئات و عوالم بسیاری برای بشر مقرّر داشته از عالم ذرّ و اصلاب و ارحام و جهان طبع و نظام اختیار و برزخ و قیامت.
و از جمله غرض از خلقت و آفرینش عوالم امکانی، آفرینش خلفاء و نمایندگان پروردگار بوده زیرا بهترین مظاهر صفات او میباشند و نیز آفرینش سلسله بشر و سوق آنان بسوی سعادت ابدی.
و از قرینه سیاق و تفضیل جامعه أنبیاء بر ملائکه مقرّبان استفاده میشود که مراد از کلمه «غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، اسرار مکنونه‌ئیست که در انوار مقدّسه خلفاء عموما و رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او خصوصا نهاده است که ملائکه مقرّبان بر حدود وجودیّه آنان پی نخواهند برد.
«وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ»: جمله معطوف و مبنی بر توبیخ و اشاره بکریمه «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» که ملائکه مقرّبان از نظر قصور بحقائق مکنونه، خصال انوار درخشان، ج‌1، ص: 107
رذیله بشر را مورد استعلام قرار دادند.
جمله «ما تُبْدُونَ» موصول و صله و مفعول، «إِنِّی أَعْلَمُ» است تبدون بهیئت مضارع و خطاب بملائکه مقرّبان میباشد و مصدر آن ابداء بمعنی اظهار است یعنی اسرار خلقت و آفرینش خلفاء و نیز خلق سلسله بشر و تأسیس نظام اختیار و تشریع نظام تکلیف و وسائل سعادت ابدی از جمله اسراریست که ملائکه بدان پی‌نبرده و فقط پاره‌ئی از آثار طبع و قوای شهوی و غضب برخی از بشر را در نظر گرفته و مورد استعلام قرار داده‌اند.
«وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» اشاره بکریمه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» میباشد.
یعنی ملائکه مقرّبان در نتیجه تنزیه آفریدگار از نواقص امکانی خود را بهترین مظاهر صفات واجبه و شایسته خلافت میدانستند.
ما، موصول. تکتمون، بهیئت مضارع و خطاب بجامعه ملائکه و خبر جمله کنتم میباشد، و چون کتمان بفعل ناقص تعبیر شده که مفاد آن نسبت ثانویّه است استفاده میشود که همواره شایستگی خود را برای خلافت پنهان داشته‌اند.
و نیز محتملست بلحاظ آن باشد که شیطان در زمره ملائکه بوده و سیرت کفر خود را پنهان میداشته، و ملائکه نیز بسیرت کفر او پی نبرده بودند، بدینجهت پروردگار عالم بطور عموم بآنان مخاطبه فرموده است.
شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» که حقائق حجّتها و خلفای خود را بآدم تعلیم فرمود، و سپس آن ارواح را بر ملائکه عرضه و آشکار داشت و فرمود چنانچه برای خلافت شایسته‌تر از آدم هستید، از این اسرار مرا خبر دهید؟ ملائکه اظهار عجز نموده و عرضه داشتند که آفریدگار هر که را شایسته بداند سزاوار خلافت میباشد، و فرمود بآدم که بملائکه اخبار نما و چون آن حقائق را اعلام داشت ملائکه شایستگی مقام آدم و سائر خلفاء را احراز کردند سپس ارواح را از ملائکه پنهان داشت و آنانرا بولایت و تصدیق خلفاء امر فرمود.
و نیز از حضرت علیّ بن الحسین علیه السّلام روایت نموده که خبر داد مرا پدر بزرگوارم از امیر المؤمنین علیه السلام از رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله فرمود که آدم نور درخشانی را در صلب خود انوار درخشان، ج‌1، ص: 108
دید چه آنکه پروردگار ارواح ما را از عرش خود بصلب او منتقل نموده ولی برای او آشکار نبود آدم عرضه داشت بار إلها این چه نوریست، باریتعالی فرمود نور ارواحیست که آنها را از بالاترین مقام عرش خود در صلب تو نهاده و بدانسبب فرشتگان را فرمان دادم که بتو سجده کنند، آدم عرضه داشت آن ارواح را ارائه فرما، فرمود ای آدم نگاه کن بزاویه عرش و چون نور ارواح ما از صلب آدم بعرش تابش داشت مانند صورت که در آینه انطباع یابد، و ارواح ما را دید عرضه داشت: این ارواح کیانند؟ پروردگار فرمود اینها ارواح اشرف مخلوقات و بهترین جامعه بشر هستند، یعنی محمّد صلی اللّه علیه و آله است و من حمید و پسندیده در افعال خود میباشم. نام او را از نام خود گرفته‌ام و نیز علی است و من علیّ عظیم هستم اسم او را از اسم خود گرفته‌ام و این فاطمه علیها السّلام است و من فاطر و آفریدگار آسمانها هستم که دشمنان را از رحمت در روز جزا برانم، نام او را از نام خود گرفته‌ام و نیز حسن و حسین هستند من محسن و نام آنها را از نام خود گرفته‌ام و این ارواح گرامیترین بندگان من هستند و بوسیله آنها فضل خود را شامل موجودات مینمایم و ببندگان شایسته خود اجر و ثواب موهبت مینمایم، ای آدم چنانچه بر تو مصیبتی روی آورد بآنها توسّل نما و آنانرا شفیع نزد من قرار بده زیرا عهد نموده‌ام هر که بآنان توسّل جوید مسئلت او را بپذیرم.
کتاب عیون الاخبار از عبد السلام بن صالح هروی از حضرت رضا روایت کرده که در ضمن حدیثی فرمود چون باریتعالی گرامی داشت آدم را بسبب سجده ملائکه بر او و نیز او را در بهشت جایداد، نزد خود گمان کرد که کسی بفضیلت او نبوده باو وحی فرمود که بساق عرش نظر کن دید نوشته شده، لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه، علیّ بن أبی طالب امیر المؤمنین و زوجته فاطمة سیّدة النساء و الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، آدم عرضه داشت اینها کیانند پروردگار فرمود اینها فرزندان تو هستند و بهتر از تو و همه مخلوقات من میباشند، چنانچه آنها نبودند تو را خلق نمیکردم و نه بهشت و نه دوزخ و نه آسمانها و نه زمین را.
تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که راوی سؤال کرد از تفسیر کریمه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» فرمود نامهای بیابانها و نباتات و کوهها بوده و نظر انوار درخشان، ج‌1، ص: 109
نمود ببساطی که در آنجا گسترده بود فرمود این بساط نیز از آن بود که بآدم تعلیم فرمود.
و نیز عیّاشی از داود بن سرحان روایت نموده که حضور حضرت صادق علیه السلام بودم غذا طلبید و پس از صرف غذا فرمود طشت آوردند عرضه داشتم فدایت شوم، تفسیر کریمه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» چیست فرمود بیابانها و درّه‌ها و این طشت نیز از آنها است.
مفسر گوید: از روایات شریفه نیز استفاده میشود که اسمائی که آفریدگار بآدم تعلیم فرمود، عبارت از موهبت کمالات وجودیّه‌ئی است که بدان سبب شایسته خلافت گردید و از جمله لوازم آن وساطت در فیوضات تکوینیّه است بر ممکنات و نیز احاطه علمی بر آنها که در روایات شریفه تنظیر فرموده است ببساط گسترده و یا بکوهها و بیابانها.
کتاب کافی از صالح از حضرت ابی عبد اللّه علیه السلام روایت نموده که بعضی از قریش عرضه داشتند برسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله بچه سبب برسائر پیغمبران فضیلت یافتی در صورتی که پس از همه مبعوث شده‌ئی حضرت فرمود اوّلین کسی بودم که ایمان بپروردگار آورده و پاسخ او را باقرار بعبودیّت گفتم، هنگامیکه از انبیاء پیمان عبودیّت میگرفت و آنانرا بربوبیّت خود گواه میخواست، بکریمه «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» و نیز کافی بطریق دیگری این روایت را نقل نموده.
مفسر گوید: از روایات شریفه استفاده میشود (همچنانکه مقتضای امکان اشرف است) که پروردگار از جامعه ممکنات ابتداء خلفاء را آفریده زیرا بهترین مسطوره کمالات واجبه و وسائط فیوضات الهیّه هستند، بسبب شرافت ذاتی و فضیلت عبودیّت که بدانها موهبت فرموده و از سلسله انبیاء نیز مقام شامخ رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او علیهم السّلام را سابقتر آفریده است، بواسطه فضیلت ذاتی و سبقت در عبودیّت که بر انبیاء دارند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 110

[سوره البقرة (2): آیه 34] .... ص : 110

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (34)

خلاصة .... ص : 110

بیاد آور هنگامی که فرشتگان را بسجده آدم فرمان دادیم، همه پذیرفته و سجده نمودند جز ابلیس که خودداری و خودستائی کرده و در زمره دشمنان درآمد.

شرح .... ص : 110

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»: کریمه بیان آنستکه پس از تشریع منصب خلافت برای آدم و نیز اخبار بخلافت سائر نمایندگان و خلفاء (إنّی جاعل فی الأرض خلیفة) امر فرمود که ملائکه آدم را سجده نمایند که بدانوسیله تصدیق خلافت او و سائر خلفاء را نیز نموده باشند، و امر ایجابی بسجده ملائکه بدانلحاظ است که پس از تشریع منصب خلافت برای آدم و سائر خلفاء حقیقت ایمان و عبودیّت ملائکه دارای دو رکن گردید، یکی پرستش آفریدگار و دیگر تصدیق بخلافت آدم و سائر خلفاء.
إذ، اسم، ظرف زمان و مبنی بسکون و عامل آن جمله مقدّره اذکر میباشد. و از نظر تشریف واقعه را برای رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله در کریمه ذکر فرموده.
«قلنا» بهیئت ماضی و تعبیر به این جمله شاید بلحاظ آن باشد که در مقام امر و تکلیف بملائکه بوده.
«لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»: اسجدوا بهیئت امر و خطاب تکلیفی و مقول قول و مصدر آن سجده و صدور آن از بشر عبارت از گذاردن پیشانی است بر خاک، و نهایت مرتبه انوار درخشان، ج‌1، ص: 111
اظهار عبودیّت عملیست بدینجهت سجده برای غیر آفریدگار شایسته نمیباشد و شرک خواهد بود.
و از سیاق کریمه استفاده میشود که سجده ملائکه برای امتثال تکلیف و اظهار عبودیّت نسبت بآفریدگار و در ضمن تعظیم آدم بوده است، زیرا پرستش آفریدگار وابسته به تصدیق خلافت آدم و سائر خلفاء بوسیله سجده بآدم میباشد.
و تحقّق سجده از ملائکه در صورتی فقط برای آدم خواهد بود که در مقام امتثال امر تکلیفی پروردگار نباشند، و چون ملائکه از نظر امتثال امر پروردگار سجده بآدم نمودند. در حقیقت سجده برای پروردگار و امتثال امر او بوده و ضمنا تعظیم آدم و اقرار بخلافت و وساطت او است. و اینکه تصدیق بخلافت او رکن ایمان میباشد.
«فسجدوا» جمله تفریع و جزاء و حکایت از پذیرفتن فرشتگان به این که آدم خلیفه پروردگار بوده زیرا که بوسیله سجده باو اظهار عبودیّت و پرستش آفریدگار را نموده که ضمنا اقرار بخلافت و وساطت او میباشد.
«إِلَّا إِبْلِیسَ» جمله استثنائیّه، ابلیس بر وزن افعیل از مادّه أبلس بمعنی یأس و ناامیدی از رحمت پروردگار است مانند کریمه «لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» زخرف: 75.
و ابلیس نام شیطان و غیر منصرف میباشد، بواسطه وصف و علمیّت آن و نیز گفته شده که کلمه عجمه و غیر عربی است. و مشعر بیأس او از رحمت ابدی میباشد.
«أَبی وَ اسْتَکْبَرَ»: بیان مخالفت و انکار ابلیس است که بواسطه خودداری از سجده بآدم بلحاظ انکار خلافت او کفر بآفریدگار میباشد. و استفاده میشود که انکار خلافت خلفاء و وساطت آنان در فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه که رکن ایمان قرار داده شده مستلزم کفر و انکار ربوبیّت آفریدگار میباشد.
أبی، بهیئت ماضی و مصدر آن إباء بمعنی خودداری از امتثال امر بسجده است و استکبر، نیز بهیئت ماضی و مصدر آن استکبار که بمعنی اظهار بزرگی و برتری و بخود بستگی کمالی است که فاقد آن میباشد.
«وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»: من حرف تبعیض و کریمه بیان آنستکه شیطان در نتیجه انوار درخشان، ج‌1، ص: 112
خودداری از سجده بآدم و انکار فضیلت او، بر پروردگار نیز طغیان نموده و بدانسبب ربوبیّت آفریدگار را انکار داشته و در زمره کافران درآمده.
و نیز محتملست جمله حالیّه و اخبار باشد از کفر دیرینه شیطان که کتمان مینموده و بواسطه تخلّف از سجده کفر خود را بر آفریدگار آشکار نموده همچنانکه در کریمه گذشته «وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» گفته شد.
تفسیر قمّی روایت نموده که آفریدگار چهل سال هیئت آدم را در آب و گل واگذاشت، ابلیس میگذشت و میگفت چنانچه پروردگار مرا بسجده آدم امر کند مخالفت خواهم کرد و چون ملائکه را امر بسجده آدم فرمود فرشتگان سجده نمودند، و ابلیس حسادت و کفر درونی خود را آشکار نمود و از سجده آدم خودداری کرد.
تفسیر برهان از داود بن فرقد از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که: بپرهیزید از غضب که وسیله هر شر و کار ناشایسته‌ایست، زیرا ابلیس در زمره فرشتگان بود و گمان میرفت از آنها باشد ولی در علم پروردگار از جمله فرشتگان نبود، و چون امر فرمود که بآدم سجده نماید غضب کرد، و کریمه فرمود «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» کهف: 50 مفسر گوید: کریمه حکایت دارد از اینکه ابلیس از جمله جنّ بوده ولی در زمره فرشتگان بود و بطریق اولی او نیز مأمور بسجده آدم شده و در نتیجه خودداری و مخالفت، از طریقه عبودیّت بیرون رفته است و شاهد آنستکه کریمه و کان «مِنَ الْکافِرِینَ» حالیّه میباشد.
کتاب بحار بسند معتبر روایت نموده که ابلیس مأمور شد بسجده آدم، عرضه داشت بار الها چنانچه مرا عفو فرمائی از سجده هر آینه ترا پرستش نمایم بطوریکه هیچ فرشته هم، چنان عبادت ننماید پروردگار فرمود دوست دارم اطاعت شوم بآنچه امر نمایم و ابلیس چهار مرتبه فریاد ناله برآورد یکی هنگامیکه از رحمت رانده و دچار لعن گردید و دیگر هنگام فرود آمدن آدم بزمین و دیگر هنگام بعثت رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و نیز موقع نزول قرآن کریم. انوار درخشان، ج‌1، ص: 113
کتاب احتجاج از حضرت موسی بن جعفر از آباء گرام خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده که شخصی یهودی از آنحضرت سؤال نمود از معجزات رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همچنانکه برای سائر انبیاء مقرّر شده، و نیز عرضه داشت که پروردگار امر فرمود که ملائکه بآدم سجده کنند آیا برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز ازین قبیل فضیلتی مقرّر داشته؟ حضرت فرمود آری فرشتگان را امر فرمود بآدم سجده کنند برای پرستش پروردگار و نیز اقرار بفضیلت آدم و در خواست رحمت بر او و فضیلتی را که بهتر از آنست به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختصاص داد زیرا پروردگار و همچنان ملائکه بر او رحمت فرستادند، و امر فرمود که اهل ایمان نیز همواره برای او طلب رحمت کنند.
و نیز از جابر بن یزید جعفی از حضرت باقر از آباء گرام خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده که آفریدگار چهل سال هیئت آدم را در گل نهاده بود، ابلیس بر او میگذشت و میگفت چنانچه پروردگار مرا بسجده او امر کند مخالفت خواهم نمود و پس از آنکه پروردگار بآدم روح دمید عطسه کرد و گفت الحمد للّه، پروردگار فرمود رحمت بر تو باد و سبقت رحمت از پروردگار بر آدم بود و امر فرمود فرشتگان را که باو سجده کنند، همه پذیرفتند و سجده نمودند جز ابلیس که آنچه را از کفر پنهان داشته بود آشکار کرد، پروردگار فرمود برای چه از فرمان من سرپیچی نمودی عرضه داشت من بهتر از اویم زیرا مرا از آتش آفریده‌ئی و او را از گل، و نیز حضرت فرمود ابلیس اوّلین کسی بود که قیاس و خودستائی بر پروردگار نمود زیرا اوّلین گناه و طغیان او اظهار نخوت بود باستناد اینکه بر آدم فضیلت دارد.
مفسر گوید: از روایت شریفه و هم چنان از کریمه «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»: استفاده میشود که ابلیس برای مخالفت خود از سجده بآدم احتجاج نموده بفضیلت خود بر آدم به این که پروردگار او را از آتش آفرید و آدم را از گل و فضیلت آتش بر گل آشکار است. و چون این احتجاج که خود کفر و طغیان بر آفریدگار بوده در نزد بعض مفسّرین از عامّه مورد نظر شده بدین لحاظ تشریح میشود.
در حقیقت ابلیس در مقام احتجاج بسبب قصور، بمفضولیّت و پستی خود از مقام انوار درخشان، ج‌1، ص: 114
آدم اقرار نمود، زیرا عرضه داشت که مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل و چنان پنداشت که آتش بهتر از گل بوده ولی این اقراریست بفضیلت آدم زیرا آتش گرچه بصورت فعلیّه دارای روشنائی وحدت و حرارت و مرتبه‌ئی از کمال وجودی میباشد ولی در کمون آن فضیلتی و استعدادی نهاده نشده که بصورت بهتری درآید و هر چه دارد فعلیّت محض است ولی گل مادّه‌ئیست قابل همه گونه ترقّیات و شایسته است که پروردگار باو روح بدمد و در فطرت و کمون او کمالات بی‌پایانی ودیعت بسپرد، همچنانکه تعبیر فرموده از موهبت روح بآدم «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»: که از آن بپرتو روح الهی تعبیر فرموده بدین تقریب ابلیس در ضمن احتجاج اقرار بفضیلت آدم و پستی خود نمود.
و بمقتضای عبودیّت ذاتی او نسبت بپروردگار و فضیلتی که برای آدم اقرار نموده لازم بود که بآدم سجده کند و خلافت او و نیز امر پروردگار را بپذیرد همچنانکه ملائکه پذیرفته و سجده نمودند ولی بسبب سرپیچی و دعوی فضیلت بر آدم از زمره کافران گردید.
و ظاهر از کریمه «إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» و همچنان از روایات شریفه استفاده میشود که شیطان از نوع ملائکه و موجودات مقدّسه نبوده است بلکه از نوع جنّ میباشد که از آتش آفریده شده بر حسب کریمه «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ» حجر: 28.
و پس از آنکه فرشتگان و جنّ مأمور سجده بآدم شدند ابلیس تخلّف ورزیده و کفر و حسد خود را آشکار نمود.
تفسیر قمّی در کریمه «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ»، از حضرت ابو الحسن الرضا علیه السّلام روایت نموده که سجده یعقوب و فرزندانش برای یوسف نبود، بلکه برای سپاسگزاری آفریدگار از این نعمت و نیز تکریم یوسف بود همچنانکه سجده فرشتگان برای آدم نبوده بلکه ستایش آفریدگار و اقرار بفضیلت آدم بود و یعقوب و فرزندانش با یوسف سجده نمودند برای شکرانه پروردگار که آنها را گردهم آورده زیرا یوسف در سپاسگزاری خود عرضه داشت «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: چون پروردگار آدم را آفرید بفرشتگان فرمان داد باو سجده کنند ملائکه گمان نداشتند که خلقی را بیافریند که از انوار درخشان، ج‌1، ص: 115
ملائکه گرامی‌تر و بهتر باشد و لذا فرمود «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» مفسر گوید: از روایات شریفه و سیاق کریمه استفاده میشود که ملائکه احاطه علمی بر حدود وجودی نفوس کلّیّه الهیّه نداشتند، بلکه می‌پنداشتند که بشر دارای خصال رذیله طبع و شهوت و غضب بوده بدون اینکه بر اسرار نظام طبع و عالم تکلیف و اختیار آگاه باشند.
از آیات کریمه و تفسیر روایات استفاده شد، که کمالات وجودیّه که بآدم موهبت شده عبارت از عبودیّت اعتقادی و تشبّه صفاتی بآفریدگار است که این حدّ نامحدود از عبودیّت بملائکه و فرشتگان موهبت نشده، و موجودات امکانی که لباس عبودیّت ذاتی را در بر پوشیده و هرگز از برخود نتوانند بکنار افکنند هر چه عبودیّت تکوینی بر حسب اعتقاد، و تشبّه صفاتی زیاده باشد، لامحاله مقام بالاتری از عبودیّت را پیموده و خلفای باریتعالی عموما و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله خصوصا بواسطه موهبت وجودی اقصی مرتبه تشبّه صفاتی امکانی را بآفریدگار دارند. بدین سبب وسائط فیوضات الهیّه نسبت بعوالم مادون خود شده‌اند.
و مقتضای وساطت تکوینیّه باختلاف مراتب بیشمار آن آنستکه رابطه عبودیّت سائر موجودات بوساطت آنان باشد. بدین نکته پس از تشریع خلافت برای آدم و اخبار بخلافت سائر خلفاء، رابطه عبودیّت بوساطت آنان خواهد بود، همچنانکه بر حسب فیوضات تکوینیّه چنان بوده، پس رکن ایمان بپروردگار تصدیق خلافت خلفاء و اوصیاء آنان میباشد. و شیطان در ضمن احتجاجات خود اقرار بربوبیّت آفریدگار نموده و فقط فضیلت آدم را بر خود انکار داشته و در حقیقت وساطت تکوینیّه او را انکار نموده، بدینجهت ایمان او بپروردگار پذیرفته نشده و از زمره کافران و منکران گردیده است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 116

[سوره البقرة (2): آیات 35 تا 39] .... ص : 116

اشاره

وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (36) فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (39)

خلاصة .... ص : 116

ای آدم با همسر خود در بهشت سکونت نما و از نعمتهای آن برخوردار شوید و بر شما گوارا باشد، اما نزدیک این درخت نروید که در زمره ستمکاران خواهید بود
سپس شیطان آندو را بلغزش افکند. تا از آن درخت بخوردند و هر دو را از مکان ارجمند و آسایشگاه که داشتند بدر کرد، و فرمان دادیم که از بهشت فرود آیید. و برخی از فرزندان شما با یکدیگر دشمنی و ستیز خواهند نمود و زمین برای شما جای زندگی میباشد.
سپس آدم اسراری را از آفریدگار بیاموخت و بدانسبب توبه او پذیرفته شد. زیرا پروردگار ببندگان مهربانست.
گفتیم که بزمین فرود آیید تا از جانب پروردگار پیشوایانی بسوی شما آیند و هر که در طریقه پرستش از آنان پیروی کند همواره ایمن بوده و هرگز بیمناک نخواهد گردید.
و نیز آنانکه آفریدگار را انکار نموده و از پیشوایان پیروی نکنند در آتش دوزخ و عقوبت ابدی دچار خواهند شد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 117

شرح .... ص : 117

«وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ»: کریمه مبنی بر امتنان دیگریست بر آدم که پس از موهبت مقام خلافت و فرمان ملائکه بسجده او، آدم و حوّا را در بهشت سکونت داد و در نتیجه لغزشی که از آنان سرزد محروم از سکونت در بهشت شده و بزمین فرود آمدند.
«وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ»: قول پروردگار بقرینه متعلّق عبارت از امر تکوینی بسکونت آدم و حوّا در بهشت میباشد.
اسکن، بهیئت امر و مقول قول یعنی أمر بطور تکوین بوده نه تکلیف و صدور امر تکوینی نظر بمقتضیاتی بوده که از سیاق آیات استفاده میشود. و زوجک، معطوف و زوج بر هر یک از مردو زن اطلاق میشود و لغت زوجه فصیح نیست. و استفاده میشود که سکونت حوّا بتبعیّت از آدم بوده. الجنّة: الف و لام آن عهد و صفت مشبهه و تاء آن وحدت از مادّه جنین و جنون گرفته شده که بمعنی پنهان و بر حسب سیاق کریمه و روایات شریفه بهشت دنیا بوده که از انظار پنهان میباشد.
«وَ کُلا مِنْها رَغَداً» جمله معطوف و امر ارشادی مبنی بر امتنان و توصیف زندگانی در بهشت است. رغدا بدو فتحه صفت مشبهه و مصدر آن رغد بمعنی زندگانی گوارا و آماده که حاجتی برنج و زحمت نداشته باشد، و صفت برای مفعول مطلق محذوف (أکلا رغدا) حیث شئتما: حیث اسم و ظرف و مبنی بضمّ و ما موصول و مضاف إلیه آن حذف شده است.
«شِئْتُما»: بهیئت ماضی جمله تأکید رغدا میباشد که هر چه را خواسته باشید از غذاهای گوارا آماده بوده و احتیاج برنج نخواهید داشت.
«وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»: جمله ارشاد به این که موهبت سکونت در بهشت مادامیست انوار درخشان، ج‌1، ص: 118
که این پند را بپذیرید و در صورت تخلّف از آن از این موهبت محروم خواهید شد. و جمله شاهد آنستکه بهشت دنیا بوده که سکونت در آن آمیخته بامریست که پایدار نخواهد بود.
«لا تَقْرَبا»: جمله معطوف و نهی ارشادی و مصدر آن قرب بمعنی نزدیک شدن و کنایه است از اینکه متعلّق آن دارای مفسده است که از نزدیک شدن بآن نیز باید خودداری شود مانند کریمه «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ»
: که از نظر مبالغه در نهی از تصرّف در مال یتیم چنان تعبیر شده که از اموال یتیم همواره در حذر باشید.
«هذِهِ الشَّجَرَةَ»: مفعول و الف و لام آن عهد، الشجره بدو فتحه و تاء آن وحدت و جمع آن شجر و اشجار و عبارت از موجود نباتی معهود (گندم) است. و یا شجره و رشته کمالات وجودیّه رسول مکرّم صلی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء علیهم السلام میباشد که بر حسب روایات تفسیر شده.
«فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ»: جمله مبنی بر ارشاد و تأکید در اینکه تخلّف از دستور و پند، سبب حرمان از سکونت و زندگی گوارای در بهشت شده و علاوه دچار زندگانی سخت و ناگوار دیگری خواهید گردید.
جمله تفریع و جواب امر و خطاب بآدم و حوّا، من حرف تبعیض و تعبیر بعنوان وصفی ظالم فرموده مشعر بآن که در صورت تخلّف از دستور ارشادی دچار تبعات ناگوار آن خواهید شد و تدارک‌پذیر نخواهد بود.
و مصدر آن ظلم بمعنی تجاوز از حدّ و وظیفه و ضدّ عدل که رفتار برحسب حدود وظیفه است. و ظلم از صفات رذیله نفسانیّه و دارای درجات و مراتب بیشماریست و اقصی مرتبه آن شرک و انکار آفریدگار میباشد که رابطه ذاتی خود را بر حسب اعتقاد از آفریدگار قطع نموده و لامحاله بهلاکت منتهی خواهد گشت.
و از جمله درجات نازله آن ظلم اخلاقی و افعالی و ارتکاب گناهان مانند قتل نفس و سرقت و ستم بر مردمان و نظائر آنها میباشد. و مرتبه ناقصه آن نیز ارتکاب افعال مکروهه که برخلاف شؤون و وقار انسانی بوده و دارای رکاکت در انظار است و قبح انوار درخشان، ج‌1، ص: 119
درجات ظلم بر حسب فطرت و استقلال عقل میباشد. و ساحت خلفاء و نمایندگان پروردگار از آلوده‌گی بآنها منزّه است زیرا بر حسب کمالات وجودیّه که بآنان موهبت شده هرگز گرد افعال ناشایسته نخواهند گردید. و آیات کریمه طهارت ذاتی و اخلاقی آنانرا گواهی فرموده و از ضروریّات دیانات توحید بشمار آمده است و همه مراتب ظلم برحسب اختلاف، حدّی از تجاوز از حدود عبودیّت میباشد.
و سنخ دیگر از ظلم که حقیقت دیگر و تجاوز از حدود عبودیّت نمیباشد، بلکه فقط تجاوز و صرف نظر از صلاح شخصی بوده، که در نتیجه دچار تبعات آن گردد عبارت از تخلّف از دستور ارشادی است که مبنی بر پند و نصیحت است مانند تخلّف از دستور طبیب که جز زیان شخصی تبعاتی در برنخواهد داشت، و حکمت باریتعالی بآنستکه زیاده بر تشریع اوامر و نواهی تکلیفیّه اوامر و نواهی ارشادیّه نیز دارد که جهت مولویّت در آن اعمال نشده و فقط مبنی بر پند و ارشاد بصلاح و فساد میباشد. و کریمه «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» مبنی بر ارشاد بوده بقرینه اینکه مفسده آنرا ذکر فرموده: در کریمه «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ».
و تعبیر بفعل ناقص و عنوان وصفی فرموده که بر تقدیر تخلّف همواره دچار تبعات آن خواهید شد که تدارک‌پذیر نباشد و نیز در کریمه «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» طه: 11. نتیجه تخلّف از دستور ارشادی را حرمان از سکونت در بهشت و دچار زندگانی ناگوار مقرّر داشته، گذشته از اینکه بهشت که آدم در آن سکونت داشت جای تکلیف نبود.
و از جمله آنکه آثار و تبعاتی که بر مخالفت از نهی ارشادی مترتّب میشود زوال پذیر نخواهد بود ولی تبعات مخالفت نهی تحریمی پس از پذیرفتن توبه رفع خواهد شد و در مورد تخلّف از نهی «لا تَقْرَبا» با اینکه آدم توبه نمود و پذیرفته شد، باز ببهشت برگردانیده نشد و دچار زندگانی ناگوار گردید.
«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها»: جمله تفریع و تفسیر چگونگی ظلم آدم و حوّاست که ابلیس بوسیله وسوسه و گفتن عبارات نصح‌آمیز آنانرا فریب داد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 120
«فَأَزَلَّهُمَا»: بهیئت ماضی و مصدر آن ازلال و تعدیه بمعنی بلغزش افکندن و واداشتن بمخالفت است. و مجرّد آن زلّت و از آنست تزلزل که انحراف از طریقه استقامت می‌باشد.
الشیطان: صفت مشبهه و شرح اشتقاق آن گذشت و اسم مصدر آن شیطنت که عبارت از مکر بصورت نصح و پند است و تعبیر بلفظ شیطان نیز مشعر بهمین نکته میباشد همچنانکه در کریمه دیگر تعبیر فرموده «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ» اعراف: 20 و نیز در کریمه «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ» اعراف: 21. که وسوسه خود را با سوگند بنام پروردگار پیوست نموده و از طرفی صفاء و خلوص آدم که هرگز گمان نمیکرد نام پروردگار بسوگند بر خلاف حقیقت برده شود باعث شد که وسوسه شیطان را پذیرفته و این تسبیب شیطان بوده که آدم را بلغزش افکند بلکه جنایات دیگر در باره او اجراء داشت از قبیل خدعه و گفتار دروغ و بهتان بپروردگار و اضرار و خیانت بصورت نصح و نیز سوگند دروغ.
ولی پذیرفتن آدم گفتار او را از کمالات نفسانیّه بوده خصوصا در زمینه ذکر سوگند گرچه تخلّف از نصح آفریدگار نیز لغزشی بوده که دچار تبعات آن گردید.
عنها، ضمیر مجروراجعست بشجره و کنایه از آنستکه مفسده آنرا رعایت ننموده و نیز محتملست ضمیر راجع باشد بکلمه الجنّة، یعنی شیطان در نتیجه حیله سکونت آدم را در بهشت متزلزل ساخت.
«فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ»: جمله تفریع و نتیجه لغزش آدم است، أخرج بهیئت ماضی و تعدیه و ضمیر راجعست بشیطان بلحاظ وسوسه و تسبیب به این که آدم از سکونت در بهشت محروم گردید و از سیاق کریمه استفاده میشود بهشتی که آدم در آن سکونت داشت بهشت دنیا بوده زیرا قابل تزلزل و زوال است و نیز شیطان که رانده از رحمت پروردگار بود توانائی آنرا داشته که در آن راه یابد و چنانچه بهشت خلد بود قابل تبدّل و زوال نبود و شیطان نیز در آن راهی نداشت. گذشته از اینکه سکونت در بهشت جاوید تأخّر ذاتی از عالم دنیا و نظام اختیار دارد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 121
«مِمَّا کانا فِیهِ»: متعلّق بجمله متّصله، ما، موصول و جمله صله آن و شامل سکونت در بهشت و نیز حرمان از نعمتها و زندگانی گوارای آن میشود.
«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا»: مترتّب بر جمله متّصله و عبارت از امر تکوینی و تعلّق اراده قاهره بفرود آمدن آدم و حوّا بزمین و سکونت خود و فرزندان آنان در زمین میباشد، و سلب نعمت از پروردگار بوده که بر آنان توجّه یافت ولی مبادی اختیاریّه آنرا در کریمه بشیطان اسناد فرمود.
و محتملست خطاب اهبطوا بلحاظ آن باشد که شیطان نیز مشمول بوده و بزمین فرود آمد که پس از آن همواره در زمین بوده و القاء وسوسه در قلوب بشر نماید و محتملست هیئت جمع خطاب بلحاظ فرزندان و نسل آدم و حوّا باشد که همواره در زمین زندگی نمایند.
و بیرون شدن آدم و حوّا از بهشت گرچه سلب نعمت از آنان بود ولی بر حسب اقتضاء، نظام تأسیس سلسله بشر و فعلیّت خلافت او و تشریع دین توحید در جامعه بشر وابسته بفرود آمدن آنان بزمین بود.
«بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»: جمله بیان لازم طبع بشر و زندگانی آنان در زمین است که بواسطه تزاحم مصالح آنان با یکدیگر منتهی بعداوت و ستیز خواهد شد و نیز مشعر به این که برای جلوگیری از اختلال نظام بشر و تأمین مصالح آنان ناچار خلیفه و نماینده‌ئی تعیین گردد که حقوق فردی و اجتماعی را تشریع و سعادت و صلاح آنانرا تأمین نماید.
و محتملست که خطاب جمع شامل شیطان نیز باشد که با آدم و فرزندان او همواره دشمنی خواهد نمود.
و چون بشر دارای قوای مختلفه شهوت و غضب و دیگر قوّه عاقله میباشد. در صورتی که دو قوّه طبع (شهوت و غضب) در تحت حکمفرمائی قوّه عاقله باشند، کمال و صلاح بشر است. و در صورتی که قوای شهویّه و یا غضبیّه در تحت حکومت قوّه عاقله نباشد، لامحاله شیطان بوسیله القاء وسوسه در آن دو قوّه و سائر قوای طبع حکمفرمائی خواهد نمود، و اساس فساد در جامعه بشر و ارتکاب جنایات از قبیل قتل نفس و ظلم و نظائر آنها از انوار درخشان، ج‌1، ص: 122
شؤون همین رذیله و غلبه قوای طبع بر قوّه عاقله میباشد. و در کریمه مبادی فساد و اختلال نظام بشر را بیان فرموده که عبارت از عداوت و دشمنی با یکدیگر باشد.
«وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» بیان تعلّق اراده باریتعالی است به این که سلسله بشر در زمین سکونت نمایند.
مستقرّ، بهیئت مفعول و بمعنی مصدر و یا اسم مکان میباشد، و متاع نیز اسم مصدر بمعنی آسایش و زندگیست.
«إِلی حِینٍ»، حین اسم و صفت از مادّه حان بمعنی هنگام و تنوین آن عوض از مضاف إلیه که محتملست کلمه الموت باشد و نیز محتملست کلمه القیامة باشد بقرینه کریمه «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری» طه: 55.
«فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ»: کریمه بیان امتنان دیگریست بر آدم که بدان سبب شایسته مقام خلافت و فعلیّت نمایندگی بر جامعه بشر گردید.
فتلقّی، فا، تفریع بروقایع گذشته در آیات سابقه. تلقّی بهیئت ماضی و مصدر آن تلقّی از باب تفعّل که بر حسب مادّه و هیئت بمعنی لیاقت و شایستگی است بطور تحقّق که هرگز زوال‌پذیر نخواهد بود و بدین تناسب تعبیر بتلقّی وجودی میشود.
«مِنْ رَبِّهِ»: متعلّق بجمله متّصله، و ذکر لفظ جلاله و اضافه بضمیر، تشریفی است نسبت بمقام آدم که عبودیّت او و فضل آفریدگار اقتضاء این تعلیم وجودی را داشته است.
«کلمات» جمع کلمة و بمعنی علامت و نشانه میباشد. و بجمله لفظیّة کلام و کلمات گفته میشود بتناسب حکایت از مقاصد و صورت نفسانیّه متکلّم، بلکه حکایت از حدود وجودیّه و نظریّه قوّه عاقله متکلّم نیز خواهد داشت و در صورتی که کلام حکایت از مقام وجودی و اعتقادی و احوالی گوینده داشته باشد موجودی که مسطوره کمالات واجبه و بهترین موهبت‌های آفریدگار باشد اطلاق کلمه و کلمات بر او نهایت تناسب را دارد.
کافی از احد الصادقین علیهما السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» که فرمود آن کلمات عبارتست از «لا إله إلّا أنت سبحانک اللهمّ عملت سوءا انوار درخشان، ج‌1، ص: 123
و ظلمت نفسی فاغفر لی و أنت خیر الغافرین».
مفسر گوید: بوسیله القاء این کلمات بآدم حقائق اعتقادیّه آنها نیز بر او موهبت شده است.
شیخ صدوق از سعید بن جبیر از ابن عبّاس روایت نموده که سؤال نمودم از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کلماتیکه تلقّی نمود آدم از پروردگار، فرمود سؤال کرد بحقّ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین که از من درگذر، پروردگار، از او پذیرفت.
و در روایات مستقیضه دیگر نیز بهمین حقیقت تفسیر شده و خلاصه ظاهر از کلمات عبارت از کمالات وجودیّه‌ئیست که لازم آن وساطت در فیوضات الهیّه و فعلیّت خلافت که بهترین موهبتهائی است که بآدم ارزانی داشته شده و هر موجود امکانی که رابطه ذاتی و تعلّق وجودی و اعتقادی او بآفریدگار بیشتر باشد فضیلت او زیاده خواهد بود و چون مقام رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السّلام در مقام عبودیّت بر همه انبیاء سبقت داشته بدینجهت وسیله توجّه آدم بآفریدگار میباشد.
«فَتابَ عَلَیْهِ»: جمله تفریع و بهیئت ماضی و مصدر آن توبه بمعنی رجوع و بازگشت است. و چون بحرف علی تعدیه شده عبارتست از رجوع رحمت باریتعالی و توجّه فضل او بآدم. که در نتیجه تلقّی کلمات لغزشی که از او سرزده بود تدارک گردید و شایسته فعلیّت خلافت و تشریع دین توحید شد.
«إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»: جمله با تأکید و حصر و ضمیر فصل تعلیل است برای جمله، التوّاب از صفات حسنی یعنی همواره از فضل خود بارشاد و تعلیم طریقه توبه و برگردانیدن بندگان بسوی عبودیّت سبقت میفرماید.
«الرَّحِیمُ» نیز صفت حسنی، یعنی در نتیجه پذیرفتن توبه بندگان فضل خود را شامل آنان میفرماید.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً»: کریمه مبنی بر تعلّق اراده پروردگارست به این که آدم و سلسله بشر در زمین زندگانی نمایند، و در اینجهان آلوده بناگواریهای بیشمار در معرض امتحان و تکلیف درآیند، و مشعر به این که نتیجه فرود آمدن آدم و حوّا بزمین انوار درخشان، ج‌1، ص: 124
برای تأسیس دین توحید و سوق بشر بسوی سعادت میباشد. و برای توطئه باین نکته جمله «قُلْنَا اهْبِطُوا» تکرار شده است.
«اهْبِطُوا» امر تکوینی که تعلّق اراده پروردگار بفرود آمدن آدم و حوّا بزمین میباشد و تعبیر بجمع بلحاظ آنستکه آن دو و فرزندان آنان مورد تعلّق اراده هستند.
جمیعا تأکید ضمیر فاعلست زیرا که فرود آمدن آدم و حوّا تسبیب آنستکه سلسله بشر نیز در زمین زندگانی نمایند.
«فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً»: بر حسب سیاق کریمه اوّلین ارشادیست که بوسیله آدم بجامعه بشر اعلام شد، ضمنا مشعر بغرض از فرود آمدن آدم و حوّا بزمین میباشد، یعنی ناچار برای تعدیل قوای بشر و تأمین نظام زندگانی آنان نمایندگانی از جانب پروردگار فرستاده خواهد شد.
جمله تفریع و بیان نتیجه جمله سابق، إمّا مرکّب از إن شرطیّه و ما تأکید شرط، یأتینّکم، بهیئت مضارع و مؤکّد. هدی، اسم مصدر بمعنی فاعل و اطلاق آن شامل همه خلفاء و نمایندگان پروردگار و کتابهای آسمانی میشود. این جمله شرطیّه و بیان رکنی از ارکان هدایت است که عبارت از فرستادن خلفاء بسوی جامعه بشر میباشد.
«فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»: این جمله نیز مرکّب از جزاء و شرط که مجموع آن جزاء برای جمله شرطیّه سابقه میباشد. من اسم موصول و شرط. تبع بهیئت ماضی وصله. هدای، اسم مصدر بمعنی فاعل و مضاف بضمیر متکلّم. فلا خوف، جمله جزاء برای شرطیّه متّصله. خوف، اسم مصدر و نکره مرفوع واقع در سیاق نفی و از صفات نفسانیّه است و عبارت از ترس خاطر بسبب روی آوردن تبعات رفتار ناشایسته میباشد.
«وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»: جمله معطوف و جزائیّه و بیان لازم دیگری از پیروی پیغمبرانست که هرگز اندوهی بر آنان روی نخواهد آورد و از اینجمله جزائیّه (فمن تبع هدای) استفاده میشود که یگانه وسیله تعدیل قوای بشر و ایمن بودن از عقوبات پیروی از پیغمبران میباشد. و مفهوم و لازم آن آنستکه یگانه وسیله اختلال نظام بشر و دچار شدن عقوبات ابدی نیز تخلّف از پیغمبران خواهد بود و سائر احکام و تشریعات الهیّه در انوار درخشان، ج‌1، ص: 125
دیانات توحید و کتابهای آسمانی شرح و تفصیل همان حقیقتی است که بوسیله آدم ابو البشر بجامعه اعلام شده است. و کریمه بیان رکن دیگر از پیامبریست که مبنی بر تبشیر میباشد.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»: کریمه مبنی بر تهدید جامعه بشرست از انکار و طغیان بر آفریدگار و تصریح بلازم کریمه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» میباشد و بیان رکن دیگر از رسالت و پیامبریست که مبنی بر تهدید و انذار جامعه بشرست از تخلّف از پیغمبران.
جمله کفروا بهیئت ماضی و دارای نسبت تحقّقیّه و کفر از صفات رذیله نفسانیّه و انکار اعتقادی نسبت بامریست که در فطرت بشر نهاده شده یعنی انکار آفرینش آفریدگار که مجبولی و فطری بشر میباشد که هرگز عاقلی نتواند این حقیقت را انکار نماید.
و کفر دارای ارکان اعتقادی و خلقی که از صفات نفسانیّه است و رکن دیگر عملی که از آثار و نشانه‌های کفر اعتقادی میباشد، «وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»: جمله معطوف و بهیئت ماضی و مصدر آن تکذیب یعنی انکار امریکه آشکار و هویداست و تکذیب نیز دارای مرتبه اعتقادی و جوارحی است، با، حرف تعدیه، آیات جمع آیة و در اصل أویه بر وزن تمره و یا اویه بفتح و او بمعنی علامت آشکار است.
و آیات پروردگار عبارت از پیغمبران و کتابهای آسمانی میباشد. و مقتضای وساطت آنان در فیوضات تشریعیّه آنستکه انکار و تکذیب آنان طغیان بر پروردگار بوده و سبب کفر خواهد شد. زیرا آیات روابط و وسائلی است که آفریدگار برای سوق بشر بسعادت تعیین فرموده که انکار و تکذیب آنها انکار آفریدگار خواهد بود و کریمه بیان ارکان کفرست که یکی انکار یگانگی آفریدگار و دیگر انکار و تکذیب پیغمبران و کتابهای آسمانی میباشد.
«أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ»: جمله خبر برای موصول مبتدا اصحاب جمع صحب بسکون حاء و مصدر آن صحابت بمعنی ملازمت همیشگی بطوریکه از یکدیگر جدا نشوند، النّار، الف و لام آن عهد و عبارت از آتش دوزخ است که در کریمه «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» گذشت، و تعبیر بعنوان وصفی (اصحاب) مشعر بر علیّت و اینکه التزام بکفر انوار درخشان، ج‌1، ص: 126
اعتقادی و قطع رابطه عبودیّت از پروردگار اقتضاء ذاتی آن دچار شدن تبعات و آثار و خیمه میباشد و طغیان بر پروردگار در نشئه اختیار سیرت و سریره آن عقوبات ابدی خواهد بود.
«هُمْ فِیها خالِدُونَ»: ضمیر فصل و تعبیر بعنوان وصفی (خالد) نیز تأکید در اقتضای ذاتی کفر و قطع رابطه عبودیّت از پروردگار نسبت بعقوبات میباشد.
(سر استحقاق کفر برای خلود در عقوبات) روح عاقله و نفس ناطقه انسانی از موهبتهای آفریدگارست که بشر را بدان بر سائر موجودات فضیلت و برتری داده. و حدّ وجودی آن هنگام تعلّق ببدن قوّه تعقّل بوده یعنی هیچ مرتبه‌ئی از فعلیّت را واجد نیست ولی در کمون و فطرت آن درجات بی‌پایان و غیر متناهی از تعقّل و احاطه بر حقائق نهاده شده که هرگز تمام قوّه بمقام فعلیّت تعقّل نخواهد رسید. و از آغاز موهبت و تعلّق روح ناطقه ببدن عنصری در اثر حرکات طبیعیّه و ادراکات جزئیّه که بر قوای باطنه از قبیل تخیّل و مانند آن رخ میدهد و نیز قوّه متفکّره که در آنحقیقت تصرّفاتی نموده و قوای باطنه که از مراتب نازله روح ناطقه بوده و از اعمال قوّه متفکّره استفاداتی نموده، احاطه بر کلیّات یافته و در نتیجه حظّ و اثری از فعلیّت تعقّل واجد خواهد شد. و در حقیقت روح عاقله در پایان زندگی عبارتست از کتاب و صحیفه‌ئی که صورت و سیرت آن عقائد و احاطه بکلیّات و ملکات مکتسبه بطور جمعی میباشد.
و در همین حال چنانچه تعلّق طبیعی روح از این نشئه منقطع شود صورت فعلیّه نفس ثابت و باقی خواهد ماند یعنی تبدّل‌پذیر نمیباشد. و در عالم برزخ که نشئه متوسّطی است روح عاقله آنچه را که بدان متّصف گشته از عقائد و احاطه بر کلیّات و ملکات و افعال اختیاریّه رو بر شد خواهد گذارد و در نشئه رستاخیز که عالم ظهور سرائر است (یوم تبلی السرائر) اقصی مرتبه رشد و ظهور را خواهد یافت و انسانی بدانصورت پسندیده نفس ناطقه متنعّم بهمه گونه نعمتهای روحانی و جسمانی ابدی و یا بصورت خبیثه نفسانیّه دچار همه گونه عقوبتهای ابدی خواهد گردید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 127
بدین مقدّمه استفاده شد که صورت روح و فعلیّت عاقله که مرکّب از عقائد و احاطه بر کلیّات و ملکات و مجموعه افعال اختیاریّه بوده بواسطه دوام و بقاء آن استحقاق خلود در نعمت‌ها و یا عقوبتها را خواهد داشت و نیز نفوس بشریّه که در نشئه اختیار رابطه اعتقادی و ایمان بآفریدگار و اصول آن داشته ولی در نتیجه ضعف در برابر بادهای تند هوی و هوس پایداری ننموده و دچار گناهان گردیده‌اند بواسطه اینکه صدور این اعمال ناشایسته برخلاف ایمان و در نتیجه عوارض نفسانی بوده، صدور گناهان بطور عارضی بوده و زوال‌پذیر میباشد. که پس از سختی‌ها در نشئه برزخ و یا قیامت تدارک تیره‌گی آن عوارض خواهد گردید گرچه مدّت زمانی نیز دچار عقوبت گردد بالاخره از فضل پروردگار شایستگی خلود بهشت را خواهد داشت، زیرا ایمان و رابطه بپروردگار در مکامن نفس او رسوخ داشته و صورت نفس او بوده گرچه آلوده بتیرگی گناهان میباشد. و بالاخره سبب استحقاق خلود در بهشت خواهد شد.
کتاب کافی و تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده فرمود بهشت که آدم در آن سکونت داده شد از بهشت دنیا بود که آفتاب و ماه بر آن می‌تابید و چنانچه بهشت خلد بود هرگز از آن خارج نمیشد.
کتاب عیون الاخبار از عبد السلام بن صالح هروی روایت نموده که سؤال کردم از حضرت رضا علیه السلام شجره‌ئی که آدم و حوّا از آن خوردند چه بوده است؟ زیرا مردمان در آن اختلاف دارند بعضی گویند گندم بوده برخی گویند انگور و دیگران عقیده دارند که شجره حسد بوده، حضرت فرمود این گفتارها صحیح است. عرضه داشتم چگونه با اختلاف همه صحیح‌اند.
حضرت فرمود ای أبا صلت شجره بهشت میوه‌های گوناگون دارد، از جمله گندم و یا انگور و مانند دنیا نیست و چون پروردگار آدم را گرامی داشت به این که ملائکه بر او سجده کنند و نیز او را در بهشت جای داد، در قلب او چنان خطور نمود که پروردگار خلقی از او بهتر نیافریده، و آنچه در قلب او خطور یافت آفریدگار بر آن احاطه داشت و فرمان داد بآدم که بساق عرش نظر کند در آن نوشته شده بود «لا إله إلّا اللّه»، محمّد رسول انوار درخشان، ج‌1، ص: 128
اللّه، علی بن ابی طالب أمیر المؤمنین و زوجته فاطمة سیّدة نساء العالمین و الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة».
آدم علیه السلام عرضه داشت بار الها کیانند اینها پروردگار فرمود فرزندان تو و از تو و همه خلق من بهتر میباشند و اگر آنها نبودند هرگز تو را خلق نمیکردم و نه بهشت و نه آتش و نه آسمان و نه زمین را و بپرهیز از اینکه بر آنها حسد بری که تو را از جوار خود خارج خواهم نمود. سپس آدم بر مقام آنان حسد برد و آرزوی منزلت آنها را نمود و شیطان بر او دست یافت و از آن شجره که نهی شده بود بخورد و نیز شیطان بر حوّا دست یافت بواسطه نظر کردن بمقام فاطمه بطور حسد و از همان شجره که آدم خورده بود بخورد بدین سبب پروردگار آنان را از بهشت و جوار خود بزمین فرود آورد.
صدوق علیه الرحمه از مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که آفریدگار ارواح را بدو هزار سال پیش از اجساد آفریده و اشرف آنها ارواح محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سائر اوصیاء علیهم السلام میباشند، و آن انوار مقدّسه را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه فرمود و نور آنها بر همه احاطه و افزایش یافت، فرمود که این ارواح دوستان و حجتّهای من هستند نیآفریدم خلقی را محبوب‌تر نزد خود از آنها و برای پیروان خود بهشت را آفریدم.
و در طیّ روایت حضرت فرمود که پروردگار آدم و حوّا را آفرید و آنان را در بهشت جایداد و فرمود از همه گونه میوه‌های بهشت بخورید و بر شما گوارا باد و نزدیک درخت گندم نروید که از ستمکاران خواهید شد، و آدم و حوّا بمنزلت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نظاره نموده منازل آنانرا بالاترین منزلت در بهشت دیدند آدم عرضه داشت برای کیست این مقام؟ پروردگار فرمود بساق عرش نظر کن، پس دید اسماء محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سائر امامان علیهم السلام را که در ساق عرش بنور نوشته شده بودند عرضه داشت بار الها چه سبب کرامت منزلت آنها نزد تو گردیده که آنها را دوست داری؟ پروردگار فرمود اگر آنها نبودند هرگز شما را خلق نمیکردم زیرا آنان خازنان علم و واقفان بر اسرار من میباشند و بپرهزید از اینکه بر آنان حسد ورزیده و انوار درخشان، ج‌1، ص: 129
و منزلت آنانرا آرزو نمائید که بدین سبب از زمره ستمکاران خواهید شد.
آدم عرضه داشت که ستمکاران کیانند؟ فرمود کسانیکه دعوی مقام آنها را نمایند.
و نیز در طیّ روایت فرمود که پروردگار بآدم و حوّا خطاب نمود که هرگز بر آن انوار مقدّسه حسد نبرید که شما را از جوار خود بزمین فرود خواهم آورد که بزندگانی سخت دچار گردید.
سپس شیطان در آدم و حوّا وسوسه کرد برای اینکه آشکار کند آنچه از آدم و حوّا پنهان بود و گفت پروردگار از این شجره نهی ننموده جز آنکه از فرشتگان نبوده و همواره زیست نداشته باشید، و سوگند یاد نمود که این پند است و آنها را بغرور افکند که منزلت محمّد و آل او را آرزو کنند. پس آدم و حوّا بر آنها حسد برده و بخذلان دچار شدند و از شجره گندم بخوردند.
تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود: موسی از پروردگار درخواست نمود که آدم را مشاهده و ملاقات کند. پس از آنکه موسی آدم را دید عرضه داشت ای پدر آفریدگار تو را بقدرت خود آفرید و از روح خود بتو موهبت فرمود و فرمان داد ملائکه را که بتو سجده کنند و نهی نمود از خوردن شجره چگونه مخالفت نمودی؟
آدم گفت ای موسی چه مدّت قبل از آفرینش مخالفت مرا در توراة خوانده‌ای؟ موسی گفت سی هزار سال، آدم فرمود سبب مخالفت من نیز همین است.
حضرت صادق علیه السلام فرمود آدم با حجّت و برهان پاسخ موسی را گفت.
کتاب کافی روایت نموده که سؤال شد از حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام کدامیک از اعمال نزد پروردگار فضیلت بیشتری دارد؟ حضرت فرمود پس از ایمان پروردگار و تصدیق رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خصلتی بهتر از بغض دنیا نیست، و برای آن رشته‌های بیشمار است همچنان که برای گناهان اقسام بسیاریست. و نخستین گناهی که پروردگار بآن مخالفت شد کبر و خودستائی ابلیس بود که از سجده بآدم خودداری نمود و از زمره کافران گردید. و نیز حرص و آز آدم و حوّا بود که پروردگار بآنها فرمود از هر گونه میوه‌های بهشتی بخورید و از خوردن شجره خودداری نمائید که از زمره ستمکاران خواهید شد سپس آدم و حوّا از آنچه حاجت بدان نداشته برگرفتند و بدین سبب این خصلت در فرزندان انوار درخشان، ج‌1، ص: 130
آدم و حوّا تا روز قیامت بماند زیرا بیشترین چیزیکه فرزندان آدم طلب کنند چیزیست که بدان حاجت ندارند.
و نیز صدوق از حضرت باقر از آباء گرام خود از رسولخدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که سکونت و زیست آدم و حوّا در بهشت تا هنگامیکه از آن بیرون شده و بزمین فرود آمدند هفت ساعت از روزهای دنیا بود.
صدوق علیه الرحمه از علی بن محمّد بن الجهم روایت نموده که در مجلس مأمون حاضر بودم و حضرت رضا علیّ بن موسی علیهما السلام نیز حضور داشت مأمون عرضه داشت یا بن رسول اللّه چنان عقیده داری که انبیاء و پیامبران معصوم و از گناه بری هستند؟
حضرت فرمود، بلی. عرضه داشت پس مفاد کریمه «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی»، چیست؟ حضرت در طیّ پاسخ فرمود، آدم و حوّا قبل بر آن گمان نمیکردند که نام پروردگار بسوگند دروغ برده شود بدینجهت شیطان بوسیله سوگند دروغ آنها را فریب داد و باعتماد صحّت گفتار و سوگند او از شجره منهیّه بخوردند و این گناه قبل از نبوّت و پیامبری آدم بود ولی سبب عقوبت آدم نشد، زیرا از زمره صغائر موهوبه‌ئیست که قبل از نزول وحی صدور آن از انبیاء ناشایسته نمیباشد و هنگامیکه پروردگار او را بپیامبری برگزید معصوم بود زیرا فرمود: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی» و نیز فرمود، «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ».
مفسر گوید: این روایت که از علیّ بن محمّد بن الجهم روایت شده بر خلاف اصول حقّه در باره عصمت انبیاء علیهم السلام میباشد زیرا مقتضای کمالات وجودیّه و کلّیّه الهیّه که بانبیاء موهبت شده ممتنع است که از آنان کوچکترین گناه و لغزشی در مقام عبودیّت سر زند چه هنگام تصدّی خلافت و پیامبری و چه قبل از آن و در کریمه «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»، برهان آنرا اشاره فرموده است.
و راوی علیّ بن محمّد بن الجهم بر حسب آنچه در باره او نقل شده از مخالفان و معاندان اهلبیت طهارت بوده است.
و برای توضیح این حقیقت روایتی استکه شیخ صدوق در امالی از ابی صلت هروی انوار درخشان، ج‌1، ص: 131
روایت نموده گفت در مجلسی که مأمون برای علی بن موسی الرضا علیهما السلام تشکیل داده بود از علمای اهل اسلام و دیانات توحید از یهود و نصاری و از غیر دین توحید از مجوس و صابئین و سائر ملل هر که از آنان با حضرت رضا علیه السلام احتجاج میکرد جواب و پاسخ او داده میشد، پس علی بن محمّد بن الجهم شروع باحتجاج نمود عرضه داشت یا بن رسول اللّه آیا بعصمت انبیاء معتقد هستی؟ حضرت فرمود بلی عرضه داشت پس مفاد کریمه «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» چیست؟ حضرت فرمود وای بر تو ای علی بن محمّد بترس از پروردگار و نسبت گناه و کار زشت بانبیاء مده و تأویل منما کریمه را بر طبق رأی خود زیرا فرمود «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ و أمّا کریمه «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی چنانستکه پروردگار آدم را آفرید که خلیفه و حجّت او بر جامعه بشر باشد و او را نیافرید برای سکونت در بهشت. و واقعه خوردن آدم از شجره منهیّه هنگام سکونت او در بهشت بود نه در زمین، و برای اینکه تقدیر فرموده بود که از بهشت بزمین فرود آید و او را خلیفه بر بشر قرار دهد. و گواهی بعصمت او فرموده در کریمه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ».
شیخ صدوق علیه الرحمه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که پروردگار اسماء خلفاء و نمایندگان خود را بآدم تعلیم فرمود و سپس ارواح آنها را بر ملائکه عرضه داشت و فرمود مرا از مقام آنان خبر دهید چنانچه برای خلافت شایسته‌تر هستید، آنگاه امر فرمود که آدم بملائکه خبر دهد و چون اسماء آنها را خبر داد ملائکه فضیلت و منزلت آنان را در نزد باریتعالی فهمیده و نیز شایستگی آنانرا برای خلافت احراز کردند سپس ارواح را از ملائکه پنهان داشت و امر فرمود بولایت و محبّت آنان.
و از اخبار مستفیضه که در تفسیر آیات کریمه بعضی از آنها ذکر شد استفاده میشود که یکی از جهات فضیلت و برتری آدم بر جامعه ملائکه موهبت و تعلیم وجودی کمالات و تشبّه صفاتی او بآفریدگار میباشد، و دیگر اینکه انوار مقدّسه (رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام) در صلب آدم نهاده شده بود، و نیز ارائه مقام شامخ آنان بآدم که در حقیقت تصدیق با فضلیّت و وساطت آنان است جزء ایمان آدم بوده، همچنانکه وساطت انوار درخشان، ج‌1، ص: 132
بر جامعه انبیاء دارند.
پس همانطور که تصدیق بخلافت آدم و سائر خلفاء رکن ایمان ملائکه بوده همچنان تصدیق با فضلیّت و وساطت انوار مقدّسه نیز جزء ایمان آدم میباشد.
و بلحاظ اینکه افضلیّت انوار مقدّسه از جامعه انبیاء امری محتوم و قابل تبدّل نمیباشد، بدین تناسب نهی در کریمه: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» نیز ارشاد و نهی از غبطه بر منزلت و مقام انوار مقدّسه بوده است که هرگز بر مقام و منزلت نامحدود امکانی آنان غبطه نبرید، گرچه در روایات تعبیر بکلمه حسد شده ولی مراد غبطه بوده که از فضائل نفس میباشد، زیرا حسد از رذائل اخلاق و هرگز از آدم و جامعه انبیاء شایسته نخواهد بود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 133

[سوره البقرة (2): آیات 40 تا 44] .... ص : 133

اشاره

یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

خلاصة .... ص : 133

ای بنی اسرائیل نعمتهائی را که بشما ارزانی داشته‌ام بیاد آورید و نیز بپیمانهائی که از شما گرفته‌ام وفا کنید تا من نیز بعهد خود وفا کنم و از تخلّف عهد من بترسید.
و نیز بقرآن که بر پیغمبر شایسته خود فرستاده‌ام که توراة آسمانی را تصدیق دارد ایمان آورید و اوّلین گروهی نباشید که آنرا تکذیب نمودند و نیز بشارتهای توراة را در باره نزول قرآن پنهان نکنید و ببهای ناچیز آنرا نفروخته و از کیفر من بپرهیزید.
هرگز حق را بسبب غرض فاسد پنهان مدارید و حقیقتی را که بصدق آن همواره گواهی داده‌اید انکار ننمائید.
نماز را بپای دارید و نیز زکاة مال خود را به بینوایان پرداخته و با اهل ایمان پروردگار را پرستش کنید.
چگونه مردمانرا بنیکوکاری پند داده و خود را فراموش مینمائید و حال آنکه توراة را خوانده‌اید، پس چرا اندیشه و تعقّل در آن ننموده‌اید که بدان رفتار کنید (و حق را پنهان نکنید).
انوار درخشان، ج‌1، ص: 134

شرح .... ص : 134

«یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»: سیاق آیات کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و توجّه خطاب بجامعه یهود میباشد. و چون این سوره نخستین سوره‌ئیست که در مدینه نازل شده و در آن هنگام بیشتر ساکنان آن یهود و صاحبان شوکت و نفوذ و شعار آنان توحید بوده و همواره به بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن بشارت میدادند، بدینجهت کریمه بطور اجمال نعمتهای بسیاری را یادآوری فرموده که بر سلسله یهود ارزانی داشته است و بآنان نیز نعمتها را استناد داده که زیاده سبب امتنان بر آنان گردد. و نیز اشعار به این که دین اسلام نعمتی است که شایسته است آنرا پذیرفته و عناد و لجاج خود را کنار گذارده و در مقام سپاسگزاری برآیند.
«بنی»: جمع ابن و اصل آن بنین و منادی و منصوب و نون بواسطه اضافه حذف شده است و مصدر آن بنوّت که از مادّه بنا گرفته شده مانند بنت که آن نیز از همین مادّه اشتقاق یافته.
«اسرائیل»: لقب یعقوب فرزند اسحاق علیهما السلام میباشد و در لغت عبری کلمه‌ئیست مرکّب از اسراء و ایل که بمعنی عبد اللّه است.
«اذکروا»، بهیئت امر و جمع، مبنی بر توبیخ و اینکه چگونه شعار خود را فراموش نموده و این نعمتها را انکار دارید؟ و مصدر آن ذکر بضمّ از صفات نفسانیّه و ضدّ نسیان است.
«نعمتی»: بکسر نون اسم مصدر بمعنی مفعول و اسم جنس و اضافه بضمیر متکلّم شده و عبارت از موهبتهای بسیاریست بجامعه یهود که در آیات کریمه بدان اشاره فرموده از قبیل رهائی بنی اسرائیل از ظلم و ستم فرعونیان و عبور از دریای نیل و غرق و هلاکت فرعون و لشکریان او و نظائر آن.
«الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»: جمله صله و صفت برای نعمت. أنعمت بهیئت ماضی و نسبت انوار درخشان، ج‌1، ص: 135
تحقّقیّه و مصدر آن انعام و تعدیه و عبارت از موهبت و احسان امریست بطور تبرّع. و ضمیر مفعول و عائد بقرینه سیاق حذف شده. و جمله بحرف علی تعدیه و مبنی بر امتنان است که سلسله یهود نتوانند انکار نمایند.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی»: جمله تفسیر جمله متّصله و مبنی بر توبیخ جامعه یهودست.
«أَوْفُوا»: بهیئت امر و جمع و مصدر آن ایفاء میباشد و مبنی بر مبالغه و تأکید در ملازمت و مداومت به پیمان میباشد. و بقرینه سیاق ایفاء عبارتست از تأکید در سپاس گذاری نعمتهائیکه پروردگار بجامعه یهود ارزانی داشته.
«بِعَهْدِی» باء حرف تعدیه، عهد اسم مصدر بمعنی مفعول و اسم جنس و بقرینه اضافه بیاء متکلّم عبارت از همه گونه نعمتهائیست که پروردگار بواسطه سبقت احسان و فضل بجامعه یهود ارزانی داشته و در آیات کریمه بآنها اشاره میشود. از جمله بعثت موسی و نزول توراة و الواح و نیز بشارتهائیکه نسبت بتشریع دین اسلام و نزول قرآن کریم در توراة ذکر شده است.
و جمله مبنی بر توبیخ یهودست که چگونه نعمتهائی را که بآنان ارزانی داشته شده از نظر عناد در مقام کفران و انکار آنها برآمده و مژده‌های توراة را در باره دین اسلام و نزول قرآن انکار نموده‌اند.
«أُوفِ بِعَهْدِکُمْ»: جمله جواب امر و بهیئت مضارع و مجزوم و متکلّم وحده است، و دلالت بر دوام و اتّصاف بمبدء دارد. و مصدر آن ایفاء و مزید که مبالغه در آنست.
«بِعَهْدِکُمْ»: باء حرف تعدیه. عهد اسم مصدر و اسم جنس و بقرینه سیاق و اضافه بضمیر خطاب عبارتست از وعده باریتعالی فضل خود را در مورد شایسته. یعنی در نتیجه تخلّف جامعه یهود از پیمان و کفران نعمت‌ها از جمله کتمان بشارت توراة در باره تشریع دین اسلام و نزول قرآن کریم شایسته شمول فضل نخواهند بود، و استحقاق غضب آفریدگار را خواهند داشت.
و جمله شرطیّه بیان سنّت جاریه در نظام امکانیست که نعمت و فضل باریتعالی همواره گسترده شده و هر موجودی بقدر شایستگی و استعداد وجودی خود بهرمند خواهد انوار درخشان، ج‌1، ص: 136
گردید. و در صورتی که ناسپاسی و کفران نعمت پروردگار را نمایند، شایستگی شمول نعمت از آنان سلب خواهد شد. و از فضل گسترده برخوردار نمیشوند. همچنانکه تشریع دین اسلام و نزول قرآن کریم نعمت همیشگی است برای جامعه بشر و در صورتی که جامعه یهود در مقام لجاج برآیند از خود سلب صلاحیت نموده‌اند.
«وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ»: جمله نیز مبنی بر توبیخ و تهدید است. یعنی بسبب کفران نعمت و کتمان مژده‌های بر تشریع دین اسلام از غضب پروردگار در بیم و هراس باشید.
إیّای، ضمیر مفعول و مقدّم و دلالت بر حصر و تأکید دارد جمله «فَارْهَبُونِ» جزائیّه و بهیئت امر مبنی بر تهدید و مصدر آن رهب بمعنی ترس و پرهیز از کیفر و غضب پروردگار میباشد. و از حالات نفسانیّه و بر حسب مادّه و هیئت دلالت دارد بر تهدید از کفران نعمت‌ها و انکار دین اسلام. و نون وقایه و کسره آن قرینه بر حذف ضمیر مفعول است.
و تقدیم ضمیر مفعول بر جمله عامل دلالت بر حصر دارد بتناسب آنکه قبل از ذکر عامل رابطه آنرا اختصاص بمفعول داده و مانع از اطلاق عامل نسبت بمعمول خواهد شد. و ضمیر باء محذوف نیز مبنی بر تأکید و حصر مفعول است، و ارشاد باین حقیقت است که اهل ایمان هرگز از چیزی در بیم و هراس نباشند جز از آفریدگار.
شیخ صدوق از ابن عبّاس روایت نموده هنگامیکه کریمه «أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» نازل شد رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بخدا سوگند که آدم از دنیا رفت در حالی که برای فرزندش شیث التزام گرفته بود و مردمان بپیمان خود رفتار نکردند. و همچنان نوح از دنیا رفت و بوصایت فرزندش از مردمان پیمان گرفت و بآن نیز رفتار نکردند.
و موسی از مردمان بوصایت یوشع بن نون پیمان گرفت و همچنان عیسی شمعون بن حمون الصفا را وصیّ خود قرار داد در حالیکه مردمان از هیچیک پیروی نکردند. و من نیز از میان شما خواهم رفت و پیمان وصایت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام را از امّت خود گرفته ولی مانند سائر امّتها به پیمان خود رفتار نخواهند نمود.
«وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ»: پس از توطئه و تهدید جامعه یهود، کریمه آنانرا بخصوص، مورد خطاب و نصح قرار داده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 137
«آمنوا»: بهیئت امر و مبنی بر ارشاد جامعه یهود میباشد. و امر ارشادی عبارت از ترغیب و بیان حقیقتی است که عقل و فطرت بشر بر آن استقلال دارد. و چون جامعه یهود از توراة بشارت تشریع دین اسلام و نزول قرآن را داشتند، بدینجهت آنانرا پند داده که آنچه را مژده داشتید کتمان نکنید.
«بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً»: با، حرف تعدیه، ما، موصول أنزلت بهیئت ماضی و مراد قرآن کریمست که بطور تدریج و بر حسب مقتضیات آیات کریمه بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده. «مصدّقا»: بهیئت فاعل و منصوب و حال برای موصول است.
«لِما مَعَکُمْ»: مراد توراة میباشد. و جمله بیان و توصیف کمال ذاتی قرآن کریم است که کتابهای آسمانی را عموما تصدیق داشته و مبنی بر تکمیل آنهاست. و نسبت بخصوص توراة نیز اصول معارف و احکام سیاسیّه و حقوق اجتماعیّه آنرا تکمیل نموده و این اقوی شاهدیست، بر فضیلت ذاتی قرآن کریم. و این کریمه نیز توراة را تصدیق نموده و احتجاجی است بر یهود زیرا عقیده واهیه آنان بر آنستکه دین توراة نسخ پذیر نیست و کریمه اعلام فرموده که قرآن کریم مبنی بر تکمیل توراة میباشد.
و تعبیر از توراة بجمله «لِما مَعَکُمْ» نیز مشعر آنستکه جامعه یهود توراة را شعار خود قرار داده ولی از آن پیروی ننموده و آنرا تغییر و تحریف کرده‌اند.
«وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ»: جمله نیز مبنی بر توبیخ یهود است.
«أوّل»: صفت و منصوب و خبر کان، و در اصل أمول بوده و از مادّه أول گرفته شده. از نظر تخفیف، همزه قلب بواو و ادغام گردیده است. «کافر»: مفرد نکره و مضاف إلیه واقع در سیاق نفی و اطلاق دارد. و ضمیر مجرور «به» راجعست بقرآن کریم (ما أنزلت).
و محتملست مراد از جمله «أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ» نهی از سبقت در کفر و انکار قرآن کریم باشد بتناسب آنکه یهود قبل از زمان بعثت و نزول قرآن کریم بشارت تشریع دین اسلام و بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بمشرکان میدادند. با این سابقه انکار آنان زیاده در قلوب مشرکان تأثیر سوئی خواهد داشت. انوار درخشان، ج‌1، ص: 138
و نیز محتملست بلحاظ آن باشد که انکار یهودی که در زمان بعثت و رسالت بوده‌اند تأثیر سوئی در فرزندان خودشان خواهد داشت و آیندگان نیز از نیاکان خود پیروی خواهند نمود.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا»: جمله مبنی بر توبیخ از خصلت رذیله آز و طمع علمای یهودست که نسبت ببشارتهای توراة در باره نزول قرآن و تشریع دین اسلام معمول میداشتند.
«لا تَشْتَرُوا»: نهی توبیخی و مصدر آن اشتراء بمعنی مبادله و داد و ستد است «بِآیاتِی»: با، حرف بدل و یا تعدیه میباشد.
آیات، جمع آیة که در اصل اویه بوده. و تاء آن وحدت و بقرینه سیاق عبارت از بشارتهائیست که توراة آسمانی در باره تشریع دین اسلام و نزول قرآن در بر دارد.
«ثَمَناً»: مفعول جمله و صفت مشبهه و از آنست ثمین که بمعنی گرانبها است و ثمن عبارت از عوضی است که در برابر پرداخت چیزی دریافت شود.
«قَلِیلًا»: صفت مشبهه و تأکید ناچیزی عوض و ثمن است زیرا که علمای یهود از نظر حرص و طمع بشارتهای توراة را انکار نموده‌اند در برابر استفادات سوئی که از جامعه یهود و پیروان خود داشتند و جمله مشعر بآنستکه سبقت در کفر و انکار قرآن و کتمان بشارتها ناشی از رذیله طمع بمنال دنیوی میباشد.
«وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ»: جمله تأکید در پرهیز از رذیله حرص و طمع است که سبب غضب پروردگار خواهد گردید «إِیَّایَ»: ضمیر مفعول و مقدّم و دلالت بر حصر و تأکید دارد.
«فَاتَّقُونِ»: جواب نهی و مصدر آن اتّقاء که مبالغه در پرهیز و تأکید در آنست.
و از مادّه تقوی و وقوی گرفته شده و نون وقایه و کسره آن قرینه بر حذف یا: ضمیر متکلّم و مفعول میباشد. یعنی از تبعات خصلت رذیله طمع و آز که سبب غضب پروردگارست در حذر باشید.
تفسیر مجمع از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که حبّی بن اخطب و کعب بن اشرف و گروهی از علمای یهود وظائف مستمرّی همه ساله از یهود داشته بدین سبب از انوار درخشان، ج‌1، ص: 139
تصدیق رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کراهت داشتند، و آیات توراة را که مبنی بر بشارت بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صفات او بود تغییر داده و تحریف نمودند.
«وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ»: کریمه نیز مبنی بر توبیخ علمای یهودست که بشارتهای آشکار توراة را در باره دین اسلام و نزول قرآن انکار نموده و از پیروان خود کتمان داشته‌اند.
«لا تَلْبِسُوا»: بهیئت نهی و مصدر آن لبس بمعنی خلط و پنهان داشتن امر آشکاریست.
«الْحَقَّ»: صفت مشبهه و الف و لام آن عهد و مفعول جمله و بمعنی امر ثابت و پایدارست که هرگز متزلزل و یا زوال‌پذیر نباشد و بقرینه سیاق عبارت از قرآن کریم و سائر دلائل و بشارتها میباشد که بر تشریع دین اسلام و رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صفات او موجود بوده است.
«بِالْباطِلِ»: با، سببیّه. الباطل، عبارت از امر بی‌پایه است و ضدّ حق میباشد و بقرینه سیاق عبارت از افترائات و یا تغییراتیست که در بشارتهای توراة داده شده.
«وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ»: جمله معطوف و مجزوم و تفسیر جمله متّصله. تکتموا، بهیئت نهی و مصدر آن کتمان بمعنی پنهان داشتن امری که آشکار و هویداست. و محتملست که حرف أن ناصبه نیز در تقدیر باشد. الحقّ، مفعول جمله و الف و لام آن عهد و صفت مشبهه و از آنست حقیق بمعنی امر شایسته و ثابت، و تکرار کلمه الحقّ مشعرست بر تأکید زیرا قبح کتمان حقّ امریست فطری.
«وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: جمله اسمیّه و حال و تأکید در توبیخ میباشد. یعنی همواره بشارت بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صفات او و مژده نزول قرآن را بمشرکان میدادید، چگونه آنحقائق آشکار را از نظر عناد انکار و پنهان مینمائید.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ»: پس از توجّه خطاب بجامعه یهود و ارشاد بارکان ایمان و توبیخ علمای آنان، بسبب تغییر و کتمان بشارتهای توراة، و نیز تهدید آنان از خصلت رذیله آز و طمع که بیان ارکان اعتقادی و خلقی ایمانست درین کریمه نیز ارکان جوارحی که شعار ایمانست ذکر فرموده و مشعر بر تکمیل احکام عملیّه‌ئیست که در توراة و سائر انوار درخشان، ج‌1، ص: 140
دیانات توحید بوده و نیز شاهد آنستکه قرآن کریم توراة را تصدیق داشته و در مقام تکمیل اصول معارف و احکام سیاسیّه و جزائیّه و حقوق اجتماعیّه آنست.
«أَقِیمُوا»: فعل امر ایجابی و تکلیفی و مصدر آن اقامه که تعدیه و مزید است بمعنی بپایداشتن و همواره بعملی ملتزم شدن است.
«الصَّلاةَ»: الف و لام آن عهد و در اصل صلوت و اسم مصدر و بمعنی خضوع و پرستش و اظهار نیازست. و در شریعت اسلام حقیقت این دعاء و پرستش بصورت بسیار کاملی در آمده و در همه دیانات توحید حقیقت دعاء مقرّر بوده بقرینه کریمه «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»: انعام: 162 که در دین حنیف ابراهیم علیه السلام بوده و بقرینه کریمه «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» طه: 14 که در دین توراة تشریع شده و کریمه «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا». مریم: 31. که در دین مسیح علیه السلام تشریع شده و حقیقت صلاة و شعار عبودیّت در شریعت اسلام دارای ارکان و افعال و اذکار و شرائط و موانع بسیاریست، و کلمه الصلاة نیز اشاره بآنوظیفه است که کاملترین مراتب دعاء و اقصی شعار عبودیّت میباشد، گذشته از اینکه یگانه وسیله اتّصال بفضائل اخلاق و تنزّه از رذائل ملکات و قبائح افعال بوده و نیز رکنی از ارکان حیاتی و اصلاح اجتماعی اهل ایمان میباشد.
«وَ آتُوا الزَّکاةَ»: و رکن عملی دیگر از احکام اسلام که نیز در دین توراة و انجیل بوده پرداخت مقداری از اموال و عوائد ببینوایان و نیازمندان است. آتوا بهیئت امر ایجابی و تکلیفی و مصدر آن ایتاء و تعدیه بمعنی پرداخت بطور تبرّع و بعنوان عبادت و کمک ببینوایان میباشد. «الزَّکاةَ»: اسم مصدر از مادّه زکی یزکو بمعنی رشد و نموّ مالست.
و چون اموال و عوائد را از آفت و خطر ایمن میدارد و نیز سبب مواسات با زیر دستان و تنزّه از رذیله بخل و حرص خواهد شد بدین تناسب از پرداخت مقداری از مال برای کمک ببینوایان زکاة گفته میشود. و مشعر به این که یگانه وسیله ائتلاف و مواسات بین طبقات مختلفه اهل ایمان همانا کمک در آسایش زیر دستان و نیازمندان میباشد و نیز بهترین روش برای جلوگیری از تمرکز ثروت و سرمایه نزد طبقات بارزه است زیرا تمرکز انوار درخشان، ج‌1، ص: 141
ثروت یگانه وسیله انقلاب و حسادت غالب طبقات نسبت بسرمایه داران میباشد. و همچنان پرداخت و کمک ببینوایان یگانه وسیله تهذیب اخلاق و دفع حرص و طمع است که اساس همه جنایات و رذائل میباشد.
«وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»: جمله مبنی بر تأکید بصلاة بوده که بهترین شعار ایمانست، ارکعوا، نیز امر ارشادی بهیئت امر و مصدر آن رکوع بمعنی انحناء بعنوان عبودیّت و اظهار مذلّت در پیشگاه آفریدگار میباشد. و بدین سبب اختصاص بپروردگار دارد، و برای غیر او کفر و شرک خواهد بود و تعبیر از صلاة برکوع بتناسب آنستکه بزرگترین افعال و رکن صلاة که دارای شعار عبودیّت بوده رکوع میباشد.
«مَعَ الرَّاکِعِینَ»: قید و حال ضمیر فاعل جمله است مبنی بر ارشاد به این که بهیئت اجتماع با سائر اهل ایمان در یک مکان و یک هنگام صلاة را که بزرگترین شعار ایمان است انجام دهید و نیز بهیئت اجتماع و ارتباط بیکدیگر که از آن بصلاة جماعت تعبیر میشود، و نیز تعبیر از صلاة در اینجمله برکوع برای احتراز از صلاة در دین توراة و انجیل است که مجرّد دعاء و بدون رکوع و سائر ارکان و شرائط میباشد.
ابن شهر آشوب از ابی عبیده و نیز از خصائص از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر کریمه «وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ» روایت نموده که: کریمه در شأن رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی بن أبی طالب علیه السّلام نازل شده زیرا آندو نخستین نماز گذار بودند.
و نیز موفّق بن أحمد از ابن عباس روایت نموده: کریمه مبنی بر ترغیب بپیروی و ملازمت با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهلبیت او علیهم السّلام هنگام اداء نمازهای واجب میباشد.
و نیز گفته شده که ترغیب بنماز جماعت میباشد.
«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ»: کریمه نیز مبنی بر توبیخ علمای یهودست با اینکه شعار آنان تعلیم و تربیت جامعه یهود میباشد، ولی خود دارای خصال رذیله عناد و حرص و طمع بمنال دنیوی هستند.
«أَ تَأْمُرُونَ»: همزه استفهام انکاری و توبیخی، تأمرون بهیئت مضارع و جمع و خطاب و مصدر آن امر بمعنی حکمفرمائی بر پیروانست، و کنایه از تعلیم دستورات توراة بجامعه یهود میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 142
«النَّاسَ»: اسم جمع و الف و لام آن عهد و مفرد آن انسان و از مادّه انس و یا نسیان گرفته شده و اشاره بجامعه یهود است که پیروان علمای دین توراة هستند.
«بِالْبِرِّ»: با، حرف تعدیه و «بر» اسم مصدر بکسر با و تشدید را و مفرد محلّی بالف و لام که دارای اطلاق و شمول است و بمعنی رفتار نیک و شایسته است و از آن مادّه گرفته شده برّ بفتح که بر بیابان بی‌پایان بتناسب آزادی و سعه آن گفته میشود. و بر هر رفتار و کردار شایسته‌ئی نیز برّ بکسر گفته میشود، بتناسب اینکه هر عمل شایسته‌ئی لا محاله دارای مصالح فردی و اجتماعی خواهد بود.
«وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»: جمله حالیّه و مبنی بر توبیخ است «تَنْسَوْنَ»: بهیئت مضارع و جمع و خطاب و مصدر آن نسیان بمعنی غفلت و فراموشی است و کنایه از اتّصاف برذائل اخلاق میباشد. «انفس»: جمع مکسرّ مانند نفوس و مفرد آن نفس و عبارت از روح ناطقه انسانیست.
«وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ»: جمله اسمیّه و حال، تتلون بهیئت مضارع و جمع و خطاب و مصدر آن تلاوت و بمعنی خواندن پی در پی میباشد. «الْکِتابَ»: الف و لام آن عهد و بقرینه سیاق توراة است. و کریمه نیز مبنی بر توبیخ علمای یهود بوده زیرا با اینکه توراة را همواره میخوانند هرگز از ارشادات و تعلیمات آن پند نگرفته و از آن پیروی نمیکنند.
«أَ فَلا تَعْقِلُونَ»: اینجمله نیز توبیخ است، همزه استفهام انکاری و توبیخی، فا حرف تفریع و با اینکه باید صدر جمله در آید بلحاظ اینکه شأن همزه استفهام در صدر جمله است بدین تناسب همزه بر حرف فا، مقدّم داشته شده.
جمله نافیه و از آن مادّه است عقل و عاقله که انسان را در نتیجه احاطه و آگاهی بمصالح و مفاسد امور از خطرات پیروی هوی و هوس نگاهداری مینماید. و عقال نیز از آنست که بر زانوی شتر بسته میشود.
و کریمه توبیخ علمای یهود میباشد که توراة را همواره خوانده ولی هرگز در آن تدبّر و تعقّل ننموده و بر حقائق آن آگاهی نیافته‌اند و در مقام عناد و انکار رسالت رسول و نزول قرآن کریم و کتمان بشارتهای توراة بر آمده‌اند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 143

[سوره البقرة (2): آیات 45 تا 46] .... ص : 143

اشاره

وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعِینَ (45) الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ (46)

خلاصة .... ص : 143

بوسیله صبر در ناگواریها و خواندن نماز از آفریدگار یاری جوئید که امریست بس بزرگ و دشوار، مگر بر اهل ایمان که با اشتیاق بحضور آفریدگار میشتابند.
آنچنان کسانیکه یقین بمرگ داشته و همواره در انتظار آنند، که بدین سبب مشمول رحمت پروردگار گردند.

