رياحين الشريعة (جلد 1)

مشخصات كتاب

سرشناسه : محلاتي ذبيح الله 1364 - 1271

عنوان و نام پديدآور : رياحين الشريعه در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه تاليف ذبيح الله محلاتي

مشخصات نشر : تهران دار الكتب اسلاميه 1369ق = 1349 - 1329.

مشخصات ظاهري : ج 5

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : ج 1 (چاپ اول [1382)؛ 650 ريال

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

مندرجات : ج 1 و 2. شرح زندگاني سيده نسوان .-- ج 3. امهات ائمه زينب كبري ع و ساير بانوان دشت كربلا؛ باب الف از بانوان شيعه .-- ج 4. باب ب تا غين .-- ج 5. باب ف - ي

عنوان ديگر : ترجمه بانوان دانشمندان شيعه

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

موضوع : زنان شيعه -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP52/م 3ر9

رده بندي ديويي : 297/97

شماره كتابشناسي ملي : م 56-80

ص: 1

ديباچه كتاب

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد بيحد و ثناء بي عدد مختص ذات پاكي است كه از يك مشت خاك چنين گوهر پاك من ذكر و انثي آفريده و تاج ولقد كرمنا بر تارك ايشان نهاده و بقدرت كامله خود در مشيمه امهات صورت نبات را جمال معني داده و از صدف ارجام در منثور (1) و گوهر ربات الخدور بيرون آورده و از قطره آبيكه از اصلاب مردان و ترائب (2) زنان در ظلمات ثلاث چكيده از آن رياحين الشريعة (3)(و خيرات حسان (4)) (واعلام النساء (5)) رويانيده و در نهاد آنان از كمال و علم و معرفت چندان وديعة نهاده تا اينكه (مشاهير النساء (6)) (و تذكرة الخواتين (7)) (نقل مجلس (8)) گرديده و از (ثمرات اوراق (9)) معارفشان كتابها تنظيم شده و از دودمان رسالت بتول عذراء و زينب كبري پروريده كه هزاران مريم و آسيه و ساره و هاجر خدمت گذاري ايشان را بجان و دل خريده و خاندان نظم و عرفان ايجاد صدها رابعه و خنساء بنموده و از ينبوع فيض نامتناهيش بسياري از ربات حجال را در فنون علم و معارف اشياخ معاريف و مشايخ نموده و ابواب حكمت و ادب بر روي عفايف و عقايل گشوده و مستوره عصمت از آن طلب كرده معصومه ي نامي گشته و جاريه بزم آرائي و دلربائي خواسته محبوبه گرامي گشته ملكه ئي را بر تخت ملوك نامداري نشانيده و مردان روزگار را محكوم حكم او گردانيده تا بدانند كه امر امر او است و فرمان فرمان او قدرتش بي پايان و عظمتش نسبت بمردان و زنان يكسان.


1- نام كتابي است تأليف زينب فواز عربي است.
2- استخوان سينة.
3- نام همين كتاب است.
4- نام كتاب صنيع الملك است در سه جلد نازك بخط درشت فارسي كه در ترجمه زنان است.
5- نام كتابي است تأليف رضا كحاله مصري در مصر بلغت عربي طبع شده است در سه جلد.
6- تأليف محمد ذهني افندي كه بعربي نوشته است مختصر است.
7- تأليف شاه جهان بيگم فارسي مختصر مطبوع و در او اغلاط و اشتباهات بسيار است.
8- نام كتابي است در ادبيات.
9- نام كتاب ابن الحجة الحموي است.

ص: 3

پس از حمد خداوند يكتا درود نامحدود و سلام غير معدود بر سيد انبياء و مرسلين محمد محمود و بر آل طيبين او تا روز موعود باد البته سلام و صلوة سزاوار اين مسند نشين قاب قوسين او ادني است كه زنان را از تحت اسارت و ذلت و مسكنت زمان جاهليت نجات بخشيده و حقوق آنها را كما هو حقه ادا فرموده تا آنكه در زير مقنعه زمامداريها كردند و در فهم حقايق مساعي جميله بتقديم رسانيدند و در حل غوامض تحقيقات انيقه فرمودند لشكر شكسته اند كشور گرفته اند بر تخت حكمراني نشسته اند صد كارها كردند صد راهها رفته اند تأسيس مساجدها و مدارسها كردند تأليف كتابها و رسالها نمودند مسالك طريقت و كافل بيچارگان با كمال همت شدند.

تو مرد رهي واقف راه باش

ز حال زنان نيز آگاه باش

و بعد چنين گويد بنده شرمنده ذبيح الله بن محمد علي بن علي اكبر بن اسماعيل المحلاتي تجاوزالله عن سيئاته في الحاضر والاتي كه چون كتاب (كشف الغرور) در طهران بطبع رسيد و مطبوع طباع گرديد و چون پاره ي از حالات زنان نيكو سيرت و شمه ي از حال زنان زشت طبيعت را در آنجا تذكر داده بودم در اين فكر افتادم كه ترجمه ي جمعي از دانشمندان بانوان شيعه را جمع آوري بنمايم. با اين عدم اسباب و قله اطلاع و عدم طول باع ولي از آنجائي كه كتاب را همت تأليف ميكند نه اسباب قدم در اين ميدان نهادم در حاليكه خود را از فرسان اين ميدان نمي دانم ولي در مثلها گفته اند.

بلبل بباغ و جغد بويرانه تاخته

هر كس بقدر همت خود خانه ساخته

و دانشمندان در اين موضوع كتابها بقالب تأليف ريخته اند و حقير خوشه چين خرمن آنان هستم و زحمات آنانرا تقدير مينمايم و بمصداق شعر ابن مالك.

و هو لسبق حائز تفضيلا

مستوجبا ثنائي الجميلا

ولي قراء محترم بعد از امعان نظر در اين اوارق خواهند دانست كم ترك الاول للاخر، چه بسيار از تراجم در اين اوراق ديده ميشود كه در كتب مؤلفه در اين باب وجود ندارد و چون عمده غرض اصلي و مقصد كلي از تأليف اين كتاب تمسك بذيل عنايت آل عصمت و توسل بخاندان نبوت و رسالت است افتتاح اين كتاب بنام نامي و اسم

ص: 4

گرامي بانوي عظمي فاطمه ي زهرا سلام الله عليها خواهد بود و دو جلد اين كتاب متعلق بآن عصمت كبري است كما اينكه جلد سوم متعلق بامير زاده عرب عليا مخدره زينب و امهات مومنين و امهات ائمه معصومين و بنات آل طه و يس خواهد بود و مجلدات ديگر متعلق بسائر دانشمندان بانوان شيعه است و ناميدم آنرا (برياحين الشريعه) در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه و نسئل الله التوفيق و عليه نتوكل و به الاعتصام)

تنبيه

چون در اين جلد از عاشر بهار و جلد فاطميه ناسخ التواريخ و كتاب خصايص فاطميه مرحوم آخوند ملا محمد باقر كجوري طهراني بسيار نقل ميشود براي هريك رمزي طلبا للاختصار قرار ميدهيم «ز» رمز عاشر بهار «نا» رمز ناسخ التواريخ «يص» رمز خصايص فاطميه و سائر مصادر را بنام و نشان ذكر خواهيم كرد و از مطالعه كنندگان گرامي اميدوارم كه از راه لطف و مرحمت بر اين ناچيز خرده نگيرند.

و عين الرضا عن كل عيب كليلة

كما ان عين السخط تبدي المساويا

و علماء اعلام در حالات صديقه ي كبري فاطمه ي زهراء سلام الله عليها كتابها نوشته اند حتي چند كتاب از علماء اهل سنت در نظر دارم كه در ولادت و شئونات خاصه ي اين مخدومه دو جهان در قلم آورند شكرالله مساعيهم الجميله ولي دريا را كيل نتوان كردن و آفتاب را نتوان پيمودن و اين حقير ابتداي بكنيهاي آن مخدره مينمايم نظر باينكه اين كتاب بايستي بترتيب حروف بوده باشد اگر چه مراعات اين قسمت در فهرست خواهد بود انشاءالله.

قليلي از كنيهاي و القاب فاطمه

ام ابيها

يكي از كنيهاي معروفه فاطمه ي زهراء سلام الله عليها اين كنيه است

(يص) در مقاتل الطالبين از حضرت صادق عليه السلام بدين گونه روايت است ان فاطمه تكني ام ابيها و در (كشف الغمه) بدين عبارت است ان النبي كان يحبها و يكنيها بام ابيها و در فقره اخيره دو چيز علاوه است يكي محبت حضرت رسول است كه فاطمه

ص: 5

را دوست ميداشت و يكي تعيين اين كنيه است از آنجناب پس از بابت محبت بآن حضرت او را بدين كنيه ميخواند و اگر صاحب طبع لطيف و ذوق منيف في الجمله دقت كند ميداند كه خواندن آن مخدره را بدين كنيه بعد از ذكر كلمه يحبها دلالت واضحه بر كثرت محبت آنجناب ميكند)

و در فارسي ام بمعني مادر است و هاء ابيها راجع بفاطمه است يعني مادر پدرش و اين فقره معلوم است كه بطريق حقيقت نيست بلكه بطريق مجاز است بناء علي هذا بايستي معني مناسبي بدست آورد و دانستي كه اولا ام بمعني مادر است و ثانيا ام در نزد اهل لغت بمعني قصد است هنگاميكه بفتح همزه قرائت شود مثل اينكه ميگوئي ام فلان فلانا اي قصده و بضم اهل هر چيزي را گويند و اصل ام امه بوده است فلذا جمع ان امهات ميآيد و امهات در مردم و امات در بهائم مستعمل است و گاه تاء ميآورند و يا امت لاتفعلي گويند چنانكه يا ابت افعل در قرآن است و امام هم از اين ماده مشتق است چون مقصود خلق و پيشرو انسان است و في التفسير در معني و كل شيئي احصيناه في امام مبين فرمودند هو الكتاب) و انها لبامام مبين هو الطريق والامام بالفتح هو القدام و آنچه كثير الاستعمال است و از آن غالبا اراده ميكنند همان اصل را ميخواهند از آن جمله ام الجيش است كه اسم است از براي رايت عظمي كه در قلب لشكر مرجع و ملجا براي عساكر است قيس بن حطيم گفت.

نصبنا امنا حتي ائذ عروا

و صار القوم بعد الفتهم شلالا

و جاده اعظم را ام الطريق گويند و فاتحته الكتاب را ام الكتاب گويند و مكه را ام القري و شراب را ام نامند چون سبب از براي گناهان ديگر است و ام الدماغ كما في تفسير مجمع البيان مقدم را گويند و هر چيزيكه مقدم است و جامع او را ام الراس گويند و ام الدماغ هم براي آنكه مجمع حواس و مشاعر است و زمين را هم گويند براي آنكه اصل انسان از اوست و رجوعش هم بسوي او است كما قال الله تعالي جل شانه الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا) و قال منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخري و اميه بن الصلت گفته.

ص: 6

فالارض معقلنا و كانت امنا

فيها مقابرنا و منها نولد

و رايس قوم را ام القوم خوانند و ماهيه را ام الوجود گويند چون مظهر وجود است و عناصر اربعه را امهات ميخوانند براي توليد مواليد ثلاثه و ثمره درخت را نيز ام گويند چون مقصد و مقصود اوست شاعر گويد.

گر نبودي ميل اميد ثمر

كي نشاندي باغبان بيخ ثمر

پس بمعني ان شجر در ميوه زاد

گر بصورت از ثمر بودش ولاد

گر بصورت من ز آدم زاده ام

پس بمعني جدجد افتاده ام

زين سبب فرموده است آن دو فنون

رمز نحن الآخرون السابقون

لان المقصود من الشجر هو الثمر و اول الفكر آخر العمل پس از تذكره اين عبارات مصطلحه و الفاظ مستعمله چند وجه بنظر مي رسد كه جمع آنها هم منافات ندارد

(اول) آنكه فاطمه (ع) زهراء ثمره شجره نبوت است و حاصل عمر حضرت رسالت است و فرزند مقصود پدر و مادر است و فاطمه ي زهرا (ع) مخصوصا دختري بود كه غرض اصلي و مقصد كلي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از وي بوجود آمد و فاطمه آن صدف دراري و لآلي عصمت كه سماوات علويه و ارضين سفليه از ايشان استوار و برقرار است مقصد و مقصود و ميوه قلب و مسعود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود پس معني ام ابيها آنست كه فاطمه «ع» اصل پيغمبر است و همان فرزنديست كه پيغمبر ميخواست و مقصودش بود با آنچه از نتايج كريمه و فوائد عظيمه كه بر وي از جهت فرزندي مترتب شده و از فضائل نفسانيه اش خواسته پس ام بمعني مادر نيست در اين مقام بلكه بمعني قصد و اصل و مقصود و اين معني با مطابقه اي اراده لغويين بلكه اهل حديث درست ميآيد و اگر بخواهيم مقصود را مطابقه ي با هر يك از اين الفاظ كنيم نيز صحيح است بواسطه ائمه معصومين عليهم السلام چنانچه اكرم رائس گفته شود بواسطه تقدم و مجموعيت توالد و تناسل ذريه ي طيبه اش و ام الجيش براي آنكه پناه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و امت پيغمبر بوده است كه از شكست وي شكست فاحش بر اسلام و اسلاميان وارد مي آيد و اگر (ام القري) بنامند نيز صحيح است بواسطه ائمه ي معصومين (ع).

ص: 7

و قال بعض العرفان ان فاطمه (ع) من بين الانوار الالهيه بمنزله الماهيه و تلك الانوار في مرتبه الوجود فهي الماهيه الكليه والخزانه التي فيها الصور العلميه فهي ام لجميع الموجودات من البدايات والنهايات.

مشكوه نور الله جل جلاله

زيتونه عم الوري بركاته

هي قطب دارئه الوجود و نقطته

لما تنزلت اكثرت كثراتها

هي احمد الثاني احمد عصرها

هي عنصر التوحيد في بركاتها

(يص) وجه دوم در افواه والسنه بسيار شايع است پدر گاهي به پسرش از راه رأفت و رحمت در مقام نصيحت ميگويد پدر جان بابا جان و بدخترش ميگويد نه نه جان مادر جان اينگونه الفاظ بين عرب و عجم شايع است مانند برادر جان و نظائر آن و اين قسم عبارات و اصطلاحات از فرط محبت و كثرت شفقت و دوستي پدر بفرزند است پس بناء علي ذلك معني ام ابيها بطريق حقيقت نيست بلكه عبارتي است كه معمول بين پدران و فرزندان از راه عطوفت ميشود و ممكن است كه حضرت اقدس نبوي هم اين طور اراده فرموده باشد و فاطمه زهرا (ع) را بدين عبارت خوانده باشد يعني اي مادر من تا حكايت كند از فرط محبتش بدخترش و عبارت حديث كه مذكور شد يحبها و يكنيها بام ابيها دلالت بر همين معني و بيان ميكند.

(وجه سوم) چون آيه و افي هدايه النبي اولي بالمومنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم در مدينه نازل شد و زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هر يك بكنيه ام المومنين مفتخر شدند و همگي امهات مومنين شدند فاطمه زهرا (ع) ازين تشريف براي خود شرف و مزيتي خواست پس سيد مختار فاطمه را چون جان شيرين در بر كشيد و بوسيد و بوئيد و بدين كنيه اش خواند و ناميد يعني اگر زنهاي من مادرهاي امت من هستند تو بالاتر از ايشاني قدرا و رتبه كه مادر مسني و مويد مضمون آيه مسطوره نهي از نكاح و تزويج زوجات مطهره است كما قال الله تعالي و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا) و اين فقره واضح است اموميت زوجات طاهرات از براي مسلمين از جهت تعظيم و تشريف است نه از روي حقيقت و چنين است اختصاص اين لفظ بفاطمه زهراء (ع) و

ص: 8

صاحب خصايص وجوه ديگري در معني ام ابيها ذكر فرموده چون در نظر حقير جلوه نكرد از نقل آن خودداري نمودم.

ام اسماء

بنده احقر در جلد سوم تاريخ سامراء شرافت كنيه و لقب را تفصيل داده ام كه كنيه از مفاخر عرب است و در امتهاي ديگر مرسوم و معمول نبوده و كنيه از كنايه است و آن اشاره است بنام انسان كه از خواندن آن منتقل ميشود بنام خود و عرب كنيه را در مقام تعظيم و تكريم شايع كرده استعمال مينمودند.

(يص) و آنچه مشهور است كنيه مصدر باب و ام و ابن ميشود مثل ابوالحسن و ام كلثوم و ابن عباس و ابن حاجب بلكه مصدر ميشود مانند بنت العنب و بنت الكرم و غيره و صديقه كبري) (ع) چند كنيه داشته است كه بعضي مشهور بوده است مثل ام الحسن و ام المحسن و ام ابيها و بعضي مشهور نبوده است مثل اين كنيه ام اسماء چندان كه اين كنيه را فقط مجلسي از كتاب (معرفه الصحابه) نقل كرده است و از آن عبارت معلوم است اين كنيه را در اوائل ولادت و قبل از هجرت بر آن مخدره ميخواندند و عرب اين كنيه را تفأل بخير ميدانست.

ام الهناء

اين كنيه نيز غير مشهور است از آن مخدره (ع) و مأخذ آن از روايات بنظر نرسيده است فقط مرحوم شيخ حر عاملي ره در منظومه اش فرموده.

