ترجمه الغدیر جلد 12

مشخصات کتاب

سرشناسه : امینی، عبدالحسین، 1281 - 1349.

عنوان قراردادی : الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب .فارسی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه الغدیر/ تالیف عبدالحسین امینی نجفی؛ مترجم محمد باقر بهبودی.

مشخصات نشر : تهران: بنیاد بعثت، کتابخانه بزرگ اسلامی، 13 -

مشخصات ظاهری : [22] ج.

فروست : کتابخانه بزرگ اسلامی؛ 27.

شابک : 250 ریال

یادداشت : فهرست نویسی براساس جلد هفتم، 1354.

یادداشت : عنوان روی جلد: الغدیر ترجمه.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : الغدیر ترجمه.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : غدیر خم

شناسه افزوده : بهبودی، محمدباقر، 1308 - ، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد بعثت

رده بندی کنگره : BP223/54/الف8غ4042 1300ی

رده بندی دیویی : 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1524010

ص: 1

شعراء غدیر در قرن 08

شمس الدین مالکی

آثار کمیاب

رای و عقیده خلیفه در دو متعه (متعه حج)

ص: 2

ص: 3

1- از ابی رجاء نقل شده که گوید: عمران بن حصین گفت آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و رسول خداصلی الله علیه و آله امر فرمود ما رابان سپس نازل نشد آیه ایکه نسخ کند آیه متعه حج را و نهی نکرد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله تا از دنیا رفت مردی برای خودش بعدا گفت آنچه میخواست. صورت دیگر برای مسلم: ما متمتع و کامیاب میشدیم ما و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و درباره آن قران نازل نشد. مردی برای خودش آنچه میخواست گفت

ص: 4

و در لفظ دیگری بر او: گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله متمتع شد و ما هم با او متمتع شدیم، و در عباره چهارم او بدانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره را پس نازل نشد درباره آن کتابی و ما را نهی از آن نکرد. مردی آنچه میخواست برای خودش گفت.

لفظ بخاری:

ما متمتع میشدیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و قران نازل شد.مردی برای خودش آنچه میخواست گفت.

و در لفظ دیگری برای او:

نازل شدآیه متعه در کتاب خدا پس ما آنرا بجاآوردیم با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و قران نازل نشد که آنرا تحریم کرده باشد و پیامبر هم تا از دنیا رفت نهی از آن نکرد.مردی آنچه میخواست برای خودش گفت.

و در بعضی از نسخه های صحیح بخاریست، که محمد یعنی بخاری گفت: میگویند که او عمر بود.قسطلانی در ارشاد گوید چونکه او بود که از آن نهی میکرد.و ابن کثیر آنرا در تفسیرش ج 1 ص 233 یاد کرده از بخاری.سپس گفت: این آنکسیستکه بخاری گفته او را که

ص: 5

تصریح کرده بآن که عمر بود که مردم را از حج تمتع نهی میکرد.

و ابن حجرگوید: در فتح الباری ج 4 ص 339 و اسماعیلی آنرا از بخاری نقل کرده همینطور پس آن عمده حمیدی و بخاری بود که اشاره باین کرد بروایه حریری از مطرف و در آخرش گفت: مردی برایش گفت آنچه میخواست، یعنی عمر چنین بود در اصل که آنرا مسلم نقل کرده و ابن التین گوید: محتمل است که قصد کرده عمر یا عثمانرا.و کرمانی بعیددانسته و گفته مقصود از آن عثمانست وبهتر آنستکه تفسیر بعمر شود زیرا که او اول کسی بود که از آن نهی کرد و کسانیکه بعد از او بودند او را در این پیروی کردند.پس در صحیح مسلم است: که پسر زبیر نهی از آن میکرد وابن عباس امر بان مینمود، پس از جابر پرسیدند پس اشاره کرد که اول کسیکه نهی از آن کرد عمر بود.

و قسطلانی در ارشاد ج 4 ص 169 گوید: مردی برای خودش آنچه خواست گفت، و او عمر بن خطاب بود.نه عثمان بن عفان برای آنکه اول کسیکه نهی از آن کرد عمر بود پس کسانیکه بعد از او آمدند در این مطلب پیرو او بودند پس در صحیح مسلم تا آخر کلمه ای ابن حجریاد شده است.

و نووی در شرح مسلم گوید: او عمر بن خطاب بود برای آنکه او اول کسی بود که نهی از متعه کرد پس کسیکه بعد از او بود از عثمان و غیر او در این مطلب پیرو او بودند.

لفظ دو شیخ:

ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله و درباره آن قران نازل شده، پس هر آینه گفت مردی باری خودش آنچه

ص: 6

خواست.(سنن کبری ج 5 ص 20)

لفظ نسائی:

بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه حج نمود و ما هم باو متعه نمودیم.گوینده ای در آن برای خودش گفت(تحریم کرد)

آنرا در سننش ج 5 ص 155 نقل کرده و احمد در مسندش ج 4 ص 436 نزدیک بلفظ مسلم کوتاه بدون ذیل آورده است.

و در لفظ اسماعیلی: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه کردیم و در آن قران نازل شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم ما را منع نکرد.

2- از ابی موسی: نقل شده که او فتوا بمتعه میداد پس مردی باو گفت: آرام باش به برخی از فتوایت، پس بدرستیکه تو نمیدانی امیرالمومنین چه بوجود آورد در مناسک و آئین حج بعد تو تا آنکه او را دیدم و سئوال کردم از او، پس عمر گفت: من میدانم که پیامبر و اصحابش متعه کردند در حج (از زنانشان کامیاب شدند) و لکن من کراهت داشتم که مردم باز نانشان در سایه درخت اراک عروسی و آمیزش کنند آنگاه حرکت کنند در حج در حالیکه از سرهایشان آب میچکد (یعنی آب غسل).

مدارک کتاب:

مسلم در صحیح خود ج 1 ص 472 و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 229، و احمد در مسندش ج 1 ص 50 و بیهقی در سننش ج 5

ص: 7

ص 20 و نسائی در سننش ج 5 ص 153 و در تیسیر الوصول ج 1 ص 288، وشرح موطاء زرقانی ج 2 ص 179 موجود است.

3- از مطرف از عمران بن حصین نقل شده: گوید من براستی تو را حدیث میگویم بحدیثی در امروز که خدا تو رابان سود دهد بعد از امروز، بدانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله را گروهی از خاندانش در مدت ده سال عمره رفتند (و متعه نمودند در حج) پس آیه ای نازل نشد که آنرا نسخ و باطل کند و خود آنحضرت نهی نکرد از آن تا آنکه از دنیا رفت هر کسی بعد از او اظهار عقیده ای کرد آنطور که میخواست که نظر دهد.

و در لفظ دیگر مسلم: مردی اظهار عقیده کرد بنظر و رای خودش آنطور که میخواست، یعنی عمر.و در لفظ ابن ماجه: و نهی نکرد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و نسخ آنهم نازل نشد بعد از آن مردی برای خودش آنچه میخواست بگوید، گفت.

صحیح مسلم ج 1 ص 474، سنن ابن ماجه ج 2 ص 229 مسند احمد ج ط ص 434، سنن کبری ج 4 ص 344، فتح الباری ج3 ص 338.

صورت دیگر:

از مطرف گفت عمران بن حصین بمن گفت: من تو را حدیث گویم حدیثی که شاید خدا تو را بسبب آن سودی بخشد، بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره سپس نهی از آن نکرد تا از دنیا رفت و درباره آن آیه ای از قران نازل نشد که آنرا تحریم کند و این مسلم بود برای من تا آنکه داغ شدم و سوختم پس ول

ص: 8

کردم سپس داغی را رها کردم پس دوباره برگشت.

و در لفظ دارمی: است که متعه در کتاب خدا حلالست پیامبر از آن نهی نکرد و آیه ای درباره منع آن نازل نشد، مردی برای خودش آنچه میخواست گفت.صحیح مسلم ج 1 ص 474،سنن دارمی ج 2 ص35.

صورت سوم:

از مطرف گوید: عمران بن حصین فرستاد بسوی من در بیماریکه در آن ازدنیا رفت، پس بمن گفت من بتو حدیث میگویم باحادیثی که شاید خداوند بسبب آنها بعد از من بتو نفعی بخشید پس اگر زنده ماندم آنرا بر من کتمان کن و اگر مردم پس اگر خواستی آنرا بازگو کن که آن بر من مسلم است.و بدان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جمع کرد بین حج و عمره را پس درباره آن کتاب خدا نازل شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن نهی نکرد، مردی در آن آنچه میخواست برای خودش گفت.

صحیح مسلم ج 1 ص 474، مسند احمد ج 4 ص 428، سنن نسائی ج 5 ص 149.

4- از محمد بن عبد الله بن نوفل گفت: شنیدم سالیکه معاویه حج کرد سئوال میکرد سعد بن مالک را چه میگوئی تمتع عمره را بحج گفت: خوب نیکوئی است، پس گفت: عمر بود که منع میکرد از آن پس تو از عمر بهتری، گفت: عمر بهتر از من بود ولی پیامبر صلی الله علیه و آله تمتع بحج نمود و او بهتر از عمر بود.

(سنن دارمی ج 2 ص 35)

ص: 9

5- از محمد بن عبد الله روایت شده: که شنید سعدبن ابی وقاص و ضحاک بن قیس در سالیکه معاویه بن ابی سفیان حج کرد آنها گفتگو درباره تمتع عمر بحج میکردند پس ضحاک گفت: این کار را نمیکند کسی مگر آنکه نادان باشد امر خدای تعالی را پس سعد گفت چه اندازه بد گفتی ای پسر برادرم، ضحاک گفت: پس بدرستیکه عمر بن خطاب نهی از این کرد.سعد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را کرد و ما هم با آنحضرت تمتع بحج نمودیم.

مدارک این حدیث:

موطاء مالک ج 1 ص 148، کتاب ام شافعی ج 7 ص 199 سنن نسائی ج5 ص 52، صحیح ترمذی ج 1 ص 157، پس گفت: این حدیثی صحیح است احکام القران جصاص ج 1 ص 335، سنن بیهقی ج5 ص 17 تفسیر قرطبی ج 2 ص 365 و گفت: این حدیث صحیح است.زاد المعاد ابن قیم ص 84 و یاد نموده صحیح دانستن ترمذی آنرا، مواهب اللدینه قسطلانی، شرح مواهب زرقانی ج 8 ص 153.

6- از سالم روایت شده که گفت: من نشسته بودم با پسر عمر در مسجد که مردی از اهل شام آمد.پس از او پرسید از تمتع عمره را بحج، پس پسر عمر گفت: خوب زیباست.گفت: پدرت بود که از آن نهی میکرد، پس گفت: وای بر تو اگر بابای من از آن نهی میکرد اما رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا مینمود و بان امر میفرمود،آیا بگفته پدرم عمل کنم یا بفرمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بلندشو

ص: 10

برو از پیش من.

صورت دیگر:

از عبد الله بن عمر از متعه حج پرسیدند گفت آن حلال است پس سئوال کننده باو گفت: براستیکه پدرت از آن نهی کرد، پس گفت آیا دیدی اگرپدرم نهی کرد از آن و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا بجا آورد آیا فرمان پدرم را پیروی شود یا فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس آنمرد گفت: بلکه فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس گفت هر آینه حقیقه که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آنرا بجای آورد.

صورت سوم:

سالم گوید: از پسر عمر از متعه حج پرسیده شد پس امر بآن نمود پس باو گفته شد: که تو مخالفت میکنی با پدرت، گفت: که پدرم نگفت آنچه را که شما میگوئید، جز این نیست که گفت، عمره را از حج جدا کنید یعنی که عمره در ماه های حج تمام نمیشود مگر به قربانی و پیش کشی برای خانه خدا، و قصد کرد که خانه خدا در غیر ماه های حج زیارت شود، پس شما آنرا حرام قرار دادید و مردم را بر آن شکنجه و عقوبت کردید و حال آنکه خدای عز و جل آنرا حلال و رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل بان نموده بود،گفت: پس وقتی بر او اصرار کردند گفت: آیا پس کتاب خدای عز و جل شایسته تراست

ص: 11

پیروی شود یا عمر.(سنن کبری ج 5 ص 21)

صورت چهارم:

سالم گوید: عبد الله بن عمربود که فتوا میداد بانچه که خدای عز و جل نازل فرموده بود از رخصت در تمتع و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا سنت قرار داده بود، پس بعضی ازمردم به عبد الله بن عمر گفتند چگونه مخالفت میکنی پدرت را در حالیکه نهی از این کرده بود پس عبد الله بایشان گفت: وای بر شما: آیا از خدا نمیترسید، اگر دیدید که عمر...نهی از این میکرد خیری میخواست در آن و در آن تمام عمره را میخواست پس چراشما حرام میکنید و حال آنکه خدا آن را حلال و رسول خدا صلی الله علیه و آله بان عمل نموده بود.آیا پس رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که سنتش پیروی و عمل شود یا عمر...بدرستیکه عمر نگف این را برای تو: که عمره در ماه های حج حرام است و لکن او گفت: که تمام ترین عمره آنستکه آنرا از ماه های حج جدا کنید.

7- از سعید بن جبیر از ابن عباس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه حج کرد، پس عروه گفت: ابوبکر و عمر نهی از متعه کردند، پس ابن عباس گفت: چه میگوید عریه (یعنی عروه) گفت میگوید ابوبکر و عمر نهی از متعه کردند، پس ابن عباس گفت: میبینم ایشانرا که بزودی هلاک میشوند، میگویم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود و میگویند، ابوبکر و عمر گفتند

ص: 12

8- احمد در مسندش ج 1 ص 49، از ابی موسی: نقل کرده که عمر...گفت: آن سنت رسول خدا بودیعنی متعه و لکن من ترسیدم که مردم با زنها عروسی کنند زیر سایه درخت اراک پس از آن بروند با آنها بحج.

9- از ابن عباس نقل شده که او گفت بکسیکه معارضه میکرد او را درمتعه حج بابی بکر و عمر، نزدیک است که بر شما سنگی از آسمان فرود آید: میگویم: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود و میگوئید: ابوبکر و عمر گفت (زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 215 و حاشیه شرح المواهب ج 2 ص 328)

10- از حسن روایت شده که عمر خواست نهی از متعه حج کند پس ابی: باو گفت: این کار برای تو نیست چونکه ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله تمتع نمودیم و ما را از این نهی نکرد پس عمر از آن دست کشید، و خواست که نهی از حله های زنگی کند چونکه با ادرار رنگ میشد پس ابی (بن کعب) باو گفت این کار هم برای تو نیست زیرا که آنها را پیامبر صلی الله علیه و آله پوشید و ما هم در عهد آن حضرت پوشیدیم.

احمد امام حنبلی ها در مسندش ج 5 ص 143 نقل کرده و هیثمی درمجمع الزوائد ج 3 ص 246 یاد کرده آنرا بنقل از احمد و گفته راویان آن مردان صحیح هستند، و سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 3 ص 33بنقل از احمد یاد کرده و در الدر

ص: 13

المنثور ج 1 ص 216 بنقل از مسندابن راهویه و احمد نقل کرده.

و لفظ آن اینست:

که عمر بن خطاب خواست که نهی از متعه حج کند پس ابی بن کعب برخاست و گفت این کار بر تو نیست چونکه کتاب خدا بان نازل شده و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله عمره نمودیم پس عمر پائین آمد (از منبر)

ابن قیم جوزیه در زاد المعاد ج 1 ص 220، از طریق علی بن عبد العزیز یاد کرده و لفظ او اینست.

بدرستیکه عمر خواست که مال کعبه را بردارد و گفت کعبه توانگر و بینیاز از این مالست و خواست که اهل یمن را نهی کند از اینکه با ادرار رنگ نکنند، و خواست که از متعه حج نهی کند، پس ابی بن کعب گفت: که دیده بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحابش این مال را و با آنکه برای آنحضرت و اصحابش نیازی بان مال بوده و آنرا نگرفته و تو هم آنرا نگیر و بودند رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحابش که میپوشیدند لباس یمانی راو نهی از آن نکردند و دانسته بودند که آنها را با بول و ادرار رنگ میکنند، و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه میکردیم در حج پس پیامبر نهی از آن نکرد و خدای تعالی هم درباره آن نهیبی نازل نکرد.

11- بخاری در صحیح خود از ابی جمره نصر بن عمران نقل کرده گوید: سئوال کردم ابن عباس...را از متعه پس مرا امر بان نمود و سئوال کردم او را از هدی و پیشکشی برای کعبه پس گفت در متعه حج، یک کره شتر یا گاو یا گوسفند یا شرکت در خونی.

ص: 14

گفت: و مثل آنکه بعضی از مردم کراهت داشتند آنرا پس خوابیدم و در خواب دیدم مثل اینکه انسانی فریاد میکند حج مبرور و متعه متقبله، پس آمدم نزد ابن عباس که خدا از هر دو راضی باشد پس خوابم را بازگو گردم پس گفت الله اکبر، سنت و آئین ابوالقاسم صلی الله علیه و آله است.

قسطلانی در ارشاد الساری ج 3 ص 204 گوید: (و مثل آنکه بعضی از مردم کراهت داشتند آنرا) یعنی مثل عمر بن خطاب و و عثمان بن عفان و غیر آن دو نفر از کسانیکه نقل خلاف در این مسئله نموده اند.

12-از ابن سیرین: نقل شده که از سئوال از متعه عمره بحج شد گفت: آنرا عمر بن خطاب و عثمان بن عفان مکروه داشتند، پس اگر علمی باشد آن دو از من اعلم و داناترند و اگر رای و عقیده باشد پس رای آنها از من بالاتر است، ابو عمرآنرا در جامع بیان العلم ج 2 ص 31 و در مختصر آن ص 111 نقل کرده است.

13- از اسود بن یزید نقل شده که گفت: در آن بین که من در عصر عرفه با عمر بن الخطاب در عرفه ایستاده بودم ناگاه دیدم مردی را که موی فرفری داشت و از او بوی خوشی میامد، پس عمر باو گفت آیا تو محرم هستی، گفت بلی.پس عمر گفت: نیست هیئت تو و وضع تو بوضع محرم، جز این نیست که محرم ژولیده مو و خاک آلود و بدبو است، گفت من متمتع آمدم و با من همسر منست و البته امروز محرم

ص: 15

شدم، پس عمر در این موقع گفت: متمتع نشوید در این ایام زیرا که اگرمن رخصت و اجازه دهم در متعه و کامیابی ایشان از همسرانشان هر آینه عروسی کنند با زنانشان در سایه درخت بید سپس حرکت کنند با آنها برای حج.

ابو حنیفه نقل کرده آنرا چنانچه در زاد المعاد ابن قیم است ج 1 ص 220، پس گفت: ابن حزم گوید: و چه عیبی داشت این و چه خوبست این کار و پیامبر صلی الله علیه و آله طواف کردو آمیزش کرد با همسرانش سپس صبح کرد در حالیکه محرم بود و خلافی نیست در اینکه جماع و آمیزش پیش از احرام بچشم بر هم زدنی جایز است.و الله اعلم.

م- ابو یوسف قاضی در کتاب الاثار ص 97 روایت کرده از ابو حنیفه از حماد از ابراهیم از عمربن خطاب که او در آن بین که در عرفات ایستاده بود ناگاه مردیرا دید که از سرش طیب و چیز خوش بوئی میچکد، پس عمر باو گفت آیا محرم نیستی وای بر توپس گفت: آری ای امیر المومنین گفت: چرا میبینم تو را که از سرت طیب و عطر میچکد و حال آنکه محرم ژولیده موی و خاک آلود است، گفت من تهلیل وتلبیه گفتم برای عمره مفرده و وارد مکه شدم و با من عیالم بود پس از عمره ام فارغ شدم تا آنکه عصر روز ترویه شد تهلیل و تلبیه برای حج گفتم: گفت پس عمر دید: که دیروز از زنش و عطر متمتع و کامیاب شده، پس عمر در این موقع نهی از متعه کرد و گفت:بخدا قسم که خیال میکنید آزاد بگذارم بین شما و متعه را شما با زنانتان زیر درخت بید عرفه با آنها آمیزش و جماع کنید سپس بروید بقصد حج.

14- از ابن عباس نقل شده که گفت: شنیدم عمر میگفت: قسم

ص: 16

بخدا که من شما را نهی میکنم از متعه و حال آنکه آن در کتاب خدا موجود و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم بجا آورد یعنی عمره در حج را نسائی آنرا در سننش ج 5 ص 153 نقل کرده است.

15- از عبد الله بن عمر نقل شده که گفت: بدرستیکه عمر بن خطاب گفت: فاصله بیاندازید بین حج و عمره خودتان چونکه این تمامتر است برای حج یکی از شما، و تمام کند عمره خود را که معتمر و عمره کننده باشد در غیر ماه های حج.

مدارک این بدعت:

موطاء مالک ج 1 ص 252، سنن بیهقی ج 5 ص 5، تیسیر الوصول ج 1 ص.279 م- و آنرا ابن ابی شبیه نقل کرده چنانچه در الدر المنثور ج 1 ص 328 موجوداست و لفظ آن اینست:

عمر گفت:فاصله بیندازید بین حج و عمره خودتان، قرار دهید حج را در ماه های حج و عمره را قرار دهید در غیر ماه های حج که تمامتر است برای حج و عمره شما.

16- از سعید بن مسیب نقل شده: که گفت: بدرستیکه عمر بن خطاب نهی کرد از متعه در ماه های حج و گفت: من آنرا بجا آوردم با رسول خدا صلی الله علیه و آله ولی من نهی میکنم از آن واین برای آنستکه یکی از شما میآید ازافقی از آفاق (از شهری از شهرها) ژولیده مو و خسته عمره گذارد در ماه های حج و جز این نیست که ژولیده گی وخستگی و تلبیه او در عمره اوست آنگاه وارد میشود پس طواف خانه میکند و محل میشود و لباس میپوشد و خود را خوشبو میکند و بر اهل و همسرش واقع میشود واقع میشود یعنی آمیزش میکند اگر با او باشد تا

ص: 17

آنکه روز ترویه میشود شروع به حج میکند و بسوی منی بیرون میرود.

تلبیه برای حج میگوید در حالیکه نه ژولیده گی در اوست و نه خستگی و نه تلبیه ای مگر یکروز و حال آنکه حج افضل از عمره است.

اگر ما آزاد گذاریم بین ایشان و بین متعه هرآینه در زیر درخت اراک و بید دست بگردن آنان میکنند با آنکه اهل خانه خدا بر ایشان نه گوسفندیست که شیر دهد و نه زراعتی که حاصل دهد و فقط بهار ایشان در کسانی است وارد بر ایشان میشود.

سیوطی آنرا در جمع الجوامع یاد کرده چنانچه در ترتیب آن کنز الاعمال ج 3 ص 23 نقل از حل حم ج م ن ق کرده است.

م 17- قاضی ابو یوسف در کتاب الاثار ص 99 از ابو حنیفه عن حماد از ابراهیم نقل کرده گوید: جز این نیست که عمر نهی از افراد یعنی افراد متعه کرده فاما قران پس نهی نکرده است.

متعه نساء
اشاره

1-از جابر بن عبد الله گوید: ما بودیم که متعه میکردیم با یک مشت خرما و آرد در عهد و ایام رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر تا آنکه پس از آن عمر نهی کرددر کار عمرو بن حریث.

صحیح مسلم ج 1ص 395، جامع الاصول ابن اثیر، تیسیر الوصول ابن دبیع ج 4 ص 262، زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 444 فتح الباری ابن حجر ج 9 ص 141، کنز العمال ج 8 ص 2.294- از عروه بن زبیر: بدرستیکه خوله دختر حکیم واردبر عمر

ص: 18

بن خطاب شد پس گفت که ربیع بن امیه استمتاع کرد و کامیاب شد از زن بزا و زاینده ای پس از او آبستن شد پس عمر بیرون رفت در حالیکه عبایش را میکشید از ناراحتی، پس گفت: این متعه است و اگر من جلوتر درباره آن رای داده بودم هر آینه او را سنگسار میکردم.

سندهای آن صحیح وراویانش تمامی مورد اعتماد مالک آنرادر موطا ج 2 ص 30 نقل کرده و شافعی در کتاب ام ج 7 ص 219 و بیهقی در سنن کبری ج 7 ص 206 آورده است.

3- از حکم گوید: علی رضوان الله علیه فرمود: اگر اینکه عمر...نهی از متعه نکرده بود زنا نمیکرد مگر شقی وبدبخت.

صورت دیگر:

از حکم: پرسیدند از این آیه، آیه متعه نساء، آیا منسوخه است گفت نه و علی علیه السلام فرمود: اگر اینکه عمر نهی از متعه نکرده بود زنا نمیکرد مگر شقی جنایتکار.

مدارک این

تفسیر طبری ج 5 ص 9 با سندهای صحیح، تفسیرثعلبی، تفسیر رازی ج 3 ص 200، تفسیر ابی حیان ج 3 ص 218، تفسیر نیشابوری، الدر المنثور ج 2 ص 140 بچندین طریق.

4- از ابی جریح از عطاء گوید شنیدم این عباس میگفت خدا رحم کند بر عمر متعه نبود مگر رحمتی از خدا که بان ترحم نموده بود بر امت محمد و اگر عمر آنرا نهی نکرده بود هر آینه محتاج بزنا نمیشد مگر اندکی از مردم (پست بدبخت)

ص: 19

مدارک این:

احکام القران جصاص ج 2 ص 179، بدایه المجتهد ابن رشد ج 2ص 58 النهایه ابن اثیر ج 2 ص 249، غربیین هروی، فائق زمخشری ج 1 ص 331تفسیر قرطبی ج 5 ص 130 و در آن عوض الاشقی: الاشقی مگر بدبخت و همینطوردر تفسیر سیوطی ج 2 ص 140 از طریق درحافظ عبد الرزاق و ابن المنذر از عطاء لسان العرب ابن منظور ج 19 ص 166، تاج العروس ج 10 ص 200 و از اول حدیث حذف کرده رحم الله عمر، و زیاد کرد او و ابن منظور از عطاء گفت: قسم بخدا مثل اینکه من میشنوم قول او را الاشقی مگر بدبخت.

5- حافظ عبد الرزاق در تصنیف خود از ابن جریح نقل کرده گوید خبر داد مرا ابو الزبیر از جابر گفت: عمرو بن حریث وارد کوفه شد پس متعه کرد کنیزیرا و آمد با آن نزد عمر در حالیکه آن آبستن بود پس از او پرسید و او اعتراف کرد گفت: پس این در وقتی بودکه عمر از آن نهی کرده بود (فتح الباری ج 9 ص 141)

6- حافظ ابن ابی شیبه از نافع نقل کرده: که از پسر عمر از متعه پرسیدند پس گفت حرام است پس باو گفتند: که ابن عباس فتوا بحلال بودن آن میدهد گفت پس چرا زمان عمر لبش را حرکت نداد و سخنی در این باره نگفت.

الدرر المنثور ج 2 ص 140، جمع الجوامع نقل از ابن جریر 7- طبری از جابر نقل کرده که گفت: مردم بودند که متمتع و کامیاب از زنان میشدند (به صیغه کردن آنها) تا آنکه عمر بن الخطاب نهی کرد ایشانرا.

ص: 20

8- از سلیمان بن یسار از ام عبد الله دختر ابی خثیمه نقل شده که مردی از شام آمد و وارد بر او شد پس گفت که عزوبت سخت فشار آورده بر من پس یکزن برایم بیاور تا از او متمتع و کامیاب شودم (به صیغه کردن آن)

گفت پس او را بر زنی هدایت و راهنمائی کردم پس با او ازدواج کردو چند نفر از مردان عادل را بر این زناشوئی شاهد گرفت، پس آنچه خدا مقدر کرده و خواسته بود که بماند ماند سپس بیرون رفت پس عمر بن خطاب از این قضیه باخبر شد و فرستاد بسوی من و پرسید آیا این قصه که بمن رسیده راست است گفتم: آری، گفت: پس هر گاه آمد مرا خبر کن.

پس چون مردی آمد من عمر را خبر کردم پس فرستاد عقب او و گفت: چه موجب شد بر اینکه تو این کار را کردی، گفت: من در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و کردم و آنحضرت ما را نهی نکردتا آنکه خدا او را برد، پس از آن باابی بکر بودیم او هم ما را منع نکرد تا از دنیا رفت، آنگاه با تو پس نرسید بما درباره آن نهی و منعی، پس عمر گفت: اما قسم بانکسیکه جانم در دست اوست اگر پیش تر مطلع از نهی من شده بودی هر آینه تو را سنگسار میکردم بیان کنید تا آنکه زناشوئی اززنا کردن شناخته شود.

(کنز العمال ج 8 ص 294، از طریق طبری)

9- حافظ عبد الرزاق و حافظ ابو داود در پاسخ خود و ابن جریری طبری از علی امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده اند که فرمود: اگر سبقت نگرفته بود رای عمر بن خطاب هر آینه امر میکردم به متعه و صیغه گرفتن پس از آن زنا نمیکرد مگر بدبخت جنایتکار.(کنز العمال

ص: 21

ج 8 ص 294)

10- عطاءگوید: جابر بن عبد الله وارد شد در حالیکه از عمره آمده بود پس ما آمدیم نزد او در منزلش پس مردم سئوال کردنداو را از چیزهائی سپس متعه را یاد کردند، پس گفت: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر متعه میکردیم، و در عبارت احمد: تا آنکه در آخر خلافت عمر شد.

صحیح مسلم ج 1 ص 395 در باب نکاج متعه، مسند احمد ج 3 ص 380، و یاد کرده آنرا فخر الدین ابو محمد زیلعی در تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق و لفظ آن: ما متعه و صیغه میکردیم در زمان پیامبر خدا و ابوبکر و نیمی از خلافت عمر سپس نهی کرد مردم را از آن.

11- از عمران بن حصین گفت: نازل شد آیه متعه (صیغه) در کتاب خدای تعالی و بعد از آن آیه ای نیامد که آنرا نسخ و باطل کند پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد ما را به متعه کردن و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و صیغه میکردیم و او از دنیا رفت و ما را نهی از آن نکرد، بعد ازآن مردی روی هوای خودش آنچه خواست گفت.

مفسرین یاد کرده اند: در نزد قول خدای تعالی: " فما استمتعتم به منهم فاتوهن اجورهن فریضه " پس آنچه را که کامیاب بان شدید از زنان پس مزد و مهر آنرا بعنوان وجوب بدهید دربیان

ص: 22

دلیل کسیکه متعه نکاح و عقد موقت را جایز میداند، و برخی ازایشان در مقام اثبات نسبت جواز بعمران بن حصین یاد نموده اند.

تفسیر ثعلبی، تفسیر فخر رازی ج 3 ص 200 و 202، تفسیر ابی حیان ج 3 ص 218، تفسیر نیشابوری.

12-از نافع از عبد الله بن عمر روایت شده: که از او پرسیدند از صیغه کردن زنها، پس گفت حرام است اما محققا اگر عمر بن خطاب کسی را در صیغه گرفتن میگرفت هر آینه او را سنگباران میکرد.

13-عمر... بود که میگفت: قسم بخدا نیاورند مردیرا نزد من که متعه را روا و جایز بداند مگر آنکه او را سنگسار کنم.

14- از ابی سعیدخدری و جابر بن عبد الله انصاری گفتند ما تا نیمی از خلافت عمر صیغه میکردیم تا آنکه عمر مردم را منع کرداز آن در کار عمرو بن حریث.

م- و ابن رشد آنرا نقل کرده در بدایه المجتهد ج 3 ص 58 از جابر بلفظ: اینکه ما صیغه میکردیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابی بکر ونیمی از خلافت عمر سپس عمر مردم را نهی کرد از آن.

15- از ایوب روایت شده که عروه بابن عباس گفت: آیا از خدا نمیترسی که رخصت را اجازه میدهی در متعه، پس ابن عباس

ص: 23

گفت ای عریه برو از مادرت به پرس، پس عروه گفت اما ابوبکر و عمر صیغه و متعه نکردند، پس ابن عباس گفت بخدا قسم نمیبینم شما را که دست از نهی و منعتان بردارید تا آنکه خداوند شما را عذاب کند ما شما را از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث میگوئیم و شما ما را از ابوبکر و عمر خبر میدهید.

حواله دادن ابن عباس فصل داوری را بر مادر عروه بن زبیر اسماء دختر ابوبکربرای این بود که زبیر او را صیغه کرده بود و او عبد الله بن زبیر را برای از زائیده بود.

راغب در کتاب محاضرات ج 2 ص 94 گوید عبد الله بن زبیر سرزنش و ملامت کرد عبد الله بن عباس را بحلال دانستن صیغه پس ابن عباس باو گفت برو از مادرت به پرس چگونه منقل بخور و آتش روشن شد بین او و بین پدرت زبیر، پس او را سئوال کرد، پس گفت من تو را نزائیدم مگر در صیغه بودن بپدرت.

و ابن عباس گفت اول منقلیکه روشن شد در متعه منقل آل زبیر بود.

مسلم در صحیح خود ج 1 ص 354، از مسلم القری نقل کرده که گفت: پرسیدم از ابن عباس از متعه حج پس رخصت داد در آن وبود ابن زبیر که نهی از آن میکرد، پس ابن عباس گفت: این مادر پسر زبیراست که حدیث میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن رخصت داد پس بروید بر او وارد شوید و از او به پرسید، گوید: پس ما داخل بر او شدیم پس برخورد کردیم بزن چاق کور، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله رخصت در آن داد.

مسلم باین عبارت آنرا از دو طریق نقل کرده سپس گفته:پس

ص: 24

اما عبد الرحمن در حدیث او(متعه) است و نگفته (متعه حج) و اما ابن جعفر پس گفت: شعبه گوید: مسلم (یعنی القری) گوید نمیدانم منظورش متعه حج بود یا متعه زنان.

ومتعه اگرچه اطلاق شده در لفظ عبد الرحمن و نمیدانم مسلم کدام یک از دومتعه است آن اما ابو داود طیالسی نقل کرده در مسندش ص 227، از مسلم القری که گفت: ما وارد شدیم بر اسماء دخترابی بکر پس از او پرسیدیم از متعه و صیغه کردن زنها، پس گفت این کار را ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه واله کردیم.

بلی در آنچه که احمد در مسندش ج 4 ص 348 نقل کرده (متعه حج) است، روایت کرده آنرا از طریق شعبه و شنیده بوده حکایت آنرا از مسلم مردد بودن او را و شاید بعد از این آنرا مقید کرده به (نمیدانم که صیغه مقصودش بوده یا متعه حج) برای حفظ کردن بزرگواری پسر زبیر و مخفی مانند بر خواننده که آن (مدعی خلافت) فرزند صیغه بوده است.

م- 16- ابن کلبی نقل کرده که سلمه بن امیه بن خلف جمی کامیاب شد از سلمی کنیز حکیم بن امیه بن اوقص اسلمی (یعنی او را صیغه کرد) پس برای او فرزندی زائید پس سلمه او را انکار کرد پس بگوش عمر رسید.پس متعه و صیغه را نهی کرد.و نیز روایت شده که سلمه استمتاع کرد کامجوئی کرد بزنی (بصیغه کردن) پس این خبر بعمررسید پس او را تهدید کرد.

(اصابه ج2 ص 63)

ص: 25

متعتان (متعه حج و متعه زنان)
اشاره

1- از ابی نضره روایت شده گوید: که من نزد جابر بن عبد الله بودم پس شخصی پیش او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبیر اختلاف دارند در متعه، پس جابر گفت ما هر دو را انجام دادیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس عمر ما را از آن دو نهی کرد پس ما تکرار نکردیم آنرا.

صورت دیگر:

از ابی نضره از جابر رضی الله عنه گفت، گفتم: ابن زبیر نهی میکند از متعه و ابن عباس امر میکند بان گفت بر دست منست جریان حدیث ما متمتع میشدیم و متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله و با ابوبکر، پس چون عمر خلیفه شد مردم را خطاب کرد و گفت: براستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله این رسولست و بدرستیکه قرآن این قرانست و بدرستیکه آن دو متعه بودند بر عهده رسول خدا صلی الله علیه و آله و من از نهی میکنم و هر کس مرتکب شود مجازات میکنم، یکی از آن دو متعه و صیغه کردن زنانست و من دست پیدا نکنم بر مردیکه ازدواج کرده با زنی تا مدتی مگر آنکه او را

ص: 26

در زیر سنگ پنهان میکنم و دیگری متعه حج.

صورت سوم:

از جابر بن عبد الله گفت: ما کامیاب میشدیم از دو متعه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، متعه حج و متعه زنان، پس عمر ما را نهی کرد، از آن پس ما آنرا ترک کردیم.

صورت چهارم:

از ابی نضره گوید: ابن عباس بود که امر متعه میکرد از ابن زبیر از آن نهی میکرد پس من این را بجابر بن عبد الله انصاری یادآور شدم، پس گفت: حدیث بر دست من دور زده، ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس چون عمر برخاست گفت:بدرستیکه خدا حلال کرد برای رسولش آنچه خواست بچیزیکه خواست پس تمام کنید حج و عمره چنانچه خدا امر کرده و منتهی شوید و دست برداریداز صیغه کردن این زنها نیاورند مرا بمردیکه نکاح کرده، تزویج کرده زنی را تا مدتی معینی مگر آنکه او را من

ص: 27

سنگسار کنم.

صورت پنجم:

قتاده گوید: شنیدم ابو نضره میگفت بجابر بن عبد الله گفتم: که پسر زبیر نهی میکند از متعه و ابن عباس امر بان میکند، جابر گفت جریان حدیث بر دست منست ما در عهد رسول خداصلی الله علیه و آله صیغه میکردیم، پس چون عمر بن خطاب بخلافت رسید و گفت بدرستیکه خدای عز و جل بود که حلال کرد برای پیامبرش آنچه خواست و بدرستیکه قرآن نازل شد منازلش پس جداکنید حجتان را از عمره خودتان و پیروی کنید نکاح این زنانرا پس نیاورند مرا بمردیکه ازدواج کرده زنی را تا مدتی معلوم مگر آنکه او را سنگسار کنم.

(مسند ابی داود طیالسی ص 247)

امینی طاب الله ثراه و جعل الله الجنه مثواه گوید: چون سنگسار کردن کسیکه زنی را صیغه کرده مشروع نبوده و هیچ یک از فقهاء سنی حکم بآن نداده برای شبه عقد در اینجا، جصاص بعد از ذکر حدیث گوید، پس یاد کرد رجم و سنگسار کردن را در صیغه جایز است از اینکه از جهت تهدید و بیم دادن باشد که تا مردم از آن منزجر شوند.

2- از عمر بتحقیق که او در خطبه اش گفت:

ص: 28

" متعان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و انا انهی عنهما و اعاقب علیهمامتعه الحج و متعه النساء "

دو متعه بودند در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و من نهی میکنم از آن دو و مجازات میکنم مرتکبین آنرا متعه حج و متعه زنان.

و در لفظ جصاص است اگر جلوتر نهی کرده بودم هر آینه سنگسار کنم یا اگر کسی را که مرتکب شده و متعه حج یا زنی را صیغه نموده البته سنگسار کنم.

مامون عباسی استدلال کرده بر جواز متعه باین حدیث و مصمم شد که حکم بان کند چنانچه در تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 359 ط ایران است و عبارتش در آنجا اینست دو متعه بر عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و بر عهد ابوبکر... بودند و من ازآن دو نهی

ص: 29

میکنم.

این خطبه عمر در دو متعه از مطالب مسلمه نزد اهل سنت است با الفاظ یاد شده است مگر اینکه احمد امام حنبلی ها حدیث را نقل کرده بلفظ دوم برای جابر و حذف کرده از آن چیزیرا که خیال کرده خدمتی برای مبداء (خلیفه) است و لفظ آن اینست پس چون عمر 0..متولی خلافت شد مردم را خطاب کرد وگفت: بدرستیکه قرآن همان قرانست و رسول خدا هم همان رسول است و آن دو متعه بودند بر عهد و زمان رسول الله صلی الله علیه و آله یکی از آن متعه حج بود و دیگری متعه زنان.

3- حافظابن ابی شیبه از سعید بن مسیب نقل کرده و گفته که عمر نهی از دو متعه کرد متعه زنان و متعه حج، الدر المنثور ج 2 ص 140، کنز العمال ج 8 ص 293 نقل از مسدد.

4- طبری از عروه بن زبیر نقل کرده که او بابن عباس گفت هلاک کردی تو مردم را گفت برای چه، گفت فتوا میدهی ایشانرا دردو متعه و حال آنکه میدانی که ابوبکرو عمر از آن دو نهی کردند، پس گفت آیا جای تعجب و شگفتی نیست که من او را از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث میکنم و او از ابوبکر و عمر مراخبر میدهد.پس گفت آن دو داناتر بسنت رسول خدا صلی الله علیه و آله وپیروتر از تو بآن بودند، کنز العمال ج 8 ص 293، مرآه الزمان سبط حنفی ص 99.

5- راغب در محاضرات ج 2 ص 92 گوید: یحیی بن اکثم به شیخی در بصره گفت بچه کسی اقتدا کردی در جواز متعه گفت بعمر بن خطاب، گفت چطور و عمر سخت ترین مردم بود در متعه گفت:

ص: 30

برای آنکه خبر صحیح اینستکه او بالای منبر رفت و گفت: بدرستیکه خداو رسول او حلال کردند برای شما دو متعه را و من حرام کننده ام آن دو رابر شما و کیفر میکنم بر آن پس قبول کردیم شهادت او را و نپذیرفتیم تحریم او را.

6- طبری در تاریخش ج 5 ص 32 نقل کرده از عمران بن سواده گوید: نماز صبح را با عمر بجاآوردم پس قرائت کرد سبحان و سوره ای را با آن پس از آن منصرف شد و برخاستم با او پس فت آیا حاجتی داری گفتم، حاجتی دارم، گفت: پس ملحق شو، گوید پس ملحق شدم و چون داخل منزل شد بمن اجازه داد پس دیدم او برروی تختی است که بالای آن چیزی نیست، پس گفتم: نصیحتی دارم، گفت مرحباآفرین بر ناصح و خیرخواه در صبح و شام.

گفتم: امت تو چهار عیب از تو گرفته است، گفت پس سر شلاقش (دره)را گذارد در زیر چانه اش و ته آنرا بر رانش سپس گفت، بیار، گفت: یادآور شدند که تو عمره را حرام کردی در ماه های حج و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر... این کار را نکردند و آن حلال بود، عمر گفت: آن حلالست اگر ایشان عمره میکردند در ماه های حج میدیدند آنرا که کافی از حجشانست پس این مقدار و اندازه مقدار سال آن خواهد بود پس ایام حجشان میگذرد و آن بهائی و نوریست که از نور خدائی درست رفتم.

گفتم: و میگویند که تو حرام کرده ای متعه زنان را و آن رخصتی از خدا بود که ما از آن بهره مند میشدیم بمشتی گندم یا خرما و بعد از سه روز (و یاسه بار آمیزش) از هم جدا میشدیم 0

ص: 31

عمر گفت: که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا حلال کرد در زمان ضروره و تنگدستی پس از آن مردم برگشتند به توانگری و فراوانی و گشایش زنده گی سپس نمیدانم کسی را ازمسلمین که عمل بان کند و نه بان برگردد، پس اکنون هر کس بخواهد بمشتی گندم یا خرما ازدواج کند و بعداز سه روز هم بطلاق جدا شود،.

گوید:گفتم و تو آزاد ساختی جاریه و کنیز را بزائیدن که اگر بچه اش را زائید آزاد است بدون آزاد کردن آقایش گفت:ملحق کردم حرمتی را بحرمتی و نخواستم مگر خیر و صلاح را و استغفار میکنم

گفتم: و شکایت میکنند از تو خشونت کردن با رعیت و شکنجه تازیانه را گفت پس بلند کرد شلاقش را پس از آن دست کشید بر آن از سر تا آخرش، پس از آن گفت: من هم پالکی محمد بودم، و زمیل و همردیف آنحضرت بود در غزوه و جنگ قرقره الکدر، پس قسم بخدا که من پس میچرانیدم تا سیر میکردم و آب میدادم تا سیراب میکردم و شتر را موقع دوشیدن و منع کردم شترانی را که بچپ و راست میرفتند و از راه میانه ومستقیم نمیرفتند و من دفاع میکنم از مقام خودم و راه خود را میروم و منضم میکردم آنرا که از مقصد منحرف میشد وملحق میکردم و میرسانیدم مرکبهائی راکه بد راه میرفتند و بسیار زجر میکردم و کمتر میزدم و عصا را میکشیدم و با دست دفع میکردم اگر اینها نبود هر آینه پوزش میطلبیدم و عذرخواهی میکردم.

گوید: پس این مطلب بگوش معاویه رسید، پس گفت بخداقسم که او عالم برعیتشان بود.

ابن ابی الحدید در شرح نهج ج 3 ص 28، ازابن قتیبه و طبری نقل کرده است.

ص: 32

7- طبری در (المتبین) نقل کرده از عمر که او گفت سه چیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که من حرام کننده آنها و عقوبت کننده بر مرتکبین آنها هستم: 1- متعه حج 2- متعه نساء 3- حی علی خیر العمل در اذان.

و قوشچی یادکرده آنرا در شرح تجرید و بزودی برخورد خواهی کرد گفته او را در آن وشیخ علی بیاضی حکایت کرده آنرا در کتابش (الصراط المستقیم).

این جزئی است از احادیث دو متعه که آن ازچهل حدیث میگذرد بین حدیث صحیح و حسن که اعلام میکند از اینکه دو متعه بر عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله معمول بود و درباره هر دو قرآن نازل شده و ثابت شده است اباحه هر دو بسنت پیامبر " ص " و اول کسیکه از آن دو نهی کرد عمر بود، و عسکری آنرا در اولیاتش شمرده و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 93 یاد کرده و قرمانی در تاریخش حاشیه کامل ج 1 ص 2.3 گوید اول کسیکه متعه را حرام کرد عمر بود.

نگرشی در دو متعه

این جمله ئیست از آنچه را که از احادیث درباره آن دو متعه وارد شده است و آنها چنانچه میبینی خود بخود وافیست برای اثبات تشریع آن دو بر عهد پیامبر از جهت قرآن و سنت پیامبر " ص" بدون آنکه نسخ و بطلانی آمده باشد در پی حکم آنها و اضافه کن بانها از احادیث بسیاریکه دلالت بر اباحه آنهامیکند و ما آنرا یاد

ص: 33

نکردیم برای خالی بودن آنها از نهی عمر و نبود نهی او درباره دو متعه مگر رای مخصوص یا صرف اجتهادی در برابر نص صریح قران و سنت.

اما متعه حج پس منع و نهی کرد از آن وقتیکه آنرا کاری زشت میپنداشت اینکه مردم توجه بحج دارند از سرهایشان آب میچکد بعد از آمیزش و جماع زنها بعد از تمام شدن عمره، لکن خداوند سبحان بیناتر بحال بنده گانش بود از او و پیامبرش صلی الله علیه و آله میدانست این را موقعیکه تشریح کرد مباح بودن متعه حج را از جهت حکم قطعی ابدی تا روز قیامت چنانچه آن نص احادیث گذشته و آینده است و نباشد آنچه را که عمر آورده مگر استحسانیکه اختصاص بخودش دارد و اعتنائی بر آن نیست در برابر کتاب و سنت.

این آنچیزیستکه خلیفه آنرا دیده در مستند و مدرک حکمش و دراینجا گفته های بیهوده و بی ارزشی است که گفته اند آنرا تا آنکه تقویت کنند این فتوای مخصوص او را و خوب جلوه دهند.

آنچه که خلیفه بر آن اقدام کرد به تنهائی و تمام آنهم مخالف آنستکه خودش بشخصه تصریح کرده و آنها عذرهای ساختگی است.

و بینیازاز حق نمیکند چیزیرا، و از آنهاست.

1- اینکه متعه ایکه عمر نهی از آن کرده آن فسخ حج است بعمره ایکه بعد از آن حج میشود و آنرا دفع و رد میکند نصوص صحیح های یاد شده از ابن عباس و عمران بن حصین و سعد بن ابی وقاص و محمد بن عبد الله بن نوفل و ابو موسی اشعری و حسن و بعد از آن نصوص علماء بر اینکه نهی شده از خلیفه متعه حج و جمع کردن بین حج و عمره است.

ص: 34

و بعضی گفته اند:که همه اینها تصریح خود عمر است بر این و علت نهی کردن او هم از آن گفته اوست، من میترسم که مردم با زنها عروسی کنند زیر درخت اراک (بید) پس از آن بروند با آنحال حج نمایند، و گفته او: اگر من رخصت میدادم بایشان در متعه هر آینه عروسی میکردند با آنها در زیر سایه درخت بید آنگاه با آنها حرکت میکردند بسوی حج، و گفته او: خوش نداشتم که مردم عروسی کنند با آنها در زیر سایه بید سپس بروند به حج که از سرشان آب بچکد (یعنی آب غسل جنابت).

و شیخ بدر الدین عینی حنفی در عمده القاری شرح صحیح بخاری ج 4 ص 568 گوید: عیاض و غیر او بطور قطع گویند: متعه ایکه عمر و عثمان نهی کردند از آن فسخ و تبدیل حج بعمره بوده نه عمره ایکه بعد از حج میکنند گفتم: در پاسخ او بر ایشان ایراد میشود آنچه که در روایت مسلم آمده که بعضی از طرق آن تصریح کرده ببودن آن متعه حج، و در روایتی از او آمده، که رسول خدا صلی الله علیه و آله عمره نمود با برخی همسرانش در ده ی حج، و در روایتی از مسلم است که آنحضرت جمع کرد بین حج وعمره، و مقصود او تمتع یاد شده است و آن جمع بین حج و عمره است در یک سال. 1-ه

2- اختصاص ویژه گی اباحه متعه بصحابه پیامبر در عمره ایشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط، نسبت داده شده این گفته بعثمان و صحابی بزرگوار ابی ذر غفاری و بر این اشکال میشود چنانچه در زاد المعاد ابن قیم ج 1 ص 213 است که این آثار و اخباریکه دلالت میکند بر اختصاص اباحه متعه بصحابه مردد بین دو

ص: 35

دسته است یا خبریستکه باطل و صحیح نیست البته از کسیکه باو نسبت داده شده است و بین خبر صحیح از گوینده ایکه معصوم نیست که معارضه نمیود با آن نصوص تشریع کننده معصوم پس در صحیح مسلم و بخاری و غیر آنهاست از سراقه بن مالک که گفت: این تمتع و کامیبابی ما ای رسول خدا (از همسرانمان) در حج برای امسال است یا برای همیشه، فرمود: نه بلکه برای همیشه است، نه بلکه برای همیشه است.

و در صحیحه دیگری از سراقه است گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست برای خطبه و فرمود: بدانیکه عمره داخل در حج شد تا روزقیامت.

و در صحیح از ابن عباس است که گوید: عمره داخل در حج شد تا روزقیامت ترمذی بعد از آن در صحیح خود ج1 ص 175 گوید و در این باب از سراقه بن مالک، و جابر بن عبد الله است و

ص: 36

معنای این حدیث اینست که باکی نیست بعمره در ماه های حج، و همینطور تفسیر کرده آنرا شافعی و احمد و اسحق، و معنای این حدیث اینستکه اهل جاهلیت در ماه های حج عمره نمیکردند پس چون اسلام آمد اجازه داد پیامبر صلی الله علیه و آله در این موضوع و فرمود: " دخلت العمره فی الحج الی یوم القیامه " عمره داخل حج شده تا روز قیامت یعنی باکی نیست بعمره کردن در ماه های حج.

و در صحیحه ای از خود عمراست که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل آمد نزد من و من در وادی عقیق بودم پس فرمود: در این وادی مبارک دو رکعت نماز بگذار و گفت: عمره ای در حجه ای پس حقیقه عمره داخل در حج شد تا روز قیامت (بیهقی در سننش ج 5 ص 13 نقل کرده و گفته که آنرا بخاری در صحیح خود روایت نموده).

پس چه چیز جری کرده و جرئت داده خلیفه را بر سنتیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر بان داده و جبرئیل آنرا آورده و خودش آنرا بازگوکرده است.

و سندی در حاشیه سنن ابن ماجه ج 2 ص 231 گوید: ظاهر حدیث بلال موافقت نهی عمر از متعه است و جمهور بر خلاف آنست و اینکه متعه اختصاصی بصحابه ندارد پس برای همین حمل کردند متعه را بفسخ و خدا داناتراست اه.

و این حدیث بلال از احادیثیستکه دلالت میکند که متعه

ص: 37

اختصاص بصحابه دارد و در آن احمد گوید: این مرد شناخته نشده این حدیثیستکه اسنادش معروف نیست، حدیث بلال در نزد من ثابت نیست.

و ابن قیم در زاد المعاد بعد از نقل گفته احمد گوید: گفتم و از آن چه راکه دلالت میکند بر صحت قول امام احمدو اینکه این حدیث صحیح نیست اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر از متعه داد که آن برای همیشه است پس ماگواهی میدهیم بخدا قسم که این حدیث بلال از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درست نیست، و آن دروغ و غلطی است بر او و چطور مقدم داشته شود روایت بلال بر روایات افراد مورداعتماد، تا آنجا که گوید مجوزون فسخ گویند: این قول فاسدیست که شکی در آن نیست بلکه این رای و عقیده ئیست که در آن شکی نیست و بتحقیق که تصریح کرده، باینکه آن رای کسیستکه او بزرگتر از عثمان و ابی ذر و عمران بن حصین است پس در دو صحیح و لفظ بخاریست که ما متمتع شدیم و متعه کردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله و قران نازل شد درباره آن، پس مردی گفت برای خودش آنچه میخواست و در لفظ مسلم: است نازل شده آیه متعه در کتاب خدا عز و جل، یعنی متعه حج و امر فرمود ما را رسول خدا صلی الله علیه و آله بان پس از آن هم آیه ای نازل نشده که متعه حج را نسخ کند و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم از آن نهی نفرمود تا از دنیا رفت مردی آنچه خواست برای خودش گفت، در لفظی: اراده کرده عمر را، و عبد الله بن عمر گفت بکسیکه سئوال کرده بود از اواز متعه و گفته بود که پدرت نهی کرد از آن، امر و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که پیروی شود یا پدرم، و ابن

ص: 38

عباس گفت بکسیکه معارضه کرده بود با او بابی بکر و عمر، نزدیک است بر شما سنگ از آسمان فرود آید من میگویم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: و شما میگوئید، ابوبکر و عمر گفت.

پس این پاسخ علماء است نه جواب آنکه میگوید: عثمان و ابوذر داناتر بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند از شما و آیا نگفت ابن عباس و عبد الله بن عمر: که ابوبکر و عمر داناتر بر رسول خدا صلی الله علیه و آله از ما بودند و نبود هیچیک از صحابه و نه هیچکس از تابعین که باین جواب راضی باشد در دفع نصی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و ایشان اعلم بخدا و رسول او بودند و پرهیزکارتر بر او از اینکه مقدم بدارند بر گفته معصوم رای غیر معصوم را.

پس از آن نص از معصوم ثابت شده که آن (متعه حج) باقی است تا روز قیامت و بتحقیق که قائل ببقاء آن شده است علی بن ابی طالب که رضوان خدا اورا باد و سعد بن ابی وقاص و ابن عمر و ابن عباس و ابو موسی و سعید بن مسیب و قاطبه تابعین و پیروان آنان.

و دلالت میکند بر اینکه این رای و اجتهاد محض بود که نسبت داده نمیشود باینکه آن به پیامبر صلی الله علیه و آله متصل باشد اینکه عمر بن خطاب... وقتیکه نهی از آن کرد ابو موسی اشعری گفت: ای امیرمومنان چه احداث کردی در شان مناسک حج، پس گفت: اگرما کتاب پروردگارمان را بگیریم، و عمل کنیم، پس بدرستیکه خدا میفرماید: و اتموا الحج و العمره لله " حج و عمره را برای خدا اتمام کنید، و اگرسنت رسول خدا صلی الله علیه و آله رابگیریم، پس بدرستیکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حلال نکرد تا آنکه قربانی کند

ص: 39

پس این اتفاقی بوداز ابو موسی و عمر بر اینکه منع بهم زدن حج را بمتعه و احرام بانرا ابتداء جز این نیست که آن رای محض اوبوده که احداث کرد در مناسک حج از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیست واگرچه استدلال کرده برای آن بچیزیکه استدلال نموده و ابو موسی بود که فتوا میداد مردم را بفسخ حج در تمام خلافت ابوبکر و اوائل خلافت عمر تا آنکه عمر مذاکره کرد در نهی کردن آن، و اتفاق کرده اند بر اینکه این رای بود که عمر...آنرا احداث در مناسک نمود پس از آن صحیح است از او که رجوع نمود از آن 1 ه.

و عینی: در عمده القاری ج 4 ص 562 گوید: پس اگر بگوئی: که از ابی ذر روایت شده که او گوید: متعه مخصوص اصحاب محمد صلی الله علیه و آله بود، در صحیح مسلم، میگویم: گویند: این گفته صحابی مخالف کتاب و سنت و اجماع و قول کسیستکه بهتر از او بوده است.

اما کتاب پس قول خدای تعالی: " فمن تمتع بالعمره الی الحج " پس آنکه تمتع کرد عمره را بحج، و این عمومی است و مسلمین اجماع کرده اند بر اباحه و جواز تمتع در تمام عصرها، و جز این نیست که در فضل آن اختلاف کرده اند.

و اما سنت: پس حدیث سراقه: " المتعه لنا خاصه او هی الی الابد " آیا متعه برای ما تنهاست یا برای همیشه است فرمودند: بلکه آن برای همیشه است، و حدیث یاد شده در صحیح مسلم در صفه

ص: 40

حج مانند این: و معنایش اینستکه اهل جاهلیت بودند که تمتع را جایز نمیدانستند و نمیدیدند عمره را در ماه های حج مگر هرزه گی و عیاشی، پس پیامبر صلی الله علیه و آله بیان فرمود که خداوند تشریع فرمود: عمره را در ماه های حج و تجویز کرد متعه را تا روز قیامت، سعید بن منصور آنرا روایت کرده از گفته طاووس و زیادکرده در آن، پس چون اسلام آمد امر کرد مردم را که عمره کنند در ماه های حج، پس داخل شد عمره در ماه های حج تا روز قیامت و مخالفت کرد ابوذر را علی علیه السلام و سعد و ابن عباس و ابن عمر و عمران بن حصین و سایر صحابه و سایر مسلمین، عمران گوید: ما متعه میکردیم با رسول خدا صلی الله علیه وآله و قران درباره آن نازل شد پس نهی نکرد ما را رسول خدا صلی الله علیه وآله از آن و آیه ای آنرا نسخ نکرد، پس مردی برای خودش آنچه خواست گفت مورد اتفاق همه است.

و سعدبن ابی وقاص گوید: ما کردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله را یعنی متعه را و این یعنی آنکه نهی از آن کرد در آنروز کافر بعرش یعنی خانه مکه بود، مسلم آنرا روایت کرده اه،مقصود بان معاویه ابن ابی سفیان است چنانچه در صحیح مسلم است

پس رای خلیفه و امر آن بعمره در غیر ماه های حج برگشت برای جاهلیت است چه قصد کندیا نکند، زیرا که اهل جاهلیت همچنانکه شنیدی مردمی بودند که نمیدیدند عمره را در ماه های حج، ابن عباس گوید: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله عمره نبرد عایشه را در ذی حجه مگر آنکه قطع کندباین امر اهل شرک را، و گوید: آنهابودند که عمره در ماه های حج را از بدترین

ص: 41

هرزه گی ها و شهوت رانی ها در روی زمین میدانستند.

3-حدیثیکه ابو داود نقل کرده آنرا در سننش ج 1 ص 283، از سعید بن مسیب که مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و و آله آمد پیش عمر بن خطاب...پس گواهی داد نزد او که شنیده بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مرضیکه از دنیا رفت نهی میکردند از عمره در حج.

و پاسخ داده از آن بدر الدین عینی در عمده القاری ج 4 ص 562 به قولش: جواب داده شده از این باینکه آن حالتی است که مخالف کتاب و سنت و اجماع است مثل حدیث ابی ذر بلکه آن حالش پست تر است از آن زیرا که در اسنادش سخن ها و ایرادهائست ا ه

و زرقانی در شرح موطاء ج 2 ص 18. پاسخ داده از آن که اسنادش ضعیف و بریده است چنانچه حفاظبیان کرده اند.

عطف کن بحدیث این مردیکه شناخته نشده و شاید هنوز هم بدنیا نیامه باشد حدیثی را که ابو داود در سننش ج 1 ص 283 نقل کرده آنرا از معاویه بن ابی سفیان که گفت باصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله آیا میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی کرد از چنین و چنان وسوارشدن بر پوست پلنگ، گفتند، بلی، گفت: پس میدانید که او نهی کرد ازنزدیک کردن بین حج و عمره را (حج قران) پس گفتند: اما این را پس نه پس گفت: اما او نهی کرد با آنها و شما فراموش کردید.

ص: 42

بار خدایا تو منزهی، چه چیز جرئت داد و جری کرد ایشان بر نوامیس و احکام دین، پس اگر مانند متعه حجیکه حکمش شامل میشود در هر سال صدها هزارنفر از مردم را که قرآن درباره آن نازل شده و رسول خدا صلی الله علیه وآله آنرا بجا آورده پس از آن نهی کرده از آن و تمام صحابه فراموش کردند و در میان ایشان بسیاری بودند که دوران صحبتشان طولانی بود با آنحضرت و هیچیک از ایشان لب نگشود بسخن و یاد نکرد آنرا مگر معاویه بن ابی سفیانی که اسلامش متاخر از بیشترآنها بوده که قطعا و قهرا ادراک صحبتش اندک و شنیدنش کمتر بوده و آنرا اظهار نکرده و حرفی نزد مگر بعداز مدتها که از عمرش گذشته بود در روزیکه حکومت را متصرف شده بود و خوشش آمده بود که قدم بگذارد جای قدم کسانیکه از او مقدم بودند پس چه توقعی باقی میماند باحکام در این موقع و چه اطمینانی حاصل میشود برای مسلمان بر آن و بجائی حق سوگند که تمام اینها نیست مگر بازی بشریعت پاک اسلامی و راه یافتن درز کردن هواهای نفسانی در آن و نیست شریعت در نزد این گروه مردان (معاویه ها و صدام ها و اربابهایشان...(مگر قوانین سیاسیه وقتیه که میگردد بنظر و دید آنکه بر مردم حکومت و کشور را اداره میکند رای کسیکه متولی زمام آن شده است.

و این دو حدیث را جفت و منضم کن بروایتیکه احمد آنرا نقل کرده در روایتی از اینکه اول کسیکه از حج تمتع نهی کرد معاویه

ص: 43

بود و حال آنکه ابوبکر و عمر و عثمان متعه حج نمودند، و در روایت دیگر است که ابوبکر از آن نهی کرد پس آن مخالف است در روایت معاویه با تمام آنچه که گذشت از صحاح و در روایت ابوبکر که مخالف با اکثر آنهاست، و من خیال میکنم که آنکه تلفیق کرده روایت اول را خواسته بار گناه عمر را سبک کرده باشد بانداختن نهی را بر گردن معاویه و کسیکه دومی را آفریده و ایجاد کرده قرار داده این رای را از سنت و روش شیخین (ابوبکر و عمر) تا آنکه تقویت کند طرف آنرا غافل از اینکه قرآن و سنت نیامده بر هر قول و فتوائی که جانب داری از آنها کند برای سخن هر گوینده باشد و فتوای هر فتوا دهنده ای.

عینی در عمده القاری ج 4 ص 562 گوید: پس اگرگفتی: که عمر و عثمان و معاویه نهی از آن کرده اند، گویم: که علماء صحابه بر ایشان انکار کرده و مخالفت در فعلشان با آنها کرده اند و حق با منکرین ایشانست نه غیر ایشان. 1ه

ونسبت تمتع بعثمان در حدیث احمد و ترمذی نبود مگر از غافل احمقی از احادیث بسیاریکه دلالت میکند بر نهی آن از تمتع که آنرا امامان حدیث و حافظین در صحاح و مسانیدشان نقل کرده اند و در آنها اعتراض است بر مثل علی امیر المومنین علیه الصلوه و السلام وتمتع آنحضرت بقولش (یعنی عمر) میبینی مرا که نهی کنم مردم را

ص: 44

از چیزی و حال آنکه تو آنرا میکنی، پس آنحضرت علیه السلام فرمود: نیستم من که ترک کنم سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بگفته احدی از مردم و در حدیث دیگر نزد بخاری: پس علی علیه السلام فرمود: قصد نداری مگر آنکه نهی کنی از کاریکه رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا بجا آورده.

و بتحقیق رسید سختگیری و شده انکار عثمان بر کسیکه حج تمتع نماید تا حدیکه نزدیک بود کشته شود مولای ما امیرالمومنین از جری کردن او مردم را.

ابو عمر در کتاب العلم ج 2 ص 3. نقل کرده و در مختصر آن صحیفه 111، از عبد الله بن زبیر بازگو کرده که او گفت من با عثمان در جحفه بودم و با او گروهی و جمعی از مردم شام بودند و در میان آنان حبیب بن مسلمه فهری بوده که تمتع عمره را پرسیدند، گفت: تمام کنید حج را و آنرا در ماه های حج خلاص نمائید پس اگر تاخیر انداختید این عمره تا آنکه زیارت کنید این خانه را دو زیارت بهتر است پس بدرستیکه خدا وسعت در خیر داده است.

پس علی علیه السلام فرمود: قصد کردی(که حمله کنی و تصرف نمائی) در سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و رخصتی را که در کتابش به بندگان اجازه داده که بر ایشان تنگ بگیری درآن و از آن نهی نمائی و حال آنکه آن برای نیازمند و دور از خانه بوده آنها

ص: 45

تهلیل و احرام بعمره و حج با هم نموده، پس عثمان رو بمردم کرد و گفت آیا من نهی از آن کردم، من از آن نهی نمیکنم جز این نیست که رائی بود که من بان اشاره کردم پس هرکس خواست بان عمل کند و هر کس خواست آنرا ترک نماید، گوید: پس فراموش نمیکنم گفته مردی از اهل شام را با حبیب بن مسلم: نگاه کن باین که چطورمخالفت با امیر المومنین میکند، قسم بخدا که اگر مرا فرمان دهد گردنش را میزنم، گفت: پس حبیب، دستش را بلند کرد و محکم بسینه او زد و گفت:ساکت شود خدا دهانت را پر از خاک کنداصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله داناترند بانچه را که در آن اختلاف میکنند.

و بانچه ما یاد کردیم ظاهر میشود فساد بقیه گفته شده از وجوهیکه ممکن بود توجیه کند و بپذیرد عذر رای خلیفه را و کسیکه میخواهد تفصیل بیش از این را در این موضوع بداند پس بر اوست که رجوع کند بزاد المعاد ابن قیم جوزیه ج 1 ص 177 تا 225.

اما متعه نساء

صیغه کردن زن و زناشوئی موقت

پس آنچه که ظاهر میشود از سخنان عمر اینستکه او آنرا از زناو بی عفتی محسوب داشته و برای همین در حدیثیکه در صفحه 20 گذشت.روشن کنید تا نکاح از زنا شناخته شود و درآنوقت و در زمان تمام صحابه از حدیث فسخ نه عین بود و نه اثری و هر گاه بین

ص: 46

ایشان خلافی رخ میداد در این موضوع استناد میکردند تجویز کننده گان بکتاب و سنت و مانعون تمسک میجستند بگفته عمر و نهی او از آن چنانچه نفی میکند نسخ را بتمام صراحت قول خلیفه (انا انهی عنهما) من نهی از آن میکنم و آن صریح و روشن چیزیستکه گذشت از امیرالمومنین علیه السلام و عبد الله بن عباس از نسبت دادن نهی را بعمر فقط و بزودی میاید از ابن عباس قول او که آیه متعه محکم است یعنی نسخ شده و در ص 18 گذشت از حکم: که آن نسخ نشده است و بهمین استناد کرده هر کسیکه از صحابه و پیروان آنرا جایز و مباح دانسته است و از ایشانست یاد شده گان زیر:

1- عمران بن حصین، حدیثش گذشت در صفحه 7 و 8 و 21

2- جابر بن عبد الله، حدیثش در ص 21 و 19 و 17 و 25 گذشت

3- عبد الله بن مسعود، میاید حدیث قرائت او." فما استمتعتم به منهن الی اجل " پس آنچه را بهره مند شده و کامیاب بان شدید از زنان تا مدتی، و ابن حزم در " المحلی " و زرقانی در شرح موطاء او را از کسانی محسوب داشته که بر اباحه آن استوار و ثابت بوده.

و حفاظ از او نقل کرده اند که گفت: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله جهاد میکردیم و نبود برای ما زنائی پس گفتیم ای رسول خدا آیا ما خود را اخته و خواجه نکنیم، پس ما را از این نهی کرد و اجازه داد بما که ازدواج کنیم به لباسی تا مدت سپس فرمود: " لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم " حرام نکنید چیزهای پاک و لذت

ص: 47

بخشیکه خدا بر شما حلال کرده است.

جصاص بعد از ذکرحدیث گوید: بدرستیکه آیه از تلاوت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اباحه و جواز متعه است و آن قول خدای تعالی است لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم.

و ابن کثیر یاد کرده آنرادر تفسیرش ج 2 ص 87 نقل از بخاری و مسلم و از خودش اضافه کرده در آن آنگاه خواهند عبد الله آیه را.

4- عبد الله بن عمر، امام حنبلی ها احمد در مسندش ج 2 ص 95 باسنادش از عبد الرحمن بن نعم، نعیم، اعرجی گوید: مردی از پسر عمر از متعه پرسید و من در پیش او بودم، " از متعه کردن زن "، پس گفت: بخدا قسم ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله زناکار و بی عفت نبودیم.

5-معاویه بن ابی سفیان، ابن حزم او رادر (المحلی) و زرقانی در شرح موطاءاز کسانی شمرده که ثابت و پا بر جا بر جواز و اباحه آن بوده است و خلاف آن گذشت و میاید برای تو قول تفضیل ما در آن.

ص: 48

6- ابو سعید خدری، در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.

7- سلمه بن امیه بن خلف در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.

8-معبد بن امیه بن خلف در کتاب المحلی ابن حزم و شرح موطاء زرقانی.

9- زبیر بن عوام، رجوع کن به صفحه 23 و 24.

10- خالد بن مهاجر بن خالد مخزومی، گوید: در آن میان که او نشسته بود در نزدبار و بنه اش مردی آمد نزد او پس از متعه استفتاء کرد پس او را اجازه داد، پس پسر ابی عمره انصاری باو گفت: یواش و آرام، پس گفت چیست بخدا قسم که من متعه کردم و صیغه نمودم در زمان امام المتقین (علی بن ابیطالب علیه السلام)

11- عمرو بن حریث، حدیثش گذشت در صفحه 17 و در آنچه را که طبری از سعید بن مسیب نقل کرده گوید: ابن حریث و ابن فلان هر دو تامتعه کردند در زمان ابوبکر و عمر و برای آنها از زن صیغه و متعه فرزند بدنیا آمد.

12- ابی بن کعب، میایدقرائت او فما استمتعتم به منهن الی اجل.

ص: 49

13- ربیعه بن امیه، حدیث آن گذشت در ص18.

م- 14- سمیر، در اصابه، شاید او سمره بن جندب باشد گوید: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه میکردیم و صیغه میگرفتیم.

15-سعیدبن جیر، ابن حزم او را از کسانیکه استوار و پایدار در جواز و اباحه متعه بوده شمرده و قرائت میاید.

16-طاوس یمانی، ابن حزم اورا از ثابتین و پایداران بر اباحه متعه محسوب داشته.

17-عطاء ابو محمد مدنی، ابن حزم او را از ثابتین و پایداران بر اباحه متعه محسوب داشته.

18- سدی، چنانچه در تفسیرش موجود است و قرائتش میاید.

19-مجاهد، بزودی میاید قول او در آیه متعه و اشاره نکرده بان قول بنسخ را.

20-زفرین اوس مدنی، چنانچه در بحر رائق ابن نجیم ج 3 ص 115 یاد شده است.

ابن حزم در (المحلی): بعد از شمردن عده ای از کسانی که ثابت و استوار بر اباحه متعه بودند از صحابه گوید: و روایت کرده آنرا جابر از تمام صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر تا اواخر خلافت عمر، سپس گوید: و از تابعین و پیروان طاوس و سعید بن جبیرو عطاء و سایر فقهاء مکه گویا و ثابت

ص: 50

در جواز آن بوده اند.

و ابو عمر صاحب (الاستیعاب) گوید: اصحاب ابن عباس از اهل مکه و یمن تمامشان متعه را حلال میدانستند بر مذهب ابن عباس و سایر مردم آنرا حرام کردند.

و قرطبی در تفسیرش ج 5 ص 132 گوید: اهل مکه زیاد متعه میکردند و (فخر الدین) رازی در تفسیرش ج 3 ص 200 گوید: در آیه متعه اختلاف کرده اند در اینکه آیا این نسخ شده یا نه پس بیشتر از امت رفته اند باینکه آن نسخ شده است و بیشتر از ایشان گفته اند که آن باباحه و جواز خود همانطور که بوده باقیست.

وابو حیان در تفسیرش بعد از نقل حدیث اباحه آن گوید و بنابراین جماعتی از اهل بیت و تابعین آنرا حلال میدانند.

و باباحه متعه قائل شده مثل ابن جریح عبد الملک بن عبد العزیز مکی متوفای 150، شافعی گوید: ابن جریح هفتاد زن را صیغه کرد و از آنها کامیاب شد.

و ذهبی گوید: ابن جریح حدود نود زن صیغه کرد.

و سرخسی در مبسوط گوید: تفسیر المتعه اینست که بگوید بزنی، من متمتع و کامیاب بتو میشوم این مقدار از مدت را باین اندازه از مال، و این نزد ما باطل وپیش مالک بن انس جایز و این ظاهر قول ابن عباس است.

ص: 51

و فخر الدین ابو محمد عثمان بن علی زیلعی در تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق گوید: مالک گوید: آن، نکاح متعه، جایزاست برای آنکه آن مشروع است پس باقی خواهد بود تا ناسخش ظاهر شود، و از ابن عباس حلال بودن آن مشهور است و پیروی کرده او را بر این بیشتر اصحابش از اهل و مکه و او استدلال میکرد بر این بقول خدای تعالی: " فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن " پس آنچه را که متعه کردید از ایشان پس بدهید بایشان مهرهایشانرا.

و از عطاء نقل کرده که او گفت: شنیدم جابر را که میگفت، ما متعه کردیم بر عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و نصفی از خلافت عمر پس از آن عمر نهی کرد مردم را از آن و آن حکایت شده از ابی سعید خدری و شیعه تماما معتقدند بجواز و حلال بودن آنند.

و نسبت داده شده جواز متعه بمالک در فتاوی فرغانی تالیف قاضی فخر الدین حسن بن منصور فرغانی، و در خزانه الروایات در فروع حنفیه تالیف قاضی جکن حنفی و در کتاب کافی در فروع حنفیه و در عنایه شرح هدایه تالیف اکمل الدین محمد بن محمود حنفی و ظاهر میشود از شرح موطاء زرقانی که آن یکی از دو قول مالک است

بلی قومی آمدند که خوش داشتند که- بتراشند برای نهی عمر دلیل قوی و محکمی، پس ادعا کردند نسخ آیه را یکمرتبه بکتاب و بار دیگر به سنت و آرایشان در اینجا متناقض و مخالف یکدیگر بود و هر

ص: 52

یک دیگری را تکذیب میکرد چنانچه هر یک از گوینده گان آنها خدشه و مغشوش میساخت قول دیگر را، پس برخی بودند که میگفتند آیه متعه نسخ شده بقول خدای تعالی: " یا ایهاالنبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن " ای پیامبر هر گاه طلاق دادید زنها را پس طلاق بدهید ایشانرابرای عده ایشان.

و بعضی بودند که میگفتند: آنرا قول خدای سبحان: " و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین " و آنکسانیکه نگهبان و نگهدار عورتشانند مگر بر همسرانشان یا آنچه را که دستهایشان مالک آن شده که ایشان ملامتی بر ایشان نیست نظر باینکه عقد شده متعه ای و صیغه موقت زن نیست و ملک یمین هم نیست.