شرح .... ص : 143

«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»: کریمه در مقام تأکید بملازمت صلاة، و نیز ارشاد به این که نیل بسعادت و اتّصاف بفضائل وابسته بدو رکن است: یکی صبر و بردباری در برابر رنجها و ناگواریهای مقصود که مسئلت و درخواست حالیست. و دیگر صلاة و توجّه بآفریدگار که مسئلت قلبی و جوارحی است.
«اسْتَعِینُوا»: بهیئت امر ارشادی و جمع و مصدر آن استعانت و بر حسب سیاق بمعنی درخواست کمک از آفریدگار میباشد، زیرا او یگانه توانا و پشتیبانیست که میتواند ببندگان کمک فرماید، همچنانکه کریمه بدان ترغیب فرموده. و نیز کریمه «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»: بدان تعلیم و ارشاد فرموده.
«بِالصَّبْرِ» با سببیّه و اسم مصدر بمعنی تحمّل و بردباری در برابر ناگواریها و از ملکات فاضله بلکه پایه و اساس همه فضائل و کمالات میباشد زیرا بوسیله صبر و بردباری در برابر رنجهای مقصود میتوان بدان نائل شد و در حقیقت ملکه صبر عبارت از شایستگی انوار درخشان، ج‌1، ص: 144
همه گونه کمالات و مسئلت حالی از پروردگار است که مشمول فضل و کمک او گردد و هرگز بشر بدون وسیله اعمال صبر بهیچ هدف و مقصد نیک و پسندیده‌ئی نخواهد رسید و هر چه مقصد مهمتر باشد لامحاله صبر و بردباری برای رسیدن بآن نیز زیاده خواهد بود و شاید بهمین نکته از امساک و صوم (روزه‌داری) تفسیر بصبر شده زیرا در برابر شدّت میل نفسانی مقاومت نموده و خودداری میکند.
«وَ الصَّلاةِ»: معطوف و ارشاد برکن دیگر از اساس کمالات و فضائل است یعنی بوسیله اداء صلوات عموما و فرائض یومیّه خصوصا از پروردگار کمک و نیل بمقصود را درخواست نماید و در حقیقت مسئلت وجودی و حالی و عملی از پروردگار است برای رسیدن بکمالی که فاقد آن بوده تا باو موهبت فرماید.
و محتملست سبب تقدیم صبر بر صلاة نیز آن باشد که ملکه صبر برای شایستگی و مسئلت حالی است که پروردگار مورد را شایسته دانسته و هنگام نماز درخواست وجودی و جوارحی او را اجابت فرماید.
و ذکر خصوص صلاة نه مطلق دعاء بدان لحاظ است که اقصی مرتبه عبودیّت اعتقادی و خلقی و عملی است، و گفته شده که مراد مطلق دعاء و درخواست حاجت از پروردگار میباشد.
«وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ»: تعلیل آنستکه استعانت در صورتی که واجد شرائط باشد باجابت خواهد رسید، زیرا فضل باری تعالی تامّ و زیاده بر آنست و هرگز وابسته بشرطی نخواهد بود. و چنانچه درخواست باجابت نرسد، بسبب قصور در مسئلت حالی درخواست کننده میباشد و نیز استعانت از آفریدگار اختصاص باهل ایمان و تقوی دارد.
ضمیر منصوب راجعست باستعانت که از کریمه استفاده میشود و محتملست ضمیر راجع بصلاة باشد، بلحاظ اهتمام بشأن آن و اینکه استعانت و مسئلت حالی و جوارحیست «لَکَبِیرَةٌ» مستثنی منه و لام تأکید و خبر و مرفوع و بقرینه سیاق عبارتست از سختی و تکلّف که از لوازم خودستائی و طغیان میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 145
«إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ»: جمله استثنائیّه و بحرف علی تعدیه شده که مشعر بر سختی است.
«الْخاشِعِینَ» بهیئت فاعل و مجرور و مصدر آن خشوع و عبارت از انقیاد قلبی است.
یعنی از جمله شعار اهل ایمان آنستکه همواره بوسیله بردباری برای رسیدن بمقاصد خود از آفریدگار درخواست یاری نمایند.
«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»: کریمه تفسیر الخاشعین و ذکر مبادی نفسانی خشوع است. الّذین، موصول و صفت. یظنّون، بهیئت مضارع و جمع وصله و اسم مصدر آن ظنّ که از صفات تعلّقیّه نفسانیّه و از مراتب نازله علم و یقین میباشد ولی در مورد کریمه بقرینه سیاق عبارت از یقین بموت و حساب است.
«أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»: جمله بجای دو مفعول برای یظنّون، ملاقوا بهیئت فاعل و مضاف و مصدر آن لقاء و کنایه از رسیدن بنعمت‌های ابدی است و بدین تناسب تعبیر میشود که اهل ایمان در اینجهان بواسطه حرمان از مشاهده حقائق که در نشئه برزخ و قیامت است پس از فرا رسیدن مرگ و انقطاع روح از بدن عنصری بر حقائق واقف و آگاه خواهند شد.
و اضافه لفظ جلاله ربّ بضمیر شاهد آنستکه لقاء رحمت باری با اعتماد قلبی و آرامش خاطر خواهد بود جمله و بیان مبادی اعتقادی حالت خشوع قلبی است که عبارت از یقین بآخرت و تذکّر عالم حشر و حساب میباشد. و اتّصاف باین حالت فاضله تذکّر یگانه وسیله سعادت و حالت خشوع نسبت بپروردگار میباشد. و شاید بدین تناسب تعبیر بظنّ فرموده که همواره انتظار لقاء رحمت را دارند.
و نیز محتملست بدین تناسب باشد، که ظنّ بعالم حشر و جزاء و تذکّر آن قطعا سبب خشوع و هراس از پروردگار خواهد بود تا چه رسد بصفت علم و یقین و سائر مراتب آن.
«وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ»: جمله معطوف و مفعول. و بیان اینکه از مبادی و علل خشوع قلبی آنستکه اهل ایمان یقین دارند که زندگانی و تنعّم بنعمتهای ابدی هرگز پایان نخواهد داشت. انوار درخشان، ج‌1، ص: 146
تفسیر عیّاشی از علی علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه که فرمود: جمله یظنّون بمعنی یوقنون میباشد یعنی یقین دارند در عالم محشر حضور خواهند یافت.
تفسیر امام علیه السلام فرمود: یعنی همواره انتظار دارند که رحمت پروردگار را دریابند زیرا بزرگترین کرامتی برای بندگان شایسته است.
و محتملست که ظنّ بمعنی امید باشد بلحاظ اینکه همواره از سوء عاقبت و پایان زندگی خود در بیم هستند بقرینه تفسیر امام علیه السلام که پایان زندگی بر آنان پنهانست.
و ایمن نیستند از اینکه بر آنان شقاوتی روی آورد.
از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که مؤمن همواره از سوء عاقبت خود ترسان خواهد بود. و تا هنگام احتضار و مرگ بیم آنرا دارد که از مرضات پروردگار محروم ماند.
ابن شهر آشوب از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده کریمه در شأن علیّ بن أبی طالب علیه السلام و عثمان بن مظعون و عمّار بن یاسر و اصحاب او نازل شده.
تفسیر عیّاشی از امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر کریمه روایت نموده یعنی همواره یقین دارند، که هنگام رستاخیز برای رسیدگی باعمال برانگیخته خواهند شد. و ظنّ بمعنی یقین است.
تفسیر قمّی فرموده که ظنّ در قرآن کریم بدو وجه است ظنّ بمعنی یقین و شهود مانند کریمه «الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»: و نیز ظنّ بمعنی شک و تردید مانند کریمه «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ».
انوار درخشان، ج‌1، ص: 147

[سوره البقرة (2): آیات 47 تا 48] .... ص : 147

اشاره

یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ (47) وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (48)

خلاصة .... ص : 147

ای بنی اسرائیل بیاد آورید نعمتهائی را که پروردگار بر گذشتگان و نیاکان شما ارزانی داشته و آنانرا بر سائر طوائف بشر در آنزمان برتری داده است.
بپرهیزید از عناد با پروردگار که هنگام رستاخیز هرگز کسی کفایت از دیگری ننموده و جلوگیری از اجراء کیفر بر او نکند، و وساطت از اجراء کیفر بر دیگری پذیرفته نشود، و فداء و عوض در برابر گناهان نپذیرند و هرگز گناهکاران و معاندان با پروردگار کمک و یاری نخواهند داشت.

شرح .... ص : 147

«یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی» کریمه خطاب توبیخی بجامعه یهود است مبنی بر امتنان بر آنان به این که بر اسلاف و نیاکان آنها نعمتهای بیشماری ارزانی داشته که سبب فضیلت آنان بوده و یگانه جامعه توحید در سلسله بشر بشمار آمده‌اند و آنها را از فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسباط قرار داده که از طبقات ممتازه جامعه بشر و از انبیاء و رسولان و مؤسّسان توحید در جامعه بشر بوده و نیز همه انبیاء را جز معدودی از بنی اسرائیل قرار داده ولی این نعمتها را کفران نموده و همواره در مقام عناد با آنان برآمده‌اند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 148
«اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ» بهیئت امر مبنی بر توبیخ و ضمنا ذکر نعمتها که بر اسلاف و نیاکان آنها ارزانی داشته است.
«نِعْمَتِیَ» اسم مصدر و اضافه بضمیر متکلّم و اطلاق آن شامل همه گونه نعمت هائی است که در آیات کریمه پاره‌ئی از آنها یادآوری میشود.
«أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» خطاب بجامعه یهود است که در زمان بعثت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن کریم میزیسته و هم چنان برآیندگان آنان که بر آن سیرت و روش باشند و امتنان باعتبار اسلاف آنان بوده.
«وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ»: جمله بیان و تفسیر نعمتهای پروردگار است «فَضَّلْتُکُمْ»: بهیئت ماضی و ضمیر مفعول، خطاب امتنانی بر جامعه یهود است باعتبار فضیلتهائی که بر نیاکان و اسلاف آنان ارزانی داشته است از جمله فضیلت نژادی آنانست که از فرزندان پیشوایان توحید مانند ابراهیم و اسحاق و یعقوب بوده‌اند و از جمله نعمتهائی که بوساطت موسی کلیم علیه السلام بر بنی اسرائیل موهبت شده که پاره‌ئی از آنها در آیات کریمه ذکر شده است.
«عَلَی الْعالَمِینَ»: علی حرف تعدیه. العالمین، جمع عالم بفتح لام شرح آن گذشته است و مورد کریمه بقرینه سیاق عبارتست از سائر قبائل و طوائف جامعه بشر که در زمان اسلاف و نیاکان آنان میزیسته‌اند.
و از این تقریب استفاده شد که تکرار خطاب توبیخی بیهود در این کریمه بلحاظ امتنان بر اسلاف و نیاکان آنانست بواسطه فضیلتهائی که بآنان موهبت شده.
«وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً»: کریمه بتناسب سیاق نیز مبنی بر توبیخ و تهدید جامعه یهودست. بسبب کفران نعمت‌ها و خصلت رذیله عناد که سیرت آنان میباشد. ولی مفاد کریمه ارشاد بسرّی از اسرار نشئه قیامت و حساب است، از جمله آنکه نوامیس جهان طبیعت هرگز در آن نشئه تأثیری نخواهد داشت. زیرا وابسته بمبادی و علل تدریجیّه نبوده و نیز مقرون بتبدّل که از لوازم ذاتی جهان طبیعت است نخواهد بود.
«اتَّقُوا»: بهیئت امر و جمع و مبنی بر تهدید و مصدر آن اتّقاء که مبالغه در پرهیز انوار درخشان، ج‌1، ص: 149
از کیفر اعمال ناشایسته و خصال رذیله کفر و عنادست. و از مادّه وقایه گرفته شده. یعنی همواره بپرهیزید از اینکه مستوجب کیفر آفریدگار گردید.
«یَوْماً» ظرف زمان و منصوب بظرفیّت و یا بنزع حرف جرّ. و مفرد نکره و عبارت از عالم قیامت و نشئه رستاخیزست که تفسیر و لوازم و شؤون ذاتی آن ذکر خواهد شد.
«لا تَجْزِی نَفْسٌ»: جمله بهیئت نفی و مجرّد بمعنی کفایت و جلوگیری است. نفس، مفرد و نکره واقع در سیاق نفی و اطلاق آن شامل همه نفوس و افراد جامعه بشر میشود.
جز آنانکه استثناء ذاتی و تخصّص موهوبی دارند.
«عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً»: چون جمله «لا تَجْزِی» بحرف عن تعدیه شده بقرینه سیاق عبارتست از عدم کفایت و اینکه هرگز کسی از اجراء کیفر بر دیگران نتواند جلوگیری کند. نفس، نیز مفرد و نکره و مجرور واقع در سیاق نفی و اطلاق آن شامل نفوس سلسله بشرست که دچار کیفر و عقوبت میباشند.
«شَیْئاً» صفت مشبهه و مفرد نکره و مفعول و بقرینه سیاق کنایه از کیفر و عقوبت است. و اطلاق آن شامل همه گونه مراتب عقوبات میشود.
و کریمه ارشاد و بیان حقیقت نشئه رستاخیزست که از آثار و لوازم قطعی آن آنست که هرگز کسی نتواند از کیفر و عقوبتی که نفوس دیگر از بشر استحقاق آنرا داشته کفایت نموده و بتوانائی خود از اجرای آن جلوگیری کند، زیرا عالم قیامت نشئه‌ئیست که بشر آنچه را که در نظام اختیار اکتساب نموده و در او رسوخ یافته سرائر آن مکشوف و هویدا گردیده و بدان صورت محشور خواهد شد، و هرگز قابل تبدّل نخواهد بود.
زیرا صورت ذاتی اکتسابی آنانست. و لازم نشئه ظهور سرائر نفوس بشر، آنست که نوامیس طبیعت در آن تأثیر نخواهد داشت. و از جمله آن عدم کفایت فردی از دیگریست، یعنی باستناد قدرت خود از اجرای کیفر بر دیگری هرگز نتواند جلوگیری کند، چه بطور استقلال و یا اعداد.
«وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ»: از جمله احکامیکه نظام اجتماع بشری میباشد آنستکه هرگاه کسی مرتکب جنایت شود برای اجراء کیفر مجتمع در باره او چنانچه شخص انوار درخشان، ج‌1، ص: 150
شایسته‌ئی درخواست عفو کند شفاعت او پذیرفته شده و مجرم مورد عفو قرار میگیرد.
و چون نشئه رستاخیز وابسته بقوانین و نوامیس طبیعت نیست این قانون در آن حکمفرما نبوده و تأثیری نخواهد داشت.
«لا یُقْبَلُ»: جمله معطوف و نافیه و بهیئت مجهول و بیان لازم ذاتی دیگری از نشئه جزاست. و اسم مصدر آن قبول. «منها»: ضمیر مجرور راجعست بنفوس بشر.
«شَفاعَةٌ»: اسم مصدر و مفرد نکره واقع در سیاق نفی و بقرینه سیاق عبارت از درخواست عفو از اجراء کیفر بر گناهکار میباشد.
و قانون شفاعت که از نوامیس و ارکان حیاتی بشرست در نشئه قیامت جاری نخواهد بود، جز از آنانکه دارای مقام وساطت فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه‌اند مانند انبیاء و اوصیاء آنها علیهم السلام که استثناء ذاتی دارند بر حسب آیات کریمه. و شفاعت آنان در باره پیروان خود سنخ دیگر از شفاعت بوده و از مظاهر رحمت پروردگار در آن نشئه میباشد. زیرا شفاعت آنان از شؤون مقام وساطت و شهادت آنانست بر پیروان خود بر حسب کریمه:
«لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ» حجّ: 79. و دارای مراتبی است: از جمله وساطت در تعریف که اقصی مرتبه آن شفاعت و شهادت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پیشگاه آفریدگار بر انجام وظائف تبلیغیّه سائر انبیاء علیهم السلام میباشد.
و دیگر شفاعت انبیاء از پیروان خود، و همچنان شفاعت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام در باره اهل ایمان دارای مراتبی است از جمله وساطت در تعریف آنان و گواهی بمقامات اهل ایمان که از شؤون شهادت آنانست بر عقائد و ملکات و سرائر افعال اهل ایمان. و مرتبه نازله آن عبارت از شفاعت در باره گناهکاران از اهل ایمان میباشد. و در حقیقت سبب استحقاق گناهکاران برای شفاعت همانا ظهور و رشد ایمان و رابطه اعتقادیست که بوسائط فیوضات و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام داشته‌اند، و در نشئه قیامت بسر حدّ نصاب و ظهور رسیده و استحقاق یافته‌اند که مورد فضل گردیده و مشمول شفاعت شفعاء شوند.
از این تقریب استفاده شد که شفاعت در باره جنایتکاران که در نظام حیاتی بشر جاری انوار درخشان، ج‌1، ص: 151
است، مبتنی بر علل و صلاحیت ذاتی نبوده، بدینجهت در نشئه جزاء این سنخ شفاعت هرگز پذیرفته نخواهد شد.
«وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ»: از جمله قوانین جاریه در نظام بشر آنستکه چه بسا در برابر جنایت از مجرمان بدل مالی گرفته شود که از آن بجریمه و کیفر مالی تعبیر میشود.
و این قانون در نشئه جزاء در باره کفّار و معاندان اجراء نخواهد شد. زیرا نفوس شریره آنان استحقاق ذاتی برای عقوبات ابدی دارند. گذشته از اینکه اموال و اعتبارات مالی نیز از ارکان نظام حیاتی این نشئه است. بدین برهان در باره نفوس خبیثه کافران و معاندان این قانون یعنی پرداخت جریمه در نشئه قیامت اجراء نخواهد شد.
«لا یُؤْخَذُ»: جمله معطوف و بهیئت مضارع و مجهول و مصدر آن اخذ و بقرینه سیاق عبارت از پذیرفتن عوض و رهائی کافرانست از اجراء کیفر بر آنان. ضمیر مجرور «مِنْها» راجعست بنفوس خبیثه کافران.
«عَدْلٌ»: صفت مشبهه و مفرد نکره واقع در سیاق نفی و عبارت از عوض مالیست که برابر و معادل با جرم باشد.
«وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»: از جمله قوانین جاریه در نظام حیاتی نصرت و کمک بشرست با یکدیگر در برابر دشمنان. و این قانون نیز در نشئه جزاء در برابر قدرت و قهر پروردگار هرگز امکان‌پذیر نیست.
جمله اسمیّه و نافیه و ضمیر فصل برای تأکیدست. و بهیئت مضارع و مجهول و اسم مصدر آن نصرت و عبارت از یاری دیگریست در برابر دشمن بمنظور غلبه بر او.
تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام در تفسیر کریمه: «وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» روایت نموده که فرمود هیچیک از پیغمبران و رسولان شفاعت نتوانند نمود مگر پس از آنکه پروردگار بآنان اذن فرماید جز رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا پروردگار قبل از روز قیامت در باره شفاعت اهل ایمان باو اذن فرموده است بدینجهت ولایت بر شفاعت از شؤون رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السلام میباشد و سپس برای سائر انبیاء و پیغمبران خواهد بود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 152
تفسیر عیّاشی از عبیدة بن زرارة روایت نموده که شخصی از حضرت صادق علیه السلام سؤال نمود از اینکه آیا مؤمن میتواند شفاعت نماید گنهکاران را؟ حضرت فرمود آری. و نیز شخص دیگر که در حضور حضرت بود عرضه داشت آیا مؤمنان نیز بشفاعت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیازمند هستند؟ حضرت فرمود بلی، زیرا برای مؤمنان نیز ناچار لغزشها و گناهانی خواهد بود. و هرگز کسی در روز قیامت از شفاعت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بی‌نیاز نخواهد بود.
تفسیر عیّاشی از احد الصادقین علیهما السلام در تفسیر کریمه: «عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» روایت نموده که مراد ولایت بر شفاعت است.
شیخ صدوق در کتاب امالی از حضرت رضا از آباء گرام خود علیهم السلام از امیر المؤمنین علیه السلام از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده: هر که ایمان بحوض کوثر نیاورد پروردگار او را نزد حوض کوثر بر من وارد نخواهد فرمود. و نیز هر که بشفاعت من ایمان نیاورد آفریدگار او را هرگز بشفاعت من نائل نفرماید و نیز رسول مکرّم فرمود همانا شفاعت من در باره گنهکاران از اهل ایمانست. و امّا نیکان و نیکوکاران از مؤمنان بر آنان باکی نخواهد بود.
راوی از حضرت رضا علیه السلام سؤال نمود از تفسیر کریمه: «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی». حضرت فرمود یعنی هرگز شفعاء از پروردگار در باره گنهکاران شفاعت نخواهند نمود جز در باره آنانکه دارای دین مرضیّ بوده و با ایمان باشند.
کتاب خصال از علیّ علیه السلام روایت نموده از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، سه طائفه نزد پروردگار شفاعت کنند و پذیرفته شود. پیغمبران و سپس علماء و دیگر شهداء (آنانکه در نشر دین اسلام بدرجه رفیعه شهادت نائل گشته‌اند).
و نیز کتاب خصال از حضرت رضا علیه السلام از آباء گرامی از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که روز قیامت پروردگار در باره مؤمنان بذل رحمت فرماید و آنانرا بر گناهان خودشان آگاه ساخته و سپس از آنان عفو فرماید، بطوریکه هیچیک از پیغمبران و فرشتگان بر گناهان آنان آگاه نشوند و سپس گناهان و لغزشهای آنانرا بحسنات تبدیل فرماید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 153
مفسر گوید: تبدّل گناهان بحسنات بتناسب آنست که افعال ناشایسته‌ئی که از اهل ایمان صادر شود بطور قسر و برخلاف ایمان (بواسطه غلبه میل نفسانی) بوده بدین جهت تبدّل‌پذیر بوده که جنبه عبودیّت یافته و بصورت اصل و مبدء نفسانی آن که ایمانست درآید.
و نیز روایت شده در ذیل کریمه: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» بقره: 143. که پیغمبران بر پیروان خود گواه هستند و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شاهد بر همه آنهاست. پس او شاهد بر همه گواهان میباشد و چنانچه شهادت و گواهی انبیاء نباشد نشئه جزاء مبتنی بر پایه و اساسی نخواهد بود (یعنی ظهور سعه رحمت پروردگار بوسیله وساطت و شهادت پیغمبران عموما و رسول مکرّم و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام میباشد).
مفسر گوید: ظهور تامّ و سبقت رحمت پروردگار در نشئه جزاء بواسطه شهادت و گواهی پیغمبران خواهد بود. و چون رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و همچنان اوصیاء او سبقت رتبی در مقام عبودیّت بر همه انبیاء علیهم السلام داشته‌اند پس او و اوصیاء طاهرین او شاهد بر همه آنان میباشند چه از لحاظ تعریف مقامات و چه در انجام وظائف تبلیغیّه آنان.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 154

[سوره البقرة (2): آیات 49 تا 56] .... ص : 154

اشاره

وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (53)
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (56)

خلاصة .... ص : 154

ای بنی اسرائیل بیاد آورید هنگامی که شما را از ستم فرعونیان رهانیدیم در حالیکه زیر شکنجه آنان بودید. چه آنکه پسران نوزاد شما را کشته و دختران را باسارت و کنیزی نگاه میداشتند. و این آزمایش دشواری بود که پروردگار شما را بدان آزمود.
و نیز در نظر داشته باشید هنگامیکه رود نیل را برای رهائی شما شکافتیم. که از آن گذر نمودید و سپس فرعون و لشکریان او را در دریا هلاک کردیم در حالیکه بآنان نظاره میکردید.
و بیاد آورید هنگامیکه موسی را چهل شبانه روز (بکوه طور برای نزول توراة) خواندیم آنگاه در غیبت او از پرستش آفریدگار کناره‌گیری نموده و گوساله را پرستیدید.
پس از پرستش گوساله شما را کیفر نموده و سپس از گناه شما درگذشتیم شاید بدینوسیله همواره در پرستش آفریدگار پایداری نموده و سپاسگزاری کنید.
و نیز برای رهنمائی شما توراة را بر موسی فرستادیم شاید راه سعادت بپیمائید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 155
و بیاد آورید گفتار موسی را ببنی اسرائیل که: چون پرستش گوساله نمودید شایسته عقوبت گردیدید، برای بازگشت بسوی خدا یکدیگر را بکشید که این کیفر وسیله آمرزش خواهد بود. پس از آنکه چنان کردند پروردگار توبه و ایمان آنانرا پذیرفت زیرا که او در باره گنهکاران مهربانست.
و نیز بیاد آورید درخواست ناشایست خود را از موسی که: هرگز ما بتو نگرویم جز آنکه خدایرا آشکارا ببینیم بدانجهت آتش سوزانی شما را فرا گرفته و غضب پروردگار را مشاهده کردید.
و پس از مرگ ناگهانی شما را برانگیختیم شاید از این موهبت سپاسگزاری کنید.

شرح .... ص : 155

«وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»
: آیات کریمه در تفسیر کریمه «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» بقره: 47 و اشاره بیکایک نعمتهای بی‌مانندیست که پروردگار بوسیله موسی علیه السلام بجامعه بنی اسرائیل موهبت فرموده. و در آیات گذشته در طیّ توبیخ و تهدید بطور اجمال بآنها اشاره فرموده است که در برابر آن نعمت‌ها کفران نموده و در مقام عناد برآمده‌اید.
«وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ» إذ اسم و مبنی و ظرف زمان برای ماضی است و متعلّق بجمله «اذکروا» که در تقدیر گرفته شده. نجّینا، بهیئت ماضی و متکلّم و تعدیه که بمعنی رهانیدن از خطر و هلاکت است و از مادّه نجات گرفته شده و ضمیر خطاب راجعست بیهود، چه آنانکه در زمان موسی میزیسته‌اند و چه پس از آن. و پس از نزول آیات کریمه، جامعه یهود همواره مورد خطاب امتنانی و توبیخی خواهند بود به این که نعمت‌های بی‌مانند که بر نیاکان آنان موهبت شده و سلسله یهود نیز از آن بهرمند گشته همواره کفران نموده و در مقام لجاج هستند.
آل، در اصل اهل بوده بقرینه تصغیر آن که اهیل میباشد و یا از أول که بمعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 156
رجوع است مانند عول که عائله را گویند. و آل اختصاص بخویشان نسبی و سببی دارد و در مورد کریمه بقرینه سیاق بر پیروان فرعون و قبطیان اطلاق شده.
«فِرْعَوْنَ»: صفت و از آنست تفرعن بمعنی طغیان و خودپرستی، و لقب پادشاهان و عمالقه مصر بوده همچنانکه قیصر لقب پادشاهان روم. و نیز کسری به پادشاهان فرس و نجاشی بسلاطین حبشه و خاقان بشاهان ترک و تاتار گفته میشده و بر حسب تواریخ پادشاه مصر در زمان موسی رامسس ششم بوده که آنرا مصعب بن ریّان نیز گفته‌اند. و هنگامی که یعقوب اسرائیل علیه السلام بدرخواست یوسف از کنعان با فرزندان و خانواده خود بمصر آمدند هفتاد نفر بودند و در زمان موسی کلیم علیه السلام که چهار صد سال و اندی گذشته بود فرزندان یعقوب اسرائیل در مصر ششصد و بیست هزار بودند. با آنهمه شکنجه‌های قبطیان که زیاده بر هفتاد سال ادامه داشت. و کریمه بطور تلویح شکنجه و آزارهائیکه بر بنی اسرائیل وارد شده بآل فرعون (قبطیان) اسناد داده بلحاظ کثرت نفوذ و قدرتیکه هر یک از قبطیان بر بنی اسرائیل داشته و برای شؤون حیاتی آنان احترامی قائل نبوده بدینجهت از هیچگونه جنایتی در باره آنان فرو گذار نبودند.
«یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» جمله فعلیّه و حال برای آل فرعون و یا برای ضمیر مفعول نجّیناکم و یا بیان حال از هر دو.
«یسومون» بهیئت مضارع و جمع و تعدیه و مصدر آن سوم بمعنی بخطر و هلاکت افکندنست و جمله دلالت بر تلبّس و اتّصاف فاعل بمبدء دارد یعنی همواره بر آنان جنایت روا می‌داشتند.
«سُوءَ الْعَذابِ»: سوء بضمّ سین اسم مصدر از مادّه ساء یسوء و از آنست مسائه و سیّئه که بمعنی کار زشت و ناشایسته میباشد. العذاب، اسم مصدر و تعدیه و از آنست تعذیب که بمعنی آزار و شکنجه است. سوء، منصوب و مضاف بموصوف و جمله صفت برای مفعول مطلق محذوف است و کنایه از شدّت آزار و شکنجه میباشد.
و بر حسب نقل بعض تفاسیر از جمله آزارهای بر بنی اسرائیل آن بوده که زورمندان آنانرا بکارهای سخت و دشوار از قبیل شکستن سنگ و بناء وامیداشتند و زنان را برای انوار درخشان، ج‌1، ص: 157
بافندگی و از ضعفاء و ناتوانان نیز جزیه میگرفتند.
و سبب آزار قبطیان ببنی اسرائیل آن بوده که فرعون در خواب دید آتشی از بیت المقدس بسوی مصر روی آورد و خانه‌های قبطیانرا سوزاند ولی بنی اسرائیل سالم ماندند. بدینجهت در بیم و هراس شد و تعبیر آنرا از کاهنان پرسش نمود، گفتند که از بنی اسرائیل نوزاد پسری بدنیا آید که سلطنت و پادشاهی فرعون را واژگون خواهد نمود. از آن هنگام در صدد آزار گوناگون ببنی اسرائیل برآمد که کریمه به پاره‌ئی از آنها اشاره فرموده است.
«یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» تفسیر و بیان جمله «یَسُومُونَکُمْ» و حال برای «آلِ فِرْعَوْنَ» و یا برای ضمیر مفعول «نَجَّیْناکُمْ» میباشد. یذبّحون، بهیئت مضارع و جمع و مزید فیه از باب تفعیل و مجرّد آن ذبح بمعنی کشتن و بریدن رگهای گردنست. و جمله بهیئت مزید فیه مبالغه در ایراد جنایت و کشتن نفوس از بنی اسرائیل میباشد. و جمله بتخفیف نیز خوانده شده.
«أَبْناءَکُمْ»، مفعول جمله و جمع و مفرد آن ابن که از مادّه بناء گرفته شده و و در مورد کریمه بقرینه سیاق عبارت از پسران نوزاد است زیرا از جمله جنایات بر بنی اسرائیل آن بوده که پسران نوزاد آنها را سر میبریدند.
«وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ»: جمله معطوف و تفسیر جمله یسومونکم و بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن استحیاء و مبالغه در جنایات و رفتار شنیع و ناسزاست که مورد حیای طبع و نفرت فطری زنان میباشد. و بدین نکته تعبیر بنساء فرموده که دختران نوزاد از بنی اسرائیل را برای رفتار زشت و ناشایسته نگاه میداشتند. نساء و نسوه و نسوان اسم جمع و مفرد آن مرأه است.
«وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ»: جمله حالیّه. فی ذلکم متعلّق ببلاء و ضمیر جمع اشاره بانواع آزارها و شکنجه‌ها و یا اشاره بنعمت و رهائی آنان بوسیله موسی علیه السلام میباشد. بلاء، بفتحه و الف ممدوده مبتدای مؤخّر از مادّه بلیّه و بلوه و اسم مصدر و عبارت از شکنجه و سختی است که از قبطیان بر بنی اسرائیل وارد میشد که بدان انوار درخشان، ج‌1، ص: 158
آزمایش شدند و یا بمعنی نعمت و رهائیست که بوسیله موسی بآنان روی آورد.
«مِنْ رَبِّکُمْ»: متعلّق ببلاء و ذکر لفظ جلاله، مشعر بقدرت پروردگارست که بواسطه شایستگی بنی اسرائیل برای کیفر، قبطیان بر آنان دست یافته و از هیچگونه جنایتی در باره آنان خودداری نداشتند. همچنانکه کریمه «فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ». بقره: 59. سبب شایستگی برای اجراء عقوبت در باره یهود را ظلم و ستمهای بیشمار آنان ذکر فرموده.
«عَظِیمٌ» صفت برای بلاء زیرا بسیار سخت و دشوار بوده است.
در بعض تفاسیر از جمله تفسیر مجمع در ضمن شرح کریمه ذکر نموده که پس از تعبیر کاهنان خواب فرعون را، دستور داد که پسران نوزاد از بنی اسرائیل را بکشند و دختران را واگذارند. و بدینمنوال چندین سال بر بنی اسرائیل بگذشت و از طرفی بسبب آزار و شکنجه اغلب از بنی اسرائیل میمردند.
قبطیان نزد فرعون شکایت نمودند که بجهت بسیاری مرگ در بنی اسرائیل نزدیکست کارهای سخت بر ما واگذار شود. بدینجهت فرعون دستور داد که یک سال نوزادان را بکشند و سال دیگر واگذارند و هارون فرزند عمران در سالی بدنیا آمد که نوزادان را وامیگذاشتند و موسی بن عمران در سال دیگر بدنیا آمد که نوزادان را میکشتند.
«وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ»: کریمه مبنی بر امتنان بنعمت بی‌مانند دیگریست که بر بنی اسرائیل ارزانی داشته شده و دشمنان دیرینه را در پیش روی آنان بهلاکت افکنده یعنی از هنگامیکه موسی سبطیان (بنی اسرائیل) را از مصر شبانه بیرون آورد که بسوی بیت المقدس روانه شوند، فرعون با لشکریان خود که بالغ بر یک ملیون و هفتصد هزار بودند در تعقیب موسی علیه السلام و بنی اسرائیل برآمدند و موسی علیه السلام آنانرا از رود نیل عبور داد و فرعون و لشکریان او در دریا هلاک شدند.
«إِذْ»: ظرف زمان ماضی مبنی بسکون و عامل آن جمله «اذکروا» که در تقدیرست «فَرَقْنا»: بهیئت ماضی و متکلّم و تعدیه و مصدر آن فرق که بمعنی گشودن میباشد.
«با»: سببیّه و ضمیر خطاب ببنی اسرائیل راجعست. البحر: الف و لام آن عهد و انوار درخشان، ج‌1، ص: 159
مفعول و عبارت از رود نیل که شهر مصر در ساحل آن بوده است.
«فَأَنْجَیْناکُمْ»: جمله تفریع و بهیئت ماضی و نسبت تحقّقیّه و تعدیه و مصدر آن إنجاء از باب افعال یعنی کسی را از خطر و هلاکت رهانیدن که بوسیله گشودن راههائی چند در رود نیل همه قبائل بنی اسرائیل بآسانی از آنها گذر نموده و بساحل رسیدند.
«وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ»: ذکر نعمت و منّت دیگریست بر بنی اسرائیل، جمله معطوف و بهیئت ماضی و تعدیه و مصدر آن اغراق است.
«آلَ فِرْعَوْنَ»: مفعول جمله و بقرینه سیاق عبارت از قبطیان و لشکریان که بهمراه فرعون در تعقیب موسی آمده بودند.
«وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»: جمله اسمیّه و حال. «تَنْظُرُونَ» بهیئت مضارع و جمع و این نیز امتنان دیگریست که هلاکت دشمنان دیرینه خود را در دریا میدیدند. و پس از آنکه فرعون و لشکریان او در تعقیب بنی اسرائیل بدریای نیل وارد شدند دوازده راه که در نیل برای عبور بنی اسرائیل گشوده شده بود بیکدیگر پیوسته و فرعونیان غرق شدند.
از ابن عبّاس نقل شده که پروردگار بموسی وحی فرمود که برای رهائی بنی اسرائیل از ستم فرعون و قبطیان شبانه قوم خود را از مصر بیرون ببر. هنگامیکه موسی آنها را بیرون برد فرعون با لشکریان خود که بالغ بر یک ملیون و کسری بودند در تعقیب آنها برآمدند. در صورتی که بنی اسرائیل ششصد و بیست هزار بودند.
و چون موسی با قوم خود بنزدیک دریا رسیدند صدای لشکریان فرعون را از دنبال شنیدند بموسی گفتند ما را آزار رسانیدی، چه آنکه بدریا رسیدیم و فرعون نیز با لشکریان خود از دنبال میرسد. موسی گفت امیدست که پروردگار فرعونیان را هلاک کند و شما را از آزار آنان رهائی بخشد. یوشع بن نون بموسی گفت بچه مأموری؟ فرمود مأمور هستم که عصا را بدریا بزنم.
پروردگار بدریا وحی فرمود که از موسی اطاعت نما. چون عصا را بدریا زد گشوده شد و دوازده راه نمایان گشت که هر قبیله از بنی اسرائیل از یک راه عبور نمایند. سبطیان گفتند که راه دریا گل و از آن عبور نخواهیم نمود. پروردگار باد تندی بر آن مسلّط انوار درخشان، ج‌1، ص: 160
کرد که راه‌ها را خشکانید همچنانکه کریمه «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً». طه: 80.
حاکی است.
سپس موسی با قوم خود بدریا وارد شده برخی گفتند که ما قبیله‌های دیگر را نمیبینیم؟
بموسی وحی شد که عصای خود را بسمت راست و چپ دریا اشاره نما، در این هنگام فرعون با لشکریان خود بکنار دریا رسیده و ترسیدند که در راههای گشوده دریا وارد شوند.
جبرئیل متمثّل و بهیئت انسانی درآمده بر مادیانی سوار وارد دریا شد. سپس فرعون با لشکریان خود وارد شدند هنگامیکه بنی اسرائیل از دریا گذشته و بساحل رسیده بودند. پروردگار دریا را بهم آورد هنگامیکه فرعون با لشکریان خود در دریا راه میپیمودند. جملگی غرق شدند و بنی اسرائیل هلاکت آنانرا مشاهده میکردند.
«وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»: کریمه مبنی بر توبیخ دیگریست بلحاظ بلادت فکر و لجاج آنان به این که موسی گروهی از آنانرا با خود بکوه طور برد برای اینکه توراة بر او نازل شود سائر بنی اسرائیل در غیبت موسی گوساله سامری را پرستش نمودند و این ننگ در آنان باقی ماند.
«وَ إِذْ واعَدْنا»: إذ ظرف زمان ماضی و مبنی. واعدنا: بهیئت ماضی و مصدر آن مواعده از باب مفاعله که نسبت فعل بهر دو طرف مربوطست، یعنی پروردگار موسی را برای نزول توراة بر او بکوه طور خواند و موسی نیز پذیرفت.
لفظ موسی در لغت عبری مرکّب از مو بمعنی ماء (آب) و شی (بنقطه) بمعنی شجر (درخت) بتناسب اینکه کنیزان آسیه ملکه مصر در کنار نیل در زیر درختان صندوقی یافتند که در آن طفل نوزادی بود و او را موسی نامیدند.
و موسی علیه السلام تا سنّ رشد در دربار فرعون پادشاه مصر زندگی مینمود و فرزند عمران فرزند یصهیر فرزند فاهث فرزند لاوی فرزند یعقوب اسرائیل علیه السلام میباشد.
و لفظ موسی که بر کلیم علیه السلام گفته میشود عجمه یعنی لفظ مرکّب عبری است و لفظ موسی نیز در عربی که گفته میشود اسم مفعول از مادّه ایساء و تعدیه میباشد و از انوار درخشان، ج‌1، ص: 161
آنست «أوسیت رأسه» که بمعنی سر تراشیده است.
«أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»: منصوب و ظرف که مدّت میقات و مواعده با پروردگار بوده و مفرد آن أربع و عبارت از چهل که حدّی از عددست «لَیْلَةً» مفرد و نکره و تاء آن وحدت و منصوب و تمیز برای عدد بمعنی شب و بتناسب تیره‌گی و تاریکی آن لیل گفته میشود و از آنست «لیلة لیلاء» که شب بسیار تیره و تاریک را گویند و جمع آن لیالی. و هنگام دعوت موسی بکوه طور چهل شبانه روز بوده که پس از گذشتن آنمدّت و خلوت و مناجات با پروردگار، توراة که بهترین موهبت الهیست بر موسی کلیم علیه السلام نازل شده. و بر حسب کریمه «فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» اعراف: 139 استفاده میشود که میقات چهل شبانه روز پی در پی ادامه داشته است.
و تناسب تعبیر از شبانه روز بلیله آنست که شب بر حسب زمان بر روز مقدّم است و اوّل هفته و همچنان اوّل ماه از شب شروع میشود بلحاظ آنکه قرائن تشخیص زمان از حرکت ماه و ستارگان استفاده، و سبب امتیاز هر شب از شبهای دیگر و نیز سبب امتیاز هر ماه از ماه دیگر میشود و همچنان امتیاز فصول شمسی از یکدیگر همانا از چگونگی حرکت ستارگان تشخیص داده میشود.
و در مورد کریمه که میقات را شب مقرّر فرموده و روز را تابع و پیرو آن قرار داده ممکنست بقرینه مورد بدان لحاظ باشد که شب هنگام خلوت و انس و مناجات با پروردگار میباشد.
و بر حسب کریمه «وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» اعراف: 139 و تفسیر که از روایات شریفه استفاده میشود اوّل میقات از شب اوّل ذیقعده بوده و اینمدّت را نیز بقوم خود وعده فرموده، و سپس ده شب از اوّل ذیحجّه نیز بدان افزوده شد پس مجموع میقات موسی بطور برای نزول توراة چهل شبانه روز پی در پی بوده است. که پس از پایان چهل شب بهترین عطیّه الهی بموسی کلیم علیه السلام موهبت شده.
و بر حسب ظاهر کریمه و سیاق آن و نقل بعض تفاسیر دعوت موسی بکوه طور برای نزول توراة پس از غرق فرعون و لشکریان او بوده که موسی بنی اسرائیل را دگر بار بشهر انوار درخشان، ج‌1، ص: 162
مصر برگردانید.
«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ»: کریمه مبنی بر توبیخ جامعه یهودست یعنی با اینکه پروردگار، موسی کلیم علیه السلام را بکوه طور دعوت فرموده که توراة را برای تعلیم و تربیت بنی اسرائیل بر او نازل کند و از مرحله همجیّت آنان را بسوی سعادت سوق دهد و نیز سالیان دراز بنی اسرائیل دعوی ایمان مینمودند، باز از رذالت اخلاقی و عناد چند روزی از غیبت موسی بیش نگذشته بود که بسیاری از آنان گوساله پرستی را اختیار نمودند.
گرچه معدودی این ننگ را بر جامعه یهود رواداشته ولی کریمه بطور مخاطبه اسناد بجامعه آنان فرموده، بلحاظ اینکه رابطه اجتماعی بشر با یکدیگر همانا وحدت عقیده و سیرت اخلاقی و روش و کردار و رفتار آنانست، و چون جامعه یهود در اظهار این عقیده و شعار با نیاکان خود هم آهنگ بوده بدین تناسب در کریمه خطاب توبیخ آمیز بهمه آیندگان از یهود فرموده زیرا در هیچ جامعه از توحید، هم چه سابقه نداشته که پس از مدّتی دعوی ایمان بپروردگار، شعار خود را گوساله پرستی قرار دهند؟!.
«ثُمَّ»: حرف تفریع و ترتیب «اتَّخَذْتُمُ»: بهیئت ماضی و جمع و خطاب توبیخی بجامعه یهودست و مصدر آن «اتّخاذ»: از باب افتعال و بقرینه سیاق عبارت از پرستش و شعار دینی خود قرار دادنست.
«الْعِجْلَ»: مفعول اوّل برای جمله و الف و لام آن عهد و اشاره بگوساله سامریست.
و بقرینه سیاق مفعول دوّم جمله حذف شده که «الها» باشد یعنی سامری جامعه یهود را فریفت و گوساله‌ئی را که ترتیب داده بوده پرستش کردند.
«مِنْ بَعْدِهِ»: ظرف و مجرور و متعلّق بجمله و بواسطه اضافه مجرور بوده و ضمیر آن راجعست بموسی یعنی پس از غیبت موسی و رفتن بکوه طور بنی اسرائیل گوساله را پرستش و سجده کردند.
«وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»: جمله اسمیّه و حال و نیز خطاب توبیخ‌آمیز بجامعه یهودست و تعبیر بعنوان وصفی ظالم فرموده بلحاظ آنکه شرک بآفریدگار پس از دعوی ایمان، اقصی مرتبه ظلم و کفر اعتقادی است. بدین تناسب کریمه یهود را جامعه بت‌پرستان و گوساله انوار درخشان، ج‌1، ص: 163
پرستان معرّفی فرموده است.
تفسیر مجمع از ابن عبّاس نقل نموده که سامری از ساکنان باجرمی و نام او میحا و از قبیله گاوپرستان بود ولی در میان بنی اسرائیل دعوی ایمان و پرستش آفریدگار مینمود. و هنگامیکه موسی بکوه طور رفت و هارون برادر خود را بنمایندگی در میان بنی اسرائیل نهاد. هارون بقوم خود گفت زینتهای قبطیان را که بهمراه دارید در آتش افکنید، همگی چنان کردند.
و چون میحای سامری هنگام هلاکت فرعون و لشکریان او در نزد موسی بود مشاهده نمود که جبرئیل متمثّل شده بهیئت بشر و بر اسب سوار است ولی خاک زیر پای اسب او جنبش و حرکت مینمود بدینجهت مقداری از آن خاکرا برداشته و بهمراه داشت، و بهارون عرضه نمود و گفت آنچه در دست دارم در آتش بیفکنم؟، و سامری بدینوسیله سبب فتنه و فریفتن بنی اسرائیل گردید.
تفسیر قمّی روایت نموده: موسی بقوم خود گفت بکوه طور میروم که توراة و الواح بر من نازل شود و پس از سی روز برمیگردم. پس از سپری شدن آنمدّت بازنگشت.
ابلیس بصورت پیر مردی متمثّل شد و ببنی اسرائیل گفت موسی فرار کرده و نزد شما نخواهد برگشت، پس زینتهای خود را بیاورید تا از آن خدائی ترتیب دهم و آنرا پرستش کنید، و چون سامری هنگام غرق فرعون نزد موسی بود مشاهده نمود که جبرئیل بر اسبی سوار است و هر کجا که اسب او پای مینهاد خاک جنبش میکرد، از آن خاک قدری برداشته و بهمراه داشت، و بر بنی اسرائیل افتخار میکرد. ابلیس بسامری گفت که آن خاک را بیاور. پس در درون هیئت گوساله گذارد. آنگاه گوساله فریاد برآورد و بنی اسرائیل فریب خورده و بآن سجده نمودند. و شماره این گروه هفتاد هزار بوده است.
«ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ»: کریمه مبنی بر امتنان و اینکه پس از اجراء کیفر و عقوبت، از ارتداد جامعه یهود گذشته و دعوی ایمان دگر بار آنانرا پذیرفتیم.
«ثُمَّ»: حرف تفریع و ترتیب «عَفَوْنا»: بهیئت ماضی و متکلّم و مصدر آن عفو و چون بحرف عن تعدیه شده بقرینه سیاق عبارت از پذیرفتن ایمان دگر بار یهودست انوار درخشان، ج‌1، ص: 164
پس از اجراء کیفر و عقوبت بر آنان، و از آنست عافیت بمعنی آسایش.
«مِنْ بَعْدِ ذلِکَ»: محتملست جمله اشاره بواقعه ارتداد از دین توحید و پرستش گوساله باشد. و نیز محتملست اشاره بواقعه اجراء کیفر دشواری باشد که در کریمه بعد تفسیر آن ذکر خواهد شد.
«لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: این جمله نیز در مقام امتنان بر یهودست «لعل»: حرف ترجّی که در مورد امید بوقوع امری تعبیر میشود و از حالات نفسانیّه بلحاظ قصور بر نتیجه و آینده امریست، و بدینجهت ساحت قدس پروردگار از رجاء نسبت بامری منزّه میباشد.
«تَشْکُرُونَ»: بهیئت مضارع و جمع حاضر و خبر و متعلّق رجاء و امید است. و مصدر آن شکر و عبارت از سپاسگزاری از نعمت است. و بقرینه مورد اعتقاد قلبی بآفریدگار میباشد.
بدین تناسب تعبیر بترجّی در کریمه باعتبار امتنان بر جامعه یهودست که با این وسائل سعادت و عفو آفریدگار و پذیرفتن ایمان دگر بار، شاید که برایمان پایدار بوده و همواره سپاسگزاری نمایند.
«وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ»: کریمه نیز مبنی بر امتنان بر جامعه یهود است بمنظور اینکه آنانرا از مرحله همجیّت خارج نموده و بمرحله انسانیّت و تکلیف واداشته. شاید بدینوسیله سعادت یابند و از خصال رذیله کفر و عناد بری گردند.
«إِذْ»: ظرف زمان و متعلّق آن فعل ماضی است. «آتَیْنا»: بهیئت ماضی و متکلّم و مصدر آن ایتاء و تعدیه و بقرینه مورد عبارت از نزول توراة کتاب آسمانی میباشد.
«الْکِتابَ»: الف و لام آن عهد و مراد توراة است که بر موسی نازل شد و بهترین موهبتی است که پروردگار بجامعه یهود ارزانی و مفتخر داشته، کتاب بمعنی مکتوب و عبارت از مجموعه احکام آسمانی و حقوق فردی و اجتماعی و قوانین سیاسی و جزائیست که بر عهده بنی اسرائیل نهاده شده بود.
«وَ الْفُرْقانَ»: معطوف و مفعول جمله و بضمّ فا: اسم مصدر مانند غفران و بمعنی فاعل و صفت میباشد، یعنی توراة سبب آشکار شدن حقّ از باطل است، و یا پیروان حقّ را از اهل باطل تمیز داده و جدا میسازد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 165
«لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»: لعلّ حرف ترجّی «تَهْتَدُونَ»: بهیئت مضارع و جمع و خبر و مورد ترجّی میباشد. و مصدر آن اهتداء و بقرینه سیاق عبارت از پذیرفتن توراة و التزام اعتقادی و عملی بآن، که در نتیجه نیل بسعادت و اتّصاف بفضائل است. و تعبیر بترجّی نیز بلحاظ مورد میباشد، یعنی جامعه یهود از توراة که موهبت الهیست استفاده کرده و در آیات آن تدبّر و تفکّر نموده و بسعادت نائل شوند.
«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ»: کریمه نیز مبنی بر امتنان بر یهودست که بوسیله موسی آنانرا توبیخ فرموده بسبب پرستش گوساله، و ترغیب فرموده به این که در مقام اعتذار و توبه برآیید تا پروردگار گناه شما را عفو و ایمان دگر بار را بپذیرد.
«إِذْ»: ظرف زمان «قالَ»: مبنی بر حکایت از تبلیغ و توبیخ موسی بجامعه یهود است و بدین تناسب تعبیر «لِقَوْمِهِ» فرموده، که موسی بلحاظ قرابت و خویشاوندی نظر آنانرا جلب و بدینوسیله پند داده و توبیخ نموده است. و نیز ترغیب باعتذار و توبه فرموده.
«یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ»: جمله مقول قول موسی و بهیئت خطاب (یا قوم) که زیاده جلب نظر آنانرا نماید و با تأکیدی که در بردارد مبنی بر توبیخ یهود است که ظلم و ستم بر خود نموده‌اند یعنی با اینهمه معجزات و خارق عادت بی‌مانند که پروردگار بشما بنی اسرائیل موهبت داشته، در مقام گوساله‌پرستی برآمده‌اید و آن را شعار خود قرار داده‌اید یعنی خود را شایسته پرستش گوساله دانسته و از ستایش آفریدگار عالم خود را محروم نموده‌اید.
«أَنْفُسَکُمْ»: جمع نفس و اضافه بضمیر خطاب شده و کنایه از آنکه هرگز بآفریدگار ستمی روا نداشته‌اید زیرا ساحت او منزّه است. بلکه از پستی و رذالت طبع، خود را شایسته پرستش پست‌ترین حیوانات دانسته و برای او سر فرود آورده و سجده نموده‌اید.
«بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ»: باء سببیّه، اتّخاذ: اسم مصدر و بقرینه مورد عبارت از اظهار تعلّق قلبی و ستایش و شعار دینی خود قرار دادنست. و اضافه بضمیر فاعل شده.
العجل: مفعول اوّل و الف و لام آن عهد و اشاره بگوساله سامریست. و از نظر اهتمام انوار درخشان، ج‌1، ص: 166
باین جنایت و رذالت طبع یهود، کریمه مفعول دوّم را ذکر نفرموده که إلها باشد.
«فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ» جمله مبنی بر تبلیغ حکم کیفر و عقوبت بر جامعه یهودست فا: حرف تفریع. توبوا، بهیئت امر ایجابی و مصدر آن توبه و چون جمله بحرف إلی و لفظ جلاله تعدیه شده عبارت از تکلیف ببازگشت و پرستش آفریدگار و اعتذار از ارتداد میباشد.
بارئکم: بارئ از اسماء فعل آفریدگارست و بهیئت فاعل و مصدر آن برء و از آنست کریمه «وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ» آل عمران: 44. که از مسیح حکایت فرموده و تعبیر لفظ جلاله بارئ در مورد بدان تناسب است که آفریدگار همواره موجودات عالم طبع را بوسیله ترکیب اجزاء صغار مختلفه و تألیف آنها با یکدیگر بصورت موجود متباین دیگری درآورده مانند آنکه بشر را از عالم جماد و نبات و اصلاب و ارحام گذرانیده و در نتیجه تحوّلات بهترین صورتی باو موهبت نموده است. و اضافه لفظ جلاله بضمیر خطاب نیز مشعر به تعلیل و احتجاج دیگریست که چگونه آفریدگار خود را انکار داشته و از رذالت طبع به پست‌ترین حیوانات سر فرود آورده و خود را شایسته پرستش و ستایش آن دانسته‌اید.
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»: جمله حکم جزائی و کیفریست که در باره گوساله‌پرستان از یهود تشریع و تبلیغ فرموده است. فا: تفریع. اقتلوا: بهیئت امر ایجابی و خطاب بطور عامّ مجموعی یعنی گوساله‌پرستان همه با یکدیگر در مقام ستیز برآمده و با شمشیر و خنجر یکدیگر را بکشند.
«أَنْفُسَکُمْ»: جمع نفس و مفعول جمله و ضمیر، خطاب بگوساله پرستان از یهودست و قرینه آنستکه تکلیف بطور عامّ مجموعی بوده که تعبیر بلازم آن فرموده. زیرا لازم آنکه همه آنها با یکدیگر در ستیز برآیند و یکدیگر را بکشند آنستکه هر یک نیز آماده کشته شدن و بخون آغشته شدن گردد، زیرا این کیفر و عقوبتی است که سبب آمرزش کشته شدگان خواهد شد. و از تعلیل کریمه «إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ» استفاده میشود که عقوبت ارتداد در دین توراة منحصر بقتل بوده است همچنانکه در دین اسلام نیز فی الجمله چنانست. (مرتدّ فطری). انوار درخشان، ج‌1، ص: 167
«ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»: بیان آنستکه یگانه وسیله قبول توبه از ارتداد اجرای قتل در باره همه مجرمانست.
ذلکم، اسم اشاره و خطاب بجمع که اشاره بلوازم حکم قتل باشد از قبیل اقدام بقتل خویشان و اقرباء و مانند آن.
خیر، صفت مشبهه و بمعنی سزاوار و شایسته است. و چون تعلیل برای تشریع حکم کیفرست، استفاده حصر میشود، یعنی یگانه وسیله کفّاره و آمرزش ارتداد و رهائی از تبعات شرک قبول و اجراء این کیفرست.
«عِنْدَ بارِئِکُمْ»: عند ظرف و منصوب و ذکر لفظ جلاله نیز مشعر بآنستکه مقتضای اعتذار در مقام عبودیّت چنانست که نسبت بکیفر سر فرود آورند تا آنکه شقاوت و عناد با پروردگار که در قلب خود جایداده‌اند بدینوسیله زائل شود و مبدّل بتعلّق اعتقادی و انقیاد جوارحی گردد.
«فَتابَ عَلَیْکُمْ»: جمله انشائیّه و گفتار موسی میباشد که مبنی بر تشریع عفو از عقوبت است پس از آنکه مدّت زمانی مجرمان در ستیز بوده و بسیاری از آنان کشته شده بودند، همچنانکه بر حسب روایات چنانست که در اثناء زد و خورد مجرمان با یکدیگر و کشته شدن بسیاری از آنان حکم عفو از پروردگار در باره باقیماندگان تشریع و بوسیله موسی علیه السلام اعلام شد. و در حقیقت توبه در باره باقیماندگان همان پشیمانی و مجروح شدن آنها میباشد و نیز عقوبتهائیست که با کشتن خویشان و اقرباء بر آنها وارد شده و بر این تقدیر جمله «فَتابَ عَلَیْکُمْ» انشائیّه و بمنزله نسخ حکم کیفر است که بوسیله موسی بیهود اعلام شد.
و محتملست جمله «فَتابَ عَلَیْکُمْ» إخبار و مبنی بر امتنان باشد یعنی کریمه بیهود در زمان قرآن کریم توجّه دارد که پس از اجراء مقداری از عقوبت در باره گوساله‌پرستان و نیاکان شما از باقیماندگان عفو نموده و توبه آنانرا پذیرفتیم.
«إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»: جمله تعلیل و اینکه تشریع حکم قتل بلحاظ رحمت و سوق مجرمان بسعادت است که بدینوسیله عناد قلبی با پروردگار از آنان زائل گردد و مبدّل انوار درخشان، ج‌1، ص: 168
بتعلّق قلبی و انقیاد و فداکاری شود. و جمله با تأکیدی که در بردارد از جمله ضمیر فصل در مقام حصر صفات کامله باریتعالی است.
التوّاب: صفت و از اسماء حسنی و ذکر آن بدان تناسب است که پس از قبول و اجراء کیفر، توبه آنان پذیرفته، و آمرزیده شده‌اند. و همچنان باقیماندگان از آن معرکه بواسطه نسخ حکم نیز مورد عفو و مغفرت واقع شدند.
الرحیم: صفت کامله و ذکر آن بدان تناسب است که تشریع حکم قتل فقط بلحاظ شایسته شدن مجرمانست برای رحمت ابدی زیرا عناد قلبی و بعد ذاتی آنان از رحمت پروردگار چاره‌ئی جز قتل نداشته که بدینوسیله شایسته سعادت ابدی گردند.
تفسیر قمّی روایت نموده در ذیل کریمه: هنگامیکه موسی علیه السلام بکوه طور رفت برای نزول توراة، بسیاری از بنی اسرائیل گوساله سامری را پرستش نمودند موسی پس از بر گشت از کوه طور بر آنان عتاب و توبیخ کرد. و آنانرا بتوبه واداشت. بدین ترتیب که همه یکدیگر را بکشند. عرضه داشتند چگونه است؟ فرمود بامداد فردا همه آنانکه گوساله پرستیده‌اند در بیت المقدس حاضر شده و هر یک با خود کارد و یا شمشیر بیاورند و نیز رخسار خود را پیچیده که یکدیگر را نشناسند. هنگامیکه بمنبر درآیم یکدیگر را بکشند. در آنروز هفتاد هزار در بیت المقدس حضور یافتند موسی بمنبر در آمد مجرمان از بنی اسرائیل شروع بکشتن یکدیگر نمودند. پاسی بعد جبرئیل نازل و بموسی عرضه داشت که بآنان بگو از کشتن یکدیگر خودداری کنند زیرا پروردگار آنانرا عفو فرمود و ایمان دگر بار آنانرا پذیرفت. در آن هنگام ده هزار نفر کشته شده بودند.
و از روایت استفاده میشود که جمله «فَتابَ عَلَیْکُمْ» انشائیّه و حکم عفویست که پروردگار بوسیله موسی بباقیماندگان از مجرمان بنی اسرائیل بیان فرمود.
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ»: کریمه مبنی بر توبیخ جامعه یهودست بلحاظ اینکه گفتار گذشتگانرا بهمکیش و پیروان آنان اسناد فرمود.
و إذ قلتم: جمله معطوف و از جمله مواردیست که اظهار عناد قلبی و کفر دیرینه خود را نموده‌اند. إذ: ظرف زمان و مبنی است بر سکون و عامل آن جمله «و اذکروا» حذف انوار درخشان، ج‌1، ص: 169
شده. قلتم، بهیئت ماضی و خطاب بجامعه یهودست باعتبار پیروی از کیش و عقیده خرافیّه گذشتگان خود.
«لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» جمله نافیه بنفی ابد و مقول قول و مفعول جمله یعنی هرگز بگفتار موسی ایمان قلبی نیاورده و فقط بر حسب ظاهر ایمان را پذیرفته بودیم. و اشتقاقات ایمان در صورتی که نسبت بپروردگار باشد بحرف با تعدیه میشود. مانند کریمه «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اعراف: 158 و در صورتی که متعلّق برسول باشد بحرف با و یا بحرف لام تعدیه میشود مانند کریمه «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ».
«حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً»: جمله بیان شرط تصدیق برسالت موسی و ایمان قلبی بآفریدگارست که یهود اظهار نموده‌اند.
حتّی: حرف جرّ برای پایان یافتن کفر و شرط تصدیق و ایمان بآفریدگارست.
نری، بهیئت مضارع و متکلّم مع الغیر و مصدر آن رؤیت و ظاهر، دیدن با چشم و دیدگان است که کاشف از پستی فکر و خرافت عقیده و اینکه هرگز ایمان بیگانگی آفریدگار نداشته‌اند. و بسبب اظهار کفر دیرینه مورد عقوبت ناگهانی واقع گردیدند.
اللّه، اسم جلاله و مفعول جمله. جهرة: اسم مصدر بر وزن رفعة و جهر در مورد شنیدنیها گفته میشود و بمعنی صداهای آشکارست. و در مورد کریمه بطور استعاره در مطلق آشکارا بودن استعمال شده یعنی هفتاد نفر که بهمراه موسی بکوه طور رفته بودند درخواست نمودند که همه آنها خدا را بطور آشکار مشاهده نمایند.
جهرة، صفت برای مفعول مطلق محذوف و حال برای فاعل جمله نری و یا برای مفعول و نیز جهرة بدو فتحه که بهیئت جمع باشد خوانده شده و حال از ضمیر فاعل نری میباشد.
«فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ»: جمله تفریع و بیان کیفر و مجازات درخواستی است که کاشف از کفر دیرینه آنانست.
«فَأَخَذَتْکُمُ» بهیئت ماضی و مصدر آن أخذ و بقرینه سیاق عبارت از دچار شدن بامر انوار درخشان، ج‌1، ص: 170
ناگهانیست. الصاعقة، بهیئت فاعل و مسند إلیه جمله و اسم مصدر آن صعق و عبارت از صدای آسمانی و کنایه از مرگ ناگهانی میباشد.
«وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» جمله اسمیّه و حال برای درخواست کنندگانست یعنی هفتاد نفر که بموسی اظهار کفر دیرینه خود را نمودند. بلای آسمانی را مشاهده کردند که بر آنان نازل شده و همگی بهلاکت افتادند. و نیز محتملست که تعبیر بجمله «أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» باعتبار آن باشد که هر یک مرگ ناگهانی دیگران را مشاهده نموده باشد.
و ظاهر از آیه و کریمه «وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» اعراف: 155.
و کریمه «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ» نساء: 152 آنستکه هفتاد نفر که موسی از بنی اسرائیل برگزید و برای نزول توراة آنانرا بهمراه خود بطور برد، در آن واقعه آن هفتاد نفر این گفتار را که مبنی بر کفر دیرینه خود بوده اظهار نمودند، بدین جهت مورد عقوبت ناگهانی واقع گردیدند.
کتاب عیون اخبار الرضا از حضرت رضا علیه السلام روایت نموده: سؤال شد از آنحضرت چگونه موسی کلیم نمیدانست که پروردگار دیده نخواهد شد که این درخواست را نمود «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» حضرت فرمود: موسی بن عمران میدانست که ساحت قدس پروردگار منزّه است از اینکه دیده شود.
و چون خداوند با موسی تکلّم فرمود او بسوی قوم خود برگشت و آنانرا خبر داد.
قوم او گفتند که ما هرگز تصدیق نخواهیم نمود جز آنکه ما نیز بشنویم کلام او را همچنان که تو میشنوی. موسی علیه السلام از هفتصد هزار قوم خود هفتاد هزار را برگزید و سپس از آنان نیز هفتصد نفر را انتخاب نمود و هفتاد نفر از آنها را برگزیده و بکوه طور برد و در پائین کوه آنانرا واداشت و خود بتنهائی بالا رفت و درخواست نمود که پروردگار با او گفتگو نماید و آن هفتاد نفر نیز بشنوند.
پس تکلّم فرمود و همگی از اطراف و جوانب شنیدند زیرا که پروردگار توسّط شجره تکلّم فرموده و از آن منتشر میشد.
عرضه داشتند بموسی که تصدیق نخواهیم نمود به این که آنچه شنیدیم کلام پروردگار انوار درخشان، ج‌1، ص: 171
بود جز آنکه آشکارا خدا را ببینیم. و چون این عقیده کفر آمیز را اظهار داشتند صاعقه نازل و همه آن گروه ناگهان هلاک شدند موسی عرضه داشت بار الها چگونه برگردم نزد بنی اسرائیل و چه جواب گویم چنانچه بگویند این گروه را بردی و چون در دعوی خود کاذب بودی آنان را بهلاکت افکندی؟ پروردگار آن گروه را زنده نمود و بهمراه موسی برگشتند.
سپس از موسی درخواست نمودند چنانچه سؤال نمائی که خود پروردگار را ببینی اجابت خواهد نمود و سپس خبر ده که چگونه است تا او را بحقیقت بشناسیم! موسی عرضه داشت بار الها تو بگفتار بنی اسرائیل دانا هستی، پروردگار فرمود سؤال نما آنچه را درخواست کردند و تو را بگفتار آنان مؤاخذه نخواهم نمود. عرضه داشت «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ».
و چون مأمون عبّاسی در آن مجلس حضور داشت عرضه نمود بحضرت رضا علیه السلام یا بن رسول اللّه چه بسیار نعمتهائی را پروردگار بتو موهبت نموده است.
تفسیر امام علیه السلام در ذیل کریمه «وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» فرمود بنی اسرائیل هلاکت گروهی را که با موسی بطور رفته بودند مشاهده نمودند. و پروردگار جامعه بنی اسرائیل را توبیخ نمود بسبب اظهار این عقیده که بطور آشکارا خدایرا ببینیم. در صورتی که فقط آن هفتاد نفر که برگزیده و از نیکان بودند این عقیده کفر را اظهار داشتند! «ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ»: کریمه بیان خارق عادت و نعمت بی‌مانند دیگریست که بدرخواست موسی بجامعه بنی اسرائیل موهبت فرموده است و در برابر آن را کفران نموده‌اند.
ثمّ، حرف تفریع و ترتیب یعنی پس از هلاکت آن هفتاد نفر اینواقعه روی داد.
بعثنا، بهیئت ماضی و متکلّم و بلحاظ عظمت و اظهار قدرت قاهره بهیئت جمع تعبیر فرموده است و اسم مصدر آن بعث و بقرینه متّصله برانگیختن و دگر بار مردگانرا روح بخشیدن است. و ضمیر، مفعول و خطاب امتنانی بجامعه یهودست «مِنْ بَعْدِ» ظرف و بواسطه اضافه مجرورست. انوار درخشان، ج‌1، ص: 172
موتکم، موت اسم مصدر و عبارت از مرگ که امر ثبوتیست. یعنی جدا شدن روح انسانی از پیکره آن و قطع تعلّق طبیعی و تدبیری روح از بدن عنصری، که پس از عروض مرگ صورت نوعیّه پیکره انسانی بصورت جمادی در میآید و بدین لحاظ موت امر ثبوتیست و گر نه بلحاظ روح و قطع نظر از بدن عنصری مرگ برای او حیات و زندگانی استقلالیست.
«لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: لعلّ حرف ترجّی و حقیقت رجاء از نقص و عدم احاطه بآینده امریست و ساحت پروردگار از آن منزّه است بلکه رجاء بلحاظ متعلّق امکانیست. تشکرون بهیئت مضارع و جمع و متعلّق رجاء میباشد. و رجاء و امید از حالات نفسانیّه تعلّقیّه است یعنی باید در نفس نسبت بوقوع امری امید داشته و احتمال عدم وقوع نیز داده شود. و اسم مصدر آن شکر و عبارت از سپاسگزاری و اینکه همواره این نعمت را در نظر داشته و در ایمان پایداری نمائید. و بدیهی است شکرانه جامعه یهود از این نعمت بی‌مانند بآن استکه از قرآن کریم پیروی کنند.
تفسیر برهان از اصبغ بن نباته روایت نموده که ابن کوّا سؤال نمود از امیر المؤمنین علیه السلام که برخی از پیروان تو گمان بردند که پس از مردن بدنیا خواهند برگشت.
حضرت فرمود بلی سؤال نما آنچه شنیده‌ئی ولی از خود چیزی مگو.
ابن کوّا عرضه داشت آنچه را گفتی تصدیق نخواهم نمود. حضرت فرمود وای بر تو پروردگار گروهی را پیش از رسیدن اجل آنان بسبب گناهان هلاک نمود، و سپس برای آنکه رزق مقدّر خود را استیفاء نمایند آنانرا بدنیا برگردانید و هر یک باجل حتمی خود مردند. این گفتار بر ابن کوّا گران آمد و تصدیق نکرد. حضرت فرمود کریمه «وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» فرمود و پس از آنکه آن هفتاد نفر برگزیده بهمراهی موسی بکوه طور رفتند و گفتگوی پروردگار را با موسی شنیدند باز تکذیب نموده درخواست کردند که خدایرا با دیدگان ببینند بدینجهت پروردگار آنانرا بصاعقه و مرگ ناگهانی کیفر فرمود.
و کریمه «ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ». فرمود که هفتاد نفر همراهان موسی را انوار درخشان، ج‌1، ص: 173
دگر بار زنده نمود تا با موسی نزد قوم خود برگشتند ابن کوّا عرضه داشت شاید که نمرده بودند. حضرت فرمود چنان نیست زیرا در کریمه اخبار فرموده است.
تفسیر قمّی ذکر نموده: کریمه دلالت دارد بر وقوع رجعت در باره اهل اسلام زیرا از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که هر واقعه‌ئی در بنی اسرائیل رخ داده باشد در امّت من نیز واقع خواهد شد.
مفسر گوید: امکان رجعت و اقامه برهان بر آن از اموریست که شایسته تذکّر میباشد. بلحاظ اینکه مقتضای تجرّد روح عاقله انسانی آنستکه بهمه مراتب قوای نفس تنزّل یافته و ظهور نماید، و روح نیز تعلّقات بسیاری ببدن عنصری خواهد داشت و مرتبه نازله آن تعلّق طبیعی است که شؤون اعضاء و جوارح را همواره در اختیار داشته و نسبت بآنها حکمفرمائی دارد.
و چون روح ناطقه از عالم امر و از مواهب الهیّه است و یگانه وسیله فضیلت عالم بشریّت میباشد بدین جهت با بدن عنصری و سائر موجودات نشئه طبع تغایر ذاتی داشته و لا محاله در احکام و آثار نیز متفاوت خواهد بود. و از جمله لوازم نشئه طبع آنستکه حدود وجودیّه موجودات همواره در تبدّل و وابسته بزمان و مکان و محدود بعلل و مبادی مربوطه می‌باشد، ولی روح ناطقه از عالم امر بوده و فوق دائره نشئه طبع و زمان و مکان میباشد.
و قوام روح انسانی بکمالات و ملکاتیست که اکتساب نموده و در بردارد و بعبارت دیگر حدّ وجودی روح ناطقه احاطه علمی و کمالات آنست بدین لحاظ قطع تعلّق طبیعی روح از بدن و نشئه طبع هیچگونه تأثیری در حدّ وجودی روح نخواهد داشت و در نشئه برزخ که عالم انفصال از نشئه طبعست روح با حدود وجودی و احاطه خود باقی خواهد ماند. و رجعت روح ناطقه و تجدّد تعلّق آن ببدن عنصری خود سبب نقص و یا انقلابی در حقیقت روح نخواهد شد. زیرا بهمان حدّ وجودی و صورت مکتسبه ذاتی که هنگام مرگ داشته دگر بار ببدن خود تعلّق خواهد یافت.
و رجعت روح از عالم برزخ بنشئه طبع در صورتی امتناع دارد که مستلزم انقلاب انوار درخشان، ج‌1، ص: 174
در حدّ وجودی روح گردد به این که فعلیّت خود را از دست داده و بحدّ قوّه محضه در آید. و بطور انقلاب بفطرت اوّلیه برگردد، همچنانکه عقیده تناسخ بر آنست.
و در مورد گروهی که بهمراه موسی علیه السلام بطور رفته و پس از تکذیب دلائل محسوسه دچار مرگ ناگهانی شدند و سپس پروردگار بدرخواست موسی آنانرا برانگیخت.
چون مراتب نفسانیّه و حدود وجودیّه خود را داشته، اینگونه رجعت که مستلزم انقلابی در مراتب روح نباشد امکان پذیر است. و نظر به این که برخلاف سنّت جاریه در نظام طبع میباشد فقط بموردی که صلاح نظام، این خارق عادت را اقتضاء کند اختصاص خواهد داشت.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 175

[سوره البقرة (2): آیات 57 تا 59] .... ص : 175

اشاره

وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (59)

خلاصة .... ص : 175

و نیز بیاد آورید که ابر را سایبان شما قرار داده و پرنده بریان و تر انگبین (که غذای گوارا و آماده‌ئیست) همه روزه برای شما فرستادیم که برخوردار شده و سپاسگزارید ولی با کفر و ناسپاسی هرگز ستمی بپروردگار ننموده بلکه بر خود ظلم نموده‌اید.
و نیز فرمان دادیم که بشهر بیت المقدس وارد شده و از غذاهای گوارای آن هر چه خواسته بخورید، ولی هنگام ورود برای پروردگار سجده نموده و سر فرود آورید و درخواست کنید که از گناهان شما در گذرد تا اینکه بپاداش نیکوکاران بیفزائیم.
آنگاه ستمکاران از فرمان ما سرپیچی نموده و هنگام ورود گفتار دیگری بطور مسخره بزبان راندند بدینجهت آنانرا بکیفر ناگهانی عقوبت نمودیم.

