عنوان قراردادی : زیارتنامه جامعه کبیره .شرح
عنوان و نام پدیدآور : با پیشوایان هدایت گر: نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره/ علی حسینی میلانی.؛ تدوین و ویرایش هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی.
مشخصات نشر : قم: مرکز حقایق اسلامی 1388 -
مشخصات ظاهری : 4ج.
فروست : مرکز حقایق اسلامی؛ 110؛ 132.
شابک : ج.1 978-600-5348-11-8 ؛ ج.2 978-6005348-31-6 ؛ ج.3 978-600-5348-57-6
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ص.ع. به انگلیسی : Ali Husayni Milani. Along with guiding leaders a new glance
یادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1389).
یادداشت : ج.3(چاپ اول :1390)(فیپا).
یادداشت : کتابنامه به صورت زیر نویس.
موضوع : زیارتنامه جامعه کبیره -- نقد و تفسیر
موضوع : زیارتنامه ها
شناسه افزوده : حسینی میلانی، علی 1326 -
شناسه افزوده : مرکز الحقائق الاسلامیه
رده بندی کنگره : BP271/20422/ح54 1388
رده بندی دیویی : 297/777
شماره کتابشناسی ملی : 1829665
ص: 1
با پيشوايان هدايتگر
نگرشى نو به شرح زيارت جامعه كبيره
جلد سوم
آيت الله سيد على حسينى ميلانى
ص: 2
ص: 3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 4
تصویر
ص: 5
تصویر
ص: 6
تصویر
ص: 7
تصویر
ص: 8
تصویر
ص: 9
تصویر
ص: 10
تصویر
ص: 11
تصویر
ص: 12
تصویر
ص: 13
تصویر
ص: 14
تصویر
ص: 15
تصویر
ص: 16
ص: 17
ص: 18
أَنْتُمْ (السَّبِيلُ الْأَعْظَمُ وَ)(1) الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ، وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ، وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ، وَ الرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ، وَ الْآيَةُ الْمَخْزُونَةُ، وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ، وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ.
مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ.
شما بزرگ راه و راه راست استواريد، گواهان سراى گذراى دنيا، شفيعان سراى جاويد آخرت، رحمت پيوسته و متّصل، آيت گنجينه، امانت حفظ شده و دروازه آزمايش مردم هستيد.
كسى كه به سوى شما آمد، نجات يافت و آن كه نيامد نابود شد.ت.
ص: 19
ص: 20
أَنْتُمْ السَّبِيلُ الْأَعْظَمُ وَ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ؛
شما بزرگ راه و راه راست استواريد.
كلمۀ «سبيل» با كلمۀ «صراط» تفاوت دارد، گرچه گاهى اين دو واژه به جاى هم ديگر به كار مى روند، ولى كلمۀ «صراط» از «سبيل» اخصّ است.
راغب اصفهانى مى گويد:
السبيل: الطريق الّذي فيه سهولة؛(1)
سبيل راه صاف پهنى است كه مردم به آسانى رفت و آمد مى كنند.
از اين رو به نظر مى رسد كه كلمه «سبيل» با كلمه «طريق» مترادف است، گرچه شايد تفاوتى ذكر شده باشد.(2) قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً»؛(3)
و براى شما در آن، راه هايى قرار داده تا هدايت شويد (و به مقصد برسيد).
ص: 21
راغب اصفهانى در معناى اين واژه مى گويد:
ويستعمل السبيل لكلّ ما يتوصل به إلى شيءٍ خيراً كان أو شرّاً...
«وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ»(1).(2)
بنابراين، راهى كه به خدا مى رسد و راهى كه به شيطان مى رساند هر دو سبيل است و لذا قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً»؛(3)
اگر راه منحرف و نادرست را بيابند آن را بر خود، راه انتخاب مى كنند.
در اين آيه منظور از «سبيل غى»، راه گمراهى است.
بنابر آن چه بيان شد، ائمه عليهم السلام وصف شده اند به بزرگ راه كه راه عمومى است و مردم به طور عادى از آن رفت و آمد مى كنند، هر چند ممكن است در كنار اين راه عمومى، راه هاى فرعى نيز وجود داشته باشد؛ كنايه از اين كه ائمه عليهم السلام براى هدايت عموم بشريت و رساندن همه انسان ها به خدا نصب شده اند و در عين حال فقط همين راه است كه به خدا مى رساند. زيرا صراط، همان راه منحصرى است كه فقط راه خداوند است. راغب اصفهانى مى گويد:
الصراط: الطريق المستقيم؛(4)
صراط: همان راه مستقيم است.
واژۀ «صراط» براى تأكيد به طريق مستقيم و استقامت موصوف شده است. قرآن كريم مى فرمايد:0.
ص: 22
«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ»؛(1)
همانا اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد.
يعنى همين راه را برويد كه راه من اين است، اگر مى خواهيد به من برسيد در اين راه حركت كنيد. در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(2)
خداوند هر كه را بخواهد و شايسته ببيند به راه مستقيم هدايت مى كند.
پس خدا راهنما و هدايت گر به صراط مستقيم است.
در آيه ديگرى هم واژۀ «صراط» به كار رفته و هم واژۀ «سبيل». آن جا كه مى فرمايد:
«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»؛(3)
همانا اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و هرگز از راه هاى پراكنده پيروى نكنيد كه شما را از راه خدا (كه همان راه حقّ است) پراكنده و دور مى نمايد.
يعنى در صراط مستقيم حركت كنيد و ملازم آن باشيد. در اين آيه، واژۀ «سبيل» به صيغه جمع آمده، معلوم مى شود كه در مقابل راه خدا كه راه منحصر به فردى است، راه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه عموم مردم از راه هاى ديگر هم مى روند.
از طرفى، معلوم مى شود كه به سوى خداوند متعال يك راه بيشتر نيست، گرچه «سبيل اللّه» هم گفته شود، لكن منظور در اين تعبير، نيّت است كه براى مثال گفته مى شود: اين مال را «فى سبيل اللّه» خرج كردم.3.
ص: 23
و منظور از «صراط» همان راه انحصارى است كه هدايتش با خداوند متعال است كه رفتن در صراط مستقيم نيز شروطى دارد كه بيان خواهد شد.
بنابراين، «سبيل» متعدّد است، اما «صراط» يك راه بيش نيست؛ راهى كه به خدا مى رساند، فقط و فقط همان راه مستقيم است كه هيچ گونه اعوجاج و انحرافى ندارد.
صراط مستقيم به كسانى كه مورد «انعام» خدا هستند، اختصاص دارد. قرآن كريم مى فرمايد:
«اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»؛(1)
(خدايا!) ما را به راه راست هدايت كن، راه كسانى كه نعمت بر آن ها ارزانى داشته اى.
از اين رو، هدايت به سوى اين راه، به دست خداوند متعال است.
از طرفى، خداوند متعال در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(2)
آن ها را به راه راست و جادۀ مستقيم رهنمون مى نمايد.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(3)
خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به راه راست هدايت مى كند.
در آيه ديگرى مى خوانيم:
ص: 24
«إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1)
همانا پروردگار من بر راه مستقيم است.
به طور كلّى اين صراط به دست خداوند متعال است و هركس مردم را به سوى صراط مستقيم هدايت كند، او مأمور خدا بوده و كار خدايى كرده است. قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:
«وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(2)
و به طور قطع و يقين تو مردم را به راه راست هدايت مى كنى.
رفتن در صراط مستقيم شروطى دارد. اين شروط از قرآن كريم استفاده مى شود.
شرط نخست آن كه كسى كه در راه مستقيم گام برمى دارد بايد «معتصم باللّه» باشد. بودنِ در صراط مستقيم - كه راه منحصر خدايى و به دست خدا و او هدايت گر آن راه است - به كمك خدا نياز داشته و به تمسّك به خدا و جدا نبودن از او مشروط است. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(3)
و هر كس به دامانِ خدا چنگ بزند و تمسّك كند به راه راست هدايت شده است.
با توجّه به اين آيه نيز معلوم مى شود كه در مفهوم «سبيل» اين خصوصيّت اخذ نشده، بلكه عموميت دارد.
شرط دوم را قرآن كريم چنين بيان مى فرمايد:
ص: 25
«وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1)
آن ها را (در ميان خاندانشان) برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم.
آرى، آن ها را برگزيديم، آن گاه به صراط مستقيم هدايت كرديم، اين گونه نيست كه هر كسى را در آن جا راه بدهند.
شرط سوم از اين آيه استفاده مى شود كه مى فرمايد:
«إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»؛(2)
به راستى خداوند پروردگار من و شماست. پس او را بپرستيد كه راه راست اين است.
درباره شرط چهارم اين آيه را مى خوانيم:
«فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا»؛(3)
از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم.
معلوم مى شود كه صراط مستقيم از سبيل، خيلى اخصّ است؛ يعنى قيودى دارد و با حساب است و هر كسى را در اين جا راه نمى دهند و كسانى كه در اين صراط واقع مى شوند و اصحاب صراط مستقيم هستند در هر زمانى بسيار كمترند. چون هر چيزى كه قيودش بيشتر شد، ناگزير وجودش كمتر خواهد بود كه «ما كثرت قيوده قلّ وجوده».
در آيه ديگرى به شكل نفى آمده است. آن جا كه مى فرمايد:
«وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ»؛(4)
همانا كسانى كه به جهان آخرت ايمان ندارند قطعاً از اين راه راست منحرفند.4.
ص: 26
پيش تر در زيارت جامعه اين گونه خوانديم:
ومن اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه.
اكنون طبق آيه كريمه مى خوانيم:
«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1). تفسير فرات: 90، حديث 72 و 73، تفسير مجمع البيان: 2/356، العمدة: 288، الصراط المستقيم: 1/286، كنز الدقائق: 2/187، بحار الأنوار: 24/84، حديث 3، شواهد التنزيل: 1/169، حديث 178، ينابيع المودّه: 1/356، حديث 10.(2)
و هر كس به دامانِ خدا چنگ بزند و تمسّك كند به راه راست هدايت شده است.
معلوم مى شود كه معرفت به خداوند متعال، ايمان به جهان آخرت، اتباع و پيروى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله لازم است؛ آن گاه اعتصام به اهل بيت عليهم السلام.
از اين بيان، اصول دين را مى توان استفاده كرد. پس اگر كسى به يكى از اصول دين معتقد نباشد او از اهل صراط مستقيم نخواهد بود. قرآن مجيد مى فرمايد:
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛(3)
و همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و از هم پراكنده نشويد.
امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه مباركه مى فرمايند:
نحن حبل اللّه؛
ما ريسمان خدا هستيم.
يعنى شما مردم بايد به ما اهل بيت معتصم بشويد و فقط شهادتين و ايمان به جهان آخرت كفايت نمى كند. اين حديث در كتاب هاى شيعه و سنّى در ذيل اين آيه آمده است.(3) عجيب اين كه هم خدا مردم را به سوى صراط مستقيم - كه ائمه عليهم السلام0.
ص: 27
باشند - هدايت مى كند و هم ائمه، مردم را به سوى صراط مستقيم هدايت مى كنند كه به خدا منتهى مى شود.
آرى، ائمه عليهم السلام به دو جهت هم خودشان صراط مستقيم هستند و هم هدايت گر به صراط مستقيم:
1. از آن جهت كه ائمه عليهم السلام مقرَّب خداوند متعال هستند و براى هدايت نصب شده اند كه هر كسى از اين ها پيروى بكند در واقع از طريق مستقيم پيروى كرده و وارد طريق مستقيم شده است و طريق مستقيم نيز دست خداوند متعال است كه فرمود:
«إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1)
همانا پروردگار من بر راه مستقيم.
بنابراين، انسان از طريق اهل بيت عليهم السلام به خداوند متعال منتهى مى شود.
2. از آن جهت كه خداوند متعال، ائمه عليهم السلام را نيز صراط مستقيم قرار داده و فرموده است:
«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ...»؛(2)
همانا اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد....
ائمه عليهم السلام «الصّراط الأقوم» هستند. چون اين ها وجودات الاهى هستند، كارشان، كار خدايى است، جزء دستگاه ربوبى هستند؛ هم چنان كه جبرائيل، ميكائيل و عزرائيل جزء دستگاه ربوبى هستند و قسمى از كارهاى خداوند متعال به دست اينان انجام مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:3.
ص: 28
«وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛(1)
سپاهيان آسمان ها و زمين از آنِ خداست.
آرى، همۀ اينان مأموران و جنود خداوند متعال هستند، ولى در سپاه و لشكر سلسله مراتب وجود دارد، افرادى هستند كه در مراتب فوق قرار گرفته اند كه بقيه لشكريان تحت اختيار اين ها هستند.
بنابراين، آن سان كه خداوند متعال مردم را به ايمان به خودش دعوت مى كند، مردم را به ايمان به رسولش و ائمه عليهم السلام فرا مى خواند و مى فرمايد:
«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(2)
از خدا اطاعت كنيد و از فرستادۀ او و صاحبان امر اطاعت كنيد.
پيش تر گذشت كه بين مقام عصمت و اطاعت، ارتباط دو جانبه است كه در اين زمينه آياتى نيز مطرح و تطبيق شد.
بنابر آن چه گذشت، ائمه عليهم السلام «السبيل الأعظم إلى اللّه»؛ يعنى راه واضح فراگير عمومى به سوى خدا هستند كه همه را به سوى او دعوت مى كنند و براى همه مردم هستند و همانند پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله رحمة للعالمين هستند.
جالب اين كه كلمه «أنتم» در اين عبارت به صورت جمع آمده است، يعنى همۀ ائمّه علهيم السلام، اما كلمه «السبيل» به صيغه مفرد آمده، هر چند در مواردى به صيغه جمع نيز تعبير شده، نكته دارد. چون راه همه ائمه عليهم السلام يكى است، همۀ آن بزرگواران مردم را راهنمايى و از آنان دستگيرى مى كنند. قول، فعل، هدف، هدايت،
ص: 29
ارشاد، موعظه و تعليم همه آن بزرگواران يكى است.
از اين رو زيد شحّام مى گويد: امام صادق عليه السلام در سخنى فرمودند:
أوّلنا محمّد وأوسطنا محمّد وآخرنا محمّد؛(1)
نخستين ما محمّد، وسطى ما محمّد و آخر ما محمّد است.
در علم حديث و اصول نيز اين بحث مطرح است كه اگر كسى مطلبى را از امامى شنيده باشد مى تواند به امام ديگرى نسبت بدهد. براى مثال سخنى را از امام صادق عليه السلام شنيده آيا حق دارد آن را به امام باقر يا امام رضا عليهم السلام نسبت دهد؟
مى فرمايند: بله حق دارد؛ زيرا همه آن ها يك چيزى مى گويند. در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
حديثي حديث أبي، وحديث أبي حديث جدّي، وحديث جدّي حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن عليهم السّلام حديث أمير المؤمنين عليه السلام، و حديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وحديث رسول اللّه قول اللّه عزّوجلّ؛(2) سخن من سخن پدرم است، سخن پدرم، سخن جدّم، سخن جدّم سخن امام حسين، سخن امام حسين سخن امام حسن، سخن امام حسن سخن اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهم، سخن اميرالمؤمنين سخن رسول خدا و سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گفتار خداوند متعال است.
گفتيم كه ائمه عليهم السلام صراط هستند و شكّى نيست كه قرآن نيز صراط است؛
ص: 30
چه از قرآن به «صراط» تعبير شده باشد يا نه، لكن از ائمه به «صراط اقوم» تعبير شده، لذا از ديرباز بحث شده و رساله هايى در اين زمينه نوشته شده كه آيا اهل بيت عليهم السلام افضل هستند يا قرآن؟
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در حديث متواترى فرمودند:
إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي وإنّهما لن يفترقا.(1)
آن حضرت در اين سخن، قرآن و عترت را قرين هم قرار داده و با صيغۀ تثنيه ياد كرده اند، ولى در برخى از متونِ حديث ثقلين آمده است:
أ حدهما أعظم من الآخر؛(2)
يكى از ديگرى بزرگ تر است.
در اين متون، نخست قرآن مجيد سپس اهل بيت عليهم السلام را ذكر كرده اند. بلكه در بعضى روايات، از قرآن به «ثقل اكبر» و از عترت به «ثقل اصغر» تعبير شده است.(3) اين جاست كه بحث شده كه كدام يك افضل است؟
بنابر آن چه از كلمه «الصراط الأقوم» استفاده مى شود ائمه عليهم السلام «اقوم»، يعنى محكم تر هستند.
امير مؤمنان على عليه السلام وقتى ابن عبّاس را به سوى خوارج فرستادند فرمودند:
لا تخاصمهم بالقرآن، فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول ويقولون، ولكن حاججهم بالسنّة، فإنّهم لن يجدوا عنها محيصاً؛(4)6.
ص: 31
با آنان از طريق قرآن بحث نكن؛ زيرا قرآن به چند وجه حمل مى شود؛ تو چيزى مى گويى و آنان چيز ديگرى مى گويند. امّا با آنان با سنّت، گفت و گو كن؛ چرا كه آنان گريزى از آن ندارند.
از اين روست كه جبرى مذهب ها، تفويضى ها، قائلان به تجسيم و ديگر فرقه هاى باطل به ظواهر بعضى الفاظ قرآن تمسّك مى كنند. اما كلام ائمه عليهم السلام مثل كلام پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قاطع است و هيچ گونه شبهه اى ندارد.
سخن ديگر اين كه معلوم شد كه ائمه عليهم السلام واسطه بين خلق و خدا هستند.
اگر كسى در مسير اهل بيت حركت كند و پيرو آن ها باشد، اقوال آن ها را واقعاً عمل بكند و مطيع آن ها باشد حقيقتاً، به خدا مى رسد. طبيعى است كه هر چه عمل انسان بيشتر، دقيق تر و با خلوص بيشتر باشد ناگزير قربش به خداوند متعال بيشتر مى شود.
در تاريخ در احوالات اشخاص ديده شده كه هر چه افراد، با اهل بيت عليهم السلام بيشتر معاشرت و متابعت داشتند به خدا نزديك تر بودند و داراى چه كراماتى و مقاماتى بودند.
آرى، در كوفه خرما فروش بسيارى بود، اما چرا ميثم تمّار به آن مقام رسيد؟ و هم چنين رشيد هجرى، كميل بن زياد و امثال آن ها.
چون اين ها بيشتر ملازم امير مؤمنان على عليه السلام و مطيع آن حضرت بودند، واقعاً معتقد بودند و خلوص داشتند كه به اين مراتب رسيدند و اسامى اين ها تا روز قيامت ماندگار است و مردم به ديدۀ احترام به اين ها نگاه مى كنند و چه كراماتى در زمان حيات و بعد از مماتشان ظهور كرد.
ص: 32
داستانى را از مرحوم پدرم شنيدم كه ايشان فرمودند:
كسى به زيارت ميثم تمّار رفت، مقبره او نزديك مسجد كوفه است. هنگام ظهر بود، گرسنه شد. آن زمان مقبره ميثم تمّار مثل حالا - كه توسط يكى از اهل خير نجف اشرف ساخته شد - آباد نبود و در آن اطراف، مغازه اى وجود نداشت. او گفت: يا ميثم! من گرسنه ام!
آن گاه فاتحه اى خواند و چون خواست برگردد، ديد روى زمين كف حياطِ مقبره، نان و كباب داغ نهاده شده و هيچ كسى در آن جا نيست.
اين ها به بركت مصاحبت و معاشرت، بلكه ملازمت با امير مؤمنان على عليه السلام است؛ ملازمتى كه از مصاحبت اخص است.
البته وقتى در كسى ظرفيت و لياقت را ديدند به تدريج مطالب را به او ياد مى دهند و آن گاه دهانش را مى بندند كه به كسى نگويد.
آرى، ائمه اطهار عليهم السلام اين گونه بودند و به اين مقامات رسيدند كه راه اعظم و صراط اقوم شدند، مردم را هدايت كردند و تعليم دادند. گرچه تعداد شاگردان اين مكتب اندك است، امّا اين به علت عدم توفيق مردم است، وگرنه چراغ روشن است؛ چه افراد بسيارى دور آن حلقه زنند يا افراد اندكى.
وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ؛
شما گواهان سراى گذراى دنيا و شفيعان سراى هميشگى آخرت هستيد.
ماده «شهادت» در لغت عرب گاهى خود متعدّى مى شود، مثل آيه مباركه اى كه مى فرمايد:
ص: 33
«فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»؛(1). سوره نساء (2): آيه 135.(3)
پس آن كسى كه از شما در حضر و در ديار خود باشد، بايد روزه بگيرد.
گاهى به حرف «لام» تعديه مى شود، آن جا كه مى فرمايد:
«كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ»؛(2)
عدالت را به طور كامل اجرا كنيد و به عدالت رفتار نماييد و فقط به خاطر خدا (به حق) شهادت دهيد.
و گاهى به حرف «على» تعديه مى شود، آن جا كه قرآن مى فرمايد:
«لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ»؛(4)
تا شما (مسلمانان) گواهان بر مردم باشيد.
در آيۀ ديگر مى فرمايد:
«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ»؛(4)
و آنان گواهانى جز خودشان ندارند.
اگر ماده «شهادت» به حرف «لام» تعديه شود، شهادت به نفع است، و اگر به حرف «على» تعديه شود، شهادت به ضرر خواهد بود، و اگر خود متعدى شود به معناى حضور است كه معناى موضوع له كلمه «شهد» از ماده «شهادت» در لغت عرب همان حضور مى باشد. راغب اصفهانى در اين باره گويد:
شهد: الشهود والشهادة الحضور مع المشاهدة إمّا بالبصر أو بالبصيرة.(5)7.
ص: 34
اگر انسان در جايى حاضر شود و شيئى را ببيند؛ يا به بصر يا به بصيرت، مى تواند به آن شهادت دهد. از اين رو ما بر اساس بصيرت به وجود خداوند متعال، قيامت و...
شهادت مى دهيم. انسان مؤمن اين قدر اعتقاد قطعى به اين امور دارد كه گويى به چشم مى بيند و شهادت مى دهد.
ما پيش تر در فرازى از زيارت جامعه چنين خوانديم:
... وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ....
اين عبارت ها درباره اهل بيت عليهم السلام ريشۀ قرآنى دارد و به بعضى آيات شريفه اشاره دارد. البته در مباحث امامت درباره اين موضوع به تفصيل بحث كرده ايم.
خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛(1). الاصابة في معرفة الصحابة: 1/162، الكفاية في علم الرواية: 63، سماء المقال في علم الرجال: 1/12، معرفة الثقات: 1/94.(2)
و هم چنين ما شما را امّت وسط قرار داديم، تا گواهان بر مردم باشيد و رسول خدا نيز بر شما شاهد و ناظر اعمال شما باشد.
درست است كه در آيه مباركه كلمه «امّت» آمده، ولى اين آيه مباركه به امّت ارتباطى ندارد. اما خطيب بغدادى، ابن حجر عسقلانى و جمعى از بزرگان اهل سنّت طبق اين آيه مباركه بر عدالت صحابه استدلال كرده اند (!!)(2) و ما ثابت كرديم كه اين آيه به صحابه نيز ارتباطى ندارد (!!)
بنابراين، نه امّت منظور است و نه صحابه. پس مراد در اين آيه چيست؟
پيش از اين كه در تفسير اين آيه، به روايتى مراجعه كنيم، بررسى الفاظ آيه ضرورى است.4.
ص: 35
1. كلمه «جعلناكم»
جعلِ شما به عنوان شهدا - كه شما شهدا قرار داده شده ايد - به طور مستقيم به خدا ارتباط دارد، نه به مردم. جعل، جعل الاهى است. خداوند متعال چنين خواسته و اين گونه قرار داده است. اگر اين آيه مباركه به «امام» و امامت ارتباط داشته باشد كه بيان خواهيم كرد، پس حتى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز در تعيين امام دخيل نيستند.
تعيين امام و نصب او به دست خداى سبحان است و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مبلّغ هستند كه در روز غدير خم مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛(1)
اى پيامبر! آن چه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به طور كامل به مردم ابلاغ كن.
2. كلمه «اُمّةً وسطاً»
مفسّران براى معناى «وسط» در اين جا چهار قول ذكر مى كنند، ولى ما نظر خود را به اجمال بيان مى نماييم:
وقتى مراد از امّت، در اين آيه مباركه تك تك افراد امّت اسلام و خصوص صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هم نباشند، مراد از لفظ امّت، ائمه عليهم السلام خواهند بود. نظير آيه اى كه مى فرمايد:
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ»؛(2)
شما بهترين امّت در بين مردم هستيد.
در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:0.
ص: 36
في قراءة عليّ عليه السلام
. «كنتم خير أئمّة أخرجت للناس» قال: هم آل محمّد صلى اللّه عليه وآله؛(1) در قرائت حضرت على عليه السلام آمده است: «شما برترين پيشوايان مردم هستيد» و منظور از پيشوايان، همان خاندان حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله هستند.
بنابراين، ائمه عليهم السلام وسطاند؛ يعنى واسطه بين خلق و خداوند هستند. چرا؟ چون امام، مقتدا و راهنماست و هر امامى در وسط واقع مى شود. لذا امام جماعت نيز وسط و واسطه بين خدا و مأمومين است.
آن چه بيان شد تعبير ديگرى از «الصراط الأقوم» و «حبل اللّه» است كه حبل، رابط بين اين طرف و آن طرف است و طرفين را به هم وصل مى كند.
از اين رو در بعضى از روايات
حديث ثقلين، از قرآن و عترت به «حبلين» تعبير شده است. آن جا كه حضرتش فرمود:
أيّها الناس! إنّي قد تركت فيكم حبلين: إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدي...؛(2)
اى مردم! من دو ريسمان را از خودم در ميان شما به جاى مى گذارم كه اگر آن دو را گرفتيد هيچ گاه بعد از من گمراه نخواهيد شد.
در بعضى ديگر از روايات آمده است:
طرفٌ بيد اللّه تعالى وطرفٌ بأيديكم؛(3)
يك طرف آن ريسمان در دست خداوند متعال و طرف ديگر آن در دست شماست.3.
ص: 37
3. كلمه «شهداء».
در اين آيه، كلمه «شهداء» هرگز بر غير ائمه عليهم السلام صدق نمى كند، چون واژۀ «شهداء» جمع شاهد، يا به معناى لغوى است؛ به اين معنا كه شما بر عاقبت امر امّت ها در دنيا و در روز قيامت ناظر و حاضر هستيد و يا به معناى اصطلاحى، به معناى گواه بودن است.
لكن ظاهر آيه به قرينۀ «على الناس» معناى دوم است، نه اول. پس مقصود شهادت دادن است. بنابراين، بايد شرايط شهادت از علم و عدالت جمع باشد و چون مشهود عليه «الناس» هستند، پس شهدا بر احوال همۀ امّت ها بايد احاطه داشته باشند.
به راستى چه كسى مى تواند اين معنا را براى غير ائمه عليهم السلام ادّعا كند؟
براى تتميم مطلب يادآورى اين نكته لازم است كه اگر مراد از اين شهادت معناى لغوى آن (إشراف و نظارت داشتن) باشد، باز هم از عهدۀ انسان هاى عادى برنمى آيد، زيرا كسى كه بر اين امّت و ديگر امّت ها نظارت داشته باشد بايد شخص فوق العاده اى باشد كه جز اهل بيت عليهم السلام چنين نظارتى از كسى ساخته نيست و اين شهادت يك كار الاهى است.
طبق قاعده، مقصود از شهادت، معناى اصطلاحى است كه البته مستلزم اشراف، احاطه، اطّلاع و علم كامل است.
به هر تقدير، در شهادت، علم و احاطه لازم است و مطلب به علم امام مى انجامد كه ما به آن بحث وارد نمى شويم. همين قدر كافى است كه بدانيم:
اوّلاً طبق ادلّه كتاب، سنّت و... وقتى قرار شد در جهان آخرت حساب و كتابى باشد تا هر كسى به نتيجه اعمال خودش برسد، ناگزير حسابرسانى لازم است كه به اعمال مردم رسيدگى كنند. ذات بارى تعالى متصدّى حساب و كتاب نيست، بلكه كسى يا كسانى از جانب خدا بايد متصدّى حساب و كتاب بشود و حساب امّت ها به
ص: 38
دست ائمه عليهم السلام است و آنان جزء دستگاه ربوبى هستند، چنان كه گذشت.
ثانياً مقام علم و احاطه كامل بر اين امّت و ديگر امّت ها براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله ثابت است كه قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛(1)
و پيامبر هم بر شما گواه است.
هم چنين به شرحى كه گذشت براى ائمه اطهار عليهم السلام نيز ثابت است.
بنابر آن چه گذشت، ائمّه عليهم السلام گواهان بر اهل اين عالم هستند و بر اعمال امّت و ساير امّت ها به قرينۀ «على الناس» نظارت دارند و در آن عالم، حسابرس خواهند بود.
اين جاى شگفتى نيست، كسى نگويد: بين پيامبر اكرم و ائمّه عليهم السلام و امّت هاى پيشين چه ارتباطى وجود دارد؟ در آيه مباركه اى چنين مى خوانيم:
«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»؛(2)
از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس.
در ذيل اين آيه آمده است: آن گاه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به معراج تشريف بردند و جبرئيل در خدمت آن حضرت بود، وقتى به نزد انبياى پيشين رسيدند، جبرئيل عرض كرد:
يا محمّد! سلهم على ماذا بعثتم؟
اى محمّد! از اينان بپرس كه براى چه برنامه اى مبعوث شده اند؟
ص: 39
در آن هنگام نماز جماعت منعقد شد و همه پيامبران به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اقتدا كردند و گفتند: ما بر توحيد خداوند متعال، نبوّت شما و ولايت على بن ابى طالب مبعوث شديم.
اين روايت در كتاب هاى شيعه و سنّى در ذيل اين آيه آمده است.(1) يعنى پيامبرانِ گذشته، موظّف و مكلّف بودند كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را به امّت هاى خود ابلاغ و آن ها را به ايمان دعوت كنند.
از طرف ديگر، در آيه مباركه اى مى خوانيم:
«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»؛(2)
و بگو: اعمال و وظايف خود را انجام دهيد و بدانيد هم خدا، هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد.
در اين آيه، كلمه «المؤمنون» به ائمه عليهم السلام تفسير شده و همين طور است، چون رؤيت اعمال بر نسق واحد بر خدا، رسول و مؤمنان حمل شده است. معلّى بن خنيس مى گويد: امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه مباركه فرمود:
هو رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله والأئمّة، تعرض عليهم أعمال العباد كلّ خميس؛(3)
منظور رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و ائمّه عليهم السلام هستند كه تمام اعمال مردم هر پنج شنبه به آنان عرضه مى شود.
اين گونه رؤيت بر غير ائمه عليهم السلام صدق نمى كند. از اين رو در روايات9.
ص: 40
ديگرى در ذيل اين آيه مباركه فرموده اند:
هم نحن؛(1)
مراد از مؤمنان (در اين آيه) ما هستيم.
در اين جا دو نكته جالب وجود دارد:
نكته يكم. به نظر مى رسد منظور از اين رؤيت، مجرّد ديدن نيست، بلكه رؤيت با حساب رسى است كه اين معنا در عرف فارسى نيز وجود دارد. پس منظور نگاه كردن توأم با رسيدگى است.
نكته دوم. اين آيه اطلاق دارد؛ يعنى هم در اين عالم رؤيت وجود دارد و هم در آن عالم. از اين روست كه در روايات شيعه و سنّى آمده است كه اعمال امّت بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در هر جايى كه الآن هستند، عرضه مى شود. در روايتى آمده كه سدير مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وهو في نفر من أصحابه: إنّ مقامي بين أظهركم خير لكم، وإنّ مفارقتي إيّاكم خير لكم.
فقام إليه جابر بن عبداللّه الأنصاري، وقال: يا رسول اللّه! أمّا مقامك بين أظهرنا فهو خير لنا، فكيف تكون مفارقتك إيّانا خيراً لنا؟
فقال صلى اللّه عليه وآله: أمّا مقامي بين أظهركم خير لكم، لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول:
«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(2) يعني يعذّبهم بالسيف.
ص: 41
فأمّا مفارقتي إيّاكم فهو خير لكم، لأنّ أعمالكم تعرض علي كلّ اثنين وخميس، فما كان من حسن حمدت اللّه تعالى عليه، وما كان من سيئ استغفرت لكم؛(1)
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در ميان جمعى از اصحاب خود فرمود: بودن من بين شما برايتان خوب است و رفتن من از ميان شما نيز برايتان سودمند است.
جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت: اى رسول خدا! بودن شما در ميان ما براى ما خوب است، اما چگونه رفتن شما از ميان ما براى ما خوب است.
فرمود: بودن من به اين دليل خوب است كه خداوند متعال مى فرمايد: «هرگز خدا آن ها را عذاب نمى كند مادامى كه تو در ميانشان هستى و تا وقتى استغفار كنند» و با يك ديگر خلاف نمى كنند كه بر روى هم شمشير كشند، با شمشير عذاب نخواهد كرد.
اما مفارقت و جدايى من براى شما خوب است؛ زيرا اعمال شما در هر دوشنبه و پنج شنبه بر من عرضه مى شود؛ هر كار خوب كه مى بينم خدا را سپاس مى گويم و براى هر كار بد شما آمرزش مى خواهم.
در روايت ديگر داوود بن كثير مى گويد: من در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه ابتداءاً فرمودند:
يا داود! لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس، فرأيت فيما عرض علي من عملك صلتك لابن عمّك فلان، فسرّني ذلك، إنّي علمت صلتك له أسرع لفناء عمره وقطع أجله؛(2)
اى داوود! روز پنج شنبه اعمال شما را بر من عرضه داشتند، در بين آن چه از2.
ص: 42
اعمال تو عرضه شد مشاهده كردم كه صله رحمى در مورد پسر عمويت فلانى انجام داده بودى مرا خوشحال كرد، من مى دانم اين صله رحم تو زودتر موجب هلاك او مى شود.
داوود مى گويد: من پسر عمويى داشتم كه دشمن اهل بيت و شخص بسيار خبيثى بود، شنيدم وضع مالى او خوب نيست، قبل از رفتن به مكه مقدارى پول براى او حواله كردم، وقتى به مدينه رسيدم، حضرت امام صادق عليه السلام جريان را به من بازگو فرمود.
اين مقام به صاحبان عصمت و احاطه بر امور خلايق اختصاص دارد. در ذيل همين آيه، روايات متعددى آمده است. از امير مؤمنان على عليه السلام روايتى لطيف نقل شده كه مى فرمايد:
إنّ اللّه طهّرنا وعصمنا وجعلنا شهداء على خلقه وحجّته في أرضه وجعلنا مع القرآن وجعل القرآن معنا لا نفارقه ولا يفارقنا؛(1)
به راستى كه خداوند ما را پاكيزه نمود، عصمت داد و نگهدارى فرمود و ما را بر خلقش گواه ساخت و در زمينش حجّت نهاد و ما را همراه قرآن و قرآن را همراه ما قرار داد، نه ما از آن جدا مى شويم و نه آن از ما جدا مى گردد.
در اين روايت چند نكته وجود دارد.
نكته يكم. سخن از طهارت و عصمت به ميان آمده است كه اين تطهير، اطلاق دارد؛ يعنى تطهير از هر نقص؛ به ويژه از جهل كه بالاترين نقص هاست.
نكته دوم. ائمه عليهم السلام نه فقط شهدا؛ بلكه حجّت نيز هستند و قضايا به توسّط آن بزرگواران حلّ و فصل مى شود. پيش تر بيان كرديم كه آن حضرات هم حاكم، هم6.
ص: 43
مدّعى، هم شاهد و هم شفيع هستند.
نكته سوم. هم گامى ائمّه عليهم السلام با قرآن است؛ يعنى اگر قرآن، حكم است، ما نيز حكم هستيم، اگر قرآن شفيع، دستور، ميزان و قانون است، ما نيز همين گونه ايم.
اگر قرآن كلام خداوند است، ما نيز كلمة اللّه هستيم.
آرى، ائمه عليهم السلام از حضرت عيسى عليه السلام كمتر نيستند. تعبير لطيفى در اين باره، در قرآن كريم آمده است كه مى فرمايد:
«اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»؛(1)
خداوند هم از فرشتگان رسولانى برمى گزيند و هم از انسان ها، به راستى كه خداوند شنوا و بيناست. آن چه پيش روى آن ها و پشت سر آن هاست مى داند؛ و همه امر به سوى خدا باز گردانده مى شود.
يعنى پيامبران تحت نظر خدا هستند و تمام حركات آنان تحت حساب است.
آن گاه مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»؛(2)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پروردگارتان را عبادت نماييد و در مقابل او ركوع8.
ص: 44
كنيد و سجده به جا بياوريد و كار نيك و پسنديده انجام دهيد تا رستگار شويد، و در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نماييد كه او شما را برگزيد و او كار سنگين و دشوار در دين بر شما نگذاشته است؛ چرا كه اين آيين همان آيين پدر شما ابراهيم است كه از گذشته تا كنون شما را مسلمان ناميد و هدف اين بود كه پيامبر بر شما گواه باشد و شما نيز بر تمام خلق گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد، زكات را ادا بپردازيد و به خدا تمسّك كنيد كه او مولا و سرپرست شماست؛ چه مولا و سرپرست خوبى و چه يارى كنندۀ شايسته اى است.
همه اين خطاب ها به ائمه عليهم السلام است و همه اين مقام هايى كه به آن بزرگواران داده شد و به هر جايى كه آنان رسيده اند به بركت عبوديت حقيقيّه و ادامه دادن آن تا آخرين لحظه حيات بود كه فرمود: «وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ».
از اين روست كه به آن بزرگواران عرض مى كنيم:
وجاهدتم في اللّه حق جهاده.
بر خلاف برخى از فرقه هاى گمراه كه مطابق زعم خود از فرموده قرآن كريم:
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»؛(1) «پروردگارت را بندگى كن تا يقين (مرگ) فرا رسد» برداشت مى كنند.(2) در كتاب اصول الكافى بابى تحت اين عنوان آمده:
«باب أنّ الأئمة شهداء اللّه على خلقه».(3) در آن باب روايتى به سند صحيح در تفسير آيه مباركه نقل شده كه بريد عجلى مى گويد:
قلت لأبي جعفر عليه السلام: قول اللّه تبارك وتعالى: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً».(4)3.
ص: 45
قال: نحن الأمّة الوسط، ونحن شهداء اللّه تبارك وتعالى على خلقه، وحججه في أرضه.
قلت: قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ».
قال: إيّانا عني ونحن المجتبون، ولم يجعل اللّه تبارك وتعالى في الدين من حرج، فالحرج أشدّ من الضيق «مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ» إيّانا عني خاصّة و «سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ» اللّه سمّانا المسلمين «مِنْ قَبْلُ» في الكتب الّتي مضت وفي هذا القرآن «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ».
فرسول اللّه صلى اللّه عليه وآله الشهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك وتعالى، ونحن الشهداء على الناس، فمن صدق يوم القيامة صدقناه ومن كذب كذبناه؛(1)
از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم كه مى فرمايد: «و اين گونه شما را نيز امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد».
فرمود: امّت ميانه ما هستيم و ما گواهان خداى متعال بر خلقش و حجّت هاى او در زمينش هستيم.
گفتم: خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پروردگارتان را عبادت نماييد و در مقابل او ركوع كنيد و سجده به جا آوريد و كار نيك و پسنديده انجام دهيد تا رستگار شويد و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نماييد كه او شما را برگزيد».
فرمود: خدا ما را قصد كرده است و ما برگزيدگانيم، و خداى متعال در دين حرجى قرار نداده؛ حرج از تنگ گرفتن سخت تر است. و منظور از ملّت پدرتان4.
ص: 46
ابراهيم فقط ما را قصد كرده است و «شما را مسلمان ناميد»؛ يعنى خدا ما را مسلمان ناميد «از پيش» يعنى در كتاب هاى گذشته و در اين قرآن «تا پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد». پس رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر ما گواه است در آن چه از جانب خدا تبليغ نموده ايم و ما گواهان بر مردم هستيم. پس هر كس ما را تصديق كند، او را تصديق خواهيم كرد و هر كس ما را تكذيب كند او را تكذيب خواهيم كرد.
گفتيم كه خطيب بغدادى، ابن حجر عسقلانى و برخى از بزرگان متعصب اهل سنّت ادّعا كرده اند كه «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً...» به صحابه مربوط است؛ چرا كه آن ها مذهبى درست كرده اند كه ناچارند به گونه اى آن را توجيه كنند، در حقيقت علماى عامّه توجيه گران ماوقع هستند.
اينان در تعريف صحابى مى گويند: هر كسى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را گرچه يك لحظه ديده باشد، صحابى است و چنين افرادى به حكم اين آيه مباركه عادل هستند (!)
به سخن ديگر، اگر - براى مثال - پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در مسجد نشسته باشند و مسافرى كه به جهت خريد و فروش كالا به مدينه آمده از جلو آن حضرت عبور كند، به صرف ديدن ايشان، از صحابه شمرده مى شود (!)
فراتر اين كه مى گويند: هر كسى كه شهادتين بر زبان جارى كرده و معاصر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله باشد حتى يك لحظه آن حضرت را نديده، او نيز صحابى است (!)(1)
ص: 47
آيا به راستى مى شود چنين چيزى را پذيرفت كه همه اين ها عادل هستند و علم دارند؟! كسانى كه در اطراف آن حضرت بودند اكثراً چنين نبودند تا چه رسد به حال كسانى كه فقط يك لحظه آن بزرگوار را ديده اند، يا فقط با آن حضرت معاصر بوده اند؟ پس چگونه مى شود ادّعا كرد كه چنين افرادى مصداق آيۀ مباركه هستند؟
چنين ديدگاهى از علماى اهل سنّت جاى تعجّب نيست؛ چرا كه آنان مذهبى را درست كرده اند و ناچارند آن را توجيه كنند. تعجّب از كسى است كه در حوزه علميه كتاب مى نويسد و اين آيه مباركه را بر صحابه تطبيق و سخن اهل سنّت را مى پذيرد و از تفسير الميزان و غير آن انتقاد مى كند كه چرا جز اين سخن مى گوييد.(1) به راستى سرانجام انسان به كجا منتهى مى شود؟ نعوذ باللّه.
پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام بر مردم گواه هستند، آيا فرشتگان نيز گواه هستند يا نه؟
برخى از ملائكه بر اعمال عباد موكّل هستند و برخى ديگر اعمال مكلّفين را مى نويسند. قرآن كريم مى فرمايد:
«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»؛(2)
انسان هيچ سخنى نمى گويد مگر اين كه آن سخن را دو فرشته رقيب و عتيد (كه مراقب او هستند) ضبط مى كنند.
از برخى از دعاها استفاده مى شود كه خداوند متعال بعضى از امور را از اين ملائكه موكّل نيز مخفى مى كند. در فرازى از دعاى كميل مى خوانيم:
ص: 48
وكنت أنت الرقيب عليَّ من ورائهم والشاهد لما خفي عنهم وبرحمتك أخفيته وبفضلك سترته؛(1)
و پس از آن تو خودت مراقب كارهاى من هستى كه مبادا كار زشتى از من سر زند و تو خودت گواهى از آن چه كه پنهان است از ايشان (فرشتگان كرام الكاتبين) كه به مهر خودت از ايشان پنهان كردى و به فضل خودت سرپوش گذاشتى.
معلوم مى شود كه فرشتگان موكّل كه براى اين كار گماشته شده اند و به آن ها مأموريت داده شده است، باز برخى امور از آن ها مخفى مى ماند و همين قرينه مى شود كه فرشتگان نمى توانند شاهد اعمال مردم باشند. آن چه گذشت شرحى بر عبارت «شهداء دار الفناء» بود.
امّا شفاعت، به مقام عصمت اختصاص ندارد؛ بلكه به علما، شهدا و بندگان صالح خدا نيز با حفظ مراتب مى رسد، ولكن پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام در رأس شفاعت كنندگان هستند.
در نقلى مى خوانيم:
ويل لمن شفعاؤه خصمائه؛(2)
ويل (چاهى در جهنم) براى كسى است كه در روز قيامت شفاعت كنندگانش، دشمنان و ستيزه كنندگانش بشوند.
ما از اين مطلب در بُعد اعتقادى استفاده مى كنيم، اما به راستى در بُعد عملى اين اعتقاد چه تأثيرى براى ما در جنبه سازندگى دارد؟
ص: 49
درست است كه ما معتقديم و بسيار اميد داريم كه مورد شفاعت قرار بگيريم، ولى هرگز براى هيچ فردى از افراد ما چنين امضايى نيامده كه تو را شفاعت خواهيم كرد. كارى نكنيم كه نه فقط ما را شفاعت نكنند، بلكه خصم ما باشند، كه اگر هم شفاعت نكردند، حداقل عليه ما شهادت ندهند.
زيرا طبق نصّ قرآن مجيد و روايات معتبر، هر پيامبرى شاهد اعمال امت خويش است، و اعمال ما بر پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام عرضه مى شود، و عرضه اعمال به اعتقاد شيعه و سنّى يك امر ثابت حقيقى و واقعى است.
علماى عامّه نيز بر اين امر معتقدند. فقط وهّابى ها منكر اين مطلب اند كه بزرگ آنان محمّد بن عبدالوهاب گفته است: «عصاى من از محمّد انفع است، چون او سود و زيان ندارد؛ ولى عصاى من سودمند است، من بر آن تكيه مى كنم».(1) ما دربارۀ شفاعت در آينده به تفصيل بحث خواهيم كرد.
بنابر آيات قرآن مجيد معلوم مى شود كه اگر فضل و رحمت الاهى نبود اصلاً خلقتى وجود نداشت؛ چرا كه خداوند متعال غنى بالذات است و به خلايق نيازى ندارد كه كسى را خلق كند تا او، خدا را عبادت نمايد، ولى خداوند متعال رحمت دارد.
در آيه مباركه اى مى خوانيم:
«وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ»؛(2)
پروردگار تو بى نيازى داراى رحمت و مهربانى است.
خداوند با غناى بالذات داراى رحمت است و به مقتضاى رحمتش خلايق را خلق كرد. در آيه ديگرى مى خوانيم:3.
ص: 50
«كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»؛(1)
پروردگارتان رحمت را بر خود واجب كرده است.
خداى متعال خلايق را آفريد تا نشانه هايى از رحمت، قدرت و عظمت او باشند، از اين روست كه در موارد عديده اى از قرآن مجيد مى فرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛(2)
و از نشانه هاى او، آفرينش آسمان ها و زمين است.
در آيه ديگرى آمده است:
«خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ»؛(3)
خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريد كه در اين، نشانه اى براى افراد باايمان است.
خداوند مردم را آفريد تا ايمان بياورند و مؤمن بشوند، وقتى ايمان آوردند، اين خطاب به آن ها متوجه مى شود:
«يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ»؛(4)
اى مردم! پروردگارتان را پرستش كنيد؛ پروردگارى كه شما را آفريد.
بنابراين خلقتِ انسان، عبادت او و نتيجه عبادتى كه انجام مى دهد همه از باب رحمت الاهى است. پس خداوند متعال خلق كرد و خلق، رحمت اوست. وقتى خلق كرد، تكليف فرستاد كه تكليف نيز از رحمت است. قرآن كريم مى فرمايد:
ص: 51
«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً»؛(1)
وما اين كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم كه بيان كنندۀ همه چيز است و (عمل كردن به آن) باعث هدايت و مايۀ رحمت است.
آرى، تكليف، رحمت و لطف است. از اين روست كه سيّد ابن طاووس رحمه اللّه - به تعبير امروز - براى خودش جشن تكليف گرفته بود.(2)
وقتى تكليف، رحمت شد ناگزير براى آن، بيان گر مبلّغ، شارح و حافظى است.
به عبارت ديگر، بايستى پيامبرى باشد تا شئون تكليف به دست او باشد و به توسّط او ابلاغ شود. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»؛(3)
و ما تو را نفرستاديم جز اين كه براى جهانيان رحمت باشى.
از طرفى، پيامبر نيامده تا بماند:
«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛(4)
تو مى ميرى و همۀ آن ها نيز خواهند مُرد.
پيامبر رفتنى است، ولى شريعت و آن تكاليف ماندنى:
«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ»؛(5)
همانا دين در نزد خداوند اسلام است.
ص: 52
در آيه ديگر مى فرمايد:
«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»؛(1)
و هر كس غير از اسلام دين و آيينى را براى خود برگزيند، از او پذيرفته نخواهد شد.
از اين رو پيامبر بايستى جانشين معصومى داشته باشد تا براى اجراى آن وظايف به پا خيزد و اين تكاليف به وجود امام معصوم قائم باشد.
بنابراين، اصل خلقت امام و نصب او به جهت امامت، رحمت، فضل و لطف الاهى است، و تا وقتى بشر و تكليف وجود دارد امام نيز بايد باشد كه مى خوانيم:
وَ الرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ.
از سوى ديگر، وجود امام منشأ انواع رحمت است، به بركت امام، تمام رحمت ها و بركت ها بر خلايق فرود مى آيند؛ چه رحمت هاى معنوى و چه رحمت هاى مادّى.
براى نمونه به رحمت معنوى اشاره مى كنيم.
خداوند متعال خلايق را عبث و بيهوده نيافريده است. قرآن كريم مى فرمايد:
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً»؛(2)
آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم؟
آرى، انسان عبث و بيهوده آفريده نشده؛ بلكه غرضى در پى دارد كه همان كمال، هدايت و رستگارى اوست، ولى همۀ اين اغراض بر وجود امام عليه السلام مترتّب است
ص: 53
و به واسطه او تحقق مى يابد. خداوند متعال مى فرمايد:
«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛(1)
پس به خدا و فرستادۀ او ايمان بياوريد؛ آن پيامبر امّى كه به خدا و سخنانش ايمان دارد و از چنين پيامبرى پيروى كنيد تا هدايت يابيد.
به راستى آيا نعمتى بالاتر از هدايت وجود دارد؟
قرآن در آيۀ ديگرى مى فرمايد:
«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛(2)
(اى پيامبر!) تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت گرى است.
در ذيل اين آيه مباركه در كتاب هاى شيعه و سنّى احاديث بسيارى وارد شده كه هادى امت بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله امير مؤمنان على عليه السلام است.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:
يا علي! أنا المنذر وأنت الهادي، بك يهتدي المهتدون من بعدي؛(3) اى على! من بيم دهنده و تو هدايت كننده اى، بعد از من هدايت شوندگان به سبب تو هدايت مى شوند.9.
ص: 54
بنابراين، وقتى غرض از خلقت، هدايت است، پس هدايت كننده لازم است و آن وجود امام عليه السلام است كه در هر زمانى مردم را هدايت نمايد.
بعد از نعمت هدايت كه از نظر معنوى بالاترين نعمت هاست دو نعمت ديگرى وجود دارد كه هم جنبه مادى دارند و هم جنبه معنوى؛ يعنى امان و مغفرت.
نعمت امان از عذاب الاهى و مغفرت و آمرزش خداوند متعال نيز از بركات وجود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و بعد از آن حضرت، از بركات وجود ائمه عليهم السلام است. خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»؛(1)
(اى پيامبر!) تا تو در ميان آن ها هستى و تا موقعى كه استغفار مى كنند خداوند آن ها را مجازات نمى كند.
بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله استغفار، موجب امان از عذاب الاهى است.
شايد كسى توهّم كند كه خود اين استغفار موجب امان خواهد شد، اما اين طور نيست.
در ذيل اين آيه مباركه جابر جعفى روايتى را از امام باقر عليه السلام نقل مى كند و مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم:
لايِّ شيءٍ يحتاج إلى النبي والإمام؟
فقال عليه السلام: لبقاء العالم على صلاحه، وذلك أنّ اللّه عزّوجلّ يرفع العذاب عن أهل الأرض إذا كان فيها نبيٌّ أو إمام. قال اللّه عزّوجلّ: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ».
ص: 55
وقال النبي صلى اللّه عليه وآله: النّجوم أمانٌ لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأهل الأرض، فإذا ذهبت النجوم أتى أهل السماء ما يكرهون، وإذا ذهب أهل بيتي أتى أهل الأرض ما يكرهون؛ يعني بأهل بيته الأئمة الّذين قرن اللّه عزّوجلّ طاعتهم بطاعته؛(1)
به چه جهت مردم به پيامبر و امام نياز دارند؟
فرمود: به جهت برقرارى عالم و نظم آن. زيرا خداوند عذاب را از اهل زمين برطرف مى كند وقتى در ميان آنها پيامبر يا امام باشد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «خداوند آن ها را عذاب نمى كند تا وقتى تو (پيامبر) ميان آن ها هستى».
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز فرمود: «ستارگان سبب آرامش و آسايش اهل آسمان و اهل بيت من، سبب آسايش اهل زمين هستند، وقتى ستارگان از ميان بروند اهل آسمان دچار ناراحتى مى شوند، وقتى اهل بيت من نيز از ميان بروند اهل زمين دچار ناراحتى خواهند شد.
منظور پيامبر از اهل بيت، ائمه عليهم السلام هستند كه اطاعت از آن ها را همراه اطاعت خود قرار داده است.
احمد بن حنبل اين حديث را در مناقب الصحابه اين گونه نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
النجوم أمانٌ لأهل السماء فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السماء، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض؛(2)
ستارگان وسيلۀ ايمنى اهل آسمانند؛ بنابراين هر گاه ستارگان نابود شوند اهل2.
ص: 56
آسمان كه وسيلۀ ايمنى ندارند نابود مى شوند و اهل بيت من هم وسيلۀ ايمنى اهل زمين هستند و هر گاه اهل بيت من از اين جهان انتقال پيدا كنند، موجودات اين زمين هم نابود مى شوند.
حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين از ابن عباس روايت كرده كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
النّجوم أمانٌ لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمانٌ لأُمّتي من الاختلاف، فإذا خالفتها قبيلةٌ من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس؛(1)
ستارگان موجب ايمنى مردم روى زمين از غرق شدن هستند و اهل بيت من هم وسيلۀ ايمنى از اختلاف هستند؛ بنابراين هر گاه قبيله اى از عرب بر خلاف اهل بيت من رفتار كند، اختلاف در آن ها به وجود مى آيد و در نتيجه، از حزب و گروه شيطان به شمار مى آيند.
آرى، اگر مردم از اهل بيت عليهم السلام تبعيت كرده بودند اختلافى بين آنان پيدا نمى شد. حساب روشن است؛ چرا كه پيش تر بيان شد كه دو حزب بيشتر نيست.
نمى شود راه سومى مستقل از اين دو راه يا مركب از اين دو تصوّر كرد.
پس حزب اللّه كسانى هستند كه حزب شيطان نيستند و پيروان اهل بيت هستند.
اصلاً عنوان «حزب اللّه» از قرآن اخذ شده است. آن جا كه مى فرمايد:
«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛(2)
كسانى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر و اهل بيت را بپذيرند پيروز خواهند شد؛ و حزب خدا پيروز است.6.
ص: 57
اگر كسى پيرو اهل بيت نباشد، طبيعى است كه از حزب شيطان خواهد بود. اين قضيّه، قضيّۀ منفصله است.
وجود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و هم چنين وجود ائمه عليهم السلام امان است؛ امان از هلاكت، اختلاف و تفرقه كه اين امان، هم بركت مادى است و هم بركت معنوى.
از آن چه گذشت معلوم شد كه وجود امام رحمت و منشأ رحمت مى باشد و رحمت الاهى بر دو قسم است.
1. رحمت عام،
2. رحمت خاص.
هر دو قسم از رحمت در قرآن مطرح شده است. ائمه عليهم السلام براى همه امّت و كلّ خلقت رحمت هستند. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ»؛(1)
رحمت من همه چيز را فرا گرفته است.
آرى، رسول خدا و ائمه عليهم السلام براى همه رحمت هستند، وگرنه بيچارگى و درماندگى بود كه قرآن مى فرمايد:
«فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ»؛(2)
پس اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود هر آينه از زيان كاران بوديد.
در اين آيه
«فضل اللّه» به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله
«ورحمته» به امير مؤمنان على يا ائمه عليهم السلام تفسير شده است.(3)
ص: 58
قرآن مجيد در آيه ديگرى مى فرمايد:
«فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»؛(1)
پس بگو: پروردگارتان رحمت گسترده و پهناورى دارد.
از طرفى، ائمه عليهم السلام براى اهل ولايت و پيروانشان نيز رحمت خاص هستند و براى آنان الطاف و تفضّلات اضافى دارند. اساساً اهل ولايت، زبده و حاصل بشريت - نه فقط امّت اسلام - هستند، از اين رو در مواردى در قرآن مجيد رحمت به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است.
براى كسانى كه ولايت ائمّه عليهم السلام را پذيرفته اند و داخل آن شده اند، رحمت اضافى است كه ديگران از آن محرومند.
به سخن ديگر، بى ترديد به بركت ائمه عليهم السلام همه موجودات متنعّم هستند، اما اهل ولايت كه بالفعل اهل هدايت هستند، از بالاترين نعمت وجود امام عليه السلام كه هدايت و رسيدن به كمال است، برخوردارند و در دنيا و جهان ديگر داراى منازل و مقاماتى هستند.
در قرآن كريم طى آياتى به رحمت خاص اشاره شده است. در آيه اى مى خوانيم:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ * وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»؛(2)
اين قرآن اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند بيان مى كند؛ چرا كه اين قرآن مايۀ هدايت و رحمت براى افراد باايمان است.
ص: 59
در آيه ديگرى آمده است:
«هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ»؛(1)
(اين قرآن) سبب هدايت و رحمت براى نيكوكاران است.
در آيه ديگر مى خوانيم:
«وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»؛(2)
(اين قرآن) وسيلۀ هدايت و رحمت براى مردمى است كه اهل يقين هستند.
در آيه ديگر آمده است:
«فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ»؛(3). سوره يونس (10): آيه 58.(4)
امّا آن هايى كه به خدا ايمان آوردند و به دامان او چنگ زدند به زودى همۀ آن ها را در رحمت واسعه و فضل خود وارد خواهد كرد.
اينك چند روايت درباره اين رحمت مى آوريم. خداوند در آيه اى مى فرمايد:
«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ»؛(4)
(اى پيامبر!) بگو: اين مردم به فضل خدا و رحمت بى پايان او بايد خوشحال و خشنود شوند كه اين (فضل و رحمت خدا) از تمام آن چه براى خود گردآورى كرده اند، بهتر است.
امام باقر عليه السلام در ذيل اين آيه فرمود:
الإقرار بنبوّة محمّد صلّى اللّه عليه وآله والإئتمام بأمير المؤمنين عليه السّلام هو خير8.
ص: 60
ممّا يجمع هؤلاء في دنياهم؛(1)
اقرار و تصديق نبوّت حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله و پذيرفتن امامت اميرالمؤمنين عليه السلام از آن چه كه اين مردم در اين دنيا از ثروت و مال جمع آورى مى كنند، بهتر است.
