شيعه شناسي و پاسخ به شبهات جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر

عنوان و نام پديدآور : شيعه شناسي و پاسخ به شبهات تاليف علي اصغر رضواني [براي] حوزه نمايندگي ولايت فقيه در امور حج و زيارت.

مشخصات نشر : تهران مشعر -1385

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 8000 ريال 964-7635-42-7:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ سوم)

يادداشت : چاپ دوم:1385

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : كتابنامه

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها.

موضوع : شيعه اماميه -- عقايد.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها.

رده بندي كنگره : BP212/5/ر57ش 9 1385

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : م 82-31553

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

اهل بيت

مرجعيت ديني اهل بيت

اشاره

ص: 27

مرجعيّت ديني اهل بيت (عليهم السلام) از موضوعات مورد اختلاف بين شيعه و اهل سنت است شيعه اماميه با استفاده از آيات و روايات شيعه و سني، معتقد است بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به انسان هاي معصومي نياز است كه بتوانند سنت واقعي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تبيين نموده و در موارد اختلافي پناه مردم باشند و اينان كساني جز اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)نيستند. در مقابل، اهل سنت توجهي به اهل بيت نداشته، سنت صحابه را حجّت مي دانند. در اين جا موضوع «مرجعيت ديني اهل بيت (عليهم السلام) را مطرح مي كنيم.

ص: 28

منابع تشريع و استنباط

ص: 29

بعد از ايمان به خدا و رسول و روز قيامت، شايد مهم ترين سؤال اين باشد كه از چه منبعي بايد دين خدا را در اصول و فروع، فراگرفت؟

خداوند متعال بندگان خود را مكلف به اطاعت از دستورات خود نموده است و احكام و قوانين را وضع كرده كه سعادت دنيا و آخرت آنان را تضمين نمايد.

امّا اين احكام و قوانين نيازمند منبع معتبر و مطمئني است تا پشتوانه آنها قرار گيرد.

بنابراين سرچشمه هاي استنباط و تشريع از مسائل بسيار مهمّي است كه در هر دين و مذهبي بايد مورد توجه قرار گيرد. اصولاً در غالب حالات، مشكل عمده در

ص: 30

مذاهب و آراي فقهي و عقيدتي، اختلافات در مصادر و منابعي است كه علما در شناخت دين خدا به آن مراجعه مي كنند و لذا بحث از منابع و مصادر از جايگاه ويژه اي برخوردار است.

كتاب و سنت نبوي دو منبع تشريع

قرآن و سنت نبوي، و به تعبيري كلّي تر كتاب هاي آسماني و سنت پيامبران، دو منبع مهمّ و اساسي از منابع تشريع و استنباط دين و احكام الهي در اديان است.

مصدر و منبع اول براي احكام خدا نزد همه مسلمانان قرآن كريم است. و بعد از آن، دومين مصدر و منبع، سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ قول، فعل و تقرير _ اوست، كه راه گشاي مردم به سوي حقيقت قرآن كريم است. سنت، منبعي است كه عهده دار شرح و تفصيل مجملات و متشابهات قرآن است. اموري كه در قرآن به صورت كلّي بيان شده، شرح و تفصيل آن برعهده سنت است.

موانع در راه سنت نبوي

اشاره

سنت نبوي از جايگاه ويژه اي در استنباط و تشريع برخوردار است، ولي راه رسيدن به آن با مشكلات و عقبه هاي فراواني همراه است. شايد بتوان گفت اين مشكلات از مهم ترين گرفتاري هايي بوده كه مسلمانان و به طور كلي فرهنگ اسلام به آنها مبتلا گشته است، زيرا اگر راه رسيدن به حديث پيامبر براي مسلمانان ميسّر و آسان بود، اين همه اختلافات در فروع و اصول دين و اين گونه انحرافات در تاريخ و فرهنگ غني اسلام پديد نمي آمد. اينك به برخي از اين مشكلات كه مربوط به سنت نبوي است اشاره مي كنيم:

اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حديث
اشاره

با مراجعه به تاريخ صحابه روشن مي گردد كه اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) چندان اهمّيتي به سؤال از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ضبط حديث نداشته اند. كه اين خود معلول عواملي است:

ص: 31

عامل سياسي

از آنجا كه قريش براي بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله)برنامه ريزي مي كردند، از ابتدا در صدد برآمدند كه مانع كتابت و نشر سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ از هر طريق ممكن _ شوند.

عبدالله بن عمرو مي گويد: من هر چه كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي شنيدم، مي نوشتم تا آن را حفظ كنم. قريش مرا از اين كار نهي كرد آنان گفتند كه تو هر چه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مي شنوي، مي نويسي؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله)بشري است كه در حال غضب و رضا سخن مي گويد. من دست از نوشتن حديث كشيدم و خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيده و موضوع را بر آن حضرت بازگو كردم. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) با انگشت مبارك به دهان خود اشاره كرده و فرمود: بنويس، قسم به كسي كه جانم به دست اوست، از اين دهان به غير از حق چيز ديگري خارج نمي شود (1) .

اشتغال به امر معاش

در مدينه زندگي بسيار سخت بود، مردم با سختي و زحمت فراوان مخارج خود را به دست مي آوردند، لذا تنها برخي از مردم كه كار كمتري داشتند، دائماً يا بيشتر اوقات با پيامبر (صلي الله عليه وآله)به سر مي بردند و از محضر آن حضرت بهره مند مي شدند و بقيه، يا از سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي خبر بودند و يا توسط كساني كه خدمت حضرت (صلي الله عليه وآله)مشرف مي شدند، استفاده مي بردند.

سؤال نكردن از پيامبر

صحابه عادت نداشتند كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در امور دين سؤال كنند و گروهي تنها به انتظار مي نشستند تا شخصي اعرابي و باديه نشين نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مشرّف شود و در امور دين سؤالي كند، تا آنان نيز از جواب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بهره مند شوند. (2) .


1- سنن دارمي، ج 1، ص 125؛ سنن ابي داود، ج 2، ص 318؛ مسند احمد، ج 3، ص 162.
2- الاصول العامة للفقه المقارن، ص 172.

ص: 32

امام علي (عليه السلام)مي فرمايد: «اين گونه نبود كه همه اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از آن حضرت سؤال كنند و بفهمند، بلكه برخي از آنان سؤال مي كردند، ولي جواب آن را نمي فهميدند. آنان دوست داشتند كه اعرابي يا شخص تازه واردي بيايد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال كند، و رسول خدا جوابي دهد تا از آن استفاده كنند.» (1) .

نبود آينده نگري

صحابه چندان اهتمامي به سؤال و حفظ حديث نمي دادند، زيرا غالب آنان باور نداشتند كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) بسياري از كشورها فتح مي شود و اسلام و مسلمانان به سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) احتياج فراوان پيدا مي كنند.

منع تدوين و كتابت و نشر حديث

مشكل زماني مضاعف و دوچندان شد كه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آنان، ابوبكر و عمر از نشر و تدوين و كتابت حديث جلوگيري كردند، همان حديث هاي اندكي كه ميان صحابه بود و برخي نيز مكتوب شده بود، نه تنها از نشر و تدوين و نقل آن جلوگيري شد، بلكه به امر خليفه به آتش كشيده شد.

ابن عباس مي گويد: «هنگام وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)گروهي از جمله عمربن خطاب در حجره پيامبر (صلي الله عليه وآله)بودند. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: صحيفه و دوات بياوريد تا در آن مطالبي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: مرض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) غلبه كرده، كتاب خدا نزد ما بس است. در اين بين نزاع شد گروهي جانب عمر را گرفته و مانع آوردن صحيفه و دوات شدند و عدّه اي ديگر اصرار داشتند كه وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله)مكتوب شود. نزاع كه بالا گرفت، پيامبر (صلي الله عليه وآله)آنان را از حجره بيرون كرد و فرمود: نزد من نزاع سزاوار نيست.» (2) .

ذهبي مي گويد: ابوبكر بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مردم را جمع كرد و به آنان گفت: شما از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) احاديث مختلف نقل مي كنيد و ديگران نيز بعد از شما بيشتر


1- سنن دارمي، ج 1، ص 50....
2- صحيح بخاري، كتاب العلم حديث 1.

ص: 33

اختلاف خواهند كرد، هرگز از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل حديث نكنيد و هر گاه كه يكي از شما از سنت پبامبر (صلي الله عليه وآله)سؤال شد بگويد: بين ما و شما كتاب خداست حلال آن را حلال، حرام آن را حرام شماريد. (1) .

همو از عايشه نقل مي كند: كه پدرم پانصد حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جمع نمود. شبي تا صبح فكر كرد كه با آنها چه كند. صبح كه شد به من گفت دخترم! حديثي كه نزد توست بياور و آن گاه آتشي خواست و همه آنها را سوزانيد.... (2).

عمر بن خطاب نيز بعد از ابوبكر همين سياست خطرناك را دنبال نمود. ابن سعد مي گويد: «احاديث در عهد عمربن خطاب زياد شد. او مردم را قسم داد كه هر چه از حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزد خود دارند نزد او حاضر كنند بعد از آن كه حاضر شد دستور داد تا همه را به آتش بكشند.» (3) .

عمر حتي كساني را كه به عنوان والي به شهر يا كشوري مي فرستاد، دستور مي داد تا حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)منتشر نكنند.

قرظة بن كعب مي گويد: «عمر بن خطاب مرا به كوفه به عنوان والي فرستاد و تا جايي نزديك مدينه مرا بدرقه نمود و در علت اين كار به من گفت: (... تو از اصحاب پيامبري و با ورود تو به كوفه مردم انتظار دارند براي آنها حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نقل كني، ولي تو تا مي تواني آنان را مشغول به قرآن كن و از حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله)براي آنان نقل مكن، من تو را در اين امر پشتيباني مي كنم)...» (4) .

حتي عده اي امثال ابوهريره را به خاطر نشر حديث تهديد به تبعيد كرد، و عده اي را نيز به همين جهت زنداني نمود. (5).


1- تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 3.
2- همان، ج 1، ص 5.
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140 و كنزالعمال، ج 1، ص 292.
4- همان، ج 6، ص7؛ سنن دارمي، ج 1، ص 73، حديث 285 و 286؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 12؛مستدرك حاكم، ج 1، ص 110....
5- البدايه و النهايه، ج 8، ص 106، تاريخ دمشق،ج 39، ص108، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 149؛ مستدرك حاكم، ج1، ص110، كنزالعمال،ج1، ص 239.

ص: 34

اين سنت در عصر خلافت عثمان و معاويه نيز دنبال شد. لذا دستور دادند: كسي حق ندارد غير از آنچه در عهد ابوبكر و عمر حديث شنيده روايت كند. (1) .

آثار و نتايج منع انتشار حديث

به همين جهات و جهاتي ديگر، مسلمانان بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با مشكل كمبود در منابع تشريع و استنباط مواجه شدند. و اين خود سبب شد كه مسلمانان هر چه زودتر به رأي و اجتهاد و قياس و استحسان و اصول ديگر روي آورند و در نتيجه از بسياري مصالح حقيقي و آثار طبيعي كه مترتّب بر احكام واقعي است، محروم گشتند ولي اين جبري نبود، امري بود كه مدرسه خلفا آن را ايجاد كرده و پيروان خود را به اين گرداب وارد كردند.

راهي به سوي سنت واقعي

سؤالي كه در اينجا مطرح است اينكه: آيا ممكن است خداوند بندگان خود را بعد از رسولش به خودشان واگذاشته باشد بدون هيچ راهنمايي كه آنان را به احكام واقعي دعوت كند؟. آيا با رحمانيت و لطف الهي سازگار است كه مردم را بعد از رسولش در شك ها و ترديدها رها كرده و براي آنان راهي معين نكند تا از آن طريق به سرچشمه زلال معارف نبوي دست بيابند؟ آيا خداوند متعال براي مردم، بعد از قرآن و سنت نبوي راهي پيش رويشان ننهاده تا توسط آن به حقيقت كتاب و سنت نبوي رهنمون گردند؟ يا اين كه بعد از وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) قرار است مردم از سنت نبوي محروم شوند و راهي براي رسيدن به آن نيست مگر از طريق صحابه كه به صورت ظن و گمان به دست ما خواهد رسيد، زيرا آنان معصوم نبودند، تا سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را بدون اشتباه تبيين كنند.


1- مسند احمد، ج1،ص 363؛طبقات ابن سعد، ج 2، ص 100؛ كامل ابن عدي، ج 3،ص 260؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 718، كتاب الزكاة، باب النهي عن المسألة و....

ص: 35

مرجعيت ديني اهل بيت

پيامبر (صلي الله عليه وآله)در عين اين كه رهبري سياسي جامعه را برعهده داشت پاسخگوي نيازهاي جامعه در زمينه اعتقادات و فقه و مسائل اخلاقي بود. و به يقين مي دانست كه احتياج مسلمانان به اين امور دائمي و هميشگي خواهد بود، لذا به طور قطع مسلمانان نيازمند مرجعي مورد اطمينان هستند، تا بتواند جوابگوي آنان در ابعاد مختلف ديني باشد و آنان را به حق رهنمون شود و لذا از ابتداي بعثت و حتي قبل از بعثت به فكر چاره اي برآمد تا اين خلأ را، با پرورش فردي كه براي اين امر مهم قابليت دارد، براي بعد از خود پر كند. با مراجعه به تاريخ و حديث پي خواهيم برد كه آن كس غير از علي بن ابي طالب (عليه السلام)نبوده است.

حقيقت بعد تشريع

شايد عده اي گمان كنند كه بُعد تشريع، همان بيان حلال و حرام و امور مربوط به جنبه عملي و سير و سلوك انسان است. ولي حقيقت اين است كه بعد تشريع شامل تمام مفاهيمي مي شود كه مربوط به اعتقاد، اخلاق و سلوك و رفتار انسان است. قرآن آشكارا اشاره مي كند كه وظيفه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شامل تمام زمينه ها مي شود آنجا كه مي فرمايد: " أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (1) «و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه براي مردم نازل شده، تبيين نمايي». پس وظيفه پيامبر (صلي الله عليه وآله)بيان آيات قرآن است و روشن است كه معارف قرآن، اختصاص به بيان حلال و حرام در ناحيه سلوك و رفتار ندارد، بلكه بعد عملي تنها بخش كوچكي از حقايق قرآن را در برمي گيرد. و كسي هرگز نمي تواند ادعا كند كه در آن ابعاد مختلف به قرآن اكتفا كرده از بيانات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي نياز است.

ضرورت بقاي بعد تشريع

روشن است كه بين غيب الغيوب، كه همان ذات مقدس باري تعالي است، با عوالم


1- نحل 16 آيه 44.

ص: 36

پايين به ويژه عالم انسان، ارتباط برقرار است و اين ارتباط از طريق رابطي بايد باشد كه مخلوق خداوند است، زيرا:

الف) وجوب اتصال و عدم انقطاع بين عالم ربوبي و مخلوقات، خصوصاً انسان، عين توحيد است، چرا كه توحيد انواعي دارد كه يكي از آنها توحيد افعالي است و از ديگر اقسام آن توحيد در تشريع و قانون گذاري، توحيد در حق الطاعة و نيز توحيد در حاكميّت و ربوبيّت است.

ب) ارتباط خداوند با مخلوقات در دو بخش قابل تصور است.

1 _ خداوند به طور مستقيم و بدون واسطه با هر فرد فرد بشر ارتباط پيدا كند، كه اين خلاف نظام خلقت است.

2 _ ارتباط توسط افراد باشد. افراد نيز مي توانند از جنس بشر باشند يا ملائكه. و از آن جا كه واسطه فيض تشريع الهي، بايد از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه ديگر افراد باشد در نتيجه آن واسطه نمي تواند از جنس ملائكه باشد.

چه بسا كسي بپرسد كه در ارتباط و اتصال به غيب، وجود نبي كافي است و ديگر نيازي به وجود امامان و اوصياي بعد از او نيست؟

در جواب مي گوييم: از مجموع روايات استفاده مي شود كه هر يك از امامان، حق تشريع دارند. نه اين كه آورنده اصل شريعت اند، بلكه هدايت هاي آنان در حكم متمّم نبوت و رسالت و شريعت است. و هدايت ها _ هر نوعي كه هست _ بايد از عصمت بر خوردار باشد. و اين مطلب را مي توان با ذكر مقدماتي به اثبات رساند:

الف) از امتيازهاي اساسي كه در قانون گذاري ها، خصوصاً در اديان مشاهده مي شود، بيان قوانين به صورت تدريجي است يعني ابتدا قانون به صورت قاعده كلّي و عام مطرح مي شود، آن گاه به قانون متوسط تبديل مي گردد و در مرتبه آخر به قانون هايي كه در جامعه قابل اجرا است، منتهي مي گردد. اين نوع قانون گذاري كه در محاكم موجود است، بعينه در اديان و قانون گذاري اسلامي، كه توسط اولياي الهي است، مشاهده مي شود.

ب)تنزّل قوانين كلّي و قواعد عمومي و تطبيق آنها بر مصاديق، احتياج به مراقبت

ص: 37

ويژه اي دارد، تا با يكديگر خلط نگردد.

ج)سنت جاري در نظام خلقت آن است كه عمر انبيا و پيامبران الهي محدود و طبيعي باشد و به همين جهت آنان به بيان كليات و قوانين عمومي اكتفا كرده و تبيين و تطبيق آن را به كساني واگذار مي كنند كه همانند خودشان معصوم بوده و در خطّ آنها قرار دارند، زيرا سلامت شريعت و حفظ آن، مقتضي استمرار مراقبت در آن ابعاد است. لذا احتياج به افرادي است كه با حفظ و مراقبت از قواعد عمومي و قوانين كلّي كه مصالح و مفاسد بشر را به خوبي در نظر گرفته است، آنها را به موارد جزئي و فردي و اجتماعي پياده كرده و تطبيق نمايند. به ويژه با توجه به اين كه احكام و دستورهاي خداوند در تمام زمينه ها جريان دارد.

د) بشر عادي نمي تواند عهده دار وظيفه تشريع به معناي ذكر شده و تبيين و تطبيق آن گردد.

نتيجه اين كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و هر پيامبر ديگري، احتياج به افرادي معصوم است تا بتوانند عهده دار اين وظيفه در سطح گسترده باشند و اينان در اسلام جز اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيستند.

محمد بن سنان مي گويد: خدمت امام جواد (صلي الله عليه وآله) بودم، سخن از اختلاف در ميان شيعه به ميان آمد. حضرت (عليه السلام) فرمود: اي محمد! خداوند _ تبارك و تعالي _ دائماً به وحدانيت خود تنها بود، تا اين كه محمّد و علي و فاطمه را آفريد. آنان هزار دهر مكث نمودند. سپس تمام اشياء را آفريد و آنان را شاهد خلق خود نمود و آنها را مأمور اطاعت از اين سه نفر كرده و امور خلق را به آنها واگذار كرد. آنها هر چه را بخواهند حلال و حرام مي كنند، ولي هرگز چيزي غيراز آنچه خداوند تبارك وتعالي مي خواهد،اراده نمي كنند. (1) .

و از اين جاست كه امام عسكري (عليه السلام) مي فرمايد: «قلوبنا أوعية لمشيئة الله، فاذا شاء شئنا... (2) ؛ قلب هاي ما ظرفهايي براي خواست و اراده الهي است؛ هر گاه او بخواهد و اراده كند، ما نيز خواسته و اراده مي كنيم.


1- اصول كافي، ج 1، ص 441، حديث 5.
2- طوسي، الغيبة، ص 159؛ بحارالانوار، ج 25، ص 337، حديث16.

ص: 38

احتياج اسلام به عصر تطبيق

اسلام مانند هر دين آسماني، براي آن كه بتواند در عمق پيروان خود نفوذ كند، احتياج به عصري دارد به نام «عصر تطبيق» يا عصر پياده شدن دين و شريعت اسلامي، زيرا از طرفي اين دين هنگامي ظهور و بروز نموده كه جهالت و تقاليد و آداب و رسوم جاهليّت همه جا را فراگرفته و اعتقادات خرافي و باطل چنان در ذهن و قلب آنان جاي داشت كه به آساني نمي توان آن را از جامعه شبه جزيرة العرب و عموم مردم بيرون برد.

از طرفي ديگر، قرار است كه دين اسلام آخرين ديني باشد كه به جامعه بشري عرضه مي شود و در پايان آن، زندگي دنيا برچيده شده عالم ديگري بر پا شود، حال تا چه مدّتي عمر اين بشر در عصر ظهور اسلام طول مي كشد، خدا مي داند.

و از سوي ديگر مي بينيم كه عمر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) كه بيان كننده شريعت و از بين برنده آداب و رسوم خرافي جاهليت است محدود است. آيا مي توان در مدت زمان اندكي رسوبات جاهليت را از جامعه بشري زدود و در عوض اسلام ناب و تعاليم دين حنيف را در تمام زمينه ها جايگزين آن كرد؟ طبيعتاً جواب سؤال منفي است.

از اوليات ضمانت تطبيق

از امور بديهي و ضروري كه ضامن تطبيق و پياده كردن دين و شريعت در عصر بعد از ظهور دين اين است كه تطبيق، احتياج به شخصي دارد كه اولاً: جامع نگر بوده و نيازهاي بشر و جامعه را به طور كامل شناخته و براي آن برنامه داشته باشد. ثانياً: هرگز در تطبيقات خود بيراهه نرود و به اشتباه و خطا نيفتد. و در وجودش از رسوبات و عقائد و خرافات جاهليت، چيزي باقي نمانده باشد تا بتواند در ادامه وظائف پيامبر (صلي الله عليه وآله) بشر را به اهداف و مقاصد خود رهنمون سازد. و اين كسي جز شخص معصوم نيست كه در اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) خلاصه شده است. و به همين جهت است كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) از ابتداي رسالت به فكر اين عصر بوده و گامهاي اساسي نيز در اين راه برداشته است. اتفاقي نبود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)از ميان فرزندان ابوطالب (عليه السلام)، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را انتخاب مي كند و او را تحت تربيت خود قرار مي دهد. اين نيست مگر آن كه بگوييم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به فكر آينده

ص: 39

مرجعيت ديني بعد از خود است، تا مسئله تثبيت و تطبيق دين و شريعت به نحو احسن و صحيح عملي گردد.

بررسي ابعاد تاريخي

دين اسلام آخرين دين و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) آخرين رسول براي بشر است؛ ديني كه در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي بشر نظر داشته و براي تمام ملّت ها فرستاده شده است. ولي از طرف ديگر مي بينيم مدّت بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله) محدود است؛ مدّتي در حدود 23 سال كه 13 سال آن در مكه به سر برده است. شهري كه عمده مبارزات پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن جا با بت پرستان، براي از بين بردن آداب و رسوم شرك و بت پرستي بوده است و از آن جا كه نتوانست تعلميات اسلامي را به صورت گسترده در مكه بيان كرده و به اجرا در آورد، لذا تصميم گرفت كه باقيمانده عمر رسالت خود را در شهري ديگر سپري كند تا از آزادي بيشتري برخوردار باشد و بتواند به بيان دستورهاي اسلام بپردازد، ولي در آن مدت ده سال باقيمانده نيز فرصت محدودي براي حضرت فراهم شد. در اين مدت جنگها و غزوات بسياري بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)تحميل شد و وقت حضرت را به خود مشغول كرد. چه كارهاي زياد تشكيلاتي و حكومتي كه به جهت تشكيل حكومت اسلامي در مدينه به عهده حضرت (صلي الله عليه وآله)آمد و اين ها همه مانع از آن بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اوقات خود را منحصر در بيان احكام اسلامي نمايد.

از سوي ديگر از امتيازات اديان و شرايع، تدريجي بودن بيان احكام و تكاليف است. همان گونه كه تمام كليات احكام در صدر اسلام تبيين نشد، بلكه به مرور زمان و با پيدا شدن موقعيّت ها، احكام مطرح مي گرديد، اين تدريجي بودن بعد از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)در بخش توسعه شريعت ادامه پيدا كرد.

از اين جا به ضرورت مرجعيت ديني گروهي معصوم پي مي بريم كه با بيان احكام اسلامي در موقعيّت هاي مناسب، شريعت را از تبيين كلّي كه توسط رسول خدا (صلي الله عليه وآله)انجام گرفته بيرون ساخته و به نحو وسيع و جزئي تبيين و توضيح دهند ولي از آن جا كه اهل سنت اين دوره و عصر را قبول نكرده و تنها به سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در بيان احكام اكتفا

ص: 40

مي كنند، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به سرعت به ادله اي عقلي و ظنّي نياز پيدا كردند، تا بتوانند خلأ موجود را جبران نمايند. ولي شيعه اماميه با اعتقاد به اهل بيت (عليهم السلام) و گرفتن احكام از آن بزرگواران، احتياج به دلايل عقلي و ظني پيدا نكرد و عصر تبيين را با وجود افراد معصوم سپري نمود.

شهرستاني در دليل بر حجيّت قياس مي گويد: «ما به طور قطع و يقين مي دانيم كه حوادث و وقايع حصر و حدّي نداشته و قابل شمارش نيست. و از طرف ديگر به طور قطع مي دانيم كه در هر حادثه اي، نصّي از پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد نشده است. و هرگز چنين تصوّري هم نخواهيم داشت. حال كه نصوص، متناهي و محدود است و متناهي نمي تواند غير متناهي را در برگيرد، به اين نتيجه مي رسيم كه قياس حجّت است تا به واسطه آن بتوانيم در هر حادثه اي اجتهاد نماييم.» (1) .

حيطه وظائف انبيا و ضرورت بقاء بعد تبيين

حيطه و حدود وظائف انبيا چيست و از آن جا كه هر پيامبر، وصي و يا اوصيايي داشته است، حيطه و وظايف اوصيا و حجّت هاي الهي بعد از هر پيامبري چه بوده است؟ با كمي تأمّل پي مي بريم كه وظيفه انبيا مبارزه با انحرافاتي است كه در بين اقوام پيشين پديد آمده و نيز براي تكميل شريعت گذشته، ادامه دهنده سير تكامل آن شرايع است. و وظيفه اوصيا آن است كه هر كدام در صدد توسعه، تبيين، گسترش و تطبيق شريعتي باشند كه پيامبرشان به طور كلّي اصول آن را براي مردم تبيين كرده است و لذا در تاريخ مشاهده مي كنيم كه هر پيامبر اولواالعزمي براي بعد از خود اوصيا و حجت هايي الهي داشته است تا بتوانند شريعت او را توسعه داده و در سطح گسترده آن را پياده نمايند.

بررسي آيه اكمال

به گمان عده اي، طبق برخي از آيات، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)عهده دار وظيفه تبيين شريعت بوده و آن را به طور وسيع بيان كرده است. خداوند متعال مي فرمايد: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ


1- سلم الوصول، ص 295 و به همين مضمون در بداية المجتهد از ابن رشد، مقدمه.

ص: 41

دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً " (1) «امروز دين را براي شما كامل كرده و نعمت را برايتان تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد». از اين آيه استفاده مي شود كه دين توسط پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)كامل شده و احتياجي به بيان آن توسط افراد ديگر نيست.

در پاسخ مي گوييم:

اولاً: از ظاهر آيه استفاده مي شود كه دين توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله)كامل شده است: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ " نه شريعت، و بين دين و شريعت فرق است.

قرآن كريم دين را واحد و شريعت را متعدد مي داند. لذا هرگز دين را به صورت جمع به كار نبرده است، زيرا دين امر واحدي است كه حقيقت آن همان تسليم در برابر خدايي است كه سلطه و شايستگي پرستش از آن اوست....

حضرت يوسف (عليه السلام) به هم زنداني خود، پس از انحصار حكم در خداوند مي فرمايد: " ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ " (2) «آن است دين ارزشمند».

ولي شريعت در اصطلاح، آموزه هاي عملي و اخلاقي است كه با زندگي فردي و اجتماعي و مسئوليت انسان در برابر خداوند و مردم ارتباط دارد. و از لزوم وحدت اديان، وحدت شرايع لازم نمي آيد، زيرا شرايع پاره اي احكام و دستورالعمل هاي رفتاري است كه بر حسب مصالح و مقتضيات زمان و مكان، از لحاظ كمّي و كيفي قابل تحوّل است. و لذا قرآن مي فرمايد: " لِكُلّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً " (3) «و براي هر كدام از شما شريعت و روشي مقرر ساختيم».

ثانياً: بر فرض كه احكام و شريعت توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) تبيين شده باشد، ولي از آن جا كه آداب و رسوم جاهليّت از ميان مردم برچيده نشده و تعاليم اسلامي در جامعه جا نيفتاده است، لذا به افرادي معصوم نياز است تا با تكرار و تأكيد بر تعاليم اسلامي، آنها را در جامعه اسلامي به صورت ملكه در آورند.


1- مائده 5 آيه 3.
2- يوسف 12 آيه 40.
3- مائده 5 آي 48.

ص: 42

ثالثاً: اشكال مبتني بر آن است كه مقصود از «دين» در آيه شريفه، احكام شرعيه و مراد از «اكمال» آن، بيان تمام احكام باشد. كه هر دو تفسير باطل است، زيرا اين معنا براي آيه مبتني بر دو امر است:

اوّل اين كه آيه در روز 18 ذي حجّه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل نشده باشد و دوّم اين كه بعد از نزول آيه، حكمي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل نشده است، كه هر دو اشكال دارد:

امّا ادعاي اوّل قطعاً خلاف واقع است زيرا:

1 _ در مقابل قول به نزول آيه در هجدهم ذي حجّه، قول ديگري است كه معتقد است: آيه در نهم ذي حجّه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)نازل شده است، اين قول را به عمر بن خطاب، معاوية بن ابي سفيان، عبدالله بن عباس، علي بن ابي طالب و سمرة بن جندب نسبت داده اند، كه تمام سندهاي آن ضعيف است.

2 _ در مقابل، تعداد بيشتري از صحابه قائل اند آيه در هجدهم ذي حجّه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نازل شده است.

3 _ قول به نهم ذي حجّه مخالف قول اهل بيت (عليهم السلام) است كه عِدل قرآنند.

ادعاي دوّم نيز باطل است، زيرا بنابر نقل مفسّرين، بعد از نزول آيه «اكمال» فرائض ديگري نيز بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد.

طبري از براء بن عازب نقل مي كند كه: آخرين آيه اي كه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شد «آيه كلاله» بوده است. خداوند متعال مي فرمايد: " يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ " (1) «اي پيامبر! از تو درباره كلاله فتوا مي خواهند بگو خدا براي شما چنين فتوا مي دهد». ابوحيان اندلسي مي گويد: «جمهور مفسّران مي گويند: كمال دين يعني اظهار دين و بيان معظم فرائض دين...» مفسران مي گويند: بعد از اين آيه، آيات بسيادي از فرائض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شد، از قبيل آيات ربا و كلاله و آياتي ديگر.

نتيجه آن است كه آيه «اكمال» در روز هجدهم ذي حجّه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، و مقصود از دين، احكام و فروع دين نيست. و اكمال آن نيز به معناي بيان تمام مسائل فرعي


1- نساء 4 آيه 176.

ص: 43

نيست. بلكه مقصود از دين، اصول اسلام و مراد از اكمال آن، تثبيت اركان و محكم ساختن قواعد دين است، كه به وسيله تبليغ ولايت امام علي (عليه السلام) و بيان مرجعيت او و ساير ائمه معصومين تحقق يافت. و به تعبير ديگر: مراد از اكمال دين، تحول دين از وصف حدوث به وصف بقاست كه اين عمل توسط مرجعيّت ديني اهل بيت (عليهم السلام)انجام پذيرفت.

اهداف وجود اهل بيت

از مجموعه آيات و روايات استفاده مي شود كه خدواند متعال در خلقت اهل بيت (عليهم السلام)اهداف معيني را در نظر داشته است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ هدف غيبي؛ به اين معنا كه اهل بيت (عليهم السلام)، امان براي زمين و ساكنان آن اند، همان گونه كه شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين چنين است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ " (1) «مادامي كه تو در ميان مردم هستي، خداوند هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد». و در حق اهل بيت (عليهم السلام) هم مي خوانيم «لو بقيت الأرض بغير امام لساخت». (2) .

2 _ حاكميت و رهبري جامعه اسلامي؛ و اين يكي از شئونات مقام عظماي ولايت اهل بيت (عليهم السلام)است، كه از جانب خداوند به آنان واگذار شده است.

3 _ حفظ اسلام و رسالت اسلامي؛ زيرا رسالت اسلامي تنها رسالت خاتم است و لذا احتياج به محافظت و بقا و استمرار دارد. خداوند متعال اراده نموده كه اهل بيت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) حافظ و ادامه دهنده اين رسالت الهي باشند.

4 _ محافظت بر وجود امت اسلامي به عنوان امتي يكپارچه و متميّز بين امت هاي ديگر؛ زيرا وجود اهل بيت (عليهم السلام) و امامت و رهبري آنان در يك پارچگي و وحدت امت اسلامي نقش بسزايي داشته است.

5 _ تأسيس جماعتي صالح به عنوان شيعه اهل بيت (عليهم السلام) و تربيت روحي و معنوي آنان؛ جماعتي با خصوصيات، اوصاف و اهداف خاص و با مسئوليتي خاص.

6 _ مرجعيت ديني و فكري؛ كه از موقعيت هاي مهم اهل بيت (عليهم السلام)است.


1- انفال 8 آيه 23.
2- كافي، ج1، ص179، ح10.

ص: 44

مرجعيت ديني اهل بيت نزد اهل سنت

اشاره

بسياري از علماي اهل سنت به فضل و كمال و دانش اهل بيت عصمت و طهارت تصريح كرده اند كه به اختصار به كلمات برخي از آنان به ترتيب امامان اشاره مي كنيم:

امام علي

1 _ مناوي مي گويد: «شخصي نزد معاويه آمد و از او درباره موضوعي سؤال كرد. معاويه گفت: اين سؤال را از علي (عليه السلام)بپرس، زيرا او از من داناتر است. سؤال كننده گفت: من جواب تو را مي خواهم. معاويه سخت ناراحت شد و به او گفت: واي بر تو، كراهت داري از شخصي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به او علم فراوان داده و بزرگان صحابه به اين امر اعتراف دارند و حتي عمربن خطاب در مشكلات از او سؤال مي كرد. آن گاه معاويه گفت: روزي شخصي از عمربن خطاب سؤالي كرد. عمر گفت: اين مسئله را از علي (عليه السلام)سؤال كن. او در جواب گفت: اي امير من جواب تو را مي خواهم. عمر ناراحت شد و او را از مجلس اخراج كرد و دستور داد تا اسم او را از ديوان محو نمايند.(1) .

2 _ امام حسن مجتبي (عليه السلام) بعد از شهادت پدرش، امام علي (عليه السلام)فرمود: «... روز گذشته كسي از دنيا رفت كه در علم كسي بر او پيشي نگرفته و در آينده نيز كسي علم او را درك نخواهد كرد...» (2) .

امام حسن

1 _ ذهبي مي نويسد: «حسن بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف امام، آقا، ريحانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و نوه او، سيد جوانان اهل بهشت، ابومحمّد، قرشي، هاشمي، مدني، شهيد... و امامي بزرگوار بود...». (3) .


1- فيض القدير، ج 3، ص 46.
2- مسند أحمد، ج 1، ص 328؛ كنز العمال، ج 13، ص 192.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 253.

ص: 45

2 _ ابن عبد البرّ مي نويسد: «امام حسن، مردي با ورع و فاضل بود.» (1) .

3 _ ابن صباغ مالكي مي گويد: «حسن بن علي در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي نشست و مردم به دور او حلقه مي زدند و سؤالهاي خود را از او مي پرسيدند و امام نيز به آنها جواب مي داد به حدّي كه آنان را از علم خود سيراب مي نمود...». (2) .

امام حسين

1 _ خوارزمي حنفي به سندش از سلمان نقل مي كند كه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد شدم، ديدم كه حسين (عليه السلام)بر زانوي حضرت نشسته و پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر چشمان و دهانش را مي بوسد. آنگاه فرمود: تو آقا، پسر آقا و پدر آقايي. تو امام، فرزند امام و پدر امامي. تو حجّت، فرزند حجّت و پدر حجّت هايي. از نسل تو نه نفر حجّت خواهند آمد كه نهمين آنها قائم است. (3) .

2 _ ابن عبد البر مي گويد: «حسين مردي فاضل و متدين بود. زياد نماز و روزه به جاي مي آورد.» (4) .

امام سجاد

1 _ محمّد بن مسلم قرشي زهري، فقيه معروف حجاز و شام در شأن امام سجاد (عليه السلام)مي گويد: «من قريشي با ورع تر و فاضل تر از او نديدم.» (5) .

هم چنين مي گويد: «من با علي بن الحسين مجالست زياد نمودم و كسي را فقيه تر از او نديدم». (6) .

2 _ سعيد بن مسيّب از فقيهان معروف مدينه، در شأن امام سجاد (عليه السلام)مي فرمايد:


1- استيعاب، حاشيه اصابه، ج 1، ص 369.
2- فصول المهمّة، ص 155.
3- مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 146.
4- استيعاب، ج 1، ص 393.
5- البداية و النهاية،ج 9، ص 104.
6- تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 75، شذرات الذهب، ج 1، ص 105.

ص: 46

«هرگز فاضل تر از علي بن الحسين نديدم.» (1) .

3 _ زيدبن اسلم كه از طلايه داران فقيهان مدينه به حساب مي آمد، در شأن امام سجاد مي فرمايد: «هرگز همانند علي بن الحسين در فهم و حافظه نديدم...». (2) .

4 _ حمّادبن زياد كه از بزرگان فقهاي بصره بود در شأن امام مي گويد: «علي بن الحسين فاضل ترين هاشمي است كه تا كنون مشاهده نموده ام.» (3) .

5 _ يحيي بن سعيد از تابعان بزرگ و فقيهان و عالمان فاضل بود، در شأن امام سجاد مي فرمايد: «من از علي بن الحسين حديث شنيدم و او را فاضل ترين هاشمي يافتم.» (4) .

6 _ مالك ابن انس در شأن امام (عليه السلام) مي فرمايد: «در ميان اهل بيت كسي مانند علي بن حسين (عليه السلام)نبوده است.» (5) .

7 _ ابو بكر برقي مي گويد: «علي بن الحسين (عليه السلام)فاضل ترين شخص زمان خود بود.» (6) .

8 _ ابوزرعه مي گويد: «احدي را فقيه تر از علي بن الحسين نديدم.» (7) .

9 _ ابوحازم مي گويد: «من فقيه تر از علي بن الحسين نديدم.» (8) .

10 _ ابن عساكر مي گويد: «علي بن الحسين مردي ثقه و مورد اعتماد بود و از او احاديث بيشماري نقل شده است؛ مردي عالي مقام، رفيع و با ورع بود.» (9) .

11 _ ابن حجر عسقلاني مي نويسد: «علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، زين العابدين، مردي مورد اطمينان، عابد، فاضل و مشهور بود.» (10) .


1- تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 46.
2- طبقات الفقها، ج 2، ص 34.
3- تهذيب اللغات و الاسماء، ص 343.
4- تهذيب الكمال، ج 7، ص 336؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 214، الجرح و التعديل، ج 3، ص 178.
5- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 238؛ تهذيب التهذيب، ج 7 ص 305.
6- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 238.
7- تاريخ دمشق، ج 12، ص 18.
8- تهذيب الكمال، ج 7 ص 336.
9- تاريخ دمشق، ج 36، ص 142؛ طبقات الكبري، ج 5، ص 222.
10- تقريب التهذيب، ج 2، ص 35.

ص: 47

12 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «زين العابدين كسي است كه جانشين پدرش در علم و زهد و عبادت بود.» (1) .

13 _ يعقوبي مي نويسد: «امام زين العابدين از همه فاضل تر و در عبادت از همه كوشاتر بود.» (2) .

14 _ ابن تيميه مي گويد: «علي بن الحسين، از تابعان بزرگ و سرآمد آنها در علم و دين بود...» (3) .

15 _ استاد محمد ابو زهره مي گويد: «زين العابدين فقيه بود، همان گونه كه محدّث بود. در احاطه به مسائل فقهي در تمام فروعات همانند جدش، علي بن ابي طالب توانا بود.» (4) .

امام محمد باقر

1 _ ابن كثير دمشقي مي نويسد: «محمّد بن علي باقر، از تابعان است. مردي جليل القدر و از بزرگان اين امّت در علم، عمل، سيادت و شرف است. او را از آن جهت كه شكافنده علوم و استنباط كننده حكمت ها بود، باقر ناميدند.» (5) .

2 _ نهباني مي گويد: «محمّد باقر، فرزند علي بن الحسين يكي از ائمه سادات اهل بيت گرام و از بزرگان علماي اسلام است.» (6) .

3 _ ذهبي مي گويد: «باقر از جمله كساني بود كه بين علم، عمل، بزرگواري، شرف و وثاقت و... جمع كرد. او براي خلافت شايستگي داشت و يكي از ائمه دوازده گانه اي است كه شيعه اماميه به آنان اعتقاد داشته و قائل به عصمت آنان است.» (7) .


1- صواعق المحرقه، ص 119.
2- تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 46.
3- منهاج السنة، ج2 ص 123.
4- الامام زيد، ص 31.
5- البداية النهاية، ج 9، ص 309.
6- جامع كرامات الاولياء، ج 1، ص 97.
7- سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 241.

ص: 48

4 _ محمّد بن صبّان مي گويد: «امام محمد باقر شخصي داراي معارف و صاحب دقائق و لطائف بود.». (1) .

5 _ ابن ابي الحديد مي نويسد: «محمّد بن علي بن الحسين... او بزرگ فقهاي حجاز بود؛ كسي كه مردم، فقه را از او و فرزندش فراگرفتند...». (2) .

6 _ حسن بصري مي گويد: «محمّد باقر كلامش شبيه كلام انبيا بود.» (3) .

7 _ ابن منظور افريقي مي گويد: «از آن جهت محمّد بن علي بن الحسين بن علي را باقر مي نامند، كه شكافنده علم بود اصل علم را بدست آورد و فروع علم را استنباط نمود و در عمق علم نفوذ كرد...». (4) .

8 _ فيروزآبادي مي گويد: «محمّد بن علي بن الحسين را به جهت گسترش علمش باقر ناميده اند.». (5) .

9 _ ابن خلكان مي گويد: «باقر، عالمي بزرگوار بود و او را به جهت گستردگي علمش باقر ناميدند.» (6) .

10 _ صلاح الدين صفدي مي نويسد: «باقر، از جمله كساني بود كه علم، فقه، ديانت و ثاقت و بزرگواري را در خود جمع نموده و شايسته امامت بود.». (7) .

امام صادق

1 _ ابوحنيفه مي گويد: «من كسي را افقه و داناتر از جعفربن محمد نديدم.». (8) .

2 _ انس بن مالك مي گويد: «چشمي نديده، گوشي نشنيده و بر هيچ قلبي خطور


1- اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 316.
2- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 277.
3- الإمام جعفر الصادق، مستشار عبدالحليم جندي، ص 140.
4- لسان العرب، ج 4، ص 74.
5- قاموس المحيط، ج 1، ص 376.
6- وفيات الأعيان، ج 3، ص 314.
7- الوافي بالوفيات، ج 4، ص102.
8- جامع مسانيد ابي حنيفه، ج 1، ص 222.

ص: 49

نكرده فاضل تر از جعفر بن محمّد الصادق، از حيث علم، عبادت و ورع.». (1) .

3 _ محمّد فريد وجدي مي نويسد: «جعفر بن محمد از فاضل ترين مردم بود. او ديدگاه هايي در علم كيميا داشت.» (2) .

4 _ شهرستاني مي نويسد: «جعفر بن محمّد، در دين صاحب علم فراوان، در حكمت داراي ادب كامل، در دنيا زهد بسيار و از شهوات، ورع تمام داشت.» (3) .

5 _ خيرالدين زركلي مي گويد: «... جعفر بن محمد در علم داراي مقام و منزلتي بس رفيع بود؛ از بركات علمش جماعتي همانند امام ابوحنيفه و امام مالك كسب فيض كردند. و او را از آن جهت كه هيچ دروغي از او شنيده نشد صادق ناميدند.» (4) .

امام كاظم

1 _ ابو حاتم مي گويد: «موسي بن جعفر، مردي مورد اطمينان و راستگو و امام مسلمين بود.» (5) .

2 _ خير الدين زركلي مي گويد: «موسي بن جعفر مردي راستگو، هفتمين امام از امامان دوازده گانه شيعه اماميه از سادات بني هاشم و از عابدترين مردم اهل زمان خود و از بزرگان علما و مردي باجود و كرم به حساب مي آمد...». (6) .

3 _ دكتر زكي مبارك مي گويد: «موسي بن جعفر، بزرگواري از سادات بني هاشم و امام و پيشتاز در علم و دين بود.». (7) .


1- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.
2- دائرة المعارف قرن چهارده، ج 3، ص 110؛ وفيات الاعيان، ج 1، ص 291.
3- ملل و نحل، ج 1، ص 224.
4- زركلي، الاعلام، ج2، ص 121.
5- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 34.
6- الأعلام، ج 3، ص 108.
7- شرح زهر الادب، ج 1، ص 132.

ص: 50

4 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «موسي كاظم، وارث علم و معرفت و كمال و فضل پدرش بود.» (1) .

5 _ دكتر محمّد يوسف موسي مي نويسد: «به طور قطع مي توان گفت كه اوّلين كسي كه در فقه كتاب نوشت، امام موسي كاظم است و در سال 183 هجري در زندان از دنيا رفت. و در جواب مسائلي كه از حرام و حلال از او سؤال نمودند، كتابي تأليف نمود.» (2) .

امام رضا

1 _ سمهودي مي نويسد: «عليّ الرضا، فرزند موسي كاظم يگانه زمان و مردي جليل القدر بود.» (3) .

2 _ ابن حجر مي نويسد: «رضا از اهل علم، فضل و شرف در نسب بود.» (4) .

3 _ ذهبي مي نويسد: «امام سيد ابوالحسن، عليّ الرضا... اهل علم و دين بود و در بزرگواري از مكاني رفيع برخوردار بود. (5) و نيز مي گويد: «عليّ الرضا داراي شأني عظيم و براي خلافت شايستگي داشت.» (6) .

4 _ ابن خلكان مي نويسد: «مأمون خواص خود را جمع نمود و به آنان خبر داد كه در ميان اولاد عباس و علي بن ابي طالب _ رضي الله عنه _ نظر كردم و كسي را افضل و سزاوارتر _ در امر خلافت _ از عليّ الرضا نديدم، آن گاه با او بيعت نمود.» (7) .


1- الصواعق المحرقه، ص 121.
2- الفقه الاسلامي، ص 160.
3- جواهر العقدين، ص 353.
4- تهذيب التهذيب.
5- سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 387و 388.
6- همان، ج 9، ص 392.
7- وفيات الاعيان، ج 3، ص 270.

ص: 51

امام جواد

1 _ سبط بن جوزي مي گويد: «محمّد جواد در علم، تقوا و جود همانند پدرش بود.» (1) .

2 _ ابن صباغ مالكي مي گويد: «او اگر چه سنش كم بود ولي داراي منزلت و مقامي بزرگ بود. بعد از پدرش با نص و اشاره از طرف او به مقام امامت رسيد، همان گونه كه گروهي از افراد ثقه و عادل به اين مطلب خبر داده اند.» (2) .

3 _ خطيب بغدادي مي نويسد: «او به واسطه پدر و اجدادش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)روايت نقل مي كند و مردم نيز در فهم روايات و حقايق احكام به او مراجعه مي كردند.» (3).

4 _ محمّد بن وهيب بغدادي حنفي مي گويد: «محمّد جواد، فرزند عليّ الرضا، كنيه اش ابوجعفر... وارث پدرش در علم و فضيلت بود.» (4) .

امام هادي

1 _ يافعي مي گويد: «امام عليّ هادي مردي متعبّد، فقيه و امام بود.» (5) .

2 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «عليّ عسكري... وارث علم و سخاوت پدر بود.» (6) .

3 _ ابو عماد حنبلي مي نويسد: «ابوالحسن علي بن محمّد بن الرضا علي بن كاظم بن جعفر صادق علوي حسيني معروف به هادي فقيه، امام و متعبد بود.» (7) .

امام حسن عسكري

1 _ سبط بن جوزي مي گويد: «حسن عسكري عالمي بود مورد وثوق و اطمينان و از


1- تذكرة الخواص، ص 321.
2- فصول المهمّة، ص 265.
3- تاريخ بغداد، ج3، ص 54؛ الوافي بالوفيات، ج 4، ص 106.
4- جواهر الكلام، ص 147.
5- مرآة الجنان، ج 2، ص 106.
6- صواعق المحرقه، ص 207؛ نور الابصار، ص 181....
7- شذرات الذهب.

ص: 52

پدر و اجدادش حديث نقل مي نمود...» (1) .

2 _ حضرمي شامي مي نويسد: «حسن عسكري مردي جليل القدر و عظيم الشأن بود.» (2) .

3 _ بستاني مي نويسد: «حسن خالص فرزند عليّ هادي، داراي مناقبي معروف در ميان اهل بيت (عليهم السلام) است. از ابتداي كودكي داراي فهم و حكمت بود...». (3) .


1- تذكرة الخواص، ص 362.
2- وسيلة المآل.
3- دائرة المعارف، ج 7، ص 45.

ص: 53

اهل بيت در آيه تطهير

اشاره

از جمله آياتي كه دلالت بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) دارد و درنتيجه اهل بيت را مرجع ديني مردم معرفي مي كند و سنت آنان را حجت مي داند، آيه تطهير است، خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) «خداوند چنين مي خواهد كه هر رجس و پليدي را از شما خاندان نبوت دور كند و شما را از هر عيب، پاك و منزه گرداند».

اهل سنت درصددند استدلال به آيه شريفه را به هر شكلي كه ممكن است از دست شيعه اماميه بگيرند، از همين رو براي آن، توجيه هاي بي موردي ارائه كرده اند كه در جاي خود به آن اشاره خواهيم كرد. از آن جا كه دلالت آيه بر عصمت و حجيّت سنت اهل بيت (عليهم السلام) قوي است، به بررسي آيه و پاسخِ شبهات آن مي پردازيم.

اقوال در مقصود از اهل بيت

با رجوع به تفاسير اهل سنت و شيعه پي مي بريم كه در تعيين مصداق اهل بيت در آيه تطهير اختلاف است. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خصوص زنان پيامبر، اين قول منسوب به عكرمه و مقاتل مي باشد؛ (2) .


1- احزاب 33 آيه 33.
2- جامع البيان، ج 22، ص 7، درالمنثور، ج 5، ص 198 و تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 206.

ص: 54

2 _ خصوص اصحاب كساء، كه شامل پيامبر، عليّ، فاطمه، حسن و حسين و همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي شود؛ (1) .

3 _ خصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله) است؛ (2) .

4 _ زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و تمامي بني هاشم كه صدقه بر آنان حرام است؛ (3) .

5 _ خصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) است. (4) .

بي شك رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) به قرآن و معاني و اشارت ها و مصاديق آن از ديگران آگاه تر است و كلام و گفتارش مرجع و پناه در مواردي است كه بر مردم مشتبه شده و احتياج به توضيح دارد. از همين رو مي بينيم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در برخي از مواردي كه احتياج به توضيح دارد تا بر مردم اشتباه نشود، خود درصدد توضيح آيه برآمده و تفسير و مصداق آيه را از هر راه ممكن بيان كرده است. در مورد آيه تطهير نيز چنين بود، اما با تأسف فراوان از آن جهت كه اين گونه تفسيرها و بيان مصداق ها با هواهاي نفساني و تعصبات جاهلي برخي سازگاري نداشت، لذا درصدد برآمدند كه حقّ را به هر نحو ممكن خاموش سازند و با طرح اقوال بي اساس و شبهات مختلف، اذهان مردم را از معنا و مصداق حقيقي آيه دور سازند. ما برآنيم كه پرده را از روي حقيقت برداشته و حقّ را بنمايانيم.

راويان نزول آيه در اصحاب كسا

جماعت زيادي از اهل سنت روايات نزول آيه در شأن اصحاب كسا را نقل كرده اند كه اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ مسلم (صحيح، ج 15 ص 194، كتاب فضائل الصحابه، با شرح نووي)؛

2 _ ترمذي (صحيح، ج 5 ص 30)؛


1- سنن الكبري، ج 2، ص 150؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 208.
2- الصواعق المحرقه، ص 141.
3- تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 208، صواعق المحرقه، ص 141.
4- الصواعق المحرقه، ص 141، مشكل الآثار، ج1، ص332؛ تفسير كشاف، ج3، ص538.

ص: 55

3 _ احمد (مسند، ج 1، ص 330)؛

4 _ حاكم (المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 133)؛

5 _ طبراني (المعجم الصغير، ج 1، ص 65)؛

6 _ حاكم حسكاني (شواهد التنزيل، ج 2، ص 11 _ 92)؛

7 _ نسائي (خصائص، ص 4)؛

8 _ ابن عساكر (تاريخ دمشق، ج 1، ص 185)؛

9 _ گنجي شافعي (كفاية الطالب، ص 54)؛

10 _ ابن اثير (أسدالغابة، ج 2، ص 12)؛

11 _ طبري شافعي (ذخائرالعقبي، ص 21)؛

12 _ واحدي (أسباب النزول، ص 203)؛

13 _ خوارزمي (مناقب، ص 23)؛

14 _ طبري (جامع البيان، ج 22، ص 6)؛

15 _ سيوطي (درالمنثور، ج 5، ص 198)؛

16 _ جصاص (أحكام القرآن، ج 5، ص 230)؛

17 _ ابن مغازلي شافعي (مناقب، ص 301)؛

18 _ زمخشري (كشاف، ج 1، ص 193)؛

19 _ سبط بن جوزي (تذكرة الخواص، ص 233)؛

20 _ قرطبي (الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 182)؛

21 _ ابن كثير (تفسير قرآن عظيم، ج 3، ص 483)؛

22 _ ابن صباغ مالكي (فصول المهمة، ص 8)؛

23 _ ابن حجر (الإصابه، ج 2، ص 502)؛

24 _ ابن حجر شافعي (الصواعق المحرقة، ص 85)؛

25 _ شوكاني (فتح القدير، ج 4، ص 279)؛

26 _ ابن عبدالبر (الاستيعاب در حاشيه اصابه، ج 3، ص 37)؛

27 _ قندوزي (ينابيع الموده، ص 107) و ديگران از اهل سنت.

ص: 56

راويان حديث از صحابه

تعدادي از صحابه، حديث كسا را در تفسير و بيان مصداق آيه شريفه نقل كرده اند، از قبيل: امام حسن (عليه السلام)، عايشه، ام سلمه، عبدالله بن عباس، سعد بن ابيوقّاص، ابوالدرداء، انس بن مالك، ابوسعيد خدري، واثلة بن اسقع، جابر بن عبدالله انصاري، زيد بن ارقم، عمر بن ابي سلمه، ثوبان مولي رسول الله و ديگران.

تصريح به صحت حديث كسا

گروهي از علماي اهل سنت به صحت حديث كسا و نزول آيه در شأن اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) تصريح نموده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ احمد بن حنبل، بنابر التزام به نقل احاديث صحيح السند؛

2 _ مسلم بن حجّاج، به دليل نقل حديث در صحيح خود؛

3 _ حاكم نيشابوري در مستدرك؛

4 _ ذهبي در تلخيص المستدرك؛

5 _ فخر رازي در تفسير الكبير. او مي گويد: «اين روايت گويا اتفاق بر صحت آن نزد مفسران و اهل حديث است.» (1) .

6 _ ابن حبان؛ زيرا در صحيح خود نقل كرده است؛

7 _ ابن تيميه؛ او در منهاج السنة (2) مي گويد: «حديث كسا از احاديث صحيح السندي است كه احمد، ترمذي از ام سلمه نقل كرده و نيز مسلم در صحيح خود از عايشه نقل نموده است.»

8 _ ابن حجر مكّي؛ او مي گويد: «به سند صحيح رسيده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) كسائي را بر روي آن چهار نفر انداخت؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و خاصه من هستند، پليدي را از آنان دورساز و آنان را پاك گردان....» (3) .


1- تفسير فخررازي، ج 8، ص 80.
2- منهاج السنه، ج 5، ص 13.
3- صواعق المحرقه، ص 85.

ص: 57

حديث كسا

1 _ مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) صبحگاهي از حجره خارج شد، درحالي كه بر روي دوش او پارچه اي از پشم خياطي نشده بود. حسن بن علي بر او وارد شد، او را داخل كسا كرد؛ آن گاه حسين وارد شد، او نيز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نيز داخل آن كرد، بعد علي وارد شد او را نيز در آن داخل نمود؛ آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

2 _ ترمذي به سند خود از ام سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) روي حسن، حسين، علي و فاطمه پارچه اي كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و از خواصّ من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. (2) .

3 _ همو از عمر بن ابي سلمه، ربيب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير در خانه ام سلمه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود و روي آنان كسائي كشيد. علي نيز پشت سرش بود؛ آن گاه كسا را بر روي همه كشيد. سپس عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. رجس و پليدي را از آنان دوركن و پاكشان گردان. امّ سلمه عرض كرد: اي رسول خدا! آيا من هم با آنانم؟ حضرت (عليه السلام)فرمود: تو در جايگاه خود هستي، تو برخيري. (3) .

4 _ هم چنين به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه گذر مي كرد و مي فرمود: الصلاة يا أهل البيت " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ".

5 _ احمد در مسند به سندش از امّ سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجره او بود، فاطمه با ظرفي از آب گوشت بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله)، درحالي كه بر رختخواب


1- صحيح مسلم، ج7، ص130.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب.
3- همان، ص 327، كتاب تفسيرالقرآن.

ص: 58

خود نشسته و بر چيزي تكيه داده بود، فرمود: همسر و دو فرزندت را نيز دعوت كن.

أُمّ سلمه مي گويد: من در حجره نماز مي خواندم، در آن هنگام اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". أُمّ سلمه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)گوشه كسا را گرفت و بر روي همه كشاند؛ آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدي را از آنان دورساز و پاكشان گردان. امّ سلمه مي گويد: به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كردم: آيا من با شما هستم؟ فرمود: تو بر خيري، تو بر خيري.(1) .

مقصود از حجيت

حجيّت بر دو قسم است: موضوعي و طريقي. مقصود از حجيّت موضوعي، حجيّت چيزي است كه ذاتاً و في نفسه حجّت بوده و موضوع براي وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه از آن جهت كه راهي به حجّت و كاشفِ از آن است. حجيت كتاب خدا و سنت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله)، طبق نصّ قرآن، از قسم اوّل است؛ خداوند متعال به طور مطلق مي فرمايد: " أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ " (2) ؛ «خدا و رسول را اطاعت كنيد». و اين تنها با حجيّت موضوعي سازگاري دارد. اما در حجيّت طريقي اعتبار از آن جهت است كه شيء طريق و راه به حجت واقعي و موضوعي و نفسي است، همانند خبر واحد كه راهي ظنّي به سنت واقعي است، يا خبر متواتر كه راهي قطعي به سوي سنت واقعي است. ما با اثبات عصمت اهل بيت (عليهم السلام) درصدد اثبات حجيت موضوعي براي سنت اهل بيت هستيم.

كساني كه به آيه تطهير استدلال كرده اند

اشاره

عده اي از صحابه و تابعين به آيه تطهير در شأن اصحاب كسا، پنج تن آل عبا تمسك كرده اند كه به برخي از آنان اشاره مي كنيم:


1- مسند احمد، ج 6، ص 292.
2- آل عمران 3 آيه 32.

ص: 59

حسن بن علي

حاكم نيشابوري در باب فضائل حسن بن علي نقل مي كند: حسن بن علي بعد از شهادت علي (عليه السلام) در خطبه اي فرمود: «اي مردم! هركس مرا مي شناسد كه مي شناسد، و هركس نمي شناسد، من حسن بن علي فرزند پيامبر (صلي الله عليه وآله)، فرزند وصيّ، فرزند بشير، فرزند نذير، فرزند دعوت كننده به سوي خدا به اذن او، فرزند چراغ نوردهنده و هدايتم. من از اهل بيتي هستم كه جبرئيل بر ما نازل مي شد و از خانه ما به آسمان ها بازمي گشت. من از اهل بيتي هستم كه خداوند رجس و پليدي را از آنان دور كرده و پاكشان گردانيده است....» (1) .

سعد بن ابي وقاص

نسائي در خصائص از عامر بن سعد بن ابيوقّاص نقل مي كند: معاويه به پدرم سعد گفت: چرا ابوتراب را سبّ نمي كني؟ پدرم در جواب گفت: سه فضيلت در حقّ علي شنيده ام كه به خاطر آنها هرگز عليّ را سبّ نمي كنم. اگر يكي از آنها براي من بود، نزد من بهتر از شتران قرمزموي بود.... هنگامي كه آيه " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " نازل شد، رسول خدا علي و فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. (2) .

ابن عباس

عمرو بن ميمون مي گويد: من در كنار ابن عباس نشسته بودم كه عده اي نزد ابن عباس آمده و به او گفتند: يا با ما مي آيي و يا ما را در اين جا مي گذاري. ابن عباس گفت: بلكه با شما مي آيم. آن گروه با ابن عباس سخن گفتند و بعد از مدّتي ابن عباس، درحالي كه آنان را نفرين مي نمود، بازگشت و فرمود: اينان كسي را ناسزا مي گويند كه خداوند به او ده


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 172.
2- خصائص نسائي، ص 4.

ص: 60

خصلت عطافرموده... پيامبر (صلي الله عليه وآله) پارچه خود را برگرفته و روي علي و فاطمه و حسن و حسين انداخت؛ آن گاه اين آيه را تلاوت نمود: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

واثلة بن اصقع

شدّاد بن عبدالله قرشي دمشقي مي گويد: «نزد واثله نشسته بودم كه عده اي شروع به دشنام دادنِ علي كردند. آن گاه كه از نزد او خارج شدند، واثله گفت: بنشين تا تو را از اين كسي كه دشنام دادند، با خبر سازم. نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بودم كه علي و فاطمه و حسن و حسين وارد شدند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر آنان كسائي انداخت و عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. بارخدايا! رجس و پليدي را از آنان دور فرما و پاكشان گردان». (2) .

علي بن الحسين

خوارزمي حنفي نقل مي كند: بعد از آن كه امام سجاد (عليه السلام) را با اسيران اهل بيت (عليهم السلام)به شام حركت دادند، پيرمردي نزد امام سجاد (عليه السلام) آمد و عرض كرد: سپاس خداوندي را كه شما را كشت و به هلاكت رساند و بندگان خدا را از مردان شما راحت نمود و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما مسلط ساخت. علي بن الحسين به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟ عرض كرد: آري. فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي "؟ عرض كرد: آري. باز فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: " وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ "؟ اين آيه را: " وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي " عرض كرد: آري. حضرت فرمود: به خدا سوگند! ما ذوي القربي در اين آياتيم. آيا اين آيه را تلاوت نموده اي: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ


1- مسند احمد، ج 1، ص 331؛ خصائص نسائي، ص 11، مجمع الزوائد، ج 9، ص 119.
2- مسند احمد، ج 4، ص 107؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416؛ مشكل الآثار، ج 1، ص 346 و جامع البيان، ج 22، ص 6.

ص: 61

الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؟ عرض كرد: آري. فرمود: ما اهل بيتي هستيم كه به اين آيه اختصاص داده شده ايم. (1) .

ام سلمه

شهر بن حوشب مي گويد: هنگامي كه خبر شهادت حسين بن علي به مدينه رسيد، از ام سلمه، همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: او را كشتند، خداوند آنان را بكشد... خدا آنان را لعنت كند. رسول خدا را ديدم كه پارچه خيبري را رويِ علي و فاطمه و حسن و حسين كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنان دورساز و پاكشان گردان. (2) .

دلالت آيه بر عصمت

اشاره

دلالت آيه بر عصمت اهل بيت و درنتيجه مرجعيت ديني و حجيت سنت آنان را به دو تقرير بيان مي كنيم:

عصمت از طريق اراده تكويني

الف) انّما از قوي ترين ادوات حصر است كه دلالت بر حصر حكم در موضوع دارد.

ب) اراده بر دو قسم است: تكويني و تشريعي. در تكويني مستقيماً اراده به تحقق مراد و ايجاد آن در خارج تعلّق مي گيرد و هرگز از مراد تخلّف بردار نيست؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "، (3) برخلاف اراده تشريعي كه مستقيماً به ايجاد فعل در خارج تعلّق نمي گيرد، بلكه اراده به فعل بندگان تعلّق


1- مقتل خوارزمي، ج2، ص61؛ جامع البيان، ج22، ص7؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص486؛ در المنثور، ج5، ص199.
2- مسند احمد، ج 6، ص 298؛ تفسير طبري، ج 22، ص 6 و مشكل الآثار، ج 1، ص 335.
3- يس 36 آيه 82.

ص: 62

مي گيرد تا با اختيارشان در خارج ايجاد شود و مستلزم وقوع مراد در خارج به طور جبر نيست. به تعبير ديگر، در اراده تكويني بين اراده مريد و تحقق مراد در خارج چيزي واسطه نيست، برخلاف اراده تشريعي كه اراده و خواست مكلّف واسطه است.

اراده در آيه، تكويني است نه تشريعي، زيرا تشريعي به افرادي خاص، اختصاص ندارد و شامل همه مردم است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ " (1) ؛ «و من جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه مرا به يكتايي پرستش كنند».

ج) اراده تكويني خداوند از تحقق مراد تخلّف بردار نيست؛ خداوند مي فرمايد: " إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "؛ «فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چيزي را كند به محض اين كه گويد: موجود باش، بلافاصله موجود خواهد شد».

د) پيامبر (صلي الله عليه وآله) آيه تطهير را تنها بر اهل بيت خود علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)منطبق ساخت.

ه_) رجس، در لغت به معناي قذارت است و آن عبارت از شكل و هيئتي در شيء است كه موجب اجتناب و تنفر از آن مي شود. (2) .

قرآن رجس را در قذارت و پليدي ظاهري و معنوي _ هر دو _ به كار برده است. براي مثال در مورد رجس مادي؛ مي فرمايد: " أَوْ لَحْمَ خِنزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ "؛ (3) يا گوشت خوك كه پليدي است. و در موردي رجس معنوي؛ مي فرمايد: " وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ "؛ (4) «و امّا آنان كه دل هايشان به مرض [شك و نفاق] مبتلا است بر خبث ذاتي آنها خباثتي افزود تا به حالِ كفر جان دادند».

در مقابل، طهارت نيز در امور مادي و معنوي _ هر دو _ به كار گرفته شده است؛ علامه طباطبايي (رحمه الله) مي فرمايد: «رجس عبارت است از درك نفساني يا اثر شعوري كه ناشي از تعلق قلب به اعتقاد باطل يا عمل پست است و از آن جا كه الف و لام در «الرجس»


1- ذاريات 51 آيه 56.
2- الميزان، ج 16، ص 312.
3- انعام 6 آيه 145.
4- توبه 9 آيه 125.

ص: 63

براي جنس است، دلالت بر ازاله هر هيئت خبث در نفس دارد كه سبب خطا در اعتقاد يا عمل است و اين حالت تنها منطبق بر عصمت الهي، همان صورت نفساني است كه انسان را از اعتقاد باطل و عمل بد باز مي دارد.» (1) .

به تعبيري ديگر: رجس شامل هر امر پليدي مي شود كه نفس انسان از آن اجتناب مي كند، اين شامل گناه و اشتباه و سهو و نسيان نيز مي شود، زيرا تغيير حكم خدا، هرچند از روي اشتباه و سهو و نسيان، داراي نوعي قذارت و تنفّر است.

آلوسي از برخي نقل مي كند: «رجس به معناي قذر است و آن، بر گناه، عذاب، نجاست و نقايص اطلاق مي گردد.» (2) .

نتيجه: اهل بيت (عليهم السلام) معصوم اند، لذا سنت آنان حجت است.

عصمت از طريق اولويت قطعي

آيه را از طريق ديگر نيز مي توان بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) استدلال نمود، حتّي در صورتي كه اراده در آيه تشريعي باشد نه تكويني؛ تقرير آن بدين گونه است:

الف) اراده، گاهي با لام تعليل به كار مي رود و زماني بدون آن. هرگاه بعد از اراده لام تعليل ذكر شود، متعلّق اراده چيزي ماقبلِ اراده است. و هنگامي كه بعد از اراده لام تعليل نباشد، مقصود از اراده و متعلّق آن، همان چيزي است كه بعد از اراده آمده است؛ براي نمونه، در مورد اراده اطفا و خاموش كردن نور خداوند در قرآن دو گونه تعبير آمده است:

خداوند در سوره توبه مي فرمايد: " اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَي اللهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ "؛ (3) «علما و راهبان خود را به مقام ربوبيت شناختند و خدا را نشناختند و نيز


1- الميزان، ج 16، ص 312.
2- روح المعاني، ج 22، ص 12.
3- توبه 9 آيات 31 و32.

ص: 64

مسيح پسر مريم را به ربوبيّت گرفتند درصورتي كه مأمور نبودند جز آن كه خداي يكتا را بپرستند كه منزه و برتر از آن است كه با او شريك قرار مي دهند. كافران مي خواهند كه به نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند و خدا نگذارد؛ تا آن كه نور خود را در منتهاي ظهور و اعلاي كمال برسانند هرچند كافران ناراضي باشند».

در اين آيه لام تعليل بعد از اراده به كار گرفته نشده، بلكه فعل با «ان ناصبه مصدريه» آمده كه با تأويل به مصدر متعلق اراده «اطفاء نورالله» مي شود.

اما در مورد ديگر در سوره صفّ مي خوانيم: " وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعي إِلَي اْلإِسْلامِ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ "؛ «آيا آن كس كه به راه اسلام و سعادتش مي خوانند و او به خدا افترا و دروغ مي بندد در جهان كسي از او ستم كارتر هست؟ و خدا هيچ قوم ستم كاري را هدايت نخواهد كرد. كافران مي خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش كنند، البته خدا نور خود را كامل مي كند هرچند كافران خوش ندارند.

در اين مورد لام تعليل بعد از اراده آمده است و اين دلالت دارد كه متعلق اراده چيزي است كه قبلا ذكر شده و با لام درصدد بيان علت تعلق اراده به آن است. (1) .

آيه تطهير از قبيل قسم دوّم است، پس متعلق اراده خداوند اوامري است كه به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعلق گرفته، از قبيل: " وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ " (2) ؛ «و در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت پيشين آرايش و خودآرايي نكنيد و نماز را به پاداريد و زكات مال به فقيران دهيد و از امر خدا و رسول خدا اطاعت كنيد».

ب) يكي از اقسام قياس، قياس به اولويّت قطعي است كه به آن مفهوم موافقت نيز مي گويند؛ مثل آن كه خداوند متعال درباره پدر و مادر مي فرمايد: " فَلا تَقُلْ


1- ر.ك: مفردات راغب.
2- احزاب 33 آيه 33.

ص: 65

لَهُما أُفّ... " (1) ؛ «به آنان اف نگوييد...» كه به طريق اولي دلالت دارد بر اين كه آنان را نزنيد و به قتل نرسانيد.

ج) براي تأكيد برخي از اوامر و نواهي گاهي جهت خاصي در نظر گرفته مي شود كه مقصود از آن، خود مكلف نيست، بلكه منظور افراد ديگري هستند؛ براي نمونه، گاهي فرزندِ شخصيتي، مورد توجه خاص قرار مي گيرد و به او امر و نهي خاصّي مي شود، زيرا از خاندان بزرگي است كه داراي شأن و منزلت است و اگر فرزند و منسوب به آن خانواده، در ملأعام كار زشتي انجام دهد، مردم به آنان بدبين مي شوند.

نتيجه

خداوند در آيه تطهير ابتدا به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)، كه وابسته به بيت شرف و منزلت اند، خطاب خاص كرده و آنان را به اموري چند به طور خصوص مكلف نموده است، اگرچه ديگران نيز در اين امور شريكند، ولي از آن جا كه آنان وابسته به خاندان بيت و شرف نبوي و اهل بيت عصمت و طهارت اند و گناهشان نزد مردم به اسم اين خاندان تمام و سبب بدبيني مردم به آنان مي شود، لذا به طور خصوص تكليف متوجه آنان شده است. ازهمين رو مي فرمايد: اراده ما به اين تكاليف به دليل آن است كه پليدي از اهل بيت (عليهم السلام)دور گردد، اگرچه اين پليدي از جانب ديگران است كه همان همسران پيامبرند.

پاسخ به شبهات

اشاره

از آن جا كه آيه تطهير از بهترين آيات در شأن و مرتبه اهل بيت (عليهم السلام) است، لذا مخالفين درصدد برآمده اند كه با طرح شبهات واهي از هر طريق ممكن اين فضيلت را از اهل بيت گرفته يا بر ديگران نيز تعميم دهند. ما در اين جا به برخي از آنها اشاره كرده و جواب خواهيم داد:


1- اسراء 17 آيه 23.

ص: 66

همسران از اهل بيتند
اشاره

گاهي گفته مي شود كه مقصود آيه همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است يا آن كه آنان مشمول آيه شريفه اند و براي اين ادعا به قرائني تمسك كرده اند.

قرينه سياق

آنان مي گويند: آيه تطهير از آن جا كه در سياق آيات مربوط به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)است، مقصود از آن زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا پنج تن، همراه زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.

جواب:

اولا: سياق در نهايت دلالت بر ظهور آيه تطهير در همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) دارد و اين ظهور هرگز نمي تواند با روايات صحيحه و متواتره در نزول آيه در حقّ پنج تن از اهل بيت (عليهم السلام) كه نصّ است مقابله كند. در اصول به اثبات رسيده كه هرگاه بين نصّ و ظاهر مقابله شد، نصّ بر ظاهر مقدم است.

ثانياً: اگر آيه مخصوصِ همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است بايد ضمير در آن، همانند صدر آيه مؤنث باشد، درحالي كه مذكر آورده شده است. اگر كسي گويد: مذكرآوردن ضمير جمع، از باب تغليب است در جواب گوييم: تغليب در صورتي جايز است كه خصوصيت احراز نگردد، درحالي كه مي دانيم روايات، آيه تطهير را مخصوص پنج تن نموده است.

وانگهي آيات قرآن و روايات صريح است در عتاب و سرزنش و تهديد همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اين با عصمت سازگاري ندارد.

ثالثاً: گاهي در كلام بليغ جمله اي معترضه واقع مي شود كه از جمله قبل و بعدِ آن اجنبي است. آيه تطهير نيز از اين قبيل است كه به جهاتي در بين آيات همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)واقع شده است؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ... " (1) ؛ «همانا مكر زنان بسيار بزرگ


1- يوسف 12 آيات 28 و....

ص: 67

است... اي يوسف! از اين [پيشامد] روي بگردان و تو [اي زن] براي گناه خود آمرزش

بخواه...». در اين آيات: " يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا " بين " وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ " و " إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ " فاصله شده است، درحالي كه ربطي به ماقبل و مابعد ندارد.

رابعاً: به اتفاق مفسّران، قرآن برحسب ترتيب نزول جمع آوري نشده است. چه بسيار آيات مكّي كه در بين آيات مدني قرار گرفته و چه بسيار كه برعكس شده است.

خامساً: اطلاق لفظ «اهل البيت» بر همسران مورد نزاع است. برخي معتقدند كه اهل بر همسر اطلاق نمي شود:

زبيدي مي گويد: مجاز است كلمه اهل را بر همسر اطلاق نماييم. (1) اين مطلب با تأمّل در ماده اهل صحيح است، زيرا اهل از آل است و «آلَ» در لغت به معناي رَجَعَ آمده و آل شخص بر كساني اطلاق مي شود كه حقيقتاً به آن شخص رجوع دارند و اين تنها شامل اقوام نسبي مي شود نه سببي.

سيوطي در جامع الصغير از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه خطاب به فاطمه فرمود: «اولين كسي كه از اهلم به من ملحق مي شود، تويي اي فاطمه! و اولين كسي كه از همسرانم به من ملحق مي گردد، زينب است.»(2) .

در اين جا پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين اهل و همسران فاصله و جدايي انداخته است و معلوم مي شود كه ازواج داخل در همسران نيستند. از همين رو مي بينيم كه برخي از همسران از قبيل ام سلمه، عايشه و زينب از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال مي كنند كه آيا ما جزء اهل بيت هستيم يا خير؟ اين سؤال خود دليل بر اين است كه از حيث وضع لغوي، همسر داخل درلفظ اهل بيت يا اهل نيست. آنان حكماً مي خواستند خود را داخل در اهل بيت كنند.

مسلم در صحيح، باب فضايل علي (عليه السلام) نقل مي كند: از زيد بن ارقم درباره اهل بيت سؤال شد كه آيا شامل همسران نيز مي شود؟ او پاسخ داد: قسم به خدا! هرگز. زيرا ممكن است شوهر پس از مدتي زندگي با همسرش او را طلاق دهد و او به قوم و پدرش


1- تاج العروس، ج 7، ص 217.
2- جامع الصغير، ج 1، ص 168، ح 2832.

ص: 68

مراجعت كند! (1) .

سادساً: برخي از روايات به طور صريح اهل بيت را منحصر در پنج نفر نموده اند، همان گونه كه به برخي از آنان اشاره شد.

سابعاً: در برخي از روايات، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به صراحت همسرانش را خارج نموده است كه به بعضي از آنان اشاره شد. (2) .

مقصود از بيت، محل سكونت است
اشاره

برخي نيز براي تعميم آيه بر زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گويند: مراد از بيت در آيه، مساكن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، پس مقصود از اهل بيت يا خصوص همسران است و يا همسران را نيز شامل مي گردد.

جواب:

اولا: مقصود از بيت، ممكن است بيت نبوت باشد به قرينه قول خداوند متعال: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ... " (3) ؛ «در خانه هايي كه خداوند رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود...».

ابن مردويه از انس بن مالك و بريده نقل مي كند: بعد از آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آيه فوق را خواند، شخصي عرض كرد: اي رسول خدا! اين بيوت كدامين هستند؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: بيوت انبيا.... (4) .

هم چنين امكان دارد كه مقصود از بيت، بيت الله الحرام باشد؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً "؛ (5) «همانا نخستين


1- صحيح مسلم ج4 ص1873.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 351؛ درالمنثور، ج 5، ص 198؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416 و مسند احمد، ج 6 ص 292.
3- نور 24 آيه 36.
4- درالمنثور، ج 6، ص 203؛ روح المعاني، ج 18، ص 174.
5- آل عمران 3 آيه 96.

ص: 69

خانه اي كه براي [عبادت] مردم بناشده، همان مكه مبارك است». از همين رو در دعاي ندبه ملاحظه مي كنيم كه بعد از نقل آيه فوق، آيه تطهير را ذكر مي كند و مي فرمايد: «" أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً " وقلت: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "». (1) و معلوم است كه هر كس صلاحيت ندارد اهل بيت نبوت يا بيت الله الحرام باشد.

ثانياً: كلمه اهل بيت در آيه تطهير به صورت مفرد با «الف و لام» آمده است و اگر مراد بيت سكنا بود بايد به صورت جمع مي آمد؛ همان گونه كه در صدر آيه به صورت جمع آمده است: " وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ".

محدوديت از حيث مصداق

با مراجعه به قرائن موجود پي مي بريم مقصود از اهل بيت در آيه تطهير، افراد مخصوصي است كه همان پنج تن آل عبا و كسائند؛ قرائن عبارتند از:

الف) الف و لام عهد در «البيت» كه مراد از آن كساني اند كه وقت نزول آيه در حجره بودند.

ب) اراده تكويني، نه تشريعي و اين نوع اراده، شامل همه افراد نمي شود، بلكه تنها برخي از افراد را به دليل خاصي در بر مي گيرد.

ج) اهل بيت در كلمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر همين پنج تن اطلاق شده است؛ همان گونه كه در مورد آيه مباهله فرمود: «اللّهم هؤلاء أهلي».

د) پيامبر (صلي الله عليه وآله) در عمل نيز مصداق آيه را به افرادي خاص و معين محدود مي كند، لذا تا مدّتي هنگام صبح كه به مسجد مي رفت در گذر از خانه فاطمه (عليها السلام) آيه تطهير را بر آنان قرائت مي كرد.

ابوالحمراء مي گويد: تا هشت ماه ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) صبح هنگام كه براي نماز


1- دعاي ندبه.

ص: 70

به مسجد مي رفت از كنار خانه علي (عليه السلام) عبور مي كرد و دستش را بر دو طرف درب خانه مي گذاشت و مي فرمود: نماز، نماز " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

ه_) پيامبر (صلي الله عليه وآله) پارچه اي را كه بر تن داشتند، روي اهل بيت خود، كه فاطمه و علي و حسن و حسين بود، انداختند (2) و اين خود دلالت بر محدوديت مصداق در كلمه اهل بيت دارد.

و) در آيه شريفه تطهير، ضمير به صورت مذكّر آورده شده است تا كسي خيال نكند كه آيه مربوط به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.

ز) به طور قطع همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) معصوم نبودند در حالي كه از آيه شريفه، عصمت اهل بيت استفاده مي شود، پس مقصود از اهل بيت در آيه، همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست.

حديث ام سلمه

برخي نيز براي داخل كردن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آيه تطهير به حديث امّ سلمه تمسك كرده اند:

حاكم به سند خود از امّ سلمه نقل مي كند كه فرمود: آيه تطهير در خانه من نازل شد؛ آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به دنبال فاطمه و علي و حسن و حسين فرستاد و فرمود: اينان اهل بيت من هستند. ام سلمه مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! آيا من نيز از اهل بيتم؟ فرمود: آري! اگر خدا بخواهد. (3) .

هم چنين طبري به سندش از ام سلمه نقل مي كند كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) علي و فاطمه و حسن و حسين را جمع نمود و آنها را زير پارچه اي قرار داد؛ آن گاه عرض كرد: پروردگارا! اينها اهل من هستند. امّ سلمه مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! مرا از آنان قرار ده. فرمود: تو از اهل مني.(4) .


1- در المنثور، ج5، ص199.
2- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
3- مستدرك حاكم، ج 2، ص 416.
4- جامع البيان، ج 22، ص 8.

ص: 71

جواب:

اولا: روايت از حيث سند ضعيف است، زيرا اين مضمون از ام سلمه در دو سند وارد شده است: در طريق اوّل _ سند حاكم نيشابوري _ عبدالله بن عبدالله وجود دارد كه عده زيادي او را تضعيف كرده و مورد طعن قرار داده اند. ابن معين مي گويد: حديثش نزد من ضعيف است. ابوحاتم مي گويد: حديثش نوشته مي شود، ولي به آن احتجاج نمي شود. ابن عدي مي گويد: برخي از رواياتي كه نقل مي كند منكر است، لذا از او متابعت نمي شود. (1) .

هم چنين در سندش شريك بن عبدالله وجود دارد كه در حقّ او جرح و تعديل رسيده است، درصورتي كه اگر جرح به جهت حسد يا دشمني يا مخالفت در مذهب نباشد، مقدم بر تعديل است. و در مورد شريك بن عبدالله از اين قبيل است. (2).

طريق دوم: معروف به طريق ابن المغازلي است و غير از شريك بن عبدالله، انس بن عياض ليثي نيز در طريق آن قرار گرفته است كه او نيز از جرح سالم نمانده است. اگرچه برخي او را تعديل نموده اند، ولذا وضعيت او همانند شريك بن عبدالله است.

ثانياً: حديث امّ سلمه همانند گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است.» يعني سلمان به جهت ايمان به ما و متابعت از دستورات ما گويا از ما اهل بيت است.

ثالثاً: اين دو روايت، از خود ام سلمه و ديگر همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) معارض دارد:

در روايتي ام سلمه مي گويد: «آيا من از اهل بيتم؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جواب مي فرمايد: راه تو به سوي خير است، تو از همسران پيامبري.» (3) .

در حديث ديگر امّ سلمه عرض مي كند: بارخدايا! مرا نيز با آنها قرارده، پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: تو در جايگاه خودت هستي، تو بر خيري. (4) .


1- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 6، ص 187؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 572 والجرح والتعديل، ج 5، ص 254.
2- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 4، ص 296؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 269 والضعفاء والمتروكين، ج 2، ص40.
3- شواهدالتنزيل، ج 2، ص 62.
4- مستدرك حاكم، ج2، ص416.

ص: 72

حضرت در روايتي ديگر، همسرش زينب را از داخل شدن در كساء منع كرد و فرمود: تو در جاي خود مي باشي، تو بر خيري _ ان شاءالله تعالي. (1) .

بنابر روايتي ديگر عايشه را نيز از داخل شدن در كساء منع كرد. (2) .

در روايتي ديگر آمده است: عايشه خود را از مصداق اهل بيت خارج نموده است. مجمع مي گويد: با مادرم بر عايشه وارد شديم. مادرم از وي سؤال كرد: چرا در روز جمل بر علي (عليه السلام) خروج كردي؟

عايشه گفت: اين تقدير الهي بود؛ آن گاه درباره علي (عليه السلام) پرسيد: عايشه گفت: از من درباره محبوب ترين فرد نزد خدا و همسر بهترين افراد نزد رسول خدا سؤال مي كني؟ رسول خدا را ديدم كه روي علي و فاطمه و حسن و حسين پارچه اي انداخته و آنان را در زير آن جمع كرده بود؛ آن گاه فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. سپس عرض كردم: اي رسول خدا! آيا من از اهل توام؟ فرمود: دور شو، تو بر خيري. (3).

به تعبير برخي از علماي اهل سنت در توجيه حديث ام سلمه: «اين دو روايت مخالف با روايات متواتر است كه ام سلمه و ديگر همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از شمول آيه تطهير خارج مي كند.» (4) .

ديدگاه عكرمه، مقاتل و عروة بن زبير

برخي نيز براي اختصاص دادن آيه به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) به قول اين سه نفر استدلال كرده اند كه آيه تنها در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. (5) .

عكرمه و مقاتل در اين ادعا مبالغه مي كردند به حدّي كه حتي عكرمه در بازارها


1- واحدي، اسباب النزول، ص 203.
2- صواعق المحرقه، ص 143؛ مسند احمد، ج 6، ص 292.
3- سنن بيهقي، ج 5، ص 112، ح 8409.
4- مشكل الآثار، ج 1، ص 333.
5- فتح القدير، ج 4، ص 279.

ص: 73

فرياد مي زد: من حاضرم در ادعاي خود مباهله كنم. او خطاب به مردم مي گفت: عقيده اي كه داريد صحيح نيست، اين آيه تنها در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. (1) .

از اين تعبير استفاده مي شود رأي عموم مردم در عصر عكرمه اين بوده كه مصداق اهل بيت فقط پنج تن است.

جواب:

در مخالفت اين سه نفر با نظر عموم مردم، هيچ جاي تعجب نيست، زيرا اين سه نفر از سردمداران دعوت مردم به دشمني با اميرالمؤمنين اند. (2) .

عكرمه كسي است كه در دين مردم گمراه بود و ذهبي او را از خوارج برشمرده است. وي در دروغ گويي به حدّي رسيده بود كه حتّي به استاد خود ابن عباس دروغ مي بست؛ تا اين كه دروغ او ضرب المثل شد. ابن سيرين، يحيي بن معين و مالك او را كذّاب توصيف كرده اند. ابن ذويب او را غيرثقه معرفي كرده و مالك، نقلِ روايت از او را حرام كرده و مسلم بن حجاج از روايات او اعراض نموده است.

سرانجامِ وي، به جايي رسيد كه مردم از شدت تنفر جنازه اش را رهاكرده و در دفنش شركت نكردند؛ تا اين كه چهار نفر را اجير كردند تا جنازه اش را دفن كنند.

مقاتل نيز همانند عكرمه است. دارقطني، عقيلي و ذهبي او را از ضعفا به حساب آورده اند. ذهبي مي گويد: رجاليين در تضعيف او اجماع كرده اند. (3) جوزاني مي گويد: مقاتل كذّابي جسور بود.

سرّ جعل اين روايت از عكرمه و مقاتل روشن است، زيرا اين دو از خوارج بودند؛ كساني كه به صراحت و به صورت آشكار با علي (عليه السلام) جنگيدند. حال اگر آيه را در شأن امام علي (عليه السلام)بدانند، بايد عمل بزرگان خود را در جنگ نهروان باطل بپندارند. ازهمين رو


1- در المنثور، ج 5، ص 198؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص415.
2- ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 5، ص 287؛ تهذيب الكمال؛ ج 20، ص 264؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 9، تهذيب التهذيب، ج 7 ص 263.
3- سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 201.

ص: 74

درصدد برآمدند آيه تطهير را كه دلالت بر عصمت دارد از امام علي (عليه السلام) منصرف سازند.

وجه ديگر اين كه: خوارج در مذهبشان جعل حديث را براي تأييد مذهب جايز مي دانند و اين مورد از همين قبيل است.

عروة بن زبير كسي است كه درصدد جعل فضايل در شأن خاله اش عايشه است. او كسي بود كه بغض شديدي نسبت به علي (عليه السلام) داشت، به حدّي كه هرگاه نام آن حضرت نزد او برده مي شد، او را سبّ مي كرد. (1) اسكافي او را از جمله تابعيني مي داند كه اخبار قبيحي در مذمّت علي (عليه السلام) وضع كرده است. (2) .

تهمت به ابن عباس

واحدي به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه آيه تطهير در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شده است. (3) .

جواب:

اولا: در رجالِ اين حديث، افرادي مجهول و ضعيف وجود دارد كه از آن جمله است: ابويحيي عبدالحميد بن عبدالرحمن كه متّهم به خطا در روايت است. (4) .

نسائي او را قوي ندانسته و ابن سعد و احمد بن حنبل او را تضعيف كرده است. (5) .

ازجمله رجالِ حديث، خصيف است كه احمد بن حنبل و يحيي بن سعيد او را تضعيف كرده و روايتش را حجت نمي دانند. ابوحاتم مي گويد: او كسي است كه احاديث را به گفتارها و آرا خلط كرده است. ابن معين مي گويد: ما از حديث خصيف حذر مي كنيم. (6) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 102.
2- همان، ص 63.
3- اسباب النزول، ص 239.
4- تقريب التهذيب، ج 1، ص 469.
5- تهذيب التهذيب، ج6، ص120.
6- همان، ج 3، ص 143.

ص: 75

ثانياً: رواياتي صحيح السند از ابن عباس نقل شده كه مي گويد: آيه تطهير در شأن اصحاب كسا است.

قياس به نظاير

ابن تيميه مي گويد: تعبير «اهل بيت» در قرآن كنايه از زوجه است، لذا در خطاب ملائكه به همسر ابراهيم (عليه السلام) مي خوانيم: " أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ". هم چنين خداوند در مورد حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " فَقالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً " اگر همسر ابراهيم و موسي از جمله اهل پيامبر (صلي الله عليه وآله)اند، چگونه همسران پيامبر از اهل بيت او نباشند؟

جواب:

اولا: در آيه اوّل و دوّم مقصود همسر ابراهيم و موسي نيست، لذا در هر دو مورد به صيغه جمع مذكر آمده است. در آيه اوّل آمده است: " عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ " و در آيه دوّم مي فرمايد: " لاَِهْلِهِ امْكُثُوا ". پس قطعاً، آنگونه كه ابن تيميه ادعا مي كند، خصوص همسران نيستند.

ثانياً: همان گونه كه از كلمات لغويين وفهم همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و روايات ديگر استفاده شد اين كه اهل يا اهل بيت حقيقتاً شامل همسران نمي شود، مگر با مجازيّت، و در مورد آيه كه شامل همسران است، از همين قبيل است.

ثالثاً: مورد آيه تطهير با اين دو آيه فرق مي كند، زيرا رواياتي به حدّ تواتر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه مقصود از اهل بيت (عليهم السلام) در آيه تطهير تنها اصحاب كسا هستند.

دلالت آيه بر عصمت هنگام نزول

برخي مي گويند: آيه دلالت بر عصمت اهل بيت هنگام نزولِ آيه دارد، زيرا خداوند خبر از اراده اش در زمان حال مي دهد؛ از همين رو به صيغه مضارع تعبير كرده

ص: 76

است و در نتيجه، دلالت بر عصمت قبل از نزول آيه ندارد، درحالي كه اماميه معتقد به عصمت اهل بيت (عليهم السلام) از هنگام ولادت هستند.

جواب:

اوّلا: جمع و تأليف قرآن مجيد سابق بر نزول آن بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده است و اگر آيه تطهير دلالت بر زمان حال داشته باشد، مقصود حال تأليف و جمع قرآن است، نه حال تنزيل و مي دانيم كه جمع و تأليف، سابق بر ولادت آنان بوده است؛ همان گونه كه از برخي روايات استفاده مي شود.

ثانياً: قرآن يكپارچه در شب قدر بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ "؛ (1) ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. و بعد از آن، به طور تدريجي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً ". (2) .

ثالثاً: خداوند متعال حكم اذهاب رجس را بر عنوان اهل بيت آورده است و اين عنوان، در هر زمان براي اين پنج تن اصحاب كسا صادق بوده است، چه در گذشته، چه حال يا آينده.

عصمت و تبعيض

برخي مي گويند: چرا خداوند متعال به اهل بيت، عصمت عنايت فرمود، ولي به ما نداد؟ آيا اين ظلم در حقّ بقيّه نيست؟

جواب:

اولا: ظلم به معناي تجاوز از حدّ است و در مورد بندگان، هنگامي تجاوز از حدّ و ظلم است كه تكليفي زايد از حدّ استطاعت از آنها خواسته شود و قطعاً چنين تكليفي از جانب خداوند نرسيده، بلكه هركس مطابق قابليّت و استعدادش تكليف دارد.


1- قدر 97 آيه 1.
2- اسراء 17 آيه 106.

ص: 77

ثانياً: خداوند متعال نعمت هايش را بر اساس استحقاق نمي دهد تا كسي توهّم ظلم يا تبعيض در ميان بندگان كند، بلكه نعمت هايِ او بر اساس تفضّل و حكمت بالغه است كه اقتضاي اختلاف به جهت نقص و كمال دارد.

به عبارت ديگر، نظام عالم، نظام احسن است و اين نظام اقتضا دارد كه هر چيزش در جاي خود و به مقدار ضرورتش باشد. مي دانيم كه در هر زمان احتياج به فرد يا افرادي معصوم است تا حجت خدا روي زمين بوده و مردم را به حقّ و حقيقت رهنمون سازند. اين گونه افراد بايد از مقام عصمت برخوردار باشند، لذا خداوند متعال آنان را در عالم «ذر» امتحان كرده و در اصلاب طيّب و طاهر قرار مي دهد و پس از ولادت نيز مشغول رياضت نفساني مي شوند تا بتوانند قابليت هاي لازم را براي دريافت وحي و هدايت بشر كسب نمايند، آن گاه خداوند متعال آنان را كمك كرده و به مقام عالي عصمت مي رساند.

اذهاب به معناي رفع است

دهلوي مي گويد: آيه دلالت بر عدم عصمت اهل بيت دارد، زيرا اذهاب رجس مستلزم ثبوت آن در رتبه سابق است، تا اين كه ممكن شود كه خداوند آن را از بين ببرد و اين با اعتقاد اماميه به عصمت اهل بيت از ابتداي عمر سازگاري ندارد و تنها دلالت بر عصمت از هنگام تعلق اراداه خداوند دارد. (1).

جواب:

اولا: اگر اين اشكال اراده خداوند وارد باشد، لازمه اش اين است كه در مورد " اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ " نيز وارد شود، زيرا لازم مي آيد هركسي كه نماز مي خواند و در آن، اين آيه را تلاوت مي كند يا آن را در غير نماز تلاوت مي كند گمراه باشد و از خدا طلب هدايت كند و در غير اين صورت تحصيل حاصل است. درحالي كه قطعاً اين طور


1- مختصر تحفه اثناعشريه، ص 152.

ص: 78

نيست، بلكه معناي آيه يا طلب استمرار امر موجود و يا طلب زيادتي هدايت و رسوخ پيدا كردن و تعميق آن در دل انسان هدايت يافته است. همين توجيه را در مورد آيه تطهير نيز مي كنيم.

ثانياً: اذهاب بر دو نوع است: يكي از بين بردن بعد از ثبوت شيء، به اين كه چيزي آورده شود تا شيء را زائل كند. ديگري، از بين بردن قبل از ثبوت شيء، به اين كه چيزي آورده شود تا از ابتدا جلوي شيء گرفته شود كه در اصطلاح از اولي، به «رفع» و از دوّمي به «دفع» تعبير مي شود. مقصود از اذهاب در آيه، دفع است نه رفع؛ يعني خداوند متعال به آنان ملكه و قوّه اي ملكوتي مي دهد كه با وجود آن هيچ تمايلي به گناه ندارند، كه همان رساندن آنان به مقام يقين و عصمت است.

دليل اين مطلب آن است كه اولا: امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) هنگام نزول آيه طفل بوده اند، لذا تصور هيچ گونه رجسي در آنها نمي رود تا خداوند اراده رفع آن را نموده باشد.

ثانياً: اگر مراد از اذهاب، رفع باشد بايد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از مصداق اهل بيت خارج كرد، زيرا به طور اجماع پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبل از نزول آيه هيچ گونه رجس و پليدي نداشته است. درحالي كه به طور قطع پيامبر (صلي الله عليه وآله) داخل در آيه تطهير است.

اين گونه تعبير در قرآن و حديث به كار برده شده است. خداوند متعال در مورد حضرت يوسف (عليه السلام)مي فرمايد: " كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ "، (1) «اين چنين ما ميل او را از عمل زشت و بد برگردانديم». درحالي كه مي دانيم كه حضرت يوسف (عليه السلام) هرگز اهل فحشا و عمل بد نبوده است.

عصمت و سقوط تكليف

برخي مي گويند: مقام عصمت با تكليف سازگاري ندارد، درحالي كه مي دانيم دنيا دارِ تكليف است و هيچ كس از اين قاعده مستثنا نيست.


1- يوسف 12 آيه 24.

ص: 79

جواب:

همان گونه كه در بحث «حقيقت عصمت» گفتيم، عصمت از شئون مقام علم است و هرگز اختيار را از انسان سلب نمي كند. علم از شرايط ثبوت تكليف است نه عدم تكليف. جبر و عدم قدرت است كه از انسان تكليف را سلب مي كند. هم چنين گفته شد: عصمت كه نتيجه علم قطعي به حقايق امور است، هرگز از انسان معصوم سلبِ اختيار نمي كند.

عصمت ساير ائمه

گاهي اشكال مي شود كه آيه تطهير تنها دلالت بر عصمت پنج تن دارد و نمي تواند عصمت ساير ائمه را اثبات كند.

جواب:

اولا: حصر در آيه اضافي است نه حقيقي. حصر اضافي نسبت به عده اي خاص است و حصر مطلق نمي باشد. در مورد آيه تطهير، حصر به لحاظ همسران و ديگران است؛ يعني اين پنج تن _ نه همسران _ مشمول آيه تطهيرند و اين منافات ندارد با اين كه افرادي از قبيل همين پنج تن مشمول آيه تطهير باشند؛ همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) كلمه اهل بيت را در حيث ثقلين به طور عموم به كار برده است.

ثانياً: در زمان نزول آيه، از چهارده معصوم همين پنج تن بيشتر نبودند و پيامبر (صلي الله عليه وآله)كسا را روي خود و آنان انداخته آيه نازل شد كه طبيعتاً خطاب به آنان بود، اگرچه منافاتي ندارد. شامل افرادي مثل آنان نيز بشود؛ خصوصاً آنكه حكم در آيه بر عنوان اهل بيت آمده است. از آن جا كه در هر زمان احتياج به امام معصومي است، لذا افراد ديگري نيز مشمول آيه تطهيرند كه همانند اين پنج نفرند.

ثالثاً: روايات فراواني از طرق شيعه و سني از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه امامان بعد از من، دوازده نفرند و چون از آن جا كه امام بايد معصوم باشد _ همان گونه كه در بحث عصمت امام ذكر شد _ پس بايد ساير امامان نيز معصوم باشند.

ص: 80

رابعاً: براي اثبات عصمت ساير امامان، اثبات عصمت يكي از آنان كافي است، زيرا به طور قطع هريك از امامان بر امام بعد خود وصيت كرده و او را امام معصوم بعد از خود معرفي كرده است.

دعا براي تطهير

ابن تيميه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا كرد تا خداوند رجس و پليدي را از آنان دورساخته و پاكشان گرداند و اين دلالت بر عصمت ندارد.... (1) .

جواب:

اوّلا: پيامبر (صلي الله عليه وآله) مستجاب الدعوه است و اگر دعا كرده به طور قطع اجابت شده است.

ثانياً: فايده دعا استمرار تطهير و اذهاب رجس در آينده است؛ همان گونه كه در تفسير: " اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ " گفتيم.

ثالثاً: ممكن است كه دعا، بالارفتن مرتبه و درجات خلوص و عمق گرفتن و رسوخ كردن اذهاب رجس و در نتيجه، تطهير اهل بيت را در بر داشته باشد.

رابعاً: مطابق برخي از رواياتي، كه ذكر شد، دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از نزول آيه تطهير بوده است. (2) .

عصمت براي تمام صحابه

دهلوي مي گويد: اگر آيه تطهير دلالت بر عصمت داشته باشد بايد تمام صحابه معصوم باشند، زيرا همين تعبير در حقّ آنان نيز رسيده است؛ خداوند متعال مي فرمايد:

" وَلكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ " (3) و نيز مي فرمايد: " لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ ". (4) .


1- منهاج السنه، ج 3، ص 4.
2- مسند احمد، ج 6، ص 292.
3- مائده 5 آيه 6.
4- انفال 8 آيه 11.

ص: 81

جواب:

قياس در اين مورد مع الفارق است و در نتيجه، استدلال مغالطه اي است، زيرا اراده در اين دو آيه تشريعي است نه تكويني. ازهمين رو، اجماع است بر اين كه آيه به صيغه جمع مخاطب آمده است، ولي نه تنها مختص به مشافهين زمان خطاب و صحابه نيست، بلكه شامل همه مسلمانان تا روز قيامت مي شود؛ برخلاف اراده در آيه تطهير كه تكويني است و دلالت بر عصمت دارد.

شاهد اين مطلب؛ آيه اوّل در مورد سبب تشريع وضو و تيمّم است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَر أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَج وَلكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ " (1) ؛ «اي اهل ايمان! چون خواهيد براي نماز برخيزيد صورت و دست ها تا مرفق بشوييد و پاها را تا برآمدگي پا مسح كنيد و اگر جنب هستيد پاكيزه شويد [غسل كنيد] و اگر بيمار يا مسافر هستيد يا يكي از شما را قضاي حاجتي دست داده باشد يا با زنان مباشرت كرده ايد و آب نيابيد دراين صورت به خاك پاك و پاكيزه تيمّم كنيد به آن خاك صورت و دست ها را مسح كنيد. خدا هيچ گونه سختي براي شما قرار نخواهد داد ولكن مي خواهد تا شما را پاكيزه كند و نعمت را بر شما تمام گرداند، باشد كه شكر او به جاي آريد».

در مورد آيه دوّم كه در خصوص جنگ بدر وارد شده، سخن از فرستادن باران هنگام احتياج به آن است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ " (2) ؛ «يادآريد هنگامي را كه خواب راحت شما را فراگرفت براي اين كه از جانب خدا ايمني يافتيد و از


1- مائده 5 آيه 6.
2- انفال 8 آيه 11.

ص: 82

آسمان رحمت خود آبي فرستاد كه شما را به آن پاك گرداند و وسوسه و كيد شيطان را از شما دور سازد».

پس " لِيُطَهِّرَكُمْ " يعني تطهير از جنابت و هيچ يك از دو آيه، مربوط به تطهير از گناهان و نقايص نيست.

رجس به معناي شرك

ابن تيميه مي گويد: اراده خداوند در آيه تطهير، متضمّن تحقّق مراد نيست، بلكه گاهي اراده مي كند چيزي را كه تحقق نمي يابد؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَاللهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ " (1) درحالي كه برخي توبه مي كنند و برخي نمي كنند. خداوند اراده كرده كه مردم را از شرك پاك كند، ولي بعضي مي خواهند كه بر شرك باقي بمانند. (2) آن گاه مي گويد: مقصود از «رجس» در آيه، شرك است، همانند قول خداوند: " فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ " و ما مي دانيم كه خداوند از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله)شرك و خباثت را دور كرده است، ولي اين دلالت بر عصمت آنان ندارد. (3) .

جواب:

اراده در آيه " وَاللهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ " تشريعي است نه تكويني. از همين رو به عموم مردم توجه دارد؛ برخلاف اراده در مورد آيه تطهير كه به قرائني _ كه ذكر شد _ خصوصاً رواياتي كه نص در نزول آيه در پنج تن بود، اراده تكويني است نه تشريعي وگرنه شامل افرادي خاص نمي شد.


1- نساء 4 آيه 27.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 20.
3- همان، ص 21.

ص: 83

اهل بيت در حديث ثقلين

اشاره

از جمله احاديثي كه بر مرجعيت ديني اهل بيت و حجّيت سنت آنان دلالت دارد حديث «ثقلين» است. حديثي كه مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي _ اعم از شيعي و سني است و هريك از آنها به گونه اي به اين حديث تمسك مي كنند. اين حديث به طريق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نيز از دلالت و معناي بالايي برخوردار است و حكايت از وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و سفارش او به امّتش تا روز قيامت دارد كه با عمل به آن دستور و وصيّت، امّتش هرگز بي راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.

متن حديث

حديث ثقلين با مضامين مختلف در صحيح ترين كتاب هاي حديثي اهل سنت وارد شده است. اينك به نقل برخي از آنها مي پردازيم:

1 _ مسلم به سند خود از زيد بن ارقم نقل مي كند: «...روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كنار بركه آبي به نام خمّ، بين مكه و مدينه، ايستاد و براي جمعيّت خطبه اي ايراد فرمود: در آن خطبه بعد از حمد و ثناي الهي و موعظه و تذكّر فرمود: اي مردم! همانا من بشري هستم كه نزديك است پيك الهي جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمايم. من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: اوّل آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است، كتاب خدا را گرفته و به آن تمسّك كنيد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) سفارش زيادي براي كتاب خدا فرمود و مردم را بر

ص: 84

عمل به آن تشويق نمود. سپس فرمود: اهل بيتم، شما را سفارش مي كنم در حقّ اهل بيتم و اين جمله را سه بار تكرار نمود....» (1) .

2 _ احمد بن حنبل به سند خود از زيد بن ثابت نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار مي دهم: كتاب خدا، ريسمان كشيده شده ما بين آسمان و زمين و عترتم (اهل بيتم) اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند..» (2) .

3 _ ترمذي به سند خود از جابر بن عبدالله نقل مي كند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه بر شتري سوار بود و خطبه مي خواند. شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي مردم! در ميان شما چيزي مي گذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم. (3) .

4 _ حاكم نيشابوري به سند خود از ابي الطفيل از زيد بن ارقم نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين مكه و مدينه كنار پنج درخت فرود آمد. مردم زير درختان را جاروب نمودند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) ايستاده به ايراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثناي الهي و تذكّر و وعظ و بيان خواسته الهي، فرمود: «اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز مي گذارم كه اگر از آن دو پيروي كنيد هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آيا مي دانيد كه من به مؤمنين از خود آنان سزاوارترم؟ اين جمله را تكرار كرد. همگي گفتند: آري. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست.» (4) .

تكرار حديث

ابن حجر مي گويد: «حديث ثقلين طرق زيادي دارد كه آن را بيش از بيست نفر از صحابه نقل كرده اند. در بعضي از آن طرق آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجة الوداع،


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 122.
2- مسند احمد، ج 5، ص 181.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 621.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 110.

ص: 85

سرزمين عرفه به كتاب و عترت سفارش نمود. در برخي به غدير خم اشاره شده است. در دسته اي ديگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هيچ گونه تناقي بين اينها نيست، زيرا مانعي نيست كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مكان هاي متعددي به ثقلين سفارش كرده باشد. (1) .

حتي بنابر بعضي از نقل ها پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام وفاتش نيز به ثقلين: كتاب خدا و عترتش سفارش نمود.... (2) .

تصحيح حديث

حديث ثقلين را از طرق مختلف مي توان تصحيح نمود.

1 _ وجود حديث در صحاح

الف) وجود حديث در صحيح مسلم كه اهل سنت به صحّت تمام احاديث آن قائلند؛ (3) .

ب) وجود حديث در صحيح ترمذي؛

ج) وجود حديث در صحيح ابن خزيمه؛

د) وجود حديث در صحيح ابي عوانه.

2 _ وجود حديث در كتاب هايي كه درباره صحاح سته نوشته شده است

الف) حاكم، المستدرك علي الصحيحين؛

ب) حميدي، الجمع بين الصحيحين؛

ج) رزين عبدري، تجريد الصحاح.

3 _ وجود حديث در كتبي كه مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده اند

الف) علامه سراج الدين فرغاني، نصاب الأخبار.

ب) حافظ ضياء الدين مقدسي، المختارة؛ سيوطي از حافظ عراقي نقل مي كند:

مقدسي كتابي را به نام المختارة تأليف كرد و در آن التزام داد كه تنها احاديث


1- صواعق المحرقه، ص 89 _ 90.
2- همان، ص 124.
3- [160] تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبكي، ج 3، ص 276.

ص: 86

صحيح السند را نقل كند. (1) .

4 _ تصريح به صحّت حديث ثقلين

تعداد زيادي از علماي اهل سنت به صحّت حديث ثقلين تصريح نموده اند. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

الف) ناصر الدين الباني، صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، حديث شماره 3788؛ صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، حديث شماره 2457؛

ب) ابن حجر عسقلاني، المطالب العاليه، ج 4، ص 65، حديث شماره 3972؛

ج) ابن حجر مكي الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439؛

د) بوصيري، اتحاف الخيرة المهرة ج 9، ص 279؛

ه_) يعقوب بن سفيان فسوي، المعرفة والتاريخ ج 1، ص 536؛

و) شيخ سليمان قندوزي، ينابيع الموده، ص 259؛

ز)احمد بن حنبل، سير اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل؛

ح) محمود شكري آلوسي، مختصر التحفه، ص 52؛

ط) ابن جرير طبري، به نقل كنز العمال، ج 1، ص 379، حديث شماره 1165؛

ي) محاملي، به نقل سيوطي در مسند علي (عليه السلام)، ص 192، حديث شماره 6050؛

ك) حسن بن علي سقاف شافعي، صحيح صفة صلاة النبي (صلي الله عليه وآله)، ص 29؛

ل) حافظ حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين ج 3، ص 118، حديث شماره 4576؛

م) ابن كثير، تفسير ابن كثير ج 4، ص 122؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 228؛

ن) ابن هشام، السيرة النبوية ج 4، ص 416؛

س) جمال الدين قاسمي، محاسن التأويل ج 14، ص 307؛

ع) هيثمي، مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256؛

ف) أزهري، تهذيب اللغة ج 2، ص 246؛

ض) سمهودي شافعي جواهر العقدين، ص 236؛


1- التقييد و الايضاح، ص 24، تدريب الراوي، ج 1، ص 144.

ص: 87

ق) علامه مناوي، فيض القدير

ر) علامه محقق شيخ احمد بنّا، الفتح الربّاني بترتيب مسند أحمد بن حنبل الشيباني، ج 1، ص 186؛

ش) استاد علامه توفيق أبو علم، أهل البيت (عليهم السلام)، ص 77 _ 80.

راويان حديث ثقلين از صحابه

حديث ثقلين را 34 صحابي نقل كرده است كه عبارتند از:

1 _ أمير المؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام)؛

2 _ امام حسن مجتبي (عليه السلام)؛

3 _ سلمان فارسي؛

4 _ أبوذر غفاري؛

5 _ عبدالله بن عباس؛

6 _ أبو سعيد خدري؛

7 _ جابر بن عبدالله انصاري؛

8 _ أبو الهيثم بن تيّهان؛

9 _ حذيفة بن يمان؛

10 _ حذيفة بن أسيد غفاري؛

11 _ حذيفة بن ثابت ذوالشهادتين؛

12 _ زيد بن ثابت؛

13 _ زيد بن أرقم؛

14 _ أبو هريرة دوسي؛

15 _ عبدالله بن حنطب؛

16 _ جبير بن مطعم؛

17 _ براء بن عازب؛

18 _ أنس بن مالك؛

ص: 88

19 _ طلحة بن عبدالله تيمي؛

20 _ عبدالرحمن بن عوف؛

21 _ سعد بن ابي وقّاص؛

22 _ عمرو بن عاص؛

23 _ سهل بن سعد انصاري؛

24 _ عدي بن حاتم؛

25 _ أبو أيّوب انصاري؛

26 _ أبو شريح خزايي؛

27 _ عقبة بن عامر؛

28 _ أبو قدامه انصاري؛

29 _ أبوليلي انصاري؛

30 _ خميره اسلمي؛

31 _ عامر بن ليلي بن حمزه؛

32 _ فاطمه زهراء (عليها السلام)؛

33 _ أمّ سلمه همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)؛

34 _ أمّ هاني دختر أمير المؤمنين (عليه السلام).

راويان حديث ثقلين از تابعين

حديث ثقلين را نوزده نفر از تابعين نقل نموده اند كه عبارتند از

1 _ عامر بن واثله؛

2 _ عطيّة بن سعد عوفي؛

3 _ حارث همداني؛

4 _ أصبغ بن نباته؛

5 _ عبدالله بن أبي رافع؛

و ديگران.

ص: 89

راويان حديث در قرن 02

در قرن دوم 36 نفر از بزرگان اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده امثال:

1 _ سعيد بن مسروق ثوري، متوفاي 126ه_؛

2 _ أبي اسحاق سبيعي، متوفاي 129ه_؛

3 _ ابي حيان تيمي، متوفاي 145ه_؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 03

در قرن سوّم حديث ثقلين را 69 نفر از بزرگان عامه نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ أبي جعفر محمّد بن حبيب هاشمي، متوفاي 225ه_ (المنمّق، ص 9)؛

2 _ محمّد بن سعد زهري، متوفاي 230ه_ (الطبقات الكبري، ج 2، ص 194)؛

3 _ ابي بكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، متوفاي 235ه_، (المصنّف 10/506 حديث 10130)؛

4 _ احمد بن حنبل، متوفاي 241ه_، (مسند أحمد ج 1، ص 96 و...)؛

5 _ عبدالله بن عبد الرحمن دارمي، متوفاي 255ه_ (سنن الدارمي) ج 2، ص 310 و 432)؛

6 _ محمد بن اسماعيل بخاري، متوفاي 256ه_ (التاريخ الصغير، ج 3، ص 96)؛

7 _ مسلم بن حجاج نيشابوري، متوفا261، (صحيح مسلم، ج 2، ص 362، ح 2408)؛

8 _ أبو عبدالله محمّد بن يزيد قزويني، متوفاي 275ه_ (سنن ابن ماجه، ج 1، ص43)؛

9 _ سليمان بن اشعث سجستاني، متوفاي 275ه_ (سنن ابي داود)؛

10 _ محمّد بن يحيي بلاذري، متوفاي 278ه_ (أنساب الأشراف ج 1، ص 35)؛

11 _ محمد بن عيسي ترمذي، متوفاي 279ه_ (صحيح الترمذي، ج 2، ص 307)؛

12 _ أحمد بن أبي يعقوب، متوفاي 284ه_ (تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 112)؛

13 _ محمد بن علي أبوعبد الله حكيم ترمذي، متوفاي 285ه_ (نوادر الأصول، ص68)؛

ص: 90

14 _ أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، ابوبكر شيباني، متوفاي 287ه_ (كتاب السنه، ص629)؛

15 _ أبوبكر بزّار بصري، متوفاي 292ه_ (مسند البزّار، ص 75 و 277)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 04

در قرن چهارم 38 نفر از علماي اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ أحمد بن شعيب نسائي، متوفاي 303ه_ (سنن نسائي و خصائص، ص 21)؛

2 _ حافظ ابويعلي موصلي، متوفاي 307ه_ (مسند أبي يعلي، ص 2 ح 102)؛

3 _ محمد بن جرير طبري، متوفاي 310ه_)؛

4 _ أبي بكر محمّد بن اسحاق، متوفاي 311ه_ (صحيح ابن خزيمه، ص 340)؛

5 _ أبن عوانه يعقوب بن اسحاق، اسفرائيني، متوفاي 316ه_ (مسند ابي عوانه)؛

6 _ أبي جعفر أحمد بن محمّد بن سلامه، متوفا 321 (مشكل الآثار، ج 2، ص 307)؛

7 _ أبي عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه قرطبي، متوفاي 328ه_ (العقد الفريد، ج2، ص158)؛

8 _ حافظ أبوالقاسم طبراني، متوفاي 360ه_ (المعجم الصغير، ج 1، ص 131 و المعجم الكبير، ج 3، ص 63)؛

9 _ عبدالله بن عدي جرجاني، متوفاي 365ه_ (الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص2087)؛

10 _ أبي منصور محمد بن أحمد بن أزهر أزهري، متوفاي 370ه_ (تهذيب اللغة، ج9، ص 78)؛

11 _ حافظ علي بن عمر بن أحمد بغدادي دار قطني، متوفاي 385ه_ (المؤتلف والمختلف، ص 2، ح 1046)؛

12 _ أبي سليمان أحمد بن محمّد خطابي، متوفاي 388ه_ (غريب الحديث، ج2، ص192)؛

و ديگران.

ص: 91

راويان حديث در قرن 05

در قرن پنجم، 21 نفر از علماء اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي برخي اشاره مي شود:

1 _ أبوعبدالله حاكم نيشابوري، متوفاي 405ه_ (المستدرك علي الصحيحين)، ج 3، ص 90)؛

2 _ قاضي عبدالجبّار معتزلي، متوفاي 414ه_ (المغني في الكلام)، ج 20، ص 191)؛

3 _ أبواسحاق ثعلبي، متوفا 427، (الكشف والبيان)، تفسير آيه اعتصام)؛

4 _ أبونعيم اصفهاني، متوفاي 430ه_ (حلية الأولياء)، ج 1، ص 355؛

5 _ احمد بن حسين بن علي بيهقي، متوفاي 458ه_ (السنن الكبري)، ج 2، ص 148)؛

6 _ أبوبكر خطيب بغدادي، متوفاي 463ه_)؛

7 _ ابن المغازلي شافعي، متوفاي 483ه_، (مناقب أميرالمؤمنين (عليه السلام))، ص 234)؛

8 _ أبوعبدالله حُميدي، متوفاي 488ه_ (الجمع بين الصحيحين)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 06

در قرن ششم 24 نفر از علماي اهل سنت حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي بعضي اشاره مي كنيم:

1 _ أبومحمّد حسين مسعود بغوي، متوفاي 516ه_ (مصابيح السنّه)، ج 2، ص 205)؛

2 _ أبوالحسين رزين عبدري، متوفاي 529ه_ (الجمع بين الصحاح الستة)؛

3 _ جارالله زمخشري، متوفاي 538ه_ (الفائق في غريب الحديث)، ج 1، ص 170)؛

4 _ خطيب خوارزمي، متوفاي 568ه_ (المناقب، ص 200)؛

5 _ حافظ أبوالقاسم ابن عساكر شافعي، متوفاي 571ه_ (تاريخ دمشق)، ج 1، ص 45)؛

و ديگران.

ص: 92

راويان حديث در قرن 07

در قرن هفتم 21 نفر از علماي اهل سنّت حديث ثقلين را نقل كرده اند؛ امثال:

1 _ فخرالدين رازي، متوفاي 606ه_ (مفاتيح الغيب، ج3، ص 18)؛

2 _ إبن أثير جزري، متوفاي 606ه_ (جامع الأصول)، ج1، ص 187)؛

3 _ أبي الحسن علي بن محمد معروف بابن أثير شافعي، متوفاي 630ه_ (اسدالغابة، ج 2، ص12)؛

4 _ أبي سالم محمد بن طلحه قريشي، متوفاي 652ه_ (مطالب السؤول، ص 8)؛

5 _ سبط بن الجوزي، متوفاي 654ه_ (تذكرة الخواص، ص 323)؛

6 _ إبن أبي الحديد معتزلي، متوفاي 656ه_ (شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 130)؛

7 _ حافظ محمد بن يوسف گنجي شافعي، متوفاي 658ه_ (كفاية الطالب، ص 53)؛

8 _ يحيي بن شرف نووي، متوفاي 676ه_ (المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج 15، ص 180)؛

9 _ أبي العباس شمس الدين أحمد بن خلكان، متوفاي 681ه_ (وفيات الأعيان، ج 2، ص 169)؛

10 _ محبّ الدين طبري، متوفاي 694ه_ (ذخائرالعقبي، ص 16)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 08

در قرن هشتم 24 نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه اسامي برخي از آنان به شرح ذيل است:

1 _ جمال الدين ابن منظور افريقي، متوفاي 711ه_ (لسان العرب، ماده عتر)؛

2 _ صدرالدين حمويني، متوفا 722 (فرائدالسمطين، ج 1، ص 317)؛

3 _ نظام الدين حسن بن محمّد نيشابوري، متوفاي 727ه_ (غرائب القرآن، ج 1، ص349)؛

4 _ ابن تيميه حرّاني، متوفاي 728ه_ (منهاج السنه، ج 4، ص 85)؛

ص: 93

5 _ علاءالدين بغدادي خازن، متوفاي 745ه_ (تفسير لباب التأويل، ج 1، ص 257)؛

6 _ حافظ ابوالحجّاج مزّي، متوفا 745 (تهذيب الكمال، ج 10، ص 51)؛

7 _ ابوحيّان اندلسي، متوفاي 745ه_ (تفسير بحرالمحيط، ج 1، ص 12)؛

8 _ شمس الدين ذهبي، متوفاي 748ه_ (تلخيص المستدرك، ج 3، ص 109 و سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 365)؛

9 _ جمال الدين محمد بن يوسف زرندي، متوفاي 750ه_ (نظم درر السمطين، ج 1، ص231.)

10 _ اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقي، متوفاي 774ه_ (تفسير القرآن الكريم، ذيل آيه تطهير و آيه مودّت)؛

11 _ سعدالدين تفتازاني، متوفاي 791ه_ (شرح المقاصد، ج 2، ص 221)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 09

در قرن نهم، هشت نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي بعضي اشاره مي شود:

1 _ نورالدين هيثمي، متوفاي 807ه_ (مجمع الزوائد، ج 5، ص 195)؛

2 _ مجدالدين فيروزآبادي، متوفاي 817ه_ (القاموس المحيط، ماده ثقل)؛

3 _ حافظ ابن حجر عسقلاني، متوفاي 852ه_ (فتح الباري)؛

4 _ نورالدين ابن صبّاغ مالكي، متوفاي 855ه_ (الفصول المهمّه، ص 23 _ 24)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 10

در قرن دهم، بيست نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ حافظ جلال الدين سيوطي، متوفاي 911ه_ در تعدادي از كتاب هاي خود، مانند: (الدر المنثور، ج 2، ص 60؛ احياء الميّت، ص 12؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 55؛

ص: 94

الخصائص الكبري، ج 2، ص 266؛ جامع الأحاديث ج 2، ص 341 و ديگر كتاب هايش)؛

2 _ نورالدين شريف سمهودي، متوفاي 911ه_ (جواهرالعقدين، ج 2، ص 86)؛

3 _ شهاب الدين قسطلاني، متوفاي 923ه_ (المواهب اللدنيّه، ج 7، ص 7)؛

4 _ ابن حجر هيتمي مكّي، متوفا 973 (الصواعق المحرقة، ص 75)؛

5 _ ملاّ علي متّقي هندي متوفّاي 975ه_ (كنزالعمال، ج1، ص48، حديث 1650).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 11

در قرن يازدهم ده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ عبدالرؤوف بن تاج العارفين مناوي، متوفّاي 1031ه_ (فيض القدير، ج2، ص174).

2 _ نورالدين علي حلبي متوفّاي 1033ه_ (السيرة الحلبيّة، ج3، ص8).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 12

در قرن دوازدهم هجده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ محمّد بن عبدالباقي زرقاني متوفّاي 1122ه_ (شرح المواهب اللدنّيه، ج7، ص4)

2 _ ميرزا محمّد بن معتمد خان بدخشاني (نزل الابرار).

3 _ شيخ الاسلام شبراوي متوفّاي 1162ه_ (الإتحاف بحبّ الأشراف، ص6).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 14

در قرن چهاردهم شانزده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند، اينك به

ص: 95

اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ أحمد بن زيني دحلان متوفّاي 1304ه_ (السيرة الحلبية، ج3، ص300).

2 _ سيّد مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجي متوفّاي 1308ه_ (نورالابصار).

3 _ منصور بن علي ناصف بعد از سنه 1371ه_ وفات يافته (التاج الجامع للاصول، ج3، ص308).

4 _ شيخ محمود ابوريّه متوفّاي 1390ه_ (أضواء علي السنّة المحمّدية، ص404).

و ديگران.

حديث ثقلين وصيت پيامبر

قبلا گفتيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در حقّ كتاب و عترتش در مكان ها و زمان هاي مختلف و حتّي در آخر عمرش سفارش نمود و اين خود قرينه و شاهدي بر مفاد حديث وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر امّتش تا روز قيامت بوده است. شاهد مطلب اين كه مطابق نقل برخي از اهل سنت حديث ثقلين با لفظ وصيّت نقل شده است.

ابن منظور افريقي مي گويد: «در حديث پيامبر است كه فرمود: شما را به كتاب خدا و عترتم وصيّت مي كنم.»(1).

ابن حجر مكّي مي گويد: «در تعداد زيادي از احاديث، وصيّت صريح به اهل بيت شده است كه از جمله آنها، حديث: «انّي تارك فيكم الثقلين...» است....» (2) .

فهم نكات حديث

دو شيء گران بها و سنگين

كلمه «ثقلين» تثنيه است از ماده ثَقَل، به معناي متاع و توشه سفر و هرچيز نفيسي كه احتياج به محافظت داشته باشد (3) يا از ماده ثِقل به معناي سنگيني است.


1- لسان العرب، ماده ثقل.
2- صواعق المحرقه، ص 90.
3- قاموس المحيط، ماده ثقل.

ص: 96

ثعلب مي گويد: كتاب و عترت را ثقلين ناميدند، زيرا عمل به آن دو سنگين است و آنها را به دليل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلين ناميدند. (1) .

ابن حجر مكّي مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرآن و عترت را ثقلين ناميد. «ثقل» به هر چيز نفيسي گفته مي شود و كتاب و عترت از اين قبيل است، زيرا هر كدام از آن دو معدن علوم لدّني و اسرار و حكمت هاي الهي اند، از همين رو، پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را به پيروي از آن دو تأكيد و سفارش نموده است. (2).

به بياني ديگر: ثقل، عياري است كه براي تثبيت ترازو وضع مي شود و آندو به اين دليل به عيار تشبيه شده كه كتاب و عترت مايه استقرار حيات و زندگاني مردم اند؛ يعني با از بين رفتن آن دو استقرار و طمأنينه از حيات مردم برچيده خواهد شد. در روايات آمده است: «اگر حجت روي زمين نباشد، زمين مضطرب خواهد شد.»

جامعيت كتاب و عترت

تعبير به «ما إن تمسّكتم بهما» كه به صورت مطلق آمده و به مورد خاصي تقييد نخورده دلالت بر جامعيت و كمال علي الاطلاق كتاب و عترت دارد.

هدايت مطلق در كتاب و عترت

تعبير به «لن تضلّوا أبداً» كه اطلاق «لن تضلوا» با «ابداً» تأكيد شده و دلالت بر نفي ضلالت به طور مطلق دارد؛ يعني هيچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد. و در مقابل ضلالت، هدايت است كه با اقتدا به آنها به انواع هدايت نائل خواهيد شد، چه هدايت به نحو ارائه راه و چه هدايت به نحو رساندن به مقصد با دستگيري.

مصاحبت ابدي

تعبير به «حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معيّت ابدي بين


1- لسان العرب، ماده ثقل.
2- الصواعق المحرقه، ص 90.

ص: 97

قرآن و عترت دارد و اين شامل تمام نشئه ها و عالم ها، اعمّ از عالم دنيا، برزخ و قيامت مي شود.

لزوم تمسك به هردو

تعبير به «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً» و جمله «فانظروا كيف تخلّفوني فيهما» كه در برخي از روايات آمده، دلالت بر لزوم تمسك به كتاب و عترت هردو دارد، نه اين كه يكي را تمسك كرده و ديگري را رها سازيم. آنچه مانع از ضلالت است هر دو است نه يكي، قرآن به تنهايي هدايت گر نيست، احتياج به مفسّر و مبيّن دارد كه همان عترت است.

علامه مناوي مي گويد: «در اين حديث _ ثقلين _ اشاره بلكه تصريح به اين است كه كتاب خدا و عترت همانند دوقلويي اند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به عنوان بعد از خود معرفي كرده است و امّت خود را وصيت نموده كه با آن دو به خوبي معاشرت كنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دين به آن دو تمسك كنند.» (1) .

تفتازاني مي گويد: «آيا نمي بيني كه چگونه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اهل بيت را به كتاب خدا مقرون ساخته است؟ اين نيست مگر به دليل تمسك به كتاب و عترت هر دو انسان را از ضلالت رهايي مي بخشد. و معناي تمسك به كتاب، فراگيري علم و دانش و معرفت آن است و هم چنين است عترت.» (2) .

شيخ محمّد امين مي گويد: «با تأمل در حديث به اين نتيجه رسيديم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)سفارش اكيد به تمسك به اهل بيت نموده و اين كه متابعت از آنان، همانند متابعت و پيروي از قرآن است....» (3) .

ابن الملك مي گويد: «تمسك به كتاب به معناي عمل به دستورات قرآن است؛ به اين معنا كه به اوامر آن عمل كرده و از چيزهايي كه نهي كرده چشم پوشي كنيم. و تمسك


1- فيض القدير، ج 2، ص 174.
2- شرح مقاصد، ج 2، ص 221.
3- دراسات اللبيب، ص 232.

ص: 98

به عترت؛ يعني آنان را دوست بداريم و به هدايت هايشان توجه كنيم تا هدايت يابيم.» (1) .

همين مضمون نيز از حسن بن علي سقاف شافعي رسيده است.» (2).

بقاي عترت تا روز قيامت

تعبير به «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر بقاي عترت طاهره تا روز قيامت دارد، زيرا در صورتي كه زمان از عترت خالي باشد، لازم مي آيد بين كتاب و عترت افتراق و جدايي حاصل شود و اين معنا با صريح حديث در عدم افتراق و جدايي بين آن دو منافات دارد.

ابن حجر مي گويد: «در اين حديث اشاره جدانشدن كساني از اهل بيت با قرآن است كه اهليّت براي تمسّك به او تا روز قيامت داشته باشد؛ همان گونه كه كتاب عزيز اين چنين است. در روايات آمده است كه اهل بيت امان براي اهل زمين اند....» (3) همين معنا از سمهودي شافعي نيز رسيده است. (4) .

اعلميت اهل بيت

در برخي از روايات جمله «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منكم» آمده است كه دلالت بر اعلميّت اهل بيت (عليهم السلام) بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دارد، خصوصاً اين كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آنان را به كتاب خدا مقرون ساخته و در حقيقت آنان را عِدل كتاب خدا و مفسّر آن معرفي كرده است.

ابن حجر مي گويد: «...هر كدام از كتاب و عترت معدن علوم لدّني و حكمت هايبزرگ و عالي و احكام شرعي اند.» (5) .


1- المرقاة في شرح المشكاة، ج 5، ص 600.
2- صحيح شرح العقيدة الطحاويه، ص 654.
3- الصواعق المحرقه، ص 149.
4- جواهر العقدين، ص 244.
5- صواعق المحرقه، ص 149.

ص: 99

تفتازاني بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «آيا نمي بيني كه چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اهل بيت خود را به كتاب خود مقرون ساخته است؟ اين نيست مگر به جهت تمسك به كتاب و عترت انسان را از ضلالت و گمراهي نجات خواهد داد. و معناي تمسك به كتاب و عترت آن است كه به علم و هدايتي كه نزد آن دو است اخذ كرده و عمل نماييم.» (1) .

عصمت اهل بيت

از جمله اموري كه به وضوح از حديث شريف استفاده مي شود عصمت و حجيت اقوال و افعال اهل بيت (عليهم السلام)، و به تعبير ديگر، حجيت سنّتِ اهل بيت (عليهم السلام) است، كه اين مطلب را از چند موضع حديث مي توان اثبات كرد:

الف) اقتران اهل بيت به كتاب خدا؛ آن كتابي كه به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پرواضح است كه صدور هر مخالفتي با قرآن _ چه از روي عمد يا سهو يا غفلت _ افتراق و جدايي از قرآن به حساب مي آيد، اگر چه عنوان معصيت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفت هايي كه با سهو يا غفلت و نسيان همراه باشد.

استاد توفيق ابو علم، نويسنده مصري مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) اهل بيت خود را به كتاب عزيز خداوند مقرون ساخته است، كتابي كه هرگز در او باطل نفوذ نخواهد كرد و هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد. واضح است كه صدور هر نوع مخالفت با احكام دين افتراق و جدايي از قرآن محسوب مي گردد، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خبر از عدم جدايي اين دو داده است. از همين رو، حديث دلالتي ظاهر و آشكار بر عصمت اهل بيت دارد. و پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه اين حديث را در مواقف بسياري ذكر كرده در پي اين هدف است كه امّت خود را صيانت كرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسك به اين دو نموده، تا در امور مختلف _ اعم از اعتقادات و فروع _ به ضلالت و گمراهي گرفتار نشوند....» (2) .

ب) در روايت مسلم بن حجاج و ديگران آمده است كه پيامبر قبل از سفارش به كتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربّي فأجيب». اين مقدمه


1- شرح مقاصد، ج 2، ص 222.
2- اهل البيت _ فاطمة الزهراء، ص 75.

ص: 100

دلالت دارد بر اين كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در صدد است تا براي بعد از خود مرجعي ديني معيّن كند، كه عهده دار وظايف او تا روز قيامت گردد. مي دانيم كه جانشين پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ادايِ وظايف، همانند خود حضرت بايد از عصمت برخوردار باشد.

ج) پيامبر (صلي الله عليه وآله) طبق حديث مسلم، قرآن را اين گونه توصيف مي كند: در آن هدايت و نور است و آن به مثابه ريسماني است كه هر كس به آن چنگ زند بر هدايت واقعي است و هر كس كه آن را رها سازد بر ضلالت است. همين حكم براي عترتي است كه مقرون به كتاب خدا و عِدل آن شده است.

د) طبق روايت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» تعبير به «لن» تصريح به جدا نشدن قرآن و عترت از يكديگر تا روز قيامت است. و عدم افتراق كنايه از مخالفت نكردن _ ولو سهوي _ عترت با هيچ يك از تعليمات قرآن است و اين معنا تنها با عصمت اهل بيت (عليهم السلام) تناسب دارد. و اگر در مواردي اهل بيت خطاكار باشند، قطعاً از قرآن جدا شده اند، زيرا در قرآن هيچ گونه خطا و سهوي وجود ندارد.

ه_) در برخي از روايات ثقلين درباره قرآن مي خوانيم: «حبل ممدود من السماء الي الارض؛ قرآن ريسماني كشيده شده از آسمان به سوي زمين است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همين رو امر شده كه دست ها را هنگام دعا به سوي آسمان بالا بريم. قرآن مانند ريسمان و حلقه وصلي بين خدا و بندگان است، هركس به آن تمسك كند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهي بهره مند شده است. عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز اين طور است. هر كس به آنان اقتدا كرده و از آنان اطاعت كند به منبع فيض و كمال مطلق رسيده و به سعادت دنيا و آخرت واصل شده است و اين مستلزم عصمت اهل بيت، همانند قرآن است.

و) در روايت ترمذي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده: «فانظروا بم تخلّفو ني فيهما؛ نظر و تأمل كنيد كه چگونه حقّ مرا در مورد اين دو جانشين مراعات خواهيد كرد.» اين تعبير به تنهايي دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.

ز) در غالب روايات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» كه با «لن» به كار

ص: 101

رفته است؛ يعني با تمسك به كتاب و عترت _ كه هرگز از يكديگر جدا پذير نيستند _ هرگز گمراه نخواهيد شد و اين، تنها با عصمت سازگاري دارد، زيرا مخالفت با واقع نيز نوعي ضلالت و گمراهي است و هر كه معصوم نباشد اين احتمال در حقّ او صادق است. در نتيجه لازم مي آيد كه تبعيّت كننده از اهل بيت (عليهم السلام) ايمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالي كه اين معنا مخالف با ظاهر بلكه نصّ و صريح حديث ثقلين است.

مقصود به تمسك و اخذ به كتاب و عترت مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اكرام و احترام به آنها و اداي حقوق واجب و مستحب آن دو نيست؛ همان گونه كه از كلام برخي از اشخاص _ كه عادتشان وارونه جلوه دادن حقايق است همانند ابن حجر مكي _ استفاده مي شود، زيرا به طور حتم اين معنا خلاف ظاهر بلكه نصّ روايات است.

ح) در برخي از روايات ثقلين مي خوانيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلكوا؛ بر اين دو پيشي نگيريد كه هلاك خواهيد شد.» اين تعبير نيز به نوبه خود دلالت بر عصمت كتاب و عترت دارد.

شبهات

عدم تخريج بخاري

يكي از اشكالات دكتر سالوس به حديث ثقلين اين است كه بخاري در صحيح خود اين حديث را با تعبير كتاب الله و عترتي نقل نكرده است، بلكه بابي را ذكر كرده با عنوان: «الاعتصام بالكتاب والسنة» ودر ذيل آن، حديث تمسك به كتاب و سنّت را ذكر نموده و اين دليل بر ضعف حديث كتاب الله وعترتي است. (1) .

جواب

1 _ در اعتصام و تمسك به كتاب و سنت، بين مسلمانان شكي نيست و كسي در آن مخالفت ندارد.

2 _ نقل نكردن بخاري دليل بر ضعف روايت نيست، در صورتي كه طريق صحيح


1- أثر الإمامة في الفقه الجعفري و أصوله ص 24.

ص: 102

براي حديث وجود داشته باشد، زيرا بسياري از علماي اهل سنت مي گويند: اين طور نيست هر حديثي كه در صحيحين نيامده مردود و باطل است.

نووي مي گويد: «بخاري و مسلم التزام نداده اند كه تمام احاديث صحيح السند را نقل كنند و خود نيز به اين مطلب تصريح كرده اند، بلكه قصد آنان اين بوده كه مقداري از احاديث صحيح السند را جمع آوري كنند؛ همان گونه كه مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذكر نمي كند.» (1) .

ابن قيّم جوزيه در مورد حديث ابي الصهباء كه تنها مسلم نقل كرده، مي گويد: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حديث ضرري نمي رساند. آيا كسي مي تواند ادعا كند كه منفردات مسلم صحيح نيست؟ آيا هرگز بخاري ادعا كرده است هر حديثي را كه در كتاب خود ذكر نكرده ام باطل و ضعيف بوده و حجّت نيست؟ چه بسيار احاديثي كه بخاري در غير صحيح خود به آن احتجاج كرده، درحالي كه در صحيح نياورده است و چه بسيار احاديثي كه بخاري آنها را تصحيح كرده ولي در صحيح نياورده است.» (2) .

ابن الصلاح مي گويد: «بخاري و مسلم تمام احاديث صحيح السند را در صحيح خود نياورده اند و اصلا چنين التزامي هم نداده اند. از بخاري روايت شده است: من تنها احاديث صحيح السند را در كتاب خود آورده ام، چه بسيار احاديث صحيح السند را كه به جهت طولاني شدن كتاب ترك نموده ام. هم چنين از مسلم روايت شده است: اين چنين نيست كه تمام احاديث صحيح السند نزد خود را در اين كتاب آورده باشم، تنها رواياتي را در صحيح خود ذكر كرده ام كه مورد اجماع است... بخاري مي گويد: صدهزار حديث صحيح حفظ دارم و دويست هزار حديث غيرصحيح، درحالي كه در كتاب الجامع الصحيح خود بيش از 7270 حديث با احاديث مكرّر، نقل نكرده است و بنا بر نظر برخي با حذف مكرّرها چهارهزار حديث است.» (3) .


1- المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج 1، ص 37.
2- زاد المعاد.
3- ابن الصلاح، علوم الحديث، ص 19 _ 20؛ تدريب الراوي، ج 1، ص 30.

ص: 103

وجود عطيه در سند

دكتر سالوس در ادامه اشكالات خود بر احاديث ثقلين بعد از ذكر رواياتي از مسند احمد و ترمذي مي گويد: «تمام اين روايات را عطيه از ابي سعيد خدري نقل مي كند و او عطية بن سعد بن جناده عوفي است كه امام احمد بن حنبل تضعيف اش نموده است.»(1) .

جواب

1 _ عطيه از تابعين است و عامه با سند صحيح از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: «بهترين قرن ها قرن من است، سپس قرني كه بعد از آن مي آيد.» (2) .

2 _ بخاري اگرچه در «الجامع الصحيح» از عطيه روايت نقل نكرده، ولي در كتاب ديگرش به نام الأدب المفرد از او حديث نقل كرده است.

3 _ ترمذي، أبوداود، ابن ماجه و احمد از جمله كساني اند كه از عطيه روايت نقل كرده اند. (3) .

4 _ از عبارات اهل سنت استفاده مي شود كه سبب عمده در تضعيف عطيه، تشيّع او بوده است.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «جوزجاني او را تضعيف نكرده و تنها او را مايل به تشيع معرفي كرده و او را از شيعيان كوفه شمرده است... ساجي مي گويد: او حجت نيست، ولي براي مدعاي خود دليلي ذكر نكرده، جز آن كه مي گويد: او علي (عليه السلام) را بر همه مقدم مي داشت.»

همو از ابن سعد نقل مي كند: «حجاج بن يوسف در نامه اي به محمّد بن قاسم دستور داد كه سبّ علي را به عطيه عرضه كند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازيانه زده و محاسن اش را بتراشد. محمّد بن قاسم عطيه را خواست و دستور حجّاج را به وي ابلاغ


1- دكتر سالوس، اثر الامامة في الفقه الجعفري واصوله.
2- جامع الاصول، ج 9، ص 404.
3- احمد شاكر، مقدمه صحيح ترمذي، المرقاة في شرح المشكاة، ج 1، ص 22 و تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 10189.

ص: 104

نمود، ولي او قبول نكرد محمّد بن قاسم نيز حكم حجاج را بر وي جاري نمود....» (1) .

ابن حجر نيز در مقدمه فتح الباري (فصل نهم) بحثي را آورده در اسباب طعن و جرح راويان حديث و در آن جا اسامي جماعتي را ذكر مي كند كه به تشيع نسبت داده شده اند و در عين حال از آنها دفاع كرده است، همانند: اسماعيل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعاني، عدي بن ثابت انصاري، ابي نعيم فضل بن دكين و محمّد بن فضيل بن غزوان و....» (2) .

ذهبي در ترجمه ابان بن تغلب مي گويد: «او شيعه و مردي راست گو است....» (3) .

وجود علي بن منذر در سند

دكتر سالوس در ادامه اشكالات خود بر حديث ثقلين مي گويد: «در روايت دوّم ترمذي علي بن منذر كوفي است كه او نيز از شيعيان كوفه به حساب مي آيد....» (4) .

جواب

1 _ همان گونه كه اشاره شد، در صورتي كه راوي ثقه باشد تشيّع ضرري به احاديث وي وارد نمي كند.

2 _ از ترجمه علي بن منذر كوفي استفاده مي شود كه او از مشايخ ترمذي، ابن ماجه و نسائي و جماعت كثيري از بزرگان ائمه حديث از قبيل: ابوحاتم، مطيّن، ابن منده، سجزي، ابن صاعد و ابن ابي حاتم بوده است.

3 _ عده زيادي از رجاليين اهل سنت، از قبيل: ابوحاتم رازي، نسائي، ابن حبّان، ابن نمير و ديگران او را توثيق كرده اند.


1- تهذيب التهذيب، ترجمه عطيه.
2- مقدمه فتح الباري، ص 460.
3- ميزان الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب.
4- أثر الإمامة في الفقه الجعفري وأصوله.

ص: 105

4 _ ناصرالدين الباني بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «حديث صحيح است، زيرا براي او شاهدي از حديث زيد بن ارقم است....»

هم چنين احمد طبراني و طحاوي از طريق علي بن ربيعه نقل كرده كه سند آن نيز صحيح است... و شاهد ديگري از حديث، عطيه عوفي از ابي سعيد خدري است كه سند آن حسن است....

شاهد ديگري از حديث، ابي هريره است كه حاكم و دار قطني نقل كرده و آن را تصحيح نموده است. آن گاه شاهد قويّ ديگري از طريق ابي عامر عقدي نقل مي كند كه طحاوي در مشكل الآثار آن را آورده و توثيق كرده است.

شاهد ديگري از طريق زيد بن ثابت است كه آن را احمد بن حنبل و ابن ابي عاصم و طبراني آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همان گونه كه هيثمي نيز رجال آن را ثقه مي داند.» (1) .

ناصر الدين الباني بعد از تصحيح حديث ثقلين مي گويد: «براي من دعوت نامه اي فرستاده شد كه مسافرتي از دمشق به عمان و از آن جا به امارات عربي داشته باشم.

در قطر با برخي از استادها و دكترها ملاقاتي داشتم؛ در آن جا رساله اي به من هديه دادند كه در آن حديث ثقلين تضعيف شده بود. بعد از مطالعه آن دريافتم كه نويسنده آن شخصي تازه وارد در فنّ حديث است (مقصود او دكتر سالوس است) زيرا: اوّلاً: در تخريج حديث به بعضي از مصادر متداول اكتفا كرده، لذا كوتاهي فاحشي در اين زمينه داشته است و بسياري از طرق و سندهايي را كه به طور مستقل صحيح يا حسن است، از او فوت شده است.

