ترجمه الغدیر جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : امینی، عبدالحسین، 1281 - 1349.

عنوان قراردادی : الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب .فارسی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه الغدیر/ تالیف عبدالحسین امینی نجفی؛ مترجم محمد باقر بهبودی.

مشخصات نشر : تهران: بنیاد بعثت، کتابخانه بزرگ اسلامی، 13 -

مشخصات ظاهری : [22] ج.

فروست : کتابخانه بزرگ اسلامی؛ 27.

شابک : 250 ریال

یادداشت : فهرست نویسی براساس جلد هفتم، 1354.

یادداشت : عنوان روی جلد: الغدیر ترجمه.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : الغدیر ترجمه.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : غدیر خم

شناسه افزوده : بهبودی، محمدباقر، 1308 - ، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد بعثت

رده بندی کنگره : BP223/54/الف8غ4042 1300ی

رده بندی دیویی : 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1524010

ص: 1

شعراء غدیر در قرن 02

ابو مستهل کمیت

اشاره

ص: 2

ص: 3

" زاده سال 60 ه. ق "

" در گذشته بسال 126 ه ق "

شب زنده داری، خواب را از دیده ات بر دو غمی اشگ آور که درد انگیز و آنچنان ماتم زاست، که شادی را زیاد می برد، بر دل نشست.

ریزش اشگها، براندوهی است که از درد روزگار بر دل نشسته است.

باران اشگی، از دیده روان وزیران است که در ریزش به دلوی پر آب می ماند.

(این اندوه و اشگ) برای از دست دادن بزرگان قریش و بهترین پایمردان (رسول اکرم ص) است که همگان در پیشگاه خدای رحمان شفاعتگرند.

پیغمبر که آشکار " مثانی " خوان است و ابو الحسن علی (ع)، برگزیده اوست.

علی: مولائی که از شادی گریزان و به خشنودی خالق خویش شتابان است.

و پیغمبر چنان او را بر گزیده که کسانی را که از ذکر این گزینش گریزان بودند، به زانو در آورد.

و در روز دوح، دوح غدیر خم، ولایت وی را آشکار فرمود، که ای کاش اطاعت می شد، لیکن آن کسان پیمان ولایت را شکستند و من پیمانی به این خطیری ندیدم

ص: 4

من به آنها لعنت نمی فرستم ولی اولی بد کاری کرد.

و با این کار دومی نیز که از دیگران به عدل و داد نزدیکتر و پاسدار تر می نمود، ستمگر و تبهکار شد.

اینها، فرمان پیشوای خویش، و مردی را که در حوادث روزگار از همه استوار تر بود، ضایع گذاشتند و به گمراهی فتادند.

حقش را از یاد بردند و به وی با آنکه بر همه آنها سرور بود، بی آنکه اندک گناهی کرده باشد، ستم کردند.

به " بنی امیه " در هر جا فرود آیند هر چند از شمشیر و تازیانه آنها بترسی، بگو:

هان بیزارم از روزگاری که در آن بیمناک و به فرمانبری و فرمانبرداری از شما، ناچارم.

خدا گرسنه دارد، آنکه شما سیرش کردید و سیر کناد آن را که به ستم شما گرسنه ماند و بی پرده نخستین مرد مردمتان (= معاویه) و خلیع (ولید بن عبد الملک) را لعنت کناد، چه، اینها بجای سیاستمدار دلخواه هاشمی نسبی، بر مردم حکومت کردند که او برای امت وجودی با برکت و بهاری شکوفا بود.در نبرد گاهها، شیری شکست نا پذیرو در به راه راست آوردن مردم، پر توان بود. امور امت را به پا می داشت و از آنان دفاع می فرمود و خشکسالیها را برای همیشه به فراوانی نعمت می سپرد.

سخنی در پیرامون شعر

این ابیات از قصائد درخشان کمیت (هاشمیات) است که شماره آن، چنانکه صاحب کتاب " حدایث الوردیه " تصریح کرده است، به 578 بیت می رسد، لیکن دست نشری که باید امین برود دایع علم باشد، ویران گری کرده و ابیات بسیاری از آن را که ناچیز هم نیست، حذف نموده است. و مانند این گناه را در چاب دیوان " حسان " و " فرزدق " و " ابی نواس " و غیر آن، نیز مرتکب شده است که ذکرش

ص: 5

در ص 41 گذشت اینک وقت آن است که دست جستجو گر، پرده از چهره این جنایتهای پنهانی بردارد، چاپ لیدن این قصیده که در سال 1904 به انجام رسیده متضمن 536 بیت است و در شرحی که به قلم استاد محمد شاکر خیاط است 560 بیت آمده و شرحی که به خامه استاد رافعی از این قصیده شده است، 458 بیت دارد و ترتیب آن این چنین است:

قصیده ای (که به این بیت آغاز می شود):

من لقب متیم مستهام

غیر ما صبوه و لا احلام

در طبع لیدن و خیاط 103 و در شرح رافعی 102 بیت است.

و قصیده ای که مطلع آن این بیت است:

طربت و ما شوقا الی البیض اطرب

و لا لعبا منی و ذو الشیب یلعب

در چاپ لیدن و خیاط 140 و در شرح رافعی 138 بیت است.

و آنکه با:

انی من این آبک الطرب

من حیث لا صبوه و لا ریب

آغاز می شود، در طبع لیدن 133 و در مشروحه خیاط 132 و در مشروحه رافعی 67 بیت دارد و قصیده:

الاهل عم فی رایه متامل

و هل مدبر بعد الاسائه مقبل

در طبع لیدن و خیاط 111 و در شرح رافعی 89 بیت است.

و آنکه به مطلع زیر است:

طربت و هل بک من مطرب

و لم تتصاب و لم تلعب

در طبع لیدن و خیاط 33 و در شرح رافعی 28 بیت دارد:

و قصیده:

نفی عن عینک الارق الهجوعا

و هم یمتری منها الدموعا

ص: 6

در چاپ لیدن 20 و در مشروحه خیاط 21 و در مشروحه رافعی 19 بیت دارد. و آنکه با:

سل الهموم لقلب غیر متبول

و لارهین لدی بیضاء عطبول

آغاز می شود): در چاپ لیدن و خیاط 7 بیت و در شرح رافعی 5 بیت دارد. و قصیده:

اهوی علیا امیر المومنین و لا

ارضی بشتم ابی بکر و لا عمرا

در چاپ لیدن و خیاط 7 بیت دارد و رافعی یک بیت آن را حذف کرده است.

شش بیت فائیه و قافیه و نونیه نیز هست که رافعی، دو بیت نونیه را یاد نکرده است.

و چون غدیریه عینیه ای که ثبت افتاد از هاشمیات است، نخست ویژگیهای این قصیده را ذکر می کنیم و سپس آنچه را که راجع به همه هاشمیات است یاد آور می شویم و آنگاه به ذکر مطالبی درباره قصائد غیر عینینه می پردازیم:

قصیده عینیه هاشمیان

شیخ ما، " مفیده " در رساله اش در معنی کلمه مولی، گفته است: " کمیت " از شخصیتهائی است که به شعر او در (فهم معانی) قرآن استشهاده کرده اند و دانشمندان به فصاحت و لغت شناسی و سر آمدی او در شعر، و بزرگواریش در عرب، اجماع نموده اند و چنین کسی آنجا که می گوید:

و یوم الدوح، دوح غدیر خم

ابان له الولایه، لو اطیعا

امامت " علی " را به خبر غدیر واجب دانسته و حضرتش را، از سوی کلمه مولی به ریاست ستوده است. و بر کمیت با آن جلالتی که در لغت و عربیت دارد، روانیست که وضع عبارت در معنی کند که در لغت هیچگاه بدان معنی به کافر نرفته و پیش از

ص: 7

او عربی دان دیگری استعمال نکرده و آن را آنچنان که یکی از اعراب دریافته است در نیافته باشد. چه، اگر چنین کاری برکمیت روا بود، بر دیگری جز از که هماننداز و یا بالاتر و پائین تر از وی بود، نیز، روا می نمود و سر انجام به فساد تمام لغت می گرائید و راهی در شناخت حقیقت لغت عرب برای ما نمی ماند و این در بسته می شد.

" کراجکی " در صفحه 154 " کنز الفوائد " به اسناد خود از " هناد بن سری " روایت کرده است که گفت: امیر مومنان " علی بن ابی طالب " را در خواب دیدم به من فرمود: ای هناد گفتم لبیک، ای امیر مومنان فرمود: آن شعر کمیت را برایم بخوان که: با این بیت شروع می شود:

و یوم الدوح دوح غدیر خم...

من خواندم. و او فرمود: ای هناد گوش فرا ده، گفتم: بفرما سرور من فرمود:

و لم ار مثل ذاک الیوم یوما

و لم ار مثله حقا اضیعا

" شیخ ابو الفتوح " در صفحه 193 جلد دوم تفسیرش گفته است: از کمیت روایت کرده اند که گفت: امیر مومنان (ع) را در خواب دیدم به من فرمود قصیده عینیه ات را برایم بخوان. من خواندم تا به این شعر رسیدم که:

و یوم الدوح دوح غدیر خم

ابان له الولایه لو اطیعا

و او که درود پیوسته خدا بر او باد - فرمود: درست گفته ای و خودش (ع) چنین خواند:

و لم ار مثل ذاک الیوم یوما

و لم ار مثله حقا اضعیا

" سید " در " الدرجات الرفیعه " و " عقیلی " به نقل از " منهاج الفاضلین " و " مرآت

ص: 8

الزمان " ابن جوزی " این روایت را آورده اند و " سبط ابن جوزی حنفی " نیز در صفحه 20 " تذکره اش " از شیخ خود " عمرو بن صافی موصلی " از دیگری نقل کرده است و " مرزبانی " در صفحه 348 " معجم الشعراء " گفته است: مذهب کمیت در تشیع و ستایش او از خاندان پیغمبر (ص) در روزگار بنی امیه - مشهور است و از سخنان او درباره آنهاست که:

فقل لبنی امیه حیث حلوا

و ان خفت المهند و القطیعا

اجاع الله من اشبعتموه

و اشبع من بجورکم اجیعا

و آورده اند که چون کمیت این قصیده را برای ابی جعفر محمد بن علی (الامام - الطاهر) (رض) خواند، حضرت درباره او دعا کرد.

و در " الصراط المستقیم " " بیاضی عاملی است که فرزند کمیت روایت کرده است که: پیغمبر را در خواب دیده و به وی فرموده اند: قصیده عینیه پدرت را برایم بخوان و او خوانده و چون به این جا رسیده است که:

و یوم الدوح دوح غدیر خم...

پیغمبر (ص) به سختی گریسته و گفته اند: پدرت درست گفت، خدایش رحمت کناد، آری بخدا سوگند:

لم ار مثله حقا اضیعا

هاشمیات

" مسعودی " در صفحه " 194 جلد دوم " مروج الذهب "، هاشمیات را از کمیت دانسته و به ذکر آن پرداخته است و " ابو الفرج " و " سید عباسی " گفته اند: قصه کمیت " هاشمیات "، از بهترین و برگزیده ترین اشعار اوست.

ص: 9

" آمدی " و " ابن عمر بغدادی " گفته اند: اشعار کمیت بن زید درباره خاندان پیغمبر (ص) مشهور است و آن بهترین شعر اوست و " سندوبی " گفته است: کمیت از بهترین شاعران دولت اموی است، وی مردی دانا به لغات عرب و روزگار آنان بود، و از بهترین و برترین شعرهای او هاشمیات است و آن قصائدی است که در آن از خاندان پیغمبر (ص) به نیکی یاد کرده است.

" ابو الفرج " در جلد 15 صفحه 124 " اغانی " به اسناد خود از " محمد بن علی نوفلی " آورده است که گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: چون کمیت به شاعری پرداخت، نخستین شعری که گفت هاشمیات بود و آن راپنهان می داشت.

سپس به نزد " فرزدق بن غالب " آمد و گفت: ای ابا فراس " تو بزرگمرد مضر و شاعر آن قبیله ای، و من برادر زاد تو کمیت بن زید اسدی ام، فرزدق گفت: راست گفتی، تو برادر زاده منی. حاجتت چیست؟ گفت: بر زبانم آمده و شعری گفته ام که دوست دارم بر تو عرضه کنم تا اگر خوب است مرا به نشر آن فرمان دهی و اگر بد است مرا به پنهان داشتنش واداری، و تو خود از همه به نهان داری آن بر من اولی تری.

فرزدق گفت: اما خردت، که خوب است امیدوارم شعرت نیز به اندازه عقلت باشد، بخوان آنچه را که سروده ای. کمیت خواند:

" شادمانم اما این شادی از شوق سپید تنان نیست.

" فرزدق گفت: ای برادر زاده، پس به چه سر خوشی؟

کمیت گفت: ببازی نیز شائق نیستم، مگر پیر مرد سپید موهم ببازی می نشیند؟

فرزدق گفت: آری بازی کن که اکنون وقت بازی تو است.

ص: 10

کمیت سرود:

سرا و رسم خانه ای مرا سر گرم نکرده، و انگشتان رنگ از حنا گرفته ای بشادیم ننشانده است.

فرزدق پرسید: پس چه چیز ترا به طرب می آرد ای برادر زاده؟

گفت:

این شوق از پرندگان فرخنده و شومی که صبح و شام به فرخندگی یا شومی بر من گذشته اند، نیز نیست.

فرزدق گفت: آری تطیر مزن.

کمیت گفت:

و لیکن من به صاحبان فضیلت و پارسائی و به بهترین مردم شائقم، و خیر، خواستی است.

فرزدق گفت: اینها کیانند؟

گفت:

سپید بختانی که در ره خیری که به من رسد، به مهر آنان به خداوندتقرب می جویم.

فرزدق گفت: وای برتاو آسوده ام کن. اینها کیانند؟

کمیت گفت:

اینان بنی هاشم و خاندان پیغمبرند که خشنودی و خشم من به آنان و برای آنان است.

در برابر ایشان فروتنم و از سر مهر پر و بال خود را بجانب فرود آورده ام که هر دو سوی آن شایستگی و مهربانی است، من دوستدار آنانم هر چند مورد و خشم و سر زنش این و آن باشم.

دشمنان به من می تازند و من نیز به آنان و این منم که در این میان به آزار و سرزنش گرفتارم.

ص: 11

فرزدق گفت: برادر زاده شعرت را منتشر کن، آری منتشر کن که بخدا سوگند تو شاعر تر از همه گذشتگان و باز ماندگی. مسعودی در صفحه 194 جلد 2 " مروج الذهبش " و عباسی در صفحه 26 جلد 2 (المعاهد) این روایت را آورده اند.

" کشی " در صفحه 134 رجالش به اسناد خود از " ابی مسیح عبد الله بن مروان " از جوانی روایت کرده است که گفت:

در میان ما، بنده ای از بندگان صالح خدا بود که راوی شعر کمیت یعنی هاشمیات او بود، و آن اشعار از وی مسموع می افتاد. و بدان دانا بود ولی بیست و پنج سال خواندن آن اشعار را ترک کرد و دیگر روایت وانشاد آن را حلال نمی پنداشت.

پس از چندی خواندن آن را از سر گرفت به وی گفتند: مگر تو نبودی که خواندن اشعار کمیت را رها کرده و از آن کناره گرفته بودی، گفت: چرا. اما خوابی دیدم که مرا به اعاده آن اشعار وادار کرد. گفتند: چه خوابی؟ گفت به خواب دیدم که گویا قیامت برپا شده و گوئی در محشرم و منشوری به من دادند " ابو محمد " گفت: به مسیح گفتم منشور چیست؟ گفت: صحیفه. آن را گشودم و در آن چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم، نام آن دسته از دوستان علی بن ابی طالب (ع) که به بهشت می روند. در سطر اول آن نگاه کردم نام کسانی بود که آنها را نمی شناختم، به سطر دوم نگریستم آن نیز چنین بود. به سطر سوم و چهارم نظر انداختم. نام کمیت بن زید اسدی آنجا بود. و همین خواب مرا به اعاده آن اشعار وادار کرد.

" بغدادی " در جلد 1 صفحه 87 " خزانه الادب " گفته است: خبر این قصیده کمیت یعنی قصیده ای که سر آغازش این بیت است " الا حیث عنایا مدینا " به خالد قسری رسید، گفت: بخدا سوگند او را بکشتن می دهم سپس 30 کنیز بسیار زیبا خرید و قصائد کمیت (هاشمیان) را به آنها یاد داد و آنان را مخفیانه با برده فروشی برای هشام بن عبد الملک فرستاد هشام بن عبد الملک فرستاد هشام آنها را خرید روزی قصائد یاد شده کمیت را برای هشام خواندند و او به خالد که در آن هنگام کار گزارش در عراق بود، چنین نوشت: سر کمیت را برای من بفرست.

ص: 12

خالد کمیت را دستگیر کرد و به زندان افکند کمیت زن خود را فرا خواند و لباس او را پوشید و او را بجای خویش نهاد و خود از زندان گریخت چون خالد خبر یافت خواست زن را سیاست کند بنی اسد گرد آمدند و گفتند ترا بر زن فریب خورده خاندان ما راهی نیست.

خالد از آنها ترسید و زن را رها کرد. " ثعالبی " در صفحه 171 " ثمار القلوب " گفته است: از خوارزمی چنین بیاد دارم که می گوید:

هر کس حولیات زهیر، اعتذارات نابغه، اهاجی حطیئه، هاشمیات کمیت نقائض جریر و فرزدق، خمریات ابی نواس، زهریات ابی العتاهیه، مراثی ابی تمام و بدایع بحتری و تشبیهات ابن معتز، روضیات صنوبری، لطائف کشاجم و قلائد متنبی را خواند و به شعر و شاعری ره نیافت به جوانی مرساد و عمرش دراز مباد.

بسیاری از شعرا، هاشمیات را تخمیس کرده اند که شیخ ملا عباس زیوری بغدادی و علامه شیخ محمد سماوی و سید محمد صادق آل صدر الدین کاظمی، از آن جمله اند. و استاد محمد محمود رافعی مصری هاشمیات را شرح کرده و در آن شرح و مقدمه اش در گزارش زندگی کمیت خوب کار کرده و نیکو از عهده بر آمده است، وی گوید:

" الهاشمیات هی مختار الکلام و من رائق الشعر و شیقه و جید القول و طریفه احسن فیه کل الاحسان و اجاد کل الاجاده ".

و استاد محمد شاکر خیاط نابلس نیز هاشمی را شرح کرده است.

قصیده میمیه هاشمیات

من لقب متیم مستهام

غیر ما صبوه و لا احلام

دل سر گشته و حیرت زده را چیزی جز عشق و آرزو نیست.

ص: 13

" صاعد " غلام کمیت گفته است: با کمیت به خدمت ابی جعفر محمد بن علی (ع) رسیدم و وی این قصیده را برای حضرت خواند و حضرت گفت:

اللهم اغفر للکمیت. اللهم اغفر للکمیت

" نصر بن مزاحم منقری " گفت: پیغمبر (ص) خدا را در خواب دیدم. در خدمتش مردی چنین می خواند، من لقب متیم مستهام.. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: " کمیت بن زید اسدی " است. سپس پیغمبر به او چنین فرمود: خدا ترا پاداش خیر دهد. و او را ستود.

" اغانی " جلد 15 صفحه 124. " المعاهد " جلد 2 صفحه 27.

" کشی " در صفحه 136 رجالش به اسناد خود از " زراره " آورده است که گفت: کمیت به خدمت ابی جعفر و (ع) آمد و من نیز آنجا بودم، پس برای حضرت این قصیده را خواند: من لقب متیم مستهم. و چون آن را تمام کرده امام به او فرمود: تا آنگاه که در ستایش ما شعر می سرائی پیوسته به روح القدس موید باشی. و در صفحه 135 به اسناد خود از یونس بن یعقوب روایت کرده است که گفت: کمیت این شعر خود را برای امام ابو عبد الله (ع) خواند که:

اخلص الله لی هوای فما اغرق

نزعا و ما تطیش سهامی

ابو عبد الله فرمود: چنین مگو و بگو قد اغرق نزعا.

ابن شهرآشوب، در مناقب این روایت را آورده است و عبارت او چنین است که: کمیت گفت: به امام گفتم: سرور من تو به اینمعنی از من شاعر تری.

هر دو حدیث را " طبری " در صفحه 158 " اعلام الوری " آورده است.

" مسعودی " در صفحه 195 جلد " مروج الذهب " گفته است: " کمیت "

ص: 14

به مدینه آمد و به خدمت " ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی (رض) " رسید. شبی امام او را اجازه داد و وی به شعر خوانی پرداخت و چون به این بیت از قصیده میمیه خود رسید که:

کشته نینوائی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرومایه و پست نهاد شد.

" ابو جعفر " گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو می دادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به " حسان بن ثابت " فرمود:

لا زلت مویدا بروح القدس ما ذبیت عنا اهل البیت:

" تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع می کنی هماره به روح القدس موید باشی " کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد " عبد الله بن حسن بن علی " آمد و به انشاد پرداخت، عبد الله گفت: ای ابا مستهل مرا کشتزاری است که در برابر آن چهار هزار درهم به من داده اند و این نوشته آن است و گروهی را برای تو بر آن گواه گرفته ام و نوشته را به کمیت داد و گفت پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سروده ام در اندیشه دنیا بوده ام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفته ام و من به پاداش شعری که برای خدا گفته ام مزد و بهائی نمی گیرم.

عبد الله پا فشاری کرد و حاضر نشد کمیت رااز گرفتن قباله معاف دارد. کمیت ناگریز نوشته را گرفت، و چند روزی درنگ کرد و پس از آن به نزد عبد الله آمد.

گفت: ای پسر رسول خدا پدرم و مادرم فدایت باد، مرا حاجتی است.

گفت: حاجتت چیست؟ که هر چه باشد بر آورده است.

کمیت گفت: هر چه باشد؟ گفت: آری، گفت: حاجتم این است که این نوشته را بگیری و روستا را به خود برگردانی. آنگاه قباله را جلو او نهاد و عبد الله پذیرفت. در این هنگام " عبد الله بن معاویه بن عبد الله بن جعفر بن ابی طالب " برخاست و کیسه ای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانه های

ص: 15

بنی هاشم آمد و گفت:

ای بنی هاشم کمیت در روزگاری که دیگران از ذکر فضیلت شما خاموش مانده بودند، به مدح شما شعر سروده و خون خود را در معرض خطر بنی امیه نهاده است اینک هر قدر می توانید از او قدر دانی کنید.

هر یک از مردان بنی هاشم، در خور توانائی خود در آن کیسه درهم و دینار ریخت، زنان نیز آگاهی یافتند و هر زنی هر اندازه می توانست پول فرستاد. برخی حتی زیورها را از تن در آوردند و دادند تا آنقدر پول فراهم آمد که ارزش آن به 100 هزار درهم و دینار رسید. عبد الله پولها را برای کمیت آورد و گفت: این برگ سبزی بیش نیست که برای تو آورده ایم. ما در روزگار دشمن خود به سر می بریم و اینها را با جمع آوری برای تو آورده ایم و چنانکه می بینی زیور زنان نیز در آن هست، بستان و از آن برای گذاران زندگی خویش مدد گیر.

کمیت گفت: پدرم و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی اما من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشته ام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمی گیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. عبد الله هر چاره ای اندیشید که کمیت پولها را بپذیرد، نپذیرفت، پس به وی گفت: اینک که از قبول آن خود داری می کنی مصلحت می بینم که شعری بگوئی که مغضوب مردم گردی، باشد که فتنه ای پدید می آید که از سر انگشتان آن آنچه لازم می نماید، برون آیه آید:

کمیت آغاز به پرداختن چکامه ای کرد که در آن از مناقب خویشاوندانش، " مضر بن نزار بن سعد " و " ربیعه بن نزار " و " ایاد و انمار " دو فرزند نزار یاد کرده و در برتری دادن و ستودن و بالاتر دانستن آنها بر قطحان، تند رفته و سخن را به درازا کشانده است و با همین قصیده، " یمانیه " و " نزاریه " را در آنچه گفتیم به جان هم انداخته است و این چکامه همان است که سر آغازش این بیت است:

الا حییت عنایا مدینا

و هل ناس تقول مسلمینا

" ابن شهرآشوب " در صفحه 12 جلد 5 " المناقب " گفته است به ما چنین

ص: 16

رسیده است که کمیت قصیده " من لقب متیم مستهام " را برای امام باقر (ع) خواند و حضرت باقر روی به کعبه کرد و سه بار گفت: خداوند بر کمیت رحمت آور و او را بیامرز سپس فرمود: ای کمیت این صد هزار درهم است که از میان افراد خانواده ام برای تو فراهم آورده ام، کمیت عرض کرد: نه، بخدا سوگند، تا آن روز که خدائی هست که مرا کفایت کند، کس نداند که من این پول را از شما بگیرم. به جامه ای از جامه های خود سر افرازم کنید. امام تن پوشی ب او مرحمت کرد.

" عباسی " در صفحه 27 جلد 2 " المعاهد " این روایت را یاد کرده و در آنجا است که " امام ابو جعفر " دستور فرمود مال و جامه ای برای کمیت بیاورند و کمیت گفت: بخدا سوگند من به شما برای دنیا، مهر نمی ورزم و اگر در اندیشه آن بودم بنزد کسانی می رفتم که دنیا در اختیار شان بود. اما من شما را از جهت آخرت دوست می دارم، پولی آن تن پوشی را که به تن کرده اید به قصد تبرک می پذیرم اما مالرا، قبول نخواهم کرد. آنگاه پول را پس داد و جامه را گرفت.

" بغدادی " در صفحه 69 جلد 1 " خزانه الادب " گفته است که صاعد، غلام کمیت روایت کرده است که: با کمیت بر " علی بن الحسین " (رض) وارد شدیم، کمیت به عرض رساند قصیده ای در مدح شما سروده ام که امیدوارم وسیله شفاعتی برای من در نزد پیغمبر (ص) باشد، سپس قصیده خود را که آغازش این بیت است: " من لقب متیم مستهام " خواند و چون به آخر رساند، امام فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم امانه، ناتوان نیستیم زیرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست. بار خدایا کمیت را بیامرز سپس چهار هزار درهم را که از میان خود و خاندانش به تقسیط فراهم کرده بود به کمیت داد و فرمود ای ابا مستهل این را بگیر.

کمیت گفت: اگر دانگی هم به من می دادید برای من باعث سر افرازی بود، اما اگر دوست دارید به من عنایتی کنید، یکی از تن پوشهای خود را به من مرحمت کنید تا به آن تبرک جویم، (امام) برخاست و جامه ها را از تن بدر آورد به کمیت داد و پس از آن گفت: خداوند در روزگاری که مردم درباره خاندان

ص: 17

پیغمبرت خود داری داشتند به راستی که کمیت از خود گذشتگی نشان داد و حقی را که دیگران پنهان می کردند، او آشکار نمود پس وی را به نیکبختی زنده بدار و به شهادت بمیران. مزد دنیائی اش را به وی بنما و بهترین پاداش را در آخرت برای وی ذخیره فرما که ما از عهده پاداش او بر نمی آئیم، کمیت گفت: برکت دعای امام را پیوسته احساس می کردم.

" محمد بن کناسه " گفت: وقتی این سخن کمیت را برای هشام خواندند که: به دوستی آنان (خاندان پیغمبر ع) با بیگانگان، خویشاوند و پسر عم شدم و از نزدیگانی که هر چه بیشتر آنها را متهم می دانستم، دوری گزیدم.

به جایگاه شناخته شده ای روی آورده ام که توان و تمسکم به خداوند است.

گفت: این ریا کار خود را بکشتن داد.

قصیده بائیه هاشمیات

طربت و ما شوقا الی البیض اطرب

و لا لعبا منی و ذو الشیب یلعب

" ابو الفرج " در صفحه 124 " اغانی " به اسناد خود از " ابراهیم بن سعد اسعدی " آورده است که گفت: از پدرم شنیدم که من گفت: پیغمبر (ص) خدا را در خواب دیدم فرمود: از کدام مردمی؟ گفتم: از عرب، فرمود: می دانم از کدام عربی؟ گفتم: از بنی اسد، فرمود: از قبیله اسد بنی خزیمه ای؟ گفتم: آری، فرمود: هلالی هستی؟ گفتم: آری، فرمود: کمیت را می شناسی؟ گفتم: آری، ای رسول خدا او عموی من و از قبیله من است، فرمود: شعری از او به یاد داری؟ گفتم: آری، فرمود: برایم بخوان " طربت و ما شوقا الی البیض اطرب " قصیده را خواندم تا به این بیت رسیدم که: مرا جز خاندان پیغمبر اولیائی، و جز راه حق، راهی نیست.

پیغمبر (ص) فرمود: چون صبح کردی، به کمیت سلام برسان و به او بگو

ص: 18

که: خداوند ترا به سبب این قصیده، آمرزیده است. " عباسی " در صفحه 27 جلد 2 " معاهد التنصیص " و دیگران، این روایت را آورده اند.

و در صفحه 124 جلد 15 " اعانی " از " دعبل خزاعی " است که گفت: پیغمبر (ص) را در خواب دیدم فرمود: ترا با کمیت بن زید چکار است؟ گفتم: ای رسول خدا در میان من و او غیر از همان (معارضه ای) که میان همه شعراء هست، چیز دیگری نیست، فرمود: چنین مکن، مگر او گوینده این بیت نیست که:

فلا زلت فیهم حیث یتهموننی

و لا زلت فی اشیاعکم اتقلب

براستی که خداوند او را به برکت این بیت آمرزیده است. و من پس از این خواب، دست از معارضه کمیت برداشتم.

این بیت از ابیاتی است که دستگاه نشر مصری، آن را از قصیده کمیت پس از بیت:

و قالوا ترابی هواه و رایه

بذلک ادعی فیهم و القب

انداخته است. " سیوطی " در صفحه 13 شرح شواهد المغنی " گفته است: " ابن عساکر " به اسناد خود از " محمد بن عقیر " آورده است که:

بنی اسد می گفتند: در ما فضیلتی است که در عالم نیست. هیچ خانه ای از خانه - های ما نیست که در آن برکت وراثت کمیت نباشد، زیرا او پیغمبر را در خواب دیده و رسول خدا به وی فرموده اند: شعر " طربت و ما شوقا الی البیض اطرب " را بخوان و خوانده است و پیغمبر فرموده اند. بورکت و بورک قومک " تو و خویشاوندانت را برکت باد. "

و نیز در صفحه 14 شرح شواهد است که ابن عساکر از " ابی عرکمه ضبی " از پدرش آورده است که می گفت: در " کوفه " مردم را چنان یافتم که هر کس قصیده طربت... را نمی خواند هاشمی نبود. " سید " در " درجات الرفیعه " این روایت را آورده

ص: 19

و در آنجا است که (هر کس این قصیده را نمی خواند) شیعی نبود.

و نیز " سیوطی " در صفحه 14 کتاب " الشرح " گفته است: ابن عساکر از محمد بن سهل آورده است که کمیت گفت: پیغمبر را در روزهائی که پنهان می زیستم به خواب دیدم، فرمود: از چه می ترسی؟ گفتم: ای رسول خدا از بنی امیه و این بیت را برای حضرت خواندم که:

الم ترنی من حب آل محمد

اروح و اغدوا خائفا اترقب

" آیا نمی بینی که به جهت دوستی خاندان پیامبر، صبح و شام را به ترس می گذرانم و همیشه مراقب احوال خویشم. "

فرمود: بدر آی که به راستی، خداوند ترا در دنیا و آخرت امان داده است. و در صفحه 14 گوید: " ابن عساکر " از قول جاحظ آورده است که در احتجاج را کسی جز کمیت با این شعر خود به روی شیعه بازنکرد.

فان هی لم تصلح لحی سواهم

فان ذوی القربی احق و اوجب

یقولون لم یورث و لولا تراثه

لقد شرکت فیها " بکیل " و " ارحب "

" اگر صلاحیت خلافت را دیگری جز آنان نداشتند. هر آینه خویشاوندان پیغمبر به خلافت شایسته تر و بایسته تر بودند ".

" می گویند پیغمبر ارث نگذاشت، اگر ارثی در کار نبود که باید قبیله های " بکیل " و " ارحب " و... نیز در خلافت شریک باشند. "

و شیخ ما " مفید " نیز آن طور که در جلد 2 " فصول المختار " صفحع 84 است سخن جاحظ را یاد کرده و می نماید که جاحظ وقوف بر مواردی که شیعه بهمین حجت و حجتهای فراوان دیگری که از روزگارهای گذشته که به زمان پیغمبر منتهی می شود احتجاج کرده اند، کاری نداشته یا مقصودش از این گفتار آن است که گذشته شیعه را از صدر اول اسلام، انکار کند. لیکن تاریخ پرداخته و آثاری که از صاحب رسالت در فضیلت آنان بجا مانده جاحظ را رسوا کرده است.

گذشته از این، احتجاج به حجت مذکور و غیر از آن را حتی پیش از آنکه

ص: 20

نطفه جاحظ بسته شود، در شعر و کلمات منثور صحابه و تابعانی که به نیکوئی از صحابه پیروی کرده اند، مثل " خزیمه بن ثابت " ذو الشهادتین " عبد الله بن عباس " و " فضل بن عباس " و " عمار یاسر " و " ابی ذر غفاری " و " قیس بن سعد انصاری " و " ربیعه بن حرث بن عبد المطلب " و " عبد الله بن ابی سفیان بن حرث بن عبد المطلب " و " زفر بن زید بن حذیفه " و " نجاشی پسر حرث بن کعب " و " جریر پسر عبد الله بجلی " و " عبد الرحمن بن حنبل " همپیمان " بنی جمع " و بسیاری دیگر، بخوبی می توان دید.

و این امیر المومنین علی (ع) است که هر دو لنگه این در را، به نفع شیعه درنامه ها و خطبه های لبریز و سرشار از این گونه استدلالهایش که در لابلای کتب و زوایای سخنرانیها و رساله ها مضبوط است، گشود. شیخ ما " مفید " آنچنانچه در صفحه 85 " فصول " است فرموده است: کمیت فقط معنی گفتار امیر مومنان را که در کلام منثور حضرتش در حجت آوری بر معاویه است به رشته نظم کشیده و پس از امیر مومنان خاندان محمد (ص) و متکلمان شیعه پس از کمیت و در زمان او و پس از وی این گونه استدلالها می نموده اند، و نمونه آن در اخبار ماثور، و روایات مشهور، موجود است و هر کس به آن حدیث از دروغ رسد که جاحظ رسیده است، سخن وی را اعتباری نیست.

قصیده لامیه هاشمیات

الاهل عم فی رایه متامل

و هل مدبر بعد الاسائه مقبل

" هان آیا هیچ کوردلی، نگران اندیشه خویش هست؟ و هیچ روی از حق تافته ای پس از تبهکاری به سوی حق باز می گردد ".

" ابو الفرج " در صفحه 126 جلد 2 " اغانی" به اسناد وی از " ابی بکر خضرمی " روایت کرده است که گفت: در ایام تشریق در " منی " از " ابی جعفر محمد بن علی (ع) " برای کمیت اجازه شرفیابی خواستم و حضرت اجازه فرمود، کمیت (شرفیاب شد) و به عرض رساند: قربانت گردم، در ستایش شما شعری سروده ام که دوست دارم برایتان بخوانم. فرمود: در این روزهای مشخص شده و شماره شده، به یاد خدا

ص: 21

باش. کمیت استدعای خویش را از سر گرفت. ابو جعفر بروی رقت آورد و فرمود: بخوان کمیت قصیده را خواند و به اینجا رسید که:

یصیب به الرامون عن قوس غیرهم

فیا آخر اسدی له الغی اول

" تیر اندازان، با کمان دیگری (یزید) به سوی او (امام حسین ع) تیر می اندازند وای بر آن آخری که زمینه تبهکاری را اولی برای او فراهم آورد ".

" ابی جعفر " دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوند کمیت را بیامرز و از " محمد بن سهل " دوست و صاحب کمیت است که گفت: با کمیت به خدمت " ابی عبد الله جعفر بن محمد صادق (ع) " رسیدیم به عرض رساند: قربانت گردم برای شما شعری بخوانم؟ فرمود: این روزها، روزهای پر ارزش و بزرگی است، کمیت گفت: اشعار درباره شما است، فرمود: بخوان سپس ابی عبد الله کسی را نزد برخی از افراد خاندانش فرستاد و آنها را نزدیکتر نشاند، و کمیت به انشاد پرداخت و گریه زیادی در گرفت و چون به این بیت رسید که: یصیب به الرامون تا آخر شعر، ابو عبد الله دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و آینده و نهان و آشکار کمیت را بیامرز و آنقدر به وی عطا کن که خشنود شود.

" اغانی " جلد 15 - صفحه 123 " المعاهد " جلد 2 صفحه 27.

" بغدادی " در جلد 5 صفحه 70 " خزانه الادب " این روایت را نقل کرده و در آنجا پس از عبارت گریه زیادی در گرفت، چنین آورده: و صدای شیون برخاست و چون به این شعر درباره حسین (ع) رسید که:

برای شمشیر های دشمن، " حسین " و شیفتگان کوی او، به سبزه های درو شده دروگر می ماندند.

" پیغمبر " از میان آنان رفت و فقدان او، مصیبت دردناک و بزرگی برای مردم بود.

و من تنها مانده ای را که سزاوار تر از او " حسین " به یاری در هنگام تنهایی باشد، نمی شناسم.

ص: 22

پس امام جعفر صادق (رض) دستها را بلند کرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار کمیت را بیامرز و آنقدر به وی ارزانی دار تا راضی شود سپس هزار دینار و جامه ای به کمیت داد.

کمیت گفت: بخدا سوگند، من شما را از جهت دنیا دوست نمی دارم و اگر خواستار مال دنیا بودم، به نزد کسی می رفتم که آن در اختیار داشت، لیکن من شما را، برای آخرت خود می خواهم. اما جامه ای که به تن کرده اید، به تبرک می پذیرم ولی مال را قبول نخواهم کرد.

" ابو الفرج " در صفحه 119 جلد 15 " اغانی " از " محمد بن سلیمان " و او از پدرش روایت کرده است که گفت: " هشام بن عبد الملک " به " خالد بن عبد الله " بد بین شده بود و به خالد می گفتند: هشام می خواهد از کار بر کنارت کند. روزی بر در خانه هشام کاغذ پاره ای یافتند که در آن شعری نوشته شده بود، آن را به نزد هشام آوردند و چنین خواندند:

پیش ما برقی درخشید و کوره دیگ جنگی را که از شروع مجدد آن می ترسم، برابر ساخت.

دیگ جنگ را تا آرام و به جوش نیامده است به دست گیر و دستگیره را برای پائین آوردن آن زیر دیگ بر!

جنگی را که تا کار به آخر نرسد، پایان نمی یابد، به نرمی دریاب پیش از آنکه دیگر ترا به آن دسترسی نباشد!

باگره حزمی که از باز شدن آن نترسی به تدارک کارهای مردم پیش از آنکه بزرگ و دشوار شود، بپرداز.

روزی که مردم، به چاره اندیشی کاری می پردازند، چاره آن کار را به تو وابسته می دانند.

زبان رمز از جنگی سخت خبر می دهد، هر چند نشان خود را بر غیر جستجو گر نمی نماید.

ص: 23

هشام فرمان داد تا همه راویان دربارش گرد آیند، و چون همگی جمع شدند دستور داد: آن شعر را برایشان بخوانند سپس گفت: این ابیات به شعر کدام شاعر شبیه است؟ پس از ساعتی همگان هماهنگ گفتند:

شعر از کمیت بن زید اسدی است، هشام گفت:

آری این کمیت است که مرا به " خالد بن عبد الله " ترسانده است، سپس برای آگاهی خالد نامه ای نوشت و آن ابیات را در آن نامه برای او فرستاد. خالد که آن روزها در " واسط " بود، نامه ای به والی خود در کوفه نوشت و فرمان داد که کمیت را دستگیر و زندانی کند.

آنگاه به یارانش گفت: این مرد، بنی هاشم را مدح و بنی امیه را هجومی کند، شعری از اشعار او برای ان بیاورید. قصیده لامیه کمیت را که سر آغازش این بیت است

الاهل عم فی رایه متامل

و هل مدبر بعد الاسائه مقبل

آوردند. آن را نوشت و در ضمن نامه ای برای هشام فرستاد. در آن نامه می گوید: این شعر کمیت است، اگر در این شعر سخن به حق گفته باشد، در آن هم راستگو است چون نامه را برای هشام خواندند، به خشم آمد و چون این سروده را شنید که:

ای زمامداران پرسشهای مارا پاسخ دهید بجان خودم قسم که در میان شما همه کاره بسیار گو هست خشمش فزونی گرفت و نامه ای به خالد نوشت، و فرمان داد که دست و پای کمیت را ببرد و گردنش را بزند و خانه اش را خراب کند و او را بر خاک خانه اش بدار کشد.

خالد چون نامه را خواند بروی گران آمد که دودمانش را به تباهی کشاند و فرمان رابه امید رهائی کمیت (در مجلس) آشکار خواند و گفت: امیر مومنان به من نامه نوشته است و من خوش ندارم دودمانش را به تباهی کشم، آنگاه نام او

ص: 24

( کمیت) را بر زبان آورد " عبد الرحمن بن عنبسه بن سعید " مقصود وی را دریافت غلام دور گه تیز هوشی داشت، او را برگزید و بر استر سرخ موی و چابک خود که از استران خلیفه بود سوار کرد و گفت: اگر به کوفه درآئی و کمیت را بیاگاهانی و بترسانی تا اززندان بگریزد، تو در راه خدا آزادی و استر نیز از آن تو خواهد بود و پس از این نیز عهده دار اکرام و احسان تو خواهم بود.

غلام بر استر نشست و بقیه روز و تمام شب را از " واسط " تا " کوفه " در حرکت بود و صبح به کوفه رسید. آنگاه ناشناس به زندان در آمد و کمیت را به داستان آگاهی داد. کمیت کسی را به دنبال زن خود که دختر عمویش بود، فرستاد و در خواست کرد که بیاید و جامه و کفش خود را نیز همراه بیاورد وزن چنین کرد.

پس کمیت گفت: این لباس را، به گونه زنان، بر من بپوشان، زن چنین کرد، و به کمیت گفت جلو بیا، آمد، گفت: برگرد، برگشت زن گفت: غیر از کمی نارسائی که در شانه هایت هست، نقص دیگری در تو نمی بینم، برو در پناه خدا کمیت، از کنار زندانبان گذشت و او پنداشت زن است و متعرض وی نشد، کمیت رهائی یافت و سرودن گرفت:

علی رغم سگان پارس کننده و آنان که این سگان را به صید می فرستند، مانند تیر ابن مقبل که از کمان می جهد، از زندان گریختم،

جامه زنان به تن دارم، اما در زیر آن اراده بر انی است که به شمشیر کشیده می ماند.

در همین هنگام نامه ای از خالد به فرماندار کوفه رسید که در آن وی را به همان دستوری که هشام در مورد کمیت به خود او داده ماموریت می داد. فرماندار فرستاد تا کمیت را از زندان بدر آرند و فرمان خالد را درباره او اجرا کنند، چون به در زندان آمدند، زن کمیت به سخن گفتن پرداخت و گفت: که تنها او در زندان

ص: 25

است و کمیت گریخته است.

فرماندار جریان را به خالد نوشت و خالد نامه او را چنین پاسخ داد: زنی آزاده و بزرگوار در راه پسر عموی خود جان بر کف نهاده است. و دستور داد زن را آزاد گذارند. این خبر در شام، به اعور کلبی رسید و قصیده ای سرود که مقصود وی از اهل زندان، در آن قصیده زن کمیت است وی گوید:

اسودینا و احمرینا

این قصیده چنان احساس کمیت را بر انگیخت که او نیز چکامه " الا حییت عنایا مدینا " را سرود (و آن 300 بیت است)

و در صفحه 114 گفته است: خالد بن عبد الله قسری، قصائد کمیت (هاشمیات) را به کنیزان زیبا رو یاد داد، و آنها را آماده هدیه به هشام کرد و نامه ای به وی در گزارش کار کمیت و هجو گوئی از بنی امیه نوشت و قصیده ای را که کمیت در آن می گوید:

فیارب هل الا بک النصر یبتغی

و یا رب هل الا علیک المعول.

" پروردگارا آیا از جز تو می توان یاری خواست؟ و تکیه گاهی غیر از تو می توان داشت؟ "

برای هشام فرستاد. این قصیده طولانی است و کمیت در آن به رثاء " زید بن علی " و فرزندش " حسین بن زید " پرداخته و بنی هاشم را ستوده است، چون هشام قصیده را خواند، آن را بزرگ دید و بر او سخت گذشت و نگران شد و نامه ای به خالد نوشت که در آن وی را سوگند می دهد که زبان و دست کمیت را ببرد. ناگهان سواران گرد خانه کمیت را که از همه جا بی خبر بود، رفتند و او را دستگیر و زندانی کردند. اما کمیت با " ابان پسر ولید " حکمران " واسط " دوست بود وی غلامی را بر استری نشاند و او را به وی کمیت فرستاد و به وی گفت: اگر خود را به کمیت برسانی و او را بیاگاهانی، در راه خداوند آزاد خواهی بود.. که

ص: 26

داستان آن - انشاء الله تعالی - پس از این خواهد آمد.

کمیت، درباره حدیث غدیر قصیده دیگری دارد که اشعار زیر از آن است:

" علی سرور مومنان است و حق وی از جانب خدا بر هر مسلمانی واجب. "

" به راستی که رسول خدا در حق وی سفارش فرمود، و او را در هر حقی که قسمت می شد شریک کرد. "

" و " صدیقه " را که همانندی جز " مریم " بتول نداشت به ازدواج او در آورد " " و در روز غدیر، ولایت او را بر هر نیکو کاری از عرب و غیر عرب، " واجب فرمود.

تفسیر ابو الفتوح جلد 2 صفحه 193

زندگی شاعر

ابو مستهل کمیت، فرزند زید بن خنیس بن مخالد ابن وهیب بن عمرو بن سبیع بن مالک بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار است.

ابو الفرج گفته است: کمیت شاعری پیشرو و لغت شناس و به تاریخ عرب آشنا است. وی از شاعران و زبان آوران " مضر " و از متعصبان بر " قحطانیه " است و از کسانی است که با شاعران عیب آگاه، و ایام شناسان فخر فروش آنان، رویا روی به کشمکش پرداخته است. وی در روزگار بنی امیه می زیست و دولت عباسی را درک نکرد و پیش از آن در گذشت. کمیت به تشیع هاشمی معروف و مشهور است.

از معاذ هراء پرسیدند: شاعر ترین مردم کیست؟ گفت: از جاهلیان می پرسید یا از اسلامیان؟ گفتند: نخست از جاهلیان، گفت: " امرء القیس " و " زهیر " و " عبید بن الابرص "، گفتند از اسلامیان؟ گفت: " فرزدق " و " جریر " و اخطل " و " راعی "، به وی گفتند: ای ابا محمد در میان کسانی که نام بردی چرا از کمیت یاد

ص: 27

نکردی؟ گفت: او شاعر تر از همه پیشینیان و پسینیان است.

و قول فرزدق در صفحه 168 (این کتاب) که به کمیت گفت: به خدا سوگند تو شاعر تر از همه گذشتگان و باز ماندگانی آمد.

شماره شعر کمیت بنابر آنچه در آغانی " و صفحه 31 جلد 2 " المعاهد " آمده است 5289 و آنچنان که در " کشف الظنون " به نقل از صحیفه 397 جلد 1 " عیون - الاخبار " " ابن شاکر " آمده است بیش از پنج هزار قصیده است. فراهم آورنده شعر کمیت، اصمعی و آراینده و افزاینده آن " ابن سکیت " است. گروهی شعر او را از ابی محمد عبد الله بن یحیی که معروف به ابن کناسه و در گذشته سال 207 ه است، روایت کرده اند ابن کناسه نیز آنرا از " جزی، و " ابی موصل " و " ابی صدقه " هر دو اسدی هستند، بازگو نموده و به تالیف کتابی هم به نام (سرقان الکمیت من القرآن و غیره) پرداخته است.

و " ابن سکیت "، نیز راوی شعر کمیت از قول استادش " نصران " است، و نصران گفته است که: من نیز شعر کمیت را بر ابی حقص عمر بن ابی بکر " خوانده ام.

عامل شعر کمیت آنچنانکه در صفحه 107 و 235 " فهرست ابن ندیم " است، سکری ابو سعید حسن بن حسین متوفی به سال 215 است و ندیم شعرش آنچنانکه در صفحه 429 جلد 4 تاریخ ابن عساکر آمده است. محمد بن انس است.

و یاقوت در صفحه 410 جلد 1 " معجم الادباء " به نقل از ابن نجار از ابی عبد الله احمد بن حسن کوفی نسابه آورده است که وی گفت: ابن عبده نساب می گفت: هیچ نسب شناسی، انساب عرب را به حقیقت نشناخت، مگر آنگاه که کمیت قصائد نزاریه

ص: 28

خویش را پرداخت و پرده از چهره بسیاری از آگاهیها برداشت. و چون من چنین شنیدم، شعر کمیت را فراهم آوردم و مددکار من در تصنیف تاریخ عرب همان اشعار بود.

برخی گفته اند: کمیت ده خصلت داشت که در هیچ شاعری نبود، او خطیب بنی اسد، فقیه شیعه، حافظ قرآن عظیم، مردی قوی دل، نویسنده ای خوش خط، نسب شناسی پر جدل و نخستین مناظر در تشیع، و تیر اندازی بی مانند در بنی اسد، سوار کاری بی باک و بخشنده ای دیندار بود.

خزانه الادب جلد 2 صحفه 69 " شرح الشواهد " صفحه 13.

عصبیتش نسبت به" عدنانیه " همیشگی بود و هجو سرائی هایش با شعراء یمن دائمی، و در تمام دوران زندگی، میان او، و آنان هجو سرائی و پاسخ گوئی رواج داشت. و بر اثر وی، " دعبل " و " ابن عینیه "، " قصیده مذهبه " او را پس از مرگش پاسخ گفتند. و " ابو زلفاء بصری " آزاد شده بنی هاشم نیز آن دو را جواب داده است، و میان کمیت و حکیم " اعور کلبی " مفاخره و مناظره فراوانی رخ داده است.

(فایده) حکیم اعور یاد شده، یکی از شعرائی است که در دمشق به بنی امیه پیوست و سپس به کوفه منتقل شد. مردی خدمت " عبد الله بن جعفر " رسید، و به وی گفت: ای فرزند رسول خدا حکیم اعور، در کوفه به انشاد شعر در هجو شما می - پردازد. " عبد الله " گفت: چیزی از او به یاد داری؟ گفت: آری و خواند:

زید شما را، بر ساقه درخت خرما به دار آویختم،

و ندیدم که مهدی را به دار کشند

به نادانی، علی را با عثمان مقایسه کردید

حال آنکه عثمان از علی بهتر و نکوتر است

" عبد الله دستهایش را که به سختی می لرزید به آسمان بلند کرد و گفت: بار

ص: 29

خدایا اگر این مرد درغگو است، سگی را بر او چیره کن. حکیم اعور شبانه از کوفه بدر آمد و شیری او را درهم درید. معجم الادباء جلد 4 صفحه 132.

کمیت و زندگی مذهبی او

جستجو گر، از لابلای سیرت ها و زوایای نوشته ها، شواهد روشنی می یابد که این ابر مرد (کمیت) هرگز شعر سرائی، و کوششهای خستگی نا پذیری را که از خویشتن در مهر ورزی به دودمان پیغمبر نشان می داد، وسیله کامیابی و موجب آزمندی نساخت، تا با چاپلوسی از صله هاو جائزه های شاعرانه، بهره گیرد، و در طلب مزد و پاداش باشد و یا به پول و مقام رسید.

چگونه چنین تواند بود که خاندان پیغمبر چنانچه " دعبل خزاعی " درباره آنها گفته است، آن چنان بودند که:

سهم غنائمشان در میان دیگران تقسیم شده و دست خودشان از سهامشان تهی مانده بود و نیز خود آنان، گذشته از شیعیانشان، به رانده شدگانی می ماندند که آنها را از خانه هایشان بدر کرده و گناهی نابخشودنی مرتکب شده اند.

در چنین روزگاری، دنیا، دار و ندارش را به کام دشمنان آنان یعنی گروه ستم پیشه بنی امیه ریخته بود، اگر کسی خواستار مال بی ارزش دنیا، یا رسیدن به گول و پایه ای برای پیشرفت بود، به سراغ همان مردمی می رفت که بر سریر خلافت اسلامی چیرگی یافته بودند،

پس ممکن نیست که آنچه که چنین ابر مردی را به طلب وامی دارد که از سوی بنی امیه روی به مردی آزار دیده و ستم کشیده آور، و به همین دلیل، از ترس و سر گردانی رنج بکشد که وی را روانه بیابانهای خشک و سر زمینهای سخت می - سازد. زمانی بر فراز تپه اش می کشاند و گاهی به خاکش می کشد. از پشت سر کاو شگران به جستجویش برانگیخته شده اند و از پیش روی نیز جز کشمکش و شمشیر نمی بیند چیزی جز همان صفت مخصوصی باشد که این مرد در کسانی می بیند که دل به مهر

ص: 30

آنها بسته است و در دیگران نیست.

و این است رفتارکمیت با پیشوایان دین (ع)، چه وی معتقد بود که آنها وسیله او در پیشگاه خدای سبحانه و واسطه رستگاری او در دیگر سرایند و مودت آنان پاداش رسالت کبری است.

" شیخ اکبر صفار " در " بصائر الدرجات " به اسناد خویش از جابر روایت کرده است که گفت: به خدمت حضرت باقر و ع) رسیدم و از نیاز مندی خود، به وی شکایت بردم. فرمود: درهم و دیناری نداریم، در همین هنگام کمیت شرفیاب شد و گفت: قربانت کردم، اجازه می فرمائید شعری بخوانم؟ فرمود: بخوان، کمیت قصیده ای خواند، امام فرمود: ای غلام کیسه پولی از اندرون خانه بیاور و به کمیت ارزانی دار، کمیت گفت: قربانت گردم، شعری دیگر برایتان بخوانم؟ فرمود: بخوان و چون خواند امام فرمود: غلام کیسه دیگری بیاور و به کمیت بسپار.

کمیت گفت: قربانت گردم قصیده دیگری بخوانم؟ فرمود: بخوان. و چون خواند امام به غلام فرمود: بدره ای دیگر بیاور و به کمیت ارزانی دار، کمیت عرض کرد: فدایت گردم من شما را برای گذران دنیا، دوست نمی دارم و مقصود من از چکامه سرائیها، چیزی جز پیوند به پیغمبر و حقی که خدا بر من واجب فرموده است نیست. امام باقر (ع) درباره او دعا کرد و به غلام فرمودی: کیسه های پول را به جای خود برگردان. من (جابر) گفتم: فدایت شوم تو به من فرمودی: درهم و دیناری نداریم، حال آنکه دستور دادن سی هزار درهم را به کمیت، صادر فرمودی؟ امام فرمود: داخل آن خانه شو، چون به آن خانه در آمدم، درهم و دیناری نیافتم، امام فرمود:

ما سترنا عنکم اکثر مما ظهرنا:

آنچه (از کرامات) خود از شما پنهان داشته ایم بیش از آن است که نموده ایم " تا آخر حدیث.

" صاعد " گفت: با کمیت، به خدمت فاطمه دختر حسین (ع) رسیدیم، فرمود:

ص: 31

این مرد، شاعر ما خاندان و پیغمبر) است. سپس قدحی که در آن سویق (شربت) بود آورد و آن را به هم زد و به کمیت نوشاند، و او آشامید. پس از آن دستور سیصد دینار با اسبی سواری به کمیت بدهند، دیده های کمیت به اشک نشست و گفت: نه، بخدا سوگند نمی پذیرم که من شما را به اندیشه دنیا داری، دوست نمی دارم.

" اغانی " جلد 15 صفحه 123.

و کمیت را در پس دادن صله های بسیار شخصیت های گرامی بنی هاشم، مکرمت و محمدت چندان عظیم است که یاد وی را جاوید می سازد، و هر یک از آنها گواه راستین، بر صمیمیت او در ولایت، نیروی ایمان و پاکی نیت، نیکوئی عقیدت، رسوخ دین، اباء نفس، بلندی همت، استواری او در اصل مقدس علوی و درستی سخنش به امام سجاد زین العابدین (ع) است که گفت: من شما را از آن جهت مدح گفته ام، که برایم وسیله ای در پیشگاه پیغمبر خدا باشید.

و روشنگر همه این " برجستگیها ر صریح گفتار او به امام باقر محمد بن علی (ع) است که گفت: بخدا سوگند من شما را به اندیشه دنیای گذران دوست نمی دارم و از ستایش شما جز پیوند با پیامبر خدا و حقی که خداوند بر من واجب فرموده است، اراده دیگری ندارم و سخن دیگر او به همین امام است: هان بخدا سوگند کس نداند (و آن روز نیاید) که من از شما درهم و دیناری بگیرم، تا خدای گرامی و بزرگی هست که مرا کفایت کند.

و قول دیگر او به هر دو امام صادق (ع) است که گفت: بخدا قسم من شما را به اندیشه دنیا داری دوست نمی دارم و اگر خواستار دنیا بودم به نزد کسی می رفتم که آن را به دست داشت اما من برای آخرت به شما مهر می ورزم و به عبد الله بن حسن بن علی (ع) گفت: بخدا سوگند قصیده ای درباره شما جز برای خدا نسروده ام و من در برابر آنچه برای خدا گفته ام، مزد و بهائی نمی گیرم.

و به عبد الله جعفر گفت: من از مدح شما، جز رضای خدا و رسولش اراده ای نداشته ام و پاداش دنیوی از شما نمی خواهم. و به فاطمه دختر امام سبط گفت:

ص: 32

بخدا سوگند که به خاطر دنیا نیست که به شما مهر می ورزم. و این است رفتار شیعه سلف و خلف، و خوی پسندیده هر شیعه صمیمی و آئین همه دلبستگان به مهر علی و روحیه هر علوی و جعفری، و همین است شعار تشیع و جز این نیست:

و بمثل هذا فلیعمل العاملون.

پیشوایان دین و شخصیتهای بنی هاشم، نیز به کمیت اصرار می کردند تا صله های آنها را قبول کند و عطا ها را بپذیرد، با آنکه به جهت مهری که کمیت به آنان می ورزید او را ارج می نهادند و به وی عنایت کامل داشتند و پذیرائی می کردند، و وی را گرامی می داشتند و در عوض پوزش هم می طلبیدند چنانکه امام سجاد (ع) به او فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم اما نه، ناتوان نیستم، زیراا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست با اینهمه او در نپذیرفتن بخششها و معاف داشتن خود از قبول آنها پایداری می کرد تا دلبستگی خالصانه اش را به آل الله نشان دهد و بیش از این گذشت که وی 4.. هزار درهم را به امام سجاد برگرداند و از او تن پوشی را که امام به تن داشت، درخواست کرد تا بدان تبرک جوید.

و نیز یک بار 100هزار درهم و بار دیگر 500 هزار درهم را با امام باقر باز پس داد و پیراهنی از پیراهنهای حضرت را تقاضا کرد: و هزار دینار و جامه ای را که امام صادق علیه السلام به وی ارزانی فرموده بود، برگرداند و استدعا کرد تا او را به جامه ای که بر بدن امام چسبیده است، سر افراز کند. و نیز روستائی که عبد الله بن حسن نوشته اش را به وی داده بود و با چهار هزار دینار برابری می کرد، پس آورد. و عبد الله جعفر نیز تمام پولهائی که از بنی هاشم فراهم آورده بود و مقدار آن به صد هزار درهم می رسید، برگرداند.

پس هر یک از اینها، آزمایشی است که این گزارش را ثابت می کند، که مدح کمیت از خاندان پیغمبر پاک نهاد، دوستی و سخت کوشیهای وی در این دوستی و

ص: 33

از نفس نفیسی خود در راه آنان گذشتن، و دشمنیهای دشمنان را به جان خریدن، و با مخالفان آنان بهمخالفت برخاستن، جز برای خدا و پیغمبر خدا نبود. همین و همین و او را نظری به مال بی ارزش دنیا، و زیورهای آن نبوده و قصد گرفتن پاداش دنیائی بدون بهره های اخروی نداشته است.

و هر کس را وقوفی بر شعر او است، می بیند که وی به کسی می ماند که خود را به دست خویش به کشتن می دهد و با زبان خویش به پیشباز مرگ می شتابد و خون خود را در معرض بنی امیه نهاده، به استقبال شمشیرهای آنان می رود، همچنانکه امام " زین العابدین (ع) " بدین امر تصریح کرده، فرمود: خداوند در روزگاری که دیگران خود داری می کردند، این کمیت بود که در راه خاندان پیغمبرت از خود گذشتگی نشان داد و آنچه دیگران پنهان می داشتند آشکار کرد.

و عبد الله جعفر به بنی هاشم گفت: این کمیت است که در روزگاری که دیگران از بیان فضل شما خاموش مانده اند در مدحتان شعر گفته است، و خون خود را در معرض بنی امیه نهاده است و " خالد قسری " نیز آنگاه که خواست او را بکشد، شعر او را بی نیاز کننده تر و پسندیده تر از هر حیله و سعایتی درباره او دانست و کنیزی خرید و هاشمیات را به وی آموخت و او را به سوی هشام بن عبد الملک گسیل داشت، و او چون هاشمیات را از آن زن شنید گفت: این ریا کار خودرا به کشتن داد، و به خالد نامه ای مبنی بر کشتن و بریدن زبان و دست کمیت نوشت.

پس کمیت تمام دوران عمر خویش را از سر آغاز بهار جوانی که در آن روزگار هاشمیان را سروده بود، به ترسناگی و بیم زدگی گذراند و به پنهانی در گوشه های گمنامی بسر برد، تا با شعر خویش حجت را بپاداشت، و راه نشان داد و حق را آشکار کرد و برهان را به پایان برد و به گمشده خود که تبلیغ و نشر دعوت خاندان پاک نهاد پیغمبر بود، دست یافت.

پس چون آوازه شعرش آفاق را گرفت و گوش آویز و زبانزد شد، از ابو جعفر

ص: 34

امام باقر و (ع) اجازه خواست تا به نگهداری خون خود، بنی امیه را مدح کند و امام به وی اجازه داد.

این مطلب را ابو الفرج در صفحه 126 جلد 15 اغانی به اسناد خود از " ورد بن زید " برادر کمیت آورده است که گفت: کمیت مرا به خدمت ابی جعفر و (ع) فرستاد. به حضرت گفتم: کمیت مرا به خدمت شما فرستاده است، او به خود هر چه باید بکند کرد، اینک اجازه می فرمائید که بنی امیه را مدح کند؟ فرمود: آری او آزاد است که هر چه خواست بگوید. پس کمیت قصیده رائیه خود را که در آن می گوید:

فالان صرت الی امیه

و الامور الی المصادر

سرود و ه خدمت ابی جعفر آمد، حضرت به وی فرمود: تو گوینده این شعری: فالان..

گفت: آری، من گفته ام، اما بخدا سوگند از آن سخن جز در اندیشه دنیا نبوده ام که من به فضل شما آشنایم. امام فرمود: اگر این هم نمی گفتی، باز تقیه جایز بود.

کشی در صفحه 135 " رجالش " به اسناد خود از " درست بن منصور " روایت کرده است که گفت: من در خدمت ابی الحسن موسی بن جعفر (ع) بودم، کمیت نیز شرفیاب بود. امام به کمیت فرمود: توئی که گفته ای: فلان...

گفت: آری من آن را گفته ام، اما بخدا قسم که از ایمان خود برنگشته ام من با شما دوست و با دشمن شما دشمنم. اما این چکامه را از راه تقیه سروده ام. امام فرمود: اگر این هم نمی گفتی باز تقیه در شرب خمر هم روا بود.

ص: 35

جالب توجه:

من پندارم که امام یاد شده در حدیث " کشی "، " ابو عبد الله امام صادق (ع) " باشد و اینکه در آن حدیث نام " ابی الحسن موسی (ع) " آمده است، درست نیست، زیرا کمیت بی آنکه در مورد در گذشتنش اختلافی دیده باشم، در سال 126 ه دو یا سه سال پیش از زادن ابی الحسن موسی، مرده است. کما اینکه قول به اتحاد این حدیث با حدیثی که ابو الفرج از امام ابو جعفر روایت کرده است نیز درست نیست، زیرا " درست بن منصور " راوی امام باقر (ع) و از آن طبقه نیست.

کمیت و دعای ائمه درباره او

بدیهی است که صاحب نفوس قدسیه، و زبان آوردن مشیت الهیه، که گزارش گران خداوندند و از کسانی هستند که پروردگار بر آنها وحی می فرستد و جز به فرمان حق سخن نمی گویند و از سر هوس حرف نمی زنند و به پایمردی کسی جز آنکه خدا از او خشنود است، بر نمی خیزند، چون درباره کسی دعا کنند، این دعا، تنها، شفاعت و درخواست خیر از خداوند برای آنکس: این کس هر که خواهی گو باشی، نیست.

بلکه در آن اشارتی است به اینکه کسی که درباره او دعا کرده اند، از مردان دین و دلبستگان و دعوت کنندگان مردم به خیر و صلاح است و از گروهی است که پروردگار آنان را برای دعوت خود بر گمارده و چنین یاور هدایتی را برغم بیهودگی های زندگی دنیا و هوسهای گمراه کننده آن بسمت فضائل بیشماری که بر حسب اشخاصی که درباره آنها دعا می شود اختلاف پیدا می کند، کشانده است.

نظیر دعائی که برای کمیت کرده اند، برای کمتر کسی شده است. پیغمبر اعظم و فرزندان وصی او (ع) درباره او بسیار دعا کرده اند. یک بار پیغمبر، چنانکه در حدیث بیاضی گذشت، برای او درخواست رحمت کرد، و بار دیگر چنانکه در خواب " نصر بن مزاحم " گفتیم، برای او پاداش خیر خواست و او راثنا گفت و

ص: 36

بار سوم چنانکه در حدیث سیوطی گذشت، درباره او چنین فرمود: بورکت و بورک قومک.

و امام سجاد زین العابدین (ع) نیز درباره اش چنین گفت: که خداوند او را به خوشبختی زنده بدار و به شهادت بیمران و پاداش دنیوی او را به وی بنما و ثواب اخرویش را برایش ذخیره فرما و ابو جعفر باقر (ع) نه یک بار، بلکه در چند مورد مانند ایام تشریق در منی، و غیر آن روی به کعبه آورد و درباره او به درخواست رحمت و آمرزش دعا کرده و بار دیگری به او فرمود ک پیوسته به روح القدس موید باشی.

و یکی از دعاهای آن امام به کمیت در ایام البیض، دعائی است که شیخ اقدم " ابو القاسم خزاز قمی " در " کفایه الاثر فی النصوص علی الائمه الاثنی عشر " به اسناد خود از کمیت آورده است که گفت: به خدمت مولایم ابی جعفر محمد بن علی باقر رسیدم و گفتم: ای فرزند رسول خدا ابیاتی درباره شما سروده ام که اجازه می خواهم که بخوانم، فرمود: ایام البیض است، گفتم: یابن رسول الله این اشعار منحصرا در ستایش شما است، فرمود: بخوان. شروع بخواندن کردم تا به اینجا رسیدم که:

روزگار مرا بخنده انداخت و گریاند که روزگار این دگر گونیها و گونه گونیها دارد.

گریه ام برای آن نه نقری است که در نینوا گرفتار آمدند، و همگان گروگان کفن ها شدند.

امام باقر گریست، و ابو عبد الله نیز گریه کرد و از پشت پرده صدای گریه کنیزی را نیز شنیدم و چون به این گفته خود رسیدم که:

و یاد شش تن فرزندان عقیل که بهترین سوار کار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نیز ذکر علی، آن نیکمردی که سرور آنها بود، اندوه مرا بر می انگیزد.

ص: 37

امام (ع) گریست و سپس فرمود: هیچ کسی نیست، که ذکر (مصیبت) ما کند و یا در نزد او از مصیبت ما یاد کنند و از دیدگانش سر شگی هر چند چون پر پشه ای بریزد، مگر آنکه خداوند خانه ای برای او در بهشت می سازد و آن اشک را سد راه او و آتش دوزخ کند. و چون به این ابیات رسیدم که:

من کان مسرورا بما مسکم

او شامتا یوما من الان

فقد ذللتم بعد عز فما

ادفع ضیما حین یغشانی

دستم را گرفت و گفت: بار خدایا گناهان گذشته و آینده کمیت را بیامرز و چون به اینجا رسیدم که:

کی حق در میان شما بپا می خیزد؟

و مهدی شما کی قیام می کند؟

فرمود: به همین زودی انشاء الله، دیری نپاید. سپس فرمود: ای ابا مستهل همانا قائم ما نهمین فرزند حسین است، که امام پس از رسول خدا دوازه تن اند و دوازدهمی قائم است. گفتم: سرور من این 12 تن کیانند؟ فرمود: اول آنها علی بن ابی طالب، و پس از او حسن و حسین و پس از حسین علی بن الحسین و پس از او من و بعد از منن این و دستش رابه دوش جعفر نهاد.

گفتم: پس از ایشان گیست؟ فرمود: فرزندش موسی و بعد از موسی پسرش علی و بعد از علی پسرش محمد و پس از محمد، پسرش علی و بعد از علی فرزندش حسن و او پدر (امام) قائم است که خروج می کند، و دنیا را پر از عدل و داد می نماید همچنانکه پر از ظلم و جور شده است و شفا بخش دلهای شیعیان می شود.

گفتم: ای فرزند رسول خدا پس کی خروج می کند؟ فرمود: در این باره از پیغمبر خدا (ص) پرسیدند، فرمود: داستان او درست به رستاخیز می ماند که جز به ناگهانی نیاید.

و در فضلیت کمیت همین بس که امام صادق را در مواقف شهود و در بهترین ایام دیدند که دستها را به دعا بلند کرد و گفت:

ص: 38

بار خدایا گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار " کمیت " را بیامرز و آنقدر به وی عطا کن که راضی شود. و نشان اجابت چنین دعا های خیری که از دلهای پاک بر زبانهای تابناک جاری شده است، همان فرمایش پیغمبر به " ابا ابراهیم سعد اسدی " در عالم رویا است که فرمود:

سلام مرا به کمیت برسان و به وی خبر بده که خدایش آمرزیده است. و نیز نهیی است که پیغمبر (ص) در آن، دعبل خزاعی را از اندیشه معارضه کمیت منع کرد و به او فرمود: خداوند کمیت را آمرزیده است.

بنی اسد نیز، پیوسته برکت دعائی را که پیغمبر به کمیت و آنان کرده بود، احساس می کردند که فرمود بود: " بورکت و بورک قومک " و آثار اجابت این دعارا در میان خود می دیدند و نسیمهای رحمت آن را به جان در مید یافتند: در ما فضیلتی است که در عالم نیست، هیچ کسی از خاندان ما نیست که برکت وراثت کمیت در او نباشد.

و یکی از دعاهای به اجابت رسیده ای که آثار آن نمایان شد و برای کمیت فضلیتی جاوید به جا گذاشت، روایتی است که شیخ ما " قطب الدین راوندی " در " الخرایج و الجرایح " آورده است که چون دشمنان خاندان پیغمبر، خواستند کم یت را دستگیر و نابود کنند، حضرت باقر (ع) درباره او دعا کرد. کمیت که متواری بود در دل شبی تاریک، بیمناک از خانه برون آمد و حال آنکه در هر ره گذری گروهی نشسته بودند تا او چون بدر آید، پنهانی دستگیرش کنند.

کمیت به بیابانی رسید و خواست راهی پیش گیرد شیری آمد و او را از رفتن از آن راه، باز داشت. او از سوی دیگری به راه افتاد، و شیر باز او را منع کرد. گوئی اشاره می کرد که از پس وی بهراه افتد. او می رفت و شیر نیز از کنار او راه می سپرد تا آنکه امان یافت و از دست دشمنان خلاص شد.

و در صفحه 28 جلد 2 " معاهد التنصیص " است که مستهل گفت: " کمیت " روزگاری را به تواری گذراند تا آنکه یقین کرد که کمتر در پی اویند. شبی با گروهی از بنی اسد

ص: 39

با ترس و بیم از شهر بیرون آمد. و یکی از همراهیان او خدمت گزارش " صاعد " بود و راه " قطقطانه " را در پیش گرفت.