در روايت ديگر امام رضا عليه السلام در ذيل اين آيه مباركه مى فرمايد:
بولاية محمدٍ وآل محمدعليهم السّلام هوخير ممّايجمع هؤلاءمن دنياهم؛(2)
اعتقاد به ولايت حضرت محمّد و اهل بيتش عليهم السلام و با آن ها بودن از آن چه كه اين مردم از مال و ثروت اين دنيا جمع مى كنند، بهتر است.
اينك رحمت خاص را به عبارت ديگرى بيان مى كنيم. قرآن مجيد در آيه اى مى فرمايد:
«وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»؛(3)
من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند سپس هدايت يابند، مى آمرزم.
در اين آيه مباركه دو تأكيد و سه شرط آمده است. اين آيه با كلمه «إنّي» شروع شده و لام تأكيد نيز دارد و توبه از كفر، ايمان و عمل صالح سه شرط هستند تا هدايت محقق شود.
اين مغفرت الاهى همان رحمت و لطف خاص است و شامل كسانى است كه هر سه شرط را دارا باشند، وگرنه توبه و استغفار به تنهايى كافى نيست. بنابراين، تفسير «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» اين گونه خواهد بود، نه اين كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله2.
ص: 61
صِرف استغفار امان دوم باشد؛ چرا كه خدا مى فرمايد: من براى كسى كه توبه كند، ايمان بياورد و عمل صالح داشته باشد آن گاه هدايت يابد؛ آمرزنده هستم.
پس اين رحمت خاص براى كسانى است كه به خدا و رسول ايمان دارند و عمل صالح انجام داده اند؛ آن گاه هدايت يافته اند. در منابع شيعه و سنّى آمده است:
ثمّ اهتدى إلى ولاية علي بن أبي طالب عليهما السّلام؛(1) سپس به ولايت على بن ابى طالب عليهما السّلام رهنمون شوند.
در روايت ديگرى كه در منابع شيعه و سنّى آمده، امام باقر عليه السلام به راوى فرمودند:
ألا ترى كيف اشترط؟! ولم ينفعه التوبة والإيمان والعمل الصالح حتّى اهتدى، واللّه لو جهد أن يعمل بعمل ما قبل منه حتّى يهتدي.
قلت: إلى من؟ جعلني اللّه فداك.
قال: إلينا؛(2)
مگر نمى بينى خداوند چگونه شرط فرموده؟! پس توبه، ايمان و عمل صالح سودى نخواهد داشت مگر اين كه هدايت شوند. به خدا سوگند، اگر كسى بكوشد تا عملى انجام دهد از او پذيرفته نخواهد شد تا آن كه هدايت شود.
عرض كردم: فدايت گردم، به سوى چه كسى هدايت شود؟
فرمود: به سوى ما.
فراتر اين كه به نظر دقيق، اساساً استغفارِ غير اهل ولايت، استغفار نيست و براى آن ها عذاب برقرار خواهد بود.0.
ص: 62
وَ الْآيَةُ الْمَخْزُونَةُ وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ؛
شما آيت گنجينه و امانت حفظ شده هستيد.
اين دو عبارت تقريباً از نظر معنا به هم ديگر نزديك هستند؛ ولى تفاوت دقيقى با هم دارند.
درباره كلمه «آيه» بحث شده كه از نظر مفهمومى به چه معناست؟ و از نظر اشتقاقى، از چه ماده اى مشتق شده است؟
راغب اصفهانى در مفهوم لفظ «آيه» مى گويد:
الآية هي العلامة الظاهرة وحقيقته لكلّ شيء ظاهر هو ملازم لشيء لا يظهر ظهوره. فمتى أدرك مدرك الظاهر منهما علم أنّه أدرك الآخر الّذي لم يدركه بذاته إذ كان حكمهما سواء وذلك ظاهر في المحسوسات والمعقولات، فمن علم ملازمة العلم للطريق المنهج ثمّ وجد العلم علم أنّه وجد الطريق وكذا إذا علم شيئاً مصنوعاً علم أنّه لابدّ له من صانع؛(1)
آيه همان علامت و نشانه ظاهرى است و حقيقت آن براى هر چيزى لازم است، اما يكى ظهور دارد و آن دومى ظهور ندارد. وقتى اين ملازم ظاهر مورد درك قرار گرفت، انسان علم پيدا مى كند كه آن ملازم ديگر به ذات خود ظاهر نيست، زيرا اين ها هر دو از نظر حكم يكى هستند....
روشن است كه متلازمين بايستى از نظر حكم متحد باشند، نمى شود دو چيز با هم تلازم داشته باشند و حكم اين ملازم، با آن ديگرى فرق كند.
در علم اخلاق براى فهم معقولات به جهت مشكل بودنشان از محسوسات
ص: 63
كمك مى گيرند و از طريق اين محسوس به آن معقول پى برده مى شود كه مى گويند: «ما من معقول إلّاوله محسوس».
پس اگر كسى بداند كه حركت طبق عَلَم ها و تابلوهايى كه در جاده مى گذارند با طريقى كه انسان مى خواهد آن را طى كند ملازمه دارد، وقتى آن ها را ببيند، راه را مى يابد؛ چون مطابقه و ملازمه وجود دارد.
كوتاه سخن اين كه بين علامت كه درك آن براى ما آسان و ذو العلامه، كه براى ما يك امر مخفى است و درك آن براى ما آسان نيست، ملازمه و مطابقه است. پس اگر علامت را ديديم و به ملازمه علم داشتيم در واقع ذو العلامه را ديده ايم. معناى «آيه» همين است.
در اين جمله از زيارت جامعه كبيره مورد خطاب ما ائمه عليهم السلام هستند و كلمه «آيه» مفرد است، چرا اين جمله به صيغه جمع نيامده و نفرموده اند:
«الآيات المخزونة»؟
اين تعبير نكته اى دارد. در قرآن مجيد در يك مورد براى دو شخص، كلمه «آيه» به صورت مفرد آمده است، آن جا كه مى فرمايد:
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً»؛(1)
ما فرزند مريم (عيسى) و مادرش را نشانه اى (از عظمت و قدرت خود) قرار داديم.
چرا خداوند نفرمود: «آيتين»؟
راغب اصفهانى مى گويد:
ص: 64
لأنّ كلّ واحدٍ صار آيةً بالآخر؛(1)
چون هر كدام از حضرت عيسى و حضرت مريم نشانه اى براى ديگرى شدند.
يعنى به دنيا آمدن حضرت عيسى عليه السلام بدون پدر از جهتى و حامله شدن حضرت مريم عليها السلام بدون شوهر از جهت ديگر، آيت و نشانه الاهى است.
پس يك داستان است؛ از جهتى به حضرت عيسى عليه السلام مرتبط است و از جهت ديگر به حضرت مريم عليها السلام ارتباط دارد. لذا كلمه «آيه» به صورت مفرد آمده است.
در مورد ما نيز همين گونه است، به اين بيان: درست است كه ائمه عليهم السلام دوازده فرد هستند، ولى آن ها يك برنامه دارند، گفتار، كردار، دعوت و هدايتشان يكى است. از اين رو است كه ما به همه ائمه عليهم السلام بايد معتقد بشويم، گويى يك امام بيشتر نيست، چرا؟
چون مقصد، امامت و مقتدى بودن آن هاست و در اين جهت متّحد هستند، و لذا ما در زمان امام دوازدهم به يازده امام پيشين نيز بايد معتقد باشيم. و اگر كسى در زمان امام ششم - مثلاً - بوده باشد بايد به امامت ايشان و پنج امام گذشته و شش امام بعدى نيز معتقد باشد.
بنابراين، امامتشان يك امامت، راهشان يك راه و دعوتشان يك دعوت است. از اين رو بعضى از احكام را امام هاى بعدى به تدريج بيان فرموده اند و قرار است برخى از احكام را حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بياورند و حال اين كه دين، يك دين است و چنان كه پيش تر بيان شد كه اگر حكمى را از يك امام شنيديم مى توانيم به امام ديگر نيز نسبت بدهيم؛ چرا كه امامت، عصمت، حجّيت و وجوب اطاعت مطلقه در همه آن بزرگواران به طور يكسان موجود است.3.
ص: 65
از طرفى، علامت و آيت بودنشان براى خداوند متعال نيز همين طور است؛ يعنى همه اين بزرگواران راهنما هستند؛ گويى يك راهنما هستند كه براى ما راه شناخت بارى تعالى و بندگى خداوند متعال را كه يك راه بيشتر نيست، نشان مى دهند.
در قرآن كريم مى خوانيم:
«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»؛(1)
و علامات و نشانه ها قرار داد (و هنگام شب و تاريكى) به وسيلۀ ستاره آسمان مردم هدايت مى شوند.
معلّى بن خنيس گويد: امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه فرمود:
النّجم، رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله والعلامات الأوصياء بهم يهتدون؛(2)
منظور از «ستاره» پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و منظور از «علامات» اوصيا و جانشينان او هستند كه مردم به وسيله آن ها هدايت مى شوند.
آرى، ائمه عليهم السلام هدايت گر هستند، گرچه خودشان متعدد هستند، اما هدايتشان يك هدايت است.
كشتى در شب تاريك به وسيله ستاره راه خود را به درستى طى مى كند و به مقصد مى رسد. بيابان گردان نيز كه در بيابان ها نه جادّه اى است و نه نشانه اى، از ستاره ها كمك مى گيرند.
چيزى كه در ائمه عليهم السلام قابل توجّه است اين كه آن بزرگواران هم به كشتى تشبيه شده اند و هم به ستاره. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا؛(3)ب.
ص: 66
همانا مثل اهل بيت من در ميان شما (امّت) مانند كشتى نوح عليه السلام است كسى كه بر كشتى سوار شود نجات پيدا مى كند.
در حديث ديگرى فرمودند:
... فإنّما مثل أصحابي فيكم كمثل النّجوم، بأيّها ا خذ اهتدي وبأي أقاويل أ صحابي أخذتم اهتديتم....
قيل: يا رسول اللّه! ومن أصحابك؟
قال: أهل بيتي؛(1)
... مثل اصحاب من در ميان شما همانند ستارگانند؛ از هر كدام پيروى كنيد هدايت خواهيد يافت.
شخصى از پيامبر صلى اللّه عليه وآله پرسيد: اى رسول خدا! اصحاب شما كيانند؟
پيامبر فرمودند: اهل بيتم.
اين حديث در كتاب هاى اهل سنّت بدون «قيل: يا رسول اللّه! من أصحابك؟ قال:
أهل بيتي» نقل شده، امّا جمع كثيرى از بزرگانشان آن نقل را تكذيب كرده اند،(2) ولى متأسّفانه يكى از علماى شيعه آن را در كتاب خود آورده و به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده است!!
فخر رازى از بعضى از مذكّرين(3) نقل كرده كه او در مقام جمع بين «حديث سفينه» و «حديث نجوم» چنين گفته است:د.
ص: 67
هم چنان كه مسافر براى رسيدن به مقصد، به كشتى سالم و راهنمايى ستارگان نياز دارد، مسلمانان نيز، هم به اهل بيت و هم به صحابه نيازمند هستند و همه را بايد احترام و پيروى كنند.(1) اما اين كلام به علّت عدم صحّت «حديث نجوم» - بدون ذيل - و نيز به خاطر عدم عدالت همۀ صحابۀ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله باطل است، بلكه صحيح آن است كه اهل بيت عليهم السلام، هم سفينه هستند و هم ستارۀ راهنما.
ائمه عليهم السلام «الآية المخزونة» هستند، و اين چگونه است كه آن بزرگواران هم علامت هستند و هم مخزون. علامت بايستى ظاهر باشد. ما از اين علامت ظاهر، به آن ملازمى كه به راحتى درك نمى شود، پى مى بريم.
در اين آيه مباركه به اين امر اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:
«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛(2)
خزائن و گنجينه هاى همه چيز نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازۀ معيّن آن را نازل نمى كنيم.
مگر ما مى توانيم بفهميم اشيايى كه خزينه اش نزد خداوند متعال است حدّ و حدودش چقدر است؟ در اين آيه از آن چه نزد خداوند متعال است به خزينه تعبير شده است. اما چيزهايى كه به مردم داده شد، «بقدرٍ معلومٍ» بوده و اندازه گيرى شده كه مى فرمايد:
«وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛
ولى ما جز به اندازۀ معيّن آن را نازل نمى كنيم.
ص: 68
مقدارى حساب شده از آن خزينه ها به خلايق افاضه گرديده است.
پس ائمه عليهم السلام آيه و علامت هستند، اما در عين حال شناخته شده نيستند؛ يعنى واقع ابعاد وجودى آن بزرگواران شناخته نشده است.
البته هر كسى به هر مقدارى معرفت يابد براى او ائمه عليهم السلام به همان مقدار آيه هستند. در واقع آيه بودن آنان براى هر كسى دائر مدار استعداد در فهم، شناخت و معرفت اوست. لذا شناخت ائمه عليهم السلام و مراتب اشخاص در معرفت آنان مختلف است و همه ائمه را شناخته اند؛ اما هر كسى در حد خود و به قدر وسع خودش.
از اين رو پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه السلام خطاب كردند و فرمودند:
يا علي! ما عرف اللّه إلّاأنا وأنت، وما عرفني إلّااللّه وأنت، وما عرفك إلّااللّه وأنا؛(1)
اى على! هيچ كس خداوند را نشناخت مگر من و تو، و هيچ كس مرا نشناخت مگر خداوند و تو، و هيچ كس تو را نشناخت مگر خداوند و من.
اين نفى است و استثنا. آرى، معرفت آن چنانى را فقط خداوند متعال، پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام دارند.
از طرفى طاعت و تعبّد، فرع معرفت است. پس در پى آيت، معرفت و در پى آن، طاعت و عبادت خواهد بود كه عبادت و بندگى خداوند و تعبّد به ائمه عليهم السلام، فرع معرفت است.
ما بايد ائمه عليهم السلام را بشناسيم تا براى ما آيتى باشند كه خدا را بشناسانند، هم چنان كه هر علامتى را خوب بشناسيم در واقع ذو العلامه را خوب شناخته ايم و با3.
ص: 69
شناخت بيشتر، عبادت و اطاعت بيشتر خواهد شد و عبادت و اطاعت بيشتر، به قرب بيشتر خواهد انجاميد و آثار و بركات متناسب آن مترتّب خواهد شد.
معلوم شد كه واقع ائمه عليهم السلام سرّ مخزون است و معرفتشان در حدّ اعلا براى ما مقدور نيست، ولى بايد به اندازه استعدادمان سعى كنيم و قدم برداريم تا به اندازه وسعمان معرفت يابيم.
اين معناى امامت است. به راستى معناى امامت، واقعيّتى است كه به راحتى نمى شود فهميد. حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايند:
... إنّ الإمامة أجلّ قدراً وأعظم شأناً وأعلى مكاناً وأمنع جانباً وأبعد غوراً من أن يبلغها الناس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم أو يقيموا إماماً باختيارهم...؛(1)
... به راستى كه امامت قدرش والاتر، شأنش بزرگ تر، جايگاهش عالى تر منزلتش منيع تر و عمقش ژرف تر از آن است كه مردم با عقل خود به آن برسند، يا به آرائشان آن را دريابند و يا به انتخاب خود امامى منصوب كنند....
وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ؛
شما امانت حفظ شده هستيد.
خداوند متعال، ائمه عليهم السلام را به صورت امانت در اختيار ما قرار داده است، امّا امانتى بسيار سنگين كه فرمود:
«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها
ص: 70
وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ...»؛(1)
ما امانت را بر آسمان ها، زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آن ها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند؛ اما انسان آن را بر دوش كشيد.
در روايتى در ذيل اين آيه حضرت فرمودند:
هي ولاية أمير المؤمنين؛(2)
منظور از امانت، ولايت امير مؤمنان على عليه السلام است.
خداوند متعال خود آن را حفظ كرده است. مگر قرآن كريم در ميان اين امّت امانت نيست؟ خداوند متعال در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(3)
و همانا ما آن (قرآن را) صيانت و محافظت مى كنيم.
خداوند متعال، ائمه عليهم السلام را در بين مردم قرار داد، آنان با مردم نشست و برخاست داشتند. مردم به راحتى مى توانستند به خدمت آن بزرگواران برسند. در اثر كوتاهى مردم بود كه امام كاظم عليه السلام سال ها در زندان به سر بردند، مقصّر مردم بودند.
اگر حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در دسترس مردم نيستند - تا به خدمتشان برسند؛ هم چنانى كه اصحاب ائمه در زمانشان خدمت آن بزرگواران مى رسيدند - مردم مقصّر هستند. امام عليه السلام در بين مردم است، ولى خداوند متعال، ائمه عليهم السلام را حفظ كرده است. حفظ ائمه فقط به سالم بودن جانشان نيست؛ بلكه حفظ آنان به حفظ شخصيت آن بزرگواران است.9.
ص: 71
شخصيت هر كسى به مبانى اعتقادى، اعمال و اخلاق اوست و انسان در اين سه بُعد نشان داده شده و شناخته مى شود. اگر اين سه بُعد در كسى جمع شد آن جا كمال شخصيّت اوست. مرتبه بالاى اين ابعاد در ائمه اطهار عليهم السلام وجود دارد. آيا تا كنون كسى توانسته به شخصيت ائمۀ ما خدشه اى وارد كند؛ چه در مبانى اعتقاديشان، چه در افعال و تروكشان و چه در صفات و ملكاتشان؟
دشمنان اهل بيت نيز به اين جهات در ائمه عليهم السلام اقرار مى كنند و كسانى كه پيرو اهل بيت نيستند نسبت به آنان خضوع مى نمايند.
پس شخصيّت ائمه عليهم السلام محفوظ است، گرچه شخصشان محفوظ نبوده و به شهادت رسيده اند. بنابراين، آن بزرگواران در اختيار ما هستند، اما خداوند متعال حافظ آن هاست.
البته پيروان پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام موظّف هستند كه در حفظ آن بزرگان كوشا باشند، خداوند متعال مى فرمايد:
«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها»؛(1)
به راستى خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد!
حفظ حضرات ائمه عليهم السلام در اين زمان به اين است كه:
1. از «ولايت» محافظت بشود، ولايت ائمه عليهم السلام نزد ما امانت و گرانمايه ترين وديعه است، كه گذشتگان براى حفظش از جان و مال گذشتند تا محفوظ ماند و در اختيار ما قرار گرفت.
2. محافظت بر شئونات ائمه و شخصيّت آن حضرات، در افعال، اقوال، صفات و مبانى اعتقادى به گونه اى باشد كه موجب خدشه بر آنان نشود. از اين رو در روايتى8.
ص: 72
امام صادق عليه السلام فرمودند:
كونوا لنا زيناً ولا تكونوا علينا شيناً؛(1)
براى ما زينت و مايۀ افتخار ما باشيد، نه اين كه باعث سرافكندگى ما نزد دشمنان ما باشيد.
در روايت ديگرى زيد شحّام گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
يازيد! خالقوا الناس بأخلاقهم، صلّوا في مساجدهم، وعودوا مرضاهم، واشهدوا جنائزهم، وإن استطعتم أن تكونوا الأئمّة والمؤذنين فافعلوا، فإنّكم إذا فعلتم ذلك قالوا: هؤلاء الجعفرية، رحم اللّه جعفراً، ما كان أحسن ما يؤدّب أصحابه، وإذا تركتم ذلك قالوا: هؤلاء الجعفرية، فعل اللّه بجعفر، ما كان أسوأ ما يؤدّب أصحابه؛(2)
اى زيد! با مردم (اهل سنّت) با آداب آنان معاشرت كنيد، در مساجد آنان نماز بخوانيد، از بيمارانشان عيادت كنيد، بر جنازه هايشان حاضر شويد. اگر توانستيد كه پيش نماز آنان باشيد و اذان گوى ايشان شويد، پس اين كار را انجام دهيد؛ زيرا وقتى شما چنين رفتار كنيد آنان مى گويند: اينان از شيعيان جعفرى مذهب اند، رحمت خداوند بر جعفر بن محمّد باد كه چه نيكو اصحاب خود را تربيت مى كند و چون اين رفتارهاى شايسته را ترك گوييد با خود مى گويند: اينان شيعيان جعفرى اند، خداوند او را جزا دهد كه اصحاب خود را چه بد پرورش داده است.
آرى، خداوند متعال تضمين كرده كه ائمه عليهم السلام را از نظر شخصيت حفظ كند؛ هم چنانى كه قرآن محفوظ است و هيچ كسى نتوانسته نسبت به قرآن مجيد ايراد منطقى قابل بحث بگيرد.1.
ص: 73
نخستين كسى كه در تاريخ اسلام شخصيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را قبل از ائمه عليهم السلام هدف قرار داد و خواست شخصيت آن بزرگواران را از بين ببرد، معاويه بود. او دستور داد اميرالمؤمنين عليه السلام را لعن كنند و نسبت هاى دروغ به ائمه عليهم السلام در زمان امويان توسط معاويه باب شد.
امّا بزرگان امويان تصريح كرده اند كه هر چه ما به اينان بد گفتيم اين ها بيشتر عزيز و بزرگ شدند. از اين رو معاويه تصميم گرفت آن بزرگواران را به شهادت برساند، و اين بود كه حضرت امير عليه السلام را با همكارى خوارج به شهادت رساندند.
همين طور براى به شهادت رساندن امام حسن مجتبى و سيّدالشهداء عليهما السلام هر كدام جداگانه طرحى ريخت و هر دو فرقۀ خوارج و امويان با هم همكارى كردند.
خلاصه، خداوند متعال شخصيت ائمۀ اطهار عليهم السلام را چنان حفظ كرده كه احدى نمى تواند تا روز قيامت كم ترين خدشه اى وارد كند.
البتّه حضرت امير، امام حسن مجتبى و سيّدالشهداء عليهم السلام امويان را مفتضح و رسوا كردند كه عمل هر سه بزرگوار مكمّل هم ديگر بود و نه تنها در كيان بنى اميه؛ بلكه در كيان قبل از بنى اميه كه آنان را سركار آورده بودند، تزلزل شد.
از اين رو دشمنان اهل بيت عليهم السلام هم اكنون نيز با عزادارى سيّدالشهداء مبارزه مى كنند و مى گويند: اقامۀ عزا بر سيّدالشهداء عليه السلام موجب لعن بنى اميه و معاويه مى گردد و اگر باب لعن معاويه باز شد، لعن، به مافوق وى نيز سرايت مى كند.
پس حفظ عزادارى امام حسين عليه السلام جزء وظايف ماست.
ص: 74
وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ؛
و شما دروازه آزمايش مردم هستيد، كسى كه به سوى شما آمد نجات يافت و آن كه نيامد نابود شد.
ابتلا يعنى امتحان. راغب اصفهانى مى گويد:
بلوته: أختبرته.
سپس مى گويد:
إذا قيل: ابتلى فلان كذا وأبلاه، فذلك يتضمّن أمرين:
أ حدهما: تعرّف حاله والوقوف على ما يجهل من أمره.
والثاني: ظهور جودته ورَداءته.
وربما قصد به الأمران وربما يقصد به أحدهما.
فإذا قيل في اللّه تعالى بلا كذا، أو أبلاه، فليس المراد إلّاظهور جودته ورداءته دون التعرف لحاله... إذ كان اللّه علّام الغيوب، وعلى هذا قوله عزّوجل: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ».(1)
و معناى «باب» معروف است كه به محلّ دخول به مكانى مثل خانه، و به چيزى كه وسيلۀ رسيدن به علم است نيز «باب» مى گويند.
بر حسب روايات وارده، ائمه عليهم السلام ابواب «اللّه»، «الإيمان»، «العلم» و «التقى» هستند، و چنان چه كسى بخواهد به خدا، دين، علم و ديگر حقايق برسد فقط از طريق ائمه عليهم السلام بايد وارد شود و راه ديگرى نيست، كه خداوند متعال مى فرمايد:
ص: 75
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛(1). همان: آيه هاى 58 و 59.(2)
و از دربِ خانه ها وارد شويد.
اما در اين عبارات ائمه عليهم السلام باب امتحان مردم - كه در همه امّت ها ظهور دارد - قرار گرفته اند، و ظاهراً اشاره است به آن چه در بنى اسرائيل واقع شده است.
قرآن مجيد آن داستان را اين گونه حكايت مى كند:
«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ»؛(2)
و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم: «در اين شهر (بيت المقدس) وارد شويد و از نعمت هاى فراوان آن، هر چه مى خواهيد بخوريد و از در (معبد بيت المقدس) سجده كنان وارد گرديد و بگوييد: «خدايا! گناهان ما را بريز!» تا گناهان شما را بيامرزيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد. پس ستمگران، اين سخن را كه به آن ها گفته شده بود، تغيير دادند؛ از اين رو بر ستمگران، در برابر اين نافرمانى، عذابى از آسمان فرو فرستاديم.
طبق اين آيه به بنى اسرائيل فرمان داده شد كه در حال سجود به اين باب - كه در بيت المقدس بود - وارد بشوند و از آن چه كه از آن ها سر زده، عذرخواهى و استغفار كنند كه در اين صورت گناهان آن ها مورد مغفرت واقع مى شود؛ اما بنى اسرائيل از اين امر امتثال نكردند و چيز ديگرى غير از آن چيزى كه به آن ها امر شده بود، گفتند و خداوند متعال بر آن ها عذاب نازل كرد.9.
ص: 76
امتحان در همه امّت ها وجود داشت. در اين امّت نيز امتحان وجود دارد. قرآن مجيد مى فرمايد:
«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ»؛(1)
آيا مردم گمان كرده اند همين كه بگويند: ما ايمان آورده ايم، به حال خود رها مى شوند و امتحان نمى شوند؟ به تحقيق ما كسانى را كه قبل از آن ها بودند آزمايش كرديم و به يقين خداوند به كسانى كه راست مى گويند و آن هايى كه دروغ مى گويند، علم دارد.
بنابر احاديثى كه شيعه و سنّى نقل كرده اند، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
يكون في هذه الأمة كلّ ما كان في بني إسرائيل حذو النعل بالنعل و [حذو] القذة بالقذة.(2)
مفاد حديث اين است كه دقيقاً آن چه كه در بنى اسرائيل واقع شده در اين امّت نيز واقع خواهد شد.
از اين رو پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در حديث مشهور، امير مؤمنان على و اهل بيت عليهم السلام را در اين امّت به باب حطّة تشبيه كرده و فرمودند:
علي باب حطّة؛(3)
على باب حطّه و آمرزش است.2.
ص: 77
پس بايستى براى امتحان ضابطه و ملاكى باشد كه خوب از بد و راست گو از دروغ گو جدا شوند. اين ضابطه در اين امّت، اهل بيت عليهم السلام هستند كه آن بزرگواران ميزانِ فاصل بين حق و باطلند.
البته قاعده عدل اقتضا مى كند كه خوبان به پاداش اعمالشان و خلاف كاران و گناه كاران نيز به سزاى اعمالشان برسند و اين دو يكسان نيستند؛ چرا كه خلاف حكم عقل و قاعده عدل است كه خداوند متعال گناه كار و فرمانبردار را يكسان قرار دهد و هر دو را يك جا ببرد.
پس ملاك براى تمييز و جداسازى، ائمه عليهم السلام هستند. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در حديث ثقلين فرمودند:
إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا؛(1)
همانا من در ميان شما دو چيز گران بها را قرار داده ام كه اگر پس از من به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد و آن كتاب خدا و عترتم اهل بيت من هستند.
پس قرآن و عترت ميزان هستند كه گمراهان از رستگاران باز شناخته شوند.
بديهى است كه هر جا اهل بيت عليهم السلام باشند قرآن نيز در آن جا هست. پس مى شود گفت: عترت، ملاك و باب حطّة هستند؛ آن سان كه در احاديث ديگر نيز به اين معنا اشاره شده است.
از اين رو در ذيل آيۀ «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ»،(2) بزرگان اهل سنّت مانند دارقطنى، حاكم نيشابورى، طبرانى، ابوبكر بزّار، ابونعيم اصفهانى و ديگران8.
ص: 78
رواياتى در اين زمينه نقل كرده اند.
و در روايتى آمده است: سليمان جعفرى مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه درباره اين آيه فرمود: امام باقر عليه السلام فرمود:
نحن باب حطّتكُم؛(1)
ما وسيلۀ امتحان شما هستيم.
حديث ديگرى در منابع شيعه و اهل سنّت آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
مثل أهل بيتي فيكم كمثل باب حطّة في بني إسرائيل من دخل غفر له؛(2)
مثل اهل بيت من در ميان شما امّت همانند باب حطّه در بنى اسرائيل است كه هر كس وارد آن بشود خداوند گناهانش را مى آمرزد.
و در بسيارى از روايات، تشبيه ائمه عليهم السلام به كشتى نوح عليه السلام و باب حطّة در يك سياق و يك سند آمده است كه از جهتى حكم ائمه، حكم كشتى نوح است و از جهتى ديگر حكم باب حطّة.(3)
بديهى است كه خداوند متعال فرد فرد خلايقش را مى شناسد. در آيه مباركه اى مى فرمايد:
ص: 79
«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛(1)
آيا آن كسى كه موجودات را آفريده است از آن ها آگاه نيست؟ در حالى كه او از دقيق ترين اسرار باخبر و نسبت به همه چيز عالم است.
آرى، خداوند خودش خلايق را آفريده است و آن ها را مى شناسد و مى داند كه چه چيز آفريده و چگونه آفريده است، پس چرا امتحان مى كند؟
در پاسخ مى گوييم: خداوند متعال مى خواهد به بندگان خود نمره بدهد و نتيجه اعمال هر كسى را به دست او بسپارد. پس بايد بر هر كسى حجّت اقامه كند و بر او حجّت تمام شود كه اهل ضلالت نگويند: ما چنين نبوديم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛(2)
(ما پيامبران را براى هدايت مردم فرستاديم) تا حجّت بر آن ها تمام شود و بهانه اى براى كسى وجود نداشته باشد.
بنابر آن چه گذشت ائمه عليهم السلام معيار، ميزان و وسيله امتحان هستند. در روايتى آمده است كه امام باقر عليه السلام فرمود:
بليّة الناس علينا عظيمةٌ؛ إن دعوناهم لم يستجيبوا لنا، وإن تركناهم لم يهتدوا بغيرنا؛(3)
آزمون مردم نسبت به ما بزرگ است، هر گاه آن ها را فرا مى خوانيم پاسخ نمى دهند و اگر رها كنيم به غير ما هدايت نخواهند شد.
سخن مهمى است، حال اين مردم، عجيب هستند. يعنى وسيله هدايت و نجات5.
ص: 80
مردم ما هستيم، وقتى دعوتشان مى كنيم نمى آيند و آن گاه كه دعوتشان نكنيم كسى نيست آن ها را هدايت كند.
در روايت ديگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:
ألا إنّك المبتلى والمبتلى بك، أما إنّك الهادي لمن اتّبعك، ومن خالف طريقتك ضلّ إلى يوم القيامة؛(1)
هان كه تو مورد امتحان هستى؛ و به وسيلۀ تو، امت امتحان خواهند شد. هان كه تو هدايت گر پيروان خود هستى و هر كس خلاف راهت را برود تا روز رستاخيز گمراه است.
در توضيح اين فراز، بيان دو نكته ضرورى است:
1. هر گونه هدايت، صلاح و نجات در دنيا و جهان آخرت به علم و دانش بستگى دارد، تا علم نباشد هدايت، نجات و صلاح نخواهد بود.
البته هر كسى به قدر وسع خود بايد در پى علم و معرفت باشد، وگرنه كسى با جهل به جايى نمى رسد. گرچه رفتار خدا با جاهل قاصر غير از رفتار او با جاهل مقصّر است. مقصّر از نظر شرعى و عقلى مذموم است.
پس همۀ امور مرهون علم هستند و هر كسى به قدر علمش قدر و منزلت دارد.
امير مؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند:
قيمةُ كلّ امرءٍ ما يحسنه؛(2)
ارزش هر كسى به چيزى است كه آن را نيكو مى داند.7.
ص: 81
از طرف ديگر، هر چه معرفت و علم انسان بيشتر شود ناگزير مقامش بالاتر مى رود.
2. همه علوم نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است.
پس همۀ هدايت ها، صلاح ها، نجات ها و توفيقات براى دنيا و جهان آخرت نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و به توسط آن حضرت است.
پس اگر انسان هدايت، نجات، قرب و هر ارزش و هر شأن و مقامى را بخواهد بايد به طرف پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله برود. آن حضرت در حديث مشهور فرمودند:
أنا مدينة العلم وعلي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛(1)
من شهر علم هستم و على دروازۀ آن است، هر كس بخواهد وارد اين شهر بشود بايد از دروازۀ آن عبور كند.
در قرآن مجيد دو عنوان «مدينه» و «قريه» با دو معناى متفاوت آمده كه هر جا از نظر معنوى ويران باشد به قريه تعبير مى كند و مى فرمايد:
«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ»؛(2)
خداوند (براى آن ها كه كفران نعمت و ناسپاسى از نعمت هاى خداوند مى كنند) مَثَلى زده است كه منطقه اى كه در نهايت امن و امان بود و ساكنانش در آن2.
ص: 82
با اطمينان و آرامش خاطر زندگى مى كردند و (علاوه بر اين نعمت معنوى) انواع روزى ها كه مورد نيازشان بود از هر مكانى به سوى آن مى آمد (نعمت هاى مادى)، اما آن ها به نعمت هاى (معنوى و مادى) خدا كفران كردند و خداوند نيز لباس گرسنگى و ترس را به خاطر كارهايشان بر اندام آن ها پوشاند.
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ»؛(1)
چقدر از آبادى ها را (بر اثر گناهان ساكنانشان) نابود كرديم كه اين عذاب دردناك ما در دل شب يا در وسط روز به سراغشان آمد.
و هر جا از نظر معنوى آباد باشد، به مدينه تعبير مى كند، گرچه از نظر مادى آباد نباشد، مى فرمايد:
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ»؛(2)
اهل شهر آمدند در حالى كه به يك ديگر بشارت مى دادند.
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
«قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً»؛(3)
گفتند: پروردگار شما از مدّت خوابتان آگاه تر است، پس هم اكنون آن سكّه اى را كه با خود داريد به دست يكى از افراد خودتان بدهيد و او را به شهر بفرستيد تا برود و ببيند كدام فروشنده غذاى پاك ترى دارد.
در حديث مزبور پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خودشان را به مدينه و جاى آباد9.
ص: 83
تشبيه كرده اند؛ جايى از همه جهات معنوى كه بشريت لازم دارد، آباد است، اما اين شهر يك دروازه بيشتر ندارد كه فقط از آن جا بايد وارد شد. پس اگر كسى مى خواهد به آن منازل، مراتب و معانى برسد بايد از دروازه آن شهر وارد بشود. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛(1). ر. ك: تاريخ مدينة دمشق: 9/20، كشف الخفاء: 1/204، لسان الميزان: 1/423. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: جلد دهم.(2)
و از دربِ خانه ها وارد بشويد.
پس هر كس به سوى اهل بيت عليهم السلام بيايد اهل نجات است و كسى كه سراغ آنان نيايد، هلاك خواهد شد. چه هلاكتى بالاتر از اين كه انسان از جهات معنوى در درجه صفر باشد؟
آيا به راستى مسير كسانى كه براى خود راه هاى ديگرى اختيار كردند به كجا منتهى مى شود؟ به واقع آن ها از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله منقطع هستند.
اينان براى گريز از اين هلاكت، ناچارند در اين حديث تصرف كنند و براى آن ابواب متعددى جعل نمايند.
آن گاه كه تحريف جواب نداد براى مدينه سقف، ديوار و محراب معيّن مى كنند و مى گويند: وعثمان سقفها وعمر حيطانها (!!)(2)
آرى، وقتى اهل سنّت ديدند كه خلفا لياقت باب شدن براى مدينه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را نداشتند، اين روايت را جعل كردند و خودشان هم به مجعول بودن آن اقرار مى كنند.
در تاريخ آمده است: حاكم نيشابورى در شهر نيشابور حديث مشهور؛ بلكهم.
ص: 84
متواتر «مدينة العلم» را روايت كرد،(1) به خانه اش هجوم آوردند، درِ خانه اش را شكستند و كرسى درسش را شكستند و كتاب المستدرك او را خدشه دار كردند و او خانه نشين شد.(2)
ممكن است جملۀ:
«من أتاكم نجا ومن لم يأتكم هلك» به جملۀ قبل متعلّق باشد، و ممكن است يك جملۀ مستقل باشد.
به هر حال، اين يك واقعيّت است كه روايات بسيارى بر آن دلالت دارد، و كافى است كه اين روايت را نقل كنيم:
زراره مى گويد:
قلت لأبي جعفر عليه السلام
: أخبرني عن معرفة الإمام منكم واجبة على جميع الخلق؟
فقال: إنّ اللّه تعالى بعث محمّداً صلّى اللّه عليه وآله
إلى الناس أجمعين رسولاً وحجّةً للّه على جميع خلقه في أرضه، فمن آمن باللّه وبمحمّد رسول اللّه واتّبعه وصدّقه، فإنّ معرفة الإمام منّا واجبة عليه، ومن لم يؤمن باللّه وبرسوله ولم يتّبعه ولم يصدّقه ويعرف حقّهما فكيف تجب عليه معرفة الإمام وهو لا يؤمن باللّه ورسوله ويعرف حقّهما؟
قال قلت: فما تقول في من لا يؤمن باللّه ورسوله ويصدّق رسوله في جميع ما أنزل اللّه، أيجب على اولئك حق معرفتكم؟
قال: نعم، أليس هؤلاء يعرفون فلاناً وفلاناً؟
ص: 85
قلت: بلى.
قال: أترى أنّ اللّه هو الّذي أوقع في قلوبهم معرفة هؤلاء؟ واللّه ما أوقع ذلك في قلوبهم إلّاالشيطان، لا واللّه ما ألهم المؤمنين حقّنا إلّااللّه؛(1)
به امام باقر عليه السلام عرض كردم: به من بفرماييد آيا معرفت امام از شما خاندان بر تمام خلق واجب است؟
فرمود: خداى متعال حضرت محمد صلى اللّه عليه وآله را بر تمام مردم به عنوان رسول و حجّت خدا بر همه آفريدگانش در روى زمين مبعوث فرمود. پس هر كس به خدا و به محمد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ايمان آورد و از او پيروى كند و او را تصديق نمايد معرفت امام از ما خاندان بر او واجب است و كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورد و از او پيروى نكند و او را تصديق ننمايد و حق خدا و رسولش را نشناسد، چگونه معرفت امام بر او واجب باشد در صورتى كه به خدا و رسولش ايمان نياورده و حق آن ها را نشناخته است؟
گفتم: پس چه مى فرماييد در باره كسى كه به خدا و رسولش ايمان آورده و پيامبر را نسبت به آن چه خدا بر او نازل كرده باور دارد، آيا بر چنين اشخاص حق معرفت شما لازم است؟
فرمود: آرى، مگر اينان به فلان و فلان معرفت ندارند؟
عرض كردم: چرا؟
فرمود: مگر عقيده دارى كه خدا معرفت فلان و فلان را در دل ايشان انداخته است؟ به خدا سوگند، آن را كسى جز شيطان در دل ايشان نينداخته است، نه به خدا سوگند، حق ما را كسى جز خدا به مؤمنان الهام نكند.3.
ص: 86
ص: 87
إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ، وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ، وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ، وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ، وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ، وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ، وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ.
سَعِدَ مَنْ وَالاَكُمْ، وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ، وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ، وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ، وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ، وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ، وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ، وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ.
مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ، وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ، وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ، وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ.
أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ، وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ، خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلاَيَتِكُمْ، طِيباً لِخَلْقِنَا، وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا، وَ تَزْكِيَةً لَنَا، وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا، فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ.
ص: 88
شما مردم را به سوى خدا فرا مى خوانيد، به سوى او راهنمايى مى كنيد، او را باور داريد و براى او تسليم هستيد، به فرمان او عمل مى كنيد، به راه او ارشاد مى نماييد و به گفته او حكم مى كنيد.
كسى كه ولايت شما را پذيرفت، سعادتمند شد و آن كه با شما دشمنى ورزيد نابود گشت. كسى كه شما را انكار كرد، نااميد شد و آن كه از شما جدا شد، گمراه گرديد. هر آن كه به شما تمسّك جست كامياب گرديد و آن كه به شما پناه آورد، ايمن گشت. آن كه شما را تصديق كرد، سالم ماند و آن كه به دامن شما چنگ زد هدايت يافت.
كسى كه از شما پيروى كند، جايگاه او بهشت است و آن كه با شما مخالفت ورزد، آتش دوزخ جاى اوست. هر كس شما را انكار كند، كفر ورزيد و هر كس با شما جنگيد شرك ورزيد، هر كس حكم شما را نپذيرفت، در پست ترين طبقه دوزخ خواهد بود.
گواهى مى دهم كه اين جايگاه براى شما در گذشته بوده و در آينده نيز خواهد بود. به راستى كه ارواح شما، نور شما و سرشت شما يكى است كه پاك و پاكيزه هستيد و خداوند شما را نورهايى آفريد. پس شما را به گرد عرش خود گردانيد تا آن گاه كه به وسيلۀ شما بر ما منّت نهاده و شما را در خانه هايى قرار داد كه خداوند اجازه فرمود كه والا باشند و نام خدا در آن ها برده شود.
خداوند، صلواتِ بر شما و دوستى شما را - كه ما را بدان ممتاز ساخت - موجبِ پاكيزگى آفرينش ما، طهارت جان هاى ما، تزكيه ما و كفّاره گناهانِ ما قرار داد. از اين رو ما در پيشگاه او به برترى شما تسليم گشتيم و به تصديق شما شناخته شديم.
ص: 89
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ، حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ، وَ لاَ يَفُوقُهُ فَائِقٌ، وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ، وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ؛ حَتَّى لاَ يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ وَ لاَ عَالِمٌ وَ لاَ جَاهِلٌ وَ لاَ دَنِيٌّ وَ لاَ فَاضِلٌ، وَ لاَ مُؤْمِنٌ صَالِحٌ، وَ لاَ فَاجِرٌ طَالِحٌ، وَ لاَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ، وَ لاَ شَيْطَانٌ مَرِيدٌ، وَ لاَ خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ، وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ، وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ، وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ، وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ.
پس خداوند شما را به شريف ترين جايگاه بزرگواران، به والاترين مرتبه هاى مقرّبان و بالاترين درجه هاى رسولانش رساند؛ همان جا كه هيچ فردى بدان نرسد و هيچ خواهان برترى به آن راه نيابد و هيچ پيش روى كننده اى بر آن پيشى نگيرد و هيچ طمعكارى به ادراك آن طمع نورزد. تا آن جا كه هيچ فرشته مقرّبى، هيچ پيامبر مرسلى، هيچ صدّيقى، نه شهيدى، نه عالمى، نه جاهلى، نه پست و نه ارجمندى، نه مؤمن شايسته و نه بدكار فاسدى، نه جبّار عنادورزى، نه شيطان سركشى و نه خلقى كه در ميان اين ها حضور دارند؛ نماند مگر آن كه خداوند جلالت و شكوه امر، عظمت، بزرگى شأن، نور فراگير، راستى جايگاه، استوارى مقام، شرافت محل و منزلت و مقرّب بودن شما را به او شناساند.
ص: 90
إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ، وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ، وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ، وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ، وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ، وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ، وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ؛
شما مردم را به سوى خدا فرا مى خوانيد، به سوى او راهنمايى مى نماييد، او را باور داريد، براى او تسليم هستيد، به فرمان او عمل مى كنيد، به راه او ارشاد مى نماييد و به گفته او حكم مى كنيد.
پيش از ورود در شرح اين فراز تذكّر سه نكته ضرورى است:
1. پيش تر اين معانى در زيارت جامعه آمده، آن جا كه خوانديم:
السَّلاَمُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ....
ولكن در اين فراز خصوصيّتى هست كه قبلاً گفته نشده است، در گذشته «دعوت» بود، اما در اين جا مى گوييم: «فقط به سوى خدا دعوت مى كنيد» و هم چنين جمله هاى ديگر، لذا در هر جمله از جمله هاى اين فراز به جار و مجرور متقدم است كه بر حصر دلالت مى نمايد، پس تكرار لازم نمى آيد.
2. تمام جمله هاى اين فراز به صيغۀ فعل مضارع است، و در جاى خود بيان شده كه فعل مضارع بر دوام و استمرار دلالت دارد.
3. همۀ ضمائر اين فراز به خداوند متعال برمى گردد، و خلاصۀ مضمون اين است كه حضرات ائمه عليهم السلام محو خدا و واسطه بين خلق و بارى تعالى هستند.
پس ائمه عليه السلام هرگز مردم را به سوى خودشان دعوت نكردند، خودشان را
ص: 91
در عرض خدا قرار ندادند و اساساً در برابر او خودى نداشتند؛ بلكه هر چه مى خواستند براى خدا و هر چه مى كردند امر خدا و تمام احكامشان قول خدا بوده است. آن ها مى خواستند تمام توجّه به سوى خدا و نه غير او، و فقط احكام او مورد اجرا و عمل قرار گيرد. در واقع، ائمه عليهم السلام واسطه بين خدا و خلق و همواره اين چنين بوده و هستند.
ما در مباحث امامت گفته ايم كه ائمه عليهم السلام همۀ وظايف و مسئوليت هاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بر عهده داشتند، و بدين جهت بايد واجد تمام صفات و مقامات آن حضرت - به جز نبوّت - باشند.
يكى از وظايف حضرت رسول، دعوت الى اللّه است كه در قرآن مجيد آمده:
«وَ داعِياً إِلَى اللّهِ...»؛(1)
و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم.
در آيه ديگرى خداوند به آن حضرت فرموده:
«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي»؛(2)
بگو: اين راه من است، من و پيروانم، با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم.
همين وظيفه را ائمه عليهم السلام داشته اند. در تفسير آيه «وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» آمده است: سلام بن مستنير گفت: امام ابوجعفر عليه السلام فرمود:
ذلك رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وأمير المؤمنين و الأوصياء عليهم السلام
ص: 92
من بعدهما؛(1)
منظور رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، امير مؤمنان على عليه السلام و جانشينان آن بزرگواران هستند.
اين دعوت رأس همه دعوت ها و بهترين دعوت ها است، خداى متعال مى فرمايد:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ»؛(2)
چه كسى خوش گفتارتر است از آن كه به سوى خدا دعوت مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم؟!
به راستى چه كسى بهتر از ائمه اطهار عليهم السلام بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مردم را بهتر به سوى خدا دعوت كرده؟ و چه كسى چون ائمه عليهم السلام عمل صالح داشته است؟
آرى، آن بزرگواران سادة المسلمين هستند و از اين رو در تفسير آمده كه مقصود از اين آيه، اميرالمؤمنين عليه السلام است.(3) و اگر مراد از «وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» مقام تسليم باشد كه فرمود:
الإسلام هو التسليم؛(4)
اسلام، همان تسليم است.
باز ائمه عليهم السلام در رأس اهل تسليم هستند كه
«وله تسلّمون».5.
ص: 93
ائمه عليهم السلام مردم را به طرف خداوند متعال دلالت و هدايت مى كنند و تسليم خداوند متعال هستند. مقام تسليم، مقام عجيبى است كه در كتاب هاى اخلاقى در مكتب اهل بيت عليهم السلام شرح مفصّلى دارد.
وقتى انسان تسليم خداوند متعال باشد، در مقابل بارى تعالى صفر؛ يعنى محو خداوند متعال خواهد بود. در اين صورت اراده، گفتار و كردار او الاهى خواهد بود و چنين فردى هرگز از تنهايى وحشت و دل تنگى نكرده و روى گردانى مردم از او، اثرى نخواهد داشت.
در روايتى آمده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمود:
جهلوا - واللّه - أمر اللّه وأمر أوليائه معه، إنّ المراتب الرفيعة لا تنال إلّا بالتسليم للّه جلّ ثناؤه، وترك الاقتراح عليه، والرضا بما يدبّرهم به...؛(1)
به خدا سوگند، اينان از كار خدا و دوستان او غافلند، به مقام هاى بلند نمى توان رسيد مگر با تسليم در مقابل خداى متعال و ترك اظهار نظر و رضا به آن چه او صلاح مى داند....
آرى، مقام تسليم از مقام رضا نيز بالاتر است، از اين رو ائمه عليهم السلام چيزى از خود ندارند؛ بلكه به فرمان خدا عمل مى كنند، به سوى او ارشاد و به گفتار او حكم مى نمايند.
اگر انسان به اين مقام و مرتبه برسد به بالاترين مقام رسيده است. اين مقامات كجا و حال مخالفان ائمه عليهم السلام كجا؟!!
وقتى ائمه عليهم السلام چنين تسليمى داشته باشند كه ارشادشان، دعوت به سوى
ص: 94
خداوند متعال باشد، قولشان، قول او و اراده شان اراده او باشد، اصلاً همه اش خدا خواهد بود و غير خدا اصلاً نقشى نخواهد داشت. اين است كه در آن هايى كه ادّعا مى كنند و مكتب هايى براى خودشان داير كرده اند و يا كسانى كه ائمه ديگرى براى خودشان ساخته اند، خبرى نخواهد بود.
ما پيش تر گفتيم كه دو راه بيشتر نداريم: يا راه خدا و يا راه شيطان. نمى شود راه سوّمى به صورت مستقل يا مركب از اين دو راه، تصوير كرد.
ائمه عليهم السلام فقط به سوى خدا راهنما هستند، پيش تر خوانديم كه
«أَدِلاَّءَ عَلَى صِرَاطِهِ».
دلالت بر خداوند و راه او به طور مطلق از خصوصيّات ائمه اطهار عليهم السلام است؛ زيرا - هم چنان كه عبارت اطلاق دارد - همۀ اقوال، افعال و حالات آن بزرگواران فقط بر خدا دلالت داشته، به خصوص حالاتشان - از عبادات و غير آن - البته تأثير افعال و حالات در راهنمايى به سوى خدا و هدايت به حق، از اقوال بيش تر است. از اين رو به ما فرموده اند:
كونوا دعاةً لنا بغير ألسنتكم؛(1)
با غير زبانتان فراخوان مردم به سوى ما باشيد!
افعال، اعمال و حالات ائمه عليهم السلام همواره فقط به امر خدا بوده، چنان كه خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
ص: 95
«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»؛(1)
آن ها (فرشتگان) بندگان شايسته او هستند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و هماره به فرمان او عمل مى كنند.
ائمه اطهار عليهم السلام فقط به امر خدا عمل مى كنند، نه به امر غير خدا و يا مطابق ميل خود. بنابراين - چنان كه در گذشته گفتيم - افعال ائمه عليهم السلام به خدا نسبت داده مى شود، و اين معنا شواهد بسيارى در قرآن و روايات دارد، از جمله در آيه مباركه مى فرمايد:
«وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى»؛(2) وَ اين تو نبودى (اى پيامبر! كه خاك و سنگ به صورت آن ها) انداختى؛ بلكه خدا انداخت!
حتى خداوند متعال در مورد بيعت با رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، فرموده:
«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ...»؛(3)
كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى نمايند...
البتّه حكم ائمه عليهم السلام به قول خداوند متعال است؛ نه مطابق ميلشان و نه بر اساس قياس و استحسان؛ هم چون ارباب مذاهب ديگر كه حكومت ها تأسيس كرده و از آن ها پشتيبانى كردند كه بر اهل فضل و تحقيق پوشيده نيست. رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام مؤيّد من عند اللّه بودند، و همين است كه خداوند فرموده:
ص: 96
«إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً»؛(1)
ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ تا به آن چه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى؛ و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى!
از اين رو در ذيل آيه امام صادق عليه السلام چنين مى فرمايد:
لا واللّه، ما فوّض اللّه إلى أحدٍ من خلقه إلّاإلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وإلى الأئمّة عليهم السلام. قال عزّ وجل: «إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً»
وهي جارية في الأوصياء عليهم السلام؛(2) نه، به خدا سوگند، هرگز خداوند به كسى جز پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و ائمه عليهم السلام واگذار ننموده است. خداوند متعال مى فرمايد: «ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ تا به آن چه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى؛ و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى!» اين مطلب در باره اوصياى پيامبر عليهم السلام نيز جارى است.
چنان كه گذشت، اين فراز از زيارت جامعه در مقام بيان اين است كه ائمه عليهم السلام هر آن چه مى گويند و انجام مى دهند فقط از خدا و براى خدا است. از اين رو هر كس از ايشان اطاعت و متابعت كند خدا را اطاعت كرده، و به اين ترتيب حضرات ائمه واسطه بين خلق و خالق متعال هستند.
اين معنا به تعبيرهاى گوناگون هم چون: وسيله، سبب، حبل، نجم، آيه، رايه، عَلَم6.
ص: 97
و... وارد شده است. براى مثال در روايتى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
إنّما نحن كنجوم السماء كلّما غاب نجم طلع نجم؛(1)
همانا ما (اهل بيت) مانند ستارگان آسمان هستيم، اگر يكى غروب كند ديگرى طلوع مى نمايد.
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود:
نحن حبل اللّه الّذي قال اللّه تعالى: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(2). العمدة: 288، حديث 467، بحار الأنوار: 24/83، حديث 3، شواهد التنزيل: 1/169، حديث 187، نهج الايمان: 547، ينابيع المودّه: 1/356، حديث 10.(3)؛(3)
ما همان ريسمان خدا هستيم؛ آن خدايى كه در قرآن مى فرمايد: «همگى به ريسمان الاهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد».
در حديثى ديگر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:
... نحن الوسيلة إلى اللّه والوصلة إلى رضوان اللّه؛(4)
ما وسيله به سوى خدا، رساننده به رضوان او هستيم.
آن حضرت در سخن ديگرى مى فرمايد:
... يا علي! أنت منّي وأنا منك، نيط لحمك بلحمي ودمك بدمي، وأنت السبب فيما بين اللّه وبين خلقه بعدي، فمن جحد ولايتك قطع السبب الّذي فيما بينه وبين اللّه وكان ماضياً في الدركات؛(5)
اى على! تو از من هستى و من از تو، گوشت و خون تو با گوشت و خون منت.
ص: 98
مخلوط شده است، بعد از من تو واسطه و سبب ارتباط خدا با مخلوقات او هستى.
پس كسى كه ولايت تو را انكار كند آن واسطۀ ارتباط بين خود و خدا را قطع كرده است و جايش در دركات جهنّم خواهد بود.
آرى، آن بزرگواران همواره انسان ها را فقط به سوى خداوند متعال فرا مى خواندند و ربط مى دادند.
سَعِدَ مَنْ وَالاَكُمْ؛
كسى كه ولايت شما را پذيرفت، سعادتمند شد.
تا كنون بحث ما در حالات، صفات و مقامات ائمه عليهم السلام بود. در اين فراز بحث ما در اين است كه نتيجه رفتار با ائمه عليهم السلام چگونه است؟
چگونه افراد با ائمه عليهم السلام رفتار كردند؟ نتيجه رفتارشان چه چيزى شد؟ و نتايج احوالات آن ها چه خواهد بود؟!
پيش تر گفتيم كه ائمه عليهم السلام شاخص، معيار، ميزان و آيت خدا و عَلَم و راهنما هستند. بنابراين، اراده امام، اراده خداوند متعال، گفتار او گفتار خدا و كردار او كردار خداوند است.
اشخاص در رويايى با ائمه عليهم السلام از نظر اعتقادى و عملى و نتيجه آن، دو دسته اند:
1. نيك بختان،
2. بد بختان.
دسته اى از مردم كسانى هستند كه با ائمه عليهم السلام رفتار درستى داشتند، از آنان پيروى نموده و به وظيفه خودشان عمل كردند. البته مراتب اينان مختلف است، چنين افرادى اهل سعادت و نتيجه آن، سعادتمند بودن آن هاست.
ص: 99
انسان يا سعيد است و يا شقى؛ چرا كه دو راه بيشتر نيست، و هر راهى هم نتيجه خودش را دارد. قرآن مجيد نيز همين را مى گويد، در آيه اى مى فرمايد:
«يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ»؛(1)
هنگامى كه آن روز (قيامت) فرا رسد هيچ كس جز به اراده و اجازۀ پروردگار سخن نمى گويد، پس گروهى از اين ها بدبختند و گروهى نيك بخت.
در آيۀ مباركۀ ديگر مى خوانيم:
«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»؛(2)
ما راه را به او نشان داديم يا مى پذيرد و يا روى برمى گرداند.
بنابراين، سرسخت ترين دشمنان اهل بيت عليهم السلام نيز نمى توانند بگويند كه نتيجه پيروى ائمه عليهم السلام جهنّم است؛ بلكه همه اقرار مى كنند كه پيروان آن بزرگواران نيك بخت گشتند.
پس نتيجه پيروى واقعى از اهل بيت عليهم السلام سعادت، خوشبختى، حسن عاقبت و نجات در جهان آخرت و ورود به بهشت خواهد شد. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها...»؛(3)
و امّا آن ها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند.
چرا؟ چون ائمّه واسطه، سبب و رابط هستند، همه اقوال و افعالشان الاهى است، كلامشان، كلام خدا و فعلشان، فعل خداست. پس اطاعت و تبعيت از ايشان «سعادت» و مخالفت با آنان «شقاوت» خواهد بود.8.
ص: 100
نكته قابل ذكر اين كه سعادت، همواره مقابل شقاوت است؛(1) ولى در زيارت جامعه مقابل هلاكت آمده است و بين شقاوت و هلاكت تفاوت است. شايد به اين صورت باشد كه شقاوت، يعنى بدحالى، اما هلاكت، مساوى با نيستى و نابودى است.
بنابر آن چه گذشت، كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام رفتار نيكويى داشتند و از آنان پيروى كردند فائز و پيروز شدند.
از قرآن مجيد استفاده مى شود كه فوز، از سعادت بالاتر است. پس اگر كسى از آنان پيروى كند، سعادتمند است. امّا اگر كسى به اهل بيت عليهم السلام تمسّك كند و از آن ها جدا نشود و ملازم آنان باشد به مقام فوز رسيده است.
البته هر فائزى سعادتمند است، اما هر سعادتمندى اهل فوز نيست؛ چرا كه فوز مقام بالاترى است. در قرآن كريم اين گونه مى خوانيم:
«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً * حَدائِقَ وَ أَعْناباً * وَ كَواعِبَ أَتْراباً * وَ كَأْساً دِهاقاً * لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً * جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً»؛(2)
همانا براى پرهيزكاران خير و سعادت و پيروزى است كه نتيجۀ آن، باغ هاى سرسبز كه داراى نهرهايى است با انواع انگورها و حوريانى بسيار جوان و هم سن و سال و جام هايى كه لبريز از نوشيدنى هاى پاك است كه در آن جا، نه سخن لهو و بيهوده مى شنوند و نه دروغى، اين ها پاداشى حساب شده و كافى از جانب پروردگارت هستند كه به آن ها داده شده است.
در اين جا مناسب است از منابع غير شيعى حديث نقل كنيم:
ابوالقاسم طبرانى به سند خود آورده كه حضرت زهرا عليها السلام فرمود:6.
