سرشناسه : طیب عبدالحسین 1370 - 1275
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر الطیب البیان فی تفسیر القرآن بقلم عبدالحسین طیب مشخصات نشر : [تهران : کتابفروشی اسلام - 13.
مشخصات ظاهری : ج 3
شابک : 964-5843-03-0 10000ریال (دوره
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب تحت عنوان "اطیب البیان فی تفسیر القرآن در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است عنوان دیگر : اطیب البیان فی تفسیر القرآن موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : قرآن -- علوم قرآنی رده بندی کنگره : BP98 /ط9الف 6 1300ی
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 78-15242
ص: 1
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه الّذی انزل الکتاب هدی و رحمة للمؤمنین و الصّلاة و السّلام علی نبیّه الّذی قال فی حقّه لتقرئه علی النّاس علی مکث و علی آله الطیّبین الّذین قال فی حقّهم و لا یعلم تأویله الّا اللَّه و الرّاسخون فی العلم، و اللّعنة الدّائمة علی اعدائهم الّذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله هذا هو المجلد الثالث من اطیب البیان فی تفسیر الجزء الثالث من القرآن
تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (253)
«تِلْکَ الرُّسُلُ» اشاره به پیغمبرانیست که در آیات شریفه قرآن ذکر آنها شده مثل آدم أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص: 3
و نوح و ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و موسی و عزیر و دانیال و داود و سلیمان و عیسی و ذکریا و یحیی و حضرت خاتم و غیرهم صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و تعبیر بتلک تأنیث باعتبار جمع است.
فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ انبیاء و رسل از حیث نبوّت و رسالت تماما حق و صدق و باید بتمام آنها ایمان آورد نه بعضی دون بعضی چنانچه در آخر سوره میفرماید لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و اما از حیث فضیلت مراتب مختلفه دارند رسولان افضل از انبیاء هستند که مأمور بتبلیغ نباشند، اولو العزم افضل از سایر مرسلین هستند و وجود حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم افضل از جمیع است بضرورت دین اسلام و نص قرآن و اخبار متواتره و براهین عقلیه در جمیع کمالات و خصوصیات، دین او افضل همه ادیان، اوصیاء او افضل همه اوصیاء، کتاب او افضل از همه کتب و امّت او افضل از جمیع امم.
و افضلیت دو نحوه است یکی از حیث درجات و مراتب و کمالات و اخلاق و عبادات و قرب بمقام ربوبی و نحو اینها و دیگر از حیث بعضی از خصوصیّات که خصیصه هر نبی بوده و آیه شریفه هر دو نحوه را بیان میفرماید.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ که اشاره بحضرت موسی علیه السّلام است که او را کلیم اللَّه گفتند که خداوند بدون واسطه ایجاد کلام میفرمود و موسی استماع میکرد چنانچه مقام اصطفاء بآدم و نجات از غرق بنوح و مقام خلّت بابراهیم و سلطنت بداود و سلیمان و ارسال روح بعیسی و هکذا بهریک امتیاز مخصوصی عنایت شده و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در بسیاری از این خصوصیّات با آنها شرکت دارد (آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری).
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ که جهت دوم باشد چنانچه اولا ذکر شده بلکه درجات رسالت هم مختلف است یکی رسول بر قومیست یکی بر اقوام یکی بر شهری أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص: 4
یکی بر شهرهایی یکی بر جمیع ناس یکی بر جن و انس تا مدت محدودی یکی تا قیامت وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ معجزات باهراتی که قابل هیچ شبهه نباشد مثل تکلّم در مهد و اعطاء نبوّت و کتاب در طفولیت و احیاء موتی و خلق طیور و ابراء کور و کرّ و ولادت بدون پدر و امثال آنها.
وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ از برای روح اطلاقاتیست: روح نباتی که عبارت از قوّه رشد و نشو و نموّ است و روح حیوانی که عبارت از بخار قلب است که مورث حسّ و حرکت و قوای حیوانیست، و روح انسانی که عبارت از جوهر مجرّد ملکوتیست که موجب درک مطالب عقلیه و علمیه و کمالیه و مطالب کلیّه میشود و ظاهرا همین مراد باشد از آیه شریفه وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی سوره بنی اسرائیل آیه 81، و روح ایمانی که خاصّ بمؤمنین است و در آیه شریفه در وصف آنها میفرماید أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و اخبار در این باب بسیار است و اطلاق بر ملک هم میشود فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا
مریم آیه 17، که مراد جبرئیل است چنانچه در این آیه و آیات دیگر هم همین مراد است و تعبیر بروح القدس برای اینست که از عیوب و نواقص بشریّت منزّه و مبرّا است و اطلاق بر مخلوقی که اعظم از جبرئیل و از جمیع ملائکه است چنانچه می فرماید یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا نبأ آیه 38، و میفرماید تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ قدر آیه 4، و مراد از تأیید جبرئیل نزول وحی و حفظ عیسی از شرور یهود و تمثّل بر مریم و نفخ در جیب مریم در مجمع البحرین است (فنفخ فی جیبها فحملت بعیسی باللیل فوضعته بالغداة و کان حملها تسع ساعات) و تخصیص عیسی بتأیید روح القدس با اینکه بر همه انبیاء نازل میشد و تأیید مینمود برای همین خصوصیّات است و امتیازاتی که عیسی علیه السّلام داشت.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اشاره باینست که خداوند مجبور
ص: 2
نفرموده بندگان را که بعد از ارسال رسل تماما ایمان بیاورند و اختلاف و معانده و مقاتله بین آنها نباشد اگر میخواست یعنی مصلحت در اجبار بود اجبار میفرمود و لکن مصلحت در اختیار است هر که اختیار ایمان کند مؤمن و هر که کفر کافر بعد از اینکه حجّت بر همه تمام است و راه عذر بر احدی نیست.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ حجت تمام شد بارسال رسل و انزال کتب و بیان احکام و وعد و وعید از راه تشریع و اعطاء عقل و تمکّن از اطاعت و قوّه و قدرت و نیرو که اگر اختیار این طرف را کرد راه باز و سهل و آسان باشد و اگر اختیار آن طرف نمود آنهم متمکن است بسوء اختیار خود.
وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا چون دواعی شهوت و غضب در انسان مختلف است گروهی بنیروی ایمان و قوّه عقل بر شهوات و اوهام و بر قوای غضبیه سبعیه غالب و چیره میشوند و راه حق را می پیمایند، و گروهی بواسطه فقدان ایمان یا ضعف آن و غلبه شهوت و غضب و قوای شیطانی در راه باطل سیر میکنند و این دو گروه دائما با یکدیگر زد و خورد و اختلاف دارند.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ گروه اول. وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ گروه دوم.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا بعضی توهّم کردند که این جمله تکرار است و برای تأکید ذکر فرموده لکن اشتباه است بلکه این جمله اشاره بامر دیگریست و آن اینست که اگر خداوند مشیّتش تعلّق گرفته بود که جلوگیری از مقاتله بین آنها بکند به اینکه کفّار را هلاک کند یا ضعیف نماید و مؤمنین را بر آنها چیره کند و تقویت نماید میتوانست چنانچه در بسیاری از موارد نموده مثل همان قضیه طالوت و جالوت و قضایای مسلمین با کفار در بدر و حنین و احد و بسیار موارد دیگر لکن در بسیاری از موارد هم حکمت و مصلحت عکس اقتضاء میکند مثل قضیه کربلا
ص: 3
و امثال آن.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ هر جا هر چه اراده بفرماید و حکمت اقتضاء کند و صلاح بداند میکند کسی در مقابل اراده او نمیتواند عرض اندام کند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ گذشت در اوائل سوره بقره وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام رزق و معنای آن و اقسام انفاقات لازمه و مندوبه از صفحه 210 تا صفحه 240 سی (30) صفحه بآنجا مراجعه کنید محتاج بتکرار نیست و همچنین در معنای ایمان در تفسیر یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ از صفحه 133 تا صفحه 149 شانزده صفحه مراجعه شود.
مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ مراد روز رستخیز است یعنی تا در دنیا هستید و میتوانید تحصیل سعادت کنید و تمام وسائل سعادت برای شما مهیا است انفاق کنید که در روز جزا دست شما کوتاه است از جمیع وسائل.
لا بَیْعٌ فِیهِ که تجارت و ابواب معاملات مسدود است که بخواهید گناه فروشی کنید و ثواب خریداری نمائید وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری سوره انعام آیه 164 و چهار موضع دیگر.
وَ لا خُلَّةٌ دوستی و محبتی هم در آخرة نیست و این جمله و لو بر نفی کلی دلالت دارد لکن باید او را تخصیص داد بآیات شریفه دیگر مثل الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ
ص: 4
لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ
زخرف آیه 67 که اهل تقوی و ایمان دوستی آنها برقرار است وَ لا شَفاعَةٌ این جمله هم مطلق است و لکن آیات مقیده و اخبار متواتره بر ثبوت شفاعت در قیامت نسبت باهل ایمان بسیار داریم و ما در جلد سوم کلم الطیب آخر کتاب صفحه 237 تا 242 آیات و اخبار و دفع اشکالات و معنای شفاعت را متعرض شده ایم مراجعه فرمائید.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ هم ظلم بنفس کردند که خود را مستوجب عذاب بواسطه کفر نمودند و هم ظلم بدیگران که آنها را اغواء نمودند و مانع از ایمان آنها شدند و هم ظلم بمسلمین که در مقام ستیزگی و اذیت و آزار آنها و محاربه و مقاتله با آنها بودند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (255)
این آیه شریفه مسماة بآیة الکرسی است و کلام در آن در چند مقام واقع میشود: مقام اول در فضیلت آن، مقام دوم در تعیین آیة الکرسی که آیا همین آیه است یا منضمّ بدو آیه دیگر تا هُمْ فِیها خالِدُونَ مقام سوم در تفسیر آن
ص: 5
اما مقام الاول اخبار در فضیلت این آیه و مثوبات قرائت آن در تعقیب صلوات و در موقع خواب و مواقع دیگر بسیار است و ما بمختصر از آنها اشاره میکنیم:
در لآلی و برهان از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده فرمود
لکلّ شی ء ذروة و ذروة القرآن آیة الکرسی
ذروة بمعنای اعلاء شیئی است و بکسر و ضمّ هر دو قرائت شده و بهمین معنا است «سنام»، و در حدیث است
(ذروة الاسلام و سنامه الجهاد)
مجمع البحرین. و از این حدیث استفاده میشود که آیة الکرسی اعظم آیات قرآن است.
و در حدیث دیگر میفرماید
(آیة الکرسی و آخر سورة البقرة کنز من کنوز الجنة)
مراد (آمن الرسول) است.
و در حدیث دیگر بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(یا علی سید الکلام القرآن و سید القرآن البقرة و سید البقرة آیة الکرسی یا علی انّ فیها خمسون کلمة فی کل کلمة خمسون برکة).
و در حدیث دیگر فرمود
(و ما انزل اللَّه آیة اعظم منها و هی اعظم آیة فی کلام اللَّه).
و در حدیث دیگر فرمود
(انّ اعظم آیة فی القرآن آیة الکرسی).
و اما مثوبات آن در لآلی اخبار بسیاری نقل کرده در مثوبات قرائت این آیه در تعقیب صلوات و در موقع خروج از بیت و در موقع رکوب المرکب و در موقع خواب و در زیارت قبور مؤمنین و در هر صباح و مساء و در سفر و برای حفظ مال از سرقت و رواج متاع در کسب و حفظ از حیوانات موذیه و رفع امراض و دفع فقر و فاقه از امور دنیوی و مثوبات اخروی، حتی دارد
(من قرء آیة الکرسی فی دبر کل صلوة لم یمنعه من دخول الجنة الّا الموت)
اشاره به اینکه بمجرد موت داخل بهشت شود بدون اینکه عذاب قبر و برزخ و أهوال روز قیامت را ببیند و چون مقام مجال
ص: 6
ذکر آنها نیست مراجعه فرمائید بلآلی باب هفتم صفحه 353 تا 355 که مضمون بعض آنها اینست که اگر صد مرتبه قرائت کند مثل کسیست که تمام عمر عبادت کرده باشد و بعد از وضوء ثواب چهل سال عبادت دارد و چهل درجه بر او بالا میبرند و چهل حوریه باو تزویج میکنند و کسی که بسیار قرائت کند قبل از موت جای او را در بهشت باو نشان میدهند و قرائت آن یک مرتبه موجب دفع هزار مکروه در دنیا و هزار در آخرت که ایسر مکروهات دنیا فقر است و ایسر مکروهات آخرت عذاب قبر است و موجب وسعت رزق و کثرت مال و حفظ از خطرات نفسانی و وساوس شیطانی و رفع احتیاج او از خلایق و موجب ارزاق او میشود من حیث لا یحتسب الی غیر ذلک از فوائد دنیوی و مثوبات اخروی. و امّا مقام ثانی: حق موافق مشهور اینست که آیة الکرسی تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است نه تا هُمْ فِیها خالِدُونَ.
و دلیل بر این مدّعی اوّلا تعبیر بآیة الکرسی که یک آیه است و اگر تا هُمْ فِیها خالِدُونَ بود باید تعبیر بآیات کنند چون سه آیه است نه بآیه واحده.
و ثانیا آیه مشتمله بر لفظ کرسی همین آیه است و باین مناسبت آیة الکرسی گفتند.
«ثالثا در بسیاری از اخبار در بیان فضائل آیة الکرسی تصریح دارد تا الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ مثل حدیث مروی در لآلی الاخبار از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(من قرء اربع آیات من اول البقرة و آیة الکرسی و آیتین بعدها و ثلاثة آیات من آخرها لم یر فی نفسه و ماله شیئا یکرهه و لا یقربه الشیطان و لا ینسی القرآن)
چون آیتین بعد از آیة الکرسی صریح در این است که آنها جزء آیة الکرسی نیست. و مثل حدیث عبد اللَّه بن مسعود از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود
(من قرء عشر آیات من سورة البقرة فی لیلة فی بیت لم یدخل ذلک البیت شیطان حتّی یصبح اربع آیات من اوّلها و آیة الکرسی و آیتین بعدها و خوانیمها).
و مثل حدیث مروی از آن حضرت
ص: 7
که بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(انّ فیها لخمسین کلمة فی کل کلمة خمسون برکة)
و مثل حدیث مروی در بحار از امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح به اینکه تا الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است و غیر اینها از اخبار.
و رابعا جمیع مفسرین از عامه و خاصه در بیان فضائل و خواص آیة الکرسی در ذیل همین آیه ذکر کرده اند و سپس آن دو آیه را متعرض شده اند.
و خامسا تصریح بسیاری از علماء باین موضوع بنحو ارسال مسلّم چنانچه در مجمع البحرین میفرماید
(آیة الکرسی معروفة و هی الی قوله وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ)
و اما کسانی که تا هُمْ فِیها خالِدُونَ گفتند بسه وجه تمسّک کردند: یکی متعارف بودن بین مسلمین. دوم در بسیاری از اخبار فرموده آیة الکرسی را بخواند تا هُمْ فِیها خالِدُونَ. سوم این همه فضایلی که برای آیة الکرسی گفته اند بواسطه اشتمال او است بر این جمله اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا و الّا آیه اوّلی چیزی که باعث این عظمت بشود در او نیست لکن این وجوه تماما مخدوش است.
اما متعارف بودن اولا دلیل نیست و ثانیا بواسطه اخباریست که وارد شده در بسیاری از موارد که آیة الکرسی را با دو آیه بعد از آن بخوانند چنانچه بعض آنها را نقل کردیم.
و اما اخبار دلیل ما است نه دلیل شما زیرا تصریح به اینکه تا هُمْ فِیها خالِدُونَ بخواند کاشف از این است که آیة الکرسی همان آیه اوّلی است و الّا احتیاج باین تصریح نداشت و این اخبار مثل همان اخباریست که میفرماید با دو آیه بعد از آن و اما ذکر فضائل: اولا وجه استحسانیت دلیل نیست مثل مناطات ظنیّه و قیاسات که بکلی در مذهب شیعه ممنوع العمل است.
و ثانیا در مقام سوم که انشاء اللَّه تفسیر آیه میشود معلوم میشود که چه اندازه عظمت دارد و لیاقت این فضائل را دارد.
ص: 8
و اما مقام سوم در تفسیر اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ گذشت در اول سوره حمد که اللَّه اسم است از برای ذات مقدّس حق که مستجمع جمیع کمالات و منزّه و مبرّای از جمیع عیوب و نواقص است و این اسم شریف بتنهایی دلالت میکند بر جمیع اسماء صفات و کلمه شریفه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید و کلمه اخلاص و کلمه طیّبه و اعلاء از جمیع اذکار شریفه و از برای او (سه دلالت است مطابقی، التزامی، اقتضایی و دال بر جمیع عقائد حقّه و اصول اسلامی است و تفصیل آن را در مجلّد اول صفحه 173 تا 175 متذکر شدیم بلکه در اینجا تقدیم کلمه اللَّه دلالت بر انحصار این شئون مذکوره در آیه شریفه بذات مقدّس حق میکند که غیر او لایق و دارای شیئی از این شئون نیست بلکه کلمه هو که از اسماء ذات است دلالت بر مقام غیب الغیوبی حضرت حق میکند.
و امّا کلمه الحیّ دلالت دارد بر انحصار حیات حقیقیة بذات اقدسش که بالذات حی است و اشاره بمقام واجب الوجودی حضرتش دارد که غیر از او سرتاسر موجودات ممکن الوجودند (و الممکن فی حد ذاته ان یکون لیس و له من علته ان یکون ایس)
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
(الا انّ کل شی ء ما خلا اللَّه باطل) پس حیات ممکنات حیات ظلّی است یعنی حیات نما است و تابع ذی ظلّ است و حقیقة چیزی نیست.
از حکیم الهی پرسیدند در معنی این کلمه (کان اللَّه و لم یکن معه شی ء) جواب داد (الآن کما کان) کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص آیه 88.
و امّا کلمه القیّوم ذات مقدّسش قائم بالذات است که اشاره بمقام بقاء و ثبات که فناء و نیستی در او راه ندارد که معنی کلمه حق است و گذشت در شرح اسماء اللَّه که تمامی اسامی، اسامی صفات است جز سه اسم (اللَّه هو حق) و این
ص: 9
جمله مشتمل بر سه اسم است و قیام سایر موجودات باو است.
ای همه هستی زتو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات
هستی تو هستی پیوند نه تو بکس و کس بتو مانند نه
(اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها) اینجا مقتضی بسط بسیطی است که در حکمت بیان شده لکن از وضع تفسیر خارج است موکول بمحل خود.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ سنة از ماده وسن واوش اعلال شده و بفارسی تعبیر بپینکی میکنند و بعضی گفتند نوم خفیف است و بعضی از برای نوم سه مرتبه قائل شدند: مرتبه اوّل ثقل و سنگینی در سرّ او را سنه گویند، مرتبه دوم در عین و چشم او را نعاس گویند، مرتبه سوم در قلب او را نوم گویند. و علامت نوم اینست که اگر غالب بر حاستین شد سمع و بصر نوم است اما بر بصر تنها نوم نیست بعضی اعتراض کردند که مقتضای قاعده باید بگوید «لا تأخذه نوم و لا سنة» زیرا از اعلا بادنی سیر میشود چون اگر سنة عارض نشود نوم بطریق اولی عارض نمیشود و لا عکس، و جواب دادند که چون سنة تقدم زمانی و تقدم رتبی دارد او را قبلا ذکر فرموده.
و تحقیق مطلب آنکه ذات اقدس ربوبی محل حوادث واقع نمیشود و تغییر در ساحت قدس او روا نیست زیرا تغییر از لوازم ممکن و لوازم حادث است کل متغیر حادث زیرا مفهوم تغییر اینست که قبل از حدوث تغیّر نبوده این حالت پس از آن بود شده و همین معنای حادث است و چون تغییر موجب احتیاج است و احتیاج از لوازم امکان است با ساحت قدس واجب الوجود سازش ندارد و صفات جلالیه حضرت حق که مرکب نیست جوهر عرض جسم و سایر صفات سلبیه در ذات
ص: 10
او روا نیست بلکه عنوان صفت و موصوف هم غلط است
(و کمال توحیده نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انّه غیر الصفة فمن وصفه فقد قرنه و من قرنه فقد جزأه الی آخر الخطبة)
از امیر المؤمنین علیه السّلام است.
و بالجملة کلمه حیّ دال بر جمیع صفات ذاتیه و کلمه قیّوم دال بر صفات فعلیه و این جمله دال بر صفات سلبیه که عبارت از صفات کمالیه و جمالیه و جلالیه است و ذکر این دو بخصوص (سنة و نوم) بمناسبت اینست که اینها از اسباب غفلت و فطور و سستی در عمل است و منافی با قیّومیت است و تعبیر باخذ یعنی اینها عارض نمیشوند و خداوند مقهور این عوارض نیست چون مورث عجز هستند و سلب قدرت میکنند و قادر متعال منزّه و مبرّا است از عجز و ناتوانی.
و بالجملة وجه تقدیم سنة بر نوم اینست که متعارف است بگویی خداوند هیچ تغییری در ساحت قدسش روا نیست نه کوچک نه بزرگ و فطوری در او نیست نه ضعیف نه قوی و غفلت عارض وی نمیشود نه جزئی نه کلی.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ این جمله دلالت دارد بر توحید افعالی بواسطه تقدیم کلمه له که احدی مالک شیئی نیست و تمام آنچه در آسمانها و زمین است ملک طلق الهیست چون تمام مخلوق و مصنوع او هستند و خالق و صانع و موجد و محدث و بارع آنها ذات مقدس او است و بس و این ملکیتهای ظاهری تمام جعلیّت بجعل حق و اموریست اعتباریه که قائم بید معتبر است و معتبر خداوند است ولی ملکیت حقّه حقیقیّة مختص باو است.
و گذشت که مراد از سماوات عوالم بالا است که تمام این کرات جویّه و منظومه های شمسیّه یکی از آنها است و فوق آنها عوالمی است که جز ذات اقدسش و کسانی که بآنها افاضه علم فرموده خبری از آنها ندارند و موجودات در این عوالم چیست از عالم مجردات و مادیات و اصناف ملائکه و جن و انس و حیوانات و نباتات
ص: 11
و جمادات از جواهر و اعراض و بالجمله جمیع ممکنات تماما مملوک او هستند.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ من استفهام انکاریست در مقام نفی یعنی احدی نیست که بتواند نزد خدا شفاعت کند مگر باذن او و این جمله ردّ جمیع طبقات کفّار است که مشرکین بتهای خود را شفیع میدانند. یهود موسی را، نصاری عیسی را، عبده شمس و کواکب و آتش و ملائکه و جنّ و سایر معبودات باطله خود را امید شفاعت دارند، بلکه شفاعت مختص بکسانیست که دین آنها مرضی الهی باشد لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی و آن اهل ایمان هستند الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً سوره مائده آیه 3.
و بالجمله شفاعت هر که هر که نیست اوّلا شفیع باید اجازه داشته باشد یکی را اجازه میدهند یک نفر را شفاعت کند تا ملیون ملیون.
و ثانیا اشخاصی که شفاعت میشوند باید قابلیت شفاعت داشته باشند که اهل ایمان باشند.
و ثالثا باید یک تماس و ارتباطی با شفیع داشته باشند.
و رابعا باید عملی از آنها صادر شده باشد که مثوبت آن اینست که مورد شفاعت شوند.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ علم خداوند غیر متناهیست و حدی برای طرفین آن نیست از کثرت، ازلیست اول ندارد، ابدی است آخر ندارد.
ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ اشاره بماقبل است الی غیر النهایه وَ ما خَلْفَهُمْ اشاره بما بعد است الی غیر النهایة، و این جمله تهدید است که باعمال گذشته و آینده شما آگاهست.
و علم اشرف صفات و عین ذات است و گذشت که بسیاری از صفات از مصادیق
ص: 12
علم است: سمیع، بصیر، مدرک، مرید، حکیم و خبیر.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ کلمه بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ نکره در سیاق نفی است افاده عموم میکند دلالت میکند بر اینکه ممکن از اشرف ممکنات تا اخسّ آنها همین نحوی که در وجود محتاج بموجد هستند در جمیع کمالات که اشرف آنها علم است هم محتاج بمفیض علی الاطلاق هستند که بآنها افاضه فرماید هر کسی را بمقدار قابلیت و ظرفیّت و لیاقت و استعداد.
و افاضه علم تارة بدون اسباب ظاهریه است مثل علوم ملائکه و انبیاء و ائمه علیهم السلام، یا بواسطه ملک و وحی یا بدون واسطه و از این قبیل است الهامات الهیه که بقلوب علماء صلحاء مؤمنین میشود که
(العلم یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء)
و تارة باسباب ظاهریه مثل علومی که از انبیاء و ائمه ببیانات شافیه و آیات قرآنیه و اخبار بامّت و ملّت و رعیت رسیده چه راجع بعلوم دینیه یا دنیویه که محتاج بزحمت تحصیل و سؤال از علماء و دانشمندان است و مثل علوم هندسیه که آنها هم محتاج بتحصیل است از اساتید، و یک قسم علوم طبیعیه است که خداوند در طبیعت انسان و حیوانات بلکه در نباتات و جمادات بلکه در جمیع ذرّات عالم قرار داده هر یک را بمقدار محدودی و بالجمله تماما مستند بافاضه او است و در کلمه إِلَّا بِما شاءَ مندرج است. و علم که اشرف صفات است این است پس سایر صفات و کمالات هم بطریق اولی ممکن از خود ندارد محتاج بعنایت او است.
بلی صفات نقص و عیب از احتیاج و فقر و صفات رذیله و اعمال سیّئة از خود عبد است چون سر تا پا نقص است ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 81.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کرسی در لغت چیزی است که سلاطین و اعاظم بر آن جلوس میکنند و استعارة از هر امر خطیریست که شخص آن را حائز باشد
ص: 13
فلان بر کرسی سلطنت یا کرسی ریاست یا کرسی علم مستقر گردید.
و مراد از کرسی در این مقام چیست هر کسی چیزی گفته، عقیده حکماء طبیعی تا چندی قبل این بود که کرسی عبارت از فلک هشتم است که تعبیر بفلک ثوابت میکنند که محیط بر سماوات سبع که افلاک سیارات میباشد و عناصر اربعه و عرش فلک نهم است که محیط بر کرسی است.
و چون این عقیده فاسد و عاطل است بواسطه استکشافات جدید بلکه گفتیم قبلا که تمام کرات جوّیه از ثوابت و سیارات و جمیع این منظومات شمسیه در فضای خود عبارت است از سماء دنیا که میفرماید إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ و الصّافات آیه 6، و فوق اینها عوالمیست که جز خدا و راسخین در علم نمیدانند که تعبیر بشش آسمان یعنی عالم بالا و فوق آنها عالمیست محیط بکرسی و آنچه بر آنها محیط است تعبیر بعرش.
چنانچه در اخبار بسیاری که در برهان و غیر آن مذکور است که
(کلّ شیئی فی الکرسی و العرش اعظم من کرسی)
و در پاره ای از اخبار و کلمات از کرسی تعبیر کرده اند بعلم الهی که محیط است بجمیع آسمانها و زمین و آنچه در آنها است و همین معنا را در عرش هم کرده اند.
چنانچه در حدیث مفضّل که ابن بابویه مسندا روایت کرده از حضرت صادق علیه السّلام که سؤال کرد از آن حضرت از عرش و کرسی حضرت فرمود
(العرش فی وجه هو جملة الخلق و الکرسی وعاؤه و فی وجه آخر العرش هو العلم الّذی اطّلع اللَّه علیه انبیائه و رسله و حججه و الکرسی هو العلم الذی لم یطّلع علیه احدا من انبیائه و رسله و حججه علیه السّلام)
و البته این تفسیر از بواطن قرآن است منافی با ظاهر نیست چنانچه از خود حدیث میتوان استفاده کرد از کلمه (فی وجه و فی وجه آخر).
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما یعنی مشقّت و سنگینی بر خداوند ندارد نگاهداری
ص: 14
آسمانها و زمین چون قدرت حق نسبت بتمام ممکنات علی السواء است، خلقت عرش و آنچه در او است با خلقت پشه یکسان است، تمام بمجرد اراده و مشیّت موجود میشوند إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ نحل آیه 42، بلکه احتیاج بکلمه کن هم ندارد بمجرد اراده و ایجاد که امر ربطی است بین (موجد) یکسر و (موجد) بفتح و در لسان حکماء تعبیر بوجود منبسط میکنند موجود میشود نه احتیاج باسباب و آلات دارد نه مدّت میخواهد و نه فکر و تأمّل و همین نحوی که ایجاد باراده است نگاهداری و حفظ هم باراده است و افناء هم چنین است وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ نحل آیه 79.
وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ در مجلّد اول صفحه 171 در ذکر رکوع و سجود معنای علی و عظیم گذشت که در توحید صدوق (ره) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود در معنی عظیم
رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطیف الخبیر.
و در مجمع (العلی عن الاشباه و الاضداد و الامثال و الانداد و عن امارات النقص و دلالات الحدوث)، و بالجملة علیّ و عظیم و کبیر و رفیع متقارب المعنی است و از صفات ذاتیه ثبوتیه است و عین ذات است مثل علم و قدرت و سایر صفات ذاتیه چه صفات محضه باشد و چه صفات ذات اضافه.
ص: 15
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (256)
اکراه بمعنی اجبار است که کسی را وادار کنند بر فعلی که بدون اختیار از او صادر گردد. و در حدیث رفع یکی از نه چیزی که از این امّت برداشته شده (ما استکرهوا علیه) است که اگر کسی عملی از روی کره و جبر از او صادر شد مسئولیتی ندارد و آثار هم بر او مترتّب نمیشود، مثلا جبرا و کرها بفروشد یا بخرد یا ازدواج کند یا عمل زشتی از او صادر شود آن معامله و ازدواج صحیح نیست مگر بعد از زوال اکراه باختیار امضاء و اجازه کند و گناهی هم بر او نیست.
و این آیه دلیل روشنی است بر ردّ جبریّه که گفته اند انسان در قبول اسلام یا کفر یا عبادات و معاصی و سایر افعال مجبور است خداوند کسی را اکراه و اجبار نفرموده در دین هر که قبول نمود باختیار خود قبول نموده و هر که ردّ نمود بسوء اختیار خود رد کرده لذا میفرماید لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ.
(لا) نفی جنس است، و بنا بقول نحویّین خبرش محذوف است که (موجود) باشد یعنی (لا اکراه موجود فی الدین) لکن گذشت در کلمه توحید که در این نمره موارد (لا) برای نفی حقیقت است مثل (لا اله الا اللَّه)،
لا فتی الّا علیّ لا سیف الّا ذو الفقار
، لا سخاء الّا فی العرب) و امثال اینها و اسم و خبر نمیخواهد مثل کان و لیس تامّه (کان زید و لیس عمر) پس معنی اینست که حقیقت اکراه در دین نیست چون دین عبارت از امر قلبی و اعتقاد باطنی و یقین قلبیست و آن قابل اکراه نیست حتّی بر ظاهر اسلام و اقرار بزبان و عمل بارکان را هم خداوند کسی را مجبور نفرموده و موضوع جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و اجراء حدود برای دفع فساد
ص: 16
و جلوگیری از برای سرایت بمسلمین است.
و از برای اکراه معانی دیگری است مثل اینکه بگویی فلان کار مکروه است یعنی تنفّر طبع مقابل ملایمت با طبع و مکروه در باب احکام خمسه چیزیست که مفسده غیر ملزمه دارد مقابل واجب و حرام و مستحبّ و مباح زیرا اگر مصلحت ملزمه دارد واجب است و مصلحت غیر ملزمه مندوب و مفسده ملزمه حرام و غیر ملزمه مکروه و اگر مصلحت و مفسده ندارد یا تساوی است مباح.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ رشد عقل کامل است که پی بردن بمصالح و مفاسد افعال رشد عقلی دارد در مقابل سفاهت که درک مصالح و مفاسد نمیکند فلان سفیه است و در مقابل غیّ که مصلحت را مفسده میپندارد و مفسده را مصلحت، حقّ را باطل و باطل را حق، هدایت را ضلالت و بالعکس، ایمان را کفر و بالعکس و هکذا و خداوند عالم بواسطه افاضه عقل که درک حسن و قبح و خیر و شرّ و نفع و ضرر و صلاح و فساد و مصلحت و مفسده را میکند و بواسطه ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام که بندگان را دلالت بجمیع منافع شخصیه و نوعیه دنیویه و اخرویه فرموده و آنها را متنبّه بجمیع مضارّ شخصیه و نوعیه دنیویه و اخرویه نموده ببیانات واضحه و ادلّه محکمه متقنه و مواعظ کافیه شافیه و معجزات باهره رشد را از غیّ جدا کرده و راه عذری برای کسی باقی نگذاشته و حجّت را بر همه تمام فرموده، هر که راه حقّ را بپیماید از روی منطق و بیان باشد و هر که در باطل سیر کند از روی عناد و جهل و سایر صفات خبیثه باشد إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً سوره دهر آیه 3.
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ طاغوت از طغیان و سرکشی و زیاده روی مصدر است در قرآن بر مفرد و جمع هر دو اطلاق شده یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ نساء آیه 63، که ضمیر به مفرد است مرجعش طاغوت
ص: 17
و در آیه بعد میآبد در کلمه یُخْرِجُونَهُمْ ضمیر جمع بطاغوت برمیگردد و در مقام اسم مصدر است اطلاق بر هر رئیس کفر و ضلالت میشود، شیطان رؤساء کفر، قضات جور ارباب ضلالت.
و اصل آن (طغیوت) بوده لام الفعل قلب بعین الفعل و بالعکس شده (طیغوت) بر خلاف قیاس چنانچه در السنه بسیاری در عرف تزویج را تجویز میگویند.
و در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام طاغوت را بشیطان تفسیر فرموده از باب بیان مصداق است، و لذا در کافی از حضرت صادق علیه السّلام بروایت ابو بصیر است فرمود
(کل رایة ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت).
پس بعد از اینکه در دین اکراهی نیست و حق و باطل از هم ممتاز هستند و مبین و واضح و روشن پس هر کس بطاغوت کافر گردد و جمیع دعات باطله را کنار گذارد و دعوت آنها را اجابت نکند و ایمان بخدا داشته باشد و راه حق را بپیماید و در صراط مستقیم ثابت قدم باشد و مصداق وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ باشد فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی
تمسّک: اعتصام و گرفتن و چنگ زدن است. و عروة: ریسمان و حبل و تناب است. و وثقی: محکم و مستحکم است. این کس چنگ زده است بتناب محکم الهی بحق و اهل حق.
و در بعض اخبار امیر المؤمنین علیه السّلام را عروة الوثقی گفتند، و در بعضی ائمه طاهرین علیه السّلام را که فرمودند
(نحن العروة الوثقی)
از باب بیان اظهر مصادیق است و الّا تمام دعات حق بلکه تمام دستورات الهیه و طرق حقّه عروة الوثقی است.
لَا انْفِصامَ لَها حق ثابت میماند و باطل از بین میرود وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً بنی اسرائیل آیه 83 لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ پس ریسمان محکم الهی پاره شدن و انفصام ندارد دین
ص: 18
حق برجا است و برپا است.
چراغی را که ایزد بر فروزد هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ صفّ آیه 8.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ بیانش گذشت مکررا معنای سمیع و علیم.
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (257)
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّ از ماده واو و لام و یا در اصل لغت بمعنی قرب است و نظر به اینکه از برای قرب اقسامیست لذا از برای ولیّ اطلاقاتیست مثلا اطلاق بر سیّد و عبد هر دو میشود چون سیّد مالک و آمر عبد است از دیگران بعبد نزدیکتر است و عبد چون در تحت اطاعت سید و امتثال اوامر او است بسید از دیگران نزدیکتر است و همچنین اطلاق بر خداوند و بر عباد هر دو میشود بمناسبت اینکه خداوند ببندگان نزدیک است که تدبیر امور آنها و نصرت و حفظ و نحو اینها میکند، و بنده بخدا نزدیک است بواسطه اینکه اطاعت و امتثال اوامر و نواهی او را میکند، می گویی اولیاء اللَّه بامام و مأموم هر دو اطلاق میشود بواسطه قرب هر یک بدیگری، از جهتی ائمه اولیاء هستند نسبت بشیعه بواسطه وجوب اطاعت آنها و مودّت آنها و شیعه بواسطه اطاعت و محبت و نحو اینها.
ص: 19
و اگر متعدّی بعن باشد بمعنی اعراض و دوری است مثل اینکه می گویی تولی عنه یعنی دور شد از او، و ولیّ در این آیه شریفه بمعنی ولایت و صاحب اختیاری و نصرت و یاری و حفظ و عنایت و هدایت و ارشاد و دلالت و توفیق و امثال اینها است.
و ولیّ باین معنی یعنی اولی بتصرف و صاحب اختیاری مراتبی دارد: ولایت ذاتیه مختص بخداوند. و ولایت جعلیه که خداوند کسی را بر دیگری ولایت دهد آنهم مطلقه و مقیّده، عامه و خاصه، کلیه و جزئیه. و ولایت مطلقه عامه کلیه مختص پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین است، در آیه شریفه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا که در شأن أمیر المؤمنین علیه السّلام در موقع خاتم بخشی آن نازل شد بهمین معنی است، و پس از آنها ولایت حاکم و پدر و جدّ و قیم منصوب از قبل آنها و پس از آن ولایت وارث در ارث و خون و تجهیزات میت و امثال اینها و ولایت زوج نسبت بزوجه و سید نسبت بعبد و غیر اینها تا ولایت مالک بر ملک خود و بر نفس خود باندازه ای که خداوند جعل فرموده.
و تخصیص این ولایت را باهل ایمان برای اینست که غیر آنها را بخودشان واگذار کرده و از مقام قرب الهی دور و مطرود شده اند که معنی لعن و تبعید از رحمت و عنایت او است.
یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ظلمت بمعنی تاریکی مقابل نور که بمعنی روشنی است و تقابل بین نور و ظلمت تقابل سلب و ایجاب است اگر مراد از ظلمت عدم نور باشد، یا تقابل عدم و ملکه است اگر مراد عدم نور از جایی که قابل و شأنیت نور داشته باشد، یا تقابل تضاد است اگر ظلمت امر وجودی باشد چنانچه در حدیث است
(سبحان اللَّه جاعل الظلمات و النور)
مجمع البحرین.
و ظلمت باعتباراتی اقسامی دارد: ظلمت کفر، ظلمت جهل. ظلمت اخلاق رذیله
ص: 20
ظلمت معاصی. در مقابل نور ایمان و نور علم و نور صفات حمیده و نور عبادت و اقسام دیگر و خداوند مؤمنین را از جمیع این نوع ظلمات بیرون برده و در نور ایمان و علم و صفات حمیده و اعمال صالحه داخل فرموده و آنها را هدایت و ارشاد و توفیق و سعادت مرحمت کرده و قلوب آنها را نورانی نموده و از ظلمت قبر و قیامت نجات بخشیده.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا چه کفر اصلی مثل مشرکین و یهود و نصاری و چه کسانی که در حکم کفّار هستند یا بپاره ای از دستورات الهی کافر شدند مثل منکرین ولایت و غاصبین امامت و مبغضین و معاندین اهل بیت عصمت و طهارت و منکرین بعضی از ضروریات دین و شریعت و سایر طبقات اهل ضلالت و بدعت و غوایت.
أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ شیطان و رؤساء اهل ضلالت و سلاطین کفر و جور و امراء ظلم و دعات باطل اولیاء اینها هستند و در جان و مال و عرض و دین آنها متصرف هستند و اینها در تحت اطاعت آنها بسر میبرند و تمکین میکنند.
یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ [اشکال اینها در نور نبودند تا اینکه از نور اینها را خارج کنند بلکه دائما در ظلمات بوده اند.
[جواب خداوند بتمام آنها عقل افاضه فرموده که درک حسن و قبح و خیر و شرّ و نفع و ضرر را بکنند و بر آنها انبیاء فرستاد و کتابها نازل فرمود و احکام جعل نمود و راه سعادت و شقاوت را بآنها ارائه داد و تمام اسباب وصول را بر آنها فراهم کرد که اگر آنها را بخود واگذارده بودند مقتضیات سعادت در آنها بطور اکمل فراهم بود لکن شیاطین انسی و جنّی و مبلّغین سوء و دعات باطل و خبث نفس و عناد و عصبیّت و هزار موانع دیگر اینها را در ظلماتی انداخت که بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ سوره نور آیه 4.
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ شرحش گذشت.
ص: 21
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (258)
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَ لَمْ تَرَ بمعنی (الم تعلم) و چون علم نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بما کان و ما یکون تعلّق گرفته میدانست قضیّه ابراهیم را بلکه مکرّر متذکّر شده ایم که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او مظهر تامّ اتمّ جمیع صفات الهیه هستند: سمیع، بصیر، حاضر، ناظر، محیط بجمیع گذشته و آینده هستند. میدید قضایای ابراهیم علیه السّلام را و مراد از الّذی نمرود است که اول پادشاهان است و در لسان عجم کیومرس است و تمام قسمت معموره زمین تحت سلطنت او بود و پدرش کنعان بود و چهارصد سال بحال جوانی عمر کرد و اول کسی بود که دعوی ربوبیت کرد و بتها را هم خدا میدانست و در زمان او ابراهیم مبعوث برسالت شد و او را دعوت فرمود بخدای متعال او مطالبه دلیل کرد از ابراهیم بر ربوبیت خدا و معنی حاجّ مطالبه حجّت است و کلمه فِی رَبِّهِ یعنی فی اثبات وجود ربه.
أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که مراد سلطنت و مال و منال و جاه است و تمام نفوس در تحت فرمان او بودند و اوّلین از جبابره و سلاطین کیانی است.
إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ زمانی که ابراهیم در مقام اقامه حجت و بیان دلیل بر اثبات صانع بر آمد فرمود:
رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ احیاء و اماته از افعال مختصه حضرت باری است مثل خلق و رزق و صحت و مرض و غنا و فقر و عزت و ذلت و نحو اینها.
و مراد از احیاء افاضه روح است در بدن و از اماته قبض و اخذ و اخراج روح
ص: 22
است از بدن، نمرود گمانش این بود که احیاء آدم زنده که محکوم بقتل است او را نکشند، و اماته اینست که غیر محکوم بقتل او را بکشند لذا این عمل را انجام داد و در جواب ابراهیم (قال انا احیی و امیت) غافل از اینکه احیاء و اماته بدن بی روحی را روح دهند و با روحی را روحش را بدون اسباب اخذ کنند، و چون این کلام از نمرود جاهلانه بود و کاشف از بی شعوری و بی ادراکی او بود حضرت ابراهیم علیه السّلام دلیل دیگری روشن تر و واضح تر بر او اقامه فرمود:
(قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ) چون حرکت زمین حرکت وضعی او که دور خود میچرخد خورشید از طرف مشرق ظاهر میشود، و اگر نمرود قدرت داری زمین را برگردان تا خورشید از طرف مغرب ظاهر گردد.
نمرود را میرسید که همین تقاضا را از ابراهیم علیه السّلام کند که خدای تو شمس را از مغرب ظاهر نماید.
اولا نمرود مدرسه نرفته بود و شعور و ادراک این مناقشات را نداشت.
و ثانیا اگر تقاضا میکرد خداوند از باب معجزه بدست ابراهیم قادر بود بر آن و رسوایی نمرود بر همه ظاهر و هویدا میشد، نمرود ترسید که اگر بگوید و ابراهیم علیه السّلام عملی نماید دیگر برای او چیزی نمیماند، چنانچه خداوند بر یوشع بن نون علیه السّلام و بر حضرت امیر علیه السّلام خورشید را برگردانید.
و ثالثا نمرود را از بیان ابراهیم یقین حاصل شد لکن زیر بار نرفت و لذا در مقام کشتن خدای ابراهیم برآمد و آن تخت و کرکس ها را بطرف بالا برد و تیر
ص: 23
رها کرد که بخدای ابراهیم اصابت کند.
فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ بهت بمعنی حیرت است که نتواند جواب بگوید و نتواند انکار کند و این بهت غیر از بهتان است که کسی دروغی بکسی ببندد که مسلّما از غیبت اشدّ است زیرا هم مضارّ غیبت را دارد و هم مضارّ کذب و هم تأثیر در قلب مغتاب بیشتر میکند زیرا غیبت و لو انسان را متأثّر میکند لکن پیش خود خود را ملامت میکند که چرا کردم تا مردم عقب سرم بگویند، و اما بهتان بسیار او را متألّم میکند زیرا نکرده باو افتراء ببندند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ بآن مراتب هدایت که موجب ایصال شود، و اما هدایت که ارائه طریق باشد باعطاء عقل و ارسال رسل و اقامه حجج و نحو اینها بر تمام یکسان است وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی سوره فصّلت آیه 16، إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً دهر آیه 3.
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (259)
این آیه شریفه در بیان امکان معاد است در ردّ کسانی که استبعاد میکنند که انسان بعد از آنی که پوسیده و ریسیده شد و اجزاء بدنش متفرّق شد چه نحوه
ص: 24
دو مرتبه مجتمع میشود و صورت نوعیه ترابیه او تغییر میکند و صورت انسانیت پیدا میکند و گفته اند که «اقوی ادلّه امکان وقوع شیئی است».
خداوند اثبات این موضوع را میکند که در دنیا واقع شده در موارد بسیاری که از آن جمله این مورد است لذا میفرماید:
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ و ما مکرّر گفته ایم هم در مقدمات و هم در ضمن آیات که سیاق در قرآن معتبر نیست زیرا که سور قرآنیه و آیات شریفه آنها باین نحوی که تدوین شده باین ترتیب مسلّما نازل نشده اینها متفرّقا و نجوما نازل شده باین نحو جمع آوری کردند لکن کلمه (او) در این آیه البته مربوط است بآیه دیگری که در این جهت نازل شده، و این مناسبت با آیه قبل که محاجّه ابراهیم با نمرود که در مقام اثبات وجود بازی است ندارد و آنچه بنظر میرسد و اللَّه یعلم مناسبت با آیه بعد دارد که وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ الایه باشد و این آیه پس از آن نازل شده که هر دو در مقام اثبات امکان معاد است، در تدوین تقدیم و تأخیر شده. و اختلاف است بین مفسّرین که مراد از کَالَّذِی مَرَّ کیست بعضی گفتند خضر است و بعضی ارمیاء پیغمبر و بعضی عزیر و اخبار در این باب هم مختلف است چنانچه در بحار مجلّد پنجم در باب قصص ارمیا و دانیال و عزیر و بخت نصر ذکر فرموده، و همچنین مراد از قریه چه قریه است بیت المقدس است یا ارض المقدسه یا قریه که سابقا ذکر شد در آیه أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ الآیه اختلاف است.
و همچنین اختلاف است در سبب هلاکت اهل این قریه آیا بمرض طاعون بوده یا بتسلّط بخت نصر بر آنها و قتل آنها یا سبب دیگری داشته.
و همچنین در زمان وقوع این قضیّه مقارب با زمان سلیمان بوده یا بعد از قتل حضرت یحیی یا بعد از حضرت موسی اختلاف است.
ص: 25
لکن این اختلافات در تعیین مورد و شأن نزول است مربوط بتفسیر نیست و ما از این اختلافات چیزی که موجب اطمینان باشد بدست نیاوردیم زیرا کلمات مفسّرین که اعتبار ندارد اخبار هم نوعا ضعیف است بلکه در بعض آنها تناقض و تنافی در صدر و ذیل آن پیدا میشود. بلی حدیث مفصّلی در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که مختصر مفاد آن اینست که آصف بن برخیا وصی حضرت سلیمان مدتی در بنی اسرائیل بود پس از آن مدتی غائب شد باز ظاهر گردید و مدتی بین آنها بود سپس با آنها وداع کرد و گفت دیگر ملاقات نزد صراط و بخت النصر بر بنی اسرائیل مسلط شد و رجال آنها را کشت و اطفال را اسیر کرد و از ابرار چهار نفر را برای خود انتخاب کرد که از آن جمله دانیال باشد و نود سال دانیال نزد بخت النصر بود بخت النصر دید بنی اسرائیل بدانیال نظر دارند او را در چاه انداخت و شیری هم در آن چاه انداخت که او را بدرد لکن شیر متعرض او نشد و خداوند بتوسط یک نبی از انبیاء بنی اسرائیل برای او طعام و آب میآورد تا شبی بخت النصر خواب دید ملائکه بسیار در آن چاه نزول میکنند و بدانیال بشارت فرج میدهند بخت النصر از کرده خود پشیمان شد او را بیرون آورد و امور مملکت را باو محول کرد و امر قضاوت را باو واگذار نمود تا زمانی که دانیال از دنیا رفت و جانشین خود عزیر را معین کرد و عزیر هم مدتی از میان بنی اسرائیل غائب شد و صد سال طول کشید که شرح آن را در آیه متعرض میشویم باز برگشت و تا زمانی که رحلت نمود دیگر انبیاء بعد از آن نتوانستند میان بنی اسرائیل بمانند از کثرت فساد و طغیان و کفر و شرک که در آنها پیدا شد و این فساد در تزائد بود تا زمانی که حضرت یحیی بدنیا آمد تا آخر حدیث.
و از این حدیث استفاده میشود که این قضایا مدتهای مدید قبل از یحیی بوده تقریبا حدود چهار صد سال مربوط بخون یحیی نیست رجوع بتفسیر کنیم.
ص: 26
وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها خاویة از خوی بمعنی سقوط، و عرش بمعنی سقف است یعنی سقف منازل قریه سقوط کرده بود یا جدار آن و دیوارها پس از سقوط سقف بر روی سقف سقوط کرده بود، اشاره به اینکه این شهر بکلّی منهدم و خراب شده و تمام اهلش هلاک شده بودند که حضرت عزیر بر این شهر عبور کرد.
قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها انّی استفهام از نحوه آن است یعنی چه نحوه خداوند زنده میکند که اصل معاد را معتقد بود لکن نحوه آن را نمیدانست مثل اینکه مایل بود مشاهده کند، و ممکن است از راه تعجب باشد که نحوه آن را هم میدانست ولی تعجب میکرد مثل اینکه بگویی خداوند چه قدرت نمایی کرده این استخوانهای پوسیده و این ابدان خاک شده را دو مرتبه زنده میکند و مشار الیه هذه و مرجع ضمیر موتها قریة است لکن مراد اهل قریه است مثل وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها یوسف آیه 82، که مراد اهل قریه است، فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ خودش مرد صد سال طول کشید.
ثُمَّ بَعَثَهُ خداوند او را زنده کرد.
قالَ کَمْ لَبِثْتَ قائل یا خداوند است بوحی الهی یا ملک است فرستاده او یا انسانیست که مشاهده کرده بود و ظاهر اول است.
قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ در اخبار دارد زمان اماته اوائل روز بود و زمان احیاء اواخر روز، تصوّر کرد که همان روز است گفت یک روز بعدا متوجه شد که هنوز چیزی از روز باقی مانده گفت بعض روز.
قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ در حدیث است که موقع اماته پنجاه سال داشت و بهمان سنّ پنجاه سالگی مبعوث شد و در موقع اماته زوجه او حمل داشت و در موقع احیاء فرزند او صد ساله بود و پسر پنجاه سال بزرگتر از پدر بود، و در بعض اخبار
ص: 27
برادری داشت که با هم بدنیا آمده بودند و با هم از دنیا رفتند پس از پنجاه سال بعد از احیاء آن او صد سال داشت و برادر دویست سال.
فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ و در مجمع نقل کرده که طعام او تین و عنب بود و شراب او عصیر، و در بعض اخبار قتر بود طعامش که ظاهرا گوشت مطبوخ بوده و عصیر شرابش بود و هر چه بوده بفساد نزدیک بوده.
لَمْ یَتَسَنَّهْ بمعنی عدم تغیّر که سنوات زیاد که صد سال بوده در طعام و شراب تو تأثیر نکرده و با کمال طراوت باقی مانده، و تعبیر بمفرد با اینکه طعام و شراب دو چیز است باعتبار مجموع است که ذخیره کرده بود.
وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ که مرکب سواری او بود، ممکن است که حمار او هم زنده بهمان حالت محفوظ مانده باشد و ممکن است او هم خاک شده باشد و زنده شده باشد و او مشاهده کرده، وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ که حضرتش بزرگترین دلیل بوده بر اثبات معاد که پس از مردن زنده شده باشد و معجزه او بود که دلیل بر صدق نبوّتش بود بلکه دلیل قوی بر مسئله رجعتست و همین منشأ شد که ضعفاء یهود در او غلوّ کردند وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ و مثل نصاری که در عیسی غلوّ کردند وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ توبه آیه 30، و مثل غلوّ در حقّ علی و ائمه طاهرین علیهم السلام بواسطه معجزات باهرات که از آنها صادر میشد.
وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ بعضی گفتند عظام خودش بود که اولا خدا چشم او را آفرید و نگاه میکرد بعظام خود و بعضی گفتند عظام حمارش بود، لکن ظاهر آیه عظام اهل قریه است چون این خطاب بعد از احیاء او و بعد از نظر بطعام و شراب خود که تغییر نکرده و نظر بحمارش و اینکه وجودش آیت و دلیل است بر ناس فرمود نظر بعظام کن و اصلا همین موضوع را طالب بود که چه نحوه خداوند اینها را
ص: 28
زنده میکند بالعیان مشاهده کرد که این عظام پوسیده را کَیْفَ نُنْشِزُها که ذرّات اجزاء بدنیه آنها بصورت لحمیّت باطراف عظام احاطه نمود.
نشز بمعنی رفع چنانچه میفرماید وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا مجادله آیه 12، یعنی نهوض و بلند شوید از مجلس نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلم.
و بمعانی دیگر هم در قرآن اطلاق شده مثل نشوز مرأة یعنی مخالفت زوج وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ نساء آیه 38. و نشوز زوج بمعنی ضربه وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً الایه نساء آیه 127.
یعنی عظام را از روی زمین بلند میکنیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً کسوه لباس پوشش که لحوم پوشش و لباس عظام است.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ کیفیت احیاء موتی را از احیاء خود و حمارش و احیاء عظام نخرة و اجساد بالیه قال عزیر یا ارمیا که مرور بر قریه کرده بود اعلم بعین یقین که عینا مشاهده نمودم که مقام عین الیقین است.
أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تفسیرش واضح است.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (260)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ و او عاطفه ظاهرا عطف بر جمله مذکوره در کیفیت محاجّه نمرود با ابراهیم إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ الایه و همین یکی از
ص: 29
شواهد است که در آیه قبل ذکر شد در جمله أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ که این آیه بعد از آیه وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ بوده و آن بعد از محاجه با نمرود بوده وسط این دو آیه تدوین شده و این دو آیه کمال ارتباط را با هم دارند.
رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی سؤال از اصل احیاء موتی نبوده بلکه از کیفیت آن بوده برای اینکه با امثال نمرود در کیفیت احیای موتی استدلال کند چون کیفیت اماته احیاء را تماما دیده بودند ولی کیفیت احیاء موتی را تا زمان ابراهیم احدی مشاهده نکرده و اولین احیاء موتی همین قضیه ابراهیم است اگر چه بعد از ابراهیم بسیار واقع شده چنانچه در آیات سابقه ذکر شد.
و در بعض اخبار است که ابراهیم میخواست مقام خلّت و استجابت دعا را درک کند و ممکن است این جهت از بواطن قرآنی باشد و الّا ظاهر همان است که ذکر شد.
و اینکه خداوند خطاب باو فرمود قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ استفهام تقریری است که حضرت ابراهیم در جواب بگوید قالَ بَلی که کسی توهّم نکند که سؤال ابراهیم العیاذ باللّه از جهت شکّ در معاد بوده زیرا ادنی افراد مسلمین بلکه تمام ملیین معتقد بمعاد هستند چه رسد پیغمبر او العزم آنهم مثل ابراهیم که بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم افضل از جمیع انبیاء است.
وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی اطمینان قلب در محاجه با کفار در بیان کیفیت احیاء بوده نه در ایمان بمعاد و شاید در محاجه با نمرود که نمرود گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ حضرت ابراهیم علیه السّلام در جواب او سکوت فرمود و دلیل دیگر اقامه کرد که فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ برای این بود با اینکه میتوانست بفرماید این عمل تو نه اماته حیّ و نه احیاء میت است میخواست از خداوند کیفیت احیاء را سؤال کند و مشاهده کند که برای نمرود بحسّ و و جدان ثابت کند نه بدلیل و
ص: 30
برهان چون دلیل و برهان برای شخص مکابر که بگوید از کجا می گویی خدا مرده را زنده میکند چندان تأثیر ندارد لکن پای حس و و جدان که در میان آمد دیگر جای سخن نمیماند.
و کلمه اطمینان از امن است و طاء منقول از تاء است و بمعنی سکون نفس است و این معنی از روی قوّت قلب و شجاعت حاصل میشود چه بسا اشخاص و لو بعلم قطعی مطلب را میداند لکن قلبا مضطرب است و در واردات مثل میدان جنگ و مواقع حولناک متوحّش، ولی کسانی که دارای قوّت قلب و شهامت و شجاعت هستند نه توحّشی و نه اضطرابی بر آنها متوجّه میشود و کمال ایستادگی را دارند این معنای اطمینان قلب است.
و در اصطلاح علماء اطمینان را مرتبه اعلای ظنّ میگویند که گاهی تعبیر میکنند بظنّ متأخم بعلم، گاهی تعبیر میکنند بوثوق، گاهی بعلم عرفی.
و بالجمله آن مرتبه ای که عقلاء در امور زندگانی بر او ترتیب اثر میکنند و مشی آنها بر طبق او است، و در اصول فقه در باب حجّیت اخبار، ما اخباری که مفید این مرتبه باشد حجّت میدانیم و خبر صحیح باصطلاح متقدّمین این نوع اخبار است، و امّا اگر مفید این مرتبه نباشد حجّت نیست و این غیر از اصطلاح علّامه و متأخّرین است که اخبار را از حیث سند و روایت تقسیم کرده اند بخبر صحیح و موثّق و حسن و ضعیف، مسند، مرسل، مقطوع، مجهول و امثال اینها.
قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اخذ بمعنی گرفتن است یعنی انتخاب کن از میان طیور چهار نوع از طیور را که از هر یک نوعی یک فرد انتخاب کن و در اخبار در این چهار مرغ اختلاف است در بعضی دارد طاووس و حمامه (کبوتر) و دیک (خروس) و هدهد. و در بعضی هدهد و صرد (گنجشک) و طاووس و غراب و در بعضی طاووس و دیک و حمام و غراب. و در بعضی نسر (شتر مرغ) و طاووس
ص: 31
و بط (مرغ آبی) و دیک.
و بالجمله نکته اینکه از انواع مختلفه اختیار فرمود بر اینست که دلالتش بر مطلوب اقوی است زیرا اگر یک نوع بود میتوان توهّم کرد که اجزاء بعضی داخل در اجزاء دیگری شده باشد لکن از انواع مختلف هر یک اجزاء خودش بهم پیوسته فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بمعنی کوبیدن و قطع و متلاشی کردن اجزاء از یکدیگر و کلمه الیک ممکن است متعلّق بجمله خذ باشد یعنی «خذ الیک اربعة من الطیر فصرهن» و ممکن است بجمله فَصُرْهُنَّ باشد، اشاره به اینکه یک قطعه از آنها را نگاه دار، که در خبر است که رؤس آنها یعنی سرهای آنها را نگاه داشت ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً در اخبار دارد که ده کوه بود اطراف ابراهیم علیه السّلام و اینها را ده قسمت کرد و هر قسمتی را بر کوهی گذارد و بهمین استدلال کردند بر اینکه اگر کسی وصیّت کرد بجزء مال خود حمل میشود بر یک عشر ردّ بر عامه که آنها گفتند حمل میشود بر ربع بمناسبت چهار طیر. و مباحثه حضرت صادق علیه السّلام با ابو حنیفه راجع بهمین است که طیور چهار بودند لکن اجزاء ده جزء شدند که بر هر کوهی یک جزء.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ سپس آنها را بخوان، که در اخبار دارد منقار هر یک را بگرفت و او را صدا زد که بیا.
و اشکال به اینکه مخاطبه و امر بحیوان غیر ذوی العقول درست نیست بسیار اشکال خنک و باردیست زیرا:
أوّلا در قرآن خطاب بحیوانات و امر بآنها از جانب خدا و انبیاء بسیار است مثل خطاب بنحل أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ سوره نحل آیه 70. و مثل خطاب حضرت سلیمان بهدهد اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ سوره نمل آیه 28، بلکه خطاب بجمادات
ص: 32
مثل یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی سوره هود آیه 46، و در اخبار هم مخاطبات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه علیه السّلام با حیوانات بسیار است.
و ثانیا گذشت که تمام موجودات تا اندازه ای عقل و شعور و ادراک دارند و ذکر و عبادت و سجده و معرفت بخدا و نبیّ و امام دارند و ادلّه در این باب بسیار داریم یَأْتِینَکَ سَعْیاً که ذرّات هر یک از این طیور از اجزاء ده گانه که بر سر کوه ها بود حرکت نموده و هر یک بجای خود قرار گرفت و بهم پیوستند و بصورت اولیّه درآمدند و زنده شدند و پرواز کردند.
و اعلم بعلم الیقین و عین الیقین و حق الیقین أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ عاجز نیست و بر هر چیزی تواناست حکیم تمام حکم و مصالح اشیاء را میداند و قدرت و علم او بهمه چیز تعلّق گرفته و غیر متناهیست، و این دو صفت شریف از صفات ذات است
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (261)
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این مثل مثل شخص منفق نیست بلکه مثل انفاق او است یعنی مالی که انفاق میکند و اختصاص بانفاق در جهاد ندارد زیرا آیه مطلق است جمیع انفاقات واجبه و مستحبّه حتّی هر عبادتی که توقّف بر بذل مال داشته باشد مثل مصارف عرس ابناء و بنات و مصارف زیارت و اقامة عزاء اهل بیت عصمت و طهارت و بناء مساجد و مدارس و خرید کتب علمیّه و اصلاح طرقات و هر چه برای مسلمین نفع داشته باشد چه منافع شخصیه یا صنفیه یا نوعیه و ما در ذیل آیه
ص: 33
شریفه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام انفاقات را از واجبات و مستحبّات متعرض شدیم، جلد اول صفحه 210 تا 240.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ که داعی و محرّک آن قربة باشد و خلوص که جز امتثال امر الهی و اطاعت فرمان او قصد دیگری نباشد زیرا مثوبت متفرع بر عبادت است و عبادت بدون قصد قربة و خلوص تحقّق پذیر نیست، و این آیه اگر چه در موضوع انفاق مال است لکن در اخبار بسیار از ائمه علیهم السلام که در برهان نقل کرده شامل جمیع عبادات مثل نماز، روزه، حج و نحوها که استشهاد باین آیه فرموده اند استفاده میشود که ذکر انفاق مالی از باب مثال است.
چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
(اذا احسن عبد المؤمن عمله ضاعف اللَّه تعالی عمله لکلّ حسنة سبع مائة و ذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء فاحسنوا اعمالکم لثواب اللَّه فقلت ما الاحسان قال اذا صلّیت فاحسن رکوعک و سجودک و اذا صمت فتوق کلّما فیه فساد صومک و اذا حججت فتوق ما یحرم علیک فی حجّک و عمرتک و کلّ عمل تعمله للَّه فلیکن نقیّا من الدنس)
و قریب باین مضمون اخبار دیگری است.
کَمَثَلِ حَبَّةٍ کاف کمثل زائده نیست بلکه مراد مثل این مثل مثل او است و از همین نکته ممکن است استفاده عموم کرد که همین نحوی که برای اعمال صالحه میشود مثل بحبّة زد میشود مثل بانفاق زد تمام از یک وادی است و مراد از حبّة دانه گندم است.
أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ که یک دانه گندم هفت خوشه برویاند، و توهم اینکه این واقعیت ندارد بسیار فاسد است. زیرا اولا در همین اصفهان خودمان بعض رعایا مشاهده کرده اند در بعض مواقع. و ثانیا مجرد امکان کافی است برای مثل.
فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ که هفت سنبله هفت صد حبة میشود پس یک درهم
ص: 34
انفاق هفتصد درهم میشود.
وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ بعضی گفتند مراد ضعف هفتصد است که هزار و چهار صد باشد. بعضی گفتند اضعاف مضاعف الی ما شاء الا بعضی گفتند ما زاد از هفتصد.
لکن از اخبار استفاده میشود که این جمله بیان جمله قبل است، یعنی یک درهم هفتصد شدن یا یک حبّة هفتصد برابر شدن از جهت این است که خداوند یک درهم را مثلا زیاد میفرماید و مضاعف میکند تا هفتصد برابر چنانچه در حدیث سابق تصریح فرمود
(لکلّ حسنة سبعمائة و ذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء)
و از امالی شیخ از حضرت باقر علیه السّلام
(اذا احسن العبد المؤمن ضاعف اللَّه عمله بکلّ حسنة سبع مائة ضعف فذلک قوله عزّ و جلّ و اللَّه یضاعف لمن یشاء)
و در حدیث عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام
(اذا احسن المؤمن عمله ضاعف اللَّه عمله بکلّ حسنة سبعمائة ضعف فذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء).
وَ اللَّهُ واسِعٌ قدرتش و رحمتش و فضل و کرمش وسعت دارد هر چه حکمت اقتضاء کند مضایقه ندارد.
علیم بخصوصیات عمل و نیات عامل و قابلیت هر یک چه مقدار از تفضل است، عالم است.
این آیه شریفه در مقام تحدید نیست که یک هفتصد بلکه در مقام کثرت است بمقدار تفاوت درجات ایمان و اخلاق و کیفیات اعمال مثوبات عمل تفاوت پیدا میکند بسا الی غیر النهایة میرسد. و نیز مراد از کثرت عین آن جنس نیست که گندم را هفتصد برابر گندم دهد و درهم را هفتصد درهم بلکه مراد اینست که هر عملی استحقاق هر مقدار مثوبتی دارد خداوند تفضلا زائد بر این مقدار تا هفتصد برابر عنایت میفرماید هر چه پاکتر و خوب تر باشد بقدری که قابل تفضل باشد و لو همین مقدار اولیه هم
ص: 35
از روی فضل است نه استحقاق زیرا حقی از برای عبد بر گردن مولی نیست چنانچه قبلا متذکر شدیم بلکه هم در دنیا و هم در آخرت اضعاف مضاعف عنایت میفرماید
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (262)
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ گذشت تفسیر و بیان آن.
ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً منّ منت گذاردن است که من بتو احسان کردم از گرفتاری نجات دادم تو باید قدردان من باشی، کوچکی کنی نزد مردم تعریف کنی، شکرگزاری کنی، خدمت کنی و هزار توقعات دیگر.
و اذی اذیت کردن بفقیر است به اینکه باو بی اعتنایی کنی، بد بگویی، جسارت کنی، توهین کنی، بی احترامی کنی و چیزهای دیگر که باعث رنجش خاطر او بشود و قلبا مکدّر شود که این دو عمل علاوه بر اینکه عمل را باطل میکند و اجر را از بین می برد فعل حرام است و مشمول آیات و اخبار بسیار است لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی میآید بیانش وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً احزاب آیه 58. و در مجمع از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
(المنان بما یعطی لا یکلمه اللَّه و لا ینظر الیه و لا یزکیه و له عذاب الیم).
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ تعبیر به عِنْدَ رَبِّهِمْ اشاره باینست که خداوند در خزائن خود انفاقات شما را نگاهداری میکند و بدانید که از بین نمیرود بلکه آن را تربیت میفرماید تا قیامت بشما برگرداند.
ص: 36
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ نه معنای او خوف از تلف باشد چنانچه گفته اند بلکه خوف از عذاب که این عمل باعث آمرزش جمیع گناهان و نجات از جمیع مهالک است وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که هیچ منفعتی از منافع قیامت و بهشت از شما فوت نخواهد شد و بجمیع نعم الهیه نائل خواهید شد.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (263)
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ معروف مقابل منکر است و قول معروف کلام زیبا مقابل کلام زشت و مراد این است که اگر سائل سؤالی کرد و مطالبه صدقه نمود و شما باو صدقه ندهی ولی با لسان خوبی او را رد کنی که خداوند انشاء اللَّه رفع گرفتاری شما را میکند و درب فقر را بروی شما میبندد و شما را از سؤال نجات میبخشد و وسائل خیر بر شما فراهم میشود و امثال اینها.
وَ مَغْفِرَةٌ یعنی اگر سائل جسارتی، بی ادبی، عمل زشتی نسبت بشما نمود مؤاخذه نکنی و از او عفو کنی یا حفظ آبروی او را بکنی و امثال اینها.
خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً زیرا قول معروف و مغفرت، قلب سائل را نمیشکند ولی اذیت او را دل شکسته میکند و این معصیت نیست و آن معصیت است، این از اخلاق حسنه است و آن از صفات رذیله، این نوع احسانیست و آن ظلم و شتم و عمل زشت و قبیح است.
وَ اللَّهُ غَنِیٌّ بی نیاز از عباد و اعمال و عبادات آنها است و دارا است میتواند رفع گرفتاری بنده خود را بکند که احتیاج باین نوع ذلّت نشود که چیزی باو بدهی و توهین کنی و اذیت نمایی.
ص: 37
حلیم که تعجیل در عقوبت نمیکند و از بد کرداری و بد رفتاری بنده گان چشم میپوشد بنده هم باید متخلق باین صفت باشد (تخلّقوا باخلاق اللَّه) حدیث است یا کلام بزرگان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (264)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است که شما مثل کافرین نباشید که اعمال و افعال و خیرات و عبادات آنها بی اثر و بی فائده باشد چنانچه ثابت و محقق شده که شرط صحت کلیه عبادات ایمان است پس غیر مؤمن غیر معتقد بعقائد حقه کلیه عباداتش باطل و هباء منثورا است وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً فرقان آیه 25، عملی که میکنید مراعات شرائط صحت آن را بنمائید.
لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی مسئله ایست بسیار مشکل و محتاج بتوضیح است و آن اینست که اعمال شرعیه و وظائف دینیه اقسامی است یک قسم تعبّدیات است که قصد قربت و خلوص در آنها معتبر است و بدون آن فاسد است مثل نماز و روزه و حج و خمس و زکاة و سایر عبادات و این قسم اگر مورد نهی واقع شده مثل صلوة خائض و صوم عیدین و زکاة و خمس بمتجاهر بفسق و نحو اینها فاسد میشود زیرا که در اصول فقه ثابت شده که نهی در عبادات موجب فساد است
ص: 38
و ممکن نیست تقرّب بمنهی عنه، و یک قسم معاملات است مثل بیع و صلح و امثال اینها اگر نهی تعلّق بذات معامله گرفته مثل لا تبع ما لیس عندک مقتضی فساد است و استفاده شرطیة و مانعیة از او میکنیم.
و اگر نهی بواسطه امر خارجی باشد مثل لا تبع وقت النداء که برای اقامه جمعه و ترک اشتغال بمنافیات آنست این و لو حرام و معصیت است لکن موجب بطلان نیست یعنی معامله صحیح است و ظاهرا صدقات مندوبه از این قبیل باشد زیرا منهی عنه من و اذی است و صدقه مشتمله بر من و اذی نفس صدقه حرام نیست که باطل و فاسد باشد تا بتوانیم بگوئیم اصلا فقیر مالک نمیشود و معطی حق رجوع دارد و از ملکش خارج نمیشود، پس بطلان در اینجا بمعنی نفی ثواب آن است یعنی ثواب و اجر ندارد.
بلی اگر نهی بذات صدقه تعلق بگیرد موجب فساد است مثل صدقه از مال حرام، سرقت، زنا، ربا و امثال اینها که فقیر مالک نمیشود و باید آن را رد کند و همین نکته را از تشبیه و تمثیل در آیه استفاده میتوان نمود.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ که مرائی فاسق و عاصیست و ریاء در کلیه اعمال که بصورت عبادت جلوه میدهد و اظهار میکند که برای خدای است و قربة الی اللَّه است حرام است بلکه شرک خفی نام میگذارند بلکه از شرک جلی بدتر است زیرا علاوه بر شرک نفاق هم هست، و آیات و اخبار در حرمت آن بسیار است و از برای ریا اقسامیست که در عروة الوثقی مذکور است قریب ده قسم که اکثر آن موجب بطلان عبادت میشود.
وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ بعضی توهّم کردند که از این جمله استفاده میشود که مرائی ایمان بخدا و روز جزا ندارد و اشکال کردند که چه بسیار از مؤمنین عمل ریایی از آنها صادر میشود.
ص: 39
لکن این توهّم فاسد است زیرا این جمله عطف است بر الّذی که موصول است و مدخول کاف است و خود یک مثل مستقل است کانّه میفرماید که من و اذی در صدقه مثل انفاق ریایی است و مثل عمل غیر مؤمن بخدا و قیامت است، همین نحوی که مرائی و غیر مؤمن عمل و انفاق آنها باطل و بی اثر است، انفاق مقرون بمنّ و اذی هم باطل است نه اینکه هر مرائی غیر مؤمن باشد.
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ این مثل برای سه طایفه است: معطی صدقه مقرونه بالمنّ و الاذی، مرائی در انفاق، کافر بخدا و روز جزاء.
صفوان عبارت از سنک صلب است که زیر خاک باشد و زارع و برزگر در آن خاک بزر افشانی کند بامید ثمره.
فَأَصابَهُ وابِلٌ وابل باران تندیست که سیل خیز است که آن خاک و بزر در آن خاک را بشوید و از بین ببرد و اثری از آنها باقی نگذارد.
فَتَرَکَهُ صَلْداً صلد سنگ شسته که هیچ غباری بر او نباشد فقط بعد از باران سنگ شسته شده بجا مانده. منّ و اذی و ریاء و کفر مثل همان باران تند است که صدقه و انفاق و عمل را بکلی نابود میکند.
لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمَّا کَسَبُوا که این سه طایفه: معطی صدقه، منفق مرائی، کافر. قدرت بر نفعی و استفاده ای از علم خود ندارند چنانچه برزگر هم قدرت برگشت خود ندارد چون تمام نابود صرف میشود.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ مراد کفّاری هستند که قابل هدایت نباشند و الّا چه بسیار از کفار که هدایت شدند و بشرف اسلام مشرف گشتند و ممکن است مراد جمیع کفار باشند یعنی مادامی که عنوان کفر بر او صادق است هدایت نیافته اگر از تحت این عنوان خارج شود و معنون بعنوان اسلام و ایمان شد مورد هدایت خواهد شد.