وی ستاره شناس بود، و به شناسائی ستارگان راه را پیدا می کرد، چون سپیده دم فرا رسید، فریاد زد که ای جوانان کمی بخوابید، ما خوابیدیم، او برخاست و نماز گزارد، مستهل گفت: کمی بعد به ناگاه از دور شخصی را دیدیم که من از دیدن او به خود لرزیدم.

کمیت گفت: ترا چه می شود؟

گفتم: شخصی را می بینم که به این سوی می آید، نگاه کرد و گفت:

گرگ است که می آید و خوراک می خواهد. گرگ آمد و در گوشه ای خوابید، ما دست شتر کشته ای را جلواش انداختیم آن را به دندان کشید، جام آبی به سویش بردیم. نوشید. و چون به حرکت در آمدیم، گرگ غریدن گرفت.

کمیت گفت: او را چه می شود مگر آب و نانش ندادیم؟ نمی دانم دیگر چه می خواهد، گوئی به ما می نماید که راه را درست نمی رویم.

ای جوان مردان به راست بگردید، به جانب راست چرخیدیم گرگ آرام گرفت. و پیوسته راه سپردیم تا به شام رسیدم، و کمیت در میان بنی اسد و بنی تمیم پنهان شد. و این نقل گوشه ای از کرامات و فضائل کمیت است که اگر آن را به آنچه از سخنانش بر می آید و نمایشگر امور نفسانی او است، و به موارد دیگری که نشان دهنده رفتار نیک اوست، و آنچه درباره کمیت و تمام آثار به جا مانده اش گفته اند، بیفزائیم تصویری از او می سازد که مظاهر روحیات وی را به خواننده، می نماید، و جلوهای نفسانی او را جلو دیدگان می آورد.

و نمونه های مکارم اخلاق او و باروریش از علم، و فقه، و ادب و اباء و بزرگواری، و شور انگیزی و همت، و بلند نظری، و فصاحت و بلاغت، و خلق کامل، و پر دلی، و دین خالص، و تشیع صحیح، و صلاح محض، و رشد و سداد و دیگر فضائلی که در آن کامیابی دو سر است، بی شمار است.

ص: 40

کمیت و هشام بن عبد الملک

" خالد بن عبد الله قسری " قصیده کمیت را که در آن به هجو " یمن " پرداخته و و مطلعش این بیت است:

الا حییت عنا یا مدنیا

و هل ناس تقول مسلمینا

خوانده بود و می گفت: بخدا سوگند، او را به کشتن می دهم. سپس سی کنیز را که در نهایت زیبائی و آراستگی و ادب بودند، برگزید و به گرانبها ترین قیمت خرید و هاشمیات را به آنان آموخت و با برده فروشی مخفیانه به بسوی " هشام بن عبد الملک " فرستاد. هشام، همه را خرید و چون به آنها انس گرفت و به گفتگو پرداخت فصاحت و ادب آنها را دریافت. و از ایشان خواست تا قرآن بخوانند و شعر بسرایند. آنها هاشمیات کمیت را، خواندند.

هشام گفت: وای بر شما گوینده این شعر کیست؟

گفتند: "زکمیت بن زید اسدی " است.

گفت: در کدام شهر است؟

گفت: در کوفه عراق است.

هشام به خالد که عامل او در عراق بود نامه ای نوشت که: سر کمیت را برای من بفرست.

" کمیت " از همه جا بی خبر بود که بناگاه کرد خانه اش را گرفتند، و او را دستگیر کردند و به زندان انداختند.

کمیت با شخصی به نام " ابان بن ولید " عامل واسط، دوست بود.

ابان غلامی را بر استری نشاند. و به سوی کمیت فرستاد و به غلام گفت اگر خود را به کمیت برسانی. آزاد خواهی بود و استر نیز از آن تو خواهد بود. و به کمیت برسانی. آزاد خواهی بود و استر نیز از آن تو خواهد بود. و به کمیت نوشت.

اما بعد، از سر نوشت تو که کشته شدن است، آگاهی یافتم امید است خداوند

ص: 41

عزوجل نگذارد. اینک، مصلحت ترا در آن می بینم که کسی را به دنبال " حبی " - مقصود زن کمیت است که او نیز از شیعیان بود - بفرستی و چون به نزدت آمد روپوش و لباس او را بپوشی و بگریزی و من امیدوارم که کسی متوجه بیرون آمدنت نشود غلام بر استر نشست و بقیه روز و تمام شب را در حرکت بود تا صبح به کوفه در آمد و ناشناس وارد زندان شد و داستان را برای کمیت بازگو کرد.

کمیت کسی را به دنبال زن خود فرستاد و او را در جریان گذشت و به وی گفت: ای دختر عمو والی بر تو گستاخی نمی کند و خویشاوندانت ترا وانمی گذراند و من اگر بر تو می ترسیدم، ترا به خطر نمی انداختم. زن جامه های خود را به تن کمیت کرد و گریبانش را ببست و به او گفت: جلو بیا و باز گرد، کمیت چنین کرد. زن گفت: غیر از کمی نارسائی که در شانه هایت هست، نقص دیگری در تو نمی بینم. به نام خدای تعالی بیرون رو. و دو تن از کنیزان خود را نیز با کمیت روانه کرد و کمیت از زندان بیرون آمد.

بر در زندان " ابو وضاح حبیب بن بدیر " ایستاده بود و گروهی از جوانان بنی اسد با او بودند کسی متوجه کمیت نشد، جوانان از جلو او براه افتادند تا به کوچه " شبیت " در ناحیه " کناسه " رسیدند کمیت از کنار انجمنی از انجمنهای بنی تمیم گذشت، یکی از آنها گفت: بخدای کعبه سوگند که این مرد است و به غلامش دستور داد، تا او را دنبال کند.

ابو وضاح فریاد زد ای فلان فلان شده. می بینمت که از اول امروز در پی این زن افتاده ای، و سپس با نیام شمشیر به وی اشاره کرد. غلام برگشت و ابو وضاح کمیت را به داخل خانه برد.

چون کار زندانبان به درازا کشید، کمیت را صدا کرد و جوابی نشنید، به زندان در آمد تا از وی خبر گیرد. زن کمیت فریاد زد: بی مادر دور شو. زندانبان جامه بر تن درید و فریاد کنان به در خانه خالد آمد و او را در جریان گذاشت، خالد زن را فرا خواند و گفت: ای دشمن خدا با امیر مومنان از در فریب در آمدی؟ و

ص: 42

دشمن او را گریزاندی ترا سیاست و چنین و چنان خواهم کرد. بنی اسد نزد وی گرد آمدند و گفتند: ترا بر زن فریب خورده خاندان ما، راهی نیست. خالد از آنان ترسید و زن را رها کرد. (در همان هنگام که کمیت به خانه ابی وضاح در آمد، زاغی بر دیوار خانه نشست و نوادر داد، کمیت به ابی وضاح گفت: مرا دستگیر خواهند کرد و دیوار خانه ات فرو می ریزد، ابی وضاح گفت: سبحان الله انشاء الله چنین نخواهد شد.

کمیت از علم زجر (کهانت) خبر داشت گفت: به ناچار باید مرا به جای دیگری ببری. او را به نزد " بنی علقمه " که آنها نیز شیعه بودند آورد و کمیت آنجا ماند. و هنوز بامداد بر نیامده بود که دیواری که زاغ بر آن نشسته بود فروریخت.

مستهل گفت: (پدرم) کمیت روزگاری را به تواری گذراند. تا آنکه یقین پیدا کرد که کمتر در جستجوی اویند، شبی در میان گروهی از بنی اسد و بنی تمیم بیرون آمد و نامه ای برای اشراف قریش که سرور آنان در آن روزگار " عنبسه بن سعید بن عاص " بود، فرستاده شخصیتهای قریش یکدیگر را ملاقات کردند و سپس به نزد عنبسه آمدند و گفتند: ای ابا خالد خدای تعالی، کرامتی به تو ارزانی داشته است و آن اینکه، کمیت بن زید اسدی که زبان آور " مضر " است و امیر مومنان دستور کشته شدنش را داده، گریخته و به تو و به ما روی آورده است. عنبسه گفت: به او بگوئید به گور معاویه پسر هشام در دیر " حنیناء " پناهنده شود.

کمیت رفت و بر گور او خیمه زد، عنبسه از آنجا گذشت و به دیدار " مسلمه " بن هشام " آمد و گفت: ای ابا شاکر کرامتی به تو روی آورده است که اگر به آن بگروی، سر به ثریا می سائی اگر بدانم که آن را به انجام می رسانی می گویم و الا پنهانش می دارم. مسلمه گفت: آن کرامت چیست؟ عنبسه او را در جریان گذاشت و گفت: کمیت شما راعموما و ترا به خصوص چنان مدح کرده است که مانند آن مسموع نیفتاده است.

ص: 43

مسلمه گفت: بر عهده من که آزادش کنم. سپس به نزد پدر که نا بهنگام بدیدار مادرش رفته بود، آمد. هشام گفت: آیا به نیاز آمدی؟ گفت: آری. گفت: هر چه غیر از کمیت است بر آورده است، گفت: دوست ندارم که در بر آوردن حاجتم استثناء آوری، مرا با کمیت چکار است.

مادرش گفت بخدا سوگند باید حاجتش را هر چه هست بر آوری. هشام گفت: نیازت را بر آوردم، هر چند بی کران باشد مسلمه گفت: حاجتم همان کمیت است. او به امان من در امان خدای، عزوحل خواهد بود. وی شاعر " مضر " است و در ستایش ما سخنی پرداخته است که مانند ندارد.

هشام گفت: او را امان دادم و امان ترا به وی، امضاء کردم. پس مجلسی برای او فراهم کن که آنچه را درباره ما سروده است، بخواند، مسلمه مجلسی بر پا کرد و " ابرش کلبی " نیز در آنجا بود و کمیت با چنان خطبه ای ارتجالی به سخن پرداخت که مانند آن هر گز مسموع نیفتاده بود و به قصیده رائیه خود هشام را ستود. گفته اند که آن چکامه را هم که به این مصرع شروع میشود ارتجالا سرود:

.. در دیار یار بایست، ایستادن زیارتگر.. کمیت قصیده را خواند تا به این سخن خود رسید که:

چرا در دیار یار درنگ نکردی؟ تو که در آنجا خوار نبودی و از میان باد های سخت آن سر زمین تنها نسیم های ملایم صبح و شام بر تو می وزید.

و در این قصیده می گوید:

فالان صرت الی امیه

و الامور الی المصائر

هشام با چوب دستی که در دست داشت، به مسلمه اشاره کرد و گفت ک بشنو بشنو سپس کمیت اجازه خواست تا مرثیه ای را که در مرگ معاویه فرزند هشام سروده است، بخواند. هشام او را اجازه داد و او خواند:

برای دنیا و دین بر تو می گریم، چه دیدم که دست نیکی پس از تو شل شد

ص: 44

درود و سلام فرشتگان بزرگ خداوند بر شما، پیوسته باد.

هشام سخت گریست و پرده دار برخاست و او را آرام کرد و کمیت ایمن به خانه برگشت. افراد طایفه اش (مضریان) برایش هدایای بسیاری آوردند و مسلمه به بیست هزار درهم و هشام به چهل هزار درهم برای وی دستور دادند.

هشام نامه ای هم به خالد نوشت که: کمیت و خانواده اش در امانند و ترا بر آنان تسلطی نیست. بنی امیه نیز مال فراوانی برای او فراهم کردند. از آن قصیده جز آنچه مردم بیاد داشتند، در دست نیست و چون دیگران جمع آوری کرده و از خود کمیت درباره آن پرسیدند، گفت چیزی از آن در حفظ ندارم آنچه گفتم منحصرا ارتجالی بود.

و در روایتی است که چون مسلمه بن هشام کمیت را پناه داد، خبر به هشام رسیده مسلمه را فرا خواند و گفت: چرا بدون فرمان امیر مومنان پناهندگی دادی؟ گفت: چنین نیست، بلکه من منتظر فرو نشستن خشم خلیفه بودم، گفت: او را بیاور که ترا پناه بخشیدن نیست. مسلمه به کمیت گفت: ای ابا مستهل همانا امیر مومنان مرا به احضار تو فرمان داده است. کمیت گفت: آیا مرا به او می سپاری؟ گفت: نه، اما چاره ای برایت اندیشیده ام. آنگاه به وی گفت: معاویه پسر هشام، در همین روزها در گذشته است و هشام از مرگ او سخت اندوهناک است، چون شب درآید، بر گور او خیمه زن و من بچه های معاویه را می فرستم تا با تو در رواق باشند، و چون هشام ترا فرا خواند آنان را از پیش می فرستم تا جامه های خود به جامه های تو بندند و بگویند این به قبر پدر ما پناه آورده است و ما به پناه دادن او سزاوریم. بامداد هشام بر حسب عادت از کاخ خود روی به گورستان آورد و گفت: این " خیمه " چیست؟ گفتند:

شاید کسی به قبر پناهنده شده است، گفت: هر کس غیر از کمیت باشد در امان است که او را پناهی نخواهد بود. گفتند: کمیت است، گفت: هر چه سختر

ص: 45

احضارش کنید. و چون او را آوردند بچه ها جامه های خود را به جامه او پیوند زده بودند، چون هشام به آنان نگریست، چشمانش پر اشگ شد و به گریه افتاد. گفتند: ای امیر مومنان کمیت به گور پدر ما پناهنده شده است، پدر ما مرد و بهره خود را از دنیا بر داینک کمیت را به او و به ما ببخش و مارا درباره کسی که به گور او پناه آورده است، شرمنده مکن هشام آنقدر گریست که به شیون افتاد، آنگاه روی به کمیت آورد و گفت: تو گوینده این شعری؟

و الا فقولوا غیرها تتعرفوا

نواصیها تروی بناوهی شرب

و اگر چنین نیست، سخن دیگری بگوئید، تا پیشانی اسبهای لاغر اندامی که ما را به منزل می رسانند باز شناسید ".

نه بخدا سوگند (آنچه اسبش خوانده ای، اسب نیست، بلکه) خری از خرهای وحشی حجاز است. کمیت گفت: الحمد لله و هشام پاسخ داد: آری الحمد لله، این خدا کیست؟. کمیت گفت: خداوندی است که آفریننده و پدید آرنده حمد است، خدائی که خود را به حمد ویژگی داد و فرشتگان خویشتن را بدان بدان مامور فرمود و آن را سر آغاز کتاب و سر انجام سپاس خود و سخن بهشتیان ساخت. او را می ستایم ستایشی که اهل یقین به آن رسیده اند و با روشن بینی آن را دریافته اند. گواهی می دهم به آنچه که او خود درباره خویشتن گواهی داده است. خداوند دادگستر و یکتای بی مانند. و گواهی می دهم که " محمد " بنده عربی و فرستاده " امی " او است او را فرستاد، در حالیکه مردم گرفتار حیرت و سر گشته وادی ظلمت بودند و روزگار ابهت گمراهی بر دوام بود و او به آنچه از جانب خداوند ماموریت داشت، تبلیغ فرمود. و امت خویش را اندرز داد و در راه خدا، پیکار کرد و پروردگار خویش را تا دم مرگ پرستش نمود. درود و سلام مدام خداوند بر او باد.

سپس آغاز به سخن کرد و از هجوی که از بنی امیه کرده بود، پوزش طلبید و ابیاتی از قصیده رائیه خود را در مدح آنان خواند. هشام گفت: وای بر تو ای کمیت

ص: 46

چه کسی گمراهی را در چشمانت آراست، و ترا به کوری کشاند؟ گفت: همان کسی که پدر ما را از بهشت، بیرون کرد و پیمان را، از یاد او برد و اراده استواری در او نیافت.

هشام گفت: بگو ببینم تو گوینده این شعر نیستی که:

ای ابر افروزنده آتش که فروغ آن برای دیگران است

وای هیزم شکنی که هیزم ها را در طناب دیگران می ریزی

گفت: بگذر که من گوینده این شعرم که:

خاندان ابی مالک را، جایگاهی خوش و آسان است.

ما به ارحامی بستگی داریم که از مدخلی می آیند که ناشناخته نیست.

به سبب " مره " و " مضر " و مالکیان که خاندانی سخت شریف و نجیب اند، قریش، قریش سر زمینهای مکه را بر همان اساسی یافتیم که پیشینیانشان نهاده بودند.

خداوند به برکت آنها، نابسامانیها را سامان بخشید، و شکافها را پر کرد. هشام گفت: و توئی گوینده این شعر:

نه چون عبد الملک یا ولید یا سلیمان یا هشام که چون بمیرند نامی از آنها نماند و چون زنده باشند عهد و پیمانی را رعایت نمی کنند.

وای بر تو ای کمیت ما را از کسانی دانسته ای که (خداوند درباره آنها فرمود است)،

لا یرقب فی مومن الا و لا ذمه.

گفت: ای امیر مومنان نه بلکه من گوینده این شعرم که:

اکنون به سوی بنی امیه بازگشتم

و کارها به مسیر خود باز می گردد

ص: 47

اینک چون ره یافته ای که تا دیروز سرگردان می نمود، به مقصد خود رسیدم. هشام گفت: و تو گوینده این شعری که:

به بنی امیه در هر جا فرود آیند، هر چند از شمشیر و تازیانه شان بترسی، بگو خدا گرسنه دارد آن که شما سیرش کردید و سیر کناد آن را که به ستم شما گرسنه ماند.

شما به جای سیاستمدار دلخواه هاشمی نسبی که برای امت وجود با برکت و بهاری شکوفا بود نشستید.

کمیت گفت: ای امیر مومنان جای سرزنش نیست، اگر مصلحت می بینی از سخن دروغ من در گذر گفت: چگونه در گذرم؟ گفت: به این سخن را ستم که:

مادر پاکدامن من هشام، حسبی درخشان و چهره ای تابان برای فرزند خویش به ارث گذاشت.

و بدان سبب پسر عایشه با ماه شب چهارده برابر شد و رقیب و نظیر آن گردید.

و ابو الخلاف، مروان نیز جامه ای بلند از مکارم اخلاق بر تن وی کرد. سر زمینهای مکه با هشام به تر شروری برابر نمی شوند بلکه خویشتن را پناهگاه و خانه او میدانند.

هشام که تکیه داده بود، راست نشست و گفت: شعر را باید چنین گفت: این سخن را به سالم بن عبد الله بن عمر که در کنارش بود، گفت. سپس به کمیت گفت: از تو خشنود شدم و وی دست هشام را بوسه زد و گفت: ای امیر مومنان اگر مصلحت می بینی بر تشریف من بیفزا و خالد را بر من فرماندهی مده، گفت: چنین کردم و نامه ای نوشت که در آن به دادن 40 هزار درهم و 30 جامه از جامه های ویژه خود به کمیت فرمان رفته بود و به خالد نیز نوشت که زن کمیت را آزاد کند و 20 هزار درهم و 30 جامه به وی بدهد و خالد چنین کرد.

ص: 48

اغانی جلد 15 صفحه 119 - 115، عقد الفرید جلد 1 صفحه 189

هشام بن عبد الملک دل در گرو کنیزی داشت که " صدوفش " می گفتند. وی اهل مدینه بود و او را به قیمت زیادی برای هشام خریده بودند. روزی در موردی این کنیز را، سر زنش کرد و سوگند خورد که با او آغاز سخن نکند. کمیت بر هشام وارد شد و وی را اندوهگین یافت.

گفت: ای امیر مومنان چرا غمناکی؟ که خداوند اندوهگینت نکناد. هشام داستان را برای کمیت باز گو کرد، کمیت ساعتی ساکت ماند و سپس به سرودن این شعر پرداخت:

تو " صدوف " را سر زنش کردی یا او ترا؟ و سر زنش چون توئی برای کسی چون او سر افرازی است.

به ملامت دائمی خویش منشین که دل در گرو مهر او داری.

زیرا بار گران نمی رود، مگر آن کسی که توانائی تحمل آن را داشته باشد، و تو در این مورد ناتوانی.

هشام گفت: بخدا سوگند راست گفتی، پس برخاست و به اندرون به سوی صدوف رفت. او نیز برخاست و دست به گردن هشام در آورد کمیت نیز به خانه خود برگشت. پس از آن هشام هزار دینار و صدوف نیز همین مقدار درهم برای کمیت فرستادند.

اغانی جلد 15 صفحه 122

ص: 49

کمیت و یزید بن عبد الملک

" حبیبش " فرزند کمیت گوید: (پدرم)، بر یزید بن عبد الملک وارد شد و روزی به دیدنش رفت که کنیزی به نام " سلامه القس " برای یزید خریده بودند. کمیت آنجا بود که کنیز را آوردند، یزید گفت: ای ابا مستهل این کنیز را می فروشند، مصلحت می بینی او را بخریم؟ گفت: آری، بخدا سوگند ای امیر مومنان که من همانندی برای او نمی بینم، مبادا از دستت بدر رود. یزید گفت: در شعری او را ستایش کن تا رایت را پذیرا شوم، کمیت چنین سرود.

در زیبائی به آفتاب نیمروز می ماند و به چشمان خون ریزش بر آن بر تری دارد. زنی شاداب و نرم تن و شیرین سخن و بازیگر و موی میان و پر گوشت است. ناز و کرشمه اش و دندان سپید و سخن پیوسته و بی درنگش، آراسته اش کرده است،

او را بر تر از مرز آرزو آفریده اند.پس ای عبد مناف اندرز را پذیرا باش. حبیش گفت: یزید خندید و گفت: ای ابا مستهل نصیحتت را پذیرفتم. آنگاه به جایزه ای بزرگ برای کمیت فرمان داد.

اغایی جلد 15 صفحه 119

و درباره کمیت و " خالد بن عبد الله قسری " پس از ورودش به کوفه، اخباری نقل کرده اند که یکی از آنها این است: روزی خالد از راهی می گذشت و مردم درباره بر کناریش از فرمانداری عراق، گفتگو می کردند چون عبور کرد کمیت به این شعر تمثل جست و گفت:

می بینمش که با همه میلی که به ماندن دارد، به همین زودی چون ابر تابستانی پراکنده شود.

خالد شنید و برگشت و گفت: نه بخدا سوگند پراکنده نخواهد شد، تارگبار تگرگی بر تو ببارد سپس فرمان داد، او را برهنه کنند و صد تازیانه بزنند. آنگاه

ص: 50

او را رها کرد و رفت. این روایت را ابن حبیب نقل کرده است.

اغانی جلد 15 ص 119

و یکی از خوشمزگیهای کمیت این است که فرزدق روزی شعر می خواند و از کنار کمیت می گذشت، کمیت در آن روزها کودکی بیش نبود. فرزدق به او گفت: آیا دوست داری پدرت باشم؟ گفت: نه، بلکه خوش دارم که مادرم باشی. فرزدق درمانده شد و روی به یاران کرد و گفت: هرگز برایم چنین پیش نیامده بود.

اغانی جلد 15 صفحه123

ولادت و شهادت کمیت

کمیت در سال شصتم از هجرت درست در سنه شهادت امام سبط شهید - درود خدا بر او باد - به دنیا آمد. و در دنیای خویش به خشنودی و خوشبختی زیست. و همه این زندگی را در راهی که خدایش برایش خواسته بود، گذراند و مردم را به راه راست فرا خواند. تا آنگاه که به برکت دعای امام زین العابدین (ع) قلم تقدیر، سر نوشت شهادت را به نامش رقم زد. و خدا نگهبان خون پاک بزمین ریخته اوست.

شهادتش در کوفه و در زمان خلافت " مروان بن محمد ر به سال 126 ه ق اتفاق افتاد، و سبب مرگش همان بود که " حجر بن عبد الجبار " آورده و گفته است که جعفریان، بر خالد قسری خروج کردند. او بی خبر بر منبر خطبه می خواند که اینان در قیافه شلوار پوشیدگان بیرون ریختند و فریاد کردند: لبیک جعفر، لبیک جعفر، خالد، در حین خطبه، از جریان خبر یافت و به دهشت افتاد و بی آنکه بفهمد چه می گوید، گفت که اطعمونی ماء: " آبم بدهید ".

ص: 51

مردم بر جعفریان شوریدند، و آنها را دستگیر کردند، و به مسجد آوردند و بوته های نی حاضر نموده و به نفت آلودند و به یکی از آنها دادند و گفتند: نگه دار. و آنقدر او را زدند تا چنین کرد، سپس بوته ها را آتش زدند و همه آنها را سوزاندند. چون خالد از عراق معزول شد، و یوسف بن عمرو، پس از وی حکمرانی یافت، کمیت بر او وارد د و برای وی، پس از کشتن زید بن علی مدیحه ای گفته بود که سروده خویش را چنین خواند:

آشکارا به میان مردم آمدی، و چون کسی نبودی که کاخش دری بزرگ و قفل زده دارد.

خالدی که با دهان باز آب می خواست و کشندگان او فریاد می کشیدند، همانند تو نخواهد بود.

در این حال، هشت تن سپاهی که بالای سر یوسف بن عمر ایستاده بودند، به نفع خالد به تعقیب افتادند و سر شمشیرهای خود را بر شکم کمیت نهادند و فرو بردند و گفتند: برای امیر پیش از آنکه از او اجازه بگیری، شعر می خوانی؟ و خون پیوسته از او می ریخت تا سر انجام در گذشت.

مستهل، فرزند کمیت آورده است که من، در هنگام مرگ پدر بر بالینش بودم. او در لحظات مرگ بی هوش شد و چون به هوش آمد، سه بار گفت: بار خدایا خاندان محمد (ص). آنگاه به من گفت: پسرم دوست می داشتم که زنان بنی کلب را به این بیت هجو نمی کردم که:

آنها، با چاکران و مزدوران، به ناپاکی، جامه از تن زنان بنی کلب برگرفتند. چه، نسبت تبهکاری به همه زنها داده ام. بخدا سوگند هیچ شبی از خانه بیرون نیامدم، مگر آنکه می ترسیدم که ستارگان آسمان بر سرم فرو ریزند. سپس گفت:

ص: 52

فرزندم در روایات، به من چنین رسیده است که در پشت دروازه " کوفه " خندقی کنده می شود، و مردگان را از گور بیرون می آورند و به گورهای دیگر می برند. مرا در پشت کوفه دفن مکن، و چون بمیرم مرا به جایگاهی آه آن را " مکران " می گویند، ببر و آنجا به خاک بسپار.

او را درهمان موضع به خاک سپردند و وی، اول کسی است که در آن گورستان که تا امروز به نام قبرستان بنی اسد است، به خاک رفت.

سید حمیری

اشاره

" درگذشته به سال 173 ه ق "

غدیریه 01

ای دین به دنیا فروش خداوند به چنین کاری فرمان نداده است.

چرا به علی، وصی که احمد (ص) از او خشنود بود، کینه می ورزی؟

کیست آن که احمد (ص) او را، در روز غدیر خم فرا خواند و در میان یارانی که در پیرامونش بودند، بپاداشت و از او نام برد و گفت: این، علی بن ابی طالب، مولای آن کس است که من مولای اویم.

ای خدای متعال دوستان او را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش

غدیریه 02

چرا در جایگاه پر گیاهی که میان " طویلع " و ریگستان " کبکب " است، درنگ نمی کنی؟

حمیری، در این قصیده گوید:

و در خم غدیر، آنگاه که خداوند به امری استوار فرمود: ای محمد در میان مردم بپاخیز و خطبه بخوان.

و ابا الحسن را، با امامت منصوب کن که او به راستی راهنما است و اگر چنین نکنی تبلیغ رسالت نکرده ای.

پس پیغمبر، علی و دیگران را فرا خواند و او را در میان مردمی که دسته ای

ص: 53

مصدق و گروهی مکذب بودند، بلند کرد ولایت را پس از خود به چنین و اراسته ای واگذار فرمود و آن را به دست مردم ناشایست نسپرد.

علی را مناقبی است که هیچ کوشائی - هر چند تلاش کند - به برخی از آن هم دسترسی نمی یابد.

ما به آئین دوستی به دودمان محمد (ص) می گرویم، و دوستداران آنان را شایان مهر و محبت خویش می دانیم، اما آنکه خواهان دیگری غیر او آنها است، محبوب ما نخواهد بود.

چنین کسی چون بمیرد، به دوزخ رود و به حوض پیغمبر در نیاید و اگر خواست در آید، مانند شتر گرزده ای که ساربان تازیانه به گردنش می زند، تا با دیگر شتران نیامیزد و آنها را بیمار نکند، تازیانه خواهد خورد.

دلم چون به یاد احمد (ص) و جانشین او می افتد، گوئی به شهپر پرنده تیز بالی بسته شده است که از زمین رو به آسمان یا از آسمان رو به زمین، در پرواز است.

و دل از شوق آن دو، چنان می طپد که نزدیک است پرده را بشکافد، و از دنده - های برگشته بدر افتد.

این، موهبتی الهی است، و آنچه خدا به بنده اش می بخشد، فزونی می گیرد. و چون او نبخشد، موهبتی در کار نخواهد بود.

او هر چه را بخواهد می زداید و یا ثابتش می دارد و علم نوشته و نانوشته در نزد او است.

این قصیده 112 بیت دارد و مذهبه نامیده می شود. سید طایفه " شریف مرتضی " آن را شرح کرده و به سال 1313 در مصر چاپ شده است. وی در شرح این بیت،

و انصب ابا حسن لقومک انه

هاد و ما بلغت ان لم تنصب

گفته است: این لفظ، یعنی لفظ (نصب) (که در بیت بالا آمده است) جز در مورد امامت و خلافت شایسته استعمال نیست. و نیز این سخن شاعر که می گوید: جعل الولایه

ص: 54

بعده لمهذب صراحت در امامت دارد، زیرا آنچه پس از پیغمبر به علی واگذار شده است، امامت است که محبت و نفرت در حال حاصل بوده و اختصاص به پس از وفات ندارد.

حافظ نسابه " اشرف بن اعز " که معروف به " تاج العلی الحسینی " و در گذشته به سال 610 است، نیز این قصیده را شرح کرده است.

غدیریه 03

ای محمد از خدائی که شکافند، عمود صبح است، بترس و تباهی دینت را با سامان بخشیدن به آن، از بین ببر آیا، برادر و جانشین محمد (ص) را لعن می کنی؟ و با این کار رسیدن به رستگاری را امید می داری؟

هیهات مرگ بر تو. و عذاب و عزرائیل به تو نزدیک باد.

پیغمبر به بهترین وصیتها و آشکار ترین بیانها، در روز غدیر خم درباره علی سفارش فرمود و با سخنی منتشر شده و آشکار فرمود: " هر کس من مولای اویم، بدانید که این علی مولای او است او پرداخت کننده وامها، و راهنمای شما است همان طور که خود من شما را به هدایت و رستگاری رهبری کردم. "

(ای پدر) تو مادر مرا نیز که زنی سخت ناتوان بود، از راه به در بردی، و او بالعن بر امام بنامی که میراث پیغمبر با اصرار هر چه بیشتر به وی تعلق یافته بود،راهی بیابان گمراهی شد. به راستی که من از خشم خداوندی که کوههای گران را در سر زمینهای باز و تهی برا فراشته است، بر شما بیمناکم.

ای پدر و مادر من از خدا بترسید و بحق اعتراف کنید..

" مرزبانی " این ابیات را که سید برای پدر و مادر اباضی مذهب خود نوشته،

ص: 55

آنها را به تشیع و دوستی امیر مومنان دعوت نموده و از لعن آن امام بازداشته است، روایت کرده است.

غدیریه 04

آنگاه که من وصیت محمد (ص) پیمان استوار او را در غدیر، نگه ندارم، به کسی می مانم که گمراهی را به هدایت خریده و پس از ره یافتن به اسلام، به نصرانیت یا یهودیت گرویده است.

مرا با (قبیله) تمیم و عدی چه کار است، که ولی نعمتان من در راه خدا، منحصرا دودمان احمدند نماز خود را با درود بر آنان بپایان می برم که اگر پس از تشهد بر آنها درود نفرستم، و خدای کریم و بزرگ را در دعا به آنها نخوانم، نمازم کامل نخواهد بود.

ای همراه من من مهر و محبت و نصرت خود را، از آن روز که سیدم نامیدند به پای آنان ریختم به راستی که آن کسی که بر مهر راستین این خاندان سر زنش می کند سزاور تر و بهتر این است که تکذیبش کنند -

اگر خواهی غمی گذران را سایه بان خویش گیر، و گر نه خود دار باش تا مصون و محمود بمانی.

از این قصیده، 25 بیت در دست است. ابو الفرج در صفحه 262 اغانی آورده است که ابا خلال عتکی بر عقبه بن سالم وارد شد، و سید در نزد عقبه بوپد. وی به جایزه ای برای سید فرمان داد. ابا خلال که شیخ و بزرگمردطایفه بود، به از گفت: ای امیر این عطایا را بهع مردی می دهی که از لعن ابی بکر و عمر باک ندارد؟ عقبه گفت: من این را نمی دانستم و بخشش من جز از جهت خویشاوندی و مودت پیشین و رعایت حق همسایگی او نیست، علاوه بر این او دل به مهر خاندانی بسته است که حق و جانبداری آنان بر ما لازم است.

ابو خلال گفت: اگر او را ستگو است. بگو ابو بکر و عمر را مدح کند تا برائت او را از نسبت تشیعی که به وی می دهند، باز شناسیم، عقبه گفت: او خود

ص: 56

سخن ترا شنید و اگر بخواهد چنین می کند. سید گفت:

آنگاه که من وصیت محمد و پیمان استوار او را در روز غدیر نگه ندارم.. الخ سپس خشمناک از جابر خاست. ابو خلال به عقبه گفت: ای امیر مرا از شر سید پناه ده که خدا تر از هر شری پناه دهاد، گفت: چنین کردم به شرط آنکه تو نیز پس از این متعرض وی نشوی.

غدیریه 05

مرا در مهری که به سرور و امام را ستینم می ورزم، بسیار سر زنش و نکوهش کردید.

سید در این قصیده گوید:

آن روز را به یاد آرید که پیغمبر در سایه درخت بزرگی ایستاد و مردم روز گرم و سوزانی را گذراندند. دستش (علی) را به دست راست خود بلند کرد و از او با آهنگی رسا نامک برد و گفت:

ای مسلمانان این، دوست و وزیر و وارث و هم پیمان و پسر عم من است. هان هر کس من مولای اویم این علی مولای اوست. پس به پیمانهای من وفادار باشید نسبت علی به من همانند هارون پسر عمران با برادر مهربان او است.

غدیریه 06

باران بامدادی، بر آل فاطمه باریدن گرفت. و سیل اشک از دیده ر وان و ریزان شد.

در این قصیده گوید:

در نیمروزی که پیغمبر آنها را در غدیر خم گرد آورد، سخن او را شنیدند که فرمود:

اولی از خودتان به خودتان کیست؟ و آنها، که گروهی بسیار بودند هماهنگ گفتند:

ص: 57

تو مولا و ترساننده ما، و از خود ما به ما اولائی، (و او فرمود:) پس وی و مولای شما پس از منن این علی رهبر و وزیر است.

او در زندگی و تا هنگام مرگ من، وزیر من و پس از آن خلیفه و امیر شما است.

پس هر کدام از شما علی را دوست دارد، خدا با او دوست باد و هنگام مرگ او را به شادی روبرو کناد و آنکه از میان شما، او را دشمن می دارد خدا دشمن او باد و زمان مرگ به او خواری رساناد.

غدیریه 07

هان سپاس فراوان مخصوص خداوندی است که ولی ستایشها و پروردگار آمرزنده است.

مرابه پیشگاه خود رهبری کرد، و من او را به یکتائی شناختم و به توحید نور بخشش به اخلاص دلم بستم.

سید در این قصیده گوید:

به همین جهت، خدای پیغمبر علی را به نام جانشینی پشتیبان برای محمد، که بهترین خلق است انتخاب کرد.

و او، در کنار غدیر خم، درنگ کرد و بارها را فرود آورد و از رفتن باز ایستاد.

چوبها را برا فراشتند، و او بر منبری که از بار و بنه شتران، فراهم آمده بود، بالارفت.

و در آن چاشتگاه، حاجیان را به گرد آمدن فرا خواند و خرد و بزرگ مردم به سویش روی آوردند.

و در حالی که دست علی را به دست داشت، و او را بی پرده نشان می داد و به سوی وی اشاره می کرد، فرمود:

ص: 58

هان به راستی که هر کس من مولای او هستم، این علی، به امری ناگسستنی سرور اوست.

آیا تبلیغ کردم؟ گفتند: آری، فرمود: پس در غیاب و حضور به آن گواهی دهید.

حاضران به غائبان برسانند، و من نیز پروردگار شنوا و بینای خود را بر آن گواه می گیرم.

مردم برخاستند و برای بیت، دست دردست علی نهادند. پس پیغمبر از آنها احساس نگرانی کرد و گفت:

خداوند با دوست علی دوست باش و دشمن و ناسپاس او را دشمن دار کسانی که وی را خوار دارند، خوارشان دار و آنان که باوی یارند، یاورشان باش.

پس دعای پیغمبر مصطفی را چگونه می بینی؟ آیا پذیرفته شده است یا بر باد هوا رفته؟

ای علی ای همانند مصطفی وای کسی که در کار ولایتت، مردم در غدیر خم، حاضر آمدند دوستت دارم و گواهی می دهم که پیغمبر راستین با آهنگی رسا درباره - ات تبلیغ کرد.

و آنان که با تو از در دشمنی در آمدند، به آتش کشیده می شوند و دوزخ بد گذرگاهی است.

غدیریه 08

در دیار یار درنگ کن، و آثار به جامانده آن را به باران اشک سیراب ساز. در آن جا " نوار " و " زینب " خانه داشته اند وای خدای من " نوار " و " زینب " را نگهبان باش!

به آن که جانشین محمد را دشمن می دارد و از سخنش، آشکار را انکاراو را

ص: 59

احساس می کنم بگو...

سید در این قصیده گوید:

علی، کسی است که پاره دور کفش محمد نبی شد، تا خدای یکتای آمرزنده را خشنود کند.

و بهترین مردم (پیغمبر)،بی آنکه در نهان او را بخواند، آشکار او بی پرده درباره اش چنین فرمود:

این جانشین و نماینده من در میان شما است، با او از در نادانی در نیائید که به کفر بر می گردید.

پیغمبر را در روز " دوح " خطبه ای بس بزرگ است که در آن، آشکارا به اداء وحی الهی پرداخته است.

غدیریه 09

به " سوار بن عبد الله عنبری " قاضی بصره، گزارش رسید که شاعر ما، سید حمیری، درباره " حدیث مرغ بریان " - که همگان بر آن اتفاق دارند - قصیده ای این چنین سرورده است:

آنگاه، که خبر صحیح مرغ بریان اهدائی به پیغمبر باز گو شد، خبری که اولین بار " ابان " از " انس " روایت کرده و " قیس حبر " نیز، آن را از قول " سفینه " که مردی متقلب و نا پایدار بود، نقل نموده اند.

سر انجام سفینه، هدایت یافت، ولی انس، خیانت ورزید و با رد گفتار سرور خلق، و آنکه در (قرآن)، این کتاب محکم منزل مولای مردم، خوانده شده بود، ستم نمود. و خدای ذو العرش او را هدایت نفرمود و به بیماری زشت پیسی گرفتارش کرد.

" سوار " گفت: این مرد هیچ یک از صحابه را وانگذاشت، مگر آنکه،

ص: 60

درباره اش شعری سرود و زشتیهایش را باز نمود، سپس دستور داد زندان کنند. بنی هاشم و شیعیان جمع آمدند و به سوار گفتند: بخدا سوگند، اگر او را آزاد نکنی، زندان را ویران می کنیم. شاعری که ترا می ستاید، صله اش می دهد، و آن که به مدح خاندان پیغمبر می پردازد، به زندانش می اندازی.

سوار به ناچار سید را آزاد آزاد کرد و او در هجوش چنین سرود:

به ابی شمله، سوار بگوئید: ای یگانه روزگار، در ننگ و عار

من درباره مرغ بریان چیزی که خلاف آن باشد که تو خود در آثار، روایت کرده - ای، نگفتم.

و خبری هم درباره در آمدن به مسجد است که پیغمبر، علی را به آن ویژگی داده و ورودش را از خانه به مسجد، در حال جنابت و طهارت، و در آشکار و نهان روا دانسته و دیگری را به وحیی که از جانب خدای جبار فرود آمد، از مسجد بیرون کرده است.

" علی " و " حسین " و " حسن " پاک نهاد را که از خاندان پاکیزه است، و نیز فاطمه را، که همگان اهل کسائند و به اکرام و ایثار ویژگی یافته اند، دوست بدارید.

و آن کسی که با اینان دشمنی ورزد، دشمن خدا، و راهی خواری و دوزخ خواهد بود.

در کار چنین کینه توزی از جانب خدای برین، نشانی است که عیب شناس سرزنش گر، به خوبی آن را در می یابد.

و توای سوار در پستی و کینه توزی سر آمد همه آنهائی.

از کسی خرده می گیری که بهترین مردم، او را از میان همه پاکان و نیکان به برادری برگزید.

و در غدیر خم، به گفتاری آشکار و غیر قابل انکار، درباره اش فرمود: " هر کسی

ص: 61

من سرور اویم، این علی سرور او است. پس ناسپاس نباشید. و پس از من، او را تکیه گاه خویش سازید و به دنبال سراب روان پندار نیفتید ".

و سید، در هجو سوار، قاضی، پس از مرگش، اِِین چکامه را پرداخت:

ای آنکه پاکی سوار را به دوش می کشی و آن را از خانه اش به دوزخ می بری

خداوند پاکی مبخشاد به جانی که جرثومه آن، روزگار را سخت به ننگ و عار گذراند.

تا به دردمندی در قعر وادی دوزخ، در افتاد و پیکرش نیز بسته پلیدیها شد.

کار خدای رحمن را، درباره سوار شگفت انگیز دیدم و احکام خدای را جریانی به اندازه است.

برو، ای لعنت خدای رحمان بر تو باد و ای بدترین موجود زنده خدای یکتا ای دشمن امیر مومنان، آن کسی که پیغمبر در روز غدیر با سخنی انکار ناپذیر، در حالیکه همه مردم حاضر بودند، درباره اش فرمود: هر کس من در نهان و آشکار سرور اویم، این علی برادر من و جانشین من در کارها است و قائم مقام من در هر یاد کردی است.

پروردگارا هر کس علی را دشمن دارد، وی را دشمن دار، و به جهنم سوزانش در انداز. و تو ای سوار به دشمنی علی بی شک با خدا دشمنی کردی، پس هان ای جهنم او را به کام خویش فرو بر.

غدیریه 10

اشاره

" ام عمرو " را در " لوی " جایگاه بی آب و گیاهی است که نشانی از آن به جای نمانده است.

پرندگان به وحشت از کنار آن می گذرند، و وحشیان از ترس آن می غرند. مارهائی در آن جا است که مرگ از دم آنهای می ترسد و در نیش های خویش زهر آماده دارند.

ص: 62

اثر خانه ای در آنجا است که مونسی جز مارهای سرخ به خاک نشسته ندارد آنگاه که شتران را در آنجانگه داشتم و چشمم از دیدن آن به اشک نشست، بیاد دلبری افتادم که دل به مهرش بسته بودم، پس شب را با دلی غمزده و دردناک به روز آوردم.

عشق از دی چنانم نحیف کرده است که گوئی از مهر او دل بر آتش دارم.

از گروهی در شگفتم که در سر زمینی بی جایگاه، به خدمت پیغمبر آمدند.

و گفتند: اگر مصلحت می دانی، ما را آگاه کن که سر انجام کار رهبری با کیست؟

و آنگاه که تو در گذری و از ما جدا شوی، فریاد رس ما که خواهد بود و در میان اینان، کسانی بودند که طمع ملکداری داشتند.

پیغمبر فرمود: اگر آشکارا شما آگهی دهم، بیم آن است که همان کاری کنید که گوساله پرستان در تنها گذاشتن هارون، کردند پس نگفتن سزاواتر است.

در آنچه پیغمبر فرمود، برای مردم خردمند و شنوا، نکته ها است.

پس از آن، از جانب پروردگار فرمان قاطعی به وی رسید که راه بازگشت نداشت.

و آن چنین بود

تبلیغ ولایت کن که اگر نکنی، رسالت را به پایان نبرده ای. و خدا نگهدار و نگهبان تو است.

در آن هنگام، پیغمبر که همیشه به امر خدای خویش سخن می گفت، بپاخاست.

و بنابر ماموریت، خطبه خواند و دست علی را بی پرده و آشکار به دست گرفت و آن را بلند کرد، چه مبارک دستی که بلند کرد و چه بزرگ دستی که بلند شد.

آنگاه، در حالیکه فرشتگان گردش را گرفته بودند، و خداوند نیز شاهدی شنوا بود، چنین فرمود:

" هر کس من سرور اویم، این علی مولای او است " اما آنها به این کار

ص: 63

خشنود نبودند و خرسند نگردیدند،

پس:

کرده تکذیبش نگردیده خجل

بر خلاف قول حقش بسته دل

زین بگردیده است جمعی سینه داغ

فیل بی خرطوم، مرد بی دماغ

تا که کردنش بر آن تربت، نهان

فارغ از دفنش شدند آن ناکسان

جمله ضایع کرده پند روز پیش

باضرر تبدیل کرده، نفع خویش

در پیرامون این غدیریه

فضیل رسان گفت: به خدمت جعفر بن محمد (ع) رسیدم تا وی را به شهادت عمش زید تعزیت گویم. پس از آن گفتم: شعر سید را برایتان نخوانم؟ فرمود: بخوان و من قصیده ای راخواندم که در آن می گوید:

پنج رایت چون قیامت شد بپا است

چهار رایت ز اهل حرمان و جفا است

هست اول، رایتی از کافری

رایت فرعون و قوم سامری

و آن دوم را هست پیش آهنگ او

مرد نادان لئیم تیره رو

رایت پنجم ز شیر حق علی است

کز فروغش صبح روشن منجلی است

پس از پشت پرده ها، بانگ شیون شنیدم، و امام فرمود: گوینده این شعر کیست؟ گفتم: سید (حمیری) فرمود: خدایش رحمت کناد، گفتم: قربانت گردم، دیدمش که شراب می نوشید، فرمود: خدایش رحمت کناد. چه برای خداوند مانعی ندارد، که او را به آل علی ببخشد. به راستی که گامی از دوستدار علی (ع) نمی لغزد، مگر آنکه قدم دیگرش ثابت می ماند.

اغانی جلد 7 صفحه 251

ص: 64

ابو الفرج این روایت را همچنین در صفحه 241 جلد 7 اغانی، آورده و در آنجا است که امام پرسید: شعر از کیست؟ گفتم: از سید (حمیری) است. جویای حال او شد. در گذشتن را به امام اعلام کردم، فرمود: خدایش رحمت کناد گفتم: در روستائی دیدمش که نبیذ می خورد، فرمود: مقصودت شراب است؟ گفتم: آری، فرمود: گزارش گناهی به پیشگاه خدا نمی رسد مگر اینکه به خاطر محبت علی از آن می گذرد و

و " حافظ مرزبانی " در " اخبار السید "، از فضیل روایت کرده است که گفت: پس از کشته شدن " زید " به خدمت ابی عبد الله " امام صادق ع " رسیدم و حضرت می گریست و می فرمود: خدا رحمت کند زید را که دانائی درستگار بود و اگر عهده دار کاری می شد، وضع و موقعیت آن کار می دانست گفتم: شعر سید را برایتان بخوانم؟ فرمود کمی درنگ کن، آنگاه دستور داد پردهائی بیاو یزند. پرده کشیده شد و درهائی غیر از در نخستین باز شد و امام فرمود بخوان هر چه به یاد داری و من خواندم:

لام عمرو باللوی مربع.

مرزبانی 13 بیت را یاد کرده است

پس از پشت پرده، بانگ شیون را شنیدم و زنهامی گریستند و امام می فرمود: سپاس بر تو ای ابراهیم بااین سخنت گفتم: سرور من وی (سید حمیری) نبیذ می خورد، فرمود: چنین کسی را توبه در می یابد و بر خدا، دشوار نیست که گناهان دوست و ستایشگر ما را بیامرزد.

" کشی " این روایت را، با تغییر کمی در بعضی از الفاظ آن، در صفحه 184 رجالش آورده است.

ص: 65

و " ابو الفرج " در صفحه 251 جلد 7 اغانی از " زید بن موسی بن جعفر " روایت کرده است که گفت: پیغمبر خدا (ص) را در خواب دیدم، مردی که جامه ای سپید به تن داشت در خدمتش نشسته بود. به آن مرد نگاه کردم و او را نشناختم. در این هنگام پیغمبر روی به او آورد و فرمود: سید بخوان برایم سرورده ات را که با این مصرع شروع می شود:

لام عمرو باللوی مربع...

و او تمام قصیده را بی آنکه بیتی از آن بیندازد، خواند و من همه را در عالم خواب از حفظ کردم.

ابو اسماعیل گفته است: زید بن موسی خواننده ای خوش آهنگ بود، اما هرگاه این قصیده را می خواند آهنگی در آن به کار نمی گرفت و به آواز نمی خواند این حدیث را مرزبانی نیز در " اخبار السید " آورده است.

و در صفحه 279 جلد 7 اغانی از " ابی داود مسترق " نقل شده است که وی از قول خود سید گوید: که وی پیغمبر را در خواب دیده و حضرت امر فرموده اند که شعری بخواند و او، قصیده " لام عمرو باللوی مربع "، را خوانده و به اینجا رسیده است که:

قالوا له لو شئت اعلمتنا

الی من الغایه و المفزع

و پیغمبر فرموده اند: بس است آنگاه دست سید را به دست گرفته و گفته اند: بخدا سوگند، آنها را آگهی دادم.

" شریف رضی " در " خصائص الایمه " گفته است: آورده اند که " زید بن موسی بن جعفر بن محمد (ع) " رسول خدا (ص) را در خواب دید و گوئی بان حضرت با امیر - مومنان (ع) در جایگاه بلند ایوان مانندی که بر آن نردبانی نهاده بودند نشسته اند. در این هنگام خواننده ای این قصیده " سید بن محمد حمیری " راکه مطلعش این است " لام عمرو باللوی مربع را " می خواند، تا به اینجا می رسید که:

قالوا له لو شئت اعلمتنا

الی الغایه و المفزع

پیغمبر خدا (ص) نگاهی به امیر مومنان می اندازد و لبخندی می زند، و

ص: 66

می فرماید: مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟ سپس به زید، می فرماید: توبه تدعاد پله هائی که بالا آمدی - هر پله ای یک سال - عمر می کنی، زید گوید: پله ها را بر شمردم نو دواندی بود. و زید نو دواندی زندگی کرد و همراست که ملقب به " زید النار " است.

" علامه مجلسی " در صفحه 150 جلد 11 " بحار الانوار " گفته است: در برخی از تالیفات اصحابمان دیدم که به اسناد خود از " سهل بن ذبیان " روایت کرده اند که گفت: روزی شرفیاب محضر " علی بن موسی الرضا (ع) " شدم، پیش از آن که کسی به خدمتش در آید. به من فرمود:

آفرین به تو ای پسر ذبیان هم اکنون فرستاده ما می خواست به نزدت آید و ترا به محضر ما آرد گفتم: برای چه کاری؟ ای پسر پیغمبر خدا فرمود: برای خوبی که دیشب دیده ام و پریشان و نگرانم کرده است، گفتم انشاء الله تعالی خیر است، فرمود: ای فرزند ذبیان در خواب دیدم که گوئی نردبانی برای من گذاشته اند که 100 پله دارد و من تا آخرین پله آن بالارفتم. گفتم: سرور من ترا به درازی عمر تهنیت می گویم، چه بسا که صد سال زندگی کنی، امام فرمود: هر چه خدا خواهد، شدنی است. سپس فرمود: ای پسر ذبیان چون به آخرین پله نردبان بر آمدم، دیدم که گوئی به گنبدی خضراء در آمدم که برونش از درونش نشان می داد دیده می شد و جدم رسول خدا را نشسته دیدم.

در جانب راست و چپ ایشان، دو جوان زیبا را دیدم که نور از رویشان می درخشید.

زن و مردی آراس ته خلقت را نیز دیدم که در خدمتش نشسته بودند. مردی نیز پیش روی پیغمبر ایستاده بود و چنین می خواند:

لام عمرو باللوی مربع

چون پیغمبر مرا دید، فرمود: آفرین به تو فرزندم، ای " علی بن موسی الرضا " بر پدرت " علی ع سلام کن من بر او سلام کردم، پس فرمود: بر مادرت

ص: 67

" فاطمه زهرا ع " نیز درود بفرست. بر او نیز سلام کردم پس فرمود: بر پدرانت حسن و حسین نیز سلام کن، بر آن دو نیز سلام کردم آنگاه فرمود: بر شاعر و ستایشگر ما در سرای دنیا، سید اسماعیل حمیری نیز درود بفرست. من بر او نیز سلام کردم و نشستم پس پیغمبر روی به سید اسماعیل آورد و فرمود: انشاء قصیده ای را که به آن مشغول بودیم، اعاده کن و او بخواندن پرادخت که: لام عمرو باللوی مربع. و پیغمبر گریه کرد و چون به اینجا رسید که:

و وجهه کالشمس تطلع

" پیغمبر " و " فاطمه " و همه کسانی که با او بودند، گریستند. و چون به این بیت رسید که:

قالوا له لو شئت اعلمتنا

الی من الغایه و المفزع

پیغمبر، دستها را بلند کرد و گفت: خداوند تو بر من و بر آنها گواهی که آنان را آگاهی دادم که سر انجام رهبری و فریاد رس " واقعی " علی بن ابی طالب است. و به علی که پیش رویش نشسته بود، اشارت کرد.

علی بن موسی الرضا فرمود: چون سید اسماعیل حمیری، انشاد قصیده را بپرداخت، پیغمبر روی به من آورد و فرمود: ای علی بن موسی این قصیده را حفظ کن، و شیعیان مارا نیز به حفظ آن فرمان ده و به آنها اعلام کن که: هر کس، این قصیده رااز حفظ کند و همواره بخواند، من در پیشگاه خداوند تعالی، بهشت را برای او ضمانت می کنم.

امام رضا (ع) فرمود: پیغمبر پیوسته قصیده را بر من تکرار فرمود تا آن را از حفظ کردم و قصیده این است: (سپس تمام قصیده را یاد کرده.)

امینی گوید: این خواب را قاضی شهید مرعشی در صفحه 436 " مجالس المومنین، به نقل از رجال " کشی " یادکرده است ولی در نسخه چاپی رجال " کشی " نیست و شاید قاضی بر نسخه کامل اصلی رجال آگاهی داشته و جریان خواب را در آنجا دیده است " شیخ ابو علی " نیز در صفحه 143 رجالش (= منتهی المقال) از " عیون

ص: 68

الاخبار " شیخ صدوق نقل کرده است و ر شیخ معاصر در صفحه 59 جلد 1 " تنقیح المقال " و سید " محسن امین " در صفحه 17 جلد 13 " اعیان الشیعه "، از او پیروی کرده اند و ما در نسخه خطی و چاپی " عیون " آن را نیافتیم شیخ ما، مولا " محمد قاسم هزار جریبی " نیز این خواب را در شرح قصیده اش روایت کرده، و سید ز نوزی نیز در روضه نخستین کتاب بزرگ و والای " ریاض الجنه " خود آن را آورده است " سید محمد مهدی " نیز در آخر کتاب ریاض المصائب خود به نقل روایت خواب پرداخته است.

شروح قصیده

این قصیده عینیه را، گروهی از اعلام طایفه شرح کرده اند که از آن جمله اند:

1 - شیخ ر حسین بن جمال الدین خوانساری " در گذشته بسال 1099 ه

2- میرزا " علی خان گلپایگانی " شاگرد علامه مجلسی

3- مولا " محمد قاسم هزار جریبی " که پس از سال 112 در گذشته، و کتابی در شرح قصیده تصنیف کرده است به نام " التحفه الاحدیه ". این شرح در نجف اشرف یافت می شود

4- " بهاء الدین محمد پسر تاج الدین حسن اصفهانی " مشهور به فاضل هندی، زاده 1062، و در گذشته 1135 ه

5- حاج مولا " محمد حسین قزوینی " در گذشته در قرن 12

6- حاج مولا " صالح بن محمد برغانی "

7- حاج میرزا " محمد رضا قراچه داغی تبریزی " که در سنه 1289 ه از شرح قصیده فراغ یافته و این شرح در سنه 1301 ه در تبریز به چاپ رسیده است

8- " سید محمد عباس پسر سید علی اکبر موسوی "، در گذشته به سال 1306 ه که یکی از شعراء غدیر در قرن چهاردهم است، و شعر حالش در احوال شعراء قرن چهاردهم خواه د آمد.

ص: 69

9- " حاج مولی حسن پسر حاج محمد ابراهیم " پسر " حاج محتشم اردکانی "، در گذشته 1315 ه

10- شیخ " بخش علی یزدی حائری " در گذشته به سال 1320 ه

11- " میرزا فضل علی " پسر " مولی عبد الکریم اروانی " تبریزی در گذشته به سال 1330 ه و اندی، مولف " حدائق العارفین "

12- " سیخ علی بن علی رضا خوئی " در گذشته به سال 1350 ه

13- " سید انور حسین هندی " در گذشته به سال 1350 ه

14- " سید علی اکبر " پسر " سید رضی رضوی قمی " زاده سنه 1317 ه

15- " حاج مولا علی تبریزی " مولف " وقایع الایام " که به چاپ رسیده است.

تخمیس آن

و گروهی از علماء و ادباء، این قصیده را تخمیس کرده اند که از آن جمله اند: شیخ ما، حر عاملی، صاحب کتاب " وسائل الشیعه ". و حفید او، شیخ عبد الغنی عاملی، مقیم بصره و متوفی در آن و مطلع تخمیس او این است.

جوا به کاس الاسی اجرع

صرفا و اجفانی حیا تدمع

فاسمع حدیثا بالاسی مسمع

لام عمر و باللوی مربع

و از این دسته است، " شیخ حسن بن مجلی الخطی " و اول تخمیسش چنین است:

لا تنکروا ان جیرتی از معوا

هجرا و حبل الوصل قد قطعوا

کم دمنه حاویه تجزع

لام عمرو...

کانت باهل الودانسیه

تزهو بزهر الروض موشیه

فاصبحت بالرغم منسیه

تروع عنها..

و از این گروه است " سید ما سید علی نقی نقوی هندی " که شعر و شرح حال او در قرن چهاردهم خواهد آمد و سر آغاز تخمیسش چنین است:

ص: 70

اتنطوی فوق الاسی الاضلع

صبرا و ترقی منی الا دمع

و ذاک حیث الظعن قد ازمعوا

لام عمر و..

قد ذاکرته السحب و سمیه

و لاعبته الریح شرقیه

لا رسم اصبحن منسیه

تروع عنها...

و از غدیریات سید حمیری است

غدیریه 11

شروع به سرزنش و نکوهشم کرد و گفت: چقدر شعر بازگومی کنی. دست از شر بردار، گفتم: چنین مگو و مپندار که من از بهترین کار دست می کشم.

براستی که حیدر را دوست می دارم و خیر خواه آنم که از پی او رود، و گریزان از آنم که روی از او برتابد.

کسی را دوست می دارم که ایمان به خدا آورد و حتی یک چشم، بهم زدن هم هرگز شرک نورزید.

علی را، که هنگام مباهله نفس رسول مصطفی گردید، " خداوند بر او درود بفرست "

و در روزی که خداوند، همه فراهم آمدگان در زیر کساء را، به پاکی ستود، او دومین شخص پس از پیغمبر بود.

و نیز پیغمبر فرمود: کتاب خدا و خاندان خود را که هر دو، امانت گرانبهایند، در میان شما به جا نهادم.

وای کاش می دانستم که چون در گذرم، چگونه از من در مورد این دو امانت، نیابت می کنید.

از مکه می آمد و از هر کوه و بیابانی، حاجیان با او همراهی می کردند، تا به خم رسیده و جبرئیل برای تبلیغ ولایت، در میان مردم، به خدمتش آمد. پس پیغمبر فرود آمد،

ص: 71

و چوبها را بر افراشتند و او بر جهاز شتران قرار گرفت و علی را فرا خواند و علی به نزدش رفت،

پس فرمود: ای نماینده من در میان شما است و کسی است که در امور باید به او تکیه کرد.

ما چون این دو انگشتیم، و به انگشتان پیوسته دستش اشاره فرمود:

جویای دیگری که در پاکی به او بماند، نباشید که علی را در میان شما، مانند نیست.

سپس دستش را به دست علی را در آورد و آن را تا بلندترین نقطه بالا برد. و فرمود: با او بیعت کنید و کار را به او واگذارید، تا از لغزش در امان بمانید.

آیا من، مولای شما نیستم؟ پس این علی سرور شما است و خدای عزوجل، به آن گواه است.

پروردگارا دوست بدار هر که حیدر را دوست دارد، و دشمن و خوار دار، آنکه وی را دشمن و خوار دارد.

ای خدای گواه بر من، من آنچه را که جبرئیل فرود آورده بود، تبلیغ کردم و سستی نورزیدم.

پس آنان (با علی) بیعت کردند و تهنیت و بخ بخ گفتند، حال آنکه، سینه شان از کینه مالامال بود.

به آنکس که از علی بیزار است بگو: " از علی " چه دیدی؟ و به آن که از او روی گردان است بگو چرا روی گردانی؟

غدیریه 12

مرا آگهی دهید، که چه برهان آشکاری بر تفضیل علی توان آورد، پس از آنکه بهترین مردم، احمد و ص) در روز غدیر خم، در میان مردم

ص: 72

فراهم آمده، بی پرده به خطبه خوانی برخاست و فرمود: همانا خداوند، در معاریض کتابش به من خبر داد، که این آئین استوار را که تا به حال به کمال نرسیده بود، به علی کمال بخشید، و او مولای شما است، پس وای بر کسی که روی به سرپرستی جز مولای خود آرد.

او شمشیر بر ان من، و زبان و دست من، و همیشه و پیوسته یاور من است. او برادر و برگزیده من، و کسی است که محبت او در قیامت، بهترین کار است.

نور او، نور من و نور من نور اوست. و با من پیوندی ناگسستنی دارد.

او قائم مقام من در میان شما است، و وای بر کسی که پیمان این جایگزین مرا تغییر دهد.

سخن او، سخن من است. پس به هر کس فرمان دهد باید از در اطاعت در آید و فرمانبری کند.

چون زمان رحلت و در گذشت من فرا رسد، از منحصرا، سرور شما خواهد بود. او پسر عم و جانشین و برادر من، و از نخستین پذیرندگان دعوت و باب علوم من است.

پس (از این سخنان) به کام " دشمنان " زهری تلخ و کشنده ریخته شد به وی ترش روئی کردند و با خود به کاری دشوار، درباره او، به مشورت پرداختند.

غدیریه 13

خدا و نعمتهای او را گواه می گیرم - و انسان مسول گفته های خویشتن است، - که علی بن ابی طالب، خلیفه خدای دادگستر است.

و نسبت او به احمد، همانند هارون به موسی است. اگر چه پیغمبر نیست، لیکن جانشین است که گنجور علم خداست، همان علمی که باید به آن عمل کرد.

ص: 73

در روز " دوح " بهترین خلق به پاخاست و روی به مردم آورد و گفت: هر کسی من سرور او بوده ام، این علی ملجا و مولای وی است.

لیکن آنان، به یکدیگر سفارش کردند، که: علی این کانون هدایت را خوار دارند و او را به سروری نپذیرند.

غدیریه 14

پیغمبر (ص) به روز غدیر خم، در جانب و پیرامون درختان بزرگ، به خطبه خوانی برخاست، و فرمود: هر کس من مولای اویم، این علی مولای او است. خداوند گواه باش. و این سخن را چند بار به زبان آورد.

گفتند: شنیدم و همگی فرمان برداریم، و زبان خود را به این گفتار مشغول داشتند.

بزرگان قوم، روی به علی آوردند و پیشا پیش آنان شیخی علی را چنین تهنیت داد و گفت: به به، به چون توئی، که مولای مومنان شدی. شگفتا و عجبا و روزگار چه شگفتیها دارد، که اندیشمندان به گمراهی می افتند.

مردمی که با علی بیعت کردند، در حقیقت با خدا بیعت کرده بودند و چه پیش آمد؟

و چگونه همین اشخاص، آنگاه که علی آنها را در خطبه خود به شهادت طلبید، گواهی ندادند؟

و چرا آن پیر مرد (انس) که علی او را سوگند داد، در جواب گفت: من چنان پیر شده ام که چنین چیزی را به یاد نمی آورم، و علی فرمود: دروغگو به بلائی گرفتار آید، که دستار، ستار آن نشود.

در ابیات اخیر اشاره به حدیث مناشده رحبه امیر المومنین، در مورد حدیث غدیر است، که شرح آن در صفحه 185 - 166 و 195 - 191 جلد 1 گذشت، که در مورد خلافت امام (ع) نزاعی پیش آمد و ر انس بن مالک " کتمان شهادت

ص: 74

کرد و اثر نفرین علی (ع) را دید.

غدیریه 15

این خرابه های خالگونه خاموش، و این حفره ها و آثار پر نقش و نگار بی زبان، از کیست؟

هان ای آزار رسان که در پیش من از اذیت و بد گوئی درباره علی، باز نمی ایستی،

به زودی درباره علی، سخنی از من می شنوی، که ترا به درد آرد، چه نپذیری وچه بپذیری.

من علی را، در برابر مردمی که بر او خرده می گیرند، به دست و زبان یاری می کنم. آ

نگاه که دشمن علی بخواهد، در نزد من بر او خرده گیرد، مرا یاور سخن پرور امام، بیند.

پس از محمد (ص)، علی، محبوبترین مردم در پیش من است. پس ای سرزنشگر دست از نکوهش درد آورت به من، بردار. و بدان که علی جانشین و پسر عم مصطفی و نخستین نماز گزار و یکتا پرست است.

علی، رهبری است که همه نقاط تاریک دینمان را، بر ایمان روشن ساخت.

علی صاحب حوض (کوثر) و آن چنان مدافعی است که، گنهکاران را از حریم آن می راند. علی، قسیم دوزخ است. به او گوید: این یکی را رها کن و آن دیگری را بگیر و در کام خود فرو بر.

هر یک از دشمنان ما به تو نزدیک شود، او را در میان شعله های خود بسوزان و به آنکس که از حزب من است نزدیک مشو. که اگر شوی، ستم کرده ای.

در فردای آخرت، علی را فرا می خوانند و خدا بر اندام او خلعت می پوشد. پس اگر تو، از علی - در آن روز که خدا وی را تقرب می بخشد و خشنودی

ص: 75

خود را از او، اظهار می کند - نگرانی از هم اکنون باش که او را در کنار حوض خواهی دید، او با محمد مصطفی، پیغمبر بزرگوار و رهنما ایستاده است. و هر دو، دوستانی را که در زندگی به آنها مهر ورزیده اند به بهشت و به سایه طوبای سایه گستر می برند.

علی، امیر مومنان است و حق او، از جانب خداوند بر هر مسلمانی واجب است.

برای آنکه رسول خدا، درباره حق وی سفارش فرمود و او را در هر فنی و غنیمت شرکت داده است.

و همسر او، صدیقه است، زنی که همانندی جز بتول مریم، ندارد. نسبتش به پیغمبر، چون نسبت هارون پسر عمران به موسی نجیب و کلیم است. و پیغمبر، در غدیر، ولایت او را بر هر نیکمرد عرب و غیر عرب واجب فرمود.

در دوح خم، دست راست وی را گرفت و به آهنگی رسا ابهامی در آن نبود، از او نام برد.

هان قسم به خدائی که تیره رویان، به رکن خانه اش گرد آلود روی می آرند و سواران هر شهر و دیار به سویش می آیند که آن کسی که در غدیر خم تسلیم سخن پیغمبر نشد، به گمراهی فتاد.

و روزی که امر ولایت و میراث علمی را که از دستگیره های محکم دین است، باو می سپرد، درباره اش سفارش فرمود:

(از این قصیده چهل و دو بیت در دست است)

" حافظ مرزبانی " در " اخبار " السید " گفته است: سید حمیری، نسخه ای از این قصیده را برای عبد الله اباض، رهبر اباضیه، فرستاد، زیرا به وی خبر داده بودند که " عبد الله "، علی (ع) را نکوهش و سید را به فراهم کردن موجب قتلش به دست منصور، تهدید کرده است. چون قصیده به دست پسر اباض رسید. سخت

ص: 76

خشمناک شد و یاران خود را به جمع آوری فقهاء و قراء فرستاد.

آنها گرد آمدند و به نزد منصور که در کنار دجله بصره بود، رفتند و گزارش کار سید را به او دادند. منصور آنان و سید را احضار کرد و از دعوای آنها پرسید. گفتند: سید، گذشتگان را دشنام می دهد و عقیده به رجعت دارد و امامت را از آن تو و خاندانت نمی داند. منصور گفت: مرا واگذارید و به آنچه در مورد خودتان است، بسنده کنید.

سپس روی به سید آورد و گفت: درباره آنچه اینان گفتند، چه میگوئی؟ گفت: گفت: من کسی را دشنام نمی دهم و بر اصحاب رسول (ص) رحمت فرستم. اینک، این ابن اباض است به او بگو بر علی و عثمان و طلحه و زبیر رحمت فرستد. منصور، به این اباض گفت: بر اینها درود بفرست. او ساعتی درنگ کرد، منصور با چوب دستی که پیش رویش نهاده بود، او را زد و بیرون کرد و دستور داد به زندانش برند. و او در زندان مرد. منصور، فرمان داد همه همراهان او را تازیانه زنند و پانصد هزار درهم به سید دهند.

غدیریه 16

شگفتا از قوم من و پیغمبر مصطفی و آنچه که از این بهترین خلق شرف صدور یافت،

اینان سخنی را که پیغمبر، به روز غدیر خم، در زیر درختان افراشته، درباره برادرش علی فرمود انکار کردند. (و آن سخن این بود):

ای مردم: هر کس را منم مولائی که حقم از پیش بر او واجب گردیده است، اینک علی نیز به فرمانی حتمی، مولای اوست.

آیا فرمان پیغمبر در آنان اثر گذارد؟ شگفتا آتش در دل زبانه می کشد

غدیریه 17

هان که آن وصیت بی تردید، از آن بهترین خلق از نسل سام و حام بود.

ص: 77

و محمد (ص) در غدیر خم از جانب خدای رحمان به اراده ای استوار، سخن می گفت.

بانگ می زد و در میان شما به علی اشاره می کرد و با چنان اشارتی که چیزی از سخنش نمی کاست می فرمود:

هان هر کس من سر پرست اویم، این برادر من سرور است. پس سخنم را بشنوید پیشا پیش همه، شیخی که دستش را از میان انبوه جمعیت در آورده بود، بانگ زد: (ای علی) تو مولای من و سرور مردمی. پس چرا با سرور مردم سر کشی کرد؟ باعلی که: روزی " ردا " و " برد " و " زمام مرکب " پیغمبر رابه ارث برده است.

غدیریه 18

تا کبوتران می خوانند، بر خاندان و خویشان پیغمبر، درود باد.

آیا آنها ستارگان آسمان هدایت و اعلام جاودان عزت، نیستند؟

ای سرگردان در گمراهی امیر المومنین امام است.

رسول خدا (ص) در روز غدیر خم و در حضور مردم او را بلند کرد... تمام این قصیده، در گزارش زندگی سید خواهد آمد. " معتز " در صفحه 8 " طبقاتش " گفته است:

از کسی حکایت کرده اند که گفت: باربری را دیدم که باری گران و رنج آور به دوش داشت گفتم: چیست؟ گفت: قصائد میمیه سید است.

غدیریه 19

جانم به قربان رسول خدا، در آن روز که جبرئیل بر او نازل شد و گفت: خداوند به تبلیغ صریح ولایت فرمانت می دهد که اگر تبلیغ نکنی، رسالت را به پایان نبرده ای.

پس پیغمبر برای اطاعت از امر خدائی که به وی ایمان داشت بپاخاست و به مردم فرمود: پیش از امروز غدیر مولای شما چه کسی بود؟ گفتند: تو سرور

ص: 78

ما و رسول خدائی و ما گواهیم که خیر خواهی کردی و آشکار را، احکام حق را بیان فرمود. فرمود: پس از مناین علی مولای شما است و من به این امر ماموریت حتی یافته ام. بنابر این در گروه وی و از یاورانش باشید.