ص: 101
خرج علينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله عشيّة عرفة فقال: إنّ اللّه باهى بكم وغفر لكم عامّةً ولعليّ خاصّة، وإنّي رسول اللّه إليكم غير محاب لقرابتي، هذا جبريل يخبرني أنّ السعيد حق السعيد من أحبّ عليّاً في حياته وبعد موته، وأنّ الشقيّ كلّ الشقي من أبغض عليّاً في حياته وبعد موته؛(1)
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شب عرفه نزد ما آمد و فرمود: به راستى خدا به شما مباهات دارد همه شما را به طور عموم و على را به طور خاص آمرزيده. من رسول خدا به سوى شما هستم و از راه دوستى و خويشاوندى نيست. اين جبرئيل است كه به من خبر مى دهد سعادتمند كامل كسى است كه على را در دوران زندگى او و پس از مرگش دوست بدارد و بدبخت كامل كسى است كه على را در دوران زندگى و پس از مرگ او دشمن بدارد.
آن چه گذشت مختصرى دربارۀ سعادت اهل ولايت در جهان آخرت بود.
اما ولايت اهل بيت عليهم السلام در دنيا نيز آثار مادّى و معنوى دارد. به نظر مى رسد بهترين و بالاترين اين آثار تقوا و ورع است. از اين رو در روايات شيعه و سنّى اميرالمؤمنين عليه السلام به «امام المتقين» موصوف شده اند.
در روايتى جابر مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود:
يا جابر! أيكتفي من ينتحل التشيّع أن يقول بحبّنا أهل البيت؟ فواللّه، ما شيعتنا إلّامن اتّقى اللّه وأطاعه، وما كانوا يُعرفون يا جابر! إلّابالتواضع والتخشّع والأمانة وكثرة ذكر اللّه والصّوم والصّلاة والبرّ بالوالدين والتعاهد للجيران من الفقراء وأهل المسكنة والغارمين والأيتام وصدق الحديث وتلاوة القرآن وكفّ الألسن عن الناس إلّامن خير؛ وكانوا امناء عشائرهم في الأشياء.6.
ص: 102
قال جابر: فقلت: يابن رسول اللّه! ما نعرف اليوم أحداً بهذه الصفة.
فقال: يا جابر! لا تذهبنّ بك المذاهب، حسب الرّجل أن يقول: احبُّ عليّاً وأتولّاه ثمّ لا يكون مع ذلك فعّالاً؟
فلو قال: إنّي احبُّ رسول اللّه، فرسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله خيرٌ من عليّ عليه السّلام ثمّ لا يتّبع سيرته ولا يعمل بسنّته ما نفعه حبّه إيّاه شيئاً.
فاتّقوا اللّه واعملوا لما عند اللّه، ليس بين اللّه وبين أحد قرابة، أحبُّ العباد إلى اللّه عزّوجلّ [وأكرمهم عليه] أتقاهم وأعملهم بطاعته.
يا جابر! واللّه، ما يتقرّب إلى اللّه تبارك وتعالى إلّابالطاعة وما معنا براءة من النار ولا على اللّه لأحد من حجّة. من كان للّه مطيعاً فهو لنا ولي، ومن كان للّه عاصياً فهو لنا عدو. وما تنال ولايتنا إلّابالعمل والورع؛(1)
اى جابر! آيا همين بس است كه گروهى نام خود را شيعه بگذارند و بگويند: ما اهل بيت را دوست مى داريم؟ به خدا سوگند، شيعيان ما كسانى هستند كه تقوا داشته باشند و از خدا اطاعت كنند.
اى جابر! شيعيان ما به تواضع و فروتنى و خشوع و امانت معروف هستند، آن ها همواره در ياد خدا هستند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند به پدر و مادر نيكى مى كنند، با همسايگان فقير و مستمند رفت و آمد مى نمايند، به ورشكستگان مى رسند، قرض داران را كمك مى كنند، به يتيمان رسيدگى دارند، راست مى گويند، قرآن تلاوت مى نمايند، زبان از مردم باز مى دارند و جز خير نمى گويند و امينان خانواده هاى خود هستند.
جابر گويد: عرض كردم. اى فرزند رسول خدا! ما امروز اشخاصى به اين صفات مشاهده نمى كنيم.3.
ص: 103
فرمود: اى جابر! شما به كجا مى رويد؟ آيا شايسته است مردى بگويد: من على عليه السلام را دوست مى دارم، ولى بعد از اين، اهل كار نباشد؟ اگر او مى گويد: من رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را دوست مى دارم، بايد بداند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از على عليه السلام بهتر است. پس چرا از سيره رسول صلى اللّه عليه وآله پيروى نمى نمايد و به سنّت او عمل نمى كند بايد بداند بدون عمل از محبّت سودى نخواهد برد.
پس تقواى خدا پيشه كنيد و به دستورات او عمل نماييد، خداوند با هيچ كس نسبت و خويشاوندى ندارد، هر كس پرهيزگار باشد و از دستورات خدا اطاعت كند او محبوب خداوند است.
اى جابر! به خداوند سوگند، هيچ بنده اى بدون اطاعت نمى تواند به خداوند نزديك شود، ما برائت از آتش نداريم، هيچ كس نزد خداوند برهانى ندارد كه با آن احتجاج كند. هر كس از خداوند اطاعت كرد او دوست ماست، و هر كس به خدا عصيان نمود دشمن ماست. به ولايت ما نخواهد رسيد مگر به عمل و پارسايى.
البتّه «ورع» از «تقوا» بالاتر است و در روايات آمده كه شيعيان ما را از راه ورع بشناسيد؛ يعنى مهم ترين علامت تشيّع، ورع است و ائمّه عليهم السلام هم چنان به ورع توصيه داشته و با آن تربيت نموده اند.
ابواُسامه مى گويد: امام صادق عليه السلام مى فرمود:
عليك بتقوى اللّه والورع والاجتهاد وصدق الحديث وأداء الأمانة وحسن الخلق وحسن الجوار، وكونوا دعاةً إلى أنفسكم بغير ألسنتكم وكونوا زيناً ولا تكونوا شيناً...؛(1)9.
ص: 104
بر تو باد تقواى خدا، ورع داشته باش، عبادت را فراموش نكن، راست بگو، امانت ها را ادا نما، حسن خلق داشته باش و با همسايگان نيكى كن.
مردم را به طرف خود بخوانيد بدون اين كه زبانتان را به كار گيريد، موجب آبروى ما باشيد و اعتبار ما را نگه داريد....
در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود:
ليس منّا - ولا كرامة - من كان في مصر فيه مائة ألف أو يزيدون وكان في ذلك المصر أحد أورع منه؛(1)
از ما نيست - و ارزشى ندارد - كسى كه در شهرى سكونت كند و در آن صد هزار نفر و يا بيشتر سكونت داشته باشند و در ميان آن ها پرهيزگارتر از او باشد.
در سخن ديگرى ابن رئاب مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
إنّا لا نعدّ الرجل مؤمناً حتى يكون بجميع أمرنا متّبعاً مريداً. ألا ومن اتّباع أمرنا وإرادته الورع، فتزيّنوا به يرحمكم اللّه...؛(2)
كسى را در شمار مؤمنان نمى شماريم جز هنگامى كه به همۀ اوامر ما مطيع باشد.
هان بدانيد كه ورع و پارسايى جزء اوامر ماست كه اطاعت آن ضرورى است.
پس به زيور پارسايى خود را مزيّن سازيد، خدايتان رحمت كند....
عمرو بن سعيد بن هلال نيز در اين باره روايتى دارد. او مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
أوصيني.
قال: أوصيك بتقوى اللّه والورع والاجتهاد، واعلم أنّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه؛(3)1.
ص: 105
مرا سفارشى فرما.
فرمود: تو را به تقواى خدا، پاكدامنى و كوشش در عبادت سفارش مى كنم. بدان كه كوشش در عبادتى كه با پاكدامنى همراه نباشد، سودى نخواهد داشت.
عبيداللّه بن على مى گويد: امام كاظم عليه السلام فرمود:
كثيراً ما كنت أسمع أبي يقول: ليس من شيعتنا من لا تتحدّث المخدّرات بورعه في خدورهنّ، وليس من شيعتنا من هو في قرية فيها عشرة آلاف رجل فيهم من خلق اللّه أورع منه؛(1)
من از پدرم بسيار مى شنيدم كه مى فرمود: از شيعيان ما نيست كسى كه (در پارسايى به گونه اى نباشد كه) زنان پرده نشين در ميان پرده خويش از ورع او سخن گويند و از دوستان ما نيست كسى كه در شهرى باشد كه ده هزار تن در آن باشند و پارساتر از او ميان آن ها خدا خلق كرده باشد.
وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ؛
و آن كه با شما دشمنى ورزيد نابود گشت.
در مقابل كلمه «سعد» كلمۀ «هلك» آمده و «من عاداكم» در مقابل «من والاكم» آمده است. راغب اصفهانى درباره كلمه «هلك» مى گويد:
الهلاك على ثلاثة أوجه: افتقاد الشيء عنك وهو عند غيرك موجود، كقوله تعالى: «هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ»
. وهلاك الشيء باستحالة وفساد، كقوله:
«وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ»
والثالث: الموت....(2)
ص: 106
بنابراين، كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام دشمنى داشته باشند نه تنها فاقد سعادتند؛ بلكه از بين مى روند و نابود مى شوند....
از تقابل مذكور معلوم مى شود كه صرف «عدم موالاة» موجب «هلاكت» و «عِداء» خواهد بود و در نتيجه: نبودن با اهل بيت عليهم السلام با هلاكت مساوى است. در حديثى ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:
سعد من أطاعك، وشقي من عصاك، وربح من تولّاك، وخسر من عاداك، وفاز من لزمك، وهلك من فارقك...؛(1)
نيك بخت شد كسى كه از تو پيروى كرد، بدبخت گشت كسى كه از تو نافرمانى كرد، سود برد آن كه تو را دوست داشت، و زيان ديد كسى كه با تو دشمنى نمود، كامياب گشت آن كه ملازم تو شد و نابود شد آن كه از تو جدا گشت....
«سعد من أطاعك»، چون «موالاة»، «اطاعت» را در پى دارد.
«خسر من عاداك»؛ زيرا «عِداء» با حق، قطعاً «باطل» است، و خداوند متعال مى فرمايد:
«وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ»؛(2)
و آن جا باطل گرايان زيان خواهند كرد.
و «هلك من فارقك» كسى كه با امير مؤمنان على و اهل بيت عليهم السلام مفارقت داشته باشد او «هالك» است؛ يعنى از بين رفته و در جهان آخرت نصيبى ندارد، هم چنان كه قوم حضرت نوح عليه السلام كه با او همراهى نكردند همگى هلاك شدند و در حديث سفينه به اين معنا تصريح شده، چنان كه خواهد آمد.8.
ص: 107
وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ؛
و كسى كه شما را انكار كرد، نااميد شد.
لغويون واژۀ «جحد» را به معناى انكار گرفته اند، اما نه مطلق انكار؛ انكار با وجود يقين در قلب، راغب اصفهانى مى گويد:
الجحود نفي ما في القلب إثباته وإثبات ما في القلب نفيه.(1)
در قرآن مجيد آمده:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛(2)
و آن ها (معجزات) را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.
بنابراين، كلمه «جحد» از انكار اخص است. در اين نوع انكار، انسان چيزى را به زبان انكار مى كند در حالى كه در قلب به آن يقين دارد.
واژۀ «خاب» يعنى چه؟
«خاب» از ماده «خيبة» گرفته شده است؛ يعنى نااميد شدن و بى نتيجه بودن.
جوهرى در اين باره مى گويد:
خاب الرجل خيبةً: إذا لم ينل ما يطلب.(3)
بنابراين، كسانى كه امامت ائمه اهل بيت عليهم السلام را از روى حسد، يا دشمنى و يا به جهت مقاصد دنيوى انكار كردند - در حالى كه اگر به باطن خود مراجعه مى كردند به امامت ديگرى قائل نمى شدند - نااميد و پشيمان خواهند شد، زيرا
ص: 108
حقيقت در قيامت روشن مى شود و هر كسى عاقبت امر خود را خواهد ديد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرموده اند:
إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض، وإنّي سائلكم عنهما...؛(1)
همانا من بين شما دو چيز گران بها مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، مادامى كه به آن دو تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند و من از شما خواهم پرسيد كه با آن دو چگونه رفتار كرديد....
پس رستگارى در دنيا و آخرت فقط در پيروى از قرآن و عترت است، وگرنه خسران و پشيمانى خواهد بود.
پيش تر گفتيم كه دو راه بيشتر وجود ندارد: يا راه هدايت است و يا راه ضلالت.
وقتى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند كه راه هدايت، راه تمسّك به قرآن و عترت است، يعنى عدم تمسّك به اينان و جدا شدن از آنان، با گمراهى برابر خواهد بود. و لذا در حديث معراج آمده كه خداى تعالى به حضرت ختمى مرتبت محمّد مصطفى صلى اللّه عليه وآله فرمود:
يا محمّد، إنّي اطّلعت إلى أهل الأرض إطلاعة فاخترتك منها، فشققت لك اسماً من أسمائي، فلا اذكر في موضع إلّاذكرت معي، فأنا المحمود وأ نت محمّد.
ثمّ اطّلعت الثانية، فاخترت عليّاً، وشققت له أسماً من أسمائي، فأنا الأعلى وهو علي.
يا محمّد، إنّي خلقتك وخلقت عليّاً وفاطمة والحسن والحسين والأئمّة منب.
ص: 109
ولده من نوري، وعرضت ولايتكم على أهل السماوات وأهل الأرض، فمن قبلها كان عندي من المؤمنين، ومن جحدها كان عندي من الكافرين.
يا محمّد، لو أنّ عبداً من عبيدي عبدني حتّى ينقطع أو يصير كالشنّ البالي ثمّ أتاني جاحداً لولايتكم ما غفرت له حتّى يقرّ بولايتكم...؛(1)
اى محمّد، من از ميان همه مردم روى زمين تو را انتخاب كردم و نام تو را از نام خودم جدا ساختم. پس هر جا نام من ذكر مى شود نام تو هم ذكر مى شود. من محمود هستم تو محمدى.
بعد على را از ميان همه مردم انتخاب كردم و نام او را هم از نام خودم جدا ساختم.
من اعلى هستم او على است.
اى محمّد، من تو، على، فاطمه، حسن، حسين و امامان از نسل آن ها را از نور خودم آفريدم و ولايت شما را به همه اهل آسمان ها و زمين عرضه كردم. هر كس آن را پذيرفت در نزد من مؤمن است و هر كس انكار كرد كافر است.
اى محمّد، اگر بنده اى از بندگانم مرا آن قدر عبادت كند كه تمام گوشت هايش آب شود يا مانند مشك كهنه پوسيده باشد و به نزد من بيايد در حالى كه ولايت شما را منكر باشد، من او را نمى آمرزم مگر اين كه به ولايت شما اقرار بكند....
وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ؛
و آن كه از شما جدا شد، گمراه گرديد.
مفارقت و جدايى از ائمه اطهار عليهم السلام مفارقت و جدايى از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است. ابوذر رضى اللّه عنه مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ص: 110
يا علي، من فارقني فقد فارق اللّه ومن فارقك يا علي، فقد فارقني؛(1)
يا على، كسى كه از من جدا شود در واقع از خدا جدا شده و كسى كه از راه و روش تو جدا شود در واقع از من جدا شده است.
آيا در گمراه بودنِ هر كه از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله مفارقت كند، شكى وجود دارد؟
و از سوى ديگر، در احاديث صحيح آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
علي مع الحق والحق مع علي؛(2)
على با حق است و حق با على.
در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:
علي مع القرآن والقرآن مع علي؛(3)
على با قرآن است و قرآن با على.
آيا در گمراه بودن كسى كه از «حق» و «قرآن» مفارقت كند، شك و ترديد است؟
وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ؛
هر كس به شما تمسّك جست كامياب گرديد.
منظور از «تمسّك» همان «ملازمت» است، و فوز و رستگارى كسى كه ملازم اهل بيت عليهم السلام باشد پرواضح و احاديث در اين زمينه بسيار است، از جمله:
در ذيل آيۀ مباركه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»(4) آمده:
ص: 111
الصّادقون هم محمّد وأهل بيته؛(1)
منظور از صادقان، همان محمّد و اهل بيت اوست.
بنابراين، ما به ملازمت با محمد و آل محمد عليهم السلام مأمور هستيم.
در حديث سفينه آمده:
إنّما مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلّف عنها هلك؛(2)
همانا مثل اهل بيت من در ميان شما (امّت) مانند كشتى نوح عليه السلام است كسى كه بر كشتى سوار شود، نجات مى يابد و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند هلاك خواهد شد.
از اين روست كه در احاديث بسيارى آمده:
علي وشيعته هم الفائزون؛(3)
على و شيعيان او همان رستگاران هستند.
وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ؛
و كسى به شما پناه آورد، ايمن گشت.
نتيجه ديگر پيروى از اهل بيت عليهم السلام ايمنى در روز قيامت و روز حساب و جزاست. معلوم است كه در آن جا راه فرارى وجود ندارد، اصلاً جايى نيست كه انسان بتواند به آن جا پناه ببرد تا از عذاب الاهى در امان باشد.
از اين رو، اگر به حساب فردى رسيدگى شد و محكوم گشت كه به جهنم برود
ص: 112
كجا فرار كند؟ خداوند در وصف قيامت مى فرمايد:
«ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ»؛(1)
در آن روز (قيامت) هيچ گونه پناه گاهى (در برابر عذاب الاهى) براى شما وجود ندارد.
آرى، در روز قيامت راهى براى تحصيل امان نيست. مگر مى شود از خدا و حكم او فرار كرد؟ در دعاى كميل مى خوانيم:
ولا يمكن الفرار من حكومتك؛(2)
و گريزى از سلطنت و حكم و فرمان تو نيست.
بنابراين، گرفتاران در آن جا چه بايد بكنند و به كجا بايد اميدوار باشند؟
اميد فقط به خداوند متعال بايد داشت. قرآن كريم مى فرمايد:
«إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ»؛(3)
تمام كارها و فرمان ها به دست خداوند است.
در آن جا حاكم مطلق خداوند متعال است. اگر انسان بخواهد اميد نجاتى پيدا كند، بايد به خدا پناه ببرد. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ»؛(4)
و يقين پيدا كردند كه پناه گاهى (از خشم خدا) جز از طريق بازگشت به سوى او نيست.
آرى، در آن روز هيچ پناه گاهى وجود ندارد مگر اين كه انسان به خدا پناه ببرد8.
ص: 113
و به او توسّل كند، وگرنه راه ديگرى نيست. انسان بايد يك راه پناه خدايى بيابد، از اين روست كه امير مؤمنان على عليه السلام در دعايى عرضه مى دارد:
استشفع بك إلى نفسك؛(1)
تو را به درگاه خودت شفيع قرار مى دهم.
يعنى به رحمت تو متوسّل مى شوم تا از خشم و غضب تو در امان باشم. امام سجّاد عليه السلام در ضمن دعاى عرفه به خداوند متعال عرضه مى دارد:
يا من سبقت رحمته غضبه؛(2)
اى كسى كه رحمتش از خشم و غضبش پيشى گرفته است.
وقتى انسان در روز قيامت درمانده و بيچاره شد، بايد به خداوند متعال متوسّل شود. در آن جا مقرّبان درگاه الاهى از جانب حضرت بارى تعالى اذن دارند كه شفاعت كنند. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى»؛(3)
و هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اين كه بدانند خداوند از او خشنود است.
وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ؛
و كسى كه شما را تصديق كرد، سالم ماند.
سلامتى در اين جا به معناى نجات است.
ص: 114
و مقصود از تصديق، تصديق عملى است.
تصديق عملى؛ يعنى كسى به كسى از روى اعتقاد قلبى گويد: «تو راست مى گويى» و مطابق قولش عمل كند.
امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى فرمودند:
أنا الصدّيق الأكبر؛(1)
من صديق بزرگ هستم.
يعنى من كسى هستم كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را به طور عملى تصديق كردم.
و هر كس نسبت به اهل بيت عليهم السلام اين گونه باشد اهل نجات است و عاقبت او همان خواهد بود كه قرآن كريم مى فرمايد:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ * اُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ»؛(2)
به يقين، پرهيزكاران در باغ ها (ى بهشت) و در كنار چشمه ها هستند. (فرشتگان به آن ها مى گويند:) با سلامت و امنيت به اين باغ ها وارد شويد!
وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ؛
و آن كه به دامن شما چنگ زد هدايت يافت.
ائمه عليهم السلام «حبل اللّه» هستند، چنان كه در ذيل آيه مباركه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً»(3) از حضرت صادق عليه السلام در كتب فريقين آمده:
ص: 115
نحن حبل اللّه؛(1)
ما همان حبل خدا هستيم.
پس كسانى كه به ائمه اطهار عليهم السلام چنگ زنند قطعاً مهتدى هستند.
در حديثى ديگر از سيدالشهداء عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
فاطمة بهجة قلبي وابناها ثمرة فؤادي وبعلها نور بصري والأئمة من ولدها امناء ربّي وحبله الممدود بينه وبين خلقه، من اعتصم بهم نجا ومن تخلّف عنهم هوى؛(2)
فاطمه مايه آرامش دل من، دو فرزندش ميوه دلم، همسرش نور چشم من هستند و پيشوايان از فرزندان او امناى پروردگار من و ريسمان متصل بين خدا و خلق هستند. هر كس به آن ها چنگ زند نجات مى يابد و هر كس از فرمان آن ها تخلف ورزد سقوط مى كند.
مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ، وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ؛
كسى كه از شما پيروى كرد، جايگاه او بهشت است و آن كه با شما مخالفت كرد، آتش دوزخ جاى اوست.
طبق آيات قرآن و روايات، ائمه عليهم السلام شاخص، عَلَم، آيت، نشانه، معيار و ميزان هستند. و ما بخشى از آن ها را در مباحث گذشته آورده ايم.
بنابراين، راه رسيدن به جنّات نعيم اتّباع و پيروى اهل بيت اطهار عليهم السلام،
ص: 116
و بهشت فقط جاى پيروان آن حضرات است، و هر كس بر خلاف آن ها باشد عاقبتش دوزخ خواهد بود، و اين حقيقت را پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به صورت هاى گوناگون به امت ابلاغ فرموده اند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اطاعت و تبعيّت از اميرالمؤمنين عليه السلام را اطاعت و تبعيّت خود و معصيت و مخالفت حضرت امير را معصيت و مخالفت خود قرار داده و اين معنا را علماى شيعه و سنّى به اسانيد خود روايت نموده اند:
حاكم نيشابورى به سند صحيح از ابوذر رضى اللّه عنه نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أطاعني فقد أطاع اللّه، ومن عصاني فقد عصى اللّه، ومن أطاع عليّاً فقد أطاعني، ومن عصى عليّاً فقد عصاني؛(1)
كسى كه از من اطاعت كند، در واقع از خدا اطاعت كرده است و كسى كه از فرمان من سرپيچى نمايد، در واقع از فرمان خدا سرپيچى كرده است و كسى كه از على اطاعت نمايد، در واقع از من اطاعت كرده است و كسى كه از فرمان على سرپيچى نمايد، در واقع از فرمان من سرپيچى كرده است.
در حديثى ديگر حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله به عمّار فرمود:
فإنْ سلك الناس كلّهم وادياً وسلك علي وادياً فاسلك وادي علي وخلّ عن الناس.
يا عمّار! إنّ علياً لا يردّك عن هدى ولا يدخلك في ردى.
يا عمّار! طاعة علي طاعتي وطاعتي طاعة اللّه عزّوجل؛(2) اگر همۀ مردم به يك وادى بروند و على در يك وادى ديگر ره سپارد، در وادى4.
ص: 117
على قدم بگذار و همۀ مردم را رها كن.
اى عمّار! او تو را از هدايت خارج نمى كند و به ذلّت، دلالت نمى نمايد.
اى عمّار! اطاعت از على، اطاعت از من و اطاعت از من، اطاعت از خداوند متعال است.
و در حديثى ديگر حضرتش به عبداللّه بن مسعود فرمود:
أما والّذي نفسي بيده، لئن أطاعوه ليدخلنّ الجنة أجمعين أكتعين؛(1)
سوگند به آن كه جانم به دست قدرت اوست، اگر همه از او اطاعت كنيد، به يقين همگى دسته جمعى وارد بهشت خواهيد شد.
پس يا بايد از راه خدا و رسول و ائمه اطهار عليهم السلام پيروى كرد، و يا از راه شيطان و هواى نفس. خداى متعال مى فرمايد:
«فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى * يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى * فَأَمّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى * وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»؛(2)
و هنگامى كه آن حادثۀ هولناك و عظيم (قيامت) واقع شود، انسان به ياد سعى و كوشش و اعمال خويش (خوب و بد) مى افتد و جهنّم براى هر بيننده اى ظاهر و آشكار مى گردد، امّا آن كسى كه در مقابل خداوند طغيان و سركشى كرده و زندگى دنيا را بر همه چيز مقدّم داشته، به يقين جهنّم جايگاه اوست، و اما كسى كه از مقام پروردگارش ترسان بود و نفسش را از هواهاى نفسانى باز داشته به يقين بهشت جايگاه و مأواى اوست.1.
ص: 118
دو راه، دو عمل، دو نتيجه و دو امام بيشتر نيست؛ يا امام هدايت گر و يا امام ضلالت و گمراه كننده و عاقبت تبعيّت از هر يك روشن است.
به تعبير دقيق تر، يك راه بيشتر نيست و غير آن هر چه باشد و رهبر، هر كه باشد گمراهى است، آن راه، راه اهل بيت كه راه خدا و رسول است. از اين رو است كه همواره كسانى كه اهل بيت عليهم السلام را قبول ندارند و خودشان افرادى را به عنوان امام جعل كرده اند، در عين حال ادّعا مى كنند كه پيرو اهل بيت عليهم السلام هستند.
ابن حجر مكّى چون مى داند كه راه نجات، فقط در تبعيت و پيروى اهل بيت عليهم السلام است، در كتاب الصواعق المحرقه به شيعيان مى گويد: شما پيروان اهل بيت نيستيد، ما پيرو آنان هستيم.(1)
آيا بين دو كلمۀ «مأويه» و «مثويه» فرق است؟ هر دو كلمه در قرآن آمده، كلمه «مأوى» به اهل جهنّم نيز تعبير شده است، آن جا كه مى فرمايد:
«فَأَمّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى»؛(2)
و امّا كسى كه در مقابل خداوند سركشى كند و زندگى چند روزۀ دنيا را بر همه چيز مقدّم بدارد قطعاً جهنّم جايگاه اوست.
كلمه «مثوى» نيز درباره اهل جهنّم آمده است. در آيه اى مى خوانيم:
«أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ»؛(3)
آيا در دوزخ جايگاهى براى متكبران نيست؟
ص: 119
و در آيۀ ديگرى مى خوانيم:
«قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ»؛(1)
به آن ها گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد چه بد سرانجام و عاقبتى است عاقبت متكبّران.
بنابراين، كلمه «مثوى» در جايى است كه عاقبت امر انسان را نشان مى دهد كه در آن جا مستقر خواهد بود. راغب اصفهانى گويد:
الثواء: الإقامة مع الاستقرار... وقال: «أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ».(2)
يعنى عاقبت و فرجام امر انسان كه نمى شود از آن جا نجات و خلاصى يافت.
دوزخيان هر چه التماس و خواهش بكنند نجاتى نخواهند داشت.
وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ، وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ؛
و هر كس شما را انكار كند، كافر و هر كس با شما بجنگد مشرك است.
آرى، كسى كه شما ائمّه را با علم باطنى به حقانيّت، انكار بكند و به طور عملى از ديگرى پيروى نمايد و مقام امامت شما را براى ديگرى قائل شود كافر است؛ زيرا امامى را كه از ناحيۀ خداوند متعال نصب شده، انكار كرده و از امامى كه از ناحيۀ شيطان نصب شده، پيروى كرده است، و مقدّم داشتن امام ضلالت گر بر امام هدايت گر در واقع مقدّم داشتن شيطان بر خداوند متعال است.
اگر كسى علاوه بر اين انكار، عليه امام بر حق و منصوب از جانب خداى سبحان
ص: 120
قيام كند و شمشير بكشد، مشرك خواهد بود.
حكم مشرك به اعتبارى، از كافر بدتر است، چون هر مشركى، كافر است، اما هر كافرى، مشرك نيست. بنابراين، عقاب منكر امامت اهل بيت با عقاب كفار يكسان است هر چند به ظاهر مسلمان باشد، امّا عقاب كسى كه با امام بر حق بجنگد عقاب مشركين است هر چند «لا إله إلّااللّه» بگويد.
سيد مرتضى رحمه اللّه در اين باره مى فرمايد:
ثمّ مذهبنا نحن في محاربي أمير المؤمنين عليه السلام معروفٌ، لأنّهم عندنا كانوا كفّاراً بحربه بوجوه و... منها: إنّ من حاربه كان مستحلاً لقتله مظهراً، لأنّه في ارتكابه على حق، ونحن نعلم أنّ من أظهر استحلال شرب جرعة خمرٍ فهو كافر بالإجماع، واستحلال دم المؤمن فضلاً عن أكابرهم وأفاضلهم أعظم من شرب الخمر واستحلاله، فيجب أن يكونوا من هذا الوجه كُفّاراً.
ومنها: أنّ النبي صلّى اللّه عليه وآله قال له عليه السّلام بلا خلاف بين أهل النقل:
«حربك يا علي! حربي وسلمك سلمي».(1)
ونحن نعلم أنّه لم يرد إلّاالتشبيه بينهما في الأحكام ومن أحكام محاربي النبي صلّى اللّه عليه وآله الكفر بلا خلاف.
ومنها: أنّه عليه السّلام قال بلا خلاف أيضاً: «اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله»(2) وقد ثبت عندنا أنّ العداوة من9.
ص: 121
اللّه لا تكون إلّاللكفّار الّذين يعادونه دون فسّاق أهل الملّة....(1)
دو حديث فوق در كتاب هاى شيعه و سنّى آمده است. اگر كسى با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به جنگ برخيزد او قطعاً كافر است. وقتى آن حضرت فرموده كه جنگ عليه على عليه السلام جنگ رسول خدا است، پس همان اثر بر جنگيدن عليه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مترتب است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از خداوند متعال خواسته اند كه «اللهم وال...». پس قطعاً كسى كه مورد نصرت خداوند متعال نباشد او مخذول است و مخذول، كافر است.
تا اين جا حكم كسانى كه امامت ائمه عليهم السلام را دانسته و منكر شده و از ديگرى پيروى كرده اند، و نيز حكم كسانى كه با اميرالمؤمنين عليه السلام به محاربه برخاسته اند، معلوم شد، و به قول سيد مرتضى رحمه اللّه، مذهب ما اين است.
اينك به حكم كسانى مى پردازيم كه با اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير خم بيعت كردند سپس بيعت و پيمان شكستند و مردم را به سوى خودشان دعوت كردند.
خداوند متعال مى فرمايد:
«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ»؛(2)
آنان نعمت خدا را مى شناسند؛ آن گاه آن را انكار مى نمايند و بيشترشان كافر هستند.
مرحوم كلينى رحمه اللّه از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيۀ مباركه چنين نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
لما نزلت: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»
الآية. اجتمع نفر من أ صحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله في مسجد المدينة، فقال بعضهم لبعض:
ما تقولون في هذه الآية؟3.
ص: 122
فقال بعضهم: إنْ كفرنا بهذه الآية نكفر بسائرها، وإنْ آمنّا فإنّ هذا ذلّ حين يسلّط علينا ابن أبي طالب.
فقالوا: قد علمنا أنّ محمّداً صادق فيما يقول، ولكنّا لا نتولّاه ولا نطيع عليّاً فيما أمرنا.
قال: فنزلت هذه الآية: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها»
يعرفون، يعني ولاية علي [بن أبي طالب عليهما السّلام] وأكثرهم الكافرون بالولاية؛(1)
هنگامى آيه «سرپرست شما فقط خدا، پيامبر و كسانى هستند كه ايمان دارند، همان ها كه نماز گزارند و در حالت ركوع زكات دهند» نازل شد، گروهى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در مسجد مدينه جمع شدند، بعضى از آن ها به برخى ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟
بعضى گفتند: اگر اين آيه را انكار كنيم، آيات ديگر را هم انكار كرده ايم و اگر به اين آيه ايمان آوريم و آن را بپذيريم اين، خوارى ماست، زيرا پسر ابى طالب بر ما مسلّط مى شود.
پس گفتند: ما يقين داريم كه محمّد در آن چه مى گويد، راستگوست، ولى ما از او پيروى نمى كنيم و از على نسبت به آن چه دستورمان مى دهد فرمان نمى بريم.
آن گاه اين آيه نازل شد: «نعمت خدا را مى شناسند و باز انكار مى كنند» يعنى ولايت على عليه السلام را مى شناسند، ولى بيشترشان نسبت به ولايت كافرند.
اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا مراد از اين كفر كه سيد مرتضى رحمه اللّه فرموده كفر مقابل ايمان است، يا كفر مقابل اسلام؟
فقها و متكلّمان در اين باره بحث دارند. از ظاهر عبارت سيد مرتضى رحمه اللّه اين گونه برداشت مى شود كه منظور از اين كفر، كفر مقابل اسلام است؛ يعنى چنين فردى از اسلام خارج مى شود.7.
ص: 123
برخى از بزرگان فرموده اند: نه، اين كفر، مقابل ايمان است، نه اسلام.
اين بحث هم ثمرات اعتقادى دارد و هم ثمرات عملى و ريشه اين بحث به مسئله امامت برمى گردد كه آيا امامت اهل بيت عليهم السلام از اصول دين است يا از اصول مذهب؟
و براى اثبات بيشتر اين كه اثر انكار، كفر و اثر محاربه، شرك است، چند روايت در اين زمينه نقل مى كنيم:
مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود:
إنّ اللّه تبارك وتعالى جعل عليّاً عليه السّلام
علماً بينه وبين خلقه، ليس بينه وبينهم علمٌ غيره، فمن تبعه كان مؤمناً، ومن جحده كان كافراً، ومن شكّ فيه كان مشركاً؛(1)
خداوند متعال على عليه السلام را بين خود و خلق خود عَلَم، واسطه، راهنما و شاخص قرار داد....
بين خدا و خلق، عَلَمى جز او نيست. هر كس از على پيروى كند مؤمن است و هر كس او را انكار نمايد كافر است و هر كس در او شك كند، مشرك خواهد بود.
طبق اين روايت معلوم مى شود كه ريشه همه جنگ ها با امير مؤمنان على عليه السلام شك بوده است. در روايت ديگرى آمده است كه امام عليه السلام فرمودند:
اُمر الناس بمعرفتنا والرّدّ إلينا والتسليم لنا.
ثمّ قال: وإن صاموا وصلّوا وشهدوا أن لا إله إلّااللّه وجعلوا في أنفسهم أن لا يردّوا إلينا كانوا بذلك مشركين؛(2)
مردم به شناسايى و مراجعۀ به ما و تسليم شدن براى ما مأمور هستند.1.
ص: 124
سپس فرمود: اگر چه روزه بگيرند، نماز گزارند و گواهى دهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست؛ ولى پيش خود بنا گذارند كه به ما مراجعه نكنند به همان سبب مشرك خواهند گشت.
اينان در حقانيت و وجوب اطاعت ما، شكّ دارند و در اطاعت و بندگى، ديگران را نيز شريك مى كنند؛ چرا كه اطاعت از ائمه عليهم السلام، همان بندگى محض خداوند متعال است. اگر بناست كسى از ديگرى نيز اطاعت كند، در واقع بندۀ شيطان بوده و به خداوند متعال شرك ورزيده است.
پس ريشۀ قيام عليه ائمه عليهم السلام عدم تسليم، عدم معرفت و عدم اطاعت است كه بايد در اين جا اطاعت محض باشد.
ائمه عليهم السلام عَلَم و نشانه هستند، كسى غير از اين ها عَلَم و نشانه نيست. اگر كسى در كنار اين عَلَم، عَلَم ديگرى را فرض كند و به زعم خودش ديگرى را براى امامت نصب كند، مشرك خواهد بود. خداوند متعال مى فرمايد:
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»؛(1)
به پروردگارت سوگند! آن ها ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در اختلافاتشان تو را به داورى و قضاوت بطلبند، سپس به آن چه كه تو حكم كرده اى در دلِ خود از آن ناراحت نشوند و تسليم محض باشند.
در ذيل اين آيه روايتى نقل شده است كه عبداللّه كاهلى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
لو أنّ قوماً عبدوا اللّه وحده لا شريك له، وأقاموا الصّلاة، وآتوا الزكاة، وحجّوا البيت، وصاموا شهر رمضان، ثمّ قالوا لشيء صنعه اللّه تعالى، أو5.
ص: 125
صنعه النبي صلى اللّه عليه وآله: ألا صنع خلاف الّذي صنع، أو وجدوا ذلك في قلوبهم لكانوا بذلك مشركين.
ثمّ تلا هذه الآية: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً».
ثمّ قال أبو عبداللّه عليه السلام: وعليكم بالتسليم؛(1)
اگر گروهى خداى يگانه را كه شريكى ندارد بپرستند و نماز را برپا دارند، زكات را بپردازند، حج خانه خدا انجام دهند و ماه رمضان را روزه بگيرند، اما وقتى به چيزى نگاه مى كنند مى گويند: اگر خدا اين گونه نيافريده بود بهتر بود. اگر به گونه ديگر خلق كرده بود، بهتر بود. اين ها به زعم خودشان در برابر خداوند متعال سخنى براى گفتن دارند.
آن گاه حضرتش اين آيه را تلاوت فرمود: «به پروردگارت سوگند! آن ها ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در اختلافاتشان تو را به داورى و قضاوت بطلبند، سپس به آن چه كه تو حكم كرده اى در دلِ خود از آن ناراحت نشوند و تسليم محض باشند».
آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد تسليم بودن.
اگر كسى واقعاً خداپرست باشد و احكام الاهى را از نماز، روزه، حج و... انجام دهد و خود را عبد مطيع خدا داند نبايد بر خدا اعتراض كند، او بايد در جميع امور تسليم ارادۀ حق باشد، و در اين شرايط امام منصوب از قبل خدا را قبول خواهد نمود و از او اطاعت خواهد داشت.
بنابراين، عبادت ها با عدم تسليم در برابر امام منصوب از طرف خدا هرگز فايده نداشته تا چه رسد كه عليه او قيام هم بكند! و لذا است كه مى گوييم:0.
ص: 126
وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ؛
و هر كس شما را تكذيب كند در پايين ترين دركات دوزخ خواهد بود.
«ردّ عليكم» يعنى: تكذيب ائمه عليهم السلام، كسى كه آن بزرگواران را به هر نحوى و در هر موردى تكذيب كند جاى او در شديدترين طبقات دوزخ خواهد بود. اين معنا از دو آيه مباركه زير استفاده مى شود. آن جا كه مى فرمايد:
«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»؛(1)
و اگر (حال آن ها را) هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده اند، ببينى، مى گويند: اى كاش! بار ديگر، به دنيا بازگردانده مى شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤمنان بوديم!. (در واقع آن ها پشيمان نيستند،) بلكه اعمال و نيّت هايى را كه پيش تر پنهان مى كردند، در برابر آن ها آشكار شده است و اگر بازگردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند، باز مى گردند؛ به راستى آن ها دروغگويانند.
و در آيه مباركه ديگرى مى فرمايد:
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ»؛(2)
و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل دوزخ هستند.
زيرا شكى نيست كه ائمه عليهم السلام «آيات اللّه» به معناى واقعى هستند.
ص: 127
به عبارت واضح تر: در اين فراز سه گروه ذكر شده اند:
1. مَنْ جَحَدَكُمْ،
2. مَنْ حَارَبَكُمْ،
3. مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ.
گروه اوّل محكوم به كفر، گروه دوم محكوم به شركند و گروه سوم كسانى هستند كه رسماً منكر ائمه نيستند و عليه آنان قيام نمى كنند، ولكن آنان را «تكذيب» مى كنند، پس اين ها «منافق» هستند و خداوند متعال فرموده:
«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»؛(1)
به راستى منافقان در پايين ترين دركات دوزخ قرار دارند.
مخفى نماند كه ما گروه اوّل را دو دسته قرار داديم:
دسته اول، كسانى كه بيعت كردند، سپس بيعت شكستند.
دسته دوم، كسانى كه با علم به حقانيت ائمه عليهم السلام از آن ها رو برگرداندند و از ديگران پيروى كردند.
به عبارت ديگر، گروه اوّل به سران و اتباع تقسيم مى شوند.
أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ؛
گواهى مى دهم كه اين جايگاه براى شما در گذشته بوده و در آينده نيز خواهد بود.
در اين فراز به ثبوت مقامات و منازل ائمّه عليهم السلام در گذشته و حال شهادت مى دهيم، آن منازل و مقامات هم چنان براى آنان استمرار و ادامه دارد.
شهادت بايد از روى علم و آگاهى باشد. پس ما علم داريم و از روى ادلّه به اين
ص: 128
اعتقاد رسيده ايم، ما به ثبوت و استمرار مقامات ذكر شده از ولايت، وجوب اطاعت مطلقه، هادى امّت بودن و حجّت خداوند متعال بودن شما ايمان داريم.
اين مقامات براى همه ائمه عليهم السلام، نه فقط براى حضرت امير در همه عوالم، نه تنها در اين عالم، ثابت بوده و هست. ما اين معنا را از روايات و آيات استفاده كرديم.
در اين جهات بين ائمّه عليهم السلام فرقى وجود ندارد، و اختلاف حالاتشان از جهت حضور، غيبت و غير ذلك تأثيرى نمى كند.
از اين رو در پى آن، گواهى مى دهيم كه:
وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ، طَابَتْ وَ طَهُرَتْ، بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ؛
به راستى كه ارواح شما، نور شما و سرشت شما يكى است كه پاك و پاكيزه هستيد.
خلقت ائمه عليهم السلام از نظر روحى و جسمى يكى است، لذا گفتيم كه آن ها در مقام ولايت، وجوب اطاعت مطلقه، هادى امّت بودن، حجّت خداوند متعال بودن و ديگر مقامات نظير عصمت، طهارت و شفاعت در جهان آخرت و مقامات آنان در عالم قبل از اين عالم مساوى هستند، و فرقى بين اميرالمؤمنين و ديگر ائمه عليهم السلام وجود ندارد.
اين معنا در كلمات خودشان در موارد مختلف از جمله در ذيل آيه مباركه:
«وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ»(1) و آيه مباركه «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»(2) آمده است.
ص: 129
امام باقر عليه السلام در حديثى طولانى مى فرمايد:
... فرسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أوّل من عبد اللّه تعالى، وأوّل من أنكر أن يكون له ولد أو شريك، ثمّ نحن بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله.
ثمّ أودعنا بذلك النور صلب آدم عليه الصلاة والسلام، فما زال ذلك النور ينتقل من الأصلاب والأرحام من صلب إلى صلب، ولا استقرّ في صلب إلّاتبين عن الّذي انتقل منه انتقاله، وشرف الّذي استقرّ فيه، حتّى صار في صلب عبدالمطّلب، فوقع بأمّ عبداللّه فاطمة، فافترق النور جزئين: جزء في عبداللّه، وجزء في أبي طالب. فذلك قوله تعالى: «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ»
؛ يعني في أصلاب النبيين وأرحام نسائهم.
فعلى هذا أجرانا اللّه تعالى في الأصلاب والأرحام وولدنا الآباء والأمّهات من لدن آدم عليه السلام؛(1)... پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نخستين كسى است كه خدا را پرستش كرده و اولين كسى است كه منكر فرزند يا شريك داشتن خدا شده است. آن گاه ما نيز پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قرار داريم.
سپس نور ما را در صلب آدم عليه السلام قرار داد، پيوسته اين نور از صلب ها و رحم ها به صلب و رحمى ديگر منتقل مى گرديد از هر صلبى كه منتقل مى شد به طور كامل آشكار بود كه اين نور ديگر از او منتقل شده و در صلب ديگر كه قرار مى گرفت آثار شرافت نور در او آشكار مى شد.
سرانجام به صلب عبدالمطّلب رسيد و به رحم فاطمه، مادر عبداللّه منتقل شد در اين هنگام به دو قسمت تقسيم گرديد: يك قسمت در عبداللّه قرار گرفت1.
ص: 130
و قسمت ديگر در ابوطالب. اين است تفسير آيه كه منظور اصلاب پيامبران و رحم هاى زنان ايشان است.
بدين طريق خداوند ما را در اصلاب و ارحام پدران و مادران از زمان آدم عليه السلام سير داد.
در روايت ديگرى در ذيل اين آيه، امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
في علي وفاطمة والحسن والحسين وأهل بيته صلوات اللّه عليهم؛(1)
اين آيه درباره على، فاطمه، حسن، حسين و اهل بيت عليهم السلام است.
روايت ديگرى را در اين زمينه سدير نيز از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
«إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ».(2). تفسير العياشى: 1/168، حديث 29، بحار الأنوار: 23/225، حديث 44.(3)
قال: نحن منهم ونحن بقية تلك العترة؛(3)
«به راستى خداوند، آدم، نوح، خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد؛ آن ها فرزندانى كه (از نظر فضايل) همانند يكديگر بودند».
ما از آنان و ما باقى مانده آن خاندان هستيم.
بنابر آن چه در روايات آمده، كوچكى و بزرگى سن امام، حضور و يا غيبت او، زندانى بودن و يا غايب بودن و اقبال مردم و يا ادبار آن ها، هيچ كدام در مقامات و منازل ائمه عليهم السلام تأثير ندارد و اين معانى براى آن بزرگواران مقرّر و ثابت است، و هيچ يك از اين امور، در اين معانى دخلى ندارد؛ چرا كه پرواضح است تا عصمت4.
ص: 131
نباشد، ولايت مطلقه نخواهد بود و تا ولايت مطلقه نباشد، امام نمى تواند هدايت گر باشد و تا هدايت گر نباشد، حجّت خدا نمى تواند باشد.
در روايت ديگرى زيد شحّام مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: امام حسن افضل است يا امام حسين؟ فرمود:
... خلقنا واحدٌ وعلمنا واحدٌ وفضلنا واحدٌ وكلّنا واحدٌ عند اللّه عزّوجلّ...؛(1)
... آفرينش ما، علم ما و فضيلت ما يكى است و همه ما در پيشگاه خدا يكى هستيم.
در روايت ديگرى امام كاظم عليه السلام فرمود:
نحن في العلم والشّجاعة سواء، وفي العطايا على قدر ما نؤمر؛(2)
ما در علم و شجاعت برابر هستيم. ما در عطا و بخشش ها به مقدارى كه به ما دستور مى دهند، مى بخشيم.
در روايت ديگرى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:
ونحن في الأمر والنهي والحلال والحرام يجري مجرى واحد. فأمّا رسول اللّه وعليٌّ عليهما السلام فلهما فضلهما؛(3)
ما در امر و نهى و حلال و حرام در مجراى واحد هستيم. اما پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و على عليه السلام داراى فضيلت و برترى خاص خود هستند.
آرى، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به خاطر مقام نبوّتشان امتيازاتى دارند، و همين طور امير مؤمنان على عليه السلام به جهت بعضى از حالاتشان امتياز دارند، امّا در جهات عامّه اى كه در امام بايد باشد، همه يكسان هستند.6.
ص: 132
خَلَقَكُمُ اللَّهُ انْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ؛
خداوند شما را نورهايى آفريد. پس شما را به گرد عرش خود گردانيد.
اين فراز به آفرينش ائمه عليهم السلام در پيش از اين عالم، در اين عالم و بعد از اين عالم اشاره دارد.
ائمه عليهم السلام از يك نور آفريده شده اند و آن نور، نور خداوند متعال است.
خلقت ائمه عليهم السلام سال هاى بسيارى پيش از خلقت آدم عليه السلام بوده و آن بزرگواران در آن عالم، مقرّب ترين موجودات در نزد خداوند متعال بودند كه به توسّط آنان و به توسّل به آنان، حضرت آدم عليه السلام مورد رحمت قرار گرفت.
آنان در آن عالم معلّم و استاد فرشتگان بودند كه فرشتگان چگونگى عبادت را از آن بزرگواران ياد گرفتند.
اين مطالب امور غيبى است كه براى كشف اين امور و رسيدن به اين حقايق راهى جز اين نداريم كه به سخنان پيامبر اكرم و ائمّه عليهم السلام مراجعه كنيم. در اين جا تذكر چند نكته لازم است:
نكته يكم. روايت هاى باب خلقت نورى ائمه عليهم السلام در كتاب هاى شيعه و سنّى آن قدر زياد است كه نمى شود آن ها را ناديده گرفت.
نكته دوم. اشاره شد كه اين امور، امور غيبى هستند و براى كشف قضاياى غيبى - به ويژه قضاياى غيبى مربوط به ائمه عليهم السلام - راهى جز قرآن مجيد و روايات اهل بيت عصمت عليهم السلام وجود ندارد.
بنابراين، در چنين مواردى رجوع كردن به عقل قاصر انسانى و كشف احوالات، ملكات، مقامات و خصوصيّات آن بزرگواران كه امور غيبى هستند، به قطع نظر از روايات، ابداً وجهى ندارد.
ص: 133
نكته سوم. ظاهر بخش بسيارى از اين روايات تمام، و اسانيد آن ها - به ويژه رواياتى كه در كتب شيعه و سنّى آمده - مورد وثوق است.
وقتى روايت در معنايى ظهور دارد و حجيّت آن طبق قواعد و بر حسب ظواهر الفاظ و مفاهيم عرفى واضح است و دچار مشكلى نيست، بايد به ظاهرش اخذ كنيم و به مدلول و معنايش معتقد شويم؛ همان گونه كه در باب هاى ديگر، ظواهر روايات را اخذ مى كنيم و به آن ها عمل مى نماييم، يا معتقد مى شويم.
البته بخشى از اين روايات از نظر معنا واضح نيستند و ظهور آن چنانى ندارند، اين روايات يا مشتبه هستند و يا مشكل دارند. اين بخش از روايات بر دو قسم اند:
1. رواياتى كه داراى اسانيد معتبر هستند.
2. رواياتى كه اسانيدشان معتبر نيست و يا اعتبارشان ثابت نشده است.
ولى قدر مُتيقّن اين است كه نمى توان اين قبيل روايات مشتبه را كه سند معتبرى دارند، رد كرد.
اينك بخشى از رواياتى را از باب
«والفضل ما شهدت به الأعداء» از طرق اهل سنّت مى آوريم تا روشن شود كه ائمه عليهم السلام در كتاب ها و روايات آن ها چه مقامى را در اصل خلقت دارند.
علماى اهل سنّت در اين زمينه روايات زيادى از عدّه اى از صحابه به سندهاى بسيارى نقل مى كنند. در سندى كه از طريق ابوحاتم رازى روايت شده، انس بن مالك مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
خلقت أنا وعلي بن أبي طالب من نورٍ واحد نُسبّح اللّه عزّوجلّ في يُمنة العرش قبل خلق الدنيا، ولقد سكن آدم الجنّة ونحن في صلبه، ولقد ركب نوح السفينة ونحن في صلبه، ولقد قذف إبراهيم في النار ونحن في صلبه.
ص: 134
فلم نزل يقلبنا اللّه عزّوجلّ من أصلاب طاهرةٍ إلى أرحام طاهرة حتّى انتهى بنا إلى عبدالمطّلب فجعل ذلك النور بنصفين. فجعلني في صلب عبداللّه، وجعل عليّاً في صلب أبي طالب، وجعل فيَّ النبوّة والرسالة، وجعل في علي الفروسية والفصاحة، واشتّق لنا اسمين من أسمائه، فربُّ العرش محمود وأنا محمّد وهو الأعلى وهذا علي؛(1)
من و على از يك نور خلق شده ايم، خداند متعال را تسبيح مى كرديم؛ يعنى در آن عالم در كنار عرش قبل از اين كه خداوند متعال اصلاً دنيا را خلق كند او را عبادت مى كرديم. وقتى آدم خلق شد، ما در صلب او بوديم، وقتى حضرت نوح سوار كشتى شد، ما در صلب او بوديم، وقتى حضرت ابراهيم را در آتش انداختند، ما در صلب او بوديم... تا عبدالمطلب بعد دو قسم شديم....
اين حديث در بعضى منابع به جاى «جعل في علي الفروسيّة والفصاحة» آمده:
جعل في علي الوصاية؛(2)
خداوند وصايت را در على قرار داد.
و در حديث ديگرى آمده:
جعل في عليٌّ الخلافة؛(3)
خداوند خلافت را در على قرار داد.
روايت ديگرى را عبداللّه پسر احمد بن حنبل به سند خودش از حضرت سلمان نقل مى كند. جناب سلمان مى گويد: از حبيبم رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:7.
ص: 135
كنت أنا وعلي نوراً بين يدي اللّه عزّوجلّ قبل أن يخلق اللّه آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلك النور جزئين: فجزءٌ أنا وجزءٌ علي، فلم نزل في شيء واحد، حتّى افترقنا في صلب عبدالمطّلب، ففيّ النبوّة وفي عليٍّ الخلافة؛(1)
من و على نورى بوديم در پيشگاه خداى تعالى چهارده هزار سال پيش از آن كه آدم خلق شود، هنگامى كه خداى تعالى آدم را آفريد، اين نور در صلب او قرار يافت و اين نور دو جزء شد. يك جزء آن من و جزء ديگر آن على. ما هم چنين انتقال مى يافتيم از يكى به ديگرى تا اين كه در صلب عبدالمطّلب جدا شديم، پس در من پيامبرى و در على خلافت و جانشينى قرار گرفت.
روايت ديگر را ابن مردويه با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند. آن حضرت از پدر بزرگوارش از جدّ والامقامش عليهم السلام از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
كنت أنا و علي نوراً بين يدي اللّه تعالى من قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه تعالى آدم سلك ذلك النور في صلبه، فلم يزل اللّه تعالى ينقله من صلب إلى صلب حتّى اقرَّهُ في صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمين: قسماً في صلب عبداللّه، وقسماً في صلب أبي طالب.
فعلي منّي وأنا منه، لحمه لحمي، ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه؛(2)3.
ص: 136
چهارده هزار سال پيش از آن كه خداوند آدم را بيافريند من و على يك نور در پيشگاه خدا بوديم و چون خداوند آدم را آفريد اين نور در پشت آدم راه يافت و همواره خداى متعال اين نور را از پشتى به پشت ديگر منتقل مى كرد تا آن كه در پشت عبدالمطّلب جاى داد، سپس از پشت عبدالمطّلب بيرونش آورد و به دو بخش تقسيم نمود: يك بخش در پشت عبداللّه و بخش ديگر در پشت ابى طالب قرار داد.
از اين رو على از من است و من از على هستم، گوشت او از گوشت من، خون او از خون من است. پس هر كس مرا دوست بدارد به دوستى من او را نيز دوست مى دارد و هر كس مرا دشمن بدارد به دشمنى من او را نيز دشمن خواهد داشت.
روايت ديگر را خطيب بغدادى از ابن عباس چنين نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:
خلق اللّه قضيباً من نور قبل أن يخلق اللّه الدنيا بأربعين ألف عام. فجعله أمام العرش حتّى كان أوّل مبعثي فشقّ منه نصفاً، فخلق منه نبيّكمُ والنصف الآخر علي بن أبي طالب.(1)
روايت ديگر از ابوذر است. او مى گويد: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
كنت أنا وعلي نوراً عن يمين العرش، يسبح اللّه ذلك النور ويقدّسه قبل أن يخلق اللّه آدم بأربعة عشر ألف عام، فلم أزل أنا وعلي في شيء واحد، حتّى افترقنا في صلب عبدالمطّلب.(2)2.
ص: 137
جابر بن عبداللّه انصارى نيز در اين درباره حديثى نقل كرده است. وى مى گويد:
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّ اللّه عزّوجلّ أنزل قطعةً من نور فأسكنها في صلب آدم فساقها حتّى قسمها جزئين، فجعل جزءاً في صلب عبداللّه وجزءاً في صلب أبي طالب، فأخرجني نبيّاً وأخرج عليّاً وصيّاً؛(1)
خداوند پرتوى از نور بر زمين نازل كرد و آن را در پشت آدم قرار داد و او را برگردانيد، تا آن كه به دو بخش قسمت نمود، پاره اى در پشت عبداللّه و پاره اى ديگر در صلب ابوطالب قرار داد. پس مرا پيامبر و على را وصى درآورد.
روايت ديگرى از طريق حافظ ابونعيم اصفهانى از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
خلقت أنا وعلى بن أبي طالب من نور عن يمين العرش نسبّح اللّه ونقدّسه من قبل أن يخلق اللّه عزّوجل آدم بأربعة عشرة آلاف سنة، فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا إلى اصلاب الرجال وأرحام النساء الطاهرات.
ثمّ نقلنا إلى صلب عبدالمطّلب وقسمنا بنصفين: فجعل النصف في صلب أبي، عبداللّه، وجعل النصف في صلب عمّي أبي طالب، فخلقت من ذلك النصف، وخلق علي من النصف الآخر.
واشتّق اللّه لنا من أسمائه اسماً، واللّه محمود وأنا محمّد، واللّه الأعلى وأخي علي، واللّه فاطرٌ وابنتي فاطمة، واللّه محسن وابناي الحسن والحسين، وكان اسمي في الرسالة والنبوّة، وكان اسمه في الخلافة والشجاعة. فأنا رسول اللّه، فَعليّ سيف اللّه.(2)).
ص: 138
در حديث ديگرى آمده كه ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لمّا خلق اللّه آدم عزّوجل ونفخ فيه من روحه عطس فألهمه اللّه: (الحمد للّه ربّ العالمين).
فقال له ربّه: يرحمك اللّه.
فلمّا أسجد له الملائكة تداخله العُجْبْ (عَجَب) فقال: يا ربّ! خلقت خلقاً أحبّ إليك منّي؟ فلم يجب.
ثمّ قال الثانية: فلم يجب.
ثمّ قال الثالثة: فلم يجب.
ثمّ قال اللّه عزّوجلّ له: نعم، ولولاهم ما خلقتك.
فقال: يا ربّ! فأرنيهم!
فأوحى اللّه عزّوجلّ إلى ملائكة الحجب أن ارفعوا الحجب.
فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة أشباحٍ قدّام العرش.
فقال: يا ربّ! من هؤلاء؟
قال: يا آدم! هذا محمّد نبيّي وهذا علي أمير المؤمنين ابن عمّ نبيي ووصيّه، وهذه فاطمة إبنة نبيّي و هذان الحسن والحسين ابنا علي وولدا نبيّي.
ثمّ قال: يا آدم! هم ولدك.
ففرح بذلك.
فلمّا اقترف الخطيئة قال: يا ربّ! أسئلك بحقّ محمّد وعلي وفاطمة والحسن والحسين لمّا غفرت لي.