و سومی میگوید: آن نسخ شده بایه میراث زیرا که برای متعه میراثی نیست.

تمام اینها ادعاء خالی از وجه و دلیل است آیا کسی خیال میکند که این آیات و بودن آنها ناسخ آیه متعه بر آن گروه اصحاب مخفی بوده و حال آنکه در میان آنان کسانی بودنداز مجوزین آن که شناختی ایشانرا و درمیان ایشان چه افراد بزرگواری بوده اند که مقدم آنها آقا و مولای ما امیر المومنین علیه السلام میباشد که عارف بکتاب خدا قرآن جزء جزء آن و حرف حرف آنست، و گذشت در ص 145 ج 11از حر الی قول او که پیشینیان و پسینیان میدانند که فهم کتاب

ص: 53

خدا منحصر بعلم علی علیه السلام است، پس چگونه از خاطر آن بزرگوار و بر شاگردش مانند ابن عباس مفسر قران رفته ناسخ بودن این آیات آیه متعه راو چطور قائل باباحه و حلیت آن شده اند و توجهی نکردند بگفته هر نهی کننده ای از آن پس متمسکین باین آیات در نسخ از چه کسی گرفته اند و این علم از کجا بر ایشان آمده، که مساوی و برابر با نادانیست.

و اگر این خواب های پریشان راست باشد وابن عباس روایت کرده باشد نسخ را به بعضی از روایتها چنانچه نسبت باو داده اند و با این وضع معتقد باباحه آن شده و تا آخر عمرش گویای آن بوده، و امت بزرگی پیروی او کرده اند در آن، پس، مصیبت بزرگتر و بزرگتر است و هرگز و حاشا که که این بوده باشد روش و سیره ابن عباس که این مقدار و باقیست و امانت اوست بودایع و امانات علم و دین (که او را حبر امت و ترجمان قرآن میگویند)

بنابراین آیه اولی (یا ایها النبی اذا طلقتم النساء) جز این نیست که خداوند سبحان اراده کرده بان جدائی بطلاق رانه مطلق جدائی را وگرنه هر آینه شامل ملک یمین هم شده و آنرا هم نسخ میکردو حال آنکه هیچکس آنرا نگفته و احدی هم آنرا از زنا و هرزگی نشمرده است.

و اما آیه دوم (و الذین هم لفروجهم حافظون...(پس

ص: 54

قول در آن بنفی زوجیت و زناشوئی در متعه مصادر محضه و ادعاء صرف است زیرا که قائل باباجه و جواز آن میگوید متعه و صیغه هم زناشوئی و زوجیت و قطعا آن نکاح است و بنابراین قرطبی گوید: چنانچه میاید، علماء از گذشتگان و آینده گان پیشین و پسین اختلاف نکرده اند که متعه نکاح و زناشوئی تا مدت معین میراثی در آن نیست و از قاضی چنانچه بزودی خواهی دید، گوید: علماء اتفاق کرده اند بر اینکه این متعه نکاح و ازدواج تا مدتی میراثی در آن نیست.

پس استدلال باطلاق این آیه بر اباحه نکاح متعه اولی است از تمسک بان در نسخ آیه متعه.

پس ازآن قول بنسخ باین آیه نسبت داده شده بابن عباس و آن مثل نسبت داده رجوع از قول باباحه متعه بنسخ ساقط از اعتبار است ابن بطال گوید: اهل مکه و یمن روایت کرده اند از ابن عباس اباحه و جواز متعه را و از او روایت شده رجوع از این عقیده بسندهای ضعیف و جواز متعه از او صحیح تر است.

و اما آیه میراث پس آن بیگانه از مقام است چونکه نفی وراثت را سنت و اخبار نبویه آورده در خصوص نکاح موقت و زوجیت غیر دائم پس آن دور و کنار از نفی گره زناشوئی و عنوان زوجیت است چنانچه مثل آن نفی میراث آمده در فرزندیکه پدر خود را بکشد یا کافر گردد بدون اینکه نفی اصل فرزندی شود.

و اما نسخ بسنت:

پس قول سخن در آن بسیار و آراء و عقاید در آن اختلاف

ص: 55

کرده اند اختلاف بیم آور و حیرت انگیزی که هر یک از آن مناسب با دیگری نیست، و خواننده راه گریزی برای او از این خلاف و تناقض در گفتار نیست برای اختلاف آنچه را دست جعل و وضع آنرا ایجاد کرده و آفریده است که در آن از روایات بسیاریست که برابر آن.

روایاتیستکه سنت ثابته و تاریخ صحیح آنرا حفظ نموده است پس جعل و اختراع کرده هر یک از رجال و راویان سازنده و جعل کننده نسخ بحسب و خیال اندیشه و سلیقه خودش غافل از بافته و ساخته برادرش و برای تو است توجه و دقت بجمله ای از این گفته ها

1- متعه در اول اسلام جایزبود رسول خدا روز خیبر از آن نهی کرد.

2-مباح نبود مگر برای ضرورت و ناچاری در اوقاتی سپس حرام شد آخر سال حجه الوداع، حازمی گوید آنرا.

3- نیازی بناسخ نیست فقط تا سه روز مباح است پس بتمام شدن و سپری شدن آن اباحه پایان یابد.

4- مباح بود و در غزوه تبوک از آن نهی شد.

5-سال اوطاس مباح شد پس از آن نهی شد.

6-در حجه الوداع (حج آخرین پیامبر) مباح شد و بعد از آن نهی شد.

7- مباح بود در سال فتح مکه از آن نهی شد.

8- روز فتح مکه مباح شد و همانروز از آن نهی شد.

9-هرگز حلال نشد مگر در عمره القضا.

10-متعه زنا و هرزگیست هرگز در اسلام مباح و روا نبوده نحاس گوید.

ص: 56

11- مباح شد پس از آن در سال خیبر از آن نهی شد سپس در سال فتح بان اجازه داده شده آنگاه بعد ازسه روز حرام شد.

12- در صدر اول اسلام مباح شد سپس در روز خیبر حرام شد پس در آن در غزوه اوطاس مباح شد آنگاه حرام گشت.

13- در صدر اسلام و سال اوطاس و روز فتح مکه و عمره القضا مباح و حلال بود و در روز خیبرو غزوه تبوک و حجه الاسلام حرام گردید.

14- مباح شد سپس نسخ شد پس از آن مباح شد بعد از آن نسخ شد سپس مباح شد آنگاه نسخ شد.

15- هفت مرتبه مباح شد و هفت بار نسخ شد، منسوخ شد، 1- خیبر، 2- حنین، 3- عمره القضا، 4- سال فتح مکه، 5- سال اوطاس، 6- غزوه تبوک، 7- حجه الوداع

و اگر قصد کردی اطلاع و آگاهی پیدا کنی بر عقاید اندیشه های متناقضه در اطراف احادیث این گفتارهاو کلمات طولانی و دراز و پهن در آنراپس قول اول را میزان بگیر که نقل کرده است حدیث آنرا پنج نفر از امامان حدیث صحیح در کتابهای

ص: 57

صحیحشان و غیر ایشان از پیشوایان حدیث در مسانید و مدارکشان و منتهی کرده اند اسناد آنرا به علی امیرالمومنین علیه السلام پس مردم سخن گفته اند در آن، برخی گفتند که تحریم متعه روز خیبر صحیح و شکی در آن نیست و دیگری میگوید این چیزی است که هیچ کس از اهل تاریخ و راویان خبرآنرا نمیشناسد که متعه روز خیبر حرام شده باشد و سومی میگوید: آن غلط اشتباه است و در غزوه خیبر متعه با زنها نشد، و چهارمی میگوید: که تاریخ در حدیث جز این نیست که آن در نهی از گوشت خرهای اهلی است نه در نکاح متعه و زناشوئی موقت پس بعضی ازراویان خیال کرده و آنرا ظرف تحریم متعه قرار داده اند ا ه.

چگونه این پندار غلط و خیال باطل مخفی شده بر گروه بزرگی از علماء آنان که از ایشانست شافعی و معتقد شده اند که روز خیبر حرام شده چنانچه در زاد المعاد ج 1 ص 442 و چطور از یاد مثل

ص: 58

مسلم رفته و دور از او مانده و نقل کرده آنرا در صحیحش بلفظ، نهی شده از متعه زنها روز خیبر و در لفظ دیگر، نهی شده از نکاح متعه روز خیبر، و در لفظ و عبارت سوم از، نهی شده از آن روز خیبر و در تعبیر چهارم از او: نهی کرد رسول خدا صلی الله علیه و آله ازمتعه زنها روز خیبر.

و پنجمی آمده که خدشه و تضعیف میکند احادیث بقیه اقوال را و میگوید: پس باقی نمانده خبر صحیح صریحی جز خیبر و فتح با سخنان و کلماتیکه درباره حدیث خیبر واقع شده.

این شان و حال صحیح ترین روایتهائی است که امامان حدیث در نهی از متعه نقل کرده اند، و بدبختی و گرفتاری در بقیه مستند و مدرک این گفته ها و اقوال بزرگتر و بزرگتر است.

و زشت تر و وحشت انگیزتر از همه اینها فریادها و دادهای قرن بیستم صاحب (الوشیعه) موسی (جار الله) است زیرا که او یک بدبختی و مصیبت بزرگی آورده که دست بازی کنان با قرآن و سنت کوتاه از آنست در قرنهای گذشته و برای و عقیده ناقص و مذهب ساختگی که مخالف رای و مذهب همه پیشین و گذشتگان از امت است و مساعداو نیست در بافته هایش هیچ مبدائی از مبادی اسلامیه و

ص: 59

هیچ چیزی از کتاب و سنت را

گوید: و برای امت درباره متعه سخن دراز و پهنی است: و من میبینم که متعه از بقایای نکاح جاهلیت است و ممکنست که آن از بعضی از مردم در صدر اسلام واقع شده و ممکن است که شارع بزرگوارآنرا برای برخی از مردم مقرر کرده باشد در سالهائی از باب آنچه نازل درآن شده مگر آنچه که گذشت... و بتحقیق که نازل شده در سخترین محرمات متعه یک امر تاریخی بود و حکم شرعی باذن و اجازه از شارع درباره آن نبوده، و اگر یک مدعی ادعاء کند که متعه حلال خالص بوده از شارع و اقراراز او پس باشد و هر آینه ما میگوئیم که باکی بان نیست و برای ما سخنی در این نیست بر رد آن.

فقط کلام و سخن من اکنون در اینست که متعه آیاثابت شده در قرآن یا نه.

کتابهای شیعه ادعا میکند که درباره متعه نازل شده قول خداوند جل جلاله: " فما استمتعتم به منهم فاتوهم اجورهن..." پس آنچه را که تمتع نمودید بان از زنها پس مهرهایشان را بدهید

و من میبینم که ادب بیان امتناع میکند و عربیت این جمله کریمه خودداری میکند از اینکه این جمله جلیله کریمه درباره متعه نازل شده

ص: 60

باشد برای آنکه ترکیب این جمله فاسد و باطل میشود و تربیت و نظم این آیه سودمند مختل و معطل میماند اگر بگوئیم که آن درباره متعه نازل شده. ص 32

اما متعه نکاح و نکاح متعه پس قران درباره آن و در آن نازل نشده، و برای این معنای بزرگ این باب بسته شده برای دفع کردن آنچه را که در کتب شیعه منتشر شده که قول خدا: " فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن..." درباره نکاح متعه نازل شده ص 121.

متعه اصلا در شرع اسلام مباح نبوده و نسخ آن نسخ حکم شرعی نبوده جز این نیست که نسخ کرده امر جاهلی را به تحریم ابدی ص132.

حدیث متعه از عجائب احادیثیستکه جماعتی ازصحابه میگویند حتی آنکه جماعتی از تابعین که از آنها طاوس و عطاء و سعیدبن جبیر و گروهی از فقهاء مکه گفته اند، حاکم روایت کرده در علوم حدیث از امام او زاعی که او میگفت: پنج چیز از قول اهل حجاز ترک شده که از آنست متعه ص132.

گوید: ابن جریح فقیه مکه حقیقه اسراف و زیاده روی درسخن کرده باباحه متعه چنانچه اسراف در عمل متعه نمود تا جائیکه وصیت کرددرباره هفتاد زن و گفت: آنها را تزویج نکنید چونکه آنان مادران شمایند، و ابو عوانه در صحیحش از ابن جریح از این مسرف متمتع روایت کرده که او بایشان در بصره گفت: شهادت دهید که من

ص: 61

برگشتم از متعه،: گواه گرفت ایشانرا بعد از آنکه هیجده حدیث بر ایشان حدیث نمود که باکی بمتعه نیست و بعد از آنکه ازمتعه سیر شد و از کار افتاد و از انجام کار ناتوان و عاجز شد، گفت من برگشتم

استبعاد کرده بنهایت استبعاد را از اینکه مومن بداند لغت قران کریم را و ایمان باعجاز آن داشته باشد و بفهمد حق فهمیدن افاده نظم و ترتیب را میگوید: که قول خدای جل جلاله: " فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه " نازل درباره متعه زنان شده باشد، قولیست که نمیشود مگر از جاهل و نادانیکه ادعاءمیکند و توجه ندارد ص149.

کتابهای شیعه نسبت داده میشود به باقر و صادق که بدرستیکه فما استمتعتم به منهن، نازل درباره متعه شده و بهترین دو احتمال اینست که سند جعلی باشد وگرنه پس باقر و صادق جاهلند ص 165

یافت نمیشود در کتاب غیر شیعه قولی برای هیچکس که (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن.)نازل در متعه زنهاباشد و امت اجماع کرده اند بر تحریم متعه و کسی نگفته که قول خدا.فما استمتعتم به منهن، نسخ شده باشد ص166.

حکومتهای امتهای اسلامیه ارشاد نموده در شرافت دین و صلاح دنیایشان از فقهاء امت، پس حکومت دولت ایرانی چنانیکه هست چندین مرتبه شروع کرد ازجلوتر در باطل کردن متعه فقهاء میبینیم امروز بفضل پادشاه بزرگ و شاهنشاهش که متعه را نسخ کرده نسخ قطعی جدی.

براستیکه حکومت دولت ایران که کوشش و تلاش میکند در اصلاح زندگانی امت و دنیای آنها و در تعمیرو آباد ساختن وطن و زنده

ص: 62

کردن آن شروع کرده در اصلاح دین امت پس منع کرده منع جدی متعه فقهاء شیعه را. ص 185

ج- این جمله هائی است که ما جمع آوری کردیم از اوراق الوشیعه که سیاه کرده آنرا مردک در مسئله مته و این اوراق سیاه دور است از ادب دین، ادب علم، ادب عفت، ادب کلام، ادب اجتماع، و میان آن و آنچه که اسلام آورده فاصله بسیاریست پس ما آنرا مقابله نمیکنیم در آن مگر بسلام.

اما بسط و توسعه سخن در متعه پس نیازی برای ما نیست که تماس با آن داشته باشد بعد آنچه را که مبالغه کرده و اطاله دادن را در ان محققین اصحاب ما و مخصوصا متاخرین از ایشان پس این مردک بعد ازآن آمده و حمله بر ایشان میکند بسخنان زشت و باکی ندارد و افتراء و تهمت میزند بایشان بزبان قبیح و هرزه برای او مهم نیست و فقط آنچه برای مامهم است بیدار کردن ادراک و احساس کاوش گر است بدروغ های مردک و جنایتهای بزرگ او بر علم و قرآن و اهل آن بکتمان کردن رای پیشینیان در آن و تکذیب کردن او حقایق ثابته دائمی بر امت را بسخنان و کلمات بی معنی و یاوه گوئی ها و پخش کردن چیزهائیکه مخالف قرآن و سنت نبویه است در میان گروه دانشمندان و او با جهل و نادانیش بکتاب و سنت خود را فقیه

ص: 63

و دانشمندی از فقهاء اسلامی میبیند، پس بر آن اسلام سلام باد (که مانند موسی جار اله فقیه آن باشد).

متعه در قرآن مجید

" فما استمتعتم به منهم فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه ان الله کان علیما حکیما " پس آن چه را که متعه کردید از ایشان پس بدهید بایشان مهرهایشانرا که فرض کرده شده و نیست گناهی بر شما در آنچه بان راضی شدید به آن از بعد مهر واجب بدرستیکه خداوند دانای درست کردار است

موسی صاحب (الوشیعه) خیال کرده که قول بنزول آیه از ادعاهای شیعه فقط است ودر غیر کتابهای ایشان یافت نمیشود کسی که قائل بان باشد، و قول بان نمیشود مگر از نادانیکه ادعاء کرده ونفهمیده، پس ما یاد میکنیم مقداری از آنچه را که کتابهای ملت و همکیشان اوست تا آنکه خواننده بداند که نیش های این مردک احمق نادان بد زبان ناسزا گویکه متوجه میشود.

1- احمد امام حنبلی ها در مسندش ح 4 ص 436 باسندهائیکه تمام رجال و راویان آن مورد وثوق و اعتمادند از عمران بن حصین نقل کرده گوید: آیه متعه در کتاب خدای تبارک و تعالی نازل شده و ما بان عمل کردیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله پس آیه ای نازل نشده که آنرا نسخ کند و پیامبر صلی الله علیه و آله هم

ص: 64

نهی نفرمود تا از دنیا رفت.

و در صفحه 46 تا 50 گذشت که عده ای از مفسرین آنرا یاد کرده اند در سوره نساء در آیه متعه وباین حدیث شمرده کسیکه شمرده که عمران بن حصین از کسانیست که ثابت و پابرجا بر مباح بوده متعه بوده است.

2- ابوجعفری طبری متوفای 310 در تفسیرش ج 5 ص 9 نقل کرده باسنادش از ابی نضره گوید: پرسیدم از ابن عباس از متعه زنان گفت آیا نخواندی سوره نساء را گفت: گفتم: چرا، گفت: پس قرائت نکردی در آن فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی،پس آن چه را که متعه کنید از ایشان تا مدت معین گفتم باو: اگر چنین قرائت کرده بودم از تو نمیپرسیدم، گفت: پس بدرستیکه آن چنین بوده است، و در حدیث است: که ابن عباس گفت:سه بار قسم خورد که خدا چنین نازل نمود.

و از قتاده در قرائت ابی بن کعب نقل کرده: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " و نقل کرده باسناد صحیح از شعبه از حکم گوید: پرسیدم از او از این آیه که آیا نسخ شده گفت: نه.

و روایت کرده از عمر بن مره: که شنید از سعید بن جبیر که میخواند: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.

و از مجاهد: نقل شده که بدرستیکه در آیه یعنی نکاح متعه است.

و از ابی ثابت نقل شده: که ابن عباس قرانی بمن داد که در آن بودفما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.

3- ابوبکر جصاص حنفی متوفای 370 در " احکام القران "

ص: 65

ج 2 ص 178 نقل کرده آنچه که گذشت از حدیث ابن عباس و ابی بن کعب در قرائت آیه و یاد کرده از طریق این جریح و عطاء خراسانی از ابن عباس که آن نسخ شده بقول خدای تعالی: " یا ایها النبی اذا طلقتم النساء فطلقهوهن لعدتهن " ای پیامبر هر گاه زنها را طلاق دادیدپس برای عده داشتن طلاق دهید، پس اگر آن آیه درباره متعه نازل نشده باشد چگونه نسخ شده و دانستی بطلان نسخ آنرا بان و غیر آن.

4- حافظ ابوبکر بیهقی متوفای 458 نقل کرده باسنادش در سنن کبری ج 7 ص 205، از محمد بن کعب از ابن عباس رضی الله عنه گوید: متعه در اول اسلام بود، و مردم این آیه را چنین قرائت میکردند: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی.الحدیث

5- حافظ ابو محمد بغوی شافعی متوفای 16 / 510 در تفسیرش حاشبه تفسیر خازن ج 1 ص 423 گوید: حسن و مجاهد گویند: که آیه درباره نکاح صحیح است، و دیگران گفته اند: آن نکاح متعه است تا آنجاکه گوید: عموم اهل علم معتقدند که نکاح متعه حرام است و آیه نسخ شده است و ابن عباس رضی الله عنهما معتقدبود که آیه محکم و رخصت داده در نکاح متعه، سپس روایت کرده حدیث ابی نضره یاد شده را بلفظ طبری.

6- ابو القاسم جار الله زمخشری معتزلی متوفای 538 در (الکشاف) ج 1 ص 360 گفته اند: آیه درباره متعه زنان نازل شده

ص: 66

و از ابن عباس نقل کرده که آن محکم و بحلیتش باقیست و نسخ نشده است و او بود که قرائت میکرد: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی ".

7- قاضی ابوبکر اندلسی متوفای 542 در (احکام القران) ج 1 ص 162 گوید: در آیه دوقول است، اول اینکه اراده کرده استمتاع مطلق نکاح که جماعتی گفته اند که از ایشانست حسن و مجاهد و یکی از دو روایت ابن عباس.

دوم- اینکه مراد متعه زنانست بازدواج ایشان تا مدت معین آنگاه روایت کرده از ابن عباس و حبیب بن ابی ثابت، و ابی بن کعب.

8-ابوبکر یحی بن سعدون قرطبی متوفای 567 گوید: در تفسیرش ج 5 ص 130 نزد بیان اختلاف در معنای آیه: جمهور گفته اند که مقصود نکاح متعه است که در اول اسلام بوده است، و ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر: فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی فآتوهن اجورهن، خوانده اند.

وگوید در میان خلاف است درباره کسیکه زنی را متعه کرده: و در روایت دیگری از مالک سنگسار نمیشود، برای اینکه نکاح متعه حرام نیست و لیکن برای اصل دیگری که برای علماء ما است غریب است آنها به تنهائی بان فتوا داده غیر سایر علماء و آن اینست که آنچه بسنت حرام شده آیا آن مثل آنستکه بقران حرام شده باشد یا نه، پس از روایت بعضی مدنی ها از مالک معلوم میشود که آن دو یکسان و برابر نیستند و این ضعیف است.

و ابوبکر طرسوسی گوید: ورخصت نداده در نکاح متعه مگر

ص: 67

عمران بن حصین و ابن عباس و بعضی از صحابه و گروهی از اهل بیت (رسالت) و درباره قول ابن عباس شاعر میگوید:

اقول للرکب اذ طال الثواء بنا

: یا صاح هل لک من فتیا ابن عباس

) میگویم بمسافر وقتیکه طولانی شد منزل برای ما، ای رفیق من آیا برای توست فتوای ابن عباس:

فی بضه رخصه الاطراف ناعمه

تکون مثواک حتی مرجع الناس

در تمتع و کامیبابی با زنان نرم و نازک بدن رخصت است که در اقامتگاه و منزلت باشد تا برگشت مردم و سایر علماء و فقهاء از صحابه و تابعین و گذشتگان صالح براینند که این آیه نسخ شده ص 133.

امینی(نور الله ضریحه) گوید: پس دیدیکه قول بنزول آیه در متعه رای علماء و فقهاء از صحابه و تابعین و پیشین شایسته است جز اینکه ایشان نسبت داده اند بآنها نزد قول قرطبی نسخ را و تو شناختی و دانستی سخن حق را درباره آن.

و نیز قرطبی گوید: در تفسیرش ج 5 ص 35 در قول خدای تعالی: " و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه " گناهی بر شما نیست در آنچه را که راضی شدید بآن از بعد مهر واجب گوید گوینده گان باینکه آیه در متعه است،این اشاره است بانچه زن و مرد راضی میشدند بر آن از زیادی در مدت متعه در اول اسلام زیرا که زنی بود که در مدت یکماه بیک دینار مثلا شوهر میکردپس چون ماه منقضی میشد و تمام میگشت پس چه بسا مرد میگفت مدت مرا زیاد

ص: 68

کن تا مهر تو را زیاد کنم، بیان کرده که این جائز بود در موقع رضایت طرفین.

م- ابو الولید محمد بن احمد قرطبی مشهور بابن رشد متوفای595 در بدایه المتجهد ج 2 ص 58 گوید: از ابن عباس مشهور شده حلال بودن متعه و پیروی ابن عباس نموده بر قول بحلیت آن اصحاب او از اهل مکه و یمن و روایت کرده اند که ابن عباس برای این استدلال میکرد بقول خدای تعالی:" فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم " پس آنچه را که متعه نمودید از ایشان پس مهریه آنها را واجبست بدهید و گناهی بر شما نیست و در حدیثی از اوست (الی اجل مسمی).

9-ابو عبد الله فخر الدین رازی شافعی متوفای 606 در تفسیر کبیرش ج 3 ص 200 یاد کرده دو قول در آیه را و گوید: یکی از آن دوقول بیشتر علماء است.

و قول دوم: اینکه مقصود باین آیه حکم متعه است و آن عبارت از اینست که مردی زنی را اجیر کند بمال معلوم تا مدت معینی پس با او آمیزش و جماع کند، و اتفاق کرده اند که آن در اول اسلام حلال بوده است، و اختلاف کرده اند در اینکه آیا آن نسخ شده یا نه پس بیشتر از امت برانند که آن نسخ شده و بقیه از ایشان گفته اند که آن همانطور که حلال بوده بحلیتش باقیست (تا روز قیامت) و این قول از ابن عباس و عمران بن حصین روایت شده، اما از ابن عباس سه روایت است " سپس راویان را یاد کرده " پس گوید: و اما عمران بن حصین، پس او گوید آیه متعه در کتاب خدای تعالی نازل شده و بعد از آن آیه ای نیامده که آنرا نسخ کند و رسول خدا

ص: 69

صلی الله علیه و آله ما را بان فرمان داد و ما هم متعه نمودیم و از دنیا رفت پیامبر درحالیکه ما را از آن نهی و منع نکرده بودند سپس مردی آنچه خواست برای خودش گفت.

و در صفحه 201 یاد کرده قرائت ابی بن کعب و ابن عباس را چنانچه از طبری گذشت و در ص 203 گوید: بدرستیکه قرائت ابی و ابن عباس بر فرض ثبوت آن دلالت نمیکند مگر بر اینکه متعه مشروع بوده و ما نزاعی درآن نمیکنیم فقط چیزیکه ما میگوئیم انیست نسخ عارض بر آن شده.

10- حافظ ابو زکریا نووی شافعی متوفای 676 در شرح صحیح مسلم ج 9 ص 181 یاد کرده که عبد الله بن مسعود قرائت کرده: " فما استمتعتم به منهن الی اجل.

11-قاضی ابو الخیر بیضاوی شافعی متوفای 685 در تفسیرش ج1 ص 259 گوید: گفته اند آیه درباره متعه ای نازل شده که سه روز بود در وقتیکه مکه فتح شد سپس نسخ شد چنانچه روایت شده که آنحضرت علیه الصلوه و السلام مباح کرد پس از آن صبح کرد که میگفت: ای مردم من شما را امر کردم به تمتع و کامجوئی از ایمن زنها بدانید که خدا حرام کرد این را تا روز قیامت و آن نکاح موقت است بوقت معلوم که موسوم بان شده.

12-علاء الدین بغدادی متوفای 841: در تفسیر معروفش بتفسیر خازن ج 1 ص 357: گروهی گویند: مقصود

ص: 70

از حکم آیه آن نکاح متعه است و آن اینستکه تزویج کند زنی را تا مده معلومی بچیزمعلومی پس هر گاه این مدت منقضی و سپری شد آنزن هم از او جدا شود بدون طلاق و استبراء کند رحم خود را و میان آنها هم میراثی نیست و این در اول اسلام معمول بود.سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی از متعه نمود آنگاه یاد کرد حدیث سبره یاد شده در لفظ بیضاوی را پس گوید: و باین جهت علماء از صحابه و کسانیکه بعد از ایشان بوده اند معتقد شده اندکه نکاح متعه حرام و آیه نسخ شده است، و اختلاف کرده اند در ناسخ آن پس بعضی گفته اند نسخ بسنت و حدیث شده است و آن آنستکه گذشت از حدیث سبره.0. و این بنابر مذهب کسیستکه میگوید: سنت نسخ میکند قرآنرا و مذهب شافعی اینستکه سنت میتواند ناسخ قرآن باشد، پس بنابراین میگوید: بدرستیکه ناسخ این آیه قول خدای تعالی است در سوره مومنون " و الذین هم لفروجهم حافظون..." و کسانیکه این حافظ عورتشان هستند، پس از آن یاد کرده روایات ابن عباس را که از آنهاست که آیه محکم و نسخ نشده (و حکمش تلقیا تا قیامت باقیست)

13- ابن جزی محمد بن احمد غرناطی متوفای 741 در تفسیرش (التسهیل) ج 1 ص 137 گوید: ابن عباس و غیر او گویند، معنایش اینست هر گاه کامیاب از همسر شدید و آمیزش و جماع واقع شد پس واجبست دادن اجره و آن صداق کامل است.

ص: 71

و بعضی گفته اند: که آن درنکاح متعه است و آن نکاح تا مدتی بدون میراث و در اول اسلام جایز بود و این آیه نازل شد در وجوب صداق و مهر در ان سپس حرام شد پیش بیشتر علماء پس بنابراین آیه نسخ شده است بخبریکه ثابت در تحریم نکاح متعه است و برخی گفته اند: آیه فرائض آنرا نسخ کرده است برای آنکه نکاح متعه میراثی برایش نیست، و بعضی گفته اند: " و الذین هم لفروجهم حافظون " آنرا نسخ کرده و از ابن عباس روایت شده جواز نکاح متعه، و روایات شده که او برگشته از آن عقیده.

14- ابو حیان محمد بن یوسف اندلسی متوفای 745 در تفسیرش ج 3 ص 218 قرائت ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " یاد کرده و گوید: که ابن عباس و مجاهد و سدی و غیر ایشان گویند: بدرستیکه آیه در نکاح متعه است.و ابن عباس بابی نضره گفته که آیه را خدا چنین نازل کرده (الی اجل مسمی).

15- حفاظ عماد الدین بن کثیر دمشقی شافعی متوفای 774 در تفسیرش ج 1 ص 474 گوید و استدلال شده بعموم این آیه بر نکاح متعه و شکی نیست در اینکه آن مشروع بوده در اول اسلام سپس بعد از این نسخ شده پس از آن بعد از ذکر بعضی از اقوال نسخ گوید و ابن عباس و ابی بن کعب و سعیدبن جبیر و سدی قرائت

ص: 72

میکردند: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی " و مجاهد گوید: درباره نکاح متعه نازل شده و لکن جمهور بر خلاف این رفته اند و عمده چیزیستکه ثابت شده در دو صحیح (مسلم و بخاری) از امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام.

16- حافظ جلال الدین سیوطی متوفای 911 در (الدر المنثور) ج 2 ص 140 گوید: طبرانی وبیهقی در سننش از ابن عباس نقل کرده که متعه در اول اسلام بود و مردم این آیه را چنین میخواندند: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی ".

وعبد بن حمید و ابن جریر و ابن انباری در مصاحف و حاکم و تصحیح کرده آنرا از طریقهائی از ابی نضره گوید: قرائت کردم بر ابن عباس و بتحقیق گذشت در ص 229.

و عبد بن حمید و ابن جریر از قتاده نقل کرده اند و ابن انباری در مصاحف از سعید بن جبیر قرائت ابی بن کعب: " فما استمتعتم به منهم الی اجل "، و عبد الرزاق ازعطاء نقل کرده قرائت ابن عباس را و ابن جریر از سدی در آیه نقل کرده گفته: این متعه است.و عبد الرزاق و ابو داود نقل کرده اند در ناسخ آن و ابن جریر نقل کرده از حکم که سئوال از این آیه شد که آیا نسخ شده گفت: نه.

17- ابو السعود عمادی حنفی متوفای 982 در تفسیرش (حاشیه تفسیر رازی): ج 3 ص 251 گوید: بعضی گفته اند: که

ص: 73

آیه نازل شده درباره متعه ایکه زناشوئی و نکاح تا وقت معلوم است از یکروز یا بیشتر موسوم باین شده است، برای آنکه غرض از آن مجرد کامجوئی و تمتع بزنست و کامجوئی باو هم در مقابل مالیست که میدهد باوو آن در موقعیکه مکه فتح شد سه روز مباح بود سپس نسخ شد برای آنچه روایت شده که آنحضرت آنرا مباح کرد آنگاه صبح کرد در حالیکه میگفت: ای گروه مردم من شما را فرمان دادم که متمتع و کامیاب شوید از این زنها اما بدانیدکه خدا آنرا حرام کرد تا روز قیامت وبرخی گفته اند: دو مرتبه مباح حلال شد و دوبار حرام.

18- قاضی شوگانی متوفای 1250 در تفسیرش ج1 ص 414 گوید: بتحقیقکه اهل علم اختلاف کرده اند: در معنای متعه، وحسن و مجاهد و غیر ایشان گویند: معنا اینست: " مما انتفعتم پس از آنچه که کامیاب شدید و سود و لذت بردید بآمیزش و جماع از زنها بنکاح شرعی پس بدهید اجرت ایشانرا یعنی مهرهای ایشانرا، و جمهور گفته اند:که مقصود باین آیه: نکاح متعه ایستکه در صدر اسلام بوده است، و تائید میکند این را قرائت ابی بن کعب، و ابن عباس و سعید بن جبیر: " فمااستمتعتم به منهن الی اجل مسمی فاتوهن اجورهن "، پس آنچه را که تمتع و لذت بردید از زنها تا مدت معینی پس مهرهای ایشانرا بدهید، سپس نهی کرد از آن پیامبر صلی الله علیه و آله چنانچه این صحیح است از حدیث علی علیه السلام گوید: نهی نمود پیامبر از نکاح متعه و از گوشت

ص: 74

خرهای اهلی در روز خیبر.پس از آن یاد نمود حدیثی نهی از آنرا در روز فتح مکه و روز حجه الوداع، پس گفت:پس اینست ناسخ و از سعید بن جبیر حکایت شده نسخ آن بایه میراث زیرا که متعه میراثی در آن نیست و از عایشه وقاسم بن محمد نقل شده منسوخ بودن آن بایه، " و الذین لفروجهم حافظون " وکسانیکه حافظ و نگهبان عورتشانند.

19- یاد کرده شهاب الدین ابوالثناء سید محمود آلوسی بغدادی متوفای 1270 در تفسیرش ج 5 ص 5 قرائت ابن عباس و عبد الله بن مسعود آیه را: " فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی "، سپس گوید: و نزاعی نزد ما نیست در اینکه آن حلال بود سپس حرام شد و الصواب و قول درستیکه مختار این نویسنده است اینستکه تحریم و اباحه هر کدام دوبار شده و پیش از روز خیبرحلال بود پس در روز خیبر حرام شد بعداز آن در روز فتح مکه مباح شد و آن روز اوطاس بود برای متصل بودن آن دو سپس در آنروز حرام شد بعد از سه روز تحریم موکدی تا روز قیامت.

ص: 75

با من بیا:

بیا با من ای خواننده تا سئوال کنیم از این مردک،موسی جار الله، از این کتابها آیا اینها از مراجع و مدارک اهل سنت نیست در علم قرآن، آیا این گروه از بزرگان و پیشوایان در تفسیر نیستند،آیا بر پژوهشگر کنجکاو واجب نیست که مراجعه باین کتابها کند پس نقض و ابرام نماید و گفته ها را با هم سنجید و ترجیح دهد که آیا برابری میکند یاوه های آن با مثل ابن عباسیکه مترجم قرآن و ابی بن کعبیکه نزد ایشان قاری ترین صحابه و عبد الله بن مسعودیکه (عالم بقرآن و سنت) است و نیز عمران بن حصین و حکم و حبیب بن ابی ثابت و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد، آیا هر کدام از ایشانرا جاهل مدعی غیر ملتفت میبیند، آیا این اهانت او سب و ناسزای بصحابه و پیشینیان صالح و شایسته نیست که متهم نموده شیعه را بان نزد خویشان خود.

یا رجال و مردان بزرگ قوم خود را از شیعه میداند که با زبانهای تیز و برنده ایشانرا قطعه قطعه و پاره پاره میکند، پس اگر نزد او ارزشی نیست برای مثل بخاری و مسلم و احمد و طبری و محمد بن کعب، و عبد بن حمید، و ابی داود، و ابن جریح، و جصاص و ابن انباری و بیهقی و حاکم، و بغوی، و زمخشری و اندلسی و قرطبی و فخر رازی و نووی، و بیضاوی و خازن و ابن جزی، و ابی حیان،و ابن کثیر، و ابی السعود، وسیوطین، و شوکانی، و آلوسی پس ایشان از بزرگان و اعلام او در علم ودینند.

بلی: از خاطر ما نمیرود که دروغها و افسانه های ثبت شده

ص: 76

این مردک و نسبت قول بنزول آیه متعه بشیعه فقط تماما مقدمه برای سب و ناسزاگوئی بساحت مقدس دو امام بزرگوار معصوم حضرت امام محمد باقر وحضرت امام جعفر صادق علیهما الصلوه والسلام است و او هر کس که صاحب انصاف و وجدان باشد میداند که چهار امام قوم او (1- ابو حنیفه امام حنفی ها 2- محمد بن ادرس شافعی امام شافعی ها 3- مالک ابن انس امام مالکی ها 4- احمد بن حنبل امام حنبلی ها در علمشان خوشه چین علم آن دو بزرگوار میباشند) پس اگر نزد ایشان چیزی از علم پیداشود پس از این سرچشمه گواراست و حضرت باقر و صادق همان حضرت باقر و صادقند، و موسی الوشیعه هم همین موسی الوشیعه و خداوند همان خدای دادگر عادل است و الی الله المشتکی، و شکوه و شکایت من بسوی خداست

و بیائید از مردک سئوال کنیم از ادب بیانیکه او فهمیده و بر این گروه بزرگان در قرنهای گذشته مخفی مانده و از نقصانیکه او شناخته و پیشوایان قوم او بر تقدیر نزول آیه در متعه ندانسته اند آن چیست و کجاست، و از چه کسی اختیار کرده و چه کسی آنرا گفته و چه دلیلی برای اوست و ازچه کسی آنرا فرا گرفته و برای چه آنرا پیشینیان و پسینیان کتمان کرده اند تا نوبت باو رسیده است: گمان نمیکنم که او بتواند پاسخی دهد که تشنه ای را سیراب کند و شاید او برگرداند ناسزاهای رکیک خود را بمردمی دیگر.

حدود متعه در اسلام

1- اجرت و مهریه.

ص: 77

2- مدت معین.

3-عقدیکه شامل ایجاب و قبول باشد.

4- جدائی بسپری شدن مدت یا بذل.

5- عده ای کنیز و حره زن آزاد نازا و باردار(زن آبستن).

6- عدم میراث.

بدرستیکه این حدود را فقهاء در کتب فقهیه خود و محدثین در صحاح و مسانیدشان و مفسرین در ذیل آیه کریمه ایکه یاد شد نقل کرده اند، پس اتفاقشان واقع شده بر اینکه آن حدود شرعیه اسلامیه است که چاره ای از آن نیست، چه قائل باباحه دائمی و همیشه باشد یا اباحه موقته منسوخه: پس مجال سخن این مردک کجاست: که آن از نکاح های جاهلیت تاریخیه بوده و باذن شارع نبوده است.و کجا در جاهلیت نکاحی باین حدود بوده است و بتحقیق ضبط کرده اند که نکاح ها و عادتها و تقالید آنرا و در آن چیزی نبود که مشابه نکاح متعه باشد.بلی: این مردک افترا میزند و اعتنائی و توجهی بگفته خود ندارد، و ما در پیش یاد کردیم گروهی از کسانیکه حدود نکاح متعه را یاد کرده اند در جزء سوم ص 331، و برای چه ابن جریح زیادروی و اسراف در انجام فاحشه ایکه نازل در شدیدترین محرمات در گمان و خیال (موسی صاحب الوشیعه) شده کرده و اگر ابن جریح مستخف و سهل انگار و لا ابالی در دین بوده است، پس برای چه تمام صاحبان شش صحیح از او نقل حدیث کرده و مسانید و اسانید خود را مشحون و پر از روایات او نموده و از او دوازده هزار

ص: 78

حدیثیکه فقهاءنیازمند باو هستند شنیده اند، پس اگر مثل او فاسد و خراب یا روایت او فاسد باشد هر آینه واجب شود که اوراق اکثر از جوامع حدیث نابود شود و در این وقت ارزشی برای این صحاح شما باقی نمیماند، و اگر چنانستکه او (موسی الوشیعه) پنداشته است، پس چراپیشوایان و بزرگان علم رجال او را مدح و تعریف نیکوئی نموده اند، و چگونه احمد امام حنبلی ها او را محکمترین مردم دیده و چگونه کتابهای او را کتب امانت نامیده اند.

آنگاه چه گناهی بر این مرد (یعنی ابن جریح) است اگر عمل کند بانچه که اجتهاد او منتهی بان شده و حال آنکه او هیجده حدیث در این موضوع روایت میکند، و اما حدیث عدول او از رایش پس اگر درست باشد نقل این مرد از ابی عوانه و راست باشد اسناد ابی عوانه،و اگر بود هر آینه روشن و ظاهر شده وفقهاء آنرا نقل کرده و منحصر و محصورنمیشد نقل آن بیکی از یکی و خصوصا ابن جریحی که او علما و عملا مصر بر متعه کردن و صیغه گرفتن بود، و من گمان میکنم که نسبت عدول باین مرد مثل نسبت عدول بحبر و عالم بزرگ امت عبد الله بن عباس باشد که آنرا تکذیب نموده است آنکه تکذیب کرد چنانچه دانستی.

و اما آنچه نسبت داده (موسی الوشیعه) بحکومت ایران در داخل کردن منع از متعه رادر جمله اصلاحاتش و نسخ کرده آنرا نسخ قطعی مسلم و آنرا منع کرده منع قطعی پس آن مثل بقیه

ص: 79

تهمتها و ساختگی های اوست پس چه اندازه دلیل او را از کارانداخته و راه بر او تنگ شده و دلیل پیچ شده که براهین او را وامانده کرده تا دروغ و تهمت زده و استدلال کرده بچیزیکه گوش دنیا آنرا نشیده است و کتاب و سنت را مقابله کرده بتاریخ ساختگی و دروغین بر حکومت اسلامیه ایکه چیز تازه ای هرگز نیاورده در متعه و بر فرض تحقق تهمت او بر حکومت ایران چه ارزشی برای منع حکومت است برابر آنچه که پیامبر بزرگ و قرآن مقدس او اعلام فرموده است.

بخوان و بخند یا گریه کن:

قوشجی متوفای 879 در شرح تجرید در مبحث امامت یاد کرده که عمر بر بالای منبر گفت: " ایها الناس ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله وانا انهی عنهن و احرمهن و اعاقب علیهن: متعه النساء و متعه الحج و حی علی خیر العمل "، سه چیز بود معمول در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و من از آنها نهی میکنم وهر کس مرتکب شود او را شکنجه و مجازات بر آن میکنم 1- متعه و صیغه کردن زنان 2- متعه حج 3- گفتن حی علی خیر العمل سپس آقای قوشچی از طرف عمر عذر خواهی کرده، بقول خودش: این مطلب از چیزهائی نیست که موجب بدگوئی و مذمت عمر شود زیرا که مخالفت مجتهد با غیر او در مسائل اجتهادیه بدعت نیست.

نیستم که ما فرض کنیم که نیرومند و قهرمانی در علم برابر میاندازد پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله را بیکی از امتش و قرار میدهد هر یک از آن دورا مجتهد و حال آنکه آنچه را که پیامبر امین بگوید آن عین و متن چیزیستکه در لوح محفوظ ثبت شده و نیست

ص: 80

آن مگر وحی الهام غیبیکه باو میشود او را شدید القوی تعلیم نموده پس کجاست آن از اجتهادیکه عبارت از رد فرع بر اصل و بکار انداختن ظن و گمان در طریق استنباط واینکه جایز از مخالفت اجتهادیه آن وقتیستکه مجتهدی با مجتهدی مثل خودش برابر هم قرار بگیرند نه کسیکه اجتهاد کند برابر نص و خبر صریح و روشن و فتوا و رای دهد در مقابل تصریحات شریعیه از قول شارع و عمل او.

آنگاه کدام شخص منصف و معتدلی است که بگوید آقای صاحبان عقل و سید پیامبران و مرسلین و این مردک در یک عرضند از جهت فهم و ادراک تا آنکه برابری دهد بین رای آنها و چه ارزشی است برای آراء همه عالمیان هر گاه مخالف باشد با آنچه پیامبر و شارع معصوم آورده، لکن من معذور میدانم قوشچی را برای التزام او برد کردن آنچه را که نصیر الدین طوسی آورده برای آنکه نسبت عجز و سستی در استدلال باو داده نشود، پس برای او چاره ای نیست از اینکه بیاورد هر چه را حرکت میکند و راه میرود خواه دلیل برای او باشد یا وزر و گناه

م- و ابن قیم در زاد المعاد ج 1 ص 444 گوید: اگر گفته شود: پس چه میکنید بانچه که مسلم در صحیحش روایت کرده از جابر بن عبد الله که گفت: ما بودیم که بیک مشت خرما و آرد متعه میکردیم در عهد و زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر تا عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث و در آنچه ثابت شده از عمر که او گفت دو متعه بودند در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله (معمول) من از آن دو نهی میکنم، متعه زنها و متعه حج، گفته میشود: مردم درباره این دو مطلب دو دسته و گروهند: یک گروه میگوید:

ص: 81

بدرستیکه عمر همان عمر است آنرا حرام کرد و از آن نهی نمود.و رسول خدا صلی الله علیه و آله امر نمود به پیروی کردن آنچه را که خلفاء راشدین دستور داده و مقرر نمودند و این گروه درست نمیداند حدیث سبره بن معبد را در تحریم متعه در سال فتح مکه زیرا که آن از روایت عبدالملک بن ربیع بن سبره از پدرش از جدش میباشد، و ابن معین درباره او سخن گفته و بخاری جایز ندیده نقل حدیث او را در صحیحش با شده نیازیکه بان داشته است، و بودن آن اصلی از اصول اسلامی، و اگر پیش او درست بودخودداری از نقل آن و استدلال بآن نمیکرد، گفتند: و اگر حدیث سبره صحیح بود بر ابن مسعود مخفی نمیماند تا آنکه روایت کند که ایشان متعه میکردند و استدلال بایه مینمود، و نیز و اگر صحیح بود عمر نمیگفت که متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه آله حلال بود و من از آن نهی میکنم وکسی را که مخالفت کند مجازات میکنیم بلکه میگفت رسول خدا صلی الله علیه وآله حرام کرده و از آن نهی فرمود، گفتند: و اگر صحیح بود (حدیث سبره) در زمان صدیق (ابوبکر) کسی متعه نمیکرد و آن زمان خلافت بود حقیقه.

و گروه دوم حدیث سبره را صحیح دانسته و اگر آن صحیح نباشد پس حدیث علی (ع) که رضوان خدا بر اوست صحیح است: که

ص: 82

رسول متعه زنها را حرام کرد پس لازمست حمل کردن حدیث جابر رابر اینکه آنچه را که جابر خبر داده از آن که ما متعه میکردیم تحریم بگوشش رسیده و مشهور نشده بود تا زمان عمر پس چون درباره آن نزاع و کشمکش واقع شد حرمتش ظاهر و معروف شدو باین کیفیت جمع میشود آن احادیثیکه درباره آن وارد شده و بالله التوفیق.

امینی(قدس الله نفسه الزکیه) گوید: کجا ممکن است جمع بین احادیث این باب که متناقض با یکدیگر است از جهتهای گوناگون بیک صحیحه خیال شده، و چه وقت صحیح شده و چگونه تمام میشود نسبت ساختگی آنرابامیرالمومنین علیه السلام و در جلوی دست امت گفته صحیح و ثابت اوست که فرمودند: " لو لا ان عمر نهی عن المتعه ما زنی الاشقی "، اگر عمر نهی از متعه نکرده بود زنا نمیکرد مگر بدبخت بی آبرو و بتحقیق از آنحضرت ضبط شده مذهبش بحلیت متعه، چنانچه فرزندان خانه رفیع و بلندش معتقدند اباحه آنرا چه آنهائیکه گذشتند و چه آنهائیکه باقی هستند، و از چیزهائیکه همه پذیرفته و قبول کرده اند: گفته ابن عباس است:" لو لا نهی عمر لما احتاج الی الزنا الاشقا " اگر عمی نهی از متعه نکرده بود هر آینه محتاج و نیازمند بزنا نمیشد مگر بی آبروی فرومایه و کیست آنکه امت را خبر داده از نهی پیامبر صلی الله علیه و آله از متعه غیر علی علیه السلام تا آنکه در زمان عمر ظاهر و مشهور شد و چه وقت منع و نهی از آنحضرت صلی الله علیه و آله مشهوربوده و حال آنکه اول

ص: 83

کسیکه آنرا آورد و آشکار کرد بنهی از آن عمر بود که میگفت: " متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و انا نهی عنهما و اعاقب: "، دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله معمول بود و من از آن دو نهی میکنم و هر کس مرتکب شود مجازات مینمایم.

و گفت: " متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و علی عهد ابی بکر و انا انهی عنهما "، دو متعه در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و در زمان ابی بکر معمول بود و من از آن دو نهی میکنم، و گفت: " ان الله و رسوله قد احلا لکم متعتین و انی محرمهما علیکم "، بدرستیکه خدا و رسول او دومتعه را بر شما حلال کرد و من حرام کننده آنهایم بر شما.

و گفت: " ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله انا محرمهن، متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل " سه چیز بودند در زمان پیامبر خدا معمول و متداول من حرام کننده آنهایم: متعه حج و متعه زنها و حی علی خیر العمل.

پس آیا پاسخ دادیکنفر صحابی او را بر رد کردن ادعاء او را بر حلال بودن متعه در عهد پیامبر و ابوبکر یا در نسبت تحریم اورا بخودش و آیا اجماع اصحاب پیامبر بر حلیت متعه در عهد و زمان ابوبکر خلاف دین خدا و سنت پیامبر اوست، بلی آدم غرق شده بهر خس و خاشاکی متوسل میشود: " لا تقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی الله الکذب، ان الذین یفترون علی الکذب لا یفلحون " و نگوئید برای وصف کردن زبانشان

ص: 84

دروغ را که این حلال است و این حرام تا ببندید بر خدا دروغ را بدرستیکه آنان که میبندند بر خدا دروغ را رستگار نمیشوند.

رای خلیفه درباره کسی که گوید: من مومنم

از مسند عمر... از سعید بن یسار روایت شده که گفت: بگوش عمر رسید که مردی در شام گمان میکرد که او مومن است، پس نوشت بفرماندارش: که او رابفرست پیش من پس چون وارد شد عمر گفت: توئی که گمان میکنی که تو مومن هستی، گفت: آری ای امیر مومنین، گفت: وای بر تو و از کجا این ادعا را میکنی، آیا نبودند با رسول خدا صلی الله علیه و آله اصنافی از مردم، مشرک و منافق و مومن، پس تو از کدام یک این سه گروهی، پس عمر دستش را بسوی او دراز کرد برای شناختن آنچه را که گفت تا دست او را گرفت.

و از قتاده گوید: عمر گفت هر کس بگوید من عالم هستم پس او جاهل است وهر کس بگوید که من مومنم، پس او کافر است.کنز العمال ج ص103.

امینی(روح الله روحه)گوید: من نمیدانم چیست این مشگله ایکه موجب احضار و آوردن آنمرد از شام شده و در اطراف او هزاران نفر از مومنین بودند که سخن او را میگفتند که ما مومن هستیم

ص: 85

و او خیال میکرده که او امیر ایشانست و نه پرسید از آنها از آنچه را که از شامی پرسیده بود، آنگاه چطور این مشگله بساده ترین پاسخ حل شد، آیا خلیفه نمیدانست این را که انسان هر گاه مشرک یا منافق نبود حتما و یقینا بدون شک مومن است، یا او تصور میکردکه مومنیکه اعتماد و اطمینان بایمان خود دارد برایش جایز نیست که بگوید:(انا مومن) من مومنم، برای اینکه این سخن کفر است چنانچه در حدیث قتاده است، و این تعبد و پرستش بقول عمر است، ولی خداوند سبحان در قرآنش مردمی را مدح کرد باینکه گویند ما ایمان آوردیم مانند قول خدای تعالی:" حواریون گفتند نحن انصار اله آمنا بالله " ما یاران خدائیم ایمان آوردیم بخدا و قول او " ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول " پروردگار ما ایمان آوردیم بآن چه که نازل کردی و پیروی کردیم این پیامبر را، و قول او " ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی الایمان ان آمنوا بربکم فامنا " پروردگار ما بدرستیکه ما شنیدیم ندا کننده ای فریاد میزد برای ایمان که به پروردگارتان ایمان آورید، پس ما ایمان آوردیم و قول او: " یقولون آمنا و اشهد باننا مسلمون ":میگویند ایمان آورده ایم و گواهی بده باینکه ما مسلمانیم، و قول او: " یقولون ربنا آمنا " میگویند

ص: 86

پروردگار ما ایمان آوردیم، و قول او: " قالوا آمنا برب العالمین گفتند ما ایمان آوردیم به پروردگار عالمیان، قول او: " و الراسخون فی العلم یقولون آمنابه کل من عند ربنا " و ثابتین در علم میگویند ما ایمان آوردیم بقران تمام آن از نزد پروردگار ماست و بعضی از ایشان هستندکه وقتی مخاطب بقول خدای علی عظیم میشوند: " او لم تومن " آیا ایمان نداری، میگوید: بلی و برخی از ایشان هستند که گویند: " سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین تو منزهی بسوی تو توبه نمودم و من اول مومنینم.

و از اوضح واضحات عدم فرق بین قول گوینده است که بگوید ایمان آوردیم بفلان چیز یا بگوید ما مومن هستیم یا من مومنم بچنانم هر گاه اطمینان بایمان خود دارد و کسیکه فرق گذارد میان آنها پس او یقینا بی پرواو لا ابالی است.

و شاید خلیفه ناظر دشواری و تنگی پاسگاه در ایمان بوده و کمی نجات و خلاصی از نهانیهای صفات شرک و نفاق حتی مکرر از حذیفه از خودش میپرسید که آیا مومنست یا منافق غزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 129 گوید: اخبار و آثار معرفی میکند بتوخطر امر را بسبب دقایق نفاق و شرک نهانی و اینکه او ایمن از آن نیست حتی اینکه عمر بن خطاب.0.از حذیفه از خودش میپرسید که آیا او در

ص: 87

منافقین یاد شده و آیا او از منافقین است و آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از منافقین محسوب داشته یا نه.

م- و حذیفه صاحب سر وراز مخفی و نگو بود در شناخت منافقین و برای همین بود که عمر بر مرده ای نماز نمیخواند مگر آنکه حذیفه نماز بر او بخواند میترسید که مبادا از منافقین باشد ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب ج 1 ص 44 چنین گفته است.

ورود اسقف نجران بر خلیفه

اسقف و کشیش بزرگ نصارای نجران وارد بر امیر المومنین عمر بن خطاب شددر اول خلافتش و گفت: ای امیرمومنان، بدرستیکه زمین ما سردسیر و آمدن بانجا مخارجش سنگین و سخت است که لشکر نمیتواند تحمل آنرا کند و من ضامنم که مالیات زمینم را در هر سال کاملا بیاورم و تقدیم کنم گوید: پس ضمانت او را پذیرفت و او در هر سال حمل میکرد مالیات را و میاورد و تقدیم میکرد و عمر مینوشت برائت او را از این پس یکمرتبه اسقف با جماعتی آمد و او پیر مرد خوش سیما و نیکو روی و با هیبت بود، پس عمر او را دعوت بخدا و پیامبر و قرآن او نمود وبرای او چیزهائی را از فضیلت اسلام وانچه که مسلمین بسوی او میروند از نعمتهای ابدی و کرامت بازگو

ص: 88

کرد پس اسقف گفت: ای عمر آیا در قرانتان میخوانید: " و جنبه عرضها کعرض السماء و الارض " و بهشتیکه عرضش مانند عرض و پهنای آسمان و زمین است، پس آتش و دوزخ کجاست، پس عمر ساکت شد و بعلی علیه السلام عرض کرد: شمابگو پاسخ او را، پس علی علیه السلام باو فرمود: من پاسخ تو را میدهم ای اسقف آیا دیده ای که هر گاه شب میایدروز کجاست و وقتی روز میاید شب کجا میرود، پس اسقف گوید: من نمیدیدم کسی را که بتواند جواب این مسئله را بدهد. این جوان کیست این عمر: پس عمر گفت: علی بن ابیطالب (ع) داماد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسر عموی او و پدر حسن و حسین است، پس اسقف گفت ای عمر مرا خبر بده از قطعه ای از زمین که یکبار خورشید بر ان تابید و دیگر نتابید برآن نه پیش از آن و نه پس از آن.

عمر گفت از این جوان سئوال کن پس از آنحضرت پرسید: فرمود: من جواب تو را میدهم، آن دریائی بود که برای بنی اسرائیل شکافته شد و خورشیدبر آن یکبار تابید و دیگر نتابید نه قبل از آن و نه بعد از آن، پس اسقف گفت مرا خبر بده از چیزیکه در دست مرد است شبیه بمیوه های بهشتی (که هر چه از او بر میدارند تمام نمیشود) عمر گفت از جوان به پرس، پس سئوال کرد از او: فرمود من بتو پاسخ میدهم آن قرانست که اهل دنیا بر آن جمع میشوند و نیاز خود را از او میگیرند و بر میدارند و از او چیزی کم نمیشودپس همینطور میوه های بهشت، پس اسقف گفت راست گفتی، مرا خبر

ص: 89

بده آیا برای آسمانها قفلی هست، پس علی علیه السلام فرمود آری قفل آسمانها شرک بخدا است، پس اسقف گفت کلید این قفل چیست فرمود: شهادت ان لا اله الا الله چیزی زیر عرش حاجب و مانع آن نمیشود، پس گفت راست گفتی، مرا خبر بده از اول خو نیکی بروی زمین ریخته شده خون که بود، علی علیه السلام فرمود اما ما نمیگوئیم چنانچه آنها میگویند خون خشاف (خون شبکور وخفاش) و لکن اول خو نیکی بر روی زمین ریخت خون نفاس و زایمان و جفت حواء بود وقتیکه هابیل بن آدم را زائید گفت راست گفتی یک مسئله دیگر باقی ماند، مرا خبر بده خدا کجاست،پس عمر خشمگین و غضبناک شد، پس علی علیه السلام فرمود من پاسخ تو را میدهم و هر چه میخواهی سئوال کن ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که فرشته آمد و سلام کرد پس رسول خدا صلی الله علیه و آله باو فرمود از کجا فرستاده شدی گفت از آسمان هفتم از پیش پروردگارم، سپس فرشته دیگری آمد پس از او پرسید از کجا آمدی گفت از زمین هفتم از نزد پروردگارم، پس سومی از مشرق آمد و چهارمی از مغرب و از هر کدام پرسید ازکجا آمدید پس گفتند از نزد خدا پس خداوند عزو جل هم اینجاست و هم آنجاست: " فی السماء اله و فی الارض اله " در آسمان خدا و د زمین خداست.

ص: 90

حافظ عاصمی در کتاب زین الفتی در شرح سوره هل اتی آنرا نقل کرده است.

شلاق زدن به روزه داری که بر کنار شراب نشسته

احمد- امام حنبلی ها نقل کرده در کتاب اشربه و نوشیدنیها از عمر بن عبد الله بن طلحه خزاعی که آوردند پیش عمر بن خطاب گروهی را که در موقع میگساری و شرابخوری دستگیر شده بودندو در میان آنها مرد روزه داری بود پس عمر آنها را شلاق زد و آن روزه دار وصائم را هم با آنها شلاق زد گفتند که او روزه دار است گفت: چرا با آنها نشست.

آیا خلیفه دانسته بود علت و جهت نشستن آنمرد را با ایشان

ص: 91

در مجلس میگساری و حال آنکه او روزه دار بود و با ایشان مشارکت در عمل نداشت، پس شاید ضرورت او را ناچار بنشستن در آن مجلس کرده بود و توان جدائی از ایشان را نداشت از ترس آسیب و صدمات ایشان یا ضرر دیگری در آینده اگر از ایشان جدا میشد یا اینکه قصد نهی از منکر کردن بایشان روزه دار بیچاره را ملزم کرده بمصاحبت با ایشان و نرمی در اول کار و هر گاه یکی از این احتمالات داده شود حد ساقط خواهد بود زیرا که فرمودند: " ان الحدود تدرا بالشبهات " حدود به شبهه ها ساقط میشود.

و بر فرض اینکه احتمال هیچ یک از اینها هم نباشد پس بدرستیکه نهایت چیزیکه اینجا باشد اینست که آنمرد را بجهت تادیب تعزیر کنند و در ص 352 ج 11 دانستی حد تعزیر را و اینکه آن از ده ضربه تجاوز نمیکند پس چگونه یکسان قرار داد میان او که شراب نخورده و روز داشته با آنهائیکه میگساری کردند در جلد و شلاق زدن.

رای خلیفه در مشک بیت المال

یکبار برای عمر مشگی آوردند پس دستور داد که میان مسلمین تقسیم کنند آنگاه دماغ خود را بست پس باو گفتند چرا بینیت را گرفتی پس گفت و آیا از آن ببویش منتفع میشود و روزی وارد بر همسرش شدپس با او بوی مشک یافت گفت این چی گفت من از مشک بیت المال مسلمین فروختم و با دست خودم و زن کردم پس چون انگشتم را در

ص: 92

در این اثاث خانه مالیدم بوی گرفت، پس گفت: بده بمن آن متاع را پس آنرا گرفت و آب برآن ریخت پس بویش نرفت، پس شروع کرد بمالیدن در خاک و بر آن آب ریختن تا بویش رفت.

پس باید فقیه زبردست و جامع اینطور باشد و آیا خلیفه پرده میزد در جلوی چراغهای مسلمین تا آنکه بنور آن روشن نشود یا سدی میزد بر محل وزش باد صبا وقتیکه بوئی از کشتزاری مسلمین حمل میکرد و امثال این اتنفاعات قهریه ایکه داخلی برضاءمالک در آن نیست، منکه نمیدانم، انا لا ادری.

اجتهاد خلیفه در نماز میت

از ابی وائل نقل شده گوید: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بر میت هفت تکبیر و پنج تکبیر و شش تکبیر میگفتند یا گفت چهار تکبیر، پس عمر بن خطاب جمع کرداصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پس هر مردی آنچه دیده بود خبر دادپس عمر آنها را بر چهار الله اکبر مثل طولانی ترین نماز متحد نمود.

و از سعید بن مسیب روایت شده که حدیث میکرد از عمر گوید: تکبیرات چهار و پنج بود پس عمر مردم را بر چهار تکبیر گفتن بر میت جمع نمود.

ص: 93

و ابن حزم در(المحلی)گوید: استدلال کرده کسیکه منع کرده از بیش از چهار الله اکبر گفتن را بخبریکه ما آنرا روایت کردیم از طریق وکیع ازسفیان ثوری از عامر بن شقیق از ابی وائل گوید: عمر مردم را جمع کرد پس با ایشان مشورت کرد در تکبیر بر جنازه میت پس گفتند پیامبر صلی الله علیه وآله: هفت و پنج و چهار الله اکبر گفتند، پس عمر مردم را بر چهار تکبیر جمع نمود.ه

و طحاوی از ابراهیم نقل کرده که گفت رسول خداصلی الله علیه و آله از دنیا رفت و مردم در تکبیر بر جنازه مختلف بودند نمیخواستی که بشنوی مردی میگوید شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت تکبیر میگفت و دیگری میگفت: شنیدم رسول خدا پنج کبیر میگفت، و دیگری میگفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چهار الله اکبر میگفت مگر آنکه میشنیدی پس در این مردم اختلاف کردند و بهمین منوال بودند تا ابوبکر مرد، پس چون عمر.0 متولی امر خلافت شد و اختلاف مردم را بر این دید جدا بر او دشوار آمد پس فرستاد بسوی مردانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و گفت: بدرستیکه شما گروه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی اختلاف میکنید بر مردم کسانیکه بعد از شما میآیند اختلاف میکنند و وقتی اجتماع بر امری کردید مردم بر آن اجتماع و اتحاد خواهند نمود پس تامل کنید کاریرا که اجتماع بر ان کنید پس مثل اینکه آنها را بیدار کرد.پس گفتند خوب چیزیست آنچه دیدی و گفتی ای امیر

ص: 94

مومنین پس بفرما بر ما پس عمرگفت: " بلکه شما برای من اشاره کنیدراهنمائی نمائید چونکه منهم بشری مانند شمایم " پس امر را بین خود شورکردند پس اجماع و اتحاد نمودند نظرشانرا بر اینکه قرار دهند تکبیر بر جنازه ها و اموات را مثل الله اکبر در نماز عید قربان و عید فطر چهار تکبیر پس جمع شد نظرشان بر این.(عمده القاری ج 4 ص 129)

و عسکری در اولیاتش گوید: و سیوطی در تاریخ خلفاء ص 93 و قرمانی در تاریخ خود، حاشیه کامل، ج 2 ص 203، بدرستیکه عمر اول کسی بود که مردم را جمع کرد بر چهار تکبیر گفتن بر نماز میت

امینی(رحمه الله علیه) گوید: آنچه از سنت و عمل صحابه ثابت شده در اختلاف عدد در تکبیر بر جنازه محمول بر مراتب فضل است در میت یا خود نماز و این کشف میکند از کفایت کردن هر یک از این اعداد پس اختیار یکی از اینها و جمع بر آن و منع از بقیه چنانچه منع از بدعه میشود رائی است و اجتهادیست برابرسنت و عمل صحابه

و از مطالب آشکار و روشن بعد خواندن آنچه واقع شد از رد و بدل بین خلیفه و صحابه اینکه در اینجا فسخی نبوده و جز این نیست که هر یک از ایشان یاد کرده اند آنچه را که مشاهده کرده اند بر عهد و زمان پیامبر، پس دعوای نسخ و عقب انداختن چهار تکبیر را بر این عددها سخنی باطل است و برای همین استدلال بآن هیچکس از کسانیکه باستدلال او توجه میشود ننموده، و فقط منحصر کردند دلیل را بر تعین عمر و منع او بعد ازباطل کردن آنچه گفته شد از دلیل منع چنانچه شنیدی از ابن حزم و او چنانست که میبینی رائی است که مخصوص قائل اوست که مقاومت نمیکند با سنت ثابته و

ص: 95

آن بگفته مردانی ترک نمیشود.

و مرهون و بی اساس میکند این جمع و منع را اعراض صحابه از آنها احمد در مسندش ج 4 ص 370 نقل کرده اند عبد الاعلی گوید: پشت سر زید بن ارقم نماز خواندم بر جنازه پس پنج تکبیر گفت پس ابو عیسی عبد الرحمن بن ابی لیلی برخاست بطرف او پس دست او را گرفت و گفت: فراموش کردی، گفت: نه و لیکن من نماز خواندم پشت سر ابو القاسم حبیب خدا صلی الله علیه و آله پس پنج الله اکبر گفت پس من آنرا هرگز ترک نمیکنم.

و بغوی از طریق ایوب بن نعمان روایت کرده که او گفت: حاضر شدم جنازه سعد بن حبته را پس زید بن ارقم پنج تکبیر بر او گفت.

(اصابه ج 2 ص22)

و طحاوی از یحی بن عبد الله تیمی نقل کرده که گوید: نماز خواندم یا عیسی مولای حذیفه بن یمان بر جنازه ای پس پنج تکبیر بر او گفت آنگاه توجهی بما نمود و گفت: نه شک کردم و نه فراموش نمودم و لکن تکبیر گفتم چنانچه مولای من و ولی نعمت من، یعنی حذیفه بن یمان نماز خواند بر جنازه ای پس پنج الله اکبر گفت سپس رو بما کرد و گفت نه شک کردم و نه فراموش و لکن تکبیر گفتم چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله پنج تکبیر گفت.

(عمده القاری ج 4 ص 129)

ابن قیم جوزیه در زاد المعاد گوید: پیامبر صلی الله علیه

ص: 96

و آله امر میفرمود بخالص کردن دعا برای میت و چهار تکبیر میگفت و صحیح است از آنحضرت که پنج تکبیر هم گفتندو صحابه بعد از آنحضرت چهار و پنج و شش تکبیر میگفتند و زید بن ارقم پنج تکبیر گفت و گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله پنج تکبیر گفتند، مسلم آن را یاد کرده و امام علی بن ابیطالب (ع) که رضوان خدا بر اوست بر جنازه سهل بن حنیف شش الله اکبر گفت و آنحضرت بر اهل بدر شش تکبیر میگفتند و بر غیر ایشان از صحابه پنج تکبیر و بر سایر مردم چهار تکبیر دارقطنی آنرا بازگو کرده و سعید بن منصور از حکم از ابن عینیه یاد کرده که او گفت، بودند که بر اهل بدر پنج و شش و هفت تکبیر میگفتند و این یک آثار صحیحی است پس موجبی برای منع ازآن نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله منع نکرد از زیادتر از چهار تکبیر را بلکه خود آنحضرت و اصحاب اوبعد از او این کار را میکردند و کسانیکه منع از زیادتر از چهار تکبیرکردند کسانی هستند از ایشان که استدلال بحدیث ابن عباس نموده اند که آخرین جنازه ای را که پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن نماز خواند چهار تکبیر گفت، گفتند:

ص: 97

و این آخر دو امر بود و البته عمل میشود باخری پس آخرین از فعل آنحضرت صلی الله علیه و آله داشته باش این را و این حدیث را که خلال در علل: گفته: خبر داد مرا حارث گوید: از امام احمد سئوال کردند از حدیث ابی الملیح از میمون از ابن عباس پس حدیث را بازگو کرد، پس احمد گفت این دروغ است اصلی و اساسی برای آن نیست، آنرا فقط محمد بن زیاده طحان روایت کرد و او مردی بود که جعل و اختراع حدیث میکرد و استدلال کردند باینکه میمون بن مهران از ابن عباس روایت کرده که ملائکه و فرشتگان وقتی بر آدم علیه السلام نماز خواندند چهار الله اکبر گفتند، و گفتند: این سنت و آئین شماست ای پسران آدم،و این حدیث را اثرم درباره او گوید:یاد محمد بن معاویه نیشابوری که در مکه است در میان آمد، پس ابو عبد الله شنید گفت: دیدم که احادیث او مجعول ساختگی است و بعضی از آنها از ابی الملیح از میمون بن مهران از ابن عباس یاد کرده: که فرشتگان وقتی بر آدم نماز خواندند چهار تکبیر گفتند:و ابو عبد الله آنرا بزرگ دانسته و گفت ابو الملیح صحیح ترین حدیث و پرهیزکارترین مردم برای خدا بود از اینکه مثل این روایت را بازگو کند و استدلال کردند بانچه بیهقی روایت کرداز حدیث یحیی از ابی از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرشتگان وقتی بر آدم علیه السلام نماز خواندند پس چهار تکبیر گفته و گفتند این روش و سنت شماست ای فرزندان آدم، و این صحیح نیست چونکه مرفوع و موقوف روایت شده و اصحاب معاذ بودند که پنج تکبیرمیگفتند: علقمه گوید: گفتم بعبد الله، که قومی از اصحاب معاذ از شام آمدند و بر مرده ای از خودشان پنج تکبیر گفتند، پس عبد الله گفت بر مرده وقتی در تکبیر

ص: 98

نیست، تکبیر بگو وقتیکه امام تکبیر گفت پس وقتی امام منصرف شد منصرف شو این صریح کلام ابن قیم است و در آن فایده هائی است.

خلیفه و مسائل سلطان روم

احمد، امام حنبلی ها، در باب فضائل نقل کرده گوید: حدیث کرد ما را عبد الله قواریری حدیث کرد ما را مومل از یحی بن سعید از ابن مسیب گفت عمر بن خطاب بود که میگفت: " اعوذ بالله من معضله لیس لها ابو حسن " پناه میبرم از مشگله ایکه ابو حسن علی علیه السلام در آن نباشد، ابن مسیب گوید: و برای این قول سیی است و آن اینستکه، پادشاه روم نامه ای بعمر نوشت و از او مسائلی پرسید پس عمر آن مسائل را برای صحابه گفت پس جوابی نزد آنها نیافت، پس آنها را بر امیر المومنین علیه السلام معروض داشت پس آنحضرت درسریع ترین اوقات به بهترین پاسخ او را داد.

مسائل ملک روم:

ابن مسیب گوید: سلطان روم بعمر نوشت: از قیصر پادشاه بنی الاصفر بعمر خلیفه مومنین، مسلمین، اما بعد، پس من بتحقیق که میپرسم از تو مسائلی را پس مرا از آن خبر بده.

1- آن چیست که خدا خلق نکرده آنرا؟

2- و آن چیست که خدا نمیداند آنرا؟

3- وآن چیست که نزد خدا نیست؟

ص: 99

4- و آن چیست که تمامش دهانست؟

5- وآن چیست که تمامش پاست؟

6- و آن چیست که تمامش چشم است؟

7- و آن چیست که تمامش بال است؟

8- خبر بده از مردیکه برایش فامیل نیست؟

9- خبر بده از چهار چیزیکه رحم و شکمی آنها را بر نداشته؟

10- و از چیزیکه نفس میکشد ولی روح در آن نیست؟

11- و از صوت ناقوس که چه میگوید؟

12- و از حرکت کننده ایکه یکبار حرکت کرد؟

13- و از درختیکه سواره صد سال در سایه اش میرود و تمام نمیشود مثلش در دنیا چیست؟

14- و از مکانیکه یکبار بیشتر خورشید بر آن نتابید؟

15- و از درختیکه بدون آب روئید؟

16- و از اهل بهشت که میخورند و مینوشند و بر ایشان مدفوعی از بول و غایط نیست مثلشان در دنیا چیست؟

17- و از سفره گسترده بهشتی که در آن قدحهائی است و در هر قدح انواعی رنگارنگ غذا است که مخلوط بهم نمیشوند مثلشان در دنیا چیست؟

18- و از حوریه و کنیزیکه از سیبی در بهشت بیرون میاید و چیزی از آن کم نمیشود؟

19- و از کنیزیکه در دنیا برای دو مرد است ولی در آخرت برای یکمرد است؟

20- و از کلیدهای بهشتی که آن چیست؟

ص: 100

پس علی علیه السلام نامه را خواند و فورا پشت آن نوشت:

جواب نامه قیصر روم و مسائل او:

بسم الله الرحمن الرحیم

اما بعد، که من مطلع و آگاه شدم که نامه تو ای پادشاه و من پاسخ تو راه میدهم بکمک و نیرو و برکت خدا و برکت پیامبرمان محمد صلی الله علیه وآله:

1- اما چیزیکه خدای تعالی آنرا نیافریده، آن قرانست چونکه آن کلام خدا و صفت اوست و همینطور کتابهای نازل شده و خدای سبحان قدیم است و هم چنین تفاوت او.

2- و اما چیزیکه خدا نمیداند پس قول شماست که برای او فرزند و همسر و شریک است، نیست خدا که فرزندی اختیار کند و با او خدائی نیست زائده نشده و نمی زاید(لم یلد و لم یولد).

3- و اما چیزیکه پیش خدا نیست ظلم و ستم است،نیست پروردگار تو ستم کننده بر بندگانش.

4- و اما آنچه تمامش دهانست آن آتش است که هر چه از هر طرف در او افکنده شود میخورد.

5- واما آنچه تمامش پاست: آبست.

6- و اما آنچه تمامش چشم است: خورشید است.

7- و اما آنچه تمامش بال است: باد است.

8- و اما آنکه فامیلی برایش نیست: حضرت آدم علیه السلام.

9- و اما آنکه شکمی آنها را بر نداشت: چهار چیز است:

1- عصای موسی، 2- قوچ ابراهیم، 3- آدم و 4- حواء.

ص: 101

10- و اما آنکه نفس میکشد بدون روح آن صبح است برای گفته خدای و الصبح اذا تنفس.