و قدرو و اكنيتها ام الهنا

ام الائمه الهداه الامنآء

ام الحسين المجتبي ام الحسن

فاسمع الي جمع و تعداد حسن

و هنا بفتح هاء و نون مأخوذ از هني است و عيش هني آن خوشي و گوارا شدن معيشه و زندگاني است و تهنيه نيز از اين باب است كه در اعياد و ايام سرور گفته مي شود و لفظ هنيئا در آشاميدن آب در ميان اعراب دعاء مخصوص است كه رسم شده و

ص: 9

حديث نزول جام و آشاميدن خمسه ي طيبه عليهم السلام از آن و خطاب خداوند سبحان هنيئا مرئيا لك يا علي بن ابي طالب در كتب مناقب مذكور است و مأخوذ از آيه ي كريمه ي فكلوه هنيا مرئيا و هر امري كه در او زحمت نباشد مي گويند هني است و منه هناني الطعام و لك المهنا و اين كنيه را از براي حضرت زهرا تفأل بخير زده بودند يعني هميشه زندگي و زندگاني اين دختر بروزگار گوارا باد و فاطمه زهراء (ع) خود تمام عيشه راضيه مرضيه بود و اصل اصيل گوارائي و سازگاري است چه در دنيا و چه در عقبي و شوهر بزرگوارش در دار دنيا بدان نعمت موهوبه خدا را شاكر بود و در مدت موانست بسا كمال ملايمت و ملاطفت با يك ديگر مواحدت و سازگار برداشته اند و از لذائذ روحانيه و حظوظ معنويه ربانيه هم كه در كمال كمال بوده اند بهره مند ميشدند و حضرت امير فرمودند در اين مدت كه فاطمه (ع) بخانه ي من بود هيچگاه از او مكروهي نديدم و هرگز مرا بغضب نيارود و البته در صورت موافقت چقدر زندگاني سازگار است.

ام العلوم

اين كنيه را صاحب جنات الخلود در شمار كنيهاي آن حضرت آورده و البته اين كنيه دلالت بر زيادتي و كثرت علم آن مخدره عظمي است و شكي نيست كه آن آيه الله العظمي (ع) احاطه بتمام علوم عقليه و نقليه داشت و اين احاطه و اطلاع در زمره ي نسوان عالميا مخصوص بايشان است بلكه علوم گذشته و آينده تماما اغتراف از آن منبع علوم و سرچشمه ي معارف است و از سر تا پاي وجود فاطمه دانش و دانائي تراوش كند و بيايد حديث (عيون المعجزات) كه آن مخدره بحضرت امير عرض كرد كه اگر بخواهم از علوم اولين و آخرين ترا خبر مي دهم.

ام الفضائل

اشاره

(يص) اين كنيه شريفه از كنيه سابقه جامع تر است چون داشتن علم يك فضيلتي است از فضائل نفسانيه ي فاطمه ي طاهره سلام الله عليها و فضائل و فواضل ديگرش را

ص: 10

كسي نتواند احصا بنمايد و فضيلت جمع آن فضائل است و آن در برابر نقيصه است و بفارسي بمعني فزوني است و امر أته مفضاله علي قومه اذا كانت لها فضائل زاده و فضائل فاطمه ي زهراء سلام الله عليها بر دو قسم است) يا تكويني است يا تشريعي تكويني ايضا بر دوم قسم است يا داخلي يا خارجي و معني تكويني اين است كه در تحت اختيار انسان نباشد و تشريعي يعني بجعل شارع باشد و صديقه ي كبري (ع) جامع جميع آنها بنحو اكمل بود تكويني داخلي جمال و نور زهراء سلام الله عليها از قوه تحرير و تقرير خارج است تكويني خارجي اصاله و شرافت نسبش كه دختر سيد المرسلين و هم سر سيد الوصيين و مادر دو سيد شباب اهل الجنه و مادرش خديجه ي كبري ام المؤمنين اول نساء القوم اسلاما و كيفيت انعقاد نطفه ي زكيه اش در رحم خديجه و تزويجش در آسمان و مزايا و خصايصي كه بعد از اين در محل خود بيايد.

(يص) و فضائل تشريعي آن آيت رحمت را نتوان احصا نمود فحسر عن ادراكها انسان عين كل عارف و قصر عن وصفها و احصائها لسان كل محص و واصف والكل بضروب فضائلها معترفون و علي باب كعبه فواضلها معتكفون) تصاغرت انعظما و تقاصرت العلمآء ولكنت الخطبآء و عجزت البلغآء و كلت الشعراء و تواضعت الارض والسمآء عن وصف قدرها و جلاله شأنها

قصيدة عربية

سقي الله انفاسي من السلسل العذب

لانظم ابكارا من اللولؤ الرطب

بمدحت بنت المصطفي ينجلي كرب

و ان معاليها لا سني من الشهب

و في مدحها القرآن بل سائر الكتب

فان لم تصدق ما اقول ولا تدري

فسل آيه القربي فسل آيه الاجر

و سل آيه الود و سل ليله القدر

و سل آيه الكوثر و سل سوره الدهر

و كانت لطه المصطفي الروح بلجنب

هي الشمس خدرا والاشعه سائر

بخدمتها حور الجنان تفاخر

ص: 11

لها جاريات مريم ثم هاجر

هي القطب قدرا والنساء دوائر

فشتان ما بين الدوائر والقطب

هي اللمعه البيضا تجلت تكرما

هي الزهره الزهرا ففرت وانما

هي الكوكب الدري في افق السماء

تضي لسكان السماوات كلما

تقوم بمحراب تناجي الي الرب

هي الآيه الكبري فكلت الي النهي

عقولهم ما يبلغون لمنتهي

مكارمها العليا و انالهم بها

و كيوان علياها لا علي من السهي

ففي فاطم حارت عقول ذوي اللب

فتبا لقوم احرقوا باب دارها

و بعدا لقوم اسقطوها جنينها

و سحقا لقوم سودوها متونها

و تعسا لقوم كسر و اضلع جنبها

و في وجهها اثر من اللطم والضرب

فلهفي عليها حين ابدت عويلها

بعولتها ينسي الحمام هديلها

و كادت بان الراسيات تزيلها

فما حال من تلقي مقودا كفيلها

فوا عجبا من قسور قيد للكلب

فاوقفت الافلاك من عظم دهشه

و اذ هلت الاملاك من طول زفره

تناديهم خلوا ابن عمي و مهجتي

و ان لم تخلوا عنه اشكو بعوله

الي الله يا اهل الضلاله والريب

ام الكتاب

اشاره

(يض) اين كنيه كريمه در دفاتر مضبوطه محدثين از علمآء بسيار مذكور است و در تفاسير عامه و خاصه از اسماء سوره ي مباركه ي الحمد شمرده شده براي آنكه اصل قرآن است بلكه اصل هر كتاب از كتب سماويه است و بقول بيضاوي مشتمل است بر توحيد و مبداء و معاد و قضا و قدر و اشتغال بخدمت و طاعت و طلب مكاشفات و مشاهدات يا آنكه اين سوره اشرف سوره هاي قرآنست چنانكه ام القري مكه ي معظمه اشرف

ص: 12

بلدانست و هر دو معني در حق جناب صديقه ي طاهره سلام الله عليها جايز و جاري است از افضيلت و اشرفيت بما سواي خود از هر جهت و جامعيت و اشتمالش بر تمام علوم و معارف و در معني ام القرآن گفته اند قرآن عوض هر چيزي است ليكن چيز ديگر عوض او نميشود و بهمين طريق است فاطمه ي زهراء سلام الله عليها كه گوهر يكتا و فرد بيهمتا است در سلسله ي نسوان عالي شأن و او را عوض و مانندي نيست و سوره ي حمد را اساس القرآن ناميدند از آنكه اول سوره ي قرآن است يا آنكه مشتمل است بر اساس طاعات و عبادات و في الحديث اساس القرآن فاتحة الكتاب و اساس الفاتحه بسم الله الرحمن الرحيم. چون مريض شدي بر تو است باساس قرآن تا باذن خدا شفا يابي و فاطمه دين و بنيان ايمان است و صدف درر شعشعانيه ي الهيه است و بولاي او امراض باطنه و اوجاع ظاهره شفا ميابد و ام ملدم كه معظم اوجاع است در تحت فرمان او است و حديت آن در باب اذكار فاطمه (ع) است و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود قسم بحق آن كسي كه جان من در قبضه ي قدرت اوست مانند اين سوره در توريه و انجيل و زبور نيست وانها السبع المثاني والقرآن العظيم- وابو الفتوح در تفسير خود روايت ميكند: كه يصكد و چهار كتاب از آسمان نازل شد تمام آنها را در چهار كتاب توريه و انجيل و زبور و قرآن جمع فرمود و آنچه در اين چهار كتاب است در سور مفصل جمع فرمود و آنچه در سور مفصل است در سوره ي الحمد نهاد و هر كه اين سوره را بخواند چنان است كه يكصد و چهار كتاب آسماني خوانده.- اين روسياه عرض مي كند قسم بخداي عالم و رسول او كه بمانند فاطمه (ع) زني در هيچ امتي نيامده و نخواهد آمد و اين كنيه براي آن مخدره با اينكه اسم اين سوره ي شريفه است شرفي بزرگ است.

اثر طبع اديب فاضل ميرزا محمد طبرستاني متخلص بغافل

خداي را نتوان ديد جز بچشم رسول

رسول را نبود نور چشم، غير بتول

اگر بتول بچشم رسول نور نبود

نديده بود خدا را، كسي بچشم رسول

ص: 13

ولي بديده بود نور علت ديدن

مال باشد تكفيك علت از معلول

اگر معاينه خواهي جمال حق ديدن

بمهر فاطمه مرآت دل نما مصقول

اگر شفيعه ي محشر نباشد او بر خلق

شفاعت همگيرا نمي كنند قبول

غرض وجود تو بوده است علت خلقت

و گرنه كشته ي آدم نداشتي محصول

مكونات وجوديه زوج و تركيبند

وجود توبه بساطت نمود جفت قبول

اگر وجود تو كفوي قبول مي ننمود

نمود بود در اشيا نداشت راه عقول

ترا گرفت و جهان را اطلاق گفت علي

از آن شده است جهان بر هلاكت تو عجول

جزاي آنكه ترا غضب حق شد از فدكي

خدات هر دو جهان را زمهر داده بتول

در اين دو روزه ي عمر آنقدر كشيدي رنج

كه بوده اي بجهان از حيوه خويش ملول

سائر كنيه هاي فاطمه زهراء

(7) ام الحسن (8) ام الحسين (9) ام المحسن (10) ام ائمه المعصومين (11) ام السبطين (12) ام الريحانتين (13) ام الخيره (14) ام البرره (15) ام الازهار (16) ام الاخيار (17) ام النجبا (18) ام الانوار (19) ام الاطهار (20) ام الابرار. وجه مناسبت اين كنيها از خارج در كمال وضوح است و استعمال هريك در نهايت شيوع و در زيارات و ادعيه و در افواه و السنه شيعه ي اثنا عشريه متداول و متناول است و مرحوم (مجلسي) طاب ثراه فرموده اين بزرگواران را مي توان باوصاف و القابي كه دوستان ميدانند در مقام عظام و اكرام بگويند مگر آنچه منافي باشد با نصوص خاصه ايشان پس فاطمه ي زهراء سلام الله عليها را مثلا كسي ميتواند در زيارت يا در مدح و ثنا بخواند ام الشموس الطالعه. ام الاقمار المنيره ام النجوم الزاهرة ام النقباء المطهرين. ام الاصفياء الطيبين. و هكذا بناء علي ذلك ميتوان علاوه از كنيهاي مذكوره هزاران القاب بقالب لفظ درآورد براي آنحضرت

القاب فاطمه زهراء

اشاره

(يص) لقب جمع آن القاب است كما قال الله تعالي و لا تنابزوا بالالقاب (وقد يكون علما من غير نبز فلايكون حراما) و لقب بعد از كنيه ممدوح است و آن يا مشعر

ص: 14

بر مدح است يا ذم و نهي در آيه ي مسطوره بالقاب مذمومه است كه مدعو از آن كراهت داشته باشد بواسطه ي مذمتي كه در آنست و تنابز همان تلقيب است و اكرام و اعزاز مؤمن آنست كه او را بنام نخوانند بلكه بلقب ممدوح او را خطاب كرده تعظيم نمايند و احترام كنند و كثرت اسماء والقاب از براي هر كس دليل بر شرف و قدر و علو مقام اوست و هر لقب هم اشاره بوصف مخصوص مشهور آن موصوف است كه از ذكر آن، موصوف شناخته ميشود و جناب صديقه ي طاهره (ع) بواسطه ي شرافت ذات مقدسش و اوصاف ممدوحه اش در موارد عديده باسم مبارك و لقب شريفي كه حاكي از آن صفت خاصه است بلسان خدا و ملائكه و ائمه ي طاهرين خوانده شده و در بعضي از موارد يك معني را بعبارات و الفاظ مختلفه آورده اند كه كثره الاسماء تدل علي شرافه المسمي و در (كتاب مناقب) و (بحار) اسماء آن مخدره را چنين روايت كرده اند فاطمه، بتول، حصان، حرة، سيدة، عذراء، زهرا، حوراء، مباركة، طاهرة، زكية، راضيه، مرضيه، محدثه، حانية، صديقة

(يص) بعد از ذكر اين اسماء گويد حقير براي ميمنت خواستم يكصد و سي و پنج لقب مطابق اسم مبارك آن مخدره نام برده باشم و بيست لقب از القاب كه سادات القاب آن بزرگوار است شرح بدهم.

بعد تعداد آن القاب را مي نمايد ولي بترتيب حروف نيست و حقير دوست دارم كه آن القاب را بترتيب حروف زينت اين كتاب بگردانم:

امة الله

آية الله

انبة الصفوة

احدي الكبر

اعز البريه

آيةالله العظمي

ارومة العناصر

ام الائمة

بضعة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

بقية النبوة

بيضاء، بضة، بتول

باكية العين

برزخ النبوة والولاية

بهجة الفؤاد

تفاحة الفردوس

التقية

ثمرة النبوة

ثالثة الشمس والقمر

جمال الاباء

الجميلة الجليلة

ص: 15

جرثومة المفاخر

حجاب الله المرخي

حاملة البلوي

الحبة النابته

الحبيبه المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم

حجة الله الكبري

حظيرة القدس

الخيرة من الخير

حبها خير العمل

خامسة اهل العباء

دعوة مستجابة

درة التوحيد

الدرة المنضده

الذرورة الشامخة

الذريعة الشيعة

ريحانة النبي

روح بين جنبي المصطفي

ركن الدين

ربيبه المكرمة

الراضية المرضيه

الرشيدة

زوجة ولي الله الاعظم

الزهراء

زجاجة الوحي

زين الفواطم

سترالله الكبري

سيدة نساء الجنه

سيدة نساء هذه الامة

سيدة نساء الاولين والاخرين

سيدة بنات آدم عليه السلام

سفينة النجاة

سماء الكواكب الدرية

سلالة الفخر

شرف الابناء

شفيعة الامة

الشهيدة

الشمس المضيئة

صاحبة الجنة السامية

صفوة الشرف

صاحبة المصحف

صلوة الوسطي

صاحبة الاحزان الطويلة

الصابرة في المحن

الصادقة في السر والعلن

صدف الفخار

الصائمة في النهار

ضامن الشفاعة

الطاهرة الميلاد

الطاهرة في الافعال

ظل الله الممدود

العارفة بالاشياء

عديلة مريم الكبري

عقيلة الرسالة

العالمة بما كان و ما يكون

العابدة التقية

عين الحيوة

عين الحجة

عروة الوثقي

عيبة العلم

العفيفة

عالية الهمة

الغرة الغراء

فلذه الكبد المصطفي

الفاضلة

فخر الائمة

قلادة الوجود

قرة عين الخلائق

القانعة

القانتة

القدوة المسددة

قرار القلب

القائمة في الليل

كلمة الله التامة

ص: 16

كلمة التقوي

الكوكب الدرّي

الكريمة في النفقة

الكئية

الكلمة الطيبة

ليلة القدر

المزوجة في الملاء الاعلا

المعروفة في السماء

مبشرة الاولياء

مشكوة الانوار

معدن الحكمة

المتجهدة

المضطهدة

المنهدة الركن

الممتحنة

المغصوبة حقها

الممنوعة ارثها

المظلومة

المتعوبة في الدنيا

الميمونة

المعصومة

المنعوتة في الانجيل

الموصوفة بالبر والتبجيل

محترقة القلب

معصبة الرأس

مهجة العالم

مكسورة الضلع

مقتول الجنين

موطن الرحمة

نخبة ابيها

الناطقة بالشهادتين

عند الولادة

النعمة الجليلة

ناحلة الجسم

النبيلة

نور الانوار

نجمة الكليل النبوة

والدة الحجج

وديعة الرسول

الوليدة في الاسلام

الوالهة الثكلا

الوحيدة الفريدة

و سلالة الرضوان

و عاء المعرفة

ولية الله العظمي

هي الكوثر

وانها لاحدي الكبر

ينبوع العلم

و ينابيع الحكمة

مخفي نماند كه آنچه ضبط شد صد و چهل لقب است بعضي را حقير تبديل و اضافه نموده ام و احصاي آن در عقده ي محالست.