فغفر اللّه له بهذا.
فهذا الّذي قال اللّه عزّوجلّ: «فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»(1)
فلمّا7.
ص: 139
هبط الَى الأرض صاغ خاتماً فنقش عليه: محمّد رسول اللّه وعلي أمير المؤمنين. ويكنّى آدم بأبي محمّد؛(1)
آن گاه كه خدا، آدم را آفريد و از روح خود در او دميد، عطسه اى زد خداوند به او الهام كرد: «سپاس خدا را كه پروردگار جهانيان است». خداوند به او فرمود:
«خدا به تو رحمت كند» و آن گاه كه فرشتگان را به سجده او مأمور كرد، آدم به خود باليد و گفت: پروردگارا! آيا مخلوقى محبوب تر از من در نزد خود آفريده اى؟ به او پاسخى نداد.
براى مرتبه دوم پرسيد، باز پاسخ نداد.
مرتبه سوم نيز پرسيد، پاسخ نداد.
سپس خداوند به او فرمود: آرى، اگر آن ها نبودند تو را نيز خلق نمى كردم.
گفت: پروردگارا! ايشان را به من نشان بده.
خداوند به فرشتگان حجب دستور داد كه پرده ها را بردارند.
وقتى پرده ها برداشته شد، ناگاه آدم پنج شبح پيش روى عرش ديد، پرسيد:
پروردگارا! اينان چه كسانى هستند؟
خطاب رسيد: اى آدم! اين محمد پيامبر من است، اين على امير مؤمنان پسر عموى پيامبرم و وصى اوست، اين فاطمه دختر پيامبر من، اين دو حسن و حسين دو فرزندان على و پسران پيامبر هستم.
بعد فرمود: اى آدم! اين ها فرزندان تو هستند.
آدم از اين سخن مسرور شد. وقتى مرتكب خطا شد گفت: پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين از خطايم درگذرى.0.
ص: 140
خداوند به واسطه اين دعا او را آمرزيد.
اين است معناى آيه اى كه خداوند فرموده: «سپس آدم از پروردگارش كلمات دريافت كرد و خداوند توبه او را پذيرفت».
هنگامى كه آدم به زمين هبوط كرد، انگشترى ساخت و بر نگين آن نوشت:
«محمد رسول اللّه و على اميرالمؤمنين» و كنيه آدم، ابومحمّد بود.
در ذيل همين داستان حضرت آدم عليه السلام در روايت ديگرى اين گونه آمده است:
قال آدم: فمن هؤلاء الخمسة الّذين أرى أسمائهم في هيئتي وصورتي؟
قال: هؤلاء خمسة من ولدك لولاهم ما خلقتك ولولاهم ما خلقت الجنّة والنار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الأرض ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجن، هؤلاء خمسة شققتُ لهم خمسة أسماء من أسمائي، فأنا المحمود وهذا محمّد، وأنا العالى وهذا علي، وأنا الفاطر وهذه فاطمة، وأنا الإحسان وهذا الحسن، وأنا المحسن وهذا الحسين. آليت بعزّتي أنّه لا يأتيني أحد بمثقال حبّة من خردلٍ من بغض أحدهم إلّاأدخلته ناري ولا أبالي.
يا آدم! هؤلاء صفوتي بهم أنجيهم وأهلكهم، فإذا كان لك إليَّ حاجة فبهؤلاء توسّل.
فقال النبي صلى اللّه عليه وآله: نحن سفينة النجاة من تعلّق بها نجا ومن حاد عنها هلك، فمن كان له إلى اللّه حاجة فليسأل بنا أهل البيت.(1)
آن چه گذشت پاره اى از رواياتى بود كه در كتاب هاى اهل سنّت از ابوحاتم6.
ص: 141
رازى، عبداللّه پسر احمد بن حنبل، خطيب بغدادى، ابن عساكر دمشقى و ابوبكر ابن مردويه اصفهانى و... به اسانيد زيادى روايت شده است كه همين مقدار براى اين بحث كافى است.
اينك چند روايت درباره آفرينش نورى ائمه عليهم السلام از منابع شيعى مى آوريم.
در كتاب الكافى روايتى از بكير بن اعين نقل شده است كه امام باقر عليه السلام همواره مى فرمود:
إنّ اللّه أخذ ميثاق شيعتنا بالولاية لنا وهم ذرّ يوم أخذ الميثاق على الذّرّ، بالإقرار له بالربوبيّة ولمحمّد صلّى اللّه عليه وآله بالنبوّة، وعرض اللّه عزّوجلّ على محمّدٍ صلى اللّه عليه وآله أمته في الطين وهم أظلّة وخلقهم من الطينة الّتي خلق منها آدم، وخلق اللّه أرواح شيعتنا قبل أبدانهم بألفي عام وعرضهم عليه، وعرفهم رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وعرفهم عليّاً، ونحن نعرفهم في لحن القول؛(1)
خداوند ميثاق شيعيان ما را به ولايت براى ما گرفته در حالى كه آن ها به صورت ذرّ بودند، در روز اخذ ميثاق به اقرار براى خدا به ربوبيت، براى محمّد صلى اللّه عليه وآله به نبوّت گرفت و خداوند امّت حضرت محمّد را در سرشت گل عرضه كرد در حالى كه به صورت شبح بودند. طينت آن ها را از همان سرشت آدم آفريد. خداوند ارواح شيعيان ما را دو هزار سال پيش از بدن ها آفريد و بر آن ها عرضه داشت و به پيامبر خدا و حضرت على عليهما السلام معرفى كرد، ما آن ها را با اسلوب و طريقه سخن گفتن مى شناسيم.
ص: 142
در روايت ديگرى آمده كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:
قال اللّه تبارك وتعالى: يا محمّد! إنّي خلقتك وعليّاً نوراً - يعني روحاً بلا بدن - قبل أخلق سماواتى وأرضى وعرشى وبحري، فلم تزل تُهلّلُني وتمجّدني، ثمّ جمعت روحيكما فجعلتهما واحدةً فكانت تمجّدني وتقدّسني وتهلّلُني.
ثمّ قسمتها ثنتين وقسمت الثّنتين ثنتين فصارت أربعة محمّد واحد وعلي واحد والحسن والحسين ثنتان.
ثمّ خلق اللّه فاطمة من نورٍ ابتدأها روحاً بلا بدن، ثمّ مسحنا بيمينه فأفضى نوره فينا؛(1)
خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: اى محمّد! من تو و على را به صورت نورى يعنى روحى بدون پيكر آفريدم، پيش از آن كه آسمان، زمين، عرش و دريايم را بيافرينم. پس تو همواره يكتايى و تمجيد مرا مى گفتى، سپس دو روح شما را گرد آوردم و يكى ساختم، و آن يك روح مرا تمجيد و تقديس و تهليل مى گفت.
آن گاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد: محمّد يكى، على يكى، حسن و حسين دو تا.
سپس خدا فاطمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آن گاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را به ما رسانيد.
گفتنى است كه هر بخشى از اين گونه روايات را كه توانستيم مى فهميم و هر بخشى را كه نتوانستيم بفهميم حق نداريم رد كنيم. چون در اين جهت نمى خواهيم وارد شويم. مى خواهيم اين عبارتى كه در زيارت جامعه آمده شرح دهيم كه
«خلقكم أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين».8.
ص: 143
روايت ديگر از محمّد بن سنان نقل شده است، همو كه برخى در وثاقتش اشكال مى كنند. البته تا آن جايى كه در روايات او دقت شده، هيچ گونه غلوى درباره او يافت نشده است. محمّد بن سنان گويد:
كنت عند أبي جعفر الثاني عليه السلام: فأجريت اختلاف الشيعة.
فقال: يا محمّد! إنّ اللّه تبارك وتعالى لم يزل متفرّداً بوحدانيّته ثمّ خلق محمّداً وعلياً وفاطمة، فمكثوا ألف دهر، ثمّ خلق جميع الأشياء، فأشهدهم خلقها وأجرى طاعتهم عليها وفوّض أمورها إليهم، فهم يحلّون ما يشاؤون ويحرّمون ما يشاؤون، ولن يشاؤوا إلّاأن يشاء اللّه تبارك وتعالى؛
خدمت امام جواد عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم.
حضرت فرمود: اى محمد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره به يگانگى خود يكتا بود، سپس محمد، على و فاطمه را آفريد، آن ها هزار دوران ماندند، سپس چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفرينش آن ها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در ميان مخلوق جارى ساخت و كارهاى مخلوق را به ايشان واگذاشت.
پس ايشان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آن چه خداى تبارك و تعالى خواهد نخواهند.
عجيب است كه در ذيل اين روايت آمده كه امام جواد عليه السلام به محمّد بن سنان فرمود:
يا محمّد! هذه الديانة الّتي من تقدّمها مرق، ومن تخلّف عنها محق. ومن لزمها لحق. خذها إليك يا محمّد!(1)
اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كس از آن پيش رود از دايره اسلام بيرون4.
ص: 144
رفته و هر كس عقب بماند نابود گشته و هر كس به آن بچسبد، به حق رسيده است.
اى محمد! همواره ملازم اين ديانت باش.
شايد به ذهن برخى آمده كه چون ائمه و اهل بيت عليهم السلام از نور خداوند متعال آفريده شده اند پس اين ها مثلاً همانند خداوند متعال قدمت دارند. نه، روايت صراحت دارد كه چنين نيست. بعضى تأمّل مى كنند و مى گويند: منظور از جريان اطاعت و تفويض چيست؟ اين همان ولايت است كه در اين كتاب شرح داده ايم.
و از روايت استفاده مى شود كه اين گونه مطالب براى هر كسى قابل درك نيست و لذا به هر كسى نبايد گفته شود، ولى چون نوشته شده و به دست ما نيز رسيده ذكر مى كنيم.
روايت ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:
إنّ بعض قريش قال لرسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: بأيِّ شيءٍ سبقت الأنبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟
قال: إنّي كنت أوّل من آمن بربّي وأوّل من أجاب حين أخذ اللّه ميثاق النبيّين «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»
فكنت أنا أول نبيٍّ قال بلى، فسبقتهم بالإقرار باللّه؛(1)
شخصى از قريش به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گفت: شما كه آخرين و پايان پيامبران هستى، براى چه در مقام و رتبه از همه پيش افتادى؟
فرمود: زيرا من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آوردم، آن گاه كه خدا از پيامبران پيمان گرفت و آن ها را بر خودشان گواه ساخت من نخستين كسى بودم كه «بلى» گفت. پس سبقت من بر پيامبران به واسطه اقرار به خدا بود.6.
ص: 145
در روايت ديگر مفضّل گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم:
كيف كنتم حيث كنتم في الأظلّة؟
فقال: يا مفضّل! كنّا عند ربّنا ليس عنده أحد غيرنا في ظلّةِ خضراء نسبّحه ونقدّسه ونهلّلهُ ونمجّده، وما من ملك مقرّب ولا ذي روح غيرنا، حتّى بدا له في خلق الأشياء، فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة وغيرهم، ثمّ أنهى علم ذلك إلينا.(1)
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود:
إنّا أوّل بيت نَوَّهَ اللّه بأسماءنا. إنّه لمّا خلق السماوات والأرض أمر منادياً فنادى: أشهد أن لا إله إلّااللّه - ثلاثاً - أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه - ثلاثاً - أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين حقّاً - ثلاثاً -؛(2)
ما نخستين خاندانى هستيم كه خدا نام ما را بلند ساخت، چون خدا آسمان ها و زمين را آفريد به منادى دستور داد تا فرياد زد: گواهى مى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست، گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست - سه بار - گواهى مى دهم كه على از روى حق امير مؤمنان است - سه بار -.
كلمه «حقّاً» درباره اميرالمؤمنين عليه السلام جالب است؛ چرا كه معلوم مى شود از همان وقت كسانى بودند كه به ولايت آن حضرت ايمان نداشته اند.
روايت ديگر از خود اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه حضرتش فرمود:
إنّ اللّه كان إذ لا كان، فخلق الكان والمكان، وخلق نور الأنوار الّذي نُوّرت منه الأنوار، وأجرى فيه من نوره الّذي نوّرت منه الأنوار، وهو النور الّذي خلق منه محمّداً وعليّاً. فلم يزالا نورين أولين، إذ لا شيء كوِّن قبلهما،8.
ص: 146
فلم يزالا يجريان طاهرين مطهّرين في الأصلاب الطاهرة، حتى افترقا في أطهر طاهرين في عبداللّه وأبي طالب؛(1)
همانا خدا بود و هيچ پديده اى نبود، سپس پديده و مكان را آفريد و نور الانوار را آفريد كه همه نورها از او نور گرفت و از نور خود - كه همه نورها از آن نور يافت - در آن جارى ساخت و آن نورى است كه محمد و على را از آن آفريد.
پس محمد و على دو نور نخستين بودند، زيرا پيش از آن ها چيزى پديد نيامده بود و آن دو همواره پاك و پاكيزه در صلب هاى پاك جارى بودند تا آن كه در پاك ترين آن ها يعنى عبداللّه و ابوطالب از يك ديگر جدا گشتند.
در روايت ديگر جابر بن يزيد جعفى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود:
يا جابر! إنّ اللّه أوّل ما خلق خلق محمّداً صلى اللّه عليه وآله وعترته الهداة المهتدين، فكانوا أشباح نور بين يدي اللّه.
قلتُ: وما الأشباح؟
قال: ظلّ النور أبدان نورانيّة بلا أرواح، وكان مؤيّداً بروح واحدةٍ وهي روح القدس، فبه كان يعبد اللّه. وعترته،(2) ولذلك خلقهم حلماء علماء بررة أصفياء، يعبدون اللّه بالصلاة والصّوم والسجود والتسبيح والتهليل، ويصلون الصلوات ويحجّون ويصومون؛(3)
اى جابر! همانا خدا در اول آفرينش محمد صلى اللّه عليه و آله و خاندان هدايت گر و هدايت شده او را آفريد، و آن ها در برابر خدا اشباح نور بودند.
عرض كردم: اشباح چيست؟7.
ص: 147
فرمود: يعنى سايه نور، پيكرهاى نورانى بدون روح، و محمد صلى اللّه عليه وآله تنها به يك روح يعنى روح القدس مؤيّد بود كه او و خاندانش به وسيله آن روح خدا را عبادت مى كردند و از اين جهت خدا ايشان را خويشتن دار، دانشمند، نيكوكار، برگزيده آفريد كه با نماز، روزه، سجود، تسبيح و تهليل خدا را عبادت مى كردند و نمازها را مى گزاردند، حج مى كردند و روزه مى گرفتند.
در سخن ديگرى حضرت على عليه السلام در برخى از خطبه هاى خويش فرمود:
إنّا آل محمّد كنّا أنواراً حول العرش، فأمرنا اللّه بالتسبيح فسبّحنا فسبّحته الملائكة بتسبيحنا.
ثمّ اهبطنا إلى الأرض فأمرنا بالتسبيح فسبّحنا فسبّحت أهل الأرض بتسبيحنا، فإنّا لنحن الصافّون وإنّا لنحن المسبّحون؛(1)
ما آل محمّد انوارى اطراف عرش بوديم، خدا دستور داد تسبيح كنيم، ما كه تسبيح كرديم، فرشتگان از تسبيح ما به تسبيح مشغول شدند.
سپس به زمين آمديم، باز خدا دستور تسبيح به ما داد و چون تسبيح كرديم اهل زمين از ما تسبيح خدا را آموختند....
روايت ديگر از ابن عباس نقل شده. وى مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در ضمن سخنى فرمود:
خلقني اللّه نوراً تحت العرش قبل أن يخلق اللّه آدم باثني عشر ألف سنة، فلمّا أن خلق اللّه آدم ألقى النور في صلب آدم، فأقبل ينتقل ذلك النور من صلب إلى صلب حتّى تفرقنا في صلب عبداللّه بن عبدالمطلب وأبي طالب، فخلقنا ربّي من ذلك النور لكنّه لا نبيّ بعدي.(2)6.
ص: 148
در روايت ديگر آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
كنت أنا وعلي نوراً بين يدي اللّه جلّ جلاله قبل أن يخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق اللّه آدم سلك ذلك النّور في صلبه، فلم يزل اللّه عزّوجلّ ينقله من صلبٍ إلى صلب حتّى أقره في صلب عبدالمطّلب.
ثمّ أخرجه من صلب عبدالمطّلب فقسّمه قسمين، فصيّر قسم في صلب عبداللّه وقسم في صلب أبي طالب.
فعليٌ منّي وأنا من علي، لحمه من لحمي ودمه من دمي، فمن أحبّني فبحبّي أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه؛(1)
چهار هزار سال پيش از آن كه خداوند آدم را بيافريند من و على يك نور در پيشگاه الاهى بوديم و چون خداوند آدم را آفريد اين نور در پشت آدم راه يافت و همواره خداى متعال اين نور را از پشتى به پشت ديگر منتقل مى كرد تا آن كه در پشت عبدالمطلب جاى داد، سپس از پشت عبدالمطلب بيرون آورد و به دو بخش تقسيم نمود: يك بخش را در پشت عبداللّه و بخش ديگر را در پشت ابى طالب نهاد.
پس على از من است و من از على هستم. گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است. پس هر كس مرا دوست بدارد. به دوستى من او را نيز دوست مى دارد و هر كس مرا دشمن بدارد به دشمنى من او را نيز دشمن خواهد داشت.
روايتى ديگر از معاذ بن جبل نقل شده كه گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
إنّ اللّه عزّوجلّ خلقني وعليّاً وفاطمة والحسن والحسين قبل أن يخلق الدنيا9.
ص: 149
بسبعة آلاف عام.
قلت: فأين كنتم يا رسول اللّه؟
قال: قدّام العرش نسبّح اللّه تعالى ونحمده ونقدّسه ونمجده.
قلت: على أيّ مثال؟
قال: أشباح النور...؛(1)
خداوند متعال هفت هزار سال پيش از آفرينش دنيا من، على، فاطمه، حسن و حسين را آفريد.
معاذ مى گويد: عرض كردم: اى رسول خدا! پيش از آفرينش دنيا شما كجا بوديد؟
فرمودند: پيش عرش بوديم و خداى تعالى را تسبيح مى نموديم، مى ستوديم و تقديس و تمجيد مى كرديم.
عرض كردم: به چه هيئت و شكلى بوديد؟
حضرت فرمودند: شبح هايى از نور بوديم....
در روايت ديگر آمده كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:
... أما علمت إنّ محمّداً وعليّاً صلوات اللّه عليهما كانا نوراً بين يدى اللّه جلّ جلاله قبل خلق الخلق بألفي عام، وإنّ الملائكة لمّا رأت ذلك النور رأت له أصلاً قد تشعّب فيه شعاعٌ لامع. فقالت: إلهنا وسيّدنا! ما هذا النور؟!
فأوحى اللّه عزّوجلّ إليهم: هذا نور من نوري أصله نبوّة وفرعه إمامة، أمّا النبوّة فلمحمّد عبدي ورسولي، وأمّا الإمامة فلعلي حجّتي ووليّي، ولولاهما ما خلقت خلقي...؛(2)2.
ص: 150
... آيا نمى دانى كه محمّد و علىّ صلوات اللّه عليهما هر دو نورى در مقابل خداوند متعال بودند كه دو هزار سال پيش از آفرينش مخلوقات آفريده شده بودند. وقتى فرشتگان اين نور را ديدند به خوبى دريافتند كه اين نور اصلى داشته كه از آن شعاعى درخشان منشعب گرديده است. از اين رو عرضه داشتند: خداى ما و آقاى ما! اين نور چيست؟
خداوند متعال به ايشان وحى فرمود: اين نورى است از نور من كه اصلش نبوّت و فرعش امامت است. امّا نبوّت به بنده و رسولم محمّد تعلّق دارد و امامت از آنِ حجّت و ولىّ من على است و اگر اين دو نمى بودند هرگز مخلوقات را نمى آفريدم....
در روايت ديگر مى خوانيم كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
إنّ اللّه تبارك وتعالى خلق محمّداً وعليّاً والأئمّة الأحد عشر من نور عظمته أرواحاً في ضياء نوره يعبدونه قبل خلق الخلق، يسبّحون اللّه عزّوجلّ ويقدّسونه، وهم الأئمة الهادية من آل محمّدٍ عليهم السلام؛(1) خداى تعالى محمد و على و يازده نفر پيشوايان را از نور عظمت خويش آفريد؛ در وقتى كه آنان، ارواحى بودند در روشنايى نور او كه خدا را پيش از ديگر خلق، عبادت مى كردند، تسبيح و تقديس او مى نمودند و اينان پيشوايان هدايت گر از آل محمد عليهم السلام هستند.
روايت ديگرى را شيخ مفيد رحمه اللّه از سلمان نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
خلقني اللّه من صفوة نوره ودعاني فأطعت، وخلق من نوري عليّاً فدعاه فأطاعه، وخلق من نوري ونور علي فاطمة، فدعاها فأطاعته، وخلق منّي9.
ص: 151
ومن نور علي وفاطمة الحسن والحسين فدعاهما فأطاعاه.
فسمّانا بالخمسة الأسماء من أسمائه: اللّه المحمود وأنا محمّد، واللّه العلي وهذا علي، واللّه الفاطر وهذه فاطمه، واللّه ذوالإحسان وهذا الحسن، واللّه المحسن وهذا الحسين.
ثمّ خلق منّا من صلب الحسين تسعةً أئمةً، فدعاهم فأطاعوه قبل أن يخلق اللّه سماءً مبنيّةً وأرضاً مدحيّةً أو هواءً أو ماءً أو ملكاً أو بشراً، وكنّا بعلمه نوراً نسبّحه ونسمع ونطيع؛(1)
خداوند مرا از برگزيدۀ نور خود آفريد، پس مرا خواند و من اطاعتش كردم، و على را از نور من آفريد، پس او را خواند و او اطاعتش كرد و از نور من و على، فاطمه را آفريد، سپس او را خواند و او اطاعت كرد، و از نور من، على و فاطمه حسن را آفريد و او را خواند و او اطاعت كرد، و از نور من، على، فاطمه و حسن، حسين را آفريد و او را خواند، وى اطاعت كرد.
ما را به پنج نام از نام هاى خويش نام نهاد، خدا محمود است و من محمد، خدا على است و اين على، خدا فاطر است و اين فاطمه، خدا احسان است و اين حسن، خدا محسن است و اين حسين.
پس از آن خداوند از ما (پنج نفر) و از صلب حسين نه امام آفريد و آنان را خواند آن ها اطاعت كردند، و اين پيش از آن بود كه خداوند آسمان افراشته، زمين پهناور، يا هوا، يا فرشته، يا آب و يا بشرى را بيافريند. ما به علم او نورى بوديم كه او را تسبيح مى نموديم و دستورات او را مى شنيديم و اطاعت مى كرديم.
شيخ طوسى رحمه اللّه در الأمالى خويش اين گونه نقل مى كند:
روزى امير مؤمنان على عليه السلام در رَحبه كوفه نشسته بودند و مردم دور2.
ص: 152
حضرتش جمع شده بودند، كسى آمد و سؤالى كرد و حضرت جوابى دادند تا مطلب به اين جا رسيد فرمودند:
والّذي بعث محمّداً صلى اللّه عليه وآله بالحق نبيّاً، إنّ نور أبي طالب يوم القيامة ليطفيء أنوار الخلق إلّاخمسة أنوار: نور محمّد صلى اللّه عليه وآله ونوري ونور فاطمه ونور الحسن والحسين ومن ولده من الأئمة؛ لأنّ نوره من نورنا الّذي خلقه اللّه عزّوجلّ من قبل أن خلق آدم بألفي عام؛(1)
به آن خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى مبعوث كرد، به راستى نور ابوطالب در روز قيامت همۀ انوار خلايق را فرو نشاند مگر پنج نور را؛ نور محمد، نور من، نور فاطمه، نور حسن و نور حسين و پيشوايان از فرزندان حسين؛ زيرا كه نور ايشان از نور ماست كه خداى تعالى آن را دو هزار سال پيش از آن كه آدم را بيافريند، آفريده است.
گفتنى است كه هر يك از اين روايات نكاتى دارد كه دانستن آن ها در معرفت انسان مؤثر است.
روايت ديگرى را امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان على عليه السلام از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل مى كند كه جبرئيل عرضه داشت:
يا محمّد! إنّ اللّه جعلك سيّد الأنبياء، وجعل عليّاً سيّد الأوصياء وخيرهم، وجعل الأئمّة من ذريّتكما إلى أن يرث الأرض ومن عليها. فسجد علي صلوات اللّه عليه وجعل يقبّل الأرض شكراً للّه تعالى.
وإنّ اللّه جلّ اسمه خلق محمّداً وعليّاً وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام أشباحاً يسبحونه ويمجّدونه ويُهلّلونه بين يدي عرشه قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فجعلهم نوراً ينقلهم في ظهور الأخيار من الرجالت.
ص: 153
وأرحام الخيرات المطهّرات والمهذّبات من النساء من عصرٍ إلى عصر.
فلمّا أراد اللّه عزّوجلّ أن يبيّن لنا فضلهم ويعرفنا منزلتهم ويوجب علينا حقهم، أخذ ذلك النور فقسّمه قسمين: جعل قسماً في عبداللّه بن عبدالمطّلب فكان منه محمّد سيّد النبيّين وخاتم المرسلين وجعل فيه النبوّة.
وجعل القسم الثاني في عبد مناف وهو أبو طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف، فكان منه علي أمير المؤمنين وسيّد الوصيّين وجعله رسول اللّه وليّه ووصيه وخليفته وزوج ابنته وقاضِىَ دِيْنِه (ديٖنه) وكاشف كربته ومنجز وعده وناصر دينه.(1)
و روايات در اين زمينه فراوان است، اما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.
از روايات شيعه و سنّى كه در اين زمينه نقل شده، فوايد مهمّى را به نحو نتيجه مى توان اين گونه استفاده كرد.
1. همان گونه كه نبوّت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از عالم قبل مقرّر بوده، وصايت، خلافت و ولايت اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلام نيز از همان عالم مقرّر شده است.
2. فرشتگان عبادت خداوند متعال را از حضرات معصومين عليهم السلام ياد گرفته اند.
3. اگر ائمّه عليهم السلام نبودند آدم خلق نمى شد.
4. ائمه عليهم السلام از حضرت آدم و ديگر پيامبران - به جز رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه وآله - افضل هستند.
ص: 154
5. امير مؤمنان على عليه السلام در تمام كمالاتِ پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله همسان هستند مگر نبوّت.
6. امير مؤمنان على عليه السلام افضل خلايق بعد از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله هستند و ناگزير فرد افضل براى خلافت، امامت و وصايت مُتعيّن است.
7. ائمه عليهم السلام در آن عالم در اطراف عرش خداوند متعال بودند و در آن جا به عبادت، تسبيح، تهليل و... مشغول بودند.
درباره عرش بحث ژرف و عميقى در كتاب هاى تفسيرى، حديثى و معارف و كلام مطرح و كتاب هاى متعدّدى در خصوص آن نوشته شده است. مردم عوام چنين تصور مى كنند كه در عالم بالا تختى وجود دارد كه خداوند متعال در آن جا مستقر است. شايد اين موضوع از ظاهر بعضى آيات اخذ شده باشد، قرآن كريم در آيه اى مى فرمايد:
«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى».(1)
در آيه ديگرى مى خوانيم:
«ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ».(2)
اما راغب اصفهانى درباره واژۀ «عرش» چنين مى نويسد:
العرش في الأصل شيءٌ مسقف... وسمّي مجلس السلطان عرشاً اعتباراً بعلوّه، قال تعالى: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ» (3) «أَيُّكُمْ يَأْتِينِي
ص: 155
بِعَرْشِها»(1)
... وكنّى به عن العزّ والسلطان والمملكة... وعرش اللّه ما لا يعلمه البشر على الحقيقة إلّابالاسم، وليس كما تذهب إليه أوهام العامّة؛(2)
عرش جايى است كه سقف داشته باشد و آن جايى را كه سلطان مى نشيند كه هم رتبتاً و هم حقيقتاً علو دارد و جاى بلندى است، عرش گويند....
كلمه عرش كنايه از قدرت، سلطنت، بزرگى، عزّت و عظمت خداوند متعال است.
انسان نمى تواند عرش خداوند متعال را درك بكند، يعنى ما كه خودمان محدود هستيم آيا براى عظمت، عزّت و قدرت خداوند متعال مى توانيم حدّى تصوير بكنيم؟
پس در هر جا از قرآن واژۀ «عرش» به كار رفته اشاره و كنايه از سلطنت خداوند متعال و قدرت الاهى است، وگرنه خداوند متعال جسم نيست كه در جايى نشسته و در آن جا مستقر باشد.
با اين كه راغب اصفهانى از اشاعره است، ولى درباره عرش اين گونه مى گويد.
در اين بين، ابن تيميه كتابى به نام العرش دارد.(3) شاگردان و معاصران او و بزرگان عامه مى گويند: ابن تيميه در آن جا تصريح دارد كه خداوند متعال جسم بوده و بر اين عرش مستقر است.(4)8.
ص: 156
گفتنى است كه علماى عامه از معاصران ابن تيميه درباره او و افكارش چند دسته بودند. براى مثال ابوحيّان اندلسى - نگارنده تفسير البحر المحيط - خيلى مريد او بوده و به او تعظيم مى كرده، تا اين كه كتاب العرش ابن تيميه به دست او رسيد. صاحب كتاب اتحاف السادة المتقين في شرح احياء علوم الدّين مى نويسد:
كتاب العرش من أقبح كتبه، ولمّا وقف عليه الشيخ أبو حيّان ما زال يلعنه حتّى مات بعد أن كان يُعظّمه؛(1)
ابوحيّان مريد ابن تيميه بود و از او تجليل مى كرد، وقتى كتاب العرش به دستش رسيد، همواره تا آخر عمر او را لعنت مى كرد.
بعد از اين تاريخ بود كه بحث عرش، معنا و چگونگى آن رونق بيشترى يافت.
وگرنه خداوند متعال جسم نيست و اين قول، كفر است.
البته اگر به فرض الفاظ قرآن در جسمانيّت خداوند متعال ظهور داشته باشند، يا ادّعاى ظهور شود، ناگزير بايستى طورى تفسير بشوند كه هم با ظاهر قرآن سازگار باشد و هم با دليل هاى قطعى ديگر كه بيان گر عدم جسمانيّت خداوند متعال هستند.
بنابراين، منظور از عرشِ خداوند متعال؛ يعنى عظمت، قدرت و سلطنت بارى تعالى و ائمّه عليهم السلام مانند وزرايى هستند كه در اطراف سلطانى نشسته و جزء دستگاه سلطنت او بوده و دور اين قدرت، سلطنت و عظمت حضور داشتند و دارند.
از اين رو در احاديث شيعه و سنّى آمده است كه نام اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار نام پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در آن عوالم در عرش ثبت شده است. اينك چند روايت در اين زمينه نقل مى كنيم.
قاضى عياض مالكى به سند خود از ابى الحمراء - كه از محدّثان بزرگ و علماى
ص: 157
سنّى و مالكى است - چنين نقل مى كند: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
لمّا أسري بي إلى السماء إذا على العرش مكتوبٌ: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، أيّدته بعليٍّ؛(1)
هنگامى كه مرا به سوى آسمان سير دادند، ناگاه ديدم بر عرش نوشته شده:
هيچ معبودى جز خدا نيست و محمّد فرستادۀ اوست كه به واسطۀ على او را تأييد كردم.
در روايت ديگرى مى گويد: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
لمّا اسري بي إلى السماء رأيت على ساق العرش الأيمن: أنا اللّه وحدي، لا إله غيري، غرستُ جنّة عدنٍ بيدي، محمدٌ صفوتي، أيّدته بعليّ؛(2)
من جنت عدن را به وجود آوردم، محمد برگزيده من است كه او را با وجود على تأييد و يارى كردم.
در روايت ديگر مى فرمايد: بر ساق عرش الاهى نوشته شده است:
أنَا غرست جنّة عدنٍ بيدي محمّد صفوتي من خلقي، أيّدته بعليٍ؛(3)
من جنّت عدن را به وجود آوردم، محمّد برگزيده من است كه او را با وجود على تأييد و يارى كردم.
حافظ محبّ الدين طبرى در كتاب الرياض النضره في مناقب العشره المبشره در بخش فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام تحت عنوان
«ذكر اختصاصه بتأييد اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وآله7.
ص: 158
به وكتبه ذلك على ساق العرش» مى نويسد: ابوالحمراء گويد: پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
ليلة اسرى بي إلى السماء نظرت إلى ساق العرش الأيمن، فرأيت كتاباً عن يمينه: محمّد رسول اللّه أيّدته بعلي ونصرته به؛(1)
در شب معراج به ساق عرش نگاه كردم ديدم در سمت راست نوشته شده: محمد رسول خداست كه او را به وسيله على تأييد و يارى كردم.
در روايت ديگر ابن عباس گويد:
كنّا عند النبي صلى اللّه عليه وآله إذا بطائرٍ في فيه لوزة خضراء، فألقاها في حجر النبي، فقبلها ثمّ كسرها فإذا في جوفها ورقة خضراء مكتوبة: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه نصرته بعلي.(2)
در روايت ديگر كه احمد بن حنبل نقل كرده آمده است:
مكتوب على باب الجنّة: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه علي أخو رسول اللّه قبل أن يخلق اللّه السماوات.
در متن ديگرى آمده است:
قبل أن تخلق السماوات بألفي عام.(3)
در اين زمينه روايت مفصّلى از ابن مسعود نقل شده است. ابن مسعود گويد:
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:3.
ص: 159
لمّا أسري بي إلى السماء أمر بعرض الجنّة والنار علي، فرأيتهما جميعاً، رأيت الجنّة وألوان نعيمها، ورأيت النار وأنواع عذابها.
فلمّا رجعت قال لي جبرئيل: هل قرأت يا رسول اللّه! ما كان مكتوباً على أبواب الجنّة، وما كان مكتوباً على أبواب النار؟
فقلت: لا يا جبرئيل!
فقال: إنّ للجنّة ثمانية أبواب، على كلّ باب منها أربع كلمات، كلّ كلمة خير من الدنيا وما فيها لمن علمها وعمل بها، وإنّ للنار سبعة أبواب، على كلّ باب منها ثلاث كلمات، كلّ كلمة خير من الدنيا والآخرة لمن علمها وعرفها.
فقلت: ياجبرئيل! ارجع معي لأقرأها.
فرجع معي جبرئيل عليه السلام فبدأ بأبواب الجنّة.
فإذا على الباب الأوّل منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، لكلّ شيء حيلة، وحيلة طيب العيش في الدنيا أربع خصال:
القناعة، ونبذ الحقد، وترك الحسد، ومجالسة أهل الخير.
وعلى باب الثاني منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، لكلّ شيء حيلة، وحيلة السرور في الآخرة أربع خصال: مسح رأس اليتامى، والتعطف على الأرامل، والسعي في حوائج الناس، وتفقّد الفقراء والمساكين.
وعلى الباب الثالث منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، كلّ شيء هالك إلّاوجهه، لكلّ شيء حيلة، وحيلة الصحّة في الدنيا أربع خصال: قلّة الكلام، وقلّة المنام، وقلّة المشي، وقلّة الطعام.
وعلى باب الرابع منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي وليّ اللّه،
ص: 160
ومن كان يؤمن باللّه واليوم الآخر فليكرم جاره، ومن كان يؤمن باللّه واليوم الآخر فليبر والديه، ومن كان يؤمن باللّه واليوم الآخر فليقل خيراً أو ليسكت.
وعلى الباب الخامس منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، من أراد أن لا يذلّ فلا يذلّ، ومن أراد أن لا يشتم فلا يشتم، ومن أراد أن لا يظلم فلا يظلم، ومن أراد أن يستمسك بالعروة الوثقى فليستمسك بقول:
لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه.
وعلى الباب السادس منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، من أحبّ أن يكون قبره واسعاً فسيحاً فلينفق على المساجد، ومن أحبّ أن لا تأكله الديدان تحت الأرض، فلينكس المساجد، ومن أحبّ أن لا يظلم لحده فلينور المساجد، ومن أحبّ أن يبقي طريّاً تحت الأرض يبسط المساجد.
وعلى الباب السابع منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، بياض القلوب في أربع خصال: في عيادة المريض، واتّباع الجنائز، وسدى أكفان الموتى، ودفع القرض.
وعلى باب الثامن منها مكتوب: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولي اللّه، من أراد الدخول من هذه الأبواب الثمانية فليستمسك بأربع خصال:
بالصدقة، والسخاء، وحسن الخلق، وكفّ الأذى عن عباد اللّه عزّوجلّ.
ثمّ جئنا إلى أبواب جهنّم:
فإذا على الباب الأوّل منها مكتوب ثلاث كلمات: من رجا اللّه سعد، ومن خاف اللّه أمن، والهالك المغرور من رجا سوى اللّه وخاف غيره.
وعلى الباب الثاني مكتوب: ويل لشارب خمر، ويل لشاهد زور، ويل لعاق أبويه.
ص: 161
وعلى الباب الثالث منها مكتوب: من أراد أن لا يكون عرياناً في القيامة فليكس الجلود العارية في الدنيا، ومن أراد أن لا يكون جائعا في القيامة فليطعم البطون الجائعة في الدنيا، ومن أراد أن لا يكون عطشاناً فليسق العطشان في الدنيا.
وعلى الباب الرابع منها مكتوب ثلاث كلمات: أذلّ اللّه من أهان الإسلام، أذلّ اللّه من أذلّ أهل البيت نبي اللّه، أذلّ اللّه من أعان الظالمين على ظلم المخلوقين.
وعلى الباب الخامس منها مكتوب ثلاث كلمات: لا تتبع الهوى، فإنّ الهوى يجانب الإيمان، ولا تكثر منطقك فيما لا يعنيك فتسقط من عين ربّك، ولا تكن عوناً للظالمين؛ فإنّ الجنّة لم تخلق لظالمين.
وعلى الباب السادس منها مكتوب ثلاث كلمات: حاسبوا أنفسكم من قبل أن تحاسبوا، ووبخوا أنفسكم من قبل أن توبّخوا، وادعوا اللّه عزّوجلّ قبل أن تردوا عليه ولا تقدروا على ذلك.
وعلى الباب السابع منها مكتوب ثلاث كلمات: أنا حرام على المتهجّدين، أنا حرام على الصائمين، أنا حرام على المتصدّقين.(1)
در روايت ديگرى چنين آمده است:
إنّ للجنّة ثمانية أبواب على كلّ أبواب منها أربع كلمات، كلّ كلمة خير من الدنيا وما فيها لمن تعلمها واستعملها، وإنّ للنار سبعة أبواب على كلّ باب منها ثلاث كلمات كلّ كلمة خير من الدنيا وما فيها لمن تعلمها وعرفها....(2)2.
ص: 162
در روايت ديگرى آمده كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لمّا عرج بي إلى السماء رأيت على باب الجنّة مكتوباً بالذهب: لا إله إلّااللّه، محمّد حبيبِ اللّه، علي ولي اللّه، فاطمة أمة اللّه، الحسن والحسين صفوة اللّه، على مبغضيهم لعنة اللّه؛(1)
هنگامى كه مرا به بهشت بردند ديدم بر در آن نوشته اند: معبود به جز خداى يكتا نيست و محمد دوست خدا است، على ولى خداست، فاطمة كنيز خدا است، حسن و حسين برگزيده خدا هستند و بر دشمنانشان لعنت خدا باد.
در روايت ديگر اين گونه آمده است:
لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، علي حبيب اللّه.(2)
در روايت ديگرى عبداللّه بن مسعود مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لمّا انّ خلق اللّه آدم ونفخ فيه من روحه، عطس آدم فقال: الحمد للّه.
فأوحى اللّه تعالى إليه: حمدني عبدي، وعزّتي وجلالي، لولا عبدان أريد أن أخلقهما في دار الدنيا ما خلقتك.
قال: إلهي فيكونان منّي؟
قال: نعم يا آدم! ارفع رأسك وانظر.
فرفع رأسه فإذا هو مكتوب على العرش: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه نبي الرحمة، علي مقيم الحجّة، ومن عرف حقّ علي زكى وطاب، ومن أنكرن.
ص: 163
حقّه لعن وخاب، أقسمت بعزّتي أن أدخل الجنّة من أطاعه وإن عصاني، وأقسمت بعزّتي أن أدخل النار من عصاه وإن أطاعني؛(1)
آن گاه كه خداوند آدم را آفريد و از روحش بر او دميد، آدم عطسه اى زد، سپس گفت: «الحمد اللّه».
خداى تعالى به آدم فرمود: مرا ستايش كردى به بزرگى و جلالم سوگند، اگر دو تن از بندگان كه در دنيا مى آفرينم، نبودند، تو را نمى آفريدم.
آدم عرض كرد: پروردگارا! آن دو تن از من هستند.
فرمود: آرى، از تو خواهند بود. اى آدم! سرت را بلند كن و بنگر!
آدم سر بلند كرد و ناگاه ديد كه بر فراز عرش نوشته شده: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمّد پيامبر رحمت و على انسانى بهشتى است، هر كس على را بشناسد پاك و پاكيزه است و آن كس حق على را انكار كند از رحمت نااميد و ملعون است.
به بزرگى و جلالم سوگند، كسى كه على را دوست دارد وارد بهشت مى كنم اگر چه نافرمانى و معصيت مرا كند و به بزرگى و جلالم سوگند، هر كس نافرمانى على را كند وارد دوزخ كنم اگر چه اطاعت مرا بكند.
در روايت ديگرى آمده كه اسم اميرالمؤمنين عليه السلام بر كتف فرشته صرصائيل نوشته شده است. امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينش نقل مى كند كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:
بينا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله في بيت أمّ سلمة إذ هبط عليه ملك له عشرون رأساً، في كلّ رأس ألف لسان، يسبّح اللّه ويقدّسه بلغة لا تشبه الأخرى،1.
ص: 164
ور احته أوسع من سبع سماوات وسبع أرضين، فحسب النبيي صلى اللّه عليه وآله أنّه جبرئيل فقال: ياجبرئيل! لم تأتني في مثل هذه الصورة قطّ؟
قال الملك: ما أنا جبرئيل، أنا صرصائيل، بعثني اللّه إليك لتزوّج النور من النور.
فقال النبي صلى اللّه عليه وآله: من ممّن؟
قال: ابنتك فاطمة من علي بن أبي طالب عليهما السلام.
فزوّج النبي فاطمة من علي بشهادة جبرئيل وميكائيل وصرصائيل عليهم السلام.
قال: فنظر النبي صلى اللّه عليه وآله فإذا بين كتفي صرصائيل: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه علي بن أبي طالب مقيم الحجّة.
فقال النبي صلى اللّه عليه وآله: يا صرصائيل! منذكم هذا كتب بين كتفيك؟
قال: من قبل أن يخلق اللّه الدنيا بأثني عشر ألف سنة؛(1)
روزى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در خانۀ امّ سلمه بود كه فرشته اى بر آن حضرت نازل شد كه بيست سر داشت و در هر سرش هزار زبان بود كه با آن ها به لغت هاى گوناگون خداوند را تسبيح و تقديس مى كرد. كف دست او از آسمان ها و زمين هفت گانه وسيع تر بود.
پيامبر فكر كرد كه او جبرئيل است و لذا خطاب به او فرمود: اى جبرئيل! هرگز با اين هيأت بر ما نازل نشده اى؟
آن فرشته گفت: من جبرئيل نيستم، بلكه صرصائيل هستم و به سوى تو مأمور شده ام تا نور را با نور تزويج نمايم.
پيامبر فرمود: چه كسى را به چه كسى؟
صرصائيل گفت: دخترت فاطمه عليها السلام را براى على عليه السلام.0.
ص: 165
پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فاطمه عليها السلام را براى على عليه السلام تزويج نمود و جبرئيل، ميكائيل و صرصائيل را بر اين امر شاهد گرفت.
سپس پيامبر به صرصائيل نگاه كرد و ديد كه در ميان دو كتف او نوشته شده:
«معبودى جز خداى يگانه نيست، محمّد رسول خداست و على بن ابى طالب برپا دارنده حجّت است».
پيامبر به آن فرشته گفت: اى صرصائيل! در چه زمانى اين نوشته در بين دو كتف تو نگاشته شده است؟
گفت: دوازده هزار سال پيش از اين كه خداوند دنيا را خلق كند.
در روايت ديگرى آمده است كه نام على عليه السلام بر بال جبرائيل نوشته شده بود. امام صادق عليه السلام از نياكان بزرگوارش نقل مى كند كه على عليه السلام فرمود:
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أتاني جبرئيل وقد نشر جناحيه، فإذا فيها مكتوب: لا إله إلّااللّه محمّد النبي.
ومكتوب على الآخر: لا إله إلّااللّه علي الوصي؛(1)
جبرئيل بر من نازل شد در حالى كه دو بال خود را باز كرده بود، ديدم در بال او نوشته شده: «معبودى جز خدا نيست، محمّد پيامبر است» و در بال ديگرش نوشته شده: «معبودى جز خدا نيست، على وصى است».
هم چنين بر پيشانى فرشته اى لواء الحمد نوشته شده است. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لمّا عرج بي إلى السماء رأيت في السماء الرابعة أو السادسة ملكاً نصفه من نار ونصفه من ثلج وفي جبهته مكتوب: أيّد اللّه محمّداً بعلي.9.
ص: 166
فبقيت متعجّباً، فقال لي ذلك الملك: ممّ تعجب؟ كتب اللّه في جبهتي ماترى قبل خلق الدنيا بألفي عام.(1)
در اين باره ابونعيم اصفهانى نيز چنين روايت مى كند: جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:
بينا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يوماً في مسجد المدينة فذكر بعض أصحابنا الجنّة.
فقال: أما علمت أنّ للّه لواءً من نور وعموداً من زبرجد خلقهما قبل أن يخلق السماوات بألفي سنة مكتوب على رداء ذلك اللواء: لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، آل محمّد خير البرية؛(2)
روزى در مسجد مدينه نشسته بوديم، بعضى از اصحاب از بهشت سخن به ميان آوردند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: براى خدا پرچمى از نور و ستونى از زبرجد است كه آن ها را دو هزار سال پيش از آفريدن آسمان ها آفريده است، بر دامنۀ اين پرچم نوشته شده: «معبودى جز خدا نيست. محمد رسول خداست»، آل محمد بهترين مردم هستند.
بنابر آن چه گذشت اين مجموعه روايات به اضافه روايات نور كه پيش تر گذشت و دلالاتى كه در اين مجموعه روايات وجود دارد، مى تواند شرح مناسبى براى اين فراز از زيارت جامعه باشد.1.
ص: 167
حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ؛
تا آن گاه كه به وسيلۀ شما بر ما منّت نهاده.
اين جمله به وجود ائمه عليهم السلام در اين عالم اشاره دارد كه وجودشان در اين عالم از خداوند متعال منّت بر خلايق بوده است.
راغب اصفهانى در المفردات في غريب القرآن مى نويسد:
المنّة: النعمة الثقيلة، ويقال ذلك على وجهين: أحدهما أن يكون ذلك بالفعل، والثاني أن يكون ذلك بالقول، وذلك مستقبح فيما بين الناس إلّا عند كفران النعمة. فيقال: منّ فلانٌ على فلان إذا أثقله بالنعمة.
وذلك على الحقيقة لا يكون إلّاللّه تعالى.(1)
يعنى اگر كسى، فرد ديگرى را غرق نعمت كند مى گويند: فلانى بر فلانى منّت گذاشته و به اصطلاح، نعمت هاى سنگين و ارزشمندى به او داده است.
منّت به معناى حقيقى نيست مگر از آنِ خداوند متعال، وگرنه ديگران مالك حقيقى نيستند تا منّت بگذارند.
كسى كه نعمتى به كسى بدهد و خدمتى براى او انجام دهد و آن را به زبان بياورد مى گويند: قبيح است.
به نظر مى رسد اين فراز به تأمّل بيشترى نياز دارد؛ زيرا منّت بر سه وجه است.
1. منّت فعل، كارى را از باب امتنان انجام دادن.
ص: 168
2. منّت قول، حرفى را از باب امتنان گفتن.
3. منّت به وسيله شخص.
آن چه در زيارت جامعه آمده اين است كه خداوند متعال از باب لطف، شما ائمّه را از آن عالم به اين عالم منتقل كرد و منّتى بر اين خلايق نهاد.
فرض كنيد شخصيّت بزرگى را حضرت امير عليه السلام از مدينه به عنوان والى به جايى بفرستند و به اهالى آن ديار بنويسند كه اين شخص را كه براى شما فرستاديم نزد ما خيلى ارزشمند است، ما اصلاً مى خواستيم پيش ما باشد، امّا ايثار كرديم. پس قدر او را بدانيد، از او استفاده كنيد، به سخنش گوش فرا دهيد و به او احترام نماييد.
آرى، تا همين اواخر مرسوم بود كه مراجع تقليد و بزرگان حوزه ها يكى از شاگردان و مقرّبين خود را به عنوان وكيل و نماينده به شهرها مى فرستادند و به اهالى آن ديار نامه مى نوشتند كه اين كسى است كه وجودش براى ما منشأ اثر بوده و مورد علاقه ماست، امّا شما را مقدّم دانستيم و ايثار كرديم.
رسول خدا و امير مؤمنان على و ائمّه عليهم السلام در آن عالم بودند، خداوند متعال از باب منّت بر خلايق آن حضرات را از آن عالم بر اين عالم فرستادند.
به هر حال؛ منّت گاهى فعل، گاهى قول و گاهى شخص است. خداوند متعال منّت نهاد كه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله را مبعوث كرد كه قرآن كريم مى فرمايد:
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»؛(1)
به حقيقت خداوند بر مؤمنان منّت نهاد؛ آن گاه كه در ميان آنان پيامبرى4.
ص: 169
از خودشان برانگيخت؛ تا آيات او را بر آنان بخواند و آن ها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت بياموزد، گرچه پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
بنابراين، خداوند متعال بر ما منّت گذاشت كه آن حضرت را در اين عالم قرار داد، و منّت گذاشت كه مبعوث كرد تا ما را به تزكيه و تعليم هدايت كند و هم چنين خواست ائمه عليهم السلام در اين عالم باشند يك منّت، چيزى از آن ها ياد بگيريم منّت ديگرى، آيه اى را براى ما تفسير كنند، منّت ديگرى و به خدمتشان برسيم منّت ديگرى است.
به هر حال، منّت چه فعل باشد و چه شخص از جانب خداوند متعال، لطف است. با استفاده از آيات قرآن كريم به نظر مى رسد كه نهايت غرض خداوند متعال از فرستادن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله يا منّت گذاشتن بر مردم به خاطر ائمه عليهم السلام، هدايت است كه خداوند متعال و اولياى او شناخته بشوند و به توسّط آنان عبادت و بندگى را ياد گيرند و به مقام قرب برسند.
همين معنا در قرآن مجيد نيز آمده است. آن جا كه مى فرمايد:
«بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ»؛(1)
بلكه خداوند متعال بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است.
آرى، غرض، هدايت است؛ هدايت خلايق به توسط انبيا و اوليا. لذا خداوند متعال در آيه مباركه به علّت بعثت اشاره مى كند و مى فرمايد:
«يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ».(2)4.
ص: 170
وقتى انسان از گمراهى بيرون مى آيد كه تزكيه و تعليم بشود. منظور از تزكيه و تعليم، معرفت خداوند متعال و فراگيرى علوم سودمند و منظور از تزكيه نفس، آدم خوب شدن است.
روشن است كه آدم خوب شدن به مكتب وحى منحصر است و در مكتب هاى ديگر خبرى نيست. ادّعا كنندگان در جهل مركب هستند، مگر مى شود انسانِ منقطع از وحى - وحيى كه مكتب اهل بيت عليهم السلام دارد نه مطلق وحى - خوب بشود؟
البته همه وحى ها و همه كتاب هاى آسمانى صحيح هستند و مآلاً همانى مى گويند كه اهل بيت عليهم السلام مى گويند، وگرنه مردم در ضلالت و گمراهى مى ماندند.
پس خداوند متعال بر خلايق منّت گذاشت و ائمه عليهم السلام را از آن عالم به اين عالم آورد تا آن ها را هدايت كنند.
فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛
و شما را در خانه هايى قرار داد كه رفعت و جلالت دارد و از آن جا نام خدا به گوش ديگران مى رسد.
ائمه عليهم السلام پيش از آن كه چيزى را به ديگران بگويند خودشان عمل مى كردند؛ بلكه آنان قبل از فرشتگان، خداوند متعال را عبادت مى كردند. اين عبارت به اين آيۀ مباركه اشاره دارد كه مى فرمايد:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ
ص: 171
أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛(1)
(اين چراغ پرفروغ) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن داده كه ديوارهاى آن بالا برده شوند و در آن ها نام خدا برده شود و بامداد و شامگاه در آن ها تسبيح او گويند. مردانى كه هيچ تجارت و داد و ستدى آن ها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداختن زكات غافل نمى كند، آنان از روزى كه در آن، دل ها و ديدگان دگرگون مى شوند، مى ترسند تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضل خود بر پاداش آنان بيفزايد و خداوند به هر كس كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد.
در ذيل آيه بحث است كه آيا مراد از بيت، همان چهار ديوارى هاى گلى و آجرى آن دوران بوده است كه بيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نيز مثل خانه هاى آن زمان بوده است؟ نه، منظور آن هايى هستند كه درون آن خانه ها زندگى مى كردند.(2) از اين رو در آيه تطهير مى فرمايد:
«إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»؛(3)
خداوند مى خواهد از شما اهل بيت فقط پليدى را دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
البته امّ سلمه مورد احترام ماست، اما ازواج رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله مشمول آيه تطهير نيستند. چنان كه گذشت.(4)ب.
ص: 172
اينك بخشى از رواياتى را كه در ذيل اين آيه مباركه وارد شده است مى آوريم تا معلوم شود كه معناى آيه چيست؟ در مورد چه كسى نازل شده است؟ و چه كسانى مصداق آن هستند؟
امام باقر عليه السلام در ذيل اين آيه مى فرمايد:
هي بيوت الأنبياء وبيت علي منها؛(1)
منظور خانه هاى پيامبران الاهى است كه خانه على عليه السلام از جمله آن هاست.
ممكن است كسى از تعجّب بگويد كه امير مؤمنان على عليه السلام كه از انبيا نبودند، پس چگونه خانه او از خانه هاى پيامبران مى شود؟
عجيب اين كه در ذيل اين آيه در كتاب هاى اهل سنّت آمده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اين آيه را قرائت فرمود. مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا! كدام خانه ها هستند؟
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
بيوت الأنبياء؛
خانه هاى پيامبران.
ابوبكر برخاست و گفت: آيا بيت على و فاطمه نيز از آن خانه هاست؟
فرمود:
نعم من أفاضلها؛(2)
آرى، از برترين آن خانه هاست.
ص: 173
روايت ديگرى را ابن شهرآشوب نقل مى كند. ابوحمزه ثمالى مى گويد:
لمّا كانت السنة الّتي حجّ فيها أبو جعفر محمّد بن علي عليهما السلام ولقيه هشام بن عبدالملك أقبل الناس ينثالون عليه.
فقال عكرمة: من هذا عليه سيماء زهرة العلم؟! لأجربنّه.
فلمّا مثل بين يديه ارتعدت فرائصه واسقط في يد أبي جعفرٍ عليه السلام وقال:
يابن رسول اللّه! لقد جلست مجالس كثيرة بين يدي ابن عبّاس وغيره، فما أدركني ما أدركني آنفاً!
فقال أبو جعفر عليه السلام: ويلك يا عبيد أهل الشام! إنّك بين يدي «بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»؛(1)
سالى كه حضرت امام باقر عليه السلام به مكه رفت، هشام بن عبدالملك نيز در مكه بود، مردم پى درپى گرد امام مى آمدند و مسائل خود را مى پرسيدند.
عكرمه گفت: اين كيست كه نور علم از چهره او تابان است؟ بروم او را آزمايش كنم.
همين كه مقابل حضرت ايستاد، چنان لرزه بر اندامش افتاد كه در مقابل آن حضرت ناتوان شد، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! من در مقابل مردان بزرگى نشسته ام، ابن عباس و ديگران را درك نموده ام، ولى آن چه اكنون دچار شدم هيچ وقت براى من پيش نيامده است.
امام باقر عليه السلام فرمود: واى بر تو اى بنده شاميان! تو در مقابل شخصيتى قرار گرفته اى كه «خداوند دستور داده ديوارهاى خانه هاى آن ها بالا رود و نام او در آن ياد شود».9.
ص: 174
به اعتقاد محققان، عكرمه بربرى شاگرد ابن عباس از گروه خوارج و آدم درستى نبوده است. وقتى مى خواست از امام باقر عليه السلام چيزى بپرسد حالتى پيدا كرد و گفت: نزد خيلى از بزرگان رفتم و نشستم، اما اين حالت در من پيدا نشد كه اين جا پيدا شده است.
روايت ديگر در كمال الدين شيخ صدوق رحمه اللّه آمده است. اين روايت را نيز ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند. ابوحمزه ثمالى مرد بزرگى بوده كه حتى عامه نيز او را تجليل مى كنند. وى مفسّر بوده و تفسير كاملى داشته است، اما در دسترس نيست.
ابوحمزه مى گويد: امام باقر عليه السلام در حديث مفصّلى فرمود:
إنّما الحجّة في آل إبراهيم، لقول اللّه عزّوجل: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً».(1)
فالحجّة الأنبياء وأهل بيوتات الأنبياء حتّى تقوم الساعة، لأنّ كتاب اللّه ينطق بذلك ووصيّة اللّه جرت بذلك في العقب من البيوت الّتي رفعها اللّه تبارك وتعالى على الناس فقال: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»
وهي بيوتات الأنبياء والرسل والحكماء وأئمة الهدى؛(2)
همانا حجّت در خاندان ابراهيم عليه السلام است، براى گفتار خداى تعالى كه فرموده: «آل ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به ايشان پادشاهى بزرگى عطا كرديم».
پس مقصود از حجّت، پيامبران و خاندان آن ها تا روز قيامت است؛ زيرا كتابت.
ص: 175
خدا بدان گوياست، سفارش خدا بر اين جارى شده كه (امامت) در نسل خاندانى است كه خداى تعالى آنان را بر مردم برترى داده و فرموده: «در خانه هايى كه خدا دستور داده بالا رود و نام او در آن ها ياد شود...» و آن ها خانه هاى پيامبران، رسولان، حكيمان و امامان هدايت گر است.
در روايت ديگر ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام در مورد اين آيه پرسيدم. فرمود:
هي بيوت النبي صلى اللّه عليه وآله؛(1) منظور، خانه هاى پيامبر است.