11- واما ناقوس: پس آن میگوید " طقا طقا، حقا حقا مهلا مهلا عدلا عدلا صدقا صدقا، ان الدنیا قد غرتنا و استهوتنا تمضی الدنیا قرنا قرنا ما من یوم یمضی عنا الا او هی منا رکنا ان الموت قد اخبرنا انا نرحل فاستوطنا ".بدرستیکه دنیا ما را فریب داد و بازی داد دنیا قرن قرن میگذرد هیچ روزی از ما نمیگذر جز اینکه رکنی از ما را سست و خراب میکند براستیکه مرگ ما را خبر داده که ما خواهیم رفت پس ما دل بسته و وطن نمودیم.

12- و اما حرکت کننده: پس طور سینا هنگامیکه بنی اسرائیل عصیان نمودند و بین آن و زمین مقدسه چند شبانه روز فاصله بود پس خدا قطعه از آنرا کند و برای آن دو بال از نورقرار داد پس روی سر آنها نگاه داشت واین است قول خدای تعالی:" و اذ نتقنا الجبل فوقهم کانه ظله و ظنوا انه واقع بهم " و زمانیکه ما بلند کردیم کوه را بالای سر ایشان مثل آنکه آن سایبانی بود و گمان کردند که آن بر ایشان فرود آید، و بنی اسرائیل را فرمود: اگر ایمان نیاورید آنرا بر شما فرود آورم پس چون توبه آوردند بجای خودش برگردانید.

13- و اما مکانیکه نتابید بر آن آفتاب مگر یکمرتبه: پس آن زمین دریابود وقتیکه خدا آنرا شکافت پس خدا آنرا شکافت برای موسی علیه السلام و آب بلند شد مانند کوه ها و زمین خشکید بتابش

ص: 102

آفتاب بر آن سپس آب برگشت بجای خودش.

14- و اما درختیکه سواره در سایه اش صد سال میرود آن درخت طوبی و آن سدره المنتهی در آسمان هفت است بسوی آن منتهی میشود اعمال بنی آدم و آن از درختهای بهشتی است در بهشت قصری و خانه ای نیست مگر آنکه در آن شاخه ای از شاخه های آنست و نظیرش در دنیا خورشید است که اصلش یکیست و نورش در همه جاست.

15- و اما درختیکه بدون آب روئیده شد پس آن درخت یونس بود و این معجزه ای برای او بود برای قول خدای تعالی: " و انبتنا علیه شجره من یقطین " و ما رویانیدیم بر او درختی از کدو.

16- و اما غذاء اهل بهشت پس مثل آنها در دنیا جنین و طفل در رحم مادر است که او تغذیه میکند از طریق بند ناف و ابدا بول و غایط ومدفوعی ندارد.

17- و اما انواع غذاهائیکه در یک ظرف است پس مانندش در دنیا تخم پرنده گان است که در ان دو رنگ سفید و زرد است و مخلوط و آمیخته بهم نمیشود.

18- و اما جاریه از سیب بیرون میآید پس نظیرش در دنیا کرم است که از سیب بیرون میاید و سیب تغییر نمیکند.

19- و اما جاریه و کنیزیکه بین دو نفر است پس آن درخت خرمائی است که در دنیا برای مومنی مثل من و برای کافری مانند تو

ص: 103

است، ولی در آخرت آن فقط مال منست نه تو برای آنکه آن در بهشت است و تو داخل آن نخواهی شد.

20- و اما کلیدهای بهشت: پس لا اله الا الله محمد رسول الله است.

ابن مسیب گوید: پس چون قیصر روم نامه را خواند گفت: این جواب صادر نشده مگر از خانه نبوت و پیامبری، آنگاه پرسید از جواب دهنده، پس باو گفتند که این جواب پسر عم محمد صلی الله علیه و آله است، پس بانحضرت نوشت.سلام علیک، اما بعد: پس من مطلع شدم بر جواب تو و دانستم که تو از خاندان نبوت و معدن رسالت و موصوف بشجاعت و علمی و علاقه دارم که برای من روشن کنی مذهب و روش خودتان را و روحیکه در کتاب شما خدا یاد کرده در قولش: " و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی " و سئوال میکنند تو را از روح بگو که روح از امر پروردگار منست، پس امیر المومنین علیه السلام باو نوشت.امابعد: پس روح نکته لطیفه و لمعه شریفه ئیست از صنعت آفریدگار و قدرت ایجاد کننده اش آنرا از خزائن

ملکش بیرون آورده و در ملکش ساکن گردانیده پس آن در نزد او برای تو وسیله است وبرای او نزد تو امانت، پس هر گاه گرفتی مالت را که نزد اوست میگیرد مال خودش را که پیش تو است و السلام

زین الفتی در شرح سوره هل اتی حافظ عاصمی، و تذکره خواص الامه سبط ابن جوزی حنفی ص 87.

ص: 104

آگاهی خلیفه در احکام

از ابن اذینه عبدی گوید: آمدم پیش عمر و ازاو پرسیدم از کجا عمره کنم گفت: برونزد علی علیه السلام و از او سئوال کن، پس آمدم نزد او پرسیدم پس علی علیه السلام بمن گفت از هر کجا که شروع کردی، یعنی میقات زمینت گوید:پس پیش عمر آمدم و آن مطلب را برای او بازگو کردم، پس گفت من نمیدیدم برای تو مگر آنچه که پسر ابی طالب گفت ابن حزم آنرا در (المحلی) ج 7 ص 76 با سند و عن فلان و عن نقل کرده است و ابو عمرو و ابن سمان آنرا در (الموافقه) یاد کرده چنانچه در ریاض النضره ج 2 ص 195 و ذخایر العقبی ص 79 موجود است، محب الدین طبری در (اختصاص امیر المومنین بحواله کردن جمعی از اصحاب بآنحضرت مسائلشان را.... (معاویه و عایشه و عمر را از ایشان شمرده است پس نقل کرده از طریق احمد در حدیث: اینکه عمر هر گاه چیزی بر او مشکل میشد از او فرا میگرفت، سپس یاد کرد جمله ای از مراجعات عمر را بانحضرت سلام الله علیه، پس اعلمیت عمر که موسی صاحب (الوشیعه) یا غیر او از بزرگان قوم خیال کرده اند کجاست.

ص: 105

رای خلیفه در مناسک

مالک- امام مالکی ها، نقل کرده از عبد الله بن عمر، که عمر بن خطاب در عرفه برای مردم خطبه خواند و مناسک حج را به ایشان آموخت و از جمله مطالبی که گفت این بود: هر گاه شما منی آمدید، پس کسیکه رمی جمره کرد (سنگ زد) پس بر او حلال شود انچه بر حاجی حرام بود مگر زن و عطر (بوی خوش) هیچکس تماس با زنها نگیرد و استعمال طیب (بوی خوش) نکند مگر آنکه طواف خانه نماید.

و در حدیث دیگر: اینکه عمر بن خطاب گفت: کسیکه رمی جمره کند (سنگ بزند) سپس سر بتراشد یا تقصیر کند (کمی از موی سبیل یا ریش گیرد) و قربانی کند شتریرا اگر با او هست پس حلال است برای او آنچه حرام بوده مگر زن و بوی خوش تا آنکه طواف خانه نماید.

در لفظ ابی عمر:

از سالم بن عمر از پدرش که عمر گفت: هر گاه سنگ ریزه زدید (رمی جمره) و قربانی کردید و سر تراشیدید پس بر شما حلال شود هر چیزی مگر زن و بوی خوش سالم گفت: و عایشه گوید: من رسول خدا صلی الله علیه و آله را خوش بوی کردم برای محل شدن او پیش از اینکه طواف خانه کند، سالم گوید: پس سنت رسول خدا

ص: 106

صلی الله علیه و آله سزاوارتر است که پیروی شود.

صاحب(ازاله الخفاء)گوید: بعد ذکر دو حدیث اول گوید: گفتم فقهاء ترک کرده اند قول او (و طیب بوی خوش) را چون حدیث عایشه و غیر آن نزد ایشان صحیح بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خود را خوش بوی میساخت پیش از آنکه طواف افاضه نماید.

امینی(قدس الله سره)گوید: افسوس بر امتیکه بایشان مناسک حج بیاموزد کسیکه نمیداند آنچه را که بسبب آن حلال میشود بر محرم آنچه بر او حرام شده بود.و آفرین بر خلیفه ایکه فقهاء ترک کنند قول او را وقتیکه آنرا مخالف سنت نبویه ببینند و آن ثابت شده بود بحدیث عایشه و غیر او، آنراپیشوایان صحاح و مسانید مانند بخاری در صحیحش ج 4 ص 58 و مسلم در صحیحش ج1 ص 330 و ترمذی در صحیحش ج 1 ص 173 و ابو داود در سننش ج 1 ص 275، و دارمی در سننش ج 2 ص 32، و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 217 و نسائی در سننش ج5 ص 137 و بیهقی در سننش ج 5 ص 205 نقل کرده اند و اضافه کن بر آن بیشترجوامع حدیث و کتب فقهیه را اگر تمامش نباشد.

م- و بیهقی نقل کرده مثل حدیث عایشه را از ابن عباس و زرکشی آنرا در (الاجابه) ص 89 یاد نموده.

ص: 107

اجتهاد خلیفه درباره شراب و آیات آن

1- زمخشری درربیع الابرار در باب لهو و لذات و قصف و لعب و شهاب الدین ابشیهی در (المستطرف ج 2 ص 291) گوید: خداوند تعالی درباره شراب سه آیه نازل کرد: اول قول خدای تعالی: " یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس " سئوال میکنند از تو میگساری و قماربازی بگوکه در آن دو گناه بزرگ و سودهائی برای مردم است، پس از مسلمین بودند کسانیکه میگساری میکردند و کسانی بودند که ترک کردند تا اینکه مردی شراب خورد و بنماز ایستاد پس در نمازهذیان و یاوه گفت پس خداوند تعالی: نازل نمود: " یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون " ای کسانیکه ایمان آورده اید نزدیک بنماز نشوید در حالیکه شماست و دور از ادراک و شعور هستید تا بدانید چه میگوئید، پس برخی از مسلمین ادامه بشرابخواری دادند و بعضی آنرا ترک کردند تا آنکه عمر شراب خورد پس استخوان فک شتری راگرفت و سر عبد الرحمن ابن عوف را شکست

ص: 108

آنگاه نشست بنوحه خواندن بر کشته های بدر بشعر اسود ابن که میگفت:

و کان بالقلیب قلیب بدر

من الفتیان و العرب الکرام

و بوددر کنار چاه عمیق بدر از جوانان و بزرگان عرب.

و کان بالقلیب قلیب بدر

من الشیزی المکلل بالسنام

و بود در کنار چاه عمیق بدر از کاسه های چوبی که آراسته بسنام بود.

ایوعدنی ابن کبشه ان سنحی

و کیف حیاه اصداء و هام

آیا مرا وعده میدهد پسر بزرگ عرب که ما بزودی زنده میشویم و چگونه است زندگی پوسیده ها و کرم ها.

ایعجز ان یرد الموت عنی

و ینشرنی اذا بلیت عظامی

آیا عاجز است از اینکه مرگ را از من بگرداند و مرا زنده میکند وقتیکه استخوان من پوسیده است.

الا من مبلغ الرحمن عنی

بانی تارک شهر الصیام

آیا کسی نیست که بخدا برساند از من که من البته تارک ماه روزه هستم.

فقل لله: یمنعنی شرابی

و قل لله: یمنعنی طعامی

ص: 109

بگو بخداباز گیرد نوشابه مرا و بگو بخدا که باز دارد طعام و غذای مرا.

پس این جریان برسول خدا صلی الله علیه و آله رسید پس خشمگین بیرون آمددر حالیکه عبایش بزیمن میکشید پس بلند کرد چیزیرا که در دستش بود پس عمر را زد، پس عمر گفت: پناه میبرم بخدا از غضب او و غضب پیامبر او، پس خداوند تعالی نازل فرمود: " انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهمون جز این نیست که شیطان میخواهد میان شما دشمنی و کینه توزی در میگساری و قماربازی بیاندازد و مانع شود شما را از یاد خدا و از نماز گذاردن پس آیا دست بر میدارید ومیپذیرید نهی خدا را.

پس عمر گفت: انتهینا انتهینا.پذیرفتیم، پذیرفتیم دست برداشتیم دست برداشتیم و طبری آنرا در تفسیرش ج 2 ص 203 بتغییری در شعرها روایت کرده جز اینکه در آن جای عمر در موضع اول (رجل) یاد کرده.

2-از عمر بن خطاب0.. گوید: وقتی تحریم شراب نازل شد عمر گفت: بار خدایا برای ما روشن کن درباره شراب بیانیکه کافی باشد، پس نازل شد آیه ایکه در بقره است: "یسالونک عن الخمر و المیسر " گوید پس عمر را خوانده و بر او قرائت فرمود پس گفت بار خدایا بیان کن بر ما درباره شراب بیان شفا دهنده ای، پس نازل شد آیه ایکه در سوره نساء است:" یا ایها الذین آمنوا

ص: 110

لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری " ای کسانیکه ایمان آورده اید و بحق گرویده اید نزدیک بنماز نشوید در حالیکه مست و از حال طبیعی بیرون رفته اید: پس هر گاه اقامه میشد جارچی رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد میکرد: بدانید نباید مستی نزدیک نماز شود پس عمر را خوانده و بر او خواندند، پس گفت: بار خدایا بیان کن برای ما بیان واضح و آشکاری، پس نازل شد: " انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهون، " جز این نیست که شیطان میخواهد میان شما دشمنی و کینه توزی در میگساری و قماربازی ایجاد کند و مانع شما از ذکر خدا و نماز شود، پس آیا شما منتهی و متنبه نمیشوید، عمرگفت: انتهینا انتهینا

ص: 111

3- از سعد بن جبیر نقل شده: که مردم بر روش جاهلیت بودند تا آنکه امر یا نهی شدند، پس بودند که در اول اسلام میگساری میکردند، تا آنکه نازل شد: " یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس " سئوال میکنند از تو از شراب وقمار بگو که در آن دو گناه کبیره و سودهائی برای مردم است، گفتند ما برای سودش میخوریم نه برای گناهش، پس مردی شراب خورد و جلو ایستاد که امامت کند بر ایشان پس خواند: قل یاایها الکافرون اعبد ما تعبدون " بگو ای کسانیکه کفر ورزیده اید میپرستم آنچه شما میپرستید، پس نازل شد: " یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری " ای کسانیکه بخدا گرویده اید نزدیک بنماز نشوید در حالیکه از خود بیخود هستید پس گفتند ما مینوشیم در غیر موقع نماز،پس عمر گفت: بار خدایا نازل کن بر ما درباره شراب بیان کفایت کننده ای، پس نازل شد: " انما یرید الشیطان الایه " جز این نیست که شیطان میخواهد، پس عمر گفت: " انتهینا(تفسیر قرطبی ج 5 ص 200).

4-از حارثه بن مضرب نقل شده که گوید: عمر... گفت بار خدایا بیان کن برای مادرباره شراب، پس نازل شد: یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون

ص: 112

الایه " ای کسانیکه ایمان آورده اید نزدیک نماز نشوید در حالیکه شما مست و بیشعور هستید تا بدانید که چه میگوئید، پس پیامبر صلی الله علیه وآله عمر را فرا خواند و آیه را بر اوتلاوت نمود پس گویا اینکه موافق با خواسته عمر نبود، پس گفت بار خدایا بیان کن برای ما درباره شراب، پس نازل شد: " یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه ای کسانیکه ایمان آورده اید جز این نیست که مشروب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلید از کارهای شیطانیست پس از آن دوری کنید تا آنکه منتهی شد، بقول خدا: " فهل انتم منتهون " پس آیا منتهی میشوید و نهی را میپذیرید، پس پیامبر صلی الله علیه و آله عمررا خواند و آیه را بر او تلاوت نمود، پس عمر گفت: منتهی شدیم و دست برداشتیم ای پروردگار.

حاکم در (المستدرک)ج 4 ص 143 نقل کرده و آنرا صحیح دانسته او و ذهبی در تلخیصش و ترمذی در صحیح ج 2 ص 176 ازطریق عمرو بن شرجیل و یاد کرده آنرا آلوسی در روح المعانی ج 7 ص 15 طبع منیریه.

5- و ابن منذر ازسعید بن جبیر نقل کرده گوید: چون نازل شد و آیه: " یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس " عده نوشیدند برای گفته او: منافع للناس و عده ای ترک کردند برای قول او (اثم کبیر) که از ایشان بودعثمان بن

ص: 113

مظعون.

تا آنکه نازل شد آیه ایکه در سوره نساء است:" لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری " نزدیک نماز نشوید در حالیکه مست و از خود بیخود هستید، پس قومی ترک کردند و جمعی هم سر کشیدند و نوشیدند، در روز موقع نماز نمیخوردند و در شب مینوشیدند تا نازل شد آیه ایکه درمائده است: " انما الخمر و المیسر... " تا آخر آیه عمر گفت: مقرون بقمار و بتها و تیر قرعه ها شده ای مرگ بر تو باد و دور باشی، پس مردم ترک کردند.

و طبری از سعید بن جبیر نقل کرده چیزیکه نزدیک باین است و درآخرش دارد تا آنکه نازل شد: انما الخمر و المیسر...پس عمر گفت امروز نابود شدی مقرون بقمار شده ای.

و ابن منذر از محمد بن کعب قرظی نقل کرده حدیثی که در آنست: آنگاه نازل شد آیه چهارمیکه در سوره مائده است پس عمر بن خطاب گفت:منتهی شدیم ای پروردگار ما

امینی (طاب الله ثراه) گوید: نخواستم به بازگو کردن این

ص: 114

احادیث اثبات شرابخواری و میگساری را بر خلیفه در ایام دوره جاهلیت زیرا که اسلام قطع میکند آنچه قبل از آن بوده " و لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طمعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله یحب المحسنین ": نیست بر کسانیکه ایمان آوردند و عملی صالح کردند گناهی در آنچه خوردند هر گاه پرهیزکار شدند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند سپس پرهیز کردند و ایمان آوردند پس پرهیز کردند و نیکی نمودندو خدا نیکوکاران را دوست دارد.بلکه نهایت برادری آگاه کردن خواننده است بر مقدار علم خلیفه به کتاب خدا و حدود معرفت اوست بمفاهیم و مقاصد آیات خدا و اینکه او نمی دانست و نمی شناخت منع را از قول خدای تعالی: " یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر ": سئوال میکنند تو را از مشروب و قمار بگو در آن دو گناه کبیره است و بتحقیق که نازل کرده بیانی برای نهی از آن و اصحاب هم آنرا شناخته اند و عایشه گوید: چون سوره بقره نازل شد، در آن نازل شد تحریم شراب پس رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی از آن کرد.

و بیان قطعی و جدی در مقام معرفی از خطر و منع بهتر از آن نبوده و مخصوصا بملاحظه امثال قول خدای تعالی: " انما حرم ربی

ص: 115

الفواحش ما ظهرو ما بطن و الاثم و البغی " جز این نیست که پروردگار من حرام کرد زشتیهارا آنچه ظاهر باشد و آنچه باطن باشد و گناه و ستم ناحق را از آیات وارده در (اثم) است که بتمام صراحت حرام شده اثمیکه فریاد زده آیه اولی بوجودآن در خمر و شراب و اثم: گناهست، وآثم و اثیم گناهکار است که گاهی اطلاق بخود شراب میشود مثل قول شاعر:

نشرب الاثم بالصواع جهارا

و تری المسک بیننا مستعارا

ما مینوشیم شراب را با پیمانه و پیاله علنا و بطور آشکارا و میبینی مشک را میان ما که عاریه و وام گرفته شده و قول دیگری:

شربت الاثم حتی ضل عقلی

کذاک الاثم تذهب بالعقول

نوشیدم شراب را تا آنکه عقلم یاوه و گم شد و هم چنین شراب عقلها را زایل میکند و از بین میبرد و منافع شراب نیست مگر قیمت و بهاء آن مانند تحریم آن و آنچه باو میرسد از آشامیدن آن از لذت و بتحقیق تصریح شده بر این چنانچه درتفسیر طبری ج 3 ص 202.

و جصاص در احکام القران ج 1 ص 380 گوید: این آیه اقتضاء و ایجاب میکند حرام بودن شرابرا که اگر آیه دیگری وارد نشود در حرمت آن هر آینه آن کافی و بینیازکننده از دیگریست و این هر آینه قول خداست: " قل فیهما اثم کبیر " بگو در آن دو گناه کبیره

ص: 116

است و گناه تمامش حرام است بقول خدای تعالی: " قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم " بگو جز این نیست که پروردگارم حرام کرد بدیها راچه ظاهر باشد و چه نباشد و اثم را.و خبر داد که اثم و گناه حرام است و اکتفا نکرد بر خبر دادن باینکه در آن گناه است حتی آنرا توصیف نمود باینکه کبیر و بزرگ است برای تاکید کردن منع از آن، و قول خدا منافع للناس، دلالتی نیست در آن بر اباحه آن برای آنکه مقصود منافع و سود دنیویست و بدرستیکه در سایر محرمات هم سودهائی برای فاعل آن در دنیا هست مگر اینکه این منافع جبران ضرر آنرا از عقاب و عذابیکه بسبب ارتکابش مستحق شده نمیکند، پس یاد کردن او منافع آنرا دلالت بر جواز و اباحه آن نمیکند مخصوصا اینکه تائید کرد منع آنرا با ذکر منافعش بقولش در سیاق آیه " و اثمهما اکبر من نفعهما " و گناه آن دو بزرگتر و بیشتر از منافع آنست، یعنی آنچه که مستحق میشود بسبب آن دواز عذاب را بزرگتر از سود دنیائی که از آن دو طلب میشود.

پس اگر گفته شود: در قول خدای تعالی " فیهما اثم کبیر " دلالتی نیست بر تحریم کمی از شراب برای آنکه مقصود آیه چیزیستکه ملحق و عارض میشود از آثار آن گناه بسبب مست شدن و ترک نماز کردن و تجاوز بمحارم کردن و کشتار نمودن پس هر گاه گناه و جنایت بسبب این کارها حاصل شد پس ادا کرده ما را مقتضای ظاهر آیه از حرمت ولی دلالتی نیست در آن بر تحریم کمی از آن.

گفته شود باو: معلوم است که درمضمون قول خدا: " فیهما اثم کبیر " نوشیدن آن مستتر و پنهانست برای آنکه جسم شراب آن فعل خدای تعالی است و درآن گناهی نیست و البته گناه و جنایت که

ص: 117

مستحق عذابست بسبب افعال ماست در آن پس وقتی نوشیدن در آن مستقر باشد تقدیر آن اینست: " فی شربها و فعل المیسر اثم کبیر " در نوشیدن شراب و فعل قمار گناه کبیره است پس شامل میشود این نوشیدن قلیل وکم و زیاد آنرا چنانچه اگر شراب حرام باشد هر آینه معقول بود که مقصود بان نوشیدن آن و انتفاع بان باشد پس این ایجاب میکند حرمت کم و زیاد آنرا. ا ه

پس تمام اینها از نظر خلیفه دور مانده و بیان شافی و قطعی میخواست بعد از این آیه و آیه سوره نساء بقولش: بار خدایا بیان کن برای ما بیان قطعی را و از آن دست بر نداشت و منتهی از آن نشدن مگر بعد ازمدتی از عمرش بعد از نزول قول خدای تعالی " فهل انتم منتهون " پس آیا پایان نمیدهید.

قرطبی در تفسیرش ج 6ص 292 گوید: چون عمر فهمید که این تهدید سختی زیادتر بر معنای (انتهوا) است گت: انتهینا پایان دادیم و دیگر نمیکنیم.

و ابن جزی کلبی در تفسیرش ج 1 ص 187 گوید: در آن توقیف و آگهی است که متضمن زجر و وعید است و برای همین وقتی آیه نازل شد عمر گفت: انتهینا انتهینا، توبه کردیم توبه کریم.

و زمخشری در کشاف ج 1 ص 433 گوید: از بلیغ ترین آنچه نهی بان شده مثل اینکه گفته است: بحقیقت که تلاوت شد بر شما آنچه در آنست از انواع موانع و نواهی پس آیا شما با این موانع دست بر میدارید و منتهی میشوید یا شما بر همان روش قبلی هستید که گویا موعظه نشده و منعی از شما نگشته است.

و بیضاوی در تفسیرش ج 1 ص 357 گوید: در قول خدای

ص: 118

تعالی(فهل انتم منتهون)اعلان وآگهیست باینکه امر در منع و ترسانیدن بنهایت رسیده و عذرهها و بهانه ها منقطع شده و دیگر پذیرفته نمیشود و نبود این تاویل از خلیفه و بیان خواستن بعد از بیان و منتهی شدن پیش از منع شدید و تهدید مگر برای عشق و علاقه بشراب و بودن او شرابخوارترین مردم در جاهلیت چنانچه افشاء میکند و فاش میسازد او را قول خود او در خبریکه ابن هشام درسیره اش ج 1 ص 368 نقل کرده است من دور از اسلام بودم و در جاهلیت میخانه و میکده داشتم شراب را دوست داشتم و مینوشیدم و برای ما محفلی بود که در آن بزرگان قریش در بازار(جنب مسجد الحرام) جمع میشدند در نزدیک عمر بن عبد بن عمران مخزومی پس من شبی بیرون آمدم بسراغ دوستانم را که در مجلسشان بودند پس آمدم و هیچکس از ایشانرا ندیدم پس گفتم: من اگر بروم بفلان میفروش که در مکه شراب میفروخت شاید من پیش او شرابی بیابم و از آن بنوشم.

و در آن خبریکه بیهقی در سنن کبری ج 10 ص 214 نقل کرده از عبد الله بن عمر از قول پدر بزرگوارش در دوران خلافتش: بدرستیکه من شرابخوارترین مردم بودم در جاهلیت و شراب مثل زنا نیست.

و از اینجا خلیفه اختصاص بدعوت پیدا کرد که پیامبر بزرگوار

ص: 119

بر او آیات نازله در شراب را قرائت فرمود و او از کسانی بود که آنرا تاویل میکرد و دست از آن بر نمیداشت تا آنکه آیه منع شد و تهدید بایه مائده نازل شد وآن آخرین سوره بود از قرآن که نازل گردید و برخی از آن آیاتی بود که در حجه الوداع نازل شد.

و در الدر المنثور ج 2 ص 252، از محمد بن کعب قرظی نقل کرده او گوید: سوره مائده بر رسول خدا در حجه الوداع در میان مکه و مدینه نازل شد در حالیکه آنحضرت سوار شترش بود، و روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه و آله سوره مائده را در حجه الوداع قرائت فرمود و گفت: آی مردم بدرستیکه سوره مائده آخرین سوره ایست که نازل شده پس حلال آنرا حلال و حرام آنرا حرام بدانید، (تفسیر قرطبی ج 6 ص 31)

و بعد از همه این مطالب آیا خلیفه نمیدانست که شرابخواری از بزرگترین گناهان کبیره است چنانچه خبرمیدهد از آن صحیحه حاکم از سالم بن عبد الله گوید: که ابوبکر و عمر و عده ای از مردم نشستند بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بازگو کردند بزرگترین گناهان کبیره را پس نزد ایشان علمی و دانشی درباره آن نبود پس مرا فرستادند بسوی عبد الله بن عمرو سئوال کردم از او پس مرا خبرداد که بزرگترین کبائر میگساری و شرابخوریست پس آمدم و پیش

ص: 120

ایشان و آنها را خبر دادم پس منکر شدند این را پس همگی از جا پریده و آمدند در خانه او پس او بایشان خبر داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود بدرستیکه پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل مردی را رفت و او را مخیر ساخت بین اینکه یا شراب بخورد یا بیگناهی را بکشد یا زنا کند یا گوشت خوک بخورد یا کشته شود پس شراب را اختیار کرد و چون شراب نوشید و مست شد هر چه از او خواستند انجام داد.

و برای اعتیاد او بمشروبات از اول مدت طولانی تا نزول آیه سوره مائده در حجه الوداع مشغول بمیگساری و شرابخواری سخت شد بعد از نزول این بیم و تهدید و بعد از قولش: انتهینا انتهینا و او بود که میگفت بدرستیکه ما مینوشیم این شراب تند و تیز برای آنکه بسبب آن قطع کند گوشتهای شتر را در شکم و معده ما که ما را اذیت میکند پس کسیکه از مشروبش بچیزی خمار و مست و بیخود شود پس آنرا ممزوج باب کند.

و میگفت: من مردی هستم که مبتلا بتورم شکم یا آتش و حرارت معده ام و مینوشم این شراب تند را پس شکمم را ملایم میکند، ابن ابی شیبه نقل کرده آنرا چنانچه در کنز العمال ج 3 ص 109.

و میگفت: گوشت این شترها را در شکمهای ما هضم نمیکند مگر

ص: 121

شراب تند.

م، و او بود که شراب تند را مینوشید تا آخرین نفس، عمرو بن میمون گوید: من حاضر شدم نزد عمر موقعیکه مجروح شد شراب تیزی برایش آوردند نوشید (طب ج 6 ص 156).

و تیزی و تندی شرابش باندازه ای بود که اگر دیگری از آن مینوشید هر آینه او مست و بیخود میشد و بر آن اقامه حد میشد مگر اینکه خلیفه از آن متاثر نمیشد برای اعتیادش یا اینکه آنرا میشکست و مینوشید، شعبی گوید: یکنفر اعرابی از پیاله و جام عمر آشامید پس بیهوش شد پس عمر او را حد زد سپس گفت: و البته او را حد زد برای مستی نه برای نوشیدن.(العقد الفرید ج 3 ص 416)

و در لفظ جصاص دراحکام القران ج 2 ص 565 آمده که: یکنفر اعرابی از شراب عمر نوشید پس عمر او را هشتاد شلاق زد پس اعرابی گفت: جز این نیست که من از شراب تو نوشیدم، پس عمر شرابش را طلبید و آنرا بوسیله آب ملایم کرد سپس از آن آشامید و گفت: کسی را که شرابش او را خمار و گیج و مانند مستها کند پس آنرا بسبب آن بشکند و فرو نشاند سپس جصاص گوید: و آنرا ابراهیم نخعی از عمر مثل آن روایت کرده و در آن گفته: که عمر بعد از آنکه اعرابی را زد از آن شراب نوشید.

و در جامع مسانیدابی حنیفه ج 2 ص 192 گوید: این چنین آنرا فرو نشانید و بشکنید با آب هر گاه شیطانش بر شما غلبه کرد و او دوست میداشت شراب تند و تیز را.

ص: 122

و از ابن جریح نقل شده: که مردی در راه مدینه سر کشید شرابی را که برای عمر بن خطاب آماده کرده بودند پس مست شد پس عمر او را واگذاشت تا از مستی درآمد پس او را شلاق و حد شراب زد سپس آنرا با آب ممزوج کرد و از آن آشامید.

و از ابی رافع روایت شده: که عمر بن خطاب... گفت هر گاه از تندی باده و شراب ترسیدید آنرا بسبب آب فرو نشانید و بشکنید نسائی در سننش ج 8 ص 326 نقل کرده و آنرا از ادله کسانی شمرده که نوشیدن مسکر را مباح میدانند.

م- وقاضی ابو یوسف در کتاب الاثار ص 226 از طریق ابی حنیفه از ابراهیم ابی عمران کوفی تابعی نقل کرده گوید: که عمر بن خطاب.0 مرد مستی را گرفت پس خواس تکه برای او راه فراری قرار دهدپس ممکن نشد چونکه مستی بر او غالب شده بود، پس گفت او را حبس کنید و وقتی بهبودی یافت و مستی او برطرف شداو را بزنید سپس بقیه مشروب او را گرفت و چشید و گفت: اوه این شراب مردها را بیخود میکند سپس آبی در آن ریخت و آنرا ملایم کرد و خود نوشید وباصحابش هم نوشانید و گفت: این چنین کنید بشرایتان هر گاه شیطانش بر شما غالب شد.

و عجیب و شگفت آمیز شلاق زدن کسیستکه از ظرف عمر آشامیده و مست شده است بجهت اینکه اواگر نمیدانست که در ظرف و کوزه مسکر است و نوشید پس بر او حدی و عقوبتی نیست چنانچه ابو

ص: 123

عمر در(العلم)ج 2 ص 86 نقل کرده و در صفحه348 از خود خلیفه: که حدی نیست مگر برای کسیکه آنرا دانسته، و اگر میدانسته که در ظرف و قدح خلیفه شرابست پس بدرستیکه برای او در سر کشیدن و نوشیدن آن تاسی و تقلید بخلیفه است و فرق بین آن دو اینست که آنمرد را مست نمود چون معتاد نبود و خلیفه را مست نکرد برای آنکه معتاد بان بود پس مثل اینکه مدار نزد خلیفه در حلال بودن مشروبات و حد زدن بر آن بر مست شدن و نشدن بنسبت بشخص هر نوشنده است و از آن خبر میدهد گفته او: مشروب آنستکه عقل را زایل کند وحد و مجازات و حرام بودن بطور مطلق برای هر مست کننده ئیست و اگرچه نزدیک شود صفتی مستی بمانعی از خصوصیات مزاجها یا درکم نوشیدن پس صفت مستی مربوط بمشروب فقط است نه بشار و نوشنده و دلالت میکند بر این احادیث صحیح بسیاری بر اینکه شراب اندکی که مستی نیاورد از آنچه زیادش مست کننده است حرام است مانند قول آنحضرت صلی الله علیه و آله من نهی میکنم شما را از کم آنچه که زیادش مست میکند.

و قول آنحضرت صلی الله علیه و آله از طریق جابر و پسر عمر وپسر عمرو: هر چه که زیادش مستی میاورد پس قلیل و کم او حرام است.

ص: 124

" ما اسکره کثیره فقلیله حرام "

ابو داود در سننش ج 8 ص 129 و احمد در مسندش ج 2 ص 167 و ج 3ص 343 و ترمذی در صحیحش ج 1 ص 342 و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 332 و نسائی در سننش ج 8 ص 300 و بیهقی در سننش ج8 ص 296 و بغوی در مصابیح السنه ج 2 ص 67 و خطیب در تاریخ بغداد ج 3 ص 327 آنرا نقل نموده اند.

و قول آنحضرت صلی الله علیه و آله: " کل مسکر حرام و ما اسکر منه الفرق فمل الکف منه حرام " هر مست کننده ای حرام است و هر سطلی که گنجایش 16 رطل داشته باشد و تولید مستی کند پس کف دستی از آنهم حرام است.

و در لفظ دیگر: هر چه که سطل بزرگی از آن تولید مستی کند پس جرعه ای از آنهم حرام است.

ابو داود در سننش ج 2 ص 130 و ترمذی در صحیحش ج 1 ص 342 و بیهقی در سننش ج 8 ص 294 و بغوی در مصابیح السنه ج 2 ص 67 و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ج 6 ص 229 و ابن اثیردر جامع الاصول چنانچه در التیسیر ج 2 ص 173 آنرا نقل نموده اند.

و از سعد روایت شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله نهی فرمود از قلیل هر چه زیادش مستی میاورد، آنرا نسائی در سننش ج 8 ص 301 نقل کرده است.

و سندی در شرح سنن نسائی گوید: هر چه که مستی حاصل میکند بزیاد نوشیدن آن پس قلیل آن و کثیر کم و زیادش حرام است هر چند که قلیلش مسکر نباشد و مستی نیاورد و جمهور و عموم علماء

ص: 125

این را گرفته و بر آن اعتماد است نزد علماء حنفی ما.

و اعتماد برقول باینکه حرام شراب مست کننده است و آنچه پیش از مست شدن باشد حلال است محقیقین آنرا رد کرده اند چنانچه مصنف رحمه الله تعالی(یعنی نسائی)هم آنرا رد کرده است.

و درتفسیر طبری ج 2 ص 104 از قتاده روایت شده: که حرمت شراب در آیه سوره مائده آمده چه قلیلش و چه کثیرش آنچه مستی آورد یا مستی نیاورد، و عبد بن حمید آنرا نقل کرده چنانچه در (الدرالمنثور) ج 2 ص 316 موجود است.

ابوحنیفه نقل کرده باسنادش از رسول خدا صلی الله علیه و آله قول آنحضرت را،شراب حرام شده برای خودش قلیل آن و کثیر آن اندک و زیاد آن و مست کننده از هر مشروبی.

م- و خطیب آنرا در تاریخ بغداد ج 3 ص 190 روایت کرده ازابن عباس و لفظ آن اینست: " حرمت الخمر بعینها قلیلها و کثیرها و المسر من کل شراب " شراب خودش ذاتا حرام است کم آن و زیاد آن و مست کننده از هر مشروبی (حرام است).

وعمر البته حلال کرد شراب را وقتیکه پخته شود و دو سومش برود و چون وارد شام شد باو شکایت کردند بیماری وباء زمین را تا آنکه گفتند: آیا برای تو رواست که قرار دهی برای خودت از این شراب چیزیکه مستی نیاورد، گفت: بلی، آنرا به پزید و طبخ کنیدتا آنکه دو سومش برود و یک سومش بماند پس امر کرد عمر ایشانرا که از آن بنوشند و نوشت بفرماندارانش اینکه

ص: 126

بمردم بدهید شرابی را که دو سومش رفته و یک سومش باقی مانده باشد.

و محمود بن لبید انصاری گوید: که عمر بن خطاب هنگامیکه وارد شام شد اهل شام باو شکایت کردند و با زمین و سنگینی آنراو گفتند ما را اصلاح نمیکند مگر این شراب، پس عمر گفت بنوشید این عسل را، گفتند عسل ما را اصلاح نمیکند، پس مردی از اهل زمین شام گفت آیا برای تو هست که قرار دهیم برای این شراب چیزیکه مستی نیاورد گفت: آری، پس آنرا پختند تا دو ثلثش رفت و یک سوم باقی ماند پس برای عمر آوردند پس انگشتش را عمر داخل آن نمود سپس دستش را بلند کرد پس دنبال آن کش آمد، پس گفت: این شراب است این مانند شراب شتر است پس دستور داد عمر ایشانرا که آنرا بنوشند پس عباده بن صامت گفت: حلال کردی آنرا بخدا قسم، پس عمر گفت: نه بخدا قسم، بار خدایا: که من حلال نمیکنم بر ایشان چیزیرا که تو بر ایشان حرام کردی و حرام نمیکنم بر آنها چیزیرا که تو حرام کردی، امام مالکی ها آنرا در موطاء ج 2 ص 180 در جامع تحریم شراب نقل کرده.

پس حج نمود ابو مسلم خولانی و داخل بر عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شد و شروع کرد عایشه از او سئوال کردن از شام و از سردی زمین آن پس ابو مسلم او را پاسخ میداد، پس عایشه

ص: 127

گفت چگونه بر سرمای آنجا تحمل میکنید، پس گفت ای مادر مومنین آنها شرابی که مخصوص آنهاست مینوشند که بآن طلاء میگویند، پس عایشه گفت راست گفت خدا و حبیب من تبلیغ کرد، شنیدم حبیبم رسول خداصلی الله علیه و آله میفرمود: بدرستیکه مردمی از امت من شراب مینوشند و اسم دیگری بر آن میگذارند.

م- و فرمود آنحضرت صلی الله علیه و آله: بزودی بعد از من امتحان و آزمایش میشوند باموالشان و منت میگذارند بدینشان بر پروردگارشان و آرزو میکنند رحمت خدا را و ایمن میشوند غضب او را و حلال میکنند حرام او را بشبهات دروغی و هواهای نفسانی و ندانستگی، پس حلال میکنند شراب رابنام نبیذ (آب انگور و کشمش) و پول حرام و نامشروع و رشوه را باسم هدیه و پیشکشی و ربا را بنام معامله (نهج البلاغه ج 2 ص 65).

و از ابن عباس از طلاء و شراب پرسیدند، پس گفت: وچیست این طلاء که شما از من میپرسید، پس برای من بیان کنید چیزیرا که ازمن سئوال میکنید، گفتند: آن انگور است که میفشرند آنگاه میپذند آنگاه آنرا در دنان میریزند، گفت دنان " خمره " چی، گفتند: ظرفهائی قیر اندود است، گفت: قیر اندود است گفتند: بلی، نگفت: آیا مست میکند،گفتند: هر گاه زیاد از آن بنوشد مست میکند گفت: پس بلی مسکری حرام است.

ص: 128

و پیش از همه اینها قول و گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله است: " اجتنب کل مسکریتش قلیله و کثیره " دوری کن هر مسکریرا که مستی و (ناشگی) میاورد از کم و زیاد آن، نسائی آنرا در سننش ج 8 ص 324 نقل کرده و ابی ربیع در تیسیر الوصول ج 2ص 172 از او حکایت نموده است.

این آراء و اجتهاداتی است که از نواحی پراکنده در باب مشروبات جمع آوری شده و اختصاص بخلیفه دارد که مساعد با آن نیست دلیلهای شرعیه از کتاب و سنت بلکه آن فتنه و آزمایشی است و لکن بیشتر ایشان نمیدانند.

جهل خلیفه به غسل از جنابت

از رفاعه بن رافع نقل شده که گفت: در آن میان که من پیش عمر بن خطاب بودم مردی وارد بر او شد و گفت: ای امیر مومنین، این زید بن ثابت است که در مسجد نشسته و فتوا میدهد برایش در غسل جنابت کسیکه آمیزش میکند ولی انزال منی) از او نمیشود، پس عمر گفت او را بیاورید پیش من پس زید آمد و چون عمر او را دید گفت ای دشمن خودت بمن رسیده که برای خودت فتوا میدهی مردم را پس زید گفت ای امیرمومنین، بخدا قسم من این کار را نکردم لکن من شنیدم از عموهایم حدیث پس حدیث کردم آنرا از ابی ایوب و از ابی بن کعب و از رفاعه بن رافع، پس عمر رو کرد برفاعه بن رافع و گفت: و شما این کار را میکنید هر گاه یکی از

ص: 129

شما آمیزش کرد با زنش پس کسل شد و آبش نیامد غسل نکند، پس گفت: ما درزمان رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را میکردیم و در آن برای ما حرمتی و منعی نیامد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله هم در آن نهیی نشد، گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله این را میدانست، گفت: نمیدانم، پس عمر فرمان داد بجمع شدن مهاجرین و انصار، پس همگی جمع شدند پس مشورت کرد با ایشان پس مردم گفتندکه در این کار غسلی نیست مگر آنچه ازمعاذ و علی که رضوان خدا بر آنها بادنقل شده که آنها گفتند وقتی ختان و سر حشفه و ختنه گاه از ختنه گاه زن تجاوز کرد و داخل شد غسل واجب شود پس عمر گفت: این و شما اصحاب بدر و شمااختلاف کردید پس بعد از شما اختلاف شدیدتر خواهد بود گوید: پس علی علیه السلام فرمود: ای امیر مومنین: هیچکس داناتر باین موضوع از آنکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله از همسرانش پرسیده نیست، پس فرستاد نزدحفصه، پس گفت مرا علمی باین مسئله نیست پس پیش عایشه فرستاد، پس عایشه گفت: اذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل " هر گاه سر ختنه گاه بگذرد از ختنه گاه غسل واجب شود، پس عمر گفت: نشنوم مردیرا که این کار را بکند مگر آنکه او را با شلاق زدن بدرد میاورم، و در لفظی: بمن نرسد که کسی اینکار را کرده و غسل نمیکند مگر آنکه بعنوان عقوبت شکنجه میکنم.

احمد امام حنبلی ها در مسندش ج 5 ص 15 نقل کرده آنرا و ابن ابی شیبه در تصنیفش و ابوجعفر طحاوی در معانی الآثار و حکایت کرده آنرا از دو نفر آخری عینی در عمده القاری ج 2 ص 72 و یاد کرده آنرا قاضی ابوالمجالس در " المنتصر من المختصر من مشکل

ص: 130

الاثار ج 1 ص 51 و هیثمی نقل کرده آنرا از طریق احمد و طبرانی در الکبیر و گفته راویان احمدتمامی مورد اعتمادند، رجوع کن مجمع الزوائد ج 1 ص 266 و الاجابه زرکشی ص 84.

این روایت هم افشاء و اظهار میکند بی معرفتی این گروه اصحاب را که با ایشان خلیفه مشورت نموده بحکم شرعی و در مقدم ایشان شخص خلیفه است، سوای امیرالمومنین علی علیه السلام و معاذ و عایشه، و چه اندازه فرق است بین بی معرفتی خلیفه بمثل این حکمیکه لازم است مکلف آنرا بشناسد پیش از بسیاری از واجبات و بین بی معرفتی غیر او برای آنکه مردم باو اقتداء و تاسی میکنند در احکام نه بغیر او.

خلیفه و وسعت دادن به دو مسجد

عبد الرزاق از زید بن اسلم نقل کرده که گفت: برای عباس بن عبد المطلب خانه ای بود در کنار مسجد مدینه پس عمر گفت: آنرا بمن بفروش و خواست آنرا داخل مسجد کند، پس عباس قبول نکرد که آنرا باو بفروشد، پس عمر گفت: پس آنرا بمن هبه کن، این را هم نپذیرفت، پس عمرگفت: خودت آنرا داخل مسجد کن پس قبول نکرد، پس گفت برای تو چاره ای نیست مگر اینکه یکی از این سه کار رابکنی پس نپذیرفت، گفت: پس میان من و خودت مردیرا حکم و داور قرار بده پس ابی بن کعب را اختیار کرد پس شکایت را نزد او بردند پس ابی بعمر گفت من نمبینم که تو آنرا از خانه اش بیرون

ص: 131

کنی مگر آنکه او را راضی نمائی، پس باو گفت آیا این حکم و قضاوت در کتاب خدا و حدیث او دیده ای یا از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ای.

ابی گفت: بلکه سنتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله، عمر گفت: این کدامست، گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود که سلیمان بن داود وقتی بیت المقدس را بنا کرد هر دیواریرا که بنا میکرد چون صبح میشد خراب میشد پس پسرش باو سفارش کرد که بنا نکن در حق مردی مگر آنکه آنرا راضی کنی، پس عمر او را واگذاشت و عباس بعد از این آنرا داخل مسجد کرد و توسعه بان داد.

صورت دیگر

ابن سعد از سالم ابی النصر رضی الله عنه نقل کرده که گفت: چون مسلمین زیاد شدند در عهد عمر.0.مسجد بر ایشان تنگ شد پس عمر آنچه اطراف مسجد بود از خانه ها خرید مگر خانه عباس بن عبد المطلب و اطاقهای مادران مومنین همسران پیامبر را پس عمر بعباس گفت:ای ابوالفضل بدرستیکه مسجد مسلمین تنگ شده بر ایشان و من خریدم آنچه راکه اطراف آن بود از منازل پس توسعه داده شد بآن بر مسلمین در مسجدشان مگر خانه تو و حجره های مادران مومنین، و اما حجره های همسران پیامبر پس راهی بان نیست و اما خانه تو پس هر چه میخواهی از بیت المال بگیر و آنرا بفروش که توسعه دهم بان در مسجدشان، عباس گفت این کار را نمیکنم، عمر گفت: اختیار کن از من یکی از سه کار را 1- یا اینکه

ص: 132

آنرا بفروش بهر چه میخواهی از بیت المال مسلمین، 2- و یا اینکه یک زمینی از هر جای مدینه بخواهی در اختیار تو میگذارم و برای تو از بیت المال مسلمین میسازم، 3- و یا اینکه تصدق کن بر مسلمین بآن پس توسعه داده شود بان در مسجدشان، پس عباس گفت: نه، و نه یکی از این سه پیشنهاد، پس عمر گفت: قرار بده میان من و خودت هر کسی را که خواستی پس گفت ابی بن کعب رضی الله عنه را قاضی قرار دادم، پس رفتند پیش ابی وقصه را برای او بازگو کردند، پس ابی گفت اگر خواستید برای شما حدیثی بگویم که آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم، پس گفتند برای ماحدیث کن، پس گفت شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود: که خداوند وحی کرد بداود: که برای من خانه ای بنا کن تا در آن یاد شوم پس برای او نقشه بیت المقدس را کشید پس برخورد کردند بیکی از چهار گوشه آن به خانه مردی از بنی اسرائیل پس داوداز او خواست که بفروشد آنرا باو پس قبول نکرد پس داود با خودش حدیث کرد که از او بگیرد، پس وحی شد باو: که ای داود من تو را دستور دادم که خانه ای بسازی که من در آن یاد شوم پس قصدکردی که داخل خانه من کنی غصب را و غصب از شان من نیست و اینکه فرزندان تو هم آنرا بنا نکنند گفت پروردگارا پس از فرزندان من گفت از فرزندان تو، گفت گوید عمر... گرفت اطراف لباس ابی بن کعب را و گفت من آمدم پیش تو برای چیزی پس تو آوردی بچیزیکه از آن سخت تر بود هر آینه باید البته بیرون آئی از عهده آنچه که گفتی پس او را کشان کشان بمسجد آورد و بر دسته و گروهی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نگهداشت که در میان ایشان ابوذر

ص: 133

رضی الله عنه بود پس ابی گفت: من قسم میدهم شما را بخدا که مردیکه حدیث بیت المقدس را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده وقتیکه خدای تعالی امر کرد داود را که بنا کند آن خانه را برخیزد و بازگو کند پس ابوذر گفت: من شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و دیگری گفت منهم آنرا از رسول خدا شنیدم پس ابی را ول کرد، پس ابی رو کرد بعمر و گفت: ای عمر، آیا مرا متهم میسازی بر حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس عمر گفت: ای ابو المنذر نه بخدا قسم من تو را بر آن متهم نساختم و لکن من ناخوش داشتم که حدیث از رسول خدا صلی الله علیه وآله ظاهر نباشد.

صورت سوم:

حاکم باسنادش از عمر بن خطاب نقل کرده که او بعباس بن عبد المطلب گفت: که من شنیدم رسول خدا میفرمود: مازیاد میکنیم در مسجد و خانه تو در نزدیکی مسجد است پس بما بده آنرا که زیاد کنیم آنرا در مسجد و من برای توزمینی و خانه ای وسیع تر از آن میدهم، عباس گفت: نمیکنم، گفت من بزور آنرا از تو میگیرم گفت این کار هم برای تو نخواهد بود پس قرار بده میان من و خودت کسی را که قضاوت کند بحق گفت: و آن کیست، گفت: حذیفه بن یمان گوید: پس آمدند نزد حذیفه و قصه را برای او گفتند، پس حذیفه گفت: نزد من در این باره خبریست، گفت چیست آن خبر گفت: بدرستیکه داود پیامبر صلی الله علیه و آله خواست که زیاد کند در بیت المقدس و خانه یتیمی نزدیک مسجد بود پس از او خواست پس او

ص: 134

قبول نکرد، پس تصمیم گرفت داود که آنرا بزور از او بگیرد پس خدای عز و جل باو وحی کرد که من پاک میکنم خانه ها را از ظلم و ستم برای خانه خودم گوید: پس آنرا واگذارد، پس عباس باو گفت چیزی باقی ماند، گفت نه، گفت: پس عمر داخل مسجد شد پس ناگاه دید که ناودان عباس بسمت مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله است تا آنکه آب باران از آن در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله جاری شود، پس عمر با دستش ناودان را کند و گفت این ناودان نباید جاری در مسجدرسول خدا صلی الله علیه و آله باشد،پس عباس باو گفت: قسم بانکسیکه محمدصلی الله علیه و آله را بحق فرستاد او این ناودان را در این مکان قرار داد و تو آنرا میکنی ای عمر، پس عمرگفت: بیا پاهایت را بگذار بر گردن من و آنرا بجای خودش بگذار پس عباس پا بر گردن عمر گذارد و ناودان را بجای اولش گذاشت سپس عباس گفت: من خانه را بتو بخشیدم که آنرا زیاد کنی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله پس عمر آنرا افزود در مسجد سپس خانه ای وسیع تر از آن در زوراء باو بخشید.

حاکم گوید: و من یافتم برای آن شاهدی از حدیث اهل شام... از سعیدبن مسیب که عمر بن خطاب وقتی خواست که زیاد کند در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نزاعی واقع شد بر خانه عباس بن عبد المطلب میان و عباس، تا پایان حدیث.

صورت چهارم:

ازعبد الله بن ابی بکر گفت: بود برای عباس خانه ای در قبله مسجد و مردم زیاد شدند و مسجد تنگ شدپس عمر بعباس گفت: تو

ص: 135

در وسعت هستی پس این خانه ات را بده که بمسجد بیفزایم و مسجد را توسعه بدهم پس عباس قبول نکرد این را پس عمر گفت من بتو پول میدهم و تو را راضی میکنم، گفت: نمیکنم هر آینه رسول خدا صلی الله علیه و آله بر گردن من سوار شد و با دست خودش ناودانش را درست کرد من نمیکنم، عمر گفت بزور از تو خواهم گرفت، پس یکی از دو بدیگری گفت: میان من و خودت حاکمی قرار بده پس ابی بن کعب را قاضی قرار داده و نزد او آمدند و در خانه از او اجازه خواستند پس ابی ساعتی آنها را نگه داشت آنگاه بانها اجازه داد و گفت: من شما را معطل کردم برای این بود که کنیزم داشت سر مرا میشست، پس عمر قصه خود را برای او گفت آنگاه عباس حکایت خود را برای او بازگو کرد پس ابی گفت به پیش من علمیست از آنچه شما در آن اختلاف دارید و من البته قضاوت میکنم میان شما بانچه شنیدم ازرسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم او را که میفرمود: بدرستیکه داود چون خواست بنا کند بیت المقدس را و خانه ای برای دو یتیم بود از بنی اسرائیل در قبله مسجد پس خواست از آنها بخرد آنها حاضر نشدند پس گفت من البته آنرا از آنها میگیرم پس خداوندعز و جل وحی کرد بداود: که بینیازترین خانه ها از مظلمه و ستم خانه منست و من حرام کردم بر تو ساخت بیت المقدس را گفت: پس سلیمان: پس آنرا بخشیدند بسلیمان، پس عمر گفت بابی و کیست برای من که رسول خدا صلی الله علیه و آله این را فرمود: پس ابی بعمر گفت: آیا تو گمان میکنی که من دروغ بر رسول خدا بسته ام بیرون برو از خانه ام، عمر بسوی انصار رفت و گفت: هر کدام از شما شنیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله که چنین و چنان فرمود

ص: 136

گواهی دهدپس این گفت من و آن گفت من تا آنکه جمعی از مردان و بزرگان صحابه گواهی دادند پس چون عمر این را دانست و گفت: اما قسم بخدا اگر نبود غیر از تو هر آینه قول تو را امضاء میکردم و لیکن خواستم که تحقیق بیشتر کنم.

صورت پنجم

بیهقی باسنادش از ابی هریره نقل کرده گوید: وقتی عمر بن خطاب خواست که زیاد کند در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله واقع شد آن زیادی بر خانه عباس بن عبدالمطلب پس عمر خواست آنرا داخل مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله کند و عوض آنرا بدهد عباس نپذیرفت و گفت: این قطیعه و بخشش رسول خدا صلی الله علیه و آله است و اختلاف کردند پس ابی بن کعب را میان خود حاکم قراردادند و آمدند بمنزل او و باو سید المسلمین میگفتند پس دستور داد برای آنها فرش و بالشتی قرار داده و بر آن نشستند در برابر او پس عمر هر چه میخواست بازگو کرد و عباس هم یاد نمود قطیعه و بخشش رسول خدا صلی الله علیه و آله، را پس ابی گفت بدرستیکه خداوند عز و جل امر نمود بنده و پیامبرش داود علیه السلام را که خانه ای برای او بنا کند گفت: ای پروردگارم و این خانه کجاست فرمود: جائیکه میبینی که فرشته ای شمشیرش راکشید پس آنرا دید بر صخره و قله بیت المقدس و نبود در آنجا در آنروز مگر خانه جوانی از بنی اسرائیل پس داود علیه السلام آمد نزد او پس گفت: من مامور شدم که در این مکان خانه ای بنا کنم برای خدای عز و جل پس جوان گفت باو: خدای تو فرمان داده آنرا بدون رضای من از من

ص: 137

بگیری، گفت: نه، پس خدا وحی کرد بداود علیه السلام بدرستیکه من قرار دادم گنج های زمین را بدست تو پس او را راضی کن پس داود آمد پیش آن جوان و گفت من مامورم که تو را راضی کنم پس برای تو بان خانه ات یک قنطار یک پوست گاو میش پر از طلاست گفت قبول کردم ای داود و آن بهتر است یا قنطارگفت بلکه آن بهتر است گفت پس مرا راضی کن، گفت: پس برای تو سه قنطارسه پوست گاومیش پر از طلاست، گفت: پس همواره بر داود سخت میگرفت تا آنکه راضی شد از او به نه (9)قنطار، عباس گفت: بار خدایا من نمیگیرم برای آن ثوابی را و من آنرا تصدق کردم بر گروه مسلمانها پس قبول کرد عمر... و آنرا داخل مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد.

صورت ششم:

از ابن عباس گوید: برای عباس خانه ای در کنار مسجد مدینه بود پس عمر بن خطاب گفت: بفروش آنرا یا ببخش بمن آنرا تا اینکه آنرا جزو مسجد نمایم پس او نپذیرفت، پس گفت میان من و خودت مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را حاکم قرار بده پس ابی بن کعب را قرار دادند پس او بنفع عباس قضاوت کرد، پس عمر گفت هیچکس از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله جری تر از تو بر من نیست، پس ابی بن کعب گفت یا ناصح تر و خیرخواه تر از من بر تو نیست آنگاه گفت: ای امیرمومنین آیا نرسیده بتو حدیث داودبدرستیکه خداوند عز و جل امر کرد او را بساختن بیت المقدس پس داخل کرد درآن خانه زنی را بدون اذن او پس چون بجلو

ص: 138

گیری مردان از آنزن رسید خدا منع کرد داود را از بناء و ساختن آن، داود گفت: ای پروردگار من اگر منع کردی مرا از ساختن آن پس آنرا در فرزندان من قرار بده، پس عباس گفت: آیا اینطور نیست که برای خود قضاوت کردی بان و مال من گردید،گفت: آری گفت: پس من تو را گواه میگیرم که من آنرا برای خدا قرار دادم.

بلاذری گوید: چون عثمان بن عفان خلیفه شد منازلی خرید و بمسجد توسعه داد و منازل اقوامی راگرفت و برای آنها بهاء و قیمت آنرا گذارد، پس آنها نزد خانه ضجه و ناله کردند، پس گفت: جز این نیست که حکم و ملایمت من بر شما را جری کرد بر من، مثل این کار را عمر کرد قبلا پس شما اقرار کردید و راضی شدید، سپس دستورداد همه آنها را زندانی کردند تا آنکه عبد الله بن خالد بن اسید شفاعت کرد درباره ایشان پس آنها را آزاد ساخت.

و طبری و غیرآن گویند: در سنه 17 هجری عمر بن خطاب عمره کرد و مسجد الحرام را ساخت و در آن توسعه داد و بیست شب در مکه اقامت کرد و خراب کرد خانه های مردمی را از همسایگان مسجد که حاضر بفروش منازلشان نشدند و بهاء منازلشان را در صندوق بیت المال گذارد تا بعدها گرفتند.

ص: 139

امینی(رحمه الله)گوید: گرفتن مجموع این روایات بمادرسی میدهد که خلیفه عالم بحکم موقع توسعه دادن مسجد الحرام و مسجد النبی نبوده تا آنکه ابی بن کعب باو خبر داده و موافقت با ابی نمود در روایتش ابوذر و مردی دیگر لکن او در موقع وسعت دادن بمسجد الحرام بخلافت روایت رسیده از رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نمود از جائیکه نمیدانست و عجیب تر از این عمل عثمان است و آن بعد از ظهور این سنت نبویه و علم بان خانه های مردم را بزور گرفت و بمسجد افزود.

سکوت خلیفه از حکم طلاق

از قتاده روایت شده که گفت عمر بن خطاب را از مردی پرسیدند که زنش را طلاق داده بود در جاهلیت دو طلاق و در اسلام یک طلاق، پس گفت: من تو را نه امر میکنم و نه نهی، پس عبد الرحمن گفت: لکن من تو را امر میکنم که طلاق تو در حال شرک ارزشی ندارد و چیزی نیست.

عمر(خلیفه)نبود که دوری از امر و نهی کند در موقع حاجت و نیاز مسائل بشناخت حکم مسئله مگر برای عدم شناخت و ندانستگی و جهل و نادانی او کمتر از جهل و نادانی پسرش عبد الله بحکم طلاق در

ص: 140

حال حیض نیست و انتقام این را از او پدرش گرفت و از وی نفی صلاحیت برای خلافت را نمود در گفتگوئی که میان او و ابن عباس جریان یافت و ما در جزو پنجم ص 360 آنرا بازگو کردیم.

رای خلیفه در خوردن گوشت

از عبد الله بن عمر نقل شده که گوید: عمر میآید کشتارگاه زبیر بن عوام... در بقیع و در مدینه غیر از آن کشتارگاهی نبود پس میآمد و با او (دره) شلاق مخصوص او بود پس وقتی میدید مردی گوشتی خرید دو روز پی در پی او را با شلاقش میزد و میگفت: آیا شکمت دو روز گرسنه مانده.

2-از میمون بن مهران حکایت شده که مردی از انصار بعمر بن خطاب گذشت که گوشتی بدست گرفته بود پس عمر گفت باو: این چی، گفت: گوشت برای خانواده ام میبرم ای امیرمومنان گفت خوبست پس فردا باو گذشت و با او گوشت بود، پس باو گفت: این چی گفت گوشت اهل منست، گفت: خوبست، سپس روز سوم باو گذشت و با او گوشت بود پس گفت: این دیگه چی گفت ای امیرمومنان گوشت خانواده منست پس با شلاقش بر سراو زد آنگاه بالای منبر رفت و گفت: " ایاکم و الاحمرین اللحم و النبیذ "بر شما باد که از دو سرخی دوری کنید، گوشت و مشروب چونکه این دو تا فاسدکننده دین و

ص: 141

تلف کننده مال است.

امینی (رضوان الله علیه) گوید: این فقه عجیبی است نمیشناسیم مفاد و معنای آنرا " قل من حرم زینه التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق " بگو چه کسی حرام کرده زینتی را که خدا برای بنده گانش بیرون آورده و روزی های پاک و پاکیزه را و این جمع نمیشود با حدیثیکه از پیامبر بزرگ آمده از قول آنحضرت صلی الله علیه و آله آقای خورشتها در دنیا و آخرت گوشت و آقای مشروبات در دنیا و آخرت آبست.

و آنچه که در روایت صحیحی از ابن عباس آمده از اینکه مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول خدا من وقتی که گوشتی گیرم آمد آنرا توزیع وتقسیم بزنها میکنم و شهوت من تحریک میشود، پس گوشت را بر خودم حرام کردم، پس خداوند نازل فرمود ای کسانیکه ایمان آوردید حرام نکنید پاکهای آنچه که خدا بر شما حلال کرده بر شما و تجاوز از حد نکنید که خدا متجاوزین را دوست ندارد بخورید از آنچه که روزی شما نموده خدا که حلال و پاکیزه است و بنا بر فرض کراهت در ادامه خوردن گوشت پس آیا دو روز یا سه روز پی در پی خوردن و ادامه دادن جرم و موجب تعزیر و

ص: 142

شکنجه بشلاق عمریست و ایا مفسده و زیان گوشت بمفسده و زیان شراب حرام میرسد پس بوده باشد در آنوقت فاسد کننده دین و تلف کننده مال و اگر باین رای عمل شود در اصناف و اقشار مسلمین هر آینه واجبست که شلاق در حالی از احوال بیکار نباشد و مرتبا بر سر مسلمین آشنا شود.

خلیفه و یهودی مدنی

از ابی الطفیل روایت شده که گوید: من حاضر شدم بر نماز بر ابی بکر صدیق سپس جمع شدیم بر عمربن خطاب و با او بیعت کردم و چند روزی ماندیم و بمسجد رفت و آمد میکردیم و پیش عمر میرفتیم تا آنکه او را امیر المومنین نامیدیم پس در بینیکه ما پیش او نشسته بودیم ناگاه یک یهودی از یهودیان مدینه پیش عمر آمد که یهودیها خیال میکردند او از فرزندان هارون برادر موسی بن عمران علیهما السلام است تا آنکه ایستاد دربرابر عمر و گفت باو: ای امیر مومنان کدام یک شما داناتر به پیامبر شما و کتاب پیامبر شماست تا از او سئوال کنم از آنچه میخواهم پس عمر اشاره بعلی علیه السلام کرد و گفت: این اعلم و داناتر به پیامبر ما و قرآن پیامبر ماست.

یهودی گفت: آیا تو چنین هستی ای علی (ع): فرمود: به پرس از هر چه که میخواهی گفت من سئوال میکنم تو را از سه تا و سه تا و یکی علی علیه السلام فرمود و چرا نمیگوئی من میپرسم از تو از هفت چیز، یهودی گفت: از سه تای اول میپرسم اگر جواب درست

ص: 143

دادی از سه تای دیگر و یکی میپرسم و اگر جواب ندادی یا غلط جواب دادی دیگر سئوالی نمیکنم.

علی علیه السلام باو فرمود: از کجا میدانی اگر پرسیدی و من تو را جواب دادم که خطا رفتم یا درست گفتم، گوید: پس یهودی دستی در آستین خود برد و کتاب کهنه ای بیرون آورد و گفت این کتاب میراث من از پدران و نیاکان منست با ملاء و دیکته موسی و خط هارون و در آن این خصالستکه میخواهم از تو سئوال کنم، پس علی علیه السلام فرمود: قسم بخدااگر جواب درست بتو دادم مسلمان میشوی یهودی بآنحضرت گفت: قسم بخدا اگر جواب درست دادی همین ساعت بدست تو مسلمان میشوم: علی علیه السلام فرمود: سئوال کن یهودی گفت: خبر بده بمن از اول سنگی که بر روی زمین گذارده شد و از اول درختیکه روی زمین روئیده شد و اول چشمه ایکه روی زمین جاری گردید چه بود؟

علی علیه السلام فرمود: ای یهودی بدرستیکه اول سنگی که بر روی زمین نهاده شد یهود خیال میکند که صخره و قله بیت المقدس بود و دروغ گفتند آن حجر الاسود بود که آدم آنرا با خودش از بهشت بزمین آوردپس آنرا در رکن بیت الله الحرام قرارداد و مردم آنرا لمس میکنند و او را میبوسند و با آن تجدید عهد و پیمان میکنند در میان خودشان و خدا، یهودی گفت: گواهی میدهم بخدا قسم که تو راست گفتی.

علی علیه السلام باو فرمود: و اما اول درختیکه بر روی زمین روئیده شد یهود پنداشته که آن درخت زیتون بود و دروغ گفته و لیکن آن درخت خرمای نوعی است (خرمای عجوه) که آدم آنرا از بهشت

ص: 144

با خود بزمین آورد و کاشت پس اصل همه خرماها از عجوه است، یهودی گفت شهادت میدهم بخدا که راست گفتی.

فرمود: و اما اول چشمه ایکه بر روی زمین جاری شد یهود گمان کرده که آن چشمه ئی است که زیر صخره بیت المقدس است و دروغ پنداشته و لیکن آن چشمه حیات و آب زنده گیست که رفیق موسی (یوشع) ماهی نمک سود شور را فراموش کرد پیش آن و چون آب بماهی رسید زنده شد و در آب پرید و موسی و رفیقش عقب او را گرفتند تا بخضر رسیدند، پس یهودی گفت بخدا قسم که راست گفتی.

علی علیه السلام فرمود:سئوال کن گفت: مرا خبر بده از منزل محمد که در کجای بهشت است علی علیه السلام فرمود: منزل محمد از بهشت، بهشت عدن در میان بهشتها است نزدیکترین بهشتها بعرش خدای رحمن عز وجل است، یهودی گفت شهادت میدهم بخداقسم که راست گفتی.

علی علیه السلام فرمود: به پرس، گفت: خبر بده مرا از وصی محمد در اهلش چه اندازه میماند بعد از آنحضرت و آیا میمیرد یا کشته میشود، علی علیه السلام فرمود: ای یهودی سی سال بعد از او میماند و رنگین میشود این از این و اشاره کرد بسر و محاسن مبارکش گوید:پس یهودی از جا پرید و گفت: شهادت میدهم ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله.

حافظ عاصمی در زین الفتی در شرح سوره هل اتی نقل کرده و در حدیث افتاده است چنانچه میبینی و در آن تصریح عمر است بر اینکه علی علیه السلام اعلم امت است به پیامبر آن و کتاب او، و موسی صاحب الوشیعه میگوید: عمر اعلم امت است علی الاطلاق بعد از

ص: 145

ابی بکر، و الانسان علی نفسه بصیره، و آدمی بر خودش بیناتر است.

خلیفه اول کسی است که در فرائض میراث قائل بعول شد

از ابی عباس روایت شده گوید: اول کسیکه زیاد کرد فرائض ارث را عمر بن خطاب بود وقتیکه برای او فرائض پیچیده شد و دفع کرد بعضی را بر بعضی گفت: بخدا قسم نمیدانم کدامیک شما را خدا جلو انداخت و کدام را عقب و مرد پرهیزکاری بود، پس گفت نمیبینم چیزیرا که وسیع تر باشد برای من از اینکه مال را بر شما تقسیم کنم بحصه ها و داخل کنم بر هر صاحب حقی آنچه داخل میشود بر آن از برگشت فریضه و زیاد شدن سهام.

و از عبید الله بن عبد الله بن عتبه بن مسعود نقل شده که گوید: من و زفر بن اوس بن حدثان وارد شدیم بر ابن عباس بعد از آنیکه نابینا شده بود و بازگو کردیم فرائض میراث را پس گفت شما خیال میکنید آنکه حساب ریگ روان را از جهت عدد دارد احصا نکند در مال نصف و نصف و ثلث را هر گاه نصف و نصف برود پس جای ثلث کجاست.

پس زفر باو گفت: ای پسر عباس اول کسیکه زیاد کرد فرائض را کی بود گفت: عمر بن خطاب بود گفت: و چرا، گفت: وقتیکه پیچیده میشد بر او و بعضی بر بعضی بار میشدند گفت: قسم بخدا نمیدانم چه کار کنم با شما، بخدا قسم نمیدانم کدامیک را خدا مقدم داشت و کدام را موخر، گفت: و من نمیبینم در این مال چیزیرا بهتر از این

ص: 146

باشد که تقسیم کنم بر شما بحصه ها و سهم های شما، سپس ابن عباس گفت: و قسم بخدا اگر مقدم میداشت کسی را که خدا مقدم داشته و موخر میگذاشت کسی را که خدا عقبش انداخته فریضه زیاد نمیشد پس زفر باو گفت: و کدام مقدم و کدام موخر است پس گفت هر فریضه ای که زایل نشود مگر بفریضه ای پس این آنستکه خدا مقدم داشته و این فریضه شوهر است که برای او نصف است پس اگر زایل بربع و شد چیزی از او کم نشود و زن برایش ربع است پس اگر از او زایل شود بر میگردد به هشت یک از او کم نمیشود و خواهران بر ایشان دو ثلث است و یک خواهر برایش نصف است پس اگر دخترها بر آنهاداخل شد برای آنها ما بقی خواهد بود پس این گروه آنهائی هستند خدا تاخیرشان انداخته پس اگر بدهد کسی راکه خدا فریضه او را مقدام داشته کدام پس از آن تقسیم کند آنچه مانده میان کسانیکه خدا عقبشان انداخته بسهام فریضه زیاد نشود پس زفر گفت باو: پس چه چیز تو را بازداشت که اشاره کنی باین رای بر عمر گفت هیبت و رعب و خشونت او بخدا قسم.

و در اوائل سیوطی و تاریخ او ص 93، و محاضره سکتواری ص 152: نقل شده که عمر اول کسی بود که در فرائض قائل بعول شد.

امینی (قدس الله روحه) گوید: چی ممکنست که من بگویم

ص: 147

بعد از قول خلیفه: قسم بخدا نمیدانم چه کار کنم بشما و قسم بخدا نمیدانم کدام را خدا جلو انداخته و کدام را عقب یا بعد از قول ابن عباس، و قسم بخدا اگر مقدم داشته بود آنرا که خدا مقدم داشته و موخر داشته بود آنرا که خدا موخر داشته بود فریضه سهامش زیاد نمیشد.

چگونه مردی دوری نمیکرد از قضاوت کردن در فرائض و حال آنکه اینست قول او: " وای بر شما در رای دادن " و او کسیستکه در خطبه اش میگفت بدانید که اصحاب رای دشمنان سنن هستند احادیث آنها را خسته کرده که آنرا حفظ کنند پس فتوا بر ایشان دادند پس گم راه شدند و مردم را هم گمراه کردند بدانید که مااقتدا کننده ایم نه مشروع کننده و ماپیروی میکنیم و بدعت نمیگذاریم گمراه نشویم مادامیکه متمسک باثر باشیم آیاچنین است اقتداء و پیروی کردن یا اینست آغاز و اول کار و بدعت گذاری در دین.

و چگونه جایز است برای مثل خلیفه که نداند فرائض را و حال آنکه اوست گوینده این جمله نیست جهلی مبغوض تر بسوی خدا و نه مضرتر برای جامعه مسلمین از جهل امام و کودانی او.

و چطور اشغال میکرد میدان و مجلس قضاوت را پیش از آنکه تفقه در دین خدا کند و حال آنکه اوست گوینده تفقهوا قبل ان تسودوا، تفقه کنید و فقه و احکام دین بیاموزید پیش از آنکه رئیس

ص: 148

شوید و بزرگی کنید.

اجتهاد عمر در تقسیم کردن و مصادره کردن اموال عمالش

او اول کسی بود که شرکت کرد با عمال و نصف کرد اموال ایشانرا.

1-از ابی هریره گفت: عمر بن خطاب مرا عامل و فرماندار بحرین کرد پس برای من دوازده هزار جمع شد پس چون مرا عزل کرد و من وارد بر عمر شدم بمن گفت: ای دشمن خدا و دشمن مسلمین یا گفت و دشمن کتاب خدا، دزدی کردی مال الله را گفت: گفتم:من دشمن خدا و مسلمین، یا گفت دشمن کتاب او نیستم، و لیکن من دشمن کسی هستم که دشمن خدا ومسلمین باشد و لکن اسبهائی بچه آوردند و سهامی جمع شد، گفت: پس ازمن دوازده هزار گرفت و چون نماز صبح را خواندم گفتم: اللهم اغفر لعمر خدایا عمر را ببخش تا آنکه بعد از آن گفت: ای ابو هریره آیا عامل نمیشوی گفتم: نه، گفت: برای چه، بتحقیق که عامل شد کسیکه بهتر از تو بود یوسف گفت مرا قراربده بر گنجینه های زمین، پس گفتم: یوسف پیامبر فرزند پیامبر بود و من ابو هریره پسر امیه هستم و از شما میترسم از سه چیز و دوچیز گفت: پس چرا نگفتی: پنج

ص: 149

چیز، گفتم: میترسم که بر پشتم بزنی و آبرویم را به بری و مالم را بگیری و کراهت دارم که بگویم بدون حکم و حکم کنم بدون علم.

عمر طلبید ابو هریره را و باو گفت: دانستی که تو را من عامل بر بحرین گردانیدم و حال آنکه تو نعلین و کفش نداشتی پس از آن بمن رسید که تو اسبهائی خریده ای بهزار و ششصد دینارگفت: برای ما اسبهائی بود که کره زائیده و هدایائی بود که مردم میدادند که ملحق بان شد، گفت: من برای تو حساب کردم روزی و مخارجت را و این زیادیست آنرا بده گفت: برای تو نیست، گفت: آری بخدا قسم که پشت را بدرد میاورم سپس برخاست بسوی او با شلاقش و او را چنان محکم زد تا آنکه خون جاری شد آنگاه گفت: بیار آنها را گفت: من آنرا نزد خدا حساب کردم (یعنی در راه خدا دادم) گفت:این است اگر از حلال گرفتی آنرا بمیل و رغبت پرداختی، یا از دورترین نقاطبحرین مردم برای تو آوردند نه برای خدا است و نه برای مسلمانها امیمه تورا نزائیده مگر برای خرچرانی و امیمه ما در ابوهریره بود.

2- سعد بن ابی وقاص که باو میگفتند: مستجاب، برای قول پیامبر صلی الله علیه و آله: به پرهیزید دعاء سعد را، پس چون عمر مال او را نصف کرد سعد باو گفت: هر آینه من تصمیم گرفتم، عمر باو گفت باینکه نفرین کنی مرا، گفت: بلی، گفت: در این موقع نیابی مرا بدعا کردن پروردگارم بدبخت.