ثانياً: او التفات و توجهي به اقوال علما در تصحيح حديث نكرده است و نيز توجهي به قاعده علماي حديث نداشته كه مي گويند: حديث ضعيف باكثرت طرق تقويت مي شود و به همين جهت است كه از او اين چنين اشتباه فاحش سرزده و حديث صحيح را تضعيف نموده است.»


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 356 _ 358.

ص: 106

مقصود از اهل بيت علماي امت است

ناصر الدين الباني بعد از تصحيح حديث از حيث سند، در صدد توجيه دلالت آن بر آمده، مي گويد: «مقصود از (عترتي اهل بيتي) يا همسران پيامبرند كه در ميان آنان عايشه است؛ به دليل آيه تطهير كه مقصود از اهل بيت همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است يا مقصود از اهل بيت، علماي صالح از امت است؛ كساني كه به كتاب و سنت تمسك نموده اند....» (1) .

جواب

اصل اين توجيه را قاضي عبد الجبار معتزلي در المغني آورده است؛ در جواب مي گوييم:

1 _ در بحث از آيه تطهير اثبات كرديم كه مقصود از اهل بيت تنها پنج تن اصحاب كسا هستند و اهل بيت، هرگز همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را شامل نمي شود.

2 _ چه معنايي دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسك به كتاب خدا و همسرانش معرفي كند و در آن اسمي از مردانِ صحابه اش نياورد.

3 _ حمل عترت و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر علماي امت مخالف صريح لغت و اصطلاح است، چه كسي گفته كه مقصود به عترت و اهل بيت علماي امّت است. اين گونه بيان ها نوعي تفسير به رأي است كه شديداً مذمّت شده است.

4 _ همان گونه كه برخي آيات، برخي ديگر را تفسير مي كند، روايات نيز اين چنين است. در حديث ثقلين اگرچه مصداق عترت و اهل بيت مشخّص نشده است، ولي در احاديث كساء و رواياتي كه در ذيل آيه مباهله آمده مصداق را مشخص كرده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از اشاره به علي، فاطمه، حسن و حسين عرض مي كند: «بار خدايا! اينان اهل بيت من اند.»

5 _ از آن جا كه قرائن فراواني در حديث ثقلين بر عصمت اهل بيت است، لذا مي توان به طور قطع ادعا كرد كه مقصود از اهل بيت علماي امّت نيست.


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 359 _ 360.

ص: 107

عموميت عترت
اشاره

برخي مي گويند: اگر حديث دلالت بر مرجعيت اهل بيت (عليهم السلام) و حجيت سنت آنان داشته باشد، لازمه اش آن است كه اين حجيت را به تمام اقربا و خويشاوندان او نسبت دهيم، زيرا عنوان عترت و اهل بيت شامل تمام آنان مي شود، درحالي كه شيعه اماميه چنين عقيده عمومي ندارد.

جواب

1 _ عترت در لغت به معناي مطلق خويشاوندان نيست، بلكه تنها شامل نزديكان و خواص از خويشاوندان مي شود.

جوهري مي گويد: عترت شخص، نسل و قوم نزديك او است. همين تعريف از فيروز آبادي و زبيدي نيز رسيده است. (1).

ابن اثير مي گويد: عترت شخص، اخصّ خويشاوندان او را گويند. (2) .

2 _ حديث ثقلين دلالت دارد بر اينكه عترتي كه عدل كتاب است از هرگونه خطا وگناه معصوم مي باشد. در نتيجه شامل تمام نزديكان پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمي شود.

علامه مناوي در شرح حديث ثقلين مي گويد: «اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) همان اصحاب كسا هستند كه خداوند متعال رجس و پليدي را از آنان دفع نموده و آنان را پاك كرده است» (3) .

4 _ احاديث دوازده خليفه، در حقيقت مصداق عترت و اهل بيت پيامبرند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ذيل آن مي فرمايد: همه آنان از قريش اند و بنابر نقل قندوزي: همه آنان از بني هاشم اند از همين رو سبط بن جوزي حديث ثقلين را با عنوان «ذكر الائمه» آورده است. (4) .


1- صحاح اللغة، ماده عتر، تاج العروس، قاموس المحيط.
2- النهاية، ماده عتر.
3- فيض القدير، ج 3، ص 14.
4- تذكرة الخواص، ص 322.

ص: 108

امام حسن مجتبي (عليه السلام) مي فرمايد، «... ما حزب خداييم كه رستگار شده اند، و ما عترت رسول او هستيم كه از هر رجس و پليد پاك شده است. و ما اهل بيت طيب و طاهر او و يكي از دو ثقل اوييم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در ميان شما به وديعت گذاشته است....» (1) .

در ذيل برخي از احاديث ثقلين مي خوانيم: «عمر بن خطاب _ با حالت غضب _ از جا بلند شد و گفت: اي رسول خدا! آيا به تمام اهل بيت تو تمسك نماييم؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: خير، بلكه به اوصيايِ اهل بيتم: اول آنها برادر و وزير و وارث و خليفه ام در ميان امّت و آن كسي كه وليّ هر مؤمني است. پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسين است. آن گاه نُه نفر از فرزندان حسين، يكي پس از ديگري....» (2) .

فهم علماي اهل سنت از حديث

عده زيادي از اهل سنت مي گويند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) قصدش از عترت، عموم نزديكانش از بني هاشم نبوده است و تنها اراده جماعتي خاص از آنها را نموده است.

شيخ عبد الحقّ دهلوي مي گويد: «مقصود به عترت اقوام و عشيره نزديك شخص است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عترت را به اهل بيت تفسير نمود، به جهت اشاره به اين نكته كه مقصود به عترت اخصّ عشيره و اقارب او است....» (3) .

علامه مناوي مي گويد: «وعترتي أهل بيتي»، تفصيل بعد از اجمال است به عنوان بدل يا عطف بيان و مقصود به آن اصحاب كسا است كه خداوند رجس و پليدي را از آنان دور كرده و پاكشان نموده است.» (4) .

حكيم ترمذي مي گويد: «گفتار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: «ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا» مربوط به امامان از اهل بيت است، نه غير آنان....» (5) .


1- همان، ص 198.
2- فرائد السمطين، ج 1، ص 317.
3- اشعة اللمعات، ج 4، ص 681.
4- فيض القدير، ج 3، ص 19.
5- نوادر الأصول، ج 1، ص 259.

ص: 109

ابوبكر علوي شافعي مي گويد: «علما مي گويند: كساني كه به تمسك آنان از اهل بيت نبوي و عترت طاهره سفارش شده است، عالمان به كتاب خداوند عزّوجلّ اند، زيرا تنها به تمسك عالمان امر مي شود و آنان كساني اند كه هرگز بينشان و كتاب خدا افتراق و جدايي حاصل نمي شود، تا در كنار حوض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شوند.» (1) .

5 _ در ميان نزديكان و اقوام پيامبر (صلي الله عليه وآله) افرادي جاهل، معصيت كار و خطاكار بوده اند، با اين حال چگونه ممكن است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين حديث به طور مطلق به تمسك آنان امر كرده باشد؟.

تذكر نه تمسك
اشاره

ابن تيميه مي گويد: «حديث در صحيح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسك به كتاب خدا دارد، ولي در حقّ عترت تنها به تذكر دادن به اهل بيت خود اكتفا كرده است، لذا سه بار مي فرمايد: «أذكّركم الله في أهل بيتي» و به تمسك آنها امر نكرده است.» (2) .

جواب

1 _ مسلم، حديث را از زيد بن ارقم نقل كرده است و او از آن جا كه از عبدالله بن زياد مي ترسيد، حديث را به تمامه نقل نكرده بلكه امر به تمسك به عترت را از آن حذف كرده است. دليل آن اين است كه زيد بن ارقم در موارد ديگر حديث را نقل كرده و در ذيل آن، حديث را به طريق مشهور آورده كه در آن به تمسك به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذيل حديث زيد بن ارقم نياورده است.

فهم علماي اهل سنت از حديث ثقلين

الف: سندي از بزرگان محدّثان اهل سنت، در شرح روايت مسلم مي گويد: «در اين حديث، پيامبر (صلي الله عليه وآله) از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) به «ثقلين» تعبير مي كند. «ثقل» شيء نفيسي


1- رشفة الصادي، ص 72.
2- منهاج السنه، ج 4، ص 104.

ص: 110

است كه بايد حفظ شود واضح است كه اهل بيت، افراد نفيس و ارزش مندي اند كه بايد حفظ شوند؛ همان گونه كه كتاب خدا اين چنين است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين آن دو جمع كرده است و ما مي دانيم كه عمده اين اوصاف براي قرآن به افاده علوم الهي و احكام شرعي باز مي گردد. همين اوصاف در مورد اهل بيت (عليهم السلام) نيز به دليل مرجعيت شان در علوم الهي و احكام شرعي موجود است. و مؤيد آن، اين است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)مردم را در ابتدا از رسيدن مرگش آگاه مي كند و بعد مي فرمايد: من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم. از اين جا استفاده مي شود كه پيامبر بر كتاب و عترت به عنوان خليفه و جانشين خود در معارف الهي و احكام شرعي وصيت كرده است. سپس مي گويد: اين آن معنايي است كه از ظاهر حديث استفاده مي شود، لكن با مراجعه به روايات ديگر پي مي بريم كه آن روايات همين معنا را تأييد مي كند، زيرا در آنها به طور صريح امر به تمسك به كتاب و عترت شده است، خصوصاً در حديثي كه احمد بن حنبل نقل كرده عين عبارات مسلم آمده است، ولي با اضافه ذيلي در آن به تمسكِ عترت امر شده است....» (1) .

ب: تفتازاني بعد از نقل حديث مي گويد: «از اين حديث به خوبي استفاده مي شود كه اهل بيت بر تمام مردم _ چه عالم و چه غيرعالم _ برتري دارند... آيا نمي بيني كه چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را به كتاب خداوند متعال مقرون ساخته در اين كه تمسك به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسك به كتاب به اين معنا است كه به آنچه از علم وهدايت در آن است، اخذ كرده و به آن عمل نماييم. هم چنين است عترت...» (2) .

ج: شوكاني نيز در ردّ كساني كه معتقدند آل پيامبر (صلي الله عليه وآله) همه امّت اند، مي گويد: «از حديث ثقلين _ كه در صحيح مسلم و ديگر كتاب ها آمده _ خلاف اين مطلب استفاده مي شود، زيرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم مي آيد كه مردم به خود تمسك كنند كه اين معنا قطعاً باطل است». (3) .

د: محب الدين طبري بابي را در «ذخائر العقبي» با عنوان «باب فضل اهل البيت


1- دراسات اللبيب في الاسوة الحسنة بالحبيب، ص 231 _ 237.
2- شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
3- نيل الاوطار، ج 2، ص 328.

ص: 111

والحثّ علي التمسك بهم وبكتاب الله عزّ وجلّ والخلف فيهما بخير» مطرح كرده و در ذيل آن، حديث ثقلين را از سنن ترمذي و صحيح مسلم نقل كرده است. (1).

2 _ حديث ثقلين با سندي كه ترمذي نقل كرده و در آن امر به تمسّك به اهل بيت شده، به طرق مختلفي رسيده كه عده زيادي از علماي اهل سنت آن را تصحيح نموده اند.

ناصر الدين الباني امام وهابيان در حديث، بعد از نقل حديث ترمذي به سندش از زيد بن ارقم _ كه در آن به تمسك كتاب وعترت امر كرده است _ مي گويد: «حديث صحيح السند است.» (2) وي حديث را در كتاب صحيح الجامع الصغير نيز تصحيح نموده است. (3) .

ابن حجر عسقلاني بعد از نقل حديث ثقلين _ كه در آن مردم را به تمسكِ كتاب وعترت امر و تشويق كرده مي گويد: «سند حديث صحيح است.»(4) .

هم چنين عدّه اي ديگر حديث را با همين مضمون _ كه امر به تمسك به كتاب وعترت در آن باشد _ نقل كرده و تصحيح نموده اند، همانند: ابن حجر هيثمي، (5) بويصري، (6) يعقوب بن سفيان فسوي، (7) قندوزي حنفي (8) و محمود شكري آلوسي (9) او مي گويد: «حديث ثقلين نزد فريقين اهل سنت و شيعه ثابت است.»

بنابر نقل متقي هندي در كنزالعمال، ابن جرير طبري نيز حديث را تصحيح نموده است.(10) .

جلال الدين سيوطي در مسند امام علي (عليه السلام) از محاملي در كتاب الامالي نقل مي كند


1- ذخائر العقبي، ص 16.
2- صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، ح 3788.
3- صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، ح 2457.
4- المطالب العاليه ج 4 ص 65، ح 3972.
5- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 428.
6- اتحاف الخيرة المهره، ج 9، ص 279.
7- المعرفة والتاريخ، ج 1، ص 536.
8- ينابيع الموده، ج 1 ص 120،رقم45.
9- مختصر التحفه، ص 52.
10- كنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1650.

ص: 112

كه او نيز حديث ثقلين را تصحيح نموده است. (1) .

حسن بن علي سقاف شافعي بعد از نقل حديث ثقلين از سنن ترمذي مي گويد: «حديث از حيث سند صحيح است». (2) .

حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث با لفظ لزوم تمسك به كتاب و عترت و ختم آن به حديث غدير مي گويد: «حديث از حيث سند مطابق شرط بخاري و مسلم صحيح است، اگرچه آن دو حديث را نقل نكرده اند.» (3) .

ابن كثير مي گويد: «به سند صحيح ثابت شده كه رسول خدا در خطبه خود در غدير خم فرمود: انّي تارك فيكم الثقلين...». (4) .

همو بعد از نقل حديث ثقلين با سند نسائي مي گويد: «شيخ ما ذهبي فرموده: اين حديث از حيث سند صحيح است.» (5) .

هيثمي بعد از نقل حديث با مضمون «لزوم تمسك به كتاب و عترت» مي فرمايد: «حديث را طبراني در معجم الكبير نقل كرده و رجال آن همگي ثقه اند.» (6) .

جمال الدين قاسمي مي گويد: در سند صحي ثابت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خطبه خود فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتي....» (7) .

سمهودي شافعي مي گويد: «طبراني حديث را در معجم الكبير با سندي نقل كرده كه تمام رجال او ثقه اند.» (8) .

ازهري نيز بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «محمّد بن اسحاق مي گويد: اين حديث حسن صحيح است.» (9) .


1- مسند علي عليه السلام، ص 192، ح 6050.
2- صحيح صفة صلاة النبي صلي الله عليه وآله، ص 29.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 118، 4576.
4- تفسير ابن كثير، ج 4، ص 122.
5- البداية والنهاية / ابن كثير، ج 5، ص 228؛ ابن كثير، السيرة النبوية، ص 416.
6- مجمع الزوائد، ج 1، ص 170.
7- محاسن التأويل، ج 14، ص 307.
8- جواهر العقدين، ص 236.
9- تهذيب اللغه، ج 2، ص 264.

ص: 113

تفسير زيد بن ارقم

در ذيل حديث ثقلين _ كه مسلم آن را نقل كرده _ از زيد بن ارقم سؤال شده كه اهل بيت و عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) كيست؟

او در جواب مي گويد: هر كسي كه صدقه بر او حرام باشد.

جواب

1 _ اين تفسير تنها از جانب زيد بن ارقم است، نه پيامبر (صلي الله عليه وآله)؛

2 _ همان گونه كه ذكر شد، زيد بن ارقم از آن جهت كه از زياد بن ابيه خوف داشته، نه تنها حقّ را بيان نكرده، بلكه تصريح به خلاف حقّ نموده است؛

3 _ از زيد بن ارقم اين گونه تفسيرهاي خلاف حقّ و باطل بعيد به نظر نمي رسد، زيرا او از جمله كساني است كه شهادت به حديث غدير را _ هنگامي كه امير المؤمنين علي (عليه السلام)از وي خواست _ كتمان كرد تا جايي كه خداوند متعال اورا در دنيا به مرض مبتلا كرد؛

4 _ حافظ گنجي شافعي بعد از نقل حديث زيد بن ارقم مي گويد: «تفسير زيد بن ارقم، در مورد اهل بيت _ به كساني كه صدقه بر آنان حرام است _ پسنديده نيست، بلكه صحيح آن است كه مقصود از اهل بيت در اين حديث خصوص علي و فاطمه و حسن و حسين است؛ همان گونه كه مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)صبح هنگامي از حجره خارج شد و در حالي كه پارچه اي از موي سياه بر تن داشت، حسن بن عليّ، حسين بن علي، فاطمه، و علي هر كدام بر حضرت وارد شدند و يك يك آنها را داخل در كساء نمود؛ آنگاه اين آيه را بر آنان منطبق نمود: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " و اين دليل بر آن است كه مقصود از اهل بيت خصوص پنج تن آل كساءاند.

هم چنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بعد از نزول آيه مباهله، علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)را دعوت كرده عرض كرد: بار خدايا! اينها اهل بيت من اند». (1) .


1- كفاية الطالب، ص 54.

ص: 114

تضعيف ذيل حديث

ابن تيميه مي گويد: عبارت: «وعترتي فانّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» را ترمذي ذكر كرده است. در اين مورد از احمد سؤال شد. وي و عده اي ديگر آن را تضعيف كرده و گفته اند: صحيح نيست. (1) .

جواب

1 _ ظاهر عبارت ابن تيميه آن است كه ذيل حديث را فقط ترمذي نقل كرده، در حالي كه چنين نيست، عده اي از بزرگان اهل سنت، از قبيل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذي، بزار، نسائي، ابو يعلي، طبري، اسفرائيني، بغوي، ابن الانباري، ابن عقده، جعابي، طبراني، ذهبي، حاكم نيشابوري، ثعلبي، ابو نعيم، ابن عساكر، ضياء مقدسي و برخي ديگر نيز نقل كرده اند.

2 _ اين كه مي گويد: عده اي ذيل حديث را تضعيف كرده اند، دروغ محض است، زيرا اگر اين چنين بود، چرا ابن تيميه اسامي آنان را نقل نمي كند، به رغم اين كه درجاهاي مختلف رجزخواني مي كند. اگر او اسم يك نفر از آنان را نقل مي كرد، مابا مراجعه به كتاب او به صحّت و سقم آن پي مي برديم.

تعارض با حديث كتاب الله و سنتي

محمّد ابوزهره مي گويد: «رواياتي كه در آن به تمسكِ كتاب و سنت امر شده موثق تر است؛ تا رواياتي كه در آن به تمسكِ كتاب و عترت امر شده است....» (2) .

جواب

1 _ ضعف سند

روايت «كتاب الله و سنتي» هيچ سند صحيح و معتبري ندارد، زيرا اين روايت را


1- منهاج السنة، ج 4، ص 104.
2- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص201.

ص: 115

هشت نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه سند تمامي آنها ضعيف و خالي از اشكال نيست:

الف) مالك بن انس مي گويد: به من خبر رسيد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «دو چيز در ميان شما مي گذارم كه با تمسك به آن دو گمراه نمي شويد: كتاب خدا و سنت پيامبرش.» (1) .

وي اين حديث را بدون سند نقل كرده است.

ب) ابن هشام اين حديث را در ضمن خطبه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجّة الوداع نقل كرده، (2) ولي او نيز بدون سند آورده است.

ج) حاكم نيشابوري آن را با دوسند نقل كرده كه يكي از آن دو به ابن عباس و ديگري به ابي هريره ختم مي شود. (3) .

در سند اوّل: اسماعيل بن ابي اويس قرار دارد كه تعداد زيادي از رجاليين او را تضعيف كرده اند. ابن معين مي گويد: او و پدرش ضعيف اند. نسائي مي گويد: ضعيف است. ابن عدي مي گويد: از دايي خود احاديث غريبي نقل مي كند كه هيچ كس آنها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سيف بن محمّد نقل مي كند كه اسماعيل بن ابي اويس جعل حديث مي كرد....» (4) .

در سند دوّم: صالح بن موسي طلحي كوفي واقع است كه او را عده زيادي از رجاليين اهل سنت تضعيف نموده اند. ابن معين مي گويد: او چيزي به حساب نمي آيد. بخاري مي گويد: او منكر الحديث است. نسائي مي گويد: ضعيف است. ابن عدي مي گويد: عموم احاديث او را قبول ندارند. عقيلي مي گويد: هيچ يك از احاديث وي قابل پذيرش نيست و....» (5) .


1- موطأ مالك با شرح سيوطي، ج 2، ص 208.
2- سيده ابن هشام، ج 4، ص 603.
3- مستدرك حاكم، ج 1، ص 93.
4- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 271.
5- همان، ج 4، ص 354.

ص: 116

د)ابوبكر بيهقي آن را با دو سند نقل كرده است كه يكي به ابن عباس و ديگري به ابي هريره ختم مي شود. (1) اين سند نيز همانند سندهاي حاكم نيشابوري است: اوّلي مشتمل بر ابن ابي اويس و دومي مشتمل بر صالح بن موسي است كه هردو تضعيف شده اند.

ه_) ابن عبدالبرّ قرطبي نيز اين حديث را با دو سند نقل كرده است: (2) سند اوّل آن همان سندي است كه حاكم از ابي هريره نقل كرده و در آن صالح بن موسي قرار دارد كه مورد تضعيف كثيري از رجاليين است.

و در سند دوّم آن، كثير بن عبدالله هست كه گروهي از رجاليين او را تضعيف نموده اند: احمد بن حنبل او را منكر الحديث دانسته و براي او ارزشي قائل نشده است. نسائي او را ثقه نمي داند. ابن عدي مي گويد: عموم رواياتش متابع ندارد. علي بن مديني نيز او را تضعيف نموده است. ابن عبدالبرّ مي گويد: اجماع رجاليين بر ضعف او است و علاوه بر آن حديث را از پدرش و او از جدش نقل مي كند. ابن حبان مي گويد: رواياتي را كه از پدرش از جدّش نقل مي كند، مستند به نسخه اي جعلي است كه مناسب نيست آن را در جمله كتاب ها آورد. (3) .

و) قاضي عياض، اين حديث را به سند خود از ابي سعيد خدري از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نقل كرده، (4) اما تعدادي از راويان آن، تضعيف شده است كه از آن جمله مي توان شعيب بن ابراهيم و سيف بن عمر را نام برد، خصوصاً سيف بن عمر كه اتفاق رجاليين بر تضعيف او است. (5) .

ز) سيوطي نيز حديث مذكور را با همان سند حاكم نيشابوري نقل كرده (6) كه سند آن


1- السنن الكبري، ج 10، ص 114.
2- ابن عبدالبرّ التمهيد.
3- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 377.
4- الالماع في ضبط الرواية و تقييد السماع، ص 8 _ 9.
5- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 259.
6- مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 240.

ص: 117

نقد شد.

ح) متقي هندي نيز بابي را در كنز العمال با عنوان «الاعتصام بالكتاب والسنة» مطرح كرده و در ذيل آن روايات ديگران از قبيل: حاكم و بيهقي را آورده و از الابانه نقل كرده ولي مي گويد: اين حديث جدّاً غريب است. (1) .

2 _ سنت عِدل قرآن نيست

خداوند متعال مي فرمايد: " وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (2) ؛ «ما ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه نازل شد تبيين كني».

همان گونه كه قرآن احتياج به مبيّن و مفسر دارد، سنت نبوي نيز به تبيين نيازمند است، لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي عليّ تو كسي هستي كه بعد از من موارد اختلاف را بيان خواهي كرد.»

خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از طريق علم غيب مي داند كه سنتش بعد از وفات وي تا يك قرن تدوين نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسك به آن امر كرده است؟

3 _ امكان جمع بين دو روايت

ابو زهره گويا گمان كرده كه عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حديث«كتاب الله و سنّتي»، حديث كتاب الله و عترتي» را بي اعتبار مي شمارد، در حالي كه اين چنين نيست و مي توان بين اين دو حديث بر فرض صحت: «كتاب الله و سنتي» جمع كرد؛ به اين نحو كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر به تمسك كتاب و سنت و عترت كرده است. ابن حجر مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله)بر تمسك به سه چيز سفارش كرده است: كتاب، سنت و عالمان به كتاب و سنت از اهل بيت. از مجموع اينها استفاده مي شود كه اين سه چيز تا روز قيامت باقي اند.» (3).

4 _ تقدّم حديث متواتر بر واحد:

بر فرض وقوع تعارض بين اين دو، حديث «كتاب الله و عترتي» مقدم است، زيرا


1- كنز العمال، ج 2، باب دوّم در اعتصام به كتاب و سنت.
2- نحل 16 آيه 44.
3- الصواعق المحرقه، ص 148.

ص: 118

نه تنها سندهاي صحيح دارد و تصريح به صحت آن شده است، بلكه حديث از حيث سند متواتر بوده و در مقابل، حديث «كتاب الله و سنتي» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بين خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است، زيرا مفيد قطع است.

حسن بن علي سقّاف شافعي مي گويد: «از من درباره حديث ثقلين سؤال شده كه به لفظ «كتاب الله و عترتي» است يا «كتاب الله و سنتي»؟ در جواب مي گويم: حديث ثابت صحيح به لفظ «كتاب الله و عترتي اهل بيتي» است و روايتي كه در آن لفظ «و سنتي» است از حيث سند و متن باطل است، زيرا حديث «كتاب الله و عترتي» را مسلم و ترمذي و ديگران به سند صحيح نقل كرده اند، ولي بي شك حديث «كتاب الله و سنتي» به دليل ضعف سند و سستي آن موضوع و مجعول است و شكي نيست كه بني اميّه در جعل آن دست داشته اند.» (1) .

همو در جاي ديگر مي گويد: «و امّا حديث: «تركت فيكم ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً، كتاب الله و سنّتي» كه در السنه مردم جاري است و خطيبان نيز در منبرها قرائت مي كنند، حديثي است جعلي و دروغ كه اموي ها و متابعين شان آن را جعل كرده اند؛ تا مردم را از حديث صحيح «كتاب الله و عترتي» باز دارند....» (2) .


1- صحيح صفة صلاة النبيّ صلي الله عليه وآله، ص 289 _ 293.
2- صحيح شرح العقيدة الطحاوية، ص 654.

ص: 119

ولايت تكويني اهل بيت

اشاره

از جمله مباحثي كه بين متكلمان مطرح بوده و هست، ولايت تكويني است. ولايت چيست و ولايت تكويني چه معنايي دارد؟ آيا كسان ديگري غير از انبيا ولايت تكويني يعني حقّ تصرّف در نظام تكوين را دارند؟ در اين جا به توضيح و شرح اين موضوع مي پردازيم.

تعريف ولايت

فيومي مي گويد: «وَلْي مثل فَلْس به معناي قرب است و ولايت به كسره و فتحه و «واو» به معناي نصرت است.» (1) .

جوهري مي گويد: «وَلْي به معناي قرب و نزديك شدن است... و هركس امر شخصي را متكفّل شود و از عهده آن بر آيد، وليّ او خواهد بود... و ولايت با كسره «واو» به معناي سلطان و نيز با كسره و فتحه «واو» به معناي نصرت آمده است.» (2) .

در اقرب الموارد آمده است: «الولي حصول الثاني بعد الأوّل من غير فصل؛ وَلْي عبارت است از قرار گرفتن فرد يا شيء چيز دوم به دنبال فرد يا شيء اوّل بدون فاصله.


1- مصباح المنير، ماده ولي.
2- صحاح اللغه، ماده ولي.

ص: 120

وَلِيَ الشيء وعليه وِلاية و وَلاية: يعني مالك امر آن شده و بر آن قيام كرد. يا آن كه ولايت

با فتح و كسر _ هر دو _ به معناي امارت و سلطنت است....» (1) .

راغب اصفهاني مي گويد: «الوَلاء والتوالي أن يحصل شيئان فصاعداً حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما؛ ولاء و توالي به معناي آن است كه دو چيز و يا بيشتر از آن، طوري قرار گيرند و واقع شوند كه بين آن دو، غير از خود آنها، چيز ديگري نبوده باشد.»(2) .

علامه طباطبايي (رحمه الله) در معناي اصطلاحي «ولايت» مي فرمايد: «ولايت، آخرين درجه كمال انسان است و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت حقّ خداوندي است.» (3) .

همو در تفسير الميزان مي گويد: «اصل معناي ولايت برداشته شدن واسطه اي است كه بين دو چيز حائل شده باشد، به طوري كه بين آن دو، غير از آنها واسطه اي باقي نماند و سپس براي نزديكي چيزي به چيز ديگر به چند صورت، به كار گرفته شده است: قرب نَسَبي، مكاني، منزلتي، صداقت و غير اينها. به همين مناسبت بر هر يك از دو طرف وَلايت، ولّي گفته مي شود؛ بالأخصّ به جهت آن كه هر يك از آن دو نسبت به ديگري داراي حالتي است كه غيرِ آن ندارد. بنابراين خداوند سبحان وليّ بنده مؤمن خود است؛ امورش را زير نظر دارد و شئون وي را تدبير مي كند، او را در صراط مستقيم هدايت مي نمايد، امور وي را در عهده دار و او را در دنيا و آخرت ياري مي كند.

مؤمن حقيقي و واقعي نيز وليّ پروردگار است، زيرا خود را در اوامر و نواهي خداوند تحت ولايت او در مي آورد؛ هم چنين در تمامي بركت هاي معنوي: هدايت، توفيق، تأييد، تسديد و آنچه در پي دارد، از مكرّم شدن به بهشت و مقام رضوان خداوند، تحت ولايت و پذيرش خداوندِ خود است....» (4) .


1- اقرب الموارد، ماده ولي.
2- مفردات راغب، ماده ولي.
3- يادنامه، ص 251.
4- الميزان، ج 11، ص 89 _ 93.

ص: 121

معناي ولايت تكويني

مقصود از ولايت تكويني اين است كه فردي بر اثر پيمودن راه بندگي آن چنان كمال و قرب معنوي پيدا كند كه به فرمان و اذن الهي بتواند در جهان و انسان تصرف كند.

«ولايت تكويني» يك كمال روحي و معنوي است كه در سايه عمل به نواميس خدايي و قوانين شرع در درون انسان پديد مي آيد و سرچشمه مجموعه اي از كارهاي خارق العاده مي گردد. اين نوع ولايت بر خلاف «ولايت تشريعي» كمال و واقعيّتي است اكتسابي و راه كسب برخي از مراتب آن به روي همه باز است، ولي مقاماتي كه در «ولايت تشريعي» بيان گرديده همگي موهبت خداوندي است كه پس از تحصيل يك سلسله زمينه ها، چيزي جز خواست خداوند در آن دخالت ندارد.

توجه به باطن

انسان از دو جزءِ به نام تن و روان آفريده شده است؛ به عبارت ديگر، انسانيّتِ انسان، منحصر به جسم و تن نيست، بلكه باطن و جاني دارد كه واقعيّت او را تشكيل مي دهد و اگر بر سر راه تكامل انسان، از نظر جسم و ماده محدوديت هايي وجود دارد، سر راه تكاملش از نظر روح و معنا چنين محدوديّتي نيست، بلكه او از اين نظر آمادگي بيشتري براي ترقي و تعالي دارد؛ چه بسا در پرتو اطاعت خدا و پيمودن راه حق مي تواند قلّه هاي بس بلندي را فتح و تسخير كند. هرگاه انسان از شدّت توجه اش به امور مادّي و لذايذ جسماني بكاهد و به درون گرايي و باطن نگري بپردازد، در اين موقع مي تواند نيروهاي نهفته باطني خويش را آشكار سازد و بر قدرت و توانايي اش بيفزايد.

اثر بندگي خدا

از نظر آيين اسلام انسان دو نوع زندگي دارد: ظاهري و معنوي.

«حيات ظاهري» همان زندگي حيواني است كه تمام بشر را در بر مي گيرد و اسلام براي جلوگيري از هر نوع افراط و تفريط، برنامه خاصي براي اين نوع زندگي تنظيم كرده

ص: 122

است. برنامه اسلام، علاوه بر اين كه بهزيستي انسان را در جهان ماده فراهم مي سازد، راه را براي تحقّق حيات معنوي نيز هموار مي كند.

«حيات معنوي» از اعمال و نيت هاي انسان سرچشمه مي گيرد و چنين حياتي، سعادت و خوش بختي يا شقاوت و بدبختي را در پي دارد. بنابراين، حركات و رفتار و كردار بشر، سازنده حيات معنوي و پديد آورنده قدرت روحي است كه نتيجه آن سعادت و تعالي انسان و يا شقاوت و بدبختي او است.

در پسِ پرده زندگي ظاهري، واقعيتي زنده و حياتي معنوي نهفته كه سرچشمه تمام خوش بختي ها مي باشد و آن، «ولايت» است كه در افراد انسان به طور متفاوت پديد مي آيد و مبدأ يك سلسله آثار شگرف مي گردد. «اطاعتِ خدا» مايه «قرب الهي» و مخالفت با دستورهايش سبب دوري از او مي شود.

قرب الهي

مقصود از قرب و تقرّب الهي، نزديكي از نظر مكان نيست، زيرا خداوند جهان جسم و جسماني نبوده و داراي مكان نيست؛ تا بنده اي از نظر مكان به او نزديك تر گردد. اما در عين حال او به ما، از خود ما نزديك تر است؛

همان گونه كه خداوند مي فرمايد: " نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ " (1) ؛ «ما از رگ گردن به او نزديك تريم».

ممكن است سؤال شود: اگر خدا مكان ندارد و چنين تقرّبي ممكن نيست، پس مقصود از قرب الهي و نزديكي بنده به خدا چيست؟

در پاسخ بايد گفت: خداوند جهان، كمال مطلق و نامحدود است و پويندگان راه عبوديت و بندگي در پرتو كمالاتي كه از اين راه به دست مي آورند، سرانجام حائز كمال مي شوند و از ديگران، كه فاقد اين نوع كمال اند، مقرّب تر و نزديك تر به خداي تعالي مي گردند


1- ق 50 16.

ص: 123

در جهان آفرينش هركسي به تناسب كمال وجود خويش، قربي به ذات پروردگار دارد پس هر فردي كه از نظر وجود كامل تر باشد به ذات الهي كه كمال محض و نامتناهي است، مقرّب تر و نزديك تر خواهد بود.

وقتي مي گوييم: خداوند كمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، صفات جمال خدا از قبيل: علم، قدرت، حيات و اراده است. هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال مي گذارد و از نردبان كمال بالا مي رود، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتر، علم و قدرتي زيادتر، اراده اي نافذتر و حياتي جاودانه تر يافته است. در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر رفته و از كمالات بشري بهره مند گردد.

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حقّ و پويندگان راه عبوديّت و بندگي اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد: «ما تقرّب إليّ عبد بشيء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب إليّ بالنافلة حتّي أحبّه، فإذا أحببتُه كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته» (1) ؛ هيچ بنده اي با كاري به من تقرّب نجسته كه محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد.

بنده من يا با بجاي آوردن نمازهاي نافله آن چنان به من نزديك مي شود كه او را دوست مي دارم. وقتي او محبوب من، من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود. و چشم او مي شوم كه با آن مي بيند. و زبان او مي گردم كه با آن سخن مي گويد. و دست او مي شوم كه با آن حمله مي كند. هرگاه مرا بخواند اجابت مي كنم و اگر چيزي از من بخواهد مي بخشم.»

در سايه اطاعت از خدا قدرت دروني انسان به حدّي مي رسد كه با قدرت الهي صداهايي را مي شنود كه با نيروي عادي قادر به شنيدن آن نيست. صور و اشباحي را مي بيند كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست. مقصود از اين كه خداوند چشم و گوش او مي گردد، آن است كه ديده اش در پرتو قدرت الهي نافذتر و گوشش شنواتر و


1- كافي، ج 2، ص 352.

ص: 124

قدرتش گسترده مي گردد.

در مصباح الشريعه آمده است: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»؛ (1) .

بندگي و پيمودن راه قرب به خدا، گوهري است كه نتيجه آن خداوندگاري و كسب قدرت و توانايي بيشتر است.»

در اين جمله مقصود از «ربوبيّت» خدايي كردن نيست، زيرا هيچ گاه بشر نمي تواند از حدود امكاني تجاوز كند، بلكه مقصود از، «خداوندگاري» كسب كمالات بيشتر و قدرت و نيروهاي بالاتر است.

آثار قرب الهي

قرب الهي آثار فراواني دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ تسلط بر نفس

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ " (2) ؛ «نماز انسان را از بدي ها و منكرها باز مي دارد».

و نيز مي فرمايد: " كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ " (3) ؛ «روزه را بر شما بسان پيشينيان واجب كرديم تا پرهيزگار شويد».

2 _ بينش خاص

از مزاياي قرب الهي اين است كه انسان در سايه صفا و روشناييِ دل، بينش خاصّي پيدا مي كند كه با آن حقّ و باطل را به روشني تشخيص مي دهد و هرگز گمراه نمي شود. قرآن مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً " (4) ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر پرهيزكار باشيد خدا به شما نيرويي مي بخشد كه با آن، حقّ و باطل را به خوبي تشخيص مي دهيد».


1- مصباح الشريعه، حديث اوّل.
2- عنكبوت 29 آيه 45.
3- بقره 2 آيه 183.
4- انفال 8 آيه 29.

ص: 125

مقصود از «فرقان» بينش خاصّي است كه سبب مي گردد انسان حقّ و باطل را خوب بشناسد.

در آيه ديگر مي فرمايد: " وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا " (1) ؛ «كساني كه در راه ما سعي و كوشش كنند، آنان را به راه هاي خويش رهبري مي كنيم».

و نيز مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ " (2) ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد. [خداوند] دو سهم از رحمت خويش را به شما مي دهد و براي شما نوري قرار مي دهد كه با آن راه برويد».

3 _ نفي خواطر

پويندگان راه عبوديّت بهواسطه تكامل و قدرتي كه در سايه بندگي مي يابند بر تمام انديشه هاي پراكنده خود مسلط مي شوند و در حال عبادت آن چنان تمركز فكري و حضور قلب دارند كه از غير خدا غافل مي شوند و غرق جمال و كمال خدا مي گردند. ابوعلي سينا مي گويد: «عبادت، نوعي ورزش براي قواي فكري است كه بر اثر تكرار و عادت به حضور در محضر خدا، فكر را از توجه به مسائلي مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملكوتي مي كشاند. قواي فكري تسليم باطن و فطرت خداجوي انسان مي گردد و مطيع او مي شوند.» (3) .

4 _ خلع نفس

در جهان طبيعت، روح و بدن به يكديگر نيازي شديد دارند. از آن جا كه روح بر بدن علاقه تدبيري دارد، بدن را از فساد و خرابي باز مي دارد. از طرف ديگر، روح در فعّاليت خود به بدن نيازمند است و در پرتو اعضا و جوارح بدني مي تواند بشنود، ببيند و...

امّا گاهي روح، بر اثر كمال و قدرتي كه از جانب قرب الهي پيدا مي كند، از استخدام بدن بي نياز مي شود و مي تواند خود را از بدن «خلع» كند.


1- عنكبوت 29 آيه 69.
2- حديد 57 آيه 28.
3- اشارات، ج 3، ص 370.

ص: 126

5 _ تصرف در جهان طبيعت

در پرتو عبادت و قرب الهي، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان انسان قرار مي گيرد، بلكه جهان طبيعت مطيع انسان مي گردد و به اذنِ پروردگارِ جهان در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف مي كند و مبدأ يك سلسله معجزه ها و كرامات مي شود و در حقيقت، قدرت بر تصرف و تسلط بر تكوين مي يابد.

قرآن و ولايت تكويني اولياي الهي

با مراجعه به قرآن مي توان شواهدي ولايت تكويني اوليا اقامه نمود:

1 _ خداوند متعال از قول حضرت يوسف (عليه السلام) خطاب به برادرانش نقل مي كند: " اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً " (1) ؛ «برويد و پيراهنم را بر چهره پدرم بيفكنيد تا او نعمت بينايي خود را بازيابد».

در آيه ديگر مي فرمايد: " فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً " (2) ؛ «هنگامي كه مژده رسان آمد و پيراهن يوسف را بر صورت وي افكند، او بينايي خود را باز يافت».

از اين آيه استفاده مي شود اراده و خواست و قدرت روحي حضرت يوسف (عليه السلام)در بازگردانيدن بينايي پدر خويش، مؤثّر بوده است.

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذِ اسْتَسْقي مُوسي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ " (3) ؛ «به ياد آر هنگامي را كه موسي براي قوم خود آب طلبيد ما به او دستور داديم عصاي خود را بر سنگي زند، ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون آمد همه بني اسرائيل آبشخور خود را دانستند».

3 _ مي دانيم كه حضرت سليمان، ملكه سبا را احضار نمود، ولي پيش از آن كه وي به حضور سليمان برسد، سليمان در مجلس خود به حاضران فرمود: " يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ


1- يوسف 12 آيه 93.
2- همان، آيه 96.
3- بقره 2 آيه 60.

ص: 127

يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ " (1) ؛ «اي جمعيت! كدام يك از شما مي تواند

تخت بلقيس را براي من بياورد پيش از آن كه [بلقيس و همراهان] مطيعانه وارد شوند؟» يك نفر از حاضران در مجلس گفت: " أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ " (2) ؛ «پيش از آن كه تو از جاي خود برخيزي من آن را مي آورم و من بر اين كار توانا و امينم».

فرد ديگري به نام «آصف بن برخيا» اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ چنان كه خداوند مي فرمايد: " قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي " (3) ؛ «كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود چنين گفت: پيش از آن كه تو چشم بر هم بزني، من آن را در اين مجلس حاضر مي كنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من».

4 _ قرآن مجيد بعضي از كارهاي فوق العاده را به حضرت مسيح (عليه السلام) نسبت مي دهد و اين مي رساند كه همه آن كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه مي گرفت؛ چنان كه مي فرمايد: " أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَاْلأَبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللهِ " (4) ؛ «من براي شما از گل شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم كه به اذن خدا پرنده مي شود. كور مادرزاد و پيس را شفا مي دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم».

5 _ قرآن كريم در مورد يكي از معجزات و تصرفات تكويني حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: " اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ " (5) ؛ «نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه و هرگاه نشانه اي ببينند روي بگردانند


1- نمل 27 آيه 38.
2- همان، آيه 39.
3- همان، آيه 40.
4- آل عمران 3 آيه 49.
5- قمر 54 آيات 1 و 2.

ص: 128

و گويند: سحري دائمي است».

بسياري از مفسّران در بيان شأن نزول آيات فوق آورده اند: روزي مشركان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفتند: اگر در ادعاي خود راست گويي، ماه را براي ما دو نيم كن. رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: آيا اگر اين كار را انجام دهم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از خدا درخواست كرد تا خواسته شان را به او عطا كند. سپس ماه به دو نيم شد. (1) .

حقّ اين است كه معجزه فعل وليّ خدا است كه به اذن و مشيّت خداوند انجام مي گيرد.

بنابراين، مقصود از " انْشَقَّ الْقَمَرُ " در آيه نخست، معجزه و تصرف تكويني پيامبر (صلي الله عليه وآله) در انشقاق (دو نيم شدن) ماه است. شايد چنين پنداريم كه انشقاق ماه در اين آيات، به دو نيم شدن آن در روز رستاخيز اشاره دارد، ولي قرايني وجود دارد كه برداشت اوّل را تأييد مي كند:

الف) عبارت " وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا " حاكي از آن است كه در اين جا مقصود از آيه، آيات قرآني نيست، بلكه مقصود از آن معجزه است، زيرا قرآن از معجزات پيامبران با الفاظي، همچون: «آيه» و «بيّنه» ياد مي كند. مناسب بود كه در شكل اول، به جاي فعل ديدن «يروا» از افعالي، همچون: شنيدن يا نزول استفاده شود؛ مثلاً گفته مي شد: «وان سمعوا» يا «وان نزلت آية»؛ بنابراين، مقصود از آيه، اعجاز پيامبر (صلي الله عليه وآله) وانشقاق ماه است.

ب) عبارت " وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ " نيز، قرينه اي بر اين معناست كه سخن در اين آيات راجع به معجزه پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، نه انشقاق ماه در رستاخيز، زيرا در روز قيامت كه پهنه ظهور تمام حقايق است كسي سخن باطلي بر زبان نمي راند، در حالي كه سحر خواندن آيات الهي سخن باطلي است.

حاصل آن كه با توجه به قراين ياد شده از يك سو و شأن نزول آيات از سوي ديگر، آيات نخستين سوره قمر به يكي از معجزات و تصرفات تكويني پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) كه دو نيم كردن ماه و ناشي از ولايت تكويني او است، اشاره دارد.


1- طبرسي، مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 237.

ص: 129

ولايت تكويني امام

ولايت تكويني امام را با ذكر چند مقدمه مي توان به اثبات رسانيد:

مقدمه اوّل

گفتيم كه حضرت سليمان به حاضران در مجلس خود گفت: كدام يك از شما مي تواند تخت بلقيس را براي من بياورد، پيش از آن كه بلقيس و همراهان او مطيعانه وارد شوند... آصف بن برخيا اعلام كرد كه در يك چشم بر هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ خداوند متعال در مورد اين داستان مي فرمايد: " قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي " (1) ؛ كسي كه مقداري از علم كتاب داشت، توانست در نظام تكوين تصرف كرده و تاج و تخت بلقيس ملكه سبا را از راه بسيار دور كمتر از يك چشم به هم زدن نزد سليمان حاضر كند.

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود اگر كسي از كتاب خدا اطلاع داشته و به آن عالم باشد، قدرت تصرّف در كائنات را دارد كه همان ولايت تكويني است.

مقدمه دوّم

در آيه اي ديگر مي خوانيم: " قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ " (2) ؛ «بگو تنها گواه بين من و شما، خدا و كسي كه داناي حقيقي به كتاب خدا است كافي خواهد بود».

از اين آيه استفاده مي شود خداوند متعال و گروهي ديگر كه عالم به كلّ كتاب اند بين پيامبر و مردم شاهد بوده و شهادت خواهند داد. هم چنين بر مي آيد جماعتي هستند كه عالم به كل كتاب اند، زيرا از طرفي لفظ «مَن» از موصولات است ولذا دلالت بر عموم دارد. از طرف ديگر «علم» مصدر است و در علم اصول فقه بيان شده كه مصدر مضاف مفيد عموم است. هم چنين طبق نظر برخي مفرد محلّي به الف و لام نيز دلالت بر عموم


1- نمل 27 آيه 40.
2- رعد 13 آيه 43.

ص: 130

دارد، پس از دو جهت «علم الكتاب» دلالت بر عموم دارد. در نتيجه اينكه از اين جمله استفاده مي شود كه جماعتي هستند كه از كلّ كتاب آگاهي و بدان عالمند.

مقدمه سوم

در قرآن كريم مي خوانيم: " إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ- فِي كِتاب مَكْنُون- لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ "(1) ؛ «همانا آن قرآن كريمي است كه در كتاب محفوظي جاي دارد. و جز پاكان نمي توانند به آن دست زنند».

در «لا يمسّه» دو احتمال است: يكي مسّ ظاهري با اجزاي بدن و ديگري، مسّ باطني. همان گونه كه در «مَطهرّون» نيز دو احتمال است: يكي طهارت ظاهري با اجزاي بدن و ديگري، طهارت باطني با قلب. با مراجعه به قرآن پي مي بريم كه خداوند متعال لفظ مسّ را در هر دو معنا به كار برده است.

الف) مسّ ظاهري: خداوند متعال مي فرمايد: " قالَتْ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ " (2) ؛ «مريم عرض كرد: خدايا مرا چگونه فرزندي تواند بود و حال آن كه مردي به من نزديك نشده است».

ب) مسّ باطني: خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا " (3) ؛ «چون پرهيزكاران را از شيطان وسوسه و خيالي به دل رسد، همان دم خدا را به ياد آرند».

هم چنين طهارت نيز در قرآن به دو معنا به كار رفته است: ظاهري و باطني.

الف) طهارت ظاهري: " وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ "؛ (4) و لباست را پاك گردان.

ب) طهارت باطني: " يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ " (5) ؛ «اي مريم همانا خداوند تو را برگزيده و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهانيان


1- واقعه 56 آيات 77 _ 79.
2- آل عمران 3 آيه 47.
3- اعراف 7 آيه 201.
4- مدّثر 74 آيه 4.
5- آل عمران 3 آيه 42.

ص: 131

برتري بخشيد».

در مورد آيه " لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ " در «لا يمسه» دو احتمال وجود دارد، نهي بودن و نفي بودن كه هر دو به يك صيغه ادا مي شود.

نهي به اين معنا است كه قرآن را نبايد مسّ كند، كه ظهور در مسّ ظاهري دارد و در مقابل آن، مقصود به طهارت نيز ظاهري است. و اگر مقصود «نفي» باشد، اخبار است و ظهور در مسّ باطني دارد به اين معنا كه مسّ نمي كند و تماس حاصل نمي كند و به تعبير ديگر، به عمق قرآن نمي رسند، مگر كساني كه مطهّرند و طبيعتاً طهارت نيز باطني معنا مي شود؛ يعني كساني كه از هر عيب و نقص و گناهي پاك اند. معناي اين آيه اين مي شود: " مسّ نمي كند كتاب محفوظ را مگر كساني كه مطهّرند. "

مقدمه چهارم

در اين كه مطهّران چه كساني اند؟ باز به قرآن مراجعه مي كنيم؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) ؛ «همانا خدا چنين مي خواهد كه هر رجس و پليدي را از شما خانواده نبوت دور سازد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند».

در اين آيه شريفه، مصداقِ مطهران مشخص و معين شده است؛ آنان كساني جز اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيستند.

مقدمه پنجم

در تشخيص مصداق اهل بيت بايد به روايات مراجعه كرد، زيرا قرآن مي فرمايد: " وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (2) ؛ «و بر تو قرآن را فرستاديم تا بر امت آنچه فرستاده شد، بيان كني».

مقدمه ششم

با مراجعه به روايات فريقين شيعه و سني پي مي بريم كه مقصود به اهل بيت در آيه شريفه، پيامبر اكرم، علي، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) مي باشند. اگر چه حصر در آيه


1- احزاب 33 آيه 33.
2- نحل 16 آيه 44.

ص: 132

اضافي است در مقابل همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و بقيه صحابه تا آنها از شمول آيه خارج گردند؛ در نتيجه آيه تطهير شامل بقيه اهل بيت (عليهم السلام) از دوازده امام نيز مي شود.

1 _ مسلم به سند خود از عائشه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) صبحگاهي از حجره خارج شد، در حالي كه بر روي دوش او پارچه اي از پشم خياطي نشده بود. حسن بن علي بر او وارد شد، او را داخل كسا كرد، آن گاه حسين وارد، او نيز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نيز داخل آن كرد، بعد عليّ وارد شد، او را نيز داخل كسا نمود؛ آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) .

2 _ ترمذي به سند خود از ام سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي حسن، حسين، علي و فاطمه پارچه اي كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بار خدايا اينان اهل بيت من و از خواصّ من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. (2) .

3 _ همو از عمر بن ابي سلمه، ربيب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير در خانه ام سلمه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود و روي آنان كسايي كشيد. علي نيز پشت سرش بود؛ آن گاه كسا را بر روي همه كشيد سپس عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. امّ سلمه عرض كرد: اي رسول خدا! آيا من هم با آنانم؟ حضرت فرمود: تو در جاي خود هستي، تو بر خيري. (3) .

4 _ هم چنين به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه گذر مي كرد و مي فرمود: الصلاة يا اهل البيت: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (4) .

5 _ احمد در مسند به سندش از امّ سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجره او بود،


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
2- صحيح ترمذي: ج 5، ص 656، كتاب المناقب.
3- همان، ص 327، كتاب تفسير القرآن.
4- همان.

ص: 133

فاطمه با ظرفي از آب گوشت بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله)، در حالي كه در رختخواب خود نشسته و بر چيزي تكيه داده بود، فرمود: همسر و دو فرزندت را نيز دعوت كن. ام سلمه مي گويد: من در حجره نماز مي خواندم: در آن هنگام اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". ام سلمه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) گوشه كسا را گرفت و بر روي همه كشاند؛ آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور ساز و پاكشان گردان. امّ سلمه مي گويد: به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كردم: آيا من با شما هستم؟ فرمود: تو بر خيري، تو بر خيري. (1) .

از مجموع اين مقدمات استفاده مي شود كه اهل بيت (عليهم السلام) ولايت تكويني دارند.


1- مسند احمد، ج 6، ص 292.

ص: 134

برتري ائمه بر انبيا

اشاره

از جمله موضوعاتي كه در كتاب هاي كلامي شيعه مطرح بوده و بر آن اقامه دليل مي كرده اند، برتري ائمه _ خصوصاً امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) _ بر انبياي الهي، غير از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) است.

ما در اين مقال مي كوشيم تنها به ادله اي تمسك كنيم كه در اين موضوع از طرق اهل سنت وارد شده و مورد قبول آنهاست، و در نتيجه مورد قبول ما نيز مي باشد. وگرنه در آثار شيعي، روايات و ادله فراواني وجود دارد كه ما را از رجوع به منابع ديگر، بي نياز مي گرداند.

ادله برتري

اميرالمؤمنين نفس پيامبر

خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ "؛ (1) پس هر كس با تو درباره حضرت عيسي در مقام مجادله برآمد پس از آن كه به وحي خدا بر احوال او آگاه شدي بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان


1- آل عمران 3 آيه 61.

ص: 135

و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغ گويان و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

اجماع مفسران بر اين است كه در آيه شريفه مراد از «انفسنا» اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.

احمد بن حنبل در مسند خود نقل كرده: «هنگامي كه اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را دعوت نمود و فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند.» (1) .

از كلمه «انفسنا» در آيه شريفه استفاده مي شود كه امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كمالات با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يكسانند، و از آن جا كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به اجماع امّت و روايات، افضل از جميع انبياي الهي است، پس امام علي (عليه السلام) نيز افضل از جميع انبياي الهي است.

صحيح بخاري به سند خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا سيّد البشر». (2) .

و نيز فرمود: «أنا سيّد ولد آدم». (3) پس امام علي (عليه السلام) كه نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است از جنبه معنوي نيز سيّد بشر و آقاي فرزندان آدم (عليه السلام) است.

علامه حلّي در شرح تجريد مي فرمايد: «انفس، در آيه شريفه اشاره به علي (عليه السلام)است، و ممكن نيست كه گفته شود: نفس پيامبر و علي (عليهما السلام) يكي است، پس تنها يك احتمال باقي مي ماند و آن اين كه: مراد از آيه مساوات پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) باشد. و شكي نيست كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) افضل مردم بود، پس امام علي (عليه السلام) نيز چنين است». (4) .

فخر رازي در ذيل آيه مباهله مي گويد: «در شهر ري شخصي است به نام محمود بن حسن حمصي كه معلّم شيعه دوازده امامي است، او گمانش بر اين است كه علي (عليه السلام)افضل از جميع انبياست به جز محمّد (صلي الله عليه وآله).

آن گاه مي گويد: دليلي كه مي توان بر مدعاي او اقامه نمود قول خداوند متعال است كه مي فرمايد: " وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ "؛ و مراد از «انفسنا» خود پيامبر (صلي الله عليه وآله)نيست؛ به جهت آن


1- مسند احمد، ج 1، ص 185.
2- صحيح بخاري، ج 6، ص 223.
3- صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب تفضيل نبيّنا علي جميع الخلائق؛ صحيح ترمذي، ج 2، ص 895.
4- شرح تجريد، ص 218.

ص: 136

كه انسان خودش را دعوت به امري نمي كند، بلكه مراد از «انفسنا» غير از رسول خداست. و علما اجماع كرده اند كه آن غير، كسي جز علي بن ابي طالب (عليه السلام)نيست. پس آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه نفس علي (عليه السلام)همان نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، نه اين كه نفس علي عين نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. بلكه مراد از آيه آن است كه نفس علي (عليه السلام) مثل نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. اين معنا اقتضا دارد كه علي (عليه السلام) با پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جميع وجوه فضايل و كمالات مساوي باشند؛ از اين عموم مساوات، تنها نبوت استثنا مي شود به دليلِ اجماع و روايات در اين خصوص كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) پيامبري ديگر نخواهد بود...». (1) .

تشبيه اميرالمؤمنين به انبياي سابق

از برخي احاديث مورد اتفاق شيعه و سنّي استفاده مي شود كه حضرت علي (عليه السلام)داراي صفات بارز و نمونه اي است كه هر يك از انبياي الهي به آنها شناخته مي شدند.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بخواهد به آدم در علمش نظر كند و به نوح در طاعتش، و به ابراهيم در دوستي اش با خداوند، و به موسي در هيبتش، و به عيسي در برگزيده شدنش، بنگرد به علي بن ابي طالب».

اين حديث با مضمون هاي مختلف و اختلافِ تعبير در مصادر حديثي اهل سنت وارد شده است. (2) .

از اين احاديث استفاده مي شود كه امام علي (عليه السلام) جامع همه صفاتي است كه هر يك از انبيا در يكي از آنها بارز بودند، و اين خود دلالت بر افضليت امام علي (عليه السلام) بر ساير انبيا دارد.

علي محبوب ترين خلق نزد خداوند

انس بن مالك مي گويد: من براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پرنده بريان شده اي آوردم،


1- تفسير فخر رازي، ج 8، ص 81.
2- ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 220؛ ج 9، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 103، ح 117؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 313 و البداية و النهاية، ج 7، ص 392 _ 393.

ص: 137

حضرت (صلي الله عليه وآله) نام خدا را برده و از آن تناول نمودند، سپس دست به دعا برداشته و عرض كردند، «بار خدايا بهترين اشخاص نزد تو و من را به سويم بفرست». كه ناگاه علي (عليه السلام)آمد و درب منزل را كوبيد.

عرض كردم: كيستي. گفت: من علي هستم. عرض كردم: پيامبر مشغول است. انس مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) لقمه اي ديگر تناول كرد، باز جمله سابق را تكرار نمود، كه ناگهان درب خانه كوبيده شد. عرض كردم: كيست درب را مي كوبد؟ علي (عليه السلام) فرمود: منم. عرض كردم: پيامبر مشغول كاري است. باز پيامبر (صلي الله عليه وآله) لقمه اي ديگر تناول كرده و جمله سابق را تكرار كردند، كه باز صداي درب خانه بلند شد، علي (عليه السلام) از پشت درب خانه صدا مي زد: من هستم. در اين هنگام پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اي انس! درب را باز كن. انس مي گويد: علي (عليه السلام)داخل خانه شد. هنگامي كه چشم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به من و علي (عليه السلام) افتاد خطاب به علي كرد و فرمود: «حمد مخصوص خداوندي است كه تو را آنچه مي خواستم قرار داد، زيرا در هر لقمه اي از خداوند مي خواستم كه بهترين خلقش نزد او و من را به سويم بفرستد، و تو همان كسي هستي كه مي خواستم.... (1) .

اين حديث شريف را احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، (2) ترمذي در سنن الترمذي، (3) طبراني در المعجم الكبير، (4) حاكم در المستدرك علي الصحيحين (5) و ديگران نقل كرده اند.

حديث از حيث اعتبار به حدّي است كه عده اي از علماي اهل سنت تصريح به صحت آن نموده اند؛ امثال حاكم نيشابوري در مستدرك، ذهبي در تذكرة الحفاظ و....

حديث دلالت دارد بر اين كه امام علي (عليه السلام) «احبّ الخلق الي الله تعالي» است كه عموم اين تفضيل شامل جميع انبيا نيز مي شود، خصوصاً كه در برخي از روايات اين چنين


1- مناقب ابن المغازلي، ص 169، ح 201.
2- فضائل الصحابه، ج 2، ص 560، ح 945.
3- سنن الترمذي، ج 5، ص 636، باب 21 از كتاب المناقب.
4- المعجم الكبير، ج 1، ص 253، ح 730.
5- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 130 و 142.

ص: 138

آمده است: «أللّهمَّ أئتني بأحبّ خلقك إليك من الأوّلين و الآخرين». (1) بارخدايا! بهترين خلقت از اولين و آخرين را نزد من بفرست.

اقتدا نمودن حضرت عيسي به حضرت مهدي

در روايات زيادي چنين آمده كه بعد از نزول حضرت عيسي (عليه السلام) براي شركت در حكومت عدل جهاني كه به رهبري امام مهدي (عليه السلام) برقرار مي شود حضرت (عليه السلام)در نماز جماعتي كه برپا مي شود به امام مهدي (عليه السلام)اقتدا مي كند، و اين خود دليل افضليت امام مهدي (عليه السلام) بر پيامبر اولوالعزم است.

سيوطي در كتاب الحاوي للفتاوي مي نويسد: «موضوع اقتداي حضرت عيسي (عليه السلام)به امام مهدي (عليه السلام) از موضوعات ثابت است كه در احاديث متعدد و صحيح از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)رسيده، و او صادق مصدقي است كه خبرش كذب و خلافواقع نخواهد شد». (2) .

ابن حجر هيتمي در الصواعق المحرقة مي نويسد: «احاديث نماز خواندن حضرت عيسي (عليه السلام) پشت سر امام مهدي (عليه السلام) متواتر است». (3) .

حديث نور

سبط بن الجوزي در تذكرة الخواص به سند صحيح از سلمان نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كنت انا و عليّ بن ابي طالب نوراً بين يدي الله تعالي قبل ان يخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور قسمين: فجزءٌ أنا و جزءٌ عليّ؛ (4) من و علي بن ابي طالب نوري بوديم نزد خداوند متعال به چهار هزار سال قبل از خلقت آدم، هنگامي كه خداوند آدم را خلق كرد آن نور را دو قسم نمود: قسمي از آن من هستم و قسمي ديگر عليّ است».


1- مناقب ابن المغازلي، ص 168 _ 169.
2- الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 167.
3- الصواعق المحرقه، ص 99.
4- تذكرة الخواص، ص 46.

ص: 139

اين حديث از حيث سند تمام است، و طبق نظر رجاليين اهل سنت قابل تصحيح مي باشد.

هم چنين گفتني است كه هشت نفر از اصحاب اين حديث را نقل كرده اند كه عبارتند از: امام علي (عليه السلام)، و امام حسين (عليه السلام) ابوذر غفاري و جابر بن عبدالله انصاري و ابوهريره و عبدالله بن عباس و انس بن مالك.

و نيز هشت نفر از تابعين آن را نقل كرده اند و بيش از چهل نفر از علماي اهل سنت آن را در كتاب هاي خود ذكر نموده اند. اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حديث به اين مطلب اشاره مي كند كه ما از يك نور خلق شده ايم، در حقيقت در صدد بيان اين نكته است كه ما در فضيلت و كمال با هم يكسانيم.

حديث شجره واحده

حاكم نيشابوري به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده كه شنيدم

از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «يا عليّ! الناس من شجر شتّي، و انا وانت من شجرة واحدة، ثمّ قرأ رسول لله (صلي الله عليه وآله): " وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْناب وَزَرْعٌ وَنَخيلٌ صِنْوانٌ وَغَيْرُ صِنْوان يُسْقي بِماء واحِد "؛ (1) اي علّي! مردم از درختان پراكنده اند، ولي من و تو از يك درختيم. آن گاه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اين آيه را قرائت فرمود: و زميني براي زراعت و زميني براي نخلستان آن هم نخل هاي گوناگون، با آن كه همه به يك آب مشروب مي شوند.

در اين حديث نيز پيامبر (صلي الله عليه وآله) خود و عليّ (عليه السلام) دو را از يك درخت مي داند، واضح است كه اين گونه تعبير براي اشاره به يكي بودن آن دو در فضيلت و كمال است.

حديث اخوت

جابر بن عبدالله انصاري و سعيد بن مسيّب نقل مي كنند: «انّ رسول الله (صلي الله عليه وآله) آخي بين


1- المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص 241، كتاب التفسير.

ص: 140

اصحابه، فبقي رسول الله (صلي الله عليه وآله) وابوبكر وعمر وعليّ (عليه السلام) فآخي بين ابي بكر وعمر، وقال لعلّي: [انت اخي و أنا اخوك...؛ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين اصحابش عقد اخوت بست. از ميان آنان چهار نفر باقي ماندند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر و عمر و عليّ (عليه السلام)؛ آن گاه بين ابوبكر و عمر عقد اخوت بست. و سپس بين خود و عليّ (عليه السلام)، و خطاب به عليّ (عليه السلام)فرمود: تو برادر من و من برادر تو خواهم بود...».

اين حديث را چهارده نفر از صحابه نقل كرده اند كه از آن جمله: عمر بن خطاب، انس بن مالك، ابوذر غفاري مي باشند. هم چنين از اهل سنت حدود چهل نفر از آنان در كتاب هاي خود اين حديث را آورده اند، از قبيل: ترمذي در الجامع الصحيح، (1) حاكم در المستدرك علي الصحيحين، (2) احمد بن حنبل در المسند(3) و...

مرحوم شيخ محمّد حسن مظفّر در دلائل الصدق مي فرمايد: «غرض از عقد اخوت بستن پيامبر (صلي الله عليه وآله) باعلي (عليه السلام) تعريف و بيان فضيلت آن حضرت (عليه السلام) بر غير اوست، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله)عقد اخوت بين شخص و نظيرش مي بست، همان گونه كه از روايات استفاده مي شود... در نتيجه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تنها نظير رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در فضايل و كمالات مي باشد. (4) .

مرحوم علامه حلّي در شرح تجريد مي فرمايد: «انّ النّبي (صلي الله عليه وآله) لمّا واخي بين الصحابة وقرن كلّ شخص إلي مماثله في الشرف والفضيلة رأي علياً (عليه السلام) متكدّراً فسأله عن سبب ذلك فقال: إنّك آخيت بين الصحابة وجعلتني منفرداً. فقال رسول الله «ما أخّرتك إلاّ لنفسي، ألا ترضي أن تكون أخي ووصيّي وخليفتي من بعدي؟» فقال: بلي يا رسول الله، فواخاه من دون الصحابة؛ (5) .

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه بين صحابه عقد اخوّت بست و هر كس را با هم مثلش در


1- الجامع الصحيح، ج 5، ص 595، ح 372.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 16، ح 4289.
3- المسند، ج 1، ص 381، ح 2041.
4- دلائل الصدق ج 2 ص 413.
5- شرح تجريد، ص 227 _ 228.

ص: 141

شرف و فضيلت مقرون ساخت، در چهره علي (عليه السلام)حالت گرفتگي مشاهده نمود، از سبب آن سؤال كرد. علي (عليه السلام) عرض كرد: شما بين تمام صحابه عقد اخوت بستيد، ولي مرا تنها گذاشتيد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: من تو را براي خود گذاردم؛ آيا راضي نمي شوي كه تو برادر و وصي و خليفه بعد از من باشي؟ حضرت (عليه السلام)عرض كرد: آري، اي رسول خدا! آن گاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين خود و علي (عليه السلام) عقد اخوت بست.»

ص: 142

دوستي اهل بيت

اشاره

در قرآن و روايات اسلامي _ اعم از شيعي و سنّي _ بر مودّت و محبّت اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله)تأكيد فراوان شده است؛ و اين تنها بدان جهت نيست كه آنان ذريه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و از نسل اويند، بلكه از آن جهت است كه آنان داراي فضايل و كمالات، و به عبارت ديگر جامع همه صفات كمال و جمالند؛ به تعبير دقيق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهي اند. لذا در حقيقت، دوست داشتن آنان با آن جامعيت، محبت به خوبي هايي است كه در آنان به نحو كامل تجلّي نموده، و منبع همه اين خوبي ها خداوند متعال است. پس در حقيقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبي به اهل بيت (عليهم السلام) محبت و اظهار ارادات به خداوند متعال است و از آن جا كه محبّت، نيرويي است كه انسان را به سوي محبوب سوق مي دهد، پس از جنبه تربيتي، محبت به خوبان، انسان را به خوبي ها سوق مي دهد.

اهل بيت كيانند

با مراجعه به كتاب هاي لغت و اصطلاح علما، و نيز كتاب هاي حديث پي مي بريم كه مراد از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) افراد خاصي هستند و اهل بيت، شامل تمام وابستگان نسبي و سببي انسان نمي شود:

الف) اهل بيت در لغت و عرف

ابن منظور افريقي در لسان العرب مي گويد: «اهل انسان نزديك ترين مردم است به

ص: 143

انسان، و كساني كه آنان را به نسب يا دين جمع مي كند». (1) .

ب) اهل بيت در قرآن و سنت

در قرآن و روايات اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مورد افراد خاصي به كار رفته كه همان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امام عليّ و فاطمه زهرا و حسن و حسين (عليهم السلام) است. و بقيه ذريه پاك نيز به آنان ملحقند، كه همان نُه امام معصوم از فرزندان امام حسين (عليهم السلام)هستند.

ام سلمه مي گويد: هنگامي كه آيه " اِنَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را احضار كرده و فرمود: «اينان اهل بيت منند.» (2) امام حسين (عليه السلام) فرمود: «انّا اهل بيت النبوة؛ (3) ما اهل بيت نبوّتيم.»

مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: هنگام صبح پيامبر (صلي الله عليه وآله) از منزل خارج شد، درحالي كه بر دوش او پارچه اي بافته شده از موي سياه بود، حسن بن علي بر او وارد شد او را داخل آن كسا نمود. آن گاه حسين (عليه السلام)وارد شد او را نيز داخل آن كرد. سپس فاطمه (عليها السلام) آمد او را نيز داخل كسا كرد، بعد علي (عليه السلام) وارد شد او را نيز داخل نمود. پس اين آيه را قرائت نمود: " اِنَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (4) .

أحمد بن حنبل مي گويد: هنگامي كه آيه «مباهله» بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، آن حضرت؛ علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواست آن گاه عرض كرد: «بار خدايا اينان اهل بيت من هستند». (5) .

دوستي اهل بيت در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " قُلْ لا أَسأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ


1- لسان العرب، ج 11، ص 27 _ 28 ماده اهل، مفردات راغب ماده اهل.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 158، ح 4705؛ السنن الكبري، ج 7، ص 63.
3- خوارزمي، مقتل الامام حسين، ج 1، ص 184.
4- صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424 كتاب فضائل الصحابة.
5- مسند احمد، ج 1، ص 185.

ص: 144

فِي الْقُربي "؛ (1) « [اي رسول ما به امت] بگو من از شما اجر و رسالت جز اين نمي خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد».

اين آيه معروف به آيه مودت است، كه در اغلب كتاب هاي تفسير و حديث و تاريخ نزول آن را در حق اهل بيت (عليهم السلام) مي دانند.

سيوطي در تفسير اين آيه به اسناد خود از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه اين آيه: " قُلْ لا اَسأَلُكُمْ عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، صحابه عرض كردند: اي رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: «علي و فاطمه و دو فرزندان او.» (2) .

در خطبه اي كه امام حسن (عليه السلام) بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ايراد كردند، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود: «... و أنا من أهل البيت الذي افترض الله مودّتهم علي كلّ مسلم، فقال تبارك و تعالي: " قُلْ لا اَسأَلُكُمْ عَلَيهِ اَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي وَمَْن يَقْتَرف حسنة نَزد لَهُ فيها حَسَناً " فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛... و من از أهل بيتي هستم كه خداوند مودّت آنان را بر هر مسلماني واجب نموده است پس خداوند تبارك و تعالي فرمود: " قُلْ لا أَسأَلُكُمْ... "، انجام كار نيك مودت ما اهل بيت است.»

امام صادق (عليه السلام) به أبي جعفر احول فرمود: «چه مي گويند اهل بصره در اين آيه:

" قُلْ لا أَسأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي "؟» عرض كرد: فدايت گردم، آنان مي گويند: اين آيه درشأن خويشاوندان رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است. حضرت فرمود: «دروغ مي گويند تنها در حق ما اهل بيت علي و فاطمه و حسن و حسين اصحاب كسا نازل شده است.» (3) .

مي دانيم كه حصر اين روايات اضافي است نه حقيقي، و لذا شامل بقيه امامان نيز مي شود.


1- شوري 42 آيه 23.
2- در المنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168 و كشاف، ج 4، ص219 و....
3- كافي، ج 8، ص 79، ح 66؛ قرب الاسناد، ص 128.

ص: 145

دوستي اهل بيت در روايات

در روايات فريقين همانند قرآن كريم به طور صريح بر محبّت اهل بيت (عليهم السلام) تأكيد شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ وادار نمودن بر دوستي اهل بيت (عليهم السلام)

رسول الله (صلي الله عليه وآله) مي فرمايند: «ادبّوا أولادكم علي ثلاث خصال: حبّ نبيّكم، وحبّ أهل بيته، و قراءة القرآن؛، (1) اولاد خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوستي پيامبرتان، دوستي اهل بيتش، و قرائت قرآن.»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأ السيئات بغضنا؛ (2) بهترين نيكي ها حبّ ما، و بدترين بدي ها بغض ما اهل بيت (عليهم السلام) است».

2 _ دوستي اهل بيت دوستي رسول خداست

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أحبّوا الله لما يغذوكم من نعمه، وأحبّوني لحبّ الله، و أحبّوا أهل بيتي لحبّي؛ (3) خدا را دوست بداريد به جهت آن كه از نعمت هايش به شما روزي مي دهد. و مرا نيز به جهت دوستي خدا دوست بداريد، و اهل بيتم را به جهت دوستي من دوست بداريد.»

زيد بن ارقم مي گويد: در خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بودم كه ديدم فاطمه زهرا (عليها السلام)داخل حجره پيامبر (صلي الله عليه وآله) شد، در حالي كه با او دو فرزندش حسن و حسين بودند، و علي (عليه السلام)نيز پشت سر آنان وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آنان نظر كرده و فرمود: «من أحبّ هؤلاء فقد أحبّني، و من ابغضهم فقد أبغضني؛ (4) هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كه اينان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ الله تبارك و تعالي؛ (5) هر


1- كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فيض القدير، ج 1، ص 225، ح 331.
2- غررالحكم، ج 1، ص 211، ح 3363.
3- سنن ترمذي، ج 5، ص 664، ح 3789؛ مستدرك حاكم، 3، ص 150.
4- امام حسين عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 91، ص 126.
5- كافي، ج 8، ص 112، ح 98.

ص: 146

كس حق ما را شناخته و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند تبارك و تعالي را دوست داشته است».

3 _ حبّ اهل بيت اساس ايمان است

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أساس الإسلام حبّي و حبّ أهل بيتي؛ (1) اساس اسلام، دوستي من و اهل بيت من است.»

و نيز فرمود: «لكلّ شيء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البيت؛ (2) براي هر چيزي اساسي است و پايه اسلام حبّ ما اهل بيت است».

4 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) عبادت است:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «حبّ آل محمّد يوماً خير من عبادة سنة، و من مات عليه دخل الجنّة؛ (3) يك روز دوستي آل محمّد، بهتر از يك سال عبادت است، و كسي كه بر آن دوستي بميرد داخل بهشت مي شود».

5 _ دوستي اهل بيت (عليهم السلام) نشانه ايمان است:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «لا يؤمن عبد حتّي أكون أحبّ إليه من نفسه، و أهلي أحبّ إليه من أهله، و عترتي أحبّ إليه من عترته، و ذاتي أحبّ إليه من ذاته؛ (4) هيچ بنده اي ايمان كامل پيدا نمي كند، مگر در صورتي كه من دوست داشتني تر نزد او از خودش باشم، و نيز اهل بيتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتني تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد».

6 _ دوستي اهل بيت نشانه پاكي ولادت

پيامبر (صلي الله عليه وآله) اشاره به علي (عليه السلام) كرد و فرمود: «أيّها الناس إمتحنوا أولادكم بحبّه، فإنّ عليّاً لايدعو إلي ضلالة، و لا يبعد عن هدي، فمن أحبّه فهو منكم، و من أبغضه فليس


1- كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206؛ در المنثور، ج 6، ص 7.
2- المحاسن، ج 1، ص 247 ح 461.
3- نورالابصار، ص 127؛ كافي، ج 2، ص 46، ح 3.
4- المعجم الكبير، ج 7، ص 86، ح 6416؛ امالي صدوق، ص 274، ح 9.

ص: 147

منكم؛ (1) اي مردم! اولاد خود را به دوستي علي امتحان نماييد، زيرا او شما را گمراه نمي كند و از هدايت دور نمي سازد. پس هر يك از اولاد شما كه علي را دوست بدارد از شماست، و هر كدام كه او را دشمن بدارد از شما نيست.»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: در وصيّتي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به اباذر كرده آمده است: «يا أباذر! من أحبّنا أهل البيت فليحمد الله علي أوّل النعم. قال: يا رسول الله! و ما أوّل النعم؟ قال: طيب الولادة، انّه لا يحبّنا إلاّ من طاب مولده؛ (2) اي اباذر! هر كس ما اهل بيت را دوست دارد بايد بر اوّلين نعمت، خداوند را ستايش نمايد. ابوذر عرض كرد: اي رسول خدا اولين نعمت چيست؟ فرمود: نيكي ولادت، زيرا دوست ندارد ما را مگر كسي كه ولادتش پاك است».

7 _ سؤال از دوستي اهل بيت در روز قيامت:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: أوّل مايُسأل عنه العبد حبّنا أهل البيت؛ (3) اولين چيزي كه در روز قيامت از بنده سؤال مي شود، دوستي ما اهل بيت است.»

و نيز فرمود: «لا تزول قدما عبد يوم القيمة حتّي يُسأل عن أربع: عن عمره

فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، وعن ماله فيما أنفقه ومن أين كسبه، وعن

حبّنا أهل البيت؛. (4) روز قيامت بنده قدم از قدم برنمي دارد تا آن كه از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهي صرف كرده، و از بدنش كه در چه راهي به كار گرفت، و از مالش كه در چه راهي خرج كرده و از كجا به دست آورده است، و از دوستي ما اهل بيت».

ادله خاص

رواياتي كه تاكنون ذكر شد، اشاره به دوستي مجموعه اهل بيت (عليهم السلام) داشت؛ دسته اي


1- ترجمه امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.
2- امالي صدوق، ص 455.
3- عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 2، ص 62، ح 258.
4- المعجم الكبير، ج 11، ص 102، ح 11177.

ص: 148

ديگر از روايات، اشاره به دوستي و محبّت برخي از اهل بيت دارد كه به تعدادي از آنها نيز اشاره مي كنيم:

1 _ امام علي (عليه السلام)

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «برائة من النار حبّ عليّ؛ (1) تنها راه دوري از آتش جهنم، دوستي علي (عليه السلام) است.»

و نيز فرمود: «يا علي! طوبي لمن احبّك و صدق فيك، و ويل لمن أبغضك و كذب فيك؛ (2) اي علي: خوشا به حال كسي كه تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و واي بر كسي كه تو را دشمن داشته و در حقّ تو كاذب باشد.»

أم سلمه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «لا يحبّ علياً منافق، و لا يبغضه مؤمن؛ (3) منافق، علي (عليه السلام) را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.»

امام علي (عليه السلام) فرمود: «والذي فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبي الأمّي إليّ: انّه لا يحبّني إلاّ مؤمن، و لا يبغضني إلاّ منافق؛ (4) قسم به كسي كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، هر آينه عهدي است از پيامبر امّي به من: كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق».

2 _ فاطمه زهرا (عليها السلام)

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي فرمايند: «فاطمة بضعة منّي، من أغضبها فقد أغضبني؛ (5) فاطمه پاره تن من است: هر كس او را به غضب آورد، مرا خشمگين كرده است.»

از عايشه سؤال شد: كدامين شخص از زنان نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) محبوب تر بوده است؟ گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش. (6) .


1- مستدرك حاكم، ج 2، ص 241.
2- همان، ج 3، ص 135.
3- سنن ترمذي، ج 5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول، ج 8، ص 656، ح 6499 و....
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 643 و....
5- صحيح بخاري، ج 5، ص 92؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1902.
6- سنن ترمذي، ج 5، ص 701، ح 3874.

ص: 149

3 _ امام حسن و حسين (عليهما السلام):

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هذان ابناي الحسن و الحسين، ألّلهم إنّي أُحبّهما، ألّلهم فأحبّهما و أحبّ من يُحبّهما؛ (1)اين دو فرزندان من حسن و حسين اند، بار خدايا من آنان را دوست دارم. بار خدايا! تو نيز آنان و هر كس كه آنان را دوست دارد، دوست بدار.»

و نيز فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتاي؛ (2) حسن و حسين دو دسته گل من هستند».


1- صحيح بخاري، ج 5، ص 100 _ 101، ح 235؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 656 و سند احمد، ج 2، ص 446.
2- صحيح بخاري 5/102 ح 241؛ سنن ترمذي، ح 5، ص 657، ح 3770 و مسند احمد، ج 2، ص 85.

ص: 150

فدك

اشاره

شيعه اعتقاد دارد كه فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده و حضرت آن را در زمان حياتش به دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است و خلفا بعد از وفات پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) آن را به زور از حضرت زهرا (عليها السلام) گرفته و غصب كرده اند. برخي از اهل سنت، همانند ابن تيميه و ديگران اين موضوع را انكار مي كنند. ابن تيميه مي گويد: «شنيده نشده كه فاطمه ادعا كند پيامبر (صلي الله عليه وآله)فدك را به او عطا كرده است و كسي نيز بر آن شهادت نداده است.» (1) .

از همين رو، با توجه به اهميّت موضوع، اين بحث به صورت جدي بررسي مي شود.

موقعيت جغرافيايي فدك

حموي در معجم البلدان مي گويد:

«فدك دهي است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است. ساكنان آن سرزمين از ابتداي تاريخ يهوديان بوده اند». (2) .

بلاذري مي نويسد:


1- منهاج السنه، ج 4، ص 230.
2- ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 238.

ص: 151

«ساكنان آن [فدك] طايفه اي از يهود است كه تا سال هفتم هجرت در آن جا مستقر بودند؛ تا آن كه خداوند ترس و رعب در قلب هاي اهالي آن انداخت. از همين رو حاضر شدند تا با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر نصف آن _ و طبق برخي از روايات بر كلّ آن _ صلح كنند». (1) .

ابن ابي الحديد مي گويد:

گروهي از اهل خيبر در آن جا باقي مانده، تحصّن كردند و از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تقاضا كردند كه جانشان محفوظ بماند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز پيشنهاد آنان را پذيرفت. اهل فدك كه از اين توافق خبردار شدند، آنان نيز اين توافق را پذيرفتند. سرزمين فدك به دليل آن كه با صلح به دست آمد، ملك خاص پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار گرفت، زيرا لشكر آن را با جنگ و قتال و به زور اشغال نكردند». (2) .

طبري مي گويد:

«بعد از آن كه يهود خيبر با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) _ به دليل ترسي كه خداوند در دلشان انداخت _ مصالحه كردند. يهود منطقه فدك نيز كسي را نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرستادند تا با آن حضرت بر نصف فدك مصالحه نمايند حضرت مصالحه را پذيرفت و آن جا ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شد، چون لشكر آن را با جنگ و قتال تصرف نكردند». (3) .

علامه قزويني مي نويسد:

«آنچه از كتاب هاي معتبر استفاده مي شود اين است كه فدك از جمله قريه هايي است كه به زور و جنگ گرفته نشد و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به تنهايي گرفت، لذا ملك خاص پيامبر (صلي الله عليه وآله) است و داخل در غنايم مسلمانان نيست اين مطلب مورد اجماع امّت اسلامي است و هيچ يك از علما در آن اختلاف نكرده است». (4) .

سيد بن طاووس مي فرمايد:

«عوايد فدك را در نصاب اول، هر سال 24 هزار دينار و در نصاب دوّم هفتاد هزار


1- فتوح البلدان، بلاذري، ص 42 _ 46.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 210.
3- تاريخ طبري.
4- فدك، ص 29.

ص: 152

دينار تخمين مي زدند». (1) .

از برخي روايات استفاده مي شود عمر نيز معتقد بود كه فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است.

سمهودي و ديگران نقل مي كنند كه عمر درباره فدك گفت: «من در اين موضوع با شما سخن مي گويم: همانا خداوند اختصاص داد رسولش را به اين فييء و به كسي ديگر عطا نفرمود...لذا اين فييء (فدك) ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است...». (2) .

از اين عبارت استفاده مي شود عمر معتقد بود كه فدك از جمله املاك شخصي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است. در نتيجه بايد بعد از او به وارثش زهراي اطهر (عليها السلام)، منتقل مي شود.

فدك در قرآن كريم

خداوند متعال مي فرمايد: " وَما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلا رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ. ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبيوَاليَتامي وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَغْنِياءِ مِنْكُمْ "؛ (3) «آنچه خدا از اموال آنان به غنيمت داد متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد ولكن خدا رسولانش را بر هر كه بخواهد مسلّط مي گرداند و خدا بر هر چيز تواناست. و آنچه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت داد متعلق به خدا و رسول و خويشاوندان رسول (ائمه) و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان است. اين حكم براي آن است غنايم، دولت توانگران را نيفزايد».

فييء مشتق از «فاء يفيئ» به معناي رجوع است و مقصود از آن، غنيمتي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)در زمان حياتش بدون جنگ و اسب و ركاب به آن دست رسي پيدا كرده و


1- كشف المحجه، ص 94.
2- سمهودي، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 222.
3- حشر 59 آيات 6 و 7.

ص: 153

متعلق به آن حضرت (صلي الله عليه وآله) بوده و بعد از حياتش براي ذوي القربي است. آنان (ذوي القربي) حقّ هر گونه تصرفي را در آن دارند و آن هرگز داخل بيت المال مسلمين نشده و به مسلمين باز نمي گردد.

فخر رازي ذيل آيه شريفه فوق مي گويد:

«صحابه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خواستند كه فيئ را بين مردم تقسيم كند؛ همان گونه كه غنيمت را تقسيم كرد. خداوند در اين آيه فرق بين فيئو غنيمت را بيان كرد. در غنيمت از آنجا كه مردم در تحصيل آن با جنگ و قتال شريكند، لذا بين همه جنگ جويان تقسيم مي شود، اما در تحصيل فيئ كسي دخالتي ندارد، لذا ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار مي گيرد و امر آن نيز به دست خود حضرت است و به هر كس كه بخواهد مي بخشد». (1) .

علامه طباطبائي (رحمهم الله) مي فرمايد:

مقصود از " فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ " يعني اين كه فييء مختصّ به خداوند و رسول است و در هر چيزي كه رسول صلاح بداند مصرف مي كند و نيز مي تواند براي خود نگه دارد. و مقصود از " ذِي القُرْبي " قرابت رسول است؛ همان گونه كه در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام)وارد شده است...». (2) .

فدك در تاريخ

شهيد صدره رحمه الله مي فرمايد:

«فدك بعد از آن كه وارد تاريخ اسلام شد، در ابتدا ملك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار گرفت، زيرا با تاخت و تاز اسبان و جنگ و قتال به دست نيامده بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به دخترش زهرا (عليها السلام) تقديم نمود و تا هنگام وفات آن حضرت نزد دخترش بود و ابوبكر _ به تعبير صاحب الصواعق المحرقه _ آن را به زور از دست حضرت زهرا (عليها السلام)گرفت. (3) و از مصادر مالي عمومي مسلمين و از ثروت هاي دولت آن روز قرار گرفت. هنگامي كه حكومت به


1- تفسير فخر رازي، ذيل آيه.
2- الميزان، ذيل آيه شريفه.
3- هيتمي، المحرقه؛ صواعق ص 38.

ص: 154

دست عمر بن عبدالعزيز رسيد، او فدك را به ورثه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) باز گرداند». (1) .

علي (عليه السلام) در دوران خلافتش فدك را به اهل بيت (عليهم السلام) باز نگرداند. امام كاظم (عليه السلام) در علت برنگرداندن آن به اهل بيت (عليهم السلام) مي فرمايد: «زيرا ما اهل بيت نمي خواهيم كه كسي غير از خدا حقوق از دست رفته ما را باز پس گيرد و حق ما را از ظالمان بستاند. ما اولياي مؤمنان، به نفع آنان حكم مي كنيم و حقوقشان را از ظالمان باز پس مي گيريم، ولي براي خود اين كار را نمي كنيم.» (2) .

امام صادق (عليه السلام) نيز در اين مورد مي فرمايد: «زيرا ظالم و مظلوم هر دو بر خدا وارد شدند، خداوند مظلوم را ثواب داد و ظالم را عقوبت كرد. خداوند كراهت دارد چيزي را برگرداند كه خداوند بر غاصب آن عقاب كرده و بر كسي كه از او غضب شده، ثواب داده است». (3) .

امّا هنگامي كه معاويه، خود را به عنوان خليفه بر مسلمانان تحميل كرد، اين

حقّ پايمال شده را بيش از پيش به بازي گرفت و به حكم هواي نفس خويش آن را به سه بخش تقسيم كرد: سهمي به مروان حكم، بخشي به عمرو بن عاص و ثلث ديگر

را به فرزند خود يزيد واگذار نمود. بدين شكل فدك مدّتي دست به دست مي گشت، تا

اين كه در حكومت مروان حكم تمامي آن به اختيار وي درآمد و بعد از وي در دست

عمر بن عبد العزيز قرار گرفت. او با رسيدن به خلافت فدك را به فرزندان فاطمه (عليها السلام)

برگرداند... (4) .

هنگامي كه يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيد آن را از اولاد فاطمه (عليها السلام) باز پس گرفت و در دست بني مروان بود تا دولت آنان منقرض شد. (5) نوبت به عباسيان كه رسيد، ابوالعباس سفّاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدك را به عبدالله بن حسن بن


1- فدك در تاريخ، ص 35 و 36.
2- علل الشرايع، باب العلل التي من اجلها ترك علي فدكاء.
3- همان.
4- شرح ابن ابي الحديد ج 16، ص 278.
5- همان، ص 216.

ص: 155

حسن بن علي بن ابي طالب سپرد. بعد از وي، ابو جعفر منصور، آن را در زمان خلافتش از بني الحسن باز پس گرفت، اما پس از مدتي مهدي پسر منصور براي چندمين بار به خاندان فاطميين باز گرداند و دوباره موسي پسر مهدي از دستشان باز ستاند. (1) از اين پس، همواره فدك در دست عباسيان بود، تا اين كه نوبت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجري، آن را به فاطميان باز گرداند... (2) امّا هنگامي كه متوكّل عباسي به خلافت رسيد، فدك را از فاطميان گرفت و به عبدالله بن عمر بازيار بخشيد. آن روز فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) كاشته شده بود. عبدالله بن عمر بازيار مردي به نام بشران بن امّيه ثقفي را به مدينه فرستاد. بشران آن نخل ها را بريد و پس از بازگشت فلج شد. (3) .

دفع يك شبهه

ياقوت حموي صاحب معجم البلدان در بحث از فدك و نيز ابن منظور افريقي در مادّه «فدك» مي گويند: «علي و عباس در مورد فدك با يكديگر نزاع داشتند. علي (عليه السلام)مي فرمود: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فدك را در زمان حياتش به فاطمه (عليها السلام) بخشيد، ولي عباس از اين امر ابا مي كرد و مي گفت: فدك ملك رسول خداست، لذا من وارث آن هستم. نزاع را به نزد عمر آوردند. او از حكم بين آن دو امتناع كرد و گفت: خود بهتر مي دانيد، من آن را به هر دوي شما تسليم مي كنم.» (4) .

از سخنان اين دو استفاده مي شود عمر فدك را به علي (عليه السلام) و عباس رد كرده است، ولي با تحقيق در قضيه پي خواهيم برد كه آنچه مورد نزاع اين دو نفر بود و عمر به آنها رد كرد، همان صدقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه بوده كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مي شده است، نه فدك و بر اين مطلب شواهدي مي توان اقامه كرد:


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 216 _ 217.
2- بلاذري، فتوح البلدان، ص 46 و 47.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 217.
4- معجم البلدان، ج 4، ص 238، لسان العرب، ماده فدك.

ص: 156

1 _ اختلاف بين امام علي (عليه السلام) و عباس طبق نقل اهل سنت، در اختصاصات پيامبر (صلي الله عليه وآله)، از اموال بني نضير بوده است. (1) .

2 _ برخي از روايات به طور صريح دلالت دارد بر اين كه ابوبكر و عمر فدك و اموال خيبر را گرفته و به هيچ كس ندادند و تنها عمر صدقه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه را به علي (عليه السلام) و عباس باز گرداند.

مسلم نقل مي كند: «فاطمه، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از ابوبكر خواست كه ارث خود را _ كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به جاي گذاشته و از فيئ است _ به او بدهد. ابوبكر گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چيزي را به ارث نگذاشته و هر چه هست، صدقه مي باشد فاطمه (عليها السلام)نصيب خود را از خيبر و فدك و صدقه حضرت در مدينه خواست. ابوبكر از آن مانع شد...اما صدقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه را _ كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مي كنند _ به علي و عباس مسترد كرد ولي عمر خيبر و فدك را نگاه داشت و گفت: اين دو صدقه رسول خدا است كه بايد بعد از وي به ولّي امر مسلمين مسترد گردد...». (2) .

فضل بن روز بهان هم اين مطلب را تأييد مي كند كه آنچه از ناحيه عمر به علي (عليه السلام)و عباس بازگشت همان سهم بني نضير بوده است. (3) .

3 _ برخي از مؤرخان مي گويند: عثمان فدك را به مروان بن حكم داد، اما در تاريخ ذكر نشده كه عثمان آن را از اهل بيت گرفته و به مروان داده است. در نتيجه بايد فدك از ابوبكر و عمر به او منتقل شده باشد.

دعاوي فاطمه

اشاره

از تاريخ استفاده مي شود كه حضرت زهرا (عليها السلام) در ادعاي به حق خود در امر فدك و گرفتن آن از ابوبكر از سه راه وارد شد، تا بلكه بتواند غاصب را مجاب كرده حقّ خود را


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16 ص 221؛ سمهودي، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158.
2- صحيح مسلم، باب قول النّبي «لانورث ما تركناه صدقة»از كتاب الجهاد، صحيح بخاري، كتاب الجهاد، باب فرض الخمس و مسند احمد، ج 1، ص 9 و 6.
3- دلائل الصدق، ج 3، ص 23.

ص: 157

بگيرد كه مع الاسف به دليل عنادشان هيچ يك از سه راه جواب نداد و آنان حقّ مسلّم حضرت زهرا (عليها السلام) در فدك را غصب كرده و به آن حضرت مسترد نكردند:

1 _ ادعاي نحله و بخشش؛

2 _ ادعاي ارث؛

3 _ ادعاي ذوي القربي.

فدك نحله فاطمه

روايات اهل سنت به طور صريح دلالت دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فدك را در زمان حياتش به فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است.

سيوطي در درّ المنثور از ابي سعيد خدري نقل مي كند كه فرمود: «هنگامي كه آيه: " وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فاطمه را خواند و فدك را به او عطا فرمود.» (1) .

ابن ابي الحديد به سند خود از علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل مي كند: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و فرمود: «همانا پدرم فدك را به من عطا كرد و علي و أمّ ايمن نيز بر آن شهادت مي دهند. ابوبكر گفت: تو در اين باره غير از حقّ نمي گويي. آن گاه دستور داد تا صحيفه اي از پوست آوردند و در آن نوشت تا فدك را به فاطمه زهرا (عليها السلام) مسترد دارند. از نزد ابوبكر كه خارج شد، در بين راه به عمر برخورد كرد. از او سؤال نمود: از كجا مي آيي؟ حضرت (عليها السلام) جريان را برايش تعريف كرد. عمر نوشته را گرفت و نزد ابوبكر آمد و به او گفت: آيا تو اين نامه را به فاطمه داده اي؟ گفت: آري. عمر گفت: علي در شهادتش نفع خود را در نظر دارد و امّ ايمن هم كه زن است، لذا آب دهان در نامه انداخت و نوشته را پاك كرد و سپس آن را پاره نمود.(2) .

از اين داستان استفاده مي شود ابوبكر نحله بودن فدك براي حضرت زهرا (عليها السلام) را


1- در المنثور، ج4، ص 177، ميزان الاعتدال، ج2، ص228، كنز العمال، ج2، ص158.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 274.

ص: 158

قبول داشته است، ولي ادعاي عمر مبني بر اين كه علي در شهادتش منافع شخصي خود را ملاحظه مي كند دروغ محض است و با روايتي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در شأن آن حضرت (عليه السلام)رسيده سازگاري ندارد، زيرا علي (عليه السلام) به طور حتم از جمله اصحاب كسا است كه خداوند در شأن آنان آيه تطهير و عصمت نازل كرده است. (1) علي (عليه السلام)كسي است كه با قرآن و قرآن نيز با او است، (2) لذا كسي حقّ ندارد بر او اشكال بگيرد. او به نصّ آيه مباهله، نفس رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است؛ (3) از همين رو در فضايل و كمالات با او مساوي است.

اگر كسي در دفاع از عمر بن خطاب بگويد كه آيه شهادت: " وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ " (4) دلالت دارد بر لزوم شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن كه در مورد ادعاي حضرت زهرا سلام الله عليها وجود نداشته؛ از همين رو عمر آن را قبول نكرده است.

در جواب گوييم: آيه اگر عموم دارد، بايد آن را تخصيص زد، به غير مواردي كه با نصّ از آيه خارج شده است؛ زيرا آيات و روايات فراوان دلالت بر عصمت علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) از هر گونه گناه و اشتباه و خطا و نسيان دارد.

تاريخ از اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) حجره هايش را به زن هاي خود بخشيده، ساكت است و قرآن به صراحت دلالت دارد كه حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ملك خود حضرت بوده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ "؛ (5) «اي مؤمنين داخل حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بدون اذن آن حضرت نشويد». حال چگونه ابوبكر ادعاي زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مالك بودن حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تصديق مي كند، ولي ادعاي حضرت زهرا (عليها السلام) را در نحله بودن فدك با اين كه علي (عليه السلام)و امّ ايمن را نيز شاهد گرفت، نمي پذيرد؟!


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
2- صواعق المحرقه، ص 76.
3- صحيح مسلم، ج 7، ص 121.
4- بقره 2 آيه 282.
5- احزاب 33 آيه 53.

ص: 159

ادعاي ارث
اشاره

فاطمه زهرا (عليها السلام) بعد از آن كه ديد از اين راه _ ادعاي نحله _ نمي تواند حق خود را ازآنان پس بگيرد، راه ديگري را در پيش گرفت.

ابن ابي الحديد از ابي بكر جوهري نقل مي كند: «هنگامي كه خبر به فاطمه (عليها السلام) رسيد كه ابوبكر عزم كرده تا او را از ارثش محروم سازد، مقنعه خود را بر سر كرد و در ميان جماعتي از قومش در مسجد بر ابوبكر وارد شد و در ضمن خطبه خود فرمود: «آيا شما با اين پندارتان كه براي من ارثي نيست، حكم جاهليّت را مي طلبيد؟...». (1) .

حلبي در سيره خود نقل مي كند: «فاطمه زهرا (عليها السلام) به ابوبكر فرمود: چه كسي از تو ارث مي برد؟ گفت: اهل و اولادم. حضرت فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم؟! ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: ما ارث نمي گذاريم. فاطمه از سخن ابوبكر غضبناك شد و او را تا هنگام وفاتش ترك نمود». (2) .

همو نقل مي كند: فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزد ابوبكر آمد. او بالاي منبر بود و فاطمه خطاب به او فرمود: «اي ابابكر! آيا در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد، ولي من از پدرم ارث نبرم؟» ابابكر از اين سخن ناراحت شد و گريست. آن گاه از منبر پايين آمد و نامه اي نوشت و فدك را به حضرت تحويل داد. در اين هنگام عمر وارد شد و خطاب به ابوبكر گفت: از كجا اين گونه بر مسلمانان انفاق مي كني؟ آن گاه نامه را گرفت و پاره كرد. (3) .

ارث انبيا در قرآن
اشاره

خداوند متعال از قول زكريا (عليه السلام) مي فرمايد: " وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً - يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 211.
2- سيره حلبي، ج 3، ص 389.
3- همان، ص 391.

ص: 160

رَبِّ رَضِيّاً "؛ (1) «و همانا من از اين وارثان كنوني بيمناكم [مبادا كه پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پويند] زوجه من هم نازا و عقيم است تو از لطف خاص خود فرزند و جانشين صالحي به من عطا فرما كه او وارث من و آل يعقوب باشد و تو اي خدا او را وارثي پسنديده و صالح گردان».

هم چنين از قول حضرت زكريا (عليه السلام) مي فرمايد: " رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوارِثِينَ "؛ (2) «بار پروردگارا! مرا تنها مگذار، زيرا تو بهترين وارث اهل عالمي».

ونيز مي فرمايد: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ "؛ (3) «سليمان از داود ارث برد».

مقصود از ارث در اين آيات، ارث مال است نه علم و معرفت، به جهت:

موافقت با لغت و عرف

لفظ ميراث و ارث، هر گاه در لغت و عرف استعمال شود، مراد از آن مال است نه ارث علم و معرفت. اگر در عرف گفته شود: فلان شخص وارث فلاني است؛ يعني وارث او در مال است، نه علم؛ مگر آن كه قرينه اي بر خلاف آن آورده شود كه مقصود از آن علم باشد؛ مثل قول خداوند متعال: " وأَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الكِتابَ " (4) يا آيه: " ثُمَّ أَوْرَثْنا الكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا " (5) يا حديث «العلماء ورثة الأنبياء».

حال اگر سؤال و خواسته حضرت زكريا (عليه السلام) از خداوند، وارث در علم بود، بايد اين گونه سؤال مي نمود: «يرثني في علمي و يرث من آل يعقوب النبوة» زيرا مجاز گويي بدون قرينه جايز نيست. خصوصاً در كلام حضرت قرينه اي است كه دلالت دارد بر اين كه، مراد حضرت ارث در مال بوده است، زيرا او به خداوند متعال عرض مي كند: " وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائِي " (6) و مقصود از «موالي» پسر عموهايش است و حضرت


1- مريم 19 آيه 6.
2- انبيا 21 آيه 89.
3- نمل 27 آيه 16.
4- غافر 40 آيه 53.
5- فاطر 35 آيه 32.
6- مريم 19 آيه 5.

ص: 161

زكريا (عليه السلام) از آنان خوف داشته كه در اموالش تصرف كنند و آنها را در خلاف شرع مصرف نمايند. از همين رو، ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه سؤال و خواسته حضرت از خداوند، ذريه و نسل بوده تا بعد از او اموالش را به دست گرفته و در راه صواب مصرف كنند.

فخر رازي در مورد هر دو آيه مي گويد: مقصود از ميراث، وراثت مال است و اين، قول ابن عباس، حسن و ضحاك است و قول به وراثت نبّوت را تنها از ابي صالح نقل كرده است. (1) .

موافقت با فهم ظاهر

صحابه و غير صحابه از حديث: «ما تركناه صدقة» ارث در مال را فهميده اند، نه ارث در علم و تنها ناقل آن خود ابوبكر است.

موافقت با عقل

علم و نبوت و معرفت، از جمله صفاتي نيست كه بتواند انسان آنها را به ارث بگذارد، اصلا آنها ارث پذير نيستند، و گر نه لازم مي آيد كه همه اولاد حضرت آدم (عليه السلام)عالم و پيامبر باشند، زيرا خداوند مي فرمايد: " وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها "؛ (2) «به آدم همه اسم ها را تعليم داد».

هم چنين اولاد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) همه عالم و پيامبر باشند، در حالي كه اين طور نيست.

موافقت با شرع

محمّد بن جرير طبري در تفسير خود از قتاده نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه اين آيه را قرائت مي كرد: " وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ " مي فرمود: «خدا رحمت كند زكريا را


1- تفسير فخر رازي، ذيل هر دو آيه.
2- بقره 2 آيه 31.

ص: 162

كه هيچ ورثه اي از خود به جاي نگذاشت.»(1) .

از حسن روايت شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا رحمت كند برادرم زكريّا را كه ورثه مال نداشت، آن زماني كه از خدا فرزندي خواست و مي گفت: " فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ". (2) .

فخر رازي در تفسير آيه: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ " مي گويد: در آيه اختلاف است. حسن آن را به ارث در مال معنا كرده است، زيرا نبوت عطايي است كه ابتدائاً داده مي شود، نه اين كه به ارث گذاشته شود.» (3) .

زمخشري در ذيل آيه شريفه: " إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِيِّ الصافِناتُ الجِيادُ " (4) مي گويد: روايت شده كه سليمان با اهل دمشق و نصيبين جنگ نمود و به هزار اسب دسترسي پيدا كرد. برخي گفته اند آن هزار اسب را از پدرش به ارث برده بود و پدرش آنها را از عمالقه به دست آورد. (5) .

بيضاوي نيز در انوار التنزيلذيل آيه فوق اين قول را نقل كرده است. بغوي در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه: " يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ " از حسن نقل مي كند كه مقصود از «يَرِثُنِي» ارث در مال است.

موافقت با قرائن موجود

الف) حضرت زكريا (عليه السلام) از خداوند مي خواهد كه ولييّ كه به او مي دهد «رضي» باشد؛ يعني مورد رضايت او و بندگانش باشد. اين تعبير با ارث در مال سازگاري دارد، نه ارث در علم و نبوت، زيرا اگر سؤال و خواسته حضرت، وارث در علم و نبوت بود، قطعاً «رضّي» و مرضّي خدا بودن در آن نهفته است. به دليل اين كه اگر كسي در خواست وارث


1- تفسير طبري، ج 16، ص 48.
2- همان.
3- تفسير فخر رازي، ذيل آيه.
4- ص 28 آيه 31.
5- تفسير كشاف، ذيل آيه.

ص: 163

نبوت و علم مي كند، به طور قطع او غير مرضّي نخواهد بود و اشتراط مرضّي بودن بر خداوند معنا نخواهد داشت. اين مثل آن است كه كسي از خدا بخواهد تا برايش پيامبري بفرستد به شرط اين كه كامل، بالغ و عاقل باشد و اين، بر خلاف آن صورتي است كه ارث را در مال فرض كنيم.

ب) خداوند متعال مي فرمايد: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ " مراد از آن، ارث در مال يا اعم از مال و جاه و ملك است؛ همان گونه كه فخر رازي در تفسير خود مي گويد. زيرا خداوند متعال درباره سليمان (عليه السلام) مي فرمايد: " وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيء "؛ (1) «و به ما از هر گونه نعمتي عطا شد».

هرگز آيه مختص به علم و نبوت نيست، زيرا سليمان در زمان حيات داود بر بني اسرائيل نبي بود و احتياج به اين نداشت كه علم و نبوت را از پدرش به ارث برد. خداوند متعال مي فرمايد: " فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً "؛ (2) «و ما [قضاوت ] به سليمان آموختيم و به هر يك [از سليمان و داود] مقام حكمراني و دانش عطا كرديم».

از اين آيه استفاده مي شود كه هر دو در يك زمان نبي بوده اند.

اطلاق آيات ارث
اشاره

خداوند متعال مي فرمايد: " لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً "؛ (3) «براي فرزندان پسر سهمي از تركه ابوين و خويشان است و براي فرزندان دختر سهمي از تركه ابوين و خويشان چه مال اندك باشد يا كه بسيار نصيب هر كس از آن [در كتاب حقّ ] معين گرديده است».

و نيز مي فرمايد: " يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْن "؛ (4) «حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند».


1- نمل 27 آيه 16.
2- انبيا 21 آيه 79.
3- نسا 4 آيه 7.
4- همان، آيه 11.

ص: 164

علماي امّت اجماع كرده اند بر اين كه آيات قرآن عموم دارد و از آن جمله است عموم ارث و نمي توان از عموم آن رفع يد كرد مگر با دليل قطعي، نه مثل حديثي كه تنها راوي آن از ميان صحابه، ابوبكر است كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده: انبيا مالي به ارث نمي گذارند؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه انبياي ديگر از قبيل: زكريا و داود مال به ارث گذاشته اند و ابوبكر، نزد امام علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و عباس متهم است. از همين رو، شهادت و نقل خبر او مورد قبول نيست.

حديث از طريق اماميه

حديث ارث نگذاشتن انبيا در برخي كتاب هاي شيعه اماميه نيز وارد شده است. صاحب معالم در مقدمه كتاب خود به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «...و انّ العلماء ورثة الانبياء و انّ الانبياء لم يورّ ثوا در هما ولا ديناراً ولكن ورّثوا العلم...؛ (1) و همانا علما وارثان انبيايند و انبيا، درهم و دينار به ارث نگذاشتند...».

در جواب اين حديث مي گوييم:

1 _ اين حديث ذيل ندارد؛ يعني آنچه در برخي از مصادر اهل سنت از ابوبكر نقل مي كنند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه فهو صدقة» ذيل حديث يعني: «ما تركناه فهو صدقة» در اين جا نيامده است.

2 _ امام خميني رحمه الله در توجيه اين حديث مي فرمايد: «انبيا (عليهم السلام) به حسب اين مقام روحانيت، مالك درهم و دينار و متوجّه به عالم ملك و شئون ملكيه نبودند وارث آنها به حسب اين مقام، غير از علم و معارف چيز ديگر نبوده است؛ گر چه به حسب ولادت ملكي و شئون دنيوي داراي تمام حيثيّات بشريّه بودند. " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ " (2) «بگو من بشري مانند شما هستم». و وارث آنها به حسب اين مقام، علما نبودند،


1- معالم الاصول، ص 6 _ 8.
2- كهف 18 آيه 110.

ص: 165

بلكه اولاد جسماني خودشان بودند؛ وارث آنها به حسب مقام جسمانيّت ممكن است درهم و دينار باشد.

و اين حديث شريفه دلالت واضحه دارد بلكه صراحت دارد در وراثت روحانيه، به طوري كه ذكر شد. و مقصود رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) از حديثي كه منسوب به آن سرور است كه «نحن معاشر الأنبياء لانورّث» بر فرض صحّت معلوم است همين بوده كه به حسب شأن نبّوت و وراثت روحاني، ارث مال و منال نمي گذاريم، بلكه ارث ما علم است. چنانچه واضح است. والسلام». (1) .

ادعاي سهم ذوي القربي

يكي از راه هاي ديگري كه حضرت زهرا (عليها السلام) براي گرفتن حقّ به غصب رفته خود به كار گرفت، ادعاي سهم «ذي القربي» بود.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد:

«مردم مي پندارند كه نزاع فاطمه با ابابكر تنها در دو امر بوده است: يكي ميراث و ديگري نحله و بخشش. ولي در حديثي يافتم كه حضرت در امر سوّمي نيز با ابوبكر به نزاع برخاسته است كه همان سهم ذي القربي است. ولي ابوبكر از اين راه هم حاضر نشد كه فدك را به حضرت فاطمه (عليها السلام) باز گرداند.» (2) .

مقصود از ادعاي سهم «ذي القربي» آن است كه حضرت زهرا (عليها السلام) ادعاي سوّمي بر ابي بكر نمود؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي وَاليَتامي وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ "؛ (3) «اي مؤ منان بدانيد كه هر چه به شما غنيمت و فايده رسد خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان است».

در اين آيه شريفه خداوند متعال براي ذوي القرباي پيامبر (صلي الله عليه وآله) خمس فرض كرده


1- چهل حديث، ص 420 و 421.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 330.
3- انفال 8 آيه 41.

ص: 166

است، لذا حضرت زهرا (عليها السلام) از اين راه نيز بر ابوبكر احتجاج كرد تا حقّ خود را از وي بگيرد، ولي او موافقت نكرد.

ابن ابي الحديد به سند خود از انس نقل مي كند كه فاطمه (عليها السلام) نزد ابابكر آمد و خطاب به او فرمود: تو خود مي داني كه چگونه ما را از صدقات محروم ساختي و نيز ما را از فيئ كه قرآن آن را سهم ذوي القربي قرار داده، منع كردي؟ آن گاه اين آيه را قرائت نمود: " وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي ". (1) .

اهداف حضرت زهرا در گرفتن فدك

همان گونه كه گفته شد، حضرت زهرا (عليها السلام) با شدّت تمام در گرفتن فدك از ابوبكر و عمر سعي نمود و از آنجا كه او معصوم است و اشتباه نمي كند بايد ملاحظه كنيم كه چرا حضرت اين همه در گرفتن فدك _ كه حقّ مسلّم او بود _ اصرار نموده است؟ آيا اين مسئله تنها جنبه مالي داشته يا جهات ديگري نيز حضرت در اين مطالبه در نظر گرفته است؟

با تأمل مي توان به مجموعه اي از اهداف پي برد كه اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ حضرت در صدد بازگرداندن حقّ مسلّم به غصب رفته خود بود و اين براي هر انساني كه به او ظلم شده امري طبيعي است كه در مطالبه حقّ خود از راه هاي مشروع آن نهايت كوشش خود را به كار بندد.

2 _ حزب حاكم بر تمام حقوق سياسي و اقتصادي بني هاشم استيلا پيدا كرده و تمام امتيازهاي مادي و معنوي را از آنها قطع كرده بود؛ از همين رو حضرت در صدد بود كه يك منبع درآمدي براي آنان در نظر داشته باشد.

3 _ هدف حضرت زهرا (عليها السلام) از اصرار اين بود كه راه را براي مطالبه حقّ به تاراج رفته شوهرش _ امامت _ هموار كند. حقيقت مطلب اين است كه فدك، هم پاي خلافت به پيش مي رفت و آن رمزي براي خلافت و امامت اسلامي بود كه هر كس آن را به دست


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 230.

ص: 167

مي گرفت، امامت و خلافت را صاحب بود. حضرت زهرا (عليها السلام) با تأكيد فراواني كه در پس گرفتن آن از ابوبكر داشت، در واقع در صدد تثبيت و هموار كردن خلافت براي شوهرش علي (عليه السلام) بوده است.

از اين جاست كه امام كاظم (عليه السلام) _ بعد از آن كه هارون الرشيد اصرار كرد كه فدك را از او پس بگيرد _ فرمود: من آن را پس نمي گيرم مگر با حدودش. هارون گفت: حدودش چه مقدار است؟ حضرت فرمود: حدّ اول آن عدن، حد دوّم سمرقند، حدّ سوّم آفريقا و حدّ چهارم آن كناره درياي روم و ارمنستان است. هارون گفت: پس براي ما چيزي باقي نمي ماند؟.... (1) .

از اين حديث استفاده مي شود فدك تعبير ديگر از خلافت اسلامي بوده است، لذا حضرت زهرا (عليها السلام) آن را مقدمه وزمينه لازم براي رسيدن علي (عليه السلام) به خلافت قرار داده است.

4 _ با اصراري كه حضرت زهرا (عليها السلام) و پي گيري قضيه _ آن هم در ملأعام _ دارند، اين نكته را نيز مي خواهند به مردم بفهمانند كه اي مردم! اين كسي كه حكومت به حقّ علي بن ابي طالب (عليه السلام) را غصب كرده و ادعا مي كند كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)بر مسلمين است، كسي نيست كه به حقّ بر شما حكومت مي كند و اصلا شايستگي اين مقام را ندارد، زيرا اوّليات دستورات اسلامي را زير پا گذاشته و به آن عمل نمي كند؛ حال چگونه مي تواند خليفه مسلمين باشد؟

5 _ از آنجا كه مردم مي دانستند فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده و آن حضرت به دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است، اگر فاطمه (عليها السلام) آن را از ابوبكر مطالبه نمي كرد، در حقيقت تأييد حكومت و كمك بر گناه و غضب بود از جهتي تقويت بنيه مالي دستگاه حاكم محسوب مي شد؛ از همين رو حضرت (صلي الله عليه وآله وسلم)صلاح را بر اين ديدند كه حقشان را دنبال كرده و از ابوبكر مطالبه كنند. در حقيقت نوعي مبارزه منفي با دستگاه خلافت انجام دادند.

شهيد صدر رحمه الله مي فرمايد: «منازعه فدك قيامي عليه اساس حكومت است، و


1- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 47 به نقل از ربيع الابرار زمخشري.

ص: 168

فرياد آسمان گيري كه فاطمه (عليها السلام) خواست به وسيله آن، سنگ كجي را كه تاريخ بعد از

ماجراي سقيفه بر آن بنا شد، درهم فروشكند.

براي اثبات اين معنا، كافي است به خطبه اي كه حضرت زهرا (عليها السلام) در مسجد النبي روياروي خليفه و در حضور جمعيّت انبوهي از مهاجرين و انصار، ايراد فرمود نگاهي بيفكنيم. در اين خطبه، بيشتر سخن در مدح علي (عليه السلام) و ستايش موضع گيري هاي اسلامي و جاودانه او و اثبات حقّ اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است؛ آن جا كه مي گويد: «آنها وسيله رسيدن انسان ها به خداوند، و خاصان و پاكان اويند و گواهان غيب الهي و ميراث بران خلافت و حكومت پيامبرانند.»

و در ضمن سرزنش و نكوهش مسلمانان، هشدار مي دهد كه: آنان به نگون بختي در افتاده اند و ناشايستي را به خطا و بي تدبيري برگزيده و به آيين گذشتگان خود باز پس گشته اند، و به قصد آب به آبشخور ديگران دست يا زيده اند و امر مهّم خلافت را به نا اهل سپرده و با اين كارها به فتنه عظيمي فرو افتاده اند...».

«چگونه رهبري امّت را، از پايگاه رسالت و قواعد استوار نبوّت و مهبط روح الامين دور ساختند و آن را از دست آگاهان دنيا و دين باز گرفتند؟ بايد بدانند كه اين كار زياني آشكار است...».

سپس مي فرمايد: «ظّن غالب بر اين است كه حضرت زهرا (عليها السلام) مي توانست در ميان پيروان پدرش و ياران برگزيده وي _ كه هيچ گونه ترديدي در صداقت او نداشتند _ كسي را پيدا كند و به همراه علي (عليه السلام) بيّنه لازم را در اثبات مدعاي خود اقامه نمايد، امّا مي دانيم كه او هرگز چنين نكرد. آيا اين كار به ما نشان نمي دهد كه هدف والاي فاطمه (عليها السلام)_ كه قدرت طلبان به خوبي آن را مي شناختند _ اثبات ميراث و مال پدري نبود، بلكه وي در محو آثار سقيفه همت گماشت و در رسيدن به اين مقصود، نه با اقامه بيّنه در باب فدك، بلكه با افشاي گمراهي و خطا كاري مردم، با ارائه شواهد زنده اي بيّنه را در پيشگاه تمامي ملّت اقامه نمود. آري اين بود آن امري كه در طول مبارزات، هدف اصلي حضرت زهرا (عليها السلام) را تشكيل مي داد». (1) .


1- فدك در تاريخ، ص 58 _ 60.

ص: 169

مراحل قيام و مبارزه حضرت زهرا

مبارزه حضرت زهرا (عليها السلام) با دستگاه خلافت در چند مرحله بود:

1 _ كسي را به نزد ابوبكر فرستاد كه در مسائل ميراث با او بحث كند و حقوقش را مطالبه نمايد. اين اوّلين گامي بود كه حضرت برداشت و مقدمه اي شد كه خود مستقيماً به اين كار اقدام كند؛

2 _ در اجتماع خاص رو در روي خليفه ايستاد و با او مقابله كرد و از راه هاي مختلف به دفاع از خود پرداخت و حقّش را مطالبه كرد؛

3 _ خطبه اي در مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) در دهمين روز رحلت پيامبر ايراد فرمود؛

4 _ هنگامي كه ابوبكر و عمر براي عذر خواهي به ديدار او آمده بودند، در آن جا نارضايتي خود را از آن دو ابراز نمود و خشم خدا و رسول را از آنان اظهار داشت؛

5 _ هنگامي كه زنان مهاجران و انصار به ديدارش آمدند براي آنان سخنراني كرد؛

6 _ به شوهرش علي (عليه السلام) وصيت كرد كه هيچ كس از آنان در مراسم تجهيز و تدفين حاضر نشوند و اين دليل بر ناخشنودي او از آنان بود.

ص: 170

ازدواج ام كلثوم

اشاره

ازدواج امّ كلثوم با عمر بن خطاب يا خواستگاري از او مورد اختلاف شديد علماي اسلام و مورّخان قرار گرفته است: برخي «امّ كلثوم» را دختر امير المؤمنين (عليه السلام)ندانسته بلكه ربيه آن حضرت مي دانند، عدّه اي ازدواج را در حدّ خواستگاري مي دانند، دسته اي ازدواج را ناكام و بدون عروسي دانسته اند، برخي نيز آن را با ميل و رغبت امام علي (عليه السلام) و بعضي ديگر آن را با اكراه و تهديد مي دانند.

برخي از اهل سنت در بحث امامت به اين موضوع استناد كرده و گفته اند: اين قضيه از جمله اموري است كه دلالت دارد بر اين كه امام امير المؤمنين (عليه السلام) از رفتارها و كردارهاي خليفه دوم خشنود بوده و حكومت او را تأييد مي كرده كه دخترش را به نكاح او در آورده است. همان گونه كه «باقلاني» از متكلمان عامه به آن استشهاد كرده است. اكنون به تفصيل اين ماجرا مي پردازيم.

روايات قضيه

از جمله اموري كه اين ماجرا را پيچيده كرده اين كه شيعه و سنّي آن را در مصادر حديثي خود آورده است، اگرچه اهل سنت آن را با تفصيل و دقت فراوان نقل مي كنند و شيعه اماميه آن را به صورت مجمل يا به عنوان حكايت از اهل سنت يا از باب الزام خصم به اعتقادها و باورهاي خود نقل كرده است. اينك به برخي از روايات كه در مصادر اهل سنت آمده اشاره مي كنيم:

ص: 171

1 _ ابن سعد مي گويد: «.. عمر بن خطاب، ام كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواج خود در آورد، در حالي كه دختري غير بالغ بود و نزد او بود تا هنگامي كه عمر كشته شد و براي او دو فرزند به نام زيد و رقيه به دنيا آورد.» (1) .

2 _ حاكم نيشابوري به سند خود از علي بن حسين نقل مي كند: عمر بن خطاب براي خواستگاري امّ كلثوم دختر عليّ (رضي الله عنه) نزد او آمد و از او خواست كه دخترش را به نكاح وي در آورد. عليّ (عليه السلام) فرمود: من او را براي فرزند برادرم، عبدالله بن جعفر گذاشته ام. عمر گفت: بايد او را به نكاح من در آوري... آنگاه عليّ (عليه السلام) امّ كلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آيا به من تبريك نمي گوييد؟ گفتند: به چه دليل؟ گفت: به دليل ازدواج با امّ كلثوم دختر علي فاطمه. من شنيدم از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: هر نسب و سببي روز قيامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همين رو، دوست دارم كه بين من و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسب و سبب باشد.» (2) .

3 _ بيهقي نيز به سند خود از علي بن الحسين (عليه السلام) نقل مي كند: عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست كه به او تبريك گويند، زيرا از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)شنيده بود كه هر سبب و نسبي غير از سبب و نسب حضرت در روز قيامت منقطع مي شود.» (3) .

اين قضيه را عده اي ديگر، امثال: خطيب بغدادي، (4) ابن عبد البرّ، (5) ابن اثير (6) و ابن حجر عسقلاني (7) نقل كرده اند.

بررسي كلي سندها

1 _ بخاري و مسلم از ذكر اين حديث اعراض كرده و آن را در دو كتاب معروف و


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 142.
3- بيهقي، سنن الكبري، ج 7، ص 63.
4- تاريخ بغداد، ج 6، ص 182.
5- الاستيعاب، ج 4، ص 1954.
6- اسد الغابه، ج 5، ص 614.
7- الاصابه، ج 4، ص 492.

ص: 172

مهمّ خود نقل نكرده اند و چه بسيار احاديثي كه به همين جهت علماي اهل سنت تضعيف نموده اند.

2 _ حديث در صحاح ستّه و ديگر كتاب هاي معروف اهل سنت، همانند مسند احمد بن حنبل نيامده است.

بررسي سند هر يك از روايات

حاكم نيشابوري در نقل ماجرا آن را صحيح، ولي ذهبي در تلخيص المستدرك سند آن را منقطع دانسته است؛ همان گونه كه بيهقي آن را مرسل مي داند. هم چنين بيهقي با سندهاي ديگري اين قضيه را نقل كرده كه همه آنها ضعيف است.

ابن سعد نيز حديث را در الطبقات الكبري به طور مرسل نقل كرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل كرده كه در آن «عبد الرحمن بن زيد بن اسلم» است كه تعداد زيادي از علماي رجال اهل سنت او را تضعيف نموده اند. (1) هم چنين در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد كه تضعيف شده است. (2) .

ابن حجر به سندي ديگر از عطاء خراساني نقل كرده كه ابن عدي و بخاري او را از جمله ضعيفان شمرده اند. (3) .

خطيب بغدادي نيز آن را با سندي نقل كرده كه در آن احمد بن حسين صوفي، عقبة بن عامر جهني و ابراهيم بن مهران مروزي وجود دارد كه اوّلي تصريح به ضعف او شده، دوّمي را از لشكريان و اميران معاويه ذكر كرده اند و سوّمي نيز مهمل دانسته شده است. در نتيجه مي توان گفت كه هيچ يك از روايات، سند معتبري ندارد.

بررسي متون احاديث

اشاره

با مراجعه به متن هاي مختلف احاديث، به برخي از اشكال ها اشاره مي كنيم:


1- ر.ك: عقيلي، الضعفاء، ج 2، ص 331؛ ابن عدي، الكامل في الضعفاء، ج 7، ص 1581.
2- همان، ج 5، ص 337.
3- الكامل، ج 7، ص 69.

ص: 173

تهديد و ارعاب

از برخي روايات استفاده مي شود كه خواستگاري با تهديد و ارعاب بوده است.

كليني از امام صادق (عليه السلام) در مورد ازدواج امّ كلثوم نقل مي كند كه حضرت فرمود: «وي زني از زنان ما بود كه غاصبانه به ازدواج ديگري در آمد...» (1) .

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «امير المؤمنين (عليه السلام) به دليل تهديد عمر و در امان نبودن جان خود و شيعيانش، از روي ضرورت، و ناچاري تن به اين امر داد و همان گونه كه در جاي خود گفته ايم، ضرورت اظهار كلمه كفر را مشروع مي كند؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ. " (2) .

ابن سعد نقل مي كند كه علي (عليه السلام) در جواب خواستگاري عمر فرمود: او دختري كوچك است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداري كه مرا از اين كار منع كني و من مي دانم كه چرا او را به نكاحم در نمي آوري.... (3) .

ابن المغازلي نيز از عمر بن خطاب نقل مي كند كه گفت: به خدا سوگند! مرا چيزي بر اصرار اين خواستگاري وادار نكرد، مگر آن كه از رسول خدا شنيدم.... (4) .

از اين حديث استفاده مي شود حضرت بنا به اصرار زياد تن به اين درخواست داد.

از برخي متون تاريخي نيز استفاده مي شود خواستگاري به پيشنهاد وتأكيد «عمرو بن عاص» بوده است.

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «ضرورت، هرگاه انسان را به نكاح و دختر دادن به گمراه بكشاند، در صورتي كه او اظهار به كلمه اسلام دارد، كراهت برطرف شده و نكاح جايز مي شود. اين ماجرا از قضيه قوم لوط تعجب انگيزتر نيست. حضرت لوط (عليه السلام) به آنان پيشنهاد كرد: هركدام از دخترانش را مي خواهند به نكاح خود در آورند، با آن كه آنان


1- كافي، ج 5، ص 436.
2- مسائل سرويه، ص 92.
3- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 464.
4- مناقب امام علي عليه السلام ص 110.

ص: 174

كافر و گمراه بودند خداوند از قول او مي فرمايد: " هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ " (1) ؛ «اينان دختران من هستند و براي شما پاك ترند». (2) .

همو در جايي ديگر مي نويسد: «بر فرض صحّت اصل قضيه، براي آن دو توجيه هست كه هر دو با مذهب شيعه در گمراهي سابقين بر امام علي (عليه السلام)، منافاتي ندارد:

الف) نكاح طبق ظاهر اسلام صورت گرفته كه عبارت است از: شهادتين، نماز به سمت قبله و اقرار به تمام شريعت. اگرچه افضل آن است با كسي ازدواج شود كه به ولايت اعتقاد دارد، نه آن كه به ظاهرِ اسلام، گمراهي را اضافه كرده، لكن تاحدّي كه او را از اسلام خارج نكند. ولي اگر ضرورت، كسي را مجبور به نكاح با انسان گمراه وادار كند، در صورتي كه اظهار به كلمه شهادتين دارد، كراهت از آن برطرف مي شود و چيزي كه در حال اختيار مكروه بوده، جايز مي گردد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) احتياج به تأليف قلوب و حفظ خون ها داشت؛ از همين رو ملاحظه كرد كه اگر بخواهد با اين امر مخالفت كند، در دين و دنياي مردم فساد ايجاد خواهد شد، لذا به در خواست او جامه عمل پوشانيد.

ب) نكاح و ازدواج با گمراه _ همانند كسي كه منكر امامت بوده و آن را براي كسي مي داند كه استحقاقش را ندارد _ حرام است، مگر در صورتي كه انسان بر دين و جانش بترسد؛ همان گونه كه اظهار كلمه كفر _ كه ضد كلمه ايمان است _ در همين صورت جايز است و خوردن مردار و گوشت خوك هنگام ضرورت حلال مي گردد، اگرچه در صورت اختيار، حرام است. در جاي خود به اثبات رسيده كه ضرورت ها، محذورات و محرمات را مباح مي كند؛ همان گونه كه حضرت لوط (عليه السلام) دخترانش را بر كافران قومش عرضه كرد. هم چنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در زمان جاهليت، دو نفر از دخترانش را به دو كافر تزويج نمود». (3) .

و نيز مي فرمايد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قبل از بعثت، دو نفر از دخترانش را يكي به نكاح عتبة بن ابي لهب و ديگري به نكاح ابي العاص بن ربيع در آورد و بعد از بعثت، آنان را از


1- هود 11 آيه 78.
2- تزويج عليّ عليه السلام بنته من عمر، ص 15.
3- المسائل السروية.

ص: 175

شوهرانشان جدا نمود. عقبه بر كفر از دنيا رفت، ولي ابو العاص بعد از جدايي اسلام آورده و دوباره به نكاح اول بازگشت....» (1) .

اضطراب در متن حديث

احاديث مضطرب است و مي دانيم كه اضطراب متن از جمله اموري است كه حديث را از حجّيت و اعتبار ساقط مي كنند. در برخي از روايات آمده است: اميرالمؤمنين متولّي عقد دخترش شد. دسته اي ديگر مي گويد: عباس متولّي آن شد. در بعضي آمده است: عقد بعد از تهديد عمر انجام گرفت. عده اي ديگر مي گويد: عقد با اختيار و ميل و رغبت امام صورت گرفت. در دسته اي از روايات آمده است: عمر از او صاحب بچه اي شد كه نامش را «زيد» نهاد. برخي ديگر مي گويد: عمر قبل از مباشرت با وي، كشته شد. در دسته اي از روايات آمده است: زيد بن عمر نسل داشته است. در برخي ديگر آمده است: زيد بن عمر نسلي از خود به جاي نگذاشت. بعضي مي گويد: زيد و مادرش، ام كلثوم كشته شدند. در دسته اي از روايات آمده است: مادر زيد پس از مرگ وي زنده بود. در برخي منابع ذكر شده است: عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد. عده اي ديگر مهر او را چهار هزار درهم نوشته اند و گروهي نيز آن را پانصد درهم نقل كرده اند.

تناسب نداشتن سن عمر با ام كلثوم

فقيهان در بحث نكاح، كفو و همانند بودن بين زن و مرد را شرط مي دانند، و حال آن كه مي دانيم هيچ تناسبي بين اين دو از نظر سنّ نبوده، زيرا در برخي از احاديث آمده كه علي (عليه السلام) به عمر فرمود: او صغيره است... و در بعضي ديگر آمده كه حضرت (عليه السلام) فرمود: او صبيّه است. (2) .


1- ترويج امّ كلثوم من عمر ص16.
2- طبقات ابن سعد، ج 6، ص 312.

ص: 176

ام كلثوم دختر ابي بكر

از برخي تواريخ استفاده مي شود كه ابي بكر دختري به نام «امّ كلثوم» داشت كه عمر از وي خواستگاري كرد. از همين رو ممكن است به جهت تشابه اسمي آن را به دختر اميرالمؤمنين نسبت داده اند.

ابن قتيبه در «المعارف» مي گويد:

«عمر هنگام خواستگاري از امّ كلثوم دختر ابي بكر، وي را نزد عايشه برد. عايشه آن را قبول كرد، ولي ام كلثوم از عمر كراهت داشت....» (1) .

عمري موصلي نيز اين قصه را در كتاب الروضة الفيحاء في تواريخ النساء (2) و نيز عمر رضا كحاله در كتاب اعلام النساء (3) نقل كرده است.

ام كلثوم دختر جرول

برخي از مورخان مادر زيد بن عمر بن خطاب را امّ كلثوم دختر جرول دانسته اند، لذا ممكن است تشابه اسمي باعث شده باشد كه آن را به دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت دهند.

طبري مي گويد: مادرِ زيد اصغر و عبيدالله كه در جنگ صفين همراه معاويه كشته شدند، امّ كلثوم دختر جرول بوده است كه اسلام بين او و عمر جدايي انداخت.» (4) .

اغلب مورخان موضوع ازدواج امّ كلثوم، دختر جرول را با عمر بن خطاب در جاهليّت نقل كرده اند. (5) .

تنافي قضيه با ثوابت شريعت

با مراجعه به برخي از روايات پي مي بريم يا عمر بن خطاب به مسائل شريعت


1- ابن قتيبه، المعارف، ص 175.
2- الروضة الفيحاء في تواريخ النساء، ص 303.
3- اعلام النساء، ج 4، ص 250.
4- تاريخ طبري، ج 3، ص 269؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 28.
5- ر.ك: الإعصابة، ج 4، ص 491؛ صفة الصفوة، ص 116 و تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 659.

ص: 177

بي توجه بوده يا اين كه اصل قصّه دروغ است.

خطيب بغدادي نقل مي كند: قبل از ازدواج، علي (عليه السلام) به ام كلثوم دختر فاطمه امر كرد كه خود را زينت كند؛ آن گاه نزد عمر فرستاد. عمر هنگامي كه او را ديد به سويش حركت كرده و به ساق پايش دست كشيد و گفت: به پدرت بگو: راضي هستم. وقتي او (ام كلثوم) نزد علي (عليه السلام) آمد، حضرت فرمود: عمر چه گفت: عرض كرد: مرا به سوي خود خواند و بوسيد و هنگامي كه ايستادم ساق پايم را گرفت.

اين ماجرا با غيرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) سازگاري ندارد، زيرا چگونه حضرت دخترش را قبل از ازدواج به دست كسي مي سپارد كه هيچ حدود شرعي را مراعات نمي كند. از همين رو سبط بن جوزي بعد از آنكه اين قصه را از جدّش صاحب كتاب المنتظم نقل مي كند، قبيح شمرده و مي گويد: «جدّم در كتاب المنتظم ذكر كرده كه علي دخترش امّ كلثوم را به سوي عمر فرستاد تا او را ببيند، عمر ساقش را بالازده و با دستش مسّ كرد. آنگاه مي گويد: سخن من اين است كه اگر به جاي او (ام كلثوم) زن كنيزي بود، به خدا سوگند! اين عمل قبيح بود، زيرا به اجماع مسلمين لمس زن جايز نيست، تا چه رسد به عمر كه اين عمل از وي صادر شده باشد.» (1) .

در برخي از روايات آمده است: «...امّ كلثوم با او برخورد شديدي كرد و فرمود: چگونه اين كارها را انجام مي دهي؟ اگر امير و خليفه مؤمنين نبودي، دماغت را خرد مي كردم. آن گاه از منزلش بيرون آمده، نزد پدر رفت و بعد از ذكر جريان عرض كرد: اي پدر مرا نيز پيرمرد پستي فرستادي....»(2) .

اين احتمال نيز هست كه عمر در مورد مسائل شهواني اختياري از خود نداشته است، لذا از او رسيده كه مي گفت: «در من از جاهليت چيزي جز مسئله نكاح باقي نمانده است....» (3) .


1- سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 288.
2- اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الاصابه، ج 4، ص 492 و ذهبي، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 138.
3- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 982.

ص: 178

ام كلثوم از غير زهرا

اهل سنت اصرار زيادي دارند كه عمر از امّ كلثوم دختر علي و فاطمه (عليها السلام)، خواستگاري كرده است؛ تا اين كه براي او سببي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بيابند، در حالي كه از برخي تواريخ استفاده مي شود كه حضرت علي (عليه السلام) دختري ديگر به نام «امّ كلثوم» از غير حضرت زهرا (عليها السلام) داشته است: برخي از مورخان در اين باره مي گويند: «علي (عليه السلام) دو دختر به نام زينب صغري و امّ كلثوم صغري داشته كه هردوي آنها از امّ ولد بوده اند.» (1) .

ابن قتيبه نيز ام كلثوم را دختر امام علي (عليه السلام) دانسته و مي گويد: مادر او امّ ولد و كنيز بوده است. (2) .

طريحي نيز مي گويد: «امّ كلثوم زينب صغري دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه با برادرش حسين (عليه السلام) در كربلا بود. مشهور بين اصحاب آن است كه عمر بن خطاب او را به زور به نكاح خود در آورد. همان گونه كه سيد مرتضي در رساله اي بر آن اصرار دارد و قول صحيح تر را _ به جهت روايات مستفيضه _ همين مي داند.» (3) .

روايات شيعه

علما و محدثان شيعه اين قضيه را با مضامين مختلف و با سندهاي صحيح و ضعيف نقل كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ كليني به سند خود از امام صادق (عليه السلام)، در باره ازدواج امّ كلثوم نقل مي كند كه حضرت فرمود: «وي زني از زنان ما بود كه غاصبانه به ازدواج ديگري در آمد....» (4) .

2 _ همو به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند: از حضرت سؤال شد: آيا زني كه شوهرش مرده است، در خانه خود عدهّ وفات بگيرد يا هر كجا كه مي خواهد؟ حضرت


1- تاريخ مواليد الأئمه، ص 16؛ نورا الابصار، ص 103 و نهاية الارب، ج 20، ص 223.
2- ابن قتيبه، المعارف ص 185.
3- اعيان الشيعه، ج 13، ص 12 به نقل از طريحي.
4- كافي، ج 5، ص 346.

ص: 179

فرمود: «هر كجا كه مي خواهد، زيرا علي (عليه السلام) بعد از وفات عمر، امّ كلثوم را به خانه خود برد.» (1) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) به سند خود از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند: امّ كلثوم دختر علي (عليه السلام) و فرزندش زيد بن عمر بن خطاب در يك ساعت از دنيا رفتند.... (2) .

در توجيه اين روايات و روايات ديگر مي گوييم:

الف) همه روايات صحيح السند نيستند؛

ب) برخي از روايات دلالت بر وقوع عقد و نكاح ندارد، همانند رواياتي كه دلالت دارد كه امام علي (عليه السلام) امر نكاح را به عباس واگذار كرده است (3) ؛ همان گونه كه مجلسي به آن تصريح كرده است.

ج) اغتصاب و غصب فرج، معلّق بر صحت ادعاي تزويج است؛ يعني بر فرض صحت و وقوع تزويج؛ همان گونه كه عامه مي گويند: اين فرجي است كه از ما غصب شده است و تعليق دلالت بر وقوع نكاح ندارد. مجلسي (رحمه الله) مي گويد: «معناي حديث آن است كه در ظاهر از ما غصب شد و به گمان مردم، اگر اين قصّه صحيح باشد.» (4) .

در مورد روايت اوّل در سند آن «جعفر بن محمّد قمي» است كه مجهول بوده و مشترك است با جعفر بن محمّد اشعري و جعفر بن محمّد بن عبيدالله، كه اين دو نيز مجهولند. (5) هم چنين در سند آن «قداح» وجود دارد كه طبق نصّ رجاليين مهمل بوده؛ از همين رو سند روايت ضعيف است. از حيث دلالت نيز گفته شد احتمال دارد كه زيد فرزند عمر از امّ كلثوم دختر جرول و يا ديگري است.

در مورد روايت دوّم: روش امامان اين بود كه در اثبات برخي از احكام، به معتقد خصم استدلال مي كردند، در صورتي كه مخاطب از جمله آنان بود. در اين روايت،


1- همان، ج 6، ص 115.
2- تهذيب، ج 9، باب 36، ص 362.
3- وسائل، ج 20، باب 10، كافي، ج 5؛ ص 346 و مرآة العقول، ج 2، ص 42.
4- مرآة العقول، ج 2، ص 42.
5- معجم رجال الحديث، ترجمه جعفر بن محمّد اشعري.

ص: 180

حضرت درصدد اثبات قضيّه ازدواج امّ كلثوم نيستند، بلكه در مقام اثبات حكمي است كه مخالف با نظر اهل سنت است، زيرا آنان قائل بودند به اين كه عده زن شوهر مرده در غير خانه شوهر جايز نيست. حضرت براي اثبات جواز آن به خبر ام كلثوم كه اهل سنت نقل مي كنند، استدلال كرده است.

در نهايت بر فرض كه اين توجيهات صحيح نباشد اين روايات حمل بر تقيه و تهديد مي شود كه در برخي روايات نيز به آن تصريح شده است. خصوصاً اينكه در روايات تصريح نشده كه امّ كلثوم دختر فاطمه زهرا (عليها السلام) باشد، ممكن است كه از غير حضرت بوده است. در هر صورت با اين همه احتمالات اصل قضيّه و استدلال و تكيه كردن بر آن به عنوان تأييد خليفه دوّم، امري نادرست است.

مهدويت

مهدويت در عصر حاضر

اشاره

عده اي بر اين باورند كه طرح و بررسي موضوع مهدويّت در عصر غيبت امري بي فايده است، زيرا اين موضوع مربوط به آينده بشر است ورخدادهاي آينده، امري مجمل و مبهم است. امّا آنچه وظيفه ماست اين كه به وظايفمان در عصر و زمان خود عمل كنيم، چون هر عصر و زماني مقتضيات خود را مي طلبد و از آن جا كه ما در عصر و زمان آينده نيستيم، درباره آن هم وظيفه اي نداريم. (1) .

پاسخ ما اين است: بحث و بررسي از آينده درخشاني كه در انتظار بشر است نه تنها بي فايده نيست بلكه آثار و فوايد بسياري بر آن مترتّب است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

مهدويت راه گشايي به آينده بشريت

مرحوم شهيد مطهري مي فرمايد: «آرمان قيام و انقلاب مهدي (عليه السلام) يك فلسفه بزرگ اجتماعي اسلامي است. اين آرمان بزرگ گذشته از اين كه الهام بخش ايده و راهگشاي به سوي آينده است، آيينه بسيار مناسبي است براي شناخت آرمان هاي اسلامي...». (2).


1- ر.ك: دكتر محمود محش، المهدي المنتظر، ص 214.
2- قيام و انقلاب مهدي عليه السلام از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 57.

ص: 184

امروزه در تمام جوامع بشري و كشورهاي جهان مراكز تحقيقاتي و پژوهشي در خصوص مسائل استراتژيك تأسيس شده تا با ترسيم آينده، منافع خود را بر اساس آن استوار كنند و با پيشرفت روز افزون جايگاهي عظيم در ميان جوامع داشته باشند. اسلام، خصوصاً مكتب تشيع خط مشي خاصّي را براي آينده بشر ترسيم كرده كه اگر مسلمانان، بلكه تمام مردم عالم بر اساس آن حركت كرده و در راه رسيدن به آن هدف بكوشند، به سعادت و كمال و نجات از ظلم و بي عدالتي خواهند رسيد.

بحث از مهدويّت در حقيقت بحث از آينده درخشاني است كه اسلام براي جامعه بشريت ترسيم كرده است.

شناخت آرمانهاي اسلامي

همو نيز مي فرمايد: «اين نويد، اركان و عناصر مختلفي دارد كه برخي فلسفي و جهاني است و جزئي از جهان بيني اسلامي است، برخي فرهنگي و تربيتي است، برخي سياسي است، برخي اقتصادي است، برخي اجتماعي است، برخي انساني، يا انساني طبيعي است.» (1) .

اديان الهي و بخصوص اسلام، با ظهور خود از 1400 سال پيش، آرمان هايي را براي رسيدن بشر به سعادت و رفاه و رهايي از ظلم و بي عدالتي در سطح تئوري ترسيم كرده و انبياي الهي، به ويژه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و اوصياي او در صدد پياده كردن اين تئوري در سطح جامعه بوده اند، اما در حدّي محدود، زيرا بشر اگر چه قابليت رسيدن به كمال و سعادت و فضايل عالي اخلاقي را دارد، ولي هنوز اين قابليت به فعليّت تامّه نرسيده و تنها در عصر ظهور است كه بشر مي تواند در سايه رهبري الهي پياده كننده دكترين مهدويّت و پيروزي حق و عدالت بر ظلم و ستم باشد. در آن عصر و زمان است كه آرمان هاي اسلامي عملاً پياده مي شود و كشتي پرتلاطم بشر به ساحل امن و امان لنگر مي اندازد. از همين رو انبياي الهي و در رأس آنها پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) و اوصيائشان طرّاح و تئوريسين مدينه فاضله و


1- همان.

ص: 185

نسخه سعادت بخش جامعه بوده و در حدود خود با قابليت هايي كه بشر در طول تاريخ از خود نشان داده در صدد اجراي آن بوده اند، اما تنها عصر و زماني كه اين طرح به طور كامل اجرا خواهد شد عصر ظهور است، لذا مي بينيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و امامان شيعه كيفيت امامت و حكومت حضرت مهدي (عليه السلام) در عصر ظهور و موقعيّت مردم در عصر آن حضرت را به خوبي ترسيم مي كنند تا با برنامه ريزي و زمينه سازي در راستاي اهداف آن آرمان ها، بشر هر چه زودتر به مقصد نهايي نائل گردد. پس در نتيجه بحث از آرمان هاي قيام وانقلاب حضرت مهدي (عليه السلام) بي فايده نبوده، بلكه الهام بخش و راهگشاي آينده است.