ص: 40
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (265)
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ابتغاء از ماده بغی و بغی بکسر بمعنی فجور و زنا است مثل وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا مریم آیه 29، و بضمّ بمعنی طلب است مثل أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ آل عمران آیه 77، و ابتغاء یعنی طلبا لمرضات اللَّه.
مرضات از رضا بمعنی خشنودیست و رضای الهی فوق درجات است چنانچه میفرماید وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ توبه آیه 73.
و در مراتب قصد قربت گفته اند: 1- خوف از نار. 2- طمع بجنّة و رجاء ثواب. 3- شکر نعمت 4- حبّ عبادت. 5- حسن طاعت.
6- تحصیل کمالات معنویّه و ارتفاع درجه. 7- قرب برحمت. 8- تحصیل رضای حق. 9- حبّ الهی. 10- استحقاق عبودیّت و بهمین مرتبه اشاره فرموده امیر المؤمنین علیه السّلام در مناجاتش
الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا من جنّتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک.
وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثبات قدم در امتثال اوامر الهی که هر چه باشد و هر مقدار که باشد کوتاهی نکند و در صراط مستقیم سیر کند چنانچه نافرمانی لغزش قدم است و خروج از صراط مستقیم است کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ ربوة را تفسیر کردند بزمین بلند مرتفع لکن بنظر میآید مراد زمینی است که تراب زیادی داشته باشد که باصطلاح فارسی زمین پوک
ص: 41
میگویند که ریشه اشجار در آن فرو میرود و آب زیادی بخود میگیرد و باعث رشد اشجار میشود، در مقابل زمین صلد سخت که حاصل نمیدهد چون از ماده رباء بمعنی زیادتی است و اگر الّا و لا بد بگوئیم زمین مرتفع است مراد جائیست که بفارسی سراب میگویند که اولا آب بآنجا میرسد در مقابل ته آب که کمتر آب باو میرسد أَصابَها وابِلٌ که باران تند باو اصابت میکند.
فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ بواسطه رشد که دارد دو برابر حاصل معمولی حاصل میدهد یا آنکه در سال دو مرتبه حاصل میدهد.
فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ که اگر باران تندی هم باو نرسد خشک نمیشود چون سر آب است و آب را در اعماق خود نگاه میدارد چون طلّ بمعنی باران ضعیف است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ از نیّات و قلوب و بواطن شما خبر دارد و باعمال شما بینا است و بمقدار هر یک جزاء میدهد چنانچه گفتند
الاعمال بالنیّات.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (266)
این آیه شریفه مثال دیگری است از برای اینکه اعمال صالحه خود را از انفاقات و سایر عبادات که باید برای شما منافع بیشمار و مثوبات بسیار در آخرت داشته باشد و در موقعی که دیگر کاری از شما برنیاید که روز قیامت باشد از آنها
ص: 42
منتفع شوید از بین نبرید و باطل و عاطل ننمائید که تمام هباء منثورا شود و برای شما جز حسرت و ندامت چیزی نماند.
مثل منّ و اذی که اثر انفاق را میبرد و عجب اثر عبادت را میبرد و کفر که کلیّه عبادات را حبط میکند.
مثل اینها مثل کسی است که باغ و بستانی داشته باشد پر از میوه از نخلستان و باغ انگور و سایر میوه ها و آب فراوانی داشته باشد و بعد از رسیدن بسن پیری و از کار افتادن و عیال بار شدن و اطفال خورد پیدا کردن، باد سمومی بوزد و تمام اینها را بسوزاند و خود و عیالاتش تمام دچار تنگدستی و بیچارگی شوند و نتوانند تأمین زندگی کنند لذا میفرماید:
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ استفهام انکاری است یعنی هرگز دوست نمیدارید أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ اینکه بساتین داشته باشد، و جنّتش میگویند برای اینکه از کثرت درخت پوشیده و مستور شده مثل جنین که در رحم مستور است، و جنّ که از بشر مستور است.
مِنْ نَخِیلٍ نخلستان جمع نخله است و اعناب و انگورستان جمع عنب است که مراد گرم و مو که درخت انگور است.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ جمع نهر است که جوی بزرگ آب است که جویهای آب در آن باغ زیر درختان میگذرد لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ که تمام اقسام میوه ها در آن بثمر رسیده.
وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ پیری او را رسیده که بسن شیخوخیّت رسیده و از قوّه افتاده و قدرت بر کاری ندارد.
وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ بچه های خورد دارد که آنها هم ضعیف و ناتوانند و قادر بر تحصیل معاش نیستند و تمام امر معاش آنها از همین بستان منظم میشود.
ص: 43
فَأَصابَها إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ اعصار از ماده عصر است بمعنی فشردن و از این جهت آخر روز را عصر میگویند چون کارها در هم فشرده میشود و پیچیده میگردد و در آیه شریفه إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً سوره یوسف آیه 36 مراد فشردن عنب و انگور است برای شراب و آیه شریفه وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً سوره انبیاء آیه 14، مراد ابرها و سحائب است که فشرده میشود و آب باران از آنها خارج میگردد و اعصار در این آیه مراد باد سموم است که بهر گیاه برسد میسوزاند و در لغت عرب زوبعه میگویند و این باد سموم در او حرارتی است مثل برق که تعبیر بآتش می شود و مراد اینجا اینست که جنّات نخلستان و انگورستان و اشجارستان بکلّی محترق میشود و از بین می رود فَاحْتَرَقَتْ و این موجب حسرت و بیچارگی میشود در موقعی که شدّت احتیاج بآنها دارد چون انسان پیر شد از کار می افتد و زراری او هم ضعیف باشند قدرت بر کار و کمک بپدر خود نداشته باشند و اندوخته های آن هم از بین برود و نابود شود و بیچاره می شود، و شخص ریاکار در انفاقات و صدقات و معجب در عبادات و کافر در اعمال حسنه فردای قیامت این نحو است.
زیرا ریاء علاوه بر اینکه عمل را باطل میکند و عجب آثار و مثوبات آن را از بین می برد و کفر حبط میکند عقوبت ریاء و عجب و کفر را هم دارد و کسی هم فردای قیامت باو کمک نمی کند چون هر کس گرفتار عمل خود می باشد یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ شعراء آیه 88.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ این نحو خداوند ببیان واضح و مثل های روشن برای شما بیان میفرماید که راه عذر بر احدی باقی نماند و حجّت تمام شود.
لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ فکر عبارت از تأمّل و توجّه بمقدّمات و اسباب و آثار است برای اخذ نتیجه.
قال السبزواری (الفکر حرکة الی المبادی و من مبادی الی المرادی).
ص: 44
و تفکّر یکی از عبادات بزرگ است و نتایج بسیار مفیده در بر دارد، حتّی دارد
(تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة)
بلکه خیر من عبادة ستین سنة و فکرهایی که موجب رستگاری و سعادت دارین و تحصیل معارف و تتمیم مکارم اخلاقی و تکمیل مراتب ایمان و تصحیح اعمال صالحه و ازاله اخلاق رذیله و اجتناب از اعمال سیّئه و نیل بمقامات عالیه و فیوضات الهیّه میشود:
یکی فکر در صنایع الهی و آثار قدرت پروردگار و ریزه کاری که در هر یک از آنها بکار برده.
2- فکر در بی اعتباری و بی وفایی دنیا و فناء و زوال آن و اینکه دار ممرّ است نه دار مقرّ.
3- در احوال گذشتگان از نیکان که در این چند روزه دنیا چه مقاماتی را حیازت نمودند
(صبروا ایّاما قلیلة اعقبتهم راحة طویلة)
خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام در صفات متّقین، و در احوال ظلمه و فسقه و فجره که در این مدّت قلیل بجهت منافع دنیوی در چه عقوبات و مهالکی افتادند و بچه عذابهایی دچار شدند.
4- در تصحیح عبادات و مراعات صحّت و شرائط قبول و از بین نبردن آنها بعجب و نحو آن.
5- در مضارّ اخلاق رذیله و اعمال سیّئه و معاصی الهیّه از مضارّ دنیویّه و اخرویّه 6- در منافع اخلاق حمیده و اعمال صالحه.
7- در موت و عقبات بعد از موت و عالم قبر و برزخ و احوال یوم القیامة یوم الحسرة و الندامة.
8- در تکمیل مراتب علم و معارف الهیّه.
9- در شئونات انبیاء و ائمه اطهار علیهم السلام و صلحاء و اتقیاء.
10- در صفات و افعال و اعمال کفّار و فسّاق و بالاخص اعداء دین از منافقین
ص: 45
و مخالفین و معاندین و امثال اینها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (267)
ای کسانی که ایمان آورده اید انفاق کنید از چیزهای پاکیزه که بدست میآورید از راه کسب و تجارت و از چیزهایی که برای شما از زمین خارج نمودیم از حبوب و ثمار و قصد نکنید در انفاق از چیزهای پست و پلید زیرا خود شما نمیگیرید آنها را مگر از راه مسامحه و مساهله و از راه اغماض و بدانید خداوند بی نیاز است از انفاق شما و جزای خیر می دهد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بجمیع مؤمنین تا دامنه قیامت بنحو قضایای حقیقیّة که محمولات حمل بر موضوعات مقدّرة الوجود است چنانچه مسائل علمیّه در تمام علوم از این قبیل است و توضیح آن را در مقدّمات این کتاب بیان کرده ایم.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ طیّب بمعنی پاک اشاره بحلال است یعنی انفاق باید از کسب حلال باشد از تجارت و صناعت و سایر طرق مشروعه، و امّا انفاق از مکاسب محرّمه علاوه بر اینکه جایز و مشروع نیست و باطل است اشتغال ذمّه هم دارد و عنوان غصب هم بر او صادق است و معصیت بسیار بزرگ است و فقیر هم مالک نمی شود و واجب است ردّ بمالک نمود و اگر معلوم نیست ردّ مظالم نمود.
وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اشاره بزراعت و غرس اشجار از راه مشروع بلکه می توان گفت که شامل اخراج معادن هم باشد و بر فرض که بگوئیم لفظ منصرف
ص: 46
بهمان حبوب و فواکه است لکن مناط قطعی در دست است و بالجمله هر مال حلالی را شامل است.
وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ تیمّموا از ماده یمم بمعنی تعمّد و قصد است و خبیث مال حرام است یعنی از مال حرام تعمّدا و قصدا انفاق نکنید و آیه شریفه فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً نساء آیه 43، قصد کنید زمین پاک را و در اصطلاح شرع طهارت ترابیّه است مقابل غسل و وضو که طهارت مائیّه است.
و کلام در اینکه رافع حدث است یا مبیح صلوة، حق اینست که رافع است لکن موقّتیه ما دام بقاء العذر بخلاف غسل و وضوء که دائمیّه است نظیر نکاح دائمیّه و منقطعه.
وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ یعنی شما مالی که از ممرّ حرام است قبول نمیکنید و نمی گیرید إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ مگر آنکه لا ابالی باشید و در بند حلال و حرام نباشید و چشم پوشی کنید.
و ممکن است مراد از خبیث پست و ردیّ و فاسد باشد مقابل جیّد و صحیح یعنی اطیب اموال خود را انفاق کنید و پست و ردیّ ندهید چنانچه خود هم قبول نمی کنید، چنانچه میفرماید لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آل عمران آیه 92، چه در انفاقات واجبه یا مندوبه، بنا بر معنای اول نهی تحریمی است و بر معنای ثانی تنزیهی است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ از انفاقات شما حمید نیک جزاء می دهد هر چه خوبتر باشد جزاء آن بیشتر و بهتر است.
ص: 47
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (268)
شیطان بشما وعده فقر و تهی دستی میدهد در انفاقات و شما را وادار میکند باعمال زشت و خداوند بشما وعده مغفرت از گناهان و تفضّلات میدهد و حال آنکه رحمت و تفضّلات او سعه دارد و نقصی در خزائن او وارد نمیکند و عالم باعمال و نیّات و انفاقات شما است.
وعده اگر بخیر باشد او را وعد گویند و اگر بشرّ باشد وعید نامند لکن این در جائیست که مطلق ذکر کنند و قرینه داخلیّه و خارجیّه نداشته باشد و الّا با قرینه وعد بر شرّ هم اطلاق میشود مثل همین آیه الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ و مثل آیه شریفه وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها الایه توبه آیه 68، و فقر بمعنی تهی دستی و نداری است و مستلزم احتیاج است مقابل غنی که بمعنی دارایی است و مستلزم بی نیازی است و لذا گفتیم غنی از اعظم صفات ثبوتیّه است و شامل جمیع صفات کمال است از علم و قدرت و غیر اینها، و اشتباه کردند کسانی که از صفات سلبیّه شمرند، و قول نصاب که میگوید (چون غنی دان بی نیازی ور بمدّ خوانی سرود) تفسیر بلازم است و الّا در همان نصاب دارد (غنی مالدار است و مسکین گدای) و وعده شیطان بر طبق قواعد طبیعی ظاهری درست است زیرا هر مالی را وقتی انفاق کنی از او کم میشود تا نابود گردد ولی غافل از برکات و تفضّلات الهی است که خداوند چندین برابر در دنیا و آخرت عنایت میفرماید.
وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ فحشاء کار زشت قبیح است چه قبایح عقلیّه از اخلاق رذیله و افعال زشت، و چه شرعیّه مثل معاصی، و چه عرفیّه تمام باغواء شیطان است و تخصیص
ص: 48
دادن ببخل بمناسبت مورد وجهی ندارد.
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ که انفاقات چه واجبه و چه مستحبّه موجب مغفرت از گناهان و گذشت از عقوبات است و بر هر یک آیات و اخبار بسیار داریم و فضلا که اخبار در مثوبات اخروی و فوائد دنیوی الی ما شاء اللَّه در هر یک از انفاقات داریم.
وَ اللَّهُ واسِعٌ توهّم نشود چیزی از خزائن الهی کم گردد یا بخلی در مبدء باشد فقط اراده او موجد اشیاء است علیم بتمام جزئیّات و ضمائر و بواطن خبیر و دانا است.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269)
خداوند بهر که بخواهد حکمت عنایت میفرماید و هر که را حکمت داد خیر کثیری باو عنایت فرموده ولی متذکّر این نعمت عظمی نمی شوند مگر صاحبان عقل اختلاف شد بین مفسّرین در معنای مراد از حکمت باقوال زیادی تماما بدون مدرک: بعضی گفتند علم قرآن ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدّم و مؤخّر، حلال و حرام، ظاهر و باطن، تفسیر و تأویل و این علم مختص بائمّه اطهار علیه السّلام است و بعضی گفتند اصابه در قول و فعل این هم از شئونات عصمت است. بعضی گفتند علم دین و بعضی نبوّت و بعضی معرفة اللَّه، و بعضی فهم و بعضی خشیة اللَّه و بعضی فقه.
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست قرآن و فقه مجمع. و در اخبار طاعة اللَّه و معرفة الامام و اجتناب الکبائر و تمام اینها مصادیق است.
و تحقیق کلام اینست که حکمت یکی از صفات ربوبیست و از شئون علم است
ص: 49
و مراد علم بجمیع مصالح و مفاسد افعال تکوینیّه و تشریعیّه است، و حکماء گفتند علم بحقایق و ذوات اشیاء بقدر الطاقة البشریة.
ولی حکمت شامل جمیع علوم میشود از فقه، اصول و معارف حقّه و حکمت طبیعی و حکمت عملی و علم اخلاق و تفسیر و بالجمله معرفة الاشیاء کلّها، و معلوم است این موهبة عظمی بهر کسی عنایت نشده لذا میفرماید یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ قابلیّت و لیاقت و استعداد میخواهد.
و نیز معلوم است که موهبتی بالاتر از این نیست و از این جهت میفرماید وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً و این حکمت مقول بتشکیک است، مراتب بسیاری دارد بلکه غیر متناهیست و هر کسی که باو عنایت شده بهره ای از آن دارد و این موهبت را جهّال و ارباب مال و جاه و دنیا طلبان درک نمیکنند بلکه صاحبان عقل و دانش میفهمند لذا میفرماید:
وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لبّ خالص شیئی است و نفیس ترین اجزاء آن و در انسان آنچه که ما به الامتیاز او است و باعث شرافت او است عقل است لذا عقل را لبّ گفتند.
(اشکال) تمام افراد بشر صاحب عقل هستند پس تمام اولوا الالباب هستند (جواب) کسی که عقل را سرکوب شهوات و هواهای نفسانی و پایمال زخارف دنیوی از مال و منال و جاه و منصب و ریاست طلبی نماید عقل را میرانده است و مفقود نموده لذا از معصوم علیه السّلام است که فرمود
(العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان)
سؤال کردند پس آنچه در معاویه (علیه اللعنه) بود چه بود فرمود نکری و شیطنت
ص: 50
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (270)
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ عطف بآیات سابقه راجع بانفاقات، و کلمه ما عام است جمیع انفاقات واجبه و مستحبّه را شامل است مِنْ نَفَقَةٍ آن مالی که انفاق میشود هر چه باشد و هر مقدار که باشد.
أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ نذر یکی از متعلّقات احکام است و کتاب نذر یکی از کتب فقهیّه است و اقسام بسیاری و فروع زیادی دارد که در فقه متعرّض هستند، و معنای نذر لغة بمعنی خوف است چنانچه انذار بمعنی اخافه و ترسانیدن است و ناذر بواسطه خوف نرسیدن بمطلوب خود نذر میکند و شرعا بمعنای اینست که انسان امری را بر خود حتم و واجب کند بسبب نذر و متعلّق نذر باید شرعا راجح باشد یا واجب یا مستحبّ که بشود بواسطه او تقرّب پیدا کند، پس نذر مباح و مکروه و حرام منعقد نمیشود، بلی اگر متعلّق واجب باشد وجوبش مؤکّد میشود نه اینکه دو وجوب پیدا کند چون وجوب قابل تکرّر نیست و ثمره نذر اینست که در ترک متعلّق کفّاره تعلّق میگیرد و بدون نذر فقط ترک واجب شده، و اگر مستحبّ باشد بواسطه نذر واجب میشود و عنوان استحبابش مندک میشود نه اینکه دو حکم استحباب و وجوب با هم مجتمع شود زیرا اجتماع ضدّین یا آنچه در حکم ضدّین است محال است.
و صیغه نذر للَّه علیّ کذا و بفارسی و سایر لغات هم منعقد میشود و بسایر صیغ هم منعقد میشود مثل (نذرت للَّه هکذا) و امّا بمجرّد قصد بدون تلفّظ معلوم نیست اگر چه احوط است.
و در مخالفت نذر کفّاره تعلّق میگیرد و در کفّاره آن اختلاف است مشهور قائلند که مثل کفّاره افطار رمضان است مخیّر بین عتق رقبه یا صیام شهرین یا اطعام ستّین مسکینا، و بعضی گفتند مثل کفّار قسم است که اطعام ده مسکین یا کسوه ده مسکین
ص: 51
یا عتق رقبه و اگر متمکن نباشد سه روز روزه چنانچه در قرآن میفرماید فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ مائده آیه 91. لکن قول مشهور اقوی و احوط است.
و نذر دو قسم است مطلق و معلّق: نذر مطلق اینست که نذر میکند فلان عبادت را بجا بیاورد، و معلّق نذر میکند فلان عبادت را بجا بیاورد در صورتی که فلان امر واقع شود مثلا مریضش شفا یابد یا مسافرش از سفر برگردد یا گرفتاریش رفع شود یا حاجتش برآورده شود و امثال اینها که در صورت تحقّق معلّق علیه واجب میشود و بدون او واجب نیست بخلاف مطلق که مطلقا واجب است.
و نیز منقسم میشود بنذر جایز یعنی جایز است این نذر را بکند و منعقد میشود و نذر حرام یعنی حرام است این نذر و منعقد نمیشود مثل نذر معصیت و این هم دو قسم است مطلق و معلّق:
مطلق: مثل اینکه نذر کند خمر بخورد یا زنا بکند. و معلّق: نذر کند که اگر فلان واجب را بجا آوردم زجرا علی الطاعه یا فلان حرام را بجا آوردم رغبة علی المعصیة فلان صدقه را یا عبادت را بجا آورم، و امّا اگر عکس باشد رغبة علی الطاعة و زجرا عن المعصیة جایز است.
فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ چون علمش بهمه چیز ظاهر و باطنش و خصوصیّات آن و قصد منفق و ناذر احاطه دارد و البتّه هر چه مقتضی جزاء است جزاء خواهد داد.
وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ لفظ الظالمین اگر چه جمع محلّی بالف و لام است و افاده عموم میکند لکن بمناسبت حکم و موضوع مراد ظالم غیر مؤمن است زیرا مؤمن اگر چه ظالم باشد چه ظلم بنفس که مورد آیه است و چه ظلم بغیر که بواسطه ایمانش هم قابل رحمت و مغفرت است و هم قابل شفاعت منتهای امر اگر نسبت بحقوق الناس باشد ممکن است خداوند از فضل و کرمش آن قدر بمظلوم عنایت فرماید تا از
ص: 52
ظالم راضی شود و از حقّش صرف نظر کند (اللّهم ارض عنّا خصمائنا و ادّ عنّا حقوقهم بجاه محمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم).
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (271)
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ ابداء اظهار است یعنی علانیه دادن صدقه و الصدقات جمع محلّی بلام شامل جمیع صدقات واجبه و مستحبّه میشود فَنِعِمَّا هِیَ بسیار کار خوبی است و فوائد و ثمرات صدقه بسیار است و آیات و اخبار در این باب بی شمار است خداوند بدست خود صدقه را میگیرد أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ الآیه توبه آیه 105، و لذا در اخبار دارد ببوسید صدقه را که بدست خدا میرسد. و دارد
(انّ البلاء لا تخطی الصدقة)
(در سفینه) باعث استنزال رزق میشود خداوند عوض آن را میدهد و غیر اینها از اخبار مرویّه در سفینه و بحار و لآلی و غیر اینها.
و گفتند صدقه پنج قسم است: صدقه مال، صدقه جاه که شفاعت بیچاره ها باشد صدقه لسان اصلاح ذات البین، صدقه عقل مشاورت، صدقه علم بذل آنست.
و در اخبار دارد که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود بر هر مسلمی صدقه لازم است عرض کردند که همه قدرت ندارند فرمود
(اماتتک الاذی عن الطریق صدقة و ارشادک الرجل الی الطریق صدقة و عیادتک المریض صدقة و امرک بالمعروف صدقة و نهیک عن المنکر صدقة و ردّک السلام صدقة).
(در سفینه) است وَ إِنْ تُخْفُوها صدقه سرّ افضل است و فوائدش بیشتر
(صدقة
ص: 53
السّر تطفی غضب الربّ کما تطفی الماء النار)
و
(تذهب الخطیئة)
(و تدفع میتة السوء)
(و تدفع سبعین نوعا من البلاء)
(و الصدقة تکسر ظهر الشیطان)
(الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة)
(و کلّ معروف صدقة)
و غیر اینها از اخبار.
وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ که باید بدست فقیر برسد البتّه هر چه محتاج تر است افضل است و بالاخص بذوی الارحام که دارد
(افضل الصدقة علی ذی الرحم الکاشح)
کاشح یعنی کسی که باطنا با تو خوب نیست و عداوت باطنی دارد، و نیز دارد
(ما وقی به المرء عرصه کتب له صدقة)
الی غیر اینها.
(فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ) یعنی صدقه سرّ بهتر است از علانیه، بلی در خصوص زکاة واجب دارد علانیه بهتر است برای تشویق دیگران لکن آن هم مشروط باینست که از شوائب ریا محفوظ باشد و موجب هتک فقیر هم نشود، و صدقات واجبه بر بنی هاشم حرام است و مستحبّه مذموم است و تفصیل این باب در فقه.
وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ممکن است عطف به فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ باشد که صدقه سرّ مکفّر سیّئات است یا مطلق صدقه مکفّر است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکررا تفسیر آن گذشت.
لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)
لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ یعنی واجب نیست بر تو و ملتزم نیستی که مدعوین البته هدایت یابند چون مسئله هدایت مثل بسیاری از امور است که دو طرفی است و دو چیز لازم دارد یکی فاعل تام الفاعلیّة باشد و یکی قابل تام القابلیّة اگر احد طرفین
ص: 54
ناقص باشد تحقّق پذیر نیست، مثلا ایجاد باید موجد بکسر تام الفاعلیّة باشد تا بتواند ایجاد کند. و موجد بفتح تام القابلیّة باشد تا بشود موجود شود.
و لذا گفته اند که قدرت حق تعلّق بمحالات عقلیّه مثل اجتماع ضدّین و مثلین و اجتماع نقضین و ارتفاع آنها تعلّق نمیگیرد نه از جهت نقصان در قدرت و فاعلیّت حضرت حق بلکه از جهت نقصان در طرف قابلیّت، چون این امور قابلیّت وجود ندارند و تحقّق پذیر نیستند.
وجود مقدّس حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جهت فاعلیّت در امر هدایت نقصانی ندارد تام الفاعلیّة است ابدا کوتاهی در تبلیغ و ارشاد و بیان و اقامه معجزه نفرموده بلکه کافر عنود و شقیّ بد سیر و فاسق لجوج قابلیّت هدایت ندارند نقصان از این طرف است، پیغمبر باید وظیفه خود را انجام دهد که عذری بر احدی نماند هر کس قابلیّت هدایت دارد هدایت میشود و هر که ندارد نمیشود و این جمله بعین مثل آیه شریفه إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ سوره آیه وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ خداوند هر کس را که میداند قابل هدایت است تمام اسباب هدایت را تکوینا و تشریعا برای او فراهم میفرماید از توفیق و تأیید، و تعبیر به مَنْ یَشاءُ هر که را بخواهد برای اینست که مشیّت حق تعلّق بمورد غیر قابل نمیگیرد و اگر مورد قابل باشد البتّه مورد تعلّق مشیّت است.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ ماء موصوله شرطیّه یعنی هر چه انفاق کنید از انفاقات خیریّه از واجبات و مستحبّات نفع آن در دنیا و آخرت راجع بخود شما است. نه بر خداوند فائده بخش است زیرا غنیّ بالذات است و نه بر پیغمبر و امام و سایر دعات الی اللَّه زیرا اجر آنها بر خداوند است دائر مدار این نیست که شما بپذیرید یا نه و نه بر سایر مردم، زیرا هر کس اجر عمل خود را میبرد.
وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ ماء نافیه است لذا جزم نمیدهد یا در مقام
ص: 55
نهی است مثل فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ بقره آیه 93، و گفتند نفی در مقام نهی آکد در حرمت است کانّه میفرماید نباید تحقّق پذیرد پس دلالت میکند که انفاق بدون قصد قربت حرام است، یا در مقام نفی است یعنی سزاوار نیست پس بدون قربت مثوبت و اجر ندارد و لو حرام نباشد.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ ما جازمه شرطیّه است، جزاء یُوَفَّ إِلَیْکُمْ است و ایفاء بمعنی تمام اداء است، ایفاء دین یعنی کلیّه دین اداء شد پس این انفاق خیر بمنزله قرض است که بخدا داده ای مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً الایه بقره آیه 246، و البتّه خداوند قرض و دین خود را اداء میفرماید و کاملا با نفع زیادی اضعاف مضاعف ردّ میکند بصاحبش.
وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ظلم در حق شما نشده چنانچه بعض جهّال توهّم کرده اند که تشریع عبادات مالیّه از واجبات مثل خمس و زکاة، و مستحبّات مثل صدقات مندوبه ظلم است که یکی زحمت بکشد و مالی گرد کند و بدیگران بدهد لکن این اشتباه است. اوّلا مال را خداوند داده و دستور تصرفاتش را معیّن کرده نمیشود تجاوز کرد.
و ثانیا مجّانی نیست معامله و تجارتی است با خدا که موجب نفع بسیار است و ممکن است کلمه من خیر در هر دو موضع متعلّق بانفاق مستفاد از تُنْفِقُوا نباشد چنانچه گفتیم که مراد از انفاقات واجبه و مستحبّه باشد بلکه متعلّق بکلمه ما باشد یعنی چیزی را که انفاق میکنید خیر باشد که عبارت از مال حلال باشد و انفاق از مال حرام فائده و نتیجه ندارد بلکه موجب عذاب و سخط الهی است چنانچه قبلا ذکر شد و اطلاق خیر بر مال حلال در قرآن داریم کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ الآیة بقره آیه 176.
ص: 56
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (273)
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لام للفقراء متعلّق بجملات آیات سابقه است که انفاقات باشد و لام اگر چه لام اختصاص است ولی چون مسلّم است که انفاق بغیر اینها هم جایز و ممدوح است لذا بمعنی اولویّت است و ینبغی، یعنی باین فقراء اولی و اینها احقّ بصدقات هستند نسبت بسایر فقراء أُحْصِرُوا از حصر بمعنی منع است و از این باب است حصار شهر که مانع از دخول دشمن است در داخل شهر، و از این باب است شبهه محصوره که اطراف شبهه محدود است و معیّن، مقابل غیر محصوره که محدود نیست. و از همین باب است حصر در حج که مانع شوند از تشرف حاج بمکّه.
و مراد در مقام فقرایی هستند که محصور شده اند و نمیتوانند تحصیل معاش کنند یا بواسطه مرض یا ضعف یا تنگدستی و فقدان وسائل کسبی یا از ترس اعداء و یا دور افتادن از اوطان خود یا جهات دیگر.
و مراد از فِی سَبِیلِ اللَّهِ این است که این حصر اینها برای امر دینی باشد مثل اصحاب صفه که تشرّف پیدا کردند مدینه بدین اسلام و از خانه و زندگانی خود دست کشیدند و بی منزل بودند در صفه مسجد زندگی میکردند، که در حدیث از حضرت باقر علیه السّلام مرویست که شأن نزول آیه آنها هستند و چهارصد نفر بودند یا برای تهیّأ بر جهاد یا جهات دینی دیگر، اشاره باین است که احصار آنها از روی تقصیر و عصیان نباشد مثل اکثر فقراء که از روی لشی و تنبلی و بیماری یا از باب اسراف
ص: 57
و تبذیر مال یا صرف در محرّمات مثل قمار و زنا و امثال اینها خود را بفقر و فاقه و تنگدستی انداختند، بلکه بسیاری از آنها گدایی را کسب خود قرار داده و از این راه استفاده های بسیاری دارند.
لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ قدرت بر کسب و رفتن بجای دیگر ندارند زیرا اگر کسی در مکانی وسائل معاش برای او مهیّا نباشد باید بمکان دیگر برود و تحصیل معاش کند لکن اینها قادر بر این هم نیستند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ از بس حفظ آبرو میکنند و خود را در انظار مردم این نحو جلوه میدهند که ظاهر آنها بر کسی که خبر از حال آنها ندارد مینماید که اینها از اغنیاء هستند.
مِنَ التَّعَفُّفِ عفّت بمعنی حفظ نفس است از ارتکاب اعمال سیّئه و اخلاق رذیله و اموال محرّمه بلکه از اموال مشتبه که یکی از اخلاق فاضله انسان عفّت است بلکه سر منشأ بسیاری از اخلاق حمیده است چون در علم اخلاق، اخلاق را بر هشت قسمت تقسیم کرده اند:
1- اخلاق راجعه بقوّه عاقله. 2- بقوّة شهویّه بهیمیّه. 3- بقوّه وهمیّه شیطانیّه 4- بقوّه غضبیّه سبعیّه. 5- بقوّه وهمیّه و شهویّه. 6- وهمیّه و غضبیّه.
7- شهویّه و غضبیّه. 8- شهویّه و وهمیّه و غضبیّه.
و از برای هر یک از این اقسام دو جنس معیّن کرده اند که در تحت هر جنسی انواع بسیاری است: جنس قوّه عاقله در طرف اخلاق فاضله علم است و در طرف اخلاق رذیله جربزه و جهل است از حیث افراط و تفریط.
و جنس قوّه شهویّه در طرف اخلاق فاضله عفّت است و رذیله شرّه و خمود است از حیث افراط و تفریط.
و جنس در وهمیّه فطانت در طرف فاضله و وسوسه و سفاهت افراطا و تفریطا
ص: 58
در طرف رذیله.
و جنس قوّه غضبیّه شجاعت در طرف فاضله و تهوّر و جبن در طرف رذیله افراطا و تفریطا و هکذا.
و بالجمله عفّت یکی از اجناس است در قوّه شهویّه که اخلاق فاضله در این قوّه تحت عنوان عفّت است.
و امّا اخلاق مرکّبه از دو قوّه جنسش هم مرکّب از دو جنس است چه در طرف فاضله و چه رذیله مثلا عاقله و شهویّه علم و عفّت و هکذا، و مرکّب از سه قوّه سه جنس است.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ یعنی اگر جاهل توهّم غناء در آنها میکند لکن انسان فطن زیرک دانشمند از سیماء صورت آنها آثار فقر را درک میکند.
لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ اهل سؤال نیستند و نزد کسی اظهار فقر و تنگدستی نمیکنند و البتّه سزاوار است کسی که بخواهد باین نوع احسان و انفاقی کند بنحوی باشد که حفظ شئونات آنها بشود و نفهمند که منفق درک فقر آنها را کرده و بعنوان فقر بآنها انفاق کرده.
الحافا الحاف اینست که سؤال را شعار خود قرار داده مثل لحاف که بخود می پیچند و همه جا و از همه کس سؤال میکنند، و اینجا مراد این نیست که این فقراء سؤال غیر الحافی میکنند بلکه اصلا اهل سؤال نیستند چه رسد الحاف در آن وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ تفسیرش واضح است و گذشت در جمله ای از آیات شریفه.
ص: 59
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (274)
اخبار زیادی از طرق خاصه و عامه که در برهان و غیر آن نقل کرده اند که این آیه شریفه در مدح امیر المؤمنین علی علیه السّلام نازل شد که آن حضرت چهار درهم نقره داشت و بیش از این نداشت یکی را شب انفاق فرمود و یکی روز، یکی سرّا یکی علانیه و این آیه شریفه در مقام ترغیب و تحریص بر انفاق است که هر نحوی باشد شب باشد یا روز سرّی باشد یا علانیة اجر آن نزد خداوند محفوظ است و فردای قیامت نه خوف از عذاب دارند نه حزن از نرسیدن بثواب خداوند آنها را بمثوبات خود نائل میفرماید و از عذاب خود نجات میدهد و ایمن میگرداند با شرایط مذکوره در آیات سابقه.
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (275)
یکی از محرّمات و معاصی کبیره ربوا است و آیات و اخبار در حرمتش و شدّت عقوبتش بسیار است مثل همین آیه و آیات بعد از آن، و مثل اخبار وارده که از آن جمله است حدیث مروی از علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(در هم ربا اعظم
ص: 60
عند اللَّه من سبعین زنیة بذات محرم فی بیت اللَّه الحرام)
و نیز فرمود
(الربا سبعون جزءا ایسره مثل ان ینکح الرجل امّه فی بیت اللَّه الحرام)
و غیر اینها.
و ربا دو قسم است: رباء قرضی و معاملی. رباء قرضی عبارت است از اینکه چیزی را بعنوان قرض بدهد و شرط کند که چیزی زائد بر این مال باو ردّ کند و فرق نمیکند که آن شیئی زائد از جنس همان عین مقروضه باشد یا شی ء دیگر حتّی اگر شرط عملی بشود و لو قرائت یک سوره از قرآن یا یک ذکر از اذکار یا شرط وصفی زائد باشد مثل جیّد و ردیّ، امّا زیاده بدون شرط مانعی ندارد بلکه مستحبّ است و لو دائن هم بداند که مدیون آن زیاده را میدهد و داعی بر دین هم باشد لکن شرط نکند که مدیون ملزم باشد بردّ زائد.
و حرمت ربا مخصوص بگیرنده نیست بلکه دهنده و واسطه و شاهد و کاتب تماما شریک در حرمت هستند بنصّ اخبار، و طرقی در فقه برای فرار از ربوا ذکر کرده اند باسم حیل ربا که بهترین آنها اینست که قبل از قرض آن زائد را دهنده بگیرنده صلح یا هبه کند و شرط کند که این مقدار بمن قرض بده تا فلان مدّت بتو رد کنم که قرض شرط صلح باشد و امّا عکس آن که صلح شرط قرض شود ربا است و حرام است و این رباء قرضی در همه چیز میآید.
و امّا رباء معاملی که عبارت از مبادله جنس بجنس باشد در خصوص مکیل و موزون است که باید جنسین هر دو از حیث مقدار و وزن متساوی باشند که اگر یکی از آنها زائد بر دیگری باشد ربا است و حرام است، ولی در معدود مثل تخم مرغ یا مبادله یک اسکناس صدی بصد اسکناس یک تومانی یا در ذرع و متر مثل پارچه یا زمین یا خانه مانعی ندارد، و طرق فرار از این ربا هم بسیار است، از آن جمله اینکه در طرف نقیصه جنس دیگری را ضمیمه کنند یا در طرفین یا دو معامله بشود مثلا شکر را بیک قیمتی بفروشد و قند را بهمان قیمت بخرد که قند بازاء شکر نباشد
ص: 61
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا اکل کنایه از تصرّف و اخذ است مثل لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ بقره آیه 181، و مثل إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً نساء آیه 11.
لا یَقُومُونَ فردای قیامت که تمام خلق قیام میکنند برای حساب إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ آکل ربا قیام نمیکند مگر مثل آدم جن زده نظیر آدم غشی و حمله ای و مست که بر زمین میخورند و بنحو متعارف راه نمیروند و باصطلاح کج و منحرف راه میروند که تمام اهل محشر از این علامت میفهمند که اینها آکل ربوا هستند.
و خبط بمعنی حرکت غیر طبیعی است و فلان مخبط است یعنی عقلش بر خلاف موازین عقلیّه حکم میکند.
و اختلاف است در اینکه آیا تماسّ شیاطین و اجنّه نسبت بانسان حقیقت دارد یا آنکه این حالات مرض است عارض میشود و در نظر عامّه تعبیر بجن زده میکنند و خداوند مطابق نظر عامّه تعبیر فرموده.
و تحقیق مطلب اینکه هر دو قسم ممکن است و واقعیّت دارد، بسا امراضی موجب این حالات میشود و بسا بواسطه عملی تماسّ با جن و شیاطین پیدا میکند و بسیار مشاهده شده و بطرقی رفع شده و آیات قرآنیّه بر این ناطق است مثل همین آیه و آیه وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ اسری آیه 66 و آیات و اخبار و ادعیة و عوذات و شواهد خارجیّه که قابل شبهه و اشکال نیست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا زیرا ربا در نظر مردم خود یک نوع مبادله است و یک نوع کسب و تجارت است و چه بسیاری هستند که شغل و کسب و تجارت آنها منحصر بهمین است و بخصوص ربای معاملی که حقیقة مبادله ثمن و مثمن است، و جواب آنها اینست که مجرّد تشابه و مثلیّت موجب حلّیت نمیشود چه بسیار
ص: 62
بیع هایی است که شارع مقدّس حرام کرده مثل بیع خمر و آلات قمار و آلات ساز و آواز و مجسّمه و غیر اینها، و حاصل اینکه در حلّیت بیع و صلح و اجاره و سائر معاملات محتاج بامضاء شرع است و لو در نظر عرف همه یکسان باشد.
وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا و حال آنکه خداوند بیع را حلال فرمود با مراعات شرائط مقرّره در فقه از شرائط عوضین و متعاملین و نفس معامله و ربا را حرام فرمود و بزرگان مضارّ دنیوی ربا را مفصلا متعرض شدند که چه مفاسدی در بر دارد لکن امروز معمول دنیا در تمام ممالک و تمام بانکها و تجارتخانه ها و جمیع ادارات است و بسیار مورد تعجّب است از ممالک اسلامی با اینکه نصّ قرآن و ضرورت دین بر حرمتش قائم است بآن قانونیّت داده اند.
فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ موعظه عبارت از ترساندن از عواقب سوء معاصی و نصیحت بفعل طاعات و تذکّر بمفاسد و مصالح امور و حث بر اعمال حسنه و وصیّت بتقوی و پرهیزگاری و تنبّه از اغترار بدنیا و زخارف آن و ترغیب بآخرت و مثوبات آن و نحو اینها و در مقام بیان حکم و حرمت رباء است.
فانتهی یعنی آکل ربا منتهی شد از پند الهی و ترک ربا کرد.
فَلَهُ ما سَلَفَ یعنی آنچه پیش از بیان حکم و قبل از تحریم از ربا اخذ کرده برای او حلال است و خداوند گذشت میفرماید نظیر حدیث
(الاسلام یجبّ ما قبله)
و بعضی گفتند پیش از علم بحرمت که جاهل بوده بحرمت ربا بر او حلال و پس از علم بحرمت دیگر حلال نیست، و بر طبق این هم اخباری داریم در برهان مذکور است و حاصلش اینست که وارث اگر میداند که مورث او ربا میگرفته آیا ارث بر این حرام است با اینکه میداند در این مال ربوا هم هست حضرت میفرماید اگر مال بخصوصی را میداند ربا است باید ردّ کند و اگر مختلط است حلال است.
و این اخبار دلالتش بر این معنی معلوم نیست زیرا این مسئله بیان حکم مال
ص: 63
شبهه است و مختلط بحرام که در فقه معیّن شده که اگر مقدار حرام و صاحب را میشناسد و معلوم است باید ردّ کند و اگر صاحب معلوم و مقدار مجهول تصالح کنند و اگر مقدار معلوم و صاحب مجهول ردّ مظالم و اگر هر دو مجهول خمس محلّل.
بلی در ذیل حدیث دارد
(فانّ رسول اللَّه قد وضع ما مضی من الربا و حرّم علیهم ما بقی فمن جهله وسع له جهله حتّی یعرفه اذا عرف تحریمه حرم علیه و وجب فیه العقوبة)
لکن این جمله هم دلالتش تمام نیست بلکه ممکن است این باشد که جاهل غافل نه جاهل ملتفت اگر مال حرام بدست آورد و صاحب مال برضایت باو داد و لو مالک نمیشود لکن اگر تلف شد به اینکه مصرف کرد چون باذن مالک بوده ضمان ندارد بلی اگر عین باقیست باید رد کند و اللَّه العالم.
وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ از برای ربوا دو حکم است وضعی که باید بصاحبش رد کند و ضامن است و حق الناس است، و تکلیفی که حرام است و مستحق عقوبت است، از حیث حکم وضعی باید ذمّه خود را فارغ کند و امّا از حیث تکلیفی امر او با خداوند است میخواهد عفو کند و میخواهد عقوبت فرماید مثل سایر معاصی در صورتی که مستحلّ ربا نباشد که کافر میشود و قابل عفو نیست.
وَ مَنْ عادَ که با علم بتحریم دست بر نداشت چنانچه اکثر با اینکه میدانند حرام است مرتکب میشوند.
فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ تفسیرش واضح و گذشت الّا اینکه اینجا یک نکته دارد و آن اینست که بضرورت مذهب شیعه مؤمن مخلّد در عذاب نیست و بالاخره بواسطه ایمان نجات پیدا میکند و این آیه حکم بخلود فرموده میتوان گفت که آکل ربا اگر بی توبه از دنیا رود بی ایمان از دنیا می رود (نعوذ باللّه من عذاب اللَّه و سخطه).
ص: 64
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (276)
در نظر ناس این است که ربا باعث زیادتی مال میشود و بسا اشخاصی از مال ربا ثروتهای زیادی بدست آورده اند و صدقه باعث نقصان مال است و بسا بفقر و بیچارگی منجر میشود.
خداوند این نظر را ردّ میفرماید و مطلب را عکس بیان میکند که ربا باعث نقصان و از بین رفتن میشود و صدقه باعث زیادتی میگردد، و توضیح کلام اینست که ربا مورث مضرّاتی میشود اوّلا بتدریج که معنای محق است از بین میرود و بکلّی نابود میگردد و بسیار مشاهده شده.
و ثانیا اگر صورت مال از بین نرود برکاتش از بین میرود یعنی از این بهره و استفاده و کیف و لذّت نمیبرد و با هزار حسرت میگذارد و میرود و وارث آن را تضییع میکند و بالاخره محق میشود و هکذا وارث وارث.
و ثالثا محق دین میکند چون مال حرام مخصوص همچه حرامی قلب را سیاه میکند، شیطان را مسلّط میکند، دل قسیّ میشود موعظه در او تأثیر نمیکند، توفیق سلب میشود، ایمان ضعیف میگردد تا بالاخره بسا مستحل رباء میشود و کافر میگردد و بی ایمان از دنیا میرود و وبال و عقوبتش بر او باقی میماند.
و بهمین معنی در اخبار تصریح فرموده چنانچه در برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
(أیّ محق امحق من درهم الربا بمحق الدین).
و رابعا محق اعمال و عبادات میکند فردای قیامت بازاء هر درهمی چه اندازه از عبادات او را بصاحب مال بدهند و چه اندازه سیّئات او را بر این بار کنند چون جنبه حق الناس دارد.
و خامسا بواسطه ربا از فیوضات و مثوبات اخروی محروم میگردد و بعذاب
ص: 65
و عقوبات گرفتار میشود.
و بالعکس صدقات چه واجبه و چه مندوبه باعث زیادی مال میشود و زیادتی برکات و موجب قبولی اعمال و دفع بلیّات و نورانیّت قلب و قوه ایمان و دفع شیطان و نجات از عذاب و عقوبات و نیل بمثوبات و ارتفاع درجات و تشبّه بانبیاء و اولیاء و حصول ملکه سخاوت و فوائد دیگر.
لذا میفرماید یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ پس از این بهمین نکته که عرض شد که باعث محق دین میشود اشاره دارد جمله اخیره که میفرماید:
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ کفّار صیغه مبالغه کافر است یعنی بسیار کافر، کفر روی کفر که اثر رباء است اگر مستحلّ بآن شود هر درهمی موجب کفر است و مستحلّش کافر هر چه زیاد شود زیاد میشود.
و اثیم صفت مشبّهه است از اثم که اثم و معصیت بر او ثابت و دائم و باقی میماند. و کلمه لا یُحِبُّ هم دلالت دارد زیرا مؤمن مسلّما بهر درجه باشد محبوب خدا است و اطلاق لا یُحِبُّ مشعر باین است که آکل ربا چه مستحلّ و کفّار باشد و چه غیر مستحلّ و لکن اثیم باشد بی ایمان از دنیا میرود مگر موفّق بتوبه شود و مورد عفو گردد.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (277)
احتیاج بتفسیر ندارد چون جملات آن در اول سوره مفصّلا بیان شده، فقط نکته ای که اینجا باید متذکّر شویم اینست که جمله وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ
ص: 66
از باب عطف خاص است بعام که عَمِلُوا الصَّالِحاتِ باشد بلکه اظهر مصادیق آن است و از این آیه و آیات بسیاری از قرآن استفاده میشود که ایمان تنها مورد جمیع این مثوبات نیست بلکه اعمال صالحه یا در بعض آیات تقوی هم لازم دارد.
و توضیح مطلب آنکه افراد بشر در قیامت بر چهار دسته تقسیم میشوند: یک قسمت کسانی که نه ایمان داشته و نه عمل صالحی مثل اکثر کفّار بخصوص منهمکین آنها در معاصی و ظلم که در اشدّ درکات جهنّم معذّب بانواع عذاب گرفتار هستند.
قسمت دوم- کسانی که ایمان ندارند و لکن اعمال صالحه بسا از آنها صادر شده اینها بواسطه نداشتن ایمان در جهنّم معذّب هستند لکن بواسطه پاره ای از اخلاق فاضله یا اعمال صالحه تخفیفی در عذاب دارند هر کس بقدر خود.
قسمت سوم- کسانی که با ایمان از دنیا رفتند لکن اعمال سیّئه آنها بسیار و اعمال صالحه قلیل، اینها بواسطه ایمان مسلّما اهل نجات هستند و نائل به بهشت خواهند شد لکن بواسطه کوتاهی در اعمال صالحه یا کثرت معاصی گرفتار هستند یا در موقع قبض روح یا در عالم برزخ و قبر یا در صحرای محشر یا العیاذ باللّه در جهنّم تا رحمت الهی و مغفرت حق و شفاعت شفعاء شامل حال آنها شود و نجات پیدا کنند چون قابلیّت آن را دارند و بالاخره از مورد این آیه خارج هستند.
قسمت چهارم- کسانی هستند که مشمول این آیه و آیات دیگر بسیار هستند و آنها کسانی هستند که در حق آنها میفرماید إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا که بجمیع عقائد حقّه معتقد باشند و انکار ضروریّات دین و مذهب را ننمایند و اعمالی که موجب کفر شود از آنها سر نزند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ از اعمال واجبه و مستحبّه کوتاهی نکنند بالاخص این دو عمل مهم اسلامی را انجام دهند که وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ باشد جمیع فوائد دنیوی و اخروی را حیازت کرده اند که لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ از نتایج دنیوی و اخروی
ص: 67
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ که بقدر خردلی از برای آنها عذاب نیست نه حین موت نه در قبر و برزخ و نه فردای محشر و بکمال امنیّت و راحتی خیال وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که هیچ فیضی از آنها سلب نمیشود که باعث حزن آنها بشود (اللّهمّ ارزقنا بمحمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله).
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (278)
این آیه راجع بکسانیست که معامله ربوی کرده اند یعنی قرض داده بشرط زیاده و هنوز مدّت سر نیامده اگر قرض در زمان کفر بوده و قبل از انقضاء مدّت اسلام آورده آنچه در زمان کفر زیاده گرفته حلال و از زمان اسلام باید باصل رأس المال اکتفاء کند و از زیاده صرفنظر کند.
و همچنین مؤمنین صدر اسلام که قبل از نزول آیات ربا قرض داده و قبل از انقضاء مدّت آیات نازل شده آنچه قبل از نزول گرفته حلال و امّا بعد از نزول آیات باید زیاده نگیرد و باصل مال اکتفاء کند.
و همچنین کسانی که بعد از نزول آیات علما عمدا یا جهلا معامله ربوی کردند سپس عالم شدند یا نائب باید باصل مال قناعت کنند و زیاده نگیرند و آیه عموم دارد تمام اینها را شامل میشود و لو شأن نزولش بعض مصادیق خاصه باشد و لذا میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا که کفّار از این خطاب خارج هستند اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید و از محرّمات الهی اجتناب کنید و مخالفت اوامر او را نکنید که یکی از مصادیق آن وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا است ترک کنید آنچه از ربا باقی مانده.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر ایمانتان حقیقت داشته باشد، اشاره به اینکه اگر دست از ربا برنداشتید و باین آیات قرآنیّه معتقد نشدید و بی اعتنایی کردید ایمان شما
ص: 68
حقیقت ندارد و کافر میشوید اگر مستحل باشید.
و در بسیاری از واجبات و محرمات این شرط شده که تارک این واجب یا فاعل این حرام ایمان ندارد یا بی ایمان میمیرد.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)
این آیه مربوط است بآیه قبل و فاء در فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا تفریع بر جمله قبل وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا است یعنی اگر دست از اکل ربوا برنمیدارید و ترک ربوا نمیکنید که نفی در نفی اثبات است یعنی مرتکب ربا میشوید فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ آماده باشید برای جنگ با خدا و رسوله، فَأْذَنُوا از ماده اذان است بمعنی اعلان جنگ چنانچه اذان اعلان و آمادگی بر نماز است و معنی فاعلموا است یعنی بدانید که آخذ ربا با خدا محاربه میکند و خداوند با او میجنگد و جنگ با خدا فتح ندارد نه دنیا که خدا او را ریشه کن میکند و بانواع شدائد و بلیّات گرفتار و نه در آخرت که بانواع عذاب دچار خواهد شد، و جنگ با رسول او را در شکنجه میکشد و محکوم بحدّ و قتل میفرماید که امام یا نائب امام او را توبه دهد و اگر توبه نکرد در دفعه اول و ثانی او را تأدیب که تعذیر باشد میکند و در دفعه ثالثه او را میکشد، چنانچه در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده فرمود
(آکل الربا یؤدب بعد البیّنة فان عاد ادّب فان «و ان خ ل» عاد قتل).
وَ إِنْ تُبْتُمْ توبه کردید و دست برداشتید و دیگر مرتکب نشدید نسبت بآنچه که مرتکب شده اید یعنی قرض داده اید و هنوز استرداد نکرده فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ
ص: 69
همان مقدار که طلب دارید بگیرید و اگر هم ربوا گرفته اید مقدار طلب خود را بردارید و ما زاد را ردّ کنید بصاحبش مگر مواردی که قبلا تذکّر دادیم که لزوم ندارد ردّ و خداوند گذشت فرموده.
لا تَظْلِمُونَ بمدیون ظلم نکنید در گرفتن زیاده وَ لا تُظْلَمُونَ و خود هم ظلم نکشید در اصل مال که بر مدیون واجب است که اداء دین را بکند و بدائن ظلم نکند و مسامحه در اداء ننماید بلکه اداء دین در صورتی که مدیون متمکّن باشد و دائن مطالب باشد واجب فوری است که هر ساعتی ترک آن گناه کبیره است بلکه از معاصی دائمیّه است چون وجوبش فورا ففورا است.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280)
تفصیل کلام اینکه مدیون چه دین از جهت استقراض باشد که مورد آیه است چه از جهات دیگر اگر متمکّن از اداء دین باشد و دائن هم مطالب باشد یا حالت مطالبه داشته باشد و لو حیاء مطالبه نکند واجب فوری است که باید اداء نماید و تأخیر و مسامحه در اداء گناه کبیره است هر چه تأخیر اندازد موجب ازدیاد معصیت میشود حتّی بعضی از علماء که قاعده ترتب را تمام نمیدانند عبادت منافیه با اداء دین را باطل میدانند و اگر متمکّن هست لکن دائن مطالب نیست و راضی بتأخیر است و لو واجب است بر مدیون اداء دین لکن واجب موسع است فورا واجب نیست و در تأخیرش گناهی مرتکب نشده و اگر متمکّن نیست که مورد آیه است که میفرماید وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ یعنی سخت است و متعسّر است در اداء و البتّه مستثنیات دین خارج است مثل خانه و اساس البیت و نفقه یک شبانه روز خود و واجب النفقه بمقدار شأن و زیّ خود بر مدیون واجب نیست که خانه و اساس البیت را بفروشد و دین
ص: 70
خود را اداء کند اگر چه جایز است و بر دائن حرام است مطالبه کند بلکه باید صبر کند تا زمانی که مدیون متمکّن شود و اینست معنای فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ یعنی مهلت دهد و انتظار کشد تا زمانی که میسور گردد، و این حکم در جائیست که دین در ذمّه باشد و امّا اگر عین مال دائن نزد مدیون موجود است دائن حق دارد از او بگیرد چنانچه اگر مدیون بمیرد دیون او تعلّق بترکه او میگیرد و لو ترکه از مستثنیات دین باشد و دین مقدّم بر ارث است بنص آیات شریفه لکن اختیار تعیین دین در ترکه با وارث است نه با دائن و اگر میّت ترکه ندارد بر وارث واجب نیست از مال خود دیون مورث را ادا کند و دائن حق مطالبه از احدی ندارد.
و ممکن است حاکم از مصارف بیت المال در صورتی که دین برای امر مشروعی باشد اداء کند از سهم زکاة که سهم غارمین باشد.
و اگر مدیون زائد بر مستثنیات دین دارد لکن دیون بیشتر از موجودی است دیّان حق دارند از حاکم تقاضای حجر کنند حاکم مدیون را محجور میکند از تصرف در مال و موجودی را تقسیم میکند بحساب دیون بین دیّان.
و اگر احد دیّان عین مالش موجود باشد حق دارد آن را اخذ کند و دیگر دیّان در آن شرکت ندارند ولی بقیّه دیون در ذمّه مدیون هست و مورد این جمله آیه هست که هر وقت متمکّن شد باید اداء کند و دیّان باید صبر و انتظار داشته باشند تا زمان تمکّن و مدیون اگر متمکّن از کسب و تحصیل مال باشد واجب است تحصیل کند و بقیّه را اداء کند.
و در هر صورت در مورد تعسّر و نداشتن مال دیّان افضل و احسن اینست که از دین خود صرف نظر کنند و بعنوان صدقه پای مدیون حساب کنند و ذمّه او را فارغ کنند چنانچه میفرماید وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ و ذخیره اخروی خود قرار دهند و در حساب خدا حساب کنند که بمراتب از استفاده دین نفعش بالاتر است،
ص: 71
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ بمثوبات اخروی و فوائد دنیوی صدقه، و انظار چنانچه در حدیث است
(من انظر معسرا او وضع عنه اظلّه اللَّه تحت ظلّ عرشه یوم لا ظلّ الّا ظلّه)
و نیز دارد
(من انظر معسرا کان له بکلّ یوم صدقة)
مروی در مجمع البیان است و بر طبق بسیاری از این فروع اخبار زیادی وارد شده که جمله ای از آنها را در برهان نقل فرموده با مثوبات زیادی.
وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (281)
بسیاری از مفسّرین گفته اند که این آخر آیه است که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده و مستند آنها روایتی است از ابن عباس و روایت مفصّل است لکن چون منتهی بمعصوم نیست و سندش هم از طرق شیعه نیست اعتباری ندارد لذا از نقل آن خودداری کردیم و این آیه شریفه مشتمل بر سه جمله است:
جمله اولی امر بتقوی است که در موارد زیادی از قرآن ذکر شده و این امر مثل امر باطاعت و عبادت و نهی از معصیت و فحشاء و منکر از اوامر ارشادی است که ارشاد بحکم عقل میکند چون عقل سلیم لزوم تقوی و اجتناب از معاصی و اطاعت مولی را حکم میکند و معنای امر ارشادی اینست که بر مخالفتش عقوبتی جز همان مضاری که در معصیت دارد مترتب نمیشود و بر اطاعتش جز همان فوائدی که در مأمور به است ندارد و اعمال مولویّت در اینها نشده که نفس تقوی یکی از واجبات شرعیّه باشد بلکه ممکن نیست زیرا تسلسل لازم میآید لذا میفرماید وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ یعنی در دنیا بترسید از روزی که بازگشت میکنید که یوما مفعول به اتَّقُوا است نه آنکه روز قیامت متّقی شوند و یوما مفعول فیه باشد و این جمله شامل جمیع واجبات و محرّمات از عقائد و اخلاق و اعمال میشود که تقوی
ص: 72
عبارت است از فعل واجب و ترک حرام.
جمله دوم ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ که جزئی و کلّی اعمال خیر و شرّ جزا داده خواهد شد و کوچکترین عملی بدون جزاء نمیماند که مفاد آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ سوره زلزال آیه 7 و 8، و آیات بسیار دیگر است.
جمله سوم وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ که در اعمال خیر نقصانی از مثوبات خداوند روا ندارد و جزای اوفی مرحمت میفرماید و در اعمال شرّ خردلی زائد بر استحقاق عبد عقوبت نخواهد نمود بلکه بسا مورد عفو و گذشت واقع میشود و بالجمله عادل حکیم ظلم نمیکند از حقّ مطیع کم نمیکند و بر عاصی افزوده نمیکند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ (282)
ص: 73
این دو آیه شریفه از ابسط آیات قرآنیّه و مشتمل بر مطالب بسیاری است و احکام زیادی و ما ناچاریم که در ضمن تفسیر بیک یک آنها شرح بمقدار لازم دهیم و تفصیل آنها را حواله بکتب فقهیّه دهیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است و لو در احکام تمام شرکت دارند لکن قابل تخاطب نیستند و کانّه مورد اعتناء فقط مؤمنین هستند.
إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ مطلق است یعنی کاری و عملی نمودید که مدیون شدید یا بمعامله مثل معامله سلف که بایع مدیون جنس میشود، یا نسیه که مشتری مدیون ثمن، یا اجاره که مستأجر مدیون مال الاجاره یا مدیون اجرت اجیر، یا قرض که مستقرض مدیون مقروض، یا اتلاف که متلف مدیون مالک یا اشیاء دیگری که مورث تحقّق دین میشود.
و کلمه تَدایَنْتُمْ و لو دلالت بر تحقّق دین دارد و احتیاج بکلمه بِدَیْنٍ ندارد لکن کلمه بِدَیْنٍ برای تعمیم است یعنی اذا تداینتم بایّ دین.
إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی تقیید میکند برای اخراج دیون معجّله که باید فوری اداء گردد و احتیاج بمکاتبه ندارد، و امّا دیون مأجّل باید مدّتش معلوم باشد مثل سلف که زمان اداء جنس و نسیه که زمان اداء ثمن باید معلوم باشد از حیث ماه و روز معیّنی که معنی مسمّی همین است.
ص: 74
فَاکْتُبُوهُ بعضی گفتند امر از برای وجوب است که مکاتبه واجب است و بعضی گفتند مستحبّ است و بعضی گفتند امر توصلیست نه تعبّدی که شرط صحّت است و بدون مکاتبه باطل است.
و تحقیق اینست که نه امر تعبّدی است که واجب یا مندوب باشد و نه توصّلی است که شرط صحّت باشد بلکه ارشادی است برای اینکه مدّت فراموش نشود یا اختلاف بین متعاملین واقع نشود در طول و قصر مدّت یا مورد انکار مدیون نگردد.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ این امر هم ارشادی است و کاتب اعمّ از این است که بایع باشد یا مشتری یا شخص ثالثی، و مراد (بالعدل یعنی مطابق آنچه قرار داد شده از حیث جنس و وصف و مقدار و مدّت مثلا گندم را جو ننویسد کتابت مطابق با واقع در خارج باشد.
وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ لا یأب، یعنی باکی نیست و امتناع ندارد که نویسنده سجلّ بنویسد مطابق دستور الهی همان نحوی که دستور فرموده که که مطابق با واقع و حقیقت باشد که تعبیر بعدل فرموده.
فَلْیَکْتُبْ یعنی البتّه لازم است بر کاتب که بنویسد، بعضی گفتند واجب عینی است بر کاتب که در مورد تقاضای دائن بنویسد که دفع ضرر دائن بشود و بعضی گفتند واجب کفایی است که در صورتی که من به الکفایة نباشد واجب عینی میشود.
و اختلاف دیگری هم هست که آیا میتواند کاتب مطالبه اجرت بر کتابت نماید یا نه، بنا بر اختلافی که دارند در جواز اجرت بر واجب عینی و کفایی، و حق این است که وجوب ارشادی است و اخذ اجرت بر واجبات توصّلیّه چه عینی و چه کفایی مانعی ندارد.
وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال بمعنی املاء است و عَلَیْهِ الْحَقُّ مدیون است و معنی اینکه مدیون اقرار لسانی نماید و اعتراف بدین کند تا آنکه کاتب اقرار
ص: 75
و اعتراف آن را بنویسد بلکه اگر متمکّن از امضاء کتبی یا اثر انگشت یا اقرار نزد شهود باشد بکند که حقّ دائن از بین نرود.
وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ از خدا بترسد و بر خلاف واقع اقرار نکند و این مکتوب باید نزد من له الحق که دائن است باشد یا نزد کسی که امین او است.
وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً بخس، نقصان است ضمیر منه ممکن است راجع باملال باشد یعنی کمتر از آنچه واقع شده اقرار نباشد مطابق واقع از حیث مقدار و وصف و ممکن است بلکه اظهر اینکه راجع بحق باشد که اصل دین است یعنی در موقع اداء کمتر از حق ندهد و دون وصف نپردازد که ذمّه اش فارغ نخواهد شد و قیامت مورد مؤاخذه واقع میشود.
فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ در این سه کلمه: سفیه، ضعیف و غیر مستطیع اختلاف است بین مفسّرین که اینها متّحد المعنی یا متقارب المعنی یا متفاوت المعنی هستند و در صورت اختلاف معنی اختلاف دیگری است در معنای هر یک لکن تمام اینها تفسیر برأی است و ما نباید دست از ظاهر برداریم.
پس می گوییم اگر مدیون که من علیه الحق است سفیه باشد در مقابل رشید یعنی صلاح و فساد مال و معامله را تمیز نمیدهد یعنی کم عقل نه باندازه جنون که زوال عقل و رافع تکلیف باشد.
اشکال- سفیه باین معنی اصلا معامله آن که تداین باشد درست نیست.
جواب- معامله با ولیّ آن میشود و الّا اگر کسی باشد که معامله اش صحیح باشد املاء و اقرارش بطریق اولی صحیح است.
یا ضعیف باشد مثل صبی و مجنون و پیر مرد خرفت و بله و امثال اینها، یا غیر مستطیع بر املاء باشد بواسطه لال بودن یا سنگینی زبان یا مرضی که باعث سلب
ص: 76
قدرت بر تکلّم یا عسرت تکلّم شود.
فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ولیّ سه قسم داریم باختلاف موارد: 1- اولیاء صغیر و مجنون و سفیه مثل آب و جد و قیّم و حاکم و منصوب از قبل حاکم و عدول مؤمنین.
2- وکیل از قبل موکّل که خود قادر نیست بر املاء.
3- ورثه نسبت بمورث خود در بعض مواردی که قدرت ندارد بر املاء، املال و امضاء و اقرار و اعتراف، اینها بمنزله املال من علیه الحق است.
وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ و طلب شهادت کنید و شاهد بگیرید بر تحقّق مداینه و کتابت و اقرار مدیون هر کدام بشود که این را بیّنه میگویند.
و کلمه مِنْ رِجالِکُمْ یعنی من رجال المؤمنین پس اعتناء بشهادت غیر مؤمن نیست، و در شاهد مطابق مذهب شیعه عدالت معتبر است که شهادت عدلین باشد و این امر هم ارشادی است نه مولوی وجوبی یا مستحبّی برای اینکه اگر مدیون انکار دین کرد یا در بعض خصوصیّات از حیث جنس یا مقدار یا وصف اختلاف کردند و احتیاج بمرافعه نزد حاکم شد مدّعی بتواند دعوای خود را ثابت کند ببیّنه که از اخبار مسلّمه این فرمایش است که فرمود
(البیّنة علی المدّعی و الیمین علی من انکر)
و و فرمود
(انّما اقضی بینکم بالبیّنات و الایمان)
و از این جمله استفاده میشود که مجرّد کتابت کافی بر اثبات نیست و فائده کتابت اینست که طرفین خصوصیّات را فراموش نکنند و اگر فراموش شد بمراجعه بمکتوب متذکّر شوند، و برای اثبات بیّنه لازم دارد.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ یعنی شهادت یک مرد و دو زن کافی است نه اینکه مشروط باشد بفقدان رجلین. و از این جمله استفاده میشود که شهادت دو نفر زن بجای شهادت یک مرد است بنا بر این شهادت چهار زن مؤمنه عادله هم کافیست، و از این دو جمله استفاده میشود که شهادت یک عادل کافی نیست اگر چه در اخبار در باب حجیّت خبر، خبر عادل حجّت باشد و در بعض موضوعات مثل
ص: 77
دخول وقت اذان ثقه کافیست.
مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ اعتبار عدالت است و مراد این نیست که مرضیّ عند اللَّه باشد تا توهّم شود که این امر باطنی است و کشف آن ممکن نیست، بلکه مرضیّ نزد مؤمنین که از کلمه ترضون استفاده میشود که دین و اخلاق و اعمالش رضایت بخش باشد که بنا بر مذهب شیعه تارک معاصی کبیره و عدم اصرار بر صغیره و ترک منافیات مروّت باشد.
و توضیح کلام در موضوع عدالت از صفات نفسانیّه است و آن عبارت از ملکه است که حاصل میشود در نفس از حالت خوف از خداوند از روی ایمان که مانع شود از ارتکاب کبائر و اصرار بر صغائر و منافیات مروّت لکن حسن ظاهر کاشف تعبّدی است از ملکه و بعضی احتیاط کردند که این حسن ظاهر کاشف ظنّی باشد از ملکه باطنی و طریق اثبات عدالت یا بمعاشرت است نه معاشرت تامّه بلکه معاشرت متعارفه یک مدّت مختصری و در این معاشرت دیده نشود از او ترک واجبی یا فعل کبیره ای یا اصرار بر صغیره ای یا منافی مروّتی، یا بشهادت عدلین که عدالت هم یکی از موضوعات احکام است که به بیّنه ثابت میشود و در شهادت عدلین تلفّظ لازم نیست بلکه همین که با او معامله عدالت کردند به اینکه با او نماز کردند یا حضورش طلاق دادند یا از او تقلید کردند یا شهادت او را قبول کردند و امثال اینها از اموری که عدالت در آنها معتبر است کافی است، یا بشیاع قطعی که جماعتی از مسلمین با او معامله عدالت کنند که یقین پیدا شود که اینها تا بموازین شرعیّه احراز نکرده باشند معامله عدالت نمیکنند، یا از امارات خارجیّه و قرائن یقین بملکه پیدا شود.
و معاصی کبیره را ما در مجلّد سوم کلم الطیّب در کتاب عمل الصالح مفصّلا بیان کرده ایم، مقصد دوم از صفحه 24 تا 43.
و حاصلش اینکه کبیره بودن ثابت میشود به اینکه در قرآن یا حدیث معتبر وعده
ص: 78
آتش یا عذاب داده شده یا در خبر معتبر تصریح بکبیره بودن آن شده باشد یا از یکی از معاصی کبیره آن را بزرگتر شمرده باشند یا در نظر اهل شرع آن را بزرگ بدانند و این نوع معاصی دو قسم است یک قسم ترک واجبات مثل نماز، زکاة، خمس صیام، حج، امر بمعروف، نهی از منکر، جهاد و امثال اینها.
و یک قسم فعل محرّمات از اعتقادات باطله بر خلاف عقیده حقّه و پاره ای از اخلاق رذیله و ارتکاب بعضی از معاصی مثل دروغ، محاربه با اولیاء، فساد در زمین، قتل نفس محترمه، عقوق والدین، اکل مال یتیم، قذف محصنه قطع رحم، سحر، شعبده، زنا، لواط، سرقت، قسم دروغ، شهادت دروغ، کتمان شهادت، خلف نذر و عهد و قسم، تغییر وصیّت، شرب خمر قمار، ربا، اکل سحت (یعنی مال مسلمان بدون وجه مشروع) گوشت میته، گوشت خوک، خون، قربانیهای کافر کم فروشی، تعرب بعد الهجره، رفتن بمراکزی که دست رسی باحکام نداشته باشد، اعانه ظلمه، رکون بظالم، حبس حقوق، اسراف، تبذیر، خیانت در امانت بلکه مطلق خیانت، غیبت، تهمت، نمامی، سعایت، اشاعه فحشاء، ارتکاب ملاهی مثل ساز و آواز و رقص و حضور در این مجالس و امثال اینها از قبیل ظلم و نشوز و نحو اینها از معاصی متداوله عصر حاضر که در نظر اهل شرع بسیار بزرگ است مثل بی حجابی، تآتر خانه، ساز رادیو، تصویر مجسّمه.
و امّا اصرار بر صغیره به اینکه قبل از توبه از سابق تکرار کند بلکه بعضی گفتند عزم بر تکرار کافیست در صدق اصرار.
و امّا منافیات مروّت نسبت باشخاص و اماکن و ازمان مختلف میشود و ضابط آن عملی است که فاعل آن در نظر مردم غیر مبالی بدین بشمار میرود مثل زلف زیر عمامه یا کروات با ریش و عمامه یا در کنار جاده ادرار کردن یا در کافه رفتن بعض اشخاص یا رفت و شد با اشخاص نامناسب و امثال اینها.
ص: 79
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری بیان حکمت اعتبار دو شاهد است در مرأة بجای یک مرد که اگر یکی از آنها بعضی از خصوصیّات مورد شهادت را فراموش کند دیگری او را یادآور شود.
و در باب حکمت گفته اند که اطراد شرط نیست بلکه مصلحت جعل حکم بطور کلّی وجود مصلحت در بعض مصادیق است چون نسیان در اغلب زنها بیش از نسیان در رجال است.
نکتة- وجه تکرار إِحْداهُما با اینکه اگر فرموده بود «فتذکر الاخری» کافی بود. چیست جواب- کافی نبود زیرا مفاد تفاوت میکرد، معنی این میشد که اگر یکی از آنها فراموش کند دیگری متذکّر باشد و این مقصود نیست بلکه مراد اینست که دیگری او را متذکّر نماید پس باید بگوید «فتذکر بالآخری» و این هم مجمل میشد زیرا تاب این داشت که مرجع ضمیر بایست بشهادت برگردد نه بمرأه ناسیه و غرض اینست که ذاکرة مذکّره ناسیه باشد و این بدون تکرار متحقق نمیشود.
وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا از اخبار بسیاری استفاده میشود که مراد دعوت برای تحمّل شهادت است که اگر از او تقاضا کردند که تحمّل شهادت کند اباء و امتناع نکند، بنا بر این نهی تحریمی نیست بلکه تنزیهی است و در لسان اخبار هم تعبیر بلا ینبغی کرده اند.
و امّا اگر دعوت برای اداء شهادت باشد بعد از تحمّل نهی تحریمی است زیرا کتمان شهادت حرام است چنانچه بیاید و اگر مراد اعم از تحمل و اداء باشد نهی هم مطلق است اعمّ از حرمت و کراهت که مطلق الترک باشد و در بعض اخبار هم تصریح باعمّ شده و این انسب با اطلاق آیه است و منافی با اخبار سابقه هم نیست زیرا اخبار سابقه در بیان بعض مصادیق است منافی با عموم و اطلاق نیست.
ص: 80
وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ یعنی مسامحه نکنید و انضجار نداشته باشید در موضوع کتابت چه دین صغیر باشد و چه کبیر زمانی که مدّت دارد و معجّل نیست البته بهتر برای شما کتابت است که جلوگیر از حدوث اختلاف است و از طرو نسیان و احتمال بعض مفسّرین که خطاب متوجّه شهداء است که مفاد شهادت خود را بنویسند که فراموش نکنند خلاف ظاهر آیه است.
ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ این کتابت برای شما فوائد زیادی دارد یکی آنکه بیشتر طریق عدالت را در پیشگاه احدیّت سیر کرده اید که حقّی از احدی ضایع نشده نه دائن از حقّش کسر گذارده میشود و نه مدیون زائد بر حق دائن از او اخذ میشود. و دیگر آنکه برای اقامه شهادت بهتر است که بتوانند شهود مطابق مکتوب بدون زیاده و نقیصه تحمّل کنند و اداء نمایند.
وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا و دیگر آنکه برای ضبط و عدم تردید و ریب و شک نزدیکتر است.
إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً که معامله نقدی باشد و دین معجّل باشد و مدّت نداشته باشد.
تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ رواج دارد داد و ستد و باصطلاح بدانید که معمول در بازار و اکثر معاملات است اخذ ثمن و اداء مثمن فی المجلس.
فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها لزوم ندارد و باکی نیست بر شما در ترک مکاتبه زیرا احتیاج بمکاتبه ندارد بلکه اگر بنا بر مکاتبه باشد در جمیع معاملات حرج شدید و اختلال بازار لازم میآید.
وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ولی شاهد بگیرید بر مبایعه بخصوص اشیاء غیر منقوله مثل خانه، ملک، مغازه یا اشیاء نفیسه مثل جواهرات یا چیز سنگین قیمت مثل ماشین و نحوه و فرش و طلا و غیر اینها و معروف و مشهور گفتند امر استحبابی است و قول نادری
ص: 81
است بوجوب لکن گذشت که این نوع اوامر ارشادی و مصلحت بینی است.
وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ ممکن است فعل معلوم باشد که در اصل لا یضار بالکسر یعنی کاتب و شاهد بر خلاف واقع ننویسند یا شهادت ندهند، و ممکن است مجهول باشد لا یضار بالفتح یعنی ضرر بکاتب و شاهد نباید وارد آید که در کتابت و شهادت بر آنها ضرر متوجّه شود یا معذور باشند شرعا نمیتوان آنها را الزام کرد (قاعده فقهیّه معروف بقاعده لا ضرر) و مدرک آن حدیث معروف از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در قضیّه ثمرة بن جندب ملعون با انصاری است و این قاعده حکومت دارد بر ادلّه احکام و دلالت دارد به اینکه احکام ضرریّه در اسلام جعل نشده پس هر حکمی اگر موجب ضرر شود برداشته میشود و توضیح آن در فقه است اجمالا نباید احدی باحدی ضرر وارد آرد، نه کاتب و شاهد ضرر وارد آورند و نه بآنها ضرر وارد شود.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فعل ضرری یعنی اگر ضرر وارد آوردید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ فسق در آیات شریفه بر معانی اطلاق شده: یکی کفر در آیه شریفه أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ سجده آیه 18، و در مقابل عدل إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا حجرات آیه 6، و بر مطلق عاصی مثل مقام، و بر کذب مثل فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ که گذشت.
و فسق بمعنی خروج از طاعة اللَّه است و اطلاقش شامل جمیع مصادیق میشود چنانچه در کتب فقهیّه در باب معاصی کبیره که ناقض عدالت است، اول شرک و کفر را ذکر میکنند.
و البتّه ضرر زدن بمسلمان از گناهان کبیره است و خروج از طاعت است چه کاتب در کتابت تقلّب کند و چه شاهد در شهادت و چه دائن در اضرار بکاتب و شاهد در کتابت و شهادت چه در مقام تحمّل و چه در مقام اداء.
ص: 82
و در ضرر هم اعمّ است از ضرر بنفس یا مال یا عرض یا سایر امور متعلّقه بشخص، و فسوق مثل خروج بمعنی فسق است، و کلمه بکم یعنی صادر از شما یعنی خود را فاسق میکنید و خارج از طاعت الهی میشوید.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ از خدا بترسید و در حق یکدیگر ظلم نکنید.
وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ خداوند آنچه صلاح دنیا و آخرت و دین شما است و آنچه موجب فساد دین و دنیا و آخرت شما است بشما فرا میدهد و تعلیم میفرماید چون جمیع اوامر و نواهی الهی از روی حکمت و مصلحت است چنانچه گفتند احکام تابع حکم و مصالح و مفاسد نفس الامری است و غرض از بعثت انبیاء همین است چون عقل بهر مرتبه که باشد پی بجمیع حکم و مصالح نمیبرد بالاخص امور آخرتی و دینی و از این جهت گفتند رسول عقل خارج است، چنانچه عقل رسول باطن است.
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ سر چشمه علم از منبع است که حد ندارد و غیر متناهی است أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً و عین ذات ربوبی است.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (283)
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَفَرٍ که مداینه و معامله در مسافرت واقع شود وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً و کتابت میسّر نباشد و همچنین شاهد عادل دست رسی نداشته باشند برای وثیقه راه دیگری بیان میفرماید که مسئله مراهنه باشد و معنی این نیست که شرط آن مسافرت باشد یا عدم و جدان کاتب یا شاهد بلکه مقصود اینست که طرق وثیقه منحصر
ص: 83
بکتابت و شهادت نیست بلکه طریق دیگری هم هست که اگر دست شما از آن دو طریق کوتاه باشد باز هم طریق دارند لذا میفرماید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ و رهن در لغت بمعنی گرو است و از این جهت گروبندی را مراهنه میگویند و در شریعت مطهره گروبندی مذموم است یا حرام مگر در اسب دوانی و تیر اندازی و شتر سواری، در باب مسابقه دارد
لا سبق الّا فی خف او نصل او حافر
و در آیه شریفه کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ مدّثر آیه 38، و در حدیث در خطبه شعبانیّه که شیخ صدوق نقل فرموده از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(ایّها النّاس انّ انفسکم مرهونة باعمالکم)
یعنی جان شما گرو عمل شما است، و نیز در آیه شریفه کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ طور آیه 21، و رهن عبارت است از اینکه مدیون چیزی از عین المال خود از منقولات مثل طلا و مس و سایر منقولات یا غیر منقولات مثل خانه و ملک و دکّان و نحو اینها نزد دائن بنحو وثیقه پیشش گرو بگذارد که تا اداء دین نکند فک نشود و آن چیز را عین مرهونه میگویند و مدیون را راهن و دائن را مرتهن مینامند.
و رهن یکی از عقود لازمه است احتیاج بایجاب از طرف راهن و قبول از طرف مرتهن دارد و شرط صحّت رهن قبض است که راهن در تصرّف مرتهن در آورد و مرتهن قبض کند و بدون قبض باطل است و هیچکدام از راهن و مرتهن حق تصرف بدون اذن دیگری در عین مرهونه ندارند و اگر مدّت منقضی شد و اداء دین نشد مرتهن حق دارد عین مرهونه را بفروشد و مطابق دین خود بردارد و بقیّه را براهن ردّ کند و قبض در غیر منقول تملیک منافع است بمرتهن بصلح یا اجاره یا نحو دیگر فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ یعنی دائن بعضا مدیون. یعنی اگر دائن امین دانست مدیون را و از او وثیقه، نوشته و رهن نگرفت البتّه مدیون که او را امین دانستند باید خیانت نکند و بموقع خود تمام دین را ردّ کند با آن اوصافی که ذکر شده و مقدار معیّن که قرار داد شده.
ص: 84
فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ که مدیون باشد امانته که دین باشد که در ذمّه او است وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ از خدا بترسد و خیانت نکند و حق دائن را ضایع نکند که فردای قیامت هم مسئولیّت خدایی دارد هم جنبه حق الناسی و عقوبتش شدید است و انکار دین یا نقصان از اصل ننماید.
وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ این جمله راجع بآیه سابقه است در قسمت گرفتن شاهد که بعد از تحمّل شهادت کتمان شهادت نکند که یکی از گناهان کبیره است مگر آنکه معذور باشد شرعا یا اداء شهادت بر او ضرری متوجّه شود یا خصوصیّات شهادت را فراموش کرده باشد.
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ و تعبیر به آثم قلبه با اینکه خود کتمان کننده آثم است، بواسطه اینست که معاصی دو قسم است یک قسم معاصی فعلیّه مثل زنا و شرب خمر و نحو اینها، و یک قسم معاصی ترکیّه مثل ترک صلوة و زکاة و سایر واجبات، و اثم فعل المعصیت است و در معاصی ترکیّه فعلی از عاصی صادر نشده در ظاهر بلکه فعل قلبی است که عزم و بنای بر مخالفت باشد، و بعبارت اخری افعال قلبیّه است و کتمان شهادت از این باب است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ چه عمل خوارجی باشد و چه عمل قلبی علیم در مجمع از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده فرمود
لا ینقضی کلام شاهد زور من بین یدی الحاکم حتّی یتبوأ مقعده من النار و کذلک من کتم الشهادة.
و در این آیه شریفه از جمله فَإِنْ أَمِنَ استفاده میشود که تمام دستورات این آیات شریفه از کتابت و شهادت و رهانت اوامر ارشادی است و راه احتیاط است برای حفظ دین و وجوب شرعی ندارد و امر مولوی نیست.
ص: 85
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (284)
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لام ملکیّت است که جمیع آنچه در آسمانها و زمین است ملک طلق خداوند است، شریک ندارد و احدی نسبت بآنها ذی حق نیست زیرا موجد و خالق تمام او است و بس بملکیّت ذاتیّه حقیقیّة.
و امّا مالکیّت بعضی لبعض ملکیّت جعلیّه اعتباریّه است قائم بید معتبر است و آن خداوند است و از برای او است سلب اعتبار و القاء ملکیّت زید مثلا و اعتبار ملکیّت عمرو و بالعکس.
و ملکیّت از مقوله جدة است و واجدیّت حق ذاتیست و فقدان در ساحت قدس او روا نیست زیرا فقدان نقص است و مستلزم احتیاج است و نقص و احتیاج از لوازم امکان است و واجب الوجود بالذات واجد کل شیئی است و ممکن بالذات فاقد کلّ شیئی.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ یعنی آنچه در کمون قلب شما است اگر ظاهر کنید أَوْ تُخْفُوهُ یا مخفی کنید و اظهار نکنید یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ تماما در تحت حساب فردای قیامت خواهد آمد.
(اشکال) بعضی توهّم کرده اند که این آیه دلالت دارد بر اینکه نیّت معصیت و سوء هم مورد مؤاخذه است و هکذا ملکات رذیله مثل کبر و بخل و لو اینکه عمدا بر خلاف آنها رفتار کند و این از دو جهت اشکال دارد: یکی آنکه بسیاری از این ملکات رذیله اختیاری نیست و مؤاخذه بر امر غیر اختیاری قبیح است. دیگر آنکه اخبار بسیاری داریم که میفرماید
(نیّة السوء لا تکتب).
(جواب) اینکه آیه دلالت بر مؤاخذه و عذاب ندارد بلکه در تحت حساب
ص: 86
میآید، لذا ملکات رذیله در صورتی که آثار بر آن بار نکند اگر چه مؤاخذه ندارد لکن مسلّما با کسانی که منزّه از آنها و متّصف بضدّ آنها که ملکات حسنه باشد هستند تفاوت دارند در رتبه و درجه و همین کافی است در حساب.
و امّا نیّة السوء، اخبار مختلف است بعضی دلالت بر ثبوت مؤاخذه دارد، و بعضی بر نفی آن و در جمع بین این دو دسته وجوهی گفته شده لکن آنچه بنظر میرسد اگر نیّت معصیت نمود سپس نادم شد و منصرف گردید مؤاخذه ندارد، و امّا اگر متمکّن نشد از فعل معصیت با اینکه کمال شوق را بآن داشت مؤاخذه دارد بعلاوه آنکه مسلّما ناوی سوء با ناوی خیر تفاوت رتبه و درجه دارند و همین کافی است چنانچه ذکر شد، فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ غفران الهی بسیار سعه دارد حتّی باندازه ای که انبیاء و ملائکه تصوّر نمیکردند حتّی شیطان هم بطمع میافتد فردای قیامت چنانچه مضمون آیات و اخبار بسیاری است لکن مشروط است بقابلیّت محل یا بواسطه ایمان یا بواسطه عمل صالحی که موجب قابلیّت بشود، و امّا اگر قابل مغفرت نباشد هرگز مورد مغفرت نخواهد شد چنانچه مشرکین و کفّار و مخالفین و معاندین هیچ گونه قابلیّتی در آنها نیست زیرا ایمان ندارند و عمل صالحی هم در آنها نیست بواسطه آنکه شرط صحّت کلیّه اعمال ایمان است، بلی ممکن است تخفیف در عذاب زیرا اهل عذاب تماما یک درجه نیستند بلکه شدّت و ضعف در آنها بسیار است، هر چه کفر و عنادش بیشتر و ظلم و معاصیش زیادتر باشد عقوبت آن شدیدتر است و کمتر باشد کمتر.
وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ هم قادر بر عفو و مغفرت است و هم قادر بر عذاب و عقوبت.
ص: 87
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (285)
اخبار در فضائل این آیه شریفه و آیه بعد از آن بلکه آیه قبل که مسمّات بخوانیم سوره بقره است بسیار است، در کافی و بحار و لآلی الاخبار و غیر اینها مذکور است. من جمله اینکه هر که این دو آیه را بعد از عشاء آخرت بخواند او را کافی است از قیام تمام شب بعبادت. و من جمله خواندن این آیات در خانه موجب طرد شیطان است از آن خانه.
و اخبار هم در برهان از طرق عامّه روایت کرده که این دو آیه مذاکراتی بوده بین خداوند با رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیلة المعراج.
و یک قسمت اخبار فضائل اینها در طیّ آیة الکرسی و یک قسمت در فضائل سوره حمد سابقا ذکر شد و چون این اخبار مفصّل است لذا بکتب مذکوره مراجعه فرمائید، فقط ما ببیان تفسیر قناعت میکنیم.
آمَنَ الرَّسُولُ از برای ایمان مراتب بسیاری است که در ذیل آیه یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ذکر شد و درجه اعلای ایمان که ممکن باشد در خور مخلوقات، وجود مقدّس نبوی دارا بود که افضل و اعلا و ارفع از ایمان جمیع انبیاء و اولیاء و ملائکه بود چنانچه حضرتش در جمیع شئونات و فضائل و مناقب بر همه آنها برتری داشت.
بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ ما انزل، عبارت است از قرآن مجید و جمیع علوم و کمالاتی که بآن حضرت افاضه شده و جمیع اخلاقیّات و احکام دینیّه و قضایای گذشتگان و آنچه واقع شود تا قیامت و اموری که در قیامت تحقّق پیدا میکند و باصطلاح علم
ص: 88
بما کان و ما یکون که تماما مصداق بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ است.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ یعنی هر یک یک مؤمنین باین امور مذکوره در آیه ایمان دارند که بدون ایمان باین امور ایمان تحقّق پیدا نمیکند و از زمره مؤمنین خارج است.
آمَنَ بِاللَّهِ ایمان بوجوب وجود حضرت اله و بجمیع صفات کمالیّه ذاتیّه چه صفات صرفه مثل حیات و قدم و ازلیّت و ابدیّت و سرمدیّت و کبریایی و علوّ و عظمت و نحو اینها و چه صفات ذات اضافه مثل علم قدرت، اراده، حکمت، ادراک، سمیعیّت، بصیریّت و نحو اینها که تمام این صفات عین ذات اقدس است. و صفات جمالیّه که عبارت از افعال الهیّه است: خالقیّت، رازقیّت، محیی، ممیت، معزّ، مذلّ، مغنی و مفقر بودن و هکذا معطی، مثیب، معاقب، رحیم، رحمان، غفور، شکور، و دود.
و صفات جلالیّه سلبیّه که عبارت از سلب نقص، عیب، احتیاج، تجسّم، ترکیب، حلول، محلیّت، تغییر به جوهریّت، عرضیّت، شریک به اینکه برای او ضدّی، ندّی، مثلی و شبهی نیست نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال و نه در استحقاق عبادت.
و ایمان بعدل الهی که تمام کارهای او از روی حکمت و مصلحت و بجا و بموقع و حسن است و از او محال است فعل قبیحی یا لغوی یا ظلمی صادر شود.
وَ مَلائِکَتِهِ بطبقات مختلفه که تماما معصوم و مظهر وحی و مقرّب درگاه ربوبی هستند لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ تحریم آیه 6.
وَ کُتُبِهِ از صحف آدم و شیث و نوح و ابراهیم علیه السّلام و توراة موسی علیه السّلام و زبور داود علیه السّلام و انجیل عیسی علیه السّلام و قرآن محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آنچه بر سایر انبیاء علیهم السلام نازل شده.
ص: 89
وَ رُسُلِهِ از آدم تا خاتم از انبیاء و رسل چه صاحب شریعت باشند و چه تابع شریعت سابقه چه اولو العزم باشند که ناسخ شریعت سابقه و چه غیر اولو العزم تماما از جانب خداوند مبعوث و تماما معصوم و دارای جمیع کمالات و فضائل و مناقب و علوم بافاضه خداوند بدون کسب و تحصیل و خالی از اخلاق رذیله و عیوب خلقیّه و نواقص بدنیّه و پاک از حیث حسب و نسب و از امراض و افعالی که مورث تنفّر طباع باشد و تماما دارای دلیل و برهان بر حقانیّت خود بودند یا بمعجزه یا بنص قطعی سایر انبیاء و معصومین.
لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ یعنی مؤمنین میگویند که ما بین احدی از انبیاء فرق نمیگذاریم از حیث تصدیق بآنها و آنچه گفته اند تماما از جانب حق است و صدق است و لو از حیث اشرفیّت و افضلیّت و اکملیّت میانه آنها تفاوت بسیار است و ما مثل یهود و نصاری و سایر فرق باطله نیستیم که بعض انبیاء را معترف باشیم و بعض آنها را انکار کنیم.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا و مؤمنین گفتند ما شنیدیم فرمایشات انبیاء را یعنی رفتیم اخذ علم کردیم و دستورات الهیّه را فرا گرفتیم و پذیرفتیم و تصدیق و قبول نمودیم و امتثال و اطاعت کردیم، نه مثل یهود که قبلا ذکر شد که قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا.
غُفْرانَکَ رَبَّنا یا بمعنای نطلب غفرانک و نسأل غفرانک یا بمعنی اینست که ایمان ما و سماع ما و اطاعت ما برای غفران تو بوده پروردگارا.
وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت هر کسی بسوی تو است إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بقره آیه 151، راجع بمسئله معاد است که هر کس یا متنعّم در بهشت و یا معذّب در جهنّم خواهد شد أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون آیه 117.
ص: 90
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (286)
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وسع بمعنی سعه در مقابل ضیق یعنی خداوند در تکالیف تضییق بر بندگان نمیکند و تنگ گیری نمیفرماید و آنها را بزحمت و حرج نمیاندازد چنانچه شریعت مطهّره اسلامیّه دین سمحه سهله است صعب و دشوار نیست و این نوع تفضّلی است چنانچه میفرماید ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ سوره حج آیه 77، نه اینکه مراد طاقت باشد که بمعنی قدرت است یعنی خدا تکلیف بغیر مقدور نمیکند زیرا قدرت از شرایط عامّه است و شرط حسن الخطاب است و تکلیف عاجز عقلا قبیح است.
لَها ما کَسَبَتْ یعنی هر عمل خیری از عبادات و اعمال صالحه از او صادر شود نفع و ثواب و اجر آن در دنیا و آخرت باو خواهد رسید و بمقدار خردلی از بین نمیرود.
وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و هر عمل زشتی از معاصی و قبایح از او ظاهر شود عقوبت و ضرر و پاداش آن در دنیا و آخرت باو متوجّه میشود چنانچه در بسیاری از آیات باین معنی اشاره فرموده.
و نکته اینکه در اعمال خیر ثلاثی مجرّد ما کَسَبَتْ ذکر فرموده و در اعمال شرّ باب افتعال ثلاثی مزید فیه مَا اکْتَسَبَتْ ذکر شده، برای این است که مقتضی
ص: 91
اولی در انسان صاحب عقل و شعور عمل صالح است یعنی عاقل باید بر طبق آنچه صلاح دنیا و آخرت او است عمل نماید و فعل معاصی و شرور بر خلاف مقتضی اولی است یا بواسطه غلبه شهوت است یا اخلاق سیّئه یا اغواء شیطان کانّه بر او شهوت و غضب و شیطان چیره میشود و او را وادار بمعصیت میکند.
رَبَّنا دعاء است یا بتعلیم الهی کانّه میفرماید قولوا ربنا یا دعاء پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در شب معراج قال یا دعاء مؤمنین قالوا ربنا.
لا تُؤاخِذْنا مؤاخذه از اخذ بمعنی گرفتن در مقابل طلاق بمعنی رهایی، و مراد اخذ باعمال است چه عقوبت باشد و چه مورد عتاب و خطاب و چه انحطاط درجه و تنزّل رتبه.
إِنْ نَسِینا نسیان بمعنی فراموشی است و این دو قسم است: یک قسم غیر اختیاری است مثل مرضی که عارض میشود یا پیش آمدهای دیگر که مورث نسیان میشود بدون اختیار این قسم قطعا مؤاخذه ندارد بلکه قبیح است مؤاخذه بر آن زیرا از تحت قدرت خارج است بلی یک آثار وضعیّه داشته باشد مثل اینکه موجب ضمان بشود اگر اتلاف مال غیر باشد یا دیه اگر جرم و قتل باشد یا موجب اعاده صلوة یا قضاء آن یا موجب سجده سهو و امثال اینها مانعی ندارد.
و یک قسم مقدّمات اختیاری دارد مثل مسامحه در ضبط و تحفّظ و عدم اهمیّت بآن این مسلّما قابل مؤاخذه است و بسا امم سابقه هم مورد مؤاخذه واقع میشدند لکن خداوند تفضّلا از باب امتنان از این امّت مرحومه بر داشته چنانچه مفاد حدیث رفع هم همین است که فرمود
(رفع عن امّتی تسعة السهو و النسیان الحدیث)
و بیانش گذشت و مراد در این آیه شریفه این قسم است.
أَوْ أَخْطَأْنا خطاء بمعنی اشتباه است و این هم اقسامی دارد: یک قسم شبه عمد است مثل قتل موسی علیه السّلام قبطی را که غرض فقط ضرب بود قتل واقع شده، یا
ص: 92
تصادفاتی که امروزه واقع میشود از ماشینها و چرخها از روی عدم ملاحظه و مواظبت و این مؤاخذه دارد و احکام وضعیّه هم بر آن بار میشود.
و یک قسم خطاء صرف است مثل اینکه کافری را میخواست بکشد مصادف مؤمنی شد این هم دو قسم است اگر آن مقصودی که داشت مأمور بود یا واجب یا مستحبّ یا مباح، مثلا کافر حربی را در جهاد واجب بود کشتن او سپس کشف شد که مؤمن بوده این مسلّما مؤاخذه ندارد. و اگر امر غیر جایز بود مثل کافر محقون الدم بود سپس معلوم شد مؤمن بوده عقوبت اوّلیه را مسلّما دارد، ولی در عقوبت قتل مؤمن قابل مؤاخذه هست و ظاهرا مورد آیه این باشد، و مثال قتل از باب مثال است و الّا خطاء در افعال بسیار است.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً اصر بمعنی مشقّت و سختی است یعنی خداوندا تکلیف شاق بر ما نفرما که تحمّل آن مشکل و صعب و عسر باشد چنانچه بر امم سابقه تکالیف شاقّه متوجّه میشد ولی بر این امّت تمام تکالیف اسلامیّه سهل و آسان است ولی بسا میشود خود مکلّف باختیار خود از روی جهل و نادانی تکلیف را بر خود مشکل میکند مثلا یک عمر مسامحه و جهالة نماز باطل کرده فعلا مکلّف است بقضاء همه آنها یا یک عمر مال حرام خورده و فعلا مکلّف است بردّ آنها و امثال اینها کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا مثل قوم موسی علیه السّلام که مکلّف شدند کسانی که گوساله نپرستیده بودند گردن زنند آنهایی را که گوساله پرستیده بودند و آنها هم تمکین باشند تا خداوند توبه همه را قبول فرماید و لو پدر و پسر یا برادر یا اقرباء دیگر یا اصدقاء باشند و سایر تکالیف طاقت فرسا.
وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ مراد از عدم طاقت عدم قدرت عقلی نیست زیرا آن مسلّما مورد تکلیف نیست چنانچه ذکر شد بلکه عدم توانایی در نظر عرفی که بسیار مشکل و صعب باشد بلی بسا امری در حدّ ذات غیر مقدور است لکن به واسطه ای
ص: 93
ممکن است سواء اینکه بگوئیم نفس این امر مکلّف به است چنانچه گفتند (مقدور بواسطه و لو بالف واسطه مقدور است یا اینکه بگوئیم همان واسطه مکلّف به است چنانچه مشرب تحقیق است.)
وَ اعْفُ عَنَّا عفو گذشت است و مؤمن هر قدر معاصی او بسیار باشد اگر موجب زوال ایمانش نشود و با ایمان از دنیا برود قابل عفو هست و ادلّه بر شمول عفو الهی نسبت بجمیع اهل ایمان بسیار داریم که ما در کلم الطیّب در جلد سوم آخر کتاب در تحت دوازده عنوان متذکّر شده ایم.
وَ اغْفِرْ لَنا غفران ستر و پرده پوشی است خداوند ستّار العیوب است بنده مؤمن را فردای قیامت چنان پرده پوشی کند که احدی از مخلوقاتش مطّلع از گناهان او نشوند حتّی ملائکه و انبیاء و حفظه و بقاعی که بر او معصیت شده.
وَ ارْحَمْنا پس از عفو و مغفرت و خلاصی از عقوبات معاصی، پروردگارا ما را مشمول رحمتهای غیر متناهیه در دنیا و آخرت قرار بده، و بطور قطع میتوان گفت که جملات این آیه شریفه از این ادعیة مورد اجابت پروردگار است چون خود او بیان فرموده.
أَنْتَ مَوْلانا این جمله بمنزله دلیل است بر جملات قبل که بنده ضعیف گنه کار سر تا پا تقصیر چون پناهی و رجائی بجز در خانه مولای خود ندارد البتّه باید مولی او را پناه دهد و بامیدش برساند.
فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ اظهار عجز است که مؤمنین در پیشگاه احدیّت عرضه بدارند که ما در مقابل این همه کفّار و معاندین که آنها تمام مجهّز و دارای نیروی کامل هستند ضعیف و قلیل هستیم اگر نصرت تو و فیروزی تو نباشد ما نابود خواهیم شد و اگر نصرت تو باشد ما با این قلّت و فقدان اسباب بر همه آنها غالب و فائق خواهیم شد.
ص: 94
بحمد اللَّه و المنّة بتوفیق خداوند متعال و تأییدات حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف از تفسیر سوره بقره فراغت حاصل شد در روز سه شنبه چهاردهم محرّم هزار و سیصد و هشتاد و سه بدست ضعیف حقیر ناچیز سیّد عبد الحسین مدعو بطیّب غفر له و الحمد اللَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللَّه علی محمّد و آله
ص: 95
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّد المرسلین و آله الطّاهرین و سائر انبیاء اللَّه و المرسلین و الملائکة المقرّبین و عباده الصّالحین و اللّعنة الدّائمة علی اعدائه و اعدائهم اجمعین ابد الابدین.
معنای سوره در اول سوره حمد (مجلّد اول صفحه 81) گذشت که یا مأخوذ از سور بلد است که حصار دور شهر باشد یا مأخوذ از سؤر که یک قطعه از شیئی باشد یا از سور بمعنی رفعت و منزلت و مرتبت است.
و آل مأخوذ از اهل است بدلیل تصغیر که أهیل باشد و اخبار و کلمات مفسرین و موارد استعمالات لفظ آل مختلف است بحسب ظاهر لکن آنچه بنظر میرسد و اقرب بتحقیق است و رافع اختلافات میشود اینست که آل بمعنی منسوبین بشخص و مربوطین باو است و این مقول بتشکیک است و ذی مراتب بشدّت انتساب و ارتباط و ضعف آن از این جهت گاهی اطلاق میشود بر تابعین شخص مثل قوله تعالی أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و از این باب است اطلاق بر امّت نسبت بنبیّ آنها، و گاهی اطلاق میشود بر ذرّیّة و گاهی بر انتساب نسبی مثل ارحام و خویشاوندان، و گاهی بر خصّیصین شخص و غیر اینها.
ص: 96
و آل بطور اطلاق که دارای جمیع انتسابات درجه اعلا باشد نسبت بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اصحاب کساء و ائمّه طاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین که نسبا و متابعة و امّة و علما و عملا و اخلاقا و سایر خصوصیّات باتمّ انتسابات هستند و از باب همین توسعه است که در حق آنها گفته میشود آل اللَّه از جهت کمال ایمان و معرفت و اخلاق و اطاعت و عبادت نسبت باو.
و از همین باب است می گویی: اهل علم، اهل تقوی، اهل معصیت، اهل عبادت چون انتساب بعلم، تقوی، معصیت و عبادت پیدا میکنند، بنا بر این اختلاف در معنی آن بکلّی برداشته میشود و بهمین مناسبت است در قرآن خطاب بحضرت نوح علیه السّلام میفرماید إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ چون انتساب ایمانی و اطاعتی کنعان قطع شد، از اهلیّت افتاد.
حتّی نسبت بافعال هم داده میشود فلانی اهلیّت این کار را دارد یا ندارد.
و نسبت بامکنه و ازمنه و اشیاء هم داده میشود: اهل القریه اهل زمان، اهل العالم اهل الماء و غیر اینها.
و بالجمله مراد از آل در آل عمران منسوبین بعمران هستند نسبا و اطاعة و عملا. و عمران سه عمران داریم: یکی پدر حضرت موسی و هارون علیه السّلام و یکی پدر حضرت مریم علیها السّلام و گفتند بین این دو عمران هزار و هشتصد سال فاصله بود. و یکی پدر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که ابی طالب کنیه او بود و نامش عمران بود و در آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ سوره آل عمران آیه 30، ظاهرا مراد عمران اول باشد از موسی تا عیسی انبیاء بنی اسرائیل و مراد از آل ابراهیم علیه السّلام اسمعیل و اسحق و ذریّه اسمعیل که وجود مبارک حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیهم السّلام باشند، و ذریّه اسحق تا موسی علیه السّلام و باین مناسبت این سوره مسمّات بآل عمران شد، و مراد در آیه بعد إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ
ص: 97
عِمْرانَ
الآیة سوره آل عمران آیه 31، عمران ثانی است.
و امّا فضیلت این سوره در برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
من قرء سورة البقرة و آل عمران جاءت یوم القیمة یظلّانه علی رأسه مثل العمامتین او مثل العباءین.
و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که این سوره را با زعفران بنویسند و بر زنی که حمل پیدا نمیکند بند کنند حامله میشود و بر درختی که بار نمیدهد بار میدهد.
و آیات این سوره بنا بر معروف دویست آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (2)
کلام در الم در اول سوره بقره گذشت در مجلّد اول صفحه 121- 124 و از شواهد بر استظهار مطالب مذکوره حدیثی است که در برهان از حضرت صادق علیه السّلام که الم در سوره بقره را به اللَّه الملک تفسیر فرموده، و در اینجا به اللَّه المجید و همین اختلاف شاهد بر اینست که اینها رموزی هستند بین المتکلّم و المخاطب هر جا اشاره بیک مطلب مرموزی است و هر چه گفته شود تفسیر برأی است.
و تفسیر بسمله هم در اول سوره حمد گذشت مجلّد اول صفحه 86- 96 از بیان فضائل آن و اینکه جزو قرآن است و آیه مستقلّه است و مواردی که مستحبّ است تلاوت آن و غیر اینها مراجعه شود.
و تفسیر آیه شریفه هم در تفسیر آیة الکرسی مجلّد دوم آیه 256 از سوره بقره گذشت مفصلا و احتیاج بتکرار نیست و اللَّه العالم.
ص: 98
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)
خداوند نازل فرمود بر تو محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم کتاب را (قرآن را) بحق و این کتاب تصدیق میفرماید کتب آسمانی که بر انبیاء سلف از آدم تا عیسی علیه السّلام نازل شده و نازل فرمود توریة موسی و انجیل عیسی را قبل از نزول قرآن برای هدایت مردم و نازل فرمود فرقان (فارق بین حق و باطل) را.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ گذشت در مجلّد اول در تفسیر ذلِکَ الْکِتابُ معنای کتاب، کتاب تکوینی، و تشریعی و وجه آنکه بر قرآن اطلاق کتاب شده صفحه 125 بِالْحَقِّ از برای حقّ اطلاقاتی است: 1- از اسامی ذاتیّه خداوند متعال اشاره بمقام واجب الوجودی است همیشه بوده و همیشه هست فناء و زوال در او راه ندارد بلکه حقیقت بود و هستی است چون صرف وجود است و محض وجود، مرکّب از وجود و ماهیّت نیست و در مقابل آن باطل است که نیست محض باشد و صرف عدم بتقابل ایجاب و سلب و متناقضین.
2- مطابق با واقع و حقیقت و باطل بر خلاف واقع و حقیقت است.
3- بمعنی ثابت در مقابل زائل و قرآن مجید حق است طبق واقع و حقیقت و راهنما بمصالح دنیوی و اخروی و نجات بخش از مفاسد دارین در مقابل کتب ضلال که بر خلاف حقیقت و واقع و مورث هلاکت نشأتین و مفاسد دنیوی و اخروی است بتقابل تضاد مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ تصدیق جمیع انبیاء سلف و صحف نازله بر آنها را میکند که اگر قرآن مجید نبود دلیلی بر اثبات نبوّت احدی از آنها یا کتب آنها را نداشتیم.
وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ انزال و تنزیل بمعنی واحد است و تعبیر
ص: 99
بهر دو جایز است توریة موسی و انجیل عیسی من قبل یعنی قبل از تنزیل الکتاب و چون مضاف الیه محذوف است مبنی است.
هُدیً لِلنَّاسِ ممکن اسʠحال باشد برای توریة و انجیل، و ممکن است خبر باشد برای مبتدای محذوف یعنی هما (توریة و انجیل) و ممکن است حال باشد برای کتاب و توریة و انجیل که هر سه هدایت کننده اند و این اظهر است.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ فارق بین حق و باطل.
(سؤال) مراد از فرقان همین قرآن است و مراد از کتاب هم همین قرآن پس وجه تکرار چیست؟
(جواب) آنکه قرآن نسبت بتورات و انجیل یک ما به الاشتراکی دارد و یک ما به الامتیاز. امّا ما به الاشتراک تمام از جانب خداوند نازل شده بر انبیاء مرسل برای هدایت بشر براه سعادت و نجات از مهالک که جملات قبل در بیان این جهت است. و امّا ما به الامتیاز قرآن چون معجزه است و بنحو اعجاز نازل شده و اثبات حقّانیّت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بلکه همه انبیاء و کتب آنها را و هر چه قرآن مشتمل بر آن است میکند و بطلان هر چه مخالف آنها است بخلاف توریة و انجیل که جنبه معجزیّت ندارد بلکه اثبات اینکه از جانب حقّ است موقوف بر ثبوت نبوّت موسی و عیسی علیه السّلام است عکس قرآن و جنبه فرقانیّت ندارند، لذا این جمله برای این جهت ذکر شده و اللَّه العالم.
(سؤال) در سوره انبیاء آیه 49 میفرماید وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و این منافی با این بیان است؟
(جواب) معلوم نیست فرقان صفت توریة باشد فقط مجاهد گفته مراد توریة است و بعضی گفتند مراد برهان است و بعضی گفتند مراد شکاف دریا است و تمام اینها تفسیر برأی است و خبری در این باب ندیدم. لکن ظاهر عطف در آیه اینست که
ص: 100
فرقان و ضیاء و ذکر سه چیز است مغایر و آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم آنکه فرقان معجزه عصا باشد و ضیاء معجزه ید و بیضاء و ذکر توریة باشد.
(سؤال) در برهان و غیر آن اخباری از تفسیر علی بن ابراهیم و عیّاشی و کافی و غیر اینها از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده اند که مراد از کتاب مجموع قرآن است و مراد از فرقان محکمات قرآن؟
(جواب) این اخبار منافات با مطلب ما ندارد زیرا محکمات قرآن است که فارق حق و باطل است و معجزات آنها اتمّ و اکمل است و لو تمام قرآن معجزه است، إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ محقّقا کسانی که بآیات الهی کافر شدند عذاب شدید اختصاص بآنها دارد.
کفر بمعنی ستر است یعنی پوشانیدن و آیات عبارت از اموریست که دلالت بر وجوب وجود حق و صفات ذاتیّه از علم و قدرت و حکمت و غیر آنها و صفات سلبیّه از شرک و عجز و احتیاج و سایر عیوب و نواقص و بر صفات فعلیّه از خلق و رزق و عدل و غیر اینها، و بر صدق انبیاء و اوصیاء و کتابهای آسمانی و صحّت و تمامیّت احکام و دستورات، و بر ثبوت قیامت و جنّت و نار و سایر امور معادیّه میکند که انکار هر یک از آنها موجب کفر میشود بالاخصّ بعد از معرفت و یقین که کفر جحودی است وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ سوره نمل آیه 14.
بنا بر این آیات الهی: قرآن، انبیاء، اوصیاء، ائمّه طاهرین، معجزات صادره از آنها، فرمایشات آنها تماما را شامل و انکار آنها کفر و مورد استحقاق عذاب شدید است.
ص: 101
(سؤال) عذابهای الهی تماما شدید است، در دعای کمیل دارد
و انت تعلم ضعفی عن قلیل من بلاء الدنیا و عقوباتها و ما یجری فیها من المکاره علی اهلها علی انّ ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه، یسیر بقائه، قصیر مدّته. فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء: تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفّف عن اهله لأنّه لا یکون إلّا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض یا سیّدی فکیف بی و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین
پس وجه اختصاص عذاب شدید باین طائفه چیست؟
(جواب) اولا کسانی که گرفتار عذاب قیامت میشوند فقط کفّار هستند بهمین معنای عامّی که بیان شد که مراد غیر مؤمن باشد و لو در دنیا اسم اسلام روی خود گذارد و محکوم ببعض احکام اسلام باشد ولی در آخرت کافر و محکوم بکفر است و مؤمن امید است از عذاب معاف باشد.
و ثانیا عذاب قیامت و لو تمام شدید است لکن شدّت و ضعف امور نسبی است البتّه هر چه شقاوت و عنادش بیشتر باشد عذابش اشدّ است و هر درجه نسبت بمادون شدید است و نسبت بمافوق خفیف است.
و ثالثا ممکن است بگوئیم مورد آیه کافر بجمیع آیات الهی است بقرینه جمع مضاف که افاده عموم میکند و البتّه این طایفه از سایر طبقات کفّار عذاب آنها سخت تر و شدیدتر است، اعاذنا اللَّه من عذابه بحقّ محمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ عَزِیزٌ یا بمعنی قدرت و قوّت و غلبه است چنانچه در قرآن در بسیاری از موارد بر این معنی اطلاق شده مثل فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ سوره یس آیه 13، یعنی قوّینا
ص: 102
و مثل وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ سوره ص آیه 22، یعنی غلبنی. و مثل أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ مائده آیه 59، یعنی یغلب علیهم الی غیر ذلک.
و یا بمعنی عزّت وجود است باین معنی که مثل و مانند و عدیل و شبیه ندارد و شاید معنی اوّل در این آیه انسب باشد.
انتقام از نقمت بمعنی اخذ بعقوبت و عذاب است و اصل نقم بمعنی کره کراهة شدیدة غایة الاکراه. پس مفاد آیه اینست که خداوند قادر متعال غالب بر هر چیز قویّ علی الاطلاق میگیرد کافر معاند را بعقوبت و عذاب سخت.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ (5)
محقّقا خداوند محیط بهمه موجودات و مخلوقات ارضی و سماوی است و بر او چیزی مستور و پنهان نیست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ تعبیر باین عبارت برای ابطال مذهب بسیاری از حکماء قدیم است که توهّم کردند خداوند العیاذ باللّه علم بجزئیّات ندارد زیرا جزئیّات دائر و زائل است و علم تابع معلوم است و تغییر در ساحت قدس ربوبی روا نیست.
و حاجی سبزواری در منظومه در باب علم قریب بیست و پنج قول از آنها نقل میکند بقوله (و قیل لا علم له بذاته) (و قیل لا یعلم معلولاته) تا آخر اشعارش.
و لکن این توهّم فاسد است که علم تابع معلوم باشد ممکن است در ازل علم بوجود شیئی در ابد باشد و علم عین ذات حق است و چون خداوند وجود صرف و صرف الوجود است و غیر متناهی ازلا و ابدا و علم هم مرتبه از وجود است و وجود غیر متناهی دارای جمیع مراتب وجود است و معنای غیر متناهی اینست که حدّی از برای او نیست
ص: 103
عدّة و مدّة و شدّة و اگر کوچکترین شیئی از علم او بیرون باشد محدود و متناهی میشود و ممکن الوجود میگردد و احتیاج بتحصیل این علم پیدا میکند و از واجب الوجودی خارج میشود تعالی اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا، لذا فرمود
(لا یخفی علیه شیئی)
که نکره در سیاق نفی افاده عموم میکند آنهم بلسانی که آبی از تخصیص است عقلا فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ تعبیر بارض و سماء اشاره بعالم سفلی و علوی است که جمیع عوالم را شامل میشود از عالم عقول و مجرّدات و عالم نفوس و عالم مثال و عالم مادیّات و فوق جمیع عوالم که علم ذات بذات باشد و غیر او هر که باشد و هر چه باشد علمش محدود است و لو عالم بگذشته و آینده باشد.
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (6)
خداوند آن چنان خداوندی است که شما را در مشیمه مادران بهر صورتی که اراده و مشیّت او تعلّق بگیرد صورت بندی میکند نیست خدایی غیر از او عزیز و حکیم است.
از برای صورت اطلاقاتی است: گاهی اطلاق میشود صورت در مقابل ماده که جزء جسم است و از جواهرات است در مقابل اعراض، و توضیح آن اینست که جواهر پنج است: عقل که مجرّد از مادّه و صورت است ذاتا و فعلا. و نفس که مجرّد از ماده و صورت است ذاتا لا فعلا. و ماده و صورت و جسم که مرکّب از ماده و صورت است.
ص: 104
و از برای جسم سه صورت است: صورت شخصیّه، نوعیّه و جنسیّه: صورت شخصیّه که مادّه بدون صورت قابل تحقّق نیست (الشّی ء ما لم یتشخّص لم یوجد) و نوعیّه که بمنزله فصل ممیّز است برای نوع که مرکّب از جنس و فصل است و فرق بین جنس و فصل با مادّه و صورت بلا شرط و بشرط لا است نمیتوان گفت المادّة صورة و بالعکس ولی میتوان گفت الحیوان ناطق و الناطق حیوان.
و صورت جنسیّه که ممیّز مادّیات است از مجرّدات و سایر اجناس و صورت بدون مادّه تحقّق پذیر است مثل عالم مثال و صور برزخیّه و مثل افلاطونیّه.
و گاهی اطلاق میشود بر اشکال عارضه بر اجسام از طول و قصر و زیبا و زشت و الوان و سایر عوارض شخصیّه و باین معنی از عوارض مقابل جواهر است.
و گاهی اطلاق میشود بر صور معقوله علمیّه و صور ذهنیّه که تعبیر بتصور میکنند و صور خیالیّه که در حسّ مشترک بتوسّط حواسّ ظاهره درک میکند باصره، سامعه، ذائقه، شامّه، لامسه.
ارحام جمع رحیم (بفتح راء و کسر حاء) از ماده رحم و از برای او اطلاقاتی است:
1- اطلاق بر اقارب نسبی مثل اخوه و اخوات و اعمام و عمّات و اخوال و خالات.
و اولاد آنها بلکه آباء و امّهات و اجداد و جدّات و بنین و بنات و ذراری و اسباط.
2- آنچه در شکم مادران است که محل انعقاد نطفه مرد و خلط با نطفه زن میشود و مبدء نشو آدمی است، و رحم با مشیمه فرق دارد مشیمه آن جلد و غشائیست که بچّه در اوست، و شاید مراد از ظلمات ثلاث در آیه شریفه یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ سوره مریم آیه 8، بطن و رحم و مشیمه باشد 3- رقّت قلب و تأثّر از واردات بر افراد نوع که مورث تلطّف و محبّت و عنایت شود و بمناسبت این معنی اطلاق بر خداوند رحیم و رحمن میشود که مراد همان تلطّف
ص: 105
و عطوفت و عنایت باشد و الّا رقّت و تأثّر در خداوند راه ندارد چنانچه در تفسیر بسمله بیان شد.
کَیْفَ یَشاءُ مشیّت در اینجا مراد اراده است و گذشت که در افعال الهی دو چیز بیشتر تصوّر نمیکنیم یکی علم بصلاح و دیگر ایجاد و از اول باراده تعبیر میکنیم و از صفات ذات است و از ثانی بمشیّت و از صفات فعل که نفس ایجاد باشد. و بسا اطلاق مشیّت بر اراده میشود مثل مقام زیرا نفس یُصَوِّرُکُمْ دلالت بر ایجاد میکند یعنی ایجاد صورت میکند طبق اراده که علم بصلاح باشد.
بعد از بیان این جملات شروع میکنیم بمفاد آیه شریفه هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ نطفه موقعی که در رحم قرار میگیرد البتّه جسم است مرکّب از مادّه و صورت جسمیّه که از جواهر است و صورت شخصیّه که از عوارض است سپس باو صورت جنسیّه که نباتیّه تعبیر میکنیم باو افاضه میشود که ممتاز از سایر اجسام است پس صورت جنسیّه حیوانیّه که ممتاز از سایر نباتات و صورت نوعیّه انسانیّه که ممتاز از سایر حیوانات میشود و این صور جسمیّه و جنسیّه نباتیّه و حیوانیّه و نوعیّه انسانیّه با هم مجتمع هستند در این تطوّرات صور شخصیّه که عبارت از خلع و لبس است باو افاضه میشود که موقعی صورت سابقه را رها میکند و صورت لاحقه باو افاضه میشود.
فِی الْأَرْحامِ تعبیر بجمع بلحاظ افراد است که هر فردی در رحمی متصور میشود کَیْفَ یَشاءُ طبق حکمت و صلاح که حکیم علی الاطلاق میداند از ذکور و اناث، طویل، قصیر، صحیح، معیب، تام الاجزاء ناقص، صبیح و زشت و غیر اینها از خصوصیّات.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تمام اینها در تحت قدرت او است و غیر او هر که باشد و هر چه باشد قدرت بر کوچکترین اینها ندارد إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا
ص: 106
ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ
الایه سوره حج آیه 72.
الْعَزِیزُ فی سلطانه الْحَکِیمُ فی افعاله جلّ جلاله و عمّ نواله و عظم شأنه و تقدّست اسمائه.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7)
او است خداوندی که نازل فرمود بر تو (محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) کتابی (قرآن) که یک قسمت آن آیات محکماتیست که مورد استفاده مکلّفین و واجب العمل است که این محکمات اصل کتاب و مقصود اصلی از انزال هدایت و ارشاد ببهترین راهها است إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ اسری آیه 9، و یک قسمت متشابهاتی است که محتاج بتفسیر و تأویل است پس کسانی که قلوب آنها زنگ اخلاق رذیله و اعمال سیّئه گرفته متشابهات قرآن را برای القاء فتنه و فساد بدلخواه خود تفسیر و تأویل میکنند و حال آنکه علم بتفسیر و تأویل قرآن را کسی ندارد جز خدا و کسانی که راسخ در علم هستند میگویند تمام قرآن محکم آن، متشابه آن، ظاهر و باطن، تفسیر و تأویل از جانب خدا است بتمام آن ایمان داریم و این موضوع را متذکّر نمیشوند مگر صاحبان خرد هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ در مقدّمه جلد اول بیان مراتب نزول قرآن را متذکّر شدیم و نسبت انزال بخداوند صحیح است که بقدرت کامله خود ایجاد الفاظ
ص: 107
فرموده و هم نسبت بروح الامین جبرئیل علیه السّلام که واسطه وحی بود نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ سوره شعراء آیه 192، چنانچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم واسطه بین خدا و امّت است.
مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ من تبعیضیّه دلالت دارد بر اینکه آیات قرآنی دو قسم است یک قسم محکمات و یک قسم متشابهات و سایر الفاظ آیه مثل لفظ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و لفظ ما تشابه منه صراحت بر این معنی دارد.
و مراد از محکم ظاهرا این باشد که لفظ بدلالت لفظیّه وضعیّه یا بقرائن داخلیّه یا خارجیّه حالیّه یا مقالیّه لفظیّه یا عقلیّه مطابقیّه یا تضمنیه یا التزامیّه یا اقتضائیّه منطوقیّه یا مفهومیّه دلالت بر معنی و مراد داشته باشد سوای اینکه احتمال خلاف این معنی داده نشود که تعبیر بنصّ میکنند یا احتمال خلاف آن ضعیف باشد بنحوی که عقلاء در محاورات اعتناء نمیکنند و بین موالی و عبید حجّت باشد که تعبیر بظاهر میکنند.
و فرق بین نصوص قرآنی و ظواهر آن اینست که در نصوص حالت منتظره نیست واجب الاخذ است و حجّة قاطعه است.
و در ظواهر بعد از فحص تام از مخصّصات و مقیّدات و معارضات و قرائن مجازات حجّت است.
هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ بمعنی اصل شیئی است چنان که مکّه امّ القراء است و در قرآن اطلاق امّ الکتاب تارة بر لوح محفوظ میشود وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ رعد آیه 39 وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ زخرف آیه 4، تفسیر بلوح محفوظ شده بقرینه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ در آیه اولی و قرینه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج آیه 22، نسبت بآیه ثانیه.
و اطلاق بر سوره حمد هم میشود چون تمام قرآن بطور خلاصه در سوره حمد
ص: 108
است و در اینجا بر محکمات قرآن اطلاق شده چون مقصود اصلی از نزول قرآن هدایت بشر است بطرق سعادت و رستگاری نشأتین و نجات از مهالک دارین و این مقصود در محکمات قرآن (نصوص و ظواهر) است و متشابهات احتیاج ببیان و تفسیر دارد وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و اخر عطف بر آیات یعنی منه آیات متشابهات و متشابه از مادّه شبه است، و متشابه را متشابه گفتند برای اینست که لفظ قالب معنی نیست بلکه معانی متعدّده که هر کدام با لفظ سازش دارد و از این جهت معانی شبیه یکدیگرند و لو از جهات دیگر کمال مباینت را دارند و این شامل مجملات و مشترکات و مجازات و غیر مبیّنات میشود.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ زیغ را معنی کردند بمیل از حق و بشک و بجهل. و تحقیق کلام اینست که قلب در آیات شریفه مراد آن لطیفه ربّانی است و جوهر ملکوتی است که تعبیر از آن بعقل و روح انسانی و نفس ناطقه و غیر اینها می کنند. و از برای عقل چهار مرتبه گفته اند:
عقل هیولایی که مجرّد قابلیّت است نظیر مادّة المواد در اجسام.
عقل بالقوّة که قدرت و استعداد کامل پیدا کند بر تحصیل کمالات علمیّه، اخلاقیّه، عملیّه.
عقل بالفعل که دارای مراتب کمال و علوم و اخلاق حمیده بتفاوت مراتب باشد عقل مستفاد که اتّصال بمبادیه عالیه پیدا کند و از مبدء اعلی باو افاضه علوم و کمالات بشود که این مرتبه خاصّ انبیاء و اوصیاء و مقرّبان درگاه الهی است و البته هر چه علما و عملا و اخلاقا بالا رود نورانیّت عقل او بیشتر میگردد.
و زیغ همان زنگ و کدورت و ظلمت است که تمام کفّار و مشرکین و معاندین و ضالّین و مضلّین و اهل طغیان و معصیت بتفاوت درکاتهم دارند.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ چنانچه می بینیم فرق ضالّه را از مجسّمه، جبریّه،
ص: 109
تفویضیّه، اشاعره، معتزله و غیر اینها از مخالفین بلکه فرق باطله از شیعه: از صوفیّه، شیخیّه، واقفیّه فتحیّه و غیر اینها، بلکه فرق خارجه از اسلام یهود و نصاری حتّی بهائیّه تماما برای اثبات باطل خود بیک آیات متشابهه تمسّک جسته و طبق مطالب فاسد خود تأویل کرده حتّی در حروف مقطّعات قرآن.
ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ فتنه در قرآن در چند معنی استعمال شده: یکی امتحان مثل قوله تعالی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ الآیة سورة عنکبوت، و قوله تعالی حکایة از موسی علیه السّلام إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ الآیة اعراف 154، و بسیاری از موارد دیگر و هم بمعنی شرّ و فساد مثل الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ بقره 187، وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ بقره 214، و غیر اینها.
سوم بمعنی عذاب مثل یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ و الذاریات آیه 13.
و مراد در اینجا معنی دوم است که اهل ضلال و کسانی که پیش خود آیات متشابه را تفسیر و تأویل میکنند غرض آنها القاء فساد است که مردم را از راه حق منصرف نمایند و سوق بباطل خود دهند و آنها را گمراه کنند.
وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ دست از براهین قطعیّه از ادلّه عقلیّه و نقلیّه نصوص قرآنیّه و اخبار متواتره و ضروریّات دینیّه و مذهبیّه که بر مطالب حقّه قائم است بر میدارند و بیک احتمالات ضعیفه آیات متشابه را حمل میکنند و بر مطالب باطله خود احتجاج میکنند.
وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مفسّرین عامّه بر کلمه إِلَّا اللَّهُ وقف میکنند و در قرآنهای مطبوعة خود علامت وقف لازم که (م) باشد میگذارند وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را مبتدا برای جمله بعد میدانند بر خلاف مفسّرین خاصّه طبق اخبار وارده از ائمّه علیهم السّلام وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را عطف
ص: 110
به اللَّه و آنها را عالم بتأویل قرآن میدانند و کلام عامّه مخدوش است از وجوهی وجه اول- آنکه قول به اینکه قرآن کلّ آن از جانب خدا است اختصاص براسخین بعلم ندارد بلکه هر مسلمانی قائل باین قول هست و غیر مسلمان هم تمام قرآن را تکذیب میکند و تقدیم مبتداء بر جمله فعلیّه ظهور در اختصاص دارد یعنی غیر راسخ در علم قرآن را بتمامه از جانب خدا نمیداند پس محکمات آن را نسبت بخدا میدهد.
دوم- این جمله در مقام ردّ کسانیست که تأویل متشابه میکنند و البته کسی که تأویل متشابه میکند قائل است به اینکه متشابه از جانب خدا است و الّا مطلب فاسد خود را نمیتواند بتأویل ثابت کند.
سوم- مناسبت حکم و موضوع یعنی تعبیر برسوخ در علم مقتضی اینست که راسخ در علم چیزی را میداند که غیر راسخ نمیداند و این نیست مگر علم بتأویل و کسانی که پیش خود تأویل میکنند چون راسخ در علم نیستند علم بتأویل ندارند پس بنا بر این قول مفسّرین خاصّه حقّ است و مستفاد از ظاهر آیه همین است، بعلاوه اخبار بسیاری که از ائمّه علیهم السّلام رسیده مثل حدیث مروی از کافی از حضرت باقر علیه السّلام یا حضرت صادق علیه السّلام فرمود در تفسیر این جمله
(فرسول اللَّه افضل الراسخین فی العلم قد علّمه اللَّه عزّ و جلّ جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللَّه لینزل علیه شیئا لم یعلّمه تأویله و الاوصیاء من بعده یعلمونه الخبر).
و نیز از کافی از محمد بن سالم از حضرت باقر علیه السّلام در آخر حدیث میفرماید
و الراسخون فی العلم امیر المؤمنین و الأئمة علیهم السلام.
و نیز از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله)
و غیر اینها از اخبار.
و راسخ بمعنی ثابت، و کلمه العلم الف و لام جنس و افاده عموم میکند،
ص: 111
پس مراد از راسخین در علم یعنی ثابت در جمیع آنچه اطلاق علم بر او میشود و کلمه راسخ بمعنی ثابت دلالت دارد بر اینکه جهل و شک و سهو و نسیان در او راه ندارد و این معنی عصمت است و معصوم منحصر بمحمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او علیهم السلام است یعنی عصمت از خطاء و جهل و شک و سهو و نسیان ولی معصوم از گناه ممکن است در غیر اینها هم پیدا شود.
یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا این جمله بنا بر این تفسیر جمله حالیّه است از برای وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یعنی راسخون در علم که عالم بتأویل متشابهات قرآن هستند در حالی است که قائل باین قول هستند و مراد مجرّد قول نیست بلکه اقرار از روی عقیده باطنیّه کلّ یعنی کلّ من المحکمات و المتشابهات من المعانی الظاهریّة و الباطنیّة تا هفتاد بطن که در اخبار اشاره دارد وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ تذکّر صاحبان عقل باین است که میدانند تمام کارهای خداوند از روی حکمت و مصلحت و درست و بجا است و لو حکمت آن را ندانند و دیگر اعتراض نمیکنند که چرا تمام قرآن محکمات نشد و حکمت نزول متشابهات چیست با اینکه میتوان بمقدار فهم قاصر پاره ای از حکم آن را دست آورد من جمله اینکه مسلمین احتیاج بدرب خانه ائمّه علیهم السلام داشته باشند و از قرآن مستغنی نباشند و نگویند چنان که آن جاهل نادان گفت (حسبنا کتاب اللَّه) و دیگر آنکه اگر بنا بود تمام معانی قرآنیّه که لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ از معانی ظاهریّه و باطنیّه تا هفتاد بطن در قرآن واضح و روشن بود از فصاحت و بلاغت و معجزیّت خارج میشد و نقض غرض بود.
و دیگر آنکه آیات از هزار بحار مجلسی مفصّل تر میشد.
و دیگر آنکه آیات راجعه بائمّه طاهرین علیهم السلام و آیات راجعه بمنافقین تماما واضح میشد و طرفین شناخته میشدند و همان صدر اول فاتحه دین و
ص: 112
اسلام را میگرفتند و غیر اینها از حکم و مصالحی که لا یعلمها الّا اللَّه و الراسخون فی العلم
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8)
پروردگار ما قلوب ما را منصرف از حق مفرما بعد از آنکه ما را بحق هدایت فرمودی و رحمت خود را بما عنایت فرما محقّق است که تو بسیار افاضه رحمت می فرمایی رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا دعاء راسخین در علم است پس از اقرار به اینکه تماما از جانب خداوند است طلب میکنند که ما را بر این عقیده ثابت قدم فرما و این عقیده را از ما سلب مفرما، زیرا در علم حکمت مبرهن است که همین نحوی که ممکن در وجود محتاج بواجب است و معلول محتاج بعلّت است در بقاء هم محتاج است و علّت مبقیه عین علّت موجده است بلکه بنا بر مشرب تحقیق از قول بحرکت جوهریّه آنکه بقاء عبارت از افاضه وجود است در آن لاحق و ممکن آن بآن در خلع و لبس است وجود آن اول معدوم میشود و وجود ثانوی در آن ثانی افاضه میشود و چون وجودات متّصل است تعبیر ببقاء میشود و الّا در حقیقت افاضات متکثّره و ایجادات دائمیّه و وجودات متعدّده است (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها).
و همین نحو که ممکن در بقاء وجود محتاج است که آن بآن باو افاضه شود در جمیع صفات و کمالات و ایمان و عقائد و هر چه که دارد و باو افاضه شده از حیات و صحّت و سلامتی و غنی و ثروت و توفیق و غیر اینها محتاج است که آن بآن باو افاضه شود و آنی مستغنی نخواهد شد
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
و مراد از سیه رویی احتیاج است پس بزبان قال و بزبان حال دائما باید بگوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ و بگوید رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا.
ص: 113
و بعبارت واضح تر مثل وجود ممکن و آنچه که دارد مثل نور چراغ است که مادامی که مدد نفت و قوّه باو افاضه میشود روشنایی دارد بمجرّد اینکه منع فیض شد معدوم صرف میشود.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً هبه و هدیه و نحله و صله قریب المعنی است و مراد اعطاء بلا عوض است و جمیع نعم الهیّه دنیویّه و اخرویّه از این باب است در دعا میخوانی (کلّ نعمک ابتداء) فقط باید در محل قابل باشد تا لغو و قبیح نشود و بعبارت ساده قابلیّت قابل شرط است و الّا فاعلیّت فاعل تام و تمام است وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ سوره اعراف آیه 155.
إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صیغه مبالغه دلالت بر کثرت و دوام دارد خداوند دائما افاضه فیض میفرماید کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ الرحمن آیه 29، بلکه تعبیر به یوم از باب مثال است و الّا کلّ آن هو فی شأن.
و تعبیر بکلمه: ان و کاف خطاب و تقدیم انت دلالت دارد بر اینکه وهّابیّت منحصر است بذات مقدّس او، و غیر او اگر احیانا از آنها عطائی ظاهر شود اولا بلاعوض نیست و لو برای ثواب باشد و ثانیا موقّت است دوام ندارد و ثالثا کوچک و حقیر است.
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (9)
پروردگار ما محقّق است که تو جمع می فرمایی تمام افراد بشر را از برای روز قیامت که هیچ ریب و شکّی در او نیست و محقّقا خداوند خلف وعده نمیکند و تماما مجتمع میشوند.
موضوع معاد از ضروریّات دین اسلام بلکه جمیع ادیان عالم است و فقط منکر
ص: 114
معاد دهری است که منکر مبدء است و میگوید وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثیه آیه 23، و نصوص قرآنی بر ثبوت معاد الی ما شاء اللَّه و اخبار متواتره بلکه فوق تواتر بلکه براهین عقلیّه بر او قائم است و ما در مجلّد سوم کلم الطیّب بپاره ای از آیات و اخبار و ادلّه عقلیّه اشاره کرده ایم صفحه 12- 29.
و ریب عبارت از شک بیجا است یعنی روز قیامت جای شک ندارد، و لام لیوم گفتند بمعنی فی است یعنی فی یوم و کلمه الناس افاده عموم میکند که جمیع افراد بشر را میگیرد حتّی جنین سقط شده و حتّی مجانین و این عموم مستفاد از بسیاری از آیات و اخبار است لکن برهان عقلی بر او نداریم و ضرورت هم بر او قائم نیست.
إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ این جمله ممکن است مقول قول راسخین باشد و رجوع از خطاب بغیبت یکی از محسّنات بدیعیّه است و در قرآن بسیار داریم مثل قوله تعالی حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ یونس آیه 23. و ممکن است جمله مستأنفه باشد.
میعاد، مفعال اسم مکان است بمعنی وعده گاه لکن اینجا ظاهرا بمعنی اسم مصدری است که وعد باشد که البتّه خداوند خلف وعد نمیکند چون قبیح است و فعل قبیح محال است از او صادر شود. ولی خلف وعید ممکن است و قبحی ندارد لکن آنچه از وعیدها بلسان اخبار است در آیات و اخبار یقینا واقع میشود چون تخلّفش موجب کذب میشود و صدورش از خداوند محال است وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا سوره نساء آیه 121.
ص: 115
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10)
محقّقا کسانی که کافر شدند اموال و اولادی که برای خود ذخیره کردند بی نیاز نمیکند آنها را از عذاب الهی و آنها هیزم آتش هستند.
وسائلی که کفّار تصوّر میکنند که اسباب رفع گرفتاریها و شدائد و بلیّات است کثرت مال و اولاد و عشیره و عدّه و عدّه و سایر زخارف دنیوی است و این توهّم فاسدی است زیرا اولا اگر کسی تمام اسباب برای او جمع شود در مقابل مشیّت حضرت حق بمقدار خردلی نتیجه ندارد.
و ثانیا تمام این اسباب تا ما دام الحیوة است پس از مردن تماما منقطع میشود و ثالثا بسا میشود که این اسباب نتیجه بعکس میدهد و باعث هلاکت و گرفتاری میشود چه در دنیا و چه در آخرت.
وَقُودُ بمعنی حطب و حصب است چنانچه میفرماید إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ الآیه انبیاء آیه 98، و میفرماید أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
جنّ آیه 15، تماما بمعنی هیزم آتش است.
از امور اعتقادیّه ما است طبق آیات کثیره و اخبار متواتره که بهشت و جهنّم الان موجود است و از این آیات و آیات دیگر مثل فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ بقره آیه 23، استفاده میشود که هیزم آتش ابدان ناس است و اینها در قیامت بجهنّم میروند.
تنافی بین آیات نیست جهنّم باشد، آتش باشد، بدنها هم در قیامت جزو
ص: 116
هیزم جهنّم باشد زیرا عذاب جهنّم دائما در زیاده است زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ الآیه نحل آیه 60، کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً بنی اسرائیل آیه 99، و از این آیات استفاده نمیشود که منحصر است با بدان بلکه تصریح دارد بحجارة.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (11)
مثل عادت قوم فرعون و کفّاری که قبل از آنها بودند مثل عاد و ثمود و اصحاب مدین و المؤتفکات و غیر اینها که تکذیب نمودند آیات ما را و مخالفت کردند انبیاء را پس از آنها را بگناهانشان گرفتیم و خداوند سخت عقوبت میفرماید.
خداوند تشبیه میفرماید حال کفّار زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را که توهّم کرده بودند که بکثرت مال و اولاد دفع عذاب از خود میکنند و مغرور بعدّه و عدّه خود شده بودند چنانچه نوع ظلمه و کفّار و صاحبان ثروت و مکنت این مغروریّت را دارند بحال قوم فرعون و عاد و ثمود و سایر کفّار زمان انبیاء سلف که با آن قدرت و شوکت هایی که داشتند حتّی دعوی أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی میکردند خداوند چه نحو آنها را گرفتار صاعقه و صیحه و غرق و خسف و نزول حجارة از آسمان و غیر اینها از عذابهای گوناگون نمود و آنها را هلاک فرمود و بعذاب آخرت دچار نمود بترسند کفّار و مکذّبین انبیاء و آیات الهیّه که انتقام الهی سخت است اگر آنها را بگیرد هیچ راه چاره ندارند و بهلاکت و عذاب الهی گرفتار خواهند شد.
دأب بمعنی عادت است و در علم اخلاق بیان شده که صفات نفسانیّه چه اخلاق
ص: 117
حمیده باشد و چه رذیله تحصیلش بکثرت عمل می شود تا بحد عادت برسد و ملکه نفسانی شود، مثلا تحصیل سخاوت بکثرت بذل می شود و هکذا.
و کفّار بواسطه کثرت معاصی و مخالفت دستورات الهی و تکذیب انبیاء کفر ملکه آنها شده و تغییرش بر آنها صعب و دشوار شده و البتّه در این صورت انتظار عذابهای سخت را داشته باشند إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد آیه 12
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12)
بفرما ای پیغمبر بکسانی که کافرند زود باشد که مغلوب و منکوب خواهید شد و پس از مغلوبیّت محشور می شوید بسوی جهنّم و بد جایگاهی است جهنّم برای شما قل خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و اعلام خطر است لِلَّذِینَ کَفَرُوا جمیع کفّار چه کفّار قریش و چه مشرکین و چه یهود و نصاری.
سَتُغْلَبُونَ یکی از معجزات قرآن همین است که کفّار در زمان بعثت حضرت با این کثرت جمعیّت و قوّت و قدرتی که داشتند در مقابل اسلام، و مسلمین با آن ضعف اسلام و قلّت مسلمین خداوند خبر می دهد که زود باشد مغلوب و منکوب شوید در مورد فتح مکّه و در خیبر و سایر فتوحات اسلامی، بدر و احزاب و غیر اینها که بر حسب قواعد ظاهریّه ابدا تصوّر نمی کردند روز مغلوبیّت خود را و بعد از رحلت حضرت باندک زمانی فتوحات اسلامی تا بکجا رسید این عقوبت دنیوی آنها.
وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ عقوبت اخروی آنها که دائما و الی الابد معذّب بعذابهای گوناگون گرفتار.
وَ بِئْسَ الْمِهادُ از همین کلمه مهاد می توان خلود را استفاده کرد که عبارت از جایگاه همیشه است.
ص: 118
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْری کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ (13)
هر آینه بود برای شما آیة و معجزه در موضوع دو طایفه که یکدیگر را تلاقی و روبرو شدند برای مقاتله یک دسته مؤمن که فی سبیل اللَّه محاربه میکردند برای اعلای کلمه اسلام و یک دسته کافر و مشرک بودند و با اینکه کفّار دو برابر مسلمین بودند و برأی العین مشاهده میکردند مع ذلک خداوند نصرت و فیروزی داد بمسلمین و تأیید فرمود آن طایفه که اراده فرموده و این باعث عبرت صاحبان بصیرت است.
این آیه راجع باثبات مطلب آیه قبل است که وعده مغلوبیّت کفّار است با کثرت عدّه و عدّه و راجع بغزوه بدر است.
قَدْ کانَ لَکُمْ آیه بعضی گفتند خطاب بیهود است و بر طبق آن هم خبری در مجمع از احمد بن اسحق بن یسار از رجالش نقل نموده که خلاصه مفادش اینست که پس از خاتمه بدر حضرت رسالت یهود را جمع فرمود در سوق قینقاع و فرمود دیدید قضیّه بدر را که با آن عدّه و جمعیّت منحزم شدند بترسید و بیائید اسلام آورید جواب گفتند مغرور شدی با یک دسته بی علم و نادان جنگیدی و غالب شدی اگر با ما جنگ کنی می فهمی ما چه کسانی هستیم و این آیه نازل شد.
و بعضی گفتند خطاب بمشرکین مکّه است، و بعضی گفتند یهود پس از جنگ بدر گفتند این همان است که موسی خبر داد که فتح و فیروزی برای او است و پس از جنگ احد و فرار مسلمین شک آوردند سپس این آیه نازل شد.
ولی حق در مقام این است که خطاب راجع بجمیع کفّار از مشرکین و یهود و نصاری باشد که در زمان نبی بودند و از فتح پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در بدر مطّلع شدند تمام
ص: 119
آنها را این آیه تهدید میکند که بقوّه و قدرت خود مغرور نشوید و با اسلام و مسلمین مخالفت نکنید که البتّه مغلوب خواهید شد و لو عدّه مسلمین کم باشند خداوند آنها را نصرت و فیروزی عطا میکند و نشانه و دلیل بر این مطلب غزوة بدر است کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ بقره آیه 25.
و ملخّص قصّه بدر بنا بر آنچه در بحار مجلّد ششم باب چهلم صفحه 450 اینکه مسلمین عدد آنها سیصد و سیزده (313) نفر مطابق عدّه لشگر طالوت و اصحاب خاص حضرت بقیّة اللَّه (عجّل اللَّه تعالی فرجه) هفتاد و هفت نفر از مهاجرین و 236 نفر از انصار و صاحب لواء مهاجرین امیر المؤمنین و صاحب لواء انصار سعد بن عبادة و تمام این عدّه هفتاد شتر داشتند و دو اسب یکی مقداد بن اسود داشت و یکی مرثد بن ابی مرثد و شش زره و هشت شمشیر و تمام قتله مسلمین چهارده نفر بودند شش از مهاجرین و هشت از انصار.
و عدّه مشرکین بنا بر خبر مروی از امیر المؤمنین علیه السّلام هزار بودند متجاوز از هفتاد نفر آنها کشته شدند و بهمین مقدار اسیر شدند و بقیّه فرار کردند و منهزم شدند. و کیفیّت آن این بود که در موقع تلاقی عسکرین کفّار قریش دیدند که مسلمین عدد آنها بسیار کم است ابو جهل گفت که اینها یک لقمه ما هستند اگر غلامان خود را روانه کنیم کفایت آنها را میکنند عتبه گفت شاید اینها عدّه ای در کمین داشته باشند که در موقع جنگ حمله کنند.
عمر بن وهب را که بسیار شجاع بود روانه کردند اطراف لشگر اسلام گردشی کرد و خبر داد بآنها که احدی در کمین نیست.
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کسی را فرستاد نزد کفّار قریش که من دوست ندارم ابتداء بجنگ کنم منصرف شوید و بگذارید مرا با عرب.
عتبه رو بقریش کرد و گفت بیائید با پیغمبر جنگ نکنیم و او را رها کنیم،
ص: 120
ابو جهل گفت تو آدم ترسویی هستی ترسیدی که کشته شوی عتبه گفت حال که چنین گفتی نیز بر تو معلوم میکنم که کیست جبان و ترسو و سوار شد و با برادرش شیبه و پسرش ولید آمدند مقابل لشکر اسلام و مبارزه طلبیدند حضرت رسول سه نفر از انصار را روانه کردند مقابل آنها، آنها فریاد زدند که ما با هم کفو خود از قریش جنگ میکنیم، حضرت پسر عموی خود عبید بن حرث را فرمود برو مقابل عتبه و عموی خود حمزه را روانه کرد مقابل شیبه و علی علیه السّلام را مقابل ولید.
عبید بن حرث ضربتی بر عتبه زد سر او شکافت و عتبه ضربتی بر عبید زد پای او را قطع کرد و هر دو روی زمین افتادند و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود عبید اول شهید در راه دین است از اهل بیت من، و امّا حمزه و شیبه با هم آن قدر شمشیر ردّ و بدل کردند که هر دو شمشیر شکست و دست بگریبان یکدیگر شدند، و امّا علی علیه السّلام ضربتی بر ولید زد دست او را از کتف قطع نمود از دست دیگر دست قطع شده را بر فرق علی زد گویا آسمان بر سر علی وارد شد علی او را بدرک واصل نمود، و علی علیه السّلام چون دید عمّش حمزه با شیبه دست و بغل شدند بیاری عمّش آمد فرمود عمو سر خود را فرو بر و ضربتی بر شیبه زد او را دو قسمت کرد.
و چون مشرکین هر سه نفر از شجاعان خود را مقتول دیدند یک مرتبه حمله بلشگر اسلام کردند خداوند هزار ملک بیاری مسلمین فرستاد گردن و دست مقطوع میشد و قاتل دیده نمیشد تا فتح و ظفر نصیب مسلمین شد چنانچه میفرماید إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ سوره انفال آیه 9 و 10، و از این بیان شرح مفاد تمام آیه واضح گردید.
ص: 121
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)
جلوه داده شد در نظر مردم علاقه و محبّت بمشتهیات نفسانیّه از زنان و پسران و ذخیره های طلا و نقره و اسبان تربیت شده و گوسفندان و گاوها و شترها و اراضی کشت شده که اینها مایه زندگانی دنیوی است و حال آنکه آنچه خداوند در آخرت از مثوبات مهیّا کرده که محل بازگشت آنها است حسن است.
و هر کدام از اینها مورد علاقه طایفه ایست: زنها مورد علاقه مردان، پسرها مورد علاقه آباء و امّهات، طلاها و نقره ها مورد علاقه ثروتمندان، اسبها مورد علاقه سواران، انعام مورد علاقه چوب داران، اراضی مورد علاقه ملاکین که هر کدام اینها وسیله زندگانی دنیوی است و موافق با هواهای نفسانی است.
زُیِّنَ لِلنَّاسِ اختلاف کردند که فاعل زیّن کیست بعضی گفتند خداوند متعال که در طبیعت انسان خلق شهوت فرموده و استشهاد کردند بآیه شریفه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا سوره کهف آیه 7، و بعضی گفتند شیطان است که اغواء میکند و بنی آدم را از آخرت باز میدارد.
