با پیشوایان هدایت گر: نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره جلد 4

مشخصات کتاب

عنوان قراردادی : زیارتنامه جامعه کبیره .شرح

عنوان و نام پدیدآور : با پیشوایان هدایت گر: نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره/ علی حسینی میلانی.؛ تدوین و ویرایش هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی.

مشخصات نشر : قم: مرکز حقایق اسلامی 1388 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مرکز حقایق اسلامی؛ 110؛ 132.

شابک : ج.1 978-600-5348-11-8 ؛ ج.2 978-6005348-31-6 ؛ ج.3 978-600-5348-57-6

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ص.ع. به انگلیسی : Ali Husayni Milani. Along with guiding leaders a new glance

یادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1389).

یادداشت : ج.3(چاپ اول :1390)(فیپا).

یادداشت : کتابنامه به صورت زیر نویس.

موضوع : زیارتنامه جامعه کبیره -- نقد و تفسیر

موضوع : زیارتنامه ها

شناسه افزوده : حسینی میلانی، علی 1326 -

شناسه افزوده : مرکز الحقائق الاسلامیه

رده بندی کنگره : BP271/20422/ح54 1388

رده بندی دیویی : 297/777

شماره کتابشناسی ملی : 1829665

ص: 1

اشاره

با پيشوايان هدايتگر

نگرشى نو به شرح زيارت جامعه كبيره

جلد چهارم

آيت الله سيد على حسينى ميلانى

ص: 2

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

[جلد چهارم]

ادامه بخش پنجم: بيان و عرضه انتقادات

اشاره

ص: 15

ص: 16

آمَنْتُ بِكُمْ وَتَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِهِ اوَّلَكُمْ ، وَبَرِئْتُ الَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ اعْدائِكُمْ ، وَمِنَ الْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَالشَّياطينِ وَحِزْبِهِمُ الظّالِمينَ لَكُمْ ، وَالْجاحِدينَ لِحَقِّكُمْ ، وَالْمارِقينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ ، وَالْغاصِبينَ لاِِرْثِكُمْ ، وَالشّاكّينَ فيكُمْ ، وَالْمُنْحَرِفينَ عَنْكُمْ ، وَمِنْ كُلِّ وَليجَةٍ دُونَكُمْ ، وَكُلِّ مُطاعٍ سِواكُمْ ، وَمِنَ الأَئِمَّةِ الَّذينَ يَدْعُونَ الَى النّارِ؛

به شما ايمان دارم و آخرين فرد شما را دوست دارم به همان دليل كه اولين شخص شما را دوست دارم و بيزارى جويم به پيشگاه خداى عزوجل از دشمنانتان، از جبت و طاغوت، شياطين و پيروانشان همان ستمكاران بر شما، منكران حق شما، بيرون روندگان از زير بار ولايت و زمامدارى شما، غصب كنندگان ميراث شما و ترديدكنندگان درباره شما، منحرف شدگان از راه شما و از هر همدم و وسيله اى غير از شما و هر فرمانروايى جز شما و از پيشوايانى كه مردم را به دوزخ مى خوانند.

ص: 17

ص: 18

در آغاز اين بخش اين گونه عرض كرديم:

أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ ؛

به راستى من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما آن را انكار كرديد كفر مى ورزم.

در آن جا بيان ما عبارت از ولايت و برائت به طور كلّى بود.(1) اما در انتهاى اين بخش - پس از اقرار به ولايت با يك خصوصيّتى - بيزارى خود را از دشمنان اهل بيت عليهم السلام به طور مشخص اظهار مى كنيم و مى گوييم:

ولايت

آمَنْتُ بِكُمْ وَتَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِهِ اوَّلَكُمْ ؛

من به شما ايمان آورده و ايمان من نسبت به آخرين شما عين ايمان من نسبت به نخستين شماست.

يعنى بين اميرمؤمنان على عليه السلام و ديگر امامان تا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه از نظر ايمان فرقى نيست. ما همه دوازده امام را پيشوايان و امامان بر حق مى دانيم، بلكه همه آن بزرگواران، يكى هستند.

ص: 19


1- . ر. ك: جلد سوم صفحه 238 از همين كتاب.

به عبارت ديگر، به همان دليلى كه به نخستين آن ها معتقديم و ايمان آورده ايم، به آخرين آن ها نيز مؤمن هستيم و ايمان ما يك ايمان است و آن ها، يكى هستند.

در روايتى زيد شحّام مى گويد:

قلت لأبي عبداللّه عليه السلام

: أيّهما أفضل الحسن أو الحسين عليهما السلام ؟

قال: إنّ فضل أوّلنا يلحق فضل آخرنا، وفضل آخرنا يلحق فضل أوّلنا فكلٌّ له فضل.

قال: قلت له: جعلت فداك، وسّع عليّ في الجواب فإنّي - واللّه - ما أسألك إلّا مرتاداً.

فقال: نحن من شجرةٍ برأنا اللّه من طينةٍ واحدة، فضلنا من اللّه، وعلمنا من عنداللّه، ونحن امناء اللّه على خلقه، والدعاة إلى دينه، والحجاب فيما بينه و بين خلقه.

أزيدك يا زيد؟

قلت: نعم.

فقال: خلقنا واحد، وعلمنا واحد، وفضلنا واحد، وكلّنا واحد عند اللّه عزّوجلّ .

فقلت: أخبرني بعدّتكم.

فقال: نحن اثناعشر، هكذا حول عرش ربّنا جلّ و عزّ في مبتدء خلقنا، أوّلنا محمد، وأوسطنا محمد، وآخرنا محمد؛(1)

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ميان امام حسن و امام حسين عليهما السلام كدام يك از ديگرى برتر است ؟6.

ص: 20


1- . الغيبة، نعمانى: 85-86.

فرمود: به راستى كه برترى نخستين فرد ما با برترى آخرين فرد ما پيوند دارد و برترى آخرين فرد ما با برترى نخستين فرد ما پيوند دارد. پس همه داراى برترى هستند.

عرض كردم: قربانت گردم، بيشتر براى من توضيح دهيد، به خدا سوگند، من جز پى جويى از حق منظورى ندارم.

فرمود: ما از شجره اى هستيم كه خداوند همه ما را از يك گِل و سرشت آفريده است. برترى ما از جانب خدا و علم و دانش ما از نزد خداوند است. ما امانتداران خدا بر آفريدگان او، و فراخوانان به دين او و پرده داران و واسطه ها ميان او و آفريدگان او هستيم.

اى زيد! آيا باز براى تو توضيح بيشترى بدهم ؟

عرض كردم: آرى.

فرمود: آفرينش ما، علم و دانش ما و برترى ما يكسان است و همه ما در پيشگاه خداى متعال يكى هستيم.

عرض كردم: مرا از تعدادتان آگاه فرماييد!

حضرت با دست مباركش به صورت دايره اشاره كرد و فرمود:

ما دوازده تن از آغاز آفرينش بدين گونه گرداگرد عرش پروردگارمان قرار داشتيم. نام نخستين ما محمد، فرد ميانى ما محمد و آخرين فرد ما محمد است.

برائت

وَبَرِئْتُ الَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ اعْدائِكُمْ ؛

اشاره

و از دشمنانتان به پيشگاه خداى عزوجل بيزارى جويم.

و بدين ترتيب بيزارى خود را از دشمنان محمد و آل محمد عليهم السلام عرضه

ص: 21

مى داريم و به خدا از آنان پناه مى بريم، و خدا را بر بيزارى و برائت از دشمنان شما گواه مى گيريم.

اين برائت و بيزارى عام است، سپس به كسانى كه پايه گذار بوده اند، اشاره مى كنيم و مى گوييم:

وَمِنَ الْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ ؛

و بيزارى جويم از جبت و طاغوت.

وَالشَّياطينِ وَحِزْبِهِمُ ؛

و از شياطين و پيروان آن ها بيزار هستم.

اين ها كيستند؟

الظّالِمينَ لَكُمْ ...

همان ستمكاران بر شما...

كسانى كه از شما منحرف شدند، ارث شما را بردند و غصب كردند، حق شما را انكار كردند و همۀ آن هايى كه دربارۀ شما شك دارند؛ من از آن ها بيزارم.

وَمِنَ الاَْئِمَّةِ الَّذينَ يَدْعُونَ الَى النّارِ؛

و بيزارى جويم از پيشوايانى كه مردم را به دوزخ مى خوانند.

يعنى از كسانى كه خودشان را در مقابل شما امام قرار دادند و به خودشان دعوت مى كنند، بيزارم.

«برائت» در زبان فارسى به معناى بيزارى است.

اين اجمال مطلب بود و شرح اين فراز اين گونه است:

گفتيم: دو خط بيشتر وجود ندارد كه ناگزير يكى از اين دو، حق و دومى باطل است و نمى شود در طول تاريخ منكر اين حقيقت شد؛ از آغاز، داستان ابليس پيش آمد، خطى به رياست ابليس، در مقابل خداوند متعال پيدا شد و همين طور در برابر

ص: 22

پيامبران پيشين، فرعون ها و نمرودها... و در مقابل پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، ابولهب، ابوجهل و... بود.

بعد از پيامبر اين دو خط ادامه يافته و تا به امروز ادامه دارد و هم چنان خواهد بود.

حال كه يكى از اين دو خط حق و ديگرى باطل است؛

آيا مى شود انسان هر دو خط را بر حق بداند؟ يا باطل نيز داراى جزئى از حق باشد؟

آيا مى شود انسان به خط حق مؤمن، اما نسبت به خط مقابل كه باطل است بى تفاوت باشد؟

با فرض اين كه دو خط بيشتر نيست و يكى از اين دو حق است و مقابل آن، باطل؛ خواه ناخواه پاسخ همه پرسش ها منفى خواهد بود، وگرنه اجتماع نقيضين لازم مى آيد، چون نمى شود يك چيز هم باطل باشد و هم حق؛ هر چند به طور جزئى.

هرگز نمى شود انسان حق بودن راه خدا، رسول و اهل بيت عليهم السلام را تشخيص بدهد و به آن ها ولايت داشته باشد، اما از ابليس و دشمنان اهل بيت عليهم السلام بيزارى نداشته باشد. وگرنه يكى از دو مقدمه از نظر او بايد اختلال داشته باشد و اين خُلف فرض است. پس اگر آن دو مقدمه در نظر او بدون هيچ اختلافى تمام باشد، ناگزير نتيجه، حتمى و قطعى و ضرورى است.

در اين زمينه قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى »؛(1)

بنابراين، كسى كه به طاغوت (موجود طغيان گر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به «العروة الوثقى» چنگ زده است.6.

ص: 23


1- . سورۀ بقره (2): آيۀ 256.

استمساك ب «العروة الوثقى» كنايه از رستگارى و نجات در جهان آخرت است، و تحقق اين معنا در آيۀ مباركه به دو چيز منوط شده:

1. «كفر به طاغوت»

2. «ايمان به خدا».

ولى آيه شريفه بر تقدّم تبرّى بر ولايت دلالت دارد و اين كه اول نفى غيرحق، سپس اثبات حق، هم چنان كه در كلمۀ توحيد مى گوييم: «لا إله إلّااللّه».

نتيجه اين كه، كفر به طاغوت و نفى باطل و تبرّى از شيطان و ياران او، و ايمان به خدا و رسول و اوصياى ايشان مكمّل يكديگرند، و ايمان و ولايت بدون برائت چون بى اثر است مساوى با عدم خواهد بود، امّا تبرّى در رتبه مقدم است.

در آيۀ ديگر مى فرمايد:

«وَالَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَأَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى »؛(1) و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خداوند بازگشتند، بشارت از آنِ آن هاست.

در اين آيه «لَهُمُ الْبُشْرى » به «اَلَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ » حمل شده است. پس استمساك به «العروة الوثقى»، استقامت بر صراط مستقيم و بشارت وقتى است كه طاغوت مورد اجتناب قرار گرفته باشد. يعنى وقتى انسان به طاغوت كافر شد و به او پشت كرد آن وقت به خدا روى آورده «وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ »،(2) آن وقت مى شود «اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى »(3) و آن وقت مورد «لَهُمُ الْبُشْرى » مى گردد.6.

ص: 24


1- . سورۀ زمر (39): آيۀ 17.
2- . همان.
3- . سورۀ بقره (2): آيۀ 256.

در آيات قرآن مجيد بايد دقت كنيم، در آيه ديگرى آمده است:

«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ »؛(1)

هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند.

«لا تَجِدُ قَوْماً» ؛ يعنى مگر چنين چيزى مى شود؟ اصلاً امكان ندارد. كسانى به خدا و رسول او ايمان داشته باشند، در عين حال، نسبت به دشمنان خدا و رسول نيز مهرورزى كنند.

اجمالاً، دو راه است، و هر دو تبيين شده كه قرآن كريم مى فرمايد:

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »؛(2)

راه درست از راه انحرافى، روشن شده است.

اين دو با هم تباين كلّى دارند و هيچ گونه وجه جمعى وجود ندارد، بايد از او «اجتناب» كرد تا به سوى اين «انابه» نمود، بايد نسبت به او «كفر» تا نسبت به اين «ايمان» داشت، «استمساك بالعروة الوثقى» «ولايت» با «براءت» است.

و آن چه گفته شد استفاده از آيات قرآن مجيد بود. و روايات وارده به مضمون:

«كذب من ادّعى ولايتنا ولم يتبرّء من أعدائنا؛ دروغ مى گويد كسى كه ولايت ما را ادّعا مى كند ولى از دشمنان ما بيزارى نمى جويد»(3) قابل شمارش نيست.

واژگان برائت و بيزارى در قرآن
اشاره

اين حقيقت كه از ابليس و خط او بايد بيزارى كرد، در قرآن كريم با واژگان متعدّدى آمده است.

ص: 25


1- . سورۀ مجادله (58): آيۀ 22.
2- . سورۀ بقره (2): آيۀ 256.
3- . ر. ك: بحارالانوار: 27/58.
1. واژه برائت

خداى سبحان در قرآن مجيد مى فرمايد:

«بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ »؛(1)

(اين، اعلام) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او.

راغب اصفهانى درباره واژه «برائت» چنين مى نويسد:

أصل البرء والبراء والتبرّي: التفصّي ممّا يكره مجاورته، ولذلك قيل:

برأت من المرض، وبرأت من فلان و تبرّأت و أبرأته من كذا؛(2)

تفصّى كردن يعنى جدايى، اجتناب، دورى و ابتعاد از آن چه كه انسان نبايد به آن نزديك باشد.

انسان نبايد با كفر و طاغوت و دشمنان خدا و رسول نزديكى داشته باشد.

2. واژه كفر

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ »؛(3)

بنابراين، كسى كه به طاغوت (موجود طغيان گر) كافر شود و به خدا ايمان آورد.

كفر يعنى چه ؟

راغب اصفهانى مى نويسد:

الكفر في اللغة ستر الشيء... وأعظم الكفر جحود الوحدانية أو الشريعة

ص: 26


1- . سورۀ توبه (9): آيۀ 1.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 45.
3- . سورۀ بقره (2):256.

أو النبوة... ومعلوم أنّ الكفر المطلق هو أعمّ من الفسق ومعناه من جحد حق اللّه، فقد فسق عن أمر ربّه بظلمه...(1) وقد يعبّر عن التبرّي بالكفر نحو: «ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ ».(2)

كفر در لغت پوشيده شدن چيزى است... بزرگ ترين كفر، انكار وحدانيت، شريعت يا پيامبرى است... و روشن است كه كفر مطلق، فراگيرتر و اعم از فسق است، يعنى كسى كه حق خدا را انكار كند در واقع با ستمگريش از امر پروردگارش فسق ورزيده است... و گاهى از تبرّى و بيزارى، واژه كفر تعبير مى شود، مثل آيه اى كه مى فرمايد: «سپس در روز رستاخيز از يكديگر بيزارى مى جوييد».(3) بنابراين، تبرّى و كفر هر دو به يك معنا برمى گردد.

3. واژه اجتناب

و گاهى در قرآن به جاى كفر، كلمه «اجتناب» به كار رفته است، آن جا كه مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ »؛(4)

و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند.

اجتناب نيز به ابتعاد و بيزارى برمى گردد.

و اين كلمه در مورد نهى از گناهان كبيره نيز وارد شده؛ هم چون آيه مباركه اى كه مى فرمايد:

ص: 27


1- . المفردات فى غريب القرآن: 433.
2- . سورۀ عنكبوت (29): آيۀ 25.
3- . المفردات فى غريب القرآن: 435.
4- . سورۀ زمر (39): آيۀ 17.

«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ...»؛(1). سورۀ مائده (2): آيۀ 90.(3)

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد، پرهيز كنيد....

در آيه ديگر مى خوانيم:

«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ »؛(4)

همان ها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند.

در آيه ديگر آمده:

«وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»؛(5)

و از سخن باطل بپرهيزيد!

راغب اصفهانى درباره كلمه «اجتناب» مى نويسد:

عبارة عن تركهم إيّاها، «فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »(4) . وذلك أبلغ من قولهم: اتركوه.(5)

عبارت است از ترك كردنشان و دورشدنشان از گناهان بزرگ، «از آن ها دورى كنيد تا رستگار شويد». واژۀ «فَاجْتَنِبُوهُ » در اين آيه از واژه «اتركوه.

شما او را ترك كنيد» در معنا رساتر است.

اصلاً حق و باطل دو چيز هستند و بين آن دو جدايى است، نمى شود حق را با باطل آميخت. مگر مى شود بين خدا و ابليس، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ابولهب، اميرالمؤمنين عليه السلام و غاصبان حق او، سيدالشهداء عليه السلام و يزيد را جمع كرد؟ يا در بعضى از امور تابع اين طرف و در بعضى ديگر تابع آن طرف شد؟9.

ص: 28


1- . سورۀ نساء
2- . المفردات فى غريب القرآن: 99.
3- : آيۀ 31.
4- . سورۀ شورا (42): آيۀ 37، سورۀ نجم (53): آيۀ 32.
5- . سورۀ حج (22): آيۀ 30.

قرآن مجيد مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ »؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آن ها به آن چه از حق براى شما آمده كافر شده اند و پيامبر و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آن ها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آن چه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است.

اين آيه خطاب به مؤمنان است و كسانى كه به خدا، رسول و اهل بيت عليهم السلام ايمان ندارند، طرف خطاب نيستند.

در اين آيه با قاطعيت هرچه تمام تر آمده كه مؤمن به خدا و رسول و اهل بيت عليهم السلام نبايد با دشمنان خدا، رسول و اهل بيت عليهم السلام ارتباط محبت آميز داشته باشد؛ وگرنه چنين فردى از راه بيرون رفته و در بيراهه است.

بنابراين، اصل ارتباط داشتن با دشمن؛ يعنى با خط مقابل حق، به هر نحوى و به هر مقدارى ممنوع است.1.

ص: 29


1- . سورۀ ممتحنه (60): آيۀ 1.

در آيه ديگر مى فرمايد:

«فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا»(1)

اصلاً او را دشمن بدانيد و با او دشمنى كنيد.

اول نهى مى شود؛ يعنى آن ها را اوليا قرار ندهيد. آن گاه امر مى كند كه آن ها را دشمن قرار بدهيد، در اين صورت آيا انسان مى تواند با دشمن رابطه برقرار كند؟

اين امر از نظر عقلى هم امكان پذير نيست، زيرا جمع بين ضدّين يا نقيضين است. از نظر عقلا هم قابل قبول نيست، وقتى شما با شخصى دوستى داشته باشيد و بدانيد بين او و زيد دشمنى هست، طبعاً شما را دشمن زيد محسوب مى كنند و زيد هم با شما دشمنى خواهد كرد.

از اين روست كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده - و كلام آن حضرت عين حقيقت و واقعيت است:

أصدقاؤك ثلاثة، وأعداؤك ثلاثة، فأصدقاؤك: صديقك، وصديق صديقك، وعدوّ عدوك. وأعداؤك: عدوّك، وعدوّ صديقك، وصديق عدوّك.(2)

تو سه دوست دارى و سه دشمن. دوستان تو عبارتند از:

1. آن كسى كه واقعاً دوست توست.

2. آن كسى كه دوستِ دوست توست كه او هم دوست تو حساب مى شود.

3. آن كسى كه با دشمن تو دشمنى دارد، اين در واقع با تو در يك خط و در يك فكر است، تو با او مى توانى در يك جا باشى.4.

ص: 30


1- . سورۀ فاطر (35): آيۀ 6.
2- . نهج البلاغه: 4/71-72، حكمت 295، بحار الانوار: 71/164.

و سه دشمن عبارتند از:

1. آن كه با تو به طور مستقيم دشمن است.

2. آن كه با دوست تو دشمنى كند باز تو از او خوشت نمى آيد، چون با دوست تو دشمنى مى كند.

3. كسى كه با دشمن شما رفاقت كند، آن شخص باز دشمن شما شمرده مى شود.

ما با باطل دشمنى داريم، اما با افراد، حساب ديگرى داريم؛ از آن جهت كه برخى مجسّمه هاى باطل هستند و انسان از باطل بدش مى آيد و با آن دشمنى دارد؛ چرا كه وقتى انسان حق را شناخت آن را دوست مى دارد و مى خواهد پاى حق بايستد و ناگزير از باطل خوشش نمى آيد و از آن متنفر است و به آن پشت مى كند.

گفتنى است كه اساساً دشمنى با باطل يك ارزش است و بايد يك فرهنگ باشد، زيرا اگر انسان با باطل دشمنى نداشته باشد و از آن متنفر نباشد، خواه ناخواه تحت تأثير آن قرار مى گيرد و در جاهايى باطل روى او اثر مى كند.

از اين روست كه فقهاى ما فتوا مى دهند كه كتاب هاى ضالّه و گمراه كننده را نخوانيد، اگر مى توانيد به كشورهاى كفر نرويد و در آن جا اقامت نكنيد و طبق روايات بسيارى و فتواى مشهور فقها شراب، افزون بر حرمتش، نجس است؛ چون بيشتر تنفر بياورد.

به تصوّر ما اين كه مشهور بين فقها به نجاست اهل كتاب و فرقه هاى ضالّه فتوا داده اند همين بوده كه اين ارتباطها برقرار نشود - كه انسان تحت تأثير قرار مى گيرد - تا تنفرش بيشتر شود و قهراً وقتى تنفر بيشتر شد ديگر اثرپذير نخواهد بود.

در قضاياى جسمى نيز همين طور است. وقتى انسان احتمال بدهد كه فضاى كشورى به ميكروب آلوده است پيش از مسافرت به او واكسن مى زنند، آن گاه مى گويند: از ماسك استفاده كنيد تا جسم شما ضرر نبيند و مريض نشويد.

ص: 31

و اگر احتمال بدهد كه غذايى آلوده است، گرچه احتمال ضعيف باشد از آن غذا نمى خورد. چرا؟ چون مى گويد: حفظ نفس واجب است، انسان ضرر مى بيند، مريض مى شود. امام حسن مجتبى عليه السلام در سخنى نورانى مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكّر في مأكوله كيف لايتفكّر في معقوله، فيجنّب بطنه مايؤذيه ويودع صدره ما يرديه؛(1)

در شگفتم از كسانى كه در غذاى جسم خود مى انديشند، اما در امور معنوى و غذاى جان خويش نمى انديشند، شكم را از غذاى مضرّ حفظ مى كنند، ولى بيم ندارند كه افكار پليدى در روان آن ها وارد شود.

عجب! چطور است كه انسان مى تواند با كمال آزادى از فضاهاى نامناسب اينترنتى و ماهواره اى و جلسه ها، كتاب ها، مجله ها و روزنامه هاى مضر استفاده كند و با افراد مضر رفت و آمد داشته باشد، اما نسبت به مطالعات مذهبى و يا حضور در جاهايى كه جنبۀ دينى دارد، اعراض كند و يا در اين موارد بى تفاوت باشد؟

وقتى انسان فرزندان خود را از غذا و هواى غيرمناسب برحذر مى دارد و مواظب است آن ها را در مدرسۀ خوبى ثبت نام كند كه نمره هاى خوبى بياورند لااقل به همان مقدار بايد به جنبه هاى اخلاقى و دينى آن ها اهتمام داشته باشد و آن ها را از معاشرت با افراد ناباب برحذر بدارد؛ براى اين كه اگر فرزند او با افراد ناباب، گمراه و گمراه كننده اى ارتباط برقرار كند در دين و اخلاق او اثر خواهد گذاشت.

پس معلوم شد كه برائت يك حقيقت قرآنى است كه با واژگان «برائت»، «اجتناب» و «كفر» آمده و برهان عقلى نيز بر اين حقيقت قائم است و عقلا نيز اين موضوع را پذيرفته اند.8.

ص: 32


1- . بحارالانوار: 1/218.

اساساً اگر كسى از چيز بد، بيزارى نكند، گرفتار آن بد خواهد شد. پس ناگزير بايستى از آن تبرّى و اجتناب كرد.

فايدۀ ديگر بيزارى اين است كه اگر همه افراد جامعه از فرد بد اظهار تنفر كنند و از او دورى نمايند، او تنها مى ماند و در جامعه منزوى مى شود، ناگزير به فكر مى افتد كه در روش خود تجديد نظرى بكند. بنابراين، بيزارى مى تواند جهت اثباتى هم داشته باشد.

4. واژۀ لعن

يكى از مصاديق بيزارى؛ بلكه رايج ترين آن ها «لعن» است كه لعن، هم در شرع موجود است و هم در عرف.

راغب اصفهانى در معناى «لعن» مى نويسد:

اللعن: الطرد والإبعاد على سبيل السُخط؛(1)

لعن طرد كردن كسى از روى غضب و خشم را مى گويند.

از اين روست كه مى گويند: «لعن» از «برائت» اخص است؛ يعنى مفهوم لعن خصوصيتى دارد كه به وسيله آن از مطلق برائت فرق پيدا مى كند. برائت مطلق، عموم بيزارى است؛ اما لعن، بيزارى به اضافۀ طرد كردن او، غضب كردن بر او و عدم رضايت از اوست. در نتيجه وقتى مى گوييم: خدا فلانى را لعنت كند به اين معناست كه: خدايا! فلانى را از رحمت خودت دور و از درگاه رحمتت طرد كن.

اين گونه درخواست، در واقع همان نفرين است. لذا لعن و نفرين از بيزارى اخص مى شود؛ يعنى هر نفرينى، بيزارى است، اما هر بيزارى، نفرين نيست.

ص: 33


1- . المفردات فى غريب القرآن: 451.

حال، لازم است بدانيم كه مورد لعن گاهى خود شخص است و گاهى فعل او نه خودش، و اين دو چه تفاوتى دارند؟

تفاوت در اين جاست كه گاهى انسان در خط شيطان قرار مى گيرد؛ به طورى كه كارهاى شيطانى او به جهت غلبۀ شيطان بر خداوند متعال است، او تقويت دهندۀ خط باطل شيطانى در مقابل خط حق خدايى است؛ بلكه در واقع خود او شيطان است، چنين انسانى - العياذ باللّه - در مقابل خداوند متعال قرار مى گيرد و از ائمه كفر و ضلال محسوب مى شود.

و گاهى انسان در خط باطل نيست و اهل ايمان است، ولى فريب شيطان را مى خورد و فعل بدى از او سر مى زند و قصد مخالفت با خداوند متعال را ندارد. در دعاى ابوحمزه ثمالى اين گونه مى خوانيم:

إلهي لم أعصك حين عصيتك وأنا بربوبيّتك، جاحد، ولا لأمرك مستخف ولا لعقوبتك متعرّض، ولا لوعيدك متهاون، لكن خطيئة عرضت وسوّلت لي نفسي وغلبني هواي وأعانتني عليها شقوتي...(1)

اى خداى من! آن گاه كه به معصيت تو پرداختم، عصيانم از راه انكار ربوبيّت تو نبود، و فرمان تو را سبك نشمردم، و در مقابل عقاب و كيفر تو سينه سپر نكردم، و وعده مجازات تو را بى اهميّت نداشتم؛ بلكه عصيانم خطايى بود كه بر من عارض شد، نَفْسم بر من جلوه كرد و هوا و هوس بر من چيره شد و بدبختيم بر اين كار يارى كرد...

آرى، حال مؤمن اين گونه است. وقتى گناه مى كند و فريب شيطان را مى خورد كه نفس بر او چيره مى شود؛ متنبّه مى شود و دوباره به طرف خدا برمى گردد؛ نه اين كه بر خداوند متعال طغيان كند و در خدمت شيطان در مقابل خدا، قرار بگيرد.8.

ص: 34


1- . مصباح المتهجد: 589، اقبال الاعمال: 1/166 و ر. ك: بحارالأنوار: 95/88.

از اين روست كه لعنِ مؤمن ممنوع است و به ما اجازه داده نشده كه مؤمن را لعن كنيم. اگر - خداى ناكرده - فعل بدى از مؤمنى سر زد، ما از آن فعل اظهار تنفر مى كنيم.

فرض كنيد اگر مؤمنى شارب الخمر بود مى گوييم: لعن اللّه شارب الخمر.

اگر مؤمن باشد به لحاظ شرب خمرش لعن مى شود. اين غير از آن است كه ما شيطان، اعوان و انصار او را لعن مى كنيم؛ كسانى كه در خدمت شيطان هستند و در مقابل خط خداوند متعال، خط شيطانى را تقويت مى كنند و در صدد حاكميت خط شيطان هستند و جرثومۀ فساد و شاگرد شيطان و احياناً استاد شيطان هستند.

لذاست كه ما از دشمنان اهل بيت عليهم السلام تبرّى مى كنيم؛ چون آن ها با اهل بيت، با خط حق، با راه هدايت، با خداوند متعال دشمنى دارند. از اين رو ما از ابولهب ها و ابوجهل ها تا به امروز، از قريش و غير قريش تبرّى مى كنيم و از همه آن ها بيزارى مى جوييم.

جبت و طاغوت يعنى چه ؟

اشاره

با توجه به آن چه گذشت مى گوييم:

وَمِنَ الْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ ؛

اشاره

و بيزارى جويم از جبت و طاغوت (خلفاى ناحق).

راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن مى نويسد:

يقال لكلّ ما عبد من دون اللّه جبت؛(1)

هر چيزى كه معبود من دون اللّه واقع شود به او جبت گفته مى شود.

ص: 35


1- . المفردات فى غريب القرآن: 85.

وى درباره طاغوت مى گويد:

عبارة عن كلّ متعدٍّ وكلّ معبود من دون اللّه.(1)

عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم پيشه و هر معبودى است كه غير از خدا پرستيده شود.

طاغوت با جبت چه فرقى دارد؟

طاغوت و جبت: هر دو «معبود من دون اللّه» هستند، اما طاغوت كسى است كه طغيان نيز پيدا كرده و طغيان او از حد گذشته است. راغب در ادامه مى نويسد:

وسمّي الساحر والكاهن جبتاً.(2)

افسون گر و جادوگر، جبت ناميده مى شود.

او در معناى طاغوت نيز مى نويسد:

وسمّي الساحر والكاهن والمارد من الجن والصارف عن طريق الخير طاغوتاً.(3)

افسون گر، جادوگر، و هر ديوسركشى و هر كسى كه بازدارنده ديگران از راه باشد، طاغوت است.

بنابراين، اگر ساحرى در شهرى معروف به سحر باشد و كارش سحّارى باشد يا كاهن يا هر كسى كه راه حق را سد كند به او طاغوت گفته مى شود.

نكاتى ارزشمند

در اين جا نكاتى ارزشمند ذكر مى شود، خوب دقت كنيد.

نكته يكم. كلمۀ «جبت» در قرآن فقط يك مرتبه آمده، اما «طاغوت» مكرر آمده و

ص: 36


1- . همان: 304-305.
2- . همان: 85.
3- . همان: 305.

اين قطعاً داراى نكته اى است. شايد نكته اش تأكيد بر لزوم بيزارى از كسى كه از روى طغيان سدّ راه حق نموده و باعث گمراهى امت گشته باشد.

نكته دوم. در تعريف جبت و طاغوت گفته اند: هر معبود من دون اللّه جبت و طاغوت است. ما بارها گفته ايم كه دو راه و دو خط است، اللّه و غير اللّه، اللّه و دون اللّه، معبود بالحق خداوند متعال است و اگر غير خداوند متعال مورد عبادت و اطاعت قرار گيرد، آن ديگرى «معبود من دون اللّه» مى شود، كه هم جبت معبود من دون اللّه است و هم طاغوت.

نكته سوم. گفتيم كه از هر دو، تعبير «معبود من دون اللّه» آمده، اما مراد از عبادت در اين مورد اطاعت است، نه عبادت به معناى پرستش. جبت و طاغوت، معبود من دون اللّه به معناى مطاع من دون اللّه است، يعنى هر آن چه كه من دون اللّه اطاعت شود، هم جبت و هم طاغوت است. اطاعت من دون اللّه در جايى است كه از كسى اطاعت شود و در آن جا خدا نباشد، و خدا به اطاعت از او امر نكرده، پس او جبت و طاغوت خواهد بود و بايد از چنين مطاعى تبرّى كنيم.

بنابراين، لازم نيست حتماً معبود باشد اگر مطاع من دون اللّه باشد بايد از او تبرّى كنيم.

پس ما مكلف هستيم كه از خدا و هر كه خدا به اطاعت او امر كرده، اطاعت كنيم و از غير خدا نبايد اطاعت كرد چون شرك است.

اگر انسان از پدر و مادر خود اطاعت مى كند؛ چون خدا فرموده. اگر به احكام شرع عمل مى كند و رسالۀ عمليۀ مرجع تقليد را مورد اطاعت قرار مى دهد؛ چون خدا فرموده است. اگر در موردى خدا نفرموده و اطاعت خدايى نباشد، اطاعت شرك خواهد بود؛ حتى درباره پدر و مادرى كه خدا به اطاعت آن ها فرمان داده، اگر بر خلاف رضاى خدا و شرع مقدّس باشد، اطاعت ممنوع است. از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 37

«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»؛(1)

و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن.

پس اگر كسى دقّت كند هر جايى كه ما به اطاعت امر شده ايم، آن جا خداست.

وگرنه اطاعت ممنوع؛ بلكه بايد بيزارى كرد.

شاهد اين مطلب در كلام راغب اصفهانى آمده است. آن جا كه گفت: ساحر، طاغوت و جبت است. مگر كسى ساحر را عبادت مى كند؟ نه، كسى ساحر را عبادت نمى كند؛ بلكه افراد به سراغ ساحر مى روند و از او خواهش مى كنند كه سحر بكند و به گفتۀ او ترتيب اثر مى دهند و از او اطاعت مى كنند. او از راه سحر دستور مى دهد كه فلان كار را انجام بدهيد و اين ها از او اطاعت مى كنند نه عبادت.

درباره كاهن نيز كه جبت و طاغوت گفته مى شود همين طور است، كسى كاهن را عبادت نمى كند. كاهنان در اديان گذشته به خصوص در مسيحيان بودند كه كاهنى در غارى گوشه نشينى اختيار مى كرد و افراد از سخنان او اطاعت مى كردند، نه اين كه او را عبادت كنند. اما كاهن نيز جبت و طاغوت است. چون از كلام او اطاعت مى كنند.

بنابر آن چه گذشت، مراد از عبادت در اين جا، اطاعت است كه هر كس مطاع قرار بگيرد كه در مطاعيت او خدا وجود نداشته باشد، او طاغوت است و اگر پرستش بشود بدتر خواهد بود. در هر صورت، بايد از چنين فردى بيزارى كنيم.5.

ص: 38


1- . سورۀ لقمان (31): آيۀ 15.
شاهدى از قرآن و روايات

در اين زمينه در قرآن مجيد نيز شاهد داريم. در آيۀ مباركه اى مى خوانيم:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً * أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً»؛(1)

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده، به «جبت» و «طاغوت» ايمان مى آورند، و درباره كافران مى گويند: «آن ها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند»! آن ها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و خدا هر كس را از رحمت خود دور سازد، ياورى براى او نخواهى يافت.

طبق اين آيه كسانى كه به جبت و طاغوت ايمان مى آورند، ملعون هستند. اينان علماى يهود و نصارا هستند كه علمى از تورات و انجيل داشته و به حسب ظاهر موحّد و يكتا پرستند؛ ولى ايمان اين ها به جبت و طاغوت به معناى عبادت نيست.

اكنون بايد ديد كه ايمان به جبت و طاغوت يعنى چه ؟

منظور از اين ايمان در اين جا اطاعت از جبت و طاغوت در برابر خداوند متعال است و به اين جهت آن ها ملعون هستند. پس اگر كسى، كسى را «من دون اللّه» عبادت نكند، بلكه فقط از اطاعت نمايد، او مؤمن به جبت و طاغوت است و ما بايد از او تبرّى و بيزارى كنيم.

اين موضوع در روايات نيز شاهد دارد. در كتاب الكافى در آيۀ مباركه: «اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ »؛(2) «(آن ها) دانشمندان و راهبان خويش را

ص: 39


1- . سورۀ نساء (4): آيه هاى 51-52.
2- . سورۀ توبه (9): آيۀ 31.

معبودهايى در برابر خدا قرار دادند» از ابوبصير روايت شده كه گفت:

از امام عليه السلام پرسيدم: منظور از اين كه يهود و نصارا احبار و علماى خود را، به عنوان رب قرار دادند، چيست ؟

حضرت فرمود:

اما واللّه، ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم، ولو دعوهم ما أجابوهم، ولكن أحلّوا لهم حراماً، وحرّموا عليهم حلالاً، فعبدوهم من حيث لايشعرون؛(1)

به خدا سوگند، علماى يهود و نصارا، يهوديان و مسيحيان را به عبادت خودشان دعوت نكردند، اگر اين گونه گفته بودند، مردم آن ها را عبادت نمى كردند. بلكه علماى يهود و نصارا (احكام خدا را عوض كردند) حلال را حرام و حرام را حلال كردند و يهود و نصارا از آن ها تبعيت و اطاعت كردند.

كوتاه سخن اين كه هر مُطاعى كه «من دون اللّه» باشد كه در اطاعت او حيث خدايى وجود نداشته باشد، در هر مرتبه و مقامى كه باشد و در هر زمان و مكانى و به هر جهتى مطاع باشد، او جبت است و طاغوت؛ اينان همواره به خودشان دعوت مى كنند، به اطاعت از خودشان فرا مى خوانند، در مقابل خداوند متعال قد علم مى كنند و در مقابل حكم خدا حكم مى كنند و خودشان را در غير مسير الهى مُطاع قرار مى دهند، اين ها طاغوت و جبت هستند و ما از اين ها تبرّى داريم.

البته بايستى مصاديق اين عنوان در تاريخ اسلام نيز شناسايى و از آن ها تبرّى و بيزارى شود. از اين رو خداوند متعال دربارۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله - كه عزيزترين و مقرّب ترين خلايق خداست - مى فرمايد:

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ »؛(2)6.

ص: 40


1- . الكافى: 1/53، حديث 1، بحار الانوار: 2/98، حديث 50 به نقل از المحاسن: 1/246 حديث 246.
2- . سورۀ حاقه (69): آيه هاى 44-46.

اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست. ما او را با قدرت مى گرفتيم. سپس به يقين رگ قلبش را قطع مى كرديم.

آرى، اگر اين پيامبر چيزى به ما نسبت مى داد كه ما نگفته باشيم، البته او را نابود مى كنيم.

همۀ پيامبران، رسولان و ائمه اطهار عليهم السلام همين طور هستند، هم چنين علما و بزرگان دين در طول تاريخ - كه در طريق خدا، رسول و ائمه اطهار عليهم السلام بودند - در مقام اطاعت از خدا و رسول بوده و هرگز نگفتند كه از ما اطاعت كنيد و به طرف خود دعوت نكردند. آنان هرگز، راهى در مقابل راه خدا، مرامى در مقابل مرام خدا ايجاد نكردند.

بايد در آيات قرآن دقت كنيد. قرآن كريم مى فرمايد:

«ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللّهِ »؛(1)

براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خدا، كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد، سپس او به مردم بگويد: «غير از خدا، مرا پرستش كنيد!».

آرى، نمى شود بشرى كه ما به او مقام داديم، بر او كتاب فرستاديم و وحى نازل كرديم، او را نبى و رسول قرار داديم، حق ندارد بگويد: اى مردم! بياييد بندگان و مطيع من در مقابل خدا باشيد.

ما از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اطاعت مى كنيم و همه امّت ها از پيامبرانشان اطاعت كرده اند. چون اطاعت آن ها اطاعت خداست و همه به سوى خدا دعوت مى كنند. قرآن كريم مى فرمايد:9.

ص: 41


1- . سورۀ آل عمران (3): آيۀ 79.

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ »؛(1)

ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.

خداوند متعال فرموده است: اين رسول را فرستادم هر چه مى گويد، اطاعت كن.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(2)

آن چه را رسول براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آن چه نهى كرده، خوددارى نماييد.

در آيه ديگرى دربارۀ ائمه عليهم السلام مى فرمايد:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(3)

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند.

طبق اين آيه كريمه، خداوند متعال مى فرمايد: هدايت بايد به امر ما باشد، نه اين كه براى خودشان دعوت بكنند. ائمه اطهار عليهم السلام، انبياى پيشين و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله همۀ اين ها مُطاع ما هستند از آن جهت كه خداوند متعال امر كرده و دعوت اين ها به سوى خداى سبحان است.

در طول تاريخ هرگز پيامبر اكرم، امير مؤمنان على و ائمّه معصومين عليهم السلام، فقها و بزرگان دين نفرمودند كه از ما - جز خدا - اطاعت كنيد؛ وگرنه هر كه غير از اين باشد، جبت و طاغوت است.3.

ص: 42


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 64.
2- . سورۀ حشر (59): آيۀ 7.
3- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 73.

البته در صدر اسلام كسانى وجود داشتند كه به خودشان دعوت كردند.

آنان مردم را به راهى غير از راه خدا و رسول دعوت كردند. آنان مى گفتند: خدا چنان گفته، و ما چنين مى گوييم.

آنان در مقابل خدا، امر و حكم خدا، امر و فرمان صادر مى كردند كه مواردش فراوان است. آنان با احكام خداوند متعال و اولياى او مبارزه كردند و فرمايشات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را زير پا گذاشتند و از اين روست كه در روايات، «جبت» و «طاغوت» بر آن اشخاص تطبيق شده است.

ما از اين جبت ها و طاغوت ها به خاطر خدا بيزارى مى جوييم و قربة إلى اللّه آن ها را لعن مى كنيم كه اين خود، عبادت است.

شياطين به چه معناست ؟

وَالشَّياطينِ وَحِزْبِهِمُ ؛

اشاره

ما از شياطين و حزب شياطين بيزارى مى جوييم.

«شياطين» جمع «شيطان» است. در المفردات فى غريب القرآن چنين آمده:

الشيطان، النون فيه أصليّة، وهو من شطن أي: تباعد...

وقيل: بل النون فيه زائدة، من «شاط يشيط»: احترق غَضَباً، فالشيطان مخلوق من النار... قال أبوعبيدة: الشيطان اسم لكلّ عارم من الجن والإنس والحيوانات....(1)

در كلمه «شيطان» حرف «ن» اصلى است و آن از ماده «شطن» به معناى دور شدن است...

گفته شده: حرف «ن» در كلمه «شيطان»، زيادى است و ريشه آن از «شاط يشيط» به معناى «از خشم سوخت» گرفته شده است. پس شيطان از آتش آفريده شده است...

ص: 43


1- . همان: 261.

ابوعبيده گويد: شيطان، اسمى است براى هر فرد پليد از جن، انس و حيوانات...

شيخ طريحى رحمه اللّه در مجمع البحرين مى گويد:

الشيطان معروف، وكلّ عاتٍ متمرّد من الجنّ والإنس والدوابّ شيطان، من الشطن وهو البعد.(1)

شيطان، كلمه معروفى است و هر متكبّر، سركش از جن، انس و جنبندگان شيطان است و آن از ريشه «شطن» به معناى «دور شده» گرفته شده است.

حزب يعنى چه ؟

و حزب در لغت و عرف به اين معناست كه گروهى منسجم و با هدف واحد هم ديگر را تقويت مى كنند و براى تحقق هدف فعاليّت دارند. راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن مى نويسد:

الحزب: جماعة فيها غلظ.(2)

حزب: گروهى كه در ميانشان مقرّرات سختى حكمفرماست.

در قرآن مجيد دو حزب آمده است:

1. حزب شيطان

2. حزب خدا.

حزب شيطان كسانى هستند كه رهبرشان شيطان است؛ كسانى كه شيطان بر آن ها سلطنت و غلبه پيدا كرده و صد در صد مطيع شيطان و در خدمت او هستند.

ص: 44


1- . مجمع البحرين: 6/271.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 115.

خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ »؛(1)

شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آن ها برده؛ آنان حزب شيطانند. هان كه به راستى حزب شيطان زيانكارانند.

شيطان بر همۀ وجود آن ها غالب شده و آن ها در خدمت شيطان قرار گرفته اند، طورى كه هيچ وقت به ياد خدا نيستند.

حزب ديگر در قرآن مجيد حزب اللّه است. دقت كنيد! اين مطالب تازگى دارد تعجب نكنيد. براى حزب اللّه در قرآن مجيد در دو آيۀ جداگانه، دو خصيصه ذكر شده است.

1. خداوند متعال در سورۀ مجادله - كه پيش تر نيز به مناسبتى خوانديم - مى فرمايد:

«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »؛(2)

خلاصۀ معناى آيه اين گونه مى شود:

كسانى كه به خدا و رسول و روز قيامت ايمان دارند، و هرگز با دشمن خدا و رسول - هر چند پدر يا فرزند يا برادر يا قبيله خود باشند - دوستى2.

ص: 45


1- . سورۀ مجادله (58): آيۀ 19.
2- . همان: آيۀ 22.

برقرار نمى كنند، خداوند در دل هاى آن ها ايمان را مستقرّ نموده و با قدرت و قوت خاصّ خود تأييد كرده، و در بهشت جاى داده و آن ها را مورد رضايت خود و از خود راضى فرموده. آن ها حزب خدا هستند و حزب خدا البته رستگار هستند.

پس براى «حزب اللّه» پس از ايمان به خدا و رسول و قيامت، عدم ارتباط محبّت آميز با دشمنان خدا و رسول شرط است و اين از علائم آن هاست، و پاداش خدا، بهشت و رضوان اوست.

2. آيۀ ديگر در سوره مائده است. علما اتفاق نظر دارند بر اين كه: سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل شده(1) هر چند در تدوين و ترتيب قرآن، پنجمين سوره است، در آن سوره در آيۀ ولايت مى فرمايد:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ * وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ».(2)

سرپرست و ولى، شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند. و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند (پيروزند)؛ كه به راستى حزب خدا پيروز است.

اين آيه مباركه دربارۀ اميرمؤمنان على عليه السلام نازل شده كه آن حضرت در ركوع نماز مستحبّ تصدق كردند.6.

ص: 46


1- . ر. ك: تفسير التبيان: 3/413، مسند احمد: 6/188، المستدرك على الصحيحين: 2/311، تفسير الثعلبى: 4/12، الاتقان فى علوم القرآن: 1/84 حديث 327، السنن الكبرى: 172/7، مجمع الزوائد: 1/256، تفسير القرآن العظيم (معروف به تفسير ابن كثير): 2/3، الدرالمنثور: 2/251.
2- . سورۀ مائده (5): آيه هاى 55 و 56.

بنابراين، كسانى كه مى خواهند در مقابل حزب شيطان از حزب خدا باشند بايستى دو خصيصۀ اساسى داشته باشند:

1. هرگز مودّت، ارتباط و دوستى با دشمنان خدا و رسول را نداشته باشند.

2. ولايت خدا، رسول و اميرمؤمنان على عليه السلام را داشته باشند.

آرى، حزب شيطان، در مقابل حزب اللّه است كه حزب اللّه اين چنين و حزب شيطان آن چنان هستند. با توجه به دو آيه ياد شده و دو خصيصه، برائت و ولايت در حزب اللّه شرط است و هر كه چنين نباشد از حزب خدا نخواهد بود.

در اين صورت است كه خداوند متعال به حزب خدا وعده پيروزى مى دهد و مى فرمايد:

«فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ »؛

به راستى حزب خدا پيروز است.

و به حزب شيطان وعده زيان كارى مى دهد و مى فرمايد:

«أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ »؛

هان كه به راستى حزب شيطان زيانكارانند.

البته در اين آيه نكاتى موجود است كه براى نمونه به يك نكته اشاره مى نماييم:

براى چه خداوند حزب اللّه را تأييد مى كند؟

زيرا بيزارى انسان از پدر، برادر، فرزند و نزديكان خود كه دشمنان خدا و رسول باشند بسيار سخت بوده و چنان كه واضح است چنين فردى بايد از همۀ عواطف و احساسات خود دست بردارد و اين خيلى مشكل است. از اين رو، او به كمك خاص الهى نيازمند است.

ص: 47

بيزارى از ستمگران به اهل بيت

الظّالِمينَ لَكُمْ ؛

از ستمكاران بر شما بيزارى مى جويم.

در اين فراز مى گوييم: من از كسانى كه به صديقۀ طاهره، ائمه اطهار و اهل بيت عليهم السلام ظلم كردند بيزار هستم.

به راستى مگر اهل بيت عليهم السلام چه كرده بودند؟

چرا بايد مورد ظلم و ايذا قرار بگيرند؟

صدّيقه طاهره، ائمه اطهار عليهم السلام مردم را به عبادت و اطاعت خداوند متعال و حفظ حدود الهى دعوت مى كردند.

اينان داعيۀ ديگر و مقصد ديگرى نداشتند. آيا حقى از كسى ضايع كرده بودند؟ آيا حساب شخصى با كسى داشتند؟

اين همان است كه پيش تر گفتيم كه دو خط در برابر هم بوده؛ راه شيطان و راه خداى رحمان. وقتى راه حق و اراده الهى را تشخيص داديم قهراً بايد از آن راه ديگر بيزارى بجوييم.

روايات وارده در كتاب هاى شيعه و سنى در سوء عاقبت ظالمان به اهل بيت عليهم السلام فراوان است. در روايتى حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

حرّمت الجنّة على من ظلم أهل بيتي؛(1)

بهشت براى كسى به خاندان من ستم نمايد، حرام شده است.

و در قرآن مجيد درباره ايذاء رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

ص: 48


1- . بحارالانوار: 27/222.

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً»؛(1)

آن ها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و جهان آخرت دور ساخته و براى آن ها عذاب خواركننده اى آماده كرده است.

بنابراين آيه، وظيفه ماست كه ستمگران به اهل بيت عليهم السلام را لعن كنيم و اين امر خداوند متعال است. به همان بيانى كه گذشت. البته نمى شود آن ها را لعن نكنيم. مگر مى شود كسى كه خدا و رسول را ايذاء كرده، مورد رحمت الهى قرار بگيرد و ما از خدا براى او رحمت بخواهيم ؟ او مطرود رحمت الهى و معذّب به عذاب رسواگر است.

و معلوم است كه ايذاء صدّيقه طاهره و ائمه اطهار عليهم السلام ايذاى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله محسوب مى شود. پيامبر خدا مى فرمايد:

فاطمة بضعة منّي، من آذاها فقد آذاني؛(2)

فاطمه پاره تن من است، هر كه او را بيازارد، در واقع مرا آزرده است.

طبق تحقيقات انجام يافته، بزرگان علماى اهل سنّت در شرح اين حديث مى گويند: اين حديث بيان گر چند مطلب است:

1. سبّ حضرت فاطمه عليها السلام كفر است.

2. فاطمه عليها السلام از شيخين (ابوبكر و عمر) افضل است.

3. ستمگران به فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام ملعون هستند.4.

ص: 49


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 57.
2- . الامالى، شيخ صدوق: 165، الصراط المستقيم: 2/118، بحار الانوار: 27/62، 30/347 حديث 164، صحيح مسلم: 7/141، با اندكى تفاوت، السنن الكبرى، بيهقى: 10/201، كنز العمال: 12/111، حديث 34241، المجموع: 20/244.

مناوى در شرح اين حديث چنين مى نگارد:

(فاطمة) ابنته (بضعة) بفتح أوّله وحكى ضمّه وكسره وسكون المعجمة والأشهر الفتح أي جزء (منّي) كقطعة لحم منّي (فمن أغضبها) بفعل لا يرضيها فقد (أغضبني).

استدلّ به السهيلي على أن من سبّها كفر؛ لأنّه يغضبه، وأنّها أفضل من الشيخين.

... سُهيلى، طبق اين روايت، بر كفر كسى كه به فاطمه عليها السلام دشنام دهد، استدلال مى كند. و مى گويد: هر كس او را دشنام دهد، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله را به خشم آورده است و فاطمه عليها السلام از ابوبكر و عمر برتر است.

سپس مناوى مى نويسد:

قال الشريف السمهودي: ومعلوم أنّ أولادها بضعة منها فيكونون بواسطتها بضعة منه، ومن ثمّ لمّا رأت أم الفضل في النوم أنّ بضعة منه وضعت في حجرها. أوّلها رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله بأن تلد فاطمة عليها السلام غلاماً فيوضع في حجرها.

فولدت الحسن عليه السلام فوضع في حجرها.

فكلّ من يشاهد الآن من ذريّتها بضعة من تلك البضعة وإن تعدّدت الوسائط. ومن تأمّل ذلك انبعث من قلبه داعي الإجلال لهم وتجنّب بغضهم على أي حال كانوا عليه.(1)

بنابراين، اگر كسى به امام حسن و امام حسين عليهما السلام آزار برساند، آن ها چون بضعۀ فاطمه زهرا عليها السلام هستند آن آزار به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله برمى گردد.3.

ص: 50


1- . فيض القدير شرح الجامع الصغير: 4/554، شماره 5833.

زيرا هم چنانى كه فاطمه زهرا عليها السلام پارۀ تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هست امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز پارۀ تن فاطمه زهرا عليها السلام هستند. هم چنين امام صادق، امام كاظم و بقيه ائمه عليهم السلام، حتى امام زاده هاى واجب التعظيم والاحترام و ذريّۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر حسب اقرار اهل سنّت، مشمول اين آيۀ مباركه مى شوند.

بنابراين، وقتى كسى حضرت صديقۀ طاهره عليها السلام را مورد آزار قرار دهد آيا ما مى توانيم نسبت به او بى تفاوت باشيم ؟

طبق آيه اى كه گذشت، اين امر ممكن نيست.

منكران حق ائمه

وَالْجاحِدينَ لِحَقِّكُمْ ؛

و از منكران حق شما بيزارى مى جويم.

درباره واژه «جحد» نوشته اند كه از انكار، اخص است؛ چون وقتى كسى، فردى يا چيزى را انكار مى كند، ممكن است از روى جهل باشد. راغب اصفهانى مى نويسد:

الجحود: نفي ما في القلب إثباته، وإثبات ما في القلب نفيه....(1)

جُحود: نفى كردن هر چيزى كه در دل انسان ثابت و درست است و انسان آن را پذيرفته و اثبات كردن هر چيزى كه دل آن را نفى مى كند...

بنابراين، انكار دو جور است:

1. وقتى انسان چيزى را انكار مى كند، ممكن است به درستى آن علم داشته باشد، اما انكار كند.

2. ممكن است كه از روى جهل آن را انكار كند.

ص: 51


1- . المفردات فى غريب القرآن: 88.

كلمه «جحد» انكار با علم و آگاهى است. يعنى انسان مى داند و انكار مى كند، اين معنا در قرآن مجيد چنين آمده است:

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛(1)

و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.

چرا با حال يقين انكار مى كنند؟

چون ظلم مى كنند و علوّ در زمين را مى خواهند؛ يعنى مى خواهند به موقعيت، شخصيت، حكومت و مقام دست يابند.

آرى، در طول تاريخ همين طور شد. عدّه اى حق اهل بيت عليهم السلام را از روى علم و عمد انكار كردند.

كسانى كه در روز غديرخم بيعت كردند و «بخ بخ لك ياعلي، أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن و مؤمنة»(2) گفتند، وقتى حضرت على عليه السلام را بر بيعت مجبور كردند، حتى «اخوّت و برادرى» ايشان را با رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله منكر شدند، تا چه رسد به «حكومت و ولايت» او!

و وقتى خبر شهادت حضرت على عليه السلام به معاويه رسيد، گريه كرد و گفت:

إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ .

به او گفته شد: پس چرا با او به جنگ برخاستى ؟

معاويه گفت:

أنا أبكي لما فقد الناس من حلمه وعلمه؛(3)

من به آن حِلم و دانشى كه مردم از او از دست دادند، گريه مى كنم.2.

ص: 52


1- . سورۀ نمل (27): آيۀ 14.
2- . ر. ك: نفحات الازهار: 1/50.
3- . تاريخ مدينه دمشق: 42/582.

و آن گاه كه مأمون از پدرش پرسيد: چرا اين همه به موسى بن جعفر احترام مى نمايى ؟

گفت: چون او امام مردم، حجّت خدا بر آفريدگان او و خليفه او بر بندگان اوست.

مأمون گفت: مگر اين صفات براى تو و در تو نيست ؟

او در جواب گفت: من امام مردم با زور و قهر هستم و موسى بن جعفر امام حق است. به خدا سوگند، فرزندم، او از من و همه مردم به جايگاه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله شايسته تر است. به خدا سوگند، اگر تو در اين موضوع با من به ستيز برخيزى سر از تنت جدا مى نمايم. چرا كه حكومت عقيم است.(1) هم چنين موارد ديگر...

اين ها نه فقط حق را انكار كرده اند؛ بلكه به غصب خلافت نيز اقرار نموده اند.

مارقان از ولايت ائمّه

وَالْمارِقينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ ؛

و از بيرون روندگان از زير بار ولايت شما بيزارى مى جويم.

مارق؛ يعنى كسى كه از يك راه روشن و وسيع، خود را بيرون كشيده و در يك راه تنگ و تاريك و گمراهى رفته است. در اين باره در كتاب العين چنين آمده است:

المروق: الخروج من شيء من غير مدخله. والمارقة: الّذين مرقوا من الدين كما يمرق السهم من الرمية مروقاً.(2)

ص: 53


1- . الاحتجاج: 2/166.
2- . العين: 5/160. ر. ك: الصحاح جوهرى: 4/1554، النهاية: 4/320.

مروق: همان خروج از چيزى از غير راه متعارف را گويند. مارقه كسانى هستند كه از دين به سان خروج تير از كمان خارج شده اند.

بنابراين، وقتى عدّه اى از ولايت اهل بيت عليهم السلام خارج شدند كجا رفتند؟

مارقان در تاريخ اسلام و در احاديث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر خوارج نهروان تطبيق شده. آن ها كسانى بودند كه با امير مؤمنان على عليه السلام بيعت كرده بودند، اما از بيعت و ايمان به آن حضرت خارج شدند و در يك راه تنگ و تاريكِ گمراهى گام برداشتند.

بنابر نقل تاريخ، سه گروه در مقابل امير مؤمنان على عليه السلام قرار گرفتند: ناكثان، قاسطان، مارقان.

ناكثان، كسانى هستند كه با امير مؤمنان على عليه السلام بيعت كرده بودند. اما بيعت شكستند و جنگ جمل را راه انداختند.

قاسطان كسانى هستند كه خواستند باطل بر حق برتر باشد، حق را ضايع و از دست صاحب حق بگيرند؛ همان هايى كه جنگ صفين را به راه انداختند.

مارقان همان خوارجى هستند كه جنگ نهروان را به راه انداختند.

طبق احاديثى كه عمار، ابوايوب انصارى، ابوسعيد خدرى رحمهم اللّه و ديگران روايت كرده اند پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه السلام امر فرمودند كه ناكثان، قاسطان و مارقان را سركوب كنند. در حديثى آمده است: پيامبر خدا به امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

ستقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين، فمن قاتلك منهم فإنّ لك بكلّ رجل منهم شفاعة في مائة ألف من شيعتك.

فقلت: يا رسول اللّه! فمن الناكثون ؟

قال: طلحة والزبير سيبايعانك بالحجاز وينكثانك بالعراق، فإذا فعلا ذلك فحاربهما فإنّ في قتالهما طهارة لأهل الأرض.

ص: 54

قلت: فمن القاسطون ؟

قال: معاوية وأصحابه.

قلت: فمن المارقون ؟

قال: أصحاب ذي الثدية وهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية، فاقتلهم فإنّ في قتلهم فرجاً لأهل الأرض، وعذاباً معجلاً عليهم، وذخراً لك عند اللّه عزوجل يوم القيامة....(1)

تو به زودى با ناكثان، قاسطان و مارقان نبرد خواهى كرد. پس هر كس از آنان با تو نبرد كند تو در عوض يك تن از آنان، صد هزار نفر از شيعيان خود را شفاعت خواهى كرد.

عرض كردم: اى پيامبر خدا! ناكثان كيانند؟

فرمود: طلحه و زبير، آن دو به زودى در حجاز با تو بيعت كرده و در عراق آن را خواهند شكست، اگر چنين كردند با آنان پيكار كن، چرا كه جنگ با آن دو سبب پاكيزگى اهل زمين است.

عرض كردم: قاسطان كيانند؟

فرمودند: معاويه و افراد او.

عرض كردم: مارقان كيانند؟

فرمود: ياران ذو الثديه كه همانند بيرون آمدن تير از كمان از دين بيرون مى روند. با آنان نيز بجنگ كه با كشتار آنان گشايشى براى زمينيان و كيفرى زودرس بر آنان و ذخيره اى براى تو در پيشگاه خداوند متعال در روز رستاخيز خواهد شد....2.

ص: 55


1- . الخصال: 573-574، بحار الانوار: 31/435، ذيل حديث 2.

در حديثى صحيح آمده كه على عليه السلام مى فرمايد:

أمرت بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين؛(1)

من به جنگ با ناكثان، قاسطان و مارقان مأمور شدم.

حديث ديگرى را مفضّل بن عمر، نقل مى كند. وى مى گويد: امام صادق عليه السلام در پايان حديثى طولانى فرمودند:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به امّ سلمه رضى اللّه عنها فرمود:

يا أمّ سلمة! اسمعي واشهدي، هذا علي بن أبي طالب أخي في الدنيا وأخي في الآخرة.

يا أمّ سلمة! اسمعي واشهدي هذا علي بن أبي طالب وزيري في الدنيا ووزيري في الآخرة....

يا أمّ سلمة! اسمعي واشهدي هذا علي بن أبي طالب سيّد المسلمين، وإمام المتقين، وقائد الغرّ المحجّلين، وقاتل الناكثين والمارقين والقاسطين.

قلت: يا رسول اللّه! من الناكثون ؟

قال: الّذين يبايعونه بالمدينة وينكثونه بالبصرة.

قلت: من القاسطون ؟

قال: معاوية وأصحابه من أهل الشام.

ثمّ قلت: من المارقون ؟

قال: أصحاب النهروان.(2)8.

ص: 56


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام: 1/66، حديث 241، بحار الانوار: 29/434، حديث 19، مجمع الزوائد: 7/238. ر. ك: دراسات في منهاج السنة: 322.
2- . معاني الأخبار: 204، بحار الانوار: 32/298، حديث 258.

اى امّ سلمه! بشنو و شاهد باش كه علىّ بن ابى طالب برادر من در دنيا و جهان آخرت است.

اى امّ سلمه! بشنو و شاهد باشد كه او وزير من در دنيا و جهان آخرت است.

اى امّ سلمه! بشنو و شاهد باش كه علىّ بن ابى طالب سيّد مسلمانان، امام متّقين و پيشواى پيشانى سفيدان است، او با ناكثان و قاسطان و مارقان جنگ مى كند و آنان را مى كشد.

عرض كردم: اى رسول خدا ناكثان و بيعت شكنان چه كسانند؟

فرمود: جمعى هستند كه در مدينه بيعت نموده و در بصره بيعت او را مى شكنند و با او به جنگ مى پردازند.

گفتم: قاسطان كيانند؟

فرمود: معاويه و ياران او از اهل شام كه در حقّ علىّ بن ابى طالب ظلم مى كنند.

گفتم: مارقان چه كسانند؟

فرمود: كسانى كه از راه حقيقت خارج شده و در نهروان برخلاف او اجتماع و جنگ مى كنند.

بديهى است كه امير مؤمنان على عليه السلام در اين جنگ هايى كه به امر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله واقع شد بر حق بوده و آن ها بر باطل بودند؛(1) امّا دشمنان امير مؤمنان على عليه السلام - ابن تيميّه و اتباع او - اين حقيقت تلخ را تحمّل نمى كنند و حديث را تكذيب مى نمايند، او مى گويد:

وأما الحديث الّذي يروى أنّه أمر بقتل الناكثين والقاسطين والمارقين، فهو حديث موضوع على النبي صلى اللّه عليه وآله.(2)2.

ص: 57


1- . گفتنى است كه ما در اين حديث و سندهاى آن به تفصيل بحث كرده ايم. ر. ك: نفحات الازهار: 161/14.
2- . منهاج السنه: 6/112.

حديثى كه روايت شده پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، على را به پيكار ناكثان، قاسطان و مارقان فرمان داد، حديث ساختگى است كه به پيامبرصلى اللّه عليه وآله نسبت داده شده است.

غاصبان ارث ائمّه

وَالْغاصِبينَ لاِِرْثِكُمْ ؛

اشاره

و از غصب كنندگان ميراث شما بيزارى مى جويم.

كسانى كه ارث ائمه اطهار عليهم السلام را غصب كردند، ما موظفيم از آن ها بيزارى مى جوييم.

ارث يعنى چه ؟

كلمۀ «ارث» قابل دقت و تأمّل است. مى گوييم: زيد وارث عَمرو است.

و گاهى مى گوييم: زيد، از عَمرو ارث برده است.

اين دو تعبير تفاوت بسيارى دارند كه راغب اصفهانى نيز اشاره مى كند و مى گويد:

الوراثة والإرث: انتقال قنية إليك عن غيرك من غيرعقد... وتراث أصله وراث فقلبت الواو ألفاوتاء....(1)

مالى كه از ديگرى به كسى مى رسد؛ بدون پيمان و عقد... تراث كه همان ميراث است اصل آن «وراث» كه الف آن به حرف «ت» تبديل گشت...

اگر گفتند: فلانى وارث فلانى است؛ يعنى فلانى در جميع شئون و حيثيّات جانشين اوست. از اين رو امير مؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام در همه شئون - مگر نبوّت - وارث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند.

ص: 58


1- . المفردات فى غريب القرآن: 518.

در تعبير دوم مى گويند: فلانى اين خانه، اين مال و اين كتاب را از فلانى به ارث برده است كه در اين موقع فقط به آن خانه، مال و كتاب؛ نه در همۀ شئون ارتباط دارد.(1) كسانى از صدر اسلام تا ظهور حضرت مهدى عليه السلام ارث ائمه اطهار عليهم السلام يعنى جانشينى و حكومت آن بزرگواران را بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به غصب بردند. از اين رو، ما از غاصبين صدر اسلام تا روز قيامت كه حق اهل بيت عليهم السلام را غصب كردند، بيزارى مى جوييم.

امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:

أرى تراثي نهباً؛(2)

من به چشمم مى بينم كه ارث مرا به يغما بردند و غارت كردند.

ما از اين غارت گران بيزارى مى جوييم.

به راستى اگر آن ها اين كار را نكرده بودند و حكومت حقيقى الهى بر زمين مستقر مى شد، احكام الهى با واقعيت خود پياده مى گرديد، مردم به حقوقشان مى رسيدند، كسى به كسى ظلم نمى كرد و قرآن مجيد در بين مردم پياده مى شد.

كدام بهتر بود؟

ما از آن هايى كه نگذاشتند و نمى گذارند حكومت ائمّه عليهم السلام پياده شود بيزارى مى جوييم. اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا هم اكنون حضرت ولى عصر عليه السلام غائب هستند؟

چرا

«يملأ اللّه به الأرض قسطاً و عدلاً» هنوز تحقق پيدا نكرده است ؟

پاسخ اين كه منكران، غاصبان و ظالمان نمى گذارند.1.

ص: 59


1- . ر. ك: جلد يكم، صفحه 257 از همين كتاب.
2- . نهج البلاغه: 1/31، خطبه 3 (خطبه شقشقيه)، معانى الاخبار: 361، حديث 1، بحار الانوار: 29/498، حديث 1.

از موارد ارث كه مورد غصب قرار گرفته، فدك است. البته فدك در درجۀ اول، ملك فاطمه زهرا عليها السلام بوده است، نه ارث آن حضرت. چون فدك ملك شخصى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بوده، آن حضرت ملك شخصى خود را به دست خود به صديقه طاهره عليها السلام هديه دادند.

اما وقتى فدك غصب شد و غاصبان فدك منكر اين جهت شدند، صديقه طاهره عليها السلام آن را مطالبه كردند.

آن ها گفتند: فدك به شما داده نشده و در ملك پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله باقى است.

فاطمه عليها السلام از باب ارث مطالبه كردند و فرمودند: پس ارث مرا بدهيد.

اينك براى اين كه مطلب تا حدّى روشن شود، قدرى بحث را با توجه به منابع اهل سنت، تفصيل مى دهيم.

بحثى كوتاه دربارۀ فدك

همۀ مسلمانان اتفاق نظر دارند كه هر زمينى از زمين هاى كفّار از طريق صلح به دست مسلمانان بيفتد ملك شخصى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است.(1) هم چنين اتفاق نظر دارند كه «فدك» از راه صلح به دست مسلمانان افتاده است.(2) و نيز هر دو طرف شيعى و سنّى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله زمين فدك را به حضرت زهرا سلام اللّه عليها بخشيده اند و در حيات آن حضرت در اختيار ايشان قرار گرفته است.(3)

ص: 60


1- . تفسير القرطبى: 18/9-10.
2- . تفسير الرازى: 15/284.
3- . الملل و النحل: 1/13، معجم البلدان: 4/270، مراصد الاطلاع: 3/1020، الدرالمنثور: 5/273، مجمع الزوائد: 7/49، ميزان الاعتدال: 2/228، كنزالعمال: 3/767، الصواعق المحرقة: 31، شرح المقاصد: 5/279.

و از ضروريات تاريخ اسلام اين است كه ابوبكر بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله زمين فدك را تصاحب نموده.

هم چنين از ضروريات است كه حضرت زهرا عليها السلام فدك را از ابوبكر مطالبه نموده و ابوبكر در جواب گفت: شاهد بياوريد!

با اين كه نزد شيعه و سنى گفتۀ ابوبكر بر خلاف مقرّرات شرعى بوده، حضرت امير و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و امّ ايمن شهادت دادند، ولى ابوبكر شهادت اين ها را نپذيرفت، با اين كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله رسول دربارۀ اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده:

علي مع الحق والحق مع علي.(1)

على با حق است و حق با على.

و پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دربارۀ امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرموده:

الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة؛(2)

حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.

و پيامبر درباره ام أيمن فرموده:

من سرّه أنْ يتزوّج امرأةً من أهل الجنّة فليتزوّج امْ أيمن؛(3)

كسى كه دوست دارد با زنى بهشتى ازدواج كند با امّ ايمن ازدواج نمايد.

اما بر خلاف فرموده حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله شهادت اين بزرگواران و امّ ايمن ردّ شد.2.

ص: 61


1- . سنن ترمذى: 5/592، المستدرك على الصحيحين: 3/129 و 134، مجمع الزوائد: 7/235.
2- . همان: 614/5، خصائص علي عليه السلام: 99، مسند أحمد: 3/3، المستدرك على الصحيحين: 182/3.
3- . الطبقات الكبرى: 10/213، الاصابة: 8/172.

البته طبق فقه اهل سنت ابوبكر مى توانست از حضرت صديّقه طاهره عليها السلام بخواهد - اضافه بر شهادت اين شهود - قسم بخورد، هم چنان كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در واقعه اى به يك شاهد و قسم مدّعى اكتفا فرمودند، ولى اين كار را نكرد!(1) و چون شهادت شهود رد شد، صدّيقه طاهره عليها السلام بار ديگر آمدند و فدك را به عنوان ارث مطالبه كردند، و - چنان كه در بعضى منابع آمده - به ابوبكر فرمودند:

يابن أبي قحافة! أثرث أباك ولاأرث أبي ؟(2)

اى پسر ابى قحافه! آيا تو از پدرت ارث مى برى، ولى من از پدرم ارث نمى برم ؟

در مسند احمد آمده: حضرت زهرا عليها السلام به ابوبكر فرمود:

أنت ورثت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أمْ أهله ؟(3)

تو از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ارث مى برى يا خاندانش ؟

بخارى اين گونه روايت كرده است:

فأبى أبوبكر أنْ يدفع إلى فاطمة منها شيئاً. فوجدت فاطمة على أبي بكر، فهجرته فلم تكلمّه حتى توفيت، وعاشت بعد النبي صلى اللّه عليه وآله ستة أشهر، فلمّا توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبابكر، وصلّى عليها. وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة.(4)2.

ص: 62


1- . جامع الاصول: 10/184.
2- . بلاغات النساء: 58، شرح نهج البلاغة: 16/210.
3- . مسند أحمد: 1/4.
4- . صحيح البخارى: 5/288، صحيح مسلم: 5/152.

ابوبكر از اين كه چيزى از آن اموال را به فاطمه عليها السلام بدهد، خوددارى كرد.

فاطمه عليها السلام بر ابوبكر خشم گرفت و او را ترك كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت. او بعد از پيامبر، شش ماه زندگى كرد و هنگامى كه فوت كرد، همسرش على عليه السلام، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن كرد و ابوبكر را خبر ننمود.

و براى على عليه السلام در ميان مردم در دوران زندگى فاطمه عليها السلام عزّت و آبرويى بود.

چرا ابوبكر اين بار فدك را برنگرداند؟

او در پاسخ گفت:

إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله قال: لا نورث ما تركنا صدقة.

رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله گفته است: ما ارث نمى نهيم، هر چه از ما بماند، صدقه است.

امّا همه نوشته اند كه اين كلام را احدى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نشنيده و به جز ابوبكر كسى به ايشان نسبت نداده است.(1) و چگونه مى شود حكمى را كه اهل بيت رسول اللّه - به ويژه دخترشان صديقه طاهره عليهما السلام - بايد بدانند فقط به ابوبكر فرموده باشند؟ و اين چيزى است كه حتى فخررازى هم تعجّب كرده!!(2)8.

ص: 63


1- . تاريخ الخلفاء: 86، تاريخ مدينة دمشق: 30/311، الصواعق المحرقه: 19، كنزالعمال: 5/604، المحصول في علم الأصول: 2/180، المستصفى في علم الأصول: 2/121، شرح المواقف: 8/355، شرح المقاصد: 5/278.
2- . تفسير الرازى: 9/218.

ولى اين كلام، دروغ است، زيرا - علاوه بر آن چه گذشت - خلاف نصّ صريح قرآن مجيد و سنّت قطعى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است، و حضرت امير عليه السلام و عبّاس نيز آن را تكذيب كرده اند.(1)

ترديدگران به ائمّه

وَالشّاكّينَ فيكُمْ ؛

و از شك كنندگان درباره شما بيزارى مى جويم.

ما از كسانى كه در ائمۀ ما حتى شك مى كنند، بيزارى مى كنيم.

شك در ائمه يعنى چه ؟

معناى شك معلوم و آن يك امر قلبى است. شك در ائمه به امامت و مقامات ائمّه و حقّانيت آن بزرگواران برمى گردد، هم چنان كه كسى در رسالت و حقانيت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله شك داشته باشد و بنابراين، احتمال بر حق بودن ابولهب، ابوجهل و ساير دشمنان رسول اللّه و ائمه اطهار عليهم السلام وجود خواهد داشت.

البته بايد از چنين افرادى بيزارى كنيم، زيرا شك در ائمه معصومين عليهم السلام شك در رسول خدا و شك در رسول خدا شك در خداست. در اين مورد روايات فراوانى داريم. فراوان است براى نمونه: مرحوم شيخ صدوق به سند خود از حذيفة بن اسيد چنين روايت مى كند:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

يا حذيفة! إنّ حجة اللّه عليك بعدي. علي بن أبي طالب، الكفر به كفر باللّه والشرك به شرك باللّه والشك فيه شك في اللّه...(2)

ص: 64


1- . صحيح مسلم: 5/152.
2- . الامالى، شيخ صدوق: 197.

اى حذيفه! به راستى كه حجت خدا بر تو پس از من على بن ابى طالب است.

كفر به او كفر به خدا و شرك به او شرك به خدا و شك در او شك در خداوند است...

انحراف از ائمه

وَالْمُنْحَرِفينَ عَنْكُمْ ؛

و از منحرف شدگان از طريقه شما بيزارى مى جويم.

«انحراف» از ائمه عليهم السلام؛ يعنى اعراض قلبى يا عملى از آنان و فاصله گرفتن از راهشان، هر چند به كمترين مقدار.

ما از چنين افراد بيزار هستيم، زيرا به دستور خدا و رسول و به حكم عقل بايد به طور دقيق و صد در صد پيرو ائمه عليهم السلام باشيم.

وليجه يعنى چه ؟

وَمِنْ كُلِّ وَليجَةٍ دُونَكُمْ ؛

و از هر همدم و وسيله اى غير از شما بيزارى مى جويم.

واژۀ «وليجة» از «ولوج» است. راغب اصفهانى مى گويد:

الولوج: الدخول في مضيق؛

و لوج: داخل شدن در تنگناهاست.

سپس مى گويد:

والوليجة: كلّ ما يتّخذه الإنسان معتمداً عليه وليس من أهله؛(1)

وليجه: هر چه انسان به نااهل و غيراهل اعتماد كند و او اهل حق نباشد.

ص: 65


1- . المفردات فى غريب القرآن: ص 883.

اين جمله اشاره است به آيۀ مباركه اى كه مى فرمايد:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً »؛(1)

آيا گمان كرديد كه به حال خود رها مى شويد، در حالى كه خدا هنوز كسانى را كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنان را رازدار خويش انتخاب نكردند، مشخص ننموده است ؟!

خداوند مقرّر نموده كه مكلّفين امتحان شوند و آن هايى كه جز خدا، رسول و مؤمنان را براى خود پناهگاه اختيار نكرده اند، شناسايى گردند. مقصود از «مؤمنان» را در اين آيه امام باقر عليه السلام اين گونه بيان مى فرمايند:

يعني بالمؤمنين: الأئمة، لم يتّخذوا الولائج من دونهم؛(2)

منظور از مؤمنان، ائمه هستند كه جز او، پشت و پناهى نگرفته اند.

بنابراين ائمه اطهار عليهم السلام ميزان امتحان هستند. ما بايد به غير از ائمه - بعد از خدا و رسول - در هيچ امرى رجوع نكنيم و تحت ولايت هيچ كس، جز آن ها نباشيم. ما اين معنا را با عبارت ياد شده به حضور ائمه عليهم السلام اظهار مى داريم.

وَكُلِّ مُطاعٍ سِواكُمْ ؛

و از هر فرمانروايى جز شما بيزارى مى جويم.

آرى، اطاعت مطلقه به خدا، رسول و ائمه اطهار عليهم السلام اختصاص دارد. غير از آن ها كسى به طور مطلق واجب الاطاعة نيست. خداوند مى فرمايد:5.

ص: 66


1- . سورۀ توبه (9): آيۀ 16.
2- . الكافى: 1/415.

«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »؛(1)

از خدا اطاعت كنيد! و اطاعت كنيد از پيامبر و اولو الامر (اوصياى پيامبر).

در حديثى رسول خدا صلى اللّه وعليه وآله مى فرمايد:

من أطاع عليّاً فقد أطاعني ومن أطاعني فقد أطاع اللّه؛(2)

كسى كه از على اطاعت كند، در واقع از من اطاعت كرده است و كسى از من اطاعت كند در واقع از خدا اطاعت كرده است.

حضرت رسول چنين كلامى را دربارۀ احدى جز اميرمؤمنان على عليه السلام نفرموده اند. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله در سخن ديگرى مى فرمايد:

إنّي مخلّف فيكم ما إنْ تمسكّتم به لن تضلّوا: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي...(3)

من جانشينى بين شما مى گذارم كه مادامى كه به آن چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و خاندان و اهل بيتم...

اين ها از جملۀ دلايل عصمت ائمه عليهم السلام هستند، كه بايد در هر جهت - چه در اصول اعتقادات، چه در احكام و چه در آداب و سنن - هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى از ائمه عليهم السلام اطاعت كنيم و از آن بزرگواران پيروى نماييم.

پيشوايان به سوى آتش

وَمِنَ الأَئِمَّةِ الَّذينَ يَدْعُونَ الَى النّارِ؛

و از پيشوايانى كه مردم را به سوى دوزخ مى خوانند، بيزارى مى جويم.

ص: 67


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 59.
2- . الكامل، عبداللّه بن عدى: 4/348، تاريخ مدينة دمشق: 42/270، الغدير: 7/177.
3- . ينابيع المودة: 1/121، كشف الغمه: 2/172.

اين فراز اشاره به آيه مباركه اى است كه مى فرمايد:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ»؛(1)

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش دعوت مى كنند.

خداى سبحان در قرآن مجيد در آيه ديگرى مى فرمايد:

«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ »؛(2)

روزى را (به ياد آوريد) كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم.

با توجه به اين آيات معلوم مى شود كه هر كسى بايد امام داشته باشد. از اين روست كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

ألا وإنّ لكلّ مأموم إماماً يقتدي به...؛(3) هان كه به راستى براى هر مأمومى، امامى بايد كه به او اقتدا كند...

امام نيز يا امام عدل؛ يعنى امام منصوب از طرف خداست كه عاقبت اقتدا به او نجات در آخرت و ورود در بهشت است، و يا امام جور؛ يعنى امام غيرمنصوب از طرف خداست كه عاقبت اقتدا به او جهنم است و عذاب اليم. از اين رو است كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

الأئمّه في كتاب اللّه عز وجل إمامان: امام عدل و امام جور. قال اللّه:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(4) لا بأمر الناس، يقدّمون أمر اللّه قبل أمرهم وحكم اللّه قبل حكمهم، قال: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ»(5)1.

ص: 68


1- . سورۀ قصص (28): آيۀ 41.
2- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 71.
3- . نهج البلاغه: 417 نامه 45، بحارالانوار: 67/320.
4- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 73.
5- . سورۀ قصص: آيۀ 41.

يقدّمون أمرهم قبل أمر اللّه وحكمهم قبل حكم اللّه، ويأخذون بأهوائهم خلاف ما في كتاب اللّه؛(1)

امامان و پيشوايان در قرآن دو گروهند: (گروه نخست) كسانى اند كه خداى تعالى در قرآن درباره آنان مى فرمايد: «آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما (مردم را) هدايت مى كردند». آنان به امر مردم هدايت نمى كنند؛ بلكه امر خدا را بر امر مردم مقدم داشته و حكم خدا را پيش از حكم مردم مى دانند.

(و گروه دوم كسانى هستند كه) خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد: «آن ها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش فرا مى خوانند». اينان خواست مردم را بر خواست خدا مقدم داشته و حكم مردم را پيش از حكم خدا مى دانند و بر طبق هوا و هوس خود؛ بر خلاف آن چه در قرآن آمده است، رفتار مى كنند.

اين همان است كه مكرراً بيان كرده ايم كه در طول تاريخ دو خط وجود داشته...

البته رهبران گمراهى مردم فقط حكمرانان نبودند، هر كسى در هر بُعدى بنيان گذار جور و مؤسس باطل باشد «امامٌ يدعو الى النار» خواهد بود. از اين رو صاحبان مكاتب فقهى در اسلام كه در مقابل مكتب حضرت رسول واهل بيت عليهم السلام فقهى ساختند و مردم از آن ها تقليد كردند، از ائمه ضلال و «دعاة إلى النار» محسوب مى شوند. از اين رو رواياتى صريح وارد شده كه ائمه عليهم السلام آن ها را لعن مى كردند، كه امام موسى بن جعفر عليهما السلام به سند صحيح فرموده اند:3.

ص: 69


1- . الكافى: 1/216، حديث 2، الاختصاص: 21، بحار الانوار: 24/156، حديث 13.

لعن اللّه أباحنيفة؛

خدا ابوحنيفه را لعنت كند.

آن گاه سبب لعن را اين گونه مى فرمايند:

كان يقول: قال علي وقلت.(1)

هماره مى گفت: على اين گونه گفت و من چنين مى گويم.6.

ص: 70


1- . الكافى: 1/56 حديث 9، بحارالانوار: 2/306.

بخش ششم: دعا و توسل

اشاره

ص: 71

فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ ابَداً ما حَييتُ عَلى مُوالاتِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَدينِكُمْ ، وَوَفَّقَني لِطاعَتِكُمْ ، وَرَزَقَني شَفاعَتَكُمْ ، وَجَعَلَني مِنْ خِيارِ مَواليكُمُ التّابِعينَ لِما دَعَوْتُمْ الَيْهِ .

وَجَعَلَني مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ ، وَيَسْلُكُ سَبيلَكُمْ ، وَيَهْتَدي بِهُداكُمْ ، وَيُحْشَرُ في زُمْرَتِكُمْ ، وَيُكِرُّ في رَجْعَتِكُمْ ، وَيُمَلَّكُ في دَوْلَتِكُمْ ، وَ يُشَرَّفُ في عافِيَتِكُمْ ، وَيُمَكَّنُ في ايّامِكُمْ ، وَتُقِرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ ؛

پس خداوند هميشه تا زنده ام بر موالات و دوستى و دين و آيين شما پابرجايم بدارد و براى فرمانبردارى شما موفقم دارد، شفاعت شما را روزيم گرداند و از برگزيدگان دوستانتان قرارم دهد، آنان كه تابع دعوت شما هستند.

و مرا از كسانى قرار دهد كه از آثار شما پيروى مى كند، راه شما را طى مى نمايد و راهنمايى جويد، در گروه شما محشور گردد، در دوران رجعت و بازگشت شما بازگردد. در دوران حكومت شما به فرمانروايى رسد، به عافيت از شما مفتخر گردد، در روزهاى (حكومت) شما مقتدر شود و ديده اش فرداى رستاخيز به ديدار شما روشن گردد.

ص: 72

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي وَاَهْلي وَمالي، مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ .

مَوالِيَّ لا احْصى ثَنائَكُمْ ، وَلا ابْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ ، وَمِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ

وَاَنْتُمْ نُورُ الاَْخْيارِ، وَهُداةُ الاَْبْرارِ، وَحُجَجُ الْجَبّارِ.

بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ ، وَبِكُمْ يَخْتِمُ ، وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَبِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ انْ تَقَعَ عَلَى الاَْرْضِ الاّ بِاِذْنِهِ ، وَبِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ ، وَيَكْشِفُ الضُّرَّ، وَعِنْدَكُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ ، وَهَبَطَتْ بِهِ مَلاَّئِكَتُهُ .

وَاِلَى جَدِّكُمْ (و اگر زيارت اميرمؤمنان على عليه السلام باشد به جاى:

وَاِلى جَدِّكُمْ بگو:

وَاِلى اخيكَ ) بُعِثَ الرُّوحُ الاَْمينُ .

آتاكُمُ اللَّهُ ما لَمْ يُؤْتِ احَداً مِنَ الْعالَمينَ ، طَاْطَاَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ ، وَبَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ ، وَخَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ ، وَذَلَّ كُلُّشَىٍْ لَكُمْ وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِكُمْ ، وَفازَ الْفائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ ، بِكُمْ يُسْلَكُ الَى الرِّضْوانِ ، وَعَلى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمانِ ،

ص: 73

پدر و مادرم، خودم، خاندان و داراييم به فداى شما، هر كس خدا را اراده كند بايد از شما آغاز كند و آن كس كه خدا را به يكتايى شناسد، از شما پذيرد و هر كس قصد او كند به شما رو نمايد.

سروران من! ثناى شما را نمى توانم بشمارم، به حقيقت مدح شما نرسم و توصيف قدر و منزلت شما را نمى توانم بيان كنم كه شما روشنى خوبان، راهنماى نيكان و حجّت هاى خداى جبار هستيد.

خداوند به شما آغاز كرد، به شما نيز ختم خواهد كرد و به خاطر شما باران را فرو ريزد، به خاطر شما آسمان را از اين كه بر زمين افتد جز به اذن او نگهدارد، به خاطر شما اندوه را بگشايد، سختى را برطرف كند و در پيش شماست را پيامبرانش فرود آورده و فرشتگانش به زمين آوردند.

و به سوى جدّ شما (و اگر زيارت اميرمؤمنان على عليه السلام باشد به جاى: به سوى جدّ شما بگو: و به سوى برادرت) روح الامين (جبرئيل) نازل گرديد.

خداوند آن چه را به شما داده به هيچ يك از مردم جهانيان نداده است. هر شخص شريفى در برابر شرف شما سر فرود آورده، هر متكبرى به فرمانبردارى شما گردن نهاده، هر گردنكشى در برابر فضل شما فروتن گشته، هر چيزى براى شما خوار شده و سرفرود آورده است. زمين به پرتو نور شما روشن شد، رستگاران به وسيله ولايت و دوستى شما رستگار شدند. به وسيله شما به بهشت رضوان مى توان رسيد و برآن كس كه منكر فرمانروايى شماست، خشم خداى رحمان خواهد بود.

ص: 74

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفسي وَاَهْلي وَمالي، ذِكْرُكُمْ فِي الذّاكِرينَ ، وَاَسْماَؤُكُمْ فِي الاَْسْماءِ وَاَجْسادُكُمْ فِي الاَْجْسادِ، وَاَرْواحُكُمْ فِي اْلاَرْواحِ ، وَاَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ ، وَآثارُكُمْ فِي الْآثارِ وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ.

فَما احْلى اسْماَّئَكُمْ ، وَاَكْرَمَ انْفُسَكُمْ ، وَاَعْظَمَ شَاْنَكُمْ ، وَاَجَلَّ خَطَرَكُمْ ، وَاَوْفى عَهْدَكُمْ ، وَاَصْدَقَ وَعْدَكُمْ .

كَلامُكُمْ نُورٌ، وَاَمْرُكُمْ رُشْدٌ، وَوَصِيَّتُكُمُ التَّقْوى، وَفِعْلُكُمُ الْخَيْرُ، وَعادَتُكُمُ الاِْحْسانُ ، وَسَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ ، وَشَاْنُكُمُ الْحَقُّ ، وَالصِّدْقُ وَالرِّفْقُ ، وَقَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَحَتْمٌ ، وَرَاْيُكُمْ عِلْمٌ وَحِلْمٌ وَحَزْمٌ .

انْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ اوَّلَهُ وَاَصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَاْويهُ وَمُنْتَهاهُ ؛

ص: 75

پدر و مادرم و خودم و خاندان و داراييم فداى شما باد، اى سروران من! ذكر شما در (زبان) ذكركنندگان، نام هايتان در ميان نام ها، پيكرتان با ساير پيكرها، روانتان در ميان ساير روان ها، جان هاتان در شمار ساير جان ها، آثارتان در ميان آثار ديگران و قبرهاتان در شمار ساير قبرهاست، ولى چه شيرين است نام هايتان، بزرگوار است جان هاتان، بزرگ است مقامتان، برجسته است منزلت و موقعيتتان، با وفاست عهدتان و راست است وعده تان.

سخن شما نور، دستورتان رشد و رستگارى، سفارشتان پرهيزكارى، كارتان خير و خوبى، عادت شما احسان و نيكى، شيوه شما كرم و بزرگوارى، رفتارتان حق و راستى و مدارايى است و گفتارتان مسلّم حتمى و رأى شما دانش، بردبارى و دورانديشى است.

اگر از خير و خوبى سخنى به ميان آيد، آغاز و ريشه و شاخه و مركز و جايگاه و پايانش هستيد.

ص: 76

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي، كَيْفَ اصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ ، وَاُحْصى جَميلَ بَلائِكُمْ؟ وَبِكُمْ اخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَفَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْكُرُوبِ وَاَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ وَمِنَ النّارِ.

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعالِمَ دِينِنا وَاَصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا، وَبِمُوالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَعَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ ، وَبِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ، وَلَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ ، وَالدَّرَجاتُ الرَّفيعَةُ وَالْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَالْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْجاهُ الْعَظيمُ وَالشَّاْنُ الْكَبيرُ وَالشَّفاعَةُ الْمَقْبُولَةُ .

رَبَّنا آمَنّا بِما انْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ .

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً انَّكَ انْتَ الْوَهّابُ .

سُبْحانَ رَبِّنا انْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً؛

ص: 77

پدر و مادرم و خودم به فداى شما چگونه ثناى نيكوى شما را توصيف كنم، چگونه آزمايش هاى خوبى كه داديد، شماره كنم ؟ به وسيله شما بود كه خدا ما را از ذلت بيرون آورد و به گرفتارى هاى سخت ما گشايش داد و از پرتگاه هلاكت و نابودى و آتش دوزخ نجاتمان داد.

پدر و مادرم و خودم به فداى شما، به وسيله دوستى شما خداوند دستورات دينمان را به ما ياد داد و آن چه را كه از دنياى ما تباه گشته بود، اصلاح كرد و به وسيله موالات شما كلمه كامل شد، نعمت بزرگ گشت و جدايى و اختلاف به الفت و اتحاد دگرگون گرديد و به وسيله موالات شما فرمانبردارى واجب پذيرفته گردد و تنها دوستى شماست كه بر خلق لازم و فرض است و درجات بلند و مقام شايسته و جايگاه معين و معلوم در نزد خداى متعال و منزلت عظيم و رتبه بزرگ و شفاعت پذيرفته از آنِ شماست.

پروردگارا! به آن چه نازل فرمودى و از پيامبر پيروى كرديم پس نام ما را با گواهان ثبت فرما.

پروردگارا! به آن چه نازل كردى ايمان داريم و از رسول پيروى كرديم. پس نام ما را با گواهان ثبت فرما.

پروردگارا! دل هاى ما را پس از آن كه راهنماييمان كردى، منحرف مكن و به ما از نزد خويش رحمتى ببخش كه به راستى تو بخشايش گرى. پاك و منزه است پروردگار ما كه به راستى وعده او انجام شدنى است.