او از همه شما نیکو کار تر و دانشمندتر است و نخستین کسی است که به خدا ایمان آورد.

او را با من همان نسبت و منزلت است که هارون را، با موسی بن عمران بود.

غدیریه 20

در چاشتگاهی جبرئیل بر پیغمبر فرود آمد و در حالیکه مردم شتاب زده و تند در حرکت بودند، گفت: بایست، و تبلیغ ولایت کن که اگر نکنی رسالت را بانجام نرسانده ای. پس او فرود آمد و دیگران نیز به زیز آمدند و منزل گرفتند، به جانب درختان در کنار غدیر آمد و بر جهاز شتران، ایستاد و آشکارا بانگ بر آورد و گفت:

هان ای کسانیکه من مولای شمایم، این علی پس از من سرور شما است. پس اذعان کنید.

سیه روزی به دوستش گفت: - و چه بدبختانی که می لغزند و به فتنه می افتند - پیغمبر بازوان علی را گرفته است و او را به فرمانی که بروی نازل نشده است، می ستاید.

در دل چنین کسی گوئی اعتماد به پیغمبر نیست. شگفتا پس از کجا و چگونه ایمان آورده است.

غدیریه 21

مهر محض خود را به پای وصی ریختم، و به دیگری جز علی عشق نمی ورزم. پیغمبر مرا به دوستی او دعوت کرد، و من دعوت او را اجابت کردم.

با دشمنان علی، دشنم و خود او را دوست دارم و با دوستانش نیز دوستم.

ص: 79

در غدیر خم پیغمبر بپاخاست و با آهنگی بلند که گوشها را نوازش داد، فرمود: هان من چون در گذرم، این علی مولای شما است و این فرمان را به عرب و غیر عرب فهماند.

غدیریه 22

پیغمبر، در چاشتگاه غدیر خم، عموم مردم را به ولای علی سفارش کرد وای کاش وصیت او را نگه می داشتند به آنان بانگ زد: که ای بندگان خدا به سخنان من گوش فرا دهید آیا من مولای شما نیستم.

گفتند: چرا. تو مولای مائی و از خود مابه ما اولی تری. پس علی را برگرفت و با آهنگی رسا که آوای او را هر زنده دلی شنید. فرمود:

هر کس من سرور اویم ابا الحسن را سرور او ساختم.

خداوند با دشمنان او دشمن و با دوستان او دوست باد.

غدیریه 23

محمد (ص) در غدیر خم بپاخاست و با آهنگی رسا و آشکار به عرب و عجمی که همراهش بودند و برگرد کرسیش حلقه زده بودند، بانگ زد که:

هان هر کس را منم مولا، این علی مولا و سرور برتر اوست.

ای خدا من دشمن علی را دشمن دار. و با دوست او دوست باش.

زندگی شاعر

" ابو هاشم " " و ابو عامر اسماعیل بن محمد بن یزید بن وداع " اهل حمیر و ملقب به " سید " است.

ابو الفرج و بسیاری از تاریخ نویسان، نسبش را چنین یاد کرده اند که او حفید " یزید بن ربیعه مفرغ " یا ابن مفرغ حمیری، همان شاعر مشهوری است که زیاد و فرزندانش را هجو گفت و آنها را، از آل حرب نفی کرد و بهمین جهت، " عبد الله بن زیاد " وی را به زندان انداخت و شکنجه داد و پس از آن معاویه آزادش کرد.

ص: 80

لیکن مرزبانی، وی را به " یزید بن وداع " نسبت داده و در کتاب " اخبار الحمیری " گفته است:

ما در سید از " حدان " است که پدر سید چون در میانه قبیله آنان منزل گرفته بود او را بزنی گرفت و مادر این زن، دختر " یزید بن ربیعه بن مفرغ " حمیری، همان شاعر معروف است و یزید بن مفرغ را فرزند ذکوری نبوده و " اصمعی " در نسبت دادن سید به یزید بن مفرغ از جهت پدر، اشتباه کرده است زیرا وی جد مادری او است و مرزبانی " در معجم الشعراء " این شعر سید را یاد کرده است که:

بگاه نسبت، من مردی حمیری ام جد من رعین و دائیان من ذویزن اند سپس ولائی که با آن به رستگاری در رستاخیز امیدوارم از آن ابی الحسن هادی علیه السلام است.

وی به ابی هاشم مکنی است و شیخ طایفه، کنیه اش را ابی عامر گفته است. او از سر آغاز کودکی، به سید لقب یافته بود. ابو عمرو کشی در صفحه 186 رجالش گفته است: آورده اند که ابی عبد الله علیه السلام به سید بر خود کرد و فرمود: مادرت ترا سید نامید و بدین سیادت موفق آمدی چه تو... سید الشعرائی. و او در این باره چنین سرود:

در شگفتم از فقیه بسیار دان فهمیده ای که یکبار به من فرمود: خاندانت ترا سید نامیده اند و راست گفته اند، چه تو، به سید الشعرائی توفیق یافتی.

و آنگاه که به مدح خاندان محمد و ص) ویژگی می یابی با دیگر شاعران برابر نخواهی بود چه آنان از صاحبان ملک و ثروت برای عطایاشان ستایشی کنند

ص: 81

و مدح تو از اهل بیت بدون چشم داشت عطا است.

پس ترا مژده باد که در مهر آنان چنان کامیابی که چون به گرفتن پاداش به نزدشان درآئی. همه دنیا با شربت آبی از حوض احمد (ص)، برابری نتواند کرد.

داستان سید با پدر و مادرش

ابو الفرج در صفحه 230 جلد 7 اغانی به اسناد خود از " سلیمان بن ابی شیخ " روایت کرده است که: پدرو مادر سید اباضی مذهب بودند و منزل آنها در غرفه بنی ضبه بصره بود و سید می گفت:

در این غرفه، امیر مومنان را بسیار دشنام داده اند و چون از او پرسیدند که تشیع از کجا به تو روی آورد، گفت: رحمت خداوند مرا فرا گرفت، چه فرا گرفتنی. و نیز از سید روایت کرده اند که چون پدر و مادرش از آئین وی آگاهی یافتند، اندیشه کشتنش کردند او بنزد " عقبه بن مسلم هنائی " آمد و او را آگهی داد. عقبه سید را پناه بخشید و او را در منزلی که به وی ارزانی ذداشت، جا داد.

سید در آنجا ماند تا پدر و مادرش مردند و وارث آنها شد.

و مرزبانی در " اخبار السید " به اسناد خود از " اسماعیل بن مساحر "، راویه سید، روایت کرده است که گفت: چاشتگاهی با سید در خانه اش غذا می خوردیم. به من گفت: در این خانه، امیر مومنان را فراوان دشنام داده اند و لعنت کرده اند. گفتم چه کسی چنین کرده است؟ گفت: پدر و مادر اباضی مذهب من. گفتم پس تو چگونه شیعه شدی؟ گفت: رحمت حق بر من فرو بارید و مرا بیدار و هشیار کرد.

باز " مرزبانی " از " حودان حفار " پسر " ابی حودان " و او از پدرش که راستگوترین مردم بود، روایت کرده است که گفت: سید به من شکایت آورد که شبها مادرم مرا از خواب بیدار می کند و می گوید: می ترسم که بر آئینی که داری

ص: 82

بمیری و به دوزخ درافتی، زیرا تو دل به مهر علی و فرزندانش بسته ای که نه دنیا خواهی داشت، نه آخرت.

او با این کار خوردن و آشامیدن را بر من ناگوار کرده و من دیگر به نزد او نخواهم رفت و قصیده ای سروده ام که برخی از ابیات آن چنین است:

به خاندانی (دل بسته ام) که مومنین از مردم را، در ولایت از آنان گریز نیست،

بسا برادری که مرا در عشق این خاندان، ملامت کرده است و مادر نکوهش گرم نیز هر شب به سر زنشم می نشیند.

می گوید و بسیار هم می گوید و از روی گمراهی سرزنش می کند و آفت اخلاق زنان، همان سرزنش است.

می گوید: از همسایه و آشنا و خاندانیکه به آنها منسوب بودی و ترا به نام آنان می خواندند، جدا شدی پس تو در میان آنان غریب و دور افتاده ای، و گوئی گرزده ای که از تو پرهیز می کنند.

تو بر آئین آنان خرده می گیری و آنها نیز به دینی که به آن گرویده ای، ترا عیبجوتر و سرزنش کننده ترند.

گفتم: مرا رها کنید که تا آنگاه که حاجیان راهی خانه خدایند، سخن را به ستایش دیگری جز این خاندان نمی آرایم.

مرا از مهر خاندان محمد باز می دارید؟ حال آنکه محبت آنان وسیله تقرب من است.

دوستی آنها چون نماز است و به راستیکه این دوستی پس از نماز، از همه چیز واجب تر است.

ص: 83

مرزبانی گفته است: " عباسه " دختر سید برای من حدیث کرد و گفت: پدرم به من می گفت: در روزگاری که کودک بودم می شنیدم که پدرم و مادرم امیر مومنان را دشنام می دهند، من از خانه بیرون می آمدم و گرسنه می ماندم و این گرسنگی را بر بازگشت به جانب آنها ترجیح می دادم و چون علاقه به دور بودن داشتم و از آنها بدم می آمد شبها را در مساجد بروز می آوردم، تا گرسنگی ناتوانم می کرد و به خانه میرفتم و خوراکی می خوردم و بیرون می آمدم. چون کمی بزرگ شدم و به عقل خود رسیدم و شاعری را آغاز کردم، به پدر و مادرم گفتم:

مرا بر شما حقی است که نسبت به حقی که شما به گردن من دارید، ناچیز است. بنابر این چون به حضورتان آیم، مرا از بد گوئی به امیر مومنان بر کنار دارید. چه این کار، مرا رنج می دهد و دوست نمی دارم که به مقابله با شما، عاق شوم. آنها به گمراهی خویش ادامه دادند و من از نزد آنان بیرون آمدم و این شعر را برای آنها نوشتم:

ای محمد از شکافنده عمود صبح بترس. و تباهی دین خویش را با سامان بخشیدن به آن از بین ببر.

آیا برادر و جانشین محمد را دشنام می دهی؟ و با این کار، به رسیدن رستگاری امید می داری.

هیهات، مرگ بر تو و عذاب و عزرائیل به تو نزدیک باد.

تا آخر ابیاتی که در غدیریات مذکور افتاد. آنها تهدید به قتلم کردند و من به نزد " عقبه بن مسلم " آمدم و آگاهش کردم، گفت: دیگر به نزد آنهامرو و منزلی برای من فراهم کرد که به دستور وی همه چیزهائی که به آن نیاز داشتم، در آن خانه آماده شده بود. و وظیفه ای برایم معین کرد که کمک هزینه زندگیم بود.

و نیز مرزبانی گفته است: پدر و مادر سید به علی (ع) کینه من ورزیدند و سید شنیده بود که آنها پس از نماز بامدادی، علی را لعن می کنند. پس این

ص: 84

چنین سرود:

خدا پدر و مادرم را لعنت کند و آنها را به عذاب دوزخ در اندازد.

حکم بامدادی اینها این است که چون نماز صبح گزراند، جانشین پیغمبر باب علوم او را دشنام دهند.

اینها بهترین انسان روی زمین و محرم طواف گر رکن حطیم را ناسزا می گویند. این دو از آن زمان کافر شدند که خاندان پاک و معصوم پیغمبر خدا و جانشین او را، که زمین، به برکت وجود او برجاست و اگر وی نبود زمین چون استخوان پوسیده ای از هم می پاشید و خانواده وی را که اهل علم و فهم و راهنمایان راه راست، و نمایندگان عادل و دادگستری خدا، در روزگار ستمگرانند، ناسزا گفتند.

درود همیشگی خداوند همراه با سپاس و سلام او بر آن خاندان باد.

و ابن شاکر در صفحه 19 جلد 1 " الفوات " این روایت را آورده است

بزرگواری سید و کسانی که در گزارش زندگی او کتاب نوشته اند

شیعه همواره، سخت کوشان در مهر امامان اهل بیت را محترم می شناخته و پایگاه آنان را والا می داند. و به همان اندازه که خدای سبحان و پیغمبرش، این گونه افراد را بزرگ شمردند، بزرگ می شمرد. به این ویژگی بیفزای، آنچه را که شیعه در خصوص سید دیده و شنیده است، که پیشوایان راستین (ع) چگونه وی را گرامی شمرده و منزلت بخشیده و به خویشتن نزدیک دانسته اند و از کوشش قابل ستایشی که او در بزرگداشت یا در جانبداری از این خاندان، نشان داده است وسعیی که در نشر فضائل و تظاهر به دوستی آنان کرده است و سخن پردازیهای بسیاری که در مدح آنان نموده است، تقدیر فرموده اند.

با آنکه سید، صله هائی را که در برابر این زرفین های زرین به وی داده اند رد کرده است، زیرا آنچه از این امور از او به ظهور می پیوست، جز برای خدا و اداء اجر رسالت و پیوند با پیغمبر (ص) نبوده و در تمام این موارد، با پدر و مادر ناصبی خارجی خویش نیز، به ستیز برخاسته است.

ص: 85

پس او با در اختیار داشتن این همه آثار نیک و برون آمدن از این مظهر پاک - با آن زادگاه ناپاکی که داشته است - معجزه روزگار خود بوده و شیعه دیروز و امروز بزرگداشت وی و فروتنی در برابر عظمت او را از واجبات دینی خود دانسته و می داند.

بزرگواری سید و..

" ابن عبد ربه ر در صفحه 289 جلد 2 " عقد الفرید " گفته است: سید حمیری سر آمد شیعه است و نمونه ای از بزرگداشت شیعه از او، این بود که در مسجد کوفه برایش مسند انداخته بودند.

و در حدیث " شیخ طایفه " که پس از این خواهد آمد، چنین است: که " جعفر بن عفان طائی " به سید گفت: تو سر آمدی و ما، دنباله رو.

و چنین کاری از شیعه تازگی ندارد، پس از آنکه امام صادق (ع) سید را منزلت بخشیده، و دلائلی از امامت، مانند حدیث انقلاب شراب به شیر و داستان قبر و باز شدن زبان سید در هنگام بیماری و غیر آن، به وی ارائه داده اند که کرامتی جاوید برای سید بجا گذاشته و تاریخ آن را ضبط کرده است. و حدیث مستفیض، گویای ترحم و دعاء امام به وی و تشکر از کوششهای اوست. این سخن امام نیز به شیعه رسیده است که به نکوهش گر سید فرمود: اگر گامی از او بلغزد، قدم دیگرش برجاست. و سید را به بهشت نیز بشارت داده اند.

و امام (ع) خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت. " و فضیل بن رسان " و " ابو هارون مکفوف " و خود سید، برای حضرت صادق و ع) شعر خوانده اند. " ابو الفرج " از " علی بن اسماعیل تمیمی " و او از پدرش روایت کرده است که گفت: در خدمت ابی عبد الله بن جعفر بن محمد (ع) بودم که دربان امام برای سید اجازه ورود خواست و حضرت دستور داد که او را در آورد. پس خانواده اش را در پشت پرده نشاند و سید داخل شد و سلام کرد و نشست، امام درخواست خواندن شعر کرد و سید این سروده خود را خواند:

بر قبر حسین (ع) بگذر و به استخوانهای پاکش بگو:

ص: 86

ای استخوانها: پیوسته باران (رحمت) بر شما روان و ریزان باد. چون به قبر حسین (ع) بگذری، چون شتر زانوا و درنگ کن. و بر آن پاک نهادی که فرزند پاک مرد و پاک زنی پیراسته است. چون مادر مهربانی که بر مرگ فرزندی از فرزندان خود می گرید، گریه کن. راوی گفت: دیدم اشک از دیده جعفر بن محمد (ع) بر گونه اش ریخت و صدای گریه و شیون از خانه اش برخاست تا آنکه امام فرمود: بس کن و سید بس کرد.

و من (راوی) چون به خانه آمدم داستان را برای پدرم باز گو کردم: گفت: وای بر این مرد کیسانی. که می گوید:

فاذا مررت بقبره

فاطل به وقف المطیه

گفتم: ای پدر چنین کسی چه خواهد کرد؟ گفت: آیا آه از نهاد " نمی آرد، آیا خود را نمی کشد. ای مادرش به عزایش بنشیند. اغانی جلد 7 صفحه 240.

این قصیده را، ابو هارون مکفوف نیز برای امام صادق (ع) خوانده است، شیخ ما " ابن قولویه " در صفحه 33 و 44 کتاب " الکامل " از ابی هارون روایت کرده است که ابو عبد الله (ع) فرمود: ای ابا هارون درباره حسین برایم شعر بخوان. من خواندم و او گریست. سپس فرمود: همانطور که خودتان می خوانید بخوان یعنی با سوز. من خواندم:

بر گور حسین بگذر و به استخوانهای پاکش بگو....

آنگاه فرمود: باز هم هم بخوان. قصیده دیگری خواندم. در روایت دیگری است که این شعر را خواندم:

ای مریم برخیز و بر مولایت زاری کن و حسین را به گریه یاری ده.

امام گریست و از پشت پرده، بانگ شیون شنیدم (الحدیث) شیخ ما صدوق نیز این روایت را در " ثواب اعمال " آورده است.

رویاهای صادقه ای هم هست که حکایت از تقرب سید در پیشگاه پیغمبر بزرگ (ص) می کند و برخی از این خوابها در صفحه 224 - 221 گذشت. و ابو الفرج

ص: 87

ازابراهیم بن هاشم عبدی، روایت کرده است که وی گفت: پیغمبر را در خواب دیدم که در خدمتش سید شاعر چنین می خواند:

اجد بال فاطمه البکور

فدمع العین منهمر غزیر

سید قصیده را تا آخر خواند و پیغمیر همچنان گوش داد. ابراهیم گفت: من این حدیث را، برای مردی که سر زمین طوس، ما را در کنار قبر علی بن موسی - الرضا (ع) گرد آورده بود، بازگو کردم. و آن مرد به من گفت: من در شک بودم، شبی پیغمبر را در خواب دیدم و مردی در محضرش می خواند:

اجد بال فاطمه البکور

تا آخر قصیده.

از خواب، بیدار شدم و محبت اعتقادی من به علی بن ابی طالب (رض) سخت در دلم راسخ شد.

این خواب، کرامتی برای سید است، که بلندی مرتبه و حسن عقیده و خلوص نیست و سلامت مذهب و پاکی نهاد و پا بر جائی او را نشان می دهد.

و چون بزرگان قوم، نیازمندی عموم را به پرداختن تاریخ شخصیتهای گذشته و آینده ای چون سید، احساس کردند، گروهی از آنان به تالیفات جداگانه ای در اخبار و اشعار سید پرداختند که از آن جمله اند:

1- ابو احمد عبد العزیز جلودی ازدی بصری در گذشته به سال 302 ه

2- شیخ صالح بن محمد صرای شیخ ابی حسن جندی

3- ابو بکر محمد بن یحیی کاتب صولی در گذشته به سال 335 ه

4- ابو بشیر احمد بن ابراهیم عمی بصری. شیخ الطایفه در صفحه 30 فهرستش کتاب " اخبار السید و شعره " او را یاد کرده است و در صفحه 226 جلد 2 " معجم الادباء " نیز کتاب اخبار السید آمده و از صفحه 70 رجال نجاشی و هم " معالم العلماء " بر می آید که ابو بشیر کتابی را در اخبار سید و کتاب دیگری را درباره شعر او تالیف کرده است.

5- ابو عبد الله احمد بن عبد الواحد معروف به ابن عبدون شیخ نجاشی.

ص: 88

6- ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانی در گذشته به سال 378 ه که او را کتابی به نام اخبار السید است و ما به برخی از اجزاء آن واقف آمدیم و این کتاب خود جزئی از کتاب " اخبار الشعرا ر است که گزارش شعراء مشهور سخن پرداز را، در ده هزار برگ آنچنانکه در فهرست ابن ندیم آمده فراهم آورده است.

7- ابو عبد الله احمد بن محمد بن عیاش جوهری در گذشته به سال 401 ه

8- اسحاق بن محمد بن احمد بن ابان نخعی.

9- خاور شناس فرانسوی [بربیه دی مینار]، اخبار سید را در 100 صفحه فراهم آورده که در پاریس چاپ شده است.

فهرست نجاشی صفحه 171 و 141 و 70 و 64 و 63 و 53، فهرست ابن ندیم، صفحه 215 فهرست شیخ الطایفه صفحه 30 معالم العلماء صفحه 16 الاعلام جلد 1 صفحه 112.

ستایش مقام ادبی شاعر

سید، در صف مقدم سخن پردازان خوب و یکی از سه تن شاعری است که آنها را در شمار پر شعرترین شاعران جاهلیت و اسلام آورده اند و آن سه: سید و بشار و ابو العتاهیه اند، ابو الفرج گفته است: کسی را نمی شناسم که بر تحصیل تمام اشعار یکی از این سه تن، توانا بوده باشد. و مرزبانی گفته است: شنیده نشده است که کسی غیر از سید، شعر خوب و بسیار گفته باشد، و از عبد الله بن اسحاق هاشمی "آورده است که گفت: دو هزار قصیده از سید فراهم آوردم و پنداشتم دیگر قصیده ای باقی نمانده است. اما همواره کسانی را می دیدم که از او اشعاری می خواندند که من نداشتم، آنها را نیز می نوشتم تا سر انجام به تنگ آمدم و از نوشتن دست کشیدم

و نیز گفته است: از ابو عبیده پرسیدند: در طبقه مولدین، شاعر تر از همه کیست؟ گفت: سید و بشار. و از حسین بن ضحاک نقل کرده است که گفت: مروان بن ابی حفصه، پس از مرگ سید با من به گفتگو درباره او پرداخت. من شعر سید و بشار را بیش از همه مردم از حفظ داشتم. قصیده مذهبه سید را آغازش این است:

ص: 89

" چه دلخوشی به مهر و محبت است، آیا به برقهای دروغین و بی باران می توان شاد بود؟ " " یا به بنی امیه و گروهی که بر شتر بزرگ و دراز گردن سوار شدند " و به جنگ علی آمدند "؟ "

برای مروان خواندم تا تمام شد. به من گفت: هرگز قصیده ای پر معنی تر و پاکیزه تر و سرشار تر از این در فصاحت، نشنیده ام و پس از هر بیتی می گفت: سبحان الله چقدر سخن خوبی است و از توزی اورده است که گفت: اگر شعری، از جهت خوبی چنان شایسته باشد که جز در مساجد نخوانند، این شعر است و اگر خطیبی آن را در روز جمعه بر فراز منبر بخواند حسنه انجام داده و پاداش می برد.

ابو الفرج گفته است: سید، شاعری پیشرو و مطبوع است. و او را در شعر شیوه و روشی است که کمتر کسی به آن دست می یابد و نزدیک می شود. و از لفیطه پسر فرزدق آورده است که گفت: در خدمت پدر به مذاکره درباره شعراء پرداختم گفت: دو مردند که اگر در معنی مردمی شعر می گفتند ما را با وجود آنان هنری نبود پرسیدیم کیانند؟ گفت: سید حمیری و عمران بن حطان سدوسی. لیکن خدای عزوجل هر یک از این دو را به سروده های مذهبی مشغول داشت.

اغانی جلد 7 صفحه 231

و توزی گفته است: اصمعی جزوه ای دید که در آن شعر سید بود. پرسید از کیست؟ من چون نظر او را درباره سید می دانستم. نگفتم مرا سوگند داد که بگویم و چون وی را آگاه کردم، گفت: قصیده ای از او بخوان، چکامه ای خواندم و پس از آن، قصیده دیگری را و همچنان می خواست که بیشتر بخوانم. آنگاه گفت: خدا رسوایش کناد چه چیزی او را به راه ابر مردان انداخت اگر مذهب و مضامین شعریش نبود هیچ کسی از هم ردیفانش را بر او مقدم نمی داشتم. و در عبارت دیگری است که هیچ کسی از همپایه هایش بر او پیشی نمی گرفت و ابو عبیده گفته است:

ص: 90

شاعرتر از همه محدثان، سید حمیری و بشار است.

اغانی جلد 7 صفحه 236 - 432

روزی سید درکنار بشار که به شعر خواندن پرداخته بود، ایستاد، سپس روی به او آورد و گفت:

ای آنکه مردم را می ستائی تا به تو بخشش کنند

آنچه بندگان دارند از آن خداست.

پس آنچه از اینان می جوئی از خدا بخواه و به خیر خداوند فرو فرستنده و فزون دهنده نعمتها امیدوار باش.

نسبت بخل به بخشنده مده و بخیل را جواد، نام منه.

بشار گفت این کیست؟ سید را معرفی کردند، گفت که اگر چنین نبود که این مردبه ستایش بنی هاشم از ما بازمانده است، ما را بیچاره می کرد و اگر در مذهبش با ما هماهنگ بود مارا بزحمت می انداخت.

اغانی جلد 7 صفحه 237

و غانم و راق گفت: در سر زمین بصره به نزد عمرو بن نعیم رفتم. گروهی به مجلس من در آمدند و من این شعر سید را برای آنان خواندم.

آیا اثر خانه های خراب شده در (ثویین) را، که ابر و باران و یرانش کرده و باد صبا و دبور هر صبح و شام، بر گل و گیاه آن دامن کشیده است، باز من شناسی؟ سراهائی که در پهنه آن، دلبران موی میان وتر اندام و جادو نگاه و چابک و لاغر و خوش خرام که چهره هائی چون ماه تمام و تابان داشتند، می زیستند. جدائی، مرا از اوج قرب به خاک هجر نشاند، و او از من که هنوز کامی نگرفته بودم جدا شد و چون مرا از ترس دوری، دردمند و سرشک مروارید گونم را روان و ریزان دید، با گوشه چشم به سویم نگریست و اشکش به مانند رشته پراکنده گوهر فرو ریخت. از پیش آمد دوری می ترسیدم، اما این ترس و بیم نفع و سودی نداشت. آنان از خواندن من به طرب آمدند و شادی ها کردند و پرسیدند این اشعار از

ص: 91

کیست؟ گفتم: از سید است. گفتند بخدا سوگند که وی یکی از شعراء خوش طبع است. نه بلکه در این روزگار همانندی ندارند.

از زبیر بن بکار است گه گفت: از عمم شنیدم که می گفت: اگر آن قصیده سید را که در آن می گوید:

ان یوم التطهیر یوم عظیم

خص بالفضل فیه اهل الکساء

" به راستی که روز نزول آیه تطهیر، روز بزرگی است که آل عبا در آن به برتری ویژگی یافتند ".

بر منبر بخوانند، گناهی نکرده اند و اگر تمام اشعار وی، از این دست بود ما آن را روایت می کردیم و بد نمی دانستیم.

و از حسین بن ثابت روایت کرده اند که گفت: مردی بدوری که در روایت شعر جریر بر همه مردم پیشی داشت، بر ما وارد شد. وی شعری از جریر می خواند و من نیز، سروده ای از سید را در همان معنی می خواندم تا بر او فزونی جستم، به من گفت: وای بر تو این شاعر کیست؟ بخدا سوگند که او از صاحب ما شاعرتر است.

اغانی جلد 7 صفحه 239

و از اسحاق بن محمد روایت می کنند که گفت از " عتبی شنیدم که می گفت: در روزگار ما، شاعری خوش روش تر و پاکیزه لفظ تر از سید نیست. سپس به یکی از حاضران گفت: قصیده لامیه سید را که امروز می خواندی، دو باره بخوان و او چنین خواند.

آیا در محبوبت، کشش و بخشش هم هست یا نه؟ راستی که پستی نشان گمراهی است.

آیا در دلت شوری نهفته است که سخنان بیهوده آن را بهبود نمی بخشد.

ص: 92

ای مغرور دل به وعده های خیال انگیز دلبری فریبکار بسته ای.

دلبری که شاداب و گران خواب و باریک اندام است و به غزال خوش خط و خال می ماند چون با او خلوت کنی دست در گردنش در آوری و بوسیدن و مکیدن دهان خوش طعم آمیخته به مشک او، ترا شفا می بخشد.

او در میان دوشیزگان سیمتنی است که خلخالی به پایشان نرفته است... در این قصیده می گوید:

به خدا و نعمتهای او قسم می خورم و انسان مسوول گفتار خویشتن است، که نهاد علی بن ابی طالب (ع) براستی بر پارسائی و نیکو کاری سرشته است.

پس عتبی گفت: بخدا سوگند که سید از عهده آنچه خواسته است به خوبی بر آمده و این است آن شعری که بی پرده بر دل می نشیند.

و پیش از همه اینها، همان سخن امام صادق (ع) در ستایش سید بسنده است که فرمود: انت سید الشعراء و این گفتار حاکی از چنان پایه بلندی برای سید در ادب است که وصف از رسیدن به کنه آن، ناتوان و بیان از دریافت آن، نارسا است.

و آنچنانکه در " نور الابصار شبلنجی " آمده است، سید را از شاعران امام صادق (ع) و فرزند پاکش امام کاظم شمرده اند.

سخن پردازی سید در ستایش آل الله

سید مردی بلند همت و حریص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب کوشش و اجتهادی که در نشر دعوت به مبدا استوار خویش داشت و سخن پردازیهائی که در ستایش خاندان پاک نهاد پیغمبر کرد، بر بسیاری از شعراء فزونی و برتری یافت. و یاجانبازی و فدا کاری در راه تقویت روح ایمان در مردم و زنده کردن دلمردگان از طریق نشر فضائل آل الله و پراکندن زشتیهای دشمنان و بدیهای مخالفان آنان، بر سایر سرایندگان سیادت پیدا کرد.

ص: 93

وی گوینده این شعر است:

ایا رب انی لم ارد بالذی به

مدحت علیا غیر وجهک فارحم

" پروردگارا من در ستایش از علی و ع) چیزی جز خشنودی تو نخواسته ام پس بر من رحمت آر. "

و خوابی را که ابو الفرج و مرزبانی از خود او سید حمیری در گزارش زندگیش روایت کرده اند، مصدق شعر اوست.. وی گفته است: پیغمبر را در باغی خشک و خالی که در آن نخلی بلند دیده می شد به خواب دیدم، در کنار آن باغ زمینی چون کافور بود که در آن درختی دیده نمی شد پیغمبر فرمود: می دانی این نخل از کیست؟ گفتم نه، یا رسول الله. فرمود: از آن امرء القیس پسر حجر است آن را بر کن و در این زمین بکار و من چنین کردم. پس از آن به نزد " ابن سیرین " آمدم و خواب خود را برای او باز گفتم که گفت آیا شعر می گوئی؟ گفتم: نه، گفت: بزودی شعری چون شعر امرء القیس خواهی سرود. اما اشعار تو درباره خاندانی نیکو کار و پاک نهاد است.

شعر سید همان طورکه ابو الفرج گفته است، هیچگاه از ستایش بنی هاشم یا ذم کسانی که به نظر وی مخالف آنان بوده اند، خالی نیست. وی از موصلی و او از عمش روایت کرده است که گفت 2300 قصیده از سید در مدح بنی هاشم فراهم آوردم و پنداشتم که به جمع آوری اشعار وی دست یافته ام تا آنکه روزی مردی ژند و کهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخی از اشعار سید را شنید او نیز سه قصیده از قصائد سید را که من نداشتم خواند.

پیش خود گفتم: اگر این مرد تمام قصائدی را که من از سید دارم می دانست و آنگاه آنچه من فراهم نیاورده ام می خواند، شگفت می نمود، عجیب تر این است که او از آن اشعار، آگاهی نداشت و فقط آن چه را که خود بیاد داشت، خواند. در این هنگام، دریافتم که شعر سید را نمی توان بر شمرد و همه را فراهم آورد.

ابو الفرج گفته است: سید به نزد " اعمش سلیمان بن مهران در گذشته به سال 148، می آمد و فضائل امیر مومنان (ع) را از او می شنید. پس از نزد او

ص: 94

بیرون می آمد و در آن معانی، شعر می سرود.

روزی از نزدیکی از امراء کوفه که وی را بر اسبی نشانده و خلقی بر اندامش پوشانده بود، بیرون آمد و در کناسه کوفه ایستاد و گفت: ای گروه کوفیان هر کس فضیلتی از علی بن ابی طالب (ع) برای من بگوید که درباره آن شعری نگفته باشم، این مرکب تشریفی که بر تن دارم به وی می دهم. آنان حدیث خواندن گرفتند سید نیز شعرش را می خواند تا آنکه مردی از میان مردم به سوی او آمد و این حدیث را بازگو کرد:

روزی امیر مومنان علی بن ابی طالب (ع) خواست سوار شود. لباسش را پوشید و یکی از کفشها را نیز بپا کرد و چون خواست دیگری را بپوشد عقابی از آسمان بزیر آمد و کفش را بر گرفت و بالا برد و سپس انداخت ماری سیاه از کفش بیرون آمد و گریخت و به سوراخی خزید. آنگاه علی کفش را پوشید.

راوی گفت: سید در این باره شعری نسروده بود پس اندکی اندیشید و سپس چنین سرود:

هان ای قوم چقدر شگفت انگیز است داستان کفش علی پدر حسین و مار سیاه. دشمنی از دشمنان جنی و نادان که سخت از قصد صواب بدور بود رو به کفش علی آورد و در آن خزید تا پای علی را بدندان بگزد.

تا بهترین سوار کار یعنی امیر مومنان و ابو تراب را نیش بزند.

پس عقابی از عقابان یا پرنده ای همانند آن از آسمان بزیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس بی درنگ بزمین انداخت.

آری کفش را بزمین زد و از آن ماری برون آمد که از ترس سنگ بیم زد رو به فرار گذاشت در سوراخی عمیق و بی روزن خزید.

ماری سیاه و براق و تیز دندان و کبود و زهر آگین بود.

هر بی باکی چون او را تیزتک و پرجست و خیز می دید، می ترسید.

و درنگ می کرد و آنگاه او را به سنگهای سخت می زد.

ص: 95

سر انجام شر زهر کشنده این مار خزنده در کفش، از ابی الحسن علی دفع شد. مرزبانی گفته است: سید پس از خواندن این اشعار اسبش را به حرکت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه که با خود داشت به کسی که این خبر را روایت کرده بود، داد و گفت: من در این باره شعری نگفته بودم.

مرزبانی 11 بیت از تشبیب این قصیده را یاد کرده است که ابو الفرج غیر از این بیت که مطلع قصیده است نیاورده:

صبوت الی سلمی و الرباب

و ما لاخی المشیب و للنصابی

ابو الفرج گفته است که اما خبر عقابی که کفش علی بن ابی طالب و رض) را ربود، احمد بن محمد بن سعید همدانی برای من بازگو کرد و گفت: جعفر بن علی بن نجیح مرا حدیث کرد و گفت که ابو عبد الرحمن مسعودی از ابی داود طهوی از ابی زغل مرادی ما را خبر داد و گفت: روزی علی بن ابی طالب (ع) برخاست که برای نماز وضو بگیرد. پس کفشش را در آورد و در این هنگام افعی در آن خزید و چون علی برگشت که کفشش را بپوشد عقابی بزیر آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و افعی از آن برون پرید. و مانند این حدیث را درباره پیغمبر نیز روایت کرده اند.

ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سید استادترین افراد در به شعر کشیدن احادیث و اخبار و مناقب بود و نماند فضیلتی از علی بن ابی طالب (ع)، مگر آنکه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنی که در ان از خاندان محمد (ص) سخن بمیان نمی آمد وی را خسته می کرد و با محفلی که از یاد آنان خالی بود انس نداشت.

ابو الفرج از حسن بن علی بن حرب بن ابی اسود دوئلی روایت کرده است: گفت: ما در خدمت ابی عمرو ابن ابی العلاء نشسته بودیم و از سید حمیری گفتگو می کردیم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتی را در ذکر زرع و نخل فرو رفتیم ناگاه سید برخاست، گفتیم: ای ابا هشام چرا برخاستی؟ گفت:

ص: 96

خوش ندارم در انجمنی که در آن ذکر فضیلت آل محمد نیست، بمانم مجلسی که از احمد و وصی و فرزندان وی یاد نشود پلید و کشنده است نابکار است آنکه، در انجمن خود تا وقتی بر می خیزد، از آنها یاد نکند.

سید هرگاه به شعری از خود استشهاد می کرد باین بیت آغاز می نمود: ا

جد بال فاطمه البکور

فدمع العین منهمر غزیر

اغانی جلد 7 صفحه 266 - 246

راویان و حافظان شعر سید

1 - ابو داود سلیمان بن سفیان مسترق کوفی منشد در گذشته به سال 230 ه، وی آن چنانکه در " اغانی " و صفحه 205 فهرست " کشی " آمده است راوی شعر سید بود.

2- اسماعیل بن ساحر، آن چنانکه در چند جای اغانی آمده است راوی شعر سید بود.

3- ابو عبیده معمر بن مثنی متوفی 211 و 209 ه که همانظور که در اغانی و صفحه 437 جلد اول " لسان المیزان " است شعر سید را روایت می کرد.

4- السدری آن طور که در صفحه 7 " طبقات المعتز " است راوی سید بود.

5- محمد بن زکریای غلابی جوهری بصری در گذشته به سال 298 ه. وی چنانکه در اخبار السید مرزبانی است، شعر سید را از حفظ می کرد و بر عباسه دختر سید میخواند و او تصحیح می کرد.

6- جعفر بن سلیمان ضبعی بصری، در گذشته 178 ه. که چنانکه در اغانی و صفحه 437 جلد اول " لسان المیزان " است شعر سید را بسیار می خواند و اگر کسی آن را نمی پسندید برای او نمی خواند.

7- یزید بن محمد بن عمر بن مذعور تمیمی که آن طور که در اخبار السید مرزبانی است شعر سید را روایت می کرد و با وی معاشر بود و ابو الفرج گفته است که او شعر سید را از حفظ می کرد و آن را برای ابی بجیر اسدی می خواند.

ص: 97

8- فضیل بن زبیر رسان کوفی که شعر سید را می خواند و برای امام صادق (ع) نیز خواند که قسمتی از حدیث آن گذشت.

9- حسین بن ضحاک، مرزبانی گفته است وی بیش از همه مردم، شعر سید را از حفظ داشت.

10- حسین بن ثابت که بسیاری از اشعار سید روایت می کرد.

11- عباسه دختر سید که حافظ شعر پدر بود و چنانکه مرزبانی در اخبار السید آورده است روات، شعر سید را بر وی می خواندند و او تصحیح می کرد. و سید را دو دختر بلند اختر دیگر بود که حافظ شعر پدر بودند و در برخی معاجم است که هر یک از آن دو، سیصد قصیده را از حفظ داشتند. ابن معتز در صفحه 8 " طبقات الشعراء " گفته است: از سدری آورده اند که گفت: سید را چهار دختر بود و هر یک از آنان 400 قصیده از شعر پدر به یاد داشتند.

12- عبد الله بن اسحاق هاشمی، وی چنانکه از قول مرزبانی گذشت شعر سید را جمع آوری کرده است.

13- عم موصلی که همان طورکه به نقل از اغانی گذشت شعر سید در مدح بنی هاشم را فراهم آورد.

14- حافظ ابو الحسن الدار قطنی علی بن عمر متوفی به سال 385 ه. که آن چنانکه در صفحه 35 جلد 2 تاریخ خطیب بغدادی و صفحه 359 ابن خلکان و صفحه 200 جلد 3 " تذکره الحفاظ " آمده است حافظ دیوان سید بود.

مذهب سید و سخن اعلام در پیرامون آن

سید، روزگار درازی را بر آئین کیسانی گذراند و قائل به امامت محمد بن حنفیه و غیبت او بود و او را در این باره اشعاری است. سپس به برکت امام صادق صلوات الله علیه سعادت به وی روی آورد و از آن امام حجتهای قوی دید و حق را باز شناخت و در دیداری که هنگام بازگشت امام از نزد منصور و نزول حضرتش به کوفه با امام داشت و یا در ملاقاتی که در ایام حج با حضرت کرد. بداندیشیهای

ص: 98

کیسانیه را بدور ریخت.

و عبد الله بن معتز در گذشته به سال 296 ه و شیخ الامه صدوق متوفی 381 ه و حافظ مرزبانی متوفی 384 ه و شیخ ما مفید در گذشته به سال 412 ه و ابی عمر کشی و سروی متوفی به سال 588 ه و اربلی متوفی 692 ه و دیگران را در پیرامون مذهب سید، سخنان بسیاری است که یکی از آنها، برای اثبات حق بسنده است چه رسد به تمام آنها، و اینک آن گفتارها:

1- سخن ابن معتز که وی در صفحه 7 " طبقات الشعراء " گفت است: حدیث کرد مرا محمد بن عبد الله و گفت سدری راوی سید می گفت سید در آغاز زندگی کیسانی و قائل به رجعت محمد بن حنفیه بود و در این باره این شعر را برای می خواند:

حتی متی و الی متی و متی المدی

یا بن الوصی و انت حی ترزق

و این قصیده مشهور است. و محمد بن عبد الله مرا حدیث کرد و گفت: سدری می گفت سید پیوسته قائل به آئین کیسانی بود تا آنگاه که در مکه و ایام حج امام صادق (ع) را دیدار کرد و امام با او به گفتگو پرداخت و حجت را بروی تمام فرمود و سید از آن آئین برگشت و سخن او در ترک آن عقیده و بازگشت از آئینی که داشته است، و یادی که از امام صادق (ع) می کند چنین است:

تجعفرت باسم الله و الله اکبر

و ایقنت ان الله یعفو و یغفر

و یثبت مهما شاء ربی بامره

و یمحو و یقضی فی الامور و یقدر

2- گفتار صدوق: در صفحه 20 " کمال الدین " گفته است: سید در امر غیبت گمراه بود و به غیبت محمد بن حنفیه اعتقاد داشت تا آنکه امام صادق جعفر بن محمد و ع) را ملاقات کرد و از او علامات امامت و دلالات وصیت را دید و از امر غیبت پرسید، امام به او فرمود: غیبت حق است اما این غیبت برای دوازدهمین امام از ائمه (ع) پیش خواهد آمد و سید را بر مرگ محمد بن حنفیه و اینکه پدرش محمد بن

ص: 99

علی بن حسین شاهد دفن او بوده است، خبر داد و سید از آئین خود دست برداشت و از اعتقادش استغفار کرد، و چون حق بر او آشکار شد، به سوی حق باز آمد و به امامت گروید

عبد الواحد بن محمد عطار (رض) برای ما حدیث کرد و گفت: علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری، برای ما حدیث کرد و گفت: حمدان بن سلیمان از قول محمد بن اسماعیل بن بزیع، از قول حیان سراج، برای ما حدیث کرد و گفت:

از سید بن محمد حمیری شنیدم که می گفت: من قائل به غلو و معتقد به غیبت محمد بن علی ملقب به ابن حنفیه بودم و روزگاری را در این گمراهی گذراندم، تا آنکه خداوند به عنایت امام صادق جعفر بن محمد (ع) بر من منت نهاد و مرا از آتش دوزخ رهانید و به راه راست هدایت کرد و چون دلائلی از آن امام دیدم که مسلم شد که او حجت راستین خدا بر من و بر همه مردم روزگار خویش است و امامی است که خداوند طاعتش را فرض و اقتداء به وی را واجب دانسته است. از او پرسیدم و گفتم: ای پسر رسول خدا درباره غیبت و درستی وقوع آن، اخباری به ما رسیده است، به من بگوئید که این غیبت برای چه کسی پیش می آید؟

فرمود: برای ششمین فرزند من که دوازدهمین امام پس از پیغمبر است. نخستین پیشوا از این دوازده تن، علی بن ابی طالب و آخر آنها قائم به حق، بقیه الله فی الارض و صاحب الزمان است. بخدا سوگند اگر او، در غیبت خود به اندازه ای باقی بماند که نوح در قومش ماند، از دنیا نمی رود، مگر آنکه ظهور کند و جهانرا از عدل و داد پر کند، آنچنانکه از ظلم و جور پر شده است، سید گفت: چون این سخن را از سرورم جعفر بن محمد صادق(ع) شنیدم، به دست امام توبه کردم و قصیده ای سرودم که آغازش چنین است:

چون مردم را در دینشان گمراه دیدم، به نام خدا به جعفریان پیوستم و جعفری شدم به نام خدا خدای بزرگ ندا در دادم، و یقین دارم که مرا می بخشد و می آمرزد. به آئینی غیر از آئینی که داشتم گرویدیم، و سرور خلق، جعفر مرا از دین پیشینم علامه امینی الغدیر - 4 -

ص: 100

بر گرداند. گفتم فرض بفرمائید که روزگاری را به یهودیت یا نصرانیت گذراندم.

اینک از آن آئین به سوی خدای مهربان، بر می گردم و اسلام می آورم. دیگر تا زنده ام غلو نمی کنم، و به آئین پوشیده و گنهان و پنهان خود باز می گردم. دیگر قائل نیستم که آن زنده ای که در رضوی است، محمد حنفیه، است هر چند نادانان بر این گفته من خرده بسیار گیرند.

البته محمد حنفیه، شاخه و عنصری پاک از این خاندان بود که با آگاهی، همراه دودمان پاک و پاکیزه پیغمبر، راه خویش را سپرد، (تا آخر قصیده که طولانی است)

و پس از آن این چکامه را سرودم:

ای آنکه بر شتر بزرگ و سخت کوش خویش، سواری و راه بیابان می سپری چون خدا رهبریت کرد و جعفر بن محمد را دیدی، به آن ولی خدا و فرزند پاک پیغمبر بگو: ای امین خدا من از کاریکه در راه آن پیکار بسیار کرده ام و با بد گویان به مبارزه برخاسته ام، به سوی خدا و تو تائب و راجعم، و گفتار من در غیبت " ابن خوله " دشمنی با دودمان پاک پیغمبر نبوده، لیکن از وصی راستگوی محمد (ص)، روایتی به ما رسیده بود که امام زمان، همچون خائف مترقب، روزگاری را در غیبت و پنهانی می گذراند و اموالش را چون تهمت زده در ملاء عام تقسیم می کنند. و چون مدت غیبت به سر آید، چون ستاره جدی که از افق می درخشد، ظهور می کند و از خانه خدا به یاری خدا و باریاستی الهی و اسبابی مهیا، براه می افتد و پرچم به دست، چون توسن سرکش، به سوی دشمن می تازد، و آنها را می کشد و چون روایت کردند که ابن خوله غائب است، ما صادقانه به او گرویدیم و گفتیم: وی همان مهدی قائمی است که به عدل خویش، خزان زدگی ها

ص: 101

را به شکوفائی می سپرد و اگر تو ای (امام صادق (ع) بگوئی چنین نیست، سخنت حق و فرمانت حتم و خالی از تعصب است.

من خدا را گواه می گیرم که قول تو، بر فرمانبر و نافرمان حجت است. براستی که از غیبت ولی امر و قائمی که نشاط انگیز و ظفر بخش جان ما است، گریزی نیست، بر چنین غائبی درود مدام خدا باد.

وی روزگاری را در غیبت می گذراند، و چون ظهور کند، شرق و غرب را از عدل و داد پر می کند.

حیان سراج " که راوی این حدیث است، خود کیسانی مذهب است " اربلی " نیز این حدیث را در کشف الغمه " آورده است.

سخن مرزبانی: وی در " اخبار السید " گفته است: سید بن محمد (رحمه الله) بی تردید کیسانی بود و اعتقاد داشت که محمد بن حنفیه همان قائم مهدی و مقیم در جبال رضوی است و شعرش دلیل بر درستی گفتار ما و کیسانی بودن اوست و از اشعار او است:

ای کوه رضوی چرا امامی که در تو منزل دارد، دیده نمی شود، براستی که از عشقش دیوانه شدیم ای پسر وصی پیغمبر که زنده و مرزوقی این غیبت تا کی و تا چند؟

آرزوی من دیدار تو است و از اینکه بمیرم و ترا نبینم، نگرانم. البته وی رحمه الله - از این آئین برگشت و به امامت امام صادق گروید و این اشعار را سرود:

تجعفرت باسم الله و اله اکبر

و ایقنت ان الله یعفو و یغفر

و هر کس گمان برد که سید بر مذهب کیسانی باقی ماند، دروغ پرداز و طاعن است و از روشنترین دلائل نا درستی این نسبت، دعا و ثنائی است که امام صادق

ص: 102

نسبت به سید فرموده اند و از آنجمله این روایت است: محمد بن یحیی مرا خبر داد و گفت: (ابو العینا) برای ما حدیث کرد و گفت علی بن حسین بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) مرا حدیث کرد و گفت به: به ابی عبد الله (امام صادق (ع) آنگاه که ذکری از سید بمیان آمد گفتند: وی شراب می نوشد: فرمود اگر گامی از سید بلغزد قدم دیگرش برجا است.

و به اسناد خود از " عباد بن صهیب " آورده است که گفت: در خدمت ابی عبد الله جعفر بن محمد (ع) بودم که یادی از سید فرمود و او را دعا کرد، به امام گفتند برای او که شراب می نوشد و عمر و ابو بکر را دشنام می دهد و قائل به رجعت است، دعا می کنید؟ امام فرمود: پدرم از پدرش علی بن الحسین برای من حدیث کرد که: دوستداران دودمان پیغمبر نمی میرند مگر تائب. سید نیز توبه کرده است آنگاه سر بلند کرد و توبه نامه سید که در آخر آن این ابیات نوشته بود، بیرون آورد:

ایا راکبا نحو المدینه جسره (تا آخر اشعاریکه ذکر شد) و نیز به اسناد خود از خلف الحادی روایت کرده است که گفت: از اهواز مقداری مال و مملوک و مرکب برای سید، به هدیه آوردند، به تهنیت وی رفتم، گفت رهبر من در بازگشت از آئینم " ابابجیر " است وی همیشه مرا در مذهبم سرزنش می کرد و آرزو داشت که به آئین او بگروم. به او نوشتم که چنین کرده ام و شعر ایا راکبا نحو المدینه جسره را (تا آخر ابیاتی که گذشت) فرستادم.

روزی به من گفت: اگر به آئین امامیه، روی آورده ای، شعری بسرای و من این قصیده را سرودم. او به سجده افتاد و پس از آن گفت خدا را شاکرم که دوستی من نسبت به تو بیهوده نبود. آنگاه به این جایزه ای که می بینی فرمان داد. و به اسناد خود از خلف الحادی آورده است که گفت: به سید گفتم معنی این اشعار تو چیست؟

در شگفتم از دگر گونی روزگار و کار ابی خالد سخنور و از برگرداندن امر انعطاف ناپذیر ولایت به امام پاک نهاد و پاکیزه سرشت و نور بخشی چون علی بن

ص: 103

الحسین (ع) و از کاری که عم از (محمد حنفیه) در برگرداندن عنان امامت به سوی او کرد و از اینکه امام او را به محاکمه در کنار " حجر الاسود " فرا خواند و سنگ آشکار به سخن آمد و گفت: باید عم، در برابر امامت برادر زاده تسلیم شود، من به این امر صادقانه گواهی می دهم، همانطور که آیات قرآن را تصدیق دارم. بدون شک علی بن الحسین امام من است. و من دست از این و آن برداشته ام، سید پاسخ داد " علی بن شجره ر از قول " ابی بجیر " او از امام صادق ابی عبد الله (ع) برای من حدیث کرد که " ابا خالد کابلی " قائل به امامت ابی حنفیه بود، پس از کابل شاه به مدینه آمد و شنید که محمد، علی بن حسین را با خطاب " یا سیدی نام می برد، به وی گفت: ای محمد برادر زاده ات را به لقبی می خوانی که او ترا به مانند آن نمی خواند؟ محمد گفت:

وی مرا در کنار حجر الاسود به محاکمه خواند. و سوگند یاد کرد که سنگ را به سخن می آورد. و من از حجر الاسود شنیدم که گفت:

ای محمد امامت را به برادر زاده ات بسپار، که او از توبه این کار سزاواتر است. آنگاه من (سید) این قصیده را سرودم و ابو خالد کابلی، امامی شد.

راوی گفت: از شیعه ای درباره این حدیث پرسش کردم، گفت: امامی نیست آن که این را نداند. به سید گفتم: تو بر این مذهبی یا آئینی که من می شناسم. و او به این بیت " عقیل بن علفه تمثل جست:

از کنار گردنه هرشی یا پشت آن، راه خویش را در پیش گیر و برو چه از هر دو سو، راه یکی است.

و از اشعاریکه مرزبانی در مذهب سید روایت کرده است اینها است:

من بسوی سلامت شتافتم و امامی شدم

از وقتی به آئین جعفری گرویدم، خداوند، سرزنش را از من به دور داشت

ص: 104

پس از حسین (ع) بامامت علی (ع) که صاحب نشان امامت است قائل آمدم چه امام سجاد برای اسلام و آئین، ستونی استوار است.

خدا حقیقتی را بر من آشکار نمود که به پایان بردن آنرا از او خواستارم تا در سختیهای رستاخیز او را با همین اعتقاد ملاقات کنم.

4- سخن مفید: در " فصول المختاره " صفحه 93 فرموده است: یکی از کیسانیان ابو هاشم اسماعیل بن محمد حمیری شاعر - رحمه الله - بود وی را در آئین کیسانی اشعار بسیاری بوده است، سپس از مذهب کیسانی برگشته و از آن برائت جسته و به دین حق گرویده است. چه ابو عبد الله بن جعفر بن محمد (ع) او را به امامت خود فرا خواند و وجوب طاعت خویش را بر او اشکار فرمود و او سخن امام را پذیرفت و معتقد به نظام امامت شد و از گمراهی رهید. و او را در این باره نیز، اشعاری معروف است و از سروده های او درباره امامت محمد " رضوان الله علیه " و آئین کیسانیه این شعر است:

ای زنده مقیم در شعب رضوی

سخن مفید به اینجا می رسد که می گوید: و سید را در بازگشت به سوی حق و گسستن از آئین کیسانی این اشعار است:

تجعفرت باسم الله و الله اکبر

و ایقنت ان الله یعفو و یغفر

و دنت بدین غیر ما کنت داینا (تا پایان قصیده ای که گذشت با کمی اختلاف) و در فصلی از ارشاد گفته است: چون به سید اسماعیل بن محمد حمیری - رحمه الله - خبر رسید که ابی عبد الله گفتارش را انکار فرموده و وی را به نظام امامت فرا خوانده اند، از آئین کیسانی برگشت و درباره آن امام (یعنی امام صادق) چنین گفت:

ایا راکبا نحو المدینه جسره

عذافره یطوی بها کل سبسب

آنگاه 13 بیت را یاد کرده و گفته است: این شعر دلیل بر باز گشت سید از مذهب کیسانی و قائل شدن وی به امامت امام صادق (ع) است و در زمان امام صادق (ع) وجوه دعوت از جانب شیعه به امامت آن حضرت و قول به غیبت امام زمان و

ص: 105

اینکه این غیب یکی از علائم اوست، علنی شد. و صریح قول شیعه امامیه اثنی عشریه نیز همین است.

5- سخن ابن شهرآشوب: وی در صفحه 323 جلد 2 " المناقب " از داود رقی روایت کرده است که گفت: به سید حمیری خبر رسید که در خدمت امام صادق (ع) از او نام برده اند و امام فرموده است: سید کافر است. به محضر امام آمد و گفت: ای سرور من آیا من با شدت محبتی که با شما دارم و دشمنیهائی که با دشمنان شما کرده ام، کافرم؟ امام فرمود این دوستی و دشمنی برای تو سودی نخواهد داشت چه تو به امام روزگار و زمان خود کافری آنگاه دست سید را گرفت و او را به داخل خانه ای که در آن گوری بوده، برد و دو رکعت نماز گزارد و سپس با دست مبارکش بر قبر زد، گور شکافته شد و شخصی بیرون آمد که خام از سر و رویش می ریخت. امام صادق به او فرمود: کیستی؟ گفت: من محمد بن علی مسمی به ابن حنفیه ام فرمود: من کیستم؟ گفت: تو جعفر بن محمد امام روزگار و زمان خویشی، سید از آن خانه بیرون آمد و سرودن گرفت:

تجعفرت باسم الله فیمن تجعفرا

و در کتاب " اخبار السید " است که " مومن الطاق " با سید درباره ابن حنفیه به مناظره نشست و بر او غلبه یافت و سید چنین سرود:

من پسر خوله (محمد حنفیه) را بی آنکه باوی کینه ای داشته باشم رها کردم چه من شیفته و دلباخته این خاندان و حافظ غیب ابن خوله ام لیکن به آئین امام صادق (ع) روی آورده ام چه او پیشوائی هاشمی نسب و نور خداوند روزی رسان است خدا به برکت وجود او بندگان را رسیدگی می فرماید و بلاغت را در سخنوران پدید می آورد برهان امامتش آشکار شد، و من به آئین او گرویدم و چون آن نادانی نبودم که پس از آشکارایی هدایت، روی به حبتر و ابی حامق آرد.

طائی گفت: آفرین. اینک به راه آمدی و به کمال بلوغ رسیدی و در

ص: 106

جایگاهی از خیر و جنت، جا و موضع گرفتی. و سید سرودن گرفت:

تجعفرت بسم الله و الله اکبر...

آنگاه پنج بیت از این قصیده را یاد کرده و سپس شش بیت از آن قصیده مذکور سید را آورده و گفته است: سید درباره آن امام این اشعار را سروده است:

بزرگواری، جوان مردی چون " ابی عبد الله (ع) را می ستایم

او سبط محمد نبی و ریسمانی محکم، از رشته های استوار اوست

دیده بینندگان در جمال او خیره می ماند

دریای جود او، کامها را سیر اب و جام های خالی خلق را پر آب می کند دریائی که از همه دریاها فزون و قطرات آن مدد بخش آنها است

عباد از این دستش جام می گیرند و بلاد از باران جود آن دستش، سیر اب می شود.

دست راست او به ابری باران زا می ماند

زمین ارث وی، و مردم عموما بر خوان نعمت اویند

ای حجت خدای بزرگ و دیده او وای بزرگ پیشوائی آل الله

ای فرزند جانشین مصطفی و ای در کمال همانند احمد (ص)

تو دختر زاده محمد و مخلوقی همانند اوئی

ضیاء نور تو، نور او و ظلال روح تو از ظلال اوست

نجات از مرگ، در آمدن به سوی تو و رهائی از گمراهی به دست توست. ترا می ستایم، اما به یک دهم خصال تو دست نمی یابم

6- سخن اربلی: در صفحه 124 " کشف الغمه " گفته است: سید حمیری - رحمه الله - کیسانی مذهب و قائل به رجعت ابی القاسم محمد حنفیه بود و چون امام جعفر بن محمد صادق (ع) حق را به وی نمود، و قول به مذهب امامیه اثنا عشریه را به وی شناساند، سید از مذهب خویش دست کشید و به حق رجوع کرد و قائل به آن شد و شعر او درباره آئینش آنچنان مشهور است که نیازی به یاد کردن ندارد،

ص: 107

و این سروده او ترا به آئین راست و درستش آگاه می کند:

تا کبوتران آواز می خوانند، بر پیغمبر و دودمان او درود باد

آیا آنان ستارگان آسمان و اعلام جاویدان عزت نیستند؟

ای سر گشته در گمراهی، امیر المومنین امام است

پیغمبر خدا، در روز غدیر خم، در حضور خلق، امامتش را اعلام فرمود

و دومین پیشوای امر ولایت حسن، آن مایه امیدی است که خانه خدا و مشاعر و مقام از آن اوست.

سومین پیشوا، حسین است که هر چند تاریکیها بهم آمیزد، نور ماه وجودش پنهان نمی ماند

و امام چهارم علی است، آن پیشوای در راه حق، کوشائی که قوام دین و دنیا به اوست

پنجم امام محمد است، آنکه خدا از او خشنود و در کارهای نیک، صاحب مقام است

جعفر ششمین امام این خاندان نجیب، و ماهی است که درخشش بدر تمام آسمان به نور اوست

موسی، امام هفتم است و او را مقامی است که بزرگواران روزگار را، توانائی نزدیک شدن به آن نیست

علی هشتمین امامی است که قبر او در سرزمین طوس خواهد بود محمد زکی آن مرد صاحب شمشیر، اما مطرد ستمزادگان، امام نهم است علی آن دژ محکمی که بلد حرام (مکه) از فقدانش نالید، امام دهم است. و حسن، امام همان یازدهم، وجودی نور بخش و چراغ راه قله های اوج کمال است

محمد زکی، آن صاحب زمان، قائم و پناهگاه خلق، دوازدهمین پیشوا است اینان مایه آسایش من در بهشتند و من، در زیر سایه پنج تنم، و السلام.

ص: 108

نقدی بر طه حسین

دکتر طه حسین مصری صفحه 385 " ذکری ابی العلاء " گفته است: " تناسخ از اواخر قرن اول، در عرب معروف بوده است و شیعه به این عقیده و برخی مذاهب نزدیک به آن، مانند حلول و رجعت گرایش دارد و کدام ادیب است که به سخنان ناروای حمیری و افراد بسیار دیگری، در این باره آگاه نباشد "

اگر این نسبت ساختگی، از پیشینیان طه حسین، آن یاوه سرایان عصر خرافات آن سخنگویان نادان، آن فراهم آرندگان نا آگاه، آن نویسندگان بی کنکاش و آن نسبت دهندگان بی پروا، صادر شده بود، مرا به تعجب نمی انداخت، اما شگفتا که این سخن، از مردی است که خود را جستجو گر می داند و خویشتن را، انسان عصر طلائی، عصر نور و روزگار کاوش می شناسد.

روزگاری که به بلای وجود این دکتر و یاوه سرایان و دروغ پردازانی چون از گرفتار آمده است، مردمی که می خواهند گروه بزرگ و بزرگواری از امت اسلامی را با نسبت کفر آمیز: تناسخ و حلول، خوار و زبون کنند تا گروه مخالف، با اعتقاد به کفر این دسته، آنان را دشنام دهند و این دسته نیز از شنیدن چنین نسبت نادرستی به خشم آیند و کار به سر انجام نا ستوده پراکندگی و جدائی انجامد و آرزوی آنکه طه حسین را به چنین کار ناروائی می گمارد و وادر می کند، نیز همین است.

آیا جستجوگری از این مرد نبپریده است: مصدر این نسبت نادرست چیست آیا در کتابی از کتب شیعه خوانده ای یا از شیعه ای شنیده ای؟ یا خبر چنین نسبتی از ناحیه دانشمندی از دانشمندان امامیه به تو رسیده است؟ این شیعه و کتابهای اوست که از نخستین روز تا به امروز، به کفر قائلان به تناسخ و حلول، حکم کرده است، و به برائت از آنان گرایش دارد. پس چرا این دکتر، پیش از آنکه چنین تهمتی زند و چنین ناروائی نویسد، به این کتب مراجعه نکرده است؟ آری

ص: 109

قبل از او، " ابن حزم اندلسی " در کتاب " الفصل " نسبت تناسخ را بره سید داده است و تو ای خواننده در صفحه 322 - 329 جلد اول این کتاب، ابن حزم و جلدالهای وی را باز شناخته ای. اما قول به رجعت از سنخ قول به تناسخ و حلول نیست، زیرا کتاب و سنت به آن ناطق است همانطور که تفصیل آن، در کتب کلامی آمده است و تالیفات جداگانه اعلام نیز، متضمن این مطلب هست. و آنگه وقوفی بر اخبار و اشعار و حجت آوریهای سید دارد، می داند که ساخت وی از این نسبتهای ناروا دور است، اگر این دکتر از آن کسانی نباشد که کوشش بسیار در محبت خاندان پیغمبر و مهر ورزی و ستایشگری و جانبدارای از آنان را سخافت داند.

رفتار سید با غیر شیعه

سید، برای مخالفان خاندان پاک پیغمبر (ص) احترام و ارزشی قائل نبود و آنان را در همه جا، به سختی انکار می کرد و با زبان تندش با تمام توان و نیرو آنها را می راند. و وی را در این باره اخباری است که از آن جمله است:

1- محمد بن سهل حمیری، از قول پدرش آورده است که: سید حمیری برای رفتن به اهواز، برکشتی نشست. مردی درباره تفضیل علی با او به ستیز برخاست و باوی مباهله کرد. چون شب شد آن مرد برای بول کردن به کنار کشتی آمد، سید او را در آب انداخت و غرق کرد کشتیبانان فریاد زدند: خداوند این مرد غرق شد، سید گفت رهایش کنید که نفرین من او را گرفته است.

2- سید، در اهواز بود. عروسی از خاندان زبیر را برای اسماعیل بن عبد الله بن عباس می بردند. سید صدای هیاهوئی شنید، پرسید: چه خبر است، جریان عروسی را به وی گفتند و او سرود که:

عروسی در محمل گنبدین بر استر بسته اش، از کنار ما گذشت. وی از خاندان زبیر و از دختران آنکس است که حرام کعبه را حلال کرد

ص: 110

او را به عروسی به پیشگاه پادشاهی بزرگ می برند. هرگز این دو جمع نیایند و مرگ بر این زن باد.

در بین راه، زن به قضاء حاجت به ویرانه ای رفت و ماری بزرگ او را گزید و مرد. سید گفت: نفرین من ویرا دریافت.

3- عبد الله بن حسین بن عبد الله بن اسماعیل بن جعفر گفت: اهل بصره، به طلب باران از خانه بیرون آمدند. سید نیز با جامه ای از خز و با جبه و رداء و عمامه، با آنان بیرون آمد و در حالیکه رداء خویش را بر زمین می کشید، چنین سرود:

ای ابر بر زمین فرود آی و سنگی بردار و اینان را بران قطره ای باران بر اینها مبار، که اینان دشمنان فرزندان پیغمبرند.

4- ابوس لیمان ناجی، برای من حدیث کرد و گفت: روزی " المهدی " که ولی عهد منصور بود جلوس کرده بود تا صله های قریش را به آنان بدهد، و نخست از بنی هاشم شروع کرد تا نوبت به دیگر افراد قریش رسد. سید آمد و به پرده دار منصور " ربیع " نامه ای سر به مهرداد و گفت: در این نامه اندرزی به امیر است. آن را به وی برسان و در آن این ابیات بود:

به ابن عباس که همنام محمد است، بگو بهخاندان " عدی " درهمی مده. و " بنی تیم بن مره " را نیز محروم دارد که اینها، بدترین مردم گذشته و آینده اند.

چون به آنان بخشش کنی، سپاس نعمت را بجا نیارند و پاداش ترا به ناسزا و مذمت دهند.

و اگر آنها را امین دانی و یا به کاری بگماری، با تو خیانت کنند و خراجت را به غنیمت برند.

و اگر بخششت را از آنها بازگیری، این منع را آنها در روزهائی که فرمانروا بودند آغاز کرده اند و ستمگرانی بیش نبودند.

ص: 111

اینها عموهای پیغمبر و فرزندان و دختر وی را که همانند مریم بود، از ارث محمد (ص) منع کردند و زمام امر خلافت را، بی آنکه به اینکار برگزیده شده باشند بدست گرفتند و چنین کاری در اثبات گنهکاری آنان کافی است.

اینان که سپاس نعمتهای پیغمبر را بجا نیاوردند، آیا پاس نعمت دیگری را می دارند؟

خداوند به برکت وجود محمد، بر آنان منت نهاد و هدایتشان کرد و به پوشاک و خوراک رساند.

اما انها وصی و ولی او را به ناروائی ها رنج دادند و به کامش زهر ریختند. مهدی، نامه را برای کاتب خود ابو عبد الله " معاویه بن سیار " فرستاد و گفت عطا را قطع کن، و او دیگر صله ای نبخشید و مردم باز گشتند سید از در در آمد و چون مهدی او را دید، خندید و گفت ک ای اسماعیل اندرزت را پذیرفتم و دیگر چیزی به آنان ندادم.

5- " سوید بن حمدان بن حصیر " گفت: سید باما آمد و رفت داشت و غالبا به نزد ما می آمد، روزی از مجلس ما برخاست و پس از رفت او مردی روی بما آورد و گفت: شما را که در نزد پادشاه شرف و ارج است با این مرد (سید) همنشینی نکنید که وی به باده گساری و بد گوئی از گذشتگان مشهور است. این خبر به سید رسید و به ابن حصین " چنین نوشت:

ای پسر حصین من توصیف حوض پیغمبر را آن چنانکه حارث اعور گفته بود برای تو کردم.

اگر فردای قیامت جرعه ای از آن به تو بنوشانند بزرگترین بهره را برده ای. گناه من جز آن نبود که یاد از کسی کردم که از خیبر گریخت!

از مردی یاد کردم که چون خری که از شیر می گریزد، از مرحب گریخت.

ص: 112

همنشین پست و نابکار و فرومایه شما، سخنان مرا نپسندید.

و مرا به دوستی رهبر هدایت و فاروق امت اکبر (علی ع) سرزنش کرده بزودی ریشش را خواهم تراشید، چه سر زنش وی، شهادت به زور و زشتی است.

سوید گفته است: پس از این اشعار، دوستان از آن مرد بریدند و مهر و معاشرت سید را به جان خریدند.

اغانی صفحه 254 - 250

6- از معاذ بن سعید حمیری " است که گفت: سید اسماعیل بن محمد حمیری - رحمه الله - برای اداء شهادتی به نزد سوار قاضی آمد. سوار به وی گفت: آیا تو همان اسماعیل بن محمد معروف به سید نیستی؟ گفت: چرا، گفت: چگونه برای اداء شهادت به نزد من آمدی با اینکه من خبر از دشمنی تو با گذشتگان دارم؟ سید گفت: خداوند مرا از دشمنی اولیاء خود امان بخشیده است و این ویژگی همیشگی من است، سپس از جا برخاست، سوار به وی گفت: برخیز ای رافضی چه به خدا قسم شهادت به حق نخواهی داد. سید بیرون آمد و چنین سرود:

ای سوار پدرت پسر دزد بز پیغمبر و تو پسر دختر ابی جحدری.

و ما، علی رغم تو، از گمراهان و زشتکاران بیزاریم.

سپس شعری سرود و بر پاره ای کاغذ نوشت و درخواست کرد تا آن را با دیگر کاغذها جلو سوار گذراند سوار نامه را برگرفت و چون بر آن اشعار آگاهی یافت به سوی ابی جعفر منصور که بر جسر اکبر فرود آمده بود، آورد تا از او در مخالفت با سید مددگیر. سید، در رسیدن به نزد منصور بر او پیشی گرفت و قصیده خود را که در آن چنین سروده بود خواند:

ای منصور ای امین خدا وای بهترین فرمان روا

براستی که سوار بن عبد الله بدترین قاضی است.

او عثمانی و جملی است و پذیرای فرمان شما نیست.

ص: 113

جد او، دزد بز پیغمبر و تبهکاران بود.

و کسی بود که پیغمبر را از پشت دیوار خانه بانگ می زد که:

ای فلانی به درآی که ما فلان کاره ایم.

مرا از شر چنین آدمی بازدار، که خدا او را از شر بلاها باز ندارد.

او در میان ما، سنتهائی که یادگار سرکشان بود به جا گذاشت.

ما او را هجو کردیم و هر کس هجو کند به بلاهای بزرگ گرفتار آید.

ابو جعفر منصور خندید، و گفت: ترا به قضاء گماردیم اینک، آنچنان که سوار را هجو کردی، خود را ستایش کن و سید (ره) چنین گفت:

من، از خاندان حمیرم، خاندانی که از جوانمردی و بخشندگی، مایه و راست.

سوگند یاد کرده ام که هیچ بخشنده بلند پایه و سر افرازی را نستایم.

مگر از خاندان بر جسته بنی هاشم، چه آنان را دست بخشنده ای است که از دیدگاه من قابل ستایش است.

آری آنان را بر من منتی است که از دیدگاه من، سزاوار ستایش اند است،هر چند منکران، انکار کنند.

ای احمد ای نیک مردی که وجودت رحمت گسترده خدا برای ما است و حمزه و جعفر طیار، همان که در بهشت به هر جا بخواهد در پرواز است، و امام ما، آن امامی که ما - آنگاه که فضای دین تاریک و راه هدایت باریک بود و اهل زمین به ستم گرویده بودند و کبر می ورزیدند - پس از نابینائی ها به روشنائی وجود او بینائی یافتیم، از این خاندانند.

این امام علی بن ابی طالب (ع) است، که خیبر ذلیل او شد.