شرح .... ص : 175

«وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ»: کریمه بیان نعمت بی‌مانند دیگریست که بر بنی اسرائیل موهبت فرموده به این که بر حسب دستور پروردگار موسی کلیم علیه السلام ببنی اسرائیل امر فرمود که آماده ستیز و جنگ شوید با قبیله ستمگر که در اریحاء سکونت دارند. و همراه انوار درخشان، ج‌1، ص: 176
موسی ششصد هزار از بنی اسرائیل بدانسوی روانه شدند و بسبب عناد و لجاج با موسی در بیابان شام و مصر چهل سال در حیرت و سرگردانی بماندند. و چون روزها راه میپیمودند راه را از دست داده باز بسر منزل اوّل برمیگشتند در آن هنگام از تابش و سوزش آفتاب شکایت داشتند. پس ابر را بر آنان سایبان قرار دادیم.
«ظَلَّلْنا»، جمله معطوف و بهیئت ماضی و مزید فیه از باب تفعیل و بحرف علی تعدیه شده و بمعنی سایه افکندن میباشد. و از آنست ظلّ بمعنی سایه.
«الْغَمامَ»، اسم جمع و مفرد آن غمامه و عبارت از ابریست که سبب تیره‌گی هوا گردد و بدان تناسب نیز از حالت افسردگی انسان غمّ تعبیر میشود.
«وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی»: جمله معطوف و بهیئت ماضی و متکلّم و ضمیر فاعل جمع برای اظهار عظمت و قدرت قاهره است، و بحرف علی تعدیه شده که بمعنی فرستادنست. المنّ، بتشدید نون اسم و مراد عسل و یا ترانگبین بوده که بر بنی اسرائیل این غذای گوارا و آماده هر روز فرستاده میشد. و بدین تناسب منّ گفته میشود که از منّت و امتنان اشتقاق داشته یعنی غذای گوارا و آماده موهبت پروردگار بر بنی اسرائیل است.
«وَ السَّلْوی» معطوف بر وزن فعلی بمعنی گوارا میباشد و از آن مادّه است سلوة و تسلیت. و مراد پرنده‌ئیست که گوشت آن گواراترین گوشتهای پرندگانست، و غذای آماده‌ئی بوده که آن نیز همه روزه بر بنی اسرائیل نازل میشد.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»: کلوا، بهیئت امر ارشادی و کنایه از آماده‌گی غذاست و گفته شده کنایه بوده از اینکه ذخیره ننموده و پس انداز نکنند. من، حرف بیان.
طیّبات، جمع طیّبه صفت مشبهه و مصدر آن طیب بکسر بمعنی پاکیزگی است ما رزقناکم، موصول وصله و عبارت از غذای آماده منّ و سلوی است که بطور خارق عادت فرستاده میشد.
و ما ظلمونا، جمله نافیه، مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است و بطور سالبه بانتفاء موضوع یعنی هرگز مردمان توانائی آنرا ندارند که بر آفریدگار توانا ستم کنند. بلکه جمله انوار درخشان، ج‌1، ص: 177
بلحاظ تنزیل پیغمبرانست بمنزله باریتعالی، یعنی همچنانکه توانائی ظلم بر پروردگار را ندارند، ستم بر پیغمبران نیز نتوانند نمود، زیرا بر خود ستم روا داشته‌اند.
«وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»: جمله استدراک و با تأکیداتی که در بردارد مبنی بر تعلیل برای جمله سالبه «وَ ما ظَلَمُونا» میباشد.
کانوا: فعل ناقص و نسبت ثانویّه یعنی دلالت بر اتّصاف بمبدء دارد. أنفسهم، مفعول مقدّم که آن نیز دلالت بر حصر دارد و جمله «یَظْلِمُونَ» بهیئت مضارع و ضمیر راجع باسم کان و أنفسهم مفعول مقدّم آن که جمله دلالت بر اتّصاف برذیله ظلم دارد.
بدین تقریب هر گونه رفتار ناسزا و ستم که مردمان بر پیغمبران روا دارند، لامحاله ناشی از عناد قلبی آنان خواهد بود و در حقیقت بواسطه اتّصاف باین رذیله خود را از استفاده فیوضات تعلیمی و تربیتی محروم داشته و از مقام عبودیّت برکنار رفته و هرگز بسعادت نائل نخواهند شد.
تفسیر قمّی روایت نموده: پس از آنکه موسی قوم خود را از دریای نیل گذرانید و در بیابان جایداد، بموسی گفتند ما را هلاک نموده و از شهر آباد بیرون آوردی و در بیابانی که سایه و درخت و آب ندارد جای داده‌ئی، بدینجهت روزها بر آنان ابر سایه میافکند و شبانگاه نیز منّ و ترانگبین بر نباتات میبارید. و برای غذای آنان پرنده بریان فرستاده میشد و با موسی سنگی بود آنرا میگذارد و با عصای خود بر او میزند دوازده چشمه آب از آن جاری میشد.
شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده خفتن پیش از طلوع آفتاب شوم و مانع رزق است و نیز رخسار را زرد میکند زیرا پروردگار روزی مردمانرا پس از سحرگاه تا هنگام طلوع آفتاب تقسیم میکند پس بپرهیزید از خوابیدن پیش از آفتاب. و من سلوی نیز در همین هنگام بر بنی اسرائیل نازل میشد. هر که خواب بود سهم نداشته ناچار از دیگران میگرفت.
تفسیر مجمع ذکر نموده سبب نزول منّ و سلوی بر بنی اسرائیل آن بود که موسی امر نمود آنانرا که بسوی شهر بیت المقدس رفته با عمالقه جنگ کنند در جواب گفتند انوار درخشان، ج‌1، ص: 178
تو با خدای خود بجنگ آنان برو، و ما در بیابان توقّف مینمائیم، بدین سبب مدّت چهل سال در بیابان بسرگردانی مبتلا بودند.
در این هنگام موسی و هارون علیهما السلام از دنیا رفتند. و پس از موسی یوشع بن نون که جانشین او بود پیشوای بنی اسرائیل شد. و چون از رفتارهای ناشایسته و لجاج که با موسی نموده پشیمان شدند پروردگار بر آنان لطف فرموده ابر را سایبان آنان قرار داد و نیز منّ و سلوی را برای آنها میفرستاد.
کتاب کافی از زرارة از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده در تفسیر کریمه «وَ ما ظَلَمُونا» که پروردگار منزّه است از اینکه مردمان بر او ظلم کنند. بلکه بطور تشریف ظلم و ستم بر ما را بخود نسبت داده. همچنانکه تصدیق ولایت و پیروی از ما را پیروی خود تعبیر فرموده، در کریمه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا». که مراد اوصیاء رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میباشند.
کتاب کافی از حضرت رضا علیه السلام روایت نموده که ساحت پروردگار منزّه است از آنکه مردمان بر او ستم کنند. و از نظر تشریف ستم بر ما را ظلم بر خود تعبیر فرموده همچنانکه دوستی ما را محبّت بخود قرار داده. و در کریمه فرمود «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» راوی عرضه داشت این تنزیل کریمه است؟ فرمود بلی.
مفسر گوید: کریمه «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» گرچه در ذیل واقعه و مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است ولی سیاق آن بطور قضیّه حقیقیّه و نیز بر حسب تفسیر روایات شریفه انطباق دارد بر ستمکاران از جامعه اسلام که ستم بر رسول مکرّم و اوصیاء او علیهم الصلاة و السلام روا داشته‌اند. و چون ستم بر آنان بسبب انجام وظائف تبلیغیّه بوده از نظر تسلیم و رضا نسبت بپروردگار بر آنان گواراست. ولی ستمکاران خود را و همچنان بسیاری از مردمانرا از فیوضات اوصیاء علیهم السلام محروم داشته و خود نیز از سعادت بی‌بهره گشته‌اند.
«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ»: کریمه در مقام امتنان بر بنی اسرائیل است که چون از امر موسی علیه السلام بجنگ با عمالقه خودداری نموده و تخلّف ورزیدند، چهل سال انوار درخشان، ج‌1، ص: 179
دچار سرگردانی در بیابان شدند و در آن هنگام نیز هارون و موسی علیهما السلام فوت کردند و کریمه مبنی بر بشارت بآنستکه مدّت حیرت و بیابان گردی آنان پایان یافت.
و إذ قلنا، جمله معطوف إذ ظرف زمان و عامل آن جمله اذکروا. ادخلوا بهیئت امر و جمع مبنی بر ارشاد بپایان یافتن عقوبت بیابان گردی بنی اسرائیل میباشد.
«هذِهِ الْقَرْیَةَ» الف و لام آن عهد و از مادّه قری گرفته شده که بمعنی اجتماع میباشد و بر مکانی که عدّه‌ئی از مردمان در آن گرد آمده و زندگی نمایند قریه گفته میشود و بر حسب تفسیر کریمه «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» مائده: 40. ظاهرا بیت المقدس باشد که قدس و طهارت آن موهوبی و مقابر بسیاری از انبیا و نیز قبله بنی اسرائیل بوده و نیز گفته شده که مراد قربه اریحا در نزدیکی بیت المقدس و حوران بوده.
«فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً»: جمله تفریع و امر ارشادی و مبنی بر امتنان بلحاظ شکایت بنی اسرائیل از اینکه غذای آنان در هنگام بیابان گردی منحصر بمنّ و سلوی بوده ولی در قریه یعنی بیت المقدس و یا قریه اریحاء همه گونه موادّ غذائی آماده بوده است.
منها، من حرف بیان و متعلّق بجمله است و ضمیر مجرور راجع بقریه و کنایه از غذاهای آنشهر میباشد.
حیث، ظرف و مبنی بر ضمّ و مضاف إلیه آن محذوف و شئتم صله آنست. رغدا. بدو فتحه صفت مشبهه و مصدر آن رغد بمعنی گوارائی و منصوب و صفت برای مفعول مطلق محذوف که «أکلا رغدا» باشد.
«وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً». جمله معطوف و بهیئت امر ایجابی. الباب الف و لام آن عهد و عوض از مضاف إلیه است که عبارت از درب بیت المقدس (اورشلیم) و یا بقعه بیت المقدس که در هنگام دعاء قبله یهود بوده و بدانسوی توجّه مینموده‌اند. سجّدا، بهیئت جمع و کثرت و حال برای فاعل ادخلوا و مفرد آن ساجد و سجده برای نعمت ورود بآن شهرست که سالها از ورود و سکونت در آن محروم بوده بر حسب کریمه «فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ». مائده: 29 که در اثر عناد با موسی و هارون سالیان دراز دچار بیابان گردی شده بودند و بسبب یوشع بن نون وصیّ موسی علیه السلام این دستور امتنانی بآنان انوار درخشان، ج‌1، ص: 180
اعلام شد، که برای شکرانه این نعمت هنگام ورود بسجده روند و اعتذار جویند. و سجده عبارتست از اقصی مرتبه فروتنی و پرستش آفریدگار بوسیله نهادن پیشانی که بهترین جز صورت و رخسارت بر زمین. و بدینجهت برای غیر پروردگار شایسته نیست و شرک خواهد بود. و باب حطّه یکی از دربهای مسجدست که الآن نیز بدان نام معروفست.
«وَ قُولُوا حِطَّةٌ»: جمله معطوف و بهیئت امر الزامی به این که جزء سجده، گفتار جمله «حِطَّةٌ» میباشد. و مصدر آن قول بمعنی گفتار که ناشی از عقیده و ایمانست. حطّة، بکسر حاء و تشدید طا، بر وزن غفلة اسم مصدر و مرفوع و خبر برای مبتدای محذوف که «هذه» (سجدة) باشد. و در مورد کریمه گفتار جمله حطّة بوده برای اعتذار از گناهان گذشته و لجاج که همواره با موسی و هارون علیهما السلام معمول داشته بودند.
«نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ»: جمله مجزوم و جواب امر و بهیئت مضارع که دلالت بر تلبّس و اتّصاف دارد و اسم مصدر آن غفران و چون بحرف لام تعدیه شده عبارت از آمرزش و عفو از گناهان بسبب سجده و گفتار «هذه حطّة» میباشد.
خطایاکم، مفعول دوّم و جمع کثرت و مفرد آن خطیئه بمعنی گناه و لغزش و کفر و دارای مراتب بیشماریست، خطایا، در اصل خطائی مانند غرائم بوده و یا، قلب بالف شده و چون دو الف و همزه پی در پی ثقیل است همزه قلب بیا و خطایا شده است.
«وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ»: جمله مبنی بر امتنان و بشارت بفضل دائم پروردگار است بر آنانکه نیکوکارند. سنزید: بهیئت مضارع مبنی بر وعد فضل زیاده بر استحقاق میباشد.
المحسنین، بهیئت فاعل و جمع و مشعر بر علّیّت است. یعنی سبب فضل شایستگی آنان میباشد.
تفسیر مجمع از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده، فرمود ما اهل بیت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله باب حطّه یعنی سبب آمرزش گناهان پیروان خود هستیم.
مفسر گوید: کنایه از اینکه اعتقاد بوصایت و پیروی از اوصیاء طاهرین از شؤون عبودیّت و رکن ایمانست و جمله «قُولُوا حِطَّةٌ» بطور قضیّه حقیقیّه و بیان وظیفه عبودیّت است انوار درخشان، ج‌1، ص: 181
و بدین تناسب در ادعیه و روایات مستفیضه عنوان باب حطّه بر اوصیاء طاهرین علیهم السلام تفسیر و تطبیق شده گرچه نزول آن در باره بنی اسرائیل میباشد.
«فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا»: کریمه مبنی بر حکایت لجاج و عناد همیشگی بنی اسرائیل است. جمله تفریع، بدّل بهیئت ماضی و تعبیر بجمله موصول وصله مشعر بآنستکه بسبب تخلّف از اجراء دستور، بر خود ستم کرده و از وظائف عبودیّت سرپیچی نموده‌اند.
«قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ»: قولا اسم مصدر و مفعول جمله و مراد گفتار کفر آمیزست بجای اعتذار از گناهان و جمله «غَیْرَ الَّذِی» قیل لهم نیز تفسیر آن گفتارست که کفرآمیز بوده و مغایر با طلب آمرزش میباشد.
«فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا»: جمله نیز تفریع بر جمله متّصله و در مقام تهدید است.
أنزلنا، بهیئت ماضی و چون بحرف علی تعدیه شده بقرینه سیاق عبارت از دچار نمودن بعقوبت ناگهانی است. «عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا»: تکرار موصول وصله و تعبیر بظلم نیز تعلیل است بر اینکه استحقاق عقوبت را داشته‌اند.
«رِجْزاً» اسم مصدر بکسر اوّل و مفعول و بمعنی عقوبت است. «مِنَ السَّماءِ»: من حرف نشو و متعلّق بر جز. السماء بالف ممدوده از مادّه سموّ گرفته شده و کنایة از عقوبت ناگهانی است که بر مردمان احاطه یافته و رهائی از آن نیز نخواهند داشت.
«بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»: جمله تعلیل، با، سببیّه. ما، موصول کانوا صله و فعل ناقص که دلالت بر نسبت و اتّصاف دارد. یفسقون: بهیئت مضارع و خبر کان و مصدر آن فسق و عبارت از انحراف از طریقه عبودیّت است و کنایه از عناد و لجاج با پروردگار میباشد.
و چون تعلیل بفعل ناقص و هیئت مضارع شده تصریح بآنستکه سبب نزول عقوبت ناگهانی بر آنان سیرت عناد بپروردگار بوده است.
تفسیر امام علیه السّلام ذکر نموده: بنی اسرائیل هنگام ورود بآن شهر از پشت سر خود وارد شدند و جمله «هطا سمقانا» را بزبان میراندند که بلغت سریانی عبارت از آنستکه گندم نزد ما گواراتر است از آنچه بدان مأمور شده‌ایم.
و نیز روایت شده که در عوض گفتار حطّة از روی مسخره حنطة میگفتند که بمعنی گندم است، انوار درخشان، ج‌1، ص: 182
تفسیر امام ذکر نمود: رجز عبارت از بیماری طاعون بود که در یکروز یکصد و بیست هزار از آنانرا بهلاکت افکند.
تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که جبرئیل کریمه را چنین نازل نمود «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آل محمّد حقّهم غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ».
و نیز کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که کریمه چنین نازل شد فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آل محمّد.
مفسر گوید: کریمه مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است و در ضمن نزول کریمه جبرئیل امین بطور تأویل اعلام داشته که در جامعه اسلام نیز مانند آن واقع خواهد شد و کریمه «قُولُوا حِطَّةٌ» در روایات تفسیر شده است بولایت علیّ بن أبی طالب علیه السلام و تنزیل کریمه بهمان الفاظ مبارکه بوده و تأویل چنانستکه مردم عقیده و رفتار و گفتار خود را تغییر داده و بر اوصیاء او علیهم السلام ستم خواهند نمود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 183

[سوره البقرة (2): آیات 60 تا 61] .... ص : 183

اشاره

وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (61)

خلاصة .... ص : 183

و نیز بیاد آور هنگامی را که موسی برای رفع تشنگی قوم خود آب طلب نمود باو گفتیم عصای خود را بدانسنگ بزن، پس دوازده چشمه آب از آن جاری شد که هر قبیله‌ئی از یک چشمه سیراب شدند و گفتیم از نعمت‌ها که پروردگار بشما ارزانی داشته بخورید و بیاشامید و در زمین فساد ننموده و بفتنه‌انگیزی نپردازید.
و نیز گفتید بموسی که هر روز بیک نوع غذا اکتفا نخواهیم نمود پس از آفریدگار خود درخواست کن که سبزیجات و نباتات را در زمین برویاند. مانند سبزی و خیار و گندم و عدس و پیاز. موسی در پاسخ شما گفت آیا میخواهید که غذای گوارا و آماده آسمانی بغذای پست و با مشقّت تبدیل شود؟ حال که چنانست وارد آنشهر شوید زیرا آنچه خواسته اید آماده است و بسبب کفران نعمتها پستی و خواری در زندگی را برای آنان مقرّر داشته و نیز دچار غضب و نقمت پروردگار گردیدند. چه آنکه سیرت رذیله آنان کفران نعمت‌ها و ارتکاب جنایات بر پیغمبران بوده و غضب همیشگی پروردگار بر آنان بواسطه جنایاتیست که مرتکب میشدند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 184

شرح .... ص : 184

«وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ»: کریمه مبنی بر امتنان دیگریست بر بنی اسرائیل که هنگام حیرت و سرگردانی آنان در بیابان شام و مصر از تشنگی خود و چارپایان نزد موسی شکایت نمودند و تعداد نفوس بنی اسرائیل که بهمراه موسی و هارون بودند ششصد هزار جمعیّت میشد.
«إِذِ اسْتَسْقی»: إذ ظرف زمان و عامل آن جمله اذکر که خطاب برسول مکرّم است استسقی، بهیئت ماضی و مصدر آن استسقاء بمعنی درخواست و طلب آب است برای رفع تشنگی بنی اسرائیل.
«فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ»: جمله تفریع و بهیئت ماضی و عبارت از وحی بموسی است. اضرب بهیئت امر و ارشاد. بعصاک، با، سببیّه. عصا، مفرد و جمع آن عصوان و عصیّ بدو کسره و عصای موسی نزد شعیب پیغمبر بود. که هنگام چوپانی گوسفندان آنرا بموسی عطا نمود. و با آن بدریای نیل زد و راه برای عبور بنی اسرائیل گشوده شد. و نیز بصورت حیوان درنده در آمده و سحر ساحران را فرو میبرد. الحجر، الف و لام آن عهد و عبارت از سنگ مخصوصی است که از کوه طور برداشته و همواره موسی آنرا بهمراه خود میبرد و گفته شده که بشکل مکعّب بوده و هر بعد آن یکذراع و از هر جانب نیز سه چشمه آب جاری میشد، برای دوازده قبیله از بنی اسرائیل.
«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً»: جمله تفریع و بهیئت ماضی و مصدر آن انفجار و چون بحرف من تعدیه شده بمعنی جوشش و جریان آب میباشد و از آن مادّه است فجر که هنکام سپیده را گویند. و در کریمه «أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً» اعراف: 161. تعبیر بانبجاس فرموده و کنایه از تراوش و ریزش آبست و شاید بلحاظ شدّت و ضعف جریان آن باشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 185
«اثْنَتا عَشْرَةَ»: حدّیست از عدد و فاعل جمله، عینا: تمیز و منصوب و نکره و عبارت از چشمه‌ایست که از آن آب جوشش میکند و بتناسب تانیث معنوی آن عدد نیز بطور تأنیث ذکر شده. و چشمه‌ها بعدد دوازده قبیله بنی اسرائیل بوده و هر چشمه‌ئی بقبیله‌ئی اختصاص داشته است.
«قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ»: جمله حالیّه و بیان. کلّ، اسم برای عموم. اناس اسم جمع و عبارت از هر یک از دوازده قبیله و سبط بنی اسرائیل است. مشربهم، مفعول جمله و اسم مکان و عبارت از مجرای آنست که بهر یک از دوازده قبیله اختصاص داشته.
«کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ»: جمله مبنی بر امتنان است. کلوا، بهیئت امر، و اشربوا نیز معطوف و بهیئت امر.
«مِنْ رِزْقِ اللَّهِ»: من حرف بیان. رزق اسم مصدر و بر مفعول اطلاق شده و عبارت از غذاهای گوارا و متناسب با مزاج است.
«وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»: جمله نهی توبیخی بر بنی اسرائیل میباشد که در برابر این نعمتها در جامعه فتنه نیانگیزید.
«لا تَعْثَوْا» نهی توبیخی و از مادّه عثی بکسر گرفته شده که بمعنی طغیان میباشد و یا آنکه از مادّه عیث و عیوث گرفته شده که نهایت شدّت فساد و فتنه انگیزیست.
«فِی الْأَرْضِ»: متعلّق بجمله و کنایه از نهی از افشاندن تخمهای فتنه است در قلوب بشر که همواره رشد و نموّ داشته و ثمرات مسمومه آن سبب اختلال نظام بشر گردد.
مفسدین، حال از ضمیر فاعل و عنوان وصفی مبنی بر تأکید سیرت رذیله فتنه انگیزیست.
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ»: کریمه حکایت از عناد و کفران بنی اسرائیل مینماید.
و إذ قلتم: جمله معطوف. إذ، ظرف زمان و عامل آن جمله «اذکروا» که خطاب توبیخی ببنی اسرائیل بوده و در تقدیرست.
لن نصبر: جمله مقول قول و مبنی بر شکایت و کفران نعمت بی‌مانند میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 186
لن نصبر، بهیئت نفی ابد.
طعام، بفتحه بمعنی مطعوم و عبارت از غذائیست که متناسب با ذائقه و ترکیب مزاجی انسانی باشد. و با اینکه غذای گوارای آسمانی که هر روز بر آنان نازل میشد عبارت از منّ و سلوی بوده ولی از نظر انحصار بآندو غذا تعبیر بیک قسم غذا شده است.
«فَادْعُ لَنا رَبَّکَ»: جمله تفریع و بهیئت امر و چون بحرف لام تعدیه شده مبنی بر درخواست میباشد.
ربّک، مفعول جمله و اضافه لفظ جلاله بضمیر خطاب در مورد تخاطب با موسی شاهد بر سیرت لجاج بنی اسرائیل است.
«یُخْرِجْ لَنا» جمله مفعول دوّم ادع و مجزوم. ممّا، من حرف بیان و ما موصول تنبت الأرض، صله و عبارت از مواد اوّلیّه غذائیست و اسناد إنبات و رویانیدن نباتات بزمین اسناد بطور مجاز و بلحاظ جزء عمده قابل است، که عبارت از زمین و هوا میباشد.
«مِنْ بَقْلِها»: نیز بیان موصول. بقل عبارت از سبزی است و قثّائها، بمعنی خیار و فومها، عبارت از سیر و بصلها، که پیاز میباشد.
«قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی»: جمله پاسخ موسی است در مقام توبیخ آنان.
همزه استفهام توبیخی تستبدلون، بهیئت مضارع مبنی بر توبیخ و مصدر آن استبدال بمعنی درخواست تغییر چیزیست.
«الَّذِی هُوَ أَدْنی»: جمله موصول وصله و مفعول جمله. أدنی، أفعل التفضیل و مصدر آن دنائت که بمعنی پستی و ناچیزیست.
«بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ» با، حرف بدل و مراد از موصول غذای گوارای آسمانی منّ و سلوی میباشد. خیر، خبر و صفت مشبهه بمعنی شایسته و از آنست اختیار و عبارت از عملیست که بر وفق حالت شوق بوده و از نظر صلاح آنرا برگزیده باشند و مبنی بر توصیف منّ و سلوی است که نعمت بی‌مانند و گوارا بوده، ولی در اثر کفران از آن شکایت داشته‌اند.
«اهْبِطُوا مِصْراً» جمله بهیئت امر مبنی بر ارشاد و مصدر آن هبوط و چون سالیان انوار درخشان، ج‌1، ص: 187
دراز بنی اسرائیل دچار بیابان گردی بودند. بدین تناسب از امر بنزول و سکونت و استقرار در بیت المقدس تعبیر بهبوط شده است.
مصرا، مفعول و تعبیر دیگریست از قریه که در کریمه گذشته معهود بوده. و مصر عبارت از شهرستان بزرگ و پر جمعیّت است.
«فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ» جمله امتنانی و مبنی بر تعلیل که هر چه درخواست داشتید از مواد اوّلیّه غذا آماده است.
«وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ»: جمله مبنی بر تهدیدست که کفران نعمتهای بی‌مانند سبب استحقاق نقمت دائم از پروردگار در باره آنان شده است جمله ضربت، بهیئت مجهول و چون بحرف علی تعدیه شده کنایه است از استحقاق محتوم بنی اسرائیل نسبت باین نقمت همیشگی که بر جامعه یهود مقرّر شده است.
الذلّة، اسم مصدر و بکسر ذال بمعنی پستی و خواریست. المسکنة، نیز اسم مصدر و از مادّه سکونت گرفته شده و عبارت از نقص عضوی از اعضاء قویمه انسانی است که نسبت بجلب نفع خود زبون باشد و ایندو نقمت کنایه است از اینکه جامعه یهود در تحت سیطره دیگران بوده و همواره محکوم بپرداخت جزیه و مورد نفوذ و حکمفرمائی دیگران خواهند بود و این یگانه نقمتی است از پروردگار که بر جامعه یهود مقرّر میباشد.
«وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» جمله معطوف و انشائیّه و مبنی بر نفرین که همواره دچار ذلّت و خواری باشند جمله باؤوا: بهیئت ماضی و مصدر آن بوء بمعنی رجوع و کنایه از دوام است.
بغضب، باء سببیّه غضب اسم مصدر و بقرینه سیاق عبارت از مذلّت و مسکنت است که بر آنان مقرّر شده. من: حرف جرّ و ذکر لفظ جلاله نیز مزید تهدید است یعنی نعمتهای گسترده پروردگار بسبب اتّصاف برذیله عناد وسیله شقاوت آنان گردد و همواره از سعادت محروم مانند.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» جمله با تأکیداتی که در بر دارد، در مقام تعلیل و بیان سبب استحقاق جامعه بنی اسرائیل است برای هم چه نقمت بی‌مانندی. ذلک: مبتدا انوار درخشان، ج‌1، ص: 188
و اشاره بحکم کیفر محتوم است «بِأَنَّهُمْ کانُوا» با، سببیّه کانوا فعل ناقص که دلالت بر نسبت ثانویّه و اتّصاف بآن دارد.
«یَکْفُرُونَ» بهیئت مضارع و اسم مصدر آن کفران و بقرینه سیاق عبارت از انکار بواسطه رذیله عناد و لجاج است.
«بِآیاتِ اللَّهِ» جمع آیه و در اصل أویة بمعنی علامت و نشانه است و ذکر لفظ جلاله نیز مزید تأکید بوده که هرگز نتوانند انکار نمود از قبیل معجزات بی‌مانند موسی کلیم و عیسی علیهما السلام و هم چنان معجزات محسوسه و معقوله رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله.
«وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» جمله معطوف و تعلیل دیگر و بیان آشکارترین کفران و ارتکاب جنایت فطریست. النبیّین: جمع نبیّ صفت مشبهه بمعنی پیامبر که بطریق وحی و یا الهام با پروردگار ارتباط داشته و ذکر این عنوان مشعر بعلّیّت است که سبب ارتکاب جنایت بر آنان همانا مقام تبلیغ و پیامبری آنانست.
«بِغَیْرِ الْحَقِّ» متعلّق بجمله و قید تأکیدیست زیرا قتل پیغمبران و پیشوایان بشر بالضرورة بطور جنایت بوده و بلحاظ مجازات و کیفر و یا قصاص نخواهد بود بلکه فقط از لجاج و عناد با پروردگار میباشد مانند قتل زکریّا و یحیی و شعیا.
«بِغَیْرِ» صفت مشبهه و از آنست تغایر و مغایرت «الْحَقِّ» صفت مشبهه بمعنی شایسته و نقیض آن یعنی عنوان «بِغَیْرِ الْحَقِّ» بمعنی باطل میباشد و در مورد کریمه عبارت از جنایت است که قبح آن فطری بشر است.
«ذلِکَ بِما عَصَوْا» اینجمله نیز تعلیل دیگریست که اینگونه جنایات ناشی از رذیله عناد و طغیان بر آفریدگار میباشد. و گر نه فطرت بشر امتناع دارد از ارتکاب جنایت بر نیکان و پرهیزگاران.
ذلک، اشاره بآن جنایات ناشی از طغیان است. با، سببیّه. ما، موصول و مصدریّه.
عصوا: بهیئت ماضی و اسم مصدر آن عصیان و عبارت از رذیله عناد قلبی و طغیان بر آفریدگار است که سبب همه گونه جنایت میباشد و از جمله افشاء سر و القاء فتنه که منتهی بقتل انبیاء میگردید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 189
«وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»: جمله معطوف وصله و بفعل ناقص و هیئت مضارع تعبیر شده که دلالت بر اتّصاف بملکه رذیله ظلم و طغیان دارد. و اعتداء بمعنی مداومت بظلم و ستم و و جنایت که سبب تضییع حقوق جامعه گردد.
در تفسیر برهان از امیر المؤمنین علیه السلام، روایت شده که خطاب فرمود بمعاویه که بنی اسرائیل زکریّای پیغمبر را با منشار (ارّه) کشتند و نیز یحیی را بقتل رسانیدند در صورتی که مردمانرا بطریقه توحید دعوت میکردند و همواره پیروان شیطان با دوستان پروردگار در جنگ و ستیز هستند.
کتاب کافی و تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که همه بنی اسرائیل مباشرت در قتل و جنایت بر پیغمبران نداشته بلکه دشمنی با آنها نموده و در نتیجه فتنه انگیزی، طاغیان از بنی اسرائیل آنانرا بقتل میرسانیدند.
در تفسیر امام علیه السلام از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده فرمود ای مردمان بترسید از آلودگی و اصرار بگناهان و نیز هرگز بنظر پستی و ناچیزی بگناه نظر ننمائید. زیرا سبب خذلان و خواری شما خواهد شد. و در نتیجه دچار گناهان و ارتکاب جنایات خواهید گردید. و چه بسا در مقام طغیان و جنایت بر پیغمبران و اوصیاء آنان برآمده که کفر بر پروردگار و ارتداد از توحیدست.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 190

[سوره البقرة (2): آیه 62] .... ص : 190

اشاره

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (62)

خلاصة .... ص : 190

هر مسلمان و یهودی و نصرانی و ستاره پرست، چنانچه با حقیقت بآفریدگار و روز رستاخیز ایمان آورده و نیز همواره نیکوکاری را پیشه کند، بپاداش عقیده و کارهای نیک خود خواهد رسید. و هرگز هراس و اندوه بر او روی نخواهد آورد. (و در کمال استقرار خاطر خواهد بود).

شرح .... ص : 190

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»: کریمه بیان حقیقت ایمان و ارکان آنست که بهترین کمالات نفسانیّه میباشد. یعنی هر که خود را از زمره اهل توحید پندارد و معتقد بأرکان ایمان نباشد هرگز بهره‌ئی از ایمان و آثار عبودیّت نخواهد داشت. حمله موصول وصله. آمنوا بهیئت ماضی و بقرینه سیاق عبارت از دعوی ایمان و اظهار تعلّق بپروردگارست.
«وَ الَّذِینَ هادُوا»: معطوف و موصول وصله. هادوا، بهیئت ماضی جعلی یعنی اشتقاق نداشته و از مادّه یهود گرفته شده و عبارتست از کسانیکه خود را از فرزندان یعقوب اسرائیل میدانند زیرا بزرگترین فرزندان یعقوب پیغمبر یهودا بوده، بدین تناسب نواده‌های او را انتساب بیهودا میدهند گرچه از سائر فرزندان یعقوب باشد. و نیز انوار درخشان، ج‌1، ص: 191
محتملست از مادّه هاد، یهود، هودا بمعنی توبه گرفته شده باشد، بتناسب آنکه گروهی از بنی اسرائیل گوساله پرستی نمودند و پس از اجراء کیفر بر آنان باقیماندگان توبه نموده و بپرستش آفریدگار بازگشتند. و از آنست «تهود الرجل» یعنی دین و آئین یهودیّت را پذیرفته است و هود جمع هائد میباشد مانند کریمه «لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً» بقرة: 105.
«وَ النَّصاری»: جمع نصری بقصر و نیز گفته شده که مفرد آن نصران مانند حیران که جمع آن حیاری و ندمان که جمع آن ندامی است و در انتساب آنان نصرانی گفته میشود و گفته شده بلحاظ آنستکه مسیح پیروان خود را خطاب نمود و گفت، «مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ» و آنان خود را از انصار و یاران و پیروان مسیح پنداشته، و یا بتناسب. آنکه قریه‌ئیکه مسیح در آن سکونت گزیده بود بنام نصران و یا ناصره بوده و چون پیروان مسیح در آن قریه سکونت داشته‌اند بدان نام نامیده شده‌اند.
«وَ الصَّابِئِینَ»: جمع صابئ از مادّه صبا، یصبو، گرفته شده که بمعنی ترک و انکارست. و صابئین گروهی هستند که ستارگان را پرستش نموده و خود را بصابی‌ء فرزند شیث فرزند آدم ابو البشر نسبت میدهند و نیز گفته شده گروهی هستند که بر دین نوح بوده و شعار آنان آنستکه در وسط روز بسوی شمال ایستاده و پرستش مینمایند. و نیز گفته شده گروهی هستند که ترک پیروی پیغمبران و دیانات توحید را نموده و غیر مجوس بوده که ستارگان را پرستش مینمایند.
«مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»: جمله موصول وصله، و بدلست از اسم موصول و دارای مفاد شرط و بیان ارکان ایمانست که اساس آن عقیده بیگانگی آفریدگار و تصدیق رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میباشد. و الیوم الآخر: بیان رکن دیگر از ایمان بپروردگار که عبارت از عقیده بنشئه جزاء و محصول و نتیجه نظام اختیار بشر میباشد.
«وَ عَمِلَ صالِحاً»: جمله بهیئت ماضی که دلالت بر تحقّق دارد. صالحا: صفت برای مفعول مطلق محذوف و یا حال برای ضمیر فاعل و بیان رکن عملی ایمانست که ایمان بآندو رکن اعتقادی بسبب ملازمت باعمال شایسته در خارج تحقّق خواهد یافت. انوار درخشان، ج‌1، ص: 192
«فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ» جمله جواب شرط. لام، برای استحقاق و ضمیر برای تأکید است. أجر اسم مصدر و از آنست اجرت بقرینه اضافه بضمیر عبارت از ثواب و پاداش عقائد حقّه و اعمال آنانست که بسبب ملازمت بارکان ایمان استحقاق ذاتی نعمتهای پروردگار را خواهند داشت.
«عِنْدَ رَبِّهِمْ»: ظرف و منصوب و تعبیر بلفظ جلاله و اضافه بضمیر دلالت بر محتوم بودن و انجاز وعد و فضلست که هرگز تخلّف پذیر نخواهد بود. و مشعر به این که اجر آنان لازم شعار عبودیّت آنانست و از همه گونه نعمتهای ابدی تعبیر باجر شده بتناسب استحقاق اهل ایمان است در برابر تعلّق بآفریدگار و اعمال صالحه که نعمتها بآنان بطور فضل موهبت میشود.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ» بیان آنستکه نعمتهای ابدی هرگز آلوده بناگواریهای خاطر نخواهد بود، جمله معطوف و لا مشبهه بلیس.
خوف، اسم مصدر و مرفوع و اسم لا، و از حالات نفسانیّه است و عبارت از بیم پیش آمد ناگوار میباشد که در اثر عدم احاطه بآن، قلب همواره ترسان و لرزان باشد و اهل ایمان با تنعّم بنعمت‌های ابدی هرگز دچار باین حالت ناگوار نفسانی نخواهند بود زیرا لازم ذاتی نعمتهای ابدی آنستکه وابسته باطمینان و استقرار نفس باشد، که اساس همه نعمتهاست. و خوف در دنیا از عقوبات نفسانی میباشد، تا چه رسد بخوف در نشئه جزاء و اهل ایمان با تنعّم بنعمتهای ابدی لامحاله مقرون باطمینان خاطر و استقرار نفس خواهند بود.
«وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»: جمله نیز بیان و بشارت آنستکه نعمتهای ابدی آلوده بحزن و اندوه نخواهد بود. جمله نافیه و معطوف و ضمیر فصل مبتدا و مبنی بر تأکید است و جمله بهیئت مضارع و جمع و اسم مصدر آن حزن که از حالات نفسانیّه و عبارت از اندوه بسبب دچار بودن بامر ناگواریست.
و لازم ذاتی و قوام تنعّم بنعمتهای ابدی سرور قلب و استقرار خاطر میباشد. بدینجهت اهل ایمان در نشئه جزاء از حالت ناگوار نفسانی و حزن منزّه خواهند بود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 193
تفسیر قمّی ذکر نموده که صابئین گروهی هستند غیر مجوس و یهود و نصاری بلکه ستارگان را پرستش مینمایند.
شیخ صدوق از علیّ بن فضّال از حضرت رضا علیه السلام روایت نموده، که سؤال شد بچه جهت مسیحیان نصاری نامیده شده‌اند؟ فرمود بدان تناسب که مریم و عیسی پس از خروج از مصر در قریه ناصر سکونت گزیدند.
در تفسیر امام علیه السلام ذکر شده نصاری چنان پندارند که در پرستش آفریدگار یکدیگر را کمک کنند. و صابئین گروهی هستند که خود را اهل توحید دانند در حالیکه دروغ گویند.
در تفسیر امام علیه السلام ذکر شده که امیر المؤمنین علیه السلام شخصی از اهل ایمانرا ملاقات نمود که حالت ترس و خوف در او تأثیر نموده بود. فرمود ترا چه باکست؟ عرضه داشت که از پروردگار بسیار میترسم. حضرت فرمود که از اعمال ناشایسته خود بترس و نیز از گناهان بپرهیز و از مظالم عباد خودداری کن، و آنچه را که بتو واجب نموده بجای آور، آنگاه از پروردگار نترس و از عقوبت او ایمن باش. زیرا بر کسی ستم روا نداشته و هرگز زیاده بر استحقاق عقوبت نفرماید.
بلی شایسته است که از پایان زندگی خود در هراس باشی که مبادا از طریقه عبودیّت بر کنار روی. و چنانچه بخواهی که پروردگار تو را از سوء عاقبت ایمن فرماید، همواره بیاد داشته باش آنچه از خیر که بتو روی آورد از فضل و توفیق او بوده و آنچه از کارهای ناشایسته که از تو سر زند تو را مهلت داده است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 194

[سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66] .... ص : 194

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (65) فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (66)

خلاصة .... ص : 194

ای بنی اسرائیل بیاد آورید هنگامیکه از شما پیمان گرفته و کوه طور را بر فراز شما بداشتیم، تا اینکه توراة را پذیرفته شاید که از آن پیروی نموده و از عقوبت پروردگار ایمن باشید.
با آن عهد و پیمان که از شما گرفتیم باز از فرمان پروردگار سرپیچی نموده و چنانچه فضل پروردگار نبود، هر آینه از زیانکاران بودید.
بتحقیق شنیده و دانسته‌اید که گروهی از بنی اسرائیل از فرمان آفریدگار سرپیچی نموده به این که روزهای شنبه نسبت بفرمان پروردگار حیله میکردند آنانرا بهیئت بوزینه درآورده و از رحمت خود راندیم.
و این عقوبت مسخ را کیفر آنها و نیز تهدید آنانکه آن منظره را مشاهده نموده و یا شنیده‌اند قرار داده و نیز پند برای پرهیزکارانست.

شرح .... ص : 194

«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ»: کریمه مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است که پس از نزول توراة از قبول آن سرپیچی نموده و پس از اظهار معجزه آنرا پذیرفتند. جمله معطوف انوار درخشان، ج‌1، ص: 195
إذ، ظرف زمان و عامل آن جمله اذکروا میباشد. أخذنا، بهیئت ماضی و مصدر آن اخذ.
«مِیثاقَکُمْ»، از مادّه وثوق گرفته شده و عبارت از عهد و پیمانست که مبنی بر وثوق و پایداری است. و اضافه بضمیر خطاب شده بلحاظ آنکه بر حسب حکم فطرت، بندگان نسبت بآفریدگار باید پیمان عبودیّت دهند، همچنانکه تکوینا چنانند. و هرگز آنرا نگسلند و از بنی اسرائیل نیز پیمان گرفته شد که بموسی ایمان آورند و توراة را بپذیرند.
«وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ»: جمله مبنی بر حکایت خارق عادتیست که عبارت از نگاهداشتن قسمتی از کوه طور بر فراز بنی اسرائیل میباشد.
جمله حالیّه یعنی موسی هنگام آوردن توراة بنی اسرائیل را امر نمود که برای سپاسگزاری آن سجده کنند ولی از این فرمان سرپیچی نمودند. رفعنا، بهیئت ماضی. فوق ظرف و منصوب. الطور، مفعول جمله و نام کوهیست که موسی علیه السلام برای گفتگوی با آفریدگار بر آن میرفت و آنرا جبل فلسطین نیز گویند. و بر حسب روایات جبرئیل قطعه‌ئی از آن کوه را که یک فرسنگ بوده برفراز بنی اسرائیل گرفت. موسی بآنان فرمود توراة آسمانی را بپذیرید و باحکام آن رفتار نمائید، بنی اسرائیل در آن هنگام سجده نموده و توراة را پذیرفتند.
مفسر گوید: منظور از رفع کوه طور آن نبوده که توراة را بطور کره بپذیرند زیرا ایمان بکتاب آسمانی امریست قلبی و اکراه پذیر نیست بلکه منظور اظهار امر خارق عادتی بوده که بنی اسرائیل آنرا پذیرفته و راه عذری برای سرپیچی از آن نداشته باشند.
«خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» خذوا بهیئت امر الزامی و مصدر آن أخذ و عبارتست از تصدیق به این که توراة کتاب آسمانیست و نیز پیروی از احکام آن «ما آتَیْناکُمْ» موصول وصله و مفعول جمله و عبارت از توراة میباشد که احکام آن بر عهده بنی اسرائیل نهاده شده است. بقوّة متعلّق بجمله و اسم مصدر و کنایه از اعتقاد جزمی و پیروی کامل از احکام آنست.
«وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ»: جمله معطوف و بهیئت امر و اسم مصدر آن ذکر و عبارت از توجّه خاطرست باحکامیکه در آن میباشد.
«لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: لعلّ حرف ترجّی، و رجاء و امید از حالات تعلّقی نفسانی و از انوار درخشان، ج‌1، ص: 196
قصور احاطه بحقیقت امر است. و اطلاق آن بلحاظ شایستگی موردست برای وقوع متعلّق رجاء و عدم وقوع آن. تتّقون، فعل مضارع و مورد رجاء و مصدر آن اتّقاء و عبارت از پرهیز از مخالفت آفریدگار و نیل بسعادت میباشد.
شیخ صدوق از عبد اللّه بن سنان روایت نموده کوهیکه موسی بر آن میرفت بنام طور سینا بود و دارای درختهای زیتون بوده و هر کوهی که چنان باشد طور سینا گفته میشد و کوهیکه درختان پر فائده نداشته طور سینین نامیده میشد.
در تفسیر امام علیه السلام ذکر شده: جبرئیل مأمور شد و قطعه‌ئی از کوه فلسطین را جدا کرد باندازه یک فرسنگ و در فراز بنی اسرائیل گرفت موسی بآنان فرمود تصدیق کنید توراة را، و احکام آنرا بپذیرید و گر نه این کوه بر شما فرود خواهد آمد، آنگاه پذیرفتند و برخی هم از فضل پروردگار برغبت پذیرفتند، و هنگام سجده طرف رخسار خود را بزمین نهاده و بیم آنرا داشتند که کوه بر آنان فرود آید، و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله فرمود، ای جامعه اسلام از پروردگار سپاسگزاری کنید که شما را توفیق داده که در هنگام سجده پیشانی خود را بزمین گذارید، نه چنانکه بسیاری از بنی اسرائیل سجده میکردند بلکه مانند نیکان آنان که رخسار خود را بخاک میگذاشتند.
تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در ذیل کریمه «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» که مراد بقوّت اعتقادی و سعی و کوشش جوارحی میباشد.
«ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ»، کریمه مبنی بر توبیخ یهود است بسبب نقض پیمان.
ثمّ حرف تفریع و ترتیب، تولّیتم، بهیئت ماضی و خطاب، و مصدر آن تولّی بمعنی روی گردانیدن و بقرینه سیاق عبارت از نقض پیمانی است که بنی اسرائیل بدان ملتزم شدند.
«مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» ظرف مجرور یعنی پس از التزام، از پیروی توراة سرپیچی نمودند.
«فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ»: فا، حرف تفریع لو حرف امتناع و لا حرف نافیه و مفاد کلمه لولا امتناع میباشد، یعنی امتناع جزاء بسبب تحقّق شرط «فَضْلُ اللَّهِ» مبتدا و اسم مصدر، و فضل انوار درخشان، ج‌1، ص: 197
پروردگار عبارتست از تشریع دین اسلام و رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و نزول قرآن کریم و در باره کفّار و معاندان امهال و تأخیر عقوبت میباشد.
«وَ رَحْمَتُهُ» معطوف، رحمت عبارت از هدایت و توفیق توبه و پذیرفتن دین اسلام میباشد و خبر جمله محذوف است «لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ»: جمله جوابیّه و مقرون بحرف لام میباشد، و جمله ناقصه دلالت بر دوام دارد، الخاسرین: بهیئت فاعل و مجرور و مصدر آن خسران و عبارت از شقاوت ابدیست.
در تفسیر امام از حضرت حسین بن علیّ علیهما السلام روایت نموده، چنانچه بنی اسرائیل از پروردگار مسئلت میکردند بحقّ محمّد و آل او که نیّات آنانرا ثابت و اعتقادات آنها را مصون فرماید. و از عناد ایمن بدارد هر آینه آنها را حفظ میکرد از نقض پیمان ولی تقصیر نموده و همواره لجاج میکردند.
«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ»: کریمه مبنی بر یادآوری حیله گروهی از یهود است با پروردگار، و ذکر عقوبت بی‌مانند آنان که سبب عبرت و پند جامعه بشر گردد.
«لَقَدْ عَلِمْتُمُ»: لام توطئه قسم، علمتم: بهیئت خطاب و حالیّه بلحاظ قطعیّت و تواتر آن واقعه است، و موصول وصله بجای دو مفعول میباشد.
«اعْتَدَوْا» بهیئت ماضی و مصدر آن اعتداء بمعنی طغیان و سرکشی است.
«مِنْکُمْ» حرف تبعیض و خطاب بجامعه یهود میباشد، فی السبت: ظرف و بیان موضوع گناه و نیرنگ است السبت: اسم مصدر بمعنی قطع و کنایه از کناره‌گیری از کار میباشد و بدین تناسب بروز شنبه گفته میشود که هنگام آسایش یهود و روز عبادت آنان بوده، و از آنست کریمه «وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً» نبأ: 10.
«فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً» جمله تفریع و قول پروردگار عبارت از ظهور اراده تکوینی او است کونوا، مقول قول و عبارت از کن ایجادی و تأثیر اراده قاهره میباشد که بدون توقّف باسباب طبیعیّه، متعلّق اراده تحقّق خواهد یافت، قردة: جمع و خبر کان و بیان تحقّق و کن وجودی است، و بمعنی بوزینه از مسوخات است، و نیز جمع آن قرود انوار درخشان، ج‌1، ص: 198
و قردان و مفرد آن قرد میباشد.
«خاسِئِینَ» جمع و حال و مفرد آن خاسئ عبارت از رانده شده از رحمت آفریدگار میباشد، مانند کریمه «قالَ اخْسَؤُا فِیها» 110: مؤمنون تفسیر امام از حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام روایت نموده، که اصحاب سبت گروهی از بنی اسرائیل بوده که در ساحل دریا سکونت داشتند، و پروردگار آنانرا نهی فرمود از اینکه در روزهای شنبه ماهیان دریا را شکار نمایند، آن گروه حیله نموده که آنچه بر آنان نهی شده بود جایز نمایند، از دریا جویها برای ورود آب بگودالها کنده بودند، تا ماهیان وارد آنها شده و راه برگشت بدریا نداشته، در گودالها گرفتار میشدند، و چون روزهای شنبه ماهیان از شکار ایمن بودند، وارد گودالها شده و روز یکشنبه که بر آنان شکار جایز بود از همان گودالها آنها را شکار نموده و میگفتند که در روز شنبه شکار ننموده‌ایم، ولی دروغ گفته‌اند زیرا ماهیانرا روز شنبه گرفتار نمودند.
تا اینکه بدینوسیله ثروت آنان بسیار شد. در آن شهر زیاده بر هشتاد هزار بودند و هفتاد هزار از آنها این حیله را بکار برده و باقی آنها را نهی مینمودند، و از عقوبت پروردگار آنانرا میترسانیدند، بر حسب کریمه «فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ» اعراف: 166 و ده هزار دیگر که آنانرا میترسانیدند ناچار از آن شهر بیرون شده که از عقوبت ایمن شوند.
شبانگاه عقوبت بر هفتاد هزار نفر نازل شد همه آنها بهیئت بوزینه درآمدند، و درب شهر بسته مانده و ساکنان اطراف و نواحی آمدند و از دیوار شهر بالا رفته دیدند که همه بهیئت بوزینه مسخ شده‌اند، و کسانیکه برای مشاهده آمده بودند و ناظر جریان بوده خویشان و آشنایان خود را میشناختند، و بآنان که بهیئت بوزینه بوده میگفتند تو فلان شخص میباشی، و بهمان حالت سه روز بودند، و پروردگار باران تند بر آنان فرو بارید و همه آنها مردند.
و بر حسب نقل بعض از تفاسیر اصحاب سبت از قوم داود بودند، و نام شهر آنها ایله در نواحی عقبه ساحل دریا بود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 199
از جمله خارق عادت که کریمه در ضمن توبیخ یهود یادآوری و بر آن سوگند یاد نموده، واقعه مسخ اصحاب سبت است که بهیئت بوزینه درآمدند و بدین وسیله پروردگار آنانرا عقوبت فرموده و از مقام انسانیّت رانده است و این واقعه نیز مانند سائر وقائع خارق عادت بوده و خصوصیّتی در آنست که در سائر موارد نبوده و شبهه آنست بشر که دارای عقل و تفکّر بوده، در نتیجه عصیان پروردگار آنها را بصورت بوزینه که حدّ وجودی آن احساس میباشد درآورده و مراتب فعلیّت و قوّه عاقله آن زائل و بمرتبه ادراک جزئی حیوانی تنزل یافته و چگونه تعقّل میشود که صورت فعلیّه نفسانیّه زائل گردد، و بمرتبه احساس جزئیّات تنزّل یابد و این امر مبرهن است ولی واقعه اصحاب سبت و تغییر صورت بشریّت آنان بهیئت بوزینه از آن کلّی نیست، زیرا آن گروه در نتیجه مداومت باعمال ناشایسته دارای ملکه رذیله مکر و حیله شده و بسبب اصرار بعصیان نور فطری از آنان زائل شده و بظلمت کفر و رذالت اخلاقی دچار گردیده و شایسته عقوبت شدند و بشره آنها بهیئت بوزینه درآمد، یعنی ملکه رذیله مکر که در آنان رسوخ داشته تجسّم یافته.
«فَجَعَلْناها نَکالًا لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها»: جمله تفریع و بیان آنستکه این واقعه بی‌مانند را وسیله عبرت جامعه بشر قرار داده‌ایم.
ضمیر: مفعول اوّل و راجع است بعقوبت مسخ و یا بآن گروه که بهیئت بوزینه درآمده بودند: نکالا، بفتحه اسم مصدر و مفعول دوم و بمعنی عقوبت و خواریست که سبب تهدید جامعه بشر میباشد.
«لِما بَیْنَ یَدَیْها» ما: موصول و بین: ظرف و منصوب و مضاف «یدیها» مثنّا و مجرور و مضاف بضمیر و مفرد آن ید، و ضمیر راجع است بعقوبت مسخ و یا آنانکه بهیئت بوزینه درآمدند یعنی سبب تهدید آنانکه واقعه را مشاهده نموده‌اند.
و ما خلفها، ما: موصول خلف صفت مشبهه بمعنی آیندگان از جامعه بشر که بطور یقین دانسته و پند گیرند.
«وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ»: موعظه اسم مصدر و مفعول دوم جمله بمعنی پند و اندرز است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 200
«لِلْمُتَّقِینَ» جمع و مجرور و مفرد آن متّقی بمعنی پرهیزگار. و موعظه را بمتّقین تخصیص فرموده بلحاظ آنکه ذکر وقائع امّتهای سابقه بهترین وسیله پند اهل ایمان و پرهیزگاران خواهد بود ولی سائر طبقات مردمان اینگونه عقوبتهای پیشینان را از نظر تاریخ تلقّی و یا ضبط نموده بدون اینکه از آنها پند گیرند.
از حضرت باقر و حضرت صادق علیها السلام روایت شده که مراد از جمله «لِما بَیْنَ یَدَیْها» کسانی هستند که ناظر واقعه بودند از مردمان نواحی آنشهر و مراد از کریمه «وَ ما خَلْفَها» سائر مردمان و جامعه توحید میباشند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 201

[سوره البقرة (2): آیات 67 تا 74] .... ص : 201

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (71)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)

خلاصة .... ص : 201

و نیز بیاد آورید فرمان موسی را ببنی اسرائیل که پروردگار امر فرمود گاویرا ذبح کنید قوم او گفتند ما را مسخره کرده‌ئی (زیرا ذبح گاو با یافتن قاتل تناسبی ندارد) موسی فرمود پناه میبرم بخدای از گفتار بیهوده و اینکه از زمره مردم نادان باشم.
قوم موسی گفتند از خدای خود بخواه که چگونگی گاو را بیان فرماید موسی گفت پروردگار میفرماید نه گاو پیر فرسوده باشد و نه جوان بکار نیفتاده بلکه میانه ایندو حالت پس گاو بدین چگونگی را ذبح کنید.
باز بموسی گفتند از خدای خود چگونگی رنک آنرا پرسش نما موسی گفت پروردگار میفرماید گاو زرّینی باشد چنانکه بینندگان را نشاط بخشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 202
باز بموسی گفتند که از خدا بخواه که تعیین فرماید چگونگی آنرا زیرا بر ما آشکار نشده و چنانچه اشتباه ما رفع شود بخواست خدا بدان رفتار خواهیم نمود.
موسی گفت خدا میفرماید آن گاو آنقدر رام نباشد که زمین را شیار کرده و بکشتزار آب دهد، و نیز بی‌عیب و یکرنگ باشد. گفتند اکنون چگونگی آنرا روشن نمودی و گاوی بدان اوصاف کشتند در حالیکه نزدیک بود نافرمانی کنند.
بیاد آورید هنگامی که نفسی را کشته بودید و یکدیگر را در آن جنایت متّهم نموده و پروردگار آنچه را در قلب خود پنهان داشتید آشکار نمود (که چگونه مرده‌ئی زنده گردد).
پس أمر کردیم پاره‌ئی از آن گاو را بر جسد مقتول زده تا بدانید چگونه آفریدگار مردگانرا زنده کند و توانائی خود را بنمایاند (و بفهمید که قدرت او وابسته باسباب نخواهد بود) پس از مشاهده این خارق عادت باز چنان سخت دل شدید که دلهایتان مانند سنگ خارا و سخت‌تر از آن شد، چه آنکه از پاره‌ئی سنگها آب ریزش کند و برخی دیگر شکافته آب از آن بیرون آید، و پاره‌ئی از ترس پروردگار فرو ریزد، ای سخت دلان هرگز پروردگار از رفتار ناشایسته ستمگران بی‌خبر نیست.

شرح .... ص : 202

«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ»: کریمه مبنی بر حکایت واقعه خارق عادتیست که در مقام توبیخ بنی اسرائیل آنرا یادآوری فرموده.
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»: امر پروردگار برای کشف قاتل بطور خارق عادت بوده. جمله «أَنْ تَذْبَحُوا» بقرة تأویل بمصدر میشود. بقرة، مفرد نکره و اسم جمع آن بقر مانند نخله و نخل.
«قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً»: همزه انکار و جمله بهیئت مضارع و خطاب. هزؤا، مفعول انوار درخشان، ج‌1، ص: 203
دوم و اسم مصدر بمعنی مفعول (مهزوّبنا) و از آنست استهزاء که بمعنی مسخره است.
«قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ» چون بنی اسرائیل اعلام امر پروردگار را مسخره پنداشته‌اند بدینجهت موسی بطور برهان و استعاذه بآفریدگار پنداشت آنان را توبیخ فرموده که در مقام پاسخ و حکایت از دستور پروردگار گفتار بیهوده چگونه فرض دارد؟
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ»، ادع بهیئت امر و چون بحرف لام تعدیه شده بمعنی درخواست پاسخ بنی اسرائیل میباشد.
ربّک، مفعول دوم و بدین تعبیر شاهد لجاج و کفر آنانست و گر نه مقتضای عبودیّت آنستکه در مقام درخواست بلفظ ربّنا تعبیر نمایند «یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ»: جمله مجزوم و جواب امر و مصدر آن تبیین و ما موصول و سؤال از چگونگی عوارض آن گاوست.
«قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ» بیان چگونگی آنست بقرة: مفرد و نکره و بدان تناسب بگاو اطلاق میشود که زمین را شیار میکند. لا فارض، معدوله و بهیئت فاعل و صفت برای بقره و کنایه از آنکه بسبب زایش گشاده شکم و فرسوده نباشد و لا بکر:
جمله معدوله و بکسر اول و سکون وسط صفت مشبهه و بر زاده چهار پایان در اوّلین بار بکر گفته میشود. یعنی نه چنان گاو جوان که نزائیده و بکار نیفتاده باشد.
«عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ»: عوان بفتحه بر وزن فعال بدل و تفسیر دو صفت است که میانه دو حالت را گویند مانند عوان الحرب، که جنگ پایان نیافته و بمعنی میان آندو حالت است.
«فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ»: جمله تفریع و تاکید آنستکه هیچگونه اجمالی در پاسخ نبوده و برای منظور ناچار گاویرا بدان چگونگی ذبح کنند.
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ»: کریمه مبنی بر حکایت لجاج بنی اسرائیل است و تکرار در استیضاح که پاسخ را مبنی بر اجمال دانسته و آنرا استخفاف نموده‌اند.
«یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها»: جمله جواب امر و مجزوم و ما، موصول و نیز سؤال از چگونگی رنگ آن گاو است، پس از آنکه بطور صراحت چگونگی آن پاسخ داده شده، و نسبت بحالات و چگونگی رنگ اطلاق دارد یعنی دارای هر رنگی باشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 204
«قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ»: جمله پاسخ از درخواست چگونگی رنگ است.
صفراء، صفت مشبهه بر وزن حمراء بالف ممدوده و غیر منصرف بمعنی زرد رنگ که پوست و شاخ آن نیز همان رنگ باشد.
فاقع، بهیئت فاعل که شدّت رنگ زرد را گویند، همچنانکه شدّت رنگ قرمز را احمر ناصع و شدّت رنگ سبز را اخضر ناظر گویند.
«لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»: جمله مبتدا و خبر و بیان صفت دیگر و از آثار طبیعی زرّین رنگ آنستکه سبب نشاط بیننده میباشد.
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ»: با اینکه چند مرتبه بسؤال آنان پاسخ داده و چگونگی آن تعیین شده بود باز پاسخ را دارای اجمال و اهمال و برخلاف حکمت دانسته و در مقام تکرار سؤال اوّل برآمده و از چگونگی حالات گاو دگر بار پرسش نمودند.
«إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا»: البقر اسم جنس و مفرد آن بقرة و مورد پرسش جنس بقر است که با تکرار بیان باز دارای تشابه و اجمالست و چنان گفتند که جنس بقر در نزد ما تشابه و اجمال دارد، زیرا پنداشتند که تأثیر نخواهد کرد مگر بعض آن و این مقدار از بیان در تعیین فردی که بدان امر شده کافی نیست، با اینکه تأثیر همانا از پروردگارست و بس و در نخستین بار بذبح یک گاو امر فرمود و از لحاظ چگونگی نیز اطلاق داشت.
تشابه، بهیئت ماضی و بیان تضایف دو یا چند چیز مانند یکدیگرست یعنی نشانه‌ئی برای هر یک نباشد و مقصود مشتبه گردد و از این پرسش استفاده میشود که تصدیق نداشتند که این خارق عادت را بوسیله ذبح یک گاو اجراء خواهد فرمود، همچنانکه در پاسخ اول بطور اعلام فرموده بود، که ذبح هر گاو وسیله کشف قاتل میباشد.
«وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ» جمله گفتار بنی اسرائیل بوده که ذبح آن گاو را وابسته بمشیّت پروردگار نمودند.
جمله تعلیقیّه و لام تأکید. مهتدون: بهیئت جمع و مفرد آن مهتدی و مصدر آن اهتداء بمعنی پذیرفتن دستور است و عنوان وصفی را تعلیق نمودند بر مشیّت قاهره که انوار درخشان، ج‌1، ص: 205
چگونگی آنرا هر چه تعیین فرماید رفتار کنند.
و از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده چنانچه بنی اسرائیل ذبح بقره را بمشیّت پروردگار تعلیق نمیکردند بآنان پاسخ داده نمیشد.
مفسر گوید: برهان این که تعلیق هر فعل اختیاری بمشیّت پروردگار وسیله تحقق آن خواهد شد آنستکه بدان سبب دارای صلاح نظام امکانی شده و از نظر سعه رحمت آن فعل بمبادی طبیعیّه در سلک نظام خواهد در آمد. همچنانکه از فضل خود وعد فرموده و انجاز خواهد نمود.
«قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ» کریمه پاسخ و بیان چگونگی حال و سائر اوصاف آن بقره میباشد، لا ذلول معدوله و سلب در آن درج شده و مرادف غیر ذلول است مانند لاعالم که ملازم عنوان جاهل میباشد و ذلول صفت مشبهه از ماده ذلّ یذلّ یعنی بکار رام نشده و رنج نکشیده و صفت برای بقره است که چگونگی آن تعیین گردد.
«تُثِیرُ الْأَرْضَ» جمله فعلیّه صفت لا ذلول بهیئت مضارع و مصدر آن اثارة بمعنی شیار زمین است برای کشت و بدین تناسب بگاو شیار ثور گفته میشود و از آنست ثوره و ثوران که بمعنی آشوب میباشد و مفاد جمله آنستکه سم دست و پای آن از رنج کار خرد نشده باشد.
«وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ» جمله معطوف و نافیه و تفسیر «لا ذَلُولٌ» است. و مصدر آن سقی بمعنی آبیاریست، الحرث: صفت مشبهه و مفعول بمعنی کشتزار میباشد.
«مُسَلَّمَةٌ» بهیئت مفعول و تشدید لام از مادّه سلامت و مبالغه در آنست یعنی از همه جهت اعضاء آن سالم و بی‌عیب باشد.
«لا شِیَةَ فِیها» جمله نافیه و منصوب و لا نفی جنس و صفت برای بقره: و شیة: بکسر اوّل اسم مصدر بر وزن ثقه و در اصل وشی بود. بمعنی آنکه رنگی برنگ دیگر مخلوط گردد. و مفاد «لا شِیَةَ» آنستکه پوست گاو یکرنگ باشد و تفسیر جمله «صَفْراءُ فاقِعٌ» بوده است یعنی زرد رنگ و زرّین بوده. و در پوست آن رنگ دیگر نباشد.
«قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ»: جمله گفتار بنی اسرائیل است. و اینکه بیان سابق انوار درخشان، ج‌1، ص: 206
ناقص و بیهوده بوده است.
الآن: الف و لام آن عهد و آن: بمعنی هنگام و منصوب و ظرف. و جمع آن آنات و آناء میباشد با: حرف تعدیه الحقّ: صفت مشبهه که بمعنی شایسته برای پذیرفتن است:
و شاهد آنستکه تصدیق نداشتند که اجراء دستور وسیله کشف قاتل خواهد شد.
«فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»: جمله تفریع یعنی پس از طلب و خریداری آنرا کشتند و ما کادوا: نافیه و حالیّه بهیئت ماضی و سالبه فعل مقاربه بمعنی استبعاد است.
یفعلون: خبر افعال مقاربه باید بهیئت مضارع باشد، و سبب استبعاد ذبح بقره محتمل است آن بوده که اولیاء مقتول بیم آنرا داشته‌اند که کشف قاتل سبب فضیحت آنان گردد.
و یا گرانبهائی آن سبب خودداری از خرید شده است. و یا بعلّت آنکه ذبح بقره تناسبی با کشف قاتل نداشته از این لحاظ اصرار در سؤال اوصاف بقره مینمودند. و یا بلحاظ آنکه در مقام انقیاد نبوده بلکه تکذیب گفتار او را مینمودند.
در تفسیر امام علیه السلام ذکر نموده: پس از آنکه بنی اسرائیل شنیدند از موسی چگونگی گاو را عرضه داشتند آیا خدا ما را امر نمود بذبح گاو بدین اوصاف؟ فرمود بلی. و در سؤال اوّل نفرمود که خدا امر فرموده. زیرا اگر هم چه بود موردی برای سؤال موسی نبود، بلکه فرمود خدا امر خواهد نمود بذبح گاوی، و چنانچه بهمان دستور رفتار کرده بودند منظور اجراء میشد و چون در نتیجه لجاج از اوصاف آن بسیار سؤال شد منحصر گردید بیک گاو که در نزد جوانی از بنی اسرائیل بود، و در خواب دیده بود رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را که باو فرمود چون تو از دوستان ما هستی نفع و سود بسیاری بتو خواهیم رسانید چنانچه برای خریداری گاو تو آمدند، آنرا نفروش مگر با نظر مادر خود و پروردگار باو تلقین فرماید آنچه را که خیر و ثروت تو و فرزندان تو در آن باشد.
و جوان بسیار مسرور شد و گروهی از بنی اسرائیل برای خرید گاو نزد جوان یهودی آمدند، قیمت آنرا دو دینار طلا گفت بشرط آنکه مادرش قبول کند جوان از مادر اجازت خواست گفت قیمت آنرا چهار دینار بگو، و خریداران کمتر خواستند. و چون بمادر خود خبر داد گفت هشت دینار طلا بگو بهمین ترتیب تا بقیمتی رسید که پوست انوار درخشان، ج‌1، ص: 207
آن گاو را پر کنند از طلا و خریداران ناگزیر پذیرفته و خریدند.
تفسیر قمّی روایت نموده که بنی اسرائیل گفتند گاویرا که موسی معرّفی نموده شناختیم و خواستند آنرا خریداری نمایند. مالک آن گفت نمیفروشم مگر در عوض آن پوست آنرا پر کنید از طلا. چون بموسی قیمت آنرا گفتند فرمود ناگزیر باید آنرا خریداری کنید و بهمان قیمت آنرا خریدند.
در تفسیر امام: ذکر شده: پس از ذبح گاو دم آنرا بمقتول زدند او زنده شده و برخاست عرضه داشت: یا نبیّ اللّه این دو نفر پسر عمّ من بر من رشک بردند برای اینکه دختر عمّ خود را تزویج نمودم و هر دو آنها مرا بقتل رسانیدند. و جسد مرا در محلّه قبیله دیگر افکنده که دیه مرا از آنها بگیرند موسی هر دو قاتل را قصاص نمود و پیش از آنکه مقتول زنده شود یکمرتبه دم گاو را بمقتول زدند زنده نشد بنی اسرائیل بموسی گفتند چه شد وعده تو. فرمود من راست گفته‌ام پروردگار وحی فرمود بموسی که هرگز تخلّف ننمایم از وعد خود ولی قیمت گاو را که باید باندازه پوست آن پر طلا شود بمالک آن بدهند سپس مقتول را زنده خواهم نمود.
بنی اسرائیل اموال بسیاری گرد آورده تا پنج هزار دینار طلا رسید و پس از آنکه مقتول زنده شد برخی عرضه داشتند نمیدانیم این دو واقعه کدام یک شگفت انگیزتر است زنده نمودن مقتول و اخبار او بواقعه قتل و تعیین قاتل خود و یا ثروتمند شدن مالک گاو؟
وحی شد بموسی که بگو ببنی اسرائیل هر که بخواهد زندگی او پاکیزه شود و در آخرت نیز منزلتی نزد من داشته باشد و او را از رفقاء محمّد و آل او علیهم السلام قرار دهم مانند آن جوان رفتار نماید. زیرا او از موسی شنیده بود که هر که بیاد آورد محمّد و علیّ علیهما السلام را و بر آنان طلب رحمت نماید مشمول فضل پروردگار خواهد گردید.
تفسیر قمّی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: شخصی از علماء بنی اسرائیل دختری را از خویشان خود خواستگاری نمود. و نیز پسر عمّ آن دختر که مردی فاسق بود آن دختر را خواستگاری نمود ولی بآن عالم تزویج شد. و پسر عمّ دیگر باو رشک برد و بطور حیله آن شخص عالم را بقتل رسانید و جسد او را نزد موسی برد. عرضه داشت یا انوار درخشان، ج‌1، ص: 208
نبی اللّه پسر عمّ مرا کشته‌اند قاتل او را معرّفی کن.
بنی اسرائیل نزد موسی آمده عرضه داشتند چه نظر داری در این واقعه؟ و در میان یهود شخصی فرزند نیکو رفتاری داشت. و مردمان برای خرید جنسی نزد فرزند او آمده در حالیکه کلید انبار آن جنس در زیر سر پدر او بوده و چون پدر در خواب بود فرزندش نخواست پدر خود را بیدار کند بدین جهت خریداران جنس منصرف شده رفتند.
و پس از آنکه از خواب برخاست پدر از فرزند سؤال کرد که چه کردی جنس را؟
گفت نفروختم زیرا کلید در زیر سر تو بود و نخواستم تو را بیدار کنم. پدر گفت این گاو را بتو بخشیدم در عوض آنچه از منافع فروش این جنس از دست دادی، و از پروردگار سپاسگزاری نمود برای فرزندش بدین جهت موسی امر نمود که بنی اسرائیل آن گاو را خریداری نمایند.
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها»: کریمه بیان موضوع واقعه امر بذبح بقره میباشد که پس از جریان آن ذکر شده و بطور مخاطبه جنایت را بهمه بنی اسرائیل اسناد داده زیرا همه آنها شرکت داشتند در کشف قاتل و یکدیگر را متّهم دانسته و نیز آنها در مقام اصرار و پرسش از چگونگی اوصاف بقره برآمدند.
«إِذْ» ظرف زمان و عامل آن جمله «اذکروا» که در تقدیر میباشد «قَتَلْتُمْ» بهیئت ماضی و اسناد جنایت را بجامعه یهود داده بتناسب آنکه بدان اشاره شد.
نفسا، مفرد نکرة، و عبارت از روح ناطقه است که بلحاظ نفاست و اینکه از پرتو عالم امر بوده نفس تعبیر میشود.
«فَادَّارَأْتُمْ» از باب تفاعل و حرف تاء قلب بدال و در یکدیگر ادغام شده و مجرّد آن درء و از آنست «الحدود تدرأ بالشبهات» و ضمیر مجرور «فیها» راجع است بکلمه نفسا یعنی جنایت را هر یک از خود دفع نموده و حال آنکه همه قبیله مورد اتّهام بودند.
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»: کریمه بیان سرائر سوء بنی اسرائیل است که در این واقعه کفر و لجاج آنان فاش گردیده، مخرج: عنوان وصفی یعنی آفریدگار سرائر سوء آنانرا آشکار نمود، و چون در واقعه امور چندیرا پنهان میداشتند از جمله انوار درخشان، ج‌1، ص: 209
کتمان قاتل و نیز تکذیب موسی بلحاظ سؤالات چندی از چگونگی بقره و نیز کفر و تکذیب قلبی آنان که چگونه بوسیله ذبح بقره قاتل کشف گردد؟ یعنی بوسیله زدن پاره‌ئی از مذبوح بجسد مقتول او زنده شود؟ و پروردگار بوسیله خارق عادت سرائر آنانرا آشکار فرمود.
«فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها»
جمله تفریع و بیان نتیجه واقعه و ارشاد بطریق کشف قاتل میباشد و جمله «اضْرِبُوهُ»
بهیئت امر ارشادی و ضمیر مفعول راجع است بمقتول که از سیاق استفاده میشود.
با: سببیّه، بعضها: صفت مشبهه بمعنی پاره و جزئی است و ضمیر مجرور راجع است ببقره و بر حسب تفسیر مراد دم گاو مذبوح میباشد.
«کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی»
کریمه بیان واقعه خارق عادتست که مقتول بوسیله زدن پاره‌ئی از مردار بآن زنده گردید.
کذلک: مبتدا «یُحْیِ»
بهیئت مضارع و دلالت بر اتّصاف دارد و مصدر آن احیاء و ذکر لفظ جلاله نیز مشعر بعلّیّت است.
«الْمَوْتی»
مفعول و بهیئت جمع مانند غرقی و مرضی و ارشاد باسرار آفرینش میباشد که هرگز ارتباط استقلالی باسباب طبیعیّه نداشته و همواره احیاء مردگان چه در نشئه رستاخیز و چه در جهان طبیعت چنانستکه فقط وابسته باراده قاهره میباشد نهایت آنکه سنّت جاریه در خصوص نظام طبع چنانستکه تعلّق بمبادی اصلاب و ارحام سبب اعدادی برای دمیدن روح انسانی و تنزّل آن از عالم امر ببدن عنصری میباشد و در حقیقت حیات عبارت از نفخه و موهبت الهی است که از عالم امر بدین نشئه طبع تنزّل نموده یعنی پس از پیمودن مادّه تناسلی مراحل اصلاب و ارحام را در آن هنگام بهیئت خاصّی درآمده و شایسته موهبت گردیده.
«وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»
معطوف بجمله متّصله یعنی پاره‌ئی از اسرار آفرینش را بدین صورت خارق طبع بظهور درآورد.
یری، بهیئت مضارع و مصدر آن ارائه. آیاته جمع آیة در اصل اویة که بمعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 210
نشانه است و تنزّل اراده و ظهور توانائی آفریدگار میباشد لعلّکم: لعلّ حرف ترجّی و تعبیر برجاء بلحاظ شایستگی مورد است برای تحقّق و یا عدم آن.
«تَعْقِلُونَ»
بهیئت مضارع و تعقّل بقرینه مورد عبارتست از پی بردن باسرار آفرینش که پس از مشاهده خارق طبع احراز نمایند که سبب تامّ برای احیاء همانا اراده قاهره است و بس.
در تفسیر امام ذکر شده: در دنیا و نشئه رستاخیز بشر را حیات بخشد هم چنانکه احیاء نمود این مقتول از بنی اسرائیل را بسبب زدن پاره‌ئی از مردار بآن و در دنیا پس از برخورد نطفه مرداری با نطفه مرداری دیگر در این زمینه آفریدگار بآن روح بدمد و در نشئه رستاخیز نیز پس از نفخه صور ارواح بشر را دگر بار باجساد آنان تعلّق دهد.
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» کریمه مبنی بر توبیخ است که این خارق عادت زیاده سبب کفر و عناد بنی اسرائیل گردید.
ثمّ، حرف تفریع و ترتیب و قساوت قلب کنایه از کفر و عناد است که ضدّ حالت انقیاد میباشد هم چنانکه از حالت سختی سنگ تعبیر بصلابت میشود.
«مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» ظرف و مجرور و اشاره بواقعه احیاء مقتول از بنی اسرائیل است و محتمل است اشاره بوقائع خارق عادت و نعمتهای بی‌مانندی باشد که در آیات کریمه ذکر شد از قبیل نجات بنی اسرائیل و عبور از دریای نیل و نیز مشاهده غرق فرعون و لشکریان او و از جمله نزول توراة و هلاکت هفتاد نفر که بهمراه موسی به طور رفته و دگر بار زنده شدند و نیز واقعه مسخ اصحاب سبت زیرا که پروردگار خوارق عادت بسیاری در جامعه بنی اسرائیل اجراء فرمود برای اینکه سبب انقیاد آنان گردد و چون همواره در مقام لجاج بودند سبب زیادی کفر و انکار آنان میگردید زیرا آیات و دلائل برای رفع جهل و ارشاد جاهلانست و در صورت عناد جز قساوت و زیادتی کفر نتیجه‌ئی نخواهد داشت.
«فَهِیَ کَالْحِجارَةِ» جمله تفریع و از نظر اینکه قسمی از اجسام سخت که تغییری در آن رخ نمیدهد مانند سنگ خار است که مبتذل و بر حسب وزن سنگین و ارزش آن سبک و ناچیز است بدین لحاظ قلوب بنی اسرائیل را بسبب اتّصاف برذیله عناد بسنگ خارا تشبیه فرموده است انوار درخشان، ج‌1، ص: 211
نظر بسختی آن که تشبیه حقیقتی است بصورت محسوس و اینکه ظرفیّت برای درک حقائق نداشته و تبدّل وجودی بکمال نیز نخواهد داشت.
«أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» حرف أو بمعنی بل میباشد أشدّ: أفعل تفضیل و خبر برای ضمیر مبتدا، قسوة اسم مصدر و منصوب و تمیز یعنی قلوب بنی اسرائیل بواسطه اتّصاف برذیله عناد سخت‌تر از سنگ میباشد زیرا ممکن است که سنگ بتدریج ایّام و عوارض جوّی رطوباتی که در درون زمین ذخیره شده بوسیله شکاف سنگ از آن جریان یابد و یا بتدریج خرد شده و بصورت خاک در آید ولی دلهای سخت بواسطه اتّصاف برذیله عناد این شایستگی را نخواهند داشت و با این کدورت هرگز صفاء و نورانیّت نخواهند یافت.
«وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ» جمله تعلیل است بتقریب اینکه بسیاری از سنگها دارای شکاف بوده که وسیله جریان آب از اعماق زمین میگردد.
من، حرف تبعیض، الحجارة، اسم جنس لام: تأکید ما: موصول «یَتَفَجَّرُ مِنْهُ» بهیئت مضارع وصله و مصدر آن تفجّر بمعنی گشودگی و شکاف میباشد و از آنست انفجار و ضمیر عائد است.
«الْأَنْهارُ» جمع نهر بمعنی جوی و از آنست نهار بمعنی روشنائی.
«وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ» جمله معطوف و تعلیل من: تبعیض، و ضمیر مجرور راجع است بحجارة لام تأکید و ما موصول میباشد. یهبط: بهیئت مضارع و مصدر آن هبوط بمعنی ریزش و فرو ریختن از جای بلندی است.
من: سببیّة. خشیة اسم مصدر و عبارت از مذلّت وجودی است که لازم ذاتی هر موجود امکانی نسبت بآفریدگار میباشد و کنایه از اینکه بسبب تغییرات طبیعی از تابش آفتاب و نزول باران و وقوع صاعقه و زلزله، بسیاری از سنگها روی بتفرقه گذارده و فرو ریخته و حالت صلابت و سختی خود را از دست داده و بلینت و نرمی مبدّل گشته و بصوت خاک در آمده و شایسته همه گونه تبدّلات و ترقّیات گردیده ولی دلهای سخت یهود هرگز شایستگی خیری در آنها نخواهد بود و حالت انقیادی بر آنان روی نخواهد آورد.
و محتمل است ضمیر مجرور «مِنْها» راجع بقلوب باشد و مفاد جمله نافیه چنان شود که انوار درخشان، ج‌1، ص: 212
قلوب قاسیه یهود هرگز نسبت بآفریدگار انقیاد نخواهند داشت در صورتی که لازم ذاتی موجودات امکانی مذلّت وجودیست نسبت بآفریدگار.
«وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» جمله سالبه مبنی بر تهدید است و مفاد آن تنزیه ساحت پروردگار است از غفلت و نقص امکانی که لازم آن اثبات احاطه قیّومیّه بهمه موجودات امکانی میباشد و بلحاظ اینکه افعال اختیاریّه صالحه و یا رذیله از اراده و مبادی نفسانیّه صادر میشود، از سنخ موجودات عالم طبع میباشد و قوام آنها بتبدّل است ولی بحقیقت در نظام امکانی ثابت و هرگز زوال‌پذیر نبوده و نیز پروردگار از اجراء کیفر بر آنها هرگز غفلت نخواهد ورزید.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 213

[سوره البقرة (2): آیات 75 تا 82] .... ص : 213

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ (78) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (79)
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80) بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (81) وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (82)

خلاصة .... ص : 213

آیا انتظار دارید که جامعه یهود بدین اسلام بگروند و حال آنکه گروهی از گذشتگان و بزرگان آنان توراة آسمانی را خوانده و از عناد آنرا تغییر دادند با اینکه میدانستند که تغییر آیات توراة و احکام آن چه گناه بزرگی است.
و چنانچه با أهل ایمان رو برو شوند گویند که ما بدین اسلام گرویده و چون با یکدیگر خلوت کنند براز گویند: وقائع آینده‌ئی را که توراة بما خبر داده (از دین اسلام و نزول قرآن کریم) از مسلمانان پنهان دارید مبادا بر ما احتجاج کنند زیرا از فکر و اندیشه دور است.
مگر نمیدانند که پروردگار بر آنچه آنان پنهان داشته و یا آشکار کنند آگاهست؟ انوار درخشان، ج‌1، ص: 214
بسیاری از یهود چنان نادانند که از توراة جز اوهام بی‌پایه چیزی نپنداشته و همواره پابند اندیشه‌های بیهوده خویش میباشند.
پس وای بر آنانکه از خود چیزی در توراة نوشته و بپروردگار نسبت داده تا ببهای ناچیزی بفروشند وای بر آنان از آنچه نوشته و از بهائی که گرفته‌اند.
و نیز چنان پندارند که آتش دوزخ آنانرا فرا نگیرد جز اندک زمانی (چهل روز) بگو بآنان: بآنچه گوئید آیا از پروردگار پیمان گرفته‌اید که از آن هرگز تخلّف نفرماید و یا از پندارهای بی‌پایه است که باو نسبت داده‌اید.
آری کسانی که همواره رفتار ناشایسته را پیشه خود نموده و بدان خوی گرفته‌اند ناچار از اهل دوزخ بوده و در آتش بکیفر خویش دچار خواهند شد.
ولی آنانکه بآفریدگار ایمان آورده و همواره رفتار نیک و کردار شایسته را پیشه نموده‌اند تنها آنان اهل بهشت بوده و همواره در آن زیست خواهند نمود.