و بلاذری در فتوح البلدان ص 286 نقل کرده از ابن اسحاق گوید: بنا کرد سعد بن ابی وقاص عمارتی چند طبقه و برای آن دری از چوب قرار داد و اختصاص داد بر قصرش درب مخصوص منبت کاری شده

ص: 150

بطلا و نقره، پس عمر بن خطاب برانگیخت محمد بن مسلمه انصاریرا تا آنکه درب عمومی و خصوصی را سوزانید وسعد را واداشت در مساجد کوفه پس سعد نگفت درباره عمر مگر خیر.

وسیوطی گوید: فرمانداد عمر عمالش را پس نوشتند اموالشانرا از جمله سعد بن ابی وقاص پس نصف مالشان را گرفت.

3-وقتیکه عزل کرد عمر ابو موسی اشعریرا از بصره نصف کرد اموال او را.

4-نوشت عمر بن خطاب بعمرو بن عاص و او فرماندار عمر بر مصر بود، از عبد الله عمر بن خطاب بعمرو بن عاص:سلام علیک: بتحقیق بمن رسیده که شایعه ای برای تو منتشر شده که دارای اسب و شتر و گاو و گوسفند و برده گانی شده ای و خاطر من هست پیش از این تو مالی نداشتی پس بنویس برای من از کجا این اموال را آوردی و آنرا کتمان نکن.

پس عمرو بن عاص باو نوشت: بسوی عبد الله امیر مومنین سلام علیک، پس من شکر و سپاس میگذارم بتوخدائی را که جز او خدائی نیست، اما بعد: پس نامه امیر مومنین رسید بمن که در آن یاد شده آنچه برای من شایع شده و اینکه او مرا میشناخت که پیش از این من مالی نداشتم و من اعلام میکنم امیر مومنان را که من در زمینی هستم که نرخ در آن ارزان و من علاج میکنم از حرفه دارم داری و زراعت آنچه که اهل آن علاج میکنند و در روزی امیر مومنین توسعه است، بخدا قسم اگر خیانت با تو حلال بود من بتوخیانت نمیکردم، پس ای مرد کوتاه کن که برای حسبهائی هست که آن بهتر از عمل کردن برای توست اگر برگردیم بان زنده گی خواهیم کرد بان، و قسم بجان خودم که در

ص: 151

پیش تو کسیستکه زنده گی او مذموم است و حال آنکه مذمتی برای او نیست پس بدرستیکه مرا اینطور بود و من قفلی تو را نگشودم ودر عمل تو شرکت نکردم.

پس عمر به او نوشت

اما بعد: پس بدرستیکه من بخدا قسم نیستم از آن افسانه هائیکه نوشتی و ترتیب کلام دادن در غیر مورد تو را بینیاز نکند که خود را تزکیه و تبرئه کنی و من برانگیختم بسوی تو محمد بن سلمه را پس نصف کند مال تو را بدرستیکه شما فرمانداران نشسته اید بر چشمه های مال عذر و بهانه ای شما را مستثنی نمیکند جمع میکنید برای فرزندانتان ومهیا میکنید برای خودتان اما قطعا شما برای خودتان بد نامی جمع میکنید و آتش را بارث میبرید و السلام.

پس چون محمد بن سلمه بر او وارد شد عمروبرای او غذای فراوانی ترتیب داد پس محمد بن سلمه امتناع کرد از خوردن چیزی از آن، پس عمرو باو گفت: آیا حرام میدانی غذای ما را پس گفت اگر غذای میهمانی را پیش من گذارند میخورم آنرا و لیکن غذائی پیش من گذاردی که آن مقدمه شر است بخدا قسم آبهم پیش تو نمیاشامم، پس بنویس برای من هر چیزیرا که برای تو است و آنرا پنهان نکن، پس تقسیم کرد تمام اموالش را تا آنکه یکجفت کفش باقی ماند پس یکی از آن دو را گرفت و دیگری را گذارد پس خشمناک شد عمرو بن عاص و گفت: ای محمد بن سلمه خدا زشت و بدنام کند زمانی را که عمرو بن عاص برای عمر بن خطاب در آن فرمانداری کرد بخدا قسم من میدیدم خطاب را که پشته ای از هیزم روی سرش حمل میکند بر سر پسرش هم مثل آنست از آن پدر و پسر نبود مگر در بردیکه

ص: 152

بمچ دست نمیرسید، و بخدا قسم عاص بن وائل نبود که راضی شود بپوشیدن لباس دیباجیکه بطلا مزین شده باشد.

محمد باو گفت: ساکت شو بخدا قسم عمر از تو بهتر است و اما پدر تو و پدر او هر دو در آتش هستند و قسم بخدا اگر نبود زمانیکه تو در آن پیشی گرفتی هرآینه نمیگذاردم عاقول گوسفندیکه فراوانی آن تو را مسرور کند و نوزادان آن تو را خوشحال نماید، پس عمرو گفت: این سخنان من نزد تو امانت خداست و بعمر بازگو نکن

5- ابوسفیان معاویه را دیدن کرد پس چون برگشت از پیش او وارد بر عمر شد پس عمر گفت: اجازه بده بما ابوسفیان، گفت: چیزی بما نرسیده که تو را بآن اجازه بدهیم پس عمر انگشتری او را گرفت و آنرا برای هند (زن ابوسفیان) فرستاد و بفرستاده گفت: بهند بگو ابوسفیان میگوید بنشانی انگشتری نگاه کن آن دو خرجین را که آوردم و بتو سپردم آنها را حاضر کن پس انقدر توقف نکرد عمر که دو خرجبینکه در آن ده هزار درهم بود آوردند پس عمر آنها را انداخت در بیت المال، و چون عثمان خلیفه شد آنها را برگردانید بابی سفیان پس ابوسفیان گفت من نمیگیرم مالی را که عمر آنرا بر من عیب گرفت و مرا بان سرزنش کرد.

6- چون عمر بن خطاب عتبه بن ابی سفیان را والی طائف و صدفات آن نمود سپس او را معزول کرد باو در بعضی از راه ها برخورد کرد و با او سی هزار درهم پول دید پس باو گفت: این پول ها را از کجا آوردی گفت: بخدا قسم این نه برای تو است و نه برای مسلمانها و لیکن این مالیست بیرون میروم با آن برای خریدن مزرعه ای، پس عمر گفت: عامل و فرماندار خود رابا او مالی یافتیم

ص: 153

نیست راهی برای آن مگر بیت المال و آنرا از او گرفت پس چون عثمان خلیفه شد بابی سفیان گفت: آیا تو در این مال نیازی هست پس بدرستیکه من نبینم برای گرفتن پسر خطاب در آن راهی و جهتی را، گفت بخدا قسم که برای ما بآن نیاز است و لیکن رد نکن تو فعل کسیکه پیش از تو بوده پس برگرداند بر تو کسانیکه بعد از تو خواهند آمد.

7- روزی عمر گذشت بساختمانیکه با سنگ و کچ میساختند پس گفت: این بنا مال کیست گفتند: مال حاکمی از حکام تو در بحرین است، پس مصادره کرد مال اورا و میگفت برای من بر هر خیانتکاری دو امین است آب و گل.

8- عمر فرستاد بسوی ابی عبیده: که اگر خالدخودش را تکذیب کرد پس او فرماندار است بر آنچه که بر او بوده و اگر تکذیب نکرد خودش را پس او معزول است پس عمامه اش را بردارد و آنرا دو بخش و قسمت کند، پس تکذیب نکرد خودش را پس ابو عبیده مالش را تقسیم کرد تا آنجا که یکتای نعلینش را هم گرفت و یکتای دیگر را برای او گذارد و خالد میگفت سمعا و طاعه لامیر المومنین شنیدم و مطیعم امیر مومنان را.

و بگوش عمر رسید که خالد ده هزار دیناریا درهم باشعث بن قیس داده که قصد کرده بود احسان کردن باو را پس فرستاد بسوی ابوعبیده که بالای مےبر رود و خالد را جلوی خود نگاهدارد و کلاه و عمامه او را از سرش بردارد و او را بعمامه اش ببندد که اگر ده هزاریکه باو داده از مالش بوده پس اسراف کرده و اگر از مال مسلمین بوده پس آن خیانت بوده.

ص: 154

پس چون خالد وارد بر عمر شد باو گفت: از کجا این توانگری را پیدا کردی که ده هزار دینار از آنرا بعنوان جایزه میدهی، گفت از انفال و دو سهم، عمرگفت آنچه بر نود هزار زیاد باشد آن برای توست پس ارزیابی کرد اموال و عروض آنرا و از آن بیستهزار گرفت سپس باو گفت: قسم بخدا که تو برای من بزرگواری و براستیکه تو حبیب منی و بعد از امروز برای من بر چیزی عمل نخواهی کرد و بشهرها نووشت، که من خالد را از روی خشم یا ترس و بخلی و خیانتی معزول نکردم و لیکن مردم فریفته او شدند پس دوست داشتم که بدانند که براستیکه خدا فاعل ما یشاءو اوست که هر کار را میکند.

حلبی در سیره ج 3 ص 220 گوید: و اصل و ریشه عداوت میان خالد و آقای ما عمر بنا بر آنچه را که شعبی حکایت کرده این بود که در جوانی با هم کشتی گرفتند و خالد پسر دائی عمر بود پس خالد عمر را زمین زد و ساق پایش شکست پس معالجه کرد و بست تا خوب شد و چون بخلافت رسید اول کاری که کرد عزل خالد بود و گفت هرگز نباید متولی عملی و کاری برای من باشد و از این جهت فرستاد بسوی ابو عبیده که اگر خالد خودش را تکذیب کند.

و ابن کثیرآنرا در تاریخ خود ج 2 ص 115 یاد کرده است.

و طبری در تاریخش از سلیمان بن یسار نقل کرده که گفت: عمر هر وقت که بر خالد میگذشت، میگفت: ای خالد مال الله را از زیر نشیمنگاهت بیرون آر، پس میگفت: قسم بخدا از مال خدا چیزی پیش من نیست و چون اصرار کرد بر او خالد باو گفت: ای امیر مومنان ارزش آنچه در سلطنت وخلافت شما بدست آوردم چهل هزار درهم نیست، پس عمر گفت: من بچهل هزار درهم از تو گرفتم، گفت:

ص: 155

باشد آن مال تو، عمر گفت: گرفتم آنرا و برای خالد مالی نبود جز اسباب و وسائل زنده گی و برده گانی که آنراارزیابی کردند پس قیمتش بهشتاد هزار درهم رسید پس عمر آن را نصف کرد و چهل هزار باو داد و مال را گرفت و پس بعضی باو گفتند: ای امیر مومنان، اگر برگردانی بخالد مالش را بهتر است، و گفت: جز این نیست که من تاجر مسلمین هستم و قسم بخدا که هرگز بر نگردانم باو و عمر خیال میکردم که با این عملش تلافی زمین خوردنش را ازخالد نموده و جبران شکست پایش شده و دلش خنگ شده است.

و در تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 117 یاد شده: که عمر بعلی علیه السلام، بعد از مرگ خالد، گفت: پشیمان شدم بر آنچه که از من بخالد شده بود و گفت خدا رحم کند ابوسفیان (خالد) را هر آینه ما بودیم که گمان میکردیم درباره از چیزهای را که نبود.

م- و ابن کثیر در تاریخش ج 7 ص 115 یاد کرده از محمد بن سیرین که گفت خالد وارد بر عمر شد و پیراهن حریری در برداشت پس عمر باو گفت: این چی ای خالد، پس گفت و چه عیبی دارد ای امیر مومنان، آیا عبد الرحمن بن عوف حریر نپوشید، گفت: و تو مثل ابن عوفی و برای تو مثل آنچه برای ابن عوف باشد، من حکم کردم بر هر کس که در این خانه است اینکه هر یک از ایشان بگیرد هر چه بدست او میرسد از آن، گفت: پس حاضرین ریختند و پیراهن ابریشمی خالد را پاره کردند تا چیزی از آن باقی نماند

و بلاذری یاد کرده جمعی از حکام را که عمر بن خطاب اموالشان را مصادره و تنصیف کردحتی لیک لنگه نعلین او را گرفت و تای دیگر را برای او گذارد و ایشان حکام والیان زیرند.

ص: 156

1- ابی هریره دوسی والی بحرین.

2- سعد بن ابی وقاص والی کوفه و بانی آن.

3- ابو موسی اشعری والی بصره.

4- عمروبن عاص بن وائل سهمی والی مصر (وزیرمشاور معاویه)

5- ابوسفیان بن حرب بن امیه...

6- عتبه بن ابی سفیان والی طائف و متولی صدقان آن.

7- عاملی از عمال او در بحرین...

8- خالد بن ولید عامل و والی ابوبکر در بعضی از نواحی (تا خالد را مصنف ره مشروحا یاد کرده).

9- ابوبکر نفیع بن حرث بن کلده ثقفی.

10- نافع بن حرث بن کلده ثقفی برادر ابوبکر.

11- حجاج بن عتیک ثقفی والی فرات.

12- جزء بن معاویه عموی احنف که والی بر سرق بود.

13- بشر بن محتفز والی جندی شابور (اهواز).

14- ابن غلاب خالد بن حرث از بنی دهمان متصدی بیت المال اصفهان.

15- عاص بن قیس بن صلت سلمی والی مناذر.

16- سمره بن جندب والی بر بازار اهواز.

17- نعمان بن عدی بن نضله الکعبی عامل دهات دجله.

18- مجاشع بن مسعود سلمی داماد بنی غزوان والی بر زمین بصره و صدقات آن.

19- شبل به معبد بجلی احمسی متصدی دریافت غنائم

ص: 157

جنگی.

20- ابو مریم بن محرش حنفی والی رام هرمز.

و این گروه را ابو المختار یزید بن قیس در شعریکه تقدم عمر بن خطاب کرده یاد نموده گوید:

ابلغ امیر المومنین رساله

فانت ایمن الله فی النهی و الامر

برسان بامیر مومنان پیام مرا که تو امین خدا هستی بر امر و نهی.

و انت امین الله فینا و من یکن

امینا لرب العرش یسلم له صدری

و تو ایمن خدا در میان مائی و کسیکه امین صاحب عرش باشد سینه من برای او تسلیم است.

فلا تدعن اهل الرساتیق و القری

یسیغون مال الله فی الادم و الوفر

پس ول نکن اهل دهکده ها و دهات را که مال الله را خرج کنند در خورد و خوراک و پس انداز کردن.

فارسل الی الحجاج فاعرف حسابه

و ارسل الی جزء وارسل الی بشر

پس بفرست بسوی حجاج (بن عتیک) و حساب او را بررسی کن و بفرست بسراغ جزء (بن معاویه) و بسوی بشر (بن محتضر).(

و لا تنسین النافعین کلیهما

و لا ابن غلاب من سراه بنی نصر

و البته فراموش نکن هر دو نافع را (نافع بن حرث و نفیع

ص: 158

بن حرث) و نه این غلاب از برده گان بنی نصر را.(

و ما عاصم منها بصفر عبابه

و ذاک الذی فی السوق مولی بنی بدر

و نیست عاصم را تهی دستی عیب و نقصی چونکه کسیستکه در بازار غلام بنی بدر بود.

و ارسل الی نعمان و اعرف جسابه

و صهر بنی غزوان انی لذو خبر

و بفرست پیش نعمان (بن عدی) و حسابش را وارسی کن و بسراغ (مجاشع) داماد بنی غزوان که من از اوآگاهی دارم.

و شبلا فسله المال و ابن محرش

فقد کان فی اهل الرساتیق ذاذکر

و شبل (بن معبد) را بخواه و ازمال الله از او سئوال کن و نیز از (ابو مریم) پسر محرش که در میان اهل دهات زبانزد بود.

فقا سمهم اهلی فداوک انهم

سیرضون ان قاسمتهم منک بالشطر

پس تقسیم کن با ایشان خاندانم قربان تو باد که ایشان اگر تقسیم کردی از تو بنصف راضی خواهند شد.

و لا تدعونی للشهاده اننی

اغیب و لکنی اری عجب الدهر

ولی مرا برای شهادت نخواه که من غیبت میکنم و لیکن میبینم شگفتی روزگار را.

نووب اذا آبوا و نغزو اذا غزوا

فانی لهم وفر ولسنا اولی و فر

ص: 159

ما آماده میشویم هر گاه آنها آماده شوند و جنگ میکنیم هر وقت آنها بجنگند پس من برای آنها ذخیره ام و حال آنکه صاحب اندوخته نیستیم.

اذا التاجر الداری جاء بناره

من المسک راحت فی مفارقهم تجری

هر گاه تاجر سیار و دوره گردی یک خیک از مشک بیاور بوی آن در سر رهگذرها جاری شود.

م- پس عمر تقسیم کرد اموال این گروه را پس نصفی از اموالشان را گرفت نعلی بنعل و در میان ایشان ابوبکر بود و گفت: من بر نمی گردانم چیزیرا بتو پس عمر گفت: برادر تو عامل بیت المال و مالیات قبیله بتو مالی داده که بان تجارت کنی پس از او ده هزار گرفت و گفته اند که با او مناصفه کرد و نصف مالش را گرفت.

21- و مصادره کرد اموال حرث بن وهب بکی از بنی لیث بکربن کنانه را و باو گفت چه شد شتران وبرده گانی را که بصد دینار فروختی، گفت در مخارجی که مرا بود صرف کردم پس در آن تجارت کردم، گفت: و اما قسم بخدا که تو را برای تجارت نفرستادیم، زود آنرا بده گفت: اما بخدا قسم بعد از این برای تو کار نخواهم کرد عمر هم گفت: منهم بخدا قسم بعد از تو را بکار نخواهم گرفت.

ص: 160

امینی (نور الله مرقده) گوید: من نمیدانم اگر بینه پیش خلیفه اقامه شود بر اینکه این اموال اختلاس و سرقت از بیت المال مسلمین بوده پس چرا تمامش را صادر نکرد و اگر خیال کرده که اینجا اموال مملوکه بوده برای ایشان پس آیا معقولست که مقدر کند این را در تمام ایشان بنصف آنچه در دست ایشانست حتی نعل و کفش را و این یکی از روش های وسیره او محسوب شود.

سعید بن عبد العزیز گوید: عمر بود که قسمت میکردباعمالش نصف آنچه بدست آورده بودند واگر بینه ای بر این اقامه نشده پس چگونه بلند کرد و کوتاه نمود دستهای مردم را از آنچه در تصرف آنها بود و رد کرد ادعاهای ایشانرا باینکه از سود تجاره یا نتاج اسبشان با منافع زراعتشان یا قیمت ملکشان بوده و برای چه ایشانرا محاکمه در این کار نکرد بحاضر کردن شهود و دقت در قضیه و ملزم بجریمه کرد بصرف سوء ظن و تهمت و حال آنکه " ید المسلم " دست مسلمان از امارت و علائم ملکیت است و ادعاء بودن معارض او مسموع و قال قبولست و اگر چنین نباشد برای مسلمن بازاری برپا نخواهد ماند.

بنابراین ظاهر حال این گروه از صحابه ایکه جریمه شدند واموالشان مصادر شد بمقتضای فقه خلیفه ایشان دزدانی هستند که

ص: 161

زشت ترین دزدیها سرقت کرده اند برای اینکه دزد در بیشتر اوقات دزدی نمیکند مگر از یکنفر یا دو نفر یا بیشتریکه انگشت شمار باشد لیکن این جماعت بحکم این مصادره و مناصفه دزدانی از مال همه مسلمین هستند و پیش از این قضیه و بعدها امین ایشان بودند بر نفوس مسلمین و اعراض و اموال و احکامشان بعامل قرار دادنشان بر شهرها و بنده گان غیر اینکه در میان ایشان کسانی بودند که بعد از پرداخت جریمه خود را بر کنار کشید و دیگر زیر بار عمر نرفت، آیا صحیح است ایشان دزد و مختلس بودند، من نمیدانم یا آیا درست است که ایشان همگی عادل و پرهیزگار بودند، نیز بنده نمیدانم.

خلیفه در خریدن شتر

از انس بن مالک روایت شده که گوید: یکنفر اعرابی با شتریکه مال او بود آمد که آنرا بفروشد پس عمر آمد پیش او و چونه میزد پس شروع کرد عمر یکی یکی شترانرا با پایش میزد تا اینکه شتر برانگیزد و عمر ببیند که پاهای شتر چگونه است، پس اعرابی مرتب میگفت بی پدر شتر مرا ول کن و عمر را گفته اعرابی منتهی نمیکرد که این کار را بدونه دونه شترها نکند پس اعرابی بعمر گفت: من خیال میکنم که تو مرد بدی هستی، پس چون از آن فارغ شد شترها را خرید و گفت آنها را بران و قیمتش را بگیر، پس اعرابی گفت: نمی رانم مگر آنکه جهاز و پلاسهای آنها را بردارم، عمرگفت من آنها را با جهاز و پلاس خریده ام پس آنها هم مال منست چنانچه خریده ام اعرابی گفت

ص: 162

شهادت میدهم که تو مردی بدی هستی، پس در آن میان که آنها نزاع میکردند علی علیه السلام آمد، پس عمر گفت راضی هستی باین مرد که میان من و تو قضاوت کند، اعرابی گفت: آری، پس برای آن حضرت قصه را بازگو کردند، پس علی علیه السلام فرمود: ای امیر مومنان اگر شرط کردی بر او که با پلاس و جهازشان بخری پس آنها مال شماست، چنانچه شرط کردی وگرنه متاعش را آرایش میدهد به یبشتر از قیمتش پس پلاسها و جهازهایشانرا از آنها برداشت و آنها را اعرابی راند و عمر پول شتران را باو داد.

خداوند امیر المومنین علی علیه السلام را از طرف اعرابی بهترین پاداش را دهد که در آنروز برای او حفظ کرد پلاس و پالان شترهایش را از اینکه بدون عوض و قیمت بگیرد و اما حل کردن مشکله عمل خلیفه و فقه او را در این مقام پس آنرا موکول میکنیم به نظر کاوش پژوهنده آزاد.

رای خلیفه درباره بیت المقدس

از سعید بن مسیب روایت شده که گوید: مردی اجازه خواست از عمر بن خطاب در رفتن به بیت المقدس، پس باو گفت برو و آماده شو و هر گاه آماده شدی مرا خبر کن پس چون تجهیز سفر کرد آمد

ص: 163

نزد او پس عمر با خود گفت عوض آن بعمره برو، گوید و عبور کرد باو دو مرد درحالیکه شتران صدقه را بازدید میکرد،پس بآن دو مرد گفت از کجا میائید، گفتند: از بیت المقدس، پس آنها را با شلاق زد و گفت: آیا حج است مانندحج بیت الله الحرام، گفتند: ما از آنجا عبور میکردیم.

امینی (رحمه الله) گوید: که بیت المقدس یکی از سه مسجدیست که باید برای زیارت آن شد رحال کرد و قصد زیارت و نماز خواندن در آنرا نمود، لیکن خلیفه از نظرش رفته این خبرهائی که از پیامبر رسیده و نشنیده آنها را ازآنحضرت صلی الله علیه و آله یا حفظ نکرده یا فراموش کرده پس منع نمود آنمردیرا که آماده زیارت آن بود و ازاو اجازه خواسته بود و شلاقش را بلندکرده و بر سر آن دو مرد کوبیده بود که از زیارت آن آمده بودند پس آنها از ترس اظهار کردند که ما از آنجا عبور کردیم و گذشتیم، و بر تو است صراحت احادیث این باب که آنرا بخوانی و تعجب کنی.

1- از ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله: " لایشد الرجال الا الی ثلاثه مساجد المسجد الحرام، و مسجدی هنا و المسجد الاقصی.

شایسته نیست که شد رحال شود و رنج مسافرت را دید مگر برای سه مسجد 1- مسجد الحرام 2- این مسجد من 3- مسجد الاقصی (بیت المقدس).

ص: 164

مدارک آن:

آنرا احمد امام حنبلی ها نقل کرده در مسندش ج 2 ص 278 و 238 و بخاری در صحیحش چنانچه در سنن کبری ج5 ص 44 و مسلم در صحیحش ج 1 ص 392 و دارمی در سننش ج 1 ص 230 و ابو داود در سننش ج 1 ص 318 و ابن ماجه در سننش ج 1 ص 430 و نسائی در سننش ج 2 ص 37 و بیهقی در سننش ج 5 ص 244 و بغوی در مصابحش ج 1 ص 47 و هیثمی گوید در مجمع الزوائد ج 4 ص 3 روایت کرد آنرا احمد و بزار و طبرانی در کبیر و اوسط و رجال احمد همه مورد اعتماد و وثوق میباشند.

لفظ دیگر ابی هریره:

البته فقط بایدمسافرت نمود برای سه مسجد، مسجد کعبه و مسجد من و مسجد ایلیا، مسلم آنرا در صحیحش ج 1 ص 392 و بیهقی در سننش ج 5 ص 244 نقل کرده.

امینی (قدس الله سره) گوید: ایلیا اسم شهربیت المقدس است بعضی گفته اند معنایش بیت الله است، ابو علی (طبرسی) گوید: و بیت المقدس را ایلیا نامیده اند.

بقول فرزدق شاعر که میگوید:

وبیتان بیت الله نحن ولادته

و قصر باعلی ایلیاء مشرف

و دو بیت خانه خدایند که ما والیان آن هستیم و قصری به بالاترین نقطه شهر ایلیاء مشرف است.

ص: 165

2- از علی امیر المومنین علیه السلام بلفظ اول ابی هریره طبرانی آنرا نقل کرده چنانچه در مجمع الزوائد ج 4 ص 3 یاد شده است.

3- از عبد الله بن عمر بلفظ اول ابوهریره

بزاز آنرا کرده و هیثمی در مجمع ج 4 ص 4 گوید راویان آن مردان درستی هستند و در لفظ دیگری برای اوست،

شدر حال نشود و بار سفر بسته نگردد مگر برای زیارت سه مسجد:1- مسجد الحرام، 2- مسجد مدینه، 3- مسجد بیت المقدس.

طبرانی در کبیر و اوسط آنرا نقل کرده و هیثمی در مجمع گفته راویان آن همگی مورد اعتمادند.

4- از عبد الله بن عمرو بن عاص بطور انتساب روایت شده: که سلیمان بن داود علیهما السلام وقتیکه بیت المقدس را بنا کرد از خدای عز و جل سه خصلت تقاضا کرد: 1- قضاوتیکه مصادف و موافق با حکم الله باشد پس خدا باو داد، 2- حکومت و سلطنتیکه به هیچکس مثل آنرا نداده باشد بعد ازاو، پس خدا باو داد 3- از خدای عز و جل خواست موقعیکه از بناء مسجد فارغ شد هیچکس نیاید آنرا که در آن نماز بخواند مگر آنکه از گناهانش بیرون رود مثل روزیکه از مادرش بدنیاآمده.

ابن ماجه آنرا در سننش ج 4 ص 430 و نسائی در سننش ج 2 ص 34 نقل کرده است.

5- از ابی سعید خدری بطور نسبت روایت شده: که سزاوار نیست برای رونده ای که با روینه خود را ببندد بسوی مسجدی که در

ص: 166

آن نماز بخواند جز مسجد الحرام و مسجد الاقصی و این مسجد من

احمد آنرا در مسندش ج 3 ص 64 نقل کرداولی ابی هریره در ج 3 ص 78 و 77 و 51و 3 و 4 و 7، و در صفحه 45 بدل مسجد الاقصی، مسجد بیت المقدس، و بلفظ ابی هریره نقل کرده آنرا از ابی سعید، بخاری در صحیحش ج 3 ص 224 در باب روزه روز عید قربان و ترمذی در صحیحش ج 1 ص 67 و ابن ماجه در سننش ج1 ص 430 و خطیب تبریزی در مشکاه المصابیح ص60.

6- از ابی جعد ضمیری بطور نسبت روایت شده: شد رحال نشود...بلفظ اول ابی هریره.آنرا بزار و طبرانی در کبیر و اوسط روایت کرده و راویان آنرا تمامی مردان درستی بودند چنانچه در مجمع الزوائد ج 4 ص 4 یاد شده است.

7- از بصره بن ابی بصره غفاری بطور نسبت روایت شده وسائل نقلیه را بکار نبندند مگر برای سه مسجد مسجد الحرام و این مسجد من و مسجد ایلیاء یا بیت المقدس، مورد تردید است که کدام از آن را گفته.بغیه الوعاه ص 444.

م- 8- از میمونه برده و کنیزپیامبر صلی الله علیه و آله گوید: ای رسول خدا ما را فتوا بده در بیت المقدس، فرمود: زمین محشر و زنده شدنست در روز رستاخیز بروید بآنجا و در آن نماز بخوانید که نماز در آن مانند هزار نماز در غیر آنست، گفتم: آیا چه میفرمائی اگر توان حرکت بسوی آنرا نداشتم، فرمود: روغن زیتونی بفرست که در چراغ آن ریخته و روشن شود (چراغی برای آن اهداء و پیشکش کن) پس کسیکه این کار را کند مثل آنستکه آنجا آمده باشد.

ابن ماجه در سنن ج 4 ص 429 و بیهقی در سننش ج 2

ص: 167

ص 442 نقل کرده.

این جمله ای از اخباری بود که درباره بیت المقدس و نماز خواندن در آن واردشده و خداوند سبحان سیر داد در شب بنده مصطفی خود صلی الله علیه و آله را از مسجد الحرام بمسجد الاقصی و صحابه بقصد نماز خواندن در مسجد آن مسافرت بآنجا میکردند چنانچه در مجمع الزواید ج 4 ص 4 و حافظ ابن عساکر کتاب مستقلی درباره آن تالیف کرده و نام آنرا (المستقصی فی فضائل مسجد الاقصی) گذارده است.

و هر گاه ما چشم پوشی از این احادیث هم کنیم پس براستیکه شد رحال و بار بستن بسوی هریک از مساجد از مباحات اولیه ئیست که نهی و منعی درباره آن وارد نشده پس معنای ارهاب و زدن با شلاق مخصوص در مثل آن چیست با اینکه کسیکه قصد کند مسجدیرا که در آن نماز بخواند حساب میشود در اجر آن قدمهائی را که بر میدارد نزدیک باشد و دور باشد، چنانچه در صحاح موجود است ترمذی آنرادر صحیح ج 1 ص 184 نقل کرده، بلی مثل اینکه خلیفه میدیده که آمدن این گونه مساجد احیاء آثار پیامبرانست و برای او در آن رای و اجتهاد نادر است چنانچه ما در جلوتر صفحه 298 از ج 11یاد کردیم.

رای خلیفه در مجوس

یحی بن سعید نقل کرده باسنادش از عمر بن خطاب که او

ص: 168

گفت: من نمیدانم چه معامله ای با مجوس کنم و آنها اهل کتاب نیستند، ودر لفظی دیگری: گفت نمیدانم چه کنم در کار ایشان پس عبد الرحمن بن عوف گفت: شنیدم رسول صلی الله علیه و آله میفرمود: رفتار کنید با ایشان بروش اهل الکتاب.

و از بجاله گوید: من منشی و نویسنده جزء بن معاویه بودم بر مناذر (یکی از دهات اهواز) پس نامه عمر برای ما آمد که نگاه کن مجوسی را از ناحیه خودت و از ایشان جزیه و مالیات بگیر چونکه عبد الرحمن بن عوف خبر داد مرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله از مجوسی (مجر) مالیات و جزیه گرفتند.

و از او روایت شده که گفت: عمر از مجوس جزیه نمیگرفت تا آنکه عبد الرحمن بن عوف شهادت داد که رسول خداصلی الله علیه و آله از مجوسیان (هجر) جزیه گرفت.

امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: آیا تعجب نمیکنی از کسیکه متصدی امر خلافت بزرگ است و نمیداند مهمترین و حساس ترین لوازم خلافت را بآن زیرا که حکم مجوس از اولیات

ص: 169

چیزهائیست که لازمست متولی سلطنت و حکومت اسلامی آنرا بشناسد از جهت امور مالی و دارائی و سیاست اسلامی و امور دینی.

آیا تعجب نمیکنی از تعطیل ماندن حکم مهمی مانند این چندین سال تا شهادت و گواهی عبد الرحمن بن عوف و اجراء حکم بعد از آن و این یکسال پیش از مرگ خلیفه بود و ممکن اینکه خلیفه مبتلا و گرفتار باین قصه و مثل آن شده باشد و عبد الرحمن یا مانند آن در دست رس او نبوده باشد که سئوال کند یا او را خبر دهند، پس در این موقع چطور عمل میکرده و اگر عبد الرحمن را مادرش نزائیده بود آقای عمر کارش را به کی رجوع میکرد و چه کسی در آنجا بود که علمش را باو بدهدو برساند و او کجا و آنکه او را متولی امر حکومت کرد (ابوبکر) از بیان صریح پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، کسیکه متولی چیزی از امر مسلمین شود پس استعمال کند مردیرا برایشان و حال آنکه او میداند که در میان ایشان کسی هست که سزاوارتر باین و داناتر از آنست بکتاب خدا و سنت رسول خدا پس خیانت کرده به خدا و پیامبر او و تمام مسلمین پس چیست این گروه را که ممکن نیست بر ایشان حدیثی را بفهمند.

ص: 170

رای خلیفه در روزه رجب

از خرشه بن حر گوید: عمر بن خطاب را دیدم میزد دستهای مردم را در روزه گرفتن در ماه رجب تا آنکه میگذاردند آنرا در طعام و میگفت: رجب و چه رجبی، ماه رجب ماهی بود که اهل جاهلیت بزرگ میداشتند پس وقتی اسلام آمد متروک شد.

امینی (قدس الله سره) گوید: هر آینه از نظر خلیفه نابود شده آنچه که از رسول خدا صلی الله علیه و آله در خصوص روزه رجب و تشویق در آن و ذکر ثوابهای بسیاریکه برای آنست از جهتی.

و حدیثیکه از آنحضرت صلی الله علیه و آله رسیده درباره روزه سه روز از هر ماهی تماما که شامل رجب و غیر آن میشود از جهت دیگر.

و آنچه آمده از آنحضرت صلی الله علیه و آله در روزه خصوص ماه های حرام که از آنست ماه رجب از جهت سوم و حدیثیکه از آن حضرت صلی الله علیه و آله آمده در ترغیب در روزه گرفتن یکروز و افطار کردن روز دیگر از تمام سال و در آنست ماه رجب از جهت چهارم.

ص: 171

و آنچه آمده در بنده گی و عبادت کردن بمطلق روزه و تشویق در آن از هر ماهیکه باشد و این پنجمین جهتیکه مانع را ازروزه ماه رجب برداشته پس بیا با من وآنرا بخوان.

گروه اول از احادیث:

از عثمان بن حکم روایت شده گوید: پرسیدم سعید بن جبیر را از روزه ماه رجب، پس گفت: شنیدم ابن عباس رضی الله عنه را که میگفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزه میگرفت تا آنکه میگفتیم: افطار نمیکند و افطار میکرد تا آنکه میگفتیم: روزه نمیگیرد.

و در لفظ بخاری: روزه میگرفت تا گوینده میگفت: نه بخدا قسم افطار نمیکند و افطار میکرد تا آنکه گوینده میگفت: نه بخدا قسم روزه نمیگیرد.

2- از امیرالمومنین علی علیه السلام بطوریکه نسبت داده شده بآنحضرت آمده: ماه رجب ماه بزرگیست که حسنات را در آن خداوند دو برابر کند کسیکه یکروز از ماه رجب روزه بگیرد چنانستکه سال را روزه گرفته است، و کسیکه هفت روز از آنرا روزه بگیرد براو هفت در دوزخ بسته شود و کسیکه هشت روز از آنرا روزه بگیرد هشت در بهشت برای او باز شود و کسیکه ده روز از آنرا روزه بدارد چیزی از خدا نخواهد مگر آنکه باو مرحمت فرماید و کسیکه پانزده روز روزه بگیرد از آنرا ندا کننده ای در آسمان ندا کند خداوند گناهان گذشته ات را بخشید از

ص: 172

اول عملت را شروع کن و کسیکه زیادتر کند خدا بر او زیاد نماید.

3- از ابی هریره بطور نسبت: رسیده تمام نیست روزه ای بعد از رمضان مگر رجب و شعبان مجمع الزواید ج 3 ص 191، الغنیه ج 1 ص 200.

4- پاز انس بن مالک بطور نسبت: که در بهشت قصریست که داخل آن نمیشود مگر روزه گیرنده ماه رجب، ابن شاهین در ترغیب آنرا نقل کرده چنانچه در کنز العمال ج 4 ص341 یاد شده و جیلانی هم در (الغنیه) ج 1 ص 200 یاد کرده آنرا.

و بیهقی از انس مرفوعا نقل کرده: که در بهشت نهریست که باو رجب گفته میشود از شیرسفیدتر از عسل شیرینتر است کسیکه یک روز از رجب روزه بگیرد خدا او را از این نهر سیراب کند.

شیرازی آنرا در (الالقاب) روایت کرده و زرقانی در شرح المواهب ج 8 ص 108 و جیلانی در الغنیه ج 1 ص 200 و سیوطی در جامع الصغیر آنرا روای کرده و مناوی در شرح آن ج 2 ص 470 گوید و این اعلان بزرگی بفضیلت رجب و مزیت روزه آنست.

5- ابن عساکر از ابی قلابه نقل کرده که او گوید: بدرستیکه در بهشت قصریست برای روزه داران ماه رجب و قسطلانی در المواهب اللدنیه یاد کرده چنانچه در شرح آن ج 8 ص 128 و سیوطی در جمع

ص: 173

الجوامع یاد کرده چنانچه در ترتیب آن ج 4 ص 341 موجود است.

6- ابو داود از عطاءبن ابی رباح نقل کرده که: عروه بن زبیر بعبد الله بن عمر گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله ماه رجب را روزه میگرفت، گفت: بلی و آنرا بزرگ میداشت و این را سه بار گفت.

و قسطلانی آنرا در المواهب یادکرده چنانچه در شرح آن ج 1 ص 128 یادشده و رفاعی در " ضوء الشمس " ج 2 ص 67 یاد نموده است.

7- از مکحول روایت شده که گفت: مردی از ابوالدردا سئوال کرد از روزه ماه رجب پس باو گفت: پرسیدی از ماهیکه مردم جاهلیت آنرا در جاهلیت بزرگ میداشتند، و اسلام بان نیفزود مگر فضیلت و بزرگی را و کسیکه یکروز از آنرا بقصدبنده گی و عبادت خدا روزه بدارد که بان ثواب خدای تعالی را در نظر بگیردو خالصا لله رضایت خدا را بخواهد روزه آنروزش فرو نشاند غضب خدای تعالی را و از او بسته شود دری از درهای آتش، و اگر باو باندازه پری وگنجایش زمین طلا داده شود پاداش او نخواهد بود و تکمیل نکند مر او را پاداش چیزی از دنیا غیر روز قیامت تاپایان حدیث...جیلانی آنرا در الغنیه ج 1 ص 198 یاد کرده است.

و در اینجا احادیث بسیاریست در فضیلت روزه رجب و اولین پنجشنبه آن و روزه روز بیست و هفتم آن (روز مبعث) بخصوص از طریق ابی سعید خدری و امامین سبطین (حسن و حسین) و انس بن مالک و ابی هریره و سلمان فارسی وابی ذر غفاری و سلامه بن قیس و ابن عباس که ما جزئی از آنرا در سابق در جزء اول ص 407

ص: 174

یاد کردیم تمام آنرا در الغنیه ج 1 ص 205 و 196 جمع کرده و بعضی از آنرا صاحب مفتاح السعاده ج 3 ص 46 یاد نموده و جردانی در مصباح الظلام عده ای از آنرا در ج2 ص 82 و 81 یاد کرده و رفاعی در (ضوء الشمس) ج 2 ص 67 سپس گفته: یادشده در طبقات سبکی: که بیهقی تضعیف کرده حدیث نهی از روزه رجب را پس از آن از شافعی حکایت کرده در کتاب (الام القدیم) که گفته است، مکروه دارم که مرد یکماه کامل را غیر از ماه رمضان روزه بگیرد برای اینکه جاهل گمان نکند که آن واجبست.

و شیخ عز الدین بن عبد السلام... گوید: کسیکه نهی از روزه رجب کند جاهل است و آنچه نقل شده است استحباب روزه ماه های حرامست و آن چهار ماه است 1- رجب 2- ذی قعده 3- ذی حجه 4- محرم، و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که ماه رجب شهرالله است، بعضی گفته اند: معنای آن چیست فرمود: برای آنکه آن مخصوص بآمرزش و در آن خوانها مصون و محفوظ میماند و در حدیث است که فرمود: جبرئیل مرا خبر داد وقتی شب اول ماه رجب میشود خداوند فرشته ای را امر میکند که فریاد کند: مردم بدانید که ماه رجب طلوع کرد و آغاز شد پس خوشا بحال کسیکه در آن استغفار کند، و روایت شده که آدم علیه الصلوه و السلام گفت: ای پروردگار من مرا خبر بده به محبوب ترین اوقات و محبوب ترین روزها بسوی خودت، فرمود محبوب ترین روزها نزد من روز نیمه رجبست پس کسیکه تقرب جوید بسوی من در روز نیمه رجب.بروزه گرفتن و نماز خواندن و صدقه دادن پس چیزی از من نخواهد مگر آنکه آنرا باو عطا کنم و استغفار و طلب آمرزش از

ص: 175

من نکند مگر آنکه او را بیامرزم، ای آدم کسیکه صبح کند روز نیمه رجب را در حالیکه روزه باشد و بیاد من حافظ و نگهدار عورتش باشد و تصدق دهنده از مالش باشد برای او پاداشی نیست مگر بهشت...

و بتحقیق که فقهاء چهار مذهب معتقد باستحباب روزه ماه رجب شده و آنرا از روزه های مستحب میدانند مگر اینکه حنابله گفته اند بکراهت روزه گرفتن تمام ماه رجب مگر اینکه در بین آن افطار کند پس کراهتی ندارد و شایدآنها گرفته اند چیزیرا که در احیاء العلوم ج 1 ص 244 یاد شده از قول او: و بعضی از صحابه مکروه دانسته اند که تمام رجب را روزه بدارند برای اینکه برابر و مشابه بماه رمضان نشود.

دسته دوم از احادیث:

1-از معاذه عدویه گوید: از عایشه پرسیدم آیا پیامبر از هر ماهی سه روزروزه میگرفت، گفت: بلی، گفتم: ازچه روزی از روزهای ماه، گفت: باکی نداشت که از چه روزی روزه بدارد.

و لفظ ابی داود و بیهقی است: که باکی نداشت از چه ماهی روزه بگیرد.

و در لفظ ابن ماجه است، گفتم: از چه روزی، گفت: باکی نداشته از چه روزی باشد.

ص: 176

2- از ابی ذر غفاری بطوریکه باو نسبت داده شده: کسیکه از هر ماه سه روز روزه بگیردپس آن روزه تمام عمر است.

و در تعبیر دیگر او: حبیب من برای سه چیزسفارش فرمود که انشاء الله آنرا هرگزترک نکنم:

1- سفارش فرمود: بنماز روز عید قربان 2- و بخواندن نماز وتر پیش از خوابیدن 3- و بروزه سه روز از هر ماهی.

3- از عثمان بن ابی العاص بطوریکه باو نسبت داده شده است گوید: روزه داشتن خوبست سه روز از هر ماهی.

ابن خزیمه در صحیح خود و نسائی در سننش ج 4 ص 219 و منذری در (الترغیب و الترهیب) ج 2 ص 13.

4- از ابی هریره بطوریکه باو نسبت داده شده: روزه ماه صبر است " ماه رمضان " و از هر ماهی سه روز روزه گرفتن روزه دنیاست.

و از او روایت شده که گفت: خلیل من صلی الله علیه و آله بمن بسه چیز سفارش نمود: 1- روزه سه روز از هر ماهی...و در تعبیر ترمذی، پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهد نمود بسه چیز

ص: 177

و روزه سه روز از هر ماهی.

5- از ابی درداء گوید: حبیب من صلی الله علیه و آله مرا بسه چیز سفارش نمود مادامیکه زنده باشم آنرا ترک نخواهم نمود هرگز روزه گرفتن سه روزاز هر ماهی.

6- از عبد الله بن عمرو بن عاص مرفوعا نقل شده: روزه سه روز از هر ماهی روزه تمام عمر دنیاست.

و در تعبیر دیگری از او: آیا تو را کافی نیست از هر ماهی سه روز.

و در تعبیر سوم از او: کافیست تو را از هر ماهی سه روز پس این روزه تمام دنیاست.

و در تعبیر چهارم از او: آیا تو را رهنمونی کنم روز عمر دنیا سه روز از هر ماهی.

و در تعبیرپنجم از او: از هر ماهی سه روز روزه بگیر.

7- از قره بن ایاس بطوریکه باو نسبت داده اند: روزه سه

ص: 178

از هر ماهی روزه تمام روزگار و افطارآنست.

8- از ابن عباس بطوریکه باو نسبت داده اند: روزه ماه صبر است و روزه سه روز از هر ماهی میبرد وحشت سینه را.

حافظ منذری در الترغیب ج 2 ص 31 گوید: بزار آنرا روایت کرده و راویانش مردان درستی هستند و احمد و ابن حبان در صحیح خود و بیهقی روایت کرده اند از سه حدیث اعرابی و نام او را نبرده اند و بزاز نیز آنرا از حدیث علی روایت کرده است.

9- از عمرو بن شرحبیل مرفوعا روایت کرده: آیا خبر دهم شما را بچیزی که میبرد ترس سینه را روزه سه روز از هر ماهی.

نسائی در سنن ج 4 ص 208 و منذری در الترغیب ج 2 ص 31 نقل کرده.

10- از ابی عقرب مرفوعا: از هر ماهی سه روز روزه بگیر نسائی در سننش 4 ص 225 نقل کرده آنرا.

11- از عبد الله بن مسعود روایت شده که گفت: بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله از اول هر ماهی سه روز روزه میگرفتند

ص: 179

12- از عبد الله بن عمر گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله میگرفت سه روز از هر ماهی را.

13- از ام سلمه روایت شده که گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از هر ماهی سه روز روزه میگرفت و بهمین تعبیر نیز از حفصه آمده است و در لفظی برای ام سلمه است: که رسول خداصلی الله علیه و آله مرا امر میکرد که از هر ماهی سه روز روزه بگیرم.

وپیش از همه اینها حدیثیست که امامان حدیث از شخص عمر مرفوعا نقل کرده اند: که سه روز از هر ماهی و رمضان تا رمضان بعد پس این روزه تمام دنیا یا تمام عمر است.

گروه سوم:

از باهلی مرفوعا روایت شده: که روزه بگیر ماه صبر (یعنی ماه رمضان) و سه روزه بعد از آن و روزه ماه های حرام را.

و در لفظ دیگری برای او: روزه بگیر از ماه های حرام و ترک کن، روزه بگیر از ماه های حرام و ترک کن، و روزه بدار از ماه های حرام و ترک کن.

ص: 180

و در لفظ سوم برای او: روزه بگیر از ماه های حرام را وترک کن سه بار فرمود آنرا.

2- از انس مرفوعا روایت شده: کسیکه سه روز از ماه حرام روز پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بدارد عباده دو سال برای او نوشته میشود.

طیالسی و ازدی و غزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 244 و حکایت کرده آنرا طیالسی و سیوطی در جامع الصغیر نقل کرده و آنرا حسن دانسته.

3- ابو داود در سننش یاد کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله اعلام فرمود: بروزه از ماه های حرام که یکی از آنها رجب است.

و حکایت کرده آنرا از ابی داود قسطلانی در المواهب اللدنیه و نووی در شرح صحیح مسلم حاشیه ارشاد الساری ج 5 ص 150.

گروه چهارم:

1- از عبد الله بن عمرو بن عاص روایت شده مرفوعا: که فرمود: محبوب ترین روزه ها بسوی خدا روزه داود است، و محبوب ترین نمازها نماز داود است، داود علیه السلام نیمی از شب را

ص: 181

میخوابید و ثلث آنرا قیام میکرد و بر میخواست و یک ششم آنرا میخوابید، یک روز میخورد و یکروز روزه میگرفت.

و در عبارت دیگر: روزه بگیر روزه داود علیه السلام،یکروز روزه بگیر و یکروز بخورد.

و در لفظ سوم او: روزه بدار بالاترین روزه ها را نزد خدا روزه داود علیه السلام را که یکروز روزه میگرفت و یکروز میخورد.

و برای این حدیث الفظ بسیاریست که یافت میشود درصحاح و مسانید آنها رجوع کن صحیح بخاری ج 3 ص 217، صحیح مسلم ج 1 ص 321 و 319، صحیح ترمذی ج 1 ص 148، مسند احمد ج 2 ص 225 و 205، سنن دارمی ج 2 ص 20، سنن ابی داود ج 1 ص383، سنن نسائی ج 4 ص 215 و 209، سنن ابی ماجه ج 1 ص 523، سنن بیهقی ج 4 ص 299 و 296، الترغیب و الترهیب ج 2 ص 37 و 36 و 32، مشکاه المصابیح ص 171.

2- مسلم و نسائی نقل کرده اند باسنادشان از عمر در حدیثی که گفت: چگونه است برای کسیکه یکروز روزه بگیرد و یکروز بخورد: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: این روزه داود علیه السلام است.

گروه پنجم:

1- از ابی امامه روایت شده که گفت گفتم: ای رسول خدامرا فرمان بده بامریکه خدای تعالی مرا بان سودی و منفعتی دهد

ص: 182

فرمود: بر تو باد بروزه گرفتن برای آنکه هم وزنی برای آن نیست.

2- از ابی سعید مرفوعا روایت شده: که کسیکه یکروز در راه خدا روزه بگیرد خدا صورت او را هفتاد سال از آتش دور بدارد.

3- از ابی هریره مرفوعا نقل شده: کسیکه یکروز در راه خدا عز و جل روزه بگیرد خدا دور بدارد صورت او را از آتش باین روز هفتاد سال.

و در لفظ دیگری برای او: کسیکه یکروز در راه خدای تعالی روزه بدارد خدا میان او و آتش خندقی قرار میدهد مثل آنچه میان آسمان و زمین است.

م- 4- از عبد الله بن سفیان ازدی مرفوعا روایت شده که هیچ مردی نیست که روزه بگیرد در ماه خدا مگر آنکه خدا او را از آتش دور کند صد سال، طبرانی آنرا نقل کرده چنانچه در اصابه ج 1 ص 319.

ص: 183

اضافه کن باین احادیث گروه های دیگری را که طلاقش شامل روزه رجب میشود که از آنهاست آنچه درباره روزه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه وارد شده بدون آنکه اختصاص بروزهای ماه داشته باشد دون دیگری.

و بعضی از آنها آنچه وارد شده درباره روزه ایام بیض از هر ماهی و اینکه آن روزه تمام ماه است و بعضی از آنها خبریستکه وارد شده در چهار روز از هر ماهی.

وبعضی از آنها روایاتیستکه درباره روزه دوشنبه و پنجشنبه در تمام ایام سال رسیده است.

و گمان نمیکنم بعد از تمام اینها وزنی باقی ماند برای آنچه که این ماجه تنهائی از ابن عباس نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله نهی کرد از روزه رجب اگر این روایت صحیح باشد پس آن معارض است بانچه که شناختی از احادیث متواتره معنوی یا از تواتر اجمالی از استحباب روزه ماه رجبیکه ترغیب در آن شده بصدور قطعی چنانچه علماء چهار مذهب فتوا بآن داده اند پس چگونه اعتماد بآن روایت شود و حال آنکه ضعیف است بمکان داود بن عطاء که احمد درباره او گوید: چیزی نیست و ابو حاتم گوید: قوی نیست بلکه ضعیف

ص: 184

الحدیث و منکر اوست و بخاری و ابو زرعه گویند: منکر الحدیث و نسائی گوید: ضعیف است و دار قطنی گوید: متروک است و ابن حبان گوید: کثیر شک است در اخبار استدلال باو نشود بهیچ حالی برای زیادی لغزش و خطای او و سندی درشرح سنن ابن ماجه ج 1 ص 531 گوید: در متن حدیث، در اسنادش داود بن عطاء و ضعیف است و علماء رجال متفق بر تضعیف او هستند و زرقانی در شرح المواهب ج 8 ص 125 گوید: ذهبی و غیراو گوینده حدیث صحیحی نیست چونکه در آن راوی آن ضعیف و متروک است و حنبلی ها آنرا گرفته و میگویند مکروه است اختصاص دادن آنرا بروزه.

مضافا اینکه آن از متفردان ابن ماجه و کاوشگر فن حدیث اعتناء بآن نکند.ابو الحجاج مزی گوید: هر چه را که ابن ماجه به تنهائی روایت کرده آن ضعیف است مقصود اینستکه آنچه را که از حدیث جدا شده از امامان پنجگانه،صاحبان صحاح و به تنهائی نقل کرده است و برای این بسیاری از اعلام تصریح کرده اند و حدیث نهی منقوله ابن ماجه در جلوی چشمشان بوده بر عدم نهی از روزه رجب چنانچه در المواهب اللدنیه و ارشاد الساری ج 5 ص 148 و شرح المواهب زرقانی ج 8 ص 127 یاد شده است.

و بعد از همه اینها نمیدانم برای چه دستهای مردم را میزدتا آنکه در طعام گذارند و غذا بخورندو چیست معنای قول گوینده: رجب و چیست رجب جز این نیست که رجب ماهیست که اهل جاهلیت

ص: 185

آنرا بزرگ میداشتند پس چون اسلام آمد آنرا ترک کرد رجوع کن به صفحه 170 و تامل کن در آنچه را که خلیفه آورده آنرا از جهت فعل و قول.

اجتهاد خلیفه در سوالات از مشکلات قرآن

1- از سلیمان یسار نقل شده: مردیرا که باو صبیغ میگفتند وارد مدینه شد و شروع کرد به پرسیدن از متشابهات قران پس عمر فرستاد و او را حاضر کرد و قبلا برای او دو شاخه درخت خرما آماده کرده بود، پس باو گفت: تو کیستی، گفت: من بنده خدا صبیغ هستم، پس عمر یکی از آن چوب درخت خرما رابرداشت و او را زد و گفت من بنده خداعمرم، پس آن قدر بر سر و صورت او زدتا خون جاری شد از سرش، پس گفت ای امیرالمومنین کافیست تو را چونکه آنچه در سرم میافتم رفت (یعنی عقلم).

و از نافع مولای عبد الله نقل شده که: صبیغ عراقی از چیزهائی از قران سئوال میکرد، در مجامع مسلمین تا آنکه وارد مصر شد پس عمرو بن عاص او را فرستادپیش عمر بن خطاب و چون فرستاده عمرو بن عاص با نامه آمد و آنرا خواند، پس گفت: مردی کجاست، گفت در بار و بنه است عمر گفت: ببین اگر رفته باشد که از من بتو شکنجه دردناک خواهد رسید، پس او را آورد پس عمر گفت: سئوال میکنی برای فتنه گری و فرستاد چوبهای تری آوردند و شروع کرد بزدن پشت و کفل او پس او راول کرد تا خوب شد سپس شروع کرد بزدن او تا

ص: 186

مجروح شد و بیهوش گردید آنگاه واگذارد تا بهبودی پیدا کرد پس او را باز طلبید که شکنجه دهد، صبیغ گفت: اگر میخواهی مرا بکشی پس مرا بکش کشتن خوبی، و اگر میخواهی مرا مداوا کنی بخدا قسم من خوب شدم، پس او را مرخص کرد که بوطن خود عراق برگردد و بابو موسی اشعری نوشت: که هیچکس از مسلمین حق مجالست و رفت و آمد با او را ندارد، پس این تنهائی سخت شد بر این مرد، پس ابو موسی بعمر نوشت، که این مرد توبه کرده و توبه اش خوبست، پس عمر نوشت: که مردم با او مجالست و رفت و آمد کنند.

و از سائب بن یزید نقل شده: گوید پیش عمر آمدم، و گفتند: ای امیرالمومنین: ما مردیرادیدیم که از تاویل مشکلات قران میپرسید پس عمر گفت: بار خدایا مرا مسلط بر او فرما پس در بین روزیکه عمر نشسته بود و با مردم صبحانه میخورد که مردی آمد و بر او لباس و عمامه صفدی بود و صبر کرد تا فارغ شد، گفت: ای امیر مومنان: و الذاریات ذروا فالحاملات وقرا، پس عمر گفت: تو همان هستی و برخاست بسمت او مچ دستش را گرفت و مرتب او را شلاق زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: بآنکسیکه جان عمر بدست اوست اگر تو را سر تراشیده یافته بودم هر آینه سراز بدنت جدا میکردم، لباسی او را بپوشانید، و سوارش کنید بر شتری و او را بیرون کنید تا بوطنش برسانید،سپس خطیبی برخیزد و بگوید: که صبیغ علمی طلب کرد پس خطاء کرد و همواره در میان قومش سر شکسته و بدنام و درمانده شد تا هلاک شد در حالیکه او بزرگ قومش بود.

و از انس روایت شده که عمر بن خطاب صبیغ کوفی را شلاق زد

ص: 187

درباره مسئله ایکه از مشکله قرآن پرسیده بود تا خون در پشتش جاری شد.

و از زهری رسیده: که عمر شلاق زد برای زیاد پرسیدنش از حروف قرآن تا آنکه خون از پشتش جاری شد.

غزالی در احیاء العلوم ج 1 ص 30 گوید: و عمر آنستکه باب سخن گفتن و جدل را بست و صبیغ را با شلاق زد وقتیکه ایراد کرد بر او سئوالاتی در تعارض دو آیه ای در کتاب خدا و او راترک کرد و مردم را وادار کرد او را ترک کنند.

و این صبیغ آن صبیغ بن عسل و ابن عسیل هم گفته میشود و صبیغ بن شریک هم از بنی عسیل گفته اند.

2- از ابی العدیس روایت شده گوید: مانزد عمر بن خطاب بودیم که مردی آمد پیش او، پس گفت: ای امیر مومنان، الجوار الکنس چیست، پس عمر زد با شلاقیکه با او بود در عمامه مردی تا از سرش افتاد و گفت: آیا حروری هستی، قسم بآنکسیکه جان عمر در دست اوست اگر سر تراشیده تو را دیده بودم هر آینه

ص: 188

شپش را از سرت دور میکردم.

3- از عبد الرحمن بن یزید نقل شده: که مردی از عمر از فاکهه وابا پرسید پس چون ایشانرا دید که میگویند، با شلاق به طرف آنها حمله کرد.

امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: خیال میکنم که در گفته شاخه های خرما و زبان تازیانه و منطق شلاق مخصوص خلیفه (دره) جواب و پاسخ قاطعی است از هر چه که انسانی نمیداند و بهمین هم اشاره کرده گفته خلیفه: ما نهی از تکلف شدیم در پاسخ از ساده ترین سئوالیکه هر عرب خالصی میداند بدان که آن معنای (اب) است که در خود قرآن مبین هم تفسیر شده بقول خدای تعالی: متاعا لکم و لانعامکم: خوراک برای شما و حیوانات شما.

و من نمیدانم که سئوال کننده گان و دانش پژوهان بچه جهت مستحق خونین شدن و بدرد آمدن شدند بمجرد سئوال از آنچه نمیداند از مشکل قرآن یا آنچه از ایشان از لغت آن پنهان شده است و در اینها چیزی نیست از آنچه که موجب الحاد و کفر شود لکن قصه ها جاری شده بر آنچه که میبینی.

آنگاه: گناه پاسخ دهنده گان علمی از سئوال (الاب) چه

ص: 189

بوده و برای چه خلیفه با شلاق و دره اش بجان آنها افتاده وآیا باقی میماند قائمه ای برای اصول آموختن و یاد گرفتن و حال آنکه حال اینگونه است و شاید امت اسلامی محروم شده اند به برکت این شلاق از پیش افتادن و ترقی کردن در علم بعد از اینکه کارش باینجا بکشد که مانند ابن عباس هم به ترسد که از خلیفه سئوال کند از قول خدای تعالی: و ان تظاهراعلیه و گوید: دو سال صبر کردم که میخواستم سئوال کنم از عمر بن خطاب ازحدیثی و مرا منع نمیکرد از او مگر هیبتش و گوید: یک سال صبر کردم که میخواستم سئوال کنم عمر بن خطاب را از آیه پس نتوانستم از هیبت او سئوال کنم از آن.

رای خلیفه در سوال از آنچه واقع نشده

اضافه کن باجتهاد خلیفه در مشکلات قران رای مخصوص او را در سئوال از آنچه واقع نشده چونکه او نهی میکرد از آن، طاوس گوید عمر بالای منبر گفت: سخت میگیرم بر مردیکه سئوال کند از آنچه نشده زیرا که خدا بیان نموده آنچه واقع شده است.

و گفت: حلال نیست برای هیچکس که سئوال کند از آنچه

ص: 190

واقع نشده بدرستیکه خداوند تبارک و تعالی بتحقیق حکم فرموده در آنچه که واقع شده است.

و گفت بر شماسخت میگیرم که سئوال نکنید از آنچه که واقع نشده چونکه برای ما در آنچه واقع شده کاریست و یکروز مردی آمد پیش پسر عمر و از چیزی سئوال کرد، که نمیدانم آن چیست پس پسر عمر باو گفت سئوال نکن از آنچه واقع نشده زیرا که من شنیدم عمر بن خطاب لعن میکرد کسی را که سئوال کند از آنچه واقع نشده است.

پس کشیده شد لعن بزرگان صحابه باین پیش آمد و این ابتلاء و گرفتاری همگانی شده و اتفاق کردند که جواب ندهند از سئوال از آنچه واقع نشده است را.

پس این ابن عباس است که از او سئوال میکند میمون از مردی که ادراک کرده دو رمضان را، پس گفت آیا بود یا نبود،گفت بعدا نبود گفت: بلیه را ول کن تا آنکه فرود آید، گفت: ما را مردی بان راهنمائی کرد و گفت: بوده پس گفت از اولی اطعام میکند از هر یکی از آن سی مسکین را برای هر روزی یک مسکین.

و این ابی بن کعب است که مردی از او پرسیده و گفت: ای ابو المنذر چه میگوئی در چنان و چنان، گفت: ای پسرک من آیا آنچه سئوال کردی از آن بوده گفت: نه، گفت اما نه، پس مرا

ص: 191

مهلت بده تا بوده باشد و خودمانرا معالجه کنیم تاتو را خبر دهیم.

و مسروق گوید: من با ابی بن کعب راه میرفتم پس جوانی گفت: چه میگوئی: ای عمو چنان و چنان را ابی گفت: ای پسر برادرم آیااین بوده گفت نه گفت: پس ما را ببخش تا واقع شود

نهی خلیفه از حدیث

و ردیف کن دو حادثه در مشکل قرآن و سئوال از آنچه واقع نشده را به بدعت سومی که ننگین تر از آن دو است و آن نهی و منع خلیفه است از حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله یا زیاد گفتن آن و زدن و زندانی کردن او بزرگان صحابه را باین سبب.

قرظه بن کعب گوید: وقتیکه عمر ما را بعراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم، گفتیم: بلی برای بزرگداشت ماگفت: و با این شما میروید پیش مردم دهکده ایکه برای ایشان زمزمه ای بقرانست مثل زمزمه و صدای زنبور غسل پس آنها را مانع نشوید بنقل احادیث پس مشغولشان کنید، قران را تنها بگذارید، و کم کنید روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله را و من شریک شمایم پس چون قرظه بن کعب وارد شد گفتند: برای ما

ص: 192

حدیث بگو، گفت عمر... ما را نهی کرد.

و در لفظ ابی عمر: قرظه گفت: پس بعد از آن من حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نکردم.

و در لفظ طبری: عمر بود که میگفت: قرآن را مجرد کنید و آنرا تفسیر نکنید و کم کنید روایت از رسول خدا را و من شریک شمایم.

م- چون ابو موسی را بعراق فرستاد باو گفت: تو میروی بسوی مردمیکه برای ایشان در مساجدشان زمزمه ای بقران مانند زمزمه زنبور عسل است پس آنها را بهمان حالشان واگذار و مشغولشان باحادیث نکن و من در این موضوع شریک توام، ابن کثیر یاد کرده این را در تاریخش ج 8 ص 107 و گفته: این منع از حدیث معروف از عمر است.

و طبرانی نقل کرده از ابراهیم بن عبد الرحمن که عمر حبس کرد سه نفر را: 1- ابن مسعود، 2- و ابو درداء، 3- ابو مسعود انصاری را پس بایشان گفت شما زیاد کردید حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را ایشانرا زندانی نمود تا هلاک شد.

ص: 193

و در لفظ حاکم در مستدرک ج 1 ص 110:

که عمر بن خطاب بابن مسعود و ابو درداء و ابوذر گفت چیست این حدیث از رسول خداصلی الله علیه و آله، و گمان میکنم که او ایشانرا در مدینه حبس کرد تا آنکه کشته شد.

و در لفظ جمال الدین حنفی است:

که عمر حبس کرد ابو مسعود و ابو درداء و ابوذر را تا آنکه هلاک شد، و گفت: چی این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله، سپس گفت: و از آنچه نیز از اوروایت شده اینست که عمر بابن مسعود وابوذر گفت: این حدیث چیست، گفت: خیال میکنم که حبس کرد ایشانرا تا آنکه کشته شد، پس گفت: و همینطور معامله کرد با ابو موسی اشعری یعنی او را هم زندانی نمود برای نقل حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله با اینکه نزد او عادل بود (المعتصر ج 1ص 459).

و عمر بابی هریره گفت: هرآینه البته باید ترک کنی حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را یا آنکه تو را تبعید بزمین دوس خواهم کرد.

م- و بکعب الاحبار گفت: بایدترک کنی حدیث گفتن از اول (یعنی رسول خدا ص) یا آنکه تو را ملحق میکنم بزمین بوزینه گان

ص: 194

(تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 106).

و ذهبی در تذکره ج 1 ص 7 نقل کرده از ابی سلمه گوید: گفتم بابی هریره آیا در زمان عمر هم اینطور حدیث میکردی، گفت: اگر در زمان عمر حدیث میگفتم مانند آنچه که برای شما حدیث میگویم هر آینه با شلاق کشنده اش میزد.

و ابو عمر از ابو هریره نقل کرده: که من حدیث گفتم شما را با احادیثیکه اگر در عصر عمر بن خطاب گفته بودم هر آینه مرا با شلاقش میزد(جامع بیان العلم ج 2 ص 121).

م-و در لفظ زهری: آیا پس من بودم حدیث گوینده شما باین احادیث در حالیکه عمر زنده بود اما بخدا قسم در آنموقع که یقین داشتم که شلاق و تازیانه دردناک او پشت مرا مجروح کند، و در لفظ ابن وهب: بدرستیکه من هر آینه حدیث میگویم احادیثیکه اگر در زمان عمر لب بان میگشودم یا در پیش عمر تکلم میکردم سرم را میشکست (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107).

بعد از گذشتن این واقعه شعبی گفت: من دو سال یا یکسال و نیم با پسر عمر نشستم پس نشنیدم از او حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر یک حدیث.

و سائب به یزید گوید: من مصاحب و همسفر سعد بن مالک شدم از مدینه تا مکه پس از او یکحدیث هم نشنیدم (سنن ابی ماجه).

ص: 195

و ابو هریره گوید: ما در زمان عمر توان آنرا نداشتیم که بگوئیم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود تا آنکه عمر هلاک شد (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107).

امینی (قدس الله سره) گوید: آیا بر خلیفه مخفی ماند که ظاهر کتاب (قرآن) امت را بینیاز از سنت نمیکند و آن از قرآن جدا نیست تا هر دو بر پیامبر در کنار کوثر وارد شوندو آیا مستور مانده بر او که نیاز امت بسنت و حدیث کمتر از نیاز و حاجت او بظاهر قرآن نیست، و قرآن چنانچه او زاعی و مکحول گفته اند: نیازمندتر بسنت است از سنت بکتاب (جامع بیان العلم ج 2 ص 191).

یا آنکه در اینجا مردی دیده که بازی با سنت نموده بجعل کردن و ساختن احادیث بر پیامبر معصوم و منزه، و حق هم دیده پس عازم شده که قطع کند دست جرثومه هائی که افتراء بر آنحضرت صلی الله علیه علیه و آله میزدند و کوتاه کند این دستهای آلوده گنهکار را از سنت شریفه، پس اگر این یا آنست پس گناه مانند ابوذریکه راست گوئی و صداقت اوزبانزد همگانی است، بقول پیامبر بزرگوار: " ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی رجل اصدق لهجه من ابی ذر " آسمان سایه نیفکنده و زمین روئیدنی نداده بر مردیکه راست گوتر از ابی ذر باشد یا مثل عبد الله بن مسعود صاحب سر

ص: 196

و راز دار رسول خدا و بالاترین کسیکه قرآن را خوانده و حلال آنرا حلال و حرام آنراحرام دانسته و فقیه در دین و عالم بسنت پیامبر یا مانند ابو درداء عویمر بزرگ صحابه رفیق و یا رسول خداصلی الله علیه و آله پس چرا آنها را حبس کرد تا مرد، و برای چه بی حرمتی و اهانت کرد باین بزرگان در میان اجتماع مردم مسلمان و چرا آنها را کوچک کرد در چشم و نظر مردم، و آیا ابو هریره و ابو موسی اشعری از همین گروه بازرگانان حدیث و جعالین بودند تا آنکه مستحق این تعزیر و رانده شدن و زندان و تهدید گشتند، انا لا ادری، من نمیدانم.

بلی: تمام این رایها نظرهای سیاسیه وقتیه است که بر امت مسدود کرده درهای علم را وآنها را در پرتگاه جهل و نادانی و میدان هواها انداخته هر چند که خلیفه قصد آنرا هم نکرده باشد لیکن او مسلح نمود بآن چنین روزیرا و دفاع کرد از خودش درگیری مشکلات را و نجات داد خود را بوسیله آن از مسائل مشکله و پیچیده.

م- و بعد از نهی کردن امت اسلامی از علم قرآن و دور کردن او رااز آنچه در کتاب آنهاست از معانی بزرگ و دروس عالیه از ناحیه علم و ادب و دین و اجماع و سیاست و اخلاق وتاریخ و مسدود کردن باب آموزش و گرفتن باحکام و روش چیزیکه محقق نشده و موضوع آن واقع نشده و اعراض از آماده گی برای عمل بدین خدا پیش از وقوع واقعه و منع کردن امت را از دانستنی ها و معلومات سنت شریفه و

ص: 197

جلوگیری از نشر آن در میان مردم، پس به چه علم سودمند و بکدام حکم و حکمتی ترقی نموده و پیش میافتدامت بیچاره اسلامی بر امتهای دیگر و بچه کتاب و بچه سنت و روشی برایش سیادت عالم خواهد بود آخرین پیامبران شالوده آنرا ریخته بود پس این سیره وروش خلیفه ضربه محکمی است بر اسلام وبر امت اسلام و تعالیم آن و بر شرف و تقدم و برتری آن بداند آنرا (آقای خلیفه) یا نداند، و از همین موضوع و برای تائید این روش منفور حدیث نوشتن سنن است، بدان و آن...

حدیث نوشتن سنن

از عروه نقل شده: که عمر بن خطاب خواست سنتها را بنویسد پس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله استفتا کرد در این پس اشاره کردند بر او که بنویسد آنرا پس عمر آغاز بکار کرد و در آن یکماه استخاره میکرد با خدا سپس روزی را صبح کرد که عازم این کار شده بود، پس گفت: بدرستیکه من میخواهم که سنن را بنویسم و متذکر شدم مردمی را که پیش از شما بودند و کتابی نوشتند پس سخت بر آن مشغول شدند و کتاب خدا را واگذاشتند و من بخدا قسم کتاب خدا راهرگز آمیخته بچیزی نمیکنم.

ص: 198

و جمعی پیروی از اثر و عمل خلیفه کرده و معتقد شدند بمنع از نوشتن سنن را در حالیکه مخالف با سنت ثابته از شارع بزرگوار است.

رای خلیفه درباره کتابها

علاوه کن بر حوادث چهارگانه، 1- واقعه مشکلات قران 2- واقعه سئوال از آنچه واقع نشده، 3- واقعه حدیث از رسول خدا،4- و واقعه نوشتن سنن، رای و اجتهاد خلیفه را در اطراف کتب و تالیفات، مردی از مسلمین آمد پیش عمرو گفت ما وقتیکه فتح کردیم شهر مداین (پایتخت ایران) را کتابهائی در آن بدست آوردیم که در آن علمی از علوم عجم و کلام شگفت انگیزی بود پس عمر شلاق خود را خواست و شروع کرد بزدن آنمرد آنگاه قرائت کرد ما حکایت میکنیم بر تو بهترین حکایتها را و میگفت: وای بر تو آیا قصه و حکایتی بهتر از کتاب خدا هست، جز این نیست که هلاک شدند مردمی که پیش از شما بودند، برای آنکه ایشان اقبال و توجه کردند بر کتب علماء و کشیشهایشان و توراه و انجیل را واگذاردند تا آنکه پوسید و از بین رفت آنچه در آنها از علم بود.

صورت دیگر:

ص: 199

از عمر بن میمون از پدرش نقل شده که گوید: مردیرا نزد عمر بن خطاب...آوردند و گفت ای امیر مومنان، ما وقتیکه مدائن را فتح کردیم کتابی در آن یافتیم که در آن کلام عجیب و شگفت آمیزی بود گفت آیا از کتاب خدا بود،گفت: نه، پس شلاقش را خواست و شروع کرد بزدن او و خواندن این آیات: تلک آیات الکتاب المبین انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون، ای محمد این آیات کتاب روشن است بدرستیکه ما آنرا قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما اندیشه نموده و بفهمید تا قول تعالی:" و ان کنت من قبله لمن الغافلین " هر چند که تو پیش از آن از غافلها بودی، پس از آن گفت: جز این نیست که هلاک شدند کسانیکه پیش از شما بودند چونکه ایشان اقبال کردند بکتب علماء و کشیشهایشان و توراه و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و کهنه شده و آنچه در آنها ازعلم بود از بین رفت.

و عبدالرزاق و ابن ضریس نقل کرده اند در فضائل قرآن و عسکری در (المواعظ) وخطیب از ابراهیم نخعی گوید: در کوفه مردی بود که کتب دانیال نبی را جستجومیکرد و این برنامه او بود که نامه ای از عمر رسید که او را بسوی عمر بفرستند، پس چون وارد بر عمر شد شلاقش را بلند کرده و بر سرش زد و شروع کرد بخواندن: الر، تلک آیات الکتاب المبین، تا رسید بغافلین، گفت پس دانستی چه میخواهد، پس گفتم: ای امیر مومنان، مرا ول کن بخدا قسم چیزی از این کتابها را پیش خود باقی نمیگذارم جز آنکه

ص: 200

آنها را میسوزانم پس او را رها کرد.

و در تاریخ مختصر الدول ابی الفرج ملطی متوفای 648 ص 180 از طبع بوک در اوکسنیا سال 1663 میلاد آمده چیزیکه متن آن اینست.

و زنده ماند (یحی غرا ماطیقی) تا آنکه عمرو بن عاص فتح کرد شهر اسکندریه را و داخل شد بر عمرو و ناخته بود مقام علمی اورا پس عمرو ویرا را احترام کرد و از او سخنان فلسفی شنید که عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فریفته آن شد و عمرو مردی زیرک و خوش گوش و صحیح الفکر بود پس ملازم او شده و ازاو جدا نمیشد پس روزی یحی باو گفت: بدرستیکه تو مسلط شدی بحاصل های اسکندریه و مهر گذاردی بر هر صنفیکه در آن موجود است پس آنچه که برای تو سودمند است ما معارضه نمیکنیم با تو در آن و آنچه که برای تو سود و فایده ای نداری پس ما بر آن سزاوارتریم، پس عمرو گفت: چیست آنچه تو بان نیازمندی، گفت: کتابهائی فلسفیکه در خزینه دولتی و شاهی مانده است، پس عمرو گفت باو، این چیزیستکه امکان ندارد برای من که در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از امیرمومنین عمر بن خطاب...