گر گل عصمت نديده اي و نداني

رو بسوي گلستان عصمت داور

بضعة خير الوري حبيبه ي يزدان

دختر بدرالدجي شفيعه ي محشر

فاطمه نام و زكيه نفس و فلك جاه

عرش مقام و فرشته خوي و ملك فر

شمسه طاق حيا كتيبه ي عفت

ضابطه ي كاف و نون نتيجه ي خلقت

واسطه ي كن فكان زجاجه ي انور

طيبه ي با وقار عصمت كبري

ص: 17

طاهره ي روزگار عفت اكبر

عالمه ي علم حق محدثه ي دهر

فخر سماوايتان و همسر حيدر

فاكهه ي اصطفي عزيز پيمبر

دخت رسول انام ام ائمه

هست چنين دختري چنانش بابا

بايد چنين زني چنانش شوهر

مهر بايد بمهر يابد پيوند

ماه ببايد بماه باشد همسر

ارفع آن آسمان كاينش اختر

اعلي ان اخانواده كاينش خاتون

آباد آن حجله كاينش بانو

احسن زان مادر كاينش دختر

دختر اگر اين بود نداشتي ايكاش

دايه ي امكان به بطن الا دختر

نخل امامت از او گرفت شكوفه

فرق ولايت از او رسيد بافسر

زورق ايمان بوي شناخته ساحل

كشتي ايمان زوي فراشته لنگر

ملك نجائب زامر اوست منظم

شهر شرافت بفضل اوست مسخر

جاه مؤبد بعون اوست مهيا

عزت و سرمد بنصر اوست ميسر

آتش و باد و آب و خاك و عالم و آدم

ملك و ملك جن و انس و كهتر مهتر

بر درش آنان كنند سجده دمادم

در برش اينان برند سجده سراسر

(يص) پس از تعداد القاب مذكوره بيست لقب از القاب فاطمه ي زهراء را شرح مي كند و حقير خلاصه آن را نقل مي كنم:

بتول

بتول از القاب باهره ي صديقه ي طاهره است و مريم بنت عمران (ع) و بتول بمعني بريدن و جدا كردن باشد و جمع بتول بتائل است و آن زني است كه بريده و جدا شده از زنهاي ديگر و بتول نهالي است كه از بن درخت بيرون آمده و از او مستغني شده باشد و در آيه ي مباركه است (و تبتل اليه تبتيلا) ان انتبال و انقطاع از دنيا است براي خدا.

و در صراح المغة گويد البتول هي العذرا المنقطعة من الازواج و يقال هي المنقطعة الي الله من الدنيا و هي نعت فاطمه بنت النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

ص: 18

(و ابن اثير) در نهاية گفته سميت فاطمه البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا و قيل لانقطاعها عن الدنيا الي الله و در (غريبين) گفته سميت فاطمه بتولا لانها تبتلت عن النظير و در كتاب (معاني الاخبار) و (كتاب علل الشرايع) و كتاب مصباح الانوار و كتاب بحار از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم سؤال كردند كه ما مكرر شنيده ايم كه فرموديد مريم بتول است و فاطمه بتول چه معني دارد فرمود هر زني كه حيض نبيند بتولست و حيض در دختران پيغمبران كراهت دارد و مرحوم مجلسي (ره) فرموده است انها منقطعه عن نساء زمانها بعد رؤية الدم و بهمين مضمون علماء سنت مانند احمد بن حنبل در فضائل (و حافظ) ابونعيم در كتاب منقبه المطهرين و ابوصالح مؤذن در (اربعين) و ابن حجر مكي در صواعق المحرقه در ذيل آيه ي ولسوف يعطيك ربك فترضي از صحيح نسائي و سيد علي شافعي در كتاب (مودة القربي) در باب حادي عشر از حضرت رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود انما سميت فاطمه البتول لانها تبلت من الحيض والنفاس لان ذلك يحسب في بنات الانبياء نقصان و نسائي در صحيح خود روايت كرده كه رسول خدا فرمود (فاطمه حوراء آدمية لم تحض و لم تطمث) بالجمله اخباري كه در كتب فريقين در اين خصوص رسيده قريب بتواتر و حد استفاضه است و مجال انكار نيست و حديث (ان الله حرم النساء علي علي عليه السلام مادامت فاطمه حية لانها لم تحض) شاهد مقصود است بناء علي ذلك فاطمه بتول است يعني منقطعه از زؤية دم و منقطعه است از زنان از جهت فضل و دين و حسب (و قيل انها تبلت كل ليلة مما ترجع بكرا و علاوه بر آنچه منظور ميشود طهارت ايشان است از ارجاس و ادناس معنويه روحانية والظاهر عنوان الباطن يعني چنان كه از پليديهاي ظاهره مريم و فاطمه طاهره منزه و مهذبة بودند بمفاد كريمه ي (ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين) علاوه انقطاع آن مخدره از مطالب مذكوره عموما خود دلالت دارد بر طهارت معنويه اش و جمعا دلالت دارد بر عصمت و نگاه داري خداوند سبحان اين دو زن را از گناهان و انقطاع از خلق و توجه بخالق و اين خود دليل محكم ديگري است و آية معظمي بر عصمت ايشان است.

ص: 19

الطاهرة

اين لقب از اوصاف ذاتيه فاطمه زهرا عليهاسلام است و مشتق از طهر بضم و آن پاكي از حيض است و طهارت بمعني پاك شدن و اصل آن نظافت است والمطهر المنزه والطهورين الماء والتراب و منه (وانزلنا من السماء ماء طهورا) و صدوق در كتاب (علل الشرايع) و (امالي) از حضرت صادق روايت كرده كه فرموده فاطمه را در نزد خداوند سبحان نه اسم است از آن جمله طاهره است و مرحوم (كفعمي) فرموده طاهر از اسماء الله است يعني منزه از اشياء و امثال و اضداد و انداد و از صفات ممكنات و حالات مخلوقات از حدوث و زوال و سكون و انتقال و چون در اين عالم اسماء الله را مظاهري است مظهر اسم طاهر فاطمه زهراست كه در مخلوق مانندي ندارد و از زنان ديگر ممتاز است و حضرت باقر عليه السلام مي فرمود فاطمه را طاهره ناميدند لطهارتها من كل دنس و طهارتها من كل رفث و مارأت يوما قط حمرة و لا نفاسا و معني رفث در آيه ي شريفه (ولا رفث ولا فسوق) فحش گفتن است و در اين حديث اشاره است كه فاطمه از اخلاق ذميمه هم طاهره بوده علاوه بر ادناس ظاهري و متعلق طهارت يا طهارت ظاهر است از اخباث يا طهارت جوار حست از معاصي يا طهارت نفس است از اخلاق رذيله رديه يا طهارت سر است از ما سوي الله و تمام اين مراتب اربعه در آن طاهره ي مطهره بوجه كمال موجود بود صلوات الله عليها

(نعم ما قيل)

موانع چون در اين عالم چهار است

طهارت كردن از وي هم چهار است

نخستين پاكي از احداث ارجاس

دوم از شر نفس و شر وسواس

سوم پاكي ز اخلاق ذميمه است

كه با وي آدمي همچون بهيمه است

چهارم پاكي سر است از غير

كه آنجا منتهي گردد بدان سير

السيدة

(يص) آن مخدره يكي از القاب مباركه ي او سيدة است و اين لقب بزرگ جامع مكارم و محامد حميده و معاني عديده است و لفظ سيده يعني رب و مالك و شريف و

ص: 20

قاضي و كريم و حليم و رئيس و مقدم و مطاع و متحمل اذيت قوم آمده است و مشتق است اين لفظ از ساديسود سيادة و جمع آن ساده و سادات و اسادد و سيايد من غير قياس است و اغلب استعمال باضافه و قيد مي شود مانند سيد القوم و سيد النبيين و سيد الوصيين و سيد اشباب اهل الجنه و سيد السادات و سيد الساجدين و در صورت اطلاق مخصوص بخداوند متعال است و قيد و اضافه براي خلق است و در وصف حضرت يحيي عليه السلام (انه كان سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين) مراد مطاع و مقدم بر مردم است و صاحب مجمع البيان در معني سيد فرموده مأخوذ از سواد است و سيد القوم يعني مالك السواد الاعظم و آن كسي كه طاعت وي واجب است و در اين زمان هر آنكه هاشمي و علوي و فاطمي باشد بلقب سيد خوانده مي شود و اين وضع ثانوي است و هر مرد و زني كه در خانواده ي رياست و مطاعيت داشته باشد سيد و سيده او را مي خوانند و فارسي آن در افواه و السنه فارسيان آقا و خانم است و در مصر ستي زينب و سني نفيسه و ستي سكينه معروف است و ست مخفف سيده است و فاطمه ي زهراء سلام الله عليها مالكة و شريفة و فاضلة و كريمة و صابرة و حليمة و مطاعة و مقدسة و سيده بر زنان اولين و آخرين بود.

سيدة النسوان

اين لقب بزرگ مأخوذ است از حديث شريفي كه متفق عليه فريقين است كه فاطمه زهرا سيده ي زنان عالميان است از اولين و آخرين و در اين لقب بالقب سابق فرق است چون كه از لفظ سيده عموم مفهوم مي شود و از سيدة النسوان خصوص و چون در لفظ سيدة اطلاق مندرج است سيادتش اختصاص بزنان ندارد بلكه بر رجال هم سيادت دارد بخلاف اين لفظ كه اختصاص بزنان را مي رساند و در اخبار و آثار غالبا فاطمه زهرا را باين لقب مي خواندند و ابوبكر در قصه ي فدك بمخاطبه ي آن حضرت گفت و انت سيدة امة ابيك والشجرة الطيبة و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود فاطمة سيده نساء العالمين من الاولين والآخرين.

ص: 21

الحوارء

از القاب طيبه فاطمه زكيه است و آن مشتق از حور است و جمع آن حور بضم است و حوران سياهي چشم است تماما كما في قوله تعالي (حور مقصورات في الخيام) و قوله تعالي (حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون جزاء بما كانوا يعملون) آن حوريه ايست كه چشمهاي آن سياه و بخوبي و نيكي گشاده باشد و عين جمع عيناء است و هي الواسعه الحسنه العين و انهن خلقن من تسبيح الملائكه و در مجمع فرمود حوراء بفتح و مد آن شده سفيدي چشم است در سياهي، و چشم را احور گويند و حورا را بنعت و صفت ياد كنند و چشم سياه را بچشم آهو تشبيه نمايند و حور بمعني رجوع و نقصان و سفيدي آمده است و احرار مصدر است و در وصف فاطمه ي زهراء سلام الله عليها حوراء انسيه ديده شده است يعني فاطمه حوريه بصورت انس است (ر) از رسول مختار روايت است فاطمه حوراء انسيه او آدمية لم تطمث و لم تحض يعني انسيه ايست كه صفت حوريه در اوست كه آن صفت عدم رؤية دم است.

از ابن عباس از رسول خدا مرويست در حديثت مبسوطي كه فرموده فاطمه بعضه مني و هي نور عيني و ثمره فوادي و روحي التي بين جنبي و هي الحوراء الانسيه.

و در خبر ديگر از اسماء بنت عمس مرويست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود ان فاطمه خلقت حوريه في صوره انسيه و در اخبار معراجيه است كه آن جناب فرمود جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت كرد و از رطب بهشتي بمن داد چون خوردم بزمين آمدم با خديجه طاهره مواقعه كردم حامله شد بفاطمه زهراء ففاطمه حوراء انسيه فكلما اشتقت الي رائحه الجنه شممت رائحه ابنتي فاطمه و اخبار در اين باب بسيار است و در اوصاف حور العين مرويست كه از تربت بهشت خلق شده اند بنوارنية و از وراء هفتاد حجاب ساقشان از لطافت نمايان است.

(يص) و در احاديث آل عمصت وارد است كه حورالعين از نور وجود مقدس آن حضرت خلق شده اند.

ص: 22

و در خبر است چون حوريه راه مي رود از خلخال پاي او صداي تسبيح شنيده مي شود و گردن بند او كه از ياقوت است مي خندد و از بند نعلين او كه طلا است آواز تمجيد مي آيد و بر هر يك هفتاد حله است كه هر يك برنگي است و با هر يك هفتاد بوي خوش است كه هر بوئي بر خلاف ديگريست.

و در ذيل آيه لايرون فيه شمسا و لا زمهريرا از ابن عباس مرويست اهل بهشت در بهشت نوري مشاهده بنمايند چون نور آفتاب پس به رضوان مي گويند خداوند سبحان فرمود در بهشت آفتابي نيست پس اين روشنائي چيست رضوان گويد اين نور آفتاب و ماه نيست بلكه فاطمه عليهاالسلام و علي عليه السلام در مقام خودشان خنديدند اين نور دهان ايشان است.

العذرآء

اين لقب شريف از القاب مختصه ي فاطمه ي زهراء است در مجمع البحرين است عذراء بر وزن حمراء دختر باكره را گويند لان عذرتها باقيه

(نا) صدف گوهر شبير و شبر

جفت حيدر سليل پيغمبر

دختر مصطفي اگر چه زنست

شير مردان برش چه نيم زنست

زن اگر چند نيم مردانند

بر او مرد نيم زن دانند

شير يزدانش گر نبودي مرد

زيست از مرد در جهان او فرد

همتش ز اختران برشته كند

عصمتش بانك بر فرشته زند

در جهان بود از جهانش ليك

جز بيزدان بند سلام عليك

از جهان ديده بر جهان داور

دو جهانش چه خاك و خاكستر

آنكه جست از جهت فلك چه كند

آنكه رست از جهان فدك چه كند

زين جهاني و زين جهان پاك است

گوهر پاك خواجه لولاك است

گوهري و صدف ببازده در

مادري و پسر زيازده حر

ص: 23

التقية

(يص) اين لقب اشرف القاب ام الائمه الاطياب است و ان مأخوذ و مشتق از وقي يقي است و تقوي و تقاة و تقية از همين باب است و بمعني وقايه است و اهل لغة گفته اند تقي در اصل وقي بوده است و او بدل بتا شده است و وقايه پرهيز كردن است علي اي حال تقي كسي كه از خدا بترسد و خدا را حاضر داند و از گناهان اجتناب و احتراز نمايد و معاني و مراتبي براي تقوي ايراد كرده اند از تائبين و صالحين و متقين و صد يقين و تمام مراتب تقوي در اين آيه ي شريفه است كه مي فرمايد (و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون) پس هر فردي كه بدين اوصاف شده تقي است و هر زن تقيه است و فاطمه ي زهراء سلام الله عليها خود كلمه تقوي است و از زمره ي نسوان عالميان زني آن خوف و خشيه و اطاعت و امثتال اوامر را بمانند وي نداشته و بعضي از عارفين گفته اند خيرات دنيا و آخرت در يك كلمه جمع شده است و آن كلمه تقوي است.

الحرة

اين لقب مأثور و از القاب نبيله ي آن مخدره عصمت است و معني حره زن آزاده است و معني امه كينز است در مجمع كويد «الحرة خلاف الامة» و در افواه مذكور است العبد يقرع بالعصا والحريكيفه الاشاره باز در تعريف حره گفته اند: الحرحر وان مسه- الضر والعبد عبدوان البتسه الدر و در شعر عرب است:

تمسك ان ظفرت بود حر

لان الحر في الدنيا قليل

و جمع حره حرائر است علي غير قياس از آنكه جمع حره بايد حرر باشد مثل غرفه و غرف، و تحرير رقبه بمعني آزاد كردن است و خاك و ريكي كه خالص باشد و مخلوط بچيزي نباشد آن را نيز حر مي نامند و در تفسير اهل البيت آيه ي اني نذرت لك ما في بطني محررا بدين گونه معني شده يعني مخلصا لك و مقررا لعبادتك و حرائر بيض وصف زنان سفيد اندام و آزاد است و يكي از معناي حره كريمه است و جناب

ص: 24

فاطمه ي زهرا سيدة الحرائر و كريمه الاطياب و الانساب بود و معني اين وصف كه آزادي است از بندگي خالص و كنيزي مخصوص است كه در راه پروردگار خود كرده و از آن بر زنان جهان سيادت و شرافت يافته و بيايد حديث، انظروا الي امتي سيدة امائي كيف اقبلت بقلبها علي عبادتي ترتعد فرائصها من خيفتي يعني عموم زنان دنيا كنيزند و فاطمه سيده ايشان و صاحب اختيار و حكمران بر ايشان است و فاطمه اين سيادت و برتري را از كنيزي و بندگي بخدا تحصيل فرموده و كمال و شرف او در اين نسبت است كه في الحقيقه فاطمه را امه الله و كنيز خدا بخوانند چنان كه حضرت رسول همين مسئلت از حضرت احديت نمود كه او را عبدالله بنامند كه كفي لي فخرا ان اكون لك عبدا چون شرايف اسماء ديگر در تلو اين لقب مبارك است و بمقتضاي كريمه ي فاعبدوا الله مخلصين اخلاص در عبادت شرط كلي است بلكه عبادت بدون خلوص فاسد است و حره آن زني است كه عمل وي خالص باشد و در جهان زني نيامد و نخواهد آمد كه عملش در خلوص هم ترازو با فاطمه زهراء (ع) بشود.