و تحقیق کلام اینست که آن مقداری که لازمه زندگانی و بقاء حیات دنیوی و نسل آدمی است خداوند بمقتضای حکمت بالغه در بشر قرار داده از قوای شهویّه و غضبیّه و وهمیّه و در مقابل آنها قوّه عقل داده و ارسال رسل فرموده که آنها را بموقع لزوم بکار زنند و تعدّی و تجاوز نکنند.
و امّا آنچه مورث افراط و تعدّی از حدود شرع و عقل است منشأ آن سه چیز
ص: 122
است که گفتند انسان سه دشمن بزرگ دارد که او را بهلاکت ابدی میکشند: دنیا، نفس، شیطان.
دنیا خود را جلوه میدهد، نفس انسان را مایل میکند، شیطان وسائل وصله به آنرا نشان میدهد اعاذنا اللَّه من شرور الدنیا و انفسنا و الشیطان.
حُبُّ الشَّهَواتِ سؤال- شهوات جمع شهوة و شهوة میل نفسانی است و میل نفسانی عبارت از حبّ نفس است و اطلاق حبّ بر نفس شهوة چه معنی دارد؟
جواب- مراد از شهوات مشتهیات است که در آیه ذکر فرموده بقرینه من بیانیّه در مِنَ النِّساءِ و مراد التذاذ از نساء است بجماع یا بنظر یا تقبیل و لمس یا استماع کلام آنها، و در اخبار است که هیچ لذّتی برای نفس در دنیا و آخرت بیشتر از نساء نیست و البته مراد لذائذ جسمانی است و الّا لذائذ روحانی بمراتب بالاتر است و شاید جهت تقدیم نساء در آیه همین باشد.
وَ الْبَنِینَ و تخصیص ببنین دون بنات شاید این باشد که اکثر مردم از بنات انزجار دارند وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ نحل آیه 6، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ زخرف آیه 16، و ممکن است از باب تغلیب باشد و مراد مطلق اولاد است، و ممکن است از جهت این باشد که علاقه ببنین اشدّ از علاقه ببنات است.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ جمع قنطار است کنایه از کثرت مال است و مفسّرین در مقدار قنطار اقوال مختلفه دارند هر کدام قولی را اختیار کرده لکن تماما بدون مدرک است و تفسیر برأی و تخرس بغیب است فقط قولی که معتمد است طبق خبر مروی از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام جلد گاو نر پر از طلا و نقره و همین قول را فرّاء اختیار کرده.
و تعبیر بمقنطره شاید اشاره باشد بقناطیر مهیّا شده مثل کتب مکتوبه و دراهم
ص: 123
مدرهمه و این معنی اقرب است از تفسیر بمضاعفه یا تأکید مثل نسیا منسیّا.
مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ذکر ذهب و فضّه از باب مثال یا اغلبیّت باشد و الّا جواهرات و اسکناسات و چک ها و سایر اموالی که قابل ذخیره است و امروزه معمول است شامل است.
وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسب های نشان دار چون اسبهای قیمتی را بخصوص اسبهای نجیب عربی را داغ و نشان میگذاشتند بلکه بعضی از آنها قباله داشتند که از چه نژادی هستند.
وَ الْأَنْعامِ که عبارت از شتر و گاو و گوسفند است و امروز یک کسب رواجی است و مثل آنها طیور است.
وَ الْحَرْثِ که عبارت از کشاورزی است، و مخفی نماند آنکه این مذکورات در آیه شریفه از باب مثال است و الّا جمیع زخارف دنیوی و جمیع انواع شهوترانی از ریاست و لذائذ نفسانی مثل شرب خمر، استماع ساز و آواز و سایر لهویّات از همین باب است.
ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا متاع اسباب و وسائل زندگانی دنیوی است و اطراف و خوش گذرانی و کیف و التذاذات نفسانی است.
وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ مآب محل بازگشت که عبارت از بهشت باشد که در او جمیع لذائذ روحی و جسمی است فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ زخرف آیه 71، بلکه در او است ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر که در بسیاری از اخبار است.
امّا لذائذ روحی قرب بمقام ربوبی و مشمول عنایات الهی و حشر با انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین و بودن دار خلود و همیشگی و خشنودی پروردگار و دخول ملائکه با تحف و هدایا و التذاذ از دارا بودن معارف الهی و علوم دینی
ص: 124
و اخلاق فاضله و اعمال صالحه و غیر اینها.
و امّا لذائذ جسمی از ازدواج حور العین و اطعمه و اشربه و البسه و منازل عالیه و فرش های نفیسه و سریرهای مرتفعه و منظره های جاذبه و استماع سازها و آوازهای دل ربا و غیر اینها (رزقنا اللَّه و جمیع المؤمنین جمیعها بمحمّد و آله الطاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین).
آیات بسیار و اخبار کثیره در مذمّت دنیا و متاع آن و محبّت بآن وارد شده مثل همین آیه شریفه و قول خداوند متعال أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ حدید آیه 19، و آیه شریفه فَأَمَّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی نازعات آیه 37- 41، و آیات دیگر.
و مثل خبر نبوی
(الدنیا ملعونة و ملعون ما فیها الّا ما کان للَّه)
و نیز فرمود
(من اصبح و الدنیا اکبر همّه فلیس من اللَّه فی شیئی الخبر)
و نیز فرمود
(لتأتینّکم بعدی دنیا تأکل ایمانکم کما تأکل النّار الحطب)
و نیز فرمود
(حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة).
و از امیر المؤمنین
(انّما مثل الحیوة الدنیا کمثل الحیّة الین مسّها و فی جوفها السمّ الناقع)
و نیز فرمود
(دار بالبلاء محفوفة و بالفناء معروفة و بالقدر موصوفة الی آخر الخطبة)
و غیر اینها از اخبار کثیره که در جامع السعادات صفحه 215 الی 220 نقل کرده لکن تمام این آیات و اخبار دنیایی است که انسان را طاقی و سرکش کند و از فیوضات آخرت محروم نماید و لطمه بدین زند و بجهنّم گرفتار کند.
امّا دنیایی که مقدّمه و وسیله سعادت و رستگاری باشد و صرف در عبادات مالی
ص: 125
گردد بسیار دنیای ممدوح است، از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست
(العبادة سبعون جزءا افضلها طلب الحلال)
و از حضرت سجاد علیه السّلام مرویست فرمود
(الدنیا دنیا آن دنیا بلاغ و دنیا ملعونة)
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست فرمود
(الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل اللَّه)
و نیز فرمود
(لیس منّا من ترک دنیاه لاخرته و لا آخرته لدنیاه)
و غیر اینها از اخبار مرویّه در جامع السعادات صفحه 213.
و بالجمله- محبّت دنیا و تحصیل آن در شریعت مطهّره محکوم باحکام خمسه است: واجب، مستحبّ، مباح، مکروه، حرام:
آنکه مقدّمه امر واجبی باشد مثل حفظ نفس خود و واجب النفقه و اداء دیون و غرامات و دیات و حفظ نفس محترمه و اهمّ از همه حفظ دین و بقاء اسلام و بقاء علم و علماء و کتب علمیّه و نشر احکام و حفظ نظام و غیر اینها از واجبات منتهی الامر بسیاری از اینها واجب عینی است و بسیاری واجب کفایی است و در صورت عدم قیام من به الکفایة آنها هم واجب عینی میشود.
برای توسعه عیال و ترویج دین و احسان بمؤمنین و دست گیری از فقراء و بنای مساجد و مدارس و اصلاح طرق و احداث درمانگاه و مریضخانه ها و نشر کتب دینی و سایر امور خیریّه.
دنیایی که از راه حرام دست آید و یا براه حرام صرف شود یا مورث کفر و ضلالت گردد یا لطمه بواجبات الهیّه زند و مانع از اتیان بتکالیف شخصی و تحصیل عقائد و مسائل لازمه و تقویت کفر و اعانت بظالم و غیر اینها.
ص: 126
آنچه مانع از تحصیل علم یا اتیان بمستحبّات و عبادات و تکمیل معارف الهیّه و اخلاق حمیده و مسائل فقهیّه زائد بر مقدار واجب و غیر اینها باشد.
آنچه غیر از این چهار قسم باشد: نه واجب و نه مستحبّ و نه حرام و نه مکروه مباح است و تفصیل اینها در فقه در باب مکاسب.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (15)
بگو ای پیغمبر به این هایی که علاقه مند با متعه دنیویّه هستند آیا میخواهید شما را خبر دهم از نعمتهایی که بهتر از این امتعه دنیویّه است و خداوند اختصاص داده آنها را باهل تقوی در آخرت بهشتهایی که باغستانهائیست که در آنها نهرها جاریست و همیشه در آنها هستند و زنهایی که پاک و پاکیزه اند و خوشنودی پروردگار از آنها و خداوند بنده شناس است خوب و بد آنها را میداند و بافعال و اعمال خوب و بد آنها بیناست.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ خطاب بجمیع ناس است که در آیه قبل فرمود زُیِّنَ لِلنَّاسِ و وجهی ندارد که اختصاص بمؤمنین داشته باشد.
بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ خیر، در اینجا افعل التفضیل است بقرینه مِنْ ذلِکُمْ یعنی بهتر از دنیا و هر چه در دنیا است، بلکه دنیا در جنب آخرت قیمت و ارزشی ندارد قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی نساء آیه 79. دنیا دارای خصوصیّاتیست که قابل ارزش نیست:
1-
(فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی شبهاتها عتاب)
مروی در
ص: 127
فرائد شیخ رحمه اللَّه 2- آنکه مقرون ببلاهای گوناگون است
(دار بالبلاء محفوفة و بالقدر موصوفة)
خطبه نهج البلاغه.
3- تحصیلش بسیار زحمت و مشقّت دارد و نگاهداریش مشکل تر و پرزحمت تر است.
4- از همه بالاتر بقاء و ثبات ندارد، هنوز نچیده برچینند و لذا بزرگان تشبیه کردند دنیا را بچاهی که در اطرافش عسل گل آلود باشد و زنبورهای زیادی بآنها ریخته باشند و آدمی را بطنابی بسته و در وسط چاه نگاه داشته در بالای چاه دو موش سیاه و سفید نخهای طناب را میجوند و در ته چاه اژدهایی دهن بر او باز کرده منتظر است سقوط کند و او را بلع نماید.
چاه: دنیا، طناب: عمر، عسل: متاع دنیا، گل مخلوط بآن: بلاها، موش سیاه و سفید: شب و روز، اژدها: قبر، زنبورها: اهل دنیا.
انسان غافل از اینکه طناب عمر بالاخره گسسته خواهد شد و در دهان قبر خواهد افتاد، مع ذلک باهل دنیا زد و خورد کند و متاع مخلوط ببلاء را از اطراف دنیا جمع کند بامید آنکه از چاه بیرون میآید و از آنها استفاده میکند.
لِلَّذِینَ اتَّقَوْا تقوا را در اول سوره بقره در ذیل هُدیً لِلْمُتَّقِینَ مفصّلا بیان کردیم لکن ظاهرا در اینجا مراد تقوای از ترک واجبات و فعل محرّمات باشد و لام لِلَّذِینَ لام اختصاص که آن چیزی که بهتر از دنیا و ما فیها باشد اختصاص باهل تقوی دارد.
چرا نفرمود للذین آمنوا با اینکه انسب بود در مقابل کفر و ضلالت.
ص: 128
اوّلا در آیه عنوان کافر و ضالّ نبود بلکه عنوان ناس بود و اکثر مؤمنین هم علاقه بدنیا دارند و متاع دنیا در نظر آنها زینت دارد و فقط کسانی که علاقه ندارند و فریفته نمیشوند متّقین هستند بالاخص کسانی که مراتب عالیه تقوی را دارا باشند و ثانیا مؤمن غیر متّقی اگر چه بالاخره اهل نجات می شود و نائل ببهشت میگردد اگر با ایمان از دنیا برود لکن بواسطه معاصی و ترک واجبات گرفتاری دارد یا در وقت مردن یا در قبر و عالم برزخ یا در قیامت، آن کسانی که در جمیع مراحل راحت و آسوده و متنعّم هستند و هیچگونه عذابی ندارند اهل تقوی هستند.
عِنْدَ رَبِّهِمْ اشاره بمقام قرب پروردگار و در جوار رحمت الهی که لذّت آن فوق جمیع لذّات است بلکه اعظم لذائذ روحی است حتّی اینکه گفتند
(اذا اشتغل اهل الجنّة بالجنّة اشتغل اهل اللَّه باللّه).
جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ جنّات جمع جنّة و جنّت عبارت از بستان و باغ است که مشجر باشد، و در آخرت از برای اهل تقوی هشت جنّت است:
دار السلام، جنّة الخلد، فردوس، جنّة المأوی، جنّة العدن، دار النعیم، دار الجلال، دار الضیافة.
و جنّة را جنّة گفتند بواسطه آنکه از کثرت اشجارش کأنّه پوشیده و مستور شده چون جنّ و جنین بمعنی مستور از انظار یا مستور در رحم است، و در اوصاف جنّات اخبار بسیاری رسیده که بیانش از عهده ما خارج است و کفایت می کند همین خبر مروی در اثنی عشریّه باب هفتم از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و ملاطها المسک الاظفر و حصائها اللؤلؤ و الیاقوت و ترابها الزعفران)
و در حدیث دیگر فرمود تمام جنّة عدن از زبر جد است و جنّة فردوس از مروارید و جنّة المأوی از طلاء احمر است و جنّة الخلد از نقره سفید است و جنّة النعیم از نور
ص: 129
است و دار السلام از یاقوت احمر است و دار الجلال از زمرّد سبز است، و آنچه خداوند در هر یک از آنها خلق فرمود از قصرها و اشجار و حور العین و غیر اینها تمام از جنس همان جنّت است الی غیر ذلک من الاخبار.
و أمّا انهار بهشت چهار نهر است: آب، عسل، شیر، خمر. چنانچه در قرآن میفرماید (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ) سوره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 16 و 17.
و تعبیر بکلمه تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ نه اینکه از زیر قصرها مراد باشد بلکه مراد پای قصرها زیر درختان بشهادت آیه شریفه که از قول فرعون نقل فرموده أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی سوره زخرف آیه 50، و مسلّما انهار از زیر پاهای او رد نمیشد.
خالِدِینَ فِیها شرح خلود و دفع اشکالات آن در ذیل آیة الکرسی در همین مجلّد و در ذیل وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ص 183- 193 در مجلّد اول گذشت مراجعه کنید.
وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ ازواج بهشتی دو قسم هستند یک قسم حور العین که خداوند در آیات بسیاری توصیف آنها را میفرماید مثل آیه فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ الرحمن آیه 57- 59، و آیه شریفه فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ الرحمن آیه 70- 74، و آیه شریفه وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ صافات آیه 47، و آیه شریفه وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ واقعه آیه 23 و 24، و غیر اینها از آیات.
و یک قسم زنهای مؤمنات که بمراتب از حوریات زیباتر و وجیه تر که حوریات خدمت گذاران آنها هستند و هر دو قسم مطهّرات هستند هم از کثافات ظاهریّه از
ص: 130
خون حیض و نفاس و استحاضه و هم از احداث صغار و سایر پلیدیها و هم از کثافات باطنیّه از اخلاق رذیله و اعمال سیّئه و کردار و رفتار زشت.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ که بالاترین مقامات و بزرگترین لذائذ روحیست چنانچه میفرماید در سوره توبه آیه 73 وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ و در حدیث است
(انّ اللَّه لیتجلّی للمؤمنین فی الجنّة فیقول لهم سلونی فیقولون رضاک یا ربّنا)
جامع السعادات ص 522، سپس در ذیل حدیث میگوید
(فسئوالهم الرضا بعد التجلّی یدلّ علی انّه افضل کلّ شی ء)
و نیز میفرماید که در حدیث است در تفسیر آیه شریفه
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ تؤتی لاهل الجنّة فی وقت المزید ثلاث تحف لیس فی الجنّات مثلها: احدیها هدیّة اللَّه لیس عندهم فی الجنان مثلها و ذلک قوله تعالی «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ» و الثانیة السلام علیهم من ربّهم فتزید ذلک علی الهدیّة و هو قوله تعالی «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» و الثالثة یقول اللَّه تعالی انّی عنکم راض و هو افضل من الهدیّة و التسلیم و ذلک قوله تعالی وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ
بعلاوه برهان عقل هم قائم است بر اینکه خداوند اگر از بنده راضی باشد بمقدار ذرّه ای بلاء آخرتی بآن متوجّه نمیشود.
و از هیچ تفضّلی از او دریغ نمیدارد.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ تفسیر آن مکررا گذشت.
الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16)
متقین کسانی هستند که در پیشگاه پروردگار عرض میکنند پروردگارا ما ایمان آوردیم پس از گناهان ما درگذر و ما را باز دار از عذاب آتش قیامت.
ص: 131
الّذین صفت متّقین است که در آیه قبل ذکر شد و صفات متّقین بسیار است چنانچه در مجلّد اول در ذیل هُدیً لِلْمُتَّقِینَ صفحه 128 و در ذیل لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ص 442 و خطبه همّام مفصّلا ذکر شد، و در این آیه شریفه این صفت را بیان میفرماید:
یَقُولُونَ بزبان و دل اقرار و اعتراف میکنند و میگویند:
رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا ایمان مرکّب ارتباطی است اگر یک جزء کوچک آن از بین برود ایمان از بین میرود مثل نماز است، مؤمن کسی را گویند که معتقد بجمیع عقائد حقّه از مبدء تا معاد طبق مذهب شیعه اثنی عشری باشد و تمام ضروریّات دین و مذهب را معترف باشد و تصدیق بجمیع ما جاء به النبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از عقائد و اخلاقیّات و احکام شرع داشته باشد.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا چه گناهانی که قبل از ایمان از آنها سر زده و چه گناهانی که در دوره ایمان مرتکب شده:
ذُنُوبَنا جمع مضاف است افاده عموم میکند شامل جمیع گناهان میشود، و از اینجا اشکالی تولید میشود که بسیار از گناهان حق الناس است یا حق جانی یا عرضی یا مالی و تا صاحبان حق راضی نشوند گذشت از آنها معنی ندارد بلکه خلاف عدل است.
جواب- اولا خداوند متعال قادر است که بذوی الحقوق فردای قیامت آن قدر عنایت فرماید تا آنها راضی شوند.
و ثانیا بنده هر چه دارد از جانب خداوند است از خود هیچ ندارد خداوند را میرسد که فردای قیامت بفرماید آنچه بتو دادم از من بود و من از آنچه که این بنده از تو گرفته گذشتم و پس از گذشت من دیگر چه حقّی داری از او مطالبه کنی.
وَ قِنا عَذابَ النَّارِ این جمله متفرّع بر جمله قبل است و ثمرات و نتائج
ص: 132
او است که البتّه اگر مغفرت الهی تمام گناهان مؤمن را بگیرد نتیجه آن نجات از عذاب آتش است کأنّه عرض میکند که از گناهان ما درگذر تا از عذاب آتش نجات پیدا کنیم.
الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ (17)
متّقین صابر صبر کننده و تصدیق و عبادت و انفاق و استغفار در سحرها کننده هستند در این آیه پنج صفت از صفات متّقین را بیان میفرماید که جامع جمیع صفات باشد: الصَّابِرِینَ یکی از صفات بارز اهل تقوی صبر است چه صبر در بلیّات چون میدانند تمام موافق حکمت است و موجب ارتفاع رتبه است و کفّاره ذنوب است و امتحان بنده است، و چه صبر بر مشاق عبادات که
افضل الاعمال احمزها
و چه صبر بر کف نفس از معاصی که جهاد اکبر است جهاد با نفس و در قرآن میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا عنکبوت آیه 39. وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ عنکبوت آیه 5.
وَ الصَّادِقِینَ آیات و اخبار در فضیلت صدق بسیار است و کافی است همین حدیث شریف از حضرت صادق علیه السّلام
من صدق لسانه زکی عمله
و فرمود ببعض اصحاب خود
انظر الی ما بلغ به علی علیه السّلام عند رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فالزمه فانّ علیّا علیه السّلام انّما بلغ به عند رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم لصدق الحدیث و اداء الامانة
و غیر اینها- جامع السعادات صفحه 369.
و از برای صدق اقسامی است: 1- صدق در کلام و شامل میشود صدق در مقام شهادت و صدق در قسم و صدق در وفاء بعهد و صدق در اخبار.
2- صدق در کتابت بجمیع اقسام مذکوره. 3- صدق در نیّت که اخلاص باشد 4- در عزم و جزم بر خیز. 5- صدق در عمل که باطن آن مطابق ظاهر آن باشد
ص: 133
6- صدق در مقامات دینیّه و اخلاق حمیده: صبر، شکر، توکّل، حبّ، رجاء، خوف، زهد، تعظیم، رضا، تسلیم، و غیر اینها.
وَ الْقانِتِینَ اصل قنوت بمعنی دعا و عبادت و صلوة و اطاعت استعمال شده و از این باب است قنوت نماز و در آیات شریفه تمام این معانی بمناسبات اراده شده أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ زمر آیه 9، بمعنی صلوة. یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ آل عمران آیه 43، بمعنی عبادت. قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ بقره آیه 238، بمعنی دعاء در قنوت صلوة. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره آیه 116، بمعنی اطاعت. و تمام این معانی یعنی قدر جامع که شامل تمام باشد ممکن است مراد باشد و تماما از صفات متّقین بشمار میرود وَ الْمُنْفِقِینَ اقسام انفاقات را در اول سوره بقره جلد اول در ذیل آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ آیه 3 مفصّلا بیان کردیم از انفاقات واجبه و مندوبه حتّی انفاق علم و جاه و تلاوت و بذل، مراجعه فرمائید.
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ استغفار طلب مغفرت است و غفران پوشاندن است و مراد پوشاندن گناه است و خداوند غافر و غفور و غفّار است اسم فاعل، صفت مشبّهه، صفت مبالغه. غفور: دلالت بر استمرار دارد و غفّار دلالت بر کثرت و شرح این کلمه را ما در مجلّد اوّل در ذیل وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ صفحه 180 تا 183 داده ایم و فقط اینجا در اهمیّت استغفار اشاره مختصری میکنیم.
در کافی در کتاب دعاء باب استغفار از حضرت صادق علیه السّلام از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده که فرمود
خیر الدعاء الاستغفار
و از حضرت رضا علیه السّلام نقل فرموده فرمود
مثل الاستغفار مثل و رق شجر تحرک فتناثر
سپس فرمود
و المستغفر من ذنب و یفعله کالمستهزء بربه.
و اسحار جمع سحر بتحریک است و سحر بنا بر مشهور و منصور ثلث آخر شب است و مراد از شب از مغرب تا طلوع فجر است نه از غروب تا طلوع آفتاب.
ص: 134
مثلا در اول حمل و میزان که از غروب تا طلوع آفتاب دوازده ساعت است از مغرب تا طلوع فجر ده ساعت و ربع است و ثلث آن سه ساعت و بیست و پنج دقیقه است که از شب عرفی گذشته باشد سه ساعت و چهل دقیقه:
و کلمه بالاسحار چون جمع محلّا بالف و لام است و افاده عموم میکند دلالت دارد بر اینکه یکی از صفات اهل تقوی اینست که در جمیع سحرها در مناجات با خدا که بهترین اوقات است استغفار میکنند.
لکن در اخبار دارد کسی که یک سال در قنوت وتر هفتاد مرتبه استغفار کند جزو مستغفرین بالاسحار محسوب میشود چنانچه در برهان از شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
(من قال فی آخر الوتر فی السحر استغفر اللَّه ربّی و اتوب الیه سبعین مرّة و دام علی ذلک سنة کتبه اللَّه من المستغفرین بالاسحار)
و از صدوق (قدّس سرّه) از آن حضرت روایت میکند که فرمود
(من قال فی و تره استغفر اللَّه و اتوب الیه سبعین مرّة و واظب علی ذلک حتّی تمضی سنة کتبه اللَّه من المستغفرین بالاسحار و وجبت المغفرة له من اللَّه عزّ و جلّ).
و از این دو حدیث استحباب هر دو طریق با ذکر ربّی و بدون آن ثابت میشود. و در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند فرمود
(انّ من استغفر اللَّه سبعین مرّة فی وقت السحر فهو من اهل هذه الآیة).
و از این حدیث سه مطلب استفاده میشود: یکی آنکه ادامه یک سال لازم نیست دیگر آنکه در قنوت وتر لازم نیست، سوم آنکه مجرّد (استغفر اللَّه) بدون کلمه (و اتوب الیه) کافیست.
ص: 135
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (18)
گواهی میدهد ذات مقدّس پروردگار بوحدانیّت خود و ملائکه و صاحبان علم هم گواه هستند که خداوند قیام بعدل فرموده تمام کارهای او از روی عدل است و گواهی دارند بر وحدانیّت او و اینکه عزیز و حکیم است.
این آیه شریفه از جمله آیات پرفضیلت است، در خبر بنا بر نقل مجمع البیان و برهان و لآلی الاخبار و غیر اینها از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(من قرء شهد اللَّه الآیة عند منامه خلق اللَّه له منها سبعین الف خلق یستغفرون له الی یوم القیمة)
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکنند که فرمود
(یجاء بصاحبها یوم القیمة فیقول اللَّه انّ لعبدی هذا عهدا عندی و انا احقّ من وفی بالعهد ادخلوا عبدی هذا الجنّة)
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهادت از مادّه شهود بمعنی حضور مقابل غیاب و شاهد بمعنی حاضر مقابل غائب و مراد حضور شیئی است نزد شخص و کلمه شهد در مقام ظاهر بلکه نصّ در اظهار ما هو ظاهر عنده است و این عبارت از فاعل و فعل و مفعول است.
مثلا شما شاهد فلان قضیّه. شما: فاعل، شهادت شما: فعل، مفعول آن قضیّه مشهود به است.
خداوند: فاعل، مشهود به: توحید و یگانگی حق، و شهادت: اظهار و فعل حق است.
و این شهادت تارة قولی است چنانچه سر تا سر قرآن خداوند توحید و یگانگی خود را در مقابل مشرکین بیان فرموده بلکه بلسان تمام انبیاء در جمیع کتب سماوی این موضوع را گوشزد بنده گان فرموده.
ص: 136
و تاره فعلی است که تمام مخلوقات را که بنگری این نظم و ترتیب دلالت دارد بر وحدانیّت و یگانگی حق لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا سوره انبیاء آیه 22 بلکه مخلوقات بتمامها دلالت بر وجود حق و وحدانیّت او و علم و قدرت و سایر صفات او دارد.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
و تارة ذاتی است (یا من دلّ علی ذاته لذاته) چنانچه قبلا تذکّر دادیم که ذات مقدّس واجب الوجود صرف وجود و محض وجود و بحت وجود است و مرکّب از وجود و ماهیّت نیست
(و الحق ماهیّة انّیّة اذ مقتضی العروض معلولیّة)
و صرف وجود دوئیّت در او تعقّل نمیشود زیرا مقابل وجود یا عدم است و یا ماهیّت که آنهم بالذات معدوم است (الماهیّة من حیث هی لیست الا هی) پس ذات بالذات دلالت دارد بر وحدت ذات، یعنی وجود بنفس وجود دلالت دارد بر وحدت وجود پس شاهد و مشهود و شهادت «فعل و فاعل و مفعول» یکیست بلکه در حکمت مبرهن شده اتحاد عاقل و معقول و عقل چه رسد بمقام وجود و از همین بیان بخوبی ظاهر میشود اتّحاد و عینیّه صفات با ذات.
وَ الْمَلائِکَةُ بواسطه قرب ملائکه نسبت بمقام ربوبی و کشف و ظهور حقائق نزد آنها و عدم ستر و حجاب طبیعت در آنها چه حقیقیت ظاهرتر از توحید حق است، و ممکن است لفظ ملک شامل باشد تمام مجرّدات را از عالم عقول و ملائکه حافّین بحول العرش و ملائکه آسمان و زمین و ملائکه فعّاله.
وَ أُولُوا الْعِلْمِ در اخبار بسیار تفسیر شده أُولُوا الْعِلْمِ بانبیاء و ائمّه علیهم السلام، در برهان از حضرت ابی الحسن علیه السّلام روایت کرده فرمود
و أولو العلم قائما بالقسط الامام
و از تفسیر عیّاشی از جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
(فانّ اولی العلم الانبیاء و الاوصیاء و هم قیام بالقسط)
و از سعد بن عبد اللَّه القمی از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
(نحن اولوا الذکر و نحن اولوا العلم و عندنا
ص: 137
الحرام و الحلال)
و غیر اینها از اخبار.
و ممکن است گفته شود چنانچه مکرّر گفته ایم که این تفسیرات از باب بیان مصادیق است و منافات با عموم ندارد که مراد مطلق اهل علم باشد و اظهر مصادیق آن انبیاء و اوصیاء و ائمّه اطهار علیهم السلام باشند.
و تخصیص شهادت را بارباب علم بجهت شرافت علم است که بالاترین صفات حمیده است و آیات و اخبار در شرافت علم بسیار وارد شده قال اللَّه تبارک و تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ زمر آیه 9 و قال تعالی إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ فاطر آیه 28، و قال تعالی وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ عنکبوت آیه 43، و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(العلماء ورثة الانبیاء)
و بابی ذرّ فرمود
(جلوس ساعة عند مذاکرة العلم احبّ الی اللَّه تعالی من قیام الف لیلة یصلّی فی کلّ لیلة الف رکعة و احبّ الیه من الف غزوة و من قراءة القرآن کلّه اثنی عشر الف مرّة و خیر من عبادة سنة صیام نهارها و قیام لیلها و من خرج من بیته یلتمس بابا من العلم کتب اللَّه عزّ و جلّ له بکلّ قدم ثواب نبیّ من الانبیاء الی آخر الحدیث)
حدیث مفصّل است. و از امیر المؤمنین علیه السّلام و از حضرت سجاد و حضرت رضا و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام و غیر اینها اخبار بسیاری در فضیلت علم وارد شده و در اغلب کتب مسطور است احتیاج بنقل ندارد.
قائِماً بِالْقِسْطِ از بسیار مفسرین که این صفت اللَّه است یعنی بعد از شهادت بتوحید شهادت بعدل الهی که خداوند یگانه عادل است چون قیام بقسط دلالت دارد بر اینکه جمیع افعال الهی موافق با حکمت و مصلحت است و خردلی کار قبیح و لغو و ظلم از او صادر نمیشود که یکی از اصول مذهب شیعه است.
و از اخبار سابقه استفاده میشود که قائِماً بِالْقِسْطِ صفت أُولُوا الْعِلْمِ است چنانچه در حدیث اول فرمود
اولو العلم قائما بالقسط الامام
و در ثانی فرمود
و هم
ص: 138
قیام بالقسط)
و بنا بر این تفسیر أُولُوا الْعِلْمِ منحصر میشود بانبیاء و اوصیاء زیرا غیر آنها از اهل علم هر که باشد و هر چه باشد قیام بعدل مطلق که علما و اخلاقا و عملا در جمیع اخلاق و اعمال و علوم خالی از افراط و تفریط باشد نیست و این معنای عصمت است.
و ممکن است گفته شود که این صفت صفت اللَّه و ملائکه و اولوا العلم باشد یعنی شهود قائم بقسط هستند.
عدالت از اشرف صفات و افضل ملکات و اعظم اخلاق است آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ الایه نحل آیه 90، و آیه شریفه وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ نساء آیه 58، و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست
(عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة قیام لیلها و صیام نهارها)
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست
(العدل احلی من الماء یصیبه الظمآن)
و نیز فرمود
(العدل احلی من الشهد و الین من الزبد و اطیب ریحا من المسک)
و نیز فرمود
(اتقوا اللَّه و اعدلوا)
و غیر اینها از اخبار مرویّه در جامع السعادات ص 316.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سؤال- وجه تکرار این کلمة شریفه چیست با اینکه اخصر بود بفرماید «شهد اللَّه و الملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط انه لا اله الا هو العزیز الحکیم».
جواب- شهادت خداوند با شهادت ملائکه و اولی العلم کمال مغایرت را دارد شهادت حق از روی علم ذات بذات است و ملائکه و اولو العلم محال است علم بذات پیدا کنند چون ممکن پی بذات واجب نمیتواند ببرد، و نیز علم او ذاتی است و علم آنها موهبتی است. علم او عین ذات است، علم آنها زائد بر ذات است. علم او واجب، علم آنها ممکن. علم او از خود، علم آنها از افاضه. مثنوی:
ص: 139
چون
شهادت داد حق کبود ملک تا شود اندر شهادت مشترک
وجه اختصاص شهادت بخدا و ملائکه و اولوا العلم چیست با اینکه تمام اهل توحید بلسان قال و جمیع موجودات بلسان حال بر این کلمه شریفه شهادت دارند؟
اولا شهادت خدا و ملائکه و انبیاء و اوصیاء بواسطه عصمت و اینکه اشتباه و خطا در او راه ندارد قابل شبهه و اشکال نیست و نمیتوان ردّ کرد بخلاف غیر معصوم و ثانیا شهادت غیر اینها مأخوذ از اینها است و از شهادت اینها باصطلاح دیگران شاهد فرع اند و اینها شاهد اصل.
و ثالثا کانّه خدا میفرماید مسئله توحید جایی که همچه شهودی دارد نباید احدی انکار کند چنانچه شما در مقابل کسی که منکر مطلبی است می گویی این مطلب را فلان و فلان از علماء و متدیّنین بر طبقش گواهی دارند جای انکار نیست.
الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ تفسیرش مکرّر گذشت.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (19)
محقّق است که دین مرضی نزد خداوند اسلام است و اختلاف اهل کتاب در اینکه یهودیّت یا نصرانیّت است بعد از اینکه علم پیدا کردند بحقّانیّت اسلام، نیست مگر از روی حسد و عناد که در میان آنها است پس هر کس کافر شود بآیات و حجج الهیّه البتّه خداوند بزودی بحساب آن میرسد.
ص: 140
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ ممکن است بلکه ظاهر اینست که مراد از اسلام شریعت مقدّسه محمّدیّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً مائده آیه 6.
و ممکن است مراد اسلام بمعنی جامعی که تمام انبیاء بر آن مبعوث شدند از اصول عقائد و اخلاق و فروع مثل نماز و زکاة و روزه و نحو اینها که قابل نسخ نیست چنانچه قبلا در وصیّت حضرت ابراهیم و یعقوب متعرّض شدیم.
و ممکن است مراد تسلیم نسبت باوامر الهی باشد و اخبار هم مختلف است از امیر المؤمنین علیه السّلام مرویست فرمود
(لأنسبنّ الاسلام نسبة لم ینسبها احد قبلی: الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الیقین و الیقین هو التصدیق و التصدیق هو الاقرار و الاقرار هو الاداء و الاداء هو العمل المؤمن اخذ دینه عن ربّه و لم یأخذه عن رأیه انّ المؤمن یعرف ایمانه فی عمله و انّ الکافر یعرف کفره بانکاره یا ایّها الناس دینکم دینکم فانّ السیّئة فیه خیر من الحسنة فی غیره انّ السیّئة فیه تغفر و انّ الحسنة فی غیره لا تقبل)
تفسیر علی بن ابراهیم القمّی.
و از حضرت باقر علیه السّلام فرمود در تفسیر این جمله
(یعنی الدین فیه الامام «الایمان خ ل»)
تفسیر عیّاشی، و نیز از آن حضرت است فرمود
(التسلیم لعلیّ بن ابی طالب بالولایة)
ابن شهر آشوب.
و لکن مستفاد از ظاهر آیه و مجموع اخبار و ظاهر آیه شریفه وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79، مراد شریعت محمّدیّه طبق مذهب حقّه اثنی عشریّه که عبارة اخری از ایمان باشد.
بلی در قرآن مجید بمعانی دیگری در موارد دیگری اطلاق شده چنانچه در وصایای حضرت ابراهیم علیه السّلام و یعقوب علیه السّلام اولاد خود را و در موضوع حضرت ابراهیم گذشت بقره آیه 125، و در آیه شریفه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ
ص: 141
قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ
و غیر اینها.
وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اختلاف در حقّانیّت اسلام اگر از روی جهل و عدم معرفت باشد ممکن است بادلّه و براهین و معجزه رفع گردد، اما اگر از روی عناد و حسد و عصبیّت باشد قابل رفع نیست حتّی اگر مثل آفتاب بر آنها روشن شود و این اهل کتاب ویژه یهود از صدر اسلام الی زماننا هذا میتوان گفت صد نود آنها حقّانیّت اسلام را درک کردند ولی صد ده آنها ایمان نیاوردند و این نیست مگر عناد، حسد، عصبیّت لذا میفرماید:
إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ بلکه اختلاف بین خود یهود و نصاری هم از روی عناد و عصبیّت و حسد است و الّا چگونه میشود با آن معجزات از زنده کردن مردگان و بینایی کوران و تکلّم در گهواره و امثال اینها مع ذلک آن نسبتهای ناروا را بساحت قدس مریم علیه السّلام دهند.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ گذشت که آیات اطلاق بر انبیاء و اوصیاء میشود و بر آیات قرآنی و بر جمیع معجزات صادره از انبیاء و حجج و کفر بهر یک آنها کفر بخدا است و مورث خلود در آتش میشود و خداوند زود بحساب آنها رسیدگی میکند یعنی جزای عمل آنها را باسرع وقت بآنها میچشاند و عناد و ظلم و تعدّیات و اذیّتها که نسبت بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمین کرده اند و میکنند هم در دنیا بنکبتش و هم در آخرت دچار میشوند.
ص: 142
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (20)
پس از اینکه بر کفّار ثابت و محقّق نمودی حقّانیّت دین اسلام و توحید پروردگار را اگر باز دست برنمیدارند از کفر و شرک خود و با تو محاجّه میکنند بآنها بفرما که من بتمام شراشر وجودم که عبارت وجهی بر آن دلالت دارد تسلیم پروردگار شدم و بوحدانیّت او معتقد و هر کس که متابعت من نموده بهمین عقیده است و شما اهل کتاب و مشرکین مکّه آیا باین عقیده میگروید اگر گرویدند هدایت می یابند و اگر اعراض کردند تو بتکلیف خود که ابلاغ باشد فقط مسئولی، بگرویدن یا نگرویدن آنها مسئولیّت نداری خداوند بینا است بحال بندگان.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فاء تفریع بر مطالب سابقه است که دعوت نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد باسلام و اقامه معجزات و اتیان بآیات شریفه قرآنی که دیگر جای شک و ریبی برای احدی باقی نماند باز کفّار قریش و یهود و نصاری کافر ماجرایی میکنند و جدل میورزند و محاجّه میکنند دیگر با آنها مجادله نفرما زیرا معلوم است که از عناد و لجاج و عصبیت است.
فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ پس بآنها بگو که من دست از اسلام نمی کشم و بوجه خود یعنی بتمام شراشر وجودم باطنا و ظاهرا تسلیم خداوند یکتای بی همتا هستم.
وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و کسانی که بمن پیوستند از مسلمین آنها هم با من در این عقیده شریک هستند.
ص: 143
وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و بگو بکسانی که اهل کتاب هستند از یهود و نصاری وَ الْأُمِّیِّینَ و اهل مکّه هستند چون مکّه امّ القری است و اهل مکّه را امّی میگویند چنانچه خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را باین مناسبت امّی لقب دادند در آیه شریفه الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الایه و آیه شریفه فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الآیه سوره اعراف آیه 156 و آیه 158. نه اینکه معنی امّی بی سوادی باشد که بعضی توهّم کردند و گذشت در آیه وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الایه که باین معنی است.
أَ أَسْلَمْتُمْ آیا شما با ما هم عقیده میشوید یعنی پس از این علامات و آیات باید متابعت کنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا اگر موافقت کردند و از روی حقیقت پذیرفتند فَقَدِ اهْتَدَوْا پس محقّقا هدایت یافته اند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر هنوز بلجاج و عناد و عصبیّت خود باقی هستند و اعراض از حق دارند دیگر آنها را رها کن فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ سوره زخرف آیه 83، و سوره معارج آیه 42 ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ سوره حجر آیه 30.
فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ فقط تکلیف رسول تبلیغ احکام است و اتمام حجّت که راه عذری بر احدی باقی نماند.
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً دهر آیه 3.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ خداوند بینا و دانا است بجمیع بندگان کی قابل هدایت است و کی سزاوار کفر و معصیت، خداوند ازلا و ابدا علمش بهمه چیز تعلّق گرفته مؤمن و کافر.
ص: 144
از یکی از بزرگان نقل است که گفت تمام از سوء عاقبت خوف دارند و من از اوّل خائف هستم که آیا علم خدا بایمان من تعلّق گرفته یا بکفر اعاذنا اللَّه من سوء انفسنا
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (21)
بتحقیق کسانی که کافر بآیات الهی میشوند و انبیاء خدا را ناروا میکشند و آمرین بعدل و داد را میکشند پس بشارت بآنها بده بعذاب دردناک، در این آیه شریفه چند جمله باید متذکّر شویم:
ذکر اخبار وارده در این مورد در برهان از سلیم بن قیس از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده فرمود بمعاویه
(یا معاویة انّا اهل اختار اللَّه لنا الآخرة علی الدنیا و لم یرض لنا بالدنیا ثوابا یا معاویة انّ نبیّ اللَّه زکریّا قد نشر بالمناشیر و یحیی بن زکریّا قتله قومه و هو یدعوهم الی اللَّه انّ اولیاء الشیطان قد حاربوا اولیاء الرحمن)
پس از آن تلاوت فرمود این آیه را.
و در مجمع البیان از عبیدة بن جراح از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که سؤال شد از آن حضرت که کدام دسته مردم عذاب آنها اشدّ است فرمود
(رجل قتل نبیّا او رجلا امر بالمعروف او نهی عن منکر)
سپس قرائت فرمود این آیه را.
و از کافی از ابی عبد اللَّه علیه السّلام از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که خدا فرمود
ویل للّذین یختلون الدنیا بالدین و ویل للّذین یقتلون الّذین یأمرون بالقسط من النّاس و ویل للّذین یسیر المؤمن فیهم بالتّقیّة الخبر.
ص: 145
سؤال- کسانی که انبیاء را کشتند در زمان پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نبودند که پیغمبر بشارت عذاب الیم بآنها بدهد.
جواب- اولا در مقام خود گفته ایم که فاعل فعل از حیث عقوبت و عذاب بمقتضای برهان عقل و نصّ آیات و اخبار سه قسم است: فاعل بالمباشرة و فاعل بالتسبیب و فاعل بالرضا. و کسانی که در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند از یهود و نصاری و مشرکین راضی بودند بفعال سالفین و سابقین
و الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم
و از همین باب است که حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه پس از ظهور انتقام از قتله ابی عبد اللَّه علیه السّلام و سایر آباء کرامش میکشد از کسانی که در آن زمان هستند.
و ثانیا در آیه شریفه ذکر انبیاء و آمرین بالقسط از باب مثال است و آیه شریفه شامل میشود هر کسی را که در راه دین کشته میشود از ائمه طاهرین و علماء شیعه و اصحاب ائمه و سایر داعین الی الحق بواسطه وحدت ملاک و مناط و مفهوم موافقت و فحوی و اولویّة قطعیّه نسبت ببعض موارد.
و ثالثا مانعی ندارد پیغمبر خبر دهد که اسلاف شما را که مرتکب یک همچه معصیت بزرگ شده اند گرفتار همچه عذابی خواهند شد و این یک نوع تهدید است چنانچه اغلب قضایای سالفین ذکرش در قرآن برای تنبیه و تهدید و عبرت لاحقین است
اینکه در این آیه سه وصف بیان کرده: کفر بآیات اللَّه، قتل انبیاء، قتل آمرین بالقسط. و اینها لازم نیست هر سه خصوصیّت جمع شود تا مورد عذاب الیم گردد بلکه هر یک از آنها کافیست. کافر و لو قاتل نباشد مورد عذاب الیم خواهد خواهد بود چنانچه قاتل انبیاء و اوصیاء و علماء و آمرین بمعروف و داعین الی الحق و لو کافر نباشند مورد آیه هستند البتّه بتفاوت مراتب الیم و الیم.
ص: 146
اشکال- موضوع امر بمعروف و نهی از منکر یکی از شرائط آن اینست که خوف ضرر بر آمر و ناهی نباشد که اگر خوف باشد واجب نیست بلکه حرام است چه رسد بخوف قتل.
جواب- اولا معلوم نیست که آمر بمعروف و ناهی از منکر خوف داشته باشند و احتمال تأثیر هم میدادند سپس گرفتار قتل شدند.
و ثانیا این شرط در همه جا نیست بلکه در موضوع حفظ بیضه اسلام و احتمال زوال دین واجب است و لو منجرّ بقتل شود مثل موضوع جهاد و دفاع از تهاجم کفر و ثالثا ممکن است مورد آیه این باشد که آمرین بقسط برای جلوگیری از قتل انبیاء بوده که حفظ نبیّ واجب است و لو بکشته شدن و عمل اصحاب امام حسین علیه و علیهم السلام از همین باب بوده که برای حفظ امام جانبازی میکردند و الّا لشگر کربلا با آنها کاری نداشتند اگر دست از یاری ابی عبد اللَّه علیه السّلام برمیداشتند.
سؤال- بشارت عبارت از وعده ثواب است مقابل انذار که توعید بر عذاب است و اینجا مناسب این بود که بفرماید فانذرهم بعذاب الیم.
جواب- این بشارت از باب استعاره است قریب بسرزنش و بقول عوام سرکوفت چنانچه شما اگر کسی را دیدید عمل قبیحی و حرامی از او سرزد و دوچار نکبتش شد باو می گویی چشمت روشن دیدی چه شد، نه بمعنی حقیقی بشارت باشد و این بشارت از هزار انذار تهدیدش بیشتر و توعیدش شدیدتر و تخویفش زیادتر است.
ص: 147
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (22)
اینها کسانی هستند که کلیه اعمالی که بنظرشان خوب میآید از بین میرود نه دنیا برای آنها نتیجه بخش است و نه در آخرت و احدی آنها را یاری نمیکند.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشاره بآیه قبل است که مراد کفّار و قاتلین انبیاء و آمرین بقسط بودند.
حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ حبط مقابل تکفیر است و مسئله احباط و تکفیر یکی از مسائل کلامیّه است و قبلا تذکّر دادیم که عمل اگر صحیحا و مطابق دستور الهی واقع شود احباط ندارد لکن کافر و مخالف و معاند چون عمل صحیح ندارند بواسطه آنکه اسلام و ایمان شرط صحّت کلیّه اعمال است برای آنها همچه عملی نتیجه ندارد چون باطل است و البتّه قاتل انبیاء و قاتل آمر بقسط هم بواسطه همین قتل یا کافر و یا معاند میشود و از ایمان خارج میگردد فاقد شرط میشود و عملش باطل میگردد و اگر هم فرض کنیم که قبل از قتل مؤمن بوده و اعمالی از او سرزده آنها هم باطل میشود زیرا چنان که ایمان شرط صحّت اعمال است موافات که عبارت از بقاء ایمان است تا آخر عمر آن هم شرط صحّت است که اگر مؤمنی هفتاد سال عبادت کند و نزدیک موت کافر شود تمام آنها در واقع باطل بوده و لو تخیّل صحّت میکرده چون موافات نبوده نه اینکه بگوئیم بعد از فرض صحّت باطل میشود بلکه باطل بوده و نمیدانسته فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ امّا در دنیا باعث رفع بلیّات و نجات از نکبات و خلاصی از مضارّ معاصی نمیگردد و امّا در آخرت باعث رفع عذاب و نجات از جهنّم و خلاصی از عقوبات نمیشود.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ اشاره به اینکه شفاعت شفعاء روز قیامت شامل حال آنها نمیشود و کسانی که اینها برای آنها ظلم و قتل میکردند که متکبّران باشند دست گیری
ص: 148
از ضعفاء نمیکنند و خود بعذاب سخت تر گرفتارند چنانچه در بسیاری از موارد قرآن بحث مستکبران و ضعفاء را خداوند ذکر فرموده.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)
آیا نظر نمیکنی بکسانی که یک قسمت از کتاب را میدانند و بآنها داده شده ایشان را دعوت میکنی بکتاب الهی تا آن کتاب حکم کند بیƠآنها پس از آن یک فرقه آنها پشت کردند و اعراض نمودند. این آیه شریفه مورد نزولش معلوم نیست و کلمات مفسّرین هم مدرک نیست و خبری هم از معصومین در این باب نداشتیم، بعض مفسّرین گفتند مراد از کتاب تورات است و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یهود را دعوت کرد که توریة را بیاورند اگر در توریة اخبار و بشارت بنبوّت حضرت دارد ایمان بیاورند آنها چون میدانستند که در توریة هست اعراض کردند و قبول ننمودند.
و بعضی گفتند راجع بحضرت ابراهیم علیه السّلام است که آنها مدّعی بودن که ابراهیم از یهود بوده چنانچه یهود مدّعی بودن یا از نصاری بوده چنانچه نصاری مدّعی بودند. قرآن چنانچه گذشت میفرماید ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنها را دعوت فرمود که توریة را بیاورند و توریة حکم باشد آنها قبول نکردند و اعراض نمودند.
و بعضی گفتند راجع بحکم رجم است که دو نفر از بزرگان خیبر یک زن و یک مرد زنای محصنه کرده بودند و در توریة حکم رجم بیان شده ولی میخواستند نظر باحترام این دو نفر این حکم در حق آنها جاری نشود بنا شد ارجاع بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شود و او حکم فرماید، ارجاع شد حضرت حکم برجم نمود آنها منکر شدند
ص: 149
و گفتند در توریة همچه حکمی نیست حضرت فرمودند اعلم علماء خود را بیاورید آوردند حضرت آنجایی که این حکم بود فرمود بخوان آن قرائت کرد بحکم رجم که رسید خودداری کرد و اعراض نمود و بر طبق این خبری از ابن عباس نقل کرده اند لکن این قول سوم بسیار بعید است که اولا حاضر شدن یهود بحکم اسلام و ثانیا بودن حکم رجم در این توریة رائج، و ثالثا اینکه میدانستند که در توریة حکم رجم هست حاضر شوند توریة بیاورند و انکار کنند.
و امّا دو احتمال اول مدرکی ندارد و تفسیر برأی است بلی احتمال اول بیشتر بنظر میآید لکن دلیلیّت ندارد و بالجمله این آیه از متشابهات است و هر چه گفته شود رجما بالغیب است و اللَّه و رسوله و الأئمّه علیهم السلام اعلم هستند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (24)
این اعراض از حکم الهی و کتاب اللَّه بواسطه اینست که گفتند ما اگر هم معصیت و نافرمانی کنیم چون از بنی اسرائیل هستیم آتش بیش از چند روز با ما تماس نمیکند و اهل بهشت میشویم و این دعوی آنها را فریب داده و این افتراء در دین آنها را مغرور کرده.
شما مسلمین هم همین دعوی را دارید که اگر کسی با ایمان از دنیا برود بالاخره اهل نجات است و لو از فرق تا قدم غرق ذنوب باشد و پس از عذاب بمقدار ذنوبش اهل بهشت میشود.
ص: 150
موضوع مطلب دو جاست یکی اینکه هر که بر دین حق از دنیا برود مخلّد در عذاب نیست زیرا آنکه تدیّن بدین حق هم اقتضای مثوبت دارد بلکه از تمام عبادات بالاتر است و تمام آنها منوط باین است و اگر بر خلاف حق معتقد و متدیّن باشد مخلّد در عذاب و خردلی عباداتش پذیرفته نمیشود خواه از هر طائفه و هر فامیل و قبیله باشد دیگر آنکه دین حق کدام است احتیاج باثبات دارد و ثابت و محقّق است که دین حق شریعت محمّدیّه طبق مذهب جعفری شیعه اثنی عشری است و بین گفتار آنها و این مطلب بودن بعید است.
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (25)
پس چگونه است حال آنهایی که مغرور شدند در دین خود زمانی که جمع میکنیم هر صاحب نفسی را و هر کس را بجزای خود میرسانیم هر چه کرده نتیجه آن عائدش میشود و باحدی ظلم نمیشود یعنی از مثوباتش کسر نمیگذاریم و زائد بر معاصیش عقوبت نمی کنیم.
فکیف از ادات استفهام است بمعنی چگونگی حال می گویی کیف اصبحت یعنی چگونه بود حال تو در حالی که صبح کردی، و در این مقام تهدید و تنبیه بر سختی حال است مثل اینکه می گویی چگونه است حال کسی که او را اسیر کنند و در حبس بیندازند و در تحت شکنجه و اعمال شاقّه درآورند یعنی بسیار سخت است، پس چگونه است حال کسی که فردای قیامت بگویند خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ سوره حاقه آیه 20- 22، یا بگویند خُذُوهُ
ص: 151
فَاعْتِلُوهُ إِلی سَواءِ الْجَحِیمِ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ
سوره دخان آیه 47- 49، یا امثال اینها از انحاء عذابها یعنی بسیار بد حالی است.
إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ یکی از اسماء روز قیامت یوم الجمع است یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ تغابن آیه 9، وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ شوری آیه 5، و ما اسامی روز قیامت را در مجلّد سوم کلم الطیّب ص 93- 102 بالغ بر هفتاد و پنج اسم متذکّر شده ایم.
و ریب عبارت از شک است در جایی که جای شک نباشد چنانچه در اول سوره بقره در ذیل ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ متعرّض شدیم یعنی امر قیامت بقدری واضح و روشن است که جایی برای شک باقی نمیماند تمام ملّیّین عالم هر کس که قائل بمبدء باشد قائل بمعاد هم هست فقط طبیعی و دهری منکر معاد هستند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ ایفاء اداء تمام اجر است بطوری که خردلی از بین نرود یعنی هر چه عمل خیر کرده اجر او را بالتمام میدهند و هر چه عمل شرّ کرده جزاء او را خواهد چشید فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال آیه 8 و 9 وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ یکی از صفات ربوبی عدل است حتّی اینکه در مقابل توحید این صفت یکی از اصول دین بشمار میرود و دارای ابحاث بسیاری است و فروع زیادی بر آن متفرّع میشود و در مجلّد اول کلم الطیّب متعرّض آنها شده ایم صفحه 129- 178.
و از برای عدل سه معنی است: یکی آنکه خداوند کار قبیح و زشت و ناپسند و خلاف مصلحت از او محال است صادر شود و تمام افعالش موافق حکمت و مصلحت و حسن و خوب است و این بحث بین عدلیّه (امامیّه و معتزله) و بین اشاعره است که
ص: 152
آنها بکلّی منکر حسن و قبح و مصلحت و مفسده اند.
دوم آنکه خداوند کار لغو و عبث و گزاف و جزاف و بیهوده از او صادر نمیشود و صریح آیات قرآنی بر این ناطق است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً مؤمنون آیه 117، وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ انبیاء آیه 16 و 17، و غیر اینها از آیات.
سوم آنکه خداوند ظالم نیست نه در دنیا و نه در آخرت و این هم صریح آیات قرآن است إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ نساء آیه 44، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نحل آیه 19، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ هود آیه 103 و غیر اینها از آیات بعلاوه برهان عقل که ظلم از اقبح قبائح است و محال است از خدا صادر شود.
و امّا اشکالاتی که توهّم شده است: یکی بلاهایی که در دنیا بانسان متوجّه میشود خصوص باطفال و مجانین بی تقصیر، یکی بلاهایی که به بنده گان صالح متوجه میشود، یکی عذابهای سخت آخرت بالاخره خلود در عذاب تمام آنها جواب های کافی وافی دارد که ما در محلّ خود متعرّض شده ایم.
امّا راجع ببلاهای دنیوی در کلم الطیّب مجلّد اول در بحث عدل ص 165- 170 که تمام آنها از روی حکمت است یا عقوبت معصیت یا کفّاره گناه یا امتحان یا ارتفاع درجه یا تخیّل بلاء و الا فی الحقیقة نعمت است یا تکمیل نفس یا آثار طبیعت که خداوند بحکمت بالغه در طبایع موجودات قرار داده یا صد حکمت دیگر که از عقول ما خارج است.
و امّا راجع بعقوبات اخروی در مجلّد سوم کلم الطیّب ص 182- 196 در شبهات در اصل عذاب و جواب آنها مراجعه کنید که تماما از روی استحقاق است و خردلی فوق استحقاق نیست.
ص: 153
قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (26)
بگو پروردگارا تویی مالک تمام عوالم ملکی هر که را بخواهی باو عطا می فرمایی و هر که را بخواهی از او میگیری و هر که را بخواهی عزّت میبخشی و هر که را اراده کنی بذلّت دچار میکنی تمام خوبی ها بدست تو است و محقّقا تو بر هر چیزی قادر و توانایی.
امّا کلام در فضیلت این آیه شریفه در اخبار فضائل بسیاری وارد شده که ما بمقدار قلیل آن اکتفاء میکنیم.
در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش از آباء کرامش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که خداوند در موقع نزول سوره حمد و آیة الکرسی و آیه آمن الرسول و آیه شهد اللَّه و آیه قل اللّهم تا بغیر حساب خطاب فرمود
(و عزّتی و جلالی ما من عبد قرأکنّ فی دبر کل صلوة مکتوبة الّا اسکنته حظیرة القدس علی ما کان فیه و الا نظرت الیه بعینی المکنونة فی کلّ یوم سبعین نظرة و الا قضیت له فی کل یوم سبعین حاجة ادناها المغفرة و الا اعذته من کلّ عدو و نصرته علیه و لا تمنعه دخول الجنّة الّا ان یموت).
و در لآلی الاخبار از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که خداوند فرمود
(و عزّتی و جلالی لا یتلوکنّ احد من آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و شیعتهم فی دبر ما افترضت علیه الّا نظرت بعینی المکنونة فی کل یوم سبعین نظرة اقضی له فی کلّ نظرة سبعین حاجة و قبلته علی ما فیه من المعاصی و هی امّ الکتاب و شهد اللَّه و آیة الکرسی و آیة الملک).
ص: 154
و از برای اداء دین بسیار مفید است چنانچه در مجمع از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که بمعاذ بن جبل فرمود
قل قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الی قوله بِغَیْرِ حِسابٍ یا رحمن الدنیا و الاخرة و رحیمهما تعطی منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء اقض عنی دینی، فان کان علیک ملأ الارض دینا لاداه اللَّه عنک
و امّا تفسیر آیه قل خطاب بنبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و دستور الهی است که هر مؤمنی باید بگوید و معتقد باشد اللَّهُمَّ بجای «یا اللَّه» است. مالِکَ الْمُلْکِ ملکیّت عبارت از اضافه شیئی است بشخص و از مقوله جده است بمعنی واجدیّت و از امور اعتباریّه است که در عالم اعتبار وجود پیدا میکند نه امر انتزاعی که ما بازاء نداشته باشد فقط منشأ انتزاع داشته باشد مثل ابوّت و بنوّت و فوقیّت و تحتیّت چنانچه بعضی توهّم کرده اند.
و این ملکیّت دو قسم است: یک قسم ملکیّت حقّه حقیقیّة ذاتیّه که مختصّ بخدا است چون خالق و موجد تمام موجودات امکانیّه است.
و یک قسم جعلیّه که منوط است بجعل من بیده الاعتبار و در شرع من بیده الاعتبار فقط ذات مقدّس ربوبی است و بس اگر چه در نظر عرف سلطان یا رئیس قوم را بیده الاعتبار میدانند حتّی رئیس دزدان که اشیاء مسروقه را بین آنها تقسیم میکند.
و مراد از الْمُلْکِ اسم مصدر عبارت از جمیع ممکنات از عالم مجرّدات و مادیّات از عقل اوّل تا هیولای صرفه.
و ملکیّت جعلیّه تابع جعل جاعل است تارة مطلقه کلیّه است مثل ملکیّة محمّد و آل صلّی اللَّه علیه و آله الطاهرین که مالک دنیا و آخرت هستند چنانچه بر طبق آن اخبار بسیار وارد شده، یا مقیّده جزئیّه مثل ملکیّت اشخاص نسبت بمملوکات خود طبق جعل شرع.
اشکال- چگونه میشود یک شیئی مثل فلان خانه مملوک زید باشد بملکیّت
ص: 155
مستقلّه ملک امام هم باشد ملک خدا هم باشد.
جواب- دو مالک مستقلّ بر شیئی واحد محال است که هر دو در عرض یک دیگر مالک باشند و امّا طولا مانعی ندارد مثل مالکیّت عبد بنا بر قول به اینکه مالک میشود و مالکیّت مولی که مالک عبد و مملوکات او است (العبد و ما فی بدء کان لمولاه) زید مالک دار، امام مالک زید و دار، خدا مالک امام و زید و دار.
تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ بهر که بخواهی میدهی وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ و از هر که بخواهی میگیری.
ملکیّت با تصرّف فرق دارد مثلا شخص سارق و غاصب متصرّف در عین مغصوبه هستند ولی ملک آنها نیست و بالعکس مالک باشد و متصرف نباشد و از اینجا معلوم میشود که جبابره و ظلمه مثل بنی امیّه و بنی عباس این دولت کذایی که داشتند تمام غصب بود و مالک نبودند که کسی مدّعی شود که ملکیّت خدایی بوده چنانچه یزید علیه اللعنة توهّم کرده بود و این آیه را دلیل بر حقانیّت خود گرفته بود و دفع توهّمش بآیه شریفه وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ سوره شعراء آیه 228، که منسوب بسر مطهّر ابی عبد اللَّه علیه السّلام است و بر طبق این اخبار وارد شده. در برهان از کافی از عبد الاعلی مولی آل سام میگوید از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم از این آیه و گفتم
ا لیس قد اتی اللَّه عز و جل بنی امیة الملک قال لیس حیث تذهب ان اللَّه عز و جل اتانا الملک و اخذته بنو امیه بمنزلة الرجل یکون له الثوب و یأخذه الاخر فلیس هو للذی اخذه.
و از تفسیر عیّاشی از داود بن فرقد در این آیه از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم و گفتم
(فقدانی اللَّه بنی امیّة الملک فقال لیس حیث یذهب الناس الیه انّ اللَّه آتانا الملک و اخذه بنو امیّة بمنزلة الرجل یکون له الثوب و یأخذه الاخر فهو لیس للّذی اخذه)
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ عزّت و ذلّت اقسامی دارد اگر مراد عزّت
ص: 156
و ذلّت خدایی باشد چنانچه بعید نیست این عزّت خاص بمؤمنین است وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ منافقین آیه 8، و در مقابل کفار و منافقین لهم الذلّة.
و اگر مراد عزّت و ذلّت در آخرت و قیامت باشد آنهم خاص باهل ایمان است که اهل نجات هستند و ذلت باهل هلاکت.
و اگر مراد عزّت در نظر مردم باشد در دنیا و ذلّت بنزد آنها این تابع نظریّات مردم است بسا بعضی در نزد جماعتی عزیز هستند و نزد جماعت دیگر ذلیل و این عزّت و ذلّت دنیایی و عند الناس هم دو قسم است یک قسمت القاء الهیست محبّت در قلوب ناس یا عداوت چنانچه در دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام است فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ ابراهیم آیه 40، و یک قسمت عزت جابرانه ظالمانه مثل عزت فرعون و اشباه فرعون و این قسمت اخیر قطعا مراد از آیه نیست مثل ملکیّت غاصبانه که قبلا ذکر شد، و امّا سایر اقسام بعموم و اطلاق مشمول آیه شریفه هست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ از این جمله استفاده میشود که سلطنت جابرانه و ملکیّت ظالمانه برای اربابش خیر نیست و لو بنظر خودشان خیر است بلکه شرّ محض است چنانچه در بسیاری از آیات تصریح شده وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ تا آخر سوره سوره همزه، وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ آل عمران آیه 172، و غیر اینها از آیات.
و نیز از این جمله استفاده میشود که آنچه خیر بانسان میرسد تفضّل الهیست و آنچه شرّ میرسد از قبل نفس است ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 81.
ص: 157
إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تفسیرش گذشت مکرّرا.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (27)
داخل میکنی شب را در روز و داخل میکنی روز را در شب و خارج میکنی زنده را از مرده و خارج میکنی مرده را از زنده و روزی میدهی هر که را بخواهی بدون حساب.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ بعضی تفسیر کردند بزیاده نهار بر لیل و بر عکس بحسب الفصول در بهار و زمستان و بعضی گفتند بتعاقب شب و روز لکن این دو تفسیر با کلمه ایلاج مناسبت ندارد زیرا ایلاج بمعنی دخول شی ء است در شیئی آخر چنانچه میفرماید حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اعراف آیه 38، بلکه مراد ظاهرا این باشد که در عین حالی که روز است شب است و در عین حالی که شب است روز است و هر کدام داخل در دیگری است و این بنا بر حرکت زمین بحرکت وضعیّه در صفحه کره زمین هر دقیقه و آنی هم روز است هم شب، هم صبح است هم عصر، هم ظهر است هم نصف شب، تمام دقائق روز و اجزاء روز و اجزاء شب در آن واحد موجود است چنانچه بنا بر حرکت انتقالی زمین در تمام حالات تمام فصول از شتاء و صیف و ربیع و خریف موجود است و این از قدرت کامله حضرت ربوبی است که بترتیب مرتب اوضاع منظومه شمسی را در تحت نظام که خردلی تخلّف ناپذیر است در آورده و از برای این نظائر بسیار است که در هر زمانی از طفل تازه متولّد شده تا پیر متجاوز از صد سال در عالم موجود است از فقیر ناچیز صرف تا غنی ملیارد
ص: 158
از صحیح و سقیم، از قوی و ضعیف بمراتب صحّت و مرض و قوّت و ضعف، از طبیعی لا مذهب تا معصوم پاک، از سیاه و سفید، از صبیح المنظر تا کریه المنظر، از تام الخلقه و ناقص الخلقة، از حکیم دانشمند تا جاهل نفهم، از اعلا مراتب سخاوت و شجاعت و سایر کمالات اخلاقی تا ادنی مراتب بخل و جبن و سائر ذمائم اخلاقی و هکذا بقدرت کامله خود ایجاد فرموده و اعجب از همه اینها که مطابق نظام جملی عالم تماما موافق حکمت و طبق مصلحت است و ذرّه ای بر خلاف حکمت و مصلحت نیست تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ حیّ عبارت از موجود زنده است یعنی صاحب روح و میّت موجود بی روح است و در مقام خود گفته ایم که الفاظ موضوع برای معانی عامّه هستند.
حیات یک معنی عامّی دارد که اطلاق بر ذات اقدس حق میشود اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ که عبارت از حیات ذاتی باشد که منتزع از علم و قدرت است و اطلاق بر مادة المواد هیولای صرفه که مجرّد قابلیّة افاضه صورت است حتّی صورت اتمی و بینهما متوسطات.
و در مقابل آن موت که عبارت از عدم الحیوة است و این هم معنی جامعی دارد که عدم صرف باشد از ممتنع الوجود که عدم ذاتی اوست و قابلیّت وجود ندارد چون تناقض است مثل شریک باری یا اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین یا سایر محالات که برگشتن بهمین اجتماع نقیضین و ارتفاع آنها است، و ماهیّات ممکنه که فی حدّ نفسها معدوم لکن قابلیّة وجود دارند چنانچه گفتند الممکن فی حدّ ذاته ان یکون لیس و له من علّنه ان یکون ایس.
و لفظ روح هم معنی عامّی دارد: روح جمادی نباتی، حیوانی انسانی، ملکوتی ایمانی تا روح مجرّد صرف که عبارت از عالم عقول و مجرّدات باشد که خالی از ماده و صورت باشد.
ص: 159
و نکته دیگر آنکه حیات و موت امریست اضافی ممکن است شیئی بالنسبة بشیئی دیگر حیّ باشد و نسبت بشیئی آخر میّت باشد مثلا ممکنات نسبت بمحالات حیّ است چون قابلیت وجود دارد و محال ندارد، و هکذا مادة المواد نسبت بذات ممکن که لیس صرف است حیّ است چون موجودی است که قابلیّة افاضه صورت دارد و لو بدون صورت تحقّق پیدا نمیکند که گفتند شیئیّت شیئی بصورت است نه بماده (الشی ء ما لم یتشخّص لم یوجد).
هیولا در بقاء محتاج صورت تشخّص کرد صورت را گرفتار
پس از این بیان بخوبی روشن میشود تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ که ماهیّات ممکنه را از نیستی لباس هستی میپوشاند و ایجاد میفرماید، هیولا را لباس صورت افاضه میکند، جمادات را صورت نباتی میبخشد، حیوانات را از نباتات اخراج میکند، انسان را از تطوّرات منویّة و مضغیّة و عظامیّة و لحمیّة و حیوانیّت بمقام انسانیّت میرساند، انسان را از ظلمات جهل بنورانیّت علم میکشاند، کافر را بایمان هدایت میکند، متخلّق باخلاق رذیله را متّصف بملکات حسنه میفرماید و هکذا در سیر ترقّی و تعالی سیر میدهد.
و تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ سیر در درکات تنزّل از هستی بنیستی، از ایمان بکفر، از انسانیّت بجمادیّت مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری سوره طه آیه 57، یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ الایة سوره حجّ آیه 5.
و از همین بیان مفاد اخبار هم دست میآید، در برهان از ابن بابویه (ره) نقل میکند که گفت
سئل الحسن بن علی بن محمّد عن الموت قال هو التصدیق بما لا یکون
ص: 160
حدّثنی ابی عن ابیه عن جدّه الصادق علیه السّلام قال انّ المؤمن اذا مات لم یکن میّتا.
و انّ المیّت هو الکافر انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ یعنی المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن.
و در مجمع میگوید
و قیل ان معناه تخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن عن الحسن و روی ذلک عن ابی جعفر علیه السّلام و ابی عبد اللَّه علیه السّلام
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ در مجلّد اول در معنای وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ صفحه 210 گفتیم که رزق معنای عامّی دارد چنانچه در مقام دعا می گوییم اللهمّ ارزقنی عقلا کاملا و لبّا راجحا و علما نافعا و مالا کثیرا و جاها عظیما و ولدا صالحا و ایمانا ثابتا و خیر الدنیا و الاخرة و حیات طیّبة و شفاعة مقبولة و عملا صالحا و حجّ بیتک الحرام و زیارة قبر نبیّک و الأئمة علیهم السلام و الدفن فی جوارهم و الحشر معهم الی غیر ذلک تمام اینها صدق رزق میکند و خداوند بهر که هر چه قابل باشد اعطاء میفرماید در دنیا و آخرت.
و از همین بیان مفاد کلمه بغیر حساب خوب ظاهر میشود چون نعم الهی غیر محصور است و غیر متناهی وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ابراهیم آیه 37 و نحل آیه 18، ویژه اگر نعم اخرویّه دائمیّه که از برای اهل ایمان است و فناء و زوال ندارد منظّم نمائیم و شاید کلمه مَنْ تَشاءُ اشاره بهمین باشد که رزق بدون حساب نسبت بتمام مرزوقین نیست بلکه خاص مؤمنین است در عالم آخرت که مورد مشیّت الهی است.
ص: 161
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (28)
نباید مؤمنون کفّار را دوست خود بگیرند بدون آنکه با مؤمنین دوستی کنند و هر کس این عمل را نمود (دوستی با کفار) پس برای خدا کاری نکرده مگر آنکه از روی تقیّه با آنها اظهار دوستی ظاهری کند و باید در حذر باشند که خداوند آنها را گرفتار عذاب نماید و بسوی او است بازگشت.
کلام در این آیه در چند مقام واقع میشود:
در موضوع ولایت و دوستی و عداوت و دشمنی، یکی از موضوعات مهمّه شرع مسئله تولّی و تبرّی است حتّی اینکه از ارکان مهمّه ایمان است و آیات شریفه در این باب بسیار است و اخبار وارده زیاده از این است که بتوان احصاء نمود و بسط کلام در این موضوع خود یک کتاب مستقل میشود و از وضع تفسیر خارج میگردد و مرحوم مجلسی رحمة اللَّه علیه در پانزدهم بحار طبع امین الضربی صفحه 280 تا 285 متعرض شده بآنجا رجوع فرمائید. و این موضوع در ابواب متفرّقه در لسان اخبار ذکر شده:
1- در باب حبّ فی اللَّه و البغض فی اللَّه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
انّ من اوثق عری الایمان ان تحبّ فی اللَّه و تبغض فی اللَّه و تؤتی فی اللَّه و تمنع فی اللَّه
و نیز فرمود
من احبّ کافرا فقد ابغض اللَّه و من ابغض کافرا فقد احبّ اللَّه
و نیز فرمود
صدیق عدوّ اللَّه عدوّ اللَّه
و سؤال شد از آن حضرت که آیا حبّ و بغض هم جزء ایمان است فرمود
هل الایمان الّا الحب و البغض
الی غیر ذلک من الاخبار
ص: 162
2- در باب متحابّین فی اللَّه میفرماید
انّهم فی ظلّ عرشه یغبطهم بمنزلتهم کل ملک مقرّب و کل نبی مرسل و انّهم یذهبون الی الجنّة بغیر حساب و انّهم یسمّون فی القیمة جیران اللَّه
و غیر این از اخبار.
3- در باب محبّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آله الاطهار علیهم السّلام از حضرت رضا علیه السّلام است
(کن محبّا لآل محمّد و ان کنت فاسقا و کن محبّا لمحبّیهم و ان کانوا فاسقین)
و مرحوم مجلسی (ره) میفرماید همین حدیث مکتوب الآن بخط حضرت رضا علیه السّلام در کروند اصفهان موجود است. و اینکه محبّت اینها علامت طیب ولادت و عداوت اینها علامت خبث ولادت است و از امیر المؤمنین علیه السّلام است
(لا یحبّنا مخنّث و لا دیوث و لا ولد زنا و لا من حملته امّه فی حیضها)
و حبّ امیر المؤمنین علیه السّلام علامت ایمان و بغض او علامت نفاق است
(و انّه لو اجتمع الناس علی حبّه ما خلق اللَّه النار)
و در کتب عامّه فخر رازی، کشاف، ثعلبی حدیث مفصّلی از ابن عباس از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند که خلاصه آن اینست که فرمود
(من مات علی حبّ آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مات شهیدا مغفورا تائبا مؤمنا مستکمل الایمان بشّره ملک الموت بالجنّة ثمّ منکر و نکیر تزفّ الی الجنّة کما تزفّ العروس الی بیت زوجها فتح له فی قبره بابان الی الجنّة جعل اللَّه قبره مزار ملائکة الرحمة الی آخر الحدیث).