شرح .... ص : 214

«أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ» کریمه مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است که چون شیمه و سیرت آنان بر لجاج و تحریف توراة بوده هرگز انتظار نداشته باشید که بدین اسلام بگروند.
همزه استفهام انکاری و مبنی بر استبعاد میباشد فا: تفریع. تطمعون: بهیئت مضارع و خطاب بجامعه ایمانست که گرچه قبل از تشریع دین اسلام یهود بشارت آنرا میدادند ولی از نظر لجاج آنان هرگز انتظار نداشته باشید که حقائق را آشکار کنند و بدین اسلام بگروند.
و طمع از حالات نفسانیّه و در مورد انتظار وقوع امری است و ضدّ آن حالت یأس و قنوط میباشد «أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ» مفعول جمله یعنی از گرویدن یهود بدین اسلام مأیوس باشید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 215
«وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ» جمله حالیّه و بیان خصلت رذیله بزرگان یهود و پیروان آنانست.
فریق، صفت مشبهه بمعنی گروه و بقرینه سیاق عبارت از بزرگان و پیشینیان آنانست. منهم: من حرف تبعیض.
یسمعون: جمله فعلیّه و خبر برای کان «کَلامَ اللَّهِ» مفعول جمله، و بر حسب تفسیر عبارت از هفتاد نفر از بزرگان و نیکان بنی اسرائیل است که موسی آنها را برگزید و بهمراه خود بکوه طور برد، با اینکه مخاطبه پروردگار را با موسی شنیدند باز انکار نموده و دچار عقوبت شده و هنگامی که نزد بنی اسرائیل آمده تکذیب کردند.
«ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» ثمّ حرف تفریع و ترتیب یحرّفونه بهیئت مضارع و مصدر آن تحریف و عبارت از تغییر آیات و احکام توراة است مانند اسقاط و تبدیل اوصاف رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و نیز تغییر حکم رجم که بعقیده فاسد خود تفسیر نموده‌اند.
«مِنْ بَعْدِ» ظرف و مجرور ما مصدریّه و تعقّل عبارت از درک امر و آگاهی برآنست «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» جمله اسمیّه و حال برای فاعل جمله «یحرّفونه» و مفعول آن بقرینه حذف شده یعنی خود میدانند که افتراء گفته‌اند و تغییر اوصاف رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تحریف احکام توراة چه جنایت بزرگی است.
«وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا» کریمه بیان خصلت رذیله نفاق بسیاری از جامعه یهود است إذا ظرف زمان، لقوا: بهیئت ماضی، و موصول وصله آن مفعول جمله است «قالُوا آمَنَّا یعنی از نظر نفاق در ظاهر دعوی ایمان کنند.
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ» بیان خصلت رذیله گروه دیگر است که منافقانرا توبیخ کنند.
إذا ظرف زمان، خلا بهیئت ماضی و چون بحرف إلی تعدیه شده عبارت از رازگوئی گروهی است با هم کیش خود.
«قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ» بیان گفتار توبیخ‌آمیز یهود است همزه انکاری تحدّثون بهیئت مضارع و خطاب و مصدر آن تحدیث و از آنست حدیث و بدان تناسب گفته انوار درخشان، ج‌1، ص: 216
میشود که اخبار از وقایع تازه است و در مورد کریمه عبارت است از آنچه توراة از اخبار وقایع اسلام در بر دارد.
«بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ» با: حرف تعدیه ما موصول فتح اللّه جمله صله یعنی توراة اسرار و چگونگی وقایع دین اسلام را ذکر نموده و جامعه یهود را بر آنها آگاه ساخته است (از اخبار بتشریع اسلام و نزول قرآن و صفات رسول صلّی اللّه علیه و آله).
«لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ» لام غایت و حرف جرّ اختصاص باسم دارد بدین جهت أن ناصبه در تقدیر گرفته میشود که تأویل بمصدر گردد و جمله منصوب و بهیئت مضارع و مصدر آن محاجّه و ضمیر فاعل راجع است بموصول «الَّذِینَ آمَنُوا» با: سببیّه و ضمیر عائد میباشد «عِنْدَ رَبِّکُمْ» ظرف و منصوب و عامل آن جمله متّصله است یعنی احتجاج مسلمانان بر یهود باستناد اخبار توراة میباشد و یا اینکه اهل ایمان نزد پروردگار بدین وسیله احتجاج نموده آنگاه یهود را مؤاخذه فرماید.
«أَ فَلا تَعْقِلُونَ»: جمله مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است که چون در توراة تشریع دین اسلام و نزول قرآن را خوانده‌اند پس برای احتجاج بر یهود کافی است.
و محتمل است کریمه حکایت کند از توبیخ یهود بیکدیگر مبنی بر تأکید، یعنی آنچه توراة از وقایع دین اسلام ذکر نموده است از مسلمانان پنهان نمائید.
«أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است با اعراض از مخاطبه با آنان زیرا چنان پندارند که پروردگار فقط بر آنچه آشکار کنند آگاهست و بر اسرار نهانی آنان هرگز احاطه نخواهد داشت. همزه استفهام توبیخی «واو» عاطفه و جمله حال برای ضمیر جمله «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ» میباشد و خلاصه آن چگونه برخی از یهود بعض منافقان هم کیش خود را توبیخ کنند که آنچه در توراة از وقائع اسلام ذکر شده بمسلمانان اظهار نکنید زیرا نزد پروردگار گواهی خواهند داد که یهود حکایت مینمودند از توراة که دین اسلام تشریع خواهد شد؟
و از کریمه «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» استفاده میشود که یهود چنان پندارند که پروردگار فقط بر آنچه مردم آشکار نمایند آگاه بوده و بر اسرار درونی آنان احاطه نخواهد داشت بدین انوار درخشان، ج‌1، ص: 217
معنی که چنانچه یهود عقیده خود را در باره دین اسلام پنهان کنند پروردگار بر عقیده آنان آگاه نشده و مؤاخذه نخواهد فرمود.
«أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ» جمله بمنزله دو مفعول است و لفظ جلاله اسم أنّ و بمنزله تعلیل میباشد یعلم بهیئت مضارع که دلالت بر اتّصاف دارد و خبر جمله است.
«ما یُسِرُّونَ» موصول وصله و مصدر آن إسرار یعنی آنچه را که در کمون نفس و درون خود داشته اظهار ننمایند.
«وَ ما یُعْلِنُونَ» جمله معطوف و موصول وصله و مصدر آن اعلان یعنی آنچه بجوارح خود آشکار کنند (از نفاق و دعوی ایمان و یا اخبار بآنچه توراة از وقایع اسلام در بر دارد) همه از موجودات امکانیست و آفریدگار بر آنها احاطه قیّومیّه دارد.
«وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ» کریمه در مقام توبیخ علماء و دانشمندان یهود است که علم و احاطه بر آیات و احکام توراة را دعوی کنند در حالیکه از درک حقائق آن بی‌بهره هستند، جمله معطوف، من حرف تبعیض، امّیّون جمع امّیّ و مرکّب از کلمه امّ بمعنی مادر و یاء نسبت میباشد و کنایه است از شخصی که حدّ دانش او کودکانه باشد یعنی در کنار مادر خود پرورش یافته و از حقائق چیزی نیاموخته است.
«لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ» جمله نافیه و حالیّه و تفسیر جمله متّصله است الکتاب: الف و لام آن عهد و عبارت از کتاب آسمانی (توراة) میباشد.
«إِلَّا أَمانِیَّ» جمله استثنائیّه بطور منقطع و مزید تأکید در جهالت و نادانی علماء یهود است، أمانیّ بفتح همزه جمع امنیّه و از آنست منی و تمنّی که بمعنی آرزوی بیهوده و پندار بی‌پایه میباشد یعنی علماء یهود فقط پندارهای بی‌پایه و قضایای آمیخته بکذب و افتراء را معتقد هستند.
مانند اینکه: یهود فرزندان و دوستان پروردگار میباشند و نیز جز اندک زمانی در آتش دوزخ عقوبت نخواهند شد.
«وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» جمله نافیه و اسمیّه و تأکید جهالت و عناد علماء یهود است إن حرف نفی و ضمیر اسم و محلّ آن منصوبست و یا مبتدا میباشد، إلّا حرف استثناء یظنّون انوار درخشان، ج‌1، ص: 218
بهیئت مضارع و مصدر آن ظنّ که بمعنی گمان و پنداشت بی‌پایه است.
و محتمل است که کلمه قوم در تقدیر باشد (إن هم إلّا قوم یظنّون) و یا استثناء صفت ظنّ مبنی بر مبالغه و تأکید است در اینکه دانشمندان یهود جز قضایای افسانه چیزی نمیدانند.
و محتمل است کریمه در مقام توبیخ طبقات دیگر از یهود باشد یعنی هم چنانکه دانشمندان آنان توراة را تحریف نموده سائر طبقات نازله که استعداد خواندن و درک آنرا نداشتند آیات تحریف شده آنرا شنیده و بدان خرافات معتقد شده‌اند.
تفسیر امام در ذیل کریمه فرمود پروردگار برسول مکرّم اعلام نمود که بسیاری از یهود نادانند مانند کودکان یعنی نمیتوانند توراة را بخوانند بدین جهت هر چه پس از تحریف برای آنان خوانده شود نخواهند فهمید و آنچه در تکذیب رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله و وصایت اوصیاء او گفته شود جاهلان و عامیان از بنی اسرائیل آنرا خواهند پذیرفت.
«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ» کریمه مبنی بر نفرین بدانشمندان و بزرگان یهود است که توراة آسمانی را تحریف نموده و در اثر نفوذ در قلوب پیروان جامعه یهود نیز از آنان پذیرفته‌اند.
«فَوَیْلٌ» جمله انشائیّه، فا: حرف تفریع بر آیات سابقه است ویل: اسم فعل بمعنی هلاکت و مبتدا و در مورد اسف و یا نفرین گفته میشود.
«لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ»، لام برای استحقاق و مراد از موصول وصله دانشمندان یهود است که مورد نفرین هستند، یکتبون: بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن کتابت و بقرینه سیاق عبارت از تغییر توراة میباشد.
«بِأَیْدِیهِمْ» با، سببیّه أیدی جمع ید بمعنی دست و چون وسیله ظهور قدرت جسمانی بشر عضو دست میباشد بدین تناسب از نفوذ در قلوب مردم نیز تعبیر بایدی شده است.
و یا از مادّه أید و تأیید گرفته شده و کنایه است از نفوذ علماء یهود در قلوب پیروان خود که بدان سبب توراة را تحریف و یا اسقاط نموده و جامعه یهود نیز آنرا پذیرفته‌اند.
«ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» ثمّ حرف تفریع و ترتیب و قول بقرینه سیاق بمعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 219
افتراء و بهتانست. من عند اللّه: ظرف و مجرور یعنی آنچه را برای خود در توراة نوشته بکتاب آسمانی نسبت داده‌اند.
«لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا» لام غایت برای جمله یکتبون و أن ناصبه در تقدیر میباشد و جمله بهیئت مضارع تعبیر شده که بلحاظ استمرار سوء استفاده و تبعات و خیمه آنست. با: حرف بدل و ضمیر مجرور راجع است بکتاب تحریف شده.
«ثَمَناً» مفعول جمله و صفت مشبهه و از آنست ثمین بمعنی پرارزش و ثمن عبارت از سود و رشوه‌ئی است که علما، یهود در برابر تغییر توراة از پیروان خود استفاده مینمودند.
«قَلِیلًا» صفت و چون تحریف توراة سبب کفر و ارتداد میباشد بدین جهت هیچ سودی در برابر آن ارزش نخواهد داشت و هر چه در عوض استفاده کنند ناچیز است.
«فَوَیْلٌ لَهُمْ» جمله مبتدا و خبر و انشائیّه یعنی مبنی بر نفرین است.
«مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ» من حرف بیان و ما موصول و جمله صله آن و کنایه است از اینکه علماء یهود با دستهای جنایتکار خود و نیز بسبب نفوذ آنان در قلوب پیروان خود این جنایت را مرتکب شده و توراة را تغییر داده‌اند.
«وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ» جمله معطوف و انشائیّه و مبنی بر نفرین است «ممّا» بیانیّه.
جمله «یکسبون» بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن کسب و عبارت از سود و رشوه است و بهیئت مضارع نیز تعبیر فرموده بلحاظ دوام کسب و سوء استفاده همیشگی آنان.
و محتمل است ضمیر در جمله «فَوَیْلٌ لَهُمْ» راجع باشد بجامعه یهود چه آنانکه توراة را تحریف نموده و چه سائر طبقات یهود که آنرا پذیرفته‌اند زیرا تغییر و تحریف توراة وابسته بآنست که سائر طبقات یهود نیز توراة تحریف شده را بپذیرند و در نتیجه همه طبقات در این جنایت شرکت داشتند و هم چنان اکتساب بآن که ارتشاء باشد وابسته بجامعه یهود است که مردمان رشوه دهند و علماء یهود نیز رشوه را بپذیرند.
تفسیر مجمع از ابن عبّاس روایت نموده که علماء یهود در توراة خوانده بودند اوصاف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را و از نظر لجاج آنرا محو و بجای آن اوصاف دیگری نوشتند که بر انوار درخشان، ج‌1، ص: 220
رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله انطباق نداشته است.
تفسیر امام ذکر نموده که برخی از علماء یهود در توراة برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله صفاتی را نوشتند که بر خلاف صفات او بوده و بپیروان خود از جامعه یهود میگفتند که صفات پیغمبر اسلام چنانست یعنی بسیار بلند قامت و بزرگ جثّه و نیز پس از پانصد سال مبعوث خواهد شد و غرض آن بوده که نفوذ آنان از قلوب یهود زائل نشود.
تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که عبد اللّه بن عمرو بن العاص هنگامی که از مجلس عثمان بیرون آمد علی علیه السلام را ملاقات نمود گفت شب گذشته برای مسلمانان امری را در نظر گرفته‌ایم امید چنانستکه پروردگار جامعه اسلام را بر آن ثابت بدارد حضرت فرمود آنچه را که بنا گذارده‌اید بر من پنهان نیست زیرا نهصد آیه از آیات کریمه را تحریف کردید: یعنی سیصد آیه را تغییر و سیصد آیه را تحریف و سیصد آیه را تبدیل نموده‌اید و کریمه «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ» را تلاوت فرمود.
مفسر گوید: کریمه بر حسب سیاق در باره علماء یهود نازل شده ولی باستناد کبرای کلّیّه و شهادت روایت این حقیقت انطباق دارد بر تفسیر برأی فاسد در خصوص آیات کریمه که در باره وصایت خاصّه علی علیه السلام نازل شده که این جنایت بقدرت گروهی از ستمکاران این امّت پس از وفات رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله واقع شده است.
در تفسیر امام از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که شخصی سؤال نمود چگونه پروردگار توبیخ فرموده است یهود را بواسطه تقلید از علماء خود با اینکه از توراة نمیدانند جز آنچه را که علماء یهود بآنها گفته‌اند؟ و چنانچه پیروی آنان از علما خود سبب توبیخ بود پیروی اهل اسلام نیز از علماء چنان خواهد بود.
حضرت فرمود فرق بسیاریست زیرا یهود علماء خود را شناخته بودند که از تغییر توراة و کذب بپروردگار و گرفتن رشوه باکی ندارند بدین لحاظ شایسته نیست جامعه یهود پیروی کنند از علماء هم کیش خود و پروردگار نیز توبیخ فرموده است آنانرا، و هم چنان اهل اسلام هنگامیکه مشاهده کنند که علماء میل و حرص بدنیا داشته، و از انوار درخشان، ج‌1، ص: 221
وظائف الهیّه سرپیچی مینمایند هر که از آنها پیروی کند مورد توبیخ خواهد بود. و در صورتی که علماء اسلام بپرهیزند از پیروی هوی و هوس خود و حافظ و پیرو دین باشند وظیفه مسلمانان نیز آنستکه از آنان پیروی نمایند.
«وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً» کریمه مبنی بر توبیخ و بیان عقائد فاسده و پندارهای بی‌پایه جامعه یهود است که از بزرگان و علماء هم کیش خود در نتیجه تحریف توراة استفاده نموده و بدان معتقد شده‌اند.
«قالُوا» ضمیر فاعل بقرینه سیاق راجع است بجامعه یهود، و قول عبارت از گفتار و پندار بی‌پایه میباشد.
«لَنْ تَمَسَّنَا» جمله نافیه بنفی ابد و مقول قول و مصدر آن مسّ و عبارت از رسیدن چیز خارجی است ببشره انسانی بطوریکه احساس کند و متأثّر گردد هم چنانکه لمس برخورد بشره و اعضاء انسانی است بامر خارجی، و تعبیر بمسّ کنایه است از سهولت کیفر و عدم اعتناء بشأن آن در صورتی که کریمه از سختی آن چنان تعبیر فرموده است «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» توبه: 50.
«النَّارُ» الف و لام آن عهد و عبارت از آتش دوزخ است.
«إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً» إلّا حرف استثناء أیّاما مستثنی که در اصل أیوام بوده و مفرد آن یوم و مراد نشئه رستاخیز میباشد.
«مَعْدُودَةً» صفت و کنایه است از کوتاهی مدّت عقوبت که بآسانی شمرده شده و بگذرد.
«قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً» خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و مبنی بر احتجاج با یهود و تهدید آنان است بسختی کیفر و دوام آن.
همزه استفهام انکاری و جمله نافیه و همزه وصل که جزء کلمه بوده ساقط شده است و مصدر آن اتّخاذ بمعنی التزام و پنداشت پیمانست.
«عِنْدَ اللَّهِ» ظرف و منصوب «عَهْداً» مفعول جمله و عبارت از وعد پروردگار در باره یهود میباشد به این که با سوابق کفر و لجاج آنانرا جز چند روزی عقوبت نفرماید در انوار درخشان، ج‌1، ص: 222
صورتی که این عقیده بر خلاف حکم عقل و برهان و صریح آیات کریمه است زیرا کفر و عناد با پروردگار سبب استحقاق عقوبت ابدی خواهد شد.
«فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ» جمله نافیه و منصوب و جواب استفهام انکاری که دارای مفاد شرط است و بدین تناسب مقرون بحرف فا میباشد یعنی هرگز آفریدگار از عهد و پیمان خود تخلّف نخواهد فرمود.
و بر تقدیر اینکه جمله «أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ» شرطیّه باشد که ممتنع است باز جمله «فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ» جزاء آن بوده زیرا صدق قضیّه تعلیقیّه بصحّت ملازمه مقدّم و تالی میباشد گرچه تحقّق شرط در خارج ممتنع باشد مانند کریمه «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» انبیاء: 22.
«أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» حرف أم منقطعه بمعنی بل اضراب است بر تقدیر اینکه «جمله» أتّخذتم استفهام انکاری باشد و یا اینکه حرف أم متّصله و بیان عدل برای استفهام است.
«تَقُولُونَ» بهیئت مضارع و چون بحرف علی تعدیه شده بمعنی گفتار مبنی بر افتراء و بهتان بر پروردگار میباشد.
«ما لا تَعْلَمُونَ» موصول وصله و مفعول برای جمله «أَمْ تَقُولُونَ» و مورد افتراء می باشد و عبارت از گفتار بی‌پایه ئیست که پنداشته‌اند. مبنی بر اینکه پروردگار وعده فرموده است که خصوص جامعه یهود را کیفر و عقوبت نفرماید جز چند روزی و این حقیقت برخلاف برهان و صریح آیات کریمه است. زیرا یهود با کفر و عناد خود استحقاق خلود در دوزخ را دارند.
«بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» کریمه در مقام تکذیب گفتار و پنداشت یهود است با ذکر برهان بر بطلان عقیده آنان مبنی بر اینکه جامعه یهود جز اندک زمانی کیفر نخواهند شد بلی: حرف نفی و انکار پنداشت میباشد «مَنْ کَسَبَ» جمله شرطیّه موصول وصله و بطور قضیّه حقیقیّه است و ذکر دلیل برای استحقاق عقوبت ابدی و لازم ذاتی کردار ناشایسته میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 223
و کسب عبارت از تلبّس و اتّصاف بامریست.
«سَیِّئَةً» مفعول و مفرد نکره از مادّه ساء یسوء و عبارت از کفر اعتقادی و اخلاقی و عملی که هر یک دارای مراتب بیشماری است و اقصی مرتبه آن کفر عنادی میباشد و کسب سیّئه کنایه از اتّصاف نفسانی بعقیده کفر و بلوازم و خیمه آنست از جمله اخلاق رذیله که زوال‌پذیر نباشد.
«وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» جمله معطوف و تفسیر جمله متّصله است أحاطت: بهیئت ماضی و مصدر آن احاطه و تعبیر دیگریست از اتّصاف نفسانی بصورت کفر و تبعات و خیمه که از آن رهائی نیابد.
با: حرف تعدیه و ضمیر مجرور راجع است بموصول.
«خَطِیئَتُهُ» مسند إلیه جمله و از آنست خطأ و عبارت از رذیله نفسانیّه و تجاوز از وظائف عبودیّت و مرادف باسیّئه میباشد. و احاطه خطیئه بر نفس بدین لحاظ است که کفر رسوخ یافته و فعلیّت نفس گردیده و بهمین صورت نیز در همه نشئات محشور خواهد شد و لازم ذاتی کفر و قطع علاقه عبودیّت از پروردگار عقوبت ابدی خواهد بود.
«فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ» جمله جزائیّه و بیان لازم ذاتی عقائد باطله و اخلاق رذیله عناد میباشد «فَأُولئِکَ» اسم اشاره مبتدا، «أصحاب» جمع صحب صفت مشبهه و مصدر آن صحابت بمعنی ملازمت و اشاره باقتضاء ذاتی کفر میباشد و اینکه عقوبت لازم طبیعی آن است و تخلّف پذیر نخواهد بود.
«النَّارِ» الف و لام آن عهد، و عبارت از عقوبت در دوزخ است که سیرت عقائد باطله و ظهور غضب پروردگار میباشد.
و همانطور که صورت هر موجودی احاطه بر آن داشته بلکه تمام حقیقت آن موجود میباشد هم چنان کفر و قطع رابطه عبودیّت از پروردگار صورت نفس و تمام حقیقت کافر بوده و بدین تناسب از کافر تعبیر فرموده است بصحب یعنی ملازم آتش دوزخ، زیرا ظهور و رشد قطع رابطه عبودیّت از پروردگار همانا ملازمت بر عقوبات ابدیّه میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 224
«هُمْ فِیها خالِدُونَ» جمله با تأکیدی که در بر دارد از ضمیر فصل و عنوان وصفی و صراحت مادّه خلود مبنی بر تفسیر جمله متّصله و بیان سیرت کفر است که هرگز اقتضاء ذاتی از آن زوال پذیر نخواهد بود.
و عقوبات پروردگار گرچه دارای مراتب و درکات غیر متناهیه‌ئی است ولی کمترین درکات آن برای کافران عبارت از خلود و دوام عقوبات میباشد زیرا کمال هر موجودی و یا صفتی بدوام و ثبات آنست و زوال و تزلزل آن نقص موجود و آن صفت میباشد و چون قهر پروردگار از شئون رحمت رحمانیّه و غیر متناهی و استحقاق کفر برای عقوبت نیز غیر متناهی میباشد بدین برهان کافر هرگز شایسته رأفت پروردگار و مورد عفو او واقع نگردد و همواره در آتش دوزخ دچار خواهد بود.
در تفسیر امام ذکر شده احاطه خطیئه بآنستکه رابطه اعتقادی از پروردگار قطع و انسانی از طریقه عبودیّت خارج گردد و دچار سخط پروردگار شود و عبارت از انکار وحدانیّت آفریدگار و تکذیب رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله و انکار وصایت اوصیاء علیهم السلام میباشد.
کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که اهل کفر و شرک معتقد هستند چنانچه بطور دائم زندگی نمایند همواره در عقیده کفر و طغیان بر پروردگار ثابت بمانند پس بهمان عقائد باطله استحقاق خلود در آتش دوزخ را خواهند داشت.
کتاب توحید از حضرت کاظم علیه السلام روایت نموده که پروردگار کسی را در دوزخ بطور دائم عقوبت نخواهد فرمود جز اهل کفر و شرک.
کافی از احد الصادقین علیهما السلام روایت نموده آنانکه مقام وصایت علیّ علیه السلام را انکار کنند از زمره اهل دوزخ بوده و همواره در آن عقوبت خواهند شد.
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا» کریمه مبنی بر بیان ارکان ایمان بپروردگار و لازم ذاتی آنست و تعبیر بموصول وصله برای اتّصاف بدان فضیلت نفسانیّه است که تبدّل پذیر نباشد و ایمان از مادّه امن گرفته شده که بمعنی فروتنی و عبودیّت اعتقادی بر طبق عبودیّت تکوینی میباشد و در برابر ایمان رذیله کفر و طغیان بر آفریدگار است. و ایمان بهترین صفات نفسانیّه و بالاترین مقامات انسانی و دارای درجات غیر متناهیه میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 225
«وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بیان دو رکن دیگر از ایمانست که عبارت از فضیلت اخلاقی و شایستگی کردار میباشد و سرّ اینکه رکن خلقی ایمان در این جمله درج شده شاید آن باشد که ملازمت باعمال صالحه لامحاله ناشی از مبادی نفسانیّه و خلقیّه خواهد بود.
و تعبیر بهیئت ماضی و عنوان وصفی و جمع (الصالحات) نیز شاهد بر ملازمت بهمه گونه وظائف عبودیّت میباشد و بعبارت دیگر ملازمت باداء وظائف عبودیّت و اعمال صالحه یگانه ظهور ایمانست در خارج و نیز ثمره شجره نفسانیّه و اخلاق فاضله میباشد.
و کریمه سابقه از کفر باحاطه خطیئه تعبیر فرموده یعنی بطوریکه اعماق قلب را فراگرفته باشد و ایمان نیز ضدّ کفر میباشد و عبارت از رابطه عبودیّت است که احاطه بر قلب انسانی داشته بطوریکه سراسر آنرا فرا گیرد یعنی جز بآفریدگار تعلّق خاطر نداشته باشد.
«أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ» جمله با تأکیدی که در بر دارد از ضمیر فصل و تعبیر بصحابت و ملازمت، بیان سیرت ایمان و ملازمت باعمال صالحه میباشد.
«الْجَنَّةِ» صفت مشبهه از مادّه جنّ یجنّ و از آنست جنین که بلحاظ پنهان بودن بچّه در درون مادر گفته میشود و نیز از آنست مجنون و بدان تناسب گفته میشود که قوّه عاقله و متفکّره احاطه تامّه بر سائر قوای جزئیّه ندارد و نیز محتمل است اطلاق جنّت بر بهشت جاوید بدان تناسب باشد که هرگز عقول قاصره بشر بر آن احاطه نیابد و محتمل است بلحاظ آن باشد که از درختان پوشیده شده است.
«هُمْ فِیها خالِدُونَ» جمله با تأکیدی که در بر دارد از ضمیر فصل و عنوان وصفی و صراحت مادّه خلود بیان سیرت ایمان میباشد و بهترین مژده‌ئی است که ببندگان شایسته خود فرموده است و چون ایمان و ملکات فاضله در نفس رسوخ یافته و زوال‌پذیر نمیباشد بدین جهت استحقاق فضل و نعمتهای ابدی را خواهد داشت.
و در کریمه «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» استحقاق کافرانرا برای خلود در دوزخ بطور جمله انوار درخشان، ج‌1، ص: 226
شرطیّه بیان فرموده در صورتی که در این کریمه استحقاق اهل ایمانرا برای خلود در بهشت بطور اخبار تعبیر فرموده، شاید بدین لحاظ باشد که استحقاق کفّار برای خلود در دوزخ لازم ذاتی کفر و قطع رابطه عبودیّت آنانست ولی استحقاق اهل ایمان برای خلود در نعمتها بطور اعداد و بسبب فضل پروردگار میباشد، و چون کمال هر موجودی و نعمتی بدوام آنست و زوال و تزلزل نقص هر موجود میباشد بدین برهان فضل پروردگار بنعمتهای اهل ایمان نیز بطور دائم خواهد بود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 227

[سوره البقرة (2): آیات 83 تا 86] .... ص : 227

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85) أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (86)

خلاصة .... ص : 227

بیاد آورید پیمانی را که از پیشینیان شما (یهود) گرفتیم به این که جز خدای یگانه را پرستش نکنید و در باره پدر و مادر و خویشان و کودکان بی‌پدر و بینوایان خوشرفتاری نمائید و رفتار و گفتار نیکو پیشه کنید و نماز را بپایداشته و زکاة اموال خود را ببینوایان بپردازید و شما (گروه یهود) پیمان را شکسته جز چند تن که در ایمان خود پایدار بودند بسیاری دیگر از عهد خود روی گردانیده و پیمان را شکستند.
و نیز بیاد آورید پیمانی را که از شما یهود گرفتیم که خون یکدیگر نریزید و مردمان را از خانه و دیار خود آواره نکنید و آن پیمان را گردن نهاده ولی هرگز بدان رفتار نکرده و بر تخلّفات خود گواه هستید.
با این پیمانها باز رفتار ناسزای شما بهمان خوی زشت نیاکان خود ماند که خون یکدیگر را ریخته و گروه بینوایانرا از شهر و دیار خود آواره نمودید و با یکدیگر همدستی کرده ستم بر بیچارگان مینمائید و چنانچه دشمنان از شما اسیر کنند غرامت داده انوار درخشان، ج‌1، ص: 228
آنها را رها می‌کنید در صورتی که بحکم توراة آواره نمودن مردمان از دیار خود ناسزا و حرام است، چرا پاره‌ئی از احکام توراة را که بنفع شما است می‌پذیرید (مانند پرداخت غرامت) و پاره‌ئی دیگر را انکار مینمائید (مانند آواره نمودن مردمان از وطن خود) پس کیفر چنین مردمان بد کیش و بدکردار نیست جز خواری در این جهان و عقوبت هنگام رستاخیز، و پروردگار هرگز از کردارهای ناشایسته شما غافل نخواهد بود.
آنانکه این جنایات را مرتکب شوند آسایش اینجهانرا خریده و زندگانی همیشگی آخر ترا بدان فروخته‌اند پس عقوبت آنان هرگز تخفیف نیافته و کسی نیز از آنان یاری و پشتیبانی ننماید.

شرح .... ص : 228

«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ» کریمه در مقام توبیخ بنی اسرائیل است که نسبت بارکان ایمان و فضائل اخلاق و آداب معاشرت از آنان پیمان گرفته و بهیچ یک رفتار نکردند.
إذ: ظرف زمان و عامل آن جمله «اذکروا» در تقدیر است.
«أَخَذْنا» بهیئت ماضی و در مفاد آن لزوم و التزام بر حسب گفتار و اعتقاد گرفته شده است.
میثاق از مادّه وثوق و بمعنی عهد و پیمان بطور اکید میباشد و اضافه بفاعل بلحاظ آنستکه التزام و پیمان بآنها از وظائف عبودیّت بوده و در فطرت بشر نهاده شده است.
«لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» جمله نافیه و حرف أن در تقدیر است و مبنی بر تفسیر میثاق و بیان وظائف عبودیّت میباشد و مصدر آن عبودیّت و عبارت از ستایش اعتقادی و جوارحی است که مقتضای عبودیّت تکوینی میباشد و کریمه دارای دو عقد است یکی عقد سلبی «لا تعبدون الها» که بمنطوق آن وجود هر اله و معبودی را نفی مینماید و شایستگی الوهیّت را از هر آلهه (خدایان) سلب میکند و بدلالت التزامی نیز یگانگی الوهیّت را برای انوار درخشان، ج‌1، ص: 229
آفریدگار اثبات مینماید و دیگر عقد ایجابی که جمله مستثنی (إلّا اللّه) است و مفاد آن توحید وجودیست، یعنی وحدانیّت و یگانگی را تنها برای پروردگار اثبات می‌نماید.
و اصل وجود آفریدگار عالمیان بدیهی و فطری بشر است و هرگز عاقلی نتواند آنرا انکار نماید و از این روی محتاج باقامه برهان بر آن و ارشاد و تعلیم پیغمبران نیز نمیباشد، و آنچه که ببرهان نیاز دارد و مقصد همه پیغمبران بوده، همانا وحدانیّت آفریدگار و یگانگی در آفرینش و بی‌مانندی او در ذات و صفات است.
و جمله بهیئت نفی تعبیر شده است زیرا این مورد شایسته نهی مولوی نبوده، بلکه ارشاد بعدم صلاحیت پرستش است از این روی باستناد حکم فطرت، بشر را از پرستش غیر آفریدگار تنزیه فرموده یعنی بشر هرگز از فطرت خود تخلّف نخواهد نمود و با اینکه شایسته است که حرف أن در تقدیر گرفته شود باز جمله مرفوع است که بهیئت نهی در نیاید.
«وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» جمله نیز ارشاد بوظائف معاشرت و رعایت حقوق پدر و مادر است که دو اصل پیدایش انسانی میباشد.
«وَ بِالْوالِدَیْنِ» متعلّق بجمله و بقرینه مفعول مطلق عامل آن محذوف است. الوالدین مثنّا و مفرد آن والد بهیئت فاعل و عبارت از اصل و ریشه پیدایش انسانی است که شجره هستی هر فردی از آندو منشعب گشته و یکی از شؤون پرستش آفریدگار رعایت حقوق پدر و مادر و نیکی بآنهاست.
«إِحْساناً» مفعول مطلق و قرینه بر حذف فعل است که جمله «و تحسنون» باشد و نیز مبنی بر تشریع حقّ و ولایت قهری برای والدین بر فرزندان میباشد و از جمله احکام آن وجوب اطاعت از آنانست.
«وَ ذِی الْقُرْبی» جمله معطوف و عامل آن نیز در تقدیر است ذی، اسم موصول القربی اسم مصدر، و عبارت از خویشان است که از یک اصل منشعب گشته و از فروع و شاخه‌های اصل و احدی باشند، و کریمه ارشاد بآنستکه از شؤون عبودیّت تحکیم رابطه انوار درخشان، ج‌1، ص: 230
خویشاوندیست بسبب حسن سلوک با یکدیگر و پایه ائتلاف جامعه ایمان نیز همانا حسن معاشرت هر گروهی است با خویشان خود.
«وَ الْیَتامی» معطوف و عامل آن در تقدیر است و مفرد آن یتیم و مصدر آن یتم و عبارت از کودک بی‌پدر است که بسبب بی‌سرپرستی او، بر جامعه ایمان مقرّر شده که احتیاجات او را برآورده و در مقام تربیت او برآیند و احسان در باره کودک تربیت و تکفّل احتیاجات او است که از شعار ایمان بشمار آمده.
«وَ الْمَساکِینِ» معطوف و مجرور بکسر نون و مفرد آن مسکین و عبارت از کسی است که بسبب نقص جوارحی بحالت سکونت و مسکنت دچار گشته و از جمله شعار ایمان مواسات و دستگیری از بینوایان و بیچارگانست یعنی بوسیله تبرّع مالی در آسایش آنان کوشش نموده که از تنگدستی رهائی یابند.
«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» جمله معطوف و ارشاد بشؤون ایمانست که با سائر مردمان نیز نیکو رفتار نمائید جمله بهیئت امر ارشادی «الناس» اسم جمع و مفرد آن انسان «حسنا» اسم مصدر و صفت برای مفعول مطلق و از نظر مبالغه، مصدر بعنوان وصف اطلاق شده و نیز حسنا: بدو فتحه خوانده شده و بقرینه سیاق مراد از قول، مطلق رفتار و گفتار است که کاشف از خلق نیک باشد.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» جمله معطوف و تفسیر میثاق است و از جمله وظائف عملی ایمان بپایداشتن نماز است که یگانه شعار عبودیّت عملی و ظهور ایمان در اعضاء و جوارح میباشد و سبب تحکیم رابطه با پروردگار و اتّصاف بفضائل اخلاق و تنزّه از رذایل میگردد.
«أَقِیمُوا» بهیئت امر ایجابی و مصدر آن اقامه بمعنی بپایداشتن و ملازمت عملی است الصلاة مفعول و اسم مصدر بمعنی دعاء و درخواست حاجت و پرستش میباشد و این حقیقت بلحاظ اینکه شعار عبودیّت است در همه دیانات توحید از شؤون و ارکان ایمان قرار داده شده و از جمله در دین توراة بر حسب کریمه بر عهده بنی اسرائیل گذارده و بر حسب سیاق بر جامعه اسلام نیز همه این وظائف بطور کامل تشریع شده و از جمله اقامه صلاة است که انوار درخشان، ج‌1، ص: 231
بمرتبه کامله آن از افعال و اذکار و شرائط، از ارکان ایمان میباشد، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بیان رکن عملی دیگری از ارکان ایمانست که یگانه وسیله مواسات طبقات ثروتمندان با بینوایان بوده بلکه سبب ائتلاف و ارتباط همه طبقات جامعه ایمان با یکدیگر است «آتُوا» بهیئت امر ایجابی و مصدر آن ایتاء که بمعنی پرداخت بطور تبرّع است.
«الزَّکاةَ» نیز اسم مصدر از مادّه زکی یزکو بمعنی رشد و نموّ و بر اداء مقداری از عوائد ببینوایان زکاة گفته میشود بتناسب آنکه کمک در آسایش بینوایان سبب رشد و نموّ اموال میشود و از آفات نیز نگهداری خواهد نمود.
و تعبیر بزکاة مشعر بدین نکات از مصالح فردی و اجتماعی است که زکاة پایه آسایش طبقات ثروتمندان نیز میباشد و از جمله شعار اهل ایمان التزام باین وظیفه اصلاحی بوده که سبب حسن رابطه و مواسات طبقات با یکدیگر میباشد به این که در منافع اموال ثروتمندان سهمی برای بینوایان مقرّر داشته یعنی آنانرا سهیم در منافع اموال سرمایه داران نموده.
و در صورتی که از اداء این وظیفه اصلاحی و اجتماعی تخلّف کنند لامحاله نظام زندگانی فردی و اجتماعی آنان مختلّ خواهد گردید و اعتبارات مالی و شؤون حیاتی و عرضی آنان نیز مورد تهدید واقع خواهد شد.
پس برای آسایش خود طبقات ممتازه ناچار از آنند که بینوایان و زیر دستان را از عائله خود شمرده و در قسمتی از آسایش آنان شرکت نمایند زیرا همانطور که طبقات بینوایان برای تأمین معیشت خود احتیاج مالی بثروتمندان دارند هم چنان اغنیاء در همه شؤون حیاتی و انتظام امور مالی نیز حاجت بکمک طبقات زیر دستان دارند.
و از کریمه استفاده شد که ارکان توحید و وظائف عبودیّت از قبیل حقوق خانوادگی و مصالح اجتماعی در دین توراة تشریع شده است و در دین مقدّس اسلام همه ارکان و وظائف عملی ایمان بمرتبه نهائی تکمیل شده بطوریکه بصورت حقیقت دیگر درآمده است.
«ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ» ثمّ حرف تفریع و ترتیب. تولّیتم: بهیئت ماضی و جمع و مصدر آن تولّی بمعنی روی گردانیدن و بقرینه سیاق عبارت از لجاج و ارتداد از دین انوار درخشان، ج‌1، ص: 232
توحید است و خطاب توبیخی بجامعه یهود بطور قضیّه حقیقیّه و سریان میباشد.
«إِلَّا قَلِیلًا» جمله مستثنی و منصوب یعنی جز چند تن از یهود که دین اسلام را پذیرفته و بوظائف آن رفتار نموده‌اند.
«وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ» جمله اسمیّه و حال. معرضون بهیئت فاعل و مصدر آن اعراض بمعنی سرپیچی و ارتداد از دین توحید است و تعبیر بهیئت وصفی نیز مزید توبیخ بوده، یعنی سیرت بنی اسرائیل بر ارتداد از طریقه عبودیّت میباشد.
در تفسیر امام در ذیل کریمه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» فرمود با مردمان با خلق نیکو و رفتار پسندیده معاشرت نمائید.
و از حضرت باقر علیه السلام در تفسیر کریمه روایت شده با مردمان جز گفتار شایسته نگوئید تا سود آنرا بدانید.
و نیز عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده در تفسیر کلمه «حسنا» یعنی بهترین گفتاری که دوست دارید در باره شما گفته شود.
و نیز جابر از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده یعنی با بهترین گفتاری که دوست دارید در باره شما گفته شود با مردمان گفتگو کنید: زیرا پروردگار دشمن دارد کسانی را که در باره مسلمانان بدگوئی نمایند و دوست دارد کسانی را که بردبار و با حیا باشند.
تفسیر امام از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که با مردمان نیکو صحبت و رفتار نمائید چه از اهل ایمان باشند و یا از مخالفان، زیرا گشاده‌روئی و خوشرفتاری با اهل ایمان شایسته و با مخالفان نیز چنانست بلحاظ مدارات و جلب آنان بسوی ایمان که بدین وسیله خود و سائر مؤمنان را از شرور و آزارهای آنان ایمن بدارید.
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ» کریمه مبنی بر ذکر سائر احکامی است که در دین توراة تشریع و بر عهده بنی اسرائیل نهاده شده است که از جنایات و کردارهای ناشایسته خودداری نمایند.
«إِذْ» ظرف زمان و مبنی بر سکون و عامل آن در تقدیر است، أخذنا بهیئت ماضی انوار درخشان، ج‌1، ص: 233
و مصدر آن أخذ و در مفاد آن الزام و التزام گرفته شده است و میثاق عبارت از پیمان و التزام بوظائف عبودیّت میباشد و بدین تناسب نیز اضافه بضمیر فاعل شده است.
«لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ» جمله نافیه و تفسیر جمله متّصله و بیان میثاق است و مصدر آن سفک و عبارت از خونریزی که سخت‌ترین جنایتست.
«دِماءَکُمْ» جمع و مفرد آن دم و در اصل دمو بوده، و او حذف شده و حرف میم آخر کلمه واقع و محلّ اعراب است و تعدیه اشتقاق جعلی آن ادماء بمعنی ایراد جرحی است که خون از آن ریزد، و از آنست سهم مدمی.
و اضافه دماء بضمیر فاعل نیز بدان تناسب است که جنایت بر دیگران تسبیب بقتل خود میباشد چه از لحاظ قصاص و یا اختلال نظام، زیرا جامعه از افراد تشکیل میشود و قتل یکفرد بمنزله قتل مجموعست و باین حقیقت اشاره فرموده است کریمه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً» المائدة: 36.
هر که خون محترمی را بطور جنایت بریزد در حقیقت چنانستکه خون همه مردمانرا ریخته باشد و هر که جان کسی را از خطر برهاند چنانستکه همه مردم را از خطر رهانیده است.
«وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ» بیان نهی از جنایت دیگریست که در دین توراة تشریع شده، جمله معطوف و نافیه و مصدر آن اخراج که بمعنی آواره نمودنست.
«أنفس» جمع نفس و بلحاظ نفاست و تدبیر روح عاقله نسبت ببدن تعبیر بنفس میشود که در حقیقت بدن عنصری ظهور نازلی از روح عاقله میباشد بلکه اطلاق نفس بر قوّه عاقله بواسطه کمال تعلّق آنست ببدن عنصری و پس از جدائی و استغناء روح از آن تعبیر بنفس نمیشود.
و کریمه در جمله «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ» بدین نکته اشاره فرموده که بطور هدر و بدون جهت خون کسی را ریختن و با این قید، جنایت صدق میکند و اضافه أنفس بضمیر فاعل بدان تناسب است که آواره نمودن مردمان از وطن سبب آواره شدن جنایتکاران انوار درخشان، ج‌1، ص: 234
از وطن خود نیز میباشد.
«مِنْ دِیارِکُمْ» دیار جمع دار بمعنی خانه و در اصل دور صفت مشبهه، بمعنی مفعول است و بر مکان سکونت گفته میشود بتناسب رفت و آمد در آن، و دیار عبارت از وطن و شهر است که از خانه‌های بسیار تشکیل میشود.
«ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ» حرف ثمّ برای تفریع و ترتیب بر دو جمله است أقررتم بهیئت ماضی و مصدر آن اقرار و تعدیه یعنی حقّی را بر عهده گرفتن و کنایه است از اینکه وظائف الهی بآنان اعلام و بحکم فطرت نیز بدان ملتزم شده ولی در نتیجه طغیان از اداء آن تخلّف نموده‌اند.
«وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ» جمله اسمیّه و حالست از ضمیر أقررتم و در مقام توبیخ بنی اسرائیل بوده یعنی با اقرار بدین التزامات تخلّف خود را مشاهده مینمایند و بطوری آشکار است که نتوانند انکار نمود.
«ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است و آنانرا گروه جنایتکاران معرّفی فرموده است.
ثمّ حرف. تفریع و ترتیب و ضمیر أنتم مبتدا، و هؤلاء فصل و مبنی بر تأکید و خبر آن است و جمله «تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ» صفت برای هؤلاء و تصریح بآنستکه یهود گروه جنایتکارانند.
«أَنْفُسَکُمْ» مفعول جمله و تعبیر بآن ارشاد بآنستکه قتل و جنایت مردمان تسبیب قتل خود میباشد.
«وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ» جمله معطوف و فعلیّه و صفت دیگریست برای هؤلاء. فریقا مفعول جمله و منکم متعلّق بفریقا.
«مِنْ دِیارِهِمْ» متعلّق بجمله تخرجون میباشد، دیار جمع‌دار و بمعنی شهر و وطن است که در آن سکونت گزینند و جمله مشعر بآنستکه جنایت آواره نمودن مردم از وطن مستلزم ویران شدن جنایتکار است از وطن و منزل خود.
«تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» جمله فعلیّه و بهیئت مضارع و حال برای ضمیر انوار درخشان، ج‌1، ص: 235
تخرجون و مصدر آن تظاهر و حرف تاء دوّم از جمله تظاهرون حذف شده است و چون بحرف علی تعدیه شده بمعنی قهر و غلبه بر مردم میباشد و نیز بتناسب اینکه بهیئت جمع تعبیر شده بمعنی بطور اجتماع بجنگ مردمان برخاستن است.
«بِالْإِثْمِ» متعلّق بجمله و تصریح بجنایت است. الاثم، اسم مصدر و عبارت از رفتار ناشایسته و زیانداریست که همواره آثار و تبعات و خیمه بر آن مترتّب گردد.
«وَ الْعُدْوانِ» معطوف و اسم مصدر و از آنست تعدّی که بمعنی ستم بر زیر دست و مباشرت در قتل اوست.
«وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ» کریمه نیز مبنی بر توبیخ یهود است که دستگیر نمودن دشمن اسیر از قبیله خود را جنایت دانسته و بوسیله پرداخت غرامت بدشمن او را رها مینمائید در صورتی که خود نیز آن جنایت را در باره دیگران مرتکب شده و از دشمن خود اسیر میکنید.
«وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ» جمله شرطیّه و مجزوم، اساری بضم همزه و ألف مقصوره جمع اسیر بمعنی دستگیر شده در دست توانای دشمن، و حال برای ضمیر فاعل است و أسری بفتحه همزه بر وزن قتلی و مرضی نیز خوانده شده است.
«تُفادُوهُمْ» بهیئت مضارع و جمع و جزاء و مصدر آن مفادات از باب مفاعله و نسبت آن وابسته بدو طرف است یعنی برای رهانیدن اسیر از قبیله خود غرامت بدشمن میدهید زیرا تا هنگامی که دشمن غرامت را نگرفته است اسیر را رها نمیکند. و از آنست فداء و فدیه و عبارت از جریمه و غرامت مالی است که در برابر رهانیدن اسیر بدشمن داده میشود و بقرینه سیاق، جمله «تفادوهم بالمال» میباشد که مفعول دوّم حذف شده است.
«وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ» جمله حالیّه و ضمیر فصل شأن و مبتدا و جمله متّصله خبر آنست، محرّم بهیئت مفعول مبتدا، و از آنست حرمت و حریم و حرمان یعنی از عملی که زیانی بر آن مترتّب میشود باید خودداری نمود. علیکم متعلّق بمحرّم یعنی حکم تحریمی بر عهده شما نهاده شده است.
«إِخْراجُهُمْ» اسم مصدر و اضافه بضمیر مفعول و خبر برای محرّم میباشد یعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 236
مفهوم اخراج حمل بر حکم تحریمی شده است.
و بلحاظ اینکه حکم تحریمی از عوارض اعتباری افعال اختیاریّه است طبع آن اقتضاء دارد که برای معروض خود خبر قرار داده شود و در کریمه برخلاف طبع حکم تحریمی موضوع قرار داده شده است و مفهوم اخراج که فعل اختیاری و معروض حکم تحریمی بوده خبر واقع شده است بدین تناسب جمله دلالت بر حصر دارد و تأکید در بداهت آنست و مفاد کریمه آنستکه حکم محرّم عبارت از اخراج و آواره نمودن مردمانست از وطن و دیار خود.
«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ» کریمه مبنی بر توبیخ جامعه یهود است به این که میدانید توراة آسمانی عبارت از مجموعه احکام الهی و بطور ارتباطی میباشد یعنی انکار جزئی و حکمی از آن بمنزله انکار آنست پس چگونه بپاره‌ئی که بر وفق طبع شما بوده ایمان آورده و پاره‌ئی دیگر را که بر خلاف میل بوده انکار دارید. و این در حقیقت کفر بتوراة میباشد.
همزه استفهام توبیخی و صدر جمله واقع شده. فا، تفریع بر جمله سابقه، تؤمنون بهیئت مضارع، ببعض متعلّق بجمله و صفت مشبهه بمعنی جزء و پاره است، الکتاب مراد توراة آسمانی میباشد.
«وَ تَکْفُرُونَ» جمله حالیّه و سیاق آن انکار است، ببعض تنوین آن عوض مضاف إلیه محذوف میباشد. و بقرینه سیاق مراد از بعض حکم توراة که مورد انکار یهود است عبارت از حرمت اخراج و آواره نمودن مردمان از وطن و دیار خود میباشد و نیز مراد از بعض که بدان ایمان دارند پرداخت غرامت برای رهانیدن اسیر از دست دشمن است.
«فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ» فا: حرف تفریع بر جمله متّصله، ما موصول و استفهام انکاری است، جزاء اسم مصدر بمعنی کیفر که لازم طبعی کفر و ارتکاب جنایاتست چه در این نشئه و یا در نشئات دیگر «مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ» موصول و صله و ذلک اشاره بانکار توراة میباشد بسبب انکار پاره‌ئی از احکام آن.
«إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» جمله استثنائیّه و مرفوع، خزی بکسر اسم مصدر بمعنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 237
خواری و پستی است و کنایه از جزیه و ضریبه‌ئی بوده که بر عهده یهود گذارده شده است و یا اجراء حکم قصاص و دادخواهی از ظالم میباشد.
«الْحَیاةِ» اسم مصدر و عبارت از زندگانی بشر است، الدنیا بر وزن فعلی صفت برای الحیاة و از مادّه دنائت گرفته شده که بمعنی پستی است و توصیف نشئه عالم طبع بدنیا بدین تناسب میباشد که حقیقت زندگانی در این جهان مبنی بر تبدّل و زوال و آلوده بناگواری‌های بیشماریست در برابر زندگانی بشر در نشئات دیگر که حقیقت حیات و ثباتست بر حسب کریمه «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» عنکبوت: 62.
«وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ» بیان کیفر و عقوبت یهود است در نشئه جزاء، جمله معطوف، یوم ظرف و منصوب و عبارت از هنگام رستاخیز و نشئه جزاء میباشد.
یردّون بهیئت مضارع و مجهول و تعبیر بردّ مشعر بآنستکه بر حسب اقتضاء، تناسب با عقوبت داشته، و هرگز بازگشت و رهائی برای آنان نخواهد بود.
«أَشَدِّ الْعَذابِ» أشدّ أفعل تفضیل و شدّت و ضعف بر مراتب موجودات اطلاق میشود العذاب اسم مصدر و از آنست تعذیب و عبارت از عقوبت بی‌پایان و بطور غیر محدود می‌باشد.
«وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» کریمه مبنی بر تهدید یهود است و جمله نافیه با تأکیدی که در بر دارد از ذکر لفظ جلاله و تعبیر بعنوان سلب نقص، مبنی بر تنزیه ساحت پروردگار است از غفلت و نقص امکانی و لازم آن اثبات قیّومیّت و احاطه وجودی باری بر مراتب امکانی است.
«بِغافِلٍ» با حرف و مبنی بر تأکید سلب است، غافل بهیئت فاعل و اسم مصدر آن غفلت که از بزرگترین نواقص نفسانی امکانی است. و ساحت پروردگار از همه نواقص منزّه میباشد و بلحاظ اینکه لازم سلب نقص امکانی، اثبات کمال وجودیست بدین تناسب مفاد جمله احاطه علمی بطور قیّومیّت بر ممکنات است.
«عَمَّا تَعْمَلُونَ» متعلّق بجمله متّصله، ما موصول و جمله صله آن و عمل عبارت از حرکات و افعال اختیاریّه بشر است در این جهان که قوام وجودی آنها بتدرّج و زوال انوار درخشان، ج‌1، ص: 238
میباشد ولی نسبت باحاطه شهودی آفریدگار تدرّج نخواهد داشت و کنایه است از اینکه از اجراء عقوبت بر کوچکترین رفتار ناشایسته‌ئی فرو نخواهد گذارد.
از ابن عبّاس نقل شده که قبیله بنی قریظه و نضیر از قبائل یهود ساکنان مدینه بوده و با یکدیگر پیمان داشتند مانند دو قبیله اوس و خزرج و سپس میان آنان اختلاف و جنگ روی داد و بنی قریظه با قبیله اوس هم پیمان شده و قبیله نضیر با خزرج پیمان بستند و هر گاه میان آنان جنگ رخ میداد هر یک از آن چهار قبیله هم پیمان خود را یاری می کرد و پس از پایان جنگ هر یک از آنان با گرفتن غرامت اسیر خود را رها میکردند و قبیله دیگر بحکم توراة اسیران خود را از دشمن خریداری مینمودند و رویّه یهود همواره چنان بوده و کریمه مبنی بر توبیخ یهود است و از جمله عادت آنان بود که چنانچه در میان قبائل مخالف قبیله‌ئی ناتوان میشد آنرا از وطن و دیار آواره میکردند.
تفسیر قمّی روایت نموده: کریمه در باره اباذر غفاری رضی اللّه عنه و عثمان بن عفّان نازل شده است و سبب آن بود که عثمان امر کرد که اباذر ملازم رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را از مدینه بیرون و بسوی ربذه سوق دهند بدین جهت اباذر بر عثمان وارد شد در حالیکه بیمار و بعصای خود تکیه نموده و در نزد عثمان یکصد هزار درهم بود و ملازمان عثمان حاضر و انتظار داشتند که آن مبلغ در میان آنان تقسیم شود اباذر فرمود این اموال از کجاست عثمان گفت وجوه برّیّه فرستاده شده میخواهم یکصد هزار درهم دیگر بر آن اضافه کنم و تقسیم نمایم.
اباذر فرمود آیا یکصد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ عثمان گفت یکصد هزار درهم اباذر فرمود بیاد داری که من و تو هنگام غروب بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله وارد شدیم او را افسرده یافته بر او تحیّت گفتیم توجّهی نفرمود و چون فردای آنروز باز هر دو حضور او رفتیم او را مسرور دیدیم عرضه داشتیم بفدای تو باد پدر و مادر ما عصر گذشته شما را افسرده یافتیم حضرت فرمود در نزد من مقداری از اموال مسلمانان که چهار دینار باشد باقی مانده بود که تقسیم نکرده بودم میترسیدم که مرا مرگ دریابد و آن مبلغ نزد من باشد و پس از آنکه آنرا تقسیم نموده آسوده شدم. عثمان بکعب الاحبار گفت چه میگوئی انوار درخشان، ج‌1، ص: 239
در باره کسی که زکاة واجب مال خود را داده آیا بر او حقّ مالی دیگری واجب است کعب الاحبار گفت واجب نیست گرچه یک آجر طلا و یک آجر نقره باشد.
اباذر با عصای خود بر او زد و گفت ای فرزند یهودیّه بد کیش شایسته نیستی برای فتوی در میان مسلمانان زیرا کریمه فرموده «الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» عثمان گفت یا اباذر تو پیر شده‌ئی و عقل از تو زائل گشته و چنانچه از اصحاب رسول نبودی دستور قتل تو را میدادم.
اباذر فرمود دروغ گفتی زیرا خبر داد بمن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که تو را نخواهد کشت و نیز عقل من باقی است و در نظر دارم حدیثی را که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم در باره تو و قبیله بنی امیّه.
عثمان گفت چه شنیده‌ئی؟ فرمود شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بیاید زمانی که سی نفر از خانواده ابی العاص بر مردمان مسلّط و بر اموال و حقوق مردمان دست یابند و قرآن را وسیله تقلّب و دنیای خود قرار داده و نیکانرا اعتناء نکنند و از جنایتکاران پشتیبانی نموده و با صالحان و نیکان بستیز برآیند، عثمان بحاضرین گفت ای اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله آیا کسی شنیده است این حدیث را حاضرین گفتند نشنیده‌ایم عثمان دستور داد که علیّ بن أبی طالب علیه السلام حاضر شود در آن هنگام علی علیه السلام حاضر شد.
عثمان گفت یا ابا الحسن توجّه کن که این پیر مرد دروغ میگوید علی علیه السلام فرمود واگذار او را زیرا شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که آسمان سایه نیفکنده و زمین بر روی خود برنداشته کسی را که راستگوتر باشد از اباذر حاضرین گفتند ما نیز شنیده‌ایم همین گواهی را در باره أبا ذر.
آنگاه اباذر گریست و گفت وای بر شما که گردنهای خود را کشیده و باین مال مسلمانان نظاره میکنید و چنان پنداشته که نسبت دروغ برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داده‌ام، آیا چه شخصی در میان شما بهتر است؟ حاضرین گفتند تو بهتر هستی اباذر فرمود بلی چنانست زیرا از زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که این جبّه را بر دوش داشتم تا بحال آنرا در بردارم و لباس منست و حال اینکه هر یک از شما لباسهای دیگری در بر کرده‌اید و پروردگار از شما مؤاخذه انوار درخشان، ج‌1، ص: 240
خواهد فرمود ولی از من مؤاخذه نفرماید.
عثمان بابا ذر گفت سؤال مینمایم از تو سوگند برسول خدا جواب مرا بده اباذر فرمود چنانچه مرا سوگند ندهی جواب تو را خواهم گفت عثمان گفت سکونت در کدام یک از شهرها نزد تو محبوبتر است؟ اباذر فرمود مکّه حرم خدا و دیگر مدینه حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که در آنها عبادت کنم تا هنگام مرگ. عثمان گفت کرامتی در آنها برای تو نیست کدام یک از شهرها نزد تو مبغوضتر است؟ اباذر گفت ربذه زیرا قبل از تشرّف باسلام در آنجا بوده‌ام عثمان گفت برو بسوی ربذه و در آنجا سکونت نما.
اباذر فرمود سؤال کردی جواب ترا دادم و نیز از تو سؤالی مینمایم مرا براستی جواب ده چنانچه با لشکریان خود مرا بجنگ کفّار بفرستی و مرا اسیر کنند و برای رهائی من یک سوّم از اموال تو را بخواهند چه خواهی کرد؟ عثمان گفت هر چه فداء بخواهند خواهم داد و تو را از اسارت کفّار خواهم رهانید اباذر فرمود چنانچه نصف اموال تو را بخواهند؟ عثمان گفت خواهم داد و تو را از اسارت دشمنان رها خواهم نمود.
اباذر فرمود اللّه اکبر دوست من رسول خدا فرمود چگونه خواهی بود هنگامی که گفته شود بتو کدامیک از شهرها را دوست داری که در آن سکونت نمائی بگوئی مکّه حرم خدا و مدینه حرم رسول گفته شود در جواب تو کرامتی برای تو در آنها نیست و نیز گفته شود کدامیک از شهرها مبغوضتر است که در آن سکونت کنی و تو در جواب گوئی ربذه که در زمان جاهلیّت خود سکونت داشته‌ام پس تو را بسوی ربذه سوق دهند عرضه داشتم برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این واقعه بطور حتم واقع خواهد شد فرمود بلی سوگند بپروردگار که جان من در قدرت او است این قضیّه واقع خواهد شد عرضه داشتم در آن هنگام شمشیر خود را بر دوش بگذارم و جنگ کنم فرمود آنچه گفتند بشنو و ساکت شو گرچه بنده حبشی باشد و پروردگار در باره تو و عثمان کریمه نازل فرموده عرضه داشتم کدامست فرمود کریمه «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ».
مفسر گوید: کریمه در باره توبیخ بنی اسرائیل نازل شده بسبب جنایات که بر نیکان و پیغمبران روا داشتند ولی بلحاظ آنکه بطور قضیّه حقیقیّه است قابل انطباق بر همه موارد انوار درخشان، ج‌1، ص: 241
میباشد از جمله آنها واقعه ستمگریهائیست که عثمان در باره اباذر معمول داشت که او را در هنگام پیری و بیماری و فرسودگی از وطن مألوف خود مدینه منورّه تبعید و آواره نمود و در بیابان سوزان ربذه او را جایداد و پس از اندک زمانی بسبب بیماری از دنیا درگذشت در صورتی که اباذر در ضمن احتجاج خود سؤال نمود چنانچه مرا در میان لشکریان باسارت ببرند چه خواهی کرد عثمان گفت که فداء خواهم داد و تو را رها خواهم نمود.
و نیز از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده فرمود کریمه در باره یهود نازل شده بسبب اینکه پیمان پروردگار را شکسته و پیغمبران را کشتند و خبر دهم از کسانیکه مانند این جنایات را در باره فرزندان من معمول دارند و دین مرا تغییر داده و بهترین فرزندان مرا بقتل رسانند هم چنانکه یهود یحیی و زکریّا را کشتند و پروردگار لعن فرماید طاغیان از امّت مرا هم چنانکه لعن فرمود یهود را و نیز در دنیا برای اجراء کیفر بر فرزندان ستمکاران هادی و مهدی از فرزندان حسین بن علی علیهما السلام را بفرستد که آنانرا کیفر کند و بدوزخ فرستد.
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ» کریمه ارشاد بسیرت اینگونه جنایات میباشد که در حقیقت اکتساب عقوبات ابدیست.
«أُولئِکَ» اسم اشاره و راجع ببنی اسرائیل است که پس از خطابات توبیخی از آنان اعراض فرموده و بطور غیاب آنانرا تهدید نموده است.
«اشْتَرَوُا» بهیئت ماضی و نسبت تحقّقیّه یعنی کردار ناشایسته آنان عقوبات ابدیّه را در بر دارد و مصدر آن اشتراء بمعنی مطاوعه و قبول است.
«الْحَیاةَ الدُّنْیا» مفعول جمله و تعبیر از زندگانی در این جهان بدنیا توصیف آنست بتبدّل و زوال و اینکه همواره محفوف بناگواریهای گوناگون میباشد.
«بِالْآخِرَةِ» با، حرف بدل و بهیئت فاعل و عبارت از نشئه رستاخیز است بلحاظ تأخّر ذاتی آن از جهان طبع و اینکه نشئه ظهور عقائد و ملکات و افعالی است که در این دنیا اکتساب نموده.
«فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ» جمله تفریع و بیان نتیجه کفر است و جمله نافیه و بهیئت انوار درخشان، ج‌1، ص: 242
مجهول «الْعَذابُ» اسم مصدر و کفر عبارت از قطع رابطه اعتقادی است از آفریدگار و لازم آن استحقاق عقوبت ابدی میباشد که هرگز زوال‌پذیر نخواهد بود زیرا تخفیف عقوبت و یا رفع آن از شؤون رحمت و غفران پروردگار است و اختصاص باهل ایمان دارد بلحاظ آنکه لغزشهای آنان بر خلاف ایمان بوده و پس از اندک عقوبت از آلودگیهای گناهان صفا یافته و مشمول رحمت ابدی خواهند گردید.
«وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» جمله اسمیّه و ضمیر فصل برای تأکید است و بهیئت مجهول و بیان لازم دیگری از کفر بآفریدگار و انکار پیغمبران میباشد که وسائط فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه هستند و بواسطه اینکه هیچ گونه رابطه اعتقادی با آنان نداشته هرگز پیغمبران از آنان پشتیبانی نخواهند نمود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 243

[سوره البقرة (2): آیات 87 تا 88] .... ص : 243

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً ما یُؤْمِنُونَ (88)

خلاصة .... ص : 243

توراة را بر موسی نازل نموده و در پی او پیغمبران دیگری را فرستادیم و بعیسی بن مریم معجزات بسیاری موهبت داشته و او را بوسیله جبرئیل یاری نمودیم ای جامعه یهود برای چه پیغمبرانی که احکامی از پروردگار بر خلاف میل شما آورده‌اند از فرمان آنان سرپیچیده و از حسد گروهی را تکذیب و برخی دیگر را بقتل رسانیدید؟
یهود بمسخره گویند که دلهای ما را غفلت و نادانی فرا گرفته و سخنان تو را درک نمی‌نمائیم در حالیکه آنها فهمیده و عناد می‌کنند پروردگار نیز آنانرا از رحمت خود رانده و چه اندک از آنان که بدین اسلام گرویدند.