الحصان

اين لقب شريف از القاب عليه آن عصمت كبري است و مشتق منه آن معلوم است و الاحصان زن خواستن مرد است و هوالمحض بالفتح و هر زن شوهردار محصنه است و حصان بفتح و حصاء زني است كه پارسائي او ظاهر باشد و زن عفيفه و كريمه و آزاد را گويند و در (مجمع البحرين) فرمود المحصنات المؤمنات اي الحرائر العفيفات والمحصنه بفتح الصاد المعروفة بالعفه كانت ذات زوج اولم تكن مجملا در قرآن مجيد احصان بچهار معني تفسير شده است اول عصمت است لقوله تعالي (احصنت فرجها و نفخنا فيها من روحنا) دويم ازدواج لقوله تعالي (والمحصنات من النساء) سوم حريه ي است كقوله تعالي (من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات) چهارم اسلام است كقوله تعالي (فاذا احصن فان ايتن بفاحشه) و آيه را چنين معني كرده اند كه هريك از شماها استطاعت مالي ندارد براي گرفتن زن آزادي كنيز بخواهد كه مؤاندش سبكتر است و نفقه اش كمتر

ص: 25

و كمال اين مراتب در فاطمه زهرا (ع) موجود و نفس قدسيه اش از اتصاف بملكات و اختصاص باعلا درجه فضائل و كمالات از تمام زنان دنيا معين و مبين است و كذلك بنات طاهرات و نبين مطهرين او بتمام كمال و كمال تمام موصوف بودند و در حق مردان ايشان است

لقد علمت قريش عند فخر

بانانحن اجودهم حصانا

و اكثرهم دروعا سايغات

و امضاهم اذا طعنوا سنانا

و ارفعهم عن الضراء فيهم

و ابينهم اذا نطقوا لسانا

الحانية

لقبي است مبارك و از مختصات حضرت فاطمه ي زهراست (ع) و ان مشتق از حني يحنو بمعني عطوفت و شفقت است گويند حنت المرائة علي ولدها اي عطفت واشفقت و لم تتزوج بعد ابيهم و در مجمع مي فرمايد و منه المراه الحانيه و حنين ناله و آواز ناقه است و ترجيع صوت او است از براي بچه اش و حنان بتخفيف رحمه است و بتشديد ذو رحمه و حنان با تشديد از اسماء پروردگار است يعني اقبال مي فرمايد بسوي كسي كه از او اعراض مي كند و اين رحمتي است از پي رحمت ديگر و اين صفت در مخلوق ظهور در امهات دارد كه هر قدر فرزندان از ايشان اعراض بنمايند مهر و محبت مادري اقبال و مهيج توجهات او است و صديقه ي كبري (ع) عطوفت و رأفت و مهربانيش نسبت بشوهر و فرزندان و پدر بزرگوارش بنان بيان از وصف آن عاجز و قاصر است و دوره ي حيوه آن مخدره شاهد صدق مدعا است

الزهراء

از القاب مشهوره جناب فاطمه زهراست و اين لقب در السنه شيعه امامية بسيار شايع و اشتهار دارد و در كتب اخبار ائمه اطهار (ع) اين لقب بسيار ستوده شده و چه قدر شريف و مبارك است و حروف اصلي آن ثلاثي است زهر است و زهور روشن شدن آتش

ص: 26

و بالا گرفتن است و زهره بضم اول و سكون ثاني اسم ستاره است و زهره بفتتح اول و ثاني شكوفه را گويند و بسكون بمعني سفيدي است و منه رجل از هراي ابيض مشرق الوجه و ام الازهار كنيه مباركه صديقه كبري است، و مراد از ازهار ائمه اطهار (ع) باشند و زهره بفتح راي و سكون هاء بمعني زينت و بهجت است في قوله تعالي ولا تمدن عينيك الي مامتعنا به ازواجا زهره الحيوه الدنيا بالجمله زهر و زهور بمعني روشنائي و درخشندگي و صفاي لون و تلالوء آمده است

و علي مافي (المصباح) سفيد روشن را گويند زهرا لرجل اي ابيض وجهه و جمع و مفرد آن زهر و زهرة است چون تمر و تمرة

بالجمله اين لقب نبيل و وصف جميل غالبا در زيارات و دعوات ملازم اسم سامي آن عصمت كبري است يعني ائمه هدي عليهم السلام خوش داشته اند با اوصاف كثيره ديگر آن مخدره آن جناب را بفاطمه زهرا بخوانند براي كثرت وقايعي كه راجع باين اسم مبارك است و علل عديده كه دارد

منها صدوق ره در كتاب علل الشرايع از جابر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه سؤال نمودند چرا فاطمه را زهرا ناميدند حضرت فرمودند چون خداوند سبحان او را از نور عظمت خود خلق كرد از آن نور روشنائي داد اهل آسمان و زمين را بطوريكه پوشيد نور وي چمشهاي ملائكه را كه همگي برو افتادند و خدا را سجده كردند و عرض كردند اي پروردگار ما اين چه نور است ندا رسيد اين نوريست از نور من كه در آسمان او را ساكن نمودم و از عظمت خودم او را خلق كردم و بيرون مي آورم او را از صلب پيغمبري از پيغمبران خودم و آن پيغمبر را بر هر پيغمبري تفضيل مي دهم و از اين نور، ائمه را بيرون مي آورم كه بامر من قيام نمايند و بحق من هدايت يابند و ايشان را خلفاي خودم در زمين قرار مي دهم اين خلاصه حديث بود

و منها ايضا صدوق در كتاب علل الشرايع و معاني الاخبار از آن بزرگوار سؤال كردند چرا فاطمه را زهراء ناميدند فرمود هر وقت در محراب عبادت مي ايستاد نور روي او از براي اهل آسمانها روشنائي مي داد چنانكه نور ستارها از براي اهل زمين

ص: 27

و منها از ابوهاشم جعفري منقولست كه سئوال كردم از صاحب عسكر عليه السلام كه چرا فاطمه را زهرا ناميده اند فرمود نور روي او از براي اميرالمؤمنين در اول روز مانند آفتاب و در ظهر مانند ماه و در آخر روز وقت غروب مانند كوكب دري مي درخشيد.

و منها از حسن بن زيد روايت است كه گفت از حضرت صادق عليه السلام سئوال كردم چرا فاطمه را زهرا ناميدند فرمود براي آنكه فاطمه را در بهشت قبه ايست از ياقوت سرخ ارتفاع آن در هواء يكسال است و معلق است بقدرت خدا از بالا علاقه ندارد كه او را نگاه دارد و بستوني استوار و برقرار نيست و او را يكصد هزار در است و بر هر دري هزار ملك ايستاده اهل بهشت او را مي بينند چنانكه اهل زمين كوكب دري را در افق آسمان و مي گويند اين قبه زهرائيه فاطمه است

و منها در اواخر حديث طويلي از ابن عباس روايت كند كه خداوند متعال نور فاطمه زهرا را در قنديلي قرار داد و آن را در گوشوار عرش آويخت پس آسمان هاي هفت گانه و زمين ها همگي روشن شدند از اين جهت او را زهرا ناميدند و ملائكه خداوند متعال را تسبيح مي كردند) و تمام حديث بعد از اين بيايد.

و منهار از علل الشرايع از ابان بن تغلب منقولست كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه چرا فاطمه را زهرا گويند فرمود براي آنكه در اول روز براي حضرت علي ابن ابي طالب روشنائي مي داد و نور سفيدي از محراب عبادتش بخانهاي مدينه مي تابيد كه ديوارهاي مدينه سفيد مي شد مردم خدمت حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف مي شدند و جهت را مي پرسيدند حضرت فرمود اين نور محراب عبادت زهرا است حضرت امير چون مي آمد مي ديد انها قاعده في محرابها تصلي والنور ساطع من محرابها و وجهها چون ظهر مي شد نور زردي ساطع مي شد كه ديوارهاي مدينه زرد مي شد چون غروب مي شد نور سرخي مي ديدند كه ديوارها تمام سرخ مي شد بهمان طريق مردم مدينه مي آمدند و سئوال مي كردند پس مي دانسته اند آن نور زرد و سرخ از جبين حضرت صديقه طاهر است و در حديث معتبر است كه آن انوار ساطعه لامعه جميعا بجناب سيدالشهداء منتقل شد و در ائمه طاهرين قرار گرفت.

ص: 28

(يص) و اين علل مذكوره در تسميه فاطمه بزهراء با همديگر منافي نيست و تمام آنها صحيح است و جمع آنها ممكن كسي كه در بدو ايجاد نور مباركش بآسمانها و زمين ها بتابد و آنچه هست در اين عالم بالا و پست از او روشن بماند و از نور موفور السرورش قبه زهر آئيه بدان اوصاف و رفعت خلق شود بعيد نيست در اين عالم ملك انوار وجوديه اش صبح و ظهر و شام بر اهل مدينه عموما تابنده و درخشنده باشد و بر حضرت امير علي نحوالخصوص آفتاب و ماه و كوكب دري نمايد و خود بديهي است آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام بنظر ولايت و محبت مشاهده مي فرمود و جناب فاطمه را بديده ظاهر و باطن مي ديد غير از ديده ديگران بوده است و بجلوهاي آن مخدره در اوقات خاصه براي آن بزرگوار بنحوي اختصاص داشت و بر اهل مدينه بنحو ديگر بعبارة اخري حضرت امير آفتاب و ماه و ستاره را بحقايقها مشاهده مي فرمود و ديگران ضوء و شعاع آفتاب و غيره را و شايد جمعي از آن انوار بي بهره بودند و استعداد لقاي انوار فاطميه را نداشته اند و لهم اعين لايبصرون بها وانهم عن لقاربهم لمحجوبون و وجه اينكه انوار باهره آن مخدره عصمت بالوان مختلفه درخشنده بود و برنگ بياض و صفره و حمره جلوه مي نمود شايد اشاره بر اختلاف حالات آن طاهره مطهره بوده كه در حال رجاء و اميدواري و نائل شدن بفيوضات رحمات حضرت باري برنگ بياض جلوه مي نمود و در حال خوف و وحشت برنگ صفره فروزنده بود چون از اداي تكليف باري فراغت حاصل مي نمود حال نشاط و انبساط و سرور كه از قبولي اعمال و توفيق بعبادات حاصل مي شد و آن لازمه سرخي چهره و رخسار است.

يا آن كه بصمداق حديثي كه وارد شده است انگشتر عقيق سفيد از نور روي رسول خدا است و انگشتر عقيق سرخ از نور روي اميرالمؤمنين است و انگشتر عقيق زرد از نور روي فاطمه زهرا است و اين سه قسم از نور باين سه رنگ حكايت از نور نبوت و ولايت مي كند و نور نبوت عين رحمت بوده كه علامت آن بياض است و نور ولايت كه مظهر غضب بود اثر آن سرخي است و نور زرد حقيقت عصمت است كه واسطه بين رحمت و غضب است و مشعر بر برزخيت و جامعيت است و آن مخدره صلوه وسطي و واقفه بين

ص: 29

مبداي مشرق نبوت و منتهاي مغرب ولايت است (و هي الشمس المضيئه من جهه النبوه والابوه والقمر المنير من جهته الولايه والامامه والكوكب الدري الذي يوقد من شجره مباركه زيتونه يكاد ريت علمها يضئي الاملاك والافلاك من الثري الي الثريا) خلاصه كلام آن كه اين جلوه رفيعه دلالت دارد كه آن سيده جهان در اين عالم امكان مرآه مجلوه خاتم پيغمبران و جناب امير مؤمنان بوده پيوسته بمدد غيبي مفيض الخير والبر و منزل البركات والرحمات از جهت يمناي رسالت وجهه يسراي ولايت افاضات بلا نهايات در هر صباح و مساء بر آن ذات اقدس و جسد مطهر عصمت كبري مي فرمود و از آن مخدره بديگران ترشح و تراوش مي كرد تا علو قدر و سمو مقام و رفعت شأن او بر عالميان ظاهر گردد

المنصوره

(يص) از احاديث صحيحه معلوم است كه حضرت فاطمه را در آسمانها منصوره مي خواندند و نصر بمعني اعانت است يقال نصره علي عدوه اي اعانه و انتصار بمعني انتقام است و در اين مقام معني منصوره بفارسي ياري كرده شده است و ناصر و معين و ياري كننده وي خداست و در كريمه مباركه (و من قتل مظلوما فقد جعلنا الوليه سلطانا فلايسرف في القتل انه كان منصورا) مراد از منصور حجة بن الحسن عجل الله فرجه مي باشد و در كتاب معاني الاخبار از امام صادق مرويست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود در شب معراج سيبي بمن داد برادرم جبرئيل چون شكافتم نوري از او ساطع شد جبرئيل عرض كرد چرا از اين سيب ميل نمي فرمائي پس بخوريد و بيمي نداشته باشيد كه اين نور منصوره است در آسمان و در زمين فاطمه است پس گفتم اي حبيب من چرا او در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است عرض كرد فاطمه ناميدند از آنكه شيعيان خود را از آتش نجات مي دهد و دشمنان خود را از دوستي خود دور دارد و در آسمان منصوره ناميده شده است براي اين است كه دوستان خود را اعانت مي كند و مانع از دخول آتش مي شود و اين است قول خداوند سبحان (و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم) و اين بشارتي است روحاني و تكريمي است رحماني

ص: 30

و اظهاري از جلالت قدر آن مستوره كبري است و تسليه ايست از انتقام اعادي آن بزرگوار و اين آيه مباركه در سوره روم است و مژده و بشارتي است در غلبه روميان بر فارسيان و اصحاب حضرت رسول را در آن خصوص حكاياتي است گويا مقصود از اين حديث شريف اين است كه فاطه زهرا ياري كرده شده است از جهت دوستانش و بعبارة اخري نصرت دوستان فاطمه نصرت فاطمه است بناء علي ذلك معني منصوره لازمه معني فاطمه است كه آن نجات از آتش است و كدام نصرت و اعانت بالاتر است از اينكه دوست كسي بجهت او از آتش ابدي خلاص شود و نجات يابد و غالب بر دشمن خود گردد و استشهاد باين آيه در مقام تأويل است و خلاصه آن بر حسب ظاهر است كه حضرت فاطمه نصرالله است و از اين نصر كه منصوره است هر كس را مي خواهد ياري مي كند و هر كس را مي خواهد خواري مي دهد و در تأويل روايت فرموده اند نصر فاطمه لمحبيها

اي گرامي دخت سالار امم

لوح محفوظ خداي ذوالنعم

همسر و هم خوابه حبل المتين

ماه برج عروة الوثقي دين

از تو جسته سكه عصمت رواج

عصمتت بگرفته از عفت خراج

با وجود چون تو زن در احترام

ديگر از مردان نبايد برد نام

كوه مس را مي كند كان طلا

خاك پاي فضه ات چون كيميا

آبروي مريم از خاك درت

ساره و هاجر بخدمت بردرت

گر توئي زن اي سر افراز زمن

كاش مردان جهان بودند زن

كرده حق نام كرامت فاطمه

ملك هستي راز جودت قائمة

ذات تو اسباب ايجاد وجود

خاطرت آينيه غيب و شهود

سر مكنون خداي... اكبري

جفت حيدر دختر پيغمبري

قلب تو اي قلزم مجد و شرف

شد براي يازده كوكب صدف

قامتت اي سر و بستان صفا

پاي تا سر نخل توحيد خدا

آنچه قدرت داشت ذات كردگار

جمله را بر دست در ذاتت بكار

بيش از اينم ني بوصفت دست رس

گر بود در خانه كس يك حرف بس

ص: 31

الصديقه الكبري

اين لقب شريف معظمي است كه خداوند متعال در قرآن مريم (ع) را بدان خوانده و ستوده است في قوله تعالي (ماالمسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه الايه) و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه زهرا را صديقه خواند بروايت ابي بصير در امالي از حضرت صادق عليه السلام بعد از ذكر مهريه فاطمه (ع) فرمود و هي صديقه الكبري و بهادارت القرون الاولي و صديق از صيغ مبالغه است يعني بسيار راست گو و فاطمه زهرا نفس صدق است و كافي است شهادت عايشه باين معني كه علماء سنت هم نقل كرده اند كه عايشه مي گفت نديدم زني را كه راست گوتر از فاطمه باشد مگر پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اهل سنت اين روايت را معتبر مي دانند مع ذلك در مطالبه حق ثابت خود پدر عايشه قول آن صديقه را تصديق ننمودند و تصديق عايشه بصدق قول حضرت فاطمه منافي است با تكذيب قولي و فعلي پدرش ابوبكر در ادعاي فدك با ضميمه ي تصديق سيد الصد يقين اميرالمؤمنين عليه السلام و جمعي از اصدقاء اين خانواده، و معني و بهادارت القرون الاولي كه در حديث مذكور شد اين است كه تمام انبياء قرون گذشته امت خود را امر بمعرفت و شناسائي فاطمه مي نمودند و بمقامات فاطمه ايشان را اعلام مي نمودند و بعبارت روشن تر سعادت و شقاوت اهل هر زماني از تولي و تبري صديقه كبري استوار و دوستي آن بزرگوار مناط و مدار دين انبياي هر زماني بوده است چون دوران زمين و آسمان بوجود ايشان است.

بيت

هي عند الله اعظم شانأ

و بهادار في القرون رحاها

هي و الله آيه لرسول الله

بل رحمه بها اهداها

هي مشكوه عصمه علقت

من سماء الوجود مثل زكاها

هي والله كوثر قد اعدت

لبينها و كل من والاها

هي حبل لكل معتصم

عروة الله التي و ثقاها

ص: 32

هي عين الحيوة في ظلمات

و حيوة القلوب من جدوايها

هي بعد النبي اقرب من

ينتميه علي زوي قرباها

هي عين الاله كيف لها

اعين في غطائها يغشاها

هي بنت النبي و بضعتها

و علي بيته يكن سكناها

هل يكن في الوجود منها شبيه

قال ابوها وبعلها ولداها

الزكيه

(يص) اين لقب مبارك نيز دلالت بر طهارت ذات كثير البركات حضرت فاطمه زهراء صلوات الله عليها مي كند و از صفات خاصه معصومين است و در بعضي نسخ زاكية است والجمع اولي و فرق بين زكيه و زاكيه را چنين گفته اند كه زاكيه هرگز گناه نكرده و زكيه كسي است كه گناه كند و آمرزيده شود فلذا در بعضي نسخ زاكيه ضبط شده است كه عباره اخراي طاهره است و فرق بين طاهره و زاكيه اين است كه آنچه از جانب حق است و موهوبي و قذفي و خلقي و فطري است كه فطره الله التي فطر الناس عليها آن معني طاهره است و آنچه راجع بخلق است سعي و اجتهاد و كوشش لازم دارد و كسي است كه مجاهده بنمايد كه نفس او پاك بماند و هميشه زاكيه باشد و اگر گناه كرد و توبه كرد زكيه مي شود و در قرآن مجيد از زبان روح الامين در قصه ي مريم (ع) خبر مي دهد (لاهب لك غلاما زكيا) يعني آمده ام بتو غلامي بدهم كه از گناهان پاك و پاكيزه باشد تذكيه در لغه بمعني تطهير است و زكوه جون مطهر اموالست باين اسم موسوم گرديد و اهل تفسير در ذيل آيه كريمة قدافلح من زكيها فرمودند تزكيه تطهير از اخلاق ذميمه است كه ناشي از غضب و بخل و حسد و حب و جاه و حب دنيا و كبر و عجب است پس هر كه اين امراض را باعمال صالحه معالجه كرد البته نفس او مطهر و مزكي است و در قرآن لفظ زكيه بوصف ياد شده است در خطاب حضرت موسي بجناب خضر كه فرمود اقتلت نفسازكيه معني زكيه در اين آيه همان زاكيه است كه مرادف طاهره است يعني كسي كه پاكست از جنايت نبايد موجب قتل بشود و زاكيه بمعني ناميه هم آمده

ص: 33

است و منه زكي الزرع اي نما و حصل فيه نمو كثير و بركة، و منه و صلوات زاكيه اي ناميه و ممكن است كه فاطمه زهرا را زكيه خواندند از براي نماء آن جسد عنصري و جثه حسيه اش كه بر خلاف اجساد ديگران بوده كما ستعرف في محله و سادات جنان وقتي كه قنداقه فاطمه را بام المؤمنين دادند عرض كردند خذيها طاهره مطهرة زكيه ميمونة و اين وصف راجع بطهارت از خباثت ظاهره است بواسطه قرينه ي حاليه و اگر در مقامي اين لقب بدون قرينه ي ذكر شود عموم دارد و طهارت معنويه را هم مي فهماند.