پس بعمرنوشت و سخن یحی را هم تذکر داد پس نامه عمر رسید باو که در آن گفته بودو اما کتابهائی را که یاد کردی پس اگر در آن چیزیستکه موافق با کتاب خداست پس در کتاب خدا از آن

ص: 201

بینیازی و توانگریست و اگر در آن چیزیستکه مخالف کتاب خداست پس حاجتی بآن نیست پس اقدام کن بنابودی آنها،پس عمرو بن عاص شروع کرد در تقسیم کردن آنها بر حمامهای اسکندریه و سوزانیدن آنها در گلخن های حمامها پس تا مدت شش ماه حمام را از آنها گرم گردند، بشنو این قصیه را و تعجب کن.

این جمله از کلام و سخنان ملطی است که جرجی زیدان آنرا در تمدن اسلام ج 3 ص 40 بتمامی یاد کرده و درحاشیه بر آن گفته نسخه چاپ شده در چاپخانه آباء یسوعین در بیروت تمام این جمله را از آن حذف کرده بسببیکه ما نمیدانیم.

و عبد اللطیف بغدادی متوفای 629 هجری در کتاب (الافاده والاعتبار) ص 28 گوید: نیز دیدم در اطراف عمود و پایه سواری از این اسطوانه ها باقیمانده های شایسته ای که بعضی از آن صحیح و برخی شکسته بودو از حالش معلوم میشد که آنجا مسقف بوده و اسطوانه ها و پایه های طاق و سقف را نگه میداشته و اسطوانه سواری بر آن قبه ای بوده که او حامل آن بوده، و دیدم رواقی در سالنی را که ارسطوطالیس و شاگردان و پیروان او درآن بعد از او درس میگفته اند و آن خانه معلمی بود که اسکندر آنرا ساخته بود وقتیکه شهر اسکندریه را بنا کرد و در آن کتابخانه ها و مخازن کتبی بود که عمرو بن عاص آنها را بامر عمرسوزانید

صورت تفصیل مطالب:

و قاضی اکرم جمال الدین ابو الحسن علی بن بوسف قفطی

ص: 202

متوفای 646 در کتاب خطی تراجم حکماء خود در بیوگرافی و شرح زنده گی یحی نحوی گوید:

و یحیی نحوی زنده گی کرد تا عمرو بن عاص مصر و اسکندریه را فتح نمود و وارد بر عمرو شد و او شناخته بود مقام علمی و اعتقادی او را و آنچه که برای او واقع شد با نصاری، پس او را عمرو احترام نمود و برای اومکانی تعیین کرد و سخن او را در ابطال تثلیث و سه خدا بودن شنید پس او را بتعجب آورد و نیز کلام او را درباره سپری شدن دنیا شنید و مجذوب ومفتون او شد و مشاهده کرد از ادله منطقه او و شنید از الفاظ فلسفیه او که عرب بآن مانوس نبود و بر او بزرگ و سنگین بود، و عمرو مردی زیرک و خوش شنوا و صحیح الفکر و درست اندیشه پس ملازم او شده و از او جدا نمیشد پس روزی یحی باو گفت: که تو مسلط شدی بر خرمنها و حاصلهای اسکندریه و بر تمام اجناس موجوده معروفه آن مهر گذاردی، پس اما آنچه برای تو در آن منفعت است من معارضه نمیکنم در آن باتو و اما آنچه نفعی و سودی برای شما در آن نیست پس ما سزاوارتر بانیم پس دستور بده بجدا کردن آن، پس عمرو باو گفت: و چیست آنچه تو بآن نیازمندی. گفت: کتابهای فلسفیکه درخزائن دولتی و شاهی است و شما تسلط بر آن پیدا کردی و ما محتاج بانیم و نفعی برای شما در آن نیست، پس عمرو گفت: چه کسی این کتابها را جمع کرده و قصه آن چیست، پس یحیی باو گفت: بطولوماوس

ص: 203

فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه وقتی پادشاه شد دوستدار علم و علماء بود و از کتب علم جستجو کرده و دستور جمع کردن آن را داده و برای آن مخازنی جداگانه ترتیب داده و مردیرا که معروف بابن زمره (زمیره) بود متولی آن نموده واو را ترغیب نمود بکوشش در جمع آوری و تحصیل آن و مبالغه در قیمت های آن و تشویق بازرگانان آن پس او هم بخوبی انجام داد و در مدتی پنجاه هزار و یکصد و بیست کتاب جمع آوری کرد.

و چون پادشاه دانست جمع شدن کتب و حقیقت مقدار و رقم آنرا بزمیره گفت آیا میبینی که در روی زمین از کتابهای علمی چیزی باشد که پیش ما نباشد، پس زمیره باو گفت در دنیا هست چیزی از کتب در سند و هندوستان وفارس و جرجان و ارمنیه و بابل و موصل و پیش سلطان روم که پیش ما نیست، پس پادشاه از سخن او تعجب کرد و باو گفت ادامه بده بتحصیل کتب، پس همواره کتاب جمع میکرد تا آنکه مرد و این کتابها محفوظ و مصون بود پیوسته مراعات آنرا میکرد هر کس که متولی آن میشد از طرف پادشاهان و پیروان آنان تا زمان ما پس عمرو زیاد شمرد آنچه یحی یاد کرده بود و از آن بتعجب آمده بود و باو گفت: امکان ندارد برای من که دستوری بدهم یا کاری کنم مگر بعد از اجازه گرفتن از امیر مومنین عمر بن خطاب و بعمر نوشت و تعریف کرد سخنی راکه یحیی یاد کرده بود و از او خواست که چه کند درباره کتابها پس نامه عمرباو رسید که در آن نوشته بود و اما کتابهائی را که یاد کردی پس اگر در آن چیزیستکه مخالف با کتاب خدای تعالی است، پس نیازی بان نیست پس اقدام بنابودی آنها کن، پس عمرو بن عاص شروع کرد

ص: 204

بتقسیم کردن آنها بر حمامهای اسکندریه و سوزانیدن آنها در آتش خانه های آنها و یاد کرده بود عدد حمامهای آنروز را و من فراموش کردم و یاد کردند که آنها را در مدت شش ماه گرم میکرد حمامها، بشنو آنچه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب کن. ا ه

و در فهرست ابن ندیم متوفای 385 اشاره ای باین کتاب خانه سوخته شده نمود و در صفحه 334 گفته: و اسحاق راهب در تاریخش حکایت کرده که بطولوماوس فیلادلفوس از شاهان اسکندریه وقتی بسلطنت رسید کاوش نمود از کتابهای علمی و تولیت امر آنرا بمردی واگذارد که معروف بزمیره بود پس جمع کرد از این کتب بنا بر آنچه حکایت شده پنجاه و چهار هزار و یکصد و بیست جلد کتب را و گفت باو: ای پادشاه بتحقیق که کتابهای بسیاری باقیمانده در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و نزد پادشاه روم.

و موسس این کتابخانه بطلیموس اول همانکسیکه مدرسه معروف اسکندریه را باسم رواق بنا نمود و در آن جمع کرد تمام علوم آنزمان را از فلسفه و ریاضیات و طب وحکمت و آداب و هیئت و آن مدرسه متصل بقصر شاهی بود و برای فرزند او بطلیموس دوم ملقب بفیلادلفوس (یعنی دوست برادرش) بسلطنت بیعت شد در زنده گی پدرش دو سال قبل از مردن او 285 سال پیش از میلاد مسیح یعنی سال 907 قبل از هجرت و او در آنوقت 24 سال داشت و در سال 246 پیش از میلاد یعنی سال 868 سال قبل از هجره مرد پس تمام مدت حکومتش 38 سال بود و او بر روش پدرش دوست دار اعلم و اهل آن و توجه بکتابخانه اسکندریه و جمع کردن کتابها

ص: 205

در آن بود.

و این رای خلیفه نسبت بتمام کتب در اقطار و بلاد و کشورهائیکه بدست مسلمین فتح شده بود تعمیم داشت صاحب کشف الظنون ج 1 ص 446 گوید: که مسلمین وقتی فتح کردند بلاد فارس را وبه کتابهای آنها برخوردند، سعد بن ابی وقاص بعمر بن خطاب نوشت که با این کتابها چه کار کنم آیا تقسیم کنم میان مسلمین، پس عمر باو نوشت، آنها را در آب بریز پس اگر در آن هدایت است که خدا ما را هدایت نموده به بهتر از آن و اگر از کتب ضلال و گمراه کننده است، پس خدای تعالی برای ما کافیست، پس آنها را در آب یا در آتش ریختند پس علوم فارس که در آن بود از بین رفت

و در ج 1 ص 25 در بین کلامش از اهل اسلام و علومشان گوید: که ایشان آنچه از کتب در فتوحات بلاد یافتند سوزاینده و ازبین بردند.

و ابن خلدون در تاریخ خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امتهای خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امتهای نوع انسانی متعددند و آنچه که از علوم بما نرسیده پیش از آنست که رسیده است پس علوم فارسیکه عمر دستور نابودی آنرا داد در موقع فتح کجا رفت.

امینی (طاب الله ثراه) گوید: نظر نیست در کتب پیشنیان که بنابر اطلاقش ممنوع باشد و خصوصا هر گاه کتب علمی یا صنعتی و یا فلسفی و یا اخلاقی یا طبی یا فلکی یا ریاضی وامثال آن باشد و بویژه آنهائیکه نسبت به پیامبری از پیامبران علیهم السلام مثل دانیال نبی داده شود اگر نسبت درست باشد و تحریف بان راه پیدا نکرده باشد، بلی اگر از کتب ضلال باشد از داعیان و رهبران

ص: 206

مبدء باطلی یا دین منسوخی یا شبهه ای که برخورد بمبادی اسلامی داشته باشد که نظر و تامل در آن حرام باشد برای کسانیکه قاصر و عاجز از جواب و بررسی هستند سوختن و نابودی آنها لازم است.

و اما کسیکه برای او فضیلت دفع کردن یا توانائی استدلال است پس بدرستیکه تامل کردن او در آن برای ابطال باطل و آشنا کردن مردم بحق صریح از بالاترین عبادتهاست.

و منافاتی نیست بین اینکه قرآن احسن القصص باشد و بین آنکه در میان کتابها علم مفیدی یا حکمت کامل یا صناعتی باشد که افاده کند اجتماع مردم را یا علومی در آن باشد که بشر استفاده کند بان و اگر چه آنچه در قرآنست دورتر از این مقصود و عمیق تراز جهت پایان و محکمتر از حیث صنعت است اما کوتاهی فهم مردم از مقاصد عالیه قرآن کریم مردم را واگذارده که این علوم را استنباط نمیکنند با اطمینان و اعتمادشان باینکه هیچ صغیره و کبیره ای و هیچ جزئی و کلی نیست مگر آنکه در آن بحساب آمده و هیچ تری و خشکی نیست جز آنکه در کتاب مبین ثبت شده است.

پس منع کردن از نظر و تامل در این کتب جنایت بزرگیست بر اجتماع مردن و دور کردن از علوم است و شلاق زدن ناظرین در آنرا قانون جهانی اسلامی مساعد نیست نه از جهت قرآن و نه از جهت سنت.

و خدا میداند که مسلمین چه خسارتی بردند و ضرری کردند به از بین بردن این ثروت علمی در اسکندریه و پراکنده کردن آن را در بلاد عجم از تمدن پیش رفته و صنعتهای جدیده که ارتباطی به هدایت یا ضلالت ندارد چنانچه خلیفه در کتب فارس تصور کرده و

ص: 207

آنها ربطی به موافقت کتاب یا مخالفت آنرا ندارند چنانچه خیال کرده در امرکتابخانه جهانی اسکندریه و زیانی برای مسلمین نبود اگر بر این ثروت علمی دست پیدا میکردند، پس ایشانرا آگاهی بر ثروت مالی و توسعه علمی و پیش روی در تمدن و ترقی در آبادی و کمال تندرستی میداد که هر یک از اینها ایجاد میکرد نیروئی در کشور و شکوهی را نزد دولتهائی و سرافرازی رادر تمام عالم و وسعتی را در ادامه سلطنت، پس آیا نابود میکرد و از بین میبرد چیزی از این در کمک هدایت یا رخنه و سوراخی در دیوار اسلام مینمود.

بلی: این عمل منفور در پی داشت عقب افتادگی در علوم و تنگدستی و بینوائی در دنیا و بد نامی را که ملحق بعربیت و اسلام گردید، و در میان کاوش گران هستند کسانی که این عمل را توحش و بربریت خیال کرده و ازکارهای ننگین جاهلیت و نادانان حساب کند و ما حکم در آنرا موکول میکنیم بعقل سالم و منطق صحیح.

مضافا بر این خلیفه میتوانست که بیرون آورد ازاین کتابها چیزهائی را که ما اشاره بآن کردیم از آنچه سودمند اجتماع بشریست و نابود کند آنچه در آنها از الحاد و گمراهیست، لیکن او این کار را نکرد و تاریخ گذشت چنانچه قصه واقع شد.

خلیفه و قرائتها

از محمد بن کعب قرظی است که عمر بن خطاب گذشت بر مردیکه میخواند این آیه را: " و السابقون الاولون من المهاجرین

ص: 208

و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه " و پیش افتاده گان اولی ها از مهاجرین و انصار و کسانیکه ایشانرا پیروی خوبی کردند خدا از ایشان راضی و آنها هم از خدا راضی هستند، پس عمر دست او را گرفت و گفت: چه کسی تو رااینطور قرائت کرد، گفت: ابی بن کعب گفت: از من جدا نشو تا او را پیش تو آورم، پس چون آمد، عمر گفت: تو این آیه را چنین قرائت کردی برای این گفت: بلی، گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی آنرا گفت: بلی، گفت: من میدیدم که ما بیک مقامی رسیده ایم که هیچکس بعد از ما بان نخواهد رسید.

و حاکم و ابو الشیخ از ابی سلمه و محمد تیمی گفتند که عمر بن خطاب گذشت بر مردیکه میخواند: " و الذین اتبعوهم باحسان " با واو پس گفت: کی تو را اینطور تعلیم کرد، گفت: ابی، پس دست او را گرفت و پیش او برد و گفت: ای ابو المنذر مرا خبر داد این مرد که تو او را اینگونه آموختی، ابی گفت: راست گفت و من آنرا هم چنین فرا گرفتم از دهان رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر گفت تو این چنین فرا گرفتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: آری، پس بر او تکرار کرد پس دو مرتبه در حال خشم گفت بلی بخدا قسم، نازل فرمود خدا آنرا بر جبرئیل علیه السلام (امین وحی) و نازل کرد جبرئیل بر قلب محمدصلی الله علیه و آله و از خطاب و پسرش در آن پروانه و اجازه ای نخواست، پس عمر بیرون رفت در حالیکه دستهایش را بلند کرده و میگفت: الله اکبر الله اکبر

ص: 209

و در لفظی ازطریق عمر بن عامر انصاری است، پس ابی گفت: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا قرائت کرد برای ما و تو ریسمان میفروختی، پس عمر گفت: بلی، در این صورت خوب است، بنابراین ما پیروی میکنیم ابی را.

و در تعبیری: عمر قرائت کرد، و الانصار (برفع) الذین بانداختن واو که صفت برای انصار باشد تا آنکه زید بن ثابت: باو گفت: که آن با واو است، پس عمر از ابی ابن کعب پرسید پس او تصدیق کرد زید را پس عمربرگشت باین قرائت و گفت ما نمیدیدیم مگر اینکه میگفتیم ما بیک پایه ای ارتقاء نموده ایم که هیچکس با ما بان نخواهد رسید.

و در عبارتی: پس عمر گفت: بلی بنابراین ما پیروی ابی میکنیم، و در لفظ طبری: بر اینصورت ما پیروی میکنیم ابی را.

و در لفظی: بدرستیکه عمر شنید مردی قرائت میکرد آیه را با واو، پس گفت کی تو را چنین خواند، گفت: ابی، پس عمر ابی را خواست، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا قرائت کرد برای من و تو در بقیع اسباب خورده میفروختی، عمر گفت: راست گفتی و اگر خواستی بگو که ما حاضر بودیم و شما نبودید و ما یاری کردیم و شما واگذار نمودید و ما منزل دادیم و شمابیرون کردید پس از آن عمر گفت: من میدیدم که ما بیک مقامی رسیده ام که بعد از ما کسی بان مقام نخواهد رسید.

ص: 210

2- احمد (امام حنبلی ها) در مسندش از ابن عباس نقل کرده که گفت: مردی آمد پیش عمرو گفت: گفتار ما را خورد مسعر گوید: یعنی پینگی و خواب گفت: پس عمر پرسید که تو از کجائی، پس خود را مرتب معرفی میکرد تا او را شناخت و معلوم شد او موسی است، پس عمر گفت اگر بدرستیکه برای آدمی یک بیابان و یا دو بیابان باشد هر آینه سومی را طلب میکند پس ابن عباس گفت و پر نمیکند شکم فرزند آدم را مگر خاک سپس میپذیرد خدا توبه کسی را که توبه کند، پس عمر بابن عباس گفت: از چه کسی شنیده ای این را گفت: از ابی، گفت: وقتی صبح شدپس بیا پیش من، گوید: پس برگشت نزدام الفضل و این جریانرا برای او بازگو کرد پس مادرش گفت: و چیست تو را و کلام نزد عمر و ابن عباس ترسید که مبادا ابی فراموش کرده باشد، پس مادرش گفت: بدرستیکه ابی شاید فراموش نکرده باشد، پس صبحگاه عمر آمد و شلاقش با او بود و رفتیم با هم پیش ابی، پس بیرون آمد ابی بر آنها در حالیکه وضو گرفته بود و گفت از من مذی آمده بود پس آلت خود یا عورت خودرا شستم (و شک از مسعر است) پس

ص: 211

عمر گفت آیا این کافیست، گفت: بلی، گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی گفت: آری، گفت و از او پرسید از آنچه ابن عباس گفته بود پس او را تصدیق کرد.

ودر مسند از ابن عباس روایت شده گوید: مردی آمد پیش عمر و میپرسید از او، پس شروع کرد بنگاه کردن باو و یکبار بسر او نگاه میکرد و یکبار بپای او که آیا چیزی از کسالت بر او هست پس از آن عمر باو گفت: چه اندازه مال داری، گفت: چهل شتر، ابن عباس گفت: پس گفتم: راست گفت خدا و پیامبر او، اگر برای این آدم دو بیابان از طلا هر آینه بیابان سومی را میخواهد و پر نمیکند درون پسر آدم را مگر خاک و خدا توبه میکندبر کسیکه توبه کند، پس عمر گفت: این چیست، گفتم: این چنین ابی خواند برای من گفت پس برویم پیش او،گفت: پس آمد نزد ابی و گفت: چه میگوید این، ابی گفت: این چنین رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: آیا پس ثابت میدانی آنرا پس ثابت بدار آنرا.

و در حکایت شده از احمد، عمر گفت: در اینصورت ثابت میداری در مصحف، گفت: بلی.

و ابن ضریس ازابن عباس نقل کرده که گفت: گفتم ای امیر مومنان بدرستیکه ابی بن کعب گمان میکند که تو ترک کرده از آیات خدا آیه ای را که ننوشته ای آنرا گفت: بخدا قسم البته از ابی میپرسم پس اگر انکار کرد هر آینه تکذیب خواهی شد، پس چون نماز صبح را خواند رفت پیش ابی و اجازه خواست از او و برای او بالشتی گذارد و گفت: این خیال میکند که تو پنداشته ای که من آیه ای از کتاب خدا را ترک کرده و ننوشته ام آنرا پس گفت: که من

ص: 212

شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود اگر برای فرزند آدم دو بیابان از مال باشد هر آینه طلب کند بیابان سوم را که اضافه بر آنها کند و پر نمیکند شکم و درون فرزند ادم رامگر خاک و خدا میپذیرد بر هر کسیکه توبه کند، پس عمر گفت: آیا آنرا بنویسم گفت: من تو را نهی نمیکنم گوید: پس مثل اینکه ابی شک کرد که بگوید از رسول خدا صلی الله علیه و آله یا قرآن نازل شده است

3- از ابی ادریس خولانی گفت: ابی بن کعب قرائت میکرد: " اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه " هنگامیکه قرار دادند کسانیکه کافر شدند در دلشان حمیه و تعصب و آن حمیه جاهلیت بود و اگر شماتعصب میورزیدید چنانچه آنها ورزیدند هر آینه مسجد الحرام ویران شده بود،پس خدا نازل فرمود سکینه و اطمینانرابر رسولش، پس این این خبر بگوش عمر رسید سخت آشفته شد و فرستاد بسوی او پس وارد بر او شد و عده ای از اصحابش را خواست که در میان ایشان زید بن ثابت بود پس گفت چه کسی از شما سوره فتح را میخواند، پس زید خواند بر قرائت امروز ما پس عمر تند شد باو، پس ابی گفت: آیا سخن بگویم، گفت: بگو، گفت: هر آینه میدانی که من بودم که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد میشدم و بر من قرائت میکردم و تو دم در بودی، پس اگر دوست داری که مردم را بیاموزم بر آنچه پیامبر ص

ص: 213

مرا آموخت وگرنه یک حرف هم نخوانم و نیاموزم مادامیکه زنده باشم گفت: بلکه بیاموز مردم را.

و در لفظی: پس ابی گفت: قسم بخدا ای عمر تو میدانی که من حاضر میشدم و شما غایب بودید و من خوانده میشدم و شما ممنوع و محجوب بودید و چنین میکنی با من قسم بخدا که اگر دوست داری من ملازم منزلم بشوم و با هیچکس بچیزی سخن نگویم.

4- از ابن مجلز گوید: بدرستیکه ابی بن کعب قرائت کرد " من الذین استحق علیهم الاولیان " از آن دو نفریکه مستحق مال ایشان شده اند، پس عمر گفت: دروغ گفتی، ابی گفت: تو دروغگوتری، پس مردی گفت: تکذیب میکنی امیر مومنان را گفت: من سخت ترم برای بزرگداشت مقام امیر مومنان از تو، و لیکن او را تکذیب کردم در تصدیق کتاب خدا و تصدیق نکردم رهبر مسلمین را درتکذیب کتاب خدا، پس عمر گفت: راست گفت.

5- از خرشه بن حر گفت: عمر بن خطاب با من لوح و صفحه

ص: 214

صفحه ای دید که در آن نوشته بود: " اذا نودی للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله " هر گاه اعلان و اذان نماز روز جمعه شد پس کوشش کنید بسوی ذکر خدا، پس گفت: کی برای تو املا کرد و نوشت این را، گفتم: ابی بن کعب، گفت: بدرستیکه ابی قاری تر و خواناتر ما بنسوخ است خواند آنرا (فامضوا الی ذکر الله) بروید بسوی ذکر خدا.

از عبد الله بن عمر رسیده که گوید: نشنیدم از عمر هرگز که بخواند آنرا مگر (فامضوا الی ذکر الله) از ابراهیم نقل شده که گفت: بعمر گفتند: که ابی بن کعب میخواند (فاسعوا الی ذکر الله)، عمر گفت: ابی داناتر ماست بمنسوخ میخواند (فامضوا الی ذکر الله).

ابو عبیده نقل کرده آنرا در فضائل قرانش و سعید بن منصور و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و ابن انباری در مصاحف و عبد الرزاق و شافعی و قربانی عبد بن حیمد و ابن جریر و ابن ابی حاتم و بیهقی در سنن چنانچه در الدر المنثور ج 6 ص 219 و کنز العمال ج 1 ص 285 یاد شده.

6- از بجاله حکایت شده گوید: عمر بن خطاب عبور کرد بجوانیکه در قرآنی میخواند: " النبی اولی بالمومنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم " پیامبر سزاوارتراست بمومنین از خودشان و همسران او مادران ایشانست و او پدر است برای آنها، پس عمر

ص: 215

گفت: ای جوان این را پاک کن، گفت: این قران ابی است، پس رفت پیش او و سئوال کرد از او پس ابی باو گفت: پیامبر خدا مرا سرگرم و مشغول بقران میکرد، و تو رادست زدن در بازاها و دلالی کردن مشغول میکرد و تند شد بر عمر.

7- ابی بن کعب خواند: " و لا تقربوا الزنا انه کان فاحشه و مقتا وساء سبیلا الا من تاب " و نزدیک زنا نشوید که آن عمل زشت و منفور و بد راهیست مگر آنکه توبه کند " فان الله کان غفورا رحیما " پس براستیکه خدا بخشنده و مهربانست، پس این را بعمر یادآور شدند پس آمد پیش ابی و از او سئوال کرد گفت: من آنرا از دو لب رسول خدا صلی الله علیه و آله فرا گرفتم و تو آنوقت کاری نداشتی جز دست زدن در فروختن (یعنی دلالی کردن معاملات) (ابن مردویه و عبد الرزاق آنرا نقل کرده اند مثل کنز العمال ج 1 ص278).

8- از مسور بن مخرمه روایت شده گوید: که عمر بن خطاب بعبد الرحمن بن عوف گفت: آیا ندیدی در آنچه بر ما نازل شده: " ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره " جهاد کنید چنانچه در اول

ص: 216

مرتبه جهاد کردید، گفت: بیانداز آنچه از قرآن افتاده است.

9- از از ابن عباس و عدی بن عدی از عمر نقل شده که او گفت: ما بودیم که قرائت میکردیم در آنچه میخواندیم از کتاب خدا: " ان لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم" یا " ان کفرا بکم ان ترغبوا عن آبائکم " اینکه رو بر نگردانید از پدرانتان که آن کفر است بشما یا کفر است شما را اینکه رو بگردانید و اعراض کنید از پدرانتان، سپس بزید بن ثابت گفت: آیا چنین است، گفت: بلی.

10- مالک و شافعی ازسعید بن مسیب از عمر نقل کرده اند درخطبه ای از او که گفت: حذر کنید از اینکه هلاک شوید از آیه رجم گوینده ای میگفت: ما در کتاب خدا دو حد نمیابیم چونکه رسول خدا صلی الله علیه و آله رجم و سنگسار کرد و ما هم سنگسار کردیم قسم بکسیکه جانم در دست اوست اگر نبود که مردم میگفتند عمر زیاد کرد در کتاب خدا هر آینه مینوشتم (الشیخ و الشیخه فارجموهما البته) پیرمرد و پیره زنرا البته سنگسار کنید چونکه ما آنرا خواندیم.

و در عبارت احمد از عبد الرحمن بن عوف آمده: اگر نه این بود که گویندگان میگفتند یا سخن رانان سخنرانی میکردند که عمر... زیاد کرد در کتاب خدا چیزیکه از آن نیست هر آینه آنرا همچنانکه

ص: 217

نازل شده مینوشتم.

و در تعبیر بخاری از ابن عباس است: که خداوند برانگیخت و مبعوث کرد محمد صلی الله علیه و آله را بحق و بر او نازل کرد قرآن را پس از آنچه را که خدا نازل کرد آیه رجم بود پس ما آنرا قرائت کردیم و فهمیدیم و ضبط کردیم، رسول خدا صلی الله علیه و آله سنگسار کرد و ما هم بعد از آن (زانی را) سنگباران کردیم پس من میترسم که طولانی شد زمان بر مردم که گوینده ای بگوید: قسم بخدا ما نیافتیم آیه رجم را در کتاب خدا پس گمراه شوند به ترک فضیلتیکه خدا آنرا در قرآن نازل نموده و رجم در کتاب خدا سزاوار ثابت است بر کسیکه زنا کرده هر گاه محصن و عفیف بود از مردان و زنان یعنی مرد زن دار و یا زن شوهردار بود هر گاه چهار شاهد گواهی دادند یا ریسمانی (میان فاعل و مفعول) انداختند که بندشد یا اقرار کردند چهار مرتبه.

ودر لفظ ابن ماجه از ابن عباس آمده: که من ترسیدم که زمام بر مردم طولانی شود تا اینکه گوینده ای بگوید: نمیبینم رجم را در کتاب خدا پس گمراه شوند بترک واجبی از واجبات خدا بدانید بدرستیکه رجم و سنگسار کردن حق است هر گاه مرد همسر داشته باشد وبینه و برهان اقامه شود یا آنکه زن حامل و آبستن باشد یا اقرار کند و ماخواندیم آنرا: الشیخ و الشیخه اذا زنیا فارجموهما البته، پیره مرد و پیره زن هر گاه زنا کردند سنگسارشان کنید البته پیامبر خدا رجم کرد و ما هم بعد از آن حضرت سنگسار کردیم.

و در لفظ ابی داود است: و قسم بخدا اگر نبود که مردم بگویند عمر زیاد کرد در کتاب خدا هر آینه آنرا مینوشتم در قرآن.

ص: 218

و در تعبیر بیهقی: و اگر نبود کراهت من که در کتاب خدا زیاد کنم هر آینه آنرا در مصحف مینوشتم چونکه من میترسم بعد از این مردمی بیایند که آنرا نیابند پس ایمان بان نیاورند.

امینی (رضوان الله تعالی علیه) گوید: تمام اینها روشن میکند از کم بودن علم خلیفه از ترتیل قرآن کریم واینکه آن افراد یاد شده از او اعلم وداناتر بقرآن بوده اند و جز این نیست که او را دلالی معاملات در بازار یا ریسمان فروش یا قرعه کشی مشغول کرده بود از آموختن و برای او (بقول ابی بن کعب) کاری نبود مگر دست بهم زدن در فروش و دلالی کردن.

چه میشود خلیفه را در حالیکه او پیشوا و رهبر مردم است در کتاب و سنت که پیروی میکند عقاید و آراء مردم را در کتاب خدا و در مصحف شریف محو و اثبات میکند بگفته مردم بعد از این و جدا نمیکند بین کتاب و سنت را و گوشش را بعاریه و گروه این و آن میدهد و قبول میکند از این گفته او را که ثبت کند در قرآن و رای دیگری را تصدیق میکند در انداختن و ساقط کردن چیزی از قرآن و آیاتی

ص: 219

تحریف شده از قرآن میبیند منع میکند آنرا از داخل کردن در قرآن از ترس گفتن گوینده گان و سخنرانی کردن سخنرانان، و این آن تحریفیستکه آنرا نسبت بشیعه میدهند وحمله میکنند بان بر ایشان حمله و هجوم غارت گران و چپاول گران را و حال آنکه شیعه از روز نخست پدرشان (یا از نخستین پدرشان) بیزار و منزه از این بد نامی بوده اند و محققین ازایشان اتفاق کرده اند بر نفی تحریف نفی قطعی و جدی چنانچه ما در پیش در جزء سوم ص 101 توضیح دادیم.

و چه قدر فرق است بین کسیکه این مقام و کار اوست و بین کسیکه تابعی بزرگوار ابو عبد الرحمن سلمی قاری که اتفاق بر وثوق و جلالت او کرده اند گوید: من ندیدم پسر مادریکه قاری تر بکتاب خدای تعالی باشد از علی علیه السلام نیز گوید: ندیدم قاری تر از علی علیه السلام که قرآن را عرضه کرد بر پیامبر صلی الله علیه و آله و او از کسانیست که حفظ کرده تمام آنرا بدون شک نزد ما و به تحقیق که گذشت برخی از احادیث علم آنحضرت بکتاب ص 394 ج 11

اجتهاد خلیفه در نامها و کنیه ها

1- از زید بن اسلم از پدرش حکایت شده که عمر بن خطاب

ص: 220

پسری را زد که کنیه ابو عیسی داشت، و مغیره بن شعبه مکنی بابی عیسی بود پس عمر باو گفت: آیا تو راکافی نیست که مکنی بابی عبد الله باشی، پس گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا کنیه ابو عیسی داد، عمر گفت: بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله بتحقیق که بر او گناه گذشته و آینده اش بخشیده شده و ما در مجلسمان (و یا بلفظ ابو داود در جلجلتنا و تغ تغمان) هستیم پس همواره او را بکنیه ابو عبد الله صدامیزد تا هلاک شد.

صورت دیگر

مغیره اجازه خواست بر عمر پس گفت: کی، گفت: ابو عیسی گفت: ابوعیسی کیست، گفت: مغیره بن شعبه، گفت: پس آیا برای عیسی پدری است، پس بعضی از صحابه گواهی دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را مکنی بکنیه ابو عیسی نمودند، پس گفت: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله گناه او بخشیده شده و ما نمیدانیم با ما چه میشود او را کنیه ابو عبد الله داد.

2- کنیز عبید الله بن عمر آمد پیش عمر که از او شکایت کند، پس گفت: آیا مرا معاف نمیکنی و نجات نمیدهی از ابی عیسی، گفت: ابو عیسی کیست، گفت: پسرت عبید الله، گفت: لعنت بر

ص: 221

تو او را بکنیه ابو عیسی میخوانی و عبید الله را خواست و گفت وای بر تو خود را کنیه ابو عیسی داده ای پس ترسید و ناراحت شد و گرفت دست او را و گاز گرفت تا آنکه فریاد زد پس آنرابا شلاقش زد و گفت وای بر تو آیا برای عیسی پدر است، آیا نمیدانی کنیه عرب چیست، ابو سلمه، ابو حنظله، ابو عرفطه، ابو مره.

3- عمر... نوشت باهل کوفه: هیچکس راباسم پیامبری موسوم نکنید و دستور داد به جماعتی که تغییر دهند اسامی پسرانشان را که محمد نامیده بودند تاآنکه باو جماعتی از صحابه گفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده بایشان در نام گذاری فرزندانشان بنام آنحضرت پس آنها را ول کرد.

4- از حمزه بن صهیب: حکایت شده که صهیب مکنی بابی یحیی بود و میگفت: که او از عرب است و بسیار بمردم طعام میداد، پس عمر باو گفت:ای صهیب تو را چه میشود که کنیه و لقب ابو یحیی گرفته ای و حال آنکه برای تو فرزندی نیست و میگوئی که تو از عرب هستی و اطعام فراوان میکنی و این اسراف و زیاده روی در مال است، پس صهیب گفت: که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا مکنی بابی یحیی نمود، و اما قول تو در نسب پس من مردی ازنمر بن قاسط از اهل موصلم ولی من بچه کوچکی بودم اسیر شدم که اهل و خویشان خود را گم کردم و اما قول تو در طعام، پس بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود اطعام طعام کنید و جواب سلام دهید پس این مرا بر آن داشت که اطعام طعام کند.

ص: 222

و در عبارتی برای ابی عمر: عمر گفت: نیست چیزی در تو که من تو را ای صهیب عیب کنم و تنقیص نمایم مگر سه خصلت اگر اینها نبود هیچکس را بر تو مقدم نمیداشتم، آیا تو مرا از آنها خبر میدهی، صهیب گفت: هیچ چیزی تو از من نمیپرسی مگر آنکه راست آنرا بتو میگویم، گفت میبینم که تو خود را منتسب بعرب میدانی و حال آنکه زبان تو عجمی است و خود را مکنی بابی یحیی که نام پیامبریست نموده ای و در مالت اسراف و زیاده روی میکنی.

گفت: امااسراف مالم پس من خرج نکردم آنرا مگردر راه حق و اما مکنی به ابی یحیی بودنم پس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا کنیه ابو یحی داد آیا آنرا ترک کنم برای تو و اما نسبتم بعرب پس براستیکه رومیان مرا در کودکی اسیر کردند پس زبان آنها را فرا گرفتم و من مردی از نمر بن قاسط هستم اگر تو بشکافی از من سرگینی را هر آینه خود را نسبت بان دهم (کنایه از اینکه هرریشه و منبث و نژادیکه تو پیدا کنی من خود را باو منسوب خواهم کرد)

5- عمر بن خطاب شنید که مردی صدا میزند (یا ذا القرنین) گفت آیااز نامهای پیامبران خلاص شدید که اسامی فرشتگانرا بلند میکنید.

ص: 223

امینی (رحمه الله علیه) گوید: این روایات روشن میکند از مواردی از جهل و نادانی را:

1- نهی کردن خلیفه از نام گذاری باسم پیامبربزرگوار صلی الله علیه و آله و فرمان داد او به کسانیکه محمد نام بودند که آنرا تغییر دهند و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: کسیکه سه پسر برای او متولد شود و یکی از آنها را محمد نگذارد پس نادانی کرده.

و آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هر گاه محمد نامیدید پس او را نزنید و محرومش نکنید.

و فرمود:صلی الله علیه و آله: هر گاه فرزندنتانرا محمد نامیدید پس او را اکرام کنید و در مجلس باو جا دهید و صورت و چهره را بر او زشت و کریه نکنید.

و فرمود: صلی الله علیه و آله: بدرستیکه خدا بنده را نگه میدارد روز قیامت در برابر خود که نام او احمد یا محمد است پس خداوند تعالی باو میفرماید: بنده من آیا حیاء نکردی از من که مرا معصیت کردی و حال آنکه نام تو نام حبیب من محمد است، پس بنده از خجلت و شرمندگی سرش را بزیر انداخته و میگوید: بار خدایا بدرستیکه من کردم (آنچه نبایدبکنم) پس خداوند عز و جل میفرماید:ای جبرئیل بگیر دست بنده مرا و او راوارد بهشت کن بدرستیکه من

ص: 224

حیاء میکنم که عذاب کنم بآتش کسی را که نام او نام حبیب منست.

و فرمود صلی الله علیه و آله: کسیکه برای اونوزادی بدنیا آید پس او را برای محبت من و تبرک محمد نامد او و نوزادش در بهشت خواهد بود.

و عایشه... گفت زنی آمد پیش پیامبر صلی الله علیه و آله، پس گفت: ای رسول خدا بدرستیکه من پسری زائیدم و او را محمد نامیدم و او را مکنی بابی القاسم نمودم پس بمن یادآور شدند که شما این را مکروه میدارید، پس فرمود: چیست آنکه حلال کرده اسم مرا و حرام کرده کنیه مرا یا: کیست که حرام کرده کنیه مرا و حلال کرده اسم مرا.

و آنحضرت صلی الله علیه و آله محمد بن طلحه بن عبید الله را محمد نامید و او را مکنی بابی القاسم نمود و این محمد از آن افرادیستکه عمر نام او راتغییر داد.

ص: 225

م- و رسول خدا صلی الله علیه و آله عده ای از فرزندان عصر خودش را محمد نامید که از آنهاست:

محمد بن ثابت بن قیس انصاریو

محمد بن عمرو بن حزم انصاری و

محمد بن عماره بن حزم انصاری و

محمد بن انس بن فضاله انصاری و

محمد بن یفد یدویه هروی

و آنحضرت صلی الله علیه و آله بمردی انصاری که میخواست نام پسرش را محمد بگذارد پس مردم خوش نداشتند و از آنحضرت پرسیدند فرمود:نام گذاری کنید بنام من.

و درباره مردیکه پسری برای او بدنیا آمد و او را قاسم نامید و باو گفتند ما تو را بکنیه و لقب ابوالقاسم صدا نخواهیم زد پس از آنحضرت سئوال کرد، پس فرمود: موسوم باسم نمائید ولی مکنی

ص: 226

بکنیه من نکنید.

مضافا بر این خوب بودن نامها از چیزهائیست که شریعت پاک ترغیب و تشویق در آن نموده و محمد بهترین آنهاست و بهترین نامها آنستکه عبادت بآن شود(چون عبد الله و عبد الرحمن و عبد الرحیم و عبد الکریم و...) و ستوده باشد پس از آنحضرت صلی الله علیه و آله آمده: که شما روز قیامت بنامهایتان و نامهای پدرانتان خوانده میشوید پس نیکو گذارید نامهای خود را.

و فرمود: از حق فرزند بر پدرش اینست که اسم خوب بر او گذارد و او را خوب ادب کند.

و فرمود: هر گاه قاصدی نزد من فرستادید پس خوش صورت وخوش نام بفرستید.

و در جامع ترمذی ج2 ص 107 از عایشه روایت کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله نامهای زشت را تغییر میداد.

و از کسانیکه نامش را تغییر داد (عاصیه) دختر عمر بود پس او را رسول خدا صلی الله علیه و آله جمیله نامیده چنانچه در صحیح ترمذی ج 2 ص 137 و مصابیح السنه ج 2 ص 148 یاد شده است..

ص: 227

2- نهی کردن عمر از موسوم کردن باسامی پیامبران و حال آنکه آن بهترین نامهاست بعد از این نامهائی که مشتق از نامهای نیکوی خدا شده از محمد و علی و حسن و حسین و بتحقیق ازرسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده قول آن بزرگوار: هیچ خانه ای نیست که در آن اسم پیامبری باشد مگر آنکه خداوند تبارک و تعالی بر انگیزد بسوی ایشان فرشته ای را که ایشان صبح و شام تقدیس کند.

و آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: بنامید بنامهای پیامبران و محبوب ترین اسمها نزد خداعبد الله و عبد الرحمن و راست ترین آنها حارث و همام و قبیح ترین آنها حرب و مره است.

3- قرقر کردن و دلتنگ شدن او از کنیه ابو عیسی و استدلال کردن بقولش: پس آیا برای عیسی پدریست (فهل لعیسی من اب) آیاخلیفه خیال میکرد که هر کس مکنی و ملقب بابی عیسی باشد خود را پدر برای عیسی بن مریم میداند که کنیه بنام اوگذارده تا آنکه باو گفته شود: (فهل لعیسی من اب) یا اینکه (آقای عمر)برای عیسائی که پدرش مکنی بنام او شده پدری نمیدید و خیال میکرد که پدرآن بنام فرزندانشان کنیه و لقب میگذارند و از اینجا بصهیب گفت: چیست تو را که کنیه و لقب ابو یحیی گذارده ای

ص: 228

و حال آنکه برای تو پسری نیست (که یحیی موسوم باشد).

4- و عجیب تر از همه اینها اینکه خلیفه بعد از شنیدنش از مغیره که پیامبر صلی الله علیه و آله او را مکنی و ملقب بابی عیسی نموده از رای و عقیده اش برنگشت و حال آنکه تصدیق کرده بود مغیره را در گفته اش لکن این را گناه بخشوده برای رسول خدا صلی الله علیه و آله شمرده و خواسته بود که او و دوست صمیمش مغیره گناه نکند چونکه نمیدانست چه میشود بایشان.

و ایکاش من میدانستم آیا ثابت کرده بودن این کنیه (ابو عیسی) را که گناهی بزرگ که در پی آن عذاب یا آمرزش باشد به دلیل قطعی و دندان شکنی، آنگاه دانسته که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتکب آن گناه شده پس حکم مغفرت و آمرزش برای او آمده بدلالت آیه کریمه سوره فتح یا نه، ثابت نکرده این را مگر باین سفسطه ازقولش: (هل لعیسی من اب) آیا برای عیسی پدر است.

اگر اولی باشد، که من آنرا نمیگویم، پس آفرین به پیامبر غیر معصوم، و پناه بر خدا ازاین سخن و اگر دوم باشد پس آفرین... بگوینده ایکه نمی داند.

5- اینکه او بعد از آنکه خیال کرد این دو لقب و کنیه دو گناه است شروع کرد به تعزیر و کتک زدن و گزیدن دست را پیش از زدن و هرگز گوش روزگار نشنیده مانند این تعزیر ناگوار طاقت فرسا

6- بدرستیکه از چیزهائیکه خلیفه اختیار کرده و برگزیده از القاب و کناء عرب: ابو مره است و حال آنکه گذشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی فرمود از نام گذاری بمره، مضافا بر اینکه

ص: 229

ابو مره کنیه و لقب ابلیس و شیطانست چنانچه در کتب تواریخ و لغات آمده.

و بعضی گفته اند که شیطان ملقب بابو مره شد برای آنکه دختری بنام مره داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله منع فرمود از نام گذاری بحیات و فرمود: که حیات شیطانست.

و ابو داود در سننش ج 2 ص 308 نقل کرده از مسروق که گفت: ملاقات کردم عمر بن خطاب... را پس گفت تو کیستی: گفتم: مسروق بن اجدع، پس عمر گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اجدع شیطانست، پس گویا اینکه او فراموش کرده بود وقتیکه دستور داد که کنیه ولقب ابو مره گذارده شود یا نمیدانست که ابو مره لقب شیطانست یا برای او رای و اجتهادی برابر رای پیامبر اسلام است. و الله اعلم.

و همینطور لقب و کنیه ابی حنظله که ابن قیم حنظله را از زشت ترین اسماء شمرده چنانچه در زاد المعاد ج 1 ص 260 گفته است. 7- تصور و خیال او که ذی القرنین از نامهای فرشتگانست و از خاطر او رفته و دور شده که ذی القرنین جوانی رومی بود که خدا باو شاهی و سلطنت داد چنانچه طبری آنرا نقل کرده و در روایت صحیحی از امیر المومنین علیه السلام آمده که او مردی بود خدا را دوست میداشت پس خدا هم او را دوست داشت و برای خدا

ص: 230

نصیحت کرد و خدا هم خیر او را خواست نه پیامبر بود و نه فرشته

و درقرآن کریم آیت سودمندیست در ذکر ذی القرنین مثل اینکه آنها همگی از یاد خلیفه رفته و بر او مخفی شده نام گذاری رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیر المومنین علی علیه السلام را به ذی القرنین که در ملاء عام و حضورهمه مردم فرمود: " یا ایها الناس اوصیکم بحب دی قرنیها اخی و ابن عمی علی بن ابیطالب فانه لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق من احبه فقد احبنی و من ابغضه فقد ابغضنی " آی مردم من شما را سفارش و توصیه میکنم بدوستی ذی القرنین برادرم و پسر عمویم علی بن ابیطالب پس بدرستیکه او را دوست نمیدارد مگر مومن و دشمن نمیدارد مگر منافق کسیکه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هرکس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

و بعلی علیه السلام فرمود: بدرستیکه برای تو در بهشت خانه ایست، و کنز (گنج) هم روایت شده، و تو صاحب دو قرن آنی و شارحین حدیث گفته اند: یعنی صاحب دو طرف بهشت هستی و ملک و مساحت آن بزرگ تر است و سیر میکنی تمام بهشت را چنان چه ذو القرنین تمام زمین را سیر کرد یا صاحب دو قرن است پس امه ضمیر و حذف شده از ظاهر کلام هر چند که جلوتر ذکر آن نشده مثل قول خدای تعالی: حتی توارت بالحجاب تا آنکه پنهان در

ص: 231

پشت پرده شد قصد نمود خورشید را و یادی در ظاهر از آن نشده ابو عبید گوید: و من این تفسیردوم را برگزیدم بر اول.

گویند: و روایت شده از علی رضی الله عنه که آنحضرت یادی از ذی القرنین کرده و فرمود: او خویشان خود را بعباده خدای تعالی دعوت کرد پس دو ضربت بر جلوی سر از زدند و در میان شما مانند اوست، و ما میبینیم که مقصود آنحضرت خودش بود یعنی من دعوت بحق میکنم تا آنکه بر سرم دو ضربت میزنند که شهادت من در آنست.

یا صاحب دو کوه آن حسن (ع) و حسین (ع) دوسبط و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله، و این ثعلب روایت شده.

یا صاحب دو شکاف و شکستگی در دو جلوی سرمبارکش یکی از عمرو بن عبدود در روز خندق و دومی از ابن ملجم لعنت الله علیه و ابو عبید گوید و این صحیح ترین چیزیست که گفته اند ا ه

و بعد مخفی ماندن آنچه در قرآن و سنت است بر خلیفه ما را نمیرسد که او را مواخذه بجهل و نادانی کنیم بشعر شعراء و مردان دوره جاهلیت و حال آنکه ذو القرنین در شعر امرء و القیس و اوس بن حجر و طرفه بن عبد یاد شده.

ص: 232

و اعشی بن ثعلبه گفته:

و الصعب ذو القرنین امسی ثاویا

بالحنو فی جدث هناک مقیم

و ذو القرنین سرسخت و محکم شام کرد در حالیکه منزل کرده بود با خمیده گی در خانه قبر که در اینجا اقامت کند.

و ربیع به ضبیع گوید:

و الصعب ذو القرنین عمر ملکه

الفین امسی بعد ذلک رمیما

و ذی القرنین نیرومند دو هزار شهرش را آباد کرد بعد از آن شام کرد در حالیکه خاک شده بود.

و قیس بن ساعده گوید:

و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا

باللحد بین ملاعب الاریاح

و ذو القرنین قهرمان و سخت صبح کرد در حالیکه در لحد قبر منزل کرده میان بازیکردن بادها.

و تبع حمیری گوید:

قد کان ذوالقرنین قبلی مسلما

ملکا تدین له الملوک و تحشد

بتحقیق که ذو القرنین پیش از من پادشاه مسلمانی بود که شاهان باو پیروی کرده و زیر پرچم او بودند.

بلغ المشارق و المغارب یبتغی

اسباب امر من حکیم مرشد

رسید بتمام مشرقها و مغربها خاور و باختر را و میطلبید

ص: 233

اسباب کار را از دانای رهنمائی (چون خضر " ع ").

فرای مغیب الشمس عند غروبها

فی عین ذی قلب وثاط حرمد

پس دید محل پنهان شدن خورشید را موقع غروب آن در چشمه ای رباینده و گل بد بو و فاسدی.

من بعده بلقیس کانت عمتی

ملکتهم حتی اتاها الهدهد

پس از او بلقیس عمه من (ملکه سبا) بود که بر ایشان حکومت کرد تا آنکه هدهد را (طرف سلیمان آمد نزد او).

و نعمان بن بشیر صحابی انصاری گوید:

و من ذا یعادینا من الناس معشر

کرام و ذو القرنین منا و حاتم

وکیست آنکه دشمنی کند ما را از مردم که گروهی بزرگوار هستیم و ذو القرنین و حاتم طائی از ماست آنگاه چه مانعی از نام گذاری بنامهای فرشتگانست و چه اندازه زیاداند کسانیکه موسوم شده اند باسامی بالاترین فرشتگان مثل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل زیرا که آنها عبری و ترجمه آنها به عربی عبد الله و عبید الله و عبد الرحمن است چنانچه در خبریکه ابن حجر آنرا نقل کرده و در صحیح بخاری از عکرمه آمده که جبرومیک و سراف: عبد، وایل: الله است و در صحیح آمده که محبوب ترین نامها نزد خدای تعالی عبد الله

ص: 234

و عبد الرحمن است و نیز مانعی نیست هر گاه نام گذاری باین الفاظ بعبرانیه واقع شود.

8- خیال کردن او که در اطعام طعام وخوراک دادن به مردم اسراف و زیاده روی در مالست پس او را صهیب با دلیل ساکت کرد بگفته رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن و از آنحضرت صلی الله علیه و آله آمده: " یا ایها الناس افشوا السلام و اطعموا الطعام، و صلوا الارحام " آی مردم سلام را افشاء و اظهار کنید و اطعام طعام نمائید و ارحام و خویشان را دیدن و صله کنید.

و از عبد الله بن عمرو: روایت شده که مردی سئوال کرد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، و گفت: ای رسول خدا چه اسلامی خوبست، فرمود: اطعام طعام کنی و بر هر کس که شناختی یا نشناختی سلام نمائی.

م- و خطیب در تاریخ خود ج 4 ص 212 نقل کرده از طریق ابن عمر قول آنحضرت را افشاء و اظهار کنید سلام را و اطعام طعام نمائید و بنده گانی باشید چنانچه خداوند عز و جل شما را توصیف و تعریف نموده.

9- موآخذه کردن او صهیب را برای لقب و کنیه و نبودن فرزندی برای او در حالیکه فرزند داشتن از شرایط لقب و کنیه نیست

ص: 235

این عبد الله بن مسعود است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ملقب به ابو عبد الرحمن نمود پیش از آنکه فرزندی برای او تولید شود.

و این محمد بن طلحه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را کنیه ابوالقاسم داد و او طفل شیر خوار بودو این برادر انس بن مالک در جلوی چشمان او بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را مکنی بابی عمیر نمود او کودکی بود که هنوز بالغ نشده بود و این خود انس است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را کنیه ابو حمزه داد و حال آنکه حمزه ای برای او نبودو این همسران پیامبر بودند که همگی جز عایشه کنیه داشتند پس پیامبر صلی الله علیه و آله او را کنیه ام عبد الله داد و حال آنکه غیر از یکی از آنها فرزندی نداشتند.

حد زدن خلیفه پسرش را بعد از حد

از عبد الله بن عمر روایت شده که گفت: برادرم عبد الرحمن

ص: 236

بن عمر شراب خورد و ابن سروعه عقبه بن حارث هم با او همکاری کرد و شراب خورد در مصر و ما هم در خلافت عمر بن خطاب درمصر بودیم پس هر دو مست شدند و چون از مستی درآمدند و سالم شدند رفتند پیش عمرو بن عاص و او فرماندار مصر بود و باو گفتند: ما را پاک کن و حدبزن چونکه ما مست شدیم از شرابیکه خوردیم عبد الله بن عمر گوید: پس اونفهمید که آنها پیش عمرو بن عاص آمدند گوید: پس برادرم بمن گفت که او مست بود، پس گفتم: داخل خانه شوتا تطهیر و پاکت کنم، گفت: بدرستیکه خود امیر هم شراب خورده عبدالله گوید: پس گفتم قسم بخدا که امروز در جلوی چشم مردم سرت تراشیده نشود داخل خانه شو تا سرت را بتراشم و آنروز باحد سر را هم میتراشیدند پس با من داخل خانه شد.

عبد الله گوید: من سر برادرم را با دست خودم تراشیدم آنگاه عمرو بن عاص آنها را حد شراب زد پس این خبر بگوش عمر بن خطاب رسیدپس نوشت بعمرو: که عبد الرحمن بن عمر را بر یک شتر بدون پلاس و جهاز بفرست پیش من پس عمرو او را با این وضع فرستاد و چون عبد الرحمن وارد برعمر شد او را شلاق زد و شکنجه نمود از جهتیکه پسر عمر و خلیفه زاده است آنگاه او را فرستاد و چند ماهی بسلامتی زنده گی کرد آنگاه اجلش رسید و مرد و عموم مردم تصور میکنند که او از شلاق عمر مرد و حال آنکه از شلاق او نمرد.

از عمرو بن عاص حکایت شده در حدیثی که گوینده ای گفت: این عبد الرحمن بن عمر و ابو سروعه درب منزل اجازه میخواهند گفتم: بیایند، پس،وارد شدند در حالیکه سر شکسته و شرمنده بودند و گفتند: بر ما اقامه کن حد خدا را چونکه ما دیشب شرابی خوردیم

ص: 237

پس مست شدیم، گفت: پس آنها را راندم، پس عبد الرحمن گفت: اگر ما را پاک نکنی و حد نزنی وقتی مدینه رفتم به پدرم خبر میدهم،گفت: پس رای من بر این شد و دانستم که اگر بر آنها اقامه حد نکنم عمر برمن غضب خواهد کرد در این و مرا معزول خواهد نمود، و ما بر آن فکر بودیم که عبد الله بن عمر وارد شده پس برخاستم و او را ترحیب و مرحبا گفتم و خواستم او را جای خود بنشانم نپذیرفت و گفت پدر من مرا نهی کرد که بر تو وارد شوم مگر آنکه چاره نداشته باشم از این برادرم را سرش را بر جلوی چشم مردم نتراش و اما شلاق هر چه صلاح میدانی بکن، گفت و بودند که بعد از حد سر را هم میتراشیدند گفت:پس آنها را بصحن خانه برده و بر آنهاحد زدم، و پسر عمر برادرش را بداخل منزل برده و سرش را با سر ابو سروعه تراشید قسم بخدا که من چیزی در این موضوع بعمر نه نوشتم تا آنکه ناگاه نامه عمر رسید و در آن نوشته بود وقتیکه این نامه من رسید پس عبد الرحمن بن عمر را در عبائی پیچیده و بر شتر بی جهازی بفرست تا معلوم شود چه کار بدی کرده پس همانطوریکه پدرش نوشته بود او را فرستادم و نامه را خواندم برای پسر عمر و نامه ای نوشتم بعمر و عذرخواهی کردم و باو خبر دادم که او را در صحن منزلم شلاق زدم و قسم بخدائیکه سوگند یاد نمیشود به بزرگتر از او که من در صحن خانه ام اقامه حد میکنم بر ذمی و مسلمان و نامه را با عبد الله بن عمر فرستاد،اسلم گوید: پس عبد الرحمن وارد بر پدرش شد و بر او عبائی بود و نمیتوانست راه رود از صدمه ایکه از مرکبش خورده بود، پس گفت ای عبد الرحمن چنان و چنان کردی شلاق شلاق پس عبد الرحمن بن عوف با او سخن گفت و گفت ای امیر

ص: 238

مومنان بر او یکبار اقامه حد شده پس عمر توجهی باین کلام نکرد و او را شکنجه کرد و عبد الرحمن داد میزد و میگفت من بیمارم و تو قاتل و کشنده منی، پس عمر او را دو مرتبه حد زد و حبس نمودپس از آن مریض شد و مرد.

وابو عمر در استیعاب ج 2 ص 394 گوید:عبد الرحمن اوسط بن عمر او ابو شحمه و همان کسیستکه عمرو بن عاص او را درمصر برای شرابخواری زد سپس فرستاد اورا بمدینه و پدرش او را زد ادب پدر فرزندش را پس از آن مریض شد و بعد ازیکماه مرد، این چنین روایت کرده او را معمر از زهری از سالم از پدرش و اما اهل عراق میگویند: که او زیر شکنجه شلاق و تازیانه عمر مرد و این غلط است و زبیر گوید: بر او اقامه حد کرد پس مریض شد و مرد.

و ابن حجردر اصابه ج 3 ص 72 یاد کرده کلام ابی عمر را و گفته عبد الرزاق نقل کرده قصه طولانی را از معمر بسند مذکور و آن صحیح است.

و طبری در تاریخ خود ج4 ص 150 گوید و ابن اثیر در کامل ج 2ص 207 و ابن کثیر در تاریخ خود ج 7 ص48 و در این سال (سال 14) عمر بن خطاب پسرش و جماعتی را در شراب

ص: 239

خواری زد شلاق زد.

امینی(رزقنا الله شفاعته) گوید: کلام واشکال بر این مسئله از چندین جهت واقع میشود، چونکه حد کفاره و پاک کننده است پس با او بر محدود و حد خورده بعدا گناهی باقی نمیماند که دوباره بر او حد خورده شود و این در سنت شریفه شده است.

1- از خزیمه بن ثابت مرفوعا روایت شده: از پیامبر ص که کسیکه بر او حد جاری شد این گناه او بخشیده و آمرزیده شود.

و در عبارت دیگر: کسیکه گناهی مرتکب شود پس بر او حد این گناه جاری شود آن کفاره اوست.

2- از عباده بن صامت مرفوعا روایت شده: کسیکه از شما حدی بخورد پس تعجیل در عقوبت او شده پس آن کفاره اوست وگرنه کار او با خداست.

و در تعبیر دیگری برای اوست: کسیکه از شما مرتکب کاری شود از آنچه خدا از آن نهی نموده پس بر او اقامه حد شود پس آن کفاره اوست و کسیکه حد از او تاخیر افتد و اقامه بر او نشودپس کار او با خداست اگر خواست عذاب کند و اگر خواست بر او ببخشد.

و در عبارت سوم از او: کسیکه چیزی از این(گناه) مرتکب

ص: 240

شود پس عقوبت شود، آن کفاره برای اوست.

3- و شافعی در حدیثی مرفوعا نقل کرده: نمیدانی تو شاید حدود نازل شده که کفاره برای گناهان باشد.

4- از امیر المومنین علی علیه السلام روایت شده که فرمود کسیکه چیزیرا از حدود انجام دهد پس بر او اقامه حد شود پس آن کفاره اوست (سنن بیهقی ج 8 ص 328).

5- از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت شده: که علی رضی الله عنه بر مردی اقامه حد کرد پس مردم شروع کردند بلعن کردن و بدگوئی از او کردن، پس علی علیه السلام فرمود: اما از این گناهش سئوال نمیشود. سنن بیهقی ج 8 ص 329

6- از عبد الله بن معقل: روایت شده که علی رضی الله عنه مردیرا حد زد پس زننده دو تازیانه بر او زیاد زد پس علی علیه السلام (رضی الله عنه) آن دو تازیانه را برگردانید بر جلاد سنن بیهقی ج 8 ص 222.

و اگر خلیفه خیال میکرد که حد عمرو بن عاص ملغی و بی اثر است برای وقوع آن در صحن خانه پس مردی او را خبر داد که این عادت معمولی اوست در اجراء تمام حدود و ازشرایط حدود نیست که در انظار مردم و ملاء عام باشد بلکه کافیست حد زدن درپنهانی چنانچه نسبت داده آنرا قسطلانی در ارشادش ج 9 ص 439 به

ص: 241

جمهور و اکثر علماء و اگر این تصور درست باشد هر آینه واجبست که دومرتبه ابو سروعه را هم حد بزند در این قضیه و نیز غیر او را از کسانیکه عمرو بن عاص در صحن خانه اش حد زده است.

و اگر قصد نموده باین تعزیر و تادیب او را چنانچه بیهقی در سننش ج 8 ص 313 از طرف خلیفه عذر خواهی کرده و ابو عمر چنانچه گذشت و قسطلانی در ارشاد ج 9 ص 439، پس بدرستیکه او بعد مخالفتش با لفظ حدیث از اینکه اواقامه حد بر او نمود دو مرتبه یک امرزیادیست که باو واگذار نشده برای آنچه ما یاد کردیم از اینکه حد کفاره است و بعد از آن از حد خورده سئوال از گناهش نمیشود پس نه حدیست بر او ونه تعزیر و نه گناهی و نه تادیب.

آنگاه اگر تعزیز صحیح باشد پس بدرستیکه در سنت زیادتر برده تازیانه نمیشود چنانچه در ص 350 ج 11 گذشت پس برای چه خلیفه برابر و یکسان قرار داد میان تعزیز و حد.

و عطف کن بر این دستور دادن او عمرو بن عاص را باینکه بفرستد پسرش را بر شتر بی جهازی در یک عبائی پس وارد بر او شودو نتواند راه رود از زحمت مرکبش، پس بدرستیکه تمام اینها ایذاء و آزار است حد آنرا رد کرده و شرع آنرا مباح ننموده است.

پس از آن برای چه مانعی نبود برای او از تاخیر انداختن آنچه اجتهاد کرده بود از حد جدید بسبب بیماری و کسالت او و آنرا عقب نیانداخت تا خوب شود و حال آنکه آن حکم بیمار حد خورده و یا مستوجب حد است در سنت شریفه پیامبر اسلام که صبر کنند تا خوب شود و اگر تعجب میکنی بعد از همه اینها پس قول ابن جوزی عجیب است در سیره عمر از اینکه سزاوار نیست که گمان برده شود

ص: 242

بعبد الرحمن بن عمر که او شراب خورده و جز این نیست که او نبیذ و آب انگور جوشیده خورده بود بتاویل اینکه شراب نیست و گمان اینکه نوشیدن آن مستی نمیاورد و همینطور ابو سروعه، و ابو سروعه از اهل بدر بود پس چون کار آنها بمستی کشید پاک شدن خواستندبسبب حد و حال آنکه مجرد پشیمانی و ندامت بر تقصیر در نهی خدا برای آنهاکافی بود مگر آنکه برای خدای سبحان غضب کردند بر نفس خودشان که زیاده روی کرده و از حد گذشته بودند پس آنرا تسلیم کردند برای اقامه حد، و اما تکرار و اعاده زدن عمر فرزندش رااین حد نیست و فقط او را بعنوان غضب و ادب زده وگرنه پس حد تکرار نمیشود، پایان لفظ او.

و اگر این خیال و تصور درست باشد متوجه میکند ایراد را بعمرو و عمر اگر این را دانسته بودند و بخود حد خورده گان وقتیکه خودشان را تسلیم کردند بحد خوردن بدون هیچ موجب و جهتی و برای آنها صرف ندامت کافی بود چنانچه ابن جوزی گمان کرده بود.

و حقیقت اینست که نیازی نیز بندامت نداشتند برای آنکه آنها گناهی مرتکب نشدند بعد از اعتقاد یاینکه مستی نمیاورد، پس توبه ای از آن نیست هر چند که ایمان کامل ناراحت و دلتنگ از مثل آنست.

وبنابراین پس عبد الرحمن و ابو سروعه مالک نفسشان نبودند که آنرا عرضه کردند بر این درد شدید و زیان زدن دردناک اگر این تشریع و بدعت نبوده باشد.

لکن از کجا ابن جوزی این خواب راست و رویای صادقه را

ص: 243

آورد و خواست تبرئه و تطهیر کند عمرو و عمر را از آنچه را که مرتکب شدند از گناه با اعتراف و اقرارشان باین بتمام صراحت پس انداختن آن دو را در پرتگاه اضرار بنفس و ضرر بخود زدن که شرعا ممنوع است و بدعت گذاری که حرام است در دین اسلام و دروغ صریح و روشنیکه آن از گناهان کبیره است.

و ملحق کن بکسیکه اول اقامه حد کرد آثار اقامه او را بدون موجبی برای و خشمی را که نسبت بخلیفه داده و حد دومی چه آنها شراب خورده باشند چنانچه اقرار بان کردند یا نخورده باشند بنابر آنچه ابن جوزی تحمل آنرانموده بود و او منفرد و نادر است باین بیان از میان پیشوایان حدیث و تاریخ نگاران و این روشن است از بیان آشکار و واضح.

جهل خلیفه به آنچه روز عید خوانده میشود

از عبید الله نقل شده که گفت: روز عیدی عمر بیرون رفت و فرستاد پیش ابی واقد لیثی که پیامبر صلی الله علیه وآله چه میخواند در مثل چنین روزی، پس گفت: سوره ق، و اقترب.

ص: 244

امینی (رحمه الله) گوید:این روایتی صحیح است که آنرا امامان حدیث در صحاحشان نقل کرده چنانچه دانستی و نسبت ارسال بان دادن باینکه عبید الله بن عبد الله عمر را درک نکرده مردود است باینکه روایت در صحیح مسلم از عبید الله بن عبد الله از ابی واقد است و شکی نیست که او ابو واقد را درک کرده و بهمین جهت این (نسبت ارسال) بیهقی و سندی و سیوطی و غیر ایشان مردود است.

و با من بیا تا سئوال و بازپرسی کنیم از خلیفه که برای چه از او دور شده بود علم باینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله چه میخواند در نماز عیدین (عید فطر و عید اضحی) آیا فراموش کرده بود و میخواست تحقیق کند چنانچه سیوطی در تنویر الحالک ج 1 ص 147 عذراو را خواسته، یا آنکه دلالی و دست زدن در بازار برای حراجی او را مشغول و غافل کرده بود چنانچه خودش در غیر این مورد باین بهانه عذر خواسته است و گذشت در صفحه 316 ج 11 و بعد از این بزودی میاید که او را عده زیادی تعریف بداشتن نسیان کرده اند، و حال آنکه فراموشی بعید است چونکه این حکم شایعی است که در هر سال دو بار تکرارمیشود در حضور همه مردم و هجوم تمامی مردم که عادتا فراموش نمیشود.

و امااحتمال دیگر سیوطی از اینکه او میخواست مردم را اعلام کند باین (که چه خوانده میشود) پس ممکن بود که مردم را خودش بفریاد زدن و بلند خواندنیکه همه بشنوند عمل مستمرش که در آن پیروی از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد اعلان کند (که من فلان و فلان سوره را میخوانم یا بلندبخوانم تا مردم بشنوند) پس

ص: 245

نیازی نبوده باینکه عقب ابی واقد بفرستد و از او سئوال کند.

خلیفه و معانی الفاظ

1- از عمر روایت شده که او بالای منبر گفت: چه میگوئید در قول خدای تعالی: او یاخذهم علی تخوف " یا ایشانرا در حال ترسیدن بگیرد، پس همه ساکت شدند پس پیرمردی از هذیل برخاست و گفت این لغت ماست و تخوف: تنقص است، گفت آیا عرب این را در اشعارش میشناسد، گفت: بلی شاعر ما زهیر، ابو کبیر هذلی توصیف میکند شترش را که راه رفتن بعد از مکه سنام و کوهانش را کوچک و فشره میکند.

تخوف الرحل منها تا مکاقردا

کما تخوف عود النبعه السفن

از مرکب و شتر سخت و فشرده شده کوهان بلند و درازش چنانچه محکم شد از چوب (درخت کوهی) پوست.

پس عمر گفت: آی مردم بر شما باد بدیوان شما که گم نشود گفتند: دیوان ما چیست، گفت: اشعار جاهلیت چونکه در آن تفسیر کتاب شما و معانی کلام شماست.

ص: 246

2- از ابی الصلت ثقفی نقل شده: که عمر بن خطاب این آیه را قرائت کرد و من یرد الله ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا و کسی را که خدابخواهد گمراه کند سینه اش را تنگ و دشوار قرار میدهد (بنصب راء) و بعضی از کسانیکه نزد او بودند از اصحاب رسول خدا حرجا. بکسر راء خواندند، پس عمر گفت: مردی از کنانه بیاورید که چوپان ولی مدلجی باشد. پس حاضر کردند، عمر باو گفت: ای جوان حرجه چیست، گفت: حرجه درنزد ما درختی است میان درختها که هیچ گله دار و حیوان وحشی و هیچ چیزی بان نمیرسد، پس عمر گفت: قلب منافق همینطور است هیچ چیزی از خیر باو نمیرسد.

3- از عبد الله بن عمر گفت: عمر بن خطاب قرائت کرد این آیه " ما جعل علیکم فی الدین من حرج " قرارداده نشده برای شما در دین حرجی، سپس گفت مردی از بنی مدلج برای من بیاورید (چون حاضر شد) عمر گفت: حرج در میان چیست گفت: ضیق، تنگی. (کنز العمال ج 1 ص 257).

4- حاکم از سعید بن مسیب نقل کرده که عمر بن خطاب بر این آیه برخورد کرد " الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم

ص: 247

بظلم " آنکسانیکه ایمان آوردند و ایمانشانرا بستم نپوشانیدند و آلوده نکردند، پس آمد پیش ابی کعب و از اوسئوال کرد که کدام یک ما ظلم نکرده است پس ابی گفت ای امیرمومنان جز این نیست مقصود از این ظلم شرک است، آیانشنیده قول لقمان را به پسرش: یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم پسرک من مشرک بخدا مباش بدرستیکه شرک ظلم بزرگیست. (مستدرک ج 3 ص 305)

بدرستیکه عذرمیخواهم از خلیفه اگر علم کتاب و سنت از خاطر او دور شده یا کوتاهی از حکم در قضایا و داوری ها نموده چونکه خدمت کردن و عملگی کردن در میدان مال و برطشه و مال کرایه دادن و دلالی کردن در بازار و فروختن ریسمان و خورده اسباب در تنگدستی و بینوائی نگرداند او را مگر به بحث و خصومت و بد زبانی بسبب آن کارها که مشغولش کند از فرا گرافتن علوم لکن او را معذور نمیدانم بر عدم معرفت و شناخت او بلغتیکه آن زبان و لغت اوست که درتمام اوقات شبانه روز زبانش بان حرکت میکند.

ص: 248

رای خلیفه در روزه سال
اشاره

از ابی عمر شیبانی نقل شده که گفت: عمر بن خطاب... را خبر دادند بمردیکه هر روز روزه میگیرد پس عمر شروع کرد بزدن او با شلاق مخصوصش و میگفت: بخور ای دهری ای دهری.

امینی (قدس الله سره) گوید: مرا گیج کرده این مورد نمیدانم بکدام یک از این دو نقل اعتماد کنم، آیا بر این روایت ابن جوزی را حدیث تازیانه یا بر نقل دیگرش در سیره عمر ص 164 از اینکه عمر همه روز روزه میگرفت، و طبری و جعفر فریابی در سنن روایت کرده و سیوطی ازآن دو حکایت نموده در جمع الجوامع چنان چه در ترتیب او ج 4 ص 332 یاد شده که او پشت سر هم روزه میگرفت و در سنن بیهقی ج 4 ص 301 نقل شده که عمر بن خطاب همه روزه، روزه میگرفت پیش از آنکه بمیرد، و عبد الله بن عمر در آخرش عمرش هر روز روزه داشت وابن کثیر آنرا در تاریخ خود ج 7 ص 135 یاد کرده و محب طبری در الریاض ج2 ص 38 روایت کرده آنرا و استدلال کرده بان که هر روز روزه گرفتن بهتر است از یکروز گرفتن و یکروز خوردن.

و در اینجا منعی از این نیست در سنت شریفه و منعی فهمیده نمیشود از ظاهر مثل قول آنحضرت صلی الله علیه و آله روزه نیست

ص: 249

کسی که هر روز روزه بدارد و قول او کسی که همیشه روزه بدارد نه روزه گرفته و نه افطار کرده پس آن نازل شده بر روزه همیشگی است که مستلزم روزه گرفتن روزهای حرام (چون عید فطر و عید اضحی) که روزه آن حرام است یا بر دو صورت ضعیف و بی بنیه شدن و یا تقویت حقی را کردن و بدون اینها نهی از آن نیست چنانچه در صحیح مسلم ج 1 ص 319 و سنن بیهقی ج 4 ص 299 و بسیاری از کتب فقه و شرحهای مجموعه های حدیثی است و ابن جریر از ام کلثوم نقل کرده که به عایشه گفتند: تو روزه می گیری همه روز را و حال آن که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نهی می کرد از روزه دوره سال و لیکن کسی که روز فطر و روز قربان را افطار کند روزه دهر و سال را نگرفته است

و نووی در شرح صحیح مسلم حاشیه ارشاد ص 51 گوید: و در این روایات یاد شده در باب نهی از روزه سال وعلماء اختلاف کرده اند در روزه سال پس علماء ظاهریه و اهل ظاهر معتقد شده اند به منع روزه دوره سال نظر به ظواهر این احادیث قاضی و غیره او گویند و اکثر علماء معتقدند به جواز آن هر گاه روزهای نهی شده را روزه نگیرد و آن دو روز عید فطر و عید قربان و ایام تشریق (یازدهم و دوازدهم ذی حجه برای آنهائی که در مکه هستند) و مذهب شافعی و اصحاب او این است که روزه گرفتن دوره سال کراهتی ندارد اگر روز عید فطر و عید قربان و تشریق را بخورد و افطار کند بلکه آن مستحب است به شرطی که ضرری به او نرسد و حقی را تقویت نکند پس اگر

ص: 250

زیانی وارد کند یا حقی را ضایع کند پس مکروه است و استدلال کرده اند بحدیث حمزه بن عمرو و بخاری و مسلم آنرا روایت کرده اند که او گفت ای رسول خدا صلی الله علیه و آله من همه روزه پی در پی روزه میگیرم آیا در سفر هم روزه بگیرم، فرمود: اگر خواستی پس روزه بگیر، و این لفظ روایت مسلم است که آنحضرت او را وادار کرد بر روزه گرفتن پی در پی و اگر مکروه بود او را وادار بر آن نمیکرد خصوصا در سفر و ثابت شده از پسر عمر بن خطاب که او پی در پی روزه میگرفت و همینطور ابو طلحه و عایشه ومردم بسیاری از گذشتگان را که یاد نمودم گروهی از ایشانرا در شرح مهذب در باب روزه مستحبی و از حدیث لا صام من صام الابد، روزه نیست کسیکه همیشه روزه باشد پاسخهائی دادند که یکی از آنها اینست که آن محمول بر حقیقت آنست باینکه با آن روز عید فطرو عید قربان و ایام تشریق را روزه بدارد و عایشه هم همین جواب را داده است.

و دوم- اینکه آن محمول بر کسیستکه بسبب روزه دهر و پی در پی متضرر و برایش زیان داشته باشدیا بسبب آن حقی فوت شود و تائید میکند این را قول رسول خدا صلی الله علیه و آله: که تو توان و قدرت این را نداری پس روزه بگیر و افطار کن و بخواب و برخیز برای عبادت) و از هر ماه سه روز روزه بگیر که حسنه و کار خوب ده برابر آن خواهد بود و این مثل روزه تمام عمر است. و نهی هم خطاب بعبد الله بن عمرو بن عاص بوده و مسلم از او یاد کرده که او در آخر عمرش عاجز ناتوان شد و پشیمان شد که چرا قبول نکرد رخصت افطار کردن روایتیکه او میدانست بزودی او ناتوان شود و حمزه بن عمرو را برقرار داشت برای آنکه میدانست او قدرت

ص: 251

وتوان روزه همه روز را همواره دارد بدون ضرر.

و سوم- اینکه معنای لا صام اینست که او میابد از دشواری و زحمت آن آنچه را که غیر او میابد پس آن خیر است نه دعاء...