و نیز روایت میکند که فرمود
(من مات علی بغض آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم جاء یوم القیمة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللَّه و لم یشمّ رائحة الجنّة).
و در سفینه نقل میفرماید که مبغض آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کافر و حلال الدم است و مرحوم مجلسی (ره) در ابواب متفرّقه بحار، کفر اعداء آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و ثواب لعن بر آنها و لعن کفّار و فسّاق و مردانی که شبیه زنان و زنانی که شبیه بمردان میشوند و غیر اینها مخصوصا ابی سفیان و معویه و یزید و قتله ابی عبد اللَّه علیه السّلام و جبت و طاغوت و ظالمین آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را متعرّض شده.
ص: 163
در باب تقیّه است، تقیّه امر بسیار مهمّی است و علماء اعلام رساله های مستقلّی در این باب نوشته اند و فروع بسیاری بر آن مترتّب فرموده.
اولا حکم تقیّه محکوم باحکام خمسه: واجب، مستحبّ، مباح، مکروه، حرام ثانیا حدّ تقیّه. ثالثا صحّت موافق تقیّه. رابعا بطلان عمل بر خلاف تقیّه خامسا اهمیّت تقیّه در دین و مذمّت ترک آن. و چون در مجلّد اول ص 318 تا 322 در ذیل آیه یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الایه فی الجمله متعرّض تقیّه شده ایم لذا اینجا تکرار نمیکنیم فقط از باب تیمّن و تبرّک بذکر چند حدیث قناعت میکنیم در اهمیّت تقیّه در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(تسعة اعشار الدین فی التقیّة و لا دین لمن لا تقیّه له)
و از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
(التقیّة دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیّة له)
و از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(ما منع میثم من التقیّة فو اللَّه لقد علم انّ هذه الآیة نزلت فی عمّار و اصحابه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»).
محبّت و عداوت، حبّ و بغض، تولّی و تبرّی از امور قلبیّه است و البتّه در خارج آثاری دارد و در این عصر حاضر نوع مسلمین با کفّار و فسّاق و فجار کمال ارتباط را اتّخاذ کرده اند مخصوصا در بی عفّتی و بی حیایی و بی حجابی و بی دینی و بی نمازی و بی روزه ای و از همه بالاتر بی اعتنایی بمقدّسات دینی بقرآن، بعلماء دین، بمقدسین بطلّاب و محصّلین، بمجالس دینی و سایر مقدّسات دینی و توجّه و اهمیّت بدشمنان دین از یهود و نصاری، کفّار، مخالفین، ظالمین، فاسقین نمیدانم با این آیه چه میکنند که بفرماید:
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ که خداوند از این کسانی که با این
ص: 164
کسان دوستی میکنند بیزار است و البته خداوند که بیزار باشد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خلفاء خدا علیهم السّلام و ملائکه خدا و بندگان صالح خدا هم از آنها بیزارند.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً این استثناء منقطع است مراد اظهار دوستی است نه حقیقة و واقعا در مورد تقیّه دوست باشد.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ باید از عذاب الهی بترسند که مسلّما حشر اینها در قیامت با آنها است و بر طبق آن اخبار داریم
(من احبّ حجرا حشره اللَّه معه)
بعلاوه در اثر دوستی با کفّار موجب هزار گونه جنایات و ارتکاب هزارها معاصی بلکه زوال دین و فساد در روی زمین که هر یک اینها مستوجب چندین عقوبت در دنیا و آخرت میشود چنانچه فعلا می بینند ولی هنوز کورند میسوزند و هنوز خوابند با اینکه میفرماید وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ سوره شوری آیه 29.
وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ بترسند کسانی که با کفّار آمیزش دارند که بازگشت آنها بخداوند قهّار قادر متعال شدید العقاب است.
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (29)
بگو ای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمؤمنین که اگر محبّت کفّار را در سینه های خود مخفی کردید یا ظاهر نمودید خداوند متعال از باطن و ظاهر شما خبر دارد و میداند آنچه را در آسمانها و زمین باشد و بر هر چیزی توانا است.
از این آیه چند جمله استفاده میشود: 1- آنکه لازم است عداوت کفّار و دشمنان دین باطنا و ظاهرا مگر در مورد تقیّه که باطنا باید عداوت باشد ولی ظاهرا
ص: 165
اظهار دوستی کند چنانچه بر خلاف این باشید خدا میداند و قدرت بر انتقام دارد انتقام خواهد کشید.
2- صدر بمعنی سینه است چون سینه مقدّم بر اعضاء بدن است و لذا هر مقدّم را صدر گویند: صدر مجلس، صدر العلماء، صدر الدین، صدر الدوله، صدر اعظم، صدر السادات و امثال اینها.
و مراد از صدور در اینجا قلوب است چون جایگاه قلب سینه است، و مراد از صدر و قلب نفس انسان و روح آن است زیرا محبّت و عداوت از صفات نفس است و ملکات نفسانیّه است و البتّه صفات نفسانی در باطن است و بر سایرین مخفی است فقط خود انسان میداند بلکه بسا بر خودش هم امر مشتبه میشود لکن بر خدا مخفی نیست و مشتبه نمیشود، و تعبیر از نفس بقلب و صدر برای اینست که توجّه نفس اولا بقلب است یعنی نفس ملکوتی و امّا نفس حیوانی بدماغ است.
3- جمله وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بمنزله علّت است یعنی کسی که از جمیع آنچه در عالم علوی و سفلی موجود است مطّلع است و دانا است از ما فی الضمیر بنده خبر ندارد چنانچه جمله وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تهدید است که بداند خدا انتقام خواهد کشید.
اشکال- بسیار از صفات نفسانیّه غیر اختیاری است و امور قهریّه است و مورد عقوبت واقع نمیشود.
جواب- صفات نفسانیّه آنهایی که غیر اختیاری است تا مادامی که آثار خارجیّه بر آن مترتّب نسازد مورد مؤاخذه نیست لکن مسلّما نقص و عیب است باید بطریق علم اخلاقی تدریجا زائل کند، و امّا صفاتی که منشأ آنها امور خارجیّه است مثل محبت و عداوت امریست اختیاری و قابل مؤاخذه است.
ص: 166
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)
روزی که مییابد هر نفسی آنچه خیر کرده حاضر و موجود و همچنین هر عمل شرّی بنحوی که آرزو میکند که بین او و عمل سوء او فاصله بسیار طولانی بود و خداوند میترساند شما را که از خدا ترس داشته باشید و امیدوار باشید محقّقا خدا ببندگانش رءوف و مهربانست.
یَوْمَ تَجِدُ منصوب بعامل مقدّر است، تجد از (و جدان) است بمعنی یافت شدن و پیدا کردن و از همین باب است و جدان عقل که مطالب علمی را درک میکند کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مفسّرین نظر به اینکه اعمال چه از افعال باشد و چه از اقوال از عوارضی است که تدریجیّة الحصول است مثل زمان و بمجرّد صدور از عامل معدوم میشود و از امور نسبیّه است که منسوب بعامل است مادامی که مشغول است و پس از فراغ معدوم است این آیه را بعضی تفسیر کردند بجزای عمل و بعضی بنامه عمل که در او ثبت شده، لکن این تفاسیر اولا تفسیر برأی است و ثانیا خلاف ظاهر آیه است که خود عمل را می یابند لذا آنچه بنظر میرسد که دست از ظاهر آیه بر نداریم می گوییم:
اولا باشدّ انکار منکر میشویم که اعمال و اقوال و افعال فانی و معدوم میگردد بلکه در وعاء دهر موجود است الی الابد و در روز قیامت که یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ است بر همه مشهود میشود و این اسباب و صنایع معموله امروزه از نوار و حبس الصوت و فیلم و امثال اینها شاهد قوی است بر این مدّعی و ثانیا و جدان کلّ شیئی بحسبه زیرا هر عملی یک آثاری از آن در خارج
ص: 167
باقی میماند که نشان میدهد آن عمل را مثلا هر مصنوع آثار صنع صانع است مثل عمارت که اثر بنای بنّاء است.
و ثالثا نفس اعمال آثار صفات و ملکات نفسانیّه است از ایمان و کفر و اخلاق فاضله و ملکات خبیثه و همین نحو که از اثر پی بمؤثّر می بریم از مؤثّر هم پی باثر برده میشود و باصطلاح دلیل لمّی با دلیل انّی هر دو دلالت دارد و بر طبق این معنی آیات شریفه ناطق است فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ سوره زلزال آیه 7 و 8 وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ توبه آیه 104 وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً کهف آیه 47 و غیر اینها مِنْ خَیْرٍ اطلاق دارد جمیع اعمال خیر را شامل میشود، و تنوین تنکیر دلالت میکند که هر چه باشد و لو جزئی.
مُحْضَراً یعنی تمام اعمال خیر را حاضر میکنند و نمایش میدهند.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ همچنین تمام اعمال سوء را حاضر میکنند و صاحبش واجد آن میشود.
تَوَدُّ از وداد و دوستی است یعنی دوست میداشت.
لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً این جمله هم از شواهد قویّه است که نفس عمل حاضر میشود که آرزو میکند که بین او و عمل فاصله بسیار بعیدی بود که اهل محشر درک نکنند که این عمل از این شخص سرزده و عامل آن را نشناسند، و ممکن است مراد ندامت و پشیمانی باشد که ای کاش این عمل در دنیا از من بقدری دور بود که خیال آن هم در خاطر من خطور نمیکرد.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ تفسیرش گذشت.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این جمله برای اینست که نباید انسان مأیوس گردد در عین حالی که تمام اعمال حاضر و مشاهده میشود خداوند دست از رأفت و مهربانی خود از
ص: 168
بنده گنه کار بر نمیدارد ممکن است آن قدر مستور فرماید که خود بنده هم مشاهده نکند که باعث شرمندگی او شود، خداوند ستّار العیوب غفّار الذنوب است بلکه عکس ارائه میدهد فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ فرقان آیه 70، لکن محلّ قابل لازم دارد چنانچه در صدر آیه میفرماید إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً.
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (31)
ای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بفرما بامّت که اگر خدا را دوست دارید پس باید متابعت مرا بکنید تا خداوند شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد و خداوند آمرزنده و رحم کننده است.
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی محبّت درجات دارد اعلی درجه محبّت تتییم است در دعاء کمیل دارد
(و اجعل لسانی بذکرک لهجا و قلبی بحبّک متیّما)
و تتییم را در فارسی معنی کردند (بیتاب) لکن در لغت تفسیر شده بمعنی (تیّمه استعبده و ذلّله فهو متیّم) مجمع البحرین، یعنی بندگی نمودن و ذلیل شدن نزد محبوب، و از این بیان استفاده میشود که درجه اعلای محبّت اطاعت اوامر محبوب است و فروتنی نزد او و بر طبق همین معنی از امالی صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده
(ما احبّ اللَّه عزّ و جلّ من عصاه)
پس از آن حضرت متمثّل شدند باین ابیات:
تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا محال فی الفعال بدیع
لو کان حبّک صادقا لاطعته انّ المحبّ لمن یحبّ مطیع
ص: 169
و امّا آنچه عرفاء و حکماء در مراتب محبّت اعلی مراتب آن را عشق گرفتند غلط صرف است زیرا عشق از شئون جنون و دیوانگی است و بر ضدّ عقل است چنانچه خود آنها عشق را مقابل عقل میشمارند و میگویند عشق همچه گفت و عقل همچه و با هم معارضه دارند و از این جهت در لسان اخبار با اینکه ائمّه اطهار علیهم السّلام در اعلی مراتب حبّ الهی هستند یک خبر نداریم که اینها در مقام مناجات و اظهار خشوع، خضوع لفظ عشق داشته باشد و خود را عاشق خدا معرّفی کرده باشند و خدا را معشوق خود بدانند بلی یک خبر مجعول عرفاء است و آثار کذب از او ظاهر است که خدا فرمود
(من عشقنی فقد عشقته)
نکته دیگر اطاعت خداوند و امتثال اوامر او منحصر است باطاعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه طاهرین علیهم السلام و دعات الی اللَّه
(من اطاعکم فقد اطاع اللَّه)
زیارت جامعه و امّا مستقلات عقلیّه اگر چه کاشف از حکم الهی است بقاعده ملازمه که (کلّما حکم به العقل حکم به الشرع و بالعکس) و عقل را رسول باطنی میدانند چنانچه رسول را عقل خارج میگویند لکن اوامر الهی که بر طبق حکم عقل است ارشادیست اعمال مولویّت در او نشده از این جهت میفرماید فَاتَّبِعُونِی و البتّه متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در اطاعت او است و اطاعت کسانی که امر فرموده باطاعت آنها از ائمّه علیهم السلام و علماء و والدین و زوج و موالی و امثال اینها.
یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ بالاترین مثوبت و اجر در دنیا و آخرت همین است که بنده ناچیز محبوب خدا باشد زیرا خداوند از هیچ نعمت و تفضّلی از او دریغ نخواهد فرمود و در هیچگونه بلائی و عذابی او را نخواهد انداخت و معنی محبّت خدا همین است یعنی معامله میکند با او معامله محبّت نه اینکه محبّت قلبی باشد زیرا خداوند محلّ حوادث نیست و محلّ عوارض نمیشود چنانچه عداوت و بغض و غضب و رحمت و امثال اینها هم بمعنی ترتّب آثار آنها است.
ص: 170
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ کسی که متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جمیع اوامر او کند که اطاعت در اوامر و ترک مخالفت در نواهی کند گناه ندارد زیرا معصیت نیست جز مخالفت ترک مأمور به یا اتیان منهیّ عنه، پس مراد از این جمله اینست که معاصی که قبل از متابعت از شما صادر شده و هنوز حبّ شما بخداوند باین درجه نبوده خداوند میبخشد و میآمرزد.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و بالجملة تمام سعادت و رستگاری در متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و تمام شقاوت و بدبختی در مخالفت آن بزرگوار است.
اشکال- ما میدانیم که پیغمبران و اوصیاء و متابعین آنها محبوب خدا هستند و از آن طرف می بینیم که تمام گرفتار بلاهای بسیار سخت بودند.
جواب- قبلا متذکّر شدیم که این نوع بلاها برای ارتفاع درجه و تکمیل اخلاق حمیده و اختبار و امتحان و امثال اینها است و این عین تفضّل و نعمت است اگر چه بصورت بلا باشد و تمام از روی حکمت و مصلحت است و صلاح بنده در همین است لکن باید بنده در مقام دعاء رفع بلاها را بخواهد و اگر آمد تسلیم باشد
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (32)
بگو اطاعت خدا و رسول را بکنید پس اگر اعراض کردید پس خدا کافرین را دوست نمیدارد.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اطاعت بمعنی حرف شنیدن از روی میل و رغبت و اختیار است پس اگر از روی بی میلی و زجر و اکراه باشد صدق اطاعت نمیکند ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فصّلت آیه 10، و از این آیه استفاده میشود که آسمان و زمین هم شعور
ص: 171
دارند و هم معرفت بخدا و بطوع و رغبت فرمان بردارند.
و اطاعت اعمّ از امتثال است زیرا امتثال نسبت باوامر الهی است و اطاعت نسبت باوامر و نواهی در اتیان بمأمور به و ترک منهیّ عنه است، و وجوب اطاعت بحکم عقل است زیرا عقل مستقلّ است به اینکه مولای حقیقی که خالق و رازق و منعم است باید او را اطاعت کرد و نباید مخالفت و معصیت نمود و اطاعت موجب مثوبت است و در معصیت استحقاق عقوبت و اوامر شرعیّه در مورد اطاعت مثل همین آیه و حرمت معصیت ارشادی است یعنی مترتّب نمیشود بر آنها جز همان اثر اوامر و نواهی از مثوبت و عقوبت و اعمال مولویّت در آنها نشده که بر نفس امتثال امر أَطِیعُوا هم یک مثوبتی داشته باشد و خود این امر أَطِیعُوا هم اطاعة داشته باشد و الّا تسلسل لازم میآید.
و بعبارت ساده تر امر أَطِیعُوا مفادش اطاعة اوامر الهی است و شامل خودش نمیشود مثل اینکه گفتند که (کلّ خبری کاذب) شامل خودش نمیشود زیرا از وجودش عدم لازم میآید چه اگر این هم کذب باشد پس کلّ اخبار او کذب نیست.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنی اگر اعراض کردند و اطاعة خدا و رسول را ننمودند و در مقام مخالفت حق قیام کردند چه بنحو کلّی مثل کفّار یا بنحو جزئی مثل فسّاق که بعض اوامر الهی را ترک و برخی از نواهی او را مرتکب شدند.
فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ عدم دوستی خدا عبارت از عدم مشمول رحمت است اگر بکلّی ترک اطاعة شد بکلّی رحمت از آنها منقطع میشود چنانچه کفّار و کسانی که در حکم کفّار هستند از مخالفین و فرق ضالّه مضلّه بکلّی از رحمت حق دورند و اگر فی الجمله باشد باندازه مخالفت دور میشوند.
و از این جمله استفاده میشود که شمول و عدم شمول رحمت دائر مدار اطاعت و مخالفت است چنانچه مفاد بسیاری از آیات است وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ
ص: 172
فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ
اعراف آیه 155
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ (33)
محقّقا خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام اهل عالم إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی اصطفاء از مادّه صفوة و صفی است بمعنی خالص شیئی که هیچگونه کدورت و لرد و داخلی نداشته باشد مثل طلای خالص که بار مثل نقره و مس در او نباشد و خداوند مقام مقدّس انبیاء علیهم السّلام و اوصیاء انبیاء علیهم السّلام را بر جمیع اهل عالم برتری داده و میانه تمام آنها اینها را برگزیده.
امّا (بر ملائکه) بواسطه اینست که ملائکه اگر چه معصوم هستند و آنی از عبادت غفلت ندارند ولی موانع عبادت در آنها نیست و دواعی شهوت و معاصی هم ندارند لکن انبیاء علیهم السّلام با وجود این موانع و بودن این دواعی معصوم باشند و خیال معصیت در مخیّله آنها خطور نکند و آنی از عبادت کوتاهی نکنند البتّه مقام آنها بالاتر است.
توضیحا- ترک معصیت اگر چه بنفسه عبادت نیست لکن کفّ نفس از ارتکاب آنها بزرگترین عبادات است چنانچه در خطبه شعبانیّه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید
(افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه)
و عصمت همان کفّ نفس است و لذا جهاد با نفس جهاد اکبر است بعلاوه مقام علم و کمالات نفسانیّه و صفات حمیده و عبادات مالیّه و هدایات بشریّه و غیر اینها که ملائکه از بسیاری از آنها محروم هستند و لذا امر شد ملائکه سجده بآدم کنند و از دبستان او کسب علم نمایند.
و امّا برتری آنها بر سایر افراد بشر بواسطه آنکه سایر افراد هر چه باشند و هر که باشند خالی از کدورت نیستند یا بواسطه فقدان عصمت یا تخلّق ببعض اخلاق
ص: 173
سوء یا ارتکاب بعض اعمال بد یا کوتاهی در عبادات و امثال آنها.
و امّا برتری از سایر مخلوقات مثل طائفه جنّ و غیر آنها احتیاج ببیان ندارد آدَمَ وَ نُوحاً از باب مثال است و الّا بعد از آدم علیه السّلام تا زمان نوح علیه السّلام و بعد از نوح تا زمان ابراهیم علیه السّلام انبیاء و اوصیای آنها بسیار بودند مثل شیث و هود و صالح و غیر آنها علیهم السلام.
و ممکن است امتیاز این دو از جهت افضلیّت اینها بر سایرین باشد و سایرین تابع این دو پیغمبر بودند.
وَ آلَ إِبْراهِیمَ البته معلوم است از داخل و خارج از آیات شریفه و اخبار آل اطهار علیهم السّلام که خود ابراهیم علیه السّلام هم داخل است بلکه از اخبار استفاده میشود که بعد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت ابراهیم علیه السّلام افضل از جمیع انبیاء بود.
و مراد از (آل) چنانچه از موارد استعمال لفظ آل و اهل استفاده میشود خصوص معصومین از اولاد ابراهیم از آنهایی که تابع ملّة ابراهیم بودند مثل اسمعیل و اسحق و یعقوب و یوسف و انبیاء بنی اسرائیل تا زمان موسی و وجود مقدّس پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که مأمور شد بمتابعت ملّة ابراهیم ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً نحل آیه 124، و اوصیاء آن حضرت تا حضرت بقیّة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه که تمام آل ابراهیم و تابع ملّة او هستند.
وَ آلَ عِمْرانَ مراد از عمران ظاهرا پدر حضرت موسی و هارون که بسه واسطه بحضرت یعقوب میرسد (عمران بن یصهر بن یافث بن لاوی ابن یعقوب) و مراد از آل عمران انبیاء بنی اسرائیل از زمان موسی و هارون تا زمان عیسی علیه السّلام مثل داود، سلیمان، زکریّا، یحیی و غیر اینها علیهم السلام.
اشکال- آل عمران هم جزو آل ابراهیم بودند و از اولاد او جهت تخصیص بذکر چیست؟
ص: 174
جواب- مجرّد اولاد بودن یا معصوم و نبیّ بودن کافی در صدق آل نمیکند بلکه باید هم تابع او باشند چنانچه ذکر شد و از زمان موسی علیه السّلام یا عیسی علیه السّلام بنی اسرائیل تابع ملّة ابراهیم علیه السّلام نبودند بلکه بر شریعت موسی و عیسی بودند و لذا بالخصوص ذکر یافت عَلَی الْعالَمِینَ گذشت در تفسیر سوره حمد که کلمه الْعالَمِینَ دلالتش بر جمیع عوالم بیشتر است تا کلمه العالم زیرا دلالت العالم بر جمیع ما سوی اللَّه بواسطه الف و لام جنس و بالاطلاق است و دلالت العالمین بواسطه جمع محلّی بالف و لام و بالوضع است.
و آنچه بعض مفسّرین توهّم کردند که مراد از الْعالَمِینَ خصوص ذوی العقول است از ملائکه و جنّ و انس فاسد است، اولا وجهی بر اختصاص نیست و ثانیا تمام عوالم علوی و سفلی، مادّی و مجرّد تمام ذوی العقول و ذوی الشعور هستند بنصّ آیات شریفه و اخبار متواتره که بیان آنها در ذیل آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ گذشت.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (34)
نوح ذریّة آدم، ابراهیم ذریّه نوح، آل ابراهیم ذریّه ابراهیم، آل عمران ذریّه عمران علیهم السلام. «شاخ گل هر جا که میروید گل است»
(اشهد انّک کنت نورا فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لم تنجّسک الجاهلیّة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمّات ثیابها).
در بسیاری از اخبار داریم که لفظ آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آیه ذکر شده و ساقط
ص: 175
شده لکن مراد تفسیر است که آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم هم داخل در آیه هستند چنانچه در بحث تحریف در مقدّمات متعرّض شدیم و بقیّه آیه تفسیرش واضح است.
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (35)
یاد کن زمانی را که زن عمران گفت پروردگارا بدرستی که من نذر کردم برای تو که این طفلی که در شکم دارم محرّر (خادم بیت المقدّس) باشد پس از من قبول فرما محقّقا تو سمیعی و عالمی بآنچه نذر کردم و قرارداد نمودم.
إِذْ قالَتِ اذ، متعلّق بفعل محذوف است یعنی اذکر و زمانیّه است یعنی (فی زمان) که گفت:
امْرَأَتُ عِمْرانَ عمران پدر مریم و ابن عمران ابن اشهم (لشهم خ ل) ابن امون، نسبش میرسد بحضرت سلیمان. و بین این عمران و عمران پدر موسی و هارون هزار و هشتصد سال فاصله بود چنانچه در مجمع است. و زن عمران که مادر مریم است نامش حنة و حنة اخت الشباع مادر یحیی بوده و این دو خواهر دختران فاقود بن قبیل بودند، بنا بر این یحیی و مریم علیهما السلام پسر خاله و دختر خاله بودند در مجمع و برهان و غیر اینها از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود خطاب الهی رسید بعمران که خداوند بتو عطاء میفرماید فرزندی که کور را شفا و کرّ را شنوا و مرده زنده مینماید و پیغمبر بر نبی اسرائیل است این بشارت را برای زن خود بیان کرد او توهّم کرد که این بچه که در رحم دارد همین است لذا نذر کرد که او را محرّر قرار دهد.
رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً محرّر بمعنی حرّ یعنی آزاد،
ص: 176
اشاره به اینکه هیچ شغلی نداشته باشد و ممحّض بر عبادت باشد در مسجد که بیت المقدس است و تنظیفات مسجد در عهده او باشد.
فَتَقَبَّلْ مِنِّی این عمل عبادی که نذر باشد مورد قبول خود قرار ده چون عبادت اگر مورد قبول نشود و مردود گردد هیچ فائده و نتیجه دنیوی و اخروی بر او مترتّب نخواهد شد.
إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ با نون تأکید و جمله اسمیّه و تکرّر خطاب پروردگارا سمیعی بآنچه نذر کردم و دانایی بقصد و نیّت پاک من که محض رضا و خوشنودی تو این نذر را انجام داده ام.
فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (36)
پس زمانی که زن عمران بچه گذاشت عرض کرد پروردگارا این بچه زن است که زائیده ام و البتّه خداوند بهتر میداند که چه زائیده و حال آنکه نر مثل ماده نیست و نام او را مریم گذاردم و پناه میدهم او را بتو و ذریّه او را از شیطان رانده شده فَلَمَّا وَضَعَتْها چون نذر کرده بود که او را محرّر قرار دهد در بیت المقدّس بگمان اینکه بچه ذکر و هنگام وضع حمل دید انثی است.
وضع مقابل رفع بمعنی گذاردن و بمعنی حقارت در مقابل شریف و بمعنی فروتنی تواضع در مقابل تکبّر و بمعنی موضوع مقابل محمول در باب قضایا بلکه از لغت اضداد است. اگر متعدّی بعلی شود بمعنی گذاردن (وضعته علی الارض) و اگر بعن شود بمعنی برداشتن است (وضعته عن الارض) و از همین باب است که
ص: 177
می گویی فلان تکلیف از فلان شخص موضوع است و بمعنی طرد هم آمده یعنی رها کردن مادر مریم بسیار دل گرفته شد نظر بآن حدیث که قبلا تذکّر دادیم که وحی بعمران رسید که خدا بتو فرزندی عطا کند که کور را بینا نماید، کر را شنوا، مرده را زنده. گمان کرده بود که این همان فرزند است از این جهت شکایت خود را بپیشگاه احدیّت برد و بکلمه:
قالَتْ رَبِّ که اضافه بیاء متکلّم است یعنی پروردگار من.
إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی و این آنکه ما امید داشتیم نیست و وعده تو هم تخلّف پذیر نیست غافل از اینکه از همین دختر آن موعود الهی بوجود خواهد آمد و از این حدیث استفاده میشود که فرزند دختر هم فرزند انسان است چنانچه از آیات بسیار و اخبار متواتره استفاده میشود که فرزندان فاطمه سلام اللَّه علیها فرزندان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم اند چنانچه عیسی فرزند عمران است تا برسد بابراهیم و نوح علیهم السلام و آیه مباهله هم دلیل قوی است بکلمه (ابنائنا) در آیه شریفه فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الایه آل عمران آیه 54، و آیه شریفه وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ «الی قوله تعالی» وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ الی آخر الآیات انعام آیه 84.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ چون مصنوع و مخلوق او است و علم الهی بمخلوقات تابع وجود آنها نیست که پس از خلقت عالم شود بلکه ازلا علم بجمیع مخلوقات داشته و ابدا هم باقیست نه چیزی بر علم او افزوده میشود و نه کم میشود زیرا علم غیر متناهیست و عین ذات است و زیاده و نقیصه در محدود و متناهی تعقّل دارد.
و این جمله مستأنفه است نه اینکه مقول قول مادر مریم باشد چنانچه جمله بعد هم ظاهرا مستأنفه است.
وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی و این جمله کاملا دلالت دارد بر ردّ کسانی که
ص: 178
تساوی حقوق نسبت بمرد و زن میگویند زیرا وظائف رجال با نساء کمال مباینت را دارد بخصوص خادم بیت المقدّس بودن که مورد نذر بوده و زن باید مستوره باشد حتّی برای انجام نذر محرابی برای مریم علیه السّلام در بیت المقدّس قرار دادند و اطراف آن را پرده کشیدند که ابدا مشاهده نشود.
وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ بعضی گفتند لغت عبرانی و سریانی است مثل اسامی انبیاء ابراهیم، اسمعیل و امثال آنها از اسامی نساء است و بعضی گفتند عربی است و میم زائد است مثل مفعل از ماده (رام) بمعنی برح است چنانچه در خبر است پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بابی بکر در باب ورود بمدینه فرمود
(لست أریم حتّی یقدم ابن عمّی و اخی فی اللَّه)
مجمع البحرین باب میم، یعنی (لست ابرح).
وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ شرح کلمه استعاذه که قبل القراءة مستحبّ است در مقدّمه جلد اول مقدّمه دهم صفحه 72- 80 مفصّلا بیان کردیم از معنی استعاذه و مستعیذ و مستعاذ به و مستعاذ منه و حقیقت شیطان و وسوسه او و فرق بین وسوسه و الهام بآنجا مراجعه فرمائید.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (37)
پس پروردگار مریم قبول فرمود دعای مادر مریم را بقبول نیکویی و او را تربیت فرمود بتربیت خوبی و حضرت زکریا [در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام روایت
ص: 179
کرده که زکریّا شوهر خواهر مریم بود پس عیسی و یحیی پسر خاله یکدیگر بودند] شوهر خاله او را کفیل او قرار داد هر گاه زکریّا در محراب عبادت مریم میآمد مییافت که مأکولات تازه نزد مریم موجود است از بهشت توسط ملائکه میفرمود اینها از کجا است میگفت از جانب خدا است خداوند هر که را بخواهد روزی میدهد بدون حساب خلاصه مفاد آیه شریفه مستفاد از لسان اخبار مثل حدیث مروی از کافی مسندا از حضرت باقر علیه السّلام و حدیث مروی از تفسیر علی بن ابراهیم مسندا از حضرت صادق علیه السّلام اینست که چون مادر مریم او را زائید در خرقه ای او را پیچید و آورد در بیت المقدس در نزد انبیاء که آنجا مشغول بعبادت بودند و آنها بنا بر نقل مجمع البیان بیست و نه نفر بودند و شرح نذر خود را بر آنها بیان کرد آنها هر کدام طالب شدند که تکفّل او را بنمایند چون پدر مریم که عمران باشد مقام ریاستی بر آنها داشت حضرت زکریّا فرمود من سزاوارترم بتکفّل او زیرا خاله اش در منزل من است راضی نشدند، بنا بر قرعه شد قرعه بنام زکریّا در آمد بشرحی که خداوند در چهار آیه بعد میفرماید وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ الایه.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ تقبّل بمعنی قبول است و لو باب تفعّل بمعنی قبول فعل است مثل تکسّب که قبول کسب است لکن چون در این آیه مقابل قبول قبول معنی ندارد باصطلاح مادّه و هیئت هر دو دلالت بر قبول دارد معنی شدّت قبول است بِقَبُولٍ حَسَنٍ فوق آنچه مادر مریم تقاضا کرد خداوند باو عنایت فرمود که مریم مضافا به اینکه خداوند او را از شیطان حفظ فرمود مقام عصمت هم باو عنایت فرمود و او را برگزیده خود قرار داد بمفاد إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ.
وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً مفسّرین توهّم کردند که انبات حسن زیادتی رشد مریم است که یک ماه رشد یک ساله و نحو اینها لکن ظاهرا اینست که خداوند از مریم عیسی را آورد و نبات حسن عیسی علیه السّلام است.
ص: 180
وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کفیل کسی را گویند که وظیفه غیر را در عهده بگیرد مثل اینکه زید کفیل عمر میشود که دین او را اداء کند و حضرت زکریّا عهده دار شد که امور زندگانی مریم را از مأکول و مشروب و ملبوس و سایر لوازم تعیّش را انجام دهد و مریم بخیال راحت مشغول عبادت باشد.
کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها یعنی وارد میشد بر مریم زکریّا.
در سفینه (کان زکریّا رئیس الاحبار و کانت امرأته(1) اخت مریم بنت عمران ابن ماثان و یعقوب بن ماثان و بنو ماثان اذ ذاک رؤساء بنی اسرائیل و بنو ملوکهم و هم من ولد سلیمان بن داود علیهما السلام).
و شرح شهادتش بنا بر خبر مروی از ابی عبد اللَّه علیه السّلام از قصص الانبیاء قطب راوندی و روایت کامل الزیاره اینکه سلطان جائر پس از کشتن حضرت یحیی در طلب زکریّا برآمد حضرت زکریّا فرار کرد در بستان جنب بیت المقدس درختی شکاف برداشت و زکریّا در شکاف درخت رفت سر بهم آورد شیطان خبر داد آمدند و آن درخت را با ارّه قطع کردند زکریّا دو نیم شد و از دنیا رفت.
الْمِحْرابَ محراب غرفه ای بود که زکریّا برای مریم بناء کرده بود در بیت المقدس که در آن عبادت میکرد و احدی بر او وارد نمیشد جز زکریّا علیه السّلام.
و از برای محراب اطلاقاتی است: قصر و غرفه و محراب مساجد و خود مساجد و غیر اینها، و اسم مکان است از مادّه حرب بسکون را یعنی محل جنگ و مراد جنگ و حرب با شیطان است، یا از حرب بفتح را بمعنی فرار یعنی فرار از شیطان و پناه بردن بخدا از شرّ شیطان.
وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً رزق گذشت که معنی عامّی دارد، در اوّل سوره بقره وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ لکن در این مقام مراد مأکولات و مشروبات است چنانچه در
ص: 181
اخبار دارد که فواکه صیف در شتاء و شتاء در صیف برای مریم از آسمان میآمد و البتّه این موهبت کاشف از مقام منیع است که مریم دارا بود.
قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا که حضرت زکریّا تعجّب میکرد و از روی تعجّب میگفت از کجا این رزق برای شما فراهم شده.
قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تمام روزیها از جانب خداوند است و رزاقیّت از صفات خاصّه حق است إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ زاریات آیه 58.
و در باب توحید افعالی گفته ایم که خلق و رزق و احیاء و اماته و غنی و فقر و عزّت و ذلّت و صحّت و مرض بید قدرت حق است غایة الامر گاهی افاضه بتوسّط اسباب عادی است چه اسباب غیر اختیاری بشر و چه اسباب اختیاری، و ممکن است بدون اسباب عادی باشد مثل خلقت حضرت آدم و حوّی و غیر اینها و معجزات صادره از انبیاء از همین قبیل است بر خلاف عادت است، و رزق حضرت مریم بر خلاف عادت و بدون اسباب ظاهره بوده چنانچه مکرّر بر خاندان نبوّت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مائده بهشتی میآمد حتّی در اخبار داریم که آنها در نزد ائمّه علیهم السلام جزء ودایع امامت سپرده شده و الان هم نزد امام زمان عجّل اللَّه تعالی فرجه است و موقعی که ظاهر شود ظاهر میفرماید.
إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ ظاهرا این جمله مقول قول مریم علیه السّلام نیست بلکه جمله مستقلّه است خداوند میفرماید.
(سؤال) در بسیاری از اخبار داریم که روزی هر کس معیّن و محدود و مقرّر شده و احدی تا تمام روزی خود را نخورد نمیمیرد، از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(روح القدس نفس فی روعی انّه لا یموت نفس حتّی تستکمل رزقه).
و از امیر المؤمنین علیه السّلام است فرمود
(طلب العلم اوجب علیکم من طلب المال
ص: 182
فانّ المال مقسوم قد قسّم عادل بینکم و سیفی لکم
و غیر اینها و این با کلمه بِغَیْرِ حِسابٍ منافات دارد بلکه برهان عقل هم قائم است که ممکن و مخلوق محدود است و غیر متناهی نیست.
مفاد کلمه بِغَیْرِ حِسابٍ این نیست که غیر محدود و غیر متناهی باشد بلکه مفادش فرق بین عدل و تفضّل است زیرا عدل بمعنی اعطاء کلّ ذی حقّ حقّه است و معنی تفضّل فوق حق است مثل إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ است و معنی حق هم این نیست که کسی از خدا روزی طلبکار باشد بلکه مقتضای عنایت الهی است که هر صاحب حیاتی را بمقدار مقتضی روزی بخشد که بقاء حیاتش منوط باو است و تفضّل ما زاد بر این است در محل قابل تفضّل و لو باسباب غیر عادی باشد، و اللَّه العالم.
هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ (38)
در این موقع زکریّا خواند پروردگار خود را گفت پروردگار من بخشش فرما برای من ذریّه پاکی محقّقا تو اجابت کننده دعائی هُنالِکَ در اصل ظرف مکان است و سه قسم است: هنا و هناک و هنالک هنا از برای قریب، و هناک متوسّط، و هنالک بعید. لکن در این مقام بمعنی حال است اشاره به اینکه چون مقام مریم را مشاهده کرد که بدعاء مادرش خداوند همچه دختری باو عنایت فرمود که مائده سماوی بر او میآید بر خلاف عادت و از آن طرف دید عیال خودش عقیم است و خودش هم بسنّ کهولت رسیده و لکن خداوند
ص: 183
قدرت دارد بر خلاف عادت باو فرزندی عنایت فرماید.
دَعا زَکَرِیَّا دعا کرد و خواهش نمود ربّه پروردگار خود را قال بیان دعای زکریّا است که دعاء آن این بود که عرض کرد:
ربّ اضافه بیاء متکلّم یعنی پروردگار من، اظهار ذلّت است که تو همه نوع احسان و تفضّلی بمن فرموده و مرا تربیت کرده تا بمقام نبوّت و رسالت رسانیده این نوع تفضّل را هم از من دریغ مفرما.
هَبْ لِی هبه اعطاء بلا عوض است یعنی من و لو استحقاق این موهبت را ندارم لکن مواهب تو بسیار است و دائر مدار استحقاق نیست کل نعمک ابتداء.
مِنْ لَدُنْکَ اشاره به اینکه و لو اسباب عادی برای من از پیدایش اولاد نیست چون بسنّ پیری رسیده ام چنانچه در سوره مریم از قول او نقل میفرماید قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا.
ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً مراد از طیّب پاکی از عقائد باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیّئه که عبارت از مقام عصمت و طهارت باشد، و مراد از یرثنی در سوره مریم میراث نبوت است که دارای مقام نبوّت باشد نه میراث مالی چون حضرت یحیی قبل از زکریّا مقتول گردید، و تعبیر بطیّبه بملاحظه لفظ ذریّه است تأنیث لفظی است.
إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ مکرّرا گذشت که سَمِیعُ دو معنی دارد و اینجا بمعنی اجابت کننده است و مفادش با مجیب الدعاء یکی است نظیر سمع اللَّه لمن حمده
ص: 184
فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (39)
پس ندا کردند ملائکه زکریّا را در حالی که او در محراب عبادت مشغول بنماز بود در حال قیام خداوند تو را بشارت میدهد بفرزندی که یحیی است و تصدیق میکند کلمة اللَّه را که عیسی باشد و آقا (پیشوا) و حصورت است زن نمیگیرد و پیغمبر است از صالحین.
فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ بعضی گفتند منادی جبرئیل بود لکن ظاهر آیه جمع است که جماعتی از ملائکه آمدند برای بشارت، و از کلمه ندا استفاده میشود که ملائکه بطور الهام بقلب نبوده بلکه بصورت ظاهریّه که حضرت زکریّا مشاهده نمود و با او تکلّم نمودند نظیر نزول ملائکه بر حضرت ابراهیم و لوط، و تعبیر بنداء نه قول که نفرموده قالت الملائکة شاید برای این بوده که در حال نماز بوده و متوجّه خدا بوده و بآنها توجّه نداشته وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ از این جمله استفاده میشود که نماز در جمیع شرایع بوده و قیام هم داشته چنانچه از بسیاری از آیات دیگر هم استفاده میشود.
أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بشارت بزرگی است برای کسی که بسنّ کهولت رسیده حتی بعضی گفتند که صد و سی سال داشته و زن او هم عاقر بوده و حیض هم نمیشده بلکه یائسه بوده و گفتند هشتاد سال داشته.
(بیحیی) از آیه شریفه استفاده میشود لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا که این اسم بر احدی قبل از آن نبوده و اینکه بعض مفسّرین گفتند که از ماده حیّ است و وجوهی بیان کردند که چه حیاتی است از یحیی بروز و ظهور پیدا کرده تمام تخرص
ص: 185
بغیب و تفسیر برأی است زیرا معلوم نیست که این کلمه عربی باشد بلکه مثل یعقوب و یوسف و امثال اینها است و در زبان و لغت آنها چه معنایی میبخشد مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ظاهرا مراد از (کلمة) حضرت عیسی علیه السّلام است بدلیل قوله تعالی در چند آیه بعد إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ و اطلاق کلمة بر انبیاء و اوصیاء بسیار داریم و در حقّ ائمّه طاهرین علیهم السلام
نحن کلمات اللَّه النامات
چون کلمه دلالت بر معنی دارد و مثل حضرت مسیح دلالت بر قدرت و عظمت و علم الهی دارد.
و تصدیق حضرت یحیی نبوت و رسالت مسیح را دلیل بارزی است بر حقّانیّت عیسی نظر به اینکه بنی اسرائیل در مورد عیسی کلمات ناروایی میگفتند و لکن حضرت یحیی نظر بآن زهد و عبادت و بکاء او را مقبول القول میدانستند، و در اخبار ائمّه علیهم السلام که در بحار مجلّد پنجم در باب زکریّا و یحیی دارد که حضرت یحیی شش ماه بزرگتر از عیسی بود و در بعض اخبار سه سال.
وَ سَیِّداً سیّد مقابل عبد است و از این جهت اطلاق بر خداوند میشود (یا سیّدی و مولای) دعای کمیل، و بر انبیاء و ائمّه علیه السّلام و علماء و ذراری پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هر کدام بیک عنایتی میشود در زیارت ابا عبد اللَّه علیه السّلام در اذن دخول دارد
(انا عبدک و ابن عبدک المقرّ بالرقّ و التارک للخلاف علیکم)
و حضرت یحیی مقام سیادت داشت حتّی بر انبیاء علیه السّلام.
وَ حَصُوراً حصور بمعنی اعراض از ازدواج است و این کلمه باعث گفتگو شده بین مفسّرین که ازدواج امری است مرغوب و ممدوح و ترکش بسیار مذموم است لکن در شریعت اسلامی نظر به اینکه رهبانیّت ممنوع شده
(لا رهبانیّة فی الاسلام)
و لکن در شرایع سابقه رهبانیّت بوده و آیه شریفه وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها
ص: 186
سوره حدید آیه 27. از کلمه وَ جَعَلْنا و کلمه ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ معلوم میشود اصل رهبانیّت دستور الهی بوده لکن بسیاری یک بدعتهایی در او زیاد کردند و حقّ او را رعایت نکردند و البتّه ترک ازدواج از لوازم رهبانیّت بود و حضرت یحیی فرد اجلای رهبانیّت را داشته چنانچه اخبار بسیاری در شرح حال او از ائمّه علیهم السلام رسیده و در بحار در باب زکریّا و یحیی نقل فرموده در مجلّد پنجم.
وَ نَبِیًّا مقام نبوت حضرت یحیی در طفولیّت بوده وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا مریم آیه 13، و در بسیار از اخبار استدلال بر امامت حضرت جواد علیه السّلام که در سنّ هفت ساله بمسند امامت رسید فرمودند بیحیی و عیسی که در سنّ صباوت بمقام نبوت نائل گشتند، و همچنین حضرت هادی علیه السّلام و حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه.
مِنَ الصَّالِحِینَ صالح مطلق کسی را گویند که عقیدة و اخلاقا و عملا صالح باشد.
قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ (40)
زکریّا گفت پروردگارا از کجا و چگونه از برای من فرزندی است و حال آنکه پیری مرا فرا گرفته و عیال من هم نازا است گفت خداوند که خدا هم چنان هر چه اراده کند میکند.
قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ اشکال- با اینکه زکریّا خودش دعا کرده بود و ملائکه هم باو بشارت داده بودند این سؤال چه موقعیّتی داشت؟
ص: 187
جواب- نظیر این در قضیّه ابراهیم و ساره عیال او است که در موقع بشارت باسحق گفت ساره یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ هود آیه 76، و البتّه این قضیّه بر خلاف عادت بوده و مورد تعجّب است و ممکن است سؤال زکریّا از کیفیّت پیدایش ولد بوده که آیا آنها بحالت جوانی بر میگردند یا از عیال دیگری که جوان و ولود باشد پیدا میشود یا نحوه دیگری.
بلکه میتوان گفت که از فرط خوشحالی و خورسندی این سؤال را کرده باشد مثل اینکه بکسی بشارت سلطنت دهند بگوید من کجا و سلطنت کجا و بچه نحوی بمن میرسد با اینکه خودش تقاضا کرده باشد.
وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ الکبر فاعل بلغ و یاء متکلّم در بلغنی مفعول یعنی پیری و بزرگی مرا رسیده با اینکه انسان بپیری میرسد و مناسب این بود که بگوید بلغت الکبر لکن این عبارت افصح است زیرا فعل اگر نسبت بانسان داده شود ظهور در فعل اختیاری دارد مثل اینکه بگویی (بلغت البلد) یا (بلغت الدار) و امثال اینها و بلوغ کبر اختیاری انسان نیست خواهی نخواهی قهرا انسان را درمی یابد کانّه میگوید پیری مرا دریافته.
وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ عاقر بمعنی نزا است یا از جهت یاس و پیری یا از جهت نزایی از اول و این از صفات مختص بزنان است مثل حائض و اینکه در لغت و در بعض تفاسیر دارد که اطلاق بر رجال هم میشود یعنی کسی که اولاد پیدا نمیکند درست نیست و الّا باید زن را عاقرة گویند.
قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ ظاهرا فاعل قالَ خداوند است بقرینه قول زکریّا در مناجاتش که خطاب بپروردگار میکند قالَ رَبِّ و این جمله جواب او است، و ممکن است جبرئیل باشد از جانب خدا.
کَذلِکَ اسم اشاره در خطاب به بعید است چنانچه در اوّل سوره در ذیل آیه
ص: 188
شریفه ذلِکَ الْکِتابُ بیان شد، و مراد از بعد در اینجا نه بعد زمانی است و نه بعد مکانی بلکه بواسطه عظمت و بزرگی فعل که بر خلاف عادت بشریّه است اللَّهُ مبتداء، یَفْعَلُ خبر، ما یَشاءُ مفعول.
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (41)
عرض کرد پروردگار من برای من آیتی قرار ده خطاب رسید آیت تو اینست که سه روز با مردم تکلّم نکنی الّا باشاره و ذکر خدا را بسیار بگویی و تسبیح خدا کنی در شام و صباح.
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیة مفسّرین گمان کردند که مراد از آیة معجزه ایست که دلیل بر اثبات و برآمدن این حاجت و استجابت دعا و حقّانیّت این بشارت باشد و از این جهت دچار اشکالاتی شدند:
اوّلا تکلّم نکردن با مردم سه روز و ذکر بسیار گفتن و تسبیح گفتن شام و صباح معجزه نیست.
و ثانیا حضرت زکریّا بعد از دعا و آمدن بشارت مگر شک و ریبی داشت که محتاج بآیت و معجزه باشد.
و ثالثا اگر در آن بشارت شکّی باشد در این دستور هم همان شک هست و لذا در دست و پا افتادند و بتمحلاتی دست آویز شدند.
ولی تحقیق کلام اینست که مراد از آیت مطالبه دستور العملی است که در مقابل این موهبت عظمی چه عملی است شایسته که من باید بجا بیاورم و وظیفه من چیست
ص: 189
جواب آمد که عمل شایسته تو و وظیفه تو اینست که:
قالَ خدا میفرماید أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزاً که عبارت از روزه صمت باشد که در شرایع سابقه بوده.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً که شاید اشاره بنماز باشد چنانچه اطلاق ذکر بر نماز شده أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
وَ سَبِّحْ تسبیح تنزیه حق است از جمیع عیوب و تقدیس از جمیع نواقص بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ ظاهرا مراد این باشد که شب و روز مشغول تسبیح باش نه خصوص اول شب و اول صبح.
و بالجمله وظیفه تو عبادت و بندگی است از روزه و نماز و ذکر، کار دیگری از تو متوقّع نیستیم و عمل دیگری احتیاج ندارد خداوند بقدرت کامله اش این موهبت را بتو عطا خواهد فرمود با این سنّ پیری و نزا بودن عیالت و شکر گذار حق باش.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ (42)
یاد کن زمانی را که ملائکه گفتند ای مریم محقّقا خداوند تو را برگزید و پاک گردانید و برگزید بر جمیع نساء عالمین.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ کلمه اذ متعلّق بمحذوف است مثل اذکر نظیر آیه قبل إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ و مراد از ملائکه بعض ملائکه است زیرا جمیع ملائکه قطعا مراد نیست و لذا میسازد با یک ملک که حضرت جبرئیل علیه السّلام باشد.
و از این جمله استفاده میشود که حضرت مریم علیه السّلام با اینکه نه پیغمبر بود
ص: 190
و نه وصیّ پیغمبر قابل نزول وحی و نزول ملائکه بر او بود پس استیحاشی ندارد که بگوئیم ملائکه بر حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها نازل میشدند و وحی برای او میآوردند و صحیفه فاطمیّه عدل قرآن و از ودایع امامت در نزد ائمّه علیهم السلام است و در او اسامی تمام شیعیان و مطالب دیگر ثبت است چنانچه مستفاد از اخبار مسلّمه نزد شیعه است.
یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ برگزیده خدا کسی است که دارای مقام عصمت باشد مثل انبیاء و اوصیاء انبیاء و همین جمله دلالت دارد بر اینکه مریم علیها سلام دارای مقام عصمت بوده.
وَ طَهَّرَکِ طهارت مطلقه عبارت از طهارت ظاهریّه از کسافات و نجاسات مثل حیض و نفاس و طهارت باطنیّه از معاصی و اخلاق رذیله و طهارت معنویّه از توجّه بغیر خدا است، و حضرت مریم دارای جمیع این مراتب بود چنانچه آیه شریفه تطهیر در شأن اهل بیت مفادش همین است.
وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ این تکرار نیست بلکه یک امتیاز خاصّی است که خصیصه مریم است که احدی از زنهای عالم از اول دنیا که حضرت حوّی باشد تا انقراض عالم این خصیصه را ندارند که بدون فحل و شوهر بچه بیارد.
و بیان این جمله برای اینست که دیگر زنی نتواند همچه دعوایی بکند و بهانه بدست بیاورد، و اگر نبود قرآن که دامن مریم را پاک گرداند نمیتوانستیم در حقّ او بگوئیم چنانچه یهود نسبتهای ناروایی باو دادند حتّی نصاری که در حقّ مریم و عیسی غلوّ کردند زیرا بار این نرفتند که عیسی علیه السّلام بی پدر بدنیا آمده باشد و چون پدری بر او نیافتند گفتند پسر خدا است و این حرف قطع نظر از اینکه شرک و کفر و قول بتثلیث است مستلزم این است که خدا را جسم بدانند و برای او مکان فرض کنند و حلول قائل شوند و این نوع مزخرفات از آنها بعید نیست زیرا که در توریة رائج و اناجیل
ص: 191
آنها و سایر کتب عهد قدیم و جدید آنها از این نوع مزخرفات بسیار است.
بضرورت مذهب شیعه و مستفاد از اخبار متواتره ثابت و محقّق است که فاطمه زهراء سلام اللَّه علیها سیّده نساء عالمین است بلکه در مقام خود ثابت شده که بعد از پدر بزرگوارش صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و شوهر عالیمقدارش علیه السّلام افضل از جمیع انبیاء و اوصیاء انبیاء علیهم السلام است لذا بر بعض اصحاب ائمّه علیهم السّلام این آیه اسباب شبهه شده و میآمدند و از ائمّه سؤال میکردند و ائمّه علیهم السّلام در جواب آنها در بسیار اخبار میفرمودند که مریم سیّده نساء اهل زمان خود بوده و فاطمه سیّده نساء عالمین است، و در بعض اخبار مریم را بهمان بیان که بدون شوهر بچه آورد جواب میدادند.
و توضیح کلام- اینست که اوّلا سیادت با اصطفاء فرق دارد اگر چه اصطفاء هم موجب سیادت میشود، و دسته اول اخبار راجع باصطفاء اول است در آیه که مریم برگزیده حق است و گفتیم استفاده میشود که دارای مقام عصمت است و لکن برگزیده گان خدا بسیار هستند از انبیاء و اوصیاء بلکه بسیاری از زنها مثل حوّا، آسیه، خدیجه حضرت علیا علیّه زینب سلام اللَّه علیها و غیر اینها.
و در جمله اولی همچه دلالتی بر افضلیّت مریم بر آنها ندارد و نمیتوان گفت بلکه فقط معصومه بوده و از این اخبار استفاده میشود مریم افضل زنهای زمان خود بوده و اصطفاء دوم همچه دلّالی بر افضلیّت مریم ندارد بلکه یک خصیصه است که خدا مخصوص او قرار داده که بدون شوهر فرزند آورد و اگر این اخبار نبود و ما بودیم و این آیه نمیتوانستیم بگوئیم حتّی سیّده زنان زمان خودش بوده زیرا آیه مقام طهارت و عصمت مریم را ثابت میکند و باصطلاح اثبات شیئی نفی ما عدا نمیکند و امّا در مورد حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها صراحت اخبار متواتره و ضرورت مذهب بلکه بسیار از اخبار عامّه بر افضلیّت او قائم است چنانچه گذشت.
ص: 192
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ (43)
ملائکه ندا کردند مریم را که اطاعت و بندگی نما پروردگار خود را و سجده کن و رکوع نما با رکوع کنندگان.
یا مَرْیَمُ عطف بجمله سابقه است یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ الایه که مدخول إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ است و کانّه این آیه شکر آیه سابقه است که چون خداوند برگزید تو را و بمقام طهارت رسانید و امتیاز مخصوص کرامت فرمود تو باید در مقابل این موهبتها باین دستورات عمل کنی اقْنُتِی لِرَبِّکِ قنوت را در لغت معانی ذکر شده: دعاء، طاعت، سکون، قیام نماز، امساک از کلام، خشوع و غیر اینها. و در اصطلاح فقهی عبارت از دعاء و ذکر در نماز قبل از رکوع رکعت ثانیه یا رکعت اولی در بعض نمازها مثل وتر آن هم مطلقا یا با رفع یدین، لکن ظاهر اینست که قنوت معنای جامعی دارد که تمام اینها مصادیق او است بمعنی عبادت و بنده گی یعنی مریم عبادت پروردگار خود کن که شامل جمیع ما ذکر میشود.
وَ اسْجُدِی یا عطف خاص بعام است که سجده یکی از عبادات است و تخصیص بذکر برای اینست که عبادیّة سجده ذاتیست و هر کس نسبت بمعبود خود سجده میکند و این غایت تعظیم است نسبت بمعبود و غایت خضوع است نسبت بعابد یا اینکه یک عبادتی است در مقابل قنوت.
و اقسام سجده در شریعت اسلام شش قسم است: سجده نماز، سجده فراموش شده، سجده سهو، سجده قرآن: سجده شکر، سجده تعظیم. چنانچه شرح هر یک را در اول سوره بقره در جمله الذین یُقِیمُونَ الصَّلاةَ بیان کردیم.
وَ ارْکَعِی رکوع یا کنایه از نماز است چون رکن اعظم نماز است و لذا
ص: 193
رکعات نماز را بهمین مناسبت رکعت گفتند
(من ادرک الرکوع فقد ادرک الرکعة)
یا مراد رکوع مستقل است که این هم یک نوع از تعظیم است و بعید نیست که این هم عبادیّتش ذاتی باشد بلکه در نظر عرف و عقلاء تعظیم را بهمین رکوع میدانند.
مَعَ الرَّاکِعِینَ مراد از راکعین انبیاء و اولیائی که در بیت المقدّس مشغول عبادت بودند و چون در میان آنها زنی جز مریم نبود نفرمود مع الراکعات، و مراد از کلمه مع یعنی همان نحوی که آنها میکنند همان نحو بجا آور، و ممکن است مراد اقتداء بآنها باشد، و اللَّه العالم.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (44)
این آیات مذکوره از خبرهای غیبی است که وحی نمودیم بسوی تو و حال آنکه نبودی نزد آنها زمانی که قلمهای خود را انداختند (قرعه زدند) که کدام یک تکفّل مریم را نمایند و نبودی نزد آنها زمانی که با هم مخاصمه میکردند در کفالت مریم ذلک یا اشاره بخصوص قضیّه مریم یا اشاره بقضایای زکریّا و یحیی و مادر مریم و سایر اموری که در آیات سابقه بیان فرموده.
مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ انباء جمع نبأ است و نبأ قریب المعنی است با خبر لکن فی الجمله تفاوت دارد خبر بمعنی خبر داشتن است و نبأ بمعنی خبر پیدا کردن است و لذا اطلاق خبیر بر خدا میشود ولی اطلاق نبیّ بر او غلط است، و انبیاء را انبیاء گفتند بواسطه اینکه از جانب خدا خبر پیدا میکردند منتهی اگر مأمور بدعوت هم بودند رسول هم بودند و الّا همان نبیّ بودند.
ص: 194
و غیب مقابل شهود و حضور است و علم غیب یعنی علمی که بر بندگان مخفی است و اطلاع بآن ندارند مختص بخدا است چون بر او چیزی مخفی نیست و امّا بعد از آنکه از جانب حق بآنها افاضه شد دیگر غیب نیست.
و اینکه می گوییم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه علیهم الصلاة و السلام دارای علم غیب بودند یعنی علومی که بر ما مخفی است آنها میدانستند پس نزاع در اینکه علم غیب مختصّ بخدا است یا اینها هم دارا بودند بی موضوع است زیرا اگر مراد علمی است که مختصّ باو است مثل علم ذات بذات، احدی جز او ندارد و اگر علومی است که بر غیر این خاندان مخفی است آنها عالم بودند.
نُوحِیهِ إِلَیْکَ اقسام وحی را قبلا متذکّر شده ایم که یا بافاضه حق است بر ارواح مقدّسه آنها بدون واسطه چنانچه در عالم نورانیّت که انوار مقدّسه آنها را خلق فرمود افاضه جمیع کمالات بآنها شد، یا بواسطه ایجاد کلام است مثل تکلّم حق با موسی در طور و با پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در معراج، یا بتوسّط ملائکه با مشاهده ملائکه یا استماع صوت آنها، یا الهام بقلوب آنها، یا در عالم رؤیا بآنها مینمایند و تمام اقسام وحی را پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ بیان است برای اینکه نبأ غیبی است و بطریق وحی است إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ بیان طریق قرعه است بنحوی که در شریعت آنها بوده و در آیه کیفیّت آن بیان نشده و آنچه مفسّرین گفتند مدرک نیست و قرعه در شریعت اسلامی هست و کیفیّات آن مختلف است و در اخبار دارد
(القرعة لکلّ امر مشکل)
و در بعض اخبار
(لکلّ امر مشتبه)
لکن موردش جائیست که هیچ طریق شرعی از اصول شرعیّه مثل استصحاب یا برائت یا احتیاط یا تخییر نباشد که امر مشکل و مشتبه شود و الّا اگر مورد اصلی باشد مشکل و مشتبه نیست و احتیاج باین نداریم که بعضی توهّم کردند که بعموم این اخبار نمیشود عمل نمود زیرا تخصیص اکثر لازم میآید
ص: 195
بلکه می گوییم مواردی که توهّم شده تخصیص نیست بلکه اخراج موضوع است از عنوان مشکل و مشتبه بیرون است.
أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ ایّ از ادات استفهام است و بفارسی بمعنی کدام است و ضمیر هم راجع بانبیاء است که در بیت المقدس مشغول بعبادت بودن که شرح آنها قبلا ذکر شد، و کفالت بمعنی عهده داریست یعنی کدام یک از انبیاء عهده دار میشود که رفع احتیاجات مریم را از نفقه و کسوه و سایر احتیاجات بکند.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ مخاصمه بین انبیاء باین معنی نیست که عبارت از کش مکش باشد بلکه مذاکره بوده در اینکه کدام یک احقّ هستند در تکفّل مریم و از طریق وحی بآنها چیزی نرسیده بود بناء بر قرعه گذاشتند که این هم بمنزله وحی است چنانچه در موضوع حضرت یونس هم داریم فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
سوره و الصافات آیه 141، و در اخبار هم در حق حضرت عبد المطلب و ذبح حضرت عبد اللَّه پدر حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرعه زدند تا بصد شتر رسید بنام صد شتر درآمد و مع ذلک حضرت عبد المطلب دلش راضی نشد تا سه مرتبه قرعه بنام شترها درآمد و صد شتر بجای عبد اللَّه قربانی نمود:
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (45)
زمانی که ملائکه گفتند ای مریم خداوند تو را بشارت میدهد بکلمه از خود که نامش مسیح است عیسی پسر مریم که آبرومند است در دنیا و آخرت و از مقرّبین درگاه اله است.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ بشارت دیگری است برای مریم پس از بشارت اولی که
ص: 196
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ الایه باشد.
یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ این بشارت از جانب خدا است و فوق بشارت اولی که یک همچه فرزندی خداوند باو عنایت فرماید.
بِکَلِمَةٍ مِنْهُ کلمه عبارت از لفظی است که دلالت بر معنی کند و تمام ممکنات دلالت بر وجود واجب و بر علم و قدرت و حکمت او دارند لکن دلالت انسان اتمّ از سایر مخلوقات است و در افراد بشر انبیاء دلالة آنها بر شئون الهی بیشتر است و در میان انبیاء علیه السّلام وجود مقدّس نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السلام دلالتشان اتمّ است. مرحوم مجلسی علیه الرحمة در جلد هفتم بحار یک باب عنوان دارد (باب انّهم علیهم السلام کلمات اللَّه) و در جلد نهم (انّ علیّا علیه السّلام کلمة اللَّه) و عیسی علیه السّلام کلمة اللَّه است چون وجود عیسی بر خلاف عادت بود و معجزات باهرات او از تکلّم در مهد و احیاء موتی و ابراء اکمه و ابرص و غیر آنها و رفتن بآسمان تمام دلالت تامّه دارد بر شئونات ربوبی، و لفظ منه یعنی از جانب خداوند افاضه شده.
اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ اسم عیسی، لقب مسیح و در وجه تسمیه عیسی بمسیح وجوه زیادی گفتند که مسح سر ایتام مینمود تلطّفا یا هر صاحب آفتی را مسح مینمود شفا می یافت، یا بمعنی صدیق بلغه عبرانی است ماشیحا بوده در عربی مسیح گفتند، یا از ماده سبح است بمعنی سیر در ارض، یا فعیل بمعنی مفعولی بمعنی ممسوح است بروغن و غیر اینها و چون تمام تفسیر برأی است اعتبار ندارد.
وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ نزد خداوند آبرومند است نزد انبیاء مقام منبع دارد اولو العزم است، و از امتیازات خاصّه مسیح اینست که خداوند او را حفظ فرمود در آسمانها و هست تا زمان ظهور حضرت مهدی عجّل اللَّه تعالی فرجه نزول میکند و مقام وزارت در خدمتش پیدا میکند و سفیانی در صخره بیت المقدّس بدست او بدرک واصل میشود و با حضرت مهدی (عج) نماز میگذارد و همین سبب میشود که نصاری
ص: 197
زودتر از سایر کفّار بشرف اسلام مشرف میشوند.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ قرب و منزلة او در پیشگاه احدیّت بسیار است.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (46)
و تکلّم میکند با مردم در حالی که بچه در گهواره باشد چنانچه در حال کهولت و بزرگی با آنها تکلّم میکند و از بنده گان صالح خداوند است.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ اشاره بآیه شریفه است که در سوره مریم فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا الآیات.
وَ کَهْلًا یعنی در حال کهولت هم تکلّم میکند و مراد از کهولت سنّ ما بین شباب و شیخوخیّت است و گفتند سنّ سی و چهار سال اول کهولتست، و مفسّرین در تکلّم در مهد و کهولت وجوهی گفتند که در مهد چه بوده و در کهولت چه بوده لکن اصلا مفهوم آیه را دست نیاوردند زیرا تکلّم در سنّ کهولت معجزه نیست و آیه در مقام بیان معجزه و شئونات حضرت عیسی علیه السّلام است و ظاهرا مراد این باشد که حضرت عیسی همان نحوی که در سنّ کهولت تکلّم میکند که اعلا درجات رشد و قوّه است در سنّ طفولیّت تکلّم فرمود یعنی در مهد و کهولت تفاوتی نداشت و در همان گهواره بمقام نبوّت نائل شد و انجیل بر او نازل گردید.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ صالح مطلق کسی را گویند که در جمیع اخلاق و جمیع افعال و اعمال بر خلاف صلاح نباشد نه صفت خبیثه در او باشد و نه عمل زشتی از او سرزند و این منطبق با مقام عصمت یا تالی تلو او است و صلاح و مصلحت و صالح هر کدام صفتی است مصلحت آن فوائد و نتایج و ثمرات و حکم است که بر فعل مترتّب
ص: 198
میشود و بواسطه آنها فعل متّصف بصفت صلاح میشود و بواسطه فعل فاعل متّصف بصالح میشود و همین معنای عدل است که می گوییم خداوند حکیم است یعنی عالم بحکم و مصالح است، و مرید است یعنی عالم بصلاح فعل است، و کاره است عالم بفساد فعل که این سه صفت از شئونات علم است و از صفات ذات است، و عادل است یعنی افعال او عین صلاح است و تابع مصالح نفس الامریّه است و از صفات فعل است و صالح و طالح حقیقیست و اضافی یعنی ممکن است زید بالنسبة بعمرو صالح باشد و بالنسبة ببکر طالح باشد و این را صالح فی الجمله می گوییم یعنی در بعض افعال و اخلاق ولی صالح مطلق همان است که بیان شد.
قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (47)
مریم گفت پروردگار من از کجا و چگونه برای من ولدی باشد با اینکه بشری با من تماس نگرفته خداوند فرمود که همین نحو خداوند خلق میفرماید آنچه را بخواهد زمانی که قضای الهیّة اقضاء فرمود چیزی موجود گردد بمجرّد اراده او موجود میشود قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ اشکال کردند مگر مریم قدرت الهی را منکر بود یا بوعده الهی مطمئن نبود.
جواب- نه منکر قدرت بود و نه وعده الهی را متزلزل بود بلکه در دو آیه قبل مجرّد بشارت بولد باو داده بودند و امّا کیفیّت آن که بچه نحوه باو عنایت میشود با اینکه مقتضای عادت از صدر خلقت تا دامنه قیامت در انسان و در جمیع حیوانات
ص: 199
بلکه جمیع موجودات دو نحوه بیش نبوده یا خلقت تکوینی مثل آدم و حوّا و ملائکه و بسیاری از موجودات یا خلقت تولیدی مثل اولاد آدم و بسیاری از حیوانات و نباتات، اگر این ولد تکوینا خلق شود مساسی بمریم ندارد و اگر تولیدی باشد شرطش تماس با بشر است لذا گفت:
وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ خداوند خواست بمریم بنماید که این ولد هم تکوینی است و هم تولیدی، تکوینی از جهت عدم مسّ بشر و تولیدی از جهت خروج از رحم لذا فرمود:
کذلک که کاف کذلک خطاب بمریم است لذا بکسره است یعنی این نحوه از تو بدون مسّ بشر.
اللَّهُ خداوند قادر متعال یَخْلُقُ ما یَشاءُ هر نحوی که مشیّة بالغة او اقتضاء کند و اراده حتمیّه اش قرار گیرد خلق میفرماید.
و از کلمه کذلک ممکن است استفاده کنیم که این نحو خلقت از خصیصه مریم است نه قبل از آن سابقه داشته و نه بعد از آن تا قیامت وقوع پیدا میکند که پس از مریم زنی نتواند بگوید من هم مثل مریم بدون شوهر و مسّ بشری فرزند آوردم بلی ممکن است زن جذب نطفه کند در رحم یا باسباب معموله امروزه در حیوانات یا بوسائل دیگر و بچه بزاید لکن بدون نطفه نر ممکن نیست.
إِذا قَضی أَمْراً گذشت که لفظ قَضی در قرآن در موارد زیادی استعمال در معانی مختلفه شده لکن در اینجا بمعنی اراده است یعنی اذا اراد امرا و مراد از امر بمعنی فعل است یعنی زمانی که ارادة فعلی کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ کلمه انما از ادات حصر است یعنی هیچ اسبابی و معدّاتی و مقدّماتی و وسائلی احتیاج ندارد حتّی بگفتن کلمه کُنْ، و این جمله کنایه از ایجاد است چنانچه سابقا متذکّر شدیم که در افعال الهی سه چیز بیش
ص: 200
نیست. اوّل فعل قابلیّت وجود داشته باشد پس مثل محالات که بالذات قابلیّت وجود ندارند زیرا اگر قابلیّت داشته باشد ممکن الوجود میشود از فرض محال خارج میشود و همچنین فعل قبیح و لغو و ظلم نیز قابلیّت وجود ندارد زیرا محال است از خداوند صادر شود ثانی باید مصلحت در وجود فعل بمعنی اسم مصدری که عبارت از ما حصل فعل مصدری است و بعبارت دیگر در وجود شیئی باشد تا فعل بمعنی مصدری که عبارت از ایجاد باشد صلاح باشد و باصطلاح حکماء که تعبیر از ایجاد بوجود منبسط میکنند و باصطلاح اخبار تعبیر بمشیّت میکنند که گفتند
(خلقت الاشیاء بالمشیّة و خلقت المشیّة بنفسها)
یعنی (خلقت الموجودات بالایجاد و خلقت الایجاد بنفسه) یعنی ایجاد ایجاد دیگری لازم ندارد چون علم بمصلحت فعل که عبارت از حکمت باشد و علم بصلاح در ایجاد که عبارت از اراده باشد، سوم نفس ایجاد که فعل بمعنای مصدری باشد.
و بعبارت ساده اگر فعل قابلیّت وجود داشته باشد و دارای مصلحت باشد و صلاح در ایجادش باشد خداوند ایجاد میفرماید و بایجاد او موجود میشود.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (48)
و خداوند تعلیم میفرماید عیسی را کتاب و حکمت و توریة و انجیل و او را رسول قرار میدهد بر بنی اسرائیل.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بعض مفسّرین گفتند مراد از کتاب علم کتابت است و بعضی گفتند مراد کتب انبیاء سلف است قبل از موسی علیه السّلام مثل صحف آدم، شیث، نوح، ابراهیم علیه السّلام و این دو تفسیر قطع نظر از اینکه تفسیر برأی است خلاف ظاهر آیه است زیرا اطلاق کتاب بر کتابة خلاف ظاهر است و بر صحف انبیاء اطلاق مفرد خلاف
ص: 201
ظاهر است نیز.
و ممکن است گفته شود که الف و لام الْکِتابَ جنس است بقرینه الحکمة که آنهم جنس است و مراد جنس کتاب است یعنی خواندن و این یکی از معجزات انبیاء است که بدون معلّم میخوانند و می نویسند چنانچه قبلا هم متذکّر شدیم که رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم میخواند و هم مینوشت و اینکه او را امّی گفتند چون از امّ القراء که مکّه است بوده نه اینکه بی سواد بوده باشد که نه بخواند و نه بنویسد چنانچه توهّم کرده بودند.
وَ الْحِکْمَةَ آیات راجعه بحکمت مثل همین آیه و آیه شریفه ذلِکَ مِمَّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ بنی اسرائیل آیه 41، و آیه شریفه ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ نحل آیه 126، وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ احزاب آیه 34، و یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً بقره آیه 272 وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان آیه 11، وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ ص آیه 19، وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ بقره آیه 123، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نساء آیه 57 وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
نساء آیه 113، وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ مائده آیه 110، فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ شعراء آیه 20، الی غیر ذلک از آیات.
و امّا اخبار کثیره در ابواب مواعظ رسول اللَّه و حکمه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ابواب حکم امیر المؤمنین و سایر ائمّه طاهرین علیه و علیهم السلام که در بحار در کتاب روضه مبوّب فرموده.
و در تفسیر حکمت در اخبار و کلمات مفسّرین بمعانی زیادی تفسیر شده:
بمعرفة الامام و باطاعة و باجتناب از کبائر و مطلق المعرفة و تفقّه در دین و غیر اینها
ص: 202
و در اصطلاح حکماء معرفة حقایق الاشیاء بقدر الطاعة البشریّة، و در اخلاق بحکمت نظریّه و عملیّه تفسیر شده و نظریّه شامل جمیع علوم میشود: حکمت الهی، طبیعی ریاضی، هندسی، فیزیک، شیمی و غیر اینها.
و آنچه بنظر میرسد و مستفاد از مجموع آیات و اخبار و کلمات اکابر است اینست که حکمت بمعنی معرفت فوائد و نتایج و خواص و مصالح و مفاسد و مضارّ اشیاء و امور و افعال و اخلاق و عقائد چه اخروی و چه دنیوی است و این یک معنای جامعی است و با همه آیات و اخبار و تفاسیر و کلمات اکابر و اصطلاحات سازش دارد و البته هر کس بمقدار قابلیّت از این بهره برداری کرده و فرد اتمّ آن مقداری که ممکن است ببشر افاضه شود انبیاء علیهم السّلام دارا بودند ویژه اولوا العزم من الرسل و اتمّ از همه آنها افاضه بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طیّبین او علیهم السلام شده و از شئون علم و از صفات ذاتیّه حق است.
وَ التَّوْراةَ مکرّر تذکّر داده ایم که این تورات رائج در دست یهود و نصاری مشتمل بر بسیاری از کفریّات و مزخرفات و مجعولات دست معاندین است و تورات اصلی ابدا در دست رس یهود نبوده و سه مرتبه تواتر آن قطع شده و فقط در نزد انبیاء بوده آنهم نه بطریق عادی بلکه از راه معجزه و خارق عادت تا نزد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء آن سرور و فعلا در دست حضرت بقیّة اللَّه است و این هم یکی از معجزات حضرت عیسی بوده که در این آیه بیان شده که خداوند باو تعلیم فرموده وَ الْإِنْجِیلَ مسلّما یک انجیل بیشتر بر حضرت عیسی نازل نشده و این اناجیل اربعه که در دست نصاری است علاوه بر کفریّاتی که در آنها است و تناقضاتی که با یک دیگر دارند و انتسابش بحضرت عیسی بیک نفر مثل مرقس، یوحنّا، متی، لوقی است و علاوه بر اینکه مشتمل است بر مذمّت خود اصحاب عیسی و عدم ایمان آنها هیچ مدرکی بر صحت آنها نداریم چه رسد بتواتر بلکه مدارک بطلان آنها بسیار است و انجیل اصلی
ص: 203
مثل تورات اصلی است حرفا بحرف خدمت حضرت حجّة (عج) است.
وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ مکرّر تذکّر داده ایم که ما دلیلی بر رسالت موسی و عیسی علیه السّلام جز قرآن نداریم و آن هم دلالت بر سرتاسر دنیا ندارد بلکه بر خصوص بنی اسرائیل و قبطیان و امثال آنها دارد و بنی اسمعیل بر همان دین ابراهیم بودند تا زمان نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
و نیز گذشت که فرق است بین نبیّ و رسول و حضرت عیسی در گهواره دارای مقام نبوّت بود چنانچه در سوره مریم است قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا آیه 31، لکن در این آیه زمان رسالت او را معین نفرموده و در کلمات مفسّرین هم اختلاف است ولی در کافی مجلّد اول ص 321 از حضرت رضا علیه السّلام حدیثی نقل کرده که دارد در او (فقد قام عیسی علیه السّلام بالحجّة و هو ابن ثلاث سنین).
و نیز یک اختلافی است بین قراء که این جمله رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ آخر آیه قبل است یا اول آیه بعد و لکن ظاهر اول است و جزو بشارت بمریم است.
وَ رَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (49)
حضرت عیسی پس از وصول بمقام رسالت برای اثبات رسالت خود فرمود من
ص: 204
آمده ام شما را بآیة و معجزه از جانب پروردگار شما به اینکه از گل صورت طیری میسازم و در آن میدمم باذن خدا پرنده میشود و پرواز می کند و کور مادر زاد را بینا می کنم و صاحب برص را شفا میدهم و مرده را زنده می کنم باذن خدا و خبر میدهم شما را بآنچه در خانه های خود می خورید و آنچه ذخیره می کنید بتحقیق در این معجزات من هر آینه آیتی است برای شما اگر مؤمن باشید.
أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ تعبیر بانّ مفتوحه متعلّق است بعامل محذوف یعنی (الدلیل علی رسالتی انّی الایه) (قد جئتکم بآیة) من بی معجزه نیامده ام مدّعی رسالت شوم با معجزه آمده ام مِنْ رَبِّکُمْ معجزه عبارت از فعلی است که از جانب خدا بدست رسول جاری میشود که از تحت قدرت بشر خارج است و فعل الهی است و این دلیل بارزی است که رسول باید دارای معجزه باشد تا دلیل بر صدق دعوی او گردد و این مزخرفی که فرقه ضالّه مضلّه بهائیّه میگویند معجزه لازم نیست بلکه اشراق در قلب میشود که این رسول است باطل است زیرا هر مدّعی کاذبی میتواند متمسّک باین کلام شود چنانچه خود باب و بهاء و صدها امثال آنها مدّعی شدند.
أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ مسئله تصویر صور ذات ارواح باجماع و اخبار متظافره حرام است لکن در این مورد چون حضرت عیسی برای اقامه معجزه که کسانی که تصویر صورت میکنند قدرت ندارند در آنها نفخ روح کنند و گل را گوشت و پر و اعضاء و جوارح کنند و بمن این قدرت را خدا افاضه فرموده مانعی ندارد و از این جمله استفاده میشود که در زمان حضرت عیسی مصورین بسیار بوده و اعتبار هم شاهد است چون اکثر مردم اگر نگوئیم تمام آنها حتّی یهودیها تصویر مختلفه مثل صورت انبیاء و ملائکه و غیر آنها میتراشیدند و بآنها سجده می کردند و خدای خود میپنداشتند که این یکی از معجزات عیسی علیه السّلام شد.
فَأَنْفُخُ فِیهِ نفخ دمیدن است فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ اشاره به اینکه تصویر
ص: 205
و نفخ فعل من است لکن طیر شدن و پرواز فعل خدا است و از قدرت بشر خارج است چنانچه و ابرء الاکمه و الأبرص هم از این قبیل است که دست کشیدن عیسی بر چشم یا موضع برص فعل عیسی لکن بصیر شدن و شفا پیدا کردن فعل الهی است و این دو معجزه هم از باب این بوده که اطباء بزرگ در آن زمان بودند و معالجات محیّر العقول می کردند خداوند این معجزات را بدست او عنایت فرمود.
وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ حکماء زبردست که امراض سخت را که مشرف بر هلاکت بود معالجه می کردند ولی از مرده زنده کردن عاجز بودند چنانچه در زمان موسی علیه السّلام سحره بسیار بودند معجزه موسی عصا و ید بیضاء بود و در زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فصاحت و بلاغت بسیار رواج داشت معجزه قرآن بود.
و ممکن است که تنوّع در معجزات انبیاء حکمت دیگری داشته باشد و آن این است که اگر تمام انبیاء یک نوع معجزه داشتند توهّم میشد که این یک نوع صنعتی است که اینها از یک دیگر اخذ کرده باشند.
وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ از این جمله هم میتوان گفت و استفاده نمود که در زمان عیسی علیه السّلام کهنه و جادوگران و منجّمین بسیار بودند که خبر از مغیبات میدادند و لکن باجمال و امّا بخصوصیّات ممکن نیست خبر دهند و حضرت عیسی علیه السّلام چون بتمام خصوصیّات خبر میداد معلوم میشود که جز بطریقه وحی ممکن نیست.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ یعنی در آنچه بیان شد از معجزات باهرات آیه و دلیل و برهان است بر رسالت رسول و صدق دعوای او إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر ایمان بخدا دارید و افعال الهی را با افعال بشری تمیز میدهید و جزو طبیعیّین که منکر خدا باشند و تمام افعال را مستند بطبیعت میدانند نیستید زیرا تا اعتقاد بوجود خدا نباشد اثبات اینکه رسول از جانب او است نمیشود
ص: 206
و لذا در بسیاری از آیات خداوند مقاله کفار را که زیر بار انبیاء نمیرفتند نقل میفرماید که چرا ملائکه را نفرستاد و اینها دروغ نسبت بخدا میدهند و خدا کسی را نفرستاده و امثال این عبارات که کاشف از اینست که معتقد بخدا بودند، و ردّ طبیعت را باید از راه ادلّه عقلیّه نمود.
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (50)
و حال آنکه تصدیق میکنم آنچه قبل از من نازل شد از تورات موسی و بعض آنچه در شریعت موسی و شرایع سابقه بر شما حرام شده بود من آمده ام که برای شما حلال گردانم و آمده ام با حجّة و بیان که دیگر راه عذری بر شما باقی نماند پس از خدا بترسید و از مخالفت او بپرهیزید و اطاعت مرا بکنید.
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ وَ مُصَدِّقاً حال است از برای فاعل أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ و معنای تصدیق قبول قول غیر است از روی دلیل و برهان و قطع یعنی اعتراف و اذعان دارم به اینکه او صادق و مصدّق است و لِما بَیْنَ یَدَیَّ مقابل خلف است یعنی قبل از من و پیش از من.
مِنَ التَّوْراةِ یعنی تصدیق دارم که تورات کتاب آسمانی است و از جانب حق است بر حضرت موسی علیه السّلام نازل شده و لازمه تصدیق بتورات تصدیق بنبوّت موسی و جمیع آنچه در تورات است از انبیاء سلف از آدم تا موسی و بشارتهایی که در تورات است از آمدن پیغمبر ختمی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السلام و احکامی که در او هست و سایر آنچه تورات مشتمل بر آن است.
ص: 207
وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ عطف بر مُصَدِّقاً یعنی جئتکم لاحل لکم.
محرّمات الهی دو قسم است یک قسم اموری است که قبح ذاتی دارد مثل قبایح عقلیّه از اعتقادات باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیّئه از فحشاء و منکرات اینها قابل تغییر نیست و در تمام شرایع بوده و تا قیامت باقی است.
و یک قسم محرّماتیست که بواسطه حکم و مصالح تحریم شده اینها تابع همان حکم و مصالح است، تا مادامی که مصلحت دارد هست و زمانی که ندارد برداشته میشود و نسخ شرایع نسبت باین قسم است و بسیاری از احکام الهی از این قسم است و چون بنی اسرائیل بواسطه آن قساوت قلوب و اعتراضات بر موسی و بهانه گیریها و تقاضاهای بی مورد خداوند یک احکام سخت برای آنها جعل فرمود چنانچه مفاد بسیاری از آیات است مثل آیه شریفه وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا سوره بقره آیه 286، و آیه شریفه وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ اعراف آیه 156، و آیه شریفه فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء آیه 158، و آیه شریفه وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ الی قوله تعالی ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ انعام 147، و غیر اینها از آیات.
وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنی حجّت بر شما تمام شده با این معجزات و این بیانات واضحه دیگر راه عذری برای شما باقی نمانده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ از مخالفت خدا پرهیز کنید وَ أَطِیعُونِ و مرا اطاعت کنید
ص: 208
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (51)
محقّقا خداوند پروردگار من و پروردگار شما است پس او را عبادت کنید اینست راه راست.
در سوره مبارکه حمد معنی لفظ جلاله اللَّه و معنی ربّ در کلمه ربّ العالمین و معنی صراط و معنای مستقیم مفصّلا ذکر شده احتیاج بتکرار ندارد فقط نکاتی که در این آیه شریفه است باید متذکّر شویم:
1- آنکه کلمه إِنَّ اللَّهَ رَبِّی برای ردّ نصاری است که عیسی را پسر خدا میدانند و نسبت باو میدهند میفرماید من بنده و مخلوق پروردگار هستم مثل سایر بنده گان و مخلوقات و خداوند پروردگار من است چنانچه پروردگار دیگران است و نسبتش بتمام مخلوقات از ثری تا ثریّا از ذرّه تا درّه علی السّواء است تمام بمشیّت و اراده او موجود شده اند و مربّی تمام آنها است.
2- کلمه و ربّکم با تأکیداتی که در آیه است از (جمله اسمیّه) و کلمه انّ و تقدیم لفظ جلاله دلالت دارد بر اینکه پروردگار شما منحصر است بذات اقدس اللَّه و این کلمه ردّ بر یهود است که گفتند خدا پروردگار موسی و موسی پروردگار هارون و هارون پروردگار فرعون است و در ادوار متمادیه بسیار از بنی- اسرائیل بتها را پروردگار خود میگماریدند چنانچه مکرّر تذکّر داده شده و در کلم الطیّب مجلّد اول صفحه 262 مشروحا بیان کرده ایم.
3- کلمه فَاعْبُدُوهُ تفریع بر جمله قبل است که چون پروردگار شما منحصرا خدا است باید عبادت هم منحصر باو باشد غیر او هر که هست و هر چه هست سزاوار پرستش نیست نه انبیاء و نه ملائکه و نه سایر مخلوقات.
ص: 209
4- کلمه هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دلالت دارد بر اینکه غیر عبادت حق راه معوج و طریق ضلالت و موجب خسران دنیا و آخرت و شرک بخدا است و راه رستگاری و سعادت دارین منحصر بعبادت پروردگار است.
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52)
پس چون احساس کرد حضرت عیسی از آنها کفر را فرمود کیست که مرا یاری کند برای خداوند حواریّون گفتند ما انصار خدا هستیم و باو ایمان داریم و شهادت بده که ما مسلمانیم.
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی احساس قریب المعنی است با ادراک و درک بمعنی علم بجزئیّات است و لذا مدرک اطلاق بر خداوند میشود چون عالم بجمیع جزئیّات است ولی احساس اطلاق نمیشود زیرا درک اگر بتوسّط حواس ظاهره بصر، سمع، لمس، شمّ، ذوق یا حواس باطنه مثل متخیّله، حافظه، ذاکره، متصرّفه، متوهّمه باشد احساس صدق میکند و خداوند چون از این عوارض بری است اطلاق بر او نمیشود.
مِنْهُمُ الْکُفْرَ مرجع ضمیر یهود و بنی اسرائیل هستند که ایمان بعیسی علیه السّلام نیاوردند بلکه نسبتهای ناروا باو و بمادرش دادند و در مقام اذیّت باو برآمدند.
قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ استنصار عیسی در موردی بود که یهود او را گرفتند و حبس نمودند و اراده قتل او را داشتند، و تعبیر بالی اللَّه اشاره باینست که یاری من یاری خدا است چنانچه یاری انبیاء و اولیاء و اوصیاء و علماء و مؤمنین و یاری دین یاری خدا است بلکه یاری هر یک از آنها یاری سایرین است چون هدف تمام
ص: 210
یکیست و از این جهت در حق اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام می گویی یا انصار دین اللَّه و یا انصار رسول اللَّه و امیر المؤمنین و فاطمة الزهراء و ابی محمّد الحسن و ابی عبد اللَّه علیهم السلام.
قالَ الْحَوارِیُّونَ حواری از مادّه حور است بمعنی شدّة بیاض العین در شدّة سواد العین مثل چشم آهو و چشم گاو.
و حور العین را حور العین گفتند برای اینکه چشم آنها گیرندگی دارد در آیه شریفه قاصِراتُ الطَّرْفِ و الصافات آیه 47، تعبیر فرموده.
و در مجمع البحرین (فی الحدیث
الحور العین خلقن من تربة الجنّة النورانیّة و یری مخّ ساقیها من وراء السبعین حلّة).
و حواریّین را بعض مفسّرین عامّه گفتند که اینها قصارین بودند که جامه ها و البسه چرک و کثیف را تنظیف مینمودند. و بعضی گفتند لباسهای آنها نقیّ و پاکیزه بوده. و بعضی گفتند صید ماهی میکردند و باین مناسبات آنها را حواریّین گفتند.
لکن تمام اینها بی مدرک و تفسیر برأی است و قول صحیح فرمایش حضرت رضا علیه السّلام است چنانچه در سفینه در مجلّد اول ص 357 از حسن بن فضال روایت میکند که گفت
(قلت للرضا علیه السّلام لم سمّی الحواریّون حواریّین قال علیه السّلام امّا عند النّاس فانّهم سمّوا حواریّین لانّهم کانوا قصارین مخلّصون الثیاب من الوسخ بالغسل و امّا عندنا فسمّی الحواریّون لانّهم کانوا مخلصین فی انفسهم و المخلصین لغیرهم من اوساخ الذنوب بالوعظ و التذکّر).
و امّا عدد حواریّین مسیح 12 نفر بودند که بمسیح ایمان آورده بودند چنانچه در خبر از حضرت رضا علیه السّلام است در جواب جاثلیق در مجلس مأمون بنا بر نقل سفینه مجلّد اول صفحه 357
(قال الجاثلیق اخبرنی عن حواری عیسی بن مریم علیه السّلام کم کان عدّتهم قال الرضا علیه السّلام امّا الحواریّون فکانوا اثنی عشر رجلا الحدیث).
ص: 211
و امّا حال حواریّین حسن ظنّی بآنها نداریم نه از نظر اسلام و نه از نظر اناجیل. امّا از نظر اسلام در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
(انّ حواری عیسی علیه السّلام کانوا شیعته و انّ شیعتنا حواریّونا و ما کان حواری عیسی علیه السّلام باطوع له من حوارینا لنا و انّما قال عیسی علیه السّلام للحواریّین من انصاری الی اللَّه قال الحواریّون نحن انصار اللَّه فلا و اللَّه ما نصروه من الیهود و لا قاتلوهم دونه و شیعتنا و اللَّه منذ قبض اللَّه عزّ ذکره رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ینصرونا و یقاتلون دوننا و یحرّقون و یعذّبون و یشردون فی البلدان جزاهم اللَّه عنّا خیرا).
و امّا از نظر اناجیل، در مجلّد اول کلم الطیّب صفحه 285- 289 نقل کرده ایم از انجیل متی باب هفدهم آیه 19 و 20 و باب 26 آیه 31 و آیه 36 و آیه 56 و آیه 69- 75 و باب 16 آیه 8 و آیه 33، و در انجیل مرقس باب 4 آیه 40 و باب 16 آیه 52، و در انجیل لوقا باب 22 آیه 24، و در انجیل یوحنّا باب 2 آیه 22 و غیر اینها که صراحت دارد بر اینکه اینها ایمان نداشتند و شبی که یهود عیسی را محاصره کردند هر چند عیسی انتصار کرد او را یاری نکردند و فرار کردند بلکه انکار کردند که ما او را نمیشناسیم بلکه عیسی را تسلیم یهود کردند و غیر اینها که دلالت بر سستی ایمان آنها میکند مراجعه فرمائید.
بعلاوه صاحبان اناجیل اربعه از کفریّاتی که در این اناجیل و تناقضاتی که در آنها هست دلیل بارزی است بر کفر آنها بلی چند نفر از حواریّین هستند که دامن آنها پاک و ایمان آنها محکم بلکه دارای مقام عصمت و ولایت هستند مثل شمعون الصفا که وصیّ حضرت عیسی علیه السّلام بوده و مثل دو نفر رسولی که حضرت عیسی فرستاد بر اهل انطاکیه که در سوره یس خداوند بیان میفرماید در آیه شریفه وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ الی آخر الآیات که سومی آنها همان شمعون بود و شرح قصّه آنها را مفصّلا در
ص: 212
اخبار مرویّه در مجمع و برهان در ذیل همین آیات بیان فرموده، و ممکن است برنابا هم که صاحب انجیل است آنهم دامنش پاک بوده چون انجیل او از این خرافات و کفریّاتی که در اناجیل اربعه است خالیست و بشارت بحضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را صریحا دارد و از همین جهت انجیل او در نزد نصاری مردود شده و معرض عنه گردیده نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ خداوند تبارک و تعالی چون غنیّ بالذات است و احتیاج در ذات قدس او روا نیست احتیاج بناصر و معین ندارد پس مراد از نصرت خدا نصرت بدین و احکام خدا و انبیاء الهی و خلفاء بلکه بنده گان خدا اگر بقصد تقرّب بخدا باشد و محض رضای خدا چنانچه صرف مال در راه خدا اطلاق قرض بخدا میشود در آیه شریفه است مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً سوره بقره آیه 246 و باین مناسبت است که موقعی که حضرت عیسی علیه السّلام فرمود مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ یعنی بجهت تقرّب بخداوند حواریّین گفتند نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.
آمَنَّا بِاللَّهِ از این جمله استفاده میشود که مراد حضرت عیسی از کلمه مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ ایمان بخدا است و لازمه ایمان بخدا نصرت انبیاء خدا است و اینها اقرار کردند باین جمله.
وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ از این جمله چند نکته استفاده میشود: یکی آنکه مراد از مسلمون تسلیم اوامر الهی است چنانچه در مورد حضرت ابراهیم علیه السّلام گذشت که خطاب شد (اسلم قال اسلمت لربّ العالمین) نه اسلامی که بمعنی اعتقاد باشد زیرا ایمان اخصّ از اسلام است و البتّه هر مؤمنی مسلم هم هست.
نکته دوم اینکه انبیاء شاهد بر امّت هستند چنانچه در قرآن میفرماید فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً سوره نساء آیه 45.
نکته سوم این اظهار ایمان و تسلیم آنها را نمیتوان گفت حقیقت دارد زیرا بر این دعوی ثابت نماندند و بالاخره عیسی علیه السّلام را رها کرده و فرار کردند بلکه
ص: 213
انکار کردند نزد شهود که ما او را نمیشناسیم و نمیتوان گفت که نفاق بوده زیرا داعی بر نفاق در آن موقع نبود چون حضرت عیسی علیه السّلام گرفتار یهود و در فشار آنها بود بلکه ایمان ضعیف و سست بوده که در موقع امتحان متزلزل میشود مثل ایمان اکثر مردم چه در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا ائمّه علیهم السلام و هلمّ جرّا الی زماننا هذا چنانچه در اصحاب پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بعد از رحلت آن حضرت و در اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام در قضیّه حکمین و اصحاب حضرت مجتبی علیه السّلام بلکه بسیاری از همراهان حضرت سیّد الشهداء و هکذا، و از کلمات منسوبه بحضرت ابی عبد اللَّه است
(الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدیّانون)
بخصوص امتحانات زمان حاضر اللّهمّ ثبّت اقدامنا.
رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (53)
پروردگار ما ایمان آوردیم بآنچه نازل فرمودی و متابعت کردیم رسول تو را پس ثبت فرما ما را با شهداء، این جمله مقول قول حواریّین است در تعقیب جمله قبل رَبَّنا منادی بحذف حرف ندی یعنی یا ربّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ بآنچه که بر حضرت عیسی نازل فرمودی از انجیل و احکام و دستورات و اعظم ما انزل بشارت بآمدن پیغمبر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طیّبین او علیهم السلام چنانچه در سوره صفّ آیه 6 میفرماید وَ إِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الایة وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ الف و لام الرسول عهد است و اشاره بحضرت عیسی و متابعت رسول بمقتضی اطلاقه در کلیّه امور از عقائد و اخلاق و فرائض و نوافل و ترک محرمات
ص: 214
و کلیّه احکام از عبادات و معاملات و معاشرات و غیر اینها که اگر در یکی از دستورات آن مخالفت شود صدق متابعت مشکل است بلکه خلاف آن صادق است.
فَاکْتُبْنا کتابت حق ثبت در نامه عمل است که در آیات بسیار ذکر شده مَعَ الشَّاهِدِینَ بزرگترین وظائف مؤمن اقرار و اعتراف بعقائد حقّه از توحید و نبوّت و ما جاء به النبی و معاد و عدل و ضروریّات دین است و کلمه مَعَ ممکن است بمعنی (من) باشد که ما جزو شاهدین باشیم و ممکن است بمعنی خود یعنی ما با آنها باشیم. و تفسیری که از ابن عباس نقل میکنند که مراد از شاهدین محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او علیهم السّلام است مدرکی برای او نیافتیم از اخبار بلکه ظاهر آیه جمع محلّی بالف و لام افاده عموم میکند.
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ (54)
و مکر کردند و خداوند جزاء مکر آنها را بآنها چشانید و بهترین جزاء دهنده است وَ مَکَرُوا ممکن است چنانچه مفسّرین گفتند مراد یهود است که حضرت عیسی را گرفتند و حبس کردند و خداوند شبیه عیسی علیه السّلام از خود آنها بآنها نمانید و او را بدار زدند و کشتند و عیسی را بآسمان برد، لکن این معنی خلاف ظاهر است زیرا مکر عبارت از این است که بحیله و تزویر و پلتیک و تقلّب در مقام اذیّت برآیند و یهود علنا دشمنی کردند و در مقام اذیّت عیسی برآمدند بلکه بعید نیست که مراد حواریّین باشند که اظهار ایمان کردند و اظهار متابعت و تسلیم و در موقع گرفتاری عیسی در چنگال یهود او را تنها گذاشتند و فرار کردند و این معنی بحسب عبارت و جملات آیه هم انسب است و اللَّه العالم.
ص: 215
و مکر با مؤمن بخصوص با رسول خدا یکی از صفات رذیله و از معاصی بسیار بزرگ و آیات و اخبار در مذمّت آن بسیار است و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(لیس منّا من ماکر مسلما) جامع السعادات صفحه 116
، و از امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(لو لا انّ المکر و الخدیعة فی النار لکنت امکر الناس)
جامع السعادات صفحه 116، و غیر اینها از اخبار.
و مکر و حیله و خدعه و نکری الفاظ مرادفه یا قریب المعنی است و از همین باب است تلبیس و غش و غدر که عبارت است از اصابه مکروه بغیر از مآخذ خفیه بعیده از ذهن و این یکی از اقسام نفاق است که ظاهر آن بر خلاف باطن باشد.
وَ مَکَرَ اللَّهُ مکر خداوند گفتند مراد جزای عقوبت مکر مکار است و ممکن است مراد این باشد که خداوند شخص مکار را عقوبت میفرماید بطوری که خیال میکند که باو تفضّل فرموده چنانچه مفاد بسیاری از آیات است مثل وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ آل عمران آیه 172 و مثل وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اعراف آیه 181، و غیر اینها از آیات.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ نظر به اینکه گفتیم مکر خدا جزای عمل مکار است چه بمعنی اول باشد که مفسّرین گفتند چه بمعنی دوم که احتمال دادیم علی ایّ حال بمقتضای عدل است چنانچه در حقّ کفّار و فسّاق عقوبت میفرماید و ظلم نیست بلکه خود مکّار ظلم میکند هم بنفس خود که خود را در معرض عقوبت قرار میدهد مثل سایر عصات و هم بکسانی که با آنها مکر کرده و این مفاد بسیاری از آیات مثل وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ هود آیه 103، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نحل آیه 119، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ زخرف آیه 76، و غیر اینها از آیات.
ص: 216
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (55)
زمانی که فرمود خداوند خطاب بعیسی که بتحقیق میگیرم تو را و بالا میبرم بسوی خود و پاک میگردانم تو را از کسانی که کافر شدند و کسانی که تو را متابعت کنند قرار میدهم برتر از کسانی که کافر شدند تا روز قیامت پس از آن در قیامت بازگشت میکنید و من حکم میفرمایم در آنچه بودید در آن اختلاف مینمودید.
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ اذ یا متعلّق بجمله قبل است که وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ چنانچه مفسّرین گفتند یا متعلّق بفعل محذوف است مثل اذکر و یا بتقدیر (ذاک واقع) که عامل اسم فاعل باشد. توفی بمعنی اخذ بقوّة است از ماده وفی که بمعنی اداء است مثل وفاء دین و وفاء بعهد و نذر و امثال آنها مدیون موقعی که دین خود را اداء نمود میگویید (و فی بدینه) و دائن موقعی که دین را اخذ نمود میگویند (توفّی دینه) و از همین باب است آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مائده آیه 1، و آیه شریفه وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا بقره آیه 172، و غیر اینها از آیات بسیار.
و اطلاق بر موت هم بمناسبت قبض روح است اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها زمر آیه 32. قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ سجده آیه 11، فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ سوره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 29، و همین منشأ توهّم بعض مفسّرین شده که گفتند عیسی قبض روح شد و پس از چند ساعت زنده شد لکن مراد اخذ عیسی است بقوّة از چنگال یهود.
ص: 217
وَ رافِعُکَ إِلَیَّ رفع بمعنی بردن حضرت عیسی است بعالم بالا و تعبیر (بالیّ) یعنی در کنف الهی و در پناه پروردگار که از دسترس بشر خارج است نه آنچه نصاری توهّم کردند که رفت پهلوی خدا نشست العیاذ باللّه من الکفر.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مراد از الَّذِینَ کَفَرُوا کسانیست که بمسیح کافر شدند از یهود بنی اسرائیل، و مراد از تطهیر نجات و خلاصی از اذیّت و آزار آنها است و این خصیصه حضرت مسیح است زیرا انبیاء بنی اسرائیل کلا گرفتار اذیّت آنها بودند از موسی تا عیسی حتّی قبل از موسی بلکه پیغمبر ما صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چنانچه مفاد بسیار از آیات است: امّا خود موسی فرمایش او است لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ صف آیه 5.
و امّا قبل از موسی نسبت بحضرت یوسف و اذیّتهای برادرانش بلکه غیر آنها چنانچه خداوند از قول مؤمن آل فرعون نقل میکند وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ مؤمن آیه 36.
و امّا هارون آیه شریفه وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اعراف آیه 149.
و امّا بعد از موسی آیه شریفه وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ الی قوله تعالی فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ بقره آیه 81.
و امّا حضرت رسالت اذیّتهایی که بآن حضرت در خیبر و غیر آن نمودند بلکه تا کنون مسلمین گرفتار اذیّت آنها هستند فقط حضرت عیسی نجات پیدا کرد و از چنگال آنها رهایی جست.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مراد از جعل جعل تکوینی است که خداوند متابعین عیسی را تفوّق داده بر مخالفین آن و مراد تفوّق دنیا است بقرینه إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ و کلمه إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ بمعنی غایت نیست که در قیامت تفوّق نداشته باشند بلکه اشاره و کنایه از دوام است.
ص: 218
و مراد از کافرین یهود هستند که مخالفت با مسیح کردند و نسبتهای ناروا دادند و در مقام قتل او برآمدند.
و امّا مراد از متابعین بعضی گفتند نصاری هستند که از هر جهت بر یهود تفوق دارند هم از جهة عدّه و جمعیّت و هم از جهة سلطنت و ریاست و هم از جهة مکنت و سروت و هم از جهة قوّت و قدرت لکن اشکالی که هست اینست که نصاری و لو بحسب صورت نسبت بمسیح فوق العاده ارادت میورزند لکن در حقیقت کمال مخالفت را دارند زیرا مسیح را پسر خدا میدانند و یکی از اقانیم ثلاث میشمارند و مشرک بخدای مسیح هستند و این بزرگترین مخالف با مسیح است بعلاوه احکام و دستورات او را بکلّی کنار گذارده و از بین بردند و انجیل واقعی او را دور انداخته و اناجیل اربعه که مشتمل بر کفریّات و مزخرفات و تناقضات است باو نسبت دادند، و از این جهت بعضی گفتند که مراد از متابعین مسلمین هستند که ببرکت قرآن و فرمایشات نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت مسیح علیه السّلام را پیغمبر اولی العزم میدانند و معترف ببقاء او در عالم بالا و نزول او در موقع ظهور حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه و بقاء دین او و احکام او تا زمان بعثت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و اوصیاء آن تا زمان حضرت رسالت هستند و تمام جهات تفوّق که نصاری بر یهود دارند مسلمین هم دارند.
و لکن ممکن است بلکه بعید نیست و شاید بتوان از ظاهر خود آیه هم استفاده کرد مراد اعمّ از نصاری و مسلمین باشد چه متابعت صوری مثل نصاری یا معنوی مثل مسلمین، زیرا آیه از زمان خود عیسی را تا قیامت شامل است و این معنی برای اثبات تفوّق بر یهود اقوی و اظهر است زیرا مجموع نصاری و مسلمین را در مقابل یهود اگر ملاحظه کنیم می فهمیم که چه اندازه تفوّق دارند.
(تنبیه) این آیه یکی از معجزات بزرگ قرآن و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است از جهت
ص: 219
خبر غیبی که تا دامنه قیامت را خبر میدهد با آن عظمتی که یهود داشتند.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ اشاره بروز قیامت است که عود ارواح است باجساد که مفاد إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ است، و تعبیر (بالیّ) یعنی بازگشت در تحت حکم الهی و محکمه حساب و رسیدگی بکارها و جزاء هر یک باو داده میشود.
فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ حاکم در قیامت خدا است و بس تمام حیثیّات از تمام گرفته میشود.
فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ در امر عیسی علیه السّلام از متابعت و ایمان باو و مخالفت و کفر باو و ثواب و عقاب هر یک.
فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (56)
پس کسانی که بعیسی کافر شدند عذاب می کنم آنها را بعذاب سخت هم در دنیا و هم در آخرت واحدی نیست برای آنها که آنها را یاری کند و از عذاب نجات دهد عذاب شدید آنها در دنیا تسلّط طیطوس رومی بنا بر نقل یوسیفس یهودی در تاریخش که 37 سال پس از مسیح علیه السّلام بر یهود مسلّط شد و یک ملیون و هزار نفر آنها را بقتل رسانید و هفت هزار از آنها را باسیری برد و هر چه داشتند سوزانید یا بغارت برد، و همچنین در تمام ادوار الی زماننا هذا بلکه تا قیامت وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ الی یوم القیمة.
و امّا در آخرت عذاب آنها نه منحصر بکفر آنها باشد بلکه نسبتهایی که بمقام مقدّس انبیاء در کتب خود که نسبت بوحی میدهند از قضایای آدم و نوح و اسحق و یعقوب و داود و سلیمان و لوط علیهم السلام و غیر آنها بلکه نسبت بحضرت باری تعالی و ظلمها و اذیّتهایی که بانبیاء کردند بلکه طبق ضرورت اسلام که کفّار مکلّف بفروع هستند چنانچه مکلّف باصول میباشند عقوبت ترک کلّیّه واجبات و فعل کلیّه محرمات را هم دارند.
ص: 220
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ دفع توهّم آنها است که تصوّر می کنند که مثل حضرت موسی و هارون و سایر انبیاء خود آنها را شفاعت کنند بلکه آنها خصم اینها هستند برای تغییر دادن دین آنها و اذیّتهایی که بآنها روا داشتند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (57)
و امّا کسانی که ایمان بمسیح آوردند و بر طبق دستورات او عمل کردند و معصیت و مخالفت او را ننمودند خداوند اجر مستوفی بآنها عطا میفرماید که هیچ عمل آنها از بین نمیرود و خداوند ظالمین را دوست نمیدارد.
در برهان از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از جمیل بن صالح از حمران بن اعین از حضرت باقر علیه السّلام حدیث مفصّلی نقل کرده که یک جمله او اینست که فرمود: عیسی در آن شب آخری که فردای آن بآسمان رفت بحواریّین فرمود امّا انّکم ستفترقون بعدی علی ثلاث فرق فرقتین مفتریین «مفتریتین خ ل» علی اللَّه فی النار و فرقة تتبع شمعون صادقة علی اللَّه فی الجنّة.
از این حدیث استفاده میشود که فقط مؤمن صالح از مسیح متابعین شمعون الصفا بودند که جمله اول آیه اشاره بآنها است و جمله وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اشاره بآن دو فرقه دیگر است که در آتش هستند و معنی عدم محبّت خدا اینست که معامله با آنها نمی کند معامله محبّ و الّا محبّت و عداوت در ساحت قدس ربوبی نیست و محل عوارض واقع نمیشود.
ص: 221
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ (58)
اینست آنچه تلاوت کردیم و نازل فرمودیم بر تو از آیات قرآنیّه و ذکر محکم ذلک اشاره باینست که درباره مریم و عیسی و زکریّا و یحیی نازل شده که بیان آنها شد.
نَتْلُوهُ عَلَیْکَ تلاوت همان وحی است که توسط جبرئیل بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میشد و قرائت مینمود.
مِنَ الْآیاتِ بیان ذلک است و ذلک مبتداء و خبرش نَتْلُوهُ عَلَیْکَ و الف و لام آیات از برای عهد ذکری است که قبلا ذکر فرموده.
وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ یکی از اسامی قرآن مجید است، و اطلاق ذکر برای یاد آوریست، و الحکیم صفت و الذکر است، و اطلاق حکیم بر قرآن بواسطه اینست که مطابق با واقع و موافق با حکمت و مصلحت و دلیل محکم بر نبوّت و رسالت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حجّة بر خصم است و اعظم معجزات آن حضرت است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (59)
محقّقا مثل عیسی در دستگاه قدرت خداوند مثل مثل آدم است که از خاک خلق فرمود پس از آن امر تکوینی کرد که موجود شو پس موجود شد.
إِنَّ مَثَلَ عِیسی مثل در قرآن مجید بر معانی اطلاق شده: 1- بمعنی صفة مثل قوله تعالی إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا سوره یونس آیه 25، و قوله تعالی مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ فتح آیه 29، و قوله تعالی مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ رعد آیه 35، الی غیر ذلک.
ص: 222
2- بمعنی ذات الشی ء مثل قوله تعالی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ شوری آیه 9، یعنی (کذاته شیئی).
3- بمعنی التشبیه بین دو چیز در جهتی از جهات مثل قوله تعالی کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً بقره آیه 16، و در این آیه ممکن است بمعنی اول باشد یعنی صفة عیسی مثل صفة آدم است، و ممکن است بمعنی سوم باشد یعنی عیسی علیه السّلام شبیه بآدم علیه السّلام است.
عِنْدَ اللَّهِ یعنی در دستگاه خلقت و تکوین و قدرت یعنی همین نحوی که خدا قدرت دارد آدم را بدون پدر و مادر خلق و ایجاد فرماید قدرت دارد عیسی را بدون پدر خلق کند.
کمثل آدم بعضی توهّم کردند که کاف در کمثل زائد است چنانچه این توهّم را در لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ هم کرده اند و نظائر اینها لکن این توهم فاسد است و حرف زائد در قرآن نیست و معنی این است که صفة عیسی در امر خلقت مثل صفة آدم است، یا قدرت حق در خلقت عیسی مثل قدرت او است در خلقت آدم، و این جمله برای رفع توهم نصاری است که چگونه میشود عیسی پدر نداشته باشد پس پدرش خدا است. و همین تعجب را یهود در حق آدم نمودند و آدم را پسر خدا دانستند چنانچه در تورات آنها است و از این جهت گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده آیه 21.
خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ یعنی ماده اصلی آدم از خاک بوده و لو مرکب از عناصر زیادی است چنانچه ماده اصلی جنّ از آتش است.
ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ امر کن امر تکوینی است یعنی ایجاد باین معنی که همین که مشیت تعلق گرفت بایجاد فیکون موجود میشود، و بعبارت دیگر فعل بمعنی اسم مصدری اثر فعل بمعنی مصدری است چنانچه قبلا تذکر دادیم که
ص: 223
افعال الهی احتیاج بمقدمات ندارد همین که مصلحت در ایجاد شیئی باشد ایجاد میفرماید و بایجاد او موجود میشود و همین است معنی آیه شریفه إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آل عمران آیه 47.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (60)
حق از پروردگار تو است پس نباش از مرددین.
حق بمعنی ثابت غیر قابل زوال است و از این جهت یکی از اسامی الهی است اشاره بمقام واجب الوجودی است و لفظ حقیقة هم از همین معنی است و مطالبی که مطابق با واقع است اطلاق حق بر او میشود مقابل باطل که بر خلاف واقع است، و الف و لام الحق از برای جنس است و مفاد این جمله اینست که آنچه از جانب خدا است مطابق با واقع است در مقابل آنچه از غیر او است باطل و بر خلاف واقع است فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ در مجمع و جماعتی از مفسرین نظر بمقام مقدس نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم این خطاب را متوجه بآن حضرت ندانسته اند و لذا تعبیر کرده اند بایها السامع لکن خلاف ظاهر آیه است و مفاد فلا تکن اینست که جای شک و تردید نیست، و جمله اول بمنزله علت است یعنی چون آنچه از پروردگار است حق است و جای شک و تردید نیست.
و این نحوه خطابات در قرآن بسیار است مثل لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ زمر آیه 65، و مثل وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الی قوله تعالی فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ انعام آیه 52، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا انعام آیه 151، و امثال اینها تماما از باب (ایاک اعنی و اسمعی یا جارة) و منافی با مقام
ص: 224
نبوّت نیست و دلالت بر این ندارد که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جزو ممترین بوده و او را خدا نهی فرموده بلکه جمیع مناهی شرعیه و نواهی الهیه عام است و شامل نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام و معصومین هم میشود و آنها از جهت مقام عصمت محال است مرتکب شوند.
الممترین از ماده مراء است و اغلب بمعنی جدال و خصومة است. در سفینه از مجمع (المراء و الجدال و الخصومة متقاربة المعنی) لکن مراء در مطالب علمیه است که غرض اظهار فضل باشد و جدال در همان مطالب علمیه است که غرض تعجیز طرف باشد، و خصومة در امور دنیویه است و تماما از معاصیست و از اخلاق رذیله از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است فرمود
(ایاکم و المراء و الخصومة فانهما یمرضان القلوب علی الاخوان و ینبت علیهما النفاق) سفینه مجلد دوم ص 523.
و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(ثلاث من لقی اللَّه عزّ و جلّ بهنّ دخل الجنة من ایّ باب شاء من حسن خلقه و خشی اللَّه فی المغیب و المحضر و ترک المراء و ان کان محقّا)
سفینه مجلد دوم ص 532، لکن اگر برای اظهار حق و ابطال باطل باشد ممدوح است در قرآن است وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ نحل آیه 126.
و گاهی بمعنی شک استعمال شده مثل فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ هود آیه 20، و مثل فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری النجم آیه 56، و آیه شریفه باین معنی است.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ (61)
پس کسانی که با تو محاجه و مخاصمه میکنند در امر عیسی علیه السّلام بعد از
ص: 225
آنی که آمد تو را علم بحقیقة امر او ببیانات آیات متقدمه و از تو قبول نکردند پس بگو بیائید تا دعوت کنیم پسران ما را و پسران شما را و زنهای ما و زنهای شما و کسانی که بمنزله نفس ما و نفس شما باشند پس مباهله میکنیم در حق یک دیگر و قرار میدهیم لعنة خدا را بر دروغ گویان.
کلام در این آیه در چند مقام وارد میشود:
در شأن نزول این آیه و مقدّمه متذکر میشویم که این آیه در مورد قضیّه شخصیه لسان عموم ندارد که بتوان گفت مورد مخصص نیست چنانچه در اغلب آیات گفته ئیم بلکه تعدّی از مورد معنی ندارد و مسلم تمام مفسرین و مفاد اخبار متواتره بین الفریقین در قضیه نصارای نجران است که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنها را دعوت فرمود بدین اسلام یا اداء جزیه یا جنگ و آنها یک عدّه از بزرگان خود را فرستادند مدینه برای کشف حقانیت اسلام و میان آنها سه نفر از کشیشان بزرگ آنها بودند بنام عاقب و اهتم و سیّد و پس از مذاکرات با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بیانات آن سرور و اقامه معجزات بر حسب دستور این آیه حضرت آنها را دعوت بمباهله نمود و از برای مباهله با آنها فقط انتخاب فرمود علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام را و آنها چون در باطن حقانیت آن حضرت را درک کردند از مباهله ترسیدند و خواهش ترک آن را کردند و قبول جزیه نمودند.
و در غایة المراد 19 حدیث از طرق عامه و 15 حدیث از طرق خاصه مفصلا نقل فرموده در باب سوم و چهارم از صد باب از اخبار که در فضائل امیر المؤمنین و سایر اهل بیت علیهم السلام رسیده صفحه 300- 306، و این مباهله بنا بر بعض اخبار در روز 24 یا 25 ذیقعده واقع شده.
ص: 226
کلمه أَبْنائِنا راجع بحضرت حسن و حسین علیهما السلام است زیرا امیر المؤمنین علیه السّلام و صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها جزو أَبْنائِنا نیستند و این آیه کمال صراحت را دارد که فرزند دختری هم فرزند است بر ردّ مخالفین که گفتند بنونا بنو ابنائنا و بنو بناتنا بنو ابناء الرجال الأباعدی.
و غیر از این آیه در قرآن آیات دیگری هم هست که ائمّه علیهم السلام بآنها استشهاد فرموده مثل آیه شریفه وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ انعام آیه 84 و 85، و آیه شریفه حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الی قوله تعالی وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ نساء آیه 27، و مسلما حلائل حسنین بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حرام بوده باتفاق فریقین.
و از این آیه استفاده میشود که مقام این دو بزرگوار در پیشگاه احدیت بسیار مقام شامخی است که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم انتخاب فرمود برای مباهله با اینکه بر حسب ظاهر طفل نابالغ بودند چنانچه قبلا متذکر شدیم که امر انبیاء و ائمه علیهم السّلام با سایر ناس فرق دارد و بسا در حال طفولیت بمقام شامخ امامت و نبوت نائل میشوند مثل حضرت سلیمان علیه السّلام و یحیی علیه السّلام و عیسی علیه السّلام و حضرت جواد علیه السّلام و حضرت هادی علیه السّلام و حضرت بقیة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه.
کلمه نسائنا که مختص است بصدیقه طاهره سلام اللَّه علیها و دلیل واضح است بر اینکه مقام او در جمیع زنها مقام بلندی است و اگر بهتر از او بود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم او را انتخاب میفرمود بلکه اگر عدیل او هم یافت میشد او را هم همراه میبرد چنانچه حضرت حسن علیه السّلام و حضرت حسین علیه السّلام عدیل یکدیگر بودند هر دو
ص: 227
را برد برای مباهله، بلکه استفاده میشود که صدیقه طاهره علیه السّلام عدیل مقام نبوت و ولایت و امامت و عصمت بوده که در صف نبوت حضرت رسالت و سه نفر امام بزرگوار قرار گرفته و تمام شئون نبوت و امامت را دارا بوده جز عنوان نبوت و امامت زیرا رجولیت شرط نبی و امام است چنان که مریم علیه السّلام با اینکه دارای عصمت بود و ملائکه بر او نازل میشدند و مورد وحی الهی واقع شد نبی نبود فقط از جهت انوثیت و این استفاده از این آیه است و قطع نظر از آیاتی که در شئون فاطمه علیها السّلام و از اخباری که در فضائل او داریم و در مقام خود مبین شده.
کلمه انفسنا است مسلما مراد خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیست چون او داعی است یعنی دعوت کننده و البته باید مدعوّ (دعوت شده) غیر او باشد و مسلما آن غیر از ابناء و نساء نیست زیرا در مقابل آنها ذکر شده باید از رجال باشد آنهم هر رجلی نمیشود باید مساس با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته باشد که صدق انفسنا بکند و مساس با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مراتبی دارد، یک مرتبه ادنی مسلم و مؤمن باشد سپس از قریش و هکذا از بنی هاشم و هکذا تا برسد بمرتبه اعلا که در جمیع شئونات از اخلاق و اعمال و مراتب ایمان و عصمت و علم و فضیلت و سائر شئون نبوی شبیه به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد حتی اگر بضرورت دین و نصّ آیات و تواتر اخبار ثابت نشده بود که مقام نبوت و رسالت اختصاص بخود آن حضرت دارد و غیر او نبیّ و رسول تا قیامت نیست میگفتیم که باید دارای این مقام هم باشد، و بالجمله غیر از مرتبه علیا سائر مراتب اطلاق انفسنا بر آنها میشود لکن من جهة و اما از سائر جهات غیرنا بر او صادق است.
و مقتضای اطلاق انفسنا دلالت دارد بر اینکه من جمیع الجهات مشابه باشد جز جهتی که ممکن نیست مماثل او پیدا شود مثل نبوت و رسالت.
ص: 228
و اختصاص دادن رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بامیر المؤمنین علیه السّلام دلالت دارد بر اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع شئون مشابه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم است حتی در ولایت و امارت و امامت جز آنکه بضرورت دین خلافش معلوم باشد و از همین جهت است حدیث معروف در مباحثه مأمون ملعون با حضرت رضا علیه السّلام که گفت بآن حضرت
(ما الدلیل علی خلافة جدّک)
حضرت فرمود
(آیة انفسنا)
ایراد کرد
(لو لا ابنائنا)
حضرت جواب فرمود
(لو لا نسائنا).
توضیح الکلام اینکه کلمه انفسنا چنانچه بیان شد دلالت آن تمام است و همین مراد حضرت است، و اما ایراد مأمون اینست که بقرینه ابنائنا مراد از انفسنا بزرگان و رجال است نه این معنی، حضرت جواب فرمود اگر کلمه نسائنا که دلالت میکند بر نسایی که انتساب تام بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته باشند و فقط صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها بوده، مراد از انفسنا هم رجالی که انتساب تام بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته و فقط علی علیه السّلام را بر این اختیار فرمود معلوم میشود احدی از رجال لیاقت نداشته، چنانچه احدی از نساء حتی زوجات نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیاقت نداشته.
در موضوع مباهله است. اما وقت مباهله ما بین الطلوعین است چنانچه ابی حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
الساعة التی تباهل فیها ما بین طلوع الفجر و طلوع الشمس
سفینه مجلد اول صفحه 111.
و اما طریق و کیفیت مباهله اینست که سه روز روزه بگیرد و غسل کند و دست خود را در دست طرف مشبّک کند که انگشتها در یکدیگر باشد و سپس دعای مباهله بخواند چنانچه ابی مسروق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده گفت
قلت انّا نکلم الناس فنحتج علیهم بقول اللَّه عز و جل اطیعوا اللَّه و رسوله و اولی الامر منکم
ص: 229
فیقولون نزلت فی امراء الرّآیا فنحتج علیهم بقول اللَّه تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ الایه فیقولون نزلت فی المؤمنین فنحتج علیهم بقول اللَّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی فیقولون نزلت فی المسلمین قال فلم ادع شیئا مما حضرنی ذکره من هذا و شبهه الا ذکرته له فقال علیه السّلام لی اذا کان ذلک فادعهم الی المباهلة قلت و کیف اصنع فقال اصلح نفسک ثلاثا و اظنّة قال صم و اغتسل و ابرز انت و هو الی الجبان (الصحراء) فشبک اصابعک من یدک الیمنی فی اصابعه و ابدء لنفسک فقل اللهم ربّ السموات السبع و ربّ الارضین السبع عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم ان کان ابو سروق جحد حقا و ادعی باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء ای عذابا و نارا من السماء او عذابا الیما ثم ردّ الدعوة علیه فقل و ان کان فلان جحد حقا و ادعی باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما ثم قال علیه السّلام لی و انّک لا تلبث ان تری ذلک فیه فو اللَّه ما وجدت خلقا یجیبنی علیه سفینه مجلد اول صفحه 111.
چند امر از این حدیث شریف استفاده میشود: یکی آنکه مورد مباهله موقعی است که خصم لجاج کند و از هیچ راهی قانع نشود و مکابره کند و این نکته از این کلمه استفاده میشود که فرمود اذا کان ذلک فادعهم که تفریع فرمود دعوت مباهله را بانکار خصم و لجاج او.
دیگر آنکه در مباهله باید ابتداء در نفرین بخود و سپس بطرف.
دیگر آنکه بمباهله امر خاتمه پیدا میکند و بر طرف عذاب نازل میگردد چنانچه از ذیل حدیث استفاده میشود.
در شرح الفاظ آیه فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مراد محاجه همان مکابره و لجاج است بعد از اقامه دلیل که مفاد ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ
ص: 230
است و اشاره به اینکه نصارای نجران مکابره و لجاج مینمودند.
فَقُلْ تَعالَوْا خطاب بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که آنها را دعوت نما تعالوا جمع تعال بمعنی پیش آمدن است یعنی بیائید.
نَدْعُ أَبْناءَنا یعنی طرفین ما دعوت میکنیم پسران خود را وَ أَبْناءَکُمْ شما هم دعوت کنید پسران خود را و کلمه ندع متکلم مع الغیر یعنی ما و شما وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ زنهای ما و زنهای شما، و از مناسبت حکم و موضوع و تعیین مورد استفاده میشود که مراد عزیزترین ابناء و عزیزترین نساء است.
وَ أَنْفُسَنا شرحش گذشت و انفسکم هر کس که بمنزله جان شما است که علاقه باو بیشتر داشته باشید.
ثُمَّ نَبْتَهِلْ پس از اجتماع طرفین مباهله میکنیم فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ مراد از لعنة نه مجرد دوری از رحمت است بلکه نزول عذاب است که حق ظاهر شود و باطل از بین برود.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (62)
بتحقیق آنچه از قضایای عیسی و غیر آن نازل فرمودیم اخبار و احادیث مطابق با واقع و حقیقت است و احدی مقام الوهیّت ندارد جز ذات مقدّس اللَّه و محققا خداوند هر آینه او غالب و دانای بجمیع حکم و حکمفرما است.
انّ هذا اشاره بآیات قبل است که در مورد زکریّا و یحیی و مادر مریم و مریم و عیسی علیهم السلام نازل فرمود.
لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ قصص جمع قصّه است و قصه نقل و حکایت پیشینیان است و آن سه قسم است: یک قسمت رومان مانند است مثل قصه رستم و حسین گرد
ص: 231
و لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و داستانهای الف لیل و فردوسی و امثال آنها که میتوان گفت یک صدم آنها واقعیة ندارد بلکه بسیاری قطع بخلاف آن داریم مثل حکایات توریة و انجیل و کتب منسوبه بوحی از عهد قدیم و جدید نسبت بکفریات و نسبتهای ناروا بمقام قدس انبیاء علیهم السّلام.
دوم حکایات مأخوذه از کتب تواریخ که دلیل بر صدق و کذب آن نداریم و محتمل الامرین است.
سوم قضایای مأخوذه از وحی و اخبار معصومین علیهم السلام که قطع بصدق آن داریم و احتمال خلاف در آنها نمیرود و قصص قرآنی از این باب است و معنی الحقّ همین است.
وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اشاره بادیان باطله است که الوهیت را نسبت بغیر اللَّه هم دادند مثل مجوس که قائل بیزدان و اهرمن شدند، و یهود که گفتند خدا اله موسی و موسی اله هارون و هارون اله فرعون، و نصاری که قائل باقانیم ثلاث شدند و غیر اینها از مذاهب باطله حتی کسانی که قائل بالوهیت امیر المؤمنین علیه السّلام شدند فقط توحید در الوهیت مختص بمسلمین و دین حقّه اسلام است.
وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ تفسیر ابن جمله مکررا بیان شده و در این مقام تهدید منکرین توحید است که خداوند غالب و مقتدر است و بر عذاب آنها بمقتضای حکمت حکم فرما است.
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (63)
پس اگر اعراض از حق نمودند پس خداوند عالم است بکردار و احوال اهل فساد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا تولّی بمعنی تلو شیئی است لشی ء آخر، و اگر متعدّی بعن
ص: 232
باشد می گویی تولی عنه یعنی أَعْرَضَ عَنْهُ اعراض روبر گردانیدن است، و اگر بالی باشد بمعنی اقبال و توجه باو است، و مراد در مقام اعراض از فرمایشات قرآن و نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و کنایه از عدم قبول است.
فَإِنَّ اللَّهَ محققا خداوند عالم بسرّ و علن، ظهر و بطن، روح و بدن عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ افساد مقابل اصلاح است چنانچه قبیح مقابل حسن است و تفسیر آن در آیه شریفه در اوائل سوره بقره وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ الایه گذشت در مجلد اول صفحه 381- 385.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)
بگو ای محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دعوت فرما اهل کتاب را که بیائید همگی اتفاق کنیم بکلمه عادلانه که بین ما و شما است و آن کلمه اینست که عبادت نکنیم مگر ذات مقدّس ربوبی اللَّه را و هیچ شریکی برای او قرار ندهیم و بعضی بعضی را نگیریم بربوبیة غیر از اللَّه پس اگر قبول نکردند و اعراض نمودند شما (یعنی پیغمبر و مسلمین) بگوئید که شما (اهل کتاب) شاهد باشید که ما تسلیم اوامر الهی هستیم و جز او را عبادت نمیکنیم.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ اهل کتاب اگر چه اعمّ است لکن بمناسبت آیات سابقه و مضامین همین آیه خطاب بنصاری است لکن مورد مخصص نیست و حکم عام است
ص: 233
حتی غیر اهل کتاب از کفار و مشرکین و تمام اهل عالم محکوم باین حکم هستند.
تعالوا بشتابید و اقبال کنید و متفق شوید.
الی کلمة اطلاق کلمه بر جمله و جملات هم میشود و مراد اینجا مطلب و معنی از حیث عقیده و عمل و اقرار و اعتراف است.
سواء مصدر است بمعنی مفعولی یعنی مستویة خالی از افراط و تفریط عادلانه باشد، نه مثل نصاری که مسیح و روح القدس و خدا هر سه را عبادت میکنند و می پرستند که در طرف افراط افتادند، و نه مثل مشرکین که عبادت خدا را ترک گفته چنانچه یهود در ادوار متمادیه ترک عباد خدا را کردند چنانچه در کتب عهد قدیم تصریحاتی باین معنی دارد.
در سفر داوران باب دوم از جمله اول تا نهم شرک آنها را بیان میکند که یک جمله او اینست که «یهوه خدای پدران خود را که ایشان را از زمین مصر بیرون آورده بود ترک کردند» و در باب سوم جمله هفتم و هشتم میگوید «و یهوه خدای خود را فراموش نمودند» و در باب دهم جمله ششم و هفتم میگوید «و یهوه را ترک کرده عبادت نکردند» و تفصیل اینها را ما در مجلد اول کلم الطیب از صفحه 261 تا 271 متذکر شده ایم مراجعه شود و اینها در طرف تفریط افتادند.
بیننا مسلمین و بینکم اهل کتاب، و آن کلمه عادلانه اینست که:
أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشاره بشرک در عبادت است که مفاد مطابقی کلمه لا اله الا اللَّه است وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشاره بشرک افعالی است و لذا تعبیر بشیئی فرموده که شامل ذوی العقول و غیر آنها شود یعنی مؤثّر و موجد و خالق را جز خدا ندانیم نه عیسی و نه ملائکه و نه کواکب و نه شیئی آخر.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ تمام افراد بشر از آدم الی یوم القیمة از انبیاء و اولیاء و غیر آنها مربوب و مخلوق خداوند هستند و این آیه و اشاره
ص: 234
بآیه شریفه است اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ سوره توبه آیه 31.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر قبول نکردند و زیر بار نرفتند و دست از شرک نکشیدند و اقرار بتوحید نکردند فقولوا شما مسلمانان که مقرّ بتوحید هستید بگوئید بمنکرین اشْهَدُوا که گواه باشید بِأَنَّا مُسْلِمُونَ به اینکه ما بآنچه خدا امر فرموده و انبیاء علیه السّلام بیان نموده اند اقرار و اعتراف داریم و تسلیم هستیم، و این جمله دلالت بر آخرین جواب است از مخالف زیرا موقعی که خصم هر چه دلیل و برهان بر او بیان کنی و هدایت و ارشاد و موعظه نمایی دست از عناد و لجاج برنمیدارد طرف میگوید پس شاهد باش که من بر حق و حقیقة ثابت و لجاج و عناد تو در من هیچ تأثیری ندارد.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65)
ای اهل کتاب برای چه محاجّه میکنید در مورد ابراهیم (که یهود گفتند یهودی بوده و نصاری گفتند نصرانی بوده) و حال آنکه توریة (که مبدء دین یهود است) و انجیل (که محدث دین نصاری است) بعد از ابراهیم نازل شده آیا تعقّل نمیکنید (که در زمان ابراهیم نه موسی و نه عیسی و نه شریعه آنها وجود داشته).
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ محاجّه باب مفاعله طرفین است یعنی هر کدام اقامه حجت بر دیگری میکنند و این اشاره باینست که یهود مدّعی بودند که ابراهیم از ماست و متدین بدین ماست و نصاری میگفتند از ماست و متدین
ص: 235
بدین ماست با اینکه این دو دعوی بی دلیل و مجرّد ادّعاء است و از روی بی علمی است چنانچه بیانش میآید بعلاوه دلیل بر بطلان هر دو دعوی داریم چنانچه میفرماید وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ توریة بر حضرت موسی و انجیل بر عیسی و این دو پیغمبر زمانشان بسیار متأخر از زمان ابراهیم بوده و مشرع دین یهود موسی علیه السّلام و دین نصاری عیسی علیه السّلام بوده پس در زمان ابراهیم نه دین یهود و نه دین نصاری بوده و این یک دلیل واضح روشنی است که هر عاقلی درک میکند، لذا میفرماید أَ فَلا تَعْقِلُونَ کسی که دعوی داشته باشد که بر تمام عقلاء فسادش ظاهر باشد از روی بی خردیست.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66)
آگاه باشید شما یهود و نصاری که جای محاجّه در اموریست که انسان علم داشته باشد پس چرا محاجّه میکنید در چیزی که علم شما بر او نیست و خداوند میداند و شما نمیدانید.
ها أَنْتُمْ ها حرف تنبیه است مثل هذا و تنبیه نسبت بغافل است و یهود و نصاری غافل از این هستند که دین ابراهیم و طریقه و مشی او چه بوده.
هؤلاء اشاره بیهود و نصاری است که مخاطب بکلمه انتم هستند و عطف بیان است برای انتم و انتم مبتدا است و خبرش جمله حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ است مثل اینکه بگوئید از توریة و انجیل ما استفاده میکنیم که حضرت ابراهیم پیغمبر اولی العزم و با شرافت بوده و دین و شریعتش تا زمان نزول توریة در
ص: 236
بنی اسرائیل باقی بوده و انبیاء بعد از او تا زمان موسی همه متدین بدین او و تابع شریعة او بودند مثل اسحق و یعقوب و یوسف و غیر آنها.
فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ که مدّعی شوید که شریعة یهود را داشته یا شریعة نصاری را یا شریعتش چه بوده و طریقه و مشی او چه نحوه است وَ اللَّهُ یَعْلَمُ چون خودش انبیاء را ارسال فرموده و دستورات بآنها داده و بر اعمال و افعال آنها آگاه است وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ چنانچه ذکر شد.
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (67)
نبود ابراهیم یهودی و نه نصرانی و لیکن بود حنیف و مسلم و نبود از مشرکین ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا طائفه یهود خود را مسمی باین اسم کردند بواسطه انتساب بیهودا فرزند حضرت یعقوب و دینی که فعلا در دست آنها است دین باطل مزخرف است و حضرت موسی علیه السّلام و انبیاء بعد از او از این دین بیزار و بری هستند چه رسد بحضرت ابراهیم علیه السّلام.
وَ لا نَصْرانِیًّا طائفه نصاری مسمّای باین اسم شدند بدعوی اینکه حضرت مسیح را یاری کردند با اینکه این دعوی کذب محض است چنانچه قبلا ذکر شد و دین نصرانیت هم یک جمله کفریاتیست که حضرت مسیح از او بیزار و بری است و ساحت قدس انبیاء علیه السّلام کلّا از این مزخرفاتی که در تورات رائج و اناجیل اربعه بلکه جمیع کتب عهد قدیم و جدید است منزّه و مبرّی است.
وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً توضیح کلام اینکه دین عبارت از یک مجموعه ای است از عقائد و اخلاق و وظائف عبادی و معاملات و احکام میراث و حدود و نحو اینها
ص: 237
و از زمان حضرت آدم علیه السّلام تا روز قیامت عقائد و اخلاق و بسیاری از فروع مثل نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت و بسیاری از محرّمات مثل شراب، قمار، زنا، لواط و امثال آنها و بسیاری از معاملات و معاشرات مثل بیع، صلح، نکاح، ارث، حدود، دیات و امثال اینها یکی است و تمام انبیاء مأمور بدعوت بیک دین بودند و فقط انبیاء اولوا العزم بمقتضیات حالات ناس و وقت و زمان مأمور بودند بتغییر بعضی از خصوصیات و نسخ ما سبق و جعل ما لحق، و همین نحوی که ما معتقدیم بجمیع انبیاء و اوصیاء آنها آنها هم معتقد بهمین بودند، و همین نحوی که نبیّ لاحق تصدیق سابقین را میفرماید سابقین هم تصدیق لاحقین و بشارت بآمدن آنها را داشتند و دادند، و این دین واحد نامش اسلام است بمناسبت تسلیم جمیع دستورات الهیّه، و این بیان از مجموعه آیات شریفه قرآن استفاده میشود و هر جا بمناسبت آن ذکر شده و در مطاوی آیات سابقه متذکر شده ایم إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79، عموم دارد و سر تا سر دنیا را میگیرد از اول دنیا تا آخر آن.
و از این بیان دفع اشکالی که بعضی توهّم کردند که دین اسلام هم بعد از ابراهیم بوده بخوبی واضح میشود، و معنای حنیف هم بمعنی سهولت و خالی از افراط و تفریط و صراط مستقیم است.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ممکن است تعریض بر یهود و نصاری باشد که آنها مشرکند و ممکن است دفع توهّم مشرکین باشد که آنها هم ابراهیم علیه السّلام را بر طریقه خود میدانستند، و اللَّه العالم،
ص: 238
إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (68)
محققا سزاوارترین مردم بابراهیم کسانی هستند که او را متابعت نمودند و این پیغمبر و کسانی که ایمان آوردند و خداوند ولیّ مؤمنین است إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ کلمه اولی از ولیّ مأخوذ است از ماده ولایه و ولایة اگر بفتح باشد بمعنی نصرت و اگر بکسر باشد بمعنی امارة و ریاست است و تحقیق کلام چنانچه مکررا تذکر داده ایم که الفاظ موضوع از برای معانی عامه است و ولایة نوع اختصاص شخص است بشخص چنانچه سیّد مولای عبد است و عبد مولای سید اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا بقره آیه 258، و المؤمنون اولیاء اللَّه پدر و جدّ پدری و قیم و حاکم ولیّ صغار و مجانین، حاکم ولیّ غائب و ممتنع، پیغمبر ولیّ امت، امام ولیّ رعیت. هر چه بمناسبت خود مثلا خداوند ولایة کلیه مطلقه ذاتیه دارد بر جمیع مخلوقات خود که هر نوع تصرفی بفرماید و اطاعت او بر جمیع لازم و حتم است، پیغمبر و امام ولایة کلیه مطلقه بجعل الهی بر جمیع افراد امت و رعیت دارند إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الایة مائده آیه 60، حاکم ولایة جزئیه مقیده بجعل امام دارد و هکذا پدر و جد و قیّم. و مراد در این آیه متابعت از ابراهیم علیه السّلام است در دستورات و احکام دینی.
لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ مراد امت حضرت ابراهیم در متابعت دین و شریعة او و واضح است که هر پیغمبری اولی است بر امت حتی از نفس آنها النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ احزاب آیه 6.
وَ هذَا النَّبِیُّ زیرا پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسیار از احکام و سنن ابراهیم علیه السّلام
ص: 239
را در شریعة اسلام جاری نمود حتی امر الهی رسید ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً نحل آیه 124.
اگر کسی اشکال کند که مقتضای این آیه افضلیت ابراهیم علیه السّلام است بر حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زیرا متبوع افضل از تابع است.
جواب اینکه اینجا نه بعنوان تبعیت است بلکه احکام ابراهیم چون حنیف بود در اسلام جاری شد کما اینکه کلمه حنیفا خود شاهد این مطلب است و بسیار مطالب حقه است که عقلاء عالم و دانشمندان بزرگ از کوچکتران اخذ میکنند چون حق است و درست است.
وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ بجمیع انحاء ولایت هم صاحب اختیار، هم اولی بتصرف هم نگهبان، هم ناصر و هم دوست و بعبارت جامع مؤمنین مورد عنایات پروردگار هستند
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (69)
آرزو دارند جماعتی از اهل کتاب که بتوانند شما مؤمنین را گمراه کنند و حال آنکه گمراه نمیکنند مگر خود را و درک نمیکنند که شما را نمیتوانند گمراه نمایند.
ودّت از ماده (وداد) است، و داد بمعنی محبت است و از این جهة خداوند را ودود میگویند هم بمعنی فاعلی چون بندگان صالح خود را دوست میدارد یعنی معامله میکند با آنها معامله دوست، و هم بمعنی مفعولی که بندگان او را
ص: 240
دوست میدارند و مودت و محبت اهل البیت اجر رسالت پیغمبر است قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی شوری آیه 22، لکن در مقام بقرینه کلمه لو امتناعیه بمعنی تمنّی و آرزو است چنان که می گویی وددت لو انک تفعل کذا یعنی تمنّیت.
طائفة بمعنی جماعت من تبعیضیه است یعنی تمام اهل کتاب این آمال و آرزو را ندارند بلکه بعض از آنها.
اهل الکتاب بعضی گفتند مراد خصوص یهود است و بعضی گفتند یهود و نصاری است و در آیه تعیین نفرموده لکن خارجا چون یهود معتقد هستند که بهشت مختص ببنی اسرائیل است و غیر بنی اسرائیل داخل نخواهد شد در مقام تبلیغ و دعوت نیستند فقط نصاری هستند که بوسائل عدیده و طرق مختلفه تبلیغ دین مسیح میکنند و در این راه پولهای زیادی مصرف میکنند.
لَوْ یُضِلُّونَکُمْ ضلالت گمراهی است که راه مستقیم را نداند و در طریق حیران بماند و غرض اینها و مقصد و منظور و آمال و آرزوی آنها این بود که مؤمنین از ایمان خارج شوند و دست از اسلام بکشند و از اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متفرق شوند سوای اینکه در دین آنها وارد شوند یا نشوند.
وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ نظر به اینکه دین مقدّس اسلام بالاخص در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که بالعیان مشاهده معجزات و اخلاق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و احکام اسلامی را میکردند مؤمنین ممکن نبود دست از اسلام بکشند و بکفریات و مزخرفات توریة و انجیل بگروند، و اگر مشاهده میشود که گاه گاهی یک نفر مسلمان مسیحی میشود مسلّم بدانید که باطنا معتقد نیست و بواسطه طمع مال یا جاه اظهار میکند چنانچه اغلب رؤسای مذاهب باطله از این قسم هستند.
وَ ما یَشْعُرُونَ توهّم میکنند که فلان را از دین برگردانیدیم و نمیفهمند
ص: 241
که او کلاه سر آنها گذارده و میخواهد آنها را بدوشد،
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70)
ای اهل کتاب (یهود و نصاری) چه سبب شده با اینکه معجزات و دلائل نبوت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را بالحس و العیان مشاهده میکنید مع ذلک بآنها کافر میشوید.
یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بتمام یهود و نصاری است از صدر اسلام تا آخر دنیا چنانچه در خطابات قرآنی گفته ایم.
لِمَ تَکْفُرُونَ لم در اصل لما بوده الف حذف شده و فتحه بجای او باقی مانده مثل عَمَّ یَتَساءَلُونَ سوره نبأ آیه 1. و مثل لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ صف آیه 2، کفر بمعنی پوشانیدن حق است با اینکه حق برای آنها مکشوف باشد بِآیاتِ اللَّهِ آیات الهی دلائل حقانیت اسلام است و مخصوصا برای اهل کتاب بسیار است.
1- بشاراتی که در کتب انبیاء سلف دیده بودند که قسمتی از آنها را که متجاوز از شش بشارت باشد در مجلد اول کلم الطیب متعرض شده ایم و در همین کتاب هم قبلا اشاره شده.
2- معجزات صادره از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که مشاهده کردند یا بتواتر بر آنها ثابت شده.
3- همین قرآن مجید که در موارد زیادی تعجیز فرموده و نتوانسته اند یک سوره ای در مقابلش بیاورند.
4- اخبارات غیبیه که از آینده داده.
ص: 242
5- اخلاق و افعال و گفتارهای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بالاخص مواعظ و حکم که خود دلیل بارزی است.
6- احکام و دستورات متقنه دین مقدس اسلامی و غیر اینها و کفر اهل کتاب باین آیات.
اما بشارات را گفتند در حق غیر این بزرگوار است و هنوز نیامده، و معجزات را حمل بر سحر نمودند، و قرآن را گفتند کذب و افتراء است، و بقیه را تکذیب کردند.
وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و حال آنکه خود آنها در بسیاری از موارد بالحسّ و العیان مشاهده کردند و جسته جسته در بسیاری از موارد در کلماتشان اقرار کرده اند و شهادت داده اند و در بسیاری از موارد حق را درک کرده و از روی عناد و عصبیت انکار نمودند، خذلهم اللَّه.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)
ای اهل کتاب چرا میپوشانید حق را بباطل و کتمان حق میکنید و حال آنکه میدانید یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بیهود و نصاری است لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ بعضی مفسرین گفتند مراد خلط و مزج حق است بباطل و بعضی گفتند مراد نفاق است که اظهار اسلام میکنند و باطنا کافر هستند و هر دو این تفسیر باطل است زیرا مزج غیر از پوشانیدن است و نفاق عکس است که کفر باشد بلباس حق که اظهار اسلام باشد بلکه مراد اینست که مطالب حقّه را که باطنا معتقد هستند و یقین دارند اظهار میکنند که باطل است و انکار مینمایند عکس منافق که مفاد وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل آیه 14، است و قریب المعنی است با وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ
ص: 243
و فرق لبس حق بباطل با کتمان اینست که کتمان فقط اظهار نکردن است حق را و انکار آن، و لبس حق اینست که اظهار میکند که باطل است با اینکه میداند حق است مثل بشارات تورات و سایر کتب انبیاء که گفتند راجع بغیر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، و معجزات را گفتند سحر است، و قرآن را گفتند افتراء است و بهم بافتگی است با اینکه باطنا یقین دارند.
وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ الحق بعلم الیقین.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (72)
و گفتند جماعتی از اهل کتاب (یهود) باتباع خود که ایمان بیاورید باظهار ظاهری بآن چیزی که نازل شده بر مسلمین در ابتداء روز ولی در آخر روز کافر شوید بکفر باطنی شاید بتوانید مسلمین را از دین خود برگردانید.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعضی مفسرین گفتند که اخبار یهود از اهل خیبر و قرای عربیه بودند که بجماعت یهود میگفتند بروید خلطه و آمیزش کنید با مؤمنین و اظهار ایمان کنید بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در ظاهر و القاء شبهه کنید در قلوب مؤمنین که ما آمدیم و فهمیدیم که این آن پیغمبر موعود که در کتب ما خبر داده نیست و آن علامات که بما رسیده در او نیافتیم تا مؤمنین در مورد او شک کنند و بکفر اولی برگردند.
و بعضی گفتند در مورد تحویل قبله بوده که در اول روز بطرف کعبه نماز کنید و در آخر روز ببیت المقدّس تا مؤمنین شک بر آنها وارد شود لکن هر دو تفسیر
ص: 244
خلاف ظاهر بلکه خلاف نصّ آیه شریفه است.
اما تفسیر اول در آیه میفرماید آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا و ایمان بما انزل غیر از ایمان بمن انزل الیه است که محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد و اما تفسیر دوم، این خطاب طائفة مسلّما بغیر مؤمنین بوده بلکه بیهود بوده بقرینه عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا و مسلّما یهود نماز مثل نماز مؤمنین نداشتند که گاهی بطرف کعبه باشد و گاهی بطرف بیت المقدس، و بعید نیست بلکه ممکن است بگوئیم که ظاهر آیه مراد از ما انزل قرآن باشد و مراد از وجه النهار نه اول روز باشد بلکه مراد روز است چنان که مراد از وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ شب باشد یعنی روزها با مؤمنین اظهار کنید که ما هم کتاب شما را معتقدیم و دستورات آن را می پذیریم ولی در شبها که با یهود و هم کیشان خود تماس میگیرید بهمان کفر یهودیت باشید.
و البته این خطاب بتمام یهود نبوده بلکه بیک دسته جاسوس و متقلّب بوده که بیایند میان مسلمین و از خصوصیات مطّلع شوند و رفته رفته القاء بعض شبهات در اذهان بعض مسلمین کنند تا آنها را از دین اسلام برگردانند چنانچه دأب منافقین و مفتّشین و متقلّبین در هر دوره و زمان همین است.
و کلمه لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ دلالت دارد بر اینکه رجوع مؤمنین در نزد آنها قطعی نبوده لکن باین امید بودند.