شرح .... ص : 243

«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ» کریمه مبنی بر امتنان بر جامعه بنی اسرائیل است که پیغمبران بسیاری بسوی آنان فرستاده و معجزات بیشماری بخاطر آنان اجراء نمودیم.
«لَقَدْ آتَیْنا» لام حرف تأکید، آتینا بهیئت ماضی و مصدر آن ایتاء، و تعدیه که بمعنی فرستادنست.
«الْکِتابَ» بمعنی مکتوب و عبارت از احکام الهیّه است که در توراة میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 244
«وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ» جمله معطوف و بهیئت ماضی و تعدیه و مصدر آن تقفیه و کنایه از آنستکه بوسیله فرستادن پیغمبران دیگر دین موسی را تأیید نمودیم «مِنْ بَعْدِهِ» ظرف و مجرور «بِالرُّسُلِ» با: سببیّه و جمع رسول که بمعنی پیامبر است.
«وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ» عیسی مسیح را بمادر نسبت داده نظر به این که ولادت او بطور خارق عادت بوده و نیز گواهی بعفّت مریم و تنزیه ساحت اوست از افترائاتی که یهود باو نسبت داده‌اند و همچنین مبنی بر احتجاج بر نصاری میباشد که مسیح را ابن اللّه و ثالث ثلاثة پنداشته‌اند.
«الْبَیِّناتِ» جمع بیّنه صفت مشبهه بمعنی دلیل آشکار و عبارت از معجزاتی است که بشر در برابر هر یک از آنها عاجز و زبون بوده و ناچار است که سر تسلیم فرود آورد.
و از جمله معجزات عیسی علیه السلام آن بود که بدرخواست از پروردگار مردگانرا زنده و دگر بار بآنان روح میدمید و نیز بیماران را بهبودی میبخشید و دیگر آنکه بمردمان خبر میداد آنچه را از غذا خورده و یا در خانه‌های خود ذخیره نموده بودند.
«وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» جمله معطوف و بهیئت ماضی و مصدر آن تأیید بمعنی یاری و پشتیبانی است و مجرّد آن أید بمعنی توانائی میباشد.
«بِرُوحِ الْقُدُسِ» با: سببیّه و تفسیر شده است بجبرئیل. «القدس» بدو ضمّه و عبارت از فرشته‌ئیست که ساحت توانائی او منزّه از عجز میباشد و عیسی بدین موهبت اختصاص داشت که جبرئیل همواره او را کمک مینمود بر حسب آیات کریمه «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
مریم: 18 که ولادت و پیدایش او بطور خارق بوده و یکی از دلائل واضحه قدرت آفریدگار است.
و بر حسب کریمه «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» مریم: 31- 32، یکی از آثار قدرت آفریدگار آن بود که عیسی (کودک نوزاد) مردمانرا بیگانگی و پرستش پروردگار دعوت مینمود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 245
«أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ» همزه استفهام توبیخی فا: تفریع و کلّ اسم برای شمول مدخول میباشد «ما» زمانیّه و شرطیّه و رسول مفرد نکره است.
«بِما لا تَهْوی» با حرف تعدیه، ما موصول و جمله نافیه صله و مصدر آن هویّ بمعنی پستی و سقوط میباشد و چون اسناد بنفس داده شده عبارت از حالت رذیله آنست و بدان تناسب هوای نفس گفته میشود که انسانی در آن هنگام از فرمان عاقله سرپیچیده و پیروی از قوای شهوت و غضب خود نموده و لازم آن ظهور افعال ناشایسته است که دچار تبعات و خیمه آن خواهد گردید و از آنست هاویه که نام دوزخ میباشد.
و از کریمه استفاده میشود که احکام دیانات الهیّه بر خلاف مشتهیات نفسانیّه است و از این روی سبب استکمال نفوس بشر و اتّصاف بفضائل اخلاقی میگردد هم چنانکه کریمه: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ» قصص: 51 یگانه سبب گمراهی بشر را پیروی از هوا و میل نفسانی قرار داده است.
«اسْتَکْبَرْتُمْ» جمله جواب شرط و محلّ آن مجزوم و مصدر آن استکبار یعنی در مقام خودپرستی و سرکشی بر آمدن. و مقتضای هوای نفس (سرپیچی از فرمان عقل) طغیان و خروج از حدود عبودیّت میباشد.
«فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ» جمله تفریع و بیان لازم خودپرستی و پیروی از شهوت و غضب است فریقا: صفت مشبهه مفرد نکره و مفعول مقدّم و دلالت بر لازم قهری خودپرستی دارد یعنی گروهی از پیغمبران را انکار و از پیروی آنان سرپیچی نمودید.
«وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ» جمله معطوف فریقا مفعول مقدّم و دلالت بر حصر دارد یعنی برخی دیگر را بقتل رسانیدند مانند زکریّا و یحیی، و بهیئت مضارع تعبیر فرموده بلحاظ آثار و تبعات و خیمه آن جنایتها که همواره باقی و اهل ایمان هرگز فراموش نخواهند نمود.
تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده کریمه «أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ» مثالی است که پروردگار در باره موسی و سائر پیغمبران بعد از موسی و عیسی بیان فرموده و نیز در باره امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله جاریست زیرا آنچه از وصایت علیّ بن ابی طالب علیه السّلام اعلام فرموده چون بر وفق میل آنان نبود تکذیب نموده و آنها را بقتل رسانیدند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 246
مفسر گوید: کریمه در باره توبیخ بنی اسرائیل است ولی بطور قضیّه حقیقیّه بوده که همواره ساری و بر ستمکاران از جامعه اسلام نیز انطباق دارد.
کافی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده در تفسیر کریمه که آنچه را که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله در امر وصایت علی علیه السّلام بیان فرمود بر خلاف میل مردم بوده و او را تکذیب و برخی را بقتل رسانیدند.
«وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» کریمه نیز مبنی بر توبیخ بنی اسرائیل است که از نظر عناد در مقام انکار بر آمده و دعوی قصور مینمایند.
«قُلُوبُنا» جمع قلب و عبارت از قوّه عاقله انسانی که شأن آن ادراک کلیّات میباشد و بدان تناسب قلب گفته شده که بر قوای نفسانیّه احاطه دارد و چنانکه قلب صنوبری شکل رکن سائر اعضاء و جوارح بوده و همه حرکات و تحوّلات بدان استناد دارد قلب (روح عاقله) نیز قوام همه حواسّ باطنه است یعنی حقیقت احساس و تخیّل و تفکّر بقوّه تعقّل میباشد. «غُلْفٌ» بضمّ اوّل و سکون لام جمع أغلف بر وزن أحمر و مصدر آن غلف بمعنی پنهان نمودن و از آنست غلاف، و کلمه أغلف بر کسی گویند که ختنه نشده باشد و این جمله گفتار یهود میباشد که عقل ما قاصر است از اینکه بفهمیم آنچه را که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و قرآن کریم گفته‌اند.
و نیز غلف بدو ضمّه خوانده شده که جمع غلاف بر وزن حمر و حمار میباشد و غلاف بمعنی ظرف و کنایه از آنستکه یهود چنان پندارند که قلوب آنها دارای اسرار کتابهای آسمانی است و فضیلتی برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله ندیده و نشنیده و بشارتی برسالت او ندارند.
«بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ» بل حرف اضراب و تکذیب دعوی و گفتار یهود است و لعن بمعنی راندن از رحمت و یأس از سعادت میباشد.
«بِکُفْرِهِمْ» با سببیّه، و کفر بقرینه سیاق عبارت از عناد است که بدان سبب دچار لعن گردیده‌اند و محتمل است جمله انشاءیّه و مبنی بر نفرین باشد که یهود همواره از سعادت بی‌بهره باشند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 247
«فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ» جمله تفریع بر جمله سابقه و قلیلا حال برای ضمیر فاعل در جمله «یُؤْمِنُونَ» و ما اسم موصول برای ابهام و مبالغه در وصف قلّت است یعنی بسیار کم از یهود دین اسلام را پذیرفته‌اند.
و محتمل است ما موصول و جمله «یُؤْمِنُونَ» صله و عائد آن محذوف باشد و قلیلا صفت برای موصول و مفاد چنان شود چه بسیار کم است احکامی که یهود بآنها ایمان آورده و پیروی نموده باشند.
در تفسیر امام در ذیل کریمه ذکر شده یعنی قلوب ما واقف بر اسرار و علوم کتابهای آسمانی است و مژده‌ئی در باره محمّد ندیده و از پیغمبران نیز نشنیده‌ایم.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 248

[سوره البقرة (2): آیات 89 تا 93] .... ص : 248

اشاره

وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (90) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (91) وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (93)

خلاصة .... ص : 248

پس از آنکه قرآن برای رهنمائی جامعه بشر از جمله یهود فرستاده شد با اینکه توراة را تصدیق دارد و نیز یهود پیش از بعثت، بشارت غلبه خود را بر کافران بسبب ظهور پیغمبر اسلام میدادند آنگاه که آن رسول از جانب پروردگار فرستاده شد و بنشانه‌ها او را شناختند تکذیب نموده و از نعمت وجود او ناسپاسی کردند پس همواره یهود از رحمت پروردگار رانده و بی‌بهره بمانند.
چه بسیار داد و ستد زیانداریست که نفوس خود را بدان فروخته و قرآن را تکذیب نمودند و بسبب اینکه پروردگار از فضل خود آنرا بر بنده شایسته خود فرستاده رشک بردند پس زیاده دچار خشم پروردگار شده و همواره از رحمت او رانده شوند و برای کافران عقوبت خوار کنندئی آماده است.
چنانچه بیهود گفته شود که بقرآن ایمان بیاورید گویند تنها بتوراة که بر بنی انوار درخشان، ج‌1، ص: 249
اسرائیل فرستاده شده ایمان آورده‌ایم و جز آنرا هرگز تصدیق نخواهند نمود در صورتی که قرآن کتاب آسمانی و نیز توراة را تصدیق مینماید، بگو ای پیغمبر بیهود چنانچه در پیروی از توراة راستگو هستید باستناد کدام حکم از آن بسیاری از پیغمبران را کشتید؟.
با معجزات بسیاری که موسی برای شما یهود اجراء نمود باز پس از اندک زمانی از غیبت او گوساله سامری را پرستش کردید ای گروه یهود چه بسیار مردم ستمگر هستید.
و نیز بیاد آورید پیمانی را که از شما گرفتیم هنگامی که کوه طور را بر فراز شما بداشتیم تا بتوراة بحقیقت ایمان آورده و بدان رفتار نمائید بمسخره گفتید خواهیم شنید و از پیروی آن روی گردانیدید. زیرا دلهای شما بپرستش گوساله آمیخته است بگو ای پیغمبر بیهود: هم چه عقائد آمیخته بشرک همواره شما را بکارهای زشت و جنایات میگمارد.

شرح .... ص : 249

«وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است که پیش از بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بسبب مژده بآن بر مشرکان فخر میکردند ولی پس از بعثت او و نزول قرآن از نظر حسد او را انکار نمودند.
حرف «لَمَّا» شرطیّه و جمله فعل شرط، و جزاء آن جمله «کَفَرُوا بِهِ» میباشد بقرینه متّصله «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ».
کتاب بمعنی مکتوب و فرمان الهی و مراد قرآن کریم است که از جانب پروردگار بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بمنظور سوق جامعه بشر بسوی سعادت فرستاده شده است.
«مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» مصدّق بهیئت فاعل توصیف قرآن کریم است که سائر کتابهای آسمانی و شرائع الهی را صریحا تصدیق دارد و نیز معارف و حقائق بیشتری را اعلام و احکام کاملتریرا تشریع نموده است و تعبیر بجمله «لِما مَعَهُمْ» مشعر بآنستکه توراة را شعار خود قرار داده ولی از آن پیروی نمی‌نمایند.
«وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا» جمله حالیّه و تعبیر بجمله «کانُوا» انوار درخشان، ج‌1، ص: 250
برای بیان گفتارهای گذشته یهود است «مِنْ قَبْلُ» ظرف و مبنی بر ضمّ بسبب حذف مضاف الیه.
«یَسْتَفْتِحُونَ» بهیئت مضارع و دلالت بر دوام دارد و ضمیر راجع است بیهود و مصدر آن استفتاح و چون حرف علی تعدیه شده بمعنی پیش‌بینی غلبه آنان بر مشرکان میباشد یعنی یهود بسبب پیروی از پیغمبر اسلام بر مشرکان غلبه خواهند یافت.
«فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ» جمله تفریع لمّا حرف شرطیّه زمانیّه و جمله متّصله فعل شرط است «ما عَرَفُوا» موصول وصله و فاعل جمله جاءهم که مراد رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میباشد و تعبیر بما موصول باعتبار علائم و نشانه‌های او بوده که او را شناخته و تردیدی در شناسائی علائم او نداشتند.
«کَفَرُوا بِهِ» جمله جزائیّه و محلّ آن مجزوم و ضمیر «به» راجع است بموصول یعنی انکار نمودند نشانه‌های او را و نیز تکذیب کردند نزول قرآن کریم را و بدین قرینه جزاء در شرطیّه «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ» حذف شده است که جمله «کَفَرُوا بِهِ» باشد و یا اینکه جمله مذکوره جزاء باشد برای هر دو جمله شرطیّه.
«فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ» جمله تفریع و انشائیّه که مبنی بر نفرین یهود است لعنت اسم مصدر و تاء آن مصدریّه بمعنی راندن از رحمت پروردگار است که هرگز سعه آمرزش او یهود را فرا نگیرد و اطلاق عنوان وصفی کافر بقرینه سیاق عبارت از اقصی مرتبه کفر جحود و عناد میباشد زیرا نشانه‌های رسول مکرّم را در توراة دیده و مژده رسالت او را میدادند و از نظر عناد پس از بعثت او را انکار کردند.
کافی از اسحاق بن عمّار روایت نموده که از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردم از تفسیر کریمه «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ» فرمود گروهی از یهود قبل از بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بمشرکان مژده میدادند که محمّد برسالت مبعوث خواهد شد و بتهای شما را شکسته و آئین بت‌پرستی را باطل مینماید آنگاه که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله مبعوث شد او را تکذیب کردند.
عیّاشی از جابر روایت نموده که سؤال کردم از حضرت باقر علیه السلام از کریمه انوار درخشان، ج‌1، ص: 251
«فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» فرمود تأویل آن چنانست فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا فی علیّ کَفَرُوا بِهِ و در شأن علی علیه السلام نازل شده و بنی امیّه بر حسب تأویل قرآن کافر بآفریدگار هستند.
از ابن عبّاس نقل شده که سیره یهود چنان بود که بشارت غلبه خود را بر قبیله اوس و خزرج میدادند بسبب بعثت محمّد که از عرب برسالت برانگیخته میشود و پس از بعثت او را تکذیب کردند و معاذ بن جبل و برخی از بزرگان قریش بیهود میگفتند شما که پیش از بعثت رسول بشارت او را میدادید و بر ما اظهار فضیلت میکردید؟ یهود در پاسخ میگفتند نه چنانست در توراة بشارتی از بعثت رسول عربی نرسیده و این محمّد نیست که ما بشارت میدادیم بدین جهت کریمه نازل شد.
کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه که یهود در توراة خوانده بودند که هجرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله بسوی مدینه است بدینجهت در طلب آن مکان برآمده و در اطراف جبل حداد منتشر شده سکونت گزیدند و برخی دیگر در خیبر و فدک منزل گرفتند و پیش از آنکه یهود بآن مکان روند از قبیله قیس وسائل حرکت کرایه نموده و بآنان گفتند ما را از احد عبور داده و آنرا بما نشان دهید و چون بمدینه رسیدند گفتند که یک طرف بنام عیر و جانب دیگر احد است یهود پائین آمده و بسائرین که در خیبر و فدک بوده نوشتند ما همان محلّی را که میخواستیم یافته شما هم بدین مکان بیائید یهود خیبر و فدک گفتند که ما خانه و اموال در این مکان آماده نموده هنگامی که رسول عربی مبعوث و بمدینه. هجرت نمود ما نیز نزد شما خواهیم آمد و چون یهود ساکنان مدینه ثروت بسیار بدست آورده بودند این خبر بقبیله تبّع رسید و بر آنان هجوم آورده و یهود را محاصره نمودند و بزرگ آن قبیله بیهود امان داد و گفت چون شهر شما خوش آب و هوا است ما نیز در این مکان زیست خواهیم نمود یهود بتبّع گفتند تو نمیتوانی بدین مکان هجرت کنی زیرا هجرت بمدینه بپیغمبر اسلام اختصاص دارد.
تبّع گفت از قبیله خود اشخاصی را در مدینه خواهم گمارد تا هنگام هجرت پیغمبر اسلام بمدینه از او یاری کنند بدین جهت اوس و خزرج را در مدینه گذارد و پس از آنکه فرزندان آنان بسیار شدند بر یهود تعدّی میکردند و یهود بآنان میگفتند چنانچه پیغمبر انوار درخشان، ج‌1، ص: 252
اسلام برسالت برانگیخته شود شما را از بلاد خود بیرون خواهیم کرد آنگاه که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله برسالت مبعوث شد اوس و خزرج بوی گرویده و از زمره انصار او شده ولی یهود انکار نمودند و کریمه «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ» اشاره باین حقیقت است.
«بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است یعنی شایسته بود که بر مشرکان در گرویدن بدین اسلام سبقت گیرند بواسطه بشارتهائی که داشتند ولی از نظر عناد زیان بخود رسانیده و دچار نقمت پروردگار شدند.
«بئس» فعل ماضی مبنی بر توبیخ و ذمّ که ضدّ نعم و حبّذا میباشد که فعل مدح و تحسین است و ضمیر هو فاعل آن و مستتر میباشد. ما: موصول نکره وصله آن تمیز برای ضمیر فاعل است و جمله «اشْتَرَوْا بِهِ» صله. و با: حرف تعدیه و بدل میباشد و ضمیر به راجع است بموصول. و أنفسهم مفعول جمله.
و جمله «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ» خبر مقدّم است برای جمله «أَنْ یَکْفُرُوا».
«أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً» جمله تأویل بمصدر میشود و مبتدا و مفسّر ما موصول و مخصوص بذمّ است و مراد از جمله «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» قرآن کریم میباشد.
«بَغْیاً» اسم مصدر و بمعنی ظلم و عناد است و مفعول لأجله برای جمله «أَنْ یَکْفُرُوا» میباشد.
و خلاصه جمله آنستکه یهود بر خود بسیار ستم نموده که از نظر عناد قرآن کریم را انکار مینمایند زیرا رذیله عناد با پروردگار و انکار قرآن پستترین رذائل اخلاقی و اقصی مرتبه کفر میباشد.
«أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ» جمله تأویل بمصدر و متعلّق بکلمه بغیا میباشد یعنی عناد و رشک از صفات تعلّقیّه نفسانیّه است که باید وابسته بامری باشد و در مورد کریمه حسد بآنستکه پروردگار قرآن کریم را بر رسول عربی فرستاده است.
«مِنْ فَضْلِهِ» من حرف نشو و یا بیان. فضله: اسم مصدر و عبارت از موهبت سبقت ذاتی است که بدان سبب رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بر همه پیغمبران فضیلت و برتری یافته و شایسته این نعمت بی‌مانند گشته که قرآن کریم بر او نازل گردد و محتمل است کلمه انوار درخشان، ج‌1، ص: 253
«مِنْ فَضْلِهِ» بیان و عبارت از قرآن کریم باشد.
«عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» متعلّق بجمله «أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ» و مشیّت پروردگار بقرینه سیاق عبارت از برگزیدن رسول شایسته است برسالت برای دین جاوید اسلام و نزول قرآن کریم که تنها او شایسته این موهبت بیمانند میباشد.
«فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ» جمله تفریع و بهیئت ماضی و مصدر آن بوء بمعنی برگشت و دچار شدنست. با: سببیّه، غضب: اسم مصدر و تنوین بدل از مضاف الیه میباشد و عبارت از دچار شدن بسخط و نقمت پروردگار است.
«عَلی غَضَبٍ» متعلّق بغضب و مشعر بآنستکه سخط و قهر آفریدگار غیر متناهی و بر حسب شایستگی و استحقاق مورد بظهور خواهد پیوست و یهود بسبب اتّصاف برذیله عناد با پروردگار و انکار رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله و نزول قرآن کریم دچار شقاوت همیشگی شده و اقصی مرتبه استحقاق سخط پروردگار را خواهند داشت و محتمل است جمله انشائیّه و مبنی بر نفرین یهود بغضب و نقمت بی‌پایان باشد.
«وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ» جمله مبنی بر تهدید یهود است که انکار رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تکذیب نزول قرآن بر او، از نظر حسد و عناد، اقصی مرتبه کفر بوده و ظهور غضب پروردگار در باره آنان آنستکه دچار عقوبت ابدی خواهند شد.
«لِلْکافِرِینَ» لام برای استحقاق یعنی کفر عنادی یهود مقتضی عقوبت است.
«مُهِینٌ» بهیئت فاعل و مصدر آن اهانت بمعنی بخواری افکندن است که زوال پذیر نباشد.
تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده: کریمه در باره علی علیه السلام نازل شده و چنان است «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فی علیّ بَغْیاً و نیز در شأن او فرموده «مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و در تفسیر کریمه «فَباؤُ بِغَضَبٍ» فرمود مراد بنی امیّه هستند.
مفسر گوید: کریمه مبنی بر توبیخ یهود است بسبب کفر عنادی آنان و بر حسب روایت شریفه جبرئیل امین هنگام نزول اشاره بتأویل آن نموده و انطباق دارد بر گروهی از اهل اسلام که از نظر عناد و لجاج وصایت علی علیه السلام را انکار نمایند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 254
در تفسیر امام ذکر شده که یهود بواسطه تکذیب رسالت عیسی مسیح دچار غضب پروردگار بودند و نیز بسبب انکار رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله زیاده مورد غضب شدند.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» کریمه بیان لجاج یهود است که چنانچه بآنان گفته شود که بقرآن کریم ایمان آورید نخواهند پذیرفت.
إذا: ظرف زمان. قیل: بهیئت مجهول و بقرینه سیاق عبارت از پند و ارشاد است و جمله متّصله مقول آن میباشد.
«قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا» پاسخ یهود است که تنها بتوراة که بر بنی اسرائیل نازل شده ایمان آورده‌ایم.
«وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ» جمله حالیّه ما موصول «وراءه» بفتحه و همزه ممدودة صفت مشبهه که بمعنی پیرو و دنبال است یعنی از عناد بجز بتوراة ایمان نخواهند آورد و محتمل است کنایه باشد از اینکه شعار خود را توراة قرار داده ولی از آن هرگز پیروی نمی‌کنند.
«وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً» جمله حالیّه و ضمیر فصل مبتدا و راجع است بموصول (قرآن کریم).
الحقّ: صفت مشبهه و مبنی بر حصر یعنی یگانه کتاب آسمانی که ثابت و پایدار باشد همانا قرآن است و هرگز شائبه بطلان و زوال در آن نخواهد بود.
«مُصَدِّقاً» بهیئت فاعل و حال برای الحقّ و توصیف قرآنست یعنی بصحّت توراة آسمانی بصراحت گواهی میدهد و نیز بطور التزام معارف بیشتر و احکام کاملتری را تشریع و در مقام تکمیل آنست.
«لِما مَعَهُمْ» متعلّق بکلمه «مُصَدِّقاً» و کنایه است از اینکه یهود توراة را شعار خود قرار داده امّا در حقیقت از اهل توراة و پیروان آن نیستند.
«قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ» خطاب برسول صلّی اللّه علیه و آله و ارشاد بجامعه ایمانست که بدین برهان نقضی با آنان احتجاج نمائید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 255
فا، حرف تفریع بر جمله «نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا» لم استفهام و در اصل لما بوده لام تعلیل و ما موصول که از لحاظ تخفیف الف آن ساقط شده است.
«تَقْتُلُونَ» بهیئت مضارع و خطاب بجامعه یهود میباشد «أَنْبِیاءَ اللَّهِ» مفعول جمله. من قبل، ظرف و مبنی بر ضمّ است.
کریمه جنایت قتل پیغمبران را بطور قضیّه حقیقیّه بجامعه یهود اسناد فرموده است بلحاظ بقاء آثار و خیمه آنها و نیز شعار یهود بآنستکه همواره از عقائد و کردار زشت نیاکان خود پیروی مینمایند.
«إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جمله تعلیقیّه مشعر به این که ارتکاب اینگونه جنایات در باره پیغمبران هرگز سازش با دعوی ایمان بتوراة نداشته بلکه از آثار کفر عنادی میباشد.
«وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ» کریمه نیز ارشاد جامعه ایمانست بنقض دیگری بر یهود که چنانچه ایمان بتوراة آورده چگونه گوساله سامری را پرستش نمودید.
«بِالْبَیِّناتِ» با، حرف تعدیه «البینات» الف و لام آن عهد و جمع بیّنه و از آن است بیّن بمعنی دلیل و برهان آشکار که انکارپذیر نباشد و عبارت از دلائل و معجزات محسوسه‌ئی است که پروردگار بوسیله موسی علیه السلام اجراء فرموده و بنی اسرائیل آنها را مشاهده و بآنها افتخار مینمایند.
کریمه اجراء معجزات را بموسی اسناد فرموده بلحاظ تشریف او. هم چنانکه کریمه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی» انفال: 17 از نظر تشریف فعل مباشری رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را از او سلب و بآفریدگار اسناد داده است «1».
__________________________________________________
(1) معجزات و خوارق عادت که موسی علیه السلام برای بنی اسرائیل اجراء نموده بسیار است از جمله دست درخشان موسی و نیز گشودن آب دریای نیل و عبور بنی اسرائیل و غرق فرعون و لشکریان او و نیز عصائی که بصورت حیوان درنده در آمده و سحر و افسونهای ساحران را بدرون خود فرو برد و مانند طوفان و ملخ و من و سلوی و از جمله اینکه آب برای قبطیان بصورت خون میشد و برای سبطیان آب بود و نیز قسمتی از کوه طور بر فراز بنی اسرائیل گرفته شد و هم چنان هفتاد نفر که برای رفتن بطور برگزیده شده بودند در اثر تکذیب دچار عقوبت و هلاکت گشته و سپس بدرخواست و دعاء موسی علیه السلام روح بآنان دمیده و دگر بار زنده شدند.
. انوار درخشان، ج‌1، ص: 256
«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ» ثمّ حرف تفریع و ترتیب بر جمله متّصله. «اتَّخَذْتُمُ» بهیئت ماضی و خطاب بجامعه یهود است بطور قضیّه حقیقیّه و مصدر آن اتّخاذ که بمعنی اعتقاد قلبی و پرستش و سجده نمودنست.
«الْعِجْلَ» الف و لام آن عهد و مفعول اوّل و عبارت از گوساله سامریست که شرح آن گذشت و مفعول دوّم جمله از نظر سیاق و تأدّب حذف شده که عبارت از کلمه الها میباشد.
«مِنْ بَعْدِهِ» ظرف و مجرور و مراد هنگام رفتن موسی بکوه طور برای نزول توراة بر او است.
«وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ» جمله اسمیّه و حالیّه و تعبیر بعنوان وصفی و خطاب بجامعه یهود است که از عناد قلبی و رذالت طبع آنان زیاده بر این تصوّر نمیرود که جامعه‌ئی با مشاهده معجزات بیشمار شعار خود را گوساله پرستی قرار دهند.
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ» کریمه ارشاد جامعه ایمانست بنقض دیگری بر یهود و شرح آن در کریمه 63 گذشت.
«وَ اسْمَعُوا» معطوف بجمله خذوا و تاکید در پیمانیست که از آنان گرفته شده است. «قالُوا سَمِعْنا» یعنی بر حسب گفتار پذیرفتند. «وَ عَصَیْنا» جمله حالیّه و مصدر آن عصیان که بمعنی تجاوز از حدود است و جمله معطوف و مقول قول یعنی هنگام التزام چنان گفتند که شنیدیم ولی از آن پیروی نخواهیم کرد.
«وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» کریمه تعلیل برای جمله متّصله و کنایه لطیفی است از اینکه علاقه بگوساله پرستی شراشر قلوب جامعه یهود را فرا گرفته است بطوری که هرگز بآفریدگار ایمان نیاورده و همواره در مقام عناد میباشند.
«أُشْرِبُوا» بهیئت ماضی و مجهول و مفاد آن نسبت تحققیّه و مصدر آن اشراب و عبارت از احاطه و فرا گرفتن اعماق و درون جسم است مانند تأثیر آب که همه اجزاء و درون انسان را فراگرفته باشد.
«فِی قُلُوبِهِمُ» ظرف و عامل آن جمله «أُشْرِبُوا» میباشد و ضمیر مجرور راجع است انوار درخشان، ج‌1، ص: 257
بیهود «الْعِجْلَ» الف و لام آن عهد و عبارت از گوساله سامریست و نیز منصوب و مفعول جمله «أُشْرِبُوا» میباشد و بلحاظ اینکه ظرف اعتقادات همانا قلب است بدین تناسب تعبیر بکلمه «فِی قُلُوبِهِمُ» شده است.
و کنایه لطیفی است از اینکه علاقه قلبی بپرستش گوساله در دلهای جامعه یهود رسوخ داشته و شعار آنانست هم چنانکه آب در درون اعضاء و جوارح جریان دارد و رکن حیاتی انسان میباشد.
«بِکُفْرِهِمْ» با: سببیّه، کفر اسم مصدر و عبارت از رذیله عناد قلبی بوده که اضافه بضمیر فاعل شده است و علّت برای جمله «وَ أُشْرِبُوا» میباشد یعنی کفر و عناد با آفریدگار و اعراض از فطرت سبب شده است که علاقه قلبی بپرستش گوساله داشته و دعوی ایمان آنان آمیخته بشرک باشد.
«قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ» کریمه با ذکر برهان نقضی خطاب برسول صلّی اللّه علیه و آله و ارشاد بجامعه ایمانست «بئس» بهیئت ماضی مبنی بر ذمّ و توبیخ، و ضمیر فاعل مستتر است «بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ» موصول وصله و تفسیر ضمیر مستتر را نموده و بهیئت مضارع دلالت بر اتّصاف دارد و ضمیر «به» عائد بموصول است.
«إِیمانُکُمْ» فاعل جمله «یَأْمُرُکُمْ» میباشد و ایمان از صفات تعلّقیّه نفسانیّه و اضافه بضمیر فاعل شده و لازم ایمان قلبی پرستش و ستایش است.
«إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جمله تعلیقیّه و بفعل ناقص و هیئت وصفی تعبیر فرموده است یعنی عقیده آمیخته بشرک و گوساله پرستی و جنایت بر پیغمبران هرگز سازش با ایمان بآفریدگار نخواهد داشت.
در تفسیر امام در ذیل کریمه «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» ذکر شده: هنگامی که موسی از کوه طور برگشت در حالیکه بنی اسرائیل گوساله سامری را پرستش نموده و اظهار پشیمانی میکردند موسی فرمود کدام گروه چنان نموده تا اینکه مورد عقوبت پروردگار واقع گردند همه انکار نمودند و هر یک بدیگری نسبت میداد.
پس هم چنانکه کریمه فرمود «وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ انوار درخشان، ج‌1، ص: 258
ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً»
طه: 97 موسی گوساله سامری را قطعه قطعه نمود و بسوزانید و آنرا در دریا افکند و فرمود که بنی اسرائیل از آب دریا بیاشامند پس هر که گوساله را پرستش نموده بود دهان و بینی او سیاه میشد و هر که پرستش نکرده بود دهان و بینی او سفید بود سپس حکم عقوبت را در باره آنان اجراء فرمود.
تفسیر عیّاشی از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السلام در تفسیر کریمه روایت نموده هنگام مناجات بموسی وحی شد که قوم تو را امتحان نمودم عرضه داشت بچه وسیله؟ فرمود بگوساله‌ئی که سامری برای آنها از زینتها آماده نموده بود عرضه داشت زینتها چگونه به هیئت گوساله درآمد و چگونه بود امتحان آنان؟ فرمود گوساله بصدا در آمد عرضه داشت بار إلها که آنرا بصدا در آورد؟ فرمود پروردگار تو، عرضه داشت چه بسیار امتحان سختی است که بدان وسیله هر که را بخواهی گمراه میشود.
و چون موسی بسوی قوم خود برگشت دید که گوساله سامری را پرستش نموده‌اند الواح را بزمین گذارد و گوساله را قطعه قطعه نمود و آنرا سوزانیده در دریا بیفکند برخی از آنان در دریا رفته از آب آلوده بخاکستر میآشامیدند و کریمه «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» باین حقیقت اشاره دارد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 259

[سوره البقرة (2): آیات 94 تا 98] .... ص : 259

اشاره

قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (96) قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ (97) مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ (98)

خلاصة .... ص : 259

بگو ای پیغمبر یهود چنانچه پندارید که جهان آخرت با همه نعمتهای بی‌پایان آن اختصاص بشما دارد پس آرزوی مرگ کنید اگر در دعوی خود راستگو هستید.
هرگز آرزوی مرگ نخواهند نمود بسبب ستمهائی که بر نیکان نموده‌اند و پروردگار دانا و بکیفر ستمکاران توانا است.
بخدا سوگند آشکار است که یهود از همه مردمان و هم چنان از مشرکان حریصتر و آزمندترند بزندگانی در اینجهان از این روی هر یک آرزو دارد که هزار سال در دنیا زندگی کند چنانچه بآرزویش هم برسد هرگز از عقوبت ابدی ایمن نگردد و پروردگار برفتار ناشایسته آنان آگاهست.
بگو ای پیغمبر بیهود هرگز جبریل را دشمن ندارید زیرا او قرآن را بدستور پروردگار بتو آموخت در حالیکه بصدق کتابهای آسمانی که پیش از آن نازل شده گواه است و نیز قرآن یگانه رهنمای مؤمنان و مژده دهنده آنها است.
هر که با پروردگار و فرشتگان و پیغمبران و جبریل و میکائیل دشمنی کند کافر است و پروردگار نیز دشمن کافران میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 260

شرح .... ص : 260

«قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ» کریمه بیان برهان نقضی است برای احتجاج بر یهود و تکذیب پنداشت آنان که تنها خود را پیروان دین توحید دانسته از این روی چنان پندارند که نعمتهای آخرت نیز بآنان اختصاص خواهد داشت.
جمله شرطیّه، لکم: لام استحقاق و خبر مقدّم و دلالت بر حصر دارد.
«الدَّارُ الْآخِرَةُ» اسم کان و موصوف و صفت و عبارت از نشئه رستاخیز و جزاء است که هنگام ظهور ملکات و سرائر افعال بشر میباشد.
«عِنْدَ اللَّهِ» ظرف و منصوب و عبارت از نعمتهای اخروی بوده که ظهور فضل آفریدگار است.
«خالِصَةً» بهیئت فاعل، و یا مصدر مانند عافیت، و حال برای جمله «لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ» و تأکید اختصاص نعمتهای آنست بیهود که شائبه عقوبت در آن نباشد «مِنْ دُونِ النَّاسِ» نیز تأکید جمله است یعنی چنان پندارند که اهل ایمان از نعمتهای آخرت بی‌بهره میباشند «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» جمله جزائیّه بهیئت امر امتحانی و جمع و مصدر آن تمنّی بمعنی آرزو و درخواست میباشد.
«الْمَوْتَ» اسم مصدر و عبارت از مرگ و انتقال بجهان دیگر است زیرا کسی که اطمینان بتنعّم بنعمتهای اخروی دارد آرزوی مرگ مینماید و یهود بواسطه عناد قلبی با پروردگار و ارتکاب جنایات هرگز آرزوی مرگ نخواهند نمود.
و یگانه نشانه صدق دعوی ایمان آنستکه مرگ برای او آسان باشد بلحاظ اینکه علاقه بزندگانی دنیا نداشته جز برای اکتساب ملکات فاضله و ثبات و پایداری بر ایمان زیرا مرگ وسیله آسایش و تنعّم بنعمتهای ابدی و نیز سبب آسودگی از آلام و ناگواریهای زندگانی در این جهان میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 261
هم چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ صفّین صفوف لشکر خود و لشکر دشمن را دور میزد حضرت امام حسن علیه السلام عرضه داشت روش جنگ چنان نیست که بیباک در صفوف لشکر دشمن پای نهاده و قدم گذاری، حضرت فرمود ای فرزند عزیز علی باک ندارد از اینکه بسوی مرگ رود و یا مرگ بسوی او آمده و او را دریابد.
و نیز مانند عمّار یاسر رضی اللّه عنه که در جنگ صفّین میگفت در این هنگام دوستان خود رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و پیروان او را ملاقات مینمایم.
«إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» جمله شرطیّه و قرینه پذیرفتن امتحانست یعنی چنانچه در عقیده خود ثابت هستید آرزوی مرگ کنید و گر نه بدلیل قطعی ثابت میشود که در آخرت دچار عقوبت خواهید شد و بدین جهت از مرگ در هراس هستید.
«وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً» جمله نافیه و ضمیر جمع راجع است بیهود «أبدا» تأکید نفی و کنایه است از امتناع و قوعی تمنّی از آنان یعنی هرگز آرزوی مرگ نخواهند نمود.
«بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ» با: سببیّه ما موصول و جمله صله آن است «قدّمت» بهیئت ماضی، أیدی: جمع ید بمعنی قدرت و از مادّه یدو و یا أید گرفته شده و کنایه از صدور جنایات و افعال ناشایسته‌ئی است که توانائی خود را در آنها صرف و تبعات و خیمه آنها را در نظام جهان باقی گذارده و هم چنان آثار کفر و جنایات را بسوء اختیار در بر دارد.
«وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ» جمله با تأکیدی که در بر دارد تعلیل است برای جمله متّصله «علیم» از صفات پروردگار و تعبیر ظالم بر یهود بلحاظ کفر عنادی و ارتکاب جنایات بر پیغمبران میباشد که اقصی مرتبه کفر اعتقادی و عملی است.
از ابن عبّاس روایت شده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله هنگام نزول کریمه بیهود فرمود:
چنانچه در دعوی خود صادق هستید آرزوی مرگ کنید، سوگند بآفریدگار که جان و روان محمّد در حیطه قدرت و توانائی او است کسی از یهود چنان آرزو نکند مگر آنکه در آن هنگام بمیرد.
مفسر گوید: این واقعه احتجاج مانند مباهله با نصاری است که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله آنانرا برای لعن و نفرین دعوت نمود و بلحاظ اینکه علماء نصاری بدین خود اعتماد انوار درخشان، ج‌1، ص: 262
نداشته از مباهله و نفرین خودداری نمودند هم چنان یهود بواسطه علم بکذب گفتار خود در مقام آرزو و تمنّای مرگ برنیامدند و خود داری از آن شاهد قطعی است که اقرار ببطلان دعوی خود نموده و تسلیم باحتجاج شده‌اند.
«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ» کریمه ارشاد برهان نقضی دیگریست بر کذب دعوای یهود.
«لَتَجِدَنَّهُمْ» لام قسم و جمله بهیئت مضارع و مؤکّد و خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و بجامعه ایمانست و مصدر آن وجدان بمعنی یافتن و ضمیر جمع مفعول اوّل میباشد.
أحرص: أفعل تفضیل و مفعول دوّم و اسم مصدر آن حرص که از رذائل نفسانیّه و بمعنی آز و آرزوی علائق این جهان و کارهای ناشایسته است الناس اسم جمع که مضاف الیه و مفضّل علیه میباشد.
«عَلی حَیاةٍ» متعلّق بأحرص و حیاة اسم مصدر و تنوین آن بدل از مضاف الیه که بقرینه حذف شده یعنی حرص یهود بزندگانی در این جهان سر آمد حرص همه مردمانست و بدیهی است که رذیله حرص بدنیا پستترین رذائل نفسانیّه و منشأ کفر و همه گونه جنایات میباشد.
«وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» معطوف بکلمه «الناس» و مفضّل علیه یعنی از مشرکان نیز حریصترند بزندگانی در دنیا یعنی با اینکه بیگانگان عقیده بنشئه جزاء و عالم قیامت ندارند ولی بقدر یهود حرص و علاقه قلبی بزندگانی در دنیا و غفلت از مرگ نخواهند داشت.
«یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» جمله تفسیر «أَحْرَصَ النَّاسِ» میباشد. «یودّ» بهیئت مضارع و مصدر آن مودّت و وداد که از صفات تعلّقیّه نفسانیّه میباشد و عبارت از علاقه قلبی است بامری که شراشر قلب را فرا گرفته باشد و حسن و قبح مودّت نیز باعتبار متعلّق آنست.
«أَحَدُهُمْ» صفت مشبهه و فاعل جمله و اطلاق آن شامل همه افراد یهود میشود.
«لَوْ یُعَمَّرُ» لو مصدریّه و دارای معنی شرط و در مورد امتناع ذاتی و وقوعی نیز انوار درخشان، ج‌1، ص: 263
استعمال میشود و جمله یعمّر بهیئت مضارع و مجهول و فعل شرط است و وقوع آن برای عموم امر ممتنع میباشد.
«أَلْفَ سَنَةٍ» ألف آخرین مرتبه عدد بطور افراد است و سپس بهیئت جمع گفته میشود مانند آلاف و الوف «سنة» مفرد و مجرور و تمیز و در اصل سنوة و جمع آن سنوات میباشد و نیز گفته شده که اصل آن سنهه بر وزن جبهه که بمعنی گذشتن مدتی است و از آنست «سنهت النخلة و تسنّهت» یعنی سال بر آن گذشت و مفاد جمله امتناعیّه آنستکه یهود چنان حریصند بزندگانی دنیا که هر یک آرزوی یکهزار سال زندگانی دارند که بر حسب عادت برای عموم ممتنع میباشد.
«وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ» جمله نافیه و حالیّه و ضمیر فصل مبتدا و مرجع آن زندگانی یکهزار سال است که مفاد جمله أن یعمّر میباشد.
«بِمُزَحْزِحِهِ» با: برای تأکید نفی و مزحزحه: خبر و بهیئت فاعل و مصدر آن زحزحه بمعنی دفع و جلوگیری است و جمله أن یعمّر: تأویل بمصدر و در حقیقت مبتدا میباشد.
«مِنَ الْعَذابِ» متعلّق بمزحزحه یعنی زندگانی یکهزار سال در دنیا هرگز از عقوبت ابدی جلوگیری نخواهد نمود.
«وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ» جمله تعلیل است «بصیر» از اسماء حسنی و بتناسب احاطه شهودی بر افعال و امور محسوسه گفته میشود.
«بِما یَعْمَلُونَ» موصول و جمله صله آن یعنی پروردگار بر جنایات و رفتار ناشایسته یهود آگاهست و شاهد حرص آنان بزندگانی در دنیا بوده که پستترین خصلت رذیله است و از نظر تقابل استفاده میشود که اعراض از علائق زندگانی در دنیا بهترین ملکات فاضله و یگانه وسیله سعادت مؤمنان خواهد بود.
«قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ» کریمه خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و مبنی بر ارشاد بتوبیخ یهود است زیرا برخی از بزرگان آنان مانند عبد اللّه بن صوریا و حییّ بن اخطب سؤال نمودند کدام فرشته قرآن کریم را بر تو نازل مینماید؟ فرمود جبرئیل، ابن صوریا عرضه داشت او دشمن ما جامعه یهود و وسیله نزول عذاب بوده بدین جهت او را دشمن انوار درخشان، ج‌1، ص: 264
میداریم و میکائیل مژده دهنده و وسیله برکت است چنانچه او قرآن را بر تو نازل مینمود ایمان میآوردیم.
«من» موصول و استفهام انکاری «عَدُوًّا» صفت مشبهه و خبر کان میباشد، لجبریل متعلّق بکلمه «عَدُوًّا» و لغت سریانی و مرکّب از جبر بمعنی عبد، و ئیل بمعنی پروردگار است و بسبب عجمه و تعریف غیر منصرف میباشد و محتمل است که جمله «مَنْ کانَ عَدُوًّا» شرطیّه باشد و جواب آن بقرینه سیاق حذف شده و عبارت از جمله «فلیمت غیظا» میباشد.
«فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ» جمله تعلیل است برای سموّ مقام جبرئیل و گواهی به این که امین وحی بوده و هرگز شایسته نباشد که او را دشمن بدارید جمله «نزّله» بهیئت ماضی و دلالت بر تحقّق دارد یعنی آیات کریمه را بتدریج بر تو نازل نموده «عَلی قَلْبِکَ» جمله بحرف علی تعدیه شده و عبارت از احاطه بر قلب پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله میباشد که قلب او ظرف تلقّی قرآن کریم است نه فقط حواسّ او که آنرا بقلب خود نیافته باشد.
«بِإِذْنِ اللَّهِ» متعلّق بجمله یعنی نزول وحی ظهور اراده باریتعالی و قلب رسول شایسته تلقّی حقائق آنست.
«مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» مصدّقا: بهیئت فاعل و حال برای ضمیر، یعنی قرآن کریم گواهی میدهد بصحّت کتابهای آسمانی که قبل از آن نازل شده و نیز مبنی بر تکمیل معارف و احکام آنهاست.
«وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ» جمله حالیّه هدی اسم مصدر و بلحاظ اقتضاء تامّ قرآن کریم برای رهنمائی بشر یگانه شرط همانا پیروی مردم از آن است بدین جهت اختصاص باهل ایمان و گروندگان داده شده است و نیز محتمل است که هر دو جمله حال از جبرئیل باشد.
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ» جمله تعلیل و شرطیّه و ذکر لفظ جلاله بلحاظ تنزیه ساحت جبرئیل است و اینکه دشمنی با او بمنزله عداوت با پروردگار میباشد.
«ملائکته» معطوف و جمع ملئک و در اصل مألک از مادّه الو که بوده که بمعنی رسالت میباشد و همزه آن حذف شده و ملک بمعنی فرشته و بهترین مظاهر قدرت پروردگار است و تقدیم آن بر کلمه «رسله» شاید بلحاظ آن باشد که واسطه در وحی و سائر انوار درخشان، ج‌1، ص: 265
فیوضات میباشند.
«وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ» هر دو کلمه غیر منصرف و ذکر نام آندو بسبب شرافت و برتری آنان بر سائر ملائکه است و نیز مورد اختلاف و عداوت یهود میباشند.
«فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ» جمله جزائیّه. ذکر لفظ جلاله تعلیل است برای توبیخ و اینکه عداوت با جبرئیل و وسائط فیوضات الهیّه سبب کفر است و پروردگار نیز دشمن و بری از کافران میباشد.
تفسیر قمّی ذکر نموده کریمه مبنی بر توبیخ یهود میباشد زیرا برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گفتند چنانچه قرآن را میکائیل بر تو نازل مینمود بتو ایمان میآوردیم زیرا او فرشته رحمت و دوست ما و جبرئیل فرشته عقوبت و دشمن ما میباشد.
کتاب احتجاج از جابر بن عبد اللّه روایت نموده هنگامی که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله وارد مدینه شد جامعه یهود عبد اللّه بن صوریا را نزد آنحضرت فرستاده و گمان میکردند که او داناترین آنها بتوراة و باخبار انبیاء میباشد او سؤالاتی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نموده و حضرت پاسخ آنها را فرمود بطوریکه راهی برای انکار ابن صوریا نماند سپس گفت شرط دیگر باقی ماند و آن آنستکه کدام فرشته از جانب پروردگار بر تو نازل میشود؟ حضرت فرمود جبرئیل، ابن صوریا عرضه داشت جبرئیل دشمن یهود و از فرشتگانی است که عقوبت را بر ما نازل میکند و رسول ما میکائیل است که فرشته سرور و خوشوقتی و ارزانی میباشد و چنانچه میکائیل بر تو نازل میشد بتو ایمان میآوردیم زیرا او قدرت ما را زیاد مینماید ولی جبرئیل دشمن و ما را ناتوان میکند.
رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بابن صوریا فرمود: وای بر تو از اینکه بتقدیر آفریدگار جاهل هستی زیرا جبرئیل چه گناهی دارد از اینکه خدایرا در باره شما اطاعت کند آیا دیده‌اید پدران و مادران را که دوا بدهان و گلوی فرزندان خود بریزند برای صلاح فرزندان خود آیا شایسته است که دشمن آنها گفته شوند؟ نه چنانست و شما از حکمفرمائی و توانائی آفریدگار غافل هستید و من گواهی میدهم که جبرئیل و میکائیل هر دو بفرمان خدا رفتار مینمایند و همواره در اطاعت اویند و هر که با یکی از آندو دشمنی نماید در باره انوار درخشان، ج‌1، ص: 266
دیگری نیز دشمنی نموده است.
تفسیر مجمع از ابن عبّاس روایت نموده سبب نزول کریمه آن بود هنگامی که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله وارد مدینه شد گروهی از یهود ساکنان فدک مانند عبد اللّه ابن صوریا سؤالاتی نموده از جمله پرسیدند که خواب تو چگونه است؟ زیرا بما خبر رسیده از چگونگی خواب آخرین پیغمبران. حضرت فرمود دیدگان من بخواب میرود ولی قلبم بیدار است یهود گفتند راست گفتی.
مفسر گوید: حواسّ ظاهره قوای عامله روح و منازل ظهور آنند و بواسطه جسمانیّت ناچار فتور و سستی بر آنها رخ میدهد زیرا ارتباط بعالم طبع داشته و آمیخته بنشئه مادّه میباشد و این امر در باره کسانیست که علم و احاطه آنها مکتسب از خارج و بوسیله قوای ظاهره باشد ولی قلب و روح کلّیّه الهیّه که اتّصال بعالم شامخ ربوبی داشته و بدان جهت احاطه بملکوت و حقائق اشیاء دارد آگاهی آن از طریق حواسّ ظاهره و مکتسب از خارج نبوده تا اینکه مقرون بنواقص مانند نسیان و غفلت گردد و یا خواب بر قلب او غلبه یابد بطوریکه از خود غفلت ورزد بلکه بخواب میرود ولی میداند که خفته است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 267

[سوره البقرة (2): آیات 99 تا 101] .... ص : 267

اشاره

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99) أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ (101)

خلاصة .... ص : 267

برای گواهی بپیامبری تو قرآن را فرستادیم که دارای دلائل بیشماریست و بجز دشمنان آنها را انکار نتوانند کرد.
برای چه یهود هر پیمانی را که با خدا و رسول بستند آنرا شکسته بلکه بیشتری از آنان ایمان بآفریدگار ندارند.
چون پیغمبر اسلام از جانب پروردگار بسوی مردم فرستاده شد و گواهی میدهد به این که توراة کتاب آسمانی است بسیاری از یهود حکم توراة (به این که بقرآن ایمان بیاورید) پیروی نکرده و آنرا پشت سر انداخته‌اند مانند آنکه از توراة چیزی نفهمیده‌اند.

شرح .... ص : 267

«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ»
کریمه در مقام بیان لجاج یهود است با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تعبیر با نزال قرآن کریم بلحاظ نزول تدریجی آن میباشد که بر حسب مقتضیات فرستاده شده است.
«آیات» جمع آیه و قرآن بهترین دلیل است بر رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله زیرا ثابت و دائم و هر آیه‌ئی از جمله معجزات محسوسه و معقوله میباشد که در دسترس جامعه بشر نهاده شده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 268
«بَیِّناتٍ» جمع بیّنه صفت مشبهه و عبارت از دلائل واضحه بسیاریست برای طبقات مختلفه مردم که هیچ یک از آنها انکارپذیر نباشد ولی معجزاتی که بوسیله پیغمبران اجراء شده از امور محسوسه و اختصاص بحاضرین واقعه و همان زمان داشته و پس از آن هنگام برای سائرین هیچ یک مقطوع نبوده و بوسائل دیگر مانند گواهی قرآن کریم و یا تواتر باید احراز گردد ولی آیات کریمه که معجزات محسوسه و معقوله است همواره در دسترس بشر و هر یک از آنها نیز در مقام تعجیز بشر میباشد.
«وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ» جمله نافیه و کفر عبارت از رذیله نفسانیّه و دارای مراتب بیشماریست و پس از آشکار بودن دلائل توحید کفر بر انکار آن صادق میآید و ضمیر مجرور راجع بآیات کریمه است.
«إِلَّا الْفاسِقُونَ» مستثنی و مرفوع و عنوان وصفی است و مصدر آن فسق و عبارت از انحراف از طریقه عبودیّت فطری و کنایه از عناد است یعنی قرآن کریم را نمیتوان انکار نمود جز در اثر عناد قلبی که اقصی مرتبه انکار و کفر است.
و بر حسب نقل، این کریمه در توبیخ عبد اللّه بن صوریا نازل شده زیرا عرضه داشت برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله برای ما امر خارق عادت و یا آیه‌ئی نیاوردی که تصدیق نمائیم.
تفسیر امام ذکر نموده: آیات کریمه بر رسالت رسول و وصایت علیّ بن ابی طالب علیهما السلام نازل شده و هرگز کسی نتواند آنها را انکار کند جز آنانکه از طریقه عبودیّت خارج و عناد ورزند.
مفسر گوید: بلحاظ اینکه کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و مقام وصایت نیز از متمّمات رسالت میباشد بدین تناسب کریمه منطبق است بر انکار دلائل وصایت که اختصاص بمعاندان دارد.
«أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً» و او عاطفه و خصوص همزه استفهام همواره بر عاطفه مقدّم میشود.
«کُلَّما» کلمه استغراق و منصوب بظرفیّت و عامل آن جمله «نَبَذَهُ» میباشد «عاهَدُوا» بهیئت ماضی و جمع وصله برای کلّما و ضمیر فاعل راجع بیهود است. عهدا مفعول مطلق. انوار درخشان، ج‌1، ص: 269
«نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ» نبذ اسم مصدر بمعنی طرح و چیزیرا بکنار افکندن و جمله عامل کلّما میباشد و در مورد کریمه عبارت از شکستن پیمان پس از التزام بآن است فریق صفت مشبهه بمعنی گروه.
«بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» بل حرف اضراب و اعراض از جمله متّصله است «أَکْثَرُهُمْ» أفعل تفضیل «لا یُؤْمِنُونَ» جمله نافیه یعنی گروه کمی که عهد و پیمان را پذیرفته آنرا شکستند و بسیاری دیگر هرگز ایمان نیاورده و پیمان را نپذیرفتند.
تفسیر امام از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده: کریمه توبیخ نموده است یهود و هم چنان نواصب از اهل اسلام را بسبب اینکه التزامی که از آنان گرفته شده مبنی بر اینکه از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و هم چنان از علیّ بن ابی طالب علیه السلام پیروی نمایند آن عهد را شکسته و بسیاری از آنان پیمان را نپذیرفتند.
«وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» کریمه بیان انکار و کفر گروه دیگر از یهود است «لَمَّا» ظرف و جمله شرطیّه و مراد از رسول پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله میباشد «مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» ظرف و مجرور و تصریح بپیامبری او از جانب پروردگار است.
«مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» بهیئت فاعل صفت برای رسول یعنی شأن رسالت او مبنی بر تصدیق توراة کتاب آسمانی میباشد و نیز برای تکمیل معارف و تتمیم احکام الهیّه مبعوث شده است.
«لِما مَعَهُمْ» مراد از موصول توراة میباشد و مشعر بآنستکه فقط شعار یهود بوده بدون اینکه از آن پیروی نمایند.
«نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» جمله «أُوتُوا» صله بهیئت ماضی و مجهول و مصدر آن ایتاء «الْکِتابَ» مفعول و مراد توراة است و تعبیر بصله مشعر بآنستکه کتاب توراة را دیده و شعار خود قرار داده ولی از آن پیروی نمی‌کنند.
«کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ» مفعول جمله «نَبَذَ» و تکرار لفظ کتاب و اضافه بلفظ جلاله برای تأکید در توبیخ یهود است. وراء ظرف و منصوب و ظهور جمع ظهر و کنایه از اعراض و تکذیب میباشد که هنگام بعثت رسول مکرّم از حکم توراة تخلّف نموده و آنچه انوار درخشان، ج‌1، ص: 270
را که پیش از آن مژده داده بودند از بعثت رسول و صفات او تکذیب کردند.
«کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ» کأنّ حرف تشبیه و جمله نافیه یعنی از حکم توراة چنان سرپیچی کنند مانند آنکه هرگز آنرا ندیده و شعار آنان نبوده و بر بشارتهای آن نیز آگاهی نداشته‌اند.
و بر حسب مفاد دو کریمه یهود بر چهار فرقه هستند فرقه‌ئی از روی جهل و نادانی حکم توراة را در باره دین اسلام انکار نموده و آنچه بشارت بتشریع اسلام و بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بوده تکذیب نمودند چنانکه مفاد کریمه «نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ» میباشد.
و دیگر که اکثر جامعه یهود را تشکیل میدهند فرقه‌ئی است که ایمان نیاورده و در مقام پذیرفتن عهد نبوده‌اند بر حسب کریمه «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» و فرقه دیگر علماء و دانشمندان یهودند که توراة را خوانده و بشارت دین اسلام و بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را داشته و از نظر عناد حکم توراة را در باره دین اسلام انکار و بشارتهای آنرا تکذیب نموده هم چنانکه مفاد کریمه «نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ» میباشد.
و دیگر کمترین فرقه‌ئی که بتوراة ایمان آورده و از تلویح کریمه «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» استفاده میشود که گروه بسیار کمی از یهودند که بتوراة ایمان داشته و دین اسلام را پذیرفته‌اند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 271

[سوره البقرة (2): آیات 102 تا 103] .... ص : 271

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (103)

خلاصة .... ص : 271

و نیز یهود پیروی مینمایند از سخنان یاوه‌ئی که کافران و شیاطین در باره پادشاهی سلیمان گفته‌اند (که بسبب جادو بوده) هرگز سلیمان بپروردگار کافر نگشت بلکه مردم بد کیش و شیاطین کافر شدند بجهت اینکه بمردم سحر میآموختند و آنچه در بابل بدو فرشته هاروت و ماروت از سحر الهام شده بود بمردم آموخته و هنگام تعلیم میگفتند این عمل جادو و فتنه است مبادا بدان معتقد شوید و نیز مردم علم سحر را از آندو میآموختند برای اینکه میان شوهر و همسر او جدائی افکنند ولی بکسی زیان نمیرسانند جز آنکه خدا بخواهد و آنچه میآموختند سبب زیان آنان بوده و سودی نداشت در حالیکه میدانستند هر که جادو را آموخته و بدان رفتار کند بهره‌ئی در آخرت نخواهد داشت و چه رفتار زیانداریست که ایمان خود را در برابر جادوگری از دست داده‌اند چنانچه بدانند که فریفتن مردم کار زشت و ناسزاست.
محقّقا چنانچه یهود ایمان آورند و بپرهیزند از جادوگری بهره‌ئی که از نعمتهای جاوید نصیب آنان شود بهتر از هر چیز میباشد ولی هرگز نمی‌فهمند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 272

شرح .... ص : 272

«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است که از توراة اعراض نموه و از گفتارهای یاوه پیروی مینمایند جمله معطوف است بکریمه «نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ».
«اتَّبَعُوا» بهیئت ماضی و مصدر آن اتّباع بمعنی پیروی اعتقادی و عملی میباشد ما موصول و عبارت از اوراقی است که علم سحر در آن نگاشته شده و جمله «تَتْلُوا» بهیئت مضارع و بقرینه جمله «وَ اتَّبَعُوا» حکایت از گذشته نموده و دلالت بر استمرار نیز دارد و بقرینه تعدیه بحرف علی بمعنی افتراء و نسبت دروغ است به این که سلطنت و حکمفرمائی سلیمان بوسیله جادو بوده است.
«الشَّیاطِینُ» جمع شیطان عنوان وصفی و اسم مصدر جعلی آن شیطنت و اشتقاق ندارد و بمعنی مکر و حیله و نیرنگ است و چون در اثر ضعف قوای عقلانی برخی از بشر، ابلیس در قوای واهمه و متخیّله آنان تصرّف نموده بدین تناسب از آن دسته مردم تعبیر بشیطان میشود و مراد کافران از جنّ و بشر است بقرینه مورد که حکمفرمائی سلیمان را بسبب سحر و جادو پنداشته و این شرک بپروردگار و انکار نبوّت و پیامبری او میباشد.
زیرا بر حسب کریمه «وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» حکمفرمانی او بر جنّ و انس و پرندگان از موهبتهای الهی بوده که بسبب درخواست و شایستگی باو ارزانی فرموده است «عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ» متعلّق بجمله «تَتْلُوا» و بیان مورد افترا میباشد «مُلْکِ» بضمّ اسم مصدر بمعنی حکم فرمائی در شؤون نظام اجتماعی و تدبیر مصالح مردم و نفوذ حکم و فرمان است در آنان.
«وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ» جمله نافیه مبنی بر تکذیب گفتارهای یهود و گواهی به این که سلطنت سلیمان بسبب جادو نبوده زیرا عمل سحر و جادوگری و اعتقاد بتأثیر آن شرک انوار درخشان، ج‌1، ص: 273
بآفریدگار میباشد و ساحت سلیمان پیغمبر از عمل شرک و کفر منزّه است.
«وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا» جمله حالیّه و استدراک یعنی کافران اعتقاد بتأثیر سحر داشته و بدان رفتار نموده و آن شرک بآفریدگار میباشد و نیز نسبت کفر بساحت سلیمان پیغمبر میدهند که این نیز شرک است.
«یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» تعلیل برای جمله متّصله و بیان کفر آنانست یعنی بمردم میآموزند علم سحر را و بدیهی است که اعتقاد بتاثیر سحر و عمل بآن و هم چنان تعلیم آن بمردم شرک بپروردگار میباشد.
«السِّحْرَ» اسم مصدر و عبارت از قدرت نفسانی و حکفرمائی نسبت بقوای متخیّله و حواسّ ظاهره مردم کوتاه نظر است به این که واقعه‌ئی را بر خلاف حقیقت بآنان ارائه داده و در قوا و حواسّ آنان مجسّم نماید.
و سبب پیدایش قوّه نفسانیّه در ساحر همانا ریاضات روحی و جوارحی است که بتواند احساسات مردم را تسخیر کند و هر چه را که خود پنداشته مردم نیز چنان پندارند بطوریکه بر حواسّ آنان نیز آشکار گردد هم چنانکه سحر را تعریف فرموده در کریمه «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی» طه: 66 یعنی سحر عبارت از احاطه بر قوای خیالیّه و حواسّ ظاهره مردم است که چنان پنداشته و مشاهده کنند و بدیهی است پس از اندک زمانی بر حسب شدّت و ضعف توانائی ساحر حقیقت آشکار گردد.
هم چنان علم کهانت نیز عبارت از احاطه و آگاهی بوقایع و اسرار است بوسیله استفاده از ارواح و نفوس شریره بشر و یا تلقّی از جنّ.
و علّت اینکه عمل سحر و کهانت نیز شرک بوده آنستکه بطور اغراء بجهل و حیله و بر خلاف سنّت جاریه وقایعی را بر خلاف حقیقت بمردم ارائه و مجسّم نموده و یا بر پایه‌ئی از اسرار وقایع کون آگاهی یافته و بدان نیز معتقد گردد.
«وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ» جمله معطوف بکلمه «ما تَتْلُوا» و نیز محتمل است معطوف بکلمه السحر و مفعول دوّم جمله «یُعَلِّمُونَ» باشد. و یا جمله نافیه و مبنی بر تکذیب انوار درخشان، ج‌1، ص: 274
گفتار و عقیده خرافیّه یهود بوده که علم سحر را مستند بتعلیمات دو فرشته آسمانی دانسته‌اند.
جمله «انزل» بهیئت مجهول و مصدر آن انزال عبارت از احاطه و توانائی محدودیست که دو فرشته بمردم میآموختند.
«عَلَی الْمَلَکَیْنِ» مثنّای ملک بفتحه لام و جمع آن ملائکه و اصل مفرد آن مألک از ماده الو که بوده و پس از قلب ملئک شد و همزه برای تخفیف ساقط شده و عبارت از وجودات مجرّده و فرشتگان است که توانائی آنان برای تصرّف در این جهان بغیر اسباب طبیعیّه میباشد و بسیاری دیگر مبادی وسائل طبیعیّه و وسائط انتظام جهان طبع هستند.
«بِبابِلَ» حرف با برای ظرف «و بابل» نام بلد بسیار معموریست که نزدیک کوفه و پایتخت پادشاهی بخت نصّر بوده و بسبب اینکه علم و دارای عجمه است غیر منصرف میباشد.
«هارُوتَ وَ مارُوتَ» عطف بیان برای «الملکین» و نام آندو. و چون لفظ عجمه و دارای تأنیث است غیر منصرف میباشد و بر تقدیر اینکه جمله «وَ ما أُنْزِلَ» نافیه باشد معترضه است.
«وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ» جمله نافیه و ضمیر فاعل آن راجع است بهاروت و ماروت «مِنْ أَحَدٍ» حرف من برای تأکید نفی «حَتَّی یَقُولا» جمله منصوب و بیان کیفیّت تعلیم دو فرشته است علم سحر را بمردم.
«إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ» مقول قول و مبنی بر نصیحت و پند مردم است و گفته شده که دو فرشته بهیئت بشر متمثّل شده و علم سحر را بمردم تعلیم میکردند برای اینکه مردم نیز بتوانند آنرا ابطال و از آثار شوم سحر و جادو خود را ایمن بدارند بدین جهت بمردم میگفتند که تعلیم ما علم سحر را فتنه و امتحانیست از پروردگار و هر که آنرا بیاموزد و بدان عمل کند شرک بپروردگار نموده و چنانچه بیاموزد برای دفع آثار شوم آن و بدان معتقد نبوده و بپرهیزد از عمل بآن بر ایمان خود ثابت خواهد بود.
«فَلا تَکْفُرْ» جمله متفرّع بر جمله متّصله یعنی سحر وسیله فتنه است و نیز ارشاد انوار درخشان، ج‌1، ص: 275
به این که سحر مبنی بر حقیقتی نبوده و بتأثیر آن هرگز عقیده نداشته و بدان نیز عمل نکنید که سبب کفر و شرک بآفریدگار است.
«فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» تفریع بر جمله «وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» یعنی پس از آنکه بمردم اعلام می‌نمودند که سحر و جادو سبب فتنه و اختلال نظام بشر است مردم سحر را از آنان میآموختند و ضمیر فǘٙĠراجع است بأحد و ضمیر منهما راجع بهاروت و ماروت میباشد.
ما موصول «یُفَرِّقُونَ» صله آن و مصدر آن تفرقه و ضمیر مجرور «به» عائد و استفاده میشود یکی از رشته‌های علم سحر و جادو که بیشتر مورد رغبت و عمل است قدرت نفسانی بر خصوص القاء اختلاف و بغض میان شوهر و همسر او بوده که در نتیجه جادو قوای متخیّله هر یک از آنان را تسخیر و بوسیله القاء بغض و خیالات نفرت‌آمیز منتهی بدشمنی و جدائی از یکدیگر گشته و یکی از منابع فساد و اختلال نظام خانوادگی میباشد.
«وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ» جمله نافیه و حال و ضمیر فصل مبتدا راجع بأحد و عبارت است از آنانکه علم سحر را آموخته‌اند. حرف با تأکید نفی، «بِضارِّینَ» بهیئت فاعل خبر مبتدا و اسم مصدر آن ضرر و عبارت از تفرقه شوهر و همسر و نفرت از یکدیگر است و ضمیر به راجع بعلم سحر است که سبب تفرقه میباشد.
«إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» جمله استثنائیّه و ارشاد بحقیقت امر و سرّ تکوینی آن است یعنی هرگز اینگونه خرافات و نیرنگهای شیطانی تأثیر در اخلال نظام جهان نخواهد داشت جز باراده قاهره، و عمل سحر نیز از جمله قدر و وسایل تنزّل اراده است بدان صورت، و فقط اقتضاء اعدادی دارد و در صورت تعلّق مشیّت و صلاح نظام، سحر در جدائی و نفرت هر یک، از همسر خود تأثیر مینماید و گر نه تأثیر ننموده و سبب جدائی از یکدیگر نخواهد شد.
«وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ» جمله مبنی بر تأکید و ارشاد بمفاسد آموختن علم سحر است که سبب افساد و اخلال نظام جامعه بوده و بر حسب طبع نیز مستلزم عمل و اعتقاد بتأثیر آن بوده که شرک است.
«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» جمله حالیّه لام ابتداء و انوار درخشان، ج‌1، ص: 276
گفته شده که لام قسم میباشد «عَلِمُوا» بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع است بیهود «لَمَنِ اشْتَراهُ» لام تأکید و یا جواب قسم من: موصول و مبتدا «اشْتَراهُ» صله آن است.
«ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ» جمله نافیه و خبر موصول و مبتدا و خبر بمنزله دو مفعول است برای علموا «من» حرف بیان و خلاق بمعنی نصیب و بهره از ایمان و نعمتهای ابدیست و کریمه مبنی بر احتجاج با یهود میباشد که هر عاقلی گواهی میدهد که اعراض از توراة و پیروی از علم سحر شرک بپروردگار بوده و لا محاله سبب حرمان از سعادت و نعمتهای ابدی خواهد گردید.
«وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ» لام حرف ابتدا، بئس فعل ذمّ و توبیخ و ضمیر مستتر فاعل آن است ما موصول و مخصوص بذمّ و جمله «شَرَوْا بِهِ» صله آن بهیئت ماضی و مصدر آن شراء و بقرینه سیاق عبارت از اکتساب و آموختن علم سحر است، با حرف تعدیه و بدل «أَنْفُسَهُمْ» مفعول جمله «شَرَوْا» میباشد یعنی آموختن علم سحر و جادو و عمل بآن وسیله سلب سعادت دنیوی و اخروی خواهد بود.
«لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» جمله شرطیّه و حرف لو در مورد محال اطلاق میشود یعنی هرگز نفهمیده و بعلم فطری خود رفتار نخواهند نمود.
جمله مبنی بر توبیخ و اینکه ایمان بتوراة و ملکات فاضله عبودیّت را از دست داده و علم سحر را آموخته و از خرافات پیروی مینمایند.
تفسیر قمّی و عیّاشی از ابی بصیر از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده هنگامی که سلیمان وفات نمود شیطان علم سحر و جادو را در اوراقی نوشته و آنرا پیچید و بر آن نگاشت: علمی است که آصف بن برخیا در باره سلطنت و حکمفرمائی سلیمان بن داود بدان رفتار می‌نمود و از علم و ذخائر قدرتست، هر که امریرا خواسته باشد بخواند دعائی و اورادی را و چنان کند.
و سپس اوراق را در زیر تخت پادشاهی سلیمان پنهان نمود و کافران از جنّ و بشر چنان پنداشتند که حکمفرمائی سلیمان بوسیله سحر و جادو بوده ولی مؤمنان معتقدند که او از بندگان شایسته و پیغمبر است و در کریمه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ» همین حقیقت را انوار درخشان، ج‌1، ص: 277
از یهود حکایت فرموده است.
در کتاب عیون اخبار الرضا روایت نموده در طیّ مذاکره حضرت رضا علیه السلام با مأمون در تفسیر کریمه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ» آنکه هاروت و ماروت هر دو فرشته آسمانی بوده و علم سحر را بمردم میآموختند تا بدان وسیله سحر ساحران را ابطال و بیهوده نمایند و هنگام تعلیم میگفتند که سحر سبب فتنه و امتحانی است از پروردگار و بدان رفتار نکنید که شرک میباشد و گروهی بدان عمل نموده کافر شدند و بدان وسیله میان شوهر و همسر او جدائی میافکندند هم چنانکه مفاد کریمه «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ» میباشد.
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» جمله شرطیّه مبنی بر نصیحت و پند یهود است که چنانچه از حکم توراة پیروی و دین اسلام را بپذیرند بسعادت نائل خواهند شد.
او حرف شرط و در مورد ممتنع وقوعی اطلاق میشود و صحّت شرطیّه بواسطه ملازمه شرط و جزاء میباشد و ضمیر جمع اسم «أنّ» و راجع است بیهود که پا بند بخرافات جادو شده‌اند و جمله «آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» شرطیّه و بیان حقیقت امر برهانیست که پیروی از حکم توراة و گرویدن بدین اسلام و پرهیز از سحر و جادو سبب سعادت اخروی میباشد.
«لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ» لام قسم، جمله مبتدا و خبر، جواب لو شرطیّه و تقدیر آن «لاثیبوا مثوبة» میباشد و جمله جزائیّه «لاثیبوا» حذف و اکتفا شده است بجمله اسمیّه که دلالت بر مبالغه دارد.
«لَمَثُوبَةٌ» اسم مصدر مبتدا، مفرد نکره «مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» ظرف و متعلّق بمثوبة میباشد.
«خَیْرٌ» صفت مشبهه و خبر برای مثوبة و یا تفضیل است و متعلّق آن بقرینه حذف شده و مفاد جمله اسمیّه جزائیّه آنستکه هر درجه از ثواب و پاداش ایمان بدین اسلام و پرهیز از عمل سحر برای یهود بهتر است از کفر و عمل سحر آنان.
«لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» شرط دیگریست برای جمله و تعبیر بحرف او نیز شاهد آنستکه هرگز نخواهند فهمید زیرا آگاهی بر امری ناچار مقتضی عمل و پیروی از آنست و پیروی یهود از علم سحر در اثر آنستکه تصدیق نمی‌نمایند که ایمان بدین اسلام و پرهیز از گناهان دارای ثوابهای اخرویست و نیز کفر و علم سحر و عمل بآن سبب عقوبات ابدی خواهد بود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 278

[سوره البقرة (2): آیات 104 تا 105] .... ص : 278

اشاره

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (104) ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (105)

خلاصة .... ص : 278

ای مؤمنان هنگام گفتگو با پیغمبر بکلمه «راعنا» تعبیر نکنید بلکه جمله «انظرنا» بگوئید (یعنی بما توجّه فرما) این پند را شنیده و بپذیرید و برای آنانکه از این دستور سر بپیچند عقوبت دردناک آماده نموده‌ایم.
یهود و نصاری و هم‌چنان مشرکان حسد و رشک ورزند بر مؤمنان به این که از جانب پروردگار آیات قرآنیّه بر آنان نازل گردد ولی خدا بفضل خویش هر که را شایسته بداند مشمول موهبتهای خود می‌فرماید زیرا همه نعمتهای گوناگون و فضل بی‌پایان از پروردگار تواناست.

شرح .... ص : 278

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا» کریمه ارشاد اهل ایمانست بتادّب در کلام و زجر نموده از مخاطبه برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تعبیر بجمله راعنا، زیرا ایهام داشته و یهود نیز از نظر دشنام آن جمله را خواهند گفت و این هتک ساحت رسول صلّی اللّه علیه و آله بوده و کفر بپروردگار میباشد.
«لا تَقُولُوا راعِنا» جمله نهی تحریمی است از تعبیر و خطاب بجمله راعنا و کلمه در مورد کریمه بمعنی اسمی آنست بقرینه اینکه مفعول «لا تَقُولُوا» میباشد و راعنا صیغه امر انوار درخشان، ج‌1، ص: 279
حاضر و ضمیر، مفعول آن، و مصدر آن مراعات و مجرّد آن رعایت بمعنی بذل توجّه است و مسلمانان بر حسب تأدّب در کلام و مخاطبه با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بدان جمله و هیئت تعبیر مینمودند و بسبب اینکه بر حسب هیئت شبیه با عنوان وصفی «راعِنا» منادای منصوب از مادّه رعونت میباشد نهی تحریمی شده است از تعبیر بآن جمله استدعائی که دارای ایهام بوده (زیرا کلمه راعنا بهیئت فاعل منادی و منصوب از مادّه رعونت گرفته شده که بمعنی حماقت و سبکی عقل و از آنست «رجل راعن و امرئة رعناء» که در مورد مسخره گفته میشود) تا یهود نتوانند بدین وسیله بساحت او هتک و بعنوان راعن تعبیر نمایند.
«وَ قُولُوا انْظُرْنا» امر ارشادی به این که اهل ایمان در مخاطبه با رسول صلّی اللّه علیه و آله بجمله انظرنا تعبیر نمایند که تادّب در کلام بآنست و یهود نیز ناچار پیروی کنند.
هم چنانکه در کریمه «وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ» نساء: 50 همین واقعه را حکایت و یهود را توبیخ و لعن فرموده که در پرده با او سخنان ناسزا گویند.
«وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ» جمله امر ارشادی و تأکید به این که خودداری نمائید از مخاطبه با او بجمله راعنا که دارای ایهام و تادّب در کلام بآن نیست و نیز یهود جرئت نموده و بطور هتک و ناسزا چنان گویند، و از تهدید کریمه استفاده میشود که تعبیر بجمله‌ئی که دارای ایهام باشد بر ساحت رسول صلّی اللّه علیه و آله شایسته نبوده و سبب کفر است.
تفسیر امام از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام روایت نموده که مسلمانان در گفتار با رسول صلّی اللّه علیه و آله راعنا میگفتند یعنی رعایت فرما بحال ما ولی معنی این جمله در لغت یهود آن بود «بشنو دیگر نشنوی» و چون یهود از مسلمانان می‌شنیدند که چنان خطاب می‌نمایند گفتند ما نیز آشکارا سخن ناسزا باو خواهیم گفت هم چنانکه سابق بطور نهان ناسزا میگفتیم.
و سعد بن معاذ انصاری بدان متوجّه شده بیهود گفت که پروردگار همواره شما را از رحمت خود دور نماید با این جمله ناسزا میگوئید؟ هر که چنان گوید او را خواهم کشت و کریمه «مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ» نازل شد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 280
تفسیر عیّاشی از أمیر المؤمنین و علیّ بن الحسین علیهم السلام روایت نموده که قرآن کریم از أهل ایمان بجمله «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» و در توراة بجمله «یا أیّها المساکین» تعبیر نموده است.
مفسر گوید: قرآن کریم از سائر امّتها تعبیر فرموده است بلفظ قوم مانند کریمه «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ» نوح: 1 و کریمه «وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» ص: 13 و از نظر تشریف پیروان قرآن را بشعار ایمان تعبیر فرموده است و هم چنان در کریمه «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ» فتح: 29 که بسبب مصاحبت و ملازمت با رسول صلّی اللّه علیه و آله از آنان توقیر فرموده است.
کتاب الدرّ المنثور از ابن عبّاس روایت نموده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله فرمود نازل نشد کریمه‌ئی که در آن جمله «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» باشد مگر آنکه علیّ بن ابی طالب امیر و پیشوای آنهاست.
«ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است بلحاظ خصلت رذیله حسد و رشک آنان نسبت باهل اسلام.
جمله «ما یَوَدُّ» نافیه و اسم مصدر آن مودّت بمعنی میل قلبی است و موصول وصله مسند إلیه جمله متّصله میباشد و جمله نافیه کنایه است از حسد و رشک کفّار نسبت باهل اسلام.
«مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ» من بیانیّه و مراد یهود و نصاری میباشند.
«وَ لَا الْمُشْرِکِینَ» معطوف یعنی بت‌پرستان نیز مانند یهود و نصاری حسد می‌ورزند.
«أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ» جمله بهیئت مضارع و مجهول و تأویل بمصدر میشود و مفعول جمله ما یودّ میباشد و کلمه «عَلَیْکُمْ» خطاب باهل ایمانست یعنی آیات قرآنیّه‌ئی که توسّط رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله برای هدایت جامعه اسلام نازل میشود.
«مِنْ خَیْرٍ» من حرف بیان و متعلّق بجمله «أَنْ یُنَزَّلَ» میباشد خیر صفت مشبهه و مفرد نکره و بقرینه سیاق مراد آیات کریمه قرآنیّه است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 281
«مِنْ رَبِّکُمْ» من حرف نشو و متعلّق بکلمه خیر و تعبیر بلفظ جلاله ربّ نیز بیان و تفسیر خیر است که اقصی مرتبه هدایت و فضل باری بوده و عبارت از آیات قرآنیّه است که یگانه وسیله تربیت و تعلیم بشر میباشد هم چنانکه تعبیر بضمیر خطاب بلحاظ تشریف اهل ایمان است و سبب حسد و رشک یهود و نصاری و مشرکان بر اهل اسلام نیز آنستکه اختصاص یهود و نصاری را بشعار اهل کتاب زائل نموده و نیز محتمل است مراد از اهل کتاب خصوص یهود باشد بسبب مزیّتی که در عداوت و دشمنی با رسول صلّی اللّه علیه و آله و اهل اسلام دارند.
«وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» کریمه در مقام امتنان بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و جامعه ایمانست.
«یَخْتَصُّ» بهیئت مضارع و مصدر آن اختصاص و بطور تعدیه و نیز لازم استعمال میشود و در مورد کریمه عبارت از رابطه (حدّ وجودی) و شایستگی مورد است برای شمول فضل پروردگار.
«بِرَحْمَتِهِ» با سببیّه، رحمت اسم مصدر و مضاف بضمیر جلاله و متعلّق بجمله یختصّ میباشد یعنی حدّ وجودی و شایستگی مورد برای فضل آفریدگار نیز از شؤون رحمت غیر متناهیه اوست هم چنانکه نزول قرآن کریم که بهترین مظاهر رحمت پروردگار است و نیز رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را از جامعه انبیاء برگزیده و بدان نعمت بی‌مانند اختصاص داده است.
«مَنْ یَشاءُ» موصول وصله مفعول جمله متّصله و اثر مشیّت پروردگار عبارت از ظهور نظام امکانی و شایستگی مورد است برای اختصاص بنعمت و موهبت.
«وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» از اسماء حسنی و خبر برای لفظ جلاله و بمنزله تعلیل است یعنی فضل پروردگار غیر متناهی و بر حسب شایستگی مورد میباشد و هر خیر و نعمتی که بر بندگان ارزانی فرماید از فضل اوست بدون اینکه کسی بطور لزوم استحقاق داشته باشد و ارشاد بسرّ تکوینی است که هرگز موجود امکانی بطور لزوم بر آفریدگار حقّی نخواهد داشت و استحقاق بمعنی قابلیّت و شایستگی است و آن نیز فضل و موهبت اوست که ببرخی از بندگان شایسته خود ارزانی داشته و بزرگترین مسطوره فضل بر جامعه بشر انوار درخشان، ج‌1، ص: 282
نزول قرآن کریم بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میباشد که از آن بفضل عظیم و نعمت بی‌پایان تعبیر فرموده است.
تفسیر برهان از حضرت رضا علیه السلام در تفسیر کریمه «یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» روایت نموده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام شایسته رحمت پروردگار هستند زیرا باری تعالی از فضل خود یکصد مرتبه رحمت را ذخیره فرموده نود و نه قسمت آنرا اختصاص بآنان داده و یکقسمت آنرا بر سائر موجودات ارزانی داشته است.
مفسر گوید: رحمت تکوینیّه و تشریعیّه پروردگار بسبب شایستگی ذوات قدسیّه بآنان اختصاص داده شده و بوساطت آنان نیز سائر مراتب امکانی بر حسب اقتضاء و شایستگی از رحمت او بهرمند میشوند.
تفسیر مجمع از امیر المؤمنین و حضرت باقر علیهما السلام روایت نموده که مراد از رحمت آفریدگار در کریمه مقام نبوّتست.
مفسر گوید: بقرینه سیاق مراد مقام خاتمیّت نبوّتست که لطیفه نبوّت و رسالت و نزول قرآن کریم میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 283

[سوره البقرة (2): آیات 106 تا 107] .... ص : 283

اشاره

ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (107)

خلاصة .... ص : 283

پاره‌ئی از آیات قرآنیّه را که نسخ و یا حکم آنرا غیر قابل اجراء نمائیم بهتر از آن و یا مانند آنرا نازل خواهیم نمود و بدانید که پروردگار آنچه صلاح در تربیت بشر باشد تشریع مینماید.
و هم چنان بدانید که حکمفرمائی در عوالم امکانی و آسمان و زمین اختصاص بآفریدگار دارد و هرگز بجز او یار و پشتیبانی نخواهید داشت.