ص: 78

يا وَلِيَّ اللَّهِ ، انَّ بَيْني وَبيْنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ذُنُوباً لا يَاْتي عَلَيْها الاّ رِضاكُمْ ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلى سِرِّهِ ، وَاسْتَرْعاكُمْ امْرَ خَلْقِهِ ، وَقَرَنَ طاعَتَكُمْ بِطاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبي وَكُنْتُمْ شُفَعائي فَاِنّي لَكُمْ مُطيعٌ ، مَنْ اطاعَكُمْ فَقَدْ اطاعَ اللَّهَ ، وَمَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ ، وَمَنْ احَبَّكُمْ فَقَدْ احَبَّ اللَّهَ ، وَمَنْ ابْغَضَكُمْ فَقَدْ ابْغَضَ اللَّهَ .

اللّهُمَّ انّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ اقْرَبَ الَيْكَ مِنْ مُحَمِّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ الاَْخْيارِ الاَْئِمَّةِ الاَْبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائي، فَبِحَقِّهِمُ الَّذي اوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ اسْئَلُكَ انْ تُدْخِلَني في جُمْلَةِ الْعارِفينَ بِهِمْ وَبِحَقِّهِمْ وَفي زُمْرَةِ الْمَرْحُومينَ بِشَفاعَتِهِمْ انَّكَ ارْحَمُ الرّاحِمينَ ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً كَثيراً، وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ .

ص: 79

اى ولى خدا! همانا ميان من و خداى عزوجل گناهانى است كه آن ها را جز رضايت شما، محو و پاك نكند. پس به حق آن خدايى كه شما را امين به راز خود كرده، سرپرستى كار خلق خود را به شما واگذارده و فرمانبردارى شما را به فرمانبردارى خود قرين كرده كه شما بخشش گناهانم را (از خدا) بخواهيد و شفيعان من گرديد، زيرا كه من فرمانبردار شما هستم، هر كه از شما فرمانبردارى كند، از خدا فرمانبردارى كرده و هر كه از شما نافرمانى كند از خداى نافرمانى كرده و هر كه شما را دوست دارد، خداى را دوست داشته و هر كه شما را دشمن دارد، خداى را دشمن داشته است.

خدايا! اگر من شفيعانى را مى يافتم كه نزديكتر باشند به درگاهت از محمد و خاندان نيكويش؛ همان پيشوايان نيكوكار به يقين آن ها را شفيعان خود قرار مى دادم. پس از تو مى خواهم به آن حقى كه براى ايشان بر خود واجب كردى مرا در زمره عارفان به آن ها و به حق آن ها قرارده و در زمره كسانى قرارده كه به وسيله شفاعت آن ها مورد مهر قرار گرفته اند. به راستى كه تو مهربان ترين مهربانان هستى و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش و سلام مخصوص و بسيارى بر آن ها باد، خدا ما را بس است و و نيكو وكيلى است.

ص: 80

دعا و ثنا

اشاره

در اين بخش از زيارت، دعا مى كنيم و از حضرات معصومين عليهم السلام مى خواهيم كه ما را شفاعت كنند. عمدۀ حاجات ياد شده، معنوى است، و پيش از هر قسمت از دعا، ثنا و مدح ائمه عليهم السلام وجود دارد، كه تقديم ثنا قبل از دعا يكى از آداب دعا كردن است و به آن امر شده(1) و اين جهت در غالب دعاها مشهود است.

دعا و توسّل و طلب حاجت در آخر زيارت قرار گرفته و به ويژه بعد از عرضه اعتقادات آمده است و با «فاء» تفريع شروع شده، و اوّلين دعا «ثبات قدم» است تا پايان عمر.

درخواست ثبات

فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ ابَداً ما حَييتُ ؛

پس از خدا مى خواهم مرا هميشه تا زنده هستم پابرجا بدارد.

در اين گونه شروع نكته اى وجود دارد كه وقتى زائر عقايد حقّه خود را به حضور امام عليه السلام؛ به خصوص در زمان غيبت عرضه مى دارد، بايد به دو جهت كاملاً توجّه داشته باشد:

ص: 81


1- . ر. ك: الكافى: 2/484.

جهت يكم. عظمت و اهميت اين سلسله عقايدى است كه از آغاز زيارت جامعه تا اين جا بر امام عليه السلام عرضه مى شود و اين كه ما از اين اعتقادات سؤال خواهيم شد؛ يعنى در برابر اين امور اعتقادى مسئوليت داريم.

بخش گذشته بر يك سلسله از اعتقادات مشتمل بود و با كلمۀ «ايمان» شروع شد.

أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَبِما آمَنْتُمْ بِهِ كافِرٌ بَعَدُوِّكُمْ وَبِما كَفَرْتُمْ بِهِ .

به راستى من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما آن را انكار كرديد كفر مى ورزم.

وقتى اين جمله تمام شد، دوباره خوانديم:

مُؤْمِنٌ بِاِيابِكُمْ ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ ...

به بازگشتتان ايمان دارم و به رجعت شما تصديق دارم...

وقتى اين قسمت نيز تمام شد، خوانديم:

مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلانِيَتِكُمْ ...

به نهان و آشكار شما... ايمان دارم...

و آن گاه كه اين جمله نيز به پايان رسيد، عرض كرديم:

آمَنْتُ بِكُمْ وَتَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِهِ اوَّلَكُمْ ...

به شما ايمان دارم و آخرين فرد شما را دوست دارم به همان دليل كه اولين شخص شما را دوست دارم...

اين جا بود كه پاى «برائت» به ميان آمد كه گفتيم:

وَبَرِئْتُ الَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ اعْداَّئِكُمْ ...

و به پيشگاه خداى عزوجل از دشمنانتان بيزارى مى جويم...

وقتى انسان زائر اين امور را به عنوان يك سلسله امور اعتقادى بيان مى كند، بايد

ص: 82

به اين معانى توجه داشته باشد، اين كه بگويم: به اين امور يعنى يك سلسله چيزهايى كه معانى آن ها را نمى دانم معتقدم و به خدمت شما عرض مى كنم ؟ قطعاً اين طور نيست، ناگزير بايستى فى الجمله از اين مفاهيم و معانى آگاهى داشته باشد، آن گاه به آن ها معتقد شود و خدمت امام عليه السلام عرضه بدارد.

انسان بايد خودش عظمت و اهميّت مسائل اعتقادى را هر چند فى الجمله بداند و به آن چه واجب است از روى دليل معتقد شود. فلانى گفت، از پدرم شنيدم، استاد چنين ياد داد؛ اين ها فايده ندارد. هر كسى به مقدار وسعش بايد از امور اعتقادى به خصوص آن چه كه مورد سؤال قرار مى گيرد آگاه باشد و به آن ها ايمان داشته باشد.

جهت دوم. بايد توجه داشت كه شيطان بيكار ننشسته و هميشه براى انسان نقشه مى كشد و او را وسوسه مى كند. او نه فقط از انسان هاى عادى؛ بلكه از انبيا و اوليا نيز دست بردار نيست. در هر زمان و مكان و نسبت به هر شخصى، در هر شرايط و در هر حالى از احوال سعى مى كند او را اغوا كند؛ چرا كه كار او همين است.

شما ملاحظه مى كنيد، كسانى در اثر القاى يك شبهۀ شيطانى منحرف شدند، يا با رسيدن به يك مقام منحرف شدند، و يا يك لقمه غذاى مشتبه چه اثرى در وجود برخى نهاد و با در اختيار قرار دادن يك زن چه افرادى به فساد كشيده شدند... آرى شيطان هر انسانى را به طريقى و به شكلى سعى مى كند اغوا نمايد.

اين مسئله در زمان ما بسيار جدّى و عجيب است، با وسايل جديدى كه پيدا شده، شيطان و جنود او براى اغوا و گمراه كردن مردم بيشتر به كار افتاده اند. آن ها به اشكال مختلف به راه افتاده اند و اهل اين مذهب را مورد تهاجم قرار داده اند. كسانى كه با هم اختلاف عقيدتى دارند، يا بر سر مسائل دنيوى و رياست اختلاف دارند، در مبارزه با اين مذهب با هم متفق و متحد هستند و چنان با جديت كار مى كنند و از هر

ص: 83

راهى استفاده مى نمايند كه توانسته اند در داخل اين مذهب نيز رخنه كنند كه گاهى مطالبى را از كسانى به خصوص آن هايى كه در اين مذهب عمرى را سپرى كرده اند؛ مى شنويم كه هرگز از آنان توقّع چنين سخنى و چنين كارى نمى رفت.

آرى، شيطان به اشكال مختلف كار مى كند و انسان ها را اغوا مى نمايد. طبق آيه قرآن كريم خودش سوگند ياد كرده و گفته:

«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ »؛(1)

به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد.

او به عزت خداوند متعال سوگند ياد كرده است. البته در اين سوگند بحث است كه آيا خدا و عزّت خدا را قبول دارد و قسم مى خورد؟ ولى استثنايى دارد كه در آينده بيان خواهيم كرد.

از طرف ديگر، ما انسان ها معصوم نيستيم و از ما خطا سر مى زند. اما چرا در امور مادى و مسائل دنيوى دقت، بررسى، جست و جو، فكر و مشورت مى كنيم تا خطاهاى ما كمتر شود در نتيجه ضررى و زيانى به ما متوجه نشود. اما در امور معنوى خطا مى كنيم و عين خيالمان نيست! با همه دقّتى كه در مسائل مادى داريم در امور معنوى، زود حرف مى زنيم، مسائلى را نسنجيده رد مى كنيم، يا ايجاد شك و شبهه مى كنيم و يا فورى مى پذيريم و تحت تأثير قرار مى گيريم ؟!

هم چنين اگر در امور مادى كم ترين صدمه اى به بدن ما وارد مى شود؛ مثل سر دردى كه مقدارى ادامه پيدا كند فورى به دكتر مراجعه مى كنيم. اما شبهاتى كه در مسائل اعتقادى مطرح مى شود، اگر تحت تأثير هم قرار نگيريم و نپذيريم و باور نكنيم، دستِ كم در ذهن ما باقى مى ماند، به كسى مراجعه نمى كنيم و از كسى نمى پرسيم ؟!2.

ص: 84


1- . سورۀ ص (38): آيۀ 82.

چرا براى يك سر درد به دكتر مراجعه مى كنيد، اما براى امور اعتقادى به متخصص مراجعه نمى كنيد؟

البته انسان معصوم نيست، اما بايد سؤال كنيد، اگر كسى به شما تذكر داد، بپذيريد، و بر اشتباه و خطايى كه در مسأله اعتقادى كرديد، اصرار نورزيد.

متأسّفانه برخى نه فقط بر باطل اصرار مى ورزند؛ بلكه آن را ترويج و تقويت مى كنند و ديگران را نيز به آن دعوت مى كنند كه اين همان شيطان است كه گفته:

«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ».(1)

به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد.

البته در اين زمينه روايات فراوانى نيز در اصول الكافى و ديگر منابع آمده كه زمانى فرا مى رسد كه مؤمن در آغاز صبح مؤمن و شب هنگام ايمانش را از دست مى دهد.

به راستى چرا ايمان اين گونه از دست مى رود؟! آيا حيف نيست، نبايد فكر بكنيم ؟

كليب بن معاوية اسدى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

إنْ العبد يصبح مؤمناً ويمسي كافراً، ويصبح كافراً ويمسي مؤمناً، وقوم يعارون الإيمان ثمّ يسلبونه ويسمّون المعارين.

ثمّ قال: فلان منهم.(2)

به راستى بنده بامداد است مؤمن و شب هنگام كافر مى شود و بامداد كافر است و شب هنگام مؤمن مى شود. گروهى ايمان را به عاريت دارند سپس از آن ها گرفته مى شود و آن ها را مُعارين مى نامند.

آن گاه فرمود: فلانى نيز از آن هاست.7.

ص: 85


1- . همان.
2- . الكافى: 2/418، حديث 2، بحار الانوار: 66/226، حديث 17.

در اين باره روايات ديگرى نيز داريم كه ريشه قرآنى دارند كه طبق آن ها ايمان بر دو قسم است:

1. ايمان مستقر،

2. ايمان مستودع.

به اين روايت توجه كنيد:

عن يونس، عن بعض أصحابنا، عن أبي الحسن عليه السلام قال:

إنّ اللّه خلق النبيين على النبوّة فلا يكونون إلّاأنبياء، وخلق المؤمنين على الإيمان فلا يكونون إلّامؤمنين، وأعار قوماً إيماناً، فإن شاء تمّمه لهم وإن شاء سلبهم إيّاه.

قال: وفيهم جرت: «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ».(1)

و قال لي: إنّ فلاناً كان مستودعاً إيمانه، فلمّا كذب علينا سلب إيمانه ذلك؛(2)

يونس از برخى از اصحاب ما نقل مى كند كه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود:

به راستى كه خداوند پيامبران را به نبوت آفريد كه جز پيامبر نباشند و مؤمنان را بر ايمان آفريد كه جز مؤمن نباشند و به مردمى ايمان را عاريت داد. پس اگر بخواهد براى آن ها به پايان مى رساند و اگر بخواهد از آنان باز مى گيرد.

فرمود: و در باره همين گروه معناى آيه شريفه جارى است كه مى فرمايد:

«پس پايدار باشد و ناپايدار».8.

ص: 86


1- . سورۀ انعام (6): آيۀ 98.
2- . الكافى: 2/418، حديث 4، بحار الانوار: 66/226-227، حديث 18.

آن گاه حضرت به من فرمود: ايمان فلانى عاريتى بود، و همين كه بر ما دروغ بست آن ايمان عاريه از او گرفته شد.

و اسحاق بن عمار مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

إنّ اللّه جبل النبيين على نبوّتهم، فلا يرتدّون أبداً، وجبل الأوصياء على وصاياهم فلا يرتدّون أبداً، وجبل بعض المؤمنين على الإيمان فلا يرتدّون أبداً، ومنهم من أعير الإيمان عارية، فإذا هو دعا وألحّ في الدعاء مات على الإيمان؛(1)

به راستى كه خدا پيامبران را بر سرشت نبوت آفريد. پس هرگز از آن برنگردند و اوصياى آن ها را بر سرشت وصيت ها آفريد، پس هرگز از آن برنگردند، و برخى از مؤمنان را بر سرشت ايمان آفريده. پس هرگز از آن برنگردند، و ايمان برخى از آنان عاريتى است. پس اگر دعا كند و در دعا اصرار ورزد، با ايمان از دنيا مى رود.

روايت ديگرى را محمّد بن مسلم، از امام باقر و يا امام صادق عليهما السلام نقل مى كند و مى گويد: از حضرتش شنيدم كه مى فرمود:

إنّ اللّه عزوجل خلق خلقاً للإيمان لا زوال له، وخلق خلقاً للكفر لا زوال له، وخلق خلقاً بين ذلك و استودع بعضهم الإيمان، فإن يشأ أن يتّمه لهم أتمّه، وإن يشأ أن يسلبهم إيّاه سلبهم، وكان فلان منهم معاراً؛(2)

به راستى خداى متعال گروهى را براى ايمان ثابت آفريده كه زوالى ندارد و گروه ديگرى را هم براى كفر ثابت آفريده كه زوالى ندارد و گروهى را نيزت.

ص: 87


1- . الكافى: 2/419، حديث 5 و بحارالأنوار: 66/220-221 حديث 4.
2- . همان: 417، حديث 1، همان: 66/224، حديث 16. در اين منبع به جاى «واستودع»، «فاستودع» آمده است.

ميان اين دو آفريده و به برخى ايمانى سپرده كه اگر خواهد براى آن ها به پايان مى رساند و اگر خواهد آن را از آن ها مى گيرد و فلانى از آن ها بود كه ايمانش عاريتى بود.

و روايت ديگر را در اين زمينه فضل بن يونس از ابى الحسن عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش فرمود:

أكثر من أن تقول: «اللهمّ لا تجعلني من المعارين ولا تخرجني من التقصير».

قال: قلت: أمّا المعارون، فقد عرفت أنّ الرجل يعار الدين ثمّ يخرج منه، فما معنى «لا تخرجني من التقصير»؟

فقال: كلّ عمل تريد به اللّه عزوجل فكن فيه مقصّراً عند نفسك، فإنّ الناس كلّهم في أعمالهم فيما بينهم وبين اللّه مقصّرون إلّامن عصمه اللّه عزوجل؛(1) بسيار بگو: «خدايا! مرا از عاريه داران ايمان قرار مده و از تقصير بيرون مبر».

عرض كردم: معناى عاريه داران را مى دانم كه مردى دين را به طور عاريه مى گيرد، سپس از آن خارج مى شود. پس معناى «مرا از تقصير بيرون مبر» چيست ؟

فرمود: هر عملى كه براى خداى متعال انجام مى دهى، خود را در آن مقصرشناس، زيرا همه مردم در اعمال خويش ميان خود و خدا مقصر هستند؛ جز كسى كه خداى متعال نگهدارى كند.

وقتى ما عقايد خودمان را بر امام عليه السلام عرضه مى داريم به سنگينى اين اعتقادات و اهميت آن ها و به شيطان و وساوس شيطانى توجه داريم و مى گوييم:4.

ص: 88


1- . همان: 73، حديث 4، همان: 68/233، حديث 14.

فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ ابَداً ما حَييتُ عَلى مُوالاتِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ ...

پس خدا هميشه تا زنده ام بر موالات و دوستى و محبتت... شما پابرجايم بدارد.

از خدا مى خواهيم و شما هم براى ما از خدا بخواهيد و شفاعت كنيد كه بر آن چه كه مى گوييم و معتقديم ثابت قدم باشيم. چون هم ما بر اين مطالب حساسيت داريم و هم اين مطالب دشمن فراوان دارد؛ چرا كه جنود شياطين بيكار ننشسته اند و به اشكال مختلف در پى فريب انسان هستند.

و به همين جهت قيد

«اَبَداً ما حَييتُ » لازم است، از خدا مى خواهم كه تا آخرين لحظۀ عمرم در اين اعتقادات ثابت قدم بمانم. به راستى چقدر افرادى را شما ديده ايد كه در آخر عمرشان عوض شدند؟

اصولاً انسان ها در دوره زندگى به چهار گروه تقسيم مى شوند:

1. كسانى كه از اول خوب بودند و تا پايان زندگى خوب ماندند.

2. كسانى كه از اول بد بودند تا آخر عمر بد ماندند.

3. كسانى كه از اول خوب نبودند و در پايان عمرشان خوب شدند.

4. كسانى از اول خوب بودند - العياذ باللّه - در پايان عمرشان عوض و بد شدند.

از اين روست كه زائر مى گويد: از خدا مى خواهم تا آخرين لحظه حيات مرا بر اين عقايد ثابت بدارد.

ما مكلف هستيم تا آن جايى كه مى توانيم لغزش نداشته باشيم، اما اگر گاهى لغزشى شد، فورى جبران كنيم، بپرسيم و توبه و استغفار كنيم.

فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ ابَداً ما حَييتُ عَلى مُوالاتِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ ؛

پس خدا هميشه تا زنده ام بر موالات و دوستى و محبّت... شما پابرجايم بدارد.

پيش تر گذشت كه در قرآن كريم و روايات ما سه واژه به كار رفته است:

«موالات»، «محبت» و «مودّت».

ص: 89

«موالات» همان است كه در آيۀ ولايت آمده، آن جا كه مى خوانيم:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ »؛(1)

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند....

و در حديث غدير نيز پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟

قالوا: بلى.

قال: فمن كنت مولاه فعلي مولاه؛(2)

آيا من از مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟

همه گفتند: آرى.

پيامبر فرمود: پس هر كس كه من سرپرست و صاحب اختيار او هستم پس على سرپرست و صاحب اختيار اوست.

«محبت» يك امر قلبى و صرف دوست داشتن است.

بحث در اين است: آيا مى شود كسى اهل بيت عليهم السلام را دوست بدارد، ولى از نظر عملى از ديگرى پيروى كند؟

ما به اهل بيت عليهم السلام علاقه مند هستيم، محبّت آن بزرگواران را داريم و از دشمنانشان بيزاريم؛ گرچه شيعۀ واقعى به معناى پيروىِ دقيقِ آن چنانى كه مى خواهند نيستيم، ولى هر گاه متوجه خطايمان مى شويم برمى گرديم.5.

ص: 90


1- . سورۀ مائده (5): آيۀ 55.
2- . مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: 2/415 حديث 896، دلائل الامامه: 18، بحار الانوار: 28/98، مسند احمد: 4/368، المستدرك على الصحيحين: 3/110، المعجم الكبير: 5/195، المواقف: 3/602 و كنزالعمال 13/157، حديث 36485.

«مودت» به اهل بيت عليهم السلام ريشه قرآنى دارد و از كلمه «محبت» اخصّ است.

مودّت به تفصيلى كه در تفسير آيۀ مودّت نوشته ايم و چاپ و منتشر شده، به معناى دوست داشتن توأم با عمل و پيروى است.(1) بنابراين، ما در اين فراز از خدا مى خواهيم كه ما را تا آخرين لحظه زندگى بر اين ايمان، اعتقاد، محبّت، مودّت و ولايت ثابت قدم بدارد؛ چرا كه ثبات، ضد زوال است. راغب اصفهانى در المفردات غريب القرآن مى نويسد:

الثبات: ضدّ الزوال، يقال: ثبت يثبت ثباتاً، قال اللّه تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا»(2) ....(3)

ثبات: ضدّ نابودى و زوال (به معناى پايدارى) است... خداى متعال مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آن گاه كه با گروهى روبه رو مى شويد، ثابت قدم و استوار باشيد»...

«ثبات»، «استقرار» و «استقامت» مفاهيم نزديك به هم هستند.

با توجه به اين معنا، ما از خداوند متعال مى خواهيم كه در اين اعتقادات ثابت قدم باشيم و در برابر مسائل و مشكلاتى كه براى ما در زمينۀ مسائل اعتقادى ايجاد مى كنند و شبهات و تشكيكاتى كه گاهى مطرح مى شود و ممكن است به آن ها مبتلا شويم، استقامت داشته باشيم؛ به گونه اى كه ايمان ما چنان قوى و محكم باشد كه هرگز تشكيكى در ما تأثير نكند و در صورت پيدايش شبهه - خداى ناخواسته - فورى سؤال كنيم، به متخصص مراجعه كنيم و تحقيق نماييم تا كم ترين اثر از باطل در ذهن ما باقى نماند.8.

ص: 91


1- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: مهرورزى به اهل بيت عليهم السلام از ديدگاه قرآن و سنّت، شماره 29 از سلسله پژوهش هاى اعتقادى، از همين نگارنده.
2- . سورۀ انفال (8): آيۀ 45.
3- . المفردات فى غريب القرآن: 78.

از طرف ديگر، چنان كه پيش تر اشاره شد همه مردم در روز قيامت از ولايت اهل بيت عليهم السلام مورد سؤال قرار مى گيرند و دلايل قرآنى و حديثى بر اين موضوع فراوان است. و در اين جا به يك آيه و يك حديث مورد اتفاق اكتفا مى كنيم:

خداوند متعال مى فرمايد:

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ »؛(1)

آن ها را باز داريد كه بايد بازپرسى شوند.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا تزول قدم عبد يوم القيامة حتى يُسئل عن أربع:

عن عمره فيم أفناه،

وعن جسده فيما أبلاه،

وعن ماله ممّا كسبه وفيم أنفقه،

وعن حبّنا أهل البيت.(2)

در روز رستاخيز بنده اى قدم از قدم بر نمى دارد تا اين از چهار چيز مورد بازخواست قرار مى گيرد:

از عمر او مى پرسند كه در چه راهى آن را به پايان برد،

از جسم او مى پرسند كه چگونه آن را فرسود،

از مال و دارايى او مى پرسند كه از كجا به دست آورد و در كجا مصرف كرد

و از محبت و مهرورزى ما اهل بيت مى پرسند.1.

ص: 92


1- . سورۀ صافات (37): آيۀ 24.
2- . كشف الغمه: 1/105، بحارالانوار: 27/311.

استوارى در دين

فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ ابَداً ما حَييتُ ... وَدينِكُمْ .

پس خدا هميشه تا زنده ام بر... دين و آيين شما پابرجايم بدارد.

خداوند ما را بر دين اهل بيت عليهم السلام ثابت قدم بدارد.

واژه «دين» در قرآن كريم و كتاب هاى لغوى به معناى مرام و منهج آمده است.

از اين رو مى گويند: دين باطل، مرام باطل، مرام حق و دين حق.

راغب اصفهانى مى گويد:

والدين... يقال اعتباراً بالطاعة والانقياد للشريعة؛(1)

... به اعتبار اطاعت و سر فرود آوردن از شريعت، دين مى گويند.

به سخن ديگر، دين همان خط اعتقادى، فكرى و عملى است. پيش تر گفتيم دين اسلام متشكل از سه پايه است:

1. مسائل اعتقادى،

2. مسائل عملى،

3. مسائل اخلاقى.

بنابراين دين، مجموعۀ مسائل اعتقادى، عملى - حلال و حرام، واجبات و محرمات - و مسائل اخلاقى است. از اين رو در مجمع البحرين مى نويسد:

الدين هو وضع إلهي لأولي الألباب يتناول الاُصول والفروع... والدين الطاعة(2)...؛

دين همان وضع الهى براى خردمندان است كه اصول و فروع را در برمى گيرد... دين، همان طاعت است.

ص: 93


1- . المفردات فى غريب القرآن: 175.
2- . مجمع البحرين: 2/76.

ما در اين فراز از خداوند متعال مى خواهيم كه در آن چه مرام اهل بيت عليهم السلام است؛ در مسائل عملى (احكام شرعى پنج گانه) ثابت قدم باشيم، در مسائل اعتقادى پيرو آن بزرگواران باشيم. سيره ما مطابق با سيره، اخلاق، روش و منش آن حضرات باشد.

توفيق بر فرمانبردارى

وَوَفَّقَني لِطاعَتِكُمْ ؛

و براى فرمانبردارى از شما موفقم دارد.

از خداوند متعال مى خواهم كه توفيق بدهد تا مطيع شما باشم. يعنى محبت تنها نباشد؛ بلكه محبتى كه اطاعت و پيروى در پى دارد كه انسان قدم در جاى قدمشان بگذارد، از آن ها پيروى كند و به آن ها اقتدا نمايد.

و چون اطاعت در اين مرحله سخت است و كار آسانى نيست؛ لازم است از خداوند متعال توفيق درخواست شود.

از طرف ديگر، ائمه باطل و ياران آن ها، ظاهر فريبنده اى دارند، و چنان خود را به صورت حق در مى آورند كه انسان به اشتباه مى افتد.

چرا به «شبهه» شبهه گفته اند؟

چون طورى وانمود مى شود كه انسان بين آن كه باطل است و بين حق، متحيّر مى گردد.

اصولاً اگر دقت شود در طول تاريخ و تا در زمان ما، كسانى كه در خدمت شيطانند، نوعاً خوش سخن و خوش قيافه هستند، خودشان را مرتب و منظم مى كنند، خوش برخورد هستند؛ به گونه اى كه انسان، نه تنها از اين ها متنفر نمى شود، بلكه خوشش هم مى آيد.

آن ها از نظر سخن، زيبا سخن مى گويند، از نظر شكل و لباس، پوشش زيبا دارند، و از نظر نوشتار، كتاب زيبا چاپ مى كنند. آن ها آن قدر از اسباب، ادوات و وسائل به

ص: 94

نفع خود استفاده مى كنند كه برخى افراد را به اشتباه مى اندازند و نفهميده مطيع شيطان مى شوند.

آنان براى موفقيت در اين كار، زهر را با عسل مخلوط مى كنند و كاسۀ به ظاهر عسل را به انسان مى دهند. او فكر مى كند كه عسل خورده و حتى از خوردن عسل خبر مى دهد. اما اين عسل آلوده، به مغز و اعضا و جوارح او نيرويى مى دهد كه تمام وجودش در خدمت شيطان قرار مى گيرد.

وقتى انسان با تمام نيرو در خدمت شيطان قرار گرفت، زبان به جسارت باز مى كند و به پيامبر اكرم، اميرمؤمنان على، صديقه طاهره و ائمۀ اطهار عليهم السلام جسارت مى كند، مبانى دين؛ اصول، فقه را زير سؤال مى برد.

آرى، بايد دقت كرد. از اين طرف جسارت كردن به بزرگان دين و از آن طرف دفاع از جبت و طاغوت، معاويه، يزيد و....

در اين تغيير روش و شيطان شدن است كه بزرگان مرام الهى و منهج خدايى مورد خدشه قرار مى گيرند. بزرگان حزب شيطان جلوه خوبى مى يابند و خوش نام مى شوند، براى آنان خدماتى درست مى شود و جنايت ها انكار مى گردد، ادّعا مى شود كه قرن ها به شما عوضى گفته اند، حوادث صدر اسلام تكذيب مى شود، واقعه كربلا و شهادت سيدالشهداء و خاندان رسول خدا عليهم السلام وارونه مى شود، براى احترام صحابه واقعۀ حرّه را زير سؤال مى برند كه چنين نبوده، يزيد اين كار را نكرده است. صحابه و زن و بچۀ صحابۀ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و خونى كه در مسجد النبى جارى شد، تجاوزى كه به زن ها و دختران صحابه رسول خدا شد...

همه را براى دفاع از يزيد زير سؤال مى برند.(1)3.

ص: 95


1- . ر. ك: الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف: 166، بحار الانوار: 18/125 و 38/193.

در اين زمينه ابن قتيبه دينورى در الامامة والسياسه چنين مى نويسد:

فبلغ عدّة قتلى الحرّة يومئذ من قريش والأنصار والمهاجرين ووجوه الناس، ألفاً وسبع مائة، وسائرهم من الناس عشرة آلاف، سوى النساء والصبيان.

قال أبو معشر: دخل رجل من أهل الشام على امرأة نفساء من نساء الأنصار ومعها صبي لها، فقال لها. هل من مال ؟

قالت: لا واللّه ما تركوا لي شيئاً.

فقال: واللّه لتخرجن إليّ شيئاً أو لأقتلنّك وصبيّك هذا.

فقالت له: ويحك، إنّه ولد ابن أبي كبشة الأنصاري صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، ولقد بايعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله معه يوم بيعة الشجرة، على أن لا أزني، ولا أسرق، ولا أقتل ولدي، ولا آتي ببهتان أفتريه، فما أتيت شيئاً، فاتّق اللّه!

ثمّ قالت لابنها: يا بنيّ ! واللّه، لو كان عندي شيء لافتديتك به.

قال: فأخذ برجل الصبي، والثدي في فمه، فجذبه من حجرها، فضرب به الحائط، فانتثر دماغه في الأرض!

قال: فلم يخرج من البيت حتى اسودّ نصف وجهه، وصار مثلاً؛(1)

تعداد كشته شدگان در جنگ حرّه از قريش، انصار و مهاجران و بزرگان به هزار و هفتصد و از ديگر مردم ده هزار نفر؛ جز كودكان و زنان رسيد.

ابومعشر مى گويد: يكى از سپاهيان شام وارد منزل زنى شد كه تازه زايمان كرده بود و نوزاد او در آغوشش شير مى خورد. آن مرد به زن گفت:

آيا مالى دارى ؟4.

ص: 96


1- . الامامة والسياسه: 1/184.

زن گفت: نه به خدا قسم، سپاهيان شام شهر را غارت كرده اند، چيزى برايم باقى نگذاشته اند.

سرباز شامى گفت: يا چيزى برايم بياور وگرنه تو و اين بچه ات را مى كشم.

زن صدا زد: واى بر تو، اين بچه فرزند صحابه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله ابن ابى كبشه انصارى است، من نيز خود در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده ام كه عمل منافى عفت انجام ندهم، دزدى نكنم، فرزندم را نكشم و به كسى بهتان و افترا نزنم، چيزى ندارم، از خدا بترس!

آن گاه در حالى كه به نوزادش اشاره مى كرد گفت: اى پسرم! به خدا سوگند، اگر چيزى داشتم، فدايت مى كردم.

ناگاه آن ملعون پاى نوزاد را گرفت و در حالى كه كودك پستان مادر را مى مكيد، او را از دامن مادر كشيد و بر ديوار كوفت؛ به گونه اى كه مغز كودك جلو چشم مادرش متلاشى شد و به زمين ريخت.

راوى گويد: آن ملعون هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف صورتش سياه شد و زبان زد مردم شد.

در احوالات حجّاج بن يوسف ثقفى آمده كه يكى از بزرگان اهل سنّت گفته:

حجّاج را لعن نكنيد؛ بلكه به جاى لعن، «سبحان اللّه» بگوييد كه هم ثواب دارد و هم ذكر خداست. چرا لعن مى كنيد؟ البته همين سخن را درباره يزيد نيز مى گويند.(1) آن ها مى گويند: اصلاً ما در اسلام لعن نداريم ؟! لعن يعنى چه ؟! «سبحان اللّه» و ذكر بگوييد كه ثواب دارد.

آرى، اين ها القائات شيطانى است.ه.

ص: 97


1- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: ناگفته هايى از حقايق عاشورا: 29، از همين نگارنده.

ما از خداوند متعال مى خواهيم كه به ما توفيق بدهد و يارى كند تا مطيع اهل بيت عليهم السلام باشيم كه مطيع اهل بيت، يعنى مطيع رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و مطيع خداوند متعال؛ چرا كه گفتيم يك خط است و در مقابل اين خط، خط شيطان است.

البته «توفيق» از خداى سبحان است، در تعريف توفيق مى گويند:

هو توجيه الأسباب نحو المطلوب الخير؛(1)

توفيق، همان سبب ها را به سمت مطلوب خير سوق دادن است.

اين معنا جز از خداوند متعال ساخته نيست.

ما از او مى خواهيم كه اسباب حصول اطاعت حضرات معصومين عليهم السلام و ثبات قدم بر اطاعتشان را به ما عطا و هر آن چه كه از اطاعت آنان را - حدوثاً يا بقاءً - مانع مى شود، برطرف فرمايد، و براى همين است كه همواره در نمازها مى گوييم:

«اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ »(2)

(خدايا!) ما را به راه راست هدايت فرما!

و همواره مى خوانيم:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ »(3)

پروردگارا! دل هاى ما را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، (از راه حق) منحرف مگردان و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا كه به راستى تنها تو بخشنده اى!8.

ص: 98


1- . مجمع البحرين: 4/526.
2- . سورۀ حمد (1)، آيۀ 5.
3- . سورۀ آل عمران (3): آيۀ 8.

درخواست رزق شفاعت

وَرَزَقَني شَفاعَتَكُمْ ؛

و شفاعت شما را روزيم گرداند.

ما دو نوع روزى داريم، روزى مادى و روزى معنوى كه از روزى مادى بالاتر است. ما در حوائجى كه در حضور هر يك از حضرات معصومين عليهم السلام درخواست داريم، به شفاعت آن بزرگواران نيازمنديم.

در بحث شفاعت به طور كوتاه گذشت كه شفاعت يك مقام و منصب است و مفهوم شفاعت سه جهت دارد:

1. شافع؛

2. مشفوع؛

3. مورد شفاعت.

شايد اين مطلب در بحث شفاعت مطرح نشده باشد كه رسيدن به هر چيزى به شفاعت نياز دارد و مورد شفاعت عام است. انسان چه در مسائل مادى، معنوى، امور بزرگ و امور كوچك، قضاياى شخصى و قضاياى عمومى به شفاعت نياز دارد و حق دارد شفاعت كسى را بطلبد؛ اين را مورد شفاعت مى گويند. پس مورد شفاعت، هيچ قيدى ندارد و مطلق است و عام.

اما شافع و مشفوع عام و مطلق نيستند؛ بلكه مقيد هستند. يعنى هر كسى نمى تواند شافع باشد، شفاعت از هر كسى برنمى آيد، و هر كسى مشفوع واقع نمى شود؛ چرا كه لياقت لازم است، شرط و قيد دارد.

اگر اين نكته درست فهميده شود و هضم گردد، شبهه اى در حقيقت و حقّانيت شفاعت باقى نمى ماند.

ص: 99

شفاعت يعنى چه ؟

شفاعت يعنى توسّط. وقتى شخصى براى ديگرى نزد كسى به جهت انجام كار خاصّى واسطه مى شود، مى گويند: فلانى براى فلانى نزد فلانى وساطت كرد كه فلان كار انجام بشود. فلان كار «مورد شفاعت»، شخصى كه وساطت كرده «شافع» است و از صاحب حاجت به «مشفوع» تعبير مى شود.

پس انسان در هر حاجتى مى تواند پيش شفيعى برود، اما آيا او دنبال آن حاجت راه مى افتد؟ تا رفتم به كسى گفتم: آقا! براى فلان حاجت من پيش فلانى بيا، آيا او راه مى افتد يا نه، نخست حاجت من و خودم را مطالعه مى كند، تا ببيند من لياقت اين را دارم كه اين آقا راه بيفتد براى من پيش فلانى برود؟

از طرفى، وجاهت خودش را هم نزد او مى سنجد؛ ببيند اگر راه افتاد و آن جا رفت، آن قدر وجاهت و آبرو براى چنين كارى دارد؟

تا از اين امور مطمئن نشود حركت نمى كند.

از طرف ديگر، كسى قول نداده كه آقاى فلانى! هر وقت براى هر كسى و هر حاجتى آمدى و وساطت كردى من انجام مى دهم و به وساطت تو ترتيب اثر مى دهم، چنين قولى نيز وجود ندارد.

البته صاحب حاجت تحقّق آن را مى خواهد. در ضرب المثل عربى آمده است:

صاحب الحاجة أعمى لا يراها إلّاقضاها؛(1)

صاحب حاجت همانند كورى مى ماند كه هيچ چيز جز برآورده شدن حاجتش را نمى بيند.

ص: 100


1- . كشف الخفاء: 2/18، شماره 1580.

او دنبال خواستۀ خود است، بى توجّه به اين كه خواستۀ او مشروع است يا غيرمشروع، شنيدنى است يا خير، عقلايى است يا نه.

ولى حاجت بايد مشروع و عقلايى باشد، تا شفيع براى انجام آن اقدام كند.

از طرف ديگر، بسيارى از اوقات انسان حاجتى دارد هم مشروع است و هم عقلايى و هم قابل حصول، اما شخص واسطه مى گويد: اين كار صلاح تو نيست، من براى اين حاجت پيش فلانى نمى روم.

اين نكته بسيار مهم است، زيرا امكان دارد خود شخص نداند كه صلاحش نيست و خيلى مصرّ باشد و التماس كند.

شخصى مى گفت: مى خواستم با خانمى ازدواج كنم. واضح است كه ازدواج كار مشروع و خواستگارى آن خانم عقلايى بوده، اما طبق معمول به واسطه نياز داشتم تا برود و كار را انجام دهد، از اين رو سراغ كسى رفتم و گفتم: آقا! براى من از فلان خانم خواستگارى كن!

او به طور محرمانه به من گفت: اين ازدواج صلاح تو نيست.

گفتم: آقا! چرا صلاح من نيست ؟! مگر ازدواج اشكالى دارد؟! مگر طورى است كه من داماد آن آقا و شوهر اين خانم بشوم ؟!

گفت: نه، طورى نيست، اما اين ازدواج صلاح تو نيست و من نمى توانم دليل اين را به تو بگويم.

سپس معلوم شد كه آن خانم به مرضى مبتلا بوده كه كسى از ابتلاى او خبر نداشته و نمى خواستند همه بفهمند.

فرد ديگرى مى گفت: خواهان دختر عمويم بودم و مى خواستم با او ازدواج كنم.

پدرش موافقت نكرد. خيلى گريه و زارى و توسل كردم و واسطه فرستادم.

هر چه انجام دادم موفق نشدم. سرانجام از خدا و ائمه اطهار عليهم السلام گلايه

ص: 101

كردم كه اين همه توسل مى كنم، چرا وسيلۀ ازدواج دختر عموى مورد علاقه ام را كه لياقت دارم شوهر او باشم، فراهم نمى كنيد؟!

چيزى نگذشت كه معلوم شد اين خانم به سرطان مبتلا بود و فوت شد.

او مى گفت: من از آن توسلات پشيمان و شرمنده شدم كه چرا آن قدر گلايه كردم، چرا دلگير شدم.

بنابراين، در شفاعت مصلحت نيز در كار است. بايد در توسلات خود دقت كنيم.

ممكن است خواسته، مشروع و عقلايى باشد، ولى مصلحت نباشد و شفيع وساطت نكند.

پس شفاعت حساب و كتاب و شرايطى دارد كه بخشى از آن ها را درك مى كنيم و بخشى ديگر از ما مخفى است.

پيش تر گفتيم كه شفاعت يك حقيقت قرآنى است و وساطت پيامبر خدا و ائمه اطهار عليهم السلام محدود است و در بعضى از امور نمى توانند وساطت بكنند.

براى مثال، وقتى مقرر شد كه اگر انسان مستطيع گرديد به حج برود، اما از روى عمد به حج نرفت و مُرد، مرگ او، مرگ يهودى و يا نصرانى خواهد بود.

در اين مورد پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام چگونه شفاعت كنند. ذريح محاربى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

من مات ولم يحجّ حجّة الاسلام، لم يمنعه من ذلك حاجة تجحف به أو مرض لا يطيق فيه الحجّ أو سلطان يمنعه؛ فليمت يهوديّاً أو نصرانيّاً.(1)

هر كس بميرد، در حالى كه حج واجب خويش را انجام نداده، بدون آن كه نياز سخت او را از انجام حج بازدارد، يا به سبب بيمارى نتواند حج را انجام دهد، يا سلطانى او را از انجام حج بازدارد، اگر خواهد يهودى يا مسيحى بميرد.6.

ص: 102


1- . الكافى: 4/268، حديث 1، بحار الانوار: 96/22، حديث 86.

وقتى انسان نماز را بازيچه قرار بدهد و به آن بى اعتنا باشد؛ نمى شود از چنين آدمى شفاعت كرد.

ابوبصير مى گويد:

دخلت على أم حميدة أعزّيها بأبي عبداللّه الصادق عليه السلام، فبكت وبكيت لبكائها. ثمّ قالت: يا أبا محمد! لو رأيت أباعبداللّه عليه السلام عند الموت لرأيت عجباً، فتح عينيه ثمّ قال: اجمعوا لي كلّ من بيني وبينه قرابة.

قالت: فلم نترك أحداً إلّاجمعناه. قالت: فنظر إليهم، ثمّ قال: إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصلاة.(1)

خدمت ام حميده رفتم كه به او براى فقدان امام صادق عليه السلام تسليت گويم.

او گريست، من نيز از گريه او گريستم، آن گاه گفت: اى ابامحمد! اگر امام صادق عليه السلام را به هنگام مرگ مى ديدى، در شگفت مى شدى. او ديدگانش را گشود و فرمود: خويشانم را جمع كنيد!

ما همه خويشان آن حضرت را جمع كرديم. حضرت نگاهى به آن ها كرد و فرمود: به راستى كه شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك شمارد، نمى رسد.

آرى، شفاعت محدود است. پس هر شافع و هم مشفوع محدود هستند. چيزى كه غير محدود است مورد شفاعت است، امّا با محدوديت هاى ياد شده هرگز نمى شود بر شفاعت اعتماد كرد كه انسان به حج نرود و نماز را سبك شمارد؛ مورد شفاعت قرار مى گيرد. اين طور نيست.

بنابراين، شفاعت، موجب تجرّى بنده بر گناه نمى شود. چون ضابطه، ملاك و ميزان دارد.1.

ص: 103


1- . الامالى شيخ صدوق: 572، حديث 779، بحار الانوار: 80/19، حديث 31.

بله، آن چه كه گناه را «كأن لم يكن» مى سازد و هيچ گونه محدوديتى ندارد، همان توبه است، امام باقر عليه السلام فرمود:

التائب من الذنب كمن لاذنب له؛(1)

توبه كننده از گناه، همانند كسى است كه گناه ندارد.

ما در حضور ائمه اطهار عليهم السلام و در اين مقام براى حفظ ايمان، ثبات قدم در ولايت و جهات دينى؛ چه در اصول دين، چه در فروع دين و چه در مسائل اخلاقى دعا مى كنيم و به توفيق خداوند متعال و به شفاعت محمد و آل محمد عليهم السلام نياز داريم.

بهترين پيروان

وَجَعَلَني مِنْ خِيارِ مَواليكُمُ التّابِعينَ لِما دَعَوْتُمْ الَيْهِ ؛

و مرا از برگزيدگان دوستانتان، آنان كه تابع دعوت شما هستند، قرار دهد.

جملۀ «التابعين...» وصف «خيار مواليكم» است.

«خيار» جمع «خيّر» به كسى گويند كه از بدى ها منزّه باشد. و «موالي» جمع «مولى» است.

يعنى خدا مرا از بهترين پيروان شما در آن چه به آن دعوت مى كنيد، قرار دهد.

ائمۀ اطهار عليهم السلام به چه چيزى دعوت مى كردند؟

ائمه عليهم السلام به توحيد خداوند متعال، به تمام معانى توحيد، به تقوا و عمل صالح و ديگر ابعاد اسلام دعوت مى كردند. پيش تر بارها گفتيم كه هرگز ائمه عليهم السلام مردم را به سوى خودشان دعوت نكردند، تمام دعوت آن بزرگواران به سوى خداوند متعال و رضاى او بوده است.

ص: 104


1- . الكافى: 2/435، حديث 10، بحارالانوار: 60/41، حديث 75.

اگر كسى از بهترين پيروان رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام باشد مورد محبّت خدا خواهد بود. در قرآن مجيد آمده است:

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ».(1). عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/70، حديث 282، بحارالانوار: 220/326، حديث 48.(2)

بگو: «اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.»

همين طور چنين فردى از اهل پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله خواهد بود كه ابراهيم عليه السلام گفت:

«فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»(3)

از اين رو هر كس از من پيروى كند در واقع از من است.

در حديثى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

سلمان منّا أهل البيت؛(3)

سلمان از ما خاندان است.

حضرت امام صادق عليه السلام به حلبى فرمود:

من اتّقى اللّه منكم وأصلح فهو منّا أهل البيت.

قال: منكم أهل البيت ؟

قال: منّا أهل البيّت.

قال عمر بن يزيد: قلت له: من آل محمد؟

قال: أي - واللّه - من آل محمد، من أنفسهم. أما تسمع اللّه يقول: «إِنَّ

ص: 105


1- . سورۀ آل عمران
2- : آيۀ 31.
3- . سورۀ ابراهيم (14): آيۀ 36.

أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ »،(1). تفسير العياشى: 2/231، حديث 32، تفسير نورالثقلين: 2/548، حديث 103.(2)

وقول إبراهيم عليه السلام: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»(3).(3)

هر كس از شما تقواى خدا پيشه كند و امور خود را اصلاح نمايد از ما خاندان است.

حلبى با شگفتى پرسيد: از شما خاندان است ؟

فرمود: از ما خاندان است.

عمر بن يزيد مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم: از خاندان محمد عليهم السلام ؟

فرمود: آرى، به خدا سوگند، از خاندان محمد از خود آن هاست. مگر سخن خدا را نمى شنوى كه مى فرمايد: «شايسته ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كردند» و ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: «پس هر كس از من پيروى كند، به راستى او از من است».

اين درخواست به جعل از خداوند متعال نياز دارد كه خدا بايد به انسان عنايت كند و به او كمك نمايد كه به جايى برسد كه از بهترين پيروان ائمه عليهم السلام باشد. از اين رو جعل از جانب خداوند متعال، عنايت و لطف او و شفاعت ائمه عليهم السلام لازم است.

البته ما دعا مى كنيم و از خدا مى خواهيم، اما خواستن تنها يك آرزوست و انسان با آرزو به جايى نمى رسد.

اگر به تاريخ شيعيان اهل بيت عليهم السلام مراجعه كنيد در بين آن ها ستارگانى3.

ص: 106


1- . سورۀ آل عمران
2- : آيۀ 68.
3- سورۀ ابراهيم (14): آيۀ 36.

درخشش خاصى دارند و به مقامات والايى دست يافته اند.

حضرت سلمان در بين اصحاب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چه مقامى داشته كه دوست و دشمن به مقام آن حضرت اقرار دارند.

ميثم تمار، جابر جعفى، ابوحمزۀ ثمالى، محمد بن مسلم، زراره و ابوبصير كسانى هستند كه در بين اصحاب ائمه عليهم السلام امتياز داشتند و آن بزرگواران، مردم را به سوى برخى از اينان ارجاع مى دادند، وقتى كسى خدمت امام عليه السلام عرض مى كرد: يابن رسول اللّه! من در مسائل دينى نياز دارم از شما بپرسم و راه دور است و به زودى توفيق شرف يابى شما را ندارم به چه كسانى مراجعه كنم و چه كنم ؟ حضرت مى فرمود: به فلانى مراجعه كن.

به اين روايت دقّت كنيد! عبداللّه بن ابى يعفور مى گويد:

قلت لأبي عبداللّه عليه السلام: إنّه ليس كلّ ساعة ألقاك ولايمكن القدوم، ويجئ الرجل من أصحابنا فيسألني وليس عندي كلّ ما يسألني عنه.

فقال: ما يمنعك من محمّد بن مسلم الثقفي، فإنه سمع من أبي وكان عنده وجيهاً؛(1)

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من هميشه نمى توانم خدمت شما برسم، گاهى ياران ما پرسش هايى از من مى پرسند كه من نمى توانم تمام پاسخ هاى آن ها را بدهم.

فرمود: چرا به محمد بن مسلم ثقفى مراجعه نمى كنى ؟ او شاگرد پدربزرگوارم بوده و از او حديث آموخته و در نزد پدرم شخص شايسته و مورد توجهى بود.

در روايت ديگرى سليمان بن خالد اقطع، مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:0.

ص: 107


1- . وسائل الشيعة: 27/144، حديث 23 و بحارالأنوار: 2/249، حديث 60.

ما أجد أحداً أحيا ذكرنا وأحاديث أبي عليه السلام، إلّازرارة، وأبو بصير ليث المرادي، ومحمّد بن مسلم، وبريد بن معاوية العجلي، ولولا هؤلاء ما كان أحد يستنبط هذا، هؤلاء حفاظ الدين، وأمناء أبي عليه السلام على حلال اللّه وحرامه وهم السّابقون إلينا في الدنيا، والسّابقون إلينا في الآخرة؛(1)

كسى ياد ما و احاديث پدرم را زنده نكرد مگر زراره، ابوبصير ليث مرادى، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلى. اگر اينان نبودند كسى راه هدايت را نمى يافت. اينان نگهبانان دين و امينان پدر بزرگوارم در حلال و حرام خدا بودند. اينان همان پيشى گيرندگان به سوى ما در دنيا و جهان آخرت هستند.

در روايت ديگرى بقباق مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

أربعة أحبّ الناس إليّ أحياءً وأمواتاً: بريد بن معاوية العجلي، وزرارة بن أعين، ومحمد بن مسلم، وأبو جعفر الأحول أحب الناس إليّ أحياءً وأمواتاً؛(2)

چهار شخصيتند كه مرده و زنده آن ها را از همه مردم بيشتر دوست مى دارم:

بريد بن معاويه عجلى، زرارة بن اعين، محمد بن مسلم و ابوجعفر احول، زنده و مرده اينان را از همه مردم بيش تر دوست مى دارم.

آرى، اينان در زمان خود بر ديگر شيعيان امتيازى داشتند.

و هم چنين در زمان غيبت، در بين شيعيان و علما افرادى بودند كه آن ها امتيازات خاصى پيدا كردند.8.

ص: 108


1- . همان، حديث 21، همان: 47/290، حديث 112.
2- . كمال الدين: 76، وسائل الشيعة: 27/143، حديث 18.

البته دعا، حركت و كار لازم دارد و استجابت آن شرايطى مى طلبد. از اين رو تا آن جايى كه مى توانيم بايستى براى تحقّق اين دعا كوشش و حركت كنيم. البته جعل خداوند متعال و شفاعت اهل بيت عليهم السلام و وساطت آن بزرگواران لازم است؛ چون وقتى اين حاجت را در محضر امام عليه السلام مطرح مى كنيم به اين معناست كه از امام وساطت و شفاعت مى خواهيم. از اين رو اگر دعاى زائر لقلقۀ لسان نباشد و واقعاً دعا كند و جدّاً از خدا بخواهد ناگزير بايد حركتى داشته باشد و در مسير عبادت، اطاعت، تقوا و عمل صالح قدم بردارد.

پيروى از آثار

وَجَعَلَني مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ ؛

و مرا از كسانى كه قرار دهد از آثار شما پيروى مى كند.

كلمه «يقتصّ » از ماده «قصّ » گرفته شده است. «قصّ » در لغت عرب به معناى جست و جو و تتبع كردن است.

راغب اصفهانى در اين باره مى نويسد:

قصص: القصّ : تتبع الأثر، يقال: قصصت أثره، والقصص: الأثر، قال:

«فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً» ،(1)«وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ » (2)؛(3)

القصّ : پى گيرى اثر چيزى و پيروى كردن از آن است. گفته مى شود اثر و نشانه آن را دنبال كردم. القصص: همان اثر است. در قرآن مى فرمايد: «سپس از همان راه باز گشتند؛ در حالى كه پى جويى مى كردند» و در آيه ديگر مى فرمايد: «مادر موسى به خواهر او گفت: او را پى گيرى كن».

ص: 109


1- . سورۀ كهف (18): آيۀ 64.
2- . سورۀ قصص (28): آيۀ 11.
3- . المفردات فى غريب القرآن: 404.

زائر در اين دعا از خدا مى خواهد كه او را از كسانى قرار بدهد كه آثار ائمّه عليهم السلام را جست و جو كردند و ياد گرفتند و راه آن ها را رفتند.

واقع مطلب اين است كه احكام و سنن شريعت اسلام را از كتاب و سنّت بايد به دست آورد.

منظور از سنت: قول، فعل و تقرير معصوم است. پس بايد در اقوال و افعال معصومين عليهم السلام تحقيق و تتبّع كنيم تا به احكام شرع در اصول و فروع و آداب عمل نماييم.

توضيح مطلب اين كه:

چرا كسى در پى يافتن اثر پاى كسى است ؟

براى اين كه بداند از چه راهى رفت ؟ مسيرش چگونه بود؟ چون مى خواهد پايش را جاى پاى او بگذارد.

تتبع آثار اهل بيت عليهم السلام كنايه از اين است كه آن چه آن بزرگواران از قول و فعل داشته اند بدانيم و سرمشق زندگى ما باشد. هدف ما پيدا كردن راه و روش آن ها و قدم برداشتن در آن راه است.

بنابراين، تتبّع يعنى: جست وجو كردن و پى گيرى نمودن.

آثار ائمه عليهم السلام دو بخش است:

نخست: گفتارهاى آن بزرگواران، يعنى رواياتى را كه از ائمه عليهم السلام به ما رسيده، تتبع، تحقيق، بررسى و جست و جو كنيم.

دوم: سيرۀ عملى اهل بيت عليهم السلام.

يعنى تتبع و جست و جو كنيم كه ائمه عليهم السلام از نظر قول و فعل چگونه بودند؟ چه مى گفتند و چه مى كردند؟

آن وقت راهشان را، از طريق دقت و بررسى و تتبع در اقوال و رواياتى كه به ما رسيده است و سيرۀ عملى آن بزرگواران مى يابيم، و در نتيجه وقتى آن اقوال را به كار

ص: 110

ببنديم و مطيع باشيم و از نظر سيره به شكل و روش آن ها در زندگى دربياييم، از كسانى خواهيم بود كه از آثار آنان پيروى كرده و از نظر عملى طبق آن چه كه تتبع و جست و جو كرديم قدم برمى داريم.

از اين رو، بايستى راه رفتن و حركت كردن، بعد از جست و جو باشد، نه اين كه تحقيق نكرده عمل كنيم يا اين كه علم داشته باشيم، اما عمل نكنيم و عالم بلاعمل باشيم كه در اين صورت فايده نخواهد داشت.

كوتاه سخن اين كه ما مأمور هستيم از حضرات ائمه عليهم السلام پيروى كنيم و اين وقتى حاصل مى شود كه بدانيم:

چه اقوال و افعالى داشته اند؟

پيروى از آثار ائمّه عليهم السلام وقتى است كه بدانيم:

زندگى شخصى ائمّه چگونه بوده ؟

زندگى اجتماعى آنان چگونه بوده ؟

با دوست چگونه رفتار مى كردند؟ و در اين زمينه چه فرموده اند؟

با دشمن چگونه رفتار مى كردند؟ و در اين زمينه چه فرموده اند؟

در زمان حكومتشان چگونه بودند؟

در زمان عدم حكومتشان چگونه بودند؟

در جنگ هايشان چه روشى داشتند؟

در دوران صلح چگونه بودند؟

آرى، همۀ موارد را تتبّع كنيم و اقوال و افعال آن بزرگواران را پيدا بكنيم، آن گاه به كار ببنديم تا مصداق شيعه حقيقى و واقعى از آن بزرگواران گرديم. اين از يك جهت.

از جهت ديگر، وقتى اخبار و آثار اهل بيت عليهم السلام را تتبّع كنيم و به ديگران برسانيم، مقام بزرگى را حائز خواهيم شد.

ص: 111

معاوية بن عمّار گويد:

قلت لأبي عبداللّه عليه السلام: رجل راوية لحديثكم يبثّ ذلك إلى الناس ويشدّده في قلوب شيعتكم، ولعلّ عابداً من شيعتكم ليست له هذه الرواية، أيّهما أفضل ؟

قال: راوية لحديثنا يبثّ في الناس ويشدّد في قلوب شيعتنا أفضل من ألف عابد؛(1)

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى از شما بسيار روايت نقل مى كند، آن ها را در ميان مردم پخش مى نمايد و آن ها را در دل شيعيان شما استوار مى سازد و شايد عبادت گرى از شيعيان شما باشد كه در روايت از شما اين گونه نباشد، كدام يك برترند؟

فرمود: آن روايت گرى كه احاديث ما را بسيار نقل مى كند، در ميان مردم پخش مى كند و دل هاى شيعيان ما را استوار مى سازد از هزار عبادت گر برتر است.

جهت سوم اين كه به مقتضاى:

كلامكم نور؛ - چنان كه خواهد آمد - كلام آن حضرات دل ها را زنده مى كند، از اين رو فرموده اند:

إنّ حديثنا يحيى القلوب؛(2)

به راستى كه احاديث ما دل ها را زنده مى كند.

گام نهادن در راه اهل بيت

وَيَسْلُكُ سَبيلَكُمْ ؛

و از راه شما مى رود.

سبيل و راه ائمه عليهم السلام چگونه بوده ؟

ص: 112


1- . الكافى: 1/33، حديث 9، بحارالانوار: 2/145، حديث 8.
2- . بحارالانوار: 2/104، حديث 60.

آيا راه و هدايت آنان غير از راه و هدايت خدا و رسول بوده ؟

خداى تعالى خطاب به رسول خود صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي»؛(1)

بگو: اين راه من است، من و پيروانم با بصيرت به سوى خدا فرا مى خوانيم.

فراتر اين كه ائمه اطهار عليهم السلام خود «سبيل الى اللّه» هستند.

در روايتى آمده:

ابو جعفر عليه السلام فرمود:

آل محمد عليهم السلام أبواب اللّه و سبيله، والدعاة إلى الجنّة، والقادة إليها والأدّلاء عليها إلى يوم القيامة؛(2)

آل محمد عليهم السلام همان درها به سوى خدا، راه او و فراخوانان به سوى بهشت و پيشگامان و راهنمايان به آن تا در روز رستاخيز هستند.

بلكه آن حضرات:

السبيل الأعظم هستند، چنان كه گذشت.

وَيَهْتَدي بِهُديكُمْ ؛

و به راهنمايى شما راهنمايى جويد.

به راستى اگر كسى از ائمه اطهار عليهم السلام پيروى و اطاعت كند و به هدايت آن بزرگواران راه يابد، قهراً به هدايت خداوند متعال راه يافته است. چون راه آنان راه خداست، آنان هرگز چيزى در برابر خدا براى خودشان نخواستند، غير از خدا چيزى نگفتند و هرگز دعوت به خودشان نكردند.

ص: 113


1- . سورۀ يوسف (12): آيه 108.
2- . بحارالانوار: 2/104، حديث 60.

اگر در خصوص هدايت ائمه عليهم السلام در قرآن مجيد تأمّل كنيم و دو آيه را كنار هم بگذاريم نتيجه مهمّى به دست مى آوريم.

خداوند متعال در آيه اى مى فرمايد:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(1)

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند.

رواياتى كه در ذيل اين آيۀ مباركه وارد شده به صراحت بيان مى دارند كه خداوند متعال، محمد و آل محمد عليهم السلام را براى ما رهبر قرار داد. اينان رهبران ما هستند تا ما را به امر خدا هدايت كنند؛ «بِأَمْرِنا» . هدايت اين ها براى خودشان نيست؛ بلكه براى خدا، به امر خدا، به اذن خدا و به سوى خداست.

در آيۀ ديگر مى فرمايد:

«أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ »؛(2)

آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟!

اين آيه را به آيه پيشين ضميمه مى كنيم و به عقول سالم مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه دو راه پيش روى ماست و دو امام است؛

1. امامى كه به سوى حق دعوت مى كند.

2. امامى كه به سوى آتش فرا مى خواند.5.

ص: 114


1- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 73.
2- . سورۀ يونس (10): آيۀ 35.

به راستى چه كسى شايسته پيروى است ؟

وقتى اين دو آيه را كنار هم گذاشتيم، يك اثبات خواهد بود و يك نفى.

اثبات: وجوب پيروى از ائمۀ حق كه محمد آل محمد عليهم السلام هستند.

نفى: عدم جواز پيروى از غير اين ها، هر كس كه باشد؛ چون راه حق يكى است و هر راهى غير از اين راه، باطل است.

از اين روست كه ما از ائمه اطهار عليهم السلام مى خواهيم ما را شفاعت كنند و در محضرشان دعا مى كنيم كه آن بزرگواران آمين بگويند كه خدايا! ما را از كسانى قرار بده كه به هدايت محمد و آل محمد عليهم السلام هدايت شده اند.

البته كسانى در اين عالم لياقت پيروى مردم از آن ها را داشته اند، ولى اين به آن جهت است كه به طور دقيق پيرو اهل بيت عليهم السلام بوده اند، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حديث قطعى فرموده اند:

اهتدوا بهدي عمّار؛(1)

به هدايت عمار راه يابيد.

اين فرمايش در وقتى بوده كه حضرت از آينده مسلمانان خبر داده و فرموده اند:

چون بين شما اختلاف افتاد ببينيد عمّار در كدام طرف قرار گرفته، تابع او باشيد.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عمّار بن ياسر را ميزان و معيار جدايى حق از باطل معرّفى كردند. چون عمار سرتا پا به اميرمؤمنان على عليه السلام كه فاروق بين حق و باطل بودند، مؤمن و مطيع بود.

عمّار كسى است كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد و تا پايان عمرِ نود ساله اش چنان محكم ايستاد كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.5.

ص: 115


1- . ر. ك: نفحات الأزهار: 3/5.

عمّار، سلمان، ابوذر و مقداد از ياران با وفاى حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله هستند كه به وصيّت آن حضرت عمل كردند و از همان زمان تا آخر عمرِ شريفشان همراه حضرت امير عليه السلام بودند، به طورى كه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله درباره آن ها به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:

الجنّة تشتاق إليك وإلى عمّار وإلى سلمان وأبي ذر والمقداد.(1)

بهشت مشتاق ديدار تو، عمار، سلمان، ابوذر و مقداد است.

فراتر اين كه امام صادق عليه السلام ولايت اين حضرات و نيز جابر و حذيفه را از شرائع دين قرار داده و ولايت آن ها را واجب دانسته، فرموده اند:

هذه شرائع الدين لمن أراد أن يتمسك بها وأراد اللّه هداه...

والبراءة من أشقى الأوّلين والآخرين شقيق عاقر ناقة ثمود قاتل أمير المؤمنين عليه السلام واجبة، والبراءة من جميع قتلة أهل البيت عليهم السلام واجبة.

والولاية للمؤمنين الّذين لم يغيّروا ولم يبدّلوا بعد نبيّهم صلّى اللّه عليه وآله واجبة، مثل سلمان الفارسي، وأبي ذر الغفاري والمقداد بن الأسود الكندي، وعمّار بن ياسر، وجابر بن عبداللّه الأنصاري، وحذيفة بن اليمان....(2)

اين ها دستورات دينى براى كسى است كه بخواهد به آن ها پايبند شود و خداوند هدايت او را خواسته باشد...

و بيزارى جستن از بدبخت ترين اولين و آخرين برادر كسى كه شتر قوم ثمود1.

ص: 116


1- . الخصال: 303، بحار الانوار: 22/324-325، حديث 22 با اندكى تفاوت.
2- . همان: 603-608، همان: 10/222-227، حديث 1.

را پى كرد؛ يعنى قاتل اميرمومنان على عليه السلام واجب است و بيزارى جستن از همه كشندگان اهل بيت عليهم السلام واجب است.

و ولايت مؤمنانى كه پس از پيامبرشان تغييرى نكردند و دگرگون نشدند، هم چون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى، عمّار بن ياسر، جابر بن عبداللّه انصارى و حذيفة بن يمان... واجب است...

آرى، اين ها كسانى هستند كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام شاگردى كرده و تربيت شده اند كه لياقت و اهليّت مقتدى شدن را پيدا نموده اند، به طورى كه خود ائمه اطهار عليهم السلام به ولايت و اقتدا به آن ها را امر فرموده اند و اين مقام بلندى است كه اين شخصيت هاى بزرگ عالم اسلام رسيده اند.

حشر در رديف اهل بيت

وَيُحْشَرُ فى زُمْرَتِكُمْ ؛

وَيُحْشَرُ(1) فى زُمْرَتِكُمْ ؛

و در گروه شما محشور گردد.

اگر كسى به دقّت راه را جست و جو و از آن پيروى كرد و هدايت شد، نتيجه اين خواهد شد كه جهان آخرت در زمره ائمّه محشور گردد و همراه آن ها باشد، چنان كه در صريح كلامشان آمده كه فرموده اند:

شيعتنا معنا؛

شيعيان ما با ما هستند.

در روايتى آمده كه حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را در خواب ديدم به من فرمود:

ص: 117


1- . اين فعل و افعال بعدى به صيغه مبنى للمجهول خوانده مى شوند.

يا أبا الحسن! طالت غيبتك فقد اشتقت إلى رؤياك، وقد أنجز لي ربي ما وعدني فيك.

فقلت: يا رسول اللّه! وما الّذي أنجز لك فيّ؟

قال: أنجز لي فيك وفي زوجتك وابنيك وذرّيتك في الدرجات العلى في علّيين.

قلت: بأبي أنت وأمي يا رسول اللّه! فشيعتنا؟

قال: شيعتنا معنا، وقصورهم بحذاء قصورنا، ومنازلهم مقابل منازلنا.

قلت: يا رسول اللّه! فما لشيعتنا في الدنيا؟

قال: الأمن والعافية.

قلت: فما لهم عند الموت ؟

قال: يحكم الرجل في نفسه ويؤمر ملك الموت بطاعته.

قلت: فما لذلك حدّ يعرف ؟

قال: بلى، إنّ أشدّ شيعتنا لنا حبّاً يكون خروج نفسه كشرب أحدكم في يوم الصيف الماء البارد الّذي ينتقع به القلوب، وإنّ سائرهم ليموت كما يغبط أحدكم على فراشه كأقر ما كانت عينه بموته؛(1)

اى اباالحسن! غيبت تو به درازا كشيد به راستى مشتاق ديدار تو هستم.

پروردگارم وعده اى را كه در مورد تو به من داده بود، وفا كرد.

عرض كردم: اى رسول خدا! خداوند چه وعده اى درباره من داده بود؟

فرمود: به من وعده داده بود كه همسر، دو فرزند و نسل تو را در بهشت در درجات بالاى عليين قرار دهد.1.

ص: 118


1- . بحار الأنوار: 6/162، حديث 30 و 42/194-195، حديث 11.

عرض كردم: پدر و مادرم به فداى شما اى رسول خدا! پس شيعيان ما كجا خواهند بود؟

فرمود: شيعيان ما، با ما هستند، قصرهاى آن ها رو به روى قصرهاى ما و خانه هايشان برابر خانه هاى ما خواهند بود.

عرض كردم: اى رسول خدا! شيعيان ما در دنيا از چه نعمتى برخوردار خواهند بود؟

فرمود: امنيت و عافيت.

عرض كردم: به هنگام مرگ چگونه با آن ها رفتار خواهد شد؟

فرمود: هر فردى درباره خود حكم خواهد كرد و به فرشته مرگ دستور اطاعت از فرمان او داده خواهد شد.

عرض كردم: آيا اين موضوع اندازه شناخته شده اى دارد؟

فرمود: آرى، جان شيعه اى كه داراى بالاترين روحيه محبّت است، مانند آشاميدن آب خنك در فصل تابستان كه دل خنك مى گردد، بيرون خواهد آمد و ديگر شيعيان به گونه اى خواهند مرد كه شما آرزو داريد، كه با مرگش ديدگانش روشن خواهد شد.

بالاتر اين كه در برخى روايات آمده:

شيعتنا منّا؛

شيعيان ما از ما هستند.

مفضل مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

ما كنتم قبل أن يخلق اللّه السماوات والأرضين ؟

قال عليه السلام: كنّا أنواراً حول العرش نسبّح اللّه ونقدّسه حتى خلق اللّه سبحانه الملائكة، فقال لهم: سبّحوا!

ص: 119

فقالوا: يا ربنا! لا علم لنا.

فقال لنا: سبّحوا!

فسبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا.

ألا إنّا خلقنا من نور اللّه، وخلق شيعتنا من دون ذلك النور، فإذا كان يوم القيامة التحقت السفلى بالعليا،

ثمّ قرن عليه السلام بين أصبعيه السبابة والوسطى وقال: كهاتين.

ثم قال: يا مفضل! أتدري لم سمّيت الشيعة شيعة ؟

يا مفضل! شيعتنا منّا، ونحن من شيعتنا، أما ترى هذه الشمس أين تبدو؟

قلت: من مشرق.

وقال: إلى أين تعود؟

قلت: إلى مغرب.

قال عليه السلام: هكذا شيعتنا، منّا بدؤا وإلينا يعودون.(1)

شما پيش از آفرينش آسمان ها و زمين كجا بوديد؟

فرمود: ما پيرامون عرش الهى انوارى بوديم كه به تسبيح و تقديس خدا مشغول بوديم تا اين كه خداى سبحان فرشتگان را آفريد و به آن ها فرمود: تسبيح كنيد!

گفتند: اى پروردگار ما! ما در اين باره دانشى نداريم.

خداوند به ما فرمود: تسبيح كنيد!

وقتى ما تسبيح نموديم، فرشتگان از ما فراگرفتند و تسبيح نمودند.

هان كه ما از نور خدا آفريده شده ايم و شيعيان ما از نورى فروتر آفريده4.

ص: 120


1- . بحار الأنوار: 25/21، حديث 34.

شده اند. پس آن گاه كه روز رستاخيز فرارسد فروتر و عالى تر به هم مى پيوندند.

در اين هنگام امام صادق عليه السلام دو انگشت سبابه و ميانى خود را جمع نمود و فرمود: مانند اين دو انگشت.

آن گاه فرمود: اى مفضل! آيا مى دانى چرا شيعه، شيعه ناميده شد؟

اى مفضل! شيعيان ما از ما و ما از آن ها هستيم.

آيا مى دانى آفتاب از كجا طلوع مى كند؟

گفتم: از مشرق.

فرمود: مى دانى آفتاب در كجا غروب مى كند؟

گفتم: در مغرب.

فرمود: شيعيان ما نيز همين گونه هستند، از ما جدا شده اند و به سوى ما بر مى گردند.

همان گونه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

سلمان منّا أهل البيت.(1)

سلمان از ما خاندان است.

آرى، بنابر آن چه گذشت، شيعه در زمره ائمّه محشور مى شود و جزو دسته و حزب آن ها قرار مى گيرد، كسانى كه در اين عالم حالاتى داشتند و به مقاماتى رسيدند و - طبق روايات - در عالم بعد نيز چه عاقبتى خواهند داشت. پس اگر كسى در اين عالم از اهل بيت عليهم السلام پيروى كند قهراً در آن عالم نيز با آن ها محشور خواهد شد، بلكه از خود آن ها مى شود.6.

ص: 121


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/70، حديث 282، الاحتجاج: 1/387، مناقب آل أبي طالب: 1/75، بحارالأنوار: 18/19 ذيل حديث 45، المستدرك على الصحيحين: 3/598، مجمع الزوائد: 6/130، عمدة القارى: 20/167، المعجم الكبير: 6/213، الجامع الصغير: 2/52 شماره 4696.

نكته جالب اين كه كلمۀ «زمره» در لغت عرب به معناى «عدۀ اندك» آمده است.

راغب اصفهانى مى گويد:

زمر: قال تعالى: «وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً»(1) جمع زمرة، وهي الجماعة القليلة.(2)

زمر: خداى متعال مى فرمايد: «و كسانى كه تقواى پروردگارشان را پيشه كردند را گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند».

واژه «زمر» جمع «زُمْرَه» به معناى گروه اندك آمده است.

كسانى كه در طول تاريخ پيرو اهل بيت عليهم السلام بودند و هستند و خواهند بود، هماره در اقليت بودند و همين طور خواهد بود؛ چرا كه يافتن حق، استقامت بر آن و جدا نشدن از آن، كار هر كسى نيست. زيرا كه تمام شهوت ها، رغبت ها، غريزه ها و لذت هاى دنيوى براى اهل دنياست كه غالب آن ها اهل باطل هستند. دنيا و لذائذ دنيوى آن قدر كشش دارد كه بيشترين افراد را به طرف خودش جذب مى كند و از اين رو هميشه در طول تاريخ پيروان حق و راه راست كم هستند و راه هاى باطل در مقابل راه راست، فراوان.

اگر در يك دايره، از نقطه اى به يك نقطۀ ديگر يك خط مستقيم بخواهيد بكشيد، بيش از يك خط مستقيم نخواهيد كشيد، اما چقدر خطوط منحنى و غير مستقيم وجود دارد!!

از اين رو، از سويى راه هاى باطل و انواع و اقسام شهوات و رغبات در آن جا فراوان است و از سوى ديگر، نفس انسانى نيز هميشه به آن اشيا تمايل دارد. قهرى است كه پيروان حق در هر دوره در اقليت باشند.5.

ص: 122


1- . سورۀ زمر (39): آيۀ 73.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 215.

امّا در اقليت بودن نبايد ما را نگران كند و به وحشت بيندازد كه اگر وارد مسجد الحرام شديم ديديم اكثريت قاطع، گمراه هستند، تعجب نكنيم و نبايد در مقابل باطل، خودمان را ببازيم و احساس ضعف بكنيم؛ چرا كه هيچ وقت كميت در حقانيت مدخليت نداشته است؛ بلكه به مفاد كتاب، سنت، تاريخ در هر دوره طرفداران حق كمتر بوده اند و اهل باطل هميشه فراوان.

در يك مقايسه تاريخى اگر حساب كنيم از زمان حضرت آدم عليه السلام تا به امروز و تا روز قيامت چقدر افراد بت پرست، آتش پرست، گاو پرست، يهود و نصارا و...

به دنيا آمده و از دنيا رفته اند؟ قطعاً عدد همۀ مسلمانان در طول تاريخ نسبت به ديگران كمتر خواهد بود، حتّى در داخل مسلمانان نيز همين طور. فرقه هاى باطل در داخل مسلمانان متعدد و راه حق يك راه بيشتر نيست. قهراً اقليت مى شود، اما هرگز كميّت در حق و باطل مدخليّت نداشته و ملاك نبوده است.

اما خداوند متعال به همين زمرۀ اندك - علاوه بر آن مقامات معنوى كه در اين عالم دارند و مقامات معنوى و منازلى كه در آن عالم وعده داده شده اند - وعدۀ قدرت، رياست و حكومت نيز در همين عالم داده كه در انتظار آن روز هستند كه:

وَيُكَرُّ في رَجْعَتِكُمْ ؛

و در دوران رجعت و بازگشت شما بازگردانده شود.

يعنى خداوند متعال مرا - در زمان رجعت شما به اين عالم - از زمرۀ كسانى قرار بدهد كه همراه شما به اين عالم برگردانده مى شوند.

به اين دعا نيز عنايت خداوند متعال را لازم است. زيرا چنان كه در بحث رجعت گذشت، كسانى به اين عالم رجوع مى كنند كه خلّص مؤمنان هستند، اينان همان خيار مؤمنانى هستند كه خوانديم: «

من خيار مواليكم».

ص: 123

و چنان كه اين دعا با شفاعت ائمه اطهار عليهم السلام به استجابت برسد، آرزو داريم كه در آن زمان يار و خدمتكار خوبى باشيم كه:

وَيُمَلَّكُ في دَوْلَتِكُمْ وَيُشَرَّفُ في عافِيَتِكُمْ وَيُمَكَّنُ في ايّامِكُمْ ؛

و از دولتمردان دورۀ حكومت شما و از شخصيت هاى زمان خوب شما و از قدرت مندان روزگار عظمت شما قرار داده شوم.

به راستى چقدر خوب است كه انسان زمان حضرت ولىّ عصر عليه السلام را درك كند، ولى از اين بهتر آن كه انسان در زمان حكومتشان از خدمتگزاران و كارگزاران آن بزرگواران باشد.

البته بايد همّت ما در دعا بلند باشد. اگر دعا كنيم كه خدايا! ما را از شيعيان امام زمان عليه السلام قرار بده و ايّام حكومت آن حضرت را به ما نشان بده، آرزوى بسيار بلندى است؛ چرا كه پدران ما رفتند و با اين آرزو مُردند. اما با همّت بلند بگوييم:

خدايا! نه فقط آن ايام را ببنيم، و شاهد نصرت مكتب اهل بيت عليهم السلام و انتقام از دشمنانشان باشيم؛ بلكه از كارگزاران آن حكومت باشيم. زيرا كه ايام ائمه ايام اللّه است؛ روز رجعت و روز حكومت ائمه عليهم السلام ايام اللّه است، چون خداوند متعال بر دشمنانش نصرت پيدا مى كند. قرآن كريم مى فرمايد:

«كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي»؛(1)

خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم.

خداوند متعال در زمان ولى عصر عليه السلام كه زمان حق محض، عدل محض و نور محض است بر دشمنانش پيروز خواهد شد. مُثَنّى حنّاط مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

ص: 124


1- . سورۀ مجادله (58): آيۀ 21.

أيّام اللّه عزّوجل ثلاثة: يوم يقوم القائم، ويوم الكرّة، ويوم القيامة؛(1)

ايام اللّه... روز است: روزى كه قائم قيام كند، روز رجعت و روز رستاخيز.

وَتُقَرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ ؛

و ديده اش فرد به ديدار شما روشن گردانده شود.

خداوند متعال به چشمان ما لياقت اهليت و صلاحيت بدهد كه به ديدار ائمه عليهم السلام روشن شود. توفيق اين ديدار را نيز از خداوند متعال مى خواهيم.

در كلمۀ «غداً» دو احتمال وجود دارد:

1. روز ظهور و حكومت حضرت مهدى و ائمه اطهار عليهم السلام.

2. روز قيامت.

ممكن است مقصود ساعت احتضار باشد.

به طور حتم اين فردا فرا خواهد رسيد، زيرا روز موعود است و وعدۀ خدا تخلف پذير نيست. اگر تمام اهل عالم مبارزه نمايند، مخالفت كنند، تكذيب كنند و تشكيك نمايند، اين فردا هست؛ چرا كه «كتب اللّه؛ خداوند نوشته و مقرّر كرده و وعده داده است».

اگر مقصود از «فردا» روز حكومت امام زمان عليه السلام باشد، اين جمله اشاره است به چند آيه در قرآن مجيد كه دلالت آن روشن و صريح است. از جمله در آيه اى مى فرمايد:

«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛(2)

ص: 125


1- . الخصال: 108، بحار الانوار: 7/61، حديث 13.
2- . سورۀ نور (24): آيۀ 55.

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد؛ و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيت و آرامش دگرگون مى كند.

آرى، وعدۀ خداوند متعال تخلف پذير نيست. وعدۀ خدا گرچه عقب بيفتد، ولى آن قدر قطعى است كه فرداست. از اين رو ما بايد خودمان را هر روز مهيّا بكنيم و آماده باشيم؛ چون هر روز ممكن است روز ظهور امام زمان عليه السلام و تأسيس حكومت حق باشد.

ما از خدا مى خواهيم آن روز را درك كنيم و از كسانى باشيم كه آن روز، روز سعادت و سرور ما باشد، نه اين كه روز غم و عذاب ما باشد.

به عبارت ديگر، از خدا مى خواهيم مورد رضاى حضرات ائمه عليهم السلام باشيم، نه مورد خشم و غضب آن ها.

و اگر مراد از فردا، روز قيامت باشد، يا حال احتضار كه خداى تعالى مى فرمايد:

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً»؛(1)

و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برمى گزيدم.7.

ص: 126


1- . سورۀ فرقان (25): آيۀ 27.

خداوند متعال در آيه ديگرى از زبان كافر چنين مى فرمايد:

«وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً»؛(1)

و كافر مى گويد: «اى كاش خاك بودم!»

از خدا مى خواهيم كه از ظالمان نباشيم - چه ظلم به نفس و چه ظلم به اهل بيت عليهم السلام - تا مورد عقاب قرار گيريم. چنانچه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »؛(2)

و به زودى آن ها كه ستم كردند خواهند دانست كه بازگشتشان به كجاست.

تذكّر

اشاره

درست است كه در اين فراز از خدا تقاضاى ثبات و... نموديم، ولى نبايد غافل باشيم كه اين امور از وظايف ما در برابر أئمه اطهار عليهم السلام است، در حقيقت از خدا مى خواهيم كه ما را در انجام اين وظايف يارى فرمايد.

1. ثُبات

در قرآن مجيد و در وظايف پيامبران و اهل ايمان به سه امر به عنوان وظيفه امر شده است:

يك. استقامت، براى مثال خداى متعال مى فرمايد:

«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ »(3)

پس همانگونه كه فرمان يافته اى، استقامت كن.

ص: 127


1- . سورۀ نبأ (78): آيۀ 40.
2- . سورۀ شعراء (26): آيۀ 227.
3- . سورۀ هود (11): آيۀ 112.

دو. صبر، براى نمونه خداى سبحان مى فرمايد:

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ...»(1)

پس صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند...

سه. ثبات، بحث ما در اين عنوان است كه اين بحث را در چند محور پى مى گيريم.

نخست آن كه در قرآن كريم به ثبات امر شده است، آن جا كه مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا...»(2)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آن گاه كه در ميدان نبرد با گروهى روبرو مى شويد ثابت قدم و استوار باشيد...

دوم آن كه ثبات بر حق، كار مشكلى است، از اين رو بايد از خدا استعانت زيادى جست. قرآن كريم مى فرمايد:

«... رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا...»(3)

... پروردگارا! شكيبايى و استقامت را بر ما فرو ريز و گام هاى ما را ثابت بدار...

در آيۀ ديگرى خدا وعده ثبات داده و مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ »(4)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى دارد.7.

ص: 128


1- . سورۀ احقاف (46)، آيۀ 35.
2- . سورۀ انفال (8): آيۀ 45.
3- . سورۀ بقره (2): آيۀ 250.
4- . سورۀ محمد صلّى اللّه عليه وآله (47): آيۀ 7.

سوم آن كه مؤمنان بايد يكديگر را به ثبات، امر و در اين جهت همكارى داشته باشند، هرچند در اين مورد ظاهراً آيه اى بالخصوص نيامده، ولكن دربارۀ صبر خداى متعال مى فرمايد:

«وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(1)

و يكديگر را به شكيبايى و صبر توصيه نموده اند.

كوتاه سخن اين كه ثبات قدم از جملۀ وظايف مؤمنان، بلكه لازمۀ ايمان است و متعلّق ثبات در دعا، موالات، محبّت و دين ذكر شده است، كه مؤمنان نه فقط هرگز تزلزل پيدا نكنند؛ بلكه پايبندى خود را نسبت به محبت و موالات و دين أئمه اطهار عليهم السلام به هر نحو ممكن به اثبات برسانند و چنان كه گذشت ثبات بر ولايت و لوازم آن با وجود اين همه دشمن، كارى است بس مشكل و در تاريخ تشيّع نمونه هاى ثبات و عدم ثبات فراوان است.

2. طاعت

و طاعت اهل بيت عليهم السلام در رأس وظايف است، مگر مى شود كسى ادّعاى ولايت كند و مطيع نباشد؟

پس ما دعا مى كنيم كه خداى متعال براى ما توفيق مزيد اطاعت، عنايت بفرمايد كه بارها گفتيم: اطاعت، راه رسيدن به بالاترين مراتب قرب است.

3. تبعيّت

راستى چقدر أئمه اطهار عليهم السلام مردم را به حق، ورع و پارسايى و كمالات انسانى دعوت نموده اند، و اين از جملۀ وظايف مؤمن در مكتب اهل بيت عليهم السلام است كه به حق دعوت نمايد، از اهل ورع و پارسايى باشد و صاحب كمالات

ص: 129


1- . سورۀ عصر (103): آيۀ 3.

اخلاقى باشد، حال از خدا مى خواهيم كه از بهترين اهل ولايت در اين ابعاد قرار بگيريم.

4. پيروى حتّى در آداب و سنن

اين جمله مضمون جمله اى است كه مى فرمايد:

وَجَعَلَني مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ ...

و مرا از كسانى كه قرار دهد از آثار شما پيروى مى كند...

و وظيفه مؤمن پيروى و اقتداى مطلق است، كه ما در سراسر اين كتاب بر آن تأكيد نموده ايم، و از خداى متعال مى خواهيم كه ما را چنين قرار بدهد.

اگر داراى اين خصوصيات باشيم، از «خُلَّص» مؤمنان محسوب مى گرديم و آن گاه است كه لياقت بودنِ در خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه را خواهيم داشت كه در دعا عرض مى كنيم:

وَيُحْشَرُ في زُمْرَتِكُمْ ، وَيُكِرُّ في رَجْعَتِكُمْ ،...(1)

و در گروه شما محشور گردد، در دوران رجعت و بازگشت شما بازگردد...

فدايى اهل بيت

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي وَاَهْلي وَمالي، مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ ؛

پدر و مادرم و خودم و خاندان و داراييم به فداى شما، هر كه آهنگ خدا كند از شما بايد آغاز كند و آن كس كه خدا را به يكتايى شناسد از بايد شما بپذيرد و هر كه قصد او كند به شما رو آورد.

ص: 130


1- . در اين باره در بحث رجعت توضيح داده شده است.

در اين فراز براى دومين بار مى گوييم:

بأبي أنت واُمّي.

مرتبۀ اول وقتى بود كه مى خواستيم عقايدمان را حضور حضرات معصوم عليهم السلام عرضه بداريم. در آن جا چنين گفتيم:

بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي، أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ ....

پدر و مادر، خاندان، مال و خانواده ام فداى شما باد، خدا و شما را گواه مى گيرم كه من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما آن را انكار كرديد كفر مى ورزم....

در اين جا چون عرضه داشتن حاجت ها براى «خود» به صورت «جعلني» آمده در اين مرتبه خصوصيتى وجود دارد كه به جهت آن كلمۀ «

ونفسي» نيز اضافه شده است؛ كه مى گوييم: «

بأبي أنتم واُمّي ونفسي».

به طور كلى فدا كردن يعنى چه ؟

عزيزترين اشيا نزد انسان، پدر، مادر، مال، اهل و قبيله و خانواده است، و ناگزير بايد آن كسى، يا آن چيزى كه انسان عزيزترين اشيا را فداى او مى كند، عزيزتر باشد، وگرنه فدا كردن معنا نخواهد داشت و عقلايى نخواهد بود.

از طرفى، عزيزتر از همۀ عزيزان، نفس خود انسان است كه در اين فراز «

ونفسي» نيز آمده است. شايد اين مقدمه اى براى آن مقامات و منازلى باشد كه در آينده اشاره خواهد شد.

ولى فدا كردن وقتى معنا دارد كه اشيا در دنيا موجود باشند. اين كه مى گوييم:

«

بأبي أنت واُمّي» والدين مان را فدا مى كنيم؛

اولاً: اگر در دنيا باشند، معنا دارد و اگر از دار دنيا رفته اند چه معنايى دارد؟

ثانياً: مگر فرزند از طرف والدين وكالت دارد كه آن ها را فداى كسى بكند؟ نه ولايت دارد و نه كالت.

ص: 131

پس اين فدا كردن يعنى چه ؟

به نظر مى رسد معناى حقيقى اراده نشده؛ چون با عدم وجود والدين، يا با عدم وجود مال، يا اهل و عشيره و قبيله معناى حقيقى نمى تواند مراد باشد، ناگزير بايستى معناى اين تفديه مجازى باشد. يعنى بيان منتهى درجۀ اخلاص، ارادت، محبت و ابراز منتهى درجۀ فدويت است. يا به اين معنا كه اگر فدا كردن به معناى حقيقى ميسّر بود، من چنين مى كردم.

البته در روايات تفديه پدر و مادر حكمى جداگانه دارد. در روايتى در كتاب وسائل الشيعه آمده:

سئل أبو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام عن الرجل يقول لابنه أو لابنته: بأبي أنت وأمي، أو بأبوي أنت، أترى بذلك بأساً؟

فقال: إن كان أبواه مؤمنين حيّين فأرى ذلك عقوقاً، وإن كان قد ماتا فلا بأس؛(1)

از امام كاظم عليه السلام پرسيدند: آيا كسى حق دارد والدينش را فداى كسى بكند؟

حضرت فرمودند: اگر والدين او مؤمن و زنده هستند، اين عقوق است و عاق والدين مى شود، ولى اگر پدر و مادر او مُرده باشند، ايرادى ندارد.

اين روايت نيز مؤيّد همان سخن ماست كه فدايى كردن در اين جا به معناى مجازى است، نه به معناى حقيقى.4.

ص: 132


1- . وسائل الشيعه: 2/440، حديث 2588 و بحارالأنوار: 71/69-70، حديث 44 به نقل از الخصال: 26 و 27، حديث 94.

از اهل بيت به خدا رسيدن

مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَأ بِكُمْ ؛

هر كس آهنگ خدا كند از شما بايد آغاز كند.

كلمۀ «من» دلالت بر عموم دارد.

عبارت «أراد اللّه» به معناى ارادۀ معرفت و عبادت و بندگى اللّه، يا اراده ايجاد ارتباط به خداست به جهت طلب حاجت ها...

و «بدأ بكم» به اين معناست كه از طريق شما بوده، يا از طريق شما بايد باشد.

تمام كسانى كه خواسته اند، يا بخواهند به سوى خدا بروند، در هر مرتبه اى كه باشند و به هر قصدى باشد، راهشان شما بوده ايد و به جز شما راهى وجود ندارد.

اين مقام براى حضرات محمد و آل محمد عليهم الصلاة والسلام در همه نشآت ثابت و در كتاب هاى شيعه و سنّى روايت شده است.

وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ ؛

اشاره

و هر كه قصد او كند به شما رو آورد.

وقتى انسان بخواهد به جايى برسد ناگزير بايد از راهش وارد شود. در قرآن مجيد مى خوانيم:

«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛(1)

و از در خانه ها وارد شويد.

هم چنان كه وارد شدن به هر مكانى راهى دارد، و براى هر جايى كه حصار داشته باشد درى براى ورود وجود دارد، در رسيدن به مراحل بالا در مسائل معنوى راه معيّن و در خاصّى قرار داده شده است. مقامات معنوى داراى حصار شديدى هستند و هر كسى را اجازه ورود نيست.

ص: 133


1- . سورۀ بقره (2): آيۀ 189.

بديهى است كه راه و در ورودى هر جا بايد متناسب با آن جا باشد...

حال بايد ديد اگر بخواهيم به خدا معرفت پيدا كنيم، يا از طريق عبادت به قرب الهى برسيم، يا با او در جهت حاجاتمان در ارتباط باشيم، آيا راهى جز رسول خدا و اهل بيت اطهار عليهم السلام وجود دارد؟

چه كسى يا چه كسانى داراى وجاهت لازم نزد خداى متعال هستند تا بشود به وسيله آن ها خدا را شناخت، به او قرب پيدا كرد و حاجت خواست ؟

اين است كه در روايات، ائمه اطهار عليهم السلام به اين معنا متصّف شده اند و از آن به الفاظ مختلف تعبير شده است...

از آن حضرات به «باب اللّه»، «السبيل»،(1) «صراط اللّه»،(2) «لسان اللّه» و «عين اللّه»...

تعبير شده است.(3) أسود بن سعيد، مى گويد:

كنت عند أبي جعفر عليه السلام فأنشأ يقول ابتداء من غير أن يسئل: نحن حجّة اللّه، ونحن باب اللّه، ونحن لسان اللّه، ونحن وجه اللّه، ونحن عين اللّه في خلقه، ونحن ولاة أمر اللّه في عباده.(4)

من در خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه بى آن كه چيزى از حضرتش بپرسند فرمود:

ما حجت خدا، باب خدا، زبان خدا، وجه خدا و چشم خدا در ميان مردم هستيم. ما فرمانروايان امر خدا در ميان بندگان او هستيم.3.

ص: 134


1- . ر. ك: بحارالانوار: 24/248، حديث 2 و 13 حديث 9.
2- . عيون المعجزات: 67.
3- . المحتضر: 226، حديث 294.
4- . بصائر الدرجات: 81، حديث 1، الكافى: 1/145، حديث 7، بحار الانوار: 26/246، حديث 13.

در حديث ديگرى سعيد اعرج مى گويد:

دخلت أنا وسليمان بن خالد على أبي عبداللّه عليه السلام فابتدأنا فقال:

يا سليمان! ما جاء عن أمير المؤمنين عليه السلام يؤخذ به وما نهى عنه ينتهى عنه، جرى له من الفضل ما جرى لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، ولرسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله الفضل على جميع من خلق اللّه. المعيب على أمير المؤمنين عليه السلام في شيء من أحكامه كالمعيب على اللّه عزّ وجل وعلى رسوله صلّى اللّه عليه وآله، والراد عليه في صغيرة أو كبيرة على حدّ الشرك باللّه.