اين نويد همان گونه كه مرحوم شهيد مطهري مي فرمايد _ اركان و عناصر مختلفي دارد، از قبيل:

الف) فلسفي و جهاني، كه جزئي از جهان بيني اسلامي است، زيرا يكي از آرمان هاي بزرگ انقلاب حضرت مهدي (عليه السلام)رسيدن به عبادت به مفهوم عام يا عدالت به معناي وسيع آن است كه در بحثي مستقل به طور مفصّل به آن اشاره كرده ايم.

ب) فرهنگي تربيتي، كه براي بشر امروز مي تواند الگوي خوبي در راه رسيدن به آنها باشد.

ج) سياسي، كه با كاربردي كردن آن عناصر در مسائل سياسي و حكومتي امروز، مي تواند حكومت ها را زمينه ساز حكومت حضرت مهدي (عليه السلام)قرار دهد.

د) اقتصادي، كه با پياده كردن آن در حدّ امكان مي توان زمينه را براي رسيدن به رفاه كامل فراهم ساخت.

ه_)اجتماعي، كه بشر با در نظر گرفتن و در مقابل خود قرار دادن و در نتيجه كاربردي كردن آن عناصر مي تواند به مدينه فاضله مهدوي (عليه السلام)نزديك شود.

از همين رواست كه خداوند متعال در قرآن كريم در مواضع متعدد اشاره به پياده شدن آرمان هاي اسلامي در عصر ظهور دارد و مي فرمايد: " هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ " (1) .


1- توبه 9 آيه 31.

ص: 186

«او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

ايجاد روحيه اميد در سطح جامعه

اميد و آرزو

اميد و آرزو از ويژگي هاي انسان است كه در زمره فطريات بشر قرار دارد، زيرا هر دو نگاهي به آينده دارند و هنوز ثابت نشده كه در ميان جانداران، جانداري آينده نگر باشد. هم چنين دانسته نشده جانوراني كه لانه مي سازند و يا خوراك مي اندوزند، اين كار را از روي دانش و بينش انجام دهند، يا آن كه خودشان بدانند چه مي كنند. از اين روي مي توان گفت لانه سازي و خوراك اندوزي جانوران از روي غريزه است، پس اميد و آرزو و آينده نگري از ويژگي هاي انسان است و بس.

اميد و آرزو هر دو نمايانگر خواسته هاي بشر بوده و هر دو پيك سعادت و نويد خوشبختي اويند.

تفاوت اميد و آرزو در اين است كه اميد همراه عقل بشر است و خواسته اش خردمندانه و امكان پذير بوده و به محال تعلّق نمي پذيرد، اما آرزو چنين نيست و گاهي با عقل هماهنگ و زماني ناهماهنگ است و به محال ها تعلّق مي گيرد و تقاضاي هست شدنِ نشدني ها را دارد.

آرزومند مي نشيند و انتظار رسيدن به آرزويش را دارد و هرگز گامي به سوي مقصد بر نمي دارد، ولي اميدوار چنين نيست؛ در پي اميدش مي رود و هر گامي كه بر مي دارد به اميدي مي رسد، چون اميد اصلي به وجود آورنده اميدهاي فرعي است و هر يك از اينها كه محقّق شود پايه اي مي گيرد تا به سوي اميد بالاتر گامي بردارد. هنگامي كه اميد بيشتر و نيرومندتر شد، هدف و آرمان مي گردد و آرمان عقلايي و اميد خردمندانه هر دو با يكديگر همگام و همراه خواهند شد.

ضرورت اميد
اشاره

ضرورت اميد آن چنان روشن است كه دليلي نمي طلبد و بدون اميد لازم نيست

ص: 187

براي چيزي تلاش و تكاپو نمود؛ تا جايي كه نبايد براي سطرهاي بعدي كوشيد و چيزي نوشت.

رسول خدا مي فرمايد: «اگر اميد نبود، مادري فرزند خود را شير نمي داد و كسي درختي نمي كاشت.» (1) .

ولي اين امر حياتي مي تواند صورتي شرّ به خود بگيرد؛ اين همان شكلي است كه ما شرّ را تحمّل مي كنيم، به اين اميد كه خود از بين برود و مي گوييم، اميدوارم فردا بهتر شود» آه مي كشيم و به جاي آن كه اقدامي براي خلاص شدن از آن انجام دهيم دست روي دست مي گذاريم و به اميد فردا مي نشينيم. (2) .

در انديشه ديني، اميد فعّال ستوده شده و اميد منفعل و بي تلاش هرگز مطلوب نيست. امام علي (عليه السلام) اميدواري منفي را چنين به تصوير كشيده است:

«لاتكن ممن يرجو الآخرة بغير العمل، و يُرَجّي التوبة بطول الأمل. يقول في الدنيا بقول الزهدين، و يعمل فيها بعمل الراغبين و إن أُعطِي منها لم يشبع، و إن مُنِعَ منها لم يقنع. يَعْجِزُ عن شكر ما أوتي، و يبتغي الزيادة فيما بقي. ينهي و لاينتهي، و يأمر بما لايأتي. يحبّ الصالحين و لايعمل عَملهم، و يُبْغِض المذنبين و هو أحدهم. يكره الموت لكثرة ذنوبه، و يقيم علي ما يكره الموت من أجله. إن سقم ظلّ نادماً و إن صحّ أَمِنَ لاهياً، يُعجِبُ بنفسه إذا عُوفي، و يقنط اذا ابتُلي. إن أصابه بلاء دعا مضطرّاً، و إن ناله رخاء اعترض مغترّاً. تغلبه نفسه علي ما تظنّ، و ما لايغلبها علي ما يستيقن. يخاف علي غيره بأدني من ذنبه، و يرجو لنفسه بأكثر من عمله. إن استغني بَطِرَ و فُتِن، و إن افتقرقنط و وهن. يُقَصِّرُ إذا عمل، و يبالغ إذا سأل. ان عَرَضَتْ له شهوة أسلف المعصية و سوّف التوبة. إن عَرَتهُ محنة انفرج عن شرائط المِلّة يصف العبرة و لايعتبر، و يبالغ في الموعظة و لا يتّعظ فهو بالقول مدلّ، و من العمل مقّل. ينافس فيما يفتي، و يسامح فيما يبقي... (3) ؛ از كساني مباش كه بدون عمل اميد سعادتِ آخرت را دارند و توبه را با


1- نهج الفصاحه، ص 189، حديث 936.
2- تفكّر منفي، ص 148.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، رقم 150.

ص: 188

آرزوهاي دور و دراز تأخير مي اندازند. درباره دنيا همچون زاهدان سخن مي گويند، ولي همچون دنيا پرستان عمل مي كنند. هر گاه چيزي از دنيا به او برسد سير نشود و اگر نرسد قناعت كند. از شكر آنچه به او داده شده عاجز است، ولي باز هم فزوني مي طلبد. ديگران را از كار بد نهي مي كند، امّا خودش از كار بد باز نمي ايستد. ديگران را به چيزي امر مي كند كه خودش انجام نمي دهد. نيكان را دوست مي دارد، امّا عمل آنها را انجام نمي دهد. گنه كاران را دشمن مي دارد، امّا خودش يكي از آنهاست.

به خاطر زيادي گناهانش از مرگ بيزار است، امّا بر همان گناهان پايدار است. اگر بيمار شود پشيمان مي گردد و اگر تندرست گردد احساس امنيت مي كند و به لهو مي پردازد. به هنگام سلامت مغرور است و به هنگام گرفتاري نا اميد. اگر بلايي به او رسد خدا را به زاري مي خواند و اگر به آسايش رسد همچون مغروران از خدا روي برمي گرداند نفس او با گمان بر او غلبه مي كند، امّا در موضوعات يقيني مغلوب نفس مي شود. براي ديگران به كمترين گناهي مي ترسد، ولي براي خودش بيش از آنچه عمل كرده اميدوار است.

اگر بي نياز شود مغرور و مفتون مي گردد و اگر فقير شود نااميد و سست مي گردد. در عمل كوتاهي مي كند و در خواهش و خواستن مبالغه. هر گاه شهوتي بر او عارض شود گناه را جلو مي اندازد و توبه را تأخير و اگر محنتي به او رسد صبر و شكيبايي را به كلّي از دست مي دهد. عبرت آموختن را توصيف مي كند، ولي خود عبرت نمي گيرد. سخن بسيار مي گويد، اما عمل نمي كند. در گفتن، بسيار گفتار و در عمل اندك كردار در آنچه ناماندني است خود را بر ديگري پيش دارد و آنچه را ماندني است آسان شمارد...».

خداوند متعال مي فرمايد: " لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَلا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَلا نَصِيراً- وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلا يُظْلَمُونَ نَقِيراً ". (1) .

«كار، نه با آرزوي شما و نه آرزوي اهل كتاب است، هر كس كار بد كند كيفر آن را


1- نساء 4آيات 123 _ 124.

ص: 189

خواهد ديد و به جز خدا كسي را يار و ياور خود نخواهد يافت. هر كس از زن و مرد كارهاي شايسته انجام دهد در حالي كه ايمان داشته باشد وارد بهشت شده و به اندازه پوست سبك هسته خرما به آنان ستم نخواهد شد».

اقسام اميد

فردِ بشر اميدي دارد و اجتماع بشر اميدي. اميد فرد ويژه خود اوست و اميد اجتماع براي افرادي است كه در آن اجتماع شركت دارند. گاه اميد فرد براي اجتماع است و فردي در راه آرمان اجتماع مي كوشد. اين گونه افراد خدمت گزار بشرند.

اميد اجتماعي وقتي شدّت يافت هدف اجتماعي و آرمان بشري خواهد شد و همان طور كه اميد فرد خود به خود انجام شدني نيست و براي رسيدن به آن بايد در پي آن روان شد، اميد اجتماعي نيز چنين است؛ بايد كوشيد، رنج برد و مقاومت كرد تا بدان رسيد. از اين جاست كه عظمت مقام انبياء و اوليا شناخته مي شود، زيرا اين بزرگواران مي كوشند كه اجتماع بشري را به سوي آسايش و نيك بختي و سعادت رهنمون كنند.

اميد به آينده اي درخشان با عقيده مهدويت
اشاره

در طول تاريخ انقلاب هاي گوناگوني، از قبيل: فرهنگي، سياسي، اجتماعي و... صورت گرفته است، ولي اكثر اين انقلاب ها يا در شروع موفّق نبوده يا اين كه در بين راه با مشكلات فراواني مواجه شده و با دشمنان خود نتوانسته است دوام بياورد و قبل از رسيدن به اهداف و آرمان هاي خود شكست خورده است. انقلاب كردن آسان است و انسان ها هنگام انقلاب با شور و شوق و انرژي فراواني كه دارند مي توانند با دشمنانشان بجنگند و آنها را از حدّ و مرز خود بيرون كنند، اما اين شور و هيجان هميشگي نبوده و در صورت مواجهه با مشكلاتي كه دشمنان قسم خورده آن ملت فراهم كرده، دوام نمي آورند و در نتيجه در مقابل آنها تسليم مي شوند.

اسلام كه در مكتب تشيع تبلور يافته براي پركردن اين خلأ در جامعه خود طرح جديدي را پيش رويِ پيروان خود قرار داده كه با عمل كردن والتزام به آن هيچ گاه طعم

ص: 190

تلخ شكست و ناكامي را نخواهند چشيد.

تشيع دو عامل و سوژه مهمّي براي پيروزي جامعه خود دارد كه نه تنها توانسته با وجود دشمنان بسيار، خود را از گزند آنان حفظ نموده بلكه روز به روز پيشرفت كرده و حتي جوامع ديگر اسلامي را نيز از خواب غفلت بيدار نموده است. اين دو عامل عبارتند از فرهنگ عاشورا، و انتظار سبز:

فرهنگ عاشورا
اشاره

قيام حسيني و فرهنگ عاشورا كه جرقه خوبي براي بيداري ملت ها و انقلاب و ستيز آنها در برابر ظالمان است، زيرا با ملاحظه شعارهاي حسيني (عليه السلام) كه با حماسه و عاطفه همراه است، مانند: «هيهات منّا الذلّة» و «مثلي لا يبايع مثله»، «إنّي أُريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر» و غيره، بشر را نيرو بخشيده و در برابر ظالمان به حقوق ديگران و تحريف كنندگان اسلام ناب قيام خواهند كرد. ما الآن نمونه آن را در انقلاب ايران و جنگ ايران و عراق و حتي در كشورهاي اسلامي و غيراسلامي مي بينيم.

گاندي رهبر نهضت هند بر ضدّ استعمار انگلستان، مردم هندوستان را با اقتدا به قيام ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) از يوغ اسارت استعمارگران نجات داد.

ماربين، محقق آلماني مي گويد: «از جمله مسائل اجتماعي بسيار مهمّي كه موجب اميدواري و رستگاري شيعه است، اعتقاد به وجود حجت عصر و انتظار ظهور است». (1) .

پتروشفسكي، تاريخ دان و ايران شناس علوم شوروي سابق در اين زمينه مي نويسد: «چشم به راه مهدي بودن در عقايد مردمي كه نهضت هاي قرن سيزدهم را در ايران به پا داشتند مقام بلندي داشته است، ولي در قرن چهاردهم ميلادي اين عقيده راسخ تر و مشهودتر گشت». (2) .

كنفرانس تل آويو

در دسامبر 1984 (1365 ه_.ش) در دانشكده تاريخ دانشگاه تل آويو با همكاري مؤسسه مطالعاتي شيلوهه _ كه يك مؤسسه مطالعاتي غير انتفاعي و مرتبط با صهيونيسم


1- ماربين، سياست اسلام، فلسفه مذهب شيعه، ص 49 _ 50.
2- پتروشفسكي، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز.

ص: 191

است _ كنفرانسي با حضور سيصد شيعه شناس درجه يك جهان برگزار شد و در آن ظرف مدت سه روز سي مقاله ارائه شد و به قول مارتين كرامر، يكي از شيعه شناسان جهان كه دبير اين كنفرانس بود، هدف اصلي از برپايي اين كنفرانس، شناخت مفاهيم محوري در تمدن شيعه اثناعشري و بعد بالطبع شناسايي انقلاب اسلامي سال 57 در كشور ايران بود. شيعه شناسان برجسته اي در اين كنفرانس شركت داشتند، امثال: دانيل برومبرگ، ماروين زونيس، مايكل ام جي فيشر، برنارد لوييس و خود مارتين كرامر و ديگر شيعه شناسان و شرق شناسان.

مقالاتي كه در اين كنفرانس ارائه شد صد در صد تفصيلي، تحقيقي و مبتني بر پيچيده ترين متن تحقيق و عميق ترين روش ها در بررسي دين و مكتب و تمدن بود. در سخنراني مقدماتي اين كنفرانس _ كه آقاي «مارتين كرامر» ارائه كرد _ هدف اصلي شناسايي مفاهيم محوري در تمدن شيعه به دليل شناخت انقلاب اسلامي ذكر شد. در اين كنفرانس بعد از تحليل بسيار، دو مفهوم محوري بحث و بررسي و شناسايي شد. از ديد اين شيعه شناسان، مفهوم محوري اوّل: آن نگاه سرخي است كه شيعيان به صحراي كربلا دارند و قدر مسلّم، خون شيعه در قيام هاي متعدّد، مستقيماً مشروب شده از صحراي كربلا در سال 61 هجري است.

در اين كنفرانس مسائلي درباره امام حسين (عليه السلام) ذكر شد كه از آن جمله مقاله اي است با عنوان «تشيّع به روايت امام خميني». نويسندگان اين مقاله دو نفر به نام هاي: «مرو بن زونيس و دانيل برومبرك» بودند. در بخشي از اين دو مقاله آمده است: تأكيد بر شهادت در عقيده امام خميني، نشان مي دهد كه شهادت نقش مهم و ويژه اي در تشيّع ايفا مي كند. تفكّر سني به هيچ وجه با مفهوم شهادت بيگانه نيست، امّا اين مفهوم در اين تفكّر داراي مقام محوري نيست، زيرا اسلام سنّي از يك شخصيت مذهبي، مانند امام حسين (عليه السلام) كه در راه عقيده خود فدا شده باشد الهام نمي گيرد. امّا در تشيع اثناعشري موضوع شهادت امام حسين (عليه السلام) و تا حدّي شهادت ساير ائمه (عليهم السلام) محوري است. امام حسين (عليه السلام)با قرباني كردن جان خود در راه اسلام، تكليف نسل هاي بعدي شيعيان را مشخص كرده است. همه ساله در ماه محرّم و در روز عاشورا؛ يعني سالروز شهادت امام حسين (عليه السلام)با برگزاري مراسم

ص: 192

پرشور و شرح وقايع جان گداز كربلا خاطره شهادت او گرامي داشته مي شود. اين

موضوع به آيين هاي تشيع مضموني فوق العاده و احساسي مي بخشد.

در ميزگرد ديگري كه افرادي چون: ميشل فوكو، كلر برير، پيربلانشه _ كه دو نفر از روزنامه نگاران برجسته فرانسوي بودند _ حضور داشته، درباره قيام امام حسين (عليه السلام)و نقش آن در تمدن شيعي مطالبي بسيار ظريف بيان شد؛ از آن جمله كلر برير گفت: «در ايران تظاهرات، به معناي واقعي آن است و بهتر است از واژه شاهد استفاده كنيم. در ايران مردم از حسين حرف مي زنند، باري اين حسين كيست؟...». (1) .

انتظار سبز

دومين محور نگاه سبزي است كه شيعيان اثناعشري به آن توجه دارند؛ يعني امام زمان، حضرت مهدي موعود (عليه السلام)، امامي زنده و ناظر به اعمال و رفتار شيعيان، كمك كار و حافظ آنان در سطح كلّ.

مي دانيم كه هر قيام و نهضت ضد استبدادي و استكباري هر قدر در اصول و مباني خود راسخ تر باشد دشمنانش بيشتر و دشمني آنان شديدتر خواهد بود، لذا چه بسا به جهت سست شدن در عقيده به زانو در آمده و از مواضع اصولي عقب نشيني كنند. امّا در جامعه شيعي اين مشكل حلّ شدني است، زيرا جامعه شيعي با آن تمدن و نگاه سبزشان اميدوار به ظهورند و اين اعتقاد از جهت روانشناسي اثر عميقي در روحيه شيعيان مي گذارد. در كشور فلسطين، بزرگ ترين عامل انتفاضه و تحرك عليه اسرائيل غاصب؛ بهره گيري از فرهنگ عاشورا و الگوپذيري از قيام حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) است.

يكي از مبارزان فلسطيني به نام محمّد شحّاده كه مدّتي در زندان هاي اسرائيل به سر برده و الآن يكي از رهبران انتفاضه است، بعد از تحقيقات فراوان در مورد مكتب تشيع به حقّانيت آن اعتراف نموده است. او در مصاحبه اي به انگيزه استبصار خود و علل و عوامل پيروزي ملت فلسطين در مقابل استكبار و اسرائيل جنايت كار اشاره كرده مي گويد:

«أدعو أحرار العالم إلي الاقتداء بإمام الأحرار الحسين (عليه السلام)؛ من آزاد مردان را به


1- حسن بُلخاري، تهاجم يا تفاوت فرهنگي.

ص: 193

اقتدا به پيشواي آزاد مردان حسين (عليه السلام)دعوت مي كنم».

همو در جايي ديگر مي گويد: «فانّني كنت أتعاطف كثيراً مع مظلوميّة آل البيت (عليهم السلام)، و كان ثمة إحساس يعتريني بأنّ عليّ بن أبي طالب (عليه السلام) مظلوم حقّاً. و هذا الاحساس بالمظلوميّة بداء يتجذر و يزداد عمقاً كلّما اشتدّ علي ظلم الاحتلال؛ به راستي كه من در بسياري از مواقع عاطفه ام به جهت مظلوميّت اهل بيت (عليهم السلام) برانگيخته مي شود. هم چنين در خود احساس مي بينم كه در من عارض شده به اين كه علي بن ابي طالب (عليه السلام)حقّاً مظلوم بوده است و اين احساسي در وجودم روز به روز ريشه دارتر و عميق تر مي شود، هر مقدار كه ظلم اشغالگري بر ملّت فلسطين بيشتر مي شود...».

همو در جاي ديگر مي گويد: «للإمام قائم آل بيت النبوة عليه السلام بركات تحرّكنا و تعطينا الفعّالية الدائمة باتّجاه النصر و التحضير لفرحه القريب إن شاء الله، وأهتف بحضرته مناجياً و راجياً: يا مهدي أدركنا الآن؛ از جانب قائم اهل بيت نبوت (عليهم السلام)به ملت فلسطين بركاتي مي رسد كه _ انشاء الله تعالي _ ما را تحرّكي بخشيده و نيز انگيزه اي براي فعاليّت دائمي براي رسيدن به پيروزي و اميد براي آن در ما ايجاد خواهد نمود. من هر روز با او ارتباط برقرار كرده با او مناجات و نجوا مي كنم و به او عرضه مي دارم: اي مهدي! در اين موقعيّت حساس ما را در ياب».

وي در جاي ديگر از مصاحبه خود مي گويد:

«سأعمل نشر المذهب الإمامي في فلسطين، و أدعوالله يساعدني؛ به زودي براي نشر مذهب اماميه در فلسطين سعي خواهم كرد و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين راه مساعدت و ياري نمايد.»

و نيز مي گويد:

«انّني في مختلف المهرجانات الخطابية الّتي تقام في فلسطين، و التي اخطب فيها للآلاف من الناس أركّز كلماتي علي شخصيّات و مواقف و سيرة أهل بيت النبوي عليهم السلام، و هذا يسهم كثيراً في تغيير الصورة السائدة في المجتمع تجاههم صلوات الله عليهم حتّي يعرفوا قدرهم، و يقتدوا بهم، فيتحقّق النصر بإذن الله...؛ من در جشن هاي خطابه اي و جلساتي كه براي سخنراني در فلسطين تشكيل مي شود، در حالي

ص: 194

كه در آن جلسات هزاران نفر وجود دارند، محور اساسي در سخنانم را معرفي شخصيت ها و بيان موقف ها و سيره اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار مي دهم و در اين به نوبه خود سهم به سزايي در تحوّل ملت فلسطين و توجه آنها به اهل بيت (عليهم السلام) داشته است؛ تا اين كه آنها را شناخته و با پيروي از آنان به اذن خداوند به نصرت و ياري برسند.»

همو در قسمتي ديگر از مصاحبه اش مي فرمايد: «سأعمل _ اِن شاء الله _ علي نشر مذهب أهل البيت (عليهم السلام) أنا و جمع من إخواني المؤمنين راجياً من الله العليّ القدير أن ينشر هذا المذهب ليمهّد الطريق أمام قدوم مهدي آل محمد عجّل الله فرجه الشريف؛ (1) به زودي _ إن شاء الله _ من و جمعيتي از برادران مؤمن در نشر مذهب اهل بيت (عليهم السلام)خواهيم كوشيد با اميد از خداوند عليّ قدير كه اين مذهب را منتشر كرده تا زمينه را براي قدوم و تشريف فرمايي حضرت مهدي آل محمّد _ عجّل الله فرجه الشريف _ فراهم نمايد.

همانگونه كه گفته شد عامل ديگر در پيروزي تشيع و جامعه شيعي فرهنگ انتظار و اعتقاد به امام زمان حيّ و زنده است كه شيعه او را حاضر و ناظر بر اعمالش مي داند و در مواقع اضطرار به فرياد آنها خواهد رسيد. همه اديان و مكاتب و مذاهب اسلامي معتقد به آمدن منجي در آخر الزمان اند، ولي تنها مكتبي كه منجي را حيّ و حاضر در ميان خود مي داند «تشيّع» است. از همين رو نجات، مسئله اي زنده در جامعه شيعي است، بر خلاف ساير مذاهب اسلامي و اديان مكتب هاي ديگر.

بيشتر انقلاب ها و نهضت ها در ابتدا، شروع خوبي داشته اند، ولي از آن جهت كه ماهيّت انقلاب شان ظلم ستيزي و مبارزه فرهنگي يا سياسي بوده دشمنان در طول مدت بعد از پيروزي به مبارزه جدّي همه جانبه با آن نهضت پرداخته اند، لذا پس از مدّتي روحيّه يأس و نوميدي در آن ها حاكم شده و صحنه را خالي كرده و انقلاب به بوته فراموشي سپرده شده و تنها در صفحات تاريخ ثبت شده است. اما نهضت شيعي اين خلأ و مشكل را چاره جويي كرده، به اين صورت كه شيعه به امامي حيّ و حاضر معتقد است و با اميد به ظهور و قيام او به سر مي برد؛ لحظه شماري مي كند و با اين روحيه اميد تا به حال


1- المتحوّلون، مصاحبه با محمّد شحاده از رهبران مبارزان فلسسطيني.

ص: 195

توانسته است خود را زنده و شاداب نگه دارد و در مقابل تبليغات دشمنان و مبارزه آنها استقامت كرده و دوام آورد.

از همين رو غرب در برنامه ريزي هاي خود براي مبارزه با اسلام راستين به سراغ مسائل زيربنايي رفته و آنها را مورد هدف خود قرار داده است براي نمونه: برنامه هاي ويدئويي كه شركت هاي مختلف غربي بر ضد بنيادهاي اصيل اسلامي تهيّه مي كنند، مي بينيم كه از همه بيشتر مسئله مهدويت در اعتقاد شيعي را زير سؤال برده و برضدّ آن برنامه ريزي كرده و فيلم مي سازند.

هر زمان احتمال فرج است

در روايات اسلامي نه تنها اشاره اي به زمان دقيق ظهور منجي بشريت نشده بلكه تعيين كننده وقت آن نيز تكذيب شده است، لذا در روايتي آمده است: «كذب الوقّاتون». يكي از اسرار آن، شايد اين باشد كه بشر هميشه براي عصر ظهور آماده باشد؛ زيرا امكان دارد هر لحظه حضرتش ظهور كند و او را در تشكيل و پياده كردن حكومت عدل جهاني و توحيدي شركت دهد. از آن جا كه وقت تشكيل اين حكومت مشخّص نيست و هر لحظه مي تواند زمان ظهور باشد، لذا وظيفه ماست كه نظري به مباحث مهدويّت و ظهور كرده و خصوصيّات عصر ظهور و وظايف در آن عصر را بدانيم....

زمينه سازي براي ظهور

عصر ظهور و بر پايي حكومت عدل توحيدي جهاني و بر چيده شدن ظلم و بي عدالتي نه تنها خواسته انبياء و اوصياي الهي در طول تاريخ بشر بوده بلكه خواسته فطري بشر است.

از طرفي ديگر، رسيدن به اين حكومت و عصر شرايطي دارد كه بعضي از آنها به دست خود بشر حاصل مي گردد كه از آن جمله رسيدن بشر نه تكامل همه جانبه است، لذا بر ماست كه آرمان هاي اصيل اسلامي را در عصر ظهور بدانيم تا بتوانيم هر چه بهتر در نزديك شدن آن سهيم بوده و زمينه ساز ظهور آن حضرت باشيم.

ص: 196

امام صادق (عليه السلام) در حديثي مي فرمايد: «ليعدّنّ أحدكم لخروج القائم و لو سهماً، فإنّ الله إذا علم ذلك من نيّته رجوت لأن ينسي في عمره حتّي يدركه و يكون من أعوانه و انصاره؛ (1) بايد هر كدام از شما براي خروج قائم آمادگي پيدا كند، اگر چه با تهيه كردن يك تبر باشد، زيرا وقتي خداوند مي بيند كسي به نيّت ياري مهدي (عليه السلام) اسلحه تهيه كرده، اميد است كه عمرش را دراز كند، تا ظهورش را درك نمايد و از يارانش باشد.»

در روايت ديگري آمده است كه راوي به امام باقر (عليه السلام) عرض كرد: إنّهم يقولون: إنّ المهدي لوقام لاستقامت له الأمور عفواً، و لايهريق محجة دم، فقال: كلاّ، والذي نفسي بيده لو استقامت لأحد عفواً لاستقامت لرسول الله (صلي الله عليه وآله) حين أدميت رباعية و شبّح في وجهه، كلاّ والذي نفسي بيده حتّي نمسح نحن و أنتم العراق والعلق، ثم مسح بجبهته؛ (2) رواي مي گويد به خدمت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم: مردم مي گويند چون مهدي (عليه السلام)قيام كند، كارها خود به خود درست مي شود به اندازه حجامتي خون نمي ريزد؛ فرمود: هرگز چنين نيست به خداي جان آفرين سوگند! اگر قرار بود كار براي كسي خود به خود درست شود براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) درست مي شد، هنگامي كه دندانش شكست صورتش شكافت. هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود به خداي جهان آفرين سوگند! كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم؛ آن گاه به پيشاني خود دست كشيد».

ضرورت معرفت امام زمان

بحث از مهدويّت در اسلام، از اموري نيست كه مربوط به آينده بشر باشد تا اشكال نخست مطرح شود، بلكه بحث از امامت و مهدويت اين است كه در هر زماني بايد امام معصومي باشد خواه حاضر و مشهور و خواه غايب و پنهان تا حجت ها و بيّنات خداوند باطل نگردد؛ از همين رو در روايات اسلامي مي خوانيم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من


1- بحار الانوار، ج 52، ص 366.
2- همان، ج 52، ص 358.

ص: 197

مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛ (1) هر كس بميرد و پيشواي زمانش را

نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است.»

بحث از امامت و مهدويت، بحث از غيبت و فلسفه آن و آثار و بركات وجود امام در اين عصر است. بحث از امامت و مهدويت در اين زمان، بحث از كيفيت و چگونگي ارتباط انسان با امام خود در اين عصر است. بحث از امامت و مهدويت، بحث از وظايف و تكاليف شيعه در عصر غيبت است...

تقريب بين مذاهب و اديان

اشاره

از آن جا كه اعتقاد به نجات بشر در آينده اي نه چندان دور از باورهاي فطري تمام صاحبان اديان و مذاهب بلكه كلّ بشر است، لذا اين موضوع بستر مناسبي براي گفت و گو است تا از اين طريق به زندگي مسالمت آميز بين انسان ها برسيم.

مسئله اعتقاد به نجات بشر از ظلم و بي عدالتي و تبعيض، پيروزي حق و عدالت بر باطل و بي عدالتي و گسترش حكومت الهي كم و بيش مورد اتفاق بين تمام مكتب ها و ملت ها خصوصاً اديان الهي است، هر چند در خصوصيات و مصداق آن اختلافاتي وجود دارد. امّا آنچه مورد اتفاق است اعتقاد به اصل قضيه است كه بشر روزي روي خوش و سعادت را در پايان تاريخ خود خواهد ديد و در مورد اختلاف جزئي نيز مي توان از راه هايي به حلّ آنها پرداخت.

مهدويت از ديدگاه اهل سنت

دكتر محمّد احمد اسماعيل مقدّم در كتاب المهديّ وفقه أشراط الساعة در جواب اشكالي از بحث مهدويت و اين كه چه ثمره اي بر آن مترتب مي شود، به نكاتي پرداخته كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ تصديق و اعتقاد به اين امور علمي خبري كه از آن به «جانب نظري دين» تعبير


1- شرح مقاصد، ج 5، ص 239.

ص: 198

مي كنيم و وحي نيز از آن خبر داده واجب است، زيرا اين مسائل اصل دين و خالص اسلام و جوهر توحيد است...؛

2 _ ايمان به اين امور از لوازم شهادت به رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است؛

3 _ تصديق اين امور از مستلزمات ايمان به روز قيامت است، زيرا از جمله علائم قيامت خروج مهدي (عليه السلام) است كه قبل از برپايي قيامت تحقق خواهد يافت و همان گونه كه اعتقاد به معاد و برپايي قيامت لازم هست، اعتقاد به علائم آن نيز واجب است.

شيخ ناصرالدين الباني وهابي مي گويد: «عقيده به خروج مهدي (عليه السلام) عقيده اي است ثابت و متواتر كه از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) رسيده و ايمان به آن واجب است، زيرا اين عقيده از امور غيبي است كه ايمان به آن از صفات متقين در قرآن شمرده شده است...». (1) .

هم چنين عبدالمحسن بن حمد عباد استاد دانشگاه مدينه منوّره مي گويد: «تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت در زمره ايمان به رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) است، زيرا از آثار ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) تصديق او در اموري است كه به آن خبر داده و داخل در ايمان به غيبي است كه خداوند متعال مؤمنان را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... " (2) ؛ الف، لام، ميم، اين است كتابي كه در حقانيت آن هيچ ترديدي نيست [و ] مايه هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان دارند...» (3).

4 _ تصديق به خروج مهدي (عليه السلام) داخل در ايمان به قَدرِ الهي است، زيرا علم خلق به مقدّرات الهي از دو طريق است: يكي وقوع شيء و ديگري اخبار از جريانهاي گذشته يا واقعه اي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد... (4) .


1- مجله تمدن اسلامي، شماره 22، ص 643.
2- بقره 2 آيات 1 _ 3.
3- مجله جامعه اسلاميه، شماره 3.
4- المهدي عليه السلام و فقه اشراط الساعة، ص 163 _ 166.

ص: 199

مهدويت؛ عامل وحدت

اشاره

خداوند متعال در قرآن كريم بر موضوع وحدت و اتحاد گروه ها و فرقه هاي مختلف امت اسلامي تأكيد فراوان كرده و مي فرمايد:

" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ "؛ (1) «به راستي مومنان برادران يكديگرند».

و نيز مي فرمايد:

" وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ "؛ (2) «و هرگز راه اختلاف و تنازع كه موجب تفرقه در اسلام است نپوييد كه در اثر تفرقه ترسو و ضعيف شده، قدرت شما نابود خواهد شد».

و نيز مي فرمايد:

" وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا "؛ (3) «همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد».

در ميان جوامع اسلامي بعضي اعتقادات وجود دارد كه مي تواند محور خوبي براي وحدت در بين جامعه باشد يكي از آنها مودت و دوستي اهل بيت (عليه السلام) و ديگري اعتقاد به مهدي منتظر است. اعتقاد به منجي را مي توان زمينه و بستر مناسبي براي گفت گو و


1- حجرات 49 آيه 10.
2- انفال 8، آيه 46.
3- آل عمران 3، آيه 103.

ص: 200

تقريب بين اديان دانست؛ زيرا اديان و مكاتب و ملت ها هر يك به نوعي معتقد به ظهور منجي براي عالم بشريت در آخر الزمان اند؛ هر چند در كيفيت و چگونگي آن با يكديگر اختلاف دارند. ما در اين مقاله يكي از محورهاي وحدت بين امت اسلامي، يعني بحث از مهدويت بين مسلمانان و موارد اتفاق را بررسي مي كنيم اميدواريم كه اين بحث وسيله اي براي تأليف قلوب مسلمانان باشد.

موارد اتفاق

اشاره

در زمينه مهدويت مسائل و مواردي بين شيعه و اهل سنت اتفاقي است. ما ضمن اشاره به اين موارد، براي هر كدام شاهدي از روايات فريقين يا كلمات علماي هر دو فرقه خواهيم آورد. و از آنجا كه روايات در مصادر حديثي مورد اتفاق و قبول اهل سنت است، لذا به عنوان نظر مذاهب اسلامي از آن ياد مي شود.

اتفاق بر اصل قضيه
اشاره

يكي از موارد اتفاق بين شيعه و سني در قضيه مهدويت اتفاق بر اصل آن قضيّه است. امت اسلامي _ مگر عده قليلي از غربزدگان و روشنفكرنمايان مثل احمد امين مصري و شاگردانش _ بر اين مسئله اتفاق دارند كه در آخر الزمان شخصي به نام مهدي، از ذريه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)، از اولاد حضرت زهرا (عليها السلام)، ظهور كرده، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و....

عمده علت تأكيد بر اين اعتقاد، وجود تعداد بسيار و در حد تواتر روايات صحيح در باره اين قضيه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت عصمت و طهارت در كتاب هاي حديثي مسلمين است. معلوم است هر قضيه اي كه به حد تواتر برسد از دايره شك و ظن خارج مي شود و انسان را به يقين مي رساند. همان گونه كه در علم حديث و اصول به آن اشاره شده، حديث متواتر احتياج به بررسي سندي ندارد؛ زيرا از راه تراكم احتمالات مي تواند انسان را به يقين برساند. (1) .


1- ر. ك: بحث خبر متواتر، حلقات شهيد صدر ره.

ص: 201

سخنان عالمان شيعه

1. شهيد صدر (رحمه الله)

مرحوم علامه شهيد صدر مي فرمايد:

«ان فكرة المهدي (عج) بوصفة القائد المنتظر لتغيير العالم الي الأفضل قد جاء في أحاديث الرسول الأعظم عموماً و في روايات ائمة اهل البيت (عليهم السلام)خصوصاً. و أكدت في نصوص كثيرة بدرجة لايمكن ان يرقي إليها الشك. و قد أحصي أربعمأة حديث عن النبي (صلي الله عليه وآله) من طرق إخواننا اهل السنة، كما أحصي مجموع الأخبار الواردة في الإمام المهدي (عليه السلام) من طرق الشيعة والسنة، فكان أكثر من ستة آلاف رواية. و هذا رقم إحصائي كبير لايتوفر نظيره في كثير من قضايا الاسلام البديهية التي لايشك فيها مسلم عادة»؛ (1) .

«به راستي اعتقاد به حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان پيشواي منتظر براي تغيير جهان به جهاني بهتر، در احاديث پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله) به طور عموم و به ويژه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمد است. در روايات فراوان به حدي به اين مسئله تأكيد شده كه جاي هيچ شكي براي انسان باقي نمي گذارد. و تنها از طريق برادران اهل سنت، حدود چهارصد روايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره حضرت مهدي (عليه السلام) احصا و شماره شده است؛ همان گونه كه مجموعه روايات مهدويت كه از طريق شيعه و سني رسيده و احصا شده، بيش از شش هزار روايت برآورده شده است؛ و اين، رقم بزرگي است كه در بسياري از قضاياي اسلامي بديهي براي آن نظيري نيست؛ قضايايي كه معمولاً مسلمانان در آن ترديد نمي كنند.»

2. شيخ محمد رضا مظفر (رحمه الله)

او مي گويد:

«انّ البشّارة بظهور (المهدي) من ولد فاطمه في آخر الزمان ليملأ الارض


1- بحث حول المهدي، ص 63 _ 64.

ص: 202

قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً ثابتة عن النبي (صلي الله عليه وآله) بالتواتر و سجلها المسلمون جميعاً فيما رووه من الحديث عنه علي اختلاف مشاربهم.

و ليست هي بالفكرة المستحدثة عند الشيعة، دفع اليها انتشار الظلم و الجور فحملوا بظهور من يطهر الارض من رجس الظلم، كما يريد ان يصورها بعض المغالطين غير المنصفين و لولا ثبوت فكرة المهدي (عليه السلام) عن النبي علي وجه عرفها جميع المسلمين و تنبعث في نفوسهم و اعتقدواها لما كان يتمكّن مدّعو المهدية في القرون الاول كالكيسانية و العباسيين و جملة من العلويين و غيرهم من خدعة الناس و استغلال هذه العقيدة فيهم طلباً للملك و السلطان، فجعلوا ادعائهم المهدية الكاذبة طريقاً للتأثير علي العامة، و بثّ نفوذهم عليهم. (1) .

مسئله بشارت به ظهور مهدي (عليه السلام) از اولاد فاطمه زهرا (عليها السلام)در آخر الزمان و اينكه زمين را پر از عدل و داد مي كند بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده باشد، از مسائلي است كه به طور متواتر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيده است و مسلمانان نيز در كتابهاي روايي خود آنها را نقل كرده اند. اعتقاد به مهدي، عقيده جديد نزد شيعه اماميه نيست كه به جهت انتشار ظلم و جور به آن روي آورده و به ظهور كسي كه زمين را از پليدي ظلم پاك كند معتقد شده باشند. عده اي غيرمنصف درصدد ارائه تصويري اين گونه از قضيه مهدويت اند. اگر قضيه مهدويت كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيده است نزد جميع مسلمين ثابت نبود و در نفوس آنها رسوخ پيدا نكرده بود، هرگز مدعيان مهدويت، همانند كيسانيه و عباسيين و جماعتي از علويين و ديگران، نمي توانستند در طول قرن ها براي رسيدن به ملك و سلطنت، مردم را فريب دهند و با مستمسك كردن اين عقيده، ادعاي مهدويت نمايند. اينان توانستند از راه دورغين مهدويت راهي براي تأثير در عموم مردم پيدا كنند و از اين طريق نفوذ خود را در ميان مردم توسعه دهند.


1- عقائد الامامية، ص 77.

ص: 203

كلمات علماي اهل سنت

1. حافظ ابن حجر عسقلاني

او مي گويد:

«تواترت الاخبار بأنّ المهدي من هذه الأمة و أن عيسي بن مريم سينزل و يصلي خلفه؛ (1) .

اخبار به حد تواتر دلالت دارد بر اينكه مهدي از اين امت (اسلام) است و به راستي عيسي بن مريم از آسمان فرود مي آيد و پشت سر او به نماز مي ايستد.»

2. قاضي شوكاني

او مي گويد:

«و هي متواترة بلاشك و شبهة، بل يصدق وصف التواتر علي ما دونها علي جميع الاصطلاحات المحررة في الأصول؛ (2) .

احاديث مهدي بدون شك و شبهه متواتر است، بلكه عنوان تواتر بر كمتر از اين مقدار از اين احاديث نيز صدق مي كند؛ آن هم با تمام اصطلاحاتي كه در علم اصول در رابطه با تواتر و خبر متواتر آمده است.»

3. ابن حجر هيتمي

او مي گويد:

«و الأحاديث التي جاء فيها ذكر ظهور المهدي (عليه السلام) كثيرة متواترة؛ (3) احاديثي كه در آن اشاره به ظهور مهدي است بسيار زياد و به حد تواتر است.»


1- فتح الباري، ج 5، ص 362.
2- ابراز الوهم المكنون، ص 4، به نقل از رساله التوضيح شوكاني.
3- صواعق المحرقه، ج 2، ص 211.

ص: 204

4. علامه مناوي

او مي گويد:

«اخبار المهدي كثيرة شهيرة أفردها غير واحد في التأليف؛ (1) اخبار مهدي زياد و مشهور است؛ به حدي كه جماعتي درباره اين احاديث تأليفات مستقلي دارند.»

5. تفتازاني

او مي گويد:

«مما يلحق بباب الامامة خروج المهدي (عليه السلام) و نزول عيسي و هما من اشراط الساعة و قد وردت في هذا الباب أخبار صحاح؛ (2) از جمله اموري كه ملحق به باب امامت مي شود خروج مهدي و نزول عيسي است، كه اين دو از علائم قيامت است و در اين باره خبرهاي صحيحي رسيده است.»

6. قرماني دمشقي

او مي گويد:

«اتفق العلماء علي أنّ المهدي هو القائم في آخر الزمان، و قد تعاضدت الأخبار علي ظهوره و تظاهرت الروايات علي اشراق نوره و ستسفر ظلمة الليالي و الأيام بسفوره و تنجلي برؤيته الظلم انجلاء الصبح عن ديجوره و يسير عدله في الآفاق فيكون أضوء من البدر في مسيره؛ (3) علما بر اين امر اتفاق كرده اند كه مهدي همان قيام كننده در آخرالزمان است و اخبار ظهور آن حضرت (عليه السلام) يكديگر را تأييد مي كنند و روايات بر اشراق نورش دلالت دارند، و به زودي ظلمت و تاريكي شبها و روزها به روشنايي وجود او منوّر خواهد شد و


1- فيض القدير، ذيل حديث 9245.
2- شرح مقاصد، ج 2، ص 62.
3- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 463.

ص: 205

تاريكي ها به رؤيت و ديدار او همانند بيرون آمدن صبح از ظلمت شب از ميان خواهد رفت. عدل او در افق ها سير خواهد كرد و پر نورتر از ماه منير در مسيرش خواهد بود.»

7. مباركفوري

او مي گويد:

«واعلم أنّ المشهور بين الكافة من أهل الاسلام علي ممر الأعصار انّه لابد في آخرالزمان من ظهور رجل من أهل البيت يويّد الدين و يظهر العدل و يتبعه المسلمون و يستولي علي الممالك الاسلامية و يسمي بالمهدي؛ (1) .

بدان كه مشهور بين تمام مسلمانان در طول زمان ها اين است كه به طور حتم در آخرالزمان شخصي از اهل بيت (عليهم السلام) ظهور خواهد كرد كه دين را تأييد كرده، عدل را ميان جامعه ظاهر مي كند و مسلمانان به دنبال او مي روند و او بر ممالك اسلامي سلطه پيدا خواهد نمود. و او مهدي ناميده مي شود.».

شبيه اين عبارت نيز از شيخ منصور علي ناصف رسيده است. (2) به همين مضمون در كلمات بزرگاني ديگر از علماي اهل سنت نيز مطالبي مي يابيم كه موارد ذيل از آن جمله است:

8. برزنجي، الإشاعة لأشارط الساعة، ص 87.

9.ابن تيميه حراني، منهاج السنة النبوية، ج 4، ص 211.

10. سيد احمد زيني دحلان، الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 322.

11. أبوالأعلي مودودي، البيات، ص 116.

12. أبوطيب قنوجي، الاذاعة، ص 53.

13. دكتر عبدالعليم عبدالعظيم بستوي، المهدي المنتظر في الأحاديث


1- تحفة الاحوذي بشرح جامع الترمذي، مباركفوري، شرح حديث 2331.
2- التاج الجامع للأصول، ج 5، ص 310.

ص: 206

الصحيحة، ص 360.

14. شيخ عبدالمحسن بن حمد العباد، عقيدة أهل السنة و الأثر في المهدي المنتظر.

15. شيخ عبدالعزيز بن باز، مجله جامعة الاسلامية.

اتفاق بر وجوب اعتقاد به امر مهدي
اشاره

قضيه امام مهدي (عليه السلام) از امور غيبي است كه از طريق وحي به آن خبر داده شده است. قرآن كريم به صراحت بر اين نكته تأكيد دارد كه يكي از علائم و نشانه هاي پرهيزكاران ايمان به غيب است. خداوند متعال مي فرمايد: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ "؛ (1) «الم در آن كتاب شكي نيست، براي متقين مايه هدايت و رستگاري است. متقين كساني اند كه ايمان به غيب دارند....».

خروج امام زمان (عليه السلام) در آخرالزمان از امور غيبي است كه در مصادر اسلامي به آن اشاره صريح و بليغ شده است. لذا بر ما واجب است كه براي وارد شدن در جرگه مؤمنين به آن ايمان آوريم؛ زيرا حد فاصل بين جامعه مؤمنان كه به رسالتهاي الهي اعتقاد دارند و جوامع مادّي كه به اين گونه امور اعتقادي ندارند، ايمان به غيب و ماوراي طبيعت و شهود است.

به همين دليل، جماعتي از علماي شيعه و اهل سنت بر لزوم اعتقاد به خروج حضرت مهدي (عليه السلام) استدلال نموده اند كه به بعضي از سخنان آنان اشاره مي كنيم.

نقل سخنان علماي شيعه

مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) بعد از بحث درباره وجوب اعتقاد و ايمان به قيام حضرت حجت (عليه السلام) و نقل روايات متعدد در اين موضوع و انطباق «ايمان به غيب» كه يكي از صفات متقين در سوره بقره شمرده شده، بر يكي از مصاديق بارزش، يعني ايمان به ظهور


1- بقره 2 آيه 1 _ 3.

ص: 207

حضرت مهدي (عليه السلام)، مي فرمايد:

«ولايكون الايمان صحيحاً من مؤمن إلاّ من بعد علمه بحال من يومن به، كما قال الله تبارك و تعالي: " إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ". (1) فلم يوجب لهم صحة ما يشهدون به الا من بعد علمهم. ثم كذلك لن ينفع ايمان من آمن بالمهدي القائم (عليه السلام) حتي يكون عارفاً بشانه في حال غيبته؛ (2) .

ايمان از شخص مؤمن به آن حضرت (عليه السلام) بدون علم به حال امام زمان (عليه السلام) صحيح نخواهد بود، همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: «الا من شهد بالحق و هم يعلمون؛ مگر كساني كه شهادت به حق دادند در حالي كه مي دانند. گواهي شهادت دهندگان به حق صحيح واقع نمي شود مگر بعد از اين علم. مسئله امام زمان (عليه السلام) نيز چنين است؛ زيرا ايمان كسي كه به قضيه مهدويت اعتقاد دارد به او نفعي نمي رساند مگر در صورتي كه عارف به شأن آن حضرت (عليه السلام) در زمان غيبت باشد».

به همين سبب در روايات شيعه و سني مشاهده مي كنيم كه منكر خروج مهدي (عليه السلام)كافر شمرده شده است. جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه مي فرمود:

«من أنكر خروج المهدي فقد كفر بما أنزل علي محمد، و من أنكر نزول عيسي فقد كفر و من أنكر خروج الدجال فقد كفر. فإنّ جبرئيل (عليه السلام) أخبرني بأنّ الله عزوجل يقول: «من لم يؤمن بالقدر خيره و شرّه فليأخذ رباً غيري» (3) .

كسي كه منكر خروج مهدي است، به آنچه بر محمد (صلي الله عليه وآله) نازل شده كافر گرديده است و كسي كه منكر نزول عيسي است كافر است. كسي كه منكر خروج دجال


1- زخرف 1،آيه 86.
2- كمال الدين،ج 1،ص 19.
3- فرائد السمطين، ج 2، ص 234 باب 61؛ الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 83، الاذاعة، ص 137؛ عقدالدرر، ص157.

ص: 208

است كافر است. به راستي جبرئيل به من خبر داد كه خداوند متعال مي فرمايد: هر كس كه ايمان به قدر _ چه خير آن و چه شر آن _ نداشته باشد، بايد پروردگاري غير از من را بر گزيند.»

در روايتي از امام صادق (عليه السلام) در تفسير قول خداوند متعال: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ " مي خوانيم كه آن حضرت فرمود: «متقين شيعيان علي (عليه السلام)هستند و غيب نيز همان حجت غائب است، يعني مهدي منتظر. (1).

در روايتي امام صادق (عليه السلام) يكي از مصاديق غيب را خروج مهدي (عليه السلام) در آخرالزمان ذكر مي كند.

نقل عبارات علماي اهل سنت

1 _ احمد بن محمد بن صديق مي گويد:

«...فالايمان بخروجه واجب و اعتقاد ظهوره تصديقاً لخبر الرسول محتم لازب كما هو مدون في عقائد أهل السنة و الجماعة من سائر المذاهب و مقرر في دفاتر علماء الامة علي اختلاف طبقاتها و المراتب...»؛ (2) ايمان به

خروج مهدي واجب، و اعتقاد به ظهور او به جهت تصديق خبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) حتمي و ثابت است، همان گونه كه در عقايد اهل سنت و جماعت از جميع مذاهب اسلامي تدوين شده و نيز در دفاتر علماي امت با اختلاف طبقات و مراتب آنان تقرير گرديده است.»

2 _ سفاريني حنبلي مي گويد:

«فالايمان بخروج المهدي واجب كما هو مقرر عند أهل العلم و مدوّن في


1- كمال الدين، ج 2، ص 34.
2- ابراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون، ص 433 _ 436.

ص: 209

عقائد أهل السنة و الجماعة؛ (1) ايمان به خروج مهدي واجب است، همان گونه كه نزد اهل علم تقرير يافته و در عقائد اهل سنت و جماعت تدوين شده است.»

3 _ شيخ ناصرالدين الباني وهابي مي گويد:

«إنّ عقيدة خروج المهدي ثابتة متواترة عنه (صلي الله عليه وآله) يجب الايمان بها؛ لأنّها من امور الغيب و الايمان بها صفات المتقين كما قال " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ " إن انكارها لايصدر إلاّ من جاهل مكابر. أسأل الله تعالي أن يتوفانا علي الايمان بها و بكل ما صحّ في الكتاب و السنة؛ (2) همانا عقيده به خروج مهدي عقيده اي است ثابت و متواتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) كه ايمان به آن واجب است؛ زيرا اين عقيده از امور غيب است كه ايمان به آن در قرآن كريم از صفات پرهيزكاران شمرده شده است. خداوند مي فرمايد: «اين كتاب، شك در آن نيست (و) راهنماي پرهيزكاران است. آن كساني كه به جهان غيب ايمان آوردند. همانا، انكار اين عقيده، جز از فرد جاهل زورگو صادر نمي گردد. از خداوند متعال مي طلبم كه ما را بر ايمان به اين عقيده و به هر امري كه به طور صحيح از كتاب و سنت ثابت شده بميراند.».

4 _ استاد عبدالمحسن بن حمد العباد وهابي مي گويد:

«و التصديق بها داخل في الايمان بأنّ محمداً رسول الله (صلي الله عليه وآله)؛ لأنّ من الايمان به تصديقه فيما أخبره، و داخل في الايمان بالغيب الذي امتدح الله المومنين به بقوله: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ "؛(3) تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت، داخل در ايمان به رسالت پيامبر


1- الاذاعة، ص 146.
2- مجله التمدن الاسلامي، شماره 22، ص 643، چاپ دمشق.
3- مجله الجماعه الاسلاميه، سال نخست شماره 3، ذيقعده 1388، چاپ حجاز.

ص: 210

اكرم (صلي الله عليه وآله)است؛ زيرا از آثار ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) تصديق اوست در اموري كه به آنها خبر داده و نيز داخل در ايمان به غيبي است كه خداوند متعال مؤمنين را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آنجا كه مي فرمايد:«اين كتاب، شك در آن نيست (و) راهنماي پرهيزكاران است؛ آنان كه به غيب ايمان دارند و...»

اتفاق بر فراگير بودن دعوت و حكومت او

يكي ديگر از موارد اتفاق در قضيه مهدويت، اتفاق بر فراگير بودن دعوت و حكومت جهاني آن حضرت (عليه السلام) است. آيات و روايات بسياري بر اين مسئله دلالت دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف _ دولت جهاني در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

" وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ " (1) ؛

«ما بعد ار تورات در زبور داوود نوشتيم كه يقيناً بندگان نيكوكار من زمين را وارث و متصرف خواهند شد.»

و نيز در آيه ديگر مي فرمايد:

" وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ؛ (2) .

خداوند به كساني كه از شما بندگان كه (آنان را به خدا و حجت عصر) ايمان

آورند و نيكوكار گردند وعده فرموده است كه (در ظهور امام زمان) در زمين خلافت دهد.»

و نيز در جايي ديگر مي فرمايد:


1- انبياء 21، آيه105.
2- نور، 24، آيه 55.

ص: 211

" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ "؛ (1) «او خدايي است كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان جهان تسلط و برتري دهد.»

ب) دولت جهاني در روايات

1_ حاكم نيشابوري به سندش از ابوسعيدخدري نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

«تملأ الأرض جوراً و ظلماً فيخرج رجل من عترتي يملك الأرض سبعاً أو تسعاً فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً؛ (2) زمين پر از ستم و ظلم مي شود، در اين هنگام شخصي از عترتم خروج مي كند و مدت هفت يا نه روز مالك كل زمين خواهد شد و در اين هنگام زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.»

2 _ و نيز احمد بن حنبل به سندش از ابو سعيد خدري نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

«لا تقوم الساعة حتي تملا الارض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (3) قيامت بر پا نمي شود تا اين كه زمين پر از عدل و داد شود. فرمود: آن هنگام مردي از عترتم از اهل بيتم خروج كرده، زمين را پر از عدل و داد مي كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است.»

3 _ امام باقر (عليه السلام) فرمود:

«يملك القائم ثلاث مائة سنة و يزداد تسعاً كما لبث أهل الكهف في كهفهم؛


1- توبه، 9، آيه 33.
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 558؛ مسند احمد، ج 2، ص 38.
3- مسنداحمد، ج 3، ص 17؛ سنن ابي داود، ج 4، ص 152.

ص: 212

يملأ الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً فيفتح الله له شرق الأرض و غربها. و يقتل الناس حتي لايبقي إلاّ دين محمد. و يسير بسيرة سليمان بن داود و يدعو الشمس والقمر فيجيبانه و تطوي له الارض و يوحي اليه فيعمل بالوحي بأمرالله؛ (1) امام قائم 309 سال مالك زمين شده در آن حكومت

مي كند همان مقدار كه اهل كهف در غارشان درنگ كردند. آن گاه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد؛ آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است. پس خداوند براي او شرق و غرب عالم را فتح مي كند. او مردم را مي كشد تا تنها دين محمد (اسلام) بر روي زمين باقي بماند او به سيره سليمان بن داود عمل مي كند، خورشيد و ماه را مي خواند و آن دو نيز او را اجابت مي كنند. زمين براي او به چرخش در مي آيد و بر او وحي مي گردد و او نيز به امر خدا به وحي عمل مي كند.»

اتفاق بر اين كه مهدي از اهل بيت پيامبر است

با ملاحظه رواياتي كه از طريق شيعه و سني به دست ما رسيده است پي مي بريم كه يكي ديگر از موارد اتفاقي بين اين دو فرقه در قضيه مهدويت، اتفاق در اين است كه مهدي موعود از اهل بيت و ذريه رسول گرامي اسلام است اينك به بعضي از روايات اين باب اشاره مي كنيم:

1 _ «روي سعيد بن مسيب قال: كنّا عند أمّ سلمة فتذاكرنا المهدي فقالت: سمعت رسول الله (صلي الله عليه وآله)يقول: المهدي من عترتي من ولد فاطمة؛ (2) سعيد بن مسيّب مي گويد: نزد امّ سلمه بوديم كه سخن از مهدي به ميان آمد. ام سلمه فرمود: از رسول خدا شنيديم كه مي فرمود: مهدي از عترتم از اولاد فاطمه است.»

2 _ و نيز از ابوسعيد خدري روايت شده كه رسول خدا فرمود:


1- بحار الانوار، ج 52، ص 390، باب 27، حديث 212؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 584.
2- سنن ابن ماجة، ج 2، حديث 4086؛ تاريخ بخاري، ج 3، ص 346.

ص: 213

«لاتقوم الساعة حتي تملأ الأرض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي أو من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (1) قيامت برپا نمي شود تا اين كه زمين پر از ظلم و جور شده باشد. فرمود: سپس مردي از عترتم يا از اهل بيتم قيام مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي نمايد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».

3 _ امام باقر (عليه السلام)مي فرمايد:

«المهدي رجل من ولد فاطمة؛ (2) مهدي مردي از اولاد فاطمه است.»

4 _ ترمذي به سند خود از پيامبر اكرم نقل كرده است:

«يلي رجل من أهل بيتي يواطي اسمه اسمي؛ (3) شخصي از اهل بيتم متولي كل زمين خواهد شد كه نام او همنام من است.»

اتفاق بر اين كه لقب او «مهدي» است

براي امام زمان (عليه السلام) القاب و عناوين متعددي در روايات ذكر شده است ولي يكي از القابي كه مورد اتفاق بين شيعه و سني است، لقب «مهدي» است. اينك به بعضي از روايات اشاره مي كنيم:

1. حاكم نيشابوري به سند خود از ابي سعيد خدري نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

المهدي منّا أهل البيت...؛ (4) مهدي از ما اهل بيت است.»


1- مسند احمد، ج 3، ص 36؛ مسند ابي يعلي، ج 2، ص 274، حديث 987؛ صحيح بن حبان، ج 8، ص 290 _ 291، حديث 6874؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 557.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 43، حديث 32.
3- جامع ترمذي، ج4، ص 505؛ مسند احمد، ج 1، ص 376.
4- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557.

ص: 214

2. بخاري به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود:

«المهدي حق و هو من ولد فاطمة؛ (1) مهدي حق و او از اولاد فاطمه مي باشد.».

3. مقدسي شافعي به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود:

«يخرج المهدي، علي رأسه غمامة، فيها ينادي: هذا المهدي خليفة رسول الله فاتبعوه؛ (2) مهدي خروج مي كند در حالي كه بالاي سر او ابري است، در ميان آن ابر كسي ندا مي كند: اين مهدي خليفه خداست؛ او را اطاعت نماييد.».

اتفاق در برخي از اوصاف شخصي آن حضرت

در بعضي از صفات شخصي آن حضرت نيز بين علماي اسلام اتفاق وجود دارد. از جمله در روايات مي خوانيم:

1. حاكم نيشابوري در مستدرك و ديگران از ابوسعيد خدري روايت كرده اند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«المهدي منّي أجلي الجبهة، أقني الأنف يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً و يملك سبع سنين؛ (3) مهدي از من است. پيشاني آشكار، بيني بلند است. زمين را از داد و عدل پر مي كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است و در مدت هفت سال صاحب زمين مي شود.»

ابن كثير در كتاب النهاية در شرح اين حديث مي گويد:

«أجلي الجبهة از جلي است به معناي كنار رفتن موي جلو سر از پيشاني و «أقني


1- تاريخ بخاري، ج 3، ص 346؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 107، حديث 4284؛ الفهبة، شيخ طوسي ره، ص 114؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1368، حديث 4086.
2- عقد الدرر، ص 135، باب 6؛ بحارالانوار، ج 5، ص 81؛ العطر الوردي، ص 54.
3- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557. سنن ابي داوود، ج 4، ص 206؛ كشف الغمة، ج 3، ص 227؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 600، غاية المرام، باب 141، حديث، 47، بحار الانوار، ج 51، ص 90، حديث 39.

ص: 215

الأنف» از «قني» به معناي بلندي بيني است با تيزي طرف آن و منحني بودن وسطش.... انحناي در وسط بيني به حدي نيست كه سيماي آن حضرت را مشوّه جلوه دهد.»

اتفاق بر برخي از علائم ظهور
اشاره

درباره قيام و ظهور امام زمان (عليه السلام) در روايات فريقين به علائمي اشاره شده كه بعضي از آن علائم مورد اتفاق شيعه و سني است اينك به دو نمونه از آنها اشاره مي شود:

برپايي دولت اسلامي

از روايات اسلامي استفاده مي شود كه قبل از قيام حضرت مهدي (عليه السلام)

حكومتي اسلامي برپا خواهد شد كه در واقع زمينه ساز قيام حضرت مهدي (عليه السلام)

است:

1. ابن ماجه به سند خود از رسول خدا نقل كرده كه فرمود:

«يخرج قوم من المشرق يوطّئون للمهدي سلطانه؛ (1) قومي از جانب مشرق زمين خروج مي كند و زمينه ساز سلطنت و حكومت مهدي خواهد شد.»

2. احمد بن حنبل به سند خود از ثوبان نقل مي كند كه رسول خدا فرمود:

«اذا رأيتم الرايات السود قد أقبلت من خراسان فأتوها و لو حبوا علي الثلج؛ (2) هر گاه پرچمهاي سياه را مشاهده نموديد كه از جانب خراسان به حركت در آمده اند آنها را همراهي كنيد ولو با زانوها بر روي برف.»

3. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود:


1- سنن ابن ماجة، ج 2، حديث 4088؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 318؛ كنزالعمال، ج 14، حديث 38657.
2- مسند احمد، ج 5، ص 277؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 502؛ جامع الصغير، سيوطي، ج1، ص 100، حديث 468.

ص: 216

«يخرج ناس من المشرق، فيوطئون للمهدي؛ (1) جماعتي از مشرق قيام كرده، زمينه ساز ظهور مهدي خواهند شد.»

4. و نيز پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«تجيء الرايات السود من قبل المشرق كأنّ قلوبهم زبر الحديد، فمن سمع بهم فليأتهم فيبايعهم و لو حبوا علي الثلج؛ (2) پرچم هاي سياه از جانب مشرق خواهد آمد، گويا دل هاي آنان پاره هاي آهن است. پس هر كس كه مطلع شود بايد نزد آنها بيايد و با آنها بيعت كند؛ ولو با زانو روي برف.»

برپايي دولت مخالف

يكي ديگر از علائم ظهور كه مورد اتفاق فريقين است، برپايي دولتي قبل از قيام امام زمان (عليه السلام)در بلاد شام است كه رهبري آن را فردي از بني اميّه به نام سفياني بر عهده دارد. روايات در اين باب از طريق شيعه و سني به حد استفاضه رسيده است و نيز صحاح شش گانه اهل سنت بر اين امر تأكيد دارند كه لشكر سفياني به طرف مكه حركت مي كند تا نهضت و قيام امام مهدي (عليه السلام)را درهم بكوبد؛ زيرا از سيطره حضرت بر شهرهاي حجاز مطلع مي شود، در بين راه به منطقه بيداء كه مي رسد، او و لشكرش به زمين فروخواهند رفت.

1. مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: سيعوذ بهذا البيت _ يعني مكه _ قوم ليست لهم منعة و لا عدة، يبعث إليهم جيش حتي إذا كانوا ببيداء من الأرض خسف بهم؛ (3) به زودي جماعتي به مكه پناه مي برند كه براي آنان حفاظ


1- بحار الانوار، ج 51، ص87، باب 1، حديث 31، حلية الابرار، ج 2، ص 709، باب 54، حديث 87؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 599، باب 32، حديث 59.
2- عقد الدرر، ص 129، باب 5؛ بحار الانوار، ج 51، ص 84، باب 1.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 221، حديث 7.

ص: 217

و امكانات نيست و از طرف ديگر لشكري به سوي آنها فرستاده مي شود هنگامي كه آن لشكر به سرزمين بيداء رسيد، به زمين فرومي روند.»

2. نعماني به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:

«للقائم خمس علامات: السفياني...؛ (1) براي قائم پنج علامت است: يكي از آنها خروج سفياني است.»

3. علي بن محمد سمري توقيعي را از امام زمان نقل كرده كه با آن غيبت صغرا به اتمام رسيده است، حضرت در آن توقيع مي فرمايد: «فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفياني والصيحة فهو كذّاب مفتر؛ (2) پس هر كس قبل از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي مشاهده امام زمان كند، او دروغ گو و افترا زننده است.»

4. نعماني به سند خود از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«... ويبعث السفياني بعثاً إلي المدينة فينفي المهدي منها إلي مكة، فيبلغ أمير جيش السفياني أنّ المهدي قد خرج إلي مكة، فيبعث جيشاً علي أثره فلا يدركه حتي يدخل مكة خائفاً يترقّب علي سنّة موسي بن عمران. قال: و ينزل أمير جيش السفياني البيداء، فينادي مناد من السماء: يا بيداء أبيدي القوم فيخسف بهم، فلا يفلت منهم إلاّ ثلاثة؛ (3) و سفياني لشكري را به سوي مدينه مي فرستد. حضرت مهدي (عليه السلام) از مدينه به سوي مكه كوچ مي كند. خبر به امير لشكر سفياني مي رسد كه مهدي به سوي مكّه حركت كرده است. لذا او لشكري را به دنبال حضرت مي فرستند، ولي به حضرت نمي رسد مگر هنگامي كه به مكه رسيده است در حالي كه خائف و مراقب است همانند موسي بن


1- غيبت نعماني، ص 133.
2- احتجاج طبرسي، ج 5، ص 7.
3- غيبت نعماني، ص 149.

ص: 218

عمران (كه وارد مدين شد) آن گاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: و امير لشكر سفياني وارد سرزمين بيداء مي شود و منادي از آسمان ندا مي دهد: اي سرزمين بيداء، اين قوم را در خود فرو بر! آن قوم در آن سرزمين زير و رو خواهند شد و به جز سه نفر، كسي از آنها نجات نخواهد يافت.»

اتفاق بر اقتداي حضرت عيسي به آن حضرت

روايات اسلامي بر اين امر اتفاق دارند كه هنگام خروج حضرت مهدي (عليه السلام)حضرت عيسي (عليه السلام) نيز از آسمان فرود مي آيد و در نماز به امام زمان (عليه السلام) اقتدا خواهد نمود. اينك به برخي از روايات در اين مورد اشاره مي نماييم:

1. مسلم در صحيح و با سند خود از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند: از پيامبر (صلي الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود:

«لاتزال طائفة من أمّتي علي الحق ظاهرين إلي يوم القيامة. قال: فينزل عيسي بن مريم فيقول أميرهم: تعال صل فيقول: لا إنّ بعضكم علي بعض أمراء تكرمة الله هذه الأمة؛ (1) دائماً طايفه اي از امتم بر حق و ظاهرند تا روز قيامت. سپس فرمود: عيسي بن مريم از آسمان فرود آيد، امير آنها به حضرت عيسي مي گويد: پيش آي و براي ما امامت كن. او در جواب مي گويد: خير، به راستي بعضي از شما بر بعضي ديگر امير است به جهت اكرام خدا بر اين امت.».

از اين حديث استفاده مي شود كه هنگام نزول حضرت عيسي (عليه السلام)امام زمان (عليه السلام)از او مي خواهد كه بر اين امت، امامت جماعت كند. او نيز اين تقاضا را به جهت احترام گذاشتن بر حضرت و امت اسلامي نمي پذيرد و امر امامت جماعت را به امام زمان (عليه السلام)واگذار مي كند.

2. بخاري به سند خود از ابي هريره نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «كيف أنتم إذا


1- صحيح مسلم، ج 1، 137.

ص: 219

نزل ابن مريم فيكم و إمامكم منكم؛ (1) چگونه ايد زماني كه فرزند مريم فرود آمده در حالي كه امام بر شما فردي از خودتان است؟»

3. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «القائم منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر، تطوي له الأرض، وتظهر له الكنوز، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله عزوجل به دينه و لو كره المشركون، فلا يبقي من الأرض خراب إلاّ عمر، و ينزل روح الله عيسي بن مريم فيصلي خلفه؛ (2) «قائم به توسط ترس ياري و تأييد مي گردد. زمين براي او خواهد چرخيد و سلطنتش مشرق و مغرب عالم را فرا خواهد گرفت. خداوند عزوجل به واسطه او دينش را ظاهر مي كند، هر چند مشركان به آن كراهت داشته باشند. روي زمين جاي خرابي نيست مگر آن كه آباد شود و روح الله عيسي بن مريم فرود مي آيد و پشت سر او اقامه نماز خواهد كرد.»

4. ابوسعيد خدري از رسول خدا نقل مي كند كه مي فرمود: «منّا الذي يصلي عيسي بن مريم خلفه؛ (3) «از ماست كسي كه عيسي بن مريم به او اقتدا كرده و نماز مي گزارد.»

اتفاق بر اصلاح امر او در يك شب

روايات اسلامي بر اين امر نكته اتفاق كرده اند كه خداوند متعال امر فرج آن حضرت را در يك شب اصلاح خواهد نمود، همان گونه كه امر حضرت موسي را يك شبه اصلاح كرد و او را به نبوت رسانيد. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1. احمد بن حنبل به سند خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه مي فرمود: «المهدي منّا اهل البيت، يصلحه الله في ليلة؛ (4) «مهدي از ما اهل بيت است. خداوند امر فرج او را در يك شب اصلاح خواهد كرد.»

2. شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «في التاسع


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 205.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 191، حديث 24.
3- عقد الدرر، ص 25، باب 1، جامع الصغير، ج 2، ص 546؛ كنزالعمال، حديث 38673.
4- مسند احمد، ج 1، ص 84؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1367، باب 34، حديث 4085.

ص: 220

من ولدي سنّة من يوسف و سنّة من موسي بن عمران_ عليهما السلام _ و هو قائمنا أهل البيت، يصلح الله تبارك و تعالي امره في ليلة واحدة؛ (1) در نهمين فرزند از اولاد من سنتي از يوسف و سنتي از موسي بن عمران (عليهما السلام) است. و او قائم از ما اهل بيت است. خداوند تبارك و تعالي امر او را در يك شب اصلاح خواهد كرد.»

3. نيز شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «المهدي منّا اهل البيت، يصلح الله أمره في ليلة؛ (2) مهدي از ما اهل بيت است. خداوند امر او را در يك شب اصلاح خواهد نمود.»

اتفاق بر بيعت كردن با او بين ركن و مقام

از جمله موارد اتفاقي بين امت اسلامي در قضيه مهدويت، اتفاق بر اين نكته است كه با حضرت هنگام ظهورش بين ركن و مقام بيعت خواهد شد. اينك به بعضي از روايات اين باب اشاره مي كنيم:

1. مقدسي شافعي به سند خود از حذيفة بن يمان روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مورد حضرت مهدي (عليه السلام) فرمود:

«يبايع له الناس بين الركن و المقام، يرد الله به الدين و يفتح له فتوح، فلا يبقي علي وجه الأرض إلاّ من يقول: لا اله الا الله؛ (3) مردم با اين ركن و مقام

بيعت مي كنند. خداوند به سبب او دين را به جايگاه اصلي خود بر مي گرداند و براي او فتوحاتي انجام خواهد داد. بر روي زمين كسي باقي نمي ماند مگر آنكه قائل به لا اله الا الله است.»

2. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در حديثي فرمود:

«... والله يا بني هلال مهدي هذه الأمّة الذي يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما


1- كمال الدين، ج 1، ص 317، حديث 1.
2- همان، ج 1، ص 52، باب 6، حديث 15.
3- عقد الدرر، ص 222، باب 9؛فرائد الفكر، ص 9، باب 4.

ص: 221

ملئت ظلماً و جوراً و الله إنّي لأعرف جميع من يبايعه بين الركن و المقام و أعرف أسماء الجميع و قبائلهم؛ (1) به خدا سوگند، اي فرزندان هلال، مهدي اين

امت كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است. به خدا سوگند، تمام كساني را كه با او بين ركن و مقام بيعت مي كنند مي شناسم و نامهاي تمام آنها و قبايل آنها را مي دانم.»

اتفاق بر اينكه عالم را پر از عدل و داد مي كند

احاديث بسيار در متون اسلامي شيعي و سني بر اين امر اتفاق دارند كه امام زمان، حضرت مهدي (عليه السلام)، بعد از ظهور خود زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1. ابوسعيد خدري از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: «لا تقوم الساعة حتي تمليء الأرض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي أو من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (2) قيامت بر پا نمي شود تا اين كه زمين پر از ظلم و ستم گردد. سپس فرمود آن گاه شخصي از عترتم يا از اهل بيتم [ترديد از راوي است ] خروج كرده، زمين را از داد و عدل پر خواهد كرد، همان گونه كه ظلم و ستم پر شده است.»

2. مجلسي (رحمه الله) در بحار الانوار از پيامبر اكرم نقل كرده كه فرمود: «لتملأنّ الأرض ظلماً و عدواناً، ثمّ ليخرجنّ من أهل بيتي أوقال من عترتي، من يملأها قسطا و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (3) به راستي زمين پر از ظلم و جور خواهد شد، آن گاه شخصي از اهل بيتم _ يا فرمود: از عترتم _ خروج مي كند؛ كسي كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»


1- كتاب سليم بن قيس، ص 103، غيبت نعماني، ص 81، باب 4، حديث 10،اثبات الهداة، ج 1، ص 512، باب 9.
2- مسند احمد، ج 3، ص 36؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 557؛ صحيح ابن حبّان، ج 8، ص 290.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 82، باب 1، حديث 22.

ص: 222

3. ابوداود به سند خود از امام علي (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا فرمود: «لو لم يبق من الدهر إلاّ يوم لبعث الله رجلاً من أهل بيتي يملأها عدلاً كما ملئت جوراً؛ (1) اگر از عمر زمين بيش از يك روز باقي نمانده باشد خداوند مردي از اهل بيتم برمي انگيزاند تا زمين را پر از عدل كند، آن گونه كه پر از جور شده است.»

4. شيخ طوسي (رحمه الله) در حديثي طولاني، به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: «يظهر صاحبنا و هو من صلب هذا _ و اومأ بيده إلي موسي بن جعفر (عليه السلام) _ و يملأها عدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً؛ (2) صاحب ما ظهور مي كند، در حالي كه از نسل اين شخص است _ حضرت (عليه السلام) با دست مبارك خود به حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) اشاره كرد _ آن گاه زمين را پر از عدل و داد مي كند، همان گونه كه پر از جور و ظلم شده باشد.»

اتفاق بر توسعه اقتصادي در عصر ظهور

با مراجعه به روايات فريقين در مي يابيم كه در عصر ظهور امام زمان (عليه السلام)، توسعه و رفاه اقتصادي مطلوبي ايجاد خواهد شد؛ به حدي كه بشر مانند آن را در طول تاريخ كره زمين به خود نديده است. و اين به بركت حكومت عدل توحيدي امام زمان (عليه السلام)است. از اين روايات استفاده مي شود كه گناه موجب فقر و فلاكت و در مقابل، عدالت و رستگاري و اطاعت از دستورهاي خدا و پياده كردن فرمانهاي الهي در روي زمين و دعاي حضرت و حضور حجت خدا در ميان مردم، سبب وسعت بركت در روي زمين خواهد شد. اكنون به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1. ابوسعيد خدري از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «تنعم أمّتي في زمن المهدي نعمة لم ينعموا مثلها قط، ترسل السماء عليهم مدراراً، و لا تدع الأرض شيئاً من النبات إلاّ أخرجته و المال كدوس. يقوم الرجل فيقول: يا مهدي أعطني و فيقول خذ؛ (3) امتم در


1- سنن ابي داوود، ج 4، ص 107؛ مسند احمد، ج 1، ص 99، مصنف ابن ابي شيبه، باب 321.
2- غيبت طوسي رحمه الله، ص 28؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 241، باب 24.
3- عقد الدرر، ص 144 _ 145، باب 7، القول المختصر، ص 5، باب 1، حديث 10، الاذاعة، ص 125؛ بحارالانوار، ج 51، ص 83؛ كشف الغمه، ج 3، ص 263.

ص: 223

زمان ظهور مهدي متنعم به نعمتي مي شوند كه هرگز از مانند آن برخوردار نبودند. آسمان براي آنها آب فراوان خواهد فرستاد و زمين از هيچ گياهي براي آنان فروگذار نخواهد كرد، اموال متراكم مي شود. [مثلاً] شخصي بر مي خيزد و به آن حضرت عرض مي كند: اي مهدي، به من عنايت كن. حضرت (عليه السلام) نيز به او مي فرمايد: بگير.»

2. جابر بن عبدالله انصاري از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «يخرج في آخرالزمان خليفة، يعطي المال بغير عدد؛ (1) در آخرالزمان خليفه اي خروج خواهد كرد كه بدون شمارش به مردم مال عطا مي كند.»

3. بخاري به سند خود از ابي موسي نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «ليأتينّ علي الناس زمان يطوف الرجل فيه بالصدقة من الذهب، ثمّ لا يجد أحداً ياخذها؛ (2) به طور حتم بر مردم زماني خواهد آمد كه شخصي مالدار صدقه اي از طلا را به دست گرفته، بين مردم مي گردد تا مستحقي را پيدا كند و به او بدهد، ولي كسي را پيدا نمي كند كه صدقه را از او بگيرد.»

4. مسلم به سند خود از ابي هريره نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «والله لينزلنّ ابن مريم... ليدعون إلي المال فلا يقبله أحد؛ (3) به خدا سوگند كه فرزند مريم از آسمان پايين آمده...، مردم به مال دعوت مي شوند، ولي هيچ كس آن را قبول نمي كند.»

5. شيخ صدوق به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است: از امام صادق (عليه السلام)شنيدم كه مي فرمود:

«انّ قائمنا اذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها... و تظهر الأرض كنوزها حتي يراها الناس علي وجهها و يطلب الرجل منكم من يصله بماله و يأخذ منه زكاته، فلا يجد أحداً يقبل منه ذلك، استغني الناس بما رزقهم الله


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 4322، باب 18، حديث 2913؛ بحارالانوار، ج 28، ص18، باب 1، حديث 25.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 114؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 84، كنز العمال، ج 14، ص 222، ح 38483.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 94.

ص: 224

من فضله؛ (1) به راستي قائم ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش نور افشان

خواهد شد... و زمين گنجهاي خود را ظاهر كرده مردم آنها را بر روي آن خواهند ديد. شخصي از شما دنبال كسي مي گردد كه به او صله كرده، زكات مالش را از او بپذيرد، ولي هيچ كس را نمي يابد كه آن مال را از او قبول كند؛ زيرا خداوند متعال مردم را به آنچه به آنها روزي داده بي نياز كرده است.»

مهدويت و مؤلفان فريقين

اشاره

بسياري از علماي شيعه و سني به طور مستقل درباره قضيّه مهدويت، در گذشته و حال، تأليفاتي گرانسنگ از خود به جاي گذاشته اند كه در اين مقاله به نام برخي از آنها اشاره مي كنيم:

تأليفات اهل سنت
اشاره

1. عباد بن يعقوب رواجني، متوفاي 250ق، صاحب كتاب أخبار المهدي. (2) .

2. أبوبكر بن أبي خيثمه، متوفاي 279ق. سهيلي مي گويد: احاديث وارد در امر مهدي (عليه السلام) بسيار است و أبوبكر بن أبي خيثمه آن را در كتابي جمع نموده است. (3) .

3. أبوالحسين أحمد بن جعفر منادي متوفاي 336ق. ابن حجر در شرح احاديث دوازده خليفه، به نقل از كتاب كشف المشكل مي گويد: «ابن المنادي اين مطلب را در كتابي كه درباره حضرت مهدي نوشته، آورده است.» (4) .

4. أبونعيم أحمد بن عبدالله اصفهاني، (متوفاي 430ق)، صاحب كتاب گرانسنگ المهدي. (5) .


1- كمال الدين، ص 330، ح16.
2- المهدي المنتظر في الاحاديث الصحيحة، دكتر بستوي، ص 30.
3- الروض الأنف، سهيلي، ج 1، ص 60.
4- فتح الباري، ج 13، ص 312.
5- المهدي المنتظر، بستوي، ص 127.

ص: 225

5. محمد بن يوسف گنجي شافعي، متوفاي 658ق، صاحب كتاب البيان بأخبار صاحب الزمان.

6. يوسف بن يحيي سلمي شافعي، متوفاي ق 685، صاحب كتاب عقد الدرر في أخبار المهدي المنتظر.

7. ابن قيم جوزيه، (متوفاي 751ق) صاحب كتاب المهدي.

8. ابن كثير قرشي، (متوفاي 774ق)، صاحب كتاب مستقل در احاديث حضرت مهدي (عليه السلام). (1) .

9. شمس الدين محمد بن عبدالرحيم سخاوي، (متوفاي 902ق)، صاحب كتاب ارتقاء الغرف.

10. جلال الدين سيوطي، (متوفاي 911ق) صاحب كتاب العرف الوردي من أخبار المهدي.

11. ابن كمال پاشا حنفي، (متوفاي 940ق)، صاحب كتاب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزمان.

12. محمد بن طولون دمشقي (متوفاي 953ق) صاحب كتاب المهدي إلي ماورد في المهدي.

13. أحمد بن حجر هيثمي مكي، (متوفاي 974ق)، صاحب كتاب القول المختصر في علامات المهدي المنتظر.

14. علي بن حسام الدين متقي هندي، (متوفاي 975ق) صاحب كتاب البرهان في علامات آخرالزمان.

15. ملاعلي بن سلطان قاري حنفي، (متوفاي1014ق)، صاحب كتاب المهدي من آل الرسول (صلي الله عليه وآله).

16. مرعي بن يوسف كرمي مقدسي حنبلي (متوفاي 1033ق) صاحب كتاب فرائد الفكر في الامام المهدي المنتظر (عليه السلام).


1- البداية و النهاية، ج 6، ص 248.

ص: 226

17. محمد بن اسماعيل امير صنعاني، (متوفاي 1182ق). صديق حسن خان مي گويد: «سيد علامه بدر المله، منير محمد بن اسماعيل امير صنعاني يماني؛ او احاديثي را كه دلالت بر خروج مهدي دارد در مجموعه اي جمع كرده است؛ آن مهدي كه از آل محمد (صلي الله عليه وآله)است و در آخرالزمان ظهور خواهد نمود.» (1) .

18. قاضي محمد بن علي شوكاني، (متوفاي 1250ق)، صاحب كتاب التوضيح في تواتر ما جاء في المهدي المنتظر و الدجال و المسيح. (2) .

19. شهاب الدين أحمد بن أحمد بن اسماعيل حلواني شافعي، (متوفاي 308ق) صاحب كتاب القطر الشهدي في أوصاف المهدي.

20. محمّد بن محمّد بن أحمد حسيني بليسي، صاحب كتاب العطر الوردي من شرح القطر الوردي في أوصاف المهدي.

21. ابوالعلاء ادريس بن محمد بن ادريس حسيني عراقي، صاحب كتاب تأليف في المهدي.

22. شيخ مصطفي البكري، صاحب كتاب الهداية النديّة للأمة المهدية.

23. محمد بن عبدالعزيز بن مانع صاحب كتاب تحديق النظر في أخبار الامام المنتظر.

24. شيخ ولايت الله صادقپوري هندي، صاحب كتاب الأربعين في أخبار المهديين.

25. حنيف الدين عبدالرحمن المرشدي، صاحب كتاب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزمان.

26. رشيد راشد تاذفي حلبي، صاحب كتاب تنوير الرجال في ظهور المهدي و الدجال.

27. احمد بن محمد بن صديق، صاحب كتاب إبراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون.


1- الاذاعة صديق حسن خان، ص 113.
2- همان، ص 114.

ص: 227

28. عبدالمحسن بن حمد العباد، نايب رئيس دانشگاه اسلامي در مدينه منوره، صاحب كتاب عقيدة أهل السنة و الأثر في المهدي المنتظر.

او در كتاب خود مي نويسد:

كما اعتني علماء هذه الأمة بجمع الاحاديث الواردة عن نبيّهم (صلي الله عليه وآله) تأليفاً و شرحاً كان لأحاديث المتعلقة بأمر المهدي قسطها الكبير من هذه العناية، فمنهم من أدرجها ضمن المؤلفات العامة كما في السنن و المسانيد و غيرها ومنهم من أفردها بالتاليف... كل ذلك حصل منهم _ رحمهم الله و جزاهم خيراً _ حماية لهذا الدين و قياماً بما يجب من النصح للمسلمين؛ (1) «همان

گونه كه علماي اين امت به جمع احاديث وارد از پيامبرشان (صلي الله عليه وآله) و تأليف و شرح آنها اهميت فراواني داده اند، احاديث متعلق به امر مهدي نيز قسمت بسياري از اين مؤلفات را در بر گرفته است. عده اي از علما اين احاديث را ضمن تأليفات عمومي خود، همانند سنن و مسانيد و غير اينها آورده اند و عده اي ديگر نيز براي احاديث مهدي تأليفي مستقل انجام داده اند. تمام اين كارها _ كه خداوند آنها را رحمت كند و جزاي خير دهد _ به جهت حمايت از دين، و قيام و عمل به تكليف واجب نصيحت و ارشاد مسلمانان بوده است.»

رد علماي اهل سنت بر منكران مهدويت

شمار اندكي از علماي اهل سنت در صدد تشكيك در قضيه مهدويت برآمده و مطالبي در اين باره در كتاب هاي مستقل يا ضمن مباحث ديگر متذكر شده اند. ولي خوشبختانه بقيه علماي اهل سنت با آن بيداري و شعوري كه داشته اند در مقابل آنان ايستاده و شديداً با بحث و سخنراني و تأليف كتاب به شبهات آنها پاسخ گفته اند هم اينك به برخي از كساني كه در رد منكران قضيه مهدويت كتاب مستقل تأليف كرده اند اشاره مي كنيم:


1- عقيده اهل السنة و الاثر في المهدي المنتظر، ص 16.

ص: 228

1. ابوالفيض سيد احمد بن محمد بن صديق غماري شافعي ازهري مغربي، متوفاي 1380 ق، صاحب كتاب إبراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون، چاپ دمشق.

2. شيخ محمود بن عبدالله تويجري از استادان دانشگاه اسلامي در مدينه منوره، صاحب كتاب الاحتجاج بالأثر علي من أنكر المهدي المنتظر، در رد شيخ ابن محمود، قاضي قطر.

3. شيخ عبدالله سبيتي عراقي، صاحب كتاب إلي مشيخة الأزهر در رد كتاب المهدية في الاسلام، اثر سعد محمد حسن، كه از منكران مهدويت است.

4. محمد بن عبدالعزيز بن مانع، (متوفاي 1385ق) صاحب كتاب تحديد النظر في أخبار الإمام المنتظر در اثبات امام مهدي (عليه السلام) و ظهورش و در ردّ ابن خلدون.

5. كتاب الجزم لفصل ابن حزم در رد ابن حزم اندلسي كه بخشي از كتاب الفصل في الملل و الأهواء و النحل را به انكار و تكذيب احاديث مربوط به امام زمان (عليه السلام)اختصاص داده است.

6. عبدالمحسن بن حمد العباد، استاد دانشگاه مدينه منوره و عضو هيأت علمي آن دانشگاه، صاحب كتاب الرد علي من كذّب بالأحاديث الصحيحة الواردة في المهدي، در رد كتاب لامهدي ينتظر بعد الرسول سيد البشر از شيخ آل محمود قطري.

7. أبوالعباس بن عبدالمؤمن مغربي، صاحب كتاب الوهم المكنون في الرد علي ابن خلدون.

تأليفات علماي شيعه قبل از ولادت حضرت مهدي

1. كتاب الملاحم، از اسماعيل بن مهران سكوني، كوفي، ثقه، از اصحاب امام رضا (عليه السلام). (1) .

2. كتاب ما سئل عن الصادق (عليه السلام) من الملاحم، از علي بن يقطين بغدادي، ثقه، جليل، متوفاي سال 182 ق. (2) .


1- رجال نجاشي، ص 26؛ فهرست طوسي ره، ص 11.
2- فهرست طوسي، ص 91، رقم 378.

ص: 229

3. كتاب الملاحم، از ابراهيم بن حكم فزازي كه فضل بن شاذان از او روايت مي كند. (1) .

4. كتاب الملاحم، از احمد بن ميثم، فقيه كوفي، ثقه. (2) .

5. كتاب الملاحم، از حسن بن علي بن فضال كوفي، از خواص اصحاب امام رضا (عليه السلام). (3) .

6. كتاب الملاحم، از حسين بن سعيد بن حماد اهوازي، ثقه، عالم، از اصحاب امام رضا (عليه السلام). (4) .

7. كتاب الغيبة، از ابي الفضل عباس بن هاشم ناشري اسدي، ثقه، جليل متوفاي سال 219 يا 220ه_. (5) .

8. كتاب الملاحم، از ابي محمد بن ابي عمير ازدي بغدادي، متوفاي سال 217ق. (6) .

9. كتاب القائم، از ابي الحسن علي بن مهزيار اهوازي كه از امام رضا و امام جواد (عليهما السلام)روايت نقل مي كند. (7) .

10. كتاب الغيبة، از ابي اسحاق ابراهيم بن صالح انماطي كوفي اسدي، ثقه و از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) كه تنها كتاب باقي مانده از او همين كتاب است. (8) .

11. كتاب الملاحم از ابي جعفر محمد بن عبدالله كرخي كه برقي از او روايت نقل مي كند. (9) .

ص: 230]

12. كتاب الحجة از فضل بن شاذان ازدي، ثقه، جليل القدر، از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادي، امام عسكري (عليهم السلام)متوفاي سال 260ه_. (10) .

13. كتاب القائم، از فضل بن شاذان. (11) .

14. كتاب الملاحم، از فضل بن شاذان.(12) .

15. كتاب صاحب الزمان، از محمد بن حسن بن جمهور بصري، از راويان امام رضا (عليه السلام). (13) .

16. از ايشان كتاب ديگري در قضيّه مهدويت به نام وقت خروج القائم ثبت شده است. (14) .

پس از ولادت امام زمان (عليه السلام) نيز هم كنون كتاب هاي بسياري در مورد مهدويت نگاشته شده است كه نيازمند كتاب شناسي تفصيلي و گسترده اي است.


1- رجال نجاشي، ص 15.
2- فهرست طوسي، ص 25 و 26، رقم 67.
3- رجال نجاشي، ص 34، رقم 72.
4- رجال نجاشي، ص 58، رقم 137؛ فهرست طوسي، ص 53، رقم 186.
5- رجال نجاشي، ص 28، رقم 741.
6- همان، ص 326و 327، رقم 887.
7- رجال نجاشي، ص253، رقم 664.
8- همان، ص 15، رقم 13؛ فهرست طوسي ره، ص 3، رقم 2.
9- همان، ص 350، رقم 942.
10- الذريعة، ج 16، ص 75، 372.
11- همان، ج 17، ص 1 و 3.
12- همان، ج 22، ص 189.
13- فهرست طوسي ره، ص 164،رقم 115.
14- الذريعة، ج 25، ص 134.

ص: 231

ولادت مهدي موعود از ديدگاه اهل سنت

اشاره

ولادت امام مهدي (عليه السلام) از موارد اختلاف شيعه و اهل سنت است؛ گر چه تعداد بي شماري از علماي اهل سنت، همانند شيعه اماميه معتقدند امام عسكري (عليه السلام)فرزندي به نام محمّد داشته است هم چنين برخي از آنان، همانند شيعه معتقدند كه صاحب الزمان و مهدي وكسي كه در آخر زمان قيام مي كند همو است، اما بعضي ديگر، از اهل سنّت با اين عقيده مخالفند. اكنون به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

اعتراف اهل سنت به ولادت

با مراجعه به كتاب هاي تاريخي و ديگر كتاب هاي اهل سنت پي مي بريم كه عده بسياري از آنها به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) اعتراف نموده اند. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ علامه شمس الدين قاضي ابن خلكان شافعي (متوفاي 681ه_)

او مي گويد: «ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي فرزند محمّد جواد، دوازدهمين امام نزد شيعه دوازده امامي معروف به حجّت... ولادت او در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد. هنگام وفات پدرش پنج سال داشت...». (1) .


1- وفيات الاعيان، ج 4، ص 176.

ص: 232

2 _ علامه صلاح الدين خليل بن أيبك صفدي

«حجت منتظر محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي، فرزند محمّد جواد، فرزند علي رضا، فرزند موسي كاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند حسين بن علي، فرزند علي بن ابي طالب، حجت منتظر، دوازدهمين امام نزد شيعه اماميّه كه به اعتقاد آنها، او قائم مي باشد و در سال 255 هجري متولد شده است...». (1) .

3 _ ابن اثير جزري

وي در مورد حوادث سال 260 هجري مي گويد: «در آن سال ابو محمّد علوي عسكري وفات يافت. او يكي از امامان دوازده گانه طبق مذهب اماميه است. فرزند او محمّد است كه اماميه در سرداب سامرا به انتظار او نشسته اند...». (2) .

4 _ علامه مير خواند

«ولادت امام مهدي كه هم نام رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) و هم كنيه با او است در سامرا

نيمه شعبان سال 255 اتفاق افتاد. عمر او هنگام وفات پدرش پنج سال بود.

خداوند متعال در آن سن به او حكمت داد؛ همان گونه كه در كودكي به حضرت يحيي عنايت فرمود و او را امام قرار داد و حضرت عيسي را نيز به مقام نبوت برگزيد...». (3) .

5 _ علي بن حسين مسعودي (متوفاي 346ه_)

«در سال 260 هجري ابو محمّد حسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام)، در عصر خلافت معتمد عباسي رحلت نمود، در حالي كه 29 سال داشت. او پدر مهدي منتظر و امام دوازدهم اماميّه است...». (4) .


1- الوافي بالوفيات، ج 2، ص 336.
2- الكامل في التاريخ، ج 4، ص 454.
3- روضة الصفا، ج 3، ص 59.
4- مروج الذهب، ج 4، ص 112.

ص: 233

6 _ ابوالفداء اسماعيل بن علي شافعي (متوفاي 732ه_)

او در رخدادهاي تاريخ سال 254ه_ مي گويد: «حسن عسكري پدر محمّد منتظر صاحب سرداب است. محمّد منتظر طبق رأي اماميه دوازدهمين امام است. از القاب او قائم، مهدي و حجت است...».. (1) .

7 _ علامه محمّد فريد وجدي

او مي گويد: ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي... بنا بر اعتقاد اماميه، دوازدهمين امام از امامان و معروف به حجت است... شيعه معتقد است كه او داخل سرداب پدرش شده و هنوز خارج نشده است...». (2) .

8 _ سبط بن جوزي

وي در فصلي راجع به امام حجت حضرت مهدي (عليه السلام) مي گويد: «محمّد بن حسن بن علي بن محمد...كنيه او ابوعبدالله و ابوالقاسم است و او جانشين و حجت، صاحب الزمان و قائم و منتظر است...».. (3) .

9 _ محمّد بن طلحه شافعي

او در شرح حال امام مهدي (عليه السلام) مي گويد: «محمّد بن حسن خالص فرزند علي فرزند محمّد... در سامرا متولد شد... كنيه اش ابوالقاسم و لقبش حجّت، خلف صالح و بنا بر قولي منتظر است...». (4) .

10 _ شمس الدين محمّد بن طولون حنفي (متوفاي 953ه_)

او در شرح حال امامان مي گويد: «... دوازدهمين آنان، فرزندش محمّد بن حسن ابوالقاسم است... ولادتش در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد و هنگام وفات پدر، پنج سال داشت...». (5) .


1- المختصر في اخبار البشر، معروف به تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 361.
2- دائرة المعارف، ج 6، ص 439.
3- تلبيس ابليس، ص 118.
4- مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج 2، ص 152 و 153، باب 12.
5- الشذرات الذهبيه، ص 117 و 118.

ص: 234

11 _ ميرزا محمّد بن رستم بدخشي شافعي

او در شرح حال امام حسن عسكري مي گويد: «... او فرزندي جز محمّد منتظر، از خود به جاي نگذاشت...». (1) .

12 _ احمد بن حجر هيتمي شافعي

وي بعد از شرح حال ابومحمّد حسن عسكري مي گويد: «حسن عسكري فرزندي جز ابي القاسم محمّد حجت بر جاي نگذاشت. عمرش هنگام وفات پدر، پنج سال بود. اما خداوند به او در آن پنج سال حكمت آموخت. او را قائم منتظر مي نامند...».. (2) .

13 _ حافظ محمّد بن يوسف گنجي شافعي (متوفاي 658ه_)

او درباره امام ابي محمّد حسن عسكري چنين مي گويد: «از خود فرزندي به جاي گذاشت كه همان امام منتظر است. صلوات الله عليه». (3) .

14 _ عارف عبدالوهاب شعراني حنفي

وي از برخي عرفا نقل مي كند: «در آخرالزمان اميد خروج مهدي است. او از اولاد امام حسن عسكري (عليه السلام) است. ولادت او نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد. او تا به حال زنده است تا اين كه با حضرت عيسي (عليه السلام) اجتماع كنند. عمرش تا اين زمان 706 سال است. اين چنين شيخ حسن عراقي به من خبر داد...». (4) .

15 _ محيي الدين بن عربي

او مي گويد: «بدانيد كه خروج مهدي حتمي است. خروج نمي كند تا زمين پر از جور و ظلم شده باشد؛ آن گاه آن را پر از عدل و داد خواهد كرد... او از عترت رسول خدا و از فرزندان فاطمه است. جدش حسين بن علي بن ابي طالب و پدرش حسن عسكري فرزند امام علّي نقي... است هم نام رسول خداوند است. مسلمانان با او بين ركن و مقام


1- مفتاح النجا في مناقب آل العباس، ص 104.
2- صواعق المحرقه، ص 208.
3- كفاية الطالب، ص 312.
4- اليواقيت و الجواهر، ج 2، ص 127.

ص: 235

بيعت مي كنند...». (1) .

16 _ مؤمن بن حسن شبلنجي شافعي (متوفاي 1298ه_)

او مي گويد: «وفات ابي محمّد حسن بن علي در روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال 260ه_ اتفاق افتاد. او فرزندي به جاي گذاشت كه نامش محمّد است. مادرش امّ ولد و نرجس نام داشت. كنيه اش ابوالقاسم و القابش نزد اماميه: حجت، مهدي، خلف صالح، قائم، منتظر و صاحب الزمان است و مشهورترين آنها مهدي است...».(2) .

17 _ ابوالوليد محمّد بن شحنه حنفي

«خداوند به حسن عسكري فرزندي عنايت فرمود كه انتظار او را مي كشيدند. وي دوازدهمين امام نزد اماميّه است. نامش محمّد و القابش مهدي، قائم و حجت است. ولادتش در سال 255 هجري اتفاق افتاد». (3) .

18 _ شيخ سليمان قندوزي حنفي (متوفاي 1294ه_)

«خبر معلوم و تحقيق شده نزد افراد معتبر آن است كه ولادت قائم در شب نيمه ماه شعبان سال 255 هجري در شهر سامرا اتفاق افتاده است...». (4) .

19 _ شيخ محمّد بن علي صبان شافعي

وي ولادت حضرت حجت (عليه السلام) را از شعراني و محيي الدين ابي عربي نقل مي كند و بر آن ايرادي نمي گيرد كه اين دليل بر قبول داشتن آن قول است. (5) .

20 _ شيخ صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (متوفاي 739ه_)

او مي گويد: «در اين مشهد _ يعني مشهد عسكريين (عليهما السلام) _ سردابي است كه رافضه معتقدند براي حسن بن علي است. از او فرزندي است به نام محمّد صغير كه مي گويند در آن سرداب مخفي شده است...». (6) .


1- فتوحات مكيه، باب 366.
2- نورالابصار، ص 341 و 342.
3- روضة المناظر در حاشيه مروج الذهب، ج 1، ص 294.
4- ينابيع الموده، ج 3، ص 306.
5- اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 154.
6- مراصد الاطلاع، ج 2، ص 685.

ص: 236

21 _ شيخ زين الدين عمر بن وردي (متوفاي 749ه_)

«... و حسن عسكري پدر محمّد منتظر صاحب سرداب دوازدهمين امام شيعه. لقبش قائم، مهدي و حجّت است. ولادت او در سال 255 هجري اتفاق افتاد...». (1) .

22 _ ابوالعباس احمد بن علي قلقشندي شافعي

او كه عالمي متخصّص در انساب است، در بيان نسب امام جعفر صادق و فرزندان آن حضرت، فرزندش مهدي (عليه السلام) را از امام عسكري (عليه السلام) دوازدهمين امام شيعيان به حساب مي آورد كه شيعه معتقد به زنده بودن اوست. از ظاهر عبارت استفاده مي شود كه قلقشندي معتقد به ولادت امام مهدي (عليه السلام) است، ولي اعتقاد به زنده بودن را به شيعه نسبت مي دهد. (2) .

23 _ ابو عبدالله ياقوت حموي

او عبارتي شبيه صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي آورده است. (3) .

24 _ محمّد امين بغدادي معروف به سويدي

او كه از متخصّصان در انساب است، مي گويد: «محمّد مهدي، عمرش هنگام وفات پدر پنج سال بود... شيعه او را همان صاحب شمشيري مي داند كه قبل از برپايي قيامت قيام خواهد كرد. او را دو غيبت است كه يكي از آن دو از ديگري طولاني تر است». (4) .

25 _ ابن خلدون مغربي (متوفاي 808ه_)

او مي گويد: «رافضه خلافت را بعد از جعفر بن محمّد به فرزندش موسي كاظم و از او به فرزندش رضا و از او به جواد و از او به علي و سپس عسكري و از او به فرزندش محمّد مهدي منتقل نموده است...». (5) .

از اين عبارت استفاده مي شود كه ابن خلدون ولادت حضرت (عليه السلام) را قبول دارد،


1- تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 319.
2- نهاية الارب، ص 118.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 173.
4- سبائك الذهب، ص 78.
5- تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 361.

ص: 237

ولي خلافت او را به شيعه نسبت مي دهد.

26 _ ابوالتح محمّد بن عبدالكريم شهرستاني (متوفاي 548 ه_)

او مي گويد: «... بعد از حسن عسكري فرزندش محمّد قائم منتظر _ كه ساكن سامرا بود _ نزد شيعه به امامت رسيد. او دوازدهمين امام نزد آنان است». (1) .

27 _ نور الدين ابن صباغ مالكي

او در فصل دوازدهم از كتابش مي گويد: «ابوالقاسم محمّد حجت خلف صالح فرزند ابو محمّد حسن خالص، امام دوازدهم است. آن گاه به تاريخ ولادت و دلايل امامت او مي پردازد...». (2) .

28 _ محمّد بن محمود بخاري معروف به خواجه پارسا حنفي

وي چنين مي گويد: «از امامان اهل بيت طيبين ابو محمّد حسن عسكري است... او فرزندي جز ابوالقاسم محمّد منتظر معروف به قائم، حجت، مهدي، صاحب الزمان و خاتم الأئمه بر جاي نگذاشت. ولادتش در شب نيمه شعبان سال 255 هجري بوده است...». (3) .

29 _ شيخ نور الدين عبدالرحمن جامي حنفي (متوفاي 898ه_)

او حضرت حجت بن الحسن را دوازدهمين امام دانسته است، آن گاه با بيان تاريخ ولادت و احوال و برخي از معجزه هايش، مي گويد: «او كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد...». (4) .

30 _ ملاعلي قاري حنفي مكّي (متوفاي 1014ه_)

وي در شرح حديث دوازده خليفه مي گويد: «شيعه دوازده امامي آنها را بر اهل بيت نبوت به طور پياپي منطبق مي كند كه اوّل آنها علي (عليه السلام) است و آخر آنها محمّد مهدي


1- ملل و نحل، ج 1، ص 198 و 199.
2- الفصول المهمه، ص 273.
3- ينابيع الموده، ج 3، ص 171 و 304 به نقل از فصل الخطاب، خواجه پارسا.
4- شواهد النبوّه ص 404 _ 408.

ص: 238

است. رضوان الله عليهم أجمعين». (1) .

31 _ فضل بن روز بهان

او در سلام هايي كه بر هر يك از امامان از ذريه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دارد، به اين جا مي رسد: «سلام بر قائم منتظر ابي القاسم...». (2) .

32 _ جمال الدين محمّد بن يوسف زرندي حنفي (متوفاي 750 32 _ ه_)

او مي گويد: امام دوازدهم صاحب كرامات مشهور، كسي كه قائم به حق و دعوت كننده به راه حقّ است. ولادت امام ابوالقاسم محمّد بن حسن مطابق نقل شيعه، زمان پادشاهي معتمد عباسي، شب نيمه شعبان سال 255 هجري در سامرا اتفاق افتاده است. مادرش نرجس دختر قيصر روم بود...». (3) .

33 _ قاضي بهلول بهجت افندي

«ولادت امام دوازدهم در پانزدهم ماه شعبان سال 255 بود. اسم مادرش نرجس است. براي او دو غيبت است. يكي صغري و ديگري كبري. هر گاه كه خداوند به او اذن دهد ظهور مي كند، آن گاه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد...». (4) .

34 _ حافظ محمّد بن يوسف گنجي شافعي (متوفاي 658ه_)

او در باب 25 از كتاب خود، در بحث از طول عمر حضرت (عليه السلام) مي گويد: «بقايش استبعادي ندارد، زيرا حضرت عيسي و الياس و خضر از اولياي الهي عمر طولاني دارند و نيز دجال و ابليس ملعون از دشمنان خداوند عمر طولاني كردند...». (5) .

35 _ احمد امين مصري

او نيز با اعتقاد به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) فرزند امام عسكري (عليه السلام) و اين كه شيعه معتقد به امامت او به عنوان دوازدهمين امام است، تنها در امامت آن بزرگواران اشكال


1- المرقاة في شرح المشكاة، ج 10، ص 336 و 337.
2- دلائل الصدق، ج 2، ص 370.
3- معراج الوصول الي معرفة فضل آل الرسول.
4- المحاكمة في تاريخ آل محمّد، ص 246.
5- البيان في اخبار صاحب الزمان، ص 148.

ص: 239

مي گيرد ولي ولادت آن حضرت را قبول مي كند. (1) .

36 _ شيخ الاسلام صدر الدين حمويني

او در باب 31 از كتابش حديثي را نقل مي كند كه دلالت صريح بر ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) دارد. در آن حديث كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) اسامي هر يك از اوصيا و امامان بعد از خود را بر مي شمارد، در آخر مي فرمايد: «همانا دوازدهمين از فرزندانم غيبت مي كند... تا اين كه خداوند متعال به او اذن خروج دهد...». (2) .

37 _ شيخ فريد الدين عطار نيشابوري

او در شعري بعد از ذكر اسامي هر يك از امامان مي فرمايد:

صد هزاران اوليا روي زمين

از خدا خواهند مهدي را يقين

يا الهي مهديم از غيب آر

تا جهان عدل گردد آشكار

از تو ختم اولياي اين زمان

و ز همه معنا نهاني جان جان

از تو هم پيدا و پنهان آمده

بنده عطّارت ثنا خوان آمده (3) .

38 _ جلال الدين بلخي رومي معروف به مولوي (متوفاي 672ه_)

وي در ديوان معروف خود _ طبق نسخه مدرسه عالي شهيد مطهري و نسخه چاپ بمبئي هند _ اين قصيده را در مدح اهل بيت آورده است:

اي سرور مردان علي مستان سلامت مي كنند

وي صفدر مردان علي مردان سلامت مي كنند

تا اين كه بدين جا مي رسد:

با مير دين هادي بگو با عسكري مهدي بگو

با آن ولي مهدي بگو مستان سلامت مي كنند. (4) .


1- ضحي الاسلام، ج 3، ص 210 _ 212.
2- فرائد السمطين، ج 2، ص 132.
3- ينابيع الموده ج 3، ص 350 و 351.
4- همان، ج 3، ص 351.

ص: 240

39 _ ابوالمعالي صدر الدين قونوي

وي هنگام وفات در وصيت خود به شاگردانش مي گويد: «... هفتاد هزار بار ذكر «لا إله الاّ الله» را در شب اوّل مرگم با حضور قلب بگوييد و سلام مرا نيز به حضرت مهدي (عليه السلام)برسانيد...». (1) .

40 _ شيخ حسين بن محمّد ديار بكري مالكي (متوفاي 966ه_)

او مي گويد: «دوازدهمين آنها محمّد بن حسن بن علي بن محمّد بن علي الرضا است. كنيه اش ابوالقاسم و لقبش نزد اماميه: حجت، قائم، مهدي، منتظر و صاحب الزمان است. او نزد اماميه دوازدهمين امام است...». (2) .

41 _ احمد بن يوسف ابوالعباس قرماني حنفي (متوفاي 1019 ه_)

او مي گويد: «محمّد حجت خلف صالح، عمرش هنگام وفات پدرش پنج سال بود. خداوند در آن سن به او حكمت آموخت، همان گونه كه در كودكي به حضرت يحيي (عليه السلام)آموخت... علما اتفاق دارند بر اين كه مهدي همان قائم در آخرالزمان است...». (3) .

42 _ شمس الدين ذهبي شافعي (متوفاي 748ه_)

او در برخي از كتاب هايش به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) اعتراف نموده است:

الف) در كتاب العبر في خبر من غبر (4) مي گويد: «محمّد بن حسن عسكري بن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق علوي حسيني ابوالقاسم. رافضه او را خلف حجت، مهدي، منتظر، صاحب الزمان و خاتم دوازده امام مي دانند».

ب) در كتاب «تاريخ الاسلام» (5) مي گويد: «فرزند امام حسن عسكري، محمّد بن حسن است. رافضه او را قائم و خلف حجت مي نامند...».


1- همان، ص 340 و 341.
2- ديار بكري، تاريخ الخميس، ج 2، ص 288.
3- أخبار الدول و آثار الأول، ج 1، ص 353.
4- العبر في الخبر من غبر، ج 1، ص 381.
5- تاريخ الاسلام، ص 113، حوادث و وفيات سال 251 _ 260.

ص: 241

ج) در كتاب سير أعلام النبلاء (1) مي گويد: «منتظر شريف، ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري... خاتم دوازده امام بزرگوار...».

43 _ فخر رازي شافعي

وي در كتابي كه در موضوع علم انساب تدوين كرده، مي گويد: «امّا حسن عسكري، او دو پسر و دو دختر داشت. يكي از پسرانش صاحب الزمان _ عجل الله تعالي فرجه الشريف _ است...

آن گاه مي نويسد: نصوص اكثر مورّخان و صاحبان تراجم و معاجم بر ولادت حجت ابي القاسم محمّد بن حسن بن علي عسكري (عليهم السلام) اتفاق دارد. او از صلب پدر و از رحم مادرش خانم نرجس در سال 252 يا 255 يا 259 هجري به دنيا آمد، اگر چه طبق نظر شيعه در سال 255 در شب نيمه شعبان به دنيا آمده است...». (2) .

44 _ علامه نسّابه سيد محمّد بن حسين حسيني سمرقندي مدني (متوفاي 996ه_)

او مي گويد: «فرزند حسن عسكري، محمّد مهدي است... او دوازدهمين امام از ائمه است. در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري متولّد شد. كنيه اش ابوالقاسم و القابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر و مشهورترين آنها مهدي است. وي هنگام وفات پدر پنج سال داشت». (3) .

45 _ شريف انس كُتُبي حسني

وي در تعليقه خود بر كتاب تحفة الطالب مي گويد: «امام مهدي در كودكي از مردم پنهان شد. اين امر نزد شيعه و سنّي مسلّم است. كتاب هاي تاريخ اين مطلب را به اثبات رسانده كه مهدي (عليه السلام) در كودكي داخل سرداب شد، در حالي كه نسلي نداشت. كتاب هاي انساب نيز اين مطلب را به اثبات رسانده اند...». (4) همو در كتاب الأصول في ذريّة


1- سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 119، رقم 60.
2- الشجرة المباركة في أنساب الطالبيه، ص 78 و 79.
3- تحفة الطالب بمعروفة من ينتسب الي عبدالله و ابي طالب، ص 54 و 55.
4- تحفة الطالب، ص 55.

ص: 242

البضعة البتول (1) مي نويسد: «حسن عسكري در اوايل سلطنت احمد بن متوكل در سامرا با

سمّ به شهادت رسيد...او فرزندي به نام محمّد از خود به جاي گذاشت...كنيه اش ابوالقاسم و ابو عبدالله است. و القابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر، تالي، صاحب الزمان و مشهورترين آنها مهدي است... عمرش هنگام فوت پدر پنج سال بود».

46 _ شيخ عبدالله بن محمّد شبراوي مصري شافعي (متوفاي 1172 ه_)

او مي گويد: «دوازدهمين از امامان، ابوالقاسم محمّد حجت امام؛ برخي او را همان مهدي منتظر مي دانند. ولادت محمّد حجت فرزند حسن خالص (رضي الله عنه) در سامرا نيمه شعبان سال 255 هجري پنج سال قبل از وفات پدرش اتفاق افتاد. پدرش به دليل ترس از خلفا او را از مردم مخفي مي داشت. او ملقّب به مهدي، قائم، منتظر، خلف صالح، و صاحب الزمان است. شيعه مي گويد: احاديث صحيح دلالت دارد بر اين كه او در آخرالزمان ظهور خواهد كرد...».(2) .

47 _ ابن عماد دمشقي حنبلي (متوفاي 1089ه_)

وي در مورد حوادث سال 260 هجري مي گويد: «در آن سال حسن بن علي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق علوي حسيني يكي از امامان دوازده گانه به اعتقاد رافضه، از دار دنيا رحلت نمود. او پدر منتظر محمّد صاحب سرداب است». (3) .

48 _ جمال الدين احمد بن علي حسيني معروف به ابن عنيه (متوفاي 828ه_)

او مي گويد: «علي الهادي، ملقّب به عسكري به جهت سكونت در سامرا... دو فرزند داشت: يكي از آن دو، ابو محمّد حسن عسكري (عليه السلام) و ديگري، جعفر است. حسن عسكري (عليه السلام) داراي زهد و علم فراواني بود. او پدر امام محمّد مهدي دوازدهمين امام نزد اماميه صلوات الله عليه است. نزد آنها كسي است كه قيام خواهد كرد. مادرش ام ولد و


1- الأصول في ذريّة بضعة البتول، ص 98 و 99.
2- الاتحاف بحبّ الأشراف، باب 5، ص 179 و 180.
3- شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 3، ص 265.

ص: 243

اسمش نرجس است...». (1) .

49 _ محمّد بن عبدالرسول برزنجي شافعي (متوفاي 1103ه_)

وي با اعتقاد به ولادت فرزند امام حسن عسكري (عليه السلام) به نام محمّد، در غيبت صغرا و كبرا و ظهور او اشكال مي كند. (2) .

50 _ ابوالبركات نعمان بن محمود آلوسي حنفي (متوفاي 1317 ه_)

او مي گويد: «مشهورترين مذاهب اسلامي، مذهب اماميه است كه مي گويد: مهدي همان محمّد بن حسن عسكري بن علي الهادي... است كه نزد اماميّه معروف به حجت، منتظر و قائم است...». (3) .


1- عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب، ص 199.
2- الإشاعة لأشراط الساعة، ص 149.
3- غالية الواعظ، ج 1، ص 78.

ص: 244

فلسفه غيبت امام مهدي

اشاره

يكي از سؤال هايي كه در طول تاريخ عصر غيبت مطرح بوده و هست اين كه: چرا امام زمان (عليه السلام) غايب شد و چرا ما با آن حضرت ارتباط نداريم؟ چه فرقي بين اين عصر و عصرهاي گذشته است؟ آيا وظيفه امام هدايت بشر نيست؟ اگر هست، پس چرا او را نمي بينيم؟ و...

قاضي عبدالجبار معتزلي مي گويد: «اگر امام ظاهر نشود تا به وسيله او نقص ها جبران شود، چه فايده اي براي او مترتب است، بسان آن كه اصلا حجّتي بر روي زمين نباشد، زيرا به صرف وجود امام، نقص برطرف نمي شود، بلكه به امامِ ظاهر است كه نقص جبران مي گردد.» (1) .

هم چنين تفتازاني مي نويسد: «مسئله اختفاي امام از مردم به اين كيفيت كه تنها اسمي از او در بين باشد جداً بعيد است و امامت او در اختفا امري بيهوده است، زيرا غرض از امامت، حفظ شريعت، نظام، دفع جور و غيره است...». (2) .

پاسخ سؤال

اشاره

سؤال مورد نظر را با ذكر مقدماتي كه خود آنها ما را به نتيجه قطعي مي رساند،


1- المغني، ج 1، ص 57.
2- شرح مقاصد، مبحث امامت.

ص: 245

جواب خواهيم داد.

غلبه اسلام بر ساير اديان
اشاره

در متون اسلامي _ اعمّ از قرآن و حديث _ اشاره هاي متعدّدي بر اين مسئله شده است كه در آخرالزمان، دين اسلام بر تمام اديان غلبه كرده و عدل و داد و حكومت الهي و توحيدي سرتاسر گيتي را فرا خواهد گرفت.

بررسي آيات

الف) خداوند متعال در قرآن در سه آيه اشاره به اين نكته دارد كه هدف از فرستادن و مبعوث كردن پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به دين حق همانا غلبه دين اسلام بر ساير اديان است:

خداوند مي فرمايد:

" هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ "؛ (1) .

«اوست خدايي كه رسول خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برتري دهد».

و نيز در آيه ديگر مي فرمايد: " هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفي بِاللّهِ شَهيداً "؛ (2) .

«اوست خدايي كه رسول خود محمّد (صلي الله عليه وآله) را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن گواهيِ خدا كافي است».

استدلال به اين آيه در صورتي تمام مي شود كه ضمير «ليظهره» را به دين حقّ برگردانيم نه «رسول» و صحيح هم همين است، به دو جهت:


1- توبه 9 آيه 33؛ صفّ 61 آيه 9.
2- 48 فتح 48 آيه 28.

ص: 246

1 _ اين كه در ادبيات عرب اين قاعده معروف است: «الاقرب يمنع الأبعد» يعني تاجايي كه ممكن است ضمير را به مرجعي نزديك برگردانيم، نوبت به ارجاع ضمير به دور نمي رسد. از همين رو مي دانيم كه ارجاع ضمير به دين حق، اقرب است.

2 _ به دليل قاعده «لزوم سنخيت بين غالب و مغلوب» زيرا آنچه كه بر ساير اديان غالب است دين حقّ است، نه شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله).

از همين رو سعيدبن جبير در تفسير اين آيه مي گويد: «هو المهدي (عج) من ولد فاطمة رضي الله عنها»؛ (1) او مهدي از اولاد فاطمه (عليهما السلام) است».

ب) خداوند مي فرمايد: " وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ "؛ (2) «خدا به كساني كه از شما بندگان [كه به خدا و حجّت عصر ] ايمان آرد و نيكوكار گردد وعده فرموده است كه در [ظهور امام زمان (عج)] در زمين خلافت دهد [و به جاي اُمَم سالفه حكومت و اقتدار بخشد] چنانچه امم صالح پيامبران سلف جانشينان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را [كه اسلام واقعي است ] بر همه اديان تمكّن و تسلّط عطا كند و بر همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني كامل دهد كه مرا به يگانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند و بعد از آن هر كه كافر شود به حقيقت، همان فاسقان تبهكارند كه با شناسايي حق از پي شهوت نفس به راه كفر مي روند».

خداوند متعال در اين آيه شريفه به طور صريح وعده داده كه مؤمنان صالح را كه تحت انواع ظلم ها و شكنجه ها در طول تاريخ بوده و از خود فداكاري هاي زيادي داشته اند در روي كره زمين حاكم گرداند. به اين مطلب از قرائني پي مي بريم:

1 _ كلمه «الأرض» كه با الف و لام جنس آمده و با نبود هر نوع قرينه اي بر انصراف


1- نورالابصار ص 186.
2- نور 24 آيه 55.

ص: 247

آن به زمين معيّني حمل بر كلّ روي زمين مي شود و مراد آيه اين مي شود: در آينده اي نه چندان دور تمام كره زمين، تحت سلطه و حكومت مؤمنان خواهد آمد.

2 _ جمله " وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ " كه در آيه آمده، حاكي از آن است كه تمكين تام و استقرار حقيقي دين بدون تسلّط مؤمنان بر كلّ عالم، امكان پذير نيست.

3 _ جمله: " وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا... " با در نظر گرفتن اين نكته كه همه مي دانيم قبل از اين حكومتي كه نويد آن داده شده، مؤمنان در تمام مناطق عالم گرفتار ظلم و جور و سلطه ظالمين اند، اين خوف حقيقتاً تبديل به امن و امان نمي شود، مگر در صورتي كه سلطه مؤمنان همه زمين را فراگيرد.

با در نظر گرفتن اين نكته كه تاكنون چنين وضع اجتماعي كه همان حكومت جهاني صالحان است پديد نيامده، مي بايست انتظار چنين حكومتي را در آينده اي نه چندان دور داشته باشيم.

ج _ خداوند مي فرمايد: " وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ "؛(1) «و ما اراده كرديم بر كساني كه در روي زمين ضعيف شمرده شده منّت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم».

خداوند متعال در اين آيه با تعبير: " وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ " به اين مطالب اشاره دارد كه منّت ما در به حكومت رساندن مستضعفان؛ آينده است و اختصاص به موسي و فرعون ندارد و إلاّ «أردنا أن نمنّ» مي آورد؛ و اين به معناي آن است كه سنت الهي _ كه تخلّف بردار نيست _ بر اين جاري شده كه در آينده اي نه چندان دور مستضعفان را وارثان كلّ زمين قرار دهد، خصوصاً با درنظرگرفتن كلمه (الأرض) كه ظهور در تمام روي زمين دارد.

از همين رو ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي فرمايد: «همانا اصحاب ما قائلند به اين كه در اين آيه وعده اي است به امامي كه مالك زمين گشته و بر عالم


1- قصص 28 آيه 5.

ص: 248

مستولي مي گردد.» (1) .

د _ خداوند مي فرمايد: " وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ "؛ (2) «و ما بعد از تورات در زبور داود نوشتيم [و در كتب انبياء سلف وعده داديم] كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرّف خواهند شد».

تغيير مصالح به تغير حالات

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغيّر مي شود، انساني كه حكيم است تدبير و تربيت اولاد و دوستان و اهل و خدمت كاران و... خود را به عهده گرفته و آنها را معرفت و آداب آموخته و وادار بر اعمالِ حسنه مي كند تا در ميان مردم عزيز شده و مستحقّ مدح و ثنا و تعظيم گردند. هم چنين چگونگي تجارت صحيح را به آنها مي آموزد و...

حال اگر آنان به دستورها و اهداف تربيتي او عمل كردند آن شخص حكيم هدايت هايش را ادامه داده و راه صحيح را براي آنان هموار مي كند... ولي اگر از دستورات او سرپيچي كرده و تحت تربيت او قرار نگرفته و راه سفاهت و ظلم و لهو و لعب را پيشه كردند، در اين هنگام آن شخص حكيم مصلحت را در قطع موقتي رحمت از آنها مي بيند تا به خود آمده و قدر نعمت را بدانند، و اين عمل هيچ گونه تناقض و تضادّي با اغراض و تدبيرهاي انسان حكيم و عاقل ندارد.

عين همين مطلب را كه در مورد انسان عاقل و حكيم ذكر كرديم، درباره خداوند عرض مي كنيم، به اين بيان كه خداوند متعال امر تدبير و مصلحت امّت را به عهده گرفت، آنگاه عقلشان را كامل كرد و آنان را مكلّف به انجام دادن اعمال صالح كرد تا به وسيله آن به سعادت برسند.

حال اگر مردم به دستورهاي الهي از اوامر و نواهي چنگ زنند، بر خدا لازم است كه


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 205.
2- انبياء 21 آيه 105.

ص: 249

آنها را ياري كند و با اضافه كردن عنايت هايش بر بندگان، راه را بر آنها آسان تر نمايد. ولي

در صورتي كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرماني شوند، مصلحت بندگان تغيير مي كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد و خداوند توفيق را از آنها سلب مي نمايد، و در اين هنگام آنان مستحقّ ملامت و مستوجب عقاب خواهند بود. در واقع براي آنان اين حالت در تدبير امورشان به صواب و صلاح نزديك تر است؛ و اين وضعيت هيچ گونه مخالفتي با عقل و حكمت و مصلحت انديشي ندارد...

ما همين نكته را در مصلحت خلق به ظهور أئمه (عليهم السلام) و تدبير آنان در صورت

اطاعت و نصرت مردم مي بينيم؛ ولي هنگامي كه مردم نافرماني كرده و به طور

وسيع خون آن بزرگواران را ريختند، قضيه عوض شده و مصلحت بر اين تعلق

مي گيرد كه امام مردم غايب و مستور باشد و اين عمل باعث ملامت و سرزنش كسي غير از خود مردم نخواهد بود، زيرا به سبب سوء كردار و رفتار و اعتقادشان مسبّب اين واقعه شدند.

شايان ذكر است كه هيچ گاه مصلحت غيبت و استتار مانع از وجوب وجود او نشده است و اين عين صلاح و صواب براي جامعه اين چنيني است....». (1).

تكامل و پيشرفت بشر

بي شك هر كار اجتماعي _ كوچك يا بزرگ _ احتياج به آماده شدن ظرفيت هاي مناسب دارد تا چه رسد به اين كه آن امر اجتماعي انقلاب جهاني و فراگير در تمام زمينه ها _ اعم از عقايدي، سياسي، اخلاقي و اقتصادي _ باشد. به عبارت ديگر انقلابي كه در طول تاريخ نمي توان براي آن نمونه اي يافت. واضح است كه چنين قيامي نياز به آمادگي و استعداد در ميان مردم دارد كه از آن جمله است:

الف) پيشرفت بشر از حيث ظرفيت ديني و اسلامي، ولو در طبقه خاصي از آنها؛

ب) پيشرفت بشر در تكنولوژي براي بسط و گسترش حكومت در سطح عالم.


1- ر.ك: مفيد، الفصول العشرة في الغيبة، ص 114 _ 117.

ص: 250

ضرورت رهبري

بي ترديد دين غالب در عصر ظهور، احتياج به رهبر و امامي غالب دارد كه داراي شرايط زير باشد:

1 _ عالم به جميع قوانيني باشد كه بشر به آنها محتاج است؛

2 _ قدرت خارق العاده داشته باشد؛

3 _ از گناه و اشتباه و گمراهي به دور باشد.

دوازده امام
اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) _ بنابر رواياتي كه از طريق شيعه و سنّي رسيده _ امامان و خلفاي بعد از خود را تا روز قيامت دوازده نفر معرفي كرده است:

الف) روي البخاري عن جابر بن سمرة قال: سمعت النّبي (صلي الله عليه وآله) يقول: «يكون اثنا عشر أميراً». فقال كلمة لم أسمعها. فقال أبي: إنّه قال: «كلّهم من قريش». (1) .

بخاري به سندش از جابر بن سمره نقل كرده كه گفت: من از پيامبر (صلي الله عليه وآله) شنيدم

كه فرمود: «بعد از من دوازده امير خواهد بود». سپس جابر مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)كلمه اي فرمود كه من نفهميدم. پدرم به من گفت كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «تمام آنها از قريشند».

ب) و روي المتقي الهندي عن انس بن مالك قال: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): «لن يزال هذا الدين قائماً إلي اثني عشر من قريش، فاذا هلكوا ماجت الأرض بأهلها». (2) .

متقي هندي به سندش از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اين دين برپاست تا اين كه دوازده نفر از قريش بر آن امامت و خلافت كنند و بعد از هلاكت دوازده امام، زمين زير و رو خواهد شد.

ج) روي ابن شهرآشوب في «المناقب» في حديث الأعمش، عن الحسين بن


1- صحيح بخاري، ج 8، ص 127، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف، ح 7223.
2- كنز العمال، ج 12، ص 33، ح 33861.

ص: 251

عليّ (عليهما السلام)قال: «فأخبرني يا رسول الله (صلي الله عليه وآله) هل يكون بعدك نبي؟

فقال: لا، أنا خاتم النّبين، لكن يكون بعدي أئمّة قوّامون بالقسط بعدد نقباء بني اسرائيل... الخبر. (1) .

ابن شهر آشوب به سندش از امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال نمودم كه آيا بعد از شما پيامبري خواهد آمد؟ فرمود: خير، زيرا من خاتم انبيا هستم. و لكن بعد از من امامان خواهند آمد كه قيام كنندگان به قسط و عدل اند و عدد آنها به تعداد نقباي بني اسرائيل _ دوازده نفر _ است...».

نكاتي درباره احاديث دوازده خليفه

1 _ مضمون اين احاديث را 35 نفر از صحابه نقل كرده اند و تنها از جابر بن سمره با پنجاه سند از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده است.

2 _ حديث از جهاتي صحيح السند است كه در اين مقام، براي ذكر آنها مجال نيست.

3 _ اين احاديث از جهاتي دلالت بر امامت اهل بيت معصومين (عليهم السلام) دارد:

الف) همزماني نشر اين احاديث با نشر احاديث ثقلين. از همين رو حديث ثقلين مي تواند مفسّرِ اين احاديث باشد؛

ب) همزماني اين احاديث با حديث غدير؛

ج) در برخي از روايات دوازده خليفه از آنها چنين تعبير آمده است كه دين در عصر آنها عزيز بوده و قوام او به آنهاست. (2) .

د) در بعضي ديگر از روايات درباره آنها چنين آمده است: «لايضرهم من خذلهم؛ (3) كسي كه درصدد خواري آنها باشد نمي تواند به آنها ضرري برساند».


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 300.
2- صحيح مسلم، ج 6، ص 3 و ج 6، ص 4.
3- معجم الكبير طبراني، ج 2، ص 196، ح 1794.

ص: 252

ضرورت وجود حجت در روي زمين

از مجموعه اي از روايات و ادله عقلي استفاده مي شود كه بقايِ امام معصوم و حجت خدا در روي زمين تا روز قيامت از امور ضروري است، به ادله عقلي آن در مقاله اي مستقل مي پردازيم؛ اكنون به برخي از روايات كه اين مضمون از آنها استفاده مي شود اشاره مي كنيم:

1 _ احاديث ثقلين: در ذيل بعضي از آنها چنين آمده است: «..انّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض؛... همانا كتاب و عترت از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».(1) .

ابن حجر هيتمي در كتاب الصواعق المحرقه مي نويسد: «و في أحاديث الحثّ علي التمسّك بأهل البيت إشارة إلي عدم انقطاع متأهّل منهم للتمسك به إلي يوم القيمة، كما أنّ الكتاب العزيز كذلك. و لهذا كانوا اماناً لأهل الأرض...؛ (2) احاديثي كه مردم را به تسمك به اهل بيت وادار مي كند اشاره دارد به اين كه تا روز قيامت زمين خالي از شخص شايسته از اهل بيت نيست تا اين كه مردم به او تمسك كنند، همان طوري كه كتاب عزيز اين چنين است.»

علامه مناوي در فيض الغدير، سيوطي در شرح جامع الصغير و علامه سمهودي در جواهر العقدين به همين مضمون تصريح كرده اند.

2 _ احاديث معرفت امام كه از طرق شيعه و سنّي وارد شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ (3) هر كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».

3 _ احاديث بسياري به اين مضمون از طرق شيعه وارد شده كه اگر زمين از حجّت خالي گردد زمين دگرگون مي شود.


1- مسند احمد، ج 5، ص 181.
2- صواعق المحرقة، ص 149.
3- معجم الكبير طبراني، شرح مقاصد تفتازاني.

ص: 253

مرحوم كليني به سند صحيح از ابي حمزه نقل مي كند كه فرمود: از امام صادق (عليه السلام)سؤال كردم: آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟ حضرت فرمود: «لو بقيت الأرض بغير امام لساخت؛ (1) اگر زمين بدون امام شود، هر آينه دگرگون خواهد شد».

در كتاب هاي روايي، روايات صحيح بسياري به اين مضمون وارد شده است.

واضح است كه حجت خدا بايد در روي زمين باشد تا بتواند آن را از دگرگوني نجات دهد؛ كسي كه بر عالم ماده و ناسوت حجّت است.

خوف از قتل

يكي از اسباب گوشه نشين شدنِ انبيا و رسل، خوف از قتل به جهت حفظ جان و به اميد نشر شرايعشان بوده است، خداوند متعال از زبان حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ "؛ (2) «پس از ميان شما گريختم، هنگامي كه از شما ترسيدم». هم چنين خداوند متعال از زبان شخصي از بني اسرائيل كه خطاب به حضرت موسي (عليه السلام)مي گويد: " إِنَّ الْمَلأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ "؛ (3) «گفت: اي موسي رجال دربار فرعون در كارت مشورت مي كنند كه تو را به قتل رسانند».

آري، خوف يكي از اسبابي بود كه موسي بن عمران (عليه السلام) را مجبور به فرار از مصر كرد و او را به سوي شعيب رسانيد.

امام مهدي منتظر (عليه السلام) نيز با نبودِ اسباب عادي براي نصرت و ياريش، و قوّت و قدرت دشمنانش خوف حبس بلكه قتل و به دار آويختن براي او بوده است، لذا از ابتدا برايش چاره اي جز اعتزال و غيبت نبود تا اين كه امر خدا صادر شود و ظهور او مقدّر گردد.

از همين رو در روايتي كه صدوق به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده آمده است:


1- اصول كافي، ج 1، ص 179، ح 10.
2- شعراء 26 آيه 21.
3- قصص 28، آيه 20.

ص: 254

«للقائم غيبة قبل قيامه، قلت: و لم؟ قال: يخاب علي نفسه الذبح. (1) .

امام صادق (عليه السلام) به زراره مي فرمايد: براي قائم غيبتي است قبل از قيامش. زراره مي گويد: به حضرتش عرض كردم: به چه جهت؟ فرمود: زيرا او به جهت قتل بر خود مي ترسد».

حال در اين جا سؤالي مطرح است: چرا خداوند متعال بين او و دشمنانش حائل نگشته و مانع از قتل او نشده است؟

در جواب بايد گفت؟ منع از قتل بر دو قسم است:

1 _ منعي كه منافات با تكليف بندگان ندارد و آن، با امر به متابعت و ياري آن حضرت و نهي از مخالفت و نافرماني او حاصل مي گردد. كه اين عمل را انجام داده است.

2 _ منعي كه با تكليف منافاتي داشته و باطل كننده ثواب و عقاب است كه همان جلوگيري از قتل به صورت جبر است. اين عمل چه بسا مفسد نيز باشد.

لذا در جاي خود گفته شده كه در امر امامت و برپايي آن سه وظيفه وجود دارد:

1 _ نصب الهي؛

2 _ قبول امام؛

3 _ قبول مردم.

و با نبودِ هر كدام از شروط، امر امامت نيز منتفي مي گردد.

شيخ مفيد (رحمهم الله) در رساله سوّم خود راجع به غيبت مي نويسد: «اگر كسي اعتراض كند كه اگر سبب غيبت طولاني آن حضرت، كثرت دشمنان و خوف بر جان خود از آنان است، چرا امامان قبل از او غيبت نكردند، در حالي كه زمان و عصر امامان قبل به مراتب دشوارتر و دشمنان آنها زيادتر بوده است، با اين وجود مي بينيم كه همه آنان ظاهر بودند و از شيعيان خود غايب نشدند...؟

او در جواب اين اشكال مي گويد: عصر امام زمان (عليه السلام) با امامان قبل از او به مراتب مختلف بوده است، زيرا آنچه از احوال امامان سابق بر آن حضرت استفاده مي شود آن


1- كمال الدين، ج 2، ص 481، ح 10.

ص: 255

است كه آنها در تقيه بوده و مأمور به قيام شمشير نبوده اند، به جهت اين كه مصلحت در آن نبوده است... و لذا به اين جهت از غيبت و استتار بي نياز شدند. ولي امام زمان (عليه السلام) از آن جا كه به قيام شمشير و جهاد در راه دشمنان خدا مشهور شده است، و اوست مهدي امّت كه زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود، لذا دشمنان در كمين او بوده و قصد نابودي حضرت را داشتند. و از آن جا كه ياران آن حضرت نيز آمادگي دفاع از او و كيانش را نداشتند، غيبت بر آن حضرت (عليه السلام) لازم شد. در غير اين صورت حضرت با ظهورش جان خود و شيعيان را در معرض خطر قرار مي دادند بدون آن كه ثمره اي بر آن مترتّب گردد...». (1) .

بيعت نكردن امام زمان با حاكمان

يكي از اسباب و عوامل غيبت امام زمان (عليه السلام) كه در روايات به آن اشاره شده، بيعت نكردن آن حضرت با حاكمان عصر خود است.

شيخ صدوق در كمال الدين به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «يقوم القائم و ليس في عنقه لأحد بيعة؛ (2) قائم (عليه السلام) قيام خواهد كرد، در حالي كه بيعت كسي بر گردن او نخواهد بود».

و نيز به سندش از امام عليّ بن موسي الرضا (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «كأنّي بالشيعة عند فقدانهم الرابع من ولدي يطلبون المرعي فلا يجدونه». قلت: و لم ذلك يابن رسول الله؟ قال: «لأنّ إمامهم يغيب عنهم». فقلت: و لم؟ قال: «لئلاّ يكون لأحد في عنقه بيعة إذا قام بالسيف». (3) امام رضا (عليه السلام) به حسن بن فضال فرمود: گويا حال شيعه را هنگام فقدان و غيبت فرزند چهارم خود مي بينم؛ يعني غيبت امام مهدي (عج) كه چگونه مردم به دنبال او رفته و او را طلب مي كنند، ولي او را نمي يابند. آن گاه حسن بن فضال به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! جهتش چيست؟ حضرت فرمود: تا اين كه


1- مفيد، خلاصه الرسالة الثالثة في الغيبه.
2- إكمال الدين، ص 480، باب علت غيبت.
3- همان.

ص: 256

هنگامي كه قيام به شمشير مي كند، براي كسي بر گردن او بيعتي نباشد.

اين مسئله امري كاملا عادي و عرفي است، زيرا هر كسي كه درصدد اصلاح دنيوي يا ديني است طبيعتاً قراردادها و پيمان هايي را با بعضي از قدرتمندان مي بندد تا با كمك گرفتن از آن، امر اصلاح خود را به پيش برد. و لازمه اين عهد و پيمان، متعرّض نشدن آنان است تا امر اصلاح او به پايان رسد، و اين امر نيازمند تعطيل اجراي برخي از احكام و معامله خلاف واقع با آن كردن است، به جهت خوف و تقيه.

از همين رو خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ "؛ (1) «مگر آن گروه از مشركان كه با آنها عهد بسته ايد و چيزي از [تعهدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده، و كسي را بر ضد شما پشتيباني ننموده اند. پس با آنها عهد را تا مدتي كه مقرّر داشته ايد نگاه داريد كه خدا پرهيزكاران را كه به عهد خود وفاكنند دوست دارد».

ولي امام مهدي (عليه السلام) _ از آن جا كه هنگام ظهورش بهواقع تكليف كرده و از كسي تقيه نمي كند همان گونه كه از اخبار استفاده مي شود و از طرفي ديگر هر لحظه احتمال ظهورش وجود دارد _ لازمه آن اين است كه بيعت هيچ كسي بر گردن آن حضرت نباشد. (2) .

انواع هدايت

هدايت بر چهار نوع است:

1 _ هدايت فطري: خداوند متعال مي فرمايد: " فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَةَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ "؛ (3) «پس تو اي رسول [با همه پيروانت] مستقيم رو به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن كه در خلقت خدا هيچ تغييري نبايد داد. و


1- توبه 9 آيه 4.
2- ر.ك: سيد صدر الدين صدر، المهدي، ص 170 _ 171.
3- روم 30، آيه 30.

ص: 257

اين است آيين استوار حقّ و لكن اكثر مردم از حقيقت آن آگاه نيستند».

2 _ هدايت تشريعي: يعني راهنمايي كردن كه متفرّع بر حضور امام در ميان جامعه است. خداوند مي فرمايد: " فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ "؛ (1) پس خداوند رسولان فرستاد كه نيكان را مژده دهند و بدان را بترسانند.

3 _ هدايت تكويني: كه همان تصرف و تدبير در نظام آفرينش است. خداوند مي فرمايد: " قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي "؛ (2) «آن كس كه به علم كتاب الهي دانا بود [آصف بن برخيا يا خضر يا سليمان] گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زني تخت را به اينجا مي آورم [و همان دم حاضر كرد] . چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد؛ گفت: اين توانايي از فضل خداي من است...».

4 _ هدايت باطني (ايصال به مطلوب): كه شعبه اي از ولايت تكويني است. اين نوع هدايت متفرع بر وجود امام زمان (عليه السلام) است نه حضور او. خداوند متعال به اين نوع هدايت اشاره دارد: " وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا "؛ (3) و آنان _ انبياء _ را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.

پر واضح است كه انبياي الهي كه در آيه، نامي از آنها برده شده قبل از رسيدن به مقام امامت، مقام نبوت و هدايت تشريعي جامعه را دارا بودند.

از مجموع مقدماتي كه به صورت اختصار بيان شد، مسئله غيبت امام زمان (عليه السلام) به طور وضوح توجيه خواهد شد.


1- بقره 2 آيه 213.
2- نمل 27 آيه 40.
3- انبيا 21 آيه 73.

ص: 258

رجعت

اشاره

شيعه اماميه، اعتقاد خاصي به رجعت دارد؛ يعني اين كه پس از ظهور مهدي موعود (عليه السلام) و تشكيل حكومت عدل الهي در سراسر جهان گروهي از اولياي الهي و دوست داران خاندان رسالت (عليهم السلام) و عده اي از معاندان و دشمنان خاندان وحي _ كه از دنيا رفته اند _ به دنيا باز خواهند گشت. اولياي الهي و صالحان با ديدن حاكميت حق و عدل در گستره گيتي شادمان مي شوند و پرتويي از ثمرات ايمان و اعمال صالح خود را در دنيا مشاهده مي كنند. معاندان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) نيز سزاي ظلم و ستم هايي را كه بر خاندان رسالت روا داشته اند در اين سرا مي بينند. البته پاداش و كيفر نهايي در قيامت تحقق خواهد يافت.

قول به رجعت از عقايد اماميه

رجعت، از مباحث ريشه داري است كه از زمان ظهور و پيدايش اماميه مطرح بوده است و اعتقاد به آن از امتيازها و خصوصيات مدرسه اهل بيت (عليهم السلام) شمرده شده است. لذا با مراجعه به كتاب هاي تراجم اهل سنت مي بينيم كه از اماميه با اين عقيده ياد مي كنند. در بين اصحاب ائمه (عليهم السلام) نيز مشاهده مي شود كه برخي از آنان در اين مسأله با مخالفان خود مباحثه هايي داشته اند؛ مانند مؤمن الطاق با ابوحنيفه. به همين دليل در طول تاريخ، علماي شيعه براي تثبيت اين عقيده آثاري نگاشته اند؛ از جمله مي توان از شيخ مفيد، سيد مرتضي، علامه مجلسي، شيخ حر عاملي و ديگران نام برد.

ص: 259

مفهوم رجعت

رجعت در لغت به معناي بازگشت، و در اصطلاح به معناي بازگشت جماعتي از افراد به زندگي دنيا بعد از قيام جهاني امام مهدي (عليه السلام) و قبل از حلول روز قيامت است.

1 _ شيخ صدوق (رحمه الله) مي فرمايد: «ما درباره رجعت معتقديم كه اين حادثه در آينده اي نه چندان دور اتفاق خواهد افتاد». (1) .

2 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «خداوند متعال گروهي از امت محمد (صلي الله عليه وآله) را بعد از وفاتشان و قبل از روز قيامت محشور خواهد نمود و اين مذهب از مختصات آل محمد (صلي الله عليه وآله) است و قرآن نيز بر آن شاهد است». (2) .

3 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از باورهاي شيعه اماميه آن است كه خداوند متعال هنگام ظهور امام زمان، مهدي (عليه السلام) گروهي از شيعيان را كه از دنيا رفته اند بازمي گرداند تا به ثواب ياري و نصرت آن حضرت نائل شده و دولت آن حضرت را مشاهده نمايند. هم چنين گروهي از دشمنان را بازمي گرداند تا انتقامش را از آنان بستاند». (3) .