شرح .... ص : 283

«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» کریمه بیان آنستکه آیات قرآنیّه دارای مراتب و شؤونیست شاید که حکم و یا شأن و یا اثری از آن رفع شود و سائر شؤون و آثار آن باقی بماند و نیز در مقام ردّ شبهه یهود است که پنداشته‌اند دین الهی و یا حکمی از احکام آن نسخ‌پذیر نمیباشد بگمان اینکه نسخ دین و یا حکم الهی بسبب ظهور و پیدایش نقصی است که در آن پنهان بوده و هویدا گشته و این عقیده مستلزم اسناد جهل بآفریدگار بوده و ممتنع است.
و از کریمه این شبهه رفع و استفاده میشود که تشریع احکام الهیّه بر حسب اقتضاء مصلحت تکوینی موضوع حکم میباشد زیرا ممکنست موضوعی بطور موقّت دارای مصلحت باشد نه بطور دائم بدین نظر بسبب مصلحت موقّت که در آنست اقتضاء کند که بطور موقّت انوار درخشان، ج‌1، ص: 284
حکمی بر آن تشریع و بموقع اجراء نیز گذارده شود.
و پس از زوال مصلحت از آن موضوع و یاطر و مفسده بر آن، حکمت تشریعی مقتضی است که حکم از آن موضوع نسخ و حکم دیگری که دارای مصلحت دائم است تشریع گردد.
مانند تشریع حکم ارث در صدر اسلام که بر اساس پیمان اخوّت و برادری ایمانی بوده برای تحکیم رابطه مسلمانان با یکدیگر، و اینکه همواره کمک و پشتیبان یکدیگر باشند ولی پس از نشر دین اسلام و کثرت مسلمانان و انتشار آن در خانواده‌ها مصلحت حکم وراثت بر اساس پیمان اخوّت مرتفع گردید بر حسب کریمه «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» انفال: 75 و از کریمه استفاده میشود که ابتداء تشریع، حکم ارث در جامعه اسلام بسبب پیمان اخوّت و عهد برادری ایمانی بوده بر حسب جمله من المؤمنین و سپس آن حکم منسوخ شد و رابطه رحمیّت را که بر حسب مبادی طبیعیّه ولادت میباشد و هم چنان رابطه سببی را تشریع فرمود.
و نیز مانند تشریع حکم عفو از مشرکان بر حسب کریمه «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» بقره: 109. که بواسطه ضعف قوای مسلمانان صلاح در عفو و مسالمت با کفّار و مشرکان بوده ولی پس از نشر دین اسلام و کثرت و ازدیاد قوای مسلمانان حکم عفو منسوخ شد و تکلیف بجنگ و ستیز با مشرکان تشریع گردید بر حسب کریمه «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ» توبه: 27. و کریمه «قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً» توبه: 36.
و نیز مانند تشریع حکم حبس أبد در باره زن زناکار بر حسب کریمه «فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا» نساء: 14 که سپس بر حسب کریمه «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» نور: 2 حکم یکصد تازیانه تشریع شد و حکم حبس أبد منسوخ گردید هم چنانکه از کریمه «أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا» استفاده توقیت حکم میشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 285
پس نسخ پاره‌ئی از آیات کریمه اختصاص دارد بحکم و نفوذ آن بلحاظ اینکه ممکنست موضوع اقتضاء کند که حکم بسبب زوال مصلحت از آن تبدّل و تغییر یابد.
و آیه کریمه‌ایکه اثر تشریعی آن یعنی حکم و نفوذ آن منسوخ و رفع شود سائر شؤون و آثار آن بقوّت خود باقی میماند، مانند اینکه جزء آیات کریمه میباشد و همچنان بلحاظ اثر حرمت مسّ آن جز با طهارت و یا تعجیز آن نسبت بجامعه بشر و نظائر آنها، از آثار آیات قرآنیّه است و بدین نظر نسخ شأنی از شؤون آیات کریمه اختصاص بآیات احکام دارد.
و أمّا آیات مربوطه بقصص و عبرتها و ارشادات و تهدیدات هرگز شأنی از آنها نسخ‌پذیر نمیباشد و قول به این که بعض اقسام نسخ آنستکه تلاوت آیه کریمه نسخ یعنی لفظ و کتابت آن نیز از ردیف آیات کریمه محو گردد و یا اینکه تلاوت و کتابت آن مرفوع ولی حکم آن نافذ و باقی باشد دلیلی بر وقوع و یا جواز اینگونه نسخ نیست.
«ما نَنْسَخْ» ما موصول و مفعول و چون دارای معنی شرط بوده بر عامل مقدّم داشته شده و جمله «نَنْسَخْ» بهیئت مضارع و مجزوم و فعل شرط و مصدر آن نسخ تعدیه بمعنی رفع و تغییر و یا تبدیل است، و در مورد کریمه بقرینه سیاق عبارت از خصوص رفع نفوذ حکم است بلحاظ اینکه مصلحت تکوینی حکم بر پاره‌ئی از موضوعات قابل تبدّل و زوال است. ولی سائر شؤون و آثار آیه کریمه ذاتی و باعتبار و قوّت خود باقی میباشد.
«مِنْ آیَةٍ» من بیانیّه. آیة مفرد نکره و محتمل است حرف من تبعیض باشد بلحاظ اختصاص نسخ باثر تشریعی یعنی نفوذ حکم و بقاء آن. و أمّا سائر آثار ذاتیّه و شؤون تکوینیّه آیات کریمه نسخ‌پذیر نمیباشد.
«أَوْ نُنْسِها» أو: حرف عاطفه و جمله بهیئت مضارع و اسم مصدر آن انساء تعدیه بمعنی محو از خاطر و ذهن میباشد و بلحاظ اینکه ظرف و وعاء تلقّی آیات کریمه قلب رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و قلوب جامعه اسلام در عصر نزول بوده از محو آیه کریمه و رفع آثار آن تعبیر بانساء فرموده است و محو آیه کریمه از قلب رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله امتناع دارد زیرا تلقّی آیات کریمه بقلب او و بسبب اتّصال بعالم ربوبی بوده نه بوسیله حواسّ جزئیّه که انوار درخشان، ج‌1، ص: 286
قابل تزلزل و محو باشد بر حسب کریمه «وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» نمل: 6 و بدین جهت محوپذیر نخواهد بود و هم چنان بر حسب کریمه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» اعلی: 6 که مبنی بر امتنان بر رسول مکرّم است که آیات قرآنیّه بر تو القاء میشود و هرگز از قلب تو محو نخواهد شد و این وعد امتنانی در خصوص تلقّی و تذکّر آیات کریمه مشعر بآنستکه هرگز فتوری در قدرت و احاطه قلب او رخ نخواهد داد.
و ذکر جمله استثنائیّه «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» نیز مبنی بر اشعار بصفت قیّومیّت پروردگار بر عوالم امکانی است و از جمله بر قلب رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله که قدرت بر محو آیه کریمه از آن نیز دارد بلحاظ تعلّق امکانی آن بآفریدگار.
و محو آیه کریمه بطور دفعی از قلوب اهل اسلام در عصر نزول کریمه، امریست بر خلاف طبع و محو آن از قلوب مردم بطور تدریج برخلاف ظاهر میباشد و بدین تقریب جمله «أَوْ نُنْسِها» شرطیّه‌ئیست که تحقّق آن در خارج ممتنع است ولی صدق قضیّه تعلیقیّه بصحّت ملازمه شرط باجزاء میباشد گرچه شرط ممتنع ذاتی و یا وقوعی باشد هم چنانکه کریمه «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» انبیاء: 22 ممتنع ذاتی یعنی تعدّد آلهه شرط در جمله تعلیقیّه قرار داده شده است بسبب کمال ارتباط و وابستگی دو امر محال و ممتنع ذاتی بیکدیگر.
«نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» جمله جزائیّه مبنی بر تأکید در اینکه آیات قرآنیّه بمنظور سوق بشر بسوی سعادت میباشد و همواره صلاح نظام جامعه بشر را در بر دارد گرچه پاره‌ئی از آثار تشریعیّه آیات کریمه را رفع و یا فرضا کریمه‌ئی را از قلوب مردم محو فرماید.
«نَأْتِ» بهیئت مضارع و مجزوم. با: حرف تعدیه خیر صفت مشبهه و بقرینه تعدیه بحرف من بمعنی تفضیل است و ضمیر منها راجع بکریمه است که اثر تشریعی یعنی حکم آن رفع و یا فرضا کریمه از قلوب مردم محو شده باشد و از حکم ناسخ و تبدیل کریمه پس از محو آیه‌ئی تعبیر بخیر فرموده بلحاظ آنکه دارای مزیّت و مصلحت ذاتیّه بطور دائم میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 287
و نیز جمله «نُنْسِها» بفتحه نون و مجزوم، بحذف همزه از مادّه نسأونسی‌ء خوانده شده است که بمعنی تاخیر و مفاد جمله آنست چنانچه نزول کریمه را بتأخیر بیفکنیم هرگز مصلحتی فوت نشده و بحکمت بهتری تدارک خواهد گشت.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» کریمه بمنزله تعلیل است همزه استفهام تقریری و خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و بجامعه اسلام بوده و جمله بمنزله دو مفعول برای «أَ لَمْ تَعْلَمْ» میباشد.
«کُلِّ» اسم برای شمول افراد مدخول است، شی‌ء صفت مشبهه بمعنی مفعول و مشی‌ء و جوده و شامل هر خواسته‌ئی میشود که وجود آن جزء نظام امکانی است و بقرینه سیاق عبارت از نزول آیات قرآنیّه و یا نسخ پاره‌ئی از احکام آنها و یا محو بعضی از آیات از قلوب مردم است یعنی قرآن کریم همواره مصالح جامعه بشر را تأمین مینماید بدون اینکه سبب تفویت و یا نقص مصلحت گردد.
«قَدِیرٌ» صفت حسنی یعنی پروردگار کمال احاطه بمقتضیات تشریع احکام و نزول آیات کریمه دارد و رفع حکم پاره‌ئی از آیات کریمه و یا محو و تبدیل آن در اثر اختلاف مصالح و تغییر مقتضیات است.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» کریمه تعلیل بآنستکه پروردگار احاطه بطور قیّومیّت بر عوالم امکانی دارد.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ» استفهام تقریری و خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و بجامعه ایمانست یعنی بدیهی است هم چنانکه میدانید، و حرف لام در کلمه «له» برای اختصاص تعلّق و ربط امکانی بآفریدگار میباشد.
«مُلْکُ» بضمّ اوّل اسم مصدر و بقرینه سیاق عبارت از احاطه قیّومیّه میباشد.
«السَّماواتِ» جمع سماء بالف ممدوده از سموّ بمعنی بلندی و ارجمندیست، و محتمل است عبارت از فرشتگان و وجودات مجرّده و وسائط فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه باشد.
«وَ الْأَرْضِ» بقرینه تقابل با وجودات سامیه عبارت از کرات و اجرام متحیّزه و موجودات سفلیّه میباشد، یعنی قوام وجودی مراتب غیر متناهیه امکانی بسبب تعلّق به آفریدگار است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 288
«وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ» جمله نافیه و خطاب جمع امتنانی بلحاظ تشریف رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و یا باعتبار جامعه ایمانست و نظر بلازم امکانی شامل مراتب موجودات نیز میشود یعنی بشر در اراده و افعال اختیاریّه خود ظهور اراده آفریدگار می باشد، زیرا وجود ربط محض نشاید که در آثار وجودیّه خود استقلال یافته و از آفریدگار بی‌نیاز گردد.
«مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ» مفاد جمله حصر و مبنی بر امتنانست کلمه دون بمعنی غیر ابهام آن باضافه رفع میشود.
من بیانیّه «ولیّ» صفت مشبهه از صفات فعل باری تعالی است و مصدر آن ولایت بمعنی سرپرستی و بقرینه سیاق عبارت از تصدّی و تولیت بر امور بندگان میباشد.
و بلحاظ عنایت خاصّه بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و بر جامعه ایمان همواره بر شؤون آنان ولایت و قیمومت دارد زیرا مقتضای ایمان و تعلّق قلبی آنستکه آفریدگار نیز امور آنانرا بر وفق صلاح اجرا فرموده و تحت قیمومت و تولیت خود قرار دهد.
«وَ لا نَصِیرٍ» جمله معطوف و مبنی بر امتنان یعنی یاری پروردگار از بندگان لازم مقام قیّومیّت او است که بدون آن هرگز فعل ارادی صادر نمیشود.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 289

[سوره البقرة (2): آیات 108 تا 110] .... ص : 289

اشاره

أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَما سُئِلَ مُوسی مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (108) وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (109) وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (110)

خلاصة .... ص : 289

آیا اراده آن دارید که شما نیز از پیغمبر خود درخواست کنید مانند تقاضای ناشایسته‌ئی که یهود از موسی داشتند؟ و هر که ایمان خود را بکفر تبدیل کند از طریقه فطرت خارج شده و بضلالت دچار گشته است.
بسیاری از اهل کتاب پس از آنکه حقّانیّت دین اسلام بر آنان آشکار شده آرزو دارند که شما را از ایمان بکفر برگردانند بسبب رشک که بر ایمان شما میبرند و چنانچه بر شما ستمی نمایند از آنان درگذرید تا هنگامی که فرمان پروردگار بجنگ و ستیز با آنان برسد زیرا او بصلاح شما آگاه و بر هر خواسته‌ئی توانا میباشد.
نماز را بپایدارید و ببینوایان زکاة دهید زیرا آنچه از کارهای نیک که پیش فرستاده‌اید اجر و مزد آنرا نزد پروردگار خواهید یافت و محقّقا او بر هر کار و رفتار شما آگاهست

شرح .... ص : 289

«أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ» کریمه مبنی بر توبیخ برخی از مردم و بعضی از یهود است بسبب پاره‌ئی از تعریضات آنان که در کریمه «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ» پاسخ آن انوار درخشان، ج‌1، ص: 290
ذکر شده است و نیز بواسطه درخواستهای کفرآمیز که از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله مینمودند أم حرف منقطعه بمعنی بل اضراب و بلحاظ مبالغه در توبیخ تعبیر باراده تعریض فرموده.
«أَنْ تَسْئَلُوا» بهیئت خطاب و تأویل بمصدر میشود و مفعول جمله است و سؤال بقرینه سیاق عبارت از تعریض بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و درخواست معجزات بی‌مورد و برخلاف حکمت میباشد.
«رَسُولَکُمْ» اضافه بضمیر خطاب شده مشعر بآنستکه برای رسالت بسوی جامعه بشر فرستاده شده است و از کریمه استفاده میشود که تعیین طریقه اعجاز و اظهار دلائل بر رسالت رسول از وظائف تشریعیّه پروردگار است که بر وفق صلاح و حکمت آنچه را شایسته بداند اظهار و اجراء فرماید و تعریض مردم و درخواست معجزات از روی هوس خود سبب کفر و انکار میباشد.
«کَما سُئِلَ مُوسی مِنْ قَبْلُ» کما کلمه تشبیه و جمله بهیئت ماضی و از نظر وجود قرینه بهیئت مجهول ذکر شده است زیرا شعار یهود آن بوده که تعریضات و درخواستهای کفرآمیز مینمودند، من قبل ظرف و مبنی بر ضمّ است.
«وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ» جمله شرطیّه و بیان لازم تعریض بر رسول صلّی اللّه علیه و آله و درخواستهای ناشایسته است یعنی از طریقه فطرت توحید بر کنار خواهد افتاد «یَتَبَدَّلِ» بهیئت مضارع و مجزوم و مصدر آن تبدّل و بقرینه سیاق عبارت از پذیرفتن و میل قلبی است الکفر اسم مصدر و مفعول جمله.
«بِالْإِیمانِ» با: حرف بدل ایمان نیز اسم مصدر از مادّه امن گرفته شده و عبارتست از انقیاد اعتقادی و عملی بر حسب عبودیّت فطری و ذاتی یعنی هر که از طریقه عبودیّت فطری بر کنار افتد راه عناد با پروردگار را خواهد پیمود.
«فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ» جمله جزائیّه و بیان حقیقت کفر است سواء بمدّ، صفت بمعنی سویّ و شایسته و نیز اضافه بموصوف شده «السَّبِیلِ» نیز صفت مشبهه و کنایه از طریقه فطرتست یعنی تعریض بر معجزات و درخواستهای کفرآمیز سبب خروج از طریقه فطرت بوده که ضلالت و گمراهی است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 291
«وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است که از نظر عناد کوشش می‌کنند که مؤمنان را بسوی کفر برگردانند و هم کیش خود نمایند.
«وَدَّ» فعل ماضی و مصدر آن مودّت بمعنی میل و بقرینه سیاق عبارت از آرزو است.
«کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ» بر حسب نزول عبارت از بزرگان یهود مانند حییّ بن اخطب و ابی یاسر بن اخطب میباشد ولی کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و ساری در جامعه یهود میباشد.
«لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ» حرف لو بمعنی أن ناصبه ولی عمل نصب ندارد و یردّونکم بهیئت مضارع، من بعد ظرف و مجرور إیمانکم مضاف الیه، کفّارا بهیئت فاعل و جمع و حال برای ضمیر مفعول است و جمله مفعول برای «وَدَّ کَثِیرٌ» میباشد و تعبیر بعنوان وصفی «کُفَّاراً» برای مبالغه در کفر و عناد است، حسدا بدو فتحه اسم مصدر و عبارت از رذیله نفسانیّه رشک و منصوب و مفعول لاجله و متعلّق بجمله یردّونکم میباشد.
«مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» ظرف و مجرور و متعلّق بحسدا یعنی آتش رشک در درون آنان شعله‌ور گشته بسبب اینکه اهل ایمان در اثر پیروی از دین اسلام وابسته با یکدیگر شده و دارای اقتدار و نفوذ گشته‌اند.
«مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» من بعد ظرف و مجرور ما ظرف زمان، تبیّن بهیئت ماضی و اسم مصدر آن تبیّن بمعنی آشکار شدن بطوریکه انکارپذیر نباشد.
الحقّ صفت مشبهه و فاعل جمله بمعنی امر ثابت که زوال‌پذیر نباشد الف و لام آن عهد و عبارت از دین اسلام و رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله میباشد که از بشارتهای توراة و ذکر صفات او حقّانیّت آن آشکار شده است.
«فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» جمله تفریع و امر الزامی و مصدر آن عفو و عبارت از خودداری از عقوبت بر مجرم است و اصفحوا نیز تأکید و امر الزامی و مصدر آن صفح یعنی فتنه‌انگیزی و آزارهای یهود را نادیده گرفته و نگران نباشید.
«حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» بیان نهایت و پایان حکم عفو است که حکم الزامی بطور موقّت است «بأمره» با حرف تعدیه و أمر بقرینه سیاق و تفسیر کریمه دیگر عبارت از فرمان بجنگ و ستیز با کفّار میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 292
و کریمه «حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» چون نهایت حکم عفو و صفح از فتنه و آزار مشرکانرا ذکر فرموده است بدین تناسب کریمه «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ» براءة: 30 ناسخ آن نخواهد بود بلکه تفسیر انتهاء و پایان نفوذ حکم عفو می‌باشد.
«إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» جمله با تأکیدی که در بر دارد تعلیل است برای تشریع حکم یعنی بر حسب مقتضیات ضعف و قوّت جامعه اسلام حکم عفو و جنگ با دشمنان تشریع شده است.
«کلّ» اسم برای استغراق مدخول، شی‌ء صفت مشبهه بمعنی مشی‌ء و جوده یعنی هر خواسته‌ئی که جزء نظام است چه از امور تکوینیّه و یا تشریعیّه باشد.
«قدیر» صفت مشبهه از صفات باری تعالی و بقرینه مورد عبارت از احاطه علمی بمقتضیات نظام جامعه اسلام است و هم چنان بر تشریع احکام بر حسب مصالح آنان.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» جمله معطوف بکریمه «فاعفوا» و امر ایجابی بطور عموم و استغراق است و مصدر آن اقامه یعنی همه افراد جامعه ایمان باید در مقام اداء وظیفه نماز برآیند.
و بلحاظ اینکه یهود در صدد فتنه‌انگیزی هستند بطور موقّت از آنان عفو نمائید و برای توحید کلمه و صبر در برابر آزارهای آنان، افراد جامعه ایمان در یک هنگام روی بسوی کعبه نموده و قیام بعبودیّت و پرستش آفریدگار نمایند.
«وَ آتُوا الزَّکاةَ» معطوف و امر ایجابی و مصدر آن ایتاء بمعنی پرداخت مقداری از مال ببینوایانست «الزکاة» اسم مصدر بمعنی نموّ و رشد و بطور مجاز بر سبب آن اطلاق میشود زیرا اساس اصلاحات اجتماعی و انتظام امور زندگانی جامعه ایمان و مواسات طبقات مختلفه با یکدیگر همانا شرکت بینوایان در سهمی از عوائد اموال ثروتمندان میباشد و کوتاهی در انجام این وظیفه اصلاحی سبب انحطاط اخلاقی و اختلال نظام زندگانی عموم طبقات اهل ایمان و تفرقه آنها از یکدیگر خواهد گردید.
«وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ» ارشاد بسرّی از ملکات صالحه و رفتار شایسته است انوار درخشان، ج‌1، ص: 293
و اینکه التزام باداء وظائف فردی و اجتماعی بهترین ذخیره برای سعادت در نشئات دیگر میباشد ما: موصول و شرط تقدّموا بهیئت مضارع و جمع و مجزوم و مصدر آن تقدیم و کنایه از استفاده‌ئیست که از فرصت و کوشش ذخیره میشود «لأنفسکم» متعلّق بجمله و تصریح بآنستکه رفتار نیک در نفس فاعل ذخیره شده و همواره از شؤون او خواهد بود.
«مِنْ خَیْرٍ» من حرف بیان خیر صفت مشبهه و مفرد نکره و اطلاق آن شامل هر مرتبه از ملکات فاضله و افعال صالحه میشود.
«تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» جمله جزائیّه بهیئت مضارع و مجزوم و ضمیر مفعول عائد و مصدر آن وجدان که بمعنی یافتن است یعنی همه افعال صالحه را در شؤون نفسانیّه خود خواهند یافت.
«عِنْدَ اللَّهِ» ظرف و منصوب و از جمله ظهور ثمرات آنها در نشئه جزاء نعمتهای ابدیست که پروردگار ذخیره نموده و موهبت خواهد فرمود.
«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» جمله با تأکیدی که در بر دارد تعلیل است برای جمله متّصله، ما موصول تعلمون بهیئت مضارع و خطاب و اسم مصدر آن عمل و اطلاق آن شامل همه گونه افعال جوارحیّه و جوانحیّه و سرائر نفسانیّه و مبادی اختیاریّه آنها میشود.
«بَصِیرٌ» صفت مشبهه از صفات کامله و بتناسب احاطه شهودی پروردگار بر سرائر افعال اختیاریّه بشر و بر مبادی نفسانیّه آنها بصیر تعبیر میشود زیرا افعال صالحه اهل ایمان گرچه بصورت یکسان و مانند یکدیگر است ولی در سیرت بلحاظ مبادی نفسانیّه آنها دارای درجات بیشمار و حقائق متباینه‌ئی است و احاطه بر آنها از شؤون قیّومیّت پروردگار میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 294

[سوره البقرة (2): آیات 111 تا 115] .... ص : 294

اشاره

وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (111) بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112) وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ‌ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ‌ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ (114) وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ (115)

خلاصة .... ص : 294

هر یک از گروه یهود و نصاری چنان پندارند که هرگز ببهشت نرود جز گروه هم کیش خود، این پندار باطل آنهاست که در آرزوی آنند. ای پیغمبر بآنان بگو چنانچه دلیل بر این دعوی دارید بگوئید.
آری کسانی که خود را تسلیم فرمان پروردگار نموده و همواره نیکوکاریرا پیشه کنند پاداش نعمتهای آنان نزد آفریدگار میباشد و هرگز بیم و اندیشه‌ئی نخواهند داشت.
یهود چنان گویند که نصاری بدین توحید نیستند و نصاری نیز در باره یهود چنان گویند در صورتی که هر دو گروه دارای کتاب آسمانی بوده و در خواندن آن یکسانند و اختلافات آنان نظیر گفتار کسانی است که از کتاب آسمانی بی‌بهره‌اند و خداوند هنگام رستاخیز بسبب گمراهی، هر یک از آنان را عقوبت خواهد فرمود.
کیست ستمکارتر از گروهی که مردمان را از ذکر نام پروردگار در مساجد باز دارند انوار درخشان، ج‌1، ص: 295
و در خرابی و ویرانی آنها بکوشند چنین گروهی در مساجد مسلمانان درنیایند جز آنکه از آزار مسلمانان ترسان باشند بسبب کارهای زشت که از آنان سرزده است و نصیب این گروه در جهان مذلّت و خواریست و در آخرت نیز دچار عقوبتهای ابدی خواهند گردید.
آفریدگار بهر سوی چه مشرق و با مغرب آن احاطه دارد پس بهر سوی روی آورید همان جانب خدا است زیرا همه موجودات آثار احاطه اویند و بهمه چیز دانا و توانا میباشد.

شرح .... ص : 295

«وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری»
کریمه مبنی بر ذکر پاره‌ئی از عقائد فاسده هر یک از گروه یهود و نصاری میباشد و کریمه معطوف بجمله «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» بوده، قالوا بهیئت ماضی و ضمیر راجع است بیهود و نصاری و قول بمعنی عقیده و بر گفتار اطلاق میشود بلحاظ آنکه کاشف از عقیده میباشد.
«لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ» جمله نافیه بنفی أبد مبنی بر دعوی آنکه استحقاق نعمتهای بهشت جاوید را هرگز نخواهند داشت. الجنّة صفت مشبهه از مادّه جنّ یجنّ بمعنی پنهان و بر بهشت جاوید اطلاق شده شاید بلحاظ آن باشد که عقول بشر قاصر است از درک آن.
«إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً» جمله استثنائیّه من موصول و دلالت بر عموم دارد و افراد ضمیر کان بلحاظ موصول است «هودا» جمع هائد و بر مذکّر و مؤنّث گفته میشود و خبر کان و بمعنی تائب است و بر جامعه یهود بدان تناسب اطلاق شده که پروردگار آنانرا بسبب جرم گوساله‌پرستی عقوبت فرمود که یکدیگر را بکشند تا اینکه توبه آنان پذیرفته شود، و یا اینکه کلمه هود اسم مصدر و مبنی بر مبالغه باشد مانند زید عدل.
و محتمل است اطلاق هود بر جامعه بنی اسرائیل بدان تناسب باشد که همه آنها را بسبب تغلیب بیهودا بزرگترین فرزندان یعقوب اسرائیل علیه السلام اسناد داده.
«أَوْ نَصاری» أو حرف تردید یعنی هر یک در باره خود چنان پندارد که بهشت انوار درخشان، ج‌1، ص: 296
جاوید اختصاص بهم کیش او خواهد داشت. و از نظر ایجاز، دو عقیده متضادّه را در یک جمله ذکر فرموده بقرینه اینکه شعار هر یک مبنی بر تکذیب دیگریست و تنها هم کیش خود را اهل توحید میدانند.
«تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ» جمله مبنی بر توبیخ هر دو گروهست که چنان آرزوی بیهوده کنند و از نظر حسد و رشک بر مسلمانان آنانرا از نعمتهای جاوید بی‌بهره بدانند. أمانیّهم جمع امنیّه بر وزن افعوله و اعجوبه بمعنی آرزو، و در اصل امنویه بوده برای تخفیف و او قلب بیاء شده و از آنست منی و تمنّی.
«قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» جمله خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و ارشاد جامعه اسلام است به این که هرگز دعوی بدون دلیل پذیرفته نمیباشد. هاتوا اسم فعل و جمع حاضر و در اصل آتوا بوده. برهان صفت مشبهه بر وزن سلطان بمعنی دلیل و جمع آن براهین و کریمه مبنی بر تعجیز و اثبات فساد عقائد و دعاوی آنان میباشد.
«إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» جمله تعلیق بکریمه «هاتُوا بُرْهانَکُمْ» و تصریح بلازم امر تعجیزیست یعنی دعوی صادق مبتنی بر دلیل است و چنانچه دلیلی بر دعوی خود نیاورید کاشف از کذب گفتار شما میباشد.
«بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» کریمه مبنی بر تکذیب عقیده و دعوی واهیه یهود و نصاری است، بلی، حرف و مفاد مدخول خود را اثبات مینماید و همواره در جواب استفهام انکاری و یا مسبوق بجمله منفیّه خواهد بود، من اسم موصول و شرط و جمله «أسلم» فعل شرط وصله و مصدر آن اسلام که بهترین صفات نفسانیّه و بمعنی انقیاد و فرمانبریست و جمله بیان لازم تکذیب و انکار جمله سابقه میباشد.
«وَجْهَهُ» وجه صفت مشبهه بمعنی ظاهر و حقیقت موجود است و ضمیر مضاف الیه عائد و وجه انسان عبارت از قلب و روح عاقله او است.
«للّه» لام حرف تعلّق و ذکر لفظ جلاله نیز مبنی بر تأکید است و اینکه تنها انقیاد از آفریدگار عالمیان داشته باشد هم چنانکه تکوینا عبودیّت ذاتی دارد. زیرا اسلام و تسلیم بقلب کنایه است از اینکه بشراشر وجودیّه خود در مقام فرمانبری از آفریدگار برآید انوار درخشان، ج‌1، ص: 297
چه آنکه اعضاء و جوارح انسانی قوای عامله و منازل ظهور آثار قلب میباشد یعنی بر حسب اعتقاد و اخلاق و افعال همواره بوظائف عبودیّت رفتار نماید.
«وَ هُوَ مُحْسِنٌ» جمله اسمیّه و حالیّه و تعبیر بعنوان وصفی بیان لازم انقیاد قلبی و جوارحی است و مصدر آن احسان تعدیه بمعنی نیکوکاری و رفتار شایسته‌ئی است که برای خشنودی پروردگار باشد و زینت و شعار خود را عبودیّت قرار دهد. و عنوان محسن را بر اهل ایمان و تقوی اطلاق فرموده است.
«فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» جمله جزائیّه و مبنی بر وعد و مژده بلوازم انقیاد قلبی و تسلیم جوارحی نسبت بآفریدگار میباشد.
لام بمعنی استحقاق. أجر، صفت مشبهه و از آنست اجرت بمعنی مزد و پاداش و عبارت از نتیجه طبعی نیکوکاری و رفتار نیک است و بدین تناسب اضافه بضمیر موصول و اسناد بآن داده شده که مولود و رشد اعتقاد و عمل خود او میباشد و افراد ضمیر بلحاظ کلمه من موصول است.
«عِنْدَ رَبِّهِ» ظرف و منصوب و تعبیر بکلمه ربّ و اضافه بضمیر موصول از نظر تشریف و نیز بیان لازم مربوبیّت است و مشعر بآنستکه اجر و نعمتهای ابدی اهل تقوی بر حسب مسئلت وجودی و شایستگی اعتقادی و خلقی آنها میباشد.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ» جمله مبنی بر تصریح بلازم ذاتی تسلیم قلبی و انقیاد جوارحی است یعنی مقتضای فرمانبری و تعلّق بآفریدگار استقرار خاطر و اطمینان قلب میباشد حرف لا نافیه و مشبهه بلیس و بیان امتناع ذاتی است خوف اسم مصدر و عبارت از حالت بیم و هراس از تبعات و خیمه اعمال و پیش‌آمدهای ناگوار میباشد.
«وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» جمله معطوف و حزن عبارت از حالت انکسار و اندوه خاطر است بسبب دچار بودن بتبعات و خیمه عملی که مرتکب شده و حالت خوف و حزن از حالات تعلّقیّه نفسانیّه و ناشی از تقصیر و ضعف نفس است و تعبیر بعدم خوف و حزن بهترین مژده‌ئی بلازم صفت وجودی است که اطمینان خاطر و آرامش قلب باشد.
تفسیر امام روایت نموده که امیر المؤمنین علیه السلام ملاقات نمود شخص مؤمنی را که انوار درخشان، ج‌1، ص: 298
ترس از پروردگار در او تأثیر و او را فرسوده کرده بود فرمود تو را چه باک است؟ عرضه داشت از پروردگار بسیار ترسان هستم حضرت فرمود ای بنده خدا از اعمال خود بترس و از ارتکاب گناهان و ستم بمردمان بپرهیز و نیز آنچه که بر تو واجب نموده بجای آور و از مخالفت پروردگار خودداری بنما و سپس ترس از او نداشته باش و ایمن از عقوبت او باش زیرا که او ستم بر کسی نمی‌نماید و هرگز عقوبت نکند کسی را زیاده بر استحقاق او بلی شایسته است که بترسی از سوء عاقبت و پایان امر خود.
و چنانچه بخواهی که پروردگار ترا ایمن بدارد از خطر سوء عاقبت بیاد داشته باش آنچه از خیر و صلاح متوجّه بتو میگردد از فضل و توفیق او بوده که عنایت فرموده و آنچه از کارهای ناشایسته که از تو سر زند بدان که پروردگار با تو مدارات نموده است.
«وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ‌ءٍ» کریمه حکایت مینماید از تکذیب هر یک از دو گروه یهود و نصاری گروه دیگر را.
قول عبارت از عقیده و گفتار است و کلمه «عَلی شَیْ‌ءٍ» در هر دو جمله در سیاق نفی واقع شده و کنایه است از اینکه بر دین توحید و کتاب آسمانی نبوده یعنی هر یک اعتنائی بشان گروه دیگر ندارند.
«وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» جمله اسمیّه و حال و کنایه است از اینکه هر یک خود را پیرو کتاب آسمانی میدانند در صورتی که توراة تصدیق نموده انجیل را و هم چنان انجیل گواهی میدهد که توراة کتاب آسمانی است پس هر دو گروه بدین گفتار تخلّف از کتاب آسمانی مینمایند.
و محتمل است مفاد کریمه چنان باشد که هر یک از دو گروه دین اسلام را نیز تکذیب مینمایند و تنها خود را پیرو کتاب آسمانی میدانند در صورتی که بشارتهای آنها را نسبت بدین اسلام انکار نموده‌اند.
«کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ» جمله مبنی بر توبیخ بوده یعنی تشبیه فرموده است عقیده و گفتار مشرکان را که بیخرد و پیرو کتاب آسمانی نبوده‌اند بگفتار انوار درخشان، ج‌1، ص: 299
یهود و نصاری که خود را پیرو کتاب میپندارند و کنایه از اینکه عقائد اهل کتاب نیز مبنی بر خودپرستی و بیخردیست و استناد بکتاب ندارد.
«کَذلِکَ» مبتدا و جمله متّصله خبر آن میباشد.
«الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» موصول وصله و ظاهر از موصول مشرکانند و تعبیر بجمله «لا یَعْلَمُونَ» بلحاظ آنستکه جاهل بآفریدگار بوده و پیرو دین توحید و کتاب آسمانی نمیباشند.
«مِثْلَ قَوْلِهِمْ» صفت برای مفعول مطلق محذوف است یعنی مشرکان نیز بر حسب عقیده فاسده خود دیانات توحید و کتابهای آسمانی را تکذیب مینمایند و از جمله دین اسلام و قرآن کریم است.
«فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» جمله تفریع و مبنی بر تهدید و ذکر لازم ذاتی کفر اعتقادی هر سه گروه است «یَحْکُمُ» بهیئت مضارع و اسم مصدر آن حکم بضم و حکمیّت عبارت از داوری و فصل اختلاف و کشف سرائر است.
«بَیْنَهُمْ» ظرف و منصوب یوم القیامة نیز ظرف و منصوب. القیامة اسم مصدر و علم و نام هنگام رستاخیز میباشد.
و حکمیّت و داوری پروردگار بآنستکه اهل ایمان را بسبب تعلّق قلبی و انقیاد جوارحی بنعمتهای بهشت جاوید متنعّم سازد و اهل کفر و شرک را نیز بسبب خودستائی و قطع رابطه عبودیّت و انکار وسائط فیوضات الهیّه در دوزخ عقوبت فرماید.
«فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» متعلّق بجمله یحکم و از تعبیر بجمله کانوا استفاده میشود که همواره بر آن عقیده فاسده بوده تا از دنیا درگذشته‌اند.
«یَخْتَلِفُونَ» بهیئت مضارع و خبر کان و مصدر آن اختلاف و بقرینه سیاق عبارت از سرپیچی و تخلّف از حکم فطرت و انکار دین اسلام است که دلائل آن آشکار و هویدا میباشد.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ» کریمه مبنی بر توبیخ و تهدید مشرکان ساکنان مکّه معظّمه است که در سال حدیبیّه از ورود مسلمانان بمکّه جلوگیری کردند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 300
«من» اسم موصول مبتدا و استفهام انکاری و نیز توبیخی. أظلم أفعل تفضیل خبر و اسم مصدر آن ظلم و عبارت از ستم و تجاوز بر حقوق مردمان و هتک احترام شعائر الهیّه است.
«مِمَّنْ مَنَعَ» موصول وصله و متعلّق بکلمه أظلم. «مَساجِدَ اللَّهِ» جمع مسجد و اضافه آن برای تشریف و مراد مسجد الحرام و سائر مسجدهائی است که مسلمانان در مکّه بنا نهاده بودند و گفته شده که نزول کریمه در باره لشکر روم است که وارد شهر بیت المقدس شده و بسیاری از ساکنان آنرا کشته و توراة را نیز سوزانیده و مسجد آنرا خراب و ویران نمودند.
«أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا» جمله تأویل بمصدر و بدل از مساجد و مفعول جمله ممّن منع میباشد یعنی جلوگیری نمودند از اینکه مسلمانان وارد مکّه معظّمه شده و در مسجد الحرام نماز گذارده و طواف نمایند.
«وَ سَعی فِی خَرابِها» جمله معطوف و بهیئت ماضی و مصدر آن سعی بمعنی کوشش و صله برای موصول است. «فِی خَرابِها» متعلّق بجمله متّصله. خراب، اسم مصدر بمعنی ویران نمودن و بقرینه سیاق عبارت از جلوگیری مسلمانانست از اینکه وارد مکّه شده و در مسجد الحرام و سائر مساجد نماز گذارند چه آنکه عمران مساجد بنماز گذاردن و زیست در آنها برای عبادت میباشد.
«أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها» کریمه مبنی بر مژده بآنستکه مسلمانان بر مکّه معظّمه استیلاء خواهند یافت و نیز مبنی بر تشریع حکم حرمت و نهی از ورود مشرکان بمسجد الحرام میباشد اولئک اشاره بموصول و جمله نافیه و تعبیر بجمله ناقصه نیز تأکید در نهی است.
«أَنْ یَدْخُلُوها» جمله تأویل بمصدر و اسم کان میباشد یعنی باید مشرکان خودداری کنند از ورود بمسجد الحرام.
«إِلَّا خائِفِینَ» جمله استثنائیّه، خائفین بهیئت جمع و منصوب و حال برای ضمیر مبتدا و کنایه است از اینکه بسبب استیلاء لشکر اسلام بر مکّه معظّمه مشرکان ترسان شده نمی انوار درخشان، ج‌1، ص: 301
توانند وارد مسجد گردند و بر حسب روایات و تواریخ پروردگار عالم نیز وعد را در سال هشتم هجرت هنگام فتح مکّه انجاز فرمود، و تعبیر بجمله استثنائیّه مبنی بر تحریص مسلمانانست به این که جلوگیری نمایند از ورود مشرکان در هر یک از مساجد و آنها را بهر نحوی که میسّر است تهدید نمایند.
«لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» جمله مبنی بر تهدید است حرف لام بمعنی استحقاق. لهم، خبر مقدّم «فِی الدُّنْیا» ظرف و متعلّق بآن «خزی» بکسر اسم مصدر و مبتدا مؤخّر و بمعنی پستی و خواریست و جمله مبتدا و خبر و جمله خبر است برای «اولئک» و کریمه تصریح بلازم استیلاء مسلمانان بر مکّه معظّمه میباشد، و نیز مژده بآنستکه مشرکان خوار و باسارت اهل اسلام دچار خواهند شد.
«وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ» جمله نیز مبنی بر تهدید است یعنی نتیجه ظلم و هتک شعائر الهیّه آنستکه در نشئه رستاخیز دچار عقوبات ابدی خواهند گردید.
تفسیر امام از حضرت مجتبی علیه السلام روایت نموده هنگامی که پروردگار رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله را در مکّه معظّمه برسالت برانگیخت و دعوت او را آشکار فرمود مشرکانرا بسبب بت‌پرستی سرزنش میفرمود بدین جهت با او بدرفتاری نموده و کوشش داشتند در ویران نمودن مساجدیکه مسلمانان در اطراف مسجد الحرام بنا نهاده بودند و در آنها بعبادت پروردگار اشتغال داشتند تا آنکه رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله ناچار از مکّه هجرت فرمود و هنگام خروج خطاب بشهر مکّه و فرمود خدا میداند که من دوست دارم ترا و چنانچه مشرکان مرا آواره نمیکردند هیچ مکانی را برای سکونت اختیار ننموده و بر تو ترجیح نمیدادم و بسیار از دوری تو نگرانم پروردگار وحی فرمود که ترا دگر بار باین شهر خواهم برگردانید هنگامی که بر مشرکان استیلاء یابی و کریمه «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» باین حقیقت اشاره فرموده است.
«وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ» کریمه مبنی بر تشریع جواز استقبال هنگام نماز است بهر سوی و جانبی و نیز ذکر برهان آن میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 302
«للّه» لام بمعنی ملک بطور قیّومیّت و احاطه بر ذات و شؤون و جودیّه هر موجود امکانی است.
«الْمَشْرِقُ» اسم مکان و مفرد نکره و مصدر آن شروق که بمعنی تابش و روشنائی است و مشرق عبارت از جانبی است که روشنائی آفتاب از آنسوی برآمده و بتابد.
«وَ الْمَغْرِبُ» معطوف و اسم مکان و مفرد نکره و عبارت از جانبی استکه آفتاب در آن سوی پنهان شود و مشرق و مغرب بر همه اطراف جهان صادق است زیرا هر جانبی که آفتاب از افق آنسوی برآید مشرق بوده و سوی دیگر برابر آن مغرب آن افق بشمار خواهد آمد و چون گرد جهان در این نسبت یکسان است پس بر همه قطعات مختلفه زمین اطلاق مشرق و مغرب میشود «1».
«فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» جمله تفریع و ذکر لازم آن حقیقت است. أینما ظرف مکان مبنی بر فتح، ما موصول و دارای مفاد شرط است. تولّوا بهیئت مضارع و جمع و مجزوم و فعل شرط میباشد و مصدر آن تولیه بمعنی استقبال و روی نمودن بسوی جانبی است.
«فَثَمَّ» بدو فتحه و شدّ میم و مبنی بر فتح و اشاره بمکانی است که مورد عهد و ذکر بوده، و جمله جزائیّه میباشد.
«وَجْهُ» صفت مشبهه و عبارت از روی و نشانه است و چون آفریدگار بر تمام نقاط جهان احاطه قیّومیّه دارد پس همه آنها سوی و جانب اویند یعنی همه جوانب و گرد جهان وابسته او بوده و بهر سوی از آن که روی نمایند بسوی آفریدگار روی نموده‌اند.
«إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» جمله تعلیل است واسع بهیئت فاعل از صفات کامله یعنی سعه
__________________________________________________
(1) هم چنانکه در کریمه «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا» الاعراف: 137 برای قطعات مختلفه سطح زمین مشرق و مغرب و باختر و خاور بسیاری مقرر داشته که در اثر حرکت و سیر زمین در مدار مخصوص هر قطعه‌ئی از سطح آن که برابر طلوع آفتاب گردد مشرق آن قطعه بشمار آید و قطعه دیگر از افق که در آن نقطه آفتاب پنهان میشود مغرب همان قطعه بشمار میآید.
و نیز در کریمه «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» زمین را گهواره و وسیله آسایش بشر قرار داده و تعبیر از آن بمهد مشعر بدوام تبدّل و تحوّل در همه شؤون آنست و از جمله سیر و حرکات مختلفه وضعی و انتقالی و مانند آنها بوده که یگانه وسیله انتظام جهان میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 303
وجودی و وجوب صفاتی او بر ممکنات احاطه دارد و از جمله ممکنات اطراف و جوانب اینجهان میباشد که باو وابسته‌اند و هیچ سوی از احاطه او بدر نخواهد بود.
«عَلِیمٌ» نیز از صفات واجبه یعنی آفریدگار احاطه بر موجودات امکانی و بر مصالح و مقتضیات آنها، و از جمله احاطه بر سرائر قلوب مردمان و نیّات آنان دارد.
تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده: کریمه بیان وظیفه تطوّع یعنی خصوص نمازهای نافله میباشد و رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بر راحله و مرکوب خود نماز میگذارد بطور اشاره بهر سوی که توجّه داشت هم چنان هنگامی که میرفت بسوی خیبر و یا از مکّه معظّمه برمیگشت کعبه را پشت سر خود قرار میداد.
راوی گفت عرضه داشتم آیا نماز هنگام سفر در کشتی و محمل یکسانست؟ فرمود همه نمازهای نافله چنانست بهر طرف که راحله و یا کشتی متوجّه شود بهمان سوی نماز بگذارید ولی برای اداء فریضه از محمل پائین بیا مگر هنگامیکه بیمناک باشی و در کشتی ایستاده نماز گذار و بقدر توانائی بکعبه استقبال نما و نوح علیه السلام نماز فریضه را در کشتی ایستاده برابر کعبه بجای آورد.
زراره گفت سؤال کردم از حضرت که نوح بچه وسیله جانب کعبه را میدانست حضرت فرمود جبرئیل علیه السلام او را برابر کعبه وا میداشت.
فقیه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده کسی که نماز گذارد و سپس بفهمد که از قبله بسمت راست و چپ منحرف بوده نماز او صحیح است و میان مشرق و مغرب قبله متحیّر میباشد بر حسب کریمه «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».
کتاب توحید از سلمان فارسی رضی اللّه عنه روایت نموده سؤالاتی را که جاثلیق مسیحی از أمیر المؤمنین علیه السلام نموده از جمله آنکه عرضه داشت که مرا خبر ده از وجه پروردگار حضرت دستور فرمود که چوب و آتش بیفرختند حضرت فرمود کدام است روی آتش؟ نصرانی عرضه داشت همه جوانب آنست. حضرت فرمود آتش که آفریده و مخلوق است روی آن شناخته نمیشود و آفریدگار بآن شباهت ندارد و برای او است مشرق و مغرب و هر سوی که روی آورید سوی آفریدگار است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 304

[سوره البقرة (2): آیات 116 تا 117] .... ص : 304

اشاره

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117)

خلاصة .... ص : 304

گروهی پندارند که پروردگار برای خود فرزندی آفریده و چه گفتار زشتی است زیرا او پاک و منزّه از نواقص میباشد و موجودات در آسمانها و زمین در حیطه توانائی اویند و همه ممکنات بعبودیّت ذاتی خود گواهی میدهند.
خدا آفریدگار آسمانها و زمین است چنانچه اراده آفریدن چیزی کند و اراده قاهره بآن تعلّق یابد ناچار پای بعرصه هستی خواهد گذارد.

شرح .... ص : 304

«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» کریمه مبنی بر حکایت از عقیده کفر یهود و نصاری و توبیخ آنانست.
قول بمعنی عقیده است و بلحاظ کشف گفتار از آن اطلاق قول بر گفتار میشود.
«اتَّخَذَ» بهیئت ماضی و مصدر آن اتّخاذ و بقرینه سیاق عبارت از برگزیدن و آفریدنست.
«وَلَداً» صفت مشبهه بمعنی مولود و فرزند میباشد یعنی یهود چنان پندارند که عزیز فرزند خدا است و نصاری نیز گمان کنند که عیسی مسیح فرزند پروردگار میباشد انوار درخشان، ج‌1، ص: 305
و مشرکان نیز پندارند که فرشتگان دختران پروردگار هستند.
و چون اصل وجود آفریدگار مورد تصدیق بشر است و هرگز عاقلی در وجود واجب تعالی تردید نخواهد نمود. هم چنانکه از تعبیر کریمه «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» استشعار میشود.
افتراء آنان مبنی بر خالقیّت پروردگار است فرزندی را برای خود و بدین نکته است که هدف و غرض از بعثت پیغمبران و فرستادن کتابهای آسمانی همانا سوق مردمان بسوی توحید و یگانگی آفریدگار میباشد.
و ممکن است که پیدایش عقائد بکفر آمیخته در یهود و نصاری بواسطه معجزات و خوارق عادت بوده که از پیغمبران بظهور رسیده و نیز بمنظور تعظیم و تقدیس آنان از اخلاق رذیله که بتدریج بصورت عقائد دینی درآمده است و نصاری از این نیز افراط نموده و آفریدگار را همان عیسی مسیح پنداشته هم چنانکه حکایت میفرماید «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» مائده: 21 «سُبْحانَهُ» اسم مصدر بمعنی تنزیه از نواقص امکانی یعنی ساحت آفریدگار منزّه است از هر گونه نقص و عیب. و مفعول مطلق برای فعل محذوف که سبّحته میباشد و اضافه بضمیر مفعول شده و بهترین طریقه اثبات کمالات واجبه نفی نواقص امکانی است که ملازم با وجوب وجود پروردگار میباشد.
و کریمه ساحت آفریدگار را از این افتراء و سائر نواقص تنزیه فرموده است زیرا داشتن فرزند از لوازم طبع بوده یعنی چنانستکه جزء و پاره‌ئی از موجود عالم طبع جدا شده و در اثر تحوّلات پی در پی و تغذّی نموّ و رشد نموده و بر حسب اقتضاء طبع فرد دیگری مانند آن موجود طبیعی گردد و کثرت افراد بیشمار از موجودات طبیعیّه نیز بهمین منوال است و این حقیقت نقص، و از شؤون عالم طبع است که پستترین مراتب امکانی است زیرا هر موجود طبیعی از حدود خود بی‌خبر و هم چنان هر جزئی از اجزاء بیشمار آن آگاهی برخود و بر سائر اجزاء وابسته بخود نداشته و نیز همواره در تبدّل بوده و لازم ذاتی آن حاجت و تعلق بغیر میباشد و پیدایش فرد دیگر نیز بدون اختیار و بسیر تکامل طبعی آن موجود دیگر خواهد بود گذشته از اینکه بودن مثل و مانند برای هر موجودی عین نقص انوار درخشان، ج‌1، ص: 306
است و منافی با ذات واجب و صرافت وجود او میباشد چه آنکه سبب تمییز از موجود دیگر مانند خود زائد و خارج از ذات میباشد پس بر تقدیر ممتنع ذاتی یعنی بودن مثل و مانند برای آفریدگار وجود او محدود و مرکّب از وجود و فقدان خواهد بود.
«بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» کریمه مبنی بر تعلیل و بیان لازم نفی نواقص امکانی است. بل حرف اضراب و مبنی بر تکذیب عقائد باطله میباشد. لام ملک بطور قیّومیّت یعنی قیام وجودی ممکنات وابسته بآفریدگار است.
«السَّماواتِ» جمع سماء بالف ممدوده از مادّه سموّ گرفته شده و از آن تعبیر بآسمان میشود، و عبارت از اجرام و کرات بیشمار جهان طبع و موجودات بی‌پایان آنها است.
و محتمل است مراد مراتب بیشمار موجودات مجرّده از فرشتگان و یا سائر قوا و نیروها باشد که انتظام جهان وابسته بآنها است.
«وَ الْأَرْضِ» معطوف و بمعنی زمین و بر تقدیر معنی اوّل ذکر فرد خاصّ بعد از ذکر عام میباشد و بر تقدیر دیگر عبارت از موجودات متحیّزه این جهانست.
و همه موجودات امکانی پرتو آفریدگار بوده و بمنزله وجودات حرفیّه و روابط میباشند پس چگونه تصوّر میرود که موجود رابط مثل و مانند پروردگار عالمیان باشد.
«کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» کریمه تصریح بلازم برهان است. کلّ اسم برای شمول مدخول و مبتدا و تنوین آن عوض از مضاف إلیه که کلمه «ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» باشد.
«له» لام بمعنی تعلّق ذاتی است.
«قانِتُونَ» بهیئت فاعل و خبر و جمع قانت و مصدر آن قنوت و عبارت از ملازمت بعبودیّت است و بقرینه سیاق عبارت از خصوص عبودیّت تکوینی میباشد، یعنی هر موجودی بر حسب سعه وجودی خود اقرار بمذلّت وجودی نسبت بآفریدگار مینماید.
و ایمان قلبی بآفریدگار و انقیاد جوارحی برکوع و سجود و هم چنان تسبیح اعتقادی و قولی از مراتب قنوت ارادی میباشد.
«بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» کریمه بیان چگونگی شگفت‌انگیز آفرینش است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 307
«بَدِیعُ» صفت مشبهه و از صفات فعل پروردگار میباشد یعنی خلق و آفرینش او دارای تطوّرات و چگونگی‌های بیمانند است و مزید آن ابداع بمعنی انشاء و اختراع و از آنست بدعت یعنی کسی که از نزد خود حکمی را تشریع و جزء دین قرار دهد.
و چگونگی آفرینش شگفت‌انگیز آسمان و زمین چنانستکه پیدایش مادّه جهان طبع را از کتم عدم بعرصه ظهور آورده زیرا چنانچه مسبوق بمادّه باشد تسلسل و یا خلف لازم آید و یا آنکه مادّه جهان، قدیم و ازلی باشد و هر سه تقدیر ممتنع است.
و دیگر از آثار و شؤون صفت بدیع آنستکه موجودات غیر متناهی و پی در پی این جهان هر یک در حدّ وجودی و تشخّص خود منحصر بفرد و بیمانند و بیسابقه میباشند زیرا کثرت افراد هر نوعی از مراتب موجودات عبارت از حقیقتی است که خارج از ذاتیّات هر فردی میباشد و قوام وجودی هر فردی از نوع مبهم آن بعین تشخّص آن فرد است که اختصاص بهمان فرد دارد و سائر افراد آن نوع در آن خصوصیّت شرکت نخواهند داشت و بدین تقریب هر موجودی بی‌نظیر و بیمانند و بی‌سابقه میباشد. و نیز در حدّ تشخّص خود یگانه و یکتا و حکایت وجودی از یگانگی آفریدگار عالم مینماید.
«وَ إِذا قَضی أَمْراً» کریمه بیان حقیقت اراده قاهره است که هیچگونه نقصی نداشته و نفوذ و تاثیر آن وابسته بهیچ شرط نمیباشد.
«إِذا» ظرف زمان و شرط. قضی، بهیئت ماضی و فعل شرط و اسم مصدر آن قضاء بمعنی حکمفرمائی که دارای مراتب بسیاریست و خلق و موهبت هستی بموجود امکانی اقصی مرتبه قضاء و حکم فرمائی است بلکه حقیقت قضاء خلق و ایجاد است زیرا قضاء در مورد خصومات یعنی فصل اختلافات مردمان عبارت از اعتباراتی است که اساس آنها بنا گذاری میباشد.
«أَمْراً» صفت مشبهه و مفعول جمله و مفرد نکره بمعنی فرمان و خواسته است و از هر موجود خواسته‌ئی بلحاظ صدور از مقام ربوبی و نفوذ آن تعبیر بامر میشود زیرا ظهور قدرت قاهره و صفات واجبه او میباشد.
«فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ» جمله جزائیّه «إنّما» کلمه حصر و بیان حقیقت اراده قاهره انوار درخشان، ج‌1، ص: 308
و فرمان آفریدگار است که نافذ بوده و وابسته بشرط امکانی نمیباشد.
«یَقُولُ لَهُ» جمله بیان ظهور فعل و تنزّل اراده قاهره است. و بقرینه سیاق قول عبارت از ظهور و بسط فیض اطلاقی در نظام امکانی میباشد یعنی تعلّق اراده قاهره است بظهور و تحقّق مراد در خارج (نظام امکانی) و تشخّصات غیر متناهیه موجودات نیز عبارت از تنزّل فیض اطلاقی است بر حسب مراتب آنها و ضمیر «له» راجع بامر (خواسته) میباشد.
«کُنْ فَیَکُونُ» کلمه کن مفعول جمله متّصله و بهیئت امر ولی حقیقت آنست یعنی ظهور فرمان و تنزّل اراده از صقع ربوبی بمرحله امکانی و آفرینش است و از آن نیز تعبیر بکلمه کن ایجادی میشود که مساوق با تحقّق خواسته و کن وجودی میباشد.
و چون آفریدگار واجب و ساحت او از شوائب قوّت و نقصان منزّه میباشد پس ذات او نیز فاعل و مبدع است بدون حاجت بشرطی برای فعل و خواسته خود، ولی افعال اختیاریّه صادره از عقلاء و همچنان آثار طبیعیّه موجودات بواسطه نقصان ذاتی آنان در فاعلیّت و تاثیر نیز ناقص بوده بدین جهت در فعل و تاثیر نیز بامور زائده بر ذات خود حاجت دارند.
مثلا صدور افعال اختیاریّه وابسته بمبادی نفسانیّه نیز بوده از قبیل خطور فعل و تصوّر و تصدیق بفائده آن و جزم و اراده قلبی و تسخیر جوارح و استخدام وسائل خارجیّه و رفع موانع که همه آنها از متمّمات فاعلیّت فاعل مختار میباشد و در صورت فقدان یکی از آنها فاعلیّت فاعل مختار ناقص بوده و تحقّق فعل اختیاری و یا اثر طبیعی در خارج محال خواهد بود. و آفریدگار چون صرف وجود و منزّه از نقص و امکانست در فاعلیّت و آفرینش نیز تامّ و فوق تمام بوده و منزّه از هر گونه شرط و تعلیق میباشد (از قبیل تصوّر و تصدیق بفائده و عزم و سائر متمّمات امکانی) زیرا واجب رضا بذات خود داشته و بتبع آن نیز رضا بآثار خود خواهد داشت. چه آنکه محبّت ذات ظهور آثار کامله خود را لازم دارد بدین جهت از صفات واجبه که همواره رحمت اطلاقی هویداست اثر انبساطی آن در نظام نازلتری که مسطوره نظام شریف ربوبی است ظهور خواهد نمود پس فعل صادر (خلق و آفرینش) از مقام ربوبی بدون تعلیق و عین اراده فعلیّه و کن ایجادی او است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 309
و خلاصه قضاء و فرمان آفریدگار عبارت از اراده قاهره و ظهور فعل اطلاقی او است که ساری در موجودات میباشد یعنی بدان رحمت گسترده نظام امکانی را تنظیم فرموده است و صدور امر (کن) خطاب تشریعی نبوده تا اینکه گفته شود تکلیف بمعدوم ممتنع است بلکه انشاء و موهبت هستی است که بدان سبب مخاطب قدم بعرصه هستی خواهد گذارد.
«فَیَکُونُ» حرف فا تفریع و جمله تصریح بلازم صدور «کن» ایجادی میباشد یعنی اخبار از ترتّب وجودی معلول است بر علّت تامّه و جمله جواب امر نیست بدین جهت مرفوع میباشد.
کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که صفوان بن یحیی سؤال نمود از حقیقت اراده باری تعالی و اراده مردمان، فرمود اراده مردم چنانست که پس از تصوّر و تصدیق و جزم در قلب حادث شده و سپس سبب پیدایش فعل در خارج میگردد ولی اراده باری عبارتست از آفرینش و ایجاد خواسته بدون وابستگی بچیزی زیرا ساحت او از تصوّر و فکر و سائر نواقص امکانی منزّه است و صفات نفسانیّه‌ئی که مبادی افعال اختیاریّه است از صفات مخلوق میباشد پس اراده پروردگار عبارت از ایجاد فعل و آفرینش خواسته است و بس، یعنی چنانچه اراده فرماید خواسته او بظهور میرسد بدون حاجت بلفظ و تصوّر و فکر و همچنان برای فعل او چگونگی نیست زیرا آفریدگار منزّه از نقص و چگونگی امکانی میباشد.
کافی از سدیر صیرفی روایت نموده که عمران بن اعین سؤال نمود از حضرت صادق علیه السلام از تفسیر کریمه «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فرمود پروردگار موجودات را بعلم و احاطه خود آفرید بدون آنکه پیش از آن مسبوق بمثل و مانند باشند و آسمانها و زمین را آفرید هنگامی که اثری از آنها نبود آیا نشنیده‌ای که آیه «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ» باین حقیقت اشاره نموده است.
مفسر گوید: موجودات امکانی مظاهر فعل اطلاقی اویند و از نعمت گسترده او بهرمند هستند بدون کثرت در فیض او و تشخّص هر موجودی بیمانند بوده و هم چنان سابقه نداشته و نیز در تعلّق آنها بآفریدگار کثرتی راه نیابد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 310

[سوره البقرة (2): آیات 118 تا 119] .... ص : 310

اشاره

وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (118) إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ (119)

خلاصة .... ص : 310

مردم بیخرد خرده گیرند که چرا پروردگار با ما سخن نگوید و یا بر ما کتاب آسمانی نفرستد پیشینیان آنها نیز چنین سخنان بیهوده میگفتند و در بیخردی مانند یکدیگرند. در صورتی که دلائل آشکاری را برای اهل خرد (نسبت برسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرستاده‌ایم که انکارپذیر نیست.
ای پیغمبر ترا برسالت سوی مردمان فرستادیم که آنانرا بسعادت و بنعمتهای بهشت جاوید مژده داده و از عقوبت دوزخ بترسانی و تو هرگز مسؤول کردار زشت تبهکاران نخواهی بود زیرا از تو نپذیرفته و راه دوزخ را پیش گرفته‌اند.

شرح .... ص : 310

«وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»
کریمه مبنی بر حکایت از گفتار و درخواستهای اهل کتاب و مشرکان میباشد قول بمعنی عقیده و بر گفتار نیز اطلاق میشود.
«الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» موصول و جمله نافیه صله و بقرینه سیاق عبارت از اهل انکار است که از نظر عناد با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همواره خرده گیرند و در مقام تعریض بر دین اسلام برآیند که اقصی مرتبه شقاوت و جهل است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 311
«لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ» حرف لولا در مورد تعریض و خرده‌گیری استعمال میشود و مرادف حرف هلّا یعنی (بچه جهت) بدین تناسب همواره باید بر جمله فعلیّه مورد تعریض وارد شود.
«یُکَلِّمُنَا اللَّهُ» جمله نافیه و مورد تعریض و مصدر آن تکلیم بمعنی گفت و شنود است و ضمیر متّصل مفعول آنست و مفاد جمله چنانستکه: برای چه پروردگار رسالت ترا خود بما خبر نمیدهد، و این تعریض و درخواست شاهد بر نهایت شقاوت و خودپرستی و عناد است امّا در باره مشرکان زیرا از نظر قصور خود را شایسته گفت و شنود با آفریدگار میدانند و امّا در باره اهل کتاب زیرا این حقیقت را از شؤون پیغمبران میدانند.
«أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ» جمله معطوف بطور تردید است تأتینا بهیئت مضارع آیة، مسندإلیه مفرد و نکره بمعنی امر خارق عادت که نشانه قدرت آفریدگار میباشد و چون زیاده بر مژده کتابهای آسمانی نیز دلائل بیشماری بر رسالت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دسترس مردم گذارده شده از قبیل وقایع خارق عادت و نزول آیات کریمه قرآنیّه که مبنی بر حکمت و سوق جامعه بشر بسوی سعادت است. در این صورت درخواست امر خارق عادت بر وفق میل نفسانی و مبنی بر عناد میباشد تا چه رسد بامر ممتنع! همچنانکه یهود از موسی علیه السلام درخواست نمودند بر حسب کریمه «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» که آفریدگار را با دیدگان مشاهده نمائیم.
«کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» کذلک مبتدا و اشاره بدرخواستهای بیهوده و مبنی بر عناد بوده و جمله فعلیّه خبر آن است.
«مِثْلَ قَوْلِهِمْ» مثل منصوب و صفت برای مفعول مطلق محذوف یعنی گذشتگان آنان نیز از پیغمبران هم چه درخواستهای بیهوده و مبنی بر عناد نمودند.
«تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» جمله بهیئت ماضی و مصدر آن تشابه و عبارت از آنست که دو یا چند چیز در صفات و آثار یکسان باشند.
«قلوب» جمع قلب و عبارت از روح عاقله انسانی و حقیقت آن عقائد نفسانیّه و ملکات ثابته میباشد و جمله مبنی بر توبیخ اهل کتاب است که در فساد عقیده مانند مشرکان انوار درخشان، ج‌1، ص: 312
و در عناد قلبی مانند گذشتگان و پیشینیان خود هستند یعنی هرگز از کتابهای آسمانی استفاده ننموده و همواره پیرو هوی و هوس خود میباشند.
«قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» جمله مبنی بر اتمام حجّت و اینکه دلائل آشکار و معجزات بیشماری را برای رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دین اسلام اجرا نموده‌ایم.
«بَیَّنَّا» بهیئت ماضی و مصدر آن تبیین و از آنست بیّن بمعنی دلیل آشکار که انکار پذیر نباشد.
«لِقَوْمٍ» اسم جمع و نکره «یُوقِنُونَ» بهیئت مضارع و جمع و صفت برای قوم میباشد و مصدر آن ایقان که از صفات فاضله نفسانیّه میباشد و عبارت از خرد و ملکه تحصیل حقائق و اکتساب معارف الهیّه از طریق برهان است که شائبه عناد و لجاج نیز در آن نباشد.
«إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ» کریمه مبنی بر گواهی برسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی جامعه بشر میباشد.
جمله اسمیّه و انشائیّه و بلحاظ اطلاق آن گواهی برسالت ابدیّه او بسوی جامعه بشر است.
«بِالْحَقِّ» متعلّق بجمله انشائیّه و صفت مشبهه بمعنی ثابت که هرگز زوال و تزلزل پذیر نمیباشد یعنی تو را (رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای راهنمائی جامعه بشر و نشر دین اسلام و نیز تعلیم قرآن کریم فرستادیم و همواره پیامبری و دعوت تو ثابت و پایدار خواهد بود.
«بَشِیراً وَ نَذِیراً» صفت مشبهه و حال برای ضمیر مخاطب و یا برای کلمه الحقّ میباشد یعنی قوام رسالت بدو صفت تبشیر و تنذیر است.
بشیر بمعنی مژده دهنده بکسانی که ایمان آورده‌اند بسعادت و نعمتهای ابدیّه و نذیر بمعنی ترساننده کافران از عقوبتهای ابدیّه میباشد.
و یگانه وسیله تعدیل قوای غضبیّه و شهویّه بشر همانا ترسانیدن آنان از عقوبات مخالفت و طغیان بر آفریدگار است و همچنان یگانه وسیله ترغیب مردمان بایمان و سعادت ابدی بشارت بنعمتهای جاوید میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 313
«وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ» جمله نیز تصریح بلازم رسالت و صفت تبشیر و تنذیر جامعه بشر است که شأن رسول تنها تبلیغ احکام الهیّه است و در ضمن ترغیب بایمان و تهدید از کفر و ملکات رذیله میباشد و بر طبق حکم فطرت و استقلال عقل وظیفه مردمان است که تبلیغات رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بپذیرند.
جمله حالیّه و نافیه و بهیئت مجهول و خطاب برسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلحاظ تسلیت خاطر او میباشد و مصدر آن سؤال و بقرینه سیاق عبارت از بازخواست و سرزنش است.
و نیز جمله بهیئت نهی و معلوم (فتح تا) خوانده شده و مبنی بر ارشاد بآنستکه از تبعات و خیمه و عقوبات اهل دوزخ مپرس که طاقت فرسا میباشد.
و یا ارشاد بآنستکه در باره آنان درخواست عفو و شفاعت ننما که اقتضاء ذاتی آنان عقوبات دوزخ است.
«أَصْحابِ» جمع صحب صفت مشبهه و اسم مصدر آن صحابت بمعنی ملازمت و کنایه از اقتضاء ذاتی و صورت نفسانی است.
«الْجَحِیمِ» صفت مشبهه و مضاف الیه از مادّه جحم که بمعنی نهایت گداختگی آتش است و از نامهای دوزخ میباشد و تعبیر بعنوان وصفی اصحاب مبنی بر تعلیل و مشعر بآنستکه برخی از مردمان بواسطه اتّصاف بکفر و رذیله عناد هرگز تبلیغات رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نخواهند پذیرفت و اقتضاء ذاتی آنان عقوبات دائمی است.
و روایت شده که حضرت باقر علیه السلام کریمه «وَ لا تُسْئَلُ» را بهیئت معلوم و خطاب قرائت میفرمود و بر این تقدیر مفاد کریمه آنستکه از چگونگی عقوبات آنان سؤال منما زیرا طاقت شنیدن آنرا نداری و یا آنکه از آنان شفاعت منما زیرا بطور محتوم شایسته عقوبات ابدی میباشند.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 314

[سوره البقرة (2): آیات 120 تا 123] .... ص : 314

اشاره

وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (120) الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121) یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ (122) وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (123)

خلاصة .... ص : 314

هرگز یهود و نصاری از تو خوشنود نخواهند بود جز آنکه از کیش و آئین آنان پیروی نمائی. ای پیغمبر بگو بآنها که طریقه پرستش پروردگار تنها دین اسلام است که مرا تعلیم فرموده. چنانچه از کیش آنان پیروی کنی در حالیکه بر حقائق دین اسلام احاطه داری هرگز پروردگار یار و پشتیبان تو نخواهد بود.
یهود و نصاری که توراة و انجیل را بر آنها فرستاده‌ایم برخی که آیات آنرا خوانده و فهمیده‌اند بحقیقت اهل ایمان بوده و دین اسلام و قرآن کریم را تصدیق دارند و آنانکه کتابهای آسمانی را انکار نموده و سپاسگزاری نکرده‌اند زیانکار هستند.
ای بنی اسرائیل بیاد آورید نعمتهائی را که بر شما ارزانی داشته و شما را بر مردمان آن زمان برتری دادم.
ای گروه اهل کتاب بترسید از هنگام رستاخیز که هر کس بسزای رفتار زشت خود برسد و کسی را بگناه دیگری کیفر نکنند و از گناه نیز جریمه و غرامت پذیرفته نشود و در باره کسی شفاعت سودی نبخشد و برای کسی یار و پشتیبانی نباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 315

شرح .... ص : 315

«وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصاری» کریمه خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است مبنی بر اینکه ناامید باش از اینکه یهود و نصاری بدین اسلام بگروند و از قرآن کریم پیروی نمایند.
جمله «لَنْ تَرْضی عَنْکَ» نافیه بنفی ابد و اسم مصدر آن رضا که از حالات نفسانیّه بوده و بمعنی خوشنودی است و ضدّ غضب و خشم میباشد و چون بحرف عن تعدیه شده بمعنی آنستکه یهود و نصاری همواره با تو و دین اسلام در غضب و خشم هستند و هرگز دین اسلام را نپذیرفته و از تو پیروی نخواهند نمود.
«حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» جمله بیان قید و شرط رفع غضب و خشم آنانست «حَتَّی» بمعنی نهایت «مِلَّتَهُمْ» ملّت اسم مصدر و بمعنی طریقه از مادّه ملّ یملّ و عبارت از طریقه و وظائفی است که پیروی از آنها سبب رابطه و اتّحاد گروهی گردد مانند کفر و افترائات جاهلانه که اساس دین یهود و نصاری میباشد.
«قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ» خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ارشاد جامعه اسلام است و مبنی بر تعلیم طریقه احتجاج میباشد.
«هُدَی اللَّهِ» اسم مصدر و چون اضافه بلفظ جلاله شده عبارت از طریقه عبودیّت و اداء وظائف آنست (پرستش فطری که عقل بر آن استقلال دارد) و کنایه است از دین اسلام و قرآن کریم که بر حسب فطرت یگانه طریقه پرستش بوده و هرگز مشوب بخیالات نفسانیّه نمیباشد.
«هُوَ الْهُدی» جمله اسمیّه و ضمیر فصل مبتدا و راجع بکلمه «هُدَی اللَّهِ» میباشد «الهدی» نیز اسم مصدر و خبر برای ضمیر فصل و جمله اسمیّه خبر برای إنّ میباشد.
و کریمه مفهوم هدایت و طریقه پرستش آفریدگار را بپیروی از دین اسلام و قرآن کریم منحصر نموده است و لازم حصر آنستکه حقیقت دین یهود و نصاری انوار درخشان، ج‌1، ص: 316
جز ضلالت و پیروی از هوی و خیالات واهیه نیست.
«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ» و او استینافیّه و لام قسم و جمله شرطیّه است «اتَّبَعْتَ» بهیئت ماضی و فعل شرط و مصدر آن اتّباع و بقرینه سیاق عبارت از عقد قلب و پیروی از طریقه دیگریست.
«أَهْواءَهُمْ» أهوا، جمع هوی و صفت مشبهه است و نیز مفعول جمله میباشد و اسم مصدر آن هوی که بمعنی سقوط و فرود آمدن از مکان ارجمند است و هوی بقرینه سیاق عبارت از صفت رذیله نفسانیّه و خیالات واهیه‌ای است که بدان معتقد شده و از آن پیروی نمایند.
و تعبیر از ملّت و آئین یهود و نصاری بکلمه أهواء مبنی بر تأکید برهان در جمله «هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی» میباشد و نیز تصریح به این که آئین و کیش آنان جز خیالات واهیه و شهوات نفسانیّه نیست و گفتار توحیدی است که آمیخته بشرک و عناد میباشد و هرگز استناد بکتابهای آسمانی ندارد.
و از شهوات و آرزوهای نفسانیّه تعبیر بهوای نفس میشود بدان تناسب که یگانه سبب سقوط و پستی بشر همانست که از هوای نفس و آرزوهای واهیه خود پیروی کند همچنانکه تعبیر از کمال روح ناطقه بعقل بدان تناسب است که در نتیجه حکم فرمائی آن بر سائر قوا، از دو قوّه شهویّه و غضبیّه جلوگیری مینماید و انسانی را از هلاکت و پرتگاه‌های هوی و هوس محفوظ میدارد.
«بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» بعد ظرف و منصوب و مراد از موصول وصله موهبت علم باسرار توحید و احاطه بر حقائق دین اسلام است که لطیفه مقام رسالت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میباشد.
«مِنَ الْعِلْمِ» حرف من بیان «العلم» اسم مصدر مفرد و الف و لام آن عهد و عبارت از وحی و تعلیمات ربوبیّه و موهبت مقام خاتمیّت است که اقصی مرتبه عبودیّت و تعلّق بآفریدگار میباشد.
«ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ» جمله نافیه و جواب قسم بقرینه آنکه مقرون انوار درخشان، ج‌1، ص: 317
بحرف فا نمیباشد و بطور لزوم نیز جواب شرط محذوف است بقرینه دلالت جواب قسم بر آن.
«ما لَکَ» حرف ما نافیه و لام استحقاق بمعنی سلب شایستگی فضل پروردگار میباشد.
«مِنْ وَلِیٍّ» حرف من بیان منفیّ و یا تأکید نفی است «وَلِیٍّ» صفت مشبهه واقع در سیاق نفی و از آنست ولایت و تولّی یعنی آفریدگار از تو هرگز سرپرستی نخواهد فرمود.
«وَ لا نَصِیرٍ» نیز معطوف و صفت مشبهه واقع در سیاق نفی یعنی هرگز پروردگار از تو یاری و پشتیبانی نخواهد فرمود.
و کریمه «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ» جمله تعلیقیّه است و مفاد جمله تعلیقیّه (شرطیّه) آنستکه فقط در مقام بیان ملازمه و چگونگی رابطه شرط و جزا میباشد یعنی فقط رابطه اقتضائی شرط و جزاء را بیان مینماید بدون اینکه امتناع ذاتی و یا وقوعی و یا امکان و یا تحقّق هر یک از شرط و جزاء را در خارج اخبار و یا اثبات نماید همچنانکه جمله شرطیّه «إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود» فقط در مقام بیان ملازمه آنستکه هر گاه آفتاب طلوع کند لازم آن آنستکه فضای جهان نیز روشن خواهد شد و جمله در مقام اخبار بطلوع آفتاب و یا اثبات امکان آن نخواهد بود.
بدین جهت قضیّه تعلیقیّه در مورد امتناع ذاتی و وقوعی شرط و جزاء نیز استعمال میشود مانند کریمه «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» انبیاء: 22 که مبنی بر ملازمه آنستکه چنانچه دو واجب علی الاطلاق «دو پروردگار» بر جهان طبع و همچنان بر عوالم امکانی قیّومیّت نمایند منتهی باختلال نظام و فساد آنها خواهد گردید با اینکه تعدّد آفریدگار ممتنع ذاتی و هم چنان نظام جهان و سائر عوالم که اثر یگانگی اوست نیز محسوس میباشد.
و نیز مانند کریمه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» که در مقام بیان ملازمه و رابطه شرک اعتقادی با حبط و بطلان مقامات انسانی است و برای مبالغه بطور مخاطبت با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حقیقت را بیان فرموده است با اینکه شرط ممتنع ذاتی میباشد زیرا انوار درخشان، ج‌1، ص: 318
مقام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقصی مرتبه تعلّق بآفریدگار بوده و در این صورت ممتنع است که انقلاب یافته و در نتیجه شرک رابطه عبودیّت او گسیخته شود.
«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ» کریمه مبنی بر آنستکه از گروه یهود و نصاری فقط آنانکه توراة و انجیل را خوانده و پیروی نموده بقرآن کریم نیز ایمان آورده‌اند.
جمله موصول وصله مبتدا میباشد، الکتاب الف و لام آن عهد و مفعول دوم جمله و محتمل است توراة و انجیل و یا قرآن کریم باشد.
«یَتْلُونَهُ» بهیئت مضارع و جمع و مصدر آن تلاوت و عبارت از پی در پی خواندن است و بقرینه سیاق عبارت از فهمیدن و پیروی کردن میباشد و جمله فعلیّه برای موصول صفت و یا حال است بدین تناسب تأویل باسم فاعل میشود و ضمیر مفعول راجع بکتابست.
«حَقَّ» صفت مشبهه و صفت برای مفعول مطلق محذوف و تصریح بآنستکه تلاوت عبارت از حقیقت و نتیجه آن بوده که عقد قلبی و پیروی باشد.
«تِلاوَتِهِ» اسم مصدر و مجرور و مضاف الیه و ضمیر مجرور راجع بکتابست.
«أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ» اولئک مبتدا و مبنی بر حصر است و جمله فعلیّه بهیئت مضارع بر تلبّس و اتّصاف بایمان دلالت دارد و خبر برای اولئک میباشد و ضمیر مجرور راجع بکتاب است و مجموع جمله خبر برای موصول (الّذین آتیناهم الکتاب) میباشد و محتملست ضمیر مجرور راجع بقرآن کریم باشد و بر هر دو تقدیر استفاده میشود که ایمان بتوراة و یا انجیل و عقد قلبی و پیروی از هر یک از آندو سبب تصدیق دین اسلام و ایمان بقرآن کریم خواهد شد.
«وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» کریمه تصریح بنقیض جمله سابقه است یعنی کفر و انکار اعتقادی نسبت بکتاب آسمانی و هم چنان تکذیب قرآن کریم سبب خسران و زیان دنیوی بوده و منتهی بعقوبات ابدی خواهد شد.
«من» موصول و دارای معنی شرط، جمله «یکفر» بهیئت مضارع و مجزوم و فعل شرط میباشد و عبارت از کفر و انکار کتابهای آسمانی است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 319
«فَأُولئِکَ» جمله جزائیّه و ضمیر فصل «هم» مبنی بر تأکید و حصر میباشد «الْخاسِرُونَ» بهیئت اسم فاعل و مصدر آن خسران که بمعنی زیان و شقاوت ابدی و حرمان از نعمتهای جاوید میباشد که پروردگار برای اهل ایمان آماده فرموده است.
کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که مراد از موصول در کریمه اوصیاء علیهم السلام میباشند و مراد از کتاب قرآن کریم است.
مفسر گوید: بلحاظ اینکه حقیقت تلاوت عبارت از تلقّی آیات و درک حقائق قرآنی است لذا اختصاص بذوات قدسیّه دارد.
ارشاد دیلمی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که در تفسیر کریمه فرمود: مراد کسانی هستند که آیات قرآنی را میخوانند و در آنها تفکّر نموده و بمژده‌های آن امید داشته و از وعید و تهدید آن میترسند و از وقایع گذشتگان پند گرفته و اوامر و نواهی آنرا پذیرفته‌اند.
و تلاوت قرآن عبارت نیست از حفظ آیات و خواندن عبارات و سوره‌های آن و دانستن اعشار و اخماس آن. هم چنانکه مردمان عبارات قرآن را حفظ کرده ولی حدود آنرا ضائع گذارده‌اند بلکه تلاوت آن فقط تدبّر آیات قرآنی و عمل بآنهاست بر حسب کریمه «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ».
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» کریمه در مقام یادآوری نعمتهای بیشماریست که بر جامعه یهود ارزانی فرموده که سائر قبائل بشر از آن نعمتها محروم و بی‌بهره بوده‌اند.
و محتمل است تکرار کریمه بلحاظ امتنان بر جامعه یهود باشد بسبب این که پیشینیان آنان ایمان بتوراة آورده‌اند و نیز سبب ترغیب آنان بگرویدن بدین اسلام گردد.
«اذْکُرُوا» بهیئت امر و مبنی بر ارشاد و امتنان است و اسم مصدر آن ذکر و عبارت از یادآوری موهبتی است که سبب سپاسگزاری گردد.
«نِعْمَتِیَ» اسم مصدر و مضاف بضمیر و عبارت از فضل نفع و موهبتی است که شایسته انوار درخشان، ج‌1، ص: 320
شکر و سپاسگزاری باشد و نقیض آن نقمت بوده که عبارت از ضرر و زیانی استکه بر مورد شایسته متوجّه گردد.
«الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» جمله وصف و محلّ آن منصوب و تأکید آنستکه موهبت الهیّه بوده و شایسته سپاسگزاری میباشد.
«وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ» جمله نیز مبنی بر اهتمام بشأن نعمتهائی استکه بر جامعه یهود ارزانی فرموده و نیز تأکید در سپاسگزاری است.
«فَضَّلْتُکُمْ» بهیئت ماضی و متکلّم و مصدر آن تفضیل تعدیه و عبارت از نعمتهائی است که سبب برتری و امتیاز جامعه یهود از سائر قبائل بشر گردد مانند فضیلت نبوّت و پیامبری و حکمفرمائی که در سلسله بنی اسرائیل مقرّر فرموده است.
«عَلَی الْعالَمِینَ» متعلّق بجمله متّصله و بتقریبی که ذکر شد استفاده میشود هنگامی که جامعه یهود مشمول نعمت‌ها و فضیلتها بوده‌اند سائر قبائل جامعه بشر محروم و بی‌بهره از آن نعمتها بوده‌اند و بدین تناسب مراد از کلمه «الْعالَمِینَ» سائر قبائل بشر در همان ادوار است که مفضول جامعه یهود بوده‌اند.
«وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً» کریمه بر حسب سیاق مبنی بر تهدید جامعه یهود است و تکرار آن نیز مبنی بر تأکید آنستکه در پایان قسمتی از آیات کریمه (هشتاد آیه) که در باره بنی اسرائیل نازل شده یادآوری فرموده که انکار دین اسلام سبب کفران و ناسپاسی نعمتهای موهوبه بر آنها میباشد و ضمنا لوازم ذاتی نشئه رستاخیز را اعلام فرموده که وسائل طبیعیّه این جهان در آن حکمفرما نخواهد بود.
«اتَّقُوا» بهیئت امر و جمع مبنی بر تهدید و بطور قضیّه حقیقیّه از زمان نزول کریمه میباشد و مصدر آن اتّقاء که بمعنی پرهیز از عقوبات است.
«یَوْماً» ظرف و منصوب و بقرینه سیاق عبارت از هنگام رستاخیز میباشد.
«لا تَجْزِی» بهیئت مضارع و صفت برای یوما و چون بحرف عن تعدیه شده بمعنی جلوگیری از ضرر و زیان میباشد «نَفْسٌ» مفرد نکره واقع در سیاق نفی.
«شَیْئاً» مفرد نکره و مفعول جمله است و بقرینه سیاق عبارت از عقوبات و تبعات انوار درخشان، ج‌1، ص: 321
افعال ناشایسته‌ئی است که بسوء اختیار در دنیا اکتساب نموده و از شؤون نفسانیّه و صورت گناهکاران میباشد.
«وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ» جمله بهیئت مضارع و مجهول و ضمیر مجرور راجع بنفس است عدل صفت مشبهه بمعنی برابر و مانند که بعنوان جریمه و غرامت داده شود.
«وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ» جمله معطوف و نافیه و مصدر آن نفع که بمعنی سود است.
شفاعة اسم مصدر که بمعنی وساطت و درخواست عفو از گناه هنگام اجراء کیفر بر گناهکار میباشد و چون برهانا شفاعت در نشئه جزاء از شؤون وساطت در تشریع و تکوین و از وظائف پیغمبران میباشد بدینجهت اختصاص باهل ایمان خواهد داشت و کفّار بواسطه قطع رابطه اعتقادی از وسائط فیوضات الهیّه در نشئه جزاء نیز از شفاعت پیغمبران محروم خواهند بود.
«وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» جمله اسمیّه و نافیه و معطوف و ضمیر فصل برای تأکید است و جمله بهیئت مضارع و مجهول و جمع یعنی کفّار هرگز یار و پشتیبان نخواهند داشت.
و کریمه مبنی بر اعلام ظهور و رشد آثار و تبعات و خیمه کفر است یعنی هم چنانکه در نشئه دنیا بسوء اختیار رابطه عبودیّت خود را از آفریدگار قطع نموده و از وسائط فیوضات الهیّه (پیغمبران) پیروی ننموده‌اند یعنی طغیان و خودپرستی را پیشه کرده‌اند ظهور و رشد این رذیله نفسانیّه آنستکه در نشئات دیگر از برزخ و قیامت و دوزخ از شمول رحمت عفو پروردگار و همچنین از شفاعت پیغمبران مأیوس بوده و همواره دچار تبعات عقائد فاسده و لوازم ملکات قبیحه نفسانیّه خود خواهند بود و هیچ وسیله دفاع و یا عفو از اجراء کیفر نخواهند داشت.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 322

[سوره البقرة (2): آیه 124] .... ص : 322

اشاره

وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (124)

خلاصة .... ص : 322

بیاد آور هنگامی که پروردگار ابراهیم را بوظائف بسیار دشواری (مانند اعمال حج و ذبح فرزند و دچار شدن بآتش نمرود) آزمایش نموده و از عهده انجام آنها برآمد پروردگار فرمود که ترا بپیشوائی مردمان برگزیدم ابراهیم درخواست نمود ببرخی از فرزندان من نیز موهبت فرما فرمود آری تنها بآنانکه شایسته باشند موهبت خواهم نمود زیرا عهد من هرگز بستمکاران نخواهد رسید.