الراضية

(يص) اين لقب عالي حكايت از رضاي آن حضرت مي كند و عالم رضوان اكبر است و از براي هر كس بطريق كمال جز براي معصومين يافت نمي شود كه حق تعالي خبر داده در سوره (غاشيه) وجوه يومئذ ناعمه لسيعها راضيه في جنة عاليه) چون نفس راضيه فرداي قيامت در عيشه مرضيه است و علامت نفس راضيه آنست سخط نكند بچيزي كه خداوند از براي او مقدر كرده است و از براي خود راضي بعمل قليل نشود و اين مضمون حديث است كه در مجمع نقل شده است من رضي بالقليل من الرزق قبل الله منه اليسير من العمل و من رضي باليسير من الحلال خفت مئونته و تنعم اهله و بصره الله داء الدنيا و دوائها و اخرجه منها سالما الي دار السلام. (والراضي الذي لايسخط بما قدر عليه ولا رضي لنفسه بالقليل). اكنون بدان كه نفس بعد از اينكه مطمئنه شد زمان رجوع الي الحق و خروج از علايق بدن و توجه بعالم قدس راضيه و مرضيه است و اين رضا از اطمينان او است كه در نفس وي سپرده شده است و اطمينان در تلو مقام ايقان است كه از ترقي ملكا حقه يافته است و معني اطمينان آنست كه آنچه در آخرت بوي عنايت مي شود در دنيا همان را بالمشاهده كان مي بيند يعني عالم شهود و كشف او در دنيا و آخرت بريك نهج است و اين است معني لو كشف الغطا ما ازددت يقينا و اين لقب شريف كمال تمجيد است براي فاطمه (ع) و اين صفت رضا هم بنحو كمال در آن حبيبه ي ذوالجلال ظهور يافت بلكه با رضاي خدا و رسول متحد گرديد و مغايرت از ميان برفت و از اينروست كه

ص: 34

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود رضاي فاطمه رضاي من است و سخط فاطمه سخط من و از اين حديث و نظائر آن مرحوم مجلسي تمسك جسته بعصمت فاطمه ي زهراء بلكه آيه ي ولسوف يعطيك ربك فترضي براي رضاي حضرت زهرا (ع) است ملخص شأن نزولش اين بود كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ملاحظه فرمودند كه فاطمه گليمي از پالان شتر بر دوش افكنده و نشسته آسيا مي كند پس آنجناب گريست و فرمود تجرعي مرارة الدنيا لاجل حلاوة الاخرة پس جبرئيل نازل شد و اين آيه مباركه فوق را آورد.

بابي من تكون خالصة

عن ميولات نفسها و هواها

بابي من بكل مشتهيات

اقلعت كالجبال مرساها

بابي ثم اسرتي ثم اهلي

ثم مالي و ما سواها فداها

بابي فاطمه شفيعة حشر

بابي من بحكمها شفعاها

بابي فاطمه وقد فطمت

باسمها نار حشرها و لظاها

بابي كفها علي تعالي

هو لو لم يكن و من اكفاها

المرضية

(يص) اين لقب مبارك اگر چه در روايت و اوصاف نفس مطمئنه در ذكر حكيم در تلور راضيه است وليكن اشرف و اقوي است از راضيه، باين بيان مجمل كه نيشابوري در تفسير خود گفته راضيه كسي است كه از مقدرات كائنة و احكام جاريه كه از خداوند بر او مي رسد كمال رضايت داشته باشد اما مرضيه كسيست كه عندالله مرضيه باشد، در فقره اولي رضايت از بنده است و در فقره ثانيه از حق و مناط رضايت حق است از عبد چون بنده از خداي خود راضي است خداوند هم از او راضي است چنانكه گويند رضي الله عنه و رضي عنه (و در مجمع البحرين) فرمود الراضيه و هي التي رضيت بما اوتيت والمرضية هي التي رضي عنها بعباره اخري از براي نفس پنج مرتبه است نفس اماره نفس لوامه كه در قرآن مذكور است ان النفس لامارة بالسؤ ولا اقسم بالنفس اللوامة اول تابع

ص: 35

هواست و آمر بسوء است دويم ملامت مي كند خود و اذعان بتقصير خود دارد اگر چه احسان كند و سوم از مراتب نفس مطمئنه است و هي الامنه و چهارم راضيه و پنجم مرضيه است و جمعي نفس ملهمه قائل شدند و گويا مأخوذ از فالمهما فجورها و تقواها است و اگر نفس مطمئنه فاطمه عليهاالسلام راضيه من الله نبود مرضية عندالله نمي شد و بدين لقب اختصاص نمي يافت مانند نفوس مطمئنه ائمه مصعومين (ع) خصوص جناب سيدالشهداء كه آيه مباركه ياايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضيه در شأن ايشان مأول است و تلك الثمره من هذه الشجرة كما ان الواحد من العشره و در تفسير اهل بيت از حضرت صادق عليه السلام مرويست النفس المطمئنه الي محمد صلي الله عليه و آله و سلم والراضية بالثواب وادخلي في عبادي اي محمد و اهل بية عليهم السلام

المباركه

(يص) والمباركه هي ذات بركة في العلوم الربانية والفضائل النفسانية والكمالات الشريفة والكرامات المنيفة و اين لقب معظم بيان از خيرات كثيرة و بركات و فيسرة مي كند كه از آن منبع عصمت كبري و رحمت عظمي بما سوي الله رسيده و مي رسد و بركات دو قسم است قسمي ظاهر و قسمي باطن و هر دو قسم از بركات بنحو كمال در آن مرآت صفات ذوالجلال و ظاهر و هويدا بوده است و آيه ي في ليلة مباركة تأويلش بدان ذات مقدس است كه ام البركات و منافع خيريه و كليات امور دنيويه و اخرويه عالميان از ايشان ظاهر شده و معني شجره مباركه بدان حضرت بازگشت دارد

آنها خيرة النساء جميعا

و لها الفضل من جميع نساها

اثبتت نفسها بزهد و قالت

في الصباح ليحمدن سراها

انما الحور اشرفت من قصور

بعيون حوراء حتي تراها

و حسان الجنان مشرفة

حين تضحك بهن من حسناها

اهل بيت النبي سفينة نوح

من اتي هل بية لنجاها

ص: 36

هي بنت النبي و بضعتها

و علي بيته يكن سكناها

النورية

(يص) اين لقب شريف نوراني در السنه و افواه ملائكه و سكان سماوات علوية مشهور و معروف بوده است مانند مصوره و علامه ي مجلسي اين لقب را در عداد القاب آن مكرمه بشمار آورده بدين عبارت و يقال لها في السماء النورية السماويه و خود ظاهر است انوار الهيه بكلياتها از عالم اعلي است و بر سكنة آسمانها نماينده و هويداست مع هذا از جنس و سنخ بشر زني بزبان ايشان بدين نام ناميده شود و بدين وصف معروف و مشهور باشد دليل است بر عظمت ذات مقدس و نورانية حقيقت باشرافتش و نور از اسماءالله است و في الدعا انت نور السماوات والارض اي منورهما و مدبرهما بحكمة بالغة و در تعريف نور مذكور است و النور كيفية ظاهرة بنفسها مظهرة لغيرها و ايضا در تعريف نور گفته اند آن كيفيتي است كه آن را باصره ادراك مي كند و از او مبصرات ادراك مي شود مانند فيضان اشراق آفتاب و ماه بر اجرام كثيفة كه مجازي او هستند و نور خلاف ظلمت و جمع آن انوار و باب تفعيلش تنوير است و وجود شريف نبي و ولي در غالب آيات قرآن و در اخبار بسيار تعبير بنور شده است بواسطه ي آيات باهرة و دلالات ظاهر ايشان و اغلب از معني نور براي خدا و ائمه هدي (ع) هدايت و دلالت اراده شده چنانكه در تفسير آيه ي نور در كتب تفاسير مذكور است و اين معني جامع تر و روشن تر است براي اين كه در ظلمات كافه ي بريات از نور استناره جويند و هدايت يابند و از وجدان و فروزش آن بمقصود خودشان نائل و واصل شوند و كريمه ي و يهدي الله لنوره من يشاء شاهد صادقي است و معني ظهور نور از براي غير همان معني هدايت و دلالت است و حديث شريف قنديل نور بيايد كه آن دليل است بر مراد و برهاني در علة تسميه آن مخدره بنورية السماوية.

المريم الكبري

(يص) جناب اقدس نبوي مكرر باقسم مؤكد فرمود درباره ي فاطمة زهرا سلام

ص: 37

الله عليها والله هي المريم الكبري با آنكه در امم سالفه زناني پارسا بودند و از اهل طاعت و تقوي بشمار مي رفته اند و در قرآن مجيد از آنها تمجيد شده حضرت رسول آن مخدره را بهيچ يك قرين نفرموده جز مريم (ع) كه از همه ي نسوان منتخبه و منتجبه بوده و بصفت عصمت موصوفة و بر تمام آنها سيادت و سروري و برتري داشت پس خداوند سبحان او را بطهارت ذيل و عفت نفس و صفاي اصطفأ ستوده و فرد كامل از نوع نسوان جهانيان قرار داد و جناب ختمي مآب فاطمه را اكبر و اكرم از مريم دانسته و نفرموده مانند مريم است بلكه فرموده خود مريم است و بزرگ و افضل و اشرف و اجلي و اقوي از مريم و سيده ي زنان اولين و آخرين است

المحدثه

(يص) از اعظم و افضل القاب اطياب ام الائمة الانجاب محدثه بفتح دال است و اين درجه ساميه و رتبه نامية بعد از مقام نبوت و امامت مخصوص او است و محدثه اسم مفعولست يعني حديث كرده شده لابد محدثه محدثي را لازم است و نبي و وصي و فاطمة با جبرئيل حديث مي گفته اند و مي شنيدند سخنان او را و در مجمع البحرين در معني محدثين فرموده يحدثهم الملائكه و فيهم جبرئيل من غير معاينه)

و در كافي و بصائر الدرجات از حضرت صادق در وصف محدث فرمود آواز ملك را مي شنود و او را نمي بيند راوي عرض كرد اصلحك الله چگونه مي داند آواز ملك است فرمود بوي سيكنه و وقاري عطا مي شود كه از آن مي داند محدث ملك است، علي اي حال اين لقب نبيل كه مكرر بزبان رسول خدا و ائمه هدي (ع) جاري شده بر لقبهاي ديگر مزيت دارد و از كمال علم آن مخدره خبر مي دهد و حديث مصحف فاطمه خود كافي بمقصود است و يك جزء حديث مروي در كافي در باب مصحف فاطمه بدين گونه است در روايت حماد بن عثمان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود (فارسل اليها ملكا يسلي عنها و يحدثها قشكت ذلك الي اميرالمؤمنين فقال لها اذا احست بذلك و سمعت الصوت قولي لي فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتي اثبتت من ذلك مصحفا قال ثم قال اما انه ليس

ص: 38

فيه شيئي من الحرام والحلال وليكن فيه علم ما يكون) و در حديث (بصائر) تصريح باسم جبرئيل دارد بدين گونه (و كان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاها علي ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذرتيها و كان علي عليه السلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه (ع)

و در (علل الشرايع) از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود فاطمه را محدثه ناميدند براي اينكه ملائكه از آسمان بروي نازل شده ندا مي كردند او را چنانكه مريم را ندا مي كردند و مي گفته اند يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك علي نساء العالمين پس فاطمه با ايشان حديث مي كرد و ايشان با فاطمه حديث مي كردند حتي شبي آن مخدره از ملائكه سؤال كرد آيا مريم افضل زنان عالميان نيست عرض كردند مريم افضل زنان عالم خود بود و خداوند سبحان ترا سيده ي زنان عالم او و عالم خودت بلكه سيده ي زنان اولين و آخرين قرار داده است و همين مضمون را طبري امامي در كتاب دلائل الامامه آورده و فاطمه زهرا همچنان كه محدثه بفتح بود محدثه بكسر هم بود در رحم مادر تكلم مي كرد و براي مادرش حديث مي نمود.

بضعة المصطفي عقيلة وحي

كابيها الهها او حاها

شجر اثمرت بواحدة

و اكتفت من ثمارها احداها

ثمر واحد و فيه ثمار

انما الصيد كلها في فراها

ام آل الرسول عصبتهم

هي لولا هالم يكن آل طه

انزل الله في زمان قليل

مصحفا كاملا بروح حواها

دقت من اول الرضاع علوما

من ابيها و ذقها من شفاها

ولقد قلت انها علمت

آخر الكائنات من مبداها

كيف قالت لبلعها فاسئلن

كل ما قديري و مالا يراها

كل من يجتني ثمار علوم

انا ها امها و ها مجتناها

اين بيست لقب كه در اينجا بنحو ايجاز شرح داده شده و صاحب ناسخ در القاب آن مخدره چنين آورده است اقتفا بمناقب ابن شهر آشوب نموده گويد اما اسماء و القاب

ص: 39

آنحضرت فاطمه البتول الحصان الحره السيده العذراء الحوراء المباركه الطاهره الزكيه الراضيه المرضيه المحدثه مريم الكبري الصديقه الكبري و در آسمان حضرتش را النوريه السماويه الحانيه گويند الصديقه بالاقوال والمباركه بالاحوال الطاهره بالافعال الزكيه باالعداله والمرضيه بالمقاله والراضيه بالدلاله المحدثه بالشفقه الحره باالنفقه والسيده بالصدقه البتول في الزمان الزهراء بالاحصان النوريه بالشاهده السماويه في العباده الحانيه بالزهاده العذراء بالولاده الزاهده الصفيه العابده الرضيه المرضيه المتهجده الشريفه القانته العفيفه سيده النسوان و حبيبه حبيب الرحمن المتحجبه عن خزان الجنان ثمره النبوه ام الائمه زهره فؤاد شفيع الامه الزهراء المحترمه الغره المحتثمه المكرمه تحت قبه الخضراء الانسيه الحوراء وارثه سيد الانبياء قرينه سيد الاوصياء راحه روح المصطفي حامله البلوي من غير جزع و لا شكوي صاحبه شجره طوبي و من انزل في شانها و زوجها و اولادها هل اتي المنعوته في الانجيل الموصوفه بالبر والتجيل دره صاحب الوحي والتنزيل جدها الخليل مادحها الجليل خادمها جبرئيل