كان أمير المؤمنين عليه السلام باب اللّه الّذي لا يؤتى إلا منه، وسبيله الّذي من سلك بغيره هلك. وبذلك جرت الأئمة عليهم السلام واحد بعد واحد، جعلهم اللّه أركان الأرض أن تميد بهم، والحجّة البالغة على من فوق الأرض ومن تحت الثرى....(1)

روزى من و سليمان بن خالد به حضور امام صادق عليه السلام شرف ياب شديم حضرتش سخن آغاز نمود و فرمود: اى سليمان! هر امرى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام رسيده بايد پذيرفته شود و آن حضرت از هر چيزى كه باز داشته، بايد ترك گردد. براى آن بزرگوار همان فضيلت است كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله است و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بر همه آفريدگان خدا برترى دارد. كسى به چيزى از احكام اميرمؤمنان على عليه السلام ايراد بگيرد مانند كسى است كه به خداى متعال و پيامبر او ايراد2.

ص: 135


1- . الكافى: 1/197، حديث 2، بحار الانوار: 25/352، حديث 1 با اندكى تفاوت به نقل از الامالى، شيخ طوسى: 206 حديث 352.

گرفته است و كسى كه او را در امر كوچك يا بزرگ رد كند، در مرز شرك به خداوند است.

اميرمؤمنان على عليه السلام همان در خداست كه جز آن نمى توان به خدا رسيد، او همان راه اوست كه هر كس جز آن پويد نابود مى گردد.

جايگاه امامان عليهم السلام نيز يكى پس از ديگرى اين گونه است. خداوند آن ها را اركان زمين قرار داد تا ساكنانش در آرامش باشند و آنان حجّت رساى خود بر كسانى هستند كه روى زمين و زير آن قرار داد....

ولى معرفت بارى تعالى به كُنه معرفت، براى احدى ميسّر نيست. از اين رو شديداً از تفكّر در ذات خدا نهى شده است.

هم چنين رسيدن به قرب الهى براى احدى ميسّر نيست، مگر به طاعت و بندگى و شكى نيست كه براى تحصيل معرفت به قدر ميسور و يادگيرى راه و رسم بندگى بايد به صاحب شريعت حضرت رسول و اهل بيت اطهار عليهم السلام مراجعه كنيم. از اين رو خدا مى فرمايد:

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(1)

آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد، و از آن چه نهى كرده خوددارى نماييد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ »؛(2)

كسى كه از پيامبر خدا اطاعت كند، در واقع از خدا اطاعت كرده است.0.

ص: 136


1- . سورۀ حشر (59): آيۀ 7.
2- . سورۀ نساء (4): آيۀ 80.

و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

من أطاع عليّاً فقد أطاعني؛(1)

هر كس از على اطاعت كند در واقع از من اطاعت كرده است.

پس بايد رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام را شناخت آن ها را واجب الاطاعه دانست، به فرمايشاتشان به طور كامل گوش داد و تعاليم آن ها به كار بست.

البته پيش تر بايد ايمان داشته باشيم كه اين حضرات ابواب خدا و وسائل رسيدن به قرب او هستند. اگر اين ايمان نباشد، قول و فعل آن ها حجيّت نخواهد داشت و در نتيجه مورد عمل از ناحيۀ ما، واقع نخواهد شد و در اين صورت به جايى نخواهيم رسيد.

پس رسيدن به خدا؛ يعنى معرفت و قرب الهى بر معرفت حضرت رسول و ائمه عليهم السلام بستگى دارد اين است كه:

«وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ ».

و هر كس قصد او كند به شما رو نمايد.

توضيح مطلب: ائمه عليهم السلام هادى و معلم ما هستند. آن بزرگواران نصب شده اند براى اين كه ما را به خداوند متعال برسانند، آنان راهنماى ما هستند، اگر انسان هنوز راهنما را نشناخته باشد، طبيعى است كه راه را پيدا نخواهد كرد.

اگر براى رسيدن انسان به جايى علامت، آدرس و نشانه اى بدهند و آن نشانه را متوجه نشود، قهراً آن مقصد را نخواهد شناخت.

پس نياز به راهنما به اين است كه او را بايد بشناسيم، تا راه را بشناسيم و به مقصد برسيم.7.

ص: 137


1- . الكامل، عبداللّه بن عدى: 4/348، تاريخ مدينة دمشق: 42/270، الغدير: 7/177.

بنابراين، در مبدء آن راهى كه به معرفت خداوند متعال منتهى مى شود ائمه اطهار عليهم السلام هستند و از اين جا بايد حركت كنيم.

روايات متعددى داريم كه كاملاً مفيد اين معنا هستند.

در روايتى آمده: معاوية بن عمار مى گويد:

امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»؛(1) «و براى خدا، نام هاى نيك است؛ خدا را به آن (نام ها) بخوانيد»! فرمود:

نحن - واللّه - الأسماء الحسنى الّتي لا يقبل اللّه من العباد عملاً إلّا بمعرفتنا؛(2)

به خدا سوگند، ما همان نام هاى نيكو هستيم كه خدا عملى را از بندگان نمى پذيرد مگر آن كه با شناخت ما باشد.

در روايت ديگر بريد مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

بنا عبد اللّه، وبنا عرف اللّه وبنا وحّد اللّه، ومحمّد صلّى اللّه عليه وآله حجاب اللّه؛(3)

به وسيله ما خدا پرستش شده، به وسيله ما خدا شناخته شده، به وسيله ما خدا به يگانگى شناخته شده و محمد صلّى اللّه عليه وآله واسطه بين مردم و خداوند است.

البته روايات آن چنان زياد است كه به مراجعۀ اسانيد آن ها نيازى نيست، افزون بر اين كه به يقين بخشى از اين اسانيد بر حسب اصطلاح معتبرند. بنابراين دو8.

ص: 138


1- . سورۀ أعراف (7): آيۀ 180.
2- . الكافى: 1/143، حديث 4، بحار الانوار: 25/4، حديث 7 و 91/6، حديث 7.
3- . بصائر الدرجات: 84، حديث 16، بحار الانوار: 23/102، حديث 8.

روايتى كه آورديم طبق فرمايش امام عليه السلام اگر أئمه اطهار عليهم السلام نبودند خدا شناخته نمى شد.

در روايت ديگر عبدالرحمان بن كثير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

نحن ولاة أمر اللّه، وخزنة علم اللّه، وعيبة وحي اللّه، وأهل دين اللّه، وعلينا نزل كتاب اللّه، وبنا عبد اللّه، ولولانا ما عرف اللّه، ونحن ورثة نبي اللّه وعترته؛(1)

ما واليان امر خدا، گنجينه داران علم خدا، ظرف وحى خدا و اهل دين خدا هستيم. كتاب خدا براى ما فرود آمده، به وسيله ما خدا پرستش شده است.

اگر ما نبوديم خدا شناخته نمى شد، ما وارثان پيامبر خدا و عترت و خاندان او هستيم.

در روايت ديگر سدير مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

نحن خزّان اللّه في الدنيا والآخرة، وشيعتنا خزّاننا، ولولانا ما عرف اللّه؛(2)

ما گنجينه هاى خدا در دنيا و جهان آخرت هستيم. شيعيان ما گنجينه داران ما هستند. اگر ما نبوديم خدا شناخته نمى شد.

بنابراين، هر كس خدا را شناخته به واسطه اهل بيت عليهم السلام شناخته است.

اگر كسى خدا را عبادت كرده، عبادت فرع معرفت است. كدام عبادت ؟ آن عبادتى كه واقعاً عبادت و مورد قبول و موجب قرب باشد.5.

ص: 139


1- . بصائر الدرجات: 81، حديث 3، بحار الانوار: 26/246، حديث 14.
2- . همان: 125، حديث 11، همان: 26/106، حديث 5.

اكنون اين پرسش مطرح است كه حرف «باء» در

«بنا عرف اللّه وبنا عبد اللّه» چه بائى است ؟ آيا باء سبب، باء استعانت و يا باء ابتدايى است. بنابراين كه باء ابتدايى باشد، به معناى «مِن» خواهد بود.

البته براى هر يك از اين معانى در روايات شاهد دارد.

اولين معنايى كه به ذهن مى آيد، معناى سببى است. اين هنگامى است كه اگر مراد از «من أراد اللّه» معرفت، قرب و رضاى خداوند متعال باشد - كه عادتاً و غالباً از طريق عبادت به دست مى آيد. از اين رو در عبادات، قصد قربت معتبر شده؛ چرا كه رضاى خدا بر رضايت اهل بيت عليهم السلام موقوف است.

طبق روايات ما و اهل سنّت، خدا رضاى خود را به رضاى اهل بيت عليهم السلام منوط كرده است. ما در بحث مربوط به حضرت صديقه طاهره عليها السلام اين حديث را از مدارك معتبر سنّى نقل كرديم كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّ اللّه يرضى لرضاك ويغضب لغضبك؛(1)

به راستى كه خدا با خشنودى تو خشنود و با خشم تو خشمگين است.

اين كلام از آن حضرت خيلى مهم است، زيرا رسول اللّه صادق امين، از رضا و غضب خدا خبر مى دهد و هيچ گونه تعارفى وجود ندارد.

بنابراين، از كسانى كه اهل بيت عليهم السلام ناراضى باشند، محال است خداوند از آن ها راضى باشد و در اين صورت هرگز به معرفت و قرب نخواهند رسيد، بلكه مطرود هستند.0.

ص: 140


1- . ذخائر العقبى: 82 و 83، اسدالغابه: 6/224، المستدرك على الصحيحين: 3/167 حديث 4730، بحارالانوار: 30/347، حديث 164، الاصابه: 8/265، علل الدارقطنى: 3/103، شماره 305، تهذيب الكمال: 35/250 و ينابيع الموده: 2/58، حديث 40.

از اين رو كسانى كه از اهل بيت عليهم السلام اطاعت و پيروى نكنند و از ديگران پيروى بكنند، طبيعى است كه مورد رضاى خدا و رسول نخواهند بود.

اهل بيت عليهم السلام چيزى براى خودشان نخواستند، تمام آن چه كه از مردم خواستند خواسته هاى خداوند متعال است كه يا به جا آوردن واجبات و ترك كردن محرمات است.

بنابراين، اگر مورد رضاى ائمه عليهم السلام نباشيم، گرچه به آن ها آزار و آسيبى نرسانده باشيم، رضايت اهل بيت عليهم السلام با عصيان خداوند متعال جلب نخواهد شد، و بين رضاى آنان و رضاى خدا تلازم وجود دارد.

در صورتى كه مراد از

«من أراد اللّه بدأ بكم»، لطف و عنايت خداوند متعال باشد، انسان مى خواهد كه خداوند متعال به او لطف و عنايتى كند، او مى خواهد در مشكلات و گرفتارى ها به خداوند متعال مراجعه كند و مورد عنايت قرار بگيرد، باز هم

«بدأ بكم»، شفاعت و وساطت اهل بيت عليهم السلام لازم است؛ يعنى اول بايد به تعبير خودمان اهل بيت عليهم السلام را ديد و براى حوائج و مشكلات از اين جا بايد وارد شد.

بنابراين معانى، همۀ بركات و فيوضات؛ چه مادى و چه معنوى به واسطۀ اهل بيت عليهم السلام است. البته ما در آينده خواهيم گفت كه يكى از مقامات و خصايص آن بزرگواران وساطت در فيض است.

پس اگر ما بخواهيم به هر معنايى، خداوند متعال را بخوانيم، بايد از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شويم. ورود از طريق آن حضرات بر وجود رابطه با آن بزرگواران بستگى دارد؛ ارتباط يعنى معرفت و شناخت ائمه عليهم السلام، و اطاعت لازمۀ كار است. پيش تر گذشت كه بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دو خط و دو راه به وجود آمده؛ راه اهل بيت عليهم السلام و راه ديگران.

ص: 141

پس به حصر عقلى رسيدن به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و به وسيله آن حضرت، رسيدن به خداوند متعال، يا بايد از طريق اهل بيت عليهم السلام باشد و يا غير آن ها.

به راستى چه كسى جز اهل بيت عليهم السلام مى تواند ما را به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و خداوند متعال برساند؟

معرفت خدا در روايات

در اين زمينه سه دسته روايات داريم:

1. دسته اى مى گويند: خداوند متعال به وسيله ائمّه عليهم السلام شناخته و عبادت شده است. اگر آن ها نبودند چنين نمى شد. پيش تر به بعضى از آن ها اشاره كرديم.

2. دسته ديگر رواياتى است كه در مقام بيان اين است كه اساساً معرفت، هدف خلقت و آفرينش است. قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ »؛(1)

من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه مرا عبادت كنند.

در اين آيه كريمه فعل «لِيَعْبُدُونِ » به معناى «ليعرفون» است و در غير اين صورت، معرفت، شرط عبادت است كه باز «لِيَعْبُدُونِ » به «ليعرفون» برمى گردد.

در حديث قدسى معروف آمده است:

كنت كنزاً مخفيّاً، فأحببت لأن أعرف، فخلقت الخلق لكي أعرف؛(2)

من گنج پنهانى بودم، دوست داشتم شناخته شوم، از اين رو آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم.

ص: 142


1- . سورۀ الذاريات (51): آيۀ 56.
2- . رسائل الكركي: 3/159 و 162.

از طرفى، معرفت ذات خداوند متعال محال است. از اين رو از تفكر در ذات بارى تعالى ممنوع شديم. سليمان بن خالد مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

إيّاكم والتفكّر في اللّه، فإنّ التفكّر في اللّه لا يزيد إلّاتيهاً، إنّ اللّه عزّ وجل لاتدركه الأبصار، ولا يوصف بمقدار؛(1)

از انديشه درباره خدا بپرهيزيد؛ چرا كه انديشه درباره خدا جز گمراهى نيفزايد. به راستى ديدگان خداى متعال را در نيابند و او، به اندازه وصف نمى گردد.

در روايت ديگرى ابوبصير مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

تكلّموا في خلق اللّه ولا تتكلّموا في اللّه، فإنّ الكلام في اللّه لا يزداد صاحبه إلّاتحيّراً؛(2)

درباره آفريدگان خدا سخن بگوييد، ولى درباره خدا سخن نگوييد؛ زيرا سخن درباره خدا جز سرگردانى براى گوينده نيفزايد.

اما در عين حال در اين روايت دقت كنيد.

سلمة بن عطا مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

روزى حسين بن على عليهما السلام ه نزد اصحابش آمد و فرمود:

أيّها الناس! إنّ اللّه جلّ ذكره ما خلق العباد إلّاليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.

فقال له رجل: يابن رسول اللّه! بأبي أنت و امّي، فما معرفة اللّه ؟7.

ص: 143


1- . الامالى، شيخ صدوق: 503، حديث 690، وسائل الشيعة: 16/197 حديث 11، بحارالأنوار: 3/259 حديث 4.
2- . الكافى: 1/92، حديث 1، وسائل الشيعة: 16/196 حديث 7.

قال: معرفة أهل كل زمان إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته؛(1)

اى مردم! خداى متعال بندگان را جز براى اين كه او را بشناسند نيافريد، پس آن گاه كه او را بشناسند، پرستش كنند و چون او بپرستند از پرستش جز او بى نياز مى گردند.

مردى به حضرتش گفت: اى فرزند رسول خدا! پدر و مادرم به فداى شما باد، معرفت و شناخت خدا چيست ؟

فرمود: مردم هر زمانى، امام خود را كه اطاعت او واجب است، بشناسند.

به طور كلى خدا بندگان را خلق نكرده است مگر براى اين كه او را بشناسند، آن وقت، نوبت به عبادت مى رسد كه فرع معرفت است. اگر كسى بندۀ خدا باشد، ديگر بندۀ غير خدا نخواهد بود و نمى شود انسان هم بندۀ خدا باشد و هم بندۀ شيطان؛ يعنى پنجاه درصد بندگى او براى خدا و پنجاه درصد ديگر براى شيطان باشد، حتى نود و نه درصد نيز براى خدا و يك درصد براى غير خدا باشد، اين معرفت و عبادت نيست، بلكه شرك است.

معرفة اللّه چيست ؟ و چگونه است ؟

حضرت در پاسخ اين پرسش فرمود:

معرفت امامى كه فرمان بردارى از او واجب است.

با تأمل در اين روايت، دو مطلب به دست مى آيد:

مطلب يكم، حضرت فرمود:

ما خلق اللّه العباد إلّاليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه؛

خدا بندگان را جز براى اين كه او را بشناسند نيافريد، پس آن گاه كه او را بشناسند، پرستش كنند.1.

ص: 144


1- . علل الشرائع: 1/9، حديث 1، بحار الانوار: 5/312، حديث 1.

اين همان است كه پيش تر از آيۀ مباركه نيز استفاده شد كه «يعبدون» همان «يعرفون» است، وگرنه شرط عبادت، معرفت است.

مطلب دوم، شخصى سؤال كرد كه «معرفة اللّه؛ شناخت خدا» چيست ؟

حضرت فرمود:

معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي تجب عليهم طاعته؛

مردم هر زمانى، امام خود را كه اطاعت او واجب است، بشناسند.

عبارت

«تجب عليهم طاعته» بر سه نكته مشتمل است:

نكته اول، امام واجب الاطاعة است به اطاعت مطلقه؛ چرا كه واژه «اطاعت» در روايت اطلاق دارد.

نكته دوم، اطاعت مطلقه با عصمت مساوى است.

نكته سوم، معرفت امام، معرفت خداوند متعال است.

بنابر آن چه بيان شد، اگر

«من أراد اللّه بدأ بكم» به معناى «قرب» هم باشد، به اين معنا خواهد بود كه هر چه انسان به امام نزديك تر باشد به خداوند متعال نزديك تر شده است و به جايى خواهد رسيد كه در امام عليه السلام فانى شود كه نمونه هايى در اين باره در ميان اصحابشان در تاريخ آمده است.

پس معرفت امام بر هر فردى لازم است كه به قدر استعدادش بايد امامان عليهم السلام را بشناسد.

البته اين روايت از حيث مراتب نيز اطلاق دارد. يعنى معرفت بر حسب مراتب واجب است كه هر كسى به قدر ظرفيت و استعدادش بايد در اين زمينه تفكر كند.

3. دسته سوم رواياتى است كه در ذيل آيۀ مباركۀ «اسماء حسنى» وارد شده است. آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:

ص: 145

«وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»؛(1)

و براى خدا، نام هاى نيك است؛ خدا را به آن نام ها بخوانيد.

در روايتى امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» مى فرمايد:

نحن - واللّه - الأسماء الحسنى، الّتي لا يقبل اللّه من العباد عملاً إلّا بمعرفتنا؛(2)

به خدا سوگند، ما همان اسماء حسنى هستيم كه خدا عمل را جز به شناخت ما نمى پذيرد.

در روايت ديگرى امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

إذا نزلت بكم شدّة فاستعينوا بنا على اللّه، وهو قول اللّه عزّ وجل: «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»؛(3)

اگر گرفتارى برايتان پيش آمد از ما يارى بخواهيد و اين همان سخن خداى متعال است كه مى فرمايد: «و براى خدا نام هاى نيك است؛ خدا را به آن نام ها بخوانيد».

ائمّه و آغاز توحيد

وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ ؛

و آن كس كه خدا را به يكتايى بشناسد از شما پذيرد.

ص: 146


1- . سورۀ اعراف (7): آيۀ 180.
2- . الكافى: 1/143-144، حديث 4، بحار الانوار: 25/5، حديث 7.
3- . الاختصاص: 252، تفسير العياشى: 2/42 حديث 119، بحارالأنوار: 91/5-6 حديث 7 و 91/22 حديث 17.

بنابر آن چه گذشت، همۀ حقايق اسلام از توحيد، معارف، مبانى دين، علوم اسلامى، احكام شرعى و تعليمات اخلاقى... و هر چه در بين امت اسلام وجود دارد، به وسيله اهل بيت عليهم السلام و به بركت آن بزرگواران است.

شما ملاحظه كنيد، خدايى را كه اهل بيت عليهم السلام معرفى مى كنند با خدايى كه در روايات و اقوال ديگران وجود دارد چقدر متفاوت است ؟

نبوّتى را كه ائمه عليهم السلام معرفى مى كنند و صفات پيامبر را بيان مى كنند چقدر با ديدگاه ديگران تفاوت دارد؟

اگر روايات ائمّه عليهم السلام با روايات و اقوال ديگران سنجيده بشود معلوم مى شود كه چه كسى لياقت دارد در معارف و حقايق دينى مرجعيت داشته باشد.

معادى كه در فرمايشات ائمه اطهار عليهم السلام مطرح شده، به طور كامل با برهان هاى عقلى و نقلى مطابقت دارد كه در كلمات هيچ يك از پيشوايان ديگران وجود ندارد.

در سخنان ديگران، اباطيلى از قبيل تجسيم خداوند متعال، نواقصى براى انبيا و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قائل هستند، و در باب امامت و ولايت؛ همين طور، بلكه از نظر عملى نيز، چنين هستند كه حتى از امامت فاسقان و فاجران نيز پيروى مى كنند، در علوم اسلامى نيز همين طورند.

ما در جاى خود به اثبات رسانديم كه در زمان امير مؤمنان على عليه السلام كه بلاد اسلامى در آن زمان از نظر جغرافيايى حجاز، يمن، عراق و شام بوده همه علوم اسلامى، يعنى علوم قرآنى، فقهى، حديثى و علوم ديگر، به توسط امير مؤمنان على عليه السلام و شاگردان آن حضرت در تمام آن بلاد منتشر شده است، سپس نوبت به امام صادق عليه السلام و جلسۀ درس آن حضرت رسيده است.

ص: 147

به اين روايت زيبا دقت كنيد! اصبغ بن نباته مى گويد:

لمّا جلس علي عليه السلام في الخلافة وبايعه الناس، خرج إلى المسجد متعمّماً بعمامة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، لابساً بردة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، منتعلاً نعل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، متقلّداً سيف رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله. فصعد المنبر، فجلس عليه متمكناً، ثمّ شبّك بين أصابعه، فوضعها أسفل بطنه، ثمّ قال:

يا معشر الناس! سلوني قبل أن تفقدوني، هذا سفط العلم، هذا لعاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، هذا ما زقّني رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله زقّاً زقّاً، سلوني فإنّ عندي علم الأوّلين والآخرين.

أما واللّه لو ثنيت لي وسادة، فجلست عليها، لأفتيت أهل التوراة بتوراتهم حتى تنطق التوراة فتقول: صدق علي ما كذب، لقد أفتاكم بما أنزل اللّه فيّ ، وأفتيت أهل الإنجيل بإنجيلهم حتى ينطق الإنجيل فيقول:

صدق علي ما كذب، لقد أفتاكم بما أنزل اللّه فيّ ، وأفتيت أهل القرآن بقرآنهم حتى ينطق القرآن فيقول: صدق علي ما كذب، لقد أفتاكم بما أنزل اللّه فيّ .

وأنتم تتلون القرآن ليلاً ونهاراً، فهل فيكم أحد يعلم ما نزل فيه ؟

ولولا آية في كتاب اللّه عزوجل لأخبرتكم بما كان وبما يكون، وبما هو كائن إلى يوم القيامة، وهي هذه الآية: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ».

ثمّ قال عليه السلام: سلوني قبل أن تفقدوني، فوالّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، لو سألتموني عن أية آية، في ليل أنزلت، أو في نهار أنزلت، مكّيّها ومدنيّها، سفريّها وحضريّها، ناسخها

ص: 148

ومنسوخها، ومحكمها ومتشابهها، وتأويلها وتنزيلها، إلّاأخبرتكم....(1)

هنگامى كه اميرمؤمنان على عليه السلام بر مسند خلافت نشست و مردم با حضرتش بيعت كردند، آن بزرگوار عمامۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بر سرگذاشت، لباس او را بر تن نمود، نعل آن حضرت را به پا كرد و شمشيرش را به كمر بست و بر فراز منبر رفت و با اقتدار جلوس نمود. آن گاه انگشتان خود را در هم نمود و زير شكم نهاد و فرمود:

اى گروه مردم! از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد، اين سبد علم است و اين شيرۀ دهان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است. اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خوبى در ناى من فرو ريخته. از من بپرسيد كه علم اوّلين و آخرين نزد من است.

به خدا سوگند، اگر مسند براى من تهيه كنند و بر آن نشينم به اهل تورات، اهل انجيل، اهل زبور و اهل قرآن با كتاب هاى آسمانى خود به گونه اى فتوا دهم كه هر كدام از آن كتاب ها به زبان آمده و بگويد: «درست گفت علىّ ، به راستى شما به همان فتوا دادى كه خداوند در من نازل فرموده».

شما كه شبانه روز قرآن مى خوانيد، در ميان شما كسى هست كه بداند چه در آن نازل شده است ؟

و اگر آيه اى در قرآن نبود شما را تا روز رستاخيز خبر مى دادم به آن چه بود، شده و خواهد بود، و آن، همين آيه است كه مى فرمايد: «خدا محو مى كند و اثبات مى نمايد و امّ الكتاب نزد اوست».1.

ص: 149


1- . الامالى، شيخ صدوق: 422-423، حديث 560، التوحيد، شيخ صدوق: 305 حديث 1، بحارالأنوار: 10/117-118 حديث 1.

سپس فرمود:

از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد، سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر مرا از هر آيه اى سؤال كنيد كه در شب نازل شده يا روز، در شهر مكّه نازل شده يا در شهر مدينه فرود آمده، در سفر بر آن حضرت نازل گشته يا در حضر، ناسخ است يا منسوخ، محكم است يا متشابه، تأويل دارد يا تنزيل به شما خبر دهم....

بنابراين، توحيد كه در رأس امور است از اهل بيت عليهم السلام است و تمام آن هايى كه به معناى صحيح به آن اعتقاد دارند از مكتب اهل بيت عليهم السلام گرفته اند. مفضّل بن عمر مى گويد: ثابت ثمالى از سيد العابدين على بن الحسين عليهما السلام اين گونه نقل كرد كه حضرتش فرمود:

ليس بين اللّه وبين حجّته حجاب، فلا للّه دون حجّته ستر، نحن أبواب اللّه، ونحن الصراط المستقيم، ونحن عيبة علمه، ونحن تراجمة وحيه، ونحن أركان توحيده، ونحن موضع سرّه؛(1)

ميان خدا و حجّت او هيچ حجاب و مانعى نيست. پس خدا پيش روى حجّت خود پرده اى نيفكنده است. ما همان درهاى خدا و راه مستقيم هستيم. ما ظرف علم او، بازگو كننده وحى او، استوانه هاى توحيد او و جايگاه رازهاى نهانى او هستيم.

پيش تر گذشت كه براى رسيدن به معارف حقه چند راه طى شده است:

جمعى از راه ذكر،

گروه ديگرى از راه عبادت و به جا آوردن نوافل و نمازهاى مستحب،

گروه سوم از راه تزكيه و تهذيب نفس خواستند به حقايق و معارف برسند.5.

ص: 150


1- . معانى الأخبار: 35، حديث 5، بحار الانوار: 24/12، حديث 5.

ما هيچ يك از اين راه ها را نفى نمى كنيم. البته طبق شرايط كه ناگزير هر يك از اين راه ها براى خود ضوابطى دارد؛ اما به مقتضاى دليل هاى عقلى و نقلى و حتى تجربه، بهترين و نزديك ترين راه، توسل به ائمه اطهار عليهم السلام است كه پيش تر نامه اى را در اين زمينه از مرحوم جدم حضرت آيت اللّه ميلانى رحمه اللّه آورديم.(1) به هر حال، هر چه هست نزد اهل بيت عليهم السلام است و هر چه بخواهيم از آن ها بايد بخواهيم؛ البته با شرايطش، بايد پيش از توسل به اهل بيت عليهم السلام و خواستن از آن ها به آن بزرگواران تعبّد داشته باشيم و معلوم است كه تعبّد، فرع معرفت است.

نكته ديگر اين كه ائمه عليهم السلام مقام ولايت و وساطت در فيض دارند. آن بزرگواران حتى به مردم بى معرفت نيز در فيض رسانى وساطت دارند.

البته بيان خواهيم كرد كه اساساً هستى به بركت وجود آن بزرگواران است. اما بحث ما اينك در معارف و رسيدن به حقايق است.ب.

ص: 151


1- . در قسمتى از اين نامه آمده بود: عمده در استكمال فضيلت چهار چيز است: اول، معارف. دوم، تقوا. سوم، فقه و اصول آن. چهارم، مكارم اخلاق. اجتماع اين چهار ركن بسى مهم است... البته دعا كردن و توسل به مقام ولايت نمودن و توجه مبارك حضرت ولى عصر ارواحنا فداه را درخواست نمودن، وسيلۀ بزرگى است كه به اين اركان اربعه نايل شويد. ان شاء اللّه تعالى. ر. ك: جلد يكم صفحه 174 و 175 از همين كتاب.

ناتوانى در ثناى ائمه

مَوالِيَّ لا احْصى ثَنائَكُمْ ، وَلا ابْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ ، وَمِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ ؛

سروران من، ثناى شما را نتوانم كرد، با مدح به كنه و حقيقت شما نمى رسم و با توصيف، قدر و منزلت شما را نمى توانم بيان كنم.

به بيان كوتاه معلوم شد كه لازم است هم ائمه عليهم السلام را بشناسيم و هم به توسط آنان به خداوند متعال برسيم. امّا به راستى چگونه مى توان قدر آن ها را وصف كرد؟

آرى، معرفت به آن ها لازم و واجب است، اما آيا به منتهى درجۀ معرفت در حق آنان مى رسيم ؟

آيا به كنه معرفتشان راه داريم ؟

آيا مى توانيم قدر و منزلتشان را در پيشگاه خدا وصف كنيم ؟

ما از رسيدن، تحقيق كردن و يافتن خوبى هاى آن ها ناتوان هستيم، هر چه در مدح و بيان منزلتشان بگوييم به كنه حقيقت آن ها نمى رسيم و هر چه در وصفشان بگوييم، نمى توانيم آن ها را - كما هو حقّه - معرفى كنيم.

خطيب خوارزمى حديث بسيار جالبى را از دانشمندان اهل سنت در كتاب مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

لو أنّ البحر مداد، والغياض أقلام، والإنس كتّاب، والجنّ حسّاب، ما أحصوا فضائلك يا أباالحسن!(1)

ص: 152


1- . المناقب، خوارزمى: 328، حديث 341 اين حديث در مائة منقبة: 175-176، منقبت 99، كنز الفوائد: 129، و ميزان الاعتدال: 3/466 شماره 7190، لسان الميزان: 5/62 شماره 205 با اندكى تفاوت نقل شده است.

اگر درياها مركب، درختان قلم، همه انسان ها نويسنده و همه پريان حساب گر باشند هرگز نمى توانند فضايل تو را - اى على - بشمارند.

و در حديثى ديگر كه در منابع شيعى آمده است، چنين مى خوانيم:

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

يا علي! ما عرف اللّه إلّاأنا وأنت، وما عرفني إلّااللّه وأنت، وما عرفك إلّا اللّه وأنا؛(1)

اى على! خدا را جز من و تو كسى نشاخت، مرا جز خدا و تو كسى نشاخت و تو را جز خدا و من نشاخت.

و در سخن ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

يا علي! ما عرف اللّه حق معرفته غيري وغيرك، وما عرفك حق معرفتك غير اللّه وغيري؛(2)

اى على! خدا را با حقيقت معرفتش كسى جز من تو نشناخت و تو را به حق معرفتت جز خدا و من نشاخت.

اين يك حقيقت است. معرفت خداوند متعال در آن مرتبه اى كه رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و اميرمؤمنان على عليه السلام پيدا كردند به خودشان اختصاص دارد و همين طور است معرفت رسول اللّه و اميرالمؤمنين.

اگر انسان حالات و مراتب اصحاب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و اميرمؤمنان على عليه السلام را ملاحظه كند مى بيند، ابوذر رضوان اللّه تعالى عليه از نظر ما بسيار محترم است، اما در روايتى در مورد نسبت معرفت او با حضرت سلمان رضوان اللّه تعالى عليه آمده كه مسعدة بن صدقه مى گويد:4.

ص: 153


1- . مختصر بصائر الدرجات: 125، المحتضر: 78، حديث 113، مدينة المعاجز: 2/439، حديث 633.
2- . مناقب آل ابى طالب: 3/60، بحار الانوار: 39/84.

امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه مى فرمايد: روزى در حضور امام سجّاد عليه السلام سخن از تقيّه به ميان آوردم، حضرت فرمود:

واللّه، لو علم أبو ذر ما في قلب سلمان لقتله، ولقد آخى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله بينهما. فما ظنّكم بسائر الخلق ؟

إنّ علم العالم صعب مستصعب لا يحتمله إلّانبي مرسل، أو ملك مقرّب، أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان.

قال: وإنّما صار سلمان من العلماء، لأنّه امرؤ منّا أهل البيت، فلذلك نسبته إلى العلماء؛(1)

به خدا سوگند، اگر ابوذر به آن چه در دل سلمان بود، آگاه بود، او را مى كشت؛ در صورتى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ميان آن دو، پيمان برادرى بسته بود، پس درباره ديگر مردم چه مى پنداريد؟

به راستى دانش دانشمندان سخت و پيچيده است جز پيامبر فرستاده شده، يا فرشته مقرّب درگاه الهى، يا بندۀ مؤمنى كه خدا دلش را با ايمان آزموده، توان حمل آن را ندارد.

آن گاه فرمود: و سلمان از اين رو از دانشمندان شد كه او مردى از ما خاندان است و از اين رو او را در رديف دانشمندان آوردم.

آرى، اين روايت، يكى از روايات مشكلى است كه علما در بيان آن، اقوال متعددى دارند و در معناى آن متحيّر هستند.

كوتاه سخن اين كه از اين روايت به طور كامل مفهوم است كه بين مرتبه ايمان ابوذر و مرتبۀ معرفت و ايمان حضرت سلمان تفاوت وجود دارد؛ هر چند هر دو در5.

ص: 154


1- . الكافى: 1/401 حديث 2، بحار الانوار: 2/190، حديث 25.

خدمت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بودند و آن گاه بعد از پيامبر هر دو در خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام بودند.

به عبارت ديگر، هر دو در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودند؛ هم در دوران حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و هم بعد از آن، اما اين تفاوت را دارند.

ملاحظه كنيد! در اطراف امير مؤمنان على عليه السلام از قريش، بنى هاشم و مردم در كوفه بودند. همۀ اين ها در محضر آن بزرگوار عليه السلام بودند، ولى ما مى بينيم رشيد هجرى، ميثم تمار و... داراى مراتب، حالات و معارف و اسرارى از اميرالمؤمنين عليه السلام شدند كه ما نشنيديم ابن عباس، عموزاده حضرت، از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و فرد محترم بين عموم مسلمانان، به چنان مقاماتى دست يابد؟!

البته بايد گام برداشت، فكر كرد، مطالعه نمود، جست و جو و تحقيق كرد و هر كسى به اندازه ظرفيت و استعدادش بايد در اين زمينه كوشش كند؛ چون پيش تر گذشت كه معرفت ائمه عليهم السلام هم موضوعيت دارد و هم طريقيت براى معرفت خداوند متعال دارد. امام رضا عليه السلام در روايتى طولانى كه مطالبى درباره امامت و امام دارند در ادامه آن مى فرمايند:

... فمن ذا الّذي يبلغ معرفة الإمام ويمكنه اختياره ؟!

هيهات! هيهات! ضلّت العقول وتاهت الحلوم وحارت الألباب وحسرت العيون وتصاغرت العظماء وتحيّرت الحكماء وتقاصرت الحلماء وحصرت الخطباء وجهلت الألباء وكلّت الشعراء وعجزت الأدباء وعييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضيلة من فضائله، فأقرّت بالعجز والتقصير. وكيف يوصف له أو ينعت بكنهه يفهم شيء من أمره،

ص: 155

أو يوجد من يقام مقامه ويغني غناه، لا كيف وأنى وهو بحيث النجم من أيدي المتناولين ووصف الواصفين!....(1)

... كيست كه بتواند امام را بشناسد، يا انتخاب امام براى او ممكن باشد؟

هيهات! هيهات! در اين جا خردها گمگشته، خويشتن دارى ها بيراهه رفته، عقل ها سرگردان، ديده ها بى نور، بزرگان كوچك شده، حكيمان متحير، بردباران كوتاه فكر، خطيبان درمانده، خردمندان نادان، شاعران وامانده، اديبان ناتوان و سخندانان درمانده اند كه بتوانند يكى از شئون و فضايل امام را توصيف كنند. از اين رو به ناتوانى و كوتاهى معترفند.

چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد، يا مطلبى از امر امام را فهميد، يا جايگزينى كه كار او را انجام دهد برايش پيدا كرد؟!!

ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!! در صورتى كه او از دست يازان و وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد...

نور برگزيدگان

وَاَنْتُمْ نُورُ الاَْخْيارِ وَهُداةُ الاَْبْرارِ؛

و شما روشنى خوبان و راهنماى نيكان هستيد.

چگونه مى شود، به مراتب ائمه اطهار عليهم السلام رسيد و به كنه معرفتشان راه يافت كه حتى اخيار و ابرار نيز در مسير معرفتشان به نور آنان نياز دارند كه آن بزرگواران نور اخيار و هادى ابرار هستند.

ص: 156


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام: 197/2، حديث 1، كمال الدين: 678، حديث 31، بحار الانوار: 120/25، حديث 4.

اخيار يعنى چه ؟

اخيار يعنى مردم زبده.

به تعبير ديگر، بهترين ها، همان اخيار هستند.

ائمه اطهار عليهم السلام نور اين گونه مردم هستند. آن راهى كه اين گونه از انسان ها مى خواهند قدم بردارند بايستى ائمه اطهار عليهم السلام پيشاپيش اين ها و نور اين ها باشند تا اين ها بتوانند در اين راه حركت كنند. همان ابرارى كه قرآن درباره آنان مى فرمايد:

«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ »؛(1)

چنان نيست؛ بلكه نامه اعمال نيكان در «عليين» است.

اين مقام بسيار بلندى است. نيكان به ائمه اطهار عليهم السلام نياز دارند تا آن ها را در مسير، هدايت كنند. ائمه اى كه در اين حدّ هستند كه افراد زبده و بهترين ها به آن ها نياز دارند.

و اين حال اخيار و ابرار است در دار دنيا. اما در جهان آخرت، آن ها پشت سر و همراه محمد و آل محمد عليهم السلام خواهند بود كه قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »؛(2)

روزى كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند (و به آن ها مى گويند:) مژده باد بر شما امروز به باغ هايى از بهشت كه نهرها از زير درختان آن جارى است؛ جاودانه درآن خواهيد ماند و اين همان رستگارى بزرگ است.2.

ص: 157


1- . سورۀ مطففين (83): آيۀ 18.
2- . سورۀ حديد (57): آيۀ 12.

آن گاه كسانى كه در اين عالم به اهل بيت عليهم السلام ايمان نداشتند وقتى اين وضعيت را مى بينند چه خواهند گفت ؟ قرآن كريم، كلام آن ها را اين گونه حكايت مى كند:

«يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ »؛(1)

روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم».

در پاسخ آن ها قرآن مى فرمايد:

«قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»؛

به آن ها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد».

ولى هرگز؛

«فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ »؛(2)

در اين هنگام ديوارى ميان آن ها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.

كوتاه سخن اين كه ائمه اطهار عليهم السلام راهنمايان اخيار و ابرار هستند و اين يكى از خصايص و منازل آن حضرات است.

حجّت هاى جبار

وَحُجَجُ الْجَبّارِ؛

شما حجت هاى خداى جبّار هستيد.

ص: 158


1- . همان، آيۀ 13.
2- . همان.

منزلت ديگر ائمه اطهار عليهم السلام اين است كه آنان حجّت هاى جبار هستند.

واژۀ «حجج» جمع حجت است. احتجاج يعنى چه ؟

يعنى چيزى را حجت قرار دادن. وقتى انسان مى خواهد ديگرى را به مطلبى ملزم بكند و او را قانع سازد، بايد حجت، دليل و برهان اقامه كند؛ برهانى كه براى او قانع كننده باشد و ملزِم او باشد. ائمه اطهار عليهم السلام حجت، برهان و دليل خداوند متعال هستند.

در توضيح اين مطلب مى گوييم: در حوزۀ علميه از القابى كه براى اهل علم دارند، يكى لقب «حجة الاسلام» است. اين لقب يعنى چه ؟

يعنى كسى كه اسلام در جامعه به وجود او احتجاج مى كند، او داعى و مروّج اسلام در آن جامعه مى شود. براى آن حجت است كه اگر اسلام از آن مردم سؤال كند كه چرا به سوى خدا و دين نيامديد و آن را نپذيرفتيد و به احكام اسلام عمل نكرديد؟ بگويند: ما نمى دانستيم، كسى نبود به ما بگويد.

در پاسخ مى گويند: مگر فلان آقا آن جا نبود؟ با وجود فلان آقا در جامعه، شهر، قبيله و فاميل شما، عذرتان پذيرفته نيست، شما مورد مؤاخذ هستيد.

خداوند متعال به ائمه اطهار عليهم السلام احتجاج مى كند. احتجاج خداوند متعال به آن بزرگواران هم نسبت به اهل اطاعت و هم نسبت به اهل عصيان خواهد بود.

امام معصوم در هر زمان و مكانى براى خداوند متعال حجّت است كه اگر مردم عذرتراشى كنند كه نمى دانستيم، كسى به ما نگفت، كسى نبود تا از او ياد بگيريم وجود امام عليه السلام حجّت است. در اين زمينه خداى متعال در قرآن كريم چنين مى فرمايد:

«وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى * وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ

ص: 159

آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى * قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى »؛(1)

گفتند: «چرا پيامبر معجزه و نشانه اى از سوى پروردگارش براى ما نمى آورد؟!» (بگو:) آيا خبرهاى روشنى كه در كتاب هاى آسمانى نخستين بوده، براى آن ها نيامد؟! اگر ما آنان را پيش از نزول آن (قرآن) با عذابى هلاك مى كرديم، (در قيامت) مى گفتند: «پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم، پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم». بگو:

«همه در انتظاريم... پس شما انتظار بكشيد. اما به زودى خواهيد دانست چه كسى از اصحاب صراط مستقيم و چه كسى هدايت يافته است.

در دعاى ندبه نيز در اين باره سخن به ميان آمده، آن جا كه مى خوانيم:

... وكلّاً (كلّ خ ل) شرعت له شريعة، ونهجت له منهاجاً، وتخيّرت له أوصياء، مستحفظاً بعد مستحفظ، من مدّة إلى مدة، إقامة لدينك، وحجّة على عبادك، ولئلّا يزول الحق عن مقرّه، ويغلب الباطل على أهله، ولا يقول أحد لولا أرسلت إلينا رسولا منذراً فنتبع آياتك من قبل أن نذلّ ونخزى...(2)

... و براى همه آن پيامبران شريعت و راه و آيينى عطا كردى و براى آنان جانشينانى برگزيدى؛ براى اين كه يكى پس از ديگرى از مدّتى تا مدّت ديگر نگهبان دين و آيين تو و حجت تو بر بندگانت باشند، تا آن كه حق از جايگاه خود بيرون نرود و باطل گرايان بر حق مداران چيره نشوند و تا هيچ كسى نگويد: چرا براى ما فرستاده اى نفرستادى تا كه از جانب تو ما را5.

ص: 160


1- . سورۀ طه (20): آيه هاى 133-135.
2- . المزار (محمد بن المشهدى): 575، إقبال الأعمال: 1/505، بحار الانوار: 99/105.

بيم دهد و ما پيش از آن كه گمراه شويم و رسوا گرديم از نشانه هاى تو پيروى كنيم...

اين امر از ناحيۀ خداوند متعال بايد تمام بشود. از جهتى بنابر قاعده لطف بايد خدا در بين امت امام نصب كند و آن گاه است كه خداى سبحان به اين شخص منصوب از جانب خود، احتجاج مى كند.

و براى همين است كه خداى متعال مى فرمايد:

«وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً»؛(1)

و ما هيچ قومى را مجازات نخواهيم كرد، مگر آن كه پيامبرى براى آنان مبعوث كنيم.

بزرگان در كتاب هاى علمى گفته اند: مقصود از «رسول» در اين جا همان «حجّت» است.(2) اگر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام سال ها در زندان بودند، حجّت خداوند متعال هستند و حضرت بارى تعالى از اين امت سؤال خواهد كرد.

اگر ديگر ائمه عليهم السلام نيز مورد احترام نبودند و مردم از وجودشان - كما هو حقه - استفاده نكردند، به طرف ديگران رفتند، امامت ديگران را پذيرفتند، به فقه و به تعليمات ديگران عمل كردند، خداوند متعال در روز قيامت احتجاج خواهد كرد.

اگر ما در اين زمان نسبت به حضرت ولى عصر عليه السلام مقصر هستيم و غيبت آن حضرت مستند به تقصير ماست، ما مورد مؤاخذه خواهيم بود.

البته در هر زمان، همين طور است و ائمه اطهار عليهم السلام حجّت هاى خدا بر مطلق خلق هستند.6.

ص: 161


1- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 15.
2- . ر. ك: بحارالانوار: 5/183 و 296.

آرى، چون از طرفى كلمه «حجج» به كلمه «الجبّار» اضافه شده است و احتجاج نيز اقامۀ برهان با نحوى از قهر و قدرت است؛ بنابراين مى شود كه كلمۀ «جبّار» را به اين معنا گرفت.

اين احتجاج بر عاصيان - يا دست كم در درجۀ اول - است؛ به ويژه اين كه بعد از جملۀ

«نور الأخيار و هداة الأبرار»، جملۀ

«حجج الجبّار» آمده است؛ يعنى «حجج الجبّار» براى كسانى كه اخيار و ابرار نيستند. از اين رو خداوند متعال با قدرت، به وسيله ائمه اطهار عليهم السلام عليه آنان احتجاج خواهد كرد و آن ها ملزم خواهند بود، چرا كه قرآن كريم مى فرمايد:

«فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ »؛(1)

دليل رسا و قاطع براى خداست.

آرى در، روز قيامت هيچ عذرى پذيرفته نخواهد بود.

بنابراين، از منزلت هاى ائمه اطهار عليهم السلام اين است كه آن بزرگواران حجّت هاى خدا هستند و خداوند متعال جز به معصوم احتجاج نمى كند؛ كسى كه افعال، تروك، اقوال و اعمال او حجّت است. از اين روست كه به نظر مى رسد كه تعبير «حجة اللّه» بر غيرمعصوم ممنوع است.

پرواضح است كه اگر در جامعۀ اسلامى براى خداوند متعال حجّت هايى بهتر، قوى تر و واضح تر از ائمه اطهار عليهم السلام وجود داشت، خداوند متعال به او يا به آن ها احتجاج مى كرد. همان طورى كه ما نيز وقتى با خداوند متعال كار داريم، در پى حاجت و نيازى هستيم، به ائمه اطهار عليهم السلام توسل مى كنيم و آن ها را شفيع قرار مى دهيم. اگر كسى - يا كسانى - موجّه تر، عزيزتر و نزديك تر به خداوند متعال وجود داشت - كه وجود ندارد - به سراغ آن ها مى رفتيم.9.

ص: 162


1- . سورۀ انعام (6): آيۀ 149.

آغاز و پايان به وسيله ائمّه

بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَبِكُمْ يَخْتِمُ ؛

خداوند به شما آغاز كرد و به شما نيز ختم مى كند.

از خصائص ديگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، صديقه طاهره و ائمه معصومين عليهم السلام اين است كه آغاز و پايان به وسيله آن بزرگواران است.

اگر «باء» كلمه «بكم» را «باء» سببى قرار دهيم. به معناى «به سبب شما» خواهد بود. راغب اصفهانى در كتاب المفردات غريب القرآن در معناى «فتح» چنين مى نويسد:

وفاتحة كلّ شيء مبدؤه الّذي يفتح به ما بعده وبه سمّي فاتحة الكتاب.(1)

آغاز هر چيزى است كه ما بعد آن با آن آغاز، باز و گشوده مى شود و از اين معناست كه «فاتحة الكتاب» اين طور ناميده شده است.

بنابراين، معناى اين فراز چنين مى شود: خداوند متعال به سبب شما خلقت را شروع كرده و به سبب شما به پايان مى رساند.

به سخن ديگر، اگر شما نبوديد، خداوند عالم را تحقّق نمى بخشيد، پس شما سبب خلقت همۀ عالم امكان هستيد.

و اگر «باء» كلمه «بكم» را «باء» مصاحبت بگيريم، يعنى شما مبدأ و منتهاى خلقت هستيد، كه اوّلين مخلوق شما هستيد و با رفتن شما آخر اين عالم است.

در زيارت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف؛ يعنى همان زيارت آل ياسين چنين مى خوانيم:

ص: 163


1- . المفردات فى غريب القرآن: 370.

أنتم الأوّل والآخر.(1)

شما همان آغاز و پايان هستيد.

و در حديث شب معراج نيز آمده كه فرشتگان به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عرض كردند:

مرحباً بالأوّل ومرحباً بالآخر ومرحباً بالحاشر ومرحباً بالناشر، محمّد خير النبيين وعلي خير الوصيين....(2)

آفرين به اول و آغاز، آفرين به پايان، آفرين به آن كه زبانش با حشر تو پيوند خورده و آفرين به كسى پيش از آفرينش آفريدگان آفريده شده؛ محمد برترين پيامبران و على برترين اوصيا...

و در روايت ديگرى امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد:

نحن الأوّلون والآخرون، ونحن الآمرون، ونحن النور....(3)

ما همان نخستينيان و آيندگانيم و ما همان نور و روشنى هستيم....

بنابراين، شما اهل بيت عليهم السلام مبدأ خلقت، وجود، خيرات و بركات هستيد و ختم آن ها نيز به شما خواهد بود؛ همان گونه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خاتم پيامبران هستند و نبوت به ايشان ختم شد.

جالب اين كه فعل «فتح» فعل ماضى است؛ يعنى فتح انجام شده و فعل «يختم» فعل مضارع است كه در وقت خود انجام خواهد شد. مبدأ و منتهى و اوّل و آخر شما هستيد.1.

ص: 164


1- . الاحتجاج: 2/317 و المزار: 570، بحار الانوار: 53/172.
2- . الكافى: 3/484، حديث 1، بحار الانوار: 18/356، حديث 66. به نقل از علل الشرائع: 2/314 حديث 1.
3- . دلائل الامامه: 168، حديث 82، ينابيع المعاجز: 81.

اين واقعيتى است كه از روايت شيعه و سنّى به دست مى آيد؛ يعنى حتى كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام معتقد نيستند - آن چنان كه ما معتقد هستيم - نيز اين روايات را نقل كرده اند كه نمونه اى از آن ها را در آينده، خواهيم آورد.

بنابراين، وجود، خلقت و در پى خلقت و وجود، خيرات و بركات معنوى از علوم و معارف، خيرات و بركات مادى از آن چه فكر كنيم و خارج از فكر بشر است، مبدأ همۀ اين ها پيامبر اكرم، صديقه طاهره و اهل بيت عليهم السلام هستند و به آن ها ختم خواهد شد.

براى مثال به اين روايت كه در منابع عامه آمده است، توجّه كنيد! پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

خلقت أنا وعلي بن أبي طالب من نور واحد، نسبّح اللّه عزّ وجلّ في يمنة العرش قبل خلق الدنيا، ولقد سكن آدم الجنّة ونحن في صلبه، ولقد ركب نوح السفينة ونحن في صلبه، ولقد قذف إبراهيم في النار ونحن في صلبه.

فلم نزل يقلّبنا اللّه عزّ وجلّ من أصلاب طاهرة إلى أرحام طاهرة، حتى انتهى بنا إلى عبدالمطّلب، فجعل ذلك النور بنصفين، فجعلني في صلب عبداللّه، وجعل عليّاً في صلب أبي طالب، وجعل فيّ النبوة والرسالة، وجعل في عليّ الفروسية والفصاحة، واشتقّ لنا اسمين من أسمائه، فربّ العرش محمود وأنا محمّد، وهو الأعلى وهذا علي.(1)

من و على از يك نور آفريده شديم، قبل از آفرينش دنيا، ما در سمت راست عرش، به تسبيح خدا مشغول بوديم، آن گاه كه آدم در بهشت ساكن شد ما در2.

ص: 165


1- . كتاب زين الفتى فى تفسير سورة هل اتى، و با اندكى اختلاف در علل الشرايع: 1/134، حديث 1، معانى الأخبار: 56، حديث 4، بحار الانوار: 15/11، حديث 12.

صلب او بوديم، و زمانى كه نوح بر عرصۀ كشتى قرار گرفت، ما در پشت وى بوديم، چون ابراهيم را در آتش افكندند، ما در پشت او جاى داشتيم.

همواره خداى بزرگ ما را از پشت هاى پاكيزۀ پدران به رحم هاى پاك مادران منتقل مى ساخت تا پشت عبدالمطّلب، سپس آن را دو نيم كرد مرا در صلب عبداللّه و على را در صلب ابوطالب وديعه نهاد، و براى من پيامبرى و رسالت، و براى على تيزهوشى و خوش بيانى را قرار داد و براى هر يك از ما از دو نام خود، نامى اقتباس كرد. پس پروردگار مالك عرش، محمود است و من محمد و پروردگار اعلى است و اين - يعنى اميرالمومنين عليه السلام - على است.

و حضرت در روايت ديگرى مى فرمايد:

كنت أنا وعلي نوراً بين يدى اللّه عزّ وجلّ قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام. فلمّا خلق اللّه تعالى آدم قسّم ذلك النور جزئين؛ فجزء أنا و جزء علي.(1)

چهارده هزار سال پيش از آن كه خدا، آدم را بيافريند من و على نورى پيش روى خداى متعال بوديم. وقتى خداى تعالى آدم را آفريد، اين نور را به دو جزء تقسيم كرد، جزئى از آن من و جزء ديگر على است.

آرى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

من و على از يك نور خلق شديم پيش از اين كه خدا آدم را خلق كند و بعد اين نور، دو شعبه شد؛ يك شعبه به صلب حضرت عبداللّه عليه السلام رسيد و شعبه ديگر به صلب حضرت ابوطالب عليه السلام.م.

ص: 166


1- . الطرائف: 15، حديث 1، بحار الانوار: 24/35، حديث 18، نظم الدرر السمطين: 7، ينابيع الموده: 490/2، حديث 379، لسان الميزان: 2/229، ميزان الاعتدال: 1/507. براى آگاهى بيشتر درباره اين حديث معروف به «حديث نور» از نظر سندى و دلالتى. ر. ك: نفحات الازهار، جلد پنجم.

اين موضوع در روايات شيعى نيز مطرح شده است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداى متعال به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله فرمود:

يا محمّد! إنّي خلقتك و عليّاً نوراً - يعني روحاً بلا بدن - قبل أن أخلق سماواتي وأرضي وعرشي وبحري، فلم تزل تهلّلني وتمجّدني.

ثمّ جمعت روحيكما فجعلتهما واحدة، فكانت تمجّدني وتقدّسني وتهلّلني، ثمّ قسّمتها ثنتين وقسّمت الثنتين ثنتين، فصارت أربعة: محمّد واحد وعلي واحد والحسن والحسين ثنتان.

ثمّ خلق اللّه فاطمة من نور ابتدأها روحاً بلا بدن، ثمّ مسحنا بيمينه فأفضى نوره فينا.(1)

اى محمد! من تو و على را به صورت نورى - يعنى روحى بدون پيكر - آفريدم، پيش از آن كه آسمان و زمين و عرش و دريايم را بيافرينم. پس تو همواره مرا به يكتايى مى خواندى و تمجيد مرا مى گفتى.

سپس دو روح شما را گرد آوردم و يكى ساختم، و آن يك روح مرا تمجيد، تقديس و تهليل مى گفت، آن گاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد: محمد يكى، على يكى، حسن و حسين دو تا.

سپس خدا فاطمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود، آفريد، آن گاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را به ما رسانيد.

اكنون در اين روايت كه مورد توجّه بزرگان در مباحث معارف اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته، خوب فكر كنيد. محمّد بن سنان مى گويد:8.

ص: 167


1- . الكافى: 1/440، حديث 3، بحار الانوار: 15/18-19، حديث 28.

كنت عند أبي جعفر الثاني عليه السلام فأجريت إختلاف الشيعة.

فقال: يا محمّد! إنّ اللّه تبارك وتعالى لم يزل متفرّداً بوحدانيّته، ثمّ خلق محمّداً وعليّاً وفاطمة، فمكثوا ألف دهر.

ثمّ خلق جميع الأشياء، فأشهدهم خلقها وأجرى طاعتهم عليها وفوّض امورها إليهم، فهم يحلّون ما يشاؤون ويحرّمون ما يشاؤون ولن يشاؤوا إلّا أن يشاء اللّه تبارك وتعالى.

ثمّ قال: يا محمد! هذه الديانة الّتي من تقدّمها مرق ومن تخلّف عنها محق، ومن لزمها لحق. خذها إليك يا محمّد!(1)

روزى در خدمت امام جواد عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم.

حضرت فرمود: اى محمد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره به يگانگى خود يكتا بود (كه يگانه اى جز او نبود) سپس محمد، على و فاطمه را آفريد، آن ها هزار دوران ماندند.

سپس چيزهاى ديگر را آفريد و آفريدگان ايشان را بر آفرينش آن ها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در ميان آفريدگان جارى ساخت و كارهاى آفريدگان را به ايشان واگذاشت. پس ايشان هرچه را خواهند حلال كنند و هرچه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آن چه خداى تبارك و تعالى خواهد، نخواهند.

سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جلو رود از دايره اسلام بيرون رفته، هر كه عقب بماند نابود مى گردد و هر كس آن بچسبد، به حق رسيده است. اى محمد! همواره ملازم اين ديانت باش.9.

ص: 168


1- . همان: 441، حديث 5، همان: 19، حديث 29.

بنابراين روايت، خداوند متعال اهل بيت عليهم السلام را در خلقت جميع اشيا شاهد قرار داد و مطيع بودن اشيا را نسبت به اهل بيت عليهم السلام جارى كرد كه همه بايد نسبت به آن مقام خاضع و مطيع باشند و مشيتشان در مشيت خداوند متعال است. چنين مقامى را خداوند متعال فقط به اهل بيت عليهم السلام داده است. اصلاً ديانت همين است و اعتقاد بايد چنين باشد.

از اين گونه روايات استفاده مى شود كه آفرينش اين جهان به خاطر اهل بيت عليهم السلام بوده است. در روايتى كه اهل سنّت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل كرده اند، چنين آمده است:

لمّا خلق اللّه تعالى أبا البشر ونفخ فيه من روحه، التفت آدم يمنة العرش فإذا نور خمسة أشباح سجّداً وركّعاً.

قال آدم: يا ربّ ! هل خلقت أحداً من طين قبلي ؟

قال: لا، يا آدم!

قال: فمن هؤلاء الخمسة الّذين أراهم في هيئتي وصورتي ؟

قال: هؤلاء خمسة من ولدك، لولاهم ما خلقتك، ولولاهم ما خلقت الجنة ولا النار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الأرض ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجن.

هؤلاء الخمسة شققت لهم خمسة أسماء من أسمائي فأنا المحمود وهذا محمّد، وأنا العالي وهذا علي، وأنا الفاطر وهذه فاطمة، وأنا الاحسان وهذا الحسن، وأنا المحسن وهذا الحسين.

آليت بعزتي أنّه لا يأتيني أحد بمثقال حبة من خردل من بغض أحدهم إلّا أدخلته ناري ولا أبالي.

يا آدم! هؤلاء صفوتي من خلقي بهم أنجيهم وأهلكهم، فإذا كان لك إلي حاجة فبهؤلاء توسّل.

ص: 169

فقال النبي صلى اللّه عليه وآله: نحن سفينة النجاة من تعلّق بها نجا ومن حادّ عنها هلك، فمن كان له إلى اللّه حاجة فليسأل بنا أهل البيت؛(1)

آن گاه كه خداى تعالى آدم ابوالبشر را آفريد و از روح خود به آن دميد، آدم به سمت راست عرش رو كرد، ناگاه پنج هيكل نورانى را ديد كه در حال سجده و ركوع هستند.

گفت: پروردگارا! آيا پيش از من كسى را از گِل آفريده اى ؟

خدا فرمود: نه، اى آدم!

آدم گفت: پس اين پنج هيكلى كه در شكل و صورت خودم مى بينم، چه كسانى هستند؟

فرمود: اينان پنج تن از فرزندان تو هستند، اگر آنان نبودند، تو را نمى آفريدم.

اگر آنان نبودند بهشت، دوزخ، عرش، كرسى، آسمان، زمين، فرشتگان، انس و جن را نمى آفريدم.

براى اين پنج شخص پنج اسم از اسامى خودم جدا كرده ام، من محمود هستم و اين محمد، من عالى هستم و اين على، من فاطر هستم و اين فاطمه، من احسان هستم و اين حسن و من محسن هستم و اين حسين، به عزّت و شكوه خود سوگند ياد كرده ام كه هر كس به هم وزن دانه خردلى كينه آن ها را در دل داشته باشد او را وارد آتش دوزخم كنم و هيچ باكى ندارم.

اى آدم! اينان برگزيدگان از آفريده من هستند. به وسيله آن ها انسان ها را نجات مى دهم و با سرپيجى از فرمان آن ها، انسان ها را هلاك مى كنم. پس هر گاه به درگاه من حاجتى داشتى به وسيله اينان به من توسل كن.

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: ما همان كشتى نجات هستيم، هر كسى به آن0.

ص: 170


1- . فرائد السمطين: 1/36 و با كمى اختلاف در بحار الانوار: 27/5، حديث 10.

سوار شود نجات مى يابد و هر كسى با آن مخالفت كند، هلاك مى گردد. پس هر كسى حاجتى به درگاه خدا داشته باشد بايستى به وسيله ما اهل بيت، حاجت خود را درخواست كند.

آرى، از اين روست كه از پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام به علل غائيه وجود تعبير مى كنند.

و در روايت ديگر چنين آمده است:

وقتى حضرت آدم عليه السلام نگاه كرد، ديد در ساق عرش در كنار

«لا إله إلّااللّه»،

«محمّد رسول اللّه» نيز نوشته است، سؤال كرد:

من المقرون باسمك ؟

اين كيست كه اسمش در كنار اسم تو قرار گرفته است ؟

پاسخ آمد:

... محمّد، خير من أخرجته من صلبك، اصطفيته بعدك من ولدك ولولاه ما خلقتك...(1)

... محمد، بهترين شخصى است كه از نسل تو به دنيا مى آيد كه او را از بين فرزندانت برگزيده ام، اگر او نبود تو را نمى آفريدم...

و در روايت ديگرى كه شيخ مفيد آن دانشمند بزرگ رحمه اللّه آن را نقل مى كند، آمده است: محمد بن حنفيه مى گويد: امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلّم يقول: قال اللّه تعالى: لأعذّبنّ كلّ رعيّة دانت بطاعة إمام ليس منّي، وإن كانت الرعيّة في نفسها برّة، ولأرحمنّ كلّ رعية دانت بإمام عادل منّي وإن كانت الرعيّة غير برّة ولا تقيّة؛6.

ص: 171


1- . بحار الأنوار: 25، ذيل حديث 46.

از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: خداوند فرموده است: البته عذاب خواهم كرد هر پيروى كه معتقد به رهبرى امامى باشد كه از جانب من تعيين نشده؛ گرچه آن رعيت در واقع خودشان اشخاص خوبى باشند.

و مورد محبت قرار خواهم داد هر رعيتى را كه به امامت امام عادلى كه از جانب من تعيين شده معتقد باشد، گرچه آن مردم خوب و متّقى نباشند.

بنابراين حديث، سخن خداوند متعال درباره امامت امام عادلى كه از ناحيۀ خدا منصوب شده، مطلب بسيار مهمى است.

در ذيل اين روايت آمده: اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به من فرمود:

يا علي! أنت الإمام والخليفة بعدي، حربك حربي وسلمك سلمي وأنت أبو سبطيّ وزوج ابنتي ومن ذرّيّتك الأئمة المطهّرون.

وأنا سيّد الأنبياء وأنت سيّد الأوصياء، وأنا وأنت من شجرة واحدة، لولانا لم يخلق اللّه الجنّة ولا النار ولا الأنبياء ولا الملائكة؛(1)

اى على! تو امام و جانشين من، بعد از من هستى، جنگ تو جنگ من و صلح و سازش تو صلح و سازش من است، تو پدر دو نواده من و همسر دختر من هستى. پيشوايان طاهرين از نژاد تو هستند.

من سرور پيامبران و تو سرور اوصيا هستى. و من و تو از يك شجره هستيم.

اگر ما نبوديم خداوند بهشت، دوزخ، پيامبر و فرشتگان را نمى آفريد.

بنابراين، چنين است كه مبدء و آغاز خلقت، اهل بيت هستند و ختم و پايان خلقت نيز به اهل بيت عليهم السلام و به خاطر آن بزرگواران خواهد شد.3.

ص: 172


1- . كفاية الاثر: 157-158، بحار الانوار: 26/349، حديث 23.

معلوم شد كه خداوند متعال خلقت را به اهل بيت عليهم السلام شروع كرده و اگر آن حضرات نبودند و بنا نبود كه آن بزرگواران به اين عالم بيايند، خلقتى در كار نبود.

ختم و فرجام اين جهان نيز به اهل بيت عليهم السلام است؛ همان گونه كه ختم و پايان نبوت به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده، ختم ولايت و وصايت نيز به حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است.

آرى، جهان هستى هرگز از حجّت نبايد خالى باشد و حجّت آخرين نيز امام زمان عليه السلام هستند، بعد از حضرت ولى عصر جهانى نيست.

اين جا، زمينه بحث است و امروزه بسيار مى پرسند: بعد از زمان حضرت ولى عصر عليه السلام چه خواهد شد؟

آيا جهان ديگرى وجود دارد؟

آيا اين دنيا ادامه دارد يا نه ؟

البته اين بحث، از جهت علمى، بحث مفيدى است كه انسان اين مسئله را دنبال كند، اما از نظر عملى براى ما اثرى ندارد؛ چرا كه مسائل متعلق به حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف به طور كلى بر سه قسم، تقسيم مى شوند:

1. مسائلى راجع به مهدويت و امام زمان عليه السلام؛ مسائلى كه قبل از ظهور و حكومت حضرت مطرح هستند.

2. مسائلى كه متعلق به زمان ظهور و حكومت حضرت مهدى عليه السلام هستند، شامل پرسش هاى ذيل:

حكومت امام مهدى عليه السلام چگونه خواهد بود؟

آن حضرت با چه اسلحه اى حكومتشان را حفظ مى كنند و دشمنان را سركوب مى نمايند؟

ص: 173

آيا اساساً آن حضرت، دشمنانى خواهند داشت يا همه فورى ايمان مى آورند؟

آيا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در بلاد مختلف، حكّام و نوّابى خواهند داشت ؟

چگونه امور مملكت را از نظر مالى و اقتصادى اداره مى كنند؟

در زمان آن حضرت چه خواهد شد؟ آيا جنگ هايى وجود دارد؟

مركز امامت و حكومت حضرت امام مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف كجا خواهد بود؟....

3. مسائلى كه متعلق به آن چه بعد از دوران حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف است.

يعنى هنگامى كه امام مهدى ظهور فرمودند و حكومت برقرار و برنامه ها اجرا شد، ناگزير روزى از روزها آن حضرت از دار دنيا خواهند رفت، بعد از حضرت چه خواهد شد؟

اين ها از مباحثى است كه از قديم در كتاب ها آمده و رواياتى نيز در اين زمينه داريم. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه مى توان به دايرة المعارف ارزشمند بحار الانوار نوشته علامه مجلسى رحمه اللّه و كتاب الإيقاظ من الهجعه نگارش شيخ حرّ عاملى رحمه اللّه كه به زبان فارسى نيز ترجمه شده، مراجعه كرد.

اين دو بزرگوار از بزرگان محدّثان و فقهاى ما هستند كه بخشى جداگانه در اين زمينه عنوان كرده اند كه بعد از امام زمان عليه السلام چه خواهد شد؟(1) آنان در اين باره روايات و اقوالى را ذكر كرده اند كه چكيده آن روايات و اقوال اين سه قول است:

1. بعد از انقضاى زمان حضرت ولى عصر عليه السلام به فاصلۀ كمى دوران دنيا پايان پيدا مى يابد و جهان آخرت و قيامت آغاز مى شود.ة.

ص: 174


1- . ر. ك: بحار الانوار: 53 / باب 29 (باب في الرجعة)، 39 و كتاب الإيقاظ من الهجعة.

2. چون ما دوازده امام بيشتر نداريم، وقتى امام دوازدهم نيز از دار دنيا رفتند، اين دنيا باقى و اين كره پابرجاست، پس بايد حجتى وجود داشته باشد، اين حجت - يا اين حجت ها - امام و ائمّه نيستند، بلكه از فرزندان امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف خواهند بود. ادارۀ امور دينى و دنيوى مردم را به عهده خواهند داشت و حجت خدا خواهند بود.

اين قول نيز از بعضى از روايات استفاده مى شود. البته اين قول بستگى دارد به اين كه بگوييم: حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف داراى فرزندان و ذريه اى هستند كه همين مطلب، يكى از مباحث است. و قول به اين كه حضرت داراى فرزندانى هستند، بعيد نيست.

در اين جا، اين پرسش مطرح است كه اگر امام مهدى عليه السلام داراى فرزندانى هستند آن ها در كجا زندگى مى كنند؟ و چه مى كنند؟(1) ما به رجعت معتقد هستيم و اگر كسى در اصل رجعت تشكيك كند، در اثر جهل او خواهد بود؛ و جاهل اگر واقعاً جاهل باشد، بين خود و خدا، شايد در اين مسئله معذور باشد.

رجعت در زمان حكومت حضرت امام مهدى عليه السلام تحقق پيدا خواهد كرد و در رأس كسانى كه رجعت مى كنند ائمه اطهار عليهم السلام هستند.

3. قول سوم اين است كه وقتى دوران امامت حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف تمام شد مجدّداً امامت، ولايت و حكومت ائمّه عليهم السلام از اول شروع خواهد شد، تا دورانى با عنوان دوران عدالت، ديانت، طهارت بر خلاف آن دوران هايى خواهد بود كه بر ائمه اطهار عليهم السلام گذشته است.».

ص: 175


1- . ر. ك: بحار الانوار: 53/145، باب 30 «باب خلفاء المهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف وأولاده وما يكون بعده».

بنابراين، اگر ما قول دوم و سوم را بپذيريم باز پايان اين عالم به توسط اهل بيت عليهم السلام خواهد بود.

پس بر هر تقدير، چه پايان عالم بعد از امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف باشد، چه بعد از فرزندان امام زمان و چه رجعت امامان عليهم السلام يكى پس از ديگرى، سرانجام و پايان اين جهان به توسط اهل بيت خواهد شد.

نكته مهم

آن چه مهم است و براى ما اثر عملى دارد همان قسم اول است. يعنى آن چه به قبل از امام زمان عليه السلام و ظهور آن حضرت مربوط است و همين عالمى است كه در آن زندگى مى كنيم كه در وظايفمان نسبت به امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بينديشيم كه بايد چه بكنيم ؟ و چه وظايفى داريم ؟ تا آماده ظهور باشيم و چرا انتظار فرج اين قدر اجر و پاداش دارد؟ درباره اين مطالب مطالعه كنيم كه اثر عملى دارد.

اما اين كه در زمان حضرت امام مهدى عليه السلام يا بعد از آن چه خواهد شد، براى ما اثر عملى ندارد.

آرى، و بهتر است به مطالبى بپردازيم كه اثر عملى دارد تا براى زمان ظهور آماده شويم؛ چرا كه هر روزى امكان دارد روز ظهور باشد. در توقيعى كه از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام به جناب شيخ مفيد رحمه اللّه، در اواخر ماه صفر سال چهارصد و ده هجرى قمرى آمده، چنين مى خوانيم:

... فإنّ أمرنا بغتة فجأة حين لا تنفعه توبة ولا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة....(1)

ص: 176


1- . الاحتجاج: 2/324، بحارالأنوار: 176/53 حديث 7.

... به راستى امر ما به ناگاه خواهد بود؛ هنگامى كه توبه سودى نخواهد داشت و پشيمانى از كيفر ما، رهايى نخواهد بخشيد...

از طرفى، زمان ما، زمان فتنه، اختلاف و اضطراب است. اگر هر كس مبانى اعتقادى خود را تقويت نكند با مشكلات و شبهه ها رو به رو خواهد شد؛ چرا كه امروزه وسايل فساد و گمراهى، با اين همه پيشرفت در هر خانه اى وجود دارد.

انسان بايد به وظيفه خود عمل كند تا مبادا تحت تأثير تشكيكات و شبهات قرار بگيرد؛ زيرا زمان، زمان بسيار حساسى است، همۀ فرقه هاى عالم، اديان، بى دين ها و فرقه هايى كه عنوان اسلام دارند، مشغول فعاليت و تبليغ هستند و افكارشان را ترويج مى كنند.

از اين رو وظيفه بسيار حساس است كه در درجۀ اول خودمان و در درجۀ دوم جوان هايمان و كسانى كه ما نسبت به آن ها مسئوليت داريم، بايد فكر كنيم و مبانى اعتقادى خودمان را تقويت كنيم.

كسى كه به فكر مدرسۀ فرزند خود هست كه در چه مدرسه اى ثبت نام كند تا نمرۀ بهترى بياورد. آن گاه به فكر قلم، دوات و دفتر او هست، بعد به فكر لباس و غذا، مركب و مشرب او هست بايد به جهات اعتقادى و دينى او به طريق اولى احساس مسئوليت نمايد. چون بالاترين جهات است. زمان بسيار زمان حساسى است كه وسائل گمراهىِ فكرى و اخلاقى بسيار فراوان و شايع است، بايد روى اين جهت بيش تر اهميت داد و فكر كرد.

اين يك بيان بود براى اين فراز. بيان ديگرى نيز براى اين فراز وجود دارد كه به قدرى دقت و تأمل نياز دارد. و آن اين كه اهل بيت عليهم السلام داراى مقام عصمت و وساطت در فيض هستند؛ يعنى هر چه از ناحيۀ خداوند متعال به خلايق مى رسد و

ص: 177

بركات و خيراتى كه نازل مى شود همۀ آن ها به واسطۀ مقام عصمت است كه اين مقام نيز يكى از مقامات و منازل ائمه اطهار عليهم السلام است.

به سخن ديگر، ائمه اطهار عليهم السلام از جهت احكام دينى، علوم اسلامى و غير اسلامى و همه امور مادى و دنيوى واسطۀ فيض الهى هستند.

البته رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام نه تنها داراى چنين منزلتى بودند، بلكه بيش تر از ديگر پيامبران الهى و اوصيا دارا بودند. اين مطلب به صراحت در روايات ما آمده است.

براى مثال خداوند متعال در انبياى گذشته مقام بلندى به حضرت سليمان عليه السلام در اين عالم عطا كرده است كه حيوانات، جنّيان و حتى ابرها در خدمت آن حضرت بود.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ * وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ * وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ »؛(1)

و ما به داوود و سليمان، دانشى عظيم داديم؛ و آنان گفتند: «ستايش از آنِ خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد». و سليمان وارث داوود شد، و گفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشكارى است». سپاهيان سليمان، از جن و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آن قدر زياد بودند كه بايد توقف مى كردند تا به هم ملحق شوند.7.

ص: 178


1- . سورۀ نمل (27): آيه هاى 15-17.

شيخ صدوق رحمه اللّه روايتى را در علل الشرائع نقل مى كند كه على بن يقطين مى گويد: امام كاظم عليه السلام فرمود:

قد واللّه أوتينا ما أوتي سليمان وما لم يؤت سليمان و ما لم يؤت أحد من الأنبياء من العالمين؛(1)

به خدا سوگند، به ما چيزى داده شده كه به سليمان پيامبر و هيچ پيامبرى از عالميان داده نشده است.

پس اصل اين كه حضرت سليمان عليه السلام داراى آن مقام بوده به حكايت قرآن مجيد است. اما اين كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام همين گونه؛ بلكه اضافه بر آن داده شده، در روايات متعدد آمده است.

نمونه ديگر در الكافى آمده است. طبق اين روايت كه قابل دقّت است، موسى بن اشيم مى گويد: امام صادق عليه السلام در ضمن سخنى به من فرمود:

يا بن أشيم! إنّ اللّه عزّ وجلّ فوّض إلى سليمان بن داود فقال «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ »(2)

وفوّض إلى نبيّه صلّى اللّه عليه وآله فقال:

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(3)

فما فوّض إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فقد فوّضه إلينا؛(4)

پسر اشيم! به راستى خداى عزوجل امر را به سليمان بن داوود واگذار كرد و فرمود: «اين عطاى ماست خواهى ببخش يا نگهدار، حسابى بر تو نيست» و به پيامبرى صلى اللّه عليه وآله واگذار كرد و فرمود: «آن چه را رسول براى شما2.

ص: 179


1- . علل الشرايع: 1/71، باب 62، حديث 1، بحار الانوار: 26/159، حديث 1.
2- . سورۀ ص (38): آيۀ 39.
3- . سورۀ حشر (59): آيۀ 7.
4- . الكافى: 1/266، حديث 2، بحار الانوار: 47/50، حديث 82.

آورده بگيريد و از آن چه شما را بازداشته باز ايستيد» و آن چه به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله واگذار نموده، به ما واگذار كرده است.

بنابراين روايت، خداوند متعال به حضرت سليمان عليه السلام مى فرمايد:

آن چه ما در اختيار تو گذاشتيم، عطيۀ الهى است، اگر خواستى به كسى بدهى، بده، و اگر نخواستى ندهى، نده؛ اختيار با خود توست و در اختيار تو گذاشته شده است و ما تو را مختار قرار داده ايم.

براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز همين آيه آمده است كه هر چه كه پيامبر براى شما آورد، هر چه كه امر كرد، هر چه كه خواست و هر گونه تصرف كرد، در جميع شئون، وظيفۀ شماست كه از او اطاعت كنيد و پذيرا باشيد، تحت امر باشيد و هر آن چه كه فرمود انجام ندهيد و چيزى به كسى نداد و از كسى چيزى را منع كرد و امساك نمود شما بايد مطيع باشيد، بدون چون و چرا به قول او عمل كنيد.

اين همان ولايت است كه ولايت تكوينى از جهتى و ولايت تشريعى از جهتى ديگر.

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »؛(1)

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

يعنى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نسبت به مؤمنان، در همه شئون، امور و حتى جان آن ها از خود مؤمنان نسبت به جان و مالشان اولى و سزاوارتر است.

از اين روست كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آن چه كه خداوند متعال به سليمان عطا كرد به حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله نيز عطا كرده و آن چه كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله رسيده به ما رسيده است.6.

ص: 180


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 6.

بنابراين، تمام آن چه كه در تحت تصرّف حضرت سليمان عليه السلام بوده، تحت تصرّف پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز قرار داشته و بعد از آن حضرت، به ائمه اطهار عليهم السلام رسيده است.

در روايتى ديگر آمده:

زيد شحّام گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيۀ مباركه «هذا عَطاؤُنا...»؛(1) «اين عطاى ماست...» پرسيدم كه معنا و مقصود از آن چيست ؟

حضرت فرمودند:

أعطى سليمان ملكاً عظيماً، ثمّ جرت هذه الآية في رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فكان له أن يعطي ماشاء من شاء، وأعطاه اللّه أفضل ممّا أعطى سليمان...(2)

خدا به سليمان سلطنت بزرگى داد (و اين آيه درباره اوست). سپس اين آيه درباره رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله جارى گشت، پس براى او رواست كه هرچه خواهد، به هر كه خواهد ببخشد و از هر كه خواهد باز گيرد، و خدا به او بهتر از آن چه به سليمان داد عطا فرمود.

آرى، خداوند سبحان به سليمان عليه السلام، ملك عظيمى داده است، آن جا كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»؛(3)

ما به آن ها ملك و سلطنت بزرگى عنايت نموديم.4.

ص: 181


1- . سورۀ ص (38): آيۀ 39.
2- . الكافى: 1/268، حديث 10، بحار الانوار: 17/7، حديث 8.
3- . سورۀ نساء (4): آيۀ 54.

اين ملك عظيم در روايات نيز تفسير شده است كه در بعضى از فرازهاى زيارت جامعه بيان خواهيم كرد كه منظور چيست ؟

اين آيت، عظمت و مقام از ناحيۀ خداوند متعال بيان گر اين است كه خداوند متعال در اين عالم قدرت دارد به فردى از افراد بشر چنين مقامى را عطا كند.

حكم «لَهُ » در اين روايت؛ يعنى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اجازه و اذن داشته و خداوند متعال به آن حضرت اين صلاحيت را داده كه به هر كس، هر چه بخواهد و هر كس به هر مقدارى كه لياقت داشته باشد، به مقدار لياقتش به او عنايت كند؛ چه مال باشد، چه علم و هر چيز ديگرى؛ همان طورى كه خداوند متعال به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اختيار داده در آن چه كه هست و در هستى تصرّف كنند و به هر كس خواستند، چيزى عنايت نمايند.

آن چه كه به سليمان عليه السلام داده شد كه ملك عظيم بوده، به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بالاتر يا بهتر از آن داده شده است. از اين روست كه بسيارى از اوقات، وقتى از امام عليه السلام مطلبى مى پرسيدند، حضرت پاسخ نمى دادند.

سائل مى پرسيد: من از شما سؤال كردم.

حضرت مى فرمود: مگر اين آيۀ مباركه را نخوانده اى كه مى فرمايد:

«هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ »؛(1)

اين عطاى ماست، به هر كس مى خواهى ببخش و از هر كس مى خواهى خوددارى كن، و حسابى بر تو نيست.9.

ص: 182


1- . سورۀ ص (38): آيۀ 39.

براى نمونه، به اين روايت توجه كنيد. زراره مى گويد:

قلت لأبي جعفر عليه السلام: قول اللّه تبارك وتعالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ »(1)

من المعنون بذلك ؟

قال: نحن.

قال: قلت: فأنتم المسؤولون ؟

قال: نعم.

قال: قلت: ونحن السائلون ؟

قال: نعم.

قلت: فعلينا أن نسئلكم ؟

قال: نعم.

قلت: وعليكم أن تجيبونا؟

قال: لا، ذاك إلينا إن شئنا فعلنا وإن شئنا لم نفعل.

ثمّ قال: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ »(2)؛(3)

به امام باقر عليه السلام عرض كردم: خداوند متعال مى فرمايد: «پس اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد». منظور از اهل ذكر كه ما بايد از آن ها بپرسم چه كسانى هستند؟

فرمود: ما هستيم.

گفتم: از شما بايد سؤال شود.3.

ص: 183


1- . سورۀ نحل (16): آيۀ 43، سورۀ انبياء (21): آيۀ 7.
2- سورۀ ص (38): آيۀ 39.
3- . بصائر الدرجات: 62، حديث 24، بحار الانوار: 23/174، حديث 3.

فرمود: آرى.

عرض كردم: سؤال كننده ما هستيم ؟

فرمود: بلى.

گفتم: پس ما بايد از شما سؤال كنيم.

جواب داد: آرى.

گفتم: بر شما واجب است پاسخ ما را بدهيد؟

فرمود: نه، اين امر براى ما اختيارى است، اگر خواستيم پاسخ مى دهيم، در صورتى كه نخواهيم پاسخ نمى دهيم.

آن گاه امام باقر عليه السلام اين آيه را خواند: «اين عطاى ماست، به هر كس مى خواهى ببخش، و از هر كس مى خواهى خوددارى كن، و حسابى بر تو نيست».

پس همه چيز، همۀ علوم و همۀ معارف در اختيار امام عليه السلام است. آيا امامان معصوم عليهم السلام وظيفه دارند كه هر كس، هر چه سؤال كرد به او جواب بدهند، يا بايد لياقت ها و ظرفيت ها را لحاظ كنند؟

بنابر آن چه گذشت، اگر ائمه معصوم عليهم السلام به كسى چيزى ندادند، يا به فرد ديگرى بيش تر يا كم ترى عنايت فرمودند، به مقام عصمت و ولايت مربوط است. به اين معناست كه ما بايد درجۀ لياقت، اهليت، صلاحيت و سطحمان را بالا ببريم.

البته بديهى است كه از آن طرف، هيچ بخلى وجود ندارد، هر نقصى وجود دارد در طرف ماست.

ص: 184

نزول باران

وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ؛

و به خاطر شما باران را فرو مى ريزد.

و اين هم يكى ديگر از موارد وساطت امامان عليهم السلام در فيض است، و عنوان كردن اين مورد به طور خاص به جهت آن است كه آب، مادّه حيات همۀ موجودات زنده است، چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ »؛(1)

و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم.

پس اين جمله از زيارت اشاره دارد بر اين كه وجود موجودات در حدوث و بقا به بركت حضرات ائمه عليهم السلام است.

وَبِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ انْ تَقَعَ عَلَى الاَْرْضِ الّا بِاِذْنِهِ ؛

و به خاطر شماست كه آسمان را از اين كه بر زمين افتد جز به اذن او نگه مى دارد.

و اين عبارت به آيه اى از قرآن مجيد اشاره دارد. آن جا كه مى خوانيم:

«يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ »؛(2)

و آسمان را نگه مى دارد كه جز به فرمان او، بر زمين فرو نيفتد.

يعنى به بركت اهل بيت عليهم السلام و به وساطت آن بزرگواران اين آسمان و كرۀ زمين هم چنان باقى است، نظم برقرار است و آسمان بر زمين فرو نيفتامده است.

ص: 185


1- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 30.
2- . سورۀ حج (22): آيۀ 65.

كوتاه سخن اين كه بقاى آسمان و زمين و آن چه در آن هاست به بركت وجود حضرات معصومين عليهم السلام است، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله در حديث متفق عليه فرموده اند:

النجوم أمنة لأهل السماء وأهل بيتي أمنة لأهل الأرض، فإذا ذهبت النجوم أتى أهل السماء ما يوعدون، وإذا ذهب أهل بيتي أتى أهل الأرض ما يوعدون؛(1)

ستارگان موجب ايمنى آسمانيان و خاندان من، مايه ايمنى زمينيان هستند، هرگاه ستارگان نابود شوند وعده الهى به آسمانيان محقق خواهد شد و آن گاه كه اهل بيت من از دنيا بروند وعده الهى به زمينيان محقق خواهد شد.

و امام سجاد عليه السلام در حديثى فرمود:

ونحن أمان لأهل الأرض كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء. ونحن الّذين بنا يمسك اللّه السماء أن تقع على الأرض إلّابإذنه؛(2)

ما مايه ايمنى زمينيان هستيم آن سان كه ستارگان مايه ايمنى آسمانيان هستند، ما همان كسانى كه موجب نگاه داشتن آسمان هستيم كه جز به فرمان او بر زمين فرو نيفتد.

ولى در عين حال همه چيز به دست خداى متعال است كه «

إلّا بإذنه».

اين جمله نيز به مقام عصمت، ولايت و وساطت در فيض اشاره دارد. البته وساطت در فيض بحث بيش ترى لازم دارد، امّا توضيحى كه بيان شد به قدر لازم بود و تا حد قابل قبولى، مطلب روشن گرديد.7.

ص: 186


1- . ر. ك: نفحات الازهار: 3/129.
2- . كمال الدين: 1/207.

زدودن غم و اندوه

وَبِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ ؛

و به خاطر شما اندوه را بگشايد.

كلمۀ «همّ » در زبان فارسى نيز به كار رفته كه همّ و غم مى گويند. در زبان عرب به امر مهمى كه فكر انسان را مشغول كرده و در صدد برطرف كردن آن است «همّ » مى گويند.

راغب اصفهانى مى گويد:

الهمّ : الحزن الّذي يذيب الإنسان....(1)

همّ : غم و اندوهى كه انسان را ذوب و ناتوان مى نمايد...

و كلمۀ «ينفّس» يعنى فرج حاصل شدن.

راغب اصفهانى در اين باره چنين مى نويسد:

وقوله عليه الصلاة والسلام:

«لا تسبّوا الريح فإنّها من نفس الرحمن» أي ممّا يفرّج بها الكرب، يقال: اللهمّ نفّس عنّي، أي فرّج عنّي. وتنفّست الريح إذا هبّت طيبة....(2)

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرموده است: «بادها نفس رحمانى است، آن را ناسزا نگوييد» زيرا بعضى از بادها رحمت الهى است و غم و اندوه را برطرف مى كند.

در مثل مى گويند: «خداوندا! برايم گشايشى فرما».

تَنَفُّس باد، وزش پاك و صاف آن است....

ص: 187


1- . المفردات فى غريب القرآن: 545.
2- . همان: 501.

بنابراين، خداوند متعال در گرفتارى هاى مهمّى كه فكر انسان را مشغول مى كند به بركت اهل بيت عليهم السلام براى او فرج مى فرستد و آن هم برطرف مى شود.

برطرف كردن سختى

وَيَكْشِفُ الضُّرَّ؛

و سختى را برطرف كند.

كلمۀ «ضرّ» با كلمۀ «سوء» و برخى از كلمات ديگر به معناى حالت هاى ناراحت كننده، غصّه، مشكلات آمده است. كلمه «كشف» با كلمه «ضُرّ» در قرآن مجيد چنين آمده است:

«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ »؛(1)

يا كسى كه دعاى مضطرّ را مى پذيرد و گرفتارى را برطرف مى سازد.

اين آيه در مشكلات خوانده مى شود كه مردم به ائمۀ اطهار عليهم السلام متوسل مى شوند و خداوند متعال به بركت ائمه اطهار عليهم السلام مشكلات و امور مهمّه و حاجات بزرگ آن ها را برطرف مى كند.

كوتاه سخن اين كه به بركت اهل بيت عليهم السلام است كه در مهمّات، فرج حاصل مى شود و گرفتارى ها برطرف مى گردد. ولى بايد توجه داشته باشيم كه بسيارى از اوقات از برطرف شدن گرفتارى اصلاً مردم خبردار نمى شوند؛ به اين معنا كه قرار بوده گرفتارى، مشكلات، بيمارى هاى عام البلوايى و... براى جامعه پيش بيايد، به بركت آن بزرگواران پيش نمى آيد و كسى هم مطلع نمى شود.

راغب اصفهانى در المفردات غريب القرآن مى نويسد:

الضرّ: سوء الحال إمّا في نفسه لقلّة العلم والفضل والعفة، وإمّا في بدنه

ص: 188


1- . سورۀ نمل (27): آيۀ 62.

لعدم جارحة ونقص، وإمّا في حالة ظاهرة من قلّة مال وجاه، وقوله:

«فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ»(1) فهو محتمل لثلاثتها....(2)

ضُّرّ: بد حالى، كه يا در جان كسى است به خاطر كمى دانش و فضل و عفّت، يا در بدنش در اثر كمبود و بيمارى عضوى يا نداشتن عضوى و يا در حالتى ظاهرى كه از كمى مال و جاه حاصل مى شود، در آيه احتمال هر سه زيان و ضررى كه ذكر شده، وجود دارد....

خداوند متعال در قرآن مجيد در آيه اى در خصوص پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ »؛(3)

(اى پيامبر!) تا تو در ميان آن ها هستى، خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد.

اين طور نيست كه خداوند متعال امت را گرفتار و معذّب كند و مصيبت ها و مشكلاتى بر آن ها وارد كند، تا وقتى كه تو پيامبر در ميان آن ها هستى، به بركت وجود تو در امت بسيارى از گرفتارى ها دفع مى شود.

در لغت، هم كلمه «دفع» آمده و هم كلمه «رفع». «دفع»؛ يعنى به بركت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله آن حادثۀ ناگوار واقع نشود و وجود آن حضرت، آن حادثه و پيشامد را دفع مى كند.

و اما «رفع»؛ يعنى اگر در جامعه گرفتارى ها و بيمارى هاى عام البلوى پيدا شد و مردم مبتلا شدند، بايد چه كار كنند؟ آن ها بايستى به اهل بيت عليهم السلام توسل نمايند تا به بركت آنان، آن گرفتارى ها و بيمارى ها رفع بشود.3.

ص: 189


1- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 84.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 293.
3- . سورۀ انفال (8): آيۀ 33.

آرى، به بركت ائمه اطهار عليهم السلام بسيارى از گرفتارى ها، مشكلات و مصيبت ها واقع نمى شود و ما هم خبردار نمى شويم و اگر واقع شود و مشكلى پيش بيايد و بلايى در بين امت پيدا شود، ائمه اطهار عليهم السلام باب فرج هستند و كشف اين گرفتارى ها و رفع آن ها به بركت اهل بيت عليهم السلام است.

از طرفى، حوادث و بلايا بر دو قسم است:

1. بلاياى خصوصى و شخصى؛

يعنى فردى به بيمارى، گرفتارى و مشكلى مبتلا مى شود.

2. بلاياى جمعى؛

يعنى جامعه اى به گرفتارى و مشكلى مبتلا مى شوند.

در صورت دوم افراد جامعه بايد به هم تذكر بدهند، امر به معروف و نهى از منكر مؤثر است. توبه اثر دارد. چرا كه در آيه اى از قرآن مجيد مى خوانيم:

«وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ »؛(1)

و تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.

وقتى مردم استغفار كنند و به طرف خداوند متعال برگردند، از گناه دست بردارند؛ به خصوص با توجّه و توسّل به ائمه اطهار عليهم السلام توأم شود، گرفتارى هاى خصوصى و جمعى برطرف مى شود؛ چرا كه بسيارى از گرفتارى ها، بلايا و امراض در اثر گناهان است.

در اين زمينه روايات فراوانى از ائمۀ اطهار عليهم السلام رسيده است، حتى در برخى روايات آمده:

اگر فلان گناه در جامعه شايع شود، فلان بيمارى ظاهر مى گردد؛3.

ص: 190


1- . سورۀ انفال (8): آيۀ 33.