شرح .... ص : 322

«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ» کریمه مبنی بر اشاره باسراریست از جمله ذکر علل شایستگی برای منصب امامت و اینکه ستمگران هرگز شایسته آن نخواهند بود.
«إِذِ» ظرف زمان و بقرینه مخاطبه با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عامل آن جمله اذکر میباشد.
«ابْتَلی» بهیئت ماضی و مصدر آن ابتلاء و از آن مادّه است بلاء و بلوی و بلیّه و بقرینه سیاق عبارت از آزمایش کمالات نفسانیّه بوسیله پیشنهاد وظائف دشواری است که پس از انجام آنها شایستگی و کمال نفسانی شخص مورد آزمایش را بعرصه ظهور درآورد.
«إِبْراهِیمَ» اسم عجمه و سریانی که در آن لغت بمعنی پدر مهربانست و مفعول انوار درخشان، ج‌1، ص: 323
جمله بطور لزوم بر فاعل مقدّم داشته شده زیرا ضمیر کلمه «ربّه» راجع بمفعول است و بر تقدیر آنکه فاعل مقدّم داشته شود ضمیر آن بمتاخّر لفظی و رتبی راجع خواهد بود و این برخلاف قواعد ادبی است.
و ابراهیم ملقّب بخلیل الرحمان فرزند تارخ فرزند آزر فرزند با خور فرزند شاروخ فرزند ارغو فرزند فالغ فرزند عابر فرزند شالخ فرزند ارفخشد فرزند سام فرزند نوح پیغمبر علیه السلام میباشد.
و لفظ جلاله «رَبُّهُ» فاعل جمله و مرفوع است. ربّ صفت مشبهه بمعنی پروردگار و مضایف آن مربوب که بمعنی پرورش یافته میباشد و اضافه آن بضمیر مفعول نظر بتشریف و امتنان بر ابراهیم است و مبنی بر اینکه همه کمالات او از موهبتهای پروردگار است از جمله آنکه او را بمعرض آزمایش آورده و رستگار فرمود.
«بِکَلِماتٍ» با حرف تعدیه و یا سببیّه. کلمات جمع کلمة از مادّه کلم بمعنی جرح و تاثیر است و بدین تناسب بر گفتار کلمه گفته میشود که از عقیده قلبی و کمال وجودی گوینده کشف نموده و نیز تاثیر در نفس شونده مینماید.
و در مورد کریمه بقرینه سیاق عبارتست از وظائف عبودیّت و پیمانهای دشواری که پروردگار بدان وسیله کمالات نفسانیّه و ثبات ایمان ابراهیم را امتحان و آزمایش فرمود و بوسیله انجام آن وظائف لیاقت و شایستگی او را که منظور از اختبار بود بعرصه ظهور درآورد.
و محتمل است مراد از کلمات خصال ممدوحه‌ای باشد که در آیات کریمه ذکر شده همچنانکه از ابن عبّاس روایت شده که پروردگار بوسیله سی خصلت از وظائف اسلام ابراهیم را امتحان نمود و از عهده انجام آنها برآمد و نیز او را از رذائل صفات پاک نمود بشهادت کریمه «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی»: و از خصال پسندیده ده صفت آنرا در سوره برائه ذکر نموده. «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ» تا آخر کریمه و ده خصلت فاضله از آنرا در کریمه «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» تا آخر کریمه و ده خصلت آنرا در سوره المؤمنون «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» تا کریمه «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» ذکر انوار درخشان، ج‌1، ص: 324
فرموده است.
و نیز محتمل است که مراد از کلمات مأموریّت ابراهیم بذبح فرزند خود اسماعیل باشد بر حسب کریمه «قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» صافّات: 102 و کریمه «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» صافّات: 105 زیرا کریمه تصریح فرموده است که واقعه امر ابراهیم بذبح فرزند خود اسماعیل بلاء و اختبار دشواری بود.
و نیز دچار شدن ابراهیم بعقوبت آتش نمرود بر حسب کریمه «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ» انبیاء: 70 و دیگر آنکه ابراهیم کنیز خود هاجر و فرزند کودک خود اسماعیل را بامر پروردگار از شام بدر برد و در بیابان سوزان مکّه معظّمه آن دو را تنها نهاد و خود برگشت.
تفسیر برهان از شیخ صدوق از مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه که مراد از بعض کلمات یقین ابراهیم است برحسب کریمه «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» انعام: 76.
و نیز اعتقاد ابراهیم بازلیّت آفریدگار و یگانگی او است و نیز تبرّی او از شرک هنگامی که بستارگان و ماه و آفتاب نظر نمود و بغروب هر یک بپیدایش و حدوث آنها استدلال کرد و نیز بسبب حدوث آنها بازلیّت آفریدگار معتقد شد.
و نیز شجاعت او است نظر بتعریض بر بت‌پرستان بر حسب کریمه «إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» انبیاء: 52 و نیز حلم ابراهیم است بشهادت کریمه «إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ» هود: 75.
و نیز سخاء اوست بر حسب کریمه «هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ» ذاریات: 24 و نیز اعراض او از خویشان خود بر حسب کریمه «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» مریم: 48.
و از جمله مداومت او بامر بمعروف و نهی از منکر بر حسب کریمه «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
مریم: 42. انوار درخشان، ج‌1، ص: 325
و نیز توکّل او بآفریدگار بود بر حسب کریمه «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ» شعراء: 81.
و از جمله پیش آمد ناگوار بر ابراهیم هنگامی بود که او را در منجنیق گذارده و بسوی آتش پرتاب نمودند.
و از جمله ماموریّت او بذبح فرزندش اسماعیل بود.
و نیز تبرّی او از شرک بر حسب کریمه «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» آل عمران: 67.
و از جمله مداومت او بهمه طاعات و اداء وظائف عبودیّت بود بر حسب کریمه «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» انعام: 136.
و نیز محتمل است که کلمات عبارت باشد از وظائف بسیاری که در آیات کریمه بعد ذکر فرموده است.
«فَأَتَمَّهُنَّ» جمله تفریع و مبنی بر گواهی آنکه ابراهیم قیام باداء وظائف عبودیّت نمود و امتحان را بطور کامل بپایان رسانید أتمّ بهیئت ماضی و مصدر آن اتمام و بقرینه سیاق عبارت از قیام بشؤون امتحان و اداء تکالیف است و ضمیر فاعل راجع بابراهیم میباشد و ضمیر مفعول راجع است بکلمات همچنانکه کریمه «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّی» نجم: 37 نیز گواهی داده است.
و محتمل است ضمیر فاعل در جمله «فَأَتَمَّهُنَّ» راجع باشد بکلمه ربّه و جمله تفریع و مترتّب بر جمله «ابتلی» باشد یعنی بتوفیق پروردگار ابراهیم قیام باداء وظائف نمود و شایستگی او بعرصه ظهور در آمد.
«قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» کریمه خطاب بابراهیم و مبنی بر امتنان و تشریع منصب إمامت است برای او در اثر شایستگی که از او بعرصه ظهور آمد.
جاعل از صفات فعل تشریعی پروردگار است و صفت تشریع عبارت از راهنمائی بشر بسوی سعادت و فضائل اخلاق میباشد یعنی بوسیله تشریع وظائف عبودیّت و ارشاد بروابط حقوقیّه و احکام سیاسیّه جامعه بشر را بسوی سعادت سوق میدهد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 326
و از جمله شؤون تشریع موهبت منصب نبوّت و پیامبری و رسالت و امامت میباشد یعنی مردمان شایسته را برگزیند و برای تبلیغ شرائع الهیّه و تعلیم وظائف عبودیّت بسوی مردم بفرستد للنّاس متعلّق بکلمه إماما میباشد.
«إِماماً» بکسر همزه بر وزن فعال مرادف با کلمه «من یؤتم به» یعنی کسی که شایسته است که مردمان از عقائد و اخلاق و رفتار او پیروی نمایند و مفعول دوم برای کریمه «جاعِلُکَ» میباشد و بر حسب ظاهر و بقرینه سیاقیّه کریمه در مقام تشریع است یعنی بدین وسیله منصب امامت را بابراهیم موهبت فرموده و قبل بر آن فاقد آن منصب بوده است زیرا چنانچه امامت از لوازم نبوّت و یا رسالت باشد پس از نیل بآن مناصب، تشریع بعض لوازم آنها لغو و بیهوده میباشد.
و نیز اسم فاعل در صورتی متعدّی بمفعول دوم میشود که بمعنی حال و استقبال باشد و در مورد کریمه مبتنی بر آنستکه در مقام تشریع منصب امامت باشد نه در مقام اخبار بآن.
و نیز بقرینه اینکه کریمه بطور مخاطبه میباشد شاهد آنستکه در آن هنگام ابراهیم شایسته وحی بوده یعنی دارای مقام نبوّت و پیامبری و رسالت بوده زیرا بجز نبیّ و رسول شایسته وحی و مخاطبه با آفریدگار نمیباشد.
و نیز بقرینه متّصله که پس از موهبت منصب امامت باو، برای برخی از فرزندان خود نیز درخواست نمود (قال و من ذرّیّتی) شاهد آنستکه در آن هنگام داری فرزند بوده است.
و نیز بقرینه کریمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ» ابراهیم: 41 که در هنگام کهن سالی و پیری دو فرزند باو موهبت شد.
و نیز بشهادت کریمه «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ» هود: 73 مبنی بر اینکه هنگام بشارت فرزند باو با ملائکه و فرشتگان گفتگو مینمود و شاهد آنستکه در آن هنگام دارای منصب رسالت بوده.
و بدین قرائن متّصله و سیاقیّه استفاده میشود که منصب امامت غیر از منصب پیامبری و رسالت میباشد و عبارت از شایستگی مخصوصی است برای پیشوائی و هدایت انوار درخشان، ج‌1، ص: 327
جامعه بشر، و حقائق نبوّت و رسالت و امامت از مناصب الهیّه و احاطه بر شؤون هر یک خارج از عقول قاصره میباشد.
و بر حسب کریمه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بنی اسرائیل: 74 ناچار برای مردمان پیشوایانی خواهد بود که در روز جزا معرّف آنان باشند زیرا همچنانکه در عالم دنیا ناچار در سیر و سلوک و معیشت خود پیشوائی داشته در قیامت نیز بهمان صورت و چگونگی محشور شده و معرّف آنان خواهد بود.
و از کریمه استفاده میشود که در جامعه بشر همواره باید امام و پیشوائی چه از سلسله انبیاء و یا رسولان و یا از اوصیاء باشد که مردمان در امور دین و دنیای خود از آنها پیروی کنند و در روز جزاء نیز معرّف و شعار آنان باشند.
«قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» کریمه مبنی بر درخواست ابراهیم موهبت منصب امامت راست برای برخی از فرزندان خود که همواره پیشوایان جامعه بشر باشند و بدیهی است که حکایت کریمه مبنی بر اعلام آنستکه درخواست او پذیرفته شده است و نیز این موهبت اختصاص بفرزندان ابراهیم دارد.
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» و او عاطفه و جمله معطوف بضمیر مفعول «جاعلک» و چون در مقام درخواست بوده بمنزله «و اجعل من ذرّیّتی أئمّة» میباشد.
«من» حرف تبعیض ذرّیّة بمعنی نسل و فرزند میباشد و بدو تشدید بر وزن فعلیّه و یا فعّوله از مادّه ذرّ بتشدید گرفته شده که بمعنی جدائی مادّه تناسلی از انسان است و یا از مادّه ذرء که بمعنی خلق میباشد و همزه آن بر تقدیر ذرء و یا راء سوم آن بر تقدیر ذرّ قلب بیاء و ادغام شده است.
و از جمله «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» بقرینه سیاق استفاده میشود که ابراهیم از پروردگار درخواست نمود که برای بعضی از فرزندان شایسته او نیز منصب امامت را مقرّر فرماید.
زیرا ساحت ابراهیم منزّه است از اینکه درخواست نماید که خداوند همچه منصب سامی و ارجمند را برای همه فرزندان او و یا برای بعض از آنان بدون قید و شرط مقرّر فرماید. انوار درخشان، ج‌1، ص: 328
«قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» کریمه مبنی بر اجابت درخواست ابراهیم است با تصریح به این که منصب امامت عهد و پیمان الهی و دارای ارکان و موانع میباشد.
«لا یَنالُ» جمله نافیه و مصدر آن نیل بمعنی رسیدن و یافتن چیزیست و از آنست نائل یعنی شایسته برای امری و نقیض آن غیر نائل که بمعنی غیر صالح و ناشایسته میباشد و جمله «لا یَنالُ» بر حسب ماده و هیئت دلالت بر نفی صلاحیت ذاتی مینماید.
«عَهْدِی» فاعل جمله نافیه و اسم مصدر و اضافه بضمیر متکلّم شده و عبارت از منصب و امامت الهیّه است که از شؤون نظام تکوین و تشریع و نصب خلیفه میباشد مانند عهد نبوّت و پیامبری و رسالت که بمقتضای حکمت و تربیت جامعه بشر نمایندگانی نصب و اعلام فرماید و از جمله عهد و پیمانی است که در فطرت، پیروی از آنرا بر عهده بشر نهاده.
و عهد در کریمه مطلق است و شامل همه مراتب منصب نبوّت و رسالت و امامت و وصایت میشود.
و از آن قبیل است مقام ولایت و اولویّت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر جامعه اسلام بر حسب کریمه «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» احزاب: 7 و هم چنان ولایت أوصیاء طاهرین علیهم السلام برحسب کریمه «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» نساء: 63 و از آنست وساطت در فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه و مقام شهادت بر حسب کریمه «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً» بقره: 137.
و مناصب الهیّه عبارت از حقائقی از اسرار غیر متناهیه عبودیّت است که نسبت بیکدیگر عامّ و خاصّ مطلق و یا من وجه میباشند و مجرّد اختلاف الفاظ نیست.
و حقیقت عهد و پیمان متقوّم بدو طرف میباشد یعنی در برابر موهبت منصب الهی وظائف دشواری نیز برعهده نمایندگان نهاده شده.
هم چنانکه کریمه «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً» احزاب: 8. و از آن بمیثاق غلیظ یعنی پیمان مؤکّد تعبیر فرموده است که با کمال سعی و کوشش در مقام اداء وظائف محوّله انوار درخشان، ج‌1، ص: 329
و تبلیغ احکام الهیّه و سوق جامعه بشر بسوی سعادت برآیند.
«الظَّالِمِینَ» مفعول جمله و تعلیل برای جمله «لا یَنالُ» میباشد و تلویحا رکن و شرط برای شایستگی عهد الهی را بیان فرموده است.
و ذکر عنوان ظالم (ستمکار) بیان مانع ذاتی و سبب عدم لیاقت برای نیل منصب الهی است یعنی مباشرت و اتّصاف برذیله ظلم بطور اطلاق مانع خواهد بود از نیل بعهد و ودیعت الهیّه.
و ظاهر از سیاق کریمه، ظلم و تجاوز از حدود عبودیّت است که شامل همه گونه ستم در حقوق اجتماعی و فردی و تقصیر در اداء وظائف الهیّه میشود و اقصی مرتبه ظلم انکار یگانگی آفریدگار است گرچه اندک زمانی باشد و مرتبه نازله آن طغیان عملی و تقصیر در اداء وظائف عبودیّت میباشد.
و کریمه بر حسب تعلیل تنفیذ فرموده است حکم عقل را به این که ظالم بقول مطلق از موهبت منصب و ودیعت الهی محروم خواهد بود یعنی هر مرتبه‌ئی از ظلم و ستم شایستگی برای نیل منصب الهی را سلب خواهد نمود.
و از ذکر تعلیل و قید کلمه «الظّالمین» از نظر تقابل تلویحا استفاده میشود که شایسته برای عهد و پیمان الهی فقط صالح بطور اطلاق میباشد یعنی خالص در مقام عبودیّت که هرگز مشوب بمرتبه‌ئی از ظلم اعتقادی و اخلاقی و افعالی نباشد و نسبت بودائع الهیّه و وظائف عبودیّت خیانت ننموده و در اداء آنها نهایت سعی را معمول دارد.
و کریمه «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی» یونس: 35- بهمین حقیقت اشاره و با ذکر برهان حصر فرموده است زعامت و پیشوائی جامعه بشر را بآنانکه دارای هدایت ذاتی و موهوبی میباشند که هرگز متزلزل و یا زوال پذیر نیست.
ولی آنانکه هدایت ذاتی و موهوبی نداشته و از دیگران باید استفاده کنند هرگز برای هدایت و پیشوائی مردمان، شایسته نخواهند بود زیرا خود نیازمند به پیشوا میباشند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 330
شیخ صدوق از مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» فرمود کسی که بت را پرستش نموده و شرک بآفریدگار داشته گرچه اندک زمانی باشد هرگز شایسته امامت و پیشوائی نخواهد بود گرچه دین اسلام را پذیرفته باشد. و ظلم عبارت از تجاوز از حدود عبودیّت میباشد و بزرگترین ظلم شرک بآفریدگار است بشهادت کریمه «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» و هم چنان شایسته امامت نخواهد بود کسی که گناه صغیره و یا کبیره‌ئی مرتکب شده گرچه پس از آن توبه کند و همچنان فقط کسی شایسته اقامه حدود بر گناهکاران میباشد که خود بری بوده و استحقاق عقوبت نداشته باشد.
بدین جهت کسی شایسته مقام امامت و پیشوائی بشر نخواهد بود جز آنکه معصوم از لغزش و منزّه از همه گناهان باشد و عصمت شناخته نمیشود مگر بسبب تعریف و اعلام پروردگار بوسیله پیغمبر خود زیرا عصمت موهبت الهی است و مانند سیاهی و سفیدی نیست که دیده شود بلکه امر نفسانی و خلق پسندیده‌ئی است که شناخته نمیشود جز باعلام پروردگار.
کافی از هشام بن سالم از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: فرمود ابراهیم رسول بود ولی امام نبود تا هنگامی که پروردگار باو فرمود «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» پروردگار فرمود «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» یعنی هر که بت را پرستش نموده هرگز شایسته منصب امامت نخواهد بود.
و نیز کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که پروردگار ابراهیم را برای مقام عبودیّت برگزید پیش از آنکه او را بنبوّت و پیامبری برگزیند و نیز او را بنبوّت و پیامبری برگزید پیش از آنکه او را برسالت برگزیند و نیز او را برسالت برگزید پیش از آنکه او را بخلّت خود اختیار کند و او را بمقام خلّت نائل نمود پیش از آنکه او را بامامت برگزیند و سپس فرمود «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً».
و چون این موهبت، بزرگ بود درخواست نمود «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» پروردگار فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» زیرا بی‌خرد و نادان هرگز شایسته پیشوائی برای انوار درخشان، ج‌1، ص: 331
پرهیزکاران نخواهد بود.
و نیز کافی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که پروردگار ابراهیم را بمقام عبودیّت خود اختیار نمود پیش از آنکه او را بنبوّت برگزیند و او را بمقام نبوّت برگزید پیش از آنکه او را برسالت اختیار نماید و او را برسالت انتخاب نمود قبل از آنکه او را بخلّت برگزیند و او را بمقام خلّت انتخاب نمود قبل از آنکه او را بامامت برگزیند و سپس فرمود «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» و از نظر بزرگی موهبت درخواست نمود یا ربّ «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».
و نیز شیخ صدوق از عبد العزیز بن مسلم روایت نموده که روز جمعه هنگام ورود حضرت رضا علیه السلام در مسجد مرو حاضر بودیم گفتگو در امامت شد حضرت بعبد العزیز خطاب نموده فرمود مردمان بی‌خرد غفلت دارند از دین خود و پروردگار قبض نفرمود روح رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مگر آنکه دین اسلام را کامل نمود و بر او قرآن را نازل کرد و در ضمن فرمود امامت بالاتر از آنستکه مردمان بعقول خود درک نموده و امام و پیشوائی برای خود برگزینند و امامت از جمله مناصبی است که پروردگار آنرا بابراهیم اختصاص داده است پس از نبوّت و خلّت او، و فضیلت او نیز بامامت او است بر حسب کریمه «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» ابراهیم خلیل در حالی که خورسند بود عرضه داشت «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» و کریمه باطل نمود امامت و پیشوائی هر ظالمی را تا روز قیامت و منحصر نمود در باره کسانی که از هر گونه رذائل پاک و پاکیزه باشند.
و شیخ طوسی در کتاب امالی از طریق عامّه از عبد اللّه بن مسعود روایت نموده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میفرمود من بدرخواست جدّ خود ابراهیم برسالت رسیده‌ام عرضه داشتیم یا رسول اللّه چگونه پیامبری تو بدعای او بوده؟ فرمود پروردگار وحی نمود بابراهیم «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» و از آن موهبت بسیار خورسند شد عرضه داشت بار الها از فرزندان من نیز امام خواهند شد؟ باری تعالی وحی فرمود که عهد امامت را بظالمان و ستمگران نخواهم واگذارد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 332
ابراهیم عرضه داشت کدام است ظالم که شایسته امامت نباشد؟ فرمود کسی که سجده برای بت نمود باشد هرگز او را بامامت نخواهم برگزید ابراهیم عرضه داشت مرا و فرزندان مرا حفظ نما از اینکه غیر تو را پرستش نمائیم «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ» و منتهی شد دعوت إبراهیم بمن و برادرم علی که هرگز برای بت سجده نکرده‌ایم و پروردگار مرا برسالت برگزید و علی را بوصایت و ولایت.
و نیز در کتاب مناقب از طریق عامّه از عبد اللّه بن مسعود روایت شده که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میفرمود من درخواست شده جدّ خود ابراهیم هستم عرضه داشتم یا رسول اللّه چگونه مسئلت شده جدّ خود هستی؟ فرمود دعوت ابراهیم از باری تعالی بمن و علی منتهی شد که هرگز بت را پرستش نکرده‌ایم بدین جهت مرا برسالت و علی را بوصایت برگزید.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 333

[سوره البقرة (2): آیات 125 تا 129] .... ص : 333

اشاره

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (126) وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (129)

خلاصة .... ص : 333

بیاد آور هنگامی که خانه کعبه را زیارتگاه اهل ایمان و جای امن و پناه مردمان قرار دادیم و دستور داده شد که مقام ابراهیم را جایگاه پرستش (عبادت آفریدگار) و نماز قرار دهید، و از ابراهیم و فرزندش اسماعیل نیز پیمان گرفتیم که کعبه (خانه خدا) را از هر پلیدی دور و از آمیختگی بشرک پاکیزه و برای اهل ایمان آماده نمائید تا همواره برای طواف و زیست در آن آمده و بنماز و پرستش آفریدگار قیام کنند.
و نیز بیاد آور هنگامیکه ابراهیم درخواست نمود بار الها اطراف کعبه را شهر و جای آسایش مردمان و محلّ امن و پناه‌گاه قرار ده و روزی ساکنان آنرا که ایمان آورده‌اند فراوان گردان درخواست ابراهیم پذیرفته شد و هر که از مجاوران کعبه پس از فراوانی نعمت ایمان نیاورده و راه کفر بپیماید اگرچه از زندگانی دنیا او را اندکی بهره‌مند نمایم ولی در آخرت دچار آتش سوزان دوزخ خواهم نمود که چه بسیار بد انوار درخشان، ج‌1، ص: 334
جایگاهی است.
و نیز بیاد آور هنگامی که ابراهیم دیوار و بنیان خانه کعبه را بالا میبرد و فرزندش اسماعیل نیز او را کمک میکرد عرضه داشتند بار الها این خدمت را از ما بپذیر و آن را حرم امن خود قرار ده و تو درخواست بندگان را اجابت میفرمائی و بر همه اسرار دلها آگاه هستی.
و نیز ابراهیم و اسماعیل عرضه داشتند بار الها ما را تسلیم فرمان خود گردان و نیز گروهی از فرزندان ما را از بندگان شایسته خود قرار ده و روش بندگی و اعمال حج را بما بیاموز و انجام وظائف عبودیّت را بر ما آسان بنما که تنها توئی بخشنده و مهربان.
بار الها پیغمبری از فرزندان ما برانگیز که آیات کریمه تو را برای مردم بخواند و آداب پرستش و اخلاق پسندیده را بآنان بیاموزد تا بدینوسیله از عادات رذیله آنانرا پاکیزه سازد تنها توئی که بر هر چه خواهی توانا هستی و سعادت بشر را تامین و آماده می‌فرمائی.

شرح .... ص : 334

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ» کریمه مبنی بر تشریف کعبه معظّمه و تشریع حکم وجوب حجّ و اداء مناسک آن میباشد.
«إِذْ» ظرف زمان و مبنی بر سکون و بر حسب سیاق کریمه خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میباشد و عامل آن جمله اذکر و محذوف است.
«جَعَلْنَا» بهیئت ماضی و متکلّم و مصدر آن جعل بمعنی قرار دادن و بقرینه سیاق ممکن است جعل تکوینی و بمعنی آفرینش باشد یعنی مکان کعبه را شریف و محترم و شایسته آفریدیم و از جمله اثر و لازم شرافت ذاتی آن مکان آنستکه در مقام تشریع نیز در دیانت توحید اعمال و مناسک برای آن مقرّر شود چنانچه در دین اسلام مناسک حجّ انوار درخشان، ج‌1، ص: 335
از ارکان عملیّه ایمان قرار داده شده.
و نیز محتمل است بطور جعل تشریعی بوده باشد که از شؤون صفت تشریعی آفریدگار میباشد و عبارت از تشریع حکم و یا موضوع برای حکم است و بر این تقدیر جمله انشائیّه و ظاهر سیاق نیز چنانست یعنی مبنی بر تشریع و انشاء حکم و ایجاب وظائف مناسک حجّ است و تعبیر بهیئت متکلّم مع الغیر نیز مشعر بصدور از مقام ربوبی است که کعبه و مناسک آن از شعائر الهیّه میباشد.
«الْبَیْتَ» الف و لام آن عهد بمعنی منزل و عبارت از محلّی است که انسان هنگام تاریکی شب تا سپیده دم در آن زیست نماید و خفتن در آن مکان شرط صدق بیتوته نیست.
بیت از مادّه بات یبیت بیتوتة گرفته شده که معنی شب را بسحر گذرانیدن میباشد و مراد کعبه است که ابراهیم بدستور پروردگار بناء نهاد و از نظر تشریف از شعائر الهیّه شمرده شد و از آن تعبیر ببیت عتیق فرمود در کریمه «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» حجّ: 34 بتناسب اینکه هنگام طوفان نوح از غرق و فرو رفتن در آب ایمن ماند و در کریمه «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» بطور اضافه تشریفی بمقام ربوبی اسناد داده شده.
«مَثابَةً لِلنَّاسِ» مثابة بفتح میم در اصل مثوبة بر وزن مفعله اسم مکان میباشد و او قلب بالف شده از ماده ثاب یثوب مثابة و ثوابا تاء آن نیز برای مبالغه و بمعنی مکانی است که مردمان برای زیارت و عبادت بدان سوی روی آورده و رفت آمد کنند و از خیرات و برکات آن بهرمند شوند و از آنست ثواب بمعنی نتائج کارهای نیک که همواره از آنها برخوردار گردند.
و مثابه عبارت از زیارت‌گاه است یعنی مکان شریفی که برای اداء مراسم عبودیّت وظائفی در آن مکان مقرّر شده و از آن تعبیر بمناسک حجّ میشود و همواره در موسم مخصوص مردمان بدان سوی روی آورده و وظائف حجّ و شعائر عبودیّت را اجراء مینمایند.
«لِلنَّاسِ» متعلّق بکلمه مثابه و اسم جمع و مفرد آن انسان و مراد جامعه اسلام است که شایسته تشریف میباشند.
«وَ أَمْناً» معطوف و مفعول دوم جمله است و اسم مصدر از مادّه امن یأمن و بقرینه انوار درخشان، ج‌1، ص: 336
مورد از نظر مبالغه و بطور کنایه بمعنی فاعل و آمن میباشد یعنی هر که در آن مکان وارد شده و پناه آورده از خطر و عقوبت ایمن خواهد بود همچنانکه کریمه «أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً» تعبیر فرموده یعنی مکان محترمی بوده که از آثار آن آنستکه هر که بآن پناه آورد از عقوبت و قصاص ایمن خواهد بود.
و جمله نیز در مقام تشریع آنستکه که کعبه حرم و مأمن یعنی مکان امن بوده که جنایتکاران تا هنگامیکه بدان مکان پناه برده از اجراء عقوبت ایمن خواهند بود و از جمله آثار این تشریف (تشریع حرم) آنستکه از جمله تروک حجّ منع صید و شکار حیوانات و قتل حشرات میباشد و از آن جمله منع از ستیز با یکدیگر و ایراد جرح و یا ریزش خونست.
و در زمان جاهلیّت و قبل از تشریع دین اسلام مشرکان از شعائر دین ابراهیم و سیره اسماعیل علیهما السلام پیروی نموده و بدین شعار ملتزم بودند یعنی قاتل را در حرم عقوبت و قصاص نمیکردند و هر که بدان مکان محترم پناه میبرد از خطر و کیفر ایمن بود ولی کسی که در حرم مرتکب جنایت شود از عقوبت ایمن نخواهد بود زیرا که خود هتک حرمت حرم را نموده است و نیز از جمله آثار تشریف کعبه آنستکه از چهار جانب تا حدود میقات جزء حرم بشمار آمده است.
«وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی» کریمه در مقام تشریع آنستکه یکی از ارکان مناسک حجّ صلاة در مقام ابراهیم میباشد.
جمله «اتَّخِذُوا» بهیئت امر ارشادی و انشائیّه و معطوف بجمله «جَعَلْنَا» که جمله انشائیّه و مبنی بر تشریع حکم مناسک حجّ بطور اجمال بوده و بمنزله جمله «ثوبوا إلی البیت» میباشد و اتّخذوا نیز در مقام تشریع جزء دیگر از مناسک است که عبارت از نماز طواف در مقام ابراهیم باشد و مصدر آن اتّخاذ و بقرینه سیاق عبارت از تأکید در ملازمت بعمل است.
«من» بیان. مقام اسم مکان و جمع آن مقاوم مفعول اوّل جمله و عبارت از جای اثر دو پای ابراهیم علیه السلام میباشد.
مصلّی بهیئت مفعول و اسم مکان از مزید فیه و مفعول دوّم جمله است و مفاد جمله انشائیّه انوار درخشان، ج‌1، ص: 337
(اتّخذوه مسجدا) آنستکه مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید و استعاره لطیفی است از اینکه از جمله مناسک حجّ بجا آوردن نماز طواف در مقام ابراهیم میباشد.
«وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ» کریمه نیز مبنی بر تشریع طهارت معنوی و ظاهری برای کعبه است در اثر شرافت تکوینی آن و معطوف بجمله «إِذْ جَعَلْنَا» و بهیئت ماضی و متکلّم مع الغیر، و عهد عبارت از پیمان و فرمان میباشد و اسناد عهد بمتکلّم بهیئت جمع نظر بشرافت فرمان ربوبی است. و گفته شده تناسب نام اسماعیل آن بوده هنگامیکه ابراهیم علیه السلام از پروردگار درخواست نمود که فرزندی باو موهبت فرماید عرضه میداشت «اسمع ایل» یعنی بار الها درخواست مرا بپذیر.
«أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» بیان و تفسیر مورد عهد و پیمانست، طهّرا بهیئت امر تشریعی و بنحو قضیّه حقیقیّه و مثنّا و مصدر آن تطهیر تعدیه و مجرّد آن طهارت بمعنی پاکیزگی (امر ثبوتی) است یعنی آلوده بهیچ کثافت معنوی و مادّی و ظاهری نمیباشد.
و مفاد جمله طهّرا آنستکه همواره کعبه را از قذارات معنوی (ورود بت‌پرستان و گذاردن بت و شعار بت‌پرستی) و همچنان از کثافات مادّی و ظاهری (منافرات طبع بشر مانند خون و میته و مانند آنها) پاک و پاکیزه بدارید هم چنانکه تکوینا با شرافت و طهارت آفریده شده است.
«بَیْتِیَ» بیت بمعنی منزل و از نظر تشریف اسناد بمقام ربوبی داده شده و مشعر بر تعلیل به این که بسبب شرافت تکوینی و طهارت ذاتی و نیز بواسطه اینکه در آفرینش بر سائر بقاع زمین و بر همه کرات جهان سبقت رتبی داشته بدین جهت دارای آثار و احکام گردیده و از شعائر الهیّه بشمار آمده و اسناد بساحت قدس ربوبی داده شده است.
گفته شده که پس از بناگذاری خانه کعبه هنگام امر پروردگار (أن طهّرا بیتی) در خانه کعبه بت گذارده نشده و بت‌پرستان نیز در آن مکان رفت و آمد نمیکردند.
این شبهه از قصور نظر است زیرا کریمه «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» بطور قضیّه حقیقیّه است یعنی مبنی بر تشریع طهارت کعبه است بر طبق شرافت تکوینی آن و نظر بتحقّق قذارت خارجی ندارد و بدین جهت همواره تشریع حکم طهارت در باره کعبه ساری است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 338
«لِلطَّائِفِینَ» متعلّق بجمله طهّرا. طائفین بهیئت جمع و مجرور و مفرد آن طائف از مادّه طاف یطوف و اسم مصدر آن طواف و از افعال قصدیّه و عبادیّه است یعنی بقصد عبودیّت دور زدن در گرد مکانی است و جمله مبنی بر تشریع طواف است که از جمله مناسک طواف خانه کعبه میباشد که با طهارت معنوی (پاکیزگی از حدث) و ظاهری (پاکیزه‌گی از خبث) وظیفه طواف را انجام داده یعنی بقصد عبادت در گرد خانه کعبه دور بزنند.
«وَ الْعاکِفِینَ» جمله معطوف و متعلّق بطهّرا میباشد و بهیئت فاعل و جمع و مجرور و مفرد آن عاکف و از آنست اعتکاف که امر قصدی و عبارت از توقّف و زیست در مکانی است بقصد عبادت.
«وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» جمله معطوف رکّع بتشدید وسط بر وزن قصّر بهیئت جمع و مفرد آن راکع.
«السُّجُودِ» نیز بهیئت جمع و مجرور صفت و مفرد آن ساجد و رکوع و سجود و جزء مهمّ و رکن نماز است و کنایه از نمازگذاران میباشد و از اطلاق کریمه استفاده میشود که بجای آوردن نماز درون خانه کعبه جائز است.
عیّاشی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که سؤال شد از وظیفه کسی که فراموش نمود هنگام حجّ و عمره دو رکعت نماز طواف واجب را در مقام ابراهیم بجای آورد.
حضرت فرمود چنانچه هنوز در مکّه است دو رکعت نماز طواف را در مقام ابراهیم بجای آورد بر حسب کریمه «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی» و چنانچه از مکه بیرون رفته است امر نمی‌کنم که برگردد.
حلبی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که سؤال نمودم از کسی که طواف حجّ و یا عمره نموده و نماز طواف را فراموش کرد که در مقام ابراهیم بجای آورد. فرمود نماز طواف را بجا آورد گرچه پس از چند روز باشد برحسب کریمه «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی» و مقام ابراهیم عبارت از مکانی است در مسجد الحرام که اثر فرو رفتگی پاهای ابراهیم در آن باقی و خارق عادتی است که از او بجای مانده. انوار درخشان، ج‌1، ص: 339
عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که فرمود چه افتراء ناشایسته است گفتار اهل شام که پروردگار بآسمان بالا رفت و پای خود را بر سنگ بیت المقدس نهاد بلکه بنده شایسته او پای بر سنگی نهاده است و لذا امر نمود که در آن مکان نماز گذاریم.
عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که سه سنگ از بهشت فرود آمد سنگ مقام ابراهیم و سنگ بنی اسرائیل و دیگر حجر الاسود که پروردگار آنرا بابراهیم موهبت فرمود در حالیکه مانند کاغذ سفید بود و بواسطه مسّ گناه‌کاران تیره و سیاه گردیده است.
شیخ طوسی از عبد اللّه بن مسکان از حضرت صادق علیه السلام روایت نمود: سؤال کردم از کسی که فراموش نمود که نماز طواف را در مقام ابراهیم بجای آورد فرمود نماز طواف را در پشت مقام بجا آورد بر حسب کریمه «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی».
و نیز ابن مسکان از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده چنانچه کسی از میقات اهل بلد خود گذشته باشد باید برگردد و نماز طواف را که فراموش نموده، در مقام ابراهیم بجای آورد زیرا فرمود «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی».
تفسیر قمی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» یعنی پاکیزه بنما خانه کعبه را از بت‌پرستان و آنان را از حرم بیرون بنما و پس از آنکه ابراهیم خانه کعبه را بنا نهاد و اعمال حجّ را بجای آورد بت‌پرستان نیز پیروی نموده آنرا مسّ میکردند بدین جهت بپروردگار از پلیدی دست و روی مشرکان شکایت کرد:
پروردگار وحی فرمود که برای زیارت و طواف خانه مردمانی از جامعه اسلام برانگیزانم که دهان و دندانهای خود را بشویند.
کافی از حلبی از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده در تفسیر کریمه «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» که فرمود شایسته نیست مردمان داخل مکّه شوند مگر آنکه خود را پاکیزه نموده و عرق بدن را شسته و از قذارات حدث نیز خود را پاکیزه کنند.
صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که راوی حلبی سؤال نمود که زنان نیز هنگامی که برسند نزد خانه کعبه باید غسل کنند؟ فرمود بلی کریمه فرمود «أَنْ انوار درخشان، ج‌1، ص: 340
طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ»
سزاوار نیست که داخل حرم شوند مگر آنکه با طهارت بوده و غسل کنند و بدن خود را نیز از چرک و عرق بشویند.
تفسیر مجمع از ابن عبّاس روایت نموده: سبب نزول کریمه آنستکه ابراهیم علیه السلام کنیز خود هاجر و کودک شیرخوار خود اسماعیل را بمکّه آورد و آنان را در آنجا گذارد و برگشت مدّت زمانی گذشت قبیله بنی جرهم بدان محلّ آمدند و اسماعیل از آن قبیله همسری اختیار کرد و هاجر نیز از دنیا درگذشت و ابراهیم از زوجه خود ساره درخواست نمود که او را اجازه دهد بمکّه برود و هاجر و اسماعیل را ملاقات کند ساره اجازه داد و شرط نمود که شب را در آنجا زیست نکند.
پس از آنکه ابراهیم بمکّه آمد دید که هاجر از دنیا در گذشته بخانه اسماعیل آمد و بزوجه او گفت شوهر تو کجاست عرضه داشت بشکار رفته (اسماعیل برای شکار از حرم بیرون میرفت و پس از صید برمیگشت) ابراهیم فرمود آیا نزد تو چیزی هست که مرا مهمان کنی؟ زوجه اسماعیل عرضه داشت نزد من چیزی نیست ابراهیم فرمود هنگامیکه شوهر تو آمد سلام مرا باو برسان و بگو عتبه خانه خود را تغییر ده و از مکّه بیرون آمد.
هنگامی که اسماعیل از شکار برگشت بوی خوشی بمشام او رسید بهمسر خود فرمود آیا کسی نزد تو آمد؟ زوجه او گفت بلی پیرمردی بدین صفات آمد اسماعیل فرمود چه گفت عرضه داشت سلام بتو رسانید و گفت عتبه خانه خود را تغییر ده بدین جهت اسماعیل همسر خود را طلاق گفته او را رها نمود.
ابراهیم پس از مدّتی بار دیگر از ساره اجازه خواست که بمکّه برود و فرزندش اسماعیل را ملاقات کند بمکّه آمد و بخانه اسماعیل در آمده بهمسر او گفت شوهر تو کجاست؟ عرضه داشت بشکار رفته و انشاء اللّه الان برمیگردد بفرمائید خدا تو را رحمت کند ابراهیم فرمود آیا نزد تو چیزی هست که مرا میهمان کنی؟ عرضه داشت بلی سپس شیر و گوشت آورد ابراهیم بآن دعاء خیر نمود و چنانچه نان و برنج و خرما نیز میآورد هر آینه در مکّه از آنها نیز زیاد میشد.
ابراهیم بسوی مقام آمد و در طرف راست آن ایستاد و پای خود را بر آن محل انوار درخشان، ج‌1، ص: 341
گذارد اثر پای او در آن مکان باقی ماند پس زوجه اسماعیل طرف راست سر و روی ابراهیم را بشست ابراهیم بطرف چپ مقام آمد و اثر پای او در آن محل باقی ماند تا اینکه طرف چپ سر و روی ابراهیم را نیز بشست. فرمود چون شوهر تو آمد سلام مرا باو برسان و بگو عتبه خانه تو نیکو و شایسته است.
هنگامی که اسماعیل برگشت بوی خوش پدر بمشام او رسید بهمسر خود گفت آیا کسی منزل ما آمد؟ عرضه داشت بلی مرد پیری که بسیار خوشروی و خوشبوی بود آمد سر روی او را شست و شوی نمودم و اینست اثر پاهای او در این مکان اسماعیل گفت او پدر من ابراهیم است.
تفسیر قمی از حضرت صادق علیه السلام همین قضیّه را روایت نموده و در پایان گفته که ابراهیم بهمسر اسماعیل فرمود هنگامی که شوهر تو آمد بگو پیر مردی آمد و تو را سفارش نمود که عتبه (درگاه) خانه‌ات نیکو است چون اسماعیل آمد و اثر پاهای ابراهیم را بدید خود را بر آن افکند و بسیار گریست.
تفسیر قمی در حدیث دیگر روایت نموده: ابراهیم از زوجه خود ساره در خواست نمود که اجازه دهد که بمکّه برود ساره اجازه داد بشرط اینکه شب بیتوته نکند و برگردد بدین جهت ابراهیم از مرکب خود پائین نیامد راوی عرضه داشت چگونه میشود؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود زمین برای او پیچیده میشد.
و نیز تفسیر قمی از هشام از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که ابراهیم در بادیه شام سکونت داشت چون از هاجر دارای فرزند شد ساره غمگین گشت زیرا فرزندی نداشت و ابراهیم را آزار میرسانید بدینجهت بپروردگار شکایت نمود وحی شد که زن مانند ضلع کج است چنانچه آنرا واگذاری با او میتوانی زندگانی نمائی و اگر آنرا باستقامت واداری خواهد شکست بدینجهت امر شد هاجر و اسماعیل را از بادیه شام بیرون ببرد عرضه داشت بکدام سوی آنها را ببرم؟ پروردگار فرمود بسوی حرم و جای امن و قطعه‌ای از زمین که آنرا نخستین بار آفریده‌ام و آن زمین مکّه است.
جبرئیل نازل و ابراهیم و هاجر و اسماعیل را با براق بسوی مکّه آورد بهر مکان انوار درخشان، ج‌1، ص: 342
میرسیدند که دارای درخت بود ابراهیم میگفت در این جا فرود آئیم جبرئیل عرضه میداشت بگذر تا آنکه بزمین مکّه رسیدند ابراهیم را در جای خانه کعبه فرود آورد در نزدیک آن محل درختی بود هاجر پرده‌ئی بر آن آویخت و در سایه آن نشست ابراهیم چون بساره وعده داده بود که زیست نکند و برگردد آنها را در آن مکان گذارده خواست برگردد هاجر عرضه داشت چگونه مرا با این کودک در بیابان سوزان تنها گذارده و میروی؟
ابراهیم فرمود پروردگار مرا امر فرموده که شما را در این مکان بگذارم او شما را کفایت خواهد نمود.
ابراهیم برگشت بسوی شام و چون بکوه ذی طوی رسید برگشته و ببازماندگان خود نگاه کرد عرضه داشت «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» تا آخر کریمه.
ابراهیم بسوی شام برگشت و چون آفتاب بالا آمد اسماعیل تشنه شد و آب خواست هاجر برخاست و میان صفا و مروه گردش نموده و فریاد برآورد و بجهت دوری اسماعیل از نظرش ناپدید شد. روشنائی آب بدید گمان کرد که آبست بسوی وادی پائین آمد و چون بآخر وادی رسید بار دگر اسماعیل از نظرش ناپدید گشت باز روشنائی آب در ناحیه صفا دید برگشت هفت بار چنان کرد و در جستجوی آب بسوی وادی دوان دوان پائین آمد و در بار هفتم در کوه مروه ایستاده باسماعیل نظر میکرد دید از زیر پاهای اسماعیل چشمه آب نمایان شده هاجر آمد و نزد او نشست و در اطراف چشمه رمل و ریگ میریخت و آب زیادتی کرده و جاری میشد بدین تناسب چشمه زمزم نامیده شد.
و قبیله جرهم در عرفات منزل داشتند و چون در مکّه چشمه آب پدیدار شد پرندگان و حیوانات بیابان نزد چشمه میآمدند بنی جرهم دیدند که حیوانات و پرندگان بدان سوی روی میآورند آمده هاجر و کودکی را دیدند که در آن محل سکونت نموده و سایه افکنی ترتیب داده و چشمه‌ئی نیز پدید آمده بهاجر گفتند تو کیستی و این کودک کیست؟ هاجر گفت من کنیز ابراهیم خلیل الرحمان هستم و این کودک انوار درخشان، ج‌1، ص: 343
فرزند او است پروردگار امر فرموده که ما را در این مکان بگذارد و برگردد.
گفتند اذن میدهی که ما نیز در این محل آمده سکونت کنیم هاجر گفت ابراهیم بیاید و از او کسب اجازه نمایم پس از سه روز که ابراهیم برای ملاقات آنها بمکّه آمد هاجر عرضه داشت یا خلیل اللّه در این اطراف قبیله‌ئی از جرهم از تو درخواست دارند که بآنان اذن دهی آمده در نزدیکی ما سکونت کنند فرمود بلی اذن دادم.
و هاجر بقبیله بنی جرهم اجازه داد آنها آمده و خیمه‌های خود را بر پای داشتند هاجر و اسماعیل با آنها انس گرفتند و در بار سوم که ابراهیم بمکّه آمد دید قبیله‌ای بدان مکان آمده خوشحال شد و هر یک نفر از آن قبیله دو گوسفند بآنها میدادند هاجر و اسماعیل بدان وسیله زندگانی میکردند.
چون اسماعیل بسنّ رشد و جوانی رسید باری تعالی امر فرمود بابراهیم که خانه کعبه را بنا کند عرضه داشت در کدام مکان؟ پروردگار فرمود همان محلّی که آدم در آن فرود آمد و هنگام طوفان نوح علیه السلام آب زمین را فرا گرفت آن قطعه از فرو رفتن در آب ایمن ماند بدینجهت بیت عتیق نامیده شد.
ابراهیم نمیدانست که در کدام قسمت خانه کعبه را بنا گذارد جبرئیل در اطراف خانه خط کشید و حجر الاسود بابراهیم داده شد در حالیکه سفید بود چون دست مشرکان بآن رسید رنگ آن سیاه شد.
ابراهیم خانه را بنا میکرد و اسماعیل نیز از کوه ذی طوی سنگ میآورد و دیوار کعبه را نه ذرع بالا برد و محل حجر الاسود را جبرئیل نشان داد و آنرا نیز بنا گذارد و برای خانه دربی بسمت مشرق و دربی بسوی مغرب قرار داد که بدرب مستجار نامیده شد و بر سقف خانه چوب درخت از خرما افکنده و هاجر بر درب آن پرده‌ئی آویخت و در سایه آن می‌نشستند.
و پس از آنکه ابراهیم از بناء خانه فراغت یافت مقرّر شد که مناسک حج را بجای آورند جبرئیل در روز هشتم ذی حجّه یعنی روز ترویه نازل شد و بابراهیم گفت برخیز و آب بردار زیرا در منی و عرفات آب یافت نمیشود و بدان سبب آن روز ترویه نامیده شد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 344
ابراهیم بسوی منی رفت و شب در آنجا زیست کرد و مانند آدم اعمال حجّ را بجای آورد سپس عرضه داشت. «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ» تا آخر کریمه.
از حضرت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که پروردگار در هر شبانه روز یکصد و بیست رحمت بر خانه کعبه نازل مینماید شصت قسمت از آن برای طواف کنندگان و چهل قسمت آن برای نمازگذاران و بیست قسمت آن برای ناظران بر آن مکانست.
«إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً» کریمه مبنی بر حکایت پاره‌ئی از درخواستهای ابراهیم و از جمله در باره شعار خانه کعبه است که پروردگار اطراف و گرد آنرا مجمع عدّه‌ئی از مردمان و جای آسایش پاره‌ئی از اهل توحید قرار دهد که بدان وسیله سائر اهل ایمان از اقطار عالم برای اداء وظائف مناسک و زیارت خانه کعبه بدان سوی روی آورند و شهر مکّه از شعار توحید گردد.
و تلویحا از این درخواست و نظائر آن خصلت سنیّه و روش درخشان ابراهیم (پدر مهربان) استفاده میشود و ضمنا شایستگی و لیاقت او را برای امامت و پیشوائی جامعه ایمان اثبات مینماید.
و این قبیل درخواست او که مشعر بر خصلت نیک او بوده یکی از کلمات الهیّه بشمار آمده که پروردگار در نتیجه آزمایش او را بپیشوائی جامعه توحید برگزیده زیرا شعار عبودیّت او همواره چنان بوده که تأسیس دین توحید و اساس ارکان و شعائر آنرا از پروردگار درخواست می‌نموده و این خصلت یگانه فضیلتی است که سبب شایستگی او برای مقام عالی امامت گردیده است.
«وَ إِذْ قالَ» إذ: اسم و ظرف زمان و بقرینه سیاق کریمه مبنی بر خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اعلام حالات و اخلاق سنیّه ابراهیم است بدین قرینه عامل جمله زمانیّه و اذکر میباشد و ضمنا بجامعه ایمان فاضله او را اعلام فرموده است.
«رَبِّ» منادی بحذف حرف نداء و محل آن منصوب و کسره بر حذف یاء دلالت دارد و تعبیر بلفظ جلاله نیز مشعر بتعلیل است یعنی مقتضای ربوبیّت و تنظیم نظام انوار درخشان، ج‌1، ص: 345
توحید و تأسیس شعار ایمان چنانست که این درخواست پذیرفته شود.
«اجْعَلْ» بهیئت امر استدعائی و مصدر آن جعل و بقرینه سیاق عبارت از آماده نمودن مبادی و علل درخواست میباشد که بر حسب جریان نظام طبع هر یک از آنها را بطور شایسته ایجاد و آماده فرماید.
«هذا بَلَداً آمِناً» هذا اشاره باطراف و گرد خانه کعبه است که بر حسب طبع بیابان سوزان بی‌آب و بدون وسائل عمران میباشد بر حسب کریمه «بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ».
«بَلَداً» صفت مشبهه و مفرد نکره و مفعول دوم جمله بمعنی جای آثار و نشانه است و بلد بتناسب اینکه دارای آثار و بناهای زندگی مردمان است بر شهرستان گفته می‌شود.
و چون هنگام درخواست ابراهیم علیه السلام در اطراف کعبه آثار و بنائی برای سکونت مردم نبوده بدین تناسب بهیئت نکره تعبیر نموده است.
«آمِناً» بهیئت فاعل و منصوب و صفت برای بلدا و مبنی بر درخواست دیگری است یعنی زیاده بر اینکه اطراف کعبه را جای سکونت عدّه‌ای از اهل توحید قرار داده شهر مکّه را نیز در اثر مجاورت با کعبه از خطرات که بر سائر قطعات زمین روی آورد ایمن و محترم بدار (که دارای احکام و احترامات بسیاری باشد) همچنانکه خانه کعبه را بشرافت تکوینی نائل فرمودی.
از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که روز فتح مکّه فرمود: پروردگار هنگام آفریدن آسمانها و زمین مکّه را محترم قرار داده و چنانست تا روز قیامت و هرگز خونریزی در آن برای کسی شایسته نیست چه در زمان گذشته و چه آینده جز برای من هنگام ورود و فتح شهر مکّه (که از مشرکان انتقام کشم).
و نیز از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود هر که داخل حرم شده و بآن پناه آورد ایمن از سخط پروردگار خواهد بود و هر حیوان وحشی و یا پرنده‌ئی که در حرم باشد ایمن است از اینکه دستگیر و یا آزار شود. انوار درخشان، ج‌1، ص: 346
و محتمل است «آمِناً» بطور استعاره صفت باشد باعتبار ساکنان شهر مکّه که در اثر مجاورت خانه کعبه همواره از خطرات ایمن باشند.
«وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ» جمله نیز مبنی بر درخواست آسایش برای ساکنان شهر مکّه است که آنان را مورد توجّه قلبی اهل توحید قرار داده و نیز میوه‌های گوناگون و وسائل آسایش آنان را آماده نماید جمله معطوف و مبنی بر درخواست دیگریست.
«ارْزُقْ» بهیئت امر مبنی بر استدعاء و رزق عبارت از احتیاج معیشت انسانی بموادّی است که اجزاء آن متناسب با ترکیب مزاج باشد. أهله مفعول جمله و مشعر بتعلیل است که سکونت و مجاورت شهر مکّه سبب استدعاء میباشد.
«مِنَ الثَّمَراتِ» من: حرف بیان «الثَّمَراتِ» جمع محلّی بالف و لام و افاده عموم مینماید و مفرد آن ثمره که تاء آن برای وحدت و ثمر نیز اسم جنس است و عبارت از محصول نباتات و میوه‌های گوناگون میباشد.
و بقرینه سیاق شامل ثمرات قلوب اهل ایمان نیز میشود یعنی اهل ایمان محبّت و رابطه قلبی با ساکنان شهر مکّه داشته که زیارت خانه کعبه و ملاقات اهل مکّه را ایجاب کند همچنانکه کریمه «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» ابراهیم: 40 باین حقیقت اشاره فرموده است.
«مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ» جمله مبنی بر تفسیر کلمه اهل است یعنی برای خصوص اهل ایمان از ساکنان شهر مکّه فراوانی نعمت را درخواست نموده زیرا شعار ابراهیم تأدّب بآداب عبودیّت بوده که رکن آن نیز تبرّی از شرک و مشرکان میباشد بدین نظر تلویحا مشرکان را استثناء نموده است.
و محلّ موصول وصله منصوب و بدل از کلمه «أَهْلَهُ» میباشد «مِنْهُمْ» حرف من تبعیض «بِاللَّهِ» متعلّق بجمله متّصله و بیان رکن اول ایمانست که شامل اعتقاد بیگانگی آفریدگار و نیز تصدیق وساطت پیغمبران میباشد زیرا مقتضای وساطت در فیوضات تکوینیّه و تشریعیّه آنست که اعتقاد بآنان نیز از شؤون ایمان بآفریدگار باشد.
«وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیان رکن دیگر ایمانست، الف و لام عهد و یوم عبارت از نشئه انوار درخشان، ج‌1، ص: 347
رستاخیز میباشد، الآخر بهیئت فاعل و توصیف آن نشئه بآخرت بتناسب آنستکه تاخّر از نظام اختیار داشته یعنی شؤون وجودیّه مردمان از نعمتهای ابدی و یا نعمتهای همیشگی رشد افعال و ظهور ملکاتی است که در این جهان اکتساب نموده.
«وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا» جمله عطف تلقینی و مبنی بر قبول درخواست و زیاده میباشد و بمنزله «و ارزق من کفر» است.
«فَأُمَتِّعُهُ» فا تفریع و جمله بهیئت مضارع و متکلّم و مصدر آن تمتیع تعدیه و ضمیر مفعول عائد بموصول است یعنی کسی که طریقه کفر و انکار را بپیماید بر حسب رحمت اطلاقی و نعمت گسترده بقدر شایستگی او فقط از نعمتهای ناچیز دنیا او را بهرمند داشته زیرا بسبب کفر خود را از نعمتهای هدایت و رحمت بی‌پایان محروم نموده است.
و محتمل است جمله بنحو قضیّه حقیقیّه یعنی بنحو سریان و شامل مشرکان از اهل مکّه و سائر مشرکان نیز بشود. قلیلا صفت برای مفعول مطلق محذوف.
«ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ» بیان نتیجه دیگر کفر است ثمّ حرف تفریع و تراخی «أَضْطَرُّهُ» بهیئت مضارع و متکلّم و اضطرار مبالغه در گرفتاریست که رهائی نداشته باشد.
«عَذابِ النَّارِ» اسم مصدر تعدیه مانند تعذیب یعنی سیرت قطع رابطه عبودیّت در نظام اختیار عبارت از شایستگی عقوبات بی‌پایان میباشد.
«وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» جمله معطوف، بئس فعل ذمّ و ضمیر مستتر راجع است بعذاب که مخصوص بذمّ میباشد «الْمَصِیرُ» اسم مکان بمعنی زیستگاه ابدی و همیشگی است.
و جمله مبنی بر تهدید مشرکان از اهل مکّه است که سکونت در آن و مجاورت کعبه سبب غرور آنان نشده و چنان پندارند که دارای منزلتی نزد پروردگار خواهند بود؟! و گفته شده که سبب درخواست ابراهیم آسایش را برای خصوص مؤمنان از اهل مکّه (من آمن منهم باللّه) آن بوده که قیاس نموده است رزق و آسایش دنیوی را بمنصب امامت بدین جهت پروردگار تذکّر فرموده که رزق و آسایش دنیوی برای مؤمن و کافر گسترده و آماده است و مانند منصب امامت نمیباشد.
و این گفتار از نظر قصور بسموّ مقام ابراهیم میباشد بلکه بلحاظ آنستکه شعار انوار درخشان، ج‌1، ص: 348
او تبرّی از شرک و مشرکان بوده و هم چنانکه از عموی خود آزر تبرّی و دوری نمود بشهادت کریمه «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» توبه: 115 تفسیر عیّاشی از حضرت سجّاد علیه السلام روایت کرده که مراد از کریمه «مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ» ما اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و نیز دوستان و پیروان ما میباشند و مراد از کریمه «وَ مَنْ کَفَرَ» منکران وصایت یعنی کسانیکه از وصیّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیروی نکردند.
و نیز عیّاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده: بخدا سوگند ما ذرّیّه ابراهیم و بقیه ذرّیّه او هستیم.
تفسیر قمی نیز از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده بخدا سوگند ما بقیّه عترت و فرزندان ابراهیم هستیم.
«وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ» کریمه مبنی بر حکایت آنستکه ابراهیم خانه کعبه را بدستور پروردگار بناء نهاد.
إذ ظرف زمان و عامل آن جمله و اذکر میباشد «یَرْفَعُ» بهیئت مضارع و مصدر آن رفع و بقرینه سیاق عبارت از بنا نهادن خانه کعبه است و تعبیر بهیئت مضارع بلحاظ هنگام مباشرت در بناء کعبه است و یا بلحاظ بقاء آثار و رفعت همیشگی آن میباشد هم چنانکه رفع در کریمه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» نور: 37 در رفعت معنوی استعمال شده است.
«الْقَواعِدَ» جمع و غیر منصرف و مفرد آن قاعده بمعنی اساس و پایه است که دیوار بر آن نهاده میشود و رفع قواعد عبارت از استوار نمودن اجزاء دیوار بر بنیانست.
«مِنَ الْبَیْتِ» من حرف بیان الف و لام عهد و عبارت از خانه کعبه است.
«وَ إِسْماعِیلُ» معطوف شاید نکته تأخیر کلمه اسماعیل و فصل مفعول جمله (القواعد من البیت) آن باشد که ابراهیم مباشر بناء خانه کعبه بوده و فرزندش اسماعیل بر حسب روایات در آماده نمودن سنگ کمک می‌نمود.
کافی از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که پروردگار امر نمود بابراهیم که خانه ار درخشان، ج‌1، ص: 349
کعبه را بناگذارد و سپس مناسک حجّ را بمردمان بیاموزد.
ابراهیم و اسماعیل روزی یک ساق دیوار خانه را بالا میبردند تا هنگامی که بجای حجر الاسود رسید کوه ابو قبیس فریاد برآورد ای ابراهیم امانتی نزد من است و حجر الاسود را باو داده و در همان محل نهاد.
تفسیر برهان از حلبی روایت نموده که از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد: پیش از بعثت رسول صلّی اللّه علیه و آله اعمال و مناسک حج را بجای میآوردند؟ فرمود بلی و شاهد آن از قرآن کریم قول شعیب است هنگام تزویج دخترش بموسی «عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ» و نفرمود «ثمانی سنین» و نیز آدم و نوح اعمال حج را بجای آوردند و همچنان سلیمان بن داود با جن و گروهی از مردم و پرندگان و باد در اطراف کعبه طواف نمودند و نیز موسی بر شتر سرخ سوار بوده و بمکّه آمد و مناسک حج را بجای آورد و می‌گفت لبّیک لبّیک.
تفسیر مجمع از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که اسماعیل اولین کسی است که بلغت عربی گفتگو نمود. ابراهیم هنگامی که دیوار خانه کعبه را بناء میکرد میگفت «های ابن» یعنی سنگ بده و اسماعیل میگفت «یا أبه هاک حجرا» یعنی پدر سنگ را بگیر و ابراهیم خانه را با سنگ بنا میکرد و فرزندش باو کمک مینمود «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» جمله حالیّه و بیان گفتار آنانست هنگام بنا که بار الها این عمل ناچیز را از ما بپذیر و آنرا حرم امن و بهترین شعار توحید و قبله اهل اسلام قرار ده و ما را بدین شرافت نائل فرما که قبله و شعار اهل ایمانرا بنا نهادیم.
«رَبَّنا» منادی و منصوب تقبّل بهیئت امر استدعائی و متعلّق جمله ذکر نشده و از قرینه استفاده میشود که بناء کعبه است و از نظر تأدّب و فروتنی نامی از عمل خود نبرده فقط چگونگی و آثار باقیه آنرا درخواست نموده‌اند.
«إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» جمله با تاکیدی که در بر دارد مبنی بر تعلیل برای درخواستهای گذشته و ضمیر فصل نیز برای حصر صفات حسنی در آفریدگار است.
«السَّمِیعُ» صفت مشبهه از اسماء واجبه و از شؤون احاطه قیّومیّه است و بلحاظ انوار درخشان، ج‌1، ص: 350
آگاهی بر شنیدنی‌ها اطلاق میشود، «الْعَلِیمُ» نیز از شؤون احاطه قیّومیّه است که پروردگار بر موجودات امکانی دارد از جمله بر قلوب و منویّات دلها آگاه میباشد.
و از کریمه استفاده میشود که درخواست قبول عمل عبادی از پروردگار نیز شعار عبودیّت عمل عبادی را زیاده خواهد نمود.
«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ» کریمه نیز مبنی بر درخواست و خصلت وجودی و خلقی و قولی ابراهیم و اسماعیل است هنگام بناء خانه کعبه «رَبَّنا» منادی و منصوب «وَ اجْعَلْنا» جمله معطوف بجمله «تَقَبَّلْ مِنَّا» و تکرار ندای لفظ جلاله نیز مزید بر تاکید مقام عبودیّت است و بهیئت امر استدعائی، و ضمیر مفعول اول میباشد و مصدر آن جعل و بقرینه سیاق عبارت از موهبت کمال وجودیست که خارج از اختیار میباشد و فقط علل اعدادی آن اختیاری بوده.
«مُسْلِمَیْنِ لَکَ» بهیئت فاعل و مثنّا مفعول دوم جمله و مفرد آن مسلم و از آنست اسلام و تسلیم و بقرینه مورد عبارت از کمال وجودی و اقصی مرتبه اخلاص در عبودیّت است که تعلّق وجودی و اعتقادی و اخلاقی بآفریدگار باشد و اسلام صفت نفسانیّه و دارای مقامات اعتقادی و تخلّقی و عملی است و هر یک نیز دارای مراتب بیشمار میباشد ولی بقرینه اینکه صدور درخواست (و اجعلنا مسلمین لک) از ابراهیم خلیل رسول و صاحب دین حنیف و همچنان از اسماعیل رسول و ذبیح اللّه بوده خصوص مقام تسلیم وجودی و اقصی مرتبه اخلاص در عبودیّت و تعلّق بآفریدگار است که از موهبتهای الهیّه میباشد و شاهد بر آن تعبیر بکلمه لک (مسلمین لک) که مبنی بر حصر تسلیم و تعلّق نسبت به آفریدگار و از موهبتهای او ببندگان شایسته خود میباشد.
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» کریمه مبنی بر درخواست دیگری از ابراهیم و اسماعیل است که پس از مسئلت از پروردگار مقام عالی عبودیّت و زیاده بر آنرا برای خود. برای برخی از فرزندان خود نیز درخواست نموده تا هر دو را بدین شرافت و فخر نائل فرماید که اصل و اجداد آن گروه باشند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 351
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا» جمله معطوف بضمیر مفعول در جمله «وَ اجْعَلْنا» و مفعول اوّل است من حرف تبعیض «ذریة» بمعنی نسل و فرزندان است و شرح مادّه و اشتقاق آن گذشت و ضمیر مضاف الیه عبارت از ابراهیم و اسماعیل است که در بناء کعبه و درخواستهای دیگر شرکت داشتند.
و بر حسب قرائن لفظیّة و سیاقیّه مراد از کلمه «مِنْ ذُرِّیَّتِنا» رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام میباشند که از فرزندان ابراهیم و اسماعیل هستند.
و تعبیر بعنوان «ذُرِّیَّتِنا» نیز مشعر بافتخار بسمت ابوّت بر آنان میباشد و از فرزندان اسماعیل یعنی از نژاد عرب جز رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله برسالت مبعوث و برگزیده نشده است چه آنکه همه پیغمبران و رسولان که پس از ابراهیم بوده از نژاد اسحاق فرزند ابراهیم میباشند، «أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» جمله مفعول دوم برای و اجعل میباشد «أُمَّةً» از ماده أمّ یؤمّ گرفته شده که بمعنی قصد است و عبارت از گروه و جماعتی است که رابطه آنان با یک دیگر وحدت عقیده و غرض باشد و از ابراهیم خلیل نیز تعبیر بامّت فرموده در کریمه «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» النحل: 120 «مُسْلِمَةً لَکَ» جمله صفت برای مفعول (امّة) و بهیئت فاعل و تانیث آن باعتبار تانیث لفظی موصوف میباشد و مراد از عنوان «مُسْلِمَةً لَکَ» بقرینه لفظیّة (مسلمین لک) و سیاقیّه عبارت از گروهی است که شعار آنان اقصی مرتبه تسلیم نسبت بآفریدگار باشد که از موهبتهای الهیّه است و منطبق بر رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و اوصیاء طاهرین او علیهم السلام میباشد.
همچنانکه بطریق عامّه و خاصّه روایت شده که فرمود جدّ من ابراهیم همواره در باره من دعا نموده و بعثت و تشریع دین اسلام را از پروردگار درخواست میکرد.
و گفته شده که ظاهر از کریمه «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» خصوص گروه مسلمانان از عرب و نژاد اسماعیل میباشد و این نظر بر حسب قرائن لفظیّة و سیاقیّه خلاف ظاهر است زیرا قرینه متّصله آن جمله «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ» میباشد و شایسته نیست انوار درخشان، ج‌1، ص: 352
که ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح درخواست نمایند برای خود مطلق مرتبه اسلام را که امر مبتذل و مشوب بکفر اعتقادی و اخلاقی و جوارحی است.
زیرا گفته شد که اسلام و کفر هر دو از صفات نفسانیّه و متقابل یکدیگرند و مراتب نازله از اسلام لامحاله مشوب بکفر اعتقادی و اخلاقی و افعالی بوده بلکه ابراهیم و اسماعیل مرتبه سامیه از اسلام و تسلیم را که امر موهوب الهیّه است برای خود درخواست نموده‌اند بقرینه تعبیر بجمله «وَ اجْعَلْنا».
و نیز تعبیر آنان بجمله و «مِنْ ذُرِّیَّتِنا» مشعر بافتخار باین گروه از فرزندان خود میباشد.
و نیز ساحت ابراهیم و اسماعیل منزّه است از اینکه در باره گروهی که بسیاری از آنان دارای اعتقادات نازله از اسلام میباشند از پروردگار درخواستی نمایند و یا آنکه آن گروه سبب شرافت و فخر آندو باشند گذشته از این که گروهی از جامعه اسلام امّت ظالمه خوانده شده‌اند بسبب ستمهای بیشماری که بر عترت طاهره رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله روا داشتند و هرگز ستمگریهای آنان فراموش نخواهد شد.
«وَ أَرِنا مَناسِکَنا» کریمه مبنی بر حکایت پاره‌ئی از درخواستهای ابراهیم و اسماعیل هنگام بناء کعبه است که اعمال و روش زیارت و تعظیم کعبه را بما تعلیم فرما که نسبت بساحت قدس تو اظهار عبودیّت نموده و آنرا شعار خود و اهل توحید قرار دهیم.
«وَ أَرِنا» جمله معطوف و بهیئت امر استدعائی و ضمیر مفعول آنست و مصدر آن ارائه تعدیه و ناقص یائی و مجرّد آن رؤیت که بمعنی دیدن است و بقرینه سیاق عبارت از تعلیم و ارشاد بحقائق و وظائفی است که ابراهیم و اسماعیل بقلب خود بیابند و بآنها پی برند.
«مَناسِکَنا» مفعول دوم جمله و جمع منسک اسم مصدر از مادّه نسک گرفته شده که بمعنی اظهار عبودیّت است و بدین تناسب بر قربانگاه منسک گفته میشود که جای عبودیّت و شعار فداکاریست و مناسک کنایه است از وظائف زیارت کعبه و شعار عبودیّت در آنمکان نسبت بپروردگار و محتمل است که منسک اسم مکان و مراد مقامات متبرّکه انوار درخشان، ج‌1، ص: 353
از قبیل صفا و مروه و عرفات و مشعر و منی و مواقف و کیفیّت وظائف آنها باشد.
و اضافه مناسک بضمیر متکلّم و فاعل نیز مشعر بر آنستکه زیارت کعبه از شعار عبودیّت میباشد که خود بجای آورده و بطور تحقّق بمقام ناسک نائل گردیم و جامعه توحید را نیز تعلیم نمائیم.
«وَ تُبْ عَلَیْنا» کریمه مبنی بر حکایت درخواست بیشتریست از پروردگار یعنی اعمال و درخواستهای آنانرا سبب فضل بیشتری فرماید.
جمله معطوف بکریمه و اجعلنا «تب» بهیئت امر استدعائی و اسم مصدر آن توبة که بمعنی رجوع و برگشت بسوی پروردگار است و در کریمه بلحاظ اینکه بحرف علی تعدیه شده عبارت از درخواست تحکیم رابطه قلبی و تشبّه اخلاقی بآفریدگار میباشد.
و حقیقت توبه اولیاء و مقرّبان در اثر توجّه بمذلّت وجودی خود و خشیت از پروردگار میباشد که در مقام درخواست فضل و تقرب برآمده و بسبب مسئلت وجودی و حالی شایسته موهبت خواهند بود.
و بدین تناسب بحرف علی تعدیه میشود که سبقت فضل از مقام ربوبی بوده و در مورد شایسته که دارای مسئلت وجودی بوده تنزّل و ظهور یافته است و در صورتی که مادّه توبه و اشتقاقات آن بحرف الی تعدیه شود بمعنی پشیمانی خاطر از ارتکاب گناهان و لغزشها میباشد مانند کریمه «فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ» و تعبیر بحرف إلی نیز بدین تناسب است که در اثر ارتکاب گناه رابطه عبودیّت گسسته شده و از رحمت پروردگار دور و شایسته نقمت و عقوبت گردیده و بوسیله توبه و پشیمانی رابطه سابقه را اعاده نموده و برحمت بازمیگردد.
«إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» جمله با تأکیدی که در بر دارد از ضمیر فصل و ذکر صفات کامله مبنی بر تعلیل است یعنی مسئلتهای خود را بصفات باری تعالی استناد نموده زیرا ارشاد بمراتب مختلفه توبه از شؤون رحمت الهیّه است که از فضل خود توجّه بندگانرا می‌پذیرد.
و ذکر صفت رحیم نیز شاهد آنستکه تشریع مراتب بیشمار توبه بندگان و نیز قبول انوار درخشان، ج‌1، ص: 354
آن از آثار رحمت خاصّه میباشد.
«رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» کریمه مبنی بر دعاء ابراهیم و اسماعیل است که بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و تشریع دین اسلام و نزول قرآن کریم را از پروردگار درخواست نمودند.
«رَبَّنا» منادی و منصوب جمله «وَ ابْعَثْ» معطوف بهیئت امر استدعائی و اسم مصدر آن بعثت بمعنی برگزیدن و برانگیختن است فیهم ظرف و متعلّق جمله متّصله و بر حسب قرینه سیاق و اینکه هنگام بناگذاری کعبه است ضمیر فیهم عبارت از ساکنان شهر مکّه است که آسایش آنانرا در کریمه «وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ» درخواست نمودند.
«رَسُولًا» صفت مشبهه بمعنی مفعول و برگزیده است «مِنْهُمْ» من حرف تبعیض. مراد پیغمبری است که از زمره ساکنان شهر مکّه میباشد.
هم چنانکه از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله بطریق عامّه و خاصّه روایت شده که میفرمود جدّ من ابراهیم از پروردگار بعثت مرا مسئلت نموده و نیز عیسی مسیح رسالت مرا بشارت داده است.
در تفسیر مجمع روایت نموده از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله که جدّ من ابراهیم رسالت مرا از پروردگار درخواست نموده و نیز عیسی رسالت مرا بشارت داده بر حسب کریمه «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» الصفّ: 6 و از فرزندان اسماعیل ذبیح پیامبر صاحب شریعت و کتابی بسوی جامعه بشر برگزیده نشده جز رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله.
تفسیر قمی فرمود- در ذیل کریمه- یعنی از فرزندان اسماعیل پیغمبری را برانگیز و بدین جهت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میفرمود جدّ من ابراهیم رسالت مرا از پروردگار درخواست نموده.
«یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ» جمله فعلیّه مبنی بر توصیف شأن رسول، و محلّ آن منصوب است یتلو بهیئت مضارع و دلالت بر تلبّس و اتّصاف دارد و مصدر آن تلاوت بمعنی پی در پی خواندنست.
«آیاتِکَ» جمع آیه بمعنی نشانه قدرت آفریدگار و اضافه بضمیر خطاب شده، و یگانه انوار درخشان، ج‌1، ص: 355
کتاب آسمانی که هر آیه‌ای از آن مبنی بر تعجیز بشر باشد قرآن کریم است.
و از جمله «یَتْلُوا» بهیئت مضارع که مبنی بر توصیف است دوام و استمرار استفاده میشود یعنی همواره آن پیغمبر بتلاوت آیات قرآنیّه ملازمت نماید چه بطور مباشرت و یا تسبیب.
و بدیهی است که تلاوت آیات قرآنیّه برای مردمان شأن تبلیغ رسول میباشد یعنی تعلیم مرحله بدایتی است که آنانرا بدینوسیله بسوی توحید و پرستش خدای یگانه سوق دهد.
«وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» کریمه بیان شأن تعلیمی و تربیتی رسول است نسبت بجامعه اسلامی یعنی معارف الهیّه و وظائف فردی و حقوق اجتماعی را بجامعه اسلامی بیاموزد. جمله معطوف و توصیف و بهیئت مضارع و مصدر آن تعلیم و تعدیه بمعنی آموزش حقائق و معارف است.
«الْکِتابَ» تفسیر کلمه آیاتک میباشد و عبارت است از قرآن کریم که مبنی بر اعجاز است «وَ الْحِکْمَةَ» اسم مصدر و بقرینه سیاق عبارت از اتّصاف باخلاق فاضله و عادات پسندیده و رفتار شایسته است که بدین وسیله سعادت جامعه اسلامی تامین گردد و از تعبیر بهیئت مضارع که دلالت بر اتّصاف دارد استمرار نیز استفاده میشود یعنی آثار تعلیمی و تربیتی رسول در جامعه اسلامی همواره باقی بوده و زوال‌پذیر نخواهد بود.
«وَ یُزَکِّیهِمْ» جمله فعلیّه مبنی بر توصیف و بیان آثار تعلیمی رسول است که در جامعه اسلامی باقی خواهد گذارد.
جمله بهیئت مضارع و مصدر آن تزکیه و مجرّد آن زکات بمعنی رشد و نموّ است و تزکیه تعدیه بمعنی پاکیزه نمودن از عقائد شرک میباشد و امر ثبوتی مانند طهارت است یعنی در نتیجه تعلیمات اعتقادی و اخلاقی رسول جامعه اسلامی از عقائد خرافیّه و آمیخته بشرک منزّه شده و هم‌چنان از رذائل عادات شرک پاک و پاکیزه گردند و نور فطرت که در آنان بودیعت نهاده شده بسرحدّ نصاب برسد.
«إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» جمله با تاکیدی که در بر دارد از ذکر صفات حسنی و ضمیر انوار درخشان، ج‌1، ص: 356
فصل منبی بر تعلیل و حصر صفات واجبه است در پروردگار.
«الْعَزِیزُ» از صفات کامله و بهیئت صفت مشبهه و مصدر آن عزّت که بمعنی کمال و قدرت بی‌مانند است و بقرینه مورد عبارت از قدرت و توانائی بر هر خواسته میباشد یعنی اراده پروردگار قاهر و غالب بر مراتب امکانی است و در فاعلیّت و تأثیر آن هیچ گونه نقصی نیست و نقص یعنی احتیاج بوجود مبادی و شرط از حدود وجودیّه و شؤون امکانی است.
«الْحَکِیمُ» نیز از صفات فعل پروردگار است یعنی بر مقتضیات صلاح و نظام امکانی احاطه دارد و بهترین مظاهر آن بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تشریع دین اسلام و نزول قرآن کریم است که یگانه وسیله تامین سعادت بشر میباشد.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 357