جده سادات اعلي رتبه مفتاح تجات

افتخار طيبين بانوي قصر طيبات

زبده نسوان مهين بانوي خيل طاهرات

آنكه غير از وي نباشد در تمام ممكنات

دخت دلبند نبي روح ولي ام الامام

ماه برقع دار خورشيد رخ زيباي او

پرده داري آفتاب از پرتو سيماي او

لؤلؤ درياي وحدت گوهر والاي او

گر علي بن ابي طالب بند همتاي او

بود يكتا چون خدا قل و دل خيرالكلام

بوالبشر اندر نتاج خود نيابد دختري

فخر دارد از چنين دختر چه حوا مادري

فلك مستوري نخواهد يافت چون او لنگري

آنكه بر سادات دنيا جمله دارد برتري

از بناي خلقت امكان الي يوم القيام

خلقت آباي علوي را وجود او سبب

امهات سفلي از ادارك فيضش منتجب

از ميان دفتر اشيا است فردي منتخب

از جلال و جاه و قرب و عزت و اصل نسب

و ز كمال و عزت و تفضيل اجلال مقام

ص: 40

شخص وي كز ماسوي باشد وجودي بي مثال

شد محل مهبط نور ظهور لايزال

داد زنجير نبوت با ولايت اتصال

گشت طالع زان فروغ مشرق عين كمال

يازده خورشيد تابان يازده ماه تمام

فخر مريم بود ز يك عيسي بافراد بشر

يازده عيسي شد از زهرا بعالم جلوه گر

كزدم هر يك دو صد عيسي ز لطف دادگر

موسم احياي موتي زندگي گيرد ز سر

روز انشاء لحوم و وقت ايجاد عظام

دريم عفت هزاران همچه مريم را معين

ساره اندر خاك ساري قصر قدر شرامگين

هاجر اندر خرمن شرم عفافش خوشه چين

روفته صف النعالش آسيه با آستين

از ظهور جاه و عزت و زوفور احترام

حضرت ام الائمه فاطمه ركن وجود

مصدر خلقت زلال منبع بحر وجود

معني عصمت كمال رحمت حي ودود

علت اشياء غرض از هستي بود نبود

ذخر ابناء مكرم فخر آباء عظام

با چنين قدر و مكان و رفعت و جاه جلال

اي دريغ از كوكب عمرش كه از فرط ملال

همچه مهر افتاد اندر عقده رائس زوال

در جواني از جهان بنمود روي ارتحال

جانب دار بقا از صدمه قوم ظلام

بعد باب كامياب خويش با اندوه رنج

روز عمر خويش را سر برد تا هفتاد و پنج

ليك هر روزش چه سالي بود از رنج شكنج

ناله عجل وفاتي داشت با صد سوز رنج

زندگاني گشت بر حال عزيز وي حرام

گشت تا قلب وي از داغ پيمبر شعله ور

از نسيم راحت دنيا نشد خرم دگر

هر نفس مي زد غمي از نو بقلبش نيشتر

با وجود آنكه پيغمبر زقرآن بيشتر

داشت اندر احترامش وقت رحلت اهتمام

چون به بستر اوفتاد آن سر و گلزار محن

كرد روي عذرخواهي با جناب بوالحسن

كاي پسر عم كن بخل از مرحمت تقصير من

الفراق اي مونس جان وقت آن شد از بدن

مرغ روحم پر زند در روضه ي دارالسلام

ص: 41

پس حسن را در بغل بگرفت با حال فكار

گريه بر حال حسين بنمود چون ابر بهار

از براي زينب و كلثوم قلب داغ دار

از براي كربلا بگريست قدري زار زار

پس سپرد اطفال خود را بر پسر عم گرام

با دل پر خون زجور محنت آباد جهان

مروغ روحش بال بگشود از جهان سوي جنان

شد بخاك تيره در شب نازنين جسمش نهان

برد ارث ماتم وي زينب بي خانمان

از وطن در كوفه ي و از كوفه ويران بشام

در اسم فاطمه زهرا و اسرار اين نام مبارك

اشاره

لفظ فاطمه مشتق از فطم است و در مجمع البحرين فرمود فطم بر وزن كرم طفلي را گويند كه از شير بريده و جدا شود و جمع آن فطم بضمتين است ليكن اين جمع قليل الاستعمالست و فطام بمعني قطع و بريدن و جدا كردن است و فطم بمعني لازم و متعدي هر دو آمده است و فاطمه هم طفلي را گويند كه از شير گرفته شود و آن بمعني مفطومه است و مخفي نماند كه اين اسم گرامي قبل از اسلام نيز متداول بوده و نه، زن از جدات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسم آنها فاطمه بوده و نه زن عاتكه نام بوده از جدات آن حضرت و در مدح رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفته اند

يابن الطواهر والزواكي

يابن الفواطم والعواتك

و در قاموس گويد در لغته فطم بيست نفر فاطمه نام در زمان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و اين بيست نفر غير از فواطم تسعه است كه از جمله ي آنها فاطمه مادر خديجه كبري و فاطمه ي بنت اسد و فاطمه ي بنت زبير و فاطمه ي بنت حمزه بودند و اين اسم شريف را ميمون و مبارك مي دانسته اند و فاطمه زهرا (ع) اول زني است كه در اسلام متولد شده است و اول زني است كه موسومه ي بفاطمه ي گرديده در اسلام و اول زني است كه در خرد سالي بمدينه طيبه هجرت نمود در ملازمت حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه ي بنت اسد و فاطمه ي بنت زبير و اسم و رسم آن مكرمه فواطم سابقات را زينت داد و ثبوت عصمتش اثبات عفت امهاتش فرمود و چنانكه در اين امت فاطمه نام در هر خانه سبب از براي

ص: 42

ازدياد رحمت و اكثار بركت است و ائمه هدي (ع) مخصوصا سفارش مي نمودند كه فاطمه نام را محترم بدارند و باو اذيت نرسانند و در وجه تسميه آن مخدره باين نام گفته اند كه چون ام المؤمنين خديجه مادرش فاطمه بود ميل داشت آن مخدره را باين اسم بخواند و بعضي گفته اند چون رسول خدا مادرش از دنيا رفت و كفالت آن حضرت بعهده فاطمه ي بنت اسد بود چون فاطمه متولد شد خواست رسول خدا فاطمه ي بنت اسد را مسرور بنمايد آن مخدره را فاطمه ناميد ولي روايت (بحار) اين است كه ملكي از طرف علي اعلي مأمور شد كه بر زبان معجز بيان آن حضرت جاري بنمايد اين اسم را پس فرمود اين دختر را فاطمه نام بگذاريد و بر حسب روايات آتيه فاطمه قبل از ولادت بچند سال باين اسم موسوم بود ولي دو وجه مذكور با روايات معتبره جمع آن ممكن است كه بميل خاطر خديجه و احترام فاطمه ي بنت اسد آن مخدره را باين اسم موسوم نمودند قبل از فرمان خداوند سبحان

بيان ده وجه در معني اسم فاطمه

اول از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود سميت فاطمه لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دنيا و حسبا يعني فاطمه ناميده شد بجهت اين كه از زنان زمان خود منقطع بود و جدا بود بواسطه فضل و دين و حسب و البته آنچه مفيد است فضل و دين و شرف و حسب است.

2 (ر) سميت فاطمه لانقطاعها عن فواطم التسعه چون آنها در كفر متولد شدند و فاطمه وليده اسلام است.

3- و در علل الشرايع از حضرت باقر عليه السلام روايت كند كه چون فاطمه متولد شد (اوحي الله عز و جل الي ملك و قال له انطلق الي محمد و قل له سمها فاطمه فسماها فاطمه ثم قال اني فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث پس حضرت باقر عليه السلام فرمود والله لقد فطمها الله تعالي بالعلم و عن الطمث بالميثاق) در اين حديث چهار مطلب است اول ملكي اسم فاطمه را بر زبان پيغمبر جاري فرمود دوم فطام فاطمه بالعلم سوم فطامش از طمث چهارم كلام امام عليه السلام كه بقسم

ص: 43

خبر از وقوع قول حضرت رسول داده با ضميمه ي ميثاق و معني فطام بعلم يعني ترا شير دادم تا بي نياز شدي و ترا بسبب علم از جهل جدا كردم و اين بيان كنايه است كه فاطمه در بادي فطرت بعلوم ربانيه عالمه بوده است

4 (ر) از حضرت صادق مرويست كه فرمود (افتدري اي شئي تفسير فاطمه قال لا قال (ع) فطمت عن الشر) يعني از شر بديها بريده و جدا شده و اگر لازم نباشد فطمت يعني فاطمه خود را از همه شرور دور نمود

5 (ر) (قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم سميت فاطمه فاطمه لفطمها عن الدنيا و لذاتها و شهواتها يعني بجهت انقطاع و انفطام او از دنيا و لذات و شهوات آن او را فاطمه ناميدند كانه از وقتي كه آن ملك نازل شد و او را فاطمه خواند دنيا را نخواست و اعراض از ماسوي الله كرد، و من المهد الي اللحد روي دلش بسوي آخرت و پروردگارش بود چون محبت دنيا از دلش بريده شده بود مالك محبت حق شد و از اين جهت در دنيا با آنهمه قدرت و كمال كرامت در آن زمان قليل با نهايت سختي و عسرت گذرانيد.

6- در علل الشرايع از عبدالله محض پسر حسن مثني از حضرت سجاد عليه السلام حديثي آورده است كه حاصلش اين است عبدالله سؤال كرد چرا فاطمه را فاطمه ي ناميدند فرمود چون فاطمه متولد شد و خلافت و امامت را در ذريه او خداوند متعال قرار داد فبهذا سميت فاطمه ي لانها فطمت طمعهم

7- (ر) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق فاطمه ي (ع) فرمود من عرفها حق معرفتها ادرك ليله القدر وانما سميت فاطمه ي لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها و في خبر آخر انما سيمت فاطمه لان اعدائها فطموا عن حبها

(يص) معرفت فاطمه ي زهرا دو قسم است اول معرفت اسم و حسب و نسب و جمله قليله از حالاتش و اين قسم از معرفت از اين حديث معلوم است كه رسول صلي الله عليه و آله و سلم دست فاطمه را گرفت و فرمود (من عرفها فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمه ي بضعه مني و روحي التي بين جنبي الحديث) آنجناب در اين تعريف خواسته است اتحاد خودش را بفاطمه ي زهرا كه دلالت بر كمال فضل و شرف او مي كند بمردم بفهماند يعني فاطمه را بدين گونه

ص: 44

بشناسيد و او را چون روحي در قالب و قلب من بدانيد و اين قسم از معرفت نتيجه اش اين است كه با روح و قلب و پاره تن پيغمبر بايد مردم عمل بنمايند آنچه با پيغمبر عمل مي كردند و حرمت جان پيغمبر حرمت پيغمبر است و احترام جزء اعظم احترام كل است.

و قسم دوم معرفت بگنه و حقيقته و احاطه تامه ي بتمام مقامات و كمالات و فضائل و فواضل اوست و اين قسم از معرفت براي احدي حاصل نمي شود و حديث (و هي الصديقه الكبري و علي معرفتها دارت القرون الاولي) همان معرفه اجماليه است و عجز انسان از ادراك هر شيئي و شخصي بواسطه كثرت اوصاف و آيات اوست و هر قدر اوصاف موصوف زيادتر است موصوف قدر و شأنش در انظار عظيم تر مي نمايد و چون انسان ناقص بواسطه فقدان آن مقامات عاليه در مقام داني و سافل است بمقام عالي نرسد و نتواند او را بشناسد پس چگونه ما حقيقت نبوت را مي توانيم بشناسيم مانند اسم عظم و ليله القدر و ساعت مستجابه ي

8 (ر) قال الباقر عليه السلام (انما سميت فاطمه ي بنت محمد الطاهره لطهارتها عن كل دنس و طهارتها من كل رفث و مارات يوما حمره و لا نفاسا) در معني طاهره و بتون اشاره باين معني شد و اين عبارت اخراي فطمت عن الطمث و رفث بمعني فحش است و اين دو طهارت اشاره بپاكي فاطمه زهرا است از پليديهاي ظاهر و باطن و تعدد ذكر طهارت بر حسب تعدد و اختلاف متعلق است از آنكه دنس و رفث صريح است با دناس ظاهره و ارجاس باطنه مانند تعدد ذكر اصطفا در حق مريم (ع)

9- (يص) از علل الشرايع از محمد بن مسلم ثقفي روايت كرده كه گفت از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود حضرت فاطمه زهرا (ع) بر در جنهم وفقه دارد و در آن روز بين هر دو چشم هر مرد مؤمن و كافر نوشته مي شود هذا مؤمن هذا كافر و دوستار فاطمه كه گناهكار است بين دو چشم او نوشته مي شود هذا محب پس دوستار گناهكار را بسوي آتش مي برند آنگاه فاطمه در مقابل خود عرض مي كند (الهي و سيدي سميتني فاطمه و فطمت بي من تولاني و تولي ذريتي من النار و وعدك الحق و انت لا تخلف الميعاد) حق تعالي

ص: 45

مي فرمايد راست مي گوئي اي فاطمه ي من ترا فاطمه ي ناميدم و دوستان و ذريه ترا از آتش جهنم جدا كرده ام و وعده من حق است اين كه امر كردم آنها را بسوي آتش براي اينكه در حق آنها شفاعت بنمائي شفاعت كن كه من شفاعت ترا قبول مي نمايم تا ملائكه و انبياء و اهل موقف بدانند در نزد من مكانت و منزلت ترا پس هر كس بر پيشاني او محب نوشته است او را شفاعت بنمايد

(يص) و خرگوشي در شرف النبوه و كلبي نسابه از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت نموده كه آن حضرت از حضرت رسول سؤال نمود كه آيا مي داني فاطمه ي را چرا فاطمه ناميده شد آن جناب عرض كرد از براي چه فرمود لانها فطمت هي و شيعتها من النار

10- (سميت فاطمه بهذا الاسم لانها فطمت و تبلت عن النظير) يعني فاطمه زهرا (ع) از مثل و مانند خود مفطومه و منقطعه شده، و اين وجود ده گانه همه بيان مصداق و با هم تنافي نيست يعين فاطمه بهمه اين شئونات متصفه است و همه اين فضائل از خصائص اوست (فسبحان من خصها باعظم الفضائل و ميزها عن خلقه باكرم خصائل و شرفها و رفع قدرها و اكرامها و اكثر نسلها و جعل كل حال من احوالها آيه باهره و كل طور من اطوارها معجزه ظاهره)

و لو كان النساء بمثل هذي

لفضلت النساء علي الرجال

اي قبله مقبلان عالم

اي روح جهان و جان عالم

اي سيده ي نساء جنت

وي مهتر دختران عالم

اي علت خلقت خلايق

معلول تو انس جان عالم

اي سر حديث كنت كنزا

از خلقت مردمان عالم

احمد ز تو افتخار دارد

بر جمله پيمبران عالم

در دهر نزاد و هم نزايد

دختر چه تو مادران عالم

از مثل تو زن سزد بمردان

نازند همه زنان عالم

ص: 46

ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء

(يص) در ابداع نور فاطمي چهار قسم روايت است از پاره اخبار و آثار معلوم مي شود كه نور فاطمه ي علا حده مستقلا خلق شده و از بعض اخبار معلوم مي شود از نور پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خلق شده و از چند حديث معتبر ظاهر است كه از نور پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت امير برانگيخته شده و از حديث علل بروايت معاذ بن جبل و حديث خصال و معاني الاخبار مرويست كه نور پيغمبر و حضرت امير و حسنين معاپيش از هفت هزار سال خلق شدند و ترتيب در اين حديث منظور نيست.

قسم اول در روايت انس بن مالك چنين است (ثم ان الله خلق الظلمه بالقدره فارسلها في سحائب البصر فقالت الملائكه سبوح قدوس ربنا منذ عرفنا هذه الاشباه ما راينا سوء فحرمتهم الا كشفت ما نزل بنا فهنالك خلق الله تعالي قناديل الرحمه و علقها علي سرادق العرش فقالت الملائكه اليهنا لمن هذه الفضيله و هذه الانوار فقال هذا نور امتي فاطمه الزهراء فلذالك سميت امتي الزهراء لان السماوات والارضين بنورها زهرت و هي ابنه نبيي و زوجه وصيه)

و اين حديث را مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسي و طبرسي و صاحب كشف الغمه باسانيد خود از فضل بن شاذان از موسي بن جعفر روايت كرده اند و كذا در جلد 7- و 10- بحار و رياض الجنان و منافي نيست ظهور نور آن مخدره در آسمانها با قدمت و سبقت نور مقدس پدر بزرگوارش و اين اظهار و ازهار يكي از جلوات آن سيده ي كائنات بوده وجود مقدس فاطمي جلوه از جلوات محمدي است و ايضا از قسم اولست روايت معاني الاخبار از سيد ابراري (قال صلي الله عليه و آله و سلم خلق الله نور فاطمه قبل ان يخلق الارض والسماء فقال بعض الناس يا نبي الله فليست هي انسيه فقال فاطمه حوراء انسيه قال خلقهاالله عز و جل من نوره قبل ان يخلق آدم اذ كانت الارواح فلما خلق الله عز و جل آدم عرضت علي آدم قيل يا نبي الله فاين كانت فاطمه ي قال كانت في حقه تحت ساق العرش قالوا يا نبي الله فاين كان طعامها قال التسبيح والتهليل والتمجيد فلما خلق الله عز و جل آدم و اخرجني من

ص: 47

صلبه و احب الله ان يخرجها من صلبي فجعلها تفاحه في الجنه و اتاني بها جبرئيل الخ (آنچه در لقب منصوره سبق ذكر يافت)

و جلوات آن نور فاطمي تجليات خاصته داشته گاهي در ساق عرش گاهي در آسمانها هر يك بنحو خاص و نهج مخصوص و گاهي در بهشت در نظر آدم و حواء بصورت جاريه حسناء و گاهي در حقه نور و گاهي در قنديل محجوبه و مستوره و گاهي در سيب و رطب و انگور بهشتي و اين از خصائص آن مخدره است

قسم دوم دسته اخباريست كه دلالت دارد آن مخدره از نور رسول خدا خلق شده است و از نقل همه آنها عذر مي خواهم چون آن روايات را در جلد سوم (تاريخ سامره) در نصوص امامت امام علي النقي (ع) كاملا ايراد كرده ام در اينجا از كتاب متقضب الاثر اين يك حديث را مي نويسم سلمان فارسي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي نمايد كه آن حضرت فرمود خداوند مرا از صفوه نور خود خلق فرمود و مرا باطاعت خود خواند پس اطاعت كردم خدا را پس از نور من نور علي را خلق كرد و او را بطاعت خود خواند و علي او را اطاعت كرد آنگاه از نور من و علي فاطمه (ع) را خلق نمود و او را دعوت بطاعت خود فرمود اجابت كرد آنگاه از نور من و علي و فاطمه ي نور حسن و حسين را خلق كرد و ايشان را بطاعت خود خواند اجابت كردند پس ما را به پنج اسم يكي از اسماء خود ياد كرد خدا محمود است و من محمد خدا عالي است و ابن عم من علي است خدا فاطر است و اين است فاطمه ي و از براي خدا احسان است و اين است دو فرزند من حسن و حسين پس خلق كرد از نور ما نه نفر از ائمه طاهرين را و ايشان را بطاعت خود دعوت كرد الحديث