آنگاه که تخت بزرگش واژگون گردید.

در روز نبرد سخت و شکننده خندق نیز که " عمرو بن عبدود " سرزنش کنان و با شمشیر بر ان به او روی آورد، و بی با کانه شمشیر خویش را می جنباند و

ص: 114

چون شتری مست و درشت می خروشید.

علی شمشیر کشیده و کشنده خود را، چنان بر سر او کوبید که چون تنه سنگین درختی نقش زمین شد و خون سرخ از رگهایش ریختن گرفت.

و از جریانهای دیگری که در میان سید و سوار رفته است، داستانی است که " حرث بن عبید الله ربیعی " باز گو کرده و گفته است: در مجلس منصور در جسر اکبر نشسته بودم، سوار نیز آنجا بود که سید چنین خواند:

خداوندی که وی را همانندی نیست، ملک دنیا و دین را به شما ارزانی داشت. چنان سلطنتی بی زوال به شما داد که خاقان چین را مطیع و پادشاه هند را ماخوذ و امیر ترک را زبون و زندانی شما کرد.

سید، قصیده را تمام کرد و منصور می خندید، پس سوار گفت: ای امیر مومنان بخدا سوگند که این مرد آن چه را که در دل ندارد به زبان می آورد بخدا، این ها گروهی هستند که محبت خود را به پای دیگری جز شما ریخته و دل به دشمنی ما بسته اند. سید گفت: بخدا قسم که سوار دروغگو است و من در ستایش شما راستگویم.

اما اینک که می بیند تو با من بر سر مهر آمده ای، حسد می برد. براستی که دلبستگی و مهرورزی من به شما اهل بیت رگی است که از پدرانم در تن من است. و این مرد، و خاندانش، در جاهلیت و اسلام دشمن شما بوده اند و خداوند عزوجل درباره خاندانش این آیه را بر پیغمبر فرو فرستاده است:

ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لا یعقلون.

منصور گفت: درست است. سوار گفت: ای امیر مومنان سید قائل به رجعت است و شیخین را دشنام می دهد و ناسزا می گوید. سید گفت: اما اینکه می گوید: قائل به رجعتم، سخن من بر اساس گفتار خدای تعالی است که فرموده است:

ص: 115

و یوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون.

و در جای دیگر فرموده است:

و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا.

و از اینجا دانسته می شود که حشر، دو حشر است یکی عام و دیگری خاص. و نیز خدای سبحانه فرموده است:

ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل.

و نیز خدای فرموده است:

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم.

این است آیات کتاب خدای عزوجل. پیغمبر (ص) خدا نیز فرموده است: در روز قیامت متکبران در چهره مور محشور میشوند و نیز فرموده است: چیزی بر بنی اسرائیل نگذاشته است مگر آنکه مانند آن در امت من خواهد بود. حتی مسخ و خسف و قذف.

و حذیفه گفته است: بخدا قسم، دور نیست که خداوند بسیاری از افراد این امت را به صورت میمون و خنزیر در آورد. بنابر این رجعتی که من بدان معتقدم همان است

ص: 116

که قرآن به آن ناطق است و در سنت نیز آمده است و من بر آنم که خدای تعالی این مرد (سوار) را به صورت سگ یا میمون و یاخنزیر یامورد به دنیا بر می گرداند، چه او ستمگر و سرکش و کافر است. پس منصور خندید و سید چنین سرود:

در خدمت فرماندهی عادل، کنار ابا شمله سوار به مخاصمه نشستم. او سخنانی گفت که هر آگاه و نا آگاهی نادرستی آن را در می یافت. او نتوانست عیب و عار را از دامن من خاندانش بشوید و در اندیشه باطل خویش درمانده. درستی سخن من چون دروغگوئی آن مرد ابله نادان بر منصور نمایان شد. سوار، خدای صاحب عرش و رسول روشنی بخش و والای او را دشمن می دارد. و به امام بخشنده ای که در فضل از هر فاضلی بر تر است، ناسزا می گوید. و در میان گروهی که حق رسالت پیغمبر را اداء کرده اند، به ستم حکومت می کند.

خداوند ریا کاریهای وی را نمایان کرد و او به سر گشتگی و درماندگی افتاد.

منصور گفت: ای سید دست از سوار بردار سید گفت: ای امیر مومنان آنکه بدگوئی را آغاز کرد ستمکارتر است. او دست از من بدارد تا مرا نیز با او کاری نباشد، منصور به سوار گفت: سخنی به انصاف است، دست از او بدار تا هجرت نکند.

" الفصول المختاره " صفحه 61 - 64 جلد 1

و از اشعاری که سید در هجو سوار سروده و برای منصور خوانده و ابو الفرج آن را روایت کرده است، اینها است:

به پیشوائی که در اطاعت او نجات از آتش دوزخ در فردای قیامت است بگو: ای بهترین آفریده خدا جزای خیرت دهاد سوار را در حکمرانیش یاری مکن.

ص: 117

این مرد بداندیش، مدعی و پر عیب و متکبر و سرکش را یاور مباش آنگاه که طرفیت خصم به نزدش می آیند از غایب غرور و کبر و سرکشی او دیده بر او نمی گشایند.

و اگر تو ار او دستگیری نمی کردی، او گرسنه برهنه ای بیش نبود. پس سوار داخل شد و چون منصور او را دید خندید و گفت: آیا داستان ایاس بن معاویه که شهادت فرزدق را پذیرفت و شهود دیگری خواست، نشنیده ای؟ چرا خویشتن را در معرض سید و زبان او قرار می دهی؟ آنگاه به سید دستور داد که با سوار سازش کند و از او پوزش طلبد و سید چنین کرد ولی سوار عذرش را نپذیرفت و او چنین سرود:

به نزد نابکاری از خاندان عنبر به عذر خواهی رفتم اما عذرم پذیرفته نشد. پس نفس خود را سیر زنش کنان گفتم: بس کن.

آیا آزاد مردی چون تو، به نزد مردی عنبری به عذر خواهی از اعمال خود می رود؟

ای سوار پدر تو دزد بر پیغمبر و مادرت دختر ابی جحدر است. و ما علی رغم تو، گمراهان و زشتکاران را، رافضیم.

و نیز گفته است: به سید خبر رسید که سوار گروهی را آماده کرده است که بسرقت او در نزد سوار شهادت دهند تا دست سید را ببرد. شکایت به ابی جعفر برد و او سوار را خواست و گفت ترا از حکومت برسید، خواه به سود او باشد یا به زیانش، انداختیم. سوار تا مرد دیگر با سید به بدی رفتار نکرد.

7- اسماعیل بن ساحر گفت: دو مرد از خاندان عبد الله بنت دارم، درباره برتری اصحاب پس از پیغمبر خدا (ص) با یکدیگر ستیز می کردند، تا سر انجام

ص: 118

به داوری نخستین کسی که بر آنها بگرذ، رضا دادند. سید در رسید و آنها در حالیکه نمی شناختندش بسویش آمدند و آنکه علی را بر تر می دانست چنین گفت: من و این مرد درباره بهترین مردم پس از پیغمبر اختلاف پیدا کرده ایم من گفته ام برتر از همه علی بن ابی طالب است. سید سخنش را قطع کرد و گفت مگر این زنا زاده را سخن دیگری است؟ حاضر خندیدند و مرد دوم از بیم لب فرو بست و پاسخی نداد. اغانی ج 7 ص 241، طبقات الشعراء ابن معتز ص 7 به نقل از محمد بن عبد الله سدوسی و از خود سید.

8- در صفحه 91 جلد 1 حیات الحیوان جاحظ چنین آمده است که: سید ابن محمد حمیری، عایشه (رض) را در نبردی که در روز جمل برای کشتار مسلمانان به راه انداخت، به گربه ای مانند کرده که فرزندان خود را می خورد، و سروده است:

عایشه در هودج نشسته و با دیگر شوم بختان لشکر خود را به بصره راند گوئی به گربه ای من ماند که فرزندان خود را می خورد.

گزارشها و بزم آراییهای سید

ابو الفرج و دیگران، خوشمزگیهای و لطائف و نوادر بسیاری از سید بازگو کرده اند که اگر فراهم آید، کتابی خواهد شد، اینک، ما از تمام آنها می گذریم و به ذکر اندکی از آن که مجال گنجایش دارد، بسنده می کنیم:

1- " ابو الفرج " در صفحه 25 جلد 7 " اغانی به اسناد خود از شخصی روایت کرد است که گفت: من به نزد پسران قیس می رفتم و آنها از قول حسن برایم روایت من خواندند. روزی از آنجا بر می گشتم که سید مرا دید و گفت: الواحت را به من نشان ده تا چیزی در آن بنویسم و گر نه می گیرمش و نوشته هایش را می شویم. الواحم را به به او سپردم، در آن نوشت:

ص: 119

به وقت گرسنگی جرعه ای سویق و لقمه ای ترید بی گوشت را بر حدیثی که پسران قیس و " صلت بن دینار " از این و آن نقل کنند دوست تر دارم.

همین روایتهای است که آنها را به دوزخ می کشاند.

2- روزی سید، در انجمنی نشسته بود و شعر می خواند، اما حاضران گوش نمی دادند و او چنین سرود:

خداوند، ادبهای گرد آورده مرا، در میان این خران و گوسفندان و گاوان تباه کرد.

اینان به سخنان من گوش نمی دهند و چگونه چهار پایان سخن انسان را می شنوند؟ تا خاموشند، انسانند و چون به حرف آیند، به قورباغه های درون گل ولای می مانند.

3- سید در راهی، با زنی تمیمی و اباضی مذهب، همراه شد. زن را خوش آمد و گفت: می خواهم در این سفر با تو ازدواج کنم سید گفت: و این پیوند مانند نکاح " ام خارجه بی حضور ولی و شهود خواهد بود. زن خندید و گفت: تا ببینیم در این صورت تو کیستی؟ سید چنین سرود:

اگر از خاندانم می پرسی، از مردی پرسش کرده ای که در میان مردم " ذی یمن " در اوج عزت است. در منازل یمن، قدرت من به قبائل " ذو علاع " و " ذورعین " و " همدان " و " ذویرزن " و " ازد " است. آری " ازد " سر زمین عمان که چون ماثر گذشته آنها را بر شمرند، در شمار بزرگانند، با اینکه دخترشان از ازدواج من خارج شد خانه آنها خانه من و سر زمین گسترده آنها، وطن من است.

مرا دو منزل است، منزل عالی من در " لحج " و سرای عزتم در " عدن " است و مهری مکه با آن امید رهائی از سرنگوئی دردوزخ دارم، متعلق به ابو الحسن هادی (ع) است.

زن گفت: شناختمت، و عجیبتر از این چیزی نیست، مردی یمنی و رافضی با زنی تمیمی و اباضی، این دو چگونه جمع می آیند؟ ید گفت: به نیک اندیشی تو

ص: 120

و اینکه سگ نفس را برانی و هیچ یک از ما یادی از گذشته و مذهب خود نکند. زن گفت: آیات ویژگی زنا شوئی این نیست که چون معلوم و مسلم شد، پوشیده ها را پیدا و نهانها را هویدا می کند؟

سید گفت پیشنهاد دیگری دارم، زن گفت: چیست؟ گفت متعه که هیچ کس بدان پی نمی برد، زن گفت: آن به زنا می ماند. گفت: به خدا پناه ببر، از اینکه پس از ایمانی که به قرآن آوردی، به آن کافر گردی؟ گفت: چرا؟ سید گفت: مگر نه خدای تعالی فرموده است:

فما استمتعم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضه:

زن گفت: از خدا خیر می جویم و از تو که اهل قیاسی، تقلید می کنم و چنین کرد. و با او برگشت و سید شب را در کنار وی گذراند و چون خبر این کار به خاندان خارجی مذهب آن زن رسید، او را تهدید به قتل کردند و گفتند: چرا به ازدواج کافری در آمده ای؟ وی انکار کرد اما آنان از متعه آگاهی نداشتند و زن مدتی به طریق متعه با سید رفت و آمد و رابطه داشت تا از یکدیگر جدا شدند.

و این سخن سید که در آغاز داستان گفت ایو پیوند به نکاح " ام خارجه " می ماند اشاره به مثل سائر اسرع من نکاح ام خارجه است که در شتابزدگی بکار می برند. و ام خارجه، عمره، دختر سعد بن عبد الله بن قدار بن ثعلبه است که چون خواستگاری به نزدش می آمد و می گفت خواستگارم فورا می پذیرفت. خواستگار می گفت: فرود آی و او می گفت بخوابان مبرد گفته است: ام خارجه بیست و اندی فرزند از پدران گوناگون برای عرب زائیده است و او از آن زنانی است است که چون شب را به

ص: 121

ازدواج با مردی به صبح می آورد. اختیارش با خودش بود اگر می خواست می ماند و گر نه می رفت و علامت خشنودی او از شویش این بود که چون بامداد می شد صبحانه ای برای شویش می پخت.

4- علی بن مغیره گفته است: من با سید در آستانه خانه عقبه بن مسلم ایستاده بودیم و پسر سلیمان بن علی هم با ما بود و منتظر عقبه بودیم که مرکب وی رازین کرده بودند تا سوار شود. ابن سلیمان با تعریض به سید گفت: شاعرترین مردم کسی است که می گوید: محمد و دویار او و عثمان بن عفان بهترین مردم اند. سید از جا پرید و گفت: بخدا شاعر تر از او کسی است که می گوید: اگر نمی دانی، از قریش بپرس که پایدار ترین مردم در دین کیست؟ و چه کسی در علم و حلم دانا تر و شکیباتر و در گفتار و پیمان درستکار تر است.

اگر راستگو باشند و از کسانی نباشند که به نیکان حسد می رزند از ابی الحسن علی نمی گذرند.

سپس روی به آن مرد هاشمی آورد و گفت ک ای جوان تو خلف خوبی برای شرف سلف خویشتن بودی، چرا اینک ویرانگر شرف، و سرزنشگر سلف خود شده ای؟ به کینه توزی خاندان خویش برخاسته ای و کسی را که نهادش از نهاد تو نیست، بر آن که فضلت به فضل اوست برتری می دهی؟ من امیر مومنان را از جریان آگاه خواهم کرد، تاترا خوار دارد. آن جوان از شرم گریخت و دیگر منتظر عقبه بن مسلم نماند، ولی خبر گزار، عقبه را در جریان گذاشت، و وی به جایزه ای برای سید فرمان داد.

5- ابو سلیمان ناجی، روایت کرده است که سید به اهواز آمد و ابو بجیر سماک اسدی فرماندار آنجا و دوست سید و شیعه بود. این فرماندار را غلامی به نام یزید بن مذعور بود که شعر سید را حفظ می کرد و برای او می خواند، سید،

ص: 122

شب را به نزد دوستان اهوازی خود رفت و به شراب خواری نشست و چون شب به سر آمد به خانه بازگشت. شبگردان، سید را دستگیر و زندانی کردند. فردای آن روز این ابیات را نوشت و برای یزید بن مذعور فرستاد.

یزید به نزد ابی بجیر آمد و گفت: شب گردان جنایتی به بار آورده اند که جبران کردنی نیست. پرسید: چه کرده اند؟ یزید گفت: این ابیات را که سید از زندان فرستاده است بشنو و آنگاه چنین خواند:

در دیار یار بایست و بر آن درود بفرست و از چگونگی احوالش بپرس و چگونه پاسخ دهد آنکه نمی شنود، دیاری که خانه خای آن خالی شده و در پهنه آن جز از روباهها و کبوترهای از پرواز افتاده، خبری نیست. روزی آنجا، جایگاه دلبران گل رخساری چون جمل و عزه و رباب و بوزع بود.

سیه چشمان تر اندامی در آنجا می زیستند که در پاکدامنی مانند آنان یافت نمی شد.

افسوس که اینان پس از پیوند و تجمع از هم گسستند، و روزگار، پراکنده گر گرد آمده ها است.

پس به پیشگاه امیری که بر او فرود آمده ای درود بفرست، چه سود و زیان تو بسته به این درگاه است.

امیری که چون زبان به نیاز بگشائی، آرزویت را بر می آورد و شفاعتت را می پذیرد.

آنگاه که با او خلوت کردی و دیگران سخنانتان را نمی شوند، به او بگو: به خاطر مهری که به احمد مرسل و فرزندانش داری، سید را به من ببخش چه روزی این کشته خود را درو خواهی کرد.

او مهر نهفته در سینه و دل را به پای دودمان محمد و ص) ریخته است.... در این قصیده گوید:

ای پسر مذعور برخیز و شعر بخوان تا این فرومایگان، سربزیر اندازند

ص: 123

و دیده بر هم نهند.

که اگر از بیم ابی بجیر نبود، کینه های خویش را آشکار می کردند و شکاف و اختلاف بوجود می آوردند.

ای بینی بریده ها بی تابی مکنید و تحملی هفتاد ساله داشته باشید که ما نیز صبرها کردیم، این خطیب سخنور شما بود که پیوسته و پی در پی، دشنام می داد تا خلق را خشنود و خالق را خشمناک کند. آری شوم بختان به کار بد حریص اند.

" ابو بجیر " چون این ابیات را شنید، رئیس پاسبان خویش را فراخواند و او را سرزنش کرد و گفت: جنایتی به من کرده ای که آن را جبران نتوان کرد. اینک با فروتنی به سوی زندان می روی و می پرسی ابو هاشم کدام یک از شمائید؟ و چون پاسخت داد، بیرونش میاوری وار را بر مرکب خویش می نشانی و با او به تواضع راه می افتی و به نزد منش می آری.

وی چنین کرد، سید امتناع ورزید و حاضر نشد از زندان بیرون آید، منگر آنگاه که همه کسانی را که با وی به زندان افکنده بودند، آزاد کنند.

سرپرست عسس، به نزد ابی بجیر امد و جریان را گزارش داد ابو بجیر گفت: خدا را شکر که نگفته است، همه زندانیان را بیرون آر و به هر کدام هم پولی بده. چون اگر می گفت، نمی توانستیم مخالفت کنیم. اینک برو و به زبونی خود، خواسته هایش را انجام بده.

او رفت و همه زندانیان آن شب را آزاد کرد و سید را به نزد ابی بجیر آورد، ابو بجیر به زبان از او دلجوئی کرد و گفت: تو بر ما وارد شدی، اما به نزد ما نیامدی و رفتی و با دوستان بد کار اهوازی خویش به می خوارگی پرداختی، تا آن جریان رخ داد؟ سید پوزش طلبید و ابو بجیر به جایزه ای بزرگ برای وی دستور داد و سید مدتی نزد او ماند.

6- " ابو الفرج " در صفحه 259 جلد 7 اغانی گفته است: احمد بن عبد العزیز مرا خبر داد و گفت: عمر بن شبه برای من حدیث کرد و گفت: حاتم بن قبیصه

ص: 124

برای من حدیث کرد و گفت: سید از محدثی شنید که می گفت: پیغمبر (ص) در سجده بود که حسن و حسین بر پشت او سوار شدند و عمر (رض) گفت: خوب مرکبی است مرکب شما. و پیغمبر (ص) فرمود که آنها نیز نیکو سوارانی هستند. سید فورا برگشت و در این باره چنین سرود.

حسن و حسین به خدمت پیغمبر آمدند و در دامان او به بازی نشستند. پیغمبر به آنها فدایتان شوم گفت و نوازش فرمود، و ایشان در خدمت پیغمبر چنین پایگاهی داشتند: بر دوش پیغمبر نشستند و بر گردن او سوار شدند. چه نیکو مرکبی و چه خوش سوارانی!

فرزندانی که مادرشان، بانویی نیکو کار و پاک دامن و نیک سرشت و زیبا و پدرشان فرزند ابی طالب است. چه خوب فرزندانی و چه پسندیده پدر و مادری دوستان من درنگ مکنید و بدانید که هدایت غیر از آن چیزی است که شما می پندارید. بدانید که تردید پس از یقین و کوری بدنبال بینائی، مایه گمراهی است.

آیا به علی که امام هدایت است و هم به عثمان، امید دارید.

این دو مایه امید، سخت با هم مخالفند.

و نیز به معاویه و پیروان او که خوارج نهروان را بر انگیختند امیدوارید.

امام ایشان در رستاخیز، آن فرو مایه مومن به شیطان است.

" ابن معتز " در صفحه 8 طبقاتش این ابیات را بدون ذکر حدیث آورده است: در چاشتگاهی پیغمبر به جانب حسنین که برای بازی از خانه خارج شده بودند، آمد و آن دو را آغوش گرفت، و در این حد گرامی داشت، که به ایشان " فدایتان شوم " گفت و آنها را بر دوش خود نشاند، چه نیکو مرکبی و چه خوب سوارانی!

" مرزبانی " نیز 6 بیت از آن قصیده را بدون ذکر حدیث آورده و این ابیات را افزوده است:

خدا در برابر انعام احمد، بهشت برین را از جانب ما، پاداش بنی هاشم

ص: 125

قرار دهد: چه همه افراد این خاندان، پاک نهاد و پاک سرشت و خوشخوی و شیرین سخن اند.

" امینی " گوید: این قصیده، متضمن احادیثی درباره دو امام سبط " حسن و حسین ع " است که برخی از ابیات آن را بازگو می کنیم.

اتی حسن و الحسین النبی

و قد جلسا حجره یلعبان

در این بیت اشاره به حدیثی است که طبرانی و هم ابن عساکر در صفحه 314 جلد 3 تاریخش از ابو ایوب انصاری آورده است که می گفت: بر پیغمبر (ص) وارد شدم و حسن و حسین در دامان او بازی می کردند، گفتم: ای پیغمبر خدا آنها را دوست می داری؟ فرمود: چگونه دوست ندارم حال آنکه گلهای خوشبوی بوئیدنی دنیای منند.

و از جابر است که گفت بخدمت پیغمبر (ص) آمدم و او حسن و حسین را به پشت داشت و به چهار دست و پا راه می برد و می فرمود: نیکو شتری است شتر شما و شما نیز خوب سوارانی هستید.

ابن عساکر این روایت را در صفحه 207 جلد 4 تاریخ شام آورده است. و این گفته سید:

اتی حسنا و الحسین الرسول

و قد برزوا ضحوه یلعبان

و اشعار پس از آن، اشاره به حدیثی است که طبرانی، آن را از قول یعلی بن مره و سلیمان آورده است که گفته اند: ما در خدمت پیغمبر بودیم که ام ایمن آمد و گفت: ای پیغمبر خدا خسن و حسین گم شده اند و آن هنگام، راد النهار، یعنی چاشتگاه بود.

پیغمبر فرمود: برخیزید و جویای فرزندانم شوید. هر کسی راهی در پیش گرفت. من نیز از سوئی که پیغمبر می رفت، رفتم و همچنان رفتیم تا به کوه پایه ای رسیدم و حسن و حسین را دیدم که دست در آغوش یکدیگر در آورده بودند و

ص: 126

ماری که شعله ای شبیه آتش از دهانش بیرون می آمد، برگرد آنان حلقه زده بود. پیغمبر شتاب زده به سوی مار رفت و او نیز روی به پیغمبر آورد سپس خزید و به سوراخی رفت. پیغمبر به جانب فرزندانش آمد و آنان را از هم جدا کرد و دست به صورتشان کشید و فرمود: پدر و مادرم فدایتان باد. شما در پیشگاه خداوند چقدر عزیزید سپس یکی را بر دوش راست و دیگری را بر شانه چپ نشاند. من گفتم خوشا به حال شما نیکو مرکبی است مرکب شما. پیغمبر فرمود: آنها هم خوب سوارانی هستند و پدرشان از آنها بهتر است.

نقل از جامع کبیر سیوطی، آنچنان که در جلد 7 صفحه 106 ترتیب آن آمده است.

و " ابن عساکر " در صفحه 317 جلد 4 تاریخش، از عمر آورده است که گفت: حسن و حسین را بر دوش پیغمبر دیدم، گفتم: خوب مرکبی است شما. و در عبارت " ابن شاهین " در " السنه "، چنین است که: خوب مرکبی زیرران شما است و پیغمبر (ص) فرمود: آنها نیز خوب سوارانی هستند.

7- از " سلیمان بن ارقم " است که گفت: با سید از کنار داستانسرائی که بر در خانه " ابی سفیان بن علاء " قصه می گفت، گذشتیم او می گفت: در روز رستاخیز، اعمال پیغمبر خدا را در یک کفه و اعمال تمام امت را در کفه دیگر ترازوی عدل الهی می نهند و می سنجید و اعمال رسول خدا (ص) بر همه آنها، سنگین تر می آید.

سپس فلانی را می آورند و اعمالش را می سنجید آن نیز برتر می آید. سپس فلانی را می آورند و اعمالش را وزن می کنند، او نیز گران تر می آید، سید روی به ابی سفیان آورد و گغت: به جان خودم سوگند که رسول خدا (ص) بر همه امت در فضل فزونی دارد و این حدیثی حق است.

اما آن دو نفر دیگر، در بدیها بر دیگران افزونند، زیرا هر کس سنت زشتی بجا بگذارد که پس از او بکار گرفته شود، گناه آن سنت و عمل کنندگان

ص: 127

به آن، در گردن اوست.

سلیمان گفت: هیچ کس جواب به سید نداد و سید رفت و کسی نماند مگر آنکه وی را دشنام داد.

(اغانی جلد 7 صفحه 261)

8- از " محمد بن کناسه " است که گفت: یکی از فرمانداران کوفه، ردائی عدنی به سید هدیه کرد و وی این شعر را برایش نوشت:

رداء اهدائی شما رسید، دوستی چون ترا همیشه داشته باشم. خدای جزای خیرت دهاد، چه خوب بود که که این رداء با جامه همراه بود.

والی، تشریفی تمام و اسبی نیکو برای سید فرستاد و گفت: این خلعت از سر زنش ابو هاشم می کاهد و بر مهرش نسبت به ما می افزاید.

9- " مرزبانی " از حرث بن عبد الله بن فضل، مسندا روایت کرده است که گفت: ما در نزد منصور بودیم که دستور داد سید را حاضر آرند. چون آمد، منصور گفت: قصیده مدحیه میمیه ات را که برای ما سروده ای و با این مصرع شروع می شود بخوان. ا تعرف دارا عفی رسمها. و تشبیبش را رها کن.

سید خواند تا به اینجا رسید که:

این و آن را رها کن و بنی هاشم را ستایش کن که به خدا توسل جسته ای ای خاندان هاشم محبت شما موجب قربت و بهترین دانستنی ها است.

باب هدایت به دست شما مفتوح شد و فردا نیز به دست شما مختوم می شود. به مهر شما سرزنشم می کنند و آزارم می دهند، هان هر که مرا در عشق شما سرزنش می کند. خود به سرزنش سزاور تر است.

بر من جز این خرده نمی گیرند که سخت شیفته شمایم

من دوستدار و شیفته و دلبسته محبت شمایم و این گناه من در نزد آنان، چون گناه فرعون، بلکه بزرگتر است

ص: 128

پیوسته مورد خشنودی شما خواهم بود همان طور که همواره در نزد آنان متهمم من علی رغم مخالفان شما، ثنا و ستایش خویش را به پای شما ریخته ام.

منصور گفت: می پندارم که در ستایش ما به زحمت افتاده باشی همان طور که حسان بن ثابت در ثنای پیغمبر به رنج افتاد، و من هیچ یک از افراد بنی هاشم رانمی شناسم، مگر آنکه ترا بر گردن او حقی است. سید تشکر می کرد و منصور درباره او سخنانی مکی گفت که نشنیدم درباره دیگری این گونه سخن بگوید.

10- " مرزبانی " در " اخبار السید به اسناد خود از جعفر بن سلیمان آورده است که گفت: در نزد منصور بودیم که سید در آمد، منصور به وی گفت: بخوان قصیده ای را که در آن چنین سروده ای:

معاویه و پیش از او عثمان سلطنتی یافتند که ساقط کردن آن آسان نبود.

او نیز پادشاهی را به یزید واگذار کرد و این گناه و عذابی بود که بر مردم روا داشت، خداوند بنی امیه را خوار کند که آنان بر بندگان خدا ستم روا می داشتند.

اختر بخت و ستاره اقبالشان خفت و خوابید و ستارگان فرو می افتند و بختها به خواب می روند.

بنی امیه از ولایت بنی هاشم بناله در آمدند و گریستند و اسلام نیز از بنی امیه گریان بود.

بگذار بنالند که روزگاری هم، دولت از آن آنان بود و روزگاری با دولت بر شما پاینده است. اینک شما را در برابر هر ماهی از حکومت آنان، ماهها و در برابر هر سالی از دولت آنان، سالها دولت و حکومت باد.

ای دودمان احمد آن خداوندی که سرپرستی خلق را به شما داد و عطاهای او گوناگون است، و راثت و خلافت را به شما برگرداند و بنی امیه را خوار و زبون ساخت.

خداوند عطای خویش را بر شما تمام خواهد فرمود، و شما را در پیشگاه او زیادت و فزونی است.

ص: 129

شما پسر عموهای پیغمبرید و از جانب خداوند ذو الجلال بر شما درود و سلام باد.

شما وارث پیغمبرید و به ولایت، خویشاوندان پیغمبر سزاورترند. من به فضیلت شما آشنا و دوستدار قلبی و خدمتگزار شمایم.

در راه مهر شما آزار می بینم و دشنام می شنوم و خویشاوندانم چنان مرا حقا و سرزنش کردند که به پیری فتادم و گذران روزگار، مویم را سپید کرد.

راوی گفت: منصور را دیدم که از غذاهائی که در جلوش بود به دهان سید می گذاشت و می گفت: خدا را شاکر و از محبت و ستایش تو از خاندان پیغمبر متشکریم. خدا پاداش خیرت دهاد ای ربیع اسبی و بنده ای و کنیزی و هزار درهم برای سید بفرست و ماهی هزار درهم برای او مقرر دار.

11- " جاحظ " از اسماعیل بن ساحر نقل می کند که گفت: من ساقی سید حمیری و " ابادلامه " بودم، سید مست شد و دیدگانش را چنان بر هم نهاد که پنداشتیم به خواب رفته است. در این هنگام دختر زشت روی " ابادلامه " آمد. پدرش او را در آغوش گرفت و رقصاند و خواند.

نه مریم مادر عیسی شیرت داده است و نه لقمان حکیم سرپرستیت کرده است. سید دیدگانش را گشوده و گفت:

لیکن مادری بد، ترا به سینه چسبانده و پدری پست پرورش داده است.

12- شیخ طائفه، به طوریکه در امالی وی به فرزندش آمده است، به اسناد خود از محمد بن جبله کوفی روایت کرده است که گفت: سید بن محمد حمیری و جعفر بن عفان طائی در نزد ما گرد آمدند. سید به وی گفت: وای بر تو آیا درباره دودمان محمد چنین بد گوئی می کنی که:

ما بال بیتکم یخرب سقفه

و ثیابکم من ارذل الاثواب

جعفر گفت: بد نگفتنه ام، سید گفت: اگر نمی توانی خوب ثنا کنی دست کم

ص: 130

خاموش بمان، آیا خاندان محمد را چنین توصیف می کنند؟. اما ترا معذور می داریم. طبع و کار شاعری و منتهای اندیشه تو همین بوده است. کم قصیده ای سروده ام که زشتی مدح ترا از ساحت آنان بر طرف می کند و آن چنین است:

قسم به خداوند و نعمتهای او. (و انسان مسول سخنان خویشتن است) که نهاد علی بن ابی طالب بر پارسائی و نیکوئی سرشته شده است.

و او امامی است که بر همه امت برتری دارد.

و او قائل و قاصد حق است و به باطل نمی گراید.

آنگاه که میدان جنگ نیزه ها را به نمایش می آورد و مردان مرد از رفتن به میدان باز می ایستند، او به سوی حریف می شتابد. و شمشیری برنده و کشیده در دست دارد.

و به شیری می ماند که از بیش در آمده و میان فرزندان خود براه افتاده است. علی مردی است که میکائیل و جبرئیل در شب بدربر وی سلام دادند.

میکائیل با هزار فرشته و جبرئیل نیز با هزار فرشته و پس از این دو اسرافیل نیز که در شب بدر به یاری پیغمبر آمده بودند - چنانکه طیر ابابیل به حمایت از خانه خدا - چون با علی روبرو شدند به وی سلام کردند.

و این است نشان بزرگداشت و اعظام نسبت به علی.

ای جعفر درباره علی این چنین باید سخن گفت و مانند شعر ترا باید برای درماندگان و بیچارگان گفت. جعفر سر سید را بوسید و گفت: ای ابا هاشم تو رئیسی و ما پیرو. این حدیث را ابو جعفر طبری در جزء دوم بشاره المصطفی " از شیخ ابی علی ابن شیخ الطایفه و او به اسناد خود از پدرش نقل کرده است.

خلفاء روزگار سید

سید 10 تن از خلفاء را که پنج تن از آنان از بنی امیه و پنج نفر از بنی عباس بودند، درک کرد:

ص: 131

1- هشام بن عبد الملک در گذشته 125 ه. دوران خلافت 19 سال و 9 ماه. سید در آغاز خلافت وی به دنیا آمد

2- ولید بن یزید بن عبد الملک، مقتول به سال 126

3- یزید بن ولید در گذشته به سال 126 ه. پس از 6 ماه مملکت داری

4- ابراهیم بن ولید متوفی به سال 127 ه. پس از سه ماه مملکت داری

5- مروان بن محمد بن مروان حکم. مقتول به سال 132 ه. که حکومت بنی امیه به وی زوال یافت

6- سفاح که اولین کسی است از بنی عباس که بحکومت رسید و در سال 136 ه در گذشت و سید را درباره او شعری است که در " اغانی " و " فوات الوفیات " و صفحه 214 جلد 2 " شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید " آمده است و سهم سالانه سید از او در هر سال کنیزی بود و خدمتگزار آن کنیز، و کیسه درهمی سر بسته بود و آورنده آن و اسبی بود و مهمتر آن و صندوقی از انواع جامه بود و حامل آن

7- منصور متوفی به سال 158 ه. سید در نزد وی حالی خوش و زبانی آزاد داشت برای گفتن آنچه می خواست و هرماه هزار درهم ماهانه نیز

8- مهدی فرزند منصور در گذشته سال 169 ه که سید در آغاز خلافت از او پرهیز و او راهجومی نمود پس گرفتار آمد و پوزش طلبید و مهدی از او خشنود شد و سید به مدح او پرداخت، برخی از اخبار درباره روابط این دو گذشت

9- هادی پسر مهدی در گذشته به سال 170 ه

10- رشید که در سال 193 ه پس از 23 سال سلطنت در گذشت، سید او را به دو قصیده ستود و رشید به دو بدره برای وی فرمان داد. و سید آن را پخش و بخش کرد و خبر آن به رشید رسید و گفت می پنداشتم که ابا هاشم از قبول جایزه ما پرهیز می کند.

مرزبانی در اخبار السید گفته است. چون رشید به حکومت، رسید به وی

ص: 132

گزارش دادند که سید رافضی است، وی را حاضر کرد، سید گفت:

اگر رافضی کسی است که بنی هاشم را دوست می دارد و آنان را بر دیگران مقدم می شمارد، من از آن عذری نخواهم خواست و دست از آن بر نخواهم داشت و اگر غیر از این است من به غیر از این اعتقادی ندارم.

و سپس چنین سرود:

حرکت کاروان غمگینت کرد و اشک از دیدگانت فرو ریخت

گوئی در آن روزه کاروان کوچ کرد من مست و بی هوش بودم

بر شتران کاروان، حوران و غزالانی سوار بودند که:

چون بپا می خاستند سرینشان چون تل گوشت بود و در قمست بالا صورتی چون ماه و بازوانی چون شاخ درخت داشتند.

و از این قصیده است:

علی و ابوذر و مقداد و سلمان و عباس و عمار و عبد الله، برادران یکدیگرند اینان به سوی خدا فراخوانده شدند و از خود علمی بیادگار نهادند. پس حق علم را ادء کردند و خیانت نورزیدند.

من به همان دینی که آنان داشتند، گرایش دارم.

و حقانیت این آئین در نزد من روشن و برهان آن آشکار است. هیچ انسانی گفتار مرا درباره سبطین (حسن و حسین) انکار نخواهد کرد.

و اگر کینه توزی، منکر شود، مرا بگفته خود معرفت است. و اگر این گفته را گناه بشمرند و حاصل را هجران دانند.

پس مرا از دید آنان، در این گناه هرگز آمرزشی نخواهد بود. و چه بسیارند نیکها که مردم دیگری، آنها را بدی پنداشته اند

ای علی محبت تو ایمان من و روی گردانی از تو، کفر من است. دشمنان این را رفض می دانند، مرا به پندار و بودشان اعتنائی نیست

ص: 133

مرزبانی گفته است: پس از این، رشید با او بر سر مهر آمد و گروهی از بنی هاشم سید راصله دادند.

سیما و ساختمان بدنی سید

سید حمیری، گندم گون و خوش اندام و سپید دندان و پر مو و خوش رو و گشاده جبین و درشت شانه و شیرین سخن و خوش گفتار بود و چون در انجمنی به گفتگو می پرادخت هر کس از سخن او بهره ای می برد، وی از خوش بزم ترین مردم بود.

شیبان بن محمد حرانی که ملقب به بعوضه و از سادات " ازد " بود گفته است: سید همسایه من بود: وی سیه چرده و با جوانان قبیله نیز همدم بود: و در میان آنان جوانی زنگی رخسار و درشت بینی و بزرگ لب بود.

سید نیز بغلی گندیده داشت این دو باهم مزاح می کردند. سید به آن جوان می گفت: لب و بینی تو چون زنگیان است و آن جوان می گفت: تو نیز زنگی رنگ و گندیده بغلی، پس سید سرود:

روزی که رباح را می فروختیم، لبان درشت و بینی زشتش را به تو سپرد سهم من نیز از او بوی بد بغل و رنگ سیاه رسوا گر بود

بیا و معامله ای پر سود کن و بینیت را با آغوش من عوض کن، زیرا تو بد بینی تر از همه مردمی و آغوش من نیز بدترین آغوشها است

اغانی جلد 7 صفحه 331، امالی این ابن شیخ صفحه 43

ولادت و وفاتش

سید الشعراء حمیری به سال 105 ه در عمان ولادت یافت و تحت سر پرستی پدر و مادر اباضی مذهب خود در بصره پرورش یافت تا به عقل و شعور خود رسید و پس از آن از پدر و مادر خود دوری گزید و به عقبه بن مسلم فرماندار پیوست و درپیش وی تقرب یافت تا آنگاه که پدر و مادرش مردند و او آن چنانچه در صفحه 222 تا

ص: 134

234گذشت میراث خوار آنان شد. سپس از بصره به کوفه آمد و در آنجا از اعمش حدیث فرا گرفت و با رفت و آمد در میان این دو شهر زندگی کرد، تا در رمیله بغداد، در زمان خلافت رشید در گذشت - قدر مسلم همین است - او را در کفن هائی که رشید وسیله برادرش علی بن مهدی فرستاد، کفن کردند و علی بن مهدی به روش امامیه، بر جنازه وی پنج تکبیر گفت و به فرمان رشید تا آنگاه که گور سید را هموار می کردند، آنجا ایستاد. سید در باغچه ای در ناحیه ای از کرخ که در پشت قطیعه ربیع است، بخاک سپرده شد.

اما " مرزبانی " تاریخ سال در گذشت سید را 173 ه. گفته و قاضی مرعشی در مجالسش این تاریخ را از دست خط کفعمی بازگو نموده، و ابن حجر پس از نقل تاریخ مذکور از قول ابو فرج گفته است که دیگری تاریخ آن را سال 178 ه. دانسته و ابن جوزی 179 ه.

پنداشته است مرزبانی به اسناد خود از ابن ابی حودان روایت کرده است که گفت: در هنگام مرگ سید، در بغداد به بالین وی آمدم به غلامش گفت: چون من مردم به انجمن بصریان می روی و آنان را از مرگ من آگاه می کنی و گمان نمی کنم که از آنها جز یکی دو نفر بیایند سپس به مجمع کوفیان می روی و آنان رانیز از در گذشت من آگاهانی و برای آنان چنین می خوانی:

ای مردم کوفه من از خردسالی تا کهنسالی و هفتاد سالگی دلباخته شما بوده ام

به شما مهر می ورزم و دوستتان دارم، ستایش شما را چون فرمان محترم الهی بر خود لازم می شمرم برای آنکه شما وصی مصطفی را دوست می دارید. و ما را، مصطفی و جانشین او و آن دو سید بزرگوار حسن و حسین و فرزند آنان که همنام پیغمبر همان آورنده آیات و سور است، از دیگر مردم، بی نیاز، می کند

علی است پیشوائی که امید رهائی از آتش سوزانی که بر دشمنان شعله و راست به اوست. شعر خود را برای شما فرستادم و خواستار آنم که چون از این دنیا به گور

ص: 135

روم غیر از شما دیگران یعنی منکران بصری و مبارزان بدری و پادشاهان ستم پیشه ای که خوبانشان بی تردید بد کارند، به تشییع جنازه ام نیایند.

مرا در پارچه ای سفید و بی رنگ و کم بها کفن کنید و ناصبیان نیز جنازه مرا تشییع نکنند، چه اینها بدترین مردم از میان زنان و مردانند

امید است خداوند مرا به رحمت خود و ستایشی که از وارستگان و برجستگان خلق کرده ام، از دوزخ رهائی بخشد.

(ای غلام چون این اشعار را برای آنها بخوانی) به سوی من می شتابند و مرا تجلیل می کنند.

چون سید مرد، غلام چنین کرد. از بصریان فقط سه تن که کفن و عطری نیز با خود داشتند دیگری نیامد، اما از کوفیان گروه بسیار که 70 کفن همراه داشتند آمدند. و رشید، برادرش علی را با کفن و حنوط فرستاد. دیگران کفنها را برگرداندند و سید را در کفن رشید پوشاندند و علی بن مهدی بر او نماز خواند و پنج تکبیر گفت و بر گور او ایستاد تا هموار کردند آنگاه رفت. و تمام اینها به دستور رشید انجام گرفت، مرزبانی آوردن کوفیان هفتاد کفن را، از قول ابی العینا و او به نقل از پدرش، آورده و افزوده است که چون سید مرد، وی را در ناحیه کرخ که در پشت قطیعه ربیع است به خاک کردند.

و او را در حاثه مرگش، کرامتی جاویدان است، که در روزگار ماندنی و تا ابد در صفحه تاریخ خواندنی است. بشیر بن عمار گفت: در رمیله بغداد، به هنگام وفات سید حاضر بودم او فرستاده ای را به سوی قصابان کوفه فرستاد تا آنان را از حال و وفات خود آگاه کند، فرستاده اشتباه کرد و به سوی سمساران رفت. آنان سید را دشنام دادند و ناسزا گفتند و رسول فهمید که اشتباه کرده است، سپس به سوی کوفیان برگشت و آنان را بر حال و وفات سید اطلاع داد و ایشان با هفتاد

ص: 136

کفن به جانب سید روی آوردند، و چون همگی حاضر آمدیم، سید به سختی افسوس می خورد و آه می کشید و چهره اش چون سیاه شده بود و سخن نمی گفت تا آنگاه که به هوش آمد و دیدگانش را گشود و به جانب قبله و سمت نجف اشرف نگاه کرد و گفت:

ای امیر مومنان آیا با دوست خود چنین می کنی؟ این جمله را سه بار پی در پی گفت، پس به خدا قسم رگه ای سپید در پیشانیش نمودار شد و پیوسته گسترده می شد و چهره اش را فراهم آوردیم و او را در " جنینه " بغداد به خاک سپریدم. و این در روزگار خلافت رشید بود.

اغانی جلد صفحه 277

ابو سعید محمد بن رشید هروی گفته است: روی سید در هنگام مرگ سیاه شد او به سخن آمد و گفت: ای امیر مومنان آیا با دوستان شما چنین رفتار می شود؟ پس چهره اش چون ماه تمام سپید شد و وی سرودن گرفت:

کسی را دوست دارم که چون دوستی از دوستانش بمیرد، در لحظه مرگ با او به بشارت و شادی روبرو می شود.

و چون دشمن وی که دیگری را دوست دارد بمیرد، راهی جز به دوزخ نخواهد داشت.

ای ابا حسن جان و خاندان و مال و آن چه دارم، فدایت باد.

تو جانشین و پسر عم مصطفائی و ما دشمنانت را دشمن می داریم و آنان را ترک می کنیم

دوستان تو، مومنان ره یافته و رستگارند و دشمنانت مشرک و گمراهند، سرزنشگری مرا، درباره علی و پیروانش سرزنش کرد و من گفتم خدا دشمنت باد که سخت نادانی.

رجال کشی صفحه 185، امالی ابن الشیخ صفحه 31 بشاره المصطفی

ص: 137

حسین بن عون گفت: سید حمیری را در بیمارئی که از آن مرد عیادت کردم وی نزدیک به مرگ بود و گروهی از همسایگان عثمانیش نیز در نزدش بودند سید مردی خوش صورت و گشاده رو و ستبر شانه بود. پس نکته ای چون مرکب سیاه بر چهره اش نشست و فزونی گرفت و بیشتر شد تا همه صورتش را فرا گرفت. از این پیشامد شیعیانی که آنجا بودند اندوهناک و ناصبیان شادمان شدند و شماتت کردند. چیزی نگذشت که در همان جایگاه اول از صورتش، نقطه ای روشن پیدا شد و پیوسته فزونی گرفت و بیشتر گردید تا همه رویش را سپید و تابان کرد. سید خندید و چنین سرود:

آنان که می پندارند علی دوستانش را از هلاک نمی رهاند، دروغگویند بخدا قسم، که من به بهشت عدن در آمدم و خدا از گناهانم در گذشت. اینک، دوستان علی را بشارت دهید. و تا دم مرگ علی را دوست بدارید. پس از وی نیز به فرزندانش یکی پس از دیگری مهر بورزید.

سپس دنباله گفتارش راچنین آورد.

اشهد ان لا اله الا الله حقا حقا و اشهد ان محمدا رسول الله حقا حقا و اشهد ان علیا امیر المومنین حقا حقا، اشهد ان لا اله الا الله.

پس خودش دیدگانش را بست و جان او گوئی شعله ای بود که خاموش شد یا سنگی بود که فرو افتاد. (امالی شیخ صفحه 43، مناقب سروی ج 2 ص 20 کشف الغمه صفحه 124)

مهارت سید در علم و تاریخ

هر کس را وقوفی بر موارد احتجاج سید حمیری و مضامینی که به شعر کشیده است و گفتگوهائی که با شخصیت های شیعه و سنی روزگار خود داشته است، باشد

ص: 138

به خوبی به وسعت دامنه و عمق آگاهی وی در فهم معانی قرآن کریم و درک سنت شریف، پی می برد. و می فهمد که کوشش پی گیر سید در راه ولاء اهل بیت بر اساس بصیرتی است که از علمی بسیار و معرفتی سرشار مایه می گیرد و آن چنان کسی نیست که اعتقادش بر پایه تقلید محض و دریافت ساده بوده و نا آگاهی و نا فهمی بر اندیشه اش غالب باشد.

نمونه ای از علم وی صفحه 258 این کتاب آنجا که در مجلس منصور با قاضی سوار: در پیرامون عقیده به رجعت به گفتگو نشسته و وی را با قرآن و حدیث، عاجز و ساکت کرده است، و نیز در صفحه 264 گذشت.

مرزبانی، در اخبار السید گفته است: آورده اند که سید، در روزگار هشام، به حج رفت و کمیت شاعر را دید، بر او سلام کرد و گفت توئی گوینده این ابیات:

و لا اقول اذا لم یعطیا فدکا

بنت الرسول و لا میراثه کفرا

الله یعلم ماذا یاتیان به

یوم القیامه من عذر اذا حضرا

" من نمی گویم، عمرو ابو بکری که فدک و میراث دختر پیغمبر را به وی ندادند، کافر شده اند.

خدای داند که در روز رستاخیز که پیشگاه خدا حاضر می آیند، چه عذری خواهند آورد.

کمیت گفت: آری من گفته ام و از بنی امیه تقیه کرده ام و در گفتار من این گواهی نیز هست که آنها آنچه را در تصرف فاطمه بوده است، گرفته اند.

سید گفت: اگر دلیل نمی آوردی، جا داشت که ساکت بمانم، اما بدان که تو درباره حق کوتاه آمده ای، چه پیغمبر خدا (ص) می فرماید: فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را پریشان کند مرا پریشان کرده است. براستی که خدا از خشم زهرا به خشم می آید و از خشنودی وی خشنود می شود. پس تو ای کمیت با پیغمبر که فدک را به امر خداوند به زهرا بخشید و امیر مومنان و حسن و حسین و ام

ص: 139

ایمن که نسبت به واگذاری پیغمبر فدک را به فاطمه گواهی دادند، مخالفت کرده ای. چه عمر و ابو بکر درباره زهرا چنین حکم درستی نکردند. حال آنکه خداوند می فرماید:

یرثنی و یرث من آل یعقوب.

و نیز فرماید:

و ورث سلیمان داود

آنها سبب به خلافت رسیدن خود را نماز ابو بکر می دانند و شهادتی را که آن زن (عایشه) درباره پدر خود داد و گفت: رسول خدا (ص) فرموده است: فلانی را به نماز با مردم بگمارید. آنها گفتار عایشه را درباره پدرش تصدیق می کنند، اما گفتار فاطمه و علی و حسن و حسین را در امری چون فدک تصدیق ندارند و از بانوئی چون فاطمه در دعویش نسبت به پدر بینه می خواهند و شاعری چون توهم آن چنان شعری می سراید؟

گذشته از این، چه می گوئی درباره مردی که در حقانیت خواسته فاطمه و شهادت علی و حسن و حسین و ام ایمن قسم به طلاق می خورد. طلاق چنین مردی چگونه است؟ کمیت گفت: بر او طلاقی نخواهد بود. سید گفت اگر بر عدم حقانیت آنان، قسم به طلاق بخورد؟ کمیت گفت طلاق واقع خواهد شد، زیرا آنها سخنی جز به حق نگفته اند.

سید گفت. پس نیک در کار خویش نظر کن کمیت گفت: خدا را از گفتار خویش تائبم و تو ای ابا هاشم از ما داناتر و فقیه تری.

سید گذشته از آنکه در علم کتاب و سنت، و در استدلال و احتجاج دینی و مذهبی و اقامه حجت در برابر مخالفان عقیده خود، صاحب معرفت و بصیرت بوده، در علم تاریخ نیز، ید طولائی داشت. کتاب " تاریخ الیمن " از اوست که " صفدی " در صفحه 49 جلد 1 " وافی الوفیات " از آن کتاب یاد کرده است.

در شعر سرشار از معانی کتاب و سنت او نیز، گواه راستینی است بر اینکه

ص: 140

وی به مقاصد و اشارات و نصوص و تصریحات سنت احاطه داشته است. و هر چه فضلیتی قوی تر، و برهانی آشکار تر و حجتی رساتر بوده، سید دربه شعر کشیدن آن توجه بیشتری داشته است، مثل حدیث " غدیر " و " منزلت " و " تطهیر " و " طیر " و امثال آن.

شعر سید درباره حدیث دعوت

و از آن جمله است، حدیث عشیره ای که درباره این کلام خدای تعالی:

و انذر عشیرتک الاقربین.

که در سر آغاز دعوت نبوت پیغمبر نازل گردیده، وارد شده است، سید در قصائدی چندبه این حدیث اشاره دارد، و از آن جمله است:

ای امیر مومنان پدرم و مادرم آری پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارائی و دختران و پسران و جانم همه فدایت باد، ای امام متقیان و امین خدا و وارث علم اولین!

ای وصی بهترین پیغمبران: احمد مصطفی ای سرپرست حوض و نگهدار آن از بیگانگان تو از خود مردم به آنان اولی تر و از همه آنان بهدین تری.

تو در آن روز که پیغمبر خویشاوندانش را که چهل تن و همه عمو زاده ها و از اشراف بودند، فرا خواند، تا دعوت خدا را پذیرا شوند، برادر و وارث علم و کتاب مبین او، شدی.

تو در میانسالی و جوانی و شیر خوارگی و روزگار جنینی و در روز خلقت سرشتها و پیمان گیری از آنها، مامون و آبرومند، زنده و پاک و پاکیزه در حجابی از نور در پیشگاه خداوند ذو العرش جای داشتی.

ابیات زیر نیز از قصیده دیگری از سید است، که بر تمام آن دست نیافتم: یکی از فضائل علی آن است که در روزگاری که دیگران در کفر بسر می برند، او نخستین نماز گزار و مومن به خدای مهربان بود.

و هفت سال در آن روزگار دشوار و پر خوف و خطری که دیگران خبری از

ص: 141

آن نداشتند، با پیغمبر گذراند و روزی که جبرئیل به پیغمبر گفت: خویشاوندانت را بترسان که اگر بینا باشند، سخنت را در می یابند.

پیغمبر بی آنکه از همه مردم دعوت کند، تنها خویشاوندانش را فراخواند و تمام آنها بی کم و کاست آمدند.

و در حضور حضرتش از خوراک گوشت و شیری که فراهم فرموده بود، خوردند و نوشیدند.

و او همه آنها را با کاسه ای که صاعی گوشت و حبوبات داشت، سیر فرمود و گفت: ای خویشاوندان براستی که خدا مرا برسالت به سوی شما فرستاده است. پس دعوت خدا را پذیرا شوید و او را بیاد داشته باشید.

اینک کدام یک از شما گفتار مرا می پذیرد و مرا به نبوت و رسالت، باور دارد.

آن فریبکار (ابو لهب) اظهار بیزاری کرد و گفت مرگ بر تو، که ما را به دست برداشتن از آئین خویش می خوانی. سپس همه برخاستند و زود رفتند و تنها علی که از همه آنان جوان تر و خوش نام تر بود گفت:

من بخدا ایمان آوردم و به خیری رسیدم که جن و انس نرسیده اند و نیز ایمان دارم که گفتار تو بر حق است و آنان که سخن تورا نپذیرفتند خائب و خاسرند.

آری علی پیش از همه کامیاب شد و خدا او را گرامی داشت و این علی است که در مسابقه، بر همگان پیشی گیرنده و برنده است.

و این ابیات نیز از قصیده دیگر وی است که تمام آن رانیافتم:

علی است آنکه، یکبار در روز وحی، آفتاب غروب کرده، برایش برگشت.

و بار دیگر، خورشید بابل که می رفت در افق فرو افتد و غروب کند، برایش بر آمد.

و در آن روز که به پیغمبر وحی آمد که خویشاوندان نزدیکت را انذار

ص: 142

کن و او به چهل تن پیر و جوانی که فراهم آمده بودند، فرمود: من رسول خدا به سوی شمایم و می دانید که دروغگو نیستم و از پیش گاه پروردگار توانا، بهترین عطاها و بخششها را برای شما به همراه دارم.

پس کدام یک از شما گفتار مرا پذیرا می شوید، و آنها سخن پیغمبر را نپذیرفتند و بار دیگر فرمود:

آیا کسی این گوینده را اجابت نمی کند، علی به این کامیابی رسید، و با ایمان آوردن به پیغمبر بر همگان سروری یافت و این از عادات علی بدور نبود.

ص: 143

حدیث سرآغاز دعوت در سنت و تاریخ و ادب

اشاره

این حدیث را گروه بسیاری از پیشوایان و حافظان حدیث از دو فرقه شیعه و سنی، در صحاح و مسانید خود آورده اند وعده فراوان دیگری که سخن و اندیشه آنان قابل وجه است، بی آنکه به اسناد این سدیت غمزه زنند یا در متن آن توقفی کنند، با فروتنی پذیرای آن گردیده اند. و همه مورخان اسلامی با دیده قبول به آن نگریسته و به ارسال مسلم آن در صفحات تاریخ آورده اند. به صورت منظوم نیز به رشته شعر و نظم کشیده شده است و بزودی در شعر ناشی صغیر (م 365) و دیگران ملاحظه خواهید نمود.

و اینک لفظ حدیث:

" طبری " در صفحه 216 جلد 2 تاریخش از ابن حمید روایت کرده است که گفت: سلمه، برای ما حدیث کرد و گفت:

محمد بن اسحاق از عبد الغفار بن قاسم از منهال بن عمرو، از عبد الله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از عبد الله بن عباس و او از علی بن ابی طالب برای من حدیث کرد و گفت: علی فرمود چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین بر پیغمبر خدا (ص) نازل گردید، رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: ای علی همانا خداوند مرا به ترساندن خویشاوندان نزدیک خویش فرمان داده است و من از این کار نگران بودم چه می دانستم که هرگاه چنین پیشنهادی به آنها بکنم، ناراحتی می بینم پس خاموش نشستم تا جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمد اگر آنچه ماموری، نکنی. پروردگارت عذابت خواهد کرد. پس ای علی باندازه صاعی خوراک تهیه کن و پای گوسفندی در آن بنه و قدحی از

ص: 144

شیر برای مالبریز کن و سپس فرزندان عبد المطلب را گرد آور تا با آنان گفتگو کنم و آنچه مامور به ایشان برسانم، من فرمان پیغمبر را بجا آوردم و آنها را فراخواندم در آن روز چهل تن - یکی بیشتر یا کمتر - فراهم آمدند که در میانشان عموهای پیغمبر: ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب نیز بودند.

چون جمع شدند پیغمبر فرمود: خوراکی را که ساخته بودم، بیاورم چون آوردم و بر زمین نهادم رسول خدا قطعه ای گوشت از آن تناول فرمود و آن را بدندان خویش پاره کرد و سپس در اطراف قدح انداخت و گفت: بخورید، بسم الله. و آن گروه چنان خوردند که دیگری به خوراکی نیاز نداشتند و من جز جای دست آنان را نمی دیدم، و سوگند به خدائی که جان علی در دست اوست آن خوراک بقدری کم بود، که اگر یکی از آنان می خورد، چیزی برای دیگران نمی ماند. سپس پیغمبر فرمود: آنها را نوشیدنی بده، قدح شیری آوردم و همگان نوشیدند تا سیر شدند و بخدا قسم آن شیر بقدری کم بود که اگر یکی از آنان می آشامید. باز برای دیگر نمی ماند پس چون رسول خدا (ص) خواست، با آْنها گفتگو کند: ابو لهب شروع به سخن کرد و گفت:

صاحبتان به جادو کردنتان پیشی گرفت، آنها پراکنده شدند و رسول با آنها سخن نگفت. فردای آن روز نیز پیغمبر (ص) فرمود: یا علی این مرد (= ابو لهب) به گفتاری که شنیدی بر من سبقت جست و آن گروه پیش از آنکه من به گفتگو پردازم، پراکنده شدند.. دو باره برای ما خوراکی مانند طعام قبلی فراهم کن و آنها را پیشگاه ما حاضر آور.

علی فرمود: چنین کردم و آنها را جمع آوردم پس پیغمبر خوراک خواست و من به نزد آنها بردم و پیغمبر آن چه دیروز کرده بود، آن روز نیز انجام داد. و آنها خوراک را خوردند چنانکه به چیز دیگری احتیاج پیدا نکردند. سپس فرمود: سیر ابشان کن، من ان جام شیر را آوردم و آشامیدند تا سیر آب شدند، سپس

ص: 145

پیغمبر خدا (ص) به گفتگو پرداخت و گفت: ای فرزندان عبد المطلب همانا من جوانی را در عرب نمی شناسم که برای خاندان خویش برتر از آن چه برای شما آورده ام، آورده باشد.

من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای تعالی امر کرده است که شما را به سوی او بخوانم، پس کدامتان مرا بر این کار یاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد.

علی فرمود: آنان از قبول سخن پیغمبر خود داری کردند و من با آنکه از آنها کمسال تر بودم و حتی در میان کمسالان کسی چشمش از چشمان من پر آب تر و شکمش بر آمده تر و ساقهایش نازکتر نبود، گفتم: ای پیغمبر خدا من وزیر تو در این کارم. و این گردنم را گرفت و فرمود: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید.

قوم خنده کنان برخاستند و به ابی طالب گفتند:

محمد ترا امر می کند که سخن فرزندت را بشنوی و از او اطاعت کنی. این حدیث را به همین لفظ. متکلم معتزلی بغدادی، " ابو جعفر اسکافی " متوفی به سال 240 ه در کتاب " نقض العثمانیه " خود آورده و گفته است: این حدیث در خبر صحیح آمده است. " فقیه برهان الدین " نیز در کتاب " انباء نجباء الابناء " صفحه 48 - 46 روایت کرده و " ابن اثیر " در " الکامل " جلد 2 صفحه 24 و " ابو الفدا عماد الدین الدمشقی " در تاریخ خود جلد 1 صفحه 116 و " شهاب الدین خفاجی " در " شرح شفای قاضی عیاض " جلد 3 صفحه 37 آورده و آخر آن را انداخته و گفته است این حدیث در " دلائل " بیهقی و غیر آن به سند صحیح یاد گردیده است.

و " خازن " علاء الدین بغدادی در صفحه 390 تفسیرش و حافظ " سیوطی " در " جمع الجوامع " خود، به طوری که در جلد 6 صفحه 392 ترتیب آن به نقل از

ص: 146

طبری و در صفحه 397 به نقل از حافظان ششگانه: " ابی اسحاق " و " ابن جریر " و " ابن ابی حاتم " و " ابن مردویه " و " ابی نعیم " و " بیهقی ". و این ابی الحدید در صفحه 254 جلد 3 تاریخ تمدن اسلامی " و استاد محمد حسین هیکل در صفحه 254 " حیاه محمد " چاپ اول این حدیث را آورده اند.

همه رجال این حدیث، ثقه اند، مگر " ابو مریم عبد الغفار بن قاسم " که اهل سنت وی را به جهت تشیعش، تضعیف کرده اند، لیکن ابن عقده او را ثنا گفته و به طوری که در صفحه 43 جلد چهارم " لسان المیزان " آمده، در ستایش و مدح او مبالغه کرده است، حافظان یاد شده بالانیز، احادیث را به ابی مریم اسناد داده و از او روایت کرده اند، و اینان اساتید حدیث و پیشوایان اثر و مراجع جرح و تعدیل و رفض و احتجاج اند و هیچ کدام، این حدیث را از این جهت که ابی مریم در اسناد آن جائی دارد، متهم، به ضعف و غمز نکرده اند و همگان در دلائل نبوت و خصائص پیغمبر به آن استدلال نموده اند.

و ابو جعفر اسکافی و شهاب الدین خفاجی نیز، همانطور که شنیدی، آنرا صحیح دانسته اند. و سیوطی در جمع الجوامع خویش بطوری که در صفحه 396 جلد 6 ترتیب آن آمده تصحیح این حدیث را از ابن جریر طبری آورده علاوه بر این حدیث با سند دیگری که همه رجال آن ثقه اند و خواهد آمد، نیز وارد شده و احمد در صفحه 11 جلد1 مسند خویش آنرا بسند رجالش که شریک و اعمش و منهال و عباد و همه بی گفتگو از رجال صحاح اند، آورده است.

و از ابن تیمیه جای تعجب نیست، که به ساختگی بودن این حدیث حکم کرده باشد، چه وی مردی متعصب و کینه توز است و از عادات وی، انکار مسلمات ورد ضروریات است و زور گوئیها او معروف می باشد. و محققان بخوبی آگاهند که مدار نادرستی حدیث در نزد وی، این است که آن حدیث متضمن فضائل خاندان پاک نهاد پیغمبر باشد.

ص: 147

صورت های هفت گانه حدیث

پیغمبر خدا (ص) فرزندان عبد المطلب را فراهم آورد، یا فرا خواند - و در میان آنان خاندانی بودند که یک گوسفند می خوردند و یک پا تیل شیرمی نوشیدند، پس برای آنان خوراکی به اندازه مدی تهیه دید و آنها خوردند تا سیر شدند علی گفت: طعام آن چنان زیاد آمد که گوی دستی به آن نرسیده بود سپس شیر خواست و آنان نوشیدند تا سیر شدند و آنقدر بجا ماند که گوئی کسی دستی به آن نزده یا ننوشیده بود، سپس فرمود: ای بنی مطلب من برانگیخته شده ام بسوی شما خصوصا و بسوی مردم عموما و در این امر آنچه باید دیده باشید، دیده اید. اینک کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر و همدم و وارث من باشد، پس هیچ کسی بر نخاست و من که کوچکتر از همه بودم، برخاستم فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم و فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم فرمود بنشین تا بار سوم که دستش را بر دستم زد (و بیعت انجام گرفت).

امام احمد در صفحه 159 جلد 1 " مسندش "، این حدیث را از عفان بن مسلم (ثقه ای که گزارش زندگیش در صفحه 186 جلد 1 این کتاب آمده) و او از ابی عوانه (ثقه ای که ترجمه اش در صفحه 78 جلد 1 آمده) از عثمان بن مغیره (ثقه) از ابی صادق (مسلم کوفی ثقه) از ربیعه بن ناجذ (تابعی کوفه ثقه) از علی امیر المومنین (ع) آورده است.

طبری نیز در صفحه 217 جلد 1 " تاریخش "، این حدیث را با همین سند و متن یاد کرده است حافظ نسائی در صفحه 18 خصائص، و صدر حفاظ، گنجی شافعی در صفحه 89 " کفایه " و ابن ابی الحدید در صفحه 255 جلد 3 " شرح نهج البلاغه " و حافظ سیوطی در " جمع الجوامع " بطوری که در صفحه 408 جلد 6 ترتیب آن آمده است، حدیث را آورده اند.

صورت سوم نقل این حدیث:

از امیر مومنان است که فرمود: چون این آیه: و انذر عشیرتک الاقربین. نازل شد پیغمبر بنی مطلب را فرا خواند و خوراک کمی برای آنان فراهم کرد و فرمود:

ص: 148

به نام خدا از اطراف ظرف طعام بخورید، که برکت از زیر آن نازل میشود، و دست خود راپیش از دیگران بر آن نهاد، دیگران نیز خوردند تا سیر شدند سپس قدحی شیر خواست و نخست خود آشامید سپس به آنها نوشاند، و نوشیدند تا سیراب شدند، ابو لهب گفت: پیشتر شما را جادو کرد، پیغمبر فرمود: ای بنی مطلب من برای شما آئینی آورده ام که مانند آن را کسی دیگری هرگز نیاورده است، اینک شما را به گواهی دادن بر اینکه خدائی جز خدای یگانه نیست دعوت می کنم و به سوی این چنین خدائی و کتابش فرا می خوانم.

آنها از این سخنان نگران و پراکنده شدند، پیغمبر بار دیگر آنها را فرا خواند و ابو لهب مثل بار اول بیهوده گوئی کرد، و آنها نیز کار دیروز را تکرار کردند و پیغمبر در حالیکه دستش را دراز کرده بود، فرمود: کیست که با من بیعت کند، تا برادر و همراه من و سر پرست شما پس از من باشد. من (علی ع) دست خویش را پیش بردم و گفتم: با تو بیعت می کنم و در آن روز من با شکمی کلان کوچکتر از همه حاضران بودم و پیغمبر، آن چنان که فرموده بود با من بیعت کرد. (و نیز از علی است که فرمود: خوراک را من درست کرده بودم).

حافظ ابن مردویه باسناد خود این حدیث را آورده و بنابرآنچه در صفحه 104 جلد 6 الکنز آمده، سیوطی، این حدیث را، در (جمع الجوامع) از او نقل کرده است.

صورت چهارم

بعد از ذکر آغاز حدیث چنین آمده است که: پس رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: ای بنی مطلب خدا مرا بسوی تمام مردم عموما و بسوی شما خصوصا برانگیخت و فرمود:

و انذر عشیرتک الاقربین.

و من شما را به دو کلمه ای که بر زبان آوردن آن آسان، ولی در میزان سنگین و گران است، دعوت می کنم. و آن شهادت به لا اله الا الله است و اینکه من رسول

ص: 149

خدایم. هر کس مرا به این کار پذیرا شود و همکاری کند، برادر و زیر و وصی و وارث و خلیفه پس از من خواهد بود، و هیچ کسی به پیغمبر جواب نداد.

پس علی برخاست و گفت: ای رسول خدا من (آماده ام)، پیغمبر فرمود بنشین، سپس سخنش را برای بار دوم از سر گرفت و همگان خاموش ماندند و علی برخاست و گفت ای رسول خدا من (آماده ام) و پیغمبر فرمود بنشین، بار سوم نیز سخنش را تکرار کرد و کسی پاسخ نداد، باز علی برخاست و گفت: من بیعت می کنم، پیغمبر فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود.

حافظ ابن ابی حاتم و حافظ بغوی، این حدیث را آورده اند. و ابن تیمیه در صفحه 80 ج 4 " منهاج السنه " از قول آنان به نقل این حدیث پرداخته، و حلبی نیز در صفحه 301 جلد 1 سیره اش از ابن تیمیه بازگو نموده است.

صورت پنجم

در صفحه 95 (این کتاب) روایتی را که تابعی بزرگ، ابو صادق هلالی در کتاب خود، درباره گفتگوی قیس و معاویه آورده بود گذشت، در آنجا از قول قیس آمده است که فرمود پیغمبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم تمام بنی مطلب را که چهل تن، و ابو طالب و ابو لهب نیز در میان آنها بودند، جمع آورد و چون پیغمبر دعوتشان کرد، علی حضرتش را یاری می نمود و خود پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در پناه عمش ابی طالب بود، پس فرمود: کدام یک از شما آماده است که برادر و همکار و جانشین و نماینده من در امتم و سر پرست تمام مومنان، پس از من باشد؟

همه حاضران سکوت کردند تا پیغمبر، سخنانش را سه بار، بازگو کرد، علی گفت: ای رسول خدا درود خدا بر تو باد، من حاضرم، پیغمبر سر علی را بدامان نهاد و در دهان او دمید و گفت:

اللهم املا جوفه علما و فهما و حکما

ص: 150

سپس به ابی طالب فرمود: ای ابا طالب اینک سخن فرزندت را بشنو واز او اطاعت کن که خداوند نسبت او را به پیغمبرش بمانند نسبت هارون به موسی قرار داد.

صورت ششم

ابو اسحاق ثعلبی (م 427 ر 37) که شرح حالش در صفحه 109 جلد 1 گذشت در تفسیر " الکشف و البیان " از حسین بن محمد بن حسین، نقل کرده است، که گفت موسی بن محمد برای ما حدیث کرد و گفت حسن بن علی بن شعیب عمری حدیث کرد و گفت: عباد بن یعقوب برای ما حدیث کرد و گفت: علی بن هاشم از قول صباح بن یحیی مزنی از قول زکریا بن میسره از قول ابن اسحاق از براء بن عازب، برای ما حدیث کرد و گفت:

چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد، رسول خدا فرزندان عبد المطلب را که در آن روز چهل تن و خوراکشان گوشت و شیر بود، جمع کرد و به علی امر فرمود ران گوسفندی را ببرد. آنگاه خود، آغاز به خوردن کرد و به دیگران نیز فرمود بنام خدا پیش آئید، آن گروه ده نفر ده نفر جلو آمدند و غذا می خوردند. تا سیر می شدند. سپس دستور داد قدحی بزرگ از شیر آوردند. خود جرعه ای نوشید سپس فرمود، آن را بنام خدا بنوشید و همگان نوشیدند تا سیر اب شدند، ابو لهب لب گشود و گفت که این است خوراکی که این مرد، شما را با آن جادو کرد، پیغمبر در آن روز ساکت ماند و سخنی نگفت.

فردا نیز آنها را چون روز قبل دعوت کرد و طعام و شیر داد سپس آنها را انداز کرد و فرمود: ای بنی مطلب همانا من از جانب خداوند عزوجل نذیر و بشیر شمایم. پس اسلام آورید و مرا اطاعت کنید تا هدایت شوید. سپس فرمود: کیست که با من برداری و همکاری کند و ولی وصی من پس از من باشد و نماینده من در خاندانم باشد که وام مرا بپردازد؟

همه آنها خاموش ماندند. پیغمبر سه بار سخنش را از سر گرفت و در هر سه بار

ص: 151

همه ساکت بودند و تنها علی می گفت: (من آماده ام) بار سوم فرمود: آری تو ای علی (چنین خواهی بود). آن گروه برخاستند و به ابی طالب گفتند، از فرزندت اطاعت کن که برتو فرماندهی یافت.

این حدیث را با همین سند و متن، صدر الحفاظ گنجی شافعی در صفحه 89 کفایه آورده و جمال الدین زرندی نیز در " نظم درر السمطین " آن را یاد کرده است.