4 _ شيخ محمدرضا مظفر (رحمه الله) مي فرمايد: «آن چه شيعه در باب رجعت به آن اعتقاد دارد آن است كه خداوند متعال گروهي از اموات را قبل از روز قيامت در همان صورت هايي كه بوده اند بازمي گرداند: عده اي را عزيز و برخي ديگر را ذليل مي گرداند... و اين رجعت هنگام ظهور مهدي آل محمد (صلي الله عليه وآله) است». (4) .

تقسيمي از رجعت

سيد محمد صدر (رحمه الله) در كتاب بحث حول الرجعة رجعت را به دونوع تقسيم كرده است:


1- اعتقادات صدوق.
2- بحارالانوار، ج53، ص136 به نقل از المسائل السروية، ص32.
3- بحارالانوار، ج53، ص138 به نقل از رسائل المرتضي، ج1، ص25.
4- عقائدالامامية، ص108.

ص: 260

1 _ رجعت معنوي (اخروي): به اين معنا كه در فلسفه و حكمت ثابت شده كه تمام اشيا و موجودات، در حال رشد و تكاملِ مستمرند و دائماً به سوي كمال مطلق و نقطه آغازيني متوجه اند كه از آن جا به اين عالم آمده اند، خداوند متعال مي فرمايد:

" إِلَي اللهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ " " إِنَّ إِلَي رَبِّكَ الرُّجْعَي " (1) " وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنْتَهَي " (2) " إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ". (3) .

اين معنا از رجعت، مورد اتفاق مسلمانان است.

2 _ رجعت مادي و ظاهري (دنيوي): اين نوع رجعت _ كه قرآن نيز بر آن اشاره دارد _ عبارت است از رجوع اموات به دنيا براي از سرگيري اعمال. (4) .

رجعت؛ اعتقاد ضروري مذهب

1 _ شيخ حرّ عاملي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا ثبوت رجعت نزد همه علماي معروف و مصنفين مشهور از ضروريات مذهب اماميه است، بلكه حتي عامه نيز مي دانند كه اين عقيده از مذهب شيعه است». (5) .

2 _ مرحوم مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «اگر مثل اين روايات در عقيده رجعت متواتر نباشد، پس در چه موضوعي مي توان ادعاي تواتر نمود...». (6) .

3 _ و نيز مي فرمايد: «همانا اعتقاد به رجعت در همه عصرها مورد اجماع شيعه بوده است، و همين مسئله همانند خورشيد در وسط روز بين آنان مشهور است». (7) .

4 _ علامه طباطبائي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا روايات رجعت از طرق اهل بيت (عليه السلام) به طور


1- علق 96 آيه 8.
2- نجم 53 آيه 42.
3- بقره 2 آيه 156.
4- بحث حول الرجعة، ص 8 _ 12.
5- الايقاظ من الهجعه، ص60.
6- بحارالانوار، ج53، ص123.
7- همان، ص123.

ص: 261

تواتر معنوي به ما رسيده است». (1) .

5 _ شيخ حر عاملي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا نويسندگاني كه روايات رجعت را در كتاب هاي مستقل يا غيرمستقل جمع نموده اند به حدّي است كه از هفتاد كتاب تجاوز مي كند، و اين خود دليلي بر قطعيت اعتقاد به رجعت نزد شيعه است». (2) .

مرحوم مجلسي (رحمه الله) نيز اسامي دانشوراني كه قائل به رجعت بوده اند برمي شمرد كه از پنجاه نفر تجاوز مي كند؛ از قبيل: سليم بن قيس هلالي، حسن بن صفار، علي بن ابراهيم قمي، كليني، محمد بن مسعود عياشي، ابوعمر كشي، شيخ صدوق، شيخ مفيد، ابوالفتح كراجكي، ابوالعباس احمد بن عباس نجاشي، شيخ طوسي، سيد رضي الدين بن طاووس و....

سر بحث از رجعت در كتاب هاي كلام

علماي علم كلام در بحثهاي كلامي خود از رجعت نيز بحث مي كنند كه اين مي تواند جهاتي داشته باشد:

1 _ وجود روايات فراوان در موضوع رجعت؛

2 _ ارتباط رجعت با مسئله امامت و اشاره به اين كه امامان شيعه مورد ظلم قرار گرفته اند، لذا در عصر حكومت امام مهدي (عليه السلام) بازگشته و حكومت خواهند كرد؛

3 _ رجعت، از اشراط الساعه است؛ و اشراط الساعه و علائم قيامت مربوط به معاد است.

4 _ رجعت زمينه ساز اعتقاد به معاد است، زيرا همان گونه كه غيبت صغري زمينه ساز غيبت كبري و همواركننده آن بود ظهور صغري نيز كه همان رجعت است همواركننده ظهور كبري خواهد شد؛ يعني رجعت نيز همواركننده مسئله معاد خواهد بود و مردم امر معاد را استبعاد نخواهند كرد، همان گونه كه در امت هاي پيشين براي تثبيت معاد چنين امري اتفاق افتاد؛


1- الميزان، ج2، ص107.
2- الايقاظ، ص45.

ص: 262

5 _ ارتباط رجعت با مسئله ثواب و عقاب؛ زيرا در آن زمان نشانه هايي از عقاب و ثواب براي كساني كه در كفر و يا ثواب بوده اند، خواهد بود.

6 _ رجعت تجلّي امامت امامان شيعه است.

ديدگاه ها درباره مفهوم رجعت

در رجعت دنيوي احتمالاتي وجود دارد كه با ذكر آن ها قول نزديك تر به واقعيت را بررسي مي كنيم:

1 _ رجعت همانند تمثلاتي است براي ارواح مؤمنين و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) كه از دنيا رفته و دوباره روح آنان ظهور كرده و تصرفاتي در اين عالم خواهند نمود. اين نظر از فيض كاشاني، محقق شاه آبادي و ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني است كه بسياري از علما، امثال مجلسي و شيخ حر عاملي و ديگران آن را به جهت مخالفت با ظواهر ادلّه مردود مي دانند.

2 _ مقصود از رجعت همان ظهور امام زمان (عليه السلام) است و اطلاق رجعت به آن به

اعتبار رجوع آن حضرت به مردم بعد از غيبت، يا رجوعِ عالم، به حق و عدالت بعد از انحراف است. اگر اصل اين معنا صحيح باشد، اطلاق رجعت به آن، خلاف ظواهر

ادله است.

3 _ رجوع برخي از اموات به دنيا؛ خصوصاً مؤمنان و كافران محض.

4 _ رجوع برخي از امامان شيعه، همانند امام علي (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و برخي از مؤمنان و كافران محض.

5 _ رجوع تمام امامان شيعه به ترتيب يا به عكس با برخي از مؤمنان و كافران،

كه قول اخير ظاهراً بنا بر آن چه از مجموعه روايات استفاده مي شود، به حقيقت

نزديك تر است.

رجعت از ديدگاه عقل

اشاره

براي اثبات امكان رجعت، به برخي از دلايل عقلي اشاره مي كنيم:

ص: 263

قسر دائم يا اكثري محال است

تقرير دليل:

الف) روح علاقه اي تام به بدن عنصري دارد، به جهت ربط ذاتي طبيعي بين قوه روحاني و قوه مادي طبيعي؛ خواه قوه روحاني كلّي باشد، مثل قوه مؤثر كلّي كه مجموع عالم طبيعت در نظام اراده او حركت مي كند و خواه قوه روحاني جزئي، كه نظام شخصي طبيعي بدن در تحت نفوذ اوست. و هرگاه توجه نفس ناطقه به بدن طبيعي بعد از مرگ به شكل كامل تري صورت گيرد، زندگي جديد ممكن است.

ب) هرحقيقت را خاصيت و اثري است كه نماينده مقام وجود و مرتبه هستي اوست. خاتميت همان قوه تكميل و تعليم شخص خاتم نسبت به همه مراتب مختلف بشر است، و خارج نمودن نفوس آنان در كمال علمي و عملي از حدّ قوه به فعليت محض تا روز قيامت. و مقام امام نيز _ كه خلافت از مقام منيع نبي است _ همين گونه مي باشد.

ج) در حكمت به اثبات رسيده كه قسر دائم يا اكثري محال است. قسر در اصطلاح به معناي منع كردن و ممنوع شدن موجودي است از ظهور و بروز اثر طبيعي خود كه طبعاً طالب اوست و به حسب فطرتِ وجود الهي روي به او دارد يا در غالب اوقات از آن اثر محروم است. حال اگر بخواهد اين قوه و جوهر هميشه يا در بيشتر اوقات از كمال خود محروم و اثرش در عرصه عالم كبير نمايان نشود لغو و عبث محض خواهد بود.

نتيجه اين كه: رجعت به معناي رجوع ارواح و نفوس ناطقه مقدس حضرت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) به بدن هاي عنصريِ خويش ممكن، بلكه به ضرورت عقل واجب است، زيرا بروز اثر آنان بهواسطه وجود موانع در زمان خودشان ممكن نشد، پس بايد روزي فرا رسد كه نفوس كليه معلمان الهي به بدن هاي خود توجه نموده و در مقام تعليم ارواح مردم برآيند.

در اين جا توجه به يك نكته ضروري است كه «نفس كلي الهي» در نبي و امام داراي دونوع اضافه و علاقه است:

نوع اوّل: علاقه و ارتباط با بدن خود؛

نوع دوّم: علاقه و ارتباط و استيلاي نفس كلي به مجموع عالم كبير. و در اثر همين

ص: 264

ارتباط كلي است كه فرموده اند: «آب ها به بركت ما جاري است و درختان به يُمنِ ما برگ دارند و ميوه ها مي رسد...» و علاقه دوّم به موت باطل نمي شود.

ضرورت تداوم راه مصلحان

تقرير دليل:

الف) هر فردِ مصلحي كه در صدد برپايي انقلاب بزرگ فرهنگي _ اجتماعي در سطح جامعه بشري است به جانشيناني نياز دارد كه اصول ترسيميِ او را تبيين و تطبيق نمايد. به همين دليل بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به اماماني معصوم احتياج است تا اين خلأ جبران شود.

ب) تبيين كننده و تطبيق دهنده شريعت و اصول نهضت بايد اشخاصي معصوم باشند؛ همان گونه كه خود مؤسس نهضت فرهنگي و صاحب شريعت بايد معصوم باشد.

ج) طبق نصوص متواتره نزد شيعه و اهل سنت، امامانِ بعد از پيامبر تا روز قيامت دوازده نفرند، و همه آنان از قريش اند.

د) امام زمان (عليه السلام) بزرگ ترين قيام كننده جهاني است كه با هدف برپايي حكومت عدل توحيدي، قيام كننده به امري جديد است.

ه_) امر جديد احتياج به اشخاصي دارد كه تطبيق دهنده و تبيين كننده و ادامه دهنده آن راهي باشند كه شخص قائم به آن حكومت، آورده است.

نتيجه آن كه: ضرورت اقتضا مي كند كه بعد از امام زمان (عليه السلام) افرادي معصوم رجعت كنند تا ادامه دهنده راه و مرام آن حضرت و تطبيق دهنده و تبيين كننده آن باشند، خصوصاً بادرنظر گرفتن اين نكته كه با ظهور آن حضرت عصر جديدي آغاز خواهد شد.

قاعده حكم الامثال

تقرير دليل

الف) رجعت در عالم مادي، به طور كلي به معاد، بعث و حيات جديد در روز قيامت شباهت دارد.

ص: 265

آلوسي مي گويد: «زنده شدن بعد از مرگ و رجوع به دنيا از اموري است كه مقدور خداوند متعال است، كه هيچ كس در آن شك و شبهه ندارد، و تنها بحث در وقوع آن است». (1) .

ب) معاد ممكن الوقوع است، پس رجعت نيز به دليل قاعده: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» چنين مي باشد. اموري كه مانند يكديگرند در جايز بودن يا نبودن يكسانند.

نتيجه آن كه: رجعت از جنبه عقلي ممكن است.

رجعت از ديدگاه قرآن

رجعت به معناي رجوع افراد به دنيا در موارد متعددي در قرآن آمده است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ "؛ (2) «آيا نديديد كساني را كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند كه هزاران تن بودند، خدا فرمود: بميريد؛ همه مردند، سپس آنان را زنده كرد».

در تفاسير آمده است: آنان هفتاد هزار خانوار بودند. هر سال در ميان آنان مرض طاعون مي آمد، اغنيا به جهت ثروتشان از آن شهر بيرون مي رفتند و فقيران به دليل ضعف و ناتواني بيرون نمي رفتند. از همين رو اغنيا را طاعون نمي گرفت و تنها فقيران بودند كه به اين مرض مبتلا مي شدند. ضعيفان مي گفتند: اگر ما نيز با اغنيا خارج مي شديم به اين مرض مبتلا نمي گشتيم. هم چنين اغنيا مي گفتند: اگر ما نيز در شهر مي مانديم به اين مرض مبتلا مي شديم. لذا قرار گذاشتند كه هنگام ورود طاعون همگي از آن ديار خارج شوند.

قبل از وارد شدن طاعون همه از ديار خارج شده و در كنار شطّ دريايي فرود آمدند. آنان به محض آن كه اثاث خود را بر زمين نهادند خداوند متعال جانشان را گرفت، و مدّتي به


1- روح المعاني، ج20، ص27.
2- بقره 2 آيه 243.

ص: 266

اين حالت بودند تا اين كه يكي از انبياي بني اسرائيل به نام «حزقيل» بر آنان گذر نمود، و با مشاهده اين حال عرض كرد: خدايا! اگر ممكن است آنان را زنده گردان تا شهرهايت را آباد، و فرزنداني متولد سازند كه با عابدان تو را عبادت كنند. خداوند به او وحي فرستاد: آيا دوست داري كه آنان را زنده كنم؟ عرض كرد: آري. خداوند آنان را زنده كرد و بعد از مدتي نيز به مرگ هاي طبيعي از دنيا رفتند. (1) .

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْي اللهُ الْمَوْتَي وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ "؛ (2) «پس دستور داديم كه پاره اي از اعضاي آن گاو را بر بدن كشته زنيد تا ببينيد كه اين گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود و قدرت كامل خويش را آشكار خواهد ساخت شايد شما به خرد درآييد».

مفسران نقل مي كنند: مردي از بني اسرائيل يكي از نزديكانش را كشت تا ارث او را صاحب شود. يهود ميل داشتند كه قاتلش را بيابند؛ خداوند متعال به آنان امر نمود كه گاوي ذبح كنند و قسمتي از بدنش را به بدن مقتول زنند تا زنده گردد و از قاتل خبر دهد.

بعد از جدال و نزاع فراوان گاو مورد نظر را پيدا كرده و آن را ذبح نمودند و برخي از اعضاي گاو را به بدن مقتول زدند، او را زنده يافتند، و با سؤال از او به قاتل پي بردند. (3) .

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمْ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنظُرُونَ- ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ "، (4) «به ياد آريد وقتي كه گفتيد: اي موسي ما به تو ايمان نمي آوريم، مگر آن كه خدا را آشكار ببينيم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را به چشم خود مشاهده كرديد. سپس شما را بعد از مرگ برانگيختيم باشد كه خدا را شكرگزاريد.

آيه، مربوط به گروهي از تابعين حضرت موسي (عليه السلام) است كه از او درخواست ديدن خداوند را نمودند، كه اين خواسته سبب نزول عذاب و مرگ آنان شد، ولي باز خداوند


1- درالمنثور، ج1، ص311؛ جامع البيان، ج2، ص797؛ كشاف، ج1، ص286.
2- بقره 2 آيه 73.
3- ثعلبي، قصص الانبياء، ص 204 _ 207؛ درالمنثور، ج1، ص79؛ جامع البيان، ج1، ص509 و....
4- بقره 2 آيات 55 _ 56.

ص: 267

آنان را زنده نمود. (1) .

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَة وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُ "؛ (2) «يا به مانند آن كه به دهكده اي گذر كرد كه خراب و ويران شده بود، گفت: به حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را دوباره زنده خواهد كرد، پس خداوند او را صد سال ميراند و سپس زنده اش كرد».

اكثر مفسران چنين نقل مي كنند كه يكي از انبياي الهي در سفري بر دهكده اي گذر كرد كه مرگ بر تمام اهالي آن سايه افكنده بود؛ با ايماني كه به قدرت مطلق خداوند داشت، در دلش سؤال نمود: كيست كه اين مردگان را بعد از توقف طولاني مبعوث مي گرداند؟ در آن هنگام خداوند جانش را گرفت و بعد از صد سال كه اجزاي جسدش پراكنده شده بود، برانگيزانيد، و نيز كيفيت حشر دابّه اش را به او نشان داد تا اين كه در عمل حشر و نشر را ببيند و به معاد اطمينان قلب حاصل كند. (3).

5 _ خداوند از حضرت عيسي (عليه السلام) حكايت مي كند كه فرمود: " وَأُحْيِ الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللهِ "؛ (4) من مرده را زنده مي كنم به اذن خداوند.

سيوطي نقل مي كند: عيسي (عليه السلام) دوستش عازر را زنده نمود. و نيز حيات را به فرزند پيرزني بازگرداند. و نيز دختري را زنده كرد. هرسه بعد از زنده شدن در قيد حيات بودند و فرزنداني نيز از خود به يادگار گذاشتند. (5).

طبري مي گويد: «حضرت عيسي (عليه السلام) مردگان را با دعايش زنده مي كرد و خداوند نيز استجابت مي نمود». (6) .

6 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا


1- كشاف، ج1، ص27؛ جامع البيان، ج1، ص415؛ درالمنثور، ج1، ص70 و....
2- بقره 2 آيه 259.
3- كشاف، ج1، ص295؛ درالمنثور، ج1، ص331؛ جامع البيان، ج3، ص40.
4- آل عمران 3 آيه 49.
5- تفسير الجلالين، ج1، ص73.
6- جامع البيان، ج3، ص375.

ص: 268

فَهُمْ يُوزَعُونَ "؛ (1) «و اي رسول! يادآور روزي را كه از هر قومي يك دسته را كه تكذيب مي كنند برانگيزيم و آنان بازداشت خواهند شد».

در آيه شريفه قرايني هست كه مي توان شاهد حمل آيه بر رجعت باشد نه قيامت:

الف) كلمه: " مِنْ كلّ أمّة "؛ از هر امتي. و ما مي دانيم كه معاد مربوط به همه بشر و امت ها است.

ب) كلمه: " فوجاً "؛ دسته اي. زيرا استغراق با نكره بودن كلمه سازگاري ندارد.

7 _ خداوند متعال مي فرمايد: " قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي خُرُوج مِنْ سَبِيل "؛ (2) «در آن حال كافران گويند: پروردگارا تو ما را دوبار ميراندي و باز زنده كردي تا به گناهان خود اعتراف كرديم. آيا اينك ما را راهي است كه از اين عذاب دوزخ بازآييم؟»

در كيفيت استدلال به اين آيه درباره رجعت گفتني است كه اماته، عبارت است از: سلب حيات از موجودِ داراي حيات و اين به تنهايي با رجعت سازگاري دارد.

وقوع حوادث امت هاي پيشين در اين امت

در رواياتي كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده اند، مشاهده مي كنيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)خبر از وقوع حوادثي مي دهد كه در امت هاي پيشين نيز رخ داده است. در صحيح بخاري از ابوسعيد خدري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «لتتبعنّ سنن من كان قبلكم شبراً بِشبر، و ذراعاً بذراع». (3) .

هم چنين شيخ صدوق (رحمه الله) از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه فرمود: «كل ما كان في الأمم السالفة فإنّه يكون في هذه الأمّة مثله، حذوا النعل بالنعل، و القذّة بالقذة». (4) .

بديهي است، رجعت از حوادث مهمي است كه در تاريخ امت هاي پيشين رخ داده


1- نمل 27 آيه 83.
2- غافر 40 آيه 11.
3- صحيح بخاري، ج9، ص112؛ كتاب الاعتصام بقول النّبي صلي الله عليه وآله.
4- كمال الدين، ص576.

ص: 269

است؛ چنان كه قرآن كريم درباره قوم يهود و بني اسرائيل مواردي را ذكر نموده است، لذا به مقتضاي حديث نبوي مزبور، رجعت در امّت اسلامي نيز واقع خواهد شد. امام رضا (عليه السلام)در پاسخ سؤال مأمون عباسي درباره رجعت، به حديث نبوي مزبور استدلال كرده است. (1) .

آثار اعتقاد به رجعت

1 _ از آن جهت كه عصر ظهور به مانند بهشت روي زمين است، و از طرفي مفاد روايات، رجعتِ انسان هاي بسيار خوب و بسيار بد است، لذا اين اعتقاد انسان را تشويق مي كند تا بكوشد مصداق انسان خوب شود تا در عصر ظهور و حكومت حضرت مهدي (عليه السلام) به اين فضيلت نايل آيد.

2 _ از آن جا كه انسانِ قبل از ظهور زمينه ساز ظهور است، لذا بحث از رجعت اثر تربيتي و جنبه عملي دارد.

بررسي شبهات رجعت

اينك در پايان بحث، برخي از شبهات رجعت را بررسي مي كنيم:

1 _ رجعت با قرآن مخالفت دارد، زيرا در قرآن آمده است: " حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِي- لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ "؛ (2) «تا آن گاه كه وقت مرگ هريك فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عملي صالح به جاي آورم و به او خطاب شود كه هرگز نخواهد شد و اين كلمه را از حسرت همي گويد و از عقب آنان عالم برزخ است تا روزي كه برانگيخته شوند.

جواب:

اولاً، ظاهر، بلكه صريح آيه در مورد حالت احتضار است به قرينه صدر آيه كه


1- بحارالانوار، ج53، ص59، ح45.
2- مؤمنون 23 آيات 99 _ 100.

ص: 270

مي فرمايد: " حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ "، و ذيل آيه كه مي فرمايد: " وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ ".

ثانياً، آيه ظهور در عدم تحقق رجوع با طلب كافر دارد، و منافاتي با رجوع با اراده الهي ندارد؛ همان گونه كه در امت هاي پيشين با اراده الهي و مصلحت خاص اتفاق افتاد.

ثالثاً، آيه اخص از مدّعا است، زيرا خاص كفار است، در حالي كه در باب رجعت رجوع مؤمنان و كافران محض است.

2 _ قول به رجعت مخالف با عقل است، زيرا رجوع معصيت كاران دلايلي دارد:

الف) عذاب؛ كه ظلم مي باشد، زيرا قرار است كه در آخرت انسان عذاب شود.

ب) ايذا و اذيت؛ كه در قبر تحقق يافته است، پس احيا در دنيا عبث و بيهوده است.

ج) اظهار خيانتشان به مردم؛ كه اين اظهار در زمان معتقدان به آنان سزاوارتر است.

و با رجعت نيكان نيز لازم مي آيد كه آنان بي جهت اذيت و آزار شوند، به جهت دوبار مردن.

جواب

اولاً، عذاب متمحضين در كفر و شرك در دنيا با رجعت از جمله عقوبات آنان است، كه مصلحت اقتضاي تقدم آن در دار دنيا را داشته است، پس محذور عقلي وجود ندارد.

ثانياً، مرگ و جان كندن نسبت به اولياي الهي، خصوصاً انبيا و اوليا به مانند استشمام بوي خوش است؛ همان گونه كه در روايات آمده است.

3 _ اعتقاد به رجعت از يهود گرفته شده است.

جواب:

اعتقاد به رجعت تابع ادله است، حتي اگر در دين يهود نيز موجود باشد. و صرف وجود يك عقيده اسلامي در اديان ديگر دليل بر آن نيست كه اين عقيده از اديان ديگر

ص: 271

اخذ شده باشد.

4 _ در رجعت رجوع از فعليت به قوه است.

تقرير اشكال:

الف) مرگ بدون استكمال حيات و خروج از قوه به فعل حاصل نمي شود؛

ب) رجوع به دنيا بعد از مرگ، رجوع به قوه بعد از فعليت است؛

ج) رجوع به قوه بعد از فعليت محال است؛ آن گونه كه در فلسفه به آن اشاره شده است.

نتيجه اين كه: رجعت محال است:

جواب:

اين اشكال در مرگ هاي طبيعي صادق است، نه مرگ هاي غيرطبيعي كه با كشتن يا مرض يا امور ديگر حادث مي شود، كه غالب مرگ ها از اين قبيل است.

5 _ رجعت مستلزم تناسخ باطل است.

جواب

تناسخ باطل عبارت از دخول روح در جسم شخص ديگر است و اين از موارد رجعت نيست، زيرا در رجعت روح به بدن اصلي كه قبلا در آن بوده بازمي گردد.

مرگ و معاد

حيات برزخي

اشاره

يكي ديگر از مسائل مورد اختلاف بين مسلمين و وهابيون، حيات برزخي است. در اين مسئله منشأ اختلاف در مسائل ديگر، از قبيل: استعانت از ارواح اولياي الهي، و استغاثه به آنان، توسل به اولياي الهي بعد از وفاتشان و... شده است. عموم مسلمين قائل به حيات برزخي و زندگي اموات خصوصاً اولياي الهي در عالمي مابين عام دنيا و آخرت به نام برزخند، برخلاف وهابيون كه به حيات برزخي ولو براي اولياي الهي، اعتقادي ندارند؛ از همين رو استعانت از آنان، استغاثه و توسل به آنان را جايز ندانسته بلكه از مظاهر بارز شرك مي دانند. در حقيقت توجه به اولياي الهي را به مانند توجه به سنگ بي اثر و خاصيت مي دانند، زيرا معتقدند كه اوليا بعد از مرگ علم غيب ندارند و هيچ نوع تصرفي نيز نمي توانند داشته باشند. اكنون به بررسي اين مسئله زير بنايي مي پردازيم.

فتواهاي وهابيون

1 _ بن باز مي گويد: «به ضرورت دين و ادله شرعي دانسته شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در هر مكاني موجود نيست و فقط جسم او در قبرش در مدينه منوره است، ولي روحش در جايگاه اعلي در بهشت است...». (1) .


1- بن باز مجموع فتاوا، ج 1، ص 408.

ص: 276

همو مي گويد: «كثيري از اهل سنت قائل به حيات برزخي در قبر براي امواتند، ولي اين بدان معنا نيست كه علم غيب مي دانند، يا از امور اهل دنيا اطلاع دارند، بلكه اين امور با مرگ از آنها منقطع گرديده است». (1) .

وي در جاي ديگر مي گويد: «... و امّا اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي بيند كسي را كه بر او سلام مي كند اين اصل و مدركي ندارد، و در آيات و احاديث شاهدي بر آن موجود نيست، همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از احوال اهل دنيا و آنچه در آن حادث مي شود اطلاعي ندارد؛ زيرا ميت ارتباطش با دنيا قطع مي گردد». (2) .

2 _ ناصرالدين الباني محدّث وهابي در مقدمه كتاب الآيات البيّنات في عدم سماع الأموات مي گويد: «... بعد از آن كه اهميت موضوع بحث و احتياج مردم به اطلاع از آن، براي تعدادي از اهل فضل و علم روشن شد، خصوصاً كساني كه هميشه در باتلاق هاي جاهليت زندگي مي كنند، اهميت بحث در مباحثي از قبيل: استغاثه به غير خدا، استعانت از ارواح انبيا و صالحين و غير اينها، به توهّم اين كه آنان صدايشان را مي شنوند... روشن مي شود». (3) .

تركيب انسان از روح و جسم

متكلمان انسان را مركب از دو حقيقت مي دانند: روح و جسم و بر آن دلايلي اقامه كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ هر انساني افعال خود را به حقيقتي به اسم «من» نسبت مي دهد و مي گويد: من انجام دادم، من زدم و...، اين من كيست؟ آيا غير از نفس است كه از آن به روح تعبير مي شود؟. هم چنين هر انساني اعضا و جوارح مادي خود را به حقيقتي به نام «من» نسبت مي دهد و مي گويد: قلب من، شكم من، قدم من و... اين من كيست؟ آيا غير از روح و نفس است؟


1- همان، ص 417.
2- همان، ج 2، ص 765.
3- نعمان آلوسي، مقدمه الآيات البيّنات في عدم سماع الاموات.

ص: 277

2 _ هر يك از انسان ها اين حسّ را دارد كه شخصيتش در دوام روزگار ثابت بوده و در آن تغبير و تحوّل وجود ندارد، با وجود تغييراتي كه در جسم و بدن اوست، آيا آن شخصيت همان روح و نفس او نيست؟

3 _ گاهي انسان با غفلت از هر چيز حتّي بدن و اعضايش از يك چيز كه همان خوديت اوست غافل نيست، آيا اين همان نفس و روح او نيست؟ فخررازي مي گويد: «گاهي من عالم و آگاه به خودم هستم، در حالي كه از همه اجزايم غافلم و اين خوديت همان نفس و روح است.» (1) .

قرآن نيز به اين حقيقت اشاره كرده و مي فرمايد: " يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَادْخُلي جَنَّتي "؛ (2) «اي نفس قدسي مطمئن به حضور پروردگارت باز آي كه تو خشنودي و او راضي از توست، باز آي و در صف بندگان خاص من در آي».

هم چنين مي فرمايد: " فَلَوْلا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَأَنْتُمْ حينَئِذ تَنْظُرُونَ "؛ (3) «پس چگونه خواهد بود هنگامي كه جانشان به گلو رسد. و شما وقت مرگ بر بالين آن مرده حاضريد و مي نگريد».

استمرار حيات بعد از انتقال از دنيا

از آيات قرآن به طور وضوح استفاده مي شود كه مرگ انسان پايان حياتش نيست؛ بلكه انتقال از حياتي به زندگي ديگر است. انسان با مرگ وارد عالم جديدي مي شود كه عالي تر و گسترده تر از عالم مادي است:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ اْلأُخْري إِلي أَجَل مُسَمًّي إِنَّ في


1- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 149.
2- فجر 89 آيات 27 _ 30.
3- واقعه 56 آيات 83 _ 84.

ص: 278

ذلِكَ لآيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ "؛ (1) «خداست كه وقت مرگ ارواح خلق را مي گيرد و آن را كه هنوز وقت مرگش فرا نرسيده در حال خواب روحش را قبض مي كند سپس آن را كه حكم به مرگش كرده جانش را نگاه مي دارد و آن را كه حكم به مرگ نكرده به بدنش مي فرستد تا وقت معين، و اين كار نيز او ادله قدرت الهي براي انديشمندان است».

2 _ هم چنين مي فرمايد: " وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ... "؛ (2) «مپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند».

از آيات ديگر استفاده مي شود كه اين حيات برزخي اختصاصي به شهدا ندارد، بلكه شامل تمام صالحان و كساني كه مطيع دستورات خداوند هستند نيز مي شود، خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا "؛ (3) «آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با كساني كه خدا به آنان لطف و عنايت كامل فرموده؛ يعني با پيامبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان رفيقان نيكويي هستند».

اگر شهدا نزد خدا زنده اند و روزي مي خورند پس هر كس مطيع خدا و رسول است _ كه به دليل آن كه رسول نيز تابع دستورات رسالت خويش است، شامل خود حضرت نيز مي شود _ او نيز با شهداست، اگر شهدا نزد خدا زنده اند، پس اينان نيز زنده اند و حيات برزخي دارند.

اگر كسي _ همانند بن باز _ بگويد: اينان زنده اند ولي در بهشت نزد خداوند متعال اند و از احوال اين دنيا اطلاعي ندارند.

در جواب مي گوييم: خداوند درباره خود چنين مي گويد: " وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ


1- زمر 39 آيه 42.
2- آل عمران 3 آيه 169.
3- نساء 4 آيه 69.

ص: 279

ما كُنْتُمْ "؛ (1) «و او با شماست هر جا كه هستيد». و مي فرمايد: " أيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ "؛ (2) .

«هر كجا رو كنيد همان جا وجه خداست».

و مي فرمايد: " نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ "؛ (3) «و ما از رگ گردن به او نزديكتريم».

حال اگر خداوند همه جا و با همه كس هست، پس شهدا نيز زنده اند و نزد خداوند روزي داده مي شوند. و اولياي الهي كه مطيع خدا و رسولند نيز اين گونه اند، علم غيب دارند، همان گونه كه خدا علم غيب دارد؛ قرآن مي فرمايد: " يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ "؛ (4) «خداوند به خيانت چشم خلق و انديشه هاي نهانيِ دل هاي مردم آگاه است».

در روايات اسلامي به اين موضوع مهّم اشاره شده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از آن كه كشته هاي مشركان را در چاه بدر انداختند، بر بالاي چاه آمد و مشركان را اين گونه خطاب كرد: «هر آينه شما همسايگان بدي براي رسول خدا بوديد، او را از منزلش بيرون ساخته و از خود طرد نموديد، سپس بر ضدّ او اجتماع نموده و با او محاربه كرديد، من آنچه را كه پروردگارم وعده داده بود حقّ يافتم.» شخصي به او عرض كرد: اي رسول خدا! چگونه شما با سرهايي كه از تن جدا شده است سخن مي گوييد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «به خدا سوگند! تو از آنان شنواتر نيستي...»(5) .

انس بن مالك از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «بنده هنگامي كه در قبرش گذارده مي شود و اصحابش او را ترك مي كنند، صداي كفش آنها را مي شنود...». (6) .

متقي هندي به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هر كس وصيت نكند،


1- حديد 57 آيه 4.
2- بقره 2 آيه 115.
3- ق 50 آيه 16.
4- غافر 40 آيه 19.
5- صحيح بخاري، ج 5، ص 76 _ 77، باب قتل ابي جهل.
6- همان، ج 2، ص 123، باب الميّت يسمع خفق النعال.

ص: 280

به او اذن صحبت با مردگان داده نمي شود. گفته شد: اي رسول خدا! مردگان سخن مي گويند؟ فرمود: آري، به زيارت مي آيند.» (1) .

وجود ارتباط بين حيات برزخي و حيات مادي

از مجموع آيات و روايات استفاده مي شود كه بين حيات برزخي و انسان در عالم برزخ با حيات مادي و انسان هاي زنده ارتباط برقرار است، به اين معنا: هنگامي كه در عالم مادي انسان ها آنها را صدا مي زنند مي شنوند و هنگامي كه از آنان سؤال و درخواست مي كنند به اذن خداوند متعال جواب مي دهند. اينك به برخي از آيات و روايات در اين مورد اشاره مي كنيم:

الف) آيات:

1 _ خداوند متعال در خصوص قوم صالح مي فرمايد: " أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ "؛ (2) «پس زلزله اي بر آنان آغاز گرديد تا آن كه همه در خانه هايشان از پاي در آمدند. چون علائم عذاب رسيد صالح از ايمان قوم نااميد شد و از آنان روي گردانيد و گفت: اي قوم من از خداي خود ابلاغ رسالت كردم و شما را اندرز دادم ولكن شما ناصحان را دوست نمي داريد».

2 _ درباره قوم شعيب نيز شبيه اين گفت و گو آمده است. (3) .

3 _ در قرآن آمده است: " وَاسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ "؛ (4) «از رسولاني كه پيش از تو فرستاديم باز پرس كه آيا ما جز خداي يكتاي مهربان خداي ديگري را هم معبود مردم قرار داديم؟».

4 _ هم چنين در آياتي سلام بر انبياي گذشته كرده و مي فرمايد: " سَلامٌ عَلي نُوح


1- كنزالعمال، ج 16، ص 619 _ 620، رقم 46080.
2- اعراف 7 آيات 78 _ 79.
3- همان، آيات 91 _ 93.
4- زخرف 43 آيه 45.

ص: 281

فِي الْعالَمينَ "، " سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ "، " سَلامٌ عَلي مُوسي وَهارُونَ "، " سَلامٌ عَلي

إِلْ ياسينَ " و " سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ "، از اين آيات استفاده مي شود: بين اين عالم مادي و عالم برزخ ارتباط برقرار است، بدين شكل كه گفته ها، سؤال ها، و درودها را مي شنوند، و جواب نيز مي دهند.

شيخ محمود شلتوت مي گويد: «آنچه از آثار ديني استفاده مي شود اين كه هنگام خروج روح از بدن، مرگ حاصل مي شود و او در حالي كه داراي ادراك است باقي مي ماند؛ كسي كه بر او درود مي فرستد مي شنود، زائرين قبرش را مي شناسد و لذت نعمت ها و درد عذاب را در عالم برزخ درك مي كند.»(1) .

شيخ الاسلام عزّالدين بن عبدالسلام در فتاواي خود مي گويد: «ظاهر اين است كه ميّت زائر خود را مي شناسد، زيرا ما امر شده ايم به سلام بر او، و شارع امر نمي كند به خطاب كسي كه نمي شنود...». (2) .

ب) روايات:

1 _ پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرمود هر مسلماني بر قبر برادر مؤمنش عبور كند، در حالي كه او را در دنيا مي شناخته و از او سؤال كند، خداوند روحش را برمي انگيزد تا جواب او را بدهد.» (3) .

2 _ از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به ثبوت رسيده است كه مردگان صداي كفش تشييع كنندگان را مي شنوند. (4) .

3 _ ابن قيّم جوزيه در كتاب الروح مي گويد: «سلف بر اين مطلب اجماع كرده و به تواتر رسيده است كه شخص مرده، كساني را كه به زيارتش مي آيند مي شناسد و از آمدنشان مسرور مي شود». (5) .


1- شلتوت الفتاوي، ص 19.
2- فتاوي شيخ الاسلام عزالدين بن عبدالسلام، ص 431.
3- ابن قيم الروح، ص 9.
4- همان.
5- الروح، ص 9.

ص: 282

4 _ ابن ابي الدنيا در كتاب القبور از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس به زيارت قبر برادر مؤمنش رود و نزد قبرش بنشيند، مرده با او انس مي گيرد، و جواب سلامش را مي دهد تا هنگامي كه برخيزد و برود». (1) .

5 _ هم چنين از ابي هريره نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بر قبر شخصي عبور كرده و بر صاحب آن درود فرستد، صاحب قبر، او را شناخته و سلامش را جواب مي دهد». (2) .

6 _ بيهقي از سعيد بن مسيّب نقل مي كند: ما با علي بن ابي طالب (عليه السلام) داخل قبرستان مدينه شديم. حضرت (عليه السلام) ندا داد: اي اهل قبرستان! سلام و رحمت خدا بر شما باد، از خبرهاي خود بر ما مي گوييد يا ما شما را خبر دهيم؟ سعيد مي گويد: صدايي شنيديم كه در جواب مي گويد: «و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته يا اميرالمؤمنين» خبر ده ما را از آنچه اتفاق افتاد. حضرت (عليه السلام) فرمود: اما زنان شما به همسري ديگران در آمدند، اموال شما تقسيم شد، و اولاد شما نيز در زمره ايتام در آمدند. ساختمانهايي كه بنا كرديد دشمنانتان در آنها ساكن شدند. اين خبرهايي است كه نزد ماست، خبرهايي كه نزد شماست چيست؟

سعيد مي گويد: مرده اي به صدا درآمد و گفت: هر آينه كفن ها پاره شد، موها ريخت، پوست ها از بدن جدا شد، حدقه ها بر صورت ها ريخت و از بيني ها چرك بيرون آمد. آنچه را فرستاده بوديم يافتيم، و آنچه را به جا گذارديم خسارت ديديم...» (3) .

ابن قيم جوزيه در بحثي در اين باره كه آيا مردگان زيارت افراد زنده را درك مي كنند؟ مي گويد: «همين كه كسي به زيارت ميت مي آيد مي گويند زائر؛ اين خود دليل بر اين است كه مرده زائر را مي شناسد، زيرا اگر او را نشناسد به زيارت كننده، زائر گفته نمي شود». (4) .


1- همان.
2- فيض القدير، ج 5، ص 487.
3- موسي محمّد علي، حقيقة التوسل و الوسيله، ص 242.
4- الروح، ص 8.

ص: 283

7 _ بخاري و مسلم نقل كرده اند: «هر گاه مرده داخل قبر گذارده شود صداي كفش تشييع كنندگان را مي شنود». (1) .

8 _ ابو هريره مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر گاه به قبرستان مي رفت با اهل قبور اين چنين سخن مي گفت: «السلام عليكم اهل الديار من المؤمنين و المسلمين، و انّا ان شاء الله بكم لاحقون، اسأل الله لنا و لكم العافية». (2) .

9 _ ابن عباس مي گويد: «يكي از اصحاب بر سر قبري خيمه زد، در حالي كه نمي دانست آن جا قبر مرده اي است، ناگهان صداي قرائت سوره ملك به گوش او رسيد تا اين كه سوره را ختم كرد. نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! من بر قبري خيمه زدم، در حالي كه نمي دانستم قبر است، ناگهان صداي سوره ملك را از آنجا شنيدم. حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: اين سوره مانع از عذاب و نجات دهنده انسان از عذاب قبر است».(3) .

حيات انبياء در عالم برزخ

در مورد حيات انبيا، در كتاب هاي حديثي اهل سنت رواياتي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ انس بن مالك از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «انبيا در قبرهايشان زنده اند و نماز مي گذارند.» اين حديث را حافظ هيثمي در مجمع الزوائد (4) و علامه مناوي در فيض القدير (5) نقل كرده، والباني (6) نيز آن را تصحيح نموده است.

2 _ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «علم من بعد از مرگم همانند علم من در حال حياتم است».(7) .


1- فتح الباري، ج 3، ص 205.
2- تلخيص الحبير، ج 2، ص 137.
3- صحيح ترمذي، كتاب فضائل القرآن.
4- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
5- فيض القدير، ج 3، ص 184.
6- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 621.
7- كنزالعمال، ج 1، ص 507، رقم 2242.

ص: 284

3 _ امام علي (عليه السلام) فرمود: «عربي بياباني كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! برايم استغفار كن. از داخل قبر سه بار صدا آمد! خداوند تو را آمرزيد». (1) .

4 _ دارمي در سنن خود به سندش از سعيد بن عبدالعزيز نقل مي كند كه او وقت نماز را به سبب همهمه اي كه از قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي شنيد، مي شناخت. (2) .

5 _ همو از سعيد بن مسيب نقل مي كند كه در ايام حرّه صداي اذان را در وقت هاي نماز از قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مي شنيدم، در حالي كه مسجد از جمعيّت خالي بود.(3).

6 _ حافظ هيثمي به سند صحيح از ابوهريره از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «قسم به كسي كه جان ابي القاسم به دست اوست عيسي بن مريم به عنوان امام عمل كننده به قسط و حَكَمِ عادل فرود مي آيد؛ وصليب را مي شكند، خوك را مي كشد، اصلاح ذات البين مي كند، كينه و عداوت را از بين مي برد و مال عرضه مي كند، ولي كسي قبول نمي كند. و اگر بر قبر من عبور كند و بگويد: اي محمّد! من او را جواب گويم». (4) .

7 _ حافظ هيثمي به سند صحيح از عبدالله بن مسعود روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «حيات من براي شما بهتر است، حديث مي گوييد و حديث مي شنويد. و وفات من براي شما بهتر است، زيرا اعمالتان بر من عرضه مي شود و هر چه از اعمال خير ببينم خدا را بر آن شكر مي گويم، و آنچه از اعمال شرّ ببينم براي شما استغفار مي نمايم.» (5) .

تمام رواياتي كه در بحث استغاثه به ارواح اولياي الهي آورده شده شاهد صدقي بر حيات برزخي است. (6) .

يوسف بن علي زناني، از زني هاشمي كه در مجاورت مدينه منوره ساكن بود، چنين نقل مي كند: برخي از خدّام او را اذيت مي كردند. آن زن به پيامبر (صلي الله عليه وآله) پناه آورد. زن


1- همان، ص 506.
2- سنن دارمي، ج 1، ص 56 _ 57، رقم 93.
3- موسي محمّد علي حقيقة التوسل و الوسيله، ص 271.
4- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
5- همان، ج 9، ص 24؛ سيوطي، الخصائص الكبري، ج 2، ص 281.
6- ر.ك: جزوه استغاثه.

ص: 285

مي گويد: از داخل روضه شنيدم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: من الگوي تو در صبرم و بايد صبر كني. بعد از چند روز مشكل برطرف شد و آن خدمه ها كه مرا اذيت مي كردند، از دنيا رفتند. (1) .

كرامات اوليا در عالم برزخ

حاكم نيشابوري از ابن عباس نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نشسته بود و اسماء بنت عميس در كنارش قرار داشت، ناگهان پيامبر (صلي الله عليه وآله) جواب سلام كسي را داد؛ حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: اي اسماء! اين جعفر است با جبرئيل و ميكائيل كه از كنار ما عبور كرده و بر ما درود فرستادند...» (2).

قاضي سُبكي مي گويد: «تصرّف اوليا در زمان زندگي و مرگشان، همانا به اذن واراده و مشيت الهي است، خداوند متعال آنان را مشرّف به اين كرامت كرده و به دست و زبان آنان جاري ساخته است». (3) .

حكم قرائت قرآن بر مردگان

ابن قيم جوزيّه مي گويد: «از جماعتي از سلف نقل شده كه آنان وصيّت مي كردند هنگام دفن كنار قبرشان قرآن بخوانند.» (4) .

روايت شده كه عبدالله بن عمر وصيت كرد كه كنار قبرش سوره بقره بخوانند. احمد بن حنبل در ابتدا منكر اين مطلب بود، ولي از انكار خود برگشت.

خلال در كتاب القرائة عند القبور به سند خود از علاء بن لحلاج نقل كرده كه پدرم وصيت كرد: هنگامي كه مردم مرا در قبر گذاردند، بگو: «بسم الله و علي سنّة رسول لله» آن


1- سيوطي، الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 261.
2- حقيقة التوسل و الوسيله، ص 265 به نقل از حاكم.
3- همان، ص 257.
4- الروح، ص 16 _ 18.

ص: 286

گاه بر روي من خاك بريز و بر بالاي سرم سوره بقره بخوان، زيرا شنيدم كه عبدالله بن عمر

چنين مي گفت. (1) .

حسن بن صباح زعفراني مي گويد: از شافعي درباره قرائت قرآن كنار قبر مرده سؤال كردم، فرمود: اشكالي ندارد. (2) .

خلال از شعبي نقل مي كند: هر گاه كسي از انصار از دنيا مي رفت بر قبر او رفت و آمد مي كردند و قرآن مي خواندند. (3) .

حسن بن جروي نقل مي كند: بر قبر خواهرم گذر كردم و در آن جا سوره تبارك را خواندم. شخصي نزد من آمد و گفت: خواهرت را در عالم رؤيا ديدم كه گفت: خدا برادرم را جزاي خير دهد، من به آنچه او قرائت كرد نفع بردم. (4) .

شخصي بود كه هر روز جمعه بر سر قبر مادرش سوره ياسين مي خواند. يك روز بعد از قرائت ياسين ثوابش را به اهل قبور هديه كرد. شخصي نزد او آمد و گفت: تو فلان شخص هستي؟ گفت: آري، آن شخص خطاب به او كرد و فرمود: من دختري داشتم كه از دنيا رفته است، او را در خواب ديدم كه بر بالاي قبرش با خوشي نشسته بود و مي گفت: ما به بركت سوره ياسيني كه فلان شخص بر اهل قبور خواند نجات يافتيم. (5) .

نسايي به سندش از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود سوره يس: را بر اموات خود بخوانيد...» (6) .

مفضل بن موفق مي گويد: من مكرّر به زيارت قبر پدرم مي آمدم، روزي به دليل كاري كه داشتم موفق نشدم كه به زيارت قبرش بروم. شب همان روز او را در عالم رؤيا ديدم كه مي گفت: اي فرزندم! چرا به زيارت من نيامدي؟ به او عرض كردم: هر گاه به


1- همان.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 287

زيارت تو مي آيم مي داني؟ پدر گفت: آري، به خدا سوگند، از هنگامي كه از خانه حركت

مي كني تا بر قبرم مي نشيني دائماً تو را نظاره مي كنم تا برگردي. (1) .

به سند صحيح از مجاهد نقل شده كه فرمود: «به انسان بشارت صلاح فرزندش در قبر داده مي شود». (2) .

ابن قيّم جوزيّه مي گويد: «شاهد اين مطلب آن است كه از روزگاران قديم تا كنون مردم بر مردگانشان در قبر تلقين مي خوانند، و اگر مردگان صداي آنان را نمي شنيدند و از آن نفع نمي بردند، اين تلقين عبث بوده و بر آن فائده اي مترتّب نمي شد. (3) .

از احمد بن حنبل در اين باره سؤال شد: او اين عمل را تحسين كرده و به آن دستور داد. (4) .

سيوطي در كتاب شفاء الصدور مي گويد:

«در اين كه آيا ثواب قرائت قرآن به مرده مي رسد يا خير اختلاف است. جمهور سلف و سه نفر از ائمه فقه قائلند به اين كه ثواب قرائت قرآن به مرده مي رسد، بر خلاف امام شافعي كه با اين مسئله مخالفت كرده است؛ به دليل اين كه قرآن مي فرمايد: " وَأَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي ".

ولي ديگران در جواب اين استدلال مي گويند:

اوّلاً: آيه منسوخ است به آيه: " وَالَّذينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ "؛ (5) زيرا فرزندان به تبع پدران وارد بهشت مي شوند.

ثانياً: آيه مخصوصِ قوم ابراهيم و قوم موسي (عليهما السلام) است.

ثالثاً: مراد از انسان در آيه كافر است، امّا مؤمن آنچه كوشش كرده و آنچه برايش


1- الروح، ص 18 _ 19.
2- الروح، ص 18 _ 19.
3- همان.
4- همان.
5- طور 52 آيه 21.

ص: 288

فرستاده مي شود، به او مي رسد.

رابعاً: مقصود آيه اين است: به عدالت نيست براي انسان مگر آنچه سعي و كوشش كرده، ولي ممكن است خداوند متعال از باب تفضل از راه هاي ديگر به مرده عنايت كند.

خامساً: لام در «للانسان» به معناي «عَلي» است، كه شامل ضرر مي شود نه نفع. (1) .

بهره مندي اموات

از آيات و روايات به خوبي استفاده مي شود كه ثواب هديه استغفار و قرائت، به مردگان مي رسد.

1 _ آيات

خداوند متعال مي فرمايد: " الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ "؛ (2) «فرشتگان كه عرش با عظمت الهي را بر دوش گرفته و آنان كه پيرامون عرشند به تسبيح و ستايش حقّ مشغولند و هم خود به خدا ايمان دارند و هم براي اهل ايمان از خدا آمرزش مي طلبند كه اي پروردگار، علم و رحمت بي منتهايت همه اهل عالم را فرا گرفته است، تو به لطف و كرم گناه آنان كه توبه كرده راه رضاي تو پيموده اند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ بدار».

هم چنين مي فرمايد: " تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اْلأَرْضِ... "؛ (3) «نزديك است كه آسمان ها از فراز شكافته شود و فرشتگان به ستايش خداي خود تسبيح گويند و براي اهل زمين آمرزش طلبند».

در آيه اي ديگر مي فرمايد: " وَالَّذينَ جاؤُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ


1- شفاء الصدور بشرح حال الموتي و القبور، ص 402 _ 406.
2- غافر 40 آيه 7.
3- شوري 42 آيه 5.

ص: 289

ِلإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ... "؛ (1) «و آنان كه پس از مهاجران و انصار آمدند دائم در دعا به درگاه خدا عرض مي كنند پروردگارا بر ما و برادران ديني ما كه در ايمان پيش از ما شتافتند ببخش».

ب _ روايات

هم چنين از روايات استفاده مي شود كه ميت از اعمال خيري كه زندگان برايش مي فرستند بهره مند مي شود.

بخاري و مسلم از عايشه نقل مي كنند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بميرد و برعهده اش روزه باشد، وليّش از طرف او روزه بگيرد.»(2).

از ابن عباس نقل شده است كه فرمود: شخصي نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! مادرم از دنيا رفته و عهده اش يك ماه روزه است، آيا مي توانم از طرف او قضايش را به جاي آورم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: «آري، زيرا دين خدا سزاوارتر است كه قضا شود». (3) .

در روايتي ديگر آمده كه آن زن يا زني ديگر سؤال كرد: مادرم حجّ انجام نداده و از دنيا رفته است، آيا مي توانم از طرف او حج انجام دهم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، از طرف او حجّ انجام ده. (4) .

عطاء بن رباح نقل مي كند كه شخصي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: يا رسول الله! آيا مي توانم از طرف مادرم _ كه از دنيا رفته است _ بنده آزاد كنم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، سپس سؤال كرد: آيا از اين عتق نفع مي برد؟ فرمود: آري.

سعد بن عباده به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: مادرم نذري به عهده داشته و از دنيا رفته است، آيا مي توانم آن نذر را ادا كنم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، عرض كردم: آيا از آن نفع مي برد؟ فرمود: آري.


1- حشر 59 آيه 10.
2- ر.ك: صحيح مسلم، ج 3، ص 155 _ 156، باب قضاء الصيام عن الميّت.
3- همان.
4- همان.

ص: 290

ابوهريره نقل مي كند كه شخصي نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: پدرم از دنيا رفته و اموالي به جاي گذارده، ولي وصيت نكرده است، اگر از طرف او صدقه دهم كفاره گناهانش مي شود؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري. آنگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: سوره يس را بر اموات خود بخوانيد.... (1) .

بررسي اشكالات وهابيان

اشكال اول

همانگونه كه در فتواهاي وهابيون ملاحظه شد، آنان بر مدعاي خود به اين حديث تمسك مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هرگاه انسان بميرد عملش منقطع مي گردد، مگر از سه چيز: صدقه جاريه، علمي كه از آن نفع برده شود و فرزند صالحي كه براي او دعا كند.»

تمسك به اين حديث؛ يعني اعتقاد به اين كه اموات ارتباطشان با اين عالم قطع مي شود، بركتي به آنها از دنيا نمي رسد و آنان تصرفي در اين عالم انجام نمي دهند.

جواب:

حديث دلالت دارد بر اين كه عمل انسان با مرگش قطع مي شود، مگر در سه مورد؛ نه اين كه از هيچ چيز غير از اين سه مورد نفع نمي برد.

به بياني ديگر: حديث ناظر به اعمالي است كه پايداري آن به خود انسان در حال حيات بستگي دارد. كه اين گونه اعمال با مرگ منقطع مي گردد، مگر در صورتي كه براي آن وجود استمراري باشد، همانند مورد سه گانه اي كه در روايت استثنا شده است و اين منافاتي ندارد با اعمالي كه قوام آنها به انسان نيست تا بعد از وفاتش از ديگري به او نفع برسد ولو از غير اين سه مورد باشد. (2).


1- ر.ك: همان، ج 5، ص 73 _ 78؛ كنز العمال، ج 8،ص 598 _ 602، رقم 17050 _ 17071؛ الروح، ص 118 _ 121 و....
2- ر.ك: شيخ عبدالله حبشي، صريح البيان، ص 176.

ص: 291

اشكال دوم

از ظاهر برخي آيات استفاده مي شود كه اموات چيزي نمي شتوند. خداوند متعال مي فرمايد: " فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ "؛ (1) «پس تو اي رسول ما اين مردم دل مرده را نتواني با سخن حقّ بشنواني، و دعوت خود را به گوش اين كران كه عمداً روي گردانند برساني».

در آيه اي ديگر آمده است: " وَما يَسْتَوِي اْلأَحْياءُ وَلاَ اْلأَمْواتُ إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ "؛ (2) «و ابداً زندگان با مردگان مساوي نيستند. خدا هر كه را خواهد شنوا سازد و تو آن كس را كه در گورستان است شنوا نتواني كرد».

جواب:

اوّلاً: ممكن است كه آيه ناظر به اجسادي باشد كه در قبرهاست، زيرا آنها تبديل به خاك مي شوند و چيزي درك نمي كنند.

ثانياً: مراد از نفي سماع نفي انتفاع است كه از آن به كنايه تعبير به نفي سماع شده است؛ يعني اين مشركان آيات تو را مي شنوند، ولي از آنها نفع نمي برند، همان گونه كه اهل قبور كلام شما را مي شنوند، ولي از آن نفع نمي برند، زيرا وقتش گذشته است.

ابن قيم جوزيه در تفسير آيه " وَماأَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ " مي گويد: «آيه دلالت دارد بر كافري كه قلبش مرده است به نحوي كه نمي تواني حقايق را به او برساني تا از آن بهره مند شود، همان گونه كه نمي تواني به كساني كه در قبرند چيزي بشنواني به حدّي كه نفع برند.

هم چنين در تفسير آيه شريفه: " إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ " مي گويد: «مراد از آيه نفي اهليّت سماع است؛ به اين معني كه قلب هاي مشركان از آن جا كه مرده است، تو نمي تواني حقايق را به آنان برساني، همان گونه كه در


1- روم 30 آيه 52.
2- فاطر 35 آيه 22.

ص: 292

اموات نيز چنين است.» (1) .

حسن بن علي سقاف شافعي نيز در شرح آيه: " وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ " مي گويد: «آيه دليل بر آن است كه كفاري كه بر باطل اصرار دارند، از موعظه تو نفع نمي برند، همانند امواتي كه در قبرند و از موعظه تو سودي نمي برند. آن گاه از تفسير صابوني نقل مي كند كه مقصود از آيه اين است: «همان گونه كه امواتِ كفار از هدايت و دعوت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي بهره اند؛ مشركان نيز كه اهل شقاوت اند از هدايت تو سودي نمي برند. (2) .

هم چنين در تفسير آيه شريفه: " إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي " مي گويد: اي پيامبر (صلي الله عليه وآله) تو نمي تواني حقّ را به كساني كه قلبشان بر باطل مهر خورده، برساني، در صورتي كه خود آنها از حق اعراض كرده اند. (3) .


1- الروح، ص 45 _ 46.
2- مختصر تفسير ابن كثير، ج 3، ص 145.
3- الاستغاثة.

ص: 293

زيارت قبور

اشاره

مسلمانان در طول تاريخ اسلام بر جواز؛ بلكه استحباب سفر براي زيارت قبور اولياي الهي اجماع داشته اند. اما از ناحيه ابن تيميه ممنوع شد، زيرا وي اوّلين كسي است كه از اين مسئله جلوگيري كرده و شديداً با آن مقابله نمود و به حرمت آن فتوا داد. بعد از او شاگردان و مروجان افكارش اين نظر را دنبال كرده و تا زمان محمد بن عبدالوهاب و وهابيون _ كه همگي به حرمت زيارت قبور معتقدند _ ادامه داشت. از آن جا كه اين مسئله آثار مهمّي در پي دارد بجاست تا در مورد جواز و عدم جواز آن تحقيق و بررسي نماييم.

فتاواي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «تمام احاديثي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره زيارت قبرش وارد شده، ضعيف بلكه جعلي است.». (1) .

عسقلاني از ابن تيميه نقل مي كند كه او به طور مطلق از زيارت قبور انبيا و اوليا منع كرده و آن را حرام نموده است؛ چه با شدّ رحال (بار سفر زيارت بستن) و چه بدون آن. (2) .

هم چنين ابن تيميه در كتاب التوسل والوسيلة مي گويد: «همه احاديث زيارت قبر


1- منهاج السنه، ج2، ص441.
2- ارشاد الساري، ج2، ص329.

ص: 294

پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضعيف و غير قابل اعتماد است. لذا صاحبان صحاح و سنن هيچ يك از اين

احاديث را نقل نكرده اند و تنها كساني نقل كرده اند كه دأبشان نقل احاديث ضعيف است؛ مانند دارقطني، بزار و ديگران.». (1) .

در جاي ديگر نيز مي گويد: «احاديث زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كلاًّ ضعيف؛ بلكه دروغ است.». (2) .

2 _ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «امّا مردان: براي آنان زيارت قبور و زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دو صاحبش مستحب است، البته بدون شدِّ رحال و قصد حركت براي زيارت، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «قبور را زيارت كنيد به جهت آن كه شما را به ياد آخرت مي اندازد»، ولي شدِّ رحال براي زيارت قبور جايز نيست.». (3).

3 _ اعضاي استفتاي دائمي وهّابيون در ضمن فتوايي چنين اعلام كردند: «شدّ رحال براي زيارت قبور انبيا و صالحين و غيرآنان جايز نيست، بلكه اين عمل بدعت است.». (4) .

از اين فتواها استفاده مي شود كه وهابيون در اين مسئله اختلاف دارند. مؤسس افكار آنان (ابن تيميه) قائل به حرمت زيارت قبور به طور مطلق است، به خلاف متأخرين از وهابيون كه در صورتي قائل به عدم جواز؛ بلكه بدعت شده اند كه حركت از وطن به جهت زيارت قبور باشد، امّا اگر كسي به حجّ آمده آن گاه وارد مدينه شود و به طور ضمني قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نيز زيارت كند اشكالي ندارد.

قرآن و زيارت قبور

آيات مختلفي از قرآن با مضامين گوناگوني وجود دارند كه مي توان از آنها حكم جواز يا استحباب زيارت قبور اولياي الهي را به دست آورد كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي شود:


1- التوسل و الوسيله، ص72.
2- التوسل والوسيله، ص156.
3- مجموع فتاوي بن باز، ج2، ص754 و 755.
4- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتا، رقم فتوا 423.

ص: 295

1 _ خداوند متعال در نهي از حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار قبور منافقين مي فرمايد: " وَلا تَقُمْ عَلي قَبْرِهِ "؛ (1) «و در كنار قبر يكي از منافقين توقف نكن».

آيه درصدد شكستن شخصيت منافقين است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از حضور در هنگام دفن منافق يا توقف هنگام زيارت قبور، منع كرده است.

بيضاوي در انوارالتنزيل(2) آلوسي در روح المعاني (3) و ديگران به اين نكته اشاره كرده اند كه مراد از اين آيه، نهي از توقف در كنار قبر منافق هنگام دفن يا براي زيارت است.

حال اگر نهي مربوط به منافقين و كفار است، پس توقف براي زيارت قبر مؤمن و مسلمان، مشروع بوده و اشكالي ندارد.

2 _ خداوند متعال در مورد اصحاب كهف و نزاع مردم در كيفيت تعظيم از آنان مي فرمايد: " إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً "؛ (4) «تا مردمي كه ميانشان تنازع و اختلاف در امر آنها بود رفع نزاعشان بشود، با اين همه بعضي گفتند: بايد گرد آنها حصار و بنايي بسازيم. خدا به احوال آنها آگاه تر است. آنان كه برواقع احوال آنها اطلاع يافتند گفتند: البته برايشان مسجدي بنا كنيم».

مفسرين مي گويند: از اين كه برخي پيشنهاد ساختن مسجد داده اند كشف مي شود كه آنان مسلمان و موحّد بوده اند. لذا واضح است كه پيشنهاد مسجد به اين جهت است كه به طور مدام بر آن وارد شده تا مرقد اصحاب كهف مزار مردم گردد.

احاديث و زيارت قبور

اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نه تنها به زيارت قبور امر نموده، بلكه خود نيز به زيارت قبور مي رفت


1- توبه 9 آيه 89.
2- انوارالتنزيل، ج1، ص416.
3- روح المعاني، ج10، ص155.
4- كهف 18 آيه 21.

ص: 296

تا عملاً استحباب و جواز اين مسئله را تثبيت كند. ما نيز اين مسئله را در دو بخش بررسي مي نماييم: مشروعيت زيارت در روايات و ممارست پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي زيارت قبور.

مشروعيت زيارت قبور در روايات

مسئله مشروعيت زيارت، سه مرحله را طي نموده است:

1 _ مرحله اباحه: استمرار حكم به جوازي كه در شرايع سابق بوده است.

2 _ مرحله منع، در صدر اسلام مطابق عقيده خاص و شرك آلودي كه عده اي _ خصوصاً اهل كتاب _ نسبت به اولياي متوفاي خود داشتند بر قبر آنان سجده مي كردند. به همين جهت در صدر اسلام ممنوع شد.

3 _ مرحله بازگشت به اباحه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي از اين زمان منعي وجود ندارد، قبور را زيارت كنيد، ولي چيزي كه موجب خشم خدا شود نگوييد.».(1) .

ممارست پيامبر به زيارت قبور

اشاره

1 _ بريده اسلمي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي به محمد اجازه داده شد تا به زيارت قبر مادرش برود، شما نيز قبور را زيارت كنيد، زيرا شما را به ياد آخرت مي اندازد.». (2) .

2 _ حاكم نيشابوري از بريده نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبر مادرش را با هزار ملائكه زيارت نمود و هيچ روز مانند آن روز آن حضرت را گريان نديدم. (3) .

ابوهريره نيز مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبر مادرش را زيارت كرد و به حدي گريه كرد كه هركس نزد او بود به گريه درآمد.». (4) .


1- المعجم الكبير، طبراني، ج11، ص202، ح11653.
2- صحيح مسلم، ج2، ص366، ح107، كتاب الجنائز.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص531، ح1389.
4- همان، حديث 1390.

ص: 297

3 _ طلحة بن عبيدالله مي گويد: ما با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از مدينه براي زيارت قبور شهدا خارج شديم، همين كه به منطقه «حرّ واقم» رسيديم قبوري را مشاهده نموديم، عرض كرديم: اي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)! آيا اين قبور برادران ماست؟ فرمود: اين قبور اصحاب ماست و هنگامي كه به قبور شهدا رسيديم فرمود: اين قبور برادران ماست. (1) .

4 _ مسلم از عايشه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شب ها آخرشب به طرف بقيع مي رفت و بر اهل بقيع اين گونه سلام مي كرد: «السلام عليكم دار قوم مؤمنين.». (2) .

5 _ ابن ابي شيبه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابتداي هرسال به زيارت قبور شهداي اُحُد مي آمد و به آنان اين گونه سلام مي كرد: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار.». (3) .

زيارت قبور در سيره گذشتگان

با رجوع بر سيره صحابه و تابعين و علماي امت اسلام پي مي بريم كه زيارت قبور سيره همه آنان بوده است، اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ فاطمه زهرا (عليها السلام) و زيارت قبور

حاكم نيشابوري به سند خود نقل مي كند كه فاطمه زهرا (عليها السلام) در زمان حيات پدرش روزهاي جمعه به زيارت قبر عمويش حمزة بن عبدالمطلب مي رفت و در آن جا نماز مي خواند و گريه مي كرد. (4) .

2 _ عمر و زيارت قبور

محبّ الدين طبري نقل مي كند كه در سفري عمر با عده اي از اصحابش به حجّ رفتند، در بين راه پيرمردي به او استغاثه كرد. پس از بازگشت به آن محلّ از احوال آن


1- سنن ابي داوود، ج2، ص218، ح357، كتاب المناسك، باب زيارة القبور.
2- صحيح مسلم، ج2، ص363، ح102، كتاب الجنائز.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص533، ح1396.
4- مستدرك حاكم، ج1، ص533، ح1396.

ص: 298

پيرمرد سؤال نمود. گفتند: از دار دنيا رفته، راوي مي گويد: عمر را ديدم با سرعت به طرف

قبر او آمد و در آن جا نماز خواند و سپس قبر را در بغل گرفت و گريه كرد. (1) .

3 _ عايشه و زيارت قبور

ابن ابي مليكه مي گويد: روزي عايشه وارد قبرستان شد. به او گفتم: به چه جهت وارد قبرستان شده اي؟ گفت: به خاطر قبر برادرم عبدالرحمان. گفتم: مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) از زيارت قبور نهي نكرده است؟ گفت: چرا قبلاً نهي كرده بود، ولي سپس به آن امر نمود. (2) .

4 _ امام علي (عليه السلام) و زيارت قبور

خباب بن ارت _ كه از سابقين در اسلام است _ با امام علي (عليه السلام) در كوفه بود، به جهت مرض سختي كه داشت با امام علي (عليه السلام) در جنگ صفين شركت نكرد. وقتي امام از صفين برگشت و خبر وفات او را شنيد بر سر قبر او حاضر شد و او را زيارت نمود. (3) .

5 _ محمد بن حنفيه و زيارت قبور

بعد از وفات امام حسن مجتبي (عليه السلام) محمد بن حنفيه بر سر قبر آن حضرت آمد. بغض گلوي او را گرفت، آن گاه به سخن درآمد و آن حضرت را ستود. (4) .

6 _ ابوخلال و زيارت قبور

ابوخلال شيخ حنابله در عصر خود مي گويد: «هيچ گاه مشكلي برايم پيدا نمي شد، مگر آن كه قصد زيارت قبر موسي بن جعفر (عليه السلام) را مي كردم و در آن جا به حضرت متوسل مي شدم و خداوند نيز مشكلم را آسان مي نمود.». (5) .


1- الرياض النضرة، ج2، ص330.
2- مستدرك حاكم، ج1، ص532، ح1392.
3- اسدالغابه، ج2، ص143.
4- العقد الفريد، ج3، ص13.
5- تاريخ بغداد، ج1، ص120.

ص: 299

7 _ ابن خزيمه و زيارت قبور

ابوبكر بن محمد بن مؤمّل مي گويد: با امام اهل حديث ابي بكر بن خزيمه و ابن علي ثقفي و جماعتي از مشايخ به قصد زيارت علي بن موسي الرضا در طوس حركت نموديم، ديدم ابن خزيمه طوري آن بقعه را تعظيم كرده و در برابر آن تواضع و تضرع مي نمود كه ما متحيّر شديم.(1) .

فتاواي علماي اهل سنت

1 _ ابن ادريس شافعي مي گويد: «زيارت قبور اشكالي ندارد، ولي هنگام زيارت قبور چيزي كه موجب غضب پروردگار مي شود نگوييد.». (2) .

2 _ حاكم نيشابوري مي گويد: «زيارت قبور سنت مستحبّ است.». (3) .

3 _ شيخ منصور علي ناصف مي گويد: «نزد جمهور اهل سنت زيارت قبور مستحب است.». (4) .

از ابن حزم و ابوحامد غزالي و عبدالرحمان جزيري نيز نقل شده است كه زيارت قبور اموات، مستحب است. (5) .

زيارت قبر پيامبر اكرم از نظر قرآن

در مورد خصوص زيارت قبر پيامبر نيز مي توان به برخي از آيات تمسك نمود؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً "؛ (6) «و اگر هنگامي كه گروه منافق بر خود به گناه


1- تهذيب التهذيب، ج7، ص339.
2- معرفة السنن و الآثار، شافعي، ج3، ص203 باب زيارة القبور.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص377.
4- التاج الجامع للاصول، ج1، ص381.
5- المحلي، ج5، ص160، مسئله 600 و احياءالعلوم، ج4، ص521 و الفقه علي المذاهب الاربعة، ج1، ص540، خاتمة في زيارة القبور.
6- نساء 4 آيه 64.

ص: 300

ستم كردند از كردار خود به خدا توبه كرده و به تو رجوع مي كردند كه بر آنها استغفار كني

البته در اين حال خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

اگرچه آيه شريفه بنا بر نظر برخي از مفسرين، مربوط به زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و كساني كه گناهكار بودند نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده و اقرار به گناه مي كردند و از آن حضرت مي خواستند تا از خداوند براي آنان طلب مغفرت كند و آن گاه خداوند آنان را مي آمرزيد، ولي با بياني مي توان آن را به بعد از وفات آن حضرت نيز تعميم داد.

سبكي در شفاءالسقام مي گويد: «اگرچه آيه مربوط به حال حيات پيامبر است، ولي اين رتبه و مقامي است كه با موت حضرت قطع نمي شود. لذا مي توان آن را به عموم علت به هر موردي كه اين اوصاف در آن مورد تحقق مي يابد تعميم داد. لذا علما از آيه، عموم فهميده اند، پس مستحب است كه هركس به زيارت قبر او مي آيد اين آيه را قرائت نمايد.». (1) .

در توضيح عموم علت كه در تعبير سبكي آمده بايد مي گوييم: جهت ارجاع گنهكاران به پيامبر (صلي الله عليه وآله) مسئله شفاعت بوده و شكّي نيست كه بعد از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز گنهكار وجود دارد و احتياج به شفاعت پيامبر يا وليّي از اولياي الهي وجود دارد. لذا بعد از وفات نيز به زيارت قبر پيامبر رفتن و او را واسطه قرار دادن اشكالي ندارد.

بنابراين مشاهده مي كنيم كه صحابه بعد از فوت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز سر قبر پيامبر مي آمدند و او را واسطه بخشش گناهان خود مي دانستند.

سفيان بن عنبر از عتبي _ كه هردو از مشايخ شافعي اند _ نقل مي كند: كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نشسته بودم كه اعرابي وارد شد و خطاب به رسول خدا عرض كرد: سلام بر تو اي رسول خدا، خداوند متعال فرمود: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً "، من به نزد تو آمده ام و از گناهان خود استغفار مي نمايم و تو را شفيع نزد خداوند آورده ام، آن گاه گريه كرد و اشعاري درباره پيامبر (صلي الله عليه وآله)سرود. (2) .


1- شفاء السقام ص 81 و 82.
2- وفاءالوفاء، سمهودي، ج4، ص1361.

ص: 301

سمعاني شبيه همين قضيه را از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند. (1) اگر اين عمل جايز نبود، چرا صحابه؛ خصوصاً امام علي (عليه السلام) كه در آن مكان حاضر بود از آن منع نفرمود؟ (2) .

زيارت قبر پيامبر از نظر روايات

با مراجعه به كتب اهل سنت به وجود روايات زيادي پي مي بريم كه از حيث سند صحيح اند و دلالت صريح بر جواز بلكه استحباب زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) دارند. اينك به برخي از آنها اشاره مي نماييم.

1 _ دارقطني به سند صحيح (نزد عامه) از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هركس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او مي شود.». (3) .

2 _ هم چنين به سند صحيح از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «هركس حجّ انجام دهد و آن گاه بعد از وفاتم به زيارت قبر من بيايد، مانند كسي است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است.». (4) .

3 _ بيهقي نيز به سند صحيح از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هركس در يكي از دو حرم _ مكه و مدينه _ بميرد روز قيامت در زمره امان يافتگان، محشور مي شود و هركس مرا در مدينه با اخلاص زيارت كند روز قيامت در جوار من خواهد بود». (5) .

4 _ ابن عدي از عبدالله بن عمر نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هركس حج خانه خدا را به جاي آورد، ولي مرا زيارت نكند به من جفا نموده است.». (6) .

5 _ انس بن مالك از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «هركس مرا بعد از وفاتم


1- همان، ج2، ص612.
2- وفاء الوفاء، ج 2 ص 612.
3- سنن دارقطني، ج2، ص278، ح194 و سنن الكبري، بيهقي، ج5، ص245.
4- سنن دارقطني، ج2، ص278، ح192.
5- التاج الجامع للاصول، ج2، ص190.
6- وفاءالوفاء، ج4، ص1342.

ص: 302

زيارت كند مانند آن است كه در حال حياتم زيارت كرده است. و هركس كه قبر مرا زيارت كند شفاعتم در روز قيامت بر او واجب مي شود. و هركس از متمكّنين از امّتم به زيارت قبر من نيايد عذري ندارد.». (1) .

زيارت قبر پيامبر در سيره صحابه

با مراجعه به سيره پيشينيان از صحابه، تابعين و ديگران پي مي بريم كه زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) شيوه آنان بوده است كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1 _ فاطمه زهرا: (عليها السلام)

امام علي (عليه السلام) مي گويد: بعد از دفن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فاطمه زهرا (عليها السلام) در كنار قبر

پدر ايستاد و مشتي از خاك قبر را برداشته و بر چشم خود نهاد و گريه كرد، و اين

شعر را سرود:

ماذا علي من شمّ تربة احمد

ان لا يشمّ علي الزمان غواليا

صبّت عليّ مصائب لو انّها

صبّت علي الأيّام عدن لياليا (2) .

2 _ بلال حبشي:

بلال بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به شام هجرت نمود. شبي از شب ها رسول خدا را در خواب ديد كه به او فرمود: اي بلال اين چه جفايي است كه در حق ما نمودي؟ آيا وقتش نشده كه به زيارت ما بيايي؟ بلال سراسيمه از خواب بيدار شد و مركب سوار شده، وارد مدينه شد و مستقيماً بر سر قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد، شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مبارك ماليد.(3) .


1- شفاءالسقام، ص37.
2- سيره زيني دحلان، ج2، ص310 و ارشادالساري، ج3، ص352.
3- اسدالغابه، ج1، ص307 و تهذيب الكمال، ج4، ص289 و مختصر تاريخ دمشق، ج4، ص118.

ص: 303

3 _ عبدالله بن عمر:

سمهودي نقل مي كند كه هرگاه عبدالله بن عمر از سفري بازمي گشت نزد قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي آمد و به آن حضرت سلام مي داد.(1) .

4 _ ابوايوب انصاري:

حاكم نيشابوري نقل مي كند كه مروان روزي به بقعه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شد، مشاهده كرد شخصي صورت خود را بر قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نهاده است، مروان گردن او را گرفت و بلند نمود و به او گفت: آيا مي داني چه مي كني؟ ناگهان مشاهده كرد كه او ابوايوب انصاري از صحابه بزرگوار پيامبر است. در جواب فرمود: آري، من به جهت اين سنگ نيامده ام، بلكه به جهت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمده ام. (2) .

استحباب زيارت قبور امامان

اهل بيت (عليهم السلام) شيعيان خود را امر نموده اند تا قبرشان را زيارت كنند. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1 _ شيخ طوسي از امام رضا (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و شيعيان آنان است، از تمام وفا و حسن اداء به اين عهد، زيارت قبور آنان است.». (3) .

2 _ محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «شيعيان ما را به زيارت حسين بن علي سفارش نماييد، زيرا به جاي آوردن آن بر هر مؤمني كه اقرار به امامت حسين از جانب خداوند عز و جل دارد واجب است.». (4) .

3 _ علي بن ميمون مي گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «اگر كسي از شما


1- وفاءالوفاء، ج4، ص1340.
2- مستدرك حاكم، ج4، ص560، ح8571.
3- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79، ح3.
4- بحارالانوار، ج98، ص3 و امالي صدوق، ص126.

ص: 304

هزار حج انجام دهد، ولي به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) نرود، حقي از حقوق خداوند را ترك كرده است.» از علت آن سؤال شد؟ حضرت فرمود: حقّ حسين (عليه السلام) بر هر مسلماني واجب است. (1) .

زيارت قبور و مشروعيت سفر به سوي آن

قبلاً در فتاواي وهابيون اشاره نموديم كه متأخرين از آنان قائل به عدم مشروعيت سفر يا بدعت بودن سفر براي زيارت قبور؛ حتي قبر پيامبراند، (اگرچه ابن تيميه مطلقاً زيارت را تحريم كرده است).

حال درصدديم تا مشروعيت سفر براي زيارت، خصوصاً زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به اثبات برسانيم:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ... " (2) كه لفظ «مجيء» برآمدن از راه دور و نزديك هردو صدق مي كند.

2 _ در روايتي كه نقل شد پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من زار قبري...»، كه لفظ زيارت نيز شامل آمدن از راه دور و نزديك مي شود؛ خصوصاً در روايتي كه ابن السكن به سند صحيح نقل مي كند اين چنين آمده: «من جاءني زائراً» كه اين تعبير هم ظهور در سفر دارد.

3 _ از برخي روايات به طور وضوح يا ضمني جواز يا استحباب زيارت قبور؛ حتي با شدّ رحال و بار سفر بستن و به قصد زيارت حركت كردن استفاده مي شود.

مسلم و ديگران به سند صحيح از بريده اسلمي نقل مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي به محمد اذن داده شد تا قبر مادرش را زيارت نمايد، شما نيز قبور را زيارت كنيد كه شما را به ياد آخرت مي اندازد.». (3) .

از اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «به محمد اذن داده شد تا قبر مادرش را زيارت كند.» استفاده مي شود كه حركت از مكاني تنها به قصد زيارت اشكالي ندارد.


1- بحارالانوار، ج98، ص5.
2- نساء 4، 64.
3- صحيح مسلم، ج2، ص366، ح107، كتاب الجنائز و صحيح ترمذي، ج3، ص370.

ص: 305

سمعاني از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند كه اعرابي بعد از سه روز از دفن پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله)

وارد مدينه شد و مستقيماً كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و خود را بر قبر شريف انداخت و خاك قبر را بر سر خود ريخت، آن گاه عرض كرد: اي رسول خدا! گفتي و ما هم گفتارت را شنيديم، تو آيات را از خداوند گرفتي و ما نيز از تو، از جمله آياتي كه بر تو نازل شد اين است: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ... " من به خود ظلم كرده ام و لذا نزد تو آمده ام تا برايم استغفار نمايي. (1) .

قضيه بلال و خوابي كه ديد، و حركت او از شام به مدينه به قصد زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ كه قبلاً اشاره شد _ شاهد خوبي بر جواز «شدّ رحال» براي زيارت قبور است. (2) .

سبكي نقل مي كند: عمر بن عبدالعزيز دائماً كسي را به نيابت خود از شام به مدينه مي فرستاد تا سلامش را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) برساند و بازگردد. (3) .

خطيب بغدادي از ابي علي خلال شيخ حنابله نقل مي كند كه در عصر خود هيچ گاه امر مهمّي برايم اتفاق نمي افتاد مگر آن كه به قصد زيارت قبر حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام)حركت مي كردم و بعد از توسل به آن حضرت، از خداوند متعال آنچه مي خواستم عطا مي فرمود. (4) .

روايت ابو بكر محمّد بن مؤمل كه قبلا به آن اشاره شد، نيز بر شدِّ رحال به جهت زيارت قبور اولياي الهي دلالت خوبي دارد. (5) طلحة بن عبيد الله مي گويد: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به قصد زيارت قبور شهداي احد حركت كرديم. (6) .

عايشه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر شبي كه نوبت من بود در آخر آن شب به زيارت اهل بقيع مي رفت. (7) .


1- وفاءالوفاء، سمهودي، ج2، ص612.
2- اسدالغابه، ج1، ص307 و 308 و مختصر تاريخ دمشق، ج4، ص118 و تهذيب الكمال، ج4، ص289.
3- شفاءالسقام، ص55.
4- تاريخ بغداد، ج1، ص120.
5- تهذيب التهذيب ج 7 ص 339.
6- سنن ابي داود ج 2 ص 218 ح 357.
7- مستدرك حاكم، ج1، ص533.

ص: 306

از اين روايات و روايات ديگر به خوبي استفاده مي شود كه «شدّ رحال» و سفر براي زيارت قبور نه تنها جايز بوده، بلكه استحباب نيز دارد.

4 _ اجماع مسلمين در طول تاريخ بر سفر به جهت زيارت قبور اولياي الهي بوده است، كه با مراجعه به تاريخ مسلمين به خوبي روشن مي شود.

5 _ اهل سنت در صحاح خود روايات بسياري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند: «كسي كه براي رفتن به مسجد قدم برمي دارد، به هر قدمش ترفيع درجه اي و گناهي از او بخشوده خواهد شد». (1) و اين ثواب نيست مگر از باب مقدميّت گام برداشتن براي امر قربي كه وقوف در مسجد است. لذا مي توان گفت كه شدّ رحال و سفر به عنوان مقدمه زيارت اولياي الهي نيز مستحب است.

دليل وهابيون بر حرمت زيارت قبور

عمده دليل وهابيون بر حرمت زيارت قبور _ حتي قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ روايت ابي هريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است كه فرمود: «شدّ رحال و بار سفر بستن جايز نيست، مگر به سوي سه مسجد: مسجدالنبيّ، مسجدالحرام و مسجدالاقصي. (2).

در جواب از استدلال به اين حديث مي گوييم: در مستثنا منه اين حديث دو احتمال است:

اول: اين كه مستثنا منه، «مسجدٌ من المساجد» باشد، يعني اصل حديث اين گونه باشد: «لا تشدّ الرحال إلي مسجد من المساجد إلاّ إلي ثلاثة مساجد».

دوم: مستثنا منه «مكان من الامكنة» باشد، به تقدير: «لا تشدّ الرحال إلي مكان من الأمكنة إلاّ إلي ثلاثة مساجد.»

بنابر معناي اوّل دليلي بر حرمت «شدّ رحال» براي زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست، زيرا قبر پيامبر مسجد نيست.

در صورت دوّم نيز اخذ به عموم روايت ممكن نيست، زيرا لازمه آن حرمت هر


1- ر.ك: صحيح مسلم.
2- صحيح بخاري، ج2، ص136، كتاب الصلاة و صحيح مسلم، ج4، ص126، كتاب الحجّ.

ص: 307

نوع سفري است؛ اگرچه به قصد زيارت هم نباشد، كه هيچ كس قائل به آن نيست.

وانگهي نهي از شدّ رحال براي زيارت غير از اين سه مسجد، نهي تحريمي نيست، بلكه ارشادي است، زيرا در هر شهري مسجد وجود دارد و سفر براي زيارت مسجد در شهري ديگر ضرورتي ندارد و اين برخلاف زيارت قبور اولياي الهي است كه آثار و بركاتي عظيم بر آن مترتب است كه در جاي خود به آن اشاره خواهيم كرد.

غزالي نيز به اين نكته التفات پيدا كرده مي گويد:

«مسافرت عبادي مستحب است؛ از جمله مسافرت به جهت زيارت قبور انبيا، صحابه، تابعين و ساير علما و اوليا. پس به طور كلي هركس كه در حال حيات به او تبرك جسته مي شود، در حال ممات نيز مي توان به زيارتش تبرك جست. لذا شدّ رحال براي تحقق اين غرض جايز مي گردد. اين موضوع با حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله): «لا تشدّ الرحال إلاّ إلي ثلاثة مساجد» منافات و تعارض ندارد، زيرا حديث مربوط به مساجد است و مساجد از آن جا كه همه در فضيلت يكسان اند، ترجيحي در سفر براي آنها نيست، مگر اين سه مسجد كه به جهت خصوصيتي كه دارند سفر به خاطر آنها اشكالي ندارد و اين مسئله غير از سفر براي زيارت قبور اولياي الهي است.». (1) .

دكتر عبدالملك سعدي مي گويد:

«نهي از شدّ رحال به مساجد ديگر به جهت آن است كه زحمتي بي فايده است، زيرا ثواب مساجد يكسان است، مگر سه مسجد.». (2) .

زنان و زيارت قبور

وهابيون اگرچه زيارت قبور را براي مردان بدون «شدّ رحال» اجازه مي دهند، ولي به زنان به طور مطلق اجازه زيارت قبور را نمي دهند.

اعضاي دائمي وهابيون در استفتاي خود مي گويند: «زيارت قبور تنها براي مردان


1- احياءالعلوم، غزالي، ج2، ص247، كتاب آداب السفر.
2- البدعة، دكتر عبدالملك سعدي، ص60.

ص: 308

مشروع است، آن هم بدون شدّ رحال و در شهر خود، ولي براي زنان به طور مطلق مشروع

نيست.». (1) .

شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «زيارت قبور براي زن ها جايز نيست، زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) زن هايي را كه به زيارت قبور مي روند، لعنت كرده است.». (2) .

در جايي ديگر در علت حرمت مي گويد: «زن ها از آن جايي كه صبرشان كم است گاهي در قبرستان نوحه سرايي كرده و چيزي از زبانشان خارج مي گردد كه با صبر منافات دارد.». (3) .

در جواب اين اشكال بايد بگوييم كه:

اوّلاً: اين فتوا خلاف سيره اصحاب پيامبر است، زيرا: فاطمه زهرا (عليها السلام) در زمان پيامبر روزهاي جمعه به زيارت قبر حمزه مي رفت. بعد از وفات پدرش نيز بر سر قبر آنحضرت (صلي الله عليه وآله) رفت، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) او را نهي نكردند. (4) .

ابن ابي مليكه مي گويد: عايشه را ديدم كه به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان بن ابي بكر مي رفت. (5) .

ثانياً: حديث: «لعن الله زائرات القبور» از حيث سند ضعيف است، چون از سه طريق وارد شده: حسان بن ثابت، ابن عباس و ابوهريره، كه هرسه سند در طريقش ضعف وجود دارد.

ثالثاً: اين حديث با حديث عايشه كه «قبلاً پيامبر نهي كرده بود، ولي بعداً اجازه داد» (6) معارض است.

رابعاً: نهي زنان از زيارت قبور به خاطر كمي صبرشان است، حال اگر زني طاقتش زياد باشد و شكوه نكند، زيارتش اشكالي ندارد، زيرا برفرض اين كه مقدمه حرام، حرام


1- اللجنة الدائمة، ج1، ص288.
2- مجموع فتاوي بن باز، ج2، ص757.
3- همان، ص753 و 754.
4- المصنف، عبدالرزاق، ج3، ص572 و السنن الكبري، ج4، ص131.
5- المصنف، عبدالرزاق، ج3، ص570.
6- سنن الكبري، ج4، ص131 و مستدرك حاكم، ج1، ص374.

ص: 309

است، اين قاعده اطلاق ندارد، بلكه مقدمه موصله حرام است، يعني اگر كار مباحي قطعاً انسان را به حرام برساند حرام است. لذا بزرگان اهل سنت زيارت قبور زنان را به شرط صبر، جايز شمرده اند.

آثار زيارت قبور

نه تنها بر زيارت قبور مفسده اي مترتّب نمي گردد، بلكه مطابق برخي از روايات آثار و فوايدي هم دارد كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خشوع و ياد مرگ و آخرت:

شكي نيست كه يكي از اهداف مهمّ زيارت قبور اموات، يادآوري قيامت است.

مسلم، احمد، ابن ماجه و ديگران به سندهاي خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: «به زيارت قبور برويد، زيرا شما را به ياد مرگ مي اندازد.» (1) .

2 _ دعا براي اموات:

اين سلوك يكي از روش هاي بلند اخلاقي است كه بر حفظ كرامت مسلمان در اجتماع؛ حتي بعد از وفاتش دلالت دارد. علاوه بر آن روحيه برادري، محبت و دوستي و اداي حقوق ديگران را زنده مي كند.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي از اين به بعد قبرها را زيارت كنيد و براي آنها دعا و استغفار نماييد.» (2) 2.

3 _ اداي حقوق اموات:

بي ترديد برخي از اموات، حقوق خاصي بر گردن زنده ها دارند، كه اين حقوق


1- صحيح مسلم، ج2، ص365، ح106 و مسند احمد، ج3، ص186، ح9395 و سنن ابن ماجه، ج1، ص501، ح1572.
2- المعجم الكبير، طبراني، ج2، ص94، ح1419 و مجمع الزوائد، ج3، ص58.

ص: 310

مقتضي زيارت آنها بعد از فوتشان است.

امام رضا (عليه السلام) مي فرمايد: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و شيعيان اوست و از تمام وفاي به عهد و حسن اداي آن زيارت قبور آنان است.». (1).

فلسفه زيارت قبور اولياي الهي

زيارت قبور اولياي الهي؛ خصوصاً پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و امامان معصوم (عليهم السلام) آثار و بركاتي دارد كه مي تواند ملاك حسن و رجحان آن باشد. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ بزرگان دين و اولياي الهي درحقيقت الگوهايي هستند كه با اقتداي به آنان به كمال و سعادتِ دنيا و آخرت خواهيم رسيد. اين مسئله تنها اختصاص به جوامع ديني ندارد، بلكه همه جوامع بشري درصدد بزرگ جلوه دادن الگوهايي هستند كه مردم با اقتداي به آنان در طريق سعادت و كمال قرار گيرند. اين الگوها اگرچه زنده نيستند، ولي با دعوت مردم به زيارت قبرشان مردم را به ياد خود انداخته و آنها را به كمالات سوق خواهند داد؛

مثلاً در بسياري از كشورها ميدان و مجسمه اي را به نام سرباز گمنام قرار مي دهند، كه رمز فداكاري خالص در راه وطن است تا مردم از اين طريق هميشه به اين فكر باشند كه هرگاه كشور مورد هجوم اجانب قرار گرفت، از خود فداكاري نشان دهند.

بنابراين حضوريافتن بر سر قبر بزرگان و اسوه ها از حيث رواني آثار و بركات خاصّي دارد كه روان شناسان از آن غافل نبوده اند.

عباس محمود عقاد مي گويد:

«خواست روزگار و اتفاقات اين بوده كه قافله حسين بعد از آن كه از هرطرف جلو آن گرفته شد به سوي كربلا سوق داده شود، كربلايي كه تاريخش تا امروز با تاريخ اسلام گره خورده و حقّش آن است كه به تاريخ بني نوع انسان گره بخورد.


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79، ح3.

ص: 311

كربلا امروز حرمي است كه مسلمانان به جهت عبرت و درس آموزي او را زيارت كرده و غيرمسلمانان نيز به جهت سير و سياحت به زيارت او مي روند. ولي كربلا اگر قرار باشد كه حقّش ادا شود سزاوار است كه مزار هر انساني باشد كه براي نوع خود قداست و فضيلتي قائل است، زيرا به ياد نداريم بقعه اي از بقعه هاي زمين كه اسمش با جمله اي از فضايل و مناقب انساني مقرون باشد، بزرگ تر از زمين كربلا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام)...». (1) .

2 _ زيارت از مظاهر حبّ است. شكي نيست كه اهل بيت (عليهم السلام) محبتشان از جهات مختلف بر ما لازم و واجب است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «احبّوا أهل بيتي لحبّي؛ (2) اهل بيتم را به جهت دوستي من دوست بداريد.» لذا همان گونه كه محبت پيامبر واجب است، محبت اهل بيتش هم لازم است. از طرفي ديگر مي دانيم كه حبّ مظاهر و بروز دارد، و تنها در اطاعت و دوستي قلبي خلاصه نمي شود. يكي از اين مظاهر زيارت قبر آنان است.

3 _ زيارت قبور اولياي الهي از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرداخت اجر و مزد رسالت است. خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي "؛ (3) «بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور بداريد». يكي از مصاديق مودت ذوي القربي زيارت قبور آنان است.

4 _ زيارت قبور اولياي الهي تعبيري از عمق ارتباط انسان با خط اولياي خداوند متعال است.

5 _ زيارت اولياي الهي درحقيقت تجديد عهدي با آنها است. مي دانيم كه هريك از امامان بر ما ولايت دارند و ما هم بايد ولايت آنان را پذيرفته و با آنان بيعت نماييم. اين بيعت تنها با گفتن نيست، بلكه بايد بيعت قلبي خود را ابراز نماييم، كه در حال حاضر با زيارت قبور آنها و حضور در كنار مرقد شريفشان صورت مي گيرد.

لذا در روايتي از امام رضا (عليه السلام) آمده: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و


1- ابوالشهداء، عباس محمود عقّاد، ص129.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص149.
3- شوري 42، 23.

ص: 312

شيعيانشان است كه وفاي به آن عهد و حسن اداي آن، زيارت قبور آنان است.» (1) .

6 _ حضور در كنار قبر اولياي خدا انسان را از جنبه روحي و معنوي زنده كرده و روح تازه معنوي به انسان افاضه مي كند.

7 _ با اين عمل، اولياي الهي نيز ما را دوست مي دارند كه خود سبب نزول بركات بر ما مي گردد.

8 _ زيارت كردن و قرار گرفتن در كنار قبور اولياي الهي، ما را به ياد فداكاري هاي آنان انداخته و لذا با خداي خود پيمان مي بنديم كه مانند آنان باشيم.

9 _ زيارت قبور اولياي الهي درحقيقت اعلان عملي به ادامه دادن راه آن بزرگان و انزجار و تبرّي از دشمنان آنهاست.

فضيلت زيارت قبر امام حسين

در روايات اهل بيت (عليهم السلام) سفارش فراواني درمورد زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) شده است؛ از جمله:

1 _ امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: «شيعيان ما را به زيارت قبر حسين (عليه السلام) امر كنيد، زيرا به جاي آوردن آن بر هر مؤمني كه اقرار به امامت حسين (عليه السلام) از جانب خداي عزوجل دارد واجب و فرض است.». (2) .

2 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس از شيعيان ما به زيارت قبر حسين (عليه السلام) رود بازنمي گردد تا اين كه تمام گناهان او بخشوده شود.». (3) .

3 _ امام رضا (عليه السلام) از پدرش و او از جدش امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: «همانا ايام زائرين حسين (عليه السلام) جزء عمرشان حساب نمي شود.». (4) .

4 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس كه مي خواهد در جوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جوار علي و


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79.
2- كامل الزيارات، ص131.
3- همان، ص145.
4- همان، ص147.

ص: 313

فاطمه (عليهما السلام) باشد هرگز زيارت حسين بن علي (عليهما السلام) را رها نكند.». (1) .

5 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس به زيارت قبر حسين آيد در حالي كه عارف به حق اوست، گناهان گذشته و آينده او بخشوده خواهد شد.». (2) .

6 _ احمد بن محمد بن ابي نصر مي گويد: بعضي از اصحاب ما از امام رضا (عليه السلام) درباره ثواب زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) سؤال كرد، حضرت فرمود: «معادل با عمره است.». (3) .

7 _ محمد بن سنان مي گويد: از امام رضا (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «هركس به زيارت قبر حسين (عليه السلام) رود خداوند متعال براي او ثواب حج قبول شده خواهد نوشت.». (4) .

8 _ امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «زيارت قبر حسين (عليه السلام) معادل ثواب بيست حجّ است، بلكه افضل از بيست حجّ.». (5) .

چرا زيارت امام حسين از زيارت كعبه افضل است؟

برخي از مغرضين از وهابيون با مشاهده اين روايات در كتب شيعه خشمگين شده و شديداً بر شيعه اماميه به سبب وجود اين روايات حمله كرده اند. اينان مي گويند: وجود اين گونه روايات مردم را از فريضه حج بازداشته و عقيده آنان را نسبت به حجّ سُست مي كند يا اين كه موجب تفضيل امام حسين (عليه السلام) بر خداوند متعال مي شود _ نعوذ بالله تعالي _، لذا بايد از نشر اين گونه افكار و عقايد جلوگيري كرد، چون نوعي غلوّ است.

در جواب از اين اشكال به چند توجيه اشاره مي كنيم:

1 _ ممكن است كه اين روايات جنبه رمزي داشته باشد، يعني هرگاه اسلام درخطر است و مردم تنها توجهشان به ظاهر شريعت (نماز، روزه، حج و غيره) است، در حالي كه اين قالب ها از روح تهي است بايد با گذراندن خطّ سرخ شهادت، ابتدا روح را در كالبد


1- همان.
2- همان، ص151.
3- همان، ص167.
4- همان، ص170.
5- همان، ص175.

ص: 314

شريعت و جامعه اسلامي وارد نمود، آن گاه به ظاهر شريعت پرداخت.

در كشور اسلامي كه تنها اسم اسلام باشد، ولي از روح شريعت خبري نباشد بايد ابتدا با پيمودن راه حسيني امّت را نسبت به حقيقت اسلام آشنا كرد و آن گاه به ظاهر شريعت پرداخت، يعني همان كاري كه امام حسين (عليه السلام) نمود، زيرا آنوقتي كه همه براي اعمال حجّ به مكه آمده اند، حضرت اعمال حجّ خود را نيمه تمام گذاشته و به امر مهمي پرداخت كه احياي امر به معروف و نهي از منكر، بيداري ملت و احياي شريعت است.

2 _ اگر كعبه احترام دارد از آن جهت است كه به امر خداوند توسط انبياي الهي بنا شده است و طبق نص برخي از روايات، موازي عرش الهي و مظهري از مظاهر ربوبي است، ولي امام كلمة الله و مظهر جامع جميع صفات جمال و جلال الهي است. لذا در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم: «مَنْ أَرادَ الله بَدَأَ بِكُمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ؛ (1) هركه خدا را اراده كرده از شما شروع خواهد كرد، و هركه خدا را به وحدانيت شناخته از شما قبول كند، و هركس خدا را قصد كرده به شما توجه كند.» در دعاي ندبه نيز مي خوانيم: «أَيْنَ وَجْهُ اللهِ الّذي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الأوْلِياءُ؛ (2) كجاست وجه خدا كه اوليا به او توجه كنند.»

3 _ بر هر فرد مسلماني واجب است كه احكام شرعي؛ از جمله حج و مسائل آن را فراگرفته و آن گاه به حج برود و اعمال آن را به جا آورد. از آن جا كه امام، مبيّن شريعت نبوي است، بايد ابتدا به سراغ او رفته و با التزام به امامت و ولايت تشريعي و تكويني او سراغ حج و اعمال آن برويم.

4 _ روايات به افضليت زيارت امام حسين (عليه السلام) با معرفت به حقّ امام بر حجّ غير واجب اشاره دارند، نه حج واجب، زيرا هيچ گاه فعل مستحبّي از فعل واجب افضل نمي شود.


1- زيارت جامعه كبيره.
2- دعاي ندبه.

ص: 315

بناي بر قبور

اشاره

از جمله موضوعات مورد اختلاف مسلمانان با وهابيان موضوع بنا و ساختن گنبد و بارگاه و گلدسته بر روي قبور است. مسلمانان در طول تاريخ به اين سنت عمل كرده و بر جواز و استحباب آن، به ادله اي از كتاب و سنت، تمسك كرده اند. خصوصاً اين عمل موافق با منطق عقل و روش عقلا است. ولي از زمان ابن تيميه مخالفت با اين عمل شروع شد و بناها و گنبد و گلدسته ها از مظاهر شرك شناخته شد، تا زمان آل سعود كه اين عقيده به حدي اوج گرفت كه آل سعود عملاً به مخالفت با آن پرداختند و با فتوايي كه از علماي وهابي صادر شد امر به تخريب گنبد و بارگاه ها و گلدسته ها و بناهاي قبور داده شد. تمام آنها به جز بارگاه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)آن هم از خوف مسلمين، تخريب گشت. وبا اين عمل خساراتي بزرگ بر اسلام و مسلمين وارد شد. در اين رساله به بررسي موضوع مي پردازيم.

فتواهاي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «مشاهدي كه بر روي قبور انبيا و صالحين از عامه و اهل بيت بنا شده همه از بدعت هاي حرامي است كه در دين اسلام وارد شده است.» (1) .


1- منهاج السنة، ج 2، ص 435 _ 437.

ص: 316

2 _ و در جايي ديگر مي گويد: «شيعه مشاهدي را كه روي قبور ساخته اند تعظيم مي كنند، شبيه مشركين در آن ها اعتكاف مي كنند، براي آن ها حج انجام مي دهند همان گونه كه حجاج به سوي بيت عتيق حج انجام مي دهند.» (1) .

3 _ صنعاني مي گويد: «مشهد به منزله بت است، اين ها آن چه كه مشركان در عصر جاهليت بر بت هاي خود انجام مي دهند، بر قبور اولياي خود انجام مي دهند....»(2) .

4 _ اعضاي استفتاي دائمي وهابيون مي نويسند: «بناي بر قبور بدعت منكر است كه در آن غلوّ در تعظيم صاحب قبر و راهي به سوي شرك است و لذا بر وليّ امر مسلمين يا نايب اوست كه امر به تخريب بناهايي كند كه روي قبور ساخته شده، و آن ها را با زمين يكسان سازد، تا با اين بدعت عملاً مقابله شده و راه شرك بسته شود.» (3) .

5 _ ناصر الدين الباني در پيشنهادش به آل سعود براي تخريب گنبد سبز پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)مي گويد: «از جمله اموري كه جاي تأسّف دارد اين كه: مدت زيادي است كه بر روي ساختمان قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)گنبدي سبز ساخته شده است... به اعتقاد من اگر دولت سعودي مي خواهد داعي توحيد داشته باشد، بايد مسجد نبوي را به حالت سابقش برگرداند.» (4).

قرآن و بناي بر قبور

اشاره

قرآن كريم به مسئله بناي بر قبور به طور صريح و خاص نپرداخته است؛ لكن مي توان حكم آن را از ضمن آيات قرآن استفاده نمود:

بناء بر قبور، تعظيم شعائر الهي

خداوند متعال در قرآن كريم امر به تعظيم شعائر الهي كرده و آن را دليل تقواي


1- همان، ج 1، ص 474 _ 479.
2- كشف الارتياب، ص 286 از تطهير الاعتقاد صنعاني.
3- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء رفم فتوي 7210.
4- تحذير المساجد من اتخاذ القبور مساجد، الباني، ص 68 _ 69.

ص: 317

قلوب مي داند، آن جا كه مي فرمايد: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "؛ (1) «و هركس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين، صفت دل هاي باتقواست».

شعائر جمع شعيره به معناي دليل و علامت است. شعائر الله يعني اموري كه دليل و علامت و نشانه به سوي خداست و هر كسي كه مي خواهد به خدا برسد با آن دليل و نشانه مي تواند به خدا برسد. يا اين كه مراد از شعائر الله، شعائر دين خداست، يعني هركس كه مي خواهد به حقيقت دين خدا رهنمون شود برخي از امور راهنماي اويند، كه بايد آنها را تعظيم كرد.

در قرآن كريم، صفا و مروه از شعائر الهي شمرده شده است، آن جا كه مي فرمايد: " إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ "؛ (2) «همانا صفا و مروه از شعائر دين خداست» و نيز شتري كه براي نحر به مني برده مي شود: " وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللهِ "؛ (3) «و نحر شتران فربه را از شعائر دين خدا مقرّر گردانيديم».

اين نيست مگر از آن جهت كه اين امور از نشانه هاي دين حنيف ابراهيم است.

و نيز «مزدلفه» مشعر ناميده شده، از آن جهت كه از علامت ها و نشانه هاي دين خداست. همه مناسك حجّ شعائر ناميده شده است از آن جهت كه نشانه هايي به سوي توحيد و دين حنيف است.

اگر اين امور از شعائر دين خدايند، و مردم را متذكر به توحيد و دين حنيف مي كنند، شكي نيست كه وجود انبيا و اوليا نيز از بزرگ ترين و بارزترين نشانه هاي دين خداوند است، زيرا آنان از آن جهت كه معصوم اند و كار خلاف انجام نمي دهند، سيره و اقوال آنان مطابق با حقّ و حقيقت است. آنان كساني هستند كه مي توانند بشر را به سوي حقّ و حقيقت و توحيد رهنمون شوند.

حال اگر وجود پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اوصياي او و اولياي الهي چنين خاصيتي دارند، حفظ و صيانت آثار آنان و حفظ قبورشان و بناي قبر و گلدسته براي آنها نيز در راستاي همين


1- حج 22 آيه 32.
2- بقره 2 آيه 158.
3- حج 22 آيه 36.

ص: 318

اهداف است، زيرا اين اعمال در حقيقت تعظيم اشخاصي است كه خود و سنتشان شعائر و راهنمايي به سوي خدايند.

قرطبي در تفسيرش مي گويد: «شعائر خدا عبارت است از عَلَم ها و نشانه هاي دين خدا، خصوصاً اموري كه مربوط به مناسك است.» (1) .

استاد عباس محمود عقّاد نويسنده مصري درباره كربلا و حرم حسيني مي گويد:

«كربلا، امروز حرمي است كه مسلمانان براي عبرت و يادآوري به زيارتش مي آيند. هم چنين غيرمسلمانان براي ديدن و مشاهده به آن جا مي آيند. ولي اگر قرار باشد كه آن سرزمين حقّش ادا گردد، بايد مزار انساني باشد كه براي نوع خود نصيب و بهره اي از قداست و فضيلت قائل است، زيرا ما در ميان بقعه و بارگاه هاي مقدس، جايي برتر از بارگاه امام حسين (عليه السلام) سراغ نداريم.» (2) .

بناي بر قبور از مصاديق مودت ذوي القربي

قرآن كريم به صراحت، امر به مودّت و محبّت اقرباي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرموده، آن جا كه مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ". (3) ؛ «بگو از شما تقاضاي اجر و مزدي نمي كنم مگر مودّت ذوي القربي را».

واضح است كه بناي بر قبورِ اقرباي پيامبر (صلي الله عليه وآله) از مصاديق اظهار مودّت و محبّت اهل بيت (عليهم السلام) است، زيرا مودّت و محبّت بروز و ظهور دارد، و تنها مورد آن محبت قلبي و اطاعت نيست، تا حدّي كه مشمول نهي صريح از آن مورد نشده باشد.

بناي بر قبور اولياي الهي مصداق ترفيع بيوت

خداوند متعال در قرآن كريم اذن داده كه خانه هايي كه در آنها ياد خدا شده، رفعت پيدا كند آن جا كه مي فرمايد: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ


1- تفسير قرطبي، ج 12، ص 56.
2- ابوالشهداء، ص 145.
3- شوري 42 آيه 23.

ص: 319

فِيها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ- رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ " (1) «در خانه هايي كه خدا رخصت داده رفعت يابد و در آن، ذكر خدا شود و صبح و شام در آن تسبيح ذات پاك او كنند. پاك مرداني كه هيچ كسب و تجارت، آنان را از ياد خدا غافل نگرداند». استدلال به آيه فوق متوقف بر بيان دو امر است

الف _ بيوت در آيه خصوص مساجد نيست بلكه اعم از مساجد و اماكني است كه در آنها ياد خدا مي شود، همانند بيوت انبياء و ائمه (عليهم السلام). بلكه مي توان مراد از بيوت را غير از مساجد دانست، زيرا بيت به معناي بنائي است كه داراي چهار ديوار و سقف باشد، همانند بيت الله الحرام هم چنين در قرآن مي خوانيم: " وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة "؛ (2) «و اگر نبود كه همه مردم يك نوع و يك امّت اند ما آنان كه كافر به خدا مي شوند سقف خانه هايشان را از نقره خام قرار مي داديم».

از اين ادله استفاده مي شود كه بيت در لغت عرب به بنايي اطلاق مي شود كه داراي سقف باشد. از سوي ديگر مستحب است كه مساجد بدون سقف باشد. پس مقصود از بيوت در آيه غير از مساجد است.

امام باقر (عليه السلام) فرمود: «مقصود از بيوت در آيه، بيوت انبيا و بيوت علي (عليه السلام)است.» (3) .

ب _ مقصود از رفع در آيه شريفه دو احتمال است:

1 _ مقصود از «رفع» تعظيم، و ترفيع قدر بيوت است كه همان رفع معنوي است. همان گونه كه در قرآن مي خوانيم: " وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيّاً "؛ (4) «وما مقام او را بلند و مرتبه اش را رفيع گردانيديم».

2 _ مقصود از رفع بالا بردن ساختمان قبر است كه همان رفع ظاهري و بناي قبر است.

زمخشري در تفسير آيه مي گويد: «رفع بيوت، يا به معناي بناي بيوت است همانند


1- نور 24 آيه 36 _ 37.
2- زخرفت 43 آيه 33.
3- البرهان، بحراني، ج 3، ص 137.
4- مريم 19، آيه 57.

ص: 320

آيه شريفه: " وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ... " و يا به معناي تعظيم بيوت و بالا بردن قدر و منزلت بيوت است.» (1).

بررسي در روح البيان مي گويد: " أن تُرفع " يا به بنا است يا به تعظيم و بالا بردن قدر و منزلت.» (2) .

اگر مراد به رفع در " أن تُرفع " بنا باشد كه دلالت صريح بر بناي بر بيوت انبيا و اوليا دارد، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه مدفن پيامبر (صلي الله عليه وآله) و تعدادي از ائمه در خانه هايشان بوده است. واگر مراد به رفع در " أن تُرفع " رفع معنوي است، نتيجه آن اذن به تكريم و حفظ بيوت انبيا و اولياي الهي است كه عموم آن شامل بناي بر قبور اولياي الهي و تعمير آن نيز مي گردد.

سيوطي از انس بن مالك و بريده نقل كرده كه: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين آيه را: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ... " قرائت نمود، شخصي جلو آمد عرض كرد اين بيوت كدام اند؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: بيوت انبيا. ابوبكر در اين هنگام نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و خطاب به خانه علي و فاطمه (عليهما السلام) كرده و عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين خانه از آن بيوت است كه خدا و تو اراده كرده اي كه تعظيم شود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، از بهترين آن بيوت است. (3) .

سيره سلف و بناي بر قبور

با مراجعه به تاريخ مسلمين بعد از ظهور اسلام پي مي بريم كه بناي بر قبور، سيره عملي مسلمين در طول تاريخ بوده و مورد اعتراض هيچ يك از صحابه و تابعين تا اين زمان واقع نشده است، تنها گروهكي به نام وهابيون در عمل و گفتار با اين كار مخالفت نموده اند. به نمونه هايي از اين سيره عملي اشاره مي كنيم:

1 _ مسلمانان جسد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در خانه اي سقف دار دفن نمودند و از آن زمان به


1- كشاف، ج 2، ص 390.
2- روح البيان، ج 6، ص 158.
3- در المنثور، سيوطي، ج 5، ص 50.

ص: 321

بعد آن مكان مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است.

2 _ حسين بن احمد بن محمّد معروف به ابن الحجاج بغدادي يكي از شعراي قرن سوّم و چهارم قصيده فائيه اي در مدح امام اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب (عليه السلام)دارد كه در كنار قبر حضرت سروده است كه در شروع آن به گنبد سفيد حضرت اشاره كرده مي فرمايد:

«يا صاحب القبة البيضاء علي النجف

من زار قبرك واستشفي لديك شُفي

زوروا أبا الحسن الهادي لعلّكم

تحظون بالأجر والإقبال والزلف.» (1) .

3 _ بخاري در صحيح خود روايت كرده: «بعد از وفات حسن بن حسن بن علي (عليهما السلام)همسر او تا يك سال قبّه اي بر قبر او زد و به عزاداري پرداخت.(2) .

ملا علي قاري در شرح حديث مي گويد: «ظاهر اين است كه زدن قبه به جهت اجتماع دوستان بر قبر او براي ذكر وقرائت قرآن و حضور اصحاب براي دعا و مغفرت و رحمت بوده است.

4 _ سيّد بكري مي گويد: «از عدم جواز بناي بر قبور، قبور انبيا و شهدا و صالحين و امثال آن ها استثنا مي شود.» (3).

5 _ ابن شبه نقل مي كند كه: عقيل بن ابي طالب در خانه خود چاهي كند. در آن هنگام به سنگي برخورد كرد كه در آن نوشته بود: اين قبر حبيبه دختر صخر بن حرب است، عقيل چاه را پر از خاك كرد و روي آن اتاقي بنا نمود.» (4) .

6 _ سمهودي در توصيف مزار حمزه بن عبدالمطلب مي گويد: «بر مزار او قبه اي عالي، زيبا و محكم است... كه در ايام خلافت خليفه عباسي ناصر دين الله، سال 575 _


1- وفيات الاعيان، ج 1، ص 170؛ المنتظم، ج 7، ص 216؛ روضات الجنات، ج 3، ص 148.
2- صحيح بخاري، كتاب الجنائز، حديث 62.
3- اعانة الطالبين، ج 2، ص 120.
4- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 120.

ص: 322

622ه_، ساخته شده است.» (1) .

7 _ ابن سعد در طبقات نقل مي كند: «بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او در بقيع پيامبر (صلي الله عليه وآله) چيزي را بر سر قبر او گذاشت و فرمود: اين، نشانه اي بر قبر اوست.» (2) عمرو بن حزم مي گويد: «قبر عثمان بن مظعون را ديدم در حالي كه چيز بلندي در كنار او مانند علم قرار داده بودند.» (3) .

مطلّب نقل مي كند: «بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كسي دستور داد تا سنگي را بياورد، ولي او قادر بر حمل آن نبود. پيامبر (صلي الله عليه وآله)آستين را بالا زد و سنگ را بلند كرد و در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار داد و فرمود: مي خواهم بر قبر او علامت بگذارم.» (4) .

8 _ ابن سعد از امام باقر (عليه السلام)روايت كرده كه: «فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كنار قبر حمزه مي آمد و آن را اصلاح مي كرد.» (5) .

9 _ بخاري نقل مي كند كه بعد از وفات عبدالرحمن بن ابي بكر، عائشه دستور داد تا سر قبر او خيمه اي زده شود و كسي را نيز موكّل بر آن قبر نمود... (6) .

10 _ عمر امر كرد تا خيمه اي بر روي قبر زينب دختر جحش زده شود و كسي او را نهي نكرد.(7) .

بررسي ايرادهاي وهابيون

اشاره

وهابيان در ادعاي خود بر حرمت بناي بر قبور به مواردي استدلال كرده اند كه به آنها پرداخته و پاسخ مي دهيم:


1- وفاء الوفاء، ج 2.
2- طبقات ابن سعد، ج 3 ص 291، ق 1.
3- همان، ج 3، ص 289، ق 1.
4- سنن ابي داود، ج 3، ص 211؛ السيرة الحلبية، ج 2، ص 95.
5- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 11، ق 1.
6- صحيح بخاري، ج 2، ص 119.
7- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 80.

ص: 323

بناي بر قبور از مظاهر شرك يا راهي به سوي شرك است

در پاسخ مي گوييم:

اوّلاً: در بحث «شرك و توحيد» به ميزان آن دو اشاره نموديم و گفتيم كه شرك دو ركن و عنصر دارد: يكي اين كه انسان عملي انجام دهد كه نشانه خضوع براي كسي باشد. و ديگر اين كه اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت آن كس داشته باشد كه براي او خضوع مي كند. اين دو ركن از آيات و تعاريف به دست آمده است و در مورد بناي بر قبور صادق نيست، زيرا كساني كه بيوت و مشاهد اولياي الهي را تعظيم مي كند بناي آنها به قصد تعظيم، با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت نيست.

ثانياً: در مبحث «مقدمة» گفته شده كه مطلق مقدمه حرام، حرام نيست، بلكه

مقدمه موصله حرام است. يعني اگر كسي به طور حتم اين قبور را براي شرك بنا كند

حرام است. ولي اگر كسي براي تعظيم شعائر الهي بنا كند نه تنها اشكالي ندارد بلكه

مستحب است.

بناي بر قبور از اعمال مشركين است

منهاج السنة، ج 1، ص 474.

جواب:

اوّلاً: مشركين اگر بناي بر قبور بزرگان خود مي ساختند به جهت تعظيم و تكريم آنها به عنوان ربّ بوده است همان گونه كه در جاي خود مورد بررسي قرار گرفته است؛ لذا اسلام، آنان را از اين جهت مذمت نموده است و اين به خلاف بناي بر قبور اولياي الهي در ميان مسلمين است. (1) .

ثانياً: مطلق شبّه به مشركين و كفار حرام نيست، مگر در امور اختصاصي و در شعائر آنان خصوصاً به قصد احياي شعائر و آيين كفار. براي اطلاع بيشتر به بحث «برپايي مراسم جشن» مراجعه شود.


1- ر. ك. مقالات الكوثري، ص 246 به نقل از شرح صحيح مسلم / آبي مالكي، ج 2، ص 234.

ص: 324

بناي بر قبور بدعت منكر است

جواب:

در بحث ميزان بين بدعت و سنت گفته شد كه بدعت دو ركن دارد: يكي زياده يا نقيصه در دين، ديگري نبودِ دليل عام يا خاص بر امر حادث. در مورد جواز بناي بر قبور هم دليل خاص داريم كه سنت و سيره سلف از مسلمين است و هم دليل عام كه به آنها اشاره شد.

ادعاي اجماع
اشاره

علماي وهابي مدينه منوره در استفتاي آل سعود درباره بناهاي بقيع نوشتند: «بناي بر قبور اجماعاً ممنوع است؛ به جهت صحت رواياتي كه در منع از آن وارد شده است....» (1) .

جواب:

اوّلاً: اجماعي كه ادعا مي كنند مدركي است؛ كه به مدرك آن خواهيم پرداخت، پس اجماع مستقلاً اعتباري ندارد.

ثانياً: در اجماعي كه ادعا شده سه احتمال است:

الف _ اجماع تقديري: به اين بيان كه رواياتي وجود دارد كه اگر علما به آن توجه كنند، به مضمونش فتوا مي دهند. اين فرض باطل است، زيرا اين احتمال فرع صحت حديث از حيث سند و تماميّت آن از حيث دلالت است، كه هر دو نا تمام است.

ب _ اجماع محقق: به اين معنا كه همه علما فتوا به تحريم داده اند، هم از حيث حدوث و هم از حيث بقا. اين احتمال هم به طور قطع باطل است، زيرا اوّلاً: بحث غالب علما در بناي بر مطلق قبور است در حالي كه بحث ما در قبور اولياي الهي است. ما نيز در قبور غير اوليا كراهت را قبول داريم. ثانياً: غالب علما قائل به كراهت اند نه حرمت و حتي برخي تصريح به عدم كراهت دارند.


1- جريدة ام القري، تاريخ 17 شوال 1344 ه_.

ص: 325

قائلين به عدم حرمت

1 _ عبدالرحمن جزيري مي گويد: «كراهت دارد كه بر روي قبر، قبه يا بنا ساخته شود.» (1) .

2 _ امام نووي مي گويد: «بناي بر قبور اگر در ملك باني باشد مكروه و اگر در مقبره اي باشد كه راه مردم است حرام است.» (2) .

3 _ از مالك بن انس _ رئيس مذهب مالكيه _ نقل شده كه مي گفت: «كراهت دارم كه قبور، گچ مالي شده و بر آن، بنا شود....» (3) .

4 _ شافعي مي گويد: «دوست دارم كه روي قبر بنايي نشود و نيز گچ مالي نگردد، زيرا اين عمل زينت كاري است و قبر جاي اين امور نيست.» (4) .

5 _ ابن حزم مي گويد: «اگر بر روي قبر بنا يا ستوني ساخته شود كراهت ندارد.» (5) .

6 _ نووي بناي بر قبور را مكروه مي داند ولي مي گويد: «به ابوحنيفه نسبت داده شده كه كراهت ندارد.» (6) .

آن همه فتوا كه غالباً بر كراهت بود در صورتي است كه بنا بر قبر فرد عادي باشد، ولي اگر بنا بر قبر يكي از اولياي الهي باشد از اين كراهت مستثنا است.

عبد الغني نابلسي در كتاب «الحديقة الندية» مي گويد: «حكم به كراهتِ روشن كردن چراغ در صورتي است كه فائده اي بر آن مترتب نباشد اما در صورتي كه فائده اي از قبيلِ... يا اين كه صاحب قبر از اولياي الهي باشد، يا عالمي از محققين باشد، به جهت تعظيم روح او روشن كردن چراغ بر سر قبرش اشكالي ندارد.» (7) .

ج _ مراد از اجماع، سيره عملي مسلمين باشد از زمان وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)تا اين زمان، كه


1- الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، ص 421.
2- شرح صحيح مسلم، نووي، ج 7، ص 27 كتاب الجنائر.
3- مقالات الكوثري، ص 247، به نقل از «المدونة الكبري ج1 ص90».
4- همان، به نقل از كتاب «الأمّ»، ج 1 ص246.
5- المحلّي، ج 5، ص 133.
6- المجموع، ج5، ص298.
7- الحديقة الندية، ج 2، ص 630.

ص: 326

اين بر خلاف چيزي كه آن را به اثبات رسانديم؛ زيرا با مروري بر تاريخ مسلمانان پي مي بريم كه مسئله بناي بر قبور از سيره و سنت هميشگي مسلمين بوده است.

استدلال به برخي از احاديث
اشاره

عمده استدلال وهابيون بر حرمت بناي بر قبور رواياتي است كه از طريق اهل سنت وارد شده ما به آنها اشاره كرده و جواب هر كدام را خواهيم داد:

حديث ابي الهياج

مسلم از يحيي بن يحيي و ابوبكر بن ابي شيبه و زهير بن حرب از وكيع از سفيان از حبيب بن ابي ثابت از ابيوائل از ابي الهيّاج اسدي نقل مي كند كه علي بن ابي طالب (عليه السلام)فرمود: «تو را به مأموريّتي مي فرستم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن فرستاد: اين كه هيچ تمثالي نيابي مگر آن كه محو كني و هيچ قبر مشرفي نيابي مگر آن كه مساوي سازي.» (1) .

حديث از حيث سند و دلالت ضعيف است:

الف _ سند

چند نفر از رجال آن تضعيف شده اند:

1 _ وكيع بن جراح بن مليح رواسي كوفي كه در حق او تضعيفات زيادي رسيده است. (2) .

2 _ سفيان بن سعيد بن مسروق ثوري كوفي كه ابن حجر و ذهبي او را متهم به تدليس در حديث كرده اند، يعني حديثي را نسبت به كسي مي دهد كه او را نديده است.(3) .

3 _ حبيب بن ابي ثابت قيس بن دينار كه او نيز به تدليس نسبت داده شده است. (4) .


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 61، كتاب الجنائز.
2- ر. ك. تهذيب التهذيب، ج 11، ص 123.
3- همان، ج 4، ص 115.
4- همان، ج 2، ص 179.

ص: 327

4 _ ابووائل اسدي كه از منحرفين از امام علي (عليه السلام) بوده است. (1) هم چنين از واليان عبيد الله بن زياد در كوفه بوده است، كسي كه ظلم و غارتگري او بر احدي مخفي نيست.

5 _ ابوالهياج كه در نقل حديث مشهور نيست، لذا سيوطي در حاشيه سنن نسايي مي گويد: «دركتب حديث غير از اين حديث از او نرسيده و كسي غير از ابن حبان او را توثيق نكرده و ابن حبّان كسي است كه مجهول ها را توثيق مي كند. عجلي هم او را توثيق كرده، كه دأبش زياده روي در توثيق تابعين است، به جهت خوشبيني كه نسبت به آنان دارد.» (2) .

ب _ دلالت

حديث از حيث دلالت، اشكال هاي متعددي دارد:

1 _ از حيث متن و سند اضطراب دارد، زيرا در حديثي ابي الهياج مي گويد: «قال لي عليّ» و در حديثي ديگر ابيوائل مي گويد: «انّ علياً قال لابي الهياج» و در حديث ديگر چنين آمده است: «لأبعثنّك...». و مي دانيم كه اضطراب سند و متن موجب سقوط حديث از حجّيت و اعتبار است.

2 _ حديث مربوط به هدم و خراب كردن قبور همه عالم نيست بلكه مورد خاصي بوده كه حضرت او را مأمور به آن كرده است. شايد برخي از قبور مشركين بوده كه مورد پرستش آنان قرار گرفته بوده است. وبر فرض كه مطلق قبور بوده چه ربطي به قبور اولياي الهي دارد كه به جهت توجه مردم به خدا از طريق آنان و اقامه شعائر الهي، بدون هيچ توجه شرك آلود به آنان بنا شده است.

3 _ اهل لغت و عرف به اين نكته توجه كرده اند كه ماده تسويه در صورتي كه قرين مساوي با او ذكر نشود به معناي صاف كردن آن است في نفسه. و اين حديث اين چنين است، زيرا در آن نيامده كه آن را مثلا با زمين مساوي كنيد، پس معناي آن اين است كه هر قبري كه به مانند تَل ومثل كوهان شتر است او را صاف كن، زيرا در روايات آمده كه تمام


1- همان، ج 4، ص 362.
2- ر. ك. زيارة القبور از علامه بدر الدين حوثي.

ص: 328

قبور شهدا همانند سنام و كوهان شتر بوده است.(1) .

4 _ روايت، ربطي به بناي سقف، ديوار و وجوب خراب كردن آن ندارد.

5 _ حديث مورد اعراض علما و مسلمين در طول تاريخ بوده كه اين اعراض سبب وهن روايت خواهد شد.

حديث جابر

مسلم از ابوبكر بن ابي شيبه از حفص بن غياث از ابن جُريح از ابي الزبير از جابر نقل كرده كه فرمود: رسول خدا از گچ كاري در قبور و از اين كه بر روي قبور نشسته شود و از بناي بر قبور نهي نموده است. (2) به اين مضمون رواياتي ديگري هم از طرق مختلف، نقل شده است. لكن در اين احاديث هم مجموعه اي از نقاط ضعف وجود دارد كه باعث مي شود از حجيت و اعتبار بيفتد:

الف _ در تمام احاديث جابر ابن جريح و ابوالزبير _ باهم يا به تنهايي _ وجود داردند _.

ابن حجر مي گويد: سؤال شد يحيي بن معين از حديث ابن جريح فرمود: تمام احاديثش ضعيف است.(3).

از احمد بن حنبل نيز نقل شده كه درباره ابن جريح مي گويد: احاديث منكر نقل كرده است. (4) مالك بن انس در شأن او مي گويد: ابن جريح مانند كسي است كه در شب به دنبال جمع هيزم است. كنايه از اين كه هر نوع حديثي را نقل مي كند. (5) .

درباره ابوالزبير نيز تضعيفاتي وارد شده است: احمد بن حنبل از ايوب نقل مي كند كه ابوالزبير ضعيف الروايه است.


1- كنز العمال، ج 15، ص 736، حديث 42932.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 62.
3- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 406.
4- همان.
5- همان، ج 6، ص 404.

ص: 329

شعبه مي گويد: ابوالزبير: نمازش را درست ادا نمي كرد. ونيز مي گويد: او اهل تهمت بود.

ابو حاتم رازي مي گويد: حديث او نوشته مي شود ولي به آن احتجاج نمي گردد. (1) .

ب _ حديث از حيث متن شديداً اضطراب دارد، زيرا با تعبيرهاي گوناگون از جابر نقل شده است. در برخي از روايات از گچ كاري واعتماد بر قبر نهي شده و در بعضي، از گچ كاري و كتابت و بناي بر قبر و راه رفتن بر آن، و در پاره اي، تنها از كتابت بر آن و در برخي ديگر از نشستن و گچ كاري كردن و بناء و كتابت بر آن، و در برخي هم اضافه بر اينها زياده بر قبر وارد شده و روشن است كه اضطراب متن، روايت را از حجيت ساقط مي كند.

ج _ بر فرض صحّت سند روايت و قطع نظر از اضطراب در متن، تنها دلالت بر نهي از بناي بر قبور دارد، ولي دلالت صريح بر حرمت ندارد، زيرا نهي بر دو قسم است: نهي كراهتي كه استعمال زيادي در كلام شارع دارد و نهي تحريمي. درست است كه اصل در نهي، حرمت است، ولي علما و فقها از اين نهي، كراهت فهميده اند، لذا مشاهده مي كنيم كه ترمذي در صحيح خود اين حديث را تحت عنوان: «كراهت بناء بر قبور» آورده است. و از اين رو شارح صحيح ابن ماجه، سندي از حاكم نيشابوري نقل مي كند كه احدي از مسلمين به اين نهي عمل نكرده است.

بر فرض استفاده كراهت از اين احاديث مي توان به سبب عناوين ديگر هم چون اقامه شعائر الهي و عناوين ديگر آن را از كراهت خارج كرده و داخل در استحباب نمود همانند لباس مشكي پوشيدن در سوك اولياي الهي خصوصاً عزاي امام حسين (عليه السلام).

حال با چند حديث اين چنيني آيا مي توان يك عمل را تحريم كرده و آن را شرك آلود دانست، وعمل كننده را نيز مشرك ناميد؟

حديث ابي سعيد و ام سلمه

وهابيون به دو حديث ديگر نيز تمسك كرده اند: يكي از ابي سعيد خدري كه


1- همان، ترجمه ابي الزبير.

ص: 330

فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نهي كرد از بناي بر قبور. (1) و ديگر از ام سلمه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نهي كرد از بناي بر قبر و گچ كاري كردن قبر.

در ضعف سند حديث اول وجود وهب كه مجهول است، كافي است.

و در حديث دوم عبدالله بن لهيعه است كه ذهبي از ابن معين نقل كرده كه او ضعيف است و به احاديثش احتجاج نمي شود. هم چنين از يحيي بن سعيد نقل شده كه او ابن لهيعه را چيزي به حساب نمي آورده است. (2) .

زمين بقيع موقوفه است

از جمله ادعاهايي كه وهابيون براي توجيه تخريب قبور ائمه بقيع دارند اين است كه: زمين بقيع موقوفه است و اين بناها مخالف با نظر واقف است، لذا بايد وليّ امر مسلمين آنها را خراب كند. در جواب آنان مي گوييم:

اوّلاً: در هيچ كتابي، حديثي يا تاريخي اشاره نشده كه زمين بقيع موقوفه است، خصوصاً آن كه زمين حجاز و مدينه چندان ارزشي نداشته كه بخواهد كسي آن را وقف نمايد.

ثانياً: بنا به نقل سمهودي بقعه اي كه در برگيرنده اجساد ائمه طاهرين در بقيع است خانه شخصي عقيل بن أبي طالب بوده است. لذا سمهودي مي گويد: «عباس بن عبدالمطلب كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم در اوّل مقابر بني هاشم در خانه عقيل دفن شد.» (3) حال با اين وضع مي توان به صرف ادعاي وقف، بناي قبور مطهر اولياي الهي را خراب نمود؟

آثار سازنده بناي قبور اولياي الهي

اولياي الهي از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و اوصيايش از آن جا كه در راه اسلام همه نوع


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 474.
2- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 476؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 444.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 96.

ص: 331

فداكاري و جان فشاني داشته اند به همين خاطر براي همه مسلمانان تا روز قيامت الگو هستند. از طرف ديگر شكي نيست كه استفاده از كارهاي هنري و روان كاوي براي تجديد عهد مردم به اسلام و زنده كردن اسلام توسط الگوها يكي از راه هاي بيداري اسلامي است. كسي كه در طول عمرش يك بار يا بيشتر به مكه و مدينه مي رود و از نزديك آثار باقيمانده زمان صدر اسلام را زيارت مي كند و هم چنين بزرگان دين خود را با عظمت، شكوه و جلال مشاهده مي نمايد، به ياد فداكاري هاي آن بزرگان مي افتد و عظمت و شكوه آنان در نظرش جلوه مي نمايد، گويا با خداي خود عهد و پيمان مي بندد كه در راه و مسير بزرگان دين قرار گيرد. اين يكي از راه هاي زنده نگه داشتن بزرگان دين است. كسي كه قبر، گنبد و بارگاه اولياي دين خود را مي بيند به آنان و تعاليمشان يقين حاصل مي كند.

مگر نه اين است كه مسيحيّت در برهه اي از زمان به جهت نداشتن آثار مسيح، در وجود آن حضرت شك كردند. مورّخ آمريكايي در كتاب «تاريخ تمدن» تاريخچه دويست سال تشكيك در حضرت مسيح (عليه السلام) را آورده است.

ناپلئون در سال 1808 ميلادي از يك نويسنده آلماني به نام «ويلند» مي پرسد كه آيا او به تاريخي بودن حضرت عيسي (عليه السلام) معتقد است يا نه؟

امّا مسلمين در طول تاريخ خود از اين جهت، سر بلند و داراي افتخارند كه ما بزرگاني داريم كه بعد از گذشت قرن ها قبورشان براي ما معلوم است و هر چند وقت يك بار بر سر قبرشان رفته و با آنان عهد و پيمان مي بنديم كه در راه آنان خواهيم بود، راهي كه با پيمودن آن قطعاً به خدا و ثواب و بهشت او خواهيم رسيد.

بناء مسجد و روشن كردن چراغ بر قبور اوليا

اشاره

عموم مسلمين ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي را جايز شمرده و بدان عمل مي كنند. منتها به اين نيّت كه زمين و بقعه اي كه وليّ خدا در آن مدفون است، متبرك مي باشد. امّا وهابيون، همان گونه كه ساختن گنبد و بارگاه بر قبور اولياي الهي را حرام مي دانند، ساختن مسجد در كنار قبور اوليا را نيز حرام دانسته و راهي به سوي شرك مي دانند. اينك اين موضوع را مورد بحث و بررسي قرار خواهيم داد:

فتاواي وهابيون

ابن تيميه مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) حرام كرده كه قبور خود را مسجد قرار دهند، يعني نبايد كسي در اوقات نماز به آن جا رفته و نماز و دعاي خود را در آنجا بخواند؛ اگر چه

به قصد عبادت خدا هم برود، زيرا آن مكان ها راهي براي شرك است، يعني ممكن

است كه انسان به خاطر صاحب قبر دعا و نماز خوانده و او را تعظيم و تكريم كند. لذا ساختن مسجد در كنار قبور اوليا حرام است. بنابراين اگر چه بناي مسجد في نفسه

مستحب است، ولي از آن جا كه اين عمل ممكن است برخي را به شرك وادار كند مطلقاً

حرام است.» (1) .


1- القاعدة الجليلة، ص 22.

ص: 333

هم چنين در جايي ديگر مي گويد: «علماي ما قائل هستند كه ساختن مسجد بر قبور جايز نيست.» (1) .

قرآن و ساختن مسجد در جوار قبور اوليا

خداوند متعال در قضيّه اصحاب كهف مي فرمايد: " وَكَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَأَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا "؛ (2) «و باز مردم را بر حال اصحاب كهف آگاه ساختيم تا خلق خدا بدانند كه وعده خدا به حق بوده و ساعت قيامت بي هيچ شك خواهد آمد تا مردمي كه ميانشان در مورد آنها تنازع و اختلاف بود، رفع بشود. با اين همه بعضي گفتند: بايد گرد آنها حصار و بنايي بسازيم، خدا به حال آنها آگاه تر است. آنان كه بر واقع احوال آنهااطلاع يافتند، گفتند: البته برايشان مسجد بنا كنيم».

خداوند متعال در اين آيه به چگونگي اطلاع مردم از آنان اشاره كرده است. آنان در طريقه تكريم اصحاب كهف اختلاف داشتند؛ برخي معتقد بودند كه بر روي آنان ساختماني ساخته شود يا ديواري دور آنان كشيده شود. ولي غالباً پيشنهاد دادند كه در كنار آنان مسجدي ساخته شود.

فخر رازي مي گويد: برخي گفته اند: اين گروه كه پيشنهاد ساختن مسجد را دادند پادشاهان مسلمان و طرفداران اصحاب كهف بودند. برخي نيز معتقدند: آنان كه پيشنهاد مسجد را دادند رؤساي شهر بودند تا در آن جا عبادت كرده و آثار اصحاب كهف را به سبب آن مسجد باقي بدارند. (3) .

ابوحيان اندلسي مي گويد: «كسي كه پيشنهاد ساختمان را داد كافر از دنيا رفت و با اين عمل مي خواست مركزي براي كفر خود بسازد كه مؤمنين از اين عمل مانع شده و


1- زيارة القبور، ص 106.
2- كهف 18 آيه 21.
3- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 105.

ص: 334

پيشنهاد ساختن مسجد را دادند.» (1) .

ابوالسعود و زمخشري نيز همين نظر را قبول كرده اند، يعني پيشنهاد دهندگان ساختن مسجد در كنار جايگاه اصحاب كهف، مسلمين و مؤمنين بوده اند. (2) .

البته مي دانيم كه قرآن، كتاب قصه گويي صرف نيست، بلكه اگر داستاني را تعريف مي كند به منظور بهره برداري مسلمانان از آن داستان است.

از آن جا كه خداوند متعال پيشنهاد دوم (ساختن مسجد در كنار اصحاب كهف) را رد نكرده و آن را مجراي شرك نمي داند، مي توانيم آن را دليل به امضا و تقرير عمل آنان بدانيم.

سيره مسلمين بر بناي مسجد در جوار قبور اوليا

با مراجعه به سيره مسلمين در طول تاريخ، پي مي بريم كه آنان به اين عمل مبادرت ورزيده و در كنار قبور اولياي خود مسجد مي ساختند.

مورخين داستان مسافرت ابوجندل با ابوبصير را نقل كرده اند كه در ضمن آن آمده: «نامه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به دست ابوجندل رسيد، در حالي كه ابوبصير مشغول جان كندن بود، او در حالي كه در دستش نامه رسول خدا بود از دار دنيا رفت. ابوجندل او را در همان مكان دفن كرد، و بر روي قبرش مسجدي بنا نمود.» (3) .

نقد ادله وهابيون

وهابيون بر حرمت ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي به ادله اي استدلال كرده اند كه در ذيل به بحث و بررسي آنها مي پردازيم:

الف _ استدلال به روايات

وهابيون بر مدعاي خود به روايات ذيل استدلال كرده اند.:


1- البحر المحيط، ذيل آيه.
2- تفسير ابي السعود، ج 5، ص 215 و تفسير كشاف، ج 2، ص 245.
3- استيعاب، ج 4، ص 21 تا 23 و تاريخ ابن عساكر، ج 8، ص 334.

ص: 335

1 _ جندب بن عبدالله بجلي مي گويد: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پنج روز قبل از وفاتش شنيدم كه فرمود: «آگاه باشيد، همانا كساني قبل از شما قبور انبياي خود را به عنوان مساجد قرار مي دادند. امّا شما اين گونه نكنيد، من شما را از اين عمل باز مي دارم.» (1) .

2 _ از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه به خدا عرض كرد: «بار خدايا قبر مرا بت قرار مده، خدا لعنت كند قومي را كه قبور انبياي خود را مساجد كردند.» (2) .

3 _ مسلم نقل مي كند كه ام حبيبه و امّ سلمه نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يادي از كنيسه اي كردند كه در حبشه ديده بودند، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: آنان كساني هستند كه هرگاه مرد صالحي از ميانشان مي ميرد بر قبر او مسجدي مي سازند و صورت هايي نيز بر آن قرار مي دهند، آنان نزد خدا در روز قيامت مخلوقات بدي هستند.» (3) .

4 _ بخاري در صحيح خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده فرمود: «خدا لعنت كند نصارا و يهود را، زيرا قبور انبياي خود را مسجد قرار دادند.» (4) .

در جواب از استدلال به اين روايات بايد گفت:

اوّلاً: فهميدن مقصود اين روايات، متوقف بر دانستن مقصود يهود و نصارا از ساختن مسجد بر قبور اولياي خود مي باشد، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) از قيام به عملي كه يهود و نصارا با قصد خاصي انجام مي دهند نهي كرده است.

با مراجعه به روايات پي مي بريم كه يهود و نصارا، قبور اولياي خود را مسجدو قبله قرار مي دادند و بر روي آن قبور سجده مي كردند. در حقيقت آنان را عبادت مي كردند. لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) شديداً با اين عمل مقابله كرده و از آن نهي فرموده است.

حال اگر در كنار قبور اولياي الهي به جهت تبرك، مسجد ساخته شود، تا انسان به بركت آن وليّ خدا توجه و حضور قلبش بيشتر باشد و از طرفي نيز هيچ قصد تعظيم و تكريمي نسبت به آن ولي در حال نماز نداشته باشد، قطعاً از مورد اين روايات خارج


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 378.
2- مسند احمد، ج 2، ص 246.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 66، كتاب المساجد.
4- صحيح بخاري، ج 2، ص 111، كتاب الجنائز و سنن نسائي، ج 2، ص 871، كتاب الجنائز.

ص: 336

است؛ چنان كه در روايت امّ حبيبه و امّ سلمه به اين مقصود يهود و نصارا اشاره شده است.

بيضاوي در شرح اين احاديث مي گويد: «از آن جا كه يهود و نصارا بر قبور انبيا به خاطر تعظيم شأن آنان، سجده كرده و آن قبور را قبله خود قرار مي دادند، به همين جهت مسلمين از اين نوع عمل باز داشته شدند، زيرا اين عمل شرك محض است. ولي اگر كسي مسجدي را در جوار قبر صالحي به قصد تبرك بسازد مشمول نهي روايات نمي شود.»

سندي، شارح سنن نسايي نيز مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) امّت خود را از عمل يهود و نصارا نسبت به قبور انبياي خود باز مي دارد، خواه به سجده بر قبور و تعظيم آنها باشد و خواه به خاطر قبله قرار دادن قبور باشد تا هنگام نماز به آن متوجه باشند.» (1) .

ثانياً: روايت، از ساختن مسجد بر روي قبر نهي مي كند و هيچ اشاره اي به ساختن مسجد در كنار قبور انبيا و اوليا ندارد.

ثالثاً: معلوم نيست كه نهي در اين روايات، تحريمي باشد؛ چنان كه بخاري اين روايات را تحت عنوان «باب مايكره من اتخاذ المساجد علي القبور» آورده و آنها را حمل بر نهي تنزيهي و كراهتي كرده است. (2) .

شيخ عبدالله هروي در توجيه احاديث فوق مي گويد: «آن احاديث بر كساني حمل مي شود كه قصد نماز بر قبر انبيا به جهت تعظيم شان دارند و اين در صورتي متصور است كه قبور، آشكار و باز باشد وگرنه نماز در آنجا حرام نيست.» (3) .

نيز عبدالغني نابلسي حنفي مي گويد: «اگر كسي مسجدي را در كنار قبر صالحي بسازد يا در كنار قبر او به جهت تبرك جستن از او نماز گذارد، نه به جهت تعظيم صاحب قبر و توجه به او در نماز، اشكالي ندارد، زيرا مرقد اسماعيل (عليه السلام) نزد «حطيم» مسجدالحرام است و آن محل بهترين مكاني است كه نماز در آن جا خوانده مي شود.» (4) .


1- سنن نسايي، ج 2، ص 41.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 111.
3- المقالات السنية، ص 427.
4- الحديقة الثنية، ج 2، ص 631.

ص: 337

علامه بدر الدين حوثي، در شرح روايات فوق مي گويد: «معناي مسجد قرار دادن

قبور، اين است كه انسان نمازگزار قبر را قبله قرار داده و بر آن نماز گزارد.» (1) .

ب _ استدلال به قاعده سدّ ذرايع

يكي ديگر از ادله وهابيون بر حرمت بناء مسجد در جوار قبور اولياي الهي استدلال به قاعده سدّ ذرائع است.

طبق اين قاعده: اگر عملي في نفسه مباح يا مستحب باشد، ولي منجر به حرام شود آن عمل نيز حرام است، تا كسي به سبب آن به سوي حرام سوق داده نشود.

ابن قيم جوزيه در استدلال به اين قاعده، به ادله بسياري تمسك كرده است؛ از جمله به آيه شريفه: " وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم "؛ «دشنام ندهيد كساني را كه غير خدا را مي خوانند زيرا آنان نيز خدا را بدون آگاهي ناسزا مي گويند» و آيه: " وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ " «و پاهاي خود را به زمين نكوبند تا آنچه از زينتها مخفي مي دارند معلوم شود».

به برخي از ادله عقلي نيز براي اثبات سدّ ذرايع تمسك كرده است. (2) .

در جواب مي گوييم: در بحث مقدمه واجب گفته شده كه تنها مقدمه موصله واجب، واجب است نه هر مقدمه اي يعني آن مقدمه اي كه ما را مستقيماً به واجب مي رساند واجب است؛ مثلاً اگر بودن بر بالاي بام بر ما واجب است و آن متوقف بر نصب پله باشد، نصب آن پله كه ما را به بالاي بام مي رساند واجب مي شود. همين مطلب را عيناً در مقدمه حرام مي گوييم. يعني خصوص آن عملي كه ما را به حرام رسانده، از باب مقدمه حرام است.