روايت ديگرى را محمّد بن فضيل از ابا الحسن عليه السلام نقل مى كند و مى گويد:
از آن حضرت درباره اين آيه پرسيدم. فرمود:
بيوت محمّد ثمّ بيوت علي منها؛(2)
منظور خانه حضرت محمد صلى اللّه عليه وآله، آن گاه خانه حضرت على عليه السلام از آن خانه هاست.
روايت ديگرى در اين زمينه در الكافى آمده است: عبدالرحمان بن ابى ليلى به نقل از پدرش مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
... وَصَلَ اللّه طاعة ولي أمره بطاعة رسوله وطاعة رسوله بطاعته، فمن ترك طاعة ولاة الأمر لم يطع اللّه ولا رسوله وهو الإقرار بما أنزل من عند اللّه عزوجل «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»(3)
والتمسوا البيوت الّتي أذن اللّه أن ترفع ويذكر فيها اسمه، فإنّه أخبركم أنّهم «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا1.
ص: 176
بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...»(1)؛(2)
... خدا اطاعت ولىّ امر خود را به طاعت رسولش پيوسته و طاعت رسولش را به طاعت خودش. پس هر كس از واليان امر اطاعت نكند خدا و رسولش را اطاعت نكرده و همان اقرار به آن چه از طرف خداى متعال نازل گشته كه فرموده است «زينت خود را در هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد» و بجوييد خانه هايى را كه خدا دستور داده رفعت گيرند و نامش در آن ها برده شود، زيرا خدا به شما خبر داده كه آن ها «مردانى هستند كه هيچ تجارت و داد و ستدى ايشان را از ياد خدا...
باز ندارد...».
قتاده از مفسّران بزرگ اهل سنّت است، آنان بعد از «صحابه» رتبه اى به نام «تابعين» دارند كه قتاده، ضحّاك، مقاتل، مجاهد و عكرمه از آن جمله هستند.
قتاده مى گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم. آن حضرت فرمود:
من أنت؟
تو كيستى؟
عرض كردم: قتادة بن دعامه بصرى.
فرمود:
أنت فقيه أهل البصرة؟
تو فقيه بصرى ها هستى؟
گفتم: آرى.
عجيب است كه در روايتى آمده كه روزى امام باقر عليه السلام در سفرى به شام رفته بودند، بزرگ نصارا از حضرت پرسيد: شما از علماى مسلمانان هستيد؟2.
ص: 177
امام باقر عليه السلام فرمود:
لست من جُهّالهم؛(1)
من از نادانان آنان نيستم.
اين سخن خيلى معنا دارد. در اين حديث، حضرت از قتاده پرسيد: تو فقيه اهل بصره هستى؟
گفت: آرى.
امام باقر عليه السلام فرمود:
ويحك يا قتاده! إنّ اللّه جلّ وعزّ خلق خلقاً من خلقه فجعلهم حججاً على خلقه، فهم أوتاد في أرضه، قُوّامٌ بأمره، نجباء في علمه اصطفاهم قبل خلقه أظلّة عن يمين عرشه.
قال: فسكت قتادة طويلاً. ثمّ قال: أصلحك اللّه! واللّه لقد جلست بين يدي الفقهاء وقدّام ابن عبّاس، فما اضطرب قلبي قدّام واحد منهم ما اضطرب قدّامك.
قال له أبو جعفر عليه السلام: ويحك أتدري أين أنت؟ بين يدي «بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ»
فأنت ثَمَّ، ونحن اولئك.
فقال له قتادة: صدقت واللّه جعلني اللّه فداك، واللّه ما هي بيوت حجارة ولا طين...؛(2)
واى بر تو اى قتاده! به راستى خداوند گروهى از بندگان خويش را بر خلق خود4.
ص: 178
حجّت قرار داده است، آن ها پايه ها و استوانه هاى زمين به امر خدا و برگزيدگان علم خدا هستند، خدا آن ها را پيش از آفرينش مردم برگزيده كه سايه هايى در طرف راست عرش خدا بودند.
قتاده مدتى سكوت كرد، سپس گفت: خدا به شما خير دهد! من در مقابل فقهاى زيادى و پيش ابن عباس نشسته ام، هيچ وقت دلم نتپيده آن سان كه هم اكنون دلم مى تپد.
امام باقر عليه السلام فرمود: واى بر تو، مى دانى كجا هستى؟ تو در مكانى هستى كه «در خانه هايى كه خداوند دستور داده كه ديوارهاى آن بالا برده شوند و در آن ها نام خدا ياد شود و بامداد و شامگاه در آن ها تسبيح او گويند. مردانى كه هيچ تجارت و داد و ستدى آن ها را از ياد خدا، برپا داشتن نماز و پرداختن زكات غافل نمى كند» تو در چنين جايى هستى و ما آن ها هستيم.
قتاده گفت: راست مى فرماييد، خدا مرا فداى شما كند، اين خانه از گل و سنگ نيست....
روايت ديگر در نهج البلاغه آمده است كه وقتى امير مؤمنان على عليه السلام اين آيه را خواندند فرمودند:
وإنّ للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلم تشغلهم تجارة ولا بيع عنه، يقطعون به أيّام الحياة ويهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه في أسماع الغافلين ويأمرون بالقسط ويأتمرون به وينهون عن المنكر ويتناهون عنه.
فكأنّما قطعوا الدنيا إلى الآخرة وهم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك، فَكَأَنَّما اطّلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه وحقّقت القيامة عليهم عداتها فَكَشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا، حتّى كأنّهم يرون ما لا يَرَى الناس
ص: 179
ويسمعون ما لا يسمعون؛(1)
براى ذكر جماعتى هستند كه آن را به جاى دنيا براى خود اختيار كرده اند، هيچ تجارت و كسب و كارى آن ها را از ذكر خدا غافل نمى كند. در هنگام زندگى به آن مشغول مى گردند و در گوش غافلان حرام هاى خدا را مى خوانند و آن ها را از كردار زشت باز مى دارند.
آن ها مردم را به عدالت دعوت مى كنند و خود هم به آن عمل مى نمايند، از منكر نهى مى نمايند و خود هم از كار زشت دست مى كشند، آن ها از دنيا بريده اند و متوجه جهان آخرت شده اند.
آن ها خود را در جهان آخرت مشاهده مى كنند و ماوراء دنيا را مى نگرند، گويا آن ها از اهل برزخ اطلاع دارند و از طول اقامت آن ها در آن جا خبر دارند، آن ها به وعده هاى قيامت يقين دارند و اسرار آن را براى اهل دنيا بيان مى كنند. آن جماعت چيزهايى مشاهده مى كنند كه ديگران از درك آن عاجز هستند، و آن ها سخن هايى مى شنوند كه ديگران از شنيدن آن ناتوان هستند.
آرى، ائمه عليهم السلام كسانى هستند كه خداوند متعال منّت گذاشت و آن ها را به اين عالم فرستاد.(2) اما اين كه چرا خانه على و زهرا عليهما السلام از خانه هاى پيامبران شمرده شده؟ چون تمام آن چه در آن خانه ها بوده در اين خانه وجود داشته و از اين جا منتشر شده، بلكه مطالبى اين جا بوده كه آن جاها نبوده، و لذا فرمودند: «من أفاضلها».ه.
ص: 180
وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلاَيَتِكُمْ...؛
و خداوند، صلواتِ بر شما و دوستى شما را - كه ما را بدان ممتاز ساخت -....
آن چه كه تا كنون خوانديم، جعل خداوند متعال نسبت به اهل بيت عليهم السلام بود. اينك جعل خداوند متعال نسبت به اهل ولايت است.
خداوند متعال در آن عالم بر ربوبيت خود، نبوّت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ولايت ائمه عليهم السلام اخذ ميثاق كرده است.
اين موضوع از امور مربوط به عالم غيب است. ما هرگز نمى توانيم با عقل هاى ناقص و كوتاه خود درباره آن چيزى بگوييم، بايد از طريق رواياتى كه از ائمه عليهم السلام وارد شده كه با همۀ عوالم ارتباط و بر همۀ عوالم احاطه دارند چيزى بفهميم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»؛(1)
و (به ياد آور) زمانى كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذريه و نسل آن ها را برگرفت و آن ها را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند:
آرى، گواهى مى دهيم كه مبادا در روز قيامت بگوييد: ما از اين امر غافل بوديم يا بگوييد: همانا پدران ما پس از اين شرك ورزيدند و ما نيز فرزندان بعد از آن ها بوديم، آيا ما را به آن چه باطل گرايان انجام دادند مجازات مى كنى؟
ص: 181
در ذيل اين آيه مباركه روايات فراوانى از ائمه عليهم السلام رسيده است. در واقع قضيّه اخذ ميثاق، اقامه حجّت از ناحيه خداوند متعال بر همه خلايق است؛ نسبت به ربوبيت خداوند متعال، رسالت، رسول خدا و ولايت اهل بيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله.
البته درباره آن عالم بحث فراوان و پرسش هاى بسيارى مطرح شده است، از جمله:
آيا عالَمى به عنوان عالم ارواح پيش از اين عالم وجود داشته است؟
آيا ارواح پيش از اجساد خلق شده اند؟
آيا ارواح در آن عالم داراى عقل و درك بودند كه از آن ها پيمان گرفته بشود؟
آيا مراد از اين اقرار، اقرار زبانى است كه از آن به «لسان ملكوتى» تعبير مى كنند؟
آيا بعد از خلقت حضرت آدم از ذريه او پيمان گرفته شده است؟
سيّد مرتضى رحمه اللّه در مورد عالم ذَر در كتاب الأمالى مى نويسد:
وقد ظنّ بعض من لا بصيرة له ولا فطنة عنده أنّ تأويل هذه الآية إنّ اللّه سبحانه استخرج من ظهر آدم عليه السلام جميع ذريّته وهم في خلق الذرّ، فقرّرهم بمعرفته وأشهدهم على أنفسهم.
وهذا التأويل مع أنّ العقل يبطله ويحيله ممّا يشهد ظاهر القرآن بخلافه، لأنّ اللّه تعالى قال: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ»
ولم يقل: من آدم، وقال:
«مِنْ ظُهُورِهِمْ»
ولم يقل: من ظهره، وقال: «ذُرِّيَّتَهُمْ»
، ولم يقل: ذريته.
ثمّ أخبر تعالى بأنّه فعل ذلك لئلّا يقولوا [يوم القيامة]: إنّهم كانوا عن هذا غافلين أو يعتذروا بشرك آبائهم وأنّهم نشؤا على دينهم وسنّتهم، وهذا يقتضي أنّ الآية لم تتناول ولد آدم عليه السلام لصلبه، وأنّها إنّما تناولت من كان له آباء مشركون....(1)7.
ص: 182
برخى از متعصّبان اهل سنّت با توجّه به اين كلام، تصوّر كرده اند كه سيّد مرتضى رحمه اللّه عالم ذر را منكر شده، و شايد برخى از شيعه نيز اين گونه تصوّر كنند.
ما اين موضوع را در جايى بحث و آن را بررسى كرده ايم.(1) مطلب ديگر اين كه اگر آن عالم وجود داشته و اگر به واقع اقرارى بوده، آيا اين ميثاق حقيقتاً با اين آيه و امثال آن و تمثيلات و تشبيهاتى مثل «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»(2) ثابت مى شود؟
اين مطلب از بيان سيد مرتضى رحمه اللّه استفاده مى شود و برخى از معاصرين بزرگ ما نيز اين نظر را دارند.
كوتاه سخن اين كه ولايت اهل بيت در كنار رسالت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ربوبيت خداوند متعال به نحو ميثاق از مردم اخذ شده است؛ يعنى با ذريه حضرت آدم عليه السلام قرار داد شده است.
البته اين قرار داد در كتاب هاى اهل سنّت نيامده است؛ گرچه نسبت به ربوبيت خداوند متعال و رسالت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در منابع آن ها روايت آمده است.
قرآن كريم در آيه مباركه اى مى فرمايد:
«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»؛(3)
از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس.
پيش تر اشاره شد كه در كتاب هاى اهل سنّت آمده است كه همۀ پيامبران گذشته مأمور بودند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام را به مردم ابلاغ كنند، و اين ابلاغ جزء برنامه آن ها بوده است. در روايتى آمده: ابن مسعود مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله5.
ص: 183
فرمود:
أتاني ملك فقال: يا محمّد! «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»
على ما بعثوا؟
قلت: على ما بعثوا؟
قال: على ولايتك وولاية علي بن أبي طالب؛(1)
فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى محمد! «بپرس كسانى را كه پيش از تو فرستاديم از فرستادگان ما» بر آن چه مبعوث شده اند؟
من گفتم: بر چه مبعوث شده اند؟
گفت: بر ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب.
امّا در منابع و تفاسير ما روايات فراوانى در ذيل همين آيه مباركه به ويژه در تفسير كنز الدقائق آمده است. در روايتى مى خوانيم:
إنّ النبي صلى اللّه عليه وآله قاله ليلة أسري به إلى السماء: جمع اللّه بينه وبين الأنبياء، ثمّ قال له: سلهم يا محمّد! على ماذا بعثتم؟
فقالوا: بعثنا على شهادة أن لا إله إلّااللّه والإقرار بنبوّتك، والولاية لعلي بن أبي طالب؛
در شب معراج پيامبر با پيامبران ديگر ديدار كرد.
خداوند به او فرمود: اى محمّد! از آنان بپرس براى چه فرستاده شدند؟
پاسخ دادند: بر شهادت «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ»، اعتراف به پيامبرى تو و ولايت على بن ابى طالب فرستاده شديم.4.
ص: 184
در روايت ديگرى محمّد بن فضيل گويد: ابوالحسن عليه السلام فرمود:
ولاية علي مكتوبة في جميع صحف الأنبياء، ولم يبعث اللّه رسولاً إلّابنبوّة محمّد ووصيّه علي عليه السلام؛(1) ولايت على عليه السلام در كتاب هاى پيامبران نوشته شده، خداوند هرگز پيامبرى را مبعوث نكرده مگر با اقرار به نبوّت محمّد و وصى او على صلوات اللّه عليهما.
ما مى گوييم: «اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد». اين چه ربطى به عالم ميثاق دارد؟ آيا اين هم جزء ميثاق بوده است؟
شيخ صدوق رحمة اللّه عليه در معانى الاخبار بابى را تحت عنوان «معنى الصلاة على النبي صلى اللّه عليه وآله» گشوده است. در آن جا روايتى را از امام كاظم عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
من صلّى على النبي صلى اللّه عليه وآله فمعناه إنّي أَنَا على الميثاق والوفاء الّذي قبلت حين قوله: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»؛(2)
كسى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه وآله درود فرستد به اين معناست كه من برهان ميثاق و پيمان و وفايى هستم كه پيش تر بودم كه خداوند فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى».
بنابراين روايات در آن عالم بر ولايت ائمه عليهم السلام از ما پيمان گرفته شده و اين كه ما در اين عالم به آنان صلوات مى فرستيم؛ يعنى به آن چه كه در آن جا قرار گذاشتيم، در اين جا پايبند هستيم.
ص: 185
در واقع صلوات فرستادن اعلان ميثاقى است كه در آن عالم بسته ايم و عهدى است كه در آن جا داشته ايم.
بنابراين، با تمام قوّت و جرأت مى گويم كه صلوات فرستادن شعار است، و به خصوص، بلند صلوات فرستادن و هر كسى كه با اين سخن مخالفت بكند از اين خصوصيّاتى كه ذكر شد غافل است.
اصولاً، مخالفت با صلوات فرستادن و ذكر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله سيرۀ دشمنان اهل بيت بوده و بر اين موضوع شواهد تاريخى نيز داريم.
عبداللّه بن زبير مى خواست چند صباحى بر مردم رياست كند، امّا با وجود اهل بيت عليهم السلام نمى توانست به هدف خود برسد، او در دو جبهه مى جنگيد؛ در جبهه اى با بنى اميه و در جبهه ديگر با اهل بيت عليهم السلام. از اين رو «خسر الدنيا والآخره» شد و از دو طرف ضربه خورد.
در تاريخ نوشته اند: عبداللّه بن زبير در مدت كوتاه رياست خويش، در خطبه هاى نماز جمعه مدتى اسم پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را نمى آورد و مى گفت: نام بردن از او باعث قوّت بنى هاشم مى شود.(1) دليل آن روشن است؛ چرا كه ناگزير وقتى نام پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را در خطبه مطرح كند با تجليل و صلوات مخاطبان رو به رو خواهد شد.
همين داستان را منصور دوانيقى نيز پياده كرد. آن گاه كه منصور به حكومت رسيد علويان عليه او قيام كردند، در زمان سختى رياست مى كرد. او نه فقط نام نامى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را از خطبه هاى نماز جمعه حذف كرد؛ بلكه دستور داد به رغم انف علويان دو بزرگِ تيم و عدى؛ يعنى ابوبكر و عمر را نيز در خطبه ياد كنند.(2)4.
ص: 186
اين بدعت يعنى نام بردن اسامى شيخين و غير شيخين در خطبه ها از زمان منصور مانده و هدف او كوچك كردن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بود تا با ولايت مبارزه كند.
روايات فراوانى نقل شده كه ولايت نيز جزء عهد و قرار و ميثاق ما در عالم ذر بوده است. در روايتى آمده كه داوود رقّى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
فلمّا أراد أن يخلق الخلق نثرهم بين يديه فقال لهم: من ربّكم؟
فأوّل من نطق رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وأمير المؤمنين والأئمّة صلوات اللّه عليهم فقالوا: أنت ربّنا.
فحمّلهم العلم والدين، ثمّ قال للملائكة: هؤلاء حملة ديني وعلمي واُمنائي في خلقي وهم المسئولون.
ثمّ قال لبني آدم: أقرّوا للّه بالربوبيّة ولهؤلاء النفر بالولاية والطاعة.
فقالوا: نعم ربّنا أقررنا.
فقال اللّه للملائكة: اشهدوا.
فقالت الملائكة: شهدنا على أن لا يقولوا غداً: «إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».(1)
يا داوود! ولايتنا مؤكّدةٌ عليهم في الميثاق؛(2)
هنگامى كه خداوند خلق را آفريد به آنان فرمود: پروردگار شما كيست؟
ص: 187
نخستين گوينده رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام بودند كه گفتند: تويى پروردگار ما.
پس دين و دانشش را به آن ها وانهاد.
سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان دين و علم من و امينانم بر خلقم، و آنان مسئول هستند.
سپس به فرزندان آدم فرمود: براى خدا به پروردگارى اقرار كنيد، و براى اينان به ولايت و فرمانبردارى.
گفتند: پروردگارا! ما اقرار كرديم.
پس خدا به فرشتگان فرمود: گواه باشيد.
فرشتگان گفتند: گواهيم بر اين كه فردا نگويند: «راستى ما از اين بى خبر بوديم، يا بگويند: همانا پدران ما پيش از اين مشرك بودند، و ما فرزندان ناتوانى بوديم پس از آن ها، آيا ما را بدان چه باطل گرايان كردند عذاب مى نمايى».
اى داوود! ولايت ما در ميثاق بر آن ها مؤكد شده است.
روايت ديگر را حمران چنين نقل مى كند: امام باقر عليه السلام فرمود:
إنّ اللّه تبارك وتعالى حيث خلق الخلق خلق ماءً عذباً وماء مالحاً اجاجاً، فامتزج الماءان، فأخذ طيناً من أديم الأرض فعركه عركاً شديداً، فقال لأصحاب اليمين وهم كالذر يدبّون: إلى الجنّة بسلام، وقال لأصحاب الشمال: إلى النّار ولا أبالي.
ثمّ قال: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ».(1)
ثمّ أخذ الميثاق على النبيّين فقال: ألست بربّكم وأنّ هذا محمّد رسول اللّه2.
ص: 188
وأنّ هذا علي أمير المؤمنين؟
قالوا: بلى.
فثبتت لهم النبوّة وأخذ الميثاق عَلى اولي العزم. إنّني ربّكم ومحمّد رسولي وعلي أمير المؤمنين وأوصياؤه من بعده ولاة أمري و خزّان علمي، وأنّ المهدي انتصرُ به لديني وأظهر به دولتي وانتقم به من أعدائي واعبد به (يعني بسببه) طوعاً وكُرهاً.
قالوا: أقررنا يا ربّ وشهدنا...؛(1)
هنگامى كه خداوند متعال مخلوقات را خلق كرد، آب شيرين و گوارا و آب تلخى نيز آفريد و آن ها را به هم ممزوج كرد، بعد مقدارى خاك از روى زمين برداشت و آن را نرم نمود، سپس به آن قسمت كه در طرف راست حركت مى كردند فرمود: شما به طرف بهشت برويد!
بعد از اين متوجّه طرف چپ شد و فرمود: شما هم به طرف دوزخ برويد.
بعد فرمود: «آيا من خداى شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهيم، ما از اين جهت از شما گواهى گرفتيم كه شما روز قيامت نگوييد: ما از اين موضوع غافل بوديم».
سپس از آن ها درباره پيامبران پيمان گرفت و فرمود: آيا من خداى شما نيستم و محمد پيامبر من و على امير مؤمنان نيست؟
گفتند: چرا گواهى مى دهيم.
در اين جا نبوّت براى آن ها ثابت شد و براى پيامبران اولوالعزم از آن ها پيمان گرفته شد و آن ها اقرار كردند كه خداوند پروردگار ما، محمد رسول او، على امير مؤمنان و اوصياى بعد از او واليان امور هستند.3.
ص: 189
آنان خازنان علم خدا هستند و من به وسيله مهدى دين خود را يارى مى كنم و دولت خود را به دست او آشكار مى گردانم و از دشمنانم به وسيله او انتقام مى گيرم و به سبب او از روى ميل و اكراه عبادت مى شوم.
آن ها گفتند: پروردگارا! اقرار كرديم و شهادت داديم....
دقت كنيد! بعد از اين كه پيامبران اقرار كردند تازه نبوتشان ثابت شد، و چون به ولايت اقرار كردند آن وقت نبوّت آنان به امضا رسيد؛ حتى پيامبران اولوالعزم و اين روايت براى كسانى كه در افضليّت ائمه معصومين عليهم السلام از پيامبران اولوالعزم تأمّل دارند، قابل توجّه است.
روايت ديگرى را امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش و از جدّ والامقامش نقل مى كند و مى فرمايد:
إنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله قال لعلي عليه السلام: أنت الّذي احتجّ اللّه بك في ابتدائه الخلق حيث أقامهم أشباحاً، فقال لهم: ألست بربّكم؟
قالوا: بلى.
قال: ومحمّد رسولي؟
قالوا: بلى.
قال: وعلي بن أبي طالب وصيّي؟
فأبى الخلق جميعاً إلّااستكباراً وعتوّاً من ولايتك إلّانفر قليل وهم أقلّ القليل وهم أصحاب اليمين؛(1)
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمودند: تو كسى هستى كه خداوند در روز نخستين خلقت به تو احتجاج كرد و در آن هنگام همه به صورت اشباح بودند.8.
ص: 190
خداوند فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟
گفتند: آرى، شما پروردگار ما هستيد.
فرمود: آيا محمد، رسول من نيست؟
گفتند: آرى، او رسول است.
فرمود: آيا على امير مؤمنان نيست؟
در اين جا همه تكبر و خودخواهى كردند و ولايت تو را نپذيرفتند، مگر گروه اندكى كه آن ها نيز بسيار اندكند و آن ها اصحاب يمين هستند.
روايت ديگر را شيخ طوسى رحمه اللّه نقل مى كند. وى دعايى را از امام صادق عليه السلام بعد از نماز روز غدير نقل مى كند كه در آن دعا آمده است:
ومننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة من بعد النذير المنذر والسراج المنير، وأكملت الدين بموالاتهم والبرائة من عدوّهم، وأتممت علينا النعمة الّتي جددت لنا عهدك، وذكرتنا ميثاقك المأخوذ منّا في مبتدأ خلقك إيّانا، وجعلتنا من أهل الإجابة، وذكرتنا العهد والميثاق ولم تنسنا ذكرك، فإنّك قلت: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»
. اللهم بلى شهدنا بمنّك ولطفك بأنّك أنت اللّه لا إله الّا أنت ربّنا، ومحمدٌ عبدك ورسولك نبيّنا، وعلي أمير المؤمنين والحجّة العظمى وآيتك الكبرى والنبأ العظيم الّذي هم فيه مختلفون....(1)
اينك روايتى را مى آوريم كه در كتاب هاى شيعه و سنّى آمده است. جابر مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود:
يا جابر! لو يعلم الجُهّال متى سمّيَ أمير المؤمنين علي لم ينكروا حقّه.9.
ص: 191
قال: قلت: جعلت فداك، متى سمّي؟
فقال لي: قوله: «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ»
إلى «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»
وأنّ محمّداً نبيّكم رسول اللّه، وأنّ عليّاً أمير المؤمنين.
قال: ثمّ قال لي: يا جابر! هكذا واللّه جاء بها محمّد صلى اللّه عليه وآله؛(1) اى جابر! اگر نادانان اين امّت بدانند چه وقت على، اميرالمؤمنين ناميده شده، آن را انكار نمى كردند.
عرض كردم: قربانت گردم، چه وقت بدين نام، ناميده شد؟
فرمود: به دليل آيه اى كه خداوند بر محمّد صلى اللّه عليه وآله نازل نمود و هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم پيمان گرفت «آيا من پروردگار شما نيستم» و محمّد، پيامبر شما و على، اميرالمؤمنين است....
البته در اين زمينه روايات فراوانى نقل شده است و هر روايتى نورانيّت و خاصيّت خاص خود را دارد.
بنابر آن چه بيان شد صلوات تجديد عهد، تأكيد بر ميثاق و وفا به آن قرار در آن عالَم است. اين خاصيّت صلوات فرستادن است و معناى صلوات فرستادن بر حسب روايات گذشته همين است.
ص: 192
در طول تاريخ چند چيز شعار بوده و دشمنان با اين شعارها مبارزه كرده اند.
يكى از اين شعارها همين صلوات فرستادن است. طبق سندهاى صحيح اهل سنّت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله صيغه صلوات را معيّن فرموده اند كه به چه لفظى صلوات بفرستيد.
در حديثى آمده كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لا تصلّوا علي صلاة مبتورة، بل صلوا إلي أهل بيتي، ولا تقطعوهم، فإنّ كلّ نسب وسبب يوم القيامة منقطع إلّا نسبي [و سببي]؛(1)
براى من صلوات ناقص و ناتمام نفرستيد، بلكه بر اهل بيت من نيز صلوات بفرستيد و آنان را از من جدا نكنيد، همانا هر سبب و نسبى روز قيامت قطع مى گردد مگر سبب و نسب من.
البته اهل سنّت با اين گونه احاديث به گونه ديگر رفتار مى كنند كه:
اوّلاً عملاً به آن نحوى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرموده اند، انجام نمى دهند.
ثانياً پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند بدون صلوات بر آل من، صلوات نفرستيد، آنان در مقابل اين صيغه و متنى كه خودشان روايت مى كنند، حديث جعل كردند و متن هاى ديگرى براى صلوات درست نمودند.
يعنى با انواع مبارزه، صلوات فرستادن را منع مى كنند، و اين قوى ترين قرينه بر تأثير صلوات و رمز و شعار بودن آن است.
طبق تحقيقات انجام يافته، رفتار دشمن با اذان نيز در طول تاريخ اين گونه بوده
ص: 193
است كه در هر جايى كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام سيطره پيدا كردند اذان را تغيير دادند. وقتى شكست خوردند و ورق برگشت باز اذان به حال سابق خود برگشت.
آنان با جمله «حي على خير العمل» نيز مبارزه كردند، چون مى دانند كه معناى «حي على خير العمل» ولايت است.
از طرفى، آنان با اسم گذارى نيز مبارزه كرده اند؛ زمانى با اسامى على، فاطمه، حسن، حسين و جعفر شديداً مبارزه بوده است. وقتى حكومتشان ضعيف شد متزلزل شدند دوباره وضعيّت عوض شد.
انگشتر در دست راست كردن نيز شعار است، با آن نيز مبارزه كردند.
زمخشرى مى گويد:
أوّل من تختم باليسار معاوية؛(1)
نخستين كسى كه انگشتر در دست چپ كرد، معاويه بود.
اين موارد مدرك دارند، حتى در كيفيت پيچيدن عمامه نيز با پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام مبارزه كردند.
هم اكنون نيز با لقب آن حضرت «اميرالمؤمنين» مبارزه مى كنند، و اين لقب والا در راديو و تلويزيون خيلى كم تر گفته مى شود، چرا؟
آرى، اين كارها يا از روى جهل و نادانى و عدم التفات و يا - خداى ناكرده - به جهت ديگرى است.
از جمله شواهد ما بر شعار بودن صلوات فرستادن روايتى است كه مى فرمايد:
صلوات موجب زدودن نفاق مى شود. در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:5.
ص: 194
ارفعوا أصواتكم بالصلاة عليّ، فإنّها تذهب بالنفاق؛(1)
با صداى بلند صلوات بفرستيد؛ زيرا كه آن نفاق را از بين مى برد.
آن گاه اين روايت را به رواياتى ضميمه كنيد كه مى فرمايد: دشمنى اهل بيت عليهم السلام علامت نفاق است. اين روايات را شيعه و سنّى نقل كرده اند.
پيش تر گذشت كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به بريده فرمود:
أنافقت يا بريدة؟!
اى بريده! آيا منافق شده اى؟
بريده معذرت خواهى كرد، توبه نمود و با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تجديد بيعت كرد و گفت: من دوباره اسلامم را تجديد مى كنم و از اين ساعت به بعد، على بهترين مردم نزد من است.(2) آرى، بايد از شعارها محافظت كرد.
بنابر آن چه گذشت صلوات فرستادن رمز ولايت است و اين صلوات صيغه خاصّى دارد.
در اين زمينه بزرگان اهل سنّت - كه هر كدام از اين ها به مراتب از شيخين اعلم هستند - و جاى شگفتى است كه چرا اين ها خودشان را خدمتگزار آن ها قرار داده اند؟!! - رواياتى نقل كرده اند.
عبدالرزّاق، ابن ابى شيبه، احمد بن حنبل، عبد بن حُميد، بخارى، مسلم، ابوداوود، ترمذى و نسائى از كعب بن عجره چنين روايت مى كنند:
ص: 195
قال رجل: يا رسول اللّه! أمّا السلام عليك فقد علمناه، فكيف الصلاة عليك؟
قال: قولوا: اللهمّ صلّ على محمّد وعَلى آل محمّد كما صلّيت على آل إبراهيم إنّك حميدٌ مجيد.
اللهمّ بارك على محمّد وعَلى آل محمّد كما باركت على آل إبراهيم إنّك حميدٌ مجيدٌ؛(1)
مردى گفت: اى رسول خدا! به ما آموخته ايد كه چگونه بر شما سلام كنيم، ولى چگونه بر شما درود بفرستيم.
فرمود: بگوييد:
اللّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيت على إبراهيم وآل إبراهيم إنّك حميد مجيد....
آنان احاديث بخارى و مسلم در دو كتاب موسوم به صحيحين را واجب العمل مى دانند، پس چرا به حديث كيفيّت صلوات كه روايت كرده اند، عمل نمى كنند؟
عجيب اين كه ابن حجر مكّى در الصواعق المحرقه آورده كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
لا تصلّوا عليّ الصّلاة البتراء.
قيل: يا رسول اللّه! وما الصّلاة البتراء؟5.
ص: 196
قال: تقولون: «اللّهم صلّ على محمّد» وتمسكون. بل قولوا: «اللّهم صلّ على محمد وعلى آل محمّد»؛(1)
بر من صلوات و درود «بتراء» نفرستيد.
پرسيدند: درود «بتراء» كدام است؟
فرمود: درودى است كه شما مى گوييد: «اللهمّ صلّ على محمّد» و پس از آن، از بردن نام خاندان من، خوددارى مى كنيد، بلكه بگوييد: «اللهمّ صلّ على محمد و على آل محمد».
اصلاً صلوات فرستادن بدون ذكر اهل بيت صلوات نيست و از آن نهى شده است.
معلوم شد كه صلوات فرستادن به ميثاق و اصل ولايت اهل بيت عليهم السلام چه ارتباطى دارد. و نيز معلوم شد، صلوات جز جنبه شعار بودن و اعلان وفا به آن ميثاق و عهد، آثار و بركات ديگرى نيز دارد.
... طِيباً لِخَلْقِنَا، وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا، وَ تَزْكِيَةً لَنَا، وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛
... موجبِ پاكيزگى آفرينش ما، طهارت جان هاى ما، تزكيه ما و كفّاره گناهانِ ما قرار داد.
آرى، حبّ اهل بيت عليهم السلام علامت طيب ولادت و باعث از بين رفتن گناهان - حتى گناهان كبيره - است.
علامه مجلسى رحمه اللّه در بحار الأنوار بابى را تحت اين عنوان گشوده است كه:
«باب أنّ حبّهم عليهم السلام علامة طيب الولادة وبغضهم علامة خبث الولادة».
ص: 197
اينك برخى از روايات را در اين زمينه نقل مى كنيم:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرمود:
من أحبّنا أهل البيت فليحمد اللّه على أوّل النعم.
قيل: وما أوّل النعم؟
قال: طيب الولادة، ولا يحبّنا إلّامن طابت ولادته؛(1)
هر كس ما خاندان را دوست دارد خدا را به نخستين نعمت سپاس گويد.
عرض شد: نخستين نعمت كدام است؟
فرمود: حلال زادگى، ما را جز حلال زاده دوست نمى دارد.
در روايت ديگرى آمده كه امام باقر عليه السلام فرمود:
من أصبح يجد برد حبّنا على قلبه فليحمد اللّه على بادىء النعم.
قيل: وما بادىء النعم؟
قال: طيب المولد؛(2)
هر كس صبح كند و دوستى ما را در قلب خود بيابد خدا را بر ابتداى نعمت سپاس گويد.
عرض كردند: ابتداى نعمت كدام است؟
فرمود: حلال زادگى.
در روايت ديگرى پيامبر خدا به امير مؤمنان على فرمود:
يا علي! من أحبّني وأحبّك وأحبّ الائمّة من ولدك فليحمد اللّه على طيب4.
ص: 198
مولده، فإنّه لا يحبّنا إلّامؤمن طابت ولادته، ولا يبغضنا إلّامن خَبُثَتْ ولادته؛(1)
اى على! هر كس من، تو و پيشوايان از فرزندان تو را دوست بدارد خدا را بر حلال زادگى سپاس گويد؛ زيرا كه جز مؤمن حلال زاده ما را دوست نمى دارد و جز انسان حرام زاده ما را دشمن نمى دارد.
البته اين روايات به ما اختصاص ندارد؛ بلكه اهل سنّت نيز در اين زمينه روايات زيبايى نقل كرده اند. عبادة بن الصّامت مى گويد:
كنّا نبور أولادنا بحُبّ علي بن أبي طالب، فإذا رأينا أحدهم لا يحبّ علي بن أبي طالب علمنا أنّه ليس منّا وأنّه لغير رشدة؛(2)
ما فرزندانمان را به مهر على بن ابى طالب عليهما السلام آزمايش مى كنيم و انتخاب مى نماييم كه بفهميم كه فرزندان خودمان هستند يا اين زن جاى ديگرى رفته است.
گرچه برخى از اشخاص اين احاديث را تحريف كرده و واژۀ «نبور» را «بنور» و «أبناءنا» را به «ايماننا» دگرگون ساخته و گفته:
كنّا بنور إيماننا نحبّ علي بن أبي طالب؛(3)
ما به نور ايمانمان على بن ابى طالب را دوست مى داريم.
اين سخن خوبى است، اما تحريف شده است.0.
ص: 199
صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام آثار و بركات ديگرى نيز دارد، كه در اين زمينه روايات بسيارى وارد شده كه برخى از آن ها از شخص پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نقل شده است.
در روايتى حضرت امام رضا سلام اللّه عليه مى فرمايد:
من لم يقدر على ما يكفّر به ذنوبه فليكثر من الصّلاة على محمّد وآله، فإنّها تهدمُ الذنوب هدماً؛(1)
اگر كسى قادر نيست كارهايى انجام بدهد كه گناهانش از ناحيه خداوند متعال مورد مغفرت قرار بگيرد، زياد صلوات بفرستد؛ زيرا به يقين صلوات فرستادن گناهان را از بين مى برد.
حضرتش در روايت ديگرى فرمود:
الصّلاة على محمّد وآله تعدل عند اللّه عزّوجل التسبيح والتهليل والتكبير؛(2)
صلوات فرستادن در نزد خداوند متعال با تسبيح، تهليل و تكبير معادل است.
از اين روايت استفاده مى شود كه اساساً صلوات فرستادن ذكر است. در روايتى ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:
بالشهادة تدخلون الجنّة وبالصّلاة تنالون الرحمة، فأكثروا من الصّلاة على نبيّكم؛(3)
با شهادت و گواهى داخل بهشت خواهيد شد، با صلوات فرستادن، به رحمت الاهى خواهيد رسيد. پس بر پيامبرتان بسيار صلوات بفرستيد.
ص: 200
در روايت ديگرى حضرت امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند:
أثقل ما يوضع في الميزان يوم القيامة الصّلاة على محمّد وعلى أهل بيته؛(1)
سنگين ترين چيزى كه در ميزان شخص در روز قيامت گذاشته مى شود و مورد محاسبه قرار مى گيرد، صلوات بر محمّد و خاندان اوست.
در حديث ديگرى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من نسي الصّلاة عليّ أخطأ طريق الجنّة؛(2)
اگر كسى صلوات فرستادن بر مرا فراموش كند او در روز قيامت راه بهشت را گم خواهد كرد.
در روايتى ديگر پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
صلاتكم عليّ إجابة لدعائكم وزكاة لأعمالكم؛(3)
صلوات فرستادن شما براى من موجب پذيرش دعاى شما و پاكيزگى اعمالتان خواهد بود.
در روايت ديگرى ابوحمزه به امام صادق عليه السلام عرض كرده:
فما ثواب من صلّى عَلَى النبي وآله بهذه الصّلاة؟
قال: الخروج من الذنوب - واللّه - كهيئة يوم ولدته امّه؛(4)
پاداش كسى كه اين گونه بر پيامبر خدا و خاندان او صلوات بفرستد چيست؟
فرمود: به سان روزى كه تازه متولّد شده، تمام گناهانش ناديده گرفته مى شود.
در روايت ديگرى اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:7.
ص: 201
الصّلاة على النبي وآله أمحق للخطايا من الماء للنار؛(1)
صلوات فرستادن بر پيامبر و آل او مثل آب بر آتش، گناهان را از بين مى برد.
گفتنى است كه اين روايات ظهور؛ بلكه برخى از آن ها تصريح دارند كه صلوات فرستادن حتى گناهان كبيره را نيز از بين مى برد.
پيش تر روايتى را نقل كرديم كه به نظر مى رسد سندش نيز معتبر است كه امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ارفعوا أصواتكم بالصّلاة عليّ، فإنّها تذهب بالنفاق؛(2)
با صداى بلند بر من صلوات بفرستيد؛ زيرا كه آن نفاق را از بين مى برد.
در وصاياى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود:
يا علي! من صلّى علي كلّ يوم أو كلّ ليلة وجبت له شفاعتي ولو كان من أهل الكبائر؛(3)
اى على! كسى كه در هر روز يا هر شب بر من صلوات بفرستد، شفاعت من بر او واجب مى شود؛ گرچه داراى گناه كبيره باشد.
در روايت ديگرى صلوات از علم مكنون به شمار رفته، آن جا كه مى فرمايد:
قيل: يا رسول اللّه! أرأيت قول اللّه تعالى: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ»
كيف هو؟
فقال صلى اللّه عليه وآله: هذا من العلم المكنون. ولولا أنّكم سئلتموني ما أخبرتكم.9.
ص: 202
إنّ اللّه تعالى وكّل بي ملكين، فلا أذكر عند مسلم فيصلّي عليّ، إلاّ قال له ذلك الملكان: غفر اللّه لك وقال اللّه وملائكته: آمين. ولا أذكر عند مسلم فلا يصلّى عليَّ إلّاقال له الملكان: لا غفر اللّه لك، وقال اللّه وملائكته: آمين؛(1)
گفته شد: اى رسول خدا! صلوات طبق آيه چگونه است.
فرمود: اين از مكنونات علوم و از اسرار است، اگر نپرسيده بوديد به شما نمى گفتم.
به راستى اگر كسى در نزد او اسم من آورده شود و بر من صلوات بفرستد آن دو تا فرشته مى گويند: خدا تو را بيامرزد و خدا و فرشتگان نيز مى گويند: آمين.
اما اگر صلوات نفرستد فرشتگان نفرين مى كنند و خدا و فرشتگان به اين نفرين آمين مى گويند.
با اين روايات كاملاً معناى اين جمله روشن مى شود كه صلوات فرستادن موجب تزكيه و براى گناهان كفاره است.
فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ، وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ؛
از اين رو ما در پيشگاه او به برترى شما تسليم گشتيم و به تصديق شما شناخته شديم.
وقتى خداوند متعال ما را اين گونه قرار داد و بر صلوات ما، چنين آثارى مترتب كرد كه نام ما در آن عالم در زمرۀ اهل ولايت بوده و جزء كسانى باشيم كه با شما عهد و پيمان بسته اند و ولايت شما را پذيرفته اند؛ پس ما نيز در پيشگاه او به برترى شما تسليم گشتيم و به تصديق شما شناخته شديم.
ص: 203
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ؛
پس خداوند شما را به شريف ترين جايگاه بزرگواران، والاترين مرتبه هاى مقرّبان و بالاترين درجه هاى رسولانش رساند.
اين فراز و برخى از فرازهاى بعدى به صراحت و روشنى بيان گر افضليّت ائمه عليهم السلام از ديگر پيامبران - به جز پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله - و از ديگر فرشتگان مقرّب درگاه الاهى است.
خداوند متعال به ائمه اطهار عليهم السلام مقامى داده كه از مقامات همۀ مكرّمين، مقرّبين و مرسلين بالاتر است. حرف «باء» در «فبلغ اللّه بكم» براى تعديه است.
به تعبير ديگر، خداوند متعال شما را مثل كسى كه دست كسى را بگيرد و بالا ببرد، بالا برد و به اين جا رساند.
پيش تر بحثى در ذيل عبارت
«وعباده المكرمين الّذين لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون» مطرح شد،(1) اينك بخشى ديگر از آن بحث را اين جا مطرح مى كنيم.
خداوند متعال در قرآن مجيد در سورۀ انبياء چنين مى فرمايد:
«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ * وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ»؛(2)
آن ها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده است، او پاك و منزّه
ص: 204
است؛ بلكه فرشتگان، بندگان شايستۀ او هستند كه هيچ گاه در سخن بر او پيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند. آن چه را كه پيش رو و پشت سر آن هاست مى داند و آن ها جز براى كسى كه خدا مى پسندد، شفاعت نمى كنند و آنان از ترس او بيمناكند و هر كس از آن ها بگويد: «من معبودى جز او هستم»، او را با دوزخ كيفر مى دهيم و اين گونه ستمگران را كيفر خواهيم داد.
در مقابل قول كسانى كه گفتند: عيسى فرزند خدا است؛ قرآن مى فرمايد: نه، همه پيامبران بندگان گرامى، مقرّب و عزيز نزد خداوند متعال هستند. اينان پيش ارادۀ خداوند متعال چيزى را اراده نمى كنند و فعل اينان به امر خداوند متعال است.
خداوند متعال به جميع حركات، سكنات، خصوصيات و حالات اينان عالم و آگاه است و اينان تحت نظر الاهى هستند. اينان چنان مقرّب و مكرّمند كه هميشه به جا و به موقع شفاعت مى كنند و از كسى شفاعت مى نمايند كه خداوند متعال اراده كرده است.
گفتنى است كه ما در آينده درباره شفاعت، رجعت، توسّل به اهل بيت عليهم السلام و امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف به تفصيل سخن خواهيم گفت، ان شاء اللّه.
كوتاه سخن اين كه اينان چنان مقرّب هستند كه فعلشان فعل خداوند متعال است. از كسى شفاعت مى كنند كه او راضى است. يكى از اسماء خداوند متعال، شفيع است، شفيعِ اصلى و حقيقى خود خداوند متعال است؛ ولى در روز قيامت و يا در اين عالم، شفاعت عملاً به توسط ائمه اطهار عليهم السلام انجام مى گيرد.
اين بزرگواران در عين حالى كه اين قدر مقرّب هستند و اين گونه منازل و مقامات به آن ها داده شده، از خشيت خداوند متعال مشفق و بيمناك هستند، و در عين حالى كه اينان مقرّب هستند اگر كسى از اين ها بگويد: «من معبودى جز خداوند متعال هستم»، دوزخ جزا و كيفر او خواهد بود.
ص: 205
در روايات، ادعيه و زيارت هايى كه وارد شده، ائمه عليهم السلام به اين مقام ها موصوف شده اند؛ همان مقام هايى كه پيامبران الاهى دارا بودند. گرچه مراتب پيامبران فرق مى كند و مقامات آن ها مختلف است. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ»؛(1)
و به حقيقت ما برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى داديم.
ولى بالاترين درجه اين مقامات، مقامات ائمه اطهار سلام اللّه عليهم است كه مقام ائمه، بالاترين مراتبى است كه پيامبران الاهى با اختلاف مراتبشان دارا هستند؛ چرا كه پيامبران بندگان گرامى خدا هستند، اما خداوند متعال، ائمه عليهم السلام را به برترين جايگاه شرف گراميان كه داراى مراتب است، رسانده و بالاترين مرتبه از آنِ ائمه اطهار عليهم السلام است.
آرى، طبق آيات و روايات، ائمه عليهم السلام داراى مقام ولايت تكوينى، ولايت تشريعى و ديگر مقامات هستند، و از همه پيامبران گذشته در همۀ صفات مهم، جليل و عظيم، مقدّم هستند.
براى مثال در مقام مقايسه بين آن چه دربارۀ كتاب هاى انبياى گذشته و علم آن ها آمده و بين آن چه در قرآن مجيد و علم رسول اللّه و ائمه عليهم السلام وارد شده، مى بينيم قرآن مجيد راجع به حضرت موسى عليه السلام اين طور مى فرمايد:
«وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ»؛(2)
و براى او در الواح اندرزى از هر موضوع نوشتيم.
اگر «من» در اين جا «من» تبعيضى باشد؛ يعنى براى حضرت موسى عليه السلام
ص: 206
مطالبى، نازل شده است.
بلكه در مورد حضرت عيسى عليه السلام به كلمۀ «بعض» تصريح شده، آن جا كه مى فرمايد:
«وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ»؛(1)
من آمده ام تا برخى از آن چه را كه در آن اختلاف داريد، براى شما روشن كنم.
بنابراين، كتاب هاى پيامبران گذشته مشتمل بر همۀ حقايق و مبيّن همه امور و حقايق نبوده است؛ ولى خداوند متعال درباره قرآن مجيد مى فرمايد:
«تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ»؛(2)
بيان گر همه چيز است.
پس قرآن مجيد از كتاب هاى پيامبران گذشته افضل است و همين قرآنِ افضل با همۀ مطالب، حقايق و اسرارش نزد رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام است. در آيه اى ديگر مى خوانيم:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا»؛(3)
سپس اين كتاب را به گروهى از بندگان برگزيدۀ خود به ميراث داديم.
آن گاه در خصوص اميرالمؤمنين مى فرمايد:
«وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(4)
و كسى كه علم كتاب نزد اوست.
سپس خود امام عليه السلام به اين ترتيب استدلال كرده اند:
عن عبداللّه بن الوليد قال: قال أبو عبداللّه عليه السّلام:3.
ص: 207
ما يقول أصحابك في أمير المؤمنين وعيسى و موسى؟ أيّهم أعلم؟
قال: قلت: ما يقدّمون على أُولي العزم أحداً.
قال: أما أنّك لو خاصمتهم بكتاب اللّه لحجتهم.
قال: قلت: وأين هذا في كتاب اللّه؟
قال: إنّ اللّه قال في موسى: «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً»(1)
ولم يقل: كلّ شيء. وقال عيسى: «وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ»(2)
ولم يقل: كلّ شيء. وقال في صاحبكم: «كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(3).(4)
در روايت ديگرى آمده است:
وعن عبداللّه بن الوليد قال:
قال لي أبو جعفر عليه السّلام: يا عبداللّه! ما تقول الشيعة في علي وموسى وعيسى؟
قال: جعلت فداك، وعن أيّ حالاتٍ تسألني؟
قال: أسألك عن العلم، فأمّا الفضل فهم سواء.
قال: قلت: جلعت فداك، فما عسى أن أقول لهم؟
قال: هو - واللّه - أعلم منهما.
ثمّ قال: يا عبداللّه! أليس يقولون: إنّ لعليّ ما لرسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله من العلم؟
قلت: بلى.
قال: فخاصمهم فيه، إنّ اللّه تبارك وتعالى قال لموسى: «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي9.
ص: 208
اَلْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ».(1)
فأعلمنا أنّه لم يبيّن له الأمر كلّه. وقال اللّه تبارك وتعالى لمحمّدٍ صلّى اللّه عليه وآله: «وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ»(2).(3)
بنابر آن چه بيان شد، ائمه عليهم السلام از پيامبران گذشته افضل هستند، و نبايد تأمّل كرد كه آن بزرگواران از پيامبران اولوالعزم نيز افضل خواهند بود؛ چرا كه حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام از پيامبران اولوالعزم هستند.
جهت ديگر افضليت ائمه عليهم السلام آيه مباهله است.(4) وقتى اميرالمؤمنين نفس رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله باشد و رسول اللّه از ديگر پيامبران الاهى برتر باشد ناگزير اميرالمؤمنين از ديگر پيامبران الاهى افضل خواهند بود.
در قرآن مجيد موارد بسيارى نسبت به انبياى سلف داريم كه به لحاظ عصمت آنان - كه از خود قرآن استفاده مى شود - همه اين موارد را بر ترك اولى حمل مى كنيم.
اما از ائمه عليهم السلام ترك اولايى صادر نشده است. اگر ترك اولايى صادر شده بود، دشمنانشان آن را بزرگ مى كردند و از آن، داستان هايى مى ساختند.
بنابراين، ائمه عليهم السلام به جهت عصمت و علم از پيامبران گذشته افضل هستند. پس به جاست كه ما بگوييم:
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ؛
پس خداوند شما را به شريف ترين جايگاه بزرگواران، والاترين مرتبه هاى مقرّبان و بالاترين درجه هاى رسولانش رساند.1.
ص: 209
در ديگر اوصاف نيز ائمه ما از انبياى سلف افضل هستند. يكى از دلايل بر اين مدّعا، «حديث تشبيه» است. اين حديث بسيار معتبر و به سندهاى زيادى در منابع شيعه و سنّى آمده،(1) از اين رو فخر رازى و برخى از مفسّران ديگر ناچار شده اند كه اين حديث را در ذيل آيه مباهله ذكر كنند.(2) بنابر آيه مباهله، اميرالمؤمنين نفس رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است و به يقين رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از ديگر پيامبران الاهى افضل هستند. پس اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از آن ها افضل خواهند بود.
و آن گاه كه فخر رازى از پاسخ ناتوان مى گردد، ادّعاى اجماع مى كند و مى گويد:
مسلمانان اجماع دارند بر اين كه غير نبى نمى شود از نبى افضل باشد.
ما در پاسخ او مى گوييم: شيعيان كه از مسلمانان هستند مخالف اين مقاله مى باشند، و شاهد شيخ مفيد است كه قبل از شما بوده، وى در اين زمينه رساله اى نوشته و افضليت ائمه عليهم السلام را بر ديگر انبيا به اثبات رسانيده. پس چنين اجماعى منعقد نشده است.
سپس مى گوييم: وقتى ائمه اطهار عليهم السلام از ديگر پيامبران الاهى افضل باشند، از صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كسى نخواهد بود كه از ائمه افضل باشد. اينك متونى از حديث تشبيه را مى آوريم.(3)
ص: 210
عبدالرزاق، از معمر، از زهرى، از سعيد بن مسيب، از ابى هريره چنين نقل مى كند: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در جمع اصحاب خود فرمود:
إن تنظروا إلى آدم في علمه، ونوح في همّه، وإبراهيم في خلقه، وموسى في مناجاته، وعيسى في سننه، ومحمّد صلى اللّه عليه وآله في هديه وحلمه، فانظروا إلى هذا المقبل؛
هر كسى مى خواهد به آدم در علمش، به نوح در همتش، به ابراهيم در خلق و خويش، به موسى در مناجاتش، به عيسى در سنّتش و به محمد در بردباريش بنگرد، به شخصى كه مى آيد بنگرد.
مردم گردنشان را دراز كردند و از جايشان تكان خوردند ببينند كيست؟ ديدند او على بن ابى طالب عليهم السلام است.(1) روايت ديگر را ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه، وإلى موسى في مناجاته، وإلى عيسى في سمته، وإلى محمّد في تمامه وكماله وجماله فلينظر إلى هذا الرجل المقبل.
قال: فتطاول الناس بأعناقهم فإذا هم بعلي....(2)
در سند ديگرى چنين آمده است: انس بن مالك مى گويد:
ما در برخى از حجره هاى مكّه درباره على عليه السلام سخن مى گفتيم، ناگاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله وارد شد و فرمود:
أيّها الناس! من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه، وإلى إبراهيم في حلمه، وإلى موسى في شدّته، وإلى عيسى في زهادته، وإلى7.
ص: 211
محمّد في بهائه، وإلى جبرئيل في أمانته، وإلى الكوكب الدري والشمس الضّحي والقمر المضي فليطتاول ولْيَنْظُرْ إلى هذا الرجل، وأشار إلى علي بن أبي طالب.(1)
ابوسعيد خدرى مى گويد: ما در خدمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم كه على بن ابى طالب عليهما السلام وارد شد، مدتى پيامبر به اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كردند، آن گاه فرمودند:
من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في حكمه، وإلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى هذا.(2)
در اين زمينه روايات فراوان داريم كه يك جلد كامل نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار را تشكيل داده است.
در روايت ديگرى ابن عباس مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در جمع اصحاب خود نشسته بودند كه على عليه السلام وارد شد، وقتى چشمان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام افتاد فرمودند:
من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في حكمته، وإلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى علي بن أبي طالب.(3)
در روايت ديگر ابى الحمراء مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه، وإلى يحيى بن زكريا في زهده، وإلى موسى بن عمران في بطشه فلينظر إلى علي بن أبي طالب.(4)3.
ص: 212
روايت ديگر: حارث همدانى - از اصحاب معروف اميرالمؤمنين عليه السلام - اين گونه نقل مى كند:
بلغنا أنّ النبي صلى اللّه عليه وآله كان في جمع من أصحابه فقال: اريكم آدم في علمه، ونوحاً في فهمه، وإبراهيم في حكمته.
فلم يكن بأسرع من أن طلع علي عليه السلام.
فقال أبو بكر: يا رسول اللّه! أقست رجلاً بثلاثة من الرسل؟ بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول اللّه؟
قال النبي صلى اللّه عليه وآله: ألا تعرفه يا أبا بكر؟
قال: اللّه ورسوله أعلم.
قال: أبو الحسن علي بن أبي طالب.
قال أبو بكر: بخ بخ لك يا أبا الحسن! وأين مثلك يا أبا الحسن؟!(1)
به ما خبر رسيد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله در ميان جمعى از اصحاب خود فرمود: به شما آدم را به علمش، نوح را در فهمش و ابراهيم را در حكمتش نشان بدهم.
چيزى نگذشت كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن جا حاضر شد.
ابوبكر گفت: اى رسول خدا! مردى را به سه تن از پيامبران مقايسه فرمودى، خوشا به حال آن مرد، اى رسول خدا! او كيست؟
فرمود: اى ابابكر! او را نمى شناسى؟
گفت: خدا و رسول او داناترند.
فرمود: ابوالحسن على بن ابى طالب است.
ابوبكر گفت: مبارك باد بر تو اى ابا الحسن! و كجاست همانند تو اى اباالحسن!
روايت ديگر را ابونعيم اصفهانى نقل كرده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:8.
ص: 213
من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في فهمه، وإلى إبراهيم في خلّته فلينظر إلى علي بن أبي طالب.(1)
در روايت ديگر اين طور آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أراد أن ينظر في إبراهيم في حلمه، وإلى نوح في فهمه، وإلى يوسف في جماله فلينظر إلى علي بن أبي طالب؛(2)
هر كس مى خواهد به بردبارى ابراهيم. فرمانروايى نوح و زيبايى يوسف نظر كند به على بن ابي طالب عليهما السلام بنگرد.
بنابراين صفاتى كه در پيامبران گذشته به تنهايى بوده، در اميرالمؤمنين عليه السلام مجتمع بوده است كه «آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى».
در روايت ديگر پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، وإلى نوح في تقواه، وإلى إبراهيم في حلمه، وإلى موسى في هيبته، وإلى عيسى في عبادته فلينظر إلى علي بن أبي طالب.(3)
در حديث مفصّلى جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أراد أن ينظر إلى إسرافيل في هيبته، وإلى ميكائيل في رتبته، وإلى جبرائيل في جلالته، وإلى آدم في سلمه، وإلى نوح في حسنه، وإلى إبراهيم في خلّته، وإلى يعقوب في حزنه، وإلى يوسف في جماله. وإلى موسى في مناجاته، وإلى أيّوب في صبره، وإلى يحيى في زهده، وإلى عيسى في5.
ص: 214
سنته، وإلى يونس في ورعه، وإلى محمّد في جسمه وخلقه فلينظر إلى علي، فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء، جمعها اللّه فيه ولن تجمع في أحدٍ غيره.(1)
آن چه گذشت بخشى از رواياتى است كه اهل سنّت در كتاب هاى خود آورده اند كه ما از باب الزام و احتجاج به اين روايات، استدلال مى كنيم، گرچه اين روايات به اسانيد ديگرى نيز در منابع خودمان موجود است.
يكى ديگر از جهات افضليت حديثى است كه در آن نبوّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پيش تر از نبوّت همه انبيا بوده است. عبداللّه بن شقيق مى گويد:
مردى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پرسيد: چه موقع تو پيامبر بودى؟
فرمود:
كنت نبيّاً وآدم بين الماء والطين؛(2)
من آن گاه كه آدم در ميان آب و گل بودم، پيامبر بودم.
اين حديث در منابع شيعه و سنّى نقل شده است. روشن است كه همه پيامبران الاهى موظف بوده اند كه نبوّت پيامبر اكرم و ولايت ائمه عليهم السلام را به امّت هاى خودشان برسانند.
از طرف ديگر، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
ص: 215
نحن أهل بيتٍ لا يقاس بنا أحد؛(1)
ما خاندانى هستيم كه احدى به ما قياس نمى شود.