يعنى اين طور قرار گذاشته شده كه اگر چنين كنيد، چنان مى شود. اين كه مى بينيد برخى از بيمارى جديد در جامعۀ ما پيدا شده كه پيش تر، بزرگ ترها نشنيده بودند و براى ما نقل نشده بود به اين علت است كه گناهان جديدى در جامعه پيدا شده كه سابقه نداشته است. براى نمونه در روايتى آمده:

عباس بن هلال شامى، غلام امام كاظم عليه السلام مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

كلّما أحدث العباد من الذنوب ما لم يكونوا يعملون، أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم يكونوا يعرفون؛(1)

هر چند بندگان، گناهان تازه اى را كه سابقه نداشته انجام دهند، خداوند متعال براى آن ها بلاهايى را ايجاد مى كند كه سابقه نداشته اند.

بنابراين، وجود ائمه اطهار عليهم السلام هم دافع بلاياست و هم رافع بلايا.

گاهى در مواردى ائمه اطهار عليهم السلام از شفاعت، وساطت و خواهش كردن به خداوند متعال به علت كثرت گناهان و معصيت ها دست نگه مى دارند و در چنين زمينه اى ائمه اطهار عليهم السلام موظف نيستند كه شفاعت كنند؛ چرا كه اين چوب، چوب آن معصيت و اثر وضعى آن گناه است. در اين موارد استغفار و توبه نقش مهمى دارد و امر به معروف و نهى از منكر نقش اساسى.

علم ائمه به آن چه توسّط فرشتگان نازل شده

وَعِنْدَكُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَهَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ ؛

و در پيش شماست آن چه را كه به رسولانش فرود آورده و فرشتگانش به زمين آوردند.

ص: 191


1- . الكافى: 2/275، حديث 29، بحار الانوار: 70/343، حديث 26.

آرى، آن چه رسولان الهى و فرشتگان خداوند متعال آوردند نزد ائمه اطهار عليهم السلام است.

در اين فراز، تعبير در نسخه هاى زيارت جامعه، تفاوت دارد، در عيون اخبار الرضا عليه السلام آمده:

«وعندكم ما ينزل به رسله».

اما در المزار و منابع ديگرى آمده:

«وعندكم ما نزلت به رسله».(1)

به حسب ظاهر مراد از «رسل» در اين جا فرشتگان مقرّبى چون جبرئيل و...

هستند كه به وسيله آن ها پيام هاى الهى به انبياى گذشته و به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله ارسال شده است.

اما منظور از «ملائكته» آن دسته اول و رؤساى فرشتگان نيستند؛ بلكه منظور فرشتگانى هستند كه مأموريت هايى به آن ها داده مى شود و به زمين هبوط مى كنند و مأموريت الهى را انجام مى دهند.

بنابراين، تمام آن چه بر انبياى گذشته و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل شده و تمام امورى كه خداوند متعال به توسط فرشتگان به زمين فرستاده و آن ها انجام داده اند نزد ائمه اطهار عليهم السلام است.

از ناحيۀ خداوند متعال به پيامبران گذشته كتاب نازل شده است؛ يعنى همان گونه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قرآن آورد، پيامبران پيشين، تورات، انجيل، زبور، صحف و... آوردند كه به توسط فرشتگان مقرب نازل مى شده است. هم چنين معارف، اسرار، حقايق و هر چه از عالم بالا نازل شده همۀ اين ها نزد ائمه اطهار عليهم السلام است كه بالاتر از همۀ اين ها، قرآن مجيد است كه تمام اسرار، حقايق و رموز آن، نزد ائمه اطهار عليهم السلام است.2.

ص: 192


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/308، المزار: 532، المحتضر: 219، بحار الانوار: 99/132.

اين نيز يكى از مقامات ائمه اطهار عليهم السلام است و هيچ جاى تعجب و شگفتى ندارد؛ چرا كه تمام آن چه كه در كتاب هاى آسمانى پيشين بوده در قرآن مجيد وجود دارد. كسى نمى تواند بگويد كه حقايق قرآن مجيد نزد اهل بيت عليهم السلام نيست و كسى نمى تواند بگويد كه همه چيز در قرآن مجيد نيست.

آن جا كه مى خوانيم:

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ »؛(1)

و اين كتاب را كه بيان گر همه چيز است براى تو فرو فرستاديم.

از طرفى، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دربارۀ امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

علي مع القرآن و القرآن مع علي لا يفترقان.(2)

على با قرآن است و قرآن با على از هم جدا نمى شوند.

و از طرف ديگر، امير مؤمنان على عليه السلام خودشان قرآن هستند؛ يعنى تمام اسرار و حقايق قرآن نزد امير مؤمنان على عليه السلام است.

در اين زمينه حديث بسيار جالبى از امير مؤمنان على عليه السلام در كتاب هاى ما و منابع اهل سنّت نقل شده كه حضرتش فرمودند:

علّمني رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ألف باب من العلم يفتح لي من كل، باب ألف باب؛(3)3.

ص: 193


1- . سورۀ نحل (16): آيۀ 89.
2- . مجمع الزوائد: 9/134، المعجم الصغير: 255/1، الإكمال في أسماء الرجال: 156.
3- . دلائل الامامه: 235، بحار الانوار: 69/183. نظم درر السمطين: 113، فتح الملك العلى: 49، تفسير رازى: 8/23، تاريخ مدينه دمشق: 42/385، سير اعلام النبلاء: 8/24، كنز العمال: 13/114، حديث 36372، ينابيع المودة: 1/222، حديث 43.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هزار دروازه از علم و دانش را براى من گشود كه از هر دروازه هزار دروازه براى من گشوده شد.

در روايتى ديگر آمده است كه امير مؤمنان على عليه السلام در بالاى منبر در مسجد كوفه مى فرمودند:

سلوني قبل أن تفقدوني. فواللّه إنّي لأعلم بطرق السماء من طرق الأرض؛(1) تا در ميان شما هستم از من بپرسيد. به خدا سوگند، من به آن چه كه در آسمان هاست بيش از آن چه كه برروى زمين است آگاه ترم و علم واحاطه دارم.

همين مطلب در احوالات ديگر ائمه اطهار عليهم السلام نيز ديده مى شود كه همين مقام را داشتند.

گذشته از اين، در جاى خود ثابت شده كه جبرئيل و فرشتگان مقرّب از حقايق اطلاع دارند. در اين صورت مگر ائمه اطهار عليهم السلام از حضرت جبرئيل و فرشتگان مقرّب افضل نيستند؟!

در روايات شيعه و سنّى آمده كه پيامبر خدا و ائمّه هدى عليهم السلام اساتيد فرشتگان هستند.

در حديثى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:

... فسبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا...(2)

... در آن عالم كه عالم نور بوده پيش از اين كه اين عالم بوجود بيايد ما در6.

ص: 194


1- . اين كلام شريف با عبارت هاى گوناگون در مصادر زير موجود است: نهج البلاغه: 2/130، خطبه 189، مختصر بصائر الدرجات: 198، مناقب آل ابى طالب: 1/318، الفضائل، شاذان بن جبرائيل: 164، بحار الانوار: 10/128، حديث 7.
2- . بحارالانوار: 24/88 و 89، 25/6 و 26.

آن جا خداى متعال را تسبيح گفتيم، فرشتگان از ما ياد گرفتند كه چگونه خداوند متعال را تسبيح گفتند....

حديث ديگرى را در اين زمينه عبدالسلام بن صالح هروى، از امام رضا از پدران گراميش، از جد بزرگوارش على بن ابى طالب عليهم السلام نقل مى كند. آن حضرت مى فرمايد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي ولا أكرم عليه منّي.

قال علي عليه السلام: فقلت: يا رسول اللّه! فأنت أفضل أم جبرئيل ؟

فقال صلّى اللّه عليه وآله: يا علي! إنّ اللّه تبارك وتعالى فضّل أنبيائه المرسلين على ملائكته المقرّبين، وفضّلني على جميع النبيين والمرسلين، والفضل بعدي لك يا علي! وللأئمّة من بعدك؛ وإنّ الملائكة لخدّامنا وخدّام محبّينا.

يا علي! الذّين يحملون العرش ومن حوله يسبّحون بحمد ربّهم ويستغفرون للذين آمنوا بولايتنا.

يا علي! لولا نحن ما خلق اللّه آدم ولا الحواء، ولا الجنّة ولا النار، ولا السماء ولا الأرض، فكيف لا نكون أفضل من الملائكة وقد سبقناهم إلى معرفة ربّنا عزّ وجلّ وتسبيحه وتهليله وتقديسه؛ لأنّ أوّل ما خلق اللّه عزّ وجلّ أرواحنا، فأنطقها بتوحيده وتمجيده، ثمّ خلق الملائكة، فلمّا شاهدوا أرواحنا نوراً واحداً استعظمت أمرنا، فسبّحنا لتعلم الملائكة أنّا خلق مخلوقون وأنّه منزّه عن صفاتنا، فسبّحت الملائكة بستبيحنا ونزّهته عن صفاتنا....(1)6.

ص: 195


1- . عيون أخبار الرّضا عليه السلام 237/2 حديث 22، بحار الانوار: 18/345، حديث 56.

خداوند آفريده اى كه بهتر از من باشد و نزد او گرامى تر از من باشد، نيافريده است.

على عليه السلام گويد: به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله گفتم: اى رسول خدا! تو بهترى يا جبرئيل ؟

فرمود: اى على! خداى تعالى پيامبران مرسل را بر فرشتگان مقرّب برترى داد و مرا بر همه پيامبران و رسولان فضيلت بخشيد و پس از من اى علىّ ! برترى از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان خادمان ما و دوستداران ما هستند.

اى على! كسانى كه عرش را حمل مى كنند و كسانى كه اطراف آن هستند به واسطۀ ولايت ما حمد پروردگارشان را به جاى مى آورند و براى مؤمنان استغفار مى كنند.

اى على! اگر ما نبوديم خداوند آدم و حوّا، بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمى آفريد و چگونه ما از فرشتگان برتر نباشيم در حالى كه در توحيد و معرفت پروردگارمان و تسبيح و تقديس و تهليل او بر آن ها پيشى گرفته ايم، زيرا ارواح ما نخستين مخلوقات خداى تعالى هستند و او ما را به توحيد و تمجيد خود گويا ساخت، سپس فرشتگان را آفريد و چون ارواح ما را در حالى كه نور واحدى بود، مشاهده نمودند، امور ما را بزرگ شمردند، ما تسبيح او را گفتيم تا فرشتگان بدانند كه ما آفريده اى هستيم آفريده شده و او از صفات ما منزّه است، بعد از آن فرشتگان نيز او را تسبيح گفتند و او را از صفات ما تنزيه كردند...

پيش تر رواياتى گذشت كه اگر ائمه اطهار عليهم السلام نبودند و بنا نبود به دنيا بيايند خداوند متعال فرشتگان را نيز نمى آفريد كه اصل خلقت فرشتگان به بركت اهل بيت عليهم السلام بوده است.

ص: 196

از طرف ديگر، خداوند متعال در آيۀ مباركه اى مى فرمايد:

«وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ »؛(1)

و همه چيز را در امام مبين برشمرده ايم.

در ذيل اين آيۀ مباركه رواياتى آمده كه ائمه اطهار عليهم السلام همان «امام مبين» هستند.

ابو الجارود مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله: «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ » قام أبو بكر وعمر من مجلسهما، فقالا: يا رسول اللّه! هو التوراة ؟

قال: لا.

قالا: فهو الإنجيل ؟

قال: لا.

قالا: فهو القرآن ؟

قال: لا.

قال: فأقبل أمير المؤمنين علي عليه السلام، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله:

هو هذا، إنّه الإمام الّذي أحصى اللّه تبارك وتعالى فيه علم كلّ شيء؛(2)

وقتى اين آيه بر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله نازل شد: «و همه چيز را در امام مبين برشمرديم» ابوبكر و عمر از جايگاه خود برخاستند و گفتند: اى پيامبر خدا! آيا امام مبين كه همه چيز در آن آورده شده، تورات است ؟2.

ص: 197


1- . سورۀ يس (36): آيۀ 12.
2- . معانى الاخبار: 95، حديث 1، بحار الانوار: 35/427-428، حديث 2.

فرمود: نه.

گفتند: پس انجيل است ؟

فرمود: نه.

گفتند: پس آن قرآن است ؟

فرمود: نه.

در همين هنگام بود كه علىّ عليه السلام وارد شد و رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حالى كه با دست او را نشان مى داد، فرمود: اين، امام مبين است، بى ترديد او امامى است كه خداوند علم همه چيز را در او احصا فرموده است.

بنابراين، علم همۀ امور نزد ائمه اطهار عليهم السلام است.

هم چنين خداوند متعال در آيۀ مباركه ديگرى مى فرمايد:

«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»؛(1)

در لوح محفوظ جاى دارد.

در ذيل اين آيه روايات معتبرى آمده كه دلالت دارند بر اين كه ائمه اطهار عليهم السلام ارتباط مستقيم به لوح محفوظ داشته اند. براى مثال در بحار الانوار در حديثى طولانى چنين آمده است:

... فضرب عليه السلام بيده على الأخرى وقال: صار محمد صلّى اللّه عليه وآله صاحب الجمع وصرت أنا صاحب النشر، وصار محمد صلّى اللّه عليه وآله صاحب الجنّة وصرت أنا صاحب النار، أقول لها: خذي هذا وذري هذا.

وصار محمد صلّى اللّه عليه وآله صاحب الرجفة، وصرت أنا صاحب الهدّة، وأنا صاحب اللوح المحفوظ ألهمني اللّه عزّ وجلّ علم ما فيه....(2)4.

ص: 198


1- . سورۀ بروج (85): آيۀ 22.
2- . بحار الأنوار: 26/4.

در اين موقع على عليه السلام دست خود را بر دست ديگر زد و گفت:

محمّد صلّى اللّه عليه وآله صاحب جمع است و من صاحب نشر. محمّد صاحب بهشت است و من صاحب دوزخ هستم. به دوزخ مى گويم: اين را بگير و اين يك را واگذار.

محمّد صاحب مكان و من صاحب ريزش و من صاحب لوح محفوظم كه خدا به من الهام نموده آن چه در لوح است.

آن چه گذشت شمّه اى از علم امام عليه السلام بود؛ همان كه يكى از مقامات و منازل ائمه اطهار عليهم السلام است.

ائمه فرزندان رسول اللّه

وَاِلَى جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الاَْمينُ ؛

و به سوى جدّ شما روح الأمين نازل گرديد.

شما فرزندان كسى هستيد كه خداوند متعال روح الأمين را به سوى او فرستاده است.

گفته شد: «روح الأمين» از اسامى فرشته بزرگ خداوند متعال حضرت جبرئيل است. البته در روايات بسيارى براى حضرت جبرئيل از وصف «روح الأمين» استفاده شده است.(1) اين فراز به آيۀ مباركه اى اشاره دارد كه مى فرمايد:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ »؛(2)

ص: 199


1- . ر. ك: الامالى، شيخ صدوق: 344، حديث 415، الامالى، شيخ طوسى: 589، حديث 1220، بحار الانوار: 70/296، حديث 3.
2- . سورۀ شعراء (26): آيه هاى 193 و 194.

روح الأمين آن را نازل كرده است... بر قلب تو، تا از انذاركنندگان باشى.

ائمه اطهار عليهم السلام فرزندان چنين شخصيتى هستند. راستى كسانى كه خواستند در برابر ائمه اطهار عليهم السلام عرض اندام كنند و خودشان را با ائمه عليهم السلام برابر قرار بدهند و يا افضليت آن ها را ادعا كنند، فرزندان چه كسانى هستند؟!

پدران برخى از آن ها اصلاً معلوم نيست. ما بايد كتاب ها را بررسى كنيم تا پدر برخى از آن ها را پيدا كنيم كه چه كسى بوده است.

آرى، يكى از خصائص ائمه اطهار عليهم السلام است كه در برابر ديگران ما به امام عليه السلام عرض مى كنيم: شما فرزندان چنين شخصيتى هستيد.

با بيانى كه گذشت وجه تقدم جار و مجرور و افادۀ حصر روشن مى شود كه اين موضوع به ائمه اطهار عليهم السلام انحصار دارد؛ يعنى پيشوايان فرقه هاى ديگر اين مقام و اين خصوصيت را ندارند.

هم چنين آن نزولى كه جبرئيل بر حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله داشته كه نزول وحى بوده و آن حضرت به رساندن آن چه كه حضرت جبرئيل مى آورده مبعوث بودند، به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اختصاص دارد.

پرسش اين كه آيا بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله جبرئيل بر زمين نازل مى شود؟

در پاسخ مى گوييم: آرى، هم اكنون جبرئيل در شب هاى قدر با فرشتگان بر امام عصر عليه السلام نازل مى شوند. اما اين نزول، نزول به معناى وحى نيست، چرا كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خاتم پيامبران است و بعد از پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله نبوتى نيست. در عين حال نزول فرشتگان و حتى جبرئيل بر ائمه اطهار عليهم السلام وجود دارد.

طبق برخى روايات ما، ائمه اطهار عليهم السلام محدَّث هستند و فرشتگان با آن بزرگواران سخن مى گفتند و حديث مى گفتند و گفت و گو مى كردند.

ص: 200

مقام بعثت و نزول وحى به معناى اخص به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اختصاص دارد، ولى نزول فرشتگان بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر ائمه اطهار عليهم السلام قابل انكار نيست كه اين مقام نيز يكى از مقامات ائمه اطهار عليهم السلام است.

نوشته اند: هر گاه زيارت جامعه به اين جا رسيد اگر امامى را كه زيارت مى كنيد شخص امير مؤمنان على عليه السلام باشد به جاى

«وإلى جدّكم» بگوييد:

«وإلى أخيك بعث الروح الأمين».

اين، مطلب درستى است؛ چرا كه ائمه ديگر فرزندان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند، اما اميرمؤمنان على عليه السلام برادر آن حضرت هستند. پس به جاى

«إلى جدّكم» بايد بگوييم:

«وإلى أخيك بعث الروح الأمين».

آيا زيارت جامعه به ائمه اختصاص دارد؟

اينك مناسب است كه اين بحث مطرح شود كه آيا اين زيارت به ائمه اطهاراختصاص دارد يا پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و حضرت زهرا عليها السلام را نيز مى شود با آن، زيارت كرد؟

پرسش ديگر: آيا اين زيارت فقط به يازده امام اختصاص دارد و امام زمان عليه السلام زيارت نامۀ جداگانه اى دارند؟

با توجه به اين كه در اين زيارت نامه در مواردى به ائمه عليهم السلام خطاب هايى آمده كه شامل اميرمؤمنان على عليه السلام و صديقه طاهره عليها السلام نمى شود، مثل همين عبارت كه مى فرمايد:

«وإلى جدّكم بعث الروح الأمين».

در مورد ديگر به ائمه عليهم السلام خطابى وجود دارد كه شامل امام زمان عليه السلام نمى شود. آن جا كه مى گوييم:

«لائذ عائذ بقبوركم».

ص: 201

زيرا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف در اين عالم تشريف دارند و روزى از روزها ظهور خواهند كرد كه اميدواريم هر چه سريع تر و زودتر دوران ظهور آن حضرت را ببينيم.

بنابراين، پاسخ پرسش هاى ياد شده منفى خواهد بود.

ولى، در اين جا به دو امر اشاره مى شود:

يكم. اين كه همۀ حضرات معصومين عليهم السلام در تمام فضايل، كمالات و شئون شريك هستند؛ هر چند حضرت رسول و اميرمؤمنان على عليهما السلام افضل هستند.

دوم. اين كه در لغت عرب و استعمالات فصيحۀ آنان مى بينيم مثلاً به شمس و قمر «قمرين»، و به حسن و حسين عليهما السلام «حسنين» مى گويند، و نظاير آن - كه اصطلاحاً «تغليب» گفته مى شود -، بسيار است.

حال، اگر زائر مى خواهد همۀ معصومين را به زيارت جامعه، زيارت كند و اگر در حضور بعضى از حضرات است، خطاب به همۀ آنان است، اين كاملاً صحيح است.

ولى اگر خصوص حضرت رسول يا حضرت زهرا و يا حضرت ولىّ عصر عليهم السلام مقصود باشد، مشكل است. واللّه العالم.

عنايات انحصارى

آتاكُمُ اللَّهُ ما لَمْ يُؤْتِ احَداً مِنَ الْعالَمينَ ؛

خداوند آن چه را به هيچ يك از مردم جهانيان نداده به شما داده است.

در توضيح اين جمله بيان چند نكته ضرورى است.

نكته يكم. هر چه ائمه اطهار عليهم السلام دارند از خداوند متعال است. ما بارها با تأكيد گفته ايم كه ائمه اطهار عليهم السلام هيچ چيزى از خودشان ندارند، تمام آن چه كه دارند از خداوند متعال است كه به آن بزرگواران عطا كرده است.

ص: 202

به نظر ما يكى از بهترين عبارات دربارۀ ائمه اطهار عليهم السلام اين است كه مى فرمايد:

«عِبادٌ مُكْرَمُونَ »؛(1)

بندگان شايسته او هستند.

آرى، ائمه اطهار عليهم السلام بندگان و مخلوق خداوند متعال هستند. خداوند متعال را عبادت مى كنند، اما عبادت آنان كجا و عبادت ديگر مردم كجا؟

پيش تر روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرديم كه آن حضرت مى فرمايند:

اين مقامى را كه امير مؤمنان على عليه السلام نايل شدند؛ مقامى بود كه بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله كسى از اولين و آخرين اين مقام را دارا نشده است.

اين مقام به بركت عبادت اميرالمؤمنين عليه السلام به خداوند متعال بوده است.(2) از اين رو، آنان بندگان گرامى خدا شدند. قربى پيدا كردند كه هيچ يك از بندگان، اين قرب را نيافت و با اين قرب بر همۀ مقربان مقدم شدند؛ چرا كه قرب، مراتب دارد، هر كسى به مقدار ظرفيت و استعداد بندگيش به خداوند متعال قرب پيدا مى كند و قربى كه ائمه عليهم السلام يافتند بر هر قربى مقدم بوده است. از اين رو در زيارت جامعه خوانديم:

فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ ، وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ ؛

پس خداوند شما را به شريف ترين جايگاه بزرگواران، به والاترين مرتبه هاى مقرّبان و بالاترين درجه هاى رسولانش رساند.ب.

ص: 203


1- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 26.
2- . ر. ك: جلد يكم صفحه 456 از همين كتاب.

جالب اين كه تقريباً با همين لفظ با اندكى تفاوت در زيارت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين آمده است:

فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ ، وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ ؛(1)

پس خداوند تو را به شريف ترين جايگاه بزرگواران، به والاترين مرتبه هاى مقرّبان و بالاترين درجه هاى رسولانش رساند.

آرى، خداوند متعال ائمه عليهم السلام را بالا برده، اما عباد هستند؛ عباد گراميانى كه عبادتشان چنين آثارى دارد. پرواضح است وقتى انسان در آن مسير گام بردارد و اهليت و استعداد پيدا بكند از آن طرف افاضه مى شود و عنايات خداوند متعال هم حدى ندارد. از اين روست كه در همين زيارت جامعه آمده است:

... حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ ، وَ لاَ يَفُوقُهُ فَائِقٌ ... إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ ، وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ ، وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ ، وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ ،....

... همان جا كه هيچ فردى بدان نرسد و هيچ خواهان برترى به آن راه نيابد و...

مگر آن كه خداوند جلالت و شكوه امر، عظمت، بزرگى شأن، نور فراگير، راستى جايگاه، استوارى مقام، شرافت محل و منزلت و مقرّب بودن شما را به او بشناساند...

خداوند متعال همه اين ها را به پيامبران و فرشتگان گفته و ائمه اطهار عليهم السلام را به آن ها - قبل از اين عالم - معرفى كرده است. بنابراين، كسى اين مطالب را غلو نداند؛ چرا كه آن بزرگواران، بندگان خدا هستند كه از او اطاعت كردند، او را عبادت4.

ص: 204


1- . المزار، شهيد: 13، اقبال الاعمال: 3/125، بحار الانوار: 97/184.

نمودند و به آن مقامات رسيدند و طبق رواياتى ائمّه معصومين عليهم السلام خودشان را اين گونه معرفى مى كردند. در روايتى آمده: اصبغ بن نباته مى گويد:

كنّا نمشي خلف علي بن أبي طالب عليهما السلام ومعنا رجل من قريش، فقال لأمير المؤمنين عليه السلام: قد قتلت الرجال وأيتمت الأولاد وفعلت ما فعلت.

فالتفت إليه عليه السلام وقال: اخسأ.

فإذا هو كلب أسود، فجعل يلوذ به ويتبصبص، فوافاه برحمة حتّى حرّك شفتيه، فإذا هو رجل كما كان.

فقال له رجل من القوم: يا أمير المؤمنين! أنت تقدر على مثل هذا ويناويك معاوية ؟

فقال: نحن عباد اللّه مكرمون لا نسبقه بالقول ونحن بأمره عاملون؛(1)

روزى پشت سر اميرمؤمنان على عليه السلام مى رفتيم، مردى از قريش نيز با ما همراه بود، او به اميرمؤمنان على عليه السلام گفت: تو مردان را كشتى، كودكان را يتيم نمودى و كارهايى انجام دادى!

على عليه السلام به او رو كرد و به او فرمود: دور شو!

ناگاه ديديم او به سگ سياهى دگرگون شد. او خود را به حضرت مى چسباند و دم تكان مى داد. ديديم دل حضرت به حال او سوخت و لبان مباركش را حركت داد، ناگاه ديديم او مردى شد كه بود.

يكى از ما گفت: اى اميرمؤمنان! شما چنين توانايى داريد و معاويه با شما دشمنى مى كند؟4.

ص: 205


1- . الخرائج والجرائح: 1/219، حديث 63، بحار الانوار: 41/199، حديث 12، تفسير نورالثقلين: 3/422 حديث 44.

فرمود: ما بندگان شايسته خدا هستيم، هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيريم و ما هماره به فرمان او عمل مى كنيم.

در روايت ديگرى صالح بن سهل مى گويد:

كنت أقول في أبي عبداللّه عليه السلام بالربوبية، فدخلت فلمّا نظر إليّ قال:

يا صالح! إنّا واللّه عبيد مخلوقون، لنا ربّ نعبده إن لم نعبده عذّبنا؛(1)

من به پروردگارى حضرت امام صادق عليه السلام معتقد بودم. روزى به خدمت آن حضرت شرف ياب شدم، همين كه چشمش به من افتاد فرمود: اى صالح! به خدا سوگند، ما بندگان آفريده هستيم و پروردگارى داريم كه او را مى پرستيم، اگر او را نپرستيم ما را عذاب خواهد كرد.

البته خداوند متعال در برابر اين عبادت ها اجر و مزد مى دهد و عنايت مى كند.

نكته دوم. مقام قرب، منازل و خصايصى كه خداوند متعال به ائمّه اطهار عليهم السلام داده در حدّى است كه به خودشان اختصاص دارد. البته اين منافات ندارد كه در برخى از مراتب ائمه عليهم السلام غير ائمه؛ يعنى انبيا و مرسلين با آن بزرگواران شريك باشند. اما مراتب ائمه عليهم السلام در حدّى است كه به خودشان اختصاص دارد، ديگران در آن جا شريك نيستند؛ يعنى خداوند متعال چيزى به آنان عنايت فرموده كه به كسى از جهانيان عنايت نفرموده است.

نكته سوم. مرتبه همۀ مقربان اعم از انبيا، مرسلين و فرشتگانِ مقرّب، همه از مرتبه ائمه اطهار عليهم السلام پايين تر است. «العالمين»؛ يعنى مرتبه هر كسى و هر موجودى در هر عالمى از عوالم مقرب باشد، از ائمه عليهم السلام پايين تر است.».

ص: 206


1- . بحار الأنوار: 25/303، حديث 69. به نقل از رجال الكشى: 218، در مناقب آل أبى طالب: 3/347 چنين آمده است: «قال صالح بن سهل: كنت أقول في الصادق عليه السلام ما تقول الغلاة، فنظر إليّ وقال: ويحك يا صالح!...».

امّا نبايد غافل شد كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مقامى دارند كه امير مؤمنان على عليه السلام با همۀ اين مقامات و منازل مى فرمايند:

أنا عبد من عبيد محمد صلى اللّه عليه وآله.

من بنده اى از بندگان محمد صلى اللّه عليه وآله هستم.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

جاء حبر من الأحبار إلى أمير المؤمنين عليه السلام فقال: يا أمير المؤمنين! متى كان ربّك ؟

فقال له: ثكلتك أمّك، ومتى لم يكن حتّى يقال: متى كان ؟! كان ربّي قبل القبل بلا قبل، ويكون بعد البعد بلا بعد، ولا غاية ولا منتهى لغايته انقطعت الغايات عنه فهو منتهى كلّ غاية.

فقال: يا أمير المؤمنين! أفنبيّ أنت ؟

فقال: ويلك، إنّما أنا عبد من عبيد محمّد صلّى اللّه عليه وآله.(1) روزى يكى از دانشمندان يهود نزد اميرمؤمنان على عليه السلام آمد و عرض كرد: اى اميرمؤمنان! پروردگار تو در كجاست ؟

حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، خداوند متعال در كجا نبوده كه گفته شود كجا هست ؟! پروردگار من در همه جا هست، و او پيش از هر موجودى بوده است، متصوّر نيست كه چيزى قبل از او وجود داشته باشد، او بعد از هر چيزى خواهد بود و بودن موجودى بعد از او باطل و غلط است. نهايت و انتهايى براى او نيست، همه نهايت ها در مقابل وجود ابدى او پايان پذيرند، او منتهى و مرجع همۀ نهايت ها و موجودات است.5.

ص: 207


1- . التوحيد، شيخ صدوق: 174 و 175، حديث 3، بحار الانوار: 160/54 حديث 94 به نقل از الكافى: 89/1، حديث 5.

دانشمند يهودى گفت: اى امير مؤمنان، آيا تو پيامبر هستى ؟

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: و اى بر تو! من بنده اى از بندگان حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله هستم.

بنابراين، كسى نگويد: شيعيان، امامان خود را از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله افضل مى دانند؛ چون گاهى شنيده مى شود وقتى مى خواهند شيعه را هو كنند اين گونه مى گويند؛ در حالى كه اين روايات در كتب ما آمده است.

البته پيش تر در رواياتى آورديم كه تمام آن چه كه پيامبران گذشته داشتند به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله رسيده و از آن حضرت به اهل بيت عليهم السلام رسيده است. آنان وارثان و اوصياى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند.

نكته چهارم. آن چه خداوند متعال به ائمه اطهار عليهم السلام عنايت كرده به چه وسيله و از چه طريقى بوده است ؟

پاسخ اين كه هر چه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله داشته نزد امير مؤمنان على عليه السلام و به ترتيب ائمه اطهار عليهم السلام است كه از طريق پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به آنان رسيده است؛ همو كه قرآن مى فرمايد:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى »؛(1)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آن چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست.

و برگشت اين اعطا، به خداوند متعال است، و از طريق غير پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز گفتيم كه فرشتگان به خدمت ائمه عليهم السلام مى رسيدند و مى رسند، آنان محدَّث هستند. طريق ديگر الهام است كه به طرق مختلف خداى سبحان چيزهايى به ائمّه عليهم السلام عطا كرده كه به كسى از جهانيان عطا نكرده4.

ص: 208


1- . سورۀ نجم (53): آيه هاى 3-4.

است. بنابراين، ائمه عليهم السلام هم ملهم هستند، هم محدَّث و هم از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله معلَّم هستند.

ابو هاشم جعفرى مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

الأئمة علماء حلماء صادقون مفهّمون محدّثون؛(1)

امامان اهل بيت عليهم السلام دانشمندان، راستگويان تفهيم شدگانى هستند كه سروش فرشتگان را شنيده اند.

در روايت ديگرى محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

كان علي عليه السلام يعمل بكتاب اللّه وسنة رسوله، فإذا ورد عليه شيء والحادث الّذي ليس في الكتاب ولا في السنة ألهمه اللّه الحق فيه إلهاماً وذلك واللّه من المعضلات؛(2)

على عليه السلام به كتاب خدا و سنّت پيامبر او صلى اللّه عليه وآله عمل مى كرد.

وقتى پيش آمدى مى شد كه در كتاب و سنت درباره آن چيزى نبود خداوند به او الهام مى كرد.

ولايت تكوينى ائمه اطهار

طَاْطَاَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ ، وَبَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ ، وَخَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ ، وَذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ ؛

هر شخص شريفى در برابر شرف شما سر فرود آورده و هر متكبرى به فرمان بردارى شما گردن نهاده و هر گردن كشى در برابر فضل شما فروتن گشته و هر چيزى براى شما خوار شده است.

ص: 209


1- . الامالى، شيخ طوسى: 245، حديث 426، بحار الأنوار: 26/66، حديث 1.
2- . بصائر الدرجات: 254، حديث 1، بحار الانوار: 26/55، حديث 113.

اين فراز بسيار پر معنا و بيان گر مقام عظيمى از مقامات ائمه اطهار عليهم السلام است و بر ولايت مطلقه عامه ائمه عليهم السلام دلالت دارد.

«ولايت» يعنى اذن در تصرف.

براى مثال پدر بر فرزندش ولايت دارد و مى گويند: «فلانى ولى فلانى است»؛ به اين معنا كه از ناحيۀ خداوند متعال به اين پدر اذن داده شده كه مثلاً در اموال فرزندش تصرف كند؛ چه آن فرزند بداند يا نداند، چه راضى باشد و يا نباشد.

در مثال ديگر مى گويند: «فلانى متولى فلان مسجد است». «فلانى متولى فلان حسينيه است»؛ يعنى امور اين حسينيه يا مسجد به اين شخص واگذار شده؛ به هر جورى كه صلاح بداند و به نظرش برسد امور اين مكان را اداره كند.

بنابراين، ولايت؛ يعنى اذن در تصرف كه از ناحيۀ خداوند متعال - كه مالك و ولىّ على الاطلاق است - به ولىّ ، در تصرفات اذن داده مى شود.

ائمه اطهار عليهم السلام هم چون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اذن تصرف و ولايت بر كائنات دارند. امام عليه السلام داراى دو مقام بزرگ است:

مقام نخست: عصمت.

پس به كسى اذن تصرف داده شده و داراى ولايت است كه اصلاً گناه، خطا، اشتباه و كار بى جا نمى كند.

مقام دوم: علم به مصالح و مفاسد و حقايق امور.

بنابراين، امام شخصيتى است كه كار خلافِ مصلحت از او سر نمى زند.

پس اذن تصرف به چنين شخصيتى داده شده كه داراى اين دو خصوصيت است. وقتى از جهتى معصوم باشد و از جهت ديگر به حقايق امور و مصالح و

ص: 210

مفاسد عالم باشد در هر موردى همۀ اقسام ولايت ها به چنين شخصيتى داده مى شود و جاى هيچ گونه بحثى نيست.

آرى، معصوم كسى است كه خلاف مصلحت از او صادر نمى شود، در هر موردى هر نظرى بدهد، هر تصميمى بگيرد، مطابق با مصلحت است. او واقع را مى بيند. پس كسى كه واقع را مى ببيند و از طرفى به هيچ وجه خلاف از او صادر نمى شود چنين شخصيتى داراى همۀ اقسام ولايت باشد، هيچ جاى تعجبى نيست.

بديهى است كه اين غلو دربارۀ امام نيست. مگر اين كه كسى عصمت امام را منكر شود و بگويد: من امام را معصوم نمى دانم، يا بگويد: امام داراى چنين علمى نيست، در اين صورت، اين نتيجه گرفته نمى شود.

كسى نتيجه مى گيرد كه در اين دو جهت از مقامات ائمه عليهم السلام كم ترين بحثى ندارد؛ و البته مقامات ائمه عليهم السلام - از عصمت و علم - جاى بحث و مناقشه و خدشه نيست.

بنابراين، هر گاه امام معصوم و عالم به حقايق امور چيزى را اراده كند، نافذ خواهد بود و هر اراده اى در مقابل آن، بى اثر است؛ چه متعلّق اراده تكوينى باشد، يا تشريعى، چنان كه خواهد آمد.

و نمونه كوچك آن، تقدّم اراده پدر مهربان حكيم بر ارادۀ فرزند است، چون پدر ولايت دارد و به شئون فرزند، از خودش شايسته تر است.

امام معصوم عليه السلام نيز همين طور است كه اگر در موردى تصميم گرفت كارى را انجام بدهد اگر در مقابل، اراده اى وجود داشت ارادۀ امام بر ارادۀ طرف مقابل مقدم است و اين است مراد علما كه در كتاب هاى كلامى نوشته اند:

ص: 211

الإمام أولى بالتصرّف؛(1) امام اولويت به تصرف دارد.

يعنى اگر در مقابل، اراده اى باشد آن اراده در برابر ارادۀ امام معصوم عليه السلام منتفى مى شود.

البته اين نكته قابل ذكر است كه امامان معصوم عليهم السلام داراى اين مقام هستند؛ به اين معنا نيست كه هميشه اين اولويت به تصرف را اعمال كنند. ممكن است كسى مقامى داشته باشد، ولى از اين مقام استفاده نكند. پس لازمۀ داشتن مقام ولايت اين نيست كه هميشه اعمال ولايت كند.

بنابراين، بحث ما در اصل اين مقام است. اما آيا معصومين عليهم السلام از اين مقام و از اين اذن در تصرف استفاده كرده و اين ولايت را اعمال كرده اند يا نه، بحث ديگرى است.

اقسام ولايت

اشاره

بعد از آن كه معناى ولايت معلوم شد، اينك به اختصار توضيح اقسام آن را آغاز مى نماييم.

ص: 212


1- . گفتنى است كه علماى سنّى نيز در معنا و مدلول كلمۀ «مولى» اقرار دارند كه به معناى «الأولى بالتصرّف» است و در قرآن مجيد، سنّت نبوى صحيح و اشعار معتبر عرب، آمده است. سعدالدين تفتازانى در شرح مقاصد: 2/290 مى نويسد: ولفظ «المولى» قد يراد به المعتق والمعتق والحليف والجار وابن العم والناصر والأولى بالتصرف. قال اللّه تعالى: «وَمَأْواكُمُ النّارُ» أي أولى بكم. ذكره أبو عبيدة. وقال النبي صلى اللّه عليه وآله: «أيما امرأة نكحت نفسها بغير إذن مولاها». أي الأولى بها والمالك لتدبير أمرها. ومثله في الشعر كثير. وبالجملة، استعمال «المولى» بمعنى: المتولي والمالك للأمر والأولى بالتصرف شائع في كلام العرب منقول عن كثير من أئمة اللغة.

بزرگان علما چهار قسم ولايت ذكر كرده اند:

1. ولايت در مورد كَوْن. از اين ولايت به «ولايت تكوينى» تعبير مى كنند.

2. ولايت در مورد اموال و اشخاص. از اين ولايت به «ولايت تشريعى» تعبير مى كنند.

3. ولايت در خصوص احكام شرعى. از اين ولايت به «ولايت بر احكام»، «تفويض احكام» يا «ولايت بر تشريع» تعبير مى كنند.

ولايت بر احكام

بر اين قسم از ولايت هم رواياتى داريم و هم آيه اى از قرآن مجيد كه اين قسم از ولايت را براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله كه ثابت مى كند. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(1)

و آن چه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آن چه شما را نهى كرده خوددارى كنيد.

يعنى هر چه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله براى شما آوردند و امر كردند، بايد بپذيريد و تحت امر باشيد و از هر آن چه كه او شما را نهى كردند، بر شما واجب است كه از آن ها اجتناب كنيد.

به حكم اين آيۀ مباركه و آيه هاى ديگرى، اوامر و نواهى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله واجب الاطاعه و نافذ هستند. پس در حلال يا حرام بودن و يا پاك و يا نجس بودن چيزى نبايد كسى دليل مطالبه كند.

ص: 213


1- . سورۀ حشر (59): آيۀ 7.

از طرفى، ائمه اطهار عليهم السلام مى فرمايند كه تمام آن چه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله داشته اند به ارث به ما رسيده است، ما وارث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در مقاماتشان جز نبوت هستيم؛ چون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خاتم النبيين هستند.

علاوه بر دلايل عامّه كه در كتاب هاى شيعه و سنّى وارد شده، از قبيل اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز در سخنى به امير مؤمنان على عليه السلام خطاب مى كنند و مى فرمايند:

أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّاأنّه لا نبي بعدى...؛(1)

تو براى من هم چون هارون براى موسى هستى جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود.

حاكم حسكانى درباره اين حديث مى نويسد:

هذا هو حديث المنزلة الّذي كان شيخنا أبو حازم الحافظ يقول: خرجته بخمسة آلاف إسناد.(2)

اين همان حديث منزلت است كه استاد ما حافظ حديث ابوحازم مى گويد: من آن را با پنج هزار سند استخراج كرده ام.

ابن عبدالبرّ در اين باره مى گويد:

وروى قوله: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى»، جماعة من الصحابة وهو من أثبت الآثار وأصحها...، وطرق حديث سعد فيه كثيرة جدّاً.(3)7.

ص: 214


1- . اين روايت را ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق: 1/368، ترجمه امام على عليه السلام، حديث 409، احمد بن حنبل در مسند: 1/185، حديث 933، بيهقى در السنن الكبرى: 8/6 و ديگران نيز نقل كرده اند. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: نگاهى به حديث منزلت شماره از همين نگارنده.
2- . شواهد التنزيل: 1/195.
3- . الاستيعاب: 3/1097.

سخن پيامبر خدا را كه به على عليه السلام فرمود: «تو براى من هم چون هارون براى موسى هستى» گروهى از صحابه نقل كرده اند. اين حديث از استوارترين احاديث و صحيح ترين آن هاست... و طرق حديثى كه در اين زمينه سعد نقل كرده به جد فراوان است.

بنابراين، تمام مقامات پيامبر - جز نبوّت - براى اميرمؤمنان على عليه السلام ثابت است و اين معنا هم چنان در ائمه اطهار عليهم السلام تا ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ادامه دارد.

در رواياتى آمده:

وقتى حضرت مهدى عليه السلام ظهور كنند احكامى را بيان خواهند كرد كه آن احكام را نه پدرانشان پيش تر بيان كردند و نه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله.(1)

ولايت در امور شخصى

4. ولايت بر امور شخصى. اين قسم از ولايت را با مثالى توضيح مى دهيم.

فرض كنيد مؤمنى مشغول كارى است كه به نظر خودش كار مهمى است؛ مطلبى را مى نويسد، كتابى را مى خواند، در مغازه مشغول است، در ادارۀ دولتى مشغول انجام وظيفه است؛ در اين حال حضرت او را احضار كرده و پى كارى بفرستند.

آيا آن مؤمن موظف و مكلف است كه كار خود را - كه به نظر خودش واجب است - ترك بكند و كار شخصى امام عليه السلام را انجام بدهد؟

به سخن ديگر، آيا ائمه عليهم السلام حتى در كارهاى شخصى خود بر مردم ولايت دارند، يا ولايتشان در دائرۀ مسائل دينى و مربوط به عالم اسلام است ؟

ص: 215


1- . ر. ك: بحارالانوار: 52/309 باب 37.

علما در اين مورد بحث كرده اند.

دليل اين قسم از ولايت، آيه اى از قرآن مجيد است. آن جا كه مى فرمايد:

«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »؛(1)

از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و از اولو الامر (اوصياى پيامبر).

خداوند متعال اطاعت اولى الأمر را واجب كرده است، هم چنانى كه اطاعت خود و اطاعت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله واجب است.

اين آيۀ مباركه به اطلاقش بر وجوب اطاعت اوامر و نواهى امام و نفوذ اوامر و نواهى او حتى در موارد شخصى، دلالت دارد.

درباره قسم سوم از ولايت كه همان نفوذ تصرف و ولايت امام عليه السلام در احكام شرعى است پيش تر بحث كرديم و دليل آن را از روايات ذكر نموديم و كلمات بزرگانى از علما را - از قبيل شهيد ثانى، صاحب جواهر، وحيد بهبهانى و استادمان آيت اللّه العظمى گلپايگانى - آورديم و طبق دلائل و به تبع بزرگان علما، قائل شديم امامان معصوم عليه السلام در احكام شرعى نيز اذن بر تصرف دارند؛ چه در دوران زندگى تصرف كرده باشند و يا تصرف نكرده باشند. بحث ما در اصل اين مقام است كه داراى اين مقام هستند.

ولايت تكوينى
اشاره

دو قسم اول و دوم؛ يعنى ولايت تكوينى و ولايت تشريعى دلايل خاص خود را دارند، و از اين فراز نيز استفاده مى شود كه مى خوانيم:

«طَاْطَاَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ »؛

هر شخص شريفى در برابر شرف شما سر فرود آورده است.

ص: 216


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 59.

واژۀ «طأطأ» در زبان عرب به معناى سر فرود آوردن است. در لسان العرب در اين زمينه چنين آمده است:

طأطأ: الطأطأة مصدر طأطأ رأسه طأطأة: طامنه. وتطأطأ: تطامن. وطأطأ الشيء: خفضه. وطأطأ عن الشيء: خفض رأسه عنه. وكلّ ما حطّ فقد طؤطئ. وقد تطأطأ إذا خفض رأسه؛(1)

طأطأ: سر فرود آورد...

بنابراين معنا هر بزرگى و شرافتمندى در برابر عظمت ائمه اطهار عليهم السلام سر اطاعت فرود مى آورد.

درباره كلمه «بخع» راغب اصفهانى چنين مى نويسد:

وبخع فلان بالطاعة وبما عليه من الحق إذا أقرّ به وأذعن مع كراهة شديدة؛(2)

او حق را پذيرفت و اقرار حق را به گردن نهاد؛ با اين كه كراهت بسيارى به حق داشت، آن را پذيرفت.

بنابراين، معناى عبارت چنين مى شود: هر گردن كلفت اهل تكبر كه بر ديگران گردن كلفتى مى كند، نسبت به طاعت شما و پياده كردن اوامر و نواهى شما گردن مى نهد، گرچه بر خلاف ميلش بوده و برايش سخت باشد. چون خداوند متعال به شما چنين عظمتى را عطا كرده است.

وَخَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ ؛

و هر گردن كشى در برابر فضل شما فروتن گشته.

ص: 217


1- . لسان العرب: 1/113، العين: 7/470، تاج العروس: 1/198.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 38.

و هر جبّارى كه همۀ وسايل و امكانات تجبّر را در اختيار دارد، نسبت به شما و مقام شما خاضع و فروتن است.

وَذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ ؛

و هر چيزى براى شما خوار شده.

يعنى تمام اشياى عالم در برابر شما ذليل هستند. در لغت درباره واژه «ذل» چنين آمده است:

ذلّ : الذلّ مصدر الذلول أي المنقاد من الدوابّ ، ذلّ يذلّ ، ودابة ذلول: بينة الذل، ومن كلّ شيء أيضاً، وذللته تذليلاً. ويقال للكرم إذا دليت عناقيده قد ذلل تذليلاً. والذلّ : مصدر الذليل، ذلّ يذلّ وكذلك الذلة.(1)

راغب اصفهانى نيز در اين باره چنين مى نويسد:

ذلّ : الذلّ ما كان عن قهر، يقال: ذلّ يذلّ ذلّا، والذلّ ما كان بعد تصعب، وشماس من غير قهر، يقال: ذلّ يذلّ ذلّا. وقوله تعالى: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ »(2) أي كن كالمقهور لهما، وقرئ: «جَناحَ الذُّلِّ » أي لِن وانقد لهما؛(3)

الذُّلُّ : زبونى و خوارى كه در اثر فشار و ناچارى رخ مى دهد - افعالش - ذَلَّ ، يَذِلُّ ، ذُلًّا - است و امّا - الذِّلّ - حالتى است بعد از دشوارى و سختى و نقطه مقابل صعوبت است و هم چنين الذّلّ - يعنى چموشى و توسنى است بدون فشار

ص: 218


1- . العين: 8/176.
2- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 24.
3- . المفردات فى غريب القرآن: 180.

و زجر، مى گويند: ذَلَّ ، يَذِلُّ ، ذُلاًّ، خداى تعالى مى فرمايد: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ » ؛ «و بال هاى تواضع خويش را از مهر و لطف در برابر آنان فرود آور»؛ يعنى هم چون كسى باش كه مقهور آن هاست.

البته «جَناحَ الذُّلِّ » هم خوانده شده؛ يعنى با پدر و مادر نرم خويى كن و فرمانبرشان باش.

بنابراين، ذليل يعنى پيرو، مطيع و تحت امر. مى گويند: فلانى ذليل فلانى است؛ يعنى هر چه او بگويد بدون چون و چرا مطيع اوست. شما چنين مقامى را داريد و داراى چنين منزلتى از ناحيۀ خداوند متعال هستيد.

آرى، همه بزرگان عالم، آقايان، اشخاص با عظمت، جباران، در برابر مقام ائمه عليهم السلام خاضع، كوچك، فروتن، مطيع و تحت امر هستند.

از اين جمله هم ولايت تكوينى ائمّه عليهم السلام و هم ولايت تشريعى آن بزرگواران استفاده مى شود؛ يعنى نفوذ كلمۀ امام عليه السلام، اذن در تصرف و تقدّم حكم او بر همۀ حكام، همۀ بزرگان و جبّاران لازم است. اين سخن ريشۀ قرآنى دارد.

در قرآن مجيد اين گونه مى خوانيم:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»؛(1)

يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش)، بر آن چه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟ ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آن ها قرار داديم.

ما به آل ابراهيم؛ يعنى فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام (پيامبر4.

ص: 219


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 54.

اكرم صلى اللّه عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام) كتاب و حكمت؛ يعنى قرآن مجيد، نبوت، شريعت و علم به حقايق امور داديم و به آن ها ملك عظيمى داديم كه ملك عظيم غير از نبوت و ديگر خصايص و مقامات ائمه عليهم السلام است.

در اين آيه كريمه، كلمۀ «آتينا» دو مرتبه آمده است: «آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً».(1)

در ذيل اين آيه روايات بسيارى نقل شده كه ائمه عليهم السلام مى فرمايند:

منظور از ملك عظيم پيشرفت اراده و امر و نهى؛ يعنى وجوب اطاعت مطلقه بر همه و تحت امر و تحت تصرف بودن همه موجودات نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام است.

در روايتى ابوبصير از امام باقر عليه السلام از معناى اين آيه معنا مى پرسد.

حضرت مى فرمايد:

الطاعة المفروضة؛(2)

منظور طاعت آن هاست كه بر مردم واجب شده است.

يعنى بر همه فرض شده، مسجل شده و نوشته شده كه از ائمه اطهار عليهم السلام و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اطاعت مطلقه داشته باشند؛ اطاعت مطلقه، يعنى تحت امر بودن، تحت نفوذ بودن، پيرو بودن و پذيرفتن بدون چون و چرا.

و امير مؤمنان على عليه السلام در نامه اى به معاويه نوشته اند:

إنّا صنائع ربّنا والناس بعد صنائعنا؛

ما ساخته و پرداخته پروردگارمان هستيم و بعد از آن، مردم همگى ساخته و پرورده هاى ما هستند.8.

ص: 220


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 54.
2- . بصائر الدرجات: 55، حديث 2، بحار الانوار: 23/287، حديث 8.

البته شرح سخن اميرمؤمنان على عليه السلام به زبان فارسى واقعاً مشكل است؛ چون الفاظ فارسى از بيان اين سخن ناتوانند. اما ابن ابى الحديد معتزلى كلام شناس و اديب بزرگ اهل سنت در شرح نهج البلاغه اين كلام را در چند خط شرح كرده و عبارت را باز كرده است كه همان را در اين جا مى آوريم. او در ذيل اين كلام چنين مى نويسد:

هذا كلام عظيم عال على الكلام ومعناه عال على المعانى....

يقول الإمام عليه السلام: ليس لأحد من البشر علينا نعمة. بل اللّه تعالى هو الذي أنعم علينا فليس بيننا وبينه واسطة والناس بأسرهم صنائعنا فنحن الواسطة بينهم وبين اللّه تعالى....

اين كلام از امام عليه السلام، كلام بزرگى و از هر كلامى بالاتر است و معناى اين كلام از همۀ معانى والاتر است. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: كسى از افراد بشر بر ما محمد و آل محمد عليهم السلام، مديون نيست و نعمتى بر ما ندارد و احدى بر ما تفضلى ندارد؛ يعنى ما مديون كسى نيستيم؛ بلكه هر چه ما داريم نعمت هاى خداوند متعال است كه به ما ارزانى داشته است و بين ما و خداوند متعال واسطه اى نيست، هر چه داريم مستقيم از خداست. خداوند متعال از كانال ديگرى به ما نعمت نداده است. پس ما ساخته و پرداخته خداوند متعال هستيم، هر چه داريم از اوست به طور مستقيم، اما ديگر افراد بشر - غير از پيامبر اكرم و خاندانش عليهم السلام - همۀ اين ها، سر سفرۀ پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام هستند. ما واسطۀ بين مردم و خدا هستيم. پس هر چه مردم دارند به بركت ما، از كانال ما، از راه ما و به وساطت ماست.

به عبارت ديگر، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه عليهم السلام كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله آقا و پدر ائمه، هستند به يك دست از خداوند متعال مى گيرند و به دست ديگر به مردم مى رسانند؛ گيرنده و رساننده آن ها هستند.

ص: 221

ابن ابى الحديد در ادامه مى نويسد:

و هذا مقام جليل ظاهره ما سمعت وباطنه أنّهم عبيد اللّه و أنّ الناس عبيدهم؛(1)

و اين يك مقام بسيار بلندى است، ظاهر اين كلام همان است كه گفتيم كه بسيار مهم بود. باطن آن، اين است كه اين ها (اهل بيت) بنده خداوند متعال و ديگر افراد بشر، بنده اهل بيت عليهم السلام هستند.

آيت اللّه خويى رحمه اللّه در اين زمينه چنين فرموده:

وأمّا الولاية التكوينية، فلا اشكال في ثبوتها وأنّ المخلوقات بأجمعها راجعة إليهم، وإنّما خلقت لهم، ولهم القدرة على التصرف فيها وهم وسائط التكوين. ولعلّ ذلك من الوضوح بمكان ولا تحتاج إلى إطالة الكلام؛(2)

هيچ اشكالى در ثبوت ولايت تكوينى براى مقام عصمت نيست. همۀ مخلوقات به مقام عصمت برگشت دارند. بلكه همۀ اين ها براى ائمه عليهم السلام خلق شده اند و خداوند متعال به ائمه عليهم السلام قدرت داده است كه بر كائنات و خلقت و خلايق تصرف كنند، و آنان در پيدايش مخلوقات واسطه هستند. اين مطلب چنان واضح و ثابت است كه به بحث طولانى نيازى نيست.

آن چه آورديم سخن كوتاهى درباره ولايت تكوينى بود، اينك به اختصار به ولايت تشريعى مى پردازيم.9.

ص: 222


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 15/194.
2- . ر. ك: مصباح الفقاهه: 3/279.
ولايت تشريعى
اشاره

مقصود از «ولايت تشريعى» اين است كه مقامِ عصمت نسبت به مال و جان مؤمنان اولويت دارد. اين مطلب نيز از قرآن مجيد است كه مى فرمايد:

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »؛(1)

پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

اين آيه دلالت دارد بر وجوب اطاعت مطلقۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چه در رابطۀ با نفس، مثل اين كه ايشان به عدّه اى امر كنند كه امروز بر شما واجب است كه از شهر مدينه براى جنگ، صلح يا امر ديگرى حركت كنيد. براى همه آنان واجب است اطاعت كنند، و چه در رابطه با اموال كه اگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله صلاح دانستند كه شخصى خانه اش را به شخص معين ديگرى بفروشد، به او امر مى كند، او بايد اطاعت بكند، يا رايگان خانه را به شخص معينى بدهد، او بايد اطاعت بكند.

چرا كه هم جان او و هم مال او در اختيار معصوم است و چون معصوم با علم و آگاهى به ملاكات احكام، دستورى بر خلاف مصلحت نمى دهد و او چيزى را بر خلاف واقع و حقيقت، اراده نمى كند؛ خواه ناخواه واجب الاطاعه خواهد بود؛ چون هم معصوم است و خطا و گناه نمى كند و هم عالم است و خلاف واقع و حقيقت و مصلحت از او صادر نمى شود.

به آن چه گفته شد همۀ علما در ذيل اين آيۀ مباركه، در تفسيرهاى شيعى و سنّى تصريح كرده اند و هيچ اختلافى وجود ندارد.(2)

ص: 223


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 6.
2- . تفسير القمى: 2/175، تفسير التبيان: 8/317، تفسير مجمع البيان: 8/121.

زمخشرى در الكشاف عن حقائق التنزيل مى نويسد:

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ » في كلّ شيء من أمور الدين والدنيا «مِنْ أَنْفُسِهِمْ » ولهذا أطلق ولم يقيّد فيجب عليهم أن يكون أحبّ إليهم من أنفسهم، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها، وحقّه آثر لديهم من حقوقها، وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها.(1)

بيضاوى از بزرگان اهل سنّت در اين زمينه مثال جالبى زده و گفته كه اگر قرص نانى در دست كسى بود و او به آن قرص نان نياز داشت؛ به گونه اى كه اگر اين نان را نخورد از گرسنگى مى ميرد، يا آبى در اختيار دارد كه اگر آن آب را نخورد از عطش مى ميرد، اگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به اين شخص امر كند كه آن قرص نان، يا آن ظرف آب را به من بده، بر او واجب است كه به حضرتش تحويل دهد؛ گرچه كه از گرسنگى و يا تشنگى بميرد. متن كلام او چنين نقل شده:

أي في الأمور كلّها، فإنّه لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلّابما فيه صلاحهم ونجاحهم بخلاف النفس، فلذلك أطلق فيجب عليهم أن يكون أحبّ إليهم من أنفسهم...

فمن خصائصه صلى اللّه عليه وآله: إنّه كان إذا احتاج إلى طعام أو غيره وجب على صاحبه المحتاج إليه بذله له صلى اللّه عليه وآله، وجاز له أخذه، وهذا وإن كان جائزاً لم يقع... وأنا ولي المؤمنين. أي متولي أمورهم.(2)

البته پيش تر گذشت كه بحث ما بر اصل اين مقام و دارا بودن آن است، اما مورد استفاده قرار دادن آن، مطلب ديگرى است. نه در روايات ما و نه در تاريخ نيامده كه0.

ص: 224


1- . الكشاف عن حقائق التنزيل: 3/251.
2- . السراج المنير في شرح جامع الصغير: 1/320.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به كسى دستور بدهند كه نان را به من بده؛ گرچه از گرسنگى بميرى.

قرآن كريم مى فرمايد:

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ »؛(1)

پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسران او مادران آن ها محسوب مى شوند.

در ذيل اين آيه اين حكم نقل شده:

زنى كه به عقد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله درآمد هيچ كدام از مسلمانان حق ندارد با او ازدواج كند و آن زن حق ندارد بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با احدى ازدواج كند؛ چرا كه حكم مادر نسبت به افراد امت را دارد.

اين يكى از احكام است كه در تفسير مجمع البيان در اين باره چنين آمده است:

«وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ » المعنى: إنّهن للمؤمنين كالأمّهات في الحرمة، وتحريم النكاح. ولسن أمّهات لهم على الحقيقة؛ إذ لو كن كذلك لكانت بنتاه أخوات المؤمنين على الحقيقة، فكان لا يحلّ للمؤمن التزويج بهنّ .

فثبت أنّ المراد به يعود إلى حرمة العقد عليهن لا غير؛ لأنّه لم يثبت من أحكام الأمومة بين المؤمنين وبينهن، سوى هذه الواحدة.

ألا ترى أنّه لا يحلّ للمؤمنين رؤيتهنّ ، ولا يرثن المؤمنين، ولا يرثونهنّ .

ولهذا قال الشافعي: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ » في معنى دون معنى، وهو:

أنّهن محرمات على التأبيد، وما كنّ محارم في الخلوة والمسافرة.(2)2.

ص: 225


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 6.
2- . تفسير مجمع البيان: 8/122، بحارالأنوار: 173/22.

و در تفسير القمى مى نويسد:

وأمّا قوله: «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيماً»(1) فإنّه كان سبب نزولها أنّه لمّا أنزل اللّه «اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ »(2) وحرّم اللّه نساء النبي على المسلمين غضب طلحة، فقال: يحرّم محمّد علينا نساءه ويتزوّج هو نساءنا، لئن أمات اللّه محمّداً لنفعلن كذا وكذا....

فأنزل اللّه: «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيماً * إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً»(3) ....(4)

وقتى اين آيه نازل شد و خدا طبق آن همسران پيامبر را بر مسلمانان حرام نمود طلحه خشمگين شد و گفت: محمد همسران خود را براى ما حرام مى كند ولى خود با زنان ما ازدواج مى كند. اگر خدا محمد را از دنيا ببرد به يقين ما با همسران او همين گونه رفتار خواهيم كرد... در اين هنگام اين آيه نازل شد: «و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است. اگر چيزى را آشكار كنيد يا آن را پنهان داريد، به راستى كه خدا از همه چيز آگاه است».5.

ص: 226


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 53.
2- . همان: آيه 6.
3- . همان: آيه هاى 53 و 54.
4- . تفسير القمى: 2/195.
ولايت در روز غدير

بنابراين، ولايت براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به اثبات رسيد و آن حضرت در غدير خم روز هيجدهم ماه ذى الحجّه كه روز عيد است و اهميت بسيارى دارد پس از اعمال حج به طرف مدينه منوره حركت كردند، در بين راه امر خدا آمد كه از اين مردم بايستى به صورت علنى و رسمى براى اميرمؤمنان على عليه السلام بيعت بگيرى و همه اين ها بايد بپذيرند كه تمام مقامات نبى در على عليه السلام وجود دارد؛ مگر نبوت.

وقتى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به مكان غدير خم رسيدند، در آن جا اتراق كردند و مردم را دعوت كردند كه همه اجتماع كنند، اجتماع بسيار عظيمى شكل گرفت كه ده ها هزار نفر در آن سفر حج همراه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بودند. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خطبه اى خواندند و مطالبى را به تفصيل بيان فرمودند. امام محمد باقر عليه السلام در ضمن روايتى اين خطبه را براى ما روايت مى كنند.

علقمة بن محمد مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

حجّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله من المدينة وقد بلغ جميع الشرايع قومه غير الحج والولاية....(1)

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله در موسم حجّ عازم مكّه بود، در حالى كه تمام شرايع و قوانين - به جز حجّ و ولايت - را ابلاغ فرموده بودند.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در ضمن خطبه طولانى فرمودند:

ألست أولى بكم من أنفسكم ؟

آيا اين چنين نيست كه من به شما از جان شما اولى هستم ؟

ص: 227


1- . الاحتجاج: 1/66، بحار الانوار: 37/201، حديث 86.

همه گفتند: بله؛ شما اولى هستيد.

(در قرآن كريم نيز آمده است:

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »؛(1)

پيامبر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است).

بعد فرمودند:

فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه؛

پس هر كس من مولاى او هستم، اين على مولاى اوست.

يعنى هر كس من نسبت به او سزاوار و اولى هستم (به حكم آيه قرآن مجيد) الآن رسماً به همه اعلام مى كنم كه همين مقام را على عليه السلام پس از من دارد.

در اين هنگام همه مسلمانان با اميرمؤمنان على عليه السلام بيعت كردند، شيخين (يعنى اولى و دومى) نيز آمدند و با آن حضرت بيعت كردند و به آن حضرت چنين تبريك گفتند:

بخّ بخّ لك يا علي! أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة؛(2)

آفرين بر تو و گوارا باد تو را اى على كه مولاى من و مولاى تمام زن و مرد مؤمن گرديدى.

بنابراين، همان جمله «اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ » به تعبير ما مى شود:

«عليّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم» و همان مقامى كه براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله6.

ص: 228


1- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 6.
2- . كتاب سليم بن قيس: 356 حديث 39، مسار الشيعة: 20، الطرائف: 147 حديث 222، المحتضر: 114، كنزالفوائد: 232، مناقب آل ابى طالب: 2/237، العمده: 106/141، كشف الغمه: 1/238، بحار الانوار: 387/21-388، شواهد التنزيل: 203/1، حديث 213، تاريخ بغداد: 284/8، حديث 4392، تاريخ مدينه دمشق: 42/233، المناقب، خوارزمى: 156، حديث 184، البداية والنهاية: 7/386.

به حكم قرآن مجيد ثابت بود، براى امير مؤمنان على عليه السلام به حكم حديث غدير ثابت شد.

اين داستان براى ما عيد و مناسبت سرور شد، ما از واقعۀ غدير خم و خطبه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و بيعت مردم بر امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بلا فصل استدلال مى كنيم كه حق با على عليه السلام بوده و اين مقامات، مقامات اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و تأسيس حكومت، امر و نهى كردن جزء وظايف مقام امامت است كه اين مقامات از اميرالمؤمنين عليه السلام غصب و بر خلاف خواست خدا و رسول عمل شد.

بر اين اساس، ولايت تشريعى براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است. البته در اين زمينه دليل هاى ديگرى نيز داريم كه در منابع اهل سنّت نيز آمده است.

از جمله كلام رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله با بريدة بن خصيب است كه در جريان رفتن حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در رأس ارتش اسلام به يمن اتّفاق افتاد و از احاديثى است كه سندهاى بسيار و صحيح دارد. حضرت فرمودند:

يا بريدة! إنّ عليّاً وليّكم بعدي، فأحبّ عليّاً فإنّما يفعل ما يؤمر؛

اى بريده! به راستى على ولىّ شما بعد از من است، پس على را دوست بدار؛ چرا كه او تنها آن چه را كه امر مى شود، انجام مى دهد.

و اين است متن كامل حديث، كه بريده مى گويد:

بعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله علي بن أبي طالب وخالد بن الوليد كلّ واحد منهما وحده، وجمعهما فقال: إذا اجتمعتما فعليكم علي.

قال: فأخذنا يميناً أو يساراً. قال: وأخذ علي عليه السلام فأبعد فأصاب سبياً، فأخذ جارية من الخمس.

قال بريدة: وكنت أشدّ الناس بغضاً لعلي عليه السلام وقد علم ذلك خالد بن

ص: 229

الوليد، فأتى رجل خالداً فأخبره أنّه أخذ جارية من الخمس، فقال:

ما هذا؟

ثمّ جاء آخر، ثمّ أتى آخر، ثمّ تتابعت الأخبار على ذلك.

فدعاني خالد فقال: يا بريدة! قد عرفت الّذي صنع، فانطلق بكتابي هذا إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فأخبره، وكتب إليه.

فانطلقت بكتابه حتى دخلت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وأخذ الكتاب فأمسكه بشماله، وكان كما قال اللّه عزّ وجلّ لا يكتب ولا يقرأ، وكنت رجلاً إذا تكلمت طأطأت رأسي حتى أفرغ من حاجتي، فطأطأت أو فتكلمت، فوقعت في علي حتى فرغت،

ثمّ رفعت رأسي فرأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله قد غضب غضباً شديداً لم أره غضب مثله قطّ إلّايوم قريظة والنضير.

فنظر إليّ فقال: يا بريدة! إنّ علياً وليّكم بعدي، فأحبّ علياً فإنّما يفعل ما يؤمر.

قال: فقمت وما أحد من الناس أحبّ إليّ منه....(1)

چكيده روايت چنين است:

امير مؤمنان على عليه السلام مأموريّت يافتند كه به همراه لشكرى به يمن بروند، در آن جا جنگى اتفاق افتاد و غنايمى به دست آمد - طبق نقل اهل سنّت - در بين غنائم كنيزى بود كه حضرت آن را براى خودش برگزيد.

البته ما اين ادّعا را نمى پذيريم كه امير مؤمنان على عليه السلام در زمان صديقه1.

ص: 230


1- . الامالى، شيخ طوسى: 249-250، حديث 443، بحار الانوار: 38/115، حديث 55، مجمع الزوائد: 9/128، المعجم الاوسط: 5/117، تاريخ مدينة دمشق: 42/191.

طاهره عليها السلام با زن ديگرى تماسى داشته باشند؛ چه ملك يمين باشد و چه ازدواج. و اگر انتخاب كنيزك صحت داشته به جهت ديگرى بوده. آرى، آن بزرگوار بعد از حضرت زهرا عليها السلام با زنان متعددى ازدواج كردند.

افراد لشكر از جمله خالد بن الوليد - كه دشمنى سختى با اميرمؤمنان على عليه السلام داشته - به كار آن حضرت انتقاد كردند، خالد، بريده را نزد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرستاد و او قضيه را خدمت آن حضرت عرض كرد.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند: به كارهاى على عليه السلام اعتراض نكنيد، على از من است و من از على هستم. او ولىّ شما پس از من است و تمام آن چه على عليه السلام انجام بدهد با واقع مطابقت دارد.(1) اين روايت نيز از دلايل ثبوت ولايت تشريعى براى مقام عصمت اميرمؤمنان على و ائمه عليهم السلام تا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف خواهد بود.

بنابر آن چه گذشت، اين فراز به چهار قسم ولايت ائمه اطهار عليهم السلام اشاره دارد.

نور ائمّه و روشنايى زمين

وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِكُمْ ؛

و زمين به پرتو نور شما روشن شد.

به نور وجود شما زمين روشن شد؛ يعنى وجود شما مايۀ روشنايى زمين، يا عالم است. به اين معنا كه اگر شما نبوديد زمين از ظلمت عدم خارج و به وجود نمى آمد، پس شما علّت پيدايش و دوام عالم هستيد.

ص: 231


1- . ر. ك: كتاب داستان سپاه يمن از سلسله پژوهش هاى اعتقادى، شماره 31 از همين نگارنده.

و همين معناى رواياتى است به اثر وجودى امام در عالم اشاره مى شود كه

لو بقيت الأرض يوماً واحداً بلا إمامٍ منّا لساخت الأرض بأهلها؛(1)

اگر زمين يك روز بدون امامى از جانب ما باقى بماند اهل خود را فرو برد.

و شايد مراد از «بنوركم» مقام هدايت ائمه اطهار عليهم السلام باشد، و به اين جهت امام به شمس تشبيه شده كه حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

الإمام الشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم، وهي في الأفق بحيث لاتنالها الأيدي والأبصار؛(2)

امام آفتاب درخشانى است كه با نورش جهان را روشن مى كند به گونه اى كه در افق قرار دارد، دست ها به آن نمى رسد و ديدگان خيره مى گردند.

و در ذيل مباركۀ:

«أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ »؛(3)

آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در تاريكى هايى باشد كه از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كفرورزان، اعمالى كه انجام مى دهند، تزيين شده است.

حضرت در تفسير «

وَجَعَلْنا لَهُ نُورًا؛ و براى او نورى قرار داديم» فرموده اند:

إماماً يؤتّم به؛(4)

منظور پيشوايى است كه از او اقتدا مى كند.5.

ص: 232


1- . دلائل الامامة: 436.
2- . الكافى: 1/198.
3- . سورۀ انعام (5): آيۀ 122.
4- . الكافى: 1/185.

و ممكن است اين عبارت از زيارت جامعه به آيه اى از قرآن مجيد اشاره باشد، آن جا كه مى فرمايد:

«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»؛(1)

و زمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مى شود.

اگر اين جمله از زيارت جامعه به آن آيۀ مباركه اشاره باشد به عالم دنيا ارتباط ندارد، چرا كه آن آيه مباركه در خصوص عالم آخرت است، آيه اين گونه است:

«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ »؛(2)

و زمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مى شود، و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند، و ميان آن ها به حق داورى مى شود؛ در حالى كه به آنان ستم نخواهد شد.

خداوند متعال در حكايت روز قيامت مى فرمايد كه در آن روز زمين و عالم قيامت به نور پروردگارش روشن مى شود و كتاب را مى آورند.

شايد منظور از كتاب، قرآن مجيد باشد كه در آن موقع پيامبران الهى و شهدا مى آيند و در آن جا حاضر مى شوند، محكمه برقرار مى گردد و با حق و به حق بين مردم قضاوت مى شود.

آرى، در آن روز قرآن، انبيا و شهدا حاضر، شاهد و ناظرند و محكمه قيامت برپان.

ص: 233


1- . سورۀ زمر (39): آيۀ 69.
2- . همان.

مى شود و به اعمال و افعال اشخاص رسيدگى مى شود و هر كسى نتيجه عملش را در آن جا مى بيند.

بنابراين، اگر اين جمله به آن آيه مباركه اشاره باشد، پس كلمۀ «الأرض» به عالم قيامت برمى گردد. البته آن عالم تاريك است و در آن جا آفتاب و ماه وجود ندارد، پس روشنايى آن جا به نور خداوند متعال است كه اين نور الهى را مردان و زنان مؤمن و شهدا دارند.

قرآن كريم مى فرمايد:

«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ »؛(1)

مردان و زنان در روزى كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند.

از اين رو، نور مؤمن قيامت را روشن مى كند. هم چنين شهدا روشنايى بخش عالم قيامت هستند. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ »؛(2)

شهدا نزد پروردگارشان هستند؛ براى آنان پاداش اعمال شان و نورشان خواهد بود.

آرى، شهدا در عالم قيامت مقام دارند، آن ها روشن گر عالم قيامت هستند.

پس اگر شهدا و مردان و زنان مؤمن نور دارند، پرواضح است ائمه اطهار عليهم السلام به طريق اولى نور دارند و عالم قيامت به نور ائمه اطهار عليهم السلام منوّر خواهد شد و اين مطلب بسيار روشن است.9.

ص: 234


1- . سورۀ حديد (57): آيۀ 12.
2- . همان: آيۀ 19.

ولايت ائمّه و رستگارى رستگاران

وَفازَ الْفائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ ؛

و مردمان رستگار به وسيله ولايت شما رستگار شدند.

راغب اصفهانى در واژه «فوز» مى نويسد:

الفوز: الظفر بالخير مع حصول السلامة، قال: «ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ»،(1) «فازَ فَوْزاً عَظِيماً» ،(2)«ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ ».(3)

فَوز: پيروزى و ظفر يافتن به خير و نيكى با حصول تندرستى، در آيه اى آمده:

«اين رستگارى و پيروزى بزرگ است» و در آيه ديگرى آمده: «به پيروزى بزرگى دست يافته است» و در آيه ديگرى آمده: «اين همان پيروزى آشكارى است».(4) يكى ديگر از مقامات ائمه عليهم السلام اين است كه همۀ آن هايى كه فوز يافتند و به پيروزى و رستگارى نايل شدند؛ يعنى كسانى كه در جهان آخرت خوشبخت شدند، نمرات بالايى گرفتند و به مقامات والايى رسيدند همۀ به وسيلۀ ولايت شما به آن جا رسيدند.

اين مقام نيز كاملاً به قرآن مجيد مستند است. قرآن مى فرمايد:

«فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»؛(5)

آن ها كه از آتش (دوزخ) دور شوند و به بهشت وارد گردند، به يقين نجات يافته و رستگار شده اند.

ص: 235


1- . سوره بروج: آيه 11.
2- . سورۀ احزاب (33): آيۀ 71.
3- . سورۀ انعام (6): آيۀ 30.
4- . المفردات غريب القرآن: 387.
5- . سورۀ آل عمران (3): آيۀ 185.

اگر كسى را از آتش دوزخ كنار بردند و نجاتش دادند و وارد بهشتش كردند به حقيقت، رستگار شده است.

بنابراين آيه، معلوم مى شود كه انسان به ولايت اهل بيت عليهم السلام از آتش دوزخ نجات پيدا مى كند و اين پرواضح است؛ چون ولايت اهل بيت عليهم السلام، ولايت رسول خداست و اطاعت و پيروى از آن ها پيروى و اطاعت از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است.

راستى ائمه اطهار عليهم السلام از ما چه خواستند؟ و چرا اطاعت از آن حضرات اطاعت از رسول خداست ؟

زيرا آنان اطاعت از خدا و پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله را از ما خواستند. آنان براى ما برنامۀ خاصى را نياوردند؛ بلكه همان برنامۀ قرآن مجيد، اوامر و نواهى و سنّت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است، همان برنامه هاى اسلام در اصول و فروع است.

آرى، آن بزرگواران ما را به طرف اسلام، قرآن، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله راهنمايى مى كنند و ترديدى نيست كه اگر كسى درست به احكام اسلام عمل كند و خدا را بندگى نمايد و از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اطاعت كند از آتش دوزخ كنار برده مى شود و وارد بهشت خواهد شد و رستگار و پيروز مى گردد.

بنابراين، ظفر يافتن به بهشت در جهان آخرت به بركت ولايت اهل بيت عليهم السلام است و راه فقط همين راه است. بارها گفته ايم كه بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دو راه بيشتر وجود ندارد: يا راه اهل بيت عليهم السلام، يا راه ديگران.

به دلايل قرآنى و حديثى ثابت شد كه صراط مستقيم و راه نجات، راه ائمه اطهار عليهم السلام است، فقط همين راه، نه راه ديگرى، مردم را به رضوان و رضاى خداوند متعال مى رساند.

ص: 236

بر اين اساس، اهل ولايت، هم در اين عالم، هم در هنگام مرگ و هم در عقبات بعد از مرگ مورد رضاى خدا هستند و در روز قيامت عاقبت امر آن ها رستگارى خواهد بود.

اما بايد فكر كرد كه آيا ما واقعاً اين گونه هستيم و لياقت و صلاحيت اين معنا را داراييم ؟ إن شاء اللّه كه دارا هستيم.

جالب است كه رستگارى به وسيله ولايت ائمّه عليهم السلام در روايات اهل سنّت نيز آمده كه بسيار مهم است. در آيه اى از قرآن مجيد مى خوانيم:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »؛(1)

به راستى كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات هستند.

اهل سنّت در ذيل اين آيه مباركه با مدارك معتبر روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خطاب به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند:

يا على! خير البريه؛ يعنى بهترين و مقرب ترين امت نزد خداوند متعال، شيعيان تو هستند.

متن حديث از جابر بن عبداللّه انصارى است، وى مى گويد:

كنّا عند النبي صلّى اللّه عليه وآله، فأقبل علي بن أبي طالب عليهما السلام، فقال النبي صلى اللّه عليه وآله: قد أتاكم أخي.

ثمّ التفت إلى الكعبة فضربها بيده، ثمّ قال: والّذي نفسي بيده، إنّ هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة؛(2)1.

ص: 237


1- . سورۀ بينه (98): آيۀ 7.
2- . الامالى، شيخ طوسى: 251، حديث 448، بحار الانوار: 38/5، حديث 5، الدر المنثور: 6/379، فتح القدير: 5/477، تاريخ مدينة دمشق: 42/371.

روزى خدمت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نشسته بوديم كه على بن ابى طالب عليهما السلام تشريف آورد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به حضرت على عليه السلام اشاره كردند و فرمودند: اينك برادرم آمد.

آن گاه به سمت كعبه متوجه شدند و دست مبارك خود را روى آن حضرت نهادند و فرمودند:

به خدايى كه جان من به دست اوست، اين شخص و شيعيان او همان رستگاران در روز رستاخيز هستند.

البته در اين باره احاديث ديگرى نيز در كتاب هاى اهل سنّت آمده است كه به جهت طولانى شدن مطلب، از نقل آن ها چشم پوشى مى نماييم. و از احاديث مسلّم آن ها كه همه روايت كردند حديثى است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

علي قسيم الجنّة و النار؛(1)

على تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.

آرى، اميرمؤمنان على عليه السلام در روز قيامت به امر خداوند متعال و در حضور پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مردم را تقسيم مى كنند. آن حضرت اهل بهشت، اصحاب يمين و اهل جهنم، اصحاب شمال را از هم جدا مى نمايند.

و البته، بايد توجّه داشت كه مقتضاى عموم «الفائزون» عدم اختصاص اين معنا به امّت حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله است، بلكه همۀ اهل نجات در امت هاى پيشين نيز به بركت ولايت حضرت رسول و اهل بيت عليهم السلام نجات يافته و اهل بهشت شدند، زيرا ولايت بر امم به توسط پيامبران الهى عرضه شده و دلائل اين مدّعى فراوان است، از جمله حديث معتبرى در ذيل آيۀ مباركه «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا2.

ص: 238


1- . الخصال: 497 ذيل حديث 5، الامالى، شيخ صدوق: 150، حديث 146، بحار الانوار: 38/95، حديث 11، ينابيع المودّة: 1/249، حديث هاى 1 و 2.

مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا» ؛ «و از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس»(1) وارد شده است. در آن حديث مى خوانيم:

آن گاه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به معراج تشريف بردند، هر جا كه مى رفتند جبرئيل در خدمتشان بود و چون با پيامبران پيشين ملاقات داشتند.

جبرئيل مى گفت:

«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»

على ما بعثوا؛(2)

«از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس» براى چه چيزى مبعوث شده اند؟

آن ها پاسخ مى دادند مبعوث شديم بر اين كه نبوّت شما و ولايت على بن ابى طالب و اهل بيت عليهم السلام بعد از شما را به مردم ابلاغ كنيم.(3)

به سوى رضوان

بِكُمْ يُسْلَكُ الَى الرِّضْوانِ ؛

وسيله شما به بهشت رضوان توان رسيد.

شما اهل بيت سبب آن هستيد كه خدا ما را به رضوان خود برساند. معلوم است كه مراد، اطاعت و تبعيّت از آن هاست، و اين چيزى است كه دلائل بسيار فراوان دارد.

در كلمۀ «رضوان» دو اكمال وجود دارد، كه يا مصدر است به معناى كثرت رضا؛ چنان چه راغب اصفهانى مى گويد:

الرضوان: الرضا الكثير، ولمّا كان أعظم الرضا رضا اللّه تعالى خصّ لفظ

ص: 239


1- . سورۀ زخرف (43): آيۀ 45.
2- . بحار الانوار: 26/318.
3- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: جلد يكم صفحه 105 از همين كتاب.

الرضوان في القرآن بما كان من اللّه تعالى، قال عزّ وجلّ : «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ ».(1) - \(2)

رضوان: خشنودى زياد. و از آن جايى كه بزرگ ترين رضا، خشنودى و رضايت خداى تعالى است. واژه «رضوان» در قرآن، به هر چه از اوست اختصاص يافته است. خداى تعالى مى فرمايد: «و رهبانيتى كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرر نكرده بوديم؛ جز جلب خشنودى خدا».

پس ولايت اهل بيت عليهم السلام، يعنى پيروى از آن ها در هر جهت انسان مؤمن را به رضوان الهى مى رساند كه خدا به آن ها وعده داده و فرموده:

«وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »؛(3)

خدا به مردان و زنان با ايمان، باغ هايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ در آن جاودانه خواهند ماند و مسكن هاى پاكيزه اى در بهشت هاى جاودان و رضاى خدا، برتر است و همين پيروزى بزرگ است.

در آيه ديگرى فرموده:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»؛(4)

اى روح آرام يافته! * به سوى پروردگارت بازگرد؛ در حالى كه هم تو از او0.

ص: 240


1- سورۀ حديد (57): آيۀ 27.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 80.
3- . سورۀ توبه (9): آيۀ 72.
4- . سورۀ فجر (89): آيه هاى 27-30.

خشنود هستى و هم او از تو خشنود است. * پس در گروه بندگانم درآى * و در بهشتم وارد شو!

آرى، پيرو اهل بيت عليهم السلام گناه نمى كند و اگر گناهى از او سرزند به بركت اهل بيت عليهم السلام مورد مغفرت قرار مى گيرد، و هيچ گونه نگرانى نخواهد داشت كه فرمود:

«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ »(1)

به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خدا است» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين نباشيد و مژده باد بر شما آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است.

و يا مراد بهشت است كه به خازن بهشت نيز رضوان گويند و رسيدن به او، رسيدن به بهشت است. و در روايات آمده كه خازن بهشت در عالم آخرت مطيع و فرمانبردار مقام ولايت است.

منكران ولايت

وَعَلى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمانِ ؛

و برآن كس كه منكر فرمانروايى شماست، خشم خداى رحمان خواهد بود.

واژه «جحد» در زبان عرب در موردى استعمال مى شود كه كسى ايمان و اعتقاد داشته باشد، اما بر خلاف اعتقادش عمل كند و آن اعتقاد را انكار نمايد؛ يعنى در باطن نمى تواند انكار كند، ولى بر زبان انكار مى كند.

ص: 241


1- . سورۀ فصلت (41): آيۀ 30.

راغب اصفهانى در اين باره مى نويسد:

جحد: الجحود نفي ما في القلب إثباته، وإثبات ما في القلب نفيه؛(1)

جحد، نفى كردن هر چيزى كه در دل و خاطر انسان ثابت است و اثبات كردن هر چيزى كه دل و خاطر آن را نفى مى كند.

آرى، چنين افرادى كه ولايت اهل بيت عليهم السلام را منكر مى شوند، مورد غضب خدا؛ آن هم خداى رحمان هستند.

در حديثى كه در منابع اهل سنّت نيز آمده پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند:

إنّك ستقدم على اللّه وشيعتك راضين مرضيين ويقدم عليك عدوّك غضاباً مقمحين؛

تو و شيعيان تو در قيامت وارد مى شويد در حالى كه همه مورد رضاى خداوند متعال هستيد و خداوند متعال شما را در آن جا راضى مى كند و به شما مقامات و عناياتى مى دهد. دشمنان تو در حالى وارد محشر مى شوند كه دست هاى آن ها را به پشت گردن هايشان بستند.

اين حديث را طبرانى، جلال الدين سيوطى، ابن حجر هيتمى مكى، ديلمى، آلوسى و ديگران كه از بزرگان محدثان عامه هستند، روايت كرده اند.(2) روشن است كه عبارات زيارت جامعه، ريشه قرآنى و حديثى دارد.6.

ص: 242


1- . المفردات فى غريب القرآن: 88.
2- . مجمع الزوائد: 9/131، معجم الأوسط: 4/187، مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: 187، النهايه في غريب الحديث: 4/106، نظم درر السمطين: 92، الصواعق المحرقه (ط قاهره): 154، شواهد التنزيل: 2/460، حديث 1126.

ياد ائمّه

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفسي وَاَهْلي وَمالي ذِكْرُكُمْ فِي الذّاكِرينَ ؛

پدر و مادرم و خودم و خاندان و داراييم فداى شما باد، اى سروران من! ذكر شما در زبان ذكركنندگان است.

اين جمله را به دو صورت ممكن است شرح دهيم:

نخست اين كه شما از ذاكرين خداى تعالى هستيد. پيش تر در اوصاف ائمه عليهم السلام چنين خوانديم:

وَاَدَمْتُمْ ذِكْرَهُ ؛(1)

شما ياد خدا را ادامه داديد.

دوم اين كه خداى تعالى چنين مقرّر كرده كه ياد شما هم چنان بين مردم وجود داشته باشد و شما را به خوبى و عظمت ياد كنند، كه از طرفى فرموده:

«وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ »؛(2)

و ياد و آوازه تو را بلند ساختيم.

و از طرفى فرموده:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ »؛(3)

آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را به پايان مى رساند؛ گرچه كفرورزان ناخرسند باشند.

ص: 243


1- . ر. ك: جلد دوم صفحه 222 از همين كتاب.
2- . سورۀ شرح (94): آيۀ 4.
3- . سورۀ صف (61): آيۀ 8.

توضيح مطلب اين كه:

ائمه عليهم السلام خداوند متعال را در همۀ احوال ياد مى كردند. در قرآن مجيد مى خوانيم:

«اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ »؛(1). سورۀ بقره (2)، آيۀ 152.(2)

همان ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند.

ائمه اطهار عليهم السلام در همۀ احوال؛ چه در قيام و چه در قعود و چه در كارها و احوال ديگر به ياد خداوند متعال بودند. و هر كس در حالات ائمّه اطهار عليهم السلام تأمّل كند مى بيند كه آنان بهترين مصاديق عاملان به ذكر خداوند متعال هستند كه خداى سبحان فرموده:

«وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً»؛(3)

و خدا را فراوان ياد كنيد.

اگر انسان خداوند متعال را بسيار و با حضور قلب ياد كند، خداى تعالى او را ياد مى كند كه فرموده:

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ »؛(3)

پس مرا ياد نماييد، تا من به ياد شما باشم.

حال، بايد فكر كرد كه اين چه منزلتى است كه خدا هميشه به ياد ايشان است.

ياد خداى تعالى چگونه محقق مى شود؟2.

ص: 244


1- . سورۀ آل عمران
2- : آيۀ 191.
3- . سورۀ انفال (8): آيۀ 45، سورۀ جمعه (62): آيۀ 10.

به ذكر اسمى از اسماء خدا.

يا به ذكر وصفى از صفات او.

يا به ذكر نعمت هاى او.

انسان به هر قسمى خداوند متعال را ياد كند، او را به بزرگى ياد كرده و در برابر او كوچكى كرده است و اگر كسى در برابر خدا با حضور قلب و در همۀ احوال، بسيار كوچكى كند، خدا به او عزت و عظمت مى دهد و او را بزرگ مى كند.

اگر كسى بخواهد به مقام اهل بيت عليهم السلام در اين جهت پى ببرد به عظمت و عزّت آن بزرگواران بنگرد كه حتى دشمنانشان نيز به اين امر اقرار مى كنند. اين عظمت در اثر ياد خداوند متعال و ذكر الهى است كه هر چه بيشتر و بهتر ذكر كردند خدا به آنان بيشتر قرب، عظمت و عزت عطا كرد.

خداى سبحان در قرآن مجيد به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خطاب مى كند:

«وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ »؛(1)

و آوازه تو را بلند ساختيم.

يعنى ما اسم تو را بالا برديم كه مردم نام تو را با عظمت ياد مى كنند و همين طور هم هست. اين در اثر عبادت و ذكر و ياد خداوند متعال است كه خدا به انسان عزت مى دهد.

در داستان حضرت موسى عليه السلام در قرآن كريم، آن پيامبر الهى به خداوند متعال چنين خطاب مى كند:

«وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً»؛(2)

و او را در كارم شريك ساز؛ تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم.4.

ص: 245


1- . سورۀ شرح (94): آيۀ 4.
2- . سورۀ طه (20): آيه هاى 32-34.

اساساً رفتار اولياى الهى به خصوص پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام با خداوند متعال چنين بوده كه خدا را عبادت مى كردند و در برابر او كوچكى مى نمودند، خداى سبحان نيز به آنان مقام مى داد و بالا مى برد و هر چه خدا بيشتر عزت داده، آنان در مقابل خدا بيشتر كوچكى مى كردند. از اين رو حضرت موسى عليه السلام گفت: هارون را با من در رسالت شريك قرار بده تا تو را بيشتر ياد كنيم.

آرى، اگر بنده در برابر خداوند متعال كوچكى كند و ذليل باشد، خدا نيز به او عزت مى دهد و آن گاه نه تنها از مقام عزت، مغرور نمى شود؛ بلكه ذلتش در برابر خدا زياد مى شود، باز خدا به او عزت مى دهد.

روشن است كه ذكر بسيار خدا، آثارى دارد، خداوند متعال به همه مؤمنان چنين خطاب مى كند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً»؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »؛(2)

و خدا را فراوان ياد كنيد، تا رستگار شويد.

رستگار شدن يك مقام بزرگى است كه به بركت كثرت ياد خداوند متعال حاصل مى شود كه انسان در اين عالم و در اين عمرهاى كوتاه و فرصت هاى كم، بلكه بتواند به جايى برسد.0.

ص: 246


1- . سورۀ احزاب (33): آيه هاى 41 و 42.
2- . سورۀ انفال (8): آيۀ 45، سورۀ جمعه (62): آيۀ 10.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ »؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند.

آن چه گذشت سخن كوتاهى درباره ذكر خداوند متعال و آثار آن بود كه از قرآن استفاده كرديم. البته اين امر به همۀ مؤمنان خطاب شده و همۀ كسانى كه به آن عمل كردند، نتيجه گرفتند.

يكى از راه هايى كه ائمه اطهار عليهم السلام به آن مقامات رسيدند همين ذكر خدا بوده كه انسان، خداوند متعال را هم از نظر كمّى و هم از نظر كيفى بسيار ياد كند.

از نظر كمّى روشن است كه بسيار ذكر بكند، اما از نظر كيفى؛ يعنى با حضور قلب، حواس جمع و خلوص باشد؛ چرا كه ذكر خداوند متعال نيز شرايطى دارد در اين صورت است كه براى انسان نتيجه مى دهد.

بنابر آن چه گذشت ظاهر عبارت

«ذكركم في الذاكرين» اين است كه وقتى شما چنين در برابر خداوند متعال كوچكى كرديد، خداوند متعال نيز «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ »؛(2) «و آوازه تو را بلند ساختيم» كه براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بود، براى شما نيز قرار داد.

اسامى والا

وَاَسْماؤُكُمْ فِى الْاَسْماءِ ؛

و نام هايتان در ميان نام هاست.

اسامى اهل بيت عليهم السلام در بين مردم بر سر زبان هاست؛ حتى كسانى كه با آن

ص: 247


1- . سورۀ منافقون (63): آيۀ 9.
2- . سورۀ شرح (94): آيۀ 4.

بزرگواران رابطۀ آن چنانى ندارند نيز به ياد آن ها هستند و آرزو دارند كه مورد عنايتشان واقع بشوند. به راستى اسامى آن حضرات چه نورانيّتى دارد؟

اجساد، نفوس و آثار ائمه

وَاَجْسادُكُمْ فِى الْاَجْسادِ؛

و پيكرتان با ساير پيكرهاست.

شما از نظر ظاهر بشر هستيد، نشست و برخاست شما مثل بقيۀ مردم است. از نظر وجود، پدر داريد، از مادر متولد مى شويد، اعضا و جوارح شما مثل بقيه مردم است. به حسب ظاهر امام عليه السلام با ما از نظر جسمى تفاوت ندارند.

اما آيا چشمى كه امام عليه السلام دارند با چشمى كه ما داريم يكى است ؟ أو «عين اللّه» است.

آيا زبانى كه ايشان دارند با زبان ما يكى است ؟ او «لسان اللّه» است.

آيا دستى كه امام عليه السلام دارد با دستى كه ما داريم يكى است ؟ او «يداللّه» است.

آيا صورت امام عليه السلام با ساير صورت ها يكى است ؟ او «وجه اللّه» است.