صورت هفتم

ابو اسحاق ثعلبی در " الکشف و البیان " این حدیث را از ابی رافع آورده و در آن جا است که پس پیغمبر فرمود: همانا خداوند تعالی مرا امر فرموده است که خویشاوندان نزدیک خویش را بترسانم و شما خویشاوندان و افراد و خاندان منید براستی که خداوند پیغمبری را بر نیانگیخت مگر آنکه برای او برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه ای در خاندانش قرار داد. اینک کدام یک از شما بر می خیزد و با من بیعت می کند، تا برادر و همکار و وصی من، و نسبت او با من بمانند هارون و موسی باشد - جز آنکه پیغمبری پس از من نخواهد بود. آن گروه ساکت ماندند.

پیغمبر فرمود.

یا یکی از شما برخیزد یا این منصب در میان غیر شما و موجب پشیمانی شما خواهد بود. سپس سه بار سخن را تکرار کرد و علی برخاست و با او بیعت کرد و پذیرای دعوت او شد، پس پیغمبر فرمود بمن نزدیک شو، نزدیک رفت پیغمبر دهانش را گشود و از آب دهان خود دردهان علی انداخت و در میان سینه و پستان های علی دمید:

ابو لهب گفت: چه بد چیزی به پسر عمت دادی: او دعوتت را پذیرفت، و تو دهان و رویش را به آب دهان پر کردی؟ پیغمبر (ص) فرمود جان او را از حکمت و علم پر کردم.

ص: 152

م- و در صفحه 9 کتاب (الشهید الخالد الحسین بن علی) تالیف استاد حسن احمدلطفی است که: بنابر آنچه گروه بسیاری روایت کرده اند، چون پیغمبر اعمام و خویشانش را جمع آورد تا آنان را انذاز کند، فرمود: پس کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ هیچ یک نپذیرفتند مگر علی که کوچکتر از همه آنها بود، پس گفت: ای پیغمبر خدا من یاور تو در این کار خواهم بود پیغمبر (ص) دست بر دوش علی نهاد و فرمود: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید.

م- و در صفحه 50 " کتاب محمد " تالیف توفیق حکیم است که پیغمبر فرمود: من در عرب کسی را نمی شناسم که برتر از آنچه من برای شما آورده ام، برای قومش آورده باشد: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و پروردگارم مرا ماموریت داده است که شما را بسوی او دعوت کنم، پس کدامتان مرا در این کار یاری میدهد که برادر و وصی و خلیفه من در میان شما بشود. قریش:

هیچ کس. هیچ کس.

اعرابی: آری هیچ کسی حتی سگ قبیله هم ترا در این کار یاور نخواهد بود.

علی: ای رسول خدا من یاور توام. و با کسی که به جنگ تو برخیزد می جنگم

سخن و شعر انطاکی درباره حدیث

روزنامه نویس توانا عبد المسیح انطاکی مصری در صفحه 76 تعلیقه اش بر قصیده مبارکی که درباره علی (ع) سروده است، این حدیث را آورده و عبارت آن این چنین است که پیغمبر فرمود:

هر کس در این کار بمن پاسخ مثبت دهد و در پایان بردن آن با من همکاری کند برادر و وزیر و خلیفه من پس از من خواهد بود، هیچ کسی ازبنی مطلب جز علی که

ص: 153

جوانتر از همه آنها بود پاسخ نداد، علی گفت: ای رسول خدا من حاضرم مصطفی فرمود: بنشین، سپس گفتارش را برای بار دوم تکرار کرد. همه خاموش ماندند و علی پاسخ داد، من آماده ام ای پیغمبر خدا مصطفی فرمود: بنشین، برای بار سوم سخنش را از سر گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: من هستم ای رسول خدا در این هنگام مصطفی (ص) فرمود: بنشین، برای بار سوم سخنش را از سر گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: من هستم ای رسول خدا در این هنگام مصطفی (ص) فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود، عبد المسیح این حدیث را در قصیده مذکور خود چنین بنظم کشیده است.

محمد (که درود خداوند بر او باد)، در هر کس نشان خیری می دید، پنهانی و از بیم شر، وی را به بعثت پر درخشش خویش که برای هدایت همه مردم از عرب و عجم بود، دعوت می فرمود.

سه سال بدین منوال گذشت و گروهی از قریش بوی گرایش یافتند و هدایت شدند سپس جبرئیل فرود آمد و وی را مامور کرد که دعوب باسلام را آشکار فرماید و چنین گفت: فرمان خدا را آشکار کن که تو برای دعوت مردم بسوی خدا و هدایت آنان مبعوث شده ای، اینک خویشان نزدیک را به دین درخشانت انذار کن و معانی بلند این ائین را بر آنان اظهار فرما، و غیر از علی یاوری نیافت که او را در آئینی که از اظهار آن بیم داشت، مدد دهد، پس وی را فرا خواند و او را به مقصودی که به فرمان خداوند، خواستار آن بود، آگاه کرد. و فرمود، هم اکنون، خوراکی که باید به خوبی و رنگینی پخته شود، برای ما فراهم آر.

ران گوسفندی را در دیگ خوراک انداز و بپز و کاسه هائی را از شیر پاک لبالب ساز و هاشمیان را از جانب من دعوت کن، تا با آنها در باره فرمان پروردگارم که آفرید گار من و ایشان است سخن گویم.

علی بفرمان مصطفی برخاست و بنی هاشم را به مهمانی دعوت فرمود، و زهی دعوت کننده، همه بنی هاشم و خویشان پیغمبر آمدند و کسی نماند که دعوت را نپذیرفته

ص: 154

باشد این دعوت شدگان، چهل تن بودند و همه از رجال عرب بشمار می آمدند اینها خاندان طه و بستگان نزدیک پیغمبر بودند که اسلام به ایشان امید داشت چون بخدمت آمدند، پیغمبر با پاکدلی خوش آمد و تهنیت گفت. آنگاه که در جای خویش آرمیدند و سفره ای اشتها انگیز گسترده شد آنها به خوردن پرداختند و پیغمبر به خدمت برخاست تا خوراک گوارایشان باشد غذاها را خوردند و شیرها را نوشیدند، و خداوند کفایت کننده بود چه خوراک، آنچنان که بود، باقی ماند و به خدا سوگند، آن طعام باندازه ای کم بود که گرسنه ای را سیر نمی کرد.

این معجزه مصطفی بود و این سخن از علی است، ما از قول او باز گو می کنیم. سپس پیغمبر به یاد آوری و پرده برداری از اسرار بعثت خود پرداخت و ابی لهب بی درنک سخن پیمبرد را قطع کرد و حق را سخت به گمراهی آمیخت و گفت: ای مردم، طه با این خوراک شما را جادو کرد. هان از گمراهی و سرگردانی بپرهیزید. برخیزید و محمد را رها کنید تا او دیگران را با دعوت خود بفریبد و آنها را دریابد.

پیغمبر یکبار دیگر آنها را دعوت کرد، و حیدر کرار کار گزار و سرپرست پذیرائی بود و آنان دو باره بر خوان طعامی که محمد پخته بود، گرد آمدند.

پس پیغمبر فرمود: پیش از این هیچ کس برای مردم خود، این همه نیکی را که من برای شما آورده ام نیاورده است، چون به پناهگاههای درخشان این آئین رو آرید، خیر دنیا و آخرت شما تامین میشود اینک آنکه از میان شما با من همکاری کند برادر و جانشین من و باغبان بوستان دین خواهد بود.

افسوس پاسخگوئی که با خرسندی به او روی آرد و به این نعمت خشنود باشد نیافت و هر چه بر بیان خود در مورد این بعثت شکوفا افزود بر تکذیب و نادانی آنان نیز افزوده میشد، در این هنگام ابو لهب فریاد کرد: وای بر تو، آری هیچ کسی برای قوم خود آنچه تو آوردی نیاوره است.

دستش بریده باد که نادانی و کفر، وی را در درکات دوزخ سر نگون و نابود

ص: 155

کرد و مصطفی سخنانش را آشکار تکرار می کرد و بر ترساندن و هشیار کردن آنها می افزود.

اما افسوس که غیر از دلهای سخت اندرز ناپذیر، و جانهائی رو گردان از کتاب خدا، که کفر و شرک کورشان کرده بود چیزی ندید همگان از فیض رحمت او روی گرداندند و با همه برکتی که در آن بود، از پذیرفتن خود داری کردند.

مگر علی که فریاد زد ک من پاسخ گوی توام، ای رهبر گمشدگان جهان و پیغمبر سه بار علی را بنشستن فرمان داد و دعوت خود را بامید اجابت بر آنان عرضه فرمود تا اینکه از هاشمیان و پذیرفته شدن دعوت از جانب آنان نا امید و رنجور شد و روی به علی آورد و او را در میان جمع بلند کرد و در حالیکه دست بر گردن او نهاده بود، فرمود، بخدا سوگند. این یاور دعوت من است. و اطاعت و فرمانبرداری از او، پس من بر شما واجب است. و وای بر نافرمانان وی.

آنها پراکنده شدند، و همین مسخره کردنها، آنها را به تاریکترین وادی گمراهی کشاند. چه آنها بی ابی طالب گفتند: تو نیز از فرمانهای پسرت اطاعت کن.

اما علی، از آغاز، این چنین به ندای نبوت مصطفی پاسخ مثبت داد و تا آخر بر اثر پیغمبر رفت.

و او را از آن روز که اساس دعوت می نهاد تا روزی که به آن سامان داد همراهی کرد.

ص: 156

سخن اسکافی در پیرامون این حدیث در کتاب النقض علی العثمانیه

اسکافی پس از آنکه حدیث را با عبارتی که در صفحه 145 مذکور افتاد، یاد کرده است، گوید که آیا بچه بی تمیز و نوجوان بی خرد را به ساختن خوراک و دعوت کردن از مردم، می گمارند؟ و آیا کودک پنج یا هفت ساله را امین سر نبوت، من شمارند؟ و آیا غیر خردمند و عاقل را در گروه شیوخ و میان سالان دعوت می کنند و آیا رسول خدا دستش را در دست کسی غیر از آنکس که شایسته اخوت و وصیت و خلافت است و بحد تکلیف رسیده و می تواند بار ولایت الهی را ببرد، و کینه توزی های دشمن را تحمل کند، می نهد؟ و با او چنان پیمانهائی می بندد؟

اگر علی کودک بود، چرا با دیگر کودکان در نیامیخت و به آنها نپیوست و پس از اسلام آوردنش، کسی او رامشغول بازی با همسالانش ندید؟ حال آنکه او در طبقه مانند و در معرفت همپایه آنان بود. چرا علی ساعتی از ساعات عمرش را با این بچه ها نگذراند تا بگویند؟ هوسی داشت و مهری از دنیا بر دلش نشست و جوانی و تازه سالی او را به بازینشستن با کودکان، و یافتن حالت آنان، واداشت.

بجای همه اینها، ما از علی جز این ندیده ایم که در اسلامش رهسپر و در کارش مصمم بود. گفتارش را با کار محقق فرمود، و اسلامش را با پاکدامنی و وارستگی مصدق ساخت، و از میان آنانی که در محضر پیغمبر جمع آمده بودند، تنها او به رسول خدا پیوست.

پس او امین و انیس دنیا و آخرت پیغمبر بود. او بر شهوت خود غالب و بر دلبستگی های دنیا، بامید کامیابی و پاداش نیک اخروی، مسلط شد. خود او در سخن و خطبه اش بدایت حال و سر آغاز اسلام آوردنش را یاد کرده و فرموده است که:

ص: 157

چون رسول خدا (ص) آن درخت را فرا خواند، درخت از زمین کنده شد و روی به پیمبر آورد، قریش گفتند: جادوگری چابک است و علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا من اول ایمان آورنده بتوام، بخدا و پیغمبرش ایمان آوردم و ترا در معجزه ای که کردی، تصدیق دارم و گواهی میدهم که درخت به فرمان خداوند و برای تصدیق نبوت و برهان دعوت تو، آنچه باید بکند کرد.

پس، آیا هرگز ایمانی درست تر، و پیمانی استوار تر و پایدار تر از این خواهد بود؟

لیکن افسوس که عثمانیان کینه تو زند و سر سختی و سختگیری و روی گردانی جاحظ را هیچ چاره ای نیست.

جنایاتی که بر این حدیث رفته است

یکی از آنها، جنایتی است که طبری در صفحه 79 جلد 19 تفسیرش مرتکب شده است. وی در کتاب تاریخش، پس از آنکه حدیث را، آنچنانکه شنیدی روایت کرده است، در تفسیر خویش امانت گفتار را از یاد برده و تمام حدیث را از جهت متن و سند یاد کرده، اما آن قسمت از سخن پیغمبر را که در فضلیت علی و پذیرنده دعوت بوده، با جمال گذرانده و گفته است پیغمبر فرمود: کدام یک از شما در این کار با من همکاری می کند تا برادر من و چنین و چنان باشد؟ و درباره جمله آخر پیغمبر نیز گفته است که فرمود: براستی که این (علی) برادر من و چنین و چنان است.

در این تقلب در حدیث، ابن کثیر شامی نیز در صفحه 40 جلد 3 " البدایه و النهایه " و صفحه 351 جلد 3 " تفسیرش " از طبری تبعیت کرده و با آنکه در نوشتن تاریخ خود، تاریخ طبری را در اختیار داشته و تنها ماخذ او هم بوده، و در تاریخ طبری این حدیث به تفضیل آمده است، لیکن چون به ذکر پرداخته بر او گران آمده است که جمله آخر آن را هم یاد کند، زیرا دوست نمی داشته است که اثبات نص و صایت و خلافت امیر مومنان کند و دلالت و اشارت بان وصایت و خلافت را باز نماید.

آیا مقصود طبری که در کتاب تاریخش حدیث را نا آگاهانه تمام و درست

ص: 158

آورده، ولی در تفسیرش به تحریف کلمات آن پرداخته است همین بوده است؟ این را می نمی دانم، اما خود طبری می داند. و می پندارم که ای خواننده تو نیز بخوبی می دانی.

دیگر از این جنایات، بی شرمی رسوا کننده ای است که محمد حسین هیکل ببار آورده و آن چنانچه اشارت رفت در صفحه 104 چاپ اول کتاب " حیاه محمد " حدیث را به این عبارت آورده است که:

به پیغمبر وحی آمد که انذر عشیرتک الاقربین: " خویشاوندان نزدیکت را بترسان و در برابر مومنان که از تو پیروی می کنند فروتن باش، و بگو من آشکارا ترساننده ام. " پس ماموریت خود را هویدا کن و از مشرکان دوری گزین.

و پیغمبر خویشاوندان را در خانه خود به مهمانی خواند و خواست با آنان به سخن پردازد و به خدا دعوت کند که عمش " ابو لهب " سخنش را قطع کرد و مردم را به برخاستن برانگیخت.

محمد در فردای آن روز برای بار دوم آنها را دعوت کرد و چون غذا خوردند فرمود: کسی را در عرب نمی شناسم که بهتر از آنچه من از خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام برای قوم خویش آورده باشد. و خداوند مرا امر فرموده است که شما را بسوی او بخوانم. پس کدامتان در این کار با من همکاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد. آنها روی ازپیغمبر گرداندند و خواستند بروند که علی که جوان بالغ نشده ای بود، برخاست و گفت: ای رسول خدا من یاور تو خواهم بود و با هر کس که به نبرد تو برخیزد، خواهم جنگید - بنی هاشم خندیدند و برخی قهقهه زدند و نگاهشان از سوی ابی طالب به جانب فرزندش گرائید و مسخره کنان برگشتند.

وی اولا دنباله گفتار پیغمبر را که به علی فرمود: " تو برادر و وصی و وارث منی " انداخته، و ثانیا این عبارت را به علی نسبت داده است که فرمود: من یاور توام

ص: 159

و با هر کس که با تو بجنگد، نبرد می کنم، ای کاش " هیکل " ما را به ماخذ این نسبت که کدام محدث یا مورخ پیشین آورده است، رهنمائی می کرد و نیز به نظرش خوش آیند آمده است که در تشکیل آن انجمن، نسبت خنده و قهقهه به بنی هاشم دهد، حال آنکه ما ماخذ قابل توجهی برای این تفصیل نیافتیم. و چون " هیکل " کسی را نمی دیده که بر گفتار او خرده گیرد و به حساب نسبت ها و تصرفاتش برسد، عباراتی را که مربوط به امیر مومنان علیه السلام بوده در صفحه 139 چاپ دوم کتابش که در سال 1345 طبع گردیده، انداخته است. و شاید رمز آن، توجهی بوده که هیکل پس از نشر کتاب خود به مقصود ابن کثیر و امثال او پیدا کرده و یاسر و صدای بسیاری بوده که در پیرامون این گفتار از جانب دشمنان عترت طاهره بپاخاسته، و امواج نکوهش و سرزنش به هیکل روی آورده و او را به حذف و تحریف سخن خود مجبور کرده است یا آنکه آئین مرسوم برخی از چاپخانه ها این است که در کتاب، دستکاری کنند و نویسنده نیز از آنجهت که با آنها همفکر و یا در دفاع از اثر خود ناتوان است، چشم پوشی می کند.

در هر حال خدا زنده دارد خردهای بیدار، و امانت موصوف، و ولایت و حقی را که متاسفانه ضایع ماند.

تاسفم بر ساده دلان امت اسلامی و توجه آنها به اینگونه کتابهائی است که از یاوه سرائی و بیهوده گوئیهای گمراه کننده ای که با آب و تاب روی می آورد و امت را نا آگاهانه می برد سر شار است. پس از آن، افسوس من بر مصر و دانشمندان تیز هوش و کتب گرانبها و نویسندگان خوب آنهاست که براستی فدای این هواها و هوسها، فدای این فرومایگان، قربانی این سخنان کفر آمیز گمراه کننده امت، قربانی این قلمهای مزدوری شده اند که باطل را وسیله قرار داده و به آرزوهای خود در دنیا رسیده اند.

ص: 160

قل هل ننبوکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا.

" آیا شما را به زیانکار ترین مردم آگاهی دهم؟

اینها کسانی هستند که سعی شان در زندگانی دنیا تباه است ولی پندارند که نیکو کارند.

ص: 161

عبدی کوفی

اشاره

آیا پرسیدن نشان خانه ویران یار، درد دائم عشقت را درمان می کند؟ و یا اشکی که از جدائیش می ریزی، سوز دلت را در آن روز که فراق دوست نزدیک می شود، فرو می نشاند؟

هیهات دوری دوستی که رفته و دیگری باز نمی گردد. عشق بر انگیخته را پایان نمی بخشد.

ای ساربان چشمان اشکبار، کاروان را از آب و گیاه بی نیاز می کند، قبل از پیش آمد این جدائی دور و دراز، نمی پنداشتم که دیده ها از ابرها، بارنده تر باشند، از ما جدا شدند و با رفتن خود، چه اشکها را روان کردند و چه خردها را ربودند و چه پیوندها را گسستند.

فریبنده یاری که من هرگز در اندیشه فریبش نبودم. چه عذر شان جوان عرب نیست. پیمان نگه دار، به دشمنان روی خوش می نماید. و محبت اندوهناک را نهان می دارد.

محمل نشنیان و یارانی که سر نیزهای افراشته، آنان را از دیدهای بیننده پنهان می داشت، دور شدند.

و دلباخته افتاده ای را به جا گذاشتند که دزدانه تیر نگاهش را به سرا پرده محبوب انداخت ولی به هدف ننشست.

اندوه من بر محمل نشینان و بر و بالا و اندامهائی است، که از دیده ما پنهان می مانند. دلبران لاغر اندام و موی میان و گلگون لب و سپید روئی که دندان و آب دهانشان، به شراب شبانه جام و حباب های روی آن می ماند.

ص: 162

در سرا پرده ها، ماهر و یانی هستند که چون دیدار نمایند، آتش فروزان عشق را فرو نشانند.

در دل جوشش عشقی است که شوق سردی آب دهان و سپیدی دندان یار جوشنده ترش کرده است.

ای خفته عشق، بیدار شو، و ای بیمار مهر برخیز که دوست رفت.

هان قسم به عصر عشقی که گردش روزگار بماتمش نشانده و دست مصائب گریبانشرا گرفته، که اگر خانه یاران موجب جدائی آنان از من شود و من به آرزوی خود نرسم از اشک چشم راه نفس را بر خود خواهم بست.

تعجب ندارد. اگر مرا نیروئی نمانده باشد. شگفت این است که پس از رفتن آنها چگونه زنده ماندم ام.

در بیست سالگی پیر شدم و فراق را تیری است که چون به سامان کسی زند، پیرش کند.

کشش که از شوق من به وطن برخاسته و کوشش که از وجد و طرب مایه گرفته، آن چنان نیست که مانند اشتیاق دورا دوری باشد که من به سر زمین نجف و شخصیت خفته در آنجا دارم.

پیراسته خاکی که پاکترین مرد جهان را، در آغوش دارد. راستی که علی ابر مرد مردان و تربیتش پر شرفترین تربیتها است.

او اگر از دیده، دور و پنهان باشد هرگز از دل نهان نخواهد بود.

و بالاخره شاعر باینجا می رسد که:

ای شتر سواری که گامهای مرکب نیرومندت جامه کهنه دشت را به تقریب شاهین تیز بال را خسته می کند و بادهای سهمگین را چون شتران خسته و رنجور بیابان،

ص: 163

پشت سر می گذارد.

درود مرا به قبری که در نجف است و بهترین انسان عجم و عرب را در بر دارد برسان، آنجا شعار خدائی تو فروتنی باشد.

و وصی و الا مقام و داماد بهترین پیغمبر را آوازده و بگو:

ای ابا حسن گوش فراده، آنها از فرمانت سر پیچیدند و به بدترین وجهی روی از سوی تو برگرداندند.

راستی آنها را چه شد که از طریق نجاتی که تو روشنگر آن بودی، برگشتند و به مسیر نابودی فتادند؟

و ترا از امر خلافت که دست غاصب مردی قریشی زمام ناقه آن را گرفته بود، باز داشتند.

آری آن مرد، چنان زمام این ناقه را کشید که بینی آن را درید. او همان کسی است که تا دیروز از این کار استقاله داشت و راستی اگر دروغ نمیگفت چرا امروز به جد خواستار آن است؟

و تو (ای علی) با بزرگواری بر این دردمندی صبر کردی. چه شکیبائی در هنگام خشم، بهترین کار است.

بالاخره مرگ، آن مرد را آواز داد و بانگ خود را به گوش او رساند. و مرگ دعوت کننده ای است که چون کسی رافرا خواند، پاسخ مساعد شنود. (در این هنگام) وی خلافت را به دومی بخشید و او را در ردیف خود سوار کرد، چه سوار و ردیف رسوائی!!

و این دومی، اولین کسی است که پیغمبر وی را به بیعت تو سفارش فرمود اما او خیلی زودپیمان شکنی کرد.

سومی، نیز جامه خلافت را به تن کرد و مسائل جدی، به بازی بدل شد جاهلیت چهره زشت نخستین خود را، دو باره نشان داد و گرگان به جان بیچارگان

ص: 164

افتادند.

در ر خم " آنگاه که " احمد " رهبر، بر جهاز شتران قرار گرفت آنان را از این جهالتها بازداشت.

و به مردمی که در پیرامونش گرد آمده یا در خدمتش نشسته و به سخنانش گوش می دادند و نگرانش بودند، فرمود:

ای علی برخیز که من مامور رساندن فرمان ولایت به مردم و این تبلیغ برای من سزاوارتر و بهتر است.

آری من علی را به رهبری و رهنمائی پس از خود منصوب میکنم. و علی بهترین منصب دار است.

آنها با تو بیعت کردند و دست خود را بسوی تو گشودند. لیکن در دل از تو روی گردان بودند.

ترا رها کردند، بی آنکه دست بخشش و عطایت کوتاه و یا زبان گفتارت نارسا باشد و نه اینکه به دوروئی و نفاق شناخته شده باشی.

تو قطب سنگ آسیای اسلامی، نه آنها و آسیا جز بر قطب نمی گردد. تو همتای آنان در فضل و همانندشان در خانه و خانواده نبودی.

اگر به همنبرد نیزه در دست بنگری، نیزه و دستش به لرزه می افتد.

و چون خود نیزه بجنبانی آن را در رگ گردن رزمجوی دلیر و گریز پای می نشانی.

در روز نبرد، شمشیر نمی کشی مگر آنکه آن را در سر کلاهخود پوشیده دشمن نهان می کنی.

همچون روز خیبر که هیچ نیروئی عمر را از گریز از قوم یهود ممانعت نمیکرد و پیغمبر مصطفی چون از به خاک افتادن پرچم و سر نگونی و هزیمت او به خشم آمد، فرمود: فردا، پرچم را به جوانمردی برگزیده ای من سپارم که خدا و پیغمبر دوستش

ص: 165

می دارند و تو در فردای آن روز پرچم را با شادی به دوش کشیدی و با گروه انبوه و ابله دشمن روبرو شدی، شیر مردانی با شمشیرهای درخشان و سنانهای بران غرق در آهن و پولاد گرد آمده بودند زمین نبرد را اسبهای فربه و آسمان آن را گردهای بر انگیخته، و ابر لشکر را غباری تشکیل می داد که برقش درخشش سنانها و شمشیر های هندی بود و تو به آرامی به نبرد پرداختی تا این ابر باریدن گرفت چه اگر پشت می کردی هرگز نمی بارید.

تو را مناقبی است که شمارندگان از شمردن و نویسندگان از نوشتن آن عاجز و ناتوانند همچون " رد شمس " آنگاه که نمازت را نخوانده بودی و آفتاب از دیدگان پنهان می شد و به خاطر تو چنان برگشت که گوئی شهابی ندرخشیده و آفتابی غروب نکرده بود.

در سوره برائت نیز اخباری است که عجائب آن از دیدگان مردم دور و نزدیک پنهان نمانده است و شب هجرت و رفتن پیغمبر به غار ثور که تو با کمال آسایش خفتی و دیگران مالا مال ترس بودند، آری تو برادر پیغمبر رهبر و یاور او و نمایشگر حقی، و در کتب آسمانی مورد ستایش قرار گرفته ای.

تو همسر پاره تن پیغمبر و تنها نگهبان زهراء و پدر فرزندان نجیب اوئی فرزندانی که در راه خدا پر جد و جهدند و از او یاری می جویند و به وی معتقدند و برای او کاری می کنند.

و چنان راهنمایانی هستند که اگر شب تاریک گمراهی، سایه بر سر ها گسترد شبروان را بهتر از هر کوکب و شهابی، رهبری میکنند.

از آن روز که مهر خود را به پای آنان ریختم، مرا رافضی خواندند و این لقب بهترین نام من است.

درود خدای ذو العرش، پیوسته و همیشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد. آن دور فرزندی که یکی به زهر کشنده مسموم شد و دیگری با گونه خاک آلود به خاک رفت.

ص: 166

و پس از وی، عابد زاهد، امام سجاد است و آنگاه باقر العلمی که به غایت طلب نزدیک شد.

و جعفر و فرزندش موسی و پس از آن امام نیکو کاری چون حضرت رضا و امام جواد، عابد کوشا و عسکریین و مهدی که قائم آنان و صاحب امری است که تشریف نظیف و سپید هدایت بر تن دارد و زمین را پس از آنکه از ستم پر شده باشد از عدل و داد پر می کند و گمراهان و بد کاران را بر می اندازد.

پیشوای دلیران بی باک و رزمجوئی است که پیکار سرکشان برای کندن گیاهان هرزه می روند.

مردمی که اهل هدایتند، نه آنهائی که دین نیرومند خود را به دنیا و پایه های آن می فروشند، و اگر کینه های شان را در آتش ریزند. دوزخ از هیزم و آتشگیره بی نیاز شود.

ای صاحب حوض کوثر زلال و پر آبی که دشمنان را از شربت گوارای آن باز می داری!

من در راه عشق تو، گروهی از دشمنان بی باکت را با بیرون ریختن اندیشه و گفتار تدریجی خویش، کوبیدم، تا اندیشه های من با شمشیر بران شعر و سخن، داغ ننگ بر جبین آنها زد.

من مهر تو و پارسائی را بیاری خود برگزیدم و با آنکه دوستان بسیاری دارم، اما آن دو بهترین دوست منند.

پس ای علی از درون من قصیده آراسته ای را به جلوه در آر که اگر از مرز ستایش تو بگذرد، پاکیزه نباشد.

در درون من حیا و هدایتی که آراسته به فضل و ادب است. بسویت می گراید. خود را در ستایش توبه زحمت انداختم با آگاهی به اینکه آسایش من در این رنج است.

ص: 167

و ابن شهر آشوب در صفحه 181 جلد 1 " المناقب " چاپ ایران این سروده عبدی را یاد کرده است.

علی را در میان خلق همانندی جز برادرش محمد نیست و آنگاه که قریش شبیخون زدند، علی امیر، با خفتن در بستر جانش را فدای پیغمبر کرد، پیغمبر نیز به پاداش آن در غدیر خم او را به وزارت و خلافت پس از خود برگزید.

ص: 168

زندگی شاعر

" ابو محمد سفیان به مصعب عبدی " کوفی از شعراء خاندان پاک پیغمبر است که با مهر و شعر خود به پیشگاه آنان تقرب جسته و با صدق نیت و خلوص ارادت از مقبولین درگاه آنان گردیده است.

شعر او متضمن بسیاری از مناقب مشهور امیر مومنان و ستایش فراوانی از آن جناب و خاندان پاک اوست، که خوب هم سروده است بر مصائب اهل بیت از سر درد سخن رانده و بر محنی که بر آنان رفته مرثیه ها گفته است. و ما ام او شعری درباره دیگری غیر از آل الله ندیده ایم.

" امام صادق " (ع) بنابر آنچه در روایت ثقه الاسلام کلینی در " روضه کافی " است از عبدی در خواست کرد تا شعرش را بخواند، کلینی باسناد خود از " ابی داود مسترق " از خود عبدی آورده است مکه گفت: بر ابی عبد الله (ع) وارد شدم، فرمود: به او فروه بگوئید بیاید و مصائبی را که بر جدش رفته است بشنود: ام فروه آمد و در پشت پرده نشست، پس امام فرمود: برایمان شهر بخوان و من خواندم:

فرو جودی بدمعک المسکوب......

زنان شیون و فغان کردند، ابو عبد الله فرمود: در خانه را بنگرید اهل مدینه در آستانه در جمع شده بودند - ابو عبد الله کسی را فرستاد که بگوید: چیزی نیست کودکی از ما از هوش رفته بود زنها شیون می کردند.

امام صادق، بنابر آنچه در صفحه 105 کامل ابن قولویه باسنادش از ابی عماره که خواننده اشعار بود آمده است، از وی، نیز در خواست فرمود تا شعر عبدی

ص: 169

را بخواند. خود او گفته است: ابو عبد الله بمن فرمود: ای ابا عماره شعری را که عبدی درباره حسین علیه السلام سروده است برای ما بخوان، من خواندم و او گریه کرد. باز خواندم و او گریست دوباره خواندم و او اشک ریخت، بخدا قسم من پیوسته من خواندم واو همچنان می گریست تا صدای شیون از خانه برخاست.

شیخ طایفه، در کتاب رجالش، عبدی را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. و البته مصاحبت وی منحصر به آشنائی او با امام و رفت و آمد تنها نبوده، و باین معنی نیز نیست که همزمانی با امام این دو را در کنار هم نشانده است، بلکه پایگاه او در پیشگاه امام منبعث از محبتی خالصانه، وارادتی مخلصانه، و ایمانی پاک از هر گونه آلودگی بود تا آنجا که امام شیعیان، خود را به تعلیم شعر عبدی به اولادشان فرمان داده و فرموده است:

عبدی بر آئین است همانطور که کشی در صفحه 254 رجالش باسناد خود از سماعه آورده است که گفت: ابی عبد الله فرمود: ای گروه شیعیان شعر عبدی را به فرزندانتان بیاموزید که وی بر دین خدائی است و آنچه از صدق گفتار و درستی شیوه شعر او و سلامت معانی آن ازهر نقصی حکایت دارد، فرمان امام است که بنا بر آنچه کشی در صفحه 524 رجالش آورده است، به او فرمودند: نوحه ای را که زنان در هنگام ماتم میخواندند، به شعر در آورد.

شیوه کار عبدی این بود که از امام صادق علیه السلام حدیثی را در مناقب عترت طاهره فرا می گرفت و در حال آن را به نظم می کشید و بر امام عرض می کرد، ابن عیاشی در " مقتضب الاثر " از احمد بن زیاد همدانی، روایت کرده است که گفت: علی بن ابراهیم بن هاشم برای من حدیث کرد و گفت: پدرم از حسن بن علی سجاده، از ابان بن عمر ختن آل میثم حدیث کرد که گفت: من در خدمت ابو عبد الله (ع) بودم که " سفیان بن مصعب عبدی " شرفیاب شد و گفت: قربانت گردم درباره این سخن خدای - تعالی ذکره،

و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم.

ص: 170

چه می فرمائی؟ فرمود: ایشان اوصیاء دوازده گانه از آل محمدند (ع) که نمی شناسد خدا را مگر آنکه آنان را شناخته باشد و ایشان نیز او را شناخته باشند. گفت فدایت شوم، اعراف چیست؟ فرمود، تپه هائی از مشک است که رسول خدا (ص) و اوصیاء او (ع) بر آن قرار می گیرند و همه را به چهرهاشان می شناسند سفیان گفت: آیا در این باره شعری بسرایم؟ و آنگاه قصیده

آیا ربعهم هل فیک لی الیوم مربع

و هل للیال کن لی فیک مرجع:

" ای خانه های محبوب آیا در اندرون شما مرا امروز جائی و شبهای مرا به سوی شما بازگشتی هست "

سرود. در این چکامه می گوید:

ای پیشوایان دین شما در حشر و نشر، حکمران، و در روز سخت و ترسناک جز، پناهگاهید و بر اعراف که تپه هائی از مشک است و ببرکت شما بوی خوش از آن بر می خیزد، قرار دارید. هشت تن ازشما بر عرش خدایند که فرشتگان آنرا بردوش می کشند و چهار تن در زمین به هدایت خلق مشغولند.

و خواننده، چون برخی از احادیثی را که ما درباره این شاعر یاد کردیم با برخی دیگر در آمیزد، به پایه بزرگ عبدی در دین آگاه می شود و در می یابد که فرود مقام ادبست که برایش صفت ثقه آوریم و در لابلای حدیث و تاریخ وی را چنان صاحب حسن حال و صحت مذهب می بیند که از مرز (حسان) و نیکان می گذرد.

پس مجالی برای توقف در ثقه بودن عبدی آن چنانکه علامه حلی این توقف را فرموده است و نیز برای آنکه او را در زمره حسان بشمریم چنانکه دیگری اظهار کرده است، نمی ماند. و نسبت تند روی و بلند پروازی به وی و غلو او در مذهب که ابو عمر کشی از شعروی دریافته است، نیز، درست نیست. چه ما در اشعاری علامه امینی الغدیر - 4 -

ص: 171

که از او رسیده است چیزی جز آئین درست و دوستی خالصانه خاندان وحی و شیعه گری پاک از هر گونه آلودگی، ندیده ایم و آنچه بر اطمینان اعتماد انسان به عبدی می افزاید، روایتی چون روایت ابی داود مشد سلیمان بن سفیان مسترق است که با پذیرفتگی ثقه بودن عبدی، نقل کرده است.

و این ابو داود، شیخ شخصیتها بزرگی مانند: " حسن بن محبوب " و " محمد بن حسین بن ابی خطاب " و " علی بن حسن بن فضال " است. کما اینکه بپا خاستن شخصی چون " حسین بن محمد بن علی ازدی کوفی "، از میان جمعی که عبدی را ثقه و صاحب جلالت می شناسند، و به تنهائی به تالیف کتابی در اخبار و اشعار وی پرداختن، که نجاشی در صفحه 49 فهرستش چنین کتابی را از جمله کتب ازدی بر شمرده است ما را به پایگاه بلند عبدی در نزد بزرگان مذهب آشنا میکند و از اینکه وی را در علم و دین بزرگ می شمرده اند. آگاه می سازد.

نبوغ عبدی در ادب و حدیث

آنکه بر شعر شاعر مورد بحث ما " عبدی " و خوبی و جزالت و روانی و عذوبت و شیرینی و فخامت و استواریان واقف است، به نبوغ وی در شعر و مهارت او در فنون آن گواهی خواهد داد. و بر پیشگامی و پیش آهنگی او اعتراف می نماید، و می داند که ستایش سید الشعرا حمیری که او را شاعر ترین مردم خواند، از زبان اهلش در آمده بمورد بکار رفته است.

" ابو الفرج " در صفحه 22 جلد 7 اغانی از ابی داود مسترق سلیمان بن سفیان روایت کرده است که گفت: سید و عبدی هر دو در انجمنی گرد آمدند و سید چنین سرود:

انی ادین بما دان الوصی به

یوم الخریبه منقتل المحلینا

و بالذی دان یوم النهروان به

و شارکت کفه کفی بصفینا:

من در کشتن آنانیکه در خریبه فرود آمدند. با علی وصی هم عقیده ام. "

ص: 172

" نیز به آئین او در روز نهروان همدست و همداستانم "

عبدی گفت: درست نگفته ای اگر همدست باشی همانند او خواهی بود، چنین مگو بلکه بگو:

و تابعت کفه کفی:

" دست من بدنبال دست اوست " تا پیرو او باشی نه انباز او. سید پس از این یاد آوری می گفت: من از همه مردم شاعر تر مگر از عبدی.

و آنکه در شعر عبدی بیندیشد پایگاه بلند وی در میان پیشتازان رجال حدیث و بهره مندان از آن، واقف می شود - و عبدی را در وصف اول جمع آورندگان، احادیث پراکنده و به نظم آورندگان احادیث دشوار و راویان نوادر و ناشران طرائف آن می بیند و به بسیاری در ایت و روایت وی گواهی می دهد. و اندیشه بلند و آزمندی بسیار او را در گسترش اخبار ماثوره خاندان عصمت در می یابد و همه این مطالب را در نمونه های شعری وی خواهی دید.

ولادت و درگذشت عبدی

برتاریخ ولادت و وفات این شاعر وقوف نیافتم و دلیلی هم که ما را به آن نزدیک کندبدست نیاوردم، مگر روایاتی که از او به نقل از امام صادق (ع) شنیدی. و اجتماع او و سید که زاده سال 104 ه و در گذشته به سال 178 ه است و نیز اجتماع او با ابی داود مسترق و ملاحظه تاریخ ولادت و وفات ابی داود مسترق که راوی اوست مارا متوجه می سازد که حیات این شاعر تا سال وفات حمیری ادامه داشته، زیرا وفات ابی داود به طوری که در فهرست نجاشی آمده است در سال 231 ه و به طوری که در رجال کشی آمده است در 230 ه بوده و وی به نقل کشی 70 سال زندگی کرده است پس ولادت وی بنابر گفته نجاشی 161 ه و بنا به گفته کشی 160 ه بوده و طبعا باید سن او آنگاه که روایتی از عبدی نقل میکند مناسب با نقل روایت باشد. و این لازمه آن است که شاعر، دست کم تا اواخر روزگار حمیری می زیسته باشد.

پس اینکه در صفحه 370 جلد 1 " اعیان الشیعه " آمده است که وفات مترجم

ص: 173

در حدود سال 120 و چهل سال پیش از ولادت راوی او ابی داود مسترق بوده، خالی از هر گونه تحقیق و تقریب است.

از نمونه های شعر او این قصیده است

ما حدیثی را روایت کردیم که دیگر راویان نیز این خبر را می دانند، مردی به نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: عده طلاق کنیزان چقدر است و او به حیدر گفت: ای علی بگو عده طلاق کنیزان چقدر است، علی مرتضی با دو انگشت خود اشاره فرمود و عمر روی به جانب سائل کرد و گفت: دو طهر. آنگاه برگشت و به سایل گفت آیا این مرد را می شناسی گفت نه: گفت این علی عالی است.

عکرمه نیز در خبری که هیچ شک و تردیدی در صحت آن نیست، آورده است که: ابن عباس بر گروهی که علی را سب می کردند، گذشت، حیرت کرد و گریست و با خشم بانها گفت: کدامتان خدای - جل و علا - را لعنت می کند؟ گفتند: از چنین کاری پناه بخدای بریم، گفت: کدامتان پیغمبر را ناسزا می گوید و جرات آن را دارد؟ گفتند: از چنین کاری بخدا پناه می بریم، گفت: کدام یک از شما علی آن بهترین مردم روی زمین را دشنام می دهد گفتند: ما چنین می کنیم، گفت: بخدا قسم، من از پیغمبر برگزیده شنیدم، هر کس علی را سب کند مرا سب کرده و آنکه مرا لعن کند خدا را ناسزا گفته است، و سخن را تمام کرد.

آری محمد و برادر و دختر و فرزندان او بهترین خلق از پیاده و سواره اند پرودگار ما آن آفریدگار خلق و پدید آرنده انان بر روی زمین، بر آن خاندان درود فرستاد و او تعالی آنان را پاکی بخشید و از میان مردم انتخاب و اختیارشان کرد و برگزید.

اگر آنها نبودند آسمان را نمی افراشت و زمین را نمی گسترد و مردم را نمی آفرید خداوند عمل بند ه، را نمی پذیرد مگر آنگاه که به اخلاص دل به مهر آنها ببندد و نماز نماز گزار تمام نمی شود و دعای دعاگو بالا نمی رود مگر به ذکر آنها.

اگر آنها بهترین مردم روی زمین نبودند، جبرییل در زیر کسا به ایشان نمی

ص: 174

گفت: آیا من از شما نیستم؟ و چون گفتند: چرا، وی به آسمانها بالا رفت و بر فرشتگان سر افرازی کرد.

اگر بنده ای با اعمال تمام بندگان نیک و پرهیز گار، خدا را ملاقات کند و دوستدار علی نباشد. اعمالش بی اثر بوده و به صورت در شعله آتش فرو می افتد.

و جبرئیل چون فرود آمد از قول آن دو فرشته ای که همراه انسان و کاتب اعمالند گفت که هرگز از علی پاک نهاد، لغزش و خطائی ندیده و ننوشته اند.

در بیان احادیثی که قصیده عبدی آمده و دانشمندان به نام عامه آن را روایت کرده اند

حدیث عمر درباره امام امیرالمؤمنین

عبدی گوید:

انا روینا فی الحدیث خبرا

یعرفه سائر من کان روی

" حافظ دار قطنی " و " ابن عساکر " هر دو روایت کرده اند که دو مرد بنزد عمر بن خطاب آمدند و از او درباره طلاق کنیز پرسیدند. عمر برخاست و با آنان به جانب انجمنی که در مسجد تشکیل یافته و مردی بلند پیشانی (علی علیه السلام) در آن انجمن بود آمد و از آن مرد پرسید: نظر تو درباره طلاق کنیز چیست؟ (علی ع) سر بلند کرد و با انگشت سبابه و میانه اشاره فرمود، عمر به آن دو مرد گفت: کنیز را دو طلاق است یکی از آن دو گفت: سبحان الله ما بنزد تو که امیر مومنانی آمدیم و تو خود با ما بنزد این مرد آمدی و از او پرسیدی و به اشارت او خرسند شدی؟ عمر گفت: آیا می دانید این کیست؟ گفتند نه، گفت، این علی بن ابی طالب است و من گواهی میدهم که از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: براستی که اگر آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه را در کفه ای بگذراند و ایمان (علی ع) را در کفه دیگر، ایمان علی بن ابی طالب می چربد.

م- و در عبارت زمخشری چنین است که آن دو مرد گفتند ک ما بنزد تو که خلیفه ای آمدیم و مقاله ای در طلاق پرسیدیم تو به سوی این مرد آمده و از او پرسیدی، بخدا دیگر با تو سخن نخواهیم گفت، عمر به آنان گفت: وای بر شما آیا

ص: 175

میدانید این کیست تا آخر حدیث.

این حدیث را " گنجی " در صفحه 129 " کفایه " به نقل از " حافظ دار قطنی " و " حافظ " ابن عساکر " آورده و گفته است. این حدیث، حسن و ثابت است و خطیب - الحرمین خوارزمی نیز در صفحه 78 " مناقب " از طریق زمخشری و سید علی همدانی در " الموده القربی " این خبر را آورده اند.

محب الدین طبری نیز حدیث میزان را در صفحه 244 جلد 1 " ریاض " از عمر آورده، و صفوری هم، در صفحه 240 جلد 2 (نزهه المجالس) آن را روایت کرده است.

حدیثی از ابن عباس

عبدی گوید:

و قد روی عکرمه فی خبر

ما شک فیه احد و لا امترا

ابو عبد الله ملا در کتاب (سیره اش) از " ابن عباس " روایت کرده است که وی در روزگار نابینائی بر گروهی گذشت که علی را سب می کردند، به عصا کش خویش گفت: اینها چه میگویند؟ گفت: علی را دشنام می دهند. ابن عباس گفت: مرا بسوی آنان ببر و او برد. ابن عباس روی بانها کرد و گفت: کدامتان خدای عزوجل را سب می کنید؟ گفتند: سبحان الله هر کس خدا را لعن کند، شرک ورزیده است. گفت: کدام یک از شما رسول (ص) خدا را دشنام می دهد؟ گفتند: سبحان الله، هر کس پیغمبر خدا را دشنام دهد، کافر شده است، گفت: کدامتان به علی بن ابی طالب ناسزا می گوید؟ گفتند: این یکی را ما...

ابن عباس گفت: خدا را گواه می گیرم و شهادت می دهم که از پیغمبر خدا (ص) شنیدم که می گفت: هر کس علی را سب کند مرا سب کرده و هر کس مرا سب کند خدای عزوجل را سب کرده و هر کس خدا را لعن کند خداوند او را به صورت در آتش سر نگون کند، سپس از آن گروه روی گرداند و به عصا کش خود گفت: ببین چه میگویند؟ گفت چیزی نمی گویند، گفت: آنگاه که من سخن می گفتم، چهرهای آنها را چگونه دیدی؟ گفت:

ص: 176

با دیده های سرخ رنگ خود، چون بزی که به کارد بزرک قصابی می نگرد، به تو می نگریستند. ابن عباس گفت: پدرت فدایت باد بر سخنت بیفزا. وی گفت:

با پلکهای افتاده، از گوشه چشم، چون ذلیلی که عزیزی را بنگرد، بتو نگاه می کردند:

گفت پدرت بقربانت، باز هم بگو. عصاکش گفت: من دیگر سخنی ندارم ابن عباس گفت من خود دارم.

احیاهم عار علی امواتهم

و المیتون فضیحه للغابر

" زندگان آنها ننگ مردگان، و مردگان آنها موجب رسوائی باز ماندگانند " این خبر را محب الدین طبری در صفحه 166 جلد 1 " ریاض " و گنجی در صفحه 27، کفایه و شیخ الاسلام حموئی در باب 56 " الفرائد " و ابن صباغ مالکی در صفحه 126 " الفصول " آورده اند.

حدیث فضیلت اشباح پنج گانه

شعر عبدی:

محمد و صنوه و ابنته

و ابنیه خیر من تحفی و احتذا

ابی هریره از پیغمبر (ص) آورده است که فرمود: چون خدای تعالی آدم ابو البشر را آفرید و از روح خود در او دمید، آدم متوجه جانب راست عرش شد و پنج شبح را که در سجود و رکوع بودند، در میان نور، دید و گفت: آیا پیش از من دیگری را از خاک، آفریده ای؟ خداوند فرمود: نه ای آدم، گفت: این اشباح پنجگانه ای که در هیات و صورت خود می بینم، کیانند؟ گفت: اینان پنج تن از فرزندان تواند که اگر نبودند، ترا نمی آفریدم، اینان پنج تن اند که نامهایشان را از اسماء خود در آورده ام، اگر ایشان نبودند. بهشت و دوزخ، عرش و کرسی، آسمان و زمین، فرشتگان و انس و جن را نمی آفریدم.

پس من محمودم و این محمد است، و من عالی ام و این علی است، و من فاطرم و این فاطمه است، و من احسانم و این حسن است، و من محسنم و این حسین است.

ص: 177

به عزت خود سوگند می خوردم که هیچ کسی به سوی من نمی آید، که به اندازه خردلی کینه ایشان در دل داشته باشد، مگر آنکه وی را به دوزخ می اندازم و باک ندارم. ای آدم اینان برگزیده منند به آنها نجات می بخشم و به آنها هلاک میکنم و چون ترا نیازی باشد به آنان متوسل شو. پس پیغمبر (ص) فرمود: ما کشتی نجاتیم که هر کس به آن پیوست، نجات یافت و هر کس روی گرداند، نابود شد، پس هر کس را نیازی به خداوند باشد، او را بما اهل بیت بخواند.

این روایت را شیخ الاسلام حموئی در باب اول " فرائد السمطین " و خطیب خوازومی نیز در صفحه 252 " المناقب " قریب همین مضمون آورده اند و حدیث سفینه را هم حاکم در صفحه 151 جلد 3 " المستدرک " با قید صحت از ابی ذر روایت کرده و عبارت آن چنین است:

کشتی نجات بودن اهل بیت

مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق.

خطیب در صفحه 91 جلد 12 تاریخش از انس، و بزار از ابن عباس و ابن زبیر، و ابن جریر و طبرانی از ابی ذر و ابی سعید خدری، و ابو نعیم و ابن عبد البر و محب - الدین طبری و گروه بسیار دیگری، این روایت را آورده اند.

و امام شافعی در اشعار زیر که در صفحه 24 " رشفه الصادی " از او نقل شده است به همین حدیث اشارت دارد:

و لما رایت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا

و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

و امسکت حبل الله و هو ولاوهم

کما قد امرنا بالتمسک بالحبل

" چون دیدم که مذاهب مردم آنان را به دریاهای گمراهی و نادانی می کشد،

ص: 178

به نام خدا برکشتیهای نجاتی که خاندان خاتم پیمبران محمد مصطفی است، سوار شدم و به ریسمان محکم خدا که ولاء آنان است و ما مامور به چنگ زدن به آنیم، چسبیدم ".

قبول اعمال به ولایت است

شعر عبدی:

لا یقبل الله لعبد عملا

حتی یوالیهم باخلاص الولا

ابن عباس در حدیثی از پیغمبر (ص) نقل کرده است که فرمود: اگر مردی بین رکن و مقام به نماز و صیام بایستد پس از آن خدا را ملاقات کند و دشمن اهل بیت باشد، داخل دوزخ خواهد شد. حاکم این حدیث را در صفحه 149 جلد 3 " المستدرک " آورده و " ذهبی " هم در " تلخیصش " آن را صحیح دانسته است.

و " طبرانی " در " الاوسط " از طریق ابی لیلی از قول امام سبط شهید (ع) از جدش رسول خدا (ص) آورده است که فرمود: مودت ما اهل بیت را، رها مکنید، چه هر کس خدای عزوجل را ملاقات کند و دوستمان دارد به شفاعت ما به بهشت میرود و سوگند به آنکه جان من در دست اوست که عمل بنده برایش سودی نخواهد داشت مگر آنکه عارف به حق ما باشد.

" هیثمی " در صفحه 172 جلد 9 " مجمع " و " ابن حجر " در " الصواعق " و محمد سلیمان محفوظ در صحفه 8 جلد 1 " اعجب ما رایت " و نبهانی در صفحه 69 " الشرف الموبد " و حضرمی در صفحه 43 " رشفه الصادی " این حدیث را آورده اند.

" حافظ سمان " در امالی خود به اسنادش از رسول خدا (ص) آورده است که فرمود: اگر بنده ای هفت هزار سال که عمر دنیا است خدا را عبادت کند، سپس در حالی به سوی خدای عزوجل رود که دشمن علی و منکر حق و شکننده پیمان ولایت وی باشد، خداوند خیر به او نرساند و محرومش گرداند.

" قرشی " در صفحه 40 " شمس الاخبار " این روایت را آورده و خوارزمی در صفحه 39 " المناقب " از پیغمبر روایت کرده است که به علی فرمود: ای علی

ص: 179

اگر بنده ای به مدتی که نوح در میان قوم خویش ماند، خدا را پرستش کند و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن در راه خدا ببخشد، و عمرش آن قدر دراز شود که هزار سال پیاده به حج رود، سپس در میان مروه و صفا مظلوم کشته شود، و ترا، ای علی دوست نداشته باشد، بوی بهشت نشنود و داخل آن نگردد.

و از ام سلمه است که رسول خدا (ص) فرمود: ای ام سلمه آیا وی را می شناسی؟ گفتم آری، این علی بن ابی طالب است. فرمود: خوی او با خوی من و خون او با خون من یکسان است و از گنجینه دانش من است، بشنو و گواه باش که اگر بنده ای از بندگان، هزار سال خدا را در بین رکن و مقام عبادت کند، آنگاه با کینه علی و عترتم به ملاقات خدای ای عزوجل رود، خدای تعالی در روز رستاخیز او را به رودر در آتش دوزخ اندازد.

" حافظ گنجی " به اسناد خود این حدیث را از طریق " حافظ ابی فضل سلامی " آورده و سپس گفته است: این حدیثی است که سند آن در نزد اهل نقل مشهور است و ابن عساکر در تاریخش این حدیث مسند از جابر بن عبد الله را آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: یا علی اگر امت من آنقدر روزه بگیرد تا گوژ پشت شود و آنقدر نماز بخواند تا چون زه کمان لاغر شود، وترا دشمن دارد، خداوند باتشش در اندازد.

این حدیث را " گنجی " در صفحه 179 " الکفایه " یاد کرده و ابن مغازلی فقیه نیز در المناقب آورده و قرشی در صفحه 33 " شمس الاخبار " از قول او نقل کرده و شیخ الاسلام حموئی نیز در باب اول " الفرائد " روایت کرده است. و مانند این اخبار در ولاء امیر مومنان و خاندان ایشان آنقدر بسیار است که ما را مجال ذکر آن نیست.

نماز جز به درود بر آل تمام نیست

سخن عبدی:

و لا یتم لامرء صلاته

الا بذکراهم.......

ص: 180

در این بیت اشاره کرده است به اینکه، ما به درود فرستادن بر آل پیغمبر در نماز ماموریم و در این مقام اخبار فراوان و سخنان بسیاری در بلای کتب فقه و تفسیر و حدیث توان یافت: ابن حجر در صفحه 87 " الصواعق " آیه شریفه:

ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما.

را یاد کرده و چند خبر صحیح را که درباره آن وارد شده است روایت نموده و آورده است که: چون از پیغمبر درباه چگونگی درود و سلام برحضرتش پرسیدند، وی درود بر آل را قرین صلوات بر خود فرمود، سپس گفته است. و این دلیلی ظاهر است بر اینکه مراد از این آیه، صلوات بر خاندان و بقیه آل پیغمبر نیز هست چه اگر نبود. پس از نزول آیه، از پیغمبر درباره درود بر آل سوال نمی کردند و پاسخ یاد شده را نمی شنیدند و جواب نیز دلالت دارد بر آنکه درود بر آل، مامور به است، و خاندان پیغمبر در این امر قائم مقام پیغمبرند، زیرا مقصود از صلوات بر رسول (ص) مزید تعظیم اوست و بزرگذاشت خاندانش نیز مزید تعظیم او خواهد بود، و بهمین دلیل است که آن چنانکه گفتیم وقتی ایشان در زیر کساء گرد آمدند، پیغمبر گفت:

بار خدایا، اینها از منند و من از ایشانم پس درود و رحمت و آمرزش و خشنودی خود را بر من و آنان، برقرار دار!

و این دعا مستجاب شد و خداوند بر آنان همراه با درود بر پیغمبر صلوات فرستاد و در اینجا نیز از مومنین خواست تا همراه با صلوات بر پیغمبر بر خاندان او نیز درود فرستند.

و روایت کرده اند که پیغمبر فرمود:

لا تصلوا علی الصلاه البتراء:

ص: 181

" بر من درود نا تمام نفرستید " گفتند: درود ناتمام چیست؟ فرمود: اینکه بگوئید:

اللهم صل علی محمد و بس کنید، بلکه بگوئید: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد ابن حجر سپس به نقل این شعر از شافعی پرداخته:

یا اهل بیت رسول الله حبکم

فرض من الله فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدیر انکم

من لم یصل علیکم لا صلاة له

" ای خاندان رسول خدا خداوند محبت شما را در قرآنی که فرو فرستاده، واجب فرموده است در ارجمندی شما همین بس که آنکه بر شما درود نفرستد نمازش درست نیست "

و گفته است: احتمال می رود که جمله آخر شعر (لا صلاه له) به این معنی باشد که صلات او درست نیست، تا با گفته قبلی او که قول به وجوب درود بر آل پیغمبر است، سازگار آید و احتمال دارد که با این معنی باشد که نمازش کامل نیست تا با ظاهر هر دو گفته او موافق باشد. و نیز در صفحه 139 " الصواعق " گفته است: " دار قطنی و بیهقی " حدیث

من صلی صلاه و لم یصل فیها علی و علی اهل بیتی لم تقبل منه را آورده اند. و گوئی همین حدیث مستند سخن شافعی (رض) بوده که گفته است: " درود بر آل پیغمبر مثل صلوات بر خود پیغمبر از واجبات نماز است. اما این ضعیف است و مستند شافعی همان حدیث متفق علیه است که پیغمبر فرمود:

قولوا: اللهم صل علی محمد و آل محمد.

و امر حقیقتا برای وجوب است، علی الاصح.

و " رازی " در صفحه 391 جلد 7 " تفسیرش گفته است: درود بر خاندان پیغمیر منصبی بزرگ است، بهمین جهت آن را در پایان تشهد نماز آورده و گویند:

اللهم صل علی محمد و علی آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد.

ص: 182

و این بزرگداشت درباه غیر آل، دیده نمی شود و همه اینها دلالت بر وجوب محبت آل محمد و ص) دارد و نیز گفته است: خاندان پیغمبر در پنج چیز با پیغمبر برابرند، در صلوات تشهد و در سلام و طهارت و حرام بودن صدقه بر آنان، و در محبت.

و نیشابوری در تفسیرش در ذیل این قول خدای تعالی:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.

گفته است: در شرف و فخر خاندان رسول خدا همین بس که تشهد همه نمازها به یاد و درود بر آنها پایان می یابد.

و " محب الدین طبری " در صفحه 19 ذخائر از جابر (رض) روایت کرده است که می گفت: اگر نمازی می گزاردم که در آن بر محمد و آل محمد، درود نمی فرستادم آن نماز را پذیرفته نمی دانستم.

م- و قاضی عیاض در شفا، مرفوعا از ابن مسعود آورده است که پیغمبر فرمود: هر کس نمازی بگزارد که در آن بر من و خاندانم درود نفرستد، آن نماز پذیرفته نخواهد بود. و قاضی خفاجی حنفی را در صفحه 505 - 500 شرح شفا، سخنان پر فایده ای در پیرامون این مساله است و مختصر تصنیف " امام خیصری " را در این مساله که به نام " زهر الریاض " فی رد ماشنعه القاضی عیاض " است یاد کرده و صورت های گوناگون صلوات ماثوره بر پیغمبران و خاندان او در صفحه 187 - 181 شفاء السقاء تقی الدین سبکی آمده و برخی از آنها را حافظ هیثمی " در صفحه 163 جلد 10 " مجمع الزوائد " آورده و نخستین عبارتی که یاد کرده از بریده است که گفت به پیغمبر اکرم گفتم: ای رسول خدا ما چگونگی سلام بر تو را فرا گرفتیم، اینک بگو که چگونه بر تو صلوات فرستیم فرمود بگوئید:

اللهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک علی محمد و آل محمد کما جعلتها علی آل ابراهیم انک حمید مجید.

دعا به درود بر دودمان پیغمبر پذیرفته است

و این گفتار عبدی شاعر و لا یزکو الدعاء...، اشاره به حدیثی دارد که دیلمی

ص: 183

آن را از پیغمبر نقل کرده که فرمود: دعا در حجاب خواهد بود تا آنگاه که بر محمد و خاندان او درود فرستاده شود و بگویند: اللهم صلی علی محمد و آل محمد. ابن حجر این حدیث را از قول دیلمی در صفحه 88 " الصواعق " نقل کرده است.

م- و طبرانی در " الاوسط " از علی امیر مومنان (ع) آورده است که فرمود: هر دعائی در حجاب است تا بر محمد و آل محمد درود فرستند. حافظ هیثمی در صفحه 16 جلد 10 " مجمع الزوائد " این حدیث را یاد کرده و گفته است رجال آن ثقه اند.

م- بیهقی و ابن عساکر و دیگران از علی (ع) حدیثی را مرفوعا یاد کرده اند که معنی آن چنین است: دعا و نماز در میان آسمان و زمین معلق است و چیزی از آن بسوی خدا بالا نمی رود تا آنکه بر محمد و دودمان او درود فرستاده شود " شرح الشفای خفاجی " جلد 506 3 و این شعر عبدی:

لو لم یکونوا خیر من وطی ء الحصا

ما قال جبریل لهم تحت العبا

اشاره است به آنچه در عبارت برخی از راویان حدیث صحیح متواتر متفق علیه کساء آمده است که پیغمبر (ص) جبرئیل و میکائیل را با خاندان خود، " در زیر کسا " جا داد، شبلنجی در صفحه 112 " نور الابصار " این را یاد کرده و " صبان " نیز در صفحه 107 " الاسعاف " که در " حاشیه نور الابصار " است آورده.

فرشتگان نگهبان علی بر دیگر ملائکه می بالند

و " حدیث " این سخن عبدی را:

و ان جبریل الامین قال لی

عن ملکیه الکاتبین مذ دنا

حافظ خطیب بغدادی درصفحه 49 جلد 14 تاریخش از عمار یاسر آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: همانا دو فرشته نگهبان علی بن ابی طالب و ع) بر دیگر فرشتگان نگهبان، در اینکه با علی بن ابی طالب بوده اند افتخار می کنند، چه آنان کاری را که موجب خشم خدا باشد، به سوی خدا بالا نبرده اند. و در عبارت دیگری لفظ " هرگز " دارد. ابن مغازلی فقیه در " مناقب " و خوارزمی نیز در صفحه 251

ص: 184

(المناقب) و قرشی درصفحه 36 " شمس الاخبار " این رواین را آورده اند.

شعر دیگری از عبدی

اشاره

دودمان محمد نبی (ص) اهل فضیلت و منقبت اند.

اینان روشنی بخش کور دلان و دستگیر درماندگان،

و راستگویان پیشگام در کارهای پسندیده اند.

و ولای آنان از جانب خدای رحمان، در قرآن فرض و واجب گردیده است. ایشان صراط مستقیمند که گروهی، در این راه رستگار، وعده ای از آن منحرفند.

صدیقه زهرا را برای علی صدیق که صاحب شرف نسبت است، آفریدند.

هر یک از این دو پاک نهاد، دیگری را برای همسری خویش برگزید.

و نام این دو در ظل عرش خدا و میان یک سطر قرین یکدیگر آمد.

و خدا عهده دار عقد زنا شوئی آنان و جبرئیل خطبه خوان آن شد.

و کابین زهرا، موهبتی بر تر از همه مواهب یعنی یک پنجم زمین آمد. و نثار او از بار پاکیزه و شاداب طوبی بود.

احادیثی که در آن شعر است

الصادقون: اشاره به روایتی است که درباره این قول خدای تعالی:

یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه) از طریق حافظ ابن نعیم و ابن مردویه و ابن عساکر و گروه بیار دیگری از جابر و ابن عباس نقل کرده اند که بار راستگویان باشید، یعنی با علی بن ابی طالب باشید. این روایت را گنجی شافعی در صفحه 111 الکفایه " و حافظ سیوطی در صفحه 290 جلد 3 " الدر المنثور " آورده اند و سبط ابن جوزی حنفی در صفحه 10 " تذکره اش " گفته است. علماء سیر (ظ - تفسیر) گفته اند: معنای آیه این است که با علی و خاندان او باشید. ابن عباش گفته است: علی سرور راستگویان است.

ص: 185

سابقون خاندان پیغمبرند

و این سخن عبدی: الاسبقون الی الرغائب، اشاره به آیه و السابقون السابقون اولئک المقربون (سوره واقعه) است. و این آیه درباره علی (ع) نازل گردیده است. ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده است که این آیه درباره " حزقیل " مومن آل فرعون و " حبیب نجار " که ذکرش در یس آمده و علی بن ابی طالب، نازل شده و هر یک از این سه تن پیشگام امت خود بودند و علی از همه آنها افضل است.

در عبارت ابن ابی حاتم بجای حزقیل، یوشع بن نون است. و دیلمی از عایشه و طبرانی و ابن ضحاک و ثعلبی و ابن مردویه و ابن مغازلی از ابن عباس نقل کرده اند که پیغمبر (ص) فرمود: پیشگام - و در عبارت دیگری - پیشگامان سه تن اند. پیشگام به سوی موسی، یوشع بن نون و به سوی عیسی، صاحب یاسین و به سوی محمد (ص)، علی بن ابی طالب است. و ثعالبی در عبارت خود چنین افزوده است: پس ایشانند صدیقان و علی افضل آنها است.

محب الدین طبری در صفحه 157 جلد 1 " ریاض " و هثیمی در صفحه 109 جلد 9 " مجمع " این روایت را آورده اند و گنجی در صفحه 46 " کفایه " عبارت حدیث را چنین آورده است که پیشگامان امت سه نفرند که به مقدار یک چشم بهم زدن بخدا شرک نورزیدند: علی بن ابی طالب و صاحب یاسین و مومن آل فرعون. پس آنها صدیقون اند و علی افضل ایشان است، سپس گفته است: این سندی است که " دار قطنی " بدان اعتماد و احتجاج کرده است و حافظ سیوطی در صفحه 154 جلد 6 " الدر المنثور " و ابن حجر در صفحه 74 " الصواعق " و سبط ابن جوزی در صفحه 11 " التذکره " روایت را با عبارت نخست آورده اند.

مودت این خاندان واجب است

و این سخن عبدی:

فولاهم فرض من الر

حمن فی القرآن واجب

اشاره است به قول خدای (تعالی)

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له

ص: 186

فیها حسنا.

که در کتب آثار و احادیث و سخنان بسیار در پیرامون این آیه شریفه می توان یافت و ما را مجال گسترش سخن در این باره نیست و ببرخی از آن بسنده می کنیم: احمد در " المناقب " و ابن منذر " و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن مردویه و واحدی و ثعلبی و ابو نعیم و بغوی در تفسیرش و ابن مغازلی در " المناقب " به اسانید خود از ابن عباس آورده اند که چون این آیه نازل شد، گفتند: ای رسول خدا این خویشانی که مودت آنان بر ما واجب شده است کیانند؟ فرمود: علی و فاطمه و دو فرزندانشان

محب الدین طبری در صفحه 25 " الذخائر " و زمخشری در صفحه 339 جلد 2 کشاف و حموئی در فرائد و نیشابوری در تفسیرش و ابن طلحه شافعی در صفحه 8 " مطالب السوول " با صحه گذاشتن بر آن، و رازی در تفسیرش و ابو سعود در جلد 3 تفسیرش (هامش تفسیر رازی) جلد 7 صفحه 665 و ابو حیان در صفحه 516 جلد 7 تفسیرش و نسفی در تفسیرش (هامش تفسیر خازن) جلد 4 صفحه 99 و حافظ هیثمی در صفحه 168 جلد. " مجمع " و ابن صباغ مالکی در صفحه 12 " الفصول المهمه " و حافظ گنجی در صفحه 31 " کفایه " و قسطلانی در " المواهب " حدیث را آورده اند و قسطلانی گفته است: خداوند مودت خویشان پیغمبر و محبت همه اهل بیت بزرگوار و ذریه او را بر تمام خلق خود لازم و فرض فرموده و گفته است:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.

زرقانی نیز در صفحه 3 و 61 جلد 7 " شرح المواهب " و ابن حجر در صفحه 101 و 135 [م] - و سیوطی در " احیاء المیت " هامش " الاتحاف " صفحه 239 و شبلنجی در صفحه 112 " نور الابصار " و صبان در " الاسعاف " هامش " نور الابصار " صفحه 105 این حدیث را روایت کرده اند.

2- حافظ ابو عبد الله ملا در سیره اش آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: همانا خداوند پاداش مرا مودت خاندانم قرار داد و من در فردا (آخرت)

ص: 187

از شما (در این باره) سوال خواهم کرد. این روایت را محب الدین طبری در صفحه 25 " ذخائر " و ابن حجر در صفحه 102 و 136 " الصواعق " و سمهودی در " جواهر العقدین " آورده اند.

3- جابر بن عبد الله گفت: عربی به خدمت پیغمبر ص) آمده و گفت: یا محمد اسلام را بر من عرضه کن، فرمود: شهادت بده که خدائی جز خداوند یگانه که یکتا و بی شریک است، نیست و نیز محمد بنده و رسول اوست، عرب گفت: آیا پاداشی هم می خواهی فرمود: جز مودت خویشان نه، گفت: خویشان من یا خویشان تو، فرمود: خویشان من، گفت: بیا تا با تو بیعت کنم. چه هر کس ترا و خاندانت را دوست ندارد، بر او لعنت خدا باد و پیغمبر (ص) گفت: آمین.

حافظ گنجی نیز حدیث را در صفحه 31 " کفایه " از طریق حافظ ابی نعیم و او از محمد بن احمد بن مخلد و او، به اسناد خود از حافظ بن ابی شبیه آورده اند.

4- حافظ طبری و ابن عساکر [م] - و حاکم حسکانی در " شواهد التنزیل لقواعد التفضیل " به چند طریق از ابی امامه باهلی آورده اند که رسول خدا (ص) فرمود: همانا خداوند پیمبران را از چند درخت آفرید و مرا از یک درخت خلق کرد، پس من ریشه آن درختم و علی شاخه آن و فاطمه ورق آن و حسن و حسین میوه آن است، پس هر کس به شاخه ای از شاخه آن آن در آویزد. رستگار شود. و هر کس آن رارها کند، فرو افتد و اگر بنده ای هزار سال پس از آن هزار سال و پس از آن هزار سال دیگر در بین صفا و مروه خدا را عبادت کند و صحبت مارا درک نکند خدا وی را بصورت در آتش اندازد سپس تلاوت فرمود:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی

گنجی در صفحه 178 کفایه این حدیث را یاد کرده است. احمد و ابن ابی حاتم از ابن عباس درباره این قول خدای تعالی آورده اند که و من یقترف حسنه مودت آل محمد است، و ثعلبی در تفسیرش این حدیث را مسندا آورده وابن صباغ مالکی در صفحه 13 " الفصول " و ابن مغازلی در " المناقب " و ابن حجر

ص: 188

در صفحه 101 " الصواعق " و سیوطی در صفحه 7 جلد 6 " الدر المنثور " و " احیاء المیت " هامش اتحاف صفحه 239 و حضرمی در صفحه 23 " رشفه الصادری " و " نبهانی " در صفحه 95 " الشرف الموید " این روایت را آورده اند.

6- ابو شیخ، ابن حبان در کتاب " الثواب " خود از طریق واحدی از علی (ع) روایت کرده است که فرمود: درباره ما آل حم آیه ای است که مودت ما را نگه نمی دارد مگر آن کس که مومن است. سپس خواند:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.

ابن حجر در صفحه 101 و 136 " الصواعق " و سمهودی در " جواهر العقدین " این روایت را آورده اند.

7- ابی طفیل گفت: حسن بن علی بن ابی طالب برای ما خطبه خواند. پس حمد و ثنای الهی را بجا آورد و از امیر مومنان علی (رض) بنام خاتم اوصیاء و وصی انبیاء و امین صدیقین و شهداء یاد کرد سپس فرمود: مردی از میان شما رفت که پیشگامان بر او پیشی نگرفتند و پس ماندگان به وی نرسیدند. پیغمبر خدا (ص) پرچم را به او داد و جبرئیل از جانب اوست و میکائیل از جانب چپ وی می جنگیدند تا خدا وی را پیروز گرداند و خداوند در شبی جانش را گرفت که در آن شب جان وصی موسی گرفته شده بود و در شبی روحش را بالا برد که روح عیسی را در آن عروج داده بود و آن همان شبی بود که عزوجل فرقان را فرو فرستاد.

بخدا سوگند او زر و سیمی بجا نگذاشت و در بیت المالش جز پنجاه و هفت درهم که از عطاء وی زیاد آمده بود و می خواست با آن با خدمتگزاری برای ام کلثوم بخرد بجا نمانده است.