اين حديث نيز در منابع شيعه و سنّى آمده و در نهج البلاغه نيز ذكر شده است. در برخى از روايات آمده است:
أ حد من الناس.(2)
در برخى ديگر از روايات آمده است:
لا يقاس به أحد ممّن خلق اللّه.(3)
افضليّت ائمه عليهم السلام از خلايق از اولين و آخرين به جز رسول اكرم به عالمى اختصاص ندارد، بلكه در همه عوالم (دنيا، عالم قبل و عالم بعد) آن بزرگواران افضل خلايق هستند، به خصوص در عالم آخرت كه همه خلايق از اولين و آخرين جمع هستند شأن اهل بيت عليهم السلام بيشتر ظاهر خواهد شد.
اصلاً ظهور حقايق را براى آن عالم گذاشته اند، در اين عالم حقايق و غير حقايق به هم مخلوط هستند. در اين زمينه روايات ورود صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام به صحراى محشر شاهد صدق گفتار ماست.(4) اين روايات در كتاب هاى شيعه و سنى نقل شده است و روايات بسيار جالبى است. به راستى در اين عالم با حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه كردند كه بنا نبوده شأنشان در اين عالم ظاهر شود و قدر و مقام آن بانوى بزرگوار در آن جا معلوم خواهد شد.8.
ص: 216
حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ، وَ لاَ يَفُوقُهُ فَائِقٌ، وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ، وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ؛
همان جا كه هيچ فردى بدان نرسد، هيچ خواهان برترى به آن راه نيابد و هيچ پيش روى كننده اى بر آن پيشى نگيرد.
جايگاه ائمه عليهم السلام جايى است كه نه متأخّران ونه متقدّمان به آن جا نمى رسند. آن هايى كه نوعى سبقت در خوبى ها دارند - كه خوبى ها مراتب دارد - از ائمه و اهل بيت عليهم السلام سبقت نخواهند گرفت.
اصلاً مقام ائمه عليهم السلام مقامى است كه كسى حق توقع داشتن و اشتها كردن رسيدن به آن مقام را ندارد؛ چرا كه در اين باب توقّعات بى جا و شهوت هاى نفسانى جا ندارد.
راغب اصفهانى درباره واژۀ «طمع» چنين مى نويسد:
طمع: الطمع نزوع النفس إلى الشيء شهوة له...؛(1)
درخواست و رسيدن به جايى كه از روى شهوت و درخواست نفسانى باشد....
در عالم آخرت ظرفيّت ها و لياقت ها روشن مى شود و هر كسى را به قدر كارى كه انجام داده، جا مى دهند. از اين رو هر كسى جاى خودش را در آن جا پيدا مى كند.
آن عالم، عالم حقيقت است، نه عالم مجاز و اعتبار. هر كسى قدر خود را مى داند، از اين رو بيشتر از قدرش توقع نخواهد داشت.
آرى، تقدّم ها و تأخّرهاى بى جا فقط در عالم دنيا پيدا مى شود كه افراد به اسباب مختلف با هزينه پول و يا در اثر رفاقت ها، دوستى ها، فاميلى ها و... به جاهايى مى رسند.
ص: 217
در آن عالم يك سبب بيشتر نيست و آن نتايج اعمال انسان است. در آن جا فقط حق محض است، نه حق مخلوط با باطل كه حقايق و غير حقايق با هم مخلوط هستند و بسيارى از اوقات امر مشتبه مى شود و اشخاص و قضايا جا به جا و اشتباه مى گردد.
بنابراين، تمام كسانى كه در آن جا هستند؛ اعم از خوبان و بدان، منازل و مقامات خود را در آن عالم خواهند ديد و بر همه آشكار خواهد شد.
حَتَّى لاَ يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ، وَ لاَ عَالِمٌ وَ لاَ جَاهِلٌ، وَ لاَ دَنِيٌّ وَ لاَ فَاضِلٌ، وَ لاَ مُؤْمِنٌ صَالِحٌ، وَ لاَ فَاجِرٌ طَالِحٌ، وَ لاَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ، وَ لاَ شَيْطَانٌ مَرِيدٌ، وَ لاَ خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ، وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ، وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ، وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ، وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ، وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ، وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ، وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ؛
تا آن جا كه هيچ فرشته مقرّبى، هيچ پيامبر مرسلى، هيچ صدّيقى، نه شهيدى، نه عالمى، نه جاهلى، نه پست و نه ارجمندى، نه مؤمن شايسته و نه بدكار فاسدى، نه جبّار عنادورزى، نه شيطان سركشى و نه خلقى كه در ميان اين ها حضور دارند؛ نماند مگر آن كه خداوند جلالت و شكوه امر شما و عظمت شما و بزرگى شأن، نور فراگير، راستى جايگاه، استوارى مقام، شرافت محل و منزلت شما و مقام گرامى شما را و خصوصيتى كه در نزد او داريد و مقرّب بودن شما را به او بشناساند.
مقامات اهل بيت عليهم السلام در عالم قبل از اين عالم بر همگان معلوم شد، و همه مأمور گشتند تا به ولايت آن بزرگواران ايمان بياورند، كه اكثريت سر باز زدند و اقليت
ص: 218
- كه همانا شيعيان هستند - عهد و ميثاق بستند.
هم چنين خدا خواسته تا مقامات ائمه عليهم السلام در دنيا و در عالم آخرت نيز معلوم گردد. همه خوبان و بدان حقيقت شأن آن حضرات و نيز قربشان را نزد بارى تعالى بدانند كه البته عالم آخرت عالم استقرار و ظهور و بروز حقايق است.
در عالم آخرت حقايق مقامات ائمه عليهم السلام بر همگان؛ فرشتگان مقرّب، انبياى مرسل، صدّيقان، شهدا، علما، جهّال، خوب ها، بدها، بدكار فاسد و مؤمن صالح و... آشكار خواهد شد.
عالم دنيا، عالم تبدّلات و تغييرات است كه روزى حضرت يوسف عليه السلام در قعر چاه و روز ديگر سلطان مملكت بود.
ائمه و اهل بيت عليهم السلام در اين عالم آن طورى كه بايد، شناخته نشدند و آن طورى كه بايد، از آن ها استفاده نشد؛ بلكه انواع و اقسام ستم ها بر آن ها روا شد.
خداوند متعال شأن و مقام ائمه عليهم السلام را چنان علنى و عمومى اعلام كرده و آن ها را معرّفى نموده كه احدى از فرشتگان مقرّب، انبيا، مرسلان، صديقان، شهدا، علما، جهّال و ديگر مردم و خلايق از خوبان و بدان نمى ماند مگر اين كه «عرّفهم جلالة أمركم...».
«عرّفهم» يعنى: شناساند، و معلوم است كه «شناختن» غير از «دانستن» است، و شناختن هر كسى از آن ها بر حسب استعدادش خواهد بود، و شايد اين كه همۀ اصناف يكى يكى ذكر مى شوند براى تأكيد مطلب است، چنان كه خواهد آمد.
«ملك مقرّب» و «نبى مرسل» و «شهيد» روشن است. اما صدّيق كيست؟
راغب اصفهانى براى واژۀ «صدّيق» چهار معنا بيان مى كند و مى گويد:
والصدّيق، من كثر منه الصدق، وقيل: بل يقال لمن لا يكذب قطّ، وقيل: بل لمن لا يتأتي منه الكذب لتعوده الصدق، وقيل: بل لمن صدق بقوله
ص: 219
واعتقاده وحقق صدقه بفعله، قال: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا»(1) وقال: «وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ»(2). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 1/30 و 4/122 و 13/200 و 228، كنز العمّال: 2/434، حديث 429، الكامل: 3/274، تاريخ مدينة دمشق: 42/33، تهذيب الكمال: 12/18 و....(3) وقال: «مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ»(4). المفردات في غريب القرآن: 277.(5).(4)
به نظر مى رسد كه معناى چهارم بهتر باشد كه صدّيق كسى است كه آن چه را كه مى گويد معتقد است و در خارج تحقق مى بخشد و ايجاد مى كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه بودند و از ديگران سبقت گرفتند، لذا مى فرمايد:
أنا الصدّيق الأكبر؛(5)
من همان صدّيق بزرگ تر هستم.
به راستى مى شود به ابوبكر نيز صدّيق گفت؟
«خلقٌ بين ذلك شهيد» يعنى چه؟
از جملۀ «خلايق» خداوند تبارك و تعالى «حيوانات» هستند، آن ها نيز ائمه اطهار عليهم السلام را شناخته اند، و روايات در رابطۀ حيوانات با حضرت رسول و حضرات ائمه در كتاب هاى شيعه و سنّى موجود است، ما در اين كتاب بخشى از آن ها را آورده ايم.
و شايد خلايق ديگرى باشند كه ما نمى دانيم...
ص: 220
بنابر آن چه گفته شد، صدّيقان نيز در آن روز مقام اهل بيت عليهم السلام را خواهند ديد و طمع رسيدن به مقام آن بزرگواران را نخواهند داشت، چون استعداد آن را ندارند.
همين طور شهدا، علما، جاهلان و... همه و همه در آن جا ائمه عليهم السلام را خواهند شناخت.
براى همگان مقام، جلالت، عظمت، شأن، تماميّت نور، جايگاه، منزلت و قرب آن بزرگواران ظاهر شده و خواهد شد.
جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ؛
جلالت و شكوه امر شما، عظمت شما و بزرگى شأن و نور فراگير شما.
اين جمله ها از حيث مفهوم و معنا به هم نزديك هستند كه همگى حاكى از جلالت قدر و عظمت شأن ائمه عليهم السلام، و اين كه خداوند متعال به همۀ مكلّفين و غير مكلّفين از موجودات ذى شعور مقامات آن ها را از ولايت ها و غير ذلك هر كه به قدر وسع خود شناسانده است. اما به نظر مى رسد عبارت «تمام نوركم» اشاره به اين آيه مباركه باشد كه فرمود:
«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛(1)
آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خداوند نور خود را كامل مى كند، گرچه كفرورزان نپسندند.
اين نور اهل بيت سلام اللّه عليهم است كه خداوند متعال تمام كننده آن است.
محمّد بن فضيل مى گويد: از امام كاظم عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم، فرمود:
ص: 221
يريدون ليطفؤوا ولاية أميرالمؤمنين عليه السلام بأفواههم.
قلت: قوله تعالى: «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ».
قال: يقول: واللّه متمّ الإمامة، والإمامة هي النور، وذلك قوله عزّوجلّ:
«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا».(1)
قال: النور هو الإمام؛(2)
آنان مى خواهند ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را با دهان خود خاموش كنند.
عرض كردم: معناى «و خداوند نور خود را كامل مى كند» چيست؟
فرمود: مى فرمايد: خداوند امامت را كامل مى كند و امامت همان نور است و معناى گفتار خدا همين است، آن جا كه مى فرمايد: «پس به خدا، رسول او و نورى كه فرو فرستاديم ايمان بياوريد».
فرمود: منظور از نور، همان امامت است.
آرى، در اين عالم با ائمه اطهار و اهل بيت عليهم السلام بسيار مبارزه شد و هم چنان مبارزه مى شود، ولى هيچ تأثيرى در عظمت آن بزرگواران ندارد.
معاويه اى كه به طور رسمى و علنى مبارزه مى كرد، در مواقع حسّاسى به اميرالمؤمنين عليه السلام نيازمند مى شد، پيكى را نزد آن حضرت مى فرستاد، چون بالاخره خودش را كه به رياست منصوب كرده است، مسائلى وارد مى شود، سؤالاتى پيش مى آيد.
در روايتى آمده است: روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مى كند: اين سؤال ها را معاويه فرستاده چرا شما جواب مى دهيد؟9.
ص: 222
حضرت فرمودند: همين قدر بس كه او به ما احتياج دارد.
به هر حال، هر چه بيشتر با ائمه عليهم السلام مبارزه مى شد، مقامات آن بزرگواران بيشتر آشكار مى گشت. در نقلى آمده است: عبدالملك بن مروان به صراحت مى گويد: هر چه ما با اين ها مبارزه كرديم، اين ها بيشتر بزرگ و عزيز شدند.
و پس از آن كه به شهادت رسيدند باز با آنان و آن چه به آنان متعلّق است به انواع و اقسام مبارزه ها؛ با اصحاب، شيعيان و قبورشان مبارزه مى كنند.
طبق نقل تاريخ، دست كم دو مرتبه قبر سيّدالشهداء سلام اللّه عليه؛ يك مرتبه در زمان هارون به دستور او و يك مرتبه در زمان متوكّل به دستور او، تخريب شد و مى خواستند به طور كلّى آن بارگاه را محو و نابود كنند، اما چنين نشد.(1) آنان قبور ائمه بقيع را تخريب كردند و هم اكنون نيز مبارزه مى كنند و مى گويند:
اصلاً قبور ائمّه شما اين جا نيست.
برخى ديگر پيدا شدند كه قبر حضرت زهرا سلام اللّه عليها را معيّن كنند، نه براى دوستى با آن حضرت و شيعه؛ بلكه براى اين جهت كه روز قيامت علامت سؤال و استفهام خواهد شد و اين علامت سؤال از بين برود.
همۀ اين ها نوعى مبارزه است كه گاهى اين چنين مبارزه مى كنند كه قبر اميرالمؤمنين عليه السلام را منكر مى شوند و گاهى قبر حضرت زهرا سلام اللّه عليها را معيّن مى كنند.
اما خدا نخواسته اين مبارزه ها اثر بكند و اين ولايت از بين برود و شيعيان در طول تاريخ با اين همه مبارزه، ايذا شدند و در عين حال باقى هستند و خواهند بود كه اين اراده خداوند متعال است.0.
ص: 223
وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ؛
راستى جايگاه.
به نظر مى رسد اين عبارت به آيه مباركه اشاره دارد كه مى فرمايد:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»؛(1)
به راستى كه پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند؛ در جايگاه صدق و راستى نزد خداوند حاكم و توانمند.
منظور از مليكٍ مقتدر خداوند متعال است. اين مقام عنديّت براى اهل بيت و شيعيان مقرّب و خالص آن بزرگواران است:
جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى به على عليه السلام فرمود:
يا علي! أما علمت أنّ من أحبّنا وأتّخذ محبّتنا أسكنه اللّه معنا؟ وتلا هذه الآية: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ».(2)
و در مقابل فرموده:
«إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ»؛(3)
به راستى كه مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند؛ در روزى كه به صورت در آتش دوزخ كشيده مى شوند و (به آن ها گفته مى شود:) عذاب دوزخ را بچشيد!
در روايتى ديگر آمده است كه جابر مى گويد: پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ص: 224
أبشر يا علي! ما من عبد يحبّك وينتحل مودّتك إلّابعثه اللّه يوم القيامة معنا؛
مژده باد يا على! هر بنده اى تو را دوست بدارد و مهر تو را بر خود ببندد خداوند او را در روز رستاخيز با ما مبعوث خواهد كرد.
آن گاه حضرتش اين آيه را خواندند:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(1)؛(2)
به راستى كه پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند؛ در جايگاه صدق و راستى نزد خداوند حاكم و توانمند.
وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ؛
و استوارى مقام.
آرى، مقام ائمه عليهم السلام نزد خدا ثابت و هميشگى است، و در گذشته خوانديم
«وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ».
وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ، وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ؛
و شرافت محل و منزلت شما.
با توجّه به مفهوم واژه «شرف»، محل و منزلت ائمه عليهم السلام نزد خداوند از ساير مقرّبان و دارندگان منازل الاهى بالاتر است.
و هم چنين است معناى:
وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ، وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ؛
و مقام گرامى شما را و خصوصيتى كه در نزد او داريد.
ص: 225
وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ؛
و مقرّب بودن شما را به او بشناساند.
اما اين جمله ممكن است اشاره باشد به اين كه چون ائمه عليهم السلام در همه عوالم و مقامات همراه رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله مى باشند، پس در مقام قربى كه در آيه مباركۀ:
«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»؛(1)
سپس نزديك تر و نزديك تر شد... تا آن كه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كم تر بود.
فرموده، با حضرت هستند....(2)
در اين فراز دو تفصيل وجود دارد:
1. اين كه مخاطبان معرّفى ائمه عليهم السلام يك يك ذكر شده اند، و حال آن كه ممكن بود با يك جمله مثل «كلّ الخلائق» مطلب افاده شود.
2. اين كه به تفصيل به مقامات ائمه عليهم السلام و به الفاظ مختلف پرداخته شده است.
اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه چرا تفصيل؟
اين اسلوبى از اساليب لغت عرب است كه در معانى و بيان آمده و از محسّنات كلام اين است كه چنين تفصيل داده شود.
اين گونه محسّنات كلامى در قرآن، دعاها و زيارات آمده است. در زيارت
ص: 226
حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف اين گونه مى خوانيم:
... السلام عليك حين تقوم، السلام عليك حين تقعد، السلام عليك حين تقرأ وتبيّن. السلام عليك حين تصلّي وتقنت، السلام عليك حين تركع وتسجد، السلام عليك حين تحمد وتستغفر، السلام عليك حين تهلّل وتكبّر، السلام عليك حين تصبح وتمسي، السلام عليك في الليل إذا يغشى، والنهار إذا تجلّى.
السلام عليك أيّها الإمام المأمون، السلام عليك أيّها المقدّم المأمول، السلام عليك بجوامع السلام....(1)
در اين زيارت به جاى اين تفصيل مى توانست اين گونه بفرمايد:
السلام عليك في جميع الأحوال؛ اما اين بيان نكته دارد.
قرآن كريم در داستان حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:
«وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى * قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى»؛(2)
و آن چيست در دست راست تو اى موسى؟ گفت: اين عصاى من است؛ بر آن تكيه مى كنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم و من در آن منافع ديگرى نيز دارم.
آرى، اين ها، حساب هايى بين محبوب و محبّ است، كه انسان نسبت به كسى كه اخلاص دارد و ارادتمند است، ميل دارد با او زياد حرف بزند، توضيح بيشترى بدهد و سخن را ادامه بدهد.
البته شايد نكات، خصوصيّت ها و ظرافت هاى ديگرى نيز داشته باشد.8.
ص: 227
ص: 228
ص: 229
بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي، أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلاَلَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ.
مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ، مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ، وَ مُعَادٍ لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ، مُطِيعٌ لَكُمْ.
عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ، مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ، مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ.
آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ، عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ، مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لاَئِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ.
مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ، وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ، وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي.
مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ، وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ، وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ.
وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ، وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْ، وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ، وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ، وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ.
ص: 230
پدر و مادر، خاندان، مال و خانواده ام فداى شما باد، خدا و شما را گواه مى گيرم كه من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما آن را انكار كرديد كفر مى ورزم و به شأن شما و به گمراهى كسى كه با شما مخالفت كرد بينا هستم.
دوست دار شما و دوستان شما هستم، بغض دشمنانتان را در دل دارم. در صلحم با هر كس با شما صلح كند و در جنگم با هر كس با شما در جنگ است، حق مى دانم آن چه را شما حق دانستيد و باطل مى دانم آن چه را شما باطل دانستيد و پيرو شما هستم.
به حق شما عارف و به برترى شما اقرار دارم، بار علم و دانش شما را تحمل كنم و از مهالك، در پرده امان شما روم. به شما اعتراف، به بازگشتتان ايمان دارم و به رجعت شما تصديق دارم، چشم به راه فرمان شما و در انتظار دولت شما هستم.
گفتارتان را مى پذيرم، دستورتان را انجام مى دهم، به شما پناه مى جويم، شما را زيارت مى كنم و به قبرهاى شما پناه مى آورم.
شما را به درگاه خداى متعال شفيع مى آورم، به وسيله شما به پيشگاهش تقرّب مى جويم و شما را در پيش روى خواسته و حاجات و اراده ام قرار مى دهم؛ در همه حالات و كارهايم.
به نهان و آشكار شما، حاضر و غايب شما و اول و آخر شما ايمان دارم و در اين باره همه كارها را به شما وامى گذارم و تسليم شما هستم.
دلم تسليم شما و رأى من تابع رأى شماست. ياريم برايتان آماده است تا آن كه خداى تعالى دينش را به وسيله شما زنده كند و شما را دوباره در روزهاى حكومت خود بازگرداند و براى عدل خود پابرجايتان نمايد و در روى زمينش آشكارتان سازد.
پس با شما هستم با شما، نه با غير شما.
ص: 231
ص: 232
در اين فصل بخشى از مبانى اعتقادى و اصول معارف خود را خدمت حضرات ائمه عليهم السلام عرضه مى داريم، كه هم در شروع و هم در ختم، خداوند متعال را بر آن چه مى گوييم شاهد مى گيريم.
در اين فراز به:
ولايت ائمه عليهم السلام و برائت از دشمنان آن ها،
رجعت آن حضرات به دنيا در زمان حكومت حضرت مهدى ارواحنا فداه،
شفاعت آن حضرات در دنيا و آخرت،
ولايت تكوينى،
و برخى ديگر از عقايد حقّه نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام تصريح يا اشاره شده است.
عرضه نمودن اعتقادات در زمان حضورشان نيز مرسوم بوده كه از برخى بزرگان اصحابشان نقل شده است.
از جمله حضرت عبدالعظيم حسنى، مدفون در شهر رى، روايت بسيار عجيبى كه نكته اى دارد، نقل كرده است. چرا كه او سيّد حسنى بود و اينان در آن زمان ها رابطۀ خوبى با ائمه عليهم السلام نداشتند. از طرفى سن او از سن امام عليه السلام بيش تر بود.
عبدالعظيم حسنى به خدمت حضرت امام هادى عليه السلام رسيده و عقايدش را
ص: 233
به امام عليه السلام عرضه داشته است.(1) در اين باره شيخ صدوق رحمه اللّه چنين نقل مى كند:
عبدالعظيم حسنى مى گويد: خدمت آقايم على بن محمّد امام هادى عليه السلام شرف ياب شدم. وقتى مرا ديد فرمود:
مرحباً بك يا أبا القاسم! أنت وليّنا حقّاً.
فقلت له: يابن رسول اللّه! إنّي اريد أن أعرض عليك ديني، فإن كان مرضيّاً ثبتّ عليه حتّى ألقى اللّه.
فقال: هات يا أبا القاسم!
فقلت: إنّي أقول: إنّ اللّه تعالى واحد ليس كمثله شيء...؛(2)
خوش آمدى اى اباالقاسم! تو ولىّ راستين ما هستى.
عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم، اگر شما آن را بپسنديد بر همان ثابت و استوار باشم تا خدا را ملاقات نمايم.
فرمود: دين خود را عرضه كن اى اباالقاسم!
عرض كردم: من مى گويم: به راستى خداى متعال يكى است كه مانندى ندارد....4.
ص: 234
بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي؛
پدر و مادر، خانواده، مال و خاندانم فداى شما باد.
هر يك از فرازهاى اين فصل با اين جمله شروع مى شود:
بأبي أنتم و امّي....
اين جمله دو استعمال دارد.
1. استعمال در معناى حقيقى كه همان «فدا كردن» است.
يعنى: من در برابر شما چنين هستم، كه اگر خطرى بر وجودتان متوجّه شود، تمام هستى خود را براى شما سپر قرار دهم و بلا گردان شما شوم. خلاصه اين كه حاضرم هر گونه مصيبتى را در رابطه با جان خود، پدر و مادر، خاندان و اموال و ثروتم تحمّل كنم تا شما سالم بمانيد. و اين منتها درجۀ اخلاص، ارادت، ايمان و اعتقاد است.
2. استعمال در معناى مجازى كه همان اظهار شدّت محبّت و علاقه مندى است، زيرا وقتى معناى حقيقى ممتنع باشد - چنان كه خواهد آمد - پس مقصود اظهار محبّت و ارادت است، بنابراين نه معناى حقيقى موضوع له لفظ مراد است، و نه صِرف تعارف كه در جامعۀ ما معمول است.
معناى حقيقى به زمان حضور مربوط مى شود، امّا آن چه ما اكنون در برابرشان مى گوييم به معناى مجازى است، زيرا:
نخست آن كه آن بزرگواران در اين عالم نيستند، تا خطرى بر آن ها متوجّه گردد تا بشود معناى حقيقى اراده شود، مگر در زيارت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه.
دوم آن كه وقتى انسان مى خواهد خود را فداى كسى كند، فدا شده نيز بايد موجود باشد. اگر والدين كسانى از دار دنيا رفته اند در عين حال در زيارت جامعه مى گوييم: «بأبي أنت واُمي»، مقصود چيست؟ بنابراين، مصداقيّت پيدا نمى كند، اگر معناى حقيقى مراد باشد.
ص: 235
سوم آن كه آيا انسان مجاز است - در حال حيات والدين و خاندان خود - آن ها را فداى كسى بكند؟ مگر انسان بر آن ها ولايت دارد؟ يا از قِبَل آن ها وكالت داشته باشد كه بگويد: آقا! تمام خاندان من فداى شما باد!
چهارم آن كه گاهى انسان اين عبارت را مى خواند؛ ولى فدا شونده از طرف مقابل افضل و اشرف است. براى نمونه در زيارت اصحاب سيدالشهداء در كربلاى معلّا، زيارت نامه از امام باقر عليه السلام است. در آن مى خوانيم: «بأبي أنتم واُمي».
در اين زيارت معناى حقيقى مراد نيست، وگرنه لازم مى آيد امام باقر عليه السلام پدر و مادرشان را فداى اصحاب سيدالشهداء عليه السلام كنند.
خداوند در قصّه ذبح حضرت اسماعيل عليه السلام در قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»؛(1)
ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.
در اين آيه بنابراين كه «ذبح عظيم» سيّدالشهداء عليه السلام باشد(2) كه قطعاً از اسماعيل افضل هستند؛ به معناى فدا كردن - كه در فارسى گفته مى شود - نيست، بلكه مراد جايگزين نمودن است، و از همين باب است «فديه» كه در احكام حج گفته مى شود.
از اين رو، چند قرينه مذكور براى ما معيّن مى كنند كه منظور از «بأبي أنت واُمي» معناى مجازى منظور است كه اين عبارت در لغت عرب براى ابراز شدّت محبّت و علاقه و ارادت استعمال شده است.
البته در لغت عرب نظايرى نيز دارد. براى نمونه اگر انسان از حرف كسى خوشش آيد مى گويد: «للّه درّك».5.
ص: 236
اين عبارت در معناى حقيقى خودش استعمال نمى شود، بلكه يا معناى منقول است و يا مجاز مشهور كه با اين عبارت اظهار خوشحالى از اين كلام مى كنند.
عكس اين نيز آمده است، اگر كسى حرف بى ربطى بزند، مى گويند: «فضّ اللّه فاك». اين معنا كنايه از اين است كه تو حرف بد و بى ربطى زدى، نبايد اين طور مى گفتى.
بنابر آن چه گفته شد، جمله «بأبي أنت واُمي...» در معناى ما وضع له آن استعمال نمى شود؛ بلكه مقصود معناى مجازى است.
از طرفى، از نظر شرعى نيز در اين باره روايت داريم. در روايتى آمده است:
سئل أبو الحسن موسى بن جعفر عليه السلام: الرجل يقول لابنه أو لابنته: بأبي أنت واُمّي، أو بأبوي، أترى بذلك بأساً؟
فقال: إن كان أبواه مؤمنين حيين فأرى ذلك عقوقاً، وإن كان قد ماتا فلا بأس؛(1)
از امام كاظم عليه السلام پرسيدند: آيا كسى حق دارد والدينش را فداى كسى بكند؟
حضرت فرمودند: اگر والدين او مؤمن و زنده هستند، اين عقوق است و عاق والدين مى شود، ولى اگر پدر و مادر او مُرده باشند، ايرادى ندارد.
به عبارت ديگر، چنين سخنى حرام است كه انسان والدين زنده خود را فداى فرزند خود كند. گرچه وقتى عبارت «بأبي أنت واُمي» را بگويد همان معناى مجازى را اراده بكند، باز جايز نيست.
و اين روايت نيز قرينه مى شود بر آن چه كه بيان كرديم.ت.
ص: 237
حال، اگر در خطاب به حضرات ائمه عليهم السلام معناى حقيقى را اراده كنيم؛ نسبت به مكتب و مرام و حفظ شخصيّت آن بزرگواران، كاملاً صحيح بوده وليكن باز هم مجاز است.
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ؛
خدا و شما را گواه مى گيرم كه من به شما ايمان دارم و بدان چه شما بدان ايمان داريد و كافرم نسبت به دشمن شما و آن چه شما بدان كافر هستيد.
پيش تر گفتيم كه عرضه كردن اعتقادات بر ائمه عليهم السلام در زمان حضور آن بزرگواران نيز بوده است، كه بعضى از اصحاب خدمت امام عليه السلام مى رسيدند و عقيده خود را عرضه مى كردند.
عرضه كردن اعتقادات بر ائمه عليهم السلام يعنى ايمان به اين امور و پايبند بودن به آن ها. در اين فراز زائر يك سلسله اعتقادات را بر امام عليه السلام عرضه مى دارد.
نخست خدا را شاهد مى گيرد، آن گاه امام و يا همه امامان عليهم السلام را نيز شاهد مى گيرد و عقايدش را بيان مى كند. در واقع بيان و عرضه كردن عقايد يعنى بيان كردن موضعِ انسان در برابر آن حضرت و اهل بيت عليهم السلام و مخالفان آن ها، از اين رو كلمه «ايمان» در اين فراز چند مرتبه تكرار شده است.
نخستين عقيده اى كه خدمت ائمه عليهم السلام اظهار مى شود، ايمان به ولايت آن حضرات و برائت از مخالفان و دشمنان آن هاست.
به طور كلّى ما از كسانى كه راهى جز راه اهل بيت عليهم السلام مى روند، جدا هستيم و از آن ها بيزاريم تا چه برسد به كسانى كه با اهل بيت دشمنى كنند.
ص: 238
البته برخى از اين ها رسماً با اهل بيت عليهم السلام دشمنى كردند و آن بزرگواران را مورد آزار و اذيّت قرار دادند كه به برخى از اين موارد در فرازهاى بعدى اشاره شده و در آن جا بيان خواهد شد.
درباره حقيقت ايمان و در خصوص ايمان به ائمه عليهم السلام و بيزارى از دشمنان و مخالفان آن ها در كتاب هاى كلامى به تفصيل بحث شده، و در اين جا ذكر چند مطلب ضرورى است.
نخست آن كه ايمان به اهل بيت عليهم السلام از واجبات شرعى و عقلى است كه همه ما به آن موظّف و مكلّف هستيم؛ چه بنابر قول اكثر ما - كه اعتقاد بنده نيز همين است - امامت و ولايت از اصول دين است و چه بنابر قول عدّه اى از بزرگان - كه امامت و ولايت از اصول دين نيست؛ بلكه از اصول مذهب است - در هر حال، بر ما واجب است به اهل بيت عليهم السلام ايمان داشته باشيم.
دوم آن كه پرواضح است كه ايمان، غير از صِرف محبّت است؛ زيرا ايمان در لغت عبارت است از:
إذعان النفس للحق على سبيل التّصديق.(1)
پس وقتى مى گوييم: «إنّي مؤمن بكم» يعنى: به تمام مقامات شما از امامت و غير آن، اذعان دارم و تصديق كامل مى نمايم.
ممكن است انسان كسى را دوست بدارد يا ادّعاى دوستى داشته باشد، اما نسبت به مقامات او ايمان نداشته باشد. وليكن تحقق اين معنا در خصوص اهل بيت عليهم السلام محلّ بحث است.
ص: 239
آيا كسانى كه ادّعاى دوستى اهل بيت را دارند و به امامت و منازل آن بزرگواران مؤمن نيستند، واقعاً راست مى گويند؟
به عبارت ديگر، آيا واقعاً محبّت به اهل بيت عليهم السلام قابل انفكاك از ولايت آن هاست؟
و آيا چنين محبّتى - در صورتى كه واقعيّت داشته باشد - سودى به حال آن شخص دارد؟
به هر حال، ايمان به امامت ائمه اطهار عليهم السلام از هر واجبى از واجبات بالاتر است، بلكه همه عبادات به ولايت اهل بيت منوط هستند.
سوم آن كه بايد بدانيم كه ايمان به اهل بيت عليهم السلام به معرفت آن بزرگواران بستگى دارد، و چون معرفت متفاوت است ناگزير ايمان نيز درجات خواهد داشت.
اين مطلب دقيقاً مثل ايمان به خداوند متعال و رسالت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خواهد بود، كه اين ايمان فرع معرفت است. امّا معرفت همه اشخاص نسبت به خدا و رسول خدا يكسان نيست.
بنابراين، ايمان، فرع معرفت است. وقتى ايمان واجب شد - كه فرع بر معرفت است - ناگزير معرفت نيز واجب خواهد شد؛ چرا كه اگر معرفت نباشد، ايمان نيز حاصل نخواهد شد. از اين روست كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛(1)
هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ دوران جاهلى از دنيا رفته است.ت.
ص: 240
گفتنى است كه انسان به هر مقدارى از معرفت كه دست يافت، نبايد به آن قناعت كند، قناعت چيز خوبى است، اما نه در معارف و علوم. انسان در معارف و علوم نبايد به يك مرحله اكتفا بكند؛ بلكه هر چه سعى و تلاش انسان در مسير معرفت و تحصيل آن بيشتر شود، ناگزير ايمانش نسبت به اهل بيت عليهم السلام - عين معرفت به خدا و رسول - بيشتر و قوى تر مى شود.
چهارم آن كه هر چه ايمان انسان بيشتر باشد ناگزير اطاعت او بيشتر خواهد بود؛ چرا كه اطاعت، فرع ايمان و اعتقاد است؛ همان گونه كه ايمان، فرع معرفت است.
بنابراين، اگر مراد از ايمان، صرف اعتقاد قلبى باشد؛ پس ايمان و اعتقاد قلبى لازم است تا انسان اطاعت كند. ولى اگر مراد از ايمان، هم اعتقاد باشد و هم عمل، بحث ديگرى است. چون بحث است كه ايمان چيست؟
بر حسب روايات ما، ايمان در كتاب هاى حديثى و كلامى اين گونه تعريف شده است:
الإيمان اعتقاد بالجنان وعمل بالأركان وقول باللسان.
از جملۀ روايات اين كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
الإيمان هو الإقرار باللسان وعقد في القلب وعمل بالأركان؛(1)
ايمان، همان اقرار زبانى، اعتقاد قلبى و عمل اعضا و جوارحى است.
و در كتاب دعائم الاسلام آمده است:
الإيمان قول باللسان وتصديق بالجنان وعمل بالأركان، وهذا الّذي لا يصحّ غيره.(2)3.
ص: 241
بنابراين، اگر مراد از ايمان، اعتقاد و عمل باشد، پس هر چه ايمان بيشتر باشد عمل و اطاعت بيشتر و بهتر خواهد بود.
بعد از گذر از اين چهار مطلب، ما مى دانيم كه در طول تاريخ هميشه باطلى در مقابل حق وجود داشته، تا اين كه زمان اهل بيت عليهم السلام فرا رسيده است. در اين جا چند سؤال مطرح است.
1. آيا اهل بيت حق بوده اند؟
پيش تر گفتيم كه تا كنون احدى نيامده - دست كم ما سراغ نداريم - حتى از دشمن ترين دشمنان اهل بيت عليهم السلام بگويد كه اهل بيت بر حق نبودند.
حقايق ائمه عليهم السلام آن قدر روشن و واضح است كه حتى دشمنانشان نيز سعى مى كنند خودشان را تابع و پيرو آن ها جلوه بدهند و معرفى كنند.
پيش تر كلام ابن حجر هيتمى مكّى در كتاب الصواعق المحرقه را نقل كرديم، او در اين كتاب - كه در رد شيعه نوشته - مى گويد: ما پيروان اهل بيت هستيم، و شيعيان بى جهت ادّعا مى كنند.(1) بنابراين، اهل بيت عليهم السلام بر حق بودند و كسى نيست كه بگويد: حق نبوده اند، و چون در طول تاريخ هميشه در مقابل حق، باطلى وجود داشته، پس در زمان اهل بيت عليهم السلام نيز كسانى كه مقابل آن بزرگواران بوده اند، باطل خواهند بود.
2. چه كسانى در مقابل اهل بيت قرار گرفتند و با آنان مقابله كردند؟
ما معتقديم تمام فرق و مذاهب - به جز مذهب اهل بيت عليهم السلام - باطل هستند، ولكن در رأس همه اهل باطل، حكّامى هستند كه به نام اسلام بر مسلمانان مسلّط شدند و انواع ظلم ها و ايذاءها را بر اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان روا داشتند.ب.
ص: 242
و هم چنين مزدوران دربار ظالمان هستند كه در صدد دفاع از آن ها برآمدند و ظلم هاى آنان را توجيه كردند و گفتند:
اجتهدوا فأخطأوا؛
اجتهاد كردند و خطا نمودند.
اگر كلام توجيه گران كه گفتند: «اجتهدوا فأخطأوا» تحليل شود دو مطلب را در بر دارد:
1. اقرار به ظلم،
2. ادّعاى اجتهاد و اين كه خطا كرده اند و عمدى در كار نبوده.
روشن است كه اقرار هميشه حجّت بوده و بر طبق آن حكم مى شود، و امّا صِرف ادّعا ارزش ندارد؛ چرا كه ادّعا بايد به اثبات برسد.
براى مثال شما مى بينيد علماى اهل سنّت در مورد طلحه، زبير، عايشه و ديگران كه عليه حضرت امير عليه السلام قيام كردند و جنگ به راه انداختند، مى گويند: آنان كار بدى كردند، امّا از اين كار بد، توبه نمودند.
شيخ مفيد رحمه اللّه در آن جلسه معروف در پاسخ به اين ادّعا فرمودند:
كسانى كه عليه امام وقتشان قيام كردند، كار بدى كردند و ظلم نمودند و با اين كار از دين خارج شدند. اين امر ثابت، مسلّم و مثل چراغ روشن است، امّا اين كه شما مى گوييد: آن ها توبه كرده اند، بايد به اثبات برسد.(1) شاهد سخن ما اين است كه حتى كسانى كه از حكّام جور دفاع مى كنند اقرار دارند كه آنان كار بدى كردند، امّا به گونه اى مى خواهند كار آن ها را توجيه كنند و از آنان دفاع مى نمايند و مى گويند: كار بدى كرده اند، امّا توبه نموده يا اين كه از روى عمد نبوده و خطا كرده اند.8.
ص: 243
امّا وقتى بنا شد در عالم حقّى باشد و ماعداى اين حق، باطل باشد، و بنا شد اهل بيت عليهم السلام به اجماع همه مسلمانان، حق باشند، پس ناگزير ماعداى اهل بيت هر كه باشد باطل خواهد شد؛ به طورى كه طرفداران اين باطل، بر باطل بودنش اقرار دارند.
امّا آن چه به جهت توجيه ماوقع گفته اند، در جاى خود بررسى شده و تمام توجيهات رد شده است. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»؛(1)
و آن ها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست.
3. آيا مى شود هم اهل بيت را پذيرفت و هم ظالمان آن ها را؟
اين پرسش را به گونه اى ديگر مطرح مى كنيم. آيا مى شود هم پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را قبول كرد و هم ابوجهل را؟
به تعبير فراتر، آيا مى شود هم خداوند متعال را پذيرفت و هم شيطان را؟
اگر ظالمان را بپذيريم، يا دست كم، كارهاى آن ها را حمل بر صحّت كنيم، در نتيجه بايد بيزارى و تبرّى نكنيم، آيا چنين چيزى مى شود؟!!
البته چنين باورى درباره شيطان نزد بعضى گمراهان وجود داشته است.
نوشته اند كه احمد غزالى قائل بوده كه نبايد ابليس را لعن كرد، زيرا او به دليل اين كه براى آدم سجده نكرد، موحّد است! پس نه فقط كار بدى نكرده، بلكه كار بسيار خوبى انجام داده، مگر كسى كه چنين كار خوبى داشته مورد لعن قرار مى گيرد!!
هم چنين برادر او محمّد غزالى بر عدم لعن يزيد بن معاويه اصرار دارد. وى در كتاب احياء العلوم در بخش آفات زبان چنين مى نويسد:7.
ص: 244
الآفة الثامنة: اللعن....
وعلى الجملة ففي لعن الأشخاص خطر فليجتنب، ولا خطر في السكوت عن لعن إبليس مثلاً، فضلاً عن غيره.
فإن قيل: هل يجوز لعن يزيد لأنّه قاتل الحسين أو أمر به؟
قلنا: هذا لم يثبت أصلاً، فلا يجوز أن يقال: إنّه قتله، أو أمر به، ما لم يثبت، فضلاً عن لعنه، لأنّه لا تجوز نسبة مسلم إلى كبيرة من غير تحقيق....
آن گاه پس از ذكر برخى احاديث در نهى لعن اموات مى نويسد:
فإن قيل: فهل يجوز أن يقال: قاتل الحسين لعنه اللّه، أو الآمر بقتله لعنه اللّه؟
قلنا: الصواب أن يقال: قاتل الحسين إن مات قبل التوبة لعنه اللّه، لأنّه يحتمل أن يموت بعد التوبة، فإنّ وحشياً قاتل حمزة عمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله قتله وهو كافر، ثمّ تاب عن الكفر والقتل جميعاً، ولا يجوز أن يلعن، والقتل كبيرة ولا تنتهي إلى رتبة الكفر، فإذا لم يقيّد بالتوبة وأطلق كان فيه خطر، وليس في السكوت خطر، فهو أولى.(1)
ملاحظه كنيد! آنان چه عبارت عوام فريبانه زيبايى دارند، سخن بسيار عوام فريبانه عالى است (!!) به تعبير ما مى گويد: خودت فكر كن، ببين اگر الآن بنشينى و دَه مرتبه «سبحان اللّه» بگويى بهتر است، يا دَه مرتبه ابليس را لعن كنى؟ كدام بهتر است؟!!
استدلال به ظاهر بسيار زيبا است. شما به جاى اين كه يزيد را لعن كنى بگو:
«اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات» كدام بهتر است؟
ولكن كلام هر دو برادر خلاف صريح قرآن مجيد است، خداوند در قرآن ابليس را لعن نموده و به لعن او... امر كرده و از كتب فريقين ثابت شده كه يزيد كافر، ظالم5.
ص: 245
و مفسد فى الارض بوده و به عناوين مختلف به حكم صريح قرآن مجيد مستحق لعن است.
كوتاه سخن اين كه اعتقاد به حق، ايمان به حق و پيرو حق بودن جز با تبرّى و بيزارى از ماعداى حق - يعنى باطلى كه در مقابل حق است - امكان ندارد.
از اين روست كه خدمت ائمه مى رويم و عرض مى كنيم:
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ؛
خدا و شما را گواه مى گيرم كه من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما به آن كفر مى ورزيد، كفر مى ورزم.
شاهد گرفتن خداوند متعال بر امرى، علامت عظمت آن امر است. انسان خدا را براى يك سخن جزئى، پيش پا افتاده و يا مطلب كوچك شاهد نمى گيرد؛ بلكه براى امر باعظمتى و مطلب بزرگى خدا را شاهد مى گيرد.
و ايمان به خدا، رسول و امام ممكن نخواهد بود مگر با بيزارى از ابليس و دشمنان اهل بيت عليهم السلام؛ چرا كه حق يكى و در يك جاست و غير از اين باطل است، حتى نمى توان نسبت به غير حق بى تفاوت شد؛ زيرا كه بى تفاوتى در برابر غير حق، يعنى شك در حقانيت حق.
بنابراين از نظر برهانى ممكن نيست انسان نسبت به باطل سكوت كند؛ اگر مى خواهد تابع حق و مؤمن به آن باشد.
به سخن ديگر، ايمان به هر معنايى كه باشد در آن اعتقاد قلبى، معتبر است و اعتقاد از باب افتعال از ريشه «عقد يعقد» گرفته شده است. اعتقاد يعنى «عقد القلب؛ يعنى چيزى در قلب گره بخورد». راغب اصفهانى مى گويد:
ص: 246
العقد: الجمع بين أطراف الشيء.(1)
خوب ملاحظه كنيد! قلب شما يك ظرف بيشتر نيست. در اين يك ظرف امكان اجتماع خدا و شيطان، اجتماع رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و ابوجهل و اجتماع اهل بيت اطهار و كسانى كه حق آن ها را غصب و همه گونه ظلم كردند، وجود ندارد.
توحيد يعنى فقط خدا، اگر كسى بگويد: در ظرف دل من هم خدا جا دارد و هم بت و شيطان، موحّد نخواهد بود و مسلمان به كسى مى گويند كه به رسول خدا اعتقاد داشته باشد و در دل او فقط آن حضرت باشد، نه هم ابوجهل يا ابوسفيان، و مؤمن به كسى مى گويند كه ولايت اهل بيت و برائت از دشمنانشان را داشته باشد.
از اين روست وقتى ما در حضور امام عليه السلام اعلام ايمان و اظهار اعتقاد نسبت به مقام آن بزرگواران مى كنيم نسبت به دشمنان آن ها نيز اعلام كفر مى نماييم و آن ها را نفرين و طرد مى كنيم و مى گوييم:
«مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ».
ايمان داريم:
1. به خود ائمه اطهار «مؤمن بكم»، به حقّانيت، مقامات و منازل آن بزرگواران.
2. به آن چه به آن ايمان داشتند «بما آمنتم به»، هر چه ايمان داشتند؛ چه بدانيم تفصيلاً يا اجمالاً و چه ندانيم. ما مؤمن هستيم، زيرا ايمان آنان حق است و مطابق واقع.
و كفر داريم:
1. به تمام آن هايى كه با اهل بيت عليهم السلام دشمنى داشتند، به هر قدر، به هر شكل، هر كس كه باشد، دور يا نزديك، در هر مقامى كه باشد، چه بشناسيم، يا نشناسيم، چه دشمنى خود را اظهار كند و چه اظهار نكند، صِرف دشمنى با اهل بيت موجب دشمنى ماست.1.
ص: 247
2. به تمام آن چه اهل بيت عليهم السلام با آن دشمنى داشتند، قبول نداشتند، رد كردند، ابطال نمودند؛ از اشخاص، افكار، اقوال، افعال، صفات و هر چيز ديگر؛ چه براى ما شناخته شده باشد يا نه، زيرا اهل بيت بر حق هستند و ما پيرو آن ها هستيم.
ما نسبت به آن موارد كافر هستيم، نه اين كه به سكوت اكتفا بكنيم و بى تفاوت باشيم. در اين زمينه قرآن كريم مى فرمايد:
«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»؛(1)
پس، كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است.
روشن است كه عروۀ وثقى يكى بيش نيست و تمسك به عروۀ وثقى از نظر عقلى و شرعى واجب است. اين تمسّك حاصل نمى شود مگر به كفر به طاغوت و ايمان به خدا.
جالب اين كه در آيه مباركه، كفر بر ايمان مقدّم شده؛ هم چنان كه در كلمۀ توحيد اول نفى مى كنيم: «لا إله»، بعد مى گوييم: «إلّا اللّه».
بنابراين، نخست بايد ظرف را از غير خالى كرد؛ چرا كه اين ظرف، فقط لياقت دارد كه در آن جا خدا، حق، نور و هدايت باشد، نه طاغوت، ضلالت وتاريكى.
البته طاغوت در طول تاريخ همواره مصداق دارد، امروز مصداق دارد، فردا نيز مصداق خواهد داشت. گرچه كه در روايات ما طاغوت براى بعضى از مردم علم شده است، هم چنان كه مصداق «مؤمن» كه فرمود: «يؤمن باللّه» كسى است كه به خدا و به آن چه خدا به ايمان به آن امر كرده، ايمان داشته باشد. پس «مؤمن» حقيقى «مؤمن باللّه ورسوله والأئمة الأطهار و اليوم الآخر» خواهد بود.6.
ص: 248
بنابراين، متمسّك «بالعروة الوثقى» كسى است كه از طاغوت به تمام معنا تبرّى جويد و ولايت خدا، رسول و اولياى خدا را داشته باشد.
در آيه ديگرى مى خوانيم:
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ»؛(1)
هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته است.
بنابراين آيه كريمه، ايمان در قلب بايد مستقر بشود، آن هم نه به معناى عرفى؛ بلكه به معناى حقيقى و واقعى؛ يعنى نه اين كه
«يصبح مؤمناً ويمسى كافراً؛ صبح مؤمن و شب كافر گردد». چنان كه در روايات ما ايمان بر دو قسم تقسيم شده:
1. ايمان مستقر،
2. ايمان مستودع.
در روايتى از محمّد بن مسلم آمده كه گفت: از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام شنيدم مى فرمود:
إنّ اللّه عزوجل خلق خلقاً للإيمان لا زوال له، وخلق خلقاً للكفر لا زوال له، وخلق خلقاً بين ذلك واستودع بعضهم الإيمان، فإن يشأ أن يتمّه لهم أتمّه، وإن يشأ أن يسلبهم إيّاه سلبهم؛(2)».
ص: 249
خداوند گروهى را مؤمن آفريده كه زوالى در ايمان آن ها نيست و گروهى نيز كافر خلق شده اند كه آن ها هميشه كافر هستند، جماعتى را نيز حد وسط آفريده و به برخى ايمان را عاريه داده است، اگر بخواهد براى آن ها كامل مى كند و اگر بخواهد از آنان سلب مى نمايد.
در روايت ديگرى آمده:
إنّ اللّه خلق النبيين على النبوّة فلا يكونون إلاّ أنبياء، وخلق المؤمنين على الإيمان فلا يكونون إلاّ مؤمنين، وأعار قوماً إيماناً، فإن شاء تممه لهم وإن شاء سلبهم إيّاه، قال: وفيهم جرت: «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ».(1)
وقال لي: إنّ فلاناً كان مستودعاً إيمانه، فلمّا كذب علينا سلب إيمانه ذلك؛(2)
خداوند پيامبران را بر نبوت خلق كرد و همواره پيامبر هستند، و مؤمنان را مؤمن آفريد و آن ها پيوسته مؤمن هستند و به گروهى ايمان عاريه داد. هر گاه بخواهد از آن ها سلب مى كند و يا كامل مى گرداند و اين آيه در اين باره جريان دارد كه «و شما دو گروه هستيد: بعضى پايدار (از نظر ايمان يا خلقت كامل)، و بعضى ناپايدار».
آن گاه حضرتش به من فرمود: ايمان فلانى عاريه بود. هنگامى كه به ما دروغ بست، ايمانش سلب شد.
در روايت ديگرى فضل بن يونس مى گويد: امام عليه السلام فرمود:
أكثر من أن تقول: «اللهم لا تجعلني من المعارين ولا تخرجني من التقصير».
قال: قلت: أمّا المعارون، فقد عرفت أنّ الرجل يعار الدين، ثمّ يخرج منه، فما معنى «لا تخرجني من التقصير»؟8.
ص: 250
فقال: كلّ عمل تريد به اللّه عزوجل فكن فيه مقصّراً عند نفسك، فإنّ الناس كلّهم في أعمالهم فيما بينهم وبين اللّه مقصّرون إلاّ من عصمه اللّه عزوجل؛(1) بيشتر بگوييد: «خدايا! ما را از كسانى كه ايمان آن ها عاريه و موقتى است، قرار نده و مرا از مقصّر بودن بيرون مكن».
راوى مى گويد: عرض كردم: معناى عاريه را دانستم و آن كسى است كه ايمان از آن سلب مى گردد. اما معناى تقصير را ندانستم.
امام عليه السلام فرمود: هر كارى كه براى خداوند انجام مى دهى خود را در نزد خويشتن مقصّر بدان، زيرا مردم در كارهاى خود بين خود و خدا همواره مقصّر هستند و كوتاهى مى كنند، مگر كسانى كه خداوند آن ها را حفظ كرده باشد.
خداوند در ادامه آيه مى فرمايد:
«أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(2)
آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته است و با روحى از ناحيه خودش آن ها را تقويت فرموده و آن ها را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آن ها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب اللّه» هستند؛ هان كه «حزب اللّه» همان رستگارانند.
كلمه «لا تجد؛ پيدا نمى كنى». يعنى نمى شود، ممكن نيست و چنين چيزى تحقق پيدا نمى كند كه كسى بگويد: «من به خدا و جهان آخرت مؤمن هستم»؛ در عين2.
ص: 251
حال نسبت به كسانى كه «حادّ اللّه ورسوله» مودّت داشته باشد.
«حادّ اللّه ورسوله» يعنى كسانى كه در مقابل خدا و رسول قيام و مقابله بكنند و بايستند.
راغب اصفهانى مى گويد:
«إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ»(1) أي يمانعون، فذلك إمّا اعتباراً بالممانعة وإمّا باستعمال الحديد.(2)
بنابراين، نمى شود بين دو گروه «يوادّون» و «يحادّون» را جمع كرد. هر چند مقابله گران با خدا و رسول، پدر، برادر و از قوم و قبيله و عشيره انسان باشند؛ چرا كه در ايمان و اعتقاد، قوم، قبيله و خويشى مطرح نيست!
اين آيه كنايه از اين است كه در ايمان جز خدا چيز ديگرى رعايت نمى شود و به حساب نمى آيد. چون فقط خدا حق است، و ماعداى خدا، طاغوت.
پس نمى توانيم بگوييم: مصلحت اقتضا مى كند كه «زيد» را نيز دوست داشته باشيم. اين نمى شود. بله، مصلحت اقتضا مى كند به جهت تقيّه سكوت كنيم. امّا در قلب هرگز. در قلب ايمان بايد محفوظ باشد، نه اين كه اگر تشخيص داديم كه نسبت به زيد بن ارقم از روى تقيّه سكوت كنيم، پس او را به قلبمان هم راه بدهيم.
از اين رو كسانى كه در قلبشان ايمان نوشته و مستقر شده هرگز نسبت به دشمنان خدا به هيچ وجه مودّت نخواهند داشت و اينان هرگز خوفى از دشمنان خدا نخواهند داشت؛ گرچه قوم، قبيله و پدر و برادرشان باشد؛ چون «أيّدهم بروح منه».
از طرفى، چون اينان به خاطر خدا حتى از پدران، برادران، قوم و قبيله گذشت مى كنند، خداوند نيز «وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها».(3)2.
ص: 252
و از طرف ديگر، اينان كسانى هستند كه «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ».(1)
رضوان خدا بسيار ارزش دارد كه قرآن كريم مى فرمايد:
«رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ»؛(2)
و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است.
اين آيه كاملاً حاكى از آن است كه گفتيم دو دسته، دو راه، دو خط، دو گروه و دو حزب بيشتر وجود ندارد: يا «حزب اللّه»، يا كسانى كه در مقابل «حزب اللّه» هستند، كه غير «حزب اللّه» يعنى باطل.
در روايتى حسين بن خالد مى گويد: امام رضا، از پدر بزرگوارش، از اجدادش عليهم السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أحبّ أن يركب سفينة النجاة، ويستمسك بالعروة الوثقى، ويعتصم بحبل اللّه المتين، فليوال عليّاً بعدي، وليعاد عدوّه، وليأتم بالأئمّة الهداة من ولده، فإنّهم خلفائي وأوصيائي وحجج اللّه على الخلق بعدي، وسادة أمّتي، وقادة الأتقياء إلى الجنّة، حزبهم حزبي، وحزبي حزب اللّه وحزب أعدائهم حزب الشيطان؛(3)
هر كه دوست دارد سوار كشتى نجات شود و به دستاويز استوار چنگ زند و به ريسمان محكم خدا بچسبد بايد على را بعد از من دوست بدارد و با دشمن او دشمنى كند، پيرو ائمه هدا از فرزندانش باشد. آنان جانشينان، اوصيا و حجّت خدا بر خلق پس از من، سروران امت و رهبران پرهيزگاران به جانب بهشت0.
ص: 253
هستند. حزب ايشان حزب من و حزب من، حزب خدا است و حزب دشمنان آن ها، حزب شيطان است.
در حديث ديگر حضرتش فرمود:
حزب علي حزب اللّه، وحزب أعدائه حزب الشيطان؛(1)
حزب على عليه السلام حزب خدا و حزب دشمنان او، حزب شيطان هستند.
بنابراين، گروه خدا كسانى هستند كه ايمانشان را به مودّت زيد، عمرو و ديگران مخلوط نمى كنند، و اين همان معناى واقعى ايمان است كه نتيجه ايمان واقعى رساندن انسان به آن جايى است كه مى فرمايد:
«رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(2)
خدا از آن ها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب اللّه» هستند؛ هان «حزب اللّه» همان رستگارانند.
پس فقط اينان رستگار و اهل نجات هستند. امّا عاقبت كسانى كه در مقابل اينان هستند، در آن عالم به گونه ديگر است.
در آيۀ ديگرى مى خوانيم:
«إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ»؛(3)
كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، آن ها در زمره ذليل ترين افرادند.
بنابراين آيه نمى شود انسان به خدا ايمان داشته باشد و در عين حال نسبت به آن هايى كه با خدا مقابله مى كنند و به قدرت خدا «في الأذلّين» هستند، مودّت داشته باشد.0.
ص: 254
در آيه ديگر مى فرمايد:
«كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»؛(1)
خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم؛ چرا كه خداوند قوى و شكست ناپذير است.
با توجّه به اين دو آيه مباركه، كسانى كه در مقابل اهل بيت عليهم السلام هستند در نهايت ذلّت اند؛ چرا كه تمام عزّت و قوت با اهل بيت است.
و با استفاده از اين دو آيه مى گوييم: اگر مؤمنان به عقيده خود پايبند باشند و واقعاً به گفته هاى قرآن مجيد و رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله به طور كامل عمل كنند و ملتزم باشند، به خاطر مصالح و مقاصد شخصى و گروهى خودشان چيزى كم و زياد نكنند، محافظه كارى ننمايند و محكم باشند، هميشه قوى و عزيز خواهند بود.
البته در اين زمينه به آيات ديگرى از قرآن نيز مى شود استدلال كرد كه ما فقط به چند آيه اكتفا كرديم.
امّا روايات وارده در اين زمينه، فوق حدّ تواتر است كه ايمان جز با برائت تحقق پيدا نمى كند. اين معنا از ضروريات شده كه ضرورت، فوق اجماع است.
با توجّه به روايات وارده در باب ايمان، حبّ و ولايت اهل بيت عليهم السلام و بغض مخالفان آن ها، اين بغض يا جزء ايمان است يا شرط آن، كه در اين باره در آينده احاديثى را از كتاب هاى عامه نقل خواهيم كرد و اين مطلب حسّاسى است.
ما از آغاز شرح زيارت جامعه درباره ولايت اهل بيت، اطاعت و متابعتشان مطالبى را بيان كرده ايم، امّا تا كنون درباره وجوب بغض و برائت از مخالفان آن ها مطلب مهمى به ميان نيامده است.
ص: 255
اكنون به نظر مى رسد به جاى نقل از كتاب هاى اصول الكافى، بصائر الدرجات، بحار الانوار و... بهتر است رواياتى را از كتب عامه با سندهاى آن ها از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نقل كنيم كه ما نوع اين احاديث را در جاهاى مختلف از تأليفات خودمان به تفصيل مورد بحث قرار داده و از نظر سندى و دلالى تحقيق كرده ايم.