وگفت در شرح حدیث یکروز روزه بگیر و یکروز بخور علماء در آن اختلاف کرده اند، پس متولی از اصحاب ما و غیر اواز علماء گویند آن افضل از پی در پی روزه گرفتن است برای ظاهر این حدیث ودر کلام او اشاره بتفصیل روزه متوالی و تخصیص این حدیث است بعبد الله بن عمرو و کسیکه در حکم اوست و تقدیر آن اینست که افضل از این نیست در حق تو و تائید میکند این را اینکه آنحضرت صلی الله علیه و آله حمزه بن عمرو رانهی از هر روز روزه گرفتن نکرد و او را ارشاد و راهنمائی کرد او را بروز و روز و اگر افضل در حق تمام مردم بود، هر آینه او را ارشاد بان کرده و برای او بیان نموده بود زیرا که تاخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست و الله اعلم و خدا داناتر است.

و شخص کنجکاو و پژوهشگر بسیار میابد از این سخنان در لابلای تالیفات امامان فقه و شارحین حدیث و از کسانیکه نقل شده از آن روزه عمر را، افراد زیر است:

1- عثمان بن عفان مقتول سال 35 هجری، استیعاب ج 2 ص 477.

2- عبد الله بن مالک ازدی متوفی 59 / 56، بدایه و نهایه ابن کثیر ج 8 ص 99، صفه الصفوه ج 2 ص 364.

3- اسود بن یزیدنخعی متوفی 75، نهایه ج 9 ص 12.

4- ابوبکر بن عبد الرحمن قرشی متوفی 94، نهایه 9 ص 116

ص: 252

5- فقیه ابو خالد مسلم مخزومی متوفای 108، طبقات حفاظ ج 1 ص 235.

6-سعد بن ابراهیم مدنی متوفای 125، خلاصه التهذیب ص 113، شذرات الذهب ج1 ص 173.

7- وکیع بن جرام متوفی 196، تاریخ بغداد ج 13 ص 470 شذرات الذهب ج 1 ص 282.

8- مصعب بن عبد الله بن زبیر متوفای 233، میزان الاعدال ج 3 ص 172.

9- محمد بن علی ابوالعباس کرخی متوفای 343، المنتظم ج 6 ص 376.

10- ابوبکر نجاد شیخ حنبلی ها در عراق متوفای 348 المنتظم ج 6 ص 390، نهایه ج 11 ص 234.

11-احمد بن ابراهیم نیشابوری متوفای 386، نهایه 11 ص 319.

12- ابو القاسم عبد الله بن احمد حربی متوفای 412 طبری ج 10 ص 382، ظم ج 8 ص 4.

13-ابو الفرج معدل احمد بن محمد متوفای 415، تاریخ بغداد ج 5 ص 67، نهایه 18- 12، المنتظم ج 8 ص 17.

14- ابو العباس احمد ابیوری موفای 425، تاریخ بغداد ج 5 ص 51.

15- ابو عبدالله صوری محمد بن علی متوفای 441، تاریخ بغداد ج 3 ص 103، المنتظم ج 8 ص143.

16- عبد الملک بن حسن متوفای 472، نهایه ج 12 ص 120

ص: 253

17- ابو البرکات یحیی انباری متوفای 552، نهایه 12 ص237.

18- حافظ عبد الغنی مقدسی متوفای 600، نهایه 12 ص 39.

19- فقیه محمود بغدادی حنبلی متوفای 609، شذرات الذهب ج 5 ص 39.

20- شیخ محی الدین نووی متوفای 677، نهایه 13 ص 279.

21- عبد العزیز بن دتف حنبلی بغدادی، شذرات ج 5 ص 184.

و این اتفاق ایشان نیست مگر برای آنکه جوازآنرا دانستند در شرع اسلام، تمام اینها را داشته باش و لکن برای تازیانه مخصوص همکاریست، برای خلیفه هم اجتهادش و شاید که این حکم را مختص باو دیده فقط نه مردم دیگر وگرنه پس دلیل و جهت زدن مردیکه متعبد بروزه بوده با شلاق مخصوص اش چیست.

ان هذا لهو القصص الحق، بدرستیکه این هر آینه قصه ها و حکایتهای راستیست.

و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون و ان الظن لایغنی من الحق شیئا، و هر آینه ما

آوردم ایشانرا کتابیکه تفصیل دادیم آنرا بر علم و نیست برای ایشان علمی باین موضوع و نیستند ایشان مگر آنکه گمان میکنند، و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا، و بدرستیکه گمان بینیاز نمیکند از حق چیزیرا.

ص: 254

ثمرات و نتایج این بحث:

این اندکی از بسیارست از چیزهائی را که ما بر آن اطلاع یافتیم از نوادر اثر در علم عمر و برای ما ممکن است اکنون که بیاوریم چندین برابر آنچه را که یاد کردیم لیکن ما اکتفا نمودیم بر این برای رعایت مقتضای حال و نزد ما بسیاریست که تقدیم میکنیم آنرا بخواننده در اجزاء آینده انشاء الله تعالی و آنچه خلاصه میشود از این بحث و پژوهش چند چیز است:

1- اینکه خلیفه علمش را از چند نفر از اصحاب پیامبر ص فرا میگرفت وقتیکه فاقد بودآنچه را که نزد ایشان بود از فقه و حال آنکه در میان ایشان افرادی بودندکه معرود بعلم نبودند و ایشانند

1- عبد الرحمن بن عوف.

2- معاذ بن جبل.

3- عبد الله بن عباس.

4- زید بن ثابت.

5- عمار بن یاسر.

6- ابو عبیده جراح.

7- عبد الله بن مسعود.

8- مغیره بن شعبه.

9- حمد بن مسلمه.

10- ابو موسی اشعری.

11- ابو سعید خدری.

12- ابی بن کعب.

ص: 255

13- صهیب ابو یحیی.

14- ضحاک بن سفیان.

15-حمل بن نابغه.

16- عبد الله بن عمرو بن عاص.

17- ابو واقد لیثی.

18- زنی از قریش.

19-جوانی از جوانان انصار.

20- مردی گمنام و ناشناس.

21- برده ای سیاه.

22- پیره زنی از مدینه.

23- پیره مردی از هذیل.

24- مردی از بنی مدلج.

25-مردی شامی.

و پیش از همه اینها مولا و آقا و امام امیرالمومنین علی صلوات الله علیه و خلیفه از آنحضرت بیشتر از دیگران فرا گرفته چنانچه قسمتی از آنرا دانستی و در اینجا قسمتهای بسیاریست که یاد نشده بعدا و برای این قول او: " لو لا علی لهلک عمر "بیشتر است.

1- و گفته ا: " لو لا علی لضل عمر " اگر علی (ع) نبود عمر گمراه شده بود، تمهید باقلانی ص 199.

2- و گفته او: " اللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابن ابی طالب "بار خدایا مرا باقی نگذار برای مشکلیکه پسر ابو طالب برای آن نباشد.

3- و گفته او: " لا ابقانی الله بارض لست فیها یا ابا الحسن "

ص: 256

خدا مرا باقی نگذارد در زمینیکه ای ابو الحسن (ع) تو در آن نباشی.

4- و گفته او: " اللهم لا تنزل بی شدیده الا و ابو حسن الی جنبی " بار خدایا مشکلی برای من پیش نیار مگر آنکه ابو الحسن (ع) در کنار من باشد.

5- و گفته او: " کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابیطالب " نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن ابیطالب (ع) نبود.

6- وگفته او: " اعوذ بالله من معضله لا علی بها " پناه میبرم بخدا از مشکله ایکه علی علیه السلام در آن نباشد.

7- و گفته او: " عجزت النساء ان تلدن مثل علی بن ابیطالب لو لا علی لهلک عمر " زنها عاجز و ناتوانند که مانند علی بن ابیطالب (ع) بزایند اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.

8- و گفته او: " ردوا قول عمر الی علی، لو لا لهلک عمر " برگردانید قول عمر را بعلی، اگر علی (ع) نبود عمر هلاک شده بود.

9- و گفته او: " لا ابقانی الله بعد ابن ابیطالب " خدا مرا باقی نگذارد بعد از پسر ابیطالب (ع).

10- و گفته او: " یا ابا الحسن انت لکل معضله و شده تدعی " ای ابو الحسن (ع) تو برای هرمشکله و شدتی خوانده میشوی.

11- و گفته او: " هل طفحت حره بمثله و ابرعته " آیا هیچ زن آزادی زائیده بمانند او مهارت او.

12- و گفته او: " هیهات هناک شجنه من بنی هاشم و شجنه من الرسول، و اثرت من علم یوتی لها و لا یاتی، فی بیته یوتی

ص: 257

الحکم ": بعید است اینجا شاخه ای از بنی هاشم و شاخه ای پیامبری و سرمایه ای از علم است که باید بیایندبسوی آن و نباید از بیاید در خانه اوحکمت داده شده است.

13- و گفته او: " ابا حسن لا ابقانی الله لشده لست لها و لا فی بلد لست فیه " ابو حسن (ع) خدا مرا باقی نگذارد برای مشکله ای که شما در آن نباشی و نه در شهریکه تو در آن نبوده باشی.

14- وگفته او: " یا ابن ابیطالب فما زالت کاشفه کل شبهه و موضع کل حکم " ای پسر ابیطالب (ع) همواره تو برطرف کننده هر شبهه ای و مورد و مکان هر حکمی هستی.

15- و گفته او: " لو لاک لافتضحنا " اگر تو نبودی هر آینه ما مفتضح و رسوا میشدیم.

16- و گفته او: " اعوذ بالله من معضله لیس لها ابو حسن " پناه میبرم از مشکله ایکه برای آن ابو حسن (ع) نباشد.

17- و گفته او: در حالیکه اشاره بعلی علیه السلام داشت: این داناتر است به پیامبر ما و بکتاب پیامبر ما تفصیل گذشت و برای وفور و زیادی نیاز او بعلم صحابه و راست کردن آنها کجی و انحراف او را در موارد بیشماری در داوری و فتاوا بود که استفتاء میکرد از بزرگان صحابه و مراجعه بایشان مینمود و مشورت میکرد با آنها در احکام و گفته او: " کل احد افقه من عمر " همه مردم از عمر فقیه ترند، پرده بر میدارد از واقعیت حال بحقیقت گفتار از گفته او هر کس از عمر داناتر است.

و گفته او: میشنوید از من که مانند این سخن رامیگویم و آنرا انکار نمیکنید بر من تا آنکه زنی مرا رد کند و بمن اشکال کند که از داناترین زنها نیست.

ص: 258

و گفته او: " کل احد اعلم من عمر " هر کسی داناتر از عمر است.

و گفته او: " کل الناس افقه منک یا عمر " تمام مردم از تو داناترند ای عمر.

و گفته او: " کل الناس افقه من عمر حتی ربات الحجال " تمام مردم داناتر از عمرند حتی پرده گیان.

و گفته او: " کل الناس اعلم منک یا عمر " تمام مردم داناترند از تو ای عمر.

و گفته او: " کل احد افقه منک حتی العجائز یا عمر " هر کسی از تو فقیه تر است حتی پیره زنها ای عمر.

و گفته او: " کل احد افقه منی " هر کسی از من فقیه تر است تفصیل همه اینها در نوادر اثر گذشت.

م- براستیکه گرفتن به مجموع این خبرها از نوادر یاد شده و صدها امثال آن بما یک آگاهی میدهد، که خلیفه آراسته نبوده بچیزیکه بزرگان امت درباره امامت لازم و واجب دانسته اند از اجتهاد.

امام الحرمین جوینی در (الارشاد الی قواطع الادله فی اصول الاعتقاد) ص 426 گوید از شرایط امام نیست که اهل اجتهاد و استنباط باشد بطوریکه نیازمند باستفتاءاز غیرش در حوادث نباشد و این مورد اتفاق همه (و قولیستکه جملگی برآنند) ا ه

پس کجااین شرط واقع میشود بعد از اتفاق امت بر آن مردیکه باو میدان و بسطی از علم داده نشده و آنچه را که هم میدانیست او را بینیاز و مستغنی از مردم نمیکرد، و امت هم مسلما در بینیازی و توانگری

ص: 259

از ثروت علمی او بود، و حدیث استفتاء او از غیرش پر کرده کتابهای حدیثی و سنتها را و لبریز نموده کتب تاریخی و قصص را، فماذا بعد الحق الا الضلال، پس نیست بعد از حق مگر گمراهی.

و بتمام آنچه که ما یاد نمودیم شناخته میشود ارزش گفته این حزم اندلسی در کتابش (الفصل) که هر صاحب حس و شعوری دانسته بعلم بدیهی که آنچه را که از علم پیش عمر بود چندین برابر علمی بود که نزد علی (ع) بود، تا آخر سخن یاوه یاد شده است در جزء سوم از این کتاب (الغدیر) ما ص 95 (متن عربی)

و گفته ابن تیمیه در(منهاج السنه) ج 3 ص 128 و جمع نموده اند مردم داوریها و فتواهای نقل شده از ابی بکر و عمر و عثمان و علی را پس یافتند که راست تر و با دلیل تر آنرا بر علم صاحب آن امور ابوبکر و پس از آن عمر بوده و برای همین دیده میشود از اموریکه نصی بر خلاف آن یافته شده از عمر کمتر است ازآن چه از علی (ع) دیده شده و اماابوبکر پس نصب و خبر صریحی بر خلاف آن نیست.

پس گوید: و ابوبکر و عمر وغیر آنها از بزرگان صحابه نبودند که سئوالی بخصوص از علی (ع) کنند و آنچه که معروفست این است علی (ع) علم را از ابوبکر فرا گرفته چنانچه در سنن یاد شده از علی (ع) که گویدمن بودم که هر گاه از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیثی میشنیدم خدا بان بمن نفعی میداد اگر میخواست که بمن سودی دهد و هر گاه غیر آنحضرت مرا حدیثی میگفت من او را قسم میدادم اگر برایم سوگند میخورد او را تصدیق میکردم، و ابوبکر مرا حدیث گفت و راست گفت ابوبکر که گفت: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص: 260

میگفت: هیچ بنده مومنی نیست که مرتکب گناهی شود پس وضوی نیکوئی بگیرد سپس برخیزد و نماز بخواند و پس از آن استغفار کند از خدا مگر آنکه خدا ببخشد گناه او را. ا ه

و عجیب اینکه که مردی چون امر بر او مشتبه شده خیال کرده که بر غیر خود او هم مغشوش مانده آیا در حدیث یاد شده بعد فرض صحت آن (در حالیکه عده ای از حفاظ آنرا مجعول و موضوع دانسته) جز این نیست که امیر المومنین علی علیه السلام وثوق واعتماد بروایت ابی بکر داشته است و این کجا و فرا گرفتن علم از او کجا ویا علم آنحضرت صلوات الله علیه منحصربر این حدیثست که وارد شده در ادبی از آداب شریعت فط بوده و آیا مبتنی میشود بر او چیزی از قضایا و فتاوای او و آنچه را که آنحضرت حل نمود از مسائل مشکله در فرائض و احکام، و آیا ندانسته آنحضرت علیه السلام مورداین حدیث را پس ابوبکر باو آموخت، یا ابوبکر ندانسته چیزیرا از آنچه راکه زیر بناء احکام و قضایاست پس آنحضرت او را ارشاد نموده چنانچه همه اینها واقع شده در آنچه را که ما پی در پی یاد کردیم از نوادر اثر، و احتمال دارد که تصدیق آنحضرت علیه السلام ابوبکر را در این روایت برای این یاد شده که خود آنحضرت آنرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ولی واسطه را در این موقع روی مصلحت نیفکنده باشد، و چگونه میشود که امیر المومنین (ع) علم را از ابوبکرفرا گرفته باشد و حال آنکه او باب مدینه علم رسول خدا ص دروازه شهر دانش پیامبر است چنانچه ما در (ج 11- از ص 123 تا 157 یاد نمودیم) و آنحضرت وارث علوم و معارف رسول خداست چنانچه در جزء سوم ص 100 گذشت این نمیشود (که علی علیه السلام از ابی بکر

ص: 261

جاهل چیزی بیاموزد) هر چه هم ابن تیمیه است دوانی کند در میدان خودش و او ادعاء میکند شیخ الاسلامی را و بنابراین قیاس کن بقیه آنچه را که در این کلامش ساخته است وبعد از پسران حزم و تیمیه یاوه صاحب (الوشیعه) یاد شده در ص 156 جزء 11و ص 82 متن عربی است.

2- و نیز معلوم میشود بانچه را که ما یاد کردیم ارزش تاویل کردن آن مردم حدیث صحیحی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده از قول آنحضرت: بر شما باد بسنت من و سنت خلفاء دانا و راه نمایان پس بآن چنگ بزنید با دندانهای عقل آنرا سخت و محکم نگهدارید، و بر شما باد که حذرکنید از چیزهای تازه درآمد و جدید زیرا که هر تازه و نوئی بدعت و ساختگی و هر بدعت و اختراعی گمراهی است چونکه نازل کردند آنرا بر کسیکه بالا رفت از کرسی خلافت از بعد آنحضرت صلی الله علیه و آله بسبب اختیار ایشان و بتصریح ابوبکر بعد ازآن (برای عمر) و به شوراء گذاردن عمر (میان شش نفر) و چاره نداشتند جز آنکه امیر المومنین علی علیه السلام را با آنها یاد کنند، زیراکه معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرماید به پیروی ازسیره و روش کسی که برای او سیره ای نیست جز آنکه در فقه و قرآن و سنت از دهان این و آن فرا گرفته یا برای خود فتوادهد و بگوید: من برای خودم میگویم پس اگر درست بود از خداست و اگر غلط و اشتباه بود از من

ص: 262

و شیطانست در این موقع هر آینه پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرموده به پیروی از روش مردم و مجرد رای در دین خدا و این نیست مثل امر کردن به پیروی از مجتهدینیکه استنباط فتوا میکند از آنچه را که دانسته اند از کتاب و سنت و اجماع یا بگو از قیاس چونکه استنباط میکند همانطور که ما گفتیم از مدارکیکه شناخته است.

و کسیکه چیزی بلد نیست و نمیتواند پاسخی از مسائل واضحه و آشکار دهد و قسم میخورد که نمیداند چه کار کند و از نظر و خاطر او مسائل شایعه و معمولی دور است با کثرت ابتلاء بان مثل تیمم و شکوک آن و غسل و فروع نماز و روزه و حج و امثال آنها ممکن نیست که او امام امت بوده باشد هر چند که مهار و افسار خلافت را در دست او گذارند.

بنابراین علماءمخالفت کردند روش عمریرا در مواردیکه قبلا ما یاد کردیم برای مخالفت بودن بیان صریح پیامبر به آن و اگر این تاویل صحیح و درست باشد هر آینه تناقضی میان این حدیث و تصریحاتیست که مخالف با فتوای عمر است که ایجاب کرده اعراض علماء را از گفته او، و همچنین تناقضی میان دو جزء خود این حدیث است و آن گفته آنحضرت صلی الله علیه و آله است بر شما باد به پیروی کردن بسنت من و سنت خلفاء بعد از من، و فرض ما اینست که سنت آنحضرت مخالف است فی الجمله با روش این مرد " عمر ".

ص: 263

و صحیح از معنای این حدیث اینست که آنحضرت اراده و قصد فرموده از خلفاء مگر آنهائی را که همواره تصریح بانان بنامهایشان میفرمود و آنها را عدل و هم سنگ قرآن کریم قرار میداد در گفته اش: " انی تارک فیهم الخلفتین " من براستی دو خلیفه در میان شما میگذارم، یا " فخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یرداعلی الحوض " من میگذارم در میان شما دو چیز گرانقدر را کتاب خدا و عترتم خاندانم را که هرگز از هم جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض کوثر بر من واردشوند چنانچه لام عهد اقتضاء و ایجاب میکند این را و ایشان را بعلم و هدایت توصیف و تعریف نمود و ایشان آنکسانی هستند که سیره و رفتارشان مطابق بر روش و سیره آنحضرت است قدم بقدم نه کسانیکه تعریفشان را نکرد بعدا و قرارشان نداد و سفارشی درباره ایشان و یا بایشان ننمود و یاد نفرمود آنحضرت صلی الله علیه و آله در اینجا عددی را که منطبق بر ایشان شود، و جز این نیست که اوصافی را یادنمود که منطبق نمیشود مگر با آنهائی که قصد نمود از خلفاء از اهل بیت معصومش و تمسک و دست آویزی باین حدیث نیست در آنچه را که در نظر گرفتند از امر خلافت مگر مثل تمسک بعام در شبهات مصداقیه (که حجت نیست).

3- در اینجا احادیث ساختگی است که یاد میشود در فضائل عمر که مناسب و مطابق نیست با چیزی از آنچه را که ما آنرا یاد کردیم

ص: 264

با سندهائی مورد اعتمادند و هر یک از آنها تکذیب میکند آنها را.

از آنهاست: حدیثی که نسبت بانحضرت داده میشود: از گفته اگر من در میان شما مبعوث نمیشدم عمر مبعوث میشد.

و روایت: اگر من مبعوث نشده بودم هر آینه تو مبعوث میشدی ای عمر.

و روایت: اگر پیامبری بعد از من بود هر آینه عمر بن خطاب بود.

و روایت:در امتها محدثینی بوده اند پس اگر درامت من یکی باشد آن عمر است.

و روایت: خدا حق را بر زبان و دل عمر قرار داده.

و روایت: بدرستیکه خدا زده است حق را بر زبان و قلب عمر.

واز آنهاست روایت ساختگی و دروغینی که از امیر المومنین علی علیه السلام روایت کرده از گفته: ما بودیم که بازگو میکردیم که فرشته ای بر زبان عمر سخن میگفت.

ص: 265

و گفته او:ما نبودیم که بعید بدانیم که سکینه بر زبان عمر سخن بگوید.

و از آنهاست: خبریکه روایت میکنند از بزرگترین صحابه مثل آنچه که نسبت بابن مسعود میدهند.

از گفته او: اگر گذارده شود علم عمر در یک لنگه و کفه ترازو و علم همه مردم در کفه دیگر علم عمر از همه سنگین تر آید.

و امثال این دروغ ها، پس بدرستیکه کسیکه باین درجه و پایه باشد تا جائیکه نزدیک باشد به پیامبری مبعوث شود فاقد مسائل واضحه و روشن نمیشود در موقع احتیاج خود و نیاز کسانیکه رجوع میکنند از امت و مانند او سوره ای ازقران را در دوازده سال نمیاموزد.

و حق و فرشته و سکینه کجا بودند روزیکه آقای عمر راهی و اطلاعی بمسائل اولیه نداشت پس او را ارشاد و راهنمائی نکردند و جواب را بر زبانش جاری ننمودند و حق را در قلبش نگذاردند.

و چگونه میتواند خیال کند کسیکه بتمام اینها محکم و رهنمونی شده که همه مردم از او داناتر و فقیه ترند حتی پرده گیان و زنان پرده نشین و چطور علم کتاب و سنت را از زنان امت و از مردم پست و اراذل و اوباش مردم فرا میگیرد تا چه رسد از مردان و بزرگان امت.

و چگونه شناخت لفظیکه در قرآن تفسیر شده تکلف و زورگوئی

ص: 266

دیده و میگوید: این بخدا قسم همان تکلف و زرگوئی است، و میگوید:چه میشود تو را ای پسر مادر عمر که ندانی (ابا) چیست

و چگونه: فرا میگرفت از این گروه بسیار از صحابه واستفتاء میکرد ایشانرا در احکام و چطور از نادانی و جهل خود از واضح ترین مسائل دینی عذر میخواست بقولش که مرا معامله و دلالی در بازار مشغول و غافل کرده بود.

و چگونه: نمیتوانست که کلاله را بداندو آنرا اقامه کند و متمکن نبود از آموختن صورتهای میراث جد و پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمود: نمیبنم او را که بداند و نمیبنم او را که آنرا اقامه کند و میفرمود: بدرستیکه گمان میکنم تو را که بمیری پیش از آنکه آنرا بیاموزی.

و چگونه: مانند ابی بن کعب بر او خشونت میکرد و او را غافل و سرگرم از آموختن قرآن میدید بواسطه دلالی در بازار و فروش ریسمان و اسباب خورده.

و چگونه: امیر المومنین علی علیه السلام او را جاهل بتاویل قرآن کریم میدید و چطور و چطور تا صدها چگونه وچطور.

بلی برادران تسنن خوش دارند که برای او فضائلی بتراشند و درباره او غلو کنند و در لوازم آن اندیشه و تفکر نکردند و خیال

ص: 267

کردند آینده فاش کننده میگذرد چنانچه قرنهاخالی از پژوهشگر یا کاوش گر گذشت یا اینکه موجبات ترسانیدن و تهدید کردن میبندند زبان او را که سخن بگوید و میزند بر دست او که بنویسد و مجال ندهد آزادی قلم و مذاهب و افکار علماء را که افشاء و آشکار کنند چیزهائی را که نزد ایشانست، پس داوری و قضاوت کن میان مردم براستی وپیروی از هوا نکن تا تو را از راه خدا گمراه کند.

برگشت به آنچه شعر شمس الدین مالکی دنبال کرده

3- و از آنچه شاعر ما مالکی در شعرش یاد کرده از مناقب امیر المومنین علیه السلام حدیث ولایت است و آن حدیث (الغدیر) موضوع این کتاب ماست.

4- حدیث منزله: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی " تو ازمن منزله و مرتبه هارون از موسائی جز(نبوت و پیامبری) زیرا که پیامبری بعد از من نیست و باین حدیث اشاره کرد بقولش (مالکی شاعر ما). (

و انک منی خالیا من نبوه

کهارون موسی و حسبک فاحمد

و بدرستیکه تو از من جز مقام پیامبری مثل هارون هستی از موسی و برای تو کافیست پس شکر کن خدا را.

و ما کلام در اطراف این حدیث را بسط دادیم و اینکه آن حدیث صحیح و ثابت است بتصریح از امامان و حافظین حدیث

ص: 268

در جزء سوم ص 198 (عربی).

ابن عبد البر در استیعاب گوید: آنراجماعتی از صحابه روایت کرده اند و آن از ثابت ترین و درست ترین آثار رسیده از پیامبر است، آنرا سعد بن ابی وقاص روایت کرده و راه های حدیث سعد درباره این حدیث جدا بسیار است ابن ابی خثیمه و غیر او آنرا روایت کرده اند، و نیز آنرا ابن عباس و ابو سعید خدری، و ام سلمه، و اسماء بنت عمیس، و جابر بن عبد الله و گروهیکه نام آنها طولانی میشود روایت کرده اند0 ا ه

5- حدیث سبقت اسلام امیر المومنین علیه السلام از همه مردم و بان اشاره کرده بگفته اش:

و کان من الصبیان اول سابق

الی الدین لم یبع بطائع مرشد

و بود او علیه السلام از کودکان اولین کسیکه سبقت بدین گرفت و هفت سال نداشت که مطیع رهبری شد.

و ما تفصیل دادیم گفتار را درباره آن در جزء سوم 243 219 (عربی).

6- حدیث کنیه و لقب دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المومنین علی علیه السلام را بابی تراب و در این زمینه گفته است

و جاء رسول الله مرتضیا له

و کان عن الزهراء بالمتشرد

و رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد در حالیکه راضی از او بود و او (برای تهی دستی) اززهراء علیها السلام سرگردان شده بود.

ص: 269

فمسح عنه الترب اذ مس جلده

و قد قام منها آلفا للتفرد

پس خاک رااز چهره او پاک کرد که بدن او را آلوده کرده بود و برخاست از روی خاک در حالیکه مانوس بتجرد و تنهائب بود.

و قال له قول التلطف قم ابا

تراب کلام المخلص المتودد

و باو گفت گفتن از روی مهربانی که برخیز ای ابو تراب و سخنی خالصانه و دوستانه باو گفت.

واین لقب و کنیه در غزوه عشیره ای که در جمای الاولی یا جمادی الثانی یا درهر دو از سال دوم هجرت داده شد وقتیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المومنین علی علیه السلام و عماررا در روی خاکی نرمی خفته دید پس آنها را بیدار کرد و علی علیه السلام را تکان داد و گفت: برخیز ای ابو تراب آیا من تو را خبر ندهم بدو بدبخت ترین مردم، دو مرد احمیر (قدار بن سالف) پی کننده و کشنده ناقه صالح، و آنکه میزند بر فرق تو پس محاسنت از آن رنگین میشود.

مدارک این حدیث:

و این حدیث صحیح السنه از اخباریست که حاکم ابو عبد الله نیشابوری استدارک نموده آنرا در کتابش و هیثمی صحیح دانسته آنرا، امام حنبلی ها در مسند ج 4 س 264 و 263 نقل کرده و حاکم در مستدرک ج 3 ص140 و طبری در تاریخش ج 2 ص 261 و ابن هشام در سیره نبویه ج 2 ص 236، و ابن کثیر در تاریخش

ص: 270

ج 3 ص 248 و هیثمی در مجمع ج 9 ص 136 و گوید آنرا روایت کرده است احمد و طبرانی و بزار و راویان تمامی مورد اعتماد و وثوقند، و سیوطی آنرا در جامع کبیر چنانچه در ترتیب آن ج 6 ص 399 نقل از ابن عساکر و ابن النجار وعینی در عمده القاری ج 7 ص 630 نموده اند.

و خواننده میاید آنرا که از مسلمیات و مورد قبول همگانست در طبقات ابن اسعد ص 509 و عیون الاثر ابن سید الناس ج 1 ص 226 و امتاع مقریزی ص 55 و سیره حلبی ج 2 ص 142 وتاریخ الخمیس ج 2 ص 364 و غیر آن.

و طبرانی در اوسط و کبیر نقل کرده باسنادش از ابی الطفیل گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و علی (ع) در روی خاک خوابیده بود، پس فرمود: حقیقی ترین و صحیح ترین وشایسته ترین نامهای تو ابو تراب است، تو ابو ترابی، و هیثمی این را در مجمع الزوائد ج 9 ص 100 یاد کرده و گفته راویان آن مورد اعتمادند.

و بزاز و احمد و دیگران از عمار بن یاسر نقل کرده اند: که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را ملقب بابی تراب نمود و آن از محبوب ترین کنیه ها و لقبها پیش او بود، وهیثمی آنرا در مجمع الزوائد ج 9 ص 100 یاد کرده و گفته راویان احمد مورد اعتمادند

و طبرانی در کبیر و اوسط باسنادش از ابن عباس نقل کرده:که گفت: وقتیکه پیامبر صلی الله علیه و آله ایجاد برادری و اخوت نمودمیان اصحابش از مهاجرین و انصار و بین علی بن ابیطالب رضی الله عنه و کسی از ایشان برادری قرار نداد علی (ع) غمگین و خشمناک بیرون رفت تا آنکه بجدول و نهر کوچکی رسید پس دستش را بالش خود

ص: 271

نموده و سرش را روی آن گذارد و باد گرد و غبار بر اوافشاند پس پیامبر صلی الله علیه و آله بسراغ او رفت تا او را پیدا نمودپس با پایش اشاره باو نموده و فرمود: برخیز پس شایسته و سزاوار نیست که باشی مگر ابو تراب، بر من خشم کردی وقتی ایجاد برادری میان مهاجرین و انصار نمودم و بین تو و هیچکس از ایشان برادری قرار ندادم آیا راضی نیستی که بوده باشی از من بمنزله هارون از موسی مگر آنکه پیامبری بعد از من نیست بدان کسیکه تو را دوست بدارد محفوف و پیچیده شده با من و ایمانست و کسیکه تو را دشمن دارد خدااو را بمردن جاهلیت بمیراند و محاسبه شود بعملش در اسلام.

و ابوعلی در مسندش نقل کرده باسنادش از علی علیه السلام که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا طلبید پس درجدولی مرا خوابیده دید، پس فرمود: چه روزیستکه مردم تو را ابو تراب بنامند، پس مرا دید که گویا در خاطرم از این چیزی است، گفت: برخیزبخدا قسم که تو را خشنود کنم البته تو برادر من و پدر فرزندان منی قتال میکنی و میجنگی از سنت من و خلاص میکنی ذمه مرا.

کسیکه بمیرد در زمان من پس او خدا او را بزرگداشته و الله اکبر گفته، و کسیکه در زمان تو از دنیا رود پس بتحقیق جان سپرده است و کسیکه بمیرد و دوست بدار تو را بعد از مردنت خدا پایان دهد برای او بایمنی و ایمان مادامیکه خورشید طلوع یا غروب کند و

ص: 272

کسیکه بمیرد ودشمن دارد تو را مرده است بمردن جاهلیت و محاسبه شود بانچه در اسلام عمل کرده است.

سیوطی یاد کرده آنرا در جامع کبیر چنانچه در ترتیب آن ج 6ص 404 نقل شده و گوید: که بوصیری گفت تمام راویان آن مورد اعتمادند.

و ابن عساکر باسنادش از سماک بن حرب نقل کرده که گفت: گفتم بجابر بن عبد الله که این گروه مردم را به بدگوئی بعلی بن ابیطالب (ع) میخوانند، گفت: و ممکن نیست تو را که باو بدگوئی کند و یا چیست که تو بتوانی او را بان بدگوئی کنی، گفت:او را با کنیه و لقب ابو تراب صد بزنم، گفت: بخدا قسم نبود برای علی (ع) کنیه و لقبی محبوب تر پیش او از ابی تراب، پیامبر میان مردم برادری انداخت و بین او و کسی برادری نیانداخت پس خشمگین بیرون رفت تا آنکه بتل و تپه از ریگ روان رسید پس بر آن خوابید پس پیامبر آمد نزد او وفرمود: برخیز ای ابو تراب خشم کردی که من میان مردم برادری قرار دادم ولی بین تو و کسی برادری نیانداختم گفت: بلی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو برادر من و من برادر توام. (کفایه الطالب ص 82)

و در اینجا روایت صحیحی است که مسلم و بخاری در دو مورد از صحیح خود نقل کرده اند: 1- در باب مناقب امیر المومنین (ع) 2- کتاب نماز درباب خوابیدن مردم در مسجد. و نقل کرده آنرا طبری در تاریخش ج 2 ص 363، از عبد العزیز بن ابی حازم از پدرش گوید: گفتم بسهل بن سعد که بعضی از فرمانداران مدینه میخواهند بفرستند نزد تو که علی علیه السلام را بدگوئی و اهانت بساحت مقدس آن بزرگوار نمائی بالای منبر، گفت: چه بگویم

ص: 273

گفت: بگوئی (لعن الله ابا تراب)،گفت: قسم بخدا که او را موسوم باین نام نکرد مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله، گفت: گفتم و چگونه بود این ای ابو العباس، گفت: علی علیه السلام وارد شد بر فاطمه سپس از نزد او بیرون آمد، پس در سایه مسجد خوابید، گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد بر فاطمه (س) و باو فرمود: پسر عمویت کجاست،پس فاطمه (س) گفت: او اینست که درمسجد خوابیده است، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد نزدیک او و دید که عبایش از پشتش افتاده و خاک بر پشتش رسیده پس شروع کرد بزدودن و پاک کردن خاک را از پشتش و میگفت: بنشین ابو تراب، قسم بخدا موسوم نکرد او را باین نام مگر رسول خدا و بخدا سوگند نبود نامی محبوب تر پیش او از این نام.

و در عبارت بیهقی در سنن کبری ج 2 ص 446 نقل شده که مردیرا از آل مروان عامل و فرماندار مدینه نمودند و او سهل بن سعد را طلبید و باو فرمان داد که علی علیه السلام را ناسزا و دشنام گوید پس سهل امتناع نمود، پس باو گفت اما اگر نمیپذیری پس بگو لعن الله ابا تراب،پس سهل گفت: نبود برای علی علیه السلام نامیکه محبوب تر باشد پیش او از ابو تراب و او مسرور میشد هر گاه باین نام خوانده میشد، پس گفت: باو: بما خبر بده از قصه آن چرا او را ابو تراب نامیدند...

معارضه ای نیست میان این حدیث و آنچه که گذشت از احادیث صحیحه ای که دلالت کننده است بر ملقب شدن امیر المومنین (ع) بابی تراب روز غزوه عشیره یا روز برادری و موآخات و نیست در تمام آنهاو این مورد مگر محسوب شدن موقفی از مواقفیکه رسول خدا صلی

ص: 274

الله علیه و آله او راه موسوم بابی تراب نمود و شاید سهل بن سعد نمیدانست از موارد مگر همان موردیکه خودش خبر دادآنرا پس مانعی نیست در اینجا از ثبوت همه آنها و کسیکه خیال کرده تعارض میان این و آن احادیث است و بگمان خودش چیزی بافته و ساخته که جمع کند میان آنها را پس بتحقیق پرده از روی نقصان و کچی رای و اندیشه خود برداشته است.

بلی نزد حافظین حدیث در متن حدیث سهل اضطرابی است که خبر میدهد از تصرف هواها در آن و در بعضی از الفاظ آن ایهام و خیال بیهوده منافرت و خشونت میان امیر المومنین و دختر عموی معصومه و پاکش صدیقه طاهره فاطمه علیها السلام است چنانچه شاعر مالکی یاد شده ما بان اشاره کرده بقولش: " و کان عن الزهراء بالمتشرد ".

و حال آنکه آن دو بزرگوار منزه و معصوم و دورند از این بسبب آنچه خدای تعالی بایشان از عصمت عطا فرموده بتصریح قران کریم

و ابن اسحاق از برخی از اهل علم روایت کرده که برای او حدیث کرده بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را ابو تراب نامید برای اینکه او هر گاه فاطمه علیها السلام را بر چیزی نکوهش میکرد با او سخن نمیگفت و چیزی بانحضرت نمیگفت که او را ناخوش دارد مگر آنکه خاکی میگرفت و سرش را روی آن میگذارد

ص: 275

گفت: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی بر او خاکی میدید میدانست که اوبر فاطمه عتاب و تندی کرده پس میفرمود: چیست تو را ای ابو تراب.

امینی (قدس الله سره الزکیه) گوید: اینها نیست مگر زهر کینه و خلط سینه مردمی کینه توز و دشمنی که پرت میکند آنرا افکندن سخنی بی مقصود برای آلوده کردن دامن پاک امیر المومنین علیه السلام و فاسد کردن معاشرت پسیندیده آنحضرت را با همسر معصومه و مطهره اش (سلام الله علیها) و در آنست پائین آوردن صدیق اکبر (علی علیه السلام) و صدیقه کبری (فاطمه سلام الله علیها) از مقام بلندشان در مکارم اخلاق. و ثمرو نتیجه داده در امروز آنچه در دیروزدست آلوده و دشمن کینه توز افشانده بود از این ساختگی ها تا آنکه نویسنده امروز سیاه کرد ورقهای تاریخش را بقولش: و علی (ع) بود که تند میشد و غضب میکرد بعد از هر کراهتی و میرفت که در مسجد بخوابد و پدر زنش دست بر شانه او میکشید و او را نوازش داده و موعظه میکرد و میان او و همسرش تا مدتی جمع مینمود و از آنچه که ساخته (و تهمت به مولای متقیان زده اند) پیامبر یکمرتبه دخترش را دید در خانه اش گریه میکند از مشت زدن علی (ع) او را. ا ه.

و حاکم او عبد الله نیشابوری گوید: بنو امیه کارشان پائین آوردن و عیب جوئی از علی علیه السلام بود باین نام (ابو

ص: 276

تراب) که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را نامیده بود و او را بر منبرها بعد ازخطبه در مدت حکومتشان لعن کرده و دشنام میدادند و آنحضرت را بکنیه و نام ابو تراب مسخره میکردند و البته استهزاء و مسخره میکردند آنکسی را که او موسوم بان نموده بود و حال آنکه خداوند تعالی فرموده: " قل ابا لله و آیاته و رسوله کنتم تستهزون لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم... " بگو آیا بخدا و آیات او و پیامبر استهزاء و سخریه میکردید. عذر نخواهید که بتحقیق کافر شدید بعد از ایمانتان.

و سبط ابن جوزی گوید: درتذکره ص 4، و آنچه حاکم گفته صحیح است زیرا که ایشان تحاشی و وحشت و ترسی از این کار نداشتند بدلیل آنچه از مسلم از سعد بن ابی وقاص روایت شده که او داخل بر معاویه بن ابی سفیان شد پس معاویه (علی الهاویه) باو گفت چه چیز تو را باز داشته و منع کرده از ناسزگوائی ابو تراب...

منقبت و فضیلتی در اطراف حدیث مذکور:

شیخ علاء الدین سکتواری در (محاضره الاوائل) ص 113 گوید: اول کسیکه مکنی و موسوم به ابو تراب شد علی بن ابیطالب رضی الله عنه بود رسول خدا صلی الله علیه و آله او را موسوم نمود وقتیکه دید او را خوابیده و بر پهلو و پشتش خاک است پس از روی مهربانی باو فرمود: برخیز ای ابو تراب پس بهترین لقبهای او بود

ص: 277

و بعد از این برای او کرامتی بود به برکت نفس محمدی که خاک برای او بازگو کند هر چه بر آن جاری شده و میشود تا روز قیامت پس بفهم راز آشکاریرا. دلائل النبوه. ا ه

و بتحقیق که ابداع و انشاء کرد شاعر ماهر و استاد عبد الباقی افندی عمری در قولش:

یا ابا الاوصیاء انت لطه

صهره و ابن عمه و اخوه

ای پدر چانشینیان تو برای طاها (رسول خدا)داماد و پسر عموی و برادر اوئی.

ان الله فی معانیک سرا

اکثر العالمین ماعلموه

بدرستیکه برای خدا در معانی و مراتب تو را زیست که بیشتر جهانیان آنرا ندانستند.

انت ثانی الاباء فی منتهی الدو

رو آباوه تعد بنوه

تو دومین پدرانی در پایان روزگار و دوره ها و پسران فرزندانش محسوب میشوند.

ص: 278

خلق الله آدما من تراب

فهو ابن له و انت ابوه

خدا آدم را از خاک آفرید پس آدم پسر خاک و تو پدر او هستی (ابو تراب).

7- و از آنچه را که شاعر مالکی ما در شعرش بان اشاره کرده از مناقب مولای ما امیر المومنین علیه السلام حدیث سوره برائت و ابلاغ آنست گوید.

و ارسله عنه الرسول مبلغا

و خص بهذا الامر تخصیص مفرد

و ارسال کرد آنرا از او پیامبر در حالیکه مبلغ و رساننده باشد و اختصاص باین امر پیدا کرد تخصیصیکه ویژه او بود فقط.

و قال: هل التبلیغ عنی ینبغی

لمن لیس من بیتی من القوم فاقتدی

و فرمود: آیا تبلیغ از طرف من سزاوار است برای کسیکه از این مردم از خاندان من نیست پس پیروی کن.

و این: چنین بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکررا فرستاد برای مکه که آیاتی از اول سوره برائت را برای مردم مکه بخواند، پس جبرئیل از نزد خدای عزیز آمد و گفت: هرگز اداء نمیکند از تو مگر خودت یا مردی از تو، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را فرستاد با شتر و ناقه غضباء یا (جدعاء) در پی ابوبکر و فرمود: او را دریاب و هر کجا باو رسیدی نامه رااز او بگیر و برو بسوی مکه و بر آنهاقرائت کن، پس علی علیه السلام در عرج یا در الخلیفه یا در ضجنان یا جحفه باو رسید و

ص: 279

نامه را از او گرفت و حج کرد و تبلیغ نمود و اذان گفت (یا اعلان کرد).

این خبر تاریخی را بسیاری از امامان و حافظین حدیث براه های متعددو زیاد صحیحی که کمتر آن امکان تواترو قطعیت پیش جمعی از برادران تسنن دارد نقل کرده اند و برای تو است امت و گروه بسیاریکه آنرا نقل کرده اند:

1- ابو محمد اسماعیل سدی کوفی، فوت شده در سال 128.

2- ابو محمد عبد الملک بن هشام بصری، فوت شده در سال 218.

3- ابو عبد الله محمد بن سعد زهری، فوت شده در سال 230.

4- حافظ ابوبکر بن ابی شیبه عبسی کوفی،فوت شده در سال 239.

5- حافظ ابو الحسن ابن شیبه عبسی کوفی، فوت شده در سال239.

6- امام حنبلی ها احمد بن حنبل شیبانی، فوت شده در سال 241.

7- حافظ ابو محمد عبد الله دارمی صاحب سنن، فوت شده در سال 255.

8- حافظ ابو عبد الله بن ماجه قزوینی صاحب سنن، فوت شده در سال 273.

9- حافظ ابو عیسی ترمذی صاحب صحیح، فوت شده 279.

10- حافظ ابوبکر احمد بن ابی عاصم شیبانی، فوت شده

ص: 280

287.

11-حافظ ابو عبد الرحمن احمد نسائی صاحب سنن، فوت شده 303.

12- حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری، فوت شده 310.

13- حافظ ابوبکر محمد بن اسحاق بن هزیمه نیشابوری فوت شده 311.

14- حافظ ابو عوانه یعقوب نیشابوری صاحب مصابیح، فوت شده 316.

15- حافظ ابو القاسم عبد الله بغوی صاحب مصابیح، فوت شده 317.

16- حافظ عبد الرحمن ابن ابی حاتم تمیمی، فوت شده 317.

17- حافظ ابو حاتم محمد بن حبان تمیمی، فوت شده 354.

18- حافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی، فوت شده 360.

19- حافظ ابو الشیخ، فوت شده 369.

20- حافظعلی بن عمر دار قطنی، فوت شده 385.

21- حافظ ابو عبد الله حاکم نیشابوری صاحب مستدرک، فوت شده405.

22- حافظ ابوبکر بن مردویه اصبهانی، فوت شده 416.

23- حافظ ابو نعیم احمد اصفهانی صاحب حلیه، فوت شده 430.

ص: 281

24- حافظ ابوبکر احمد بن حسین بیهقی صاحب سنن، فوت شده 458.

25- فقیه ابو الحسن علی بن مغازلی شافعی، فوت شده 483.

26- حافظ ابو محمد حسین بغوی شافعی، فوت شده 516.

27- حافظ نجم الدین ابو حفص نسفی سمرقندی حنفی، فوت شده 537.

28- حافظ ابو القاسم جار الله زمخشری شافعی، فوت شده 538.

29- ابو عبد الله یحی قرطبی صاحب تفسیر کبیر، فوت شده 567.

30- حافظ ابو الموید موفق بن احمدخوارزمی حنفی، فوت شده 658.

31- حافظ ابو القاسم بن عساکر دمشقی شافعی، فوت شده 571.

32- ابوالقاسم عبد الرحمن خثعمی سهیلی اندلسی، فوت شده 581.

33- ابو عبدالله محمد بن عمر فخر رازی شافعی، فوت شده 606.

34- ابو السعادات بن اثیر شیبانی شافعی، فوت شده 606.

35- حافظ ابو الحسن علی بن اثیر شیبانی، فوت شده 630.

ص: 282

36-ابو عبد الله ضیاء الدین محمد مقدسی حنبلی، فوت شده 643.

37-ابو سالم محمد بن طلحه قرشی نصیبی شافعی، فوت شده 652.

38- ابو المظفر یوسف سبط حافظ ابن جوزی حنفی، فوت شده 655.

39- عز الدین ابن ابی الحدید معتزلی، فوت شده 655

40- حافظ ابو عبد الله گنجی شافعی، فوت شده 658

41- قاضی ناصر الدین ابو الخیر بیضاوی شافعی، فوت شده 685.

42- حافظ ابو العباس محب الدین طبری شافعی، فوت شده 694.

43- شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم حموی، فوت شده 722.

44- ولی الدین محمد خطیب عمری تبریزی صاحب مشکاه المصابیح، فوت شده 737.

45- علاء الدین علی بن محمد خازن صاحب تفسیر،فوت شده 741.

46- اثیر الدین ابو حبان اندلسی صاحب تفسیر، فوت شده 745.

47- حافظ شمس الدین محمد ذهبی شافعی، فوت شده 748.

48- نظام الدین حسن نیشابوری صاحب تفسیر، فوت شده

ص: 283

...

49- حافظ عماد الدین اسماعیل بن کثیر دمشقی شافعی فوت شده 774.

50- حافظابوالحسن علی بن ابی بکر هیثمی شافعی، فوت شده 807.

51- تقی الدین احمدبن علی مقریزی حنفی، فوت شده845.

52- حافظ ابوالفضل بن حجر احمد عسقلانی شافعی، فوت شده 852.

53- نور الدین علی بن محمد بن صباغ مکی مالکی، فوت شده 855.

54- بدر الدین محمود بن احمد عینی حنفی، فوت شده 855.

55- شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی ساکن حرمین فوت شده 902.

56- حافظ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی شافعی، فوت شده 911.

57- حافظ ابو العباس احمد قسطلانی شافعی، فوت شده 923.

58- حافظ ابومحمد عبد الرحمن بن ربیع شیبانی شافعی فوت شده 944.

59- مورخ دیار بکری صاحب تاریخ (الخمیس) فوت شده 966/ 82.

ص: 284

60- حافظ شهاب الدین احمد بن حجر هیثمی شافعی، فوت شده 974.

61- متقی علی بن حسام الدین قرشی هندی، ساکن مکه، فوت شده 975.

62- حافظ زین الدین عبد الروف مناوی شافعی، فوت شده 1031.

63- فقیه شیخ بن عبد الله عید روس حسینی، یمنی، فوت شده1041.

64- شیخ احمد بن باکثیر مکی شافعی صاحب وسیله، فوت شده 1047.

65- ابو عبد الله محمد زرقانی مصری مالکی، فوت شده 1122.

66- میرزا محمد بدخشی صاحب مفتاح النجا، فوت شده....

67- سید محمد بن اسماعیل صنعانی حسینی، فوت شده 1182.

68- ابو العرفان شیخ محمد صبان شافعی صاحب اسعاف، فوت شده 1206.

69- قاضی محمد بن علی شوکانی صنعانی، فوت شده 1250.

70- ابو الثناء شهاب الدین سید محمود آلوسی شافعی، فوت شده 1270.

71- شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حسینی، حنفی، فوت شده 1293.

ص: 285

72- سید احمد زینی دحلال مکی شافعی، فوت شده 1304.

73- سید مومن شبلنحی مولف (نور الابصار)........

ما در جلوتر ترجمه و بیوگرافی بسیاری از این اعلام را در جزء اول ص 51 و 73 (عربی) یاد کردیم که اسانید و مدارک شان منتهی میشود در شاهکاری اعلان برائت و تبلیغ آنرا بجمعی از صحابه اول که از ایشان:

1- امیر المومنین علی علیه السلام رضی الله عنه از طریق زید بن یثیع گوید: چون ده آیه از برائت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد ابوبکر را طلبید تا آنهارا بر مردم مکه بخواند سپس مرا خواند و بمن فرمود: برو هر کجا برخورد کردی بابی بکر نامه را از او بگیر و برو با آن بمکه و آنرا بر مردم مکه قرائت کن، پس من حرکت کردم و در جحفه ابی بکر را دیدم و نامه رااز او گرفتم و ابو بکر... برگشت و گفت: ای رسول خدا درباره من آیه ای نازل شده، فرمود: نه و لیکن جبرئیل آمد نزد من و گفت: هرگز نباید برساند از طرف تو مگر خودت یا مردی از تو.

ص: 286

صورت دیگر:

فرمود: سوره برائت نازل شد پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکررا فرستاد سپس علی (ع) را فرستاد پس نامه را از ابوبکر گرفت و چون برگشت گفت: آیا درباره من چیزی نازل شده، فرمود: نه و لیکن من مامور شدم که یا خودم آنرا تبلیغ کنم یا مردی از خاندانم پس علی علیه السلام رفت بسوی مکه و در میان ایشان (باربع) ایستاد. (و آیات مذکوره رابر ایشان قرائت نمود.)

صورت سوم از زید:

بدرستیکه رسول خداصلی الله علیه و آله ابوبکر را با سوره برائت فرستاد بسوی اهل مکه پس از آن عقب او علی (ع) را فرستاد و باو گفت: نامه را بگیر و برو بسوی مردم مکه، گوید: پس علی (ع) ابوبکر را دیده و نامه را از او گرفت و ابوبکر برگشت در حالیکه غمگین و محزون بود و برسول خدا صلی الله علیه و آله، گفت آیا درباره من آیه ای نازل شده، فرمود: نه، جز اینکه مامور شدم که آنرا خودم ابلاغ کنم یا مردی از خاندان و اهل بیتم برساند.

ص: 287

خصائص نسائی ص 2، الاموال ابی عبید ص 165

صورت چهارم:

از امیر المومنین علی علیه السلام از طریق حنش بلفظ و عبارت یاد شده اول از الفاظ زید بن یثیع کلمه بکلمه.

صورت پنجم از حنش از امیرالمومنین:

گوید: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامیکه او را فرستاد با سوره برائت، گفت: ای پیامبر خدا من سخن گو و خطیب نیستم، فرمود: چاره نیست از اینکه یا من خودم بروم یا تو با آنها بروی، گفت: پس اگر چاره ای نیست من بزودی میروم، فرمود: برو که خدا زبانت را ثابت و قلبت را هدایت میکند، گفت: پس از آن دستش را بر دهانش گذارد.

صورت ششم از ابی صالح از امیرالمومنین:

فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد با سوره برائت بسوی مردم مکه و او را برای موسم حج فرستاد پس از آن

ص: 288

مرا در پس او فرستاد پس من باو رسیده و آنرا از او گرفتم، پس ابوبکر گفت: چیست مرا فرمود: تو رفیق غار منی و صاحب منی بر حوض جز اینکه نباید تبلیغ کند از من غیر من یاد مردی از من، طبری آنرا نقل کرده چنانچه در فتح الباری ابن حجر عسقلانی ج 8 ص 256

2- ابوبکر بن ابی قحافه گوید: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله مرا با سوره برائت بسوی مردم مکه فرستاد که بعد از امسال مشرکی نباید حج کند و برهنه ای نباید طواف خانه نماید و داخل بهشت نمیشود مگر شخص مسلمان، کسیکه میان او و رسول خدا پیمانیست آنرا تاخیر اندازد تا مدتش سپری شود و خدا و پیامبر از مشرکین بیزارند پس سه روز (یا سه میل) راه رفت سپس بعلی علیه السلام فرمود: خود را بابی بکر برسان او را برگردان بسوی من و برائت را تو ابلاغ کن، گفت: پس علی (ع) بفرمان رسول خدا عمل کرد و چون ابوبکر وارد شد بر پیامبر گریست و گفت: ای رسول خدا درباره من چیزی آمده، فرمود: نیامده درباره تو مگر خیر و لیکن مامور شدم که ابلاغ نکند آنرا مگر من یا مردی از من

3- ابن عباس گوید: رسول خدا صلی الله ابوبکر را بفرستاد پس همانطور که ابوبکر در بعضی از راه بود که شنید صدای شتر قصواء رسول خدا را پس ابوبکر با ترس بیرون آمد بگمان آنکه او رسول خدا صلی الله علیه و آله است پس ناگاه دید علی رضی الله

ص: 289

عنه است پس نامه رسول خدا را باو دادو بعلی (ع) گفت که آن سخنان را اعلان کند (پس بدرستیکه شایسته نیست که تبلیغ کند از من مگر مردی از اهل من پس انفاق کردند) پس با هم رفتند پس علی علیه السلام در ایام تشریق (12- 11- 10 ذی حجه) ایستاد و فریاد میکرد که ذمه خدا و پیامبر او بیزار است از هر مشرکی....

صورت دیگری از لفظ ابن عباس:

گوید: که رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد بسوره برائت پس از آن علی (ع) را در پی او روانه کرد و گرفت از او سوره را پس ابوبکر گفت: ای رسول خدا درباره من چیزی رسید، فرمود نه تو یار منی در غار وبر حوض، ولی نباید به برساند از من مگر خودم یا علی (ع)...

ص: 290

حدیث دیگری از ابن عباس گوید:

در حدیث طولانی که در آن جمله ای از فضائل امیرالمومنین علیه السلام ذکر شد از مناقبیکه مورد قبول همه امت است اینستکه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فلانی را با سوره توبه فرستاد پس از آن علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد پس آنرا از او گرفت و فرمود: نباید به برد آنرا مگر مردیکه از من و من از اویم.

و این حدیث ابن عباس را بسیاری از امامان و حافظین حدیث در مسانیدشان با اسناد صحیحیکه تمام راویانش مورد اعتتماد و مصر بصحت و راویانش موثق هستند نقل کرده اند و ما آنرا در جزءاول (عربی) ص 51 و 49 یاد نموده و گذشت بحث در اطراف آن در جزء سوم ص 195، 217.

حدیث دیگر از ابن عباس

ابن عساکر باسنادش از طریق حافظ عبد الرزاق از ابن عباس نقل کرده گوید: من با عمر بن خطاب در برخی از کوچه های مدینه راه میرفتیم پس عمر گفت: ای پسر عباس گمان میکنم که مردم کوچک یا ناچیز گرفتند صاحب شما (علی (ع» را که او را متولی امور شما

نکردند پس گفتم: قسم بخدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ناچیز و کوچک نگرفت وقتیکه او را برگزید برای سوره برائت که بر اهل مکه بخواند، پس عمر بمن گفت: سخن راست را تو گفتی قسم بخدا که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود: بعلی بن

ص: 291

ابیطالب (ع). " من احبک احبنی و من احبنی احب الله و من احب الله ادخله الجنه مدلا " کسیکه تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسیکه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و کسیکه خدا را دوست دارد او را نوازش شده وارد بهشت نماید.

4- جابر بن عبد الله انصاری گوید: بدرستیکه پیامبر صلی الله علیه و آله وقتیکه از عمره جعرانه برگشت ابوبکر را برای حج فرستاد پس ما با او آمدیم تا انکه بودیم ما بعرج آماده شد برای نماز صبح و چون ایستاد برای تکبیر صدای ضجه شنید از پشت سرش پس تکبیر نگفت وگفت این صدای شتر جدعاء رسول خدا است هر آینه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره حج بدا و تبدیل رائی واقع شده پس شاید که رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد پس با او نماز میگذاریم پس ناگاه دید علی رضی الله عنه است بر ناقه آنحضرت پس ابوبکر باو گفت شما فرماندار و امیر هستید یا قاصد و پیام آور، فرمود: نه بلکه رسولم مرا رسول، خدا صلی الله علیه و آله فرستاد بسوره برائت که درمواقف حج آنرا بر مردم قرائت کنم، پس ما وارد مکه شدیم پس چون یکروز پیش از ترویه بود ابوبکر برخاست و برای مردم خطبه ای خواند و مناسک حج برای آنها گفت تا آنکه فارغ شد علی علیه السلام برخاست پس سوره برائت رابر مرم خواند تا پایان آن سپس با او بیرون رفتیم تا آنکه روز عرفه شد ابوبکر برخاست و برای مردم خطبه خواند و از مناسک برای

ص: 292

آنها حدیث کرد تا فارغ شد علی رضی الله عنه برخاست و بر مردم سوره برائت را خواند تا تمام کرد پس چون گروه اول حرکت کردند ابوبکر برخاست و خطبه خواند و بیان کرد چگونه کوچ کنند یا چطور (در منی) سنگ بیاندازند و مناسک شان را بایشان آموخت و چون خلاص شد علی رضی الله عنه برخاست و سوره برائت را بر مردم خواند تا پایان آن.

دارمی آنرا نقل کرده در سننش ج 2 ص 67، و نسائی در خصایص ص 20، و ابن خزیمه نقل کرده وآنرا صحیح دانسته و ابن حبان از طریق ابن جریح و طبری و محب الدین طبری درالریاض النضره ج 2 ص 173، از طریق ابی حاتم و نسائی و دیده میشود در تیسیر الوصول ج 1 ص 133، تفسیر قرطبی ج 8 ص 67، المواهب اللدنیه قسطلانی، شرح المواهب زرقانی ج 3 ص 91، تاریخ الخمیس ج 2 ص 141، سیره زینی دحلان ج 2 ص 365، تفسیر آلوسی روح المعانی ج 3 ص 268، تفسیر المنار ج 10 ص 156 نقل از پنج حافظ یاد شده از دارمی تا محب الدین طبری.

5- انس بن مالک گوید: که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرستاد با ابوبکر سوره برائت را برای مردم مکه، سپس او را خواست و فرمود: سزاوار نیست که این را برساند مگر مردی از اهل من پس علی علیه السلام را طلبید و آنرا باو داد.

و در لفظ دیگری برای احود

بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله برانگیخت ابوبکر صدیق را با سوره برائت پس چون بذی الحلیفه رسید فرمود: نباید

ص: 293

این را تبلیغ کند مگر من یا مردی از خاندان من پس آنرا با علی (ع) فرستاد.

طریق حدیث: تمام راویانش صحیح و مورد اعتماد و وثوقند آنرا احمد در مسندش ج 3 ص 283 و 212 نقل کرده و ترمذی در جامعه ج 2 ص 135 طبع هند و نسائی در خصائصش ص 20 و ابن کثیر در تاریخش ج 5 ص 38، از ترمذی و احمد در تفسیرش ج 2 ص 333، و خوارزمی در مناقب ص 99 و قسطلانی در شرح صحیح بخاری ج 7 ص 136، و ابن حجر در شرح صحیح ج 8 ص 256 و عینی درشرح صحیح ج 8 ص 637 و ابن طلحه در مطالب السئول ص 17 و سیوطی در الدر المنثور ج 3 ص 209 نقل از ابن ابی شیبه و احمد و ترمذی و ابی الشیخ و ابن مردویه و در کنز العمال ج 1 ص 249، از ابن ابی شیبه و زرقانی در شرح المواهب ج 3 ص 91 و شوکانی در تفسیرش ج 2 ص 319 نقل از کسیکه سیوطی در الدر المنثور از او نقل کرده و آولسی در تفسیرش ج 3 ص 268 نقل از احمد و ترمذی و ابی الشیخ و صاحب المنار در تفسیرش ج 10 ص 157.

6- ابو سعید خدری گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر... را فرستاد که از طرف او برائت را فرستاد پس چون او را روانه کرد علی رضی الله عنه را فرستاد و گفت: ای علی نباید برساند از من مگر خودم یا نه، پس او را بر ناقه و شتر غضباء خود سوار کرد و روانه نمود، پس علی علیه السلام رفت تا بابی بکر. 0. ملحق شد و برائت را از او گرفت، پس ابوبکر آمد خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله در حالیکه از این موضوع ترسی بر او راه یافته بود که شاید برای

ص: 294

او آیه ای نازل شده باشد پس چون رسید نزد آنحضرت گفت: چیست مرا یا رسول الله فرمود: خیر است تو برادر من و یار منی در غار و تو با منی بر حوض جز اینکه نباید تبلیغ کند از من غیر من یا مردی از من.

نقل کرده آنرا ابن حبان و ابن مردویه چنانچه در الدر المنثور سیوطی ج 3 ص 209 و روح المعانی آلوسی ج 3 ص268 و در طبع منیریه ج 1 ص 40 و ابن حجر اشاره کرده بآن در فتح الباری ج 8 ص 256 از طریق عمرو بن عطیه از پدرش از ابی سعید.

ابو رافع گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد ابوبکر را بسوره برائت بسوی موسم حج، پس جبرئیل علیه السلام آمد و گفت: که نباید هرگز برساند از تو مگر خودت یا مردی از تو، پس برانگیخت علی رضی الله عنه را در پی او تا آنکه بین مکه و مدینه باو رسید و آنرا از او گرفت و در موسم برای مردم قرائت نمود.

ابن مردویه و طبرانی نقل کرده آنرا باسنادشان چنانچه در الدر المنثور سیوطی ج 3 ص 210 و فتح الباری ابن حجر ج 8 ص 256 یاد شده است.

8- سعدبن ابی وقاص گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد بسوره برائت تا آنکه در بعضی از راه علی رضی الله عنه را فرستاد پس آنرا از او گرفت سپس رفت با آن بسوی مکه،پس ابوبکر در خاطر خود چیزی دید، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نباید برساند از من مگر خودم یا مردی از من

خصایص نسائی ص 20، الدر المنثور ج 3 ص 209 نقل از ابن مردویه، تفسیر شوکانی ج 2 ص 319 و ابن حجر در فتح

ص: 295

الباری ج 8 ص 255 بان اشاره نموده است.

حدیث دیگر از سعد:

ابن عساکر نقل کرده باسنادش از حرث بن مالک گوید: آمدم بمکه پس ملاقات کردم سعدبن ابی وقاص را و گفتم: آیا برای علی (ع) منقبتی شنیده ای، گفت: برای او گواهی میدهم چهار فضلیت را که اگر یکی از آنها برای من بود محبوب تر بود نزد من از دنیا که در آن مانند نوح (دو هزار و پانصد سال) زنده گی کنم، به درستیکه رسول خدا صلی الله علیه و اله ابوبکر را فرستاد با برائت بسوی مشرکین قریش پس یکشبانه روز رفت سپس بعلی علیه السلام فرمود: برو در پی ابوبکر و آنرا از او بگیر و ابلاغ کن بمردم مکه و ابوبکررا بمن برگردان، پس ابوبکر برگشت درحالیکه گریه میکرد و گفت ای رسول خدادرباره من چیزی نازل شد، فرمود: نه مگر خیر اینکه نباید ادا کند از من مگر خودم یا مردی از من یا فرمود: از اهل بیت من تا پایان حدیث رجوع کن جزء اول ص 40.

9- ابو هریره گوید:من با علی بن ابیطالب رضی الله عنه بودم وقتیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را فرستاد پس فریاد زد بچهار موضوع تا آنکه صدایش چون شیهه اسب طنین انداز شد.

دارمی آنرا در سنن خود ج 2 ص 237 نقل کرده و نسائی در سننش ج 5 ص 234 با اختصاریکه مخل با مطلب نبوده چنانچه سیوطی آنرا در شرح آن گفت و حدیث ابی هریره را بسیاری از حافظین نقل کرده اند جز آنکه دستهای هوی با آن بازی کرده و آماده ساخته برای یاوه سرایان و بیهوده گویان میدان باطل گوئی و دروغ سازی

ص: 296

اطراف این حدیث سودمند.

و حافظ محب الدین طبری در الریاض النضره ج 2 ص 173 و ذخایر العقبی ص 69، از طریق ابی حاتم از ابی سعید یا بابی هریره نقل کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد ابوبکر را پس چون بضجنان رسید شنید صدای شتر علی علیه السلام را و شناخت آنرا و آمد پیش او گفت کار من چیست،گفت خیر است بدرستیکه رسول خدا مرا فرستاد بعنوان برائت، پس چون ما برگشتیم ابوبکر رفت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و گفت: ای رسول خداچیست مرا، گفت: خیر تو صاحب منی درغار جز اینکه نباید تبلیغ کند غیر من یا مردی از من یعنی علی (ع).

10- عبد الله بن عمر ابن حجرعسقلانی یاد کرده در فتح الباری ج 8 ص 256 آنچه گذشت از امیر المومنین از طریق ابی صالح سپس گفت: و از طریق عمری از نافع از ابن عمر همینطور.

11- حبشی بن جناده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی (ع) از من و من از اویم نمیرساند از من مگر خودم یا علی (ع)

حدیث صحیح است که راویانش تمامی مورد اعتمادند احمد بن حنبل بچهار طریق آنرا در مسندش ج 4 ص 164 و 165 نقل کرده و ترمذی در صحیحش ج 2 ص 213 و آنرا صحیح و حسن دانسته و نسائی در خصائص ص 20 و ابن ماجه قزوینی در سنن ج 1 ص 57 و بغوی در مصابیح ج 2 ص 275 و خطیب عمری در مشکاه ص 556 و فقیه ابن مغازلی در مناقب و گنجی در کفایه ص 557 و نووی در تهذیب الاسماء و اللغات و محب طبری در الریاض ج 2 ص 74 از

ص: 297

حافظ سلفی و سبط بن جوزی در تذکره ص 23 و ذهبی در تذکره الحفاظ در ترجمه سوید بن سعید و ابن کثیر در تاریخش ج7 ص 356 و سخاوی در المقاصد الحسنه ومناوی در کنوز الدقایق ص 92 و حموینی در باب هفتم از فرائد السمطین و جلال الدین سیوطی در جامع صغیر و در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 6 ص 153 و ابن حجر یاد کرده آنرا در صواعق ص 73 و منقی هندی در کنز العمال از یازده حافظ و بدخشانی در نزل الابرار ص 9 نقل از ابن ابی شیبه و احمد و ابن ماجه و ترمذی و بغوی و ابن ابی عاصم و نسائی و ابن قانع و طبرانی و ضیاء مقدسی و جارودی و فقیه شیخ بن عید روس در العقد النبوی و امیر محمد صنعانی در الروضه الندیه وقندوزی در ینابیع الموده و شبلبخی درنور الابصار ص 78 و ابن حبان در اسعاف حاشیه نور الابصار ص155.

امینی (قدس الله روحه القدسی) گوید: این جمله روایت شده از حبشی بن جناده و عمران و ابی ذر غفاری از حدیث تبلیغ گرفته شده و آن قسمتی و جزئی از آنست چنانچه تصریح بر آن کرده صاحب لمعان و مرقاه و سندی حنفی در شرح سنن ابن ماجه ج 1 ص 57 و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود این جمله را برای بزرگداشت علی(ع) و عذر خواهی از ابی بکر...

12- عمران بن حصین در حدیث مرفوعا گوید: فرمود: علی (ع) از منست و منم از علی (ع) و نمیرساند از من مگر علی (ع)، ترمذی آنرا نقل کرده و گفته حدیثی خوب و عجیب است در تذکره سبط ص 22 هم چنین است.

13- ابوذر غفاری مرفوعا گفته: علی (ع)از من و من از علیم و

ص: 298

نمیرساند مگر خودم یا علی (ع) مطالب السئوال ص18.

مرسلات

1- از ابی جعفر محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) گوید چون سوره برائت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و ابوبکر مامور شده بود که برای مردم اقامه حج کند،بآنحضرت گفته شد: ای رسول خدا سوره را با ابوبکر ارسال نمائید، فرمودند: نباید برسانید از طرف من مگر مردی از خاندان من، آنگاه علی بن ابیطالب رضوان الله علیه را فرا خوانده و باوگفت: برو با این حکایت از اوائل سوره برائت نقل کن و آنرا در روز عیدقربان وقتیکه مردم در منی اجتماع کردند و اعلان کن:

انه لا یدخل الجنه کافر. کافر داخل بهشت نمیشود.

و لا یحج بعد العام مشرک. و بعد از امسال مشرکی حج نخواهد کرد.

و ان لا یطوف بالیت عریان. و برهنه طواف خانه نباید کند.

و من کان له عند رسول الله صلی الله علیه و آله عهد فهو له الی مدته و کسیکه برای او نزدپیامبر صلی الله علیه و آله پیمانیست آن برای او تا مدتش خواهد بود، پس علی بن ابیطالب رضوان الله علیه بر ناقه عضباء رسول خدا صلی الله علیه وآله سوار شد و بیرون رفت تا در راه به ابوبکر رسید و چون ابوبکر او را درراه دید، گفت: امیری یا ماموری، فرمود: بلکه مامورم، آنگاه با هم رفتند پس ابوبکر برای مردم اقامه حج نمود و عرب در این سال بر منازلشان بهمان روش جاهلیت حج میکردند تا آنکه روز قربان شد علی بن ابیطالب

ص: 299

رضی الله عنه ایستاد و در میان مردم اعلان کرد آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله باو فرمان داده بود...

2- روایت شده که ابوبکر چون در قسمتی از راه رسید جبرئیل علیه السلام فرود آمده و گفت: ای محمد (ص) نباید رسالت تو را ابلاغ کند مگر مردی از تو، پس علی (ع) را فرستاد و ابوبکر برگشت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و گفت: ای رسول خدا آیا چیزی درباره من ازآسمان نازل شده فرمود: بلی، پس تو برو برای موسم و علی (ع) آیات برائت را اعلان میکند... نظام الدین نیشابوری در تفسیر مطبوعش در حاشیه تفسیر طبری ج 1 ص 36 یاد کرده است.

3- از سدی روایت شده گوید: چون این آیات تا چهل آیه (از سوره برائت) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله آنرا با ابوبکر فرستاد و امر کرد او را بر حج پس چون روانه شدو بدرخت ذی الحلیفه رسید علی (ع) را در پی او فرستاد و آنها را از او گرفت و ابوبکر برگشت بطرف پیامبر صلی الله علیه و آله و گفت ای رسول خدا پدرم و مادرم بفدایت آیا درباره من چیزی نازل شده گفت: نه و لکن نباید تبلیغ کند از من غیر از خودم یا مردی از من، آیا تو راضی نیستی ای ابوبکرکه در غار با من بودی و تو صاحب من بر حوضی گفت: آری یا رسول الله، پس ابوبکر حرکت کرد برای حج و علی

ص: 300

علیه السلام اعلان نموده سوره برائت را...

4- بغوی مفسر در تفسیرش گوید: در حاشیه تفسیر خازن ج 3 ص 49 گوید: چون سال نهم شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست حج کند، سپس گفت: مشرکین حاضر میشدند و برهنه طواف میکردند پس ابوبکر را در این سال امیر حاج فرستاد برای موسم که برای مردم اقامه حج کند و با او چهل آیه از اول برائت فرستاد تا در موسم برای مردم قرائت کند، سپس علی (ع) که خدا چهره اش را سرافراز کند فرستاد بر ناقه و شترعضباءاش تا آنکه اول سوره برائت را برای مردم بخواند و او را فرمان داد که در مکه و منی و عرفات اعلان کند:که ذمه خدا و پیامبر او از هر مشرکی بیزار و نباید برهنه ای طواف خانه کند، پس ابوبکر برگشت و گفت: ای رسول خدا پدر و مادرم قربان شما آیا درباره من چیزی نازل شده است، گفت:نه و لیکن برای کسی سزاوار نیست که این را تبلیغ کند مگر مردی از اهل من آیا خشنود نیستی که تو با من در غار باشی و بدرستیکه تو صاحب من بر حوضی، گفت: چرا ای رسول خدا، پس ابوبکررفت بعنوان امیر حاج و علی رضی الله عنه برای اینکه ابلاغ و اعلان برائت کند

ص: 301

و خبر از اتفاق صحابه پیشین میدهد بر این منقبت و فضیلت برای امیر المومنین سوگند دادن آنحضرت علیه السلام بان اصحاب شوراء را در آنروز بقول خودش: آیا در میان شما کسی هست که مورد اطمینان بر سوره برائت شده که برای او بگوید رسول خداصلی الله علیه و آله، بدرستیکه نباید برساند از من مگر خودم یا مردی از من غیر از من بوده، گفتند: نه.

ما در پیش حدیث سوگند دادن روز شوراء را در جزء اول ص 159 تا 163 یاد کردیم و اینکه این جمله یاد شده را ابن ابی الحدید صحیح و قسم دادن روز شوراء را از روایات مستفیضه نزدیک بتواتر دانسته است.

و خلاصه ازتدوام این احادیث تواتر معنوی یا اجمالی آن منقبت استفاده میشود برای وقوع اصل قضیه از پس گرفتن آیات را از ابی بکر و تشریف امیر المومنین (ع) بتبلیغ آن و نازل شدن وحی صریح و روشن باینکه نباید تبلیغ کند از آنحضرت صلی الله علیه و آله مگر او یا مردی از او واجب نیست بر ما که خود را هلاک کنیم برای بعضی از خصوصیاتیکه برخی از راویان و یا متون به تنهائی یاد کرده اند چونکه آنها آن اخبار را خبر واحد نمیکند و در این قصه اشاره است

ص: 302

باینکه کسی راکه وحی روشن و صریح شایسته و صالح نمیداند برای تبلیغ و رسانیدن چند آیه ای از قرآن چگونه اطمینان و اعتماد میکند باو تمام دین و تبلیغ همه احکام و مصالح.