بنابراين ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي اگر به قصد شرك نباشد و غالب مردم نيز اين نيت را از خواندن نماز در آن مساجد نداشته باشند. اشكالي در ساختن آن مساجد نيست؛ اگرچه ممكن است كه برخي هنگام نماز اين نيت را داشته باشند. اگر اين


1- زيارة القبور، ص 28.
2- اعلام الموقّعين، ج 3، ص 148.

ص: 338

مطلب را نپذيرفتيم بسياري از معاملات روزمره نسبت به آلات مشتركه باطل و حرام خواهد بود، زيرا ممكن است كه برخي از مردم از آن سوء استفاده نمايند؛ مثلاً كسي كه چاقو مي خرد يا راديو مي خرد ممكن است كسي از آن سوء استفاده نموده و در راه فساد استفاده كند، ولي هيچ كس چنين معامله اي را حرام و باطل نكرده است، بلكه تنها فروش آنها را به قصد فساد، باطل مي دانند.

حكم تزيين قبور اولياي الهي و روشن كردن چراغ

وهابيون همان گونه كه اموري مانند: ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي، نماز و دعا خواندن و زيارت قبور را حرام مي دانند، روشن كردن چراغ و تزيين قبور را هم به طور مطلق حرام مي دانند؛ اگر چه براي قبر يكي از اولياي الهي _ مثل پيامبر (صلي الله عليه وآله)و امام _ باشد. ولي بقيه مسلمين اين عمل را جايز مي شمارند و بر آن به ادله اي استدلال كرده اند كه يكي از آنها قياس به تنقيح مناط قطعي است، زيرا همان گونه كه زينت كعبه جايز و راجح است و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله)، صحابه، تابعين و مسلمين در طول تاريخ نيز اين بوده كه براي تعظيم و تكريم آن و ترغيب مردم بدان زينت مي كردند و در آن هيچ اشكالي نمي ديدند، به همان ملاك، تزيين كردن قبور اولياي الهي و روشن كردن چراغ در جوار آنها اشكالي ندارد.

دليل وهابيون بر حرمت

نسايي به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا لعنت كند زناني كه به زيارت قبور مي آيند و كساني كه قبور را مساجد قرار داده و بر آن چراغ ها روشن مي كنند.» (1) .

جواب:

اين حديث از حيث سند و دلالت اشكال داشته و هيچ دلالتي بر حرمت روشن


1- سنن نسايي، ج 4، ص 95 و مستدرك حاكم، ج 1، ص 530، رقم حديث 1384.

ص: 339

كردن چراغ بر سر قبور اولياي الهي ندارد، زيرا:

الف _ سند حديث:

محدّث وهابي، ناصر الدين الباني بعد از نقل حديث ابن عباس مي گويد:

«اين حديث را ابوداود و ديگران نقل كرده اند، ولي از حيث سند ضعيف است. اگرچه كثيري از سلفيون به آن تمسك كرده اند، ولي بايد حقّ گفته شود و متابعت گردد. و

از جمله كساني كه اين حديث را تضعيف كرده، مسلم است. او در كتاب التفصيل مي گويد: «اين حديث ثابت نيست و مردم از حديث ابوصالح باذام كه در سند اوست پرهيز نموده اند و آن كس كه راوي از ابن عباس است، ثابت نشده است كه از او حديث

شنيده باشد.»

آن گاه مي گويد: ضعف اين حديث را در كتاب الاحاديث الضعيفة و الموضوعة و اثرها السييء في الامّة ثابت نموده ام.

سپس مي گويد: كسي به احاديث ابوصالح باذام احتجاج نكرده و نزد جمهور

ائمه ضعيف است و كسي او را توثيق نكرده، مگر عجلي كه معروف به تساهل در توثيق است؛ همانند ابن حبّان. و حديث طريق ديگري هم ندارد تا بتواند اين طريق را

تقويت كند.» (1) .

ب _ دلالت:

1 _ اين حديث بر قبور غير انبيا و اوليا حمل مي شود، زيرا قبور آنان را بايد با وجوه مختلف تعظيم نمود كه از جلمه آنها روشن نمودن چراغ است.

2 _ حديث بر موردي حمل مي شود كه منفعت بر آن مترتب نگردد، زيرا

تضييع مال است، ولي چراغ روشن كردن بر بالاي قبر براي زيارت صاحب آن قبر،

قرائت قرآن، دعا، خواندن نماز و نفع هاي ديگري كه مي تواند زائر در آن جا ببرد، در اين موارد نه تنها حرام و مكروه نيست، بلكه رجحان نيز دارد، زيرا از مصاديق تعاون بر برّ و


1- تحذير المساجد من اتخاذ القبور مساجد، الباني، ص 43 و 44.

ص: 340

تقوا است.

عزيزي در شرح حديث مي گويد: «مورد حديث در جايي است كه زنده ها از چراغ ها نفع نبرند، ولي اگر نفعي بر آن مترتب شود اشكالي ندارد.» (1) .

سندي نيز در شرح سنن نسايي مي گويد: «نهي از روشن كردن چراغ به اين جهت است كه تضييع مال بدون منفعت است و مفاد آن اين است: در صورتي كه بر آن نفعي مترتب شود از مورد نهي خارج است.» (2) .

شيخ علي ناصف مي گويد: «روشن كردن چراغ بر سر قبور جايز نيست، زيرا ضايع كردن مال است، مگر در صورتي كه يكي از زنده ها بر سر آن قبور باشد كه در اين صورت روشن كردن چراغ اشكالي ندارد.» (3) .

3 _ حديث دلالت بر حرمت ندارد، بلكه ممكن است كه بر كراهت حمل گردد.

4 _ سيره مسلمين در طول تاريخ اسلام بر اين بوده كه بر سر قبورشان؛ خصوصاً در صورتي كه شخصيتي بزرگ و از اولياي الهي است، چراغ روشن مي نمودند.

خطيب بغدادي به سند خود از شيخي از اهل فلسطين نقل مي كند: در پايين ديوار قسطنطنيه ساختمان روشني را مشاهده نمودم، درباره آن سؤال كردم. گفتند: اين قبر ابي ايوب انصاري، صحابي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است، كنار قبر او آمدم، قبرش را در آن ساختمان ديدم در حالي كه قنديل و لوستري با زنجير از سقف آن آويزان بود. (4) .

ابن الجوزي مي گويد: «يكي از حوادث سال 386ه_ اين است كه اهل بصره ادعا كردند كه به قبري قديمي دست رسي پيدا كردند كه قبر معلوم شد زبير بن عوام است. آن گاه قنديل، ابزار، حصير و غيره آوردند وافرادي را نيز به عنوان حافظ و خدمت كار بر آن گمارده و زمين هايي بر آن وقف نمودند.» (5) .


1- شرح جامع الصغير، ج 3، ص 198.
2- سنن نسايي، ج 4، ص 95.
3- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381.
4- تاريخ بغداد، ج 1، ص 154.
5- المنتظم، ج 14، ص 383.

ص: 341

صفدي درباره قبر امام كاظم (عليه السلام) مي گويد: «قبر او در آن جا مشهور است، مردم به زيارتش مي آيند. مشهدي بزرگ بر آن قبر است و در آن مشهد قنديل ها و لوسترهايي از طلا و نقره موجود است. انواع ابزارها و فرش ها بدون حدّ و حصر وجود دارد.» (1) .

5 _ حديث ابن عباس معارض دارد، زيرا ترمذي نيز از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شبان گاه وارد بر قبري شد، در حالي كه شخصي براي او چراغ روشن كرده بود. (2).


1- وفيات الاعيان، ج 5، ص 310.
2- الجامع الصحيح، ج 3، ص 372، باب 62.

ص: 342

شفاعت

اشاره

يكي از اعتقادات عموم مسلمانان و معتقدان به اديان، مسئله شفاعت است. يعني روز قيامت اولياي الهي، در حقّ گروهي از گناه كاران شفاعت كرده و آنان را از عقاب جهنّم نجات مي دهند. ويا بنابر تفسير برخي از شفاعت، اولياي الهي با شفاعتشان از شخصي سبب ترفيع درجه او مي شوند. ليكن در اندازه و ويژگي هاي آن اختلاف است؛ يهود براي اولياي خود بدون هيچ قيد و شرطي حق شفاعت قايل است كه قرآن به طور آشكار آن را باطل مي داند. در ميان مسلمانان، وهابيان معتقدند كه تنها مي توان از خدا طلب شفاعت كرد و اگر كسي از خود شافعان شفاعت طلب كند مشرك است، ولي عموم مسلمانان قائلند اين حقّي را كه خداوند براي شافعان قرار داده، مي توان از آنان طلب نمود، ولي با اعتقاد به اين كه: اصل اين حقّ از آنِ خداست و اوليا بدون اذن او شفاعت نمي كنند. در اين مقاله به اين موضوع مي پردازيم.

اجماع امت

علماي اسلام بر مشروعيّت شفاعت و اين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)يكي از شفيعان روز قيامت است اجماع كرده اند، اگرچه در برخي از فروعِ شفاعت اختلاف نموده اند. اينك ديدگاه هاي بزرگان شيعه و سني را نقل مي كنيم:

1 _ ابومنصور ماتريدي (ت 333 ه_) در ذيل آيه شريفه " وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ

ص: 343

ارْتَضي " (1) مي گويد: اين آيه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد. (2) .

2 _ تاج الدين ابوبكر كلاباذي (ت 380 ه_) مي گويد: «علما اجماع دارند كه اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذكر كرده و روايات نيز بر آن توافق دارد، واجب است....» (3) .

3 _ شيخ مفيد (336 _ 413 ه_) مي فرمايد: «اماميه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در روز قيامت براي جماعتي از مرتكبان گناهان كبيره از امت خود، شفاعت مي كند. و نيز اميرالمؤمنين و امامان ديگر (عليهم السلام) براي صاحبان گناهان كبيره از شيعيان، شفاعت مي كنند. و خداوند بسياري از خطاكاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات مي دهد.» (4) .

4 _ شيخ طوسي (رحمه الله) (385 _ 460 ه_) مي گويد: «شفاعت نزد ما اماميه از آنِ

پيامبر (صلي الله عليه وآله)، بسياري از اصحابش، تمام امامان معصوم و بسياري از مؤمنان صالح

است.» (5) .

5 _ ابوحفص نسفي (ت 538 ه_) مي گويد: «شفاعت رسولان و خوبان از امّت اسلامي، در حق گنه كاران كبيره، به اخبار مستفيض، ثابت است.» (6) .

6 _ تفتازاني در شرح اين عبارت، رأي نسفي را بدون هيچ ترديدي تصديق كرده است. (7) .

7 _ قاضي عياض بن موسي (ت 544 ه_) مي گويد: «مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلا، و صريح آيات و اخبار نيز بر وقوع آن اذعان دارند. (8) .

8 _ قاضي بيضاوي در تفسير آيه شريفه " وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً


1- انبياء 4 آيه 28.
2- تأويلات اهل السنة، 148.
3- التعرّف لمذهب أهل التصوّف، ص 54 _ 55.
4- اوائل المقالات، ص 15.
5- التبيان، ج 1، ص 213 _ 214.
6- العقائد النسفية، ص 148.
7- همان.
8- نووي، شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 35.

ص: 344

وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ " مي گويد: «برخي، اين آيه را دليلِ نفي شفاعت از گناه كاران كبيره دانسته اند، ولي بايد دانست كه آيه مخصوص كافران است، زيرا آيات و روايات فراواني دلالت بر تحقق شفاعت در امّت دارد.» (1) .

9 _ فتّال نيشابوري مي گويد: «ميان مسلمانان اختلافي نيست كه شفاعت امري است ثابت و مقتضاي آن اسقاط ضررها و عقوبات است.» (2).

10 _ ابن تيميه حرّاني (ت728ه_) مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روز قيامت سه نوع شفاعت دارد... نوع سوّم درباره كساني است كه مستحقّ آتش جهنم اند.» (3) .

11 _ نظام الدين قوشجي (ت879ه_) مي گويد: «مسلمانان بر ثبوت شفاعت،

به جهت قول خداوند متعال " عَسَي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً " (4) اتفاق نظر

دارند.» (5) .

12 _ شعراني حنفي مي گويد: «همانامحمّد (صلي الله عليه وآله) اوّلين شفاعت كننده روز قيامت است....» (6) .

13 _ علامه مجلسي (ت1110ه_) مي فرمايد: «در مورد شفاعت، بين مسلمانان اختلافي نيست كه از ضروريات دين اسلام است؛ به اين معنا كه رسول در روز قيامت براي امّت خود، بلكه امّت هاي پيشين شفاعت مي كند...» (7) .

14 _ محمّد بن عبدالوهاب (1115 _ 1206ه_) مي گويد: «شفاعت براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و سائر انبيا و ملائكه و اوليا و كودكان، از جمله اموري است كه مطابق روايات وارده، ثابت است....» (8) .


1- انوار التنزيل، ج 1، ص 152.
2- روضة الواعظين، ص 406.
3- مجموعة الرسائل الكبري، ج 1، ص 403.
4- اسرا 17 آيه 79.
5- شرح تجريد، ص 501.
6- اليواقيت والجواهر، ج2، ص170.
7- بحارالانوار، ج8، ص 29.
8- الهدية السنية، ص 42.

ص: 345

شفاعت در قرآن كريم

آيات مربوط به شفاعت را مي توان بر چند دسته تقسيم نمود:

1 _ آياتي كه شفاعت را نفي مي كنند:

" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمْ الظَّالِمُونَ "؛(1) «اي اهل ايمان از آنچه روزي شما كرديم، انفاق كنيد پيش از آن كه روزي بيايد كه نه خريد [و فروشي] هست و نه دوستي و شفاعتي به كار آيد و كافران در آن روز درمي يابند كه به خود ستم كردند».

ولي آيات ديگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد. پس آيه فوق شفاعت بدون اذن را نفي مي كند.

2 _ ابطال عقيده يهود در شفاعت:

" يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ - وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ " (2) ؛ «اي بني اسرائيل ياد كنيد نعمت هايي را كه به شما عطاكردم و شما را بر عالميان برتري دادم. و دوري كنيد از روزي كه در آن، كسي به جاي ديگري مجازات نشود و هيچ شفاعت از كسي پذيرفته نشود و عوض قبول نكنند و ياري نشنوند».

قرآن اعتقاد به يك نوع شفاعت باطل را كه در يهود بوده، ردّ مي كند، شفاعتي كه هيچ گونه شرطي در شفيع يا كسي كه شفاعت شده قرار نمي دهد و هيچ نوع ارتباطي با اذن خداوند ندارد.

3 _ نفي شفاعت از كافران

" وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ - حَتَّي أَتَانَا الْيَقِينُ - فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ " (3) ؛ «و روز جزا را تكذيب مي كرديم تا آن كه [با مرگ] يقين به قيامت پيدا كرديم پس در آن روز شفاعت شفيعان سودي به آنان نرساند».


1- بقره 2 آيه 254.
2- همان، آيه 47 _ 48.
3- مدثر 74 آيه 46 _ 48.

ص: 346

4 _ نفي صلاحيت شفاعت از بت ها:

" وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا

عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَوَاتِ وَلاَ فِي الاَْرْضِ سُبْحَانَهُ

وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ " (1) ؛ « [اين مردم نادان] به جاي خدا چيزهايي را مي پرستند كه به

آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند،

به اينان بگو شما به بهانه شفاعت بت ها مي خواهيد به خدا چيزي كه در همه آسمان ها

و زمين علم به آن ندارد، ياد دهيد؟! خدا از آنچه شريك او قرار مي دهيد برتر و

منزّه است».

5 _ اختصاص شفاعت به خداوند:

" قُلْ للهِِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ " (2) ؛ «بگو [اي پيامبر!] شفاعت تنها از آن خداست كه مالك زمين و آسمان هاست و پس از مرگ، بازگشت همه شما به سوي اوست».

6 _ شفاعت مشروط براي غير خدا:

" مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ "(3) ؛ «هيچ شفيعي جز به اجازه او نخواهد بود». " وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ... " (4) ؛ «و نفع نمي دهد شفاعت نزد خدا مگر براي كسي كه خداوند براي او اذن دهد».

مقتضاي جمع بين آيات اين است: _ از آن جا كه طبق عقيده توحيد افعالي، و اين كه مؤثري بالاصاله در عالم به جز خدا نيست، و هر تأثيري به اذن و اراده اوست _ برخي از آيات شفاعت را منحصراً براي خدا قرار داده است، ولي منافات ندارد كه اين حقّ اختصاصي خود را به كسي بدهد، تا با اجازه او، اِعمال كند. همان گونه كه به پيامبر و اولياي خود چنين اجازه اي داده است.


1- يونس 10 آيه 18.
2- زمر 39 آيه 44.
3- يونس 10 آيه 3.
4- سبأ 34 آيه 23.

ص: 347

ضرورت شفاعت

با چند عامل مي توان شفاعت را از جمله ضروريات جامعه بشري به حساب آورد:

1 _ ابتلاي مردم به گناه:

برخي مي گويند: تنها نجات دهنده انسان در روز قيامت، عمل صالح است، همان گونه كه در قرآن آمده است: " وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي "(1) ؛ «و امّا كسي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده براي او پاداش نيكي است».

هرچند رسيدن به جزا و سعادت وابستگي زيادي بر عمل دارد، ولي از آيات ديگر آشكارا استفاده مي شود كه عمل به تنهايي باعث نجات بشر نخواهد بود، مگر اين كه با رحمت گسترده الهي ضميمه گردد. (2) .

2 _ گستره رحمت الهي

" رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً... " (3) ؛ «پروردگارا رحمت و علمت را بر هر چيزي گسترش دادي».

" فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَة وَاسِعَة " (4) ؛ «پس اگر اي پيامبر تو را تكذيب كنند بگو خداي شما داراي رحمت بي منتهاست». مي دانيم كه شفاعت از مصاديق رحمت الهي است.

3 _ نجات، اصل اوّلي در انسان:

تجربه و برهان عقلي نشان مي دهد كه اصل اوّلي در انسان، سلامت از هرگونه عذاب دنيوي و اخروي است و لذا توقف در برزخ، و نيز مراحل مختلف در روز قيامت و


1- كهف 18 آيه 88.
2- نحل 16 آيه 61؛ فاطر 35 آيه 45.
3- غافر 40 آيه 7.
4- انعام 6 آيه 147.

ص: 348

ورود در جهنّم _ در مدّتي محدود _ همه براي آن است كه انسان پاك شده و به جوهر اصلي خود بازگردد، و شفاعت نيز در همين راستاست.

اثر شفاعت

درباره نتيجه و اثر شفاعت دو نظر وجود دارد 1 _ شفاعت بمعناي از بين رفتن گناهان و عقاب است. 2 _ شفاعت يعني زيادي ثواب و ترفيع درجات. بيشتر مسلمانان معتقد به قول اوّل اند. ولي معتزله قول دوّم را پذيرفته اند و حقّ با قول اول است، به چند دليل:

1 _ اصل اعتقاد به شفاعت، در بين يهود و بت پرستان قبل از اسلام رايج بوده است و اسلام، بعد از آن كه خرافات آن را پيراست، در جامعه اسلامي مطرح ساخت. و كساني كه از ديدگاه هاي يهود و بت پرستانِ قبل از اسلام، در امر شفاعت اطلاع دارند، مي دانند شفاعتي را كه آنان براي انبياء و پدرانشان معتقد بودند، در سقوط گناهان و غفران آنها بوده است. و تنها اشكال مهم شان آن بود كه حقّ شفاعت را بدون هيچ شرطي براي آنان قائل بودند، ولي اسلام با پذيرش اصل اعتقاد به شفاعت آن را مشروط به اذن خداوند نمود، آن جا كه مي فرمايد: " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ " (1) ؛ «كيست كه نزد خدا شفاعت كند مگر به اذن او». " وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي " (2) «و شفاعت نمي كنند شفاعت كنندگان مگر در حق كسي كه مورد رضايت پروردگار است».

2 _ روايات شيعه و اهل سنت دلالت بر عموميت شفاعت دارد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)فرمود: «ادّخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي» (3) ؛ شفاعتم را براي صاحبان گناهان كبيره امتم، ذخيره كرده ام.

3 _ برخي از آيات تصريح مي كند كه خداوند حتّي بدون توبه، از گناهان عفو مي كند، كه اين با شفاعت به معناي اسقاط گناهان سازگاري دارد. خداوند متعال


1- بقره 2 آيه 255.
2- انبياء 21 آيه 28.
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1441.

ص: 349

مي فرمايد: " هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنْ السَّيِّئَاتِ "؛ (1) «او كسي است كه توبه را از بندگان خود مي پذيرد و گناهان را عفو مي نمايد».

درخواست شفاعت از شفاعت كنندگان

همانگونه كه اشاره شد برخي از گناه كاران به واسطه شفاعت مورد عفو و بخشش الهي قرار خواهند گرفت، قرآن كريم و سنت نيز بر اين مطلب تصريح نموده است.

قرآن كريم با مسلّم گرفتن اصل شفاعت، يادآور مي شود كه شفاعت تنها به اذن الهي انجام مي پذيرد: " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ "؛ كيست كه در پيشگاه الهي به شفاعت برخيزد مگر به فرمان او. و نيز مي فرمايد: " مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ "؛ هيچ شفيعي جز با اجازه او نخواهد بود. و از طرفي ديگر به ابطال عقيده بت پرستان و مشركان در اين مورد پرداخته است زيرا آنان براي شفاعت هيچ گونه شرط و قيدي مانند اذن خدا قائل نيستند. قرآن كريم در ردّ اين عقيده مي فرمايد: " وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَوَاتِ وَلاَ فِي الاَْرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ " (2) ؛ « [اين مردم نادان] به جاي خدا چيزهايي را مي پرستند كه به آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند، به اينان بگو شما به بهانه شفاعت بت ها، مي خواهيد به خدا چيزي كه در همه آسمان ها و زمين علم به آن ندارد ياد دهيد؟ خدا از آنچه شريك او قرار مي دهيد برتر و منزّه است».

بنابراين با استدلال به آياتي كه شفاعت خواهي مشركان از بت ها را مردود مي شمارد، براي نادرست بودن اصل شفاعت در اسلام، مغالطه اي آشكار است؛ چرا كه در شفاعت اسلامي، نه اعتقاد به الوهيت شافعان مطرح است و نه بي قيد و شرط بودن شفاعت آنان.

قرآن كريم از فرشتگان به عنوان شفاعت كنندگاني ياد كرده است كه جز درباره


1- شوري 42 آيه 25.
2- يونس 10 آيه 18.

ص: 350

كساني كه خداوند رضايت مي دهد شفاعت نخواهند كرد: " بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ - لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ - يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي "؛ (1) «بلكه آنان بندگان مقرّب خدا هستند كه هرگز پيش از امر خدا كاري نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان اوست،... از احدي، جز آن كه خدا از او راضي است، شفاعت نكنند».

پس هرگاه اصل شفاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگران در قيامت مورد تأييد است، درخواست آن از سوي مؤمنان نيز امري مشروع خواهد بود. همان گونه كه درخواست دعا از ديگران امري مشروع است.

وهابيان و درخواست شفاعت از شفيعان

وهابيان اصل شفاعت را قبول دارند، ولي در پاره اي از احكام و ويژگي هاي آن ديدگاه هايي خاص دارند كه موجب شده تا عقيده مسلمانان ديگر را در مورد شفاعت شرك آلود بدانند. مهم ترين مسئله مورد اختلاف درباره شفاعت، به درخواست شفاعت از شافعان بازمي گردد. درخواست شفاعت از شافعان _ چه در حال حيات آنها و چه پس از مرگ آنان _ از نظر مسلمانان امري جايز و مشروع است، ولي به اعتقاد وهابيان امري نامشروع بلكه شرك آلود است. آنان شفاعت را تنها در صورتي صحيح مي دانند كه انسان مستقيماً از خداوند بخواهد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر كساني كه مأذون در شفاعت مي باشند، در حقّ انسان شفاعت كنند:

ابن تيميه مي گويد: «اگر كسي بگويد: از پيامبر به جهت نزديكي به خدا مي خواهم تا شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاي مشركان است.» (2).

محمّد بن عبدالوهاب مي گويد: «طلب شفاعت تنها بايد از خدا باشد نه شافعان؛ يعني بايد گفت: بارخدايا محمّد را در حقّ ما در روز قيامت شفيع گردان....»(3) .

دلايل وهابيان

وهابيان براي اثبات مدعاي خود به ادله اي تمسك كرده اند:

1 _ طلب شفاعت از شفيع به منزله خواندن غير است و اين شرك در عبادت است، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَدَاً "؛ (4) با خدا هيچ كس را نخوانيد.

پاسخ:

خواندن غير خدا به طور مطلق نه حرام است و نه مستلزم شرك، زيرا اگر انجام عملي توسط فردي مجاز و مشروع باشد، درخواست انجام آن از وي نيز مجاز و مشروع خواهد بود؛ هرگاه شفاعت كردن براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر شفيعان در قيامت، حقّ و مشروع است، طلب شفاعت از آنان نيز چنين خواهد بود. حقيقت شفاعت، دعاكردنِ شفيع براي مستحق شفاعت و درخواست بخشش او از جانب خداوند است. بنابراين، همان گونه كه انسان مي تواند از هر فرد مسلمان و مؤمني درخواست دعا كند _ كه اين مطلب مورد قبول وهابيان است _ طلب شفاعت از غير خدا هم جايز خواهد بود. ليكن در طلب شفاعت از ديگران، تنها از كساني مي توان طلب كرد كه شايستگي شفاعت را دارند؛ مانند پيامبران، مؤمنان صالح و فرشتگان.

ترمذي از انس بن مالك نقل كرده كه از پيامبر خواست تا در قيامت او را شفاعت كند. (5) .

فرزندان يعقوب نيز از پدر خواستند تا براي آمرزش آنان استغفار نمايد: " يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ " (6) ؛ « [برادران يوسف عرضه داشتند] اي پدر براي ما از خدا آمرزش طلب كن كه [درباره يوسف] خطاكرده ايم».

و نيز خداوند به جهت عفو و آمرزش گناهان مردم را دعوت مي كند كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله)

بخواهند تا براي آنان استغفار نمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ


1- انبيا 21 آيه 26 _ 28.
2- زيارة القبور، ص 156.
3- الهدية السنية، ص 42.
4- جن 72 آيه 18.
5- صحيح ترمذي، ج 4، ص 42، باب ما جاء في شأن الصراط.
6- يوسف 12 آيه 97.

ص: 352

وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً " (1) ؛ «و اگر كساني كه بر خود _ به گناه _ ستم

كردند، از كردار خود به خدا توبه كرده و به سوي تو آمدند كه بر آنها استغفار كني و از خدا آمرزش خواهي، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

اگر وهابيان طلب دعا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) را پس از وفات او شرك مي دانند در هر دو حالت شرك خواهد بود. گذشته از اين، مرگ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مربوط به جسم اوست، اما روح او زنده است و شنيدن درخواست دعا و شفاعت و اجابت آن مربوط به روح است نه بدن. در بحث حيات برزخي به تفصيل به اثبات حيات روحاني پرداخته شده است.

2 _ به گواهي قرآن كريم، خداوند مشركانِ عصر رسالت را به اين دليل كه از غير خدا طلب شفاعت مي كردند، مشرك دانسته است: " وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ " (2) ؛ «آنان به جاي خدا چيزهايي را مي پرستيدند كه به آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند».

پاسخ:

در اين كه مشركان عصر رسالت براي بت ها و معبودهاي خود مقام شفاعت قائل بودند، ترديدي نيست، ولي آنچه در اين آيه آمده اين است كه آنان هم بت ها را عبادت مي كردند و هم براي آنان مقام شفاعت قايل بودند، و اعتقاد به شفاعت همراه با عبادت آنها سبب مذمّت آنان شده است.

مشركان همچنين حقّ شفاعت بي قيد و شرطي براي موجوداتي قايل بودند كه خداوند چنين مقامي را به آنان نداده بود. و اين امور سبب مذمت و شرك آلود شدن اعتقاد و درخواست آنان شد ولي اگر اعتقاد به مقام شفاعت در حق كسي باشد كه خداوند براي آنها اين حقّ را قرار داده و به كار گرفتن آن را نيز به اذن خدا بداند و اين اعتقاد منجرّ به عبادت شفيع نشود، دليلي بر حرمت آن نيست.


1- نساء 4 آيه 64.
2- يونس 10 آيه 18.

ص: 353

3 _ قرآن كريم شفاعت را حقّ ويژه خداوند دانسته است: " قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعَاً " (1)؛ بگو شفاعت تنها از آنِ خداوند است. بنابراين بايد شفاعت را فقط از خداوند درخواست كرد.

پاسخ:

شفاعت از آن جهت كه نوعي تأثيرگذاري در سرنوشت بشر است، از مظاهر و جلوه هاي ربوبي خداوند است و بدين جهت اوّلا و بالذات به او اختصاص دارد، ولي اين مطلب با اعتقاد به حقّ شفاعت براي پيامبران و صالحان منافات ندارد، زيرا شفاعت آنان به صورت مستقل نيست، بلكه مستند به اذن و مشيّت الهي است. و اين مطلبي است كه از قرآن كريم به روشني به دست مي آيد؛ " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ " (2) ؛ «كيست كه در پيش گاه الهي به شفاعت برخيزد، مگر به فرمان او». و يا آيه: " مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ " (3) ؛ «هيچ شفيعي جز به اجازه او نخواهد بود».

4 _ طلب شفاعت اگرچه دعا محسوب مي شود، ولي خواستن آن از ميّت بي فايده است، زيرا او در عالم برزخ نمي شنود و حياتي ندارد.

پاسخ:

در بحث «حيات برزخي» به طور مبسوط، حيات در عالم برزخ را به اثبات رسانديم. و نيز از آياتي كه وهابيان با آنها بر عدم شنيدن مردگان در عالم برزخ استدلال مي كنند، جواب داديم.

بررسي دلائل منكران

شفاعت محرك معصيت است

در نظر عده اي، اعتقاد به شفاعت موجب جرأت بر گناه در افراد شده و روح سركشي را در گناه كاران و مجرمان زنده مي كند، لذا اعتقاد به آن، با روح شريعت اسلامي


1- زمر 39 آيه 44.
2- بقره 2 آيه 255.
3- يونس 10 آيه 3.

ص: 354

و ساير شرايع سازگاري ندارد!

پاسخ:

الف _ اگر چنين باشد، «توبه» كه بخشايش گناهان را در پي دارد، نيز مايه تشويق به انجام دوباره گناه خواهد بود. درحالي كه توبه يكي از باورهاي اصيل اسلامي و مورد اتفاق مسلمانان است.

ب _ وعده شفاعت در صورتي مستلزم تمرّد و عصيان گري است كه شامل همه مجرمان با تمام صفات و ويژگي ها شود و نسبت به تمام انواع عقاب و تمام اوقات آن جاري باشد...، ولي اگر اين امور مبهم و نامعيّن شد كه وعده شفاعت در مورد چه گناهاني و كدام گناه كار و در چه وقتي از قيامت است، هيچ كس نمي داند كه آيا مشمول شفاعت مي شود يا خير؟ و لذا موجب تشويق بر انجام معاصي نخواهد شد.» (1) .

ج _ با اندكي انديشه در آيات قرآن و گفتار پيشوايان معصوم (عليهم السلام) روشن مي شود كه خداوند شرايط ويژه اي براي شفاعت قرار داده است. خداوند مي فرمايد: " يَوْمَئِذ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلا " (2) ؛ «در آن روز (قيامت) شفاعت هيچ كس سودي نمي بخشد، جز كسي كه خداوند رحمان به او اجازه داده و به گفتار او راضي است».

هم چنين فرموده است: " مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلاَ شَفِيع يُطَاعُ " (3) ؛ «براي ستمكاران نه دوستي وجود دارد و نه شفاعت كننده اي كه شفاعتش پذيرفته شود».

در روايتي از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إنَّ شَفاعَتَنا لن تنال مُستَخِفّاً بالصّلاة» (4) ؛ همانا شفاعت ما اهل بيت (عليهم السلام) به كسي كه نماز را سبك بشمارد، نخواهد رسيد.

روشن است كه چنين شرايطي نه تنها سبب تشويق به انجام گناه نمي شود، بلكه انسان را براي دست يابي به طاعات به تلاش وا مي دارد و از شفاعت پيامبران و اولياي الهي


1- الميزان، ج 1، ص 165.
2- طه 20 آيه 101.
3- غافر 40 آيه 18.
4- بحارالانوار، ج 82، ص 235.

ص: 355

برخوردار مي سازد.

د _ شفاعت نه تنها تشويق كننده گناه نيست، بلكه باعث اميدواري گناه كار به آينده خود مي گردد و به اين باور مي رسد كه مي تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد. كردار گذشته او سرنوشتي شوم و تغييرناپذير براي وي پديد نياورده است و مي تواند با ياري اولياي الهي و تصميم راسخ بر فرمانبرداري از خداوند، ضمن تغيير سرنوشت خود، آينده اي روشن را براي خود رقم بزند. بدين ترتيب، اعتقاد به شفاعت نه تنها مايه گستاخي نيست، بلكه باعث مي شود گروهي به اين اميد كه راه بازگشت به سوي خداوند براي آنان باز است، به ياري اولياي خدا، آمرزش را بجويند، و با كنارنهادن سركشي، به سوي حقّ بازگردند.

شفاعت واسطه گري است

پاسخ:

طبق نظر برخي شفاعت نوعي پارتي بازي و واسطه گري است كه موجب ضايع شدن حقّ عدّه اي، و سبب لوث شدن قانون است.

شفاعت، كمك اولياي الهي به افرادي است كه در عين گنه كار بودن، پيوند ايماني و معنوي خويش را با خداوند و اولياي الهي نگسسته اند. شفاعت واقعي براي كساني است كه نيروي جهش به سوي كمال وپاكي در روح و روان آنان باشد. و نورانيت شافعان، وجود تاريك كساني را كه از هيچ گونه ويژگي مثبتي برخوردار نيستند، روشن نخواهد كرد.

بنابراين، شفاعت هاي رايج ميان مردم (پارتي بازي) با شفاعت در منطق اسلام، تفاوت هاي زياد دارد، از آن جمله:

1 _ در واسطه گري هاي دنيوي فرد گنه كار، شفيع را برمي انگيزاند تا با سرپرست فلان بخش تماس بگيرد و به دليل نفوذي كه در دستگاه او دارد، وي را وادار كند از تقصير گنه كار درگذرد و از اجراي قانون در حقّ او چشم بپوشد. در شفاعت اسلامي، كار دست خدا است و اوست كه شفيع را برمي انگيزاند. خداوند به دليل كمال و جايگاه شفيع، به او حق شفاعت مي بخشد و رحمت و بخشايش خود را از گذرگاه وي، شامل

ص: 356

حال بندگان مي سازد.

2 _ در شفاعت، شفيع از مقام ربوبي تأثير مي پذيرد، ولي در واسطه گري هاي باطل، قدرت برتر سخنان شفيع است و اوست كه به خواسته هاي خلاف كار، تن در مي دهد. به ديگر سخن، در شفاعت هاي عرفي و دنيوي، شفاعت كننده، مولا و حاكم را برخلاف اراده، به انجام كاري وادار مي كند، ولي در شفاعت الهي، در علم و اراده خداوند هيچ گونه دگرگوني پديد نمي آيد، بلكه تنها مراد و خواسته دگرگون مي شود... (1) .

3 _ جوهر اصلي شفاعت هاي دنيوي، تبعيض در قانون است. بدين ترتيب كه نفوذ شفيع بر اراده قانون گذار يا مجريان قانون چيره مي شود و قدرت قانون تنها در برخورد با ناتوانان، نمود مي يابد. اين درحالي است كه در شفاعت اخروي هيچ كس قدرت خود را بر خدا تحميل نمي كند و نمي تواند از اجراي قانون، جلوگيري كند. در حقيقت شفاعت، رحمت گسترده و بخشايش بي پايان خداي مهربان است كه بهوسيله آن، كساني را كه شايسته اند، پاك مي كند. به همين دليل گروهي كه از شفاعت محروم شده اند، سزاوار برخورداري از بخشايش و رحمت گسترده الهي نيستند. وگرنه در قانون خدا تبعيض وجود ندارد.

4 _ شفاعت شونده بايد داراي شرايطي باشد از آن جمله:

الف _ خدا از او راضي باشد و او هم نسبت به خدا بيم ناك باشد " وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ". (2) .

ب _ نزد خدا، پيماني داشته باشد. مثلا به خدا ايمان داشته باشد، به يگانگي او اقرار كند، نبوت و ولايت را تصديق كند و داراي كردار شايسته باشد: " لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنْ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْداً ". (3) .

ج _ ستمكار نباشد: " مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلاَ شَفِيع يُطَاعُ ". (4) .


1- الميزان، ج 1، ذيل آيه 48 بقره 2.
2- انبياء 21 آيه 28.
3- مريم 19 آيه 87.
4- مؤمن 40 آيه 18.

ص: 357

د _ نماز را سبك نشمارد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إنّ شفاعَتَنا لا تَنَالُ مُستَخَفّاً

بِالصَلوة». (1) .

ماهيت شفاعت، نه تشويق به گناه است و نه چراغ سبز براي گناه كار. هم چنين عامل عقب افتادگي و يا واسطه گري نيست، بلكه مسئله مهم تربيتي است كه پي آمدهاي سازنده اي دارد. كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 _ اميدآفريني:

غالباً چيرگي هواي نفس بر انسان سبب ارتكاب گناهان بزرگي مي شود و به دنبال آن روح يأس حاكم مي شود و اين نا اميدي، آنها را به آلودگي بيشتر در گناهان مي كشاند. در مقابل، اميد به شفاعتِ اولياي الهي به عنوان يك عامل بازدارنده به آن ها نويد مي دهد كه اگر خود را اصلاح كنند، ممكن است گذشته آن ها از طريق شفاعت نيكان و پاكان جبران گردد.

2 _ برقراري پيوند معنوي با اولياي الهي:

مسلماً كسي كه اميد به شفاعت دارد، مي كوشد به نوعي اين رابطه را برقرار سازد و كاري كه موجب رضاي آن ها است، انجام دهد و پيوندهاي محبت و دوستي را نگسلد.

3 _ تلاش براي به دست آوردن شرايط شفاعت:

اميدواران شفاعت بايد در اعمال گذشته خويش تجديدنظر كنند و نسبت به آينده تصميمات بهتري بگيرند، زيرا شفاعت بدون زمينه مناسب انجام نمي گيرد. حاصل آن كه، شفاعت نوعي تفضّل است كه از يك سو به خاطر زمينه هاي مناسبِ «شفاعت شونده» و از سوي ديگر به خاطر آبرو و احترام و اعمال صالح «شفاعت كننده» است.

چه نيازي به شفيع داريم؟

گاهي سؤال مي شود كه چرا خداوند به طور مستقيم، گناهان بندگان را نمي بخشد و چه نيازي به وجود واسطه و شفيع است؟


1- بحارالانوار، ج 11، ص 105.

ص: 358

پاسخ:

1 _ خداوند متعال، جهان آفرينش را به بهترين وجه آفريده است: " الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ " (1) ؛ «آن خدايي كه هر چيز را به بهترين صورت آفريده است».

جهان بر اساس نظام علّت و معلولي و اسباب و مسبّبات، براي هدايت و رشد و تكامل انسان ها آفريده شده است و نيازمندي هاي طبيعي بشر بهوسيله عوامل و اسباب عادي، برآورده مي گردد.

فيوضات معنوي خداوند همانند هدايت، مغفرت و آمرزش نيز بر اساس نظامي خاص بر انسان ها نازل مي شود، و اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اين امور بهوسيله اسباب و علت هاي معين به انسان ها برسد. بنابراين، همان گونه كه در عالم مادّه نمي توان پرسيد: چرا خداوند متعال زمين را بهوسيله خورشيد نوراني كرده و خود بيواسطه به چنين كاري دست نزده است، در عالم معنا نيز نمي توان گفت: چرا خداوند به واسطه اولياي الهي، مغفرت خويش را شامل حال بندگان نموده است؟

شهيد مطهري (رحمه الله) مي فرمايد: «فعل خدا، داراي نظام است. اگر كسي بخواهد به نظام آفرينش، اعتنا نداشته باشد، گمراه است. به همين جهت است كه خداي متعال، گناه كاران را ارشاد فرموده است كه در خانه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) بروند و علاوه بر اين كه خود طلب مغفرت كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براي ايشان، طلب مغفرت كند. قرآن كريم مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً " (2) ؛ «و اگر ايشان هنگامي كه (با ارتكاب گناه) به خود ستم كردند، نزد تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر هم براي ايشان طلب مغفرت مي كرد، خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند.» (3) .

2 _ حكمت ديگرِ «شفاعت» اين است كه مشيّت الهي اين است كه با اعطاي منزلت شفاعت به پيامبران و اولياي الهي، آنان را تكريم كند. پذيرش دعا و درخواست اوليا


1- سجده 32 آيه 7.
2- نساء 4 آيه 64.
3- مجموعه آثار، ج 1، ص 264.

ص: 359

گونه اي تكريم و احترام به آنان است. اولياي خدا، نيكوكاران، فرشتگان آسمان ها، و حاملان عرش كه همه روزگار را به فرمانبرداري خدا گذرانده و از مدار عبوديّت الهي، گام بيرون ننهاده اند، شايسته تكريم هستند و چه احترامي بالاتر و برتر از اين كه دعاي آنان درباره بندگان شايسته رحمت و مغفرت الهي، مستجاب شود.

شفاعت عامل دگرگوني در علم و اراده الهي

رشيدرضا مي گويد: «حكم پروردگار عين عدل است و بر اساس مصلحت الهي شكل گرفته است. از طرفي، شفاعت در عرف مردم به اين معناست كه شفيع و واسطه، مانع اجراي حكم واقعي در مورد متخلف و مجرم مي شود. اگر حكم دوم كه در سايه شفاعتِ واسطه به دست آمده، مطابق عدل است و حكم نخست مخالف آن، پس دو حالت پيش مي آيد:

1 _ بايد خدا را غيرعادل دانست، كه قطعاً باطل است.

2 _ بگوييم خداوند عادل است، ولي علم و آگاهيش نارسا بوده است، كه اينك از رهگذر يادآور شدن شفيع، تغيير پيدا كرده است. در نتيجه حكم جديد عادلانه است. اين فرض نيز باطل است، زيرا علم خدا عين ذات اوست و تغيير و دگرگوني در او راه ندارد.

فرض مي كنيم حكم نخست، عين عدل بوده است و حكم دوم برخلاف آن و خداوند تنها به دليل علاقه به شفيع، حاضر شده است عدل را زير پا نهد و حكم جديد صادر كند. اين فرض نيز با عدالت الهي ناسازگار است. پس پذيرش شفاعت با چالش هاي فراوان روبروست و استدلال عقلي، مخالف آن است.» (1) .

پاسخ:

اين اشكال از آن جا پديد مي آيد كه نويسنده ميان تغيير در علم و اراده الهي و دگرگوني و تحول در موضوع و معلوم و مراد را در هم آميخته است. بايد دانست آن چه


1- المنار، ج 4، ص 307.

ص: 360

دگرگون شده، وضعيت مجرم و گنه كار است؛ يعني به گونه اي شده كه سزاوار رحمت الهي گشته است، درحالي كه پيش تر چنين نبود. پس در علم و اراده خداوند، هيچ گونه دگرگوني پديد نيامده است. بنابراين، دو اراده وجود دارد و خداوند مي داند كه اين شخص دگرگون خواهد شد و در پرتو اراده دوّمِ پروردگار قرار خواهد گرفت. پس علم و اراده الهي دگرگون نشده است، بلكه دو اراده گوناگون نسبت به دو موضوع متفاوت وجود دارد كه هيچ يك ناقض ديگري نيست، بلكه هردو عين عدل الهي است. بدين ترتيب، علم و اراده خدا دگرگون نمي شود، بلكه علم و اراده جديدي به موضوع نويني تعلّق مي گيرد. مثلا مي دانيم هنگام شب، تاريكي همه جا را فرامي گيرد و با توجه به اين علم، اراده مي كنيم تا از وسايل الكتريكي، مانند چراغ استفاده كنيم. سپس با طلوع آفتاب، چراغ را خاموش مي كنيم. در اين مثال، دو علم داريم؛ شب نور ندارد و روز نور دارد. ما نيز بر اساس اين دو علم، دو اراده و دو كار كرده ايم. شب هنگام چراغ را روشن و در روز، آن را خاموش مي كنيم. در اين مثال، علم و اراده دوم با علم و اراده نخست در تعارض نيست، بلكه با توجه به تفاوت موضوع، متناسب با آن شكل گرفته است.

درباره شفاعت نيز مي گوييم: خداوند از ازل مي دانست كه فلان انسان، حالت هاي گوناگوني خواهد داشت و بر اساس آن شرايط، اراده ويژه اي درباره او شكل مي گيرد. از اين رو، بر اساس تعدد حالت ها و تغيير موضوع، اراده هاي متفاوتي نيز تعلق گرفته است. پس در علم اول الهي و اراده او، خطا و تغييري پديد نيامده است بلكه هر علمي نسبت به موضوع خود درست است و هر اراده نسبت به موضوع خود، حكيمانه و بر اساس مصلحت است.

احكام (اذان)

حي علي خير العمل

اشاره

مسلمانان در اين كه در اذان و اقامه بعد از «حيّ علي الفلاح»، دوبار «حيّ علي

خير العمل» گفته شود، اختلاف دارند. اهل سنت قائل به عدم جواز آن در اذان و اقامه اند. برخي نيز آن را مكروه مي دانند، ولي اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيانشان، اين قسمت را جزء اذان و اقامه مي دانند، كه بدون آن اذان باطل است. از آن جا كه اذان و اقامه از موضوعاتي است كه مسلمين روزي چندين بار با آن سر وكار دارند، شايسته بررسي است.

فتواهاي علما اماميه

علماي شيعه اماميه به تبع ادله اي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) به آنها رسيده اتفاق نظر دارند كه «حيّ علي خير العمل» جزء اذان و اقامه است و بدون آن؛ يكي از فصول؛ ساقط شده و اذان و اقامه باطل است.

1 _ سيّد مرتضي در الانتصار مي گويد: «از جمله اموري كه مختص به اماميه است اين كه در اذان واقامه بعد از «حيّ علي الفلاح» «حيّ علي خير العمل» گفته شود، و

علت اين مسئله، اجماع شيعه اماميه است. و عامه روايت كرده اند كه مقاطعي از عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله)اين فصل جزء اذان و اقامه بوده، ولي ادعا مي كنند كه حكم آن نسخ و رفع

شده است. كسي كه ادعاي نسخ مي كند بايد بر آن دليل اقامه كند، كه چنين دليلي را هم

ص: 364

نخواهد يافت.» (1) .

2 _ علامه حلّي مي گويد: «اهل سنت همگي از گفتن حيّ علي خير العمل، منع كرده اند ولي اماميه بر استحباب آن به دليل تواتر نقل آن از ائمه (عليهم السلام)اتفاق نظر دارند.» (2) .

3 _ صاحب جواهر مي فرمايد: «بنا بر قول اشهر نزد ما از حيث فتوا _ ولو شهرت روايي عظيم نباشد تا ادعاي اجماع با آن ممكن باشد _ حيّ علي خير العمل جزء اذان است، بلكه در «مدارك» آورده است: جزئيّت مذهب اصحاب اماميه است كه در آن خلافي نيست. در تذكره و نهاية الاحكام به علماي اماميه نسبت داده شده. در ذكري به عموم اصحاب، نسبت داده شده است. در مسالك آمده كه طائفه اماميه و اصحاب در آن اختلاف ندارند. در ظاهر غنيه اين چنين است: اصحاب اجماع دارند در اين كه فصول اذان هجده فصل است نه بيشتر و نه كمتر: چهار مرتبه تكبير، شهادت به توحيد، شهادت به رسالت، سپس گفتن «حيّ علي الصلاة» و «حيّ علي الفلاح»، آن گاه «حيّ علي خير العمل» و سپس «تكبير» و بعد از آن «لا إله إلاّ الله» و هر كدام از اين فصول دو مرتبه ذكر مي شود...» (3) .

ادله جزئيت «حي علي خير العمل»

اشاره

براي جزئيّت اين فقره در اذان مي توان به ادلّه اي تمسك كرد:

اتفاق مسلمين بر اصل مشروعيت
اشاره

از امور مسلّمي كه در آن شكّي نيست، جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است؛ زيرا همانگونه كه در روايات شيعه اماميّه و زيديّه و اسماعيليّه به آن اشاره شده، اهل سنّت نيز آن را با طرق خود نقل كرده اند. و نيز از جماعت زيادي از صحابه نقل شده كه آنرا در اذان خود مي آوردند. هر چند برخي از اهل سنّت ادعا


1- الانتصار، مسأله 35.
2- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 42.
3- جواهر الكلام، ج 9، ص 81 و 82.

ص: 365

كرده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به بلال امر نمود تا از اذان حذف كرده و به جاي آن جمله «الصلاة خير من النوم» را قرار دهد. و به تعبير ديگر برخي قائلند كه اين فقره از اذان نسخ شده و به جاي آن فقره ديگري قرار گرفته است.

آنان در اينكه ناسخ كيست اختلاف دارند، برخي ناسخ را شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله)معرفي كرده اند كه به بلال دستور داد تا آن را حذف كرده و به جايش «الصلاة خير من النوم» قرار دهد، ولي برخي ديگر نسبت به شخص ناسخ سكوت اختيار كرده اند.

از برخي روايات استفاده مي شود كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بلال را امر نمود تا «حيّ علي خير العمل» را در اذان بياورد، و بلال نيز تا زمان وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اينگونه اذان مي گفت. (1) .

بررسي ادله اهل سنت بر عدم جزئيت
اشاره

عمده ادلّه اهل سنّت بر عدم جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان در سه نقطه خلاصه مي شود:

1 _ مصادر حديثي معتبر تأكيد بر ثبوت «حيّ علي خير العمل» ندارد، و «سنن الكبري» بيهقي، و«المصنف» ابن ابي شيبه از مصادر دست دوم است.

2 _ راويان احاديثي كه اشاره به جزئيّت كرده اند از ضعفا هستند، لذا رواياتشان از درجه اعتبار ساقط است.

3 _ از روايات استفاده مي شود كه برخي از صحابه در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را ذكر مي كرده اند، ولي نزد ما تنها عمل و قول پيامبر (صلي الله عليه وآله) حجّت است.

نقد ادله

نسبت به دليل اوّل مي گوييم:

اوّلا: اينكه در صحيحين ذكر نشده دليل بر عدم صحّت آن نيست؛ زيرا به اتّفاق اهل


1- وسائل الشيعه، ج5، ص416، الأذان بحيّ علي خير العمل، حافظ علوي، زيدي، ص91.

ص: 366

سنّت احاديث صحيح تنها در صحيحين نيست بلكه چه بسيار احاديث صحيح السندي كه

در صحيحين وجود ندارد، بلكه در كتب نه گانه آنها نيز نيامده است.

ثانياً: اگر اين فقره از اذان نسخ شده بود هرگز نبايد بر علي بن ابي طالب و اولاد او مخفي شده باشد؛ زيرا آنان كساني هستند كه مطابق حديث «ثقلين»، اقتداي به آنها سبب هدايت و در حديث «سفينه» كشتي نجات امّت از ضلالت و گمراهي معرفي شده اند.

ثالثاً: از مجموعه روايات استفاده مي شود كه «حيّ علي الصلاة» در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و حتّي مطابق برخي از روايات تا هنگام وفات آن حضرت در اذان گفته مي شده است.

و لذا اين خود شاهد بر آن است كه اين فقره از اذان سنتي ثابت در اذان به شمار مي آيد. و در صورت شك در نسخ حكم آن مي توانيم استصحاب جزئيت كرده وحكم به بقاء آن نماييم، زيرا نسخ دليل قطعي مي خواهد.

و نسبت به دليل دوّم مي گوييم:

اوّلا: بايد ملاحظه شود كه ميزان و ضابطه در جرح و تعديل راويان اين احاديث از جانب رجاليين چه بوده است، آيا به جهت مخالفت در مذهب است، يا جهت واقعي داشته است؟

ثانياً: بر فرض تسليم كه راويان اينگونه احاديث ضعيف باشند، ولي كثرت و تعدّد طرق اين احاديث، مي تواند آنها را به سرحدّ اعتبار برساند؛ زيرا مطابق اصطلاح حديثي كه نزد شيعه و اهل مورد قبول است احاديث مي توانند يكديگر را تقويت كنند. (1) از باب نمونه مشاهده مي كنيم كه اهل سنّت به حديث نبوي: «علي اليد ما اخذت حتّي تؤديه» (2) علي رغم ضعف سند آن عمل كرده اند. حديثي كه تنها مرجع آن سمرة بن جندب است.

ثالثاً: جماعت بسياري از علماي شيعه اماميّه و اسماعيليه و زيديه به طريق صحيح و حسن، جزئيّت «حيّ علي خير العمل» را در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند، جزئي كه هرگز در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسخ نشد. لذا مي توانيم روايات ضعيف در مصادر اهل سنّت را با


1- نصب الرايه، ج1، ص93.
2- مسند احمد، ج5، ص8، 12، 13....

ص: 367

طرق صحيح و حسني كه در مصادر شيعه وارد شده تأييد و تقويت نماييم. و اين مطلب با

اطلاع بر سياسي بودن حذف آن در مدرسه خلفا بر شما واضح تر مي گردد.

نسبت به اشكال سوّم مي گوييم:

اوّلا: اهل سنّت، به عمل صحابه توجّه خاصي داشته و آن را حجّت مي دانند، و در فتاواي خود آن را مرجع و مصدر حكم معرّفي كرده اند، گرچه ما براي عمل صحابه اعتباري در حدّ حجّيت موضوعي قائل نيستيم.

ثانياً: قبلا اشاره كرديم كه «حيّ علي خير العمل» در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و بلال در اذان قرائت مي كرده است، و تا هنگام وفات حضرت نيز نسخ نشده است، و لذا مي توان با استصحاب جزئيّت آن را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت داد.

اذان صحابه و اهل بيت

كسي كه مطالعه اي در كتب سيره و تاريخ و حديث داشته باشد پي به اسامي عده اي از صحابه و تابعين و تابعين تابعين و اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي برد كه همگي در اذان خود: «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده اند. گرچه از برخي روايات استفاده مي شود كه آنان در نماز صبح اين فقره را ذكر مي كردند، ولي از برخي روايات ديگر استفاده مي شود كه اين فقره شامل اذان براي همه نمازها بوده است. اينك به اسامي برخي از آنان به صورت فهرستوار اشاره مي كنيم:

1 _ بلال بن رباح حبشي (ت20ه_)

در «كنز العمال» آمده است: «بلال هميشه در اذان صبح «حيّ علي خير العمل» مي گفت.» (1) .

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «بهترين اعمال شما نماز است. آنگاه امر كرد بلال را تا در اذان «حيّ علي خير العمل» بگويد.» (2) .


1- كنز العمال، ج8، ص342، ح23174، مجمع الزوائد، ج1، ص330.
2- البحر الزخار، ج2، ص191، الشفاء، ج1، ص260.

ص: 368

2 _ علي بن ابي طالب (عليه السلام) (ت40ه_)

امام مؤيّد بالله زيدي در كتاب «شرح تجريد» به سند خود از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «بهترين اعمال شما نماز است. آنگاه بلال را امر فرمود تا در اذان «حيّ علي خير العمل» بگويد.» (1) .

3 _ ابورافع:

حافظ علوي زيدي به سند خود از ابي رافع نقل كرده كه هر گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اذان به «حيّ علي خير العمل» مي رسيد، «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» مي گفت. (2) .

4 _ عقيل بن ابي طالب:

همو به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند: عقيل بن ابي طالب تا زنده بود در اذان: «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (3) .

5 _ حسن بن علي بن ابي طالب (عليه السلام)

قاسم بن محمّد از بزرگان زيديه نقل مي كند: «... اتفاق است بر اين كه ابن عمر و حسن و حسين (عليهما السلام) و بلال و جماعتي از صحابه در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را مي گفتند.» (4) .

6 _ ابومحذوره (ت59ه_)

محمّد بن منصور در كتاب «الجامع» به سند صحيح از ابي محذورة يكي از مؤذنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مرا امر نمود تا در اذان: «حيّ علي خير العمل» بگويم. (5) .

7 _ حسين بن علي بن ابي طالب

قبلا به روايت آن اشاره شد. (6) .


1- جواهر الأخبار والآثار، ج2، ص191، الاعتصام بحبل الله المتين، ج1، ص209.
2- الأذان بحيّ علي خير العمل، ص28، الاعتصام، ج1، ص289.
3- همان، ص54.
4- الاعتصام بحبل الله المتين، ص307، الروض النضير، ج1، ص542.
5- ميزان الاعتدال، ج1، ص139، لسان الميزان، ج1، ص268، البحر الزخّار، ج2، ص192.
6- الاعتصام، ص307.

ص: 369

8 _ زيد بن ارقم:

شوكاني در «نيل الاوطار» از محبّ طبري در كتاب «إحكام الأحكام» نقل مي كند كه زيد بن ارقم در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده است. (1) .

9 _ عبدالله بن عباس:

حافظ علوي به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند كه دائماً علي بن ابي طالب و حسن و حسين و عقيل بن ابي طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنفيه تا زنده بوده اند در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده اند. (2) .

10 _ عبدالله بن عمر (ت73ه_)

محمّد بن سيرين درباره ابن عمر نقل مي كند كه او دائماً در اذان خود «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (3).

عبدالرزاق در «المصنف» به سند خود نقل كرده كه ابن عمر هر گاه در اذان خود به «حيّ علي الفلاح» مي رسيد بعد از آن «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (4) .

زيد بن محمّد از نافع نقل مي كند كه ابن عمر هرگاه اذان مي گفت در آن: «حيّ علي خير العمل» را نيز قرائت مي نمود. (5) .

درباره عبدالله بن عمر از طرق مختلف در مصادر اهل سنّت و زيديه اين مطلب به اثبات رسيده است.

11 _ جابر بن عبدالله:

حافظ علوي به سند خود از جابر بن عبدالله نقل كرده كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مؤذّن بعد از «حيّ علي الفلاح»، «حيّ علي خير العمل» مي گفته است، تا اينكه در عهد خلافت عمر بن خطاب، از طرف خليفه از آن نهي شد، به جهت آنكه مردم نسبت به


1- نيل الأوطار، ج2، ص44.
2- الاذان بحيّ علي خير العمل، ص54.
3- السنن الكبري، بيهقي، ج1، ص425.
4- المصنف، ج1، ص460، ح1786.
5- الإعتصام، ج1، ص295.

ص: 370

جهاد سست نگردند. (1) .

12 _ عبدالله بن جعفر

همو به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند كه عبدالله بن جعفر بن ابي طالب تا زنده بود دائماً در اذان خود «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (2) .

13 _ محمّد بن علي بن ابي طالب:

همو به سند خود از محمّد بن بشر نقل مي كند كه شخصي به نزد محمّد بن حنفيه آمد و عرض كرد: به ما خبر رسيده كه تشريع اذان به خوابي بوده كه شخصي از انصار ديده و قصّه آنرا بر رسول خدا نقل كرده است، آنگاه حضرت بلال را امر كرده تا به فقرات آن اذان بگويد.

محمّد بن حنفيه فرمود: شخص جاهل از مردم چنين اينگونه حرف مي زند، همانا امر اذان بالاتر از اين است. هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به معراج رفت شنيد كه فرشته اي مي گويد: «الله اكبر، الله اكبر»، تا آنكه فرمود: سپس فرشته گفت: «حيّ علي خير العمل».... (3) .

14 _ انس بن مالك

حافظ علوي زيدي به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «... آنگاه جبرئيل بلند شد و انگشت سبّابه خود را در گوش راست خود قرار داده و شروع به قرائت فقرات اذان دو تا دو تا كرد. در يكي از فقرات آن گفت: «حيّ علي خير العمل»... (4) .

15 _ علي بن حسين بن علي (عليه السلام)

ابن ابي شيبه و بيهقي و ديگران به سند خود از مسلم بن ابي مريم نقل مي كنند كه علي بن الحسين (عليهما السلام) دائماً در اذان به «حيّ علي الفلاح» كه مي رسيد بعد از آن «حيّ علي


1- الأذان بحيّ علي خير العمل، ص30، الاعتصام، ج1، ص291.
2- همان، ص54، الاعتصام، ج1، ص294.
3- الأذان، ص57، الاعتصام، ج1، ص285.
4- همان، ص26، الاعتصام، ج1، ص288 _ 289.

ص: 371

خير العمل» مي گفت... (1) .

اين مضمون به طرق فراواني در مصادر مختلف رسيده است.

16 _ أبوأمامة بن سهل بن حنيف (ت100ه_)

محبّ طبري _ امام شافعيه در عصر خود _ در كتاب «إحكام الأحكام» نقل مي كند كه ابوامامه هر گاه كه اذان مي گفت: «حيّ علي خير العمل» را فراموش نمي كرد. (2).

بيهقي مي گويد: از ابي أمامه روايت شده كه او «حيّ علي خير العمل» را در اذان قرائت مي كرده است. (3) .

ابن حزم مي گويد: به سند صحيح نقل شده كه ابن عمر و ابي امامة بن سهل بن حنيف در اذان نماز «حيّ علي خير العمل» مي گفته اند. (4) .

17 _ محمّد بن علي الباقر (عليه السلام)

حافظ علوي به سند خود از ابي الجارود نقل مي كند كه ابي جعفر باقر (عليه السلام) دائماً در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (5) .

و نيز از امام باقر (عليه السلام) به بيست و دو طريق از جمله طريق جابر جعفي از امام باقر (عليه السلام)نقل كرده كه فرمود: «در اذان من و پدرانم: پيامبر (صلي الله عليه وآله) و عليّ و حسن و حسين و علي بن الحسين (عليهم السلام): «حيّ علي خير العمل، حيّ علي خير العمل» است. (6) .

18 _ زيد بن علي (ت121ه_)

همو از طريق طيبة بن حيان نقل مي كند كه: زيد بن علي دائماً به مؤذن امر مي كرد تا در اذان خود «حيّ علي خير العمل» بگويد. (7) .


1- المصنّف، ج1، ص195، السنن الكبري، ج1، ص425، مسند زيد بن علي، ص83 و....
2- الاعتصام، ج1، ص309، الروض النضير، ج1، ص541.
3- سنن بيهقي، ج2، ص425.
4- المحلّي، ج3، ص160.
5- الأذان، ص78 _ 82.
6- همان، ص54.
7- همان، ص37، ح172 و 173.

ص: 372

19 _ يحيي بن زيد بن عليّ (ت125ه_)

همو به سند خود از حسان نقل مي كند: «من براي يحيي بن زيد در خراسان اذان مي گفتم، مرا امر كرد كه در اذان بگويم: «حيّ علي خير العمل، حيّ علي خير العمل». (1) .

20 _ محمّد بن زيد بن علي:

همو به سند خود از احمد بن مفضل نقل كرده كه محمّد بن زيد بن عليّ در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را دوبار مي گفته است. (2).

21 _ محمّد بن عمر بن علي بن ابي طالب (ت135)

همو به سند خود از عبدالله بن محمّد بن عمر بن ابي طالب نقل مي كند كه پدرش در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (3) .

22 _ جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام)

و نيز از معاويه بن عمّار نقل مي كند كه شنيدم از جعفر بن محمّد كه در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (4) .

23 _ حسين بن علي صاحب فخّ (ت169ه_)

و نيز به سند خود از عنترة بن حسين عصافي نقل مي كند كه حسين بن علي صاحب فخّ در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (5) .

24 _ موسي بن جعفر الكاظم (عليه السلام)

شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از ابن ابي عمير نقل كرده كه فرمود: از امام رضا (عليه السلام) از «حيّ علي خير العمل» سؤال كردم كه به چه جهت عامّه آن را از اذان حذف كردند؟ حضرت فرمود: علّت ظاهري آن را مي پرسي يا علّت باطني آن را؟ عرض كردم: هر دو را مي پرسم. حضرت فرمود: امّا علّت ظاهري، به جهت آن بود كه مردم با توجّه بسيار به نماز


1- همان، ص86، الاعتصام، ج1، ص381.
2- همان ص88.
3- همان، ص84.
4- همان، ص85.
5- همان، ص89.

ص: 373

جهاد را رها نكنند. و امّا علت باطني آن اين است كه بهترين عمل ولايت است، و كسي كه

امر به حذف «حيّ علي خير العمل» نموده قصدش دور كردن مردم از ولايت بوده است. (1) .

25 _ علي بن موسي الرضا (عليه السلام)

و نيز به سندش از فضل بن شاذان از امام رضا (عليه السلام) درباره اذان نقل كرده كه حضرت فرمود: «همانا اذان نداي به نماز در وسط اذان و دعوت به رستگاري و بهترين عمل است...»(2) .

26 _ حسن بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي (ت260ه_)

حافظ علوي زيدي به سند خود از حسن بن يحيي نقل مي كند: «آل رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اجماع كرده اند بر اينكه در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» بگويند. (3) .

اجماع عترت

از مجموعه روايات فريقين استفاده مي شود كه اجماع اهل بيت بر جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان و اقامه بوده است.

در حاشيه دسوقي آمده است: «عليّ (عليه السلام) در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» مي گفت، و جزئيّت اين جمله مذهب شيعه است.» (4) .

حافظ علوي مي گويد: علي بن ابي طالب و حسن و حسين و عقيل بن ابي طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنفيه تا زنده بودند «حيّ علي خير العمل» را در اذان مي گفتند و معتقد بودند كه هميشه در اذان بوده است. (5) .

علاّمه صلاح بن أحمد بن مهدي مي گويد: «اهل بيت اجماع نموده اند بر جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان.» (6) .


1- علل الشرايع، ص368، ح4، باب 89.
2- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص300، ح914.
3- الأذان، ص91.
4- حاشيه دسوقي، ج1، ص193.
5- الأذان، ص109، الاعتصام، ج1، ص294.
6- شرح الهدايه، ص294.

ص: 374

چرا بلال بعد از پيامبر اذان نگفت؟

از تاريخ استفاده مي شود كه بلال بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) براي احدي غير از اهل بيت (عليهم السلام) اذان نگفت. و براي آنكه دستگاه خلافت غاصب او را مجبور به اذان تحريف شده نكند به شام رفت و تا آخر عمر خود در آن ديار ماند. (1) .

اوزاعي نقل مي كند كه بلال به نزد عمر بن خطاب آمد و به او گفت: نماز نماز، چند بار تكرار كرد. عمر به او گفت: ما از تو به وقت نماز داناتريم. بلال به عمر گفت: هر آينه من داناترم به وقت از تو، زيرا تو از الاغ اهلت گمراه تري. (2) .

از اينجا استفاده مي شود كه نزاع سياسي شديدي بين بلال از طرفي و ابوبكر و عمر و اتباع اين دو از طرف ديگر بوده است. از او تقاضا كردند كه: «حيّ علي خير العمل» را از اذان حذف كرده و به جاي آن «الصلاة خير من النوم» را قرار دهد او قبول نكرد، لذا او را رها كرده و متّهم به ضعف ديد چشم و گير داشتن زبان كردند و به جاي او سعد قرظ و ابي محذوره را براي اذان انتخاب نمودند. و از طرفي احاديثي را جعل كرده به بلال نسبت دادند كه او در اذان «الصلاة خير من النوم» مي گفته است.

بلال از آنجا كه وضعيّت سياسي موجود در آن زمان را خوب درك مي كرده است و براي آنكه اذان او تأييد دستگاه خلافت نشود، مدينه را ترك كرده و به شام هجرت مي كند.

قوشجي حنفي در شرح تجريد مي گويد: «عمربن خطاب درخطبه اي خطاب به مردم گفت: اي مردم! سه چيز در عهد رسول خدا بوده ولي من از آنها نهي كرده و حرام مي كنم و هر كس انجام دهد او را عقاب مي نمايم: متعه زنان، حجّ تمتّع و حيّ علي خير العمل». (3) .

علماي زيديه اتفاق دارند بر اينكه مانع از «حيّ علي خير العمل» كسي جز عمر بن خطاب نبوده است. (4) .


1- تاريخ دمشق، ج7، ص136، رقم 493، تهذيب الكمال، ج4، ص289، اسدالغابه، ج1، ص208.
2- مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص266 _ 267.
3- شرح تجريد، قوشجي، ص374.
4- رجوع شود به كتاب الإحكام، ج1، ص84، الأذان، ص79 و....

ص: 375

حلبي مي گويد: «به سند صحيح رسيده كه «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)جزء اذان بوده است تا آنكه در زمان عمر از آن منع شد.» (1) .

تفتازاني در حاشيه خود بر شرح عضد بر «مختصر الاصول» ابن حاجب مي گويد: «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بود، و اين عمر بود كه مردم را از قرائت آن منع كرد تا اينكه با اشتغال به نماز از جهاد باز نايستند.» (2) .

شوكاني مي گويد: «به طريق صحيح به اثبات رسيده كه «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و در مأذنه ها قرائت مي شده است تا زمان عمر كه از آن منع شد.» (3) .

از آنجا كه اصل قرائت به آن در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ثابت بوده و دليلي بر نسخ آن به امر رسول خدا نيست لذا مي توان جزئيّت آن را به استصحاب نيز ثابت نمود.

اجتهاد عمر

اجتهاد و علتي كه براي نهي عمر از گفتن «حيّ علي خير العمل» در اذان نقل مي كنند اين است كه او به جهت آن كه مردم با اشتغال فراوان به نماز از جهاد باز نمانند، از «حيّ علي خير العمل» نهي كرده است. اين اجتهاد به دلايلي ناقص است، زيرا:

اوّلاً: در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ضرورت جهاد و دفاع، نسبت به زمان عمر بن خطاب بيشتر احساس مي شده است؛ در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نه تنها از آن نهي نكرده، بلكه به آن امر نموده است.

ثانياً: بر فرض كه عمر به اين جهت نهي از «حيّ علي خير العمل» كرده باشد؛ لكن مقطعي بوده و دائمي نيست. به عبارت ديگر، حكم ولائي است نه اصلي و دائمي، و هميشه موقع جهاد نيست. اكنون بايد پرسيد كه چرا اهل سنت به كلّي _ چه در حال جهاد و چه درصلح _ «حيّ علي خيرالعمل» راازاذان برداشتهوبعداز«حيّ علي الفلاح» نمي گويند؟


1- السيرة الحلبية، ج2، ص98.
2- مبادئ الفقه الإسلامي، ص38.
3- نيل الأوطار، ج2، ص32.

ص: 376

تثويب (الصلوة خير من النوم)

اشاره

يكي از مسائل اختلافي در مورد اذان «الصلوة خير من النوم» است كه از آن به «تثويب» تعبير شده است؛ كه غالب اهل سنت اين جمله را در فصل هاي اذان _ در نماز صبح _ مستحب مي دانند ولي شيعه اماميه به تبع اهل بيت عصمت وطهارت جزء اذان ندانسته، بلكه ذكرش را در اذان به عنوان جزئيت، مبطل اذان وبدعت مي دانند. و از اين جهت كه بدعت در دين است عنوان حرام نيز بر آن مترتب مي شود. از همين رو بنا به اهميت موضوع، به بحث و بررسي اين مسئله مي پردازيم.

معناي تثويب

تثويب از «ثاب يثوب» به معناي رجوع كردن است. فيروزآبادي مي گويد: «يكي از معاني تثويب دعوت به نماز و دوبار خواندن و دعوت كردن است. يكي ديگر از معاني آن اين است كه در اذان فجر دوبار «الصلاة خير من النوم» گفته شود.» (1) .

سنوي در حاشيه سنن نسائي مي گويد: «تثويب به معناي بازگشت به اعلام بعد از اعلام سابق است. واز آن جهت كه قول مؤذن «الصلاة خير من النوم» از اين معنا خالي نيست، لذا آن را تثويب مي نامند.» (2) .


1- قاموس المحيط، ماده ثوب.
2- السنن الكبري، ج 2، ص 14.

ص: 377

علامه حلّي مي فرمايد: «تثويب به معناي رجوع است، مؤذن از آن جهت كه بعد از گفتن «حي علي الفلاح» دوبار «الصلاة خير من النوم» مي گويد و با آن مردم را به نماز دعوت مي كند، لذا به آن تثويب مي گويند.» (1) .

فتواهاي علماي اماميه

علماي اماميه در اين مطلب اتفاق كرده اند كه تثويب كه همان گفتن «الصلاة خير من النوم» است در اذان صحيح نيست، و هرگز جزء اذان صبح نبوده است. اينك به برخي از فتواهاي اماميه اشاره مي كنيم:

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «تثويب در اذان صبح بدعت است، واين امري ثابت بوده واجماع اصحاب ما اماميه بر آن است.» (2) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «تثويب در اذان يا بعد از فراغ از آن، مستحب نيست و معناي آن اين است كه مؤذن در تمام نمازها «الصلاة خير من النوم» بگويد.» (3) .

همچنين در كتاب النهاية آمده است: «تثويب در اذان جايز نيست و هرگاه مؤذن قصد بيدار كردن مردم را داشته باشد، مي تواند با تكرار فصول اذان اين هدف را به انجام رساند.» (4) .

3 _ علامه حلي (رحمه الله) مي فرمايد: «تثويب نزد ما بدعت است، ومعناي آن اين است كه مؤذن در نمازهاي خويش «الصلوة خير من النوم» بگويد.» (5) .

4 _ محقق اردبيلي (رحمه الله) مي گويد:«تثويب بدين دليل بدعت است كه در اخبار نبوي از آن ياد نشده است.» (6) .


1- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 50 _ 51.
2- مسائل الناصريات، ص 181 _ 182.
3- الخلاف، ج 1، ص 286.
4- النهاية ونكتها، ج 1، ص 290.
5- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 47 _ 49.
6- مجمع الفائدة والبرهان، ج 2، ص 177.

ص: 378

بررسي ادله عامه

اشاره

ادله اهل سنت در مورد تثويب را مي توان به دو دسته تقسيم نمود: روايات رؤياي اذان و رواياتي كه در آنها به رؤيا و خواب اشاره نشده است.

روايات رؤياي اذان

1 _ احمد بن حنبل به سند خود از عبدالله بن زيد بن عبدربه نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) قصد داشت تا براي جمع كردن مردم براي نماز، ناقوس بزند ولي از اين امر كراهت داشت، چون موافق با نصاري وتأييد آنها حساب مي شد. او مي گويد: شبي در عالم رؤيا شخصي را ديدم كه دو لباس سبز بر تن داشت ودر دستش ناقوسي بود، به او گفتم: اي بنده خدا! ناقوس را مي فروشي؟ گفت: براي چه مي خواهي؟ گفتم مي خواهم با آن مردم را براي نماز دعوت نمايم. او در جواب گفت: آيا نمي خواهي تا تو را به بهتر از ناقوس راهنمايي كنم؟ عرض كردم: آري، شروع كرد به خواندن فصول اذان: «الله اكبر، الله اكبر» تا آخر اذان... صبح كه شد نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آمدم و جريان خواب را بر آن حضرت بازگو كردم. حضرت نيز امر نمودند تا مردم اذان بگويند. وبلال نيز اين گونه اذان مي گفت و رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به نماز دعوت مي كرد.روزي هنگام صبح بلال رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به نماز صبح دعوت كرد. به او گفته شد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در خواب است. بلال با صداي بلند گفت: «الصلوة خير من النوم.» سعيد بن مسيب مي گويد: از آن هنگام اين جمله جزء اذان قرار گرفت. (1) .

احمد بن حنبل اين حديث را با سه سند در مسند خود آورده، كه در سند اول آن «زيد بن حباب بن ربان تميمي» است كه او را به كثرت خطا توصيف نموده اند. (2) .

در سند دوم «محمد بن اسحاق بن يسار» است كه اهل سنت به رواياتش احتجاج نمي كنند. يحيي بن معين مي گويد: نزد من ضعيف است و در حديث قوي نيست. نسائي


1- مسند احمد، ج 4، ص 632.
2- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 100، رقم 2997.

ص: 379

نيز او را قوي نمي داند. (1) و در سند سوم «محمد بن ابراهيم بن حارث بن خالد تميمي»

است كه احمد به حنبل او را تضعيف كرده است. (2) .

و راوي اخير آن نيز عبدالله بن زيد است كه رجاليون او را قليل الحديث مي دانند. ترمذي از بخاري نقل مي كند: تنها حديثي كه از او رسيده، حديث اذان است. حاكم مي گويد: صحيح آن است كه وي در احد كشته شده است، لذا تمام روايات او منقطع است. (3) .

2 _ ابن سعد در طبقات الكبري سندهايي را ذكر كرده كه همه آنها موقوفه است و قابل احتجاج نيست. هم چنين با سندي ذكر كرده كه در طريق آن مسلم بن خالد بن قرقره است كه يحيي بن معين او را تضعيف نموده و بخاري نيز او را منكر الحديث توصيف كرده است. ابوحاتم مي گويد: به احاديثش احتجاج نمي شود. (4) .

روايات مستقل

بخش دوم رواياتي است كه به طور مستقل در آن به تثويب اشاره شده است:

1 _ ابن ماجه به سندش از عبدالرحمن بن ابي ليلي از بلال نقل مي كند كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اذان فجر به «تثويب» امر نمود... (5) .

لكن حديث منقطع است، زيرا ابن ابي ليلي متولد سال هفده است وبلال به سال بيست يا بيست و يك در شام از دنيا رفته است. پس چگونه ممكن است با كمي سن و دوري ديار از بلال حديث نقل كرده باشد؟!

2 _ ابن ماجه به سند خود از سعيد بن مسيب از بلال نقل مي كند: من نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمدم تا او را به نماز صبح خبر دهم. ديدم كه او در خواب است. عرض كردم: الصلوة خير


1- تهذيب الكمال ج 24 ص 423.
2- تهذيب الكمال، ج 24 ص 304.
3- تهذيب الكمال، ج 14، 541؛ سنن ترمذي، ج 1 ص 361 و تهذيب التهذيب، ج 5 ص 224.
4- تهذيب الكمال، ج 27، ص 508، رقم 5925.
5- سنن ابن ماجه ج 1 ص 237 رقم 715.

ص: 380

من النوم، الصلوة خير من النوم» از آن موقع اين دو فصل جزء اذان قرار گرفت. (1) .

در اين حديث نيز انقطاع است، زيرا سعيد بن مسيب از بلال حديث نشنيده است.

3 _ نسائي به سند خود از ابي محذوره نقل مي كند: من براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اذان مي گفتم؛ در اذان فجر «الصلاة خير من النوم» را مي گفتم....

در سند اين حديث ابي سليمان وجود دارد كه براي او شرح حالي در رجال ذكر نشده است.

4 _ بيهقي در سنن خود از ابن قدامه از محمد بن عبدالملك بن ابي محذوره، از پدرش، از جدش نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سنت اذان را اين گونه يادم داد... هرگاه نماز صبح بود بگو: «الصلاة خير من النوم.» (2) .

5 _ همو به سند ديگر از ابي محذوره همين مضمون را نقل مي كند، ولي پدر و پسر (ابي محذوره و پدرش) هر دو غير معروفند، خصوصا ابومحذوره كه از آزاد شدگان در فتح مكه بوده و قبل از اسلام نيز از مؤلفة قلوبهم به حساب مي آمده است. وي از كساني بود كه مؤذن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را مسخره مي نمود و به جهت استهزا ادايش را در مي آورد. (3) .

6 _ ابوداود نيز به سند خود از حرث بن عبيد، از محمد بن عبدالملك بن ابي محذوره، از پدرش، از جدش همين مضمون را نقل مي كند. (4) ولي در سندش غير از ابي محذوره، عبدالملك است كه طبق نظر ابن قطان مجهول الحال است. (5).

7 _ همو به سند ديگري نقل مي كند كه ضعف آن دانسته شد. (6) .

8 _ ابوداود به سندش از ابراهيم بن اسماعيل از ابي محذوره نقل مي كند: رسول خدا فصل فصل اذان را به او ياد داد ودر آخر فرمود: در اذان فجر «الصلاة خير من


1- همان مدرك، رقم 216.
2- سنن بيهقي، ج 1 ص 421، باب التثويب في الأذان.
3- فتح العزيز، ج 3، ص 107.
4- سنن ابي داود، ج 1، ص 136، رقم 500.
5- تهذيب التهذيب، ج 9 ص 317.
6- سنن ابي داود، ج 1، ص 136 _ 137، رقم 501.

ص: 381

النوم» مي گويي. (1) .

لكن در حديث غير از ابي محذوره، ابراهيم بن اسماعيل وجود دارد كه توثيق نشده، خصوصا اين كه احتمال انقطاع در سند وجود دارد.

9 _ دار قطني، همين موضوع را با سه سند نقل مي كند كه يكي از آنها از «انس» است، ولي انس آن را به پيامبر (صلي الله عليه وآله)نسبت نمي دهد. در سند دوم با وجود ضعف ديگر به جهت عبدالرحمن بن حسن، انقطاع وجود دارد، ابوحاتم مي گويد: به احاديث عبد الرحمن بن حسن احتجاج نمي شود. (2) و سند سوم با وجود ضعف در سند، از موضوع بحث خارج است.

10 _ دارمي نيز در سنن خود از زهري، از حفص بن عمر بن سعد مؤذن از اهلش چنين نقل مي كند: بلال براي بيداري پيامبر (صلي الله عليه وآله)در صبح «الصلوة خير من النوم» را گفت واز آن موقع جزء اذان قرار گرفت. (3) .

لكن اين روايت نيز قابل اعتماد نيست به جهت زهري كه تضعيف شده، وحفص بن عمر كه تنها همين روايت را دارد، علاوه بر اينها مشخص نيست كه «اهلش» كيست.

11 _ مالك بن انس _ امام مالكيه _ روايت را به طريقي ديگر نقل مي كند، وي مي گويد: مؤذن نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براي نماز صبح خبر دهد او را در خواب ديد گونه صدا زد: «الصلوة خير من النوم». عمر دستور داد اين جمله را براي نداي صبح جزء اذان قرار دهند. (4) .

ادله اماميه بر عدم مشروعيت تثويب

شيعه اماميه بر عدم مشروعيت تثويب (الصلوة خير من النوم) دلايلي ذكر كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود:


1- سنن ابي داود، رقم 502.
2- ميزان الاعتدال، ج 2 ص 556، رقم 4851.
3- سنن دار قطني، ج 1 ص 270.
4- موطأ مالك، ص 78، رقم 8.

ص: 382

1 _ روايات تثويب با يك ديگر متعارضند وامكان ارجاع همه به يك معنا وجود ندارد، زيرا:

الف) در برخي مي گويد: عبدالله بن زيد در خواب ديد.

ب) در بعضي مي گويد: بلال آن را در اذان اضافه نمود و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز تقرير كرد.

ج) در دسته اي ديگر مي گويد: عمر بن خطاب مؤذن را امر نمود تا آن را در اذان صبح قرار دهد.

د) در برخي مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)به ابامحذوره تعليم داد.

ه_) در برخي ديگر مي گويد: بلال در نماز صبح «حي علي خير العمل» مي گفت، پيامبر (صلي الله عليه وآله)امر كرد كه به جاي آن «الصلاة خير من النوم» بگويد.

بااين اختلاف تعبيرها وتعارض فاحش نمي توان به متن آن براي تثويب تمسك كرد.

2 _ اجماع شيعه اماميه بر عدم مشروعيت تثويب است، همان گونه كه شيخ طوسي (رحمه الله)در الخلاف (1) به آن اشاره كرده است.

3 _ اهل بيت (عليهم السلام)كه اذان ملك را حكايت كرده اند، ذكري از تثويب به ميان نياورده اند. (2) .

4 _ شيخ طوسي (رحمه الله) در حديث صحيح از معاوية بن وهب نقل كرده كه از امام صادق (عليه السلام) درباره تثويب سؤال كردم كه بين اذان واقامه گفته مي شود؟ حضرت فرمود: ما آن را نمي شناسيم. (3) .

زيد نرسي از ابي الحسن (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «الصلوة خير من النوم، بدعت بني اميه است واز اصل اذان محسوب نمي شود.» (4) .

5 _ با تتّبع در سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)پي مي بريم كه «الصلوة خير من النوم» را حضرت در اذان و اقامه نمي گفته است، بلكه حتي در زمان ابوبكر نيز گفته نمي شد، تا آن كه اين


1- الخلاف، ج 1، ص 287.
2- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 60، ح 210.
3- وسائل الشيعه، باب 32 از ابواب اذان واقامه.
4- بحار الانوار، ج 18، ص 179.

ص: 383

قسمت در عصر عمر بن خطاب به اذان صبح اضافه شد، همان گونه كه در حديث «موطأ» مالك به آن اشاره گرديد. (1) .

تصريح به بدعت بودن تثويب

برخي از علماي اهل سنت به بدعت بودن تثويب تصريح نموده اند:

1 _ شخصي از طاووس يماني سؤال كرد: از چه زماني «الصلاة خير من النوم» گفته شد؟ اودر جواب گفت: در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گفته نشد، لكن بلال آن را در زمان ابي بكر، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله)شنيد كه شخصي غير مؤذن مي گويد، و بلال از او اخذ كرد... (2) .

2 _ مجاهد نقل مي كند: ما با ابن عمر بوديم كه شنيد مردي در مسجد تثويب مي گويد، ابن عمر گفت: بيا از نزد اين بدعت گذار خارج شويم. (3).

3 _ از ابوحنيفه درباره تثويب سؤال شد: او در جواب گفت: اين چيزي ساختگي است. (4) .

4 _ شوكاني از البحر الزخار نقل مي كند: تثويب را عمر احداث كرد، وفرزندش گفت اين بدعت است. (5) .

5 _ ابن قدامه نقل كرده كه اسحاق بعد از نقل روايت ابي محذوره مي گويد: «اين چيزي است كه مردم آن را احداث كرده اند.» (6) .

كيفيت تشريح اذان

اشاره

اهل بيت (عليهم السلام)بر اين مطلب اتفاق دارند كه تشريع كننده اذان، خداوند متعال است، و جبرئيل از جانب خداوند آن را بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل كرد. و آن حضرت به بلال تعليم داده و


1- الموطأ، ص 57، ح 151.
2- كنز العمال، ج 8،ص 358، رقم 23252.
3- مصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 475، رقم 1832.
4- جامع المسانيد، ج 1، ص 296.
5- نيل الاوطار، ج 2، ص 43.
6- ابن قدامه، المغني، ج 1، ص 419 _ 420.

ص: 384

كسي در تشريع آن دخالت نداشته است.

احاديث اماميه

1 _ شيخ كليني (رحمه الله) به سند صحيح از «زراره» و «فضيل» از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به آسمان بردند، به بيت المعمور كه رسيد وقت نماز شد، جبرئيل اذان و اقامه گفت. آن گاه رسول خدا جلو آمد وملائكه و انبياء در پشت سر آن حضرت به او اقتدا نمودند. (1) .

2 _ هم چنين به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند: هنگامي كه جبرئيل بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)وارد شد سر مباركش در دامان علي (عليه السلام) بود، جبرئيل اذان و اقامه گفت. هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)به هوش آمد فرمود: اي علي! آيا شنيدي؟ عرض كرد: آري، سپس فرمود: آيا حفظ كردي؟ عرض كرد: آري، آن گاه فرمود: بلال را صدا زنيد. علي (عليه السلام) بلال را خواست، واذان و اقامه را به او تعليم داد. (2) .

3 _ شهيد از ابن ابي عقيل عماني نقل مي كند: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه حضرت لعن كرده قومي را كه پندارند پيامبر (صلي الله عليه وآله)اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است. آن گاه فرمود: وحي بر پيامبر شما نازل مي شود، ولي شما گمان مي كنيد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است؟!. (3) .

احاديث اهل سنت

در برخي از روايات اهل سنت نيز همين مضمون وارد شده است:

1 _ حاكم نيشابوري از سفيان نقل مي كند: من بعد از ورود حسن بن علي (عليه السلام) به مدينه بر حضرتش وارد شدم. از او درباره اذان سؤال شد؟ برخي گفتند: شروع آن با خوابي بوده كه عبدالله بن زيد ديده است. حضرت در جواب او فرمود: شأن اذان بالاتر از آن است،بلكه جبرئيل در آسمان دوتا دوتا اذان گفت و آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را تعليم داد... (4) .


1- كافي، ج 3، ص 302، ح 1.
2- كافي، ج 3، ص 302، ح 2.
3- وسائل الشيعه، ج 4، ص 612، باب اول از ابواب اذان و اقامه، ح 3.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 171.

ص: 385

2 _ متقي هندي به سند خود از علي (عليه السلام) نقل مي كند در شبي كه رسول خدا به آسمان رفت، به وي اذان تعليم داده شد، و نماز بر او واجب و فرض گشت. (1) .

3 _ عبدالرزاق از ابن جريح نقل مي كند كه عطا گفت: «همانا اذان به وحي الهي بوده است.» (2) .

4 _ حلبي مي گويد: احاديثي وارد شده كه دلالت دارد بر اين كه اذان در مكه قبل از هجرت تشريع شده است. (3) .

5 _ هم چنين از ابي العلاء نقل مي كند كه به محمد بن حنفيه گفتم: ما معتقديم كه شروع اذان از خوابي بوده كه يك نفر از انصار ديده است. محمد بن حنيفه از اين موضوع به شدت ناراحت شد و فرمود: شما خيال مي كنيد كه يكي از اصول شرايع ومعالم دين اسلام با خوابي بوده كه شخصي از انصار ديده است، خوابي كه احتمال راست و دروغ در آن وجود دارد. ابي العلاء مي گويد: به او عرض كردم: اين مطلب نزد مردم مستفيض ومشهور است. در جواب گفت: به خدا سوگند اين حرف باطل است. (4) .

لكن در مقابل، مشهور نزد اهل سنت آن است كه تشريع اذان به خوابي بوده است كه عبدالله بن زيد يا ديگري ديده و بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نقل شده و سپس آن حضرت به بلال تعليم داده است؛ همان گونه كه قبلا به رواياتش اشاره شد. اين روايات در مجموع اشكالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

أ _ اين روايات با مقام نبوت سازگاري ندارد، زيرا همان گونه كه نماز از اهميت به سزايي برخوردار است، اذان واقامه نيز _ كه از مقدمات نماز است _ اهميت دارد؛ لذا اين موضوع مهم را نمي توان با خواب شخصي غير از پيامبر (صلي الله عليه وآله) تشريح كرد.

ب _ تمام رواياتي كه اشاره به مسئله خواب و رؤيا در اذان دارد، ضعيف السند است كه در جاي خود به تفصيل به آن اشاره شده است.


1- كنز العمال، ج 6، ص 277، رقم 397.
2- المصنف، ج 1، ص 456، رقم 1775.
3- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 296.
4- همان، ص 297.

ص: 386

شهادت به ولايت در اذان و اقامه

اشاره

«شهادت ثالثه» يعني شهادت به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از شهادت به رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)در اذان و اقامه، يكي ديگر از موضوعات اختلافي است. برخي مي گويند از آن جا كه در روايات به شهادت به ولايت اشاره نشده وشيعه اماميه در ضمن فصول اذان وارد مي كند، لذا اين عمل بدعت وتشريع بوده وقطعاً حرام است. ولي به عقيده شيعه اماميه اين عمل نه تنها بدعت و تشريع نيست، بلكه مي توان بنا بر وجهي آن را مستحب دانست و حتي بنا بر نظر برخي احتياط واجب در ذكر آن است، لكن همه اين احتمال ها با قصد عدم جزئيت يا عدم قصد جزئيت در اذان و اقامه است، به اين صورت كه آن را به صرف تبرك وتيمّن بياورد نه به قصد جزئيت. وگرنه شكي در بطلان و بدعت و حرمت آن نيست.

فصول اذان و اقامه

بي ترديد فصول اذان نزد اماميه، هجده فصل است: الله اكبر (چهار مرتبه) أشهد أن لا إله إلاّ الله، أشهد أنّ محمداً رسول الله (صلي الله عليه وآله)، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، حيّ علي خير العمل، الله أكبر، لا إله إلاّ الله، (هركدام دو مرتبه).

امّا فصول اقامه هفده فصل است؛ به اين ترتيب كه فصل هاي آن همان فصل هاي اذان است، ولي از هر كدام دو مرتبه، به جز لا إله إلاّ الله كه يك مرتبه مي گويد، و بعد از

ص: 387

حيّ علي خير العمل وقبل از تكبير دو بار مي گويد: قد قامت الصلاة.

اين كيفيت وكميّت فصول اذان واقامه اي است كه در روايات اسلامي به آن اشاره شده است. (1) .

معناي شهادت به ولايت

شهادت؛ يعني قول از علم، اين كه انسان با علم به چيزي حرفي را بزند؛ مثل اين كه قضيه اي را به چشم خود ديده و به آن شهادت مي دهد. يا با دليل و برهان به آن يقين و علم پيدا كرده و به آن شهادت مي دهد، همانند شهادت به وحدانيت خداوند متعال و نبوت و امامت و معاد.

ولايت؛ يعني امامت و زعامت و سرپرستي و اولي به تصرف بودن. معناي ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ يعني اعتقاد به سرپرستي بلا فصل امام عليّ (عليه السلام) بر مردم بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله). مؤذن در اذان خود كه شهادت به ولايت علي (عليه السلام)مي دهد، به قصد تبرك اعلان مي دارد كه اي مردم! علي بن ابي طالب (عليه السلام)كسي است كه بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)خليفه و امام و اولي به تصرّف بر مردم است، واين ولايت را حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) بر ما نيز دارد.

ذكر شهادت ثالثه بدون قصد جزئيت

اگر كسي بعد از شهادت به رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)به قصد تبرك و تيمّن و نه به قصد جزئيت اعلان به ولايت امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) نمايد چه اشكال دارد؟ همان گونه كه قرآن كريم به ولايت آن حضرت (عليه السلام)تصريح كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ "؛ «همانا وليّ امر شما تنها خدا ورسول خدا و مؤمناني هستند كه نماز به پاداشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند». كه به اجماع مفسران، آيه در شأن امام علي (عليه السلام) نازل شده است.


1- كافي ج 3، ص 308 _ 320؛ تهذيب الاحكام ج 2، ص 64 _ 69؛ استبصار ج 1، ص 305 _ 309 و من لا يحضره الفقيه ج 1، ص 289، ح 897.

ص: 388

مگر هر مؤذني در اسلام قبل از شروع در اذان جملاتي را تبركاً نمي گويد تا سپس آن را به اذان متصل كند. (1) مگر برخي قبل از شروع اذان آيه: " وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً... " را نمي گويند؟ آيا اين آيه جزء اذان است يا آن كه مؤذن آن را به نيت تبرك قبل از شروع در اذان مي گويد؟ آيا بعد از اتمام فصول اذان جملاتي از قبيل: «الصلاة والسلام عليك يا رسول الله» و امثال اينها را نمي گويد؟ آيا به قصد جزئيت مي گويد؟ آيا جزء اذان است؟ جواب قطعاً منفي است، وتنها جواب اين است كه به قصد تبرك مي گوييم، و هيچ كس نيز قائل به حرمت يا بدعت و تشريع آن نشده است، و يا اين كه به يك دسته از ادله عامه استدلال مي كنند كه مي تواند استحباب را در همه موارد از جمله در اذان و اقامه اثبات نمايد. ما نيز شهادت به ولايت امير المؤمنين (عليه السلام) را به همين قصد در اذان و اقامه مي گوييم نه به قصد جزئيت، پس هيچ گونه اشكالي متوجه ما نيست، همان گونه كه از اين جهت متوجه اهل سنت نيست.

استاد عبدالمحسن عبدالله سراوي مستبصر سوري در كتاب «القطوف الدانية» (2) مي گويد: شيعه در اذان، شهادت به ولايت را به قصد جزئيت نمي گويد، بلكه از زماني كه معاويه لعن بر علي بن ابي طالب (عليه السلام) را بر بالاي منبرها و مأذنه ها علني كرد، شيعه اماميه به اين فكر افتاد كه براي جلوگيري از اين بدعت و مكتوم نشدن ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، شهادت به آن را به قصد تبرك در اذان ها اعلام دارد، همان گونه كه خداوند متعال اين امر را كتمان نكرده ودر قرآن به ولايت امام علي (عليه السلام) شهادت داده است. از همين رو مي بينيم كه همه فقيهان اماميه به اين نكته التفات نموده اند كه نبايد اين شهادت را در اذان به قصد جزئيت ذكر كرد و گرنه بدعت است:

1 _ شهيد اول (786ه_) مي گويد: «شهادت به ولايت علي (عليه السلام) و «انّ محمداً و آله خير البريّة» از احكام ايمان است، نه از الفاظ اذان.» (3) .

2 _ مجلسي اوّل (1070ه_) مي گويد: «ظاهر آن است كه اگر كسي شهادت به ولايت


1- مائده 5 آيه 55.
2- القطوف الدانيه، ج 1، ص 57 _ 58.
3- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 162.

ص: 389

را در اذان بگويداشكالي ندارد مگر آن كه با جزم به شرعيت آن باشد كه خطاست. و اولي

آن است كه به نيّت اين كه جزء ايمان است آن را بگويد، نه به اين نيت كه جزء اذان است.» (1) .

3 _ محقق سبزواري (1090ه_) مي گويد: اصحاب تصريح دارند كه اضافه كردن «انّ علياً وليّ الله وآل محمّد خير البريّة» وامثال اين جمله ها در اذان بدعت است اگر چه كلام في حد نفسه حقّ و صحيح است. زيرا بحث در دخول آن در اذان است كه اين متوقّف بر توقيف شرعي است كه به اثبات نرسيده است.» (2) .

4 _ مجلسي دوّم (1111ه_) مي گويد: «اگر كسي در اذان يا اقامه شهادت ثالثه را

بدون قصد جزئيت، بلكه به نيّت تبرك بگويد اشكالي ندارد، زيرا سخن گفتن در اثناي اذان و اقامه را تجويز كرده اند و شهادت به ولايت از شريف ترين دعاها و ذكرها است.» (3) .

5 _ وحيد بهبهاني (1205ه_) نيز مي گويد: ذكر «محمّد وآله خير البرية» و «اشهد انّ علياً وليّ الله» در اذان به قصد ورود و جزئيت حرام است، نه به قصد مجرد فعل.» (4) .

6 _ محقق قمّي (1231ه_) مي فرمايد: «اگر شهادت به ولايت به قصد استحباب باشد نه به قصد جزئيّت اشكالي ندارد، زيرا در اخبار مطلقه وارد است كه هرگاه يادي از محمّد (صلي الله عليه وآله)نموديد، خدا را ياد كنيد و هرگاه يادي از رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله)نموديد، «عليّ وليّ الله» بگوييد....» (5) شبيه همين عبارات نيز از سيد علي طباطبائي (رحمه الله)در رياض المسائل، (6) صاحب جواهر در جواهر الكلام، (7) سيد كاظم يزدي در العروة الوثقي، (8) .


1- روضة المتقين، ج 2، ص 246.
2- ذخيرة المعاد، ص 254.
3- بحار الانوار، ج 81، ص 112.
4- حاشيه مدارك، ج 2، ص 410.
5- الغنائم، ج 2، ص 423.
6- رياض المسائل، ج 3، ص 97.
7- جواهر الكلام، ج 9، ص 86.
8- العروة الوثقي، ج 1، ص 458.

ص: 390

شيخ عبدالله مامقاني در مناهج المتّقين، (1) وسيد ابوالقاسم خوئي در المستند في شرح العروة الوثقي (2) نقل شده است.

فتوا به استحباب شهادت ثالثه بدون قصد جزئيت

علماي اماميه با اين كه ذكر شهادت ثالثه را به قصد جزئيّت جايز نمي دانند، ولي در اين امر متّفق القولند كه ذكر آن در اذان بعد از شهادت به رسالت، بدون قصد جزئيّت، و تنها به قصد تبرك اشكالي ندارد، بلكه مستحبّ است. حتّي بنا بر نظر برخي از علما احتياط واجب مي باشد. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم، سپس به دليل استحباب مي پردازيم:

1 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «بعيد نيست كه شهادت به ولايت از اجزاي مستحبّ اذان قرار گيرد، زيرا شيخ و علامه و شهيد و ديگران شهادت داده اند كه اخباري در اين مورد وارد شده است.» (3) .

2 _ شيخ يوسف بحراني نيز بعد از نقل كلام علامه مجلسي (رحمه الله) آن را خوب توصيف مي كند. (4) .

3 _ سيد علي طباطبايي نيز مي فرمايد: «بلكه از برخي اخبار استفاده مي شود كه شهادت به ولايت بعد از شهادت به رسالت مستحبّ است.» (5) .

4 _ ملا احمد نراقي مي فرمايد: «قول به استحباب به جهت تسامح در دلايل آن بعيد نيست و شاذ بودن اخبار نيز مانع از اثبات استحباب توسط آن اخبار نمي شود.» (6) .

5 _ شيخ عبدالله مامقاني مي گويد: «اگر شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را بعد از شهادت به رسالت، به قصد تيمن و تبرك و قربت مطلقه _ نه به قصد جزئيت _ بگويد اشكالي


1- مناهج المتقين، ص 62.
2- المستند، ج 2، ص 288.
3- بحار الانوار، ج 81، ص 111 _ 112.
4- الحدائق الناضره، ج 7، ص 404.
5- رياض المسائل، ج 3، ص 98.
6- مستند الشيعه، ج 4، ص 486.

ص: 391

ندارد، بلكه حسن است.» (1) .

6 _ سيد ابوالقاسم خوئي مي گويد: «شهادت به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) جزء اذان واقامه نيست، ولي في حدّ نفسه مستحب است.» (2) و ده ها نفر ديگر از علماي شيعه اماميه قائل به استحباب شهادت ثالثه در اذان بدون قصد جزئيت هستند.

7 _ مرحوم سيد محسن حكيم مي فرمايد: «بلكه شهادت به ولايت در اذان در اين زمان از شعائر ايمان و رمز تشيع است؛ لذا مي توان آن را از اين جهت راجح شرعي بلكه واجب دانست، ولي نه به عنوان جزئيت در اذان.» (3) .

استحباب شهادت به ولايت

اشاره

استحباب شهادت ثالثه را مي توان از چند طريق به اثبات رسانيد:

الف) روايات خاص كه در اذان به شهادت به ولايت اشاره دارند.

ب) روايات عام كه مي توان از آنها حكم به استحباب را از باب تطبيق كلّي بر مصداق استفاده نمود.

روايات خاص

1 _ طبرسي در الاحتجاج از «اصبغ بن نباته» نقل مي كند: وي روزي بر اميرالمؤمنين (عليه السلام)وارد شد و عرض كرد: به خدا سوگند در كتاب خدا آيه اي است كه بر قلبم سنگيني مي كند و سبب شك در دينم شده است. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند و اي كاش مادرت تو را نزاييده بود! آن آيه كدام است؟ عرض كرد: قول خداوند تبارك و تعالي: " وَالطَّيْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ " اين صف چيست؟ واين

طيور كدامند، و اين صلاة و تسبيح به چه معناست؟ حضرت فرمود: واي بر تو اي پسر


1- مناهج المتقين، ص 62.
2- المسائل المنتخبه، ص 78.
3- مستمسك العروة الوثقي، ج 5، ص 545.

ص: 392

كوا،! خداوند ملائكه را به صورت هاي مختلف آفريده است، فرشتگاني به صورت خروس... تا اين كه فرمود: هرگاه وقت نماز شود آن ملكي كه به صورت خروس است بر پاهاي خود مي ايستد، وآن گاه گردن خود را از زير عرش خارج كرده و بال هاي خود را مي گستراند، سپس اين گونه نوا مي دهد: «أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له، وأشهد أنّ محمداً عبده و رسوله سيّد النبيين، وأنّ وصيّه خير الوصيين، سبّوح قدّوس ربّ الملائكة والروح.»

آن گاه فرمود: خروسان منازل شما از قول او بال ها را به حركت در مي آورند و اين است معناي قول خداوند متعال " كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ ". (1) .

كيفيت دلالت حديث بر مدعي اين است كه نداي فرشته آسماني در وقت نماز، همان اذان است.

اين موضوع با حديثي صحيح السند از امام صادق (عليه السلام) تأييد مي شود كه راوي از حضرت پرسيد: جه بسا وقت بر ما به جهت ابر مشتبه مي گردد، آن وقت چه كنيم؟ حضرت فرمود: اين پرندگاني كه نزد شما در عراق است كه به آن خروس مي گويند مي شناسيد؟ عرض كردم: آري. فرمود: هرگاه صدايشان بلند شد، وقت نماز رسيده است. (2) .

2 _ شيخ حرّ عاملي در كتاب «اثبات الهداة» به سند خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)نقل مي كند كه فرمود: «شبي كه مرا به آسمان چهارم بردند در آن جا خروسي را ديدم كه ندا مي داد: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ اميرالمؤمنين وليّ الله.» (3) .

3 _ شيخ عبد الله مراغي مصري نقل مي كند: سلمان فارسي در اذان واقامه شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را بعد از شهادت به رسالت در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گفت. شخصي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شد وعرض كرد: اي رسول خدا! چيزي شنيدم كه تاكنون نشنيده بودم. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: چه شنيده اي؟ عرض كرد: سلمان در اذان بعد از شهادت به


1- احتجاج طبرسي، ج 1، ص 541 و 542.
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 171؛ كافي، ج 3، ص 284، ح 2.
3- اثبات الهداة، ج 2، ص 285.

ص: 393

رسالت، شهادت به ولايت علي (عليه السلام) مي دهد؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: خير شنيدي. (1) .

4 _ همو روايت كرده است: شخصي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)وارد شد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت علي (عليه السلام) داده و مي گويد: اشهد انّ علياً وليّ الله؟ حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همين طور است، آيا فراموش كرده ايد گفتار روز غدير را «من كنت مولاه فعليّ مولاه؟» هر كس عهد بشكند بر خود ضرر كرده است.» (2) .

روايات عام

برخي از روايات درباره اذان واقامه نيست، ولي دربردارنده حكمي عام است كه قابل انطباق بر مورد بحث؛ يعني اذان و اقامه نيز هست. اكنون به يكي از اين گونه روايات اشاره مي كنيم:

طبرسي از قاسم بن معاويه نقل مي كند كه به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: اينها در باب معراج حديثي نقل مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)هنگام عروج، عرش الهي را ديد كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، ابوبكر الصديق» حضرت (عليه السلام)فرمود: «سبحان الله!» همه چيز را تغيير دادند حتّي اين موضوع را؟ گفتم: آري. آن گاه فرمود: خداوند Uهنگامي كه عرش را خلق كرد بر آن نوشت: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» وهنگامي كه آب را خلق كرد در مجراي آن نوشت: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» و زماني كه كرسي را خلق كرد بر پايه هايش نوشت: «لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» آن گاه فرمود: هرگاه يكي از شما گفت: لا إله إلاّ الله، بايد بعد از آن بگويد: عليّ اميرالمؤمنين.» (3) .

اين خبر بر اذان واقامه منطبق است، زيرا در اين دو، شهادت به توحيد و رسالت است، پس بايد بعد از آن دو، شهادت به ولايت گفته شود. و مي دانيم كه هر مورد نياز به


1- السلافة في امر الخلافة، شيخ عبد الله مراغي مصري.
2- همان.
3- احتجاج طبرسي، ص 158.

ص: 394

دليلي خاص ندارد، بلكه دليل اگر عام باشد كه قابل انطباق بر مورد بحث است كافي است.

اشكال:

اگر كسي اشكال كند كه غالب روايات احتجاج مرسل است و اعتباري ندارد. در جواب مي گوييم:

اوّلاً، طبرسي در مقدمه كتابش مي فرمايد: من با اين كه سندهاي روايات را

ذكر نكرده ام و آنها را در ظاهر مرسل مي بينيد، ولي اين روايات در اكثر موارد مورد

اتفاق و مشهور بين اصحاب است و عمل نيز بر طبق آنهاست؛ به همين جهت از ذكر سندهاي آنها بي نياز شدم. پس اين گونه تعبير در حقيقت شهادتي بر اعتبار روايات احتجاج است.

ثانياً، همان طور كه گفته شد، هيچ يك از فقيهان اماميه به منع شهادت ثالثه در اذان فتوا نداده است، در صورتي كه به قصد جزئيت نباشد بلكه به استحباب فتوا داده اند، پس در حقيقت علما بر طبق مفاد اين روايت فتوا داده اند، و مي دانيم كه عمل مشهور به روايت مرسل يا ضعيف، جبران كننده ضعف سند آن خواهد شد.

قاعده تسامح در ادله سنن

در علم اصول به اثبات رسيده كه براي حكم استحبابي دليل قطعي معتبر لازم نيست، بلكه در ادله استحباب و سنن تسامح شده است؛ يعني ولو حديثي از حيث سند ضعيف باشد، مي توان در حكم استحباب به آن استناد نمود.

دليل قائلان به اين قاعده آن است كه رواياتي از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده كه مفاد آن چنين است: كسي كه برايش خبر ثواب بر عملي برسد و آن را به اميد رسيدن و دسترسي به آن ثواب انجام دهد، آن ثواب به او داده خواهد شد، ولو رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آن را نفرموده باشد. از اين گونه روايات برخي استفاده قاعده تسامع در ادله سنن نموده اند، به اين معنا كه در حكم به استحباب دليل قطعي معتبر لازم نيست.

مرحوم محقّق قمي مي فرمايد: «از كلمات بزرگان ظاهر مي شود كه رواياتي درباره

ص: 395

شهادت ثالثه وارد شده است، لذا بعيد نيست كه قائل بر رجحان آن در اذان و اقامه شويم، خصوصاً با در نظر گرفتن مسامحه در ادله سنن....» (1).

محقّق نراقي مي فرمايد: «بنا بر اين در قول به استحباب شهادت ثالثه در اذان و اقامه، بُعدي به جهت تسامح در ادله استحباب نيست.» (2) .

حجيت سنت اهل بيت

اگر كسي از اهل سنت اشكال كند رواياتي كه در مورد استحباب شهادت ثالثه ذكر شد _ چه خاص و چه عام _ همه از طرق شيعه و از اهل بيت (عليهم السلام)بود، اهل سنت اين گونه روايات را قبول ندارند. در جواب مي گوييم:

اوّلاً برخي از روايات خاص را از مصادر اهل سنت نقل كرديم، مثل روايت سوّم و چهارم.

ثانياً، در بحث حجّيت سنت اهل بيت (عليهم السلام) به طور وضوح حجيت قول و فعل و تقرير اهل بيت (عليهم السلام)به اثبات رسيده است و ياد آوري كرده ايم كه همه مسلمانان مأمورند به رواياتي كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام)وارد شده عمل نمايند. اينك به برخي از دلايل اشاره مي كنيم:

1 _ آيه تطهير

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؛ (3) «همانا خداوند مي خواهد هر رجس و پليدي را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه سازد». از اين آيه طهارت اهل بيت (عليهم السلام)از هر رجس و پليدي كه از آن جمله: اشتباه و سهو و نسيان است استفاده مي شود، لذا از اين آيه مي توان براي حجّيت سنت اهل بيت (عليهم السلام)بهره گرفت.


1- غنائم، ج 2، ص 423.
2- مستند الشيعه، ج 4، ص 487.
3- احزاب 33 آيه 33.

ص: 396

2 _ آيه اولي الامر

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ... "؛ «اي مؤمنين از خدا و رسول و صاحبان امر خود اطاعت كنيد».

خداوند متعال در اين آيه امر به اطاعت مطلق از أولي الامر نموده است و اطاعت مطلق، تنها از معصوم صحيح است، زيرا در صورت عدم عصمت و صدور اشتباه از او با لزوم اطاعت خدا تعارض دارد. پس مقصود آيه معصومان اند و كسي ادعاي عصمت در غير دوازده امام شيعه نكرده است. پس سنّت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) حجّت است. هم چنين پيروي از رواياتي كه متضمّن سنّت اهل بيت است لازم مي باشد.

3 _ حديث ثقلين:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همانا من دو شيء گران بها در ميان شما قرار مي دهم كه اگر به آن دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. يكي از آن دو از ديگر اعظم است: كتاب خدا كه ريسماني كشيده شده از آسمان به سوي زمين است، و عترتم (اهل بيتم). اين دو هرگز از يك ديگر جدا نمي شوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند، پس نظر كنيد كه چگونه حقّ مرا در اين دو جانشين مراعات مي كنيد؟

اين حديث نيز دلالت بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام)دارد.

واهل بيت در اين حديث همان اهل بيت در آيه تطهير وآيه مباهله اند، كه كسي غير از دوازده امام معصوم از ذريه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ نيست.

بدعت چيست؟

گاهي در مورد شهادت ثالثه اشكال مي شود كه اضافه كردن آن در اذان بدعت، و بدعت در دين حرام است، لذا ذكر آن در اذان واقامه حرام است.

در جواب بايد گفت: أولا بدعت، همان گونه كه از معناي اصطلاحي آن به دست مي آيد، عبارت از اضافه كردن چيزي در دين است، در حالي كه دليلي عام يا خاص بر آن نباشد.

ص: 397

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «هر چه در دين حادث شود و براي آن اصلي در شرع نباشد آن را بدعت گويند، ولي اگر براي او اصلي در شرع باشد كه دلالت بر آن كند بدعت محسوب نمي شود.» (1) .

ابن حجر هيتمي مي گويد: «بدعت در شرع هر چيزي را گويند كه بر خلاف شرع باشد.» (2) .

علامه مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «بدعت در شرع هر امري است كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله)حادث شده باشد و نصّي در او به خصوص نرسيده، يا داخل در برخي از عمومات نباشد. يا مورد نهي به خصوص يا عموم باشد....». (3) .

اما در مورد شهادت ثالثه، اوّلاً همان طور كه گفته شد، شيعه اماميه به قصد جزئيّت نمي گويد و فتواهاي علماي اماميه شاهد و گوياي اين مدعاست و يكي از اركان و مقوّمات بدعت آن است كه عملي در دين به قصد جزئيّت وارد شود.

ثانياً: شهادت ثالثه به عنوان تبرك و تيمّن در اذان و اقامه گفته مي شود، وگفتن آن بدون قصد جزئيّت، دليلي بر استحباب دارد، به همين دليل از عنوان «بدعت» خارج است، زيرا بدعت _ همان گونه كه از تعريف آن استفاده شد _ آن است كه بر امر حادث دليل عام يا خاص وجود نداشته باشد.

ثالثاً: واژه بدعت در مورد «الصلاة خير من النوم» مناسب است زيرا اهل سنت آن را جزء اذان صبح مي دانند درحاليكه شهادت ثالثه به قصد جزئيت در اذان نمي آيد.

احكام (نماز و مقدمات آن)

كيفيت وضو (شستن دست و مسح پا)

اشاره

وضو يكي از عبادت هاي اسلامي است كه در عين مستحبّ بودن، مقدّمه برخي

از عبادت هاي ديگر، نظير نماز است. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «لا صلاة إلاّ

بطهور.» (4) .

در كتاب هاي فقهي، احكام وضو به تفصيل بيان شده است. آنچه در اين جا مورد بحث است، كيفيت وضو و اختلاف شيعه و اهل سنت درباره اين موضوع است. دو نكته بارز اين اختلاف عبارتند از:

الف) از نظر شيعه بايد دست ها از بالا به پايين شسته شود، ولي اهل سنت چنين شرطي را لازم نمي دانند.

ب) بايد پاها پس از شستن صورت و دست ها مسح شوند و شستن آنها

صحيح نيست، ولي اهل سنت شستن پاها را لازم دانسته و مسح آنها را كافي

نمي دانند.

ما بحث از وضو را در دو مسئله دنبال مي كنيم: يكي نحوه شستن دست ها و ديگري مسح پاها.


1- فتح الباري، ج 13، ص 212.
2- التبيين بشرح الاربعة، ص 221.
3- بحار الانوار، ج 71، ص 202 _ 203.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 256، ابواب الوضوء، باب 1، ح 1؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 204، باب 2؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 100 و سنن ابي داود، ج 1، ص 16.

ص: 402

شروع شستن دست ها از آرنج

نقل فتاواي اماميه

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) درباره كيفيت وضو مي فرمايد: «... آن گاه كفي ديگر از آب به دست راست خود برداشته و در دست چپ خود مي ريزد و با آن دست راست خود را از مرفق تا اطراف انگشتان مي شويد.» (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) نيز در اين باره مي فرمايد: «... سپس كفي ديگر از آب برداشته و بر مرفق راست خود ريخته و آن را تا اطراف انگشتان مي شويد.» (2) .

3 _ علامه حلّي (رحمه الله) نيز در اين مورد مي فرمايد: «واجب است ابتدا از مرفقين. و اگر برعكس بشويد در آن دو قول است، همانند شستن صورت قول حقّ در مسئله بطلان است.» (3) .

از مجموعه كلمات علماي اماميه استفاده مي شود كه مشهور نزد آنان اين است كه از مرفق به اطراف انگشتان واجب بوده و عكس آن باطل است.

نقل فتاواي عامه

1 _ ماوردي مي گويد: «... آن گاه ذراع راستش را تا مرفق مي شويد و سپس دست چپ خود را نيز بدين شكل مي شويد...». (4) .

2 _ عبدالرحمن جزيري مي گويد: «ائمه بر فرائض چهار گانه _ كه در قرآن به آن اشاره شده است _ اتفاق نموده اند و آنها عبارتند از: شستن صورت، دو دست تا مرفقين، مسح سر تمام آن يا بعضش و شستن هر دو پا تا كعبين». (5) .

ادله شيعه اماميه

چنان كه گفته شد، نظر مشهور اماميه در مورد شستن دست ها در وضو، بر لزوم


1- المقنعه، ص 43.
2- النهايه، ج 1، ص 217.
3- تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 158.
4- الحاوي الكبير، ج 1، ص 112.
5- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 60.

ص: 403

شروع از مرفق به طرف انگشتان است. حال به طور خلاصه به ادله آنان اشاره مي كنيم:

1 _ مقتضاي اصالة الاشتغال

با رجوع به اصول عملي پي مي بريم كه مقتضاي اصالة الاشتغال، شستن از مرفق است، زيرا با مراجعه به روايات اهل بيت (عليهم السلام) وجوب شستن دست ها از مرفق استفاده مي شود، لذا با وجود اين روايات لااقل علم به فراغ ذمه براي اهل سنت حاصل نخواهد شد.

2 _ روايات بيانيه

در روايات بيانيه كه كيفيت وضوي رسول خدا به توسط اهل بيت عليهم السلام بيان شده، شستن دست ها از مرفق ترسيم شده است:

شيخ طوسي (رحمه الله) به سند خود از بكير و زرارة بن اعين نقل مي كند: ما هر دو از امام باقر عليه السلام از كيفيت وضوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سؤال نموديم. حضرت طشت يا ظرف كوچكي پر از آب درخواست نمود و دو كف دستان خود را شسته و سپس مشتي از آب برداشت و با آن صورتش را شست، آن گاه دست چپ را در ظرف آب فرو برده و مشتي از آن را بر دست راست خود ريخت و آن را از آرنج تا سر انگشتان شست و هيچ گاه آب را به طرف آرنج برنگرداند و همين عمل را نسبت به دست چپ انجام داد. سپس سر و دو پاي خود را تا كعبين با رطوبت دستانش مسح نمود.... (1) .

3 _ «الي» در آيه به معناي «من»

در روايات اهل بيت عليهم السلام كلمه «الي» به معناي «من» تفسير شده و اين بدان معنا نيست كه كلمه «الي» در «من» استعمال شده باشد، زيرا اين نوع كاربرد در عرب وجود ندارد، بلكه به معناي آن است كه مراد جدّي از كلمه «الي» معناي «من» است. (2) .

دليل عامه بر جواز عكس

همان گونه كه اشاره شد، اهل سنت شستن دستان از انگشتان تا آرنج را نيز جايز


1- تهذيب الاحكام، ج 1، ص 55، ح 158.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 57، ح 159، باب 19 از ابواب الوضوء.

ص: 404

مي شمارند و دليل شان اطلاق امر به غسل در آيه مباركه است، زيرا مقتضاي اطلاق، جواز شستن دست از سر انگشتان تا آرنج است بلكه در اين معنا ظهور دارد.

پاسخ:

شيعه اماميه كه شستن دستان را از آرنج واجب مي دانند در پاسخ استدلال فوق مي گويند: هيچ گونه تنافي بين آنچه ما مي گوييم با آيه مباركه: " فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ " نيست، زيرا:

اوّلاً: آيه ظهور دارد در اين كه كلمه «الي» غايت مغسول است كه «ايديكم» باشد نه غايت غَسل؛ يعني آيه درصدد بيان مقدار واجب از شستن دست است، زيرا لفظ «يد» بر موارد زيادي اطلاق مي شود: گاهي در خصوص انگشتان به كار مي رود، همانند آيه سرقت؛ زماني بر مچ دست، همانند آيه تيمم؛ در مواردي بر آرنج به پايين همانند آيه وضو؛ و هنگامي نيز بر شانه به پايين اطلاق مي گردد. همانند بسياري از موارد استعمال هاي عرفي.

خداوند متعال با كلمه «الي» اراده نمود كه شستن دست را به همين مقدار محدود نمايد؛ يعني تا آرنج. پس در حقيقت آيه در صدد بيان كيفيت غسل نيست، و بيان كيفيت آن به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمه معصومين عليهم السلام واگذار شده است كه آنان به خوبي بيان نموده اند. اين امر، نظير آن است كه انسان به رنگ كار مي گويد: ديوار را تا سقف رنگ كن. اين بدان معنا نيست كه شروع آن حتماً از پائين به بالا باشد.

ثانياً: آيه اگر ظاهر در اين معنا نباشد كه غايت مغسول است، لااقل ظاهر در غايت غَسل هم نيست تا دلالت بر لزوم و ترجيح شستن تا آرنج گردد. در نتيجه آيه اجمال دارد، لذا بايد به روايات بياني رجوع نمود كه آنها نيز دلالت بر لزوم شستن از آرنج دارند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) مي فرمايد: «از آنچه گذشت واضح شد كه كلمه " الي المرافق " قيد براي " ايديكم " است، پس غَسلي كه متعلق به ايديكم است مقيد به غايت نيست لذا مي توان دست ها را از مرفق به طرف انگشتان شست و اين حالت، همان حالت طبيعي انسان هنگام شستن دست در غير حالت وضو است. هم چنين عكس اين صورت نيز

ص: 405

ممكن است، ولي اخباري كه از طرق اهل بيت عليهم السلام رسيده، خبر از وجوب صورت اول داده است و صورت دوم را باطل مي داند.»

ثالثاً: ممكن است ادعا شود به اين كه «الي» در صورتي به معناي انتهاي غايت است كه با «من» ابتدائيه همراه باشد، مثل اين كه كسي بگويد: «من از قم به تهران حركت كردم». كه در مورد آيه اين گونه نيست.

مسح پا در وضو

اشاره

يكي ديگر از موارد اختلافي در مورد وضو مسأله مسح يا شستن آن است، شيعه مي گويد پا بايد مسح شود، ولي اهل سنت مي گويند: بايد هر دو پا شسته شود. اين مسأله را نيز مورد بحث قرار مي دهيم.

فتاواي فقهاي اماميه

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از جمله اختصاص هاي اماميه، قول به وجوب مسح هر دو پا به طور تعيين است، بدون تخيير بين شستن و مسح كردن». (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «... آن گاه بايد روي دو پايش را به آنچه از رطوبت دستانش باقي مانده تا برآمدگي هر دو پا مسح كند...». (2) .

3 _ محقق حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «واجب است مسح هر دو پا تا برآمدگي پاها كه

از آن به قبه پا ياد مي شود و وجوب مسح، نظر جميع علماي اهل بيت عليهم السلام

است». (3) .

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «عموم علماي اماميه قائل به وجوب مسح پا شده و شستن آن دو را در وضو در حال اختيار باطل مي دانند.» (4) .


1- الانتصار، ص 105 _ 106.
2- النهايه، ص 13.
3- شرايع الاسلام، ج 1، ص 22.
4- تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 168.

ص: 406

فتاواي علماي عامه

1 _ سرخسي حنفي مي گويد: «آن گاه هر دو پايش را با برآمدگي ها هر كدام سه مرتبه مي شويد...». (1) .

2 _ ابن قدامه حنبلي مي نويسد: «شستن هر دو پا از نظر اكثر اهل علم واجب است». (2).

3 _ شافعي در تفسير قول خداوند متعال: " وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ " مي گويد: «ما «أرجلكم» را به فتح مي خوانيم به جهت عطف بر «وجوهكم و أيديكم» (3) كه نتيجه آن وجوب شستن پاهاست.

4 _ قرطبي مالكي مي گويد: «كسي كه «وأرجلكم» را به نصب قرائت كند، عامل در نصب را «اغسلوا» مي داند و چنين مي پندارد كه واجب در وضو شستن هر دو پاست نه مسح آن دو و اين نظر تماميِ عالمان است...». (4) .

اختلاف در وضو

چرا در موضوعي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه روزي چند بار آن را تكرار مي كرده اند اختلاف هست؟ موضوعي كه اين همه مورد تأكيد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده، تا به جايي كه شرط صحت نماز قرار گرفته است. (5) .

بي ترديد در صدر اسلام هيچ گونه اختلافي در مسئله وضو نبوده است و اگر چنين مي بود، در تاريخ به آن اشاره مي شد. بدين دليل كه شخص شارع مقدّس نزد آنان حاضر بود و هرگونه اختلاف را زائل مي كرد.

هم چنين با مراجعه به تاريخ، اثري از اختلاف بين مسلمين در عصر خليفه اول و


1- المبسوط، ج 1، ص 8.
2- المغني، ج 1، ص 120.
3- الأمّ، ج 1، ص 23.
4- الجامع لأحكام القرآن، ج 6، ص 91.
5- صحيح مسلم، ج 1، ص 204، باب 2.

ص: 407

دوّم در امر وضو نمي بينيم، مگر در يك فرع جزئي كه مسح بر خفين است. (1) اختلاف در وضو، از زمان «عثمان بن عفان» شروع شده است.

متقي هندي در كنزالعمال از ابي مالك دمشقي نقل مي كند: اختلاف در وضو از زمان خلافت عثمان شروع شد. (2) .

بخاري و مسلم با سند خود از حمران نقل مي كنند: عثمان بن عفان آبي خواست تا وضو بگيرد، آن گاه دست راستش را تا آرنج سه بار شست، سپس دست چپ خود را نيز چنين كرد؛ آن گاه سر خود را مسح كرده و پاي راست و چپ خود را با برآمدگي ها هركدام سه بار شست، سپس گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه اين گونه وضو مي گرفت. (3) .

حمران نقل مي كند كه عثمان گفت: مردم را مي بينم كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) احاديثي در باب وضو نقل مي كنند و نمي دانم كه اينها چيست، ولي من ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين گونه وضو مي گرفت. (4) .

عثمان با وجود آن كه قليل الروايه بوده و مجموع احاديثش 146 حديث است، در اين موضوع حدود بيست روايت از او نقل شده كه بيشترين روايات در اين باب است و اين مسئله انسان را به تفكر واداشته كه مبدع و مروّج شستن پا در وضو عثمان بوده است. اين مي تواند دلايلي داشته باشد، عثمان براي خود اهليّت تشريع قائل بود، خصوصاً با دور شدن از صحابه و همكاري نكردن آنان با خليفه فاصله زيادي بين او و صحابه افتاد كه اين منجر به دوري او از احكام واقعي شد.

از همين رو مشاهده مي كنيم كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام در زمان خلافتش عملاً با اين بدعت به مخالفت برخاست، و در مسجد از قنبر كوزه آبي براي وضو طلبيد و دو كف دست و صورت و دو دستش را از آرنج شست؛ آن گاه سر را يك بار مسح كرده و هر دو پايش را تا برآمدگي پاها مسح كرد و سپس فرمود: «اي كسي كه از


1- در المنثور، ج 2، ص 263.
2- كنزالعمال، ج 9، ص 443، ح 26890.
3- صحيح بخاري، ج 1، ص 52؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 204، ح 3.
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 207، ح 8.

ص: 408

وضوي رسول خدا سؤال كردي، حضرت اين گونه وضو مي گرفت.» (1) .

بخاري به سند خود از أمّ الدرداء نقل مي كند: ابوالدرداء غضبناك بر من وارد شد، به او گفتم: چه چيزي تو را خشمگين كرده است؟ گفت: به خدا سوگند! از امر محمّد در آنان چيزي نمي شناسم، مگر آن كه مي بينم نماز مي خوانند. (2) .

شافعي از وهب بن كيسان نقل مي كند كه «ابن الزبير» قبل از خطبه شروع به نماز كرد و فرمود: تمام سنّت هاي رسول خدا تغيير يافت، حتي نماز. (3) .

دليل اماميه بر وجوب مسح پاها

قرآن كريم

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ "؛ (4) «اي مؤمنان! هرگاه قصد نماز نموديد صورت هايتان و نيز دست ها را تا آرنج بشوييد. و سرها و پاهايتان را تا برآمدگي آن دو مسح نماييد».

شاهد در آيه كلمه «أرجلكم» است كه به جهت نزديكي اش با «رؤوسكم» عطف بر آن شده و «با» نيز بر او داخل مي شود و در اين صورت عامل هر دو «وامسحوا» است. در نتيجه بايد پاها مسح شود، همانند سر.

ولي اهل سنت «أرجلكم» را به نصب خوانده و آن را عطف بر «وجوهكم» منصوب به «اغسلوا» مي دانند، لذا به وجوب شستن پاها حكم مي كنند. ولي اين عقيده به دلايل زير خالي از اشكال نيست:

اوّلاً: قرائت به نصب در «أرجلكم» از قرائت به جرّ بيشتر نيست، زيرا ابن كثير، ابا عمرو، ابابكر و حمزه از عاصم «أرجلكم» را به جرّ قرائت كرده اند. (5) .


1- مسند احمد، ج 1، ص 108.
2- صحيح بخاري، ج 1، ص 166.
3- الاّم، ج 1، ص 208.
4- مائده 5 آيه 6.
5- الكشف عن وجوه القرائات، ج 1، ص 406.

ص: 409

ثانياً: نحويان مي گويند: حق معطوف آن است كه به نزديك ترين كلمه عطف شود و نزديك ترين كلمه «رؤوسكم» مجرور است.

ثالثاً: بنا بر قرائت نصب نيز مي توانيم وجوب مسح را استفاده نماييم، زيرا «برؤوسكم» محلاً منصوب است به «امسحوا» و با عطف بر محلّ مي توان «أرجلكم» را به نصب قرائت كرد و در عين حال حكم به مسح نمود.

از طرفي ديگر، عطف كلمه «أرجلكم» بنابر قرائت به نصب، به «أيديكم» از جهاتي مشكل دارد كه از آن جمله است:

الف) لازم مي آيد كه بين معطوف و معطوف عليه با جمله اي اجنبي فاصله ايجاد شود كه اين امر در باب عطف جايز نيست؛

ب) لازم مي آيد كه قبل از استيفاي غرض از جلمه و تمام شدن مفاد آن به جمله اي ديگر منتقل شود كه هيچ ارتباطي با آن نداشته باشد؛

ج) اين احتمال مخالف با فصاحت قرآن است.

اگر كسي اشكال كند كه قرائت به جرّ «أرجلكم» به جهت نزديكي با مجرور است كه در اصطلاح به آن عطف بالجوار مي گويند، نه عطف. در جواب مي گوييم: اين احتمال از جهاتي مردود است:

1 _ كسر به جهت نزديكي با مجرور قبيح و تنها هنگام ضرورت شعري جايز است؛

2 _ كسر بر جوار هنگامي صحيح است كه انسان را به اشتباه نيندازد، در حالي كه در اين آيه اگر كسر از اين باب باشد انسان اشتباه كرده و گمان مي كند كه به جهت عطف است.

نتيجه اين كه: آيه صريح است در مسحي كه اماميه به آن قائلند.

جالب توجّه آن كه برخي از علماي اهل سنت تصريح نموده اند بر اين كه آيه ظهور در مسح پاها دارد نه شستن، ولي به جهت وجود روايات غسليّه و ترجيح آنها بر ظاهر كتاب، روايات را بر آيه مقدّم داشته اند كه از آن جمله: ابن حزم، (1) فخر رازي، (2) شيخ


1- المحلّي، ج 2، ص 56.
2- التفسير الكبير، ج 11، ص 161.

ص: 410

ابراهيم حلبي، (1) شيخ ابوالحسن سندي حنفي، (2) شيخ محمّد عبده، (3) شيخ برهان الدين حلبي (4) و شافعي (5) را مي توان نام برد.

روايات
اشاره

با مراجعه به روايات فريقين به وجود روايات فراواني پي مي بريم كه تصريح در مسح هر دو پا دارد كه تعداد زيادي از آنها صحيح السند است:

روايات اهل سنت
اشاره

1 _ حميدي به سند خود از ابن عبد خير نقل مي كند: علي بن ابي طالب (عليه السلام) را ديدم كه روي هر دو پايش را مسح نمود.... (6) .

2 _ عبدالله بن احمد بن حنبل با سند خود از ابن عبد خير نقل مي كند: ديدم علي (عليه السلام)را كه وضو گرفت و سپس روي دو پاي خود را مسح نمود. (7) .

سند اين دو حديث طبق نظر رجاليين اهل سنت صحيح است كه ما به دليل طولاني نشدن بحث؛ به آن نمي پردازيم.

3 _ هم چنين به سند ديگري از علي (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: «من باطن هر دو پا را سزاوارتر به مسح از ظاهر آن دو مي دانستم تا اين كه رسول خدا را ديدم كه ظاهر آن دو را مسح مي نمود.» (8) .

حضرت در اين حديث گويا به اين نكته اشاره دارند كه اگر بنا بر قياس و حكم به


1- غنية المتملّي، ص 16.
2- شرح سنن ابن ماجه، ج 1، ص 88.
3- المنار، ج 6، ص 228.
4- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 28.
5- احكام القرآن، ج 1، ص 50.
6- مسند الحميدي، ج 1، ص 26، ح 47.
7- مسند احمد، ج 1، ص 124.
8- همان، ص 114.

ص: 411

رأي باشد، بايد كف پاها مسح شود، ولي انسان بايد متعبد بوده و گوش به فرمان صاحب

شريعت باشد.

4 _ ابوداود به سند خود از نزال بن سبره نقل مي كند كه گفت: عليّ (عليه السلام) نماز ظهر را در «رحبه» خواند، آن گاه مشغول برآوردن حوائج مردم شد تا وقت عصر شد. كوزه اي از آب بر او حاضر كردند، مشتي از آب برداشته و صورت و دو دستش را شست، سپس سر و پايش را مسح كرد... آن گاه فرمود: ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين گونه وضو گرفت و اين وضوي كسي است كه در دين بدعت وارد نكرده است. (1) .

به همين مضمون نيز، از عبدالله بن احمد بن حنبل و نسائي نقل شده است. (2) .

5 _ تميم مازني نيز نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه وضو گرفت و هر دو پاي خود را مسح كرد. (3) .

اينها برخي از روايات صحيح السند است كه ذكر شد و در جاي خود بيش از پنجاه روايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) آورده ايم كه دلالت بر وجوب مسح هر دو پا در وضو دارد.

صحابه و قول به مسح

صحابه نيز معتقد به مسح پا در وضو بوده اند:

1 _ عبدالله بن احمد بن حنبل به سند خود از سفيان نقل مي كند: علي (عليه السلام) را ديدم كه وضو گرفت و روي هر دو پاي خود را مسح نمود. (4) .

2 _ طبري به سند خود از ابن عباس نقل مي كند: وضو عبارت است از دو شستن و دو مسح كردن. (5) .

3 _ طحاوي به سند خود از نافع نقل مي كند: عبدالله بن عمر هنگام وضو هرگاه


1- مسند ابي داود طيالسي، ص 22، ح 148.
2- مسند احمد، ج 1، ص 159؛ سنن النسائي، ج 1، ص 84.
3- كنزالعمال، ج 9، ص 429، ح 26822؛ الاصابة، ج 1، ص 187.
4- مسند احمد، حديث 1018.
5- جامع البيان، ج 6، ص 82.

ص: 412

نعلينش در پاهايش بود ظاهر پاهايش را مسح مي كرد و مي فرمود: پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين چنين مي كرد. (1) .

4 _ بيهقي به سند خود از خالد بن سعد نقل مي كند: ابا مسعود انصاري را ديدم كه بول كرد و سپس وضو گرفته و بر جوراب و نعلين خود مسح نموده و نماز گزارد. (2) .

5 _ ابن ابي شيبه به سند خود از حميد نقل مي كند: انس هنگامي كه هر دو پاي خود را مسح مي كرد آن را مرطوب مي نمود.(3) .

تابعين و قول به مسح

1 _ طبري به سند خود از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «بر سر و دو پايت مسح كن.» (4) .

2 _ و نيز از شعبي نقل مي كند: حكم در هر دو پا مسح است. (5) .

3 _ همو به سند خود از مصاحب عكرمه در سفر نقل مي كند: او را من نديدم كه پاهايش را در وضو بشويد و تنها آن را مسح مي نمود. (6) .

4 _ هم چنين از قتاده در تفسير آيه وضو نقل مي كند كه فرمود: «خداوند دو غسل و دو مسح را در وضو واجب كرده است.» (7) .

5 _ همو از عكرمه نقل مي كند: وظيفه در هر دو پا شستن نيست، بلكه آنچه نازل شده مسح است. (8) .

6 _ ابن ابي شيبه به سند خود از حسن بصري نقل مي كند: «آنچه در وضو واجب


1- شرح معاني الآثار، ج 1، ص 35.
2- سنن بيهقي.
3- المصنف، ج 1، ص 420.
4- جامع البيان، ج 6، ص 82.
5- همان.
6- همان.
7- همان.
8- همان.

ص: 413

است، همانا مسح بر هر دو پاست.» (1) .

7 _ ابن سعد به سند خود از ابراهيم نخعي نقل مي كند: «هر كسي از مسح اعراض كند از سنت اعراض كرده و اين نيست مگر از شيطان؛ يعني ترك مسح». (2) .

اينها برخي از رواياتي بود كه از طرق اهل سنت رسيده است كه متأسفانه كمتر توجهي به آنها ندارند و در عوض، روايات مربوط به شستن پا را نقل مي كنند كه غالباً از حيث سند ضعيف است و اين نيست مگر به دليل آن كه در اين دسته از روايات، احاديث عثمان بن عفان هست.

روايات اهل بيت

1 _ كليني (رحمه الله) به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «... مسح كن بر جلوي سر خود و نيز بر دو پايت با ترتيب؛ بدين شكل كه مسح را از پاي راست خود شروع كن.» (3).

2 _ هم چنين به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «شخصي هست كه شصت يا هفتاد سال از عمرش مي گذرد، در حالي كه هيچ يك از نمازهايش قبول درگاه الهي نيست. راوي مي گويد: عرض كردم: چگونه؟ فرمود: زيرا مي شويد آنچه را كه خداوند امر به مسح آن نموده است». (4) .

3 _ همو به سند خود از سالم و غالب بن هذيل نقل مي كند كه از امام باقر عليه السلام از مسح بر دو پا سؤال نموديم؟ حضرت فرمود: اين، همان چيزي است كه جبرئيل به آن خبر داده است. (5) .

4 _ شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:


1- المصنف، ج 1، ص 18.
2- الطبقات الكبري، ج 6، ص 282.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 294 _ 297.
4- همان.
5- همان.

ص: 414

«شخصي چهل سال خدا را عبادت مي كند، در حالي كه به دستور او در باب وضو عمل نكرده است، زيرا آنچه را كه مأمور به مسح آن است مي شويد.» (1) .

عرض سنت بر قرآن

شاطبي مي نويسد: «در اعتبار، رتبه سنت متأخر از قرآن است به دليل:

الف) قرآن قطعي است و سنت ظنّي...

ب) سنت يا بيان قرآن است و يا دلالت بر امري زائد بر قرآن دارد؛ اگر بيان قرآن است در مرتبه بعد از قرآن قرار دارد... و اگر بيان قرآن نيست اعتبارش بعد از آن است كه در كتاب خدا يافت نشود و اين دليل بر تقدم اعتبار قرآن است.

ج) به دليل اخبار و آثار مانند حديث معاذ كه از او سؤال شد: به چه حكم مي كني؟ عرض كرد: به كتاب خدا. سپس فرمود: اگر در كتاب خدا نيافتي؟ گفت: به سنت رسول خدا....(2) .

واضح است كه در صورت تعارض بين دو طائفه از روايات، احاديثي مقدّم است كه با كتاب خدا مطالبقت داشته باشد، كه همان روايات مسح است.


1- همان.
2- الموافقات، ج 4، ص 7 _ 9.

ص: 415

نماز تراويح

اشاره

يكي از مسائلي كه اهل سنت توجه خاصي بدان داشته و اهميت فراواني به آن مي دهند، نماز تراويح است. آنان در صددند كه اين مسئله و مشروعيت آن را به شريعت و صاحب آن نسبت دهند ولي در مقابل، شيعه اماميه به شدت با آن مقابله كرده و آن را نه تنها جزء شريعت نمي دانند، بلكه از بدعت هاي برخي از صحابه مي شمارند. ما در اين بحث برآنيم كه با بررسي اين مسئله سرمنشأ آن را پيدا كنيم كه آيا پيامبر اسلام به انجام دادن نمازهاي مستحبّي به صورت جماعت در شب هاي ماه مبارك رمضان دستوري صادر كرده، يا آن كه ديگران آن را جزء شريعت شمرده اند، و حكم اين بدعت چيست؟

تراويح در لغت و اصطلاح

تراويح جمع «ترويحه» و در اصل اسم است براي مطلق نشستن، لكن در اصطلاح اطلاق مي شود بر هر نشستن به جهت استراحت بعد از قرائت چهار ركعت از نمازهاي مستحبي در شب هاي ماه رمضان. (1) .

پايه گذار كيست؟

مرحوم سيد شرف الدين مي فرمايد: «از جمله مسائلي كه عمر تشريع كرد و در مقابل


1- المعجم الوسيط، ص 380؛ لسان العرب، ج 2، ص 462.

ص: 416

نص اجتهاد نمود، نماز تراويح است. زيرا اين نوع نماز را پيامبر (صلي الله عليه وآله) نياورده و در زمان

ابي بكر نيز سابقه نداشت. خداوند متعال اجتماع را براي اداي نماز مستحبي به جز نماز باران نخواسته است و تنها نمازهاي واجب است كه بر جماعت خواندن آن، بسيار تأكيد شده است.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نمازهاي مستحبّي ماه رمضان را فرادي به جاي مي آورد، و مردم را نيز تشويق مي نمود كه آن را به جماعت نخوانند.

در زمان ابوبكر نيز تا هنگامي كه وي از دنيا رفت، اوضاع چنين بود و بعد از به خلافت رسيدن عمربن خطاب در سال اوّل خلافتش نيز وضع بر همين منوال بود؛ تا آن كه وي در ماه رمضان سال چهاردهم هجري با گروهي از صحابه وارد مسجد شد و ديد كه مردم نمازهاي مستحبي به جاي مي آورند، ولي عدّه اي در حال قيام، جمعي در حال ركوع، دسته اي در حال سجده و گروهي نيز نشسته بودند و جماعتي هم تسبيح مي گفتند يا قرآن تلاوت مي كردند....

عمر از ديدن اين منظره ناخشنود شد، لذا تصميم گرفت آن را سامان دهد. از همين رو براي آنان نماز تراويح را در اوايل شب هاي ماه رمضان قرار داد و اعلان عمومي كرد كه همه در آن شركت كنند. سپس به شهرها و كشورها بخشنامه كرد، و در مدينه دو نفر را قرار داد تا امام جماعت در نماز تراويح باشند: يكي، براي مردان و ديگري، براي زنان...».(1) .

بخاري در صحيح به سندش از عبدالرحمن بن عبد قاري نقل مي كند: «در يكي از شب هاي رمضان با عمر به مسجد رفتيم، ديديم مردم دسته دسته و پراكنده هستند، هر كسي براي خود يا با گروه خود نماز مي خواند، عمر گفت: به نظر من اگر اينان به يك امام اقتدا كنند بهتر است، لذا تصميم خود را گرفته و دستور داد ابي بن كعب پيش نماز همه باشد. شبي ديگر با وي به مسجد رفتيم، ديديم مردم نمازهاي مستحبّي شب هاي رمضان را به جماعت مي خوانند. آن گاه عمر گفت: اين بدعت خوبي است!» (2) .


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 254 _ 255.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص252؛ موطأ مالك بن انس، ص 73، كنزالعمال، ج8، ص408.

ص: 417

تصريح به بدعت گذاري

قسطلاني در شرح خود بر صحيح بخاري در شرح و توضيح كلام عمر كه گفت: «اين بدعت خوبي است» مي نويسد: «اين كه آن را بدعت دانست بدان علت است كه پيامبر دستور نداده بود تا نمازهاي مستحبّي ماه رمضان را به جماعت بخوانند، در زمان ابوبكر نيز سابقه نداشت، در اولِ شب هم نبود، و اين تعداد ركعت هم نداشت.» (1) .

شبيه همين توضيح در فتح الباري و عمدة القاري و ديگر شروح صحيح بخاري نيز آمده است.

ابوالوليد محمد بن شحنه در حوادث سال 23 هجري مي گويد: «... عمر نخستين كسي بود كه دستور داد مردم نماز تراويح را به جماعت بخوانند.»

سيوطي نيز در تاريخ الخلفا از ابي هلال عسكري نقل مي كند: «عمر نخستين كسي بود كه در ماه رمضان دستور داد نماز تراويح را به جماعت بگزارند...».

هم چنين محمدبن سعد در جلد سوّم طبقات هنگامي كه از عمر نام مي برد، مي گويد: «او نخستين كسي است كه دستور داد نمازهاي شب هاي ماه رمضان (تراويح) را به جماعت بگزارند و به شهرها و كشورها هم بخشنامه كرد، و اين در ماه رمضان سال چهاردهم هجري بود.»