آرى، به حسب ظاهر امام، با ما يكى است، اما در واقع چه ؟

اساساً اجساد پيامبر اكرم و اهل بيت اطهار عليهم السلام داراى خصوصيّاتى هستند كه هيچ جسدى از اجساد بنى آدم واجد آن ها نيست. آن ها از نور خدا خلق شده اند.

در روايات آمده كه آن حضرات سايه نداشته اند، جسمشان را بوى خوشى بوده كه ممتاز بوده است.

وَاَرْواحُكُمْ فِي اْلاَرْواحِ ؛

و روانتان در ميان ساير روان هاست.

ص: 248

به راستى آيا ارواح حضرات ائمه معصومين عليهم السلام با ساير ارواح يكى است ؟

ارواح آن ها به فضل الهى بر همۀ عوالم و علوم احاطه دارند، داراى همۀ كمالات الهى هستند، آن ها كجا و ديگران كجا؟

و چقدر بدبخت هستند كسانى كه به ديگران گرويدند؟!

وَاَنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ ؛

و جان هاتان در ساير جان ها.

آرى، شما نيز مثل بقيه افراد بشر نَفْس داريد. قرآن كريم مى فرمايد:

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ »؛(1)

بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام مثل بقيه افراد بشر نَفْس دارند، روح دارند، امّا نَفْس امام كجا و نَفْس ما كجا؟ كارى كه امام با نَفْس خود انجام دادند آيا يك صدم، يك هزارم آن كار را ما با نَفْسمان مى توانيم انجام بدهيم ؟ اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

ألا وإنّكم لاتقدرون على ذلك، ولكنْ أعينوني بورعٍ واجتهاد وعفّة وسداد؛(2)

هان كه شما نمى توانيد اين گونه باشيد، ولى مرا با پارسايى، كوشش، پاكدامنى و راستى يارى كنيد؛

آرى، ما نمى توانيم مانند اميرمؤمنان على عليه السلام باشيم، ولى بايد در اين زمينه بكوشيم.

ص: 249


1- . سورۀ كهف (18): آيۀ 110.
2- . نهج البلاغه: 417 نامه 45، ارشاد القلوب: 2/214.

وَآثارُكُمْ فِى الْآثارِ؛

و آثارتان در ميان آثار (ديگران) است.

افرادى كه آثارى در اين عالم گذاشتند؛ چه در حال حياتشان و چه بعد از مرگشان مردم به خاطر آن آثار، آن ها را ياد مى كنند. اگر كسى، كار مفيدى انجام بدهد؛ بيمارستانى يا مسجدى بسازد و يا كتابى بنويسد باعث مى شود كه مردم او را به خوبى ياد كنند و اين، اثر وجودى آن فرد است.

اما به راستى آثار اهل بيت عليهم السلام كجا و آثار ديگر مردم كجا؟ چقدر تفاوت دارد؟ معارف، علوم، صفات، حالات و سيره اى كه ائمه اطهار عليهم السلام داشتند كجا و ساير مردم كجا؟ بله آن هم اثر است و اين هم اثر، اما اين كجا و آن كجا؟

از نظر بشرى بين ائمه اطهار عليهم السلام و ساير مردم تفاوتى وجود ندارد. ائمه اطهار عليهم السلام روح دارند، مردم نيز روح دارند و زنده هستند، هر زنده اى روح دارد، جسم دارد، اعضا و جوارح دارد، نَفْس دارد، اثر دارد؛ چه در حال زنده بودن و چه بعد از مرگ.

اما ملاحظه كنيد اهل بيت عليهم السلام چه آثارى از خودشان باقى گذاشتند والآن نيز چه آثارى دارند؟ اصلاً مى توان آثار آنان را با آثار افراد ديگر مقايسه كرد؟

قبرهاى جاودان با بركت و نورانى

وَقُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ؛

و قبرهاتان در (شمار) ساير قبرهاست.

همۀ افراد انسان وقتى از دار دنيا بروند به خاك سپرده مى شوند و ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين طورند، اما آن قبرها كجا و قبور ساير مردم كجا؟

وقتى انسان به حرم امام رضا يا حرم هر يك از ائمه اطهار عليهم السلام وارد مى شود

ص: 250

يك دنيا احساس معنويت مى كند، به ياد خدا و قيامت مى افتد، حالات و صفاتى پيدا مى كند كه آرزو دارد كه وقتى به خانه برگشت آن حالات و صفات در او باقى باشد كه اگر باقى باشد هنر است و از بركات زيارت رفتن همين است كه انسان عوض مى شود، هنر اين است كه وقتى انسان عوض شد، آن حالت را نگه دارد.

از اين روست كه ما در آغاز شرح زيارت جامعه به پرسش هايى در اين باره پاسخ داديم كه زيارت يعنى چه ؟

زيارت چه اثرى دارد؟

چرا به ما دستور دادند به زيارت ائمه اطهار عليهم السلام و زيارت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله برويم ؟

براى اين است كه كاملاً محسوس است وقتى انسان در محضر امام عليه السلام قرار مى گيرد نورانيت و معنويت پيدا مى كند و آن چند روزى كه انسان در مشهد امام رضا و ائمّه ديگر عليهم السلام حضور دارد يك مقطع زمانى است كه حالاتش با ديگر ايام در شهر خودش قطعاً تفاوت دارد.

اگر انسان در شهر خود كار خطايى بخواهد انجام دهد، انجام مى دهد، ولى در آن جا مى گويد: به زيارت آمدم، اين كار درست نيست. اگر اين حالت معنوى تا آخر باقى بماند چه مى شود؟

آيا قابل انكار است كه چقدر زيارت قبورشان بركت داشته ؟ چقدر حاجت هاى معنوى و مادّى گرفته شده و هم چنين مشكلاتى حل شده است ؟

نام هاى شيرين

فَما احْلى اسْمائَكُمْ ؛

پس چه شيرين است نام هايتان.

به راستى چقدر اسامى اهل بيت عليهم السلام شيرين و زيبا و لذّت بخش است ؟

ص: 251

آرى، مردم اسم دارند، شما نيز اسم داريد. اسم، اسم است، اما نام هاى محمد، على، فاطمه، حسن، حسين، احمد، محمود، باقر، صادق، جعفر، كاظم و رضا چقدر نورانيت و جمال دارند و چقدر داراى معنا هستند؟

اگر با اسامى آن بزرگواران مرورى بر اسامى ديگر بكنيم خواهيم ديد كه چقدر اين دو گروه از اسامى متفاوتند؟

اسامى ائمه اطهار عليهم السلام معنا مى دهند، ما را عوض مى كنند، اگر اسم من احمد باشد، بى جهت اسم مرا كه احمد نگذاشته اند، اگر اسم مرا جواد گذاشته اند، اگر اسم مرا رضا گذاشته اند، يك معنايى دارد. اين اسامى را بى جهت بر ما نگذاشته اند. مگر چنگيز و امثال آن چه معنايى دارند؟! چه الهام بخشى براى ما دارند؟ و چه تغييرى مثبت در وجود ما ايجاد مى كنند؟

نفوس با كرامت

وَاَكْرَمَ انْفُسَكُمْ ؛

و جان هاتان گرامى است.

شما اهل بيت عليهم السلام چقدر بزرگواريد، چه با عظمت هستيد؟ و چه ارزشى داريد؟

واژه «كرم» در زبان عرب به چيزى ارزشمند مى گويند. راغب اصفهانى در اين باره مى نويسد:

... وكلّ شيء شرف في بابه فإنّه يوصف بالكرم، قال تعالى: «فَأَنْبَتْنا فِيها

ص: 252

مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ » (1) ، «وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ » (2)«وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً» .(3)...(4)

... هر چيز با ارزش را در جاى خود با كرامت توصيف مى شود، خداى متعال مى فرمايد: «... در روى زمين انواع گوناگونى از جفت هاى گياهان پر ارزش رويانديم»؛ «و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت»؛ «و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»...

به سنگ هاى قيمتى و ارزشمند عقيق و فيروزه و... «احجار كريمه» مى گويند.

به چشم مى گويند: «كريمه»؛ چون در وجود انسان بسيار ارزش دارد. به دختر انسان مى گويند: «كريمه»، چون دختر، عزيز خاندان است و در خاندان ارزشمند است.

چقدر نفوس شما در برابر خدا و خلق خدا - البته در برابر خلق مهم نيست - ارزشمند و قيمتى است، شما عباد خداى سبحان هستيد؛ امّا عباد «مكرمون» چنان كه در جاى خود گذشت.

شأن با عظمت

وَاَعْظَمَ شَاْنَكُمْ ؛

و مقامتان بزرگ است.

ص: 253


1- . سورۀ لقمان (31): آيۀ 10.
2- . سورۀ دخان (44): آيۀ 26.
3- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 23.
4- . المفردات فى غريب القرآن: 429.

شما اهل بيت چه شأن عظيمى داريد؟ اساساً شأن حضرات معصومين عليهم السلام از شأن بارى تعالى است، مگر مى شود به عظمت آن پى برد؟

مقام والا

وَاَجَلَّ خَطَرَكُمْ ؛

و منزلت و موقعيتتان برجسته است.

كلمه «خطر» در زبان عرب به معناى جلالت قدر است. در اين باره چنين آمده است:

والخطر: ارتفاع المكانة والمنزلة والمال والشرف... ويقال: هذا خطر لهذا أي: مثل في القدر، ولا يكون إلّافي الشيء العزيز. ولا يقال في الدون إلّاللشيء السري، ويقال: ليس له خطر أي: نظير ومثل،... ويقال للرجل الشريف: هو عظيم الخطر.(1)

خطر؛ يعنى جايگاه و منزلت والا در دارايى و شرافت...

همه بشر هستند، اما چه امتيازاتى شما اهل بيت در برابر ديگر افراد بشر داريد؟

امتيازاتى براى ائمه اطهار عليهم السلام وجود دارد كه همه، واقعيات و امور وجدانى هستند و براى اثبات آن ها به هيچ آيه و حديثى نياز نيست.

در اين فرازها مى گوييم: شما اهل بيت از نظر ظاهر و آفرينش مانند بقيه مردم هستيد، اما اسامى شيرين و زيبا داريد و مقام و جايگاه شما والاست پيش تر در فرازى از زيارت جامعه گذشت:

... إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ ، وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ ...

... مگر آن كه خداوند جلالت و شكوه امر، عظمت، بزرگى شأن، نور فراگير، راستى جايگاه، استوارى مقام، شرافت محل و منزلت و مقرّب بودن شما را به او بشناساند...

ص: 254


1- . العين: 4/213.

وفاى به عهد و صدق وعد

وَاَوْفى عَهْدَكُمْ وَاَصْدَقَ وَعْدَكُمْ ؛

و عهدتان با وفا و وعده تان راست است.

در اين جا دو وصف از اوصاف ائمه معصومين عليهم السلام ذكر شده است:

1. وفاى به عهد،

2. صدق وعد.

پرسش اين كه چرا اين دو وصف در اين جا ذكر شده است ؟

چون اين دو وصف در بين افراد بشر اندك است. هر كسى در زندگى شخصى خود تجربه كند مى بيند كه چقدر عدم وفا ديده مى شود و هميشه همين بى وفايى بوده. اما ائمّه عليهم السلام در بين مردم اين امتياز را دارند، شما به حسب ظاهر مثل مردم هستيد؛ نه فقط وفاى به عهد داريد؛ بلكه در اعلا مراتب وفاى به عهد هستيد.

وفاى به عهد يك صفت خدايى است. قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ »؛(1)

و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟!

بر اين اساس، اين صفت خدايى در اعلا مراتبش در شما موجود است و حال آن كه در ساير افراد بشر تقريباً مفقود است.

از طرفى، وفاى به عهد يكى از واجبات است. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»؛(2)

و به عهد خود وفا كنيد، كه به راستى از عهد سؤال مى شود.

ص: 255


1- . سورۀ توبه (9): آيۀ 111.
2- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 34.

انسان در اين باره مورد سؤال واقع مى شود، اما كم تر به اين تكليف، عمل مى شود. ولى ائمه اطهار عليهم السلام در بالاترين مراتب اين وصف بودند.

خداوند متعال وفاى به عهد را حتى در مورد كفرورزان لازم دانسته است كه اگر انسان مؤمنى با كافرى عهدى را بست بى وفايى نكند. در آيه اى از قرآن مى خوانيم:

«كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ »؛(1)

چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود؟! مگر كسانى كه نزد مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد؛ تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد.

طبق اين آيه خداوند متعال به مؤمنان مى فرمايد تا وقتى مشركان عهدشكنى نكردند شما عهدشكنى نكنيد و به عهدتان وفا نماييد.

آرى، نقص ما اين است كه ادعاى اسلام و ولايت به اهل بيت عليهم السلام مى كنيم، اما وفاى به عهد نداريم و علّت عقب ماندگى ما، همين نقص هاست.

وفاى به عهد آن قدر مهم است، در عين حال اين قدر كم تر مورد توجه است، اما ائمه اطهار عليهم السلام در اعلا مراتب آن را دارا هستند.

اكنون نگاه كوتاهى به حالات كسانى داريم كه در مقابل ائمه عليهم السلام ادعاى امامت كردند. راستى آن ها چقدر وفاى به عهد داشتند؛ اصلاً يكى از هنرهاى آنان خلف وعده و عهدشكنى بوده است. بيعت نوعى عهد است. مگر كسانى كه سقيفه را ساختند در غدير خم با امير مؤمنان على عليه السلام بيعت نكرده بودند؟ مگر كسانى كه در جنگ جمل با حضرت على عليه السلام جنگيدند با آن حضرت بيعت نكرده بودند؟7.

ص: 256


1- . سورۀ توبه (9): آيۀ 7.

صفت دوم «صدق وعد» است؛

عهد؛ يعنى انسان با كسى قرار مى گذارد و قرارداد، طرفينى است. اما وعد اين است كه انسان به كسى وعده مى دهد؛ حتى اگر قراردادى هم نباشد بايد صادق الوعد باشد. صدق در وعده نيز از صفات الهى است. قرآن كريم مى فرمايد:

«لا يُخْلِفُ اللّهُ الْمِيعادَ»؛(1)

خدا در وعده خود تخلف نمى كند.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ »؛(2)

خداوند هرگز از وعده اش تخلف نمى كند.

در جاى ديگر به صدق در وعده اشاره مى كند و مى فرمايد:

«إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ »؛(3)

آن چه به شما وعده شده به يقين راست است.

طبق اين آيه هاى قرآن هر آن چه كه وعده داده مى شود، صدق است و واقع خواهد شد.

خداى متعال در آيه اى ديگر به حتمى بودن وعده اشاره مى كند و مى فرمايد:

«إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا»؛(4)

به يقين وعده خدا تحقق يافتنى است.

يعنى وعده الهى واقع خواهد شد.1.

ص: 257


1- . سورۀ زمر (39): آيۀ 20.
2- . سورۀ روم (30): آيۀ 6.
3- . سورۀ ذاريات (51): آيۀ 5.
4- . سورۀ مريم (19): آيۀ 61.

حضرت اسماعيل پيامبر عليه السلام داراى اين صفت بود. خداوند متعال از او ياد مى كند و مى فرمايد:

«إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ»؛(1)

او در وعده هايش صادق بود.

بديهى است كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام نيز چنين بوده اند. در روايتى آمده است:

روزى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با كسى وعده اى گذاشتند كه در فلان جا منتظر تو مى مانم. آن شخص زمان بسيارى دير كرد. اما حضرت هم چنان در آن جا ماندند؛ حتى جايشان را عوض نكردند.(2) و نظير اين جريان براى حضرت اسماعيل عليه السلام اتفاق افتاد كه اين نام به او داده شد، منصور بن حازم مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

إنّما سمّي إسماعيل صادق الوعد، لأنّه وعد رجلاً في مكان فانتظره في ذلك المكان سنة، فسمّاه اللّه عزّ وجلّ صادق الوعد.

ثمّ قال: إنّ الرجل أتاه بعد ذلك، فقال له إسماعيل: ما زلت منتظراً لك؛(3)

همانا اسماعيل صادق الوعد ناميده شد كه با مردى در جايى وعده گذاشت. او يك سال آن جا در انتظار او ماند، از اين رو خداى متعال او را «صادق الوعد» ناميد. سپس آن مرد آمد و اسماعيل به او گفت: من همواره در انتظار تو بودم.

ائمه اطهار عليهم السلام نيز اين چنين بودند كه اين اوصاف و صفات الهى كه در بين مردم اين قدر كم بوده و هست، آنان اعلا مراتبش را دارا بودند.7.

ص: 258


1- . سورۀ مريم (19): آيۀ 54.
2- . بحارالأنوار: 17/251، ذيل حديث 4.
3- . الكافى: 2/105، حديث 7، بحار الانوار: 68/5، حديث 7.

بنابراين، براى همين است كه به اين مقامات رسيده اند و چقدر آن بزرگواران شيعيانشان را به اين صفات برجسته؛ هم به وفاى به عهد و هم به صدق وعده سفارش كرده اند. در اين زمينه روايات فراوانى داريم كه در كتاب اصول الكافى، كتاب هاى اخلاقى و ديگر منابع آمده است.(1) در روايتى هشام بن سالم مى گويد:

سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول:

عدة المؤمن أخاه نذر لاكفّارة له، فمن أخلف فخلف اللّه بدأ ولمقته تعرّض، وذلك قوله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ »(2)؛(3)

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

وعدۀ مؤمن به برادر دينى خود نذرى است كه كفاره ندارد، پس هر كه به آن وفا نكند به مخالفت وعدۀ با خدا برخاسته و خود را در غضب او انداخته و همين گفتار خداى تعالى است كه مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد و به آن عمل نكنيد!».

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:3.

ص: 259


1- . ر. ك: الكافى: 2/105 باب «الصدق واداء الامانه»، و 363 باب «خلف الوعد». بحار الانوار: 5/331، باب 18 «باب الوعد والوعيد»، 68/260، باب 74 «باب الوفاء بما جعل اللّه على نفسه»، 72/91، باب 47 «باب لزوم الوفاء بالوعد والعهد».
2- سورۀ صف (61): آيه هاى 2 و 3.
3- . الكافى: 2/363.

من كان يؤمن باللّه واليوم الآخر فليف إذا وعد؛(1)

هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد بايستى به وعده اى كه مى دهد، وفا كند.

سخنان نورانى

كَلامُكُمْ نُورٌ؛

سخن شما نور است.

پيش تر گفتيم كه هر چه ائمه اطهار عليهم السلام دارند از خداوند متعال است. آنان معارف و علوم خود را يا از طريق رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گرفته اند؛ پيامبرى كه قرآن كريم درباره او مى فرمايد:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى »؛(2)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آن چه مى گويد چيزى جز وحيى كه بر او نازل شده، نيست.

اگر از اين طريق باشد به خداوند متعال منتهى مى شود. بنابراين، معارف آن بزرگواران يا از طريق الهام است كه ائمه اطهار عليهم السلام ملهم از ناحيۀ خداوند متعال هستند و يا از طريق ملائكه است كه ائمه عليهم السلام محدَّث هستند. در اين باره روايت هاى متعددى نقل شده است.

براى نمونه در روايتى ابوهاشم جعفرى مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

ص: 260


1- . همان.
2- . سورۀ نجم (53): آيه هاى 3 و 4.

الأئمة علماء حلماء صادقون مفهمون محدّثون؛(1)

امامان اهل بيت عليهم السلام دانشمندان، راستگويان تفهيم شدگانى هستند كه سروش فرشتگان را شنيده اند.

در روايت ديگرى محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

كان علي عليه السلام يعمل بكتاب اللّه وسنّة رسوله، فإذا ورد عليه شيء والحادث الّذي ليس في الكتاب ولا في السنة ألهمه اللّه الحق فيه إلهاما، وذلك واللّه من المعضلات؛(2)

على عليه السلام هماره به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى اللّه عليه وآله عمل مى كرد.

وقتى پيش آمدى مى شد كه در كتاب و سنت درباره آن چيزى نبود، خداوند امر حق را به او الهام مى كرد. به خدا سوگند، اين از امور پيچيده اى است.

و يا علوم و معارف ائمه عليهم السلام از قرآن اخذ شده است كه قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ ...»؛(3)

و ما اين كتاب را كه بيان گر همه چيز... است براى تو فرو فرستاديم.

بنابراين نيز كلام ائمه عليهم السلام به خداوند متعال منتهى مى شود و كلام الهى نور است و در آن كلام، تاريكى وجود ندارد.

از طرفى نور، چيزى است كه درباره آن گفته اند:9.

ص: 261


1- . الامالى، شيخ طوسى: 245، حديث 426، بحار الأنوار: 26/66، حديث 1.
2- . بصائر الدرجات: 254، حديث 1، بحار الانوار: 26/55، حديث 113.
3- . سورۀ نحل (16): آيۀ 89.

هو الظاهر بنفسه المظهر لغيره؛(1)

نور چيزى است كه بذات خود روشنايى دارد و اشيا را روشنايى مى بخشد و چيزهاى ديگر را آشكار مى كند.

كلام ائمه عليهم السلام نيز همين طور است. كلام آنان مثل قرآن مجيد است؛ خداوند متعال درباره قرآن مى فرمايد:

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»؛(2)

و نور آشكارى به سوى شما نازل كرديم.

همان طورى كه ما مأمور هستيم به قرآن مجيد ايمان داشته باشيم، مأموريم به كلام ائمه عليهم السلام ايمان داشته باشيم؛ چون هر دو نور هستند. قرآن كريم مى فرمايد:

«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»؛(3)

پس به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم، ايمان بياوريد.

با بيانى كه گذشت، همان گونه كه قرآن مجيد نور است و از جانب خداوند متعال به توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل شده، كلام ائمه عليهم السلام نيز نور است كه يا حضرات ائمه عليهم السلام كلمات را به توسط پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، يا به توسط ملائكه گرفته اند.

بنابراين، كسانى كه از كلام ائمه عليهم السلام روى برگردانند و به آن عمل نكنند و از آن اطاعت ننمايند مانند كسانى هستند كه به قرآن عمل نكرده اند، از آن اطاعت ننموده اند و از آن روى برگردانده اند. قرآن كريم مى فرمايد:8.

ص: 262


1- . ر. ك: بحارالأنوار: 88/57، النهاية في غريب الحديث: 5/124، لسان العرب: 5/240، تاج العروس: 7/568.
2- . سورۀ نساء (4): آيۀ 174.
3- . سورۀ تغابن (64): آيۀ 8.

«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»؛(1)

و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست.

از طرفى، روى گردانى ديگران اثرى در كلام ائمه عليهم السلام نخواهد كرد؛ چرا كه روحانيتِ كلام ائمه عليهم السلام و تأتير آن در كسانى كه بايد، اثر مى كند، عين خود قرآن محفوظ است. خداوند متعال متعهد شده است كه قرآن مجيد را حفظ كند. آن جا كه مى فرمايد:

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ »؛(2)

ما قرآن را نازل كرديم؛ و ما به طور قطع نگهدار آن هستيم.

كلام ائمه عليهم السلام نيز همين طور است، چقدر در طول تاريخ با قرآن مبارزه شده است ؟

مگر يزيد قرآن را انكار نكرد؟! او در مجلس خود در حضور سر مطهر امام حسين عليه السلام، اسراى اهل بيت عليهم السلام و ساير مردم از قشرهاى مختلف كفر خود را اعلام و اين اشعار را سرود:

ليت أشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحي(3)

اى كاش! پيران و گذشتگان قبيلۀ من كه در بدر كشته شدند زارى كردن قبيلۀ خزرج را از زدن نيزه (در جنگ احد) مى ديدند.

قبيلۀ هاشم با سلطنت بازى كردند، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحيى نازل شد.

وليد بن يزيد نيز قرآن را تير باران كرد. علامه مجلسى رحمه اللّه در اين باره چنين مى نويسد:7.

ص: 263


1- . سورۀ نور (24): آيۀ 40.
2- . سورۀ حجر (15): آيۀ 9.
3- . روضة الواعظين: 191، تاريخ الطبرى: 8/187.

حتّى وصل الأمر إلى خلافة الوليد بن يزيد الزنديق الّذي تفأّل يوماً من المصحف فخرج «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ»(1) فرمى المصحف من يده، وأمر أن يجعل هدفاً ورماه بالنشاب! وأنشد:

تهدّدني بجبّار عنيد فها أنا ذاك جبار عنيد!

إذا ما جئت ربك يوم حشر فقل: يا رب! مزّقني الوليد!(2)

آن گاه كه خلافت به وليد بن يزيد زنديق رسيد، روزى او به عنوان تفأّل قرآن مجيد را گشود و اين آيه كريمه در اول صفحه بود: «و تقاضاى فتح و پيروزى كردند و هر گردنكش عنادورزى نوميد شد».

او قرآن را به كنارى پرتاب كرد و دستور داد در جايى قرار دهند و با تير آن را مورد هدف قرار داد و گفت: اى قرآن! تو مرا تهديد مى كنى كه گردنكش عنادورزم. بله من همان گردنكش عنادورزم.

وقتى كه در روز رستاخيز پيش پروردگارت آمدى بگو: اى پروردگار! وليد مرا پاره پاره كرد.

عدّه اى ديگر ادّعاى امامت و فقاهت كردند و در برابر قرآن، شريعت درست نمودند.

اما قرآن ماند؛ چون خداوند متعال حفظ قرآن را متعهد شده است. در طول تاريخ با كلام ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين گونه رفتار كردند؛ يعنى با فقه، معارف و تعاليم ائمه عليهم السلام، مبارزه كردند. ولى اين كلمات نورانى ماندند و خواهند ماند؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:3.

ص: 264


1- . سورۀ إبراهيم (14): آيۀ 9.
2- . الطرائف: 167، بحار الأنوار: 38/193.

«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ »؛(1)

آن ها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند.

آرى، كلام ائمه عليهم السلام نور الهى است و نمى توان آن را خاموش كرد؛ چرا كه خداوند متعال ابا دارد نور او از بين برود و خاموش شود.

امر رشد يافته ائمّه

وَاَمْرُكُمْ رُشْدٌ؛

و دستور شما رشد و رستگارى است.

امر ائمه اطهار عليهم السلام رشد است.

واژۀ «رشد» يعنى چه ؟

«رشد» همان است كه در آية الكرسى مى خوانيم، آن جا كه قرآن كريم مى فرمايد:

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »؛(2)

راه درست از راه انحرافى، روشن شده است.

خداوند متعال راه درست و هدايت را از راه گمراهى جدا و مشخص كرده است.

راغب اصفهانى در اين باره مى نويسد:

والرشد: خلاف الغي، يستعمل استعمال الهداية، يقال: رشد يرشد، ورشد يرشد، قال: «لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ »،(3) وقال: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »؛(4)

ص: 265


1- . سورۀ توبه (9): آيۀ 32.
2- . سورۀ بقره (2): آيۀ 256.
3- . همان: آيۀ 186.
4- . المفردات فى غريب القرآن: 196.

رشد: راهيابى و ثبات در حق كه در برابر «غى؛ گمراهى» است. واژه «رشد» مانند واژه «هدايت» به كار مى رود. گفته مى شود: رشد، يرشد، رشد، يرشد.

خداى تعالى مى فرمايد: «تا آنان راه يابند» و در آيه ديگرى مى فرمايد: «راه درست از راه انحرافى، روشن شده است».

پس اگر كسى راه بى راهه رفت خودش رفته. آن چه به خدا مربوط است، خدا انجام داده است، آن چه به پيامبر مربوط است، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله انجام داده است و آن چه به ائمه اطهار عليهم السلام مربوط است، آن ها انجام داده اند. با اين حال، اگر كسى در راه گمراهى افتاد خود اين راه را اختيار كرده؛ چرا كه حجت بر همه تمام شده است.

امر ائمه عليهم السلام رشد، مكتب و راه آنان صواب، هدايت و رستگارى است.

كلمه «امر» چه به معناى امرى باشد كه جمع آن «اوامر» است و چه به معناى امرى كه جمع آن «امور» است؛ اوامر و امور ائمه عليهم السلام رشد است و در كلمات و راه آن بزرگواران هيچ گونه گمراهى و تاريكى وجود ندارد؛ چون مكتب ائمه عليهم السلام ادامۀ رسالت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است و آن چه ائمه عليهم السلام به آن امر مى كنند يا از آن نهى مى نمايند؛ همان امر الهى و رسالت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است.

بنابراين، همان گونه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و قرآن مجيد به رشد هدايت مى كنند، ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين طور هستند؛ قرآن كريم مى فرمايد:

«يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ»؛(1)

به راه راست هدايت مى كند.2.

ص: 266


1- . سورۀ جن (72): آيۀ 2.

قرآن درباره ائمه عليهم السلام مى فرمايد:

«أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ »؛(1)

آنان، همان هدايت يافتگانند.

و ما در جاى خود در بحث از صفات يا از القاب ائمه عليهم السلام درباره كلمه «الراشدون» در شرح زيارت جامعه سخن گفتيم.

بر خلاف ائمۀ ديگر كه آن ها ائمۀ ضلال و گمراهى هستند كه هدف آن ها صلاح خدا و امت نبوده؛ بلكه هدفشان رياست بوده و تاريخ آن ها را به طور كامل براى ما معرفى كرده است و سيرۀ آن ها از اغراضشان در اين عالم حكايت مى كند.

سفارش به تقوا

وَوَصِيَّتُكُمُ التَّقْوى؛

سفارشتان پرهيزكارى است.

وصيّت ائمه عليهم السلام تقواست. يكى از شواهد نور بودن كلام ائمّه عليهم السلام و رشد بودن راه آن بزرگواران اين است كه آنان هميشه و همواره به تقوا سفارش مى كردند. اين سفارش به تقوا دو جهت دارد:

1. حفظ شريعت و حدود الهى؛

چون اگر در جامعه، تقوا پياده شود، جامعۀ متقى ديگر گناه نمى كند، احكام دين و حدود الهى در آن جامعه محفوظ است.

2. سعادت و صلاح بشر؛

ص: 267


1- . سورۀ حجرات (49): آيۀ 7.

چون اگر جامعه اى باتقوا شد، حقوق فردى و اجتماعى نيز محفوظ خواهد بود.

ديگر كسى نسبت به آبرو و عرض و جان ديگرى تجاوز و تعدى نخواهد كرد.

بنابراين، وقتى ائمه عليهم السلام به تقوا سفارش مى كنند نتيجه آن محفوظ بودن حدود و احكام الهى و صلاح، سعادت و حقوق مردم خواهد بود.

ائمه عليهم السلام هميشه اين گونه سفارش مى كردند و اين سفارش هيچ نفعى به ائمه عليهم السلام نداشت؛ نه صلاح جامعه براى آن ها نفع خاصى دارد، نه در فساد جامعه براى آنان ضررى است. هر چه گفتند براى خدا، سعادت و رستگارى بشر بوده و همه اش نور است. البته امامان معصوم ما خود در رأس باتقوايان بوده اند و اين يكى از امتيازات ائمۀ ماست.

توصيۀ آنان به تقوا غيرقابل احصاست، اگر كسى به نهج البلاغه، صحيفۀ سجاديه، اصول الكافى، بحار الانوار و منابع ديگر مراجعه كند، خواهد ديد كه چقدر ائمه عليهم السلام به تقوا امر كرده اند و فرموده اند:

اوصيكم بتقوى اللّه؛(1)

شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مى كنم.

امّا پيش از اين كه سفارش كنند، خود عمل مى كردند.

ما ادّعا مى كنيم كه پيروان آن ائمه عليهم السلام هستيم، آيا به راستى مسيرشان را حفظ كرده ايم ؟

البته به لطف خدا به اندازه توان به اين وصيت و ساير وصاياى ائمه عامل هستيم، اما اين كم است، بيش از اين بايد پايبند وصاياى آن بزرگواران باشيم، به گونه اى باشيم كه مى خواهند.1.

ص: 268


1- . نهج البلاغه: 1/132، خطبه 83، الكافى: 2/636، حديث 5، بحار الانوار: 22/455، حديث 1.

وصيت به تقوا يك كار الهى است، قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ »؛(1)

و به تحقيق ما به كسانى كه پيش از شما، كتاب آسمانى به آن ها داده شده بود، سفارش كرديم و به شما نيز سفارش مى كنيم كه تقوا پيشه كنيد.

همان سخنى را كه خدا مى گويد، ائمه عليهم السلام نيز همان را مى گويند. كارها را با تقوا بايد شروع كرد. انسان، با تقوا و پرهيزكارى به خداوند متعال مى رسد. اصلاً تقوا اولين مرحلۀ حركت به سوى خداست و مرحله هاى بسيارى دارد تا همين طور بالا برود. از اين روست كه براى اهل همت و معرفت، تقوا چيزى نيست؛ مثل كسى است كه مى خواهد به مراتب عالى برسد، حالا در كلاس اول است و كلاس اول براى او چيزى نيست و براى همين است كه اين همه به تقوا وصيت مى كنند.

درست است كه احكام الهى و صلاح بشر به تقوا حفظ مى شود، اما آيا در همين مرحله بايد بمانيم يا بايد حركت كنيم ؟

اين مرحله براى حركت، اولين مرحله است. تقوا، زاد و توشۀ حركت است. اگر تقوا نباشد انسان از همان اول مردود است و سقوط مى كند.

آن چه گفتيم مطالبى چند درباره تقوا بود؛ همان موضوعى كه ائمه معصوم عليهم السلام به آن دستور داده اند.

از بُعد ديگر، اهميت تقوا را مى توان در روايات وارده در نهى از گناه و بيان آثار آن ملاحظه كرد، براى نمونه در روايتى فضيل بن يسار مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

ما من نكبةٍ تصيب العبد إلّابذنب؛(2)

هيچ نكبتى دامنگير بنده نمى شود مگر به جهت گناهى كه مرتكب مى شود.9.

ص: 269


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 131.
2- . الكافى: 2/269.

در سخن ديگرى محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

إنّ الذنب يحرم العبد الرزق؛(1)

به راستى گناه انسان را از رزق و روزى محروم مى كند.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدر بزرگوارم هماره مى فرمود:

إنّ اللّه قضى قضاءً حتماً ألّا ينعم على العبد بنعمةٍ فيسلبها إيّاه حتى يحدث العبد ذنباً يستحق بذلك النقمة؛(2)

به راستى خدا حكم حتمى فرموده كه نعمتى را كه به بنده اى ارزانى داشته، از او باز نگيرد مگر آن گاه كه بنده گناهى انجام دهد كه به سبب آن، شايسته كيفر گردد.

در حديث ديگرى اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

ما كان قوم قط في خفض عيشٍ فزال عنهم إلّابذنوبٍ اقترفوها، لأنّ اللّه ليس بظّلامٍ للعبيد؛(3)

آسايش و رفاه هيچ مردمى از بين نمى رود مگر به سبب گناهانى كه مرتكب مى شوند؛ چرا كه خدا هرگز به بندگان ستم روا نمى دارد.

كارهاى نيك

وَفِعْلُكُمُ الْخَيْرُ؛

و كارتان خير و خوبى است.

ص: 270


1- . همان: 2/270.
2- . همان: 2/273.
3- . بحارالانوار: ج 7/364.

پس از آن كه درباره كلام و وصيت ائمه اطهار عليهم السلام سخن گفتيم اينك درباره فعل آن بزرگواران سخن مى گوييم. فعل ائمه عليهم السلام خير است. نه اين كه فاعلِ خير هستند؛ بلكه فعلشان خير است؛ يعنى جز خير از آن ها ديده نشده است و معلوم است كه «خير» ضد «شرّ» است، و اين جمله عموم و اطلاق دارد.

اين موضوع را هم دوستانشان و هم دشمنانشان در احوالات ائمه عليهم السلام نوشته اند. چون كارهاى آن حضرات كارهاى الهى است و تمام خير نزد خداى متعال است. قرآن كريم مى فرمايد:

«بِيَدِكَ الْخَيْرُ»؛(1). سورۀ بقره (2): آيۀ 197.(2)

تمام خوبى ها به دست توست.

بنابراين، هر كسى هر كار خيرى انجام بدهد خداوند متعال ناظر و شاهد آن كار است و جزاى آن كار را به احسن وجه مى دهد. در آيه ديگرى مى خوانيم:

«وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً»؛(3). سورۀ آل عمران (3): آيۀ 115.(4)

و آن چه از نيكى ها انجام مى دهيد؛ به راستى كه خداوند از آن آگاه است.

در آيه ديگرى آمده است:

«وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ »؛(3)

و آن چه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند.

در آيه ديگرى چنين مى خوانيم:

«وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ »؛(4)5.

ص: 271


1- . سورۀ آل عمران
2- : آيۀ 26.
3- . سورۀ نساء
4- : آيۀ 127.

و آن چه از اعمال نيك انجام دهند، هرگز كفران نخواهد شد! (و پاداش شايسته آن را خواهند ديد) و خدا از پرهيزكاران، آگاه است.

آرى، كار خير فراموش نمى شود و ناديده نمى گردد؛ بلكه كار خير، محفوظ است و جزا داده مى شود. چون كار، كار خدايى است و طرف مقابل، خداوند متعال است و جزا عنايت مى كند.

به راستى كسى كه همۀ فعلش خير باشد چه مقامى و چه قربى نزد خداوند متعال دارد؟

در حديثى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ما قضى مسلم لمسلمٍ حاجةً إلّاناداه اللّه تبارك وتعالى: عليّ ثوابك ولا أرضى لك بدون الجنّة؛(1)

هر مسلمانى كه حاجت مسلمانى را روا سازد، خداى تعالى به او خطاب مى كند: پاداش تو به عهده من است و به جز بهشت برايت راضى نمى شوم.

و چه مذّمتى شده از كسى كه در فعل خير سعى نكند، آن جا كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

أيّما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج إليه وهو يقدر عليه من عنده أو

من عند غيره، أقامه اللّه يوم القيامة مسودّاً وجهه، مزرقة عيناه، مغلولة يداه إلى عنقه، فيقال: هذا الخائن الّذي خان اللّه ورسوله. ثمّ يؤمر به إلى النار؛(2)

هر مؤمنى كه مؤمن ديگرى را از چيزى كه خود يا ديگرى قدرت بر آن دارد، منع كند و آن مؤمن نيز نيازمند آن چيز باشد، روز قيامت خداوند او را با روى سياه، چشم كبود و دست هاى بسته به گردن، روى پا نگهدارد. پس گفته شود:6.

ص: 272


1- . الكافى: 2/194.
2- . همان: 2/736.

اين است آن خيانتكارى كه به خدا و رسولش خيانت كرده، سپس فرمان دهند كه او را به دوزخ ببرند.

ما بارها به مناسبت گفته ايم كه اساساً كسانى كه در اين عالم كار خيرى مى كنند و براى مردم به هر شكلى و به هر مقدارى كارگشايى مى نمايند، اين ها وسيله هاى خداوند متعال و آلت دست او هستند. خداوند سبحان خير را به وسيله اين ها در اين عالم جارى مى كند.

به سخن ديگر، كسانى كه به بندگان خدا رسيدگى مى كنند در واقع مأمور خداوند متعال هستند.

البته اين، يك منزلت است و بايد قدر اين حالت را دانست. از اين رو در روايات ما آمده است كه اگر كسى در خانه شما آمد و چيزى و يا كمكى از شما خواست كه با من همكارى، يا وساطت كن و از آبرويت مقدارى براى من خرج كن و... اين، حوالۀ خداوند متعال است.

اين روايت را ملاحظه كنيد! علي بن جعفر مى گويد:

سمعت أباالحسن عليه السلام يقول:

من أتاه أخوه المؤمن في حاجةٍ فإنّما هي رحمة من اللّه تبارك وتعالى ساقها إليه، فإنْ قبل ذلك فقد وصله بولايتنا وهو موصول بولاية اللّه، وإنْ ردّه عن حاجته وهو يقدر على قضائها سلّط اللّه عليه شجاعاً من نارٍ ينهشه في قبره إلى يوم القيامة...؛(1)

از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شنيدم كه مى فرمود:

هر كه برادر مؤمنش در حاجتى نزد او آيد، همانا آن رحمتى است از جانب9.

ص: 273


1- . همان: 2/169.

خداى متعال كه به سوى او روانه كرده است. پس اگر آن را بپذيرد، اين پذيرش او را به ولايت و دوستى ما رسانده است. و آن به ولايت خداى متعال پيوند است. و اگر از حاجتش بازگرداند و با اين كه توان برآوردن آن حاجت را دارد، آن را روا نسازد، خداوند مار آتشينى بر او مسلّط و چيره كند كه تا روز قيامت در قبرش او را نيش زند....

آرى، اين ها از ناحيۀ خداوند مأمور هستند. دقت كنيد كه خودشان سراغ شما مى آيند، نه اين كه شما در خانه شان برويد. در اين جامعه كسانى هستند كه سرشناس نيستند؛ بلكه ناشناخته هستند. اينان مأمور خداوند متعال براى قضاى حوائج مردم هستند. اين ها خودشان به سراغ افراد مى روند و يا خودشان را در معرض قرار مى دهند تا به آن ها مراجعه شود.

ما در شهر قم كاسبى را ديديم، خدا رحمتش كند از دنيا رفت. او مغازه اى نزديك بازار داشت، بيمار شد، دكتر به او گفته بود: شما بايستى از اين سر و صداها قدرى كنار برويد و يك جاى آرامى تهيه كنيد و افراد به شما كمتر مراجعه كنند.

او به سفارش دكتر در يك قسمت از شهر، مغازه و دفتر بزرگى را داير كرد و در آن جا نشست.

او بعد از چندى دوباره به همان جاى اولى برگشت و گفت: آن جا از جامعه دور بود، من مى خواهم در بين مردم باشم و به مشكلات آن ها را رسيدگى كنم.

در واقع همين طور بود، او به خصوص در ادارات دولتى براى حل مشكلات مردم بسيار مى كوشيد.

اين ها، حالت هايى است كه مأموران خداوند متعال در بين جامعه دارند و فعل خير چنين ارزشى دارد.

حالا اين روايت را ملاحظه كنيد! مفضّل بن عمر مى گويد: امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ص: 274

إنّ اللّه عزّوجلّ خلق خلقاً من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شيعتنا ليثيبهم على ذلك الجنّة، فإنْ استطعت أنْ تكون منهم فكنْ ؛(1)

به راستى خدا دسته اى از مخلوقش را آفريده وايشان را براى قضاى حوائج شيعيان فقير ما انتخاب فرموده تا در ازاى آن بهشت را به ايشان پاداش دهد، پس اگر مى توانى، از آن ها باش.

در روايت ديگرى معمر بن خلّاد مى گويد:

سمعت أبا الحسن عليه السلام يقول:

إنّ للّه عباداً في الأرض يسعون في حوائج الناس، هم الآمنون يوم القيامة؛(2)

از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

خدا بندگانى دارد كه در كارسازى و كارپردازى مردم مى كوشند. آنان روز رستاخيز در امن و امان خواهند بود.

آرى، هر كدام از ما به قدر توانمان مى توانيم براى برادران مؤمن كار انجام بدهيم و كارگشايى كنيم، اين كار را انجام بدهيم؛ چرا كه اين ها فرصت هايى است كه براى انسان پيش مى آيد و بايد مغتنم شمرد.

بايد توجّه داشت كه عبارت «

فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ» دالّ بر عموم است، كه عموم افعال ائمه اطهار عليهم السلام خير بوده، و كلّ خير در افعال آن بزرگواران بوده، حال بايد فهميد كه اين چه مقام والايى است ؟ و چه كسانى جز آنان، چنين بوده اند؟7.

ص: 275


1- . الكافى: 2/193.
2- . همان: 2/197.

احسان و نيكوكارى عادت شماست

وَعادَتُكُمُ الاِْحْسانُ ؛

و عادت شما احسان و نيكى است.

عادت ائمه اطهار عليهم السلام احسان به ديگران بوده است. اين حالت نيز هم چون حالات ياد شده يك حالت و صفت الهى است.

ملاحظه بكنيد چقدر كافر و مشرك به اين عالم آمده و الآن هستند و در آينده خواهند بود؟ خدا نسبت به همه اين ها محسن بوده و هست. حيات و رزق و روزى و آن چه در اختيار ايشان بوده، از خداست. هم چنين در بين مسلمانان كه شهادتين بر زبان جارى مى كنند چقدر گناهكار و خلافكار آمده و رفته اند و اكنون هستند و خواهند آمد، اما خدا نسبت به همه محسن است و احسانش را قطع نكرده است.

واضح است كه «إحسان» در مقابل «إسائه» است، خداى سبحان نه فقط به مسئيبين إسائه نمى كند، بلكه احسانش را كم نكرده است.

جملۀ «عادنكم الإحسان» به يك صفت الهى اشاره دارد كه در دعاها و مناجات ها با خدا مى گوييم:

عادتك الإحسان إلى المسئيين؛(1)

عادت و روش تو احسان به بدكاران است.

اهل بيت اطهار داراى اين صفت الهى هستند، و البته در اين جمله بايد دقت كرد كه مشتمل بر دو نكته است:

اول اين كه اين «عادت» است، نه اين كه گاهى باشد و گاهى نباشد.

دوم اين كه «الاحسان» عموم و اطلاق دارد، نه اين كه به قسمى از احسان عادت

ص: 276


1- . الصحيفه السجاديه الجامعه: 206.

داشته باشند و نه اين كه احسانشان به بعضى از خلايق اختصاص داشته باشد.

در خصوص اين صفت آياتى در قرآن مجيد آمده كه در هر يك نكته اى نهفته:

در آيۀ مباركۀ: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...»(1) با تأكيد و با واژۀ «امر» خدا به احسان فرمان داده، و مأمور نيز ذكر نشده، بلكه همه بايد احسان كنند و محسن باشند. أمّا چقدر؟ و چگونه ؟ در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ »؛(2)

و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده، نيكى كن.

و در آيۀ ديگرى مى فرمايد:

«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ »؛(3)

به راستى خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

و مى دانيد محبوب خدا واقع شدن يعنى چه ؟

حال، آيا مى شود ابعاد احسان خدا را تصوّر كرد و حدّى براى آن قائل شد؟

هرگز نمى شود. او مى فرمايد:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها»؛(4)

و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، هرگز آن ها را شماره نتوانيد كرد.

مگر مى شود نعمت هاى خدا را احصا نمود؟

مگر مى شود مصاديق احسان او را شمارش كرد؟

و چنين است احسان أئمه اطهار عليهم السلام.8.

ص: 277


1- . سورۀ نحل (16): آيۀ 90.
2- . سورۀ قصص (28): آيۀ 77.
3- . سورۀ بقره (2): آيۀ 195.
4- . سورۀ ابراهيم (14): آيۀ 34، سورۀ نحل (16): آيۀ 18.

كوتاه سخن اين كه احسان جزو عادات ايشان بوده و هرگز به احدى اسائه نكردند، بر خلاف آن هائى كه در مقابل ائمه متصدّى امر خلافت شدند و رهبرى امت را برعهده گرفتند، كه تاريخشان از ظلم و اسائه به مردم پُر است، كه نه فقط عفو و گذشت نداشتند، و نه فقط به مسيئين احسان نكردند، بلكه به محسنين اسائه نمودند.

اما ائمه اطهار عليهم السلام دقيقاً برعكس آن ها بودند؛ حتى در مورد دشمنان سرسختشان. اگر به تاريخ فتح مكه نگاه كوتاهى داشته باشيد، خواهيد ديد كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با اهل مكه چگونه رفتار كردند؟

به رفتار اميرمؤمنان على عليه السلام در جنگ جمل نگاه بكنيد. همواره حضرت آن ها را نصيحت و موعظه نمود و به سران قوم تذكر داد، عاقبت آن ها شكست خوردند و حضرتش غالب شد در عين حال احسان نمود و اجازۀ اخذ اموالشان را نداد و از تعرّض به مجروحان منع كرد.

آن زنى كه لشكر دشمن را رهبرى كرد و عليه اميرمؤمنان على عليه السلام مردم را تحريك و با طلحه و زبير همراهى كرد و تا آخرين لحظه نيز ايستادگى داشت، حضرت چگونه او را با احترام به مدينه برگرداندند. هم چنين با عدۀ كثيرى كه در اين جنگ به اسارت درآمدند، چگونه رفتار كردند؟ جالب است كه بدانيم كه امير مؤمنان على عليه السلام با ابن ملجم مرادى چگونه رفتار كرد.

در مقابل، به قضيۀ حرّه نگاه بكنيد. در اين قضيه يزيد بعد از واقعۀ كربلا به مدينه لشكركشى كرد و آن همه خون ريزى را به راه انداخت و كار به جايى رسيد كه امام سجاد عليه السلام بعضى از زنان بنى اميه را جزء خانواده خودشان نگهدارى كردند.(1)ب.

ص: 278


1- . ر. ك: صفحه 95 و 96 از همين كتاب.

مردم مكه نيز عليه بنى اميه قيام كرده بودند، بعد از سركوب مردم مدينه، لشكرى به مكه فرستاد و آن ها را سركوب كرد.

آرى، اين حالت ائمه اطهار عليهم السلام است كه عادت آن بزرگواران، احسان است و اين عادت همواره در دوران زندگى آن حضرات ديده مى شود.

سجاياى بزرگوارانه

وَسَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ ؛

و شيوه شما كرم و بزرگوارى است.

منظور از كرم يا بزرگوارى است، يا سخاوت و بخشش كه آن هم بزرگوارى است.

اين جمله شايد اشاره باشد به آن چه كه از حضرات ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده كه در دعاهاى خود عرض كرده اند:

وسجيّتك الكرم والكفاية؛(1)

شيوه تو كَرم و بزرگوارى و كفايت و تأمين زندگى است.

آرى، طبيعت اهل بيت و ائمه اطهار عليهم السلام كرم، بزرگوارى، آقايى و عظمت است. در احوالات يكى از علماى اهل سنّت به نام «نصراللّه بن يحيى» كه شعر نيز مى سرود، چنين نوشته اند:

او مى گفت: من در عالم رؤيا اميرمؤمنان على عليه السلام را ديدم و به حضرت عرض كردم: شما مكه را فتح كرديد و با مردم آن گونه رفتار نموديد و گفتيد:

من دخل دار أبي سفيان فهو آمن؛

هر كس به خانه ابوسفيان وارد شود، در امان است.

ص: 279


1- . ر. ك: منهاج البراعه: 14/356.

همۀ آن ها را آزاد گذاشتيد و همه را بخشيديد، ولى آن ها با فاصلۀ كمى در كربلا وقتى بر فرزندان شما مسلّط شدند، آن گونه رفتار كردند.

حضرت فرمودند:

أما سمعت أبيات ابن الصيفي في هذا؟

آيا اشعار ابن صيفى را در اين باره نشنيده اى ؟

گفتم: نه.

فرمود: سراغ فلانى - ابن الصيفى - برو كه در همين رابطه الآن - يا همين امشب - شعرى سروده است.

او به سراغ آن عالم رفت و درب خانۀ او را زد و به او گفت: داستان از اين قرار است كه من در عالم رؤيا خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام رسيدم. او حضرت مرا به سراغ شما فرستادند.

او شروع به گريه كرد و گفت: من همين الآن شعرى را سروده ام و احدى از اين شعر اطلاع ندارد.

او از قول اهل بيت عليهم السلام چنين سروده بود:

ملكنا فكان العفو منّا سجيّة فلمّا ملكتم سال بالدم أبطح

وحللتم قتل الأسارى وطالما غدونا على الأسرى فنعفو ونصفح

وحسبكم هذا التفاوت بيننا وكلّ إناء بالّذي فيه ينضح(1)

وقتى ما مكه را فتح كرديم و عادت، طبيعت و اخلاق ما اين بود كه عفو كنيم و همه را عفو كرديم. ولى وقتى شما بنى اميه حكومت را به دست گرفتيد، خون جارى شد و بيابان حجاز را خون فراگرفت.5.

ص: 280


1- . قاموس الرجال: 12/100 و 101، وفيات الاعيان: 2/364 و 365.

شما كشتن اسيران را روا داشتيد، ولى ما همواره اسيران را مى بخشيم و از آن ها درمى گذريم.

همين تفاوت بين ما و شما الكافى است كه ما آن طور بوديم و شما اين چنين و از كوزه بيرون تراود آن چه در اوست.

مثلى در زبان عربى است كه مى گويند: «وكلّ إناء بالّذي فيه ينضح». معادل فارسى آن چنين است: «از كوزه بيرون تراود آن چه در اوست».

يعنى هر كسى حقيقت خود را در جايى نشان مى دهد. ما اهل بيت واقعيت خود را در واقعۀ فتح مكه نشان داديم و شما واقعيت خود را در كربلا نشان داديد و اين دو واقعيت، دو طبيعت است.

«كرم»؛ بزرگوارى، آقايى و عظمت نيز از صفات الهى است. از اين رو در قرآن مجيد به همين نكته اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:

«وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ »؛(1)

و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند و هر كس كفران نمايد (به زيان خويش نموده است، كه) به راستى پروردگار من، غنى و كريم است.

آرى، كسى كه كفران نعمت كند به خود زبان زده است؛ چرا كه خداوند متعال غنى كريم و بزرگوار است و به ما نيازى ندارد كه بگويد: شكر كنيد.

اين صفت الهى؛ يعنى «كرم؛ بزرگوارى» در نزد ائمه اطهار عليهم السلام بوده است.

با عنايت به زندگى ائمه عليهم السلام روشن مى شود كه چقدر آن بزرگواران به افراد خدمت كردند و آن ها كفران نعمت نمودند، در عين حال آن ها نعمتشان را ادامه دادند و قطع نكردند؛ حتى كسانى كه به آن بزرگواران اذيت كردند و فحش دادند باز هم به آن ها كمك كردند.0.

ص: 281


1- . سورۀ نمل (27): آيۀ 40.

در حالات ائمه عليهم السلام آمده كه براى كسى كه ناسزا مى گفته، پول مى فرستادند و مى فرمودند كه او فقير است و بايد كمك كنيم.

در احوالات امام كاظم عليه السلام و حتى در كتاب هاى اهل سنّت در بيان سبب اين كه به ايشان كاظم گفته شده نوشته اند:

وقتى به گوش حضرت امام كاظم عليه السلام مى رسيد كه فلانى عليه ايشان حرف مى زند و... حضرت براى او مقدارى پول مى فرستادند.

خطيب بغدادى (متوفاى سنه 463) مى نويسد:

موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، أبو الحسن الهاشمي،... كان موسى يدعى العبد الصالح من عبادته واجتهاده، روي أنّه دخل مسجد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فسجد سجدةً في أول الليل، وسمع وهو يقول في سجوده: عظم الذنب من عندي فليحسن العفو من عندك، يا أهل التقوى ويا أهل المغفرة. فجعل يردّدها حتى أصبح. وكان سخياً كريماً، وكان يسمع عن الرجل ما يؤذيه، فيبعث إليه بصرّة فيها ألف دينار.

... وكان سخيّاً كريماً، وكان يبلغه عن الرجل أنّه يؤذيه فيبعث إليه بصرّة فيها ألف دينار، وكان يصرّ الصرّر ثلاثمائة دينار، وأربعمائة دينار، ومائتي دينار، ثمّ يقسّمها بالمدينة، وكان مثل صرر موسى بن جعفر إذا جاءت الإنسان الصرّة فقد استغنى؛(1)

موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب، أبو الحسن هاشمي... ايشان به دليل عبادت و اجتهادش به «عبدصالح؛ بنده شايسته»..

ص: 282


1- . تاريخ بغداد: 29/13، شماره 6987 و تهذيب الكمال: 44/29، شماره 6247 و سير أعلام النبلاء: 271/6، شماره 118 و...

شهرت داشت. روايت شده كه روزى وارد مسجد النبى شد و در اول شب سجده اى را آغاز كرد كه در آن مى گفت:

عظم الذنب من عندي فليحسن العفو من عندك، يا أهل التقوى ويا أهل المغفرة؛

گناه بزرگ در نزد من است، پس بخشش از تو نيكوست. اى اهل تقوا و آمرزش!

او همين ذكر را تا صبح در سجده تكرار مى كرد.

امام كاظم عليه السلام فردى سخاوتمند و كريم بود. وقتى كسى به او بدگويى مى كرد و آزارش مى داد، كيسه اى داراى هزار دينار برايش مى فرستاد. آن حضرت كيسه هاى 300 دينارى، 400 دينارى، 200 دينارى را بين مردم مدينه تقسيم مى كرد، كيسه هايى كه امام موسى بن جعفر عليهم السلام به هر انسان نيازمند مى داد او را بى نياز مى ساخت.

سبط ابن جوزى (متوفاى سال 654) در تذكرة الخواص مى نويسد:

موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، ويلقّب بالكاظم والمأمون والطيب والسيد، وكنيته أبو الحسن، ويدعى بالعبد الصالح لعبادته واجتهاده وقيامه بالليل...

وكان موسى جواداً حليماً، وإنّما سمّي الكاظم، لأنّه كان إذا بلغه عن أحد شيء بعث إليه بمال؛(1)

موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، به كاظم، مأمون، طيب و سيد ملقّب بود. كنيه ايشان ابوالحسن بود و به خاطر3.

ص: 283


1- . تذكرة الخواص: 348، صفوة الصفوة: 2/103.

عبادت، اجتهاد و شب زنده داريش «عبد صالح؛ بنده شايسته» خوانده مى شد.

او كريم و بردبار بود. علت نامگذارى او به كاظم اين بود كه وقتى از فردى به او آزارى مى رسيد، براى آن فرد درهم يا دينار مى فرستاد.

ذهبى درباره امام كاظم عليه السلام مى نويسد:

موسى الكاظم، الإمام القدوة... ذكره أبو حاتم فقال: ثقة صدوق، إمام من أئمة المسلمين. قلت: له عند الترمذي وابن ماجة حديثان...

له مشهد عظيم مشهور ببغداد، دفن معه فيه حفيده الجواد، ولولده علي بن موسى مشهد عظيم بطوس. وكانت وفاة موسى الكاظم في رجب سنة 183..؛(1)

موسى كاظم عليه السلام امام و پيشوا...

ابوحاتم مى گويد: او ثقه، صدوق و يكى از امامان مسلمانان است.

ترمذى و ابن ماجه دو روايت از او نقل كرده اند...

او زيارتگاه بزرگ و مشهورى در بغداد دارد. در آن جا به همراه نوه اش امام جواد عليه السلام دفن شده است. فرزندش على بن موسى عليهما السلام نيز در توس زيارتگاهى بزرگ دارد. وفات او در رجب سال 183 هجرى قمرى رخداد....

ابن حجر هيتمى (متوفاى سال 974) در الصواعق المحرقه مى نويسد:

هو وارث أبيه علماً ومعرفة وكمالاً وفضلاً، سمّي الكاظم لكثرة تجاوزه وحلمه، وكان معروفاً عند أهل العراق بباب قضاء الحوائج عند اللّه، وكان أعبد أهل زمانه، وأعلمهم وأسخاهم.(2)2.

ص: 284


1- . سير أعلام النبلاء: 6/270.
2- . الصواعق المحرقة: 112.

او وارث علم، معرفت، فضيلت و كمال پدرش است. دليل نامگذارى او به كاظم، بردبارى فراوان ايشان و درگذشتن از افراد خطاكار مى باشد.

او در ميان مردم عراق به «باب قضاء الحوائج عند اللّه؛ دروازه برآورده شدن حاجت ها در نزد خداوند» شهرت داشت. او عابدترين مردم زمانه خويش، عالم ترين و سخاوتمندترين آن ها بود.

آرى، به كسانى كه زبان دراز، اما فقير، بيچاره و بدبخت هستند، به خاطر فقرشان بايد كمك كرد.

شأن ائمه

وَشَاْنُكُمُ الْحَقُّ وَالصِّدْقُ وَالرِّفْقُ ؛

و رفتارتان حق و راستى و مدارايى است.

اصلاً شأن ائمه اطهار عليهم السلام اين بوده كه حق از آن بزرگواران جدا نمى شده است، حالتشان اين گونه بوده و هرگز غير حق از ائمه عليهم السلام ديده نشده؛ نه در اقوالشان، نه در افعالشان و نه در تروكشان. از اين روست كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در سخنى زيبا فرمود:

علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيث ما دار.(1)

على با حق است و حق با على؛ و هر جا على باشد، حق همان جاست.

اين حديث در كتاب هاى غير شيعه با سندهاى فراوان نقل شده است.

ائمه عليهم السلام در همۀ حالات حق و بر حق بودند. اين ويژگى نيز از صفات الهى است، چقدر ائمه عليهم السلام را اذيت كردند، آن بزرگواران را كشتند، مادرشان

ص: 285


1- . الامالى، شيخ طوسى: 460، حديث 1028، كشف الغمه: 1/146، بحار الانوار: 22/22، حديث 2، المستدرك على الصحيحين: 3/124، مجمع الزوائد: 9/134، كنز العمال: 11/603، حديث 32912.

صديقه طاهره عليها السلام را كشتند، اولاد ائمه عليهم السلام را در هر ديارى تحت تعقيب قرار دادند. چقدر دشمنان به شيعيانشان اذيت و آزار رساندند و سعى كردند آثار اهل بيت عليهم السلام و وجودشان را از بين ببرند - و به عبارت ديگر - شخصشان را ترور كردند، اما محفوظ ماندند؛ چون حق بايد بماند و نبايد از بين برود. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛(1)

و بگو: حق آمد، و باطل نابود شد؛ به راستى باطل نابود شدنى است.

آرى، آن چيزى كه بايد از بين برود باطل است، نه حق.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ »؛(2)

بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه، باطل محو و نابود مى شود.

در آيه ديگر، خداوند متعال براى حق و باطل مثال جالبى كه براى همه قابل فهم است زده و مى فرمايد:

«كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ »؛(3)

خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند؛ اما كف ها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آن چه به مردم سود مى رساند در زمين مى ماند؛ خداوند اين گونه مثال مى زند.7.

ص: 286


1- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 81.
2- . سورۀ انبياء (21): آيۀ 18.
3- . سورۀ رعد (13): آيۀ 17.

به راستى بنى اميه، بنى العباس و ديگران كجا هستند؟

آرى، همه اهل باطل رفتند فقط حق بايد در اين عالم بماند.

بنابر روايات و مطالعۀ احوال ائمه اطهار عليهم السلام از آن بزرگواران غير از حق ديده نشده كه آنان در همۀ اقوال، افعال، تروك و ساير حالاتشان حق و بر حق بودند.

اين يكى از حالات و صفات الهى است؛ يكى از صفات الهى كه انسان بايستى اين چنين باشد. از اين روست نام ائمه اطهار عليهم السلام، روايات، فقه، تعليمات و آثارشان باقى مانده است؛ چون خداوند متعال به حفظ حق و اين كه حق ماندنى است، متعهد شده است.

ائمّه و صدق

و از حالات ائمه اطهار عليهم السلام اين بوده كه هميشه صداقت داشتند و عين واقعيت بودند، همۀ كارهايشان مطابق با واقع و واقعيت بوده، مگر در موارد اضطرار تقيه مى كردند.

«صدق»؛ يعنى واقعيت. راغب اصفهانى در اين باره مى نويسد:

والصّدق: مطابقة القول الضمير والمخبر عنه معاً؛(1)

صدق؛ يعنى مطابقت قول با نيت و ضمير و يا چيزى كه از آن خبر داده شده و اين هر دو با هم هستند.

بنابراين، ائمه اطهار عليهم السلام هميشه و در همۀ احوال اهل واقعيت بوده اند و در وجودشان غير از واقعيت چيز ديگرى نبوده است.

ص: 287


1- . المفردات فى غريب القرآن: 277 و تاج العروس: 13/261.

ائمّه و رفق

هم چنين است «رفق»، مى گويند: فلانى رفيق فلانى است، يعنى هم نشين اوست كه با محبت با او معاشرت و رفتار دارد. رفق يعنى ملايمت، محبت، در مقابل خشونت، غلظت. در لغت مى خوانيم:

رفق: (الراء والفاء والقاف) أصل واحد يدلّ على موافقة ومقاربة بلا عنف. فالرفق خلاف العنف، يقال: رفقت أرفق.(1)

طبق اين تعريف، رفق همان خلاف خشونت است. ائمه اطهار عليهم السلام اهل رفق بودند و هيچ گونه خشونت و غلظت در احوال و رفتارشان وجود نداشته است.

طبع آن بزرگواران اين چنين بوده كه اهل رفق بودند. اين صفت نيز از صفات خدايى است كه خداوند متعال «رفيق» است، در روايات نيز به اين معنا اشاره شده است.

و در دعايى چنين مى خوانيم:

يا حبيب من لا حبيب له، يا طبيب من لا طبيب له، يا مجيب من لا مجيب له، يا شفيق من لا شفيق له، يا رفيق من لا رفيق له، يا مغيث من لا مغيث له...(2)

اى دوست كسى كه جز تو دوستى ندارد، اى طبيب كسى كه جز تو طبيبى ندارد، اى پذيرنده كسى كه جز تو هيچ پذيرنده اى ندارد. اى دلسوز كسى كه جز تو دلسوزى ندارد. اى رفيق كسى كه جز تو رفيقى ندارد. اى پناه بخش كسى كه جز تو پناهى ندارد...

ص: 288


1- . معجم مقاييس اللغه: 2/418.
2- . المصباح: 254 و بحار الأنوار: 91/391.

و از صفات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز همين است كه در قرآن مجيد از اين صفت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله چنين تعبير شده است:

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ »؛(1)

پس به بركت رحمتى از خدا، در برابر آنان (مردم) نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آن ها را ببخش و براى آن ها آمرزش بطلب.

اگر پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله با نرمى و مهربانى با مردم رفتار نمى كرد، مردم از اطراف او پراكنده مى شدند. خداوند مى فرمايد: اى پيامبر! پس كار تو اين باشد كه مردم را عفو كن و براى آنان استغفار كن.

صفت «لين»؛ رأفت و «رفق» از صفات الهى است.

در آيه ديگر به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين امر شده:

«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ »؛(2)

با مؤمنان با محبت و رأفت و تواضع رفتار كن.

ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين طور بودند. اگر بخواهيم از طريق مطالعه احوال آن بزرگواران به آنان معرفت پيدا كنيم، يقيناً در حالاتشان رفق و ارفاق را حتى با مخالفان خواهيم ديد. از پيامدهاى اين معرفت اين است كه انسان سعى كند كه به شكل آن ها دربيايد، اوصاف آن ها را پيدا بكند و از آن ها هم در عقايد و مبانى ايمانى، هم در اعمال و رفتار و هم در اخلاق پيروى كند كه مى خواهد از شيعيان آن ها باشد.8.

ص: 289


1- . سورۀ آل عمران (3): آيۀ 159.
2- . سورۀ حجر (15): آيۀ 88.

ائمه عليهم السلام چقدر به رفق امر كردند و تأكيد نمودند بر اين كه ما اين چنين باشيم و خودمان را با اين صفت متخلّق كنيم و روايات در اين زمينه فراوان است.

در كتاب اصول الكافى بابى تحت عنوان «باب الرفق» آمده است، از جمله در روايتى جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

لو كان الرفق خلقاً يُرى ما كان ممّا خلق اللّه عزّ وجلّ شيء أحسن منه؛(1)

اگر نرمى، مخلوقى مى بود كه ديده مى شد در ميان آفريدگان خداى متعال از آن نيكوتر نبود.

آرى، اگر رفق و نرمى مخلوقى مى شد و تجسّم پيدا مى كرد، اين قدر زيبا بود كه به زيبايى اين موجود در مخلوقات خدا يافت نمى شد.

در روايت ديگرى آمده است: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من أعطي حظّه من الرفق أعطي حظّه من خير الدنيا والآخرة؛(2)

به هر كس از نرمى بهره اى عطا شود، بهره اى از خير دنيا و جهان و آخرت داده شده است.

كسى كه اين حالت را داشته باشد به همان مقدار كه اين حالت را داشته باشد خير دنيا و آخرت دارا خواهد بود.

آرى، حالت رفق، ملايمت، رفاقت با ديگران، با محبت زندگى كردن اين گونه ارزشمند است.

رفق و ملايمت از صفات خداوند متعال است. به اين موضوع در روايت اشاره شده است و چون خداى سبحان اين صفت را دارد، اين صفت را در هر جا كه باشد دوست دارد.6.

ص: 290


1- . الكافى: 2/120، حديث 13، بحار الانوار: 72/63، حديث 32.
2- . مسند احمد: 6/159، مجمع الزوائد: 8/153 و شرح نهج البلاغة: 339/6.

پس اگر ما داراى اين صفت باشيم محبوب خداوند متعال خواهيم بود، هر مقدار كه داراى اين صفت باشيم به همان مقدار در پيشگاه خداى تعالى محبوبيت داريم.

ائمه اطهار عليهم السلام در مراتب اعلاى اين صفت هستند، طبعاً محبوب خداوند متعال هستند. جابر مى گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

إنّ اللّه عزّ وجلّ رفيق يحبّ الرفق ويعطي على الرفق ما لا يعطي على العنف؛(1)

خداى متعال نرم و ملايم است و نرمى و ملايمت را دوست مى دارد و پاداشى كه به ملايمت و نرمى مى دهد به خشونت و سختگيرى نمى دهد.

آرى، خداى مهربان به آن مقدارى كه در مقابل رفق به اهل رفق مى دهد، در مقابل عنف و خشونت نمى دهد.

روايت ديگر را سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمايد:

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّ اللّه يحبّ الرفق ويعين عليه...؛(2)

به راستى كه خداوند رفق و نرمى را دوست مى دارد و به آن كمك مى كند...

يعنى وقتى انسان در اين فكر بيفتد كه داراى اين صفت بشود خدا او را براى پيدا كردن اين صفت يا به كار بستن آن يارى مى كند.

اين صفت نيز از صفات اهل بيت عليهم السلام بوده و در احوالات آنان موجود است كه در بين مخالفان نيز آنان به اين وصف شناخته شده اند.1.

ص: 291


1- . الكافى: 2/119، حديث 5، بحار الانوار: 72/60، حديث 24.
2- . همان: 2/120، حديث 12، همان: 72/62، حديث 31.

اما كسانى كه در مقابل اهل بيت عليهم السلام ادعاى امامت كردند چه صفاتى را دارا بودند؟

براى نمونه در احوالات عمر بن خطاب چنين نوشته اند:

كان فظّاً غليظاً؛(1)

او هماره خشن و سخت دل بود.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى نويسد:

وكان في أخلاق عمر وألفاظه جفاء وعنجهية (الجفاء والكبر) ظاهرة؛(2)

هماره در رفتار و گفتار عمر خشونت و ستم و كبر آشكار بود.

حتى در كتاب هاى دست اول معتبر اهل سنّت نوشته شده كه عمر به صفت خشونت معروف بوده؛ يعنى آن قدر شهرت داشته كه حتى زن ها در خانه ها خبر داشتند كه وقتى كسى را براى خواستگارى مى فرستاده زن ها حاضر نبودند با او ازدواج كنند و مى گفتند: او «فظ و غليظ القلب؛ خشن و سخت دل» است! طبرى در تاريخ خود در اين زمينه چنين مى نگارد:

وخطب أمّ كلثوم بنت أبي بكر وهي صغيرة وأرسل فيها إلى عائشة، فقالت: الأمر إليك.

فقالت أم كلثوم: ولا حاجة لي فيه.

فقالت لها عائشة: ترغبين عن أمير المؤمنين ؟!

قالت: نعم؛ إنّه خشن العيش، شديد على النساء؛(3)3.

ص: 292


1- . ر. ك: تاريخ مدينة دمشق: 20/104، فتوح الشام واقدى: 2/65، كنز العمال: 5/678، حديث 14178.
2- . شرح نهج البلاغه: 1/183.
3- . تاريخ الطبرى: 3/270، الكامل فى التاريخ: 54/3.

ابوبكر دختر صغيرى به نام ام كلثوم داشت. عمر براى خواستگارى او كسى را نزد عايشه فرستاد. عايشه گفت: اختيار با توست.

ام كلثوم گفت: مرا كارى با او نيست.

عايشه گفت: اميرمؤمنان را نمى خواهى ؟

ام كلثوم گفت: آرى؛ چراكه او زندگى خشن و سختى دارد و با زنان سختگير است.

به راستى عمر بن خطاب كجا و اهل بيت اطهار عليهم السلام كجا؟

كوتاه سخن اين كه ائمه طاهرين عليهم السلام مظاهر صفات خداى تعالى هستند.

گفتار ائمّه

وَقَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَحَتْمٌ ؛

و گفتارتان مسلّم و حتمى است.

به بيانى كه پيش تر گذشت كلام ائمه عليهم السلام كلام خداست؛ هر چه بگويند از خودشان نيست. وقتى آنان صحبت مى كنند و كلامى را مى گويند، در واقع كلام خداوند متعال است كه از دو لب مبارك امام عليه السلام شنيده مى شود.

يكى از اساتيد ما - خدا رحمتشان كند - مى فرمود: حلق امام صادق عليه السلام بلندگوى خداوند متعال است. شاهد اين گفتار روايات فراوانى است كه براى نمونه امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد:

واللّه ما نقول بأهوائنا ولانقول برأينا إلّاما قال ربّنا؛(1)

به خدا سوگند، ما به دل خواه خود سخن نمى گوييم و به راستى و نظر خود سخن نمى گوييم مگر اين كه پروردگار ما فرموده است.

ص: 293


1- . بحارالانوار: 27/102.

وقتى كلام خدا كه از اين جا شنيده، منتشر و پخش شود، قولشان محكم و حتمى خواهد بود و تزلزل در آن راه ندارد. آنان، از روى گمان سخن نمى گويند، قولشان از روى توهّم و خيال نبوده است، شك و ترديد در كلمات آن بزرگواران وجود نداشته است.

رأى از روى آگاهى

وَرَاْيُكُمْ عِلْمٌ وَحِلْمٌ وَحَزْمٌ ؛

و رأى شما دانش، بردبارى و دورانديشى است.

اگر ائمه اطهار عليهم السلام در موردى رأى مى دادند، رأى از روى علم و توأم با قوّت و حلم و انضباط بود. ترجمه كلمۀ «حزم» به فارسى همان انضباط است؛ يعنى روى ميزان حرف زدن و منضبط اظهار رأى كردن. جوهرى كلمه «حزم» را اين گونه معنا مى كند:

الحزم: ضبط الرجل أمره وأخذه بالثقة.(1)

و در معجم مقاييس اللغه چنين آمده است:

حزم (الحاء والزاء والميم): أصل واحد وهو شدّ الشيء وجمعه، قياس مطرد. فالحزم جودة الرأي.(2)

بنابراين، رأى ائمه اطهار عليهم السلام رأى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و كلام خداوند متعال است. پيش تر گفتيم: با توجه به اين كه ائمه عليهم السلام معصوم و عالم به حقايق امور هستند طبيعى است كه رأى معصوم عالمِ به حقايق امور رأى محكم، با

ص: 294


1- . الصحاح جوهرى: 5/1898.
2- . معجم مقاييس اللغه: 2/53.

علم و با قوت و قدرت و انضباط مى شود. از اين روست كه هر چه از ائمه عليهم السلام ديده بشود، شنيده شود؛ از گفتار، كردار، رأى و هر چه باشد عين خير و واقعيت است و هيچ گونه خلاف واقع در گفتار، كردار و رأى آن بزرگواران وجود ندارد، چرا؟ چون رأى آن ها - با اين كه متعدد هستند - يكى است و هيچ گونه اختلافى وجود ندارد، چون به ارائه خداى عالم واحد احد است، هم چنان كه خدا به جدّشان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده:

«إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ ...»(1)

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ تا به آن چه خدا به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى...

خير تام

اِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ اوَّلَهُ وَاَصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَاْويهُ وَمُنْتَهاهُ ؛

اگر از خير و خوبى ذكرى به ميان آيد آغاز و ريشه و شاخه و مركز و جايگاه و پايانش شما هستيد.

خير از اهل بيت عليهم السلام شروع مى شود و به آنان منتهى مى شود. آنان اصل خير، معدن خير و مركز خير هستند. در هر جا خيرى ديده شود به تحقيق به خانۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله برگشت دارد؛ چه معارف الهى باشد و چه علوم، اخلاق، سنن و آداب.

اگر بررسى شود هر كس هر چه از خير به جميع مصاديق آن، نصيبش شده به آن جا برگشته و از آن جا اخذ كرده است و آن هايى كه در وجودشان خير وجود ندارد

ص: 295


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 105.

اگر دقت شود كسانى هستند كه از اهل بيت عليهم السلام منقطع هستند و ارتباط با آن خاندان ندارند و اين در احوالات آن بزرگواران طبق نوشته طرفدارانشان، آمده است.

با مطالعه حالات ائمّه اطهار عليهم السلام فكر و معرفت انسان بالا مى رود، ولايتش نسبت به آن شخصيت ها افزايش مى يابد و بيزارى و برائتش نسبت به كسانى كه با آنان رابطه نداشتند، بالا مى رود و اين امر بسيار خوب است و براى ما ضرورت دارد.

پس هر جا حرفى از خير باشد - با واسطه يا بى واسطه - به خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله برمى گردد، چرا كه اينان، بازماندگان، وارثان و اوصياى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند.

ناتوانى در وصف ائمّه

بِاَبىِ انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي، كَيْفَ اصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ وَاُحْصي جَميلَ بَلائِكُمْ ؛

پدر و مادرم و خودم به فداى شما، چگونه ثناى نيكوى شما را توصيف كنم ؟ و چگونه آزمايش هاى خوبى كه داديد، شماره كنم ؟

راستى چگونه مى شود درباره پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام سخن گفت ؟

چه كسى مى تواند حق مطلب را در اين باره ادا كند؟

چگونه مى شود آن ها را آن طورى كه هستند، وصف كرد؟

چه كسى مى تواند آن ها را معرفى كند؟

اگر معرِّف بخواهد كنه معرَّف را تعريف بكند و بشناساند هميشه معرّف بايستى محيط به معرَّف باشد.

ص: 296

براى مثال، اگر كسى بخواهد فرشى را معرّفى كند و خصوصيات آن را بگويد بايستى در اين جهت آگاهى كامل داشته باشد، خصوصيات رنگ، نقشه و ساير امور آن را بداند، وگرنه نمى تواند معرّف آن باشد.

بنابراين، چگونه مى شود ائمه اطهار عليهم السلام را وصف كرد؟

خوب دقت كنيد! كسى كه تمام وجودش نور است، خوبى است، آيا مى شود او را وصف كرد؟

چطور مى توانيم نعمت ها، مقامات، حالات و صفاتى را كه خداوند متعال به ائمه اطهار عليهم السلام عنايت كرده با اين عقل كم و كوتاه - كه از هر جهت قاصر است - بيان كنيم ؟

كلمۀ «بلاء» در لغت عرب به معناى اختبار و امتحان آمده است(1) و در قرآن مجيد كلمۀ «بلاء» گاهى به بلاى عظيم، بلاى مبين، بلاى حسن، و گاهى به اوصاف ديگرى آمده است. در آيه اى از قرآن كريم مى خوانيم:

«وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ »؛(2)

و در اين ها، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود.

در آيه ديگر آمده است:

«وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً»؛(3)

و خدا مى خواست مؤمنان را به اين وسيله امتحان خوبى كند.

در آيه ديگر مى خوانيم:7.

ص: 297


1- . المفردات فى غريب القرآن: 61.
2- . سورۀ بقره (2): آيۀ 49، سورۀ اعراف (7)، آيۀ 141، سورۀ إبراهيم (14): آيۀ 6.
3- . سورۀ انفال (8): آيۀ 17.

«وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ »؛(1)

و آياتى را به آن ها داديم كه آزمايش آشكارى در آن بود.

اگر خداى متعال بخواهد كسى را امتحان بكند گاهى با گرفتارى او را امتحان مى كند و گاهى با نعمت. انسان در حال امتحان است. توجه كنيد! خداوند متعال انسان را امتحان مى كند؛ چه به گرفتارى و مصيبت و چه به نعمت. وقتى انسان امتحان داد و قبول شد نمره و رتبه دارد و به او مقام داده مى شود.

بنابراين، امتحان، مقدمه اى براى مقام و رتبه است و هر چه انسان بيش تر امتحان بشود رتبۀ او بيش تر بالا مى رود.

أصولاً انبيا و اولياى خدا بيش تر و سخت تر امتحان شدند. در روايتى آمده: امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنّ أشدّ الناس بلاءً الأنبياء ثمّ الّذين يلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل؛(2)

به راستى كه سخت ترين بلاها به سراغ پيامبران مى آيد، بعد از آن به سراغ كسانى كه از آنان پيروى مى كنند، آن گاه كسانى كه با پيامبران تناسب بيش ترى دارند.

در روايت ديگرى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

إنّ البلاء للظالم أدب، وللمؤمن امتحان، وللأنبياء درجة، وللأولياء كرامة؛(3)

به راستى كه بلا براى ستمگر، ادب، براى مؤمن آزمون، براى پيامبران، درجه و براى اوليا كرامت است.0.

ص: 298


1- . سورۀ دخان (44): آيۀ 33.
2- . الامالى، شيخ طوسى: 659، بحار الانوار: 11/69.
3- . معارج اليقين في اصول الدين: 310.

از اين روست كه وقتى مصيبتى بر ايشان وارد مى شد، نه تنها صبر مى كردند؛ بلكه خدا را شكر مى نمودند. ائمه اطهار عليهم السلام اين طور بودند كه هر چه امتحان مى شدند، شكر مى كردند و اين شكر موجب بالا رفتن آن ها مى شد. همۀ اين مراحل را ائمه اطهار عليهم السلام به خوبى گذارنده اند تا بالا رفته اند. بر اين اساس ائمه اطهار عليهم السلام براى ما از جهت شكر و صبر نيز بايد الگو باشند.

در طول تاريخ كسى به اندازه حضرت زينب عليها السلام و به آن كيفيت و در ظرف چند ساعت، اين همه مصيبت، از نظر كمّى و كيفى نديده است. وقتى از آن حضرت سؤال شد كه اين مصائب را چگونه ديديد؟

فرمود:

ما رأيت إلّاجميلاً؛(1)

من جز نيكى چيزى نديدم.

در تاريخ چنين آمده است:

لمّا أدخل رهط الحسين عليه السلام على عبيداللّه بن زياد لعنهما اللّه أذن للناس إذناً عاماً وجئ بالرأس، فوضع بين يديه وكانت زينب بنت علي عليهما السلام قد لبست أردأ ثيابها وهي متنكرة.

فسأل عبيداللّه عنها - ثلاث مرّات - وهي لا تتكلّم.

قيل له: إنّها زينب بنت علي بن أبي طالب.

فأقبل عليها وقال: الحمد للّه الّذي فضحكم وقتلكم وأكذب أحدوثتكم!

فقالت: الحمد للّه الّذي أكرمنا بمحمّد صلّى اللّه عليه وآله وطهّرنا تطهيراً، إنّما يفتضح الفاسق ويكذب الفاجر وهو غيرنا.7.

ص: 299


1- . اللهوف في قتلى الطفوف: 92-93؛ مثير الأحزان: 70-71، بحارالأنوار: 45/116-117.

فقال: كيف رأيت صنع اللّه بأهل بيتك ؟

قالت: ما رأيت إلّاجميلاً، هؤلاء قوم كتب عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع اللّه بينك وبينهم فتحاجّ وتخاصم، فانظر لمن الفلج. هبلتك أمّك يابن مرجانة!(1)

آن گاه كه كاروان اسيران و خاندان امام حسين عليه السلام را به نزد عبيداللّه بن زياد ملعون وارد كردند. ابن زياد بر تخت نشسته و بار عام داده بود.

در اين هنگام نيزه داران سر مقدّس امام حسين عليه السلام را وارد مجلس كردند و پيش روى او نهادند.

حضرت زينب عليها السلام دختر اميرمؤمنان على عليه السلام در حالى كه فروترين لباس را بر تن داشت به صورت ناشناس در مجلس بود.

عبيداللّه سه بار پرسيد: اين زن كيست ؟

حضرت زينب عليها السلام پاسخ نداد.

به ابن زياد گفته شد: او زينب، دختر على بن ابى طالب است.

ابن زياد به حضرت زينب عليها السلام رو كرد و گفت: خدا را سپاس كه شما را رسوا ساخت، مردان شما را كشت و دروغتان را نمايان كرد.

حضرت زينب عليها السلام در پاسخ او فرمود: سپاس خدايى را كه ما را به وسيله حضرت محمد صلى اللّه عليه وآله گرامى داشت و از هرگونه پليدى و آلودگى پاك و پاكيزه ساخت. تنها افراد فاسق رسوا مى گردند و افراد بد كردار دروغ مى گويند؛ نه خاندان ما.

ابن زياد گفت: ديدى خدا با خاندان شما چه كرد؟ن.

ص: 300


1- . همان.

حضرت زينب عليها السلام فرمود: من جز نيكى چيزى نديدم. اينان گروهى بودند كه شهادت بر ايشان نوشته شده بود. آنان به شهادتگاه خود شتافتند.

به زودى خدا تو و آنان را در دادگاهى جمع خواهد كرد و تو محاكمه خواهى شد. پس بنگر رستگارى از آنِ كيست اى پسر مرجانه! مادرت در عزايت گريه كند.

آيا اين ها براى ما درس نيست ؟

چرا به ما گفته اند كه ائمه خود را بشناسيد؟ براى اين كه انسان خودش هم به جايى برسد.

اگر بنا باشد براى هر مصيبت يك رتبه باشد، اهل بيت عليهم السلام چقدر مصيبت ديده اند و چقدر رتبه داشته اند؟ بى جهت نيست كه نمى شود وصفشان كرد و آن بزرگواران را شناخت و فهميد. تحمل كردن اين مصيبت ها پاداش و رتبه دارد و اين صبرها اجر دارد. قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ »؛(1)

من امروز آن ها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم؛ آن ها پيروز و رستگارند.

در آيه ديگرى آمده است:

«وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ »؛(2)

و به يقين به كسانى كه شكيبايى ورزيدند در مقابل بهترين اعمالى كه انجام دادند پاداش خواهيم داد.6.

ص: 301


1- . سورۀ مؤمنون (23): آيۀ 111.
2- . سورۀ نحل (16): آيۀ 96.

در آيه ديگرى مى خوانيم:

«أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا»؛(1)

آن ها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيباييشان به آنان پاداش داده مى شود.

ائمه اطهار عليهم السلام مقام امامت را بعد از صبر به دست آوردند. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا»؛(2)

و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند؛ چون شكيبايى نمودند.

آرى، آن بزرگواران انواع و اقسام ناملايمات را در زندگى ديدند و در اعلا درجه صبر كردند و به آن مقام نايل آمدند.

ائمّه وسيله رهايى انسان ها

وَبِكُمْ اخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَفَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْكُرُوبِ ؛

خدا به وسيله شما ما را از ذلت بيرون آورد و به گرفتارى هاى سخت ما گشايش داد و از پرتگاه هلاكت و نابودى نجاتمان داد.

آغاز جمله هاى پيشين نيز با كلمه «بكم» بود و اين فراز بعد از بيان مقدارى از حالات ائمه اطهار عليهم السلام دوباره با كلمه «وبكم» شروع مى شود. سخن در اين است كه آيا اين «واو» «بكم» واو عاطفه است، يا واو استينافيه و يا واو حاليه ؟

ص: 302


1- . سورۀ فرقان (25): آيۀ 75.
2- . سورۀ سجده (32): آيۀ 24.

نابراين، معناى عبارت چنين مى شود: من چگونه شما را معرفى نمايم و چگونه شما را وصف كنم و حال آن كه شما كسانى هستيد كه خدا به وسيله شما ما را از ذلّت خارج كرده و به عزّت رسانده است.

در توضيح واژه ذلّت مى گوييم: هيچ ذلّتى در عالم به قدر ذلّت كفر وجود ندارد، و هيچ حالتى به قدر جهل ذليل ترين حالت براى انسان نيست. دو ذلّت وجود دارد كه منتهى درجۀ ذلّت هستند؛ ذلّت كفر و ذلّت جهل.

در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود:

لا يصلح من لا يعقل... والصدق عزّ، والجهل ذلّ ؛(1)

كسى كه نمى انديشد، شايسته نيست... صدق عزّت و شكوه و جهل و نادانى، ذلّت و خوارى است.

ذليل ترين فرد در جامعه، جاهل ترين فرد و ذليل ترين فرد در دنيا كسى است كه به خداوند متعال كافر باشد و ايمان نداشته باشد. چنين فردى ذليل است؛ گرچه در اعلا مراتب و مقامات دنيوى باشد.

جاهل ذليل است؛ هر چند كه تمام وسايل عزّت ظاهرى را در اين عالم داشته باشد. اگر دقت بكنيد اين معنا را خواهيد ديد.

آرى، ائمه اطهار عليهم السلام ما را از كفر و جهل بيرون آوردند، به توسط اين خاندان كسانى از اين بشريت مؤمن شدند و آن گاه به بركت اين ها از جهالت بيرون آمدند.

با دقت در اين فراز، چندين حق از حقوق اهل بيت عليهم السلام نسبت به ما - يعنى امت؛ بلكه كلّ بشريت - مطرح شده است كه آن بزرگواران - از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تا آخرين امام عليه السلام - چه حقوقى بر ما دارند.9.

ص: 303


1- . تحف العقول: 356، بحار الانوار: 75/269، حديث 109.

براى مثال، كسى در قعر چاه لجن افتاده و غوطه ور است. اگر كسى اين فرد را از آن جا بيرون بياورد، او را به حمام ببرد و شست و شو بدهد، آن گاه لباس پاكيزه اى به تن او كند، سپس به عنوان يك فرد محترم با شخصيت در جامعه معرفى كند، چه حقّى در گردن او دارد؟

چون براى ما چنين اتفاقى نيفتاده نمى توانيم تصور كنيم كه اصلاً اگر فردى چنين كسى را نجات بدهد و به آن جا برساند در حق او چه كار كرده است ؟

كفر و جهل اين گونه هستند. فكر كنيد كه انسانى مادرزاد نابينا باشد و عمرى نيز با اين حالت بگذراند، چنين فردى چقدر محروميت دارد و چقدر با مشقت زندگى مى كند.

اگر كسى به چنين شخصى، بينايى بدهد، راه و چاه را به او بشناساند، تا بتواند به اهداف و مقاصدش برسد، با آن چشم بخواند، بنويسد، مطالعه كند، تحصيل علم كند و پيشرفت نمايد.

البته كسانى كه با نابينايى درس مى خوانند واقعاً افراد ارزنده اى هستند و چنين تلاشى ارزش دارد كه افرادى با نابينايى درس مى خوانند و به جايى مى رسند. چون ما مبتلا نشده ايم نمى دانيم و اصلاً نمى توانيم تصور بكنيم تا تصديقش نماييم.

ائمه اطهار عليهم السلام ما را به بينايى، بصيرت، روشنايى، نور، عقل، فهم و تشخيص رسانده اند. ما غافل هستيم از اين كه معرفت ما نسبت به خداوند متعال چقدر ارزش دارد؟ آيا تا كنون توانستيم فكر بكنيم كه اين معرفتى را كه به خداوند متعال پيدا كرده ايم چقدر ارزش دارد؟

آيا فكر كرديم اين معرفتى كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله پيدا كرده ايم چقدر ارزش دارد؟

اگر بخواهيم چنين معرفتى را به يك شىء مادى دنيوى تبديل كنيم و در مقابل

ص: 304

آن، مبلغى را دريافت كنيم به راستى معرفت ما نسبت به خدا، رسول، ائمه اطهار عليهم السلام و امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف چقدر ارزش دارد؟

آيا تا كنون در اين باره فكر كرده ايم ؟ اصلاً مى شود در اين موارد فكر كرد؟

در آن صورت مى فهميم كه ائمه اطهار عليهم السلام چه حق بزرگى در اين زمينه بر ما دارند؟

خداوند متعال به بركت ائمه اطهار عليهم السلام چقدر ما را از نگرانى ها و هلاكت هاى مادى و معنوى نجات داده است. پيش تر گذشت كه نجات دادن ائمه اطهار عليهم السلام ما را دو گونه است:

در پاره اى از اين نجات دادن ها اصلاً ما با خبر نشديم، اين را دفع مى گويند. دفع گرفتارى به بركت اهل بيت عليهم السلام بوده كه ما گرفتار نشديم، بنا بوده گرفتارى هايى پيش بيايد، اما به خاطر ائمه عليهم السلام آن ها دفع شدند و ما خبردار نشديم.

و به پاره اى از گرفتارى هايى مبتلا شديم، اما به بركت ائمه عليهم السلام برطرف و رفع شد و ما خبردار شديم، چون گرفتار شده بوديم.

اگر اين موارد از نظر مادى حساب شود روشن تر مى شود. براى مثال مگر گرفتارى حال سكرات مرگ چيز آسانى است ؟

مگر مرگ چيز كمى است ؟

مگر مراحل بعد از مرگ كه بايد طى شود، عالم برزخ و بعد از آن، مراحل آسانى هستند؟

مگر روز محشر و خود نجات يافتن از عذاب جهنم مسأله كمى است ؟

جز انسان مؤمن در همه اين موارد به بركت اهل بيت عليهم السلام نجات مى يابد؟

به راستى چقدر در زندگى ها پيش آمده كه جامعه اى تا مرز هلاكتِ پرتگاه رفته، اما خدا به بركت اهل بيت عليهم السلام نگه داشته است.

ص: 305

وَاَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ وَمِنَ النّارِ؛

و از پرتگاه هلاكت و نابودى و هم چنين از آتش دوزخ، نجاتمان داد.

«شفا جرف»؛ يعنى پرتگاه ها. هرگاه كسى در دامنۀ كوهى بالا برود و به دره عميق بنگرد اگر در يك لحظه پرت بشود چه مى شود؟

منظور در اين جا هم مى تواند در پرتگاه قرار گرفتن فرد باشد، هم جامعه. پرت شدن نيز هم مى تواند مادى باشد هم معنوى.