شاعر کیست؟

او ابو عبد الله شمس الدین محمد بن احمد بن علی هواری مالکی اندلسی نحوی معروف ابن جابر اعمی است از اهل مریه (شهر بزرگیست از اندلسی اسپیانیا) یکی از قهرمانان شعر و ادب و استاد ما هر متبحری در علم نحوو تاریخ و تراجم و حدیث بوده و در سال 698 بدنیا آمده و قرآن و نحو را هم در نزد محمد بن یعیش خوانده و فقه را پیش محمد بن سعید زندی آموخته و حدیث را بر ابی عبد الله زواوی قرائت کرده سپس بسوی مشرق مسافرت و با ابو جعفر احمد بن یوسف البیری طلیطلی مشهور به بصیر متوفی سال 779 مصاحبت نموده هر دو آستین خود را برای آموختن علم و ادب بالا زده و دو دست خود را بسوی تاریخ دراز کردند پس مترجم و قهرمان بحث ما مردی بود که تالیف میکرد و بنظم میاورد و دیکته میکرد و رفیق و مصاحب او بر اوقرائت کرده و مینوشت تا آنکه در ادبیات استاد و نابغه ای شده و بر دیگران برتری یافت جز اینکه ترجمه شده بیشتر بشعر پرداخته و همواره در دوره عمرشان بر این منوال شده و در مصر از ابی حیان حدیث شنیده سپس با هم بحج رفته و بعد بشام برگشته و از ابی الحجاج مزی دمشقی متوفی 742 و جندی و ابن کامیار استفاده کرده آنگاه اقامت در حلب نموده و در آنجا حدیث

ص: 303

گفته پس از آن بسوی بیره (اندلس) حرکت و مستمر در آنجاحدود پنجاه سال شده تا آنکه پسر جابربا دیگری ازدواج کرده پس مهاجرت کردند، جماعتی از وی روایت نموده که از ایشانست محمد بن احمد حریری قاضی حلب و بکسانیکه او را در زندگیش ادراک کردند اجازه داده و در جمال الاخر سال 780 وفات نموده است

تالیفات او

1- شرح الفیه ابن مالک. سیوطی در بغیه گوید: کتاب سودمندیست که توجه باعراب ابیات نموده و آن مهم است جد او برای تازه کاران و تازه واردین سودمند است.

2- نظم الفصیح برای ثعلب ابو العباس شیبانی متوفی291

3- نظم کفایه متحفظ.

4- شرح الفیه ابن معطی در 8مجلد، بگفته سیوطی و در (بغیه الوعاه) و (شذرات الذهب) سه جلد یاد شده.

5- دیوان شعرش که بسیار متنوع است.

6- مقصوره ای در مدح پیامبر اعظم در 296 بیت که اولش اینست:

بادر قلبی للهوی و ما ارتای

لما رای من حسنها ما قد رای

قلب من شتاب کرد بر عشق و اندیشه نکرد وقتی دید از جمال و زیبائی و قشنگی او آنچه را که دید.

7- قصیده بدیعیه مشهوره او بنام عمیان موسوم به (الحله السیرا فی مدح خیر الوری) اولین بیت آن و اشاره بشرح آن در ترجمه

ص: 304

صفی الدین حلی گذشت، شنیده از او آنرا شرف الدین ابوبکر محمد ابن عمر عجلونی متوفی 801 و شنیده آنرا از او ابن حجر چنانچه در شذرات ج 7 ص 10 مذکور است.

بیوگرافی و شرح زنده گی او در الدر الکامنه ج 3 ص 339، بغیه الوعاه در طبقات النحاه ص 14، شذرات الذهب ج 6ص 268 نفح الطیب ج 4 ص 408 و 373 موجود یاد کرده جمله بسیاری از شعرش را و یاد کرده برای او قصیده ای را که بان مدح میکند پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را و در آن. قصد نموده آنحضرت را به سوره های قرآنی وآن اینست:

فی کل فاتحه للقول معتبره

حق الثناء علی المبعوث... بالبقره

در هر فاتحه (سوره حمد) برای سخن گفتن آن معتبر است کمال مدح و حقیقت ثناء بر آنکسیکه مبعوث شد بسوره بقره

فی آل عمران قدما شاع مبعثه

رجالهم و النساء استوضحوا خبره

در سوره (آل عمران) از دیر زمانی شهرت یافت مبعوث شدن او از مردان ایشان و سوره النساء افشاء کردند خبر او را.

من مد للناس من نعماء مائده

عمت فلیست علی الانعام مقتصرء

کسیکه گسترش داد برای مردم ازنعمتها خوان طعام را که شامل همه شد پس بر احسان کردن او تقصیری نیست.

ص: 305

اعراف نعما ما حل الرجاءبها

الا و انفال ذاک الجود مبتدره

شناخت نعمتهای او آزاد نکرد امید بانرا مگر اینکه قسمتهای این بخشش پیش افتاده است.

به توسل اذ نادی بتوتیه

فی البحر یونس و الظلماء معتکره

)توسل بانحضرت نمود وقتیکه اعلان بازگشت نمود در دریا یونس در حالیکه تاریکی او را پریشان کرده بود.

هود و یوسف کم خوفه به امنا

و لن یروع صوت الرعد من ذکره

هود ویوسف چه ترسهائی را که بسبب او ایمن شدند و هرگز بوحشت نیاندازد صدای رعدکسی را که یاد کند او را.

مضمون دعوه ابراهیم کان وفی

بیت لاه و فی الحجر التمس اثره

مضمون دعاء حضرت ابراهیم علیه السلام بود ودر خانه خدا و در حجر (اسمعیل) بطلب اثر و نتیجه آنرا.

ذو امه کدوی النحل ذکرهم

فی کان قطر فسبحان الذی فطره

صاحب امتیکه مانند زمزمه (مگس عسل) است ذکر و دعاء ایشان در هر کجا پس منزه است آنخدائیکه او را ایجاد کرد.

بکهف رحماء قد لاذ الوری و به

بشری ابن مریم در انجیل مشتهره

رحمت و پناهنده شده همه عالم را و باو بشارت پسر مریم در انجیل

ص: 306

شهرت یافت.

سماه طه و حض الانبیاء علی

حج المکان الذی من اجله عمره

خدا او را طاها نامید و پیامبران اصرار و ترغیب کردند بر حج و قصد مکانیکه بخاطره آن اقامت کرد.

قد افلح الناس بالنور الذی عمروا

من نور فرقانه لماجلا غرره

بتحقیق رستگار شدند مردم بسبب نور چنانکه زنده گی کردند از نور قرآن او وقتیکه روشنی آن نمایان شد.

اکابر الشعراء اللسن قد عجزوا

کالنمل اذ سمعت آذانهم سوره

بزرگان شاعران زبانهایشان عاجز و ناتوان شد مانند مورچه وقتیکه گوشهایشان شنید سوره های او را.

و حسبه قصص للعنکبوت اتی

اذحاک نسجا بیات الغار قد ستره

و کافیست او را قصه هائی مر عنکبوت را وقتیکه آمد و درب غار ثور را تار تنیدند که آنرا مستور دارند.

فی الروم قد شاع قدما امره و به

لقمان وفق للدر الذی نثره

در روم بتحقیق که از دیر زمانی امر او شایع شد و بسبب او لقمان حکیم موفق شد سخنان حکیمانه خود را پراکنده کند.

کم سجده فی طلب الاخراب قد سجدت

سیوفه فاراهم ربه عبره

ص: 307

چه سجده هائیکه در طلایه و برخورد باولین گروه حزبها خم شد شمشیرهای او پس خدا بایشان نشان داد پند او را.

سبا هم فاطر السبع العلا کرما

لمن بیاسین بین الرسل قد شهره

سباء ایشان را ایجاد کننده هفت آسمان بلندنعمت داد از کرم خویش بکسیکه بنام یاسین در میان پیامبران شهرت یافته است.

فی الحرب قد صفت الاملاک تنصره

فصار جمع الاعادی هازما زمره

در جنگ فرشتگان صف کشیدند که او را یاری کنند پس تمام دشمنان گروه گروه کردندو رفتند.

لغافر الذنب فی تفضیله سور

قد فصلت لمعان غیر منحصره

برای بخشنده گناه در فضیلت دادن او سوره هائیست که برای معانی غیر منحصر او تفصیل داده شده است.

شوراء ان تهجر الدنیا فزخرفها

مثل الدخان فیعشی عین من نظره

مشورت و رهنمونی او اینست که دنیا و زخارف آنرا ترک کنی مانند دود که نابینا میکند چشم کسیکه آنرا نظر کند.

عزت شریعته البیضاء حین اتی

احقاف بدر و جند الله قد نصره

غالب شد شریعت نورانی او هنگامیکه آمد احقاف بدر در حالی که ارتش و لشکر خدا او را یاری کرده بود.

ص: 308

فجاء بعد القتال الفتح متصلا

و اصبحت حجرات الدین منتصره

پس بعد از جنگ و کشتار فتح پی در پی آمد و صبح کرد حجره های دین که یاری شده بود.

بقاف و الذاریات الله اقسم فی

ان الذی قاله حق کما ذکره

بسوره قاف و ذاریات خدا سوگند خورده در آنیکه آنچه را که گفته است حقست چنانچه یادکرده است.

فی الطور بصر موسی نجم سودده

و الافق قد شق اجلاله له قمره

در کوه طور موسی دید ستاره عظمت او را و آسمان بتحقیق شکافت و دو پاره کرد برای او ماه خود را.

اسری فنال من الرحمن واقعه

فی القرب ثبت فیه ربه بصره

در شب او را بآسمان برد پس از خدای بخشنده بمقامی در قرب رسید که در آن پروردگارش بینائی او را تثبیت کرد.

اراه اشیاء لا یقوی الحدید لها

و فی مجادله الکافر قد ازره

چیزهائی باو نشان داد که آهن برای آن قوی نیست و در مجادله با کفار او را تقویت نمود.

فی الحشر یوم امتحان الخلق یقبل فی

صف من الرسل کل تابع اثره

در روز حشر روز آزمایش آفریده ها قبول میکند در صفی از

ص: 309

پیامبران هر کسی را که پیروی کرده اثر آن پیامبر را.

کف یسبح لله الحصاه بها

فاقبل اذا جاءک الحق الذی قدره

کفیکه تسبیج میگوید برای خدا سنگ ریزه بسبب آن کف پس بپذیر هر گاه آمد تو را حقیکه تقدیر نموده است.

قد ابصرت عنده الدنیا تغابنها

نالت طلاقا و لم یصرف لها نظره

بتحقیق که نزد او دنیا نشان داد زیان و خسرانش را برای این آنرا طلاق داد و بان نگاه کرد.

تحریمه الحب للدنیا و رغبته

عن زهره الملک حقا عند ما نظره

حرام کردن او محبت ورغبت بدنیا را از شکوه و بهجت ملک است نزد کسیکه درباره آن تامل کند.

فی نون قد حقت الامداح فیه بما

اثنی به الله اذا بدی لنا سیره

در سوره نون محقق شده تمجیدهائی در آن بانچه که خدا تعریف نمود وقتیکه برای ما روشن شد روش او.

بجاهه سال نوح فی سفینته

سفن النجاه و موج البحر قد غمره

نوح علیه السلام بمقام او از خدا در کشتی خود مسئلت نمود کشتیهای نجات را در حالیکه موج دریا او را فرا گرفته بود.

و قالت الجن جاء الحق فاتبعوا

مزملا تابعا للحق لن یذه

ص: 310

و جنیان گفتند حق آمد آنرا پیروی کنید پیامبر گلیم بخود پیچیده را که پیروی حق هرگز واگذار نشود.

مدثرا شافعا یوم القیمه هل

اتی نبی له هذا العلازخزه

پیامبریکه شفیع است درروز قیامت آیا پیامبری را برای او این مقام و رتبه پیش آمده است.

فی المرسلات من الکتب انجلی نباء

عن بعثه سائر الاخبار قد سطره

در فرستاده شده های از کتب خبری افشاء شده از بعثت آنحضرت و اخبار دیگری نیز مسطور شده است.

الطافه النازعات الضیم فی زمن

یوم به عبس العاصی لما ذعره

مهرهای او کننده ظلم و ستم است در زمان و روزیکه گنهکار ترشرو شود و گرفته شود برای سختی آن.

اذ کورت شمس ذات الیوم و انفطرت

سماوه و دعت ویل به الفجره

وقتیکه خورشید در آن روزی تیره شد و آسمان پاره پاره گشت گنهکار ویل وای گوید در آنروز.

و للسماء انشقاق و البروح خلت

من طارق الشهب و الافلاک مستتره

و برای آسمان شکافتنیست و ستاره گان خالی شود از آمدن ستارگان شب و فلکها مستور کننده آنست.

ص: 311

فسبح اسم الذی فی الخلق شفعه

و هل اتاک حدیث الحوض اذ نهره

پس تسبیح کن بنام آنخدائیکه در خلق شفاعت است و آیا آمد تو را حدیث حوض وقتیکه منع کند آنرا.

کالفجر فی البلد المحروس غرته

و الشمس من نوره الوضاح مستنره

مانند صبح صادق در شور جفظ شده است طلوع او و خورشید از نور بسیار روشن او نورانی شده.

و اللیل مثل الضحی اذ لاح فیه الم

نشرح لک القوه فی اخباره العطره

و شب مانند روز شد وقتیکه در آن درخشید (الم نشرح لک) که سخن دراخبار آن خوشبو است.

و لو دعا التین و الزیتون لا ابتدرا

الیه فی الحین و اقرا تستبن خبره

و اگر بخواند انجیل و زیتون را هر آینه فورا در نزد او حاضر شوند و بخوان تاظاهر سازی خبر او را.

فی لیله القدر کم قد حاز من شرف

فی الفخر لم یکن الانسان قد قدره

در شب قدر چه بسا مردمیکه جایز شرافتی شدنددر فخر که انسانی فکر و تقدیر آنرا نکرده بود.

کم زلزلت بالجیادالعادیات له

ارض بقارعه التخویف منتشره

چه زلزله هائی که بسبب اسبهای دونده برای آن رومینی است

ص: 312

است که بکوبه ترسانیدن پراکنده شده است.

له تکاثر آیات قد اشتهرت

فی کل عصر فویل للذی کفره

برای او معجزات بسیاریست که در هر زمانی مشهور شده پس وای بر کسیکه کافر باو شود.

الم تر الشمس تصدیقا له حبست

علی قریش و جاء الروح اذ امره

آیا ندیدی که خورشید برای تصدیق کردن او بر قریش حبس شد و روح الامین آنرا آورد وقتیکه او را امر نمود.

ارایت ان اله العرش کرمه

بکوثر مرسل فی حوضه نهره

آیا دیدی که خدای عرش او را احترام نمود بکوثریکه روان است در حوض آن جوی آن.

و الکافرون اذ جاء الوری طردوا

عن حوضه فلقد تبت یدا الکفره

و کافر وقتی بیایند در آن عالم رانده شوند از حوض او چونکه دستهای کفار بریده است.

اخلاص امداحه شغلی فکم فلق

للصبح اسمعت فیه الناس مفتخره

خلوص مدح کردن او کار وحرفه منست پس چه بسا صبحیکه شکافته شده و مردم در آن شنیدند منقبت او را.

ازکی صلاتی علی الهادی و عترته

و صحبه و خصوصا منهم عشره

ص: 313

پاک ترین درود و صلوات من بر پیامبر رهنما و خاندان او و اصحاب او و خصوصا ده نفر از ایشان.

پس از آن نام ده نفریرا که بانان بشارت بهشت داده شده یاد کرده و بعد از آن اختصاص داد بیاد حمزه و عباس و جعفر و عقیل و خدیجه و دخترش زهراء سلام الله علیهم و با او مسابقه گذاشتند در این قصیده پیشوایان ادب در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله که از ایشانست شیخ قلقشندی بقصیده ایکه 51 بیت و اول آن اینست:

عوذت حبی برب الناس و الفلق

المصطفی المجتبی الممدوح بالخلق

سپردم حب و دوستی خودم را به پروردگار مردم و شکافنده دانه ها پیامبر برگزیده را که مدح شده تمام آفریده هاست.

و شیخ ابو عمران موسی فاسی بقصیده ایکه 154 بیت و اولش اینست:

بدات باسم الله فی اول السطر

فاسماوه حصن منیع من الضر

شروع کردم بنام خدا در اول سطر پس نامهای او دژ محکم و بلندیست که مصون از زیانست.

و برای غیر آن دو نفر قصیده ائیست که 40 بیت و آغازش این است:

بحمد الاله استفتح القولا

و فی آیه الکرسی استمنح الطولا

بشکر خدا آغاز میکنم سخن را و در آیه الکرسی میطلبم عمر دراز و نعمت فراوان را.

ص: 314

و برای دیگری قصیدئیست که 37 بیت و مطلعش اینست:

بسم الاه افتتاح الحمد و البقره

مصلیا بصلاه لم تزل عطره

بنام خدا شروع میکنم سوره حمد و بقره را در حالیکه درود فرستنده ام بصلواتیکه همواره معطر و خوشبوست.

و برای (مترجم) یاد شده در پخش بوی خوش گفته اوست:

جعلوا الانباء الرسول علامه

ان العلامه شان من لم یشهر

قرار دادند برای فرزندان پیامبر علامتی بدرستیکه علامت و نشانه شان و مقام کسیستکه مشهور نباشد.

نور النبوه فی کریم وجوههم

یغنی الشریف عن الطراز الاخضر

نور پیامبری در چهره های نجیب ایشان بینیاز میکند شریف را از گلدوزی کردن بسبز (یا عمامه سبز گذاردن).

حافظ قسطلانی در(المواهب اللدینه) چنانچه در شرح آن ج 7 ص 21 موجود است گوید: پس این خاندان پاک اختصاص یافته اند بمزایا و ویژه گیهای شرافت و همه آنها رسیده اند بواسطه سیده فاطمه سلام الله علیها بفضیلت زیادتری و پوشیده اند لباس شرف و بزرگواریرا و عطا شده اندبزیادی احترام و هدایا و بتحقیق واقع شده اصطلاح و نشانه ای بر اختصاص ایشان از میان شرفاء مثل عباسی ها و جعفریها (ذریه جعفر بن ابیطالب) بشطفه خضراء دستار سبزی برای زیادی شرافتشان و سبب چنانچه گفته اند این استکه مامون خلیفه عباسی خواست خلافت را در اولاد فاطمه سلام

ص: 315

الله علیها قرار دهد پس برای آنها علامت سبز را انتخاب کرد و به آنها لباس سبز پوشاند برای آنکه سیاهی شعار و نشانه عباسی ها بود و سفیدی علامت و شعار سایر مسلمین در اجتماعاتشان و مثل آن و سرخی را اختلاف کرده اند درکراهت آن و زردی هم شعار یهود است.

پس قصدش برگشت از این و خلافت را در بنی عباس قرار داد و این سبزه پوشی باقی ماند برای اشراف و بزرگان علویین از اولاد زهراء ع ولی آنها اکتفاء کردند از پوشیدن سبز بیک قطعه از جامه سبز که بر عمامه های خود میگذارند بنام (شطفه) که نشانه سیادت ایشان باشد سپس این اشعار منقطع شد تا اواخر قرن هشتم گوید در حوادث. 773 (من ابناء الغمر بابناءالعمر) از اعلان کردن شخص ناآزموده و بی تجربه باولاد عمر، و در این سال امر کرد سلطان اشرف که ممتاز و شناخته شوند فرزندان عمر از میان مردم بدستار سبزی بر عمامه هایشان پس در مصر و شام و غیر آنها این را کار را کردند و در این باره ادیب ابو عبدالله ابن جابر اندلسی میگوید (و آن دو بیت یاد شده را هم یاد کرده) و ادیب شمس الدین دمشقی گوید:

اطراف تیجان امت من سندس

خضر باعلام الاشراف

اطراف عمامه از حریر سبزی آورده بود که نشانه ای باشد برای اشراف و اولاد فاطمه علیهاسلام.

و الاشرف السلطان خصهم لها

شرفا لیغرقهم من الاطراف

ص: 316

و سلطان اشرف تخصیص داد ایشان (اولاد عمر را) بان برای شرافت تا اینکه جدا و مشخص باشند از دیگران و اشراف شعبان بن حسن بن ناصر است (اختناق سال 778).

ص: 317

علاء الدین حلی

اشاره

آیا آهوان نگذاشت که دیده گان تو بخواب رود در گلزار بابل یا نونهالان زیبا تو را از خواب باز داشتند،

و مهربانیهائیکه برگردانید تو را یا شاخه ها تمیزیکه بر پشته ها و بلندیهای آن متمایل شده بود.

و برقهای ابر بامدادی تو را محزون کرد و باریدن آن یا این درها در دهانها پهلوی هم چیده شده است.

و چشمان بزنده و تیز آهوان مفتون کردند تو رابسحرشان یا موی سفیدی که بر تو است عاری کردی تو را،

ای شب زنده دارد درازیکه ستاره شب هم کمک میکند او را بر طول و درازی شب،

وای دوری کننده از خواب شیرین که قلب او از غم و غصه بر آتش سخنی مشتعل است.

ص: 318

آیا بس نشد چشم تو را وقتیکه طلوع کرد ستاره گان بخت به نیکبختی تو و خوشبخت شدی.

تسلیم کردی خودت را برای عشق و دلدادگی و همینطور در محبت رسوائی و پستی همیشگی است.

و برانگیختی چشم خود را بعنوان کنجکاوی و حال آنکه چه بسا که جوان پیش از رسیدن بمورد سرنگون شود.

پس صبح کردی در دام انداختن آهوان و هم چنین آهوان شکار میکنند شکار کننده خود را،

پس بازی میکنند چند زمانی بقلب تو که مشغول میکنند آنرا بجمال خود پس حسودان نزدیک تو میشوند.

تا وقتیکه علاقه بستی بانهادور میشوی از نزدیک بودن بخدا پس آیابرای تو بعد از کمک راهی هست،

میروند پس دیگر برای بدن تو بعد از رفتن آنها جائی نماند و نه پوستیکه زنده گی کنی،

افسوس بجان تو وقتیکه بدنت مبتلی بتب میشود و دلت بسته به متاع و تعلقاتست،

عشق و اندوه مالوف بعیادت تو شده و عیادت کننده گان از طول بیماری تو اعراض کردند،

و گمان کردی که دوری تعقیب میکند سرگرمی را و همینطور سرگرمی بادوری دور میشود،

ای خواب رفته از شب عاشقیکه مژگان او را بیدار است وقتیکه تمام دیده ها در خواب فرو روند،

خوابیدن عجیب نیست از خفته ایکه نداند عشق و محبت را بلکه

ص: 319

نخوابیدن او عجیب است،

کسیکه خالی از علاقه و عشق است میخوابد چشم کسیکه عاشق و دلباخته است بیدار است.

آیا میبینی که بهم رود چشمان عاشقیکه دلش در اسارت معشوقه اش بسته شده است،

خورشیدی برشاخه ای طلوع کرده که نزدیک شده از هیبت جمالش ماه ها فرو آمده و او را سجده کنند،

کاسته شد از سردی مثل آنکه مروارید آن سرد و آن باب تازه وسرد خنک شده است،

و مرا مانع شد از بوسیدن آن آتشیکه از ناله های نفسهای من شعله ور گشته بود،

کیست که مرا نزدیک کند به خورشید تابانیکه در چهره اش صبح است که روشن میشود از آن شب تاریک،

قصد میکنم برای اوذلت را پس با ناز اعراض میکند از عشق و من باو نزدیک میشوم و او دوری میکند،

پرهیز میکند از بیننده خود از ترس دیدن گونه اش که بسیار گلگون و زیباست،

ای خال چهره او که همواره در آتشی خیال نمیکردم که پیش از تو در دوزخ کسی جاودانی باشد،

مگر آنکه انکار نمود وصی را و آنچه که حکایت کرد در فضیلت او در روز (غدیر) محمد (ص)،

وقتیکه برخاست و برای خطبه و آشکار میگفت در حالیکه دست علی در دست او بود بالای جهازهای شتران،

ص: 320

و میگفت و فرشتگان اطراف او را گرفته بودند و خداوند آگاه باین بود و شهادت میداد،

من کنت مولاه فهذا حیدر

مولاه من دون الانام و سید

هر کس که من مولای اویم پس این حیدر مولا و آقای اوست از میان مردم.

یا رب وال ولیه و اکبت معا

دیه و عاند من لحیدر یعند

پروردگار من دوست بداردوست او را و هلاک کن دشمنان او را ودشمن باش هر کسی را که با حیدر دشمنی میکند،

قسم بخدا دوست نمیدارد او را مگر مومن نکوکار و او را رها نمیکند مگر زندیق مرتد،

برای یار بوده باشید و از یاری او کناره گیری نکنید و از او صلاح بخواهید ارشاد شوید،

گفتند: شنیدیم آنچه راکه گفتی و آنچه را روح الامین آورد برای تو تاکید میکند آنرا،

این (علی (ع» امام ما و ولی ماست و بوسیله او براه هدایت ارشاد میشویم،

تا آنکه پیامبر از دنیا رفت و هنوز در میان لحدش مدفون نشده بود،

که خیانت کردند پیمانهائی را که باپیامبر بستند و مخالفت کردند آنچه راکه بهترین مخلوق " احمد " گفته بود،

و تبدیل کردند بجای رشد و صلاح گمراهی را بعد از آنکه

ص: 321

شناختند صوابرا و در گمراهی رفت و آمد نمودند،

و پسر ابی قحافه رئیس وآقا شد بر ایشان و حال آنکه پیش از این سید و آقا نبود،

ای وای بر مردانی از امت فریفته شده ایکه آقائی کند بر سادات و بزرگان آنان بنده گان و برده گان آنها،

بیگانه و بعید بان مقرب و نزدیک گردید و مقرب نزدیک از آن رانده و دور شد،

برای چه او مقدم نداشت بامداد سوره برائت وقتیکه او را برگردانید و او شدیدا غمگین و خشمناک بود.

و میگفت در حال عذرخواهی (اقیلونی) مرا واگذارید و در رسیدن بخلافت از دیر زمانی کوشش میکرد،

آیا میشود ازخلافت کناره گیری کند و حال آنکه در دیگری وصیت کند و تاکید نماید،

سپس پیروی کرد...

پس از دنیا رفت در حال خشونت و تندی که درشتی کلام او ولی را خوار و مفسد را عزیز میکرد،

و اشاره بشوراء (شش نفری) کرد (عمر) و عثمان را مقدم و نزدیک داشت پس چه اندازه بد است خیانتکار حسود،

پس مال خدا را تماما در میان خویشان خود عمدا قسمت و پخش نمود،

وابوذر را تبعید و فاسقی چون (حکم بن ابی العاص عموی خود را) نزدیک کرد درحالیکه پیامبر او را آواره و تبعید کرده بود،

ص: 322

چند زمانی بازی کردند با خلافت و هر کدامشان در حکمشان سرگردان و مردد بودند،

و اگرپیروی کرده بودند بامام و ولی امرشان خوشبخت شده بودند باو و او است ولی سفارشی خدا و پیامبر،

ولی بدبخت شدند همیشه برای مخالفت او و رستگار نشدند و حال آنکه او وصی سعادتمند بود،

همتای پیامبر و جان او و امین او ولی مهربان و دوست او بود،

نام آن دو بر عرش عظیم خدانوشته بود در حالیکه در ایام پیشین آدمی وجود نداشت،

دو نور پاک ومنزه بودند که جمع بلندی آنها را از شیبه الحمد (عبد المطلب) بن هاشم اصیل بود،

کسیکه هرگز روی خود را بسوی بت و لات و عزائی که از قدیم سجده میشدند بلند نکرده است،

و اگر شمشیر او نبود دین اسلام از جهت شرافت بلند نمیشد و شرک و بت پرستی از میان نمیرفت،

از او سئوال کن جنگ بدر را وقتیکه با شیبه برخورد کرد که بر او صدای زنان نوحه گر بسیاری بلندشد،

ولید بن عتبه بشمشیر او بخاک هلاک مکان کرد که بر او لباسهای آغشته بخون بود،

و در روز (احد) در حالیکه نیزه های کشیده شده بود و سر نیزه ها در گلوها فرو رفته و بیرون میآمد،

قاتل طلحه ابن طلحه کیست وقتیکه در جنگ احد چون شیر آمد و برای جنگ فریاد کرده و کف بدهن آورده بود،

ص: 323

و پرچم داران را هلاک کرده که صبح کردند و مثل بانها زده وقصه آنها را بازگو میکردند،

این یک را کشیده و آن دیگریرا سرش بر نیزه بلند نموده و آن یک را بند اسارت بر او گذارد،

و در روز (خیبر)هنگامیکه به پرچم (احمد ص) ابوبکر پشت کرد و مردم همه حاضر بودند،

و دومی پرچم را گرفت و رفت ولی برگشت در حالیکه پرچم را میکشید از خواری وخود را ملامت و توبیخ میکرد،

تا آنکه هر دو برگشتند نمایان شد غضب و خشم پیامبر و شایسته بود بر او که باین جهت غضب کند،

و در بامداد بعد فرمود در حالیکه اطرافیان همه شنیدند و سخن از او کامیاب و موید بود،

که من هر آینه میدهم پرچم را بمردی وفادار شجاعیکه بگرفتن جانها معتاد است،

رجل یحب الله ثم رسوله

و یحبه الله العلی و احمد

مردیکه دوست دارد خدا و سپس پیامبر او را و دوست دارد او را خدای بزرگ وپیامبر پسندیده او،

تا آنکه تاریکی شب همه را فرا گرفت و بشتاب گذشت و صبح آن نمایان شد،

قال: ائت یا سلمان لی باخی فقا

له الطهر سلمان: علی ارمد

فرمود: ای سلمان بیاور برادر مرا پس سلمان پاک گفت علی

ص: 324

مبتلا بدرد چشم شده است،

و رفت و برگشت و دست علی را میکشید بدانکه بلندست شرافت کشیده شده و عزت کشانیده،

پس بهبودی یافت درد چشمش بیک آب دهان پیامبر و پوشانید او را زره گشادی که رشته های فولادین بهم پیوسته است،

پس با دستی آن پرچم را گرفت و با دست دیگرش زره آهنین را پوشید،

و رفت باآن پرچم به پیش و پیروزانه برگشت در حالیکه بشارت دهنده بیاری و موید بود،

و فرو آورد شمشیرش را بر فرق سر مرحب و او را کشت و او کافر سرکشی بود،

و نزدیک بقلعه محکم شد و درب آن بسته و خطر مرگ در کمین او بود،

پس آن دراز را کنده و پرتاب کرد و حسان بن ثابت در مجالس آنرا انشاد و با شعر خود بازگو میکرد،

بدرستیکه مردیکه برداشت درب بزرگ خیبر را روز یهود هر آینه شرافت و مقام او جاودانیست،

برداشت درب بزرگ را و تکان داد درب قلعه قموص را مسلمین و اهل خیبر تمامی حاضر بودند،

و از غزوه (حنین) سئوال کن وقتیکه جرول (پرچمدار هوا زن در روزحنین) با شمشیر کشیده بمیدان دوید وانتظار فرصت داشت،

تا آنجا که امکان داشت او را در لشکر عظیمی محاصره کرد

ص: 325

مسلمین را که حکایت از دریای مواجی مینمود.

و ایمن (بن ام ایمن) کشته بر زمین افتاد و شتاب کردند گمراهان و لشکر کفر بقصد کشتن پیامبر،

و تمام یاران او از اطراف او پراکنده شده از ترس که گویا شتر مرغان گریزانند،

این یکی بیک نشیبی گریخته و آن دیگری از ترس مرگ بیک تل و بلندی بالا میرفت،

آیانه پرسیدی بامدادیکه تمامشان فرار کردند از ترس هلاکت اگر بودی چه کسی ارشاد کرد و برگردانید آنان را،

چه کسی بود کشنده جرول (ابن ابی جرول)و خوار کننده لشکر هوازن جز ولی راهنما (علی بن ابیطالب) علیه السلام،

همه آنها پیامبر را تنها گذاردند و در رفتند مگر ابو الحسن علی علیه السلام که حاضر بود و پیامبر راتنها نگذارد،

و خوابیدن او بالای فراش (رسول خدا) برای جهاد کردن که رختخواب بهترین پیامبران بود،

و غیر او (ابوبکر) غمگین میشود در میان غار از ترس مرگ و جانش بالا میرود،

و آنرا منقبتی برای او حساب میکنند در حالکیه آن یکی از گناهان بزرگ است پیش کسیکه کنجکاوی کند،

و حرکت کردن آنحضرت بالای ابر برای سخن گفتن با اصحاب کهف و رقیم فضیلتیست که انکار نمیشود،

و برای او خورشید برگشت و پیامبر سر بر زانوی او گذارده و به خواب وحی فرو رفته بود،

ص: 326

و برای او مرتبه دوم خورشید برگشت در سرزمین بابل (حله کنونی) و در این موضوع حدیث مسند صحیحی وارد شده است،

و اوست ولیعهد و جانشین محمد آیا دیدی کسی را غیر از او که پیامبر او را ولیعهد خود کرده باشد،

وقتیکه فرمودتو وارث من و خلیفه منی و تو غسل دهنده من و گذارنده منی از مردم در میان قبرم،

آیا دیده ای در میان تمام جهانیان بشریرا جز او که در خانه خدا بدنیا آمده باشد،

در شبیکه جبرئیل آورد او را با گروه قدسیان که در اطراف او عبادت میکردند،

پس از جهت بزرگی (علی (ع» موسوم شد چنانچه مسجد الحرام از جهت شرافت برتری یافت بسبب ولادت او پیش مساجد دیگر،

آیا جز او جوانمردی در حال رکوع تصدق داده وقتیکه بینوای مستمندی پیش او آمد،

اوست ایثار کننده و تصدق دهنده و احسان کننده و تمسک جوینده و عبادت کننده پارسا،

اوست سپاسگذار و اوست پیشقدم و اوست گریه کننده دلشکسته و اوست خشوع کننده شب زنده دار،

اوست شکیبای متوکل و اوست توسل جوینده بحق و لابه کننده در پیچنده بخود و پرستند خدا،

مردیکه بزرگان سرگردان او میشوند از جهت فضائل و

ص: 327

آقاست وقتیکه سیادت باو نسبت داده میشود،

اگر بر بلندی مقام او حسد ورزیدند پس جز این نیست که اشرف خلق خدا هم موردحسد قرار گرفت،

و پیروی کردند پسران ایشان فرزندان او را که هر یک بهر یک قصد ایذاء و آزار نمودند،

حسد باو ورزیدند زیرا که مقام و فضیلتی نبود مگر بانچه که او پیش آنها یکتا و بیهمتا بود،

سوگند یاد میکنم بخدا و پیامبر و خاندان اوسوگندیکه دوست بان رستگار و خوشبخت شود،

اگر اولی ها عهد و پیمان پیامبر را بعد از او نشکسته بودند و بر جانشین و وصی او سرکشی نمیکردند،

نمیتوانستند خاندان (کثیف) امیه روز عاشوراء دستی بر فرزند فاطمه علیها السلام دراز کنند،

پدرم فدای آنکشته مظلوم و کسیکه برای او آتش دلم هرگز حرارتش سرد نشود.

پدرم قربان آن غریب آواره که هتک حرمتش شده و از کنج خانه اش دور مانده بود،

پدرم فدای آنکه نزدیک شده برای زیادی مصیبتهایش کوههای بزرگ از حسرت ریز ریز شود،

نوشتند باو فریفته گان بنی امیه از نادانی و نبود در میان ایشان بزرگواریکه ستوده شود،

بنامه ها و کتابهائیکه مانند چهره هایشان سیاه بود و قاصدهای آنها با آن نامه ها رفت و آمد میکرد،

ص: 328

تا آنکه باعتماد پیمانها و نامه های آنان متوجه کوفه شد و جاسوسان آنها برای انتظار او در کمین بود،

گردیدند کسانیکه آنها را دوست حساب میشدند یکپارچه برای دشمنانشان لشکر بزرگی که بر علیه او متشکل و بسییج شده بودند،

و شتاب و عجله کردند برای جنگ او و لشگری جلو فرستاده و گروه دیگری از پی آنان جمع میشدند،

تا آنکه دو گروه ازایشان در دره ای با هم برخورد نمود وپیوست بایشان در آنمکان سربازانی بسیار،

یافتند او را غیر متکی بغیر خدا و نه رونده زیر بار مذلت و خواری و نه آنکه در قصدش مردد باشد،

عازم بود بر قصدش که میبرید به تیزی عزمش حدود و لبه شمشیر را وقتیکه برهنه میشد،

مسرور و خرسند بجنگ بود چون میدانست که جای او فردوس برین و بهشت است وقتیکه کشته شود،

در میان گروهی علوی از اولاد هاشم که اصیل بود نژادشان و پاک بود زادگاهشان،

و بزرگان انصار شیران شرزه ای بودند که هراس و بیم روزهای جنگ را دیده بودند،

شتاب میکردند بسوی کارزار و میدان جنگ و پیران کهن سال بر جوانان و نونهالان پیشی میگرفتند،

پس مثل اینکه این دلها برگشته و یک قطعه آهن ضخیم شده که بر آنها شمشیر پهن میخورد،

و خیال میشد که در پیشروی آنان قدمهایشان اسطوانه ایستکه

ص: 329

بر سنگ سخت خورده و جرقه میزد،

فدا کردند جانهای خود رادر جلوی امامشان و بخشیدن جان عزیز بهترین بخششهاست،

نصحوا غنوا غرسوا جنوا شادوا بنوا قربوا دانوا سکنوا النعیم فخلدوا،

اندرز دادند در حال رجز خوانی و توانگری و کشتند بستان و نهال های تازه ای و بنا کردند خانه ای و نزدیک شدند جواریرا و ساکن شدند بهشت و پر نعمت را پس مخلدر و جاودانی شدند،

تا آنجا که جانهای آنها را بغارت بردسوسماران در پیش آقای ایشان و خوشبخت اندک و کم بود،

دور او را که تنها بود گرفتند و جدا کرد دست او را شمشیر تیزیکه از آهن هندی ساخته شده بود،

شمشیر برنده ای بدون غلافیکه سرهای دشمنان را در روز جنگ میبرید وتیزی آن غلاف کند نمیشد،

حمله کردندبر او سخت دلانیکه مانع بودند کسی راکه عزم قاطعی داشت و زره فولادین بر تن نموده بود،

کسی را که سریع بود در جواب دادن وقتیکه او میخواندند حمله کننده بود و شیرها درطلب شکار حمله کننده اند.

پس میترسیدند از تیزی عجیب شمشیر او ضربتی را که بریده میشد بان کله های یهود صفتان،

ای دلیکه در روز عاشوراچون پاره های آهن سرشته شده یا تو سنگ سختی هستی،

ص: 330

پس مثل اینکه او و مرکبش و نیزه اش و شمشیرش چون شب تار و تاریک بود،

آسمانی که ماهی بان پشت سر آن ستاره دنباله داری بود و در پیش روی آن در تاریکی شب ستاره ای رخشنده ای.

در تنگنای میدان جنگ کناره گرفت از پیش روی او به زمین خالی و بی آب و علفی رفت،

پس گویا که در آن محل جاری شدن خون آن بود دریائیکه بادها آنرا مواج نموده و کف میکرد،

پس مثل آنکه زره و زین اسبها کشتیهائی هستندکه سیر میکند بان طوری و کاهی هم از رفتن کند میشود،

تا آنکه فرو نشاند بسبب شمشیر جوشش سینه او را و از آب صاف گوارائیکه سرد نیست،

افسوس من برای او که از دنیا میرفت و در پیش او آب فرات بر او حرام شده و او را منع میکردند،

نظری بگوشه چشمش بفرات نموده و نزدیک و رود بان آتشی بود که بسبب سر نیزه ها افروخته میشد،

و هر آینه بتحقیق که او را فرا گرفتند پس بعضی با شمشیر میزدند و برخی با تیر و بعضی هم با نیزه قصداو میکردند،

تا آنکه افتاد مثل کوهی بر روی زمین بدون سرزنشی از کسی که از غصه جان میداد و جهاد میکرد،

افسوس من بر او که آغشته بخونش بر روی خاک گرم کربلا افتاده بود و سر روی زمین گذارده بود،

اسبها با سمهایشان سینه ئی را پامال کردند که مدتها برای

ص: 331

درس گفتن و علوم رفت و آمد با او میشد،

افکند بر او بادها از خاک نرم پوششی پس او را پوشانید در حالیکه اوبرهنه از لباس بود،

رنگین نمود چهره اش را خون او پس خیال شد از محبت باوکه روز جنگ چهره اش گلگونست،

افسوس من بر جوانانی که خاموش بر خاک افتاده و خونشان بالای خاک جاری گشته است.

پس مثل اینکه جریان خون بر گونه هایشان عقیق سپس بعضی از آن زبرجد است.

افسوس من بر زنان و بانوان او که سر برهنه بیرون دویدند و رخسارشان از اشگشان مجروح شده بود،

آن یکی سر برهنه بود از پوشیه و این را از سرش بخواری کشیده و میکشیدند عباء او را.

و بمرکب او فریاد زده و میگفتند هر آینه سقوط کرده از بالای تو بخشنده ترین بخشنده گان،

ای روز عاشوراء بس است تو را که تو روز نامبارک بلکه روز زشت و پرمحنتی هستی

در روز تو حسین کشته روی ریگ مکان گرفت وقتیکه یاورش نایاب و سعادتمند کم شده بود،

وقتیکه توبه کننده گان سپاسگذاران خداپرستان شب زنده داران رکوع کنندگان سجده کننده گان نبودند،

نمایان شد سرهای مقدس آنان در پیش روی و برابر چشم زنانشان که بر نیزه ها سنگینی کرده و آنها را خم مینمود،

ص: 332

و سید سجاد (علی بن الحسین (ع» را با خواری در غلها و زنجیرها حمل نموده پاهایش را بزنجیر بسته بودند،

نه دلسوزی داشت که مصیبت خود را باو شکایت کند در شهر غربت و نه دوستی که از او دیدن کند،

او را و سر شریف پدرش را هدیه و پیشکش میبردند برای مرد پست گنهکار کافر سرکشی (چون یزید)،

خیری نبود در مردان نادان قومیکه غلامشان پادشاه فرمانروا و آزادشان در قید بندگی و اسارت بود،

ای دیده اگر اشکت تمام شود پس خون ببار و خیال نمیکنم که اشکت تمام شود،

افسوس و اندوه برخاندان رسالت و کسانیکه پایه و زیر بناء هدایت شرفش بایشان و بسبب آنان ساخته و محکم بود،

که بعضی از ایشان را کشته و پناه ندادند و برخی را هم مسموم و دیگری هم از منزل و شهرش آواره و در بدر نمودند،

تنک شد شهرهای خدا بر ایشان و حال آنکه زمین خدا وسیع و نبود بر ایشان زمینیکه نشیمن کنند،

ایشانرا بهر جای بی آب و مونسی تبعید و شهید مینمودند (و برای همین) بهر زمین مشهد و زیارتگاهیست،

بنا کردند مشاعر (مشعر الحرام و منی و عرفات)و حطیم را و ایشان حجتهائی هستند که بسبب مخالفت ایشان مردم بدبخت و باطاعتشان خوشبخت میشوند،

سوگند خوردم که اندوهم هرگز برای شما تمام نشده و آتش درونیم خاموش نشود،

ص: 333

قسم بجان شما که در دیده گانم غیر از اشگم بر شما میله غم و اندوه جاری میسازم،

زمان فانی میشود و روزهایش سپری میشود و بر شما غمگین دلتنگ ناله بلند میکند،

پس بر جسم او حله های بیماری پوشش و بر چشم او حرارت و سوزش اشگ روان مرگز و معدنیست،

و اگر من از دیده ام استمداد و کمک ریزش خون کنم و از چشمم خون کمک شود کم است،

و ادا نکرده باشم حق شما را بر خودم و چگونه میتواند بنده و غلام ادا کندحق مالکین خود را،

ای برگزیده گان خدای توانا ای سپرده شده گان اسرار ورازهای آفرینش ای کسانیکه هدفم سایه لطف شماست،

پیمان بستم با شما در عالم (ذر) از جهت شناخت و وفا کردم بانچه که بان پیمان بسته و سوگند خورده بودم،

و شما هم وعده فرمودید مرا در معاد و فردای قیامت بر صراط شفاعت کنید صحیح است وعده شما،

پس مرا در وقت حساب دیدن کنید و دریابید که من اعتمادم بشماست و بآبروی شما قصد میکنم،

چه اندازه مدح و ثناء من درباره شما در ضمن آن حکمتهائیست که همراهان بان رستگار شده و یاری میشوند،

و دختران اندیشه ها برتری میجویند صفات دوشیزه گان را که برای آن شاعر ارزشمند یا بی ارج میشود،

برای جوهر طلای خالص مانندی نیست بلکه آن در ناسفته

ص: 334

است نه طلای مغشوش،

این را داشته باش و بدان که اگر همه مردم مناقب و فضائل شمارا بازگو کرده و بشمارند،

ادراک نکنند مگر اندکی را و شما در بالاترین بلندی ها هستید از آنچه گفته اند و زیادتر از آنید که بگویند،

درود خدا بر شما مادامیکه بلبلان در بامداد بر برگ شاخه ها چهچه زده و خوش خوانی کنند،

و برای وی قصیده ئیست که بان مدح میکند مولای ما امیر المومنین علیه السلام را و درآن از بدیع و شگفتیهائیکه در خور تحسین و آفرین است جناس و تشابه در لفظ است نه در معنی در قافیه ها در 56 بیت گوید:

یا روح قدس من الله البدی بدا

و روح انس علی العرش العلی بدا

ای روح پاکیکه از خدای آغاز کننده ظاهر شدی و روح انسیکه بر عرش بلند نمایان گشتی.

یا عله الخلق یا من لا یقارن خیر

المرسلین سواه مشبه ابدا

ای علت آفرینش ای کسیکه جز او مانندی نزدیک بهترین پیامبران هرگز نخواهد بود،

یا ستر موسی کلیم الله حین رای

نارا فانس منها لظلام هدی

ای راز موسی کلیم هنگامیکه آتشی دید پس دریافت از آن بر تاریکی رهنمائی را.

ص: 335

یا وسیله ابراهیم حین خبت

نار ابن کنعان بردا و الضرام هدی

ای وسیله ابراهیم خلیل وقتیکه آتش (نمرود) پسر کنعان سرد و افروختگی رهنما شد،

انت الذی قسما لو لا علاک لما کلت لدی النحر عن نحر الذبیح مدی.

تو آنچنانیکه سوگند میخورم اگر مقام و رتبه تو نبود هر آینه موقع قربانی کردن از قربانی اسمعیل ذبیح چاقو کند نمیشد.

و لا غدا شمل یعقوب النبی مع الصدیق مشتملا من بعد طول مدی.

و جمع یعقوب پیامبر با یوسف صدیق بعد از مدت طولانی جمع نمیشد.

الیه بک لو لا انت ما کشفت

مسره الا من عن قلب النبی صدی

قسم قسم بتو اگر نبودی تو برطرف نکرده بود خوشحالی ایمنی زنک اندوه را از قلب پیامبر:

و لا عذت عرصات الکفر موحشه

یبکی علیهن من بعد الانیس صدی

و میدانهای کفر وحشتناک صبح نکرده بود که بر ویرانه های آن از بعد آبادی بوم گریه کند.

یا من به کمل الدین الحنیف و للا

سلام من بعد و هن میله عضدا

ای کسیکه دین پاک بولایت او تکمیل و برای اسلام از بعد از

ص: 336

سستی رکن و پایه اش نیروئی بودی.

و صاحب النص فی خم و قد رفع النبی علی رغم العدا عضدا.

و صاحب بیان صریح در غدیرخم در حالیکه پیامبر بلند کرده بود بر کوری چشم دشمنان بازوی او را.

انت الذی اختارک الهادی البشیر اخا و ما سواک ارتضی من بینهم احدا.

توئی آنکسیکه پیامبر رهنما و بشیر برگزید تو را به برادری و غیر از تو کسی را از میان ایشان نه پسندید.

انت الذی عجبت منه الملائک فی

بدر و من بعدها اذ شاهدو احدا

توئی آنکسیکه فرشتگان از او در بدر تعجب نموده و بعد از آن در احد وقتیکه مشاهده کردند شجاعت و ایثار او را.

و حق نصرک للاسلام تکلوه

حیاطه بعد خطب فادح وردی

و شایسته یاری تو بر اسلام اینست که آنرا تو حمایت و نگهبانی کنی بعد از مصیبت بعد از مصیبت سنگین رحلت پیامبر و خانه نشینی.

ما فصل المجد جلبابا لذی شرف

الا و کان لمعناک البهیح ردا

مشخص نمیکند مجد و بزرگواری را جامه گشادی برای صاحب شرف مگر اینکه برای حقیقت دلپذیر تو عبائی است.

یا کاشف الکرب عن وجه النبی لدی

بدر و قد کثرت اعداوه عددا

ای برطرف کننده غم و غصه از چهره و رخسار پیامبر در روز بدر

ص: 337

در حالیکه دشمنان او از جهت عدد بسیار بودند.

استشعروا الذل خوفا من لقاک و قد

تکاثروا عددا و استصحبوا عددا

ادراک و احساس خواری کردند از ترس دیدن تو و حال آنکه بسیار بودند از جهت عدد و با خود سلاح ها و کمکها آورده بودند.

و یوم عمرو بن ود العامری و قد

سارت الیک سرایا جیشه مددا

و روز عمر و پسر ود عامری که آمده بسوی تو سربازان لشگرش از جهت کمک رسانی بانان.

اضحکت ثغر الهدی بشرا به و بکت

عین الضلال له بعد الدماء مددا

خندانیدی دهان و دندان هدایت را از جهت بشارت به هلاک او و گریست دیده گمراهان برای او بعداز خون مدتها.

و فی هوازن لما نارهااستعرت

من عزم عزمک یوما حرها بردا

ودر جنگ (حنین) با هوازن وقتیکه آتش آن خاموش شد از قاطعیت قصد تو در آنروز حرارت آن سرد شد.

اجری حسامک صوبا من دمائهم

هدرا و امطرتهم من اسهم بردا

روان ساخت شمشیر تو از خون ایشان نهر و جوئی را و بارید بر ایشان از تیرها تگرگی.

اقدمت و انهزم الباقون حین راو

علی النبی محیطا جحغلا لبدا

ص: 338

پیشروی کردی تو و دیگران فرار کردند وقتیکه دیدند لشگر بزرگ دور تا دور پیامبر را گرفته اند.

لو لا حسامک ما ولوا و لا اطرحسوا

من الغنائم مالا وافرا لبدا

اگر شمشیر تیز تو نبود آنها روی کار نمیامدند و از غنائم جنگی مال فراوان بسیاری اندوخته نمیکردند.

تاآخر قصیده

شاعر کیست؟

اشاره

او ابو الحسن علاء الدین شیخ علی بن حسین حلی شهیفی معروف بابن شهیفه دانشمندی فاضل و ادیبی کامل و جمع کرده بود بین دو فضیلت علم فراوان و ادبیت تمام را باندیشه فوق العاده و بینش درست و مهارت ظاهر و فضیلت نمایانی و او در جلو داران و مقدم از شعراء خاندان رسالت علیهم السلام درآمده و قصاید او طنین انداز و روان و پر از حجتها و دلیلها رخشنده به نازکی ها لبریز از اندیشه های باریک آراسته و نمایان بمحسنات شگفت آمیزی بنابر بسیاری در لفظ و روشن بینی در معنا و متانت در اسلوب و نیروئی در مبنا و سنگینی در مرتکب کردن خوش اندامی در ترتیب در مدایح امیر المومنین و نوحه سرائی و سوگواری فرزندش امام شهید نوه پیامبر بهترین شاهد است برای نبوغ و برجستگی آن و مقدم بودن او در زیبائیهای شعر و پایداری و استقامت او بر نوامیس مذهب و پیروی و تبعیت او از امامان دین علیهم السلام و از برای استاد ما

ص: 339

شهید اول (محمد بن محمد مکی صاحب لمعه) معاصر او مقتول در سال 786 شرح یکی از قصائد اوست و آن غدیریه دوم یاد شده است و چون مترجم (ناظم قصیده) مطلع و آگاه بر این شرح شد افتخار بان نموده و شارح را بقطعه مدح و تعریف نموده است.

قاضی (نور الله شهید) در کتاب (المجالس) او را یاد و بعلم و فضل و ادب تمجید و ستوده است و نیز استاد ما شیخ حر عاملی در امل الامل و میرزا (عبد الله افندی) صاحب ریاض العلماء و آقای ما مولف ریاض الجنه و ابن ابی شبانه در تتمیم امل و غیره ایشان هم ویرا یاد و توصیف کرده اند.

و قصایدهفتگانه طولانی او که اشاره بعدد آن در برخی از آن شده است و آن همانستکه صاحب (ریاض العلماء) آنرا بخط علامه شیخ محمد بن علی بن حسن جباعی عاملی شاگرد ابن فهد حلی متوفی 841 دیده و ما مطلع شدیم از آن بر چندین نسخه که یکی از آن غدیریه اول یاد شده او بود و برای توست شش غدیریه باقی مانده.

قصیده 01

دوران کودکی رفت و عمری سپری شد و حرکت نزدیک و سفر تحلیل رفت،

و ارکان و پایه های نیرویم و این شکوفائی جوانیم سست و پشتم خمیده شده است.

و کبوتران درخت کهنسالم از حسرت و افسوس گریستند وقتی طراوت سبزی آن پژمرده شد.

و خالی شد از میوه تازه پس نه میوه ئیست که چیده شود و نه گلی در آن،

ص: 340

و تبدیل شد برفتن سندس (سبز) آن رفتنیکه برگهای آن زرد است،

و محبوبه ام خورشید تابان غایب شد و برای سفیدی موی وطنم از جماعت خالی گردید،

و ستم کردند مرا بعد از وصال پس نه پیشکشی است که مرا نزدیک کند ونه قربانی،

و دوری کردند از خانه من که بگردند بان و برای آنان در دوری آن عذر و بهانه ئیست،

زیبائی منظر و رخساره ام رفت و در تاریکی شب چهره ام صبح نمایان شد،

و هر گاه جوانرا جوانیش سپری شود در مضرات و زیانها پس سود او هم زیانست،

و بر ضرر و زیان اوست آنچه دستهایش تحصیل کرده وقتیکه ساکن لحد شده و قبر او را بخود گرفت،

و هر گاه عمر جوان منقضی شود در زیاد روی در کسب گناه پس عمری نیست برای او،

عمر و زنده گی نیست مگر آنکه زیاد شود باو حسنات و کارهای خویش و پاداشش مضاعف گردد،

و من بتحقیق ایستادم بر منازل کسانیکه داشتم آنهارا و حال آنکه ریزش اشگهایم فراوان بود،

و سئوال کردم از آن اگرسخن میگفت آیا چگونه سخن گوید منزلیکه خالیست،

ای خانه آیا برای تو از کسانیکه اول رفتند خبر داری و آیا

ص: 341

برای خانه ها آگاهیست،

کجاست ماه های تمام ماه های خوشی تو ای خواننده و کجا رفتند ستاره گان فروزان،

کجاست کفایت کننده گان و درسختیها چه کسی آنها را پاداش میداد وبه تهی دست که کمک میکرد،

کجاست خانه های بزرگ آباد پر حاصل وقتیکه سالخورده گی مانع و انسانی فقیر و تهی دست شد.

کجاست بارانهای شدید وقتیکه ابر و ستاره گان از باریدن امساک کند،

رفتند پس نیست بجان پدرت سوگند بعد از آنها برای مردم نه ماه بارانی و نه سبلی،

این زیبائیها در گورها بر گذشت روزگار بی سر و صدا و نابود است،

گریه میکنم از جهت شوق دیدار آنان هروقت که یاد شوند و برادر دلباخته و دوست را یاد او تحریک میکند،

و امیدداشتم ایشانرا در پایان عمرم که بعد از من باشند پس روزگار مخالفت کرد گمان و امید مرا.

پس من غریب و بیگانه ام در وطنم و بر غربت و بیگانگیم عمرم سپری شد،

ای کسیکه در خانه متفکر ایستاده ای آرام باشی که بتو اندیشه تباه شود،

اگر از میان آنها با غمگین و محزونی تماس گرفتی پس در پی هر افسرده گی پناهنده ئیست.

ص: 342

چرا بر آنچه بایشان رسیده صبر نکردی که صبر کردن بر مصیبت پسندیده است.

و چرا مصیبتت رابر حسین علیه السلام قرار ندادی که در مصیبت پسر فاطمه برای تو اجر و ثواب باشد،

اهل نفاق (مردم کوفه) باو حیله کردند و آیا حیله کردن برای منافق بعید است،

بنامه هائی که مانند رخسارشان سیاه بود و مضمون کلامشان مهاجرت آنحضرت بود،

تا آنکه آنحضرت فرود آمد در زمین آنان از روی اعتماد و اطمینان پس حبله و نقشه آنان محقق شد،

و شتاب کردند گروهی برای کشتن او که عدد آنان بیحساب و بیشمار بود،

گردیدند دور کسیکه زیبائی و شجاعت و شگفت انگیز بود که حمایت میکرد از میهمان و ایمن میکرد مرز و حدود را،

لشگر بزرگی بودند در روز کارزار و برای صلح و سلامتی تنها طاق بودند،

پس مثل اینکه ایشان گروهی بودند که از روی دوستی و انس اجتماع کرده بودند پس اجتماعشان را لاش خوری پراکنده کرد،

یا مثل آنکه قهرمان دلیر و شیر ژیانی بود که از حمله او در میدان پهلوانان و خوک صفتان ناتوان شدند،

ای قلبیکه دشمنان او بهراس و ترس افتاده و دلهایشان لبریزاز وحشت شده بود،

آیا از سخترین و محکمترین محکم ها یا پاره قطعه آهنی سرشته

ص: 343

شده ای که در لابلایش قیر مالیده،

و مثل آنکه بالای اسب ودر متن شمشیر خونشان از بین رفته است،

شیری بود که بر فلکی سوار و در دستش ستاره مریخ نیزه سرخ رنگی بود،

تا آنکه اجل نزدیک باو شده و دشمنان دور او را گرفته و عمر کوتاهی کرد،

او را برو بزمین افکندند در حالیکه خون از دهان او بیرون میریخت،

اسبها سینه و پشت او را پامال کردند و بر گونه خاک آلود او نشانه لگد مالی آنان بود،

تشنکامیکه تر میکرد شدت تشنگی او را خونیکه از گلویش جاری بود،

امتناع و خودداری میکردند از او از جهت بزرگداشت او و زجر میکرد او را گروهیکه شمر فرمانده آنها بود،

پس بر سینه ای نشست و گردش کرد که آن سینه بر علم پیامبر احاطه و اطلاع داشت،

پدرم فدای این کشته و کسیکه بکشته شدن او هدایت ضعیف و کفر قوی شد،

پدرم فدای آنکه کفنش بافته گرد و غباری و حنوطش خاک کربلا بود،

پدرم قربان آنکه بخون دلش غسل داده شد که نه آبی او را بود و نه سدری،

ص: 344

ماهیکه از بخت و اقبالش سقوط کرد پس ماه آسمان بر غروب نور جمالش گریست،

لاشخورها بر او یکمرتبه حمله کردند و ستاره نسر در آسمان موقع طلوعش گریه کرد،

دست آزاد شده گان کلاه خود و عمامه او را غارت کرد پس زمین برای غارت رفتن عمامه او گریست،

و فرشتگان آسمان ازاندوه و حزن بر او گریستند و نیز زمین بر او گریه کرد،

و روزگار عبایشی شکافته شد و شگفتی ندارد که دنیاپرستان عباء او را دریدند،

و خورشید سر برهنه ومو پریشان شد و بر او پریشان کردی موی قباحتی ندارد،

بیرون آمد برای او در هیئت و زی مادر داغدیده که لباسهایشان از خون سرخ بود،

و بر اومعاصرین و همزمانان او خون گریستند پس گونه و روی زمین قرمز گردید،

در نزد من عذری برای آسمان نیست که امساک کرد از باریدن و برای بخیل عذری نیست،

خون میگرید وقتیکه تشنه لب از دنیا رفت پس برای چه از روی محبت بر او اشگ نبارد،

و دختر بزرگوار (حسین علیه السلام) بر لباسهایش نشانه خون او دیده میشد،

پدرم بفدای دختران حسین که برای آنها حجاب و پوشیه ای

ص: 345

از بیننده گان نبود،

نه سایر پرده ای بود که بان خود را از نظر هر گنهکار بیشرمی حفظ کنند و نه خیمه و سراپرده ای بر ایشان گذارده بودند،

آنان در بینیکه سر برهنه و پریشان موی بودند ظاهر شده که مویشان یکدهم آنها را میپوشانید،

ناله میکردند بر بهترین آقائیکه کمترین و پست ترین برده گان و غلامان بر او غالب شده بود،

و بصدای بلند باسبیکه قصد خیمه ها را نموده بود میگفتند ای اسب مجروح و بی صاحب شده ای،

ای اسب برای چه زین تو از برادر بزرگوار من خالیست،

افسوس بر آن بی بی که در سینه من آتشی افروخته که حرارت آن خاموش نمیشود،

آیا حسین تشنه بمیرد و حال آنکه در هر دو دستش دریائی از آبست،

و فرزندان او در تنگنای زنجیرها بسر برند و از سنگینی آهن برایشان فرو رفتگی بود،

سوار شدند بر شتران برهنه و بیجهاز غبار آلود و برای شکست آنان جبرانی نبود،

شبانه آنها را میبردند سواران پست و فرومایه و برای آزاد شده گان در پی آنان شکنجه و آزار بود،

نه دلسوزی برای ایشان بود که رقت کند بانها و نه در آنچه بایشان میرسانیدند انکار و قباحتی داشتند،

و یزید (لعین) در بالاترین کاخها نشسته و رقاصان برای

ص: 346

او آوازه خوانی کرده و شراب میرختند،

و از روی نادانی میگفت در حالیکه از چوب خیزران او لب و دندان حسین علیه السلام خونین شده بود،

ایکاش پدران پیشین من که در بدر کشته شدند حاضر بودند و میدیدند بزرگان بنی هاشم را که اسیر شدند و در میانشان ماه است،

میدیدندحسین و بخشی از خاندان او را که اسیرشده و قسمتی از ایشان هم هلاک شده اند،

در این وقت آغاز خوشحالی میکردند مثل پدرم (معاویه)که جنگ کرد با ایشان بسر (بن ارطاه یکی از افسران خبیث معاویه بود)

و بگوید جنایت و گناه است که هجوم و حمله کردی بایشان هر آینه این گناه از او سهل و سبک است،

پندارند باینکه دو مرتبه خواهیم برگشت و قسم میخورم بجان پدرت که نه قیامتیست و نه برگشتن و زنده شدنی،

ای فرزند رهنمایان بزرگوار و کسیکه بزرگان بایشان شرافت یافته و حال آنکه شرفی نداشتند،

سوگند بخوابگاه و مکان با شرف و قسم بزمینیکه منی و رکن و حجر (الاسود) و یا حجر اسمعیل را در برگرفته است.

پس آنها در جلالت یکسانند زیرا بسبب ایشان همه مردم محل شده و یا تقصیر میکنند،

قصد میکند او را خردمندان در حال لبیک گفتن و طواف میکند اطراف حجره او را حجر (اسمعیل) یا (حجر الاسود)،

پرنده ئی نیست که جوجه خود را گم کرده باشد و پس از جوجه اش در آشیانه ای منزل نکند،

ص: 347

حزن من بر تو زیادتر از حزن خنساء (خواهر) صخر (بن عمرو بن شدید) است بر برادرش که همواره بر او نوحه کرده و میگریست،

و هر آینه من دوست داشتم که تو را دیدار کنم درحالیکه یاورت کم و یارانت شهید شده اند

تا آنکه من قربان تو باشم چنانچه از روی بزرگواری حر بن یزید ریاحی جان خود را فدای تو کرد،

و هر آینه اگر میان ما و یاری تو زمان تفاوت جدائی انداخت و زمان شما پیش افتاد،

پس مادامیکه زنده باشم بر تو از حسرت و اندوه گریه میکنم تا آنکه قبر استخوان مرا بپوشاند.

و البته عطا میکنم هر نوحه سراینده ای که قصد کند بر تو شعر گوید و نوحه گری نماید،

اندیشه های بکر من در محاسن و زیبائی آن ترتیب ولی ریزش اشکهای من پراکنده است،

و روز مصیبت تو ای فرزند فاطمه (ع) روز میعاد ما و تسلیت ما در روز حشر خواهد بود

یا سروریکه بظهور قائم شما (حضرت مهدی روحی فداه) حاصل شود که در آن برای ما خوشبختی و بشارت است،

روزیکه آفتاب از مغرب خندان بر میگردد که انکاری برای آن نیست

و فرشتگان در آنروز (الله اکبر) میگویند که همه میشنوند مگر آنکه در گوشش کری و پنبه غفلت است،

فریاد میزنند که امام و رهنمائی عالم یگانه نیکوکار پرهیزگار پاک و

ص: 348

پاک کننده ظهور کرد،

از جلوی رکن (حجر الاسود) خانه خدا که دربانش عیسی مسیح و خضر ستوده خصالست،

در لشگر بزرگی که شاید از زیادی و انبوهی آنان زمین تنگ شود،

پس ایشان ستاره گان تابانی هستند که ظاهر میشوند که در میان تمام آنها ماه کامل ولایت روحی فداه نمایانست،

تعجیل فرما آمدنت را ای فرزند فاطمه که شیعیان تو را بدی هاو زیان فرا گرفته است،

دانشمندان ایشان در گمنامی و افسرده گی بسر میبرند که بروجود آنها نه سودیست و نه زیان،

تظاهر میکنند بغیر آنچه اعتقاد و اندیشه دارند برای ایشان نه نیروئی است و نه پشتبانی،

شیرین شد بر ایشان تلخی آزار پس رسید با آنها و در زمینه شما هر تلخی شیرین و گواراست،

پس ایشان کمترین از میان بسپارند و از پروردگار بنده گان نصیبشان فراوانست،

آنها بزرگان دینند که در نشر و تبلیغ هر فضیلتی سینه آنها استوار و پا برجاست،

پس ایشانرا افتخاریست هر گاه افتخار کنند که مادامیکه دنیا و زنده گی باشد فخر در میان آنهاست،

روزشانرا بشب رسانیدند در حال فکر و اندیشه و برای وصال و پیوست آنها هجرانی نیست،

ص: 349

و بر دردها و غصه های درونی خود صبر نموده و بخود پیچیدند و برای باز شدن و تاب آن چاره ای نداشتند،

تا آنکه مهر آن شکسته شود و بسبب شما شدیدترین شعله های آن خاموش شود،

ای پنهان شده گان از دیده چه وقت به نزدیک شدن بشما شکستگی ها جبران و ترمیم شود،

غنایم در میان غیر شما تقسیم شده و دستان شما از حق خودتان خالی و تهی گشته است،

و مال برای گنهکاران حلال شده و بر بزرگان سادات بزرگوار حرام گردیده است،

پس حظ ایشان از مال بر گنهکاری آنان فراوان و حظ شما بسیار ناچیز و اندک است،

شام میکنند در حال امنیت و سلامتی و برای ایشان از دزد شبانه که ناگهان آنها را بکشد هیچ ترسی نیست،

و نزدیک شد از ترس و ناراحتی صحرا و دریا بر شما تنگ شود،

و بعد از هفت بیت دیگر گوید: و هر گاه شما در مجالس آنان باد شوید پس چهره های آنها گرفته و زرد میشود،

شناخته میشوند که از نام شما بخشم آمده و زیر چشمی نگاه میکنند،

و بر بالای منبرها در خانه های شما برای گمراهان و نابینایان نام و تعریف است،

ص: 350

حالتیست که صاحبان خرد و عقل را نارحت کرده و نادانان گمراه بان مسرور میشوند،

و از خوشحالی کف میزنند هر گاه ایام ده روز عاشوراء محرم پیش آمد،

قرار میدهند آنرا از گواراترین اوقات خود آفرین بر تو مباد ای ماه محرم،

این انگشتان است که از خونهای شما درروز عاشوراء سرخ و رنگین است،

پس مردم عوام و نادان آنها این خضاب را بمیراث برده پس از کافری این کافر بوجود آمده است،

ما گریه میکنیم ولی مصائب شما آنها را میخنداند و خوشحالی ایشان بمصائب شما قبیح است،

بخدا قسم که پیامبر مسرور نشد و برای وصی هم بسرور آنها سرور وخوشحالی نبود،

پس تا چه وقت این انتظار باشد و در آخر دهان ما از صبرما حنظل و زهر هلاهل است،

لکن چاره ای از انتظار فرج نیست و بعد از هر چیزی چیز دیگر خواهد بود،

آیا مقام و سازمان بزرگان و کسانیکه برای آنان آن مقام بلند شده به بلندی ستاره سهی خواهد بود،

نامهای شما در قرآن آشکار که برای ما روشن میکند محاسن آنرا بیان (خاندان رسالت)،

گواهی میدهد بان سوره اعراف از جهت معرفت و سوره

ص: 351

نحل و انفال و حجر،

و سوره برائت شهادت داد بفضل وبرتری شما و نیز سوره نور و فرقان سوره حشر،

و بزرگ میدارد توراه (موسی) مقام شما را پس هر گاه سفری وسوره ای تمام میشود سفر دیگری حکایت میکند،

و برای شما مناقبیست که انجیل عیسی بر آن احاطه نموده که بر تعریف آن اندیشه حبرانست،

و برای شما علوم نهانیها و آینده است که از آن علم جامع و جفر جامع است،

این را داشته باش و بدان اگر درختان عالم قلم و هفت دریامرکب شود،

و تمام سطح زمین از دریا و صحرا و کوه و دشت کاغذ شود،

و تمام فرشتگان و آدمیان و جنیان نویسنده باشند تا عمر دنیا سپری شود،

که بخواهند در آن بشمارند آنچه صاحب عرش بشما اختصاص داده تا روزگارپایان یابد،

یاد نکنند ده یک از فضائل شما و آیا سنگریزه ها شمرده شوند یا ذرات بحساب آیند،

پس من مقصر و گناه کار در مدح شمایم و برای مقصر عذری نیست،

و من مبتلا و گرفتار زمان شدم و برای من در هر تجربه ای بسبب ایشان آگاهیست،

و یافتم تهی دست و بینوا را کوچک و زیردست و برادر توانگر

ص: 352

را که پیران او را بزرگ میدارند،

پس از آنکه ثروت و نعمت از او برگشته قطع رابطه میکنند و برای صاحب شکوه و ثروت تعریف و سپاس میگویند،

و همراهان و ملازمین بسوی شما تعظیم میکردند پس نه زیدی بود که او را قصدکنیم و نه عمر وی،

تا آنکه هر گاه قصد کنند شما را از شعریکه حمل و بار آن در است،

برگشتم در حالیکه از حسنات گرانبار بودم پس من بسبب شما توانگرم نه فقیر و بینوا،

ای فرزندان فاطمه شنیدم از جان و دل و مدح میکنم شما را با بیانیکه الفاظ آن از نرمی و ملایمی سحر است،

بوی خوشی میدهد مناقب شما بسبب آن پس در هر طرف برای آن عطر است،

امیدوار(علی (ع» است که بسبب آن مناقب نجات یابد وقتیکه صراط کشیده و گذشت از آن مشکل شود،

آن مناقب را آماده کردم که برای من در روز قیامت اندوخته باشد و نزد شما چه خوب ذخیره ئیست.

پس آنرا قبول نمائید از دوستتان فردای قیامت پس چه خوبست بامداد فردا،

پس پذیرفتن شما خوب قرین است برای آن و آن عروس است پس مبارک است دامادی،

قبول کردن شما برمن کمال زینت آنست و مرا قلبیست که برای شما مهر و صداق آنست،

ص: 353

من غلام و بنده شما و پنانده بشمایم و بر منست از نشاط عشق شما قید و زنجیری،

پس از روی کرم بر من مهربانی کنید و محققا مهربان احسان و نیکی میکند،

و در حساب مرا دریابید چنانچه مالک آزاد بنده خود را تفقد میکند،

درود خدا همواره بر شما باد مادامیکه شب همه را تاریک یاصبح تمامی را روشن میکند،

و بر شماست از تحیت و درود مادامیکه درود و سلام جاری و گلها شکوفا شود،

قصیده 02

آیا برقی از سمت راست مرز آن ظاهر شد یا آنکه تبسم و لب خندی از مروارید دندانهایش نمایان شد،

و بما گذشت باد خنک نم داری در میدان او چون نسیم یا نفحه و بوی خوشی از عبیر او بما رسیده،

و صورت ماهی طلوع کرد یا از پشت تل و صحرای (بنی سلیم) بر چشمانت لیلی نمایان شد از میان خیامش،

بلی این لیلی و اینهاست برای تو خانه او در کنار وادی که تابیدن نورش چشمت را فرو میبندد،

درود بر خانه ایکه مدتها بچشم من گوهری از گوهرهایش پی برده نمایان شد،

ص: 354

و تمایل نکردم بعشق میلی باشتیاق و آرزوی باواز جهت دل باختگی مگر ظهور صورتان آن،

گذراندم بان دوران جوانی را که شخص من بری از شک بود با صاحبان آن سراپرده ها،

تمام کرده بودجمال را از زیبائی و سیادت و برای بلندی بیشتر از بیشتر تحصیل کرده بود،

و من شب را گذرانیدم در حالیکه بری و پاک بودم از نزدیک شدن به فرومایگی که سرزنش شوم از منع و خطر آن،

برای علمم باینکه در روز قیامت مناقشه و کشمکشی در حساب هست بر کم وزیاد آن،

و من نبودم کسیکه جان نفیس و ارزنده خودم را ببخشم پس قیمت آن را پائین آورم بسعیر و آتش افروخته دوزخ

و خلاصه چیزیرا که به بزرگی و شرافت منسوب میشود فردای قیامت چهره شاداب او را زرد گونه کنم،

آیا عذریست برای سفیدرویان هر گاه دلباخته شود و بزرگترین حسرت و نفرت از جهت عشق از بزرگ است،

کافیست برای ترسانیدن مو سپیدی از جهت نهی برای خردمندان و در سفیدی مو بینش است از جهت رهنمونی برای بیناء آن،

و من مویم سفید نشد مگر از وقوع مصائبی که برای کوچکتر آن موی خردسال هم سفید میشود،

و اگر نبود مصیبت سبط (نوه پیامبر) در کربلا چهره من چنین آشفته و دگرگون نشده بود،

ص: 355

افکنده او را بجنگ بنی امیه و بسوی او آمدند گروهی در رقم بسیار زیادی،

فرستادند بسوی او فرماندهانی را در لشگر بزرگی برای غارت کردنیکه آماده شده بود از غارتگاه آن،

و عدالت در حکم و داوری نکردند بلکه برگردانیدند بانحضرت وقایع صفین و حادثه لیله الهریر را،

و کمک کرد او را در گمراهی بدترین امت بر کفر و سعید نشدبرای راهنمای آن،

خلاف سطرها و خط هائیکه در ورقهائی ظاهر شد که پیش آهنگ خدعه و نیرنگ بود در لابلای خطوط آن،

پس وقتیکه آن نامه ها آمد باطمینان دل صبح کرد در حالیکه نویسنده گان آن قلابی و ساختگی که بعید بود دروغ بودن آن،

پس توسعه ای در دین نداد از نادانی و سعی و کوشش نکرد برای ظلم آن مگر برای ترک پاداش آن،

جانم فدای او وقتیکه برخورد کردبا گنهکاران گروهیکه لبه شمشیرشان ازفریب و نیرنگ تیز شده بود،

پر سخنران برای یارانیکه نزد او بودند و خاندانیکه برای صاحب عرش رازی سپرده شده بود در سینه های آنها،

پناه میدهم شما را بخدا که مرگ را بچشید بروید بامرزش پسندیده از آمرزنده آن،

پس اظهار کرد در پاسخ دادن هر صاحب صدائی که رقابت میکرد از نفسی بانچه در ضمیر و باطن آن بود،

آیا از گروهیکه طلب جدائی کرده و خود را بتنهائی گرم میکند

ص: 356

بدون کمک بدترین شرور آن،

و نیست عذری در روز بسیار گرم برای گروهیکه روزی پاسدار آن پیمان شکنی کرد،

و آیا ساکن شود روحی را در راحتی بهشت در حالیکه مخالفت کرد در دین فرمان امیر دین را،

خدا نخواسته مگر ریخته شدن خونهای ماو ما صبح میکنیم در حالیکه غارت شده در دست لاشخورانیم،

و پریدند از جا برای تحصیل ثواب و پاداش که گویا ایشان شیران شرزه اند در حمله و فریادشان،

شتاب و عجله کردند به پیش روی برای علم ایشان که منزل میکنند در محل قدس وقت پایان کارشان.