سپس فرمود: هر کس مرا میشناسد که می شناسد. و آنکه نمی شناسد، من حسن بن محمدم سپس این آیه را که قول یوسف است قرائت فرمود:

و اتبعت مله آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب.

و به خواندن برخی از آیات قرآنی پرداخت و آنگاه فرمود:

ص: 189

منم پسر شبیر منم پسر نذیر منم پسر آنکس که بفرمان حق مردن را بسوی خدا می خواند منم پسر چراغ تابان منم پسر آنکس که به عنوان رحمت بر جهانیان مبعوث شد من از خاندانی هستم که خداوند پلیدی و ناپاکی را از آنان زدود. من از دودمانم که خداوند پلیدی و ناپاکی را از آنان زدود. من از آن دودمانم که خداوند دوستی و ولایت آنانرا در قرآنیکه بر محمد (ص) نازل کرده واجب دانست و فرمود:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.

م- و در عبارت حافظ زرندی در (نظم درر السمطین) چنین است که حضرت فرمود:

منم از خاندانی که جبرئیل در خانه ما فرود می آید و از پیشگاه ما بالا میرود و منم از خاندانی که خدای تعالی مودتشان را بر هر مسلمانی فرض فرموده و درباره آنها آیه:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا را فرو فرستاده است و اقتراف حسنه، مودت ما خاندان است.

این روایت را " بزار و طبرانی " در " الکبیر " و ابو الفرج در " مقاتل الطالبین " و ابن ابی الحدید در ص 11 ج 4 شرح نهج البلاغه و هیثمی در ص 146 ج 9 " مجمع الزوائد " آورده اند. ابن صباغ مالکی نیز در ص 166 " الفصول " این حدیث را نقل کرده و گفته است: این روایت را گروهی از اصحاب سیر و دیگران بازگو کرده اند، حافظ گنجی نیز در ص 32 الکفایه از طریق ابن عقده از ابی طفیل و نسائی از هبیره و ابن حجر در ص 101 و 136 " الصواعق " و صفوری در ص 231 ج 2 " نزهه المجالس " و حضر می در ص 43 " الرشفه " نقل نموده اند.

8- طبری در جلد 24 ص 16 تفسیرش باسناد خود از سدی، و او از ابی دیلم، نقل کرده است که گفت:

چون " امام سجاد " علی ابن الحسین (رض) را اسیر کردند و بشام آوردند و او را بر در دروازه دمشق بپا داشتند، مردی از اهل شام برخاست و به امام گفت:

ص: 190

خدا را شکر که مردانتان را کشت و شما را درمانده کرد و به این فتنه خاتمه داد. علی بن الحسین (رض) فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری فرمود: آیا آل حم را خوانده ای پاسخ داد: قرآن خوانده ام ولی آل حم را ندیده ام فرمود که آیا نخوانده ای؟

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی.

پرسید: مگر خویشان پیغمبر شمائید؟ فرمود: آری. این حدیث را ثعلبی باسناد خود در تفسیرش آورده و ابو حیان نیز در ص 516 ج 7 تفسیرش به آن اشاره کرده و سیوطی نیز در ص ج 6 " الدر المنثور " و ابن حجر در ص 101 و 136 الصواعق به نقل از طبرانی و زرقانی در ص 20 ج 7 " شرح مواهب " آورده اند.

9- طبری در ص 16 و 17 ج 24 تفسیرش از سعید بن جبیر و عمرو بن شعیب روایت کرده است که آن دو گفته اند: مقصود از خویشاوند رسول خدا (ص) فاطمه است.

و ابو حیان در تفسیر خود این سن را از آن دو و از " سدی " روایت کرده و سیوطی نیز در " الدر المنثور " آورده است. فخر رازی در ص 390 ج 7 تفسیرش گفته است.

من می گویم: آل محمد، کسانی هستند که امورشان واگذار به پیغمبر است و هر کدام از آنان که پیوندشان با پیغمبر شدیدتر و کاملترین باشد او آل خواهد بود و چون هیچ تردیدی نیست که پیوند میان فاطمه و علی و حسن و حسین با پیغمبر استوار ترین پیوندها است و این مطلبی است که همچون معلوم به نقل متواتر مسلم است، پس واجب است که آل، اینها باشند.

و مناوی گفت است: این سخن از حافظ زرندی است که: هیچ یک از دانشمندان مجتهد و پیشوایان رهیافته، نیست، مگر آنکه از ولایت خاندان پیغمبر، خط

ص: 191

و افر و فخر زاهر برده، چه این امر خداست که فرموده است:

قل لا اسئلکم علیه اجرا الی الموده فی القربی.

و ابن حجر در ص 89 " الصواعق " گفته است: دیلمی از ابی سعید خدری روایت کرده که پیغمبر در تفسیر آیه وقفوهم انهم مسئولون فرموده اند: ازولایت علی پرسش خواهد شد و گویا مراد " واحدی " نیز همین حدیث بوده که گفته است: در تفسیرآیه وقفوهم انهم مسئولون، روایت کرده اند، که مقصود ولایت علی و اهل بیت است زیراخداوند به پیغمبر فرمان داد که مردم را آگاهی دهد که از آنها پاداشی در نبوت مسالت ندارد، مگر آنکه خاندانش را دوست دارند. و معنی آیه نیز چنین است که از آنها می پرسند آیا خاندان پیغمبر را به شایستگی و آن چنانکه رسول (ص) سفارش فرموده بود، دوست داشته اند یا مودت آنها را چنان ضایع و مهمل گذاشته اند، که باید سرزنش و نکوهش شوند؟

و در ص 101 " الصواعق " این شعر را از شمس الدین ابن عربی یاد کرده است:

رایت ولائی آل طه فریضه

علی رغم اهل البعد یورثنی القربا

فما طلب المبعوث اجرا علی الهدی

بتبلیغه الا الموده فی القربی

" ابن صباغ مالکی " نیز در ص 13 فصول: این سه بیت را از گوینده ای یاد کرده است:

هم العروه الوثقی لمعتصم بها

مناقبهم جاءت بوحی و انزال

مناقب فی شوری و سوره هل اتی

و فی سوره الاحزاب یعرفها التالی

و هم آل بیت المصطفی فودادهم

علی الناس مفروض بحکم و اسجال

و از دیگری آورده است:

هم القوم من اصفاهم الود مخلصا

تمسک فی اخراه بالسبب الاقوی

ص: 192

هم القوم فاقوا العالمین مناقبا

محاسنهم تجلی و آثارهم تروی

موالاتهم فرض و حبهم هدی

و طاعتهم ود و ودهم تقوی

آنها، خاندانی هستند که هر کس صمیمانه دوستشان داشته باشد، به وسیله ای نیرومند برای آخرت خود چنگ زده است.

خاندانی که در مناقب بر جهانیان برترند نیکیهای آنها نمایان و آثارشان زبا نزد است.

مهرشان واجب و محبتشان هدایت و طاعتشان مودت و مودتشان پارسائی است. و شبلنجی در ص 13 نور الابصار، این ابیات ابی حسن بین جبیر را ذکر کرده است:

احب النبی المصطفی و ابن عمه

علیا و سبطیه و فاطمه الزهرا

هم اهل بیت اذهب الرجس عنهم

و اطلعهم افق الهدی انجما زهرا

موالاتهم فرض علی کل مسلم

و حبهم اسنی الذخائر للاخری

و ما انا للصحب الکرام بمبغض

فانی اری البغضاء فی حقهم کفرا

من پیغمبر مصطفی و پسر عم او علی و دو فرزندش و فاطمه زهرا را دوست دارم. خاندانی که خداوند ایشان را از هر پلیدی به دور داشت و آنان را ستارگان فروزان افق هدایت ساخت.

مهر آنان بر هرمسلمانی فرض و دوستی ایشان بالاترین ذخیره آخرت است. من دشمن اصحاب بزرگوار پیغمبر نیستم. و کینه توزی درباره آنان را نا سپاسی می دانم.

ص: 193

صراط مستقیم اهل بیتند

سخن عبدی:

و هم الصراط فمستقیم

فوقه ناج و ناکب

ثعلبی در کتاب " الکشف و البیان " در ذیل این گفتار خدای تعالی، اهدنا الصراط المستقیم، روایت کرده است که مسلم بن حیان گفت، از ابا بریده شنیدم که می گفت اهدنا الصراط المستقیم یعنی راه محمد و دودمانش.

و در تفسیر " وکیع بن جراح " از سفیان ثوری و او از سدی و او از اسباط و مجاهد، و آنها از عبد الله بن عباس، آورده اند که عبد الله در تفسیر آیه اهدنا الصراط المستقیم می گفت: ای گروه بنده گان، بگوئید، خداوندا ما را بر دوستی محمد و خاندانش رهنمون باش.

و حمویی در فرائد باسناد خود از اصبغ بن نباته و او از علی (ع) آورده است که امام درباره این آیه و ان الذین لا یومنون بالاخره عن الصراط لناکبون می فرمود: صراط، ولایت ما خاندان است.

و خوارزمی در مناقب آورده است که صراط دو صراط است. راهی در دنیا است و راهی در آخرت اما راه راست در دنیا، علی بن ابی طالب است. و صراط آخرت پل جهنم است هر کس راه مستقیم دنیا را باز شناخت از راه آخرت بسلامت میگذرد. و معنی این حدیث را روایت دیگری که ابن عدی و دیلمی از رسول خدا (ص) آورده اند و در ص 11 کتاب صواعق آمده است، روشن می کند و آن روایت این است که پیغمبر (ص) فرمود: استوار ترین شما بر صراط آن کسی است که دوستیش به خاندان و اصحاب من شدیدتر باشد.

و شیخ الاسلام حموئی در فرائد السمطین باسناد خود در حدیثی این گفتار امام جعفر صادق را آورده است که فرمود: نحن خیره الله و نحن الطریق الواضح و الصراط المستقیم الی الله پس راه رفتن بسوی خداوند، آنهایند و هر کس به آنان

ص: 194

چنگ زند راه خدا را در پیش گرفته است چه ابو سعید، در کتاب شرف النبوه باسناد خود از رسول خدا (ص) روایت کرده است که فرمود: من و خاندانم درختی در بهشت هستیم که شاخه های آن در دنیا است. پس هر کس بدامن ما چنگ زند، راه خدای خویش را در پیش گرفته است. (ذخائر العقبی ص 16)

و مقصود عبدی از " صدیقه " در شعرش، فاطمه دختر پیمبر (ص) است که پدرش وی را به این نام، نامید، چه ابو سعید در کتاب " شرف النبوه " از رسول خدا (ص) آورده است که به علی فرمود: سه چیز بتو ارزانی شده است که به هیچ کسی، و به من هم، ارزانی نشد. تو داماد کسی چون من شدی که من چنین نشدم و ترا، زنی صدیقه چون دختر من دادند که چنین زنی بمن ارزانی نشد. و حسن و حسین از پشت تواند. و از صلب من چون آنان بوجود نیامد. لیکن شما از من اید و من از شمایم. (الریاض النصره ج 2 ص 202)

و از ام المومنین عایشه است که می گفت. هیچ کس را راستگو تر از فاطمه (ع) ندیدم، مگر آن پدریکه چنین دختری را بوجود آورد. " حلیه الاولیاء " ج 2 ص 42 " الاستیعاب " 2 ص 751 " ذخائر العقبی " ص 44 " تقریب الاسانید " و شرح آن 1 ص 150 " مجمع الزوائد " 9 ص 201 مولف " مجمع " گفته است، رجال این روایت همه از رجال صحیح اند.

فاطمه صدیقه و علی بزرگ صدیق و فاروق امت است

و مقصود عبدی از (صدیق) امیر مومنان صلوات الله علیه است چه وی صدیق این امت و این لقب خاص اوست " محب الدین طبری ر درکتاب ریاضش گفته است: همانا رسول خدا، علی را صدیق نامید و نیز در ص 155 آورده است. که " خجندی گفت: علی (ع) به لقب " یعسوب الامه " و " صدیق اکبر " ملقب است و در این باره اخبار فراوانی رسیده است که برخی از آنها را یاد میکنیم:

1- " ابن سجاد و " احمد " در کتاب " المناقب " از قول ابن عباس روایت کرده اند که رسول خدا (ص) فرموده اند، صدیقان سه تن اند، حزقیل که مومن آل فرعون است و حبیب که صاحب آل یاسین است، و علی بن ابی طالب. و " ابو نعیم " این روایت

ص: 195

در " المعرفه " آورده و " ابن عساکر " نیز آن را از قول " ابی لیلی " نقل کرده و این دو عبارت را برحدیث افزوده اند که پیغمبر فرمود، و علی بالاتر از آنها است. محب - الدین طبری در 2 ص 154 " ریاض " و پنجی " در ص 47 " کفایه "، روایت را با عبارت ابی لیلی، و سیوطی در " جمع الجوامعش " بطوری که در ج 6 ص 152 ترتیب آن آمده است و " ابن حجر " در ص 74 " صواعق "، آن را به عبارت " ابن عباس " آورده اند، و در ص 75 " صواعق " نیز این حدیث به عبارت " ابی لیلی " تکرار گردیده است.

2- رسول خدا (ص) فرمود همانا این " علی " نخستین کسی است که بمن ایمان آورد و اولین کسی خواهد بود که در روز رستاخیز با من مصافحه می کند، و اوست صدیق اکبر و این است فاروق این امت که حق را از باطل جدا می کند و این است یعسوب مومنان " طبرانی " این روایت را از " سلمان " و " ابی ذر " و " بیهقی " و " عدنی " از " حذیفه "، و " هیثمی " در 9 ص 102 مجمع و " حافظ گنجی " در ص 79 کفایه این روایت را از طریق " حافظ ابن عساکر " آورده اند و در پایان حدیث چنین آمده است که پیغمبر فرمود: و اوست باب " مدینه علم من که از جانب آن وارد می شوند و او است خلیفه من پس از من " متقی هندی " این روایت را با عبارت اول در ص 6 65 کتاب " اکمال کنز العمال " آورده است.

3- " ابن عباس و ابی ذر " گفته اند: از پیغمبر (ص) شنیدیم که به علی می فرمود: انت الصدیق الاکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل: توئی صدیق اکبر و توئی فاروقی که حق را از باطل جدا می کند.

" محب الدین " در ص 155 " ریاض " روایت را آورده و گفته است: و در روایتی چنین است که فرمود و انت یعسوب الدین. حاکمی و قرشی نیز در ص 35 شمس الاخبار این خبر را آورده و افزوده اند که فرمود و انت یعسوب المومنین شیخ الاسلام حموئی در باب 24 (الفرائد) آورده و ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه 3 ص 257 روایت را ازقول " ابی رافع ر یاد کرده و عبارتش این است: ابو رافع گفت برای خدا -

ص: 196

حافظی به خدمت ابی ذر آمدم چون خواستم از نزد او بیرون آیم بمن و جمع همراهانم گفت: بزودی فتنه ای پدید می آید، از خداوند بترسید و بر شما باد که از بزرگ مردی چون علی بن ابی طالب پیروی کنید چه من از رسول خدا (ص) شنیدم که به او می فرمود: تو نخستین کسی هستی که بمن ایمان آوردی و در رستاخیز اولین کسی خواهی بود که با من مصافحه می کنی و توئی صدیق اکبر و توئی فاروقی که حق و باطل را از هم جدا می کند و توئی یعسوب مومنان، و ثروت یعسوب کافران است. و توئی برادرو وزیر من و بهتر کسی که پس از من می ماند و پیمان مرا نگه می دارد. قاضی ایجی در ص 276 ج 3المواقف و صفوریدرص 25 ج 2، نزهه المجالس این روایت را آورده اند.

4- پیغمبر (ص) فرمود: در شب معراج، پروردگارم بمن گفت، ای محمد چه کسی را بخلافت خود بر امت، گمارده ای گفتم پروردگارا تو دانا تری، گفت: ای محمد من ترا به رسالت نیز بر گزیدم و برای خویش انتخابت کردم، تو پیغمبر من و برگزیده من از میان آفریدگان منی، و پس (از تو) آن صدیق اکبر و آن پاک و پاکیزه نهادی است که او را از سرشت تو آفریدم و وی را وزیر تو ساختم و پدر دو سبط پاک و پاکیزه نهاد تو، - آن دو سرور جوانان اهل بهشت قرار دادم و همسر او بهترین زنان جهان است تو، درختی، و علی شاخه و فاطمه برگ و حسن و حسین بار آن درخت اند. آن دورا از سرشت علیین آفریدم و شیعه شما را از (طینت) شما ساختم، جه اگر گردنهای آنان را به شمشیر بزنند بر مهرشان نسبت بشما می افزایند، گفتم: پروردگارا صدیق اکبر کیست؟ فرمود: برادرت علی بن ابی طالب است. قرشی در ص 32 شمس الاخبار، این روایت را آورده است.

5- علی (ع) فرمود: من بنده خدا و برادر پیغمبر و صدیق اکبرم و کسی به (این لقب) پس از من قائل نخواهد شد، مگر آنکه دروغگو و دروغ پرداز باشد. من هفت سال پیش از همه مردم نماز گزارده ام.

ابن ابی شیبه، بسند صحیح این روایت را آورده و نسائی نیز در ص 3 خصائص

ص: 197

با سندیکه رجال آن ثقه اند و ابن ابی عاصم در کتاب " السنه " و حاکم در ص 112 ج 3 " المستدرک ر روایت را آورده و آن را صحیح دانسته است. ابو نعیم نیز در المعرفه و ابن ماجه در ص 57 ج 1 سنن خود به سند صحیح آورده. طبری در ص 213 ج 2 تاریخش با اسناد صحیح و عقیلی و خلعی نیز. ابن اثیر در ص 22 ج 2 الکامل و ابن ابی الحدید در ص 257 ج 3 شرح النهج و محب الدین طبری در ص 6 ذخائر و ص 155 و 167 و 158 ج 2 ریاض و حموئی در باب 49 فرائد و سیوطی، آنطور که در ص 394، ج 6 ترتیب جمع آمده است در الجمع بذکر این حدیث پرداخته اند. و در ص 2 55 طبقات شعرانی چنین است که علی (رض) گفت: انا الصدیق الاکبر، لا یقولها بعدی الا کاذب.

6- معاذه گفت: از علی آنگاه که بر منبر بصره خطبه می خواند، شنیدم که می گفت: منم صدیق اکبر که ایمان آوردم پیش از آنکه ابو بکر ایمان آورد و اسلام آوردم پیش از آنکه ابو بکر اسلام آورد. ابن قتیبه در ص 73 " معارف " و ابن ایوب و عقیلی و محب الدین در ص 85 ذخائر و ص 155 و 157 ج 2 " ریاض " این روایت را آورده اند و ابن ابی الحدید درص 251 و 257 ج 3 شرح نهج البلاغه و سیوطی در جمع الجوامع، بنابر آنچه در ص 405 ج 6 ترتیب آن آمده است به ذکر این روایت پرداخته اند.

نام هایی که بر در بهشت مکتوب است

و این شعر عبدی:

اسماهما قرنا علی سطر

بظل العرش راتب

اشاره است به حدیث نگارش نام فاطمه و پدر و شوهر و فرزندان او در ظل عرش و بر باب بهشت. چه خطیب بغدادی در ص 259 ج 1 تاریخش از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا و ص) فرمود: در شب معراج، دیدم که بر در بهشت نوشته اند.

لا اله الا الله، محمد رسول الله علی حبیب الله، و الحسن و الحسین صفوه الله، فاطمه خیره الله، علی مبغضیهم لعنه الله.

ص: 198

این روایت را خطیب خوارزمی درص 204 مناقب خود بازگو کرده است.

پیوند زناشویی علی و زهرا

و در این شعر عبدی:

کان الاله ولیها

و امینه جبریل خاطب

اشاره است، به این که خدای تعالی، فاطمه را به ازدواج علی در آورد و این پیوند را خود سرپرستی فرمود و جبرئیل امین نیز خطبه خوان آن بود. جه این خبر از جابر بن سمره رسیده است که گفت رسول خدا (ص) فرمود: آیا می پندارید که من دخترم فاطمه را به ازدواج علی بن ابی طالب در آوردم حال آنکه بزرگان قریش به خواستگاری وی آمدند و من نپذیرفتم؟ در این کار به انتظار خبر آسمانی (وحی) بودم تا آنکه در شب بیست و چهارم ماه رمضان جبرئیل بسوی من آمد و گفت ای محمد، (خدای) علی اعلی بر تو درود می فرستد، او روحانیان و کروبیان را در جایگاهی که به آن " افیح " گویند، بزیر درخت طوبی جمع کرده، فاطمه را به ازدواج علی در آورد. مرا نیز فرمان داد که خطبه خوان این پیوند باشم و خدای تعالی خود ولی (عقد) بود(الحدیث) ص 164 کفایه الطالب محب الدین طبری در ص 31 ذخائر از علی (ع) روایت کرده است که گفت، رسول خدا (ص) فرمود ملکی بر من فرود آمد و گفت: یا محمد ک همانا خدای تعالی بر تو درود می فرستد و می گوید: من دخترت فاطمه را، در ملاء اعلی به ازدوج علی در آوردم تو نیز در زمین وی را بعقداو در آور.

" نسائی " و " خطیب " در ص 31 تاریخش، باسناد از عبد الله بن مسعود (رض) آورده اند که گفت: در بامداد عروسی، فاطمه دختر پیغمبر را لرزش در بدن افتاد رسول خدا (ص) بوی فرمود:

ای فاطمه م ترا به ازدواج و مردی) که در دنیا، سرور و در آخرت از صالحان است، در آوردم و چون خواستم ترا به علی دهم خداوند جبرئیل را مامور کرد و او در آسمان چهارم بپاخاست و فرشتگان صف ها بستند، پس جبرئیل برای

ص: 199

آنان خطبه خواند و خداوند ترا بعقد علی در آورد. سپس به درخت بهشت فرمان داد تا زیب و زیور ببار آورد آن را بر فرشتگان ببارد و هر فرشته ای که (این زیب و زیور ها) را بیشتر یا بهتر از دیگران برداشت، تا روز قیامت، به آن می نازد. " ام سلمه " گفت: فاطمه بر دیگر زنان سر افرازی میکرد، به اینکه نخستین خطبه خوان (عقدش) جبریل بوده است.

این روایت را " گنجی " در ص 16 کفایه آورده و گفته است: این، حدیثی حسن و عالی است و ما آن را بهمین طریق روایت کردیم محب الدین طبری هم در ص 32 ذخائر آن نقل کرده است.

و صفوری در ص 225 ج 2، نزه المجالس، آورده است که جبرئیل به رسول خدا گفت: همانا خداوند رضوان را فرمان داد. تا منبر کرامت را بر باب بیت المعمور بگذارد و فرشته ای بنام " راحیل " را فرمود. تا بر آن منبر بالا رود او بر منبر نشست و خدا را به سزاواری، ثنا و ستایش نمود. پس در آسمانها نشاط و سرور بر پا شد و بمن وحی فرمود که عقد این پیوند را میخوانم.

من فاطمه کنیز خود و دختر پیغمبرم محمد را به ازدواج علی در آوردم، پس من عقد کردم و فرشتگان را بر آن گواه گرفتم و شهادت ایشان را در این پارچه حریر نوشتم. اینک من مامور آن را بر شما عرضه کنم و به خاتمی از مشک سپید مهر نمایم و به رضوان خازن جنان بسپارم. در این باره اخبار بسیار دیگری نیز هست.

کابین زهرا

و این بیت عبدی:

و المهر خمس الارض مو

هبه تعالی فی المواهب

اشارتی است به روایتی که " شیخ الاسلام حموئی " در باب هجدهم " فرائد السمطین " از رسول خدا (ص) آورده است که به علی (ع) فرمود: ای علی همانا زمین از آن خداست و آن را بهر یک از بندگان خود که بخواهد، وامی گذارد.

ص: 200

(اینک) بمن وحی فرستاده که فاطمه را با کابین یک پنجم زمین، به ازدواج تو در آورم، پس آن صداق اوست و هر کس بر زمین گام نهد، و شما را دشمن باشد، راه رفتنش برزمین، حرام است.

نثار زهرا

و این سخن عبدی:

و این سخن عبدی: و تها بها من حمل طوبی طیبت تلک المواهب.

اشاره است به حدیث نثاری که " بلال بن حمامه " آورده است. که روزی پیغمبر خدا (ص) متبسم و خندان و با چهره ای چون ماه تمام و تابان، روی به ما آورد، عبد الرحمن بن عوف برخاست و گفت:

ای رسول خدا (ص) این نور چیست؟ فرمود بشارتی است که از پروردگارم درباره برادر و پسر عمم بمن رسیده است و آن اینست که خداوند فاطمه را بهمسری علی در آورده و به رضوان خازن جنان فرموده تا درخت طوبی را بجنباند. پس درخت طوبی به تعداد دوستداران اهل بیت برگه هائی ببار آورده است. و نیز در زیر آن درخت فرشتگانی آفریده و به هر یک براتی داده تا چون قیامت بر پا شود و ملائکه خلائق را فرا خوانند، دوستی از دوستداران اهل بیت نماند، مگر آنکه برگه ای که در آن فرمان رهائی از آتش جهنم است به وی بدهند.

پس برادر و پسر عم من و هم دخترم. نجات بخش مردان و زنان از آتش دوزخ اند.

" خطیب " در ص 210 ج 4 تاریخش و " ابن اثیر " در صفحه 206 ج 1، " اسد الغابه " و " ابن صباغ " مالکی و " الفصول المهمه " و " ابو بکر خوارزمی " در (المناقب) و " ابن حجر ر در ص 103 " الصواعق " و " صفوری " در ص 225 ج 2 " " نزهه المجالس " و " حضرمی " در صفحه 48 " رشفه الصادی " این روایت را آورده اند.

و " ابو عبد الله ملا " در کتاب سیرتش. از انس روایت کرده است که رسول

ص: 201

خدا (ص) در مسجد به علی (ع) فرمود، این جبرئیل است که مرا خبر میدهد به اینکه خداوند و به درخت طوبی وحی فرستاده که در و یاقوت بر آنها بباردو او در و یاقوت بر آنها نثار کرده و حوران این در و یاقوتها را در طبق هائی از در و یاقوت گردآورده اند و تا روز رستاخیز بیکدیگر هدیه می کنند.

این روایت را محب الدین در ص 32 " الذخائر " و ص 184 ج 2 " الریاض " و " صفوری " در ص 233 ج 2 " نزهه المجالس " آورده اند.

چکامه دیگری از عبدی

و از اشعار عبدی است:

ای سروران من و ای فرزندان علی - ای آل طه و ای خاندان رسول خدا (ص) کیست که با شما برابری کند؟ چه شما نمایندگان خدا در زمین اید.

شما اید، آن ستارگان هدایتی که خداوند رهسپاران این راه را، بشما رهبری می کند.

اگر رهبری شما نبود، ما بضلالت می افتادیم، و گمراهی با هدایت مشتبه می شد.

توشه ای جز مهر شما ندارم، و آن بهترین زاد و ذخیره و پشتوانه من در پهنه حشر است.

دوستی شما و بیزاری از بدگویانتان، اعتقاد من است.

و نیز از اوست:

به فرمان پرودگار. فاطمه پاک نهاد، را در آسمان به همسری علی نیک سرشت در آوردند.

خدا مهر زهرا را یک پنجم زمین از آباد و غیر آباد، قرار داد. علی بهترین مردان و زهرا بهترین زنان و مهرش بهترین کابین ها است.

گریه حضرت زهرا و سخن حضرت رسول

و از اشعار اوست:

ص: 202

آنگاه که فاطمه بتول، گریان و نالان و فغان کنان، به خدمت پیغمبر آمد و گفت: زنان بنزد من آمده، به نکوهش و سرزنش من زبان گشوده می گویند، پیغمبر ترا به همسری علی آن مرد نادار و نیازمند. در آورده است،

پیغمبر فرمود: ای فاطمه شکیبا باش، و خدا را شکر کن که به برکت علی به فضلی بزرگ نائل آمده ای.

خداوند جبرئیل را فرمود تا به آواز بلند فرشتگان را فرا خواند، ملائکه گرد آمدند و روی به المعمور پروردگار آوردند جبرئیل به خطبه پرداخت و خدا را حمد نمود و ببزرگی ستود.

(و خداوند فرمود): یک پنجم زمین من از آن زهرا و بقیه آن از آن دیگران است.

در این هنگام درخت طوبی بر سر حوران بهشت، مشک و عبیر نثار کرد. توضیح:

بیت:

اذ اتته البتول فاطم تبکی

و توالی شهیقها و الزفیرا

اشاره است به روایتی که م - حافظ عبد الرزاق از معمر و او از ابن ابی نجیح و او از " مجاهد " و او از " ابن عباس " آورده " و خطیب بغدادی " باسناد خود آن را در ص 195 ج 4 تاریخش نقل کرده که " ابن عباس " گفت چون پیغمبر فاطمه را به همسری علی در آورد فاطمه گفت: ای رسول خدا (ص). آیا مرا به مردی دادی که نیازمند و بی چیز است؟ پیغمبر فرمود: مگر خشنود نیستی؟ براستی که خداوند از اهل زمین دو مرد را برگزید که یکی از آن دو پدرت و دیگر شوهر تو است " حاکم " این روایت را در " المستدرک " ص 129 ج 3 آورده و آن را صحیح دانسته است.

" هیثمی " نیز در ص 112 الجمع و سیوطی آنطور که در ص 391 ج 2 ترتیب جمع آمده در کتاب " الجمع " و صدری در ص 226 ج 2 نزهه المجالس " آورده است. و در ص 226 ج 2 " نزهه المجالس " از عقائق چنین آمده است: که فاطمه (رض) در شب عروسی خویش گریست، و پیغمبر سبب گریه وی را پرسید. و زهرا چنین گفت:

ص: 203

تو میدانی که من دوستدار دنیا نیستم، لیکن چون در این شب به ناچیزی خویش نگریستم، ترسیدم علی بگوید: با خود چه آورده ای؟ پیغمبر فرمود: آسوده باش که علی همیشه خرسند و خشنود است. پس از آن زنی یهودی و ثروتمند ازدواج کرد و زنان رادعوت نمود و آنها فاخر ترین جامه های خویش را پوشیدند و گفتند: می خواهیم ناظر ناداری و نیازمندی دختر محمد (ص) باشیم، او را نیز دعوت کردند، جبرئیل جامه ای بهشتی، فرود آورد و چون زهرا آن جامه را پوشیدو سر انداز سر کرد و درمیان جمع نشست آنگاه که پرده بالا رفت، و آن جامه درخشید زنان گفتند ای فاطمه این جامه را از کجا آوردی؟ گفت از جانب پدرم گفتند: پدرت از کجا آورده است فرمود: از جبرئیل. پرسیدند او از کجا آورد گفت از بهشت. و آن زنان اسلام آوردند و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و از شوهرانشان هر کس مسلمان شد زنش در خانه اش ماند و آنکه اسلام نیاورد، زنش از او جدا شد و به همسر دیگری در آمد.

شرح احادیث ماثور دیگری که در بقیه ابیات آمده است، پیش از این گذشت و در این بیت از قصیده عبدی درستایش علی (ع).

و کان یقول یا دنیا غری

سوای فلست من اهل الغرور

و نیز در این بیت از چکامه دیگرش:

لم تشتمل قلبه الدنیا بزخرفها

بل قال غری سوای کل محتقر

اشارتی است به آن چه در حدیث " ضراره بن ضمره " آنگاه که علی امیر مومنان را برای معاویه، می ستود آمده است، ضراره به معاویه گفت: علی را در شبی سخت تاریک و بی ستاره در عبادت گاهش دیدم که محاسنش را به دست داشت و چون مار گزیده به خود می پیچد و مانند ماتمزده می گریست و می گفت: ای دنیا ای دنیا دیگری را بفریب به من دیدار می نمائی و شوق نشان می دهی؟ هیهات هیهات من ترا سه طلاقه کردم و رجعی در آن نیست وه که چه عمرت کوتاه و عیشت ناچیز و ارزشت اندک است.

ص: 204

" ابو نعیم ر در ص 84 " حلیه " و ابن عبد البر در " استیعاب " و ابن عساکر در ص 35 تاریخش و بسیاری از حافظان و مورخان دیگر این روایت را آورده اند.

نیز از اشعار عبدی است:

آن قوم بگاهی که علی پاک نهاد، به پاره دوزی کفش پیغمبر نشسته بود، به خانه رسول امدند، و گفتند اگر حادثه ای رخ دهد جانشین تو و مرجع ما چه کسی خواهد بود و پیغمبر فرمود: جانشین من همان پینه دوز پاک سرشت و دانایی پارسا است.

شاعر در این ابیات به حدیث ام سلمه اشاره کرده است که به ام المومنین عایشه در سر آغاز جنگ جمل گفت: آیا بیاد می آری که من و تو در سفری با رسول خدا بودیم و علی در آن سفر پاره دوزی کفش پیغمبر و شستشوی جامه های حضرتش را بعهده گرفته بود پس کفش پیغمبرو شستشوی جامه های حضرتش را بعهده گرفته بود پس کفش پیغمبر پاره شد و علی در زیر سایه سمره ای به پاره دوزی نشست، که پدرت با عمر پیش آمدند و اجازه شرفیابی خواستند ما بر خواستیم و در پرده شدیم و آندو در آمدند و با پیغمبر به گفتگو پرداختند و گفتند: ای رسول خدا نمی دانیم تا کی در میان ما خواهی بود؟ ای کاش ما را به جانشین خود آگاه می کردی تا پس از تو داد خواه ما باشد.

پیغمبر فرمود: من او راشناخته ام و اگر معرفیش کنم از گردش پراکنده خواهید شد، آن چنانکه بنی اسرائیل، هارون پسر عمران را تنها گذاشتند.

آندو خاموش ماندند و از خدمت پیغمبر مرخص شدند و چون من و تو بخدمت رسول خدا باز آمدیم تو که از ما گستاختر بودی پرسیدی، ای رسول خدا جانشین تو کیست؟ و رسول فرمود: پاره دوز کفش. ما بیرون آمدیم و کسی جز علی ندیدیم و تو گفتی ای رسول خدا جز علی دیگری را نمی بینم. فرمود: همو جانشین من است. عایشه گفت: درست است. داستان را بیاد دارم. ام سلمه گفت: پس از این یاد آوری چرا بر علی خروج میکنی. عایشه گفت: من برای اصلاح در میان مردم، می روم و امیدوارم که اجر ببرم انشاء الله ام سلمه گفت: خود دانی.

ص: 205

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 78.

شاعر ما عبدی را سروده دیگری است که در آن امیر مومنان (ع) را چنین می ستاید: ای آنکه فرشتگان آنچنان شیفته و دلباخته ات بودند که از شوق دیدارت بخدا شکایت بردند

و خدای جهان، تصویری از تو پرداخت تا پیوسته زیارتش کنند و با او باشند. و نیز در ستایش آن امام (ع) چنین سروده است:

خدا برای فرشتگان و الا، تصویری شریف و گرامی چون خود علی پرداخت تا گروهی از فرشتگان طواف گر آن تمثال و گروهی دیگر معتکف در گاهش باشند.

این است آنچه پیغمبر در شب معراج از فراز رفرف دید. در این ابیات اشاره به حدیثی است که یزید بن هارون، آن راوی حافظ و متقن و بزرگ و ثقه از راوی ثقه دیگری بنام حمید طویل و او از انس بن مالک آورده است که رسول خدا (ص) فرمود:

شبی که مرا به آسمان بردند، فرشته ای را دیدم که بر منبری از نور نشسته و فرشتگان دیگر گردش را گرفته اند گفتم: ای جبرئیل این فرشته کیست؟ گفت نزدیک شو و بر او سلام کن، چون نزدیک رفتم و سلام کردم، برادر و پسر عمم علی بن ابی طالب را دیدم. گفتم ای جبرئیل آیا علی در آمدن به آسمان چهارم بر من پیشی گرفته است؟ گفت نه لیکن فرشتگان، از شوق دیدار علی، بخدا شکایت بردند و خدای تعالی این فرشته را از نور بر چهره علی (ع) ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وی را زیارت و خدا را تسبیح و تقدیش می کنند و ثواب آن را به دوستدار علی هدیه می نمایند.

این روایت را حافظ گنجی در ص 51 کفایه آورده و گفته است این حدیث حسن و عالی است و ما نیز بهمین جهت آن را نوشتیم.

و از سروده های عبدی است:

ص: 206

خدای متعالی، علی رغم منافقان، فاطمه را به همسری علی در آورد و یک پنجم زمین را مهر او کرد، زهی چنین کابینی.

و نیز امیر مومنان را چنین می ستاید:

چه شبهای سختی را که بیدار ماند و چه روزهای گرمی را که به روزه داری گذراند.

و نیز در مدح علی (ع) گفته است: ای علی تو چشم خدا و جنب الهی که هر کس در حقت تقصیر کرد، به خواری در دوزخ افتاد تو کشتی نجات و صراط مستقیم جاودانه، هدایتی.

لب تشنگان حوض کوثر، بر تو وارد میشوند، گروهی را سیر اب وعده ای را محروم می کنی.

توئی گذرگاهی که هر کس رابخواهی به بهشت و آن را که بخواهی به دوزخ می فرستی.

بیان برخی از احادیثی که در بعض از این ابیات است، گذشت.

و اما در این سروده او:

و علیک الورد تسقی من

الحوض من شئت نثنی محروما

اشارتی است به اینکه سقایت حوض کوثر در روز قیامت با علی امیر مومنان است دوستان خویش را سیراب می فرماید و دو رویان و نا سپاسان را از آن می راند.

و در این باره در کتب صحاح و مسانید، احادیثی آمده است که ما برخی از آنرا یاد می کنیم:

1- طبرانی باسناد رجال مورد اعتماد، از ابی سعید خدری آورده است که پیغمبر فرمود:

ای علی در روز رستاخیز ترا عصائی از عصاهای بهشتی خواهد بود که با آن منافقانرا از حوض می رانی.

الذخائر ص 91، الریاض ص 211. 2 مجمع الزوائد 9 ص 145، الصواعق

ص: 207

ص 104.

2- احمد در (المناقب) به اسناد خود از عبد الله بن اجاره آورده است که از امیر مومنان علی بن ابی طالب، از فراز منبر شنیدم که می گفت: من با این دو دست کوتاهم کفار و منافقان را از حوض رسول خدا می رانم همان طور که ساربانان شتر بیگانه را از آبشخور می رانند.

طبرانی این روایت را در " الاوسط " آورده و در ج 9 " مجمع الزاوئد " ص 139 و " الریاض النضره " 2 ص 211 و کنز العمال 6 ص 403 نیز یاد گردیده است.

3- " ابن عساکر " در تاریخش باسناد خود از " ابن عباس " و او از پیغمبر خدا (ص) آورده است که به علی فرمود: تو در روز رستاخیز در پیش روی منی. پس لوای حمد را بمن میپسارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را از حوض می رانی.

" سیوطی " این حدیث را در " الجمع " بنا به آنچه در ص 40 ج 6 ترتیب آن آمده است یاد کرده و درص 393 همان کتاب از ابن عباس و او در حدیث مفصلی که از عمر نقل کرده گفته است که پیغمبر فرمود: تو بالواء حمد در پیشاپیش من در خشی و از خوض من دفاع می کنی.

4- احمد در " المناقب " به اسناد خود از ابی سعید خدری آورده است که رسول خدا فرمود: خداوند در مورد علی پنج چیز بمن داده است که آن را از دنیا و آنچه در آن است، بیشتر دوست دارم.

اما اول: او در پیشگاه خداوند تا فراغت از حساب خلائق تکیه گاه من خواهد بود.

اما دوم: لواء حمد بدست اوست و آدم و فرزندانش در زیر این پرچمند. و اما سوم: وی برکنار حوض من ایستاده و هر که را از امت من می شناسد سیر اب می کند. تا آخر حدیث

ص: 208

این روایت در ص 2/203 " الریاض النضره " و ص 6/403 " کنز العمال " یاد شده است.

5- شاذان فضیلی باسناد خود از امیر مومنان روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: ای علی از پروردگار خود در مورد تو پنج خصلت خواستم که بمن ارزانی داشت.

اما یکم: از پروردگارم خواستم که آنگاه که خاکم را می شکافد و گرداز سر و رویم می زداید، تو با من باشی و خواسته ام را بر آورده کرد.

اما دوم: از او خواستم که در کنار کفه میزان مرا بپا دارد و تو با من باشی. این خواسته ام را هم بر آورد.

اما سوم: از او خواستم که ترا پرچمدار من و آن لواء بزرگ الهی قرار دهد که رستگان و روندگان به بهشت در زیر آنند. این را نیز بمن داد.

اما چهارم: از پروردگارم خواستم تو ساقی امتم از حوضم باشی و خدای پذیرفت.

اما پنجم: از پروردگارم خواستم ترا پیشرو امت من (در رفتن) رو به بهشت قرار دهد و این را بمن ارزانی فرمود. پس خدا را سپاس که به داده هایش بر من منت نهاد.

این روایت را در ص 202 " المناقب " خطیب خوارزمی در باب دوازدهم " فرائد السمطین " و در صفحه 402 -6 " کنز العمال " می توان یافت.

6- طبرانی در " الاوسط " از " ابی هریره ر در حدیثی روایت کرده است که پیغمبر خدا (ص) فرمود: ای علی گوئی من بینمت که بر (کنار) حوض من ایستاده ای و مردمرا از آن می رانی و آنجا صراحی هائی است که چون ستارگان آسمان (می - درخشد) و من و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشت برادرانه بر سریری رو بروی هم نشسته ایم. تو با منی و شیعه ات بهشتی است. (مجمع الزوائد 9 صفحه 173)

7- از جابر بن عبد الله است که رسول خدا (ص) فرمود: ای علی سوگند به آنکه جانم در دست اوست که تو در روز رستاخیز مدافع حوض منی و با عصای خود

ص: 209

مردان را از آن می رانی، آن چنانکه شتر بیگانه را می رانند و گوئی مقام ترا در کنار حوض می بینم (مناقب خطیب ص65)

8- " حاکم " در صفحه 138 - ج 3 " المستدرک " باسناد مصحح خود از " علی بن ابی طلحه " آورده است که گفت: ما حج می گزاردیم و در مدینه از کنار حسن بن علی گذشتیم و معاویه بن جدیح - جدیح را به تصغیر بخوانید - هم با ما بود. به حضرت حسن گفتند: این است معاویه بن جدیح که علی (ع) را لعن می کند!!

فرمود: بیاوریدش. چون آوردندش، فرمود: تو علی را ناسزا می گوئی؟ گفت نه فرمود: بخدا اگر با او ملاقات کنی، - و نمی پندارم که در رستاخیز به دیدارش برسی - می بینیش که بر کنار حوض رسول خدا ایستاده و رایات منافقان را با عصای عوسجیش که بدست دارد، می راند این حدیث را آن صادق مصدوق (محمد ص)برای من باز گو کرده است. و دروغ پرداز زیانکار است.

طبرانی این روایت را آورده و در عبارت اوست که حضرت حسن فرمود: می یابی او را که آماده و مصمم، ناسپاسان و دورویان را از حوض رسول خدا (ص) می راند (این) گفتار صادق مصدق محمد است.

و این شعر عبدی:

و الیک الجواز تدخل من شئت

جنانا و من تشاء جحیما

اشارت است به معنی که در اخبار بسیاری وارد شده است و ما به یاد آوری برخی از این اخبار بسنده می کنیم:

1- " حافظ ابن سمان " در " الموافقه " از قول قیس بن حازم روایت کرده است که گفت: ابو بکر صدیق علی بن ابی طالب را دید و بر روی او لبخند زد علی فرمود چرا خندیدی؟ گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که من گفت هیچ کسی از صراط نمی گذرد مگر آنکه علی برایش پروانه عبور نوشته باشد.

این روایت در " الریاض النضره " 2 ص 177 و 244 و در " الصواعق " ص 75 و " اسعاف الراغبین " صفحه 161، یاد شده است.

ص: 210

2- مجاهد از ابن عباس نقل کرده است که پیغمبر خدا (ص) فرمود: چون روز رستاخیز آید، خدای عزوجل، جبرئیل و محمد را بر صراط میایستاند و هیچ کس از آن نمی گذرد، مگر آن که براتی از علی بن ابی طالب دارد.

" خطیب خوارزمی " در ص 253 " المناقب " این حدیث را آورده و ابنمغازلی فقیه نیز در " المناقب " یاد کرده و عبارت او چنین است: علی در روز قیامت بر کنار حوض ایستاده، و (به بهشت) در نمی آید مگر کسی که از علی بن ابی طالب جواز آورد " قرشی " در ص 36 " شمس الاخبار " این حدیث را یاد کرده است.

3- " حاکمی " از قول علی (ع) آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: چون خداوند خلق پیشین و پسین را در رستاخیز گرد آورد و صراط بر پل جهنم زده شود، از آن نمی گذرد مگر آن کس که گذرنامه ولایت علی بن ابی طالب داشته باشد. این روایت در باب 54 " فراید السمطین " و ص 172 ج 2 " الریاض النضره " یاد شده است.

4- " حسن بصری " از قول عبد الله آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: چون قیامت شود، علی بن ابی طالب بر فردوش که کوهی است از جنت بر آمده و بالای آن عرش پروردگار جهانیان است و نهرهای بهشت از آن سرازیر و در بهشت پراکنده است، بر کرسیئی از نور می نشیند و " تسنیم " از پیش رویش روان است، هیچ کسی را گذری بر صراط نخواهند بود، مگر آن را که برات ولایت او (علی) و خاندانش، باشد (علی) بر جنت مشرف است دوستان خود را به بهشت و دشمنان خویش را به دوزخ در می آورد.

خوارزمی در ص 42 " المناقب " و حموئی در باب 54 " الفراید السمطین " این روایت را آورده اند.

5- " قاضی عیاض " در " الشفا " از پیغمبر روایت کرده است که فرمود: معرفت خاندان محمد برات آزادی از دوزخ و محبت آل محمد پروانه عبور از صراط و ولایت آل محمد، امان از عذاب است.

ص: 211

این روایت را در ص 139 " الصواعق " و ص 15 " الاتحاف " و ص 159 " رشفه الصادی " می توان یافت.

7- " خطیب " در ص 161 ج 3 " تاریخش " از " ابن عباس " آورده است که به پیغمبر (ص) گفتم: ای رسول خدا آیا برای رهائی از دوزخ جوازی هست؟ فرمود اری، گفتم: چیست؟

فرمود: محبت علی بن ابی طالب. و انشاء الله تعالی، حدیث " علی قسیم الجنه و النار " در جای خود خواهد آمد.

و از اشعار عبدی در ستایش امیر مومنان است:

بتو آموخت آنچه را که مردم می دانستند و الهامت فرمود آنچه را که آنان نمی دانستند پس چنان بر شرف و عزت و مجدت در میان مردم افزود که از وصف واصفان والاتر است.

بتو ارزانی شد، آنچه را که به دیگر ندادند. گوارا بادت ای امیر مومنان فرشتگان چنان آرزومند دیدارت بودند که از شوق نالیدند و خدای مهربان و سکره ای را که بی کم و کاست به تو می مانست، برای آنان ساخت.

" عبدی " در بیت نخست اشاره به حدیثی کرده است که ذکرش در صفحه 44 گذشت و بیان دیگر ابیات نیز در ص 288 آمد.

و از سروده های اوست:

ای پیشوایان ما، شما بهترین عارفانی هستید که در " اعراف " دوستان و دشمنان خود را به صورت باز می شناسید.

و در فردای رستاخیز که همگان در پیشگاه خداوند، می ایستیم، ما را بنام شما فرا می خوانند ما ببرکت بهترین خلق یعنی جدتان و ببرکت پدرتان، راه رستگاری را یافته و از گمراهی رهیدیم. اگر شما نبودید، خداوند آفریدگانش را

ص: 212

نمی آفرید و این دنیای فریبنده نام نمی گرفت و ما نیز نبودیم و از جهت شما بود که خداوند آسمان و زمین را برای مردم آفرید و انس و جن را آزمود.

شما از همانندی با تمام مردم برترید، شان شما بالاتر وارجتان والاتر است. چون ضرری به ما روی آرد خداوند را به پایگاهی که در پیشگاه او دارید، می خوانیم و خدا آن زیان را از ما می راند.

و اگر دشواری و اندوهی ما را فراگیرد، شما را دژ استوار خود می سازیم تا از آن سختی و دیگر سختیها برهیم و چون روزگار بر ما ستم کند و به عزت شما پناهنده شویم، آن ستم از ما دور می شود. و آنگاه که از گناهان خود بر ما بیمی رود، شفاعت امان بخش شما، برات بیزاری ما خواهد بود.

در بیت نخست اشارتی به این سخن خدای تعالی در سوره اعراف است که: و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم و نیز اشاره دارد به احادیثی که در تفسیر این آیه آمده است و از آن جمله: " حاکمک بن حداد حسکانی " (که شرح زندگیش در ج 1 ص 112 گذشت) به اسناد خود از " اصبغ بن نباته " یاد کرده است که گفت در خدمت علی نشسته بودم که " ابن کوا " شرفیاب شد و از معنی این سخن خدای تعالی پرسید: علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم. حضرت فرمود: وای بر تو ای " ابن کوا " ما به روز رستاخیز در جایگاهی میان بهشت و جهنم می ایستیم و یاران خود را به چهره می شناسیم و به بهشت در می آریم و دشمنان خویش را نیز می شناسیم و به دوزخ می فرستیم، " و " ابو اسحاق ثعلبی " در کتاب " کشف البیان " در تفسیر آیه شریفه " ابن عباس " روایت کرده است که گفت:

اعراف جایگاه بلندی بر صراط است که " عباس " و " حمزه " و " علی بن ابی طالب " و " جعفر طیار " در آن می ایستند و دوستان خودرا به سیمای سپیدشان و دشمنان خود را به روی سیاهشان باز می شناسند. این روایت را ابن طلحه شافعی

ص: 213

در مطالب السول " ص 18 و ابن حجر در ص 101 و " الصواعق " و شوکانی در ص 198 ج 2 " فتح القدیر " آورده اند.

و بیت دوم اشاره است به این سخن خدای تعالی که یوم ندعو کل اناس بامامهم و امامان شیعه خاندان پاک پیغمبرند که شیعیان را به نام آنان فرا می خوانند و با آنها محشور می کنند. چه به گفته پیغمبر پاک نهاد، " انسان با دوست خود خواهد بود " و نیز " هر کس به قومی مهر بورزد، با آنان محشور می شود، " و نیز، " آنکه گروهی را دوست می دارد، خداوند وی را در زمره آنان محشور می فرماید "

معانی برخی از بقیه ابیات واضح و بیان بعض دیگر، بیش از این گذشت.

دو عبدی هم عصر

این عبدی که شرح زندگیش گذشت، با شعر شیعی دیگری هم عصر است که هر دو در کنیه و لقب و محیط پرورش و مذهب همانندند. با این تفاوت که این شاعر، ابو محمد یحیی بن هلال عبدی کوفی است. و ما بجهت کثرت اشتباهی که در شناخت ایندو، رخ می دهد و از عبدی دوم نیز کمتر یاد کرده اند، به ذکر وی می پردازیم:

" مرزبانی " در صفحه 499 کتاب معجمش گفته: " وی کوفی بوده و ساکن همدان شده است. او شاعری خوب و شیعی مذهب است و در ستایش " رشید " مدایح نیکوئی دارد. وی گوینده این ابیات است.

ص: 214

مرگ از زندگی اندک و بخشیدن از بخشش ناپاک بهتر است پس به بی نیازی یا تهیدستی زندگی کن ورنه آنچه میخواهی از خدا بخواه و شکیبا باش.

ونیز از اوست.

به جان خودم سوگند، اگر امیه ظلم و ستم نمود، آنکه اساس گمراهی نهاد ستمگر بود.

این عبدی در کنار نهر ابی فطرس به انشاد اشعار زیر برای " عبد الله بن علی بن عباس" پرداخته است:

خاندان هاشم دعوت کنندگان به بهشت و دودمان اموی فراخوانندگان به دوزخ اند ای امیه تو که قرار نداری، به جنیان در سرزمین وبار بپیوند اگر بر وی به خواری رفته ای و اگر بمانی به پستی و فرومایگی مانده ای .

داستانی هم دارد که این داستان و مشعر خوانی عبدی برای " عبد الله عباسی" را " ابن قتیبه" در ص 207 جلد 1 "عیون الاخبار" و "یعقوبی" در ص 91 ج 3 تاریخش و ابن رشیق در ص 48 ج 1 " العمده" یاد کرده اند و می پندارم کسانی که بر این کتب تعلیقاتی نوشته اند، از زندگی شاعر آگاهی نداشته و به شرح حالش نپرداخته و از تعریف او خاموش مانده اند.

ابن قتیبه گفته است: چون منصور شام را گرفت و مروان را کشت. به " ابی عون" و همراهان خراسانیش گفت: من درباره ی بازماندگان خاندان مروان

ص: 215

اندیشه ای دارم که شما همگی باید در فلان روز آماده باشید. سپس در همان روز، به دنبال آل مروان فرستاد و چون جمع شدند، اعلام کرد که می خواهد عطائی برایشان مقرر کند. هشتاد نفر از آنها حاضر و به در خانه منصور آمدند، مردی از قبیله کلب که دائی آنها بود نیز آمده بود. منصور بار داد و آنها در آمدند دربان از کلبی پرسید تو از کدام قبیله ای؟ گفت کلبی و دائی ایشانم. دربان گفت برگرد و این گروه را رها کن. نپذیرفت و گفت: من دائی اینها و از این دو دمانم چون مجلس آراسته شد، فرستاده منصور از اندرون به بیرون آمد و فریاد زد کجاست حمزه بن مطلب تا داخل شود؟ حاضران به هلاک خویش یقین کردند. سپس دومی بیرون آمد و گفت: حسن بن علی کجاست تا در آید؟ سومی بانگ زد زید بن علی بن الحسین کجاست؟ و چهار می گفت: یحیی بن زید کجاست؟. سپس دستور آمد که بارشان دهید. چون داخل شدند " عمر بن زید " دوست منصور نیز در میان آنان بود " منصور " به وی اشاره کرد که بر صدر آید. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و به دیگران نیز فرمان نشستن داد خراسانیان نیز عمود به دوست منصور نیز در میان آنان بود " منصور " به وی اشاره کرد که بر صدر آید. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و بهدیگران نیز فرمان نشستن داد خراسانیان نیز عمود به دست ایستاده بودند. منصور گفت: عبدی کجاست. وی برخاست و شروع به خواندن قصیده ای کرد که در آن گفته است:

اما الدعاه الی الجنان فهاشم

و بنو امیه من دعاة النار

و چون ابیاتی از این چکامه را خواند. " غمر " گفت. ای زنا زاده عبدی خاموش شد و عبد الله ساعتی تامل کرد و گفت ک انشاد قصیده را دنبال کن و چون عبدی چکامه را به پایان برد، کیسه ای که در آن 300 دینار بود به جانب انداخت و به تین سرورده گوینده آن تمثل جست:

نزدیک شدن آنان (بنی امیه) به منبرها و اورنگ ها مرا و دیگران را نگران کرد ایشان را، همچنانکه خداوند در خانه خواری و نابودی فرود آورده است، در همانجا، جای

ص: 216

دهید و دست دودمان به زمین خورده و به خواری فتاده عبد شمس (امویان) را مگیرید، بلکه درختان کهن وجوان آنها را ببرید (خرد و درشتشان را بکشید) و هنگامه کشتن حسین (ع) وزید و کشته کنار " مهراس " را بیاد آرید.

سپس به خراسانیان گفت دهید. ایشان، عمودها را چنان بر سر دشمنان کوبیدند که مغزشان از هم پاشید. مرد کلبی برخاست و گفت من کلبی ام و از اینها نیم منصور این شعر خواند:

و مدخل راسه لم یدنه احد

بین الفریقین حتی لزه القرن

و گفت دهید. مغز او را نیز چون دیگران کوبیدند. آنگاه روی به " غمر " کرد و گفت پس از اینها دیگر برای تو نیز خیری درزندگی نخواهد بود. و او پاسخ داد: چنین است؟ وی را هم کشتند. آنگاه جل هائی خواست و بر آن اجساد انداخت و روی آن سفره گستردند و صبحانه خواست و به خوردن نشست و هنوز ناله برخی از آنها خاموش نشده بود که خوراک را تمام کرد دو گفت: از آن روز که از کشتن حسین (ع) آگاهی یافتم، خوراک گوارائی - جز امروز - نخورده بودم سپس برخاست و دستور داد اجساد را با پا بر زمین کشند. خراسانیان اموال کشتگان را غارت کردند و پیکرها را در بوستان عبد الله بن دار آویختند و یکروز که وی غذا می خورد، فرمان داد یکی از درهای ایوان باغ را باز کنند. بوی مردار بینی ها را پر کرد. دیگران گفتند: ای کاش می فرمودید در را ببندند. گفت: بخدا قسم این رائحه را از بوی مشک بیشتر دوست دارم و چنین خواند:

امیه پنداشت که هاشم پس از کشتن زید و حسین از او راضی میشود. نه چنین است. به پروردگار و خدای محمد (ص) سوگند که راضی نخواهد شد

ص: 217

مگر آنگاه که کوه و دشت بنی امیه بر باد رود و چون زنی که خوار شوهر است، به شمشیر هاشیمیان خوار گردد و وامها نیز پس گرفته شود.

" یعقوبی " گفته است: " عبد الله بن علی " به فلسطین بر می گشت، چون به نهر ابی فطرس که میان فلسطین واردن است، رسید، بنی امیه در خدمتش گرد آمدند به آنها فرمان داد که فردا برای گرفتن جایزه و عطا بنزدش آیند. چون فردا فرا - رسید، عبد الله جلوس کرد و بار داد. هشتاد مرد از امویان بر او وارد شدند و بر سر هر یک از آنها دو مرد با گرز آهن ایستاده بود، عبد الله مدتی سر بزیر انداخت و پس از آن عبدی برخاست و چکامه ای را که در آن گفته است:

اما الدعاه الی الجنان فهاشم

و بنو امیه من دعاة النار

خواند. " نعمان بن زید بن عبد الملک " در کنار عبد الله بن علی نشسته بود به شاعر گفت: ای بد کار زاده، دروغ گفته ای عبد الله بن علی گفت نه ای ابا محمد راست گفته ای به سخنت ادامه بده. سپس روی به بنی امیه کرد و شهادت حسین و خاندانش را به یادشان آورد. آنگاه دستها را برهم زد و ماموران چنان گرزها را بر سر آنها کوبیدند که همگی را کشتند مردی از میان آن گروه از دور فریاد زد و چنین خواند: " عبد شمس " پدر تو و پدر ماست و ما از جایگاه دوری ترا نمی خوانیم و با تو نسبت داریم خویشاوندی ما پا برجا و باگرههای سخت، استوار و محکم است.

" عبد الله " گفت: هیهات کشتن حسین (ع) این پیوند را گسست. سپس دستور داد اجساد آنها را برخاک کشیدند و سفره ای بر آن گستردند. بر آن بساط نشست و خوراک خواست و به خوردن پرادخت و گفت: امروز روزی چون روز حسین (ع) است و هرگز با آن برابر نخواهد بود. مردی کلبی نیزبا امویان به مجلس آمده بود. به عبد الله گفت امید من این بود که خیری به اینها می رسد و من نیز از آن بهره مند می شوم عبد الله گفت: گردنش را بزنید که:

و مدخل راسه لم یدنه احد

بین الفریقین حتی لزه القرن

ص: 218

شعراء غدیر در قرن 03

ابو تمام طایی

اشاره

ای آهو هر جا که تلهای انبوه خاکی و بیابانها بی نشان نمایان شد بایست و نکوهش و سرزنش گمراهت نکند.

از بیم پنهان شو و صدای کوه بدامت نیندازد، چه این بیهوده سخن آبرویت را می برد.

ترا نادانی می بینم که در میان امر و نهی سرگردانی، هلاک از تو دور باد، ترا با نهی و امر چکار است؟

آیا حوادث غم انگیز و دشوار بر اهلش، مرا از کاری که به انجام آن شتاب دارم، باز می دارد؟

روزگار چنان سر آزار من دارد که گوئی با این آزار، نذرهای خود را ادا می کند.

او را درختانی است، که بزرگواری را در درون آن نهان کرده و بارو برگ سبزی ندارند.

و من با پوشیدن جامه صبر چنان با زمانه روبرو شدم که ترسیدم صبر به تنگ آید

چه سخت است که شهر و دیار بر مردی که چون من قبیله و وسیله دارد، تنگ آید.

در روز افتادگی، گویند ای نیست که به چون منی که جوانی و نیاز انباز اویند، بگوید: برخیز (ایستاده ای دست من افتاده را نمیگیرد).

اگر چه روزگار بر گشته است و برای هیچ تشنه ای آبی و برای هیچ پرسنده ای جوابی ندارد

ص: 219

آنان مردمی هستند که بد گوئی و پیکار در میانشان راه یافته و پرده ستایش و نکو داشتشان را دریده است.

از میان آنها چون دوستی را برگزینی، کبر در دل دارد و قائد و رائدش گمراهی و خود بینی است.

چون برق آسایش ببیند، به تو نزدیک می شود و آنگاه که احساس سختی کند، از عیوق دورتر رود.

کجاست جوانمردی که مردم با او دشمنی نکرده باشند؟ یا کدام راد مرد است که عزمی درست دارد و گرانبار نیست؟

می بینی که توانگران به فزونداری خود بر نیازمندان و بیچارگان می نازند براستی که آنکس که مرا به پیری نشاند، چنانکه دیدیش، هفده سال نداشت و آن دیگری چون رازی را به وی سپردم سینه اش از نگرانی راز بجوش آمد و پرده از آن برگرفت.

مردم روی زمین سرکشی و خودرائی کردند و سخن بسیاری از آنان جز گروهی اندک کفر بود.

رنج تاریکی روزگار فرماندهی آن دو تن را کشیدند، در حالی که آنها دلیلی بودند که آفتاب و ماه از ایشان به رهنمونی شایسته تر بود.

بزودی این آب جوئی از پستان مرگ شما را به پرتگاهی می کشاند که آب و شرابی در آن نیست.

شما که از فرو رفتن درجوئی خرد به ستوه آمده اید، آنگاه که دریا بر شما بشورد چه می کنید؟

شما خود خونهای ریخته شده در زیر دیگ به تاراج رفته خلافت شدید، زیرا به آنچه که این دیگ را به جوش می آورد، واقف نبودید.

چرا پرنده جهل پرنده جهل را پیش از آنکه پروازش ارمغانی نامانوس برایتان بیاورد از پرواز باز نداشتید؟

ص: 220

دندان را بر هم فشردید و ننگ کار را پوشاندید کجا پنهان می ماند رازی که بر ملا شد.

با فرزندان پیغمبر و دودمان او کارهائی کردید که کمترین آن خیانت و غدر بود.

پیش از آن بر سر جانشین او چنان مصیبت سختی آوردید که اندازه نداشت با او از در جنگ های نو و کهنه ای در آمدید که پیش از این، اینگونه نبردها سابقه نداشت

علی بگاه سرافرازی برادر و داماد پیغمبر است. برادر و دامادی که مانند ندارد.

پشت پیغمبر (محمد ص) به او گرم بود همانطور که پشت گرمی موسی به هارون بود.

او همیشه تاریکی سختیها را با روشنی فتح و پیروزی که از رویش نمایان بود می زدود.

وی شمشیر بران خدا و رسولش در هر جنگی بود، شمشیری که فرسودگی و و کندی نداشت

کدام دست بدی بود که نبرید؟ و کدام روی گمرهی بود که بر آن داغ ننگ ننهاد؟

او مرد، در حالیکه دینداران را به سر سختیش ارامش و بی دینان را ترس و بیم بود. باد لاوری، مرزهای مخوف را از شکستن نگه میداشت و از سر زمین دشمن مرز می ساخت.

در احد و بدر آنگاه که این نبردگاهها از پیاده و سواره موج می زد، و نیز در روز جنگ حنین و نضیر و خیبر و خندق آنگاه که " عمرو ر به میدانش تاخت چنان به شمشیرها و نیزه های خونین برای مرگ سرخ بپاخاست که آن را از میان برداشت.

ص: 221

نبرد گاههائی که فقط خدا غمسگار و گشایشگر کار آمیخته به سختی و دشواری آن بود

و در روز غدیر، به چاشتگاه " در بیابانی " که در آن پرده و پوششی نبود، حق بر اهلش آشکار شد.

پیغمبر خدا بپا خاست و مردم را به حق فراخواند تا نیکی بحریم آنان نزدیک و زشتی از پیرامونشان دور شود.

بازوان علی را گرفت و اعلام کرد که او سرور و سرپرست شما است. آیا می دانید؟

پیغمبر روز و شب خود را باین بیان با مردمی که باو و شامشان به گمرهی و نادانی می گذشت، گذراند.

تا حق بر آنها نمودار شد و آنها نیز آشکار این حق را ربودند.

پس از این جریان آیا بهره علی را بروز شهادت از دم شمشیری باید داد که در کف مرد تیره روزی بود که گناهانش وی را به چراگاه گمرهی و شومی می فرستاد.

در پیرامون شعر

من برای هیچ اندیشمندی راه گریزی از شناخت روز غدیر نمی بینم بخصوص اگر کتب حدیث و سیره و آثار مدون تاریخی و ادبی را پیش روی داشته باشد، چه هر یک از این آثار نمایشگر و نشان دهنده غدیرند و حقیقت آن روز را در دست خواننده می نهند و هیچ دل و دماغ و پهلوئی را از آن فارغ و منصرف و تهی نمیگذراند و خواننده چنان با خبر غدیر روبرو می شود که گوئی این داستان پس از

ص: 222

گذشت اینهمه روزگاران از نزدیک به وی دیده می دوزد و حقیقت خویش را به مردم می نماید.

پس از این مقدمه با من بیاور از " دکتر ملحم ابراهیم اسود "، شارح دیوان شاعر ما ای تمام شگفتیها کن چه وی در شرح این سروده شاعر:

و یوم الغدیر استوضح الحق اهله

می گوید: " روز غدیر روز رویداد نبرد معروفی است " و آنگاه در شرح این بیت:

یمد بضبعیه و یعلم انه..

گفتاری داردکه چنین می نماید که: آن نبرد از پیکارهای پیغمبر بوده است، در صفحه 138 کتابش گفته است:

" یمد بضبعیه " یعنی یاری و یاوری می کند او را و ضمیر " هاء " به امام علی بر می - گردد و معنی جمله این است که رسول خدا (ص) علی را نصرت می کرد و می دانست که او ولی است تنها بازوگیر و یاور پیغمبر در غدیر علی بود، پیغمبر نیز علی را یاری و نصرت می کرد. چه می دانست که وی ولی امتش و خلیفه پس از او خواهد بود. این است حقیقت آیا به آن آگاهی دارید "

راستی آیا مصدر این فتوای مجرد را از این مرد نخواهند پرسید؟ آیا نام چنین نبردی در کتابهای سیره نبوی هست؟ و آیا از ائمه تاریخ کسی به همچو غزوه ای تصریحی کرده است؟ از اینها گذشته آیا داستان سرائی آنرا به رشته قصه کشیده و شاعری یافت می شود که تصویری خیالی از آن پرداخته باشد. آیا کسی از این نویسنده نمی پرسد که این غزوه از کجا بر غزوات محدود پیغمبر که کم و کیف آن معلوم و شوون و انواع آن مدون است و نامی از نبرد غدیر در آن نیست، افزوده شده و همچو جنگی که در آن علی و پیغمبر (ص) به یاری و یاوری یکدیگر

ص: 223

پرداخته و به پندار نویسنده از هم دفاع کرده اند، بر عدد ثابت آن اضافه گردیده است. یقین است که نویسنده را از پاسخ این پرسشها نا توان می بینی، لیکن به جهاتی او را خوش آمده است که حقیقت غدیر را به دامان امانت بپوشاند و بپندارد که بر این تعلیق جز گروهی نمی یابند و یا جستجو گران به بزرگواری از آن در می گذرند. اما نگهبانی یک حقیقت دینی از نگهداری اعتبار چنین نویسنده ای که بی پروا می نویسد و دروغ را حقیقت ثابت می داند، بالاتر است.

آری در جاهلیت روزی هست که در آن " درید بن صمه " " وی پس از فتح مکه در حال کفر کشته شد " بر قوم " غطفان " به نام خوانخواهی شوید و قبائل آنها را یکی یکی گردید و از بنی عبس " " ساعده بن مر " را کشت و " ذواب بن اسماء جشمی " را اسیر کرد " بنو جشم " حاضر شدند فدیه دهند " درید " نپذیرفت ووی را بوسیله برادرش " عبد الله " کشت و گروهی از بنی مره و بنی ثعلبه و قبیله های غطفان " را به مصیبت نشاند.

در ص 6 جلد 9 اغانی گفته است " و این نبرد در روز غدیر " بود و شعری هم در این باره از " درید " یاد کرده است. در ص 71 جلد 3 عقد الفرید " یکی از نبرد های جاهلیت را جنگ روز " غدیر قلیاد " شمرده و گفته است " ابو عبیده " گفت: قبیله ها با هم سازش کردند ولی بنی ثعلبه بن سعد، صلح را نپذیرفتند و گفتند ما راضی نخواهیم شد مگر آنگاه که یا دیه کشتگان ما را بپردازند یا خون کشندگانشان را بریزیم سپس از قطن در آمدند و به " غدیر قلیاد " وارد شدند بنی عبس در رسیدن به این جایگاه و دست یافتن بر آب، بر آنها پیشی گرفتند و آبرا چنان از روی آنان بستند که نزدیک بود خود و چهار پایانشان از تشنگی بمیرند. " عوف " و " معقل " دو فرزند " سبیع " که از قبیله بنی ثعلبه بودند، آنها را سازش دادند و مقصود " زهیر "

ص: 224

در آن بیت که می گوید:

شما دوتن، قبیله عبس و ذبیان را پس از آنکه به کشتار یکدیگر پرداخته بودند و میان آنها تخم نفاق افکنده شده بود، چاره سازی کردید، همین نبرد است.

و کلمه " قلیاد " که در گفتار بالا آمده است، آن چنان که از ص 154 ج 1 " معجم البلدان " و ص 2 " بلوغ الادب " بر می آید، مصحف " قلهی " و در کتاب اخیر، آن را از ایام مشهور عرب شمرده است. این است تمام آنچه که درباره این روز روایت کرده اند و پیغمبر و هیچکدام از هاشمیان را در آن ورود و خروجی و وصی وی امیر مومنان (ع) را با آن سر و پایی، نیست و این داستان هیچ ارتباطی با آن دو ندارد، بنابر این آیا معقول است که ابو تمامی که ستایشگر علی جانشین بزرگ پیغمبراست، چنین داستانی را در شعر می رساند که مراد ابی تمام چنین جنگ خون ریزی نیست زیرا شاعر پس از آنکه مواقف امیر المومنین را در غزوات پیغمبر بر شمرده و از نبرد احد و بدر و حنینی و نضیر و خیبر و خندق یاد کرده و سخن را با این بیت به پایان برده است که، مشاهد کان الله کاشف کربها. و فارجه و الامر ملتبس امر به ذکر منقبتی دیگر پرداخته که برخاسته از زبان است نه از شمشیر و سنان و چنین سروده است:

" یوم الغدیر " استوضح الحق اهله..

الخ

و به خوبی مشهود است که در این بیت اشاره به داستانی است که در آن بپا خاستن و فرا خواندن و آگاهی دادن و سخن گفتن و از اثبات حق برای اهل حق پرده برگرفتن است.