ص: 245
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (73)
و ایمان نیاورید مگر بکسی که متابعت کند دین شما را بگو ای پیغمبر که هدایت حقیقی همانا هدایتیست که خدا نموده به اینکه بدهد بکسی مثل آنچه بشما داده یا محاجّه کنند با شما نزد پروردگار بگو محققا فضل بدست خدا است بهر که بخواهد میدهد و خداوند فضل و رحمتش وسعت دارد و عالم بموارد افاضه آنها است این آیه شریفه از آیات مشکله است و میان مفسرین اختلافاتی هست از آن جمله در جمله وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ که کلام کیست بعضی گفتند کلام یهود است و این جمله عطف است بر جمله آیه سابقه که بجاسوسان خود گفتند که ایمان ظاهری بیاورید در روزها و شبها بهمان کفر باطنی باشید و ایمان واقعی نیاورید مگر با کسی که هم کیش شما باشد چنانچه ظاهر آیه همین است بقرینه لفظ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ.
و بعضی گفتند که مخاطب مؤمنین هستند که خداوند میفرماید فریب جاسوسان یهود را نخورید و از دین اسلام رجوع نکنید و ایمان نیاورید مگر بکسی که متابعة دین اسلام کند.
و این خلاف ظاهر است زیرا اگر این معنی مراد بود باید کلمه قل قبل از این جمله باشد.
و از آن جمله جمله أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ بع֙ɠگفتند متعلق است بجمله وَ لا تُؤْمِنُوا و جزو کلام یهود است یعنی ایمان نیاورید به اینکه خدا بکسی
ص: 246
بدهد مثل آنچه بشما یهود داده که عبارت از کتاب باشد که اشاره بقرآن است مثل توریة و معنی این میشود و لا تؤمنوا ان یؤتی الخ و این خلاف ظاهر آیه است زیرا اگر این معنی مراد بود اولا باید قبل از جمله قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ باشد و ثانیا محتاج بحرف عاطفه است بگوید و ان یؤتی احد الخ.
و بعضی گفتند بیان جمله قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ است و کلام نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که بفرما بیهود که هدایت حقّه هدایة الهیست به اینکه عطا فرماید بکسی که لایق میداند کتابی مثل آنکه بشما یهود عطاء فرموده و همین ظاهر آیه است.
و از آن جمله جمله أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ که همین اختلاف هست که بعضی گفتند کلام یهود است که بهم کیشان خود گفتند ایمان نیاورید بکسانی که با شما احتجاج کنند در پیشگاه الهی.
و بعضی گفتند کلام نبی است و بیان هدایت است که خداوند هدایت فرماید کسانی را که از روی برهان و منطق و دلیل با شما یهود احتجاج کنند و اقامه حجة نمایند که شما یهود هیچ راه عذری نداشته باشید در مخالفت آنها و همین معنی ظاهر است.
و تعبیر بکلمه او برای اینست که یهود اگر معتقد شدند به اینکه خداوند بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرآن نازل فرموده مثل اینکه توریة بر موسی، زبور بر داود، یا نصاری انجیل بر عیسی که سعادت مند میشوند و اگر انکار نمودند حجة بر آنها فردای قیامت تمام شده و هیچ راه عذری ندارند.
قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ برای رفع توهّم یهود است که خیال میکنند کسی غیر از بنی اسرائیل لیاقت نبوّت ندارد و قابل این تفضّل نیست حتّی معتقدند که آن نبی که حضرت موسی بشارت داده و هنوز نیامده و بعد از این میآید از بنی اسرائیل است بلکه میگویند غیر بنی اسرائیل لیاقت بهشت را هم ندارد بآنها بگو فضل بدست
ص: 247
خدا است او میداند کی لیاقت دارد و کی ندارد اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سوره انعام آیه 124.
یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ خواه از بنی اسرائیل باشد یا بنی اسمعیل یا غیر اینها.
وَ اللَّهُ واسِعٌ رحمت و فضل و عنایتش سرتاسر ممکنات را فرو گرفته وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ اعراف آیه 155.
علیم به اینکه کی قابلیت دارد و کی ندارد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (74)
اختصاص میدهد خداوند رحمت خود را بهر که اراده و مشیّة او قرار گرفته و خداوند صاحب فضل عظیم است.
رحم در لغت معانی بسیار دارد: بمعنی خویشاوندان وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ انفال آیه 76 و بمعنای محل تکوّن ولد یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ آل عمران آیه 4، و بمعنی رقّت قلب که مترتب شود بر او عطوفت و احسان و در مورد خداوند چون محل حوادث نیست رقّت قلب در او راه ندارد بلکه مراد احسان و تفضّل و عطوفت و انعام است و از صفات فعل است و مکرر گفته ایم که افعال الهی تابع حکم و مصالح نفس الامریه است تا مصلحت نباشد از او صادر نشود و مصلحت فرع قابلیت محل است و الّا تام الفاعلیّة است و در محل غیر قابل افاضه نمیفرماید.
ترحّم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسفندان
و مراد از رحمت در اینجا انزال کتب و ارسال رسل است البته شخص تا قابلیت رسالت نداشته باشد و حکمت و مصلحت در ارسال او نباشد خداوند مقام رسالت باو
ص: 248
عنایت نفرماید و قابلیت رسالت مشروط بشرائط بسیاریست که در مجلد اول کلم الطیب در باب نبوّت عامه متعرض شده ایم که از جمله آنها دارای مقام عصمت هم از کلیه معاصی و هم از خطاء و سهو و نسیان و شک و ریب باشد و متخلق بجمیع اخلاق حمیده بدرجه اعلی و منزه از جمیع اخلاق رذیله و عالم بجمیع، ما یحتاج به الامة در امر دین، و از حیث نسب پاک باشد و نواقص خلقی نداشته باشد و اعمال پست در نظر عامه از او سر نزند و مبتلا بامراضی که باعث تنفر ناس شود نشود، و تناقض در کلماتش نباشد و جمیع کمالاتش موهبتی باشد کسبی نباشد و در جمیع کمالات نفسانیه اکمل از جمیع افراد امت باشد، و نبیّ ثابت النبوّة یا امام ثابت الامامة یا معصوم ثابت العصمة خبر بکذب او نداده باشند، و دلیل قطعی بر صدق دعوای خود داشته باشد یا بمعجزه یا باخبار قطعی متواتر از نبیّ سابق یا وصی یا معصوم و اغلب این شرائط را جز علام الغیوب کسی نمیتواند درک کند از این جهت میفرماید یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ.
و نظر به اینکه موهبتی بالاتر از این و مقامی ارجمندتر و تفضلی از این عظیم تر نیست فرمود وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75)
و از اهل کتاب کسانی هستند که اگر او را تأمین کنی یعنی امانت باو سپاری یک قنطار خیانت نمیکند و امانت را ردّ میکند و از آنها کسانی هستند که اگر
ص: 249
یک دینار باو بسپاری ردّ نمیکند مگر اینکه با او ایستادگی کنی و از او بستانی زیرا اینها میگویند که امیّین بر ما هیچ راهی ندارند و دروغ بر خدا میبندند و حال آنکه میدانند.
این آیه اهل کتاب را دو دسته کرده یک دسته امین و لو در مال کثیر و یک دسته خائن و لو در قلیل، و صفت امانت از صفات بارزه انسانیست و آیات و اخبار و اجماع و عقل بر مدح او و مذمت خیانت قائم است.
اما الآیات قوله تعالی إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها سوره نساء آیه 61.
و اما الاخبار فکثیرة جدّا در وجوب ردّ امانت حتی بقاتل حسین و امیر المؤمنین علیهما السلام شمشیری که با او امام را بقتل رسانده، و در بسیاری از اخبار وجوب ردّ امانت چه برّ باشد چه فاجر، و در بسیاری از اخبار مدح صدق حدیث و ردّ امانت شده حتی از حضرت صادق علیه السّلام است فرمود
فانّ علیّا انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللَّه بصدق الحدیث و اداء الامانة
و از فرمایشات لقمان است ما بلغت الی ما بلغت الیه من الحکمة الا بصدق الحدیث و اداء الامانة و از حضرت صادق علیه السّلام است فرمود
انّ اللَّه لم یبعث نبیّا الّا بصدق الحدیث و اداء الامانة الی البرّ و الفاجر و فوائد ردّ امانت
در اخبار
(انها تجلب الرزق و تجلب الغناء و من ادّاها فقد حلّ الف عقدة من عنقه من عقد النار و انّ الامانة و الرحم علی حافتی الصراط یوم القیمة
و غیر ذلک از اخبار مذکوره در بحار و سفینه و جامع السعادات و غیر اینها و اما الاجماع) بلکه ضرورت دین قائم است بر وجوب رد امانت.
و اما العقل حاکم بحسن او هست.
و از برای امانت معنای عامیست مجرد رد مال نیست: امانات الهیه إِنَّا
ص: 250
عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ
الایه احزاب آیه 72. امانت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی الخبر)
امانات ائمه علیهم السلام از اسرار سپرده شده، و امانت مسلمین و غیر آنها چه مالی باشد یا قولی یا نظری حتی در خبر دارد از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(من غسّل میتا فادّی فیه الامانة غفر له قیل و کیف یؤدی فیه الامانة قال لا یخبر بما یری) سفینة ص 41.
حتی معروف است (المجالس بالامانة).
اما آیات وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ انفال آیه 72.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ الایه انفال آیه 27 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما الایه تحریم آیه 10، و غیر اینها از آیات.
(و اما اخبار) از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
من خان امانة فی الدنیا و لم یردها الی اهلها ثم ادرکه الموت مات علی غیر ملتی و یلقی اللَّه و هو علیه غضبان
و نیز فرمود
(لیس منّا من خان بالامانة)
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(ان اللَّه تعالی آلی علی نفسه ان لا یجاوزه خائن)
و غیر اینها از اخبار مذکوره در سفینه صفحه 433.
و اما اجماع و عقل بر حرمت و مذمت او قائم است، برگردیم بشرح الفاظ آیه شریفه.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من تبعیضیه، یعنی بعض اهل کتاب. بعضی گفتند مراد نصاری هستند و بعضی گفتند مراد عبد اللَّه سلام است لکن بر فرض که شأن نزول این باشد مراد کسانی از کفار اهل کتاب هستند که دارای این صفت حمیده هستند و چه بسیار در کفار و فساق دیده شده با اینکه از هیچ معصیتی پرهیز نمیکنند لکن
ص: 251
در حفظ امانت کمال جدیت را مراعات میکنند.
مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ گذشت معانی قنطار در آیه شریفه وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیه و مراد اینجا کنایه از مال کثیر است هر چه باشد اگر نزد او امانت سپردی یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ خیانت نمیکند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ و اینها اکثر یهود هستند که عقیده مذهبی آنها مأخوذ از علماء خود اینست که مسلمان خونش و مالش برای آنها حلال است بشرط آنکه مسلمان نفهمد حتی بدزدی و تقلّب اگر بدست بیاید چه رسد بنحو ودیعه باشد، و تعبیر بدینار کنایه از قلّت مال است هر چه باشد لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ پس نمیدهد و خیانة میکند.
حتّی گفتند که زنهای مسلمین از زنهای یهود صورت بپوشانند زیرا میروند و بر شوهرهای خود وصف میکنند و این هم یک نوع خیانت است.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنی قیام و جدیّت کنی و از آنها بجبر و عنف پس بگیری باختیار خود رد نمیکنند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ مراد از امّیین اهل مکه هستند چون مکّه امّ القری است و اشاره بمسلمین و مشرکین و کسانی که بر غیر طریقه یهود هستند و علت اینکه آنها بر یهود سبیلی ندارند همان عقیده فاسد از آنها است که از علماء خود اخذ کردند.
وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ زیرا گذشت که مسئله ردّ امانت اختصاص ببعضی دون بعضی ندارد کافر و مؤمن حتی کافر حربی، برّ و فاجر تمام مساوی هستند، حتّی دارد موقعی که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواستند هجرت فرمایند بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند نداء کند هر صبح و شام که هر که نزد محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امانة و ودیعه دارد بیاید بگیرد. (سفینة)
ص: 252
حتی از آن حضرت است فرمود
ما من شیئی فی الجاهلیة الا هو تحت قدمی الا الامانة فانها مؤدات الی البر و الفاجر.
(مجمع البیان) وَ هُمْ یَعْلَمُونَ که این در کتب آنها نیست بلکه از مستحدثات علماء آنها است از روی عداوت شدید که خدا میفرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ الایة مائده آیه 85.
بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (76)
بلی کسی که وفاء بعهد میکند و از خلف عهد پرهیز دارد پس محقق است که خداوند دوست میدارد اهل تقوی را.
بلی اضراب از کلام سابق است اگر نفی است افاده اثبات و بالعکس مثل قوله تعالی أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی بخلاف نعم که مطابق سابق است که اگر در جواب گفته بودند نعم مفادش این بود که نیستی پروردگار ما.
مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ بمعنی جامعیست که عبارت از قرار داد است شامل عقود معاملات مثل بیع، صلح، اجاره، هبه، وکالت و غیر اینها از عقود لازمه و جائزه میشود و شامل شروط چه شروط ابتدایی و چه شروط در ضمن عقود و شامل وصیت و نذور و ایمان و غیر اینها از التزامات میشود.
و عهد اگر طرفینی باشد یعنی هر دو طرف عهد کنند معاهده میشود و اگر یک طرفی باشد عاهد عهد کننده، معهود له کسی که با او عهد کرده.
و عهود اقسام بسیار دارد: عهد خدا با بنده گان أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ یس آیه 60.
عهد بنده گان با خدا وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ الایة توبه آیه 76.
ص: 253
عهد با پیغمبر و پیغمبر با امت الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ انفال آیه 58.
عهد ناس بعضی با بعض و آن بسیار است و آیات و اخبار در وجوب وفاء بعهد و فضیلة و مثوبة آن و حرمة نقض عهد و خیانت و عقوبة آن بسیار است.
امّا الآیات رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ احزاب آیه 23 وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مؤمنین آیه 8- معارج آیه 32 وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا بقره آیه 172، و غیر اینها از آیات، و اما الاخبار- در حدیث است
ان اللَّه تعالی لا یقبل الا العمل الصالح و لا یقبل اللَّه الا الوفاء بالشروط و العهود
و در روایت ابی مالک است سؤال کرد از زین العابدین علیه السّلام
(اخبرنی بجمیع شرایع الدین قال قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاء بالعهد)
و از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است فرمود
(اقربکم غدا معی فی الموقف اصدقکم للحدیث و اداء الامانة و اوفاکم بالعهد و احسنکم خلقا و اقربکم من الناس)
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(ثلاثة لا عذر لاحد فیها اداء الامانة الی البرّ و الفاجر و الوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر و برّ الوالدین برّین کانا او فاجرین)
و غیر ذلک از اخبار مذکوره در سفینة در ابواب متفرقه باب عهد، باب وعد، باب وفی، باب عدل و غیرها. و خلف عهد با خدا کفاره دارد مثل خلف نذر و قسم و لکن اختلاف است که آیا کفاره خلف عهد مثل کفاره نذر است عتق رقبه یا اطعام شصت مسکین یا صیام دو ماه یا مثل کفاره قسم است اطعام ده مسکین یا کسوه آنها یا عتق رقبه و اگر نتواند سه روز روزه ولی اظهر بنظر اول است بلکه نذر یکی از مصادیق عهد است و صیغه عهد «عاهدت اللَّه علی انه لو فعل کذا لفعلت کذا» و مراد از عهد الهی در این آیه ظاهرا اتیان بوظائف دینی است از عقائد واجبات چنانچه مراد از وَ اتَّقی پرهیز از مخالفت الهی است در ترک واجبات و فعل محرمات.
ص: 254
فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ مکرر متذکر شده ایم که حبّ و بغض در خداوند راه ندارد و مراد معامله حبّ و بغض است در اعطاء ثواب و عقاب و البته حبیب در مورد محبوب از هیچگونه عنایتی مضایقه ندارد.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (77)
محققا کسانی که مبادله میکنند عهد با خدا و قسمهای خود را با ثمن قلیل اینها فردای قیامت مورد اعتنایی نیستند و خداوند با آنها تکلّم نمیفرماید و نظر رحمت بآنها ندارد در روز قیامت و آنها را از عیوب و خباثت خود پاک نمیکند و از برای آنها عذاب دردناک است.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ اشتری از لغات اضداد است در فروش و خرید هر دو استعمال میشود چنانچه بیع هم چنین است و لذا تعبیر بمبایعه میکنند که طرفینی است پس خریدار و فروشنده هر دو بایع و هر دو مشتری هستند اگر چه در متعارف اغلب فروشنده را بایع میگویند و خریدار را مشتری و در قرآن مجید در هر دو معنی استعمال شده و لذا تعبیر بمبادله کردیم و بفارسی سودی میگویند.
بِعَهْدِ اللَّهِ عهد مثل نذر و قسم است و بمعنای الزام و التزام است، اگر از طرف خدا باشد الزام و اگر از طرف عبد باشد التزام است چنانچه اینجا بمعنی التزام است که ملتزم شدند باطاعة اوامر الهی و اطاعة فرمایشات رسول و خلفاء خداوند که همین معنای بیعت است.
وَ أَیْمانِهِمْ قسم یاد کردند که مخالفت نکنند و فروختن عهد و قسم
ص: 255
عبارت از نقض عهد و مخالفت قسم است و عدم وفاء بآنها است.
ثَمَناً قَلِیلًا مراد منافع دنیویست از مال و جاه و همین معنای فروختن دین است بدنیا و آخرت است باولی.
أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ خلاق بمعنی نصیب و بهره و استفاده است و «لا» برای نفی جنس است یعنی هیچ بهره و نصیبی در آخرت ندارند، و این جمله بدلالت التزامیه دلالت دارد بر نفی ایمان زیرا مؤمن اگر چه گناه و معصیت داشته باشد بالاخره بواسطه ایمان نجات پیدا میکند و بی بهره و نصیب نمیشود.
و از این جمله نیز استفاده میشود که کفار و مخالفین و غیر معتقد بعقائد حقّه حتّی منکر یکی از ضروریات دین یا مذهب که برگشت بانکار ما جاء به النبی باشد اگر عبادت جنّ و انس را داشته باشد ابدا برای او فائده ندارد و مورد آیه وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً فرقان آیه 23.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ کنایه از بی اعتنائیست و شاید اشاره باین باشد که هر چه الحاح و التجاء و تقاضا و اصرار کنند در تخفیف عذاب جواب نمیشنوند.
و «لا» مراد نفی تکلم مطلق نیست چنانچه بعض مفسرین توهّم کردند و گفتند مثل اخسئوا و مثل إِنَّکُمْ ماکِثُونَ تکلم ملائکه است لکن این توهم فاسد است و خلاف صریح قرآن است و ما برای رفع این توهم ناچاریم آیات شریفه که در این موضوع وارد شده متذکر شویم:
در سوره مبارکه المؤمنون از آیه 107 تا آیه 117 یازده آیه میفرماید أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ، قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ، رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ، قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ،
ص: 256
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ، قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ، قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ، قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ
.متوجه شوید ضمائر این آیات را «آیاتی، قال، و لا تکلمون، من عبادی، ذکری، انی جزیتهم قال کم لبثتم، قال ان لبثتم، خلقناکم، الینا» یازده ضمیر تمام مرجعش خداوند است، مضافا جمله بعد هم شاهد بر مدّعی است که میفرماید وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ زیرا مراد نفی نظر کلی نیست بواسطه اینکه چیزی از نظر خدا بیرون نیست بلکه مراد نظر رحمت و عنایت و تفضل است.
وَ لا یُزَکِّیهِمْ تزکیه در دنیا از عقائد باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیئه و قبولی توبه و امثال اینها است، و اما در آخرت چون دار تحصیل نیست و دار جزاء است مراد از تزکیه مغفرت و عفو و مشمولیة شفاعة و نحو اینها است و اینان چون قابل مغفرت و عفو و رحمت و شفاعت نیستند لذا مشمول نمیشوند.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مکررا تفسیر این جمله گذشته در آیات قبل.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (78)
و بدرستی که بعض اهل کتاب هر آینه جماعتی هستند که بزبان خود و از پیش خود کلماتی بهم میبافند بنام کتاب آسمانی و شما را بگمان بیندازند که
ص: 257
توهّم کنید که از کتاب است و حال آنکه اینها کتاب الهی نیست و میگویند که این از جانب خدا است و حال آنکه از جانب او نیست و دروغ میبندند بخدا با اینکه خود میدانند دروغ است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ اشاره باهل کتاب است از یهود و نصاری و مرجع ضمیر منهم بآیه سابقه است وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ الایه و کلمه (من) تبعیضیه است و مراد علماء یهود و نصاری هستند.
لفریقا که مراد ظاهرا پیشینیان آنها که کتابهایی بنام عهد قدیم و عهد جدید نوشته و تمام آنها را کتب وحی نامیدند و آنها را نسبت بانبیاء دادند از موسی تا قبل از عیسی را عهد قدیم گفتند و از عیسی ببعد عهد جدید.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ یلوون بدو و او قرائت شده که لام مجزوم است و واو مضموم از ماده «ل» یا واو «لیو» که واو دریا ادغام میشود «لیّ» و در لغت از برای او معانی ذکر شده:
تحریف- مثل آیه شریفه مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ الی قوله تعالی لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ سوره نساء آیه 48.
و توقّف و عدم انتظار- مثل آیه شریفه إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ الایه آل عمران آیه 147.
و صورت برگرداندن و منحرف شدن مثل آیه شریفه وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ الایه منافقون آیه 5.
و مماطله- مثل قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(لیّ الواجد یخلّ عقوبته و عرضه)
مجمع البحرین و
قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم (لیّ الواجد ظلم) مجمع البیان
و غیر اینها، لکن در این آیه بقرائن جملات بعد مراد بهم یافتن است از پیش خود.
بالکتاب یعنی مدّعی میشوند که این کتاب آسمانیست.
ص: 258
لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ مراد از حسبان گمان است لکن در اینجا معنی اینست که شما را بگمان بیندازند یعنی توهّم کنید که این بافته های آنها جزء کتاب آسمانیست.
وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ ساحت قدس انبیاء از این مزخرفات و کفریات منزّه و مبراء است و ابدا اینها کتاب وحی نیست و از انبیاء صادر نشده.
وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و این کتابها را نسبت بخدا میدهند.
وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بلکه من عند انفسهم و شیاطینهم.
وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ دروغ بر خدا می بندند وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و حال آنکه میدانند که این کتاب وحی نیست و از جانب خدا نیامده و دروغ صرف است و کذب بر خدا و رسول از گناهان بسیار بزرگ است بخصوص در همچه موارد.
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)
سزاوار نیست و محال است از برای بشری که خداوند باو عطا فرموده کتاب و علم و حکمت و نبوت و رسالت سپس بگوید بمردم و بامّت خود که عبادت مرا بکنید و مرا معبود خود قرار دهید و خدا را عبادت نکنید و لکن آنچه سزاوار است و وظیفه انبیاء است اینست که بگوید تربیت کنید و مربّا باشید بآنچه که فرا گرفته اید از کتاب خدا و بآنچه درس گرفته اید از انبیاء.
ما کانَ لِبَشَرٍ این آیه شریفه ظاهرا تعریض بر نصاری است که نسبت
ص: 259
میدهند بحضرت عیسی علیه السّلام که فرموده باشد مرا فرزند خدا و خدای خود بخوانید و عبادت اقانیم ثلاثه که آب و ابن و روح القدس باشد کنید، و خداوند ساحت قدس حضرت عیسی علیه السّلام را از این کفریات و مزخرفات پاک میفرماید زیرا انبیاء معصوم هستند از معاصی و اخلاق فاسده و اعمال سیّئه و از سهو و نسیان و فراموشی و ریب و شک و نحو اینها سیّما کذب آنهم بر خدا آنهم در موضوع شرک.
و ممکن است تعریض بر یهود باشد که گفتند خداوند خدای موسی و موسی خدای هارون و هارون خدای فرعون است.
و همچنین در هر زمانی در شرک سیر داشتند حتی نسبت بمثل سلیمان و سایر انبیاء دادند، و ممکن است عموم داشته باشد حتّی غلات نسبت بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیهم السلام.
و کلمه بشر اسم جنس است اطلاق بر فرد و عموم هر دو میشود می گویی «زید بشر و الانسان بشر» و معنی مرادف با انسان است، و تنوین بشر تنوین تنکیر است اطلاق بدلی دارد مثل «جئنی برجل و اعتق رقبة».
أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ چون خداوند عالم بجمیع حکم و مصالح است و تمام افعالش از روی حکمت است البته تا مقام عصمت و سائر شرائط نبوّت در کسی نباشد باو اعطاء منصب نبوّت نمیکند اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام آیه 124.
الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ کتاب مراد کتب وحی است مثل: توریة، زبور، انجیل و قرآن. و مراد از حکم احکام الهیّه و دستورات از واجبات و محرّمات و مستحبّات و مکروهات و مباهات از احکام تکلیفیه از عبادات و معاملات و معاشرات و احکام وضعیه و دستورات اخلاقیه و غیر اینها. و از نبوّت مقام و منصب نبوت و رسالت و ولایت و خلافت است.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ هرگز چنین نیست که انبیاء
ص: 260
دعوت کنند بشرک و بگویند بمردم که عبادت ما انبیاء را بکنید و ترک عبادت خدا را نمائید و اولین دستگاه شرک و بت پرستی چنانچه گذشت این بود که صورت انبیاء را برمیداشتند و آنها را عبادت میکردند و واسطه میدانستند تا رفته رفته خدا را فراموش نمودند و در اطوار و ازمنه مذاهب سخیفه راجع بانبیاء و اولیاء و غیر اینها اتّخاذ نمودند، بعضی گفتند خدا در جسد انبیاء و غیر اینها حلول کرده حتی در قطب و مرشد، و بعضی گفتند دستگاه خلقت و رزق بآنها واگذار شده که اغلب شعراء و دراویش و صوفیه این مسلک را اتخاذ کرده اند، و بعضی گفتند چون انبیاء و اولیاء واسطه فیض هستند از خدا میگیرند و بخلق میدهند نظیر علل طولیه لذا باید آنها را عبادت کرد.
و اینها غافل هستند که فرق است بین علت فاعلی و علت غایی خداوند علت فاعلی است فعّال ما یشاء إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ سورة الذاریات آیه 58 إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ سوره حجر آیه 86 و غیر اینها از آیات.
و اینها علت غایی هستند یعنی خداوند بطفیل وجود اینها و یمن اینها افاضه میفرماید کلمه ما کان در مقام انشاء و حکم تکلیفی نیست که نباید انبیاء چنین بگویند بلکه در مقام اخبار است که هرگز انبیاء چنین نمیگویند.
و کلمه عباد جمع است افاده عبودیت و پرستش میکند بخلاف عبید که جمع است که بمعنی عبد باشد، و میشود کسی عبد غیر خدا باشد مثل عبید و موالی اما نمیشود عبادت غیر خدا کند.
و کلمه مِنْ دُونِ اللَّهِ معنایش این نیست که خدا را عبادت نکنید بلکه غیر خدا را هم عبادت کنید که مفاد شرک است.
وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ یعنی و لکن الانبیاء یقولون کونوا ربانیین. و از برای ربّانیین در لغت معانی ذکر کردند: کاملین در علم و عبادت، راسخین در علم، معلّم،
ص: 261
مربّی و غیر اینها و تمام اینها مصادیق یک معنای جامعیست که عبارت از فرد اتمّ اکمل در جمیع دستورات دینی و وظائف الهی از معارف الهیه و تکمیل اخلاق حمیده و اعمال صالحه و هدایت و ارشاد و امر بمعروف و نهی از منکر و کلیه واجبات نسبت بخود و دیگران بقرینه بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ که انبیاء بآنها تعلیم فرمودند وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ که درس دین فرا گرفتند و خواندند که باید آنها هم خود باین تعلیمات و تدریسات کامل شوند علما و عملا و هم بدیگران تعلیم و تدریس کنند و هکذا خلفا بعد خلف الی یوم القیمة و این بزرگترین وظائف دینی است که اولا در مقام تحصیل علم و عمل و تکمیل نفس باخلاق حمیده و سپس در مقام تکمیل دیگران باشند یعنی بآنچه تعلیم گرفته و تدریس شده اید تعلیم و تدریس نمائید و باین بیان احتیاج بتفسیرات مفسرین و اختلافات آنها که تقریبا پنج قول بین آنها است نداریم و تمام آنها بدون مدرک و دلیل است و اللَّه العالم.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)
و امر نمیکند شما را که ملائکه و انبیاء را پروردگار خود بگیرید آیا امر میکند شما را بکفر بعد از آنی که شما مسلمان بودید.
این آیه شریفه کمال دلالت و ظهور دارد بر اینکه آیه سابقه تعریض بر نصاری است که روح القدس و عیسی را بربوبیت گرفتند و قائل باقانیم ثلاثه شدند.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ الایه فرق بین مفاد این آیه شریفه با آیه سابقه اینست که آیه سابقه در مقام شرک عبادتیست که انبیاء دعوت بشرک در عبادت نمیکنند بلکه اولین کلمه
ص: 262
انبیاء دعوت بتوحید در عبادت است که مفاد کلمه طیبه لا اله الّا اللَّه است بدلالت مطابقی و در قرآن مجید نقل از انبیاء در اولین کلمه آنها اینست که لا تعبدوا الا اللَّه در مورد نوح، هود، صالح، ابراهیم، شعیب، موسی و غیر اینها، و منقول از نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که می فرمود
قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا.
و مفاد این آیه شرک افعالیست که خالق و رازق، محیی و ممیت، معزّ و مذلّ، معطی و منعم، مغنی و مفقر و غیر اینها از افعال الهیه فاعل ذات اقدس حقّ است و بس که مفاد کلمه ربّ است و او است ربّ العالمین، ردّ بر حکماء که گفتند فقط خدا یک فعل از او بیشتر صادر نشده خلقت عقل اول بدلیل (الواحد لا یصدر منه الّا الواحد و لا یصدر الواحد الّا من الواحد).
و سابقا جواب آنها را گفتیم که این دو قاعده در باب علة نامه موجبه تمام است نه در فاعل مختار و قادر متعال و حکیم علی الاطلاق که تمام افعالش از روی حکمت و مصلحت است و بتعدد حکم و مصالح افعال متعدد میشود و بمحل قابل افاضه میشود. و همچنین ردّ کسانی که مؤثر در عالم وجود را شمس و قمر و کواکب و کرات جوّیه میدانند یا ملائکه و انبیاء و اولیاء را مرّ بی عالم میپندارند چنانچه مفاد أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً است و این کفر و شرک افعالیست چنانچه مفاد أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ است.
بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بعد از آنی که اسلام آوردید به وحدانیت حق در عبادت و رسالة انبیاء کافر نشوید بشرک افعالی.
ص: 263
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (81)
و یاد کن زمانی که خداوند عهد و میثاق گرفت از تمام انبیاء بر اینکه اعطاء فرمودم بشما کتاب و حکمت را و پس از شما میآید شما را پیغمبری که تصدیق میفرماید آنچه با شما هست باید ایمان بآن پیغمبر داشته باشید و او را یاری کنید فرمود آیا باین عهد و میثاق اقرار دارید و باین اقرار میگروید گفتند اقرار داریم فرمود پس شاهد باشید و من هم با شما از شاهدین هستم.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ کلمه (اذ ظرفیة) متعلق بفعل محذوف که اذکر باشد یا عطف بر إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ است بنا بر قولی.
و امّا اخذ میثاق در آیاتی خداوند ذکر فرموده مثل آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً احزاب آیه 7، و مثل آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ الایة اعراف آیه 171.
و ظاهر اینست که مراد در عالم ارواح و عالم نورانیت است که خداوند خلقت فرمود ارواح را قبل از اجساد، در بعض احادیث است بالفی عام دو هزار سال در بعض دیگر میفرماید
(الارواح جنود مجنّدة فما تآلف منها ائتلف و ما تخالف منها اختلف)
و در آن عالم خداوند عهد و میثاق گرفت از بنی آدم باقرار بوحدانیت خدا چنانچه مفاد آیه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة است.
ص: 264
و در بسیاری از اخبار است که عهد و میثاق گرفت بوحدانیت خود و رسالت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ولایت علی علیه السّلام و اولاد طیّبین او علیهم السلام، و از این آیه استفاده میشود که از تمام انبیاء خداوند عهد و میثاق گرفت بجملات مذکوره در آیه که خود اقرار کنند و بامتهای خود ابلاغ نمایند چنانچه مفاد اخبار مذکوره در برهان و غیر آن است.
لَما آتَیْتُکُمْ یعنی اعطاء کردم بشما، کلمه لما مخفّفه مرکب از لام مفتوحه مطابق قرائت سیاهی قرآن. و ما ممکن است شرطیه باشد و جزاء آن لتؤمننّ باشد، و ممکن است خبریه باشد بمعنی الذی و مبتداء باشد و خبرش لتؤمننّ باشد، و لام لام قسم است و لتؤمنن ساد مسادّ جواب قسم است بر هر دو تقدیر.
من کتاب مراد کتب آسمانیست که بر هر یک از انبیاء نازل شده مثل صحف آدم، شیث، نوح، ابراهیم. توریة، زبور، انجیل و غیر اینها.
و حکمة دستورات دینی از اعتقادیات و اخلاقیات و احکام و وظائف و غیر اینها ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مراد مجیئی پیغمبر اسلام حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله سلّم است، و کلمه ثمّ از برای تراخیست یعنی پس از او دیگر پیغمبری نخواهد آمد تا دامنه قیامت زیرا کلمه النبیین جمع محلی بالف و لام افاده عموم میکند و این پیغمبر باید بعد از جمیع انبیاء باشد بواسطه کلمه ثمّ و اگر بعد از این پیغمبر پیغمبر دیگری باشد پس او بعد از جمیع انبیاء نبوده و ندیدم احدی از مفسرین یا علماء اعلام در کتب خود متذکر این نکته شده باشند.
مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ این پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم تصدیق میفرماید جمیع انبیاء سلف را و آنچه بر آنها نازل شده از کتب آسمانی و دستورات الهی که تمام حق و صدق و از جانب خدا بوده.
ص: 265
ممکن است یهود و نصاری توهّم کنند که این جمله دلالت دارد بر اینکه توریة و انجیل بلکه جمیع کتب عهد قدیم و جدید که منسوب بانبیاء است تمام حق و صدق است، لکن این توهّم فاسد است زیرا که آیه میفرماید آنچه انبیاء آوردند و با آنها بود حق و صدق است و این کتب عهدین مجعولات و مفتریات است که یهود و نصاری نسبت بانبیاء دادند و ساحت قدس انبیاء علیه السّلام از این مزخرفات عری و بریست.
لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ بلکه میتوان گفت از این آیه استفاده میشود که اهمّ وظائف تمام انبیاء بشارت بوجود مقدّس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و ایمان باو چنانچه مفاد بسیاری از اخبار است که یک جمله آنها در برهان و یک جمله در مجمع البیان و یک جمله در بحار و غیر آن نقل شده.
وَ لَتَنْصُرُنَّهُ نصرت انبیاء از پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با اینکه زمان آنها متقدم بوده مجرد بشارت بوجود او نیست زیرا در جمله قبل اشاره شده بلکه مراد چنانچه از اخبار بسیاری استفاده میشود که اشاره بدوره رجعت است و در اخبار بنصرت امیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر کرده اند لکن نصرت امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه نصرت حضرت بقیه اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه و هر یک از ائمّه علیهم السلام نصرت پیغمبر است چنانچه در زیارت وارث و زیارت اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام می گویی
(السلام علیکم یا انصار رسول اللَّه و امیر المؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام)
و همین آیه یکی از آیات داله بر رجعت است.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ استفهام تقریری است که البته باید اقرار باین معاهده و میثاق بکنند.
وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی اصر بمعنی بار سنگین است و از این جهت اطلاق
ص: 266
بر تکلیف شاق مشکل میشود در آیه شریفه وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا سوره بقره آیه 286.
و اطلاق بر معصیت میشود در حدیث است
(اذا ساء السلطان فعلیه الاصر و علیکم الصبر)
مجمع البحرین، و مراد اینجا عهد مشدّد است که بسیار مورد اهمیت است.
قالُوا أَقْرَرْنا اعتراف نمودند تمام انبیاء باین معاهده و میثاق و البته آنها نظر بمقام عصمت و نبوت وفاء باین عهد نمودند که تمام بشارت بآمدن رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بامت خود دادند و خواهند نمود، در دوره رجعت در دنیا بر میگردند و نصرت مینمایند.
قالَ فَاشْهَدُوا بعضی گفتند خطاب بملائکه است که شاهد بین خدا و انبیاء باشند و در بعض اخبار هم اشاره دارد لکن ظاهر آیه خطاب بخود انبیاء است که شاهد بر این معاهده باشند چنانچه خداوند هم شاهد بر آن هست.
وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ و از این جمله اهمیت این موضوع معلوم میشود که مسئله نبوّت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عدل مسئله توحید است در آیه شَهِدَ اللَّهُ
فَمَنْ تَوَلَّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82)
تولی بمعنی اعراض است و مراد اعراض انبیاء نیست زیرا مقام عصمت آنها مانع از آن است بلکه مراد اعراض امتهای آنها است از یهود و نصاری و امثال آنها و گذشت که ابلاغ بامم جزو میثاق بوده و بر طبق آن هم اخبار ناطق است، در مجمع از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الّا اخذ علیه العهد لئن بعث اللَّه محمدا و هو حیّ لیؤمننّ به و لتنصرنّه و امره
ص: 267
بان اخذ العهد بذلک علی قومه).
فَمَنْ تَوَلَّی کسانی که از این معاهده اعراض نمودند و برگشتند و پشت پا زدند باین میثاق و نقض عهد کردند چنانچه معنی تولّی همین است در قرآن در موضوع حضرت موسی در موقعی که عصی اژدها شد میفرماید وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ نمل آیه 10 و آیات دیگر.
بعد ذلک بعد از عهد و میثاق محکم فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فسق در اینجا مرتبه شدیده کفر است چون فسق بمعنی کار قبیح و زشت و فحشاء است و البته نقض عهد الهی با این همه تأکیدات و اینکه مقصود مهمّ از ارسال رسل بوده بسیار قبیح و زشت است و اینها از سایر طبقات کفار با این هم بشاراتی که بآنها داده شده بمراتب بدتر و عقوبت آنها شدیدتر است بالاخص علماء و دانشمندان آنها که از کتب خود این بشارات را درک کردند و حقانیت پیغمبر اسلام را فهمیدند و از روی لجاج و عصبیت و حبّ ریاست و علاقه بزخارف دنیوی انکار کردند.
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (83)
آیا پس از این همه تأکیدات و ادله و براهین غیر دین حقّه الهیه را طلب میکنند و حال آنکه از برای خدا اسلام آورده هر کس که در آسمانها و در زمین هست چه بطوع و رغبت و چه از روی کره و بی میلی و بسوی خدا است بازگشت آنها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ همزه استفهام انکاریست یعنی نباید غیر دین خدا را طلب نمود، و این جمله شامل تمام ادیان باطله میشود زیرا دین خدا منحصر
ص: 268
است بدین اسلام إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79.
کلمه یبغون از ماده بغاء بضم باء بمعنی طلب و مراد یبغون ای یطلبون و بکسر باء بمعنی زنا است.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کلمه اسلم بقرینه جمله قبل مراد همین دین اسلام است نه تسلیم افعال الهی، و مراد از مَنْ فِی السَّماواتِ ملائکه هستند، و مراد از و الارض مسلمین هستند نه جمیع افراد بشر اگر چه لفظ من فی الارض شامل جمیع میشود لکن مسلما کسانی که غیر دین اللَّه یبغون و یطلبون خارج شده اند از عموم و آنها جمیع فرق باطله هستند. و مراد از اسلم نه مجرد اعتراف بوجود الهست تا بگویی که اغلب کفار سوای طبیعی را شامل میشود زیرا صدق اسلم بر غیر معتقد بجمیع عقائد حقّه مشکل بلکه ممنوع است.
طوعا مثل ملائکه و مؤمنی که از روی مشاهده معجزات و اخلاق انبیاء و ادلّه و براهین با رغبت هر چه تمام تر ایمان آوردند.
و کرها مثل کسانی که از ترس جان و مال خود یا بطمع ریاست یا منافع مادی ایمان آوردند و این معنی شامل منافقین نمیشود زیرا آنها اظهار ایمان کردند و لکن در باطن کافر بلکه اشد مراتب کفر را داشتند.
وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ تمام شماها از مؤمن و کافر بالطوع یا بالکره بازگشت بخدا خواهید نمود و در محکمه عدل بپاداش اعمال خود خواهید رسید ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ.
ص: 269
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
بگو ای پیغمبر اکرم بکسانی که غیر دین الهی را طلب میکنند که ما مسلمانان ایمان آورده ایم بخدا و آنچه بر ما نازل فرموده از قرآن و احکام و آنچه نازل فرمود بر ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یعقوب و آنچه بموسی و عیسی و جمیع پیغمبران عنایت فرموده فرقی بین احدی از آنها نمیگذاریم و در اوامر الهی تسلیم هستیم.
در آخر سوره بقره در ذیل آیه شریفه آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ در همین کتاب شرح مفاد این آیه بیان شده و چند جمله در اینجا متذکر میشویم.
1- مراد از نبیّون جمیع انبیاء غیر مذکورین در آیه است مثل آدم، شیث، نوح، هود، صالح، لوط، هارون، داود، سلیمان، شعیب، یحیی، زکریّا، ذی الکفل یونس، ادریس و انبیایی که باسامی آنها در قرآن تصریح نشده بلکه شامل مذکورین در آیه میشود از باب ذکر عام بعد الخاص.
2- مراد از اسباط دوازده سبط یعقوب از بنی اسرائیل هستند مثل حضرت یوسف لکن گذشت که سایر اولاد یعقوب لیاقت نبوت نداشتند بجهت آن معامله که با یوسف کردند و دروغی که بیعقوب گفتند و افترایی که بیوسف بستند که نسبت سرقت باو دادند فقط ابن یامین ممکن است آنهم دلیلی نداریم ولی در اولادهای
ص: 270
آنها البته تا زمان موسی و عیسی بودند و دارای مقام نبوت هم بودند و زمین خالی از حجّت نبوده و نوعا آنها گرفتار شکنجه کفار و بنی اسرائیل بودند چنانچه در مطاوی کلمات قبل اشاره شده.
3- فرق بین ما انزل و بین ما اوتی که در حق پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حضرت ابراهیم علیه السّلام تا زمان موسی علیه السّلام تعبیر بما انزل فرموده و در حق موسی و عیسی و سایر نبیّین تعبیر بما اوتی شاید این باشد که مفاد ما انزل علاوه از تصدیق ایمان بآن عمل کردن بدستورات هم هست و دین اسلام تا قیامت باقیست و ملت ابراهیم و سنن آن هم در این شریعت ثابت و متابعت آن واجب است چنانچه گذشت و اما شرایع منسوخه مثل شریعت آدم و نوح و موسی و عیسی و انبیایی که موظف بآنها بودند فقط تصدیق آنها و اینکه از جانب حق بودند و آنچه بآنها داده شده تماما حق و صدق است لازم است، و اما عمل بر طبق آنها جایز نیست چون امد آنها تمام شده و شریعت آنها نسخ گردیده و مدت آنها منقضی شده.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (85)
و کسی که طلب کند و اختیار کند دینی غیر دین اسلام پس از او پذیرفته نخواهد شد و او در عالم آخرت جزو زیانکاران است.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً دین عبارت از مجموعه اموریست از عقائد و اخلاق و وظائف عملیه که انسان اختیار میکند و علاقه مند میشود و متدیّن بآنها میگردد، و غیر اسلام شامل میشود جمیع ادیان باطله را از دین یهود، نصاری، مجوس، مشرکین و غیر اینها.
فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ عدم قبول نه مجرد رد است بلکه موجب عذاب و خلود
ص: 271
در جهنم میشود، و از این آیه شریفه استفاده میشود که اگر کسی بعض احکام اسلام را هم معتقد نباشد و لو اکثر آنها را قبول داشته باشد در این حکم شریک است زیرا گفتیم دین عبارت از جمیع امور دینی است و مرکّب ارتباطیست یک جزء آن اگر نباشد اسلام نیست و مشمول نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ میشود و اغلب کسانی که امروز دعوی اسلام میکنند بسیاری از قواعد اسلامی را زیر بار نمیروند و قبول ندارند و فوج فوج از اسلام خارج میشوند و ملتفت نیستند.
وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ خسران بمعنی زیان و اینکه سرمایه از دست رفته باشد، و از این جمله استفاده میشود که عمل خیری هم اگر از آنها سرزند مثمر ثمره نیست و مفید فائده و مقبول درگاه احدیت نمیشود.
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (86)
چگونه خداوند هدایت میکند کسانی را که اولا ایمان آوردند و شهادت برسالت حضرت رسول و حقانیت او دادند و مشاهده آیات بیّنات نمودند سپس کافر شدند و خداوند ظالمین را هدایت نمیفرماید.
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ کیف از ادات استفهام است و استفهام انکاریست یعنی نمیشود و ممکن نیست که خداوند همچه شخصی را هدایت کند زیرا در هدایت دو چیز لازم است: یکی فاعلیت فاعل که هادی باشد و دیگر قابلیت قابل که مهدی باشد و کسی که مرتد شد بعد از آنی که حجت بر او تمام شد و براهین واضحه و ادله محکمه متقنه و آیات بینات را مشاهده کرده باز دست برداشت معلوم است که از روی
ص: 272
عناد و لجاج و عصبیت بوده البته قبول هدایت نمیکند و هدایت نمیشود و لو فاعلیت فاعل از هر جهت تمام باشد.
قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ آیه عام است و لو شأن نزولش در مورد شخص خاصّی باشد چنانچه در مجمع از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که در مورد حارث بن سوید بن صامت انصاری بود که محذر بن زیاد بلوی را بحیله و مکر کشت و فرار کرد و بکفار مکه ملحق شد و شامل هر دو قسم مرتد ملی و فطری میشود، و بعضی مفسرین توهّم کردند که ایمان ایمان ظاهری بوده نه باطنی و لکن خلاف ظاهر است زیرا این منافق میشود نه مؤمن و آیه میفرماید بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ بیان ایمان است که حقیقت ایمان همان شهادت بحقانیت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تصدیق بجمیع ما جاء به النبی است.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ یعنی امور واضحه روشن که جای ریب و شکی در آنها نباشد بمشاهده معجزات و نزول آیات و مشاهده حالات و اخلاق نبیّ اکرم و البته چنین آدم بسیار فرق دارد با آن کفاری که مشاهده معجزات و اخلاق نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را نکردند و آیات را استماع ننمودند.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ کسی که دانسته و فهمیده بخود ظلم کند و خود را در معرض عذاب ابدی درآورد قابلیت هدایت ندارد و خدا او را هدایت نمیفرماید.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (87)
این قوم کفار بعد از ایمان که قابلیت هدایت ندارند جزای آنها لعنت خدا و ملائکه و جمیع ناس بالتمامی است.
ص: 273
اولئک اشاره بقوم کفروا بعد ایمانهم است جزائهم پاداش کفر آنها است أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ لعنت دوری از رحمت الهی است که بوی رحمت بمشام آنها نمیرسد.
و الملائکة لعنة ملائکه نفرین آنها است که خداوند آنها را از رحمت واسعه بی بهره نماید.
و الناس که آنها هم طلب کنند بعد رحمت را از اینها.
اجمعین ممکن است بیان الناس باشد یعنی جمیع ناس از کافر و مسلم و ممکن است بیان هر سه باشد: خدا و جمیع ملائکه و جمیع ناس، و شاید ظاهر همین باشد.
کفار همه کسی را لعنت نمیکنند بلکه تمجید میکنند که دست از ایمان کشیده و بکفر روی آورده.
آنکه آیه نمیفرماید که جمیع ناس او را لعنت میکنند بلکه میفرماید اینها مستحق لعنة جمیع هستند بقرینه جزاؤهم مضافا اینکه کفار هم از همچه کسی که یک روز مؤمن و یک روز کافر و ثباتی در او نیست نکوهش میکنند.
خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (88)
همیشه در لعنة یا جهنم معذّب هستند و عذاب آنها سبک نمیشود و آنها را مهلت نمیدهند.
خالِدِینَ فِیها ضمیر فیها ممکن است بلعنت برگردد که در آیه قبل
ص: 274
ذکر فرموده چنانچه مفسرین گفتند، ولی بعید نیست که مرجع جهنم باشد چون معهود ذهنیست زیرا کسی که مشمول لعنت خدا و ملائکه و ناس باشد البته جایگاه او در جهنم است.
لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ علاوه بر اینکه مخلّد در عذاب هستند عذاب آنها سبک نمیشود کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ نساء آیه 59 وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ در جهنم و عذاب مهلت هم نیست که یک ساعت عذاب از آنها برداشته شود، و بعضی مفسرین گفتند مهلت در توبه ندارند و بازگشت بدنیا از برای آنها نیست لکن خلاف ظاهر است.
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (89)
مگر کسانی که بعد از کافر شدن توبه کنند و برگردند باسلام و خود را اصلاح کنند پس محققا خداوند آمرزنده و مهربان است.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ توبه مرتد برجوع باسلام است و آیه مطلق است شامل مرتد ملّی و فطری هر دو میشود و لو مورد مرتد ملّی است لکن مورد مخصص و مقید نمیشود و این آیه هم یکی از آیاتیست که دلالت دارد بر قبولی توبه مرتد.
و اصلحوا بعض مفسرین گفتند مراد اصلاح باطن است که قلبا ایمان بیاورد و عازم بر ثبات بر ایمان باشد و این خلاف ظاهر است زیرا کلمه تابوا بر این مطلب تام الدلاله است و بدون این صدق توبه نمیکند.
و بعضی گفتند مراد اصلاح عمل است که نماز و روزه و امثال آنها این هم تمام نیست زیرا شرط قبولی توبه نیست آنها هم یک تکالیفی است راجع بخود بلکه
ص: 275
ظاهر اینست که اسلام مرتد با اسلام سایر کفار تفاوت دارد زیرا کفار اگر اسلام آوردند بمقتضای
(الاسلام یجب ما قبله)
آنچه فساد در دوران کفر کردند گذشت میشود و لکن مرتد باید هر فسادی که در زمان ارتداد نموده تدارک کند نماز و روزه ها را قضاء کند، مال هر کسی را برده یا بکسی اذیت نموده رد کند، اگر محکوم بقصاص بادیه یا کفارات یا سایر تکالیف بوده باید تمکین شود و امثال اینها فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ تفسیرش واضح است و سابقا ذکر شده.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (90)
محقّقا کسانی که پس از ایمان کافر شدند و زیاده روی کردند در کفر هرگز توبه آنها قبول نخواهد شد و آنها گمراهان هستند.
جماعتی باین آیه استشهاد کردند که توبه مرتد قبول نمیشود لکن این حرف خلاف تحقیق است زیرا ادله اربعه: کتاب، سنّة، اجماع و عقل قائم است بر قبولی توبه، بلکه می گوییم اگر توبه مرتد قبول نشود آیا مکلف بتکالیف شرعیه مثل نماز و سایر عبادات هست یا نیست اگر بگویی هست تکلیف ما لا یطاق لازم میآید زیرا ایمان شرط صحت کلیه عبادات است و اگر نیست خلاف ضرورت اسلام است، بعلاوه این آیه هم دلالت بر عدم قبول توبه مرتد ندارد ببیانی که در شرح الفاظ آیه ذکر میشود.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ مراد ارتداد است که اولا مؤمن بود سپس کافر شد و احتیاج بتأویلات بعض مفسرین نداریم که بگوئیم ایمانش ظاهری بوده
ص: 276
و در واقع منافق بوده زیرا خلاف ظاهر آیه است و منافق را تعبیر بایمان نمیکنند بلکه اشدّ کفار است و همچنین بعضی گفتند این در مورد یهود است که قبل از بعثت بشارت بآمدن آن حضرت میدادند و پس از بعثت انکار نمودند اینهم خلاف ظاهر آیه است زیرا یهود ایمان نیاوردند بلکه میگفتند که ایمان میآوریم پس از بعثت او.
ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً ازدیاد کفر با توبه مرتد که مورد بحث بود نمیسازد زیرا مرتد اگر توبه کند کفر را نابود میکند نه آنکه ازدیاد کند و این جمله دلالت دارد که تا آخر عمر روز بروز کفر او شدیدتر میشود.
لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ زمان معاینه مرگ است چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ الایة نساء آیه 22، و در حقّ فرعون میفرماید حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ تا آنجایی که میفرماید آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ الایة یونس آیه 90 و 91، و اخبار هم در این مورد رسیده که
(التوبة قبل المعاینة).
وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ گمراهی اینها اینست که نه در دسته کفار هستند زیرا برگشتند و نه در دسته مسلمین زیرا توبه نشد یعنی بدون عقیده بهیچ طرفی هستند و همین است معنی گمراهی.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدی بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (91)
محقّقا کسانی که کافر شدند و بکفر از دنیا رفتند اگر باندازه سعه ارض طلا داشته باشند و فدی دهند از آنها قبول نخواهد شد و عذاب دردناک برای آنها است
ص: 277
و ناصر و معینی برای آنها نیست.
مسئله فدی در جهاد با کفار است که مسلمین موقعی که اسیر از کفار میگیرند و میآورند حکم غلام و کنیز دارند و بین مجاهدین قسمت میکنند و جزو غنائم هستند مگر آنکه خود آن کفار فدی دهند یعنی چیزی طبق نظر رئیس مسلمین تقدیم کنند یا یکی از بستگان آنها فدی دهند و آزاد شود و آیه شریفه در مقام اینست که موضوع فدی مختص باین دنیا است در آخرت فدی قبول نمیشود و از عذاب برای او نجاتی نیست لذا میفرماید إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و این شامل جمیع کفار از مشرکین و اهل کتاب و نواصب و خوارج و غلات و مرتدین و کسانی که در حکم کفار هستند از مخالفین و معاندین و جمیع فرق ضالّه حتی غیر اثنی عشریه از فرق شیعه میشود وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ بهمان عقیده باطله از دنیا رفتند و توبه نکردند و بشرف اسلام مشرف نشدند.
فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ کلمه عام است شامل جمیع میشود بدون استثناء مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً قضیه فرضیه است آنهم فرض محال و الّا کسی که از این دنیا رفت بقدر فلسی مالکیت ندارد وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ انعام آیه 94، بعلاوه در دنیا هم محال است کسی بقدر ملاء الارض طلا داشته باشد بلکه طلا باین مقدار محال است وجود پیدا کند پس این آیه تقدیر فی تقدیر فی تقدیر کلها محال.
وَ لَوِ افْتَدی بِهِ از کلمه لن که برای نفی تأبید است و کلمه لو که امتناعیه است استفاده میشود که اگر بر فرض محال همچه فدایی باشد هرگز مورد قبول واقع نمیشود بلکه چیزی که در قیمت سبب نجات میشود ایمان و عمل صالح است و تقوای از معاصی.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ لام اختصاص است که عذاب دردناک اختصاص باینها
ص: 278
دارد و گذشت که جمیع عذابها دردناک است لکن البته مراتب دارد و جمیع اهل عذاب گرفتار عذاب دردناک هستند لکن البته متفاوت هستند بمراتب کفر و ازدیاد معاصی.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ نفی شفاعت میکند زیرا شفاعت شفعاء مختص باهل ایمان است که قابلیت رحمت و مغفرت داشته باشند و امّا کفار و کسانی که در حکم کفار هستند علاوه از اینکه شفیع و ناصر ندارند بلکه شفعاء قیامت خصم آنها هستند ویل لمن شفعائه خصمائه.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (92)
هرگز نائل نمیشوید ببرّ و احسان و تفضّل الهی تا اینکه انفاق و بذل کنید از چیزهایی که دوست میدارید و علاقه مند هستید بآنها و آنچه انفاق میکنید سپس خداوند دانا است بآن و از بین نمیرود و بجزای آن میرسید.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ لن برای نفی تأیید است که بفارسی تعبیر بهرگز میشود و (نیل) بمعنی رسیدن است بمقصود و برّ بمعنی احسان بغیر است و از این قبیل است برّ بوالدین در مقابل عقوق و برّ باخوان دینی وصله ارحام و نحو آنها، و فرق بین برّ و احسان این است که احسان اعم است از احسان مالی و جاه و غیر آنها لکن البرّ اعطاء چیزی است که بغیر از مال و جاه و مقام شود.
احسان و تفضل الهی در دنیا و آخرت منحصر بانفاق نیست جمیع عقائد حقه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه مورد تفضلات الهی میشود چنانچه مفاد بسیاری از
ص: 279
آیات است مثل آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الایه و غیر آن از آیات بسیار، و مفاد اخبار است مثل حدیث معروف
(الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ)
و غیر آن و این آیه منحصر میکند نیل به آنرا بانفاق از آنچه دوست میدارند.
ممکن است گفته شود که الف و لام البرّ از برای عهد باشد یعنی آن برّ و احسانی که برای انفاق و صدقات خداوند مقرّر فرموده نمیرسد بآن مگر بانفاق از آنچه دوست میدارید. و ممکن است الف و لام جنس باشد که شامل جمیع مثوبات دنیوی و اخروی شود و البته اگر انفاق از محبوبها نباشد بجمیع آنها نائل نشود.
حَتَّی تُنْفِقُوا انفاق و لو ظاهر در انفاق مالیست لکن گذشت در اوائل سوره بقره ذیل آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام انفاقات از انفاق علم و تلاوت و هدایت و ارشاد و جاه و مال از واجبات و مستحبّات چنانچه مفاد اخبار بود که تمام اینها مصادیق انفاق هستند و مؤید این معنی است در تفسیر این آیه در تفسیر علی بن ابراهیم است که مأخوذ از اخبار است که فرمود
(ای لن تنالوا الثواب حتی تردّوا الی آل محمد حقّهم من الخمس و الانفاق و الفی ء).
مِمَّا تُحِبُّونَ من تبعیضیه است دلالت دارد بر اینکه جمیع آنچه دوست میدارید لازم نیست انفاق کنید بلکه انفاقات شما باید از چیزهایی باشد که دوست میدارید و اگر مراد جمیع بود میفرمود حتی تنفقوا ما تحبون و ما موصوله است شامل جمیع محبوبات میشود حتی انفاق نفس و اولاد و عیال چنانچه ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام در کربلا انفاق نمود، و مراد از تحبون چیزهاییست که انسان بآنها علاقه مند و دل بستگی دارد و مردم در این قسمت مختلف هستند.
ص: 280
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ هر چه که انفاق میکنید از هر چه علاقه داشته باشید یا نداشته باشید.
فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ چون خداوند عالم بجمیع ما فی القلوب و بواطن انسان است و چیزی بر او مخفی نیست، و تعبیر بفاء برای این نیست که بعد از انفاق خدا عالم باشد بلکه برای اینست که بدانید خدا میداند و بقصد و نیت شما ثواب میدهد و احسان میفرماید و از بین نمیبرد.
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (93)
هر طعامی بر بنی اسرائیل حلال بود مگر آن چیزی که اسرائیل یعقوب بر شخص خود حرام کرده بود قبل از آنی که تورات بر موسی نازل شود بگو ای پیغمبر بیهود که بیاورید تورات را و تلاوت کنید اگر شما راستگویانید.
کلمات مفسرین و مدارکی که از ابن عباس و کلبی و ضحاک و مجاهد و عکرمه و قتاده و حسن نقل میکنند اعتباری ندارد و احتیاج بنقل آنها نداریم.
بلی در تفسیر علی بن ابراهیم است که حضرت اسرائیل گوشت شتر را بر خود حرام کرده بود چون هر موقع که تناول میکرد عرق النساء باو اصابت مینمود.
و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که مرض حاسره بر او هیجان مینمود، و از تفسیر عیاشی از آن حضرت همین مضمون را روایت کرده.
و توضیح کلام حسب آنچه از آیه و مفاد اخبار استفاده میشود اینست که یهود اعتراض نمودند بحضرت رسالت که چرا گوشت شتر را حلال نموده با اینکه در
ص: 281
تورات دارد که حرام است و از زمان اسرائیل و انبیاء بعد از او تا زمان موسی هم حرام بوده.
و خداوند این دعوی یهود را تکذیب فرموده که همچه حکمی در تورات نیست و بر بنی اسرائیل چه قبل از نزول تورات و چه بعد از آن حلال بوده فقط بر شخص یعقوب حرام بوده که بر خود حرام کرد چون موجب حدوث مرض یا شدّت مرض بر او میشد یا بنذر بر خود حرام کرده بود یا بوحی الهی، و البته مریض یا غیر مریض اگر چیزی بر او مورث حدوث مرض یا شدّت مرض شود حرام است مربوط بدیگران نیست و یهود چون میدانستند صدق فرمایش آن حضرت را که در تورات همچه حکمی نیست لذا از آوردن تورات و قرائت آن امتناع کردند و این یک حجّت بارزی شد بر یهود و معلوم شد که این حکم از مفتریات و مستحدثات آنها بوده، فعلا در ترجمه الفاظ آیه شریفه بپردازیم.
کُلُّ الطَّعامِ کل از ادات عموم است و طعام ما یطعم به است یعنی هر چه خرد نیست که طبیعت انسان بآن میل دارد و از طعم آن لذّت میبرد، و الف و لام الطعام جنس است و خود افاده عموم میکند لکن از روی اطلاق ولی چون مدخول کل واقع شده دلالت بر عموم از روی وضع است و احتیاج بمقدمات حکمت که برای اطلاق ذکر میکنند ندارد.
کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ حلال در مقابل حرام است و شامل واجب و مستحبّ و مباح و مکروه میشود و بنی اسرائیل اولاد یعقوب هستند که دوازده قبیله بودند از دوازده پسران یعقوب.
إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ الّا استثناء منقطع است چون خود اسرائیل از بنی اسرائیل نبود و علی نفسه دلالت دارد بر اینکه این حکم از مختصات اسرائیل بوده و قبل از اسرائیل مثل اسحاق و ابراهیم و نوح و سایر انبیاء قبل و امتهای
ص: 282
آنها و انبیاء بعد از اسرائیل مثل یوسف و موسی و عیسی و داود و سلیمان و زکریا و یحیی و غیر آنها بر همه حلال بوده بر خلاف دعوی یهود که میگفتند بر همه حرام بوده، و تحریم اسرائیل بر نفس خود از باب تشریع نبوده بلکه از باب ضرری که بر او داشته یا بعهد و قسم بر خود حرام کرده یا بوحی که از احکام مختصه باو بوده مثل احکام مختصه بنبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ یعنی این تحریم از احکام تورات نیست بلکه فقط بر شخص یعقوب حرام بوده در زمان خود یعقوب و تا زمان موسی مدّتهایی فاصله است.
قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها با اینکه اگر در تورات یهود هم بود دلیلیت نداشت چون تورات رائج محرّف است و مربوط بتورات موسی نیست لکن الزام خصم باو نمیشد چون آن را تورات موسی میپندارد ولی در همین تورات محرّف هم همچه حکمی نیست و نتوانستند بیاورند و کذب آنها ظاهر شد.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان شرطیّه است تصدق عن کاذبین مثل (ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود لکن لیس النهار موجودا فلم تکن الشمس طالعة) یعنی اینها که تورات را نیاوردند و تلاوت نکردند پس صادق در دعوی نیستند.
فَمَنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)
افتری دروغ بستن است غیر از کذب که دروغ گفتنست و اخص از دروغ است و گناهش بیشتر است بخصوص اگر بر خدا و رسول و امام باشد که مسلّما از گناهان کبیره است بلکه بسا موجب کفر میشود اگر بدعت در دین باشد.
ص: 283
و افتری هم دو قسم است: یک قسم از روی جهالت و نادانی است، و قسم دوم از روی عمد و علم و عناد است که مورد آیه است و البته این مفتری ظالم است هم ظلم بنفس که مورد عذاب ابدی میشود و هم ظلم بانبیاء که دروغ بآنها بسته و هم ظلم بدیگران که آنها را در ضلالت و گمراهی انداخته.
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (95)
بگو بیهود و نصاری که خداوند راست فرموده در آیه قبل کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ الایه پس باید شما متابعت کنید ملّة ابراهیم را که مستقیم بود و نبود از مشرکین.
گذشت در آیه شریفه ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً الایة آل عمران آیه 60، که یهود مدّعی بودند که ابراهیم علیه السّلام بر دین یهود بوده و نصاری مدّعی بودند که بر دین نصاری بوده و در قرآن میفرماید وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ آل عمران آیه 58، و گذشت که مراد از (حنیف) خالی بودن از افراط یهود و تفریط نصاری بلکه حد وسط که استقامت باشد که معنی حنیف است و تسلیم اوامر و تقدیرات الهی که معنای مسلم است و از این جهت دین مقدس نبوی دین اسلام شد زیرا خالی از افراط است که احکام سخت و صعب و طاقت فرسا ندارد چنانچه یهود دارند، و از تفریط که هیچگونه حکمی نباشد و بنده گان در شهوترانی و بی بند و باری آزاد باشند چنانچه مسلک نصاری است بلکه دین سمحه و سهله است یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ حج آیه 77.
ص: 284
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ در این جمله تعریض بر یهود و نصاری است که ابراهیم را نسبت بخود میدهند خداوند سلب این نسبت را میفرماید به اینکه یهود و نصاری خالی از شرک نبودند یک جا میگویند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ اعراف آیه 134، یک جا میگویند عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ توبه آیه 30، یک جا گوساله پرستیدند بلکه بعد از موسی تقلب در شرک داشتند تا زمان عیسی و بعد چنانچه از کتب وحی خودشان استفاده میشود و مکرر تذکر داده ایم. و در مذهب نصاری اصل دین آنها بر تثلیث است خداوند میفرماید ابراهیم مشرک نبوده بلکه یکتا موحّد بوده، یک جا میفرماید إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ انعام آیه 79، یک جا میفرماید أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ بقره آیه 127، و غیر اینها از آیات وارده در شأن ابراهیم علیه السّلام.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ (96)
محقق است که اول خانه که برای افراد انسان قرار گرفت هر آینه خانه ای است که در مکه در حالی که با برکت است و وسیله هدایت اهل عالم است.
آنچه مستفاد از اخبار بسیاریست که در کافی و غیره نقل شده و میتوان منطبق بر قواعد هیئت نمود اینست که کره زمین در جوف دریا بود و آب احاطه بجمیع اطراف زمین داشت و بتوسط باد امواج دریا بسیار شد و در اثر آن یک قسمت از زمین از آب خارج شد که فعلا یک ربع از کره زمین از آب خارج است و اول قطعه که از
ص: 285
آب خارج شده مسجد الحرام بود که کعبه در آن واقع و سپس بتدریج خارج شد تا کنون که یک ربع کره خارج شده، و ممکن است معنای دحو الارض که در اخبار دارد روز 25 ذی القعده بوده که اول مکه بود و سپس سایر بقاع همین معنی باشد و ممکن است که مکه را امّ القری گفتند بهمین مناسبت باشد و این معنی مثبتست بر اینکه معنای. للناس جهت استفاده زندگی باشد. و اما اگر مراد جعل بر عبادت باشد چنانچه از پاره اخبار استفاده میشود مراد از بیت کعبه معظمه است و دلیل بر این میشود که اول ساختمانی که روی زمین بنا شد کعبه بوده که حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام قواعد آن را بنا کرد و طواف حول کعبه نمود و سپس انبیاء بعد از او تا زمان ابراهیم علیه السّلام که مأمور شد با اسمعیل بر آن قواعد جدران کعبه را بنا کند چنانچه قبلا در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ الایه بقره آیه 127 متذکر شدیم.
و تعبیر از مسجد الحرام بکلمه (بکّة) که بمعنی ازدحام است اینست که بواسطه کثرت جمعیت رجالا و نساء در حال طواف ازدحام زیادی است.
و در اخبارهم در باب صلوة اشاره دارد که تقدّم نساء بر رجال و جنب یک دیگر در حال صلوة در مسجد الحرام مانعی ندارد، و حکم بمنع تحریما یا تنزیها راجع بسائر اماکن است از جهت ازدحام ناس در مسجد الحرام.
و اینکه بعض مفسرین گفتند (بکة) منقلب (مکة) است میم قلب بباء شده هیچ مدرکیتی ندارد.
و کلمه مبارکا یا حال از بکة است چنانچه ظاهر است یا حال از بیت است که مرجع ضمیر وضع است.
و برکت یا دینی است یا دنیوی یا اخروی، اما دینی اصل هدایت بدین حق چه در زمان آدم و ابراهیم و چه در عصر خاتم و چه در زمان ظهور حضرت مهدی
ص: 286
صلوات اللَّه علیهم اجمعین در آنجا بوده.
و اما دنیوی تمام نعمتهای الهی از اطراف بآنجا حمل میشود چنانچه گذشت در دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ سوره ابراهیم آیه 37.
و امّا اخروی که مشمول مثوبات حج میشوند در آخرت. و تمام این فیوضات دوام و ثبات دارد.
و این بکّة وسیله هدایت و ارشاد و دلالت بر اصلاح کلیه اهل عالم از امور دنیا و آخرت است و بر طبق همین معنی اخباری در برهان نقل شده.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (97)
در آن بیت نشانه ها واضح و هویدا است و ایستگاه ابراهیم است و هر کس در آنجا وارد شود ایمن میگردد و حقّ واجب الهی است بر جمیع ناس که حج بیت کنند هر کس استطاعت و تمکن از رفتن آن را پیدا کرد و هر کس کافر شد و امتناع از رفتن نمود محققا خداوند بی نیاز است از جمیع عالمین.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ آیات واضحه در بیت و بکّة و حرم و مکه و مسجد الحرام دو قسم است یکی آثاریست که خداوند در آن قرار داده مثل حجر الاسود که در حدیث است
(نزل الحجر الاسود من الجنّة و هو اشدّ بیاضا من اللبن فسودته خطایا بنی آدم)
، (مجمع البحرین) و تاویلاتی از برای این حدیث کرده اند مثل اینکه مراد تمثیل بجواهرات
ص: 287
بیضاء باشد و اینکه معاصی تأثیر در جمادات میکند چه رسد بقلوب یا اینکه حجر تحمل معاصی کسانی که استلام میکنند میکند و مکفر خطایای آنها میشود یا اینکه دستهای گنهکاران او را سیاه نموده.
و بنظر میرسد که حدیث را بر ظاهرش بگذاریم و تأویلات را کنار گذاریم و حطیم که بین حجر الاسود است و باب کعبه و افضل بقاع است چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام مرویست فرمود
(هو ما بین الحجر الاسود و الباب قیل لم سمّی الحطیم قال لأنّ الناس یحطم بعضهم بعضا و هو الموضع الذی تاب اللَّه علی آدم و ان تهیأ لک ان تصلی صلوتک کلّها الفرائض و غیره عند الحطیم فافعل فانه افضل بقعة علی وجه الارض و بعده الصلاة فی الحجر افضل). (مجمع البیان)
و حجر اسمعیل که بعد از حطیم افضل بقاع است چنانچه ذکر شد.
و رکن یمانی، از آن حضرت مرویست فرمود
(الرکن الیمانی بابنا الذی ندخل منه الجنة). (مجمع البیان)
و ماء زمزم، مرویست
(من روی من ماء زمزم احدث له به شفاء و صرف عنه داء). (مجمع البیان)
و مستجار و بین رکن و مقام که از ابی حمزه ثمالی از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده
(قال قال لنا علی بن الحسین علیهما السلام ایّ البقاع افضل فقلنا اللَّه تعالی و رسوله و ابن رسوله اعلم فقال لنا افضل البقاع بین الرکن و المقام و لو انّ رجلا عمر ما عمر نوح الف سنة الّا خمسین عاما یصوم النهار و یقوم اللیل فی ذلک المکان ثمّ لقی اللَّه تعالی بغیر ولایتنا لا ینفعه ذلک شیئا) (مجمع البیان)
و غیر اینها از آیات.
قسم دوم از آیات باهرات آثاریست که از این خانه ظاهر شد مثل قصّه اصحاب فیل و ابرهة و حضرت عبد المطلب و قصّه یزید و سایر کسانی که قصد سویی بکعبه
ص: 288
معظمه نمودند تماما آیات بیّنات است.
و محل ولادت خاتم انبیاء و بعثت آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و طلوع اسلام و نزول قرآن و ولادت امیر المؤمنین علیه السّلام در جوف کعبه و ولادت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها و توجه عموم مسلمین و مطابقه کعبه با بیت المعمور و بودن مواقف در اطراف آن مثل عرفات، مشعر، منی و عدم پرواز کبوتران بر کعبه و غیر اینها از آثار کثیره که در آن ظاهر میشود.
مَقامُ إِبْراهِیمَ صفت بیت است و ممکن است مراد محل قیام ابراهیم علیه السّلام بر سنگ که جای قدمش در آن سنگ ظاهر است باشد و ممکن است مراد سکونت ابراهیم در مکه مشرفه باشد بلکه بسیاری از انبیاء که بطواف آن نائل شدند و گذشت در ذیل آیه شریفه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی شرح مقام.
وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً ظاهر اینست که مراد امنیت تشریعی باشد که هر که پناه برد بکعبه و داخل حرم شد که حدود آن در اطراف مکه معین است کسی حق ندارد متعرض او شود و لو جرمش بسیار باشد یا قتل نفس کرده باشد یا سرقت کرده باشد که موجب حدّ شود بلی با او معامله و معاشرت نشود تا ناچار از حرم خارج شود آن گاه او را گرفته و اقامه حدّ بر او کنند لکن اگر در خود حرم قتل و سرقت شد همانجا اجراء حد میشود حتی طیور، وحوش، سباع در حرم مأمونند کسی نباید متعرّض آنها شود حتی گیاه حرم و حشرات هم بر محرم حرامست قطع و دفع آنها فی الجملة و بر طبق این اخبار بسیار از حضرت باقر و صادق علیهما السلام وارد شده و در فقه متعرض هستند.