ابن عبدالبر در شرح حال عمر در الاستيعاب مي نويسد: «اوست كه ماه رمضان را با نماز مستحبّيِ دسته جمعي نوراني كرد». (2) .

مخالفت با بدعت

ابن ابي شيبه از عبدالرازق روايت كرده است: ابن عمر نماز تراويح را به جماعت نمي خوانده است. (3) .

مجاهد مي گويد: «كسي نزد ابن عمر آمد و گفت: آيا در ماه رمضان نماز تراويح را


1- ارشاد الساري، ج 5، ص 4.
2- ر.ك: سيد شرف الدين، الاجتهاد و النص.
3- المصنف، ج 5، ص 264، ح 7742.

ص: 418

به جماعت بخوانم؟ عمر پرسيد: آيا مي تواني قرآن بخواني؟ گفت: آري. گفت: آيا

مي خواهي چون درازگوش ساكت باشي؟ در خانه نماز بخوان. (1) .

ربيع مي گويد: «شافعي نماز تراويح را با مردم نمي خواند، بلكه در خانه خود به جاي مي آورد.» (2) .

لبيب السعيد مي گويد: «مالك، ابويوسف و برخي شافعيان به جاي آوردنِ نماز تراويح را به صورت فرادي و در خانه بهتر مي دانستند». (3) .

نهيِ پيامبر از به جاي آوردن نماز مستحبي به جماعت

از جمله اموري كه دلالت بر بطلان بجاي آوردن نماز تراويح به جماعت دارد، اين كه در روايات بسياري پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را وادار نموده تا نماز نافله را در خانه به جاي آورند، زيرا اين امر به اخلاص و قبولي نزديك تر است.

عبدالله بن مسعود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال نمود: نماز مستحبّيي را در خانه به جاي آوردن بهتر است يا در مسجد؟ حضرت فرمود: آيا نمي بيني كه خانه من چقدر به مسجد نزديك است، با اين وصف من دوست دارم كه نمازهايم را در خانه ام به جاي آورم، مگر اين كه نمازهاي واجب باشد. (4) .

همچنين آن بزرگوار فرمود: «نماز واجب را بايد در مسجد خواند و نماز مستحبي را در خانه.» (5) .

هم چنين آن بزرگوار (صلي الله عليه وآله) فرمود: «بر شما باد به نماز در خانه هايتان، زيرا بهترين نماز انسان، نمازي است كه در خانه خوانده شود، مگر نمازهاي واجب.» (6) .


1- همان، ح 7743.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 51، ص 384.
3- التغنّي بالقرآن، ص 117.
4- الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 379، ح 4.
5- كنزالعمال، ج 8، ص 384، ح 23363.
6- صحيح مسلم با شرح نووي، ج 6، ص 39؛ فتح الباري، ج 4، ص 252 و التاج الجامع للاصول، ج 2، ص67.

ص: 419

نمي توان ادعا كرد كه اين رواياتِ مطلقه، به دستور عمر بن خطاب در نماز تراويح تخصيص مي خورد، زيرا تخصيص، به دليل و سند شرعي از جانب معصوم احتياج دارد، كه چنين سندي وجود ندارد.

نماز تراويح از ديدگاه علماي شيعه اماميه

علماي اماميه بر بدعت بودن به جاي آوردن نماز تراويح به جماعت اتفاق كرده و آن را حرام مي دانند:

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «شكي نيست كه نماز تراويح بدعت است.» (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «نافله هاي ماه رمضان به فرادي خوانده مي شود و جماعت در آن بدعت است.

شافعي مي گويد: فرادي خواندنِ آن براي من دوست داشتني تر است. دليل ما اجماع شيعه است در بين ايشان هيچ اختلافي نيست كه جماعت در آن بدعت است.

هم چنين زيد بن ثابت از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) روايت كرده است: نماز گزاردن در خانه بهتر است، جز در نمازهاي واجب. (2) .

3 _ شيخ علي بن محمّد قمي مي گويد: «دليل ما [بر بدعت بودن آن] اتفاق همه امّت اسلام است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در طول زندگي خود نافله رمضاني را كه تراويح مي نامند به جماعت نخواند؛ هم چنين اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در طول خلافت ابوبكر آن را اين گونه نخواندند، تا آن كه عمر در عصر حكومتش دستور اقامه جماعت آن را داد و سنت همان است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پايه گذاري نموده، و در غير اين صورت بدعت است». (3) .

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «جمهور «علماي عامه» جماعت در نماز تراويح را جايز دانسته اند، چون عمر مردم را وادار ساخت كه آن را با «أبيّ» به جماعت بخوانند. ولي فعل او حجّت نيست، چون در دوره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر نبوده است؛ از همين رو عمر


1- الشافي في الامامة، ج 4، ص 219.
2- الخلاف، ج 1، ص 529.
3- جامع الخلاف و الوفاق، ص 119.

ص: 420

آن را بدعتي خوب معرفي نموده است و جماعت اهل سنّت آن را به وي نسبت داده اند،

و اگر اين كار سنت بود، بدعت نمي شد.» (1) .

5 _ شيخ علي بن يونس عاملي مي گويد: «به پا داشتن شب هاي ماه رمضان [به نماز ] به طور فرادي نزد ما ثابت است، نه به جماعت.» (2) .

6 _ شيخ جعفر كاشف الغطاء مي گويد: «اجماع امّت است بر اين كه اين عمل بدعت است، حتّي خود وي نيز گفت كه اين عمل بدعت است و بدعتِ خوبي است، حال آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: هر بدعتي گمراهي و گمراه در آتش است». (3) .

7 _ محدّث بحراني مي گويد: «شكّي نيست نزد اصحاب ما كه جماعت در اين نافله حرام است و روايات زيادي در اين زمينه وجود دارد». (4) .

8 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي نويسد: «قرار دادن عدد خاص در شريعت، و سنت جلوه دادن آن بدعت است، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن دستور نداده و آن را به جاي نياورده است». (5) .

نماز تراويح از ديدگاه امامان شيعه

1 _ امام رضا (عليه السلام) فرمود: «به پا داشتن تراويح به جماعت جايز نيست». (6) .

2 _ زراره و محمّدبن مسلم و فضيل از حضرت امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) درباره انجام دادن نافله هاي ماه رمضان به جماعت در شب هاي آن پرسيدند، آن دو بزرگوار فرمودند: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پس از انجام نماز عشاء به خانه مي رفت، آن گاه آخر شب به مسجد مي آمد و به نماز مشغول مي گرديد. شب اوّل ماه رمضان، طبق روال هميشگي به

مسجد آمد، عده اي پشت سر آن حضرت به صف ايستادند، حضرت آنان را رها ساخت و به خانه بازگشت. اين رويش تا سه شب تكرار گرديد؛ در روز چهارم آن حضرت بر


1- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 284.
2- الصراط المستقيم، ج 3، ص 26.
3- كشف الغطاء، ج 1، ص 18.
4- الحدائق الناضرة، ج 10، ص 521.
5- بحارالانوار، ج 31، ص 11.
6- وسائل الشيعه، ج 8، ص 47.

ص: 421

فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم! به جماعت خواندنِ نماز نافله در شب هاي ماه رمضان بدعت است. نماز ضحي بدعت است. آگاه باشيد كه در شب هاي ماه رمضان نماز شب را به جماعت نخوانيد. نماز ضحي را نخوانيد كه آن نافرماني خداست. آگاه باشيد كه هر بدعتي گمراهي است، و سرانجام هر گمراهي دوزخ خواهد بود! آن گاه حضرت از منبر پايين آمد، در حالي كه مي فرمود: انجام دادن سنّت گرچه كم باشد از بدعت فراوان بهتر است». (1) .

3 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هنگامي كه حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) به كوفه آمدند، به حسن بن علي (عليه السلام)دستور دادند كه در بين مردم اعلام كنند كه ادايِ نماز [نافله] در ماه رمضان با جماعت ممنوع است. مردم وقتي كه اين سخن را شنيدند، فرياد برآوردند: «وا عمراه، وا عمراه». اميرمؤمنان (عليه السلام) پرسيد: اين سروصدا چيست؟ امام حسن (عليه السلام)عرض كرد: اي امير مؤمنان! فرياد "وا عمراه" سر داده اند. حضرت فرمود: به آنان بگو بخوانند». (2) .

4 _ سليم بن قيس از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «... به خدا سوگند! دستور دادم كه مردم در ماه رمضان جز بر نمازهاي واجب، جماعتي را برپا نسازند، و به ايشان گفتم كه اداي نافله ها به جماعت بدعت است؛ برخي از لشكريانم فرياد برآوردند كه اي اهل اسلام! سنّت عمر تغيير كرد، او ما را از نمازهاي نافله ماه رمضان باز مي دارد، تا آن جا كه ترسيدم در لشكرگاه سر به شورش نهند». (3) .

توجيهات اهل سنت

علماي اهل سنت هنگام مواجهه با اين مسئله در صدد برآمده اند تا براي آن از هر طريق ممكن استدلال كنند كه ما در اين جا به برخي از ادلّه و جواب آنها اشاره مي كنيم:

1 _ عايشه مي گويد: «نيمه شبي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از منزل خارج گرديد و براي اداي نماز به مسجد رفت، عده اي به او اقتدا كردند. مردم ماجرا را در روز به ديگران بازگو


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 46، ح 10062.
2- همان، ح 10063.
3- همان، ح 10065.

ص: 422

نمودند، تا آن كه سه شب گذشت و مسجد پر از جمعيت شد. در روز چهارم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پس از ادايِ نماز صبح رو به مردم كرد و فرمود:

«... مي ترسم كه اين كار بر شما واجب گردد و نتوانيد. و رسول خدا در حالي از دنيا رفت كه مسئله بر همان منوال باقي مانده بود».(1).

جواب:

الف) دلالت حديث ناتمام است و معلوم نيست كه جريان در ماه رمضان بوده باشد.

ب) بر فرض وقوعِ اين امر در ماه مبارك رمضان، ماجرا پاياني دارد كه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است، و آن عبارت از نهيِ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بدعت دانستن اين كار است. (2) .

ج) حديث ضعف سند دارد، چون در طريق او يحيي بن بكير است كه مورد تضعيف واقع شده است. (3) .

د) اين احتمال با تعبير عمر به «نعمت البدعة» سازگاري ندارد.

2 _ به حديث ابن وهب از ابي هريره استدلال شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد مسجد شد، ديد مردم در ماه رمضان گوشه اي از مسجد مشغول خواندن نمازند. پرسيد: چه نمازي است؟ عرض شد: گروهي هستند كه به امامت ابيّ بن كعب نماز مي خوانند. حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: به حقّ رسيده اند و كار خوبي انجام مي دهند. (4) .

جواب:

الف _ در اين حديث، نوع نماز مشخص نشده است.

ب _ ابن حجر بعد از نقل حديث آن را از دو جهت تضعيف نموده است: جهت اول


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 343.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 48، ح 0062.
3- تهذيب الكمال، ج 20، ص 40؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 612.
4- فتح الباري، ج 4، ص 252.

ص: 423

آن كه در سند آن مسلم بن خالد است كه تضعيف شده، و جهت ديگر اين كه در حديث آمده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را بر ابي بن كعب جمع كرد، درحالي كه معروف آن است كه عمر اين كار را كرده است. (1) .

3 _ ممكن است كسي ادعا كند كه استحباب به جماعت خواندن نماز تراويح را مي توان با حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله) ثابت نمود كه فرمود: «عليكم بسنّتي و سنّة الخلفاء الراشدين بعدي، تمسّكوا بها و عضّوا عليها بالنواجد. (2) بر شما باد بر سنت من و سنت خلفاي راشدين پس از من، و به آن چنگ زده و ثابت قدم باشيد.»

جواب:

الف) اين حديث با تمام طُرقش ضعيف است؛ همان گونه كه در جاي خود به اثبات رسيده است.

ب) بر فرض صدور، سخن در مصداق خلفاي راشدين است. خلفاي راشدين كساني هستند كه به دستور خداوند و توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مقام امامت و ولايت منصوب گرديدند، كه همان دوازده امام (عليهم السلام) مي باشند، به خصوص آن كه تعبير خلفاي راشدين بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) اصطلاح شد.

بدعت چيست؟

بدعت در لغت به معناي ايجاد چيزي تازه و جديد است. البته نوآوري لازمه زندگي بشري است و رشد و ترقي را فراهم مي سازد؛ ولي در اصطلاح به معناي ورود عنصري غيرديني در مجموعه آموزه هاي الهي به نام دين مي باشد. روشن است كه بدعت حرام است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هر بدعتي گمراهي، و هر گمراهي در آتش است.» (3) .


1- همان.
2- المعجم الكبير، ج 18، ص 248.
3- كافي، ج 1، ص 57.

ص: 424

توضيح آن كه: دست بشر از نوآوري در احكام الهي كوتاه است؛ به اين دليل كه

عبادات توقيفي است نه اختراعي، و كيفيت انجام دادن آن از جانب شارع مقدس صادر مي گردد و اگر دست بشر در آن باز گردد دين خدا دستخوش انحراف قرار گرفته و ديري نمي گذرد كه به تحريف گرفتار مي آيد.

سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «ما نمي توانيم بر اساس مصلحت سنجي، در دين نوآوري داشته باشيم، زيرا اين كار بدون هيچ اختلافي جايز نبوده و حلال نيست.» (1) .

عده اي از علماي اهل سنت بدعت در كلام عمر را به معناي لغوي آن گرفته اند. اين توجيه صحيح نيست، زيرا دايره آن شامل احكام دين نمي شود، و بي شك نماز از عبادت هاي ديني است و هرگونه نوآوري در آن، بدعتِ اصطلاحي است.

دسته اي ديگر بدعت را به پنج قسم: حرام، مستحب، مباح، مكروه و حرام تقسيم كرده اند. بر اين اساس، بدعت در نماز تراويح را بدعتِ حسن دانسته اند. اين تقسيم نادرست است، زيرا در اصطلاح شرع، بدعت جز ابداع حكمي كه بر مبناي شرع نيست، معنايي ندارد؛ چنين فعلي حرام و مبغوضِ شارع است. در اين صورت چگونه مي توان آن را بدعتِ حسن ناميد؟

مرحوم شهيد مي فرمايد: «بدعت در نزد ما جز بر قسم حرام استعمال نمي گردد». (2) .

كلامي از شرف الدين

وي در آخر بحثِ تراويح مي فرمايد: «اينان چنين پنداشته اند كه عمر با نماز تراويح اش آنچه را كه خدا و پيامبر از حكمت آن غافل بوده اند، تدارك نموده است؛ در صورتي كه خود سزاوارترند از حكمت خداوند در قوانين و نظاماتش غافل باشند. كافي است كه در ردّ به جماعت گزاردن نمازهاي مستحبّي ماه رمضان بگوييم: خداوند

خواسته است بندگانش در دل شب ها با وي خلوت كنند و در پيشگاهش گريه و زاري


1- شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 283.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 203.

ص: 425

نمايند و با مناجات و راز و نياز با وي حوايج و گرفتاري هاي خود را عرضه بدارند و چشم به رحمت و اميد به مرحمت ذات اقدس او داشته باشند و بدانند كه پناهگاهي جز او ندارند، و نجات دهنده ايشان خداي مهربان است.

به همين جهت، خداوند سبحان مستحبات را از قيد جماعت رها ساخته است تا بندگان بتوانند به تنهايي آن طور كه مي خواهند به خدا نزديك شوند و در پيشگاه وي بنالند...

ديگر اين كه، رهاساختن مستحبات از قيد جماعت باعث مي شود كه خانه ها از بركت و شرافت نماز خواندن خالي نشود و لذت و نشاط تربيتي آن محفوظ بماند، تا از اين راه فرزندان به پيروي از پدران و مادران و نياكان خود راه دين داري و مسلماني را بياموزند...». (1) .


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 257 _ 258.

ص: 426

نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي

اشاره

اين موضوع، از جمله مسائل مورد اختلاف بين مسلمين از طرفي، و وهابيون از طرفي ديگر است. مسلمانان از آن جا كه وجود اولياي الهي را در حيات و مرگشان، و نيز بقعه و بارگاه و قطعه زميني كه آنها را در خود دارد، متبرك مي دانند. از طرفي ديگر، توسل به اولياي الهي را در حال حيات و ممات جايز مي دانند، نمازشان را در كنار قبور اولياي الهي مي خوانند تا خداوند متعال لطف كرده به بركت آنان شيطان و وسوسه هايش را از آنها دور كرده و تمام توجهشان مشغول خدا گردد، و نمازي

با اخلاص و توجه از آنها صادر گردد، در مقابل، وهابيون با اين عمل به مخالفت برخاسته و آن را تحريم كرده اند، اينك مطلب را پي مي گيريم تا حكم آن روشن گردد.

فتاواي وهابيان

1 _ ابن تيميه مي گويد: «صحابه عادتشان بر اين بود هنگامي كه كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي آمدند بر او سلام مي دادند، ولي هنگامي كه مي خواستند دعا كنند رو به قبر شريف دعا نمي كردند، بلكه از قبر منحرف شده و رو به قبله دعا مي نمودند، مانند ساير بقعه ها، از همين رو هيچ يك از ائمه سلف ذكر نكرده اند كه نماز كنار قبور و در مشاهد مستحب و افضل است، بلكه همه اتفاق نموده اند بر اين كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از كنار

ص: 427

قبور انبيا و صالحين است؛ چه آن قبر مشهد ناميده شده باشد يا خير». (1) .

وي در جاي ديگر مي گويد: «نماز در كنار قبور مشروع نيست و نيز قصد مشاهد كردن براي عبادت در آن مكان ها از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه و ابتهال و نحو اين افعال مشروع نيست و كراهت دارد. بلكه عده زيادي نماز را به جهت نهيي كه به آن خورده باطل مي دانند...» (2) .

2 _ ابن قيم جوزيه مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) نهي كرده از نماز خواندن در كنار قبور، ولي اكثر مردم در كنار قبور نماز مي خوانند...» (3).

3 _ محمّد بن عبد الوهّاب مي گويد: «هيچ يك از ائمه پيشين ذكر نكرده اند كه نماز كنار قبور و مشاهد مستحب و افضل است، بلكه همه اتفاق دارند بر اين كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از مقابر اوليا و صالحين است». (4) .

4 _ شيخ عبد العزيز بن باز مي گويد: «نماز در كنار قبور بدعت و از وسايل شرك است. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «اجعلوا من صلاتكم في بيوتكم و لا تتخذوها قبوراً» اين حديث دلالت دارد كه در كنار قبور نبايد نماز خواند و تنها نماز را بايد در مساجد يا خانه به جاي آورد...». (5)

تبرك برخي از زمين ها و بقعه ها

از آيات و روايات استفاده مي شود كه برخي از زمين ها و بقعه ها مبارك اند و بر زمين ها و بقعه هاي ديگر ترجيح دارند و در مقابل، برخي از زمين ها و بقعه ها غير مباركند و بايد از آنها پرهيز نمود.

أ _ آيات:

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا


1- رساله زيارة القبور، ص 159.
2- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60.
3- اغاثة اللهفان، ج 1، ص 214.
4- زيارة القبور، ص 159 _ 160.
5- فتاوي نور علي درب، ج 1، ص 302.

ص: 428

وَهُدًي لِلْعالَمينَ ". (1) و نيز مي فرمايد: " وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْني مُنْزَلاً مُبارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ

الْمُنْزِلينَ " (2) هم چنين مي فرمايد: " وَنَجَّيْناهُ وَلُوطًا إِلَي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ " (3) خداوند درباره حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي " (4) و نيز در خطاب به او مي فرمايد: " فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي " (5) در آيه اي درباره سليمان (عليه السلام)آمده است: " وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها " (6) هم چنين در مورد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: " سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ ". (7) .

ب _ روايات:

گاهي قطعه هاي زمين همانند بانيان آنها متصف به صفت شقاوت و سعادت مي شوند:

1 _ بخاري به سندش از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از سرزمين ثمود مي گذشت فرمود: «به سرزمين هايي داخل نشويد كه صاحبان آنها به خود ظلم نمودند تا شما نيز همانند آنان به مصيبت مبتلا نگرديد، مگر در حالي كه گريانيد. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سر مبارك را پوشانيد و به سرعت از آن وادي گذر نمود. (8) .

2 _ هم چنين بخاري به سندش نقل مي كند كه علي (عليه السلام) از نماز خواندن در سرزمين فرو رفته بابل كراهت داشت. (9) .

3 _ حلبي در سيره خود نقل مي كند: اجماع امّت بر اين است كه مكاني كه اعضاي


1- آل عمران 3 آيه 96.
2- مؤمنون 23 آيه 29.
3- انبياء 21 آيه 71.
4- نازعات 79 آيه 16.
5- طه 20 آيه 12.
6- انبياء 21 آيه 81.
7- اسراء 17 آيه 1.
8- صحيح بخاري، ج 6، ص 7، كتاب المغازي.
9- همان، ج 1، ص 90، كتاب الصلاة.

ص: 429

شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در بر گرفته بهترين قسمت روي زمين است؛ حتّي بهتر از موضع كعبه شريفه. برخي ديگر گويند: افضل قسمت هاي روي زمين است حتّي از عرش الهي. (1) .

4 _ سمهودي شافعي در بحث تفضيل سرزمين مدينه بر سرزمين هاي ديگر مي گويد: جهت دوم آن كه: اين سرزمين مشتمل بر قطعه زميني است كه به اجماع امت بر ساير قطعه ها برتري دارد و آن همان قطعه اي است كه بدن شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله)را در بر گرفته است. (2) .

5 _ هم چنين نقل كرده كه مردم بعد از فوت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي آمدند و از خاك قبر حضرت (صلي الله عليه وآله)به جهت تبرك برمي داشتند و با خود مي بردند: عايشه به جهت آن كه بدن پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمايان نگردد دستور داد دور قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ديواري كشيده شود. (3) .

دليل جواز يا رجحان

1 _ كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا يكي از اولياي الهي نيز يكي از زمين ها و بقعه هايي است كه اسم زمين و بقعه بر آن صادق است و نماز و دعا در هر مكاني مباح و جايز است، كه اين مكان نيز يكي از آنهاست.

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمًا " (4) «و اگر هنگامي كه گروه منافق بر خود به گناه ستم كردند از كردار خود به خدا توبه كرده و به تو رجوع مي كردند كه بر آنها استغفار كني و از آمرزش خواهي، البته در اين حال خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

كلمه " جاؤوك (شامل زمان حيات و ممات پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر دو مي شود و انسان همان گونه كه در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) گناه كار بود، بعد از وفات او نيز گناه كار است، لذا احتياج به واسطه اي دارد تا به او توسل كند و خداوند با استغفار او گناهانش را بيامرزد. حال چه


1- حلبي، السيرة الحلبيّة ج 3 ص 306.
2- وفاء الوفاء، ج 1، ص 52.
3- همان، ص 385.
4- نساء 4 آيه 64.

ص: 430

اشكالي دارد نماز و دعا كه در آن استغفار است در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در حضور آن

حضرت انجام گيرد تا از بركات او گناهان ما آمرزيده شود.

3 _ بي شك نماز در مقابر به جهت عبادت صاحب قبر و قبله قرار دادن آن شرك است، ولي هيچ مسلماني اين چنين نيّتي ندارد، بلكه هدفش از اين عمل، تنها تبرك جستن از آن بقعه و مكان است، زيرا نماز و دعا در آن مكان شريف ثواب بيشتري دارد و اگر اين چنين نبود، چرا عمرو ابابكر وصيت نمودند تا در جوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) دفن شوند؟ مگر به غير جهت تبرك بود؟ نماز گزار هم به همين نيّت در جوار قبور اولياي الهي نماز مي خواند. در قصه اصحاب كهف، به چه دليل مؤمنان و موحدان ساختن مسجد را بر روي اصحاب كهف پيشنهاد دادند؟ مگر براي غير اين جهت بود كه واجبات ديني شان را جوار آنان انجام دهند تا عملشان متبرك گردد. لذا زمخشري در ذيل آيه مي گويد: «پيشنهاد به اين جهت بود كه مسلمين در آن مكان نماز گزارده و به مكان آنان تبرك بجويند.» (1) همين بيان را نيز نيشابوري در تفسير خود آورده است.

خداوند متعال قصه اصحاب كهف و پيشنهاد موحّدان را نقل مي كند، ولي سكوت كرده و پيشنهاد آنان را ردّ نمي كند، اين خود دليل بر مشروعيت عمل و پيشنهاد آنان است.

4 _ قرآن كريم به حجاج امر مي كند كه نزد مقام ابراهيم (عليه السلام) نماز به جاي آورند. مقام ابراهيم (عليه السلام) همان صخره اي است كه آن حضرت بر روي آن براي ساختن كعبه مي ايستاده است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي "؛ (2) «و به ياد آور زماني كه كعبه را مقام امن و مرجع امر دين گردانديم و امر شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد». مي دانيم كه نماز خواندن در اين مكان براي تبرك به مقام ابراهيم (عليه السلام) است.

5 _ سيوطي در باب احاديث معراج مي گويد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) وارد مدينه، طور سينا و بيت لحم شد و در آن مكان ها نماز خواند. جبرئيل به او عرض كرد: اي رسول خدا! آيا


1- زمخشري الكشاف، ذيل آيه.
2- بقره 21 آيه 125.

ص: 431

مي داني كجا نماز مي گزاري؟ تو در شهر طيّبي نماز خواندي كه هجرتت به سوي آن بود. تو در طور سينا نماز گزاردي؛ مكاني كه خداوند با موسي سخن گفت. تو در بيت لحم نماز گزاردي؛ مكاني كه عيسي متولد شد. (1) .

پس بيت لحم به دليل ولادت حضرت عيسي (عليه السلام) در آن، متبرك است، لذا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در آن مكان نماز مي گزارد، حال چه فرقي بين زادگاه و مقبره است؟

6 _ مسلمين در ايام حجّ در حجر اسماعيل نماز مي گزارند، در حالي كه آن مكان مدفن اسماعيل و هاجر است، حال چه فرقي بين اسماعيل و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است؟

7 _ اگر نماز در كنار قبر اشكال دارد، چرا عايشه تا آخر عمر در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)به زندگي خود ادامه داد؟ و در آنجا نماز به پاداشت؟

مگر نبود كه فاطمه زهرا (عليها السلام) _ آن زني كه طبق نص پيامبر (صلي الله عليه وآله): خدا به رضايت او راضي و به غضب او غضبناك مي شود _ هر جمعه به زيارت قبر حمزه مي آمد و در كنار قبر نماز به جاي مي آورد؟

8 _ مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مسجد «خيف» نماز به جاي نياورد، در حالي كه در حديث است كه آن مسجد مدفن هفتاد پيامبر خداست؟

طبراني به سند صحيح از ابن عمر نقل مي كند كه در مسجد «خيف» هفتاد پيامبر مدفون است. (2) .

9 _ مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار قبر ابراهيم (عليه السلام) نماز به جاي نياورد؟

ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هنگامي كه جبرئيل مرا به بيت المقدس آورد و به قبر ابراهيم (عليه السلام) گذر داد، گفت: اي پيامبر خدا! فرود آي تا دو ركعت در اين مكان نماز گذاريم، زيرا اين جا قبر پدرت ابراهيم (عليه السلام) است. سپس مرا وارد بيت لحم نمود و گفت: فرود آي تا در اين مكان نيز دو ركعت نماز گذاريم، زيرا برادرت عيسي (عليه السلام)در اين مكان متولد شده است. (3) .


1- الخصائص الكبري، ج 1، ص 154.
2- المعجم الكبير، ج 3، ص 204.
3- صحيح ابن حبان.

ص: 432

10 _ مسلمانان در طول تاريخ سعي داشته اند تا به اين سنت عمل كرده و نماز خود را در كنار قبور اولياي الهي به جاي آورند، و هيچ گاه به ذهن كسي نيامده كه اين عمل حرام يا مكروه است.

منصور عباسي روزي از مالك بن انس _ امام مالكي ها _ در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال كرد: «اي ابا عبدالله آيا به طرف قبله قرار گذارم و دعا كنم؛ يا روي به رسول خدا كرده و دعا نمايم؟»

مالك در جواب گفت: چرا رويِ خود را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر مي گرداني، در حالي كه او وسيله تو و پدرت آدم به سوي خدا تا روز قيامت است؟ بلكه روي خود را به طرف او بنما و او را شفيع قرار ده تا خداوند شفاعت او را در حقّ تو قبول كند. (1) .

فتاواي فقهاي عامه

با مراجعه به كتاب هاي فقهي اهل سنت _ غير از وهابيون _ پي مي بريم كه همگي قائل به جواز برپايي نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي اند:

1 _ در كتاب المدونة الكبري آمده است: «مالك به نماز گزاردن در مقبره اشكال نمي گرفت، بدين صورت كه كسي در مقبره نماز بخواند، در حالي كه جلو و عقب و راست و چپ او قبر باشد. و نيز مي فرمود: به من خبر رسيده كه برخي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله)در مقبره نماز مي خواندند.» (2) .

2 _ عبدالغني نابلسي در كتاب الحديقة النديّة مي گويد: «اگر كسي مسجد خود را كنار قبر صالحي قرار دهد و در آن جا به جهت تبرك، نه تعظيم به صاحب قبر و توجه به او، نماز گزارد، اشكالي ندارد، زيرا مرقد اسماعيل كنار حطيم از مسجد الحرام است، در حالي كه آن موضع بهترين مكان براي نماز است.» (3) .

3 _ خفاجي در شرح الشفا مي گويد: «رو به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و پشت به قبله بودن هنگام


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1376.
2- المدونة الكبري، ج 1، ص 90.
3- الحديقة النديّة، ج 2، ص 631.

ص: 433

دعا، مذهب شافعي و جمهور اهل سنت است و از ابي حنيفه نيز نقل شده است». (1) .

4 _ ابن الهمام از علماي حنفيّه مي گويد: «آنچه از ابوحنيفه نقل شده كه او رو به قبله و پشت به قبر رسول (صلي الله عليه وآله) دعا مي كرد مردود است، زيرا خلاف سنت است... كرماني هم در اين زمينه مي گويد: مذهب ابوحنيفه _ كه رو به قبله بودن است _ باطل است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله)در ضريح خود زنده است و زائرينش را مي شناسد...». (2) .

بررسي ادله وهابيون

وهابيون به دو دسته دليل بر حرمت و عدم مشروعيت نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي تمسك كرده اند: روايات و اصول.

الف) روايات:

الباني از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «نماز را به سوي قبر و روي قبر نخوانيد». (3) .

جواب:

اوّلاً: وهابيون نمي توانند به منفردات حديثي خود بر ردّ عمل ديگران استناد كنند، همان گونه كه ابن حزم در الفِصَل (4) مي گويد: ما نمي توانيم عليه شيعه به روايات خود تمسك كنيم، زيرا آنان ما را تصديق نمي كنند، همان گونه كه آنان نيز نمي توانند به رواياتشان بر ما استدلال نمايند.»

ثانياً: طبق نصّ حديث، نماز خواندن به طرف قبور و تعظيم آنها از آن جهت نهي شده، موجب شرك و غلوّ در دين است، ولي اگر نماز صرفاً به جهت تبرك باشد اشكالي ندارد.

بيضاوي در تفسير خود مي گويد: «يهود و نصاري در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر قبر انبياي


1- شرح الشفا، ج 3، ص 517.
2- همان.
3- المعجم الكبير، ج 3، ص 145.
4- الفِصَل، ج 4، ص 94.

ص: 434

خود به جهت تعظيم آنان سجده مي كردند و آن قبرها را قبله خود قرار داده و به طرف آن نماز مي گزاردند و در حقيقت آنها را بت هاي خود قرار مي دادند، لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را لعن كرده و مسلمين را از امثال اين اعمال باز مي داشت.» (1) .

حال اگر كسي در كنار قبور اولياي الهي نماز و دعا بخواند، نه به نيّت توجه و تعظيم به آنها، بلكه از آن جهت كه اين بقعه متبرك است و انسان در اين بقعه _ به دليل اين كه در جوار وليّ خداست، كسي كه داعي توحيد بوده و... _ مي تواند با توجه و اخلاص بيشتري نماز بخواند، نه تنها اشكالي ندارد، بلكه راجح است.

ب _ اصول:

برخي همانند شيخ عبد العزيز بن باز به قاعده سدّ ذرائع تمسك كرده و مي گويند: از آن جا كه نماز و دعا كنار قبور اوليا راهي به سوي شرك است و ممكن است انسان را در برخي از موارد در خطّ شرك قرار دهد، باطل و حرام است. (2) .

جواب:

در بحث اصول به اثبات رسيده كه ذريعه و وسيله حرام مطلقاً حرام نيست، بلكه مقدمه ذريعه موصله حرام است. در مورد بحث، نماز و دعايي كه به شرك منجرّ شود حرام است، ولي نماز و دعاهايي كه هرگز اين نتيجه را به همراه ندارد، نه تنها حرام و باطل نيست، بلكه جايز و مستحب است. و اكثر قريب به اتفاق مردم تنها به قصد تبركِ مكان در كنار قبور اولياي الهي نماز مي گزارند، نه به جهت تعظيم صاحب قبر.


1- حقيقة التوسل و الوسيله، ص 145 به نقل از تفسير بيضاوي.
2- فتاوي نور علي الدرب ج 1 ص 302.

ص: 435

تهمت خان الأمين

اشاره

از زمان هاي گذشته شيعه را متهم نموده اند كه معتقد است جبرئيل (عليه السلام) در حقّ خداوند خيانت كرده و به جاي آن كه رسالت را به علي بن ابي طالب ابلاغ كند آن را بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نازل كرده است. از اين رو بعد از سلام نمازشان سه بار، عبارت «خان الامين» را تكرار مي كنند.

ريشه اتهام

از آيات شريف قرآن و احاديثي كه پيرامون آنها رسيده است روشن مي شود كه يهوديان معتقدند جبرئيل در ابلاغ رسالت خيانت نموده است، زيرا خداوند به وي دستور داده بود نبوت را در دودمان اسرائيل قرار دهد، لكن او بر خلاف فرمان خدا، آن را در سلسله اسماعيل قرار داد. بنابراين گروه يهود جبرئيل را دشمن دانسته و جمله «خان الأمين» (جبرئيل خيانت نمود) را شعار خود قرار دادند و به همين خاطر قرآن در مقام انتقاد از آنان و اثبات بي پايگي سخنانشان، جبرئيل را در آيه ذيل به عنوان فرشته «امين» و درست كار معرفي كرد: " نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ، عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ "؛ (1) .

روح امين، «جبرئيل»، قرآن را بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشي. و در آيه ديگر


1- شعراء 26 آيه 194.

ص: 436

مي فرمايد: " قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ "؛ (1) بگو: هر كس

با جبرئيل دشمني ورزد، آن فرشته گرامي به اذن خدا، قرآن را بر قلب تو نازل نمود.

از آيات ياد شده و تفسير آنها به روشني استفاده مي شود كه گروه يهود جبرئيل را به علت هايي دشمن داشته، او را فرشته عذاب مي ناميدند و به خيانت در ابلاغ رسالت متّهم مي نمودند.

بنابراين ريشه شعارِ «خان الأمين» از خرافات قوم يهود سرچشمه گرفته است و برخي از نويسندگان جاهل كه با شيعه خصومت ديرينه دارند، به طرح اين سخن برضدّ شيعه پرداخته و ناجوانمردانه اين اتهام را به شيعه نسبت مي دهند.

جواب اجمالي

اين تصور اشتباه، دليل بر بي اطلاعي اتهام زنندگان، از اعتقادات مذهب شيعه است و كسي كه به كتاب هاي آن مذهب مراجعه كند، به دروغ و اتهام بودن آن، پي خواهد برد.

جواب تفصيلي

1 _ مرجع تحقيق يك اعتقاد، كتاب هاي آن مذهب است كه در ابعاد مختلف نوشته شده و مي توان آن عقيده را از لابلاي آن كتاب ها استخراج نمود و با مراجعه به آنها به ويژه در باب نماز، از اين مدّعي خبري نمي بينيم. اينك به برخي از كتاب هاي شيعه مراجعه مي كنيم تا از صحت يا بطلان اين اعتقاد، اطلاع يابيم.

الف _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد:

«فاذا سلّم بما وصفناه فليرفع يديه حيال وجهه مستقبلاً بظاهرهما وجهه و بباطنهما القبلة بالتكبير و يقول: «الله اكبر»، ثمّ يخفض يديه الي نحو فخذيه و يرفعهما ثانية بالتكبير، ثمّ يخفضهما، و يرفعهما ثالثة بالتكبير، ثم يخفضهما.» (2) پس هرگاه سلام


1- بقره 2 آيه 97.
2- المقنعه، ص 114.

ص: 437

نماز را، آن گونه كه توصيف كرديم داد، دو دست خود را به جهت تكبير جلوي صورت خود بگيرد در حالي كه ظاهر آن دو به طرف صورت و باطن آن دو به طرف قبله است آنگاه «الله اكبر» بگويد. سپس دو دست خود را به طرف زانو پايين آورد و دوباره آن را براي تكبير ديگر بلند كرده و پايين آورد و بار سوّم نيز آن را تكرار نمايد.

در اين كلام مي بينيم شيخ مفيد ره كه از قدماي علماي اماميه است هيچ سخني از آن نيّت و اعتقاد به ميان نياورده است و اگر لازم يا مستحبّ يا از آداب نماز نزد شيعه بود، بايد تذكر مي داد.

همين مضمون را شيخ طوسي ذكر كرده است. (1) .

ب _ ابن ادريس حلّي (رحمه الله) مي نويسد:

«و يستحبّ بعد التسليم و الخروج من الصلاة أن يكبّر و هو جالس ثلاث تكبيرات، يرفع بكلّ واحدة يديه الي شحمتي اذنيه، ثمّ يرسلهما الي فخذيه.» (2) مستحب است بعد از سلام و خارج شدن از نماز در حالي كه نشسته، سه تكبير بگويد، به اين نحو كه با هر كدام از تكبيرها دو دست خود را تا آويزه هاي گوش خود بالا برده، آن گاه به طرف دو رانِ خود رها نمايد.

و همين مضمون از ابن برّاج نيز نقل شده است. (3) .

ج _ شهيد اوّل نيز درباره مستحبات تعقيب نماز مي نويسد:

«و يستحبّ التعقيب مؤكّداً، وليبدأ بالتكبير ثلاثاً رافعاً بكلّ واحدة يديه الي أذنيه، ثمّ التهليل، و الدعاء بالمأثور، و تسبيح الزهراء عليها السلام من أفضله...». (4) تعقيب بعد از نماز، مستحبِ مؤكّد است. و شروع آن به سه تكبير است كه با هر يك از آنها دستان خود را تا گوش هايش بلند مي كند، آن گاه لا اله الاّ الله گفته، سپس دعايي كه بعد از نماز وارد است قرائت مي كند و تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام) را مي گويد كه از افضل


1- النهايه، ص 84.
2- السرائر، ج 1، ص 232.
3- المهذب، ج 1، ص 95.
4- الدروش الشرعية، ج 1، ص 184.

ص: 438

تعقيبات نماز است.

همين مضمون را علامه حلّي؛ آورده است. (1) .

2 _ شيعه معتقد به نبوت حضرت محمّد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) بوده و آن را ركني از اركان دين اسلام مي داند.

شيخ طوسي (رحمه الله) مي گويد:

«محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم نبيّ هذه الأمّة، رسول الله (صلي الله عليه وآله)، بدليل انّه ادّعي النبوّة و ظهر المعجز علي يده كالقرآن، فيكون نبيّاً حقّاً». (2) محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم پيامبر اين امت و رسول خداوند است؛ به دليل آن كه ادعاي نبوت نموده و معجزاتي از قبيل قرآن به دستش ظاهر گشت پس پيامبري بر حقّ است.

و نيز مي فرمايد: «نبيّنا محمّد (صلي الله عليه وآله) خاتم الانبياء و الرسل بدليل قوله تعالي: " ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ ".

و مي فرمايد: «محمّد (صلي الله عليه وآله) اشرف الانبياء و الرسل بدليل قوله (صلي الله عليه وآله) لفاطمة (عليها السلام): «ابوك خير الانبياء، وبعلك خير الأوصياء». (3) .

3 _ شيعه تشهد به شهادتين را از واجبات نماز مي داند كه تعمّد در ترك آن موجب بطلان نماز است.

شيخ طوسي (رحمه الله) مي نويسد:

و يستحبّ ان يقول في التشهد الأخير: «بسم الله و بالله و الأسماء الحسني كلّها لله. اشهد أن لا إله الاّ الله وحده لا شريك له و أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله...». (4) و به همين مضمون در كتاب هاي ديگر فقهي، باب تشهد وارد شده است و معلوم است كه شيعه اعتقاد خود به رسالت و نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) را در تشهد نماز اقرار مي كند.

4 _ شيعه جميع ملائكه؛ از جمله جبرئيل را معصوم مي داند.


1- تحرير الاحكام، ج 1، ص 263.
2- مسائل كلامية در ضمن كتاب الرسائل العشر، ص 96.
3- الرسائل العشر، ص 97.
4- النهايه، ج 1، ص 311.

ص: 439

شيخ صدوق (رحمه الله) مي فرمايد:

«اعتقادنا في الانبياء و الرسل و الأئمة و الملائكة انّهم معصومون مطهّرون من كلّ دنس و انّهم لا يذنبون ذنباً لا صغيراً و لا كبيراً» (1) ؛ اعتقاد ما در حقّ پيامبران و امامان و ملائكه آن است كه معصوم و پاك از هر پليدي هستند و هيچ گناه كوچك يا بزرگ انجام نمي دهند.

شيخ مفيد (رحمه الله) نيز درباره ملائكه مي فرمايد:

«و اقول انّهم معصومون ممّا يوجب لهم العقاب بالنار، و علي هذا القول جمهور الامامية» (2) ؛ من مي گويم كه ملائكه از هر كاري كه موجب عقاب در آتش باشد، معصوم اند و اين، قول جمهور اماميه است.

فيض كاشاني (رحمه الله) درباره ملائكه مي گويد:

«و لا مجال للمعصية في حقّهم، لا يعصون الله ما امرهم.» (3) ؛ جاي هيچ معصيتي در حقّ ملائكه نيست و از فرمان الهي سرپيچي نمي كنند.

شيخ حرّ عاملي (رحمه الله) نيز مي فرمايد:

«انّ الملائكة معصومون من كلّ معصية.» (4) ؛ ملائكه از هر گناهي در امان اند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) نيز مي فرمايد:

«انّ الملائكة نوع من خلق الله تعالي، لا تأخذهم غفلة عن مقام ربّهم، و لا يطرأ عليهم ذهول و لا سهو و لا نسيان، و لا يشغلهم عنه شاغل، و هم لا يريدون الاّ ما يريده الله سبحانه» (5) ؛ همانا ملائكه نوعي از خلق خداوند متعال اند كه هيچ گونه از مقام ربّشان غافل نمي شوند و هم چنين هيچ گونه بي توجهي و سهو و فراموشي بر آنان عارض نمي شود. چيزي آنان را از خدا باز نمي دارد و غير از آنچه خدا مي خواهد اراده نمي كنند.


1- اعتقادات صدوق، ص 70.
2- اوائل المقالات، ص 71.
3- تفسير صافي، ج 1، ص 114.
4- الفصول المهمّة، ج 1، ص 443.
5- الميزان، ج 12، ص 268.

ص: 440

اگر به اعتقاد شيعه، جبرئيل در نزول وحي خيانت كرده است، هيچ گاه تصريح به عصمت او نمي كند.

5 _ صراحت كلمات شيعه در احترام و تعظيم به جبرئيل.

علامه طبرسي (رحمه الله) در تفسير قول خداوند متعال: " نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ "؛ (1) مي فرمايد: «يعني جبرئيل (عليه السلام) و هو امين وحي الله، لا يغيّره و لا يبدّله.» (2) ؛ جبرئيل كه امين وحي خداست، آن را تغيير نداده و تبديل نمي كند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) نيز در تفسير آيه مي فرمايد:

«المراد بالروح الامين هو جبريل ملك الوحي... و قد وصف الروح بالامين، للدلالة علي انّه مأمون في رسالته منه تعالي الي نبيّه (صلي الله عليه وآله) لا يغيّر شيئاً من كلامه تعالي بتبديل او تحريف، بعمد او سهو او نسيان، كما انّ توصيفه في آية اخري بالقدس يشير الي ذلك.» (3) ؛ مراد از روح الامين همان جبرئيل فرشته وحي است... و اين كه خداوند او را به «امين» توصيف كرده به آن جهت است كه او امين وحي الهي در فرستادن آن به پيامبر (صلي الله عليه وآله)بوده و هيچ تغييري [اعم از] تبديل يا تحريف، به طور عمد يا سهو يا نسيان انجام نداده است. همان گونه كه در آيه ديگر، جبرئيل را به تقدس توصيف نموده كه آن هم به همين معنا اشاره دارد.

بررسي روايت شعبي

ابن تيميه در كتابهاي خود علي الخصوص «منهاج السنّة» شديداً بر شيعه حمله كرده و آنان را به صفات ناشايستي متّهم ساخته است، و نيز اتّهاماتي بر آنان وارد ساخته و در آنها استناد به رواياتي جعلي نموده است. از آنجمله با استناد به روايت شعبي، شيعه را با يهود مقايسه كرده است. او مي گويد:

«ابو حفض بن شاهين در كتاب اللطف في السنة، از محمّد بن ابي القاسم بن


1- شعراء 26 آيه 193.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 353.
3- الميزان، ج 15، ص 316.

ص: 441

هارون از احمد بن وليد واسطي، از جعفر بن نصير طوسي واسطي، از عبدالرحمن بن مالك بن مغول، از پدرش از شعبي نقل كرده كه او مي گويد: من شما را از اين هواهاي گمراه كننده برحذر مي دارم كه شرّ آنها رافضه است، آنان با رغبت و ميل داخل اسلام نشدند، بلكه به جهت نابودي و تعرّض بر آن، اسلام را پذيرفتند...

آنگاه در صدد تشابه بين رافضه و يهود برآمده وجوهي از شباهتها را به خيال خود كه دروغ و تهمتي بيش نيست _ بين اين دو دسته نقل مي كند، از آنجمله اينكه: يهود در صدد وارد كردن نقص و عيب بر جبرئيل برآمده و او را از بين ملائكه دشمن خود مي دانند، همانگونه كه رافضه مي گويند: جبرئيل به اشتباه وحي را بر محمّد نازل كرده است... (1).

پاسخ:

اوّلا: اين حديث با تعدّد سندهاي آن از شعبي، به جهت وقوع عبدالرحمن بن مالك بن مغول ضعيف است، همانگونه كه ابن تيميه در آخر كلامش به آن اشاره كرده است. و نيز عده ي ديگري از علماي اهل سنّت و رجاليين آنها او را تضعيف كرده اند از آنجمله:

1 _ ابوبكر خلال در «كتاب السنّه»، مي گويد: اتفاق علما بر تضعيف عبدالرحمن بن مالك بن مغول است. (2) .

2 _ ابوعلي صالح بن محمّد مي گويد: عبدالرحمن بن مالك بن مغول از دروغ گوترين مردم است. (3) .

3 _ يحيي بن معين مي گويد: من او را ديده ام، او شخص ثقه نيست. (4) و نيز در رابطه با او مي گويد: او كذّاب است. (5) .


1- منهاج السنّة النبويّه، ج1، ص6 _ 8.
2- كتاب السنة، ج3، ص498.
3- تاريخ بغداد، ج9، ص340.
4- تاريخ بغداد، ج10، ص237، الضعفاء از عقيلي، ج2، ص345.
5- تاريخ بغداد، ج1، ص237.

ص: 442

4 _ احمد بن حنبل مي گويد: ما احاديث او را پاره نموديم. (1) .

5 _ محمّد بن عمار موصلي مي گويد: عبدالرحمن بن مالك بن مغول شخصي بسيار دروغگو و تهمت زننده است، و هيچ كس در اين مطلب شك ندارد. (2) .

6 _ ابوداود سليمان بن اشعث مي گويد: او كسي است كه احاديث جعل مي كند.

و نيز ابو زكريا، ابوزرعه، جوزجاني، دارقطني، بخاري، ابن حبّان، سعدي، نسائي و جماعتي ديگر از رجاليين اهل سنّت او را تضعيف كرده اند. (3).

ثانياً: ابن تيميه در آخر حديث گرچه متوجّه ضعف حديث به جهت وجود عبدالرحمن بن مالك بن مغول شده ولي در صدد برآمده كه ضعف آن را اينگونه جبران كند. او مي گويد: «اين خبر از عبدالرحمن بن مالك بن مغول از راه هاي متعددي نقل شده كه برخي از آنها برخي ديگر را تصديق مي كند.»

ولي اين حرف فاسد است و نمي تواند مشكل ضعف عبدالرحمن بن مالك بن مغول را حلّ كند، زيرا كثرت طرق در نهايت اثبات مي كند كه اين كلام از عبدالرحمن صادر شده است، ولي صحّت روايت او از پدرش و او از شعبي احتياج به اثبات دارد كه با آن توجيه قابل اثبات نيست.

ثالثاً: بر فرض اين كه خبر صحيح باشد ولي از آن جهت كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل نشده و هيچ يك از صحابه نيز آن را روايت نكرده اند از درجه اعتبار ساقط است. راوي و ناقل اين اتهام تنها شعبي است، كه كلامش هرگز براي شناخت حقّ حجّت نبوده و دليلي بر آن نيست، خصوصاً آنكه در آن خبر پر از اتهامات و جزافه گويي هايي است كه قطعاً شيعه اماميه از آن مبرّا است.

رابعاً: در آن خبر، شعبي از رؤساء شيعه معرفي شده و راوي حديث از شعبي به او مي گويد: «چيست ردّ تو بر رافضه در حالي كه تو رئيس آنان مي باشي؟» در حالي كه قطعاً


1- تاريخ بغداد، ج10، ص237.
2- همان.
3- التاريخ الكبير، ج5، ص349، كتاب المجروحين، ج2، ص61، الكامل في ضعفاء الرجال، ج5، ص470 و....

ص: 443

مي دانيم كه شعبي از شيعه نبوده تا چه رسد به اينكه از رؤساي آنها باشد. و اين مطلبي است كه هر كسي كه او را شناخته يا بر ترجمه و احوال او اطلاع يافته، مي داند. احدي از كساني كه احوال او را نقل كرده اند او را به عنوان شيعي معرفي نكرده اند، بلكه او را پيام رسان عبدالملك بن مروان به پادشاه روم معرفي كرده اند. (1) و كسي كه از طرف بني اميّه قاضي بوده است.


1- تاريخ بغداد، ج12، ص231.

ص: 444

تأمين (آمين گفتن)

اشاره

تأمين به معناي گفتن آمين بعد از قرائت سوره حمد است. طبق نظر اهل بيت (عليهم السلام)نه تنها گفتن آن در نماز مستحب نيست، بلكه موجب بطلان نماز مي گردد، زيرا كلام آدمي است و دليلي بر استحباب آن در نماز وجود ندارد. ولي مذاهب ديگر فقهي آن را از سنت هاي نماز دانسته يا مستحب مي دانند. لذا جا دارد كه اين مسئله را بررسي نمود و حقّ مطلب را ادا كنيم.

فتاواي اماميه

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «نبايد بعد از قرائت حمد آمين گفت.» (1) .

2 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از جمله منفردات اماميه ترك لفظ «آمين» بعد از قرائت فاتحه در نماز است.» (2) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «گفتن آمين موجب بطلان نماز مي گردد؛ چه پنهاني

و چه آشكار، چه قبل از اتمام حمد و چه بعد از آن، براي مأمون و امام در

هر حال.» (3) .


1- المقنعة، ص 14.
2- الانتصار، ص 144.
3- الخلاف، ج 1، ص332.

ص: 445

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «آمين در آخر حمد نزد اماميه حرام است و با گفتن آن نماز باطل مي گردد.» (1) .

فتاواي عامه

نووي در نقل اقوال چنين مي گويد:

1 _ رأي ابوحنيفه آن است كه امام آمين را بلند و مأموم آهسته بگويد.

2 _ از مالك دو روايت نقل شده است: يكي از آنها مثل رأي ابوحنيفه است و ديگر آن كه در نماز اصلاً گفته نشود.

3 _ رأي شافعي آن است كه مأموم به حدي بگويد كه تنها خودش بشنود. ولي كلام ديگري كه از او نقل شده كه بايد بلند بگويد.

4 _ رأي احمد بن حنبل آن است كه براي نمازگزاران مستحب است كه به طور جهر آمين بگويند.

او در آخر، رأي خود را اين چنين بيان مي كند: «مستحب است كه هركس بعد از فاتحه _ در نماز يا بيرون از آن _ آمين بگويد و در استحباب آن فرقي بين امام و مأموم و كسي كه فرادا نماز مي خواند نيست.» (2) .

توقيفي بودن عبادت ها

شكي نيست كه نماز جزء عبادات است و اصل در عبادات، توقيفي بودن است، يعني در مقدار و كيفيت آن بايد اذن شارع باشد و خروج از اين قاعده مصداق بدعت و تشريع محرّم است.

ابن قدامه حنبلي مي گويد: «عبادات توقيفي است و هيچ جزءِ يا شرطي از آن با قياس يا علت تراشي ثابت نمي گردد؛ خصوصاً نماز.» (3) .


1- تذكرة الفقهاء، ج 1.
2- المجموع ج 3، ص 373.
3- المغني، ج 1، ص 506.

ص: 446

يكي از اجزايي كه اهل سنت آن را در نماز مستحب دانسته اند «تأمين»» بعد از قرائت سوره حمداست كه بايد بر اين ادعا دليل اقامه نمايند و گرنه منجر به تشريع و بدعتي مي شود كه به طور قطع در اسلام حرام است.

لذا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «اين نماز صلاحيت ندارد كه در آن چيزي از كلام انسان ها افزوده شود.» (1) .

كيفيت نماز

با مراجعه به رواياتي كه در آنها كيفيت نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) را بيان كرده پي مي بريم كه ذكري از تأمين در آنها نيامده است؛ از جمله روايت ابوحميد ساعدي است كه در بيان كيفيّت نماز پيامبر مي گويد: هرگاه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به نماز مي ايستاد دست هاي خود را تا محاذي دو شانه خود بالا مي برد، آن گاه تكبير مي گفت تا اين كه هر عضوي از اعضايش در موضع خود به صورت اعتدال قرار مي گرفت. سپس قرائت خوانده و تكبير مي گفت و هنگام تكبير دستان خود را محاذي دو كتف خود قرار مي داد. سپس به ركوع مي رفت....» (2) .

در اين حديث ابوحميد ساعدي فرايض، سنن و مستحبات نماز را به طور مفصّل نقل مي كند، ولي در آن نامي از تأمين به عنوان يك جزء مستحب يا سنت به ميان نمي آورد.

حكم تأمين نزد اهل بيت

با مراجعه به مصادر روايي اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آنان به جهت حفظ سنت پيامبر از تحريف شديداً با اضافه كردن «تأمين» در نماز مخالفت نموده شيعيان را از گفتن آن در آخر قرائت بازداشته اند:

1 _ كليني به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه پشت سر امام


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 381.
2- سنن بيهقي، ج 2، ص 105، ح 2517 و سنن ترمذي ح 304.

ص: 447

جماعت مشغول نماز بودي، هنگامي كه امام از قرائت حمد فارغ شد بگو: الحمد لله

ربّ العالمين و آمين مگو.» (1) .

2 _ نيز به سند خود از محمّد حلبي نقل مي كند كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمودم: هنگامي كه از فاتحة الكتاب فارغ شوم آمين گويم؟ حضرت فرمود: هرگز. (2) .

3 _ زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «هرگز هنگامي كه از قرائت فارغ شدي آمين مگو و اگر خواستي بگو: الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (3) .

بررسي روايات تأمين

اشاره

از جمله ادلّه اي كه قائلين به مشروعيّت تأمين در نماز به آن استدلال نموده اند رواياتي است كه مي توان آنها را به اعتبار راويانش به دو دسته تقسيم نمود:

الف _ رواياتي كه سند آنها به ابي هريره منتهي مي شود.

ب _ رواياتي كه سند آنها به غير ابي هريره منتهي مي گردد.

روايات ابي هريره
اشاره

ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه امام به «وَلاَ الضَّالِّينَ» رسيد بگوييد: آمين». (4) .

نيز ابوهريره از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه امام آمين گفت شما نيز آمين بگوييد». (5) .

هم چنين ابوهريره نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمين مي گفت تمام كساني كه پشت سر او بودند آمين مي گفتند، به حدّي كه صداي ضجّه در مسجد بلند مي شد.(6) .


1- وسائل الشيعه، ج 4، ص 752، كتاب الصلاة، باب عدم جواز التأمين في آخر الحمد.
2- همان.
3- همان.
4- المبسوط، سرخسي، ج 1، ص 32.
5- البناية، ج 2، ص 246.
6- البناية، ج 2، ص 250.

ص: 448

و نيز نقل مي كند: هرگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ» را تلاوت مي نمود، آمين مي گفت به حدّي كه كساني كه در صف اول جماعت بودند آن را مي شنيدند. (1) .

نقد روايات

اين روايات از ابوهريره نقل شده كه متهم ترين راويان حديث است.

ذهبي نقل مي كند كه عمر خطاب، ابوهريره را از نقل حديث منع كرد؛ حتي او را با تازيانه كتك زد و به او گفت: زياد از پيامبر نقل حديث كرده اي... اگر دست از نقل حديث از پيامبر برنداري تو را به قبيله ات (دوس) تبعيد خواهم كرد و يا به سرزمين قرده خواهم فرستاد. (2) .

ابن ابي الحديد از استاد خود ابوجعفر اسكافي نقل مي كند كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) فرمود: «آگاه باشيد همانا دروغ گوترين مردم _ يا فرمود: دروغ گوترين زنده ها _ بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ابوهريره دوسي است.» (3) .

ابن قتيبه، حاكم، ذهبي و مسلم از عايشه نقل كرده است كه او به مكرّر مي گفت: «ابو هريره كذّاب است. او احاديث فراواني را جعل نموده و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده است». (4) .

تمام بزرگان معتزله و علماي مذهب حنفي روايات او را ردّ نموده و اعلام كرده اند كه هر حكم و فتوايي كه بر اساس روايتي از طريق ابي هريره صادر شده باشد باطل و غير قابل قبول است. (5) .

از ابوحنيفه نقل شده كه مي گفت: «تمام اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نزد من ثقه و عادل اند و حديثي كه از طرق آنان به من رسيده صحيح و مورد قبول است، مگر احاديثي كه از طريق


1- همان.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 433 و ح 8، ص 106 و ابوهريره، محمود ابورية، ص 103.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 68، شرح خطبه 56.
4- معرفة الصحابة، حاكم، ترجمه ابي هريرة.
5- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 360.

ص: 449

ابوهريره، انس بن مالك و سمرة بن جندب رسيده است كه مورد قبول من نيست، بلكه همه آنها نزد من مردود است.» (1) .

روايات غير ابي هريره
اشاره

روايات غير ابي هريره در باب تأمين را از كتب مختلف مورد بررسي قرار خواهيم داد:

روايات سنن ابن ماجه

1 _ ابن ماجه به سند خود از علي (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه بعد از «وَلاَ الضَّالِّينَ» آمين گفت.» (2) .

لكن به تصريح بشّار عواد، سندش ضعيف است، زيرا حميد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي كه حافظه اش جداً ضعيف است در سلسله سند آن قرار دارد. (3) .

شعبه مي گويد: من كسي بد حافظه تر از ابن ابي ليلي نديدم. (4) نيز در سند حديث ابن عدي واقع است كه ابوحاتم در حق او مي گويد: «او شيخي است كه به حديثش احتجاج نمي شود.» (5) .

2 _ هم چنين به سند خود از عبدالجبار بن وائل از پدرش نقل مي كند كه فرمود: من با پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمازگزاردم، هنگامي كه آن حضرت به «وَلاَ الضَّالِّينَ» رسيد آمين گفت. (6) .

بشار عوّاد در ذيل اين حديث نيز مي گويد: اسناد آن به جهت انقطاع ضعيف است، زيرا عبدالجبار بن وائل از پدرش حديث نشنيده است. (7) .


1- ابوهريره، ابوريه، ص 146.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278، باب الجهر بآمين.
3- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 136، ح 854.
4- علل الدار قطني، ج 3، ص 186.
5- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 190 و تهذيب الكمال، ج 5، ص 485.
6- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 287.
7- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 137 و تهذيب الكمال، ج 16، ص 393.

ص: 450

بخاري مي گويد: بعد از وفات پدرش به شش ماه متولد شده است. (1) .

3 _ نيز به سند خود از عايشه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «يهود در هيچ چيزي مانند سلام و تأمين بر شما حسد نورزيد.» (2) .

اين سند نيز قابل احتجاج نيست، زيرا در طريق آن سهيل بن ابي صالح است كه ابن معين حديث او را حجّت نمي داند و ابوحاتم نيز درباره او مي گويد: حديث او نوشته مي شود، ولي به آن احتجاج نمي گردد. (3) .

4 _ باز به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «بر هيچ چيزي مانند آمين يهود بر شما حسد نورزيد، پس زياد آمين بگوييد.» (4) .

بشّار عوّاد مي گويد: سند اين حديث نيز جداً ضعيف است بويصري نيز مي گويد: سند اين حديث ضعيف است، زيرا بزرگان بر ضعف طلحة بن عمرو اتفاق نموده اند. پس طلحة بن عمرو متروك الحديث است و حديثش جداً ضعيف مي باشد. (5) .

ابن معين در تاريخش نقل مي كند: از يحيي شنيدم كه مي فرمود: طلحة بن عمرو ضعيف است. (6) .

روايات ابي داود

1 _ ابوداود به سند خود از وائل بن حجر نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه «وَلاَ الضَّالِّين» تلاوت مي نمود با صداي بلند آمين مي گفت. (7) .

لكن در سند او اختلاف است، زيرا ابن القطان سندش را به جهت وجود حجر بن


1- التاريخ الكبير، ج 6، ص 106.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278.
3- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 263، ترجمه سهيل.
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278.
5- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 138.
6- تاريخ ابن معين، ج 1، ص 60.
7- سنن ابي داود، ج 1، ص 246، كتاب الصلاة، باب التأمين و راء الامام.

ص: 451

عنبس كه فردي مجهول است ضعيف مي داند. (1) .

2 _ نيز به سند ديگر از وائل بن حجر نقل مي كند كه پشت سر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نماز گزاردم كه شنيدم پيامبر با صداي بلند آمين گفت و نيز به طرف راست و چپ سلام داد به حدّي كه سفيدي صورت او را مشاهده نمودم. (2) .

در سند اين حديث نيز علي بن صالح است كه صحيح علاء بن صالح است، همانگونه كه مزّي صاحب تهذيب الكمال مي گويد. (3) او كسي است كه در وثاقت او اختلاف است. بخاري مي گويد: او متابعت نمي شود. هم چنين ابن المديني مي گويد: احاديث منكر را روايت كرده است. (4) .

3 _ باز به سند خود از بلال نقل مي كند كه به رسول خدا عرض كردم: از من در گفتن آمين سبقت مگير. (5) .

در سند اين حديث نيز عاصم احول است كه ضعيف مي باشد. (6) .

4 _ در حديث ديگري به سندش از ابي زهير نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: دعاي خود را به آمين ختم نماييد؛ زيرا در اين صورت به اجابت نزديك تر است. (7) .

در سند اين حديث نيز ابومصبح مقرائي است كه مجهول است، و لذا سند حديث ناتمام است. (8) .

احاديث سنن ترمذي

1 _ ترمذي به سندش از وائل بن حجر نقل مي كند كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم بعد از


1- عون المعبود، ج 2، ص 145.
2- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
3- تهذيب الكمال، ج 22، ص 511، رقم 4572.
4- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 164، رقم 331.
5- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
6- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 39، رقم 73.
7- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
8- عون المعبود، ج 4، ص 151.

ص: 452

قرائت «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ» آمين گفت، در حالي كه صداي خود را به آن مي كشيد. (1) .

لكن در سند آن «بندار» است كه عده اي روايات او را حجت نمي دانند و فلاس او را متّهم به كذب شديد كرده است. عبدالله دورقي نيز مي گويد: يحيي به او توجهي نداشته و او را تضعيف مي نمود. (2) .

2 _ باز به سند ديگر از ابوبكر محمّد بن ابان، از عبدالله بن نمير، از علاء بن صالح اسدي، از سلمة بن كهيل، از حجر بن عنبس، از وائل بن حجر، روايتي به همين مضمون نقل كرده است كه معارض با روايت شعبه از سلمة بن كهيل از حجربن عنبس از علقمة بن وائل از پدرش است، زيرا در ذيل آن آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با صداي آهسته آمين گفت. (3) .

پس حديث از حيث متن مبتلا به اضطراب شديد است و اضطراب نيز مضرّبه اعتبار حديث مي باشد.

نتيجه اينكه: تمام رواياتي كه در آنها ذكري از تأمين و آمين گفته آمده، اشكال سندي دارد. همچنين روايات از لحاظ دلالت مضطرب مي باشند زيرا برخي از آنها مربوط به تأمين بعد از فاتحة الكتاب در نماز نيست و اصلا ذكري از نماز در آن روايات نشده است، تنها مطلبي كه اين گونه روايات دارند آمين گفتن پس از دعا است.


1- سنن ترمذي، ج 2، ص 27، ح 248، باب ماجاء في التأمين.
2- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 490، قم 7269.
3- سنن ترمذي، ج 2، ص 28.

ص: 453

تكتف (دست بر روي دست گذاردن در حال قيام)

اشاره

موضوع فوق، از جمله مسائلي است كه بين مذهب اهل بيت (عليهم السلام) و برخي از مذاهب فقهي ديگر، مورد اختلاف است. اين مسئله در بين فقهاي اسلامي با تعبيرهاي گوناگون مطرح شده است. كه گاه از آن به «تكفير» يعني پوشاندن دست، و گاه «قبض» يعني بستن دست ها ياد شده است، ولي تمام اين تعبيرها به يك معنا اشاره دارد، و آن اين كه: نمازگزار در حال قيام دست راست خود را بر روي دست چپ خود قرار دهد، بالاي ناف يا پايين آن. ما در اين بحث در صدديم با مراجعه به منابع استنباط، حكم مسئله را بررسي كنيم.

تبيين محل نزاع

همه مسلمانان با اختلافِ مذاهب شان بر اصلِ اين مسئله اتفاق دارند كه تكتف در نماز واجب نيست، ولي در عين حال از جهاتي ديگر با يك ديگر اختلاف كرده اند:

1 _ برخي مطلقاً قائل به استحباب هستند، چه در نماز واجب و چه در مستحب، كه اين قول حنفيه، شافعيه و حنابله است. و بنابر نقل نووي: قول ابوهريره و عايشه و برخي ديگر از صحابه، و جماعتي از تابعين، امثال: سعيدبن جبير، نخعي، ابومجلد و تعدادي از فقها، از قبيل: سفيان، اسحاق، ابوثور، داود، و جمهور علما است. (1) .


1- المجموع، ج 3، ص 313.

ص: 454

2 _ برخي ديگر، قائل به جواز در نماز مستحبي و كراهت در نماز واجب اند. اين قول را ابن رشد قرطبي از امام خود مالك نقل كرده است. (1) .

3 _ قول سوّم تخيير بين وضع و ارسال است. اين قول را نووي از اوزاعي روايت كرده است. (2) .

4 _ رأي چهارم حرمت و مبطليّت براي نماز است كه اين رأي مشهور اماميه در مسئله مي باشد و حتي سيّد مرتضي (رحمه الله) در آن ادعاي اجماع نموده است. (3) .

نووي نقل مي كند كه عبدالله بن زبير و حسن بصري و نخعي و ابن سيرين قائل به ارسال بوده و از تكتف منع مي كردند. (4) .

راويان احاديث تكتف

اشاره

در كتاب هاي اهل سنت، روايان «تكتف»، دوازده نفر از صحابه اند كه عبارتند از:

سهل بن سعد، وائل بن حجر، هلب طائي، عبدالله بن مسعود، جابربن عبدالله، علي بن ابي طالب (عليه السلام)، ابي هريره، غضيف بن حارث، عبدالله بن زبير، طاووس يماني، عبدالكريم بن ابي مخارق بصري، محمدبن ابان انصاري، عقبة بن صهبان، غزوان بن جرير، نافع از ابن عمر و ابن جرير ضبّي.

حديث سهل بن سعد

از سهل بن سعد سه روايت درباره تكتف رسيده است: يكي، در موطأ مالك (5) و ديگري در مسند احمد و سومي در صحيح بخاري است؛ (6) به اين مضمون «ابوحازم از


1- بداية المجتهد، ج 1، ص 137.
2- المجموع، ج 3، ص 312.
3- الانتصار، ص 142.
4- المجموع، ج 3، ص 311.
5- موطأ مالك، ح 340.
6- مسند احمد، ح 21782 و صحيح بخاري، ح 698.

ص: 455

سهل بن سعد نقل مي كند: مردم امر شده اند تا در نماز دست راست را بر روي دست چپ قرار دهند. ابوحازم مي گويد: من اين مطالب را نمي دانم مگر اين كه شنيده ام به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت داده مي شود.

نقد حديث

1 _ سهل بن سعد تصريح نكرده كه امر كننده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است، بلكه تنها فهم و برداشت ابوحازم است.

2 _ راوي اساسي اين حديث مالك بن انس است، در حالي كه مي بينيم در اين قضيه شاگردان مالك اختلاف كرده اند، زيرا ولو جماعتي از شاگردان او قضيه را به همان نحو كه در موطأ آمده نقل مي كنند، ولي برخي ديگر از شاگردان مالك به شكلي ديگر نقل مي كنند.

در كتاب مدونة الكبري چنين آمده است: «و قال مالك في وضع اليمني علي اليسري في الصلاة، قال: لا أعرف ذلك في الفريضهّ و كان يكرهه، ولكن في النوافل اذا طال القيام فلابأس بذلك يعين به نفسه». (1) .

از اين كلام استفاده مي شود كه مالك بن انس تكتف را در نماز مكروه مي داند، مگر در نوافل به جهت رفع خستگي.

حديث وائل بن حجر

درباره موضوع تكتف هيجده حديث از وائل بن حجر رسيده است كه: يكي از آنها را مسلم، سه مورد را نسائي، سه مورد را ابوداود، يك مورد را ابن ماجه، هشت مورد را احمدبن حنبل و دو مورد ديگر را دارمي در سنن آورده است. (2) مضمون حديث چنين


1- المدونة الكبري، ج 1، ص 74.
2- صحيح مسلم، ح 608؛ سنن نسائي، ح 877، 879 و 1248؛ سنن ابي داود، ح 621، 624 و 820؛ سنن ابن ماجه، ح 802؛ مسند احمد، ح 18091، 18097، 18099، 18111، 18115، 18116، 18118 و 18120 و سنن دارمي، ح 1213 و 1323.

ص: 456

است: وائل مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه هنگام ورود در نماز دست هايش را بالابرده و تكبير گفت، آن گاه پيراهنش را به خود پيچيده، و دست راست را روي دست چپ گذاشت. و هنگامي كه خواست به ركوع رود دو دستش را از ميان پيراهن بيرون آورده تكبير گفته و ركوع كرد.

نقد حديث

1 _ روايات، متن آشفته اي دارند، زيرا در برخي از آنها آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) دست راستش را بر روي دست چپ خود گذارد و در دسته اي ديگر ذكر شده است: دست راست خود را روي كف دست چپ و مچ و ساعد خود قرار داد. و در بعضي نقل شده است: دست راست خود را بر دست چپ نزديك مچ قرار داد. و در برخي ديگر آمده است: دست راست خود را بر پشت دست چپ خود قرار داد. پس حديث از حيث متن مضطرب است، و پريشاني متن مضرّ به حديث است.

2 _ اين حديث حاكي از سنت فعلي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است، و مي دانيم كه سنت فعلي مجمل است، و لذا دلالت براستحباب ندارد، شايد به جهت خاصّي، از قبيل: مرض و سرما حضرت اين گونه عمل كرده است. و با وجود اين احتمال ها نمي توانيم عمل پيامبر (صلي الله عليه وآله) را حمل بر سنت آن حضرت در نماز نماييم.

احتمال ديگري كه در احاديث وائل بن حجر است آن كه ممكن است عمل رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به جهت حفظ لباس در حال نماز باشد.

ترمذي از ابوهريره نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) از افتادن لباس در حال نماز نهي فرموده است. (1) .

3 _ در برخي از سندها، نام عبدالله بن جعفر بن نجيح سعدي وجود دارد كه بسياري از رجاليّون او را مذمت كرده اند؛ براي نمونه: ابن معين مي گويد: او قابل اعتنا نيست.

عمرو بن علي مي نويسد: او ضعيف است. ابوحاتم مي گويد: احاديث او جداً از منكرات


1- سنن ترمذي، ج 2، ص 217، ح 378.

ص: 457

است، از افراد ثقه احاديث منكر نقل مي كند. نسايي مي نويسد: او متروك الحديث است،

گاهي نيز تصريح به عدم وثاقت او نموده است. (1) .

4 _ در برخي از اسناد وائل، نام عاصم بن كليب كوفي هست كه ابن المديني مي گويد: به منفردات او احتجاج نمي شود. (2) .

5 _ در برخي ديگر از سندها عبدالله بن رجاء است، كه ابن عدي اگر چه او را صدوق دانسته، ولي معتقد است كه غلط هايش زياد است؛ از همين رو احاديثش حجت نيست. (3) .

حديث قبيضة بن هلب

از هلب طائي هفت حديث به اين مضمون رسيده است، كه يكي از آنها را ترمذي، و ديگري را ابن ماجه، و چهار طريق آن را احمد بن حنبل، و يك روايت را نيز عبدالله بن احمد در مسند پدرش اضافه كرده است. (4) .

متن حديث به حسب روايت ترمذي اين گونه است كه هلب طائي مي گويد: «كان رسول الله (صلي الله عليه وآله) يؤمنا فيأخذ شماله؛ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي ما امامت مي كرد و دست چپ را با دست راست مي گرفت».

نقد حديث

1 _ راوي اساسي در اين احاديث سماك بن حرب است كه در وثاقتش اختلاف شده، لذا برخي او را تضعيف نموده اند. (5).

2 _ متن روايت آشفته است، زيرا در برخي از آنها چنين نقل شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)دستش را بر سينه خود مي گذاشت.


1- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 5، ص 174، ح 298.
2- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 56، ح 89.
3- همان، ص 211، ح 364.
4- سنن ترمذي، ح 234؛ سنن ابن ماجه، ح 801؛ مسند احمد، ح 20961، 20970، 20971 و 20972.
5- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 204.

ص: 458

3 _ قبيضة بن هُلب بنا به نقل برخي از رجاليون، امثال: ابن المديني و ابن حجر و نسائي مجهول است. (1) .

حديث عبدالله بن مسعود

در اين خصوص از عبدالله بن مسعود سه روايت است: يكي از آنها را نسائي و دو مورد ديگر را ابن ماجه و ابوداود نقل كرده است. (2) و حديث بنابر نقل نسائي اين چنين است: «عبدالله بن مسعود مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرا ديد، درحالي كه در نماز دست چپ خود را روي دست راستم گذارده بودم؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) دست راست مرا گرفته و بر روي دست چپ قرار داد.

نقد حديث

1 _ در طريق اين حديث حجاج بن ابي زينب است كه علماي رجال در او اختلاف دارند. ابن مديني، نسائي و احمد او را تضعيف نموده اند. (3) .

2 _ هم چنين در طريق حديث هشيم بن بشير است كه اتفاق بر تدليس اوست. (4) .

3 _ بعيد است كه فردي مثل عبدالله بن مسعود _ كه از سابقين در اسلام است _ حكم مستحبي نماز را نداند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او تذكّر دهد.

حديث جابر بن عبدالله

از جابر تنها يك حديث در اين موضوع رسيده كه احمد بن حنبل آن را در مسند خود نقل كرده است. (5) .


1- همان، ج 8، ص 350، ح 633.
2- سنن نسائي، ح 878؛ سنن ابن ماجه، ح 803 و سنن ابي داوود، ح 644.
3- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 177.
4- سنن البيهقي، ج 4، ص 44، ح 2327.
5- مسند احمد، ح 14558.

ص: 459

متن آن اين چنين است: «جابر مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر شخصي گذر كرد كه نماز مي خواند، در حالي كه دست چپ خود را روي دست راست گذارده بود، پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را جدا كرده و دست راست را روي دست چپ نهاد.

نقد حديث

1 _ راوي اين حديث نيز حجاج بن ابي زينب است كه در او اختلاف است.

2 _ بين اين حديث و حديث قبل كه آن نيز از طريق حجاج بن ابي زينب نقل شده علاقه اي هست. و ظاهر مطلب آن است كه حجاج بعد از وضع حديث ابن مسعود مشاهده كرده كه كسي آن را نمي پذيرد، لذا بر آن با استناد به جابر تأكيد كرده است.

حديث علي بن ابي طالب

از امام علي (عليه السلام) در مصادر اهل سنت در اين موضوع دو حديث رسيده، كه يكي از آن دو را ابوداود و ديگري را احمد نقل كرده است. (1) .

نصّ حديث بنابر روايت ابي داوود اين چنين است: «علي _ رضي الله عنه _ فرمود: از سنت است قرار دادن كف بر كف در حال نماز در زير ناف».

نقد حديث

1 _ در سند حديث زياد بن زيد است كه ابوحاتم رازي او را مجهول مي داند. (2) .

2 _ و نيز در سند، نام عبدالرحمن بن اسحاق وجود دارد كه همه عالمانِ رجال او را تضعيف و اينگونه توصيف كرده اند: «ليس بشيء، منكر الحديث».

از امام علي (عليه السلام) حديثي ديگر نيز از ابي داود رسيده كه راوي مي گويد: «عليّ _ رضي الله عنه _ را ديدم كه دست راست را روي دست چپ خود تا مچ بر بالاي ناف خود


1- سنن ابي داود، ح 645، مسند احمد، ح 833.
2- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 318.

ص: 460

گرفته بود». (1) .

اين سند نيز مشكل دارد، زيرا راوي آن جرير ضبّي است كه ابن حجر عسقلاني در حق او مي گويد: او معروف نيست. (2) .

حديث ابي هريره

از ابوهريره تنها يك روايت _ آن هم از ابوداود _ نقل شده است. (3) .

نقد حديث

در سند حديث، نام عبدالرحمن بن اسحاق هست كه واضع حديث سابق نيز بوده است. با تأمل در الفاظ اين دو حديث نتيجه مي گيريم كه ايشان براي دسترسي به دليل اين موضوع، اين دو حديث را جعل كرده است.

حديث غضيف بن حارث يا حارث بن غضيف

از غضيف درباره اين موضوع سه روايت رسيده است كه تمام آنها را احمد بن حنبل نقل كرده است. (4) .

نقد حديث

1 _ در اسم راوي اضطراب و اختلاف است: برخي نام او را غضيف بن حارث، بعضي حارث بن غضيف و دسته اي ديگر غطيف ضبط كرده اند. و نيز در راوي ديگر اين مضمون _ يونس بن سيف _ اختلاف و اضطراب در نام اوست، زيرا برخي او را يونس و عده اي يوسف ضبط نموده اند.


1- سنن ابي داود، ح 646.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 67.
3- سنن ابي داود، ح 647.
4- مسند احمد، ح 16353، 16354 و 21459.

ص: 461

2 _ در غضيف از جهتي ديگر نيز اختلاف است، زيرا برخي او را از اصحاب و بعضي ديگر او را تابعي دانسته اند.

3 _ در معاوية بن صالح، يكي ديگر از راويان اين حديث نيز اختلاف است. (1) زيرا او را اهل حمص و از نزديكان اموييّن دانسته اند.

روايت غضيف به نقل بيهقي

بيهقي مي گويد: از حارث بن غضيف كندي و شداد بن شرحبيل انصاري روايت شده است: هر كدام از اين دو، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در حال نماز ديدند كه دست راستش را روي دست چپ خود قرار داده بود. (2) .

اين حديث نيز از جهاتي قابل استناد نيست، زيرا:

اولاً، حديث مرسل است و سندي ندارد؛

ثانياً، غضيف در حال كودكي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرده است.

حديث عبدالله بن زبير

از عبدالله بن زبير درباره اين موضوع يك حديث رسيده است كه آن را ابوداود نقل كرده است. (3) متن آن بدين شرح است: «عبدالله بن زبير مي گويد: قرار دادن دست روي دست از سنت است».

نقد حديث

1 _ در سند حديث علاء بن صالح آمده كه در او اختلاف است، ابن المديني در حق او مي گويد: او احاديث منكره نقل مي كند.

2 _ عبدالله بن زبير از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است.


1- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 189.
2- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
3- سنن ابي داود، ح 643.

ص: 462

حديث طاووس يماني

از طاووس يماني درباره اين موضوع يك روايت رسيده كه آن را ابوداود نقل كرده است. (1) .

متن آن چنين است: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دست راست خود را روي دست چپ خود قرار مي داد، آن گاه هر دو را در حال نماز بر سينه خود مي گذاشت».

نقد حديث

1 _ در ثور بن يزيد كه در سند حديث آمده اختلاف است، زيرا جماعتي او را تضعيف كرده اند. معروف آن است كه او قَدَري بوده، لذا اهل حمص او را از شهر اخراج نمودند. (2) .

2 _ هيثم بن حميد نفر دومي است كه در سند اين حديث قرار دارد كه او نيز همانند ثور قدري است و از همين رو در او اختلاف شده است. (3) .

3 _ حديث مرسل است، زيرا طاووس، تابعي بوده و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را نديده است.

حديث عبدالكريم بن ابي المخارق بصري

از عبدالكريم يك روايت رسيده كه آن را مالك بن انس نقل كرده است. (4).

متن آن اين چنين است: «عبدالكريم بن ابي المخارق بصري مي گويد: از سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله)قرار دادن دو دست، يكي روي ديگري در حال نماز است.

نقد حديث

1 _ حديث مرسل است، زيرا عبدالكريم صحابي نيست.


1- سنن ابي داود، 648.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 30.
3- همان، ج 11، ص 81.
4- موطأ مالك، ح 339.

ص: 463

2 _ علماي رجال در تضعيف عبدالكريم اتفاق دارند؛ از همين رو گفته اند: مالك از ضعيف تر از او روايت ننموده است.

حديث محمد بن ابان انصاري

بيهقي به سندش از محمّد بن ابان انصاري، و او از عايشه نقل مي كند كه گفت: سه چيز از نبوت است. تعجيل در افطار، تأخير در خوردن سحري و قرار دادن دست راست روي دست چپ در حال نماز. (1) .

نقد حديث

در ضعف سند اين حديث، كافي است آنچه را كه بخاري در تاريخ كبيرش بعد از نقل اين حديث از او ذكر كرده است؛ او مي گويد: ما حديثي نمي دانيم از محمدبن ابان انصاري كه از عايشه شنيده باشد. (2) .

همو در جاي ديگر مي گويد: او انصاري و مدني است كه به يمامه مهاجرت نموده و در نتيجه، حديث را به طور مرسل از عايشه نقل كرده است. (3) .

حديث عقبة بن صهبان

بيهقي نيز به سند خود از عقبة بن صهبان و او از امام علي (عليه السلام) در تفسير قول خداوند متعال " فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ " مي فرمايد: آن عبارت است از قرار دادن دست راست روي دست چپ در حال نماز. (4) .

لكن در حديث، نام عاصم جحدري وجود دارد كه توثيق نشده است. بخاري در تاريخ كبيرش مي گويد: عاصم جحدري از بصريين شمرده شده، ولي توثيق نشده است. (5) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
2- التاريخ الكبير، ج 11، ص 32، ح 47.
3- همان، ج 11، ص 34، قسم حاشيه.
4- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
5- التاريخ الكبير، ج 6، ص 486، ح 3061.

ص: 464

حديث غزوان بن جرير

بيهقي نيز از غزوان بن جرير، از پدرش نقل مي كند كه علي (عليه السلام) هنگام نماز تكبير مي گفت؛ آن گاه دست راستش را روي مچ دست چپ خود قرار مي داد و اين حالت را تا هنگامي كه به ركوع مي رفت، حفظ مي كرد، مگر در صورتي كه مي خواست پوست دست خود را بخاراند يا لباس خود را اصلاح نمايد. (1) .

در ضعف سند اين روايت نيز همين بس كه جرير پدر غزوان مجهول است. (2) .

حديث نافع از ابن عمر

بيهقي به سند خود از ابن عمر نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: ما جماعت انبيا به سه عمل مأمور شده ايم: تعجيل در افطار، تأخير در سحري و قرار دادن دست راست بر دست چپ. (3) .

لكن بنا بر نقل خود بيهقي اين حديث از منفردات عبدالمجيد است كه در حديث قوي نيست. ابن حبان مي گويد: او مستحق ترك در حديث و احاديث او جداً منكر است. او، احاديث منكر را به مشاهير نسبت داده و از آنها نقل مي كند. ابوحاتم نيز او را قوي نمي داند. دار قطني مي گويد: به او احتجاج نمي شود.... (4) .

ادله استحساني

برخي از علماي اهل سنت بعد از آن كه نتوانستند دليل شرعي معتبر و قانع كننده اي براي استحباب تكتف بيابند به برخي از وجوه ذوقي و استحساني تمسك نموده اند. نووي در كتاب المجموع مي گويد: «اصحاب ما مي گويند: قرار دادن دست روي دست بهتر از عبث كاري در نماز، و به تواضع و تضرع اقرب است». (5) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
2- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 397، ج 1474.
3- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
4- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 648، ح 5183.
5- المجموع، ج 3، ص 313.

ص: 465

در جواب اين استدلال مي گوييم: اگر قرار باشد كه شريعت به اين نحو از ذوقيّات و استحسانات ثابت گردد دين ضايع مي شود. وظيفه انسان در مقابل شريعت تعبّد محض است. آري، تنها به جهت تقرير و تأييد آنچه از مسائل كه به كتاب و سنت ثابت شده، رجوع به ادله استحساني بي فايده نخواهد بود. پس استحسان در مرحله اي بعد از اقامه دليل است، نه آن كه دليل مستقلّي بر حكم باشد.

چكيده

نماز، عبادتي است كه از همان ابتدا همه روزه در چند وعده به جا آورده مي شد و مردم نيز بيش از دو دهه با پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و با آن حضرت نماز خوانده اند؛ حال اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) با كيفيت و حالت تكتف نماز خوانده است، بايد براي صحابه به طور وضوح روشن مي بود و در آن شك باقي نمي ماند، در حالي كه اين چنين نيست، زيرا:

اولاً، روايات تكتف در هاله اي از اجمال و غموض است.

ثانياً، نقلش محصور به تعدادي خاص از صحابه است.

ثالثاً، غالب سندهاي آن ضعيف است.

رابعاً، در مقابل روايات تكتف، احاديثي وجود داد كه ظهور در عدم جزئيت و عدم استحباب تكتف در نماز دارد.

ابن رشد قرطبي مي گويد: «روايات صحيحه اي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه در آن خصوصيات نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) ذكر شده، ولي در آنها از تكتف و قرار دادن دست راست روي دست چپ سخني به ميان نيامده است... و لذا جماعتي معتقدند لازم است رواياتي را بپذيريم كه در آنها اين زيادتي، يعني تكتف وجود ندارد، زيرا نقلش بيشتر است». (1) .

از اين جا به دست مي آيد كه فقه مالك _ كه در مدينه فقه رايج بوده _ در اين مسئله؛ به جهت شدّت تأكيد آن بر عمل اهل مدينه، به اعتبار آن كه مأخوذ از عمل صحابه است، به واقع نزديك تر است.


1- بداية المجتهد، ج 1، ص 137.

ص: 466

از جمله رواياتي كه با احاديث تكتف سازگاري ندارد، روايت ابوحميد ساعدي است، كه جماعتي از محدثان آن را نقل نموده اند.

ابوحميد مي گويد: هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به نماز مي ايستاد، دست هايش را محاذي دو شانه خود قرار مي داد و تكبير مي گفت، تا آن كه هر عضوي از اعضاي او در جاي خود به طور اعتدال قرار مي گرفت؛ آن گاه قرائت خوانده و تكبير ميگفت، و دست هايش را هنگام تكبير محاذي شانه هايش قرار مي داد. سپس به ركوع مي رفت...». (1) .

از اين حديث چنين استفاده مي شود:

1 _ بزرگان صحابه بيان كيفيت نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از او تقرير كرده اند.

2 _ او هنگام توصيف و بيان كيفيت فرايض و سنن و مستحبّات نماز اشاره اي به تكتف هنگام قيام در نماز نكرده است. و بسيار بعيد است كه ذكر نكردن او را حمل بر نسيان و فراموشي كنيم، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه اصل در قرارگرفتن دست ها، رهاشدن است نه بسته بودن.

روايات اهل بيت

با مراجعه به روايات اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آنان از تكتف احتراز جسته و آن را از عمل مجوس نزد پادشاهان خود مي دانسته اند:

1 _ محمد بن مسلم از امام صادق يا باقر (عليهما السلام) نقل مي كند كه به آن حضرت عرض كردم: شخصي دست راستش را در حال نماز روي دست چپ خود مي گذارد؟ حضرت فرمود: اين همان تكفير است كه نبايد انجام داده شود. (2) .

2 _ زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «بر تو باد! به اقبال در نماز و از (قرار دادن دست راست روي دست چپ) احتراز كن، زيرا اين عمل از كارهاي مجوس است. (3) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 105، ح 2517؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 105، ح 304، باب صفة الصلاة.
2- وسائل الشيعه، ج 4، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة.
3- همان، ج 2.

ص: 467

با وجود روايات صحيح السندي كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، بر فرض كه روايات تكتف معتبر باشد امر آن دائر مدار سنت و بدعت است، و شكّي نيست كه ترك آن بجهت احتمال بدعت احسن است؛ زيرا مطابق قاعده مشهور نزد عقلا و اصوليين: (دفع مفسده اولي از جلب منفعت است) ترك تكتف رجحان دارد.

ص: 468

حكم جمع بين دو نماز

اشاره

شيعه چون ديگر فرقه هاي مختلف اسلامي معتقد است كه انجام هر نماز در وقت خودش افضل و مستحب است، ولي به تبع روايات اهل بيت (عليهم السلام) و به جهت عسر و حرج و دشواري در تفريق؛ خصوصاً در جماعات، حكم به جواز جمع بين دو نماز نموده است، برخلاف اهل سنت كه اكثر آنان جمع بين دو نماز در يك وقت را جايز نمي دانند. جا دارد كه اين مسئله مورد بررسي شود تا حقيقت روشن گردد.

اسلام دين سهولت و آساني

با مراجعه به مجموعه شريعت اسلامي (آيات و روايات) پي مي بريم كه دين اسلام دين آساني است و هيچ گاه به كار دشوار و طاقت فرسا امر نكرده است. در برخي از روايات نيز امر به آسان گرفتن و نهي از سخت گيري شده است:

احمد بن حنبل از اعرج نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «همانا بهترين دين شما آسان ترين آن است.».

انس بن مالك هم از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «آسان بگيريد و امور را بر مردم نسازيد...»

سهل بن حنيف نيز از پدرش و او از جدش نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

ص: 469

«بر خود سخت نگيريد، زيرا كساني كه قبل از شما بودند به جهت سخت گيريِ

برخود، هلاك شدند.» (1) .

استحباب تفريق نزد شيعه

با مراجعه به كتب فقهي شيعه اماميه پي خواهيم برد كه فقها به طور اتفاق به استحباب تفريق و جدا كردن نمازها تصريح كرده و فرموده اند كه بهتر است هر نمازي در وقت خاص خود خوانده شود:

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «تفريق بين دو نماز با اختيار و عدم عوارض و موانع افضل است و بر آن سنتِ ثابت است، مگر در روز جمعه كه جمع بين ظاهر و عصر افضل و سنت است. هم چنين جمع بين ظهر و عصر در عرفات و جمع بين مغرب و عشا در مشعرالحرام سنتي است كه تعدّي از آن جايز نيست.» (2) .

2 _ سيّد يزدي (رحمه الله) مي فرمايد: «مستحب است كه بين دو نمازي كه در وقت با يكديگر مشترك اند تفريق كرد؛ همانند ظهر و عصر، مغرب و عشا.»(3) .

3_ سيدمحسن حكيم (رحمه الله) در حاشيه خود بر اين مسئله مي فرمايد: «اين حكم استحباب؛ به مشهور نسبت داده شده است، بلكه شهيد در «ذكري» مي فرمايد: «همان گونه كه مذهب اماميه مطلقاً بر جواز جمع بين دو نماز است، مطابق نظر آنان تفريق بين دو نماز مستحب است.» (4) شاهد اين حكمِ استحبابي، رواياتي است كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام)رسيده است.

عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در سفر، بين مغرب و عشا، ظهر و عصر جمع مي نمود و اين كار را به جهت عجله انجام مي داد. آن گاه امام (عليه السلام)فرمود: جدايي اين دو افضل است.» (5) .


1- سيوطي، درالمنثور، ج1، ص192 و 193.
2- المقنعة، ص165.
3- مستمسك العروة الوثقي، ج5، ص96، مسئله 7.
4- همان و الذكري، ج2، ص235.
5- وسائل الشيعه، باب 31، از ابواب المواقيت، ح7.

ص: 470

معاوية بن ميسره مي گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا هنگام زوال خورشيد انسان مي تواند نماز ظهر و عصر را انجام دهد؟ حضرت فرمود: آري، ولي من دوست ندارم كه اين جمع در هر روز باشد. (1) .

جواز جمع بين دو نماز

اگرچه علماي اماميه تصريح به استحباب تفريق نموده اند، ولي جمع بين دو نماز را نيز در يك وقت جايز مي دانند:

1 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «جمع بين دو نمازِ ظهر و عصر، مغرب و عشا در سفر و وطن و در هر حالي جايز است.» (2) .

2 _ علامه حلي (رحمه الله) مي فرمايد: «نزد ما اماميه جايز است كه بدون هيچ عذري از سفر يا باران يا خوف يا مرض و مانند آن، انسان بين دو نمازش جمع نمايد.»(3) .

3 _ شهيد اول (رحمه الله) مي فرمايد: «اختلافي بين فقها در جواز جمع بين ظهر و عصر، در سفر و وطن، براي مختار و غيرمختار وجود ندارد.» (4) .

4 _ سيد شرف الدين (رحمه الله) مي فرمايد: «اختلافي بين اهل قبله از مذاهب اسلامي در مورد جواز جمع بين ظهر و عصر هنگام وقت عصر در عرفات _ كه به آن جمع تقديم مي گويند _ و جواز جمع بين مغرب و عشا در وقت عشا در مزدلفه _ كه به آن جمع تأخير مي گويند _ وجود ندارد. اين دو جمع، از مستحبات و سنت هاي نبوي است، ولي اختلاف در جواز جمع بين دو نماز در غير اين دو مورد است، به اين معنا كه آيا جمع بين دوفريضه در وقت يكي از آن دو جايز است يا نه؟ اگرچه اهل بيت (عليهم السلام) تفريق را افضل دانسته اند، ولي بر جواز جمع نيز تأكيد داشته اند.» (5) .


1- وسائل الشيعه، باب 4 از ابواب مواقيت الصلاة، ح15.
2- الخلاف، ج1، ص589.
3- تذكرة الفقهاء، ج2، ص365 _ 374.
4- ذكري الشيعه، ج2، ص331 _ 332.
5- مسائل خلافية، ص7 _ 17.

ص: 471

فتاواي فقهاي اهل سنت در عدم جواز

1 _ سرخسي حنفي مي گويد: «جمع بين دو نماز در وقت يكي از آن دو جايز نيست، نه در وطن و نه در سفر، مگر در عرفه و مزدلفه (مشعرالحرام).» (1) .

2 _ ابن قدامه حنبلي مي گويد: «جمع جايز نيست، مگر در سفري كه مبيح قصر باشد... منتها جمع نمودن به جهت باران، بين نماز مغرب و عشا جايز است، ولي جمع بين ظهر و عصر جايز نيست.» (2) .

3 _ شافعي مي گويد: «سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دلالت دارد بر اين كه مسافر مي تواند بين ظهر و عصر، مغرب و عشا در وقت يكي از آن دو جمع كند، زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اين چنين كرده است.» (3) .

4 _ ابن رشد مالكي مي گويد: «علما در مسئله جمع بين دو نماز در غير مورد عرفه و مزدلفه اختلاف نموده اند، جمهور آنان جمع را جايز ندانسته اند، ولي در مواضعي كه جايز است اختلاف دارند.» (4) .

ادله جواز جمع به طور مطلق

اشاره

با رجوع به كتاب و سنت نبوي (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) پي به حقانيت فتوا و نظر فقهاي مكتب اهل بيت (عليهم السلام) خواهيم برد:

قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " أَقِمْ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً "؛ (5) «نماز را وقت زوال آفتاب تا اول


1- المبسوط، سرخسي، ج1، ص149.
2- المغني، ابن قدامه، ج2، ص114 _ 121.
3- الأمّ، شافعي، ج1، ص77.
4- بداية المجتهد، ج1، ص174.
5- اسراء 17 آيه 78.

ص: 472

تاريكي شب به جاي آر و نماز صبح را نيز به جاي آر كه آن درحقيقت مشهود نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز است».

كيفيت استدلال به آيه شريفه به اين صورت است كه: خداوند متعال بر بندگانش در شبانه روز پنج نماز واجب نموده كه چهار تا از آنها از زوال خورشيد تا نصف شب است، يعني ظهر و عصر از زوال خورشيد شروع مي شود و مغرب و عشا از غروب تا نيمه شب است. آن گاه در وقت با هم شريك اند. بنابراين لازمه وسعت وقت نماز، جواز جمع بين دو نماز است.

فخر رازي در تفسير آيه فوق مي گويد: «اگر چنان چه «غَسَق» را به ظهور اول تاريكي معنا كنيم _ همان گونه كه از ابن عباس و عطا و نضر بن شميل رسيده _ غسق عبارت است از اول مغرب. لذا طبق اين فرض در آيه، سه وقت بيان شده: زوال، اول مغرب و هنگام فجر. البته اين معنا مستلزم آن است كه زوال، وقت ظهر و عصر باشد و وقت مشترك بين نماز ظهر و عصر. هم چنين اول مغرب وقت نماز مغرب و عشا بوده و مشترك بين اين دو گردد. اين بيان اقتضا دارد كه مطلقاً جمع بين ظهر و عصر و مغرب و عشا جايز باشد، مگر آن كه دليلي بر عدم جواز جمع در وطن بدون عذر اقامه شود كه در اين صورت جمع جايز نيست.» (1).

روايات نبوي

روايات در اين باب به حدّ استفاضه رسيده است:

1 _ ابن عباس مي گويد: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هشت ركعت (يعني ظهر و عصر) و نيز هفت ركعت (يعني مغرب و عشاء) را به طور جمع خواندم. (2) .

2 _ باز هم نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه در حالي كه مقيم بود نه مسافر، نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا را به جمع خواند. (3) .


1- التفسيرالكبير، ج21، ص26.
2- مسند احمد، ج1، ص221 و صحيح بخاري، ج1، ص72 و صحيح مسلم، ج2، ص152.
3- همان.

ص: 473

3 _ هم چنين مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر، مغرب و عشا را در مدينه بدون خوف و باران جمع نمود. (1) .

در حديث وكيع چنين آمده: به ابن عباس عرض كردم: چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) چنين كرد؟ گفت: تا آن كه بر امّتش دشوار نگردد. (2) .

4 _ مسلم و ديگران از ابن عباس نقل مي كنند كه فرمود: ديدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را كه بين ظهر و عصر، مغرب و عشا جمع نمود. عبدالله بن شقيق مي گويد: خاطرم از اين موضوع پريشان بود. نزد ابوهريره آمدم و از او در اين موضوع سؤال نمودم، او نيز گفتار ابن عباس را تصديق نمود. (3) .

5 _ بخاري از ابن عمر و ابي ايوب و ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نماز مغرب و عشا را در وقت يكي از آن دو به جاي آورد. (4) .

6 _ مسلم به سند خود از ابن عباس نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه بين ظهر و عصر جمع نمود، در حالي كه نه خوفي بود و نه سفر. سعيد مي گويد: از ابن عباس سؤال كردم: براي چه اين گونه عمل كرد؟ فرمود: تا آن كه بر امّتش دشوار نباشد. (5) .

7 _ عبدالله بن عمر مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر، مغرب و عشارا جمع نمود، در حالي كه مقيم بود نه مسافر. شخصي به ابن عمر گفت: چرا اين گونه عمل كرد؟ او در جواب گفت: تا آن كه بر امّتش دشوار نگردد. (6) .

از مجموع اين احاديث و احاديث ديگر استفاده مي شود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در مدينه بدون هيچ خوف و نزول باراني بين ظهر و عصر، مغرب و عشا جمع نمود و اين تنها براي

اعلام جواز جمع و مشروعيت آن بوده تا كسي گمان نكند كه به جهت مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله)


1- مسند احمد، ج1، ص223 و صحيح مسلم، ج2، ص152 و سنن ترمذي، ج1، ص354.
2- صحيح مسلم، ج2، ص151.
3- مسند احمد، ج1، ص251 و صحيح مسلم، ج2، ص152 و مسند ابي داود طيالسي، ج11، ص355.
4- صحيح بخاري، ج1، ص148.
5- صحيح مسلم، ج2، ص151.
6- مسند عبدالرزاق، ج2، ص556، ح4437 و كنزالعمال، ج2، ص242، ح5078.

ص: 474

بر تفريق، جمع جايز نيست.

هم چنين از احاديث استفاده شد كه ابن عباس در روايات جمع، تنها نبوده، بلكه ابوهريره، ابن عمر و ديگران نيز در آن شريك اند.

مرحوم شرف الدين عاملي بعد از نقل احاديث مربوطه مي فرمايد: «اين احاديث صحيح و صريح دلالت دارد بر اين كه علت تشريع جمع بين دو نماز، توسعه به طور مطلق بر امت اسلامي بوده تا به سبب تفريق، به حرج و دشواري نيفتند؛ خصوصاً اهل كسب كه اكثر مردم را تشكيل مي دهند.» (1) .

نيز با مراجعه و تأمل در احاديث يادشده و ديگر احاديث مي توان از توجيهات اهل سنت جواب داد؛ مثل آن كه مي گويند:

_ جمع به جهت عذر باران بوده است.

_ هوا ابري بوده و امر بر مردم مشتبه شده بود، لذا بين ظهر و عصر جمع شد.

_ جمع در وقت مريضي و غيره بوده است.

_ جمع مختص به مسجدالنبي بوده است.

_ با تأمل در روايات، جواب تمام اين توجيهات داده مي شود.

مذهب اهل بيت

با رجوع به روايات اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آن بزرگواران همانند جدّ شريفشان يك صدا بر جواز جمع اتفاق نموده اند:

1 _ شيخ صدوق (رحمه الله) به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر با يك اذان و دو اقامه جمع نمود و نيز بين مغرب و عشا در وطن بدون هيچ جهتي با يك اذان و دو اقامه جمع نمود. (2) .

2 _ كليني (رحمه الله) به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نماز ظهر و


1- مسائل فقهية، ص7 _ 17.
2- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص186.

ص: 475

عصر را بدون عذر از هنگام زوال خورشيد با مردم به جماعت به جاي آورد و نيز نماز مغرب و عشا را قبل از سقوط شفق بدون هيچ مشكلي با جماعت به جاي آورد. اين جمع را به جهت توسعه بر امّت خود انجام داد. (1) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) در تهذيب و استبصار به سند خود از اسحاق بن عمار نقل مي كند كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمودم: آيا مي توانم بين مغرب و عشا در حضر قبل از آن كه شفق غايب گردد، بدون هيچ عذري جمع نمايم؟ حضرت فرمود: اشكالي ندارد. (2).

اين مذهب اهل بيت (عليهم السلام) است، اهل بيتي كه ظرف علم پيامبر (صلي الله عليه وآله)، كشتي نجات امت، عِدل قرآن و امينان وحي اند.

شيخ الاسلام علامه شيخ سليم البشري _ رئيس دانشگاه الازهر _ در عصر خود درباره اهل بيت (عليهم السلام) مي گويد:

«همانا امامان دوازده گانه از اهل بيت (عليهم السلام) سزاوارترند به پيروي و متابعت تا امامان مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت و ديگران، زيرا امامان دوازده گانه همه بر يك مذهب اند كه با اجماعشان آن مذهب را تقرير و تمحيص نموده اند، برخلاف مذاهب چهارگانه اهل سنت، زيرا اختلاف بين آنان در تمام ابواب فقه شايع و رايج است، به حدّي كه موارد آن قابل احاطه و ضبط نيست. پرواضح است كه آن چه يك شخص تحقيق و تقرير مي كند قابل مقايسه نيست با آن چه را كه دوازده امام آن را تحقيق و تقرير مي نمايند. اين مطلبي است كه جاي هيچ گونه توقف و اشكالي براي شخص منصف در آن باقي نمي گذارد.» (3) .

قائلين به جواز جمع به طور مطلق از اهل سنت

گروهي از علماي اهل سنت قائل به جواز جمع بين دو نماز به طور مطلق و بدون هيچ عذري شده اند، به شرط آن كه عادت انسان نگردد، همانند ابن سيرين، ربيعه، ابن


1- الكافي، ج3، ص286.
2- تهذيب الاحكام، ج2، ص263 ح 1047 و الاستبصار، ج1، ص272 ح 982.
3- المراجعات، شرف الدين، ص129.

ص: 476

منذر و ديگران. ودليلشان بر جواز جمع، رواياتي است كه به برخي از آنها اشاره شد. از علماي متأخرين اهل سنت نيز برخي به جواز جمع اعتراف نموده اند، زيرا تفريق مستلزم حرج و مشقّت است.

شيخ احمد شاكر _ از محققين اهل سنت _ بعد از نقل كلام ابن سيرين به جواز جمع مي گويد:

«اين رأي، همان رأي صحيحي است كه از متن حديث گرفته شده است. امّا تأويل به مرض يا عذر يا غير آن تكلّفي است كه دليلي بر آن نيست و با حكم به جواز جمع بسياري از دشواري هايي كه در تفريق بر مردم پيدا مي شود برطرف مي گردد، و حكم به جمع اعانتي است به طاعت مردم، ولي نبايد اين حكم موجب شود كه جمع، عادت مردم شود، همان گونه كه ابن سيرين به آن اشاره كرده است.» (1) .

از جمله متأخرين اهل سنّت كه قائل به جواز جمع شده، شيخ علي خفيف در كتاب اسباب اختلاف الفقهاء است. (2) .

دكتر علي احمد سالوس، استاد دانشگاه قطر مي گويد:

«اگر شيعه اكتفا كند به جمع بين دو نماز در اوقاتي كه جمع دشوار است به دليل آيه شريفه " وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج " و در تفريق به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اقتدا كند، ادله، مؤيّد آنان است، ولي اشكال در آن است كه شيعه دائماً بين دو نماز جمع مي كند.» (3) .

در جواب دكتر سالوس مي گوييم:

اولاً: كساني هستند كه به اين عمل استحبابي (تفريق) عمل مي نمايند.

ثانياً: حرج و مشقت هميشه _ به جهت اشتغال فراوان براي مسلمين _ وجود دارد، لذا به اين جهت غالباً نمازهاي ظهر و عصر به جمع خوانده مي شود و هرگاه امر دائر شود بين استحباب جماعت و به جا آوردن نماز در وقت فضيلت و استحباب، از مجموعه ادله جماعت، استفاده مي شود كه جماعت مقدم است، اگرچه در وقت فضيلت هم انجام


1- حاشيه سنن ترمذي، ج1، ص358 و 359.
2- اسباب اختلاف الفقهاء، ص78.
3- مع الشيعة الاثني عشرية في الاصول و الفروع، ج4، ص112 و 113.

ص: 477

نگيرد و مي دانيم كه اگر بخواهد جماعت در پنج وعده در وقت فضيلت انجام گيرد كثيري

از مردم به جهت اشتغال فراوان به كسب و كار در آن شركت نمي كنند. لذا مي توانيم با استناد به ملاكي كه در احاديث به آن اشاره شد (عدم حرج و مشقت بر امت) آن را به اين زمان نيز تعميم داده و نماز را جمع نماييم.

نقد ادله مانعين

برخي بر عدم جواز جمع بين دو نماز به ادله اي استدلال كرده اند كه به نقد آن ها مي پردازيم:

1 _ جمع مخالف احتياط است، زيرا تفريق در آن اختلافي نبوده، بلكه افضل است، به خلاف جمع.

جواب:

احتياط در جايي رجحان دارد كه دليلي دربين نباشد، ولي با بودن دليل رخصت، موردي براي احتياط باقي نمي ماند. همان گونه كه سيوطي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «همانا خداوند دوست دارد كه به رخصت هاي او عمل شود، همان گونه كه دوست دارد به واجب هايش عمل گردد.» (1) .

2 _ سنت آن است كه هر فريضه اي در وقت خود انجام گيرد.

جواب:

سنت حمل بر استحباب مي گردد و اين منافات ندارد با اين كه به جهت قرار نگرفتن امت در سختي و محروم نشدن از جماعت، بين دو نماز را جمع نمود.

لذا انصاري در فواتح الرحموت مي گويد: «مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر يك فعل دلالت


1- درالمنثور، سيوطي، ج1، ص193.

ص: 478

بر وجوب ندارد، چگونه چنين باشد در حالي كه مي دانيم پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر اذان و اقامه، نماز جمعه، اعتكاف، مضمضه، استنشاق و... مداومت مي نمود، در حالي كه احدي قائل به وجوب آنها به جهت مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نشده است.» (1) .

3 _ ترمذي و حاكم از حنش، از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه فرمود: «هركس بين دو نماز را بدون عذر جمع كند بابي از ابواب كبائر را به روي خود باز كرده است.» (2) .

جواب:

اوّلا: سند اين حديث، ضعيف است به جهت وجود حنش و عكرمه در سلسله راويان اين حديث. براي اطلاع از چگونگي ضعفشان به كتب رجال اهل سنت در ترجمه اين دو مراجعه شود.

ثانياً: حديث ابن عباس معارض با احاديث صحيح السند است، كه دلالت برخلاف اين مضمون دارد.

ثالثاً: حديث از پيامبر نقل نشده است.

4 _ بيهقي از ابي العاليه نقل مي كند كه عمر به ابوموسي اشعري نوشت: «جمع بين دو نماز از كبائر است، مگر در صورتي كه عذري در بين باشد.» (3) .

جواب:

اولاً: اين حديث مرسل است، همان گونه كه بيهقي به آن تصريح نموده است. و ابوالعاليه از خود عمر نشنيده است. ثانياً: عمر آن را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل نكرده و شايد از اجتهادات خود او باشد كه دليلي بر حجيت آن نيست.

متعه (حج تمتع _ متعه زنان)

حج تمتع

اشاره

اسلام، دينِ عقيده و شريعت است. عقيده؛ يعني ايمان به خدا و رسولانش و روز قيامت. شريعت، عبارت است از احكام الهي كه متكفل زندگاني با شرف و سعادت دنيوي و اخروي است.

از جمله امتيازهاي شريعت اسلامي شمول گرايي است، ولي فقهاي مذاهب اسلام در برخي مسائل فرعي فقهي اختلاف نموده اند كه از آن جمله «حج تمتّع» يا «متعه حجّ» است. اكثر اهل سنت متعه و استمتاع در بين عمره و حجّ در «حجّ تمتّع» را به تبع عمر قبول ندارند، بر خلاف شيعه اماميه كه قائل به جوازند. در اين جا به بررسي اين موضوع مي پردازيم تا حقيقت مسئله روشن گردد.

متعه در لغت و اصطلاح

متعه در لغت از ماده تمتّع به معناي لذت و نفع بردن است. عرب مي گويد: تَمتَّع و اسْتَمْتَعَ بكذا و مِنْ كذا؛ يعني مدّت زماني طولاني از چيزي بهره و لذّت برد.

متعه در اصطلاح فقيهان در سه مورد به كار برده مي شود:

1 _ متعه حجّ: در آيه: " فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إلَي الْحَجّ " (4) به آن اشاره شده است.


1- فواتح الرحموت، ج2، ص181.
2- سنن ترمذي، ج1، ص356، ح188 و مستدرك حاكم، ج1، ص275.
3- السنن الكبري، بيهقي، ج3، ص169.
4- همان، آيه 196.

ص: 482

2 _ متعه طلاق: مقصود از آن، هديه اي است كه بعد از طلاق به زن مي رسد؛ از پيراهن زير يا رو يا روي انداز؛ قرآن كريم به آن اشاره كرده و مي فرمايد: " لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُحْسِنِينَ " (1) ؛ «باكي نيست بر شما اگر طلاق دهيد زناني را كه با آنان مباشرت نكرده ايد و مهري مقرّر نداشته ايد، ولي آنها را به طور پسنديده به نوعي بهره مند سازيد، توانگر به اندازه " توان " و تنگدست به اندازه " وسع " خود. " اين كاري است " شايسته نيكوكاران».

3 _ متعه زنان: كه به آن ازدواج موقّت نيز مي گويند. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: " فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً... " (2) ؛ «پس چنانچه از آنها بهره مند شويد آن مهر معين را _ كه مزد آنهاست _ به آنان بپردازيد».

اقسام حج

حجّ بر سه نوع است: تمتع، افراد و قران. توضيح اين سه قسم بنابر نظر اماميه بدين شرح است:

الف) حجّ تمتع: عبار است از احرام مكلّف از ميقات به عمره تمتع؛ آن گاه داخل مكه شده هفت شوط طواف دور خانه خدا به جامي آورد، سپس در مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف مي گزارد و بين صفا و مروه هفت شوط سعي مي كند، در آخر نيز مويش را كوتاه مي كند و با اين عمل تمام اموري كه بر او حرام بوده حلال مي گردد؛ تا اين كه احرام ديگري در همان سال براي حجّ مي بندد، سپس روز نهم به عرفات مي رود و در آن جا تا غروب وقوف مي كند و بقيه اعمال را نيز انجام داده و از احرام دوّم نيز خارج مي گردد. (3) .

سيد شرف الدين مي گويد: «علت اين كه اين حجّ را «تمتع» مي نامند، اين است كه در اين حجّ متعه است. متعه به معناي لذت است. چون در مدت فاصل بين دو احرام «عمره و


1- بقره 2 آيه 236.
2- نساء 4 آيه 24.
3- تحرير الاحكام، ج 1، ص 557.

ص: 483

حج» محظورات احرام مباح و حلال مي گردد و شخص عامل به آن، مي تواند در اين مدّت از آنچه در احرام عمره حرام بود و در احرام حج نيز حرام مي گردد، لذت و نفع ببرد. اين همان معنايي است كه عمر و برخي از تابعينش ناخوش مي داشتند....« (1).

ب) حج افراد: در اين نوع از حج، حاجي ابتدا از ميقات يا از هر جايي كه احرام براي او صحيح است مُحرم به حجّ مي گردد؛ آن گاه در عرفات وقوف كرده و از آنجا به مشعر مي رود، سپس بقيه اعمالي كه بر او واجب است انجام مي دهد و با طواف نسا و دو ركعت نماز آن از احرام بيرون آمده و تمام محرمات بر او حلال مي گردد. آن گاه عمره مفرده اي؛ با مُحرم شدن از نزديك ترين نقطه حِلّ به حرم انجام مي دهد.

ج) حجّ قران: همان كيفيت حجّ افراد را دارد، با اين فرق كه در حجّ قران انسان هنگام احرام بستن قرباني همراهش است.

حجّ تمتع بر كسي واجب است كه از مسجد الحرام دور مي باشد، بر خلاف حجّ افراد و قران. كسي كه از مكه بيشتر از 48 ميل _ كه معادل 88 كيلومتر است _ دور باشد، بايد حجّ تمتع به جاي آورد، ولي حجّ قران و افراد وظيفه كسي است كه اهل مكه است، يا كسي كه بين منزل او و مكه كمتر از 48 ميل است.

معناي هر يك از اين اقسام نزد علماي اهل سنت عبارت است از:

الف) حج افراد: انسان براي حجّ احرام ببندد و بعد از فراغت از اعمالش براي عمره احرام ديگري ببندد.

ب _ حجّ قران: بين حجّ و عمره با يك احرام جمع كند.

ج _ حجّ تمتع: در ابتدا براي عمره احرام بسته و در همان سال احرامي ديگر براي حجّ ببندد.

آنچه به طور متواتر از عمر بن خطاب رسيده، اين است كه وي امر به تفريق بين حجّ و عمره مي نمود، به اين نحو كه دستور مي داد حجّ در يك سال و عمره آن در سال ديگر انجام گيرد. هم چنين استمتاع و جماع با زن را در بين عمره و حجّ اجازه نمي داد.


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 213 و 214.

ص: 484

آيه حج تمتع

خداوند متعال مي فرمايد: " فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ " (1) ؛ «پس از آن كه منع و ترس برطرف شود هركس از عمره تمتّع به حجّ باز آيد هر چه ميسر و مقدور است از جنس شتر و گاو و گوسفند آن جا قرباني كند».

از حاجيِ محصور كه از رفتن به حج باز مانده بود، سخن رفت و الان صحبت از حاجي غير محصور است؛ كسي كه موانع از سرراهش برطرف شده است؛ از همين رو مي فرمايد: " فاذا امنتم ".

مراد از تمتع عمره به حجّ، تمتع والتذاد از محظورات احرام به سبب به جاي آوردن عمره است؛ به اين معنا كه انسان بعد از به جاي آوردن اعمال عمره از احرام خارج شده و تا احرام براي حجّ، تمام آنچه را كه بايد در حال احرام ترك كند، بر او حلال مي شود، مگر صيد مادامي كه در محدوده حرم است. آيه تصريح دارد بر اين كه گروهي از مكلفيني، كه حجّ تمتّع بر آنان واجب است، عموم محذورات احرام بر آنها تا زمان احرام حجّ حلال مي گردد، لذا هيچ توجيحي خلاف اين معنا را نمي پذيرد.

حج تمتع سنتي ابدي

از روايات صحيح استفاده مي شود كه حجّ تمتع يا به تعبيري ديگر «متعه حجّ» تا روز قيامت سنتي ابدي است كه هرگز قابل تغيير و تبديل نخواهد بود. اينك در اين باره رواياتي را ذكر مي كنيم:

1 _ مسلم از عمره نقل مي كند از عايشه شنيدم كه گفت: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از مدينه خارج شديم در حالي كه پنج روز از ذي قعده باقي مانده بود، به مكه كه رسيديم پيامبر (صلي الله عليه وآله)دستور داد هركس همراهش قرباني ندارد، بعد از طواف خانه خدا و سعي بين صفا و مروه، مُحلّ شود.... (2) .


1- بقره 2 آيه 196.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 32، باب وجوه الإحرام.

ص: 485

2 _ مسلم از جا بر نقل مي كند: «... بعد از آن كه وارد مكّه شديم دور كعبه طواف نموديم و سپس بين صفا و مروه سعي كرديم. آن گاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر كرد: هركس با او قرباني نيست مُحلّ شود. عرض كرديم: از چه چيزي؟ فرمود: از همه چيز. ما نيز با زن هايمان مواقعه كرده، بوي خوش استعمال نموديم و لباسهايمان را پوشيديم، در حالي كه تا عرفه بيش از چهار ميل نبود؛ آن گاه در روز ترويه دوباره براي حجّ محرم شديم.... (1) .

3 _ بخاري نقل مي كند: از انس بن عباس از متعهّ حجّ سؤال شد؟ او در جواب فرمود: مهاجرين و انصار و همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجّة الوداع مُحلّ شدند، در حالي كه ما محرم بوديم. به مكه كه رسيديم پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد اعمال عمره را انجام دهيم، ما نيز طواف خانه خدا كرده و بعد از سعي صفا و مروه، به سراغ زن ها آمده و با آنان مواقعه كرديم و لباس خود را پوشيديم. (2) .

عادت عرب قبل از اسلام

از برخي روايات استفاده مي شود كه عرب عمره را در اشهُر حجّ انجام نمي داد، بلكه اصرار داشت كه عمره را بعد از گذشتن ماه صفر به جاي آورد، ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اين بدعت سرسختانه مقابله كرد.

بخاري از ابن عباس نقل مي كند: عرب در عصر جاهلي به جاي آوردن عمره را در ماه هاي حجّ از بدترين اعمال مي دانستند و معتقد بودند كه عمره بعد از گذشتن ماه صفر حلال مي شود.... (3) .

بازگشت عادات جاهليت

پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اصحابش حجّ به جاي آورد و در آن مناسك و مواقف و سنت هاي حجّ را بيان داشت، ولي متأسفانه عمر بن خطاب روش جاهليت در حجّ را زنده كرد و در


1- همان، ص 35، باب وجوه الإحرام.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 144، باب قول الله: لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام.
3- همان، ج 2، ص 142، باب التمتع والاقران والافراد بالحجّ.

ص: 486

مقابل نصّ، اجتهاد نمود و به شدت از حجّ تمتّع نهي كرد. بعد از او نيز عثمان همين سنت را پيش گرفت و تا الآن نيز باقي است.

1 _ مسلم از ابي موسي نقل مي كند: بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شدم در حالي كه در «بطحاء» فرود آمده بود. به من فرمود: آيا حجّ به جاي آوردي؟ عرض كردم: آري، فرمود: به چه احرام بستي؟ عرض كردم: لبيك به احرامي همانند احرام پيامبر. حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: كار خوبي كردي، طواف خانه خدا كن؛ آن گاه سعي صفا و مروه به جاي آور و از احرام بيرون آي. ابو موسي مي گويد: من طواف و سعي صفا و مروه به جاي آورده و بعد از آن به سراغ زني از بني قيس رفتم... آن گاه به حجّ محرم شدم. به همين عمل براي مردم فتوا مي دادم تا آن كه زمان خلافت عمر رسيد.... (1) .

2 _ هم چنين مسلم به سند خود نقل مي كند كه عمر گفت: حجّ خود را از عمره جدا سازيد، زيرا اين براي حجّ و عمره شما تمام تراست. (2) .

از اين حديث به خوبي استفاده مي شود جدايي حج از عمره توسط عمر در اسلام جعل شد. و همان طور كه قبلاً اشاره شد، عرب جاهلي جمع بين اين دو را از بدترين اعمال مي دانستند، گويا اين عقيده جاهلي در عمر باقي مانده بود، لذا در زمان خلافتش از جمع بين اين دو منع كرد.

3 _ مسلم از ابي موسي نقل مي كند كه او فتوا به متعه مي داد، تا آن كه شخصي به او گفت: دست از برخي فتواهاي خود بردار، آيا نمي داني كه اميرالمؤمنين در مناسك چه چيزي حادث كرده است؟ او از اين فتوا دست برنداشت تا اين كه از عمر راجع به اين موضوع سؤال كرد. عمر در جواب گفت: من مي دانستم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اصحابش چنين عمل مي كردند، ولي من كراهت دارم كه مردم را ببينم در كنار اراك نزديكي كرده؛ آن گاه براي حجّ حركت كنند، در حالي كه آب غسل از سرشان قطره قطره مي چكد. (3) .

4 _ مسلم از قتاده از مطرّف نقل مي كند: عِمران بن حُصين هنگام مرگش مرا


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 44، باب في نسخ التحلّل من الاحرام.
2- همان، ص 48، باب في المتعة الحجّ و العمرة.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 45.

ص: 487

خواست و فرمود: من تو را حديث مي گويم به احاديثي كه اميدوارم خداوند بعد از من تو

را به آنها نفع دهد. اگر من زنده ماندم آنها را كتمان كن و چنانچه مُردم به آنان حديث بگو، زيرا اين احاديث به من واگذار شده است. بدان كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين حجّ و عمره جمع نمود، سپس در كتاب خدا و سنت رسول خدا چيزي نيامد كه از آن نهي كند، تا آن كه شخصي آنچه مي خواست به رأي خود عمل كرد. (1) .

سبب منع عمر از حج تمتع

عمر كراهت داشت كه حاجيان با زنان خود قبل از اتمام اعمال حجّ نزديكي كنند و هنوز اعمال تمام نشده آب غسل جنابت از سر آنان قطره قطره بچكد.

ابو حنيفه از حماد از ابراهيم نخعي از اسود بن يزيد نقل مي كند: با عمر بن خطاب عشاي روز عرفه در عرفات بوديم، ناگهان شخصي نزد ما ظاهر شد كه موهايش را شانه كرده و از او بوي خوش استشمام مي شد. عمر به او گفت: آيا تو محرمي؟ گفت: آري. عمر گفت: پس چرا به شكل محرم هستي؟ محرم كسي است كه مو پريشان و غبار آلود باشد. او در جواب گفت: من براي به جاي آوردن حجّ تمتع وارد شدم در حالي كه اهل بيتم با من بود امروز نيز براي حجّ محرم شدم. عمر گفت: شما حقّ نداريد در اين ايام لذت ببريد، زيرا اگر من شما را به اين كار رخصت دهم، با زن هاي خود در اراك نزديكي مي كنيد و آن گاه با يكديگر براي انجام حجّ حركت مي كنيد. (2) .

سعيد بن مسيّب نقل مي كند: عمر بن خطاب از متعه در ماه هاي حج نهي كرد و گفت: من آن عمل را همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام دادم، اكنون از آن نهي مي كنم زيرا يكي از شما از منطقه اي دور دست موپريشان وغبارآلود مي آيد تا عمره در ماه هاي حجّ انجام دهد، بعد از طواف خانه خدا مُحلّ مي شود و لباس پوشيده بوي خوش استعمال مي كند و

اگر اهلش با او باشد نزديكي مي كند تا روز ترويه فرا رسد؛ احرام به حج بسته به «مني»


1- همان، ص 48، باب جواز التمتع.
2- زاد المعاد، ج 1، ص 214.

ص: 488

مي رود، براي حجّ تلبيه مي گويد در حالي كه موپريشان و غبارآلود نيست، حال آن كه حجّ، افضل از عمره است. اگر ما جلو مردم را نگيريم؛ با همسرانشان در زير درخت اراك معانقه مي كنند، در حالي كه اهل مكه شير و زراعت ندارند و بهارشان تنها موقعي است كه حجّاج بر آنان وارد مي شوند. (1) .

سبب منع عمر از جمع بين عمره و حج

عمر از وارد شدن فقر بر خانه هاي اهل مكه ترس داشت، زيرا آنان دامداري و كشاورزي نداشتند. از همين رو دستور داد كه حجّ را در سالي و عمره را در سالي ديگر انجام دهند و آن دو را در يك سال جمع نكنند، تا بر اهل مكه فشار اقتصادي وارد نشود.

اما اين عذرها نمي تواند شريعت اسلامي را تغيير و تبديل دهد و صاحب شريعت به مصالح مسلمانان از ديگران داناترست.

منع و نهي عمر از متعه حجّ به حدّي رسيد كه روزي در خطبه خود گفت: «دو متعه در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حلال بود، ولي من از آن دو نهي كرده و بر آن عقاب مي كنم: متعه حج و متعه زنان.» (2) .

مخالفت صحابه با بدعت عمر بن خطاب

گروهي از صحابه با بدعت عمر بن خطاب شديداً به مقابله پرداختند كه به برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ امام علي بن ابي طالب (عليه السلام)

الف) بخاري از مروان بن حكم نقل مي كند: ديدم كه علي و عثمان در مورد

متعه و جمع بين حجّ و عمره با يكديگر نزاع مي كردند؛ عثمان از آن دو نهي مي كرد... علي (عليه السلام) فرمود: من سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به خاطر گفتار يك نفر رها نمي كنم. (3) .


1- كنز العمال، ج 5، ص 164، ح 12477.
2- زاد المعاد، ج 2، ص 184؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 261 و احكام القرآن، ج 1، ص 290.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 142، باب التمتع والاقران والإفراد بالحجّ.

ص: 489

ب) بخاري از سعيد بن مسيّب نقل مي كند: علي و عثمان در «عسفان» درباره

متعه حجّ اختلاف نمودند. علي فرمود: تو اراده داري از كاري نهي كني كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آن را انجام مي داده است. علي هنگامي كه اين چنين ديد جمع بين هر دو كرد. (1) .

ج) مالك نقل مي كند: مقداد بن اسود بر علي (عليه السلام) وارد شد... و عرض كرد: عثمان بن عفان نهي مي كند از اين كه بين حجّ و عمره در يك سال جمع شود... علي (عليه السلام) بر عثمان وارد شد و فرمود: تو از جمع بين حجّ و عمره نهي مي كني؟ عرض كرد: اين رأي من است. علي (عليه السلام) در حالي كه غضبناك بود از نزد او خارج شد و فرمود: لبّيك اللّهم لبيك بحجة و عمرة معاً. (2) .

2 _ عبد الله بن عمر

قرطبي در تفسيرش از سالم نقل مي كند: با عبد الله بن عمر در مسجد نشسته بوديم كه مردي از اهل شام بر وي وارد شد و از تمتع عمره به حجّ سؤال كرد. ابن عمر گفت: خوب است و زيبا. آن مرد گفت: پدر تو از آن نهي كرده است؟ ابن عمر در جواب گفت: واي بر تو! اگر پدرم نهي كرده، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام داده و به آن امر كرده است. آيا قول پدرم را بگيرم يا به امر رسول خدا عمل كنم؟ از من دور شو. (3) .

3 _ ابن عباس

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تمتع حجّ

انجام مي داد. عروه گفت: ابوبكر و عمر از متعه نهي كرده است. ابن عباس گفت:

چه مي گويد عروه كوچك و حقير؟! من شما را مي بينم كه به زودي هلاك خواهد شد. من مي گويم: رسول خدا چنين فرموده است آنان مي گويند: ابوبكر و عمر چنين گفته

است!!


1- همان، ص 143.
2- موطأ مالك، ص 336، باب القِران في الحج حديث 40.
3- تفسير قرطبي، ج 2، ص 388.

ص: 490

4 _ ابيّ بن كعب

سيوطي نقل مي كند: هنگامي كه عمر بن خطاب مي خواست از متعه حجّ نهي كند، ابي بن كعب به سوي او حمله كرده وگفت: اين حقّ تو نيست، قرآن بر پيامبر نازل شده و ما با حضرت عمره متعه به جاي آورديم. آن گاه عمر از منبر پايين آمد. (1) .

5 _ سعد بن ابي وقّاص

مالك از محمّد بن عبد الله بن حارث نقل مي كند: از سعد بن ابي وقاص و ضحاك بن قيس در سال حجّ معاوية بن ابي سفيان شنيدم كه سعد مي گفت: تمتع به حجّ جايز است. ضحاك بن قيس گفت: اين عمل را كسي انجام نمي دهد، مگر آن كه به امر خدا جاهل باشد. سعد گفت: بد حرفي زدي اي پسر برادر! ضحّاك گفت: عمر بن خطاب از آن نهي كرده است. سعد گفت: رسول خدا آن را انجام داد، ما نيز همراه حضرت بوديم و اينگونه انجام داديم. (2) .

6 _ عمران بن حُصين

عمران در اواخر عمرش و در مرضي كه با آن از دنيا رفت، فرمود: «رسول خدا جمع كرد بين حجّ و عمره و بعد از آن، آيه اي كه آن را نهي كند يا نهيي از پيامبر (صلي الله عليه وآله)در مورد آن نرسيد؛ تنها يك شخص به رأي خود و بدون دليل از كتاب و سنت از آن نهي كرد. (3) .

شارحان صحيح بخاري و صحيح مسلم اتفاق دارند در اين كه مراد به «رجل» در اين حديث و امثال آن «عمر بن خطاب» است نه عثمان بن عفان، زيرا عمر اولين كسي بود كه از متعهّ حجّ نهي كرد و عثمان نيز از او متابعت نمود.


1- در المنثور، ج 1، ص 520.
2- موطأ مالك، ص 294، رقم 63، باب ماجاء في التمتع.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 48، باب جواز التمتع.

ص: 491

در صحيح مسلم آمده است: ابن زبير از متعه حجّ نهي مي كرد و ابن عباس بدان امر مي نمود. در اين مورد از جابر سؤال كردند. او گفت: اولين كسي كه از آن نهي كرد عمر بود. (1) .

نووي نيز در شرح صحيح مسلم مي گويد: مقصود از «رجل» عمر بن خطاب است، زيرا وي اولين كسي بود كه از متعه نهي نمود و بعد از او، عثمان بود كه از وي پيروي كرد. (2) .


1- ارشاد الساري، ج 4، ص 169.
2- شرح نووي بر صحيح مسلم، ج 8، ص 451.

ص: 492

ازدواج موقت

يكي از مشكلات مهم اجتماعي كه تمام جوامع بشري كم و بيش با آن روبه رو هستند، مشكل جنسي _ خصوصاً در سطح نوجوانان و جوانان _ است. اين مشكل با بي بندوباري اي كه اخيراً از راه هاي مختلف؛ مانند ماهواره، سي دي، ويدئو و نوارهاي مبتذل به وجود آمده، شديد شده دشمن با تمام قوا و با تهاجم همه جانبه فرهنگي به روح پاك جوانان و نوجوانان حمله كرده است.

حال چه بايد كرد؟ از طرفي نمي توان جلو غرايز جنسي را با شدّت و خشونت گرفت و با آن مقابله كرد و از طرف ديگر بي بندوباري نيز ضررها و خطرات عظيمي به دنبال داشته و جوان ها را بي اراده و بي تقوا كرده و به انحطاط ورطه فساد كشانده است. علاوه بر اين مشكل معيشتي هم بيداد مي كند. پس راه حلّ اين مشكل چيست؟

در ذيل به بررسي راه كارهاي ممكن مي پردازيم و در ميان آن ها به كارآمدترين آن ها اشاره خواهيم كرد:

1 _ اين كه جوانان را از هر راهي كه ممكن است دعوت به آرامش و خاموش كردن آتش شهوت نماييم؛ اگرچه با جبر و خشونت باشد. روان شناسان و جامعه شناسان اين راه كار را نمي پسندند، زيرا اين رفتار باعث ضررهاي رواني و ناهنجاري هاي اجتماعي جبران ناپذيري خواهد شد و چه بسا تا سر حدّ خودكشي يا جنون كشيده شود.

2 _ جوانان را به بي بندوباري دعوت نموده و هر نوع معاشرت جنسي را آزاد

ص: 493

بگذاريم، همان گونه كه برخي از دولت هاي شرقي و غربي اين راه حلّ را پيش گرفته اند.

ولي اين راه حل نيز مانند راه حلّ قبلي مورد تأييد روان شناسان، جامعه شناسان و روان پزشكان نيست. اين روش با ارزش هاي ديني، اخلاقي و انساني سازگاري ندارد. بيماري هاي خطرناك ناشي از بي بندوباري جنسي از قبيل ايدز و غيره كه در روزگار كنوني جامعه بشري را تهديد مي كند به دنبال خواهد داشت.

3 _ جوانان را با همه مشكلات به سوي ازدواج دائم سوق داده و تشويق نماييم؛ اگرچه به ايجاد صندوق هاي خيريه يا اختصاص دادن بودجه هاي كلان براي اين امر خير نياز باشد. ولي اين راه حلّ نيز اگرچه بخشي از مشكل را حل مي كند، اما نمي تواند فراگير و اساسي باشد، زيرا تنها مشكل مالي نيست تا با كمك هاي مالي بخواهيم آن را جبران نماييم، بلكه مشكلات ديگري؛ مانند تحصيلات و غيره نيز وجود دارد.

فيلسوف معروف، دكتر برتراند راسل، يكي از مشكلات جنسي را اين گونه به تصوير مي كشاند: «سن ازدواج خودبه خود و به مرور زمان به تأخير مي افتد، زيرا دانشجو در هجده يا بيست سالگي موقع شكوفايي ذهن و رشد عقلي اوست كه مي تواند درس بخواند در حالي كه اين زمان درست شروع اوج شهوت يك جوان است. حال با درنظر گرفتن اين مطلب كه دروس و علوم تخصصي شده _ كه حق هم همين است وگرنه بشر به پيشرفت علم دست نيافته و از قافله تمدن بشري عقب مي ماند _ چه بايد كرد؟ آيا با مجبور كردن جوانان به ازدواج دائم با تحميل مشكلات مختلف زندگي و جلوگيري فيزيكي از بي بندوباري، مشكلات جوانان حلّ خواهد شد؟» (1) .

4 _ راه حلي كه دكتر راسل پيشنهاد نموده و قرن ها قبل از آن، اسلام آن را مطرح كرده است همان پيشنهاد ازدواج موقّت است. منتها با حدود و شرايطي خاص، يعني كساني كه مي توانند ازدواج دائم كرده و بر مشكلات فائق آيند بايد همين كار را انجام بدهند و كساني كه از اين راه نمي توانند بر مشكلات متعدد آن غلبه كنند بايد راه حلّي

منطقي و شرعي براي آن ها انديشيده شود تا با رفع نياز جنسي از بي بندوباري و هرج و


1- الفلسفة القرآنية، عباس محمود عقاد، ص73، به نقل از دكتر راسل.

ص: 494

مرج جنسي _ كه مشكلات فراواني را براي جوامع بشري اعم از دنيوي و اخروي فراهم كرده _ جلوگيري شود، اين راه حلّ؛ ازدواج موقت نام دارد.

بعد از تبيين اين راه حل، به بيان ادله شرعي آن پرداخته و موضوع را از چند جهت بررسي مي نماييم:

1 _ بررسي ادله جواز ازدواج موقت در قرآن و روايات؛

2 _ بررسي نسخ يا عدم نسخ حكم ازدواج موقت؛

3 _ جايگاه صحابه و تابعين در بحث ازدواج موقت؛

4 _ پاسخ به برخي از اشكال ها.

ادله جواز ازدواج موقت

دليل قرآني

قرآن كريم درباره ازدواج موقت مي فرمايد: " فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً "؛ (1) «از هر زني كه به طور مشروع كام گرفتيد، آنچه را كه در مقابل اين كام جويي به عنوان مهر مقرّر داشته ايد به او بپردازيد».

اين آيه مربوط به ازدواج موقت است، زيرا:

اولاً: در آيات قبل، حكم ازدواج دائمي و حكم مهر آن به روشني بيان شده و تكرار آن بدون وجه است.

ثانياً: در ازدواج دائمي به مجرد اجراي صيغه عقد ازدواج، مهر برعهده شوهر واجب مي شود و پرداخت نصف آن قبل از آميزش در صورت مطالبه همسر واجب است، در حالي كه در اين آيه وجوب آن بر استمتاع و كام جويي شوهر از همسرِ خويش مترتب شده است.

احمد بن حنبل در مسند و ابوبكر جصاص در احكام القرآن و ابوبكر بيهقي در السنن الكبري و قاضي بيضاوي در انوارالتنزيل و ابن كثير در تفسير القرآن الكريم و


1- نساء 4 آيه 24.

ص: 495

جلال الدين سيوطي در درّالمنثور و قاضي شوكاني در تفسير فتح القدير و شهاب الدين

آلوسي در روح المعاني از جمله مؤيّدين نزول آيه در نكاح متعه هستند. لذا برخي از صحابه آيه را با تفسيرش اين گونه تلاوت مي نمودند: «فما استمتعتم به منهنّ _ الي اجل مسمّي _ فآتوهنّ أجورهنّ فريضة.» (1) .

دليل روايي

1 _ جابر مي گويد: «ما در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابي بكر متعه مي كرديم تا آن كه عمر آن را نهي كرد.» (2) .

2 _ ابن عباس مي گويد: «همانا آيه متعه محكم است و نسخ نشده است.» (3) .

3 _ عمران بن حصين مي گويد: «آيه متعه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد و آيه اي بعد از آن در نسخ متعه بر پيامبر نازل نگشت. رسول خدا ما را به آن امر نمود و لذا با وجود رسول خدا از متعه بهره مي جستيم. رسول خدا از دنيا رفت در حالي كه ما را از آن نهي نفرمود. تا آن كه شخصي به رأي خود هرچه خواست گفت.» (4) .

تنها از ابن جريح هجده حديث در حلّيت متعه رسيده است، (5) تا چه رسد به بقيه راويان.

4 _ مسلم از جابر بن عبدالله و سلمة بن الاكوع نقل مي كند: منادي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد و فرمود: رسول خدا به شما اذن داده كه متعه كنيد. در تعبيري ديگر چنين آمده است: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد و اذن داد كه متعه كنيم. (6) .

5 _ مسلم در كتاب صحيح به سندش از ابي نضرة نقل مي كند: ما نزد جابر بن عبدالله


1- ر.ك: به جامع البيان، طبري ذيل آيه شريفه.
2- صحيح مسلم، ج4، ص131 و مسند احمد، ج6، ص405 و فتح الباري، ج9، ص149.
3- الكشاف، ج1، ص498 و تفسيرالخازن، ج1، ص357.
4- صحيح بخاري، ج2، ص168 و ج6، ص33 و صحيح مسلم، ج4، ص48 و سنن نسايي، ج5، ص155 و مسند احمد، ج4، ص426.
5- فتح الباري، ج9، ص150.
6- صحيح مسلم، ج4، ص130، باب نكاح المتعه و صحيح البخاري، ج7، ص13.

ص: 496

بوديم كه شخصي نزد او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير در متعة النكاح و متعة الحجّ اختلاف نظر دارند. جابر در جواب فرمود: ما اين دو نوع متعه را با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام مي داديم، تا اين كه عمر از آن دو نهي كرد و ما ديگر انجام نداديم.» (1) .

6 _ مسلم در صحيح از عروة بن الزبير نقل مي كند: عبدالله بن زبير روزي در مكه در ميان جمعي گفت: گروهي كه خدا قلب هايشان را كور كرده همانند چشم هايشان به متعه فتوا مي دهند (منظور او ابن عباس بود). ابن عباس جواب داد: تو از حق منحرفي، به جان خودم متعه در زمان رسول خدا انجام مي شد. ابن الزبير به او گفت: اگر راست مي گويي انجام ده، به خدا سوگند! اگر انجام دهي تو را سنگسار مي كنم.» (2) .

روايات بسياري در مورد حليت متعه در زمان رسول خدا و خلافت ابي بكر و قسمتي از خلافت عمر بن خطاب وجود دارد كه علامه سيد جعفر مرتضي عاملي بيش از صد و ده روايت را به اين مضمون از كتب اهل سنت نقل كرده است. (3) .

موارد اشتراك بين ازدواج دائم با متعه

ازدواج دائم و ازدواج موقت (متعه) در اموري با يكديگر اشتراك دارند كه در ذيل به پاره اي از آنها اشاره مي نماييم:

1 _ عقدي مشتمل بر ايجاب و قبول باشد و مجرد تراضي و معاطات كافي نيست.

2 _ عقد بايد به الفاظ خاصي از قبيل: زوجت، انكحت، متّعت باشد نه هر لفظي.

3 _ مانع شرعي از سبب و نسب يا رضاع يا غير از آن موجود نباشد.

4 _ در حال حيض يا نفاس جماع ممنوع است.

5 _ با دخول احتياج به عدّه است و بدون دخول يا در حالت يائسگي زن، احتياج به عده نيست.

6 _ فرزند، ملحق به شوهر است؛ اگرچه عزل هم كرده باشد.


1- صحيح مسلم، ج4، ص131، باب نكاح المتعه.
2- صحيح مسلم، ج4، ص133، باب نكاح المتعة.
3- زواج المتعة، ج3.

ص: 497

7 _ اولاد، ملحق به پدر و مادرند. لذا تمام آثار آن از قبيل: ارث و نفقه بر آنها مترتب مي شود.

8 _ حضانت و احكام آن.

9 _ حرمت ازدواج با زن مشرك.

10 _ منتشر شدن حرمت به سبب دامادي و شيردادن.

11 _ احتياج شروط عامه از قبيل: بلوغ، عقل، اختيار و مانند آن.

12 _ در زن باكره احتياج به اذن وليّ است.

فرضيه نسخ حكم ازدواج موقت در قرآن كريم

1 _ برخي، آيه: " وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ- إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ- فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ " (1) را ناسخ آيه جواز و حلّيت متعه دانسته اند، به اين صورت كه در اين آيه ارتباط مشروع زناشويي به دو مورد منحصر شده است: يكي ازدواج دئام، و ديگري ملك يمين، و ازدواج موقت، خارج از اين حكم است.

در پاسخ به اين فرضيه بايد گفت كه اولاً: ازدواج موقت از نظر ماهيت با ازدواج دائمي تفاوتي ندارد؛ اگرچه در برخي از احكام نيز با هم اختلاف جزئي دارند.

ثانياً: آيه مورد نظر از آيات مكّي است، در حالي كه آيه مربوط به ازدواج موقت از آيات مدني است. حكم ازدواج موقت به اجماع مسلمانان در مدينه نازل شده است، در حالي كه ناسخ بايد از نظر زمان بعد از منسوخ باشد.

2 _ برخي معتقدند كه آيه متعه به آيه ميراث نسخ شده است. فخر رازي مي گويد: «اگر زن متعه همسر انسان است بايد توارث بين زوج و زوجه برقرار باشد، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ "؛ نصف اموالي كه همسران شما به جاي گذارده اند مال شماست. در حالي كه به اتفاق، بين زن و شوهر در نكاح متعه


1- معارج 70 آيه 29 و 31.

ص: 498

توارث نيست.» (1) .

در جواب مي گوييم:

اوّلاً: آيه ميراث قبل از آيه متعه نازل شده است.

ثانياً: مسئله عدم توارث نزد اماميه اجماعي نيست، بلكه برخي از علما قائل به ثبوت توارث اند، مگر اين كه عدم توارث را شرط كنند. (2) .

ثالثاً: اشكال كننده بين نسخ و تخصيص اشتباه كرده است؛ زيرا اين آيه، ناسخ حكم متعه نيست، بلكه طبق قاعده، روايات متعه مخصّص است. يعني آيه ارث، عام بوده و شامل تمام همسران؛ چه دائم و چه منقطع مي شود، ولي اين عموم به دليلي كه بر عدم ارث زن متعه دلالت دارد تخصيص مي خورد.