همين طور گرفتارى ها را حساب بكنيد؛ گرفتارى هاى مادى و معنوى در طول زندگى تا به آخر عمر برسد، آن گاه سكرات مرگ و بعد از مرگ و تا روز محشر و آتش دوزخ همۀ اين نجات ها به توسط و به بركت كيست ؟ آيا ما لياقت اين معنا را داريم كه از اين همه گرفتارى ها رها شويم ؟

به راستى چه حق بزرگى است ؟ اگر همين يك حق را حساب بكنيد آيا مى شود آن را ادا كرد؟

مى گويند: از شما چيزى به عنوان جزاء و پاداش نمى خواهيم، حتى تشكّر هم نمى خواهيم و قرآن كريم از قول آن ها مى فرمايد:

«إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً»؛(1)

ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم.

پس ما چه كار كنيم ؟ همين كه تقوا داشته باشيم، آدم هاى خوبى باشيم، چيز ديگرى از ما نخواستند، چيزى از ما نخواستند كه در آن نفع شخصى باشد. مگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از اين امت چه خواستند؟

ص: 306


1- . سورۀ انسان (76): آيۀ 9.

ولايت ائمّه سبب تعليم الهى و صلاح دنيوى

بِاَبي انْتُمْ وَاُمّي وَنَفْسي، بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعالِمَ دِينِنا؛

پدر و مادرم و خودم به فداى شما كه به وسيله دوستى شما خداوند دستورات دينمان را به ما ياد داد.

در اين فراز يكى ديگر از حقوق بزرگ و مقامات اهل بيت عليهم السلام مطرح است چون ما ولايت آن بزرگواران را پذيرفتيم و از آن ها اطاعت مى كنيم خداوند متعال به بركت ولايتشان از نظر دينى و دنيوى ما را با معالم دين آشنا كرده و خودش دين را به ما ياد داده است.

كلمه «معالم» جمع «مَعلَم» است. معلم؛ يعنى جاهاى برجستۀ مهم و مهم ترين مسائل دين.

آرى، ما به بركت ولايت اهل بيت عليهم السلام دين را از خدا آموختيم و مورد عنايت و لطف او قرار گرفتيم.

بعيد نيست كه اين جمله اشاره باشد به آيۀ مباركۀ:

«وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ »؛(1)

و تقواى خدا پيشه كنيد و خدا به شما تعليم مى دهد.

چون «ولايت» اهل بيت طاهرين و پيروى از آن بزرگواران در همۀ ابعاد دين مصداق تام «تقوى» است و در اين صورت است كه انسان به طور مستقيم مورد تعليم خدا قرار مى گيرد.

ص: 307


1- . سورۀ بقره (2): آيۀ 282.

هم چنين بعيد نيست كه عبارت «يعلمكم اللّه» همان باشد كه در روايات آمده، آن جا كه مى فرمايد:

المؤمن ينظر بنور اللّه؛(1)

مؤمن با نور خدا مى نگرد.

وقتى انسان اهل ولايت و ايمان به اهل بيت عليهم السلام داشته باشد، خدا در وجود او از نور خود قرار مى دهد و قلب او را روشن مى كند تا به حقايق دين برسد.

پس عينيّت ولايت، تقوى و عينيّت تقوى، ولايت است و آن گاه «يعلمّكم اللّه» از اين روست كه واقع تقوى و علم حقيقى جز در ولايت اهل بيت عليهم السلام يافت نمى شود.

اساساً «دين» - چه در بُعد اصول، چه در بُعد فروع و چه در بُعد معارف و اخلاق - همانا «ولايت» امام المتقين است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

أنا مدينة العلم وعلي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛(2)

من شهر علم هستم و على دروازۀ آن است، هر كس بخواهد وارد اين شهر بشود بايد از دروازۀ آن عبور كند.

بنابراين، علم دين را از اهل بيت عليهم السلام طاهرين بايد اخذ كرد. اگر شما حالات غيراهل ولايت را از صحابۀ رسول خدا و ديگران مطالعه كنيد خواهيد ديد كه آن ها نه فقط اثرى از تقوى و خبرى از علم نداشتند؛ بلكه همواره درصدد براندازى دين بوده اند؛ چه تفسيرهاى باطل براى قرآن، چه احكام خلاف كتاب و سنت و چه بدعت ها در دين گذاشتند، هم اصول دين و هم فروع دين را خراب كردند و به جاى كلام خدا و رسول او طبق قياس و آراى شخصى خود فتوا دادند.ب.

ص: 308


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام: 2/61؛ بحارالانوار: 65/355.
2- . ر. ك: جلد سوم، صفحه 82 از همين كتاب.

وَاَصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا؛

و آن چه را كه از دنياى ما تباه گشته بود اصلاح كرد.

از نظر مادى و دنيوى نيز مشكلات ما به بركت اهل بيت عليهم السلام برطرف شده است. هر گاه مشكلى از نظر دنيوى پيش آمده، شيعيان در دوران حيات ائمه عليهم السلام به آن ها مراجعه نموده و آنان حل كرده اند، بعد از شهادتشان نيز به آن ها متوسل مى شوند و نتيجه مى گيرند. آنان در امور دنيوى نيز ملجأ و پناه امت هستند.

بنابراين، هم دين ما به وسيله اهل بيت عليهم السلام آباد شده و هم امور و مسائل دنيوى مان.

از ديگر بركات ولايت ائمه

وَبِمُوالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَعَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ ؛

و به وسيله موالات شما كلمه كامل شد، نعمت بزرگ گشت و جدايى و اختلاف به الفت و اتحاد دگرگون گرديد.

ولايت اهل بيت عليهم السلام مايۀ بقاى كلمۀ توحيد، و ولايت، نعمت عظيمى كه موجب اتحاد امت است.

اصلاً ولايت آن بزرگواران بالاترين نعمتى است كه خداوند متعال به بركت آنان اين نعمت را به ما عنايت كرده و به ولايت اهل بيت عليهم السلام ايمان به خدا و بقاى دين خدا امكان پذير است. به راستى اگر همه امّت به وصيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عمل مى كردند، اختلافى در بين آن ها به وجود نمى آمد.

به نظر مى رسد مراد از «كلمه» در اين جا كلمۀ توحيد باشد كه كلمۀ توحيد بدون ولايت اهل بيت عليهم السلام ناقص است.

ص: 309

امام رضا عليه السلام در سفرى كه عازم بلاد طوس و خراسانِ فعلى بودند وارد شهر نيشابور شدند. شهر نيشابور در آن زمان حوزۀ علميه اهل سنّت بود كه هزاران طلبه، عالم، مدرس و فاضل داشت. در تاريخ آمده:

وقتى آنان خبردار شدند كه حضرت امام رضا عليه السلام وارد نيشابور شدند، همه اجتماع كردند و قلم و دوات با خودشان برداشتند. بزرگانشان پيشاپيش خدمت حضرت آمدند و حضرت هم چنان بر مركبشان سوار بودند. از حضرتش خواهش كردند: اى فرزند رسول خدا! حديثى براى ما از جدتان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بفرماييد تا ما آن حديث را از شما بشنويم و بنويسيم.

وقتى دور حضرت را گرفتند و خواهش كردند، حضرت امام رضا عليه السلام از پدر بزرگوار و اجداد گرامش از امير مؤمنان على عليه السلام و از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله حديثى را نقل كردند كه به خداوند متعال منتهى مى شود. امام رضا عليه السلام فرمودند:

«لا إله إلّااللّه» حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي؛

«لا إله إلا اللّه» دژ مستحكم من است، هر كس وارد دژ مستحكم من شود از عذاب من ايمن خواهد بود.

همه آن ها اين حديث را شنيدند و نوشتند، آن گاه مركب امام رضا عليه السلام حركت كرد، حضرت فرمودند:

بشروطها وأنا من شروطها؛(1)

به جهت شروط آن، من از شروط آن هستم.

يعنى گفتن كلمۀ «لا إله إلّااللّه» به تنهايى كافى نيست. وقتى اين كلمه اثر مى بخشد و ايمنى بخش عذاب الهى مى شود كه ولايت اهل بيت عليهم السلام را6.

ص: 310


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/145، حديث 4؛ كشف الغمه: 308/2، بحار الانوار: 7/3، حديث 16.

پذيرفته باشيم. يعنى طبق شروط آن كه من از شروط آن هستم.

و اين مطلب از حضرت امير عليه السلام نيز روايت شده، آن جا كه مى فرمايد:

إنّ ل «لا إله إلّااللّه» شروطاً، وإنّي وذرّيتي من شروطها؛(1)

به راستى براى «لا إله إلّااللّه» شرطهايى است كه همانا من و فرزندانم از شرطهاى آن هستيم.

به سخن ديگر، امان از عذاب الهى وقتى است كه شما «لا إله إلّااللّه» بگوييد و به ولايت اهل بيت عليهم السلام عمل كنيد.

نتيجه اين كه كلمۀ توحيد بدون ولايت، ناقص است و كلمۀ «لا إله إلّااللّه» به موالات اهل بيت عليهم السلام تمام و تكميل مى شود، وگرنه اثر ندارد.

در اين زمينه روايات فراوانى در منابع معتبر؛ حتى در منابع عامه نيز از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمده است. در حديث معروفى كه در كتاب هاى شيعه و سنّى روايت شده، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:

... والّذي نفس محمّد بيده، لو أنّ رجلاً عبد اللّه ألف عام ثمّ ألف عام (ثمّ ألف عام) ما بين الركن والمقام، ثمّ أتى جاحداً بولايتهم لأكبّه اللّه في النار كائناً ما كان؛(2)

... به خدايى كه جان محمّد در دست قدرت اوست سوگند، اگر كسى خدا را بين ركن و مقام هزار سال و هزاران سال عبادت كند آن گاه با انكار ولايت آنان نزد خدا برود، خدا او را در آتش جهنم مى اندازد؛ هر كه باشد.

اين حديث در منابع عامه نيز آمده است.(3)7.

ص: 311


1- . شرح غررالحكم: 2/415.
2- . ر. ك: كفاية الاثر: 85، بحار الانوار: 314/36.
3- . شواهد التنزيل: 2/204، تاريخ مدينه دمشق: 41/335، المناقب، خوارزمى: 87، حديث 77.

بنابراين، ولايت، بالاترين نعمت است كه خداوند متعال به ما عنايت كرده كه ما بايد در اين نعمت و ارزش آن فكر بكنيم.

خداوند متعال سه نعمت بزرگ به ما عنايت كرده كه معمولاً ما از اين سرمايه ها غافليم.

1. نعمت ولايت.

2. نعمت سلامتى كه واقعاً ارزش هر عضو از اعضاى سالم بدن ما چقدر است ؟!

3. نعمت امنيت.

در روايتى آمده كه حضرت على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

نعمتان مكفورتان: الأمن و العافية؛(1)

ارزش دو نعمت از نظر مردم پوشيده است: امنيت و تندرستى.

در روايتى ديگر مى خوانيم كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من أحبّنا أهل البيت فليحمد اللّه على أوّل النعم.

قيل: وما أوّل النعم ؟

قال: طيب الولادة، و لا يحبّنا إلّامن طابت ولادته؛(2)

هر كس كه ما خاندان را دوست مى دارد بايد خدا را بر نخستين نعمت سپاس گويد.

عرض شد: نخستين نعمت چيست ؟

فرمود: حلال زاده بودن، و ما را دوست نمى دارد مگر شخصى كه نطفه او پاك است.3.

ص: 312


1- . الخصال: 34، حديث 5؛ بحار الانوار: 78/170، حديث 1.
2- . الامالى، شيخ صدوق: 561، بحار الانوار: 27/145، حديث 3.

اما به راستى نعمت ولايت كجا و ديگر نعمت ها كجا؟!

بارها گفتيم كه به طور كلى توحيد، نبوت و ساير امور و شئون ما از نعمت ولايت است. نعمت ولايت، نعمت بسيار بزرگى است. از اين روست كه در روز غدير خم پس از خطبۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و بيعت با اميرمؤمنان على عليه السلام خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:

«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛(1)

امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.

از اين نعمت عظمى در قيامت سؤال خواهد شد، به دليل روايات شيعه و سنى، در ذيل آيۀ مباركه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ »؛(2) آمده كه امت از ولايت اهل بيت عليهم السلام مورد سؤال خواهند شد.(3) هم چنين در ذيل حديث ثقلين در كتاب هاى شيعه و سنى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل شده كه آن حضرت فرمود:

وإنّي سائلكم حين تردون عليّ عنهما كيف خلفتموني فيهما.(4)

هنگامى كه نزد من مى آييد از شما درباره دو ذخيره گران بها پرسش خواهم كرد. مواظب باشيد كه پس از من با آن ها چه خواهيد كرد.ب.

ص: 313


1- . سورۀ مائده (5): آيۀ 3.
2- . سورۀ صافات (37): آيۀ 24.
3- . ر. ك: بحارالانوار: 24/270-273، شواهد التنزيل: 2/160.
4- . ر. ك: صفحه 313 از همين كتاب.

در روايات ما كلمۀ «نعيم» در آيۀ مباركۀ: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ »(1) به امام و ولايت تفسير شده است.(2) هم چنين در كتاب هاى شيعه و سنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله روايت شده كه حضرت فرمود:

لا تزول قدما عبدٍ يوم القيامة حتى يسئل عن أربع؛

عن عمره فيما أفناه،

عن شبابه فيما ابلاه،

وعن ماله من أين اكتسبه وفيما أنفقه،

وعن حبّنا أهل البيت؛(3)

در قيامت بنده اى قدم بر نمى دارد مگر اين كه از چهار چيز پرسيده شود:

از عمرش كه در چه چيزى به سر برد

و از جوانيش كه در چه چيزى صرف كرد.

و از مالش كه از كجا به دست آورد و در كجا خرج كرد.

و از محبت ما اهل بيت.

سخن ديگر اين كه پيش تر اشاره كرديم كه ولايت اهل بيت عليهم السلام مايۀ وحدت بين مسلمانان است، اگر همه مسلمانان به وصيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عمل مى كردند كار به اين جا نمى انجاميد. بديهى است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بدون وصيت از دار دنيا نرفتند؛ بلكه حضرتش حديثى را به عنوان وصيت فرمودند:1.

ص: 314


1- . سورۀ قارعه (101): آيۀ 8.
2- . ر. ك: بحارالانوار: ج 2/48 باب 29.
3- . الخصال: 1/253، علل الشرائع: 1/218، تاريخ الاسلام: 10/199 و 13/231.

إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض، وإنّي سائلكم عنهما...؛(1)

همانا من بين شما دو چيز گران بها مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، مادامى كه به آن دو تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند و من از شما خواهم پرسيد كه با آن دو چگونه رفتار كرديد....

اين وصيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است كه از قرآن مجيد و از اهل بيت، پيروى كنيم، ولايت داشتن يعنى اطاعت كردن و پيروى كردن.

اما بسيارى از مسلمانان به اين وصيت عمل نكردند و همين مايۀ اختلاف و تفرقه بين آن ها شد.

اگر همه به سوى اهل بيت عليهم السلام بيايند اختلافى باقى نمى ماند. مايۀ اختلاف كسانى هستند كه از اهل بيت عليهم السلام تبعيت نكردند، آن ها سبب اختلافند، نه ما.

گرچه آنان از نظر عدد بيشتر هستند، ولى از نظر قوت، قدرت، منطق و استدلال به بركت اهل بيت عليهم السلام ما قوى تر هستيم و آن ها ضعيف هستند.

مگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نمى دانستند - يا حتى احتمال نمى دادند - كه بعد از خودشان اختلاف خواهد شد؟! مگر چنين چيزى مى شود؟

مگر آن حضرت با علم - و يا حداقل با احتمال - نمى دانستند كه بعد از خودشان اختلاف خواهد شد و راه وحدت را بيان نكردند و براى اسلام و مسلمانان دلسوزى نداشتند تا راه را نشان بدهند؟

مگر مى شود آن حضرت بدون وصيت از دار دنيا رفته باشند و با علم به اين كه بعد از خودشان چقدر اختلاف واقع خواهد شد؟!ب.

ص: 315


1- . ر. ك: جلد يكم، صفحۀ 435 از همين كتاب.

بر اين اساس، اين همه جنگ ها و خونريزى ها كه در طول تاريخ اسلام واقع شده و هنوز هم واقع مى شود در اثر چيست ؟

همه اين ها نتيجه اين است كه بسيارى از مسلمانان به وصيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عمل نكردند.

از اين رو از احاديث بسيار مهم، حديث ثقلين است كه در همه منابع اهل سنّت و كتاب هاى ما روايت كرده اند، اما روايت كردن يك چيز است و عمل كردن چيز ديگر. آنان خوب قرآن مى خوانند، ولى عملش كجاست ؟

وقتى شخص پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله راه وحدت و رستگارى را نشان داده باشند چرا به سراغ ديگران برويم تا بنشينيم و فكر كنيم كه راه وحدت چيست ؟ چه كار كنيم كه بين مسلمانان وحدت شود؟

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله راه را نشان دادند، چرا عمل نمى شود؟

آن هايى كه دم از وحدت مى زنند اگر راست مى گويند، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله راه وحدت را نشان داده اند.

ائمّه و پذيرش اعمال

وَبِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ؛

و به وسيله موالات شما فرمانبردارى واجب، پذيرفته گردد.

اعمال عبادى ما و كارهاى واجب و مستحب ما به بركت ولايت اهل بيت عليهم السلام مورد قبول واقع مى شود. چرا؟

پرواضح است، چون عملى كه ما انجام مى دهيم عملى است كه اهل بيت عليهم السلام به ما ياد داده اند؛ اين نمازى كه مى خوانيم، روزه اى كه مى گيريم،

ص: 316

حجى كه به جا مى آوريم و ساير عبادات ما به دستور خود اهل بيت عليهم السلام است، آنان بارها فرموده اند كه اين گفته هاى ما، گفتۀ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است.

بنابراين، چون ما آن بزرگواران را قبول كرده ايم و از آن ها اطاعت و پيروى مى كنيم، عمل ما با فرمايش پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و دستور قرآن مطابقت مى كند و ناگزير مورد قبول واقع مى شود.

اما كسانى كه راه دوم؛ راه انحرافى را پيمودند؛ راهى كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله منتهى نمى شود و در آن راه، فرمايشات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نيست، احكامشان را بر اساس خيال ها، گمان ها و رأى هاى شخصى تأسيس كردند.

نمى شود كسى ادّعاى حبّ اهل بيت عليهم السلام و ولايت آن بزرگواران را داشته باشند، اما به فقه ديگران عمل بكند، نماز، روزه، حج و ديگر احكام را بر طبق فقه ديگران به جا بياورد؛ چرا كه ولايت اهل بيت عليهم السلام؛ يعنى متابعت از اهل بيت عليهم السلام. در اين زمينه آيات و روايات فراوان داريم. قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ »؛(1)

خدا، تنها از پرهيزگاران مى پذيرد.

عباداتى را كه انسان به جا مى آورد اگر با تقوا باشد مورد قبول است.

يعنى اگر متقى باشيد خدا اعمال شما را قبول مى كند. تقوا كجاست ؟ تقوا در ولايت اهل بيت عليهم السلام است.

متقين در طول تاريخ چه كسانى هستند؟

اگر بى طرفانه در احوال شخصيت هاى بزرگ در طول تاريخ مطالعه كنيد آن هايى كه پيرو اهل بيت عليهم السلام بودند، تقوا داشتند. اساساً «تقوا»، يعنى «ولايت» و «براءت».7.

ص: 317


1- . سورۀ مائده (5): آيۀ 27.

در اين زمينه حديثى از مدارك سنّى مى آوريم. حاكم نيشابورى از ديد اهل سنّت شخصيت بسيار بزرگ است، او در نيمه دوم قرن چهارم رئيس حوزه علميه بود و در تاريخ 405 هجرى درگذشته است. او حديثى را از ابن عباس روايت مى كند.

ابن عباس مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

فلو أنّ رجلاً صفن بين الركن والمقام فصلّى وصام، ثمّ لقى اللّه وهو مبغض لأهل بيت محمد عليهم السلام دخل النار؛(1)

اگر مردى در ميان ركن و مقام بايستد و نماز بخواند و روزه بگيرد؛ آن گاه خدا را در حال دشمنى با خاندان حضرت محمد عليهم السلام ملاقات كند، وارد آتش مى شود.

ركن و مقام قطعه اى از مسجد الحرام است كه شرافت و عظمت دارد.

حديث ديگرى را چند تن از بزرگان اهل سنّت نظير ابن عساكر، طبرانى و ديگران روايت كرده اند. ابوامامه يكى از صحابه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لو أنّ عبداً عبداللّه بين الصفا والمروة ألف عام، ثمّ ألف عام، ثمّ ألف عام ثمّ لم يدرك محبتنا أكبّه اللّه على منخريه في النار؛

اگر عابدى سه هزار سال خدا را ميان صفا و مروه عبادت كند و حال اين كه محبّت ما اهل بيت را درك نكند، خداى رحمان او را با صورت در آتش جهنم سرنگون كند.

بنابراين حديث، اگر بنده اى از بندگان، خدا را عبادت كند؛ اين ديگر فرض است. مى فرمايد: «لو». حضرت مى خواهند بفرمايند چقدر قضيه با عظمت است9.

ص: 318


1- . المستدرك على الصحيحين: 3/149.

كه اگر هزار سال عمر كند و عبادت نمايد، و دوباره هزار سال عمر كند و عبادت نمايد، سه باره اگر هزار سال عمر كند و عبادت نمايد، اگر داراى محبت و ولايت ما نباشد خداوند او را به رو در جهنم مى اندازند.

آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله اين آيه را خواندند:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »(1)؛(2)

بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكان».

گفتنى است كه ما در آينده درباره اين آيه، سخن خواهيم گفت.

حديث ديگرى را خطيب بغدادى از بزرگان اهل سنّت، روايت مى كند.

ابن عباس مى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لو أنّ عابداً عبداللّه بين الركن والمقام ألف عام وألف عام حتّى يكون كالشنّ البالي ولقي اللّه مبغضاً لآل محمد، أكبّه اللّه على منخره في نار جهنم؛(3)

اگر عابدى خداى را در ميان ركن و مقام ابراهيم در مسجد الحرام دو هزار سال عبادت كند، به طورى كه بدنش چون مشكى خشكيده گردد و در روز قيامت خداى را با بغض و دشمنى آل محمد عليهم السلام ديدار كند، خداوند او را با رويش در آتش مى افكند.

واژه «بالى»؛ يعنى از بين رفته و خشك شده. كلمه «شن»؛ يعنى مشك خشكيده؛8.

ص: 319


1- سورۀ شورا (42): آيۀ 23.
2- . شواهد التنزيل: 2/203، تاريخ مدينه دمشق: 42/65. ر. ك: شرح منهاج الكرامه: 2/299.
3- . تاريخ بغداد: 13/124، حديث 7106؛ تاريخ مدينة دمشق: 42/328.

يعنى اگر تمام وجود چنين فردى يك مشت استخوان شود، از بس عبادت كند؛ نه يك هزار سال، بلكه دو هزار سال.

اين مضمون در روايات ما بسيار است. براى نمونه خداى متعال در آيۀ مباركه اى مى فرمايد:

«وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى »؛(1)

و به راستى من بسيار آمرزنده هستم براى كسى كه توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود.

در ذيل اين آيه رواياتى از شيعه و سنى وارد شده است.(2) در روايتى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ألاترى كيف اشترط؟ ولم تنفعه التوبة أو الإيمان والعمل الصالح حتى اهتدى. واللّه، لوجهد أن يعمل ما قُبل منه حتى يهتدي... إلينا.(3)

آيا مى بينى چگونه شرط شده ؟ توبه، ايمان و عمل صالح براى او سودى ندارد مگر وقتى كه هدايت يابد.

به خدا سوگند، اگر بكوشد كه عمل كند از او نمى پذيرند مگر آن گاه كه به سوى ما... هدايت يابد.

و در روايتى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

فإنْ أقرّ بولايتنا ثمّ مات عنها قبلت منه صلاته وصومه وزكاته وحجّه، وإنْ لم يقرّ بولايتنا بين يدي اللّه جلّ جلاله، لم يقبل اللّه عزوجلّ منه شيئاً من أعماله؛(4)8.

ص: 320


1- . سورۀ طه (20): آيۀ 82.
2- . ر. ك: بحارالانوار: 23/81 و 82، شواهد التنزيل: 1/491.
3- . بحارالانوار: 27/169.
4- . الامالى، شيخ صدوق: 256، بحارالانوار: 24/248.

اگر به ولايت ما خاندان اعتراف كند و بر آن عقيده بميرد نماز، روزه، زكات و حج او پذيرفته است و اگر در پيشگاه خدا به ولايت ما اعتراف نكند، خدا چيزى از اعمال او را نمى پذيرد.

شيخ مفيد رحمه اللّه به سند خود از ابن عباس روايتى را نقل كرده كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

أيّها الناس! إلزموا موّدتنا أهل البيت، فإنّه من لقي اللّه بوُدّنا دخل الجنّة بشفاعتنا، فو الّذي نفس محمّد بيده، لا ينفع عبداً عمله إلّابمعرفتنا وولايتنا؛(1)

اى مردم! پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس همراه دوستى ما خدا را ديدار كند به شفاعت ما بهشت وارد گردد. سوگند به آن كس كه جان محمّد به دست قدرت اوست، عمل هيچ بنده اى به او سودى نرساند مگر با شناخت ما و اعتقاد به ولايت ما.

آرى، از طرفى خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ »؛(2)

خدا، تنها از پرهيزگاران مى پذيرد.

و از طرف ديگر، ولايت محمد و آل محمد عليهم السلام همان تقواى الهى است.

فراتر اين كه ما در جاى خود در مباحثمان ثابت كرديم كه ولايت و امامت اهل بيت عليهم السلام جزء اصول دين است، نه فروع دين. وقتى خداوند متعال اعمال ما را مشروط كرده كه اصول دين ما درست باشد و طبق قاعدۀ «إذا انتفى الشرط انتفى7.

ص: 321


1- . الامالى، شيخ مفيد: 140، بحارالانوار: 27/193.
2- . سورۀ مائده (5): آيۀ 27.

المشروط»؛ اگر اصلى از اصول دين متزلزل باشد آن اعمالى كه به جا آورده شده ديگر فايده ندارد.

بنابراين، هر يك از اصول دين در تماميت اعمال و عبادات و قبول شدن آن ها شرط است و اين از ما نيست، بلكه يك دستور الهى است. اگر كسى هزاران نماز با لباس پاك، در مكان پاك و خيلى با حضور قلب بخواند، اما اين نمازها بدون وضو باشد؛ ارزش ندارد. چرا كه شارع مقدس؛ يعنى خداوند متعال كه انسان براى او نماز مى خواند طهارت را در نماز شرط قرار داده است و اين اعتبار شرعى از ناحيۀ خود اوست.

در مثال ديگر، اگر كسى حمام برود و آن قدر در آن جا خود را شست و شو كند و تميز نمايد و زحمت بسيارى متحمل شود و به اقسام شوينده ها خود را تميز كند، اما بدون غسل بيرون بيايد كه به عهده دارد، اين تميزى براى او فايده اى ندارد.

چون شارع مقدس گفته بايد «قربة الى اللّه» و طبق دستور، غسل كنى، او نيت غسل نكرده و غسل به عهده او بوده؛ گرچه بدنش بسيار تميز است، اما نمى تواند نماز بخواند. چون اين يك امر الهى و عبادى و دستورى شرعى است.

در قضاياى ديگر؛ يعنى روزه، حج و ديگر عبادات نيز همين طور است. خداوند متعال شرط كرده و گفته عبادتى را مى خواهم كه محمد و آل محمد عليهم السلام گفته باشند و با ولايت اهل بيت عليهم السلام باشد.

لزوم مودّت به اهل بيت

وَلَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ ؛

و تنها دوستى شماست كه بر خلق لازم و فرض است.

اين عبارت از زيارت جامعه به آيۀ مودّت اشاره دارد. داستان آيۀ مودت در حديث و تاريخ چنين آمده است:

ص: 322

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از مكه مكرمه به مدينه منوره هجرت كردند، مردم مدينه از لحاظ اقتصادى فقير بودند، اختلافات فراوانى بين قبيله ها بود و اهل كتاب آن ها را اذيت مى كردند.

با ورود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به مدينه اين شهر آباد شد. چون از طرفى، مردم به اسلام دعوت شدند و اسلام را پذيرفتند كه اين، يك شرف و حق بزرگى از جانب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر اين مردم بود و در نتيجه اختلافات برطرف شد و مردم عزت و شرف پيدا كردند، و از طرف ديگر، مدينه مركز و پايتخت اسلام گشت و مورد توجه همه بلاد شد و از نظر اقتصادى نيز رونق گرفت.

نوشته اند: روزى بزرگان مدينه؛ يعنى انصار دور هم جمع شدند و جلسه اى تشكيل دادند و گفتند: حضرت محمد صلى اللّه عليه وآله به مدينه تشريف آوردند و به بركت آن حضرت، ما داراى همه چيز شديم، مسلمان شديم و ايمان آورديم و براى خودمان موقعيتى پيدا كرديم، امنيت يافتيم و اقتصاد ما رونق گرفت، از اين رو، او حق بزرگى به گردن ما دارد فكرى بكنيم تا جزا يا پاداشى به او بدهيم.

آنان در جلسه، مشورت كردند و به اين نتيجه رسيدند كه مبلغ درشتى را جمع كنند و خدمت پيامبر ببرند و بگويند: آقا! شما رفت و آمد داريد، مهمان هاى زيادى به حضور شما مى آيند، هزينه زندگى شما بسيار است اين مبلغ را از ما بپذيريد.

آنان پس از تصميم، آن را انجام دادند و به خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسيدند و مبلغ را خدمتشان گذاشتند و گفتند: آقا! شما اين قدر گردن ما حق داريد، چنين و چنان كرديد، ما كسى نبوديم و به بركت شما شخصيت پيدا كرديم، اين مبلغ را به خدمتتان آورديم كه در كارها و برنامه هايتان لازم مى شود، شما خيلى به عهده ما حق داريد.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله پول را رد كردند و فرمودند: نيازى به پول شما ندارم.

ص: 323

گفتند: آقا نمى شود بايد بپذيريد، پس ما چكار كنيم، شما حق بزرگى داريد و ما بايد جبران كنيم.

در اين هنگام اين آيه نازل شد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »؛(1)

بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكان».

خداى سبحان به پيامبرش فرمود: به اين ها بگو: من چيزى از شما نمى خواهم.

به تعبير ما، اگر شما راست مى گوييد كه مى خواهيد زحمت ها و محبت هاى مرا جبران كنيد، مودّت قرباى مرا داشته باشيد و از آن ها نگهدارى و دفاع كنيد.(2) در روايت ديگرى آمده: ابن عباس مى گويد:

لمّا نزلت: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »

قالوا: يا رسول اللّه! من قرابتك، هؤلاء الّذين وجبت علينا مودّتهم ؟

قال: علي وفاطمة وابناهما؛(3)

آن گاه كه آيه مودّت نازل شد، پرسيدند: اى رسول خدا! مراد از قربى كه مهرورزى به آن ها لازم است، چه كسانى هستند؟

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود: على، فاطمه و دو فرزند آن ها (حسن و حسين عليهم السلام).

در اين بحث دو نكته قابل ذكر است.3.

ص: 324


1- . سورۀ شورا (42): آيۀ 23.
2- . أسباب نزول الآيات، واحدى نيشابورى: 251، تفسير فرات كوفى: 391، حديث 521، بحار الانوار: 23/247، حديث 20.
3- . مجمع الزوائد: 7/103.

نكته اول اين كه در فراز قبلى حرف «باء» سببيت بود و در اين فراز حرف لام، لام ملكيت و اختصاص است؛ يعنى از حقوق واجبى كه ائمه اطهار عليهم السلام بر ما دارند اين است كه ما نسبت به آن ها مودت داشته باشيم.

نكتۀ دوم اين كه جار و مجرور در اين جا مقدم شده است، و تقدم جار و مجرور از نظر ادبى بر حصر دلالت مى كند؛ يعنى اين مودت واجبه به شما اختصاص دارد و دربارۀ غير شما نيست.

البته نه تنها درباره ديگران مودت نيست؛ بلكه طبق كتاب و سنّت و عقل نسبت به ديگران برائت بايد باشد و اين يك واقعيت است؛ برائت از غير اهل بيت عليهم السلام به ويژه كسانى كه اعلان دشمنى كردند و در طول تاريخ آن بزرگواران عليهم السلام را اذيت و ايذا نموده اند و اين برائت وظيفۀ هر مسلمان و مؤمن است.

بنابراين، مودت به اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد و نسبت به غير اهل بيت عليهم السلام نه فقط مودت نيست، بلكه برائت است.

گفتنى است كه اساساً مودت و محبت بدون برائت از دشمنان تحقق پيدا نمى كند، و اگر تحقق پيدا بكند برائت از دشمنان مكمل آن است، وگرنه ناقص خواهد بود و اين بحثى جداگانه مى طلبد.

كوتاه سخن اين كه اين روايت از رواياتى است كه احدى نمى تواند در سند آن مناقشه كند. اين روايت را بزرگان علماى قرن دوم و سوم و تا كنون از اهل سنّت در كتاب هاى تفسيرى و حديثى روايت كرده اند. براى نمونه بزرگانى از اهل سنّت كه اين حديث را روايت كرده اند عبارتند از: احمد بن حنبل، ابوبكر بزار، طبرى، صاحب تفسير معروف و مشهور، ابن ابى حاتم، ابوالقاسم طبرانى، حاكم نيشابورى، ثعلبى، ابونعيم اصفهانى، واحدى، بغوى، زمخشرى، ابن عساكر، ابن اثير، فخر

ص: 325

رازى، قرطبى، بيضاوى، ابن كثير، هيثمى، عسقلانى، جلال الدين سيوطى و....(1) جالب اين كه اهل سنّت استدلال هاى ائمه اطهار عليهم السلام به آيۀ مودت را نيز روايت مى كنند. براى مثال در روايتى امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

إّنه لا يحفظ مودتنا إلّاكلّ مؤمن، ثمّ قرأ: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »؛(2)

كسى مودت ما را حفظ نمى كند مگر مؤمن؛ (يعنى مؤمن كسى است كه با ما ارتباط دارد و آن كه با ما ارتباط ندارد غير مؤمن است).

امير مؤمنان على عليه السلام بعد از اين كلام به همين آيۀ مباركه استدلال و استشهاد كرده اند.

و هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السلام به شهادت رسيدند، امام مجتبى عليه السلام خطبه اى ايراد كردند و در آن خطبه خود را معرفى كردند و فرمودند:

أيّها الناس! من عرفني فقد عرفني ومن لم يعرفني فأنا الحسن بن علي4.

ص: 326


1- . ر. ك: صحيح البخارى: 6/37، سنن ترمذى: 5/54، حديث 3304، المعجم الكبير: 3/47، حديث 2441، تفسير ابن ابى حاتم: 10/3275، حديث 18473، المستدرك على الصحيحين: 2/442، تفسير الثعلبى: 8/37 و 310، حلية الاولياء: 3/201، تفسير البغوى: 4/124، الكشاف عن حقائق التنزيل: 3/467، تاريخ مدينه دمشق: 41/336، تفسير الرازى: 166/27، تفسير القرطبى: 16/21، تفسير البيضاوى: 5/128، تفسير القرآن العظيم (معروف به تفسير ابن كثير): 4/120، مجمع الزوائد: 7/103، الدر المنثور: 6/6، تفسير آلوسى: 25/30، فتح القدير: 4/536، معانى القرآن: 6/308، حديث 4، مسند احمد: 1/286، خصائص الوحى المبين: 109، حديث 50، شواهد التنزيل: 2/194، حديث 827 و تفسير النسفى: 4/101، الاكمال: 199، مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام وما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ابن مردويه: 316 حديث 522، فضائل الصحابة احمد بن حنبل: 2/669 حديث 1141، ينابيع المودة: 2/120، حديث 350.
2- . تفسير مجمع البيان: 9/49، بحار الانوار: 23/230، نظم درر السمطين: 239، شواهد التنزيل: 2/205، كنز العمال: 2/290، حديث 4030، تفسير آلوسى: 25/31، مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام وما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ابن مردويه: 317 حديث 524.

وأنا ابن النبي وأنا ابن الوصي وأنا ابن البشير وأنا ابن النذير وأنا ابن الداعي إلى اللّه بإذنه، وأنا ابن السراج المنير، وأنا من أهل البيت الّذي كان جبريل ينزل إلينا ويصعد من عندنا، وأنا من أهل البيت الّذي أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً؛

اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، مى شناسد؛ و هر كه مرا نمى شناسد بداند كه من حسن، فرزند على هستم، من فرزند پيامبر صلى اللّه عليه وآله و فرزند وصى او هستم. من فرزند بشارت دهنده و بيم دهنده هستم. من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ روشن گر هستم. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل براى ما نازل مى شد و از نزد ما به عالم بالا، صعود مى نمود.

من از خاندانى هستم كه خدا هرگونه رجس و پليدى را از آن ها زدود و پاك و پاكيزه شان ساخت.

سپس فرمودند:

وأنا من أهل البيت الّذي افترض اللّه مودّتهم على كلّ مسلم، فقال تبارك وتعالى لنبيّه صلى اللّه عليه وآله: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً».(1) فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛(2)

من از خاندانى هستم كه خدا مودّت و مهرورزى به آن ها را بر هر مسلمانى واجب كرد و در قرآن بر پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: «بگو: من از شما پاداشى درخواست نمى كنم جز مودّت و مهربانى به خويشاوندان و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزاييم».

پس منظور از دريافت حسنه و نيكى، مودّت و دوستى ما خاندان رسالت است.5.

ص: 327


1- . سورۀ شورا (42): آيۀ 23.
2- . المستدرك على الصحيحين: 3/172، نظم درر السمطين: 148، كشف الغمه: 2/170-169، بحار الانوار: 25/214، حديث 5.

البته ما اين خطبه را به تفصيل در ذيل همين آيه آورده ايم.(1) در روايت ديگرى امام سجاد عليه السلام به اسارت با خاندان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از كربلا، وارد شام شدند، در شهر دمشق، پايتخت بنى اميه در جايى آن ها را نگاه داشتند. در آن جا مرد شامى نزد امام سجاد عليه السلام آمد و گفت:

خدا را سپاس كه شما را كشت و از بين برد.

حضرت امام سجاد عليه السلام به او فرمودند:

أقرأت القرآن ؟ آيا قرآن خوانده اى ؟

پاسخ داد: آرى.

فرمود: أو قرأت آل حم ؟ آيا «آل حم» را خوانده اى ؟

قال: قرأت القرآن ولم أقرأ آل حم.

گفت: قرآن خوانده ام ولى «آل حم» را نخوانده ام.

فرمود:

قرأت «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »؟

آيا اين آيه را كه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » خوانده اى ؟

قال: أأنتم هم ؟

قال: نعم.(2)

گفت: آرى. عجب شما هستيد؟!

فرمود: آرى. ما هستيم.

در اين هنگام آن مرد شامى شروع به گريه و زارى كرد.3.

ص: 328


1- . براى آگاهى بيشتر ر. ك: مهرورزى به اهل بيت عليهم السلام از ديدگاه قرآن و سنت، شماره 62-67.
2- . العمده: 50-51، حديث 46، بحار الانوار: 23/252، حديث 31، تفسير طبرى: 25/33، حديث 23698، تفسير الثعلبى: 8/311، شواهد التنزيل: 1/443.

ملاحظه كنيد كه چه جوّى را درست كرده بودند؟ اهل بيت عليهم السلام را چگونه معرفى مى كردند؟ مرد شامى خدا را حمد مى كند كه شما را ريشه كن كرد و از بين برد!!

آرى، آن ها هم اكنون نيز بسيار زيبا قرآن مى خوانند، به گونه اى كه برخى از ما نيز در شگفت مى شوند!!

اما ائمه اطهار عليهم السلام باقى هستند و كسانى كه در مقابل آن بزرگواران به چنان كارها مرتكب شدند، از بين رفتند.

بنابراين، در اهميّت اين آيۀ مباركه همين بس كه ائمّه اطهار عليهم السلام در شرايط حساس به آن استدلال كردند، امير مؤمنان على عليه السلام در مواقع حساس به اين آيه استدلال كردند. امام مجتبى عليه السلام در روز اول بعد از شهادت پدر بزرگوارشان به آن استدلال كردند. امام سجاد عليه السلام در آن جاى حساس و در آن شرايط سخت به اين آيه استدلال فرمود و دست كم به توسط اين آيه مباركه يك نفر هدايت شد و طبيعى است كه او نيز به ديگران بگويد و مردم شام را آگاه كند.

گفتنى است كه ما در كتاب ناگفته هايى از حقايق عاشورا كه درباره سيدالشهدا عليه السلام و واقعه عاشوراست، مطالبى را آورده ايم كه چگونه مردم شام و شهر دمشق همه منقلب شدند و همه به بركت اسارت اهل بيت عليهم السلام، خطبۀ امام زين العابدين عليه السلام و خطبه هاى حضرت زينب عليها السلام برگشتند.(1) به راستى در آن چند روز كه اهل بيت عليهم السلام در شام بودند چه انقلابى عليه بنى اميه ايجاد شد؛ چراكه مردم ناآگاه بودند واز ناآگاهى آن ها سوءاستفاده كرده بودند.(2) عجيب است كه در تفسير اين آيۀ مباركه، روايتى در يكى از منابع مهم اهل سنّت يعنى؛ كتاب المعجم الكبير طبرانى آمده است. طبق آن روايت انصار خدمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند و مبلغى به حضرت پوله.

ص: 329


1- . بحار الانوار: 45/131-133 و 137، مثير الأحزان: 79، اللهوف فى قتلى الطفوف: 104، العوالم، الامام الحسين عليه السلام: 433 و 438.
2- . براى آگاهى بيشتر ر. ك: ناگفته هايى از حقايق عاشورا: 151-157، از همين نگارنده.

دادند، حضرت آن مبلغ را رد كردند و اين آيه نازل شد.

وقتى از خدمت حضرتش بيرون رفتند حرفى كه به يكديگر زدند و با هم گفتند اين بود كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در اين جلسه از ما پيمان گرفت كه ما بعد از خودش از اهل بيتش نگهدارى كنيم و از آن ها حمايت نماييم.(1)7.

ص: 330


1- . المعجم الكبير: 12/26-27. اين روايت در اين منبع از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل شده است. ابن عباس مى گويد: قالت الأنصار فيما بينهم: لو جمعنا لرسول اللّه صلى اللّه عليه وآله مالاً فبسط يده لا يحول بينه وبينه أحد. فأتوا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فقالوا: يا رسول اللّه! إنّا أردنا أن نجمع لك من أموالنا. فأنزل اللّه عزّ وجلّ : «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ». فخرجوا مختلفين. فقال بعضهم: ألم تروا ما قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ؟ وقال بعضهم: إنّما قال هذا لنقاتل عن أهل بيته وننصرهم. فأنزل اللّه عزّ وجلّ : «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا»... إلى قوله: «وَهُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ ». فعرض لهم رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بالتوبة... انصار در مدينه بين خود جلسه خصوصى تشكيل دادند و به مشورت نشستند و گفتند: صلاح است اموالى جمع كنيم و به پيامبر صلى اللّه عليه وآله تقديم كنيم تا گشاده دست و متمكّن شود و محتاج كسى نباشد. سپس به حضور پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله رسيدند و گفتند: اى رسول خدا! ما تصميم گرفته ايم اموالى براى شما از مال خود جمع كنيم تا به احدى وابسته نباشى. چون تصميم و قصد خود را با آن حضرت در ميان گذاشتند، اين آيه نازل شد: «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ». آنان با اختلاف نظر از حضور رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيرون آمدند. برخى مى گفتند: متوجه شديد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چه فرمود؟ برخى ديگر مى گفتند: منظور پيامبر اين بود كه از خاندان او دفاع كنيم و آن ها را يارى نماييم. در اين هنگام خداى متعال اين آيه را نازل كرد: «آيا مى گويند: او بر خدا دروغ بسته است ؟»... تا آن جا كه مى فرمايد: «او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد». پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله توبه را به آن ها عرضه كرد... ر. ك: مجمع الزوائد: 7/103، المعجم الأوسط: 6/49، الدرالمنثور: 6/6-7، مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام وما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ابن مردويه: 317.

اين مطلب را خود انصار فهميدند و اين پيمان را با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بستند.

اينك در حاشيه اين سخن مى گوييم: اما چيزى نگذشت كه انصار با حضرت زهرا عليها السلام و امير مؤمنان على عليه السلام پيمان شكستند كه صديقه طاهره در مسجد النبى صلى اللّه عليه وآله خطبه ايراد كردند و اساس خطاب آن حضرت به انصار بود.(1) اين خطبه از سندهاى مهم ما و از اسناد حقانيت اهل بيت عليهم السلام است. بايد در بين شيعيان گسترش يابد و حفظ شود.

در اين خطبه همه خطاب صديقه طاهره عليها السلام به انصار است. حضرت زهرا عليها السلام به آن ها مى فرمايد:

چرا پيمان شكنى كرديد؟

مگر خودتان نگفتيد كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اموال را رد كردند و اين آيه نازل شد و اين قرار گذاشته شد؟

البته روايت هاى متعددى داريم كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله همواره به اهل مدينه مى فرمودند: بعد از من، مواظب اهل بيت من باشيد.

اما آن ها به عهدشان وفا نكردند و عهد شكنى نمودند و اهل بيت عليهم السلام يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند.

در ميان اين مسائل، عمده مسأله خانۀ صديقه طاهره و حمله به آن و جسارت به آن حضرت بود كه اتفاق افتاد. هنگامى كه اين واقعه مهم رخ داد انصار در خانه هايشان نشستند، عدۀ بسيار اندك و معدودى در كنار امير مؤمنان على عليه السلام باقى ماندند كه نمى توانستند كارى بكنند.8.

ص: 331


1- . دلائل الإمامة: 111، الاحتجاج: 1/131، بحار الانوار: 29/220، حديث 8.

اين بود كه وقتى نوبت به يزيد رسيد، مردم مدينه عليه او قيام كردند. آنان هيئتى را به شام فرستادند تا درباره يزيد تحقيقاتى را انجام دهند كه او چگونه آدمى است.

هيئت برگشت و خبر آورد كه يزيد شرابخوارى مى كند، نماز نمى خواند، قماربازى و سگ بازى مى كند و...(1) اين جا بود كه رگ دينى مردم مدينه بعد از واقعه كربلا به حركت آمد و عليه يزيد قيام كردند. يزيد لشكرى را از شام فرستاد. سپاه يزيد مردم مدينه را سركوب كرد.

نوشته اند: در آن حادثه، سه روز خون در مسجد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله جارى بود. چقدر از فرزندان صحابه و بزرگان تابعين و شايد از خود صحابه، بزرگانى را به قتل رساندند.

آرى، اين نتيجه همان عهد شكنى با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است. اين واقعه اسف بار در تاريخ چنين آمده است:

عبداللّه بن حنظله، غسيل الملائكه مى گويد:

واللّه، ما خرجنا على يزيد حتّى خفنا أن نرمى بالحجارة من السماء، إنّه رجل ينكح أمهات الأولاد، والبنات، والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة؛(2)

به خدا سوگند، ما عليه يزيد قيام نكرديم مگر زمانى كه ترسيديم كه اگر عليه او قيام نكنيم، هدف سنگ هاى آسمانى قرار گيريم. اين بدان جهت بود كه وى با كنيزان فرزنددار و با دختران و خواهران همبستر مى شد و باده گسارى مى كرد و نماز را نيز ترك كرده بود.(3)3.

ص: 332


1- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه و مدارك آن، ر. ك: ناگفته هايى از حقايق عاشورا از همين نگارنده.
2- . تاريخ الخلفا: 1/195، تاريخ الإسلام: 5/27، الطبقات الكبرى: 5/66، تاريخ مدينة دمشق: 429/27.
3- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: التنبيه والاشراف: 263، الإمامة والسياسة: 179/1، معالم الفتن: 317/2، مروج الذهب: 84/3، البداية والنهاية: 262/6 و 241/8، مروج الذهب: 85/3.

آن چه گذشت شمّه اى بود كه درباره آيه مودّت آمده است. گفتنى است كه عدّه اى از علماى اهل سنّت در اين باره ترديد كردند. براى نمونه ابن تيميه در اين مورد مى نويسد:

وأمّا قوله: وأنزل اللّه فيهم: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » فهذا كذب ظاهر، فإنّ هذه الآية في سورة الشورى، وسورة الشورى مكية بلا ريب، نزلت قبل أن يتزوج علي بفاطمة...

وقد ذكر طائفة من المصنفين من أهل السنة والجماعة والشيعة من أصحاب أحمد وغيرهم، حديثاً عن النبي صلى اللّه عليه وآله أنّ هذه الآية لمّا نزلت قالوا: يا رسول اللّه، من هؤلاء؟

قال: علي وفاطمة وابناهما.

وهذا كذب باتّفاق أهل المعرفة؛(1)

اين كه گفته مى شود: آيۀ مودّت دربارۀ اهل بيت نازل شده، دروغ آشكارى است؛ زيرا اين آيه، در سوره شورا آمده و بدون ترديد سوره شورا مكّى است و پيش از ازدواج على با فاطمه نازل شده است...

از طرفى، گروهى از نگارندگان سنّى و شيعه از ياران احمد بن حنبل و ديگران حديثى را از پيامبر صلى اللّه عليه وآله اين گونه نقل كرده اند:

هنگامى كه اين آيه نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! اينان چه كسانى هستند؟

پيامبر فرمود: على، فاطمه، و دو فرزند آن ها.

اين حديث به اتّفاقِ نظر اهل معرفت دروغ است!3.

ص: 333


1- . منهاج السنة: 4/562 و 563.

ابن كثير نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى مى نويسد:

وذكر نزول الآية في المدينة بعيد، فإنّها مكية ولم يكن إذ ذاك لفاطمة رضي اللّه عنها أولاد بالكلية، فإنّها لم تتزوج بعلي رضي اللّه عنه إلّابعد بدر من السنة الثانية من الهجرة...(1)

اين كه بگوييم اين آيه در مدينه نازل شده بعيد است؛ زيرا كه اين سوره مكّى است و در آن زمان فاطمه عليها السلام فرزندى نداشته است؛ زيرا با على عليه السلام ازدواج نكرده بود؛ بلكه ازدواج آن ها در سال دوم هجرى پس از جنگ بدر انجام شد...

چكيده سخن آن ها، چنين است كه روايت آيه مودّت، درست نيست، ما آن را قبول نداريم، چون آيه مودّت در سورۀ شورا آمده و سورۀ شورا در مكه نازل شده است. وقتى در مكه نازل شده باشد بنابراين هنوز امير مؤمنان على عليه السلام با صديقه طاهره حضرت زهرا عليها السلام ازدواج نكرده بودند و حسن و حسين عليهما السلام موجود نبودند، پس روايت صحت ندارد.

آنان براى دفاع از عهدشكنان، چنين گفتند تا فضيلت بزرگى را از اهل بيت عليهم السلام بگيرند. اما به لطف خدا، علماى ما در طول تاريخ كار كردند و زحمت كشيدند و حقانيت اهل بيت عليهم السلام را با بيان و قلم به اثبات رساندند.

ما نيز سر سفرۀ آن ها نشستيم و تحقيقات آن ها را پى گرفتيم و معلوم شد كه اگر سورۀ شورا در مكه نازل شده اين چند تا آيه در مدينه نازل شده است و چند آيه در مدينه نازل شده از جمله «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً» را جزء سورۀ شورا قرار دادند كه در مكه نازل شده است.

البته اين كه چه كسى اين كار را كرده ؟ خود بحث جداگانۀ قرآنى است.2.

ص: 334


1- . تفسير القرآن العظيم (معروف به تفسير ابن كثير): 4/122.

از اين روست كه ابوحيان اندلسى، شوكانى يمنى، آلوسى بغدادى و ديگر بزرگان از مفسران اهل سنت مى گويند: آيۀ مباركه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ » در مدينه منوره نازل شده؛ هر چند در سورۀ شورا قرار گرفته است.

در تفسير القرطبى چنين آمده است:

سورة الشورى مكية في قول الحسن وعكرمة وعطاء وجابر. قال ابن عباس وقتادة: إلّاأربع آيات منها أنزلت بالمدينة: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » ....(1)

بنابر نظر حسن، عكرمه، عطاء و جابر، سورۀ شورا مكّى است. ابن عباس و قتاده مى گويند: اين سوره مكّى است جز چهار آيه از آن، كه در مدينه نازل شده است و آيه مودّت در زمرۀ اين آيه هاى چهارگانه است....

از طرف ديگر، اين پرسش مطرح است: آيا نفع اجر و پاداشى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خواستند؛ يعنى مودّت و مهرورزى به اهل بيتشان، به آن حضرت، يا به خاندانش و يا به خود مردم برمى گردد؟

پاسخ اين كه وقتى مردم مودت اهل بيت عليهم السلام را داشته باشند، از آنان پيروى مى كنند و فرمايشات آنان را مى پذيرند و به آن ها عمل مى كنند، و آن گاه كه به سفارشات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عمل كنند نفعش به خود مردم مى رسد.

در مقابل اگر همه مردم جهان از اهل بيت عليهم السلام اعراض كنند و رو برگردانند چيزى از مقام و منزلت آن بزرگواران كم نمى شود.

از اين روست كه زمخشرى از بزرگان مفسران اهل سنت، در تفسير خود در ذيل اين آيۀ مباركه چند حديث نقل مى كند كه اينك دو حديث را مى آوريم.0.

ص: 335


1- . تفسير القرطبى: 1/16، ر. ك: تفسير البحر المحيط، ابوحيان: 494/7-493، فتح القدير، شوكانى: 524/4، تفسير آلوسى: 25/10.

حديث يكم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

حرّمت الجنّة على من ظلم أهل بيتي وآذاني في عترتي ومن اصطنع صنيعة إلى أحد من ولد عبدالمطلب و لم يجازه عليها، فأنا أجازيه عليها غداً إذا لقيني يوم القيامة؛(1)

بهشت بر كسى كه به اهل بيت من ظلم كند و مرا درباره عترت و خاندانم مورد آزار و اذيت قرار دهد، حرام شده است و اگر كسى كار خوب و خدمتى به فرزندان و ذريۀ من بكند و او نتواند جزاى آن را بدهد، جزاى او در روز قيامت آن گاه كه مرا ملاقات كند با من خواهد بود.

حديث دوم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مغفوراً له.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات تائباً.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستكمل الإيمان.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد بشّره ملك الموت بالجنّة ثمّ ، منكر ونكير.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد يزفّ إلى الجنّة كما تزفّ العروس إلى بيت زوجها.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد فتح له في قبره بابان إلى الجنّة.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات على السنّة والجماعة.

ألا ومن مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه:7.

ص: 336


1- . الكشاف عن حقائق التنزيل: 3/467.

آيس من رحمة اللّه.

ألا ومن مات على بغض آل محمّد مات كافراً.

ألا ومن مات على بغض آل محمّد لم يشم رائحة الجنّة؛(1)

هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، شهيد از دنيا رفته است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، بخشيده شده از دنيا رفته است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، با توبه كامل از دنيا رفته است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، با ايمان كامل و مؤمن از دنيا رفته است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، ابتدا فرشته مرگ او را به بهشت نويد مى دهد، سپس دو فرشته منكر و نكير (سؤال و جواب) سراغ او آيند.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، به سوى بهشت مى رود؛ همان گونه كه عروس را با احترام و شادمانى به خانه شوهر مى برند.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر دوستى خاندان محمّد بميرد، خداوند در قبر او دو در به سوى بهشت باز مى نمايد.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر دوستى خاندان محمّد بميرد، خداوند قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت خود مى نمايد.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر دوستى خاندان محمّد بميرد، بر دين واقعى و سنّت پيامبر از دنيا رفته است.7.

ص: 337


1- . همان: 3/467.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر كينه خاندان محمّد بميرد، روز قيامت او را مى آورند؛ در حالى كه بين دو چشمش نوشته شده است: اين شخص نااميد از رحمت و عطوفت خداوند است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر كينه خاندان محمّد بميرد، كافر از دنيا رفته است.

بدانيد و آگاه باشيد! هر كه بر كينه خاندان محمّد بميرد، هيچ گاه بوى بهشت به مشام او نمى رسد.

اصلاً، ايمان به اهل بيت عليهم السلام و ولايت آن بزرگواران، همان سنّتى است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرموده است.

اگر بغض آل محمد عليهم السلام در دل كسى باشد و وارد عرصه قيامت شود بوى بهشت هم به مشامش نخواهد رسيد.

آرى، بعضى از علماى بزرگ اهل سنّت ادّعاى حبّ اهل بيت عليهم السلام را دارند.

صاحب كتاب عبقات الأنوار يكى از بزرگان شيعى، مى فرمايند: اين از آيات علو حق است كه حق بر زبان افرادى جارى مى شود كه به حق عمل نمى كنند.

سخن ديگر دربارۀ آيۀ مودت اين كه «مودت» با «محبت» تفاوت دارد. طبق آن چه در لغت آمده، مودت از محبت بالاتر است؛ چرا كه مودت پيروى و اطاعت را به دنبال دارد و آن واجب است.

ما در جاى خود ثابت كرديم كه اين آيۀ مباركه هم بر امامت اهل بيت عليهم السلام، هم بر عصمت آنان و هم بر افضليت و برترى آنان دلالت دارد. از اين رو، اين حديث نيز در كتاب هايى كه نام برديم، آمده است. براى نمونه در حديثى مى خوانيم:

كسى خدمت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! شما مى فرماييد كه مودت قربى اجر رسالت شماست ؟

حضرت فرمود: بله.

ص: 338

گفت:

قرباي أو قرباك ؟

خويشاوندان خودم (؛ يعنى صلۀ ارحام كنيم و مواظب خويشاندانمان باشيم و با آنان رفت و آمد كنيم)، يا با خويشاوندان شما صله رحم كنيم ؟

حضرت فرمود:

قرباي؛

نه، مقصود خويشاوندان من است.

آن مرد در حضور پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام رابطۀ مودت و محبت و ولايت نداشته باشند، لعن كرد و گفت:

وعلى من لا يحبّك ولا يحبّ قرباك لعنة اللّه؛(1)

لعنت خدا بر كسى باد كه به تو و نزديكان تو مهر نورزد.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آمين.

درجه هاى والا

وَالدَّرَجاتُ الرَّفيعَةُ ؛

و درجات بلند از آنِ شماست.

درجات رفيعۀ بهشت براى اهل بيت عليهم السلام است و به آن بزرگواران اختصاص دارد. اين پرواضح است و به دليل نياز ندارد. چرا كه اهل بيت عليهم السلام ناگزير در قيامت با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند. هر جا كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله باشند اهل بيت عليهم السلام نيز همان جا هستند.

ص: 339


1- . حلية الاولياء: 3/201.

به سخن ديگر، صديقه طاهره، اميرالمؤمنين، حسنين و اهل بيت عليهم السلام در روز قيامت نه تنها از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله جدا نيستند؛ بلكه بهترين جاها، جاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام است و اين، بحث ندارد.

فراتر اين كه در روايتى آمده است: پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:

اگر كسى از اهل بيت من اطاعت كند، شيعه و پيرو آنان باشد، در روز قيامت همراه من و اهل بيت خواهد بود.(1) يعنى آن بزرگواران شيعيانشان را پيش خودشان مى برند. چرا؟

چون وقتى ملاك، ضابطه و معيار بالا رفتن اطاعت و بندگى خداوند متعال، عمل به واجبات و ترك محرمات و احتياط در مشتبهات و ورع و پارسايى باشد و انسان مراقب جميع حركات و سكناتش باشد و مواظبت بكند كه واقعاً پا جاى پاى اهل بيت عليهم السلام بگذارد، درجات او بالا مى رود؛ همان طور كه آن ها بالا رفتند.

در روايت ديگرى آمده است:

روزى امام حسن و امام حسين عليهما السلام همراه پيامبر بودند، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به حسنين عليهما السلام اشاره كردند و فرمودند:

من أحبّني وأحبّ هذين وأباهما وأمّهما كان معي في درجتي في الجنّة يوم القيامة؛(2)

كسى كه مرا دوست داشته باشد و اين دو را و پدر و مادر اين دو را، دوست داشته باشد، در روز قيامت در درجه من و همراه من خواهد بود...

ص: 340


1- . ر. ك: الامالى، شيخ صدوق: 298.
2- . العمدة: 274، حديث 436، بحار الانوار: 37/72، حديث 39، مناقب آل ابى طالب: 3/153-154، مسند احمد: 1/77، سنن ترمذى: 5/305، حديث 3816، كنزالعمّال: 12/97، حديث 34161، الاكمال: 173، تاريخ بغداد: 13/289، تاريخ مدينة دمشق: 13/196، اسدالغابة: 29/4، تهذيب الكمال: 6/228 و...

ابوالحسين على بن حماد بن عبيد عبدى بصرى اين حديث را به نظم كشيده و چنين سروده است:

أخذ النبي يد الحسين وصنوه يوماً وقال وصحبه في مجمع

من ودّني يا قوم! أو هذين أو أبويهما فالخلد مسكنه معي(1)

روزى پيامبر صلى اللّه عليه وآله در حضور اصحاب دست حضرت حسن و حسين عليهما السلام را گرفت و فرمود: اى گروه! هر كس مرا با اين دو كودك و پدر و مادر ايشان را دوست بدارد مسكن هميشگى او با من در بهشت خواهد بود.

واضح است كه مقصود، دوست داشتن خشك و خالى نيست؛ بلكه اطاعت از اوامر و نواهى منظور است.

شما به پدرتان صد مرتبه بگوييد: من چاكرم و نوكرم، اما هر امرى بكند اطاعت نكنيد. اين چاكرم و نوكرم به درد نمى خورد.

پس نه فقط خود اهل بيت عليهم السلام در كنار پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در آن درجات رفيعه خواهند بود؛ بلكه به انسان ها وعده داده اند كه از ما پيروى كنيد تا شما را بالا ببريم.

جايگاه پسنديده

وَالْمَقامُ الْمَحْمُودُ؛

و مقام شايسته از آنِ شماست.

خداوند متعال به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام در روز قيامت مقامى استثنايى داده است.

ص: 341


1- . مناقب آل ابي طالب: 3/154، بحارالأنوار: 43/280.

خداى سبحان در قرآن مجيد مى فرمايد:

«عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»؛(1)

اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد.

مقام محمود چيست ؟

عقل ما قاصر است، ولى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد: خداوند متعال در روز قيامت به من مقام شفاعت خواهد داد و من گناهكاران امتم را شفاعت خواهم كرد.

در احوالات پيامبران پيشين در قرآن مجيد آمده است كه آنان در روز قيامت عليه امتشان درباره كارهاى خلافى كه كردند و به آنان اذيت هايى رساندند شكايت مى كنند، يا شهادت مى دهند، اما امت اسلام با اين همه اذيتى كه كرده و خلاف كارى هايى كه انجام داده، باز پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مقام شفاعت براى امتشان دارند.

از اين روست كه اين امت، امت مرحومه است. اما اين امت، قدر اين رحمت الهى را ندانست.

راستى چرا اين امت بايد با امت هاى پيشين فرق داشته باشد؟

چون پيامبر اين امت، با پيامبران پيشين فرق دارد.

پيامبران گذشته عليه امتشان شهادت مى دهند. اما پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:

يا ربّ ! امّتي امّتي؛(2)

پروردگارا! امّتم امتم.

ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين طور در روز قيامت شفاعت خواهند كرد.(3)0.

ص: 342


1- . سورۀ اسراء (17): آيۀ 79.
2- . ر. ك: الكافى: 8/312، كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليه السلام: 318.
3- . الفضائل، شاذان بن جبرئيل: 121، كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليه السلام: 317-318، شرح احقاق الحق: 5/20.

اين مقام را پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام دارند. اما نه اين كه ما مغرور بشويم، بايد لياقت شفاعت داشته باشيم.

در روايتى امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

سمعت النبي صلى اللّه عليه وآله يقول: إذا حشر الناس يوم القيامة نادى منادٍ:

يا رسول اللّه! إنّ اللّه جلّ اسمه قد أمنك من مجازاة محبّيك ومحبّي أهل بيتك الموالين لهم، فكافهم بما شئت.

فأقول: يا ربّ ! الجنّة.

فأنادى : بوّئهم منها حيث شئت، فذلك المقام المحمود الّذي وعدت به؛(1)

از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:

هر گاه روز قيامت مردم به صحنه محشر بيايند فرياد كننده اى فرياد مى زند: اى رسول خدا! به راستى خداى متعال به واسطه تو، دوستان تو و دوستان اهل بيت تو را؛ آنان كه ولايت اهل بيت تو را پذيرفته اند، از مجازات ايمن داشته است، پس آن چه بخواهند، پاداش بده.

من مى گويم: پروردگارا! پاداش آنان بهشت است.

دستور مى رسد: بهشت را از آنان پر كن؛ هر قدر كه خواهى. پس اين همان مقام محمود و پسنديده اى است كه خدا به آن مقام مرا وعده داده است.

جايگاه معين و منزلت عظيم و...

وَالْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْجاهُ الْعَظيمُ وَالشَّاْنُ الْكَبيرُ وَالشَّفاعَةُ الْمَقْبُولَةُ ؛

و جايگاه معين و معلوم در نزد خداى عزوجل از آنِ شماست و منزلت عظيم از آنِ شماست و رتبه بزرگ از آنِ شماست و شفاعت پذيرفته از آنِ شماست.

ص: 343


1- . ارشاد القلوب: 2/256، بحارالانوار: 65/117.

آرى، كسى كه نزد خدا قدر و منزلت با جلالت و شأن و قرب با عظمت داشته باشد، شفاعتش مقبول خواهد بود. اين، به محمد و آل محمد عليهم الصّلاة والسلام اختصاص دارد. از اين رو همه به آن ها متوسّل مى شوند و خدا را به حقّشان قسم مى دهند. اين امر مسلّم است و در كتاب هاى شيعى و سنى آمده كه ابن عباس مى گويد:

سألت النبّي صلى اللّه عليه وآله وسلم

عن الكلمات الّتي تلقّاها آدم من ربّه فتاب عليه.

قال: سأله بحقّ محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين إلّاتبت عليّ .

فتاب اللّه عليه.(1)

از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله درباره كلماتى كه آدم از پروردگارش آموخت، سپس توبه آدم را خدا پذيرفت، پرسيدم.

پيامبر فرمود: آدم، خدا را به آبروى محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام خواند كه توبه او را بپذيرد.

پس خدا، توبه او را پذيرفت.

اين حقيقت در فرزندان آدم عليه السلام در دنيا تا روز قيامت و در جهان آخرت جارى و سارى است.

درخواست از پروردگار

رَبَّنا آمَنّا بِما انْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ ؛

پروردگارا! ما ايمان داريم بدان چه نازل فرمودى و پيروى كرديم از پيامبرت پس نام ما را با گواهان بنويس.

در اين فراز پايانى چند جمله دعا و توسل است.

ص: 344


1- . الامالى، شيخ صدوق: 75، كشف الغمه: 1/465، بحارالانوار: 24/183.

اين عبارت، آيه اى از قرآن كريم در سورۀ آل عمران است كه مى خوانيم:

«رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ »(1)

پروردگارا! به آن چه نازل كرده اى، ايمان آورديم و از فرستاده تو پيروى نموديم؛ ما را در زمره گواهان بنويس.

آن گاه كه زائر با زيارت جامعه كبيره به مقامات، منازل و اوصاف ائمه اطهار عليهم السلام پرداخت و بخشى از اعتقادات خود را در محضر امام عليه السلام عرضه داشت به درگاه خدا دست دعا برمى دارد و مى گويد:

خداوندا! ما به آن چه كه در قرآن مجيد و در سخنان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمده، ايمان داريم. ما مطيع و پيرو پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستيم. آن چه را كه رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند اطاعت كرديم؛ چه آن چه كه در معرفت خداوند متعال گفته شده و در قرآن و سنت آمده، چه آن چه كه درباره جهان آخرت و معاد بيان شده و چه آن چه درباره نبوت و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله گفته شده به همه اين ها ايمان داريم.

به خصوص آن چه را كه در زيارت جامعه خوانديم و عرضه داشتيم همه را از روى ايمان و اعتقاد عرض كرديم كه ما به اين ها اقرار داريم و ملتزم هستيم به آن چه كه خدا و رسول فرموده؛ از جمله آيات و رواياتى كه دربارۀ ائمه اطهار عليهم السلام، امامت آن بزرگواران، خصائص و مقاماتشان آمده است.

آن گاه مى گوييم: خداوندا! ما را از شاهدان قرار بده!

«شاهدين» جمع «شاهد» به معناى «حاضر» است.

به نظر مى رسد مقصود از «شاهدين» چنين باشد:3.

ص: 345


1- . سورۀ آل عمران (3): آيۀ 53.

آن گاه كه قيامت برپا مى شود و همه را براى حساب حاضر مى كنند؛ يعنى همه كسانى را كه از آن چه در كتاب و سنّت درباره اهل بيت عليهم السلام آمده، اطاعت و پيروى كردند و كسانى كه از آن بزرگواران اطاعت و پيروى نكردند حاضر مى كنند در اين موقع است كه زائر درخواست مى كند كه خداوندا! ما را از جملۀ شاهدان اين صحنه قرار بده كه چگونه اهل ايمان، مورد عنايت و رحمت قرار مى گيرند و چگونه مخالفان مورد مؤاخذه قرار مى گيرند و عقاب و عذاب مى شوند، در آن روز حاضر، شاهد و ناظر باشيم.

اين نيز واقعاً لطف ديگرى دارد. از اين روست كه در بيان رجعت گفتيم كه مؤمنان خالص و مخالفان كه برمى گردند و به بركت حكومت حضرت ولى عصر عليه السلام اين گروه از آن گروه در اين عالم، انتقام مى گيرند.

البته اين كه انسان عاقبت امر مخالفت با اهل بيت عليهم السلام را ببيند و لمس بكند، يك معنايى است.

ممكن است مراد همان شهادت اصطلاحى باشد كه زائر مى گويد: خدايا! ما را از شهود بر حقّانيت آن چه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله آورده؛ به خصوص در مورد اهل بيت عليهم السلام ابلاغ نموده، قرار بده.

اساساً شاهد بودن در روز قيامت از خصائص مؤمنان از امت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است كه در قرآن مجيد مى خوانيم:

«لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛(1)

تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه است.

بنابراين، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله براى امت خودشان، شاهد، حاضر و ناظر3.

ص: 346


1- . سورۀ بقره (2): آيۀ 143.

هستند و مؤمنان امت ايشان نيز براى ديگر امت ها شاهد هستند. پس با تأمل و دقّت در استشهاد به آيه مباركه، معناى عبارت چنين مى شود: خداوندا! مرا از شاهدان در روز قيامت قرار بده كه هم عاقبت امر را ببينم و هم در آن جا شهادت بدهم.

با دقت و تأمل در استشهاد به آيه مباركه نكته ديگرى نيز استفاده مى شود كه آن هايى كه با اهل بيت عليهم السلام مخالفت و دشمنى كردند، از اين امت محسوب نمى شوند و در واقع، امت مرحومه نيستند؛ چون امت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر ديگر امت ها؛ يعنى حتى مخالفان اهل بيت عليهم السلام، شاهد هستند.

به نظر مى رسد اين معنا از آيه - كه در اين جا استشهاد شده - استفاده مى شود كه پيروان اهل بيت عليهم السلام و مخالفان آن ها در جهان آخرت جدا هستند.

بله، در اين عالم كه حقايق مخفى است و هميشه موردِ نظر، ظواهر هستند؛ داد و ستدها، رفت و آمدها، طهارت ها و نجاست ها و... همه بر اساس ظاهر، با هم هستند، اما در آن جا كه حقايق كشف مى شود، از هم جدا هستند. اگر حقيقت كشف بشود، روشن است كه بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دو راه بيش تر نبوده: يا راه اهل بيت عليهم السلام و يا راه غير آنان.

بنابراين، كسانى در روز قيامت شاهد هستند و اين خود يكى از خصايص است كه به شيعيان اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد.

دعاى ديگر

رَبَّنا لاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا...؛

پروردگارا! دل هايمان را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، (از راه حق) منحرف مگردان!

اين عبارت نيز برگرفته از آيه اى از قرآن كريم است: خداوندا! دل هاى ما را بعد از

ص: 347

آن كه هدايت كردى و راه را به ما نشان دادى، گمراه نكن و ما را ثابت قدم قرار بده!

اين دعا بسيار مهم است و همان دعايى است كه در آخر الزمان مأمور هستيم كه هميشه آن را بخوانيم.

عبداللّه بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

ستصيبكم شبهة فتبقون بلا علم يرى، و لا إمام هدى، و لا ينجو منها إلّا من دعا بدعاء الغريق.

قلت: كيف دعاء الغريق ؟

قال: يقول: يا اللّه يا رحمان يا رحيم يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي على دينك....(1)

به زودى شبهه اى به شما مى رسد. پس در آن، بدون نشانه اى كه راه يابيد و بدون امامى هدايت شويد خواهيد بود و كسى از آن شبهه نجات نمى يابد مگر آن كه دعاى غريق را بخواند.

گفتم: دعاى غريق چگونه است ؟

فرمود: مى گويى:

يا رحمان يا رحيم يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي على دينك؛

اى خدا، اى بخشايش گر، اى مهربان، اى دگرگون كننده دل ها، دلم را بر آيين خودت استوار گردان.

چه بسيار اتفاق افتاده و چقدر در همين زندگى و جامعه خودمان مى بينيم كه افرادى صبح هنگام، انسان هاى مرتب و منظمى هستند، اما شب هنگام و به فاصله3.

ص: 348


1- . كمال الدين: 351، حديث 49، بحار الانوار: 52/148، حديث 73.

24 ساعت - كم تر و يا بيش تر - انسان از آن ها سخنان مى شنود كه بايد به خداوند متعال پناه برد؛ چرا كه وسايل انحراف در اين دوران، بسيار زياد شده است.

بنابراين، بايد گفت:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ »؛(1). تفسير العياشى: 1/164 حديث 9.(2)

پروردگارا! دل هايمان را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، (از راه حق) منحرف مگردان و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، به راستى كه فقط تو بخشنده اى.

آرى، بايد رحمتى از جانب خدا باشد كه اين رحمت، مايۀ قوت، قدرت و استحكام ما بشود و بتوانيم در برابر افكار انحرافى و افراد منحرف استقامت بكنيم و تحت تأثير قرار نگيريم، از مسير اهل بيت عليهم السلام متزلزل نشويم، در آن ثابت قدم باشيم و با همين ايمان صحيح و اعتقاد سالم در روز قيامت بر خدا، رسول و اهل بيت عليهم السلام وارد شويم.

اين دعا بسيار مهم است. از اين رو در روايتى آمده: امام صادق عليه السلام فرمود:

أكثروا من أن تقولوا «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»(3)

ولا تأمنوا الزيغ؛(3)

بيش تر بگوييد: «پروردگارا! دل هايمان را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، (از راه حق) منحرف مگردان» و از انحراف و لغزش ايمن نباشيد.9.

ص: 349


1- . سورۀ آل عمران
2- : آيۀ 8.
3- . همان.

سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً؛

منزه است پروردگار ما، كه وعده هايش به يقين انجام شدنى است.

در اين عبارت نيز به آيه اى از قرآن اشاره شده است؛ يعنى منزه است پروردگار متعال ما از خلف آن چه را وعده كرده است. خدايا! ما را در آن چه براى ما مقدر كرده اى، از ايمان و ولايت، ثابت قدم بدار.

اين دعا از اين آيه از قرآن گرفته شده، آن جا كه مى خوانيم:

«إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»؛(1)

كسانى كه پيش از آن به آن ها دانش داده شده، هنگامى كه (آيات ما) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند و مى گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده هايش به يقين انجام شدنى است» آن ها بى اختيار به زمين مى افتند و گريه مى كنند؛ و تلاوت اين آيات بر خشوعشان مى افزايد.

«سبحان ربّنا» زبان حال عدّه اى از مردم است كه علم به آن ها داده شده، وقتى بر آن ها، قرآن خوانده شود، سجده مى كنند و خشوعشان بيشتر مى شود و چنين مى گويند: منزّه است پروردگار ما...

بنابراين، ما در بخش پايانى زيارت جامعه، اين گونه دعا مى كنيم:

خداوندا! ما بر آن چه كه مقدر كرده اى تسليم هستيم. اما تقدير تو نسبت به ما اين باشد كه ما را لايق وفا به وعده خود قراردهى، دعاى ما را مستجاب كنى و بر آن چه ايمان آورده ايم، ثابت قدم بدارى...9.

ص: 350


1- . سورۀ اسراء (17): آيه هاى 107-109.

عرض حال به امام معصوم

يا وَلِىَّ اللَّهِ انَّ بَيْني وَبيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ذُنُوباً لا يَاْتي عَلَيْها الّا رِضاكُمْ ؛

اى ولى خدا! همانا ميان من و خداى عزوجل گناهانى است كه آن ها را جز رضايت شما محو و پاك نمى كند.

بعد از سه جمله دعاى قرآنى، زائر به امام عليه السلام يا به همۀ امامان معصوم - كه همه شان را با هم زيارت مى كنيم - چنين خطاب مى كند:

اى كسانى كه خداوند متعال به شما مقامات بلندى داده است و در اثر عبادت و بندگى در درگاه ربوبى، مقرّب هستيد، بين من و خداى من، گناهانى وجود دارد و من معصيت كار در درگاه الهى هستم كه شما بايد وساطت كنيد.

به راستى اگر مورد رضاى ائمه اطهار عليهم السلام نباشيم و مأموران الهى بخواهند خيلى سخت گيرى كنند و با دقت به حساب انسان برسند، كار بسيار خراب است؛ چرا كه به هر حال، انسان معصوم نيست؛ بلكه بنده اى ضعيف، عاجز و ناتوانى بيش نيست.

البته ما مى خواهيم در اين مسير گام برداريم و بالا برويم و واقعاً مى خواهيم كه توفيقش را بايد خودشان عنايت كنند و راهشان را هم بايد خودشان ارائه نمايند. به هر حال، از انسان گناه سر مى زند. در دعاى ابوحمزه مى خوانيم:

... إلهي! لم أعصك حين عصيتك وأنا بربوبيّتك جاحد، ولا بأمرك مستخفّ ، ولا لعقوبتك متعرّض، ولا لوعيدك متهاون، لكن خطيئة عرضت وسوّلت لي نفسي وغلبني هواي وأعانتني عليها شقوتي....(1)

ص: 351


1- . مصباح المتهجد: 589، اقبال الأعمال: 1/166، بحار الانوار: 95/88. در اين دو منبع به جاى «أعانني». «أعانتني» آمده است.

... اى خداى من! آن گاه كه از تو نافرمان كردم، پروردگارى تو را انكار نكردم، فرمان تو را سبك نشمردم، به كيفر تو اعتراض ننمودم و وعده مجازات تو را بى اهميت ندانستم؛ بلكه گناهم خطايى بود كه براى من عارض شد، نَفْسم بر جلوه كرد، هوا و هوس بر من چيره شد و بدبختيم با آن همكارى كرد...

در دعاى كميل در شب هاى جمعه چنين مى خوانيم:

... لا إله إلّاأنت، سبحانك وبحمدك، ظلمت نفسي وتجرّأت بجهلي...

اللهمّ عظم بلائي وأفرط بي سوء حالي، وقصرت بي أعمالي وقعدت بي أغلالي، وحبسني عن نفعي بعد آمالي، وخدعتني الدنيا بغرورها ونفسي بخيانتها....(1)

... خدايى جز تو نيست، تو پاك و منزّهى و به حمد و سپاس تو مشغولم، به خودم ستم نمودم و به نادانى خود در برابر تو جرأت كردم...

خدايا! بلا و گرفتارى من بزرگ است، حالم بسيار ناخوش و اعمالم نارساست، زنجيرهاى علايق مرا در بند كشيده، آرزوهاى دور از هر سودى مرا بازداشته، دنيا به خدعه و غرور و نَفْسم به خيانت مرا فريب داده است...

واقعاً هم همين طور است. گناهانى كه از ما سر مى زند از روى جهالت و غلبه هواى نَفْس است. به اين دليل وقتى بيدار مى شويم پشيمان مى شويم و استغفار مى كنيم و نمى خواهيم گردن كلفتى نماييم.

بر اين اساس، بايد ائمّه اطهار عليهم السلام ما را شفاعت كنند.

البته هر گناهى كه از بنده در برابر خداوند متعال سر بزند با توجه به عظمت خداوند متعال، گناه بزرگى است.5.

ص: 352


1- . اقبال الاعمال: 3/332 و 333، مصباح المتهجد: 845.

از طرفى، گناهانى از انسان سر مى زند كه ناگفتنى است؛ گناهانى كه در خلوت ها و فرصت هايى شيطان بر او غالب مى شود و جز خداوند متعال، هيچ فردى بر آن گناه، اطلاع ندارد.

از اين رو، ما به ائمه اطهار عليهم السلام خطاب مى كنيم: شما هستيد كه قرب و منزلت داريد. شما ولايت مطلقه داريد، مادامى كه در خانه شما را بلد هستيم و شما ما را طرد نكرده ايد جاى ديگر نمى رويم. اگر شما ما را بپذيريد و ما را شفاعت كنيد، مشكل حل مى شود. پس به حق آن خدايى كه شما را محرم اسرار خودش قرار داده و مطالبى را به شما گفته كه به ديگران نگفته... بخشش گناهان ما را از خداى متعال بخواهيد.

آرى، خداى سبحان به امامان هدايت گر عليهم السلام مطالبى را گفته كه به ديگران نگفته است. البته اگر آن بزرگواران خواستند به كسى مى گويند و اگر نخواستند نمى گويند كه قرآن كريم مى فرمايد:

«هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ »؛(1)

اين عطاى ماست، به هر كس مى خواهى و صلاح مى بينى ببخش، و از هر كس مى خواهى خوددارى كن، و حسابى بر تو نيست.

فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلى سِرِّهِ ؛

پس به حق آن خدايى كه شما را امين به راز خود كرده.

ما در فراز پايانى زيارت جامعه، به ائمه اطهار عليهم السلام التماس مى كنيم و قسم مى دهيم به آن خدايى كه شما را آن قدر مقرب خودش قرارداده كه امين سرّش گشته ايد...

وَاسْتَرْعاكُمْ امْرَ خَلْقِهِ ؛

و سرپرستى كار خلق خود را به شما واگذارده.

ص: 353


1- . سورۀ ص (38): آيۀ 39.

و شما را سرپرست خلايقش قرار داده، به شما ولايت بر خلايقش را عنايت كرده كه به بركت شما خلايق به وجود آمدند.

وَقَرَنَ طاعَتَكُمْ بِطاعَتِهِ ؛

و فرمانبردارى شما را به فرمانبردارى خود نزديك نموده.

خداوند اطاعت از شما را در كنار اطاعت از خودش قرار داده است. آن جا كه مى فرمايد:

«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »؛(1)

اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و اولو الامر (اوصياى پيامبر) را!

«اولى الأمر» همان ائمۀ اطهار عليهم السلام هستند كه اطاعتشان در كنار اطاعت خداوند متعال و رسول آمده است. خداى متعال چنين مقاماتى را به شما داده است. شما را قسم مى دهيم به آن خدايى كه اين مقامات و منازل و اين عظمت و قرب را به شما داده؛

لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبي؛

شما بخشش گناهانم را از خدا بخواهيد.

بخشش گناهان ما را از خداوند متعال بخواهيد. از خداوند متعال بخواهيد كه از ما گذشت كند كه البته به شفاعت شما نياز داريم، وگرنه خودمان لياقت بخشش را نداريم.

كلمه «استوهب»؛ يعنى خواهش كردن. «هبه»؛ يعنى بخشش. راغب اصفهانى مى نويسد:

الهبة: أن تجعل ملكك لغيرك بغير عوض؛(2)

هبه: ملك خود را بدون عوض در اختيار ديگرى قرار دهى.

ص: 354


1- . سورۀ نساء (4): آيۀ 59.
2- . المفردات فى غريب القرآن: 533.

خدايا! گناهان ما را ببخش و ما را به بركت و شفاعت اهل بيت عليهم السلام معذّب نكن.

وَكُنْتُمْ شُفَعائي فَاِنّي لَكُمْ مُطيعٌ ؛

و شما شفيعان من گرديد، زيرا كه من فرمانبردار شما هستيم.

زائر با اين جمله مى گويد: به هر حال من جزء زمرۀ شما و در خط شما هستم.

پيش تر گفتيم كه دو خط بيش تر نيست؛ اين قدر مى دانم كه اين طرفى هستم و آن طرفى نيستم؛ اما اين طرفىِ گناه كار و خطاكار و شما كسانى هستيد كه اگر كسى از شما اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و اگر شما را معصيت كند، خدا را معصيت كرده است و اگر شما را دوست داشته باشد، خدا را دوست مى دارد. شما داراى اين چنين مقاماتى هستيد. اگر كسى با شما دشمنى كند با خداوند متعال دشمنى كرده است.

البته در اين زمينه حديث هاى معتبرى حتى در كتاب هاى اهل تسنن آمده است.

در روايتى مى خوانيم: ابوذر مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من أطاعني فقد أطاع اللّه، ومن عصاني فقد عصى اللّه، ومن أطاع علياً فقد أطاعني، ومن عصى علياً فقد عصاني؛(1)

هر كس از من اطاعت كند در واقع از خدا اطاعت كرده است، هر كس از فرمان من سرپيچى كند، در واقع از فرمان خدا سرپيچى كرده است، هر كس از على اطاعت كند در واقع از من اطاعت كرده و هر كس از فرمان على سرپيچى كند در واقع از فرمان من سرپيچى كرده است.

ص: 355


1- . المستدرك على الصحيحين: 3/121 و 128، كنز العمال: 11/614، حديث 32973، تاريخ مدينة دمشق: 42/306 و ر. ك: معانى الاخبار: 373، الاحتجاج: 1/406، بحارالانوار: 38/129.

اگر كسى با امير مؤمنان على عليه السلام دشمنى كند، با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دشمنى كرده است و هر كسى كه با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دشمنى كند با خداوند متعال دشمنى كرده است.

حديث ديگر در اين باره در كتاب هاى اهل سنّت نيز آمده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام خطاب كردند و فرمودند:

أنا حرب لمن حاربكم؛(1)

كسى كه با شما دشمنى كند من با او دشمن هستم.

زائر مى گويد: حال كه شما چنين مقامى را داريد، من نيز مى خواهم خود را در زمرۀ شما داخل كنم و در اين خط هستم. پس بياييد براى من شفاعت و وساطت كنيد.

البته هر چه در درگاه خدا، رسول و اهل بيت عليهم السلام استغفار كنيم؛ اعم از اين كه استغفار ما، مسبوق به گناه باشد يا نباشد، اثر خود را دارد. براى مثال اگر كسى روزى صد مرتبه، دويست مرتبه - كم تر و بيش تر - «استغفر اللّه» بگويد و مثلاً دويست گناه نيز مرتكب شود، اين استغفارها مسبوق به گناه هستند و بعضى از استغفارها مسبوق به گناه هم نيستند، اما تأثير گذارند و انسان را به خدا نزديك مى كنند. از اين رو ائمه اطهار عليهم السلام، بزرگان دين و اولياى صالح الهى استغفار مى كردند، نه اين كه گناه مى كردند؛ چرا كه به هر حال، استغفار اثر و نفع دارد و ما را به آن بزرگواران نزديك مى كند.4.

ص: 356


1- . شرح الاخبار: 2/608، حديث 907، الامالى، شيخ طوسى: 336، حديث 680، مناقب آل ابى طالب: 3/18، ذخائر العقبى: 25، بحار الانوار: 22/286، حديث 55، مسند احمد: 2/442، المستدرك على الصحيحين: 3/149، مجمع الزوائد: 9/169، المصنف: 7/512، حديث 7، صحيح ابن حبان: 15/434، المعجم الكبير: 3/40، حديث 2621، المعجم الأوسط: 3/179، المعجم الصغير: 2/3، كنز العمال: 12/97، حديث 34164.

خطاب به خدا

اَللّهُمَّ انّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ اقْرَبَ الَيْكَ مِنْ مُحَمِّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ الاَْخْيارِ الاَْئِمَّةِ الاَْبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائي؛

خدايا! اگر من شفيعانى را مى يافتم كه نزديك تر باشند به درگاهت از محمد و خاندان نيكويش آن پيشوايان نيكوكار به طور مسلم آن ها را شفيعان خود قرار مى دادم.

حرف «لو»؛ يعنى اگر، به معناى فرض است، به اين معنا كه زائر مى گويد: اگر كسانى را بيابم كه نزد تو از محمد و آل محمد عليهم السلام نزديك تر و مقرّب تر باشند، سراغ آن ها مى رفتم.

طبيعى است ما وقتى با بزرگى كارى داشته باشيم حساب مى كنيم نزديك ترين شخص به اين بزرگ كيست. چه كسى مى تواند بيشتر در آن جا براى ما كار كند، تا براى وساطت نزد او برويم.

روشن است كه كسى از محمد و آل محمد عليهم السلام در پيشگاه خداوند متعال نزديك تر نيست. از اين رو زائر مى گويد:

خدايا! اگر كسانى بودند به تو از محمد و آل محمد عليهم السلام نزديك تر بودند، به سراغ آن ها مى رفتم و آن ها را واسطه مى كردم، ولى كسى نيست.

«لو وجدت»؛ يعنى چنين چيزى نيست.

فَبِحَقِّهِمُ الَّذي اوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ ؛

پس از تو مى خواهم بدان حقى كه براى ايشان بر خود واجب كردى.

زائر مى گويد: پس خدايا! تو را قسم مى دهم به مقام و قربى كه اهل بيت عليهم السلام نزد تو دارند و وعدۀ شفاعتى كه به آن ها داده اى كه امت گنه كار را شفاعت كنند، كه وقتى خداوند متعال وعده بدهد وفاى به عهد واجب است؛

ص: 357

اَسْئَلُكَ انْ تُدْخِلَني في جُمْلَةِ الْعارِفينَ بِهِمْ وَبِحَقِّهِمْ ؛

پس از تو مى خواهم بدان حقى كه براى ايشان بر خود واجب كردى كه مرا در زمره عارفان به مقام آن ها و به حق آن ها قرارم ده.

خدايا! ما را در زمرۀ آن هايى وارد كن كه امام شناس هستند؛ آن هايى كه حق اهل بيت عليهم السلام را شناختند و فهميدند.

خدايا! ما را در جملۀ كسانى قرار ده كه به بركت اهل بيت عليهم السلام و شفاعتشان مورد رحمت تو قرار گرفتند.

وَفي زُمْرَةِ الْمَرْحُومينَ بِشَفاعَتِهِمْ انَّكَ ارْحَمُ الرّاحِمينَ ؛

و در زمره كسانى كه به وسيله شفاعت آن ها مورد مهر قرار گرفته اند كه تو مهربان ترين مهربانان هستى.

وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً كَثيراً وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ؛

و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش و سلام مخصوص و بسيارى بر آن ها باد و خدا ما را بس است و نيكو وكيلى است.

اينك در پايان، خداوند متعال را سپاس مى گوييم كه به ما توفيق و عمرى را عنايت كرد كه به شرح زيارت جامعه پرداختيم و به لطف خدا و بركت اهل بيت عليهم السلام شرح آن را به پايان رسانديم. اميدواريم - ان شاء اللّه - اين اثر مفيد واقع شود و ذخيره اى براى آخرت ما باشد.