و ممکن است مراد ایمن بودن از خزی دنیا و عذاب آخرت باشد بشرط ایمان چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده. (مجمع البیان) و ممکن است مراد این باشد که در زمان جاهلیت مشرکین متعرض کسی که
ص: 289
پناه بخانه کعبه میبرد نمیشدند و لو جرمش بسیار بود و اسلام هم این را امضاء فرمود چنانچه بعض مفسرین گفتند و مانعی ندارد حمل بر عموم کنیم و هر یک مصداق باشد وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ لام اختصاص است حق واجب الهیست بر تمام افراد حج بیت اللَّه در تمام عمر یک مرتبه و حج یکی از ارکان مهمه اسلام است، و اخبار در فضیلة حج و اهمیّة آن و مثوبات آن و عقوبت تارک آن بسیار است، در اول کتاب حج در جواهر نقل فرموده مراجعه شود و نقل آنها از عهده این تفسیر خارج است و موجب تطویل میشود حتی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(بنی الاسلام علی خمس: الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة الخبر
و قبلا متعرّض یک قسمت از آنها شدیم:
مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا سه قسم استطاعت داریم: 1- استطاعت مالی کسی که مالیه اش بمقداری باشد که علاوه از لوازم زندگی از نفقه و خانه محل سکونت و اینکه چون برگردد بتواند امر معاش خود را اداره کند بمقدار ایاب و ذهاب حج داشته باشد واجب است مشرف شود و اما تمکّن از مخارج زیارت مدینه و اماکن مشرفه و تهیه سوقات و مخارج دید و بازدید شرط نیست یا کسی که بدون تحمل منّت باو بذل کنند آنهم بر او واجب میشود و این استطاعت شرط وجوب حج است و بدون آن واجب نیست.
2- استطاعت بدنی که مریض و علیل و ضعیف و عاجز نباشد بطوری که بتواند و لو باعانت غیر انجام وظیفه کند در این صورت اگر مأیوس از برء است باید نایب بگیرد و اگر امیدوار است باید صبر کند تا خود متمکن گردد.
3- استطاعت خارجی که مانعی از طرف دولت یا دشمن یا قطاع الطریق نباشد که این احکام مخصوصه دارد و قبلا متعرّض شدیم در ذیل آیه فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ الایه.
ص: 290
وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر در اینجا بمعنی ترک است از روی بی اعتنایی و بی اهمیتی یا انکار وجوب حج که انکار ضروری دین اسلام است که امروز بسیاری از مردم حج را منکر هستند مخصوص متجددین و میگویند نباید کسی پول خود را بردارد و برود مصرف اعراب کند بلکه بسیاری از ضروریات را انکار میکنند مثل نماز، زکاة، صوم، خمس، اجراء حدود و غیر اینها و البته اینها نجس هستند و مرتد و از دین اسلام خارج هستند.
و ممکن است ترک مطلق باشد زیرا کفر مراتبی دارد و در مجلد اول در ذیل آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ در اوائل سوره بقره متعرّض شدیم.
و غنی دو معنی دارد یکی مشهوریست بمعنی سلب احتیاج و از صفات سلبیه بشما رفته. و یکی معنای حقیقی است که در مقام خود تحقیق کرده ایم بمعنی دارایی جمیع کمالات که اعظم جمیع صفات ذاتیه است و شامل تمام آنها است و لازمه آن سلب عیب و نقص و احتیاج است.
و مفاد این جمله اینست که نه فعل حج بر خداوند نفعی دارد که از ترک آن این نفع از کیسه خدا رفته باشد و نه ترکش بر او ضرر و خسارتی وارد میکند نفع و ضررش راجع بخود بنده است چه منافع دنیوی و چه اخروی که عاید فاعل میشود و چه مضارّ دنیوی و چه اخروی که بر تارک آن متوجّه میگردد.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ (98)
بگو ای اهل کتاب برای چه کافر میشوید بآیات الهی و حال آنکه خداوند شاهد و حاضر است بر آنچه عمل میکنید و گواه است بر کارهای شما.
ص: 291
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که او مخاطب قرار دهد اهل کتاب را و نفرمود یا اهل الکتاب نوع استخفافیست بآنها زیرا با مشاهده معجزات از روی عناد و عصبیت کافر میشوند چنانچه در مواردی که خداوند آنها را مخاطب میفرماید نوع تلطّفیست که باعث بر ترغیب و تحریص بر ایمان شود.
و مراد از اهل کتاب یهود و نصاری هستند و لکن مجوس در احکام با آنها شرکت دارند و اینها را اهل کتاب گفتند با اینکه تورات و انجیل اصلی در دست آنها نیست و از بین رفته و اینکه در دست آنها است محرف و مجعول و مفتریات است برای اینست که خود را منتسب بموسی و تورات او و عیسی و انجیل او می پندارند کانّه میفرماید ای کسانی که خود را اهل کتاب می پندارید و در این کتاب محرف خود هم نشانه ها و علامات نبوّت نبیّ اسلام را مشاهده کرده اید و معجزات آن حضرت را از قرآن و غیر آن می بینید.
لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ استفهام توبیخی است زیرا حجّة بر آنها تمام است و راه عذری ندارند و اینها غیر از مشرکین هستند زیرا مشرکین میگویند ما نه موسی و نه عیسی و نه کتاب آنها را معتقدیم ولی اینها این حرف را نمیتوانند بگویند و بالجمله مراد از اهل کتاب کسانی هستند که معتقد بنبیّ صاحب کتابی از انبیاء سلف باشند مثل یهود که معتقد بموسی آورنده تورات و داود آورنده زبور و نصاری بعیسی آورنده انجیل هستند ولی در صغرای کتاب با مسلمین اختلاف دارند میگویند که تورات موسی و زبور داود و انجیل عیسی همین است که در دست ما است و مسلمین انکار میکنند و میگویند اینکه در دست شما است از مجعولات است و کتب آنها غیر از این است و از بین رفته و مع ذلک همین کتابها که معتقدید کتب آسمانی است حجّت کاملیست بر حقانیت اسلام و پیغمبران از جهت اشتمال آنها بر بشاراتی که از آمدن نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بصفات و اسم و خصوصیات آن داده.
ص: 292
وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ شهید صفت مشبّه بمعنی شاهد یعنی حاضر مقابل غائب و فرق بین حاضر و شاهد عموم و خصوص مطلق است که هر شاهدی حاضر هم هست و لا عکس زیرا ممکن است حاضر باشد و بر طبق آن شهادت ندهد.
و عمل سه قسم است: عمل قلبی از امور اعتقادی و عمل نفسی از اخلاقیات و عمل جوارحی از افعال خارجیه و خداوند عالم بهمه آنها و شاهد بر همه آنها است لا تَخْفی مِنْکُمْ خافِیَةٌ الحاقة آیه 18.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99)
بگو ای اهل کتاب چرا مانع میشوید از راه الهی راه حق کسانی را که ایمان آوردند و میخواهید و میطلبید از آنها راه کج و انحراف از حق را با اینکه خود شما حقانیت را دست آورده اید و خداوند غافل نیست از آنچه میکنید.
توضیح کلام اینکه اهل ضلال که در مقام اضلال مؤمنین کوشش دارند بر چند قسم هستند: یک قسم آنان که تبلیغات سوء دارند و دعوت میکنند آنها را بدین خود مثل تبلیغات مسیحی ها و بهائیها و سایر فرقه ضالّه و یک قسم الغاء شبهات در دین اسلام میکنند که مسلمین در اسلام شک کنند و از اسلام بیرون روند و لو بکیش آنها در نیایند. یک قسم ایجاد اختلاف بین آنها تا ضعف آنها زیاد شود و قوّه و قدرت آنها کم گردد تا بتوانند بر آنها مسلّط گردند، یک قسم تطمیع آنها بزخارف دنیوی از مال و جاه و منصب تا از دین برای دنیا دست بردارند، یک قسم ترویج معاصی و تشویق بر قبایح و اشاعه فحشاء در بین آنها، یک قسم اشتغال آنها بامور
ص: 293
بی هوده از لهو و لعب و لغویات تا از تحصیل علم و کمال و عبادت آنها را باز دارند و غیر اینها از حیله ها و تزویرها که طرق شیطانیست و تمام اینها صدّ عن سبیل اللَّه است و این هم دو قسم است: تارة از روی جهالت است که حقانیت اسلام بر آنها معلوم نشده از روی تقصیر یا قصور، و اخری با علم بحقانیت اسلام از روی عناد و عصبیت است که اغلب رؤسای اهل ضلالت از این جهت است لذا خطاب میفرماید باهل کتاب.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ که آنها معجزات را مشاهده کرده اند و بشارات را در کتب خود دیده اند.
لِمَ تَصُدُّونَ صدّ بمعنی منع و جلوگیری است عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ سبیل اللَّه راه حق است که عبارت از دین اسلام است إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17 وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79.
من آمن اهل ایمان را که مسلمین باشند و این جمله مفعول تصدّون است. تَبْغُونَها عِوَجاً ابتغاء بمعنی طلب نمودن چیزی از غیر است چنانچه در آیه دارد ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ بقره آیه 203.
(عوج) بمعنی کج است و اینجا مراد راه کج و معوج است و راه کج بسیار است که تعبیر بسبل شیطان شده وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ انعام آیه 153، و راه حق یک راه است که صراط مستقیم است.
وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ ظاهرا اشاره بیهود است که در مدینه قبل از بعثت خبر میدادند و بشارت باهل مدینه که پیغمبری باین اوصاف در مکه در این زمان ظاهر میشود و هجرت بمدینه میفرماید و در کتب ما خبر داده شده و خیال میکردند که او از بنی اسرائیل باشد چون دیدند از بنی اسمعیل است از روی حسد و عداوت و عصبیت و لجاج انکار کردند و آیه و لو در این مورد باشد منافات با عموم ندارد.
ص: 294
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ غفلت از عوارض است که بسا بر انسان عارض میشود مثل سهو و نسیان و شک و بکلّی از ذهن خارج میشود که هیچ توجه ندارد و خداوند محل حوادث نیست چون تغییر در ساحت قدس او روا نیست و تغییر از ذاتیات حوادث مادیست و واجب الوجود از حوادث عری و بریست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ (100)
ای کسانی که ایمان آورده اید اگر شما گوش بگفتار اهل کتاب دهید و اطاعت آنها را بکنید شما را برمیگردانند پس از ایمانتان بکفر و کافر میشوید.
توضیح کلام اینکه تأثیر افعال در خارج منوط بدو چیز است باید فاعل تام الفاعلیة باشد و مؤثر تمام شرائط تأثیر در او موجود باشد و قابل هم باید تام القابلیة باشد و موانع تأثیر در او نباشد.
و لذا گفتند علّة تامّه مرکّب از سه چیز است وجود مقتضی و شرط و فقدان مانع و شرط هم جزو مقتضی است زیرا بدون شرط اقتضاء ناقص است.
خداوند در آیات قبل در مقام منع از مقتضی بود که اهل کتاب در مقام اضلال مؤمنین بر نیایند و در این آیه شریفه منع از قبول تأثیر است که مؤمنین تماس با اهل کتاب و کفار نگیرند و اظهار محبت با آنها نکنند و گوش بحرفهای آنها ندهند و اطاعت گفتار آنها را نکنند که خطر عظیم دارد که رفته رفته اینها هم مثل آنها میشوند و از دین برمیگردند چنانچه امروز و این عصر مسلمین کمال ارتباط را با کفار پیدا کرده اند و در بسیاری از امور تقلید آنها را میکنند و فسق و فجور آنها
ص: 295
در میان اینها شایع شده و فوج فوج از دین اسلام خارج میشوند و بطرف کفر میروند تا بکجا برسد لذا میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ای کسانی که بهزار خون دلها و فداکاریها و زحمات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اصحابش از ضلالت و کفر نجات یافتید و بشرف اسلام مشرف شدید إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مراد آن کفار و اهل کتابی هستند که در مقام اضلال شما هستند و تبلیغات سوء میکنند و امّا آنهایی که در این مقام نیستند و با دین شما کاری ندارند معاشرت با آنها تا اندازه ای مانعی ندارد.
یردّوکم که ارتداد از دین بسیار از کفر اولی سخت تر و عقوبتش بیشتر و احکامش مشکل تر است.
بَعْدَ إِیمانِکُمْ پس از این زحمات که ایمان آوردید.
کافرین کافر میشوید و تمام این زحمات بی اثر میشود بلکه نتیجه بعکس میدهد، خداوند ما را بر دین حق ثابت بدارد و از خطرات این دوره حفظ فرماید بحقّ محمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله.
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (101)
و چگونه کافر میشوید و حال آنکه شما کسانی هستید که آیات شریفه قرآن بر شما تلاوت شده و تشرّف خدمت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم پیدا کرده و بالعیان مشاهده نموده اید و کسی که چنگ زند و پناه برد و طلب حفظ کند از خدا البته براه مستقیم هدایت شود.
ص: 296
ادلّه بر حقّانیت دین و امور اعتقادیه نسبت باشخاص و نسبت بامور مختلف است و ما در مقدّمه کلم الطیب در مجلد اول بر هشت قسم کرده ایم.
1- دلیل عقلی مستقل مثل اثبات وجود صانع و توحید و صفات او و عدل و نبوّت عامّه و شرائط نبوت و لزوم خلیفه و غیر اینها.
2- عقلی غیر مستقل که محتاج است Ș˘șȘʠامری از خارج مثل نبوت خاصه که پس از مشاهده نبی و دعوی نبوت و وجود شرائط نبوت در او و فقدان موانع و اقامه معجزه عقل حکم میکند بنبوت او و کذلک امامت خاصه.
3- نصّ قرآن پس از ثبوت اینکه کلام اللَّه است.
4- نصّ خبر متواتر از نبی یا امام پس ثبوت نبوت و امامت و عصمت او.
5- ضرورت دین. 6- ضرورت مذهب.
7- نصّ خبر محفوف بقرائن قطعیه بر صدور از امام یا نبی.
8- اجماع جمیع علماء و البته کسانی که بحسّ و و جدان مشاهده معجزات میکنند و شرائط نبوّت و امامت را بالعیان می بینند حجّة بر آنها تمامتر و دلیل قویتر است تا آنکه بنقل قطعی درک کنند، لذا در آیه شریفه مورد تعجّب قرار میدهد کسانی که با مشاهده حسّیه مع ذلک کافر گردند و میفرماید:
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ ای کسانی که بحسّ و و جدان مشاهده کرده اید و ایمان آورده اید چگونه کافر میشوید.
وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ آیات قرآن را با اینکه اهل لسان هستید و عاجز هستید از آوردن مثل آن با کمال بلاغت و فصاحتی که دارید برای شما تلاوت شده.
وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ و مشاهده معجزات از او میکنید چه معجزات بدنیه مثل اینکه می بیند از عقب سر چنانچه از جلو می بیند و اینکه چشمش خواب میرود
ص: 297
و قلبش بیدار و اینکه بدنش سایه ندارد و پشه بر بدنش نمینشیند و مدفوعات او را زمین بلع میکند و احدی مشاهده نکرده و جنب هر طویل القامه بایستد بلندتر از آن میشود و هر لباسی بقامتش رساء میشود و بوی عرقش از هر عطری معطّرتر است حتی تا سه روز آثار عبورش در هر طریقی باقی است و نور صورتش در شب تار از هر چراغی روشن تر است و بر کتف مبارکش مهر نبوت است و ولادتش مختون ناف بریده، پاک و غیر آلوده بوده و غیر اینها از معجزات بدنی.
و امّا اخلاقی در جمیع صفات کمال اکمل از جمیع بشر بوده: سخاوت، شجاعت، حلم صبر، تواضع، رحم و غیر اینها و خوارق عادات و معجزات صادره از حضرتش که حدّ و حصر ندارد مثل شق القمر، سنگ ریزه در کف مبارکش تسبیح میکند، حیوانات بامر مبارکش تکلّم میکنند، درخت بفرمان او حرکت میکند، طائفه جنّ خدمتش مشرّف میشوند، حیوانات خدمتش عرض حاجت میکنند، خبر از ما فی الضمیر میدهد، خبر از آینده میدهد، بمعراج تشریف میبرد، ملائکه بنصرتش میآیند، تصرّف در قلوب میکند، آب دهانش چاه خشک را پر از آب میکند، چشم علیل را شفا میبخشد، مرده را زنده میکند و غیر اینها ممّا لا تحصی که اکثر آنها را مشاهده کرده اید.
وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ اعتصام بخدا ثبات بر دین او، عمل باوامر و ترک مخالفت او و تمسّک بقرآن او و بنبیّ و خلیفه او و توکّل و اعتماد و استعاذه باو و توجه باو و تولّی اولیاء او و تبرّی از اعداء او و امثال اینها است و البته چنین کسی فقد هدی الی صراط مستقیم که صراط دیانت است و موجب عبور از صراط قیامت چنانچه لغزش در صراط دین لغزش در آن صراط است.
ص: 298
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)
ای کسانی که ایمان آوردید بایمان تنها قناعت نکنید بلکه تقوی و پرهیز کنید از برای خداوند حقّ تقوی را و ثابت باشید بر اسلام تا آخر عمر که مسلمان از دنیا بروید.
حقّ تقوی مرتبه اعلای تقوی است و در اول سوره بقره در کلمه هُدیً لِلْمُتَّقِینَ مراتب تقوی ذکر شد و خلاصه آن اینست.
1- تقوای از عقائد باطله و مسالک سخیفه که موجب کفر و ضلالت میشود.
2- از ترک واجبات و فعل کبائری که باعث زوال دین میشود در حین موت 3- تقوای از کلیه معاصی کبیره که موجب فسق و زوال عدالت میشود.
4- از کلیه معاصی حتی صغائر. 5- از ملکات رذایل اخلاقی.
6- از مکروهات. 7- از مباحات زائد بر مقدار ضرورت عرفی.
8- از غفلت از خدا و روز جزاء و البته اعلای این مراتب خاص معصومین است و بر طبق این معنی اخبار داریم.
در برهان از ابن بابویه از حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر این جمله فرموده
(یطاع و لا یعصی و یذکر فلا ینسی و یشکر فلا یکفر)
و از ابن شهرآشوب از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده فرمود
(و اللَّه ما عمل بها غیر بیت رسول اللَّه نحن ذکرناه و لا ننساه و نحن شکرناه فلن نکفره و نحن اطعناه فلم نعصیه)
و معلوم است این امر برای رجحان است اعم از واجب و مستحبّ، در واجبات و محرمات تقوی واجب و در غیر آنها مستحبّ.
و بعضی از مفسرین گفتند این جمله منسوخ شده بآیه شریفه فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ سوره آیه، و بر طبق آن دو حدیث از حضرت باقر علیه السّلام
ص: 299
و حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده اند لکن ظاهر اینست که این نسخ غیر از نسخ مصطلح است زیرا لسان آیه آبی از تخصیص و نسخ است چون حسن ذاتی دارد بلکه مراد تخفیف است باین معنی کانّه میفرماید اتقوا اللَّه حق تقاته و ان لم تقدروا فاتقوا اللَّه ما استطعتم.
و شاهد بر این معنی در حدیث سابق از امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود
(فلمّا نزلت هذه الآیة قال الصحابة لا نطیق ذلک فانزل اللَّه تعالی فاتقوا اللَّه ما استطعتم)
و این خطاب مخصوص بمؤمنین است لذا میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ و از این دو نکته استفاده میشود یکی آنکه ایمان تنها کافی نیست بلکه تقوی هم لازم است تا رستگار شوید لذا در بسیاری از آیات تقوی را قرین ایمان قرار داده.
دیگر آنکه غیر مؤمن و لو اعلی مراتب تقوی را داشته باشد مورث نجات نمیشود و لو موجب تخفیف در عذاب باشد.
وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ این نهی نهی از موت نیست چون اختیاری نیست بلکه مراد اینست که بی ایمان از دنیا نروید یعنی بر ایمان ثابت باشید تا زمان موت که تعبیر از آن بموافات میکنند زیرا اگر کسی عمر نوح کند و تمام عمر را در ایمان و تقوی بسر برد و در آخر عمر بی ایمان از دنیا رود نجاتی ندارد بلکه کلیه اعمال او باطل میشود، همین نحوی که ایمان شرط صحت کلیه اعمال است موافات هم شرط است.
اشکال- شرط متأخّر معنی ندارد.
جواب- بی ایمان رفتن کاشف از اینست که از ابتداء عمل او صحیح نبوده.
و موافات نداشته و این شرط متأخر نیست.
و مراد از مسلمون نه اسلام مقابل ایمان است زیرا اسلام بدون ایمان
ص: 300
ابدا موجب نجات نیست بلکه یا مرادف با ایمان است یا بمعنی تسلیم اوامر و نواهی خدا و رسول و ائمه طاهرین علیهم السلام باشد یا مراد تسلیم بتقدیرات الهیست.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103)
و چنگ بزنید بریسمان خدا جمیع شماها مؤمنین و متفرق نشوید و یاد کنید نعمت خداوند را که شما با یک دیگر عداوت میورزیدید و دشمن یکدیگر بودید خداوند میان شما الفت و محبت انداخت در حالی که با یکدیگر برادر شدید و بودید نزدیک پرتگاه آتش خداوند شما را نجات بخشید و بسعادت رسانید این نحو خداوند آیات خود را برای شما ظاهر میفرماید باشد که هدایت شوید.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً حبل الهی راهیست که انسان را بخدا نزدیک میکند و موجب قرب برحمت حق میشود چه از عقائد حقه و چه از اخلاق حمیده و چه از اعمال صالحه، و در بعضی اخبار تفسیر کردند حبل اللَّه را بقرآن، و در بسیاری از اخبار تفسیر شده بامیر المؤمنین علیه السّلام که حبل اللَّه المتین است، و در بعضی از اخبار بائمه طاهرین علیهم السلام، و معلوم است تمام اینها مصادیق اتم است و نیز معلوم است ولایت روح ایمان است و بدون ولایت اسلام جسد بی روح است.
و لفظ جمیعا دلالت دارد بر اتفاق کلمه که یک دله و یک جهت در جمیع امور دینی با هم باشید و اختلاف نکنید.
وَ لا تَفَرَّقُوا و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست که فرمود
(ستفرق امّتی
ص: 301
علی ثلاث و سبعین فرقة کلّها فی النار الّا واحدة)
و طلوع تفرقه بعد از رحلت حضرت رسالت بوده در موضوع خلافت و غروب آن پس از ظهور حضرت بقیّة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه است.
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ذکر نعمة باداء شکر نعمت است، و مراتب شکر بسیار است و یکی از مراتب آن صرف در آنچه مقصود و منظور الهی است، و مراد از این نعمة همان تألیف قلوب است و عدم اختلاف بقرینه إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً و عداوت اوس و خزرج و عداوت قبائل مشرکین با یکدیگر و اهل مکه با اهل مدینه و خونریزی ها که در میانه آنها بود.
فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ یکی از معجزات بزرگ پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم همین تألیف قلوب بود که از تحت قدرت بشر خارج بود چنانچه میفرماید لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ انفال آیه 64 فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اصباح بمعنی شب را بروز آوردن است کنایه از اینکه از شب تاریک ظلمانی عناد و خونریزی نجات و بصبح روشن محبت و الفت و وداد رسیدید و سبب آن نعمت و تفضل خداوند و عنایة پروردگار بود.
و تعبیر باخوان بمعنی برادری اشاره باینست که دیگر آن را در عرض خود می بیند و تعبیر نفرمود بپدر و فرزند که یکی بر یکی برتری داشته باشد برادری برابری است چنانچه میفرماید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ حجرات آیه 10.
و در حدیث نبوی صلّی اللَّه علیه و آله سلّم در وسائل از گنج کراجکی در باب حقوق مؤمن میفرماید
(للمؤمن علی اخیه ثلاثون حقا)
تا آنجایی که میفرماید
(یحب له ما یحبّ لنفسه و یکره له ما یکره لنفسه).
و در حدیث دیگر میفرماید
(المؤمن اخو المؤمن)
چنانچه دین را هم تعبیر باخ کرده اند میفرماید
(اخوک دینک فاحتط لدینک ما شئت)
فرائد شیخ.
ص: 302
و همین نحو که برادر باعث قوّت قلب و ظهر برادر است مؤمنین هم باعث تقویت یکدیگر باشند که اگر اتفاق و اتحاد و الفت و محبت داشته باشند هیچ قوّة و نیرویی نمیتواند با آنها مقاومت کند و اگر تفرقه و دوئیّت بین آنها ایجاد شد هر ضعیفی بر آنها چیره خواهد شد.
وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ اگر برخورد کنید بزمان جاهلیت که دستگاه شرک سر تا سر دنیا را احاطه کرده بود، بت پرستی، آفتاب و ماه و ستاره و آتش و گاو میپرستیدند و اخلاق رذیله از کبر و نخوت و حسد و عناد و عصبیت و غیر اینها در آنها چه اندازه رسوخ کرده بود و اعمال قبیحه از زنا و شرب و منهیات چه رواجی داشت و خداوند ببرکت دین اسلام تمام آنها را نابود فرمود و توحید و اخلاق فاضله و اعمال حسنه را در آنها شایع فرمود.
فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها بادلّه واضحه و معجزات باهره و مواعظ شافیه و بیانات وافیه تمام کثافات و پلیدیها را از بین برد.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ که تمام وسائل هدایت را برای شما از هر جهت فراهم فرموده.
لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ تعبیر بلعلّ نه برای تردید است بلکه برای اینست که اینهمه آیات و معجزات و تفضلات علة تامه برای هدایت شما نیست بلکه اتمام حجة است و هدایت شما مشروط بیک شرط است از طرف شما و آن قابلیت محل است و الّا
(بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ)
بسیار مورد تعجب است که پاره ای از صحابه با مشاهده این همه آیات و بیانات چه کردند بعد از رحلت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و چه اختلاف کلمه در میان امت ایجاد کردند که تا دامنه قیامت دامن گیر همه شد.
ص: 303
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)
و باید باشد از شما مؤمنین یک جماعتی که مردم را دعوت بخوبی نمایند و امر کنند بمعروف و نهی نمایند از منکر و این جماعت کسانی هستند که رستگار شدند.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ لام و لتکن لام امر است و دلالت بر وجوب دارد و واجب است در هر عصر و زمانی میان مؤمنین جماعتی باشند که این سه موضوع را انجام دهند با شرائط بوجوب کفایی که اگر نکردند همه معاقب هستند و اگر انجام دهند تکلیف از همه ساقط میشود، و واجبات کفایی بسا عینی میشوند در صورتی که من به الکفایه نباشد یا از عهده آنها خارج باشد و قدرت نداشته باشند.
و أُمَّةٌ از ماده أمّ بمعنی قصد و در قرآن مجید و در لسان عرب اطلاقات زیادی دارد بالغ بر هشت معنی:
1- بمعنی الجماعة مثل همین آیه و آیات دیگر مثل وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ قصص آیه 23، و غیر اینها.
2- اتباع انبیاء مثل امة موسی امة عیسی امة محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ آل عمران آیه 110 وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فاطر آیه 24 3- انسانی که جامع خیرات باشد مثل إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ نحل آیه 121.
4- بمعنی الدین و الملة مثل إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ زخرف آیه 22.
5- بمعنی برهه از زمان مثل وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ یوسف آیه 45.
6- کسی که مردم باو اقتداء کنند در افعال و اعمال
ص: 304
7- القامة یقال فلان حسن الامة ای حسن القامة.
8- بمعنی مادر یقال هذه امّة زید یعنی مادر زید.
یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ اشاره بلزوم ارشاد و هدایت بدین از عقائد و اخلاق که شأن انبیاء و ائمه و علماء در هر عصر و زمانیست و لذا تحصیل علم واجب است از باب مقدمه برای تعلیم و ارشاد و هدایت بوجوب کفایی بلکه در این ازمنه وجوب عینی است بر کسانی که استعداد داشته باشند و وسائل معیشت آنها مرتب باشد.
و مراد از خیر جمیع خوبیها است که در نظر عقل و شرع خوب باشد که یک قسمت مهمش دعوت بترک قبایح و محرمات که بهترین خوبیهاست.
وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ گذشت در شرائط امر بمعروف که شخص تارک معروف و عالم بمعروفیت یعنی وجوب فعل باشد و شخص آمر هم عالم باشد و قدرت داشته باشد و احتمال اثر بدهد و ضرری بر او متوجه نشود و بمراتب و درجات امر کند.
وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ چه منکرات عقلیه از قبائح و چه منکرات شرعیه از معاصی و محرمات.
و اولئک این کسانی که دعوت بخیر و امر بمعروف و نهی از منکر میکنند هُمُ الْمُفْلِحُونَ تعبیر بکلمه هم برای تأکید است در فلاح اینها و فلاح بمعنی رستگار و افلاح بمعنی رستگار شدن و مفلح اسم فاعل از باب افعال یعنی رستگارند، و رستگاری در صورتی صادق است که هیچ نوع گرفتاری و عقوبت و عذاب از حین موت تا قیامت برای آنها نباشد، اللهمّ ارزقنا بمحمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و الحمد للَّه رب العالمین.
ص: 305
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (105)
و نباشید مثل کسانی که متفرق شدند و اختلاف (مخالفت یک دیگر) نمودند تا اینکه آمد آنها را ادلّه واضحه و آیات بیّنه و اینها کسانی هستند که اختصاص داده شدند بعذاب عظیمی.
بعض مفسرین گفتند تفرقه و اختلاف بیک معنی است و تکرارش تأکید است و بعضی گفتند تفرقه در عداوت است و اختلاف در دین است.
و تحقیق کلام اینست که تفرقه بمعنی جدایی است مقابل وصل که اتصال بیک دیگر است و اجتماع با هم که بشر بالذات احتیاج بیکدیگر دارند چه در امور دنیوی و نظام عالم و لذا گفتند (الانسان مدنی بالطبع) بخلاف حیوانات که زندگی آنها انفرادیست فقط در جماع و حفظ بچه ها یک احتیاج موقت محدودی دارند.
و چه در امور دین و مسلک که احتیاج بتعلیم و تعلّم و تربیت و ارشاد و هدایت دارند و بامر بمعروف و نهی از منکر چون شهوت و غضب و حبّ مال و منال در کمون بسیاری رسوخ دارد و اگر خود سر باشند و بجان یکدیگر بیفتند نظام دنیا و دین برهم میخورد و فساد سر تا سر دنیا را پر میکند.
و اختلاف اختلاف در رأی و سلیقه و دین و مسلک که باعث عداوت و قتل و غارت و بالاخره منجر باضمحلال و فناء میشود و همین تفرقه و اختلاف منشأ ضعف کفار شد در صدر اسلام چنانچه میفرماید تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی حشر آیه 14، و نیز میفرماید فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مائده آیه 14، و همین منشأ ضعف مسلمین شد از اختلاف بین مسلمین در امر خلافت و منجرّ باختلاف بنی امیّه و بنی عباس و رفته رفته بین شیعه و سنی و تفرقه بین ممالک
ص: 306
اسلامی الی زماننا هذا و لذا میفرماید:
وَ لا تَکُونُوا ای جماعت مسلمین کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا از مشرکین و یهود و نصاری و اختلفوا در امر پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین حقه اسلامی.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ از ادله روشن اسلام و معجزات باهرات و جامعیت صفات انبیاء در وجود مبارک محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از روی عناد و عصبیت و هوی و هوس و حبّ جاه و مال.
وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ تهدید مسلمین است که اگر شما هم تفرقه و اختلاف در میانتان حکم فرما شد همان عذاب عظیم در دنیا و آخرت بشما متوجه خواهد شد.
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (107)
روزی که سفید میشود صورتهایی و سیاه میشود صورتهایی پس امّا کسانی که صورتهای آنها سیاه شده بآنها گفته میشود آیا کافر شدید بعد از ایمانتان پس بچشید عذاب را بسبب آنچه بودید کافر، و اما کسانی که صورتهای آنها سفید شده پس در رحمت خداوند آنها در آن همیشه هستند.
ایمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه یک نورانیتی دارد که از جانب خدا
ص: 307
بقلب که عبارت از روح انسانیست تابش میکند
(العلم نور یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء)
و تعبیر از آنها بقلب سفید میکنند چنانچه کفر و ضلالت و معاصی یک ظلمتی دارد که قلب را سیاه میکند و بسا آثار آن در جبهه و صورت هم ظاهر میشود، بسیاری از صلحاء را می بینیم بخصوص در علماء اعلام با اینکه وجاهت صوری هم ندارند یک نورانیتی از آنها مشاهده میشود که یدرک و لا یوصف است، و بسا کفار و اهل ضلالت از مخالفین و غیر آنها و اهل معاصی را می بینیم یک کدورت و گرفتگی در جبهه آنها ظاهر میشود با اینکه وجاهت صوری دارند حتی اهل نظر از مشاهده آنها میفهمند این نصرانیست، یهودی است، سنّی است، فاسق و فاجر است و روز قیامت یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ الطارق آیه 9، است و در بسیاری از آیات اشاره باین معنی دارد یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ الرحمن آیه 41 یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ اعراف آیه 44 یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ اعراف آیه 166 فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 32 نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا التحریم آیه 8 یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ حدید آیه 23، و غیر اینها از آیات بسیار، و ابیضاض و اسوداد وجوه اشاره بهمین است.
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ این آیه و لو در مورد اهل ردّه وارد شده کسانی که ایمان آوردند و بعد مرتد شدند و از دین خارج شدند بقرینه جمله بعد که میفرماید فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ و بقرینه آیات قبل که خطاب بمؤمنین که تفرقه و اختلاف نکنید مثل اهل کتاب.
لکن بتنقیح مناط قطعی شامل جمیع افراد بشر میشود که فردای قیامت تمام دو دسته اند یک دسته با روهای سفید و یک دسته با روهای سیاه و نیز سفیدی و سیاهی مقول بتشکیک و ذی مراتب است
ص: 308
هر چه ایمان قویتر و اخلاق فاضله بهتر و اعمال صالحه بیشتر باشد بیاض وجه زیادتر است و هر چه کفر و عناد زیادتر و صفات خبیثه راسخ تر و معاصی بیشتر سواد وجه بالاتر است.
و همزه استفهام در ا کفرتم برای تقریع است بمعنی لم کفرتم و این آیه اشاره دارد بکسانی که بعد از نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ارتداد پیدا کردند چنانچه در اخبار عامه و خاصه بیان شده.
در مجمع از ثعلبی روایت کرده از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(و الذی نفسی بیده لیردن علی الحوض ممن صحبنی اقوام حتی اذا رأیتهم اختلجوا دونی فلاقولنّ اصحابی فیقال لی انّک لا تدری ما احدثوا بعدک ارتدوا علی اعقابهم القهقری).
نظر کنید این حدیث چگونه تکذیب میکند عامّه را که نقل میکنند از آن حضرت که فرموده باشد (اصحابی کلّهم عدول) یا فرموده باشد (اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم).
و نیز از ابو امامه باهلی روایت میکند در موضوع خوارج از حضرت نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود (انّهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة) و در اخبار خاصه در برهان از تفسیر علی بن ابراهیم مسندا نقل میکند از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حدیث مفصلی که خلاصه مضمونش اینست که فردای قیامت پنج رایة و علم از امت بر من وارد شوند: 1- رایة عجل (گوساله) این امت.
2- رایة فرعون این امت. 3- رایة سامری این امت. 4- رایة ذی الثدیه با تمام خوارج و از این چهار رایة سؤال میکنم که با ثقلین چه کردید میگویند ثقل اکبر (قرآن) را ما عقب سر انداختیم و عترت را کشتیم و ضایع کردیم تمام را بجهنم میبرند تشنه با روی سیاه.
5- رایة امام متقین و سید المسلمین و قائد غرّ المحجّلین و وصیّ رسول
ص: 309
ربّ العالمین اینها میگویند ما قرآن را متابعت کردیم و عترت را موالی بودیم و محبت داشتیم اینها را ببهشت با روهای سفید میبرند و شاهد بر این حدیث خبر معروف است که فرمودند
(ارتدّ الناس بعد رسول اللَّه الّا خمسة «او اربعة»).
فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ بنا بر این که این آیه در مورد کسانیست که بعد از حضرت رسالت کردند آنچه کردند، مراد از کفر بعد از ایمان همان انکار ولایت و بدعتیست که در دین گذاردند و ظلمهایی که بعترت روا داشتند که عذاب آنها اشدّ از جمیع کفار است و لو اسم اسلام و پاره ای از احکام اسلام را بر آنها اجراء بنمائیم.
و تعبیر (بذوقوا) نوع توهین و سرزنش است چنانچه کسی که گرفتار عمل بدی شد باو میگویند خوب طعم آن را چشیدی چه طعمی داشت.
وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ رحمت الهی شامل جمیع نعم الهی میشود از زمان موت تا خلود بهشت.
و تکرار (فی) در فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ و فیها برای تأکید است در شمول رحمت.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ (108)
این آیات شریفه راجع باهل کتاب و مرتدّین از دین اسلام و مؤمنین نشانه های خداوند است که بر تو تلاوت نمودیم بحق و صدق و خداوند اراده ظلم باحدی از بندگانش ندارد، یعنی هر که سعادتمند شد بواسطه عمل خود بود و هر که معذّب شد بواسطه کردار زشت خود است.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ اشاره بآیات سابقه است در امر باتفاق و اعتصام و عدم تفرقه و اختلاف و سائر خصوصیات.
ص: 310
نَتْلُوها عَلَیْکَ بتوسط وحی و روح الامین که حضرتش ابلاغ فرماید باهل کتاب و امّت خود.
بالحقّ اشاره به اینکه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از پیش خود چیزی نمیفرماید هر چه میگوید درست و بجا از جانب خداوند است.
وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ ظلم قبیح است و فعل قبیح محال است از خدا صادر شود بلکه کسانی که بواسطه کفر و معصیت دچار عذاب میشوند خود بخود ظلم میکنند پس از آنی که حجت بر آنها تمام شود و از روی عناد و عصبیت و هوی و هوس و حبّ جاه و مال نافرمانی میکنند، خداوندا ما را حفظ فرما.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109)
و از برای خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و بسوی خدا است بازگشت امور.
و للَّه لام اختصاص است بملکیة ذاتیه حقّه حقیقیه چون موجد تمام مخلوقات او است و مبقی آنها و مفنی آنها و آن بآن افاضه از جانب او است، هم علة موجده است و هم علة مبقیه.
ما فِی السَّماواتِ از ملائکه و کرات علویه و سکنه آنها و لوح و قلم و سدرة المنتهی و جنّة المأوی و بیت المعمور و آنچه که غیر از خدا نمیداند از آثار قدرت و عظمت و کبریایی.
وَ ما فِی الْأَرْضِ از جنّ و انس و انواع حیوانات برّی و بحری و عناصر و معادن و نباتات از حبوب و فواکه و خضرویات و ادویه و غیر اینها
ص: 311
وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ امر در قرآن بر معانی بسیاری اطلاق شده مثل وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصّلت آیه 11، ای ما یصلحها. و مثل وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ نحل آیه 79، یعنی وقوع القیمة و احیاء الموتی.
و مثل هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً کهف آیه 9، بمعنی هدایت بصلاح، و مثل قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً کهف آیه 20، و غیر ذلک از آیات، و جامع همه اینها فعل است بمعنی کار. و در این آیه یعنی بازگشت کارها تمام بخدا است و کلیه اختیارات از کلیه افراد سلب میشود و تمام اختیار با اوست و همین است مفاد آیه شریفه لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن آیه 16.
کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)
بودید شما بهترین امة که برای مردم ظاهر شدید امر میکنید بمعروف و نهی میکنید از منکر و ایمان میآورید بخدا و اگر اهل کتاب همه ایمان میآوردند برای آنها بهتر بود بعض آنها ایمان آوردند و اکثر آنها خارج شدند از فرامین الهی کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ در بسیاری از اخبار دارد
کنتم خیر ائمة
و در بعضی از آنها استشهاد میفرماید که چگونه خیر امة باشند کسانی که امیر المؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام را کشتند، لکن مراد این نیست که تنزیل خیر ائمة باشد چنانچه بسیاری توهم کرده اند، بلکه تفسیر است یعنی مراد از امة در آیه
ص: 312
ائمه هستند نه جمیع امة حتی قتله ائمه.
و شاهد بر این دعوی حدیث ابی عمر و زبیری است از ابی عبد اللَّه که فرمود
(یعنی الأئمة التی وجبت لها دعوة ابراهیم فهم الأئمة التی بعث اللَّه فیها و منها و الیها و هم الامة الوسطی و هم خیر امة اخرجت للناس).
و تعبیر به کنتم فعل ماضی نه برای اینست که در لوح محفوظ یا نزد انبیاء سلف و امم ماضیه بهترین امة بودند چنانچه مفسرین گفتند، زیرا گفته ایم افعال منسلخ از زمان هستند بلکه کنتم بمعنی (جعلتم) یعنی خداوند قرار داد شما را بهترین امة، أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ اخراج بمعنی اظهار، و الناس جمیع افراد بشر، زیرا الناس افاده عموم استغراقی میکند و این از شئونات حضرت رسالت است خودش افضل انبیاء، کتابش افضل کتب، دینش افضل ادیان، اوصیائش افضل اوصیاء امّتش افضل امم، شریعتش افضل شرایع مع ذلک جعل الهی بدون حکمت نیست، بلکه برای سه خصلت است که در شما است:
1- تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نزد عقل و شرع حسن و مصلحت آن معروف باشد نه نزد عامه ناس که بسا کارهای بسیار زشت در نظر آنها معروف است قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً کهف آیه 104.
2- وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ نزد عقل و شرع زشت و قبیح و منکر باشد.
سؤال- منکرات هم نزد عقل و شرع قبح آن معروف است چرا خوبیها مسمی بمعروف شد و بدیها بمنکر.
جواب- این معروف مقابل مجهول نیست تا این اشکال متوجه شود بلکه مراد آنچه موافق عقل و شرع است و باو اقبال دارند معروف است و آنچه منافر آنها
ص: 313
است منکر است.
3- وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ مراد ایمان بخدا و تمام عقائد حقّه است نه مجرد ایمان بخدا که یهود و نصاری و مشرکین بگویند ما معتقد بخدا هستیم فقط منکر خدا طبیعی دهری لا مذهب است.
وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ تعبیر باهل کتاب برای مجرد تمثیل و تطبیق است و الّا هر که حتی طبیعی هم اگر ایمان آورند لَکانَ خَیْراً لَهُمْ نجات از عذاب و نیل بسعادت و فوز بالطاف الهی شامل حال آنها میشود بلکه خیر دنیا و آخرت بانها میرسد.
مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بسیار کمی از یهود و نصاری بشرف اسلام مشرف شدند وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ تعبیر بفسق نه کفر برای اینست که گفتیم در بسیاری از آیات مراد از فاسق کافر است بلکه اشدّ از کفر که دلالت دارد بر طغیان و سرکشی و سرپیچی از گفته خدا و انبیاء خدا سیّما در مقابل جمله قبل که صریح است
لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاَّ أَذیً وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (111)
هرگز بشما مسلمین ضرری وارد نمیکنند و نمیتوانند مگر فی الجمله اذیتی و اگر هم با شما مقاتله کنند فرار میکنند و احدی هم آنها را یاری نمیکند این آیه شریفه مشتمل بر سه معجزه است که خداوند خبر میدهد و بر طبق آن واقع شد:
1- لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذیً ضرر چند قسم است: ضرر جانی که بکشند یا مجروح کنند، و ضرر مالی که مال کسی را ببرند، یا ضرر عرضی که عرض
ص: 314
کسی را ببرند و هیچگونه از این ضررها از طرف یهود بر پیکر اسلام و مسلمین وارد نشد.
و کلمه اذی مفرد منکر است دلالت میکند بر «اذیّت ما» مختصر اذیتی که عبارت از جسارت و بدگویی و بد کرداری است، و این استثناء استثناء متصل است زیرا این نوع از اذیت هم از مصادیق ضرر است کانّه میفرماید هیچگونه ضرری متوجه شما نمیشود مگر ضرر مختصر جزئی، و کسانی که توهم کردند که استثناء منقطع است و عنوان اذی غیر عنوان ضرر است توهم فاسدی است زیرا استثناء منقطع خلاف ظاهر است مرتکب نمیشوند مگر در مقام ضرورت.
2- وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ و اگر در مقام مقاتله و محاربه با مسلمین برآیند تاب مقاومت ندارند و پشت میکنند و رو بفرار میگذارند چنانچه یهود مدینه بنی قریظه و بنی نضیر و بنی قینقاع و یهود خیبر تمام منهزم شدند و بمسلمین از آنها جز سبّ و لعن آسیبی وارد نشد.
3- ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ و احدی از مشرکین و کفار حتی نصاری بیهود هیچ گونه کمکی نکردند.
ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (112)
زده شده بر یهود ذلّة و خفّت هر کجا که یافت شدند مگر بحبل و عهدی
ص: 315
از جانب خدا و قراردادی با مردم و رجوع کردند بغضبی از جانب خدا و زده شد بر آنها زندگی فقیرانه و لو مال کثیر داشته باشند و این ذلّة و مسکنة برای اینست که انبیاء را کشتند بدون جهت و این بواسطه معاصی آنها است و عداوت ورزیدن آنها ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ ذلّة مقابل عزّت است و سکه ذلّت بنام یهود خورده در تمام ملل عالم و در تمام دول دنیا حتی امروز که امریکا دارد حمایت از اسرائیل میکند از باب عزّت آنها نیست بلکه از باب عداوت با دول اسلامی است.
أَیْنَ ما ثُقِفُوا هر کجا دست بر یهود پیدا کنند در هر مملکتی بروند نزد اهل آن مملکت ذلیل ترین افراد هستند.
إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ عهد خداوندی که جان و مال آنها محفوظ باشد در صورتی که بشرائط ذمّه عمل نمایند.
وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ و قرار داد با هر دولتی و ملتی که چه اندازه کمک دهند که اگر تخلف از قرار داد کنند لباس ذلّة بر قامت آنها رسا باشد.
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ و رجوع آنها بغضب الهی است، در سوره حمد گفتند الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ یهود هستند و ضالّین نصاری، و غضب الهی از تمام عقوبات و عذابها سخت تر است و هیچگونه تدارکی ندارد حتی احدی قدرت بر شفاعت ندارد چنانچه رضای الهی از تمام مثوبات بالاتر است وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ زندگانی آنها زندگانی فقیرانه است و لو ملیونر باشند هم از جهت خوراک و لباس و مسکن بلکه صورت آنها و کسافت روی و نکبت بدن از آنها ظاهر است.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ با اینکه آیات الهیه را مشاهده مینمودند و یقین پیدا میکردند چه در زمان موسی و عیسی و چه در زمان نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مع ذلک از روی لجاج و عناد و عصبیت کافر میشدند
ص: 316
وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ که شرحش در سوره بقره گذشت که چه اندازه از انبیاء بنی اسرائیل را کشتند یا زنده زیر خاک کردند یا آنها را در آب جوش طبخ کردند بغیر حقّ با اینکه انبیاء جز ارشاد و هدایت مقصودی نداشتند و هیچگونه توقع مادّی نداشتند و اجر رسالت از آنها نمیخواستند و هیچگونه تقصیر بر گردن آنها نتوانستند ثابت کنند.
ذلِکَ بِما عَصَوْا فقط منشأ قتل انبیاء طغیان و سرکشی و سرپیچی از اوامر و نواهی الهی بود.
وَ کانُوا یَعْتَدُونَ یا از تعدّی و تجاوز از حدّ خود بواسطه کبر و نخوت و عصبیت بوده که زیر بار اطاعت نمیرفتند و آنها را مقدم بر خود نمیدانستند یا از باب عداوت و کینه و بغضی که با انبیاء داشتند.
لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ (113)
مساوی نیستند تمام اهل الکتاب بلکه یک جماعتی از آنها هستند که قیام کردند در امر دین و در دلهای شب تلاوت آیات قرآنی مینمودند و بعبادت خدا میپرداختند و در پیشگاه احدیت بخاک میافتادند.
این آیه شریفه اهل کتاب را دو دسته میکند: یک دسته کسانی که در آیات قبل شرح آنها گذشت و دسته دوم اخیار اهل کتاب هستند و آنها کسانی هستند که در حق پا برجا هستند لذا میفرماید:
لَیْسُوا سَواءً این جمله مستقلّه است یعنی تمام اهل کتاب یک نحوه نیستند بلکه خوب و بد دارند، بعد بیان میفرماید خوبان آنها را.
ص: 317
مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من تبعیضیه یعنی بعض اهل کتاب أُمَّةٌ قائِمَةٌ امة بمعنی جماعة است یعنی یک جماعة از اهل کتاب قائمة هستند یعنی پا برجا قیام بحق و صراط مستقیم نمودند و دین حقه اسلام را از روی حقیقت قبول کردند.
یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ تلاوت آیات قرآنی میکنند.
آناءَ اللَّیْلِ آناء جمع آنی بمعنی برهه از زمان نه جمع آن که طرف زمان باشد زیرا جمع آن آنات میآید نه آناء، و بعبارت دیگر همزه آناء لام الفعل است، انی یا بکسر یا بفتح علی اختلاف و اصل آن یائیست در جمع بدل بهمزه شده و مراد ساعات لیل است چنانچه میفرماید أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً زمر آیه 12.
وَ هُمْ یَسْجُدُونَ ظاهرا اشاره بصلاة لیل است چنانچه در فضیلة آن آیات و اخبار بسیار وارد شده وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً اسری آیه 81.
و در مجمع دارد
(و قد صحّ عن النبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال رکعتان یرکعهما العبد فی جوف اللیل الاخر خیر له من الدنیا و ما فیها و لو لا ان اشق علی امتی لفرضتهما علیهم)
(و قال ابو عبد اللَّه علیه السّلام ان البیوت التی یصلی فیها باللیل «و خ ل» بتلاوت القرآن یضی ء لاهل السماء کما یضی ء النجوم لاهل الارض)
(و قال علیه السّلام علیکم بصلاة اللیل فانها سنّة نبیکم و دأب الصالحین قبلکم و مطردة الداء عن اجسادکم)
انتهی. و اخبار در این باب بسیار است.
ص: 318
یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ (114)
این جماعت ایمان بخدا و روز باز پسین دارند و امر بمعروف و نهی از منکر میکنند و سرعت در کارهای خوب دارند و اینها از صلحاء هستند.
یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ این جمله صفت أُمَّةٌ قائِمَةٌ است در آیه قبل و البته مراد از ایمان بخدا ایمان بعقائد حقّه است که ایمان برسول و انبیاء سلف و کتب منزله و ملائکه و سائر امور اعتقادیه باشد.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که یوم جزاء و پاداش اعمال و سائر خصوصیات قیامة است.
یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ که افضل افرادش دعوت بدین اسلام است.
وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ که اشدّ منکرات کفر و عناد و عصبیت است که در دسته دیگر از اهل کتاب بود.
وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ فرق است بین سرعة و عجله، تسریع در امور خیریه از عبادات و اعمال صالحه است که بسرعة تعبیر میشود وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آل عمران آیه 127. و باستباق اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
بقره آیه 153، و در امور مذمومه از زخارف دنیویه و معاصی الهیه بعجله تعبیر میشود بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ احقاف آیه 23.
وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ گفتند اهل کتاب مذمت کردند کسانی از آنها را که بشرف اسلام مشرف شدند و گفتند اینها اراذل ما بودند خداوند در جواب آنها میفرماید که اینها از صالحین هستند، و ممکن است گفته شود که این جمله بمنزله نتیجه و ثمرات جمل سابقه است که صالح کسیست که دارای این صفات باشد.
ص: 319
وَ ما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (115)
و آنچه میکنند از کارهای خیر پس بدانند که هرگز ممنوع نمیشوند از جزاء آن و خداوند عالم است بکسانی که با تقوی هستند.
وَ ما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ بشارتیست که خداوند بمسلمین از اهل کتاب که در آیات قبل توصیف فرموده میدهد که آنچه از کارهای خیر از شما سرزند هرگز جزای آن از بین نمیرود چه امور اعتقادیه باشد چه اخلاقیه و چه اعمال صالحه و این و لو در مورد آنها است لکن مناط یکیست و دلیل بر نفی احباط است چنانچه مفاد بسیاری از آیات است که مکرر تذکّر داده ایم فَلَنْ یُکْفَرُوهُ کفر در اینجا بمعنی ستر است از کفران نعمت و این یک نوع لطف است که خداوند اعمال صالحه را بمنزله نعمتی از عبد قرار داده و جزاء آن را شکر و منع از جزاء را کفران یعنی ممنوع از جزاء نمیشوند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ البته اهل تقوی مورد نظر الهی هستند آنها را میداند و روز جزاء بمثوبات خود میرساند.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (116)
بتحقیق کسانی که کافر شدند بینیاز نمیکند آنها را اموال و اولادشان از عذاب الهی و این کفار از اصحاب آتش هستند و ملازم آتش که هرگز از آنها جدا نخواهند شد و اینها در آن آتش همیشه هستند.
ص: 320
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا چه کفار اهل کتاب و چه مشرکین و چه سایر طبقات کفار بلکه ملحق بآنها هستند اهل ضلالت و معاندین و مخالفین و بالجمله کسانی که ایمان ندارند و مقصّرند.
امّا شمول آیه لجمیع طبقات کفار بواسطه عموم موصول است و اما غیر آنها بواسطه ادلّه خارجیه که در آخرت بحکم کفار هستند و لو در دنیا در پاره ای از احکام مختلف باشند.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ از برای غنی معانی کرده اند لکن موارد استعمالش مختلف است، اما در صفات الهیه که میفرماید وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ بمعنی دارایی است و اعظم صفات ثبوتیه است و دلالت دارد بر جمیع صفات کمال از علم، قدرت، حیات، کبریایی، عظمت، علو، قدم، وجوب وجود. و بدلالت التزامیه دلالت دارد بر سلب جمیع صفات نقص و عیب از ترکیب و تجسم و شریک و غیرها.
و اما در مورد آیه دلالت دارد بر رفع و دفع عذاب و نجات از مهالک یعنی از آنها رفع نمیکنند عذاب را و نجات نمیدهند آنها را از مهالک أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ ذکر اموال و اولاد برای اینست که اعزّ اشیاء در نظر اهل دنیا این دو چیز است که محل اعتماد آنها و البته غیر این دو بطریق اولی دفع عذاب نمیکند از جاه و منصب و خدم و هشم و عشیره و اصحاب و صدیق و رفیق و غیر اینها.
مِنَ اللَّهِ شَیْئاً یعنی من عذاب اللَّه و سخته و غضبه شیئا، نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی هیچگونه عذابی را از آنها نمیتوانند برطرف کنند.
وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ جهنم هُمْ فِیها خالِدُونَ.
ص: 321
مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (117)
مثل آنچه انفاق میکنند کفار در این زندگانی دنیوی مثل مثل بادیست سموم که در او برودت باشد یا حرارت که موقعی که اصابت کند کشت زار قومی که بخود ظلم کردند پس آن زرع را از بین ببرد و فاسد کند و این فساد ظلم نیست از جانب خدا بر آنها بلکه اثر ظلمیست که آنها بر خود روا داشتند.
َلُ ما یُنْفِقُونَ
انفاق دو قسم است یک انفاق در راه حق است مثل انفاقات واجبه یا مستحبه و یک انفاق در راه باطل است مثل انفاقات بر ضدّ حقّ و مورد آیه انفاقات حقّه نیست و لو آنهم برای کفار نتیجه ندارد زیرا ایمان شرط صحّت کلیه عبادات است چنانچه مکرر ذکر شده، بلکه مراد انفاقات باطله است مثل انفاق در تنظیم قشون بر علیه السلام یا انفاق بمسلمین برای عود بکفر یا بدشمنان اسلام برای تشجیع و تقویت آنها و امثال اینها، و دلیل بر اینکه مراد این قسم است کلمه ی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنی برای زندگانی دنیا از جاه و منصب و مقام و ضعف طرف و این انفاقات بضرر خودشان تمام میشود و خداوند دین خود را تقویت میکند و نصرت می بخشد و باطل را نابود میکند هم مالشان از دست رفته و هم خود را بهلاکت انداخته.
َثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ
صرّ در قرآن استعمالات زیادی دارد و قدر جامع آن شدّت و سختیست و در اینجا باد شدیدی باشد در برودت و سردی یا در حرارت و گرمی یا تندی و سختی. و بالجمله بادی که آسیب بر حاصل دارد از گیاه و نبات و اشجار و مزروعات و آنها را از بین ببرد و فاسد کند.
ص: 322
صابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ
ظلم بنفس یا برای کشت بی موقع یا در زمین ناقابل یا در اثر عقوبت اعمال زشت چنانچه در اخبار هم داریم که بسیاری از معاصی است که موجب فساد ذرع و فواکه میشود و این باد و لو بامر الهیست لکن در اثر اعمال آنها است و پاداش معاصی و کردار زشت آنها.
َهْلَکَتْهُ
آن باد باعث هلاکت حرث میشود چنانچه نصرت اسلام باعث هلاکت کفار، و باد مسمومیست که بجان و مال و حیثیات کفار میوزد و از بین میبرد و شاید اشاره بهمین باشد آیه شریفه در سوره انفال در ترغیب مجاهدین در امر بجهاد که میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ که مراد از ریح شوکت و قوّت است که بر خرمن کفار میوزد و آتش میزند.
ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
زیرا ظلم قبیح است و از خدا محال است صادر شود.
لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
خود کرده را تدبیر نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)
ای کسانی که ایمان آوردید نگیرید کفار را چسبنده بخود مثل آستر لباس که چسبیده ببدن است از کسانی که در عقیده با شما مخالف هستند کوتاهی نمیکنند
ص: 323
در اضرار و دشمنی با شما دوست دارند که شما را بزحمة و مشقة اندازند از دهان نجس آنها ظاهر میشود بغض و عداوت آنها با شما و آنچه در باطن و قلب آنها است از عداوت بزرگتر است ما برای شما آیات را و نشانه های عداوت آنها را بیان کردیم اگر شما باشید که بفهمید و درک کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است که لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ بطانة مقابل ظهارة در لباس آستر و روئیت و نظر به اینکه آستر لباس ملاصق با بدن است یا اقرب ببدن است، و من دونکم یعنی غیر از مؤمنین، یعنی غیر از مؤمنین را بخود نچسبانید کنایه از اینکه الفت و محبت و مراوده و معاشرت و رفیق و صدیق خود قرار ندهید زیرا آنها لا یَأْلُونَکُمْ دست از دشمنی شما برنمیدارند.
ایلاء بمعنی ضعف و سستی و قصور و کوتاهی است لا یَأْلُونَکُمْ یعنی سستی و کوتاهی نمیکنند.
و خبال، بمعنی شرّ و فساد است و لذا مجنون را مخیل گویند از جهت فساد عقل و فساد رأی را مخیل الرأی نامند یعنی اینها در شرّ و فساد و اذیت و آزار و دشمنی و اضرار کوتاهی نمیکنند.
وَدُّوا ما عَنِتُّمْ عنت بمعنی زحمت و مشقت است یعنی هر چه شما را در مشقت و زحمت اندازد دوست میدارند و منتهی آمال آنها اینست که شما را اضلال نمایند و فاسد کنند و از بین ببرند.
قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ بغض بمعنی کینه و عداوت قلبی است، بدی بمعنی ظاهر شدن است، و فوه بمعنی دهان است اشاره بتلفظ و تکلّم است یعنی در سبّ، شماتت و فحاشی، نمّامی، سعایت، غیبت، تهمت و امثال اینها از گفتار در حق شما روا میدارند ظاهر میشود بغض و عداوت باطنی آنها با شما
ص: 324
الظاهر عنوان الباطن.
وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ یعنی آنچه را که مخفی میدارند از کینه و عداوت با شما در سینه های خود و اظهار نمیکنند بزرگتر و بیشتر و بالاتر است از آنچه بزبان ابراز و اظهار میکنند.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ خداوند شما مؤمنین را بیدار و هشیار میکند که فریب کفار را نخورید و با آنها دوستی نکنید که دشمن سر سخت شما هستند اینها ماری هستند خوش خط و خال لکن زهری دارند قتال.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ لکن بیداری و هشیاری شما مشروط باینست که عاقل و زیرک و دانشمند باشد، و اما اگر جاهل و نادان و غافل و سفیه باشید البته شما را میربایند و از دین خارج میکنند و بچاه ضلالت میاندازند و دین و دنیای شما را تباه میکنند چنانچه مشاهده میشود که اکثر این دشمنان دین عوام فریبند و اهل دهات و جوانهای بی تجربه را میفریبند و نزدیک علماء و دانشمندان و اشخاص عاقل زیرک نمیآیند بلکه نظریه جهال را از اینها بر میگردانند و اینها را بعمل و کهنه پرستی معرفی میکنند و فرمایشات آنها را بخرافات و مزخرفات جلوه میدهند البته لازم و حتم و واجب است مخصوصا بر عوام که با اینها تماس نگیرند.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119)
آگاه باشید شما مؤمنین کفار را محبت میکنید و آنها بشما محبت ندارند
ص: 325
و حال آنکه شما بتمام کتاب آسمانی ایمان دارید و آنها بقرآن شما ایمان ندارند و موقعی که شما را ملاقات میکنند میگویند ما هم ایمان آوردیم و زمانی که از شما جدا میشوند از آن عداوتی که در کمون آنها است از روی غیض انگشت بدهان و دندان میکنند که چرا شما ایمان آورده اید ای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآن کفار بفرما بمیرید از روی غیض محقّقا خداوند عالم است بما فی الضمیر شما و آنچه در سینه های شما است.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ ها، هاء تنبیه است انتم مبتداء تُحِبُّونَهُمْ خبر آن و اولاء مفعول تحبّونهم مقدم و مرجع ضمیر هم است.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ عطف بجمله تحبونهم اشاره به اینکه شما را فریب میدهند و خیال میکنید که آنها دوست شما هستند و در اثر این خیال واهی شما بآنها دوستی میکنید و این اشتباه بزرگیست آنها دوست شما نیستند.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الف و لام الکتاب جنس است مثل الحمد للَّه و افاده عموم میکند بخصوص با قرینه کلّه یعنی بجمیع کتب آسمانی تورات، زبور، انجیل، فرقان با اینکه آیات بسیار در قرآن است که این اهل کتاب بالاخص یهود اعلی عدوّ شما هستند مثل همین آیات و آیات دیگر مثل آیه شریفه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ الایة نباید شما فریب اینها را بخورید و بمجرّد اینکه وَ إِذا لَقُوکُمْ تماس با شما بگیرند قالُوا آمَنَّا.
سؤال- قانون اسلام میگوید هر که اقرار بایمان کند از او قبول کنید و در قرآن هم دارد وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً النساء آیه 96 جواب- حکم باسلام مدّعی مادامیست که کشف خلاف نشده و اما بعد از کشف خلاف و ثبوت نفاق نباید حکم کرد و اینها علاوه بر اینکه این همه آیات که خداوند از باطن آنها خبر میدهد آثار نفاق آنها ظاهر و هویدا است.
ص: 326
وَ إِذا خَلَوْا یعنی از شما جدا شدند عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ نظر بایمان شما از روی غیظ و غضب انگشت خود را میجوند من الغیظ از آن عداوتی که با شما دارند.
قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ امر موتوا بعضی گفتند دعاء بر آنها است یعنی نفرین یعنی خداوند شما را بمیراند بواسطه غیظ با مسلمین. و بعضی گفتند اخبار از این است که شما بر همین غیظ باقی هستید تا بمیرید.
لکن ظاهر اینست که این غیظ شما فرو نمی نشیند بانگشت بدندان گزیدن بلکه اقتضاء دارد که دق کنید و از شدّت غیظ بمیرید و اگر هم بمیرید در مقابل مشیّت خدا کاری نمیتوانید بکنید، و بعبارت واضح تر اینکه شما بحسود می گویی از حسد بمیر تا چشمد کور شود.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اگر شما باین اظهار ایمان دروغی بتوانید چندی از مسلمین را فریب دهید خدا گول شما را نمیخورد و نمیتوانید او را فریب دهید او عالم است بقلوب شما و میداند غیظ و غضب و عداوت شما را و اگر هم بمیرید او دست از نصرت اسلام و دین حق بر نمیدارد.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (120)
اگر خوبی بشما برسد و مساس کند این کفار را بد آید و اگر سیّئه ای بشما اصابة کند خوشحال میشوند ولی اگر شما از این خوشحالی و بد حالی آنها از میدان در نروید و در شدائد صبر کنید و بر طبق دستورات الهی ثابت باشید
ص: 327
و مخالفت نکنید و تقوی داشته باشید هیچگونه ضرری از آنها و مکر و کید آنها بشما وارد نخواهد شد خداوند بآنچه عمل میکنند از کید و مکر و دشمنی احاطه دارد و دفع شرّ آنها را از شما میفرماید.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ مسّ حسنة مراد نصرت و فتح و فیروزی مسلمین و تسلّط آنها بر مشرکین در بدر و حنین و سایر غزوات است.
تسؤهم البته سایر کفار بخصوص یهود بسیار غمنده خواهند شد.
وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ اگر چشم زخمی و شکستی بر شما وارد شود مثل غزوه احد و موته یفرحوا بها خورسند خواهند شد.
وَ إِنْ تَصْبِرُوا و اگر در این شکستها ثابت قدم باشید و فرار نکنید و در جهاد کوتاهی نکنید وَ تَتَّقُوا و تقوی را پیشه خود قرار دهید و اطاعت اوامر الهی کنید و پیرامون معاصی نگردید لا یَضُرُّکُمْ هیچ ضرری بشما متوجه نخواهد شد چنانچه گذشت در آیه 110 لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذیً الایه بیان آن کَیْدُهُمْ شَیْئاً کید آنها دو نحوه است یکی با مسلمین چنانچه در آیات قبل بیان فرمود از اظهار ایمان و القاء دوستی و همراهی صوری و امثال اینها.
و دیگر تماس گرفتن با محاربین از کفار و تشجیع آنها و وعده مساعدت با آنها در حرب با مسلمین چنانچه در سوره مبارکه حشر آیه 14 میفرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ، لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ تعبیر باحاطه اشاره باینست که کارها و مکرهای آنها و کلیه اعمال آنها در تحت قدرت و مشیت الهیست و بدون اراده خداوند ممکن
ص: 328
نیست عملی از آنها انجام بگیرد و این هم یک دلیل بارزیست بر نفی جبر و تفویض و ثبوت اختیار در افعال عباد زیرا اگر جبر بود یعملون مناسب نبود و حال آنکه عمل فعل آنها است از روی اختیار، و اگر تفویض بود تحت احاطه حق نبود فثبت الامر بین الامرین.
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (121)
و یاد کن ای رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زمانی که صبحگاهی یک جماعت از مهاجرین و انصار را بیرون فرمودی از مدینه جهت قتال با مشرکین و آنها را جای دادی در مواضع و محال قتال یعنی سنگرها و خداوند میشنود مذاکرات شما را و میداند رفتار شما را.
بعضی گفتند راجع بغزوه بدر است لکن ظاهر مشهور و مفاد اخبار احد است چنانچه شرحش بیاید انشاء اللَّه بعد از آیه بعد و فعلا در مقام ترجمه الفاظ آیه شریفه برآئیم.
وَ إِذْ غَدَوْتَ غدوه مقابل عشیّة، صبحگاه و شام، و کلمه اذ متعلق بمحذوف است یعنی اذکر و خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و مراد خروج از مدینه است برای قتال با مشرکین در اول صبح من اهلک اهل در هر جا مناسب با معنائیست، اهل البیت در آیه تطهیر خمسه طیّبه است و معنی اصلی اهل خواص و همراهان و متابعین است و در اینجا مراد مجاهدین از مهاجرین و انصار هستند که با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم از مدینه خارج شدند برای جهاد با مشرکین.
تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ تبوّء از ماده باء بمعنی جا گرفتن و از باب تفعیل بمعنی
ص: 329
جای دادن است یعنی جای دادی مؤمنین را که مجاهدین باشند مَقاعِدَ لِلْقِتالِ مقاعد جمع مقعد بمعنی جایگاهست یعنی جایگاههای مناسب با قتال و بفارسی سنگرها.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ سمیع دو معنی دارد: یکی شنونده کلام مثل وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما مجادله آیه 1، و در حق خدا بمعنی علم بمسموعات است چنانچه گذشت، و دیگر بمعنی اجابت کننده مثل (سمع اللَّه لمن حمده و ظاهر این است که اینجا مراد معنی دوم باشد چون بنظر انسب است بقرینه آیه بعد، و مراد نصرت و ظفر دادن مسلمین است و چیره کردن آنها است بر مشرکین.
علیم دانا است باعمال و خدمات و جهاد بجان و مال شما و اجر کامل بشما خواهد عنایت فرمود.
إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)
زمانی که قصد کردند دو طائفه از شما مؤمنین «که بنو حارثه و بنو سلمه باشند بنا بر نقل از حضرت باقر و صادق علیهما السلام» اینکه بر گردند رو بمدینه و ترک مقاتله کنند و حال آنکه خداوند ناصر و معین آنها است و جای ترس نیست و باید مؤمنین توکل بر خدا کنند.
شرح غزوه احد بسیار مفصّل است و ما خلاصه ترجمه آن را متذکر میشویم انشاء اللَّه تعالی بعونه و توفیقه.
خلاصه مضمونی که در مجمع و برهان و تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام روایت فرموده اند اینست که در جنگ بدر چون مشرکین
ص: 330
شکست خوردند و هفتاد نفر کشته شدند و هفتاد اسیر شدند و بقیه بطرف مکه فرار کردند ابو سفیان که رئیس آنها بود دستور داد که نگذارید زنها برای کشته های خود گریه کنند زیرا اگر گریه کنند بغض دلهای آنها خالی میشود و لشگر انبوهی از تمام قبائل فراهم نمود بالغ بر پنج هزار نفر سه هزار سواره و دو هزار پیاده با اسلحه مفصلی که هفتصد زره داشتند و زنها را همراه لشگر آوردند که مردان را تشجیع کنند و حرکت کردند بطرف مدینه خبر بسمع مبارک حضرت رسالت رسید جمع اصحاب فرمود و تحریث بر جهاد.
عبد اللَّه بن ابی مسلول عرض کرد یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم از مدینه بیرون تشریف میبرید تا آنها وارد مدینه شوند ما در خانه ها و بر بامها بر سر آنها بیشتر مسلطیم و با آنها میجنگیم حتی زنها و غلام ها و کنیزان ما میتوانند با آنها بجنگند و بر آنها ظفر یابند.
سعد بن معاذ و جمعی از قبیله اوس برخاستند و عرض کردند یا رسول اللَّه زمانی که شما میانه ما نبودید اینها طمع در ما نمیتوانستند بکنند چه رسد که فعلا شما را داریم البته بیرون میرویم و با آنها جنگ میکنیم اگر کشته شویم سعادت شهادت را برده ایم و اگر ظفر پیدا کردیم یاری اسلام کرده ایم. حضرت رأی آنها را تصویب فرمود و با اصحاب بیرون رفتند تا احد.
و اما عبد اللَّه بن ابی مسلول و همراهانش تخلّف نمودند و خارج نشدند و حضرت در احد مواضع جنگ را معین فرمود.
وعده آنها هفتصد نفر بودند مقابل پنج هزار مشرک، حضرت عبد اللَّه ابن جبیر را با پنجاه نفر تیرانداز بر در شعب قرارداد و فرمود از اینجا شما حرکت نکنید چه ما بر آنها چیره شویم و تا مکه در تعقیب آنها برویم و چه آنها بر ما چیره شوند تا وارد مدینه گردند.
ص: 331
ابو سفیان خالد ابن ولید را با دویست سوار در کمین این پنجاه نفر قرار داد و گفت موقعی که جنگ درگیر شد شما حمله باین پنجاه نفر کنید و از شعب در عقب سر مسلمین باشید که از دو طرف با آنها بجنگیم.
حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لواء را دادند بدست امیر المؤمنین علیه السّلام، و لواء مشرکین بدست طلحة بن ابی طلحه بود، حضرت علی علیه السّلام او را کشت لواء مشرکین افتاد ابو سعید بن ابی طلحه برداشت کشته شد، ابن ابی طلحه برداشته کشته شد و هکذا نه نفر لواء را برداشتند و بدست علی علیه السّلام کشته شدند حتی غلام سیاهی برداشت که او را صواب میگفتند حضرت علی علیه السّلام دست او را قطع کرد بدست دیگر گرفت دست دیگرش قطع شد بسینه گرفت او را کشت لواء افتاد، عمرة دختر علقمة کنانیه گرفت مشرکین فرار کردند و مسلمین در تعقیب آنها مشغول جمع غنائم شدند.
اصحاب عبد اللَّه بن جبیر بطمع جمع غنائم شعب را خالی کردند فقط عبد اللَّه ابن جبیر با یازده نفر ثابت ماندند.
خالد ابن ولید با دویست نفر که در کمین بودند بر آنها حمله کردند و آنها را کشتند و حمله بمسلمین کردند، بقیه مشرکین هم دو مرتبه آمدند و مسلمین بی چاره شدند و بکوهها و بیابان فرار کردن و اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خالی شد فقط علی علیه السّلام و ابو دجانه و سماک اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم باقی بودند.
و هند زن ابی سفیان مشرکین را تشجیع میکرد و میل و مکحله در دست داشت و میگفت شما مرد نیستید بیائید این میل و مکحله را بچشم کشید و بوحشی غلام حبشی گفت اگر یکی از این سه نفر «محمد، علی، حمزه» را بکشی چه اندازه بتو میدهم.
وحشی گفت امّا محمّد، مسلمین اطراف او را دارند قدرت ندارم، و علی را
ص: 332
هم نمیتوانم نزدیک شوم، لکن در کمین حمزه میروم و حمزه مشغول جنگ بود که پای اسب او در سوراخی رفت حمزه افتاد، وحشی پهلوی او را درید جگر حمزه را بیرون آورد دماغ و لب ها و گوشها و دستهای حمزه را قطع کرد و او را مثله نمود و هند جگر حمزه را در دهان گذاشت و مکید لذا او را آکلة الاکباد نامیدند و امیر المؤمنین علیه السّلام در این جنگ هفتاد زخم برداشت و شمشیر او شکست پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ذو الفقار بدست او داد جبرئیل فریاد زد
(لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علیّ)
و بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت این است مواسات، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود او از من است و من از او، و چند سنگ بطرف پیغمبر آمد پیشانی و دندان و سینه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آزرده شد و علی علیه السّلام یک تنه مشرکین را منهزم نمود و مسلمانان دو مرتبه برگشتند و حمله بمشرکین نمودند و در این جنگ هفتاد نفر از مسلمین کشته شدند، شهداء احد و جماعتی از آنها را مشرکین مثله نمودند و حمزه اعظم مثله بود این خلاصه قضیه احد.
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (123)
و هر آینه خداوند یاری فرمود شما را در جنگ بدر و حال آنکه شما ضعیف و قلیل بودید پس پرهیز کنید از مخالفت خدا و باشد که شما شکر گذار باشید.
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ نصرت الهی در بدر یکی القاء رعب و ترس بود در قلوب مشرکین چنانچه در آیات بسیاری بیان فرموده سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ آل عمران آیه 144 س