شهید شدند پس رسیدند از بهشت جاودان بآرزویشان و آقا شدند بر بزرگان بسبب سرورشان،

و آسان شد بر آنها دشواری وقتیکه نظر کردند (در شب عاشوراء) بحوریه ها کوتاه چشم از میان قصورشان،

و فراموش نمیکنم (حسین) علیه السلام را در حالیکه جهاد میکرد بجانیکه خالی شده بود از دوست و فامیل آن،

می پرید هر گاه تیرها بر او اصابت میکرد و آه میکشیدبرای سر نیزه ای که میخواست از بدنش بیرون کشد،

میبینی اسبها را در پیش روی آنها از او آنچه دیدی برای احتیاط اگر قصد کند شکست او را

پس بر میگشتند از جنگ از ترس هیبت او چنانچه دسته مرغ قطا از بازان شکاری میگریزند،

ص: 357

میشکافد شمشیر او سران بسیاری از شجاعان را که برای او بدل بود از ظرفها و جعبه های انان،

پس گروهی نبود مگر آنکه شمشیر او میبرید فرق آنرا یا آنکه آنرا پراکنده و متفرق میکرد،

یا انکار کرد معاشرت زنده گی را گرانی نفوس شما پس تبدیل کرد بمعاشرت حوران بهشت را،

جانم بفدای مجروح الاعضائیکه ناامید از یاری و پشتش ازپشتیبان و یاران خالی بود،

جانم قربان رگ بریده ایکه در حالت تشنگی از بالای سنگ های داغ بر روی خاک افتاده بود،

آرزوی آب فرات میکرد و در جلویش لبه های تیز شمشیر یا سر نیزه ها بود که دور چشم او را گرفته بود،

تشنه لب جان داد و آب دربرابرش موج میزد و خشمگین کشته شد نزدیکی برکه آب،

ماهیکه تاریک کرد روز را بغروب کردنش غروبیکه بلندیها و پستیهای زمین را تاریک کرد،

پس ای وای بر تو کشته ایکه تاریکی بسبب قتل او بر شکوه روشنی غالب شد،

ونزدیک شد که خورشید منکسف و گرفته شود و ممکن نشد دیدن آن از غم و اندوه برای فقدان نظیر آن،

و فرشتگان نوحه سر کردند و جنیان در گودالها و ویرانه هایشان بر او ناله و زاری کردند،

و نزدیک شد زمین از زیادی اندوه نوسان پیدا کند بر سبط اکبر

ص: 358

اگر نبود رحمتی از نگه دارنده آن،

و گذشت بر ایشان باد تندی که بچشاند ایشانرا تلخی عذاب هلاک کننده ای به بوزیدن آن،

افسوس خوردم که دوستی خالص را منع کردند ازآب و نوزید بر ایشان بادیکه ریشه آنها را بوزیدنش قطع کند،

وعجیب تر اینکه وقتی بلند شدصدای آقای آن برای تکبیر گفتن آن در قتل او برای بزرگی آن،

پس ایکاش برای تو چشمی بود که اشکش نمیخشکید وآتشی بود که سوزش شعله آن دل را آب میکرد،

بر مثل این مصیبت گریه نیکوست و میکند از ما سرور و خوشی جانهای ما را،

آیا کشته شود بهترین انسانها از جهت مادر و پدر و شریف ترین خلق خدا و فرزند پیامبر آن،

و منع میشود از آب فرات و حال آنکه از آن استفاده میکنند وحشیان صحرا و سیراب میشوند از آب فراوان آن،

بزرگ میدارم (حسین را) که شخص اومثله شود (قطعه قطعه شود) بطوریکه شایسته و سزاوار آن نبود،

سر مبارکش را بر سر نیزه ها سنان (بن انس) میگردانید آیا بریده نباد دست گرداننده آن،

و آوردند زین العابدین را در حالیکه اسیر و بسته بزنجیر بودبدان که جانم فدای آن اسیر باد،

میکشیدند او را در حال ذلت که بسته بزنجیرها بود برابر ناسپاس ترین خلق خدا و پسر کافرترین آنان،

ص: 359

ویزید شام میکرد در حالیکه در لباسهای حریرش میخرامید و شام میکرد حسین در حالیکه برهنه در روی زمین داغ افتاده بود،

و خانه اولاد صخرین حرب مانوس و آباد بود بسرایندگی رقاصه ها و شرابخوار،

همواره بر صدای تبه کاران زنان بی عفتی بود که سرگرم بودند بخواننده گی و نوازنده گی،

و خانه علی و زهراء وپیامبر و شبر (آن حضرت حسن) و شبیر(آن حضرت حسین) مولای جهانیان،

و خانه ها و دور نماها گریه میکرد بر علماء و صاحبانش و زائر آن میگریست برای نبود مزورش،

منازل وحی خالی شده بود از بزرگان آن و بوحشتش گریه میکرد برای نبود بزرگان آن،

همواره اهل آن منازل روزه داشتند و افطارشان تلاوت قرآن و سحورشان تسبیح و ذکر خدا بود،

وقتی تاریکی شب فرا میرسید نمازشان آنرا زینت میداد نمازیکه عدد کمش بشمارش نمیاید،

بایست تا سئوال کنیم خانه ای را که ارکان و نشانه های آنرا بلیات ویران کرده بعد از درس گفتن زبور آن،

چه وقت غروب کرد خورشیدهای روز آن و افق آنرا تاریک کرد تاریک شدنی از ماه های تمام آن،

ماه هائی در زمین کربلا بود که مرگ دور آنها گردیده و آنها را از روی زمین بقبرهایشان فرود آورد،

لاشخورهای بزرگ شکننده ایکه دنبال میکردند پرنده هائی را که

ص: 360

کند در پرواز بوده و از آشیانه هایشان دور مانده بودند،

تشنه از دنیا رفت و آب موج میزد پس راهی بان پیدا نکرد مگر خون گلویشان،

برهنگانی که وحشت آنهارا برهنه کرده و روی زمین داغ انداخته پس چشانید بایشان شدت گرما را،

نوحه میکرد بر آنها حیوانات وحشی از طول وحشت و ناله میکرد بر آنها جغدها در اول روزشان،

بزودی (تیم) و (عدی) از آنها پرسیده میشوند از بزرگان آنان چون ابوبکر و عمر آنچه را که تاکید برای پسینشان نمودند،

و سئوال میشوداز ظلمیکه بوصی و آل پیامبر نمود راهنماء گمراهان قوم از راه جویان آن،

و جاری نساخت در روز عاشوراء ستم بنی امیه را بر سبط (نوه پیامبر) مگر جرئت فرزند مزدور آن (یزید بن معاویه)،

لباس خلافت را از روی ستم در بر کرد پس از پی آمد ظلم او که دنبال کرد ظلمی در دلهای خر صفتان،

پس ای عاشوراء بسست تو را که تو روز نامبارکی هستی هر چند که طول بکشد مدتی از روزگار آن،

هر آینه تو و اگر چه مرتکب شدی بزرگترین مصیبت را ولی پیش من مشهورترین ماهی هستی از ماه ها از جهت بدعت،

پس مصائب دنیا هر چند که بزرگ باشد بده یک از مصائب تو شباهت ندارد،

بنا گذارد وحی از بعد خبر دان خدا بمدح شما مدح و تعریفی را برای آگاه آن،

ص: 361

کافیست آنچه در سوره هل اتی آمد از توصیف شما و نیز در سوره اعراف و طور برای عارفین آن،

در این موقع خواستم که نشان بدهم جمال قشنگ و زیبای شما را و آیا محصور میتواند بپایان رساند صفات بیشمار آنرا،

تنگی میکند بسبب شما از جهت ذرع میزان وزن های شعری و حسدمیورزد بشما از جهت بخل پهنای دریاهای آن،

تقدیم کردم بشما سپاس خود را و ضرری ندارد بناقد مدح پیشکشی و هدیه ای از سپاسگذار آن.

شفاعت کنید لغزشهای مرا روزیکه در آن خوشی نیست هر گاه گفته شود که برای لغزش و گناه او شفاعتی نشد،

برای من گناهانی است که از ترس فاش شدن آن بربیم و هراس میخوابم و میترسم عذاب قیامت آنرا،

پس مرا مالک دوزخ در روز قیامت مالک نیست هر گاه شما سپری برای من از آتش آن باشید،

و من براستیکه مشتاق هستم بنور تابنده ای که برق طلوع آن روشن کند تاریکی گناهان را،

ظهور برادر عادلی را که نشانه اش طلوع آفتاب از مغربست که برای معجزه بودن ظهور او ظاهر میشود،

کی میشود که خدا جمع کند پراکنده گی ها را و جبران کند دلهائی را که جابری برای شکست آن نیست.

چه وقت ظاهر میشود (مهدی ع) از خاندان هاشم بر روشیکه باقی نماند جز روش آئین او،

کی میرسد پرچمها از مکه معظمه و مرا میخنداند از خوشحالی و

ص: 362

مسرت آمدن و رسیدن بشیر آن،

وببیند دیده گان من شکوه علویین را و مسرور شود روزی دیدگان من از شادابی آن،

و فرشتگان آسمان فرود آیند بعنوان پیش آهنگان و مقدم جبهه برای یاری او از نیروی خدای توانای آن،

و جوانان راستگوئی از (لوی بن غالب) که سیر میکند پیک مرگ و بیم وترس در راه آن،

خیال میکنی ایشان راکه ماه هائی هستند که بالای اسبهایشان از آسمان ظهور کردند بالاترین ظهور را

در اینجا بلند میشود همتیکه طول کشیده عزیمت آن برای گرفتن خون ریخته شده از ریزنده آن،

و اگر سپری شود اجل من پیش از این و نباشد برای من (علی (ع» یاری کردن یاوران او،

از دنیا رفت در حالیکه صابر بود تا رسیدن بمرادش و خدا ضایع نمیکند پاداش صابر آنرا،

قصیده 03

1- ای دیده اشکهای خونینت بر گونها جاری نگشت مگر برای عشق و دوستی زیبا صنمان که بتو الهام شد،

2- و بقدری انس با کوهها گرفتی که بگمانم میرسد مانند ماههائی هستی که بر شاخه های درخت اراک بتابد،

3- اشکهایت جاری نگشت هنگامی که عشق برایت پسندیده شد، مگر بخاطر امری که خواست تو را بیازارد،

ص: 363

4- تو بهر عضوی دیده عشق دوخته و از برای رسیدن به آرزوهایت تو را به تعویق می اندازد،

5- چقدر دیده به طرف گذشته ها برگرداندی که نتوانستند دردت را درمان کنند،

6- خواستی گلی بچینی ولی گلی چیدی که نابود کننده بود و در مقابل شفای تو قوی ازبین رفت،

7- ای پری رو شمشیرت از نیام بیرون نیامد مگر از چشمان چون آهوانت که بروی من کشیده شد،

8- قلبم را در راه تو آهوان چند قطعه نمودند چنانکه دلها کور شوند با نگاه های کشنده آن،

9- مانند ماه شبانگاه میدرخشد و بچه آهوان را مینگرد و با ناز و کرشمه در پناه تو برقص در می آید،

10- آفتابی که در دلها جای گزین شد و به آنها عوض افلاک انس گرفته است،

11- در دلها قرار گرفته و حال آنکه آرامش وی حرکت می باشد و بدنها ضعیف شد و نمی توانند حرکت کنند،

12- از طرف پدر منتسب به بنی اسد می باشد ولی دائی هایش به فرزندان ترکها نسبت داده میشوند،

13- ای بلند پایه حسب و نسب آیا ممکن است دیداری دست دهد تا عافیت یابد از درد قلب پر دردت،

14- ای آهوی بابل چه ضرری برای تو داردکه نیکوکاریت مانند نیک روئیت شود،

15- آیا انکار می کنی که عاشقی را کشته ای و حال اینکه گونه هایت

ص: 364

گواهی می دهند آنچه را چشمانت انجام داده است،

16- از خون او انگشتان خود را آلوده ای و همین بس که دستهایت به این امر شهادت می دهند،

17- تو را از شیر، شیران بیشه اش نگاه داشته و نگاه های تو، تو را ازشیران اطرافت حمایت کرده اند

18- تو را از دیدگان من پنهان نمودند ولی چقدر از قلب من نزدیک و چه اندازه دوری،

19- بخل ورزید دیدگانم از اینکه تو را در خواب به بینم، تو دور نبودی بلکه دیدگان تو را دور دیده است

20- آرزو دارم که در عالم خیال تو را به بینم هنگامی که نمیتوانم در عالم واقع به دیدارت نائل گردم،

21- از خاک جامعین (حله) دور شدم در حالتیکه درد عشق نیکو نبود و گوشه ابرها گریان نبودند،

22- نه، پارچه های کله ها بدست ابرهای پر بار بافته نمی شود و کبوترها هم دردی نمی کنند،

23- با قافله ای وداع گفتم و حال آنکه چقدر دور شده گریان بوده و همراهی کنندگان خود را بحال گریه کنندگان درمی آوردند،

24- از برای فراق شما هر دوری گریه می کرد و دیده گان آنهاکه شکایت نزد آنها برده شده از برای شکایت کنندگان اشک ریزان است،

25- ما و تو از فراق دور بودیم تا اینکه روزگار ما و تو را عمدا به تیر جفانشان کرد،

26- و همچنین گذشتگان به دنیای خود اطمینان داشتند و

ص: 365

و حالی که آنها را از برای نقال هاداستانی قرار داد،

27- ای نفس اگر دارای شانس فراوان باشی هر آینه عقلت تو را از زشتی ها باز می دارد،

28-و درک می کنی که کی تو را از عدم به وجود آورد و کی تو را بیافرید،

29- و سپاس گذاری می نمودی منتی که بر تو نهاده و نعمتهائی که مولایت بتو انعام نموده است،

30- بتو ارزانی داشته دوستی محمد (ص) بهترین مخلوقین و وصیش را، چه نعمت نیکوئی ارزانی داشته است،

31- بجنان تو سوگند این دو این را در دنیا بیاموختند و در آخرت راهنما تو می باشند،

32- این دو برای تو امانند در روز رستاخیز و به دادت می رسند هنگامی که دادرسی نداری،

33- هنگامی که صحایف اعمالت در قیامت گشوده گردد اینان عیوبت را پنهان می کنند چون پرده از روی کارهایت برداشته شود،

34- چون بر پل صراط بایستی این دو تو را رهبری می کنند ولذا پایت نمی لرزد،

35- و چون نزد بهشت برسی این دو تو را به بهشت بشارت می دهند و چه نیکو بشارتی است،

36- این پیامبر گرامی خدا بس است برای تو در روز واپسین روز حساب و هنگامی که دوست از تو روی برگرداند،

37- و وصی این پیامبر ابو الحسن تو را سیراب می کند هنگامی بسوی او تشنه می روی،

ص: 366

38- اوست شفاعت کننده در معاد و بهترین کسی که بعد از پیامبر دست بدو دراز کنی،

39- اوست که تو را به دین راهنمائی کرده و بواسطه او آرائت تهذیب شده است،

40- اگر او نبود راه هدایت آشکار نمی شد و از تنگ نای دامها خلاص نمی شدی و از شدت رهائی نمی یافتی،

41- او کشتی نوح است که هر کس به او چنگ زند نجات یافته و هر کس رها کند هلاک می گردد،

42- چقدر مارق بی عقل که از تیزی شمشیر کشنده او پاره شدند،

43- از (بدر) بپرسی هنگامی که دو نیم کننده پادشاهان و راهنمائی گروه ملائکه به میدان جنگ رفت،

44- کی خون ولید را به زمین ریخت و از میدان داران پر دل میدان را خالی کرد،

45- و از شجاعانشان بپرس که کی در (احد) روی مرگ را نشان داد و وقتیکه با شما روبرو شد،

46- کی طلحه را بر زمین افکند هنگامی که نیزه ها درهم شد و درهم شکست با زور خود چون پرچم سرنگون گشت،

47- و همچنین از گذارش دهندگان (خیبر) بپرس که کی آثار آن را از بین برد و شما را از صفحه روزگار برانداخت،

48- کی مرگ را به مرحب چشاند و در تنگ نای جنگ قرار داد و تیزی شمشیرهاتان را به کندی مبدل ساخت،

49- از (احزاب) جویا شو هنگامی که شمشیر خود را از نیام بیرون کشیدند و بر رگهای گردن گردنگشان نهاده شد،

ص: 367

50- و هنگامی که ترس به گروها مستولی شد و متفرق شدند و فرار کردند، کی آنها را دنبال کرد،

51- بتحقیق که گفتی هنگامی که گروهی بر او پیشی گرفتند وحقوق او را نادیده گرفتند،

52- خوشحال نباشید چون همان قدر که در دنیاتان خوش بودید در آخرتتان معذب خواهید بود

53- ای امتی که از وصیتهای پیامبر خود رو گردان شدیدآیا کسی شما را به این کار دعوت کرده بود،

54- شما را وصیت نمود که با وصیش نیکوئی کنید، کار شما مانند این بود که به بغض وی وصیت کرده باشد،

55- آیا پیامبر درباره وی نگفت: این علی (ع) شماست که در بزرگواری بسیار بزرگ است.

56- این است امین وحی الهی پس از من، و اوست در درک هر قضیه ای داناتر از شماها،

57- این است آنکه دیگران را بر خود مقدم می کند صدقه دهند و بخشنده است هنگامی که شما را مشغول کرده بود گردآوری مال دنیا

58- به پرهیزید ازاینکه از وی پیش افتید و حال آنکه اودر هر قضیه ای بهترین قضاوت کننده گان است،

59- اطاعت کردید ولی فقط به زبان از ترس شجاعت ولی در قلب از غدر و کینه بر وی آگاه آکنده بودید،

60- هنگامی که پیامبر از این جهان چشم بربست دیدی که روزی نگذشت که دم شمشیر بر آن خود را برای وی تیز نمودید،

61- از وی به دیگری روی برگرداندید و گمراه شدید و از نادان

ص: 368

پای از حد خود فراتر گذاشتید،

62- فرزند احمد (پیامبر) را از ارثش کنار زدید و به شوهرش بسیار آزار دادید،

63- ای فرزند پیامبر راهنما سوگند بحق کسی که تو را برتری داد و نامت را مقدس قرار داد،

64- از آتش جهنم رهائی ندارد کسی که با توستیزه گی کند و تو را از ارث پدرت جدا سازد،

65- آیا می بخشد خدا گناه کسی را که تو را از حقت دور کرد و پدرت را آزرد،

66- نه، و به سعادت نمی رسد کسی که گمراه شد و از تو روی برگرداند و به ریسمان دشمنی تو چنگ زد،

67- ای تیم (خویشان ابی بکر) تو بسعادت نرسی و تو را بسوی شقاوت فرا خواند شقاوتت،

68- اگر تو نبودی گوساله ها ی بنی امیه دست رسی نداشتند به عترت حضرت پیامبر،

69- بخدا سوگند به سعادت نرسیدی بلکه تو را در آتش جهنم افکند هوی پرستی تو،

70- تو لباس خلافت را از خود دور می کنی و حال آنکه آنرا به دیگری می دهی، آیاچنین کسی در ادعای خود راست گفته است،

71- و بدرستی که تو ای عدی (خویشان عمر) دشمنی شما بیشتر است، و بخدا سوگند بانفاق کسی هم پیمان نشد مگر شما،

72- نباشد روزی که توباشی و نه ساعتی که نفیل (جد عمر) ختم صهاک (مادر پدر عمر) گشود و مهر او را شکست،

ص: 369

73- بر توخزی و عار باد ای امیه و این خزی همیشگی باد چنانچه همیشه در دوزخ خواهی بود،

74- آیا بهتر این نبود که از حسین و خویشانش درگذری همین طور که وصی پیامبر پدرش از پدران شمادرگذشت،

75- روز طف (در کربلا) هی دست بخونشان نمی آلود چنانچه جدش چنین کرد روز فتح مکه با اجداد آزاد شده گان تو،

76- آیا دستی که از کنیزان شما غنمیت گرفت مانند دست شما است که حرمسرایان با کرامت حسین علیه السلام را به غنیمت برد،

77- آیا کنیزان شما در فتح مکه بدون معجر شدند مانند زنان آنحضرت در روز طفوف (کربلا)،

78-ای امتی که بقتل هدایت کننده گانش بازگشت، آیا کسی شما را به کشتن آنان راهنمائی کرد،

79- یا کدام شیطان شما را به پرتگاه بدکاری فرستاد تا اینکه گمراه شدید و ریسمان عقل شما را از هم گسیخت،

80- بد جزائی به احمد (پیامبر گرامی) دادید درباره خاندانش در روز طف،

81- اگر خوشنودشدی به خدعه ای که پنهان کرده در کشتن حسین هر آینه گیجی تو را فرا گرفته است،

82- در غنیمت گرفتن تو ملک و زعامت فرزند فاطمه را، تو را کفایت نمی کند اگر روزی کفایت کننده بود،

83- درد و آه بر جسمی که در صحرا افکنده شده و تیزی شمشیرهای شماآنرا این رو و آن رو می کند،

84- دردا بر آن گونه های خون آلودی که سفهای شما آن را پاره

ص: 370

می کنند،

85- دردا بر آل تو ای پیامبرخدا که در دست طغات گرفتار و گریه و زاری می کنند،

86- بعضی ندبه می کنند و بعضی بیمناک و در اسارت هر معاند گنهکاری بسر می برند،

87- بخدا سوگند ای زینب تو را فراموش نمی کنم در حالتیکه دشمنان گوشه دامنت را برطرف خود می کشند،

88- فراموش نمی کنم بخدا سوگند صورتت را که دستت با آستین آن را پوشاند،

89- هنگامی که خواستند تو را به اسارت بگیرند پدرت را خواندی و پس از او برادرت را،

90- دردا برای زاری کردن تو بجهت برادرت در حالتیکه اعضایش مجروح و در حال جان کندن تو را می دید،

91- او را می خواندی ازدرد و بیچارگی و چقدر بر وی سخت گذشت که نمی توانست تو را پاسخ گوید،

92- بخدا سوگند اگر پیامبر اکرم و پدرت در عرصه کربلا روزی تو را می دیدند،

93- تو را هتک نمی توانستند بکنند وریسمانهای خیمه تو را نمی توانستند پاره کنند،

94- ای دیده اگر اشک می ریزی گریه ات برای سبط پیامبر باشد،

95- از برای کشته شده که ظلم بدو شده گریه کن آنکه برای او ملائکها درافلاک گریستند،

96- سوگند یاد کردی ای نفس حسین که در هنگام امتحان بلا

ص: 371

را با صبر تحمل کنی،

97- اگر جدت در طفوف می دید که بر خاکها گونه هایت خاک آلوده بود،

98- اختیار نمی کرد که بر زمین هموار راه روی و سم ستوران تو را پایمان کنند،

99- یا اگر پدرت وصی پیامبر تو را روزی در کربلا روی آن رمل ها می دید،

100- خود را فدای تو می نمود و آرزو داشت که از تنگ نای دام آزادت کند،

101- آزردند تورا چون دیدند از همه برتری، آه از جنایتی که بر تو روا داشتند،

102- تو آفتابی بودی که بنورت روشنائی طلبیده می شد و تو بر افلاک برتری،

103- تو پناه گاه بودی که بتو پناه می برد هر بیمناکی و تو دریای گوارائی بودی که پیش از درخواست از تو سیراب می کردی،

104- به جسم تو گرمی خاک آسیبی نمی رساند چون خاک قبرت از مشک می باشد،

105- اگر از فرات و آشامیدن آب آن محروم شدی از رحیق گوارا تشنگی تو مرتفع می شود،

106- اگر از نعیم فانی دنیا محروم شدی نعمتهای دار بقا برای تو چند برابر شد،

107- اگر زنان پاک سیرت (آل رسول) برای تو گریستند از وحشت حور العین برای لقای تو خنداق شدند،

ص: 372

108- میانه روز گلگون لباس نشدی مگر اینکه شبانگاه سبز پیراهن بودی،

109- مرا رنج می دهد آرزوی اینکه نتوانستم در طف از جمله شهدای راه تو باشم،

110- تا اینکه تیزی دم شمشیر را عوض تو بجان قبول کنم و فدای تو شوم در هنگامی که یارانت کم بودند،

111- اگر پس از درگذشت تو فاصله بین ما بسیار شده و سعادت نداشتم که تو را کمک و یاری کنم،

112- برای تو گریه می کنم آنچه بتوانم با اندوهی که یادآور باشد عجائبی که بسر تو آمد.

113- با زبان گویا که سخت تر از هر لشکر باشد بر دشمنانت فضائلت را بیان می کنم،

114- من محققا می دانم که در آخرت سعید خواهم بود با قبول ولایت تو،

115- و همچنین ولایت جدت و مادرت بتول و پدرت حیدر و نه نجیب از فرزندانت

116- گروهی که در معاد توکل من بر آنهاست و از اسارت شدید آزاد می شوم،

117- خوش باشد بنده شما (علی (ع» به این فوزی که نصیبش شده و در بهشت برین در سایه شما باشد،

118- خدا بر تو درود فرستاد تا هنگامی که ملائکه قدس در اطراف قرار گاه شما طواف می کنند،

ص: 373

قصیده 04

1- نمایان شد موهای تازه به گونه اش و بهم پیچیده بود و دربار داشت این مکیدنها لبها آب سلسبیل را،

2- ماهیکه خون حرام مرا مباح و حلال دانسته در هنگامیکه از مقابلم میگذرددر لباس بلندش که بان ناز میکرد،

3- آهوئیکه در جمال خود را پوشانید و برای عاشقیکه در عشق او میسوزد صبر نگذاشته است،

4- جمال بر گونه های او نوشته است با دستیکه زیبائی را براو افزوده است،

5- ظاهر گشت باد و نون ابروانش بر فراز چشمان و خود را نشان داد و نهان گشت،

6- پس کمک خواست که بالای گونه را نشان داد و مرا بعذاب همیشه گرفتار کرد،

7- ازاو تعجب کن که خواست نقطه ای بالای ابرو قرار دهد پس پائین آن قرار گرفت،

8- در حاء (حمره) سرخی خالی ایجاد شد و عشقش قلب گرفتار مرا فرا گرفت،

9- من ماه آسمان را میبینم اگر او ظاهر شود مانند اینکه عقرب دربرج مریخ باشد،

10- اما اگر ماه من ظاهر شود و مقارن دو عقرب گونه هایش باشد سعادت بان کامل شود،

ص: 374

11- من بین زلفایهایش و مژگان سحر کننده گانش در حال مرگم،

12- چشمم بطرف او گشت تا نور گونه هایش را ببیند چشمان فریبنده اش را دید،

13- آمد که سحرش را باطل کند ولی دلها را سحر کرد و سحرش باطل نشد،

14- تعجب کن از دو شریک در خون عاشقی که یکی بارزویش نرسید و دیگری حرامی بودکه حلال نشد،

15- بسوی من آمد و چون نزدیک قلب من شد قلبم را بسیار ناراحت نمود،

16- و از برای کشتن من نیزه کشید من با او مقابله کردم در حالتیکه سلاح بدست بودم و او سواربر مرکب سفید روئی بود،

17- لباس سبزی بر تن داشت که ملیله های آن میدرخشید،

18- ماهی را دیدم بالای شاخه سبزی که ریزش باران آنرا با طراوت نموده بود،

19- گویا نور پیشانیش با موهایش مانند لولوهائیست که بر سر بسته میشود،

20- رخشنده ای بود بر آسمان که نمایان و آشکار شد برای بینده پس برطرف کرد تاریکی شب تار را

21- تا آنکه خواست تیراندازی کند و خم شد او را خطاب کردم در حالیکه برایش داستانی را نمایش میدادم،

22- برای توست آنچه نیابت از سلاح میکند بمثل آن ای آن کسیکه از دوست قتلی باو رسیده است.

ص: 375

تا آنجا که گوید:

پس حکم منسوب به پدران او عدل است و مرا در حکم فرمان او هرگز عدول نیست،

نزدیک میشوم پس بر میگردد در حالیکه ناز اعراض میکند از من پس من برایش مطیعانه تواضع و کرنش میکنم،

گریه میکنم پس در حال خنده خوشروئی کرد و بمن گفت جای تعجب نیست اگر رخسار مرا روبروی خود دیدی،

من باغی هستم و باغ نورش در حال مژدگانی لبخند میزند هر گاه ابراز روی شادمانی اشک بیارد،

و همینطور عجیب نیست فروتنی تو چونکه شیران بیشه هم برای صید بچه آهو مدتها کرنش و شکسته نفسی کنند،

سوگند میخورم بفاء فتور و جیم جنون مژگان او (اشاره به خماری چشمان مست او) هر آینه مخالفت میکنم بر عشق او سرزنش کننده گانرا.

و امیدوارم البته بر محبتت نفسی را که بالا رفته و گرانقدر شده و ارزان کرده در محبت آنکه گران شده بود،

و نیکی میکنم هرچند که بدی کند و نرمی میکنم بطور رغبت اگر سختی کند و افزون میکنم دوستی را اگر او رها کند،

نائل نشدم بحاجتم از آنچه که امید رسیدن آنرا داشتم هر چند که دلم از محبت او پر بود،

اگر من او را برای گناه دوست میداشتم پس در سرای جاودانی منزلی نخواهند داشت،

ای مرحبا بر دودوستیکه عمری با هم مرتبط باشند و دامنشان را بگناه آلوده نکرده باشند،

ص: 376

هیچ چیزی زیباتر از عفتی نیست که پرهیزگاری آنرا زینت دهد و کسیکه لباس عفت بپوشد آراسته است،

باطن های ما بر تقوی سرشته شده و کسیکه باطن و ضمیرش بر تقوی سرشته شدبالا رود،

دوست دارم او را نه برای خیانت دور است برای کسیکه منع کتاب را خوانده است اینکه نادانی کند،

مرا در آن سرزنش کننده ئیست بآنچه را که خالص کردم آنرا برای پیامبر و برادرش از پیمان دوستی،

پس آن دو بزرگوارند بجانب سوگند علت حقیقی موجودات در میان علتها اگربشناسی بزرگانرا،

ایشانند پیشینیان پسینیان باطنان ظاهران سپاسگذاران برای پروردگار عالم،

آنانند پارسایان عبادت کنندگان و رکوع و سجود کننده گان و گواهان بر همه آفریده ها،

آفریده شدند و حال آنکه عالمی بوجود نیامده بود و آن دو دو نور از نور خدایند که جدا شده اند.

در علم محفوظ خدا آن دو با همند و هرگز جدا نبوده و هیچ وقت جدا نشوند،

پس به پرس از نوریکه آنرا در سوره نور مسطور میابی و در سئوال کن از کسیکه آنرا تلاوت کند،

و سئوال کن از کلمات وقتیکه آنها را آدم دید پس آنها را پذیرفت

سپس برگزید آن را پس در پشت او ودیعه گذارد برای شرافت و کرامت و بزرگواری آن،

ص: 377

و آن دو بزرگوار سیر کردند در صلب خداپرستان و آن دو سپرده شدند در پاکترین رحمها سپس منتقل شدند،

تا آنکه نور آنها یک نور در شیبه الحمد (عبد المطلب) بن هاشم مستقر و نمایان شد،

تقسیم شدند بفرمانیکه پسندیدند آنرا پس این بهترین وصی و آن شریفترین پیامبران شد،

پس علی (ع) جان محمد و جانشین او و امین او و غیر او امین است نه،

و جفت و پاره اصالت او و بهترین کسیستکه او را پیروی کرد و باو اقتدا نمود و در کنار او قرار گرفت،

باو اشاره کرد آدم پیش از این وقتیکه دعا کرد و باودر اول خلقت توسل نمود،

و بسبب او کشتی در طوفانش آرام گرفت موقعیکه نوح دعا نمود و توسل باو پیدا کرد،

و به برکت او آتش ابراهیم خلیل خاموش و سرد شد و حال آنکه آن برافروخته و سوزنده بود،

و بنام او یعقوب دعا کرد وقتیکه باو رسید از فقدان یوسف چیزیکه او را نگران و ناراحت کرده بود،

و باسم او یوسف صدیق دعا کرد موقعیکه در چاه افکند ودر انتهای آن قرار گرفت،

و بسبب او برطرف کرد خدا بیماری پیامبرش ایوب را در حالیکه او بیچاره و گرفتار بود،

و عیسی بن مریم بنام او دعاکرد پس مرده ای را زنده کرد

ص: 378

از قبرش و از او دور کرد خاک قبر را،

و موسی بن عمران باسم او خدا را خواند پس عصای او شکافت راه هائی را در حالیکه دریایش مواج و خروشان بود،

و بنام او داود دعا کرد هنگامیکه جالوت آنها را با لشگر انبوهی محاصره کرده بود،

و انداخت سنگی بر او پس او را بزمین افکند و تمام لشگریانش ترسیده و فرار کردند،

و باسم او دعا کرد داود وقتیکه دو نفر متخاصمین در محراب نماز او وارد شده و از او داوری خواستند،

پس بر یکی از آنها بستم داوری کرد در حکم گوسفندان و بود قضاوتش پایان دهنده نزاع،

پس خدا بخشنده او را برای بزرگواریش بخشید و به برکت او آهن بر او نرم و آسان شد،

و بنام اوسلیمان خدا را خواند پس باد مسخر او شده و برای او سیر میکرد و بالا میرفت،

و برای او حکومت چنانی مستقرشد هنگامیکه بنام او دعا کرد پس در آن زنده گی کرد با حشمت سلیمانی،

و آصف بن برخیا باسم او خدا را خواند وقتیکه خواست تخت بلقیس را نزد سلیمان حاضر کند پس فورا حاضر شد،

اوست عالم یگانه و خشنود پسندیده و نور هدایت و شمشیر بلند خدا برادر پیامبر والا مقام،

کسیکه نزد اوست علم قرآن و حکم آن و برای اوست تاویل محکم و متشابه قرآن،

ص: 379

و هر گاه هاشمی از جهت شرافت وبزرگواری بالا رود علی علیه السلام عمو و یا دائی او باشد،

نه اینکه جدا و تیم پسر مرده و نه اینکه مادرش از نسل و دودمان نفیل (جد عمر) بوده باشد،

و شکنند بتهائیکه هرگز برای آنان سجده نکرد و روی خواری در برابر آنها بخاک نگذارد.

ولی بتها از ترس هیبت او سجده کردند وقتیکه بر شانه پیامبر بالا رفت برای شکستن آنها،

این فضیلت را از جهت شرافت بان نرسیده مگر پدرش خلیل الرحمن در زمان گذشته،

وقتی بتها را شکست موقعیکه بانها در پنهانی دست یافت و از ترس بشتاب فرارکرد،

پس این دو فعل میان آن دو مشخص شد و مقایسه کن و به بین که علی علیه السلام شجاع و افضل است،

و نگاه کن تا ببینی بهترین مردم را از جهت زادگاه که در فعل پیروی کرد اولین پدران خود را،

و اوست گوینده و سخن او راست چنانستکه شکی نیست در آن برای آنکه گوش داده و تامل کند.

قسم بخدا اگر برای من مسند گسترده شود در جائیکه بالا رفتن را منع و مرا آزاد گذارند،

هر آینه در قوم موسی کلیم حکم کنم بمقتضای توراتشان حکمیکه فصیح و قاطع خصومت باشد،

و داوری کنم در قوم مسیح بمقتضای انجیلشان و مستقیم کنم منحرف

ص: 380

و کج از آنرا

و حکومت کنم میان مسلمانها بحکم قرآنشان حکمیکه رسان وفصل نزاع کند،

تا آنکه کتابها بسخن آمده و اقرار کنند که علی (ع) امین راست گفت در آنچه تشریح کرده و تعلیل آورد،

پس مرا خبر دهید از قرنهای گذشته از پیش از آدم در زمانیکه گذشت،

پس آیا گذشته گان و آینده گان احاطه بعلم او پیدا نموده اند،

و نگاهی به نهج البلاغه کن آیا خواهی دیدی برای صاحبان بلاغت از آن بلیغ تر سخنی باشد،

حکمهائیکه برابر آن دیگران گنگ و واپس مانده و سخنور فصیح را ساکت نموده است،

شرمنده شدندصاحبان اندیشه ها از آن پس هرگز نخواهی دید برتر از آن کتابی جز قرآن نازل شده،

و برای اوست قصه ها و داورهائیکه بازگو شد پیش آن پس مشگل آنرا حل نمود،

و در روز فرستادن مرغ بریان شده وقتیکه برای پیامبر آوردندو پاکترین خوراک برد،

هنگامیکه پیامبر گفت بار خدایا بیاور مرا محبوبترین کسیکه او را دوست داری و من او را دوست دارم،

این قصه ئیستکه انس بن مالک آنرا روایت کرده و آنچه او روایت کرده ساختگی و عوضی نیست،

و گواهی دشمن سر سخت فضیلتی است برای طرف پس

ص: 381

پیروی کن سهل ترین راه ها را،

و بست درهای صحابه را (بسوی مسجد) غیر از درب او را برای دانائیکه بشناسد هدایت راو جوینده ان باشد،

وقتیکه گوینده ایشان گفت پیامبرتان گمراه شده درباره شوهر دخترش و معذور است اگر غلو کند،

قسم بخدا که وحی بسوی او نشده و بجز این نیست که بجهت شرافت وفضیلت او را بر مردم ترجیح داد

تا آنکه ستاره روشنی فرود آمد که تکذیب کند کسی را که در حق پیامبر یاوه سرائی کرده و نسبت ناروا داده است،

آیا بخانه او تا صبح ماندیا در سرای حیدر فرود آمد و منزل نمود،

این منقبتها را هیچکس غیر از او بمانندش واجد نشده که مورد پسند وترجیح قرار گیرد،

ایکاش میدانستم چه فضیلتی برای مدعی منصب خلافت بوده... و اولی (ابوبکر) را چه چیز مقدم داشت،

آیا بکنار زدن و واپس زدن او موقع نماز شایستگی خلافت را پیدا کرد و اگر پیامبرش او را پسندیده بودهرگز او را عزل نمیکرد،

یا به برگردانیدن او را بسرعت در روز فرستادن سوره برائت بعد از طی کردن مسافتی این مقام را سزاوار شد،

وحی کرد خداوند جل جلاله به پیامبرش وحییی که بر او نازل شده بود،

که نباید غیر از تو سوره برائت را برساند پس انتخاب کن مرد بزرگواری ازخودت که خوب و با فضیلت باشد،

ص: 382

آیا پس رفت بان مقصدیکه متوجه بان شده بود مگر علی (ع) این دوستان من سئوال کنید،

یا در روز خیبر وقتیکه با پرچم پیامبر بجان تو سوگند از ترس و هراس قرار کرد،

و دومی با پرچم رفت و برگشت از ترس مرگ در حالیکه پرچم را به زمین کشیده و فریاد زنان میگریخت،

آیا سئوال نکردی از آن دو نفر چرا پیمان را شکسته و با خواری پشت بجنگ کرده و برگشتند،

و جز ابو الحسن علی (ع) که بود که بسوی مرگ رفته و در جای خطر و هولناک با پرچمش بایستاد،

و هلاک کرد مرحب خیبریرا و دستش را دراز و درب سنگی قلعه را کنده و زلزله بقلعه انداخت،

ای علت موجودات و سببیکه معنایش دقیق و صفاتش قابل ادراک نیست،

مگر برای آنکه پرده از جلویش برداشته شده و کسیکه به تنهائی پرده را پاره کرده رسیده است،

برای تو کافیست از جهت افتخار که اگرنبود کمال تو نقص دین محمد هرگز کامل نمیشد،

و نمازهای واجب اگر مقرون بیاد تو نشده بود فرض آن هرگز قبول نمیشد،

ایکسیکه هر گاه مناقب غیر اوذکر شود مناقب او فزونی یافته و برترباشد،

من عذر میخواهم از حسودان تو بر آنچه را که پروردگار صاحب

ص: 383

جلال تو تو را مقدم داشت و برتری داد،

اگر حسد ورزیدند بر بلندی مقام تو پس جز این نیست که کسانیکه در مراتب پائین هستند رشگ میورزند بکسیکه بالای آنهاست،

مرده زنده کردن تو و خبر دادنت به نهانیهامعذور میدارد کسی را که درباره تو غلو کرده است،

و به برگردانیدن تو خورشید تابان را بعد از غروب کردنش که همه گواهی به بازگشت آن دادند،

وبه نفوذ فرمان در فرات در حالیکه آبش بالا آمده و لبریز شده بود و صبح کرددر حالیکه آبش پائین رفته و کم شده بود،

و بامدنت در شبی بمدائن برای غسل دادن سلمان وقتیکه از دنیا رفته بود،

و حکایت اژدها موقعیکه آمد نزدتو برای کشف قضیه ای که ندانسته بود آنرا،

پس حل کردی مشکل او راو برگشت بخوشحالی برای علم آن که مجمل آنرا تفصیل داده بودی،

و شتری آمد نزد تو در روزی و شکایت از سختی زایمان همسرش کرد پس دعا کردی برایش تا آسان شد بر او درد زایمان،

و بلند شدی از بالای بساط در حالیکه اهل رقیم را خطاب میکردی پس بشتاب پاسخ تو را دادند،

ای خطاب کننده گرگ ها در صحراها و سخن گوی با مرده گان در زیر توده های خاک،

ایکاش در میان زنده ها شما حاضر بودی و میدیدی که حسین تو در زمین کربلا افتاده است

ص: 384

برهنه ایکه خاک کربلا میپوشانید او را بجای لباس جانم قربان او که لباس او را بغارت برده بودند،

افتاده روی سنگهای داغ در حالیکه آغشته بخون و پیشانیش بخاک و شن آلوده بوده،

تشنه ایکه اعضایش مجروح بود و غیر از خون بدنش آبی برای او نبود،

و اسبها روی سینه اش را پامال کردند در حالیکه مدتها جبرئیل موکل تخت و گهواره او بود،

کشته شد آیا ندانستی برای چه گناهی پامال کردند سینه ئی را که برای علم قصد او را میکردند،

و بدندان او چون خیزران میزد در حالیکه چه اندازه پیامبر برای شرافتش آنرا میبوسید،

و فرزندان او در زنجیر اسارت طاغیان ناله کنان بودند و با شلاق آنان را پاسخ میدادند،

و زنان او از اطرافش گریه میکردندپدرم فدای زنان داغدیده ناله کن باد،

ناله میکرد بهترین سید و آقا را ازساداتیکه مهاجرت کردند از منازلشان ومانوش شدند با وحشیان صحرا،

پدرم قربان ماه هائی باد که در مدینه طلوع کردند و در زمین غاضربه غروب نمودند،

شبران جنگیکه پاکدامنی آنها را شدت گرسنگی لمس نکرد و کسیکه بانها وارد شود هرگز درمانده نگردد،

کسیکه برخورد کند بایشان بباران تندی برخورده از جهت بزرگواری

ص: 385

و بخشنده گی و اگر چه برابر شود با شیربچه ای،

دستهای دشمنان کند ایشانرا از منازلشان پدرم قربان گروهیکه از منازلشان در بدر و آواره شدند،

سسیر کردند باصرار و اجبار در حالیکه مرگ اطرافشان حرکت میکرد و چاره ای از آن نمیدیدند،

وطنشان بر ایشان تنگ شد پس کنار فرات را از میان اماکن جایگاه خود ساختند،

دست طاغوتیان بر ایشان پیروز شد و خیال نکنم و تو هم قبول نداری که گنجشگ دریائی باز را شکار کند،

منع کردند از ایشان آب فراتیکه در نزدیک او بود بشمشیرهایشان و خونشان حلال گونه ریخته میشد،

دور شد سرهایشان از بدنهایشان پس بر نوک نیزه ها نصب و پژمرده شده بودند،

گریه میکرد اسیرشان برای غصبه فقدان گشته هایشان و در حقیقت هر یک گرفتار بود،

این یکی بر طرف راست آغشته بخون رگهایش افتاده و آن دیگری را بسته بزنجیر میبرند،

و از عجایب است که شیرانرا باسارت بسته و سگها بچه شیرانرا پاره پاره میکرد،

قلب میسوزد برای زین العابدین که در زیر سنگینی غل و جامعه دست و پا بسته میبرند،

بیتاب بود در زیر زنجیر گران و برای مصیبتهایش ناراحت و بیمناک بود،

ص: 386

جانم فدای اسیری باد وایکاش صورت و گونه ام برای او در میان محمل های محملی بود،

سوگند میخورم بخدای بخشنده قسم راستی که اگر فرعونهای و طاغوت های اول نبودند0

قلب محمد درباره نوه اش مضطرب و پریشان نمیشد و قلب علی هم از مصیبت فرزندش بدرد نمیامد،

خیانت کردند پیمانهائی را که با پیامبر بستند و آتشی جنگی افروختند که هرگز شعله آن خاموش نشود،

ای صاحب اعراف ایکسیکه بر او عرض میشود هر مخلوقی خواه حق باشد خواه باطل،

ای صاحب حوض کوثریکه برای حزبش مباح و حلال و منع میکند از آن گناهکاران گمراه را،

ای بهترین کسیکه لبیک گفت و طواف کرد و سعی نمود و دعا کرد و نماز خواند و در حال رکوع صدقه داد،

دست یافتم از شما بحظ فراوانی منزه است، کسیکه بخشید بخشش را و بسیار نمود،

فرزندان دنیا مشغول شدند بمدح پادشاهنشان و منم آنکه هرگز بمدح غیر شما مشغول نشوم،

و آنها رفت و آمد کردند برای ورود برآنها لیکن ایشان برگشتند در حالیکه تحصیل کرده بودند بر گفته هایشان چیزکمی را،

و من اختصاص دادم بشما مدح خود را پس دفینه های من پر بگران ترین ثوابها و حسنات است،

و من به برکت شما بینیازم و احتیاجی برایم نیست و کسیکه مالک و

ص: 387

لبریز شد توانگری را بینیازی شود که از غیرشما هرگز سئوال نخواهد کرد،

مولای من پیشکش توست از (علی) مدیحه عربیه الفاظی که دوستیش صادقانه است،

نیست طلائی مانند آن لیکن مرواریدیستکه نظم و ترتیب آنرا مکمل نموده و جدا کرده است،

پس از من جستجو کن عروس نوجوان دوشیزه ای که زیبایش برای غیر تو هرگز معلوم نشود،

پس صداق و مهریه آن قبول و پذیرفتن شماست پس برای آن ای فرزند بزرگواران شنوا و پذیرا باش،

و بر شماست از من درود مادامیکه دعا کننده حی علی الفلاج برای نماز بصدای بلند دعا کند،

درود خدا بر شما باد مادامیکه زنده گی جریان داشته باشد و برای گریه او دندان عمر لبخندزد،

قصیده 05

گشاده شود بر تو گره های ابر ای محله محبوب من و مصافحه کند با تو دستهای شبنم ای باقیمانده منازل.

تا آنکه گوید،

میل کرد بدوری کردن بعد از وصال و زمان سراینده گان مثل سایه شاخص است که حرکت کرده و دور میشود،

از گروهیکه عدول کردند از پیمان علی علیه السلام و او را بعداوت و دشمنی برخورد کردند و نپذیرفتند او را،

ص: 388

و عوض کردند قولشان را در روز (غدیر) باو (که میگفتند بخ بخ لک یابن ابیطالب... (از روی کینه و در حب عدول نکردند بلکه از ولایت او برگشتند،

تا آنجا که پیامبر رهنما وبشارت دهنده در بینشان از دنیا رفته و هنوز او را غسل نداده و دفن نکرده بودند،

که بشتاب و عجله برگشتند بسوی ملک در حالیکه بفقدان ومصیبت پیامبر برگزیده سرگرم و مشغول بودند

و طوق خلافت را بر گردن ابوبکرانداختند آن بی پدران و کجا شده که ول بیکاره بر شیران بیشه آقائی کند،

و او را خطاب بامیرالمومنین کردند و حال آنکه یقین داشتند که او در سمت ومقام خلافت غاصب است،

و اتفاق کردندکه امر خلافت در میان آنان باشد و ایده و نادانی و آرزو ایشان را فریب داد،

که آتش بزنند منزل فاطمه زهراء(ع) را پس ای وای بر او از این حادثه و مصیبت مشکل و بزرگ،

خانه ایکه در آن پنج نفر بود و ششمین آنان جبرئیل شد بدون هیچ سببی باتش مشتعل گردید،

و بیرون آوردند مرتضی را از میان منزلش در میان مردم پستیکه اطراف او را گرفته بودند،

ای مردم فریاد رسید دینی را که یارانش کم شده و دولتی را که مردان پست و فرو مایه صاحب و مالک آن شده اند،

مزدور پسر جدعان (ابوبکر) دست بکار خلافت شد که مقرون و متصل بمقام وحی است،

ص: 389

پس فرزندان تیم کجا و خلافت و حکومت الهی کجا اگر مردم نادانی نبودند،

مردمیکه دارای افتخار و زهد و پارسائی و متانت و علم و دانش و عمل نبودند،

وبعضی از آنها گفتند (اقیلونی) مرا واگذارید که من مرد خوبی نیستم و حال آنکه او خوشحال بود بخلافت و شادی میکرد،

و همانکه اقاله میکرد واگذارکرد آنرا بدومی پس در کدام یک از دو قولش آنمرد راست گفته است،

سپس پیروی کرد او را عدی (عمر) از عداوتش و از شکافتن خلافت باب دشمنی و مجادله را گشود،

روش او نشان داد هدف و سیره او را که بان حرکت میکرد پس رخنه و سوراخی را از حوادث مسدود نکرد،

جمع کرد مشورت در شوراء (6 نفری را) پس پسر امیه (عثمان) آنرا بگردن گرفت و همینطور کینه ها منتقل شد،

دست بدست گردانیدند خلافت را بر ستمکاری وارث گذاردند بعضی برای برخی دیگر پس بد حکومت و دولتی بودند.

و صاحب امر و کسیکه درباره او تصریحی باذن خدا شده بود از حکومت الهی دور و معزول گردید.

و او برادر پیامبر و بهترین جانشینان و کسیکه بپارسائی او در میان مردم ضرب المثل بود.

و پیشقدم ترین مردم در اسلام از جهت پیشی گرفتن در حالیکه مردم همگی مشغول پرستش " لات و عزی " بودند،

و بلند کننده حق بعد از فرود آمدنش هنگامیکه عمود

ص: 390

دین سست و منحرف و کج شده بود،

پارساء بزرگوارو دلیر وقتیکه آنان عهد شکنی کردند وشیر شرزه و قهرمان شجاع بود.

کسیکه زنده گی نکرد در میان گمراهان نادان و ستمکاران و اقتدا نکرد اندیشه های او بت را،

معاف داشتند او را و حال آنکه او در کودکی سالم ترین مردم بوددر میان آنان و بالاترین محل درس کهولت.

و اینکه او همواره دارای حلم و کرامت بود بدی را بخوبی تلافی نموده و تحمل بدی مینمود.

تا آنکه از دنیا رفت و او مظلوم بود و بعد از او بحسین ظلم کردند و ستم متصل بود.

از بعد از آنکه او را وعده یاری دادند و نامه ها بسوی او نوشته و قاصدها رفت و آمدمیکردند.

پس ایکاش نگه میداشت دست خود را روزی از رعایت ایشان و شتری از ایشان نزدیک او نمیشد.

مردمیکه بازار نفاق بایشان گرم و پر خریدار بود و از سرشتشان تقلب و فریب دریافت میشد.

قسم بخدا که یکروز صله نکرد قرابت و خویشاوندی او را ولی به کسانیکه بدی بانها کردند صله نمودند.

و حرام کردند آب فرات را براو و برای سگها راه های وسیعی بود برای ورود بفرات.

و او را نگه داشتند در حالیکه زمین بر او تنگ شده بود از ایشان بر وعده ایکه از پیش داده بودند.

ص: 391

تا وقتیکه جنگ در میان ایشان از بامداد از پای آن پرده برداشت و افروخت از روشن کردن آن شعله هائی.

پیشی گرفتند جوانان روشن ضمیری از پیش روی او که بزرگ منش بودند نه میل بدنیا کردند و نه عهد شکنی نمودند.

مثل آنکه حلوائی برای خودشان جمع کردند از قبل مرگ ازکندوهای عسل.

پوشیدند در متن مسابقات لباس کامل راو از گناه خود را نگهداشتند.

و طلاق گفتند در مقابل او دنیای پست را و رفتند بسوی بهشت فردوس و کوچ کردند از این جهان.

دیدند حور العین را دربالای بهشتهائی که برای آن نمایان شدپس جان دادن بر ایشان آسان شد.

جاری شد بر روی زمین خونهای پاک و گرانقدرایشان پس از جهت مقام والا شدند بانچه کردند.

اگر کشته شدند چه اندازه که در هر معرکه ایکه جنگ کردند و برای شماست که چه اندازه از دین بر کشته گان را که کشتند.

افسوس بر سبط پیامبر خدا در حالیکه تنها در میان سرکشان مانده و راه ها بر او بسته شده بود

میانداخت دشمنانرابقلبیکه شکی در آن نبود بیم و ترسی وترس و بیمی برای ان بود.

مثل آنکه هر وقت با اسبش حمله میکرد سیلی است که در پیش امواجش کوهی استوار است.

انداخت شمشیر را بر ایشان در حال رکوع پس بر خاک فرود آمد بحالت سجده از بالای بلندیها

ص: 392

برید لبه های تیز شمشیر او سرهای ایشان را پس...

و بتحقیق که روایت کرده آنرا حمید بن مسلم که صاحب سخن راست و براستگوئی مثل زده میشد.

وقتیکه گفت: من ندیدم کسی راکه بسیاری از خاندانش کشته و بخاک افتاده و برخی از ایشان آغشته بخون باشد.

تا آنجا که گوید: او را مانند کوهی از پشت اسب ستوده نام بزمین افکندند که نه خواری او را رسید و نه سستی.

افسوس من بر او که اسبش خبر مرگ او را برای خیمه ها برددر حالیکه باو از تیرها لنگی شدیدی بود.

افسوس و اندوه من بر زینب که میدوید بسوی او و برای او دلی آکنده از شوق و اضطراب داشت.

پس وقتیکه دیداو را که بدنش عریان بر روی خاک افتاد و از وزش باد شمال بر او لباسی از خاک است.

افتاد بر او که محاسنش را ببوسد در حالیکه حسین از او بمصیبت مرگ مشغول بود.

با دست راستش شمشیر را از حسین دور میکرد و با دست چپش صورت عفیف خود را مستور میکرد.

میگفت: ای شمر عجله و شتاب بر او نکن که در گشتن پسر فاطمه عجله پسندیده و ستوده نیست.

آیا نیست این پسر علی و بتول و کسیکه پیامبری در امت بجد او پایان یافت.

اینست امام چنانیکه منتهی بشرافت ذریه میشود که ستاره زحل نزدیک به بزرگواری آن نمیشود.

ص: 393

حذر کن از لغزشیکه میاندازد تو را برای همیشه باتش دوزخ و جدا لغزشها جوان را ساقط و پست میکند.

شمر بدبخت خودداری نکرد بر آن مگر مخالفت را و آیا شایسته است نکوهش اهل کفر اگر سرزنش شوند.

و رفت که جدا کند سری را که مدتها پیامبر خدا لبانش رامکیده و بدندانهایش بوسه میداد.

تا آنکه مشاهده کرد او را خواهرش از نزدیکی که گاهی میافتد و گاهی بر میخیزد

گذارد از زیادی غصه و اندوه از آن حادثه دست را بر قلبیکه از غم و داغ مضطرب و پریشان بود.

میگفت: ای یگانه ایکه ما عمری بتو امید داشتیم پس امید و آرزوی ما در آن ناکام شد.

و ای ماهیکه در بخت و اقبالش از شرافت بالا رفت و پنهان شداز مادر خاک و حال آنکه او کامل بود

برادرم تو خورشیدی بودی که باو روشن میشدند پس پیش رویش کودکی از پیش ما رها شد.

تو پایه شرف بودی که از اساس آن بزرگی نمایان بود و اکنون اسطوانه بزرگی ویران و منتقل شده است.

و تو کریم الطرفین (پدر و مادر) بودی در پیشی گرفتن که اسب با سرعتش بان نمیرسید از اولیکه ادراک بزرگی کرد در گذشته و او نگهدار شرف بود.

خیال نکرده بودم از پیش که در میان مردم پست گرفتار و راه ها ازجلویت بسته باشد.

ص: 394

اینکه شتاب کند جغد در شاهین اگر پیروز شود پیروز شدنی و نه شیریرا که بزغاله او را غافل گیر کند.

نه چنین فکری نمیکردم و خیال نمیکردم دریائی از تشنگی بمیرد و حال آنکه از آن آبیاری به تندرستان اتصال داشت.

پس ایکاش چشم تو بعد از محجوب شدن ما رااسیر میدید که اشرار و فرو مایگان مارا میکشند.

ما را سیر میدادند بر شتران بی جحاز و راننده شتران نه مدارا میکرد و نه مهلت میداد.

پس ایکاش ندیده بودی کوفه را و ما را نمیدیدی که با سرعت بسوی ابن زیادلئیم با خواری میبرند.

آیا سبط پیامبر تشنه لب کشته شود و از خون اوشمشیرها و گل های پژمرده زمین سیراب شوند.

و روی خاک منزل نمود بدون غسل و کفن ولی برای او از خون گلو غسل بود.

و اسیر شدند بزمین داغ کربلا زنان او و در جلوی زنان بنی امیه پرده ها آویخته بود.

قسم میخورم بخدا و پیامبر هادی و بشیر و خانه خدا که طواف آن نمایند پا برهنه و با نعلین.

اگر اولی ها پیمان وصی را نشکسته بودند و از قدیم اولی ستم نکرده بود.

قومی فرزندان علی (ع) را شدیدا منع نکرده بودند از آبشخوارهائی که تشنگان بان سیراب میشوند.

ای رفیق من طواف بده مرا هرگاه بکربلا آمدی بر این قبرها و

ص: 395

نشانه هائی ای مرد.

و گریه کن بر این ماه هائی که در خاک غروب کرده بعد از کمالش که نورشان تاریکی ها رافرا میگرفت.

و گریه کن لبهائی را که از تشنگی تر نشدند ولی بر آنها از جریان خون تری و رطوبت بود.

ای آل احمد ای کشتیهای نجات و کسانیکه بعد از پروردگار عرش بر ایشان اعتماد دارم.

و حق شماست که ماه محرم بر من طلوع نکند مگر آنکه مرا چشمانی باشد که به بیخوابی سرمه شود.

و طلوع نکند بما مگر آنکه از مژگانم اشک در گونه ام شروع و چون باران تند جاری باشد.

برای اندوه و مواسات با شما و برای مملوک و غلام بخلی در ریختن اشک بر مالکینش نباشد.

پس اگر یاری من از شما فوت شد پس مدح و ثنای من به بزرگی شما همواره ما دامیکه زنده باشم متصل است.

پس پیشکش شما از (علی (ع» بنده غلام شما این قصیده ممتازیکه مدح و غزل دلپذیر است.

رقیق و روانست پس معنائی نیکو و روان دارد که شیبه نیست بهفت قصیده طولانی.

من آنرا مهیا کردم برای اینکه سپری باشداز سوزش آتش بر افروخته و بان امیدوارم بهشتی را که جوی هایش عسل است.

درود خدا بر شما باد مادامیکه بلبلی بر گلی از خوشی نغمه سرائی کندو شب بر جهان پرده تاریکی افکند.

ص: 396

قصیده 06

امید است موعدی اگر درست باشد از تو پذیرفتن که آنرا برسانی اگر پیام آور عزت گذارد به قبول کردن،

پس چه بسا باد صبا که پیامی بمن آورد برای آن از تواگر افتخار رسیدن واصل شود،

مدت گلایه میان ما ای عتبه طول کشید و راهی برسیدن آنچه تو میپسندی و دوست داری نیست،

آیا در هر روزی: برای گلایه نامه ها قاصدیست که تجدید کند آنچه میان ماست،

نامه های گلایه جواب ندارد و خلط خونین سینه ها (مقصود ناراحتیهای درونی است) در سطرهای نامه طولانی میشود،

که دلالت میکند بر ان از وسایل پرسنده فروتنی و از گلایه جدائی فصل هائی است،

چه بسا گوش شنوائی که توجه میکند بسخن گوینده ای پس نرم میکند دل سخت و مهربان مینماید قلب متنفر وآزرده ای را،

و شگفت ترین چیز اینست که ببینم تو را که وا داشته اند بدوری از من و عجیب تر از آن اینست که تو سخن خبرچین و سعایت گر را قبول کنی.

عادت نفس من بر وعده دادن بدشمن است و هر سخاوتمندی بوعده دادن بخیل است.

تو را معذور دارم اگر اعراض کردی یا خسته شدی به درستی که من خیال میکنم که تو شاخه ای هستی و شاخه ها سرازیر و

ص: 397

متمایل میشوند.

و تو برای گروه آهوان آفریده نشده ای و جز این نیست که خلق تو از آنها در کمال از عدول است.

و من بودم که گریه می کردم و خانه ها مانوس و آباد بود و سیر نکردبرای رونده گان برگشتنی از سفر.

پس چگونه و حال آنکه مزار دور است و ترسیدند گروهی نزدیک شدن و جدائی و رفتن را...

هر گاه غایب شدند از خانه حله بابل پس نکشد مرایری در آن دامنش را.

و لبهای ابر خندان نشود در آن و از شبنم آن باقیمانده های منازل سبز نشود.

و نوزید نسیم تندی و سیر نکرد در شبی بر این ویرانه ها شب نمی.

و صادر نشد از آن ملامتی و ظاهر نشد بان چراننده ای که میان فصل های آن کودک از شیر گرفته ای باشد.

و نمایان نشد در لباس سبز برای کبوترها در شاخه ها بغبغو و چهچه ای.

و چه سودی در آنست و حال آنکه اهلی نیست و انجمن آن از آنکه پیمان بستی خالی است.

و مخفی میکند از آن آشنای آن پس اهل آن بیگانه و در آن بیگانه آشناست.

رعایت کرد خدا را در ایامی در سایه جنابش و ما در سمت شرقی اثیل منزل کرده بودیم.

ص: 398

شبهائی که نه برگشت بهار پژمرده گی آنرا برطرف میکرد و نه برگشت بمنزل رفع خستگی مینمود.

بان حال عشق میورزیدم و بادصبا هم برای من مساعد بود و دشواری عشق را آسان و پیش من آرام بود.

و هنگامیکه ما در طی بودیم و نبود چشم وعده ای از دیدار و دیده اقبال هم خسته و فرسوده نبود.

ما میخوابیدیم و غیر از عفت و پاکدامنی شعاری نداشتیم و برای ایمنی از سخن چین بر من پرده بود.

مثل دو روحیکه در یک جسم پر وفای پاکدامنی اقامت کنند و فرزندان عفیف و نجیب بسیار اندکند.

تا آنکه اعلان بجدائی کرد گروه شما و جمع کرد شما را جدی خوان و قصد نمود رهنمائی را.

از من تقاضای عشق درخواست رهنموئی کرد پس نیست برای گمراه آن گوینده ای و نه از آن خطائی که مرتکب شده نگاه دارنده ای.

پس کافیست مرا وقتیکه ستم نمود بشما دوری از منزل علاج ناتوانی را که نزدیک نیست برگردد.

میخواهم از باد تند صبا شفاء بیماریم را و عجیب است که بیماری شفاء دهد بیماری را.

شاید باد صبا اگر منزل دور یا نزدیک باشد مانند شما باشد یا از تو در مثال کمیاب تر.

درود میگویم ابر را اگر از ناحیه زمین شما عبور کند و بصداق کردن دارای رعد و برق باشد.

ص: 399

مرورمیکند در شب بما آرام آرام بباریدنش که سیراب میکند تشنه با شفا میدهد بیماریرا.

شبانه سیر میکندآن ابر و برق میزند لبهای آن بارامی مثل اینکه نزد من آب دهان تو بدل از آنست.

و ایجاد کرد شمال گودال مرا از تو تکاملی که شاید آن برای وامانده باد شمال باد خنکی باشد.

آیا قلب من متهم است در از بین سرگرمیها و آیا اهل تهامه کسی در قافله هست که بر نگردد.

آیا مغرور میکند تو را که من پنهان کننده ام ازتو سوز و گدازی را که برای آن درد و ناراحتیست میان پهلوهایم.

پس خیال نکن که من فراموش کردم عهد و پیمان شما را ولی صبر من ای امیم نیکوست.

اعتماد من بدوست من است که ترک نمیکند دوستش را بخیانتی و منصرف نمیکند او را از تو ملامت کنی

نیکو هستند دوستانیکه ناراحت نمیکنند دوست خود را ظاهر شود در کناردوست دوستی.

اخلاق او بکارهای نیکو شایسته است و هر نیکو سرشتی بنیکوئی زیباست.

آرایش میدهد سخنان راست از او افعال او را و هر سخن رانی نزد توفعال نیست.

دیده گان خود را میبست وقتیکه زنهای سفید پوست زیبائی میدید که در رفتن در لباسهای خود قامتهایشان بسمت راست و چپ مایل شده و تلو تلو میخوردند.

پس در چشمان اونسبت بدیدن زنها کوتاهی و در دست او از

ص: 400

احسان مکرمتها بسط ید و دراز دستی بود.

آگاه باش: قسم بعفتیکه آنرا آلوده دامن نکرده و قسم بود از گلایه که زایل کننده آنرا از بین نه برده اوست.

هر اینه تو برای قلب من هر جا باشی موجب مسرت و خوشحالی هستی و گرامیترین کسی هستی نزد من که از او خواسته شود.

کوتاه میکند آرزوی مرا دوری و قهر تو و امید من بتو ارزوی مرا زنده نموده پس طولانی و دراز میشود.

و آرزوهای من بقرب شما موجب رو سپیدی و سربلندی میشود چنانچه روزی در کربلاء کشته ای (حسین علیه السلام) موجب سر بلندی و رو سفیدی شد.

کشته ایکه آسمان از غصه بر او گریه کرد و بر ان اشک فراوانی ریخت.

و زمین پهناور بر فقدان او لرزید و ظاهر شد برای آن اندوه و حزنی بان و نیز زمین های نرم بر او گریستند.

آیا فراموش کنم حسین را که هدف تیرهاقرار گرفته بود و اسبهای دشمنان ظالمانه بر او جولان میکردند.

آیا از یاد ببرم او را وقتیکه زمین باو از رفتن تنگ شده بود و اشاره بیارانش کرده و میگفت.

پناه میبرم شما را بخدا اینکه برگردانید رانده شده را وطمع کند در جان عزیز ذلت و خواری را.

بدانید که شب تاریکیش را کشیده پس بروید و هم اکنون راه برای رونده گان باز و گشاده است.

پس برجست بسوی او در حالیکه گوینده هر سخن بودکه آیا واگذارد فروع، پاکترین اصول و خاندان را.

ص: 401

میگفتند و شمشیرها در این وقت کشیده و برای شمشیر از خوردن بیکدیگر چکاچک و صدا بود.

آیا ما تسلیم کنیم آقای خود راتنها بدشمن و جوانان و پیران برای مابسلامت باشد.

و ما از ترس مرگ از راه هدایت منحرف شویم و از عدل خدای کریم کجا عدول کنیم.

دوست داریم باینکه ما کشته شویم و باز برای کشته شدن مکرر زنده شویم و نیستم که ما از بلندی تو برگردیم.

و قیام کردند برای خونخواهی از قدیم که گویا ایشان شبرانی هستند در منازلشان که بچه هایشان همراه آنهاست.

تا آنجا که گوید:..

برای او از علی علیه السلام در جنگها شجاعت و دلیری و از احمد (پیامبر خدا) در موقع خطابه سخنوریست.

هر گاه هاشمی از پله کان شرافت بالا رود پس عموهای او جعفر و عقیل خواهد بود.

برای او کافیست از جهت بلندی نسبت در میان خلق خدا که او برای احمد و بتول فرزند پاک است.

پس هر جدی در میان مردان چون محمد نیست و هیچ مادری در میان زنها همچون فاطمه نمیشود.

حسین برادر بزرگی و وقار و کسیکه برای او افتخار است هر گاه بزرگی و افتخار شمرده شود ریشه دار و استوار است.

میبینیم مرگ را که در ذائقه تو گوارا و برای غیر تو ناگوار و ناسازگار و وخیم است.

ص: 402

پس نگذشت نیرومندی بسوی تلخی بشدت و سختی او بر کندی و آهستگی مگرآنکه تو شتاب داشتی.

مثل اینکه دشمنانت هنگامیکه حمله کردی برای جنگ توده ریگ بودند که باد آنها را پراکنده کرده و آن جای هولناکیست.

جانم و خاندانم فدای گونه هائیکه خاک آلود در اطرف او در زمین کربلاء از خاندان پیامبر افتاده بودند.

مثل اینکه حسین در میان آنها ماهیست که ستاره گان آن اطراف آسمان تو حلول کرده اند.

تشنه از دنیا رفت و آب لبریز نمود و بدترین مردم مانع بودن از آشامیدن او.

و بریدند رگهای سبط را پیش از سیراب کردن او و غولی بنامردی او را کشت.

و اسب او برگشت در حالیکه خبر مرگ او را با صدای بلند میداد و صحراء از صدای شیهه او پر شده بود.

پس چون بانوان طاهرات خبر مرگ او را شنیدند از اسب او و دیدند زین آن واژگون است

از سراپرده ها بیرون ریخته و در حالیکه لباسهایشان را غارت کرده بودند آنها بر مرگ حسین بزرگوار ناله و گریه میکردند.

جانم فدای خواهر سبط شهید که با صدای بلند ناله میکرد و بر ناله اش غمگین بود و میگفت.

برادرم ای ماهیکه بعد از طوعت نهان گشتی و در موقع کمالش غروب نمودی.

برادرم خورشیدی بودی که خورشید از نور او تیره میشد و چشم

ص: 403

از دیدن او خسته و کم سو میگشت.

و شاخه ای بودی که بیننده گان را از جهت تری و سبزی مسرور می کردی که پس از سبزی پژمرده گی آنرا فرا گرفت.

تا آنجا که گوید:....

آیا حسین تشنه کشته شود و حال آنکه جدش از پروردگار بنده گان بسوی مردم پیامبر است.

و از نوشیدن آب ممنوع شود در حالیکه همه گروه ایمن بودند بر آشامیدن آن چه بنوشند و چه بردارند.

خاندان پیامبر در سرای ویران بیگانه و خاندان زیاد در قصرها منزل کرده بودند.

و خاندان علی در زنجیرها رنگ پریده بودند و هر وقت اسیری ناله می کرد داغدیده بر او میگریست.

و خاندان ابی سفیان را در اوج دولت لشگریان در زیر سایه بانها حرکت میدادند.

صدمه ایکه از آن بدین رسیده نزدیک بود که از سنگینی آن کوهها از هم پاشیده شود.

بر تو است ای فرزند بهترین پیامبران اندوه و غصه من هر چند که (زمان طولانی شود) اندوه من طولانی خواهد بود.

بزرگی تو پس مصیبت تو بر عالم بزرگ است و همینطور هر بلائی برای بزرگ بزرگ است.

پس درباره تو اندوه من نافع نیست وگریه هم مفید نباشد و صبر هم نیکو نیست.

هر گاه سبک شود غصه داغدیده گان برای سرگرمی و فراموشی پس

ص: 404

اندوه من بر گذشت روزگار سنگین است.

و اگر گریه کننده گان گریه خود را درباره تو در معرض فروش گذارند برای خستگی پس من بر گریه کردن ادامه میدهم.

پس افسوس من تخفیف ندهد اندوه مرا بر تو و نخشکد اشک من بر تو از دیده گان من.

و انکار میکند گریه مرا درباره تو کسیکه قلبش خالی از محبت خوابیده و اشک شیرین فراوان نیست.

و آن اشک نیست مگر درباره تو نفس گرانقدری که سوزش اندوه آنرا باز نموده پس جاری میشود.

درباره تو گویندگان جدا شدندپس خود پسندها و خودبین ها بسیار و صاحبان اندوه بر تو اندک است.

پس پاداش فرزندان دنیا بر تو برای کارشان کم و پاداش مخلصین فراوانست.

پس اگر فوت شد از من ادراک روز تو ای آقای من و مرا از یاری تو کردن یاران تو روزگار بتاخیر انداخت.

پس مرا درحق تو اشعار بکریست که برای توافق جناس آن قواعدیستکه برای شماتت کننده تیرهائیست

برای آن رقت غمگین است درباره تو و ناگواری آن بزرگ و خطرناک است بر اهل نفاق.

فریفته و دلباخته میشود بان قلب دوست از خوشحالی و دشمنی میکند از آن دشمن کینه توز و نادان سیه روز.

بان از (علی (ع» در والائی تو مناقبیست که اقامه دلیل میکند برای آن در کتاب خدا (قرآن).

ص: 405

ظاهر میشود از سوره اعراف پاکی شناخت آن پس آویخته میشود بان عقول دانایان.

هر گاه آیات قرآن بفضیلت شما سخن گوید پس چه چیز ممکنست در آنچه میگویم بگویم.

زبان من بر تقصیر شرح وصف شما کوتاه و شرح عذرخواهی طولانی است.

بر شما باد سلام و درود خدا مادامیکه روشنائی روز نمایان و مادامیکه خورشید اصیل را غروب در پی باشد.

و علامه سید احمد عطار در جزء دوم از کتاب خودش بنام (الرائق) قصیده ای یاد کرده و گفته که آنرا در مرض مرگش گفته است و:

و آن اینست:

نزدیک شد رحیل و رفتن و درست است درباره ما آنچه میبینی و سیر کردم برای پیمودن بیابان دوری بین صحرا را.

و کوچ کردم از کسیکه دوست داشت روز حرکت من اگر آنرا بسبب مرا عوضی بود که دیده شود.

و منتقل شدم از قصرهای وسیع و روح آن بتنهائی بتاریکیهای توده های خاک.

و سپری شدروزهای ما پس مثل اینکه او و ما بودیم که در خوابمان سیر میکردیم عالم را

و وحشت زده بود در میان که نزدیک بود قلب او از ترس روز جدائی شکافته شود.

و میگفت وقتیکه حرکت، نزدیک شد در حالیکه اشکش بتحقیق که

ص: 406

خطی در گونه چین خورده اش مسطور کرد.

ای کسیکه منزل کردی در احشاء من و میگذاری مرا در معرض هراس و گرسنگی و برهنگی.

پس بسوی چه کسی جز تو پناهگاه برای ماست اگر پیش آمدهای روزگار از حد بگذرد یا بلیه ای عارض گردد.

پس پاسخ دادم او را و چشم کوبه جدائی او بود که میبارید بر گونه ام دانه های اشک سرخی را.

شما امانت خدائید چنانچه شخص من امانت سپرده حیدر بهترین خلق خدا هستم.

ای مونس من در تنهائی من وقتیکه مشاهده کند نکیر و منکر را درقبر.

من امید بتو دارم نمیبینم آن دو شخص را مگر اینکه بشیر و مبشر پرسنده من باشند.

پس بحق مردمیکه امین دانستم ایشان را بر مکنون سرت از جهت معرفت و خبر دادن.

اینکه ببخشی گناهان بنده ای را که فرود آمده بپناه کسیکه لازم و واجب کردی طاعت او را بر همه عالم.

منیکه نه پارساء پرهیزکار بوده و نه دوری کننده از گناه و نه روزی به بینوائی کمک کرده ام.

لیکن دستم بریسمان ولایت و محبت شما بند شده برای اعتماد بشما و برای ما باین افتخار است.

ای یاری کننده اسلام هنگامیکه پایه های آن کج شده بودپس استوار شد بدون شک و تردیدی.

ص: 407

و ذلیل کننده عزت کفر بعد از نگهداری سخت و بلندی اطراف و پایه ها.

شما را قسم میدهم بخدا درباره بنده ایکه به پناه شما آمده و متحصن بولایت شما گردیده است نظر فرمائید.

بدرستیکه من بعنوان میهمانی و پناهنده گی آمد شما را و برای هر پناهی مهمان حقی بر میزبان و پناهنده است.

تمام شد جزء 12 (بخش دوم) جزء ششم عربی از کتاب الغدیر و در کنار آن جزء هفتم متن و 11 و 12 ترجمه خواهد آمد. انشاء الله

و نیست مگر به خدا که بر او توکل نموده و به سوی او بازگشت می کنم.

«محمد، شریف رازی»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109