خداوند متعال از ما بپذيرد و گذشتگان ما و كسانى را كه اين مطالب را به ما ياد داده اند؛ اساتيد، ذوى الحقوق و والدين ما را رحمت كند و همه آن ها را با محمد و

ص: 358

آل محمد عليهم السلام محشور نمايد و ما را در دنيا در راه آن بزرگواران ثابت قدم بدارد و فرزندان و ذريۀ ما را از محمد و آل محمد عليهم السلام جدا نكند و شرّ اشرار و كيد كفّار را به خودشان برگرداند و ما را موفق بدارد تا وظايفمان را به بهترين وجه بشناسيم و برترين شكل بدان عمل كنيم. ان شاء اللّه

ص: 359

ص: 360

فهرست ها

اشاره

آيه ها

روايت ها

سروده ها

گفتارها

كتاب نامه

ص: 361

ص: 362

آيه ها

الف

«آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً».......... ج 4/220

«أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ».......... ج 1/408

«أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ».......... ج 2/279

«اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ ».......... ج 4/39

«اِجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ ».......... ج 3/316

«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ».......... ج 3/77

«اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ».......... ج 1/346؛ / ج 2/235، 237، 238

«إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ ».......... ج 3/192

«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ».......... ج 1/251

«إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ ».......... ج 3/382

«إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ ».......... ج 1/96

«اِذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ ».......... ج 1/107

«أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي».......... ج 2/296

«اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ ».......... ج 2/226؛ / ج 4/45

«اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ».......... ج 4/23، 24

ص: 363

«اُسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ».......... ج 2/130

«اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ».......... ج 2/58

«أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ ».......... ج 3/351

«أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً».......... ج 3/427

«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ».......... ج 2/277؛ / ج 3/53

«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ».......... ج 2/317

«أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى ».......... ج 1/402؛ / ج 4/114

«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ ».......... ج 1/373

«أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ».......... ج 2/115

«أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ».......... ج 1/410؛ / ج 2/224

«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ».......... ج 1/460؛ / ج 2/76؛ / ج 3/80

«أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ».......... ج 1/99

«إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى ».......... ج 1/271

«إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ ».......... ج 1/366؛ / ج 2/104

«اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا».......... ج 3/360

«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها».......... ج 1/394؛ / ج 2/339

«اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ ».......... ج 2/78؛ / ج 3/44

«اَلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ».......... ج 1/419؛ / ج 2/339، 36

«اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ ».......... ج 2/272

«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ ».......... ج 4/28

«اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ ».......... ج 410/1؛ / ج 222/2؛ / ج 244/4

«اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ ...».......... ج 2/229

ص: 364

«أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ ».......... ج 2/233؛ ج 3/185، 188

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ».......... ج 2/231

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ ».......... ج 4/39

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ».......... ج 1/418

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ ».......... ج 3/325

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ».......... ج 1/293

«أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً».......... ج 1/168

«أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ ».......... ج 3/119، 120

«أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى ».......... ج 2/110

«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ ».......... ج 3/359

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ ».......... ج 4/66

«أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ».......... ج 1/158، 404؛ / ج 2/63؛ / ج 4/219

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً».......... ج 4/330

«أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ».......... ج 1/62

«أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها».......... ج 2/336

«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ ».......... ج 4/188

«إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِيرٌ».......... ج 1/230

«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ...».......... ج 4/28

«أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ».......... ج 1/413

«إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ ».......... ج 3/113

«أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ».......... ج 3/400

«إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ».......... ج 2/103

ص: 365

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ ».......... ج 3/52، 408

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ».......... ج 2/155؛ / ج 4/237

«إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً».......... ج 4/350

«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ ».......... ج 4/248

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ ».......... ج 4/49

«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ ...».......... ج 3/96

«إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ ».......... ج 3/252، 254

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ ».......... ج 2/368

«إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ».......... ج 2/48، 49، 55،

56، 57، 58، 77؛ / ج 3/131

«إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ ».......... ج 3/26

«إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ».......... ج 3/435؛ / ج 4/257

«إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ ».......... ج 2/250

«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ».......... ج 3/202

«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...».......... ج 4/277

«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها».......... ج 3/72

«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ».......... ج 4/277

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ».......... ج 2/117

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ».......... ج 2/357

«إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ، 25».......... ج 3/28

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً».......... ج 2/359

«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ».......... ج 2/265

ص: 366

«إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً».......... ج 2/319

«إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ ».......... ج 1/230

«أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».......... ج 3/361

«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً * حَدائِقَ وَ أَعْناباً».......... ج 3/101

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ ».......... ج 3/115

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ».......... ج 3/224، 225

«إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ».......... ج 3/224

«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ».......... ج 3/128

«إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ ».......... ج 2/267

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ ».......... ج 3/59

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ».......... ج 1/227

«إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى ».......... ج 1/307

«إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ ».......... ج 2/356، 357

«إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً».......... ج 2/260

«إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ».......... ج 1/458

«إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ ».......... ج 2/296

«إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ ...».......... ج 3/97، 337؛ / ج 4/295

«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها».......... ج 1/177؛

/ ج 3/70، 183

«إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ ».......... ج 3/187

«إِنّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها».......... ج 1/259

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ».......... ج 3/71، 319، 408؛ / ج 4/263

ص: 367

«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً».......... ج 2/125؛ / ج 3/100

«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ».......... ج 1/337؛ / ج 3/52

«إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ ».......... ج 2/367

«إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ».......... ج 2/191

«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ ».......... ج 2/190

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ».......... ج 1/235، 236، 237، 238، 402؛

/ ج 2/27، 120؛ / ج 3/54

«إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ».......... ج 4/257

«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ ».......... ج 2/389

«إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ ».......... ج 2/191

«إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً».......... ج 4/306

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ».......... ج 1/159، 417، 418، 419؛

/ ج 2/20، 36، 190، 344، 396، 397، 401؛ / ج 4/46، 90

«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ».......... ج 4/317، 321

«إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ».......... ج 2/61

«إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ ».......... ج 2/387

«إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».......... ج 1/98، 408؛

/ ج 2/54، 190، 193، 199، 342؛ / ج 3/172

«إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ ».......... ج 2/243

«إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ ».......... ج 3/380

«إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ».......... ج 4/258

«إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا».......... ج 4/257

ص: 368

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ».......... ج 1/140، 308، 389، 408

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ».......... ج 1/140

«إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ ».......... ج 2/388

«إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ ».......... ج 4/301

«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها».......... ج 3/312

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ».......... ج 1/389

«أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ».......... ج 2/111

«أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ».......... ج 2/103، 109

«أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ».......... ج 2/139، 142، 250

«أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ ».......... ج 2/24؛ / ج 4/267

«أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ ».......... ج 1/258

«أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ».......... ج 2/155

«أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا».......... ج 4/302

«أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ».......... ج 4/106

«اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ».......... ج 1/227، 431؛ / ج 3/24؛ / ج 4/98

«أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ».......... ج 2/137

«أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ».......... ج 2/140

«أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها».......... ج 3/155

ب

«بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ ».......... ج 1/389

«بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ».......... ج 3/386

«بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ ».......... ج 4/26

ص: 369

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ».......... ج 1/122

«بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ».......... ج 1/414، 415

«بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ ».......... ج 2/322

«بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ ».......... ج 3/170

«بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ».......... ج 2/323

«بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً».......... ج 1/84

«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ».......... ج 1/63، 82، 162، 393؛

/ ج 2/28، 47، 218، 338؛ / ج 3/96؛ / ج 4/203

«بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً».......... ج 3/360

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ ».......... ج 4/286

«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ».......... ج 1/304، 305؛ / ج 2/369

«بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ ».......... ج 2/111

«بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ».......... ج 1/166

«رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ ».......... ج 3/325

«بِيَدِكَ الْخَيْرُ».......... ج 4/271

ت

«تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ ...».......... ج 1/96

«تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ ».......... ج 2/234

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ».......... ج 2/66، 142

«تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ ».......... ج 1/41

ث

«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى ».......... ج 2/119

ص: 370

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا...».......... ج 2/48، 49، 51، 58، 79، 82؛ / ج 3/207

«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ».......... ج 3/226

«ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ».......... ج 4/314

«ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ ».......... ج 4/27

ج

«جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً».......... ج 1/458

«جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ».......... ج 1/354

ح

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى ».......... ج 2/258

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ ».......... ج 1/333

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ ».......... ج 2/124

خ

«خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ».......... ج 3/176

«خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ ».......... ج 3/51

ذ

«ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ».......... ج 1/329، 334؛ / ج 3/129

«ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ ».......... ج 1/329

«ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ».......... ج 4/235

«ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ ».......... ج 4/235

«ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ».......... ج 3/155

ر

«رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ».......... ج 1/459

ص: 371

«رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ ».......... ج 1/41

«رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ ».......... ج 4/345

«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ».......... ج 1/458؛ ج 2/118

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ».......... ج 4/98، 349

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا».......... ج 3/320

«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ ...».......... ج 3/176

«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ».......... ج 3/155

«رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».......... ج 1/226، 286، 339، 398، 439

«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ ».......... ج 1/283، 290، 426؛

/ ج 2/154، 160، 161، 182؛ / ج 3/80

«رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ ».......... ج 1/349؛ / ج 3/254

«رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ».......... ج 1/348

س

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى».......... ج 1/271

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ».......... ج 2/70

ش

«شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 2/119

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً...».......... ج 1/384؛ / ج 3/408

«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ ».......... ج 1/449، 451

ظ

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ ».......... ج 1/165

ص: 372

ع

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً».......... ج 1/131، 460؛ / ج 2/86

«اَلْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ».......... ج 2/117

«عَزِيزٌ حَكِيمٌ ».......... ج 2/117

«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ...».......... ج 2/81

«عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ».......... ج 2/30

ف

«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ ».......... ج 3/54

«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا».......... ج 1/440؛ / ج 3/222؛ / ج 4/262

«فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا».......... ج 3/26

«فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا».......... ج 4/30

«فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ ».......... ج 2/99، 100

«فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ».......... ج 4/28

«فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى ».......... ج 3/118

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ».......... ج 2/224، 302؛ / ج 4/244

«فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً».......... ج 4/109

«فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا».......... ج 2/143

«فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ ».......... ج 3/381

«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ ».......... ج 2/235

«فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا».......... ج 2/185

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ».......... ج 2/236

«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ ».......... ج 2/103

ص: 373

«فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ ».......... ج 2/132، 371

«فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً».......... ج 1/117، 197، 454؛ / ج 3/396

«فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ ».......... ج 2/373؛ / ج 3/60

«فَأَمّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا».......... ج 3/119

«فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ».......... ج 3/325

«فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً».......... ج 2/23

«فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».......... ج 2/113، 115؛ / ج 3/361

«فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ ».......... ج 1/352

«فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ ».......... ج 2/258

«فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ».......... ج 1/422

«فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ».......... ج 4/253

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ».......... ج 1/148

«فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها».......... ج 2/139

«فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ ».......... ج 2/137

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ».......... ج 4/289

«فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ ».......... ج 1/103، 253؛ / ج 3/139، 389

«فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ».......... ج 2/127

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ».......... ج 1/410، 412؛ / ج 4/183

«فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً».......... ج 3/175

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ».......... ج 1/335، 338؛

/ ج 2/194، 195، 341

«فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ ».......... ج 3/59

ص: 374

«فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ».......... ج 4/189

«فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ ».......... ج 2/232

«فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً».......... ج 2/281

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ».......... ج 3/125، 126

«فَلَمّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحْرٌ».......... ج 1/234

«فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ ».......... ج 2/219

«فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ ».......... ج 3/58

«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ».......... ج 1/464؛ / ج 2/276

«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ».......... ج 1/340؛ / ج 2/319

«فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ ».......... ج 1/286

«فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ».......... ج 3/250؛ / ج 4/86

«فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي».......... ج 2/95؛ / ج 4/105، 106

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ».......... ج 1/333

«فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ».......... ج 4/235

«فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ ».......... ج 1/447؛ / ج 3/34

«فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ ».......... ج 1/295

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ».......... ج 3/248؛ / ج 4/23، 26

«فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ ».......... ج 1/108

«فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ * فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ ».......... ج 1/352

«فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ ».......... ج 1/246

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ».......... ج 3/171،

174، 175، 178

ص: 375

«فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ».......... ج 2/20، 22

«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ».......... ج 4/198

«فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ».......... ج 3/224

ق

«ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ».......... ج 2/221

«قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ».......... ج 1/457

«قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً».......... ج 1/232، 318، 332

«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ».......... ج 1/277

«قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ ».......... ج 2/176

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ».......... ج 2/131؛ / ج 4/84، 85

«قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ».......... ج 1/167

«قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ ».......... ج 3/330

«قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ ».......... ج 1/437

«قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ ».......... ج 3/83

«قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً».......... ج 1/411

«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى ».......... ج 1/107

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ».......... ج 2/24؛ / ج 4/25، 265

«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ».......... ج 2/133، 371

«قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ ...».......... ج 3/366

«قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً».......... ج 2/83

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ».......... ج 2/303؛ / ج 4/105

«قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ ».......... ج 1/416

ص: 376

«قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً».......... ج 2/234

«قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ ».......... ج 2/365

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ».......... ج 1/240؛ / ج 4/249

«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ ».......... ج 3/60

«قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً».......... ج 2/44

«قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللّهُ خَيْرٌ».......... ج 2/47

«قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ».......... ج 1/428؛ / ج 2/154، 159، 182؛ / ج 4/162

«قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ».......... ج 1/132؛ / ج 2/81؛

/ ج 3/207، 208

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ».......... ج 2/193، 194، 283، 286، 326؛

/ ج 3/268؛ / ج 4/319، 324، 326، 327، 328، 330، 333، 334، 335

«قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ ...».......... ج 2/84؛ / ج 3/361

«قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ ».......... ج 2/257

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا».......... ج 2/140

«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي».......... ج 1/346؛ / ج 2/234؛

/ ج 3/92؛ / ج 4/113

«قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ ».......... ج 2/322

«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ».......... ج 1/397؛ / ج 2/340

«قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ».......... ج 3/120

«قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً».......... ج 4/158

ك

«كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ ».......... ج 1/453

ص: 377

«كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».......... ج 3/255؛ / ج 4/124

«كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ».......... ج 1/125؛ / ج 3/51

«كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ ».......... ج 2/322؛ / ج 4/286

«كِراماً كاتِبِينَ ».......... ج 1/392

«كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ ».......... ج 2/347

«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ».......... ج 2/220

«كَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ».......... ج 2/215

«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ».......... ج 1/151؛ / ج 4/157

«كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ ».......... ج 1/461

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ».......... ج 2/280؛ / ج 3/36

«كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ ».......... ج 3/34

«كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ ».......... ج 4/256

ل

«لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ ».......... ج 2/235

«لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ * لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».......... ج 2/259

«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ».......... ج 1/420؛

/ ج 3/249؛ / ج 4/25، 45

«لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى ».......... ج 1/255

«لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ».......... ج 1/449

«لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ ».......... ج 4/257

«لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ ».......... ج 1/280

«لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى ».......... ج 1/398؛ ج 3/114، 374، 375

ص: 378

«لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً».......... ج 3/367

«لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ ».......... ج 1/112

«لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً».......... ج 3/34، 39؛ / ج 4/346

«لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ».......... ج 4/265

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ ».......... ج 1/309

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ».......... ج 1/148؛ / ج 3/169

«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً».......... ج 1/377، 387؛ / ج 2/376

«لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ ».......... ج 1/271

«اَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ».......... ج 2/238

«لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ».......... ج 2/357

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ».......... ج 1/277

«لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ».......... ج 2/38

«لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ ».......... ج 2/37

م

«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».......... ج 1/225، 380، 381، 384

«ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ».......... ج 2/258

«ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ».......... ج 4/41

«ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ».......... ج 3/113

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ».......... ج 3/48

«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ».......... ج 1/308

«مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ ».......... ج 3/220

«مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ».......... ج 3/368

ص: 379

«مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ ».......... ج 2/69، 345

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ».......... ج 1/155، 384، 436؛ / ج 2/377، 381؛ / ج 4/136

«اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ».......... ج 2/389

«مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ ».......... ج 2/366

ن

«اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ».......... ج 407/1؛ / ج 392/2، 393، 394، 413؛

/ ج 4/180، 223، 224، 225، 226، 228

«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».......... ج 2/264

«نَزّاعَةً لِلشَّوى * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى».......... ج 2/259

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ».......... ج 2/140؛ / ج 4/199

و

«وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ ».......... ج 1/299

«وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ».......... ج 2/361

«وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً».......... ج 1/160؛ / ج 4/181

«وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ ».......... ج 4/298

«وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ».......... ج 3/383، 391، 392

«وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ ».......... ج 2/322

«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها».......... ج 1/180؛ / ج 3/76، 84؛ / ج 4/133

«وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 2/120؛ / ج 3/26

«وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ».......... ج 4/28

«وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ».......... ج 1/279

«وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي».......... ج 1/106

ص: 380

«وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ ».......... ج 4/277

«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ ».......... ج 4/289

«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ».......... ج 4/218

«وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ ».......... ج 1/187؛ / ج 3/78

«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ».......... ج 3/75، 390

«وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ».......... ج 1/111؛ / ج 2/230

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ ».......... ج 2/229، 233؛

/ ج 3/181، 182، 191

«وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ ».......... ج 2/231

«وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ ».......... ج 2/43، 230

«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ ».......... ج 1/252

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ».......... ج 2/146

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً ».......... ج 3/313

«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً».......... ج 3/76

«وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ».......... ج 1/297

«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً».......... ج 2/267

«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ».......... ج 3/380

«وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى ».......... ج 2/260

«وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً».......... ج 2/222

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ ».......... ج 1/413؛ / ج 2/222

«وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ».......... ج 2/78

«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا».......... ج 2/108؛ / ج 3/220

ص: 381

«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا».......... ج 2/109

«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ».......... ج 2/109

«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا».......... ج 2/108

«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً».......... ج 2/108

«وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ».......... ج 2/147

«وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ ».......... ج 2/146

«وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ».......... ج 4/244، 246

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ ».......... ج 1/299

«وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ ».......... ج 1/450

«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا».......... ج 1/105؛ / ج 4/238

«وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً ».......... ج 1/146

«وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ».......... ج 3/378

«وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ».......... ج 4/264

«وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ ».......... ج 3/384

«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».......... ج 1/240؛ / ج 4/233

«وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً».......... ج 4/234

«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ».......... ج 2/232؛ / ج 3/145

«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ».......... ج 2/22؛ / ج 3/45

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا».......... ج 1/190؛ / ج 2/176، 177، 373، 415؛

/ ج 3/27، 98، 115

«وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ ».......... ج 3/403

«وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ».......... ج 2/34، 35، 37

ص: 382

«وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى ».......... ج 2/118

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ ».......... ج 4/24، 27

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً ».......... ج 2/125

«وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».......... ج 2/124، 282، 291، 374

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ ».......... ج 3/127

«وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ ».......... ج 2/258

«وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ ».......... ج 2/387

«وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ ».......... ج 1/351

«وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ ».......... ج 2/137

«وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ».......... ج 1/278

«وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 3/23

«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما».......... ج 2/337

«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها...».......... ج 3/100

«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً».......... ج 2/336

«وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ ».......... ج 3/220

«وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ ».......... ج 2/231

«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما».......... ج 2/44، 403؛

/ ج 3/439؛ / ج 4/38

«وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا».......... ج 1/181

«وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ».......... ج 1/430

«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ».......... ج 3/68

«وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً».......... ج 2/26

ص: 383

«وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً».......... ج 3/22

«وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ ».......... ج 2/259

«وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ ».......... ج 3/26

«وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 3/24

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها».......... ج 1/147، 296؛ ج 4/277

«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ».......... ج 2/259

«وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ».......... ج 2/117

«وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ ».......... ج 1/143

«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ ...».......... ج 1/432؛ / ج 3/23، 28

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ».......... ج 1/328

«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ ».......... ج 1/124، 294

«وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 1/228؛ / ج 3/25

«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ».......... ج 1/155، 224، 377، 381؛ / ج 2/378، 381

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ ».......... ج 1/159، 161

«وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ».......... ج 463/1؛

/ ج 2/113، 339

«وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً».......... ج 1/263

«وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ».......... ج 2/122؛ / ج 3/61؛ / ج 4/320

«وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ».......... ج 1/119

«وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى ».......... ج 1/119

«وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ ».......... ج 1/235

«وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ ».......... ج 1/259

ص: 384

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً».......... ج 4/255

«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ ».......... ج 1/307

«وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ ».......... ج 3/129، 130

«وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ ».......... ج 3/52، 207، 209؛

/ ج 4/193، 261

«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ ».......... ج 3/83

«وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ ».......... ج 2/282، 290؛ / ج 3/45

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا».......... ج 2/40؛ / ج 3/108؛ / ج 4/52

«وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً».......... ج 3/21

«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً ».......... ج 3/64

«وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ ».......... ج 1/295

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا».......... ج 1/230، 233، 235؛ / ج 2/120، 187؛

/ ج 4/302

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ».......... ج 1/229؛ / ج 4/68

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا».......... ج 1/229، 230، 405؛ / ج 4/42، 68، 114

«وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا».......... ج 2/147

«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ».......... ج 1/52، 418

«وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ ».......... ج 2/99

«وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ».......... ج 2/30

«وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً».......... ج 3/298، 303، 304، 325

«وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ».......... ج 1/253، 306، 307

«وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ ».......... ج 3/107

ص: 385

«وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً».......... ج 1/278، 403؛ / ج 2/133؛ / ج 3/92

«وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ ».......... ج 3/50

«وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ ».......... ج 1/125؛ / ج 2/372

«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ ».......... ج 1/126، 198؛ / ج 3/58

«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ».......... ج 1/351 / ج 2/63؛ / ج 3/253، 281

«وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ ».......... ج 3/155

«وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ ».......... ج 4/243

«وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ ».......... ج 4/240

«وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ ».......... ج 4/253

«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا».......... ج 3/39، 183، 184

«وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ».......... ج 2/31؛ / ج 3/382

«وَ سارَ بِأَهْلِهِ ».......... ج 1/98

«وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى ».......... ج 2/59

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ».......... ج 3/244؛ / ج 4/127

«وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً».......... ج 4/122

«وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ».......... ج 4/234

«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً».......... ج 3/82

«وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ».......... ج 3/113

«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ».......... ج 1/417؛

/ ج 2/148؛ / ج 3/292، 305، 306، 434؛ / ج 4/125

«وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ».......... ج 4/240

«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ».......... ج 1/433؛ / ج 2/171؛ / ج 3/66

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ».......... ج 1/131

ص: 386

«وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا».......... ج 1/311

«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ».......... ج 3/236

«وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ ».......... ج 4/297

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ ».......... ج 1/395

«وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ ».......... ج 4/109

«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ».......... ج 1/394، 395؛ / ج 3/204

«وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ ».......... ج 4/159

«وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ».......... ج 1/411

«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً».......... ج 2/44

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ».......... ج 4/92، 313

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ».......... ج 3/40

«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ».......... ج 2/321

«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً».......... ج 2/315؛ ج 4/286

«وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً».......... ج 4/253

«وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا».......... ج 1/460

«وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً ».......... ج 3/206، 208

«وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ».......... ج 2/365

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ ».......... ج 2/82، 144

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ ».......... ج 1/304، 311؛ / ج 2/80، 169؛

/ ج 3/35، 45، 47؛ / ج 4/346

«وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ».......... ج 2/116

«وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ ».......... ج 3/83

ص: 387

«وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً».......... ج 3/366

«وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ».......... ج 3/375

«وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ ».......... ج 1/141، 392

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ».......... ج 1/102؛ / ج 2/135

«وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ ».......... ج 3/207، 208

«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ ...».......... ج 1/147

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ ».......... ج 1/286

«وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ».......... ج 2/30

«وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ».......... ج 2/318

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ».......... ج 2/96؛

/ ج 3/341

«وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ».......... ج 2/232

«وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ ».......... ج 2/318

«وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ».......... ج 2/176

«وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ».......... ج 3/368

«وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ ».......... ج 1/310

«وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى ».......... ج 2/260

«وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ ».......... ج 3/368

«وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ ».......... ج 3/22

«وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ».......... ج 1/460؛ / ج 3/367

«وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ ...».......... ج 2/23، 24

«وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا».......... ج 4/178

ص: 388

«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ».......... ج 1/299

«وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ ...».......... ج 2/30؛ / ج 3/206

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ ».......... ج 1/260

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ».......... ج 1/223؛ / ج 2/29

«وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ ».......... ج 4/269

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ ».......... ج 2/127

«وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ ».......... ج 2/24

«وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ».......... ج 1/84

«وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها».......... ج 4/138، 146

«وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ».......... ج 2/115

«وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى ».......... ج 1/272

«وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ».......... ج 3/29

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ ».......... ج 3/34

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ ».......... ج 2/250

«وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ».......... ج 4/301

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ».......... ج 2/318

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ ».......... ج 3/385

«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا».......... ج 3/127

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ».......... ج 2/235؛ / ج 4/40

«وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ ».......... ج 2/118

«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ ».......... ج 2/180، 185

«وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ».......... ج 1/272

ص: 389

«وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ ».......... ج 2/59

«وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً».......... ج 4/297

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».......... ج 1/155؛ / ج 2/376، 378، 381؛

/ ج 4/42، 136، 179، 213

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ ».......... ج 4/42

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ ».......... ج 1/410

«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ ».......... ج 3/52

«وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ ».......... ج 1/369، 371؛ / ج 2/271

«وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ».......... ج 1/147

«وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ ».......... ج 1/197، 198

«وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً».......... ج 4/271

«وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ ».......... ج 4/272

«وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى ».......... ج 3/227

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ ».......... ج 1/153، 290؛ / ج 2/158؛ / ج 4/142

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ».......... ج 2/277

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ ».......... ج 2/276

«وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ».......... ج 2/65، 66

«وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ».......... ج 2/343؛ / ج 3/96

«وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ».......... ج 2/344، 345

«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ ».......... ج 1/131

«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ».......... ج 1/174؛

/ ج 3/41، 55؛ / ج 4/190

ص: 390

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ».......... ج 1/191

«وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً».......... ج 1/461

«وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ ».......... ج 4/226

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ ».......... ج 3/404

«وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً».......... ج 1/283، 428، 430؛ / ج 4/161

«وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ ».......... ج 2/343، 344

«وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ».......... ج 3/68

«وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ».......... ج 2/116

«وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ ».......... ج 1/308

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ».......... ج 2/183، 284

«وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ ».......... ج 4/271

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى ».......... ج 2/376؛ / ج 4/208، 260

«وَ مَأْواكُمُ النّارُ».......... ج 4/212

«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ».......... ج 3/51

«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً».......... ج 3/93

«وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً».......... ج 3/425

«وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ ».......... ج 4/255

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً».......... ج 2/78؛

/ ج 3/362، 364؛ / ج 4/342

«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ ...».......... ج 1/353؛ / ج 2/241

«وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ ».......... ج 1/199

«وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ».......... ج 4/281

ص: 391

«وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ».......... ج 4/281

«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».......... ج 4/263

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ ».......... ج 3/53

«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ».......... ج 2/116

«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا».......... ج 1/422؛ / ج 3/57

«وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ».......... ج 2/297

«وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً».......... ج 2/62؛ / ج 4/235

«وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ ».......... ج 2/62

«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 3/25، 27

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ».......... ج 2/226

«وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً».......... ج 3/268

«وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ ».......... ج 1/399

«وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ».......... ج 2/125

«وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا».......... ج 3/382

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».......... ج 3/381

«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ».......... ج 3/292، 305، 435

«وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً».......... ج 1/294

«وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ».......... ج 1/335، 338؛ / ج 2/102

«وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».......... ج 1/263

«وَ وَصّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ ».......... ج 1/313

«وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ».......... ج 3/60

«... وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ».......... ج 2/238

ص: 392

«وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ».......... ج 2/61

«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ ».......... ج 3/439

«وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ ».......... ج 1/278

«وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ ».......... ج 2/347

«وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها».......... ج 3/252

«وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً ».......... ج 2/125

«وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ ».......... ج 1/421

«وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً».......... ج 4/127

«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ ».......... ج 3/298، 302،

303، 304، 325

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً».......... ج 4/126

«وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».......... ج 3/24

«وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ ».......... ج 3/106

«هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ ».......... ج 1/252

«هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ ».......... ج 3/60

«هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ ».......... ج 3/284؛ / ج 4/179، 182، 183، 353

«هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ».......... ج 2/356

«هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ ».......... ج 2/357

«هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ ».......... ج 3/106

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ».......... ج 1/466؛

/ ج 2/27؛ ج 3/408

«هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ ».......... ج 2/137، 138

ص: 393

ى

«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ ».......... ج 1/299، 300

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ».......... ج 1/349؛ / ج 4/240

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ».......... ج 2/39، 45، 228، 301؛

/ ج 3/111، 438

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً ».......... ج 1/190

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا».......... ج 4/91

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً».......... ج 2/222؛ / ج 4/246

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ».......... ج 2/281، 291؛ / ج 3/44، 46

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ».......... ج 3/426

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ».......... ج 1/161، 414؛

/ ج 2/399، 400، 401، 402 / ج 3/29، 280؛ / ج 4/67، 216، 354

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ...».......... ج 2/229، 230

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ ».......... ج 1/125

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً».......... ج 2/266

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ ».......... ج 2/388

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ».......... ج 4/29

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ ».......... ج 4/247

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ».......... ج 4/259

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ ».......... ج 1/367

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ».......... ج 2/342، 398؛

/ ج 3/36

ص: 394

«يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ».......... ج 3/51

«يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً».......... ج 2/127، 129،

371، 372؛ / ج 4/262

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً».......... ج 1/348

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ ».......... ج 3/256

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...».......... ج 2/197

«يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ ».......... ج 2/149

«يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ».......... ج 1/357

«يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النّارِ».......... ج 1/403

«يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ».......... ج 1/102؛ / ج 3/170

«يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا».......... ج 1/358

«يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ ».......... ج 2/319

«يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ ».......... ج 1/297

«يَخْلُقُ ما يَشاءُ ».......... ج 1/65

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ».......... ج 3/221؛ / ج 4/243

«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ ».......... ج 3/122، 123

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ».......... ج 4/148

«يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ ».......... ج 4/185

«يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً».......... ج 1/253

«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».......... ج 1/186، 377؛

/ ج 2/19، 343؛ / ج 3/375، 392؛ / ج 4/313

«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ».......... ج 1/240؛ / ج 4/157، 234

ص: 395

«يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ».......... ج 3/100

«يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ ».......... ج 3/333

«يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا».......... ج 4/158

«يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً».......... ج 3/368

«يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ».......... ج 4/266

ص: 396

روايت ها

الف

آل محمد عليهم السلام أبواب الله و سبيله، والدعاة إلى الجنّة.......... ج 4/113

الأئمة بعدي اثنا عشر أوّلهم عليّ بن أبي طالب.......... ج 1/52

الأئمة علماء حلماء صادقون مفهّمون محدّثون.......... ج 4/209، 261

الأئمّة من ولد الحسين عليه السلام من أطاعهم فقد أطاع الله.......... ج 3/391

الأئمّه في كتاب اللّه عز وجل إمامان: امام عدل و امام جور.......... ج 4/68

أبشر ابن سميّة! تقتلك فئة باغية.......... ج 1/244

أبشر يا علي! ما من عبد يحبّك وينتحل مودّتك إلاّ بعثه الله يوم القيامة معنا.......... ج 3/225

أبى اللّه أن يجري الأشياء إلاّ بأسباب.......... ج 1/41

أتأمروني أن أطلب النصر بالجور؟.......... ج 2/330

أتاني جبرئيل وقد نشر جناحيه، فإذا فيها مكتوب: لا إله إلاّ الله محمّد النبي.......... ج 3/166

أتاني جبرئيل وهو فرح مستبشر.......... ج 2/351

أتاني ملك فقال: يا محمّد!.......... ج 3/184

أتى يهودي النبي صلى اللّه عليه وآله، فقام بين يديه يحدّ النظر إليه.......... ج 1/254

أترى من جعله اللّه حجّة على خلقه يخفى عليه شي من امورهم.......... ج 1/203

أثقل ما يوضع في الميزان يوم القيامة الصّلاة على محمّد وعلى أهل بيته.......... ج 3/201

ص: 397

اجمعوا لي كلّ من بيني وبينه قرابة.......... ج 4/103

أدّبني ربّي فأحسن تأديبي.......... ج 1/224

أدرك سلمان العلم الأوّل والعلم الآخر.......... ج 2/307

إذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم.......... ج 2/249

إذا احبّ أحدكم صاحبه أو أخا فليعلمه.......... ج 1/364

إذا أنا دعوت فأمّنوا.......... ج 1/109

إذا حشر الناس يوم القيامة نادى مناد: يا رسول الله! إنّ الله جلّ اسمه قد أمنك من مجازاة محبّيك.......... ج 4/343

إذا قام القائم عليه السلام جاء بأمر جديد.......... ج 3/426

إذا قام قائم آل محمّد عليه السلام حكم بحكم داود وسليمان.......... ج 2/361

إذا قام قائم آل محمد عليه السلام ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن على ما أنزل الله جل جلاله.......... ج 3/427

إذا قام قائم أهل البيت قسّم بالسويّة وعدل في الرعيّة.......... ج 3/433

إذا قام قائمنا وضع يده على رؤوس العباد فجمع به عقولهم.......... ج 3/431

إذا قمت المقام المحمود تشفّعت في أصحاب الكبائر من أمتي.......... ج 3/369

إذا كان يوم القيامة أمرني اللّه عز وجل وجبرئيل فنقف على الصراط.......... ج 1/439

إذا كان يوم القيامة يؤتى بك يا عليّ على ناقة من نور.......... ج 1/51

إذا ميّز اللّه الحق من الباطل مع أيّهما يكون ؟.......... ج 2/360

إذا نزلت بكم شدّة فاستعينوا بنا على اللّه.......... ج 4/146

أربعة أحبّ الناس إليّ أحياءً وأمواتاً: بريد بن معاوية العجلي.......... ج 4/108

ارفعوا أصواتكم بالصّلاة عليّ ، فإنّها تذهب بالنفاق.......... ج 3/195، 202

أرى تراثي نهباً.......... ج 4/59

ص: 398

اريكم آدم في علمه، ونوحاً في فهمه، وإبراهيم في حكمته.......... ج 3/213

استجار بي الظبي وأخبرني أنّ بعض من يصيد الظباء بالمدينة صاد زوجته.......... ج 3/355

استشفع بك إلى نفسك.......... ج 3/114

الإسلام هو التسليم.......... ج 3/93

اسمعي يا أمّ سلمة! قولي واحفظي وصيّتي واشهدي.......... ج 2/298

أشهد أنّكَ قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة.......... ج 2/252

أشهد أنّك قد بلّغت الرّسالة وأقمت الصلاة.......... ج 2/251

أصدقاؤك ثلاثة، وأعداؤك ثلاثة.......... ج 3/276؛ ج 4/30

اعرف الحق تعرف أهله.......... ج 2/320

اعرف الرجال بالحق لاَ الحق بالرجال.......... ج 2/320

أعطى سليمان ملكاً عظيماً.......... ج 4/181

اعطيت خمساً لم يعطها أحد قبلي.......... ج 3/371

أعلاها: الجحيم يقوم أهلها على الصفا منها، تغلي أدمغتهم فيها كغلي القدور بما فيها.......... ج 2/259

إعلم أنّ الغلوّ في النبي والأئمّة عليهم السلام إنّما يكون بالقول.......... ج 1/84

أفضل أعمال امّتي انتظار الفرج.......... ج 2/1؛ / ج 3/334

أفضل العبادة انتظار الفرج.......... ج 2/362

إقرؤوا كما يقرءُ الناس.......... ج 2/280

الإقرار بنبوّة محمّد صلّى الله عليه وآله والإئتمام بأمير المؤمنين عليه السلام.......... ج 3/60

أقرب ما يكون العبد من الله عزوجل وهو ساجد.......... ج 3/384

أكثر من أن تقول: "اللهم لاتجعلني من المعارين ولاتخرجني من التقصير" ..........ج 250/3؛ / ج 4/88

أكثروا من أن تقولوا «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» .......... ج 4/349

ألا أحكي لكم وضوء رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله.......... ج 2/268

ص: 399

ألا إنّ العلم الّذي هبط به آدم من السماء إلى الأرض............. ج 1/190

ألا إنّك المبتلى والمبتلى بك، أما إنّك الهادي لمن اتّبعك.......... ج 3/81

ألا ترى كيف اشترط؟! ولم ينفعه التوبة والإيمان والعمل الصالح حتّى اهتدى.......... ج 3/62

ألا فزوروا القبور، فإنّها تزهّد في الدنيا وتذكّر في الآخرة.......... ج 3/346

ألا وإنّ إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ومن طعمه بقرصيه.......... ج 1/465

ألا وإنّ لكلّ مأموم إماماً يقتدي به.......... ج 4/68

ألا وإنّكم لاتقدرون على ذلك، ولكنْ أعينوني بورع واجتهاد.......... ج 4/249

ألا وإنّي سائلكم كيف خلفتموني في كتاب اللّه وأهل بيتي.......... ج 1/211

ألاترى كيف اشترط؟ ولم تنفعه التوبة أو الإيمان.......... ج 4/320

اللّهمّ ائتني بأحبّ خلقك إليك وإلي.......... ج 1/368

اللهمَّ اجعلني من زوّارك.......... ج 1/29

اللهم ادْرِ الحق معه حيث دار.......... ج 2/325

اللهمّ إنّ موسى بن عمران سألك وقال: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي...» .......... ج 1/107

اللّهم إنَّ هذه بقعةٌ طهّرتها وعَقْوَةٌ شرّفتها ومعالم زكّيتها.......... ج 2/151

اللهمّ إنّك أكرم مقصود وأكرم مأتي.......... ج 1/36

اللهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلّى الله عليه وآله نبي الرحمة.......... ج 3/387

اللّهم إنّي استعديك على قريش، فإنّهم أضمروا لرسولك... وآله ضروباً من الشرّ والغدر.......... ج 3/429

اللهمّ إنّي بري من الغلاة كبراءة عيسى بن مريم من النصارى.......... ج 1/78

اللهمّ اهد قومي فإنّهم لا يعلمون.......... ج 1/137

اللهمَّ لا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبداً.......... ج 1/171

اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه.......... ج 3/121، 267

اللهم هؤلاء أهل بيتي وخاصّتي فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً.......... ج 2/193

ص: 400

اللهم هؤلاء أهلي.......... ج 2/195

الّذي اصلّي له أقرب من هؤلاء.......... ج 2/262

الّذي عنده علم الكتاب هو أمير المؤمنين عليه السلام.......... ج 3/401

الّذين قرنهم اللّه عزّوجلّ بنفسه ونبيّه.......... ج 2/402

ألست أولى بكم من أنفسكم ؟... فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه.......... ج 1/407؛

/ ج 2/200؛ / ج 4/90

ألم تعلم أنّ القلم رفع عن المجنون حتى يعقل.......... ج 3/419

إلهي لم اعْصِكَ حين عصيتك وأنا بربوبيتك جاحد.......... ج 3/272؛ / ج 4/34، 351

إلهي لو قرنتني بالأصفاد، ومنعتني سيبك من بين الأشهاد.......... ج 1/365

أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبوّة بعدي ؟.......... ج 2/195

أما سمعت أبيات ابن الصيفي في هذا؟.......... ج 4/280

أما علمت أنّ لله لواءً من نور وعموداً من زبرجد خلقهما قبل أن يخلق السماوات بألفي سنة.......... ج 3/167

... أما علمت إنّ محمّداً وعليّاً صلوات الله عليهما كانا نوراً بين يدى الله جلّ جلاله.......... ج 3/150

أما والّذي نفسي بيده، لئن أطاعوه ليدخلنّ الجنة أجمعين أكتعين.......... ج 3/118

أما والله لا تذهب الأيام واللّيالي حتّى يحيي الله الموتى ويميت الأحياء.......... ج 3/309

أما واللّه، لقد تقمصّها ابن أبي قحافة أخوتيم.......... ج 2/330

اما واللّه، ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم، ولو دعوهم ما أجابوهم.......... ج 4/40

أمّا من سَلّ سيفه ودَعَا الناس إلى نفسه إلى الضّلال من ولد فاطمة عليها السلام وغيرهم فليس بداخل في الآية.......... ج 2/51

الإمام عَلَم فيما بين اللّه عزّوجلّ وبين خلقه.......... ج 1/292؛ / ج 2/172

الإمام... مخصوص بالفضل كلّه من غير طلب منه ولا اكتساب.......... ج 2/83

ص: 401

امتحنوا شيعتنا عند ثلاث: عند مواقيت الصلاة كيف محافظتهم عليها.......... ج 2/257

أمر اللّه عزوجل بسؤالهم ولم يؤمروا بسؤال الجهّال؛.......... ج 1/412

أمر اللّه عزّوجلّ رسوله بولاية عليّ وأنزل عليه.......... ج 2/397

اُمر الناس بمعرفتنا والرّدّ إلينا والتسليم لنا.......... ج 3/124

اُمرتُ بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين.......... ج 2/298؛ / ج 4/56

إن سمعت الأذان وأنت على الخلاء، فقل مثل ما يقول المؤذّن.......... ج 2/223

أنا أذود عن حوض رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بيدي هاتين القصيرتين.......... ج 1/409

أنا جليس من ذكرني.......... ج 2/223

أنا حجّة اللّه وأنا خليفة اللّه وأنا صراط اللّه.......... ج 2/93

أنا حرب لِمَنْ حاربكم وسلم لمن سالمكم.......... ج 3/265، 347

أنا دار الحكمة وعلى بابها.......... ج 1/128

أنا دعوة أبي إبراهيم.......... ج 1/278

أنا سلم لِمَنْ سالمكم وحرب لمن حاربكم.......... ج 3/265

أنا سيّد الأوّلين والآخرين، وأنت - يا علي! - سيّد الخلائق بعدي.......... ج 3/402

أنا سيّد النبيين ووصيي سيّد الوصيين وأوصياؤه سادة الأوصياء.......... ج 1/315

أنا سيّد ولد آدم وأنت يا علي! والأئمّة من بعدك سادات امّتي.......... ج 2/414

أنا الصدّيق الأكبر.......... ج 3/115، 220

أنا عبد من عبيد محمد صلى الله عليه وآله.......... ج 4/207

أنا عند المنكسرة قلوبهم.......... ج 2/96

أنَا غرست جنّة عدن بيدي محمّد صفوتي من خلقي، أيّدته بعلي.......... ج 3/158

أنا مدينة الجنّة وعلي بابها.......... ج 1/192

أنا مدينة الحكمة وعليٌّ بابها.......... ج 1/193، 298، 301، 304؛ / ج 2/328

ص: 402

أنا مدينة العلم وعلي بابها.......... ج 1/128، 192، 193، 298، 304؛ / ج 2/328؛ / ج 3/82

أنا مدينة الفقه وعلي بابها.......... ج 1/191

أنا المنذر وعلي الهادي من بعدي........... ج 1/236؛ / ج 2/120

إنّ الأئمّه في كتاب اللّه عز وجل إمامان.......... ج 1/229

إنّ أشدّ الناس بلاءً الأنبياء ثمّ الّذين يلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل.......... ج 4/298

إنّ اللّه أحكم وأكرم وأجل وأعظم وأعدل من يحتج بحجّة.......... ج 1/203

إنّ الله أخذ ميثاق شيعتنا بالولاية لنا وهم ذرّ يوم أخذ الميثاق على الذّرّ.......... ج 3/142

إنّ اللّه أدّب نبيّه فأحسن أدبه.......... ج 1/380

إنّ اللّه اصطفى كنانة من بني إسماعيل.......... ج 1/419

إنّ اللّه اصطفى من ولد إبراهيم إسماعيل.......... ج 1/220

إنّ الله تبارك وتعالى أرى رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ .......... ج 3/414

إنّ الله تبارك وتعالى جعل عليّاً عليه السلام علماً بينه وبين خلقه.......... ج 3/124

إنّ اللّه تبارك وتعالى جعل قلوب الأئمة مورداً لإرادته.......... ج 1/197

إنّ الله تبارك وتعالى حيث خلق الخلق خلق ماءً عذباً.......... ج 3/188

إنّ الله تبارك وتعالى خلق محمّداً وعليّاً والأئمّة الأحد عشر من نور عظمته.......... ج 3/151

إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يوصف بزمان، ولا مكان، ولا حركة.......... ج 1/52

إنّ اللّه تبارك وتعالى لم يدع الأرض إلاّ وفيها عالم.......... ج 2/163

إنّ اللّه تعالى آتاني القرآن وآتاني من الحكمة مثل القرآن.......... ج 1/301، 310

إنّ اللّه تعالى اختار لنبيّنا خير أنساب من لدن آدم إلى أن أخرج من صلب أبيه عبداللّه.......... ج 1/221

إنّ الله تعالى بعث محمّداً صلّى الله عليه وآله إلى الناس أجمعين رسولاً.......... ج 3/85

إنّ الله تعالى وكّل بي ملكين، فلا أذكر عند مسلم فيصلّي عليّ .......... ج 3/203

إنّ اللّه تعالى يقول للعبد يوم القيامة: عبدي أكنت عالماً؟.......... ج 2/159

ص: 403

إنّ اللّه تعالى يقول للعبد يوم القيامة: عبدي أكنت عالماً؟.......... ج 1/428

إنّ اللّه جبل النبيين على نبوّتهم، فلا يرتدّون أبداً.......... ج 4/87

إنّ اللّه خلق الأرض من أجل النبي صلى اللّه عليه وآله.......... ج 1/169

إنّ اللّه خلق الخلق، فجعلني من خير فرقهم وخير الفريقين.......... ج 1/210، 221

إنّ اللّه خلق النبيين على النبوّة فلا يكونون إلاّ أنبياء.......... ج 3/250؛ / ج 4/86

إنّ اللّه خلقنا فأكرم خلقنا وفضّلنا وجعلنا امناءه.......... ج 1/355

إنّ اللّه خلقنا من أعلى عليّين، وخلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه.......... ج 1/151

إنّ اللّه ذا الجلال والإكرام لما خلق الخلق واختار خيرة من خلقه.......... ج 1/414

إنّ اللّه طهّرنا وعصمنا وجعلنا شهداء على خلقه وحجّته في أرضه.......... ج 3/43

إنّ اللّه عزّ وجلّ رفيق يحبّ الرفق ويعطي على الرفق.......... ج 4/291

إنّ اللّه عز وجل خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب.......... ج 1/285

إنّ اللّه عزّوجلّ أدّب نبيّه على محبّته.......... ج 1/155، 384؛ / ج 2/381

إنّ اللّه عزّوجلّ أدّب نبيّه فأحسن أدبه.......... ج 1/225؛ / ج 2/378

إنّ اللّه عزوجل اصطفى كنانة من ولد إسماعيل.......... ج 1/219

إنّ اللّه عزّوجلّ أنزل قطعةً من نور فأسكنها في صلب آدم.......... ج 3/138

إنّ اللّه عزوجل بعث محمّداً صلى اللّه عليه وآله إلى الناس أجمعين رسولاً.......... ج 1/38

إنّ اللّه عزوجل خلق خلقاً للإيمان لا زوال له.......... ج 3/249؛ / ج 4/87

إنّ الله عزّوجلّ خلق خلقاً من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج.......... ج 4/275

إنّ اللّه عزّوجلّ خلقني وخلق عليّاً وفاطمة والحسن والحسين من نور.......... ج 2/350

إنّ اللّه عزّوجلّ خلقني وعليّاً وفاطمة والحسن والحسين قبل أن يخلق الدنيا.......... ج 3/149

إنّ اللّه عزوجل لم يبعث نبيّاً إلاّ بصدق الحديث.......... ج 1/204

إنّ اللّه قضى قضاءً حتماً ألاّ ينعم على العبد بنعمة فيسلبها إيّاه.......... ج 4/270

ص: 404

إنّ اللّه كان إذ لا كان، فخلق الكان والمكان.......... ج 3/146

إنّ اللّه يحبّ الرفق ويعين عليه............. ج 4/291

إنّ اللّه يرضى لرضاك ويغضب لغضبك.......... ج 4/140

إنّ الإمام مؤيّد بروح القدس وبينه وبين اللّه عمود من نور.......... ج 2/170

إنّ الإمامة أجلّ قدراً وأعظم شأناً وأعلى مكاناً.......... ج 3/70

إنّ أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ ملك مقرّب.......... ج 1/87

إنّ الأوصياء محدّثون يحدّثهم روح القدس ولا يرونه.......... ج 2/141

إنّ بعض قريش قال لرسول الله صلى الله عليه وآله: بأيِّ شي سبقت الأنبياء.......... ج 232/2؛ / ج 145/3

إنّ البلاء للظالم أدب، وللمؤمن امتحان.......... ج 4/298

إنّ تنظروا إلى آدم في علمه، ونوح في همّه، وإبراهيم في خلقه.......... ج 3/211

إنّ حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ نبي مرسل أو ملك مقرّب.......... ج 3/286

إنّ حديثنا يحيى القلوب.......... ج 4/112

إنّ الحق والباطل لا يعرفان بالناس.......... ج 3/295

إنّ الحكمة المعرفة والتفقّه في الدين.......... ج 1/301

إنّ داود ورث الأنبياء وإنّ سليمان ورث داود.......... ج 2/368

إنّ ذلك يكون عند خروج المهدي من آل محمّد.......... ج 1/466

إنّ الذنب يحرم العبد الرزق.......... ج 4/270

إنّ رسول الله صلى الله عليه وآله قال لعلي عليه السلام: أنت الّذي احتجّ الله بك.......... ج 3/190

إنّ الروح خلق أعظم من جبرئيل وميكائيل.......... ج 2/142

إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصلاة.......... ج 4/103

إنّ الصبر من الإيمان كالرأس من الجسد.......... ج 2/243

إنّ طاعتنا مفترضة عليهم كطاعة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله.......... ج 1/383

ص: 405

إنّ العبد يصبح مؤمناً ويمسي كافراً.......... ج 4/85

إنّ علم العالم صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ نبي مرسل، أو ملك مقرّب.......... ج 3/285

إنّ علي بن أبي طالب إمام امّتي وخليفتي عليها من بعدي.......... ج 2/93

إنّ علي بن أبي طالب وصيّي وإمام أمّتي.......... ج 3/436

إنّ عليّاً إمام أوليائي، ونور لمن أطاعني.......... ج 1/53

إنّ عليّاً منّي وأنا من علي وهو وليّكم من بعدي.......... ج 2/410

إنّ فضل أوّلنا يلحق فضل آخرنا، وفضل آخرنا يلحق فضل أوّلنا.......... ج 4/20

إنّ قوماً عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التجّار.......... ج 2/288

إن كان أبواه مؤمنين حيّين فأرى ذلك عقوقاً.......... ج 3/237؛ / ج 4/132

إنّ لكلّ نبي وصيّاً ووارثاً وإنّ عليّاً وصيّي ووارثي.......... ج 2/380

إنّ للجنّة ثمانية أبواب على كلّ أبواب منها أربع كلمات.......... ج 3/162

إنّ لله عباداً في الأرض يسعون في حوائج الناس.......... ج 4/275

إنّ المجالس بالأمانات.......... ج 1/196

إنّ مقامي بين أظهركم خير لكم، وإنّ مفارقتي إيّاكم خير لكم.......... ج 3/41

إنّ الموت حق والبعث حق والجنة حق.......... ج 2/316

إنّ النبي صلى الله عليه وآله قاله ليلة أسري به إلى السماء: جمع الله بينه وبين الأنبياء.......... ج 3/184

إنّ وصيّي وموضع سرّي وخير من اترك بعدي... علي بن أبي طالب.......... ج 1/330

إنّ هاهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حملة.......... ج 1/130، 305

إنّ هذا وأصحابه يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم.......... ج 2/311

إنّا آل محمّد كنّا أنواراً حول العرش، فأمرنا الله بالتسبيح.......... ج 3/148

إنّا أوّل بيت نَوَّهَ الله بأسماءنا.......... ج 3/146

إنّا صنائع ربّنا والناس بعد صنائعنا.......... ج 4/220

ص: 406

إنّا عبيد مربوبون............. ج 1/163

إنّا كنّا لنعرف المنافقين نحن معشر الأنصار ببغضهم علي بن أبي طالب.......... ج 3/262

إنّا لا نعدّ الرجل مؤمناً حتى يكون بجميع أمرنا متّبعاً مريداً.......... ج 3/105

إنّا معاشر الأنبياء امرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم.......... ج 1/344

أنافقت يا بريدة بعدي ؟.......... ج 2/411؛ / ج 3/195

الأنبياء والمرسلون على أربع طبقات.......... ج 1/232

أنت الّذي احتجّ اللّه به في ابتداء الخلق حيث أقامهم.......... ج 2/233

أنت إن أدركته.......... ج 2/310

أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه من بعدي.......... ج 1/129؛ / ج 2/328

أنت فقيه أهل البصرة ؟.......... ج 3/177

أنت قسيم النار.......... ج 2/353

أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدى............. ج 1/108، 382؛ / ج 4/214

أنتم الأوّل والآخر.......... ج 4/164

إنصاف الناس من نفسك ومؤاساتك لأخيك وذكر اللّه في كلّ موطن.......... ج 2/225

اُنظر إلينا نظرة رحيمة.......... ج 1/276

إنّك ستقدم على اللّه وشيعتك راضين مرضيين.......... ج 4/242

إنّكم لا تكونون صالحين حتّى تعرفوا.......... ج 1/40

إنّما ادّخرتك لنفسي، ألا يسرّك أن تكون أخا نبيّك ؟.......... ج 2/200

إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان.......... ج 1/281؛ / ج 2/362؛ / ج 3/336

إنّما الحجّة في آل إبراهيم، لقول الله عزّوجل.......... ج 3/175

إنما أنبت في رؤوسنا ماترى اللّه ثم أنتم.......... ج 1/149

إنّما سمّي إسماعيل صادق الوعد.......... ج 4/258

ص: 407

إنّما شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي، فأمّا المحسنون فما عليهم من سبيل... "..........ج 3/379

إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا.......... ج 2/314؛ / ج 3/66

إنّما مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجا.......... ج 3/112

إنّما نحن كنجوم السماء كلّما غاب نجم طلع نجم.......... ج 3/98

إنّما يعرف اللّه عزّوجلّ ويعبده من عرف اللّه وعرف إمامه منّا أهل البيت.......... ج 1/39

اِنَّما يعني أولى بكم، أي أحقّ بكم وبأموركم وأنفسكم وأموالكم.......... ج 2/396

اّنه لا يحفظ مودتنا إلاّ كلّ مؤمن.......... ج 4/326

إنّه لا يفعل إلاّ ما يؤمر به.......... ج 1/83

إنّه يكره للعبد أن يزكّي نفسه، ولكنّي أقول: إنّ آدم عليه السلام لمّا أصاب الخطيئة.......... ج 1/254

إنّها الحقّ ، قد كانت في الأمم السّالفة ونطق به القرآن.......... ج 3/314

إنّي بكم مؤمن وبإيابكم موقن بشرايع ديني وخواتيم عملي.......... ج 3/310

إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي.......... ج 1/101، 213، 215، 327، 436؛

/ ج 2/136، 177، 201، 351؛ / ج 3/31، 78، 109؛ / ج 4/315

إنّي تارك فيكم ما ان اعْتصمتم به لن تضلّوا من بعدي.......... ج 2/178

إنّي تارك فيكم ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا كتاب اللّه.......... ج 2/172، 178، 415

إنّى قد تركت فيكم أمرين لن تضلّوا بعدي.......... ج 2/402

إنّي مخلّف فيكم ما إنْ تمسكّتم به لن تضلّوا: كتاب الله وعترتي أهل بيتي.......... ج 4/67

إنّي من القائلين بفضلكم، مقرّ برجعتكم.......... ج 3/310

أو ليس اللّه يقول: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا...» .......... ج 2/86

أوحى اللّه تعالى إلى نبيّه............. ج 1/434

أوصيك بتقوى الله والورع والاجتهاد، واعلم أنّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه.......... ج 3/105

اوصيكم بتقوى اللّه.......... ج 4/268

ص: 408

أوّل الدين معرفته.......... ج 1/370

أوّل ما يحاسب به العبد............. / ج 2/254

أوّل ما ينطق به [القائم عليه السلام] هذه الآية:.......... ج 1/418

أوّلنا محمّد وأوسطنا محمّد وآخرنا محمّد؛.......... ج 3/30

اهتدوا بهدي عمّار.......... ج 4/115

أهل بيته المسؤولون وهم أهل الذكر؛.......... ج 1/412

إي وربّي، وليمحّص اللّه الّذين آمنوا ويمحق الكافرين.......... ج 2/94

إيّاكم والتفكّر في اللّه، فإنّ التفكّر في اللّه لا يزيد إلاّ تيهاً.......... ج 4/143

إيّاكم والغلوّ فينا، قولوا: إنّا عبيد مربوبون.......... ج 1/79

أيّام الله ثلاثة: يوم يقوم القائم، ويوم الكرّة ويوم القيامة.......... ج 3/432؛ / ج 4/125

إيّانا عنى ونحن المجتبون.......... ج 2/290

أيّدلّك على الطريق ويأخذ عليك المضيق ؟.......... ج 3/417

أيّكم يكون أخي ووارثي ووزيري وخليفتي فيكم من بعدي ؟.......... ج 1/328

أيّما كان خيراً؟ ما أردتم ؟ أم ما أردت ؟............. ج 1/346

أيّما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج إليه وهو يقدر عليه من عنده.......... ج 4/272

الإيمان باللّه الّذي لا إله إلاّ هو، أعلى الأعمال درجة.......... ج 1/182

الإيمان حالات ودرجات وطبقات ومنازل.......... ج 1/182

الإيمان هو الإقرار باللسان وعقد في القلب وعمل بالأركان.......... ج 3/241

أيّها الشيخ! اظنك غريباً؟.......... ج 1/345

أيّها الناس! إلزموا موّدتنا أهل البيت.......... ج 4/321

أيّها الناس! إنّ اللّه جلّ ذكره ما خلق العباد إلاّ ليعرفوه.......... ج 1/290؛ / ج 4/143

أيّها الناس! إنّ أهل بيت نبيّكم شرّفهم الله بكرامته............. ج 3/353

ص: 409

أيّها الناس! إنّي قد تركت فيكم حبلين............. ج 3/37

أيّها الناس! من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه.......... ج 3/211

أيّها الناس! من عرفني فقد عرفني.......... ج 4/326

أيّهما أحب إليك ؟ رجل يروم قتل مسكين قد ضعف أتنقذه من يده.......... ج 3/425

ب

بذكرك عاش قلبي............. ج 1/414

برئت من حول اللّه وقوّته ولجأت إلى حولي وقوّتي.......... ج 1/172

بالشهادة تدخلون الجنّة وبالصّلاة تنالون الرحمة، فأكثروا من الصّلاة على نبيّكم.......... ج 3/200

بل لم تره العيون بمشاهدة الأبصار ولكنْ رأته القلوب بحقائق الإيمان.......... ج 1/185

بليّة الناس علينا عظيمةٌ ؛ إن دعوناهم لم يستجيبوا لنا.......... ج 3/80

بنا عبد اللّه، وبنا عرف اللّه وبنا وحّد اللّه.......... ج 1/185، 273؛ / ج 2/31؛ / ج 4/138، 139

بينا رسول الله صلى الله عليه وآله في بيت أمّ سلمة إذ هبط عليه ملك.......... ج 3/164

بيوت محمّد ثمّ بيوت علي منها.......... ج 3/176

ت

التائب من الذنب كمن لاذنب له.......... ج 4/104

تحمل اليوم جنازته وكنت بالأمس تجرّعه الغيظ.......... ج 1/138

تعالى اللّه عز وجل عمّا يصفون سبحانه وبحمده، ليس نحن شركائه في علمه.......... ج 1/79

تقتلك فئة باغية.......... ج 1/244

تكلّموا في خلق اللّه ولا تتكلّموا في اللّه.......... ج 4/143

ث

ثمّ اهتدى إلى ولاية علي بن أبي طالب عليهما السلام.......... ج 3/62

ثمّ اهتدى إلى ولايتنا أهل البيت.......... ج 2/123

ص: 410

ج

جاء حبر من الأحبار إلى أمير المؤمنين عليه السلام فقال: يا أميرالمؤمنين! متى كان ربّك ؟.......... ج 207/4

جعل في عليٌّ الخلافة.......... ج 3/135

جعل في علي الوصاية.......... ج 3/135

جعله سبحانه وتعالى للإسلام علماً.......... ج 2/172

جعلها اللّه عزّ وجلّ في عقب الحسين عليه السلام باقية إلى يوم القيامة.......... ج 1/52

الجنّة تشتاق إليك وإلى عمّار وإلى سلمان.......... ج 4/116

جهلوا - والله - أمر الله وأمر أوليائه معه.......... ج 3/94

ح

حبّ علي حسنةٌ لا تضرّ معها سيّئة وبغضه سيّئة لا تنفع معها حسنة.......... ج 3/267

حجّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله من المدينة وقد بلغ جميع الشرايع قومه.......... ج 4/227

حديثنا صعب مستصعب لا يؤمن به إلاّ ملك مقرّب، أو نبي مرسل.......... ج 1/303؛ / ج 3/286

حديثي حديث أبي، وحديث أبي حديث جدّي، وحديث جدّي حديث.......... ج 1/433؛ / ج 3/30

حربك يا علي! حربي وسلمك سلمي.......... ج 3/121

حرّمت الجنّة على من ظلم أهل بيتي وآذاني في عترتي.......... ج 4/48، 336

حزب علي حزب الله، وحزب أعدائه حزب الشيطان.......... ج 3/254

الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة.......... ج 4/61

الحسنة حبّ علي وأهل بيته.......... ج 3/268

الحمد للّه الّذي استنقذنا بك من الشرك والضلالة.......... ج 1/241

الحمد لله الّذي أكرمنا بمحمّد صلّى اللّه عليه وآله وطهّرنا تطهيراً.......... ج 4/299

الحمد للّه الّذي منَّ علينا بحكّام يقومون مقامه لو كان حاضراً في المكان.......... ج 1/37

ص: 411

خ

خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ذات يوم فقال: إنّ اللّه تعالى يقول:.......... ج 2/122

خرج علينا رسول الله صلّى الله عليه وآله عشيّة عرفة فقال: إنّ الله باهى بكم.......... ج 3/102

خلق الله قضيباً من نور قبل أن يخلق الله الدنيا بأربعين ألف عام.......... ج 3/137

خلقٌ من خلق اللّه عزّ وجلّ أعظم من جبرئيل و ميكائيل.......... ج 2/144

خلقت أنا وعلى بن أبي طالب من نور عن يمين العرش.......... ج 3/138

خلقت أنا وعلي بن أبي طالب من نور واحد، نسبّح اللّه عزّ وجلّ في يمنة العرش.......... ج 3/134؛

/ ج 4/165

خلقنا واحد، وعلمنا واحد، وفضلنا واحد، وكلّنا واحد عند الله عزّوجلّ ؛.......... ج 3/132، 388؛

/ ج 4/20

خلقني الله من صفوة نوره ودعاني فأطعت............. ج 3/151

خلقني الله نوراً تحت العرش قبل أن يخلق الله آدم باثني عشر ألف سنة.......... ج 3/148

الخير الكثير، معرفة أمير المؤمنين والأئمّة عليهم السلام.......... ج 1/301

ذ

ذروة الأمر وسنامه ومفتاحه وباب الأشياء ورضى الرحمان تبارك وتعالى؛.......... ج 3/281

الذكر القرآن وآل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أهل الذكر وهم المسئولون.......... ج 1/411

ذهبت لقبر امي فسألت ربّي أن يحييها فأ حياها.......... ج 3/321

ر

رأس طاعة الله الصبر والرضا عن الله فيما أحبّ أو كره.......... ج 3/404

راوية لحديثنا يبثّ في الناس ويشدّد في قلوب شيعتنا.......... ج 4/112

ربّ بما أعطيتني.......... ج 1/462

رسول اللّه المنذر وأنا الهادي.......... ج 1/237

ص: 412

رسول اللّه المنذر والهادي رجل من بني هاشم.......... ج 1/238

ز

زكاة العلم نشره، زكاة الجاه بذله.......... ج 2/273

س

سئلت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللّه تعالى............. ج 2/228

السابق بالخيرات: الإمام، والمقتصد: العارف للإمام.......... ج 2/50

سألتَ رحمك الله عن التوحيد وما ذهب إليه من قبَلك.......... ج 3/414

سألت عن التوحيد، هذا عنكم معزول، الله واحد أحد لم يلد ولم يولد ولم.......... ج 3/415

سأله بحقّ محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين إلاّ تبت عليّ .......... ج 4/344

سبحان اللّه عمّا يقول الظالمون الكافرون علوّاً كبيراً.......... ج 1/80

سبحان الله، هذا كما قال قوم موسى.......... ج 3/316

سبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا.......... ج 2/31

سبق الأوقاتَ كونه والعدم وجوده والابتداء أزله؛.......... ج 1/451

ستصيبكم شبهة فتبقون بلا علم يرى، و لا إمام هدى.......... ج 4/348

ستفترق امّتي على ثلاث وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية.......... ج 1/237، 438؛ / ج 2/314

ستقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين.......... ج 4/54

ستكون بعدي فتنة، فإذا كان ذلك فالزموا علي بن أبي طالب،............. ج 1/242

سعد من أطاعك، وشقي من عصاك.......... ج 3/107

... السلام على يعسوب الإيمان وميزان الأعمال............. ج 2/358

السلام عليك أيّها العَلَم المنصوب والعلم المصبوب.......... ج 2/136

... السلام عليك حين تقوم، السلام عليك حين تقعد.......... ج 3/227

سلمان منّا أهل البيت.......... ج 2/303؛ / ج 4/105، 121

ص: 413

سلوني قبل أن تفقدوني.......... ج 1/130، 312؛ / ج 2/329؛ / ج 4/148، 194

سمعت رسول اللّه صلى الله عليه وآله يقول: قال اللّه تعالى: لأعذّبنّ كلّ رعيّة دانت............. ج 4/171

سمعنا أبا عبداللّه عليه السلام وهو يلعن في دبر كلّ مكتوبة أربعة من الرجال وأربعاً من النساء.......... ج 2/204

سيكون في أمتي كلّ ما كان في بني إسرائيل، حذو النعل بالنعل.......... ج 3/299، 314

ش

شهادة أن لا إله إلاّ اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، والإقرار............. ج 2/401

شيعتنا معنا.......... ج 4/117

شيعتنا منّا خلقوا من فاضل طينتنا.......... ج 1/151

ص

الصّادقون هم محمّد وأهل بيته.......... ج 3/112

الصادقون الأئمّة الصدّيقون بطاعتهم.......... ج 2/39

صار محمد صلّى اللّه عليه وآله صاحب الجمع وصرت أنا صاحب النشر.......... ج 4/198

الصبر ثلاثة: صبر عند المصيبة وصبر على الطاعة.......... ج 1/135؛ / ج 2/243

الصبر صبران: صبرٌ على ما تحبّ وصبر على ما تكره.......... ج 1/135

الصّلاة على النبي وآله أمحق للخطايا من الماء للنار.......... ج 3/202

الصّلاة على محمّد وآله تعدل عند الله عزّوجل التسبيح والتهليل والتكبير.......... ج 3/200

الصلاة عمود الدين.............. ج 2/253

الصلاة قربان كلّ تقي.......... ج 2/254

الصلاة معراج المؤمن.......... ج 2/265

الصلاة ميزانٌ من وفى استوفى.......... ج 2/253

صلاتكم عليّ إجابة لدعائكم وزكاة لأعمالكم.......... ج 3/201

ص: 414

ط

طاعة اللّه ومعرفة الإمام.......... ج 1/300

الطاعة المفروضة.......... ج 4/220

طرفٌ بيد الله تعالى وطرفٌ بأيديكم.......... ج 3/37

ع

عادى اللهَ من عادى عليّاً.......... ج 3/267

عبدت اللّه مخلصاً، وجاهدت فِي اللّه صابراً.......... ج 2/251

عبدك وابن عبدك وابن أَمَتك المقرّ بالرقّ .......... ج 1/162

عبدي أطعني تكن مَثَلي أنا أقول للشيء كن! فيكون.......... ج 2/67

عجبت للمرء المسلّم لا يقضي الله عزّوجلّ له قضاءً إلاّ كان خيراً له.......... ج 3/405

عجبت لمن يتفكّر في مأكوله كيف لايتفكّر في معقوله.......... ج 4/32

عدة المؤمن أخاه نذر لاكفّارة له.......... ج 4/259

عدوّك عدوّي وعدوّي عدوّ الله.......... ج 3/266

عرض اللّه أمانتي على السماوات السّبع بالثواب والعقاب.......... ج 1/178

عظم الذنب من عندي فليحسن العفو من عندك.......... ج 4/282

علم الكتاب - واللّه - كلّه عندنا............. ج 1/132؛ / ج 2/67

العلم نورٌ يقذفه اللّه في قلب من يشاء.......... ج 2/134

علّمني رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله ألف باب من العلم............. ج 2/54، 83؛ / ج 4/193

علي باب حطّة من دخل منه كان مؤمناً ومن خرج منه كان كافراً.......... ج 1/189؛ / ج 3/77، 270

علي قسيم الجنّة و النار.......... ج 4/238

علي مخشوشن في ذات اللّه.......... ج 2/288

عليٌّ مع الحق والحقّ مع علي لا يفترقان............. ج 1/435؛ / ج 2/324؛ / ج 3/111؛ / ج 4/61

ص: 415

علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيث ما دار.......... ج 1/132، 243، 435؛ / ج 2/135؛

/ ج 3/279؛ / ج 4/285

علي ممسوسٌ في ذات اللّه.......... ج 2/288

علي منّي بمنزلة هارون من موسى.......... ج 2/380

عليٌّ منّي بمنزلتي من ربّي.......... ج 1/226

علي وشيعته هم الفائزون.......... ج 3/112

علي يوم القيامة على الحوض، لا يدخل الجنّة إلاّ من جاء بجواز من علي.......... ج 1/439

علي بن أبي طالب باب الدين.......... ج 1/188

عليك بتقوى الله والورع والاجتهاد وصدق الحديث.......... ج 3/104

عليك وعليه السلام، إذا أتيت عبداللّه فاقرأهُ السلام.......... ج 1/205

عميت عينٌ لا تراك عليها رقيباً.......... ج 1/448

ف

فإذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن.......... ج 1/242

فاستمسك بالّذي أوحى إليك إنّك على صراط مستقيم.......... ج 1/434

فاطمة بضعة منّي، من آذاها فقد آذاني.......... ج 4/49

فاطمة بهجة قلبي وابناها ثمرة فؤادي وبعلها نور بصري.......... ج 3/116

فأمّا ما فرض على القلب من الإيمان، فالإقرار والمعرفة والعقد والرّضا.......... ج 1/184

فإنْ أقرّ بولايتنا ثمّ مات عنها قبلت منه صلاته وصومه وزكاته وحجّه.......... ج 4/320

فإن توفيتني اللّهم قبل ذلك فاجعلني يا ربّ فيمن يكرّ في رجعته.......... ج 3/310

فإنْ سلك الناس كلّهم وادياً وسلك علي وادياً فاسلك وادي علي.......... ج 3/117

... فإنّ أمرنا بغتة فجأة حين لا تنفعه توبة ولا ينجيه من عقابنا ندم.......... ج 4/176

فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله كان مسدّداً موفقاً مؤيّداً بروح القدس.......... ج 2/378

ص: 416

فإنّ عليّاً إنّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه بصدق الحديث وأداء الأمانة.......... ج 1/205

فإنّ الغلاة شرّ خلق اللّه؛ يصغّرون عظمة اللّه.......... ج 1/81

فإنّ مثل الصلاة كمثل النهر الجاري، كلّما صلّى صلاة كفَّرت ما بينهما من الذنوب.......... ج 2/255

... فإنّما مثل أ صحابي فيكم كمثل النّجوم، بأيّها ا خذ اهتدي.......... ج 3/67

فأنا أولى الناس بالمؤمنين في كتاب اللّه عزّوجلّ .......... ج 2/412

فأنا من خيار إلى خيار.......... ج 1/223

فالحق ما رضيتموه، والباطل ما اسخطتموه.......... ج 3/279

... فرسول الله صلى الله عليه وآله أوّل من عبد الله تعالى.......... ج 3/130

فرسول اللّه صلى الله عليه وآله الشهيد علينا بما بلغنا عن الله تبارك وتعالى.......... ج 3/46

فرسول اللّه صلى الله عليه وآله، عنداللّه مرتضى، ونحن ورثة ذلك الرسول الّذي أطلعه اللّه على ما شاء من غيبه.......... ج 1/131؛ / ج 2/87

... فسبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا............. ج 4/120، 194

فسبّحنا وسبّحت شيعتنا فسبّحت الملائكةُ لتسبيحنا.......... ج 1/164

فقال عليه السلام: لبقاء العالم على صلاحه.......... ج 3/55

فلا تقدموهم فتهلكوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منكم.......... ج 1/214

فلمّا أراد أن يخلق الخلق نثرهم بين يديه فقال لهم: من ربّكم ؟.......... ج 3/187

فلو أنّ رجلاً صفن بين الركن والمقام فصلّى وصام ثمّ لَقَى الله وهو مبغض.......... ج 3/264؛

/ ج 4/318

فما ثواب من صلّى عَلَى النبي وآله بهذه الصّلاة ؟ الخروج من الذنوب.......... ج 3/201

فمن ادّعى للأنبياء ربوبيّة أو ادّعى للأئمّة ربوبيّة... فنحن منه برآء.......... ج 1/79

... فمن ذا الّذي يبلغ معرفة الإمام ويمكنه اختياره.......... ج 4/155

فمن عرفه كان مؤمناً ومن أنكره كان كافراً.......... ج 1/293

ص: 417

فنحن الّذين اصطفانا اللّه عزّ وجلّ وأورثنا.......... ج 2/51

فواللّه، إنّي بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض.......... ج 1/130

فهل فيكم أحدقال له رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: إنّ من شيعتك رجلاًيدخل في شفاعته............. ج 372/3

فهل يجوز أن يقال: قاتل الحسين لعنه الله، أو الآمر بقتله لعنه الله ؟.......... ج 3/245

فهم سرّ اللّه المخزون.......... ج 2/95

فهم يحلّون ما يشاؤون ويحرّمون ما يشاؤون ولن يشاؤوا إلاّ أن يشاء اللّه.......... ج 1/206

في علي وفاطمة والحسن والحسين وأهل بيته صلوات الله عليهم.......... ج 3/131

ق

قال آدم: فمن هؤلاء الخمسة الّذين أرى أسمائهم في هيئتي وصورتي.......... ج 3/141

قال الله تبارك وتعالى: يا محمّد! إنّي خلقتك وعليّاً نوراً - يعني روحاً بلا بدن -.......... ج 3/143

قال: إيّانا عنى.......... ج 2/39

قال: علي وفاطمة وابناهما.......... ج 2/286؛ / ج 4/324

قد واللّه أوتينا ما أوتي سليمان وما لم يؤت سليمان.......... ج 4/179

قرأت القرآن ولم أقرأ آل حم.......... ج 4/328

قسّم اللّه الأرض نصفين فجعلني في خيرهما.......... ج 1/222

قلب المؤمن عرش الرحمان.......... ج 2/96

قم فاغتسل وصلّ ما بدا لك، فإنّك كنت مقيماً على أمر عظيم.......... ج 2/359

قولوا فينا ما شئتم، 88، 89.......... ج 1/105

قولوا: اللهمّ صلّ على محمّد وعَلى آل محمّد.......... ج 3/196

قيمةُ كلّ امرء ما يحسنه.......... ج 3/81

ك

كان بنو إسرائيل يسوسهم أنبياؤهم.......... ج 1/157

ص: 418

كان علي عليه السلام واللّه عبداً للّه صالحاً أخو رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله.......... ج 1/81؛

/ ج 2/70

كان علي عليه السلام يعمل بكتاب اللّه وسنّة رسوله.......... ج 1/311؛ / ج 4/209، 261

كثيراً ما كنت أسمع أبي يقول: ليس من شيعتنا من لا تتحدّث المخدّرات بورعه في خدورهنّ .......... ج 3/106

كذب من زعم أنّه يحبّني ويبغضك.......... ج 3/259

كذبوا وألحدوا وشبّهوا، تعالى الله عن ذلك، إنّه سميع بصير.......... ج 3/413

كلّ سهو في الصلاة يطرح منها غير أنّ اللّه تعالى يتمّ بالنوافل.......... ج 2/255

كلّ ما استغفرت الله تعالى منه فهو منك، وكلّ ما حمدت الله تعالى فهو منه.......... ج 3/417

كلّما أحدث العباد من الذنوب ما لم يكونوا يعملون، أحدث اللّه لهم من البلاء............. ج 4/191

كلمة لا إله إلاّ اللّه حصني، فمن قالها دخل حصني.......... ج 2/169؛ / ج 4/310

كنّا أنواراً حول العرش نسبّح اللّه ونقدّسه حتى خلق اللّه سبحانه الملائكة.......... ج 4/119

كنت أنا و علي نوراً بين يدي الله تعالى من قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام.......... ج 3/136،

149؛ / ج 4/166

كنت أنا وعلي نوراً عن يمين العرش.......... ج 3/137

كنت سمعه الّذي يسمع به وبصره الّذي يبصر به؛.......... ج 1/373

كنت في صلبه، وهبط بي إلى الأرض في صلبه.......... ج 1/54

كنت كنزاً مخفيّاً، فأحببت لأن أعرف.......... ج 4/142

كنت نبيّاً وآدم بين الماء والطين.......... ج 3/215

كنت نهيتكم عن زيارة القبور، فزوروها.......... ج 3/346

كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم.......... ج 1/465

كونوا دعاةً لنا بغير ألسنتكم.......... ج 3/95

ص: 419

كونوا لنا زيناً ولا تكونوا علينا شيناً.......... ج 3/73

كيف يأمر بطاعتهم ويرخص في منازعتهم.......... ج 2/401

ل

لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله.......... ج 2/195

لاُعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله.......... ج 1/366

لأن الّذي يُصلّي له المصلّي أقرب إليه ممّن يمرّ بين يديه.......... ج 2/263

لأنّها أوصت أن لا يصلّي عليها الرجلان.......... ج 1/56

لأيِّشي يحتاج إلى النبي والإمام ؟.......... ج 3/55

... لا إله إلاّ أنت، سبحانك وبحمدك، ظلمت نفسي.......... ج 4/352

لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله نصرته بعلي.......... ج 3/159

لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، علي حبيب الله.......... ج 3/163

لا أناله الله شفاعة رسول الله.......... ج 3/374

لا تترك هذه الاُمة شيئاً من سنن الأوّلين حتّى تأتيه.......... ج 3/316

لا تجعلونا أرباباً............. ج 1/163

لا تذهب الدنيا حتّى يخرج رجل منّي يحكم بحكومة آل داود.......... ج 2/361

لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن أربع.......... ج 4/92، 314

لا تسبّوا الريح فإنّها من نفس الرحمان.......... ج 4/187

لا تصلّوا عليّ الصّلاة البتراء.......... ج 2/57؛ / ج 3/196

لا تصلّوا علي صلاة مبتورة، بل صلوا إلي أهل بيتي.......... ج 3/193

لا تغترّوا بصلاتهم ولا بصيامهم فإنّ الرجل ربما لهج بالصلاة.......... ج 1/204

لا جبر ولا تفويض ولكن أمر بين أمرين.......... ج 3/273، 416

لا والله، ما فوّض الله إلى أحد من خلقه إلاّ إلى رسول الله... وإلى الأئمّة عليهم السلام.......... ج 3/97

ص: 420

لا يدخل الجنّة إلاّ من جاء بجواز من علي بن أبي طالب.......... ج 1/287

لا يصلح من لا يعقل... والصدق عزّ، والجهل ذلّ .......... ج 4/303

لا يعرف الحق بالرجال، إعرف الحق تعرف أهله.......... ج 3/295

لا يقاس به أحد ممّن خلق الله.......... ج 3/216

لا تخاصمهم بالقرآن، فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه،.......... ج 3/31

لا ترفعوني فوق حقّي.......... ج 1/78

لا تقع في عليٍّ ، فإنّه منّي وأنا منه وهو وليّكم بعدي وأنّه منّي وأنا منه.......... ج 2/408

لا تقل هذا، فهو أولى الناس بكم بعدي.......... ج 2/412

لا تقولوا فينا ربّاً وقولوا ما شئتم ولن تبلغوا.......... ج 1/86

لا يبغضك مؤمن ولا يحبّك منافق.......... ج 3/260

لا يحبّ عليّاً منافق ولا يبغض عليّاً مؤمن.......... ج 3/261

لا يحبّك إلاّ مؤمن وَلا يبغضك إلاّ منافق.......... ج 3/262

لا يزال العبد يتقرّبُ إليّ بالنوافل حتّى أكون سمعه الّذي يسمع به.......... ج 2/265

لا، ذاك إلينا إن شئنا فعلنا وإن شئنا لم نفعل.......... ج 4/183

لتركبنّ سنن من كان قبلكم شِبراً بشبر وذراعاً بذراع.......... ج 3/315

لساخت الأرض بأهلها.......... ج 1/148

لست من جُهّالهم.......... ج 3/178

لضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين.......... ج 2/36

لعن الله أباحنيفة.......... ج 4/70

لكلّ نبي دعوة قد دعا بها وقد سأل سؤلاً، وقد خبأت دعوتي لشفاعتي.......... ج 3/370

لكلّ نبي وصي ووارث وإنّ عليّاً وصيي ووارثي............. ج 1/269، 329؛ / ج 2/380

لم تره العيون بمشاهدة الأبصار ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان.......... ج 1/448

ص: 421

لم يجر في بني إسرائيل شيٌ إلاّ ويكون في أمتي مثله حتى المسخ والخسف والقذف.......... ج 3/325

لم يزل الله عزّوجلّ عليماً قادراً حيّاً قديماً سميعاً بصيراً لذاته.......... ج 3/413

لمّا أسري بي إلى السماء إذا على العرش مكتوبٌ : لا إله إلاّ الله.......... ج 3/158؛ / ج 2/166

لمّا أسري بي إلى السماء أمر بعرض الجنّة والنار علي.......... ج 3/160

لمّا اسري بي إلى السماء رأيت على ساق العرش الأيمن: أنا الله وحدي.......... ج 3/158

لمّا اقترف آدم الخطيئة قال: يا ربّ ! أسألك بحق محمّد لما غفرت لي........... ج 3/386

لمّا ان خلق الله آدم ونفخ فيه من روحه، عطس آدم فقال: الحمد لله.......... ج 3/163

لمّا توفي رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله عزّتهم الملائكة.......... ج 1/116

لمّا حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله الوفاة دعا العباس.......... ج 1/264

لمّا خلق الله آدم عزّوجل ونفخ فيه من روحه عطس.......... ج 3/139

لمّا خلق اللّه تعالى أبا البشر.......... ج 4/169

لمّا عرج بي إلى السماء رأيت على باب الجنّة مكتوباً بالذهب: لا إله إلاّ الله.......... ج 3/163

لمّا عرج بي إلى السماء رأيت في السماء الرابعة أو السادسة ملكاً.......... ج 3/166

لمّا عرج بي إلى السماء السابعة، ومنها إلى سدرة المنتهى.......... ج 1/55

لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله.......... ج 4/197

لمّا نزلت: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» الآية. اجتمع نفر من أ صحاب.......... ج 3/122

لموضع قبر الحسين عليه السلام حرمة معلومة من عرفها واستجار بها أجير.......... ج 3/354

لو اجتمع الناس كلّهم على ولاية عليّ ما خلقت النار.......... ج 1/51

لو استقامت لي الأمة وثنيت لي الوسادة لحكمت في التوراة بما أنزل اللّه.......... ج 2/367

لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعة لماجت بأهلها.......... ج 1/169

لو أنّ البحر مداد، والغياض أقلام، والإنس كتّاب.......... ج 4/152

لو أنّ النبي نشر فخطب إليك كريمتك، هل كنت تجيبه ؟.......... ج 1/334

ص: 422

لو أنّ عبداً عبداللّه بين الركن والمقام ألف عام... ولم يقل بمحبّتنا أهل البيت لأكبّه اللّه.......... ج 1/156؛

/ ج 2/168؛ / ج 4/319

لو أنّ عبداً عبداللّه بين الصفا والمروة ألف عام.......... ج 4/318

لو أنّ قاتل أبي الحسين بن علي ائتمنني على السيف الّذي قتله به.......... ج 1/202

لو أنّ قوماً عبدوا الله وحده لا شريك له، وأقاموا الصّلاة.......... ج 3/125

لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت.......... ج 3/334

لو قتل ما اخْتلف من امّتي رجلان.......... ج 2/311

لو كان الرفق خلقاً يُرى ما كان ممّا خلق اللّه عزّ وجلّ شي أحسن منه.......... ج 4/290

لو كان الوزر في الأصل محكوماً كان الموزور في القصاص مظلوماً.......... ج 3/417

لو كشف لِيَ الغطاء ما ازددتُ يقيناً.......... ج 1/185؛ / ج 2/61

لولانا ما عبداللّه.......... ج 1/153؛ / ج 2/169

لولانا ما عرف اللّه.......... ج 1/153؛ / ج 2/169

ليس أ حد من المؤمنين قُتِل إلاّ ويرجع حتى يموت.......... ج 3/304

ليس بين اللّه وبين حجّته حجاب.......... ج 4/150

ليس حيث تذهب ليس يدخل في هذا من أشار بسيفه ودعا الناس إلى خلاف.......... ج 2/50

ليس للّه على خلقه أن يعرفوا قبل أن يعرّفهم.......... ج 1/284

ليس منّا - ولا كرامة - من كان في مصر فيه مائة ألف أو يزيدون.......... ج 3/105

ليس منّا من لم يؤمن بكرّتنا ويستحلّ متعتنا.......... ج 3/308

ليلة اسرى بي إلى السماء نظرت إلى ساق العرش الأيمن.......... ج 3/159

ليلة عرج بي إلى السماء رأيت على باب الجنّة مكتوباً: لا إله إلاّ اللّه.......... ج 2/21

م

ما اجتمع في مجلس قوم لم يذكروا اللّه عزوجل ولم يذكرونا إلاّ كان ذلك المجلس حسرةً .......... ج 2/227

ص: 423

ما أجد أحداً أحيا ذكرنا وأحاديث أبي عليه السلام، إلاّ زرارة.......... ج 4/108

ما اوذي نبي بمثل ما اوذيت.......... ج 1/137، 417

ما ترك صفراء ولا بيضاء.......... ج 1/268

ما تريدون من علي ؟ علي منّي وأنا من علي وعلي وليّ كلّ مؤمن بعدي.......... ج 2/409

ما تريدون من علي ؟ ما تريدون من علي ؟ ما تريدون من علي ؟.......... ج 2/408

ما جعل اللّه لأحد خيراً في خلاف أمرنا.......... ج 1/156

ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي ولا أكرم عليه منّي.......... ج 4/195

ما خلق اللّه العباد إلاّ ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه.......... ج 4/144

ما خلقت سماءً مبنيّة ولا أرضاً مدحيّة ولا قمراً منيراً... إلاّ لاِجلكم ومحبّتكم.......... ج 2/211

ما رأيت إلاّ جميلاً.......... ج 4/299

ما زال العبد يتقربّ إليّ بالنوافل حتى أكون بصره الّذي يُبصر.......... ج 2/348

ما زال العبد يتقرّب إليّ بالنوافل حتّى أكون سمعه الّذي يسمع به.......... ج 2/68

ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنّتك.......... ج 1/363؛ / ج 2/60

ما قضى مسلم لمسلم حاجةً إلاّ ناداه الله تبارك وتعالى.......... ج 4/272

ما كان قوم قط في خفض عيش فزال عنهم إلاّ بذنوب اقترفوها.......... ج 4/270

ما من شيء ولا من آدميّ ولا إنسيّ ولا جنّي ولا ملك في السماوات إلاّ ونحن الحجج عليهم.......... ج 2/171، 203

ما من مؤمن إلاّ وأنا أولى به في الدنيا والآخرة.......... ج 2/393

ما من ملك يُهبطه اللّه في أمر، ما يهبطه إلاّ بدأ بالإمام.......... ج 1/117

ما من نكبة تصيب العبد إلاّ بذنب.......... ج 4/269

ما نال الكرامة من اللّه إلاّ بطاعته للّه ولرسوله.......... ج 1/81

ما يحتمله ملكٌ مقرّبٌ ولا نبيٌّ مرسلٌ .......... ج 2/92

ص: 424

ما يقول أ صحابك في أمير المؤمنين وعيسى و موسى ؟ أيّهم أعلم ؟.......... ج 3/208

ما يقول الناس في هذه الآية.......... ج 3/303

ما يمنعك من محمّد بن مسلم الثقفي.......... ج 4/107

مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط.......... ج 2/254

مثل أهل بيتي فيكم كمثل باب حطّة في بني إسرائيل من دخل غفر له.......... ج 3/79

مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلّف عنها هلك؛.......... ج 1/438

مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا.......... ج 2/314

... محمّد، خير من أخرجته من صلبك، اصطفيته بعدك من ولدك.......... ج 4/171

مرّ بأبي عليه السلام رجلٌ وهو يطوف، فضرب بيده على منكبه.......... ج 1/120

مرحباً بالأوّل ومرحباً بالآخر ومرحباً بالحاشر.......... ج 4/164

مرحباً بك يا أبا القاسم! أنت وليّنا حقّاً.......... ج 3/234

مرحباً بك يا أبا عبداللّه! يا زين السماوات والأرضين!.......... ج 2/167

معاشر الناس! ما من علم إلاّ علّمنيه ربّي، وأنا علّمته عليّاً.......... ج 1/133

معاشر الناس! ما من علم إلاّ وقد أحصاه اللّه فيّ .......... ج 2/82

معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي تجب عليهم طاعته.......... ج 4/144

المقام الّذي أشفع فيه لاُمّتي.......... ج 3/363

مقام الشفاعة.......... ج 3/365

المقام المحمود الشفاعة.......... ج 3/365

مكتوب على باب الجنّة: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله علي أخو رسول الله.......... ج 3/159

من آذى عليّاً فقد آذاني ومن آذاني فقد آذَى اللّه.......... ج 2/347

من أبغض عليّاً فقد أبغضني.......... ج 3/264

من أتاه أخوه المؤمن في حاجة فإنّما هي رحمة من الله تبارك وتعالى.......... ج 4/273

ص: 425

من اتّبعكم نجى ومن خالفكم هلك.......... ج 1/248

من اتّبعه اتّبع الحق ومن تركه ترك الحق.......... ج 2/325

من اتّقى الله منكم وأصلح فهو منّا أهل البيت.......... ج 4/105

من أحبّ أن يركب سفينة النجاة، ويستمسك بالعروة الوثقى.......... ج 3/253

من أحبّنا أهل البيت فليحمد اللّه على أوّل النعم.......... ج 3/198؛ / ج 4/312

من أحبّني وأحبّ هذين وأباهما وأمّهما كان معي في درجتي في الجنّة.......... ج 2/306؛ / ج 4/340

من أخرجها من ضلال إلى هدى فكأنّما أحياها.......... ج 3/425

من أراد التوسّل إليّ وأنْ يكون له عندي يد أشفع له بها يوم القيامة.......... ج 3/370

من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في تقواه.......... ج 3/214

من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في حكمته.......... ج 3/212

من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في حكمه.......... ج 3/212

من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه.......... ج 3/211، 212

من أراد أن ينظر إلى إسرافيل في هيبته، وإلى ميكائيل في رتبته.......... ج 3/214

من أراد أن ينظر في إبراهيم في حلمه، وإلى نوح في فهمه.......... ج 3/214

من أصبح يجد برد حبّنا على قلبه فليحمد الله على بادى النعم.......... ج 3/198

من أطاع عليّاً فقد أطاعني ومن أطاعني فقد أطاع اللّه؛.......... ج 1/273، 436؛ / ج 2/380؛

/ ج 4/67، 137

من أطاعني فقد أطاع اللّه ومن عصاني فقد عَصَى اللّه.......... ج 1/33؛ / ج 2/345؛ / ج 3/117؛

/ ج 4/355

من أعطي حظّه من الرفق أعطي حظّه من خير الدنيا والآخرة.......... ج 4/290

من أقرّ بتوحيد الله ونفى التشبيه ونزّهه عمّا لا يليق به.......... ج 3/309

من أقرّ بسبعة أشياء فهو مؤمن: البراءة من الجبت والطاغوت.......... ج 3/308

ص: 426

من أنكر ثلاثة أشياء فليس من شيعتنا.......... ج 3/372

من أنكر واحداً من الأحياء فقد أنكر الأموات.......... ج 3/402

من أهان لي وليّاً فقد أرصد لمحاربتي.......... ج 1/372

من جائني زائراً لا يعلم له حاجة إلاّ زيارتي كان حقّاً علي أن أكون له شفيعاً.......... ج 3/343

من جالسَ العلماء وقّر.......... ج 2/121

من حجّ فزار قبري بعد وفاتي كان كمن زارني في حياتي.......... ج 3/343

من خاف اللّه أخاف اللّه منه كلّ شي.......... ج 2/64

من خرج منه كان كافراً.......... ج 1/188

من زار قبري وجبت له شفاعتي.......... ج 3/342

من زوّج كريمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها.......... ج 1/393

من سرّه أنْ يتزوّج امرأةً من أهل الجنّة فليتزوّج امْ أيمن.......... ج 4/61

من سرّه أن يجمع اللّه له الخير كلّه فليوال عليّاً بعدي.......... ج 1/54

من سرّه أن يستكمل الإيمان كلّه فليقل: القول منّي في جميع الأشياء.......... ج 3/284

من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه.......... ج 3/214

من عاداه فقد عادى الله.......... ج 3/266

من قال ذلك ودان به فقد اتّخذ مع الله الهة أخرى وليس من ولايتنا على شي.......... ج 3/413

من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليف إذا وعد.......... ج 4/260

من كنت مولاه فعلي مولاه.......... ج 1/275

من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه.......... ج 2/199

من لم يؤمن بحوضي فلا أورده الله حوضي.......... ج 3/379

من لم يؤمن بشفاعتي فلا أناله الله شفاعتي.......... ج 3/369

من لم يقدر على ما يكفّر به ذنوبه فليكثر من الصّلاة على محمّد وآله.......... ج 3/200

ص: 427

من مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه: آيسٌ من رحمة الله.......... ج 3/263

من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً.......... ج 4/336

من مات وفي قلبه بغض لعلي فليمت يهودياً أو نصرانياً.......... ج 3/269

من مات ولم يحجّ حجّة الإسلام.......... ج 4/102

من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهلية.......... ج 2/313، 405؛ / ج 3/240

من مات وهو يحبّك بعد موتك ختم الله له بالأمن والإيمان.......... ج 3/257

من نسي الصّلاة عليّ أخطأ طريق الجنّة.......... ج 3/201

ن

الناس عبيد لنا في الطاعة.......... ج 1/159

الناس معادن كمعادن الذهب والفضّة.......... ج 1/122

النّجم، رسول الله صلّى الله عليه وآله والعلامات الأوصياء بهم يهتدون.......... ج 3/66

النّجوم أمانٌ لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمانٌ لأُمّتي من الاختلاف.......... ج 1/175؛

/ ج 3/57

النجوم أمانٌ لأهل السماء فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السماء.......... ج 3/56

النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأُمّتي.......... ج 1/173

النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأهل الأرض.......... ج 1/172؛ / ج 3/56

النجوم أمان لأهل السماء، فإذا طمست النجوم أتى أهل السماء ما يوعدون.......... ج 1/173

النجوم أمنة لأهل السماء وأهل بيتي أمنة لأهل الأرض.......... ج 4/186

نحن - واللّه - الأسماء الحسنى الّتي لا يقبل اللّه من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا.......... ج 4/138، 146

نحن اثنا عشر، هكذا حول عرش ربّنا جلّ وعزّ في مبتدأ خلقنا.......... ج 3/389؛ / ج 4/14