قسم سوم (ر) اخباريست كه انوار خمسه از يك چشمه باشند محل حاجت آن روايات يكي اين است كه رسول خدا بعمويش عباس بن عبدالمطلب فرمود اي عمو من و علي و فاطمه و حسن و حسين از يك چشمه ايم و ما را خداوند خلق فرمود وقتي كه آسمان و زمين و بهشت و دوزخ نبود و ما بوديم و تسبيح خدا را مي كرديم در وقتي كه تقديس و تسبيح كننده نبود خداوند متعال خواست صنعت و خلقت خود را ظاهر كند شكافت نور مرا و از آن عرش را خلق كرد پس نور عرش از نور من است و نور من از نور اله است و من از عرش افضل

ص: 48

مي باشم پس شكافت از نور علي بن ابي طالب و خلق كرد از آن ملائكه را پس نور ملائكه از نور علي است و نور علي از نور خدا است و نور او افضل از ملائكه است پس شكافت نور دخترم فاطمه را و خلق كرد از او آسمان و زمين را و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه ي افضل است از آسمانها و زمينها پس از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و نور حسن از نور خداست و او افضل از شمس و قمر است پس شكافت نور حسين را و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد پس نور جنت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خداست و الحسين افضل من الجنه والحور العين آنگاه در اين حديث ذكر فرموده ظهور ظلمت و خلقت قنديل را كه سابقا باو اشاره شد و نيز از غرائب علو حق اين است كه خوارزمي حنفي در مناقب خود روايتي ذكر كرده كه تمام آن را در تاريخ سامراء بالفاظها ايراد كرده ام محل شاهد در اينجا اين است كه خداوند متعال در شب معراج برسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خطاب مي كند (يا محمد اني خلقتك و خلقت عليا و فاطمه والحسن والحسين والائمه من نوري الخبر)

قسم چهارم خبري كه نور فاطمه از نور رسول خداست صاحب كشف الغمه و ديگران سند را بموسي بن جعفر مي رسانند كه آن حضرت فرمود خداوند از نوري كه اختراع كرده بود و از نور عظمت او بود نور محمد را خلق كرد و همان نور لاهوتيه است كه از براي موسي بن عمران در طور سينا تجلي كرد و آن جناب طاقت نياورد و آن كوه قرار نگرفت و حضرت موسي غش كرد پس آن نور را دو قسمت فرمود يكي پيغمبر شد و يكي اميرالمؤمنين عليه السلام و از نور خود غير از اين دو نفر را خلق نكرد و بقدرت خود هر دو را از براي خود آفريد و برگزيد و برايشان از نفس خود دميد و اين دو بزرگوار را بصورتشان مصور داشت و علمش را در ايشان بوديعت نهاد و تعليم بيان كرد و علم غيب خود را بديشان آموخت و بر آن آگاه فرمود پس قرار داد يكي را بمنزله ي نفس و ديگري را بمنزله ي روح ظاهرشان بشريه است و باطنشان لاهوتيه پس ظاهر بشريت جلوه كردند تا مردم طاقت ديدار آن آفتاب درخشان و ماه تابان را داشته باشند پس اقتباس كرد از نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم نور فاطمه را و از نور فاطمه نور حسن و حسين را مانند اقتباس نور چراغ

ص: 49

از ديگري آنگاه اين انوار از صلبي بصلبي و از بطني ببطني و از رحمي برحمي نقل شد الخ

كيف كان نور جناب فاطمه ي بالانفراد يا از نور جناب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يا از نور آن حضرت و اميرالمؤمنين يا از نور پروردگار همه يك نوع واحده اند و از يك مصدر و مبدء ابداع و انشأ شده اند و از يك منشأ و محل مشتق گرديده اند ليكن بر حسب وقت و زمان حكمت معلومه ي و استعداد قابل اين مستوره ام الفضائل بذاتها و حقيقتها در ملكوت اعلي و عالم بالاتجليات خاصته داشته و از هر تجلي باسم و لقبي خوانده مي شد است

اثر طبع سيد محمد گلپايگاني ابن العلامه الفقيه السيد جمال مد ظله

شعت فلا الشمس تحكيها و لا القمر

زهراء من نورها الانوار تزدهر

بنت الخلود لها الاجيال خاشعه

ام الزمان اليها تنتهي العصر

روح الحيوه فلولا قدس عنصرها

لم تأتلف بيننا الارواح والصور

سمت عن الافق لاروح و لاملك

وفاقت الارض لاجن ولا بشر

ماعاب مفخرها التانيث ان بها

علي الرجال نساء الدهر تفتخر

مجبوله من جلال الله طينتها

يرف لطفا عليها الصون والخفر

سر النبوه معني الوحي قد نزلت

في بيت عظمتها الآيات والسور

حوت خصال رسول الله اجمعها

لولا الرساله ساوي اصلها الثمر

قل للذي راح يخفي فضلها حسدا

وجه الحقيقه انا ليس تستر

اتقرن النور بالظلما من سفه

ما انت في القول الا كاذب اشر

بنت النبي الذي لولا هدايته

ما كان للحق لا عين و لا اثر

هي التي ورثت حقا مفاخره

والعطر فيه الذي في الورد مدخر

تزوجت في السما بالمرتضي فزهت

بها الجنان احتفالا و انطفي السقر

قف يا براعي (1) عن مدح البتول ففي

مديحها تهتهف الالواح والزبر

وارجع لتختبر التاريخ من بناء

قد فاجعتنا به الانباء والسير

هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت

تأن مما بها والد مع منهمر

و هل كما قيل قادو بعلها فقدت

و راه نادبة والضلع منكسر


1- قلم يكتب به.

ص: 50

ان كان حقا فان القوم قد مرقوا

من دينهم و بحكم الله قد كفر وا

انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء

(يص) آنچه از بحار الانوار منقول شده است در اين موضوع از ششم قسم خارج نيست.

اول بروايت معتبر مرويست كه نطفه ي طاهره فاطمه ي از سيب بهشتي كه در زمين تناول نمود (فقال صلي الله عليه و آله و سلم اتاني جبرئيل بتفاحه من تفاح الجنه فاكلتها فحولت ماء في صلبي ثم واقعت خديجه فحملت بفاطمه و انا اشم منها رائحه الجنه)

و روايت ديگر در لقب منصوره گذشت و ديگر روايت سدير صيرفي بهمين مضمون است.

دوم از تفسير علي بن ابراهيم نقل شده كه حضرت رسول بسيار فاطمه را مي بوسيد عايشه انكار كرد آن جناب فرمود چون من بآسمان رفتم داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديك درخت طوبي آورد و از ميوه هاي طوبي چيده بمن داد پس خوردم از آن و در پشت من قرار گرفت چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم حامله شد بفاطمه پس هر وقت او را مي بوسم بوي درخت طوبي از وي استشمام مي كنم و در اين حديث معين نشده است كه ثمره ي شجره ي طوبي چه بوده است.

سوم منقول از علل الشرايع از ابن عباس روايت است كه عايشه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داخل شد و او مي بوسيد فاطمه را عرض كرد تا چند فاطمه را مي بوسي آيا او را بسيار دوست داري فرمود والله اگر بداني دوستي مرا دوستي خود ترا باو زياد مي نمائي من چون بمعراج رفتم بآسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان گفت ميكائيل اقامه گفت پس بمن گفته اند نزديك بيا اي محمد گفتم چگونه مقدم شوم و تو در برابر مني جبرئيل گفت خداوند انبياء مرسلين را بر ملائكه مقربين تفضيل داده و ترا خاصه پس نزديك آمدم با اهل آسمان چهارم نماز گذاردم تا اينكه مي فرمايد جبرئيل دست مرا گرفت داخل بهشت كرد پس خرمائي در برابر خود ديدم كه از كره نرم تر و از بوي مشك خوشبوتر

ص: 51

و از عسل شيرين تر بود از آن گرفته تناول نمودم پس در صلب من نطفه شد چون هبوط بزمين نمودم با خديجه مواقعه كردم پس بفاطمه حامله شد ازين جهت فاطمه حوراء انسيه است چون مشتاق بوي بهشت مي شوم بوي آن را از فاطمه مي شنوم و در اين روايت تناول رطب در بهشت بوده

و در كتاب (فضائل السادات) در فصل پنجم از كتاب مناقب خوارزمي نقل كند كه جبرئيل در شب جمعه بيست چهارم ماه رمضان طبقي از خرماي بهشتي آورد الخ و در اين روايت اكل رطب در زمين بوده

چهارم روايت تفسير فرات بن ابراهيم كه مسندا از امام صادق نقل مي فرمايد كه خلقت فاطمه از سيب بهشتي كه باعرق جبرئيل و پرهاي زير بال او است بوده

و در (يص) اين روايت را نقل كرده و بياني هم فرموده ولي عقول اوساط مردم بكله فضلاء از درك معاني اين حديث را جل و عاجز است.

پنجم (ر) حديثي است كه در علم فاطمه بيايد كه آن مخدره از ميوه درخت بهشتي است ديگر در روايت ذكر اسم درخت و ميوه را نمي فرمايد

ششم (ر) حديث خرما و انگور است و حاصل آن حديث اين است كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با جناب اميرالمؤمنين عليه السلام و عمار ياسر و منذر بن ضحضحاح و حمزه و عباس و ابوبكر و عمر ناگاه جبرئيل نازل شد بصورت اصلي خود بالهاي خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آن حضرت را كه يا محمد خداوند علي اعلي ترا سلام مي رساند و امر مي نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دوري كن پس آن حضرت چهل روز بخانه خديجه نرفت و روزها را روزه مي داشت و شبها تا صبح عبادت مي كرد عمار را بسوي خديجه فرستاد و گفت بگو اي خديجه نيامدن من بسوي تو از كراهت و عداوت نيست وليكن پروردگار من چينن امر كرده است كه تقديرات خود را جاري سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكي و بدرستي كه حق تعالي بتو مباهات مي كند هر روز چند مرتبه با ملائكه، تو بايد هر شب در خانه ي خود را ببندي و در رختخواب خود

ص: 52

بخوابي و من در خانه ي فاطمه بنت اسد مي باشم تا مدت وعده الهي منقضي شود و خديجه هر روز چند مرتبه از مفارقت آن حضرت مي گريست و چون چهل روز تمام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمد خداوند علي اعلي ترا سلام مي رساند و مي فرمايد مهيا شو براي تحفه و كرامت من پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقي آورد كه دستمالي از سندس بهشت بر روي آن پوشيده بود و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو مي فرمايد امشب باين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤمنين گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مي شد مرا امر مي نمود كه در را بگشايم كه هر كه خواهد بيايد با آن حضرت افطار بنمايد در آن شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسي داخل بشود كه اين طعام بر غير من حرام است پس چون اراده ي افطار نمود و طبق را گشود در ميان آن طبق از ميوه هاي بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامي از آب بهشت بود پس از آن ميوه ها آنقدر تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ريخت و ميكائيل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و و طعام باقي مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت چون حضرت برخواست كه مشغول نماز بشود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل خديجه روي و با او بنزديكي بنمائي كه حق تعالي مي خواهد در اين شب از نسل تو ذريه ي طيبه خلق فرمايد پس آن حضرت متوجه خانه ي خديجه شد و خديجه گفت كه من با تنهائي الفت گرفته بودم و چون شب مي شد درها را مي بستم و پرده ها را مي آويختم و نماز خود را مي كردم و در جامه خواب خود مي خوابيدم و چراغ را خاموش مي كردم و در آن شب در ميان خواب و بيداري بودم كه صداي در خانه را شنيدم پرسيدم كيست كه مي كوبد دري را كه بغير از محد ديگري را روا نيست كوبيدن آن در حضرت فرمود كه منم محمد چون صداي فرح افزاي آن حضرت را شنيدم از جا جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مي نمود آب مي طلبيد و تجديد وضو مي كرد و دو ركعت نماز بجا مي آورد و داخل رختخواب مي شد و در آن شب مبارك سحر هيچ يك از اينها را نكرد و تا داخل رختخواب شد دست مرا گرفت برختخواب خود برد

ص: 53

و چون از مواقعه فارغ شد من نور فاطمه را در شكم خود يافتم و آخر حديث باين عبارت است (انه اخذ بعضدي واقعدني في فراشه و داعبني و مازحني و كان بيني و بينه ما يكون بين المرائه و بعلها فلا والذي سمك السماء وانبع الماء ما تباعد عني النبي صلي الله عليه و آله و سلم حتي احسست بثقل فاطمه في بطني

(يص) پس نطفه ي طاهره آن مخدره از سيب بهشتي در بهشت بانضمام عرق جبرئيل و عرق آن سيب و زغب جبرئيل و رطب بهشتي در بهشت و ميوه يكي از درختهاي بهشتي و ميوه درخت طوبي و خرما و انگور و آب بهشتي منعقد شد و جمع اين اخبار منافي نيست و بعد ازين بيان مي شود در ولادت حضرت فاطمه كه پس از معراج بسه سال بود و بعيد نيست آن جناب در شب معراج سيب و رطب و ميوه ديگر از بهشت ميل فرموده باشد و پس از مراجعت از معراج اكراما لرسول الله مرتبه ديگر جبرئيل بزمين آورده تقديم نمود است بجهت ميل و شوقي كه آن جناب پس از معراج در خوردن ميوه بهشتي داشته و معراج هم متعدد بوده و يك مرتبه آن ممكن است بعد از رياضت چهل روز براي انجام مقدمات همين نطفه طاهره با آسمان تشريف برده و از ميوه هاي نام برده تناول فرموده بهمان تفصيل مذكور و بعد از هبوط بزمين در شب ديگر وقت افطار جبرئيل هديه ي نام برده را آورده باشد غرض اين اخبار با هم تنافي ندارند آنان كه بصير باخبار آل عصمت مي باشند ممكن است از مشرب صافي خودشان اين اخبار را جمع نمايند خصوص حديث اخير كه دلالت بر عظمت قدر و مكانت فاطمه زهراء مي كند قدري تامل و نظر در او لازم است

اولا جلوه ي جبرئيل بصورت اصليه اش در نظر مهر انور پيغمبر در آن روز با آن كه در روز مبعث نيز مرويست در كوه حرا بصورت اصليه جلوه نمود بمفاد (ولقد آه نزله اخري عند سدرة المنتهي) دفعه ي ديگر هم در شب معراج در مقام خود بخلقه اصليه خود را جلوه داد و اين جلوه دليل است بر عظمت مأموريتش و اعظام اين امر جليل كه انعقاد نطفه ي طاهره آن مخدره بوده است.

ثانيا تعبد بصيام ايام و قيام ليالي در چهل شبانه روز و عزلت از خلق بادوري از فراش خديجه دليل بر شرف اين اربعين و تشييد و اكثار شوق و ميل طبيعي خديجه و آن جناب

ص: 54

است، و بعبارت اخري بر حسب لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت اين تبعيد تقويت در تعقيد آن نطفه زكيه نمود خصوص در ايام مرتاضه آن جناب مكسر شهوات و مكدر لذات بمراقبت رياضت مستعد قبول هديه سماويه و عطيه ي علويه ي ساخت تا در توديع آن وديعه الهته پس از رياضت نفسانيه قصور و فتوري واقع نشود

(و ثالثا) اين گونه رياضت و دوري از هرگونه تهمت و شهوت، كرامت و مكرمتي است براي حامل و محمول و اظهاري است در انتظار وصول بمأمول و كدام مقصود و مأمول اشرف و افضل در نزد حضرت رسول از قدوم بجهت لزوم فاطمه بتول بوده كه سالها مي خواست اين ثمره را از اين شجره به بيند.

(رابعا) آمدن اين سه ملك مقرب خصوص اسرافيل كه هرگز بزمين نيامده بود مگر دفعه واحده با آن تشريفات خاصه از سندس و ابريق و دستمال بهشتي و خوشه انگور و خرما و آب بهشتي در طبق باز كرامتي ديگر از براي پيغمبر است و اكرامي از براي فاطمه ي كه براي او آن عطايا و هدايا را بزرگان ملاء اعلا تقديم نمودند و بخدمت گذاري و ابلاغ اين بشارت عظمي مفتخر و مباهي شدند.

(خامسا) نماز نكردن حضرت رسول در آنشب و تعجيل در امر مضاجعت اهميت اين امر را مي رساند كه مبادا در انجاح مراد خلل و قصوري واقع شود و در امر پروردگار تعلل و مسامحه روي دهد كانه تعجيل در اين عمل براي تنجيز امر پروردگار بود

(و سادسا) تعدد ثمرات بهشتي از سيب و خرما و انگور و غيره براي آثار خاصه است كه در هر يك خداوند سبحان قرار داده كه از خوردن آنها فردا فرد اثر مخصوصي از ملكات كريمه در نطفه ظاهر مي شود.