[سوره البقرة (2): آیات 130 تا 134] .... ص : 357

اشاره

وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (131) وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (134)

خلاصة .... ص : 357

هرگز کسی از آئین پاک ابراهیم (پرستش آفریدگار) روی نگرداند جز بیخردان زیرا ابراهیم را در دنیا بسبب نیکی او بشرف رسالت برگزیدیم و در آخرت نیز از نیکان و شایستگانست.
پروردگار هنگامی ابراهیم را برسالت برگزید که باو فرمود بآفریدگار ایمان بیاور عرضه داشت بیگانگی آفریدگار عالمیان از صمیم قلب معتقد هستم.
و نیز ابراهیم و یعقوب بفرزندان خویش همواره سفارش میکردند (که بیگانگی پروردگار همواره معتقد بوده و بفرمان او گردن نهید) زیرا پروردگار آئین توحید و یگانه پرستی را برای شما برگزیده و هرگز از فرمان او سر نپیچید مبادا هنگام مرگ بیگانگی او معتقد نبوده و تسلیم فرمان او نباشید.
مگر سفارش یعقوب بشما نرسیده؟ هنگامی که او را مرگ در رسید بفرزندان خویش گفت پس از مرگ من که را پرستش مینمائید؟ گفتند آفریدگار تو و پدران تو: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که یگانه پروردگار عالمیان است و همواره پیرو فرمان اوئیم. انوار درخشان، ج‌1، ص: 358
آنان گروهی از مردمان شایسته بودند که از دنیا درگذشتند و هر کار نیک که کرده‌اند برای خود بوده و شما نیز هر چه کنید برای خویشتن خواهید کرد و هرگز شما مسؤول اعمال و کردار دیگران نخواهید بود.

شرح .... ص : 358

«وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ»
کریمه مبنی بر ترغیب جامعه بشر است بپیروی از آئین ابراهیم و از طریقه خلوص او در پرستش آفریدگار زیرا که بر وفق فطرت است و اعراض از آن انکار حکم عقل میباشد.
«مَنْ» اسم موصول و استفهام انکاری و مفاد جمله جحد است «یَرْغَبُ» بهیئت مضارع و مصدر آن رغبت و چون بحرف عن تعدیه شده بمعنی اعراض و انکار است و چنانچه بحرف فی تعدیه شود ضدّ آن بوده و بمعنی میل و محبّت میباشد و چون جمله انکاریّه و نافیه است مستثنی مفرّغ و محذوف میباشد.
«مِلَّةِ» بکسر اول و تشدید لام بمعنی آئین و روش است که همواره از آن پیروی گردد و اضافه بابراهیم مشعر بآنستکه در آئین توحید و پرستش خدای یگانه در عقیده خود ثبات داشته و هرگز تزلزلی بر او رخ نمیداد و بدین قرینه از مرتبه سامیه توحید و پرستش خدای یگانه بطور کنایه لطیفی بملّت ابراهیم تعبیر فرموده یعنی دین توحید را بپیرو و فرد بارز آن که یگانه شعار او توحید بوده معرّفی فرموده است زیرا هنگامی که شرک و بت‌پرستی جامعه بشر را فرا گرفته یگانه شعار ابراهیم پرستش آفریدگار عالمیان بوده است.
«إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» جمله استثنائیّه و محلّ آن مرفوع و بدل از ضمیر یرغب و مبنی بر تاکید جمله انکاریّه میباشد، من موصول «سَفِهَ» بکسر وسط بهیئت ماضی و اسم مصدر آن سفاهت و صفت آن سفیه بمعنی بیخرد و کسی است که از نظر قصور عقل و کوتاهی نظر از درک حقائق بی‌بهره باشد و سود و زیان خود را نفهمد و بر این تقدیر سفه فعل لازم و بمعنی قصور عقل و فکر بوده و کلمه «نَفْسَهُ» منصوب و تمیز میباشد یعنی بزیان خود اقدام نموده و ضمیر مضاف انوار درخشان، ج‌1، ص: 359
الیه عائد بموصول است.
و محتمل است بقرینه سیاق توبیخ، سفاهت بمعنی جهل و نادانی باشد یعنی از نظر تقصیر و عناد از حقیقت اعراض نموده و از حکم عقل و فطرت خود روی بگرداند و بر این تقدیر جمله «سَفِهَ» متعدّی و نفسه مفعول آن میباشد و مبنی بر تاکید آنستکه دین و آئین ابراهیم بر وفق فطرت است و هر عاقلی نیز از آن پیروی مینماید جز آنانکه از نظر تقصیر حکم فطرت و عقل خود را انکار نموده و بزیان خود اقدام کنند و بدین تعبیر تنزیل فرموده است اعراض از آئین ابراهیم را منزله عناد با خود و انکار حکم فطرت.
«وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا» کریمه مبنی بر ذکر برهان جمله انکاریّه و تقریب اینکه ملّت ابراهیم بر وفق آئین فطرت میباشد و نیز تناسب اینکه از دین توحید و اخلاص در عبودیّت بملّت ابراهیم تعبیر شده است جمله حالیّه لام تاکید و حرف قد نیز برای تاکید و تثبیت مفاد جمله میباشد.
«اصْطَفَیْناهُ» بهیئت ماضی و متکلّم مع الغیر و متعدّی و ضمیر مفعول اول و بقرینه سیاق مفعول دوم آن محذوفست که کلمه رسولا باشد و مصدر آن اصطفاء از باب افتعال بمعنی برگزیدن و متعدّی و مجرّد آن صفاء و صفوه که ضدّ کدورت و آمیختگی میباشد و از آنست صفی بمعنی خالص و بقرینه سیاق عبارت از اخلاص در مقام عبودیّت است که آمیخته بشرک و خرافات اعتقادی و یا خلقی نباشد و بدین سبب ابراهیم بشرف رسالت آراسته شد.
«فِی الدُّنْیا» ظرف و متعلّق بجمله است یعنی ابراهیم در جامعه بشر از رسولان بوده و نام نیک و آثار باقیه او همواره پاینده است و در آیات کریمه از جمله «سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» صافّات: 112 درود بر او فرستاده و زیاده بر شصت مورد آیات کریمه از مقام عبودیّت و صفات ارجمند او یادآوری فرموده است.
«وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» جمله با تاکیدی که در بر دارد مبنی است بر ذکر برهان اینکه اعراض از طریقه ابراهیم سفاهت میباشد.
«لام» تاکید من حرف تبعیض «الصَّالِحِینَ» بهیئت فاعل و جمع و اسم مصدر آن صلاح انوار درخشان، ج‌1، ص: 360
و چون کریمه عنوان صالح را بر ابراهیم اطلاق نموده و او را در زمره سائر رسولان بشمار آورده گواهی بآنستکه متحقّق بصلاح ذاتی و خلقی موهوب بوده.
و بدین برهان اعراض از آئین ابراهیم کفر (سفاهت) و انکار طریقه عبودیّت میباشد و چون کریمه «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ» بطور قضیّه حقیقیّه یعنی همواره در جامعه بشر ساری و حکمفرماست و نیز دین اسلام کمال ملّت ابراهیم میباشد بدین برهان کفّار و مشرکان همواره بحکم فطرت محکوم بسفاهت و عناد خواهند بود.
و کریمه اطلاق عنوان صالح را بر ابراهیم تخصیص بآخرت داده بسبب ظهور صلاح ذاتی او که در آن نشئه مشهود میباشد.
بطریق عامّه و خاصّه روایت شده هنگامی که کریمه «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» تحریم: 4 نازل شد رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از بازوی علیّ بن أبی طالب علیه السلام گرفت و فرمود ای مؤمنان این یگانه صالح و شایسته از مؤمنانست.
مفسر گوید: این کریمه عنوان صالح مؤمنان را بطور اطلاق بر علیّ بن أبی طالب علیه السلام تعبیر فرموده ولی کریمه مورد بحث ابراهیم را در آخرت از زمره صالحان اعلام فرموده است و بلحاظ اینکه صلاح ذاتی بطور موهوب دارای مراتب غیر متناهیه میباشد و ابراهیم بر حسب کریمه «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» شعراء: 83 درخواست نموده که او را پیرو صالحان مقرّر فرماید استفاده میشود که رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علیّ بن أبی طالب علیه السلام سبقت ذاتی و فضل رتبی در مقام عبودیّت بر ابراهیم دارند و نیز در کریمه «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ» اعراف: 195 از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعنوان صالح تعبیر فرموده بسبب سبقت ربتی که بر صالحان دارد.
«إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» کریمه مبنی بر تفسیر کریمه سابقه و ذکر برهان اصطفاء و برگزیدن ابراهیم خلیل است بمقام رسالت و پیشوائی جامعه بشر و اینکه ابراهیم شعار توحید و پرستش آفریدگار میباشد.
«إِذْ» ظرف زمان و تعلیل برای جمله «اصْطَفَیْناهُ» و بیان شایستگی او برای رسالت میباشد و بقرینه تخاطب با رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عامل آن جمله اذکر و محلّ آن انوار درخشان، ج‌1، ص: 361
منصوبست.
«قالَ لَهُ» قول پروردگار عبارت از کریمه «أَسْلِمْ» که وحی و امرار شادی بابراهیم است بدون آنکه متعلّق آن ذکر شود و ضمیر مجرور «له» راجع است بابراهیم و کریمه واقعه را بهیئت غیاب تعبیر فرموده و مشعر بآنستکه پروردگار با ابراهیم رابطه سرّی و عنایت خاصّی دارد.
«ربّه» ربّ لفظ جلاله صفت مشبهه و از مادّه ربّ یربّ گرفته شده و از آنست ربیب و ربائب و مضایف آن مربوب بمعنی مخلوق و آفریده است و اضافه لفظ جلاله ربّ بضمیر از نظر تشریف ابراهیم و گواهی بنهایت تعلّق اعتقادی و مربوبیّت ارادی او است نسبت بآفریدگار.
«أَسْلِمْ» بهیئت امر ارشادی و متعلّق آن ذکر نشده و مبنی بر ارشاد تسلیم نسبت بآفریدگار میباشد و بقرینه سیاق و اطلاق عبارت از مرتبه عالیه از تسلیم و انقیاد ذاتی و خلقی است که در او هرگز شائبه طغیان و مخالفت نباشد.
«قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» کریمه مبنی بر حکایت از مقام تسلیم ذاتی و صفاء خلقی و اخلاص ابراهیم میباشد که سبب اصطفاء و برگزیدن او شده است «قال» بهیئت ماضی مبنی بر اظهار عبودیّت اعتقادی و قولی است.
«أَسْلَمْتُ» بهیئت ماضی و بقرینه سیاق عبارت از انشاء حقیقت تسلیم و اقرار بتحقّق اسلام و اظهار تعلّق بآفریدگار میباشد یعنی هم چنانکه ابراهیم تکوینا ربط و تعلّق محض بپروردگار میباشد بر حسب اعتقاد قلبی و تشبّه خلقی نیز تسلیم و پرتو محض او است و هرگز در او شائبه طغیان و سرکشی نخواهد بود.
«لِرَبِّ الْعالَمِینَ» ذکر لفظ جلاله مبنی بر تعلیل است که ابراهیم در مقام اقرار بعبودیّت ارادی و تسلیم قلبی اظهار داشته یعنی باستناد اینکه همواره مراتب موجودات امکانی تحت حیطه و تدبیر پی در پی آفریدگار میباشند شایسته است که تسلیم و عبودیّت ارادی نیز بر طبق عبودیّت تکوینی باشد.
«وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ» پس از بیان حقیقت و ماهیّت ملّت ابراهیم که شعار عقل انوار درخشان، ج‌1، ص: 362
و فطرت و تخلّف از آن سفاهت و عناد میباشد کریمه مبنی بر ذکر شعار دیگر ابراهیم است که همواره فرزندان خود را بدین توحید سفارش و ترغیب مینمود و پرستش خدای یگانه را در قلوب جامعه بشر بوسیله توصیه بفرزندان خود بودیعت سپرد و نشر دین توحید از آثار باقیه ابراهیم خلیل است هم چنانکه کریمه «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ» زخرف: 28 بدین حقیقت اشاره نموده و ابراهیم و فرزندان او اسماعیل و اسحاق و یعقوب یگانه قبیله از جامعه بشراند که بر دین توحید و شعار آنان پرستش خدای یگانه بوده و نشر توحید در جامعه بشر از ابراهیم و توصیه او بفرزندان خود سر چشمه گرفته است.
«وَصَّی» بهیئت ماضی و مصدر آن توصیه تعدیه و اسم مصدر آن وصیّت بمعنی سفارش بکار نیک و ترغیب بعملی که خیر و شایسته باشد، و ضمیر بها راجع بملّت و طریقه ابراهیم است که از کریمه «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» استفاده شد.
«بَنِیهِ» بهیئت جمع و منصوب و بواسطه اضافه بضمیر، نون جمع ساقط شده و مفرد آن ابن که از مادّه بناء گرفته و قلب شده است.
فرزندان ابراهیم عبارتند از اسماعیل ذبیح اللّه که از کنیز او هاجر بوده و اسحاق که از ساره است و پس از فوت ساره ابراهیم خلیل قنطور کنعانیّه را بهمسری خود اختیار نمود و از او شش پسر بوجود آمد.
«وَ یَعْقُوبُ» معطوف و مرفوع و فرزند اسحاق و لقب او اسرائیل، کلمه مرکّب از اسراء بمعنی عبد و ایل بمعنی اللّه میباشد و جهت نامیدن او آن بوده که یعقوب و عیص توأم (همزاد) بودند عیص اول بدنیا آمد و سپس یعقوب بدین تناسب او را یعقوب نام نهادند و از مادّه عقب گرفته شده و محتمل است که کلمه یعقوب که پس از فصل مفعول جمله متّصله (کلمه بنیه) ذکر شده بدان تناسب باشد که یعقوب نیز وصایای ابراهیم و ملّت حنیف او را بفرزندان خود و جامعه بشر تبلیغ و اعلام داشته است و یعقوب اسرائیل دارای دوازده پسر بود- روبیل شمعون- لاوی- یهودا- یشیوخون- زبولون- دون- بقیون- کودا- اوشیز بنیامین- یوسف- و کنیه آنها اسباط میباشد.
«یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ» جمله حکایت وصیّت و سفارش ابراهیم و یعقوب انوار درخشان، ج‌1، ص: 363
است بفرزندان خود و مبنی بر تبلیغ فرمان پروردگار و انجام وظیفه رسالت و پیامبریست با ذکر برهان و تعلیل آن که پروردگار برای سعادت بشر آنرا برگزیده است.
«یا بَنِیَّ» منادی و منصوب در اصل بنین بوده بواسطه اضافه بضمیر متکلّم نون جمع حذف شده است.
«إِنَّ اللَّهَ» ذکر لفظ جلاله با تاکیدی که جمله در بر دارد مفاد وصیّت میباشد و بر حسب سیاق نیز همواره بدان مداومت داشته و از جمله شعار آنان بوده است.
«اصْطَفی» بهیئت ماضی تعدیه از باب افتعال و مصدر آن اصطفاء یعنی بسبب صفاء و خلوص آن پروردگار آنرا شایسته دانسته و برگزیده است.
«لَکُمُ الدِّینَ» متعلّق بجمله متّصله و ضمیر جمع گرچه بطور مخاطبه با فرزندان آنان میباشد ولی بلحاظ اینکه مبنی بر تبلیغ رسالت و مقام تشریع بوده بطور قضیّه حقیقیّه است یعنی همواره خطاب بجامعه بشر توجّه دارد.
«الدِّینَ» مفعول جمله الف و لام آن عهد، دین بکسر دال از مادّه دان یدین گرفته شده و از آنست دین بفتح دال بمعنی عهده امریست که ناگزیر باید آنرا اداء نمود و دین بکسر عبارت از وظائفی است که بحکم عقل و مقتضای فطرت باید بشر بر آن التزام نموده و عقد قلبی و تصمیم عملی بر آن بگمارد یعنی در برابر آن وظائف خود را مسؤول میداند هم چنانکه از وظائف الهیّه شریعت تعبیر میشود بتناسب آنکه طریقه و دستوراتی است که برای سعادت و آسایش و استکمال بشر تشریع و اعلام شده و مراد از کلمه دین آئین و ملّت ابراهیم میباشد یعنی یگانه طریقه عبودیّت و پرستش آفریدگار که آمیخته بشرک و کفر نمیباشد.
«فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» جمله تفریع و جزء وصیّت و مبنی بر پند است یعنی بشر در همه شؤون زندگانی خود باید وظائف عبودیّت را اداء نماید و همواره در مقام تسلیم و فروتنی نسبت بآفریدگار عالمیان برآید.
«فَلا تَمُوتُنَّ» بهیئت نهی ارشادی و جمع و مؤکّد بنون و مصدر آن موت که بمعنی مرگ است و برای ارشاد به این که بشر همواره در ادوار زندگانی باید بدان ملتزم باشد بطور کنایه انوار درخشان، ج‌1، ص: 364
لطیفی پایان آنرا ذکر نموده زیرا رسیدن مرگ و پایان یافتن زندگانی بشر بطور محسوس امریست غیر اختیاری و ناگهانی و در هر دوره‌ای از ادوار زندگانی بشر مورد احتمال میباشد بدین جهت برای ملازمت همیشگی بشر بدین توحید این نکته دقیق را همواره تذکّر داده و یادآوری فرموده است.
«إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» جمله اسمیّه و استثنائیّه و حال برای ضمیر «فَلا تَمُوتُنَّ» و با تاکیدی که در بر دارد از حصر و تعبیر بعنوان وصفی ارشاد باین نکته است که هم چنانکه بحکم عقل و فطرت بشر برای تامین آسایش فردی و اجتماعی در این جهان ناگزیر است طریقه عبودیّت و پرستش آفریدگار را شعار و آئین خود قرار دهد هم چنان برای تامین سعادت خود در نشئات دیگر ناگزیر از پیروی از طریقه توحید میباشد.
«إِلَّا» حرف استثناء واو حالیّه و ضمیر «أَنْتُمْ» مبتدا «مُسْلِمُونَ» بهیئت فاعل و جمع خبر و اسم مصدر آن اسلام که از صفات فاضله نفسانیّه است و از جمله شؤون آن آراستگی بفضائل عبودیّت و شایستگی افعال و کردار است.
و تعبیر بجمله اسمیّه بطور حصر و عنوان وصفی تصریح بمداومت بدین صفت فاضله است یعنی قوام سعادت بشر بآنستکه خود را بشعار عبودیّت و پیروی از دین اسلام و ملّت ابراهیم آراسته نماید.
و از این تقریب استفاده شد که احکام ملّت حنیف و وصایای ابراهیم خلیل مبنی بر تاسیس توحید و نشر پرستش پروردگار در جامعه بشر میباشد و بوسیله دین توراة و انجیل و هم چنان بسبب شریعت کامله اسلام تتمیم و تکمیل شده است و نیز از کریمه استفاده میشود که از جمله احکام ملّت حنیف ترغیب مردمان بدین توحید است و نیز وصیّت بامور واجبه میباشد.
«أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ» کریمه مبنی بر احتجاج بر یهود است که یعقوب اسرائیل با نهایت تاکید وصیّت نموده بفرزندان خود بدین حنیف و ملّت ابراهیم و تنزیه نمود آنانرا از طریقه‌ئی که آمیخته بشرک میباشد مانند یهودیّت.
«أَمْ» منقطعه و بمعنی استفهام انکاری یعنی بهیئت استفهام است ولی بر حسب مفاد انکار و جحد انوار درخشان، ج‌1، ص: 365
میباشد «کُنْتُمْ» بهیئت ماضی و فعل ناقص و ضمیر اسم کان است «شُهَداءَ» بهیئت جمع و منصوب خبر آن و بدان تناسب بفعل ناقص تعبیر شده که استفهام از حاضر بودن هنگام فوت یعقوبست که هرگز نتوانند دعوی کنند و مفرد آن شاهد و مصدر آن شهود بمعنی حضور و ضدّ غیابست.
«إِذْ حَضَرَ» جمله ظرف زمان و متعلّق بشهداء و حضور بمعنی شهود و بقرینه سیاق بطور تعدیه استعمال شده است.
«الْمَوْتُ» اسم مصدر و عنوان ثبوتی است و عبارت از حالت جدائی و قطع تدبیر طبیعی روح بهمه شؤون قوای خود از بدن عنصری میباشد بطوریکه برای اعضاء که ظهور نازل از روح بوده‌اند باقی نماند جز جسمیّت آن.
«إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی» جمله بدل و بیان جمله «إِذْ حَضَرَ» و متعلّق بشهداء میباشد. بنیه جمع و مجرور و بسبب اضافه بضمیر، نون آن ساقط شده و مفرد آن ابن که از ماده بناء گرفته و قلب شده است.
«ما تَعْبُدُونَ» جمله مبنی بر تثبیت وصیّت و اخذ التزام از فرزندان خود و اقرار آنان بتبلیغ پیام و رسالت است.
«ما» اسم موصول و استفهام و تعبیر بلفظ ما بدان تناسب است که سؤال از چگونگی پرستش آفریدگار نموده نه از معبود زیرا اعتقاد بوجود آفریدگار مورد تصدیق هر عاقلی است و هرگز انکارپذیر نخواهد بود و بالبداهه هر عاقلی تصدیق خواهد داشت که خدای، آسمان و آفتاب و سائر کرات و زمین را آفریده است بدین تناسب یعقوب علیه السلام از فرزندان خود چگونگی پرستش آفریدگار را سؤال نموده که او را بوحدانیّت و یگانگی پرستش مینمائید و یا بطور شرک و آمیخته بکفر؟
«تَعْبُدُونَ» بهیئت مضارع و جمع و اسم مصدر آن عبادت بمعنی پرستش و ستایش است «مِنْ بَعْدِی» ظرف و مجرور.
«قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ» جمله مبنی بر شهادت بتوحید و اقرار بتبلیغ رسالت و پیام است «قالُوا» بهیئت ماضی و ضمیر فاعل راجع بکلمه بنیه میباشد.
«نَعْبُدُ» بهیئت مضارع و متکلّم مع الغیر و بقرینه سیاق حکایت از حال و استقبال و انوار درخشان، ج‌1، ص: 366
اتّصاف مینماید.
«إِلهَکَ» اله از مادّه أله یأله و بمعنی مفعول و عبارت از معبود و شایسته پرستش میباشد و اضافه لفظ جلاله بضمیر خطاب مبنی بر التزام بآنستکه معبود یگانه را که تو پرستش نموده و شعار تو بوده ما نیز او را بیگانگی پرستش مینمائیم.
«وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ» جمله معطوف و بیان کلمه «إِلهَکَ» و جزء گفتار فرزندان یعقوبست یعنی آفریدگار یگانه که پرستش او شعار ابراهیم خلیل و اسماعیل و اسحاق بود و او را بوحدانیّت پرستش مینمودند، و ذکر این جمله برای مزید تاکید و التزام بوحدانیّت و تلویحا تصدیق برسالت و وصایای آنان بوده که جزء ایمان و قوام پرستش آفریدگار میباشد.
و از اسماعیل عمّ یعقوب اسرائیل علیهما السلام تعبیر بأب شده و قرینه آنستکه در کریمه «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» أنعام: 75 بر آزر عموی ابراهیم خلیل اطلاق شده است. و جهت تقدیم اسماعیل ذبیح بر اسحاق بلحاظ آنستکه اسماعیل سیزده سال بزرگتر بوده و نیز جدّ رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و در بناء کعبه بزرگترین شعار توحید و قبله اهل اسلام شرکت داشته است.
«إِلهاً واحِداً» جمله مبنی بر توصیف کلمه «إِلهَکَ» و مزید در تاکید و اقرار بوحدانیّت آفریدگار میباشد.
«وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» جمله اسمیّه و حال از ضمیر نعبد و مبنی بر حصر و التزام باعتقاد قلبی و انقیاد جوارحی نسبت بآفریدگار یگانه میباشد.
تفسیر عیّاشی در ذیل کریمه از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که آن نیز شعار قائم آل محمّد است.
تفسیر صافی فرموده: شاید مراد روایت آن باشد که هر یک از اوصیاء طاهرین علیهم السلام که قیام بوصایت داشته‌اند پیش از وفات این وصیّت را بفرزندان خود فرموده و چنان جواب شنیده‌اند.
کافی از سماعه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: ایمان نسبت باسلام بمنزله کعبه انوار درخشان، ج‌1، ص: 367
است از حرم که جزء آن میباشد یعنی انسان میتواند در حرم باشد ولی در کعبه نباشد ولی نمیشود در خانه کعبه باشد و در حرم نباشد.
کافی از سماعه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده: اسلام عبارتست از شهادت «لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه» و بدان وسیله خون مردمان محفوظ و محترم میشود و بر آن زناشوئی و توارث جائز میگردد و مردمان بظاهر آن معتقد بوده و ایمان عبارت از هدایت و اتّصاف بفضائل اسلام است بطوریکه در قلوب ثابت باشد.
«تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ» کریمه مبنی بر توبیخ یهود است که انتساب باجداد و افتخار بنیاکان خود هرگز اثری نخواهد داشت و تلویحا بیان سرّی از اسرار صدور اعمال و بیان لازم آنست بتقریب اینکه افعال اختیاریّه بشر از آثار مبادی نفسانیّه و از شؤون نفس فاعل مختار است بدین سبب آثار و نتائج و تبعات آن نیز از شؤون نفس فاعل مختار خواهد بود.
«تِلْکَ» اسم اشاره مبتدا و بقرینه سیاق مراد ابراهیم خلیل و اسماعیل و اسحاق و یعقوب اسرائیل علیهم السلام میباشند که پس از انجام وظائف تبلیغیّه از دنیا در گذشته و نام نیکی در جامعه بشر باقی نهاده و نشر توحید از آثار وصایای آنان میباشد.
«أُمَّةٌ» بضمّ همزه و تشدید میم از مادّه أمّ یؤمّ بمعنی قصد و امّة بمعنی مقصود است و بدین تناسب بر گروهی گفته میشود که غرض و مقصد آنان سبب ارتباط بیکدیگر باشد.
و از نظر تشریف در کریمه «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» نحل: 122 کلمه امّة بر ابراهیم اطلاق شده.
«لَها ما کَسَبَتْ» ذکر برهان جمله متّصله است لام استحقاق و ضمیر مجرور راجع بامّة و تانیث ضمیر باعتبار تانیث لفظی امّة میباشد ما اسم موصول «کَسَبَتْ» صله آن و کسب عبارت از ارتکاب عمل بمنظور استکمال میباشد یعنی کمالی را که فاقد بوده بوسیله ارتکاب آن عمل از نتیجه و اثر آن بدست بیاورد بدین برهان هر فعل اختیاری از شؤون نفس فاعل و آثار نیک و تبعات و خیمه آن نیز راجع بنفس فاعل مختار و از شؤون او خواهد بود.
«وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ» جمله مبنی بر تاکید و اینکه بطور قضیّه حقیقیّه و اقتضائیّه میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 368
یعنی لازم نظام اختیار آنستکه هر کسی متنعّم بآثار ملکات فاضله و نتائج اعمال صالحه خود و یا دچار ملکات رذیله و کردار ناشایسته خود خواهد بود.
«وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ» کریمه مبنی بر تاکید و بیان لازم جمله سابقه است و بنحو قضیّه حقیقیّه و بیان اقتضاء میباشد یعنی لازم اقتضاء ذاتی افعال اختیاریّه بشر آنستکه هرگز کسی مسؤول اعمال دیگران نخواهد بود و کریمه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» انعام: 166 باین حقیقت تصریح نموده است.
«لا تُسْئَلُونَ» بهیئت نافیه جمع و خطاب و مجهول و بطور قضیّه حقیقیّه و اقتضائیّه میباشد.
«عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ» موصول وصله و تعبیر بفعل ناقص (کانوا) برای تاکید استناد طبعی اعمال اختیاریّه است بفاعل و مرتکب آنها.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 369

[سوره البقرة (2): آیات 135 تا 141] .... ص : 369

اشاره

وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصاری تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (135) قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (137) صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ کانُوا هُوداً أَوْ نَصاری قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (141)

خلاصة .... ص : 369

یهود و نصاری بمسلمانان گویند که بآئین ما در آئید تا راه پرستش را بپیمائید بگو ای پیغمبر بآنها: ما از دین اسلام و آئین ستوده ابراهیم پیروی مینمائیم زیرا که دین توحید بوده و آمیخته بشرک نمیباشد.
بگوئید که ما مسلمانان بپروردگار عالم ایمان آورده و از قرآن که بر پیغمبر فرستاده شده پیروی مینمائیم و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او و نیز بر موسی و عیسی و بر سائر پیغمبران نازل شده عقیده داریم و هیچیک از پیغمبران را تکذیب ننموده و هر چه که از جانب پروردگار است تصدیق داریم و تسلیم فرمان او هستیم. انوار درخشان، ج‌1، ص: 370
پس اگر یهود و نصاری ایمان آوردند بآنچه که شما ایمان آورده‌اید بطور حتم هدایت یافته و راه پرستش پروردگار یگانه را خواهند پیمود و چنانچه از آن روی بگردانند و دین اسلام را نپذیرند بی‌شک راه کفر و آئین شرک را پیموده‌اند و چنانچه با شما نیز در مقام دشمنی برآیند پروردگار شما را از آسیب آنان نگهمیدارد زیرا او درخواستهای مؤمنان را میشنود و بحال همه آگاهست.
شعار عبودیّت را پروردگار در فطرت بشر نهاده و چه خوش طریقه‌ئی است و هرگز شعاری برای بشر بهتر از پرستش خدای یگانه نخواهد بود و ما او را بیگانگی پرستش مینمائیم.
ای پیغمبر بگو بیهود و نصاری که بچه جهت در پرستش آفریدگار یگانه لجاج می‌کنید زیرا او آفریدگار ما و شما است و ما مسؤول کردار خویش و شما نیز مسؤول رفتار ناسزای خود خواهید بود تنها گروهی که بی‌شائبه شرک پروردگار را بیگانگی پرستش کنند ما اهل اسلام هستیم.
آیا شما اهل کتاب در باره ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان آنان چنان پندارید که آنها از پیروان آئین یهودیّت و یا نصرانیّت بوده‌اند؟ آیا شما بهتر میدانید یا آفریدگار عالمیان؟ و هرگز کسی ستمکارتر از آن نیست که شهادت خدا را در باره پیغمبران پنهان دارد (و گواهی پروردگار را برسالت محمّد در کتابهای آسمانی پنهان نماید) زیرا پروردگار از عقائد باطله و رفتار ناشایسته شما غافل نخواهد بود.
آن پیغمبران گروهی از نیکان بودند که در گذشتند و نتائج اعمال شایسته خود را یافتند و شما نیز بکیفر کردار خویش خواهید رسید و هرگز کسی مسؤول رفتار دیگران نخواهد بود.

شرح .... ص : 370

«وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصاری تَهْتَدُوا» کریمه مبنی بر حکایت آنستکه اهل کتاب مسلمانانرا بآئین خود ترغیب مینمایند «قالُوا» بهیئت ماضی و ضمیر فاعل آن راجع انوار درخشان، ج‌1، ص: 371
بهر یک از گروه یهود و نصاری است.
«کُونُوا» بهیئت امر مبنی بر پند (اضلال) و مقول و مفعول جمله و خطاب باهل اسلام است.
«هُوداً» خبر کان و جمع هائد بمعنی تائب و بر بنی اسرائیل گفته شده، بتناسب اینکه گوساله سامری را پرستش نموده آنگاه پشیمان شدند و پس از اجراء کیفر، توبه آنان پذیرفته شد.
و یا بتناسب اینکه بسیاری از آنان از فرزندان یهودا بزرگترین فرزندان یعقوب اسرائیل میباشند و غرض از جمله «کُونُوا هُوداً» ترغیب اهل اسلام بآئین یهودیّت میباشد.
«أَوْ نَصاری» أو حرف تنویع و مبنی بر ترغیب اهل اسلام است بآئین نصرانیّت یعنی چنان پندارند که طریقه ابراهیم خلیل نیز طریقه یهودیّت و یا نصرانیّت بوده است.
«تَهْتَدُوا» بهیئت مضارع و جمع حاضر و مجزوم (جواب امر) و مصدر آن اهتداء بمعنی یافتن طریقه حقّ و پیمودن آنست.
«قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» کریمه خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میباشد «بَلْ» حرف اضراب و مبنی بر تکذیب گفتار اهل کتابست یعنی آئین یهود و نصاری آمیخته بشرک میباشد که بصورت عقیده دینی در آمده است.
«مِلَّةَ» بکسر میم و منصوب و عبارت از آئین و طریقه‌ای است که از آن پیروی نمایند و بقرینه سیاق کلمه «مِلَّةَ إِبْراهِیمَ» مفعول برای جمله «نتبع» میباشد.
«حَنِیفاً» صفت مشبهه از مادّه حنف یحنف و دین حنیف یعنی آئینی که بر وفق فطرت و راه حق‌پرستی بوده و آمیخته بشرک نباشد.
«وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» جمله حالیّه و نافیه و مبنی بر توصیف و تنزیه ساحت ابراهیم از شرک میباشد و تاکید حنیف است زیرا سلب صفت رذیله شرک در بیان استقامت دین حنیف ابراهیم بلیغ‌تر است و تلویحا اثبات شرک در آئین یهود است که عزیر را فرزند پروردگار دانسته و هم چنان نصاری مسیح را آنچنان پنداشته‌اند. انوار درخشان، ج‌1، ص: 372
تفسیر عیّاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که ملّت حنیف دین اسلام است.
و نیز عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که دین حنیف حکمی را فرو نگذارده از جمله احکام آن کوتاه نمودن شارب و چیدن ناخنها و ختنه است.
تفسیر قمی روایت نموده که پروردگار ملّت حنیف را برای ابراهیم برگزید و از جمله دستورات آن راجع بنظافت است یعنی پنج دستور آن راجع بپاکیزگی سر و روی و پنج دیگر آن مربوط بپاکیزگی بدن است و آنچه راجع بسر و روی بوده چیدن شارب و گذاردن موی ریش و زدن شانه بآن و دهان شوئی و دندانها را با چوب پاکیزه نمودن میباشد و آنچه راجع بسائر اعضاء است پاکیزه نمودن بدن از موی و ختنه و چیدن ناخنها و شست و شوی تمام بدن پس از جنابت و این احکام هرگز نسخ نخواهد شد.
«قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ» کریمه مبنی بر ذکر ارکان دین اسلام است که کمال رشد ملّت ابراهیم است و از بیان ارکان اسلام فساد عقائد اهل کتاب آشکار میشود.
«قُولُوا» بهیئت امر و مبنی بر ارشاد جامعه اسلام است که در مقام نقض و تعریض اهل کتاب چنان گویند.
«آمَنَّا بِاللَّهِ» بیان رکن اول دین اسلام است و ذکر لفظ جلاله تصریح بآنستکه بهمه صفات وجودیّه او ایمان داریم.
«وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا» جمله موصول وصله معطوف بلفظ جلاله و جمله «أُنْزِلَ» بهیئت مجهول و مراد قرآن کریم است که شعار اهل اسلام میباشد و تقدیم آن بر سائر کتابهای آسمانی بسبب تقدّم ذاتی و سبقت رتبی و کمال آنست و تاخّر زمانی نزول قرآن نیز از آثار تقدّم رتبی و مؤکّد کمال آنست و نیز سبب تصدیق بصحّت کتابهای آسمانی و شهادت برسالت رسولان و پیامبران میباشد.
«وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ» مبنی بر ذکر رکن دیگر از اصول اسلام و تلویحا تصدیق برسالت ابراهیم و سائر پیغمبران و پیروان او میباشد و نیز کریمه «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی» اعلی: 20 گواهی داده که ابراهیم خلیل دارای کتاب آسمانی و صحف بوده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 373
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» پیامبران و پیروان ملّت حنیف و صحف ابراهیم بوده‌اند.
«وَ الْأَسْباطِ» جمع سبط بکسر اوّل بمعنی فرزند و نواده که از نسل یعقوب اسرائیل و پیامبر بوده‌اند و مراد فرزندان یعقوب و برادران یوسف نمیباشند زیرا بسبب جنایتی که در باره یوسف صدّیق روا داشتند هرگز شایسته مقام پیامبری نبودند.
تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که سدیر سؤال کرد آیا فرزندان یعقوب، پیغمبر بودند؟ فرمود نه بلکه فرزندان پیغمبر بودند و با ایمان و سعادت در گذشتند و از جنایتی که در باره یوسف مرتکب شده توبه نمودند.
«وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی» جمله معطوف و بیان رکن دیگری از اصول اسلام است که از جمله ایمان بکتابهای آسمانی توراة و انجیل و تلویحا تصدیق برسالت موسی کلیم و عیسی مسیح علیهما السّلام میباشد.
و از نزول توراة و انجیل تعبیر بایتاء فرموده در جمله «وَ ما أُوتِیَ مُوسی» ولی در باره صحف ابراهیم تعبیر بانزال نموده در جمله «وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ» محتمل است بتناسب تصریح باین باشد که ابراهیم خلیل نیز صاحب کتاب آسمانی بوده که بر او نازل شده ولی در باره توراة و انجیل احتیاج بتصریح ندارد زیرا یهود و نصاری تصدیق دارند که آن دو کتاب آسمانی و شعار موسی کلیم و عیسی مسیح علیهما السّلام میباشد.
«وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ» و از جمله تصدیق بهمه کتابهای آسمانی است مانند زبور داود و کتاب ادریس و تلویحا ایمان بهمه پیغمبران میباشد.
«لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» کریمه تصریح برکن دیگر از عقائد اسلام است.
«لا نُفَرِّقُ» بهیئت متکلّم مع الغیر و مصدر آن تفریق تعدیه و بقرینه سیاق بمعنی تکذیب برخی از پیغمبران میباشد.
«بَیْنَ» منصوب و ظرف «أَحَدٍ» مفرد نکره واقع در سیاق نفی و دلالت بر عموم دارد.
از جمله اصول اسلام ایمان بهمه پیغمبران و اعتقاد بطهارت و عصمت آنان میباشد و ذکر این رکن تصریح بکفر یهود است که عیسی مسیح و نیز رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را انوار درخشان، ج‌1، ص: 374
تکذیب نموده و نیز عیسی بن مریم را فرزند آفریدگار پنداشته‌اند.
«وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» کریمه تصریح بخصلت فاضله اهل اسلام است که مقتضای عبودیّت و فطرت میباشد.
جمله اسمیّه و حالیّه و ذکر عنوان وصفی مبنی بر تاکید و حصر است یعنی تنها شعار اهل اسلام انقیاد از فرمان پروردگار و تصدیق همه پیغمبران و کتابهای آسمانی میباشد همچنانکه از نظر تقابل آئین اهل کتاب مبنی بر تکذیب و طغیان بر آفریدگار است و از حصر کریمه «و أنتم به مشرکون» استفاده میشود.
کافی و تفسیر عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده: کریمه «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ» خطاب بعلی و فاطمه و حسن و حسین و سائر امامان و اوصیاء علیهم السّلام میباشد.
مفسر گوید: کریمه ارکان ایمان را ذکر نموده و اوصیاء علیهم السّلام نیز بطور تحقّق و موهبت دارای ارکان ایمان و جزء اخیر ایمان و وسائط آن میباشند بدین تناسب خطاب ابتداء بآنان متوجّه میباشد.
«فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا» کریمه مبنی بر آنستکه یگانه طریقه هدایت اعتقاد بارکان ایمانست چنانچه اهل کتاب نیز باصول اسلام ایمان آورده و سر تسلیم و انقیاد فرود آورند راه حق‌پرستی را خواهند پیمود.
«فَإِنْ آمَنُوا» جمله تفریع و شرطیّه و ضمیر فاعل راجع باهل کتابست «بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ» متعلّق بجمله متّصله و مراد مجموع ارکان اسلام است که ذکر شده یعنی هر که بارکان اسلام ایمان آورد از زمره مسلمانان خواهد بود و از جمله اهل کتاب پس از تصدیق آن از اهل ایمان خواهند بود.
و کریمه چنانچه «ما آمَنْتُمْ بِهِ» تعبیر میفرمود شائبه آن بود که مفاد جمله شرطیّه آن شود که اهل کتاب باید از طریقه اهل اسلام پیروی نمایند بدین جهت در مقام جدال و ستیز برمی‌آمدند.
«فَقَدِ اهْتَدَوْا» جمله جزائیّه مبنی بر حصر هدایت بالتزام بارکان اسلام است «فَقَدِ» حرف تحقیق و تثبیت مفاد جمله میباشد. انوار درخشان، ج‌1، ص: 375
«اهْتَدَوْا» بهیئت ماضی و جمع و مصدر آن اهتداء مبنی بر مطاوعه یعنی پیمودن طریقه عبودیّت و راه حق‌پرستی است.
«وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ» کریمه مبنی بر تصریح بلازم و مفهوم جمله شرطیّه و اینکه اعراض اهل کتاب از ارکان اسلام ناشی از عناد میباشد.
«إِنْ تَوَلَّوْا» جمله شرطیّه و بهیئت ماضی و جمع غائب و مصدر آن تولّی و بقرینه سیاق بمعنی انکار اصول و ارکان ایمانست.
«فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ» جمله جزائیّه با تاکیدی که در بر دارد از کلمه حصر و ضمیر فصل و ذکر متعلّق آن مبنی بر آنستکه سبب انکار اهل کتاب عناد و طغیان بر آفریدگار میباشد.
«فِی شِقاقٍ» حرف فی برای ظرفیّت، «شِقاقٍ» بکسر اول اسم مصدر از باب مفاعله و جمله مبنی بر مبالغه و ثبات رذیله عناد و طغیان بر آفریدگار است و مجرّد آن شقّ بکسر بمعنی جدائی و ستیز میباشد و چون بحرف فی تعبیر شده کنایه از آنستکه اهل کتاب دچار رذیله عناد بوده و هرگز امید هدایت و سعادت در آنان نخواهد بود.
«فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ» کریمه مبنی بر تسلیت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وعد باوست به این که پروردگار بر حسب نظام امکانی و سوق جامعه بشر بسوی سعادت بطور محتوم دین اسلام را باقصی مرتبه رشد و کمال ظهور خواهد رسانید و همواره رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دین اسلام را از شرور و فتنه معاندان ایمن خواهد فرمود.
جمله تفریع و سین حرف استقبال «یکفی» بهیئت مضارع تعدیه و ضمیر خطاب مفعول اول و ضمیر جمع مفعول دوم است و مصدر آن کفایت بمعنی نگهبانی و از خطر ایمن داشتن است و جمله مبنی بر وعد برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انجاز آن محتوم و تخلّف پذیر نمیباشد.
«وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» کریمه مبنی بر تعلیل و تهدید معاندانست.
«صِبْغَةَ اللَّهِ» کریمه مبنی بر تفسیر و توصیف ملّت ابراهیم است پس از ذکر ارکان آن و عبارت از رشد و ظهور فطرت توحید است که پروردگار در کمون بشر بودیعت نهاده و آنرا یگانه فضیلت بشر قرار داده است.
«صِبْغَةَ» بکسر صاد اسم مصدر و منصوب و مفعول مطلق برای فعل محذوف و مصدر آن انوار درخشان، ج‌1، ص: 376
صبغة بفتحه که بمعنی رنگ آمیزی است و از شؤون وجودیّه جسم طبیعی و سبب امتیاز آن از سائر اجسام میباشد.
و در مورد کریمه بقرینه سیاق عبارت از تعلّق قلبی بشر است بآفریدگار که یگانه فضیلت نفسانیّه و امتیاز افراد بشر بهمان مزیّت و فضیلت میباشد و ظهور رابطه تکوینی پروردگار است که زوال پذیر نیست.
و تعبیر از ایمان قلبی بصبغه الهیّه بدان تناسب است که شعار عبودیّت یگانه سبب امتیاز افراد بشر است از یکدیگر هم چنانکه یهود و نصاری بفرزندان خود آئین یهودیّت و نصرانیّت را تلقین مینمایند که مبنی بر پنداشتهای بی‌پایه و آمیخته بشرک میباشد.
«وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» کریمه مبنی بر آنستکه هرگز شعاری برای بشر بهتر از ظهور فطرت و ایمان بآفریدگار نمیباشد.
«مَنْ» اسم موصول و استفهام انکاری «أَحْسَنُ» افعل تفضیل «صِبْغَةَ» بکسر اول اسم مصدر منصوب و تمیز و جمله نافیه است.
«وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ» کریمه مبنی بر اقرار بآنستکه اهل اسلام دارای شعار توحید و صبغه الهیّه میباشند که بهترین شعار بشریّت و عبودیّت است جمله اسمیّه و حال برای «صِبْغَةَ اللَّهِ» و مفاد جمله (صبغتنا و شعارنا) میباشد و یا جمله معطوف بجمله «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ» و ضمیر مجرور له راجع بلفظ جلاله است و تعبیر بعنوان وصفی عابد نیز اقرار بعبودیّت ارادی و قبول صبغه الهیّه میباشد.
تفسیر قمی و معانی الاخبار از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: مراد از کریمه «صِبْغَةَ اللَّهِ» دین اسلام میباشد.
کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده در تفسیر کریمه «صِبْغَةَ اللَّهِ» که شعار اهل ایمان، اعتقاد بولایت و پیمان عبودیّت میباشد.
و نیز از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده در تفسیر کریمه «صِبْغَةَ اللَّهِ» به این که شعار توحید امیر المؤمنین علیه السّلام میباشد زیرا اعتقاد بولایت او جزء پیمان توحید و ایمان بآفریدگار است.
«قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ» کریمه مبنی بر تعلیم طریقه احتجاج بر یهود و نصاری و تکذیب انوار درخشان، ج‌1، ص: 377
احتجاجات هر یک از آندو گروه بر صحّت آئین خود میباشد و نیز اثبات اینکه آئین یهودیّت و نصرانیّت آمیخته بشرک است و یگانه دین توحید که شائبه شرک در آن نباشد دین اسلام است.
«قُلْ» بهیئت امر و خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بجامعه اسلام میباشد.
همزه استفهام انکاری «تُحَاجُّونَنا» بهیئت نهی و بمنزله لا تحاجّوننا میباشد و جمع حاضر و ضمیر مفعول جمله و مصدر آن محاجّه که بمعنی مبالغه در احتجاج و ذکر دلیل است برای اثبات دعوی و عقیده خود «فِی اللَّهِ» ظرف و متعلّق بجمله نافیه.
از جمله احتجاجات اهل کتاب آنستکه دین یهود و نصاری بر حسب زمان سبقت دارد بر دین اسلام و نیز دارای کتاب آسمانی مانند توراة و یا انجیل میباشد.
و از جمله آنکه پیغمبران از نژاد بنی اسرائیل هستند و شعار عرب شرک و بت‌پرستی بوده در صورتی که محمّد بن عبد اللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برسالت برگزیده شود باید از نژاد بنی اسرائیل بوده باشد.
و از جمله احتجاجات آنان آنستکه هر یک از گروه یهود و نصاری چنان پندارند که فرزندان پروردگار و دوستان اویند و در بهشت جاوید متنعّم نخواهد شد جز آنانکه بآئین یهودیّت و یا نصرانیّت باشند.
«هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ» کریمه مبنی بر ذکر برهان و احتجاج بر توحید و حصر صفت ربوبی و آفرینش در آفریدگار عالم است و ضمنا ابطال عقیده یهود که آمیخته بشرک است زیرا عزیر را فرزند آفریدگار دانسته و همچنان تکذیب آئین نصاری که عیسی مسیح را فرزند پروردگار پنداشته‌اند جمله حالیّه «هو» مبتدا و راجع بلفظ جلاله است.
«رَبُّنا» خبر یعنی بدان احتجاج میشود ربّ صفت مشبهه بمعنی پروردگار و مبنی بر حصر آفرینش در آفریدگار عالم است یعنی تنها او موجودات امکانی را آفریده است.
«وَ رَبُّکُمْ» معطوف و این احتجاج مورد تصدیق اهل کتاب است زیرا آنرا نتوانند انکار نمود گرچه بر خلاف آئین هر یک از آندو گروه میباشد.
«وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ» کریمه مبنی بر ذکر رکن دیگر توحید است که اعتقاد انوار درخشان، ج‌1، ص: 378
بعالم رستاخیز و نشئه جزاء میباشد یعنی هر یک از افراد بشر چه نیکوکار و یا تبهکار بسزای کردار خویش خواهد رسید زیرا افعال اختیاریّه بشر از شؤون نفسانیّه فاعل مختار است و گرچه بر حسب نظام طبع محکوم بتبدّل و زوال میباشد ولی دارای نشئاتی از ظهور است که هرگز زوال پذیر نمیباشد.
و چون رکن دوم توحید نیز (لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ) حقیقتی است برهانی و حکم عقل بر آن استقلال دارد لا محاله مورد تصدیق اهل کتاب است بدین جهت هرگز نتوانند آنرا انکار نمود گرچه بر خلاف آرزو و هوس آنان میباشد، زیرا یهود و نصاری هر یک خود را فرزندان و دوستان پروردگار دانسته و چنان پندارند که بکردار ناشایسته خود عقوبت نخواهند شد جز چند روزی (لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً) بقره: 75 و نیز گمان کنند که بجز آنها کسی شایسته بهشت جاوید نخواهد بود (وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری) بقره: 106.
«وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ» کریمه مبنی بر حصر طریقه اخلاص در توحید است باهل اسلام یعنی بهر دو رکن توحید بطور اخلاص معتقد هستند بطوریکه در آنها شائبه شرک و هوی (خرافت) نمیباشد.
و اهل کتاب هر دو رکن توحید را آمیخته بشرک و هوای نفسانیّه (خرافات) نموده‌اند و کریمه با تاکیدی که در بر دارد از جمله اسمیّه و حال و ضمیر فصل و تعبیر بعنوان وصفی (مخلص) مبنی بر حصر است.
«له» ضمیر مجرور و راجع بلفظ جلاله میباشد «مُخْلِصُونَ» بکسر لام بهیئت فاعل و مصدر آن اخلاص که بمعنی خلوص در عقیده بارکان توحید (اسلام) است که هرگز در آن شائبه شرک و آمیختگی بخرافت و هوس نمیباشد.
تفسیر مجمع از حذیفه یمان از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود سؤال نمودم از جبرئیل از حقیقت اخلاص، او گفت که از پروردگار سؤال کردم همین حقیقت را، در پاسخ فرمود سرّیست از اسرار ربوبی که آنرا در قلوب برخی از بندگان شایسته خود بودیعت نهاده‌ام. انوار درخشان، ج‌1، ص: 379
و ابن ادریس خولانی بطریق عامّه از رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود برای هر امری حقیقتی است و هرگز کسی حقیقت اخلاص را نیابد مگر هنگامی که ذکر خیر او سبب مسرّت و خوشنودی او نگردد.
مفسر گوید: اخلاص در مقامات اعتقادی و صفاتی و افعالی از مراتب سامیه و ارجمند ایمان است و آن نیز دارای درجات غیر متناهیه بوده و بطور تحقّق میباشد و از مواهب الهیّه است و خلوص در اعمال صالحه که مصون از شائبه شرک و ریاء و هوای نفسانی باشد نیز از مرتبه نازله ایمان اکتسابی است.
«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ» کریمه مبنی بر ذکر طریقه دیگر برای احتجاج با اهل کتاب و نقض و تعریض بر آنان میباشد که از جمله خرافات عقائد یهود و نصاری آنستکه ابراهیم خلیل و سائر پیغمبران را معتقد بر آئین یهودیّت و نصرانیّت پنداشته بدین معنی که دین حنیف ابراهیم را آمیخته بشرک آئین یهودیّت و نصرانیّت نموده و خود را نیز پیرو دین ابراهیم (آمیخته بخرافات) میدانند در صورتی که دین ابراهیم خلیل علیه السّلام توحید خالص و شائبه شرک در آن نبوده و اینگونه خرافات از ساختگی‌های یهود و نصاری میباشد که در دین توراة و انجیل پدیدار گشته است.
«أَمْ تَقُولُونَ» حرف أم متّصله و بیان عدل برای جمله «أَ تُحَاجُّونَنا» و مبنی بر ذکر احتجاج و تعریض دیگریست و یا آنکه حرف أم منقطعه یعنی جدا از جمله سابقه و بمعنی اضراب بوده و مبنی بر تعریض بر یهود و نصاری میباشد.
«تَقُولُونَ» بهیئت مضارع و جمع و خطاب بجامعه اهل کتابست و قول بقرینه سیاق بمعنی بهتان و عقیده خرافیّه میباشد.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» حرف إنّ بکسر همزه بتناسب آنستکه مقول (مفعول قول) باید جمله باشد و عبارت از بهتان و عقیده خرافیّه‌ای است که در باره ابراهیم خلیل و سائر پیغمبران گفته‌اند.
«وَ الْأَسْباطَ» جمع سبط بکسر سین که بمعنی فرزند و نواده است و عبارت از دوازده قبیله از بنی اسرائیل میباشد زیرا هر قبیله‌ای بیکی از فرزندان یعقوب اسرائیل علیه السّلام منتهی میشوند انوار درخشان، ج‌1، ص: 380
و در جامعه بنی اسرائیل پیغمبران بسیاری پیرو دین حنیف ابراهیم خلیل علیه السّلام بوده‌اند.
«کانُوا هُوداً» جمله خبر إنّ و عبارت از بهتانی است که بساحت رسولان و پیامبران روا داشتند.
«هُوداً» منصوب و جمع هائد خبر کان و تعبیریست که مبنی بر توبیخ یهود میباشد یعنی جامعه گوساله پرستان، زیرا هائد بمعنی تائب و پشیمان است بتناسب اینکه هنگام رفتن موسی کلیم علیه السّلام بکوه طور برای نزول توراة بنی اسرائیل گوساله سامری را پرستش نمودند و پروردگار بوسیله موسی علیه السّلام آنانرا عقوبت فرمود بسبب کشتن یکدیگر و سپس توبه باقیماندگانرا پذیرفت.
«أَوْ نَصاری» حرف أو برای تنویع یعنی مسیحیان نیز مانند آن افتراء را بابراهیم خلیل و سائر پیغمبران علیهم السّلام نسبت داده و گفته‌اند که دین حنیف آنان نیز آمیخته بشرک آئین نصرانیّت میباشد هم چنانکه کریمه «یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ» آل عمران: 58 و کریمه «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً» آل عمران: 60 این افترائات و پنداشتها را تکذیب نموده است.
«قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ» جمله خطاب برسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بجامعه اسلام است و مبنی بر تعلیم ردّ احتجاج و ابطال عقائد فاسده اهل کتاب میباشد.
همزه استفهام انکاری و یا استهزائی «أَعْلَمُ» افعل تفضیل و خبر جمله و متعلّق یعنی مفضّل علیه آن (من اللّه) بقرینه سیاق محذوف است «أَمِ اللَّهُ» أم حرف متّصله و بیان عدل دیگر جمله استفهامیّه میباشد و یا آنکه حرف منقطعه بمعنی اضراب و تصریح بانکار است یعنی آفریدگار عالمیان داناتر است.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ» کریمه بطور قضیّه حقیقیّه همواره در جامعه اهل کتاب ساریست و مبنی بر توبیخ یهود و نصاری میباشد که شهادت توراة و انجیل را در باره ابراهیم و سائر پیامبران پنهان داشته و انکار نموده‌اند.
«مَنْ» اسم موصول مبنی بر استفهام انکاری «أَظْلَمُ» أفعل تفضیل و مصدر آن ظلم، و احتجاج انوار درخشان، ج‌1، ص: 381
بر خلاف حقیقت و افتراء در باره ابراهیم خلیل و سائر پیغمبران اقصی مرتبه کفر و عناد با پروردگار میباشد.
«مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ» جمله متعلّق بکلمه أظلم و من موصول است «کَتَمَ» بهیئت ماضی وصله و مصدر آن کتمان و بمعنی پنهان داشتن عقیده و خودداری از اظهار امری است که بر آن آگاه میباشد.
«شَهادَةً» اسم مصدر و مفعول جمله متّصله و ضدّ کتمان است یعنی گواهی و اظهار عقیده بر امریکه بر آن آگاه میباشد.
«عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ» عند ظرف و منصوب و ضمیر عائد و راجع بموصول است «مِنَ اللَّهِ» متعلّق بکلمه «شَهادَةً» میباشد.
شهادتی که از پروردگار نزد مردمان بودیعت سپرده شده عبارت از کتاب آسمانی و احکام دینیّه و قضایای اخباریّه و ارشادات الهیّه است که در کتاب آسمانی ذکر و بجامعه بشر اعلام شده.
و تحریف کتاب آسمانی (توراة و انجیل) و تغییر پاره‌ای از آن در حقیقت کتمان شهادت و تضییع ودیعه‌ای است که پروردگار نزد اهل کتاب بودیعت نهاده و بالاترین ظلم و جنایت است.
و کریمه «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ» در مقام توبیخ جامعه اهل کتاب (یهود و نصاری) است که کتاب آسمانی را تحریف و اصول دیانت توراة و انجیل را نیز آمیخته بشرک و خرافات نموده و ابراهیم خلیل و سائر پیغمبران را پیرو خرافات آئین یهودیّت و نصرانیّت پنداشته‌اند و اینگونه افترائات در باره پیغمبران بزرگترین جنایتی است که جامعه یهود و نصاری مرتکب هستند.
و اطلاق کریمه شامل میشود اخبار و مژده توراة و انجیل را در باره تشریع دین اسلام و بعثت رسول مکرّم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که یهود و نصاری آنرا بسبب تحریف و تغییر انکار مینمایند.
«وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» کریمه با تاکیدی که در بر دارد از ذکر لفظ جلاله و تنزیه انوار درخشان، ج‌1، ص: 382
ساحت او از نقص امکانی مبنی بر تهدید اهل کتاب (جامعه یهود و نصاری) است که هرگز از رفتار ناشایسته و افترائات آنان غفلت نخواهد نمود.
«مَا» نافیه و حرف با برای تاکید نفی است غافل بهیئت فاعل و اسم مصدر آن غفلت که از حالات نفسانیّه و نواقص امکانی است و عبارت از فراموشی امریست پس از آنکه بر آن اطّلاع داشته و آگاه بوده است و نفی غفلت و نقص امکانی از پروردگار عین توصیف او بصفات واجبه میباشد.
«عَمَّا تَعْمَلُونَ» جمله متعلّق بکلمه «بِغافِلٍ» ما موصول و جمله فعلیّه صله آن و اطلاق آن شامل عقائد نفسانیّه و افعال جوارحیّه میشود و اسم مصدر آن عمل و عبارت از افعال اختیاریّه‌ای است که از مبادی نفسانیّه فاعل مختار سر چشمه گرفته یعنی ظهور نفس در نظام طبع میباشد.
و افعال اختیاریّه مانند سائر موجودات جهان طبع همواره محکوم بتبدّل و زوال است ولی بلحاظ اینکه افعال اختیاری از نفس فاعل مختار سر چشمه گرفته و ظهور حدّ وجودی نفس در خارج میباشد همواره در نظام امکانی ثابت و در تکامل خواهد بود یعنی فعل اختیاری دارای نشئاتی از وجود و ظهور میباشد و از جمله نشئات نشئه جزاء است که ظهور و رشد نفوس بشریّه و ملکات مکتسبه و افعال اختیاریّه میباشد.
و مفاد تهدید کریمه آنستکه پروردگار بر عقائد آمیخته بشرک اهل کتاب احاطه دارد و هم‌چنان بر افترائات آنان نسبت بپیغمبران و از عقوبت آنان هرگز غفلت نخواهد نمود.
«تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ» سیاق کریمه در مقام توبیخ و تهدید اهل کتابست در اثر افترائاتی که بر دین حنیف ابراهیم و سائر پیغمبران روا داشته‌اند.
و تلویحا مبنی بر تقدیر از مساعی جامعه انبیاء میباشد که از این جهان درگذشتند و آثار وجودیّه آنان همواره در جامعه بشر باقی و زوال ناپذیر است و فضائل حمیده و خصال پسندیده آنانرا قرآن کریم بجامعه بشر اعلام و از مساعی هر یک از آنان قدردانی نموده است. انوار درخشان، ج‌1، ص: 383
«لَها ما کَسَبَتْ» کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و دارای سه جمله است که هر یک مبنی بر وعظ میباشد و از نظر اهتمام بحقائقی که در هر یک از آنها درج است کریمه تکرار شده زیرا تذکّر و یاد هر یک از آن پندها اساس و پایه فضائل و یگانه وسیله سعادت خواهد بود از جمله مفاد آن پند بجامعه بشر است که مقامات وجودی گذشتگان از بشر همانست که در زندگانی این جهان بدست آورده و در پرتو آن همواره پایدار خواهند بود.
«وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ» کریمه بطور قضیّه حقیقیّه و مبنی بر وعظ و پند و خطاب بجامعه بشر است که شما نیز هم چنان در اثر سعی و کوشش هر چه را بدست آورده، در پرتو آن همواره زیست داشته و پایدار خواهید ماند.
«وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ» جمله نیز خطاب بجامعه بشر و مبنی بر وعظ و پند دیگریست که هرگز کسی مسؤول کردار زشت دیگران نخواهد بود و لازم پند آنستکه هر کسی پابند کردار خویش میباشد.
«تم و الحمد لله رب العالمین» انوار درخشان، ج‌1، ص: 384
بسمه تعالی و له الحمد حمد و سپاس الهی که ما را بخدمت علم و دین مشرّف نمود و شکر و امتنان بر توفیقات خاصّه او که ما را در مقابله و تصحیح این سفر جلیل مؤیّد داشت.
جلد اوّل این تفسیر تا اینجا که انتهای جزء اوّل قرآن است پایان پذیرفت و امیدواریم بعد از کوشش و دقّتی که در تصحیح و مقابله آن با نسخه مؤلّف بعمل آمده بلطف و مرحمت الهی از اغلاط و زوائد (مطبعی) مصون و محفوظ مانده باشد.
پروردگارا همه نعمتها از تو است، لطف و احسان خود را از ما باز مگیر و همواره در خدمت علم و دین مؤیّد و منصورمان بدار.
تهران- انجمن تصحیح کتاب محمّد باقر بهبودی.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 385

روش نگارش تفسیر انوار درخشان .... ص : 385

در نگارش تفسیر انوار درخشان روش زیر کاملا رعایت شده:
اول: آیات کریمه چندی که وابسته بیکدیگر است در ابتداء نگاشته شده است.
دوم: در تحت عنوان «خلاصه» ترجمه مختصر آیات کریمه را بترتیب بیان نموده است.
سوم: سپس در تحت عنوان «شرح» آیات کریمه مفصّلا تفسیر شده بدینمعنی که رابطه آیة را با آیات قبلی شرح داده، و سپس کریمه را بچند جمله مجزّا از یکدیگر درآورده، و هر یک از آن قسمتها را از نظر قواعد ادبی و تفسیر مورد بحث قرار میدهد.
چهارم: در پایان «شرح» روایات شریفه‌ای که در تفسیر کریمه وارد شده ذکر نموده است.
انوار درخشان، ج‌1، ص: 386

فهرست جلد اول تفسیر انوار درخشان .... ص : 386

شماره آیات عنوان مطالب شماره صفحه دیباچه 3 2 مقدمه مفسّر در بیان عظمت قرآن کریم و تأثیر آن در حیات جامعه بشر 7 4 سوره فاتحه تفسیر کریمه بسمله 8 بیان رحمت و اقسام آن 12 روایات وارده در باره سوره حمد 13 آیه 2 در معنی حمد و اختصاص آن بآفریدگار 15 بیان شکر و مقامات آن 20 آیه 6- 7 شرح صراط و هدایت 26 سوره بقره تعریف ایمان و ارکان تقوی و مقامات آن 40 آیه 6- 7 بیان کفر و مقامات آن 49 آیه 8- 15 حقیقت ربط موجودات امکانی بآفریدگار 58 آیه 26- 27 بیان ناچیزی جهان طبع 84 آیه 28- 29 بیان افعال اختیاریّه بشر 86 معنی حیات و موت و مراتب آندو 90 انوار درخشان، ج‌1، ص: 387
شماره آیات عنوان مطالب شماره صفحه آیه 28- 29 بیان نشئانی که برای تکامل بشر مقرّر شده 96 آیه 30- 33 تفسیر کلمات و شرح کلّیّه إلهیّه 102 آیه 34- 35 بیان احتجاج ابلیس برای امتناع از سجده 113 آیه 35- 39 در معنی ظلم و اقسام آن 109 علّت هبوط آدم و آثار مترتّبه بر آن 121 سرّ استحقاق کفر برای خلود در عقوبات 126 بیان شجره منهیّه و روایات آن 128 آیه 40- 44 در معنی زکاة و ثمره آن در اجتماع 140 آیه 45- 46 بیان حقیقت صبر و آثار آن 143 در معنی صلاة و آثار نفسانیّه و خارجیّه آن 144 بیان تذکّر نشئه رستاخیز و نتائج آن 145 آیه 47- 48 شرح نشئه جزاء و ظهور ملکات 149 در معنی شفاعت و چگونگی آن در نشئه قیامت 150 آیه 49- 56 مختصری از تاریخ زندگی فرعون 156 بیان جنایات قبطیان نسبت ببنی اسرائیل 157 بیان چگونگی عبور بنی اسرائیل از نیل 160 تاریخ گوساله‌پرستی بنی اسرائیل 163 برهان بر امکان رجعت 173 آیه 62- 63 تفسیر کلمه هود و بیان آن 190 آیه 63- 66 مختصری از تاریخ مسخ اصحاب سبت 199 آیه 83- 86 در معنی دنیا و حقیقت زندگانی در آن 237 بیان احتجاج أبا ذر رضی اللّه عنه و تبعید او 238 انوار درخشان، ج‌1، ص: 388
شماره آیات عنوان مطالب شماره صفحه آیه 83- 86 در معنی عذاب در نشئه رستاخیز 242 آیه 94- 98 بیان مراتب تدبیر روح عاقله نسبت ببدن 266 آیه 99- 101 بیان حقیقت سحر 273 آیه 106- 107 بیان نسخ احکام و شرح إنساء آیات 283 آیه 116- 117 مختصری از چگونگی آفرینش آسمان و زمین 307 بیان چگونگی فعل صادر از مقام ربوبی 308 آیه 120- 123 در بیان شفاعت و چگونگی آن در نشئه جزاء 321 آیه 125- 129 مختصری از تاریخ کعبه معظّمه و فضل آن 340 درخواست حضرت ابراهیم راجع ببعثت نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 354 آیه 130- 134 شرح ملّت ابراهیم و فضائل او 358 آیه 135- 141 بیان احتجاجات یهود و نصاری و ردّ آن احتجاجات 377.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».