زندگی شاعر

ابو تمام، حبیب پسر اوس بن حارث بن قیس بن اشجع بن یحیی بن مزینا بن سهم بن ملحان بن مروان بن رفافه بن مر بن سعد بن کاهل بن عمرو بن عدی بن عمرو بن حارث بن طی جلهم بن ادر بن زید بن یشحب بن عریب بن کهن بن سبان بن یشجب بن یعرب بن قحطان است، تاریخ الخطیب ص 428 ج. 8

ص: 225

به گفته جاحظ وی یکی از روسای طایفه امامیه و از بزرگان بی مانند ادب شیعه در روزگار گذشته و از پیشوایان لغت و فیض بخشان فضلیت و کمال است شعر و روشهای گوناگون آن از او آغاز و به او انجام می پذیرد و کار شاعری به او واگذار است و همگان به پیشگامیش در مسابقه شعر و شیفتگیش به ولای دودمان بزرگوار پیغمبر صلی الله علیه و اله هماهنک اند. وی در هوش و حافظه چنان آیتی بود که درباره اش گفته اند:

غیر از هزار ارجوزه، چهار هزار دیوان شهر را از حفظ داشت و این غیر از قطعات و قصائد بود

و در " معاهد التنصیص " است که غیر از قطعات و قصائد، چهار هزار ارجوزه را از برداشت و در " تکلمه " است که وی 500 شاعر ماهر روزگار خود را به گمنامی سپرد.

این شاعر، اصلا شامی و زاده قریه " جاسم " است که از روستاهای " جیدور ر و از اعمال دمشق بود به پدرش " ندوس عطار " می گفتند که بعدا آن را " اوس " کرده اند و در دائره المعارف اسلامی است که خود شاعر اسم پدر راتغییر داده است و او نصرانی بود.

شاعر در مصر پرورش یافت و در اغاز جوانی در مسجد جامع سقائی می کرد. سپس به انجمن ادبا راه یافت و از آنها بهره برد و علم آموخت. وی مردی هوشیار و دانا بود و به شعر مهر می ورزید و از آن دست بر نداشت تا گاهی که به شاعری پرداخت و به خوبی از عهده آن بر آمد و بنام شد و شعرش دست بدست گردید و خبر به معتصم رسید او را به نزد خود در " سر من رای ر خواند و ابو تمام چکامه ای چند درباره اش سرود و معتصم صله اش داد و بر شعراء روزگارش مقدم داشت، ابو تمام به بغداد آمد و در عراق و ایران به گشت و گذار پرداخت " محمد بن قدامه "

ص: 226

وی را در قزوین دیده که در آنجا با ادبیان و عالمان همنشینی و همگروهی داشته است. او به بزم آرائی و خوشخوئی و بزرگ منشی موصوف بود.

" حسین بن اسحاق " گفت به " بحتری " گفتم: مردم من پندارند که تو از " ابو تمام " شاعر تری. گفت بخدا که این سخن برای من سودی و برای او زیانی ندارد.

بخدا که من نانی جز به برکت او نخورده ام. البته دوست میداشتم که حقیقت همین باشد که گفته اند ولی بخدا سوگند که من پیرو و پناهنده و ریزه خوار خوان اویم، نسیم من در هوای او باز ایستد و زمین من در برابر آسمانش، پست نماید.

(تاریخ خطیب 8 ص 248)

این " بحتری " در سر آغاز شاعری و شکوفائی شعرش به نزد " ابی تمام " که در " حمص " بود، آمد و شعر خود را هنگامی که دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده و شعر خود را هنگامی که دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده بودند بر او خواند ابو تمام چون شعرش را شنید روی به او آورده و دیگران را واگذاشت و چون همه رفتند، گفت

از میان شاعرانی که برایم شعر خواندند، تو از همه شاعر تری اینک حالت چگونه است؟ " بحتری " از ناداری شکایت کرد و " ابو تمام " نامه ای برای مردم " معره نعمان " نوشت و به استادی بحتری گواهی داد پایمردی کرد و به شاعر نیز گفت: آنان را بستای. وی به نزد مردم معره آمد و آنها به سبب نامه ابی تمام مقدمش را گرامی می داشتند و چهار هزار درهم برایش مقرر کردند. و این نخستین ثروتی بود که به وی می رسید.

از آن پس " ابو تمام " " بحتری و شعرش را می ستود و وی نیز از ملازمان " ابو تمام " شد، به بحتری گفتند. تو شاعر تری یا ابو تمام گفت ک اشعار خوب او از سروده های نیکوی من و گفته های بدمن از ابیات ضعیف او بهتر است و گفته اند که از " ابو العلاء معری " پرسیدند. از این سه تن کدام شاعر ترند:

ص: 227

" ابو تمام " یا " بحتری " یا " متنبی " گفت " متنبی " و " ابو تمام " دانشمندند و تنها " بحتری " شاعر است و گفته اند:

" بحتری " یکی از اشعار خود را برای ابی تمام خواند وی گفت: تو پس از من امیر شعرائی.

" شاعر " گفت: این سخن را از تمام چیزهائی که به آن دست یافته ام، بیشتر دوست دارم.

" ابن معتز " گفته است: تمام اشعار ابو تمام نیکو است و نیز آورده است که شاعر توجهی تمام به شعر " صریع الغوانی مسلم بن ولید " و " ابو نواس " داشته است.

و در گفتاری که " ابن عساکر " در ص 24 ج 4 تاریخش از " عماره بن عقیل " بازگو کرده، چنین آمده که چون " عماره " این سروده شاعر را شنید.

و طول مقام المرء بالحی مخلق

لدیبا جتیه فاغترب تتجدد

فانی رایت الشمس زیدت محبه

الی الناس ان لیست علیهم بسرمد

گفت:

اگر شعر بخوبی لفظ و نیکوئی معنی و پاکیزگی مضمون و استواری کلام است، شعر ابی تمام است و وی از همه شاعرتر. و اگر به غیر اینهااست پس من نمی دانم.

در زبان ای تمام نوعی گرفتگی و لکنت بود که " ابن معدل " یا " ابو العمیثل " در این باره شعری این چنین سروده اند

یا نبی الله فی الشعر و یا عیسی بن مریم

انت من اشعر خلق الله ما لم تتکلم

ص: 228

" ابی تمام " خلفا و امراء را ستایش کرده و به خوبی از عهده این کار بر آمده است و از قول " صهیب بن ابی صحبا " شاعر و " عطاف بن هارون " و " کرامه بن ابان عدوی " و " ابی عبد الرحمن اموی " و " سلامه بن جابر نهدی " و " محمد بن خالد شیبانی " به نقل شعر پرداخته و راویان او عبارتند از " خالد بن شرید شاعر " و " ولید بن عباده بحتری " و " محمد بن ابراهیم بن عتاب " و " عبدوی بغدادی ". (تاریخ ابن عساکر 4 ص 184) آورده اند که چون ابو تمام " محمد بن عبد الملک زیات را به قصیده ای که در آن میگوید:

دیمه سمحه القیاد سکوب

مستغیث بها الثری المکروب

لو سعت بقعه لا عظام اخری

لسعی نحوها المکان الجدیب

ستود " ابن زیات " وی را گفت ک ای ابا تمام، تو شعرت را چنان با جواهر لفظ و معنی می آرائی که از گوهر های تابان گردن بند گردن دوشیزگان زیبا تر است.

آنچه به پاداش نیک این اشعار می اندوزی، با خود شعر همسنگ نخواهد بود " کندی " فیلسوف در محضر " ابن زیات " بود که به وی گفت، این جوان، جوان مرگ می شود. گفتند: از کجا این چنین داوری می کنی؟ گفت در او چنان فرزانگی و هوشیاری و زیرکی توام با خوش ذوقی و نیک طبعی دیدم که دانستم همچون شمشیر هندی که نیامش را می خورد جان روحانی او جسمش را خواهد خورد.

(تاریخ این خلکان جلد 1 صفحه 132)

" صولی " آورده است که ابی تمام، " احمد بن معتصم " یا " پسر مامون " را به قصیده سینیه ای ستود و چون به این سروده خود رسید که:

اقدام عمرو فی سماحه حاتم

فی حلم احنف فی ذکاء ایاس

" کندی " فیلسوف که حاضر بود گفت: امیر بالاتر از ستوده تست. وی لختی

ص: 229

درنگ کرد و سپس سر بر آورد و گفت:

لا تنکروا ضربی له من دونه

مثلا شرودا فی الندی و الباس

فالله قدضرب الاقل لنوره

مثلا من المشکاه و النبراس

همگان از تیز هوشی وی شگفتیها کردند.

دیوان شعر ابی تمام

می گویند: ابو تمام شعر خود را مدون نکرده است. لیکن آنچنانکه در ص 324 " بغیه الوعاه " آمده است، از خواندن عثمان بن مثنی قرضی م 273 دیوان شاعر را برای خود او، چنین بر می آید، که شعر وی در روزگار زندگی خودش فراهم آمده، و پس از آن گروهی از اعلام و ادبیان به ترتیب و تلخیص و شروح و حفظ آن همت گمارده اند آه از آن جمله اند:

1- ابو الحسن محمد بن ابراهیم کیسان در گذشته بسال 320 که وی را شرحی بر اشعار ابی تمام است.

2- ابو بکر محمد بن یحیی صولی م 6/325 که دیوان شاعر را به ترتیب حروف معجم در قریب به 300 برگ فراهم آورده است.

3- علی بن حمزه اصفهانی. که اشعار شاعر را به ترتیب انواع مرتب کرده است .

4- ابو منصور محمد بن احمد ازهری شافعی م 380 که شرحی بر اشعار شاعر دارد.

6- خالع حسین بن محمد رافعی که در حدود سال 380 زنده بوده و شرحی بر دیوان شاعر داد .

7- وزیر حسین بن علی مغربی در گذشته به سال 418، که کتاب اختیار و گزینش شعر ابی تمام دارد.

ص: 230

8- ابو ریحان محمد بن احمد بیرونی در گذشته بسال 340 شرحی بر دیوان ابی تمام دارد که حموی آن را به خط خود ابو ریحان دیده است.

9- ابو العلاء احمد بن عبد الله معری متوفی بسال 449، که تلخیصی از دیوان شاعر با شرح آن بنام " ذکری حبیب " دارد.

10- ابو زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی متوفی 502 که شارح دیوان اوست.

11- ابو البرکات ابن مستوفی مبارک اربلی م 637 که شرحی بر دیوان ابو تمام در 10 جلد دارد.

12- ابو الفتح ضیاء الدین نصر بن محمد متوفی 637 که حافظ شعر وی بود.

13- ابو الحجاج یوسف بن محمد انصاری م 672 که دیوان شعر و حماسه را از حفظ می کرد.

14- محی الدین خیاط که شرحی بر دیوان ابی تمام دارد.

15- دکتر ملحم ابراهیم اسود. وی شرحی بر دیوان ابی تمام دارد که در مصر چاپ شده است.

نسخه چاپی دیوان ابی تمام ظاهرا بر ترتیب " صولی " است که مرتب بر حروف است. با این تفاوت که اشعار افتاده آن بسیار است. زیرا " نجاشی " در صفحه 12 فهرستش گفته است: ابو تمام را درباره خاندان پیغمبر اشعار فراوانی است. و احمد بن حسین (ره) یاد آوری کرده که از دیوان شاعر نسخه کهنه ای دیده است که شاید نوشته در روزگار خود شاعر یانزدیک به زمانه او بوده و در آن از امامان شیعه تا امام جواد (ع) که ابو تمام در زمان وی در گذشته است یاد نمود، لیکن در دیوان

ص: 231

چاپی ابی تمام از این اشعار بسیار چیزی جز همان چکامه رائیه ای که در این کتاب آوردیم، یافت نمی شود. بنابر این یا آن دستی که باید امین در چاپ باشد، این چکامه ها را بگاه طبع انداخته است، مثل سایر کتب که با آنها نیز چنین کاری کرده اند و یا آنکه در هنگام چاپ به چنین دستنویسی، دسترسی نیافته و یا آنکه نسخه چاپی دیوان همان نسخه مذکور اختصاری " ابو العلاء معری " است.

دیوان حماسه و شروح آن

یکی از آثار ابی تمام که آن را بصورت تالیف در آورده است، دیوان حماسه ای است که بزرگان به آن روی آورده و مردم روزگاران از آن بهره ها برده اند. ابی تمام در این کتاب عیون شعر و وجوه کلام عرب را فراهم آورده است وی این اثر را در خانه " ابی الوفاء ابن سلمه " در همدان آنگاه که نزول برف و باران وی را ناگزیر به پناهندگی به این شهر کرده بود گردکورد و این کتاب را در ده باب که هر بابی از آن ویژه فنی است مرتب کرده بود و اورده و بسیاری از سر شناسان ادب به شرح آن همت گماردند که از آن جمله اند:

1 - ابو عبد الله محمد بن قاسم ماجیلویه برقی.

2- ابو الحسن علی بن محمد سمیساطی در گذشته در اواسط قرن چهارم.

3- ابو الحسین احمد بن فارس بن زکریای لغوی رازی که بسال 396 در گذشته است.

4- ابو عبد الله حسین بن علی بن عبد الله نمری متوفی بسال 385 و بنابر آنچه در ص 24 جلد 3 " معجم الادباء " آمده است " ابی محمد اسود حسن غند جانی " ردی بر این " نمری " در شرح حماسه، دارد.

ص: 232

5- ابو الفتح عثمان بن جنی در گذشته به سال 392 اورا کتابی بنام (المنهج) در اشتقاق شعراء حماسه و شرحی بر مستغلق حماسه است.

6- ابو الحسن علی بن زید بیهقی.

7- ابو هلال حسن بن عبد الله بن سعید عسکری که تا سال 395 زنده است بوده است.

8- ابو المظفر محمد بن آدم بن کمال هروی نحوی در گذشته سال 414.

9- شیخ ابو علی احمد بن محمد مرزوقی اصفهانی متوفی 421.

10- ابو العلاء احمد بن عبد الله تنوخی متوفی449.

11- ابو الحسن علی بن احمد بن سیده اندلسی متوفی 458.

12- ابو الحسین عبد الله بن احمد بن حسین شاماتی متوفی 475.

13- ابو القاسم زید بن علی بن عبد الله فارسی متوفی 467.

14- ابو حکیم عبد الله بن ابراهیم بن عبد الله خبری متوفی 476.

15- ابو الحجاج یوسف بن سلمان شنتمری متوفی 476. وی دیوان حماسه را بر حروف مرتب و آن را شرحی بزرگ کرده است.

16- ابو زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی م 502 که وی را سه شرح بر دیوان حماسه است.

17- ابو الحسن علی بن عبد الرحمن اشبیلی در گذشته سال 514.

18- ابو المحاسن مسعود بن علی بیهقی متوفی 544.

19- ابو البرکات عبد الرحمن ابن محمد انباری متوفی 577.

20- ابو اسحاق ابراهیم بن محمد حضرمی اشبیلی متوفی 584.

21- ابو محمد قاسم بن محمد دیمرتی اصفهانی.

22- شیخ علی بن حسن شمیم حلی در گذشته بسال 601.

23- ابو البقاء عبد الله بن حسین بن عبد الله عکبری بغدادی متوفی 616

24- ابو علی حسن بن احمد استرابادی لغوی نحوی،

ص: 233

25- المولوی فیض حسین. شرح مختصری بر حماسه دارد که آن را (الفیضی) نامیده است.

26- شیخ لقمان

27 - الشیخ سید بن علی مرصفی ازهری معاصر.

به فهرست نجاشی و ابن ندیم و معجم الادباء و بغیه الوعاه و الذریعه رجوع کنید.

دیوانهای حماسه

گروه بسیاری در حماسه سازی از ابی تمام تبعیت کرده اند که از آنهایند:

1- ابو عباده ولید بن عبیده، بحتری متوفی 284.

2- ابو الحسین احمد بن فارس لغوی رازی در گذشته به سال 369.

3- دو فرزند هاشم که هر دو بنام خالدند، یکی ابو بکر و دیگری ابو عثمان سعید متوفی 371

4- ابو هلال حسن بن عبد الله عسکری نحوی.

5- ابو الحجاج یوسف بن سلیمان شنتمری در گذشته بسال 676

6- ابو حصین محمد بن علی اصفهانی دیمرتی.

7- ابو دماش که ابن ندیم وی را از دانشمندان نحو و لغت شمرده است.

8- ابو العباس محمد بن خلف مرزبانی.

9- ابو السعادات هبت الدین علی معروف به ابن شجری متوفی 542

10- شیخ علی بن حسن شمیم حلی در گذشته بسال 601

11- ابو الحجاج یوسف بن محمد اندلسی متوفی 654

12- صدر الدین علی بن ابی فرج بصری کشته در سال 659

13- ابو الحجاج یوسف بن محمد انصاری در گذشته بسال 672

ص: 234

آثار ادبی ابی تمام

الاختیارات من شعر الشعراء. الاختیار من شعر القبایل.

اختیار المقطعات المختار من شعر المحدثین. نقائض جریر و الاخطل و الفحول که گزینه هائی از قصائد جاهلیت و اسلام است که به " ابن هرمه " پایان می پذیرد، ابن ندیم در ص 235 فهرست خود و دیگران این آثار را از او یاد کرده اند.

کسانی که درباره زندگی ابی تمام کتاب نوشته اند

اخبار و نوادر و خوش بزمی ها و نکته سنجی ها و آداب و اشعار بجا مانده از زمان زندگی " ابی تمام " را گروهی گرد آوری کرده اند که از آن جمله اند:

1- ابو الفضل احمد بن طاهر متوفی. 280 وی را کتابی است بنام (سرقات - النحویین من ابی تمام)

2 - ابو بکر محمد بن یحیی اصولی درگذشته بسال 336 که کتاب (اخبار ابی تمام) از اوست و این کتاب با فهرستش در 340 صفحه چاپ شده است.

3- ابو القاسم حسن بن بشر آمدی بصری متوفی 371 که کتاب (الموازنه بین ابی تمام و البحتری) در 10 جزء داردو یاقوت حموی در ص 59 ج 2 معجم الادباء در پیرامون این موازنه گفتگوئی دارد. و نیز این " آمدی " را ردی است بر " ابن عمار " در خطائی که بر " ابی تمام " گرفته است.

4- فرزندان هاشم یعنی دو خالد یکی بنام ابو بکر محمد و دیگری بنام ابو عثمان سعید متوفی بسال 371 که آن دو کتاب (اخبار ابی تمام و محاسن شعره) دارند.

5- ابو علی احمد بن محمد مرزوقی اصفهانی متوفی بسال 421 که کتابی بنام (الانتصار من ظلمه ابی تمام) داردو از انتقاداتی که بر ابی تمام کرده اند، دفاع نموده.

ص: 235

6- ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانی متوفی 444 که کتاب (اخبار ابی تمام) در تقریبا 100 برگ نوشته است.

7- ابو حسین علی بن محمد عدوی سمیساطی که کتاب (اخبار ابی تمام و المختار من شعره) و کتاب (تفضیل ابی نواس علی ابی تمام) از اوست.

8- ابو ضیاء بشر بن یحیی نصیبی که کتاب (سرقات البحتری من ابی تمام) از اوست.

9- احمد بن عبید الله قطربلی معروف به " فرید " که کتابی در خطاهای ابی تمام در اسلام و غیر آن، تصنیف کرده است.

10- شیخ یوسف بدیعی، قاضی موصل متوفی 1073 که کتاب (هبه الایام فیما یتعلق بابی تمام) در 309 صفحه نوشته و به سال 1352 در مصر چاپ شده است.

11- شیخ محمد، علی بن ابی طالب زاهدی جیلانی در گذشته بسال 1181 در بنارس هند.

12- سرور ما محسن امین عاملی مولف اعیان الشیعه

13- عمر فروخ که از نویسندگان عصر حاضر است و تالیفی درباره این شاعر دارد که در بیروت در 100 صفحه چاپ شده است.

و شرح حال و زندگی ابی تمام را در ص 133 طبقات ابن معتز، فهرست این ندیم ص 235، تاریخ طبری ص 9 ج 11، فهرست نجاشی ص 102 تاریخ خطیب 8 ص 248. مروج الذهب 2 ص 283 و 357 معجم البلدان 3 ص 37 تاریخ ابن عساکر 4 ص. 27 - 18 نزهه الباء ص. 613 تاریخ ابن خلکان 1 ص 131 رجال ابن داود خلاصه علامه. مرات الجنان 2 ص 102 معاهد التنصیص 1 ص 141 شذرات الذهب 2 ص. 72 مجالس المومنین ص. 458 کشف الظنون 1 ص 501. ریاض الحبنه زنوزی در روضه رابعه. امل الامل ص. 8 منتهی المقال ص 96 منهج

ص: 236

المقال ص 92. تکلمه امل الامل که از سید ما، صدر کاظمی است دائره المعارف بستانی 2 ص 56. داسره المعارف اسلامی 1 ص 420 دائره المعارف فرید و جدی 2 ص 693 - 685 و غیر آن، می توان یافت.

ولادت و وفات ابی تمام

بر هیچ یک از اقوالی که درباره ولادت و در گذشت ابی تمام، در کتابها آمده است، از جهت کثرت اختلافی که دارد، یقین پیدا نکردیم شایسته می نمود که گفته منقول از فرزندش (تمام) را بر می گزیدیم زیرا اهل البیت ادری بما فیه. لیکن اختلافی که در سخن منقول از او نیز در کتابها هست، اعتماد انسان را از آن هم سلب می کند.

بنابر این مجموع اقوالی که در این باره یاد کرده اند این است که وی در یکی از سالهای 192 و 190 و 188 و 172، به دنیا آمده و در سنه 232 و 231 و 228 در موصل در گذشته و همانجا به خاک سپرده شده است " ابو نهشل بن حمید طوسی " در بیرون " باب المیدان " و بر کنار خندق بر گوار او گنبدی ساخت و " علی بن جهم " در سوک او چنین سرود:

نو آوری اندیشه های شیرین به ماتم نشست و نکبت ایام بر آن سایه انداخت شعر به گونه پیکری نزار و گریان در آمد و شکایت مصیبت خویش رابه زبان قلم راند دل شعر پس از وی به درد آمد و زمانه، درست قوافی را به نادرست آن سپرد و ابر مرد و رهنورد نیرومند وجوی روان بوستان شعر یعنی ابی تمام را کشت. و " حسن بن وهب " در مرثیه او چنین گفت:

شعر به سوگ خاتم شاعران و بر که خسروانه بوستان آن یعنی حبیب طائی سوگوار شد این دو باهم مردند و در یک گور خفتند. همانطور که پیش از این در زمان زندگی نیز باهم بودند. این دو بیت را به " دیک الجن " نیز نسبت داده اند و نیز " حسن بن وهب " در قصیده دیگری، او را چنین رثا گفت:

ص: 237

در موصل گور او را ابرهائی که بر او گریانند سیراب کنند - و به وقت سایه گستری پارهای پیابی آنها بر آن گور سایه افکنند. برقها نیز به یاد او لطمه بصورت زنند و نندرها گریبان درند. چه خلم این گور " حبیبی " را در بر گرفته است که " حبیب " و دوست من بود. و " محمد بن عبد الملک زیات " وزیر معتصم در مرثیه او چنین سرود: خبری بس بزرگ بمن رسید و دلم را سخت بدرد آورد. گفتند " حبیب " مرد و من پاسخ دادم شما را بخدا " طائی " را مگوئید. و گفته اند که این شعر از " ابی زبرقان عبد الله بن زبرقان کاتب " مولای بنی - امیه است.

از " شرف الدین ابو المحاسن محمد بن عنین " معنی این شعرش را پرسیدند:

سقی الله روح الغوطتین و لا ارتوت

من الموصل الجد باء الا قبورها

که چرا سیر ابی را بر همه " موصل " حرام کردی و به گورهای آن اختصاص دادی؟ گفت به احترام ابی تمام. ابو تمام فرزند شاعری بنام (تمام) از خود به جا گذاشت که پس از مرگ پدر به نزد " عبد الله بن طاهر " آمد و او از (تمام) خواست که شعر بخواند و وی چنین خواند:

پروردگار زنده ات بدارد چه اوست که ترا به روی خوب آراست.

بغداد از نورت پر فروغ شد و چوب خشک به بخششت سر سبز گردید

عبد الله لختی درنگ کرد و سپس چنین سرود:

پروردگار زنده ات دارد، براستی که آرزویت به اشتباهت انداخت.

به نزد کسی آمده ای که کیسه اش تهی است و اگر چیزی داشت، به تو می داد.

تمام گفت: داد و ستد شعر به شعر نوعی ربا است، سرانه ای از مال بر آن بگذار. عبد الله خندید و گفت اگر نیروی شاعری پدر نداری ظرافت و نکته سنجی وی داری و به صله ای برای او فرمان داد.

(غرر الخصائص وطواط صفحه 259)

ص: 238

نقدی بر ابی تمام

الجواد قد یبکو

جای تعجب است و چرا از شخصیتی چون ابی تمام در شگفت نباشیم که با آنکه در مذهب ریشه دار و به نوامیس آن آشناست و از احوال شخصیتهای مذهبی و آثار گر انقدر و کوششهای قابل ستایش آنان آگاهی دارد، و خوب می داند که مخالفان آنان با چه تلاش و کوششی در اندیشه آنند که آنها را بد نام کنند و تاریخ آراسته و پر درخشش و تا بناکشان را به صورتی زشت و ناپسند و آمیخته به بد نامی و ننگ و همراه با جنجال و جفنک در آورند، سخنان بیهوده این گونه دشمنان در در پیرامون ابرمرد هدایت و نهضت گرجنگجو و قهرمان دلاور یعنی مختار بن ابی عبید ثقفی در دیده اش آراسته آمده و تهمت های این دشمنان کینه توز را درباره مختار و آئین و نهضتش، حقیقت ثابت پنداشته و در چکامه رائیه خود که در صفحه 114 دیوانش ثبت است گفته:

کاروان ستم رسیده هاشمیان از کربلا کوچ کرد و مختار با خون خواهیش درد دل این خاندان را شفا بخشید. هر چند او آئین پسندیده و مختاری نداشت و سر انجام راز درونش آشکار شد و آنها از او بیزاری جستند.

در حالیکه هر کس بر تاریخ و حدیث و علم رجال با دیدی نافذ نظر اندازد، درمی یابد که مختار، در پیشاپیش مردان دین و هدایت و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز برای بر پاداشتن عدل، از راه بر کندن بنیان کافران و در آوردن ریشه ستم امویان نبوده و ساحت او از آئین کیسانی بدور بوده و آن همه تهمت و طاماتی که بروی بسته اند، راهی به درستی و راستی ندارد و بهمین جهت پیشوایان و رهبران بزرگوار ما یعنی حضرات سجاد و باقر و صادق علیهم السلام بروی رحمت آورده اند و مخصوصا امام باقر (ع) او را بسیار ستوده است. و این شخصیت و اعمالش همیشه در پیشگاه خاندان پاک پیغمبر (ص) مورد سپاس بوده است.

علماء اعلام نیز وی را بزرگ شمرده و به پیراستگی ستوده اند که از آن جمله اند:

ص: 239

سید ما " جمال الدین بن طاوس، در کتاب رجالش " آیت الله علامه " در خلاصه " ابن داود " در رجالش " ابن نمای " فقیه، در رساله جداگانه ای بنام " ذوب النضار " که درباره او نوشته است. محقق اردبیلی در " حدیقه الشیعه " صاحب معالم در تحریر طاوسی، قاضی نور الله مرعشی در مجالس المومنین و شیخ ابو علی در منتهی المقال به دفاع از او پرداخته اند. و دیگر دانشمندان نیز.

کسانی که درباره مختار کتاب نوشته اند

و کار بزرگداشت گذشتگان از او بانجا رسیده است که شیخ شهید اول در کتاب مزار خود زیارت مخصوصی برای او یاد کرده و در آن گواه راستینی است بر شایستگی و درستی او در کار ولایت و اخلاص وی در طاعت خداوند و محبت نسبت به امام زین العابدین و خشنودی رسول خدا و امیر مومنان از او و نیز حکایت دارد از اینکه وی در راه رضای پیشوایان دین و نصرت خاندان پاک پیغمبر و خون خواهی آنان، فدا کار و جانباز بوده است.

این زیارت در کتاب " مراد المرید " که ترجمه مزار الشهید و از علی بن حسین حائری می باشد، هست و شیخ نظام الدین ساوجی مولف " نظام الاقوال " آن را تصحیح کرده است.

از آن کتاب چنین بر می آید که قبر مختار در روزگاران گذشته از مزارهای مشهور در نزد شیعه بوده و بنابر آنچه در ص 138 ج 1 رحله " ابن بطوطه " آمده، گنبد معروفی هم داشته است و در فراهم آوردن اخبار مختار و سیرت او و پیروزیها و معتقدات و اعمالش گروهی از اعلام همت گمارده اند که از آن جمله اند:

1- ابو مخنف لوط بن یحیی ازدی در گذشته به سال 157 که کتابی بنام (اخذ الثار فی المختار) دارد.

2- ابو الفضل نصر بن مزاحم منقری کوفی عطار متوفی 212 وی را کتابی بنام (اخبار المختار) است.

3- ابو الحسن علی بن عبد الله ابی سیف مدائنی متوفی 25 - 215 که او را نیز (اخبار المختار) است.

ص: 240

4- ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی متوفی 283 که او را نیز (اخبار المختار) است.

5- ابو احمد عبد العزیز بن یحیی جلودی متوفی 302 که کتاب (اخبار المختار) دارد.

6- ابو جعفر محمد بن علی بابویه قمی صدوق متوفی بسال 381 که " کتاب المختار) دارد.

7- ابو جعفر محمد بن طوسی در گذشته بسال 469 که او را کتاب (مختصر اخبار المختار) است.

8- ابو یعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفری طالبی، خلیفه شیخ ما مفید که کتاب " اخبار المختار " دارد.

9- شیخ احمد بن متوج که کتاب (الثارات) یا (قصص الثار) منظوم دارد.

10- فقیه، نجم الدین جعفر که به ابن نما مشهور است و در سال 645 در گذشته است وی را کتاب (ذوب النضار فی شرح الثار) است که تمام آن در جلد دهم بحار چاپ شده است.

11- شیخ علی بن حسن عاملی مروزی که کتاب (قره العین فی شرح ثارات الحسین) دارد که در 20 رجب 1127از نگارش آن فراغت یافته است.

12- شیخ ابو عبد الله عبد بن محمد که کتابش بنام (قره العین فی شرح ثار الحسین است و یا کتاب (نور العین و مثیر الاحزان) چاپ شده است.

13- سید ابراهیم بن محمد تقی حفید علامه کبیر سید دلدار علی نقوی نصیر آبادی که کتاب (نور الابصار فی اخذ الثار) دارد.

14- مولی عطاء الله بن حسام هروی که (روضه المجاهدین) دارد و در سال 1303 چاپ شده است.

15- مولی محمد حسین بن مولی عبد الله ارجستانی که (حمله ی مختاریه) دارد.

16- نویسنده هندی نواب علی ساکن " لکهنو " که کتاب (نظاره انتقام)

ص: 241

دارد و در دو جزء چاپ شده است.

17- حاج غلام علی بن اسماعیل هندی که " مختار نامه " دارد.

18- سید ما، سید محسن امین عاملی که کتاب (اصدق الاخبار فی قصه الاخذ بالثار) دارد.

19- سید حسین حکیم هندی که ترجمه (ذوب النضار) ابن نما، دارد.

20- سید محمد حسین بن سید حسین بخش هندیزاده 1290 که کتاب (تحفه الاخیار فی اثبات نجاه المختار) دارد.

21 - شیخ میرزا محمدعلی اوردبادی که کتاب [سبیک النضار او: شرح حال شیخ الثار] در 250 صفحه دارد و در آن حق سخن را اداء کرده و کمان تحقیق را کشیده و تیری در ترکش نگذاشته است من مقدار زیادی از این اثر را خوانده و آنرا کتابی دیدم که در این باب منحصر است و مانندش تالیف نشده.

چکامه ای درباره مختار

خداوند وی را از سوی حق و حقیقت پاداش نیکو دهاد او درباره " مختار " قصیده ای به روی قصیده ابی تمام دارد و در آن ستایش دوست و شریک فضیلت مختار یعنی " ابراهیم بن مالک اشتر " را بر ثنای مختار افزوده است و آن چکامه این است:

ای قهرمان هدایت و خون، گوارا بادت آنچه با شمشیر انتقام گیرت به کف آوردی. ترا پیشگاه خاندان محمد (ص) نعمت های ستوده ای است که از مرز بزرگ داشت برتر است.

پیش آمده های روزگار، ترا کار دیده ای شناختند که در سینه دلی پاک و بی باک دارد.

و تو چنان آتش جنگ سختی بر افروختی که دودمان بنی امیه هیزم آن شدند.

به زنا زادگان سمیه و امیه سر سختی هدایت را چشاندی و به کامشان شرنگ مرگ و ننگ ریختی.

و آنها در کنار (خازر) به شمشیر آخته جنگت، شکست را، به چشم دیدند، و گروه بسیار آنان را در روز نبرد، با لشکر جرار خود به ستیز پراکندی.

جنگاورانی که هوا خواه خاندان مصطفی و شیران بیشه شجاعت و مردانی

ص: 242

حادثه دیده بودند.

دلاورانیکه جز برای روبرو شدن باهم نبردان مسلح، بپا نمی خاستند.

و جز امام و کین خواهی او چیزی نمی شناختند و فریاد وا انتقاما می کشیدند پس نابکاران زنا کار و شراب خوار امیه از هم پاشیدند،

و تو از خونی انتقام گرفتی که از زمان ریختن آن، هیچ علویه ای سرمه به چشم نکرد و خانه هائی را آباد کردی که از آن روز ویران شده بود، که دشمنان، خداوندان آن خانه ها را در کربلا کشتند.

دردی بس بزرگ بود و عمق آنرا کسی جز تو در نمی یافت. درود بر تو، از این ژرف بینی.

از دودمان " نخع " نیز شیری شکاری با شجاعتی " ثقفی " به نبرد تاخت وی مردی فرزانه بنام " ابراهیم " بود، که در برخورد با حوادث، شکارهای سرکش را به کم می گرفت.

او آراسته به شرف هدایتی است که این هدایت همراه با سروری و سیادتی است که از آن نسیم خوش اصالت می وزد.

جوشن پوش خردمندی است که کوههای بلند و استوار در برابر او خوار و بی مقدارند. به گاه تاخت و تاز به شیر می ماند و در زمان بخشش به باران ریزان شبیه است.

جای او دلهای آل محمد است همان سرورانی که نیک نهاد و پاک سرشتند. بگاه دیدار دشمن در نشیب مهلکه ای فرو نمی رود مگر آنکه مهاجمان بر فراز آمده را به خاک هلاک می نشاند.

و چون به آهنگی استوار بر فراز می آید، شعله های فروزان و سرکش را خاموش و بدل به دود می کند. رداء ستایش را شرافتمندانه بر دوش دارد و بر مرکبی که رام سرافرازان است، سوار است.

هر فضیلتی به وی منحصر است همانطور که هر ستایشی در مختار خلاصه

ص: 243

می شود.

عود، بوی خوش و حدیث خویش را از بزرگی او و شکوفه های درخشندگی و شکوفائی را از فروغ او مایه گرفته اند.

او را به شماره ستارگان، یادگارهای ارزنده و آثار نیک است.

خاندان پاک پیغمبر و ستایش آنها، وی را از تمام اشعاری که دیگران در باره وی پرداخته اند بی نیاز می کند.

افسوس من بر این است که از حزب او نبودم و در هنگامه جنگ شعاری همچون آنان نداشتم که یا به مرگی که پاداش شهادت و نیکنامی دارد، دل ببندم و یا به آرزوی انتقام گیری از خاندان امیه، برسم.

در قلب لشکر دشمن فرو روم و سران سپاهشان را به شمشیر بران بزنم و مادران را به سوک مرگ جوانانی که در کفر و نابکاری بار آمده اند، بنشانم و پیران آنان را که ننگ و عار کافر پیشگان ارث بجا مانده ایشان است نیز از پادر آورم.

لیکن با این دردی که در دل من است که چرا در آن نبرد من نیز از مدافعان حریم خویش نبوده ام، از پاداش هیچ یک از این مواقف بی بهره نیستم زیرا آنچه آنان کرده اند پسند من بوده است.

پس من به خونهائی که جنگاوران در آن پیکارها از مردم بد کار و کافر پیشه ریختند، خشنودم و به فردائی دل خوشم که لشکری انبوه و بسیار در هم می آمیزد، همان روزی که پرچمدار لشکر پسر پیغمبر است و سپاهش از دل گرد و غبار بدر می آید و زبانه آتش نبردشان چهره ها را بریان می کند و تیرها و دم شمشیرها پوست از سر سرکشان می کند.

روز پیروزی بزرگی که سوز دل خسته دلان و اندوه زدگان را فرو می نشاند و دوستداران دودمان پیغمبر را چون سید مختار به هدف می رساند، آن روز است.

ای مختار ای ابر مرد مصصم و ای امین دودمان پاک محمد (ص)، ای مایه امید در سختیها و ای غمگسار اندوه زدا و ای گریز گاه دشواریها.

ص: 244

شگفت نیست اگر گروهی، بلندی مقامت را در نیافتند چه آنها از بینائی محرومند. تو به فرزانگی درخشیدی و باکی نیست اگر دیده هائی از دیدن این درخشش بی بهره ماند.

ترا در سرای سرافرازان منزل است و برای دشمنت مزلت مغروران است جایگاهت در جوار محمد و درپناه تبار همسایه دوست اوست. اگر دشمنان از کمان تهمت تیرت زنند باید بدانند که کوه از پرش کاهی نمی لغزد.

اینان اگر مناقب بر جای مانده ات را که از آغاز تا انجام قابل ستایش است، انکار کرده اند باید بدانند که حقیقت از آن توست و زشتی از ساحت پاک بزرگیت بدور است ما از سر مهر بر سیادت تو که اسیر جنجال زور گوئیهای یاوه سرایان شد گریه می کنیم و این قصیده آراسته از گوهر و زرناب را به تو تقدیم می داریم چکامه ای که ستارگان را یارای برابری با آن نیست. زیرا از ماه تابان تابنده تر است. اشعار " حطیئه " و " بسار " نیز هرگز " با محاسن نظم آن پهلو نخواهد زد این عروسی است که برای تواش آراسته اند و دیدارش به پلیدی و تردامنی آلوده نیست.

تا گاهی که باد ملایم باغ ها با آهنگ بلبلان و نوای خوش هزاران که هر بام و شام چون قرآن خوانان نغمه سر می دهند، همراه است نسیم های قدسی بر تو وزان و رحمت و راحت بر گورت نثار باد.

تربت هدایت " ابراهیم " را نیز ابرهای پر آب و روان و ریزان سیراب کناد.

دعبل خزاعی

اشاره

شهید به سال 246 و قصیده تاثیه اش

تجاوبن بالارنان و الزفرات

نوائح عجم اللفظ و النطقات

یخبرن بالانفاس عن سرا نفس

اساری هوی ماض و آخر آت

فاسعدن او اسعفن حتی تقوضت

صفوف الدجا بالفجر منهزمات

علی العرصات الخالیات من المها

سلام شج صب علی العرصات

فعهدی بها خضر المعاهد مالفا

من العطرات البیض و الخفرات

ص: 245

لیالی یعدین الوصال علی القلا

و یعدی تدانینا علی الغربات

و اذهن یلحظن العیون سوافرا

و یسترن بالایدی علی الوجنات

و اذا کل یوم لی بلحظی نشوه

یبیت بها قلبی علی نشوات

فکم حسرات هاجها بمحسر

وقوفی یوم الجمع من عرفات

الم تر للایام ما جر جورها

علی الناس من نقص و طول شتات

و من دول المستهزئین و من غدا

بعلهم طالبا للنور فی الظلمات

فکیف و من انی بطالب زلفه

الی الله بعد الصوم و الصلوات

سواحب ابناء النبی و رهطه

و بغض بنی الزرقاء و العبلات

و هندو ما ادت سمیه و ابنها

اولوا الکفر فی الاسلام و العجزات

هم نقضوا عهد الکتاب و فرضه

و محکمه بالزور و الشبهات

و لم تک الا محنه قد کشفتم

بدعوی ضلال من هن وهنات

تراث بلا قربیو ملک بلا هدی

و حکم بلا شوری بغیر هدات

رزایا ارتنا خرضه الافق حمره

وردت اجاجا طعم کل فرات

و ما سهلت تلک المذاهب بینهم

علی الناس الا بیعه الفلتات

و ما قیل اصحاب السقیفه جهره

بدعوی تراث فی الضلال نتات

و لو قلدوا المواسی الیه امورها

لزمت بمامون من العثرات

اخی خاتم الرسل المصفی من القذی

و مفترس الابطال فی الغمرات

فان جحدوا کان الغدیر شهیده

و بدر واحد شامخ المضبات

ای من القرآن تتلی بفضله

و ایثاره بالقوت فی اللزیات

و عز خلال ادرکته بسبقها

مناقب کانت فیه موتنفات

نوحه گران گنگ و گویا با ناله ها و آههای سوزان خود به گفتگو پرداختند و با نفسهای خود از راز درون دلباختگان روزگاران پرده برگرفتند و به یاری و یاوری هم شتافتند تا صفوف ظلمت شب، به سپیده دم در هم شکست.

ص: 246

درود دلباخته درمند بر آن عرصه ها و سر زمینهائی باد که از سیه چشمان تهی ماند. به یاد دارم که آن سر زمینها، سبز و خرم و الفتگاه سمنبران خوشبوی و شرم آگین بود.

شبهائی به خاطر می آرم که وصال را بر کینه و فراق چیره می ساخت و نزدیکیها بر دوریها فائق می آمد.

ماهرویان پرده از رخسار برگرفته، به ما دیده می دوختند و گونه ها را به دست می نهفتند. و روزهای من به سر مستی دیدارشان و شبهایم به خوشدلی از یادشان می گذشت.

وقوف من به روز " عرفه " در " محسر عرفات " چه حسرتها برانگیخت و زمانه را بنگر که با پیمان شکنی و تفرقه اندازیهای بسیارش با حکومت های مسخره و کسانی که به دنبال آنها، جویای روشنی از دل تاریکیها بودند، چه جنایتها به مردم کرد.

پس از روزه و نماز، چگونه و از کجا می توان خواستار قرب خدا شد؟

جز از راه مهرورزی به فرزندان و دودمان پیغمبر و کینه توزی به تبار " مروان " و " بنی امیه " و " هند " و کارهای " سمیه " و فرزندش " زیاد " که همه اینها کافران و تبهکاران عالم اسلامند. اینان، پیمان و فرمان قرآن و آیات محکم آن را به دروغ و شبهه انگیزی گسستند.

و این آزمایشی بود که پرده از چهره آنان و دعویهای ضلال و زشت و ناپسندشان برگرفت.

میراثی بی قرابت و ملکی بدون هدایت و حکومتی بی مشورت و بدون وجود رهبر!!

اینها دردهائی است که مزرع سبز فلک را در چشم ما خونین می نماید و طعم آب شیرین به کام تلخ می شود.

ص: 247

آنچه، این روشها را در میان مردم آسان نمود، بیعت ناگهانی و بی پیش - اندیشی با ابو بکر و گفتار آشکار " سقفیان " در ادعای بی پرده و ضلال آمیز میراث خواری بود.

اگر امور به علی وصی پیغمبر می سپردند، کارها به برکت وجودش که مامون از لغزش بود، نظام می گرفت.

وی برادر پیغمبر پاک نهاد و مرد میدان کار زار بود.

آنان که مینگرند، گواه راستین علی، " غدیر " و " بدر " و کوههای بلند " احد " و آیات خواندنی قرآن در فضلش، و خوراک بخشیهایش به گاه سختی، و صفات تابناک و منقبتهائی است که وی دارا بود و درآنها بر دیگران پیشی داشت.

در پیرامون تاثیه دعبل

1- " ابو الفرج " در صفحه 29 جلد 18 اغانی گفته است: قصیده مدارس آیات خلت من تلاوه و منزل وحی مقفر العرصات " دعبل " از بهترین نوع شعر و شکوهمندترین نمونه مدایحی است که درباره خاندان پیغمبر (ع) سروده اند و دعبل آن را برای " علی بن موسی الرضا (ع) " بخراسان سروده و گفته است که چون به خدمت آن امام (ع) رسیدم فرمود: یکی از سرودهایت را برایم بخوان و من خواندم:

مدارس آیات خلت من تلاوه

و منزلوحی مقفر العرصات

تا به این بیت رسیدم که:

اذا وتروا مدوا الی واتریهم

اکفا عن الاوتار منقبضات

امام آنچنان گریست که از هوش رفت. خدمتگزاری که درخدمتش بود بمن اشاره کرد که آرام گیر و من خاموش ماندم ساعتی درنگ کرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا بهمان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و پرستار حضرت اشارت به سکوت کرد و من ساکت شدم. ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود

ص: 248

باز هم بخوان و من قصیده را تا باخر خواندم. سه بار بمن فرمود احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سیمهائی که بنام حضرتش سکه خورده بود و پس از آن به هیچ کس داده نشد به من دهند و با فرمانی که به خانواده خود داد، خادم حضرت جامه های بسیاری برایم آورد و من به عراق آمدم و هر یک از آن درهمها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروتی بود که فراهم آوردم " ابن مهرویه " گفته است: " حذیفه بن محمد " برای من حدیث کرد و گفت " دعبل " به من گفت از امام رضا (ع) جامه به تن کرده ای خواستم که کفن خود کنم امام جبه ای را که بر تن داشتند بیرون آورده بمن دادند. خبر این جبه به مردم قم رسید. از دعبل در خواست کردند که جامه را در برابر سی صد هزار درهم به آنها بفروشد و او نپذیرفت و آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شوریدند و جامه را بزور از او گرفتند و گفتند یا پول را قبول کن یا خود دانی. گفت بخدا قسم این جامه را به رغبت بشما نمی دهم و بزور هم برای شما سود نخواهد داشت و شکایتتان را به پیشگاه امام رضا (ع) خواهم برد. آنها باین طریق با او سازش کردند که 300 هزار درهم با یکی از آستینهای آستر جبه را به او بدهند. وی راضی شد پس یکی از آستینهای جبه را به او دادند. و آنرا به دوش می بست و آن چنانکه می گویند قصیده

مدارس آیات خلقت من تلاوه را بر جامه نوشت و در آن احرام کرد و دستور داد آن را در کفنهایش بگذراند.

و در ص 39 از قول دعبل آورده است که گفت: چون از خلیفه وقت گریختم و شبی را یکه و تنها به نیشابور گذراندم در آن شب تصمیم گرفتم قصیده ای در ستایش عبد الله بن طاهر بپردازم د رهنگامی که در را بسته و در اندیشه قصیده بودم صدائی

ص: 249

شنیدم که گفت السلام علیکم و رحمه الله در آیم خدایت رحمت کناد؟ از آن بانگ بدنم لرزید و حالی عظیم دست داد. گفت: مترس خدایت عافیت دهاد. من مردی از برادران جنی تو و از ساکنان یمنم. مهمانی عراقی بر ما وارد شد و چکامه مدارس آیات خلت من تلاوه و منزل وحی مقفر العرصات ترا برای ما خواند و من خوش داشتم که از خودت بشنوم. دعبل گفت قصیده را برایش خواندم بقدرت گریست که به رو در افتاد سپس گفت. خدایت رحمت کناد آیا حدیثی نگویند که بر نیتت افزوده شود و ترا دلبستگی به مذهبت یاری کند؟ گفتم چرا. گفت: روزگاری را به شنیدن آوازه جعفر بن محمد (ع) گذراندم تا در مدینه به دیدارش شتافتم و از او شنیدم که می فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از قول پدرش و او از قول جدش رسول خدا (ص) فرمود: علی و شیعته هم الفائزون. آنگاه از من خدا حافظی کرد که برود گفتم خدایت رحمت کناد اگر ممکن است نامت را به من بگو. او قبول کرد و گفت من " ظبیان بن عامرم "

2- " ابو اسحاق قیروانی حصری " در گذشته بسال 413 در ص 86 " زهر الادب " گفته است: " دعبل " ستایشگر متعصب و تند رو خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله بود و او را مرثیه مشهوری است که از بهترین اشعار او است و آغاز آن این است:

مدارس آیات خلت من تلاوه

و منزل وحی مقفر العرصات

لال رسول الله بالخیف من منی

و بالبیت و التعریف و الجمرات

دیار علی و الحسین و جعفر

و حمزه و السجاد ذی الثفنات

قفاذ سال الدار التی خف اهلها

متی عهدها بالصوم و الصلوات

و این الاولی شطت بهم غربه النوی

افانین فی الافاق مفترقات

صاحب قصی الدار من اجل حبهم

و اهجر فیهم اسرتی و ثقاتی

3- حافظ ابن عساکر در ص 234 جلد 5 تاریخش گفته است:

ص: 250

چون گام مامون در خلافت استوار شد و سکه بنامش زدند به جمع آثار فضائل دودمان پیغمبر دودمان پیغمبر (ص) پرداخت و از جمله اشعاری که از آن فضائل به دستش رسید این سروده دعبل بود.

مدارس آیات خلقت من تلاوه

و منزل وحی مقفر العرصات

لال رسول الله بالحیف من منی

و با البیت و التعریف و الحجرات

و پیوسته اندیشه این قصیده در سنیه اش موج میزد تا آنگاه که دعبل بر او وارد شد. به وی گفت: قصیده تائیه ات را برایم بخوان و مترس که از آنچه در آن چکامه گفته ای در امانی چه من از آن قصیده آگاهم و خوانده ام اما دوست دارم که از زبان خودت بشنوم: دعبل خواند تا باینجا رسید که:

الم ترانی مذ ثلاثین حجه

اروح و اغدوا دائم الحسرات

اری فیهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم عن فیئهم صفرات

فال رسول الله نجف جسومهم

و آل زیاد غلظ القصرات

بنات زیاد فی الخدور مصونه

و بنت رسول الله فی الفلوات

اذا وترو امدوا الی واتریهم

اکفا عن الاوتار منقبضات

فلولا الذی ارجوه فی یوم اوغد

تقطع نفسی اثرهم حسرات

مامون به قدری گریست که ریشش تر شد و اشک بر سینه اش فرو ریخت. از آن پس دعبل اولین کسی بود که بر وی داخل می شد و آخرین کس بود که از نزدش بیرون می رفت،

4- " یاقوت حموی " در ص 196 ج 4 " معجم الادباء " گفته است: چکامه تائیه ای که دعبل درباره دودمان پیغمبر سروه است، از بهترین نوع شعر و بلندترین نمونه مدایح است که آن را برای علی بن موسی الرضا در خراسان سرود (آنگاه حدیث جامه و داستان مذکور آن را) یاد کرده و گفته است: می گویند وی این

ص: 251

چکامه را در جامه ای نوشت و در آن احرام کرد و وصیت نمود که در کفنش باشد و دست نویس های این قصیده گوناگون است که در برخی از آنها فزونیهائی است که گمان می کنم ساختگی باشد و گروهی از شیعیان بر آن افزوده باشند و ما آن ابیاتی را می آوریم که صحیح است:

مدارس آیات خلفت من تلاوه

و منزل وحی مقفر العرصات

لال رسول الله بالخیف من منی

و بالرکن و التعریف و الجمرات

دیار علی و الحسین و جعفر

و حمزه و السجاد ذی الثفنات

دیار عفاها کل جون مبادر

و لم تعف للایام و السنوات

قفا نسال الدار التی خف اهلها

متی عهدها بالصوم و الصلوات

و این الاولی شطت بهم غربه النوی

افانین فی الافاق مفترقات

هم اهل میراث النبی اذا اعتزوا

و هم خیر قادات و خیر حمات

و ما الناس الا حاسد و مکذب

و مضطعن ذواحنه و ترات

اذا اذکروا اقتلی ببدر و خیبر

و یوم حنین اسلبوا العبرات

قبور بکوفان و اخری یبطیبه

و اخری بفخ نالها صلواتی

و قبر ببغداد لنفس زکیه

تضمنها الرحمن فی الغرفات

فاما المصمات التی لست بالغا

مبالغها منها بکنه صفات

الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج منها الهم و الکربات

نفوس لدی النهرین من ارض کربلا

معرسهم فیها بشط فرات

تقسمهم ریب الزمان کما تری

لهم عقره مغشیه الحجرات

سوی ان منهم بالمدینه عصبة

مدی الدهر اضناه من الازمات

قلیله زوار سوی بعض زور

من الضبع و العقبان و الزحمات

ص: 252

لهم کل حین نومه بمضاجع

لهم فی نواحی الارض مختلفات

و قد کان منهم بالحجاز و اهلها

مغاویر یختارون فی السروات

تنکب لاواء السنین جوارهم

فلا تصطلیهم جمره الجمرات

اذا ورد و اخیلا شمس بالقنا

مساعر جمر الموت و الغمرات

و ان فخروا یوما اتو بمحمد

و جبریل و الفرقان ذی السورات

ملامک فی اهل النبی فانهم

علی کل حال خیره الخیرات

فیارب زدنی من یقینی بصیره

وزد حبهم یارب فی حسناتی

بنفسی انتم من کهول و فتتیه

لفک عناه او لحمل دیات

احب قصی الرحم من اجل حبکم

و اهجر فیکم اسرتی و بناتی

و اکتم حبیکم مخافه کاشح

عتید لاهل الحق غیر موات

لقد حفت الایام حولی بشرها

و انی لارجو الا من بعد وفاتی

الم تر انی مذ ثلاثین حجة

اروح و اغدو دائم الحسرات

اری فیئهم فی غیر هم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات

فال رسول الله نحف جسومهم

و آل زیاد حفل العقرات

بنات زیاد فی القبور مصونة

و آل رسول الله فی الفلوات

اذا وتروا مدوا الی اهل واتریهم

اکفا عن الاوتار منقبضات

فلولا الذی ارجوه فی الیوم اوغد

لقطع قلبی اثرهم حسراتی

خروج امام لا محاله خارج

یقوم علی اسم الله و البرکات

یمیز فینا کل حق و باطل

و یجزی علی النعماء و النقمات

ساقصر نفی جاهدا عن جدالهم

کفانی ما القی من العبرات

فیا نفس طیبی ثم یا نفس ابشری

فغیر بعید کل ما هو آت

فان قرب الرحمن من تلک مدتی

و اخر من عمری لطول حیاتی

شفیت و لم اترک لنفسی رزیه

و رویت منهم منصلی و قناتی

ص: 253

فمن عارف لم ینتفع و معاند

یمیل مع الاهواء و الشبهات

قصا رای منهم ان اموت بغصه

تردد بین الصدر و اللهوات

کانک بالاضلاع قد ضاق رحبها

لما ضمنت منن شده الزفرات

آموزشگاههای آیات قرآن از تلاوت آن تهی شد و سراهای نبوت و وحی به ویرانی گرائید.

خاندان رسول خدا را در " خیف منی " و به " رکن " و " عرفات " و در " صفا " و " مروه " منزل ها بود.

خانه های که تعلق به " علی " و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " داشت.

سراهائی که ویران از بارانهای بسیار رحمت است نه از گذشت روزگاران.

بایستید تا از خانه های بی خداوند بپرسیم، چند گاه است که روزگار نمازها و روزه هاشان به سر آمده است؟

و آنها که غربت و دوری از وطن پراکنده شان کرد، کجا رفتند؟

همانهائی که بگاه نسبت، میراث خوار پیغمبر و سروران و یاوران خلق بودند. و دیگران دروغ پردازان و کینه توزان وجودانی خونخوار، بیش نبودند.

همان خاندانی که چون به یاد گذشتگان " بدر " و " خیبر " و " حنین " می افتادند، می گریستند.

قبر برخی از آنها به " کوفه " و گور گروهی دیگر در " مدینه " و مزار آن دیگری در " فخ " است. درود من نثار همه شان باد.

قبری هم در بغداد است که از آن جا پاک و پیراسته موسی بن جعفر (علیهما السلام) است و در غرفات بهشت غرق در دریای رحمت خدای رحمان می باشد.

اما نفوسی که دعوت آنان تا دامنه حشر که خداوند امام قائم را بر می انگیزد

ص: 254

و به برکت وجود وی غم و اندوه ها را می زداید، مسموع نیفتاد و من نیز به کنه صفات آنان نمی رسم، جانهای پاک شهیدانی است که آرامگاهشان در دشت کربلا و به نزدیک شط فرات در میان دو نهر است.

حوادث روزگار اینها را پراکنده کرد ولی چنانکه می بینی بارگاههائی پر برکت دارند الا آنکه مزار برخی از آنان در مدینه و در طول روزگاران غریب و بی آرایش مانده است. اینان کم زائرند و زیارت کنندگانی جز کفتاران و عقابان و هماها ندارند.

آری دودمان رسول را هر روز آرامگاه و گورهائی جدا از هم و پراکنده است، حال آنکه بسیاری از آنان در حجاز و در بین مردم آن دلاورانی برگزیده از میان اشراف بودند که سختیهای زمانه راهی به ساحتشان نداشت و شعله های فروزان جنگ دامنشان را نمی گرفت.

چون به قلب سپاهی می زدند آتش نبرد و مرگ را به سر نیزه می افروختند و در روز سرافرازی به محمد (ص) و جبریل و قرآن و سوره های آن می بالیدند.

ای سرزنشگر دست از ملامت من در محبت دودمان پیغمبر بردار چه ایشان پیوسته دوست و نقطه اتکاء منند و من آنها را به راهنمائی کار خود انتخاب کرده ام زیرا آنها به هر حال بهترین نیک مردانند.

پروردگارا بر بینائی و باور من بیفزا و محبت ایشان را در گروه حسنات من افزون کن.

جانم فدای پیر و جوانتان باد که شما آزاد کنندگان و دهندگان دیه آنهائید.

من به مهر شما، دوران را دوست می دارم از دودمان و دختران خود بر می دارم و محبت خود را از بیم دشمن بدسگال و ناسازگار پوشیده می دارم و اینک که سختیهای زمانه سراسر زندگیم را احاطه کرده است، به امان و آسایش آخرت دل می بندم.

ص: 255

نمی بینی که سی سال است که شب و روز زندگی خویش را پیوسته به حسرت گذرانده و خود دیده ام که دارائی دودمان رسول در میان دیگران پخش شده و دست خودشان از سهامشان تهی مانده، خاندان پیغمبر لاغر اندام و تبار زیاد گردن کلفت شده، دختران زیاد پرده نشین و آل رسول اسیر بیابان گردیده اند.

چون از این خاندان یکی کشته می شد، دستی که اینان به انتقام می گشودند از ظلم و ستم بسته بود.

و من اگر به آنچه امروز و فردا واقع می شود امید نمی داشتم، دل از حسرت آل رسول در سینه ام می طپید.

آری امید من به خروج امامی است که ناگزیر ظهور و بنام خدا و همراه با انواع برکتها قیام می کند و حق و باطل را از هم جدا نموده به نعمت و نقمت پاداش و کیفر می دهد.

پس من دست جان را از جدال با دشمن کوتاه می کنم. چه اشک ریزانم مرا بس.

ای نفس! شاد و خرم باش که آنچه آمدنی است، چندان دور نیست. و اگر خداوند روزگار مرا به آن دولت نزدیک و عمرم را دراز کند، دل خود را خنک و بار غم جان را سبک و تیغ و تیرم را به خون دشمن سیراب خواهم کرد.

راستی که هدایت این دشمنان به کندن آفتاب از جا و به شنوانیدن سخن به سنگ سخت می ماند.

برخی از اینان حق را می شناسند و از آن سود نمی برند و برخی دیگر هوسباز و شبهه انگیزند.

مرا از ایشان بس که دارم از غصه ای گلوگیر که بالا و پائینش نتوانم برد، می میرم و سینه ام از بار گران اندوه به تنگ آمده و مالا مال درد است.

5- شیخ الاسلام ابو اسحاق حموئی (که شرح حالش در ص 123 ج 1 آمد)، از احمد بن زیاد و او از قول دعبل خزاعی آورده است که گفت: چکامه

ص: 256

مدارس آیات خلت من تلاوه

و منزل وحی مقفر العرصات

را برای سرورم علی بن موسی الرضا (رض) خواندم بمن فرمود آیا، دو بیت به قصیده ات نیفزایم؟ گفتم چرا ای فرزند رسول خدا. فرمود:

و قبر بطوس یا لها من مصیبه

الحث بها الاحشاء بالزفرات

الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الهم و الکربات

دعبل گفت سپس من باقی قصیده را خواندم تابه این سروده خود رسیدم که:

خروج امام لا محاله خارج

یقوم علی اسم الله و البرکات

امام رضا (ع) به سختی گریست و پس از آن فرمود: ای دعبل، روح القدس به زبانت سخن رانده است، آیا این امام را می شناسی؟ گفتم نه ولی شنیده ام امامی از خاندان شما خروج می کند و زمین را از عدل و داد پر می کند. فرمود:

امام بعد از من، پسرم محمد است و پس از او فرزندش علی و بعد از وی پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم او است (امامی) که غیبتش منتظر و در ظهورش مطاع است. پس پر می کند زمین را از عدل و داد آنچنانکه از جور و ستم پر شده است و اما کی قیام می کند، این خبر دادن از وقت است:

هر آینه حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش، از رسول خدا (ص) که فرمود، مثل وی همانند، رستاخیز است که نمی آید شما را مگر به ناگهانی. این روایت از قول " شبراوی " نیز خواهد آمد.

6- ابو سالم بن طلحه شافعی متوفی بسال 652 در 85 " مطالب السئول " گفته است: دعبل گفت چون قصیده مدارس آیات را سرودم، خواستم آن را برای ابا الحسن علی بن موسی الرضا که در خراسان بود و ولیعهد مامون شده بود بخوانم.

مامون مرا احضار کرد و از حالم پرسید. سپس گفت ای دعبل: قصیده مدارس آیات خلت من تلاوه را برایم بخوان، گفتم ای امیر المومنین همچو قصیده ای را نمی شناسم

ص: 257

گفت ای غلام ابی الحسن علی بن موسی الرضا را به اینجا بخوان. ساعتی نگذشت که حضرتش حاضر آمد مامون گفت:

یا ابا الحسن از دعبل خواسته ام که اشعار، مدارس آیات را بخواند و او اظهار بی اطلاعی می کند.

ابو الحسن (ع) به من فرمود:

ای دعبل، بخوان برای امیر مومنان و من شروع بخواندن کردم و وی بسیار تحسین کرد و دستور داد 50 هزار درهم به من بپردازند حضرت ابا الحسن نیز به مبلغی تقریبا همین قدر فرمان داد گفتم ای سرور من اگر مصلحت می دانی یکی از تن پوش های خود را بمن مرحمت کن تا کفنم باشد. فرمود بسیار خوب آنگاه پیراهنی پوشیده و دستاری پاکیزه بمن داد و فرمود: این را نگاه دار که به برکت آن محفوظ خواهی ماند.

ابو الفضل فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر مامون نیز صله ای به من بخشید و مرا بر اسب زرده ای خراسانی سوار کرد و در یک روز بارانی که هر دو با هم می رفتیم و وی بارانی خزی دربر و برنسی بر سر داشت،

آن بارانی و برنس را بمن داد و خود جامه ای نو خواست و پوشید و گفت از آن جهت این جامه بر تن کرده را به تو دادم که بهترین بارانیهاست. بعدها آن بارانی را از من بن هشتاد دینار خریدند و من نفروختم.

سپس چند بار به عراق برگشتم و در یکی از این دفعات به روزی بارانی گروهی از دزدان کردی بر ما شوریدند و همه چیز ما بردند من با پیراهنی کهنه در سرمائی سخت گرفتار مانده و بر پیراهن و دستار از دست رفته ام نگران بودم و به سخن سرورم امام رضا (ع) می اندیشیم که یکی از دزدان کردی در حالیکه بر همان زرده ای که ذو الریاستین مرا بر آن نشانده بود، سوار و همان بارانی به تن داشت، از کنار من گذشت و تا گرد آمدن همراهانش در نزدیکی من ایستاد و به خواندن قصیده مدارس

ص: 258

آیات خلت من تلاوه - پرداخت و گریه کرد. چون چنین دیدم از اینکه دزدی کرد به تشیع گرویده است تعجب کردم. و به طمع پس گرفتن پیراهن و دستار گفتم ای سرورم این قصیده از کیست؟ گفت وای بر تو ترا با این قصیده چکار است؟

گفتم جهتی دارد که پس از این خواهم گفت. گفت: گوینده این قصیده مشهور تر از آن است که نشناسیش. گفتم کیست؟ پاسخ داد: دعبل بن علی خزاعی شاعر خاندان محمد (ص) که خدا پاداش خیرش دهاد. گفتم سرور به خدا سوگند: منم دعبل و این قصیده من... الحدیث.

و در ص 86 پس از ذکر حدیث چنین گفته است: بنگرید به این منقبت که چقدر شکوهمند و پر شرافت است برخی از کسانی که این کتاب را مطالعه می کنند و می خوانند، مایلند این ابیات معروف مدارس آیات را بدانند و دوست دارند که به آن آگاهی یابند و اگر آن روی بر تابم یا مرا به ندانستن قصیده متهم می کنند و یا نسبت نا آگاهی از علاقه مردم به دانستن آن به من می دهند. و من اینک خوش دارم که اینگونه افراد را آسوده خاطر کنم و این نقیصه را که به برخی از ذهنها ره می یابد، از خود برانم پس به ذکر ابیات مناسب قصیده می پردازم

ذکرت محال الربع من عرفات

و ارصلت دمع العین بالعبرات

وفل عری صبری و هاج صبابتی

رسوم دیار اقفرت و عرات

مدارس آیات خلت م تلاوه

و مهبط وحی مقفر العرصات

لال رسول الله بالخیف من منی

و بالبیت و التعریف و الجمرات

دیار علی و الحسین و جعفر

و حمزه و السجاد ذی الثفنات

دیار عفاها جور کل منابذ

و لم تعف بالایام و السنوات

ص: 259

و دار لعبد الله و الفضل صنوه

سلیل رسول الله ذی الدعوات

منازل کانت للصلاه و التقی

و للصوم و التطهیر و الحسنات

منازل جبرئیل الامین یحلها

من الله بالتسلیم و الزکوات

منازل وحی اللهمعدن علمه

سبیل رشاد واضح الطرقات

منازل وحی الله ینزل حولها

علی احمد الروحات و الغدوات

فاین الاولی شطت بهم غربه النوی

افانین فی الاقطار مفترقات

هم آل میراث النبی اذا انتموا

و هم خیر سادات و خیر حمات

مطاعیم فی الاسعار فی کل مشهد

لقد شرفوا بالفضل و البرکات

اذا لم نناج الله فی صلواتنا

بذکر هم لم یقبل الصلوات

ائمه عدل یقتدی بفعلهم

و تومن منهم زله العثرات

فیارب زد قلبی هدی و بصیره

و زد حبهم یارب فی حسنات

دیار رسول الله اصبحن بلقعا

و دار زیاد اصبحت عمرات

و آل رسول الله غلت رقابهم

و آل زیاد غلظ القصرات

و آل رسوزل الله تدمی نحورهم

و آل زیاد زینوا الحجلات

و آل رسول الله تسبی حریمهم

و آل زیاد آمنوا السریات

و آلزیاد فی القصور مصونه

و آل رسول الله فی الفلوات

فیاوارثی علم النبی و آله

علیکم سلام دائم النفحات

لقد آمنت نفسی بکم فی حیاتها

و انی لارجو الامن بعد مماتی

ترجمه برخی از این ابیات پیش از این آمد و ترجمه ابیات 24 - 32 - 21 - 20 - 16 - 15 - 14 - 11 - 10 - 9 - 8 - 7 - 6 - 2 - 1 - به ترتیب چنین است:

خانه های خاندان پیغمبر را در عرفات بیاد آوردم و از دیده اشگ حسرت ریختم.

نشان این خانه های ویران رشته صبرم را گسیخت و شوقم را برانگیخت.

ص: 260

سراهائی که ویران ستم دشمنان است، نه گذشت زمان.

منازلی که متعلق به عبد الله و برادرش فضل و فرزندان پیغمبر صاحب دعوت است.

منازلی که جای نماز و تقوی و روزه و نیکوئیها است.

خانه های که جبرئیل با درود و رحمت در آن فرود می آمد.

خانه هائی که جایگاه وحی الهی و کان علم او و مسیر روشن هدایت و رشد است.

منازل که هر صبح و شام به پیرامون آن. وحی الهی بر پیغمبر نازل می شد.

چون در نماز خود بیاد آنها خدا را نخوانیم، نمازمان پذیرفته نخواهد بود.

پیشوایانی که به کارشان اقتدا میکنیم و از لغزشها امان می یابیم.

خانه های خاندان رسول ویران و منازل تبار زیاد آباد است.

خاندان پیغمبر زنجیر به گردن و دودمان زیاد ستبر گردن اند.

سرهای خاندان پیغمبر بریده و سراهای تبار زیاد آراسته است.

حرم رسول خدا اسیر و زنان زیاد پرده نشین اند.

ای وارثان علم پیغمبر و ای خاندان او درود پیوسته ما نثار شما باد.

در این جهان به برکت وجود شما جانی آسوده دارم و به آسایش آن جهان نیز امید می دارم.

7- شمس الدین سبط بن جوزی حنفی متوفی بسال 654 در ص 130 " تذکره اش " 29 بیت از این قصیده را یاد کرده و در آنجا ابیاتی هست که حموی در " معجم الادباء " یاد نکرده است و در حاشیه " تذکره " از اول قصیده تا بیت " مدارس آیات " ذکر گردیده است.

8- " صلاح الدین صفدی " در گذشته به سال 744 در ص 156 ج 1 " الوافی بالوفیات " طریق روایت قصیده را از عبید الله بن جخجخ نحوی و او از محمد بن جعفر بن لنکک، ابی الحسن بصری نحوی و او از برادرش و وی از " دعبل " یاد کرده و همین طریق را

ص: 261

" جلال الدین سیوطی " نیز در 94 " بغیه الوعاه " آورده است.

9- " بشراوی شافعی " در گذشته بسال 1172 در ص 165 " الاتحاف " از قول " هروی " رویت کرده است که گفت: از دعبل شنیدم که می گفت چون چگامه خود را که باین بیت آغاز می شود.

مدارس آیات خلت من تلاوه

و مهبط وحی مقفر العرصات

برای مولایم امام رضا (ع) خواندم و باین سروده خود رسیدم که:

خروج امام لا محاله خارج

یقوم علی اسم الله و البرکات

حضرت رضا (ع) به سختی گریست، سپس سر بر آورد و بمن فرمود ای خزاعی این دو بیت را روح القدس بر زبانت رانده است آیا می دانی، این امام کیست و کی قیام می کند؟ گفتم نه سرور من ولی شنیده ام که امامی از خاندان شما خروج می نماید. (تا آخر حدیث که پیش از این از قول حموئی آمد) و در ص 161 " الاتحاف " است که " طبری " در کتاب خود از ابی صلت هروی آورده است که گفت: دعبل خزاعی در مرو شرفیاب خدمت علی بن موسی الرضا (ع) شد و گفت: ای فرزند پیغمبر خدا درباره شما خاندان پیغمبر، چکامه ای سروده ای و سوگند یاد کرده ام که پیش از خواندن بر شما، برای دیگری نخوانم و خوش دارم بشنوید. علی بن موسی الرضا فرمود: بخوان و او چنین خواندن گرفت:

ذکرت محل الربع من عرفات

فاجریت و مع العین بالعبرات

و فل عری صبری و هاج صبایتی

رسوم دیار اقفرت و عرات...

و آن قصیده ای طولانی است که شماره ابیات آن به 102 بیت می رسد چون از خواندن پرداخت، ابو الحسن رضا خود برخواست و به دعبل فرمود، همین جا باش. آنگاه صره ای که در آن 100 دینار بود برای او فرستاد و از او پوزش خواست.

ص: 262

دعبل آن را برگرداند و گفت. من برای گرفتن صله شرفیاب نشده بودم، آمده بودم تا سلامی به حضرت عرض کنم و به نگاهی از روی مبارکش تبرک جویم نیازی هم باین پول ندارم اگر امام عنایت کند و مرا به جامه ای از خود، برای تبرک سرافراز فرماید، بیشتر دوست دارم.