رابعاً: عدم ارث دليل بر عدم زوجيت نيست، همان طوري كه زوجيت نيز دليل بر لزوم ارث نمي باشد.

فرضيه نسخ در روايات

در برخي از روايات نيز وارد شده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) متعه را در فتح خيبر يا در تبوك و مانند آن منع كرده است.

درباره نسخ ازدواج موقت توسط روايات چند نكته را يادآور مي شويم:

1 _ برخي روايات، اين حكم را اختصاص به شرايط اضطراري دانسته اند و با برطرف شدن آن شرايط، حكم مزبور نيز نسخ گرديده است. (3) .

در اين صورت اين سؤال مطرح مي شود كه احكام اضطراري تابع شرايط اضطراري اند و شرايط اضطراري به زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) اختصاص ندارند.

2 _ در مقابل، روايات ديگري هستند كه بربقاي حكم ازدواج موقت تا زمان نهي عمر دلالت دارد. اين مطلب را مسلم بن حجاج به چند سند از جابر بن عبدالله انصاري


1- تفسير فخر رازي، ج10، ص5.
2- سرائر، ابن ادريس، ج2، ص624 و انتصار، سيد مرتضي، ص114.
3- صحيح بخاري، ج3، ص246 و صحيح مسلم، ج2، ص1027، طبع بيروت، دار احياء التراث العربي.

ص: 499

روايت كرده است. (1) .

3 _ با اين كه روايات نسخ بيان گر يك واقعه اند، ولي در آنها اختلاف و تعارض هاي بسياري وجود دارد كه موجب قدح و وهن آنها مي گردد. در تاريخ اباحه و نسخ، اختلافات ذيل به چشم مي خورد:

الف: سال فتح مكه. ب: سال فتح خيبر. ج: حجة الوداع. د: غزوه تبوك. (2) .

مقتضاي اين اقوال اين است كه يك حكم در فاصله چند سال، چند بار تشريع و نسخ شده باشد. اين روش نه در اسلام سابقه دارد و نه با علم و حكمت الهي سازگار است.

نكته قابل تأمل ديگر اين كه بسياري از اين روايات از سبرة بن معبد جهني نقل شده است كه در آن ماجراي ازدواج موقت به صورت هاي مختلف نقل شده است.

4 _ از ابن عباس روايت شده: «متعه رحمتي براي امّت محمّد (صلي الله عليه وآله) بود و اگر نهي عمر نبود غير از قليلي از مردم به زنا روي نمي آوردند.» (3) .

5 _ فخررازي و ديگران جمله مشهوري را از عمر بن خطاب درباره تحريم متعه نقل كرده اند كه گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حلال بود، ولي من آن دوراحرام مي كنم و هركسي آن دو را انجام دهد، عقوبت خواهم كرد: يكي متعه زنان و ديگري متعه حج.» (4) .

6 _ گروهي امثال شافعي و اصحابش و اكثر اهل ظاهر؛ حتي _ بنابر قولي _ احمد بن حنبل بر اين عقيده اند كه سنت نمي تواند قرآن را نسخ نمايد؛ اگرچه متواتر باشد. (5) .

ابن حازم همداني مي گويد: «جماعتي از متقدّمين و برخي از متأخرين قائل به منع نسخ قرآن به سنّت اند، همان گونه كه خبر واحد نمي تواند خبر متواتر را نسخ نمايد.» (6) .

ابوداود سجستاني مي گويد: «از احمد بن حنبل سؤال شد كه آيا حديث وسنت،


1- صحيح مسلم، ج2، ص1023.
2- نقض الوشيعة، سيد محسن امين عاملي، ص298 و 303.
3- النهايه، ابن اثير، ج2، ص488.
4- تفسير فخر رازي، ج10، ص52.
5- المستصفي، غزالي، ج1، ص124 و الاحكام، آمدي، ج3، ص139.
6- ارشادالفحول، ص190 و الإحكام في اصول الأحكام، ج4، ص107.

ص: 500

حاكم بر كتاب خدا است يا نه؟ او در جواب گفت: من جرأت نمي كنم كه اين گونه در حق قرآن سخن بگويم، ولي مي توان گفت كه سنت مي تواند مفسر قرآن باشد، قرآن را تنها قرآن مي تواند نسخ نمايد.» (1) .

نسخ متعه به اجماع

قاضي عياض مي گويد: «بعد از عمل به متعه، اجماع جميع علما بر تحريم آن قرار گرفت، مگر رافضي ها كه قائل به بقاي حليت آن هستند.» (2) .

نووي نيز در شرح صحيح مسلم مي گويد: «بعد از عمل به متعه، اجماع جميع علما بر حرمت آن تعلق گرفت، مگر روافض.» (3) .

در جواب اين استدلال مي گوييم:

اوّلاً: اگر دليل اهل سنت اجماع است، چرا به نص تمسك مي كنند، زيرا در جاي خود به اثبات رسيده كه تمسك به اجماع در موردي فايده بخش است كه نصّ وجود نداشته باشد.

ثانياً: طبق روايات صريح، متعه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابي بكر و بخشي از خلافت عمر بن خطاب حلال بوده است.

ثالثاً: اهل سنت معتقدند كه اجماع نه نسخ مي شود و نه به سبب او حكمي نسخ مي گردد. (4) حال چگونه اجماع مي تواند حكمي را كه به كتاب و سنت ثابت شده نسخ كند.

رابعاً: در جاي خود گفته شده كه اجماع اگر مدرك و مستند آن معلوم باشد بايد رجوع به مدرك نمود، و به طور مستقل اعتباري ندارد.

خامساً: اجماع بعد از خلاف نمي تواند خلاف سابق را برطرف سازد و شكي نيست كه بين صحابه در مسئله حرمت نكاح متعه اختلاف بوده است.


1- الاعتبار، ص28 و 29.
2- فتح الباري، ج9، ص150.
3- شرح نووي بر صحيح مسلم، ج9، ص180.
4- البناية في شرح الهداية، عيني، ج4، ص100.

ص: 501

سادساً: ادعاي اجماع بر تحريم نكاح متعه صحيح نيست، زيرا كثيري از صحابه و تابعين و ديگران؛ مثل اهل مكه، يمن و اكثر اهل كوفه قائل به استمرار حكم اباحه نكاح متعه بوده اند.

موقف صحابه و تابعين در قبال ازدواج موقت

جماعتي از صحابه و تابعين كه قائل به حلّيت متعه و عدم نسخ آن بوده اند عبارت اند از:

عمران بن حصين، عبدالله بن عمر، سلمة بن اميه، معبد بن اميه، زبير بن عوام، خالد بن مهاجر، ابي بن كعب، ربيعة بن اميه، سمرة بن جندب، سديّ، مجاهد، ابن اوس مدني، انس بن مالك، معاوية بن ابي سفيان، ابن جريح، نافع، صبيب بن ابي ثابت، حكم بن عتيبه، جابر بن زيد، براء بن عازب، سهل بن سعد، مغيرة بن شعبه، سلمة بن اكوع، زيد بن ثابت، خالد بن عبدالله انصاري، يعلي بن اميّه، صفوان بن اميه، عمرو بن حوشب، عمرو بن دينار، ابن جرير، سعيد بن حبيب، ابراهيم نخعي، حسن بصري، ابن مسيب، أعمش، ربيع بن ميسره، ابي الزهري مطرف، مالك بن انس، احمد بن حنبل (در برخي از حالات) و ابوحنيفه در (بعضي موارد). (1) .

پاسخ به شبهات

مخالفان ازدواج موقت شبهاتي را مطرح كرده اند كه غالباً ناشي از نداشتن تصوير و آگاهي صحيح از ازدواج موقت يا برخي پيش داوري ها و ذهنيت هاي اشتباه در اين باره است. در اين جا به برخي شبهات مطرح شده پاسخ مي دهيم.

1 _ هدف از ازدواج، تشكيل خانواده و توليد نسل است، اين هدف در ازدواج دائمي حاصل مي گردد، نه ازدواج موقت كه هدف از آن ارضاي غريزه جنسي است. (2) .


1- ر.ك به: الغدير، ج1، ص220 و الزواج المؤقت في الاسلام، ص123 و المتعة، فكيكي، الاحكام الشرعية في الاحوال الشخصية، ج1، ص28.
2- تفسير المنار، ج5، ص8.

ص: 502

جواب: شكي نيست كه يكي از اهداف حكيمانه ازدواج، توليد نسل و تشكيل نهاد خانواده است، ولي اين يگانه هدف ازدواج محسوب نمي شود، ارضاي غريزه جنسي از طريق مشروع و جلوگيري از انحراف و فساد در جامعه بشري و تأمين بهداشت روان و سلامت اخلاقي نيز از اهداف مهم ازدواج موقت است. هرگاه شرايط ازدواج دائم به هيچ عنوان فراهم نيست، ازدواج موقّت يگانه راه معقول و مشروع آن خواهد بود. علاوه براين، چه بسا افرادي كه به انگيزه توالد و تناسل نيز اقدام به ازدواج موقّت مي كنند.

2 _ ازدواج موقت، با كرامت و شرافت زن منافات دارد، زيرا نوعي اجير كردن انسان است.

جواب: ازدواج موقت ازنظر ماهيت با ازدواج دائم تفاوتي ندارد و آنچه زن از مرد مي گيرد مهريه به شمار مي رود. عقد ازدواج اعم از دائمي و موقّت نوعي داد و ستد مالي نيست، بلكه پيماني است مقدس كه براساس انگيزه اي معقول و مشروع ميان زن و شوهر برقرار مي شود و پرداخت مهريه از احكام شرعي آن است. شگفت آور است افرادي كه چنين ايرادي بر ازدواج موقت مي گيرند، بهره كشي هاي شيطاني و شهواني اي كه در دنياي جديد از زن مي شود را از مظاهر تمدن و انسانيت مي شمارند! (1) .

به علاوه در ازدواج موقت كرامت و شرافت زن تأمين شده است زيرا ارضاي نيازهاي جنسي تنها به مردان اختصاص ندارد.

3 _ ازدواج موقت سبب بهوجود آمدن فرزنداني مي شود كه از پناهگاه امن خانواده محروم بوده و درنتيجه به خيل فرزندان ولگرد و بي پناه مي پيوندند و سرانجام دست به بزهكاري و انحراف مي زنند.

جواب: اگرچه در ازدواج موقت زاد و ولد ممنوع نيست، ولي تفاوت آن با ازدواج دائمي اين است كه مرد و زن بدون رضايت ديگري مي توانند از آن جلوگيري كنند. اين حكمِ ويژه، راه مناسبي براي جلوگيري از بحراني است كه در اشكال مطرح شده است.

علاوه بر اين آنچه منشأ پديد آمدن نابساماني هاي اجتماعي و اخلاقي در مورد فرزندان


1- ر.ك: نظام حقوق زن در اسلام، ص67.

ص: 503

بي پناه است، مسئوليت ناپذيري والدين است كه در اين باره فرقي ميان ازدواج موقت و

دائم وجود ندارد.

4 _ ازدواج موقت سبب مي شود كه با گذشت زمان، پدران و مادران، فرزندان خود را نشناسند يا برادران و خواهران يكديگر را نشناسند و در نتيجه امكان ازدواج پدر و مادري با فرزندان خود يا برادر و خواهر وجود دارد.

جواب: ازدواج موقت به هيچوجه با آن چه گفته شد ملازمه ندارد، مشكل مزبور ناشي از سهل انگاري پدران و مادران است. هرگاه آنان مسائل مربوط به زندگي زناشويي خود را _ خواه موقت باشد يا دائمي _ با دقت ضبط و ثبت نمايند هيچ گاه مشكل يادشده پديد نخواهد آمد.

در پايان لازم به ذكر است كه ازدواج موقت نبايد مانند قانون تعدد زوجات و نظاير آن، توسط برخي از مردان مورد سوء استفاده قرار بگيرد.

به هرحال اين سوء استفاده از ازدواج موقّت، سوژه اي به دست مخالفان داده است تا آن را به عنوان امري مستهجن و موهن به شمار آورند. امام صادق (عليه السلام) با آن كه مي فرمايد: «يكي از موضوعاتي كه من هرگز در بيان آن تقيه نخواهم كرد موضوع متعه است.» (1) ولي امام كاظم (عليه السلام) علي بن يقطين را بر اين كه دست به ازدواج موقّت زده مورد عتاب قرار داده و مي فرمايد: «تو را با ازدواج موقّت چه كار؟ در حالي كه خداوند تو را از آن بي نياز كرده است.» و به ديگري فرمود: «اين كار براي كسي رواست كه خداوند او را با داشتن همسري از اين كار بي نياز نكرده است.» (2) .

بنابراين هرگز مقصود قانون گذار از تشريع اين قانون اين نبوده است كه وسيله اي براي هوسراني و هواپرستي حيوان صفتان يا وسيله بيچارگي عده اي زنان اغفال شده و فرزندان بي سرپرست فراهم شود، بلكه هدف از آن جلوگيري از فسادهاي اجتماعي و ناهنجاري هاي جامعه مي باشد.

وهابيت

سلفي گري

اشاره

از جمله عناوين و القابي كه وهابيون و گروهي از جماعت هاي اسلامي بر خود گذاشته و بر آن افتخار مي كنند، عنوان «سلفيه يا سلفي گري» است. اين عنوان به نوبه خود بيان گر يك ايده و روش در برخورد با مسائل ديني است. آنان مي گويند: بهترين عصر، عصر سلف صالح است، عصري كه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و زمان نزول وحي نزديك تر است چون مسلمين صدر اسلام سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قرآن كريم را بهتر درك مي كردند، لذا فهم آنان براي ما حجّت است.

اخيراً نيز مشاهده مي كنيم كه وهابيون از اطلاق عنوان وهابي به خود متنفّرند و در صدد تعويض آن به عنوان سلفيه برآمده اند. مي گويند: ما تابع يك شخص نيستيم، بلكه تابع يك خط فكري به نام سلفي گري هستيم. جا دارد كه اين موضوع را بررسي نماييم:

مفهوم لغوي سلفي

سلفي از سلف به معناي پيشين است.

ابن منظور مي گويد: سَلَف، يسلف، سلفاً و سلوفاً، يعني پيشي گرفت. (3) سالف، يعني پيشي گيرنده. سَلَف، سليف و سلفه، يعني جماعت پيشي گيرنده.


1- نظام حقوق زن در اسلام، ص82.
2- همان.
3- لسان العرب، ج 6، ص 330 و 331.

ص: 508

ابن فارس مي گويد: «سلف: س ل ف، اصلي است كه دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف كساني هستند كه گذشته اند.» (1) .

جوهري نيز مي نويسد: «سَلَف، يسلف، سلفاً به معناي «مضي» يعني «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، يعني پدران گذشته مرد.» (2) .

از خلال اين تعريف ها استفاده مي شود كه سلف در لغت به معناي تقدّم زماني است، لذا هر زماني نسبت به زمان آينده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است. (3) .

مفهوم اصطلاحي سلفي

سمعاني مي گويد: «سلفي نسبتي به سلف است و اين نسبت، مذهب گروهي است كه آنها با اين نسبت شناخته مي شوند.» (4) .

در معناي اصطلاحي سلفي اختلاف زيادي است:

1 _ دكتر محمّد سعيد رمضان بوطي مي گويد: «سلف در اصطلاح بر كساني اطلاق مي شود كه در سه قرن اول اسلام، مي زيسته اند.» (5) .

2 _ برخي ديگر، آن را بر خصوص صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين اطلاق نموده اند. (6) .

3 _ دكتر يوسف قرضاوي در مفهوم اصطلاحي سلفيّه مي گويد: «سلف عبارت است از همان قرن هاي اوّل كه بهترين قرن هاي اين امّت است. قرن هايي كه در آنها فهم اسلام، ايمان، سلوك و التزام به آن تحقق يافت. سلفيه نيز عبارت است از: رجوع به آنچه كه سلف اول در فهم دين اعم از عقيده و شريعت و سلوك داشتند.» (7) .


1- معجم مقاييس اللغة، ماده سلف.
2- صحاح اللغة، ماده «سلف».
3- السلفية مرحلة زمينة، ص 9.
4- الفكر السلفي، ص 15 و 16.
5- السلفية مرحلة زمينة، ص 9.
6- السلفية و دعوة الشيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 9 و 10.
7- الصحوة الاسلامية، ص 25.

ص: 509

4 _ أحمد بن حجر آل أبوطامي مي گويد: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعين، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده اند.» (1) .

5 _ محمّد أبوزهره مي نويسد: «مقصود از سلفيه كساني هستند كه در قرن چهارم هجري ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مي كردند كه تمام آراي شان به احمد بن حنبل منتهي مي گردد؛ كسي كه عقيده سلف را زنده كرد و براي آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجري توسط شيخ الاسلام ابن تيميه احيا شد، او شديداً مردم را به اين روش دعوت كرد و با اضافه كردن مسائلي به آن، مردم عصرش را به تفكر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراي او در جزيرة العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احيا شد كه تاكنون وهابيون آن را زنده نگه داشته اند.» (2) .

6 _ دكتر سيد عبدالعزيز سيلي مي نويسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:

الف _ از ناحيه لفظي: بر جماعتي كه در گذشته بوده اند اطلاق مي شود.

ب _ از ناحيه اصطلاحي: بر كسي اطلاق مي شود كه مذهبش در دين تقليد شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنيفه، مالك، شافعي و ابن حنبل كه ايان سلف ما هستند و صحابه و تابعين نيز براي آنان سلف اند.

ج _ از ناحيه تاريخي: برخي سلفي را به كساني اطلاق مي كنند كه در قرن پنجم هجري زندگي مي كرده اند. عده اي ديگر بر كساني اطلاق مي كنند كه در قرن چهارم هجري مي زيسته و از حنابله بوده اند. (3) .

د _ از ناحيه اعتقادي: مراد از آنها صحابه و تابعينِ و تابعين تابعين است؛ كساني كه به اصول سنت و راه هاي آن آگاه اند. آنان كه پاسداران عقيده و حاميان شريعت اند. (4) .

سلفيون كساني هستند كه مي گويند: ما ايمان داريم به آن چه كه مسلمانان پيشين از


1- العقائد السلفية، آل أبوطامي، ص 11.
2- المذاهب الاسلامية، محمّد ابوزهره، ص 311.
3- تحفة المريد، با جوري، ص 178 و تاريخ المذاهب، ابي زهره، ص 211.
4- عقيده السلف و اصحاب الحديث، صابوني، ص 236.

ص: 510

صحابه رسول (صلي الله عليه وآله) و ائمه دين به آن ايمان آورده اند.» (1) .

7 _ دكتر عبدالرحمان بن زيد زنيدي مي گويد: «سلفي منسوب به سلف است، زيرا ياء در اين كلمه براي نسبت بوده و سلفي به كسي اطلاق مي شود كه خودش يا ديگري او را به جماعت پيشينيان نسبت مي دهد.

و سلفية نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفي براي مذكر. وجه ديگري نيز دارد و آن خاصيت پيش بودن پيشينيان است.» (2) .

احمد بن حنبل رئيس خط سلفي گري

از رؤسا و احيا كنند گان سلفي گري را مي توان احمد بن حنبل شيباني صاحب كتاب حديثي به نام المسند و مؤسس فقه حنبلي دانست. او اولين كسي بود كه هنگامي كه با هجوم فلسفه ها و فرهنگ هاي بيگانه از قبيل هند، يونان و ايران به حوزه هاي اسلامي و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامي مواجه شد به اين فكر افتاد كه حديث را از اين هجمه نجات دهد. لذا به تفريط شديدي گرفتار شده و به طور كلّي عقل گرايي و عقلانيّت را انكار كرده و راه ورود آن را به احاديث بست. بنابراين اگرچه مي خواست از برخي مشكلات رهايي يابد، ولي در عوض به مشكلاتي بسيار دشوارتر گرفتار شد كه در ذيل به آنها اشاره خواهيم كرد:

روش احمد بن حنبل در عقايد

براي بررسي عقايد سلفيه، ناچاريم ابتدا بحث را از اولين مرحله خطّ سلفي شروع كنيم؛ مرحله اي كه به احمد بن حنبل منسوب است:

تكيه اساسي احمد بن حنبل به عنوان رئيس خطّ «سلفي گري» بر سماع و شنيدن است، يعني توجه كردن به ظاهر آيات و احاديث نبوي در عقايد و عدم توجه به عقل.

احمد بن حنبل براي عقل هيچ ارزشي در مسائل اعتقادي قائل نبود. عقل را كاشف


1- العقيدة السلفية، ص 25 تا 27.
2- السلفية و قضايا العصر، دكتر زنيدي، ص 19 و 20، چاپ رياض.

ص: 511

و حجّت نمي دانست. او مي گفت: «ما روايت را همان گونه كه هست روايت مي كنيم و آن را تصديق مي نماييم.» (1) .

شخصي از احمد بن حنبل در مورد احاديثي سؤال كرد كه مي گويد: خداوند متعال هر شب به آسمان دنيا مي آيد، ديده مي شود و قدمش را در آتش مي گذارد و امثال اين احاديث. در جواب گفت: ما به تمام اين احاديث ايمان داشته و آنها را تصديق مي كنيم و هيچ گونه تأويلي براي آنها نمي كنيم. (2) .

شيخ عبدالعزيز عزّ الدين سيروان مي گويد: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقيده و كيفيت تبيين آن همان روش سلف صالح و تابعين بوده است، در هر چه كه آنان سخن مي گفتند او نيز سخن مي گفت و از هر چه آنان سكوت مي كردند او نيز سكوت مي كرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالك عطار مي گويد: «از احمد بن حنبل شنيدم كه مي گفت: اصول سنّت نزد ما تمسك به آن چيزي است كه اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن تمسك كرده اند و نيز اقتداي به آنها است». (3) .

ابن تيميه نيز كه ادامه دهنده خط فكري احمد بن حنبل در سلفي گري بود، چنين فكري داشت. شيخ محمّد ابوزهره در اين باره مي گويد: «ابن تيميه معتقد بود كه مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتي است كه در قرآن براي خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقيت، تحتيّت، استواري بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نيز آنچه كه در روايات به آن اشاره شده است. البته بدون هيچ گونه تأويل. [آن گاه مي گويد:] قبل از ابن تيميه، حنابله نيز همين فكر و عقيده را در قرن چهارم هجري نسبت به صفاتي كه در قرآن و روايات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعي بودند كه مذهب سلف همين بوده است، در حالي كه علماي عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند كه اين گونه اعتقاد منجر به تشبيه و جسميّت خداوند متعال مي شود.» (4) .


1- ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 165.
2- في عقائد الاسلام، از رسائل شيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 155.
3- العقيدة للامام احمد بن حنبل، ص 35 تا 37.
4- ابن تيميه، ابوزهره، ص 322 تا 324.

ص: 512

شهرستاني مي گويد: «تعداد بسياري از سلف، صفات ازلي را بر خداوند ثابت مي كردند؛ مثل: علم، قدرت، حيات، اراده، سمع، بصر، كلام، جلال، اكرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقي بين صفات ذات و صفات افعال نمي گذاشتند. هم چنين صفات خبريه را بر خداوند ثابت مي كردند؛ مثل: دو دست و وجه و اينها را هيچ گونه تأويل نمي نمودند. آنان مي گفتند: اينها صفاتي است كه در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبري مي ناميم.

از آن جا كه معتزله صفات خبري را از خدا نفي و سلفيه آن را ثابت مي كردند، سلفيه را «صفاتيه» و معتزله را «معطله» ناميدند.»

سپس مي گويد: «جماعتي از متأخرين زايد بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پيدا كردند، آنان گفتند: صفات خبري را بايد بدون هيچ گونه تأويل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از اين جهت در تشبيه محض افتادند كه اين مسئله، خلاف آن چيزي است كه سلف به آن اعتقاد داشتند.» (1) .

جايگاه عقل نزد سلفيون

با مراجعه به نظرات سلفيون از قبيل احمد بن حنبل، ابن تيميه و ديگران پي مي بريم كه آنان هيچ ارزشي براي عقل قائل نبودند.

ابن تيميه مي گويد: «كساني كه ادعاي تمجيد از عقل دارند در حقيقت ادعاي تمجيد از بتي دارند كه آن را عقل ناميده اند. هرگز عقل به تنهايي در هدايت و ارشاد كافي نيست وگرنه خداوند رسولان را نمي فرستاد.» (2) .

مستبصر معاصر، استاد شيخ معتصم سيد احمد مي گويد: «كسي كه در كتاب هاي حنابله نظر كند به يك سري عقايد كه با يكديگر متناقض بوده يا مخالف با عقل و فطرت انسان است پي مي برد.» (3) .

سيد رشيد رضا مي گويد: «تقليد، آنان را به جايي كشانده كه به ظواهر هرچه از اخبار


1- ملل و نحل، شهرستاني، ص 84.
2- موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ج 1، ص 21.
3- الحقيقة الضائعة، ص 362.

ص: 513

موقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسيده اعتقاد پيدا مي كنند، اگر چه شاذ، منكر، غريب و يا از

اسرائيليات باشد؛ مثل رواياتي كه از كعب الاحبار و وهب بن منبه رسيده است. هم چنين با قطعيات و يقينيّات عقل مخالفت كرده و هر كسي كه با عقايدشان مخالف باشد تكفير و تفسيق مي كنند.» (1).

كاتب سوداني معتصم مي گويد: «اگر تا اين حدّ بناست كه انسان نسبت به احاديث منفعل باشد، بايد عقايد اسلامي را اسير هزاران حديث جعلي و اسرائيلياتي دانست كه يهود آنها را در عقايد اسلامي وارد كرده است.» (2).

آثار سوء منع تدوين حديث

مي دانيم كه از جمله كارهايي كه عمر بن خطاب در مورد احاديث كرد اين بود كه از نشر حديث و تدوين و كتابت آن جلوگيري كرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود. از طرفي ديگر به گروهي از احبار و رهبان ها از قبيل كعب الأحبار و وهب بن منبه _ كه در ظاهر اسلام آورده بودند _ اجازه داد كه براي مردم سخن بگويند. در نتيجه جامعه اسلامي با حجم زيادي از اسرائيليات در حديث مواجه شد. با تعبد شديد احمد بن حنبل و پيروان سلفي او به حديث، به هر حديثي در مسائل اعتقادي اعتماد شد. لذا مشاهده مي نماييم كه حوزه علمي حنابله و حشويه و سلفيه با چه مشكلاتي در مسائل كلامي مواجه شدند كه منجرّ به استهزا از طرف ديگر مذاهب اسلامي و اديان ديگر شده است.

عامل تاريخي پيدايش خط سلفي گري

شهرستاني مي گويد: «سلف از اصحاب حديث مشاهده كردند كه چگونه معتزله در مسائل كلامي فرو رفته و با دخالت عقل در مسائل اعتقادي با سنتي كه از سلف رسيده مخالفت مي كنند. لذا متحيّر شدند كه با آيات متشابه و اخبار پيامبر امين (صلي الله عليه وآله)چه كنند.


1- اضواء علي السنة المحمدية، محمود ابوريه، ص 23، به نقل از رشيد رضا.
2- الحقيقة الضائعة، ص 363.

ص: 514

احمد بن حنبل و داود بن علي اصفهاني و جماعتي از ائمه سلف بر آن شدند كه در مسائل

اعتقادي به روش پيشين اصحاب حديث مانند: مالك بن انس و مقاتل بن سليمان عمل كنند. آنان گفتند: ما به آنچه كه در قرآن و سنت وارد شده ايمان مي آوريم، بدون آن كه متعرّض تأويل شويم.» (1) .

شيخ عبدالعزيز عزّالدين سيروان نيز مي گويد: «گويا عامل اساسي براي اين تمسك شديد _ كه از احمد بن حنبل مشاهده مي كنيم _ آن است كه او در عصر خود فتنه ها و خصومت ها و مجادله هاي كلامي را مشاهده نمود، و از طرفي نيز افكار غريب و عقايد گوناگون و تمدن ها را ملاحظه كرد كه چگونه در حوزه هاي علمي اسلامي وارد شده است. لذا براي نجات اعتقادات اسلامي به سلفي گري شديد روي آورد.» (2) .

اعتدال

هجوم عقايد غيراسلامي و ورود آنها به حوزه هاي علمي و نيز ورود فلسفه هاي گوناگون از هند، يونان و ايران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به اين فكر برآيند كه سلفي گري و تعبّد نسبت به فهم سلف را زنده كرده و عقل گرايي را بزدايند، فرار از افراط و افتادن در تفريط در مسائل عقلاني و اعتقادي است كه متأسفانه هميشه انسان ها به آن مبتلا بوده اند، يعني براي مقابله با افراطي گريِ برخي از افراد، عده اي ديگر در تفريط افتادند؛ همان گونه كه در مسئله جبر و اختيار و تفويض نيز مشاهده مي نماييم. اين تفريط گريِ احمد بن حنبل اشكالاتي دارد كه در ذيل به آن اشاره مي كنيم:

1 _ تنها راه براي جلوگيري از نفوذ فرهنگ و عقايد بيگانه و انحراف فكري مسلمانان، تعطيل عقل و رجوع به فهم ديگران نيست، بلكه بايد براي مسائل اعتقادي، فلسفه و مباني كلامي ترسيم نموده و عقلانيّت صحيح را به جامعه علمي عرضه كنيم، تا بتوانيم در مقابل هجوم تبليغات بيگانگان با استدلال قوي عقلي، مباني كلامي خود را


1- شهرستاني، ملل و نحل، ص 95 و 96.
2- العقيدة للامام احمد بن حنبل، ص 38.

ص: 515

تقويت كرده و عقايد صحيح را _ كه آيات و روايات نيز بر آن تصريح دارند _ به جامعه عرضه نماييم، زيرا ما عقيده داريم كه خداوند متعال و پيامبرش عقل بالفعل اند و هيچ گاه بر خلاف عقل انسان (كه نور هدايت است) مطلبي را نمي گويند. حال اگر عقل سليم و بديهي؛ اعم از نظري يا عملي حكمي كند قطعاً نظر شرع نيز همين است.

2 _ چگونه مي توان در فهم مسائل تنها به فهم ديگران (سلف) تمسك و اعتماد كرد، در حالي كه آنان قادر به جواب از تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم مي گويد: «با عبدالله بن عمر، سي و چهار ماه همراه بودم، در بسياري از مسائل كه از او سؤال مي كردند او مي گفت: نمي دانم.» (1) .

ديگر اين كه قرآن داراي وجوه مختلف و بطن هاي گوناگوني است. لذا نمي توان گفت كه سلف، حقيقت قرآن را فهميده اند وگرنه نمي بايست كه در تفاسيرشان اختلاف مي كردند.

شعبي مي گويد: «از ابوبكر در مورد كلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأي خود را مي گويم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شيطان است.» (2) .

از عمر بن خطاب نقل شده كه مي گفت: «اگر من معناي كلاله را بدانم بهتر است از آن كه براي من مثل قصرهاي شام باشد.» (3).

از طرفي ديگر مشاهده مي كنيم كه چگونه صحابه در فهم آيات و روايات با يكديگر اختلاف مي نمودند؛ مثلاً عمر، ابن زبير و عدّه اي ديگر معتقد به حرمت نكاح متعه بودند، در حالي كه امام علي (عليه السلام)، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.

عبدالله بن عمر خروج بر حاكم را جايز نمي دانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالي كه امام حسين (عليه السلام)آن را واجب مي دانست.

لذا ابن حزم مي گويد: «محال است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر به متابعت از هرچه كه صحابه مي گويند، كند؛ زيرا مسائلي وجود دارند كه گروهي از صحابه آن را حلال و گروهي


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 218 و سنن دارمي، ج 1، ص 52.
2- سنن دارمي، ج 2، ص 365.
3- تفسير طبري، ذيل آيه كلاله.

ص: 516

ديگر حرام مي دانند.» (1) .

3 _ درباره عقل، ديدگاه هاي گوناگوني است:

الف _ ديدگاه ايجابي: در مسائل اعتقاد اعتماد بر عقل است. و اين نظر اهل بيت (عليهم السلام)و شيعيان و معتزله مي باشد.

ب _ ديدگاه سلبي: حكم عقل به طور كلّي بي اعتبار است. لذا معتقدين به آن در مسائل اعتقادي تنها به ظواهر كتاب و سنت اعتماد مي كنند، كه اين نظر اهل حديث، حنابله و اخباريين از شيعه است.

ج _ ديدگاه تجزيه اي: اين گروه در برخي از مسائل اعتقادي به عقل تكيه و اعتماد مي كنند؛ از قبيل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتي او، ولي در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادي نداشته و حسن و قبح عقلي را انكار مي نمايند. اشاعره از همين گروه اند.

در بين اين اقوال؛ حقّ با شيعه اماميه و معتزله است، زيرا _ همان گونه كه عرض شد _ عقلِ بديهي نور است و قطعاً انسان را در مسائل اعتقادي به حقّ و حقيقت مي رساند. در صورتي كه خالي از شوائب و پيش فرض هاي تطبيقي باشد. و از آن جا كه خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل كل اند قطعاً حرفي خلاف عقل سليم و بديهي نمي زنند، لذا اگر عقل بديهي در مسئله اي از مسائل اعتقادي به نتيجه اي رسيد، بايد به آن اعتقاد پيدا كرد.

از اين جهت قرآن كريم نيز به تعقل توجهي خاص داشته و كساني كه از عقل استفاده نكرده و از آن بهره نمي برند، بدترين جنبنده ها معرفي كرده است: " إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ "؛ (2) «همانا بدترين جنبنده ها نزد خداوند كرها و گنگ هايي هستند كه تعقل نمي كنند».

در جايي ديگر آنان را مذمت كرده و مي فرمايد: " وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ


1- الإحكام في أصول الأحكام، ج 6، ص 83.
2- انفال 8 آيه 22.

ص: 517

لا يَعْقِلُونَ "؛ (1) «و قرار مي دهد پليدي را بر كساني كه تعقل نمي كنند».

امام صادق (عليه السلام) در وصف عقل مي فرمايد: «همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن كه بدون او هيچ چيز نفع نمي دهد، عقلي است كه خداوند آن را زينت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است كه بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مي دانند و او را مدبّر و خود را تربيت شده او مي دانند.»(2) .

هم چنين در تفسير عقل مي فرمايد: «عقل چيزي است كه به وسيله او خداي رحمان عبادت شده و بهشت كسب مي شود.» (3).

ضرورت بررسي احاديث

شكي نيست كه سنّت نبوي داراي منزلت عظيمي نزد مسلمين است و بايد چنين باشد، ولي اين بدان معنا نيست كه هر حديثي را بدون استثنا بپذيريم و به آن اعتقاد پيدا كرده يا عمل نماييم، زيرا:

اولاً: مي دانيم كه عوامل و انگيزه هاي كذب و دروغ در ميان صحابه و ديگران و نسبت خلاف واقع به پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا صحابه زياد بوده است. ما البته منكر زحمات علما و محدثين در جمع احاديث صحيح نيستيم، ولي معتقديم كه تهذيب حقيقي احاديث كاري بس دشوار است. لذا ابوداود در سننش چهار هزار و هشت صد حديث از مجموعه پانصد هزار حديث نقل كرده است. (4) .

ثانياً: بعد از وفات پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به احبار يهود و رهبان نصارا كه در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حديث داده شد و در نتيجه اسرائيليات فراواني به نام حديث نبوي در جامعه اسلامي منتشر گرديد.

شهرستاني مي گويد: «مشبّهه رواياتي را به دروغ وضع كرده و آن را به پيامبر (صلي الله عليه وآله)


1- يونس 10 آيه 100.
2- أصول كافي، ج 1، ص 29، كتاب العقل و الجهل، حديث 34.
3- همان، حديث 3.
4- سنن ابي داود، مقدمه، ص 10.

ص: 518

نسبت دادند، كه اكثر آنها از يهود گرفته شده بود.» (1) .

ثالثاً: برخي از صحابه و تابعين نيز با جعل حديث، تجارت كرده و از اين راه نفقه زندگاني خود را به دست مي آورند.

ابن ابي الحديد از استادش ابي جعفر نقل مي كند: معاويه به سمرة بن جندب صحابي، صد هزار درهم داد تا روايت جعل كند كه آيه: " وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلي ما في قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ "، در مذمّت علي (عليه السلام)نازل شده و در مقابل، آيه " وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ "، در شأن ابن ملجم مرادي نازل شده است. او اين مبلغ را نپذيرفت. قول دويست هزار دينار داد، باز هم قبول نكرد. قول سيصد هزار دينار داد، قبول نكرد. پيشنهاد چهارصد هزار دينار داد، آن گاه قبول كرد.» (2) .

رابعاً: مشاهده مي شود كه اين مسئله در ميان عامه سنّت است كه در تأييد مذهب خود حديث جعل كرده و به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند؛ همان گونه كه علامه اميني (رحمه الله)در الغدير اسامي آنان را به طور مفصل نقل كرده است. لذا مشاهده مي كنيم كه چگونه احاديث در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل كرده، و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده اند. (3) .

حال وظيفه ما در مقابل اين احاديث جعلي چيست؟ آيا علما وظيفه ندارند كه احاديث را از حيث سند و دلالت بررسي و تنقيح كنند؟ خصوصاً در مواردي كه دروغ گويان و جاعلين حديث مضاميني را جعل كرده و با ساختن سندهاي معتبر حديثي به جامعه اسلامي تحويل مي دادند كه اين خود ضربه اي بسيار سنگين بر پيكره حديث اسلامي بوده است.

بنابراين وظيفه علماي اسلامي است كه احاديث را از راههاي مختلف مورد بررسي و بازنگري قرار دهند؛ مثل:

1 _ عرض حديث بر كتاب خدا، تا با آن مخالفت نداشته باشد.


1- ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 106.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73.
3- ر.ك: به تاريخ بغداد، ج 2، ص 98، و الغدير ج 5 و 6.

ص: 519

فخر رازي از پيامبر نقل مي كند كه فرمود: «اگر حديثي از من بر شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا عرضه كنيد، اگر موافق آن بود، قبول كرده وگرنه رد نماييد.» (1) .

2 _ عرضه كردن حديث بر سنت متواتر، زيرا سنت متواتر قطعي السند است.

3 _ ارائه حديث به عقل بديهي كه خالي از هرگونه پيش فرض تطبيقي و شائبه وهمي است.

تأويل، ضرورتي بنيادين

يكي ديگر از اصول فكر سلفي، نهي از تأويل و صرف لفظ از ظاهر آن است. ابن تيميه در كتاب درء تعارض العقل و النقل (2) مي گويد: «اين عمل _ تأويل _، امري حادث و جديد است كه در كتب لغت پيشينيان بر آن اصلي نيست و در عصر سلف نيز استعمال نشده است. لذا سلفيّون آن را رها كرده اند.»

در جواب عرض مي كنيم كه قرآن براي خود در تفهيم معارفش روش مخصوصي ندارد، بلكه از همان اسلوب و روش عرب در تفهيم مطالب استفاده كرده است. و مي دانيم عرب فصيح در محاوراتش از تمام نكات فصاحت، بلاغت و بديع استفاده مي كند و قرآن نيز از اين قانون مستثنا نيست؛ و به عنوان معجزه الهي مطرح است. مثلا كلمه «يدالله» كنايه از قدرت است؛ همان گونه كه عرب اين گونه كنايات را به كار مي گيرد.


1- تفسير فخر رازي، ج 3، ص 259.
2- درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 201.

ص: 520

بررسي افكار ابن تيميه

اشاره

يكي از كساني كه در طول چندين قرن، مورد توجه خاص وهابيون قرار گرفته و براي او ارزش فراواني از نظر علمي قائل اند؛ تقي الدين احمد بن عبدالحليم معروف به «ابن تيميه» است. او كسي است كه افكار وهابيون از او سرچشمه مي گيرد.

وهابيون براي او كنگره هاي علمي گرفته و كتاب هايي در مدح و منزلت و شخصيت علمي اش تأليف نموده اند. و در حقيقت او را مؤسس مذهب خود مي دانند؛ اگر چه آنان در ظاهر اين مطالب را اظهار نكرده و خود را سلفي مي نامند.

به هر حال جا دارد كه عقايد و افكار او را بررسي نماييم:

نسب ابن تيميه

صاحبان كتب تراجم درباره نسب او چنين گفته اند: او احمد بن عبدالحليم بن عبد السلام بن عبدالله بن خضر، تقي الدين، ابوالعباس، ابن تيميه، الحراني، الحنبلي، است.

در شهر حرّان در سال 661 (هجري) متولد شد و در سال 728 (هجري) در دمشق وفات يافت. در خانه اي پرورش يافت كه اعضاي آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلي بوده اند. (1) .


1- تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1496 و الوافي با لوفيات، ج 7، ص 15 و شذرات الذهب، ج 6، ص 80.

ص: 521

دوران كودكي

روز دوشنبه، دهم ربيع الاوّل سال 661 (هجري) در شهر حرّان متولد شد. بعد از شش سال با ساير خانواده اش از شهر خود _ به جهت هجوم تاتار _ هجرت كرده وارد دمشق شد. در آن جا براي پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت و به تربيت دانش پژوهان پرداخت.

شروع تحصيل

احمد (ابن تيميه) شروع به تحصيل نمود. ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصيل شد.

و سپس اساتيدي را براي خود انتخاب نموده و از آنان بهره مند شد. اساتيد او

عبارت اند از:

1 _ احمد بن عبدالدائم مقدسي.

2 _ ابو زكريّا سيف الدين يحيي بن عبدالرحمان حنبلي.

3 _ ابن ابي اليسر تنوخي.

4 _ عبدالله بن محمّد بن عطاء حنفي.

5 _ ابو زكريّا كمال الدين يحيي بن ابي منصور بن ابي الفتح حرّاني.

6 _ عبدالرحمان بن أبي عمر، ابن قدامه مقدسي حنبلي.

نزد جماعتي از زنان هم درس فرا گرفت كه عبارت اند از:

1 _ امّ العرب، فاطمه، دختر ابي القاسم بن قاسم بن عليّ معروف به ابن عساكر.

2 _ امّ الخير، ستّ العرب، دختر يحيي بن قايماز.

3 _ زينب، دختر أحمد مقدسيّه.

4 _ زينب دختر مكّي حرانيه.

آخرين استاد او شرف الدين احمد بن نعمه مقدسي (ت 649 ه_) بود كه اجازه فتوا را به ابن تيميه داد. (1) .


1- حياته و عقائده، ابن تيميه، ص 57.

ص: 522

جرأت و جسارت

پدرش او را براي رسيدن به اجتهاد و نشستن بر كرسي درس آماده كرد. تا آن كه بعد از وفات پدرش بر كرسي تدريس در مسجد جامع دمشق نشست و درسش را در زمينه هاي مختلف از قبيل: تفسير، فقه و عقايد گسترش داد. لكن به خاطر جرأت و جسارتي كه داشت در صدد مخالفت با عقايد رايج مسلمين برآمد و با تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا و نظرات اعتقادي وفقهيش براي او مشكل ساز شد. در جواب نامه ها و سخنان خود اعتقاداتش را كه با عقايد عموم مسلمين سازگاري نداشت _ از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياي خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و... _ ابراز مي كرد.

وقتي افكار و عقايد او به علماي عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته و از نشر آن ممانعت كردند.

ابن كثير _ يكي از شاگردان ابن تيميه _ مي گويد:

«در روز هفتم شعبان مجلسي در قصر حاكم دمشق برگزار شد. در آن جا همه متّفق شدند كه اگر ابن تيميه دست از افكار باطلش برندارد او را زنداني كنند لذا او را به قلعه اي در مصر با حضور قضات فرستادند. شمس الدين عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقايد خود را ابراز نمود. به حكم قاضي او را چند روز در برجي حبس نموده و سپس او را به حبس معروفي به نام «جبّ» منتقل ساختند...». (1) .

مي گويد: «در شب عيد فطر همان سال، امير سيف الدين سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتي از فقها دعوت نمود، به پيشنهاد آنان قرار شد كه ابن تيميه از زندان آزاد گردد، البته به شرطي كه از عقايد خود برگردد. كسي را نزد او فرستادند و با او در اين زمينه صحبت نمودند ولي او حاضر به پذيرش شروط نگشت. سال بعد نيز ابن تيميه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زنداني بود، تا آن كه او را در روز جمعه 23 ربيع الاوّل از زندان آزاد كرده و مخيّر به اقامت در مصر يا رفتن به موطن خود، شام


1- البداية و النهاية، ج 14، ص 4.

ص: 523

نمودند، او اقامت در مصر را برگزيد، ولي دست از افكار خود برنداشت.

در سال 707 باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد. در مجلسي ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا كرد، قاضي بدر الدين بن جماعه متوجه شد كه ابن تيميه نسبت به ساحت پيامبر (صلي الله عليه وآله) گستاخي مي كند، لذا نامه اي به قاضي شهر نوشت تا مطابق دستور شرع با او رفتار شود. با حكم قاضي دوباره به زندان رفت، ولي بعد از يك سال آزاد شد. در قاهره باقي ماند تا آن كه سال 709 (ه_) او را به اسكندريه تبعيد كردند. در آن جا هشت ماه توقف كرد، بعد از تغيير اوضاع روز عيد فطر سال 709 به قاهره باز گشت و تا سال 712 در آن جا اقامت داشت تا آن كه به شام باز گشت. (1) .

ابن تيميه در سال 718 (هجري) در شام، كرسي تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و در آن جا نيز فتاوا و عقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما و قضات و دستگاه حاكم رسيد، او را خواستند و در قلعه اي به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراي سال 721 (هجري) از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال 726 (هجري) بر كرسي تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولي بعد از مدتي از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع كتاب، قلم و دواتي كه نزد او بود، از او گرفته شد. (2) .

يافعي مي گويد: اين تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت، در حالي كه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و كاغذ محروم شده بود. (3) .

عملكرد سياسي

اسلام ديني است كه مردم را به دو اصل اساسي دعوت مي كند: يكي كلمه توحيد و ديگري توحيد كلمه و وحدت بين مسلمين. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در طول 23 سال بعثت مردم را


1- همان، ص 52.
2- المنهل الصافي و المستوفي بعد الوافي، ص 340.
3- مرآة الجنان، ج 4، ص 277.

ص: 524

به كلمه توحيد و گفتن «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه» و التزام به تبعاتش دعوت كرد. نيز همه را براي پيش برد اهداف اسلام به توحيد كلمه و اتحاد فراخواند؛ زيرا در سايه اتحاد است كه مسلمين مي توانند بر مشكلات فائق آمده و راه نفوذ دشمنان را ببندند. خداوند متعال مي فرمايد: " وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقُوا "، (1) «همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و متفرّق و پراكنده نگرديد». در جاي ديگر مي فرمايد: " إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ "، (2) «همانا مؤمنين برادر يكديگرند». لذا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)بين اوس و خزرج، مهاجرين و انصار عقد اخوت بست. در عين حال مشاهده مي كنيم كه ابن تيميه به اين سفارش ها توجهي نكرده و با ابداع افكاري بر خلاف عموم مسلمين _ از صدر اسلام تا زمان خود _ و تكفير آنان، سبب ايجاد اختلافات بين مسلمين شد؛ خصوصاً با در نظر گرفتن وضع سياسي آن عصر، زيرا سرزمين هاي اسلامي از هر طرف مورد هجوم و غارت دشمنان سرسخت اسلام و مسلمين قرار گرفته بود. در آن زمان كه مسلمين احتياج مبرمي به اتحاد و يك پارچگي داشتند، ابن تيميه با عناد تمام شروع به نشر افكار خرافي و انحرافي خود نمود و هر كسي كه با افكار مخالفت مي كرد او را به كفر و شرك و زندقه متّهم مي ساخت. بنابراين همراه با مريداني كه پيدا كرده بود سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت.

دفاع از معاويه

ابن تيميه كسي بود كه به شدّت از بني اميه _ به خصوص معاويه و يزيد _ دفاع مي كرد؛ كتابي به نام فضايل معاويه و يزيد تأليف نمود و از آن دو دفاع كرده و براي آنان فضايلي دروغين ذكر كرد، با آن كه ذهبي از احمد بن حنبل نقل مي كند كه هيچ روايتي در مورد فضايل معاويه صحيح نيست. (3).

اهل دمشق از نسايي خواستند كه حديثي در مدح معاويه نقل كند. در جواب گفت: من فضيلتي در حق او نمي دانم، مگر آن كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره او فرمود: «خدا شكمت را


1- آل عمران 3 آيه 103.
2- حجرات 49 آيه 10.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 132.

ص: 525

سير نكند». (1) .

حسن بصري مي گويد: چند خصلت در معاويه بود كه يكي از آنها هم سبب عذاب است: خلافت را با زور شمشير غصب كرد، فرزندش كه مست و شراب خوار بود به خلافت منصوب نمود، لباس حرير مي پوشيد، طنبور مي زد، زياد را پسر خود خواند و حجر بن عدي و يارانش را مظلومانه شهيد كرد.(2) .

دفاع از يزيد در كشتن امام حسين

ابن تيميه شديداً درصدد دفاع از جنايات يزيد بن معاويه برآمده و با هر حيله و توجيهي درصدد پاك سازي شخصيت يزيد برآمد؛ او مي گويد: «يزيد راضي به كشتن حسين (عليه السلام) نبود و حتي از اين امر اظهار نارضايتي كرد.» (3) با آن كه تفتازاني مي گويد: «حقّ اين است كه رضايت يزيد به قتل حسين (عليه السلام)و خوشحالي او از اين امر و اهانت به اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از جمله متواترات است و ما در كفر او شكّي نداريم. لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد.» (4) .

او نيز حركت دادن سر مبارك امام حسين (عليه السلام) را به شام ردّ مي كند، (5) با آن كه مورّخين آن را اثبات كرده اند. (6) .

در جايي ديگر به اسارت رفتن اهل بيت امام حسين (عليه السلام) را انكار كرده است، (7) در حالي كه مورخين شيعه و سنّي اين موضوع را به طور صريح نقل كرده اند. (8) .

در جايي ديگر مي گويد: «يزيد به كشتن حسين امر نكرد، سرها را نزد او نياوردند و


1- همان، ج 14، ص 125 و فيات الاعيان، ج 1، ص 77.
2- كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.
3- رأس الحسين عليه السلام، ص 207.
4- شرح العقائد النسفية، ص 181.
5- رأس الحسين7، ص 206.
6- ترجمة الامام الحسين عليه السلام از ابن عساكر، طبقات ابن سعد.
7- منهاج السنة، ج 2، ص 226.
8- ر.ك: تاريخ طبري، كامل ابن اثير، البدايه والنهايه.

ص: 526

با چوب بر دندان هاي حسين نزد، بلكه اين عبيدالله بن زياد بود كه اين كارها را انجام داد.» (1) در حالي كه مورخان عامل همه اين جرايم را يزيد بن معاويه مي دانند.

عبدالله بن عباس در نامه اي كه به يزيد بن معاويه مي نويسد مي گويد: «تو كسي بودي كه حسين بن علي را به شهادت رساندي.» (2) ابن اثير نقل مي كند: «يزيد اجازه داد تا مردم بر او وارد شوند، در حالي كه سر حسين بن علي را نزد خود گذارده و با چوبي به گلوي آن حضرت مي زد و شعر مي خواند.» (3) طبري در تاريخش نقل مي كند: «هنگامي كه خبر شهادت حسين بن علي (عليه السلام) به وسيله عبيدالله بن زياد به يزيد رسيد، خوشحال شد و او را به مقامي عالي رساند.» (4).

اگر شهادت امام حسين (عليه السلام) به امر يزيد و رضايت او نبود، چرا به عبيدالله بن زياد به خاطر اين عمل شنيع، جايزه داده و او را نزد خود مقرّب ساخت. (5) .

چرا عبيدالله را از مقامش عزل نكرد (6) و حتّي او را بر اين عمل توبيخ ننمود. (7) .

مسعودي نقل مي كند: روزي يزيد بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) بر سر سفره شرابي بود در حالي كه در طرف راست او نيز ابن زياد نشسته بود. (8) .

كلمات علماي اهل سنت درباره يزيد

اكثر علماي اهل سنت شديداً يزيد بن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين (عليه السلام) و جنايات ديگرش مورد طعن و سرزنش قرار داده اند:

1 _ آلوسي مي گويد: «هر كسي كه بگويد: يزيد با اين عملش معصيت نكرده و


1- سؤال في يزيد بن معاويه، ص 16.
2- كامل ابن اثير، ج 3، ص 318.
3- كامل ابن اثير، ج 3، ص 298 و تاريخ طبري، ج 4، ص 356.
4- تاريخ طبري، ج 4، ص 388 و البداية و النهاية، ج 8، ص 254.
5- كامل ابن اثير، ج 3، ص 300 و تاريخ طبري، ج 4، ص 388 و البداية و النهايه، ج 8، ص 254.
6- الكامل، ج 3، ص 319.
7- الكامل، ج 3، ص 301.
8- مروج الذهب، ج 3، ص 77.

ص: 527

لعنش جايز نيست بايد در زمره انصار يزيد قرار گيرد.» (1) .

2 _ ابن خلدون مي گويد: «غلط كرده ابن العربي مالكي كه مي گويد: حسين به شمشير جدش كشته شد، آن گاه بر فسق يزيد ادعاي اجماع مي كند.» (2) .

3 _ تفتازاني مي گويد: «رضايت يزيد به كشتن حسين و خوشحالي او به آن و اهانت اهل بيت (عليهم السلام) از متواترات معنوي است.» (3) .

4 _ جاحظ مي گويد: «جناياتي كه يزيد مرتكب آن شد از قبيل: كشتن حسين، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندانها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه، خراب كردن كعبه، همگي دلالت بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج از ايمان او دارد. پس او فاسق و ملعون است و هر كس كه از دشنام دادن ملعون جلوگيري كند خودش ملعون است.» (4) .

5 _ دكتر طه حسين نويسنده مصري مي گويد: «گروهي گمان مي كنند كه يزيد از كشته شدن حسين (عليه السلام) با اين وضع فجيع تبرّي جسته و گناه اين عمل را به گردن عبيدالله انداخت، حال اگر چنين است چرا عبيدالله را ملامت نكرد؟ چرا او را عقاب نكرد؟ چرا او را از ولايت عزل نكرد؟» (5) .

دفاع از يزيد در تخريب كعبه

از جمله دفاعيات ابن تيميه از يزيد اين است كه مي گويد: «هيچ يك از مسلمين قصد اهانت كعبه را نداشته است، نه نايب يزيد و نه نائب عبدالملك حجاج بن يوسف و نه غير اين دو، بلكه تمام مسلمين در صدد تعظيم كعبه بوده اند. حال اگر مسجد الحرام را محاصره كردند به خاطر حصر ابن الزبير بود. به منجنيق بستن كعبه نيز به جهت او بود.


1- تفسير روح المعاني، ج 26، ص 73.
2- مقدمه ابن خلدون، ص 254.
3- شرح عقائد نسفيه، ص 181.
4- رسائل جاحظ، ص 298.
5- الفتنة الكبري، ج 2، ص 265.

ص: 528

يزيد قصد آتش زدن كعبه و خراب كردن آن را نداشت، بلكه ابن الزبير بود كه اين كارها را انجام داد.» (1) .

هم چنين در دفاع از يزيد مي گويد: «از كجا انسان مي داند كه يزيد يا ديگر ظالمان، توبه نكرده باشند؟ يا آن كه حسناتي نداشته باشند كه بتواند گناهانشان را بپوشاند.» (2) در حالي كه مورّخان تصريح كرده اند كه تمام اين جرايم به امر يزيد بوده است.

سيوطي در تاريخ الخلفاء از ذهبي نقل مي كند: بعد از آن كه يزيد با اهل مدينه آن فجايع را انجام داد، لشكري را به مكه براي جنگ با ابن الزبير فرستاد. آنان وارد مكه شده و ابن الزبير را به محاصره در آوردند. با او به جنگ برآمده و كعبه را به منجنيق بستند و از شرارت آتش آنان پرده هاي كعبه و سقف آن سوخت. (3) .

دفاع از يزيد در كشتن اهل مدينه

ابن تيميه در جايي ديگر مي گويد: «يزيد جميع اشراف مدينه را نكشت، كشته ها به ده هزار نفر نرسيد، خون ها به قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نرسيد، قتلي در مسجد النبي واقع نشد.» (4) .

با آن كه ابن اثير در الكامل نقل مي كند: بعد از واقعه كربلا اهل مدينه بيعت خود را از يزيد خلع نمودند، خبر به يزيد رسيد، مسلم بن عقبه را كه مردي خون ريز بود به مدينه فرستاد و دستور داد تا سه روز مردم را به بازگشت به بيعت دعوت كند وگرنه همه اهل مدينه را به قتل برساند. ونيز اجازه داد تا سه روز تمام اموال مدينه بر لشكرش حلال باشد. مسلم بن عقبه با لشكري وارد مدينه شد و تا سه روز فجيع ترين قتل و غارت ها را در طول تاريخ بشر انجام دادند.» (5) .

ابن كثير مي گويد: «لشكر يزيد با زنان مدينه كاري كردند كه بعد از آن واقعه هزار زن


1- منهاج السنة، ج 4، ص 577.
2- همان، ص 571.
3- تاريخ الخلفاء، ص 209 و أخبار مكة، ازرقي، ج 1، ص 202.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 575.
5- كامل ابن اثير، ج 3، ص 310 و تاريخ طبري، ج 4، ص 372.

ص: 529

بدون شوهر بچه دار شدند.» (1) .

ابن قتيبه مي گويد: «در آن واقعه از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) هشتاد نفر بدري و از قريش و انصار هفت صد نفر كشته شدند؛ از ساير مردم نيز ده هزار نفر را كشتند.» (2) .

با آن كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس اهل مدينه را بترساند خدا او را خواهد ترسانيد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.» (3) .

دفاع از خوارج

ابن تيميه در صدد دفاع از خوارج برآمده و مي گويد: «خوارج بهترين مردم بودند، از حيث نماز خواندن، روزه گرفتن و تلاوت قرآن، آنان در ظاهر و باطن متدين به دين اسلام بودند.» (4) .

در جاي ديگر خُبث باطن خود را نسبت به شيعه ابراز كرده مي گويد: «خوارج از شيعه (رافضي ها) صادق تر، دين دارتر و با ورع ترند؛ آنان عملاً دروغ نمي گويند و صادق ترين مردم اند.» (5) .

هم چنين به مخالفت با لشكريان و مدافعين امام علي (عليه السلام) برآمده و مي گويد: «اما شكّي نيست كه عده اي از سابقين اولين، همانند سهل بن حنيف و عمار بن ياسر در راه او جنگيدند ولي كساني كه در راه او نجنگيدند افضل از آنان اند، كساني هم كه عليه علي جنگيدند خوار نشدند، بلكه دائماً پيروز بوده و شهرها را فتح مي كردند و با كفار مي جنگيدند. لشكر معاويه هرگز خوار نشد؛ حتّي در جنگ با علي. چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله)گفته باشد: خدايا هر كس علي را خوار كرد او را خوار گردان، بلكه اين شيعه ها هستند كه دائماً خوار و مغلوب اند». (6) .


1- البداية و النهاية، ج 8، ص 242.
2- الإمامة و السياسة، ج 1، ص 216.
3- تاريخ الخلفاء، ص 209، به نقل از صحيح مسلم.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 37.
5- همان، ج 7، ص 36.
6- منهاج السنة، ج 7، ص 57 و 59.

ص: 530

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)به قتال با سه دسته منحرف دستور داده است:

عمار مي گويد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ما را امر به قتال با ناكثين (اصحاب جمل) و قاسطين (اصحاب معاويه) و مارقين (خوارج) نمود.» (1) .

نيز عمار نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اي علي زود است كه با تو گروهي ظالم قتال كند، در حالي كه تو بر حقّي، پس هر كس كه تو را ياري نكند در آن روز از من نيست.» (2) روايات زيادي در مصادر فريقين به اين مضامين موجود است.

ابن تيميه هم چنين در مورد شقي ترين فرد از خوارج، يعني ابن ملجم مي گويد: «كسي كه علي را كشت نماز مي خواند، روزه مي گرفت، قرآن مي خواند، علي را كشت به اين اعتقاد كه خدا و رسول كشتن او را دوست دارند.» (3) .

در جاي ديگر او را به صفت «أعبد الناس» معرفي كرده است، (4) در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حديث صحيحي او را به صفت «أشقي الناس» معرفي كرده است. (5) .

دفاع از بني اميه

ابن تيميه در دفاع از بني اميّه مي گويد: «بني اميه بر تمام افراد روي زمين حكومت داشتند و دولت اسلام در زمان آنان عزيز بود و تنها اعتراضي كه مردم بر آنها داشتند دو چيز بود: يكي بدگويي به علي (عليه السلام) و ديگري تأخير نماز از اول وقت.» (6) .

در جايي ديگر مي گويد: «سنت در دولت بني اميه قوي تر و ظاهرتر از دولت بني عباس بود، زيرا در دولت بني عباس تعداد زيادي از شيعه و ديگران از اهل بدعت نفوذ


1- مسند أبي يعلي، ج 3، ص 194، ح 1623 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 238.
2- كنزالعمال، ج 11، ص 613، ح 32970.
3- منهاج السنة، ج 7، ص 153.
4- همان، ج 5، ص 47.
5- مسند احمد، ج 1، ص 130 و خصائص نسايي، ص 39 و طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21 و مشكل الاآثار، ج 1، ص 351.
6- منهاج السنة، ج 8، ص 238.

ص: 531

كرده بودند.» (1) .

اين در حالي است كه خود اهل سنت شأن نزول آيه شريفه: " وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ " را صادق بر بني اميه مي دانند. (2) و به تعبير ابوالفدا مفسرين در مورد نزول آيه در شأن بني اميّه اجماع دارند. (3) همان گونه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)به طور خصوص، مروان و پدرش را (از بني اميّه) مورد لعن قرار داده است. (4) .

برتري دادن خلفا بر امام علي

ابن تيميه تصريح به افضليت خلفا بر امام علي (عليه السلام) دارد، لذا مي گويد: «ابوبكر را مقدم داشتند، زيرا او افضل بود.» (5) در جايي ديگر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: اگر من بر مردم مبعوث نشده بودم عمر مبعوث شده بود. (6) .

البته ابن جوزي حديث عمر را جزء احاديث جعلي قرار داده است.

ناصبي بودن ابن تيميه

برخي از علماي اهل سنت به ناصبي بودن ابن تيميه و دشمني او با شيعه تصريح نموده اند كه در ذيل به برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ ابن حجر عسقلاني

او در بخشي از شرح حال ابن تيميه مي گويد: «چه بسيار از مبالغه اش در توهين كلام رافضي «علامه حلّي» كه منجر به تنقيص و توهين به علي شد.» (7) .

و در جايي ديگر مي گويد: «ابن تيميه در حقّ علي (عليه السلام) مي گويد: او در هفده مورد


1- منهاج السنة، ج 4، ص 130.
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 480 و تفسير فخر رازي، درالمنثور، خازن در ذيل آيه شريفه.
3- تاريخ ابي الفداء، ج 3، ص 115.
4- مسند احمد، ج 2، ص 385 و مستدرك حاكم، ج 4، ص 480.
5- منهاج السنة، ج 4، ص 365.
6- همان، ج 6، ص 55.
7- لسان الميزان، ج 6، ص 319 و 320.

ص: 532

اشتباهاتي با نصّ قرآن داشته است.» (1) .

در جايي ديگر مي گويد: «مردم درباره ابن تيميه اختلاف دارند: برخي او را به تجسيم نسبت مي دهند و گروهي نيز او را به كفر و عده اي به نفاق نسبت داده اند، به جهت نسبت ناروايي كه به علي (عليه السلام) مي دهد.» (2).

2 _ ابن حجر هيثمي

او درباره ابن تيميه مي گويد: «او كسي است كه خداوند متعال خوار و گمراه و كور و كر و ذليلش كرد. صاحبان علم به اين مطلب تصريح نموده اند.» (3) .

3 _ علامه زاهد كوثري

او در بخشي از كلماتش در ردّ ابن تيميه مي گويد: «... از كلمات او آثار بُغض و دشمني با علي (عليه السلام)ظاهر مي گردد.» (4) .

4 _ شيخ عبدالله غماري

او در بخشي از ردّيه اش بر عليه ابن تيميه مي گويد: «علماي عصرش او را به جهت انحرافش از عليّ (عليه السلام) به نفاق نسبت دادند.» (5) .

5 _ حسن بن علي سقّاف

او مي گويد: «ابن تيميه كسي است كه او را شيخ الاسلام مي نامند و گروهي نيز به كلماتش استدلال مي كنند، در حالي كه او ناصبي و دشمن علي است و به فاطمه (عليها السلام)نسبت نفاق داده است.» (6) .

6 _ علامه شيخ كمال الحوت

او نيز در ردّ خود بر ابن تيميه بابي را به نام «افتراءات ابن تيميه بر امام علي (عليه السلام)؛ به اين


1- الدرر الكامنة، ج 1، ص 153.
2- همان، ص 155.
3- الفتاوي الحديثية، ص 114.
4- الحاوي في سيرة الطحاوي، 26.
5- الرسائل الغمارية، ص 120 و 121.
6- التنبيه و الرّد، سقاف، ص 7.

ص: 533

موضوع اختصاص داده است.» (1) .

7 _ شيخ عبدالله حبشي

او مي گويد: «ابن تيميه، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را سرزنش مي كرد و مي گفت: جنگ هاي او به ضرر مسلمين بوده است.» (2) .

8 _ حسن بن فرحان مالكي

سليمان بن صالح خراشي در كتاب خود در دفاع از ابن تيميه مي گويد: «از شيخ حسن مالكي شنيدم كه در يكي از مجالس مي گفت: در ابن تيميه مقداري نصب و عداوت علي وجود دارد.» (3) .

9 _ ناصر الدين الباني (محدث وهابي)

وي بعداز تصحيح حديث «ولايت» (و هو _ يعني عليّ _ وليّ كلّ مؤمن بعدي) كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)رسيده است مي گويد:، «عجيب اين كه چگونه شيخ الاسلام ابن تيميه، اين حديث را تكذيب و انكار مي كند، (4) همان كاري كه با حديث سابق كرد، با وجود سندهاي صحيح كه براي حديث وجود دارد و اين چيزي جز تسرّع و مبالغه گويي در ردّ بر شيعه نيست.» (5).

بغض علي نفاق است

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد: «قسم به كسي كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد! عهد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به من اين است كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق.» (6) .


1- التوفيق الربّاني فر الردّ علي ابن تيميه، ص 85.
2- المقالات السنية، ص 200.
3- نحو انقاذ التاريخ الاسلامي، ص 35.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 104.
5- سلسلة الاحاديث الصحيحة، رقم حديث 2223.
6- صحيح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، كتاب الايمان و صحيح ترمذي، ج 5، ص 601، ح 3736 و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114.

ص: 534

هم چنين ام سلمه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «منافق علي را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.» (1) .

ابو سعيد خدري مي گويد: «ما جماعت انصار، منافقين را با بُغض علي (عليه السلام)مي شناختيم.»(2) .

برخي از فتاوا و آراء ابن تيميه

1 _ تحريم نماز و دعا در كنار قبور اوليا

ابن تيميه مي گويد: «نماز خواندن در كنار قبور مشروع نيست. هم چنين قصد مشاهد كردن به جهت عبادت در كنار آنها از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن، مشروع نيست، بلكه باطل است.» (3) .

2 _ تحريم زيارت قبور

از جمله كساني كه شديداً با زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر اولياي الهي مقابله مي كند ابن تيميه است. او در جايي مي گويد: «تمام احاديث زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضعيف؛ بلكه دروغ است.» (4) .

3 _ تحريم استغاثه به غير خدا

ابن تيميه مي گويد: «اگر كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد، از اقسام شرك است.» (5) و در جاي ديگر مي گويد: «اگر كسي چنين گويد بايد توبه كند و گرنه كشتنش واجب است». (6) .


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 594، ح 3717.
2- همان، ص 593.
3- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60.
4- التوسل و الوسيله، ص 156.
5- الهدية السنيّة، ص 40.
6- زيارة القبور، ص 17 و 18.

ص: 535

4 _ تحريم برپايي مراسم

ابن تيميه درباره برپايي مراسم جشن در اعياد و ولادت هاي بزرگان دين مي گويد: «اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستورها متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذاري كرد. اين عمل همانند اعمال نصاري است كه حوادث حضرت عيسي (عليه السلام) را عيد مي گيرند.» (1) .

5 _ تحريم قسم به غير خداوند

ابن تيميه در اين مورد مي گويد: «قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست، بلكه از آن نهي شده است.» (2) .

6 _ نسبت دادن جسميت به خدا

ابن تيميه در يكي از فتواهاي خود مي گويد: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاقِ پيشينيان بر آن است، حقّ مي باشد. حال اگر از اين امر، لازم آيد كه خداوند متّصف به جسميت شود اشكالي ندارد، زيرا لازمه حقّ نيز حقّ است.» (3) .

ابن بطوطه مي گويد: «در دمشق شخصي بود از بزرگان فقهاي حنبلي به نام تقي الدين ابن تيميه، در هر علمي سخن مي گفت، ليكن مشكلي در عقل خود داشت. زماني كه در دمشق بودم، روز جمعه اي بر او وارد شدم در حالي كه بر منبر جامع دمشق مردم را موعظه مي كرد، از جمله مطالبي كه گفت اين بود كه: خداوند به آسمان دنيا مي آيد همان گونه كه من از منبر پايين مي آيم. اين را گفت و از منبر پايين آمد.» (4) هر يك از اين موضوعات را در رساله اي جداگانه بحث و بررسي كرده ايم و خوانندگان محترم را به آنجا ارجاع مي دهيم.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293 و 295.
2- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 17.
3- الفتاواي، ج 5، ص 192.
4- رحلة ابن بطوطه، ص 95 و الدرر الكامنة، ابن حجر عسقلاني، ج 1، ص 154.

ص: 536

شناخت وهابيان

اشاره

يكي از فرقه هايي كه در مقابل اكثر مسلمين قرار گرفته، فرقه اي موسوم به «وهابيت» است. اين فرقه منسوب به مؤسس آن محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدي است. او كسي است كه با ادعاي احياي توحيد وسلفي گري همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيرة العرب پياده كرده، و آل سعود مجري آن افكار گشت. اين فرقه از قرن دوازده تاكنون برجاي مانده است. جا دارد درباره مؤسس و چگونگي گسترش آن بحث كنيم.

شرح حال محمد بن عبدالوهاب

محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 هجري متولد شد و در سال 1206 هجري از دنيا رفت. دوران كودكي خود را در شهر خود «عيينه» در حجاز و بهويژه نجد سپري كرد. بعد از مدتي وارد حوزه علميه حنبلي شد و نزد علماي «عيينه» به فراگيري علوم پرداخت. براي تكميل دروس خود وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاي اسلامي نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. به ايران نيز مسافرت كرد؛ در كردستان يك سال و در همدان دو سال ماند. آن گاه سفري به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگيري فلسفه و تصوف به كشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه كه در خانه خود اعتكاف نموده بود بيرون آمد و دعوت خود را آغاز نمود.

ص: 537

با پدرش به شهر «حريمله» هجرت كرد، و تا وفات پدر در آن جا ماند، درحالي كه پدرش از او راضي نبود.

از آن جا كه محمّد بن عبدالوهاب عقايد خرافي خود را كه بر خلاف عامه مسلمانان بود و در حقيقت همان عقايد ابن تيميه بود منتشر مي ساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بكشند كه به شهر خود «عيينه» فرار كرد.

قرار شد امير شهر، عثمان بن معمر، او را ياري كند تا بتواند افكار و عقايدش را در شبه جزيرة العرب منتشر سازد. و براي تأكيد اين ميثاق، امير عيينه خواهرش جوهره را به نكاح محمّد بن عبدالوهاب درآورد. لكن اين ميثاق و ازدواج دوام نياورد به همين دليل از ترس اين كه امير او را ترور كند به «درعيه» شهر مسيلمه كذاب گريخت. فرار كرد.

از همان موقع كه در «عيينه» بود به كمك امير شهر درصدد اجراي عقايد و افكار خود برآمد و قبر زيد بن خطاب را خراب نمود و اين امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. در «درعيه» نيز با محمد بن سعود _ جد آل سعود _ كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. قرار شد محمّد بن سعود هم او را ياري كند و در عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.

محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكي از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر و شرك و ترور امير «عيينه» داد و سپس آل سعود را براي حمله به «عيينه» تشويق كرد. در اثر آن حمله تعداد زيادي كشته، خانه هايشان غارت و ويران شد و به نواميس شان هم تجاوز نمودند. وهابيون اين گونه حركت خود را به اسم نصرت و ياري توحيد و محاربه با بدعت و شرك و مظاهر آن شروع كردند.

محمد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مي نمود؛ به اتهام اين كه آنان متوسل به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي شوند و بر قبور اولياي خود گنبود وبارگاه مي سازند و به قصد زيارت قبور سفر مي كنند و از اوليا طلب شفاعت مي كنند و.... (1) .

پس از پيروزي بر «عيينه» به سرزمين هاي ديگر لشكركشي كرده و به بهانه گسترش


1- ر.ك. آلوسي، تاريخ نجد؛ سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهية؛ فتنه الوهابيه و....

ص: 538

توحيد و نفي «بدعت»، «شرك» و مظاهر آن، از ميان مسلمين به سرزمين نجد و اطراف

آن، مثل يمن و حجاز و نواحي سوريه و عراق، حملهور شدند، و هر شهري كه عقايد آنان را قبول نمي كرد غارت كرده و افرادش را به خاك و خون مي كشيدند. (1) .

پس از ورود به قريه «فصول» از حوالي أحساء و عرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته و اموال و ثروت آنان را به غارت بردند. (2) .

در سال 1216 امير وهابي سعود لشكري را با بيست هزار نفر فراهم كرده و غافل گيرانه به كربلاي مقدس حمله نمودند و حدود پنج هزار يا بنابر نقلي بيست هزار نفر را به قتل رساندند و تمام دارايي هاي حرم مطهر را به غارت بردند. (3) .

وهابيون با اين افكار خشن باعث ايجاد اختلاف و تشتّت و درگيري ميان مسلمين شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جايي كه «لورد كورزون» در توصيف شريعت وهابيت مي گويد: «اين عالي ترين و پربهاترين ديني است كه براي مردم به ارمغان آورده شده است.» (4) .

محمد بن عبدالوهاب از دنيا رفت ولي مستشرقين و استعمارگران دائماً در صدد دفاع از افكار او هستند، تا جايي كه مستشرق يهودي «جولد تسهير» او را پيامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مي نمايد. (5).

برخي از عقايد و فتاواي وهابيان

1 _ حرمت رفتن به زيارت قبور اولياي الهي؛

2 _ حرمت بناي بر قبور انبياء و اوليا به خاطر شرك بودن اين عمل؛


1- جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 341.
2- تاريخ الملكة العربية السعوديه، ج 1، ص 51.
3- عبدالجواد كليددار، تاريخ كربلاء.
4- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78.
5- همان، ص 105.

ص: 539

3 _ حرمت ساختن مسجد بر قبور اوليا.

4 _ حرمت نماز و دعا خواندن در كنار قبور اوليا.

5 _ حرمت و شرك دانستن تبرك به آثار انبيا و اوليا.

6 _ حرمت صدا زدن انبيا و اوليا بعد از مرگ و شرك دانستن آن

7 _ حرمت استغاثه به اولياء خدا بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

8 _ حرمت كمك خواستن از اولياي الهي بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

9 _ حرمت شفاعت خواستن از اوليا بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

10 _ حرمت قسم خوردن به غير خدا مثل پيامبر يا ولي يا كعبه و شرك دانستن آن.

11 _ حرمت قسم دادن بر خدا به حقّ نبي يا وليّ.

12 _ حرمت نذر براي پيامبر يا ولي.

13 _ حرمت برپايي جشن در اعياد و مواليد انبيا و اوليا.

14 _ حرمت برپايي عزا در سوك اوليا.

15 _ حرمت چراغ روشن كردن بر سر قبور.

16 _ حرمت تعمير قبور اوليا و تزيين آنها.

17 _ حرمت اقامه عزا و مجالس فاتحه.

18 _ حرمت توسل به انبيا و اوليا و نسبت به شرك دادن.

مسلمانان از ديدگاه وهابيان

وهابيان، تنها خود را مسلمان و اهل توحيد خالص دانسته و بقيه مسلمانان را مشرك و فاقد احترام مي دانند كه خانه هايشان جاي حرب و شرك است و معتقدند كه تنها شهادت به «لا اله الاّ الله ومحمّد رسول الله» كافي نيست درحالي كه مسلماني تبرك به مسجد رسول، يا قصد زيارت رسول يا طلب شفاعت از او و غيره دارد. آنان معتقدند: كساني كه معتقد به توسل، شفاعت، استغاثه به ارواح اولياي الهي، تبرك و غيره اند، مشرك اند هرچند اسم مسلمان را بر خود نهاده اند و چه بسا شرك آنان از عصر جاهليت

ص: 540

خطرناك تر است. (1) .

محمد بن عبدالوهاب در كتاب «كشف الشبهات»، لفظ شرك و مشركين را بر مسلماناني كه تابعشان نيستند تقريباً 24 بار تكرار كرده است. هم چنين تعبيرهايي از قبيل: كفار، عبادت كنندگان بت، مرتدين، مشركين توحيد، دشمنان توحيد، دشمنان خدا و مدعيان اسلام را، در حدود بيست بار به كار برده است.

تشابه بين وهابيان و خوارج

با مراجعه به تاريخ خوارج و بررسي حالات آنان روشن مي شود كه در موارد گوناگوني اين دو فرقه شبيه يكديگرند، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ همان گونه كه خوارج آراء شاذ و خلاف مشهور داشتند؛ مثل قول به اين كه مرتكب گناه كبيره كافر است، وهّابيون نيز چنين اند.

2 _ خوارج معتقدند مي توان دارالاسلام را در صورتي كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند دارالحرب ناميد. وهابيون نيز اين گونه اند.

3 _ در سخت گيري در دين و جمود و تحجر در فهم آن شبيه هم بودند: خوارج به كلمه «لا حكم إلاّ لله» تمسك كرده و امام علي (عليه السلام) را از حكم خلع كردند، وهابيون نيز با ملاحظه برخي از آيات و عدم توجه به بقيه، حكم به تكفير مسلمين نمودند.

4 _ همان گونه كه خوارج از دين خارج شدند، وهابيون نيز با اعتقادات خرافي و باطل از دين خارج شدند. لذا در صحيح بخاري حديثي آمده است كه به طور كامل بر آنان قابل انطباق است:

بخاري به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «مرداني از طرف مشرق زمين خروج مي كنند، آنان قرآن مي خوانند، ولي از گلوي آنان تجاوز نمي كند، از دين خارج مي شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مي شود، علامت آنان تراشيدن سر است.» (2).


1- ر.ك. محمد بن عبدالوهاب، الرسائل العلمية، ص 79؛ صنعاني، تطهير الاعتقاد، ص 17؛ فتح المجيد، ص 40 _ 41 وكشف الشبهات و....
2- صحيح بخاري، كتاب التوحيد، باب 57، ح 7123.

ص: 541

قسطلاني در ارشادالساري (1) در شرح اين حديث مي گويد: «من قبل المشرق» يعني از طرف شرق مدينه مثل نجد و مانند آن.

مي دانيم كه نجد مركز وهابيون و موطن اصلي آنان بود كه از آن جا به ديگر شهرها منتشر شدند. وهم چنين تراشيدن موي سر و بلند گذاشتن ريش از شعارها و نشانه هاي آنان است.

5 _ در احاديث نبوي در وصف خوارج مي خوانيم: «آنان اهل اسلام را مي كشند و بت پرستان را رها مي كنند.» (2) اين عمل عيناً در وهابيون مشاهده مي شود.

6 _ عبدالله بن عمر در وصف خوارج مي گويد: «اينان آياتي را كه در شأن كفار نازل گشته مي گرفتند و بر مؤمنين حمل مي نمودند.» اين عمل در وهابيون نيز هست.

روش هاي دعوت وهابيان

اشاره

اينان براي پيش برد عقايد و افكار خود از راه هاي مختلف استفاده مي كنند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

مبارزه و مقابله با كتاب هاي شيعه

وهابيون با شيوه هاي مختلف درصدد مقابله با شيعه و آثار علمي آنان برآمده اند؛ زيرا شيعه اماميه بيشتر از بقيه مذاهب اسلامي به طرح مباحث علمي مي پردازد. چرا

اين همه مقابله با شيعه؟ اگر حرف آنان مطابق با حقّ است و ديگران بر باطل، چرا از

باطل مي ترسند؟ چرا مانع از نشر كتاب هاي شيعه در ميان جوانان اند؟ چرا اگر

يك دانشجوي وهابي كتابي از شيعه در دستش باشد، بايد از مراكز علمي اخراج

شود؟ چرا نمي گذارند صاحبان فكر و انديشه خود تصميم بگيرند؟ چرا بايد آثار

شيعي كه در نمايشگاه بين المللي كتاب مصر عرضه شد، توسط وهابيون خريداري و

سوزانده شود؟(3).


1- ارشادالساري، ج 15، ص 626.
2- ابن تيميه، مجموع فتاوا، ج 13، ص 32.
3- السلفية بين اهل السنة والامامية، ص 680.

ص: 542

تحريف كتاب ها

يكي از راه هاي مقابله با مخالفين نزد وهابيّون، تحريف كتاب هاي حديثي و تفسيري و تاريخي اهل سنت است. روايات و كلماتي كه بر ضدّ آنان آمده تحريف مي كنند آن گاه سفارش چاپ آن را به چاپ خانه ها مي دهند. لذا اگر كسي در كتاب خود به حديثي استدلال كرده، و مصدر آن را نيز ذكر مي كند، با مراجعه به چاپ هاي جديد اثري از حديث نمي يابد ولي با مراجعه به چاپ هاي قديم پي مي بريم كه اين حديث در چاپ هاي بعد حذف شده است. خصوصاً اين كه سعي مي كنند با چاپخانه ها ارتباط برقرار كرده يا با آنان شريك شوند، و با پايين آوردن قيمت كتاب هاي تحريف شده يا مجاني كردن آن، به دست اكثر جامعه برسانند.

محمّد نوري ديرثوي مي گويد: «تحريف و حذف احاديث از كارهاي دايمي و هميشگي وهابيون است. به عنوان نمونه، نعمان آلوسي تفسير پدرش شيخ محمود آلوسي را به نام روح المعاني تحريف نمود، و مطالبي را كه به ضرر وهابيون بود حذف كرد و اگر اين تحريف نبود تفسير او نمونه تفاسير محسوب مي شد».

نمونه ديگر اين كه در مغني ابن قدامه حنبلي، بحث «استغاثه» را حذف كردند؛ زيرا در نظر آنان شرك محسوب مي شود، آن گاه آن را چاپ نمودند. شرح صحيح مسلم را با حذف احاديثِ صفات، چاپ مجدد نمودند. (1) .

اين كارها متأسفانه در ميان اهل سنت رواج فراوان دارد، خصوصاً نسبت به احاديث و قسمت هايي از تاريخ كه فضيلتي از فضايل اهل بيت (عليهم السلام) در آن بوده و يا ذكري از لغزش خلفا و يا يكي از صحابه است.

از باب نمونه در تفسير «جامع البيان» طبري در ذيل آيه شريفه «وأنذر عشيرتك الأقربين» حديث آغاز دعوت را اين گونه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كدام يك از شما وزير و كمك كار من در اين امر _ امر رسالت _ خواهد شد تا برادر من و كذاوكذا باشد.» بعد از آن كه علي (عليه السلام) اين مقام را پذيرفت پيامبر به علي (عليه السلام) فرمود: «تو برادر من و


1- شيخ ديرثوي، ردود علي شبهات السلفية، ص 249.

ص: 543

كذاوكذا هستي.» (1) با مراجعه به تاريخ طبري پي مي بريم كه به جاي كذاوكذا «وصيي

وخليفتي» بوده، كه دست تحريف آنها را حذف كرده و به جاي آن كلماتي مبهم قرار داده است؛ زيرا اين گونه احاديث با عقايدشان سازگاري ندارد.

گاهي هم لغزش هاي خلفا يا مناقب اهل بيت (عليهم السلام) را اين گونه تحريف مي كنند كه به جاي آنها چند نقطه مي گذارند، خواننده نمي داند كه به جاي اين نقطه ها چه مطالب حساسي است كه مي تواند سرنوشت تاريخ را عوض كند.

در برخي از موارد نيز صدر يا ذيل حديث را حذف مي كنند، زيرا با عقايدشان سازگاري ندارد، همان گونه كه بخاري در موارد زيادي اين چنين كرده است. گاهي نيز اگر حديث را به جهت شهرت نمي توانند حذف كنند، درصدد تضعيف آن بدون هيچ دليل و مدركي برمي آيند، همان گونه كه ابن تيميه نسبت به حديث غدير و حديث ولايت و ديگر احاديث اين چنين كرده است. در برخي از موارد هم كلمات را تغيير داده تا معنايي ديگر از آن فهميده شود، همان گونه كه در قضيه «ليلة المبيت» به جاي كلمه: بات علي فراشه، كلمه «بال» آورده اند.

از جمله شواهد بر تحريف به نقصان، اين است كه برخي از مصادر حديثي كه از كتابي نقل مي كند، با مراجعه به آن كتاب اثري از آن نمي بينيم!

از باب مثال: حديث «امان» را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت ذهبوا، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض» را برخي از مصادر حديثي از مسند احمد بن حنبل نقل مي كنند، ولي الآن در آن كتاب موجود نيست.

و نيز حديث: «أنا مدينة العلم وعليّ بابها» را ابن اثير در جامع الأصول و سيوطي در تاريخ الخلفا و ابن حجر در الصواعق المحرقة از صحيح ترمذي نقل مي كنند، درحالي كه اين حديث الآن در آن كتاب موجود نيست.

مختصر كردن كتاب ها

يكي ديگر از راه كارهاي تبليغي وهابيون مختصركردن كتاب ها و متون اصلي


1- جامع البيان، ذيل آيه شريفه.

ص: 544

حديثي، تاريخي و تفسيري است؛ به اين طريق كه بخش هايي را كه موافق با عقايدشان نيست به عنوان اين كه كتاب را مي خواهند مختصر كنند تا براي مردم بيشتر قابل نفع باشد، حذف مي كنند، و سپس آن را به چاپ خانه ها مي دهند و با همان وضع به بازار عرضه كرده گاهي به صورت رايگان در بين مردم پخش مي كنند و اين گونه حقايق را تحريف كرده و به عنوان مسلّمات تاريخ، حديث و تفسير به جامعه تحميل مي كنند.

ما با تلخيص برخي از كتاب هاي مطوّل و مفصّل مخالف نيستيم، زيرا امروزه بشر به جهت اشتغال هاي زياد، كمتر مي تواند به مطالعه كتاب هاي مفصل بپردازد، ولي ما با اختصارِ گزينشي و مغرضانه مخالفيم.

در اين كتاب هاي مختصر تاريخي، مطاعني را كه در خصوص خلفا حتي معاويه، يزيد و برخي از صحابه وارد شده حذف مي كنند و نيز فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را از جاي جاي آن كتابها برمي دارند، درحالي كه به احاديث جعلي كه در شأن و منزلت خلفا و برخي از صحابه در آن كتاب آمده، كاري ندارند! و معلوم است با اين عمل زشت و جنايت فرهنگي چه ظلمي در حقّ خوانندگان كه قضاوت كنندگان در طول تاريخ اند، مي شود. و چگونه كساني كه نامقدس اند، مقدس شمرده شده و در مقابل كساني كه مقدس اند به فراموشي سپرده مي شوند.

استفاده از موسم حج

يكي ديگر از شگردهاي تبليغي، استفاده فراوان از موسم حج است؛ موسمي كه در آن صدهاهزار حاجي مسلمان از اطراف عالم جمع مي شوند. وهابيون از اين موقعيّت به خوبي در نشر افكار خود استفاده مي كنند. مبلغين را بين حجاج به زبان هاي مختلف مي فرستند، و با بحث علمي و اهداي كتاب و دعوت به مراكز علمي شان _ اگر از شخصيت هاي علمي باشند _، به تبليغ مذهب خود مي پردازند. حتّي اخيراً مشاهده شده كه در بين حجاج ايراني كتاب هاي فارسي بر ضدّ شيعه در تيراژ بسيار بالا را به طور رايگان، توزيع مي كنند، كتاب هايي كه بسيار مرموزانه نوشته شده و درصدد تثبيت عقايد خود و تخريب عقايد شيعه و مذاهب ديگر اسلامي است.

لازم به ذكر است عقايد پوچ وهابيان نه تنها به شيعيان تأثير نمي گذارد بلكه ساير

ص: 545

مذاهب اهل سنت از عقايد و عمل كرد آنها بيزار هستند. نمونه شكست آنان را در ايجاد گروه انحرافي طالبان و القاعده و فرجام آنان مي توان دريافت.

گزارشي از برخي فعاليت هاي تبليغي

در آخر اين بحث به بخشي از فعاليت هاي تبليغي كه وهابيون يك ساله وهابيان _ به طور خلاصه _ اشاره مي كنيم:

1 _ فعاليت 500 مبلغ در موسم حجّ سال 1417 ه_.ق؛

2 _ دعوت از 1000 چچني به عنوان ميهمان فهد در سال 1417 ه_.ق؛

3 _ 1400 حاجي از آسياي ميانه به عنوان ميهمان فهد در سال 1418؛

4 _ تأسيس كتاب خانه در دانشگاه هاي چين؛

5 _ تبليغ وهابيت در كنفرانس هاي جهاني؛

6 _ اعزام 2000 مبلّغ و 290000 فعاليت تبليغي در مدت يك سال؛

7 _ در سال 1418 ه_.ق 5200000 فعاليّت تبليغي در عربستان؛

8 _ در بحرين ماه صفر 1418 ه_.ق 300 جلسه درس ديني در مساجد؛ و در سال 1417 ه_ ق. 3650 سخنراني و درس ديني، و نشر 14176 نسخه نشريات ديني؛

9 _ در دبي 3789 مورد فعاليت تبليغي، و پخش 11698 نسخه از نشريات گوناگون؛

10 _ در قطر 1418 سخنراني و موعظه، و نشر 13715 نشريه ديني؛

11 _ در فجيره امارات، ماه رمضان 1418 ه_.ق 6000 فعاليت تبليغي؛

12 _ در پاكستان 165296 مورد فعاليت تبليغي در سال 1417 ه_.ق؛

13 _ اعزام مبلغ به افغانستان، ايران، هند، نپال، موريتاني، بريتانيا، پاريس و هلند؛

14 _ در بريتانيا سال 1417 ه_.ق 12990 فعاليت تبليغي كه شامل 10800 مورد درس علمي در مدارس، زندان ها، و بيمارستان ها و... بوده است؛

15 _ دوره آموزشي براي مبلغان اندونزي؛

16 _ دوره آموزشي براي طلاب تاتارستان؛

ص: 546

17 _ دوره شرعي عربي براي رؤساي جمعيت ها و مراكز اسلامي ونزوئلا؛

18 _ دوره فشرده براي مبلغان آمريكاي لاتين در آرژانتين؛

19 _ دوره اي براي مبلغان قزاقستان؛

20 _ دوره اي براي مبلغان در كنيا؛

21 _ برپايي همايش مبلغان در تايلند؛

22 _ برپايي همايش مبلغان در سنگال؛

23 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در غرب آفريقا؛

24 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در قرقيزستان؛

25 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در آمريكا؛

26 _ برگزاري دوره تربيت مبلغ در اوكراين؛

27 _ برگزاري دوره تربيت مبلغ در روسيه؛

28 _ تأسيس دانشسراي تربيت مبلغ در چچن؛

29 _ ملاقات دبيركل «رابطة العالم الاسلامي» با مسؤولين سياسي كشورها؛

30 _ رسيدگي به مساجد بوسني؛

31 _ ساخت 104 مسجد در فيليپين؛

32 _ ساخت و ترميم 90 مسجد در بوسني؛

33 _ سهيم شدن در ساخت 1359 مسجد در جهان؛

34 _ كمك به 300 مسجد در بلژيك؛

35 _ فعاليت در دانشگاه مسكو؛

36 _ اعطاي بورسيه تحصيلي به دانشجويان 34 كشور؛

37 _ ايجاد دانشسراي علوم عربي و اسلامي در توكيو؛

38 _ 3891 فارغ التحصيل از دانشسراي علوم اسلامي و عربي اندونزي؛

39 _ به راه انداختن كاروان هاي تبليغي در كردستان عراق؛

40 _ ساخت 18 مسجد در كردستان عراق؛

41 _ كمك رساني به 100000 پناهنده آذربايجاني؛

42 _ چاپ 123000 نسخه كتاب براي بوسني؛

ص: 547

حكمت ها

فلسفه دعا و نيايش

اشاره

دعا و نيايش، از سرمايه هاي بسيار ارزنده و از حقايق مسلم اسلام و قرآن است كه استفاده صحيح از آن، روح و جسم انسان ها را پرورش مي دهد. الكسيس كارل _ انسان شناس معروف _ مي گويد: «هيچ ملّتي در تاريخ به سقوط و زوال قطعي نيفتاد، مگر آن كه قبلا دعا را ترك كرده و خود را براي مرگ آماده نمود... دعا عميق ترين آثار را به روح و فطرت انسان مي گذارد و او را آن چنان رشد مي دهد كه جامعه، محيط و وراثت بر او تنگي مي كند... چنين به نظر مي رسد كه نيايش و دعا اگر با تمامي شرايطش انجام گيرد هرچه را نيايشگر بخواهد به دست مي آورد، و هر دري را بكوبد به رويش گشوده مي گردد.» (1) .

نيايش، درخواست كمال، مقام، موقعيت و خلاصه چيزي است كه بايد با لياقت و كارداني به دست نيايشگر آيد، و تكرار دعا و خواستن مانند شعاري است كه در روح انسان اثر مي گذارد و در او نيروي اميد و عشق و علاقه بهوجود مي آورد، و او را در راه رسيدن به آن هدف به تكاپو و جنبش وامي دارد.

انساني كه ادراك كرده آنچه هست برايش قانع كننده و كافي نيست، دعا مي كند تا به آنچه بايد باشد برسد؛ اين چنين شخصي هميشه تشنه و مشتاق آينده اي ايده آل و بهتر از


1- الكسيس كارل، نيايش.

ص: 550

آنچه هم اكنون هست مي باشد. اين خلاصه اي بود كه درباره دعا و فلسفه آن بيان شد؛ حال به طور مبسوط در اين باب سخن مي گوييم.

مفهوم دعا

دعا در لغت به معناي خواندن، سؤال كردن، ناميدن كسي، رغبت به چيزي و خواستن از كسي آمده است. (1).

دعا در اصطلاح عبارت از درخواست عنايت و فضل خداوند و استمداد از او، و سرانجام اظهار نيازمندي و عجز نزد او، و ارتباط معنوي انسان ها با آفريدگار جهان و نجواي با اوست.

قرآن و نيايش

قرآن درپاره اي ازآيات، باصراحت به نيايش دعوت كرده ووعده اجابت داده است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ "؛ (2) «و چون بندگان من از دوري و نزديكي من از تو بپرسند بدانند كه من به آنان نزديك خواهم بود هركه مرا خواند دعايش اجابت كنم».

و در جايي ديگر امر به نيايش كرده و مي فرمايد: " وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ "؛ (3) «پروردگار شما فرمود كه مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي مي كنند، زود با ذلّت و خواري در دوزخ شوند».

دعا در روايات

1 _ از امام باقر (عليه السلام) سؤال شد: كدام عبادت افضل است؟ حضرت فرمود: هيچ چيز نزد


1- قاموس المحيط، ماده دعاء.
2- بقره 2 آيه 186.
3- غافر 40 آيه 62.

ص: 551

خدا محبوب تر از اين نيست كه «ذات مقدسش» مورد سؤال و نيايش قرار گيرد و از آنچه نزد اوست درخواست شود. و هيچ فردي نزد خداوند از كسي كه به عبادت و نيايش تكبر كرده و از او درخواست نكند، مبغوض تر نيست. (1) .

2 _ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «عاجزترين مردم كساني اند كه از نيايش، درمانده و ناتوان باشند.» (2) .

3 _ امام علي (عليه السلام) فرمود: «محبوب ترين اعمال نزد خداوندU در روي زمين دعا و نيايش است.» (3) .

نيايش پيامبران در قرآن

1 _ نيايش حضرت آدم (عليه السلام)

هنگامي كه آن حضرت از بهشت رانده شد، عرض كرد: " رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ "؛ (4) «پروردگارا ما به خويشتن ستم روا داشتيم و اگر ما را نيامرزي و ترحم ننمايي هر آينه از زيان كاران خواهيم بود».

2 _ نيايش حضرت نوح (عليه السلام)

آن حضرت در دعاي خود عرض مي كند: " رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً... "؛ (5) «پروردگارا بيامرز من و والدينم را و هر باايماني را».

3 _ نيايش حضرت ابراهيم (عليه السلام)

آن حضرت (عليه السلام) بعد از گذاشتن زن و فرزندش در سرزمين خشك مكه به خداوند


1- كافي، ج 2، ص 467.
2- عدّة الداعي، ص 24.
3- كافي، ج 2، ص 467.
4- اعراف 7 آيه 23.
5- نوح 71 آيه 30.

ص: 552

متعال عرض مي كند: " رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ

الْمُحَرَّمِ "؛ (1)«بارپروردگارا من ذريه ام را در بياباني بدون كشت در كنار بيت الله حرامت مسكن گزيدم».

هم چنين در جاي ديگر اين گونه دعا كرده و مي گويد: " رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ "؛ (2) «بارپروردگارا من و ذريه ام را از نمازگزاران قرار ده و دعاي ما را بپذير».

4 _ نيايش حضرت سليمان (عليه السلام)

خداوند متعال دعاي حضرت سليمان را اين گونه نقل مي كند: " قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلي والِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ "؛ (3) «گفت بارپروردگارا مرا وادار كن تا نعمتي را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اي سپاس دارم و عملي شايسته كنم كه آن را بپسندي و مرا به رحمت خويش به صف بندگان شايسته ات درآور».

5 _ مناجات حضرت يونس (عليه السلام)

خداوند متعال مناجات حضرت يونس (عليه السلام) را در شكم ماهي اين گونه نقل مي كند: "...فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ "؛ (4) «در تاريكي ها نداكرد: خدايي جز تو نيست تو منزه هستي و من از ستمكارانم. پس اجابت كرديم خواست او را و از اندوه نجاتش داديم».

6 _ نيايش حضرت يوسف (عليه السلام)

خداوند متعال دعاي حضرت يوسف (عليه السلام) را درباره ماجرايش با زليخا اين گونه نقل


1- ابراهيم 14 آيه 40.
2- همان، 42.
3- نمل 27 آيه 19.
4- انبياء 21 آيات 87 و88.

ص: 553

مي كند: " رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ... "؛ (1) «بارپروردگارا زندان از آنچه مرا به سوي آن دعوت مي كنند بهتر است».

7 _ نيايش حضرت موسي (عليه السلام)

قرآن درباره درخواست روزي حضرت موسي از خداوند متعال، چنين نقل مي كند: " رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ "؛ (2) «بارپروردگارا همانا من به آنچه از خير به سوي من نازل كردي محتاجم».

8 _ نيايش حضرت زكريا (عليه السلام)

او براي درخواست فرزند صالح از خداوند چنين دعا كرد: " رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ " (3) «بارپروردگارا از پيشگاهت ذريه پاك به من عطافرما، همانا تو شنونده دعايي».

خداوند متعال خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً "؛ (4) «بگو همانا پروردگارم را مي خوانم وكسي را شريك او قرار نمي دهم».

دعا از ديدگاه دانشمندان

اهميت دعا و نيايش به حدّي است كه دانشمندان روان شناس و روانكاو و نيز سياستمداران به ضرورت آن پي برده اند.

1 _ دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«در موقع دعا نه فقط انسان يك فرمول واحدي را پيش خود مي خواند، بلكه وجدان او چنان در عالم تجرّد و انقطاع فرو مي رود كه خودش تصور آن را نمي تواند


1- يوسف 12 آيه 33.
2- قصص 28 آيه 24.
3- آل عمران 3 آيه 38.
4- جنّ 72 آيه 20.

ص: 554

بكند؛ اين حالت عجيب را نبايد به ترقّي و پيشرفت قواي روحي نسبت داد... دعا و مناجات در اعضاي بدن ما حالتي به جا مي گذارد كه در نوع خود بي سابقه است. در روز اول آنقدرها جالب توجه نيست، امّا كم كم وقتي كه عادي شد هيچ لذّتي در مقابل آن برابري نمي كند. انسان در اين حالت خود را به طرزي به خدا تسليم مي نمايد؛ مثل اين كه تخته سنگ مرمري در مقابل سنگتراش بي اختيار است، و در همان حال از خداي خود رحمت و ترحّم را طلب مي نمايد!» (1) .

2 _ ديل كارنگي مي گويد:

«امروز حتّي روان شناسان هم يك نوع مبلغين جديد مذهبي شده اند، در امريكا به طور متوسط هر 35 دقيقه يك نفر انتحار مي كند، و هر دو دقيقه يك نفر ديوانه مي شود. اگر مردم دنبال آن آرامشي كه در مذهب و دعاهاي مذهبي پنهان است مي رفتند بيشترِ اين خودكشي ها و ديوانگي ها منتفي مي شد.»(2) .

3 _ مهتاما گاندي مي گويد:

«من در تجارب زندگي عمومي و خصوصي خود، تلخ كامي هاي بسيار سخت داشته ام كه مرا دست خوشِ نااميدي مي ساخت، اگر توانسته ام بر اين نااميدي ها چيره شوم به خاطر دعا و نمازهايم بوده است... هرچه زمان مي گذشت اعتقاد من به خداوند افزايش مي يافت و نياز من به دعا و نماز بيشتر مي گشت و صورتي مقاومت ناپذير به خود مي گرفت، كه بدون آن زندگي برايم سرد و تهي بود.» (3) .

همو در جاي ديگر مي گويد:

«اگر من حضور خدا را در درون خود حسّ نمي كردم، در هر روز با آن چنان تيره روزي ها و مصائبي مواجه مي گشتم كه از نااميدي ديوانه مي شدم و سرنوشتم اين بود كه خود را در رود «هوگلي» بيفكنم.» (4) .


1- انسان موجود ناشناخته، ص 93.
2- علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، ص 52.
3- همان، ص 54.
4- همان.

ص: 555

نيايش از سنين كودكي

دعا و نيايش در سنين كودكي اثر درخشاني در روح و روان طفل مي گذارد. ممكن است كودك الفاظ و عبارت هاي دعا و نيايش و نماز را نفهمد، ولي معناي توجه به خدا، راز و نياز با خدا، استمداد از خداوند، عرض دعا و نياز در پيشگاه خداوند بي نياز را در عالم كودكي اش درك مي كند، اميدوار بار مي آيد، دلش به خداوند و رحمت نامحدودش مطمئن مي شود، در باطن خويش تكيه گاهي براي خود احساس مي كند كه سرمايه سعادت در تمام دوران زندگي اش خواهد بود كه در مواقع سخت و پيش آمدهاي ناگوار مي تواند از آن نيروي نهايي استفاده كند، به آن متّكي و مطمئن باشد و در جزر و مدّ حوادث با خاطري آرام، شخصيت اش را حفظ كند.

از همين رو در روايات سفارش شده كه كودك را از همان دوران كودكي با نماز آشنا سازيم. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كودكان خود را در هفت سالگي به نماز واداريد.» (1) .

يكي از دانشمندان مي گويد:

«بايستي از آغاز زندگي كودكان را عادت داد كه زمان هاي كوتاه در سكوت و آرامش به خصوص با نيايش بگذرانند.» (2) .

يكي از دانشمندان آمريكايي مي گويد: «چه خوب است به كودكان و جوانان خود ياد دهيم كه با جمله هايي مختصر روزي چند بار دعا بخوانند، زيرا دعا بهترين روش براي رفع هر احتياج و برآوردن هر منظوري است....» (3) .

پاسخ به شبهات

سؤال اول

خداوند جهان هر چيزي را طبق حكمت و نظم با برنامه اي معيّن آفريده است، و ديگر جايي براي نيايش باقي نمي ماند....


1- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 171.
2- راه و رسم زندگي، ص 98.
3- دكتر فرانگ لاباخ، دعا بزرگ ترين نيروهاي جهان، ص 80.

ص: 556

جواب:

بي ترديد مقدّرات پروردگار روي علم و حكمت است، ولي نكته آن است كه بسياري از مقدّرات الهي مشروط به وجود يا عدم يك يا چند شرط است، و نيايش در پاره اي از مواقع شرط تحقق آن مطلوب است؛ به تعبير ديگر، دعا قسمتي از تقدير الهي است، همانند مريضي كه تقدير بر آن است كه اگر مداوا نكند بميرد، ولي اگر همان مرض را مداوا كرده و دارو بخورد بهبود يافته و به حيات خود ادامه مي دهد.

سؤال دوم

خداوند متعال به نهان و آشكار جهان مطلع است و تمام مصالح بندگان را مي داند، پس بايد تسليم و خاموش بوده و لب از نيايش فروبنديم.

جواب:

بي شك خداوند متعال به نهان و آشكار همه موجودات، حتّي از افكار دروني ما آگاه است و آنچه را مصلحت بداند انجام مي دهد، اما بايد توجه داشت كه ممكن است بدون دعا مصلحت در عطاي چيزي نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.

ميسر بن عبدالعزيز نقل مي كند كه امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «اي ميسر! با پروردگار خود نيايش كن، و مگو هرچه مي بايست بشود به قلم تقدير و مشيت خداوندي انجام خواهد شد، زيرا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه جز از طريق درخواست به آن نخواهي رسيد و اگر فردي لب از نيايش فروبندد و درخواست نكند، چيزي به او عطا نخواهد شد، پس سؤال و نيايش كن كه مورد عطا و بخشش قرار خواهي گرفت. اي ميسر! هيچ دري كوبيده نمي شود مگر آن كه سرانجام به روي انسان گشوده شود.» (1) .

سؤال سوم

برخي ديگر دعا را جسارت به درگاه الهي دانسته و مي گويند: دعا در حقيقت مسخره كردن خدا و عملي شرم آور است. (2) .


1- كافي، ج 2، ص 466.
2- الكسيس كارل، نيايش، ص 24.

ص: 557

جواب:

در پاسخ اين افراد بايد گفت: آيا شخصي كه با كمال خضوع و انكسار با چشمي اشك بار به درگاه پروردگار دست به دعا بلند مي كند جسور و بي ادب است؟!

آيا كسي كه كوچكي و كمال احتياج خود را اعلان داشته و از حضرتش استمداد مي نمايد، براي خدا تكليف معين مي كند؟ يا برعكس؛ وظيفه اشخاص نيازمند درخواست از شخص بي نياز، بهويژه از پروردگار جهان است!

اگر _ بر فرض محال _ دعا هيچ تأثيري براي درمان دردها يا اصلاح امور افراد و اجتماع نداشته باشد، آيا نمي توان آن را وسيله ارتباط با خداي بزرگ و كسب تكليف و طلب راهنمايي براي يافتن راه صحيح از نادرست دانست؟ يعني از پروردگار درخواست تشخيص طريق كامل و نزديك تر براي كشف معماي پيچيده زندگي نمود، و پس از يافتن راه عمل با كمال آرامش خاطر براي انجام دادن آن گام هاي استواري برداشت.

آري، نيايش راه هاي پنهان را به روي فكر انسان ها باز كرده و از هر نوع انحراف و لغزش فكري و عملي پيش گيري مي كند.

آثار دعا و نيايش در فرد و اجتماع

ارتباط با خداوند متعال

يكي از آثار و بركات دعا و نيايش ارتباط تنگاتنگ با خداوند متعال در همه زمينه هاست. براي روشن تر شدن مطلب مثالي آورده مي شود: در بياباني نزديك دريا حوضچه اي است. اين آب اگر همين طور بماند بعد از مدتي به جهت ميكروب ها مي گندد و يا به جهت شدت گرماي آفتاب معدوم گشته و تبخير مي شود. ولي اگر در صدد وصل به دريا برآيد و خود را هيچ ببيند، كم كم برايش راهي به درياي بي كران حاصل مي گردد، و بعد از آن كه به دريا متصل و در آن، فاني شد ديگر بركه نيست، هرچه هست، دريايي بي كران است كه در آن فاني شده است. و همان گونه كه آب بي كران عاصم است و متنجس نمي شود او نيز چنان خواهد شد، و....

ص: 558

حال در مورد امور معنوي _ كه همان دعا و نيايش باشد _ اگر انساني كه در تمام زمينه ها محدود است از راه باطن، خود را به نامحدود متصل كند، مظهر صفات كمال و جمال او خواهد شد، و ديگر در تلاطم روزگار مضطرب نخواهد گشت....

آرامش روح و روان

يكي ديگر از آثار مهم دعا و نيايش، آرامش روح و اطمينان قلب است. بي ترديد جهان متمدّن با تمام پيشرفت هاي اعجاب آفرين و چشمگيرش در زمينه معنويات چندان پيشرفتي نداشته و قوس نزول را پيموده است. حال دعا و نيايش با خداوند متعال يكي از راه هاي مؤثّرِ درمان نگراني و اضطراب خاطر و روح است. انسان نيايشگر هرگز خود را تنها و بي پناه نمي بيند، و با استقامتي شگفت آفرين، غم و تشويش را از خود دور كرده و هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد كه لشكر نگراني در سرزمين دل و مغزش خيمه زند.

ديل كارنگي مي گويد:

«در صورتي كه ايمان به مذهب تا اين درجه صبر و شكيبايي مي بخشد، پس چرا وقت اضطراب و نگراني به سوي خداوند نرويم؟ چرا به دستور «كانت» فيلسوف آلماني توجه نكنيم كه مي گويد: به خدا توسل پيدا كنيد، زيرا احتياج به چنين چيزي داريد. حتّي اگر شما طبيعتاً و يا در اثر تربيت، آدم بي ديني باشيد، باز دعا به حال شما مفيد است. منظور من از اثرات عملي دعا چيست؟ مقصودم اين است كه به سوي خدا رفتن و دعا كردن سه اصل روان شناسي را كه همه _ چه مشرك و چه ديندار و خداشناس _ به آن نيازمندند در آنها زنده مي كند:

الف) دعا و نيايش به ما كمك مي كند تا ناراحتي ها و گرفتاري هايي كه داريم به زبان آوريم.

ب) در اثر نيايش اين احساس به ما دست مي دهد كه شريكِ غمي پيدا كرده و تنها نباشيم.

ج) دعاء و نيايش انسان را به كار و كوشش وامي دارد، و نخستين گام به سوي عمل است. من نمي توانم به خود بقبولانم كه كسي براي انجام منظور خود به درگاه خداوند

ص: 559

نيايش نمايد و نتيجه نگيرد؛ به عبارت ديگر، در راه هدف خود گامي برندارد. الكسيس كارل مي گويد: نيايش بزرگ ترين نيرويي است كه انسان مي تواند توليد كند، پس چرا از آن بهره برداري ننماييم؟» (1) .

دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«عباداتي است كه بايد طيّ مراسم خاصي انجام شود، ولي جاي نيايش هركجا باشد خدا با انسان سخن نمي گويد، مگر هنگامي كه آرامش بر درونش مستولي شود؛ در سكوت اين پناه گاه ها انسان مي تواند درحالي كه انديشه اش به سوي خدا در پرواز است، عضلات و اعضايش را آرامش بخشد، روحش را سبك بار كند و نيروي سنجش و تشخيص را خلوص و جلا دهد، و قدرت تحمل زندگي دشواري كه تمدن جديد بر دوش او بار كرده و به زانويش درآورده است به دست آورد.» (2) .

همو در جاي ديگر مي گويد:

«نيايش خصوصيات خود را با علامات بسيار مشخص و منحصربه فردي نشان مي دهد، صفاي نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادي بي دغدغه، چهره اي پر از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از واقعه ها، به سادگي به آغوش گرفتن يك سرباز يا يك شهيد مرگ را. چنين به نظر مي رسد كه نيايش، انسان ها را آن چنان رشد مي دهد كه جامه اي كه وراثت و محيط به قامتشان دوخته است برايشان كوتاه مي گردد. ملاقات پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبريز مي سازد، به طوري كه شعشعه پرتو اين صلح از چهره اشان نمودار است، و آن را هرجا كه روند با خود مي برند.» (3) .

جلوگيري از جنون

سومين اثر نيايش، پيش گيري از جنون است. گفتني است كه فشار افكار پريشان و ناراحتي فكري در دنياي امروز سرانجامي جز جنون و ناراحتي هاي رواني ندارد، ولي


1- آيين زندگي، ص 198.
2- نيايش، ص 12.
3- همان، ص 21.

ص: 560

بهترين دارو _ به تصريح روان پزشكان _ برگشت به سوي خدا و نيايش و ارتباط با اوست.

دانشمند و روان شناس معروف «ديل كارنگي» مي گويد:

«هزاران نفر از كساني كه اكنون در گوشه تيمارستان به سر مي برند اگر به قدرت مافوق «خدا و نيايش با او» رجوع كرده بودند و تنها به جنگ نگراني نرفته بودند، به چنين روزي گرفتار نمي شدند.» (1) .

پيش گيري از انتحار

يكي ديگر از آثار نيايش جلوگيري از انتحار و خودكشي است. همان گونه كه اشاره شد، هجوم لشكر اندوه و نگراني ها در ميدان نبرد زندگي، تاكنون تلفات فراواني داشته و در اين نبرد خونين تعدادي اندك مغلوب و اسير آن نشده اند. دانشمندان براي رهايي از چنگال آن، راه هايي را پيشنهاد كرده اند، ولي نيايش را يگانه تكيه گاه و پشتوانه اي شگفت انگيز دانسته اند.

ديل كارنگي مي گويد:

«وقتي كه دردها و مصائب خود را مي توانيم با خداي خود در ميان گذاريم، چه لزومي دارد كه از مشكلات خود نگران شويم....» (2) .

نيايش و تهذيب اخلاق

يكي ديگر از آثار نيايش تهذيب اخلاق و تزكيه نفس است. گفتني است كه دعا قلب و روح انسان را پاك و باصفا مي كند و از انحراف ها و ناپاكي ها پيش گيري مي كند؛ يعني اگر با شرايط ويژه، دعا و ارتباط با خدا درست صورت گيرد؛ هم چنين همگان به اين امر حياتي و زندگي ساز توجه كامل بكنند و پيوسته به ارتباط با آفريدگار جهان و نيايش و كسب تكليف از خدا اهتمام ورزند، مدينه فاضله اي كه آرزوي سقراط و ارسطو


1- آيين زندگي، ص 196.
2- همان، ص 195.

ص: 561

و رهبران ديني بوده است بهوجود خواهد آمد. و به عكس، در صورت قطع رابطه با

خداي بزرگ و ترك نيايش در منجلاب فساد و انحراف غرق شده و در اجتماع جز سقوط، بدبيني، كينه توزي، اختلاف و هزاران نكبت اخلاقي ديگر، بهره اي نخواهد داشت.

راستي چرا زليخا نتوانست يوسف زيبا و جوان را از پاي درآورد؟ آيا ميل و هوس و نفس سركش، فقط در اندرون زليخا بود؟ حضرت يوسف (عليه السلام) نيز همانند ساير افراد داراي اين غريزه سركش و خانمان برانداز بود، ولي به خدا پناه برد، دعا و نيايش كرد، به نفس و غريزه جنسي خود لجام زد، چندين سال زندان و تنهايي و رنج را بر پيروي از هوس هاي زودگذر مقدم داشت و بدين صورت بر هواي نفس پيروز گشت.

نيايش و تحول انديشه

از آثار چشم گير نيايش، ارتباط مستقيم مغز و فكر نيايشگر با مبدأ بي نهايت علم و قدرت و آفريدگار فكر و خرد است. دعا به ما كمك مي كند صحيح تر و دقيق تر بينديشيم و از لغزش و اشتباه و درماندگي و ترديد مصون مانده و راه صواب را از خطا تشخيص دهيم و به دنبال آن، مشكلات فردي و اجتماعي را حلّ نماييم.

گلن كلارك نويسنده مسيحي مي گويد:

«دعا سطح عملياتش عميق تر از انتقال فكر است؛ يعني دعا سطح عميق تري است كه در آن جا همه ما به نداي پدر (پروردگار) متوجه و متمايل مي گرديم.» (1) .

بنابراين نيايش ها درهايي به روي فكر و قلب انساني بازنموده و انديشه هايي تازه و بي سابقه در مغز نيايش گر پديد مي آورد. اين جاست كه در برابر پيشامدها، مرض ها، مشكلات علمي، جواب ها و راه حل هاي آسان و مفيدي مي يابد و هرگز درمانده و حيران نمي شود. و از كج انديشي و كج روي مصون مي گردد.

دكتر لاباخ مي گويد:


1- دعا بزرگترين نيروي جهان، ص 54.

ص: 562

«وقتي دعا مي كنيد كاغذ و قلم را دم دست داشته باشيد، وقتي خدا فكري را در ذهن شما خطور مي دهد آن را يادداشت كرده و در مدّ نظر داشته باشيد تا بتوانيد به مرحله عمل درآوريد.» (1) .

نيايش و تقويت اراده

يكي ديگر از آثار دعا و نيايش تقويت اراده و تلقين به نفس نيايشگر است. اساساً انسان به هريك از مراتب ترقي (مادي و معنوي) بخواهد برسد احتياج به قوه اراده _ كه آخرين مرتبه ملكات روحي است _ دارد. ناگفته پيداست كه اگر اراده كسي ضعيف يا نابود باشد ديگر فرصت هاي ارزش مند به رايگان از كف او بيرون رفته و روزبه روز قوس نزول را مي پيمايد. لذا ملّتي كه از اراده اي قوي و متين اجتماعي محروم باشد، مانند كشتي بي بادبان و بي كشتيبان مي شود كه دست خوشِ حوادث ايّام و بادهاي مخالف گرديده و درهم مي شكند.

دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«عبادت بزرگ ترين نيرويي است كه انسان مي تواند توليد كند، نيرويي چون قوه جاذبه در عالم پزشكي، كساني را ديده ام كه بعد از اين كه تمام معالجات در آنها سودمند واقع نمي شد، بيماري آنها با داروي عبادت و دعا التيام مي يافت.» (2) .

دعا و كوشش

برخي از مردم بر اين عقيده اند كه تنها راه ريشه كن كردن بدي در جهان و جلب منفعت، اين است كه آدمي بدون فعاليّت مثبتي چشم به رحمت پروردگار بدوزد و منتظر باشد كه خداوند مشكلاتش را برطرف كند. اين نظريه را نهضت «رفورم» به وجود آورد. اين نظريه كاملا باطل است، زيرا اگر خداوند همه كارها را به تنهايي انجام مي داد و انسان،


1- همان، ص 62.
2- انسان موجود ناشناخته؛ آيين زندگي، ص 197.

ص: 563

بدون فعاليت دست به طرف او دراز مي كرد، جهان و زندگي؛ ديگر مفهومي نداشت و پروردگار به يك خدمت گزار آسماني بشر محدود مي شد.

خداوند به ما هوش عطا فرموده تا بتوانيم فكر كنيم، و نيرو به ما بخشيده تا بتوانيم با فعاليت خود ثمره اي به دست آوريم. اگر اينها را با دعا و نماز كسب مي كرديم، ديگر هوشمندي و فعاليّت معنا و مفهومي نداشت. نماز و دعا براي كوشش ها و فعاليّت ها مكمل لازم و شگفت انگيزي است، ولي اگر جايگزين كوشش و فعاليت گردد بي نهايت خطرناك خواهد بود. (1) .

از همين رو در حديثي از امام صادق (عليه السلام) مي خوانيم: «خداوند براي بندگانش مقرّر فرموده كه مقاصدشان را با اسبابي از او درخواست كنند كه براي رسيدن به آنها قرار داده است و آنان را به اين قانون امر كرده است.» (2) .

در حديثي ديگر آمده است: «سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه هر چيز را از راه اسبابش جاري سازد، روي اين اساس خداوند براي هر چيزي در اين عالم سببي قرار داده و براي هر سبب، شرح و حكمتي و براي هر حكمت و شرح، دانشي و براي هر دانشي، دري گويا و ناطق مقرّر فرموده است.» (3) .

نتيجه اين كه دعا لازم و واجب است، ولي حركت و عمل نيز از جانب انسان ضروري است.


1- مارتين لوتركينگ، نداي سياه، ص 200 _ 203.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 90 ح 15.
3- مجمع البحرين، ماده «سبب».

ص: 564

فلسفه سوگواري براي اوليا

اشاره

چرا در سوگ اولياي الهي عزاداري مي كنيم؟ آيا آنان به عزاداري ما نياز دارند؟ چرا در مورد گذشته ها تجديد خاطره مي نماييم؟ وهابيون اين عمل را بدعت مي دانند و شيعه را به جهت اقامه عزاداري ملامت و سرزنش مي كنند. (1)اكنون به برخي از جهات سؤال پرداخته و دليل عزاداري را بيان مي كنيم:

عزاداري از مظاهر حب و بغض

اشاره

حبّ و بغض دو امر متناقض است كه بر خاطر انسان عارض شده و از آن دو به ميل و بي ميلي نفس به چيزي تعبير مي شود.

كساني كه محبت آنها واجب است
اشاره

از ادله عقلي و نقلي استفاده مي شود كه محبّت برخي افراد بر انسان واجب است:

خداوند

خداوند متعال در رأس كساني است كه محبّت او اصالتاً به جهت دارا بودن همه صفات كمال و جمال، و اين كه همه موجودات به او وابسته اند، واجب است.


1- ر.ك: ابن تيميه، منهاج السنه، ج 1، ص 52 _ 55.

ص: 565

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ "؛ (1) « [اي رسول] بگو امّت را كه اي مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود را و اموالي كه جمع آورده ايد و مال التجاره اي كه از كسادي آن بيمناكيد و منازلي كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مي داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جاري گردد و خدا فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد».

رسول خدا

از جمله كساني كه به خاطر خدا بايد دوست بداريم رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله)است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. از همين رو در آيه فوق در كنار نام خداوند از حضرت ياد شده و امر به محبّت او شده است.

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «احبّوا الله لما يغذوكم و أحبّوني بحبّ الله... (2) ؛ خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه شما را روزي مي دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.» از طرف ديگر، مناقب و فضائل و كمالات آن حضرت از جمله عواملي است كه انسان را جذب آن حضرت كرده و محبّتش را در دل مي آورد.

آل بيت پيامبر

محبّت اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) نيز واجب است، زيرا با قطع نظر از اين كه آنان مظهر فضائل و كمالات و مناقب اند، واسطه فيض تكوين و تشريع مي باشند؛ از همين رو پيامبر (صلي الله عليه وآله) به محبّت آنان امر نموده است.


1- توبه 9 آيه 24.
2- مستدرك حاكم: ج3 ص 194.

ص: 566

پيامبر (صلي الله عليه وآله) در همان حديث مي فرمايد: «... و احبّوا اهل بيتي لحبّي؛... و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد».

جهات لزوم حب آل رسول

محبّت آل رسول نيز به دلايلي، همانند محبت پيامر (صلي الله عليه وآله) واجب و لازم است:

1 _ اهل بيت (عليهم السلام) به صاحب رسالت، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) منتسب اند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هر سبب و نسبي در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من».

2 _ اهل بيت محبوب خدا و رسولند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آنها اشاره شده است.

3 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) اجر و مزد رسالت محمّدي است؛ چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ". (1) .

4 _ روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مي شود؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ". (2) .

سبط بن جوزي از مجاهدنقل مي كند: درروزقيامت ازمحبّت علي (عليه السلام) سؤال مي شود. (3) .

5 _ اهل بيت معصومين (عليهم السلام) عِدل كتاب خدايند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)در حديث «ثقلين» به آن اشاره فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».

6 _ محبّت اهل بيت (عليهم السلام) شرط ايمان است؛ همان طوري كه در احاديث صحيح از طرق فريقين وارد شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي علي! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن نيست با تو مگر منافق».

7 _ اهل بيت (عليهم السلام) كشتي نجات امّتند؛ همان گونه كه به طريق صحيح از فريقين نقل شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجي، و من تخلّف عنها غرق».


1- شوري 42 آيه 23.
2- الصافات 37 آيه 24.
3- تذكرة الخواص، ص 10.

ص: 567

8 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) شرط قبولي اعمال و طاعات است؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اگر امّت من روزه بدارند تا آن كه به مانند كمان ها كمرشان خم شده و دل ها فرو رود، و نماز بدارند به حدّي كه مانند تارها گردند، ولي تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را با صورت در آتش جهنّم مي اندازد.» (1) .

9 _ اهل بيت (عليهم السلام) امان اهل زمينند، همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «... و اهل بيت من امانند براي اهل زمين...».

شايان ذكر است كه محبّت به مثابه نيروي محركه اي است كه قواي انسان را تحريك كرده و به فعليت مي رساند تا به سوي محبوب و مقتدايش پر كشد.

در جمع بندي مطالب به اين نتيجه مي رسيم كه اقامه عزاداري جلوه اي از جلوه هاي محبّت به محبوب است، زيرا از طرفي مي دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلفند. از طرفي ديگر، اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفساني نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و به بيرون از نفس هم خواهد رسيد. هم چنين تنها اثر بيروني آن اطاعت از محبوب نيست. اگر چه اطاعت يكي از آثار مهمّ و اساسي محبّت است، آثار ديگري نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آنها را شامل مي شود مگر آن كه با دلايل ديگر معارضه داشته باشد، مثل قتل نفس در محبّت محبوب، يا كارهاي خلاف شرع ديگر.

جلوه هاي حب در زندگي انسان

1 _ اطاعت و انقياد؛

2 _ زيارت محبوب؛

3 _ تكريم و تعظيم محبوب؛

4 _ برآورده كردن حاجت هاي محبوب؛

5 _ دفاع از محبوب به انحاي مخلتف؛

6 _ حزن و اندوه در فراق محبوب، همانند حزن يعقوب در فراق يوسف؛


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 143.

ص: 568

7 _ حفظ آثار محبوب؛

8 _ احترام به فرزندان و نسل محبوب؛

9 _ بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 _ برپايي مراسم جشن و مولودي خواني در ميلاد محبوب.

نتيجه اين كه اقامه عزاداري از لوازم حبّ اهل بيت است.

احياي فرهنگ عاشورا و ياد اولياي الهي مطابق با عقل است

اشاره

در آغاز اين فصل پيرامون اين موضوع كه عزاداري مظهر حبّ و بغض است مطالبي را مطرح كرديم. با مراجعه به عقل سليم پي مي بريم كه برپايي مراسم عزاي اولياي الهي، خصوصاً سرور و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام موافق با عقل است، زيرا احيا و تكريم آنان در حقيقت تكريم شخصيت عظيم و شعارهاي آنان است و هر امّتي كه بزرگان خود را تكريم نكند محكوم به شكست و فنا و نابودي است. بزرگانند كه تاريخ امّت ها را ترسيم كرده و آنان را مي سازند.

برخي از شعارهاي حسيني

امام حسين (عليه السلام) مي فرمايند:

1 _ «انّي لا أري الموت إلاّ سعادة، و الحياة مع الظالمين إلاّ برماً؛ (1) من «در چنين شرايطي مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و نكبت نمي دانم».

2 _ «ليس الموت في سبيل العزّ إلاّ حياة خالدة، و ليست الحياة مع الذلّ إلاّ الموت الذي لاحياة معه. مرگ در راه عزت جزء زندگاني جاويدان نيست. و زندگاني با ذلّت جزء مرگ نيست».

3 _ «ألا و إنّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلّة و الذلّة و هيهات منّا

الذلّة...؛ آگاه باشيد كه زنازاده، پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است. يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلت بپوشم و با يزيد بيعت كنم، ولي ذلت


1- تاريخ دمشق: ج14 ص218.

ص: 569

از ما بسيار دور است».

4 _ «إنّا لله و إنّا إليه راجعون و علي الاسلام السلام إذ قدبليت الأمة براع مثل يزيد؛. (1) ما براي خدا و به سوي رجوع خواهيم كرد. هنگامي كه امت به رهبري مانند يزيد مبتلا است بايد با اسلام وداع كرد».

5 _ «... إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمة جدّي (صلي الله عليه وآله)، أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب (عليه السلام)...؛. (2) من به جهت طغيان گري و ايجاد تفرقه بين مسلمين و فساد و ظلم قيام نكردم، بلكه براي اصلاح در امّت جدّ خود خروج نمودم، مي خواهم امرِ به معروف و نهي از منكر كرده و به سيره جد و پدرم علي بن ابي طالب عمل كنم».

ارتباط عاطفي امت با اولياي الهي

يكي از راه هاي اساسي و مهمّ در توجيه مسائل عقيدتي و سياسي و اجتماعي مردم، راه تحريك عاطفه در وجود انسان است. انسان از اين سو، بيشتر تأثيرپذير است تا جنبه عقلي و جوانب ديگر. به تعبيري ديگر، اين روش مؤثرتر از ديگر جوانب است. حال با توجه به قضيه شهادت اولياي الهي خصوصاً سرور و سالار شهيدان، تذكر و توجه دادن مردم به آن واقعه سبب تحريك احساس هاي مردم خواهد شد و از اين طريق مي توانيم آن بزرگواران را الگو معرفي كرده و شعارها و دستورهايشان را _ كه همان شعارها و دستورهاي خداوند است _ به مردم برسانيم. بدين دليل است كه امام زين العابدين (عليه السلام) بعد از واقعه عاشورا تا بيست سال براي شهداي كربلا، خصوصاً پدرش امام حسين عليه السلام گريه مي كرد.

اين مطلب با در نظر گرفتن مدح پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در مورد آن حضرت بيشتر مشخص مي شود:

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين، أحبّ الله من أحبّ حسيناً؛ (3) حسين از


1- مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184.
2- بحار الانوار، ج44، ص 328.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51، فضائل اصحاب رسول الله صلي الله عليه وآله.

ص: 570

من و من نيز از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد.»

هم چنين پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة؛(1) حسن و حسين سرور و سيد جوانان اهل بهشتند.»

دليل نقلي بر اقامه عزاداري

اشاره

با مراجعه به روايات و مشاهده سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه پي مي بريم كه اين بزرگواران از اولين كساني اند كه به اين موضوع مهمّ توجه داشته و برپا كننده آن بوده اند.

حاكم نيشابوري به سند صحيح از أم الفضل نقل مي كند كه فرمود: روزي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شده، عرض كردم: اي رسول خدا! شب گذشته خواب بدي ديدم. حضرت فرمود: آن خواب چيست؟ عرض كردم: بد خوابي است. حضرت فرمود: چيست؟ عرض كردم: در عالم رؤيا ديدم گويا قسمتي از بدن شما جدا شده و در دامن من قرار گرفت. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خوب خوابي ديدي، فاطمه «دخترم» اگر خدا بخواهد پسري به دنيا خواهد آورد كه در دامن تو بزرگ خواهد شد. امّ الفضل مي گويد: فاطمه زهرا عليها السلام حسين (عليه السلام) را به دنيا آورد و او در دامن من بود، همان گونه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود؛ تا آن كه بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شده و او را در دامانش قرار دادم. آن گاه به آن حضرت توجه كردم، ناگهان ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد. عرض كردم: اي نبي خدا! پدر و مادرم بفداي تو باد. چه شده است كه شما را گريان مي بينم؟ حضرت فرمود: جبرئيل (عليه السلام) بر من نازل شد و خبر داد كه امّتم به زودي اين فرزندم را به شهادت مي رسانند. عرض كردم: اين فرزند؟ فرمود: آري، آن گاه قسمتي از تربت خونين آن حضرت را به من داد. (2) .

حافظ طبراني به سند صحيح از شيبان نقل مي كند: من با علي (عليه السلام) بودم كه آن حضرت وارد سرزمين كربلا شد، آن گاه فرمود: در اين موضع شهدايي خواهند بود كه براي آنان همانندي غير از شهداي بدر نيست. (3).


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 617؛ مسند احمد، ج 3، ص 369.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 176؛ كنزالعمال، ج 6، ص 223.
3- مقتل خوارزمي، ص 162.

ص: 571

ترمذي به سند صحيح از سلمي نقل مي كند: بر امّ سلمه، وارد شدم، در حالي كه

گريان بود. به او عرض كردم: چه چيزي تو را به گريه وا داشته است؟ فرمود: در عالم رؤيا رسول خدا را ديدم در حالي كه سر و صورت مبارك آن حضرت (صلي الله عليه وآله) خاك آلود بود. عرض كردم: چه شده است، اي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)؟ فرمود: الآن شاهد قتل حسين بودم. (1) .

حضور در عزاي اولياي الهي

اقامه عزا در سوگ اولياي الهي، خصوصاً امام حسين (عليه السلام) نه تنها جايز بلكه رحجان دارد؛ همان گونه كه بزرگان دين اين چنين مي كردند.

بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند: وقتي خبر شهادت «زيد بن حارثه» و «جعفر» و «عبد الله بن رواحه» به پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيد، حضرت در حالي كه آثار حزن در صورتشان نمايان بود وارد مسجد شد، و در آن جا نشست. (2) .

ابن هشام در سيره خود نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مدينه بازگشت صداي گريه و نوحه بر كشتگان و شهدا را شنيد. آن گاه چشمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) پر از اشك شد و گريه كنان فرمود: ولي حمزه گريه كننده اي ندارد. با شنيدن اين سخن زنان بني اشهل آمدند و بر عموي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گريه كردند. (3).

اهداف برپايي مراسم

اگر در ميان شيعيان چنين سنتي رايج شده است، انگيزه هاي گوناگوني دارد كه به اختصار عبارتند از:

1 _ شناساندن مقام پيشوايان بزرگ اسلام كه سراسر زندگي آنان براي جامعه اسلامي الگو و سرمشق است؛

2 _ افزايش عشق و محبّت به اهل بيت (عليهم السلام)؛


1- مستدرك حاكم، ج4، ص19.
2- ارشاد الساري، ج 2، ص 393.
3- السيرة النبويه، ج 3، ص 105.

ص: 572

3 _ كمال خواهي و فضيلت طلبي؛

4 _ دعوت به دين و آگاه شدن از حقايق آن و فراخواني مردم به صلاح و دوري از انحراف و فساد؛

5 _ آشنا كردن مردم با ويژگي هاي قيام امام حسين (عليه السلام)؛

6 _ اطعام عده اي از گرسنگان در پرتو مجالس عزا كه از دستورات مؤكّد قرآن و اسلام است؛

7 _ ياد مصائب اهل بيت (عليهم السلام) كه موجب آسان شدن مصايب و سختي هاي دوست داران آنان است؛

8 _ اظهار هم دردي با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا (عليها السلام) و ساير ائمه (عليهم السلام)؛

9 _ فراموش نشدن خاطره عاشورا، چرا كه اگر اين عزاداري ها نبود نسل هاي آينده از حقايق اطلاعي نداشتند؛

10 _ افشاگري جنايت هاي ستمگران، به ويژه بني اميه و بني عباس؛

11 _ رشد فضايل و كرامت هاي انساني و الهي و پرورش روحيه شهادت طلبي؛

12 _ زنده نگه داشتن اسلام، زيرا اين عزاداري ها بود كه اسلام را زنده نگه داشت. امام خميني (رحمه الله) درباره عزاداري مي فرمايد: «... اصلاً نمي فهمند مكتب سيّد الشهدا چه بوده و نمي دانند اين منبرها، گريه ها و سينه زني ها حدود 1400 سال است كه ما و مكتب ما را حفظ كرده و تا حالا اسلام را آورده است...». (1) .

بنابراين عزاداري حسين بن علي عليه السلام يك حركت و موج و نيز يك مبارزه اجتماعي است. عزاداري ها سبب مي شود كه شور و عاطفه از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه، زنده نگه دارد و مكتب عاشورا، به عنوان فكري سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تأثير خود را حفظ كند. عزاداري، احياي خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميّت آل علي (عليهم السلام) به گوش تاريخ است. در سايه آن، علاوه بر گريستن براي مظلوميّت امام، هدف امام حسين (عليه السلام) از نهضت و حركت نيز شناخته مي شود.


1- قيام عاشورا در كلام و پيام امام، ص 16.

ص: 573

فلسفه گريه بر امام حسين

اشاره

چرا براي اولياي الهي و در سوگ آنها، خصوصاً امام حسين (عليه السلام) گريه مي كنيم؟ فلسفه و حكمت گريه چيست؟ آيا دليل شرعي بر آن وجود دارد؟ آيا خود اولياي الهي در سوگ بزرگان گريه مي كردند؟ اينها سؤال هايي است كه در موضوع گريه مطرح است و ما در صدد آنيم كه به طور خلاصه به فلسفه و حكمت گريه در سوك اولياء و دليل نقلي آن بپردازيم.

گريه بر اولياي الهي از ديدگاه عقل و حكمت

گريه بر اولياي الهي خصوصاً بر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين (عليه السلام) موافق با عقل سليم بوده و داراي آثار و فوايد بسياري است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ گريه بر اهل بيت خصوصاً امام حسين (عليه السلام) از مظاهر محبّت به آنان است كه خداوند متعال به آن امر نموده و نيز عقل آن را تأييد مي كند.

2 _ اشك بر اهل بيت خصوصاً امام حسين (عليه السلام) از مصادق تعظيم شعائر الهي است، زيرا با اين عمل در حقيقت شعارهاي آن حضرت را به پا مي داريم.

3 _ گريه بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت توبه و انابه به سوي خداوند و تمام خوبي هاست، زيرا گريه بر امام حسين (عليه السلام) جهت شخصي ندارد، بلكه به اين دليل است كه او فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و داراي تمام خوبي هاست كه در راه احياي دين الهي مظلومانه به

ص: 574

شهادت رسيده است. پس گريه براي چنين افرادي انابه و بازگشت و ارتباط با خوبي هاست. در روايات اسلامي آمده است: هر كس بر امام حسين (عليه السلام)گريه كند يا بگرياند يا خود را گريان نشان دهد (تباكي كند) بهشت بر او واجب مي گردد، زيرا اين گونه گريه با اين گرايش در حقيقت توبه و انابه و رجوع به خداوند متعال است.

4 _ انسان تا به باطن خود رجوع نكرده و از آن طريق با وليّ خدا خصوصاً امام حسين (عليه السلام)ارتباط پيدا نكند، دلش نمي شكند و اشكش جاري نمي گردد، پس گريه بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت ارتباط از راه باطن بين وجودي محدود با وجودي بي كران و نامحدود است. پر واضح است كه با اين ارتباط، انسان محدود نيز نامحدود خواهد شد. همان گونه كه اگر آب محدود و بركه اي در جايي باشد و آن را به درياي بي كران متصل و مرتبط نسازيم در مدت اندكي آب گنديده و يا به دليل شدّت گرماي هوا نابود خواهد شد، مگر آن كه آن را به درياي بي كران متصل نماييم كه در اين صورت به مانند دريا عاصم و مصون از هر نوع ميكروب و تعفّن و نابودي خواهد شد.

5 _ گريه بر مظلوم، انسان را احساسي كرده و مدافع مظلوم خواهد كرد، خصوصاً كسي كه معصوم بوده و امام و وصيّ و جانشين صاحب شريعت باشد، كه در اين هنگام انسان مدافع شريعت خواهد شد. هم چنين با ديدن مظلومي به فكر دفاع از او بر خواهد آمد و اين مطلبي است كه روان شناسان به آن اشاره كرده اند. از همين رو مي بينيم كه شيعيان براي بهره برداري از اين اكسير عظيم _ كه همان گريه بر سيد الشهداء (عليه السلام) و مظلوميّت اوست _ همواره در طول تاريخ حامي و پشت و پناه مظلومان بوده اند.

6 _ گريه بر وليّ خدا خصوصاً امام حسين (عليه السلام) آرام بخش قلب هاي سوخته اي است كه به جهت مصائبي كه بر آن حضرت (عليه السلام) وارد شده آتش از آن شعله ور شده و با اين قطره هاي اشك مرحمي بر دل سوخته عاشقان آن حضرت خواهد بود.

7 _ اشك، خصوصاً براي اولياي الهي سبب رقت قلب شده و قساوت را از انسان دور مي كند و زمينه را براي ورود انوار خداوند در دل انسان فراهم مي سازد، زيرا اشك توجيه شده صيقل دهنده زرنگار دل است.

8 _ اشك بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت مبارزه منفي و عملي با حاكمان جائر است،

ص: 575

كه با اين عمل وانمود مي كنند كه از رفتار آنان بيزاراند، همان گونه كه حضرت زهراسلام الله عليها بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بعد از واقعه «سقيفه» گريه هاي فراواني كرد، تا از جهتي به مردم بفهماند كه براي چه دختر رسول خدا ناراحت است و مي گريد؟ با آن كه اهل بيت (عليهم السلام) الگوي صبر و مظهر بردباري و استقامت و شكيبايي اند.

9 _ اشك بر اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً بر سرور شهيدان اعلام ادامه دادن و زنده نگه داشتن راه آن بزرگواران است؛ هم چنين اعلام اين مطلب است كه ما در طول تاريخ مخالف يزيد و يزيديان بوده و موافق و پيرو حسين (عليه السلام) و حسينيان زمان و شعارهايشان هستيم.

دليل نقلي بر رحجان گريه براي اولياي الهي

الامامة و السياسه، ج 1، ص 110.@.

12 _ سبط بن الجوزي نقل مي كند: هنگامي كه خبر شهادت محمد بن ابي بكر به علي (عليه السلام) رسيد، گريه كرد و بر آن اظهار تأسف نمود و بر قاتلش لعنت فرستاد. (1) .

13 _ يعقوبي مي نويسد: بعد از وفات خديجه، فاطمه زهرا (عليها السلام) به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پناه آورد و گريه كنان عرض كرد: مادرم كجاست، مادرم كجاست؟.... (2).

14 _ ابن ابي الحديد نقل مي كند: امام حسن (عليه السلام) در صبح آن شبي كه علي (عليه السلام) به شهادت رسيد وارد مسجد كوفه شد و بعد از حمد و ثناي الهي شروع به معرفي علي (عليه السلام)نمود كه ناگهان بغض گلوي او را گرفت و شروع به گريه نمود و تمام مردم نيز با آن حضرت در فراق اميرالمؤمنين (عليه السلام) گريستند.... (3) .

15 _ قندوزي حنفي در مورد شهادت حضرت عباس (عليه السلام) مي گويد: مردي با عمود آهني بر سر مبارك حضرت زد كه از وسط دو نيم شد و از اسب به زمين افتاد و صدا زد: اي ابا عبدالله، اي حسين! سلام من بر تو باد. امام حسين (عليه السلام) با سرعت نزد او آمد و صدا زد: اي عباسم واي پاره تنم! آن گاه باحمله، آنان را از حضرت دور كرد واو رااززمين برداشت و به خيمه برد و گريه زيادي كرد و فرمود: خدا تو را به جهت من جزاي خير دهد.... (4) .


1- تذكرة الخواص، ص 107.
2- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 35.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 11.
4- ينابيع المودة، ص 409.

ص: 578

16 _ همو نقل مي كند: بعد از شهادت «حرّ بن يزيد رياحي» لشكر عمر سعد سر مبارك او را از بدن جدا كرده و به طرف امام حسين (عليه السلام) پرتاب نمودند. حضرت سر را در دامان خود قرار داده و شروع به گريه كرد و خون را از صورت مباركش پاك نمود و فرمود: به خدا سوگند! مادرت در نام گذاري تو اشتباه نكرده است،همانا تو آزادي در دنيا و با سعادتي در آخرت. (1) .

17 _ ابن عساكر به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه از امام سجاد (عليه السلام) به جهت زيادي گريه اش بر امام حسين (عليه السلام) سؤال شد: حضرت فرمود: مرا ملامت نكنيد، زيرا يعقوب يكي از فرزندانش از او غايب شد، آنقدر گريست كه چشمانش سفيد شد، در حالي كه نمي دانست كه او مرده است، ولي من روزي مشاهده كردم كه چهارده نفر از اهل بيتم را به شهادت رسانده و ذبح كردند، آيا شما مي خواهيد كه حزن و اندوه اين مصيبت از دل من بيرون رود؟ (2) .

18 _ سبط بن جوزي مي نويسد: بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) ابن عباس دائماً گريه مي كرد تا اينكه چشمانش كور شد. (3) .

19 _ ابن ابي الدنيا نقل مي كند: زيد بن ارقم در كنار ابن زياد، ايستاده بود، به او گفت: اي ابن زياد چوب را از لب و دندان حسين (عليه السلام) بردار، به خدا سوگند بارها ديدم رسول خدا اين دو لب را مي بوسيد. آن گاه شروع به گريه كرد.... (4) .

20 _ ابن حجر هيثمي نقل مي كند: امّ سلمه _ أم المؤمنين _ وقتي خبر شهادت حسين (عليه السلام)را شنيد، با تعجب گفت: آيا مرتكب چنين عملي شدند؟، خداوند قبرهايشان را از آتش پر كند. آن گاه به حدّي گريست كه بي هوش شد. (5) .


1- همان، ص 414.
2- تاريخ دمشق، ترجمه امام زين العابدين عليه السلام، ص 56.
3- تذكرة الخواص، ص 152.
4- اسد الغابة، ج 2، ص 21.
5- صواعق المحرقه، ص 196.