نحن أصل كلّ خير ومن فروعنا كلّ بر.......... ج 1/150، 356

نحن الأمّة الوسط، ونحن شهداء الله تبارك وتعالى على خلقه.......... ج 3/46

ص: 428

نحن الاُمّة الوسطى ونحن شهداء اللّه على خلقه.......... ج 2/169

نحن الأوّلون والآخرون، ونحن الآمرون.......... ج 4/164

نحن الراسخون في العلم ونحن نعلم تأويله.......... ج 2/183، 284

نحن المحسودون.......... ج 1/160؛ / ج 2/65

نحن النجباء وأفراطنا أفراط الأنبياء، حزبنا حزب اللّه.......... ج 1/425

نحن أهل بيت لا يقاس بنا أحد.......... ج 3/216

نحن باب حطّتكُم.......... ج 3/79

نحن حبل الله الّذي قال الله تعالى............. ج 2/177؛ / ج 3/27، 98، 116

نحن حجّة اللّه، ونحن باب اللّه، ونحن لسان اللّه.......... ج 4/134

نحن خزّان اللّه في الدنيا والآخرة، وشيعتنا خزّاننا.......... ج 4/139

نحن شجرة النبوّة وبيت الرحمة ومفاتيح الحكمة.......... ج 2/91

نحن عباد اللّه مكرمون لا نسبقه بالقول ونحن بأمره عاملون.......... ج 4/205

نحن عنينا بهؤلاء القوم.......... ج 2/108

نحن عنينا بها.......... ج 2/107

نحن في العلم والشّجاعة سواء، وفي العطايا على قدر ما نؤمر.......... ج 3/132

نحن كلمة التقوى وسبل الهدى والمثل الأعلى.......... ج 1/64

نحن كهف لمن التجأ إلينا.......... ج 3/353

نحن لسان اللّه.......... ج 2/165

... نحن منار الهدى ونحن السابقون ونحن الآخرون.......... ج 2/173

نحن من شجرة برأنا الله من طينة واحدة، فضلنا من الله.......... ج 4/20

نحن منهم ونحن بقيّة تلك العترة.......... ج 2/48؛ / ج 3/131

نحن وجه الّذي يؤتى اللّه منه.......... ج 2/347

ص: 429

نحن وجه اللّه لا يهلك.......... ج 2/348

... نحن الوسيلة إلى الله والوصلة إلى رضوان الله.......... ج 3/98

نحن ولاة أمر اللّه، وخزنة علم اللّه.......... ج 4/139

نحن... بيت الرحمة.......... ج 1/100

نزلت في حقّنا وحقّ ذريّاتنا خاصّة.......... ج 2/52

نزلت فينا أهل البيت.......... ج 2/291

نزّلونا عن الربوبيّة وقولوا فينا ما شئتم.......... ج 1/111

نعمتان مكفورتان: الأمن و العافية.......... ج 4/312

النكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتي فليس منّي.......... ج 2/297

و

«وآل محمّد»، كانت فمحوها وتركوا آل إبراهيم وآل عمران؛.......... ج 2/49

وأدنى ما يكون به العبد ضالاًّ أن لا يعرف حجّة اللّه تبارك وتعالى وشاهده.......... ج 2/402

واعلموا أنّه شافع مشفّع وقائل مصدّق وأنّه من شفع له القرآن يوم القيامة.......... ج 3/371

وأقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف.......... ج 2/251

والّذي بعث محمّداً صلى الله عليه وآله بالحق نبيّاً، إنّ نور أبي طالب يوم القيامة............. ج 3/153

والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، لقد سمعت جبرئيل يقول للنّبيّ : يا محمّد!............. ج 1/247

... والّذي نفس محمّد بيده، لو أنّ رجلاً عبد اللّه ألف عام ثمّ ألف عام.......... ج 4/311

والّذي نفسي بيده، إنّ هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة.......... ج 4/237

والّذي نفسي بيده، لا ينفع عبداً عمله إلاّ بمعرفة حقنا.......... ج 1/39

والّذي نفسي بيده، لتتبعنّ سنن الّذين من قبلكم شبراً بشبر.......... ج 3/315

واللّه إنّه ممّا عهد إليَّ رسول الله صلّى الله عليه وآله أنّه لا يبغضني إلاّ منافق.......... ج 3/261

واللّه عندنا علم الكتاب كلّه.......... ج 3/400

ص: 430

واللّه ما قلعت باب خيبر ورميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوّة جسدية.......... ج 2/112

واللّه ما نقول بأهوائنا ولانقول برأينا إلاّ ما قال ربّنا.......... ج 4/293

واللّه، لقد أعطاني اللّه... فصل الخطاب.......... ج 2/356

... واللّه لقد أمرت الناس أن لا يجمعوا في شهر رمضان إلاّ في فريضة.......... ج 3/421

والله، لَو علم أ بوذر ما في قلب سلمان لقتله.......... ج 1/248؛ / ج 3/285؛ / ج 4/154

والله، لو وجدته قد تزوّج به النساء وملك به الإماء لرددته.......... ج 3/421

والله، نحن الصراط المستقيم.......... ج 3/409

والإمام - يا طارق! - بشرٌ ملكيٌّ وجسدٌ سماويٌّ .......... ج 2/95

وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا.......... ج 1/429

وأمّا حق سائسك بالمَلك فأن تطيعه ولا تعصيه.......... ج 1/166

وإمامتنا أماناً للفرقة.......... ج 1/175

وإنّ العلماء ورثة الأنبياء.......... ج 1/266

وإنّ القرآن ظاهره أنيق وباطنه عميق.......... ج 1/310

وإنّ اللّه تعالى اختصّ لنفسه بعد نبيّه صلى اللّه عليه وآله من بريّته خاصّة.......... ج 1/399

وإنّ للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلم تشغلهم تجارة ولا بيع عنه.......... ج 3/179

وأنا من أهل البيت الّذي كان جبريل ينزل إلينا ويصعد من عندنا.......... ج 1/115

وإنّه لينظر إلى زوّاره، فهو أعرف بهم وبأسمائهم.......... ج 1/31

وإنّي سألكم حين تردون عليّ عنهما كيف خلفتموني فيهما.......... ج 4/313

وإيّاكم الغلوّ كالغلوّ من النصارى، فإنّي بري من الغالين.......... ج 1/80

وأيّده بالنصر.......... ج 2/138

والإيمان مخالطٌ لحمك ودمك كما خالَطَ لحمي ودمي.......... ج 2/326

وباسمك الّذي جعلته عندهم وبه خصصتهم دون العالمين.......... ج 2/130

ص: 431

وبالقائم منكم أُعمر أرضي بتسبيحي وتهليلي وتقديسي وتكبيري وتمجيدي.......... ج 1/55

وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة.......... ج 1/241؛ / ج 2/241

وجبرئيل يقول: بخّ بخّ من مثلك يابن أبي طالب!.......... ج 1/353

وجه دينكم الصلاة.......... ج 2/253

وحقّ سائسك بالعلم التعظيم له والتوقير لمجلسه.......... ج 1/165

الوحي هو الإعلام.......... ج 1/118

... والخلق يعرضون وهم حدّاث الحسين عليه السلام تحت العرش وفي ظلّ العرش لا يخافون سوء الحساب.......... ج 2/63

... وَصَلَ الله طاعة ولي أمره بطاعة رسوله وطاعة رسوله بطاعته.......... ج 3/176

وضع رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله دية العين ودية النفس.......... ج 2/379

وعلي الهادي، بك يا علي يهتدي المهتدون من بعدي.......... ج 1/239

وقد كنت أدخل على رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله كلّ يوم دخلة وكلّ ليلة دخلة.......... ج 2/305

وكان أمير المؤمنين عليه السلام في صلاة الظهر وقد صلّى ركعتين وهو راكع وعليه حلّةٌ ............. ج 2/397

وكان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وأمير المؤمنين دين اللّه ووجهه.......... ج 2/347

... وكلاًّ (كلّ خ ل) شرعت له شريعة، ونهجت له منهاجاً.......... ج 4/160

وكنت أنت الرقيب عليَّ من ورائهم.......... ج 3/49

ولا إلهَ إلاّ اللّه الّذي شرّفنا بأوصياءَ يحفظون الشرايع في كلِّ الأزمان.......... ج 2/152

ولا يكون الذريّة من القوم إلاّ نسلهم من أصلابهم.......... ج 2/58

ولا يمكن الفرار من حكومتك.......... ج 3/113

ولد فاطمة عليها السلام والسّابق بالخيرات.......... ج 2/51

ولقد قرن اللّه به صلى اللّه عليه وآله من لدن أن كان فطيماً أعظم ملك.......... ج 2/143

ص: 432

ولم يترك عليٌ صلاة اللّيل قطّ حتّى ليلة الهرير.......... ج 2/257

ولم يقل بمحبّتنا أهل البيت، لأكبّه اللّه على منخره في النار.......... ج 2/168

ومن أطاع الرسول فقد أطاع اللّه.......... ج 2/377

ومن تركه ترك الحق، عهداً معهوداً قبل يومه هذا.......... ج 2/325

ومننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة من بعد النذير.......... ج 3/191

ونحن أمان لأهل الأرض كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء.......... ج 4/186

ونحن بيت اللّه.......... ج 1/100

ونحن في الأمر والنهي والحلال والحرام يجري مجرى واحد.......... ج 3/132

وهل الإيمان إلاّ الحبّ والبغض.......... ج 2/25

ويحك يا قتاده! إنّ الله جلّ وعزّ خلق خلقاً من خلقه فجعلهم حججاً على خلقه.......... ج 3/178

ويحك يا مفضّل! ألستم تعلمون أنّ "من في السماوات" هم الملائكة.......... ج 2/59

وَيْحَكَ ، إنّ اللّه عزّوجلّ أقرب إليَّ من أن يخطر فيما بيني وبينه أحدٌ.......... ج 2/263

ويل لمن أبغضك وكذب فيك.......... ج 3/260

ويلك يا عبيد أهل الشام! إنّك بين يدي.......... ج 3/174

ه

هؤلاء خمسة من ولدك، لولاهم ما خلقتك، ولولاهم ما خلقت الجنة ولا النار.......... ج 1/103؛

/ ج 4/169

هذا أمير البررة، قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.......... ج 3/258

هذا رجل مرّ بقبر نبي من أنبياء الله، فوقع في يده هذا العظم.......... ج 3/422

هذا كتاب اللّه الصّامت، وأنا كتاب اللّه الناطق.......... ج 2/135

هذا من العلم المكنون. ولولا أنّكم سئلتموني ما أخبرتكم.......... ج 1/303؛ / ج 3/202

هذه الآية لآل محمّد ولأشياعهم.......... ج 2/291

ص: 433

هذه شرائع الدين لمن أراد أن يتمسك بها وأراد اللّه هداه............. ج 4/116

هذه نزلت في آل محمّد وأشياعهم.......... ج 2/124

هلمّوا أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً.......... ج 3/428

هم آل محمّد عليهم السلام.......... ج 2/53

هم أمن لمن التجأ إليهم وأمان لمن تمسّك بهم.......... ج 3/353

هم نحن.......... ج 3/41

هم والله شيعتنا أهل البيت، يفعل الله ذلك بهم على يدي رجل منّا.......... ج 3/306

هو آل إبراهيم وآل محمّد على العالمين فوضعوا اسماً مكان اسم؛.......... ج 2/57

هو آل إبراهيم وآل محمّد على العالمين.......... ج 2/57

هو الّذي لم يتفاوت في ذاته ولم يتبعّض بتجزئه العدد في كماله؛.......... ج 1/451

هو رسول الله صلى الله عليه وآله والأئمّة، تعرض عليهم أعمال العباد كلّ خميس............. ج 3/40

هو الشفاعة.......... ج 3/365

هو الطريق إلى معرفة اللّه عزّ وجل، وهما صراطان: صراط في الدنيا وصراط في الآخرة.......... ج 1/432

... هو فاروق هذه الاُمّة، يفرق بين الحق والباطل............. ج 2/358

هو المقام الّذي أشفع فيه لاُمّتي.......... ج 3/365

هو هذا، إنّه الإمام الّذي أحصى اللّه تبارك وتعالى فيه علم كلّ شي.......... ج 2/81

هي الكلمات الّتي تلقّاها آدم من ربّه فتاب عليه.......... ج 3/390

هي بيوت الأنبياء وبيت علي منها.......... ج 3/173

هي بيوت النبي صلى الله عليه وآله.......... ج 3/176

هي طاعة اللّه ومعرفة الإمام.......... ج 1/300

هي لنا خاصّة وإيّانا عنى.......... ج 2/52

هي ولاية أمير المؤمنين.......... ج 3/71

ص: 434

ى

يا آدم! وكيف عرفت محمداً ولم أخلقه ؟.......... ج 3/386

يا أباالحسن! قد كان ما قلت ولكن حين نزل برسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله الأمر.......... ج 2/245

يا أبا الجارود! ما يقولون لكم في الحسن والحسين ؟.......... ج 1/335

يا أبا الحسن! طالت غيبتك فقد اشتقت إلى رؤياك.......... ج 4/118

يا أبا خالد! النور - واللّه - الأئمّة من آل محمّد عليهم السلام إلى يوم القيامة.......... ج 1/440

يا أبا محمّد! إنّ عندنا - واللّه - سرّاً من سرِّ اللّه.......... ج 1/302؛ / ج 2/92

يا أبا محمّد! والله إنّ عندنا سرّاً من سرّ الله.......... ج 3/399

يا أبا حمزة! لا تضعوا عليّاً دون ما رفعه اللّه.......... ج 1/81

يا أبان! إنّك أخذتني بالقياس، والسنة إذا قيست محق الدين.......... ج 3/419

يا أمّ سلمة! اسمعي واشهدي، هذا علي بن أبي طالب أخي في الدنيا وأخي في الآخرة.......... ج 4/56

يا أيّها الناس! إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي.......... ج 1/210

يا أيّها الناس! واللّه ما من شي يقرّبكم من الجنّة ويباعدكم عن النار إلاّ وقد أمرتكم به.......... ج 1/377

يا بريدة! أحب عليّاً، فإنّما يفعل ما يؤمر به.......... ج 2/410

يا بريدة! ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟.......... ج 2/200

يا بريدة! إنّ علياً وليّكم بعدي، فأحبّ علياً فإنّما يفعل ما يؤمر.......... ج 4/229

يا بن أشيم! إنّ اللّه عزّ وجلّ فوّض إلى سليمان بن داود.......... ج 4/179

يا بنيّ ! إنّ أبا حنيفة يذكر أنّك كنت تصلّي والناس يمرّون بين يديك، فلم تنههُم.......... ج 2/263

يا بنيّ ! إنّ الّذي أصلّي له أقرب إليّ من الّذي مرّ قدّامي.......... ج 2/263

يا بنيّ ! بأبي أنت وأمّي، يا مودع الأسرار.......... ج 2/264

يا جابر! أخبرني عن اللوح الّذي رأيته في يد أمي فاطمة عليها السلام.......... ج 1/319

يا جابر! إنّ الله أوّل ما خلق خلق محمّداً صلى الله عليه وآله وعترته الهداة.......... ج 3/147

ص: 435

يا جابر! إنّ في الأنبياء والأوصياء خمسة أرواح: روح القدس.......... ج 2/140

يا جابر! إنّ هذا الأمر أمرٌ من أمر اللّه وسرٌّ من سرّ اللّه.......... ج 2/94

يا جابر! أيكتفي من ينتحل التشيّع أن يقول بحبّنا أهل البيت ؟.......... ج 3/102

يا جابر! فإنّه استجار بنا أهل البيت.......... ج 3/355

... يا جابر! مثل الإمام مثل الكعبة إذ يؤتى ولا يأتي.......... ج 2/321

يا جابر! والله، ما يتقرّب إلى الله تبارك وتعالى إلاّ بالطاعة.......... ج 3/103

يا حبيب من لا حبيب له.......... ج 4/288

يا حذيفة! إنّ حجة الله عليك بعدي. علي بن أبي طالب.......... ج 4/64

يا حميد بحق محمّد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمة.......... ج 1/253

يا خزاعي! نطق روح القدس على لسانك بهذين البيتين.......... ج 3/335

يا خيثمة! نحن شجرة النبوّة وبيت الرحمة.......... ج 2/91

يا داود! لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس.......... ج 3/42

يا دعبل! الإمام بعدي محمّد ابني، وبعد محمّد ابنه علي.......... ج 3/335

يا رجل! إنّه إذا كان يوم القيامة أعطى اللّه علياً من القوّة مثل قوّة جبرئيل عليه السلام.......... ج 2/351

يا رسول اللّه! متى وجبت لك النبوّة ؟ قال: وآدم بين الروح والجسد.......... ج 1/110

يا رسول اللّه! من قرابتك هؤلاء الّذين وجبت علينا مودّتهم ؟.......... ج 2/194؛ / ج 4/324

يا سلمان! من كان وصيّ موسى ؟.......... ج 1/329

يا سليمان! ما جاء عن أمير المؤمنين عليه السلام يؤخذ به وما نهى عنه ينتهى عنه.......... ج 4/135

يا سماعة! إلينا إياب هذا الخلق وعلينا حسابهم.......... ج 3/373

يا صالح! إنّا واللّه عبيد مخلوقون، لنا ربّ نعبده إن لم نعبده عذّبنا.......... ج 4/206

يا عبدالله! ما تقول الشيعة في علي وموسى وعيسى ؟.......... ج 3/208

يا علي! أما علمت أنّ من أحبّنا وأتّخذ محبّتنا أسكنه الله معنا؟.......... ج 3/224

ص: 436

يا علي! أنا المنذر وأنت الهادي.......... ج 3/54

يا علي! أنت أخي ووزيري وصاحب لوائي في الدنيا والآخرة.......... ج 1/437

يا عليّ ! أنت إمام المسلمين، وأمير المؤمنين.......... ج 1/53

يا علي! أنت الإمام والخليفة بعدي، حربك حربي وسلمك سلمي.......... ج 4/172

يا علي! أنت بابي الّذي أوتى منه.......... ج 1/193

يا علي! أنت بمنزلة الكعبة تؤتى ولا تأتي.......... ج 2/321

يا علي! أنت حجّة اللّه وأنت باب اللّه.......... ج 1/194، 274

يا علي! أنت سيّد في الدنيا وسيّد في الآخرة.......... ج 2/346

يا علي! أنت قسيم الجنّة والنار.......... ج 2/353

... يا علي! أنت منّي وأنا منك، نيط لحمك بلحمي ودمك بدمي.......... ج 3/98

يا علي! إنّ ربّي عزوجل ملّكني الشفاعة في أهل التوحيد من امّتي.......... ج 3/362

يا علي! إنّ شيعتك مفغور لهم على ما كان فيهم من ذنوب وعيوب........... ج 1/424

يا علي! بك يهتدي المهتدون من بعدي؛.......... ج 1/237، 405، 245

يا علي! بكم يفتح هذا الأمر، وبكم يختم، عليكم بالصبر.......... ج 1/425

يا علي! شيعتك هم الفائزون يوم القيامة، فمن أهان واحداً منهم فقد أهانك.......... ج 1/423

يا علي! طوبى لمن أحبّك وصدق فيك.......... ج 3/259

يا علي! ما عرف اللّه إلاّ أنا وأنت، وما عرفني إلاّ اللّه وأنت.......... ج 3/69؛ / ج 4/153

يا علي! ما عرف اللّه حق معرفته غيري وغيرك.......... ج 4/153

يا علي! من أحبّني وأحبّك وأحبّ الائمّة من ولدك فليحمد الله على طيب مولده.......... ج 3/198

يا علي! من أطاعك فقد أطاعني ومن أطاعني فقد أطاع اللّه.......... ج 2/61

يا علي! من صلّى علي كلّ يوم أو كلّ ليلة وجبت له شفاعتي.......... ج 3/202

يا علي! يا أخا محمّد! أتنجز عدات محمّد وتقضي دينه وتقبض تراثه ؟.......... ج 1/264

ص: 437

يا علي! من فارقني فقد فارق الله.......... ج 3/111

يا عمّار! إذا رأيت عليّاً سلك وادياً وسلك الناس وادياً غيره فاسلك مع علي.......... ج 1/244

يا فاطمة! نبيّنا أفضل الأنبياء وهو أبوكِ ووصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك.......... ج 1/329

يا محمّد! إنّ اللّه تبارك وتعالى لم يزل متفرّداً بوحدانيّته.......... ج 3/144؛ / ج 4/168

يا محمّد! إنّ الله جعلك سيّد الأنبياء، وجعل عليّاً سيّد الأوصياء وخيرهم.......... ج 3/153

يا محمّد! إنّي خلقتك و عليّاً نوراً - يعني روحاً بلا بدن -.......... ج 4/167

يا محمّد! سلهم على ماذا بعثتم ؟.......... ج 3/39

يا محمّد! فهؤلاء الأئمة من بعدك، أعلام الهدى ومصابيح الدجى.............. ج 3/409

يا محمّد! هذه الديانة الّتي من تقدّمها مرق، ومن تخلّف عنها محق.......... ج 3/144

يا محمّد، إنّي اطّلعت إلى أهل الأرض إطلاعة فاخترتك منها.......... ج 3/109

يا معشر الناس! سلوني قبل أن تفقدوني، هذا سفط العلم.......... ج 4/148

يا مفضّل! كنّا عند ربّنا ليس عنده أحد غيرنا في ظلّةِ خضراء.......... ج 3/146

يا من سبقت رحمته غضبه.......... ج 3/114

يا هشام! إنّ للّه على الناس حجّتين: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة........... ج 1/429

يا يهودي! إنّ موسى لو أدركني ثمّ لم يؤمن بي وبنبوّتي، ما نفعه إيمانه شيئاً.......... ج 1/255

يا يهودى! ومن ذرّيتي المهدي، إذا خرج نزل عيسى بن مريم لنصرته.......... ج 1/255

يابن آدم! أتظنّ أنّ الّذي نهاك دهاك، وإنّما دهاك أسفلك وأعلاك والله برىٌ من ذلك.......... ج 3/416

يابن أبي قحافة! أثرث أباك ولاأرث أبي ؟.......... ج 4/56

يابن أبي محمود! إذا أخذ الناس يميناً وشمالاً فالزم طريقتنا.......... ج 2/302

يابن أبي يعفور! إنّ اللّه تبارك وتعالى واحد متوحّد بالوحدانية.......... ج 2/170

يا زيد! خالقوا الناس بأخلاقهم، صلّوا في مساجدهم.......... ج 3/73

يحشر المتكبرون في صور الذر يوم القيامة.......... ج 3/325

ص: 438

يحمل هذا الدين في كلّ قرن عدول ينفون عنه تأويل المبطلين وتحريف الغالين.......... ج 2/163

يريدون ليطفؤوا ولاية أميرالمؤمنين عليه السلام بأفواههم.......... ج 3/222

يعني بالمؤمنين: الأئمة، لم يتّخذوا الولائج من دونهم.......... ج 4/66

يقوم الناس يوم القيامة مقدار أربعين عاماً وتؤمر الشمس.......... ج 3/363

يكون في هذه الاُمّة كلّ ما كان في الاُمم السّالفة حذو النعل بالنعل.......... ج 3/314

يكون في هذه الأمة كلّ ما كان في بني إسرائيل حذو النعل بالنعل.......... ج 3/77

يملأ اللّه به الأرض عدلاً وقسطاً بعد ما ملئت جوراً وظلماً.......... ج 1/165؛

/ ج 3/424، 433؛ / ج 4/59

يوشع بن نون سبق إلى موسى، ومؤمن آل يس سبق إلى عيسى.......... ج 3/383

ص: 439

ص: 440

سروده ها

الف

أخذ النبي يد الحسين وصنوه.......... ج 4/341

إنّ الإله الّذي لا شي يشبهه.......... ج 3/324

إنّي لأكتم من علمي جواهره.......... ج 1/305

ت

تهدّدني بجبّار عنيد.......... ج 4/264

ج

جاثيت سواراً أبا شملة.......... ج 3/326

س

سادة قادة لكلّ جميع.......... ج 1/157

ف

فإنّه شمس فضل هم كواكبها.......... ج 1/104

ل

لعبت هاشم بالملك فلا.......... ج 2/269؛ / ج 3/429

ليت أشياخي ببدر شهدوا.......... ج 4/263

م

ملكنا فكان العفو منّا سجيّة.......... ج 4/280

ص: 441

و

وأحمد هذا المصطفى ؟ أم وصيّه.......... ج 2/97

وكلّ آي أتى الرسل الكرام بها.......... ج 1/104

ه

هو الشمس ؟ أم نور الضريح يلوح ؟.......... ج 2/97

ى

يا آل بيت رسول الله حبّكم.......... ج 3/394

ص: 442

گفتارها

الف

آخر سورة نزلت من القرآن سورة المائدة.......... ج 2/267

اتّفقت العلماء على ثبوت الشفاعة للنبي صلّى الله عليه وآله.......... ج 3/379

اجتهدوا فأخطأوا.......... ج 3/243

الإجماع على الشفاعة.......... ج 3/379

أجمعت الأمّة على عصمة الأنبياء في ما يتعلّق بالتبليغ وغيره.......... ج 2/181

أجمعت الشيعة عليها (الرجعة) في جميع الأعصار.......... ج 3/299

إذعان النفس للحق على سبيل التّصديق.......... ج 3/239

أصحّ الزيارات سنداً وأعمّها مورداً وأفصحها لفظاً وأبلغها معنى وأعلاها شأناً.......... ج 1/74

أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.......... ج 1/432

اعتقادنا في الرجعة أنّها حق.......... ج 3/297

اعتقادنا في الشفاعة أنّها لمن ارتضى الله دينه من أهل الكبائر والصغائر............. ج 3/378

اعتقادنا في الغلاة والمفوّضة أنّهم كفّار باللّه تعالى.......... ج 1/83

أعظم ما نقمه الناس على بني اميّة شيئان: أحدهما تكلّمهم في عليّ .......... ج 2/269

أقوى ما يدلّ على إمامة أمير المؤمنين عليه السلام وولايته آية الولاية.......... ج 2/399

الّذين وقع الحثّ على التمسّك بهم من أهل البيت النبويّ والعترة الطاهرة.......... ج 1/101

أمّا ما ذكرت ثلاثاً قالهن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فلن أسبّه.......... ج 2/194

إن أعهد فقد عهد من هو خير منّي، يعني أبا بكر.......... ج 1/314

ص: 443

إنّ امّتي لا تجتمع على خَطَأ.......... ج 1/416؛ / ج 2/46

إنّ أهل البيت غالباً يكونون أعرف بصاحب البيت وأحواله.......... ج 1/101

إنّ ذكر الثقات مشايخهم مقروناً بِالرَّضْيَلَة وَالرَّحْمَلَة قرين للمدح.......... ج 1/47

إنّ رسول الله صلى الله عليه وآله يشفع يوم القيامة في مذنبي أمّته من الشيعة.......... ج 3/378

إنّ زيارة الجامعة الكبيرة أعظم الزيارات شأناً وأعلاها مكانة ومكاناً.......... ج 1/75

أنّ للإمام سلطنةً مطلقةً على الرعيّة من قبل اللّه تعالى.......... ج 2/392

إنّ الناس يصيرون يوم القيامة جثاء كلّ امّة تتبع نبيّها.......... ج 3/365

إنّه تعالى أمر المؤمنين بالكون مع الصادقين.......... ج 2/43

إنّه معصوم من الذنوب، بعد النبوّة وقبلها.......... ج 2/181

أوّل من تختم باليسار معاوية.......... ج 3/194

الإيمان اعتقاد بالجنان وعمل بالأركان وقول باللسان.......... ج 3/241

الإيمان قول باللسان وتصديق بالجنان وعمل بالأركان.......... ج 3/241

الإيمان هو الاعتقاد الجازم.......... ج 1/181

ب

بخ بخ لك يا أبا الحسن! وأين مثلك يا أبا الحسن ؟!.......... ج 3/213

بل يجب أن يكون منزّهاً حتّى عمّا ينافي المروءة.......... ج 2/184

ت

تفويض الأحكام والأفعال بأن يثبت ما رآهُ حسناً.......... ج 1/388؛ / ج 2/382

ث

ثمّ مذهبنا نحن في محاربي أمير المؤمنين عليه السلام معروفٌ .......... ج 3/121

ح

الحجّية متقوّمة بالمنجزّية على تقدير الموافقة.......... ج 2/160

حسبنا كتاب الله.......... ج 3/429

ص: 444

ر

رأتك عين اللّه وضربتك يد اللّه، 71.......... ج 2/348

رأيت ربّ العزّة في المنام فقال لي: يا سريج! سل حاجتك.......... ج 3/416

الرزيّة كلّ الرزيّة ما حال بين رسول الله... وبين أن يكتب لنا ذلك الكتاب <> ج 3/430

ز

زيارة اللّه زيارة أنبيائه وحججه صلوات اللّه عليهم.......... ج 1/35

الزيارة حضور الزائر عند المزور.......... ج 1/30، 42

ش

الشفاعة ثابتة للرسل والأخيار في حق الكبائر.......... ج 3/375

الشفاعة حق والحوض حق.............. ج 3/380

شيعة علي أتباعه.......... ج 3/280

ع

عترة الرجل: نسله ورهطه الادنون.......... ج 1/212

العترة: ولد الرجل وذريّته وعقبه من صلبه.......... ج 1/212

العصمة، لطفٌ خفيّ يفعل اللّه تعالى بالمكلّف بحيث لا يكون له داع.......... ج 2/179

العصمة، لطفٌ يفعله اللّه بالمكلّف بحيث يمنع منه وقوع المعصية.......... ج 2/179

علمٌ كلّه وقدرة كلّه ووجود كلّه.......... ج 1/451

عليكم بسنّتي وسنّة الخلفاء الرّاشدين من بعدي.......... ج 2/25

ف

فإنّها فوق كلام المخلوق وتحت كلام الخالق.......... ج 1/76

فأهل البيت منهم أولى منهم بذلك لأنّهم امتازوا عنهم بخصوصيّات.......... ج 1/215

فضلّهم اللّه على العالمين بالنبوّة على الناس كلّهم.......... ج 2/55

الفقيه في الدين كلّ الفقيه؛ من كانت عقائده صحيحة وأعماله وأفعاله صحيحة.......... ج 1/191

ص: 445

ق

قد اجتمعت الإمامية على أنّ الله تعالى عند ظهور القائم صاحب الزمان عليه السلام.......... ج 3/297

ك

كان أوّلنا برسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله لحوقاً وأشدّنا به لزوقاً.......... ج 2/304

كان في علم اللّه أنّهم يصبرون على ما يصيبهم فجعلهم أئمّة.......... ج 2/188

كان يصلّى في كلّ يوم و ليلة ألف ركعة.......... ج 2/256

كانت الملائكة تسلّم عليه.......... ج 1/116

كأنّي لم أسمع هذه الآية.......... ج 1/340

كأني لم أقرء هذه الآية من كتاب اللّه؛.......... ج 1/339

كلّ رسول نبي وليس كل نبي برسول.......... ج 1/341

كنّا بنور إيماننا نحبّ علي بن أبي طالب.......... ج 3/199

كنّا نبور أولادنا بحُبّ علي بن أبي طالب.......... ج 3/199

ل

لا تأتوه بشي، فإنّه قد غلبه الوجع وعندكم القرآن.......... ج 3/430

لا تبكوا على الدين إذا وليه أهله، ولكن ابكوا عليه إذا وليه غير أهله.......... ج 3/344

لا تجتمع امّتي على الضلالة.......... ج 2/404

لا خلاف فيها بين المسلمين بأنّها من ضروريات الدين.......... ج 3/374

لقد أخذوها من عين صافية.......... ج 3/419

لولا علي لهلك عثمان.......... ج 3/421

لولا علي لهلك عمر.......... ج 3/421

م

ما كنّا نعرف المنافقين إلاّ بتكذيبهم لله ورسوله.......... ج 3/263

ما من معقول إلاّ وله محسوس.......... ج 3/64

ص: 446

ما همّني أمر فقصدت قبر موسى بن جعفر عليهما السلام فتوسلت به... <> ج 3/349

من أحبّ كريمتاه لم يكتب بعد العصر؛.......... ج 1/393

ن

النور هو الظاهر بنفسه والمظهر لغيره.......... ج 2/132

و

وإذا التجأ إلى حرم الله أو حرم رسوله أو أحد الائمة عليهم السلام لم يقم الحد.......... ج 3/357

وألزم على جميع الأشياء طاعتهم حتّى الجمادات من السماويّات والأرضيّات.......... ج 1/390؛

.......... / ج 2/384

وإنّ رسول اللّه والأئمّة من عترته خاصّةً ، لا يخفى عليهم بعد الوفاة أحوال شيعتهم.......... ج 1/32

وإنّ فصاحة ألفاظها وبلاغة مضامينها تنادي بصدورها عن ينابيع الوحي والإلهام.......... ج 1/71

وأنّها أكمل الزيارات وأحسنها.......... ج 1/73

ورثناهن عن آباء صدق.......... ج 1/259

وعثمان سقفها وعمر حيطانها (!!).......... ج 3/84

ولا تقام الحدود في المساجد ولا في مشاهد الأئمة عليهم السلام.......... ج 3/357

الولاية التشريعيّة الإلهية الثابتة لهم من اللّه سبحانه وتعالى في عالم التشريع.......... ج 2/391

وهم أصحاب الكساء الّذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً.......... ج 1/217

وهي ثابتة عندنا للنبي صلّى الله عليه وآله ولأصحابه المنتجبين والأئمّة.......... ج 3/378

ويل لمن شفعاؤه خصمائه.......... ج 3/49

ه

هذا مولاي ومولى كلّ مؤمن ومن لم يكن مولاه فليس بمؤمن.......... ج 1/144

ص: 447

ص: 448

كتاب نامه

الف

1.

ابواب الجنان: شيخ خضر شلّال نجفى، متوفاى 1250 ه.

2.

الاتحاف بحب الأشراف: عبداللّه شبراوى شافعى، شريف رضى، قم، سال 1363 ش.

3.

اتحاف السادة المتقين فى شرح احياء علوم الدين: محمد بن محمد حسينى زبيدى، دارالكتب علميه، بيروت، لبنان.

4.

الاحتجاج: احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، تحقيق سيد محمدباقر خرسان، دارالنعمان، سال 1386.

5.

الإحكام فى اصول الأحكام: على بن محمد آمدى، دارالكتب عربى، بيروت، چاپ دوم، سال 1406.

6.

احكام القرآن: ابن العربى، مالكى، دارالكتب علميه، بيروت، لبنان، سال 1416.

7.

الاخبار الطوال: احمد بن داوود دينورى، تحقيق: عبدالمنعم عامر، نشر رضى، چاپ يكم، سال، 1960 م.

8.

الاختصاص: ابى عبداللّه محمد بن نعمان عكبرى بغدادى ملقّب به شيخ مفيد، جامعه مدرسين، قم.

ص: 449

9.

اختيار معرفة الرجال (رجال كشى): محمّد بن حسن طوسى معروف به شيخ الطائفه، تحقيق سيد مهدى رجائى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، سال 1404.

10.

ادب المجالسة: ابن عبدالبر، چاپ اول، دارالصحابة للتراث، 1409.

11.

الأدب المفرد: محمّد بن إسماعيل بخارى، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، چاپ يكم، سال 1406.

12.

الاربعين (مخطوط): حافظ ابو محمد بن ابو الفوارس.

13.

الاربعون حديثاً في امامة أميرالمؤمنين عليه السلام: شيخ سليمان بن عبداللّه ماحوزى بحرانى، تحقيق: سيد مهدى رجائى، چاپ امير، سال 1417.

14.

ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى: شهاب الدين قسطلانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

15.

الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد: محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، تحقيق: مؤسسة آل البيت، دار المفيد، بيروت، چاپ دوم، سال 1414.

16.

ارشاد القلوب: ابو محمدحسن بن محمد ديلمى، موسسه اعلمى، بيروت، لبنان.

17.

اسباب نزول الآيات: على بن احمد واحدى، تحقيق: صفوان عدنان داودى، دارالقلم، الدار الشاميّة، دمشق - بيروت، چاپ يكم، سال 1415.

18.

الاستبصار: ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، دارالكتب اسلاميه، تهران، سال 1390.

19.

استخراج المرام من إستقصاء الإفحام: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1425.

ص: 450

20.

الإستيعاب فى معرفة الاصحاب: يوسف بن عبدالله نمرى (ابن عبدالبرّ)، تحقيق:

على محمد بجاوى، دار الجيل، بيروت، چاپ يكم، سال 1412.

21.

أسد الغابه فى معرفة الصحابة: عزّالدين بن اثير جزرى، دار الكتب العربى، بيروت، بى تاو دارالكتب علمية.

22.

اسعاف الراغبين: محمد بن على صبان شافعى، العثمانيه، مصر.

23.

اسنى المطالب فى مناقب على بن أبى طالب عليهما السلام: حافظ شمس الدينى جزرى.

24.

اشعة اللمعات فى شرح المشكاة: عبدالحق ابن سيف الدين دهلوى.

25.

الإصابة فى تمييز الصحابة: ابن حجر عسقلانى، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1415.

26.

اضواء البيان في ايضاح القرآن: محمد امين بن محمد مختار جكنى شنقيطى، دارالفكر، بيروت، لبنان، سال 1415 ه.

27.

الاعتقادات فى دين الاماميه: محمد بن على بن حسين بن بابويه، معروف به شيخ صدوق، دارالمفيد، بيروت، لبنان، سال 1414.

28.

الأعلام: خيرالدين بن محمود زركلى دمشقى، دارالعلم للملايين، چاپ پنجم.

29.

اعيان الشيعه: سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، لبنان، سال 1403.

30.

الاغانى: ابوالفرج اصفهانى، تحقيق: سمير جابر، دارالفكر، بيروت، چاپ دوم.

31.

الإقبال بصالح الأعمال: سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر، ابن طاووس.

32.

الاكمال في أسماء الرجال: خطيب تبريزى، مؤسسه اهل البيت عليهم السلام.

33.

الأم: محمّد بن ادريس شافعى، دار الفكر، چاپ دوم، سال 1403.

34.

الأمالى: ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، ملقب به شيخ مفيد، جامعه مدرسين، قم.

ص: 451

35.

الأمالى: ابوالقاسم على بن طاهر ابى احمد الحسين، معروف به سيد مرتضى، كتابخانه عمومى آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1403.

36.

الأمالى: محمّد بن حسن طوسى (شيخ طوسى)، تحقيق مؤسسه بعثت، نشر دار الثقافه، قم، چاپ يكم، سال 1414.

37.

الأمالى: محمّد بن على بن حسين بن بابويه معروف به شيخ صدوق، تحقيق:

قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، مؤسسة البعثة، قم، بى تا.

38.

الإمامة والسياسة: عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى، تحقيق: محمّد زينى، مؤسسة الحلبى وشركاه للنشر والتوزيع، چاپ يكم، سال 1413.

39.

امتاع الاسماع: تقى الدين احمد بن على بن عبدالقادر بن محمد مقريزى، دارالكتب علميه، بيروت، لبنان، سال 1420.

40.

الأنساب: عبدالكريم بن محمّد تميمى سمعانى، تحقيق: عبداللّه عمر بارودى، دار الجنان، بيروت، چاپ يكم، سال 1408.

41.

أنساب الأشراف: احمد بن يحيى بلاذرى، تحقيق محمّد باقر محمودى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، چاپ يكم، سال 1394.

42.

الأنوار البهية: شيخ عباس بن محمدرضا قمى، چاپ يكم، موسسه نشر اسلامى، سال 1417.

43.

الأنوار اللامعة فى شرح الزيارة الجامعة: سيد عبدالله شبر، چاپ اول، موسسه وفاء، بيروت، 1403.

44.

أوائل المقالات: محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد)، تحقيق: شيخ ابراهيم انصارى، دار المفيد، بيروت، چاپ دوم، سال 1414.

45.

اهل بيت عليهم السلام

در نهج البلاغه: سيد على حسينى ميلانى، نشر مركز حقايق اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1389 ش.

ص: 452

46.

ايضاح دفائن النواصب: ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان قمى.

47.

الايقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه: شيخ محمد بن حسن حرعاملى، دليل ما، قم، 1422.

ب

48.

بحار الانوار: محمّد باقر مجلسى (علاّمه مجلسى)، مؤسسه وفا، بيروت، چاپ دوم، سال 1403.

49.

البداية والنهاية: اسماعيل بن عمر قرشى بصرى (ابن كثير)، دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ يكم، سال 1408.

50.

البرهان فى تفسير القرآن: سيد هاشم بن سليمان بن عبدالجواد حسينى بحرانى، مؤسسه بعثت.

51.

بشارة المصطفى: محمد بن على طبرى، چاپ اول، موسسه نشر اسلامى، قم، 1420.

52.

بصائر الدرجات: محمّد بن حسن بن فرّوخ صفّار، اعلمى، تهران، چاپ يكم، سال 1404.

53.

البيان فى تفسير القران: سيد ابوالقاسم موسوى خويى، دارالزهراء، بيروت، لبنان، سال 1395.

ت

54.

تأويل الآيات الظاهره في فضائل العترة الطاهره: سيد شرف الدين على حسينى، استرآبادى نجفى، مدرسه امام مهدى عليه السلام، قم، چاپ يكم، سال 1407.

ص: 453

55.

تأويل مختلف الحديث: ابو محمد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه، دارالكتب علميه، بيروت.

56.

التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول: منصور على ناصيف، دار احياء التراث العربى، بيروت.

57.

تاج العروس من جواهر القاموس: محب الدين محمّد مرتضى زبيدى حنفى، تحقيق: على شيرى، دار الفكر، بيروت، سال 1414.

58.

تاريخ ابن خلدون: عبدالرحمان بن خلدون مغربى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، سال 1389.

59.

تاريخ الاسلام: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى، دار الكتاب العربى، چاپ يكم، سال 1407.

60.

تاريخ بغداد: احمد بن على خطيب بغدادى، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1417.

61.

تاريخ الخلفاء: جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، انتشارات شريف رضى، چاپ يكم، سال 1411.

62.

التاريخ الصغير: محمّد بن إسماعيل بخارى، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار المعرفة، بيروت، چاپ يكم، سال 1406.

63.

تاريخ الطبرى: محمّد بن جرير بن يزيد طبرى، مؤسسه اعلمى، بيروت، چاپ چهارم، سال 1403.

64.

التاريخ الكبير: محمّد بن اسماعيل بخارى، مكتبة الاسلامية، دياربكر، تركيه، بى تا.

65.

تاريخ مدينة دمشق: على بن حسين بن عساكر (ابن عساكر)، دار الفكر، بيروت، سال 1415.

ص: 454

66.

تاريخ اليعقوبى: احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، انتشارات دار صادر، بى تا.

67.

تجريد الاعتقاد: شيخ نصير الدين طوسى، تحقيق محمدجواد حسينى جلالى، مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ يكم.

68.

التحصين: سيد رضى الدين على بن طاووس حلّى، مؤسسه ثقلين، قم، سال 1413.

69.

تحف العقول: حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، تحقيق: على اكبر غفّارى، مؤسسة نشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، قم، چاپ دوم، سال 1404.

70.

تحفه الاحوذى بشرح جامع الترمذى: محمد بن عبدالرحمان بن عبدالرحيم مباركفورى، دارالكتب علميه، بيروت، چاپ يكم، سال 1410.

71.

تحقيق الاصول: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم.

72.

التحقيق فى نفى التحريف عن القران الشريف: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم.

73.

تذكرة الحفّاظ: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

74.

تذكرة الخواص: سبط ابن جوزى، مكتبه نينوى الحديثة، تهران، بى تا.

75.

ترجمة الامام الحسين عليه السلام

ابن عساكر: ابوالقاسم على بن حسين بن هبة اللّه شافعى، معروف به «ابن عساكر» تحقيق شيخ محمدباقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الإسلاميه، قم، سال 1414.

76.

تشييد المراجعات وتفنيد المكابرات: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم، چاپ سوم، سال 1426.

ص: 455

77.

التعليقه على منهج المقال: آقا محمدباقر بن محمد اكمل، معروف به وحيد بهبهانى.

78.

تفسير آلوسى (روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم): محمود آلوسى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ چهاردهم، سال 1405.

79.

تفسير ابن ابى حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابومحمّد عبدالرحمان بن محمّد بن ابى حاتم رازى، تحقيق: اسعد محمّد الطيب، المكتبة العصرية، بى تا.

80.

تفسير ابن العربى: محيى الدين محمد بن على طائى اندلسى، قاهره، سال 1957 م.

81.

تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): اسماعيل بن عمر قرشى بصرى (ابن كثير)، دار المعرفة، لبنان، چاپ يكم، سال 1412.

82.

تفسير ابى السعود: ابوالسعود، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

83.

تفسير الاصفى: مولا محمد محسن فيض كاشانى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1418.

84.

تفسير البحر المحيط: ابوحيان اندلسى، تحقيق: جمعى از محققين، دار الكتب العلمية، چاپ يكم، سال 1422.

85.

تفسير البغوى (معالم التنزيل في تفسير القرآن): حسين بن مسعود بغوى، تحقيق: خالد عبدالرحمان عك، دار المعرفة، بى تا.

86.

تفسير البيضاوى (انوار التنزيل و اسرار التأويل): ابوسعيد عبداللّه بن عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، بيروت، دارالكتب علميه، سال 1408.

87.

تفسير التبيان (التبيان في تفسير القرآن): ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1409.

88.

تفسير الثعلبى (الكشف و البيان): احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ يكم، سال 1422.

ص: 456

89.

تفسير جوامع الجامع: امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، تحقيق و نشر:

مؤسسة النشر الإسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1418.

90.

تفسير الرازى (مفاتيح الغيب): محمّد بن عمر (فخر رازى)، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم، سال 1420.

91.

تفسير السمرقندى (بحر العلوم): نصر بن محمّد بن احمد سمرقندى، تحقيق:

محمود مطرجى، دار الفكر، بى تا.

92.

تفسير السمعانى: منصور بن محمد بن عبدالجبار سمعانى، تحقيق: ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم، دار الوطن، رياض، چاپ يكم، سال 1418.

93.

تفسير الصافى: ملا محسن فيض كاشانى، مكتبة الصدر، تهران، چاپ دوم، سال 1416.

94.

تفسير الطبرى (جامع البيان فى تفسير القرآن): محمّد بن جرير بن يزيد طبرى، دار الفكر، بيروت، سال 1415.

95.

تفسير العياشى: محمّد بن مسعود بن عياش سمرقندى (عياشى)، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، مكتبه علميه اسلاميه، تهران، بى تا.

96.

تفسير فرات كوفى: فرات بن ابراهيم كوفى، تحقيق محمدكاظم، مؤسسه طبع و نشر وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ يكم، سال 1410 ه.

97.

تفسير القرطبى: قرطبى، تحقيق و تصحيح: احمد عبدالعليم بردونى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

98.

تفسير القمى: ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، موسسه دارالكتاب، قم، سال 1404.

99.

تفسير مجمع البيان: امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، تحقيق:

گروهى از محققين، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ يكم، سال 1415-1995 م.

ص: 457

100.

التفسير المنسوب إلى الامام العسكرى عليه السلام: تحقيق مدرسه الإمام المهدى عليه السلام، قم، چاپ يكم، سال 1409.

101.

تفسير الميزان: سيد محمدحسين طباطبائى، جامعه مدرسين، حوزه علميه قم.

102.

تفسير النسفى: ابوالبركات عبداللّه بن احمد بن محمود نسفى.

103.

تفسير نور الثقلين: عبد على بن جمعه عروسى حويزى، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، سال 1412.

104.

تفسير النيشابوري (غرائب القرآن و رغائب الفرقان): نظام الدين حسن بن محمد قمى نيشابورى، بى نا، بى تا.

105.

تفسير الواحدي (الوجيز في تفسير الكتاب العزيز): على بن احمد واحدى، تحقيق: صفوان عدنان داوودى، الدار الشامية - دار القلم، چاپ يكم، دمشق و بيروت، سال 1415.

106.

تمهيد الاوائل و تلخيص الدلائل: ابوبكر محمّد بن طيب باقلانى مالكى، تحقيق:

شيخ عماد الدين أحمد حيدر، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، چاپ سوم، سال 1414.

107.

تنقيح المقال فى علم الرجال: عبداللّه مامقانى، انتشارات جهان، سال 1352.

108.

التوحيد: محمّد بن على بن حسين بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق: سيد هاشم حسينى تهرانى، مؤسسة النشر الإسلامى، بى تا.

109.

تهذيب الآثار: ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تحقيق: محمود محمد شاكر، مطبعة مدنى.

110.

تهذيب الاحكام: محمّد بن الحسن طوسى (شيخ طوسى)، دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ سوم، سال 1364 ش.

ص: 458

111.

تهذيب الاسماء واللغات: يحيى بن شرف نووى، تخريج: مصطفى عبدالقادر عطا، دارالكتب العلمية، بيروت، (بى تا).

112.

تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلانى، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1404.

113.

تهذيب الكمال: يوسف بن عبدالرحمان مزّى، مؤسسه الرساله، بيروت، چاپ چهارم، سال 1406.

ث

114.

الثاقب فى المناقب: عماد الدين ابوجعفر محمد بن على طوسى، معروف به «ابن حمزه»، انتشارات انصاريان، قم، چاپ يكم، سال 1411.

115.

ثمرات الأوراق: ابوبكر بن على ابن حجة حموى ازرارى، المطبعة الوهبية، مصر، سال 1300.

116.

ثواب الاعمال: ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، منشورات رضى، قم، سال 1368 ش.

ج

117. جامع الاخبار: شيخ محمد بن محمد شعيرى سبزوارى، منشورات رضى، قم، سال 1363 ش.

118. جامع الأصول: ابوالسعادات مبارك بن محمّد شيبانى (ابن اثير جزرى)، تحقيق:

عبدالقادر ارنؤوط، مكتبة الحلوانى، چاپ يكم، بى تا.

119. جامع بيان العلم وفضله: يوسف بن عبدالله نمرى (ابن عبدالبرّ)، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1398.

ص: 459

120. الجامع الصغير: جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1401.

121. جامع المقدمات: مجموعه اى از رساله هاى ادبى در صرف و نحو عربى.

122. الجرح والتعديل: عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى (ابن ابى حاتم)، دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ يكم، سال 1371.

123. جمال الاسبوع: رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس حسنى حسينى، تحقيق جواد قيومى، موسسه آفاق، چاپ يكم، سال 1371 ش.

124. الجمع بين الصحيحين البخارى ومسلم: محمّد بن فتوح حميدى، تحقيق: على حسين البواب، دار النشر، دار ابن حزم، لبنان، چاپ دوم، سال 1433.

125. الجمل: شيخ سليمان جمل، چاپ شده در حاشيۀ تفسير جلالين.

126. الجواهر السنيه في الأحاديث القدسيه: محمد بن حسن بن على بن حسين حر عاملى، مكتبه مفيد، قم، سال 1384 ه.

127. جواهر العقدين في فضل الشرفين: على بن عبداللّه سمهودى، دارالكتب العلمية، بيروت - لبنان، چاپ يكم، سال 1415-1995 م.

128. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام: محمد حسن بن باقر نجفى (صاحب جواهر)، تحقيق: شيخ عباس قوچانى، دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ دوم، سال 1365 ش.

129. جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن أبى طالب عليهما السلام: محمّد بن أحمد بن ناصر دمشقى باعونى، تحقيق: شيخ محمّد باقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، قم، سال 1415.

ص: 460

ح

130.

الحاشية على أصول الكافى: رفيع الدين محمد بن حيدر نائينى، تحقيق محمد حسينى درايتى، دار الحديث، قم سال 1424 ه.

131.

حاشية المكاسب: محمدكاظم آخوند خراسانى، وزارت ارشاد اسلامى، چاپ يكم، سال 1406 ه.

132.

حاشية مجمع الفائدة والبرهان: محمدباقر وحيد بهبهانى، مؤسسه علامه مجد و وحيد بهبهانى، قم، چاپ يكم، سال 1417 ه.

133.

الحاوى للفتاوى: جلال الدين سيوطى، دارالكتب العلميه، بيروت.

134.

الحدائق الناضره في أحكام العترة الطاهره: شيخ يوسف بحرانى، مؤسسه نشر اسلامى، قم.

135.

حديث اصحابى كالنجوم: سيد على حسينى ميلانى، نشر الحقائق، قم، چاپ يكم، سال

136.

حقيقت صحابه: سيد على حسينى ميلانى، نشر الحقائق، قم، چاپ يكم، سال

137.

حلية الأبرار: سيد هاشم بحرانى، تحقيق غلامرضا مولانا بروجردى، موسسه معارف اسلامى، قم، سال 1411 ه.

138.

حلية الأولياء وطبقات الأصفياء: ابونعيم احمد بن عبدالله (ابونعيم اصفهانى)، دار الكتاب العربى، چاپ پنجم، سال 1407.

خ

139.

الخرائج والجرائح: قطب الدين راوندى، مؤسسه امام المهدى (عج)، قم، چاپ يكم، سال 1409.

ص: 461

140.

خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: احمد بن شعيب نسائى، مكتبه نينوى الحديثة، تهران، بى تا.

141.

الخصائص العلويه (مخطوط): ابوالفتح محمد بن على بن ابراهيم نطنزى.

142.

الخصائص الكبرى: جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ سوم، سال 1424.

143.

خصائص مسند الإمام أحمد: محمد بن عمر مدينى، مكتبة التوبة، الرياض، سال 1410.

144.

خصائص الوحى المبين: حافظ ابن بطريق، تحقيق: شيخ مالك محمودى، دار القرآن الكريم، چاپ يكم، سال 1417.

145.

الخصال: ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، جامعه مدرسين، قم، سال 1403.

د

146.

الدر المنثور فى التفسير بالمأثور: جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، دار المعرفة، بيروت، بى تا.

147.

الدر النظيم: جمال الدين يوسف بن حاتم بن فوز بن مهند شامى مشغرى عاملى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، بى تا.

148.

دراسات فى منهاج السنه لمعرفة ابن تيميه، مدخل لشرح منهاج الكرامه: سيد على حسينى ميلانى، چاپ باران، چاپ يكم، سال 1419.

149.

الدرر في اختصار المغازي والسير: يوسف بن عبداللّه ابن عبدالبر، بى نا - بى تا.

150.

دعائم الاسلام: قاضى نعمان مغربى، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، دار المعارف، قاهره، سال 1383.

ص: 462

151.

دلائل الامامه: محمّد بن جرير طبرى شيعى، تحقيق و نشر موسسه بعثت، قم، چاپ يكم، سال 1413.

152.

دلائل الصدق لنهج الحقّ : محمّد حسن مظفر، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1422.

153.

دلائل النبوة: ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1405.

154.

دلائل النبوة: اسماعيل بن محمّد بن فضل تميمي اصفهاني، دارالطيبة، رياض، چاپ يكم، سال 1409.

155.

الديباج على صحيح مسلم: جلال الدين سيوطى، دار ابن عفان للنشر والتوزيع، عربستان، چاپ يكم، سال 1416-1996 م.

156.

ديوان شافعى: محمد بن ادريس شافعى، دارالفكر، بيروت.

ذ

157.

ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى: احمد بن عبدالله محبّ الدين طبرى، مكتبة القدسى، سال 1356.

158.

الذريعة إلى تصانيف الشيعة: شيخ محمد حسن آقابزرگ طهرانى، دار الأضواء، بيروت، چاپ سوم، سال 1403.

159.

ذكر أخبار اصبهان: ابونعيم احمد بن عبداللّه (ابونعيم اصفهانى)، بريل، ليدن المحروسة، سال 1934 م.

ر

160.

ربيع الابرار و نصوص الأخبار: ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، منشورات رضى، قم، چاپ يكم، سال 1410.

ص: 463

161.

الرسائل الفقهيه: وحيد بهبهانى، چاپ اول، موسسه علامه محمد وحيد بهبهانى، 1419.

162.

رسائل المرتضى: على بن حسين علم الهدى موسوى بغدادى (سيد مرتضى)، تحقيق: سيد احمد حسينى، دار القرآن الكريم، قم، سال 1405.

163.

الرواشح السماويه: ميرداماد محمدباقر حسينى استرآبادى، دارالحديث، قم، سال 1422.

164.

روض الجنان: شهيد سعيد زين الدين جبعى عاملى، مؤسسه آل البيت، قم.

165.

الروضة البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه: زين الدين جبعى عاملى، داودى، قم، سال 1410.

166.

الروضة من الكافى: ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى، دارالكتب اسلامية، تهران، سال 1389.

167.

الروضة فى فضائل اميرالمومنين على بن ابى طالب عليهما السلام: سديد الدين شاذان بن جبرئيل قمى، تحقيق على شكرچى، چاپ يكم، سال 1423.

168.

روضة المتقين في شرح من لايحضره الفقيه: مولا محمدتقى مجلسى، مؤسسه كوشانپور، قم، سال 1398 ه.

169.

الروضة المختاره شرح القصائد الهاشميات: كميت بن زيد اسدى، ابن ابى الحديد معتزلى، مؤسسه اعلمى، بيروت.

170.

روضة الواعظين: محمد بن فتال نيشابورى، منشورات رضى، قم.

171.

الرياض النضرة في مناقب العشره: احمد بن عبداللّه محبّ الدين طبرى، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، بى تا.

ص: 464

ز

172.

زاد المسير فى التفسير: ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى)، تحقيق:

محمّد بن عبدالرحمان عبدالله، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1422.

173.

زين الفتى فى تفسير سوره هل اتى (مخطوط): ابومحمد احمد بن محمد بن على عاصمى، به «العسل المصفى من تهذيب زين الفتى» مراجعه شود.

س

174.

سبل الهدى والرشاد فى سيرة خير العباد: محمّد بن يوسف صالحى شامى، تحقيق: شيخ عادل احمد وعلى محمّد معوض، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1414.

175.

السرائر: ابوجعفر محمد بن منصور بن احمد بن ادريس حلّى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، سال 1410.

176.

السراج المنير فى تفسير القرآن: محمد بن احمد شربينى، دارالكتاب العلميه، بيروت.

177.

سفينة البحار: شيخ على نمازى شاهرودى، موسسه نشر اسلامى، 1418.

178.

سمط النجوم العوالى في أنباء الأوائل والتوالي: عبدالملك بن حسين عصامى، تحقيق: عادل احمد عبدالموجود و على محمّد معوض، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1419.

179.

السنن: ابوداوود سليمان بن اشعث سجستانى، تحقيق: سعيد محمد لحام، دار الفكر، بيروت، سال 1410.

180.

سنن ابن ماجه: محمّد بن يزيد قزوينى (ابن ماجة)، تحقيق: محمّد فؤاد عبدالباقى، دار الفكر، بيروت، بى تا.

ص: 465

181.

السنن الكبرى: احمد بن حسين بن على بن موسى ابوبكر بيهقى، دار الفكر، بى تا.

182.

السنن الكبرى: احمد بن شعيب نسائى، دار الكتب العلميه، بيروت، چاپ يكم، سال 1411.

183.

سنن ترمذى: محمّد بن عيسى ترمذى، دار الفكر، بيروت، چاپ دوم، سال 1403.

184.

سنن دارقطنى: على بن عمردارقطنى، دارالكتب علميه، بيروت، چاپ يكم، سال 1417.

185.

سنن دارمى: عبدالله بن الرحمان بن فضل بن بهرام دارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق، سال 1349.

186.

سير أعلام النبلاء: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ نهم، سال 1413.

187.

السيرة الحلبيّة: على بن برهان الدين حلبى، دار المعرفة، بيروت، سال 1400.

188.

السيرة النبوية: اسماعيل بن عمر قرشى بصرى (ابن كثير)، تحقيق: مصطفى عبدالواحد، دار المعرفه، بيروت، سال 1396.

189.

السيرة النبوية: عبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى معافرى (ابن هشام)، تحقيق: محمد عبدالحميد، مكتبة محمد على صبيح وأولاده، مصر، سال 1383.

ش

190.

الشافى فى الامامة: على بن حسين علم الهدى موسوى بغدادى (سيد مرتضى)، مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ دوم، سال 1410.

191.

شذرات الذهب: عبدالحىّ بن عماد حنبلى، دار الفكر، سال 1414.

192.

شرح احقاق الحق: سيّد شهاب الدين مرعشى نجفى، تصحيح: سيّد ابراهيم ميانجى، مشورت مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم، [بى تا].

ص: 466

193.

شرح الاخبار فى فضائل الأئمة الأطهار: قاضى ابو حنيفه، نعمان بن محمد تميمى مغربى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، سال 1414.

194.

شرح الاسماء الحسنى: ملاهادى سبزوارى، كتابفروشى بصيرتى، قم.

195.

شرح اصول الكافى: مولا محمد صالح مازندرانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ يكم، سال 1421.

196.

شرح الفيه (البهجة المرضيه في شرح الألفيه): جلال الدين سيوطى، مؤسسه اسماعيليان، قم، 1410.

197.

شرح الزرقاني على المواهب اللدنيّة بالمنح المحمديّة: شهاب الدين محمد بن عبدالباقى بن يوسف زرقانى، دار الكتب العلمية، چاپ يكم، سال 1417.

198.

شرح رساله حقوق الامام زين العابدين عليه السلام: سيد حسن بن على قپانچى نجفى، اسماعيليان، قم، سال 1406.

199.

شرح صحيح مسلم: يحيى بن شرف نووى، دار الكتاب العربى، بيروت، سال 1407.

200.

شرح المقاصد في علم الكلام: مسعود بن عمر سعدالدين تفتازانى، دار المعارف النعمانية، پاكستان، چاپ يكم، سال 1401.

201.

شرح المواقف: على بن محمّد بن على شريف جرجانى، به همراه دو حاشيه (سيالكوتى - شاه فنارى)، مطبعه السعادة، مصر، سال 1325.

202.

شرح منهاج الكرامة: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم، بى تا.

203.

شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحديد معتزلى، دار إحياء الكتب العربية، چاپ يكم، سال 1378.

204.

شرف النبى: احمد بن عبدالمطلب خرگوشى نيشابورى.

ص: 467

205.

الشفاء بتعريف حقوق المصطفى: قاضى عياض، دارالفكر، بيروت، سال 1409.

206.

شفاء السقام فى زيارة خير الأنام: تقى الدين سبكى، بولاق مصر، چاپ چهارم، سال 1419.

207.

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل: عبيدالله بن احمد حسكانى، تحقيق: محمّد باقر محمودى، سازمان

انتشارات وزارت ارشاد: تهران، چاپ يكم، سال 1411.

ص

208.

الصحاح: اسماعيل بن حماد جوهرى، تحقيق: احمد عبدالغفور عطّار، دار العلم للملايين، بيروت، چاپ چهارم، سال 1407-1987 م.

209.

صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان: محمّد بن حبّان تميمى بستى (ابن حبّان)، مؤسسة الرسالة، بيروت، سال 1414.

210.

صحيح البخارى: محمّد بن اسماعيل بخارى، دار الفكر، بيروت، سال 1401.

211.

صحيح مسلم (الجامع الصحيح): مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى، دار الفكر، بيروت، بى تا.

212.

الصحيفة الهادية والتحفة المهدية: ابراهيم بن محسن كاشانى، مدرسه امام مهدى، قم.

213.

الصحيفه السجاديه الجامعه: سيد محمدباقر موحد ابطحى اصفهانى، موسسه امام مهدى (عج)، قم، چاپ يكم، سال 1411.

214.

صد و ده پرسش از فقيه اهل البيت آيت الله العظمى آقاى حاج محمدهادى حسينى قدس سرّه، جمع آورى و پاورقى، سيد محمدعلى حسينى ميلانى، انتشارات دارالتبليغ اسلامى، مشهد، بى تا.

ص: 468

215.

الصراط المستقيم إلى مستحقّي التقديم: على بن يونس عاملى، تحقيق:

محمدباقر بهبودى، مكتبة المرتضويه، چاپ يكم، 1384.

216.

صراط النجاة: ميرزا جواد تبريزى، چاپ اول، 1418.

217.

صفات الشيعه: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، كانون انتشارات عابدى، تهران.

218.

صفة الصفوة: ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى)، تحقيق: محمود فاخورى و محمّد رواس قلعه چى، دارالمعرفة، بيروت، چاپ دوم، سال 1399.

219.

الصواعق المحرقه: احمد بن حجر هيتمى مكى، تحقيق: عبدالرحمان بن عبدالله تركى وكامل محمّد خراط، مؤسسة الرسالة، چاپ يكم، سال 1417.

ض

220.

الضعفاء: ابونعيم احمد بن عبدالله (ابونعيم اصفهانى)، تحقيق: فاروق حماده، دار الثقافة - الدار البيضاء، سال 1405.

221.

الضعفاء الكبير: محمّد بن عمرو عقيلى، تحقيق: عبدالمعطى امين قعجى، دارالكتب العملية، بيروت، چاپ دوم، سال 1418.

ط

222.

طبقات الشافعية: ابوبكر بن احمد بن محمد بن عمر بن قاضى شهبة، تحقيق:

عبدالعليم خاندار، عالم الكتب، بيروت، چاپ يكم، سال 1407.

223.

طبقات الشافعيّة الكبرى: تاج الدين بن على بن عبدالكافى سبكى، تحقيق:

محمود محمّد طناحى و عبدالفتاح محمّد حلو، هجر للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ دوم، سال 1413.

ص: 469

224.

الطبقات الكبرى: محمّد بن سعد هاشمى (ابن سعد)، دار صادر، بيروت، چاپ يكم، سال 1405.

225.

طبقات فحول الشعراء: محمد ابن سلام جمحى، دارالمعارف، بيروت، قاهره، 1952 م.

226.

الطرائف في معرفة مذهب الطوائف: رضى الدين على بن طاووس، الخيام، قم، سال 1399.

ع

227.

العثمانية: ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، مكتبة الجاحظ، مصر، سال 1374.

228.

عدة الداعى ونجاح الساعى: احمد بن فهد حلّى، كتابفروشى وجدانى، قم.

229.

العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى: تحقيق و تهذيب شيخ محمدباقر محمودى، نشر مجمع احياء الثقافة الاسلاميّه، قم، سال 1418.

230.

العصمه: سيد على حسينى ميلانى، مركز الحقائق الإسلامية، قم، چاپ يكم، سال 1421.

231.

عقائد الإماميه: محمد رضا مظفر، تحقيق: حامد حفنى داوود، انتشارات انصاريان، قم، ايران.

232.

العقد الفريد: احمد بن محمّد بن عبدربه اندلسى، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1404.

233.

علل الشرايع: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق، كتابفروشى حيدريه، نجف، سال 1385.

ص: 470

234.

العلل المتناهية فى الاحاديث الواهية: ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى)، تحقيق: خليل ميس، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1403.

235.

العمدة: ابن بطريق، مؤسسة نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ يكم، سال 1407.

236.

عمدة القارى بشرح صحيح البخارى: بدرالدين محمود بن احمد عينى، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

237.

عوالم العلوم: شيخ عبداللّه بحرانى و اصفهانى، تحقيق مدرسه امام مهدى (عج)، قم.

238.

عوالى اللآلى: محمد بن على بن ابراهيم احسائى معروف به ابن ابى جمهور، سيد الشهداء عليه السلام، قم، چاپ يكم، سال 1403.

239.

العين: خليل بن احمد فراهيدى، تحقيق: مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، دار الهجرة، چاپ دوم، سال 1409.

240.

عيون اخبار الرضا عليه السلام: محمّد بن على بن حسين موسى بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، مؤسسة الأعلمى، بيروت، سال 1404 و كتابفروشى طوس، قم، 1363 ش.

غ

241.

الغارات: ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال ثقفى كوفى، انجمن آثار ملّى، تهران.

242.

غاية المرام: سيد هاشم بحرانى موسوى اربلى، تحقيق سيد على عاشور.

243.

الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب: شيخ عبدالحسين امينى، دار الكتاب العربى، بيروت، چاپ چهارم، سال 1397.

ص: 471

244.

غرر الحكم و دررالكلم: عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، نشر اعلام اسلامى، قم.

245.

غنائم الأيام: ميرزاى قمى، چاپ اول، مكتب اعلام اسلامى، 1417.

246.

الغيبة: محمد بن ابراهيم نعمانى، مكتب صدوق، تهران، 1397.

ف

247.

الفائق فى غريب الحديث: محمود بن عمر زمخشرى، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1417.

248.

فتح البارى (شرح صحيح البخارى): ابن حجر عسقلانى، دار المعرفة، بيروت، چاپ دوم، بى تا.

249.

فتح القدير (تفسير): محمّد بن على شوكانى يمنى، عالم الكتب، بى تا.

250.

فتح الملك العلى: احمد بن صديق مغربى، تحقيق: محمد هادى امينى، مكتبة الإمام أميرالمؤمنين على عليه السلام العامة، اصفهان، چاپ سوم، سال 1403-1362 ش.

251.

الفتوح: احمد بن اعثم كوفى، تحقيق: على شيرى، دار الأضواء، بيروت، سال 1411.

252.

فتوح الشام: ابو عبداللّه محمد بن عمر واقدى، دارالجيل، بيروت.

253.

الفردوس الأعلى: شيخ محمد حسين كاشف الغطاء، كتابفروشى فيروزآبادى، قم.

254.

الفردوس بمأثور الخطاب: ابوشجاع شيرويه بن شهردار ديلمى همدانى، تحقيق: سعيد بن بسيونى زغلول، دارالكتب العلميه، بيروت 1406.

ص: 472

255.

الفروق اللغويه: ابوهلال عسكرى، موسسه نشر اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1412.

256.

الفصل فى الملل والنحل: على بن احمد بن سعيد ابن حزم، مكتبة الخانجى، قاهره، بى تا.

257.

الفصول المختارة من العيون والمحاسن: على بن حسين علم الهدى (سيد مرتضى)، تحقيق: جمعى از محققين، دارالمفيد، بيروت، چاپ دوم، 1414.

258.

الفصول المهمّة فى معرفة الأئمة: على بن محمّد بن احمد مالكى (ابن صبّاغ مالكى)، دار الحديث، چاپ يكم، سال 1422.

259.

الفضائل: ابو الفضل سديد الدين بن شاذان بن جبرائيل بن اسماعيل بن ابى طالب قمى، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1381.

260.

فضائل الصحابة: احمد بن شعيب نسائى، دار الكتب العلمية، بيروت، بى تا.

261.

فضل الصلاة على النبى: اسماعيل بن اسحاق جهضمى قاضى مالكى، مكتب اسلامى، بيروت، سال 1389.

262.

الفوائد الرجاليه: سيد محمدمهدى بحرالعلوم طباطبائى، كتابفروشى صادق، تهران، چاپ يكم، سال 1363 ش.

263.

فيض القدير شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير: محمّد بن عبدالرؤوف مناوى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1415.

ق

264.

قاموس الرجال: شيخ محمدتقى تسترى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1419.

265.

القاموس المحيط: محمّد بن يعقوب مجدالدين شيرازى فيروزآبادى، مؤسسه فن الطباعه، بى تا.

ص: 473

266.

قرب الاسناد: ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حميرى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم، چاپ يكم، سال 1413.

267.

القضاء والشهادات: شيخ مرتضى انصارى، گروه تحقيق آثار شيخ اعظم انصارى، قم، چاپ يكم، سال 1415.

268.

قوانين الاصول: ميرزا ابوالقاسم قمى، چاپ سنگى.

ك

269.

الكافى: محمّد بن يعقوب كلينى، دار الكتب اسلاميه، چاپ پنجم، سال 1363 ش.

270.

كامل الزيارات: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه قمى، نشر الفقاهه، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ يكم، سال 1417.

271.

الكامل فى التاريخ: على بن محمّد بن اثير جزرى، دار صادر، بيروت، سال 1386.

272.

الكامل فى ضعفاء الرجال: عبداللّه بن عدى بن عبداللّه محمّد جرجانى (ابن عدى)، تحقيق: يحيى مختار غزّاوى، دار الفكر، چاپ سوم، بيروت، سال 1409.

273.

كتاب التوابين ابن قدامه: ابو محمد عبداللّه بن احمد بن محمد بن قدامه مقدسى، مكتبه الشرق الحديد، بغداد.

274.

كتاب سليم بن قيس: سليم بن قيس هلالى، تحقيق محمدباقر انصارى زنجانى، قم.

275.

كتاب الطهارة: آية الله العظمى خويى، چاپ سوم، دارالهادى، قم، 1410.

276.

كتاب الطهارة: شيخ انصارى، آل البيت.

ص: 474

277.

كتاب المكاسب: شيخ مرتضى انصارى، گروه تحقيق آثار شيخ اعظم انصارى، قم، مجمع فكر اسلامى، قم، سال 1420.

278.

كتاب الموطا: مالك بن انس، دار احياء التراث العربى، بيروت، سال 1406.

279.

الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل: ابوالقاسم جاراللّه محمود بن عمر زمخشرى خوارزمى، مطبعه مصطفى البانى و فرزندان، مصر، سال 1385.

280.

كشف الارتياب في اتياع محمد بن عبدالوهاب: سيد محسن امينى، مكتبة الحرينى، قم، چاپ دوم، سال 1382.

281.

كشف الحجب والاستار: سيد اعجاز حسين نيشابورى كنتورى، كتابخانه عمومى آيت اللّه نجفى مرعشى، قم، چاپ دوم، سال 1409.

282.

كشف الخفاء ومزيل الالباس على اشتهر من الأحاديث على ألسنة الناس:

اسماعيل بن محمّد عجلونى جراحى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ سوم، سال 1408-1988 م.

283.

كشف الظنون: مصطفى بن عبدالله حاجى خليفة، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

284.

كشف الغمة فى معرفة الأئمة: على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، دار الأضواء، لبنان، چاپ دوم، سال 1405.

285.

كشف المحجه لثمره المهجه: ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس حسنى حسينى، مطبعه حيدريه، نجف، سال 1370.

286.

كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد: حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، تحقيق: سيد ابراهيم موسوى زنجانى، انتشارات شكورى، قم، چاپ چهارم، سال 1373 ش.

ص: 475

287.

كشف اليقين فى مناقب أميرالمؤمنين عليه السلام: حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، تحقيق: حسين درگاهى، دار الطباعة، ابراهيم تبريزى، چاپ يكم، سال 1411.

288.

كفاية الأثر: ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز قمى رازى، تحقيق: سيد عبداللطيف حسينى كوه كمرى خوئى، انتشارات بيدار، قم، سال 1401.

289.

كفاية الطالب في مناقب علي بن أبى طالب عليهما السلام: گنجى شافعى، تحقيق:

محمدهادى امينى، المطبعة الحيدريه، نجف، چاپ دوم، 1390.

290.

الكفاية في علم الرواية: احمد بن على بن ثابت خطيب بغدادى، تحقيق: احمد عمر هاشم، دار الكتاب العربي، چاپ يكم، بيروت، سال 1405.

291.

كمال الدين وتمام النعمه: محمد بن على بن حسين بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق على اكبر غفّارى، مؤسسة نشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، سال 1405.

292.

كنز العمّال: على بن حسام الدين متّقى هندى، مؤسسة الرسالة، سال 1409.

293.

كنز الفوائد: ابوالفتح محمد بن على كراجكى، كتابفروشى مصطفوى، قم، چاپ دوم، سال 1369 ش.

ل

294.

اللآلى المصنوعة فى الأحاديث الموضوعة: جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، دار الكتب العلمية، بى تا.

295.

لسان العرب: محمّد بن مكرم ابن منظور مصرى، نشر ادب حوزة، سال 1405.

296.

لسان الميزان: ابن حجر عسقلانى، مؤسسه اعلمى، بيروت، چاپ دوم، سال 1390.

ص: 476

297.

اللمعة الدمشقيه: شهيد سعيد محمد بن جمال الدين مكى عاملى، داورى، قم، چاپ 1410.

298.

لوامع صاحبقرانى: شيخ محمدتقى مجلسى، چاپ تهران، سال 1331.

299.

اللهوف فى قتل الطفوف: على بن طاووس (سيد بن طاووس)، انوار الهدى، قم، چاپ يكم، سال 1417.

م

300.

مائة منقبة: ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن قمى، معروف به ابن شاذان، مدرسه امام مهدى (عج)، قم، چاپ يكم، سال 1407.

301.

المجروحين: محمّد بن حبّان تميمى بستى (ابن حبّان)، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار الباز و عباس احمد الباز، مكة المكرمة، بى تا.

302.

مجمع البحرين: شيخ فخرالدين طريحى، مؤسسه نشر فرهنگ اسلامى، قم، چاپ دوم، سال 1408.

303.

مجمع الزوائد: على بن ابى بكر هيثمى، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1408.

304.

المجموع شرح المهذب: يحيى بن شرف نووى، دار الفكر، بى تا.

305.

المحاسن: ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى، دارالكتب اسلاميه، تهران.

306.

محاضرات في أصول الفقه (تقريرات بحث سيد ابوالقاسم خوئى):

محمد اسحاق فياض، مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1419.

307.

محاضرات في الإعتقادات: سيد على حسينى ميلانى، مركز الأبحاث العقائدية، قم، چاپ يكم، سال 1421.

ص: 477

308.

المحتضر: حسن بن سليمان حلى، انتشارات حيدريه، 1424.

309.

المحصول فى علم الاصول: محمّد بن عمر (فخر رازى)، تحقيق: طه جابر فياض علوانى، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ دوم، سال 1412.

310.

المحلّى: ابن حزم اندلسى، تحقيق: احمد محمّد شاكر، دار الفكر، بيروت، بى تا.

311.

مختصر بصائر الدرجات: حسن بن سليمان حلّى، مطبعه حيدريه، نجف، چاپ يكم، سال 1370.

312.

مختصر تاريخ مدينة دمشق: محمد بن مكرم، مشهور به ابن منظور، دارالفكر، بيروت.

313.

مختصر التحفة الاثناعشرية: شاه عبدالعزيز محدث دهلوى، ناشر: سهيل اكيديمى، پاكستان، چاپ چهارم، سال 1403.

314.

المختصر فى اخبار البشر: ابوالفداء عماد الدين اسماعيل بن على، حسينيه مصريه، چاپ يكم، بى تا.

315.

مدينة المعاجز: سيد هاشم بحرانى، مؤسسه معارف اسلامى، چاپ يكم، سال 1413.

316.

مرآة العقول: علامه محمدباقر بن محمدتقى بن مقصود على مجلسى، نشر دارالكتب اسلاميه، تهران، چاپ دوم، سال 1404.

317.

مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح: على بن سلطان نورالدين محمّد قارى هروى، دار احياء التراث العربي، بيروت، بى تا.

318.

مروج الذهب: على بن حسين مسعودى، الشركة العالمية، چاپ يكم، سال 1989 م.

319.

المزار: محمد بن شهدى، چاپ اول، 1419، موسسه نشر اسلامى، قم.

320.

مستدرك الوسائل: ميرزا حسين نورى طبرسى، تحقيق موسسة آل البيت عليهم السلام، چاپ يكم، 1408.

ص: 478

321.

مستدرك سفينة البحار: شيخ على نمازى شاهرودى، مؤسسه نشر اسلامى، سال 1418.

322.

المستدرك على الصحيحين: محمّد بن عبدالله حاكم نيشابورى، دار المعرفة، بيروت، بى تا.

323.

المسترشد: محمد بن جرير طبرى شيعى، تحقيق: احمد محمودى، مؤسسة الثقافة الإسلامية، لكوشانبور، چاپ يكم، سال 1415.

324.

المستصفى في علم الأصول: ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالى، دارالكتب علميه، بيروت، سال 1417.

325.

مستطرفات السرائر: ابوجعفر محمد بن منصور بن احمد بن ادريس حلّى، موسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، سال 1411.

326.

مستمسك العروة الوثقى: سيد محسن حكيم، منشورات كتابخانه آية الله مرعشى، قم، 1404.

327.

مسند ابن الجعد: على بن الجعد بن عبيد، تحقيق: ابوالقاسم عبدالله بن محمد بغوى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، سال 1417.

328.

مسند ابن راهويه: اسحاق بن راهويه، تحقيق: دكتر عبدالغفور عبدالحق حسين برد البلوسي، مكتبة الإيمان، مدينه، چاپ يكم، 1412.

329.

مسند أبى حنيفة: ابونعيم احمد بن عبدالله (ابونعيم اصفهانى)، تحقيق:

نظرمحمد فاريابى، مكتبة الكوثر، الرياض، چاپ يكم، سال 1415.

330.

مسند أبى داوود الطيالسى: سليمان بن داوود طيالسى، دار المعرفة، بيروت، بى تا.

331.

مسند ابى يعلى: احمد بن على مثنى تميمى (ابويعلى موصلى)، دار المأمون للتراث، بيروت.

ص: 479

332.

مسند احمد: احمد بن حنبل شيبانى، دار صادر، بيروت، بى تا.

333.

مسند الشافعى: محمد بن ادريس شافعى، دار الكتب العلمية، بيروت، بى تا.

334.

مسند الشاميين: سليمان بن احمد طبرانى، تحقيق: حمدى عبدالمجيد سلفى، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ دوم، سال 1417.

335.

مشارق انوار اليقين في أسرار أميرالمومنين عليه السلام: حافظ رجب برسى، تحقيق سيد على عاشور، مؤسسه اعلمى، بيروت، چاپ يكم، سال 1419.

336.

مشارق الشموس في شرح الدروس: حسين بن جمال الدين محمد خوانسارى، موسسه آل البيت عليهم السلام، قم.

337.

مشكاة المصابيح: محمّد بن عبدالله خطيب تبريزى، المكتب الإسلامى، بيروت، چاپ سوم، سال 1405.

338.

مشكل الآثار: ابوجعفر طحاوى، دار صادر، بيروت، چاپ يكم، سال 1333.

339.

مصابيح الانوار فى شرح مشكلات الأخبار: سيد عبداللّه شبر، تحقيق سيد على، نشر كتابفروشى بصيرتى، قم.

340.

المصباح: شيخ تقى الدين ابراهيم بن على حسن بن محمد بن صالح عاملى كفعمى، چاپ سوم، مؤسسه اعلمى، بيروت، سال 1403.

341.

مصباح الشريعه: منسوب به امام صادق عليه السلام، مؤسسه اعلمى، بيروت، چاپ يكم، سال 1400.

342.

مصباح الفقاهة: آية الله العظمى خويى، چاپ اول، كتابخانه داورى، قم.

343.

مصباح الفقيه: آقارضا همدانى، كتابخانه صدر، تهران.

344.

مصباح المتهجد: محمد بن حسن طوسى (شيخ طوسى)، مؤسسة فقه الشيعة، بيروت، چاپ يكم، سال 1411-1991 م.

ص: 480

345.

المصباح المنير: احمد بن محمد مقرى فيومى، دارالهجره، قم، چاپ دوم، سال 1414.

346.

المصنف: عبدالرزاق صنعانى، منشورات المجلس العلمى، بى تا.

347.

المصنف: عبدالله بن محمّد بن ابى شيبه (ابن ابى شيبه)، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1409.

348.

مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول عليهم السلام: محمد بن طلحة شافعى، تحقيق: ماجد بن احمد العطية، بى نا، بى تا.

349.

معارج العلى فى مناقب المرتضى (مخطوط): شيخ محمد صدر العالم.

350.

معارج اليقين فى اصول الدين: شيخ محمد بن محمد سبزوارى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم، چاپ يكم، سال 1413.

351.

المعارف: ابومحمد عبداللّه بن سلم بن قتيبه باهلى دينورى، دار المعارف، قاهره، بى تا.

352.

معانى الأخبار: محمّد بن على بن حسين بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق على اكبر غفارى، مؤسسة نشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، سال 1379 ش.

353.

معانى القرآن الكريم: ابوجعفر نحاس، تحقيق: شيخ محمدعلى صابونى، جامعة امّ القرى، مكه مكرمه، عربستان سعودى، چاپ يكم، سال 1408.

354.

معجم الادباء: ياقوت بن عبداللّه حموى، دارالفكر، چاپ سوم، سال 1400.

355.

المعجم الأوسط: سليمان بن احمد طبرانى، دار الحرمين، سال 1415.

356.

معجم رجال الحديث: سيد ابوالقاسم خوئى، چاپ پنجم، سال 1413.

357.

المعجم الصغير: سليمان بن احمد طبرانى، دار الكتب العلمية، بيروت، بى تا.

358.

المعجم الكبير: سليمان بن احمد طبرانى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، بى تاو دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، 1405.

ص: 481

359.

معجم مقائيس اللغه: ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا، مكتب اعلام اسلامى، قم، سال 1404.

360.

معرفة الثقات: احمد بن عبدالله عجلى، مكتبة الدار، مدينه، چاپ يكم، سال 1405.

361.

معرفة الرجال: يحيى بن معين، تحقيق: محمّد كامل القصار، مجمع اللغة العربية، دمشق، چاپ يكم، سال 1405.

362.

معرفة السنن والآثار: ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، تحقيق: سيد حسن كسروى، دار الكتب العلمية، بى تا.

363.

معرفة علوم الحديث: محمّد بن عبدالله حاكم نيشابورى، تحقيق: سيد معظم حسين، دار الآفاق الحديث، بيروت، چاپ چهارم، سال 1400.

364.

المعمرون والوصايا: ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى، تحقيق عبدالمنعم عامر، مصر، سال 1356.

365.

المعيار والموازنه: ابوجعفر محمد بن عبداللّه اسكافى معتزلى، تحقيق محمدباقر محمودى، چاپ يكم، سال 1402.

366.

مغنى اللبيب: ابن هشام أنصارى، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم، سال 1404.

367.

المغنى فى الضعفاء: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى، تحقيق: ابو زهراء، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1418.

368.

مفاتيح الجنان: شيخ عباس قمى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

369.

مفتاح النجاه (مخطوط): محمدخان بن رستم خان بدخشى.

370.

المفردات فى غريب القرآن: حسين بن محمّد (راغب اصفهانى)، دفتر نشر الكتاب، سال 1404.

ص: 482

371. مقاتل الطالبيّين: ابوالفرج اصفهانى، مكتبه حيدريه، نجف اشرف، چاپ دوم، سال 1385.

372. مقدمة فتح البارى: ابن حجر عسقلانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ يكم، سال 1408.

373. المقنعه: ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، ملقب به شيخ مفيد، مؤسسۀ نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، سال 1410.

374. الملل والنحل: محمّد بن عبدالكريم بن ابى بكر شهرستانى، تحقيق: محمّد سيد گيلانى، دار المعرفه، بيروت، سال 1404.

375. من لا يحضره الفقيه: شيخ صدوق، چاپ دوم، موسسه نشر اسلامى، قم، 1404.

376. المناقب: موفّق بن احمد بن محمّد خوارزمى، تحقيق: شيخ مالك محمودى، مؤسسة نشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، سال 1414.

377. مناقب آل أبى طالب: محمّد على بن شهرآشوب مازندرانى، المكتبة الحيدرية، نجف، سال 1376.

378. مناقب علي بن ابي طالب عليهما السلام: على بن محمّد ابن مغازلي، سبط النبى صلى اللّه عليه وآله، سال 1426-1384 ش.

379. مناقب امير المؤمنين عليه السلام: محمد بن سليمان كوفى.

380. مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام وما نزل من القرآن فى على عليه السلام:

احمد بن موسى ابن مردويه اصفهانى، دار الحديث، سال 1424.

381.

مناهج اليقين فى اصول الدين: حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، تحقيق:

محمّد رضا انصارى، قم، ناشر، محقق، چاپ يكم، 1416.

382.

منتخب مسند عبد بن حميد: عبد بن حميد بن نصر، تحقيق: صبحى بدرى و محمود محمدخليل صعيدى، مكتبة النهضة العربية، چاپ يكم، 1408.

ص: 483

383.

المنتظم فى تاريخ الملوك والأمم: ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى)، دار الكتب العلمية، لبنان، چاپ يكم، سال 1413.

384.

منتهى الآمال في ذكر تاريخ النبي والآل عليهم السلام: شيخ عباس قمى.

385.

منتهى المقال: محمّد بن اسماعيل حائرى مازندرانى، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، قم، سال 1416.

386.

منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه: ميرزا حبيب اللّه موسوى خوئى، دارالفكر، بيروت، سال 1406.

387.

منهاج السنّة النبويّه: احمد بن عبدالحليم بن تيميه حرّانى (ابن تيميّه)، دار احد، بى تا.

388.

منهاج الكرامة: حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، تحقيق: عبدالرحيم مبارك، انتشارات تاسوعا، مشهد، چاپ يكم، سال 1379 ش.

389.

منية المريد: زين الدين بن على عاملى (شهيد ثانى)، تحقيق: رضا مختارى، مكتب الإعلام الإسلامى، چاپ يكم، سال 1409-1368 ش.

390.

المواقف: عبدالرحمان بن احمد عضدالدين قاضى ايجى، تحقيق: عبدالرحمان عميرة، دار الجيل، بيروت، چاپ يكم، سال 1417.

391.

المواهب اللدنية بالمنح المحمدية: احمد قسطانى، مكتبة التوفيقية، قاهره، [بى تا].

392.

مودة القربى: على بن شهاب الدين حسينى علوى شافعى همدانى.

393.

الموضوعات: ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى)، مكتبه سلفيه، مدينه منوره، چاپ يكم، سال 1386.

394.

المهذب: قاضى عبدالعزيز بن براج طرابلسى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، سال 1406.

ص: 484

395.

ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى، دار المعرفة، بيروت، چاپ يكم، سال 1382.

ن

396.

النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر: فاضل مقداد سيورى حلّى، دار الاضواء، بيروت، چاپ دوم، سال 1417.

397.

ناگفته هايى از حقايق عاشورا: سيد على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، چاپ سوم، قم، سال 1388 ش.

398.

نتائج الافكار فى نجاسة الكفار: آية الله العظمى گلپايگانى، چاپ اول، دارالقرآن الكريم، قم، 1413.

399.

النجاة فى القيامه فى تحقيق أمر الامامه: ميثم بن على بحرانى، مجمع فكر اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1417.

400.

نظم درر السمطين فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين: محمّد بن يوسف زرندى حنفى، مكتبة الإمام اميرالمؤمنين، چاپ يكم، سال 1377.

401.

نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار: سيد على حسينى ميلانى، چاپ يكم، قم، سال 1418.

402.

النكت الاعتقاديه: محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد)، تحقيق: رضا مختارى، دار المفيد، بيروت، بى تا.

403.

نگاهى به آيه ولايت: على حسينى ميلانى، مركز حقايق اسلامى، قم، چاپ سوم، سال 1389 ش.

ص: 485

404.

نوادر الأصول في احاديث الرسول: ابوعبداللّه محمّد بن على (حكيم ترمذى)، تحقيق: عبدالرحمان عميرة، دار الجيل، بيروت، سال 1992 م.

405.

نوادر المعجزات فى مناقب الأئمة الهداة عليهم السلام: ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى، تحقيق و نشر موسسه الامام مهدى (عج)، قم، چاپ يكم، سال 1410.

406.

النهاية فى غريب الحديث والأثر: مبارك بن محمّد بن اثير جزرى، تحقيق: طاهر احمد زاوى و محمود محمّد طناجى، مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، سال 1364 ش.

407.

نهاية الأفكار: على بن ملا محمد كبير (آقاضياء عراقى)، مؤسسة النشر، سال 1405-1365 ش.

408.

نهاية الدراية فى شرح الكفايه: شيخ محمد حسين غروى اصفهانى، انتشارات سيد الشهداء عليه السلام، قم، چاپ يكم، سال 1374 ش.

409.

النهاية فى غريب الحديث والأثر: مبارك بن محمّد بن اثير جزرى، تحقيق: طاهر احمد زاوى و محمود محمّد طناجى، مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، سال 1364 ش.

410.

نهج الإيمان: على بن يوسف بن جبر، تحقيق: احمد حسينى، مجتمع امام هادى عليه السلام، مشهد، چاپ يكم، 1418.

411.

نهج البلاغه: سيد رضى، تحقيق: شيخ محمد عبده، دار الذخائر، قم، چاپ يكم، سال 1412.

412.

نهج الحقّ وكشف الصدق: حسن بن يوسف بن مطهر (علاّمه حلى)، تحقيق:

سيد رضا صدر، تعليق: عين الله حسنى ارموى، دار الهجرة، قم، سال 1421.

413.

نيل الأوطار: محمّد بن على بن محمّد شوكانى، دار الجيل، بيروت، سال 1973 م.

ص: 486

و

414.

الوافى بالوفيات: صلاح الدين صفدى، دار احياء التراث، بيروت، سال 1420.

415.

الوافيه في اصول الفقه: عبداللّه بن محمد بشروى خراسانى، مؤسسه مجمع فكر اسلامى، قم، چاپ يكم، سال 1412.

416.

وسائل الشيعه: شيخ محمد بن حسن حرّ عاملى، مؤسسه آل البيت، قم، چاپ يكم، سال 1412.

417.

الوسيط فى تفسير القرآن المجيد: ابوالحسن على بن احمد واحدى نيشابورى.

418.

وسيلة المتعبدين فى سيرة سيد المرسلين: عمر بن محمد بن خضر اردبيلى موصلى صوفى.

419.

وفيات الاعيان وأنباء ابناء الزمان: شمس الدين احمد بن محمّد بن ابى بكر بن خلّكان (ابن خلّكان)، تحقيق احسان عباس، دار الثقافة، لبنان، بى تا.

420.

وقعة صفين: نصر بن مزاحم منقرى، مؤسسه العربيه الحديثه، قاهره، از منشورات كتابخانه عمومى آيت اللّه نجفى مرعشى، قم، سال 1403.

ه

421.

الهداية الكبرى: ابوعبداللّه حسين بن حمدان خصيبى، مؤسسه بلاغ، چاپ و نشر، بيروت، چاپ چهارم، سال 1411.

422.

هداية المسترشدين: شيخ محمد تقى نجفى اصفهانى، مؤسسه نشر اسلامى، قم.

ص: 487

ى

423.

يتيمة الدهر: عبدالرحمان بن محمّد ثعالبى، تحقيق: مفيد محمد قميحة، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ يكم، سال 1403.

424.

اليقين في امرة أميرالمؤمنين عليه السلام: رضى الدين على بن موسى بن طاووس حسنى، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1369.

425.

ينابيع المودة لذوى القربى: سليمان بن ابراهيم قندوزى، تحقيق: سيد على جمال اشرف حسينى، دار الاسوه، چاپ يكم، سال 1416.

ص: 488

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109