حضرت رضا علیه السلام جبه خزی که همان صره دینار روی آن بود به وی مرحمت کرد و به غلام خود فرمود بگو این را بگیر و پس مفرست که بزودی با نیازمندی خرجش خواهی کرد. و او آن کیسه و جبه را گرفت (تا آخر داستان دزدان کردی که مذکور افتاد)

10- شبلنجی در ص 153 " نور الابصار " تمام آنچه را که از " شبراوی " یاد کردیم، بی کم و کاست، آورده است،

اما آنچه دانشمندان بنام شیعه فرموده اند:

این قصیده و داستان جبه و دزدان را گروه بسیاری یاد کرده اند که ما سخن را به ذکر گفتار آنان دراز نمی کنیم، بلکه به ذکر آنچه در سخنان پیشین، نیامده است، بسنده می کنیم:

شیخ ما صدوق در ص 368 (العیون) و در ص 211 " الامالی " از هروی روایت کرده است که گفت: " دعبل " در مرو شرفیابی خدمت ابی الحسن الرضا علیه السلام شد و گفت:

ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم قصیده را در ستایش شما سروده ام و سوگند خورده ام که پیش از شما برای هیچکس نخوانم فرمود بخوان: و دعبل خواند تا باین سروده خود رسید که:

اری فیئهم فی غیرهم مستقیما

و ایدیهم عن فیئهم صفرات

ابو الحسن گریست و فرمود، راست گفته ای ای خزاعی و چون به این شعر رسید که:

اذا وترو مدوا الی واتریهم

اکفا عن الاوتار منقبضات

ص: 263

" ابو الحسن " دست مبارکش را بر گرداند و فرمود آری بخدا سوگند که بسته است.

و چون به این بیت رسید که:

لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها

و انی لارجو الامن بعد وفاتی

امام رضا علیه السلام فرمود، خداوند ترا در روز فزع اکبر امان بخشد و چون به این سروده رسید که:

و قبر ببغداد لنفس زکیه

تضمنها الرحمن فی الغرفات

امام رضا علیه السلام به او فرمود: آیا در همین جا دو بیت به آن نیفزایم که قصیده تمام شود؟

گفت چرا یابن رسول الله. و امام فرمود:

و قبر بطوس یا لها من مصیبه

توقد فی الاحشاء بالحرقات

الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الهم و الکربات

" دعبل " گفت. ای پسر پیغمبر خدا، این گوری که در طوس است از کیست؟

حضرت فرمود قبر من است و دیری نپاید که طوس گذر گاه شیعیان و زیارت کنندگان من شود. هان هرکس مرا در غربتم به طوس زیارت کند، روز قیامت با گناهان آمرزیده در رتبه من با من خواهد بود. پس برخاست و به دعبل دستور داد، از جای خویش برنخیزد (سپس داستان جبه و دزدان را آورده و گفته است):

دعبل را کنیزی بود که مهروی بر دل داشت، و این کنیز چشم درد سختی گرفت که چون پزشکان به بالین آمدند و به آن نگریستند گفتند چشم راستش نابینا شده و کاری از ما ساخته نیست لیکن شده و کاری از ما ساخته نیست لیکن دیده چپش را مداوا می کنیم و امید - واریم بهبودی یابد.

دعبل سخت اندوهگین و بسیار بی تاب شد، سپس بیادش آمد که یاره ای از

ص: 264

جبه امام با اوست، آنرا بر دیدگان کنیز کشید و دستمالی از آن را از سر شب بر چشمان او بست آن زن شب را به صبح آورد در حالیکه دیدگانش به برکت ابو الحسن رضا (ع) از روزگار پیش از بیماری، سالمتر می نمود.

و در" مشکاه الانوار " و " موجچ الاحزان " است که آورده اند که چون دعبل قصیده خود را برای علی بن موسی الرضا خواند و از حضرت حجت (عج) به این سروده خود یاد کرد:

فلولا الذی ارجوه فی الیوم اوغد

تقطع نفسی اثرهم حسراتی

خروج امام لا محاله خارج

یقوم علی اسم الله و البرکات

حضرت رضا دست بر سر نهاد و به تواضع ایستاد و برای او دعای فرج کرد.

این روایت را صاحب کتاب " دمعه الساکبه " و دیگران از کتاب مشکاه، بازگو کرده اند،

برای این قصیده تائیه، دانشمندان نامدار شیعه، شرحهائی نوشته اند که از آن جمله است:

شرح علامه، حجت، سید نعمت الله جزائری در گذشته به سال 1112

" " کمال الدین محمد بن محمد قنوی شیرازی

" حاج میرزا علی علیاری تبریزی در گذشته به سال 1327

سرآغاز این قصیده

سر آغاز قصیده دعبل، آن ابیاتی نیست که یاد کرده اند، بلکه این قصیده به نسیبی آغاز میشود. که مطلعش این است:

تجاوبن بالارنان و الزفرات

نوائح عجم اللفظ و النطقات

ص: 265

" ابن فتال " در ص 194 " روضه اش " و ابن شهرآشوب در ص 394 " المناقب " گفته اند: " آورده اند که دعبل قصیده مدارس آیات را برای امام " ع " خواند " و با اینکه این بیت نخستین بیت آن نبود وی قصیده را به آن شروع کرد، از او پرسیدند چرا از مدارس آبات آغاز کردی، گفت، از امام علیه السلام حیا کردم که تشبیب قصیده را برایش بخوانم و از مناقب آن شروع کردم و سر آغاز چکامه این بیت است:

تجاوبن بالارنان و الزفرات

نواتح عجم اللفظ و النطقات

تمام این قصیده را که 120 بیت است " اربلی " در " کشف الغمه " و قاضی نور الله در ص 451 " مجالس " و علامه مجلسی در ص 75 ج 12 بحار و " زنوزی " در روضه نخستین از " ریاض الجنه " یاد کرده اند و " شبراوی " و " شبلنجی " به شماره ابیات آن - همانطور که پیش از این گذشت - تصریح نموده اند، پس آنچه پیش از این از " حموی " یاد کردیم که گفته است: " نسخه های این قصیده گوناگون است و در برخی از آنها فزونی هائی است که گمان می رود ساختگی باشد و گروهی از شیعیان افزوده باشند و ما آنچه راکه درست می نماید می آوریم " از گمانهای گناه آلود است چه خود او در " معجم البلدان " ابیاتی آورده که غیر از ابیات درست دانسته - ئی است که در " معجم الادباء " یاد کرده است و " مسعودی " در ص 239 ج 2 " مروج - الذهب " و دیگران برخی از اشعاری را که حموی در معجم البلدان آورده است، یاد کرده اند.

و " شبراوی " در " الاتحاف " و شبلنجی در " نور الابصار " ابیات فزونتری از آنچه حموی درست پنداشته است، ثبت نموده اند، و ممکن نمی نماید که ما سخنان این اعلام را رد کنیم تا ساختگی بودن برخی از ابیات قصیده را اثبات کرده باشیم. و چون حصول دانش تدریجی است، احتمال می رود که حموی در روز تالیف " معجم الادباء " به بیشتر از آن ابیاتی که از قصیده یاد کرده است، آگاهی نداشته و چون علم او

ص: 266

گسترش بیشتری یافته است، دیگر ابیات قصیده را مسلم دانسته و در " معجم البلدان " که در تالیف متاخر تر از معجم الادباء است آورده و بهمین جهت در اکثر مجلدات " معجم البلدان " حواله به معجم الادباء میدهد به ص 186و 135 و 117و 45 ج 2 و صفحات 184 و 117 ج 3 و صفحات 228 و 400 ج 4 و ص 187 و 289 ج 5 و ص 177 ج 6 و غیر آن رجوع کنید.

اما بد گمانی او به شیعه وادارش کرده است که در هنگام تدوین کتاب نسبت تزویر به آنها دهد و ما در این بد گمانی به حساب رسی او نمی پردازیم چه خداوند در کمین گاه است و او بهترین رقیب و حساب رس است.

زندگی شاعر

اشاره

ابو علی یا ابو جعفر دعبل پسر علی بن زرین بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد الله بن بدیل بن وقاء بن عمرو بن ربیعه بن عبد العزی بن ربیعه بن جزی بن عامر مازن ابن عدی بن عمرو ربیعه خزاعی است.

ما این نسبت را از ص 116 فهرست نجاشی و ص 328 ج 8 تاریخ خطیب و ص 239 امالی شیخ و ص 227 ج 5 تاریخ ابن عساکر و ص 100 معجم الادبا حموی و ص 141 ج 1 (اصابه) ابن حجر گرفتیم و حموئی مذکور گفته است بیشتر علماء قائل به این نسبت برای دعبلند.

خاندان زرین

خاندان زرین، بیت فضل و ادب است، هر چند " ابن رشیق " در ص 290 ج 2 کتاب " عمده " اش ایشان را به شاعری اختصاص داده است. چه این دودمان محدثان و شاعرانی داشته و اهل سیادت و شرف بوده اند. و تمام فضل و فضیلت آنها به برکت دعائی است که پیغمبر اکرم درباره نیای بزرگ آنها کرد، آنگاه که به روز فتح و

ص: 267

مکه " عباس بن عبد المطلب " که پاسدار محبت وی بود، او را در پیشگاه پیغمبر خدا، بپاداشت و گفت: ای رسول خدا امروز روزی است که اقوامی را شرف بخشیده ای، حال خالت " بدیل بن ورقاء " چگونه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود ای بدیل: روی بگشا و او چهره اش را به پیغمبر نمود و پرده از رخ برگرفت. رسول سیاهی در رخسارش دید و پرسید:

ای بدیل چند سال داری؟ گفت 97 سال ای رسول خدا. پیغمبر (ص) خندید و فرمود: خداوند بر جمال و سیه چرد گیت بیفزاید و تو و فرزندانت را متمتع کناد. و بنیان گذار شرف شکوهمند آنان قهرمانی بزرگ بنام عبد الله بن ورقاء است که آن چنانکه در " رجال شیخ " آمده است، وی و برادرانش عبد الرحمن و محمد، فرستادگان پیغمبر (ص) به یمن بوده اند و اینان و برادر دیگرشان " عثمان " از لشکریان امیر مومنان در صفین اند و برادر پنجمشان " نافع بن بدیل " در " روزگار پیغمبر (ص) به شهادت رسید و " ابن رواحه " در رثائش چنین سرود:

خداوند " نافع بن بدیل " را، برحمتی که به جویای ثواب جهاد می رسد رحمت کناد.

وی مردی برد بار و در روزگاری که بیشتر مردم سن به صواب می گفتند، به راستگوئی شهره بود.

پس در شرافت این دودمان همین بس که پنج نفر شهید دارد که همگان مورد عنایت خداوند و در خدمت پسر عم پیغمبر خدا (ص) بوده اند و " عبد الله " خود از دلاوران پیشگام و سوار کاران برجسته و آراسته به بالاترین مراتب ایمان بود و بنا به آنچه در ص 281 جلد 2 " الاصابه " آمده است " زهری " وی را از " دهاه پنجگانه عرب " شمرده است. در روز صفین امیر المومنین به وی فرمان حمله داد. و او با همراهانش که میمنه سپاه علی بود حمله کرد و در آن روز دو شمشیر و دو زره داشت و پیشاپیش همه شمشیر می زد و می گفت:

جز برد باری و توکل بر خدا و به کار گرفتن سپر و نیز و شمشیر بران و پس

ص: 268

از آن پیشاپیش همه چون شترانی که به آبشخور می روند - به میدان تا ختن، راهی نمانده است و پیوسته می تاخت تا به معاویه رسید و پیروان وی را به کام مرگ کشید معاویه نیز فرمان داد تا به عبد الله بدیل بتازند و به " حبیب بن مسلمه فهری " که در میسره سپاهش بود پیغام فرستاد تا با همراهانش به عبد الله حمله آورد. هر دو سپاه درهم آمیخت و آتش جنگ در میان میمنه عراقیان و میسره شامیان شعله کشید پیشا پیش همه عبد الله بدیل چنان شمشیر می زد که معاویه را از جا کند وی فریاد می کشید: خونخواهی عثمان و مقصودش برادر کشته خود بود ولی معاویه و سپاه او پنداشتند که مقصودش عثمان بن عفان است. معاویه مقدار زیادی عقب نشست و برای بار دوم و سوم به حبیب بن سلمه پیغام فرستاد و از او کمک و یاری خواست " حبیب " با میسره سپاه معاویه چنان حمله سختی به میمنه سپاه عراق کرد که آنرا از هم درید تا آنکه از همراهان ابن بدیل بغیر از در حدود صد نفر از قراء که پشت به پشت یکدیگر داده و از هم دفاع می کردند، کسی بجا نمانده و " ابن بدیل " در دل لشگر فرو رفته و در اندیشه قتل معاویه جویای جایگاه او بود و به آن سومی تاخت به وی رسید.

در کنار معاویه، " عبد الله بن عامر " ایستاده بود. معاویه به مردمش بانگ زد وای بر شما سنگ سارش کنید. سر انجام " ابن بدیل " را از پای در آوردند و او از اسب در فتاد سپس با شمشیر بسویش تاختند و او را کشتند معاویه و عبد الله بن عامر آمدند و بر بالینش ایستادند عبد الله بن عامر عمامه اش را بروی او کشید و بروی رحمت آورد. زیرا پیش از این با او دوست و برادر بود. معاویه گفت. پرده از رویش برگیر. عبد الله گفت بخدا سوگند تا جان در بدن دارم نمی گذارم مثله اش کنید معاویه گفت رویش را بگشا که مثله اش نمی کنیم و او را بتو بخشیدیم " ابن عامر " پرده از رویش بر گرفت و معاویه گفت بپرودگار کعبه قسم این مرد قوچ آن قوم بود خداوند مرا به مالک اشتر نخعی و اشعث کندی نیز پیروزی دهاد بخدا قسم داستان این مرد همان است که شاعر سروده:

ص: 269

جنگجوئی که چون کازار بر او سخت گیرد و به کشتنش برخیزد، او نیز نبرد را سخت می گیرد و مقاومت می کند و آنگاه که مرگ تند و بی تاخیر، روی آورد، چون شیری دلیر که به دفاع از حریمش برخاسته و مرگ راهش میزند از حریم خود دفاع میکند.

آنگاه گفت: گذشته از مردان خزاعه اگر زنانشان هم می توانستند با من می جنگیدند.

و " اسود بن طهمان خزاعی " در آخرین رمق زندگی " عبد الله بن عبد الله بن بدیل " از کنار او گذشت و به وی گفت بخدا قسم مرگ تو بر من دشواراست و اگر می دیدمت بیاری و دفاع از تو می پرداختم و اگر قاتلت را می دیدم خوش داشتم که دست از هم بر نداریم تا آنکه یا من او را بکشم یا او مرا به تو ملحق کند سپس در کنارش نشست و گفت. تو که مردی بی آزار و بیشتر بیاد خداوند بودی.

مرا وصیت کن خدایت رحمت کناد " ابن بدیل گفت: ترا سفارش می کنم به ترس از خداوند و به خیر خواهی نسبت به امیر مومنان و نبرد در خدمت او تا آنگاه که حق آشکار شود یا تو به حق ملحق شوی و نیز سفارش می کنم که سلام مرا به امیر مومنان برسانی و به او بگوئی " نبرد خود تا وقتی که میدان جنگ را پشت سر می گذاری دنبال کن چه هر کس نبرد گاه را پشت سر گذارد، پیروز است " پس دیری نپائید که مرد " اسود " به سوی علی آمدی و پیغام رساند. امام فرمود " خدایش رحمت کناد. در زندگیش بهمراه ما با دشمنانمان جنگید و در مرگش نیز نسبت به ما خیر خواهی کرد " و آنچه گویای عظمت " عبد الله بن بدیل " در میان یاران " علی ع " است این شعر. " این عدی بن حاتم " در روز صفین است:

ص: 270

آیا پس از " عمار " و " هاشم " و پسر بدیل جنگاور، امیدی - همچون خواب خفتگان - به ماندن داریم حال آنکه دیروز انگشتان خویش را به دندان می گزیدم؟ و نیز این سروده سلیم (سلیمان) ابن صرد خزاعی در همان روز است: وه چه روزی تیره و سخت، که از فرط تاریکی ستاره ای را پنهان نگذاشته بود. ای سر گشته حیران ما از گروه ستمگران نمی ترسیم.

زیرا در میان ما قهرمان کار آزموده ای بنام " ابن بدیل " است که به شیر شرزه می ماند " علی ع " محبوب ما است و ما پدر و مادر خود را فدای او می کنیم.

و نیز این گفته " شنی " که در اشعار او آمده است:

اگر شامیان، " هاشم " و " عمار " و " فرزندان بدیل را " که دلاوران هر سپاهی بودند، و نیز آن " مرد خزاعی " را " که به بارانی می ماند که سختی و خشکسالی را به وجود او می راندیم کشتند و ما را به سوک نشاندند..

اما پدر شاعر، علی بن زرین از شاعران روزگار خود بود که " مرزبانی " در ص 284 ج 1 " معجم الشعراء " شرح حالش را آورده است و نیای او به طوری که " ابن قتیبه " در " الشعر و الشعراء " آورده است، غلام، عبد الله بن خلف خزاعی پدر " طلحه الطلحات " است.

و عموی شاعر. عبد الله بن زرین نیز آنچنان که ابن رشیق در " العمده " یاد کرده از شاعران بوده است.

و پسر عمش " ابو جعفر محمد ابو شیص بن عبد الله " که ذکرش رفت شاعری است که وی را دیوانی بوده که " صولی " در 150 برگ پرداخته و شرح حالش در ص 83 جلد 3 " البیان و التبیین " و ص 346 " الشعر و الشعراء " " و ص 108 ج 15 " الاغانی " و ص 25 جلد 2 " فوات الوفیات " و غیر آن می توان یافت و " ابن معتز " در ص 33 - 26 " طبقاتش " ترجمه ای را آورده و قصائد درازی از آن او را بر شمرده جز آنکه

ص: 271

نام وی و پدرش را به عکس ذکر نموده و از او به عنوان عبد الله بن محمد نام برده و حال آنکه درست آن محمد بن عبد الله است.

و عبد الله بن ابی شیص مذکور نیز شاعری است که دیوانی در حدود 70 برگ داشته و ابو الفرج در ص 108 جلد 15 " اغانی " از او نام برده و گفته است وی شاعری نیک شعر است که به محمد بن طالب پیوست و از او دفتر جامع شعر پدرش را گرفت و از سوی او در میان مردم منتشر شد و " ابن معتز " در ص 173 " طبقاتش " شرح حال وی را آورده است.

" ابو الحسن علی " برادر دعبل نیز شاعر بوده و بطوری که در فهرست ابن ندیم آمده دیوان شعری در حدود 50 برگ داشته است وی با برادرش دعبل در سال 198 به خدمت ابو الحسن امام رضا ع آمد و هر دو زمان درازی از محضر شریف امام بهره ها بردند. خود او گفته است: من و دعبل در سال 198 به خدمت سرورم ابو الحسن علی بن موسی الرضا (ع) آمدیم و تا پایان سال 200 در محضرش ماندیم و سپس بقم رفتیم، پس از آنکه سرورم " ابو الحسن رضا ع " پیراهن خزی سبز رنگ و انگشتری عقیق به برادرم دعبل خلعت داد و درهمهائی رضوی نیز به او مرحمت کرد و فرمود ای دعبل به قم برو که بهره ها خواهی برد و هم به او فرمود: این پیراهن را نگه دار که در آن هزار شب هزار رکعت نماز گزارده و هزار ختم قرآن کرده ام. وی در 172 و در 283 در گذشت و از خود فرزندی بجا گذاشت بنام " ابو القاسم اسماعیل بن علی " مشهور بن دعبلی که این پسر در 257 به دنیا آمده و از پدرش ابو الحسن بسیار روایت کرده و اقامتگاهش واسط و عهده دار امور حسبی بوده و کتابهائی بنام " تاریخ الائمه " و " النکاح " داشته است.

رزین برادر دیگر دعبل نیز یکی از شعراء اهل بیت است و دعبل درباره او

ص: 272

اشعاری دارد که در صفحه 139 جلد 5 تاریخ ابن عساکر آمده است و " ازدی " گفته است: " ابراهیم عباس " و " دعبل " و " رزین "، فرزندان علی، از خانه به اندیشه باغ و بستان پیاده بیرون آمدند (و یا بنابر روایت " عیون " به زیارت ابو الحسن الرضا (ع) می رفتند) پس به گروهی از هیزم کشان رسیدند. پولی دادند و بر الاغشان سوار شدند. ابراهیم چنین سرود:

اعیدت بعد حمل الشوک احمالا من الخزف

نشاوی لا من الخمره بل من شده الضعف

و به " زرین " گفت دنباله اش بساز و او گفت:

فلو کنتم علی ذام تصیرون الی القصف

تساوت حالکم فیه و لا تقبوا علی الخسف

سپس به دعبل گفت: ای ابا علی تو نیز بقیه اش را بسرای و او سرود:

قاذفات الدی فات فکونوا من ذوی الظرف

و خفوا نقصف الیوم فانی بائع خفی

بدایع البدایه 2 ص 210

اما شاعر مورد بحث ما نامش دعبل و به گفته همگان، کنیه اش " ابو علی " است. ابن ایوب کنیه او را " ابو جعفر " دانسته و در اغانی از قول وی آمده است که اسمش نیز " محمد " است. و در ص 383 جلد 8 " تاریخ خطیب " چنین است که احمد بن قاسم نام وی را " حسن " دانسته " و " اسماعیل " برادر زاده خود شاعر، گفته است نام او عبد الرحمن است و غیر از این دو تن، دیگران نام وی را محمد دانسته اند و اسماعیل گفته است: دایه دعبل وی را از جهت شوخ طبعی که در او بود، دعبل لقب داد و مقصودش ذعبل بود و ذال قلب به دال شد.

ص: 273

گفته اند اصل وی از کوفه است همانطور که در بیشتر کتب هم آمده است و نیز گفته اند که او قریشی است. دعبل بیشتر در بغداد می زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود، مدتی از آن شهر بیرون رفت و دوباره برگشت و به گشت و گذار، در آفاق پرداخت. به بصره و دمشق شد و به روزگار " مطلب بن عبد الله بن مالک " به مصر آمد و او دعبل را به ولایت " اسوان " گمارده و چون خبر یافت که شاعر به هجوش پرداخته است، بر کنارش کرد و عزل نامه را به غلام خود سپرد و گفت به اسوان میروی و تا روز جمعه منتظر می مانی تا دعبل به منبر رود و چون بر منبر شد نامه را به او می دهی و وی را از خطبه باز می داری و از منبر به زیر می آری و خود بجایش می نشینی چون دعبل به منبر رفت و آماده خطبه خوانی شد غلام نامه را به وی داد. دعبل گفت بگذار تا از خطبه بپردازم و از منبر به زیر آیم و نامه را بخوانم، گفت نه مرا مامور کرده اند که تا نامه را نخوانی، نگذارم خطبه بخوانی. دعبل نامه را خواند و غلام مطلاب وی را به معزولی از منبر فرود آورد و وی از آنجا به جانب مغرب و به سوی بنی اغلب شتافت. (اغانی 18 ص 47)

دعبل با برادرش " رزین " سفری به حجاز کرد و با برادرش " علی " به ری و خراسان رفت و ابو الفرج گفته است: دعبل از خانه بیرون می آمد و سالها غائب می شد، و به دور دنیا می گشت و با فایده و عایده بر می گشت و دزدان و رهزنان وی را می دیدند و آزارش نمی کردند بلکه با او به خوردن و نوشیدن می نشستند و درباره اش نیکی می نمودند او نیز هر گاه آنان را می دید سفره خوراک و شرابش را می گسترد و آنها را دعوت می کرد و غلامان خود " ثقیف و شعف " را که مغنی بودند فرامی خواند و آن دو را به آواز خوانی می نشاند و می نوشاند و می نوشید و شعر می خواند.

دزدان نیز او را شناخته بودند و به جهت کثرت سفر با او خو گرفته و از او مواظبت می کردند وصله اش می دادند. دعبل در یکی از سفرها برای خود چنین سرود:

در جائی فرود آمدم که برق از آنجا نمی گذرد و دست خیال از حریمش کوتاه است

ص: 274

ابن معتز در ص 125 طبقاتش گفته است: دعبل از قم عبور کرد و در نزد شیعیان آنجا ماند و آنها سالانه پانصد هزار درهم برایش تقسیط کردند. بحث در گزارش زندگی این شاعر چهار ناحیه دارد:

1- فداکاری او در مهر خاندان عصمت صلوات الله علیهم اجمعین.

2- نبوغ او در شعر و ادب و تاریخ و تالیفهایش.

3- روایت حدیث و راویان حدیث از سوی او و کسانی که دعبل از جانب آنان به نقل حدیث پرداخته است.

4- رفتارش با خلفاء و پس از آن شوخ طبعی ها و نوادر کارهایش و آنگاه ولادت و وفاتش

اما از جهت نخستین، حال او در این فدا کاری به اندازه ای روشن است که ما را از هر گونه استدلال بی نیاز می کند. چه میتوان گفت درباره مردی که از خود او می شنیدند که می گفت: 50 سال است که چوبه دار خود را بردوش می کشم و کسی را نمی یابم که مرا بر آن به دار کشد به " محمد بن عبد الملک زیات " وزیر گفتند: چرا آن چکامه دعبل را که در آن به هجوت پرداخته است پاسخ نمی گوئی؟ گفت سی سال است که دعبل چوبه دار خود را به دوش دارد و بی باکانه در جستجوی کسی است که وی را بر آن کشد.

همه اینها، از جهت کینه توزیها و درگیری ها و جانبداری و پیکار جوئیهائی بود که وی در دفاع از خاندان پاک پیغمبر و نشان دادن محبت خود به آنها و بد گوئی از دشمنانشان بر عهده داشت و همین امور قرار از او گرفته و پناهگاهی برایش باقی نگذاشته بودند و حتی سایبانی که در سایه آن بیاساید نداشت و پیوسته دور از خلفاء وقت و مخالفان دودمان پاک پیغمبر رهسپار بیابانها بود. با این وصف قصائد سائر او زبانزد بزرگان و زیور دهان گویند گان و شادی بخش دوستان و مایه اندوه دشمنان و انگیزه کینه و حسد کینه توزان و حسودان گردید و بالاخره هم اورا بهمین نام کشتند.

ص: 275

و خرده هجو گوئی فراوانی که در بیشتر کتب از این شاعر گرفته اند، از آن جهت است که نوع این هجو سرائی و بد گوئی تند و بسیار از جانب او، مربوط به کسانی است که دعبل آنها را از دشمنان خاندان پاک پیغمبر و غاصب مقام آنان می پنداشته و به این وسیله تقرب به خدا می جسته است و البته تبری از وسائل قرب به خداوند سبحان است و ولایت، خالص نخواهد بود مگر به بیزاری از مخالفان و دشمنان اهل بیت همانطور که خدا و رسولش هم از مشرکان بیزاری جسته اند. و ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه. اما بسیاری از نویسندگان کتب که در جمع دشمنان خاندان پاک پیغمبر (ص) بوده اند این را گناه نابخشودنی دعبل پنداشته اند چنانکه عادت آنان درباره همه شخصیتهای شیعه همین است.

نبوغ ادبی دعبل

اما بر نبوغ ادبی دعبل، چه دلیلی روشن تر از شعر مشهور او تواند بود؟ شعری که دهان به دهان می گردد و در لابلای کتب ثبت است و به آن در اثبات معانی الفاظ و مواد لغت استشهاد می کنند و در مجالس شیعه در تمام ساعات شب و روز می خوانند شعری که سهل ممتنع است و شنونده اول بار می پندارد که می تواند مانند آن بیاورد اما چون به عمق آن فرو میرود و در آن غور و بررسی می کند در می یابد که عاجز و درمانده و ناتوان است از آنکه شعری بسازد که بر حریم این قصیده نزدیک باشد، چه جای آنکه با آن برابر گردد

" محمد بن قاسم بن مهرویه " می گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: شعر به دعبل خاتمه یافت " و " بحتری " گفته است: در نزد من دعبل از مسلم بن ولید شاعر تر است. گفتند چگونه؟ گفت برای آنکه سخن دعبل از گفتار مسلم به کلام عرب نزدیکتر و سبک او به سبک آنان همانند تر و در آن متعصب است.

" عمرو بن مسعده " گفت: ابو دلف به نزد مامون آمد مامون به وی گفت ای قاسم آیا شعری از خزاعیان بیاد داری که برای ما بخوانی؟ ابو دلف گفت از کدامشان ای امیر مومنان؟ هارون گفت در میان آنها کدامشان را شاعر می دانی؟ گفت از خود آنها " ابو شیص و دعبل و پسر ابو شیص و داود پسر ابی رزین " و از موالی آنها " طاهر

ص: 276

و پسرش عبد الله " مامون گفت: از شعر کدامشان به غیر از دعبل، می توان پرسید؟ هر چه درباره او می دانی، بگو.

و جاحظ گفته است: از دعبل بن علی شنیدم که می گفت: در حدود شصت سال است که هیچ روزی را بی سرودن شعری نگذرانده ام. و چون دعبل این شعرش را بر ابی نواس خواند:

این الشباب و ایه سکا

لا این یطلب ضل بل هلکا

لا تعجبی یا سلم من رجل

ضحک المشیب براسه فبکی

ابی نواس گفت: دهان خود و گوش مارا لذت بسیار بخشیدی.

و " محمد بن یزید " گفته است: بخدا سوگند که دعبل، فصیح است و در پیرامون ادب و ستایش از دعبل، سخن بسیار است که مادر اندیشه ذکر آن نیستیم. وی ادب را از " صریع الغوانی مسلم بن ولید " فرا گرفت و از دریای ادب وی سیراب شد و خود می گفت که من پیوسته شعر می گفتم و آنرا بر مسلم عرضه می کردم و او بمن می گفت: پنهانش دار تا این شعر را گفتم که،

این الشباب و ایه سلکا

لا این یطلب ضل بل هلکا

وقتی این چکامه را بر او خواندم: گفت هم اکنون برو و شعرت را به هر گونه و برای هر کس که خواهی بر خوان.

و ابو تمام گفته است: دعبل همیشه به مسلم بن ولید علاقمند و باستادی وی معترف بود تا آنگاه که در جرجان بروی وارد شد و مسلم به جهت بخلی که داشت پذیرای او نشد. دعبل نیز از او کناره گرفت و این شعر را برای وی فرستاد:

ای مسلم (ابا مخلد) ما با هم دوست بودیم و دل و جانمان یکی بود.

من در غیاب تو پاس دوستی ترا می داشتم و از درد تو به درد می آمدم همچنانکه تو نیز پاسدار من بودی.

اما تو از من روی گردان شدی و مرا چنان به خود بدبین کردی که از همه بیمناکم بنیان دوستی را چنان ضعیف کردی که بر سر فرو ریخت و پیوند محبت را نیز

ص: 277

چنان سست گرفتی که از هم گسیخت.

مهر نهفته در درون را که از دل به در نمی آمد، از سینه بیرون کشیدی.

پس مرا که دیگر امیدی به تو ندارم سرزنش مکن چه جامه محبت را چنان دریدی که پاره ای هم از آن نماند.

ترا دست جذام گرفته خود پنداشتم که بناچار بریدمش و دل را چنان به شکیبائی واداشتم که دلیر شد.

راویان شعر و ادب از جانب دعبل عبارتند از " محمد بن زید " و " حمدوی " شاعر و " محمد بن قاسم بن مهرویه " و دیگران.

نشانه های نبوغ دعبل:

وی را کتابی است بنام " الواحده فی مناقب العرب و مثالبها " و کتاب دیگری دارد بنام " طبقات الشعراء " که از کتابهای پر ارزش و از ماخذ مورد اعتماد در ادب و گزارش زندگی شاعران است،

مرزبانی در ص 227 و 240 و 245 و 267 و 361 و 434 و 478 معجم الشعراء مطالبی از آن کتاب نقل کرده و م - خطیب بغدادی در صفحات 342 ج 2 و 143 ج 4 تاریخش و ابن عساکر در صفحات 47 و 46 ج 7 تاریخش و ابن خلکان در صفحه 166 ج 2 تاریخش و یافعی در ص 132 ج 2 " مرآت " مطالبی را از آن کتاب بازگو کرده اند و بیش از همه ابن حجر در صفحات 527 و 525 و 411 و 370 و 172 و 132 و 69 ج 1 و 108 و 103 و 99 ج 2 و 91 و 119 و 123 و 270 و 565 ج 3 و 565 و 74، ج 4 و دیگر صفحات " الاصابه " به نقل مطالبی از آن کتاب پرداخته است و می پندارم که این کتاب، کتابی بزرگ و تقسیم بندی آن بر اساس شهرها بوده است باین ترتیب:

اخبار شعراء بصره: آمدی در ص 67 " الموتلف و المختلف " و ابن حجر در ص 270 ج 3 " الاصابه " با این عنوان مطالبی از او نقل کرده اند.

ص: 278

اخبار شعراء الحجاز: ابن حجر دو ص 74 ج 4 " الاصابه " با این نام مطلبی را از او نقل کرده و گفته است: دعبل در " طبقات الشعراء " و در (بخش) مردم حجاز چنین یاد کرده است..

اخبار شعراء بغداد. آمدی در ص 67 " الموتلف " مطلبی را تحت اسم " کتاب شعراء بغداد " از او نقل کرده است.

و آن چنانکه در تاریخ ابن عساکر است، دعبل را دیوان شعر فراهم آمده ای بوده است. و ابن ندیم گفته است: صولی اشعار وی را در 300 برگ پرداخته است، و در ص 210 فهرستش یکی از کتابهای " ابی فضل احمد بن طاهر " را کتاب " اختیار شعر دعبل " دانسته است

از نشانه های نبوغ دعبل، چکامه ای است که در مناقب یمن و بر تری شاهان و دیگر مردم آن سروده و بنا به آنچه در ص 176 (نشوار المحاضره) تنوخی است در حدود 60 بیت دارد و مطلع آن چنین است.

افیقی من ملامک یا طعمینا

کفاک اللوم مر الاربعینا

وی این قصیده را در رد چکامه ی کمیت که در ستایش نزاربان گفته و 300 بیت دارد و نخستین بیتش این است:

الا حیثیت عنا یا مدینا

و هل ناس تقول مسلمینا

پرداخته. کمیت نیز آن قصیده را در رد چکامه اعور کلبی در سر آغازش چنین است.

اسودینا و احمرننا

سرود

دعبل پس از سرودن آن قصیده پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم را در خواب دید که او را از یاد کرد کمیت به بدی نهی فرمودند.

ص: 279

این شاعر تا آن روز که به رد کمیت نپرداخته بود، پیوسته در نزد مردم گرامی و گرانقدر بود و این ردیه از اسباب افتادگی او شد و " ابو سعد مخزومی " قصیده ای در رد وی سرود و به دنبال این پیکار و درگیری، فخر فروشی نزار بر یمن و سرافرازی یمن بر نزار آغاز شد و هر یک از این دو گروه به مفاخر خویش توسل جستند و کار مردم به تباهی کشید و عصبیت در بیرون و درون دیار اوج گرفت و نتیجه آن فرمانروائی " مروان بن محمد جعدی " و عصبیت او درباره قومش نزار و بر ضد یمن شد و بالاخره یمن از مروان روی گرداند و به دعوت عباسیان گروید و کار به انتقال دولت از امیه به بنی هاشم کشید و بدنبال آن داستان " معن بن زائده " در یمن پیش آمد که مردم آنجا را به جانبداری از قومش ربیعه و دیگر نزاریان کشت و پیمانی را که پیش از آن در میان یمن و ربیعه بود گسست. (تا آخر داستان که در ص 197 ج 2 مروج الذهب آمده است.)

دعبل و مشایخ روایت او

ابن شهرآشوب در ص 139 کتاب (المعالم) دعبل را از اصحاب امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دانسته و نجاشی در ص 198 فهرستش از برادرش چنین آورده است که دعبل به دیدار موسی بن جعفر علیه السلام و ابو الحسن رضا نائل آمده و محضر امام محمد بن علی جواد علیه السلام را درک و او را دیدار کرده است.

" حمیری " در کتاب " الدلائل " و ثقه الاسلام کلینی در (اصول کافی) روایت کرده اند که وی بر امام رضا علیه السلام داخل شد و امام چیزی به وی بخشیدند و دعبل خدای تعالی را ستایش نکرد امام فرمودند چرا خدای تعالی را حمد نکردی پس از آن به خدمت امام جواد رسید و حضرت چیزی به او دادند و او گفت الحمد لله و امام فرمودند، ادب کردی.

این شاعر از گروهی روایت حدیث کرده است که از آن جمله اند:

ص: 280

1- حافظ شعبه بن حجاج در گذشته به سال 160 و از این طریق احادیثی در کتب دو گروه سنی و شیعه از او یاد شده است مثل آنچه در ص 240 امالی شیخ و ص 240 امالی شیخ و ص 228 ج 5 تاریخ ابن عساکر آمده است.

2- حافظ سفیان ثوری م. 161 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228).

3- پیشوای مالکیان، مالک بن انس در گذشته بسال 179 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228).

4- ابو سعید سالم بن بصری م پس از سال 200 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228).

5- ابو عبد الله محمد بن عمرو واقدی متوفی 207 (تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 228).

6- مامون خلیفه عباسی در گذشته بسال. 218 تاریخ الخلفاء ص 204.

7- ابو الفضل عبد الله بن سعد زهری بغدادی در گذشته بسالا 260 که وی حدیث روزه روز غدیر را که در ص 401 ج1 این کتاب یاد شد، از دعبل و او از ضمزه از ابن شوذب، از مسطر، از ابن حوشب و او از ابی هریره، روایت کرده است.

8- محمد بن سلامه که شیخ طایفه (صدوق) در ص 237 امالی خود از طریق وی خطبه مشهور به شقشقیه را از او روایت کرده است و آغاز آن خطبه این است:

و الله لقد تقمصها ابن ابی قحافه و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من - الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر و لکنی سدلت عنها ثوبا و طویت عنها کشحا.

9- سعید بن سفیان اسملی مدنی (امالی شیخ ص 227)

10- محمد بن اسماعیل " مشترک " " "

11 - مجاشع بن عمر، که دعبل از او واو از مسیره از جرزی، از ابن جبیر

ص: 281

از ابن عباس روایت کرده است که وی را از این کلام خدای عزوجل پرسیدند: وعد الله الذی آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظیما... الحدیث (امالی شیخ ص 240).

م - 12 - موسی بن سهل راسبی، ابن حجر در ص. 348 " تهذیب التهذیب " او را شیخ دعبل دانسته ولی معرفی نکرده است.

ابن عساکر در ص 228 ج 5 تاریخش. یحیی بن سعید انصاری را از کسانی شمرده است که می گویند دعبل از او نقل روایت کرده است و این نکته بر او پوشیده مانده است که یحیی انصاری در سال 143 و چند سال پیش از دعبل در گذشته است.

و راویان حدیث از جانب دعبل عبارتند از:

1- برادرش ابو الحسن علی که در بسیاری از کتب حدیث و تراجم ذکرش آمده است.

2- موسی بن حماد یزید (فهرست نجاشی ص 117).

3- ابو الصلت هروی در گذشته به سال 236 (در ماخذ بسیار).

4- هارون بن عبد الله مهلبی (در امالی و عیون).

5- علی بن حکیم (در اصول کافی).

6- عبد الله بن سعید اشقری (اغانی و غیر آن)

7- موسی بن عیسی مروزی

8 - ابن منادی، احمد بن ابی داود درگذشته به سال 272 (تاریخش ابن عساکر)

9 - محمد بن موسی بریری (تاریخ ابن عساکر).

اما رفتار دعبل با خلفاء و وزراء

این ناحیه از زندگی شاعر، فراخ میدان و پردامنه است و جستجو گر در میان کتب تاریخ و تذکره های مفصل ادبی، بخشهائی را در پیرامون آن نگاشته می بینند که سخنان بیجا بسیار دارد و ما از تمام آنها در می گذریم و فقط اندکی را گلچین می کنیم.

ص: 282

1- " یحیی بن اکثم " گفت: مامون دعبل را به نزد خود خواند و امان بخشید. و من در آنجا نشسته بودم که شاعر از در در آمد و مامون وی را گفت: قصیده ی رائیه ات را بخوان. دعبل سرودن چنین قصیده ای را انکار و از آن اظهار بی اطلاعی کرد مامون گفت ترا به آن قصیده همانطور که به جان امان دادم، امان می بخشم و شاعر چنین خواندن گرفت:

دلبرم چون کناره گیریم از زنان دید، نگران شد و خردمندی را گناهی تا بخشودنی شمرد.

وی با گیسوان سیپدش و با آنکه به گروه پیران پیوسته است، آرزوهای جوانی دارد. دلبرا موی سپید یاد معاد را در من بیدار و مرا به سر نوشتم خرسند می کند.

اگر به دنیا و زیور آن دل می بستم از اندوه رفتگان می گریستم.

روزگار برخاندان من تاخت و آن را چون جامی که به سنگ می شکنده در هم شکست.

گروهی از آنها بجا مانده اند و برخی دیگر به جارچی مرگ از میان رفتند. دیگران هم بدنبال آنان خواهند رفت.

ترس من از این است که بازماندگان از من جدا می شوند، چشم براه بازگشت رفتگان هم که نیستم.

در خبر از خاندان و فرزندانم، بخفته ای می مانم که پس از بیداری به بازگوئی خوابش بپردازد.

دل مشغولی چاکرانتان (خاندان پیغمبر) از فقدان پیاپی کشتگانتان، خواب و آسایش را از آنها ربوده است.

چه دستها که در سر زمین نینوا قلم شد و چه گونه ها که بر خاک خفت!

روز عاشورای حسین به شب انجامید و دیگران شبانه بر قتلگاهش گذشتند

ص: 283

و گفتند.

این سرور انسانها است.

ای بد مردم پاداش پیغمبر را در برابر نعمت پر ارزش قرآن و سوره های آن این چنین باید داد که چون رحلت فرمود مانند گرگی که بر گوسفندان " ذی بقر " شبانی کند، بر فرزندان او خلافت کنید؟

یحیی گفت: مامون در این هنگام مرا در پی کاری فرستاد چون رفتم و برگشتم دعبل سخنش را به اینجا رسانده بود که:

از قبائل " ذی یمن " و " بکر " و " مضر " که من آنها را می شناسم، قبیله ای نماند که در خون خاندان پیغمبر شریک نباشد، همچون قمار بازانی که در لاشه شتر شریکند. از کشتار و بزنجیر کشیدن و از ترساندن و ویرانگری بادودمان پیغمبر همان کردند که سربازان اسلام در سر زمین روم و فرنگ می کنند، خاندان امیه را در کشتارشان معذور می دارم ولی برای بنی عباس عذری نمی بینم چه آنها مردمی بودند که نخستین فردشان را بر اساس اسلام کشتید و چون آنها چیره شدند، کافرانه انتقام گرفتند.

فرزندان امیه و مروان و خاندان آنها مردمی همه کینه توز و ستمگرند.

آنگاه که به نیازی مذهبی در اندیشه ماندن در جائی هستی، درکنار قبر پاکی که در طوس است بمان.

در طوس دو گور است: یکی از آن بهترین مردم و دیگری متعلق به بدترین آنها و این پند آموز است.

آن پلید را از جوار این پاک سودی نرسد و نزدیکی آن ناپاک به این وجود تابناک زیانی نزند.

چه هر کس در گرو دست آورد خویش است و تو هر یک از نیک و بد را که

ص: 284

خواهی برگزین یا واگذار.

راوی گفت: مامون دستارش را به زمین زد و گفت ای دعبل بخدا که راست گفته ای

شیخ ما صدوق در ص 390 امالی خود به اسنادش از دعبل آورده است که چون خبر در گذشت امام رضا علیه السلام در قم به من رسید، آن قصیده رائیه را سرودم.

آنگاه ابیاتی از آن را یاد کرده است.

3- " ابراهیم بن مهدی " بر مامون وارد شد و شکایت حال خویش را با او چنین در میان گذاشت: ای امیر مومنان خدای سبحانه و تعالی شخص ترا بر من برتری داد و مهر و بخشایش مرا به ذلت انداخت و ما و تو در نسب یکسانیم.

اینک دعبل مرا هجو کرده و باید از او انتقام بگیری مامون گفت مگر چه گفته است؟ شاید این سروده او را می گوئی:

نعر ابن شکله بالعراق و اهله

فهفا الیه کل اطلس مائق

و ابیات هجویه را خواند. ابراهیم گفت: این یکی از هجویه های اوست مرا به اشعاری زشت تر از این نیز هجو کرده است. مامون گفت: تو را اقتدا به من است: چه دعبل از من نیز بد گوئی کرده و من تحمل نموده ام درباره من گفته است:

آیا مامون با من همان رفتاری می کند که با مردم نادان دارد، مگر دیروز سر برادرش محمد را ندید؟

ص: 285

من از آن قومی هستم که شمشیرشان برادرت را کشت و ترا بر سریر خلافت نشاند همان گروهی که ترا پس از گمنامی بسیار نامدار کردند و از خاک مذلت برگرفتند. ابراهیم گفت: ای امیر مومنان خداوند بر بردباری و دانائیت بیفزاید. چه هیچ یک از ما جز به فزودنی دانش تو سخن نخواهد گفت و جز به پیروی از شکیبانی تو، تاب این سخنان نمی آرد.

3- " میمون بن هارون " آورده است که ابراهیم بن مهدی درباره دعبل سخنی به مامون گفت که خواست وی را بر ضد شاعر بشوراند. مامون خندید و گفت مرا بدان جهت بزیان او بر می انگیزی که درباره ات سروده است:

ای گروه لشکریان نا امید مباشید و بر آنچه رفت خشنود گردید و خشم مگیرد چه بهمیر زودی آهنگهای (حنینی) که خوشایند پیر و جوان است به شما ارزانی خواهد شد و به فرماندهان سپاه نیز نواهای (معبدی) خواهند داد، آهنگهائی که نه در جیب جا می گیرد و نه گرد آوردنی است.

آری خلیفه ای که مصحفش بربط است عطایش به سران سپاهش همین است.

ابراهیم گفت ای امیر مومنان بخدا قسم دعبل از تو نیز بد گوئی کرده.

مامون گفت از آن بگذر که من بد گوئی او را به این سروده اش بخشیدم و خندید در این هنگام " ابو عباد " از در در آمد و چون مامون از دور او را دید به ابراهیم گفت: " دعبل " با هجویه های خود بر " ابو عباد " نیز گستاخی کرده و این شاعر از هیچ کسی نمی گذرد. ابراهیم گفت مگر ابو عباد از تو گشاده دست تر است؟ مامون پاسخ داد نه اما مردی تند و نادان است که کسی را امان نمی دهد و من شکیباتر و بخشاینده ترم. بخدا وقتی ابو عباد به این سوی می آمد این سروده دعبل درباره اش بخنده ام انداخت:

نزدیکترین کار به تباهی و فساد کاری است که تدبیر آن با ابو عباد است..

ص: 286

4- " ابو ناجیه " آورده است که معتصم دعبل را به جهت زبان درازیهایش دشمن می داشت و چون به شاعر خبر رسید که معتصم اراده فریب و کشتنش دارد به جبل گریخت و در هجو وی چنین سرود:

دلباخته غمزده دین از پراکندگی دین گریست و چشمه اشک از چشمش جوشید. پیشوائی بپاخاست که اهل هدایت نیست و دین و خرد ندارد.

اخباری که حکایت از مملکتداری مردی چون " معتصم " و تسلیم عرب در برابر او کند، به ما نرسیده است.

لیکن آنچنانکه پیشینیان بازگو کرده و گفته اند چون کار خلافت دشوار شد بنا به گفته کتب مذهب، شاهان بنی عباس هفت تن خواهند بود و از حکومت هشتمین آنها نوشته ای در دست نیست.

اصحاب کهف نیز چنیند که بگاه بر شمردن، هفت تن نیکمرد در غار بودند و هشتمین شان سگشان بود.

و من سگ آنها را بر تو ای معتصم برتری می دهم چه تو گنه کاری و او نبود حکومت مردم از آن روز به تباهی کشید که " وصیف " و " اشناس " عهده دار آن شدند و این چه اندوه بزرگی بود!

(فضل بن مروان) نیز چنان شکافی در اسلام انداخت که اصلاح پذیر نبود.

5- " میمون بن هارون " آورده است: که چون معتصم مرد " محمد بن عبد الملک زیات " در رثائش سرود:

چون او را به خاک کردند و باز گشتند گفتم: بهترین مرده را به بهترین گور سپردند، خداوند جبران مصیبت مردمی که ترا از دست داده اند جز به شخصی مانند هارون نخواهد کرد. و دعبل به معارضه او چنین سرود:

چون وی را در خاک نهان کردند و بر گشتند گفتم بدترین مردها در بدترین گورها

ص: 287

خفت، برو به سوی دوزخ و عذاب که من ترا شیطانی بیش نمی پندارم.

نمردی مگر آنگاه که پیمان بیعت را برای کسی گرفتی که برای مسلمین و اسلام زیان بخش تر بود.

6- " محمد بن قاسم بن مهرویه " آورده است که با دعبل در " ضمیره " بودم که خبر مرگ معتصم و قیام واثق را آوردند. دعبل گفت پاره ای کاغذ داری که بر آن بنویسم؟ گفتم آری. کاغذی در آوردم و او به بدیهه بر من املاء کرد:

خدا را سپاس: جای آن نیست که از شکیبائی و تاب و توان سخن گوئیم چه خلیفه ای مرد که هیچ کسی برای او نگران نیست و دیگری بپاخاست که هیچ کسی خرسند نیست.

7- " محمد بن جریر " آورده است که تنها بیتی که " عبد الله بن یعقوب " از هجویه دعبل درباره متوکل برای من خواند این بیت بود و من از او شعر دیگری را در این باره نشنیدم:

و لست بقائل قذفا و لکن

لا مر ما تعبدک العبید

راوی گفت: شاعر در این بیت نسبت (ابنه) به متوکل داده است.

8- " عبد الله بن طاهر " بر مامون وارد شد. مامون وی را گفت ای عبد الله شعر دعبل را به یاد داری گفت: آری اشعاری از او در ستایش دودمان امیر مومنان به خاطر دارم گفت بخوان و عبد الله این سروده دعبل را خواند:

سیر اب و آباد باد روزگار جوانی و عشق

روزگاری که در جامه شادکامی می خرامیدم

روزگاری که شاخه های درخت وجودم تازه و شاداب بود و من از شکوفائی آن بر هر بام و دری به بازی می نشستم.

بس کن و یاد زمانه ای را که دورانش به سر آمده، فروگذار و از حریم نادانی

ص: 288

پای در کش و از مدایحی که می سرائی به سوی رهبرانی روی آر که از خاندان کرامت و اعجازند.

مامون گفت بخدا سوگند وی به چنان گفتار و اندیشه عمیقی در یاد کرد خاندان پیغمبر دست یافته است که در وصف دیگران به آن نمی رسد سپس گفت دعبل درباره سفر دور و درازیکه برایش پیش آمده است نیز شعر نیکوئی سروده است و آن این است.

آیا زمان آن نرسیده است که تا من نمرده ام، مسافران به وطن بر گردند.

در آن حال که توانائی جلو گیری کردن از ریزش اشکی که از درد دل حکایت داشت نداشتم گفتم بگو: چه خانهائی که جمع آن پراکنده شد و چه جمع های پراکنده ای که پس از گرد آمدن دوباره از هم پاشیدند. "

آنگاه گفت: من هیچ سفری نکرده ام، که این ابیات را در سفر و در همه گشت و گذارهایم تا گاه بازگشت در پیش چشم نداشته باشم.

9- " میمون بن هارون " آورده است که دعبل، " دینار بن عبد الله " و برادرش " یحیی " را می ستود و آنگاه که از رفتار آنها تا خشنود شد در هجوشان جنین سرود: گناهانمان پیوسته خوارمان می داشت تا گاهی که ما را به دامان یحیی و دینار انداخت همان گوساله های نادانی که نسلشان قطع نشده و سجده آفتاب آتش بسیار کرده اند و گفته است: دعبل درباره آن دو و " حسن بن سهل " و " حسن بن رجاء " و پدرش نیز چنین سروده است:

هان امیران " مخزم " را از من بخیرید جه من " حسن " و در فرزند " رجاء " را بدرهمی می فروشم و " رجاء " را سرانه می دهم " دینار " را نیز بی پشیمانی می فروشم. اگر آنها را بسبب عیبی که دارند بسویم باز برگردانند. " یحیی بن اکثم " پس نخواهد آورد.

خوشمزگیها و نوادر دعبل

1- احمد بن خالد آورده است که: روزی به بغدادی درخانه صالح بن علی بن

ص: 289

عبد القیس بودیم. گروهی از دوستان نیز با ما بودند در این هنگام خروسی از خانه دعبل پرید و بر لانه ای که در فضای خانه صالح بود فرود آمد. چون چنین دیدیم گفتیم این شکار روزی ماست آن را گرفتیم صالح گفت چه کنیمش گفتیم می کشیمش.

پس سرش را بریدیم و کبابش کردیم و خوردیم دعبل از خانه در آمد و جویای خروس شد دانست که در خانه صالح نشسته، در جستجوی آن به نزدمان آمد و خروس را از ما خواست ما منکر دیدن آن شدیم و آن روز را به نگرانی بسر بردیم چون فردا شد دعبل به مسجد آمد و نماز بامداد را گزارد سپس در آن مسجد که انجمن گاه مردم بود و گروهی از دانشمندان گرد می آمدند و مردم به خدمت شان می رسیدند، نشست و چنین خواندن گرفت.

" صالح " و مهمانانش خروس اذان گوی ما را مثل پهلوانی که درمیان مهلکه افتد اسیر کردند.

و پسران و دختران خود را به بال و پرکندن آن گماشتند و چنان شتابزده در خوردن آن بجان هم افتادند که گوئی خاقان را ببند کشیده یا افواج قبیله " همدان " را در هم شکسته اند.

خروس را چنان به دندان کشیدند که دندانشان کنده شد و پشت سرشان به سنگ دیوار شکست.

مردم اشعار دعبل را نوشتند و رفتند. چون پدرم به خانه برگشت گفت وای بر شما آنقدر بی خوراک مانده بودید که جز خروس دعبل چیزی برای خوردن نیافتید؟ سپس شعر را خواند و به من گفت، هر چه می توانی مرغ و خروس می خری و برای دعبل می فرستی ور نه اسیر زبانش خواهیم شد. و من چنین کردم.

2- " اسحاق نخعی " گفته: در بصره با دعبل نشسته بودیم و غلامش " ثقیف " نیز بخدمتش ایستاده بود، عربی که که در جامه ای خزمی خرامید، عبور کرد. دعبل به غلامش گفت. این عرب را به نزد من فرا خوان. غلام اشاره کرد و عرب آمد.

ص: 290

شاعر پرسید از کدام مردمی؟ گفت: از بنی کلاب گفت از کدام یک از فرزندان کلابی؟ گفت. از زادگان ابی بکرم.

دعبل پرسید؟ آیا گوینده این اشعار را می شناسی:

خبر یافتم، که یکی از کلبیان به سرزنشم نشسته است و هر جا کلاب باشند، درود و ثنا نباشد.

اگر من ندانسته باشم که کلبیان، سگ و من شیر شر زده ام، پدرم از دودمان " قیس بن عیلان " و مادرم از خاندان " حبطه " باد.

عرب گفت: این شعر از دعبل است که درباره " عمرو بن عاصم کلابی " سروده آنگاه از شاعر پرسید تو از کدام خاندانی؟ دعبل را خوش نیامد که بگوید: خزاعیم چه عرب هجوش می کرد. پی گفت: من به گروهی وابسته و سرافرازم که شاعر درباره شان سروده است:

مردمی که " علی " - آن بهترین خلق - و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " از آنهاست و به روز سرافرازی به " محمد " و جبرئیل و قرآن و سوره های آن می بالند اعرابی می گریخت و می گفت: ما را با " محمد " و جبرئیل و قرآن و سورهایش چه نسبت!!

3- حسین بن ابی السری " گفت: دعبل به جهت رفتار ناخوش آیند " ابی نصر بن جعفر بن اشعث " با آنکه پیش از این آموزگارش هم بود، عصبانی شد و در هجو پدرش چنین سرود:

در نزد من " جعفر بن محمد بن اشعث " از جهت پدر بهتر از " عثعث " نیست او، همچون ماری گزنده که چون بر انگیزش، درنگ نمی کند، بمن در پیچید.

اگر آن مغرور می دانست بر پدرش چه خواریها رفته است، کار عبث نمی کرد.

راوی گفت: " عثعث " دعبل را دید و پرسید: در میان من و توجه رفته بود که در پستی به پدر من مثل زدی؟ دعبل خندید و گفت هیچ چیز هماهنگی

ص: 291

نامت با نام پسر اشعث در قافیه و آیا دوست نمی داری که پدرت را که مردی سیاه بود از پدران اشعث بهتر دانم.

4- " حسین بن دعبل " گفت: پدرم درباره " فضل بن مروان " چنین سرود: " فضل " را اندرز دادم و خالصانه به وی نصیحت کردم و دامنه سخن را به گفتگو درباره فضل کشیدم.

هان: برای " فضل بن مروان " در سر نوشت " فضل بن سهل " اگر این فضل پند پذیر باشد عبرتها است.

و نیز وی را در کار " فضل بن یحیی " پند آموزیها است. آنگاه که این فضل در سر نوشت آن یکی بیندیشد.

ستوده بمان از حدیثی که به آن دست یافتی و دست از احسان و فضل بر مدار چه تو سرپست حکومت شدی و در جایگاه فضل و " فضل " و " فضل " قرار گرفتی.

پیش از این، ابیات شعری را ندیده ام که تمام قافیه های آن بر فضل و فضل باشد و چون این چکامه خوانده شود، نقصی در آن نباشد جز آنکه اندرز من به فضل، فضل " بیجا " است.

پس فضل بن مروان مقداری پول برای دعبل فرستاده و گفت نصیحتت را پذیرفتم.

و تو دست از خیر و شر ما بردار.

نمونه هایی از اشعار مذهبی دعبل

در سوک سبط شهید امام سوم چنین سروده است.

آیا از دیده اشک می ریزی

و از سوز دل رنج می بری؟

و بر آثار دودمان محمد (ص) می گرئی و سینه است از حسرت به تنگ آمده است؟

هان بحق برایشان بگری و از گردش روزگار باران اشک از دیدگان ببار.

و مصیبت شان را به روز عاشورا و آن پیش آمد سختی که از بزرگترین دشواریهای زمان بود از یاد مبر.

ص: 292

خداوند به باران بهاری پیکرهای افتاده در دشت کربلا را سیراب کناد و بر روان پاک حبیب خود حسین درود پیاپی فرستد. کشته ای که در کنار دو نهر در بیابان کربلا افتاد، کشته بی گناهی که فقدانش ما را به درد آورد و تنها مانده ای که فریاد می کرد: یاوران من کجا رفتند؟

من تشنه عطش زده در سر زمین غربتم و کشته و ستم رسیده ای بی گناهم سرش را بر فراز نی زدند و خاندان پریشان و آشفته اش را به اسارت کشیدند.

به پسر سعد که خدا روانش را بدرد آرد، بگو بزودی عذاب دوزخ را به لعن و نفرین در خواهی یافت.

بروزگار دراز تا آنگاه که باد صبا می وزد، بر گروهی که همگی به گمراهی افتادند و گفتار پیغمبر خدا را به شبهه انگیزی تباه کردند، در بام و شام نفرین باد.

دعبل، امیر مومنان (ع) را نیز می ستاید و از خاتم بخشی او در نماز به سائل و نزول آیه شریفه انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون، چنین یاد می کند:

قرآن به برتری خاندان پیغمبر و ولایت غیر قابل انکار علی ناطق است به ولایت پس از پیغمبر آن برگزیده نیک مرد و راستگوی دوستدار ناطق است، آنگاه که وی نماز می گزارد و نیازمندی دست تمنا دراز کرد

و او با بخششی بزرگوارانه که از این بخشنده پسر بخشنده سزاوار بود، خاتمش را به مستمند داد. و خدای مهربان وی را در قرآن خود چنین ویژگی بخشید:

(و هر کس را چنین افتخاری است، گو بیارد) براستی که ولی و سرپرست شما، خدا و پیغمبرش و مومنانی هستند که نماز می گزارند و در حال رکوع زکاه می پردازند.

و هر که خواهد انکار این فضیلت کند، در فردای قیامت خداوند خصمش خواهد بود.

و خدا در وعدهایش خلاف نخواهد کرد.

ص: 293

و نیز امیر مومنان (ع) را چنین می ستاید:

زهی بیعت احمد و جانشین او، یعنی سرور ما و امامی که محسود دشمن بود.

یعنی آنکه به روزگار کودکی و سر آغاز جوانی، پیش از دیگران پیغمبر را یاری کرد.

یعنی آنکه غمها را از دود و هیچگاه در نبرد نترسید.

یعنی آنکه پیش از هر یکتا پرستی، خدا را بیگانگی شناخت.

و هرگز صنم و بتی را پرستش نکرد.

و نیز در سوک شهید کربلا سبط پیغمبر خدا امام سوم (ع) چنین سروده است:

تو که غمگینی چرا می خوابی؟ و بر کسی که محمد (ص) بر او گریست، نمی گرئی؟

چرا بر حسین و خاندانش اشک نمی ریزی مگر نمیدانی که گریه بر مثل آنها ستوده است؟ اسلام بروز شهادت او بخواری افتاد و بخشش و سرودی از فقدانش گریست فرشتگان روش بین و بزرگواری که در آسمان خدا را راکع و ساجدند نیز بر حسین گریستند.

آیا فراموش کردی زمانی را که افواج سپاه دشمن که عمر سعد و دیگر سر کردگان کافر پیشه در میانشان بودند چگونه بر حسین تاختند؟

و در نبرد گاهی که دشمنان وی بسیار و دوستانش اندک بودند، جام مرگ را بکامش ریختند و حق پیغمبر را با چشاندن سوز عطشی فرو ننشستنی به آنها، نگه نداشتند حسین را کشتند و پیغمبر را به سوک سبطش نشاندند راستی که پس از ماتم وی دیگر ماتمها آسان نمود. چگونه می توان آرام گرفت حال آنکه زینب در زمره اسیران بود و از سوز عطش فریاد می زد و می گفت: ای جد بزرگوار ای احمد: این حسین تو است که به شمشیر دشمن کشته و پاره پاره شده و به خون آغشته گردیده است عریان و برهنه و بر خاک افتاده و پامال سم ستوران و اسبان تاخته است و اجساد پاک و بی گور و کفن فرزندان کشته ات در پیرامون او به خاک افتاده. ای نیای بزرگ و بزرگوار: اینها را از آب فرات منع کردند و به تشنگی و بی آبی کشتند

ص: 294

ای جد و الامقام: از ماتم و بسیاری مصیبت و آنچه بر من می رود، می افتم و می خیزم.

و این ابیات از چکامه ای طولانی است که وی در رثاء سبط شهید سروده است:

از شامی که مردم آن شوم و تیره روز بودند و از نگون بختی سپاهشان را ابلیس فرماندهی می کرد، آمدند ای لعنت بر آنها باد و چنین مردمی که امام خود را می کشند و پیکر پاره پاره اش را بر خاک رها می کنند ملعون خواهند بود.

ای وای من که دختران گریان پیغمبر را عریان و سر برهنه اسیر کردند.

مرگ و ننگ بر شما آیا به دوزخ آن تنگنای زشت و پست خرسند آمدید؟

و بنادانی عزت زندگی نفیس خود را به دنیای دیگران فروختید؟ و بیعت ننگین اموی دنیا شما را خوار کرد. وه که بهره بیعت کنندگان چه ناچیز و پست بود.

مرگ و ننگ بر کسی که با او بیعت کردید

گوئی رهبرتان را سر نگون در دوزخ می بینم

ای خاندان محمد (ص). پس از پیغمبر از این مردم چون گبر، چها که دیدید؟

چه اشکها که بپایتان ریخته شد و چه جانها که بروز واقعه کربلا برای حسین از تن گسست؟ شکیبا باشید ای سروران ما، که روزگار سخت آن دودمان ملعون نیز فرا خواهد رسید من همیشه پیر و شما و فرمانتان هستم و جان خویشتن را تا زنده ام به اطاعت شما وامی دارم -

و " یاقوت حموی " در ص 110 جلد 11 " معجم الادباء " این ابیات را از دعبل در سوک امام سوم، یاد کرده است:

وای ای مردان سر پسر پیغمبر و علی بر فراز نیزه بالا رفت.

و با آنکه ملسمین می دیدند و می شنیدند. فریادی از کسی بر نخاست و کسی نگران نشد.

ای حسین دیدهائی را که ببرکت زندگیت خواب و آرام داشت، بیدار

ص: 295

گذاشتی و چشمانی را که از بیمت نمی خفت، بخواب کردی.

دیدار شهادتت دیده ها را کور و ناله مرگت گوشها را کر کرد.

باغ و بستانی نیست که آرزوی این نداشته باشد که آرامگاه و مدفنت باشد.

و در ستایش امام پاک نهاد علی بن ابی طالب چنین گفته است:

ابو تراب حیدر آن پیشوای شیر مردی که کشنده کافران است و هماورد ندارد.

وی مبارزی سر سخت و شیری شکست ناپذیر و راستگوئی است که هرگز دروغ نگفته و پهلوانی است که نیرومند و مصصم است.

علی شمشیر بران پیغمبر راستگو و کشنده تبهکاران به شمشیر آخته و صیقل زده است.

و نیز در رثاء سبط شهید امام سوم چنین سروده است:

اشکهائی که از مصیباتی که بر فرزندان بزرگوار علی در منازل پیرامون نجف و کنار فرات یعنی سر زمین کربلا رفته است، ریخته می شود، انسان را از نغمه و نشاط باز می دارد و افسوس من برزلت های زمانه ای است که فرزند پاک پیغمبر را خوار می دارد.

آیا بر حسین و به یاد کشتن این دانای پرهیز کار اشک پیاپی نمی ریزی؟ و آیا از اینکه، پدران زیاد، فرزندان پیغمبر را به خاک نشاندند و چنین ناپاک زادگانی آشکار بر آن پاک زادگان شمشیر کشیدند، اندوهگین نیستی؟

ولادت و وفات دعبل

دعبل در سال 148 به دنیا آمد و در سنه 246 در روزگار پیری و کهنسالی، به جور و ستم کشته شد. پس وی 97 سال و چند ماه زیسته است.

آورده اند که او " مالک بن طواق " را به اشعاری هجو کرد و چون هجویه اش

ص: 296

به مالک رسید وی را طلبید و شاعر گریخت و به بصره که " اسحاق بن عباس عباسی " فرماندارش بود آمد اسحاق نیز از هجویه دعبل درباره " نزار " آگاهی داشت و چون شاعر به شهر در آمد کسی را به دستگیری وی گماشت و نطع و شمشیر خواست تا گردن دعبل را بزند.

دعبل در انکار آن قصیده سوگند به طلاق می خورد و به هر قسمی که او را از کشته شدن میرهاند متوسل می شد و می گفت: آن چکامه را من نگفته ام بلکه دشمنی از دشمنانم چون " ابو سعید " یا دیگری آن را پرداخته و بمن نسبت داده اند تا مرا بکشتن دهند. و پیوسته زاری می کرد و زمین می بوسید و در پیش اسحاق می گریست تا اسحاق بر او رقت کرد و گفت: از کشتنت گذشتم اما باید رسوایت کنم سپس چوب دستی خواست و آنقدر به او زد که در خود خرابی کرد.

پس دستور داد او را به پشت بیندازند و دهانش را باز کنند و کثافاتش را به دهانش ریزند و گمارشتگان نیز پایش بگیرند و قسم خورد که دست از وی بر نخواهد داشت مگر آنگاه که مدفوعش را بخورد و فرو ببرد و رنه او را خواهد کشت و رهایش نکرد مگر آنگاه که چنین کرد. سپس آزادش گذاشت و شاعر به اهواز گریخت " مالک بن طوق " مردی کاردان و زیرک را برگماشت و به وی دستور داد که به هر نحوی خواهد، شاعر را ناآگاهانه بکشد ده هزار درهم نیز به او جایزه داد.آن مرد پیوسته در - جستجوی دعبل بود تا شاعر را در روستائی از نواحی " سوس " پیدا کرد و وی را در یکی از اوقات بعد از نماز عشا به چنگ آورد و با چوب دستی که دمی زهر آگین داشت به پشت پایش زد و فردای آنروز دعبل مرد و در همان قریه به خاک رفت و گفته اند که وی را به " سوس " بردند و در آنجا به خاک سپردند.

و در تاریخ ابن خلکان است که وی در " طیب " که شهری در میان واسط عراق

ص: 297

و کور اهواز است کشته شد. و " حموی " گفته است که قبر دعبل پسر علی خزاعی در " زویله " است و بکر بن حماد در این باره چنین سروده است: " مرگ، دعبل را بزویله و در سنگستان احمد بن خصیب رها کرد. "

بر جستجو گر مخفی نماند که تردید " ابن عساکر " در صفحه242 جلد 5 تاریخش پس از ذکر وفات مترجم بسال 246، و این سخن او که: [گفته اند: دعبل معتصم را هجو کرد و او شاعر راکشت و نیز آورده اند که مالک را هجو کرد و او کسی را در پی شاعر فرستاد تا مسمومش کند) تردیدی بی تامل و نقل قولی بی تدبر است زیرا معتصم بسال 227 و 9 سال پیش از شهادت شاعر درگذشته است و نیز آنچه " حموی " در صفحه 418 جلد 4 " معجم البلدان " آورده است که [چون دعبل معتصم را هجو کرد وی خون شاعر را هدر نمود و دعبل به طوس گریخت و به گور رشید پناه برد ولی معتصم پناهش نداد و او را بسال 220 قتل صبر کرد] بر خلاف اتفاق قول مورخان و دانشمندان رجال در مورد در گذشت شاعر به سال 246 است.

" بحتری " که با شاعر و " ابی تمام " که پیش از دعبل در گذشت، دوست بود در سوک آن دو چنین سرود:

آرامگاه حبیب و دعبل بروز مرگشان، بر درد دلم افزود و آتش به جانم زد ای دوستان من: باران رحمت پیوسته بر شما ریزان باد و ابری پر آب و باران زا گورتان را سایبانی کناد. (گور این یکی (دعبل) در اهواز و از مسیر ناله نوحه گر بدور است و قبر دیگری (ابی تمام) در موصل است.

" ابو نصر محمد بن حسن کرخی کاتب " گفته است: دیدم که بر گور دعبل این اشعار را نوشته بودند:

دعبل، توشه اقرار به بیگانگی خداوند را برای رستاخیز خویش آماده کرده است وی خالصانه شهادت به وحدت حق می دهد و امیدوار است که خداوند

ص: 298

در رستاخیز بر او رحمت آرد.

مولای دعبل، خدا و رسول اویند و پس از این دو مولای او جانشین بحق پیغمبر یعنی علی است.

شاعر دو فرزند بنامهای " عبد الله " و " حسین شاعر " بر جا نهاد. و " ابن ندیم " برای فرزند دوم، دیوانی در حدود 200 برگ یاد کرده و " ابن معتز " در صفحه 193 " طبقات الشعراء " شرح حال و نمونه ای از اشعار وی را آورده و گفته است:

" دعبلی شاعری سخت نمکین شعر است ".

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

در اینجا جلد دوم این کتاب پایان می یابد و در پی آن جلد سوم که به بقیه شاعران سده سوم آغاز می شود، و نخستین آن شاعران " ابو اسماعیل علوی " است، خواهد آمد.

و الله المستعان و علیه التکلان

" قابل توجه "

هر فصل و کلمه و جلمه ای که در متن یا تعلیق این کتاب و دیگر مجلدات الغدیر با رمز " م " آغاز و به کمانکی در پی آن، تمام می شود، از پیوست ها و فزوده های چاپ دوم است.

سپاسی بر قدردانیها

بر دلم می گذشت که این کتابم مورد ستایش شخصیت های دینی و شیفتگان خاندان پاک پیغمبر قرار می گیرد آزمایش این پیش بینی را ثابت کرد و از اطراف عراق و نواحی دیگر، نامه هائی گرامی و نوشته هائی عالی از جمعیت ها و شخصیت های برجسته در تقریظ و تحسین کتاب به نظم و نثر بدست ما رسید که حکایت از روحیه ای

ص: 299

زنده و نیرومند درجامعه اسلامی داشت و از اندیشه رسای مجتمع دینی و شعور بیدار شخصیتهای اسلامی سخن می گفت درود خداوند نثار عرب و آئین بر حق او باد و زهی دیگر امم اسلامی و مردمی که از این آئین به نیکی پیروی می کنند.

ما سپاس پیاپی خود را به همه آنان تقدیم داشته و توفیقشان را خواستار و پیشتازی و پیشگامی پیروان قرآن پاک را آرزومندیم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109