ص: 579

فلسفه سجده بر تربت امام حسين

اشاره

از موضوعاتي كه مورد توجه و سؤال اهل سنت و وهابيون واقع شده اين است كه چرا شيعه بر تربت امام حسين (عليه السلام) سجده مي كند؟ آيا در حقيقت اين سجده بر امام حسين يا سجده بر تربت نيست؟. براي روشن شدن مطلب به بررسي اين موضوع مي پردازيم:

سجده شيعه بر هر نوع خاك

عالمان شيعي، سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام) را واجب نمي دانند، بلكه حكم به جواز سجده بر هر تربت و خاكي نموده اند، ولي از آن جا كه تربت امام حسين (عليه السلام) امتياز خاصي دارد حكم به استحباب سجود بر آن داده اند.

برتري برخي زمين ها

از مجموع آيات استفاده مي شود كه برخي از زمين ها مبارك بوده و بر ساير زمينها برتري خاصّي دارند.

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاًوَهُديً لِلْعالَمِينَ ". (1) «نخستين خانه اي كه براي [عبادت] مردمان نهاده شد آن است كه در مكه [بنا


1- آل عمران 3 آيه 96.

ص: 580

شده] است كه مبارك و راهنماي جهانيان است». و نيز مي فرمايد: " وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي

مُنْزَلاً مُبارَكاً وَأَنْتَ خَيْرُ المُنْزِلِينَ ". (1) «و بگو پروردگارا مرا به منزلي مبارك فرود آورد و تو بهترين ميزباناني».

در آيه اي آمده است: " وَنَجَّيْناهُ وَلُوطاً إِلي الأَرضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ ". (2) «و او ولوط را رهانديم و به سرزميني رسانديم كه براي بركتش بخشيده بوديم».

درباره حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " إِذ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ المُقَدَّسِ طُوَيً ". (3) «چون پروردگارش او را در وادي مقدس طوي ندا داد».

هم چنين در خطاب به او مي فرمايد: " فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً ". (4) «كفشهايت را از پا بيرون كن و [بدان كه] تو در وادي مقدس طوي هستي».

در قصه سليمان (عليه السلام) آمده است: " وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلي الأَرضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها ". (5) «و براي سليمان باد تندرو را [تسخير كرديم] كه به فرمان او به سرزميني كه بركتش بخشيده بوديم روان مي شد».

در مورد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ إِلي المَسْجِدِ الأَ قْصي الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ ". (6)«پاك است كسي كه بنده اش را شبي از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي كه پيرامونش را بركت بخشيده ايم، سير داد».

قطعه هايي از زمين شقي و سعيدند

قطعه هاي زمين همانند ساكنان آن، متّصف به صفت شقاوت و سعادت اند:

1 _ بخاري به سندش از عبدالله بن عمر نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از سرزمين «ثمود» مي گذشت، فرمود: داخل نشويد در سرزمين هايي كه صاحبان آنها به


1- مؤمنون 23 آيه 29.
2- انبياء 21 آيه 71.
3- نازعات 79 آيه 16.
4- طه 20 آيه 12.
5- انبياء 21 آيه 81.
6- اسراء 17 آيه 1.

ص: 581

خود ظلم نمودند تا شما نيز همانند آنان به مصيبت مبتلا نگرديد، مگر در حالي كه

گريانيد. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سر مباركش را پوشانيد و به سرعت از آن وادي گذر نمود. (1) .

2 _ همو نقل مي كند: علي (عليه السلام) كراهت داشت در سرزمين فرو رفته «بابل» نماز بخواند. (2) .

3 _ حلبي در سيره خود نقل مي كند: اجماع امّت بر آن است كه اين مكان (مدينه) كه اعضاي شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در بر گرفته، بهترين قسمت هاي روي زمين است حتّي از كعبه برتر است. برخي ديگر گويند: افضل قسمت هاي روي زمين است، حتّي از عرش الهي. (3) .

4 _ سمهودي شافعي در بحث علل برتري سرزمين مدينه بر سرزمين هاي ديگر مي گويد: جهت دوم آن كه: اين سرزمين مشتمل بر قطعه زميني است كه به اجماع امت بر ساير قطعه ها برتري دارد و آن همان قطعه اي است كه بدن شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله)را در برگرفته است. (4) .

5 _ هم چنين از مطلّب نقل كرده كه مردم بعد از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي آمدند و به جهت تبرك از خاك قبر آن حضرت بر مي داشتند و با خود مي بردند. عايشه به جهت آن كه بدن پيامبر نمايان نگردد دستود داد ديواري به دور قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كشيده شود. (5) .

شرافت تربت امام حسين

تربت امام حسين (عليه السلام) از جمله تربت هايي است كه خداوند متعال آن را به جهاتي مبارك گردانيده است، زيرا آن تربت از قطعه زميني است كه جسد پاك و طيّب و طاهر


1- صحيح بخاري، ج 6، ص 7، كتاب المغازي.
2- همان، ج 1، ص90، كتاب الصلاة.
3- سيره حلبي، ج 3، ص 306.
4- وفاء الوفاء، ج 1، ص 52.
5- همان، ص 385.

ص: 582

سيدالشهدا (عليه السلام) را در بر دارد.

علامه اميني (رحمه الله) در سرّ سجود به تربت كربلا مي فرمايد: «اين امر بر دو اصل اساسي استوار است:

الف) آن كه شيعه اماميه در صدد آن است كه براي خود تربت و مهري پاك به همراه داشته باشد تا بر آن سجده نمايد.

ب) همان طور كه گفته شد، برخي از بقاع بر بعضي ديگر برتري دارد، لذا آثار و بركاتي بر آن مترتب است؛ به همين دليل كعبه و حرم حكم خاصي به خود گرفته است. از جمله سرزمين هايي كه بر ساير بقاع برتري پيدا كرده و داراي آثار و بركاتي خاص است محلي است كه بدن شريف سيدالشهدا (عليه السلام) را در خود جاي داده است. همان بقعه اي كه امام علي (عليه السلام)قبل از شهادت امام حسين (عليه السلام) قبضه اي از خاك آن را برداشت و استشمام كرد و چنان گريست كه زمين از اشك هاي حضرتش مرطوب گشت. سپس فرمود: «از اين سرزمين هفتاد هزار نفر محشور شده و بدون حساب وارد بهشت مي گردند. (1) آيا سجده بر چنين تربتي مطلوبيّت و قداست ندارد و سبب تقرّب به خداوند متعال نمي گردد؟. آيا سزاوار نيست كه انسان بر تربتي سجده كند كه در آن نشانه هاي توحيد و عشق بازي در راه معبود است؟، تربتي كه در صورت توجه خاص به حقيقت آن حالت رقّت قلب در انسان ايجاد شده و انسان را به سوي خداوند نزديك مي كند...» (2) .

استاد عباس محمود عقاد _ نويسنده مصري _ در مورد سرزمين كربلا مي نويسد:

«سرزمين كربلا حرمي است كه مسلمانان براي عبرت و ياد آوري به زيارت آن مي آيند و غير مسلمين براي مشاهده و بازديد، ولي اگر بنا باشد كه حقّ اين سرزمين ادا شود بايد آن را زيارت گاه هر انساني قرار داد كه براي نوع خود نصيبي از قداست و بهره اي از فضيلت قائل است، زيرا ما به ياد نداريم كه قطعه اي از زمين به مانند كربلا اين چنين داراي فضيلت و منقبت باشد و اين نيست مگر به جهت آن كه اين سرزمين با اسم


1- المعجم الكبير، ج 3، ص 111، ح 2825.
2- السجود علي التربة الحسينية عند الشيعة الاماميه، ص 69 _ 87.

ص: 583

كربلا و منزلگاه حسين (عليه السلام) مقرون و عجين شده است.» (1) .

شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء (رحمهم الله) در بيان حكمت استحباب سجود بر تربت حسيني مي فرمايد:

«از جمله اغراض و مقاصد عالي در استحباب سجود بر تربت حسيني (عليه السلام) آن است كه نمازگزار هنگامي كه پيشاني خود را بر تربت مي گذارد به ياد فداكاري و عشق بازي امام حسين (عليه السلام) در پيشگاه الهي مي افتد و اين كه چگونه يك انسان مي تواند در راه عقيده و مبدأ اين گونه فداكاري كرده و با ظالمان مقابله كند. و از آن جا كه سجود بهترين حالات يك بنده نزد خداوند است، مناسب است كه در آن حالت به ياد ارواح پاك و طيب و طاهري بيفتد كه جانشان را در راه معشوق فدا كردند. در اين هنگام و با اين تفكّر، حالت خضوع و خشوع در انسان ظاهر مي شود و دنيا و آنچه در آن است در نظرش حقير جلوه مي كند و حالتي عرفاني و معنوي قوّيي در نفسش نسبت به خداوند متعال حاصل مي شود، همانند حالتي كه براي امام حسين (عليه السلام) و اصحابش حاصل شده است. و اين به جهت توسل و ارتباط با امام حسين (عليه السلام) از طريق تربت اوست. از همين رو در روايات مي خوانيم كه سجده بر تربت حسيني (عليه السلام) حجاب هاي هفت گانه را پاره مي كند. پس در حقيقت سجده بر تربت حسيني (عليه السلام) سرّ صعود و عروج از تراب به ربّ الارباب است...» (2) .

عبد الرزاق مقرّم (رحمه الله) مي نويسد:

«از جمله اسلوب هايي كه اهل بيت (عليهم السلام) به جهت شناساندن مظلوميّت امام حسين (عليه السلام)به مردم به كار گرفته اند، امر به سجود بر تربت حسيني (عليه السلام) است، زيرا از مهم ترين اسرار آن اين است كه نمازگزار هر روز در اوقات نماز پنج گانه اش هنگامي كه چشمش به تربت حسيني (عليه السلام) مي افتد به ياد امام حسين (عليه السلام) و فداكاري هايش، و اصحاب و اهل بيتش مي افتد و معلوم است كه ياد آوري از اين چنين الگوهايي از حيث روان شناسي اثر تربيتي و معنوي عجيبي در نفس انسان خواهد گذاشت...». (3) .


1- ابوالشهدا، ص 145.
2- الارض و التربة الحسينيه، ص 32 _ 33.
3- مقتل الحسين عليه السلام، ص 103 _ 104.

ص: 584

قبر حسين همانند قبر رسول الله

در ابتداي بحث به شرف و فضيلت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قطعه زميني كه حضرت را در خود گرفته اشاره نموديم، حال اين نكته را ياد آور مي شويم كه: قبر امام حسين (عليه السلام) همانند قبر رسول (صلي الله عليه وآله) است زيرا امام حسين (عليه السلام) پاره تن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود، «حسين منّي أنا من حسين؛ (1)حسين از من و من از حسينم».

امّ الفضل در عالم رؤيا ديد كه قطعه اي از پيكر مطهّر پيامبر (صلي الله عليه وآله) جدا شد و در دامانش قرار گرفت. هنگامي كه در مورد اين خواب از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال نمود، حضرت آن را به ولادت امام حسين (عليه السلام) و تربيتش در دامان ام الفضل تعبير نمود.... (2) پس امام حسين (عليه السلام)پاره تن پيامبر (صلي الله عليه وآله) است و اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله)احترامي دارد كه به تبع آن، خاك قبرش نيز متبرّك است امام حسين (عليه السلام) نيز چنين است.

فضيلت تربت امام حسين

1 _ احمد بن حنبل از عامر شاطبي نقل مي كند: درسفري همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام)بودم. حضرت هنگامي كه در مسير خود به صفين به نينوا رسيد، صدا داد: اي ابا عبدالله! در كنار شطّ فرات صبر كن. عرض كردم: براي چه؟ فرمود: روزي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد شدم، در حالي كه گريان بود؛ عرض كردم: اي نبي خدا! آيا كسي شما را غضبناك كرده، چه شده است كه گريانيد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خير بلكه الآن جبرئيل از نزد من خارج شد و خبر داد كه حسين در كنار شطّ فرات به شهادت مي رسد. جبرئيل گفت: آيا مي خواهي كه تربت او را استشمام نمايي؟ عرض كردم: آري. آن گاه قبضه اي از خاك تربت امام حسين (عليه السلام) را به من داد كه در اين هنگام طاقت نياوردم و گريستم. (3) .

2 _ امّ سلمه مي گويد: روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مضطرب از خواب بيدار شد، دوباره


1- سنن ترمذي، ج 5، ص 658، مسند احمد، ج 4، ص 174، سنن ابن ماجه، رقم 144.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 176.
3- مسند احمد، ج 2، ص60.

ص: 585

خوابيد و بار ديگر همين حالت به وي دست داد، بار سوم نيز اين عمل تكرار شد، در اين مرتبه ديدم كه در دستان مباركش تربتي قرمز بود كه آن را مي بوسيد و اشك مي ريخت. عرض كردم: اي رسول خدا! اين تربت چيست؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين در سرزمين عراق به شهادت مي رسد. به جبرئيل گفتم: تربتي كه حسين در آن به شهادت مي رسد به من بنما، جبرئيل از آن تربت آورده و به من نشان داد. (1) .

دانستن اين نكته ضروري است كه فرق است بين مسجود له و مسجود عليه، شيعه اماميه كه بر تربت امام حسين (عليه السلام) سجده مي كند آنرا مسجود له قرار نمي دهد، بلكه آنرا مسجود عليه قرار مي دهد، يعني شيعه براي تربت امام حسين (عليه السلام)سجده نمي كند، بلكه بر روي تربت امام حسين براي خداوند متعال سجده مي نمايد. و بين اين دو فرق آشكار است.


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 398.

ص: 586

فلسفه لعن

اشاره

چرا شيعه دشمنان اسلام و مسلمين و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اهل بيتش را لعن مي كند؟ آيا واژه لعن و به طور كلّي تبرّي، موجب خشونت گرايي و دشمن تراشي نيست؟ آيا موجب تفرقه بين مسلمانان و در نتيجه، تسلط كفّار نمي گردد؟ بهتر آن نيست شيوه اي ديگر پيش روي قرار دهيم، به جاي گلوله از گل سخن بگوييم و استراتژي «صلح و سكوت و سلام» را برگزينيم؟ اينها سؤال ها و اشكال هايي است كه از طرف مخالفين مطرح مي شود، ونيز گاهي مشاهده مي شود كه در بين جوان ها نيز اين سؤال مطرح است كه: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مي كنيم و از آنان تبرّي مي جوييم؟ در اين قسمت به اين موضوع مهم مي پردازيم.

لعن در لغت

راغب اصفهاني مي گويد: «لعن به معناي طرد و دور كردن با غضب است. لعن اگر از جانب خدا باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيق است. واگر از انسان باشد به معناي دعا و نفرين و در خواست بر ضرر غير است». (1) .

طريحي مي گويد: «لعن به معناي طرد از رحمت است». (2) .


1- مفردات راغب، ص471، 3.
2- مجمع البحرين، ج6، ص309.

ص: 587

ابن اثير مي گويد: «اصل لعن به معناي طرد و دور كردن از خداست. و از خلق به معناي سبّ و نفرين است». (1) .

لعن در پرتو قرآن و روايات

خداوند متعال در قرآن كريم 37 بار «لعن» را با انتساب به خودش و نيز يك بار با انتساب به مردم به كار برده است. و اين حدّ به كار بردن اين واژه في حدّ ذاته دليل بر مشروعيت لعن از حيث اصل اوّلي است. و در قرآن هيچ موردي وجود ندارد كه از لعن نهي شده باشد، در حالي كه از سبّ نهي شده است؛ آن جا كه مي فرمايد " وَلاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللهِ فَيَسُّبُوا اللهَ عَدْواً " (2) ؛ «و شما مؤمنان به آنان كه غير خدا را مي خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنان هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشمنام دهند».

هم چنين با مراجعه به سنت نبوي پي مي بريم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) تعبير «لعن» و مشتقات آن را در موارد بسياري، حتي در خصوص مسلمانان و برخي از صحابه به كار برده است؛ نهي هايي كه با غضب شديد همراه بوده است؛ به جهت كارهاي زشتي كه از آنها صادر شده بود. با مراجعه به موسوعه هايي كه در مورد احاديث نبوي نوشته شده پي مي بريم كه بيش از سيصد مورد پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر ديگران لعن كرده اند. (3) .

پيامبر (صلي الله عليه وآله): «خدا لعنت كند شراب، شرابخوار، ساقي، بايع و مشتري آن را و...» (4) و نيز فرمود: «خدا لعنت كند رشوه دهنده و رشوه گيرنده را در قضاوت» (5) و نيز فرمود: خدا لعنت كند ربا و گيرنده و دهنده و نويسنده و شاهد... آنرا». (6) .


1- النهاية، ج 4 ص 330.
2- انعام 6 آيه 108.
3- موسوعة اطراف الحديث النبوي، ج6، ص 594 _ 606.
4- سنن ابي داود ج 3 ص 324.
5- مسند احمد ج 2 ص 387.
6- الجامع الصغير ج 2 ص 406.

ص: 588

مصاديق لعن در قرآن كريم

با مراجعه به قرآن كريم پي مي بريم كه خداوند متعال لعن را در چهار مورد به كار برده است:

1 _ در مورد ابليس؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَإنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ " (1) ؛ «وهمانا لعنت من برتوست تا روز جزا».

2 _ در مورد عموم كافرين؛ آن جا كه مي فرمايد: " إنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيراً "؛ (2) «همانا خداوند لعنت كرده كافران را و براي آنان جهنم را آماده نموده است».

3 _ در مورد اهل كتاب به طور عموم و يهود به طور خصوص؛ آن جا كه مي فرمايد: " لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائِيلَ عَلي لِسانِ داوُدَ وَعيسَي بْنِ مَرْيَمَ "، (3) «لعنت شدند كساني كه از بني اسرائيل كافر شدند، به زبان داود و عيسي بن مريم».

4 _ مواردي كه لعنت بر عنوان عامّي وارد شده، كه قابل انطباق با مسلمين است؛ مثال:

الف) عنوان ظالمين: " ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ "؛ (4) «آگاه باش لعنت خدا بر ظالمان است».

ب) عنوان كاذبين: " وَالْخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيهِ إنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ "، (5) «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گويان باشد».

ج)عنوان ايذاي رسول (صلي الله عليه وآله): " وَالَّذينَ يُؤْذوُنَ اللهَ وَرسُولَهُ لَعَنَهُمَ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ "؛ (6) «وكساني كه خدا و رسول را اذيت مي كنند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مشمول لعنت خود قرار داده است».


1- ص 38 آيه 78.
2- احزاب 33 آيه 64.
3- مائده 5 آيه 78.
4- هود 11 آيه 18.
5- نور 24 آيه 7.
6- احزاب 33 آيه 57.

ص: 589

د) عنوان رمي محصنات به زنا: " إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ " (1) «كساني كه به زنان با ايمان و پاك دامن بي خبر از كار بد تهمت بستند محققاً در دنيا و آخرت ملعون شدند».

ه_) عنوان قتل مؤمن: " وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجززاءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَغَضَبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابَاً عَظيماً " (2) ؛ «وهركس مؤمني را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعنت كند، و عذابي بسيار شديد برايش مهّيا سازد».

و) عنوان نفاق: " وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقينَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ " (3) ؛ «خدا مرد و زن از منافقان و كافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده، همان دوزخ براي كيفر آنان كافي است، و خدا آنان را لعن كرده و براي آنان عذاب ابدي است».

ز) عنوان فساد و قطع رحم: " فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُمْ " (4) ؛ «شما منافقان اگر از فرمان خدا و طاعت روي برگردانيد يا در زمين فساد و قطع رحم كنيد باز هم اميد داريد؟ اينان همين منافقانند كه خدا آنان را لعن كرده و گوش و چشمشان را كور گردانيد».

حكمت لعن و تبري

در روايات اسلامي به حبّ و بغض توجّه خاص شده است؛ چه در سطح كليّ، آن جا كه مي فرمايد: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض (5) ؛ آيا دين غير از حبّ و بغض است»، و چه در مورد و مصداق خاص، همانند آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به عليّ (عليه السلام) مي فرمايد: «يا عليّ


1- نور 24 آيه 23.
2- نساء 4 آيه 93.
3- توبه 9 آيه 68.
4- محمد صلي الله عليه وآله 47 آيه 22 _ 23.
5- كافي، ج2، ص125، ح5؛ بحار الانوار، ج66، ص241، ح16.

ص: 590

حبّك ايمان و بغضك نفاق؛ (1) اي علي! حب تو ايمان و بغض تو نفاق است».

به چه دليل اين همه به حبّ و بغض تأكيد مي شود؟ اين سؤال را با بيان چند نكته توضيح خواهيم داد:

1 _ مي دانيم كه حبّ و بغض دو نيروي بسيار عظيم است كه اگر در حدّ كمال در وجود انسان يافت شود، اثر بسيار عظيمي خواهد داشت؛ مثلا كسي كه محبّت شخصي را به جهت آن كه مظهر همه خوبي هاست در دل داشته باشد، اين در حقيقت بيانگر عشق و محبّت او بخوبي هاست و اين عشق و محبّت نيروي بسيار عظيمي است كه مي تواند تمام قوا را در اختيار گرفته و به سوي محبوب اصلي _ كه همان خداوند متعال است _ سوق دهد. و اين همان كمال و سعادت مطلوب انسان است.

2 _ از طرفي ديگر، بغض نيز در صورتي كه در دل انسان نسبت به يك نفر كه كاملا شقي به وجود آيد، در حقيقت در وجود انسان تمام نفرت ها جمع مي شود تا از آن شخص بيزار شود، و اين در حقيقت بيزاري از بدي هاست و از هر چه كه انسان را از خدا دور مي كند.

3 _ اسلام بر خلاف برخي اديان، مانند سكه دو رويي است كه به لحاظ ضرورت اجتماعي به هر دو امر مهمّ (تولّي و تبرّي) سفارش كرده است. انسان نمي تواند خوب و بد و يا مظهر خوبي ها و بدي ها، را با هم دوست داشته باشد، زيرا دو امرِ متضادند.

4 _ روان شناسان نيز بر اين امر مهم تأكيد دارند كه بهترين راه (عمومي و خصوصي) براي تشوق مردم به حقّ و حقيقت و دوري از فساد و بدي ها ارائه الگوهايي كامل از هر دو طرف است، كه از حيث ادبي و هنري و رواني اثر بسياري در جامعه مي تواند داشته باشد.

5 _ حبّ و بغض تنها در قلب نمي ماند، بلكه ظهور و بروز دارد و مادامي كه با منع شرعي و عقلي مزاحمت نكند اشكالي ندارد، بلكه رجحان هم دارد. اين مطلب از حيث رواني نيز قابل تأمل است، زيرا ابراز و اظهار يك مطلب سبب تلقين در نفس انسان و ملكه شدن آن مي شود. از همين رو ابراز تبرّي و تولّي در ساختن شالوده روحي انسان


1- معاني الأخبار، ص206؛ بحار الانوار ج30، ص42، ح13.

ص: 591

بسيار مؤثر است.

6 _ تبرّي و تولّي و لعن كردن در حقيقت شعار دادن و اعلان خطر و بشارت است؛ اعلان خطر است به مردم كه اي مردم! مواظب باشيد دشمناني در كمين بوده و هستند تا دين شما را ضايع كرده و شما را از مسير مستقيم منحرف سازند، از آنان پيروي نكنيد. اعلان بشارت است به مردم در اين كه: ما الگوهايي بسيار كامل و خوب داريم كه اگر دنبال آنها رفته و از آنان پيروي كنيد، قطعاً به حقّ و حقيقت و لقاي الهي خواهيد رسيد و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر اجتماعي است.

7 _ اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) از جهاتي مورد توجه خاص مسلمانان اند، زيرا آنان كساني اند كه آن حضرت را درك كرده و از او سخن شنيده و سيره عملي اش را مشاهده نموده اند. از طرفي، به جهت فداكاري هايي كه برخي از آنان در راه حفظ و گسترش اسلام داشته اند قابل تقديرند؛ از همين رو مسلمانان توجه خاص به آنان دارند. از سوي ديگر، كساني كه سدّ راه پيشرفت واقعي اسلام بودند و باعث انحراف در جامعه اسلامي مي شدند، بزرگ ترين ضربه را به اسلام و مسلمانان زده اند، به همين علت است كه الگوهاي خوب و بد از ميان صحابه انتخاب مي شود.

با اين وصف، به اين نتيجه مي رسيم كه مسئله تولّي و تبرّي و لعن از ضروريات اجتماعي و از راه هاي سوق دادن مردم به حقّ و حقيقت و دوري از فساد و تباهي است. آري، آنچه در باب لعن از آن نهي شده اين است كه لعن ذكر دائمي انسان باشد، همان گونه كه در روايات به صيغه مبالغه از آن نهي شده است. در مصادر حديثي عامه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد است كه مؤمن، لعّان _ يعني بسيار لعن كند _ نيست. (1) ولي مرحوم فيض كاشاني آن را به لحاظ كمّي وعددي گرفته و حديث را اين گونه معنا كرده است: «مؤمن نبايد همه را لعنت كند، ولي از لعن مستحقان جلوگيري نكرده است، وگرنه مي فرمود: «لاتكونوا لاعنين» زيرا بين اين دو تعبير فرقي است كه صاحبان ادب مي فهمند». (2).

چگونه ممكن است كسي تبرّي را از مستحقّ آن مضايقه كند، در حالي كه خداوند


1- كنز العمال، ج1، ص146، ح720.
2- المحجّة البيضاء، ج5، ص222.

ص: 592

متعال مي فرمايد: " قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً " (1) ؛ «براي شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنان به قوم خود گفتند: ما از شما و بت هاي شما كه به جاي خدا مي پرستيد به كلّي بيزاريم. ما مخالف و منكر شماييم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمني خواهد بود».

محل نزاع

حقيقت اين است كه بين هيچ مذهبي از مذاهب اسلامي در اصل مسئله لعن اختلاف چنداني نيست و فقط برخي از افراد ساده لوح و خشك در اصل مسئله احتياط ميورزند، ولي اكثر قريب به اتفاق، اصل جواز لعن را قبول دارند، واگر اختلافي هست در متعلق و محلّ لعن است.

همان گونه كه گفته شد، شيعه اماميه لعن را بر برخي از صحابه به كار مي برد كه منشأ فساد در جامعه عصر خود و بعد از آن تا روز قيامت شده اند، و از آن جا كه صحابه، مورد توجه خاص و براي عموم مردم محك دين اند، شيعه اماميه ضرور مي داند كه با اعلام برائت از آنان مردم را از اين خطر بزرگ آگاه سازد، كه اين فرد يا دسته خطر سازند، تا مردم از او و دسته و طرفدارانش دوري گزينند و در راه و عقيده اش قرار نگيرند و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است.

ولي اهل سنت مي گويند: كاري به صحابه نداشته باشيد، همه را تقديس كنيد، ولو احياناً كار زشتي انجام داده اند، چون اينها واسطه فيض تشريع از طريق پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر ما مي باشند. ولي شيعه اماميه به اين نكته نيز توجه دارد كه با وجود امامان معصوم و رهبران الهي _ كه مورد توجه خاص خدا و رسول بوده اند _ قدح و تضعيف و تبري از برخي صحابه مشكلي ايجاد نمي شود. ما _ همانند برخي از منصفان اهل سنت _ عدالت كلّ صحابه را قبول نداريم، به نصّ آيات و روايات صحيح اسلامي از طريق فريقين، برخي از


1- ممتحنة 60 آيه 4.

ص: 593

صحابه كارهاي بسيار زشتي انجام دادند كه بعضي از آنها جنبه شخصي نداشته، بلكه سبب انحراف عظيم در جامعه اسلامي شده است از همين رو لعن آنان هيچ مشكلي را به وجود نخواهد آورد. اين موضوع در بحث «عدالت صحابه» به طور مفصل بيان شده است.

تصريح قرآن و سنت به لعن برخي از صحابه

قبلا اشاره شد كه قرآن كريم لعن را در چهار محور به كار برده است كه قسمت چهارم از آن مورد نظر ماست، كه با اطلاق لعن بر مورد عام شامل برخي از صحابه نيز شده است، و حتي در برخي از موارد شخص صحابي لعن شده است؛ از آن جمله اين آيه شريفه است: " وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً " (1) ؛ «اي رسول ما به ياد آور وقتي را كه به تو گفتيم خدا البته به همه افعال و افكار مردم محيط است و ما رؤيائي كه به تو ارائه داديم جز براي آزمايش و امتحان مردم نبود، و درختي كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنان را مي ترسانيم و لكن بر آنان طغيان و كفر و افكار شديد چيزي نيفزايد».

مفسران در ذيل اين آيه مي گويند: مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و اصل و نسب حكم بن ابي العاص است و مقصود از خواب و رؤيا، رؤيايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خواب ديدند كه فرزندان مروان بن حكم يكي پس از ديگري بر منبرش مي نشينند». (2) .

هم چنين پيامبر (صلي الله عليه وآله) در موارد زيادي برخي از صحابه را لعن كرده كه از مشهورترين آنها حكم بن ابي العاص، و هر كس در صلب او است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «واي بر امّت من از آنچه در صلب اوست».(3) .

نصر بن مزاحم منقري به سند خود از براء بن عازب نقل مي كند: روزي ابوسفيان با


1- اسراء 17 آيه 60.
2- تفسير فخررازي، ج20، ص237؛ تفسير قرطبي، ج10، ص281، تفسير روح المعاني، ج15، ص105.
3- مستدرك حاكم، ج4، ص481؛ صواعق المحرقه، ص179 ودر المنثور، ج4، ص191.

ص: 594

فرزندش بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد، حضرت فرمود: «بارخدايا! لعنت فرست بر تابع و متبوع» (1) يعني بر معاويه و ابوسفيان.

لعن نوع و شخص

ابو حامد غزالي در مورد لعن قاعده اي را ابداع كرده كه با روايات ذكر شده منافات دارد، و آن اين كه لعن بر دو نوع است: قسمي از آن جايز است و آن لعن بر عنوان كلّي است با اوصاف خاص، مثل: «لعنة الله علي الكافرين و المبتدعين و الظالمين وآكلي الربا و...» وقسمي ديگر لعن شخص خاص و معين است كه خطر آن بزرگ است، مثل اين كه بگويد: زيد، خدا لعنتش كند و... و اگر بر فرض خواستيد شخص معيني را كه كفر يا فسقش ثابت شده لعن كنيد، او را با تعليق لعن كنيد، به اين معنا كه اگر توبه نكرده است، خدا لعنتش كند... (2) .

ابن تيميه نيز شبيه همين تفصيل را در كتاب الفتاوي الكبري نقل كرده است. (3) .

در اين جا ذكر چند نكته در جواب اين دو لازم است:

1 _ همان طور كه اشاره شد، افراد و اشخاصند كه الگو قرار مي گيرند، نه انواع؛ از همين رو در اظهار ولايت و برائت نيز بايد افراد مورد نظر باشند.

2 _ در رواياتي كه به آن اشاره شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) افراد خاص را مورد لعنت قرار داده اند. در روايت است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) تايك ماه كامل قاتلان اصحاب بئر معونه را در نمازهايش لعنت مي كرد. و اگر در موردي پيامبر (صلي الله عليه وآله) از لعن نهي كرده است بايد آن را توجيه نمود، مانند حديثي كه بخاري آن را روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در موارد متعددي به شارب خمر حدّ جاري ساخت، ولي از لعن كردن او نهي فرمود. (4) ممكن است نهي پيامبر به جهت علم حضرت به حسن عاقبت او باشد. خصوصاً آنكه پيامبر بنابر نقل روايات ديگر شرابخوار


1- وقعه صفين، ص217.
2- احياء علوم الدين، ج3، ص133 _ 135.
3- الفتاوي الكبري، ج4، ص220.
4- صحيح بخاري، ج8، ص14.

ص: 595

را لعن كرده است. (1) .

3 _ مورد بحث ما در مواردي است كه اشخاص فاسق بر فسق و گمراهي و ضلالت باقي بوده و با آن از دنيا رفته اند. ما اين گونه افراد را لعن مي كنيم؛ كساني كه با انحرافاتشان مسير جامعه اسلامي را به گمراهي كشاندند، كه آثارش تا كنون وجود داشته و بر جاي مانده است.

4 _ بدي ها را مي توان بر دو نوع تقسيم نمود: يكي آن كه جنبه شخصي دارد، مثل شرب خمر و غيره، و ديگري جنبه عمومي دارد كه باعث انحراف جامعه و الگو قرار دادن آن است، مثل بدعت گذاري در دين، يا اين كه عملي زشت از شخصي صادر شود كه براي مردم الگوست، زيرا سبب تشويق اين عمل زشت مي شود. اگر لعن شخص جايز است در قسم دوم است نه اول، زيرا نوع اوّل در حقيقت غيبت است، كه اسلام از آن نهي اكيد كرده است. از همين رو در روايات اسلامي آمده است: اگر عالِم فاسد شود، عالَم فاسد مي گردد.لذا مي بينيم كه قرآن به صراحت شخص معين را مورد لعن قرار داده و مي فرمايد: " وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنْ الْكَاذِبِينَ " (2) ؛ «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دورغ گويان باشد». هم چنين مشاهده مي كنيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اشخاص را به طور معيّن و مشخّص لعن و نفرين مي كند، مانند: ابوسفيان، معاويه و...

در تاريخ نيز آمده است كه عمر بن خطاب، خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك ابن نويره مورد لعنت قرار داد. (3) .

امام علي (عليه السلام) عبد الله بن زبير را در روز قتل عثمان لعن و نفرين كرد. (4) هم چنين، عبد الله بن عمر فرزندش را سه بار لعن و نفرين كرده است. (5) .

غزالي مي گويد: سه صفت است كه مقتضي لعن است: كفر، بدعت و فسق. (6) .


1- جامع الصغير ج2 ص406.
2- نور 24 آيه 7.
3- تاريخ طبري، ج2، ص241؛ كامل بن اثير، ج3، ص358 وشرح ابن ابي الحديد، ج1؛ ص179.
4- مروج الذهب، ج2، ص54.
5- جامع بيان العلم و فضله، ج16، ص414، ح45174.
6- احياء علوم الدين ج 3 ص 106.

ص: 596

لعن نه سب

آنچه را كه مورد بحث قرار داده و جواز و رجحانش را ثابت كرديم، لعن و نفرين بود نه سبّ، زيرا بين اين دو واژه فرق است. سبّ در لغت به معناي شتم و دشنام آمده است. (1) طريحي مي گويد: شتم آن است كه توصيف كني چيزي را به صفتي كه در آن نقص است. (2) .

اسلام نه تنها اجازه لعن و نفرين را داده است، بلكه آن را امر راجح مي داند ولي از سبّ و شتم نهي كرده است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم... " (3) ؛ «و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را مي خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند». ممكن است نهي از سبّ را به صورت مواجهه با كفار و بت پرستان حمل نماييم، اما در صورتي كه مخفيانه يا نزد مسلمانان باشد اشكالي ندارد؛ زيرا در اين صورت سبّ باعث نمي شود كه آنان نيز، سبّ را در مورد خداوند متعال به كار برند.

هنگامي كه امير المؤمنين (عليه السلام) شنيد كه عمرو بن حمق و حجر بن عدي اهل شام را در جنگ صفين سبّ مي كنند، آنان را از اين عمل باز داشت و فرمود: «من بر شما كراهت دارم كه بسيار سبّ كننده باشيد، ولي اگر اعمال آنان را توصيف كرده و احوال آنها را به مردم گوشزد كنيد بهتر است...» (4) .


1- النهايه، ج4، ص330، صحاح اللغه، ج1، ص144؛ لسان العرب، ج1، ص455 و مجمع البحرين، ج2، ص80.
2- مجمع البحرين، ج6، ص98.
3- انعام 6 آيه 108.
4- نهج البلاغه، ج2، ص211، كلام 201؛ الاخبار الطوال، ص165 و تذكرة الخواص، ص154.

ص: 597

متفرقات

سنت و بدعت

اشاره

يكي از كلمات پركاربرد در نزد وهابيون، واژه بدعت است. با مراجعه به فتاواي وهابيون پي مي بريم كه بسياري از اعمالي كه در بين مسلمانان سنت است، نزد آنان به عنوان بدعت مطرح مي شود؛ اين نيست مگر به جهت تحجّر و تنگ نظري در دين و فهم شريعت، يا اين كه در پشت قضيه اغراض سياسي خاصي وجود دارد. با آن كه مي دانيم دين و شريعت اسلامي از سوي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به عنوان شريعت سهل و آسان معرفي شده است، اينك به نمونه هايي از اعمالي كه نزد وهابيّون بدعت شمرده شده اشاره مي كنيم، و سپس به مبحث سنت و بدعت مي پردازيم.

بدعت ها نزد وهابيان

1 _ توسل به جاه و مقام يكي از اوليا، يا به بركت و حق او؛

2 _ بناي قبرها؛

3 _ سجده بر تربت يكي از اوليا؛

4 _ بار سفر بستن براي زيارت قبور انبيا و صالحان؛

5 _ برپايي جشن در ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر صالحان؛

6 _ برپايي مراسم سوگواري در فوت يا شهادت اولياي الهي، و نصب چراغ و شمع بر قبرها، و بناي قبّه ها و مساجد در كنار ضريح ها؛

ص: 600

7 _ صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبل از اذان؛

8 _ جشن ولادت فرزند، يا سالگرد ازدواج، و چراغاني كردن؛

9 _ قرباني كردن گاو و گوسفند بعد از پايان مساجد؛

10 _ كثرت تردّد بر قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)، و بلندكردن صدا و حاجت خواستن از حضرت، كه وهابيان آن را شرك اكبر مي دانند؛

11 _ تبرك به پرده كعبه و مسح آن و نيز مسح ديوار مساجد و محراب هاي آنها، و تبرك جستن از آنها؛

12 _ گذاشتن قرآن در ماشين به جهت حفظ از خطر؛

13 _ اجتماع نزد صاحبان عزا، و قرائت قرآن، و توزيع خرما و گوشت به مردم؛

14 _ اجير كردن قاري قرآن، تا بر روح ميّت قرآن تلاوت كند؛

15 _ ثواب نماز را بر مرده فرستادن و هديه او نمودن؛

16 _ با صاحبان عزا معانقه كردن هنگام عرض تسليت؛

17 _ تلقين ميّت؛

18 _ ميوه و غذا دادن كنار قبرها؛

19 _ قرائت قرآن كنار قبرها؛

20 _ طلب قرائت فاتحه از حاضران بر روح ميّت؛

21 _ قرائت سوره يس بر قبر ميّت، و نيز قرائت قرآن بر مرده بعد از دفن؛

22 _ گفتن «لا إله إلاّ الله» هنگام حمل جنازه به طرف قبر؛

23 _ چنگ زدن بر پرده كعبه و دعا خواندن؛

24 _ نيّت نماز را بلند گفتن؛

25 _ دعاي گروهي؛

26 _ بالاي غار حرا رفتن؛

27 _ ذكر گفتن با تسبيح؛

28 _ بوسيدن دست بعد از مصافحه، و دست به سينه گذاردن به جهت اعلام دوستي؛

29 _ با واردشدگان مصافحه كردن؛

ص: 601

30 _ دست ها را بعد از نماز بلند كردن؛

31 _ مصافحه كردن بعد از نماز؛

32 _ شروع جلسات و كنفرانس ها با قرائت قرآن؛

33 _ همخواني قرآن بعد از نماز صبح و مغرب يا غير اين دو وقت؛

34 _ ختم قرآن به قول: «صدق الله العظيم». (1) .

سنت در لغت و اصطلاح

سنّت در لغت به معناي روش و سيره است، و جمع آن سنن است، مانند غرفه و غُرَف. واژه سنت در قرآن كريم به خداوند و نيز به گذشتگان نسبت داده شده است؛ چنان كه مي فرمايد: " سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً "؛ (2) «سنّت الهي، بر اين بوده [كه حقّ بر باطل غالب شود] و ابداً در سنّت خدا تغيير نخواهي يافت».

و نيز مي فرمايد: " فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلِينَ ". (3) مقصود از سنّت الهي، طريقه حكمت و روش اطاعت اوست. سنت الهي درباره بشر اين بوده است كه پيوسته آنان را بيافريند، و قرني را پس از قرني و امّتي را بعد از امّتي پديد آورد. و با فرستادن پيامبران الهي و فرستادن كتب و شرايع آسماني، طريقه اطاعت و بندگي را به آنان بياموزد، و بدين وسيله آنان را امتحان و آزمايش كند، تا آنان بتوانند بر اساس اختيار و انتخاب، و در سايه ايمان و عمل صالح به كمال مطلوب خود دست يابند. امّا سنت امت ها اين بوده است كه «جز عده اي» پيامبران الهي را تكذيب مي كردند، و راه معصيت و طغيان را بر مي گزيدند،


1- ر.ك: به كتاب هاي افتاء از وهابيون از قبيل: مجموع فتاوي و مقالات متنوعه از شيخ بن باز؛ اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء؛ المنقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان؛ فتاوي اسلاميه؛ مجموع فتاوي ورسائل ابن عثيمين؛ مجلة البحوث الاسلاميه؛ مجلة الدعوه؛ السؤال علي الهاتف لا بن عثيمين؛ البدع والمحدثات؛ فتاوي منارالاسلام؛ لقاء الباب المفتوح؛ فتاوي التعزيه؛ دليل الأخطاء التي يقع فيها الحاج والمعتمر؛ البدعة، ابن فوزان و نور علي الدرب.
2- فتح 48 آيه 23.
3- انفال 8 آيه 38.

ص: 602

و خود را مستوجب سنّت الهي ديگري؛ يعني سنت مجازات الهي مي كردند، كه نتيجه اش گرفتار شدن تكذيب كنندگان پيامبران به عذاب الهي و هلاكت و نابودي آنان بوده است، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنوُا إِذْ جآءَهُمُ الْهُدي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ اِلاّ أنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلينَ "؛ (1) «و چيزي مانع مردم نشد از اين كه وقتي هدايت به سويشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، جز اين كه [مستحق شوند] تا سنت [خداوند در مورد عذاب ] پيشينيان، درباره آنان [نيز] به كار رود». (2) .

در احاديث معصومين (عليهم السلام) سنت به دو معنا به كار رفته است:

الف) آنچه را پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) (علاوه بر قرآن) از جانب خداوند آورده است تا بيانگر راه و روش زندگي بهتر باشد.

سنت در اين كاربرد معناي گسترده اي دارد، و همه احكام دين _ اعم از احكام تكليفي و وضعي _ را شامل مي شود.

ب) كاربرد ديگر سنت در روايات به معناي مستحب و مندوب است. معمولا در مواردي كه كلمه سنّت با كتاب ذكر شده، مقصود سنت به معناي اول است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «ما من شيء إلاّ و فيه كتاب أوسنة؛ (3) هيچ موضوعي نيست مگر آنكه براي او حكمي در كتاب يا سنت وجود دارد.» هم چنين در رواياتي كه سنت و بدعت با يك ديگر ذكر شده مقصود از سنت همين معناست.

معناي دوم سنت نيز در روايات كاربرد فراوان دارد؛ مثلا در روايات مي خوانيم: «السواك هو من السنة، و مطهّرة للفم؛ (4) مسواك كردن از سنت است و دهان را پاك مي كند.»

و نيز آمده است: «من السنة أن تصلّي علي محّمد و أهل بيته في كلّ جمعة


1- كهف 18 آيه 55.
2- الميزان، ج 15، 34.
3- اصول كافي، ص ج 4، كتاب فضل العلم، باب الرد الي الكتاب و السنة.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 347.

ص: 603

الف مرّة؛ (1) از سنت است كه بر محمد و اهل بيت او در هر جمعه هزار بار صلوات بفرستي».

سنت در اصطلاح فقها عبارت است از: قول يا فعل يا تقرير معصوم. همه مسلمانان به عصمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) عقيده دارند، بدين جهت قول، فعل و تقرير او نزد همه مسلمانان سنت به شمار مي رود. از آن جا كه شيعه به عصمت ائمه اهل بيت (عليهم السلام)اعتقاد دارد قول، فعل و تقرير آنان نيز داخل در سنت خواهد بود. راه اثبات سنت نقل است كه دوگونه مي باشد: متواتر و غير متواتر.

نقل متواتر افاده علم مي كند، و در اعتبار آن ترديدي نيست. و نقل غير متواتر نيز دو گونه است: گاهي با قرايني همراه است كه مفيد علم است؛ در اين صورت نيز در حجيّت آن سخن نيست، امّا اگر با قراين مفيدِ علم همراه نباشد، و تنها مفيد ظن باشد، در صورتي اعتبار و حجّيت دارد كه ناقل آن عادل ياثقه باشد.

بدعت در لغت

بدعت در لغت به معناي كار نو و بي سابقه است، و معمولا به كار بي سابقه اي گفته مي شود كه بيانگر نوعي حسن و كمال در فاعل باشد. بديع به معناي كار يا چيزي نو وسابقه است. اين واژه هرگاه درباره خداوند به كار رود به معناي اين است كه خداوند جهان را بدون استفاده از ابزار و بدون ماده پيشين و بدون اين كه از كسي الگوبرداري كرده باشد، آفريده است. (2) .

واژه بدعت در روايات غالباً در مقابل شريعت و سنت به كار رفته است، و مقصود از آن، انجام دادن كاري است كه برخلاف شريعت اسلام و سنت نبوي است. امام علي (عليه السلام)فرموده است: «انّما الناس رجلان متبع شرعة و مبتدع بدعة؛ (3) افراد دوگونه اند: يا پيرو


1- همان، ج 5، ص 72.
2- ر.ك: العين، ج 2، ص 54؛ لسان العرب، ج 8، ص 6؛ صحاح اللغة، ج 3، ص 1183 و مفردات راغب، ماده بدع.
3- نهج البلاغه، خطبه 176.

ص: 604

شريعت اند، يا بدعت گذار در دين.»

در جاي ديگر پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) درباره نبوت فرموده است: «اظهر به الشرائع المجعولة، وقمع به البدع المدخولة؛ (1) خداوند به واسطه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شريعت هايي را كه فراموش شده بود و مردم از آنها آگاهي نداشتند، آشكار ساخت، و بدعت هايي را كه اهل بدعت در اديان پيشين وارد كرده بودند ريشه كن ساخت.»

و در جاي ديگر فرموده است: «ما احدثت بدعة إلاّ ترك بها سنة؛ (2) هيچ بدعتي حادث نشد مگر اين كه به سبب آن سنتي ترك گرديد».

بدعت در اصطلاح

فقها و محدّثان بدعت را به گونه هاي مختلف تعريف كرده اند كه نمونه هايي از آنها را يادآور مي شويم:

1 _ ابن رجب حنبلي مي گويد: «البدعة ما أحدث ممّا لا أصل له في الشريعة يدلّ عليه، إمّا ماكان له أصل من الشرع يدلّ عليه فليس ببدعة شرعاً، و إن كان بدعة لغة (3) بدعت امرحادثي است كه براي او در شريعت دليلي نباشد كه بر آن دلالت كند و اگر دليلي در شرع وجود داشته باشد شرعاً بدعت نيست اگر چه در لغت آنرا بدعت نامند».

2 _ ابن حجر عسقلاني مي گويد: «البدعة ما أحدث و ليس له أصل في الشرع، و ما كان له أصل يدل عليه الشرع فليس ببدعة. بدعت امرحادثي است كه براي او دليلي در شريعت نباشد، و اگر دليلي بر آن در شرع باشد بدعت نيست. (4) .

3 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «البدعة زيادة في الدين أو نقصان منه من إسناد إلي الدين. بدعت عبارت است از زياد كردن يا كم كردن از دين، با انتساب آن به دين». (5) .


1- همان، خطبه 161.
2- همان خطبه 145.
3- جامع العلوم والحكم، ص 160.
4- فتح الباري، ج 17، ص 9.
5- رسائل شريف المرتضي، ج 2، ص 264.

ص: 605

4 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي گويد: «البدعة في الشرع ماحدث بعدالرسول و لم يرد فيه نص علي الخصوص، ولايكون داخلا في بعض العمومات،.... بدعت در شرع هر امري است كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) حادث شود و نص به خصوص بر آن نباشد، و نيز داخل در برخي از عمومات نباشد». (1) .

مفاد تعريف هاي ياد شده اين است كه بدعت در اصطلاح علماي حديث و فقه اين است كه حكمي به دين افزوده و يا از آن كاسته شود، بدون اين كه مستندي از كتاب يا سنت داشته باشد. بنابراين هرگاه قول يا فعلي كه سابقه نداشته است، با استناد به دليلي از كتاب يا سنت اظهار گردد، بدعت نخواهد بود، هرچند ممكن است در استنباط آن حكم از كتاب و سنت خطايي رخ داده باشد؛ زيرا خطا در اجتهاد مورد مؤاخذه واقع نمي شود.

يادآور مي شويم، از آن جا كه احكام قطعي عقل نيز مورد تأييد قرآن و روايات قرار گرفته است، و عقل قطعي از منابع احكام شرعي است، هر گاه حكم جديدي با استناد به دليل عقلي قطعي به عنوان حكم ديني اظهار شود، بدعت به شمار نمي رود.

حرمت بدعت

بدعت به معنايي كه گذشت _ يعني افزودن چيزي بر دين و يا كاستن از آن _ فعلي حرام است، زيرا تشريع مخصوص خداونداست، و جز به اذن و مشيّت خداوند كسي حقّ ندارد در حوزه تشريع وارد شود. قرآن كريم اهل كتاب را نكوهش مي كند كه چرا علماي دين خود را بي چون و چرا اطاعت مي كردند، و آنان را ارباب خويش بر گزيده بودند، خداوند مي فرمايد: " اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ ". (2) .

علماي يهود، مردم را به عبادت خود دعوت نمي كردند، و مردم نيز آنان را پرستش نمي نمودند، ليكن حرام خداوند را حلال، حلال الهي را حرام مي كردند، و مردم آنان را اطاعت مي نمودند. اين گونه اطاعت در حقيقت پرستش آنان بود. (3) .


1- بحارالانوار، ج 74، ص 202.
2- توبه 9 آيه 31.
3- اصول كافي، ج 4،كتاب الايمان و الكفر، باب الشرك؛ تفسير طبري ج 1، ص 80.

ص: 606

هم چنين درباره نصاري مي فرمايد: " وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ... "؛ (1) «و رهبانيتي كه آن را بدعت گذاردند، ما آن را برايشان ننوشته بوديم».

در روايات نيز بدعت با شدّت تمام مردود شناخته شده است. در حديث نبوي آمده است: «كلّ بدعة ضلالة، و كلّ ضلالة في النار؛ (2) هر بدعتي ضلالت و گمراهي، و هر ضلالت و گمراهي در آتش دوزخ است».

اركان بدعت

با استفاده از تعريف هايي كه از علماي حديث و فقه در مورد بدعت ذكر شد و نيز از روايات به دست آمد، كه بدعت سه ركن اساسي دارد:

1 _ كسي حكمي رابه دين نسبت داده يا آن را از دين بيرون كند؛ مثل آن كه كسي «الصلوة خير من النوم» را جزء اذان بداند، يا متعه را از دين خارج كند. لذا خداوند متعال در مذمت نسبت هاي نارواي مشركان مي فرمايد: " قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ "؛ (3) «بگو آيا خداوند به شما اين اجازه را داده يا بر خدا افترا مي بنديد».

و نيز مي فرمايد: " فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً... "؛ (4) «واي بر كساني كه مطالبي را با دستان خود مي نويسند، آن گاه آن را به خدا نسبت مي دهند تا اين كه در مقابل آن پول ناچيزي بگيرند...».

2 _ بدعت آن وقتي مذموم است كه گوينده آن عقيده فاسد يا عمل غير مشروعي را در مجتمع اشاعه دهد، نه آن كه تنها در دل به آن اعتقاد داشته، يا در مكاني مخفي آن را انجام دهد. در رو ايتي مسلم به سند خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: «... من دعا إلي ضلالة كان عليه من الإثم مثل آثام من يتبعه لاينقص ذلك من آثامهم شيئاً؛... هر كس كه دعوت به ضلالت نمايد، مثل گناهان كساني كه او را در آن ضلالت متابعت مي كنند بر


1- حديد 57 آيه 27.
2- اصول كافي ج 12، كتاب فضل العلم، باب الدع؛ جامع الاصول، ح 3974.
3- يونس 10 آيه 59.
4- بقره 2 آيه 79.

ص: 607

اوست، و از گناهان متابعت كنندگان چيزي كاسته نمي شود». (1) .

در اين حديث تصريح به دعوت آمده، كه ظهور در اشاعه دارد.

3 _ نبودِ دليل شرعي بر امر حادث در دين؛ كه اين ركن از تعريف هاي اصطلاحي كه براي بدعت ذكر شد به خوبي استفاده مي شود، لذا دو مورد از بدعت خارج مي شود:

الف) مواردي كه امري حادث شود و دليل خاصي براي آن در شرع موجود باشد، ولو آن امر در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اتفاق نيفتاده باشد. مثل زلزله كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اتفاق نيفتاد، تا آن كه در بصره زلزله اي شد و ابن عباس براي مردم نماز آيات خواند.

ب) مواردي كه تحت دليل عام است يكي از اموري كه سبب ضمانت و حفظ و بقاي شريعت اسلامي است، عموماتي است كه در آن شريعت، در لسان أدله وجود دارد، كه تطبيق بر جزئيات و موضوعات جديد باعث پويايي و بقاي شريعت اسلامي است. از همين رو اگر امري در شريعت حادث شده و آن را به دين نسبت دادند، ولو دليل خاصي بر آن از قرآن و روايات وجود نداشته باشد، ولي داخل در عمومات ادله است، از بدعت خارج مي گردد؛ مثلا در آيه شريفه: " وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة... ". (2) اگر در اين زمان كشور مسلماني در صدد آماده نمودن هواپيماي جنگي و وسايل مدرن نظامي برآيد، مشمول اين آيه شريفه خواهد بود و به آن عمل كرده است، در حالي كه اين ادوات در صدر اسلام نبوده است.

و نيز در صحيح بخاري ازپيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «همانا بهترين شما كسي است كه قرآن را فرا گرفته و آن را به ديگران تعليم دهد.» (3) حال اگر كسي بخواهد قرآن را با شيوه هاي جديد فرا گرفته يا بياموزد، اشكالي ندارد، زيرا داخل در عموم اين دليل است. لذا با اين توضيح، بسياري از مسائلي را كه وهابيون از مصاديق بدعت مي شمرند، مثل بناء بر قبور، عزا داري براي اولياي الهي، بر پايي مراسم جشن و... از مفهوم بدعت


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 62، كتاب العلم؛ صحيح بخاري ج 9، باب الاعتصام بالكتاب و السنة.
2- انفعال 8آيه 60.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 157.

ص: 608

خارج است، زيرا داخل در عمومات ادلّه امثال قول خداوند متعال: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "، و ديگر ادله است.

بدعت حسن و قبيح از نظر اهل سنت

از بحث هاي گذشته روشن شد كه بدعت در اصطلاح شرع ملازم است با قبح، و حكم شرعي آن حرمت است. بنابراين، تقسيم بدعت اصطلاحي به حسن و قبيح نادرست است. با اين حال، اهل سنت بدعت مصطلح را به دو قسم حسن و قبيح تقسيم كرده اند. (1) .

تقسيم بدعتِ مصطلح در شرع به حسن و قبيح، و مشروع و نامشروع نادرست است، زيرا در اصطلاح شرع، بدعت به معناي ابداع حكمي است كه مبناي شرعي ندارد. چنين فعلي قطعاً حرام و مبغوض شارع است.

اصل عملي اباحه در اشياء و افعال

علماي علم اصول مي گويند: اصل اولي در افعال و عادات، حليّت و برائت است، مگر آن كه مورد نهي قرار گيرد. خداوند متعال خطاب به پيامبرش مي فرمايد: " قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلي طاعِم يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ "؛ (2) «بگو اي پيامبر در احكامي كه به من وحي شده چيزي كه براي خورندگان طعام حرام باشد نمي يابم جزآن كه ميته باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك كه پليد است يا حيواني كه بدون ذكر نام خدا از روي فسق ذبح كنند».

دكتر يوسف قرضاوي مي گويد: «اوّل مبدئي كه اسلام آن را تقرير كرده آن است كه اصل اوّلي در اشياء و منافعي كه خداوند خلق كرده حليّت و اباحه است، و حرام نيست مگر آنچه كه بر او نصّ صريح صحيح از شارع بر تحريمش رسيده باشد...». (3) .


1- ر.ك: ابن اشير، النهايه، ج 1، ص 79.
2- انعام 6 آيه 145.
3- الهلال و الحرام، ص 33 _ 35.

ص: 609

حجيت سنت اهل بيت

قسمتي از مصداق هايي كه وهابيّون جزء بدعت مي دانند به اين جهت است كه آنان سنت اهل بيت (عليهم السلام) را حجت نمي دانند، در حالي كه در احاديث آنان تصريح به استحباب و مطلوبيّت شرعي شده است. ما در پايان به برخي از ادله به طور اجمال اشاره مي كنيم:

1 _ آيه تطهير

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؛ (1) «خداوند چنين مي خواهد كه هر رجس و آلايش را از شما اهل بيت پيامبر دور كند و شما را از هر عيب و پليدي پاك و منزّه گرداند».

مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: «صبگاهي رسول خدا در حالي كه بر دوش او كسايي غير مخيط بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را داخل كساء كرد، سپس حسين آمد، او رانيز داخل آن نمود. فاطمه آمد او را نيز داخل كساء كرد، آنگاه علي آمد او را نيز داخل آن نمود؛ بعد اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (2).

كساني كه اراده تكويني خداوند بر اين تعلق گرفته تا از هرگونه پليدي و عيب و نقص پاك باشند، قطعاً معصومند، و هر كس معصوم باشد سنّت او حجّت است، پس اهل بيت (عليهم السلام) هر چه مي گويند براي ما حجّت است.

2 _ حديث ثقلين

ترمذي از جابربن عبدالله در صحيح خود روايت كرده كه در «حجة الوداع» روز عرفه رسول خدا را ديدم، در حالي كه بر شتر خود سوار بود و خطبه مي خواند، شنيدم كه فرمود:اي مردم! من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم كه اگر به آن دو چنگ بزنيد


1- احزاب 33 آيه.
2- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.

ص: 610

هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم.

از اين حديث به خوبي _ از جهات مختلف _ عصمت اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مي شود، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) عترت را به قرآن مقرون ساخته است، پس همان گونه كه قرآن مصون از اشتباه و خطاست، عترت نيز از خطا و اشتباه به دور است.

هم چنين ادله ديگري از قرآن و حديث بر عصمت و حجيت سنّت اهل بيت (عليهم السلام)است، كه به طور مفصّل در جاي خود به آن اشاره مي كنيم.

ص: 611

حصر اجتهاد

اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) دو نوع رهبري در ميان جامعه اسلامي داشت: رهبري سياسي و رهبري ديني. صحابه در مورد مسائل ديني و غير ديني، به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مراجعه مي كردند و حضرت هم جواب گوي آنان بود.

بعد از رحلت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) امّت اسلامي هر جا با مسئله اي مواجه مي شدند، نزد صحابه مي آمدند و سؤال مي نمودند. اگرچه عمر بن خطاب افراد مخصوصي را براي پاسخ گويي به مسائل مردم و به تعبير ديگر، فتوا دادن معين كرده بود.

متقي هندي مي گويد: «عبدالرحمن بن عوف از جمله كساني بود كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر و عمر و عثمان به آنچه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيده بود فتوا مي داد..» (1) .

وضع به همين منوال بود و مردم عوام براي به دست آوردن وظائف شرعي خود نزد كساني مي آمدند كه در مسائل ديني متخصص بودند. در عصر تابعان نيز وضع به همين منوال بود و هيچ گونه حصر و محدوديتي در تقليد و سؤال از اشخاص خاصي نبود. مسلماناني كه در قرن اوّل و دوّم زندگي مي كردند، چيزي به اسم مذهب فقهي نشنيده بودند، در مسائل فقهي به كساني كه اطمينان بيشتري داشتند مراجعه مي كردند، آنان نيز


1- منتخب كنز العمال، در حاشيه مسند احمد، ج 5، ص 77.

ص: 612

احكام را از كتاب و سنت، طبق موازين خاص اجتهاد، استنباط مي كردند و جواب مردم

را مي دادند. چه عاملي بعد از اين تاريخ، مردم عامي حتي فقيه مجتهد را ملزم به تقليد از مذاهب خاص نمود؟ به كدام دليل شرعي بر مردم واجب شد كه _ علي التخيير _ به يكي از مذاهب چهارگانه فقهي تمسك كنند و حقّ نداشته باشند كه احكام فقهي را از كسان ديگري سؤال نمايند؟ با آن كه روشن است كه عوامل سياسي در پيش افتادن برخي از اين مذاهب مؤثّر بوده است.... (1).

عوامل حصر اجتهاد

در سبب و علت حصر اجتهاد در چهار مذهب فقهي جهات و توجيهات مختلفي بيان شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ ابن الجوزي علت مهمّ توقف و افول حركت اجتهادي را در تأثير سياست برخي از حاكمان عباسي مي داند. او مي گويد: خليفه عباسي، قادر بالله از سال 381 هجري تا 422، به مدت 41 سال بر مردم حكومت كرد. او كسي بود كه شديداً مخالف رشد و نشاط حركت اجتهادي بود. تعصب و عناد او به حدّي رسيده بود كه در سال 408 هجري دستور داد كه فقهاي معتزله و حنفيه توبه كرده و از اعتزال تبرّي جويند. به اين هم اكتفا نكرد تا اين كه آنان را از بحث و تدريس و مناظره در مسائل مختلف بازداشت و هركس را كه با او در اين امر مخالف بودند، شديداً مورد عقوبت خويش قرار مي داد....» (2) .

اما حقيقت آن است كه قادر بالله اوّل كسي نبود كه جمود فكري را در حوزه هاي اسلامي ايجاد كرد، بلكه او وارث رفتار كينه توزانه و مغرضانه متوكّل عباسي و فرزندش، واثق بود. بيشتر خلفايي كه بعد از متوكّل به خلافت رسيدند همين سياست را دنبال نمودند.

ابن فوطي مي گويد: «وزير، مدرّسان مدرسه مستنصريه را به خانه خود احضار نمود


1- علامه طهراني معروف به آغا بزرگ، تاريخ حصر الاجتهاد، ص 104.
2- المنتظم، ج 14، ص 353 و ج 15، ص 125 _ 126.

ص: 613

و به آنان دستور داد كه مطلبي از تصانيف خود بر مردم نخوانند و از آنها چيزي حفظ

نكنند، تنها به ذكر كلام و سخن بزرگان، به جهت ادب و تبرّك اكتفا كنند. جمال الدين عبد الرحمن بن جوزي _ مدرس حنبلي ها _ از اين دعوت استقبال نمود.

مدرس فقه مالكي، سراج الدين عبدالله شرمساحي نيز به شاگردان خود دستور داد كه كسي حقّ تعليقه و نقد و اشكال بر مالك را ندارد. شهاب الدين زنجاني مدرس شافعي ها و قاضي القضات، عبد الرحمن بن لمغاني _ مدرس فقه حنفي _ در ابتدا با اين دعوت مخالفت كرد، ولي با اصرار واجبار خليفه، خواسته او را پذيرفت.» (1) .

2 _ استاد احمد مصطفي زرقاء در بررسي بسته شدن باب اجتهاد چند وجه ذكر كرده و مي گويد: «يكي از آن وجوه تعصّب مذهبي است. از آن جا كه اين چهار مذهب مقلّدين بيشتري داشتند و از طرفي شاگردان آنها نسبت به آراي استادان خود تعبد و تعصب نشان مي دادند، لذا در مقابل آنها خضوع كرده از خود اظهار نظري بر خلاف فتواها و مباني اجتهادي آنها نكردند.»

3 _ او در وجه ديگري مي گويد: «از آن جا كه خلفا براي تصدي پست قضاوت در ابتدا از مجتهدان استفاده مي كردند و آنان هر كدام به اجتهاد خود حكم مي دادند، براي وحدت رويّه در حكم از مقلّدان خاصي استفاده كردند كه بيشتر از همه پيرو دارند و با اين طريق فتواها و نظرات اين چهار فقيه در جامعه اسلامي گسترش پيدا كرد.

4 _ هم چنين در بيان سبب ديگر مي گويد: «مجتهدان در يك عصر و زمان به تناسب حوادث موجود و حوادثي كه قرار بوده در آينده اتفاق افتد، احكامي را استنباط و استخراج كرده و آنها را مرتب و منظم نموده و تدوين كردند. فقيهان عصر بعد با مواجهه اين تدوين كه از سوي پيشينيان انجام گرفته بود، خود را از اجتهاد بي نياز ديدند و احساس كردند كه ديگر ضرورتي در اجتهاد جديد نيست و اين گونه باب اجتهاد را بر روي خود بستند، كه اين سنت تاكنون بر جاي مانده است.» (2) .


1- عبد الرزاق بن فوطي، الحوادث الجامعة، ص 217.
2- مصطفي أحمد زرقاء، المدخل الفقهي، ج 1، ص 177 _ 179.

ص: 614

5 _ استاد عبد الوهاب خلاف در بيان عوامل بسته شدن باب اجتهاد مي گويد: «دولت واحد اسلامي به چند مملكت تقسيم شد، بين ممالك اسلامي نيز اختلاف افتاد،

اين خود يكي از عواملي بود كه فكر علما را به خود مشغول كرد و به جهت ورود آنان در عالم سياست از پيشرفت علمي بازماندند. (1) .

6 _ سيد محمّد تقي حكيم (رحمه الله) مي فرمايد: «يكي از عواملي كه منجّر به بسته شدن باب اجتهاد نزد اهل سنت شد _ كه نزديك بود همين عامل جلو رشد فقه و فقاهت را در حوزه هاي شيعه نيز بگيرد _ بزرگي و عظمت يك شخصيّت علمي بود. اين عامل بعد از عصر رؤساي مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت: احمد بن حنبل، محمّد بن ادريس شافعي، ابوحنيفه و مالك بن انس، اثر خود را به طور ملموس در جامعه اهل سنت و حوزه هاي علمي آنان گذاشت و به جهت اعجاب بيش از اندازه اي كه نسبت به عمل كرد فقهي آنان بر ايشان پديد آمد، قدرت اظهار مخالفت و اجتهاد را از آنان گرفت. اگر چه اين عامل تا حدود يك قرن بعد از شيخ طوسي (رحمه الله) در جامعه شيعي و حوزه هاي علمي آنان نيز اثر گذار بود و لذا كسي جرأت نمي كرد با آراي شيخ مخالفت كند، ولي با روي كار آمدن ابن ادريس حلّي و شجاعتي كه به خرج داد، با شكستن اين سكوت، حركت نويني در حوزه هاي اجتهادي شيعه ايجاد نمود، كه با فراز و نشيب هايش تا كنون ادامه داشته است.» (2) .

همو در ادامه سخنانش مي فرمايد: «ظاهر آن است كه دستگاه سياست در آن عصر از رشد فكري علما و حوزه هاي علمي هراسان بوده است؛ زير اين علما و مجتهدان بودند كه با استقلال فكري و پويايي اجتهاد خود از اسلام دفاع كرده و جلو بدعت ها و كج روي هاي حاكمان ظالم را مي گرفتند و اسلام را زنده و سربلند در جامعه معرفي كرده و پياده مي كردند و اين، آن چيزي است كه با اهداف سوء حاكمان ظلم و جور سازگاري ندارد.» (3) .


1- خلاصة التشريع، ص 342.
2- الاصول العامة للفقه المقارن، ص 480.
3- همان، ص 480 _ 481 با تلخيص.

ص: 615

ضرورت فتح باب اجتهاد

اسلام، دين جامع نگر و آينده نگري است كه تا روز قيامت در زمينه ها و موضوعات مختلف پاسخگوي حاجات و ضرورت هاي مردم است. فقه اسلامي فقهي پويا و زنده است كه با جامع نگري و دقّتي كه در آن به كار رفته در هر عصر و زمان صاحب نظر بوده و براي خود حرف نو و تازه اي دارد و لذا همه جا مي تواند خود را نشان داده و كمال و سعادت بشر را تضمين نمايد. اين اعتقاد ما نسبت به دين و شريعت اسلامي است. ولي اين معنا با بستن باب اجتهاد سازگاري ندارد، زيرا امامان مذاهب فقهي اهل سنت: ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد بن حنبل علم غيب نداشته اند تا احكام را به گونه اي استنباط كنند و قواعد و مباني فقهي را به گونه اي ترسيم كنند كه پاسخگوي جامعه اسلامي تا روز قيامت باشد، نهايت آن كه آنان محيط پيرامون خود را در نظر داشتند. چه دليلي بر عصمت و مصونيّت اجتهاد آنان از خطا و اشتباه وجود دارد؟

آيا محال است تا روز قيامت كساني مانند اين چهار نفر يا افضل از آنها پيدا شوند؟ آيا خداوند متعال يا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داده كه امّت اسلامي بايد تا روز قيامت از فتواها و مباني اجتهادي اين چهار فقيه تقليد كنند؟ آيا صحابه و تابعين چنين نظري داشتند؟ قطعاً جواب منفي است. خصوصاً اين كه با آيات قرآن مخالفت دارد:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ " (1) ؛ «پس چرا از هر طائفه اي جمعي براي جنگ بيرون رفته و گروهي نزد رسول خدا براي آموختن علم مهيّا نباشند تا آن دانشي كه آموخته اند هنگام مراجعت به قوم خود به آنان بياموزند كه قومشان هم شايد خدا ترس شده از نافرماني خدا حذر كنند».

آيه با تنقيح مناط و الغاي خصوصيت قطعي دلالت بر تشويق عموم مسلمانان بر تفقّه در دين دارد، تا بتوانند دين را حفظ كرده و در جامعه پياده كنند.

2 _ و نيز به طور مطلق امر به انفتاح باب علم و اجتهاد كرده و مردم را در هر عصر و


1- توبه 9 آيه 122.

ص: 616

زمان به رجوع به عالم حواله مي دهد و مي فرمايد: " فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا

تَعْلَمُونَ " (1) ؛ «پس از آگاهان بپرسيد اگر نمي دانيد».

اهل سنت با بستن باب اجتهاد بر روي خود با مشكلات بي شماري روبرو شدند. ولي شيعه اماميه و برخي ديگر از علماي روشن فكر اهل سنت از آن جا كه باب اجتهاد را باز و گشوده و هر كس را كه قدرت و شرايط اجتهاد در او باشد لايق اجتهاد مي دانند، در جامعه اسلامي توانسته اند هم پاي پيشرفت بشر در تمام زمينه ها حركت كرده و با توجه به پويايي فقه، جواب گوي جامعه بشري باشند.

ضروري بودن فتح باب اجتهاد امري است كه احتياج به استدلال و برهان ندارد، زيرا امروزه با حوادث و مسائل جديدي سروكار داريم كه جامعه اسلامي خواستار جواب آنها است و تنها سه راه در مقابل اوست:

الف) فقها نهايت كوشش خود را در استنباط احكام به كار گرفته و احكام را در پرتو قرآن و سنت و ساير اصول شرعي استخراج كنند.

ب) از قوانين ديگر مذهب ها و كشورها استفاده كنند. بدون آن كه توجهي به مقاصد شريعت اسلامي داشته باشند.

ج) در مقابل اين همه موضوعات و مسائل سكوت اختيار نمايند. كه در حقيقت راهي جز انتخاب طريق اول كه همان اجتهاد پويا و به تعبير علمي «مطلق» است وجود ندارد.

اقسام اجتهاد

اجتهاد را به يك جهت به دو بخش تقسيم كرده اند: مطلق و منتسب.

1 _ اجتهاد مطلق يا مستقل آن است كه فقيه كوشش مي كند تا براي خود منهج و روش خاصي در اجتهاد به دست آورد، تا به طور مستقل احكام شرع را بر اساس آن روش به دست آورد.


1- نحل 16 آيه 43.

ص: 617

2 _ اجتهاد منتسب آن است كه فقيهي كه منسوب به يك مذهب معين است، كوشش مي كند تا مطابق اصول و روش اجتهادي امام مذهب فقهي خود، احكام را استخراج نمايد.

در اجتهاد مطلق فقيه از فهم ديگران آزاد است و در چارچوب منابعي كه از عصمت برخوردارند، از قبيل كتاب خدا و سنت، احكام را با آزادي تمام و بدون تأثير پذيري از رأي ديگران استخراج مي كند. بر خلاف اجتهاد منتسب كه مجتهد اسير فهم ديگران، در روش فقهي است.

نقص اجتهاد منتسب

اجتهاد بنابر تعريف بزرگان عبارت است از به كار گرفتن كوشش براي استنباط احكام شرع از ادله شرعي، خواه حكم به دست آمده موافق با رأي مجتهد قبلي باشد يا نباشد. مجتهد هيچ گاه به درجه اجتهاد نمي رسد مگر آن كه خود را از مرزهاي فكري ديگران برهاند. در اجتهاد منتسب اين گونه نيست، مجتهد خود را اسير افكار محدود بشري كرده است. او كه از غيب و از شرايط زماني و مكاني آينده آگاه نبوده تا مباني و احكامش تا قيامت قابل اجرا باشد، از اين رو شكي نيست كه فقه بدون پويايي هرگز قابليّت اجرا در جامعه بشري در تمام عصرها و مكان ها را ندارد.

اجتهاد شيعه مطلق است

ابو زهره از علماي ازهر مي گويد: «اجتهاد شيعه از قبيل اجتهاد مطلق نيست، بلكه منتسب است، زيرا براي آنان روش اجتهاد احكام و طريق استنباط از ناحيه امامانشان ترسيم شده است و نمي توانند از آن تخطّي نمايند. لذا به اين جهت اجتهاد شيعه منتسب است.» (1) .

مشكل ابوزهره اين است كه امامان اهل بيت (عليهم السلام) را در حدّ يك مجتهد فرض كرده


1- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 540.

ص: 618

است، همان گونه كه ديگران در احكام، مجتهد بودند. در حالي كه شيعه از زاويه ديگر به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي نگرد. شيعه اماميه، سنت اهل بيت (عليهم السلام) را از مصادر و منابع تشريع و استنباط مي داند كه احكام توسط آن از منبع اصلي خود استخراج شده است؛ همان معنايي را كه براي سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قائل اند، زيرا شيعه، اهل بيت را همانند پيامبر (صلي الله عليه وآله) از هرگونه عيب و نقص و سهو و اشتباه مصون مي داند. بنابراين اصولي را كه اهل بيت (عليهم السلام)ترسيم نموده اند از خطوط اصيل اسلام است كه از طريق پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به آنان رسيده است. ولي ديگران هرگز به اين حدّ و درجه نرسيده اند، لذا به طور حتم اجتهاد اهل سنت منتسب است، ولي اجتهاد شيعه مطلق است و از هر گونه فكر كوته بينانه بشري رها است. و اگر ابوزهره در مبنا اشكال دارد و عصمت و حجيت سنت اهل بيت (عليهم السلام)را قبول ندارد، اين مطلب ديگري است كه در جاي خود به اثبات آن پرداخته ايم.

بررسي ادله بسته بودن باب اجتهاد

عجيب است كه برخي مي خواهند تا اين اشتباه را توجيه نمايند، كه ما به برخي از آن توجيهات پرداخته و هركدام را نقد خواهيم كرد:

1 _ استدلال به اجماع:

ابن صلاح اين اجماع را به برخي از علماي محقق نسبت داده است. (1) ولي شيخ مراغي _ از دعوت كنندگان آزادي انديشه _ اجماع را از جهت صغروي و كبري مردود دانسته است:

الف) از جهت صغروي او مي گويد: «برخي از علما تشكيل اجماع و نقل آن را بعد از سه قرن اوّل محال مي دانند، زيرا علما در مشرق و مغرب زمين پراكنده شده بودند و امكان نداشت به تمام آنها احاطه و دسترسي پيدا كرده و از نظرشان مطلع شد. اگر مجتهدان كه تعدادشان از محققان كمتر است، اين چنين وضعي طبيعتاً دسترسي به


1- مراغي، الاجتهاد في الشريعه، ص 357.

ص: 619

محقّقان مشكل تر است، زيرا تعدادشان به مراتب بيشتر است. چگونه ممكن است كه رأي تمام محققان يك عصر را جمع نمود؟

ب) از حيث كبروي در صدد انكار دليل بر حجيت مثل اين گونه اجماع برآمده مي گويد: «اجماع محققان بين ادله شرعي جايگاه و ارزش خاصي ندارد، زيرا اين ادله محصور به كتاب خدا و سنت رسول و اجماع مجتهدان و قياس منصوص العله است. و هيچ كس اجماع محققان را از جمله ادله شرعي ندانسته است....» (1) .

2 _ انضباط مذاهب و كثرت پيروان:

برخي نيز مضبوط و محدود شدن مذاهب فقهي از طرفي و كثرت جمعيت مقلدان را از طرفي ديگر عامل ديگري براي حصر مذاهب و سدّ باب اجتهاد معرفي كرده اند. (2) .

در جواب مي گوييم: از چه زماني كثرت مقلدان و تابعان و انضباط مذاهب از ادله اي قرار گرفته كه ما را از عمل به قول خود باز مي دارد؟ چه بسا كساني باشند كه از پيشوايان فقهي مذاهب چهارگانه اعلم باشند كه قطعاً و به طور حتم در طول تاريخ بعد از عصر آنان تا اين زمان پيدا شده اند. چه كسي مي تواند ادعا كند قابليت ها براي استنباط و اجتهاد تنها در يك عصر معيني بوده است؟ با اين كه حقيقت خلاف اين را نشان مي دهد، زيرا نسل آينده بشر با استفاده از نتايج فكري بشر پيشين و به كار بردن انديشه خود به نتايج جديد و پربارتري خواهد رسيد.

استاد مراغي مي گويد: «من با احترامي كه براي مخالفان خود در اين مسئله قائل ام، رأي آنان را نمي پذيرم، زيرا در بين علماي حوزه هاي ديني مصر كساني را مي بينم كه به طور حتم شروط اجتهاد در آنان پديد آمده و تقليد برايشان حرام است.» (3) .

3 _ تأثير سياست:

احمد امين مي گويد: «بسته شدن باب اجتهاد با اختيار و ميل علماي اسلامي نبوده است، بلكه ضرورتي پيش آمد كه آنان را به چنين تصميمي واداشت؛ زيرا علماي


1- همان.
2- الاصول العامة، ص 83.
3- مراغي، الاجتهاد في الشريعه، ص 357.

ص: 620

مسلمان خود را در مقابل حمله اي عظيم از طرف تاتارها به مراكز اسلامي يافتند، لذا در صدد بر آمدند كه تراث فرهنگي مسلمانان را از هجوم آنان در امان نگه دارند، به اين جهت مذاهب را محدود نمودند.» (1) .

حقّ مطلب اين است كه حيات و حفظ فقه و فقاهت و شريعت در حصر مذاهب فقهي خلاصه نشده است بلكه بر عكس عامل اساسي حفظ و بقاي شريعت و فقاهت، پويايي آن است كه با انطباق بر شرائط زمان و مكان حاصل مي شود.

فتح باب اجتهاد نزد متفكران اهل سنت

بعد از فاش شدن به مفاسد و زيان هاي بسته شدن باب اجتهاد، برخي از متفكّران اهل سنت شديداً باآن به مخالفت پرداخته اند، اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ قاضي باقلاني مي گويد:

«اگر كسي مي خواهد تقليد كند تنها از زنده تقليد كند و زيرا تقليد از مرده جايز نيست.» (2) .

2 _ شيخ عبد الوهّاب شعراني مي گويد:

«از پيشينيان خبري به ما نرسيده كسي را به تعبّد به مذهبي معيّن امر كرده باشند، اگر بر فرض چنين امري شده، قطعاً اشتباه بوده است.» (3) .

3 _ ابن قيّم جوزيه:

«واجب، تنها چيزي است كه خدا و رسول به آن امر كرده باشند و مي دانيم كه آنان كسي را به پيروي از مذهبي خاص امر نكرده اند بهترين عصر كه همان عصر سلف صالح است از اين نسبت مبرّا هستند... اين بدعت قبيحي است كه در اين امّت حادث شده كه هيچ يك از پيشوايان اسلام به آن قائل نبودند. آنان بزرگ تر از اين بودند كه مردم را به اين كار ملزم نمايند عجيب است كه بگوييم: همه مذاهب اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله)و تابعان


1- احمد امين، رسالة الاسلام، شماره دوّم از سال سوّم.
2- ابن حزم، الاحكام، ج 6، ص 97، به نقل از باقلاني.
3- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 176، به نقل از او.

ص: 621

و ساير امامان، باطل و تنها اين چهار مذهب است كه بايد زنده بماند. آيا يكي از اين چهار امام فقهي چنين حرفي زده است يا كسي را به تقليد از خود دعوت كرده است؟ هر چه خداوند بر صحابه و تابعان واجب كرده بر مسلمانان بعد از آنان نيز تا روز قيامت واجب كرده است.» (1) .

4 _ رشيد رضا:

«.. زيان هاي زيادي با بستن باب اجتهاد بر فقه اسلامي وارد شد، كه بازگشت همه آنها به اهمال عقل و قطع راه علم و محروميّت از استقلال فكري است....» (2) .

5 _ عبد المتعال الصعيد

او كه از شيوخ ازهر مصر است مي گويد: «معتقدم منع از اجتهاد، ظالمانه و از طريق فشار دستگاه حاكم جور و فريب دادن مردم بوده است، حال كه چنين زوري در كار نيست بايد اين حصر برداشته شود....» (3).

6 _ علامه عبيدي:

«اجتهاد در برگيرنده سهل و آساني است و آساني و سهولت از بزرگ ترين مقاصد و اهداف شريعت اسلامي است. حوادث غير متناهي و عصرها پر از حوادث است، حال اگر جمود فكري حاكم شود، هرگز نمي توانيم پاسخگوي نيازهاي جامعه اسلامي باشيم. سدّ باب اجتهاد، خود با اجتهاد عده اي انجام گرفته است، به كساني كه قائل به آنند بگو: چيزي مي گوييد كه خودتان به آن عمل نمي كنيد....» (4) .

7 _ محدّث وهابي ناصر الدين الباني:

«چه قدر گمراهند كساني كه مي گويند: دين تنها در مذاهب چهارگانه فقهي خلاصه مي شود. شكي نيست در اين صورت قرآن ضايع و تباه خواهد شد... ما با اين حوادث فراواني كه هر كدام از آنها امروزه حكم خدا را طلب مي كند، چه كنيم؟...اعتراف


1- ابن قيّم، اعلام الموقعين، ج 4، ص 263 _ 262.
2- الوحدة الاسلامية، ص 99.
3- ميدان الاجتهاد، ص 14.
4- النواة في حقل الحياة، ص 124.

ص: 622

مي كنم كه باب اجتهاد بايد مفتوح باشد، همان گونه كه در عصر گذشته باز بوده است....» (1) .

8 _ دكتر محمّد دسوقي:

او كه استاد دانشكده شريعت در قطر است مي گويد: «در عين حال مشاهده مي كنيم كه پيشوايان چهار مذهب فقهي، شاگردان خود را به اجتهاد تشويق مي كردند و به بحث آزاد و نظر مستقل وادار مي نمودند. و هميشه آنان را از دنباله روي و تقليد باز مي داشتند....» (2) .

9 _ ابن تيميه:

«حقّ آن است كه نبايد امامان در فقه را محصور به عدد معيني نماييم....» (3) .

همو در جايي ديگر مي گويد: هيچ كدام از امامان فقه مردم را دعوت به پيروي از خود ننمودند، بلكه آنان مردم را به پيروي از كتاب و سنت تشويق مي كردند... هيچ يك از اهل سنت نمي پذيرند كه حق، منحصر در اين چهار مذهب است و هر نظري كه خارج از اين چهار مذهب است باطل مي باشد....» (4) .

10 _ شيخ محمود شلتوت:

«اسلام هرگز بر كسي واجب نكرده كه پيرو مذهب معيني باشند....» (5) .

11 _ جاد الحق علي جاد الحق:

«دليلي نيست كه دلالت بر وجوب تقليد از يكي از امامان فقه: ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد بن حنبل داشته باشد.» (6) .

ديدگاه پيشوايان اهل سنت

هيچ يك از امامان فقهي اهل سنت كسي را به تقليد و پيروي از خود دعوت


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1 ص 173 _ 174، ذيل حديث 87.
2- الاجتهاد والتقليد في الشريعة الاسلامية، ص 220.
3- منهاج السنة، ج 2، ص 85.
4- همان ص 91 _ 92.
5- مجله رسالة الاسلام، عدد 13 از سال 11، ص 227.
6- الدروس الحسنية، ص 139.

ص: 623

نكرده اند، بلكه هميشه به استقلال فكري و حرّيت در رأي و فتوا تشويق مي كردند:

1 _ ابوحنيفه مي گويد: «فتواي ما رأيي بيش نيست و اين نهايت كوششي است كه ما انجام داده ايم، حال اگر كسي بعد از ما رأي بهتري داشت، رأي او به صواب نزديك تر است....» (1) .

به ابوحنيفه گفتند: آيا اين فتوايي كه مي دهي بدون شك حقّ است؟ گفت: نمي دانم، شايد بدون شك باطل باشد. (2) .

2 _ مالك مي گويد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از دار دنيا رحلت نمود در حالي كه دين را به حدّ اعلاي كمال رساند، سزاوار است كه مردم از آثار پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيروي كنند، نه اين كه به دنبال آراي ديگران بروند، زيرا آرا حدّ و حصر ندارد....» (3) .

3 _ شافعي به شاگرد خود، مزني مي گويد: «اي ابراهيم! هر چه مي گويم از من تقليد مكن، خودت در آن نظر كن....» (4) .

و نيز مي گويد: «من اين كتاب ها را تأليف نمودم، و قطعاً در آنها اشتباهاتي خواهيد يافت؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً " اگر در كتاب هاي فتوايي؛ مخالف كتاب و سنت يافتيد بدانيد كه من از آن برگشته ام. (5) .

4 _ احمد بن حنبل مي گويد: «از من تقليد نكنيد از مالك، شافعي، اوزاعي و ثوري تقليد نكنيد، زيرا آنان احكام را استنباط كردند شما نيز چنين كنيد....» (6) .

ابو داود مي گويد: به احمد گفتم: از اوزاعي پيروي كنم يا از مالك؟ گفت: در دينت از هيچ كدام از آن دو پيروي مكن، بلكه تنها به احاديث نبوي عمل كن.» (7) .


1- مجموع فتاواي ابن تيميه، ج 20، ص 211؛ اعلام الموقعين، ج 1، ص 75 و...
2- تاريخ بغداد، ج 3، ص 42.
3- اعلام الموقعين، ح 1، ص 78.
4- رافعي، اسلامنا، ص 62.
5- مختصر المؤمل، ص 60.
6- مجموع فتاوي ابن تيميه، ج 20، ص 211 _ 212.
7- اعلام الموقعين، ج 2، ص 200.

ص: 624

برپايي مراسم جشن

اشاره

يكي از اعمالي كه مسلمين در طول تاريخ در موقعيت هاي خاص انجام مي دهند برپايي مراسم جشن و شادي در روزها يا شب هاي خاصي است. اين كار به دليل اهميت و مبارك بودن آن موقعيّت انجام مي شود؛ خواه ولادت امامي باشد يا بعثت پيامبر و مانند آن.

مسلمين به جهت استفاده معنوي در آن اوقات مقدس و كسب فيض از معصومين در چنين مجالسي شركت كرده و با بزرگداشت آن به بركات عظيمي دست مي يابند، ولي متأسفانه وهابيون در طول تاريخ علاوه بر اين كه از چنين بركاتي استفاده نمي كنند، ديگران را نيز در برپايي چنين مجالسي منع كرده و از اين طريق خواست دشمنان اسلام را جامه عمل مي پوشانند، زيرا دشمن هرگز نمي خواهد مسلمانان با مقدساتشان تجديد عهد نمايند. به خاطر اهميت موضوع، آن را در اين جا بررسي مي كنيم.

فتاواي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «... نوع دوم از ايام، روزهايي است كه در آن اتفاقي افتاده است؛ همانند هجدهم ذي حجه و اين كه برخي آن روز را عيد مي گيرند اصل و اساسي ندارد، زيرا پيشينيان و نيز اهل بيت و ديگران آن روز را عيد نگرفتند و اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستور متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذاري كرد، اين عمل

ص: 625

همانند اعمال نصارا است كه حوادث حضرت عيسي (عليه السلام) را عيد مي گيرند.». (1) .

2 _ شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «جايز نيست براي پيامبر و غيرپيامبر مراسمي برپا شود و اين عمل از بدعت هاي در دين است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خلفاي راشدين و ديگران از صحابه و تابعين اينچنين عملي انجام نداده اند.». (2) .

3 _ اعضاي دائمي فتواي وهابيون مي گويند: «جايز نيست در سوگ انبيا و صالحين و نيز زنده كردن ياد آنان در روز تولدشان و برداشتن عَلَم، چراغاني و شمع نصب كردن بر قبورشان مراسمي برگزار شود، زيرا تمام اين امور از بدعت هايي است كه در دين وارد شده و از موارد شرك است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و انبيا و صالحينِ گذشته اين چنين نكرده اند. صحابه و هيچ يك از امامان مسلمين هم در طول سه قرن كه بهترين قرن هاست چنين نكردند.». (3) .

4 _ ابن فوزان مي گويد: «بدعت هاي اين عصر زياد است؛ از جمله برپايي جشن به مناسبت ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ماه ربيع الاول مي باشد.». (4).

5 _ ابن عثيمين مي گويد: «برپايي مراسم جشنِ تولد براي فرزند كه در آن تشبّه

به دشمنان خداست از عادت مسلمين نبوده، بلكه از ديگران به ارث گذاشته

شده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس به قومي شبيه شود از زمره آن قوم به حساب

مي آيد.». (5) .

برپايي جشن مظهر حب و بغض

حبّ و بغض دو امري است كه بر نهاد انسان عارض شده و از آن دو به ميل و عدم ميل نفس انسان تعبير مي كنند.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص293 _ 295.
2- مجموع فتاوي و مقالات متنوعة، ج1، ص183.
3- اللجنة الدائمة من الفتوي، رقم 1774.
4- البدعة، ابن فوزان، ص25 و 27.
5- فتاوي منارالاسلام، ج1، ص43.

ص: 626

وجوب محبّت

از ادله عقلي و نقلي استفاده مي شود كه محبّت به برخي افراد بر انسان واجب است؛ از جمله:

1 _ خداوند

خداوند متعال در رأس كساني است كه محبّت به او اصالتاً واجب است، آن هم به جهت دارا بودن جميع صفات كمال و جمال و وابستگي همه موجودات به او. لذا خداوند مي فرمايد: " قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنْ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ "؛ (1) « [اي رسول] بگو اي مردم اگر شما پدران، پسران، برادران، زنان و خويشاوندان خود و اموالي كه جمع كرده و مال التجاره اي كه از كساد شدن آن بيمناكيد و منازلي كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مي داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جاري گردد و خداوند فسّاق و بدكاران را هدايت نخواهد كرد».

2 _ رسول خدا (صلي الله عليه وآله)

از جمله كساني كه بايد به خاطر خدا دوست بداريم، رسول گرامي اسلام است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. لذا در آيه فوق در كنار نام خداوند از او هم يادشده و به محبّت او امر شده است.

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرمود: «احبّوا الله لما يغذوكم و احبّوني بحبّ الله؛ (2) خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه به شما روزي مي دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.».


1- توبه 9 آيه 24.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص149.

ص: 627

مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت نيز از جمله عواملي است كه انسان را به سوي آن حضرت جذب كرده و محبّتش را در دل ايجاد مي كند.

3 _ آل بيت پيامبر (عليهم السلام)

از جمله كساني كه محبّت به آن ها واجب است، اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) است، زيرا با قطع نظر از آن كه آنان مجمع فضايل و كمالات بوده و واسطه فيض تكوين و تشريع الهي اند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به محبّت ورزيدن به آنان امر نموده است؛ مثلاً در همان حديث فوق پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «و أحبّوا أهل بيتي لحبّي؛ و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد.»

عوامل لزوم حب آل رسول

از آن جا كه محبّت به پيامبر (صلي الله عليه وآله) واجب است، محبّت به آل رسول نيز به جهات زير واجب و لازم است:

1 _ انتساب آنان به صاحب رسالت. لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر سبب و نسبي در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من.»

2 _ اهل بيت، محبوب خدا و رسول اند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آنها اشاره شده است.

3 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) اجر و مزد رسالت محمدي است؛ همان طور كه خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي ". (1) .

4 _ روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مي شود: " وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُولُون ". (2) سبط بن الجوزي از مجاهد چنين نقل مي كند: روز قيامت از محبّت علي (عليه السلام) سؤال مي شود. (3) .

5 _ معصومين (عليهم السلام) عِدل كتاب الهي اند؛ همان طور كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حديث «ثقلين» به


1- شوري 42 آيه 23.
2- الصافات 27 آيه 24.
3- تذكرة الخصواص، ص10.

ص: 628

آن اشاره فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».

6 _ محبّت به اهل بيت (عليهم السلام) شرط ايمان است، زيرا در احاديث صحيح از طريق شيعه و سني وارد شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي عليّ! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»

7 _ اهل بيت كشتي نجات امّت اند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجي، و من تخلّف عنها غرق.»

8 _ حبّ اهل بيت، شرط قبولي اعمال و عبادات است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اگر امّت من روزه بدارند تا آن كه مانند كمان ها كمرشان خم شده و دل ها فرو رود و نماز بدارند به حدّي كه مانند تارها گردند، ولي تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را به رو در آتش جهنّم مي اندازد.» (1) .

9 _ اهل بيت امان اهل زمين اند؛ همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اهل بيت من امان اهل زمين اند.»

اين نكته قابل توجه است كه محبّت به مثابه نيرو محركه اي است كه قواي انسان را تحريك كرده تا به سوي محبوب و اقتداي به او پركشد.

حال در جمع بندي از اين مطالب به اين نتيجه مي رسيم كه برپايي مراسم جلوه اي از جلوه هاي محبّت نسبت به محبوب است، زيرا از طرفي مي دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلف اند و از طرفي ديگر اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفساني نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و در رفتارهاي خارجي هم مؤثر است. البته اثر بيروني آن هم تنها اطاعت و انقياد از محبوب نيست _ همان گونه كه برخي مي گويند _ بلكه آثار و جلوه هاي ديگري نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آن ها را شامل مي شود، مگر آن كه با ادله ديگر معارضه داشته باشد؛ مثل قتل نفس در محبّت محبوب.

جلوه هاي حبّ در زندگي انسان عبارت اند از:

1 _ اطاعت و انقياد؛


1- تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص143.

ص: 629

2 _ زيارت محبوب؛

3 _ تكريم و تعظيم محبوب؛

4 _ برآورده كردن حاجات محبوب؛

5 _ دفاع از محبوب؛

6 _ حزن و اندوه در فراق محبوب؛ همانند حزن يعقوب در فراق يوسف.

7 _ حفظ آثار محبوب؛

8 _ احترام به فرزندان و نسل او؛

9 _ بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 _ برپايي مراسم جشن و مولودي خواني در ميلاد محبوب.

برپايي مراسم از ديدگاه قرآن

اشاره

با مراجعه به قرآن پي مي بريم كه برپايي مراسم و يادبود از مسائلي است كه اصل آن را قرآن امضا، بلكه بدان ترغيب نموده است:

1 _ از آيات مربوط به حجّ پي مي بريم كه بيشتر آن ها درحقيقت برپايي يادبود انبيا و اولياي الهي است، كه به چند نمونه از آن اشاره مي كنيم:

مقام ابراهيم

خداوند متعال مي فرمايد: " وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً "؛ (1) «مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خداوند قرار دهيد».

خداوند متعال امر مي كند كه مسلمين از جاهاي پاي حضرت ابراهيم تبرك جسته

و آن جا را به عنوان مصلي انتخاب كنند تا ياد حضرت ابراهيم (عليه السلام) و بناي كعبه زنده

گردد.

بخاري در صحيح خود نقل مي كند كه هنگام ساختن خانه خدا اسماعيل سنگ


1- بقره 12 آيه 125.

ص: 630

مي آورد و ابراهيم نيز خانه را بنا مي نمود، تا آن كه ساختمان بالا رفت، سنگي را آوردند و ابراهيم بالاي آن رفت و هردو با اين حالت ساختمان خانه خدا را به اتمام رساندند. (1) .

صفا و مروه

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا "؛ (2) «صفا و مروه از شعائر دين خداست، پس هركس حجّ خانه كعبه يا اعمال مخصوص عمره به جاي آورد پس باكي نيست كه سعي صفا و مروه نيز به جاي آورد».

خداوند متعال سعي بين صفا و مروه را از مناسك حجّ قرار داد تا كوشش هاجر بين صفا و مروه در خاطره ها زنده گردد.

بخاري نقل مي كند: ابراهيم هنگامي كه هاجر و فرزندش اسماعيل را در سرزمين مكه رها نمود، آب تمام شد و عطش شديدي بر هردو غلبه نمود، فرزند از شدت عطش به خود مي پيچيد. هاجر به طرف كوه صفا رفت تا اين وضعيت فرزند را نبيند و در ضمن سعي كند تا كسي را پيدا نموده و از او آب طلب نمايد، ولي مأيوس از كوه پايين آمد و با شتاب به طرف كوه مروه رفت، از كوه بالا آمد تا شايد شخصي را مشاهده نموده و از او آب طلب كند، ولي در اين مكان نيز كسي را مشاهده ننمود. اين عمل هفت بار تكرار شد. ابن عباس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: به اين جهت است كه حجاج هفت بار بين صفا و مروه طواف مي نمايند. (3) .

فديه

خداوند متعال مي فرمايد: " فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَم حَلِيم- فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ


1- صحيح بخاري، كتاب الانبياء، ج2، ص158.
2- بقره 2 آيه 158.
3- صحيح بخاري، كتاب الانبياء، ج2، ص158.

ص: 631

شَاءَ اللهُ مِنْ الصَّابِرِينَ- فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ- وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ- قَدْ صَدَّقْتَ

الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ- إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ- وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْح عَظِيم فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَم حَلِيم "؛ (1) «پس مژده پسر بردباري را به او داديم. آن گاه [كه آن پسر رشدي يافت] با او به سعي و عمل شتافت. ابراهيم گفت: اي فرزند گرامي من! در عالم خواب چنين ديدم كه تو را قرباني كنم، نظرت در اين واقعه چيست؟ گفت: اي پدر! هرچه مأموري انجام ده، كه ان شاءالله مرا از صابرين خواهي يافت. پس چون هردو تسليم امر حق گشتند، او را براي كشتن به روي افكند، ما در آن حال خطاب كرديم كه اي ابراهيم! تو مأموريت عالم رؤيا را انجام دادي ما نيكوكاران را چنين نيكو پاداش مي دهيم، اين ابتلا همان امتحاني است كه حقيقت حال ايمان را روشن مي كند و ما بر او ذبح بزرگي فدا ساختيم».

خداوند متعال به پاس اين فداكاري، حاجيان را امر نموده تا در منا به حضرت ابراهيم اقتدا كرده و به يادبود آن عمل عظيم و امتحان بزرگ، گوسفندي را در سرزمين منا قرباني نمايند.

رمي جمرات

احمد بن حنبل و طيالسي در مسندهاي خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي كنند: جبرئيل ابراهيم را به سوي جمره عقبه برد، در آن هنگام شيطان بر او نمايان گشت، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب نمود كه صداي شيطان از آن بلند شد. سپس نزد جمره وسطي آمد، باز شيطان بر او ظاهر شد، در آن هنگام نيز هفت سنگ بر او پرتاب نمود كه صداي او بلند شد. آن گاه به سوي جمره قصوي آمد، باز هم شيطان بر او ظاهر شد و حضرت ابراهيم او را با هفت سنگ رمي نمود، به حدّي كه صدايش درآمد. (2) .

مشاهده مي نماييم كه چگونه خداوند متعال به خاطر يادبود اين قضيه آن عمل را براي حجاج واجب كرده تا ياد واقعه اتفاق افتاده زنده بماند.


1- صافات 37 آيات 101 _ 107.
2- مسند احمد، ج1، ص306 و مسند الطيالسي، حديث 2697.

ص: 632

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "؛ (1) «و هركس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين صفت دل هاي باتقواست».

كيفيت استدلال به اين آيه شريفه آن است كه شعائر جمع شعيره به معناي نشانه است و شعائر خداوند به معناي نشانه هاي خداوند و دين اوست. لذا هر عملي كه مردم را به سوي خدا و دينش رهنمون و يادآوري كند، جزء شعائر الهي است كه يكي از آن ها برپايي مراسم جشن مولودي براي انبيا و اوصيا است كه در آن وقت مردم با ذكر فضايل و كمالات آن وليّ، به خداوند متعال نزديك مي شوند.

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللهِ "؛ (2) «و يادآوري ده آنان را به روزهاي خداوند».

مقصود از ايام خدا، ايام غلبه حقّ بر باطل و ظهور حقّ است، كه ايام ولادت وليّ خدا نيز يكي از مصاديق آن است، زيرا در روز ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله)، خداوند متعال حقّ را (پيامبر اكرم) به دنيا آورد تا با او بر باطل غلبه كند.

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي "؛ (3) .

« [اي رسول خدا به امت] بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد».

بنابراين با برپايي مراسم مولودي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ذوي القربي و يادبود آن ها مقداري از اجر رسالت نبوي را ادا كرده ايم.

5 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَالضُّحَي- وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَي "؛ (4) «قسم به شب تار هنگامي كه جهان را در پرده سياه بپوشاند».

حلبي در سيره حلبيه مي گويد: «خداوند متعال در اين آيه به شب ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله)قسم ياد كرده است. برخي گفته اند كه مراد، شب اسراء است و مانعي ندارد كه قسم به


1- حج 22 آيه 32.
2- ابراهيم 14 آيه 5.
3- شوري 42 آيه 23.
4- ضحي، 1 و 2.

ص: 633

هردوباشد.» (1) .

واضح است كه قسم خوردن به چيزي حكايت از اهميت آن دارد. لذا با قسم، ياد آن را در ذهن مردم زنده كرده تا آن را مورد احترام قرار دهند.

6 _ خداوند متعال در تأييد ياري رسانان و تعظيم كنندگان پيامبر مي فرمايد: " فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ "؛(2)«پس آنان كه به او گرويدند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند و ياريش كردند و از نوري كه به او نازل شده پيروي كردند آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند».

خداوند متعال در اين آيه شريفه ياري كنندگان و تعظيم كنندگان پيامبر را ستوده و به رستگاري بشارت داده است. حال آيا برپايي مراسم در روز ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا مبعث او از مصاديق تكريم و تعظيم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نيست؟

7 _ خداوند متعال در شأن پيامبر مي فرمايد: " وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ "؛ (3) «نام تو را بلند كرديم».

بنابراين برپايي مراسم، نوعي بالابردن سطح فكري مردم نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و شناساندن موقعيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردم است.

اگر كسي اشكال كند كه طبق مفاد آيه شريفه، نصرت و تكريم و تعظيم پيامبر (صلي الله عليه وآله)اختصاص به خداوند متعال دارد.

در جواب مي گوييم: خداوند در جايي ديگر مي فرمايد: " وَيَنْصُرَكَ اللهُ نَصْراً عَزِيزاً "؛ (4) آيا كسي در اين مورد گمان مي كند كه نصرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مخصوص به خداوند است و ما در اين باره هيچ تكليف نداريم؟

8 _ هم چنين خداوند مي فرمايد: " وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ


1- السيرة الحلبيه، ج1، ص58.
2- اعراف 7 آيه 157.
3- انشراح 94 آيه 7.
4- فتح48آيه 3.

ص: 634

فُؤَادَكَ "؛ (1) «و ما اين حكايات و اخبار انبيا را بر تو بيان مي كنيم تا قلب تو را به آن قوي و

استوار گردانيم».

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه حكمت بيان سرگذشت انبيا براي پيامبر (صلي الله عليه وآله)تثبيت قلب پيامبر (صلي الله عليه وآله)است، تا در مشكلات ثابت قدم باشد. شكي نيست كه مسلمانان در اين برهه از زمان احتياج بيشتري به تثبيت قلوب دارند. لذا جا دارد كه به مناسبت هاي خاص همانند روز ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا مبعث، مردم را در محلي مقدس جمع كرده و آنان را به فضيلت آن روز يا شب آگاه ساخته و با سيره و فضايل پيامبر (صلي الله عليه وآله) آشنا سازيم تا قلوب مردم به دين الهي تقويت شود.

استاد عيسي بن عبدالله بن محمد بن مانع الحميري _ مدير كل اداره اوقاف و شؤون اسلامي دُبي _ در توضيح آيه فوق مي گويد:

«همان گونه كه خداوند متعال قصه هاي انبيا را براي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به جهت تثبيت قلب او بيان نمود، ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز مشتمل بر خبرهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه با يادآوري آنها قلوب مؤمنين تثبيت خواهد شد. لذا اين آيه دلالت دارد بر مطلوبيّت تكرار يادبود مولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و عنايت داشتن به آن.» (2) .

9 _ و نيز خداوند در قرآن مي فرمايد: " قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا "؛ (3) «بگو اي پيامبر در فضل و رحمت خداوند شادي نماييد».

در جايي ديگر در شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ "؛ (4) 4 «ما تو را تنها رحمتي براي عالميان فرستاديم».

سيوطي در درّالمنثور از ابن عباس درباره اين آيه چنين نقل مي كند: مقصود از فضل خدا علم، و مراد از رحمتش، وجود پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است. (5) .


1- هود 11 آيه 120.
2- بلوغ المأمول في الاحتفاء و الاحتقال بمولد الرسول صلي الله عليه وآله.
3- يونس 10 آيه 58.
4- انبياء 21 آيه 107.
5- درّالمنثور، ج4، ص367.

ص: 635

آلوسي نيز در ذيل آيه شريفه مي گويد: يكي از صفات مشهور پيامبر (صلي الله عليه وآله) رحمت است. (1) .

با جمع بين اين دو آيه به اين نتيجه مي رسيم كه بايد در روزهايي كه متعلق به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) است؛ مانند ميلاد و مبعث آن حضرت، با برپايي مراسم جشن، شادي نماييم. اين نكته قابل تأمل است كه شادي نبايد از حدّ مشروع آن تجاوز كند. البته مي توان با همين ادلّه و ملاك ها حكم برپايي مجالس بزرگداشت را به ساير اولياي الهي نيز تعميم داد.

برپايي مراسم از ديدگاه احاديث

با مراجعه به روايات نيز مي توان به مشروعيت چنين مجالسي پي برد:

1 _ مسلم از ابن قتاده نقل مي كند كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مورد علت استحباب روزه روز دوشنبه سؤال شد؟ فرمود: بدان جهت است كه من در آن روز متولد شده و در آن روز بر من قرآن نازل گشت. (2) .

2 _ مسلم از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد مشاهده نمود كه يهوديان روز عاشورا را روزه مي گيرند، از علت آن سؤال نمود؟ گفتند: اين روزي است كه خداوند موسي و بني اسرائيل را بر فرعون پيروز گردانيد، لذا آن روز را تعظيم مي دارند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: ما سزاوارتر به اين عمل هستيم. لذا دستور داد تا روز عاشورا را روزه بدارند. (3) .

ابن حجر عسقلاني بنابر نقل سيوطي بدين حديث بر مشروعيت برپايي مراسم ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) استدلال نموده است. (4) .

3 _ حافظ بن ناصرالدين دمشقي نقل مي كند: «به نقل صحيح وارد شده كه در روز دوشنبه به ابولهب تخفيف عذاب داده مي شود، به جهت آن كه كنيزش ثويبة را در ميلاد


1- روح المعاني، ج10، ص141.
2- صحيح مسلم، ج2، ص819.
3- صحيح مسلم، حديث 1130 و صحيح بخاري، ج7، ص215.
4- الحاوي للفتاوي، ج1، ص196.

ص: 636

پيامبر (صلي الله عليه وآله) از روي خوشنودي آزاد كرد.» (1) .

از اين مورد به طريق اولويت استفاده مي كنيم كه برپايي مراسم در مولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و يادبود آن حضرت از طرف يك مؤمن ارزش عظيمي دارد.

4 _ بيهقي از انس چنين نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از نبوّتش از طرف خود گوسفندي را عقيقه نمود، با آن كه در روايات وارد شده كه ابوطالب براي پيامبر در روز هفتم ولادتش گوسفندي را عقيقه كرده بود. (2) .

سيوطي مي گويد: «عقيقه هيچ گاه دوبار تكرار نمي شود، لذا بايد اين عمل پيامبر (صلي الله عليه وآله)را بر اين حمل كنيم كه پيامبر به جهت اظهار شكر از اين كه خداوند او را آفريده و رحمت براي عالميان قرار داده است، عقيقه نمود؛ همان گونه كه آن حضرت بر خود درود مي فرستاد و به همين جهت مستحب است كه ما هم به جهت شكرگذاري به درگاه الهي، در روز ولادتش اجتماع نموده و با اطعام دادن و امثال اين امور كه جنبه تقرّبي دارد شكر خدا را اظهار نماييم.» (3) .

5 _ ترمذي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه آن حضرت در مورد فضيلت روز جمعه فرمود: در آن روز است كه آدم خلق شد. (4).

از اين حديث استفاده مي شود كه برخي از ايام به جهت اتفاق خاص و مباركي كه در آن رخ داده، فضيلت دارد، حال چه رسد به روزي كه در آن روز، ميلاد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)باشد.

عيد ميلاد پيامبر نزد اهل سنت

برخي از علماي اهل سنت برپايي مراسم جشن به مناسبت ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ستايش كرده و آن را از اعمال نيك و مستحب برشمرده اند كه در ذيل به تعدادي از آن ها


1- مورد الصادي في مولد الهادي.
2- الحاوي، ج1، ص196.
3- همان.
4- صحيح ترمذي، حديث 491.

ص: 637

اشاره مي كنيم:

1 _ قسطلاني در المواهب اللدنية (1) مي نويسد: «در طول تاريخ، مسلمانان در ماه ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله)جشن برپا كرده و به مردم اطعام داده و به انواع صدقات مستمندان را ياري مي دهند و با اظهار سرور و اعتنا به قرائت مولودي آن حضرت به او اظهار ارادت مي نمايند... خداوند رحمت كند كساني را كه به اين عمل عظيم دست مي زنند.»

2 _ ابن عباد مي گويد: «به نظر من مولود نبوي از اعياد مسلمين است و هركس در آن روز شادي و سرور نموده و با پوشيدن لباس فاخر و چراغاني، شادي خود را ابراز نمايد، امري مباح انجام داده است.» (2) .

3 _ سيوطي مي گويد: «مولودي خواني در ماه ربيع الاول مورد سؤال واقع شده كه آيا از حيث شرع امري پسنديده است يا مذموم؟ آيا كسي كه انجام مي دهد به او ثواب داده مي شود يا خير؟

جواب اين است كه اصل مولودي خواني كه عبارت است از اجتماع مردم و قرائت مقداري از قرآن و خواندن روايات در شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در پايان نيز طبق هاي غذا آورده مي شود و بين مردم توزيع مي گردد، عملي است نيكو، كه باني و شركت كننده آن مأجور بوده و به او ثواب داده مي شود، زيرا با اين عمل قدر و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعظيم شده و در ولادت آن حضرت اظهار شادي مي شود.» (3) .

4 _ شيخ عبدالله هروي معروف به «حبشي» مي گويد: «برپايي مراسم و يادبود پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) از كارهاي نيكوست، و دليلي بر انكار آن وجود ندارد، بلكه سزاوار است كه آن را سنت حسنه بناميم.» (4) .

فوايد برپايي مراسم

برپايي مراسم و يادبود اولياي الهي آثار و بركاتي دارد كه به برخي از آنها


1- المواهب اللدنية، ج1، ص148.
2- القول الفصل في حكم الاحتفال بمولد خيرالرسل، ص175.
3- الحاوي للفتاوي، ج1، ص189 و 197.
4- الروائح الزكية، ص33.

ص: 638

اشاره مي كنيم:

1 _ هرساله مسلمانان در آن روز به ياد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي افتاده و محبتشان نسبت به او زيادتر مي گردد.

2 _ برخي از كمالات و فضايل آن حضرات تشريح و توضيح داده مي شود و مردم نيز با تأسي كردن به آنان به خدا نزديك تر مي شوند.

3 _ با اظهار فرح و شادي، ايمان و ارادت خود را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي ابراز داشته و آن را مستحكم مي سازند.

4 _ در پايان مجلس با اطعام و پخش شيريني به ثواب اطعام رسيده و گروهي از ضعفا از اين مجالس بهره مادي نيز مي برند.

5 _ در اين مجالس ياد خدا زنده شده و مقدار زيادي از آيات قرآن تلاوت مي شود.

6 _ فرصت مناسبي است كه مردم بيشتر بر پيامبر خود درود بفرستند.

7 _ هم چنين موقعيت مناسبي براي دعوت مردم به خدا و دستورات او فراهم مي گردد.

بررسي اشكالات وهابيون

با وجود ادله فراوان از آيات، روايات و سيره مسلمين بر جواز، بلكه رجحان برپايي مراسم يادبود، باز هم وهابيون در مقابل عمل مسلمين ايستاده و با انواع ايرادات سست، مانع برپايي اين عمل مقدس مي شوند. اينك به ذكر برخي از ايرادات و پاسخ آنها مي پردازيم:

1 _ برپايي مراسم و يادبود، نوعي عبادت غير خدا است. (1) .

جواب:

در جاي خود اشاره شده است كه عنصر مقوّم عبادت، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت


1- فتح المجيد بشرح عقيدة التوحيد، ص154 و 155 در حاشيه.

ص: 639

كسي است كه او را تعظيم مي نماييم. لذا در صورتي كه تكريم و تعظيمي از اين عنصر خالي باشد اصطلاحاً آن را عبادت نمي گويند.

2 _ برپايي چنين مراسمي همراه با اموري است كه غالباً حرام است؛ همانند اختلاط زنان با مردان، قرائت مدح با موسيقي و غنا. (1) .

جواب:

عمل گناه در هر مكان و زماني حرام است؛ خواه در مراسم باشد يا غير آن، ولي ما نمي توانيم عملي ممدوح و پسنديده را به جهت امور جانبي كه گاهي اتفاق مي افتد مانع شويم، بلكه بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيري نماييم. (2) .

3 _ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خانه هاي خود را قبر و قبر مرا عيد قرار ندهيد.» (3) ابن قيم به اين حديث بر حرمت برپايي مراسم استدلال كرده است. (4) .

جواب:

اولا: دليل، اخص از مدعا است؛ زيرا روايت تنها اشاره به قبر پيامبر دارد، نه مطلق مكان ها. ثانياً: جهت آن شايد اين باشد كه انسان بايد در محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله) با خضوع و خشوع باشد و اين مسئله با اظهار فرح و سرور در كنار قبر سازگاري ندارد ولي منافاتي ندارد كه در جايي ديگر انجام گيرد.

سبكي مي گويد: محتمل است كه معناي حديث اين باشد: قبر مرا مانند روزهاي عيد قرار ندهيد، بلكه در كنار قبر من زيارت و سلام و دعا بخوانيد. (5) .


1- المدخل، ابن الحاج، ج2، ص2.
2- الحاوي للفتاوي، سيوطي، ج1، ص19.
3- مسند احمد، ج2، ص246.
4- حاشيه عون المعبود، ج6، ص32.
5- كشف الارتياب ص449.

ص: 640

4 _ در برپايي مراسم و مولودي خواني تشبه به نصارا است. (1) .

جواب:

اولاً: تشبه از عناوين قصدي است كه در ترتب حكم بر آن احتياج به قصد. حال سؤال مي كنيم كه آيا احدي از مسلمين در برپايي مراسم، قصد تشبه به كفار و نصارا را دارد؟ قطعاً جواب منفي است.

بخاري در كتاب مغازي از صحيح خود در باب غزوه احد نقل مي كند: ابوسفيان براي تحريك مشركين صدا داد: زنده باد بت هُبل. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: شما نيز جواب او را بگوييد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: الله اعلي و اجلّ. ابوسفيان بار ديگر شعار ديگري را براي تحريك مشركين به حمله سرداد: براي ماست عُزّا و شما عُزّا نداريد. پيامبر فرمود: شما نيز جواب او را بدهيد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: الله مولانا و لا مولي لكم.... (2) .

آيا كسي مثل وهابيون مي تواند به پيامبر (صلي الله عليه وآله) اعتراض نموده و بگويد: اي رسول خدا! اين عمل تو تشبه به كفار است و جايز نيست؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده: " كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ "؛ (3) «بر شما روزه نوشته و حتمي شده؛ همان گونه كه بر اقوام قبل از شما نيز نوشته شده بود. پس مجرد تشابه يك عمل با كردار پيشينيان دليلي بر بطلان آن نيست».

شيخ شلتوت در كتاب الفتاوي در جواب سؤال كسي كه از او درباره كلاه هايي كه از غرب وارد مي شود سؤال نمود، مي فرمايد: «صحيح نيست كه بگوييم اين كلاه ها زيّ خاص غيرمسلمين و شعار غيراسلامي است، بلكه مسلمان و غيرمسلمان در آن مساوي است و آنچه كه مسلمانان به سر مي گذارند به قصد تشبه به غير مسلمين در خصوصيات دينشان نيست، بلكه به جهت جلوگيري از حرارت خورشيد يا سرماي زمستان از آن


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص294.
2- صحيح بخاري، حديث 4043 و البداية و النهاية، ج4، ص28.
3- بقره 2 آيه 183.

ص: 641

استفاده مي كنند. لذا مشكلي ندارد.» (1) .

ثانياً: اساس جواز يك عمل؛ انطباق آن با كتاب و سنت است، خواه شبيه به عمل ديگران باشد يا نه و ما مشروعيت آن را با ادله عام و خاص ثابت كرديم.

ثالثاً: همان گونه كه از كلام شيخ شلتوت استفاده شد، مقصود از تشبه به نصارا تشبه در اختصاصيات آنان از قبيل صليب و زدن ناقوس است، نه در هر عملي.

5 _ سلف صالح اين عمل را انجام ندادند.

جواب:

اولاً: در اصول به اثبات رسيده كه عدم فعل معصوم دلالت بر حرمت، و فعل معصوم دلالت بر وجوب ندارد، بلكه تنها عدم فعل، دلالت بر عدم وجوب و فعل دلالت بر عدم حرمت دارد. پس مجرد انجام ندادن دليل بر حرمت و عدم جواز نيست.

ثانياً: سيره و عمل مسلمين تا عصر ابن تيميه، برپايي مراسم بوده و اهل سنت تصريح دارند كه اجماع حجت است.

ثالثاً: اين كه در كلام ابن تيميه آمده: سلف صالح محبّتشان نسبت به رسول خدا بيشتر بوده و اگر جايز مي بود حتماً اين عمل را انجام مي دادند، اين حرف، خلاف احاديث نبوي است، زيرا در روايتي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) خطاب به صحابه آمده: «همانا زود است كه اقوامي بيايند كه از شما محبتشان نسبت به من بيشتر باشد.» (2) .

6 _ اختصاص دادن روزي خاص براي اظهار فرح و شادي بدعت است.

جواب:

اوّلاً: همان گونه كه به اثبات رسيده، گاهي مكاني به جهت مظروفش شرف پيدا


1- الفتاوي، شلتوت، ص88.
2- مجمع الزوائد، ج10، ص66 و كنزالعمال، ج2، ص374.

ص: 642

مي كند، زمان نيز اين چنين است؛ برخي از زمان ها به جهت عمل خاصي كه در آن انجام گرفته ارزش مند است؛ همانند شب قدر كه قرآن مي فرمايد: " إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَة مُبَارَكَة "؛ «ما قرآن را در شب مباركي نازل كرديم». پس اگر مراسمي را در وقت خاصي كه همان ميلاد پيامبر است انجام مي دهيم به جهت آن است كه شب مباركي است.

ثانياً: اوامر شارع گاهي به شيئي به عنوان عام آن تعلق مي گيرد، كه تطبيقش بر مصاديق برعهده مكلف است؛ همانند كمك به فقرا، كه حكم بر موضوعي كلّي است (كمك به فقرا)، ولي تطبيق آن بر مصاديق خاص به عهده مكلف واگذار شده تا هرنوع كمكي كه فقير لازم دارد و مقدور اوست انجام دهد. در اين جا نيز تطبيق آن بر وقتش به مكلف واگذار شده تا در هر وقتي كه مناسب مي بيند پياده نمايد.

ص: 643

تقيه در اسلام

اشاره

يكي از موضوعاتي كه در اسلام مطرح شده و عقل نيز بر لزوم آن، صحّه مي گذارد تقيه است؛ موضوعي كه انسان قطعاً با ملاحظه تمام جواب مصلحتي آن، به ضرورتش پي مي برد، ولي متأسفانه برخي به جهت عدم درك صحيح از مفهوم آن يا ضرورت اجتماعي اش، يا به جهت خصومت هاي مذهبي، معتقدان آن را مورد انواع اتهام ها و ناسزاها قرار داده اند؛ اينك برآنيم موضوع تقّيه را از كتاب و سنت، بررسي كرده و به اثبات برسانيم.

تقيه در لغت

تقيه در لغت از ريشه «وقايه» به معناي حفظ چيزي از خطر و ضرر است. زبيدي در تاج العروس تقيه را به معناي بر حذر شدن و احتياط از ضرر معنا كرده است. (1) .

تقيه در اصطلاح

تقيه در اصطلاح شرعي عبارت است از: «اظهار كردن امري بر خلاف حكم دين از طريق قول يا فعل به انگيزه حفظ جان يا مال يا شرف و آبروي خود يا ديگري.» (2) .


1- تاج العروس، ج 10، ص 396.
2- سيد محسن امين، نقض الوشيعه، ص 181.

ص: 644

سرخسي در المبسوط مي گويد: «التقية: أن يقي نفسه من العقوبة بما يظهره و ان كان يضمر خلافه؛ (1) تقيه آن است كه انسان جانش را با آنچه اظهار مي دارد حفظ كند، ولو خلاف آن را در دل خود نگاه مي دارد».

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «التقيه: الحذر من اظهار ما في النفس _ من معتقد و غيره _ للغير؛ (2) تقيه عبارت است از بر حذر كردن از اظهار آنچه در دل است _ از اعتقاد و غير آن _ براي غير».

رشيد رضا در تعريف تقيه مي گويد: «ما يقال أو يفعل مخالفاً للحقّ لأجل توقّي الضرر؛ (3) تقيه يعني آنچه گفته مي شود يا انجام مي گيرد درحالي كه مخالف حقّ است به جهت حفظ خود از ضرر».

ادله مشروعيت تقيه

الف) نصوص قرآني:

1 _ خداوند مي فرمايد: " لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْء إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللّهِ الْمَصيرُ "؛ (4)«نبايد اهل ايمان مؤمنان را واگذاشته، از كافران دوست بگيرند، و هر كس چنين كند رابطه اش را با خدا بريده است، مگر براي برحذر بودن از شرّشان، و خدا شما را از عقاب خود مي ترساند، و بازگشت همه به سوي خدا خواهد بود.

سرخسي حنفي به اين آيه بر جواز تقيه استدلال كرده است (5)و نيز مراغي در تفسير اين آيه گفته است: «علماي اسلام از اين آيه جواز تقيه را استنباط كرده اند؛ يعني اين كه انسان سخني بگويد يا كاري انجام دهد كه برخلاف حقّ باشد، براي جلوگيري از ضرري


1- المبسوط، ج 24، ص 45.
2- فتح الباري، ج 12، ص 136.
3- تفسير المنار، ج 3، ص 280.
4- آل عمران 3 آيه 28.
5- المبسوط، ج 24، ص 45.

ص: 645

كه از دشمن به جان يا آبرو و شرف يا مال او وارد مي شود». (1) .

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِاْلإيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ". (2) .

مفاد آيه كريمه اين است كه هر كس پس از ايمان آوردن با قصد و اختيار كفر را برگزيند و اظهار كفر كند، مشمول غضب و عذاب الهي خواهد شد، مگر كساني كه مورد اكراه و اجبار واقع شوند، و با اين كه قلبشان سرشار از ايمان است، براي حفظ جان خويش اظهار كفر نمايند؛ چنين افرادي مشمول غضب و عذاب الهي نخواهند بود. و اين چيزي جز قاعده و قانون تقّيه نيست.

محدّثان و مفسرّان اسلامي نقل كرده اند كه اين آيه درباره عمار ياسر نازل شده است. وي و پدر و مادرش و عدّه اي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) مورد شكنجه و آزار مشركان واقع شدند. ياسر و سميه در اثر شكنجه ها به شهادت رسيدند، و عمار چيزي به زبان آورد كه مورد خواست مشركان بود، بدين جهت از شكنجه مشركان نجات يافت و جان خود را حفظ كرد. نسبت به عمل خود بيمناك گرديد و با چشمان اشكبار نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمد، و جريان را براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بازگو كرد؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) درحالي كه او را نوازش مي كرد، فرمود: اگر بار ديگر نيز از تو چنين خواستند انجام بده. در اين هنگام آيه مورد بحث نازل گرديد.(3) .

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ... " (4) .

فرد مؤمني از آل فرعون به حضرت موسي (عليه السلام) ايمان آورده و با او رابطه پنهاني داشت. او حضرت موسي را از نقشه قتل وي توسط فرعونيان آگاه نمود، اما آن مرد مؤمن وي ايمان خود را از فرعونيان مكتوم مي داشت. پنهان داشتن ايمان جز به اين نبود كه


1- تفسير المراغي، ج 3، آيه 136.
2- نحل 16 آيه 106.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 388؛ تفسير الكشاف، ج 2، ص 430، و تفسير ابن كثير، ج 4، ص 228.
4- غافر 40 آيه 28.

ص: 646

اقوال و افعالي را اظهار نمايد كه با عقايد فرعونيان هماهنگ باشد. او اين كار را براي حفظ جان خود و هم براي كمك به حضرت موسي (عليه السلام) و حفظ جان او از خطر فرعونيان انجام مي داد. بنابراين او به اصل تقيّه عمل كرد، و قرآن كريم عمل او را با تكريم و ستايش ياد مي كند. (1) .

4 _ پروردگار متعال مي فرمايد: " وَكَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكي طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا. إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا " (2) .

آيه فوق از جمله آياتي است كه در آن قصه اصحاب كهف آمده است. خداوند مي فرمايد: «باز ما آنان را از خواب برانگيختيم تا اينكه ميان خودشان صحبت و بحث از مقدار زمان خواب، پيش آمد، يكي پرسيد: چند مدت در غار درنگ كرديد؟ جواب دادند: يك روز تمام يا قسمتي از روز. ديگر بار گفتند: خدا داناتر است كه چه مدت در غار بوده ايم. باري شما درهم هايتان را به شهر بفرستيد تا مشاهده شود كه طعام كدام يك پاكيزه تر و حلال تر است تا از آن، روزي خود فراهم آريد، و بايد با دقت و ملاحظه برويد، به طوري كه هيچ كس شما را نشناسد، زيرا به طور حتم اگر بر شما آگاهي و ظفر يابند شما را سنگسار خواهند كرد يا به آيين خودشان بر مي گردانند، و هرگز روي رستگاري نخواهيد ديد».

از اين آيات به خوبي مسئله كتمان و تقّيه در امر دين استفاده مي شود. (3) اگرچه آيات مربوط به تقيه مسلمان از كافر مي باشد، با اين حال به حكم اين كه مورد مخصّص نيست، و ملاك عموميّت دارد، اين آيات تقيه، از مسلمانان را نيز شامل مي شوند. فخررازي در تفسير آيه نخست (آل عمران، آيه 28) مي گويد: «ظاهر آيه بر اين دلالت مي كند كه تقّيه


1- ر.ك: تفسير فخررازي، ج 27، ص 56.
2- كهف 18 آيات 19 _ 20.
3- ر.ك: تفسير فخررازي، ج 21، ص 103؛ روح المعاني، ج 15، ص 231 و تفسير المراغي، ج 15، ص 133.

ص: 647

مربوط به كافر است، ولي مذهب امام شافعي اين است كه هرگاه حالتي كه اگر در كفّار

پيش آيد، تقّيه جايز است، در مورد مسلمانان هم تحقّق يابد، تقيه در آن حالت جايز خواهد بود...». (1) .

مراغي نيز در تفسير آيه دوّم (نحل، آيه 106) مي گويد: «مدارا كردن با كافران، ستمگران و فاسقان، مشمول حكم تقيه است؛ به اين كه انسان با آنان به نرمي سخن بگويد، و از مال خود به آنان ببخشد، يا با تبسّم و خوش رويي با آنها برخورد كند، تا از تعرّض آنان نسبت به عرض و آبروي خود در امان باشد». (2).

5 _ آياتي كه به اطلاقش دلالت بر موضوع تقيه نيز دارد، مثل:

الف) آيه نفي حرج: خداوند مي فرمايد: " ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج "؛ (3) «خداوند براي شما در دين تكليف حرجي قرار نداده است».

ب) آيه اضطرار: خداوند مي فرمايد: " وَما لَكُمْ أَلاّ تَأْكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ "؛ (4) «چرا از آنچه نام خدا بر آن ذكر شده نمي خوريد، در صورتي كه آنچه را خدا بر شما حرام كرده مفصّلا بيان شده است كه از آنها هم به هرچه ناچار شويد باز حلال است».

و در جاي ديگر مي فرمايد: " فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَلا عاد فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ". (5) .

قرطبي از مجاهد نقل مي كند: «همانند شخصي كه او را دشمن دستگير كند و او را به اكراه مجبور به خوردن گوشت خوك و غير آن از معاصي كند، كه اكراه، مباح كننده اين امور است». (6) .


1- همان.
2- همان.
3- حجّ 22 آيه 78.
4- انعام 6 آيه 119.
5- بقره 2 آيه 173.
6- الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 227.

ص: 648

ج) آيه هلاكت: پروردگار متعال مي فرمايد: " وَأَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ "؛ (1) «و در راه خدا انفاق كنيد و خود را بادستانتان به هلاكت نيندازيد و نيكي كنيد كه همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد».

و در جاي ديگر مي فرمايد: " وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً ". (2) «و يكديگر را نكشيد كه البته خدا به شما مهربان است».

د) آيه يُسر: خداوند متعال مي فرمايد: " يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ " (3) «خداوند براي شما حكم را آسان خواسته و تكليف را مشكل نگرفته است».

از مجموع اين آيات آشكارا و به تنقيح مناط و ملاك استفاده مي شود كه هنگام اضطرار و عسر و حرج و در معرض هلاكت قرار گرفتن براي انسان برخي از اموري كه حرام است حلال شمرده شده است، و اين خود سندي محكم بر وجوب يا جواز تقيّه است.

ب) روايات نبوي

1 _ بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند: شخصي به درب خانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آمد و اجازه ورود خواست. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: او را اجازه دهيد كه بد فرزند عشيره اي است، يا فرمود: بد برادر عشيره اي است. هنگامي كه وارد خانه شد پيامبر (صلي الله عليه وآله) با او به نرمي سخن گفت. عايشه مي گويد: عرض كردم: اي رسول الله! قبل از ورود شخص به خانه، او را مذمّت كرديد، ولي الآن با او به نرمي سخن مي گوييد؟ حضرت فرمود: اي عايشه! بدترين مردم نزد خداوند كسي است كه مردم او را رها كرده يا با او وداع نمايند، به جهت ترس از فحش و بدزباني او. (4) .


1- بقره 2 آيه 195.
2- نساء 4 آيه 29.
3- بقره 2 آيه 185.
4- صحيح بخاري، ج 8، ص 38، كتاب الاكراه، باب مداراة الناس.

ص: 649

2 _ پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز فرمود: «از امّتم چند چيز برداشته شده است: خطا، نسيان، و آنچه كه برآن اكراه شده اند». (1) .

3 _ و نيز فرمود «بدترين قوم، قومي است كه مؤمن در ميان آنها با تقيّه و كتمان حركت نمايد». (2) .

4 _ بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به او فرمود: آيا نديدي قوم خود را هنگامي كه كعبه را بنا كردند بر قواعد ابراهيم اكتفا نمودند؟ عايشه مي گويد: عرض كردم: آيا شما آنها را بر قواعد ابراهيم باز نمي گرداني؟ فرمود: اگر نبود آن كه قومت تازه از كفر به اسلام گرويده اند اين كار را انجام مي دادم. (3) .

5 _ نسايي در سنن خود از سعيد بن جبير نقل مي كند كه گفت: من در عرفات با ابن عباس بودم كه فرمود: چه شده كه از مردم صداي تلبيه را نمي شنوم؟ در جواب او عرض كردم: مردم از معاويه خوف دارند. آن گاه ابن عباس از خيمه خود بيرون آمد و شروع به تلبيه گفتن كرد و فرمود: مردم سنّت را به جهت بغض با عليّ (عليه السلام) ترك كرده اند. (4) .

وجوب تقيه از مسلمانان هنگام خطر و ضرر

اشكال عمده وهابيون بر شيعه در همين مورد است، آنان مي گويند: شيعه، تقيه حتّي از مسلمانان و سنّي مذهبان را نيز جايز مي دانند درحالي كه مدركي كه دلالت بر اين مورد كند نيست.

براي استدلال بر اين مورد به چند دليل مي تواند تمسك كرد:

1 _ اخذ به ملاك، زيرا آيات و روايات گرچه در مورد تقيه از كفار است، ولي ملاك كه حفظ نفس است، عام است، و ما مي توانيم با الغاي خصوصيت و تنقيح مناط قطعي حكم به لزوم تقيه را در مورد جاري نماييم، ولو طرف مقابل مسلمان باشد.


1- فتح الباري، ج 5، ص 160؛ كنزالعمال، ج 4، ص 233، ح 1073.
2- الجامع الصغير، ج 1، ص 491.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 179، كتاب الحجّ، باب فضل مكه و بنيانها.
4- سنن نسائي، ج 5، ص 253، كتاب المناسك باب التلبية بعرفة.

ص: 650

2 _ عموميت برخي از آيات و روايات مانند: آيات نفي حرج و اضطرار، آيه هلاكت، آيه يسر، و روايت دوم و سوم.

3 _ دلالت بيشتر روايات ذكر شده به طور خصوص بر جواز تقيه از مسلمان است.

4 _ قياس بالاولويّه واخذ به فحوي الخطاب و مفهوم موافقت؛ زيرا براي حفظ جان اگر كفر گفتن جايز باشد به طريق اولي كمتر از كفر گفتن نيز جايز است.

5 _ اهل سنت قياس به تخريج مناط و مستنبط العلّه، و به تعبيري ديگر قياس مساوات را جايز مي دانند، لذا طبق اين قاعده و بر فرض صحت آن، تقيّه از مسلمانان را مي توان قياس به تقيّه از كفّار نمود.

تقيه در روايات اهل بيت

كه تقيه قاعده و روشي عقلايي است كه از ضروريات زندگي بشر به شمار مي رود و در قرآن و احاديث نبوي، بلكه در شرايع آسماني نيز به رسميت شناخته شده است و مسلمانان _ فارغ از گرايش هاي مذهبي _ آن را به كار گرفته اند. با اين حال، در روايات ائمه طاهرين (عليهم السلام) به تقيه تأكيد و اهتمام ويژه اي شده، تا آن جا كه در روايات متعدد آمده است: «لا ايمان لمن لا تقيه له؛ (1) ايمان ندارد كسي كه اهل تقيه نيست». و «التقيه من ديني و دين آبائي؛ (2) تقيه از دين من و دين پدران من است».

اقسام تقيه

از مطالعه مجموع روايات اهل بيت (عليهم السلام) درباره تقيه به دست مي آيد كه آنان دو گونه تقيه را به كار مي گرفته و به شيعيان خود توصيه مي كرده اند.

1 _ تقيه خوفي؛

2 _ تقيه مداراتي.

روايات مربوط به تقيه خوفي فراوان تر از روايات مربوط تقيه مداراتي است.


1- وسائل الشيعه، ج 6، باب 24 از ابواب امر به معروف و نهي از منكر، ح 2، 3، 6، 5 و 29.
2- همان، ح 2.

ص: 651

موارد تقيه خوفي:

1 _ مربوط به خطر و ضرر بر جان يا عرض و آبرو يا مال خود شخص است؛

2 _ مربوط به خطر و ضرر بر جان يا عرض يا مال مؤمنان ديگر و بستگان خويش است؛

3 _ مربوط به خطر و ضرر بر اسلام و مذهب است.

موارد تقيه مداراتي:

تقيه مداراتي در جايي است كه خوف و ترس از امور ياد شده وجود ندارد، ولي انسان با به كار گرفتن روش تقيه بهتر مي تواند مسئوليت ديني خود را در هدايت و ارشاد ديگران و تقويت وحدت و اخوّت اسلامي انجام دهد.

ميزان در تشخيص روايات تقيه

در احاديثي كه از تقيه به عنوان سپر و سنگ (جُنّه و تُرس) ياد شده، تقيه خوفي مراد است. و رواياتي كه به حسن معاشرت و التزام به اعمال پسنديده سفارش كرده بيشتر با تقيه مداراتي مناسبت دارد؛ يعني هدف عمده و اساسي از آن جلب نظر مخالفان، به شيعه و آيين تشيع است، اگر چه در حفظ جان و آبرو و مال شيعيان نيز مؤثر خواهد بود.

هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: از انجام كاري كه به واسطه آن ما را سرزنش مي كنند بپرهيزيد، زيرا فرزند ناخلف كارهايي مي كند كه پدرش به واسطه آن ملامت مي شود، براي آن كس كه خود را به او وابسته ايد (ائمه اهل بيت (عليهم السلام)) مايه زينت باشيد، نه مايه عيب و زشتي. با جماعت هاي آنان نماز بگزاريد، بيمارانشان را عيادت كنيد، جنازه هايشان را تشييع كنيد. در هيچ كار خيري آنان بر شما پيشي نگيرند. سپس فرمود: «و الله ما عبدالله بشيء أحبّ اليه من الخباء؛ به خدا سوگند! خداوند به چيزي كه نزد او از «خباء» محبوب تر باشد عبادت نشده است.»

هشام پرسيد: «خباء» چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: «التقية». (1) .


1- وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف و نهي از منكر، باب 26، ح 2.

ص: 652

خداوند متعال مي فرمايد: " وَلا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيُّ حَميمٌ وَما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظِّ عَظيم " (1) ؛ «و هرگز نيكي و بدي در جهان يكسان نيست (اي رسول) هميشه بدي خلق را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسي كه گويي با تو بر سر دشمني است دوست و خويش تو گردد و به اين مقام بلند كسي نمي رسد جز آنانكه مقام صبر و ثبات يافته صاحب بهره بزرگي شدند». در روايات متعدد، ائمه طاهرين اين آيه را به تقيه تفسير كرده اند. روشن است كه مقصود، تقيه مداراتي است. دليل روشن بر اين مطلب آن است كه آيه قبل از آيه ياد شده، مربوط به دعوت به توحيد و خداپرستي است؛ چنان كه مي فرمايد: " وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاًمِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ " (2) ؛ «و در جهان از آن كسي كه خلق را به سوي خدا خواند و نيكوكار گردد و بگويد: من تسليم خدايم، كدام كس بهتر و نيكوگفتارتر است؟».

تاريخ و ضرورت تقيه

تاريخ شيعه نشان از اين حقيقت تلخ دارد كه شيعيان پيوسته از طرف حكومت هاي ستمكار در جهان اسلام كه طرفدار مذاهب غير شيعي بوده اند تحت فشار بوده و مورد انواع شكنجه ها و ظلم و ستم ها قرار گرفته اند. اين وضعيت در دوران ائمه طاهرين كه حكومت هاي اموي و عباسي بر اريكه قدرت سياسي قرار داشتند بسيار شديد و هولناك بود. بديهي است در چنين شرايطي حفظ تشيع كه تبلور اسلام راستين است جز با به كارگيري تقّيه امكان پذير نبود.

با توجه به اين شرايط مي توان به واقع نگري، دورانديشي و روش و منش حكيمانه ائمه اهل بيت (عليهم السلام) پي برد. آنان با به كارگيري چنين شيوه خير خواهانه و مصلحت انديشانه توانستند حقايق دين را براي مردم بيان كنند، و با تحريف هاي معنوي كه افرادي به عمد يا


1- فصّلت 41 آيه 34.
2- همان، آيه 33.

ص: 653

سهو در آيين اسلام انجام مي دادند، به گونه اي شايسته و استوار مبارزه و مذهب تشيع را حفظ كنند. در حقيقت اگر بناست در اين باره كسي ملامت و نكوهش شود، اين حكومت هاي جابر اموي و عباسي، و ديگر حكومت هاي ستمكار در دنياي اسلامند كه بايد سرزنش شوند؛ حكومت هايي كه بدترين ظلم ها و ستم ها را در حقّ شيعه اعمال مي كردند. هم چنين بايد آن دسته از علماي اهل سنت ملامت شوند كه بر مباح بودن جان و مال و آبروي شيعيان فتوا داده، و حكومت ها را بر اعمال شكنجه و قتل و غارت شيعيان ترغيب مي كردند.

پاسخ به دو شبهه

شبهه اول:

برخي از وهابيان عقيده شيعه را در مسائل تقيه مستلزم كذب محض يا نفاق آشكار دانسته و با چنين تصويري از تقيه، آن را مردود مي دانند.

پاسخ:

اوّلا، تقيه _ چنان كه بيان شد _ از مختصات شيعه نيست بلكه عموم مسلمانان و بلكه همه عقلاي بشر آن را پذيرفته و به كار بسته است. پس اگر تقيه مستلزم كذب يا نفاق است، اين اشكال بر همه مسلمانان وارد است، نه فقط بر شيعه.

ثانياً، كذب در مواردي كه مصلحت اهمّي بر آن مترتب شود، از نظر عقلي و شرعي جايز است. البته در صورت امكان، لازم است توريه نمايد كه از موارد آن، اصلاح ذات البين است كه در شرع مقدس اسلام از اهميّت بالايي برخوردار است.

ثالثاً، نفاق _ آن گونه كه در قرآن كريم و روايات بيان شده است _ عبارت است از اين كه انسان حقّ را اظهار كند و در درون به باطل اعتقاد داشته باشد، درحالي كه در تقيه، انسان باطل را اظهار مي كند و در باطن به حقّ عقيده دارد.

در قرآن كريم منافقان و عمل منافقانه با شدت تمام نكوهش شده است، در حالي كه در آياتي كه پيش از اين ذكر گرديده، تقيه به عنوان كاري پسنديده و مشروع شناخته شده است.

ص: 654

شبهه دوّم:

شبهه ديگري كه برخي از وهابيان درباره تقيه بر مذهب شيعه وارد كرده اند اين است كه گفته اند: چون در مذهب شيعه تقيه يك قاعده كلّي پذيرفته شده است، نمي توان بر عقايد و آراي واقعي آنان پي برد، زيرا در همه مسائل احتمال تقيه داده مي شود. و در نتيجه اقوال و آراي آنان فاقد اعتبار علمي است.

پاسخ:

اين شبهه گاهي درباره روايات ائمه طاهرين (عليهم السلام) مطرح مي شود. و زماني در مورد اقوال علماي شيعه، در مورد نخست ياد آور مي شويم:

اوّلا، ائمه طاهرين (عليهم السلام) به شيوه هاي مناسب راه تشخيص احكام واقعي را از احكام تقيه اي بيان كرده اند.

ثانياً، چنين نيست كه در همه معارف نظري يا احكام عملي و قضاياي اخلاقي تقيه راه داشته باشد، تا نتيجه آن اين باشد كه انسان در فهم مذهب اهل بيت در قلمرو معارف و احكام اسلامي دچار حيرت گردد. لذا اصل اول درباره احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) عدم تقيه است.

درباره اقوال و آراي علماي شيعه، يادآور مي شويم كه ديدگاه هاي آنان در كتاب هاي بي شمار تفسيري، كلامي و فقهي آنان نقل، و در كتابخانه ها و مراكز علمي دنيا منتشر شده است.

ديدگاه هاي آنان چند دسته است: برخي مورد اجماع و اتفاق آنان است. و گروهي مورد قبول اكثريت يا مشهور ميان آنهاست، و دسته اي نيز مورد اختلاف است، و اجماع يا شهرتي در آنها وجود ندارد؛ در هر صورت آراء و نظريّات آنان مكتوم و سرّي نيست تا ديگران نتوانند به آنها دست يابند، يا درباره عقايد و آراي واقعي آنها دچار ترديد شوند.

مستثنيات تقيه

تقيه اصلي است ثانوي، و غرض عمده آن حفظ جان و شرف و مال، و نيز حفظ

ص: 655

دين و شريعت است، حال اگر حفظ امور ياد شده متوقف بر تقيه باشد، واجب، و اگر تقيه نتيجه اي بر خلاف غرض مزبور داشته باشد، حرام خواهد بود.

امام خميني (رحمه الله) درباره موارد حرمت تقيه مي فرمايد: «در برخي از محرمات و واجباتي كه در نظر شارع و متشرعه اهميت ويژه اي دارند، تقيه جايز نيست؛ مانند ويران كردن كعبه معظمه و مشاهد مشرّفه، ردّ كردن اسلام و قرآن، و تفسير آن به گونه اي كه حقيقت دين تحريف گرديده، و مانند مذاهب الحادي معرفي گردد.

و نيز هرگاه تقيه كننده از موقعيّت ويژه اي در ميان مسلمانان برخوردار است كه ارتكاب فعل حرامي يا ترك واجبي از روي تقيه موجب وهن مذهب و شكستن حرمت دين گردد، تقيه بر چنين فردي جايز نيست. و شايد به همين جهت است كه امام صادق (عليه السلام)فرموده است: «در شرب خمر تقيه نخواهم كرد.» و نيز هرگاه اصلي از اصول اسلام، يا يكي از ضروريات دين در معرض خطر باشد، تقيه در مورد آن جايز نيست، همانند اين كه حاكمان جائر تصميم بگيرند كه احكام مربوط به ارث يا طلاق يا نماز يا حج را تغيير دهند». (1) .


1- الرسائل، ص 177 _ 178.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109