بلكه اگر كسى مقدارى از اين احاديث را در كتب عامه به دست بياورد، براى مثال كلمه هاى «حرب»، «عداء»، «بغض»، «ايمان» و «حب» و مشتقات آن ها را جست و جو كند خواهد ديد كه روايات در اين زمينه بسيار زياد، نه تواتر، بلكه چند برابر تواتر در كتب عامه اين مضامين موجود است، و چون اين مضمون، فوق حد تواتر است به تحقيق در اسانيد نيز نيازى ندارد.
اكنون اين بحث را - كه يك بحث حديثى و كلامى است - با توجّه به دو نكته پى مى گيريم:
نكته اول: نفاق از نظر قرآن و سنّت با كفر مساوى است و قرآن نيز اين جهت را به صراحت بيان كرده است. آن جا كه مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»؛(1)
اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آن ها سخت بگير! جايگاهشان دوزخ است؛ و چه بد سرنوشتى دارند!
نكته دوم: محاربه، بغض و عداء با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، مساوى با عداء، بغض و محاربه خداوند متعال است و اين مساوى با كفر است.
ص: 256
اينك احاديثى را در اين زمينه مى آوريم و با نكاتى كه از اين احاديث اشاره مى كنيم، معلوم خواهد شد كه اين كفر، كفر مقابل اسلام است. اگر كسى بغض به اميرالمؤمنين عليه السلام داشته باشد، او كافر است و اين كفر، مقابل اسلام است، نه كفر مقابل ايمان و به معناى اخص.
البته اين بحث حديثى و كلامى داراى اثر فقهى است كه بايد در جاى خود بحث شود.
اكنون برخى از احاديث را در خصوص محبّت و پاداش آن، نقل مى كنيم:
حديث يكم. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در مناسبتى به امير مؤمنان عليه السلام چنين فرمودند:
من مات وهو يحبّك بعد موتك ختم اللّه له بالأمن والإيمان ما طلعت الشمس أو غربت، ومن مات يبغضك مات ميتة جاهليّة وحُوسب بما عمل في الإسلام؛(1)
اگر كسى در حالى كه محبّ توست بميرد، خداوند پايان كار او را به ايمنى و ايمان رقم مى زند؛ مادامى كه آفتاب طلوع مى كند و غروب مى نمايد و هر كس بميرد و حال اين كه مبغض توست، مرگ او مرگ دوران جاهلى است.
روشن است كه مرگ دوران جاهلى عبارت ديگرى از كفر است.
اين حديث را بزرگانى از اهل سنّت از قبيل طبرانى، ابويعلاى موصلى، ابوبكر هيثمى، ابن اثير و جمعى ديگر روايت كرده اند.
ص: 257
بنابراين حديث، اگر كسى مبغض اميرالمؤمنين عليه السلام باشد و با اين حال بميرد مرگ او، مرگ جاهلى خواهد بود. پس ما كه ادّعاى ايمان و اعتقاد به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام داريم نسبت به مبغضان آن حضرت نيز بايد اين گونه اعتقاد داشته باشيم. چون كسى كه مرگش، مرگ جاهلى باشد، انسان ناگزير از او بيزارى و تبرّى مى كند.
حديث دوم. در ادامۀ حديثى كه پيامبر اكرم در آن
«أنا مدينة العلم و علي بابها» را فرموده اند، چنين آمده است:
هذا أمير البررة، قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله؛(1)
اين (على عليه السلام) امير خوبان، كشنده فاجران است. كسى او را يارى كند، يارى مى شود و هر كس او را تنها گذارد، مخذول خواهد شد.
كلمه «برره» جمع «بار» است، كسى را كه خدا و رسول او خوب بدانند، البته خوبى او فوق همه خوبى هاست كه ما تصوّر مى كنيم.
اين حديث را جمعى از علماى اهل سنّت، هم چون حاكم نيشابورى، ابواسحاق ثعلبى و خطيب بغدادى روايت كرده اند.
به مقتضاى اين حديث، كسى كه از جانب خدا مخذول باشد، بايد انسان مؤمن از او بيزار باشد، و چنين كسى جزء خوبانى است كه اميرشان امير مؤمنان على عليه السلام است.
ص: 258
حديث سوم. در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
كذب من زعم أنّه يحبّني ويبغضك؛(1)
دروغ مى گويد كسى كه ادّعا كند مرا دوست مى دارد و با تو دشمنى مى ورزد.
اين حديث در روايت جمعى از بزرگان اهل سنّت آمده است. شمس الدين ذهبى در وثاقت راوى اين حديث مناقشه كرده؛(2) اما ابن حجر عسقلانى به دنبال كلام ذهبى مى گويد: راوى اين حديث را ابن حبّان توثيق كرده است.(3)
حديث چهارم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در سخنى فرمود:
يا علي! طوبى لمن أحبّك وصدق فيك، وويل لمن أبغضك وكذب فيك؛(4)
اى على! خوشا به حال كسى كه تو را دوست دارد و تو را باور نمايد و واى بر كسى كه دشمن تو باشد و تو را تكذيب كند.
«طوبى» و «ويل» دو كلمۀ مقابل هم هستند، به هر معنايى كه باشند حاصل آن دو خوشبختى و بدبختى و كنايه از ثواب و عقاب است، چنان كه در عرف مى گوييم: اگر
ص: 259
فلان كار را انجام بدهى خوشا به حالت، اگر فلان كار را بكنى واى به حالت. پس هر كدام بر عاقبت كارى دلالت دارد.
طوبى براى كسى كه
«أحبّك وصدق فيك»؛
كلمه «صدق» اگر با تشديد «دال» باشد، يعنى تصديق كند آن چه را كه دربارۀ او از فضايل و مقامات وارد شده است، و اگر بدون تشديد باشد، يعنى: صادق باشد در آن چه دربارۀ آن ادّعا مى نمايد؛ يعنى افعال او ادّعاى ولايت او را تصديق كند. ما هميشه عرض مى كنيم كه محبّت واقعى و حقيقى به تبع، اطاعت و پيروى را مى آورد.
ويل لمن أبغضك وكذب فيك.
كلمه «كذب» به تشديد «ذال» است، يعنى: تو را يا آن چه را خدا و رسول دربارۀ مناقب و منازل تو گفته اند، تكذيب كند.
اين حديث را احمد بن حنبل، حاكم نيشابورى، طبرانى، خطيب بغدادى، ابوبكر هيثمى و جمعى ديگر روايت كرده اند.
حديث پنجم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در كلامى به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
لا يبغضك مؤمن ولا يحبّك منافق؛(1)
مؤمن تو را دشمن نمى دارد و منافق تو را دوست نمى دارد.
منافق، مقابل مؤمن است، حبّ نيز مقابل بغض. حبّ على عليه السلام وصف مؤمن و بغض آن حضرت، وصف منافق است.
ص: 260
هرگز مؤمنى پيدا نمى شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام را مبغض باشد، امّا منافق كسى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دوست ندارد.
در عبارت ديگر اين گونه آمده است:
لا يحبّ عليّاً منافق ولا يبغض عليّاً مؤمن؛(1)
منافق على را دوست نمى دارد و مؤمن على را دشمن نمى دارد.
در حديث ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
واللّه إنّه ممّا عهد إليَّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله أنّه لا يبغضني إلّامنافق ولا يحبّني إلّامؤمن؛(2)
به خدا سوگند، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به من عهد فرمود كه جز منافق مرا دشمن نمى دارد و جز مؤمن، مرا دوست نمى دارد.
اين حديث، از احاديثى است كه انسان به صدور آن از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قطع پيدا مى كند.
اين حديث را بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابونعيم اصفهانى، طبرانى، حاكم نيشابورى، خطيب بغدادى، ابن حجر عسقلانى و ديگران نقل كرده اند.
ابن عبدالبرّ در كتاب الاستيعاب مى نويسد:
روى طائفة من الصحابة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: قال لعلي: لا يحبّك إلّا1.
ص: 261
مؤمن وَلا يبغضك إلّامنافق؛(1)
گروهى از صحابه روايت كرده اند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
جز مؤمن، تو را دوست نمى دارد و جز منافق با تو دشمنى نمى ورزد.
حديث ششم. ابوسعيد خدرى مى گويد:
إنّا كنّا لنعرف المنافقين نحن معشر الأنصار ببغضهم علي بن أبي طالب؛(2)
ما گروه انصار، منافقان را با كينه و دشمنى با على بن ابى طالب عليهما السلام مى شناختيم.
اين روايت را احمد بن حنبل، ترمذى، ابن اثير، خطيب بغدادى، ابونعيم اصفهانى، ابن عبدالبرّ، حاكم نيشابورى، شمسس الدين ذهبى، ابن حجر عسقلانى، ابوبكر هيثمى و ديگران روايت كرده اند.
بنابراين، اگر انسان از مبغضين اميرالمؤمنين عليه السلام تبرّى نكند در واقع از منافقان تبرّى نكرده است.
به سخن ديگر، مبغض حضرت امير يعنى منافق، و منافق يعنى كافر، و در اين صورت آيا درست است كسى بگويد: من پيرو امير مؤمنان على مرتضى عليه السلام، مطيع رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و مسلمان هستم، اما از كفّار هم بدم نمى آيد؟!
در نقل ديگرى از برخى صحابه چنين نقل شده است:
ص: 262
ما كنّا نعرف المنافقين إلّابتكذيبهم للّه ورسوله، والتّخلّف عن الصلوات والبغض لعلي بن أبي طالب؛(1)
ما، منافقان را با اين اوصاف مى شناختيم: خدا و رسول او را تكذيب مى كردند، نمازهاى واجب را نمى خواندند، و كينه و دشمنى على بن ابى طالب را در دل داشتند.
حديث هفتم. در حديثى مفصّلى چنين آمده است:
من مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه: آيسٌ من رحمة اللّه. الا ومن مات على بغض آل محمّد مات كافراً. الا ومن مات على بغض آل محمّد لم يشم رائحة الجنّة؛(2)
هر كس با دشمنى و كينۀ آل محمد از دنيا برود، روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه ميان دو چشمانش نوشته شده است: «از رحمت خدا نااميد است».
آگاه باشيد! كسى كه با كينۀ آل محمد بميرد، كافر مرده است. آگاه باشيد! كسى كه با كينۀ آل محمد بميرد، بوى بهشت به مشامش نمى رسد.
اين حديث در تفسير الثعلبى، تفسير الكشاف زمخشرى و تفسير فخر رازى آمده است.
حديث هشتم. در سخن ديگرى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در ضمن حديثى مى فرمايند:
ص: 263
فلو أنّ رجلاً صفن بين الركن والمقام فصلّى وصام ثمّ لَقَى اللّه وهو مبغض لأهل بيت محمّدٍ دخل النار؛(1)
اگر كسى در بهترين جاى مركز عبادت؛ يعنى بين ركن و مقام، مرتب به روزه و نماز مشغول باشد؛ در حالى كه او مبغض اهل بيت محمّد عليهم السلام باشد وارد دوزخ خواهد شد.
اين حديث را گروهى از عالمان اهل سنّت از جمله حاكم نيشابورى روايت كرده اند. حاكم پس از نقل آن مى گويد: اين حديث با شرايط صحّت مسلم، صحيح است.
شمس الدين ذهبى با تعصّبى كه دارد در تصحيح اين حديث با حاكم نيشابورى موافقت كرده است.
بنابراين، اگر كسانى كنار خانه خدا به صف نماز بايستند و روزه دار هم باشند و هميشه كارشان چنين باشد و تا بتوانند به عبادت تظاهر نمايند و حتى نمازهاى بدعتى هم چون نماز تراويح درست كنند و به جماعت بخوانند، اما مبغض اهل بيت محمد عليهم السلام باشند، وارد دوزخ خواهند شد.
حديث نهم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من أبغض عليّاً فقد أبغضني، ومن أبغضني فقد أبغض اللّه، ومن أبغض اللّه أدخله النار؛(2)
ص: 264
كسى كه با على دشمنى كند، در واقع با من دشمنى كرده است و كسى كه با من دشمنى كند در واقع با خدا دشمنى كرده است و كسى كه با خدا دشمنى كند وارد دوزخ خواهد شد.
اين حديث را حاكم نيشابورى، طبرانى، خطيب بغدادى، شمس الدين ذهبى، ابن حجر عسقلانى، ابوبكر هيثمى وجمع ديگرى روايت كرده اند و عدّه اى به صحّت آن تصريح دارند.
آرى، بغض با على مرتضى عليه السلام بغض با رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، و بغض رسول خدا با بغض خداوند متعال مساوى است و بغض با خدا، همان آتش دوزخ خواهد بود.
حديث دهم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
أنا حرب لِمَنْ حاربكم وسلم لمن سالمكم؛(1)
من در جنگم با هر كه با شما در جنگ باشد و من در صلح و آشتى هستم، هر كه با شما در صلح و آشتى باشد.
در بعضى روايات با تقديم و تأخير چنين آمده است:
أنا سلم لِمَنْ سالمكم وحرب لمن حاربكم.
ص: 265
اين حديث را ترمذى، طبرانى، حاكم نيشابورى، ابن عساكر و جمعى ديگر از بزرگان اهل سنّت روايت كرده اند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند: من نسبت به كسانى كه با اهل بيت:
اميرالمؤمنين، صديقه طاهره و حسنين عليهم السلام در ستيزند در ستيز هستم....
با اين بيان تكليف همه روشن مى شود. از اين رو در زيارت جامعه به ائمه عليهم السلام خطاب مى كنيم:
سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ؛
در صلحم با هر كه با شما صلح كند و در جنگم با هركس كه با شما در جنگ است.
حديث يازدهم. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله درباره على عليه السلام مى فرمايد:
عدوّه عدوّي وعدوّي عدوّ اللّه؛
دشمن او دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست.
در سخن ديگر خطاب به حضرت امير عليه السلام مى فرمايد:
عدوّك عدوّي وعدوّي عدوّ اللّه؛(1)
دشمن تو، دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.
در حديث ديگرى مى فرمايد:
من عاداه فقد عادى اللّه؛
هر كس با او دشمنى كند در واقع با خدا دشمنى كرده است.
در كلام ديگرى مى فرمايد:
ص: 266
عادى اللّهَ من عادى عليّاً.(1)
اين حديث را دو جور مى توان معنا كرد:
1. خداوند متعال عداء دارد با كسى كه معادى اميرالمؤمنين عليه السلام باشد.
2. كسى كه معادى اميرالمؤمنين عليه السلام است با خداوند متعال عداء دارد.
هر دو معنا درست است كه اعراب لفظ جلاله «اللّه» را چه به نصب بخوانيم يا به رفع.
و در حديث غدير چنين آمده است:
اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، وابغض من أبغضه....(2)
همۀ اين احاديث متواترند و مى توانيم براى آن ها ادّعاى تواتر لفظى بكنيم.
حديث دوازدهم. حديث معروفى است كه برخى از معناى آن تعجّب مى كنند و بعضى از بزرگان علماى ما درباره آن، اقوالى دارند كه در شرح آن با مشكل مواجه شده اند. در اين حديث آمده است:
حبّ علي حسنةٌ لا تضرّ معها سيّئة وبغضه سيّئة لا تنفع معها حسنة؛(3)
حب حضرت على عليه السلام، حسنه اى است كه هيچ سيئه اى در مقابل اين حسنه،
ص: 267
مقاومت ندارد و بغض او، گناهى است كه هيچ حسنه اى در مقابلش قادر بر مقاومت نيست.
ولكن ما به فضل الاهى حقيقت معناى اين حديث را از خود قرآن مجيد استخراج مى كنيم، توجّه كنيد! خداوند متعال مى فرمايد:
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛
بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).
آن گاه بلافاصله اين گونه آمده است:
«وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً»؛(1)
و هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم.
«يقترف» يعنى: يكتسب.(2) پس اگر كسى «حسنه» اى را كسب كند خدا مى فرمايد: «نَزِدْ لَهُ» براى آن شخص «فيها» در آن حسنه «حسناً»؛ حسن آن حسنه را زياد مى كنيم، مراد از اين «حسنه» چيست؟
در تفاسير شيعه و سنّى آمده:
الحسنة حبّ علي وأهل بيته؛(3)
منظور از حسنه، دوست داشتن على و خاندان اوست.
بنابراين حاصل معناى آيه اين گونه مى شود:
حُسن اين حسنه كه مودّت و محبّت اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام است از3.
ص: 268
ناحيه خداوند متعال زياد شده است. اين حقيقتى است كه خدا قرار گذاشته، و حدّ زيادى را هم معيّن نكرده است. پس، حبّ اهل بيت چنين حسنى دارد، و با چنين حسنى كدام سيئه مى تواند مقاومت كند؟
روشن است كه در هيچ يك از اين مقدّمات نمى شود مناقشه كرد و نتيجه اين مقدّمات قهرى است.
بنابراين «حب على عليه السلام» حسنه اى است كه خداوند متعال حُسن اين حسنه را زياد نموده است. خود خداوند متعال اين كار را انجام داده است. پس هيچ سيّئه اى نيست كه بتواند با حسنه اى كه خدا درجۀ حُسن آن را بالا برده، مقابله كند.
خوب درباره اين موضوع فكر كنيد!
حديث سيزدهم. از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله روايت شده كه حضرتش فرمود:
من مات وفي قلبه بغض لعلي فليمت يهودياً أو نصرانياً؛(1)
هر كس بميرد و در دلش بغض على عليه السلام باشد يا يهودى و يا نصرانى مرده است.
در تعبير حديث گذشته مرگ جاهلى آمده بود كه همان كفر است. در اين تعبير مى فرمايد: مرگ يهوديت يا نصرانيّت. پس اگر ما به رسول اللّه و اهل بيت عليهم السلام ايمان داشته باشيم، اما از يهود و نصارا تبرّى نكنيم، همان مى شود كه كسى به رسول خدا ايمان داشته باشد، اما از ابوجهل و ابولهب تبرّى نكند، آيا چنين امرى مى شود؟!
اين حديث را جمعى از بزرگان اهل سنّت روايت كرده اند، از جمله راويان آن،
ص: 269
ذهبى، ابن حجر عسقلانى و ابن مغازلى شافعى هستند.
بعضى در سند اين حديث از جهت يكى از راويان آن، مناقشه كرده اند كه اگر اين مناقشه تمام باشد، احاديث ديگر تقويت كننده اين حديث خواهند بود و اين مضمون از اين راه، معتبر مى گردد، و اين، قانونى است در علم حديث كه اهل سنّت نيز در موارد گوناگون به آن عمل كرده اند و معمولاً مى گويند: «هذا الحديث أسانيده يقوّي بعضها بعضاً».
حديث چهاردهم. در كتاب هاى اهل سنّت آمده است:
علي باب حطّة من دخل منه كان مؤمناً ومن خرج منه كان كافراً؛(1)
على باب حطّه و آمرزش است كسى كه از آن وارد شود مؤمن خواهد بود و هر كس از آن خارج شود، كافر خواهد بود.
ما پيش تر درباره اين حديث تحت عنوان كفر و ايمان بحث كرده ايم.(2)
با عنايت به اين احاديث چند فايده به دست مى آيد.
1. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در زمان خود به اين موضوع اهميّت داده اند و به مردم نيز ابلاغ كرده اند، حتى در بين مردم بر اين احاديث ترتيب اثر رسمى شد. يعنى وقتى مى خواستند بشناسند كه فرزند آن ها حلال زاده است يا نه، يا شخصى منافق است يا نه، مسئله حبّ و مودّت اهل بيت عليهم السلام ملاك بوده است.
ص: 270
2. صحابه، تابعان و بزرگان محدّثان اهل سنّت به اين موضوع اهميّت داده اند و رواياتش را با سند نقل كرده اند. گرچه بعضى از متعصّبان متأخّر خواسته اند در برخى از سندها مناقشه كنند كه پاسخ آن ها در جاى خود، داده شده است.
3. پيش تر گفتيم كه اين احاديث فوق حدّ تواتر هستند و بعضى از اين مضامين را مى شود ادّعاى تواتر لفظى كرد. از اين رو در اين قبيل احاديث به مراجعه به اسانيد نيازى نيست.
4. پيش تر گفتيم كه نقل اين احاديث از كتاب هاى عامّه و اسانيد آن ها براى اطمينان قلبى براى كسانى است كه شايد بگويند: «در باب ولايت ائمّه و برائت از دشمنانشان فقط از خود ائمّه نقل كرده اند»؛ از اين رو ما اين احاديث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را به اسانيد كسانى كه قائل به امامت ائمه ما نيستند و پيرو ديگران هستند، نقل كرديم تا به طور كامل براى همه وثوق آور و مورد اعتماد باشد.
از احاديث ياد شده معلوم مى شود كه سكوت و بى تفاوتى نسبت به دشمنان اهل بيت كافى نيست؛ پس اگر كسى اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام را دوست داشته باشد، اما نسبت به مخالفان موضع گيرى نكند ولايت ندارد.
از اين رو، بايد اين جهت مورد توجّه قرار بگيرد كه صِرف حبّ اميرالمؤمنين براى نجات در آخرت كافى نيست، و اگر كسى بگويد: «من اميرالمؤمنين عليه السلام را دوست دارم، اما از مضمون اين احاديث سرپيچى مى كنم» يا فاسق است يا كافر. بلكه كافر است، چرا كه اگر كسى به مقتضاى اين احاديث به تولّى و تبرّى عمل نكند، فرمان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را معصيت و با دستور آن حضرت مخالفت نموده، و ترديدى نيست كه معصيت رسول خدا معصيت خدا و معصيت در اصول دين، كفر است.
ص: 271
اما كسى كه از اهلِ ولايت اهل بيت و برائت از دشمنان است و در عين حال معصيت و گناه مى كند، او در احكام عملى فاسق محسوب مى شود. از اين رو در شب هاى ماه مبارك رمضان در دعاى ابوحمزه مى خوانيم:
إلهي لم اعْصِكَ حين عصيتك وأنا بربوبيتك جاحد، ولا بأمرك مُستخف ولا لعقوبتك متعرّض... لكنْ خطيئة عرضت وسوّلت لي نفسي وغلبني هواي. وأعانني على ذلك شقوتي، وغرّني سترك المرخى علي؛(1)
خدايا! آن گاه كه معصيت كردم نمى خواستم با ربوبيّت تو مخالفت كنم و امر تو را سبك بشمارم و نمى خواستم خود را در معرض شكنجه تو قرار دهم... ولى گناهى از من سر زد و نفس مرا به آن واداشت، هواى نَفْسم بر من چيره شد، شقوت و بدبختى مرا يارى كرد، پرده پوشى تو مرا فريب داد.
خلاصه اين كه خدايا! من در مقام گردنكشى و طغيان در برابر ربوبيت تو نيستم، بلكه گناهى بوده كه به جهت غلبۀ هواى نفس عارض شده.
چقدر فرق است بين اين كه انسان در اثر غلبۀ هواى نفس گناه كند كه اين گناه به اصل ايمان او صدمه نزده، بلكه ايمانش او را به توبه وادار مى كند؛ يا معصيتى كند كه كاشف از عدم ايمان باشد و موجب كفر گردد كه اگر با اين حال بميرد، مرگ او مرگ جاهلى و يهوديت باشد؟
احاديث ياد شده مفيد آن است كه ايمان مركّب از ولايت و برائت است، يا ولايت، مشروط به برائت است. ولايت، اطاعت مطلقه مى آورد و برائت، عدم پيروى از غير مى آورد. بنابراين، نمى شود انسان بگويد كه من نسبت به رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام ولايت دارم و ولايت را به معناى حبّ بگيرد، در عين حال نسبت به دشمنان آنان بى تفاوت باشد، يا احياناً از آن ها نيز دفاع و يا حتى پيروى كند.8.
ص: 272
به سخن ديگر، اساساً ايمان به رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام نظير توحيد خداوند متعال است، كلمه توحيد يك كلمه، مشتمل بر نفى و اثبات است كه پيش تر گفتيم طبق آيه شريفه استمساك به العروة الوثقاي موجب نجات در آخرت، حاصل نمى شود مگر به ايمان به خدا و كفر به طاغوت.
با توجه به استدلالى كه از نظر قرآنى، حديثى و عقلى گذشت، معناى اجمالى و كلّى اين فراز چنين است كه مى خواهيم به امام عليه السلام عرض كنيم: ما در برابر شخص شما، شئون و امورتان تسليم هستيم.
هر چند بعد از اين فراز كلمۀ «تسليم» نيامده، اما معناى مقصود اين طور است و البته كلمۀ ياد شده در آينده نيز به صراحت خواهد آمد.
به تعبير ديگر، ما سر سپردۀ شما هستيم؛ نه فقط به خودتان ايمان داريم؛ بلكه به تمام آن چه كه شما معتقد هستيد و ايمان داريد ما نيز اعتقاد و ايمان داريم.
براى مثال ائمه عليهم السلام در باب توحيد، ايمان دارند كه خداوند متعال جسم نيست. ايمان دارند كه صفات خالق متعال عين ذات است، نه زائد بر ذات. آن بزرگواران به عدل بارى تعالى ايمان دارند. آن حضرات به جهان آخرت و معاد جسمانى ايمان دارند. البته دلايل اين موارد از فرمايشاتشان در كتاب هاى حديثى و كلامى مطرح شده است.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
لا جبر ولا تفويض ولكن أمر بين أمرين.(1)
اين اعتقاد ائمه عليهم السلام است. آنان مردم را نيز به همين عقيده دعوت كرده اند.
آنان به شئونات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از قرآن، عصمت و ديگر جهات متعلّق به نبوّت ايمان دارند.7.
ص: 273
ما نيز به همه اين امور ايمان داريم كه اگر نتوانستيم از روى ادلّه به تمام آن چه ذكر شد، به تفصيل ايمان داشته باشيم بايد به قدر وسع، كوشش كنيم تا بتوانيم بر مسائل اصلى اقامه دليل و برهان كنيم. اما اگر نتوانستيم حتى نسبت به بعضى از اين امور، ادلّه را بدانيم و اعتقاد تفصيلى پيدا كنيم، اعتقاد اجمالى لازم خواهد بود و عرض مى كنيم: به آن چه كه شما ايمان داريد و همان كه شما معتقد هستيد و مردم را به آن دعوت كرديد، ما ايمان داريم.
اين است معناى اطاعت مطلقه؛ پيروى بى چون و چرا در همۀ مسائل اعتقادى، عملى، اوامر و نواهى تكليفى و ارشادى و نيز در سيره و روش كه بايد از آن بزرگواران تبعيت كنيم.
آن گاه به حضورشان عرض مى كنيم: ما با كسانى كه با شما مخالفند، مخالفيم و آن هايى كه با شما دشمنى دارند، دشمن هستيم. ما راه مخالفان شما را نمى رويم و ما نمى توانيم پيرو مخالفان شما باشيم. آن هايى كه از نظر شما مطرود هستند، ما نيز آن ها را طرد مى كنيم.
اين همان ولايت به معناى حقيقى است؛ يعنى، چه اشخاص، چه افكار و آرا و انظار و چه اقوال و افعال، هر چه كه از طرف شما مطرود واقع شده ما نيز آن را طرد مى كنيم؛ اعم از اين كه سبب اين طرد را بدانيم يا ندانيم. اگر بدانيم بهتر و اگر ندانستيم همين قدر دانستيم كه شما طرد كرده ايد ما نيز آن را طرد و از آن بيزاريم. چون به طور مطلق پيرو شما هستيم.
اين معناى تسليم و واقع تشيّع است، و توضيح بيشتر آن به حسب روايات در شرح
«فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَداً مَا حَيِيتُ عَلَى مُوَالاَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ...» خواهد آمد، ان شاء اللّه.
ص: 274
مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلاَلَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ؛
به مقام شما و گمراهى آن كه با شما مخالفت كرد بينا هستم.
يعنى ما به همه مقامات شما اعتقاد داريم، اين اعتقاد از روى بصيرت و تشخيص با تأمّل و تدبّر است، نه از روى تقليد. ما فكر كرديم بصيرت يافتيم و ما راه شما را از روى فكر و تأمّل، نه از روى تقليد، انتخاب كرديم.
ما معتقديم همۀ آن هايى كه پيرو ائمه ديگرى شدند و در نتيجه خلاف راه شما را رفتند رستگار نيستند، ما از روى تحقيق و تشخيص به اين باور رسيديم كه آن ها گمراه هستند، نه از روى تقليد كه آباء گفتند چنين، ما هم بگوييم چنان! نه، اين طور نيست؛ بلكه شناخت ما نسبت به شما، سپس پيروى از شما با بصيرت، تحقيق و تشخيص است.
هم چنين شناخت ما نسبت به غير شما، آن ها كه راهشان غير از راه شماست و عدم پيروى از آن ها.
مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ؛
دوست دار شما و (دوستدار) دوستان شما هستم.
دايرۀ ارادت، اخلاص و محبّت خالص نسبت به ائمه عليهم السلام، توسعه پيدا مى كند و شيعيان اهل بيت را هم شامل مى شود.
به عبارت ديگر، ارادت به اهل بيت، ارادت به شيعيانشان است؛ يعنى با اين مهرورزى و دوست داشتن بايد شيعيان آن بزرگواران را نيز دوست داشته باشيم. به آن ها مهرورزيم، در خدمت آن ها باشيم و در حد توان به آن ها كمك بكنيم، احترام و اكرام بنماييم و با آنان رفت و آمد داشته باشيم.
ص: 275
اوّلاً: در اين باره ائمه عليهم السلام بسيار تأكيد كرده اند و روايات بسيارى در اين زمينه داريم كه شيعيان ما، بين خودشان چگونه باشند. توصيه هاى اهل بيت سلام اللّه عليهم در اين زمينه بسيار زياد است.
پس، ارادت و محبت داشتن و همكارى با شيعيان و يارى دادن به آنان، اطاعت از امر ائمه عليهم السلام است.
ثانياً: محبّت به شيعيان اهل بيت مكمّل محبّت به خود اهل بيت عليهم السلام است.
نمى شود انسان نسبت به اهل بيت عليهم السلام ارادت داشته باشد، اما نسبت به شيعيان و محبينشان، ارادت نداشته باشد يا بى تفاوت باشد. بلكه اين مطلب كليّت دارد، از اين رو در روايت آمده:
أ صدقاؤك ثلاثة، وأعداؤك ثلاثة. فأ صدقاؤك: صديقك وصديق صديقك وعدوّ عدوك. وأعداؤك: عدوّك، وعدوّ صديقك، وصديق عدوّك؛(1)
دوستان تو سه قسم و دشمنان تو سه قسم هستند: دوستان تو همان دوست تو، دوستِ دوست تو و دشمنِ دشمن تو هستند و دشمنان تو همان دشمن تو، دشمن دوست تو و دوست دشمن تو هستند.
ثالثاً: دوست داشتن شيعيان اهل بيت مقتضاى روايات خلقت است كه آنان از طينت اهل بيت عليهم السلام آفريده شده اند و اين كه فرموده اند:
شيعتنا منّا...؛(2)
شيعيان ما از ما هستند....
مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ، وَ مُعَادٍ لَهُمْ؛
بغض دشمنانتان را در دل دارم و با آنان عداوت مى ورزم.4.
ص: 276
در اين جمله دو واژه آمده:
واژۀ «بغض» كه حالتى نفسانى و در باطن انسان است.(1) واژۀ «عِداء» كه همان دشمنى است.
معلوم مى شود كه وظيفۀ ما در برابر دشمنان اهل بيت فقط كينه، اعراض و نفرت باطنى نيست، بلكه اظهار دشمنى نيز هست. پس اين كه بعضى مى گويند: «تبرّى امرى باطنى است و ظاهر نمودن آن لازم نيست»، اشتباه است، بلكه به هر طريق ممكن بايد تبرّى اعلان گردد، قولاً و فعلاً بايد از دشمنان اهل بيت بيزار بود، دقيقاً مثل حبّ كه ضدّ بغض است، بلكه اصلاً اگر به نحوى اظهار نشود، معلوم نمى شود. البتّه موازين شرعى و عقلايى بايد رعايت شود.
سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ؛
هر كس با شما مسالمت كند من با او مسالمت دارم.
از اين رو كسانى كه با ائمه عليهم السلام زندگى مسالمت داشته باشند در ظاهر خوش رفتارى كرده يا دست كم بدرفتارى نكرده اند، ما نيز با آن ها، همين طور هستيم؛ چون حساب ما، حساب اهل بيت است و اگر كسانى با ائمه عليهم السلام محاربه داشته باشند، قهراً ما نيز وظيفه داريم با آن ها محاربه كنيم.
وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ؛
و در جنگم با هر كس با شما در جنگ است.
البته محاربه فقط اين نيست كه انسان اسلحه به دست بگيرد و در برابر دشمنان بايستد كه اين احكام خاص خود را دارد، ما به هر نحو محاربه اى وظيفه داريم.
محاربه به معناى وسيع آن، مساوى است با مقابله كردن، بحث و مناظره و مجادله كردن با كسانى كه امامت ائمه عليهم السلام را رد مى كنند، يا بر مكتب اهل بيت عليهم السلامب.
ص: 277
ايراد مى گيرند، كتاب و مقاله در اين جهت نوشتن، سخنرانى كردن، درس گفتن، مجالس برگزار نمودن، و خلاصه به هر وسيلۀ ممكن در هر زمان و مكان بر هر مؤمنى به قدر وسع خود، ترويج حق و ابطال باطل واجب است.
ما هرگز محاربه و تهاجم بر ديگران را آغاز نكرديم. قريب به كلّ نوشته هاى بزرگان ما در مقام دفاع بوده، مخالفان ما با گفتار و نوشتار به مكتب ما حمله نمودند و بزرگان ما در برابر آن ها ايستادگى كردند و بسيار نادر است كه بزرگى از ماه ابتداءً عليه دشمنان چيزى نوشته يا گفته باشد، ولى اين دليل نمى شود كه ما هميشه در موضع دفاع باشيم، در صورت امكان مطالب بايد گفته شود، امّا مستند و با متانت.
پس بر حسب زمان، مكان، وظايف و تشخيص، انسان مؤمن بايستى در مقابل مخالفان آماده باشد.
اما با كسانى كه با ائمه عليهم السلام مسالمت آميز زندگى مى كنند، وظيفه نداريم محاربه كنيم؛ چرا كه مأموريم به حسن معاشرت با كسانى كه با اهل بيت حسن معاشرت دارند.
مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ؛
حق مى دانم آن چه را شما حق دانستيد و باطل مى دانم آن چه را شما باطل دانستيد.
وقتى ائمه عليهم السلام چيزى را ابطال كردند، معناى اطاعت مطلقه از آن ها اين است كه انسان آن را ابطال كند.
به قول برخى اساتيد بزرگ، حدود 500 روايت از اهل بيت عليهم السلام در بطلان قياس داريم، آيا مى توانيم در فقه به قياس عمل بكنيم؟
اگر مى خواهيم پيرو مكتبشان باشيم بايد به فرمايشات آن بزرگواران عامل و از آنان اطاعت كنيم، بايد آن چه را كه گفتند حق است بپذيريم، اگر دليل حق بودن را
ص: 278
فهميديم چه بهتر و اگر وجه حق بودنش را نفهميديم، چون آنان فرمودند حق است، مى گوييم: حق است.
و اگر چيزى را باطل فرموديد، ما نيز مى گوييم، باطل است. هر چند وجه بطلانش را ندانيم.
مگر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دربارۀ امير مؤمنان على مرتضى عليه السلام نفرمودند:
علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار؟(1)
على با حق است و حق با على؛ و هر جا على باشد، حق همان جاست.
اين است كه در زيارت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مى گوييم:
فالحق ما رضيتموه، والباطل ما اسخطتموه؛(2)
پس حق همان است كه شما آن را بپسنديد و باطل آن است كه شما از آن خشمگين باشيد.
اصلاً، ائمه عليهم السلام خود «ميزان» هستند، حق و باطل را به وسيلۀ آنان بايد شناخت.
اين يك جهتِ «محقّق لما حقّقتم».
جهت دوم آن كه: سعى در فهم و نشر و تبليغ آن چه كه حق دانستند، داشته باشيم، و ادلّه وارده هم در «فهم» و هم در «تبليغ و نشر» حقايق اهل بيت عليهم السلام فراوان است.
هم چنين در جهت ابطال آن چه باطل دانسته اند؛ چه در بُعد اعتقادى و چه در بُعد عملى و چه در بُعد اخلاقى، و روايات در اين باب نيز فراوان است.2.
ص: 279
مُطِيعٌ لَكُمْ؛
پيرو شما هستم.
اين جمله از دو كلمه مركب است: «مطيعٌ» به طور مطلق «لكم» براى شما نه غير شما. چون ائمه عليهم السلام معصوم هستند، اطاعت ما نسبت به آن ها هيچ قيد و شرطى ندارد، اطاعت مطلقه است. پس برهان بر اين معنا قائم شده و خداوند متعال نيز چنين قرار گذاشته است، آن جا كه مى فرمايد:
«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(1)
از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الامر اطاعت كنيد.
يعنى شما در همه شئون، هر چه اراده كنيد من مطيع شما هستم؛ چرا كه اين جا عصمت هست و لوازم عصمت چنين است؛ مگر اين كه كسى منكر عصمت باشد.
روشن است كه اعتقاد به عصمت غلوّ نيست، بنابراين پايبند بودن به فرمايشات اهل بيت عليهم السلام غلو نخواهد بود و هر كه عصمت را بپذيرد، بايد مطيع باشد؛ چرا كه در پى عصمت، اطاعت مطلق است و سرپيچى از دستورات معصوم خلف است يا تناقض.
اطاعت مطلقه يعنى: متابعت مطلقه در همه ابعاد، در اختيار بودن بى قيد و شرط، اساساً «تشيّع» همين است، لذا حتّى در كتب لغت آمده:
شيعة علي أتباعه.(2)
كسى كه در اعتقاد و عمل و اخلاق تابع اهل بيت نباشد؛ شيعى به معناى حقيقى محسوب نمى شود، و در آينده بيشتر توضيح خواهيم داد. ان شاء اللّه.7.
ص: 280
عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ؛
به حق شما عارف هستم.
تعبير به «عارف» شده، نه «مؤمن»؛ زيرا ايمان، فرع معرفت و اطاعت، فرع ايمان است، و هر چه معرفت بيشتر باشد، ايمان بيشتر است، لذا از ما اوّلاً معرفت خواسته اند.
هر كدام از ما به قدر وسع و استعدادمان نسبت به ائمه عليهم السلام معرفت داريم و اطاعت مى كنيم. هر چند در عمل چون شيطان غالب مى شود، مخالفت مى نماييم و گناه مى كنيم، ولى هر مؤمنى كه واقعاً مؤمن باشد، چون با غلبه شيطان گناه كند فورى توبه و استغفار مى نمايد. زيرا به جايى مرتبط و بند است، يله و رها نيست.
ما به ائمه عليهم السلام، و به حقانيت، شأن و مقام آن بزرگواران به قدر وسع و با حد اكثر فكر و تأمّل و تدبّر عارف هستيم، البته هر كس بايد معرفت خود را بالاتر ببرد، نه اين كه به قدرى از معرفت با داشتن توان، قناعت كند؛ زيرا كه بركت، نتيجه و ثمره اين معرفت به خود انسان برمى گردد كه هر چه معرفت بيشتر شود، قربش بيشتر مى شود و هر چه قرب بيشتر شود به مقام رضوان الاهى نايل مى آيد كه قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ»؛(1)
و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اين ها) برتر است.
لذا حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:
ذروة الأمر وسنامه ومفتاحه وباب الأشياء ورضى الرحمان تبارك وتعالى؛
ص: 281
الطاعة للإمام بعد معرفته؛(1)
بالاترين مرتبه امر دين و كليد آن و درِ همه چيز و مايه خرسندى خداى متعال اطاعت امام، بعد از شناخت و معرفت اوست.
آن چه آدمى را به مراتب بالا مى برد و به انبيا ربط مى دهد و به رضاى خدا مى رساند، اطاعت امام است از روى معرفت.
پس معرفت لازم است، سپس اطاعت، و عاقبت امر، هم نشينى با انبيا و رسيدن به رضاى خدا.
برهان اين مطلب هم يك كلمه است و آن اين كه امام، چيزى جز رضاى خدا نمى خواهد و نمى گويد، و اساساً براى وصل مردم به خدا نصب شده كه بارها در اين شرح، توضيح داده ايم.
مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ؛
به برترى شما اقرار دارم.
در اين جمله دو كلمه هست:
1. «مقرٌّ»؛ اقرار دارم.
مى دانيم كه «اقرار» از «قرار» به معناى ثبوت است، و لذا انسان به چيزى اقرار مى كند كه نزدش ثابت باشد، و «انكار» ضدّ «اقرار» است.
2. «بفضلكم».
«فضل» يعنى برترى، داشتنِ آن چه ديگرى ندارد، مزيّت و....
پس ما اعلام مى كنيم. ائمه عليهم السلام بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر ديگران
ص: 282
مطلقاً مزيّت و تقدّم دارند، و اين معنا را ثابت مى دانيم و بر آن استوار هستيم.
حال، اگر جهات مزيّت حضرات را بدانيم و هر چه بيشتر بدانيم چه بهتر، و چنان چه توان فهم نداشته باشيم، اقرار مى كنيم به آن چه هست. اقرار هم بايد به همۀ انحاء آن باشد؛ هم در قلب و هم در لسان، و چون اين امر، حسن است بايد در نشر و تبليغ آن كوشيد و به ديگران رساند.
مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ؛
بار علم و دانش شما را تحمّل مى كنم.
در كلمه «محتمل» چند احتمال وجود دارد، و در اين جمله علم به ائمه عليهم السلام اضافه شده، با توجّه به اين نكته معلوم مى شود كه ائمه علومى اختصاصى به خود دارند.
ممكن است مراد اين باشد كه من، در حمل علم شما جدّ و جهد دارم و سعى و كوشش مى كنم لياقتم بيشتر شود. البته طبق روايات فراوانى كه داريم ائمه عليهم السلام به قدر معرفت و فراخور استعداد اصحاب به آنان مطلب مى دادند. از اين روست كه مراتب اصحاب ائمه عليهم السلام مختلف است؛ هم چنان كه هر دانشمند بزرگى در هر رشته اى شاگردانى دارد و مطالبى را به آن ها آموزش مى دهد و مراتب اين شاگردها يكسان نيست.
آن بزرگواران در هنگام اعطاى علومشان به ظرف نگاه مى كنند و مطلب مى دهند و هر كسى به آن مقدارى كه توانست و استعداد داشت، استفاده مى كند. چون وجود ائمه عليهم السلام نظير نور يا آب جارى است. آب جارى از جايى سرچشمه مى گيرد و حركت مى كند و به جايى ديگر منتهى مى شود؛ چقدر از اين آب براى آشاميدن، كشاورزى و... استفاده مى شود؛ بستگى به استعداد دارد.
ص: 283
بنابراين، اگر ائمه عليهم السلام به كسى مقدارى از علوم خود آموختند و به ديگرى بيشتر و به شخصى اصلاً چيزى را عنايت نفرمودند، همه اين ها به خاطر اهليت، لياقت و ظرفيت بوده. خداوند مى فرمايد:
«هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛(1)
اين عطاى ماست، به هر كس مى خواهى ببخش، و از هر كس مى خواهى امساك كن كه حسابى بر تو نيست.
البته در اين خصوص در باب ولايت تكوينى بايد به تفصيل بحث شود.
پس «محتمل» يعنى كوشش دارم تا حامل علم باشم، كه اين، شرف عظيم و مقام رفيعى است.
ممكن است مراد «تعهّد» باشد، يعنى من نسبت به علوم شما ملتزم و معتقد هستم و حقانيتش را قبول دارم، هر چند از كم و كيف آن اطّلاع ندارم، لذا انسان مؤمن آن چه را كه دادند معتقد است و آن چه را كه ندادند نيز معتقد است.
اين نيز يكى از موارد تسليم در برابر ائمۀ اطهار عليهم السلام است و از علايم ايمان كامل قرار داده شده. حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
من سرّه أن يستكمل الإيمان كلّه فليقل: القول منّي في جميع الأشياء قول آل محمّد عليهم السّلام فيما أسرّوا وما أعلنوا وفي ما بلغني عنهم وفي ما لم يبلغني؛(2)
هر كس خرسند است كه تمام مراتب ايمان را به پايان برساند بايستى بگويد:
سخن من در هر موضوعى سخن آل محمّد عليهم السلام است؛ در آن چه پنهان كنند و در آن چه آشكار نمايند و در آن چه از ايشان به من برسد و در آن چه به من نرسد.8.
ص: 284
از اين روست كه در اصول الكافى، بصائر الدرجات و بحار الأنوار بابى با عنوان «چگونگى علوم ائمه عليهم السلام» باز شده و روايات فراوانى در آن آمده است.
بنابراين، مؤمن هميشه سعى مى كند خود را به مرحله اى برساند كه براى بعضى از امور و علوم كه به ديگران داده نمى شود، اهليّت داشته باشد. وقتى مطالبى به او دادند، اما بقيّه مطالب را ندادند، نسبت به آن بقيّه نبايد موضع منفى بگيرد يا انكار كند، و اين نكتۀ بسيار مهمّى است كه همواره بايد توجّه داشتيم، اگر چيزى را ندانستيم يا نتوانستيم درك كنيم منكر نشويم.
يكى از معانى روايت معروف همين است، آن جا كه امام سجّاد عليه السلام در سخنى فرمود:
واللّه، لَو علم أبوذر ما في قلب سلمان لقتله. ولقد آخا رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله
بينهما فما ظنّكم بساير الخلق؟
إنّ علم العالم صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ نبي مرسل، أو ملك مقرّب، أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان.
فقال: وإنّما صار سلمان من العلماء، لأنّه امرؤ منّا أهل البيت عليهم السلام فلذلك نسبته إلى العلماء؛(1)
به خدا سوگند، اگر ابوذر از آن چه در دل سلمان بود، آگاهى داشت، او را مى كشت، در صورتى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ميان آن دو برادرى برقرار كرد، بنابراين درباره مردم ديگر چه مى پنداريد؟
به راستى علم عالم مشكل و بسى دشوار است، جز پيامبر مرسل يا فرشته مقرّب يا بنده مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده توان تحمّل آن را ندارد.
و سلمان از علماست، چون او مردى از ما خاندان است. از اين رو او را در رديف علما آوردم.3.
ص: 285
از اين روست كه در بين برخى از اصحاب ائمه، اختلافات و مباحثى واقع شده است؛ چرا كه به بعضى مطلبى گفته شده كه به ديگرى گفته نشده؛ زيرا ظرفيّت ها لحاظ مى شده و به هر كدام به مقتضاى ظرفيتش مطالب آموخته اند.
به همين جهت توصيه شده كه اگر به كسى چيزى را داديم، كسانى كه توان شنيدن آن را ندارند به آن ها گفته نشود و نزد آن ها طرح نشود و ممكن است مراد از «محتمل لعلمكم» همين معنا باشد.
بنابراين، اگر مؤمن توانست خود را به آن جايى كه لايق است به او بدهند برساند چه بهتر، و اگر نتوانست خود را به آن جا برساند آن چه را كه گفته اند بايد از ديگران كه اهليّت ندارند مكتوم بدارد و آن چه را كه نگفته اند، اگر به ديگرى گفته اند، نبايد انكار كند، بلكه به اجمال بايد معتقد باشد.
ابوبصير مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:
حديثنا صعب مستصعب لا يؤمن به إلّاملك مقرّب، أو نبي مرسل، أو عبد(1) امتحن اللّه قلبه للإيمان، فما عرفت قلوبكم فخذوه وما أنكرت فردّوه إلينا؛(2)
حديث ما مشكل و بسى دشوار است، به آن ايمان نمى آورد جز فرشته مقرّب، يا پيامبر مرسل، يا بنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده است. پس آن چه را دل هاى شما مى شناسد، بپذيريد و از آن چه دل هاى شما روگردان است به ما برگردانيد.
در حديثى ديگرى ابوحمزه ثمالى مى گويد: از امام سجاد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:
إنّ حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلّانبي مرسل أو ملك مقرّب. ومن8.
ص: 286
الملائكة غير مقرّب؛(1)
به راستى كه حديث ما مشكل و بسى دشوار است. جز پيامبر مرسل يا فرشته مقرّب توان تحملّ آن را ندارد و برخى از فرشتگان غير مقرّب هستند.
البته ملاك بودنِ ظرفيت و به ظرفيت شاگردها نگاه كردنِ استاد و مطابق استعدادشان مطلب دادن به ائمه عليهم السلام اختصاص ندارد، همۀ بزرگانى كه مكتب داشتند اين گونه بوده اند، مطالبى در سينه اينان بوده و كسى نيافتند به او بگويند و مُردند و مطالب را با خودشان بردند.
مرحوم جدّم درباره يكى از بزرگان فرمود: با خودش مطالبى را برد و به احدى نگفت.
اين امر طبيعى است كه هميشه و در هر مورد بايستى ظرفيّت ها در نظر گرفته شود كه ندادن مطلب به كسى كه ظرفيّت دارد ظلم است، و دادن مطلب به كسى كه ظرفيّت ندارد نيز ظلم است.
مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ؛
و از مهالك، در پرده امان شما روم.
واژۀ «محتجبٌ» از «احتجاب» به معناى استتار است، و كلمه «ذمّه» يعنى: عهده.
خلاصۀ معنا اين كه من به شما پناهنده شده ام.
اما معنا دقيق تر و ظريف تر از اين است. توضيح مطلب اين كه:
معناى واژۀ «ذمّه» يك امر معنوى است كه از آن به «عهد»، «امان» و «ضمانت»(2)
ص: 287
تعبير مى شود و تا كسى «اعتبار» نداشته باشد نمى تواند به عهده بگيرد، يا سبب امان شود و يا ضمانت كند، و استفاده از اعتبار و موقعيت اشخاص چه در جهات مادّى و چه در جهات معنوى امرى رايج و متعارف است.
ائمه عليهم السلام هم نزد خدا و هم نزد خلق «اعتبار» دارند. پس مى توانند ضمانت كنند، و پناه بدهند و حمايت كنند.
زائر با اين عبارت خود را پناهنده به حضرات ائمه اعلام نموده و خواهان حمايت و ضمانت آنان است. اما در برابر كى؟ و براى چه؟
در درجۀ اولى در برابر خداى متعال، زيرا با توجّه به كثرت گناهان خود از طرفى و به عظمت و قدرت و شدّت عذاب او از طرفى ديگر، چاره اى جز پناه بردن به معتبرترين و عزيزترين خلايق نزد او نخواهيم داشت.
و اين منافات ندارد كه مؤمن در امور شخصى خود با ساير مردم نيز به مقام ائمه اطهار عليهم السلام متوسّل بشود و از آن ها - چه در حال حياتشان در دنيا و چه بعد از آن - براى حلّ مشكلات خود كمك بخواهد، ولكن عمده خداوند متعال و حساب آخرت است.
حال اين سؤال پيش مى آيد: وقتى زائر مى گويد: «محتجبٌ بذمّتكم» اخبار مى كند؛ يعنى در عهده و پناه شما هستم، يا انشاء مى نمايد كه مرا پناه بدهيد؟
جواب اين كه هر دو صحيح است، و چنان چه اخبار باشد ممكن است نظرش به عهد و ميثاقى باشد كه با خدا و حضرات معصومين در عالم ذر در جهت امامت و ولايتشان بسته است، مى خواهد بگويد: اين معاهده را از آن روز قبول كرده ام، و معاهده طرفينى است و من هر چند خطاكار هستم، اما از عهد خود دست برنداشته ام، پس شما نيز به مقتضاى سرپرستى خود بر من، بايستى مرا ضمانت كنيد و از عذاب الاهى نجات دهيد.
ص: 288
و البته ما در گذشته راجع به ميثاق در عالم ذر، سخن گفته ايم.(1) و اگر انشاء باشد كه پرواضح است براى مؤمنان جز اهل بيت عليهم السلام پناه گاهى وجود ندارد، لذا از محضرشان تقاضا مى كنيم كه ما را بپذيرند و در جهت نجات از گرفتارى ها يارى دهند.
به هر حال، اين جمله ملزومى دارد كه همانا قرب و وجاهت حضرات معصومين عليهم السلام نزد خداوند متعال است كه احدى از اولين و آخرين اين مقام را نايل نشده است.
مُعْتَرِفٌ بِكُمْ؛
به شما اعتراف دارم.
به عقيده ما، اهتمام به اين مطالب كه هم معرفت ائمه عليهم السلام است و هم معرفت به يك سلسله امور اعتقادى، واجب است كه اگر معارف انسان ناقص باشد ناگزير اعمال او نيز ناقص خواهد بود و اگر اعمال ناقص باشد، مفاسدى را در پى خواهد داشت كه يكى از مفاسد اين كه شبهه در او به سرعت اثر مى كند و وقتى از خواب بيدار مى شود كه ديگر چاره اى نخواهد داشت. چنان كه در اين زمان مى بينيم چگونه افراد منحرف مى شوند و بر انحراف خود پافشارى مى كنند و با عاقبت بد از دنيا مى روند.
«اعتراف» افتعال از «المعرفة» است، راغب اصفهانى مى گويد:
المعرفة والعرفان: إدراك الشيء بتفكّر وتدبّر لأثره، وهو أخصّ من العلم ويضادّه الإنكار.(2)1.
ص: 289
ما بايد با تفكّر و تدبّر مقامات حضرات معصومين عليهم السلام را به قدر وسع درك كنيم كه خدا مى داند چه آثارى دارد، كه هر چه معرفت بيشترى داشته باشيم اطاعت از خداوند بيشتر و به او نزديك تر خواهيم شد.
بنابراين، معرفتمان - علاوه بر قلب - در لسان و اعمال ظاهر خواهد گشت و بدين وسيله نيز داعى ديگران به سوى حق خواهيم بود.
مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ؛
و به بازگشت شما ايمان دارم، رجعت شما را تصديق مى كنم، چشم به راه فرمان شما هستم و در انتظار دولت شما هستم.
پيش تر گفتيم كه اين فراز از زيارت جامعه عرضه ايمان و ذكر سلسله اى از اعتقادات در محضر امام عليه السلام است. از اين جهت با كلمۀ «ايمان» شروع شده و هم چنان اين كلمه تكرار مى شود. نخستين كلمه «ايمان» در عبارت «مؤمن بكم وبما آمنتم به»، به ولايت و برائت مربوط مى شود.
براى دوّمين بار در جملۀ «مؤمن بإيابكم» آمده كه به رجعت مربوط است و شايد از اين ترتيب استظهار شود كه بين برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و رجعت ارتباطى وجود دارد.
يعنى وقتى تحقيق و تأمّل كنيم و تا حدودى به عمق قضايا پى ببريم كه دشمنان اهل بيت با آن بزرگواران چه كردند، قهراً برائتمان از ظالمان بيشتر و آن گاه آرزوى مجازات آن ها را خواهيم داشت. ما نسبت به اهل بيت ولايت و نسبت به دشمنانشان برائت داريم. چرا برائت داريم؟
براى اين كه آن ها با اهل بيت دشمنى كردند كه دشمنى با اهل بيت، يعنى دشمنى با خدا، دشمنى با پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و دشمنى با اسلام و قرآن. ما از آن ها
ص: 290
و افعالشان تبرّى مى جوييم، و هر چه بيشتر به ظلم آن ها پى ببريم، بيشتر آرزو داريم كه خداوند متعال از آن ها انتقام بگيرد و آن ها را مجازات كند كه هم مجازات شوند، هم بطلان راهشان در اين عالم بر ملا گردد و هم مظلوميت و حقانيت اهل بيت در اين عالم معلوم شود.
بنابراين، وقتى شخصى به اهل بيت ايمان پيدا كرد و از دشمنانشان برائت نمود و فهميد كه اين دشمن ها به آن بزرگواران چقدر ظلم كرده اند؛ به فكر رجعت و دولت اهل بيت عليهم السلام افتاده و آن را آرزو خواهد كرد و در انتظار چنين روزى به سر مى برد كه عملاً دولت، سلطنت، عظمت آنان و انتقام خداوند متعال از دشمنانشان و ذلت آن ها را ببيند، و آن گاه حقانيت آن بزرگواران و باطل بودن دشمنانشان در اين عالم براى اهل عالم روشن مى گردد.
از اين رو رجعت بعد از ايمان به ائمه عليهم السلام، ولايت آن ها و برائت از دشمنانشان، نخستين عقيده اى است كه ذكر شده و اين ارتباط بين رجعت و ولايت و برائت وجود دارد.
البته دولت ائمه عليهم السلام - كه ما منتظر آن هستيم - مطلبى مسلّم است و حتى بنابر روايات اهل تسنّن از ضروريات اسلام شمرده مى شود، از روايات به طور قطع استفاده مى شود و به تواتر رسيده است كه زمانى خواهد آمد كه مهدى از اهل بيت پيامبر اكرم عليهم السلام ظاهر خواهد شد و زمين را از قسط و عدل پر خواهد كرد.(1)3.
ص: 291
درباره رجعت نيز آياتى از كلام اللّه مجيد و روايات فراوانى وجود دارد كه به نظر ما رجعت مثل خود مهدى عليه السلام يك عقيدۀ اسلامى است. نه اين كه به اماميه اختصاص دارد و خواهيم گفت كه چرا به مرور زمان، به اماميه اختصاص يافته است.
سخن درباره رجعت و دولت حقۀ اهل بيت عليهم السلام در زمان حضرت ولى عصر بحث مفصل و جداگانه اى مى طلبد، اما اكنون در مقام شرح زيارت جامعه هستيم، به قدرى كه بحث ما ناقص نماند و تا حدودى كه ضرورت اقتضا مى كند جوانبى از رجعت را متعرّض خواهيم شد كه هم اين عقيده تا حدودى براى ما معلوم بشود و هم اين جمله از زيارت را شرح كرده باشيم.
درباره دولت حضرت ولى عصر و رجعت ائمه عليهم السلام و مؤمنان در قرآن مجيد آيات فراوانى است.
در آيه مباركه اى مى خوانيم:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ»؛(1)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه به يقين آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و دينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا خواهد ساخت.
هم چنين در آيه مباركه ديگرى آمده است:
«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً
ص: 292
وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛(1)
و ما اراده كرده ايم بر كسانى كه در زمين مورد استضعاف قرار گرفتند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم.
اين آيات به دولت حقّۀ حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و به رجعت ائمه عليهم السلام و ديگران تأويل شده است.
البته اصل دولت امام زمان عليه السلام از ضروريات دين شمرده مى شود؛ يعنى آن حضرت ظهور خواهند كرد، دولتى تأسيس و مؤمنان زير سايۀ امام زمان حكومت خواهند كرد. دين خداوند متعال در عالم حاكم خواهد شد، اين از نظر قرآن، روايات شيعه و سنّى از ضروريات است.
ولى اين دولت چگونه است؟ و به چه وسيله اى تحقق پيدا خواهد كرد؟ در اين دولت چه خواهد شد؟ چه كسانى موافق خواهند بود؟ و چه كسانى مخالفت خواهند كرد؟ زمان دولت امام زمان چقدر خواهد بود؟ عاقبت آن حكومت چه خواهد شد؟ بعد از حكومت امام زمان چه خواهد شد؟ و پرسش هايى از اين قبيل است كه پاسخ تفصيلى آن ها بر ما پوشيده و اعتقاد به اين امور جزء ضروريات نيست و علم به اين ها جزء اعتقاد ضرورى ما نيست.
به سخن ديگر، اصل مطلب ضرورى است، اما جزئياتش ضرورت ندارد.
رجعت نيز از ديرباز بين علما محل بحث بوده و اين پرسش ها مطرح شده كه:
چه كسانى رجعت خواهند كرد؟
در چه زمانى رجعت واقع مى شود؟6.
ص: 293
آيا در زمان رجعت تكليفى هست يا نيست؟
ما به نحو اجمال به اين امور معتقديم؛ به جهت آيات و روايات زيادى كه در اين زمينه، و نيز اجماعات بزرگانى كه در دست داريم.
ما به عقول قاصر خود در اين موضوع نمى توانيم بحث بكنيم؛ هم چنانى كه درباره معاد و قيامت نيز نمى توانيم به عقول قاصر خودمان بحث كنيم كه اين اجساد بعد از ساليان دراز دوباره زنده خواهند شد و حشر و نشرى و حساب و كتابى خواهد بود. اما مخبِر صادق اخبار كرده و ما به اين ايمان و اعتقاد هر چند به طور اجمالى ناگزيريم.
بنابراين ما با اعتماد به عقول قاصر خودمان در اين امور نبايد وارد بشويم.
كسانى كه در مباحث دينى، مخصوصاً اين گونه مباحث - كه جنبۀ غيبى دارد - بحث مى كنند بايد داراى دو صفت اساسى باشند:
صفت يكم. علم.
صفت دوم. تقوا.
اگر كسى اهل علم، تحقيق و داراى تقوا بود و با اين دو صفت وارد اين ميدان شد و براى خدا در ادلّه نظر كرد تا به يك حقيقت اعتقادى برسد - كه ما موظفيم اعتقاداتمان را تكميل بكنيم، هم چنانى كه موظفيم احكام شرعى عمليمان را ياد بگيريم - و در نتيجه رجعت براى او ثابت نشد و گفت: من نتوانستم معتقد شوم به رجعت، ما اين شخص را معذور مى دانيم. چون واقعاً اهل علم و اهل تقوا است و به قدر وسعش براى خدا در ادله نظر كرد. ولى اگر بخواهد منكر شود، معذور نخواهد بود. چون خودش نتوانست معتقد بشود، اما نبايد انكار كند؟!
بنابراين، كسى كه رجعت را منكر شود از سه حال خارج نيست:
يا اهل علم نيست، هر چند آدم خوبى است.
ص: 294
يا بى تقوا است و به جهت هواى نفس منكر مى شود.
و يا فاقد علم و تقوا است.
اگر كسى با علم و تقوا در اين ميدان وارد شود از دو حال خارج نيست:
يا به آن معتقد مى شود و يا معتقد نمى شود.
اما حق ندارد آن را انكار كند.
پس با اين ضابطه حكم كسانى كه درباره رجعت گاهى سخنى گفته اند، روشن شد.
ممكن است كسى هم از نظر مقام علمى در مرحله خوبى باشد و هم از نظر تقوا، اما به جهت شبهه اى به رجعت معتقد نشود، چنين شخصى به لحاظ تقوايش بايد سعى كند شبهه را برطرف كند. اگر سعى كرد و برطرف نشد باز حق انكار كردن ندارد.
با توجّه به اين مقدمه اساساً هيچ يك از مسائل اعتقادى را دائر مدار انظار اشخاص نبايد قرار داد كه بگوييم: فلانى چنين گفت، پس من معتقدم. در مسائل اعتقادى نظر، دقّت و تأمّل در ادلّه لازم است كه انسان به نتيجه اى برسد. از اين رو امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:
لا يعرف الحق بالرجال، إعرف الحق تعرف أهله؛(1)
هرگز حق به توسط اشخاص شناخته نمى شود، حق را بايد شناخت آن گاه هر كه بر حق باشد شناخته مى شود.
حضرت در سخن ديگرى مى فرمايند:
إنّ الحق والباطل لا يعرفان بالناس، ولكن إعرف الحق باتّباع من اتّبعه، والباطل باجتناب من اجتنبه.(2)8.
ص: 295
از طريق رفتن مردم به سويى يا نرفتن آن ها حق و باطل شناخته نمى شود، بلكه حق و اهل حق از پيروى آنان و باطل را از اجتناب آنان بايد شناخت.
در معناى لغوى رجعت، جوهرى و فيروزآبادى چنين مى گويند:
يؤمن بالرجعة، أي بالرجوع إلى الدنيا بعد الموت.(1)
طريحى در مجمع البحرين مى نويسد:
الرجعة بالفتح: هي المرة من الرجوع بعد الموت بعد ظهور المهدي عليه السلام.(2) ما معتقديم به اين كه جمعى از امّت اسلام بعد از مرگ در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام به دنيا رجوع خواهند كرد.
اين جمع دو دسته هستند:
1. خلّص مؤمنين،
2. خلّص منافقان.(3) اين قضيه در زمان امام زمان عليه السلام و در دولت حقۀ ايشان خواهد بود، زيرا در اين دولت است كه مؤمنانى كه در اين عالم مظلوم واقع شده اند قدرت و قوت پيدا مى كنند و آن گاه خواهند توانست از منافقان و ظالمان انتقام بگيرند.
ص: 296
به اين اعتقاد عموم علماى شيعه تصريح كرده اند، و ما به نقل ديدگاه تنى چند از آنان مى پردازيم.
شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب الاعتقادات در باب «الاعتقاد بالرجعة» چنين مى نويسد:
اعتقادنا في الرجعة أنّها حق؛(1)
اعتقاد ما درباره رجعت آن است كه رجعت ثابت و مسلّم است.
شيخ صدوق رحمه اللّه محدث است و به رئيس المحدثين لقب يافته، اما مطالب شيخ مفيد، سيد مرتضى و اين طبقه از بزرگان ما بر اساس حديث تنها نيست، از اين رو مسلك شيخ مفيد و سيد مرتضى در خيلى از مسائل با مسلك شيخ صدوق رحمه اللّه تفاوت دارد. با اين حال هر دو مسلك اعتقاد به رجعت را بيان فرموده اند و اختلافى بين علماى اماميه در اين مورد وجود ندارد.
سيد مرتضى مى فرمايند:
قد اجتمعت الإمامية على أنّ اللّه تعالى عند ظهور القائم صاحب الزمان عليه السلام يعيد قوماً من أوليائه لنصرته والابتهاج بدولته وقوماً من أعدائه ليفعل بهم ما يستحقّون من العذاب. وإجماع هذه الطائفة قد بيّنا في غير موضع من كتبنا أنّه حجّة، لأنّ المعصوم فيهم، فيجب القطع على ثبوت الرجعة، مضافاً إلى جوازها في القدرة؛(2)
همه شيعيان اماميه اتّفاق نظر دارند كه به هنگام ظهور امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قومى از اولياى امام زمان عليه السلام به اين عالم برمى گردند تا آن بزرگوار را
ص: 297
كمك كنند و اين ها در عصر امام زمان و به دولت و قدرت آن حضرت مبتهج مى شوند. امام زمان عليه السلام قومى را نيز از دشمنان خدا و رسول برمى گرداند.
بعد ايشان مى فرمايند: در مباحثمان به اثبات رسانديم كه اجماع طائفه اماميه حجّت است؛ زيرا در مجمعين معصوم وجود دارد. پس بايد قطع و يقين و اعتقاد به رجعت داشته باشيم. علاوه بر اين كه رجعت يك امر مقدورى براى خداوند متعال است. پس ما بايد معتقد باشيم.
شيخ طبرسى رحمه اللّه در تفسير مجمع البيان در ذيل چند آيه از قرآن مجيد رجعت را بيان كرده و به اجماع اماميه تصريح كرده است. وى مى نويسد:
«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ».(1)
أي: يدفعون، عن ابن عبّاس. وقيل: يحبس أوّلهم على آخرهم.
واستدلّ بهذه الآية على صحّة الرجعة من ذهب إلى ذلك من الإمامية، بأن قال: إنّ دخول «من» في الكلام، يوجب التبعيض، فدلّ ذلك على أنّ اليوم المشار إليه في الآية، يحشر فيه قوم دون قوم، وليس ذلك صفة يوم القيامة الّذي يقول فيه سبحانه: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً».(2)
وقد تظاهرت الأخبار عن أئمة الهدى من آل محمّد عليهم السّلام في أنّ اللّه تعالى سيعيد عند قيام المهدي عليه السّلام قوماً ممّن تقدّم موتهم من أوليائه وشيعته، ليفوزوا بثواب نصرته ومعونته، ويبتهجوا بظهور دولته.
ويعيد أيضاً قوماً من أعدائه لينتقم منهم وينالوا بعض ما يستحقونه من العذاب، في القتل على أيدي شيعته والذلّ والخزي بما يشاهدون من علوّ كلمته.7.
ص: 298
ولا يشك عاقل أنّ هذا مقدور للّه تعالى غير مستحيل في نفسه، وقد فعل اللّه ذلك في الأمم الخالية، ونطق القرآن بذلك في عدّة مواضع مثل قصّة عزير وغيره، على ما فسّرناه في موضعه.
و صحّ عن النبي صلّى اللّه عليه وآله قوله:
«سيكون في أمتي كلّ ما كان في بني إسرائيل، حذو النعل بالنعل، والقذة بالقذة، حتى لو أنّ أحدهم دخل جحر ضبّ لدخلتموه»(1).(2)
علامه مجلسى رحمه اللّه در اين باره مى فرمايند:
أجمعت الشيعة عليها (الرجعة) في جميع الأعصار واشتهرت بينهم كالشمس في رابعة النهار، حتى نظموها في أشعارهم، واحتجّوا بها على المخالفين في جميع أمصارهم، وشنّع المخالفون عليهم في ذلك وأثبتوه في كتبهم وأسفارهم؛(3)
در همۀ زمان ها، در همه طبقات شيعه، اين اجماع وجود دارد، اين عقيده مشهور شيعيان است.
اين عقيده را بزرگان علماى مخالفان مثل فخر رازى به شيعيان نسبت داده اند، و در كتاب هاى آن ها نيز مذكور است، وليكن بعضى از روى عمد و غرض واقعيّت را اخفا نموده و اين عقيده را تحريف كرده، سپس به آن دهان كجى مى كند. چنان كه در عبارت يكى از آن ها خواهد آمد.
بنابراين، رجعت يعنى: برگشتن قومى از رؤوس مؤمنان و قومى از رؤوس ظالمان و منافقان و كسانى كه در طول تاريخ به ائمه عليهم السلام، به اصحاب و به2.
ص: 299
شيعيانشان ستم كرده اند، به اين عالم، و انتقام گرفتن مؤمنان از ظالمان در زمان حكومت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف.
اين عقيده كه از كتاب و سنّت دلايل زيادى دارد به مرور زمان به شيعيان اختصاص يافته و غير شيعه نه فقط سعى كردند اين عقيده را نفى كنند؛ بلكه معناى آن را عوض كردند و به گونه ديگرى كه اساساً قابل قبول نيست به ما نسبت دادند تا ذهن مردم از اين اعتقاد مشوّش گردد.
اينك عبارت يكى از بزرگان اهل سنّت را مى خوانيم. حافظ نُوَوى - كه در نظر اهل سنّت بسيار بزرگ و از او فراوان تجليل مى كنند و شرح او بر صحيح مسلم مشهورترين شرح هاست - در معناى رجعت مى گويد:
هو ما تقوله الرافضة وتعتقده بزعمها الباطل. أنّ عليّاً كرم اللّه وجهه(1) في السحاب فلا نخرج يعني مع من يخرج من ولده حتى ينادى من السماء أن اخرجوا معه. وهذا نوع من أباطيلهم وعظيم جهالاتهم اللائقة بأذهانهم السخيفة و عقولهم الواهية؛(2)
چيزى كه شيعيان مى گويند و معتقد هستند به زعم خودشان، اين است كه على كرم اللّه وجهه در سحاب (يعنى در آسمان در بين ابرها) زندگى مى كند، و چون چنين است (منتظر مى مانيم) خروج نخواهيم كرد و با فرزندان على كه قيام مى كنند عليه حكومت هاى ظالمان، قيام و همكارى نمى نماييم تا وقتى كه از آسمان ندا بيايد كه زود خارج شويد. يعنى عليه حكومت ظلم قيام كنيد. اين نوعى از اباطيل شيعيان است؛ كسانى كه عقولشان اين قدر ضعيف و سخيف است، چنين عقايدى دارند.1.
ص: 300
آنان رجعت را اين چنين معنا مى كنند، حال اين كه ما اين را نگفتيم و نمى گوييم.
چرا رجعت را اين گونه معنا مى كنند؟
براى اين كه در پى آن بتوانند به شيعه فحش بدهند و جسارت بكنند. هر كس اين عقيده را بشنود مى گويد: چه عقيدۀ باطلى و چه حرف مزخرفى است!
يعنى چه على عليه السلام در ابر است و تا وقتى او اجازه ندهد؟ تا از آن ناحيه ندايى نيايد؟
همان گونه كه اشاره كرديم و بيان خواهيم كرد، اصل رجعت ريشه قرآنى و روايى دارد كه عدّه اى از بزرگان اهل سنّت نيز به رجعت قائل بوده اند.
علاوه بر اين كه اگر عقيده به رجعت يك عقيده سخيف باطلى - العياذ باللّه - بود كه ريشۀ قرآنى و حديثى نداشت، آنان علماى قائل به رجعت ما را توثيق نمى كردند، چنان كه خواهد آمد.
اما اين كه چرا رجعت را اين طور معنا مى كنند؟ و در اين باره به شيعه حمله مى كنند و توهين مى نمايند؟
زيرا - چنان كه گذشت - بين رجعت و ولايت و برائت ارتباط وجود دارد. اين ارتباط مانع مى شود كه اين اعتقاد را بپذيرند؛ از اين رو منكر مى شوند و به معتقدان اين عقيده حمله مى كنند. چون اگر به رجعت معتقد بشوند بايد به لوازم آن نيز متعهّد بشوند و اين به ضرر آن هاست.
اعتقاد به رجعت به طور كلّى يك اعتقاد قرآنى و حديثى است و بزرگان ما براى آن، اجماع ادّعا نموده اند و براى اثبات اين اعتقاد، كتاب هاى بسيارى نيز تأليف كرده اند، از جمله:
1. اثبات الرجعة از فضل بن شاذان نيشابورى (260).
2. اثبات الرجعة از علامه حسن بن يوسف حلّى (726).
ص: 301
3. اثبات الرجعة از عبدالرزاق لاهيجى قمى.
4. اثبات الرجعة از شيخ حسن بن سليمان بن خالد حلّى (صاحب مختصر البصائر) (قرن 8).
5. اثبات الرجعة از محقق كركى (940).
6. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، شيخ محمّد بن حسن حر عاملى (1104).
7. اثبات الرجعة وظهور الحجة از ميرزا محمّد مؤمن حسينى استرآبادى (1088).
8. اثبات الرجعة (فارسى) از علامه مجلسى (1110).
9. اثبات الرجعة از آقا جمال الدين خوانسارى (1125).
10. حيات الأموات بعد الموت از شيخ احمد درازى بحرانى (1131).
11. النجعة في اثبات الرجعة از سيد على نقى نقوى لكنهوى.
12. رهبر گمشدگان في ا ثبات الرجعة از سيد على نقى فيض الاسلام.
اكنون اين بحث را از چند جهت پى مى گيريم:
شايد روشن ترين آيه از قرآن مجيد اين آيه است كه مى فرمايد:
«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ»؛(1)
(به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آن ها را نگه مى داريم تا به يكديگر بپيوندند.
احاديث فراوانى داريم كه مراد از اين آيه مباركه رجعت است.
شيخ حر عاملى رحمه اللّه در اين باره مى فرمايد:
ص: 302
قد وردت الأحاديث الكثيرة في تفسيرها بالرجعة، على أنّها نصٌّ واضح الدلالة ظاهرٌ بل صريحٌ في الرجعة؛ لأنّه ليس في القيامة قطعاً. وليس بعد القيامة رجعةٌ إجماعاً. فَتَعَيَّن كون هذه الرجعة قبلها وإنّما آية القيامة:
«وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(1).(2)
اين آيه قطعاً به قيامت مربوط نيست. چون در قيامت همه برمى گردند، نه اين كه از هر امتى گروهى.
پس معلوم مى شود كه منظور از اين روز، قبل از قيامت است.
بنابراين، دو آيه در قرآن مجيد بيان گر حشر (دوباره زنده شدن مردگان) است، در آيه اى درباره قيامت مى خوانيم:
«وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»؛(3)
و همه آنان را برمى انگيزيم، و احدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد.
و در روز ديگرى غير از روز قيامت مى فرمايد:
«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً...»؛(4)
(به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم....
شيخ على بن ابراهيم قمى رحمه اللّه در ذيل اين آيه از حمّاد به سند صحيح چنين روايت مى كند: امام صادق عليه السلام فرمود:
ما يقول الناس في هذه الآية؛
مردم در معناى اين آيه مباركه چه مى گويند؟3.
ص: 303
راوى مى گويد:
يقولون إنّها في القيامة؛
اين آيه درباره قيامت است.
حضرت فرمود:
ليس كما يقولون، إنّ ذلك في الرجعة، أيحشر اللّه في القيامة من كلّ أمة فوجاً ويدع الباقين؟ إنّما آية القيامة قوله: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»؛(1)
اين گونه نيست، به راستى اين آيه درباره رجعت است. آيا خداوند در روز قيامت گروهى از هر امّت را محشور مى كند و بقيه را رها مى نمايد؟ آيه اى كه به قيامت مربوط است اين است كه مى فرمايد: «و همه آنان (انسان ها) را برمى انگيزيم، و احدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد!».
از اين روايت معلوم مى شود كه روز ديگرى غير از روز قيامت وجود دارد.
در حديث ديگرى آمده كه مفضّل مى گويد: امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً»(2) فرمود:
ليس أحد من المؤمنين قُتِل إلّاويرجع حتى يموت ولا يرجع إلّامن مُحِّضَ الإيمان محضاً ومن محّض الكفر محضاً.(3)
اين آيه مباركه دلالت دارد كه خالصان در ايمان و كفر به اين عالم برمى گردند و مؤمنان از كافران انتقام مى گيرند.
معلوم شد، آيه اول به قيامت اختصاص دارد و اين آيه به روز ديگرى غير از روز0.
ص: 304
قيامت مربوط است كه از آن به روز رجعت تعبير مى نماييم.
در آيه ديگر اين گونه مى خوانيم:
«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»؛(1)
و ما اراده كرده ايم بر كسانى كه در زمين مورد استضعاف قرار گرفتند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم؛ و به فرعون و هامان و سپاهيانشان، آن چه را از آن ها (بنى اسرائيل) بيم داشتند، نشان دهيم.
و در آيه ديگر اين گونه آمده است:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً»؛(2)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه به يقين آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و دينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت مبدل مى كند، آن چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت.
شيخ حر عاملى رحمه اللّه در ذيل اين آيه مى نويسد:
قد وردت أحاديث كثيرة بتفسيرها في الرجعة على أنّها نصّ في ذلك5.
ص: 305
لا تحتمل سواه، إلّاأن تصرف عن ظاهرها وتخرج عن حقيقتها، ولا ريب في وجوب الحمل على الحقيقة عند عدم القرينة، وليس هنا قرينة كما ترى.(1)
اين دو آيه نيز از آياتى است كه بر رجعت دلالت دارند؛ البته از روايات بسيارى استفاده مى شود كه دلالت آيه نخست از آيه دوم روشن تر است.
روايت جالب ديگرى در اصول الكافى آمده كه عبداللّه بن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه پرسيدم كه مى فرمايد:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»؛(2)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه به يقين آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد.
فرمود: ائمه به اين عالم برمى گردند.(3) روايت ديگرى در تفسير العيّاشى آمده است: امام سجّاد عليه السلام در ذيل اين آيه مباركه مى فرمايد:
هم واللّه شيعتنا أهل البيت، يفعل اللّه ذلك بهم على يدي رجل منّا، وهو مهدي هذه الاُمّة وهو الّذي قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله
: «لو لم يبق من الدنيا إلّايومٌ واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يلي رجل من عترتي، اسمه اسمي، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً»؛(4)7.
ص: 306
به خدا سوگند، منظور از اين آيه شيعيان ما اهل بيت هستند. خداوند اين وعده را به دست مردى از ما خاندان محقق مى سازد، او همان مهدى اين امّت است؛ همو كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره او فرموده: «اگر از عمر دنيا جز يك روز بماند، خداوند آن روز را چنان دراز گرداند تا مردى از خاندان من بيايد كه نام او با نام من مطابق است، زمين را از عدل و داد لبريز كند، همان طورى كه از ستم و جور پر شده باشد».
پس روشن شد كه ائمه عليهم السلام به بخشى از آيات قرآن مجيد درباره رجعت استدلال كرده اند، و بخشى از آيات نيز تأويل و تفسير به رجعت شده است.
البته آيات قرآنى در اين زمينه بسيار است كه به همين مقدار اكتفا كرديم.
روايات بسيارى درباره رجعت وارد شده و در اين زمينه كتاب هاى زيادى از زمان ائمه عليهم السلام به جهت جمع آورى آن روايات نوشته شده است. يكى از اين كتاب ها، كتاب فضل بن شاذان است. او از اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام بود، اين كتاب هم اكنون در دست رس ماست.
و كتاب هاى ديگرى نيز بزرگانى هم چون شيخ صدوق، علامه حلّى و شيخ حرّ عاملى رحمهم اللّه در قرون گذشته در خصوص رجعت تأليف كرده اند.(1) روايات رجعت را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:
1. رواياتى كه در آن ها واژه «رجعت» يا كلمه «كرّ» كه به معناى رجعت و برگشتن است ياد شده، و در اين روايات تصريح شده كه مؤمنان بايد به رجعت معتقد باشند.
ص: 307
2. رواياتى كه در آن ها ائمه عليهم السلام از رجوع خودشان به اين عالم و يا از بازگشت برخى اصحاب به طور مشخص خبر داده اند كه به بعضى از اصحاب فرمودند: تو از جمله كسانى هستى كه به اين عالم رجوع خواهى كرد.
3. رواياتى كه در ذيل آيات وارد شده است كه شيخ حرّ عاملى رحمه اللّه تصريح دارند كه روايات بسيارى در ذيل اين آيات وارد شده است.(1) 4. رواياتى كه نشان گر معجزه ها و شگفتى هاى ائمه عليهم السلام است؛ به اين معنا كه به توسط آن بزرگواران مرده اى زنده شده و به اين عالم باز گشته است.
از مجموع اين روايات، انسان به ضرورت رجعت معتقد مى شود.
شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
ليس منّا من لم يؤمن بكرّتنا ويستحلّ متعتنا؛(2)
كسى كه به رجعت ما اعتقاد نداشته باشد و متعه (ازدواج موقّت) را حلال نداند، از ما نيست.
در روايت ديگرى كه شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
من أقرّ بسبعة أشياء فهو مؤمن: البراءة من الجبت والطاغوت، والإقرار بالولاية، والإيمان بالرجعة، والاستحلال للمتعة، وتحريم الجرّي، والمسح على الخفين.(3)2.
ص: 308
اگر كسى به هفت چيز معتقد باشد او را ما مؤمن مى دانيم كه يكى از آن ها رجعت است.
در روايت ديگرى فضل بن شاذان مى گويد: امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
من أقرّ بتوحيد اللّه ونفى التشبيه ونزّهه عمّا لا يليق به، وأقرّ بأن له الحول والقوّة والإرادة والمشيّة والخلق والأمر والقضاء والقدر، وأنّ أفعال العباد مخلوقة خلق تقدير لا خلق تكوين، وشهد أنّ محمداً رسول اللّه وأنّ عليّاً والأئمة بعده حجج اللّه، ووالى أولياءهم، واجتنب الكبائر، وأقرّ بالرّجعة والمتعتين وآمن بالمعراج والمسألة في القبر والحوض والشفاعة وخلق الجنّة والنار والصّراط والميزان والبعث والنشور والجزاء والحساب، فهو مؤمن حقاً، وهو من شيعتنا أهل البيت.(1)
كسى كه به توحيد خدا، رجعت، دو متعه، معراج پيامبر اكرم، سؤال منكر و نكير، حوض در قيامت، شفاعت و مخلوق بودن بهشت و جهنم، صراط و ميزان و بعث و نشور و جزا و حساب، معتقد باشد و اقرار كند، او از مؤمنان حقيقى و از شيعيان ما اهل بيت است.
در كتاب الكافى و تهذيب الاحكام به سند صحيح روايت شده كه بريد بن معاويه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:
بعث أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه مصدّقاً من الكوفة إلى باديتها....
ثمّ قال: أما واللّه لا تذهب الأيام واللّيالي حتّى يحيي اللّه الموتى ويميت الأحياء ويردّ اللّه الحق إلى أهله ويقيم دينه الّذي ارتضاه لنفسه ونبيّه، فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا، فواللّه، ما الحق إلّافي أيديكم؛(2)4.
ص: 309
به خدا سوگند، دنيا تمام نخواهد شد تا اين كه خداوند متعال مردگان را زنده مى كند و زندگان را مى ميراند و حق در اين عالم به اهلش برمى گردد و خداوند متعال دين خود را كه بر آن خشنود است زنده مى كند و برپا مى دارد.
به نظر مى رسد در اين زمينه اين چند روايت كافى است.
در دعاها و زيارات پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام هم چون زيارت جامعه نيز رجعت به صراحت آمده و به آن اقرار شده است. در زيارت سيدالشهدا سلام اللّه عليه مى خوانيم:
إنّي بكم مؤمن وبإيابكم موقن بشرايع ديني وخواتيم عملي.(1)
در زيارت حضرت ولى عصر عليه السلام مى خوانيم:
فإن توفيتني اللّهم قبل ذلك فاجعلني يا ربّ فيمن يكرّ في رجعته ويملّك في دولته ويتمكن في أيامه؛(2)
خدايا! اگر اجل من فرا رسد و زمان ظهور حضرت را درك نكنم، مرا از آن هايى قرار بده كه دوباره به اين عالم، در زمان حكومت آن حضرت، برمى گردد و مرا جزء ياران آن حضرت قرار بده.
در زيارت پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام از راه دور مى خوانيم:
إنّي من القائلين بفضلكم، مقرّ برجعتكم، لا أنكر للّه قدرة ولا أزعم إلاّ ما شاء اللّه.(3)
ص: 310
قدرت خداوند متعال قابل انكار نيست، من اقرار دارم كه شما برمى گرديد و چيزى نمى گويم مگر اين كه اراده خداوند متعال را مى خواهم، خواست خدا، خواست من است و من تسليم اراده خداوند متعال هستم.
از دليل هاى ديگر، رجعت و احياى مردگان در امت هاى پيشين است كه قرآن مجيد آن را اخبار كرده و قطعاً واقع شده است. گفتنى است كه اگر براى هر قضيه اى كه مورد انكار يا استبعاد قرار بگيرد نظيرى ذكر بشود، منكر صد در صد با شنيدن نظير اول چند درجه انكارش پايين مى آيد و هم چنين با شنيدن نظير دوم، سوم، چهارم و پنجم سپس براى او يك امر طبيعى مى شود؛ چرا كه ذكر نظائر براى رفع استبعاد و دفع انكار بسيار مفيد است.
از اين رو در بحث طول عمر حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف كه به برخى ذهن ها مسئله بعيدى مى آيد و يا برخى استغراب مى كنند و - خداى ناكرده - كسانى در عاقبت بخواهند منكر بشوند، از وجوه دفع استبعاد ذكر نظائر است. براى مثال حضرت خضر و حضرت عيسى قبل از امام زمان بوده و به اتفاق مسلمانان هنوز زنده اند و افراد ديگرى در اين عالم بودند كه بعد از عمر طولانى از دار دنيا رفته اند.
ابوهلال عسكرى اسامى و حالات عدّه كثيرى از كسانى كه عمر طولانى كرده اند در كتاب المعمرون والوصايا(1) ذكر كرده است.
رجعت نيز همين طور است، وقتى قرآن مجيد اخبار كند كه در امت هاى پيشين به قدرت خداوند متعال و به اذن الاهى احياء مردگان واقع شده؛ نه يك بار نه دو بار،
ص: 311
پس اين قضيه ممكن بوده و واقع شده، و هم اكنون نيز قدرت خداوند متعال باقى است.
بنابراين، وقتى قرآن مجيد و روايات از رجعت در اين عالم در زمان حضرت ولى عصر عليه السلام خبر مى دهند، انكار وجهى ندارد.
خداوند متعال خبر مى دهد كه عُزير بعد از مرگ احيا شد، آن جا كه مى فرمايد:
«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛(1)
يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد، در صورتى كه ديوارهاى آن، به روى سقف هايش فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اين ها را پس از مرگ، زنده مى كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ آن گاه زنده كرد و به او گفت: «چه قدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز؛ يا بخشى از يك روز.» فرمود: «بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود هيچ گونه تغيير نيافته است! ولى به الاغ خود نگاه كن! براى اين كه تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم. اينك به استخوان ها آن نگاه كن كه چگونه آن ها را برداشته، به هم پيوند مى دهيم، و گوشت بر آن مى پوشانيم» هنگامى كه اين امور بر او آشكار شد، گفت: «مى دانم خدا بر هر كارى توانا است».9.
ص: 312
در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛(1)
و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اين كه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالى كه تماشا مى كرديد. سپس شما را پس از مرگتان، زندگى بخشيديم؛ شايد سپاس گزار باشيد.
از اين رو، اين احيا ممكن بوده و واقع شده است.
علماى ما براى تتميم استدلال به وقوع رجعت در امت هاى پيشين به حديثى متفق عليه بين شيعى و سنّى استدلال مى كنند كه در آن حديث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
تمام آن چه كه در امت هاى پيشين واقع شده است، در اين امت نيز واقع خواهد شد.
شيخ طبرسى رحمه اللّه در تفسير مجمع البيان مى نويسد:
وقد تظاهرت الأخبار عن أئمة الهدى من آل محمد صلّى اللّه عليه وآله في أن اللّه سيعيد عند قيام المهدي، قوماً ممّن تقدم موتهم من أوليائه وشيعته ليفوزوا بثواب نصرته ومعونته، ويبتهجوا بظهور دولته.
ويعيد أيضاً قوماً من أعدائه لينتقم منهم، وينالوا بعض ما يستحقونه من العذاب في القتل، على أيدي شيعته وليبتلوا بالذلّ والخزي بما يشاهدون من علوّ كلمته، ولا يمتري عاقل أنّ هذا مقدور للّه تعالى غير مستحيل في6.
ص: 313
نفسه، وقد فعل اللّه ذلك في الأمم الخالية، ونطق القرآن بذلك في عدّة مواضع، مثل قصّة عزير و غيره، على ما فسّرناه في موضعه، وصحّ عن النبي صلّى اللّه عليه وآله قوله: «سيكون في أمتي كلّ ما كان في بنى إسرائيل حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة، حتى لو أن أحدهم دخل جُحر ضبّ لدخلتموه.(1)
شيخ صدوق رحمه اللّه در روايتى نقل مى كند كه حضرت امام رضا عليه السلام اين گونه استدلال دارند. در آن روايت آمده است:
مأمون به امام رضا عليه السلام عرض كرد: يا اباالحسن! درباره رجعت چه مى گوييد؟
امام رضا عليه السلام فرمود:
إنّها الحقّ، قد كانت في الأمم السّالفة ونطق به القرآن، وقد قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: «يكون في هذه الاُمّة كلّ ما كان في الاُمم السّالفة حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة؛(2)
به راستى رجعت حق است. در امّت هاى پيشين بوده و قرآن به آن گوياست.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آن چه در امّت هاى پيشين بوده مو به مو در اين امّت نيز خواهد بود.
به نظر مى رسد كه شيخ طبرسى رحمه اللّه اين استدلال را از امام رضا عليه السلام گرفته است.
علماى ما درباره اين روايت مى گويند: اين روايت به سند صحيح از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله رسيده است.6.
ص: 314
از طرفى، در مدارك سنّى آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
والّذي نفسي بيده، لتتبعنّ سنن الّذين من قبلكم شبراً بشبر وذراعاً بذراع وباعاً فباعاً حتّى لو دخلوا جحر ضبّ لدخلتموه؛
همان راهى را كه آن ها رفته اند دقيقاً شما قدم به قدم خواهيد رفت. گرچه كسى در يك سوراخ تنگ حيوانى پنهان شود. اگر براى آن ها نيز چنين چيزى اتفاق افتاده باشد براى شما نيز اتفاق خواهد افتاد.
قالوا: ومن هم يا رسول اللّه! أهل الكتاب؟
قال: فمن؛
عرض كرديم: تمام آن چه كه بر يهود و نصارا گذشته بر اين امت نيز خواهد گذشت؟
اين حديث را احمد بن حنبل، ابن ماجه و بيهقى از ابوسعيد خدرى و حاكم نيشابورى از ابوهريره روايت كرده اند.(1) در حديث ديگر پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لتركبنّ سنن من كان قبلكم شِبراً بشبر وذراعاً بذراع حتّى لو أنّ أ حدكم دخل جحر ضبّ لدخلتم، وحتّى لو أنّ أحدهم جامع امرأته في الطريق لفعلتموه.(2)
اگر اين حديث صحّت داشته باشد بايد انتظار اين قضيه را نيز داشت كه اگر در ملأ عام كسى از امت هاى پيشين با همسر خود همبستر شده باشد، آن نيز در اين امت4.
ص: 315
واقع خواهد شد. اين روايت را حاكم نيشابورى از ابن عبّاس روايت كرده است.
در حديث ديگرى آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لا تترك هذه الاُمة شيئاً من سنن الأوّلين حتّى تأتيه.
اين روايت را طبرانى نقل كرده است.(1) حديث ديگرى را ترمذى اين گونه نقل كرده:
إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله لمّا خرج إلى حنين مرّ بشجرة للمشركين يقال لها: ذات أنواط يعلّقون عليها أسلحتهم، قالوا: يا رسول اللّه، لنا ذات أنواط كما لهم ذات أنواط، فقال النبي صلّى اللّه عليه وآله: سبحان اللّه، هذا كما قال قوم موسى: «اِجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»
. والّذي نفسي بيده، لتركبن سنّة من كان قبلكم.(2)
كوتاه سخن اين كه در مسئله رجعت حدود هفتاد آيه وارد و يا به رجعت تفسير شده است. يكى از بزرگان محدّثان و علماى عامه چنان كه خواهد آمد مى گويد:
هفتاد و دو آيه در قرآن مجيد درباره رجعت داريم.
و نسبت به رواياتى كه بزرگان علماى ما نقل كرده اند ادّعاى تواتر شده است و گفتيم كه رجعت در امت هاى پيشين نيز واقع شده است كه هم قرآن مجيد حكايت مى كند و هم روايات، و اين استدلال را به احاديث فريقين تتميم كرديم كه تمام آن چه كه در امت هاى واقع شده در اين امت هم واقع خواهد شد كه از جمله رجعت است.7.
ص: 316
در خصوص حديث متفق عليه بين فريقين كه بيان گر اين است كه تمام آن چه در امت هاى پيشين واقع شده در اين امت نيز واقع خواهد شد، اين شبهه قابل طرح است كه چگونه جمع مى شود بين اين احاديث و اعتقاد به اين كه قرآن مجيد تحريف نشده و نقصانى در آيات آن واقع نخواهد شد، زيرا تحريف كتاب هاى آسمانى اديان در امت هاى پيشين واقع شده؛ از جمله تورات و انجيل. پس بايد تحريف قرآن نيز در اين امت واقع گردد.
خلاصه اين كه استدلال به احاديث ياد شده در هر مورد ممكن است به مسئله تحريف نقض شود.
مرحوم آقاى خوئى در كتاب البيان في تفسير القرآن اين شبهه را مطرح كرده و سه پاسخ داده است:
أوّلاً: إنّ الروايات المشار إليها أخبار آحاد لا تفيد علماً ولا عملاً، ودعوى التواتر فيها جزافيّة لا دليل عليها، ولم يذكر من هذه الروايات شيء في الكتب الأربعة، ولذلك فلا ملازمة بين وقوع التحريف في التوراة ووقوعه في القرآن.
ثانياً: إنّ هذا الدليل لو تمّ لكان دالاًّ على وقوع الزيادة في القرآن أيضاً، كما وقعت في التوراة والإنجيل، ومن الواضح بطلان ذلك.
ثالثاً: إنّ كثيراً من الوقائع الّتي حدثت في الأمم السابقة لم يصدر مثلها في هذه الأمة، كعبادة العجل، وتيه بني إسرائيل أربعين سنة، وغرق فرعون وأ صحابه، وملك سليمان للإنس والجن، ورفع عيسى إلى السماء، وموت هارون وهو وصي موسى قبل موت موسى نفسه، وإتيان موسى بتسع آيات
ص: 317
بينات، وولادة عيسى من غير أب، ومسخ كثير من السابقين قردة وخنازير، وغير ذلك مما لا يسعنا إحصاؤه.(1)
1. اين احاديث، اخبار آحاد هستند و مفيد علم نيستند و عقيده اى به آن ها تأسيس نمى شود؛ زيرا در مسائل اعتقادى و اصول دين به خبر واحد نمى توانيم اخذ بكنيم و آن هايى كه در اين روايات دعواى تواتر كرده اند ادّعاى آن ها دليلى ندارد.
از طرف ديگر، اين روايات در كتاب هاى اربعه اصلاً وارد و روايت نشده است.
و چگونه مى شود روايتى و حديثى متواتر باشد كه در كتاب هاى اربعه اصلاً وارد نشده باشد؟!
2. اگر اين روايات را از نظر سند بپذيريم و ظاهر آن ها را قابل اخذ بدانيم بايد قبول كنيم كه در قرآن مجيد هم چون تورات و انجيل زياده واقع خواهد شد و بطلان وقوع زياده در قرآن واضح است.
3. مشابهتى كه بين امت اسلامى و امم گذشته در اين احاديث إخبار شده از جميع وجوه نيست؛ بلكه مراد اين است كه جهات مشابهتى بين اين امت و ديگر امّت ها وجود دارد، اما صد در صد همه آن چه قبلاً واقع شده حتماً در اين است واقع خواهد شد، نه.
ما در جاى خود اين پاسخ را بررسى و نقد كرديم و گفتيم:
پاسخ نخست ايشان تمام نيست و انكار تواتر اين روايات بى فايده است؛ بلكه ظاهر قضيه اين است كه روى اين روايات درست كار نشده و تتبع نكرده اند.
شاهد ما اين است كه ايشان مى گويند: اين روايات در كتب اربعه نيامده است، در1.
ص: 318
حالى كه در كتاب من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق رحمه اللّه - كه يكى از كتب اربعه است - آمده است.(1) پس پاسخ نخست مفيد فايده نيست.
به نظر ما پاسخ دوم نيز ضعيف است. زيرا احتمال اين كه در آينده در قرآن مجيد تحريف به زياده واقع شود با ادلّه نفى تحريف مطلقاً منافات دارد كه خود ايشان نيز استدلال كرده اند. از جمله اين كه خداوند متعال مى فرمايد:
«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(2)
ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آن هستيم!
از اين آيه مباركه استظهار شده است كه تا پايان دنيا و تا روز قيام قيامت هرگز در قرآن مجيد تحريف نخواهد شد و خداوند متعال حافظ آن است.
آن چه كه در دفع اين شبهه قابل قبول است وجه سوم است، يعنى بايد از عموم و اطلاق احاديث دست برداريم، چنان كه صاحب تفسير الميزان پس از طرح اين شبهه فقط به همين وجه جواب داده است.(3) چرا كه بسيارى از قضايا در امت هاى پيشين واقع شده، اما در اين امت واقع نشده و دليل داريم كه واقع نخواهد شد. براى مثال در امت هاى پيشين بعضى انسان ها مسخ شده اند؛ ولى در اين امت بنابراين است كه مسخ واقع نشود. هم چنين بعضى از عذاب ها و بلاهاى آسمانى را كه بر امم گذشته نازل شده پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در معراج از خداوند متعال خواسته اند در اين امت واقع نشود، و قرآن مجيد نيز دعاهاى آن حضرت را حكايت كرده، آن جا كه مى فرمايد:0.
ص: 319
«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا»؛(1). براى آگاهى بيشتر ر. ك: التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف: 94-96، از همين نگارنده.(2)
پروردگارا! تكليف سنگينى بر ما قرار مده، آن چنان كه بر كسانى كه پيش از ما بودند، قرار دادى.
بنابراين، مقصود از اين احاديث مماثلت و مشابهت از برخى وجوه است. پس دليل هاى نفى تحريف قرآن مجيد به اين شبهه نقض نمى شود.(2)
فصل ديگر در بحث رجعت اين است كه كسانى در همين امت به واسطه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به دنيا برگشته اند و زنده شده اند. اين معنا در روايات فريقين - به خصوص در كتاب هايى كه در احوالات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نوشته شده - آمده است.
براى مثال حافظ قاضى عياض مالكى متوفاى 544 از بزرگان علماى عامه در كتاب الشفاء بتعريف حقوق المصطفى بابى در معجزات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دارد و در آن جا مواردى از احياى مردگان به توسط پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله ذكر شده است.(3) هم چنين ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوة و جلال الدين سيوطى در الخصائص الكبرى اشخاصى را ذكر مى كنند كه به توسط پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله زنده شده اند.
جالب تر از همه اين كه محب الدين طبرى شافعى مكى، ابوحفص ابن شاهين، خطيب بغدادى، ابوالحسن دارقطنى، ابن عساكر دمشقى، ابوالقاسم سهيلى،
ص: 320
جلال الدين سيوطى، قرطبى، قسطلانى و ديگران از عائشه آورده اند كه گفت:
هنگامى كه در حجّة الوداع وارد مكه شديم همراه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به حجون(1) رفتيم. حضرت در آن جا از مركب خويش پياده شدند، بسيار غمگين و متأثر بودند و گريه مى كردند. ما نيز به گريه او گريستيم.
حضرت به من فرمود: همين جا باش!
آن گاه رفتند، مدتى گذشت و برگشتند و خوشحال بودند، فرمودند:
ذهبت لقبر امي فسألت ربّي أن يحييها فأ حياها، فآمنت بي وردّها اللّه؛
كنار قبر مادرم رفتم و از خداوند متعال درخواست كردم كه او را احيا كند خدا او را زنده كرد، او به رسالت من ايمان آورد و دوباره از دار دنيا رفت.
حافظ قسطلانى مى نويسد:
وقد جزم بعض العلماء بأنّ أبويه ناجيان وليسا في النار، تمسكاً بهذا الحديث وغيره.
حافظ قرطبى مى گويد:
ليس إحياؤهما وإيمانهما به ممتنعاً عقلاً ولا شرعاً.
فقد ورد في الكتاب العزيز إحياء قتيل بني إسرائيل وإ خباره بقاتله، وكان عيسى يحيي الموتى، وكذلك نبينا صلى اللّه عليه وآله أحيا اللّه تعالى على يديه جماعة من الموتى. وإذا ثبت هذا، فما يمتنع من إيمانهما بعد إحيائهما زيادة في كرامته وفضيلته.(2)
خلاصه اين كه دليل عقلى و شرعى بر امتناع نداريم.3.
ص: 321
و بعضى ديگر از علما نيز بر امكان و يا وقوع اين قضيّه تأكيد دارند، مقصود اين بزرگان ردّ مناقشه در سند آن مى باشد.(1)
بنابراين، اگر به خواست خداى قادر رجعت در حق ائمّه عليهم السلام واقع شود و يا اگر آن بزرگواران اين كار را انجام دهند، آيا عقلاً ممتنع خواهد شد؟
بر حسب تتبعى كه داشته ايم، عقيده به رجعت يك عقيده اسلامى است، نه عقيده شيعى؛ عقيده اى كه عموم مسلمانان بر آن بوده اند و تا آن جايى كه فرصت در اين زمينه اجازه مى داده پس از تتبع و تحقيق در كتب حديثى اهل سنّت مانند صحاح ششگانه و ديگر كتاب ها و منابع مهم رجالى، روشن شده كه علما و محدّثين بزرگى به رجعت قائل بودند:
يكم. گروهى كه ما مطمئن هستيم شيعه بوده اند، ولى از نظر اهل سنّت نيز مورد وثوق و از آن ها روايت نقل كرده اند. براى مثال همه درباره جابر بن يزيد جعفى نوشته اند:
كان يؤمن بالرجعة.
در بعضى از صحاح ششگانه از جابر حديث روايت شده و بسيارى از بزرگان اهل سنّت او را توثيق كرده اند، تا جايى كه برخى از آن ها بر وثاقت او تأكيد و به شدّت جرح او را رد كرده اند.(2)دوم. كسانى كه در احوالاتشان نوشته شده است:
ص: 322
كان شيعيّاً وكان يؤمن بالرجعة.
اما اين كه اين اشخاص شيعه دوازده امامى باشند براى ما معلوم نيست.
سوم. كسانى كه يقيناً شيعه نيستند و تشيّع - به هر معنايى كه باشد - در احوالات اين افراد نيامده و در عين حال
كان يؤمن بالرجعة.
از اين گروه مى توان چند نفر را نام برد:
1. مسلم بن نذير سعدى - از تابعين؛ يعنى از طبقه بعد از صحابه - درباره او نوشته اند:
كان يروي عن علي وعن حذيفة، وكان قليل الحديث، ويذكرون أنّه كان يؤمن بالرجعة.(1)
2. شخص دومى كه به اطمينان شيعه نيست، عبداللّه بن الحسين ازدى است.
نوشته اند: اين شخص قاضى شهر سجستان بوده و در احوالاتش هرگز اسمى از تشيّع به ميان نيامده است.
راوى مى گويد: عبداللّه بن حسين ازدى به من گفت: آيا تو به رجعت ايمان دارى؟
گفتم: نه.
گفت: درباره رجعت هفتاد و دو آيه در قرآن مجيد وجود دارد.
عبداللّه از رجال صحاح ششگانه است، چنان كه در كتاب تهذيب الكمال - كه از معتبرترين كتاب هاى اهل سنّت در علم رجال است - آمده است.(2) 3. شخص سوم محاربى است. شمس الدين ذهبى در كتاب سير أعلام النبلاء مى گويد:5.
ص: 323
المحاربي، الشيخ المحدّث المعمّر، أبو عبداللّه محمّد بن القاسم بن زكريا...
حدّث عنه: الدارقطني ومحمّد بن عبداللّه الجعفي وجماعة.
قال ابن حماد الحافظ: توفي في صفر سنة ستّ وعشرين وثلاث مائة....
قال: وكان يؤمن بالرجعة.(1)
بنابر آن چه گذشت، عقيده به رجعت به شيعه و تشيّع اختصاص ندارد.
شما نگاه كنيد شيخ مفيد رحمه اللّه از حارث بن عبيداللّه ربعى داستانى را درباره سيّد حميرى شاعر معروف چنين نقل مى كند:
منصور دوانيقى در قصرى در كنار پل بزرگ بغداد بوده كه قاضى سوار بن فلان نيز در آن جلسه بود. سيّد حميرى شاعر نيز شعر مى سرود و مى گفت:
إنّ الإله الّذي لا شيء يشبهه آتاكم الملك للدنيا وللدين
سيّد حميرى منصور دوانيقى را در قصيده اى مدح كرده و از اين شعرهايى كه در مدح او گفته شد، خيلى خوشش مى آمد.
سوار - كه محضر سوئى داشته - چون اين اشعار را شنيده و خواسته به منصور تملّق و دشمنى خود را با اهل بيت عليهم السلام اظهار كند گفته: آقا! اين شعرها شما را فريب ندهد، اين شعرها را كه در مدح شما مى گويد، خلاف اعتقاد اوست، و آن چه كه در قلبش هست چيز ديگرى است. به خدا سوگند، كسانى كه اين شاعر اعتقاد دارد كه آن ها را بايد دوست داشت، آن ها شماها نيستيد و اين آدم در باطن با شما بد است و دشمن شماست.
سوار در ادامه گفت:
يا أمير المؤمنين! إنّه يقول بالرجعة ويتناول الشيخين بالسبّ والوقيعة فيهما.0.
ص: 324
در اين هنگام، سيّد حميرى در حضور منصور به او پاسخ داد. البته كسى نمى توانسته در مقابل زبان سيّد حميرى مقاومت بكند. سيّد حميرى در پاسخ او گفت:
أمّا قوله بأنّي أقول بالرجعة، فإنّ قولي في ذلك على ما قال اللّه تعالى:
«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ»(1)
وقد قال في موضع آخر: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً».(2)
فعلمت أنّ هاهنا حشرين: أحدهما عام والآخر خاص.
وقال سبحانه: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ».(3)
وقال اللّه تعالى: «فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ».(4)
وقال اللّه تعالى: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ».(5)
فهذا كتاب اللّه عزوجل.
وقد قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: «يحشر المتكبرون في صور الذر يوم القيامة».
وقال صلى اللّه عليه وآله: «لم يجر في بني إسرائيل شيءٌ إلّاويكون في أمتي مثله حتى المسخ والخسف والقذف».3.
ص: 325
وقال حذيفة: واللّه، ما أبعد أن يمسخ اللّه كثيراً من هذه الأمة قردةً(1) وخنازير.
فالرجعة الّتي أذهب إليها هي ما نطق به القرآن وجاءت به السنّة.
وإنني لأعتقد أن اللّه يردّ هذا - يعني سواراً - إلى الدنيا كلباً أو قرداً أو خنزيراً أو ذرّة، فإنّه واللّه متجبرٌ متكبر كافر.
در اين هنگام منصور خنديد و سيد دو بيت شعر نيز در مذمّت سوار گفت:
جاثيت سواراً أبا شملة عند الإمام الحاكم العادل
فقال قولاً خطأً كلّه عند الورى الحافي والناعل...
منصور گفت: از او دست بردار!
سيد گفت: اى اميرالمؤمنين! او شروع كرد، دست بردارد، تا من نيز دست بردارم.
منصور به سوار گفت: سيد حميرى سخن منصفانه اى گفت، تو دست بردار تا او هم دست بردارد.(2) اين داستان را سيد مرتضى رحمه اللّه در كتاب الفصول المختاره من العيون والمحاسن كه مطالب شيخ مفيد رحمه اللّه است، نقل مى كند، و جالب اين است كه نه منصور و نه هيچ يك از حاضران استدلال سيد حميرى را بر رجعت رد نكرده اند.
بنابر آن چه گفتيم معلوم مى شود كه رجعت عقيده اى قرآنى، حديثى و اجماعى است، بنا به تصريح عدّه اى از بزرگان ما؛ بلكه اين عقيده را بين شيعيان از ضروريات شمرده اند.
كوتاه سخن اين كه نمى شود عقيده به رجعت را منكر شد. البته برخى از ما كه عقول قاصر، ذهن هاى محدود و فهم هاى اندكى دارند، اين عقيده را استبعاد مى كنند؛5.
ص: 326
ولى با وجود اين همه دليل از كتاب، سنّت و... اين استبعاد مردود است. افزون بر اين كه در امت هاى پيشين و در اين امت نيز واقع شده است. پس هر چيزى كه نظائر داشته باشد به خصوص نظائر فراوان، اين استبعاد به عناد برمى گردد.
پس اعتقاد به رجعت ريشه قرآنى دارد و روايات بسيار زيادى در اين باره وارد شده كه نمى شود آن ها را ناديده گرفت، تا جايى كه تأويل، توجيه و حمل اين روايات بر خلاف ظاهر نيز ممكن نيست. از اين رو به مقتضاى اين آيات و روايات بايد به رجعت معتقد باشيم.
اينك بخش پايانى بحث را با اين پرسش آغاز مى كنيم كه چرا به مرور زمان اعتقاد به رجعت يكى از مشخصات شيعيان اهل بيت عليهم السلام و يكى از شعائر اين مذهب قرار گرفت؟
اين جريان به رجعت اختصاص ندارد، بلكه در بعضى از مسائل اعتقادى ديگر، و نيز احكام شرعى و فروع عملى، و حتى در آداب و سنن دينى همين طور است، كه ادلّه از كتاب و سنّت يا سنّت تنها بر آن امر وجود دارد و در كتب فريقين آمده، ولى جمهور اهل سنّت از اعتقاد و يا عمل به آن سر باز زده، و به مرور به شيعيان اختصاص پيدا كرده و از علائم مشخصه آنان شده است.
عجيب تر اين كه وقتى متعرّض آن امر مى شوند، به شيعه نسبت مى دهند و دهان كجى مى كنند!
انگشتر به دست راست كردن - كه شيعه و سنّى از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله آورده اند و سنّت بر آن قرار داشته - ترك شد.
جاراللّه زمخشرى مى گويد:
ص: 327
أول من تختّم باليسار معاوية بن أبي سفيان؛(1)
نخستين كسى كه انگشتر به دست چپ پوشيد معاوية بن ابى سفيان بود.
هم اكنون غير شيعيان به سنّت معاويه و بنى اميه عمل مى كنند؛ يعنى انگشتر در دست چپ قرار مى دهند و سنّت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله را رها كرده اند و مى گويند:
تختّم به يمين شعار شيعه شده است.
در كيفيت پيچيدن عمامه حديث داريم كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اين گونه كه ما الآن عمامه مى پيچيم، عمامه مى پيچيدند، نه مانند اهل سنّت.(2) از اين رو، اين لباس شعار روحانيت شيعه و متدينين آن ها شد.
در كيفيّت قبور، سنّت آن است روى قبر مسطّح باشد، و حتى بزرگان عامّه به ورود احاديث در اين معنا و عمل مسلمانان تصريح مى كنند. براى مثال شافعى در كتاب الاُم مى نويسد:
... ويسطح القبر وكذلك بلغنا عن النبي صلّى اللّه عليه وآله أنّه سطح قبر إبراهيم ابنه... وقد بلغني عن القاسم بن محمّد قال: رأيت قبر النبي صلّى اللّه عليه وآله وأبي بكر وعمر مسطحة....(3)
امّا ملاحظه مى كنيد كه قبور غير شيعيان به شكل كوهان شتر است و مسطّح بودن قبور به شيعيان اختصاص پيدا كرده است.
در همه اين موارد قصد عناد با رسول اللّه و اهل بيت عليهم السلام و بدعت گذارى در دين داشته اند.(4)3.
ص: 328
ولى در رجعت اين خصوصيّت وجود دارد كه اعتقاد به آن يعنى اعتقاد به رجوع اهل بيت عليهم السلام و بزرگان مؤمنان و تشكيل حكومت حقّه و برقرارى اسلام حقيقى و برچيده شدن بدعت ها و ذلّت مخالفان اهل بيت عليهم السلام در اين عالم، معلوم است كه مخالفان، اين حقيقت را نمى توانند بپذيرند، از اين رو، يا منكر مى شوند و يا استهزا مى كنند.
در اين باره داستان ابوحنيفه با مؤمن طاق معروف است كه در منابع چنين روايت شده است:
روزى ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: تو فلان مبلغ را به من قرض بده من در رجعت به تو برمى گردانم و دينم را ادا مى كنم!
مؤمن طاق گفت: تو اول به من قول بده كه در آن روز به صورت انسان برمى گردى، شايد به صورت خوك برگشتى.(1) به هر حال، اهل سنّت در دراز مدّت منكر رجعت شده اند و رجعت از اعتقادات خاصه شيعه و تشيّع شده است.
مرحوم آقاى مظفر در كتاب عقائد به همين نكته اشاره مى كند و مى گويد:
نعم قد جاء القرآن الكريم بوقوع الرجعة إلى الدنيا، وتظافرت بها الأخبار عن بيت العصمة.
والإمامية بأ جمعها عليه إلا قليلون منهم تأوّلوا ما ورد في الرجعة بأنّ معناها رجوع الدولة والأمر والنهي إلى آل البيت عليهم السلام بظهور الإمام المنتظر، من دون رجوع أعيان الأشخاص وإحياء الموتى.
والقول بالرجعة يعد عند أهل السنة من المستنكرات الّتي يستقبح الاعتقاد بها، وكان المؤلّفون منهم في رجال الحديث يعدّون الاعتقاد بالرجعة من9.
ص: 329
الطعون في الراوي والشناعات عليه الّتي تستوجب رفض روايته وطرحها.
ويبدو أنّهم يعدّونها بمنزلة الكفر والشرك بل أشنع، فكان هذا الاعتقاد من أكبر ما تنبز به الشيعة الإمامية ويشنع به عليهم.
ولا شكّ في أنّ هذا من نوع التهويلات الّتي تتخذها الطوائف الإسلامية فيما غبر ذريعة لطعن بعضها في بعض والدعاية ضدّه.
ولا نرى في الواقع ما يبرر هذا التهويل، لأنّ الاعتقاد بالرجعة لا يخدش في عقيدة التوحيد ولا في عقيدة النبوة، بل يؤكّد صحّة العقيدتين، إذ الرجعة دليل القدرة البالغة للّه تعالى كالبعث والنشر، وهي من الأمور الخارقة للعادة الّتي تصلح أن تكون معجزة لنبينا محمّد وآل بيته صلّى اللّه عليه وعليهم و هي عيناً معجزة إحياء الموتى الّتي كانت للمسيح عليه السلام، بل أبلغ هنا، لأنّها بعد أن يصبح الأموات رميماً «قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»(1).(2)
اعتقاد به رجعت را بايد قبول كنيم؛ چرا كه در اين زمينه آيات و روايات فراوان است و استبعاد معنا ندارد تا چه رسد به انكار....
هيچ گونه شك و شبهه اى در ظهور حضرت ولى عصر ارواحنا فداه و تأسيس حكومت جهانى ايشان، كه حضرت رسول فرمودند:
«يملؤها قسطاً وعدلاً، كما ملئت ظلماً وجوراً» وجود ندارد.
ولكن سؤالات فراوانى در رابطه با اين موضوع مطرح مى گردد، كه پاسخ آن
ص: 330
سؤالات و تحقيق در مطلب را در سه بخش مى توان جست و جو نمود.
1. حوادث قبل از ظهور.
در اين بخش مباحثى از قبيل: حوادث كلّى در جهان واقع مى شود تا آمادگى عمومى براى پذيرش حكومت حقّه پيدا گردد، و سپس علائم ظهور از حتميّات و غير حتميّات و بيان وظايف مؤمنان و نقش آنان در زمينه سازى حكومت مهدوى...
مطرح مى گردد.
2. حوادث زمان ظهور و حكومت الاهى حضرت مهدى عليه السلام.
در اين قسم سخن از كيفيت حركت ايشان از مكه،
آمدن حضرت عيسى به زمين و نماز خواندن او پشت سر حضرت مهدى عليه السلام،
ورود حضرت به كوفه،
كيفيت حكومت و دولت آن بزرگوار،
چه كسانى عليه آن حضرت قي