(و سابعا) اثر حمل خديجه در همان زمان مشاهده كردن بر خلاف رسوم زنان ديگر خصيصه ي است عظمي و دليل بر حيوه آن نطفه ي مباركه است و چون از دار حيوان آمده بود در بدايت و نهايت آن از جهت حيوه مغايرت و مبانيت نداشت و در حديث است بعد از يك شبانه روز مانند امام در رحم مادرش مي ديد و مي شنيد

زهراء فاطمه بتول قدست

القابها و تكرمت اسمائها

ص: 55

و بساق عرش الله قبل وجودها

كتب اسمها و تصورت سيمائها

(الله زوجها عليا في السماء

و بها الملائك كلهم شهدائها)

فاطمه آن بضعه ي رسول گرامي

فاطمه آن بي قرينه ي زوجه حيدر

فاطمه ي آن دختري كه مادر گيتي

تابابد دختري چنين نزايد ديگر

اي بملاحت بديل احمد مرسل

وي بفصاحت عديل حيدر صفدر

جده ي سادات مادر حسنيني

از همه خلقش گزيده خالق اكبر

شافعه ي محشري و بانوي جنت

دخت رسول لستي و حبيبه داور

پيشتر از خلق خاك آدم حوا

نور ترا آفريد حضرت داور

نام تو باشد بساق عرش نوشته

عرش ز نام تو يافت زينت و زيور

گشت منور جهان بنور جمالت

نور خدائي است از جبين تو ظاهر

جلوه اي از حسن تو است مهر جهان تاب

پرتوي از نور تو است زهره ي ازهر

باد زبوي تو برده تحفه بگلذار

گشت از ين روي گل لطيف و معطر

گر بچمن بگذري بعزم تماشا

ديده گذارد بهم ز شرم تو عنبر

خازن جنت تر است خادم در گاه

گيسوي حوران تر است ريشه معجر

خادمه درگه ي تو حضرت مريم

جاريه ي مطبخ تو ساره و هاجر

رفته بهر بامداد حضرت جبرئيل

خاك در آستانه ي توبشهپر

من زثنا كوئيت چگونه زنم دم

زانكه خداي احد تراست ثناگر

توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه

اول عياشي در تفسير خود از عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند ودود ذريه ي آدم را بر روي عرضه داشت چون بر حضرت رسول گذشت ديد آن جناب بر حضرت اميرالمؤمنين تكيه داده و حضرت فاطمه زهراء تالي اوست و دود فرزندش تالي مادرشان هستند پس خداوند فرمود اي آدم مبادا بديده حسد بر ايشان بنگري كه ترا از جوار خود دور و مهجور مي گردانم چون به بهشت آمد و خمسه ي

ص: 56

طيبه را در نظر خود ممثل يافت و عرض ولايت ايشان بر وي شد تأملي كرد پس از بهشت بيرون شد و بديشان توسل جست و عاقبت آمرزيده گشت و اين است معني آيه ي (فتلقي آدم من ربه كلمات) و اين است آن كلات كه جبرئيل تلقين بحضرت آدم كرد يا حميد بحق محمد صلي الله عليه و آله و سلم يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذاالاحسان بحق الحسين

دوم داستان كشتي نوح پيغمبر (ع) و پنج مسماري كه بنام رسول خدا و علي و مرتضي و فاطمه زهراء و حسنين كه هر يك را مي گوييد (فزهر و اشرق و انار) و مسمار بنام حسين عليه السلام علاوه از ظهور نور نداوه از دم جوشيد تفصيل آن در بحار و ديگر كتب مذكور و مشهور است و آدم ابوالبشر تجليات نور فاطمه را در چند مورد مشاهده كرده و بايشان توسل جسته و حديث رؤيت حضرت آدم و حواء جناب فاطمه را در بهشت كه بر سريري نشسته و تاجي بر سرداشت و قلاده بر گردن و دو گوشواره در گوش و بيان جبرئيل از براي ايشان كه تاج پدر اين دختر و قلاده شوهر او و دو گوشواره دو فرزندان او) و قول آدم ابوالبشر بجبرئيل (مالي اذا ذكرت اربعه منهم تسليت باسمائهم من همومي و اذا ذكرت الحسين تدمع عيني و تثور زفرتي) دليل واضحي است در توسل حضرت آدم بفاطمه (ع)

سوم لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف الهل عن بصره فنظر الي جانب العرش فراي نوراسا طعا فقال الهي و سيدي ما هذا النور يا ابراهيم هذا محمد صفوتي فقال الهي و سيدي اراي في جانبه نورا آخر فقال يا ابراهيم هذا علي ناصري فقال الهي و سيدي اري في جانباهما نورا ثالثا فقال يا ابراهيم هذه فاطمه تلي ابيها و بعلها فطمت مجيها عن النار قال الهي و سيدي اري نورين بميامن الانوار الثلثه قال الله تعالي هذان الحسن والحسين يليان اباهما وجدهما و بامهما قال يا الهي اري تسعه انوار احدقوا بالخمسه الانوار قال يا ابراهيم هولاء الائمه من ولدهم الحديث

و از اين قبيل روايات در ج 10 بحار بسيار است

چهارم نام فاطمه در كتب سماويه در امالي صدوق از حضرت امام حسن روايت

ص: 57

است كه يهودي از حضرت رسول از پنج چيز سوال كرد كه در توريه مكتوب است و حضرت موسي بقوم خود فرموده بعد از وي بان پنج چيز اقتدي بنمايند و بايشان توسل بفرمايند آن جناب از آن يهودي عهد گرفت كه اگر خبر دهد ايمان آورد پس فرمود اول چيزي كه مكتوب شده در توريه طاب طاب است يعني محمد رسول الله و در سطر دوم از توريه اسم وصي من ايلياست و در سطر سوم و چهارم اسم دو سبط شبر و شبير است و در سطر پنجم نام مادرشان فاطمه سيده نساء عالمين است اين آيه را تلاوت فرمود (يجدونه مكتوبا عندهم في التوريه والانجيل مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد) الخبر

پنجم داستان كعب الاخبار در مجلس معويه كه گفت ما وصف فاطمه را در كتب سماويه خوانده ايم و آن مشهور است و گفت دو جوجه او را بدترين خلق خدا شهيد خواهند كرد. الخ

ششم در كتب جاماسب از فاطمه زهراء تفسير بشاه زنان شده است و همچنين در صحيفهاي پيغمبران از آدم عليه السلام و شيث عليه السلام و ادريس و نوح عليه السلام و هود و حضرت ابراهيم و در توريه و زبور و انجيل وصف آن مخدره هست و در موارد متعدده انبيا را بانوار اربعه و بنور فاطمه مخصوصا توجه صحيح بوده

هفتم صدوق در اكمال الدين از عبدالله بن سليمان نقل كند كه در انجيل عيسي عليه السلام و نام فاطمه و مباركه است و خبر فرزندان او را مي دهد.

هشتم زمخشري در ربيع الابرار روايت كرده است و قال (قال رسول الله هؤلاء الذين امرالله تعالي بمودتهم علي و فاطمه والحسن والحسين (و قال) النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه مهجه قلبي و زوجها قره ي عيني و ولدها ثمره فؤادي والائمه من ولدها امناء ربي حبله الممدود بين الناس و بين ربي فمن تمسك بهم نجي و من تخلف عنهم فقد هلك و الي جهنم سلك) و هذه الصفات من اعظم المناقب و اعلاها و اقوام المواهب الي ذروه الشرف و اسناها

نهم بس است در شرف قدر فاطمه عليهاالسلام توسل آباء مكرمين و اجداد مطهر بن جناب خاتم المرسلين باو در مهالك و اهوال و نزول شدائد و بلاها چنان كه در شب انعقاد نطفه ي مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام زلزله عظيم در مكه معظمه واقع شد كه

ص: 58

سنگهاي بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده از فراز بنشيب مي افتاد و آن امتدادي يافت پس حضرت ابوطالب بر بلندي برآمد و گفت (الهي و سيدي اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العالية و بالفاطميه البضياء الاتفضلت علي اهل التهامه بالرحمه والرافه)

پس همان زمان زمين ساكن شد و مردم آن كلمات را حفظ كرده در شدائد و بلاها مي خواندند و جهت آن را نمي دانسته اند.

دهم از تفسير امام حسن عسگري عليه السلام حديث طولاني روايت كند كه محل شاهد اين است) در وقتي كه قريش و ابوجهل و مشركين مكه معجزه ي حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت عيسي عليهم السلام از رسول خدا خواسته اند از طوفان و سرد شدن آن آتش و آويختن كوه و خبر دادن از سرائر و ذخائر ايشان پس رسول خدا عليه السلام كفار را بچهار قسمت كرد و بقسم ثاني امر كرد بصحراي مكه روند آتشي افروخته بينند زني ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايند آن فرقه رفتند و مراجعت كردند و عرض كردند ما شهادت برسالت تو مي دهيم بان كه رسول رب العالمين باشي پس عرضه داشتند چون ما بصحراي مكه رفتيم در اندك زماني آسمان شكافته شد و جمرات آتش بر سر ما فرو مي ريخت و از زمين شعلهاي آتش برآمده و مشتق گرديده بنحويكه زمين و آسمان تماما مملو از آتش شد تا از حرارت نزديك بود گوشتهاي ما آب شود در اين حال در هوا زني ظاهر شد كه مقنعه ي بر سر داشت كه يك طرف آن را بسوي ما آويخته بود بنحوي كه دستهاي ما بوي مي رسيد پس منادي ندا كرد از آسمان كه اگر نجاة مي خواهيد به بعضي از ريشه هاي چادر اين زن چنگ زنيد پس ما چنين كرديم ديگر آتش بر ما اذيت نكرد تا بسلامت باينجا رسيديم حضرت فرمود شناختيد آن زن كه بود عرض كردند نشناختيم فرمود دختر من فاطمه سيده ي نسآء عالمين بود چون رزو قيامت شود دوستان فاطمه ي برشتهاي چادرش چنگ زنند و آنها هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام كه هر فئامي هزار هزار نفرند)

بالجمله غرض اشاره ي مختصري بود باين قسمت والا متوسلين بفاطمه ي زهرا از حوصله حساب بيرون است و بعضي از آنها در باب حكايت بيايد

ص: 59

در هر صفتي اعظم اسماء الهي

اندر فلك قدرت نبود همچه تو ماهي

عالم همگي بنده شرمنده تو شاهي

محتاج توايم از ره الطاف نكاهي

نه غير تو حصني و ملاذي و پناهي

يا فاطمه الزهراء انابك نشكو

خورشيد چه رويت بسما و بسمك نيست

چون روي تو پيداست ديگر خود بفلك چيست

از نور رخت كرده گدائي ز تو شك نيست

كر منكر اين هست كسي ز اهل خرد نيست

اي زاده انسان كه بخوبيت ملك نيست

از فضل تو بر پا است بكونين هيا هو

صديقه كبري گهر درج رسالت

ام النجبا و اسطه عقد جلالت

بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت

اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت

نورش ازلي بود ز انوار الهي

در جلوه گري بود ز آثار الهي

دو ديده او ديده ديدار الهي

در باغ هدي ميوه پر بار الهي

ولادت فاطمه زهراء

اشاره

والمختار في ولادتها عليهاالسلام انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين لعشر بقين من جمادي الاخره يوم الجمعه و شيخ حر عاملي صاحب وسائل در منظومه اش همين عقيده را اختيار كرد چنانچه گويد

قد ولدت فاطمة الزهراء

البضعه الزكيه الحوراء

بمكه الغراء يوم الجمعه

في ملك يزدجر مبدي السمعه

و ذاك قبل رجب بعشر

و قيل قبله بنصف شهر

لخمسه من مبعث البني

المصطفي المكرم الزكي

وقد روري مخالف ما قبله

بخمسته و من رواه ابله

و مراد از قبل رجب بعشر بيستم جمادي الاخره است كه ده روز پيش از ماه رجب مي شود و سال ولادت را پنج سال بعد از نبوت تعيين فرموده و مخالف را در اين قول ابله ناميد است كه پنج سال قبل البعثه گفته و بين علماء سنت در سال ولادت آن مخدره اختلاف بسيار است و منافيات كلماتشان با هم ديگر پر ظاهر است و ما را احتياج بنقل كلمات آنها نيست و

ص: 60

اهل البيت ادري بما في البيت همان قول عبدالله بن حسن است در حضور هشام بن عبدالملك بكلبي نسابه گفت كه احوال مادر مرا از من سؤال كنيد و احوال مادر كلبي را از او سؤال كنيد و در اين خصوص بايد بفرزندان فاطمه و اهل بيت و بزرگان اين خانواده كرد كه چه فرموده اند و بر چه عقيده بوده اند تمام ائمه معصومين عليهم السلام بنحو مذكور رفته اند و مكرر خبر داده اند كه از عمر مبارك فاطمه هيجده سال و چيزي گذشته و اگر قولي در ميان علماء شيعه بر خلاف است بملاحظات بوده و همين اتفاق اهل البيت مدركيست متين از براي سال ولادتش و ما را طريقه حقه امامين عليه السلام كفايت است البته روز و ماه و سال ولادة فاطمه را از قول جناب امام حسين عليه السلام قبول كردن اولي است از قبول حسن بصري و سفيان ثوري و خوب است اهل خلاف در اين گونه امور انصاف داده آنچه از خانواده فاطمه بيرون آمد و چندان مخالف ميل و مذهبشان نيست بپزيرند با آنكه اقوال خودشان بقدر اختلاف دارد كه نمي توان وصف نمود مثل اين كه جمعي از آنها پنج سال قبل البعثه گفته اند و بعضي يك سال بعد از بعثت گفته اند و بعضي گفته اند پيش از نبوت بوده قريش خانه كعبه را بنا مي كردند و اين اقوال سخيف و ضعيف است و محل اعتنا و اعتماد نيست و قول حق همان روايت كافي و مناقب و كشف الغمه و مصباح المتهجد است

اثر طبع شيخ حبيب آل ابراهيم العاملي در ولادت زهراء

صبح الدهر ضاحك الدهر باسم

يوم ميلاد بنت احمد فاطم

ملاء العالمين نور سناها

اي نور ملا سناه العوالم

زهرة فتحت بروض قريش

في علا الدوحه الشريفة هاشم

بسقت للسماء مجدا و عزا

و علا و هي في كمام البراعم

ان تسلني ابنئك عنها فاني

ما انا اليوم عنك ذلك كاتم

هي احدي الاشباح التي قد تجلت

يمنه العرش كالنجوم الآدم

ص: 61

حدرت من سماء الوجود تهادي

من كريم لامهات كرائم

من اب سابق و ام اصيل

من لدي المتبدا الآخر خاتم

طهرت محتدا و نفسا و طابت

و تعالت منا قبا و مكارم

و هي لولا ان الوصي عليا

خيره العرب كلها والا عاجم

كفو هالم يكن لفاطم كفو

ان عن كفو ها انسا عقا ئم

فتجلي الوحي المبين فوفي

مدحها صادعا يشق الصلا دم

يلزم المسلمين فرض ولاها

و جديربان توالي الاعاظم

معلنا طهرها و اني لبنت

المصطفي المجتبي اقتراف المآثم

عصم الله فاطما و اباها

و بينها و المرتضي بعل فاطم

الي ان ينوف ثلاثون بيتا

(يص) قصيده مولوديه

ماه جمادي درآمد از در شادي

شاد شود هر دلي زماه جمادي

ليك نه اول كه هست يكسر ماتم

بلكه مرا آخر است يكسر شادي

بهتر از اول بود جمادي آخر

حاضر البته بهتر است ز بادي

مبدأ اگر برمعاد گشت مقدم

قصصد ز غايات بودني ز مبادي

عالم امكان مگر بهشت برين شد

ماه جمادي مگر بهشت بزادي

رحمت حق بر تو باد و زاده پاكت

بهتر ازين زاده نيست پاك نهادي

ماه نخستين نهاد بر دل ما غم

ليك تو غم بردئي و عيش نهادي

معدن هر گوهري و كان زري تو

آري گوهر برون شود زجمادي

گوهر تو اختري است زهره زهراء

آن كه بپايش هزار زهره فتادي

نور جمالش برون شد از دل ظلمت

همچه بياض مهي و تيره سوادي

گرنه توئي آيتي ز آيه والليل

از چه رخ از صبح والضحي بگشادي

فاطمه آمد برون ز پرده عصمت

آنكه از او احمد است بر همه هادي

جوهر پاكش ز جان پاك پيمبر

آينه حق و رحمت متمادي

ص: 62

آنكه بدي پيشتر ز عالم و آدم

بود و نبود از وجود ايشان يادي

آنكه ز لطفش بهشت باشد خندان

هم شده از مهر وي بشادي عادي

آنكه ز قهرش بسوي آتش دوزخ

تا بقيامت روند جمله اعادي

گشته ز وي بر خليل آزر گلشن

هم ز وي هستي عاد رفت ببادي

مژده كه دنيا است بعد از اين همه رحمت

هم پس از اين رحمت است و عيش و ارادي

خوان عطاي خداست بيحده و بي مر

در خور هر خوان هزار گونه ايادي

از علل اربعه است علت غائي

هين بهل از فاعلي و صوري و مادي

مريم كبري كنيز درگه قدرت

نامه آزاديش ز لطف تو دادي

فخر كند مريم از تو با پسر او

گوئي اگر گوئي انه من عبادي

در شب معراج نور تو بخديجه

داد پيمبر كه ان هذا زادي

مريم كبري توئي و مادر گيتي

كاورد از نفحه محمد زادي

آن پسر آورد اين زجان پيمبر

عيسي انثي نماي نيك نژادي

بهر تو كفوي نيافريد خداوند

جز علي مرتضي كه آن بتو دادي

حق بسزاي ظالمه كه تو ديدي

كرد بپا محشري و عدلي و دادي

فاطميم من بغير تو نشناسم

هم تو شناسي مرا كه نور فؤادي

مبداء ما از تو بود رو بتو داريم

روز قيامت كه حكم ران معادي

خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا

(يص) الحمدلله الذي اكمل نوره و اتم سروره و قال في كتابه العزيز و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته بالجمله فاطمه ي زهراء سلام الله عليها بعد از عام الفيل بچهل و پنج سال و چيز از ولادت باسعادت پدرش در عهد سلطنت يزدجرد پادشاه عجم در روز جمعه در بيستم- ج- 2- در مكه معظمه در محل مباركي از خديجه طاهره بنت خويلد متولد گرديد و در آن وقت از هبوط آدم ابوالبشرع شش هزار دويست سال و چيزي گذشته بود و از عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پانزده سال گذشته بود.

ص: 63

(ر) مفضل بن عمر جعفي از حضرت صادق عليه السلام حديث كند گويد من خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ولادت فاطمه ي زهرا چگونه بوده است فرمود چون رسول خدا حضرت خديجه را تزويج نمود زنهاي مكه از خديجه دوري مي نمودند و بر وي وارد نمي شدند و سلام نمي كردند و نمي گذاردند كسي بر او وارد بشود پس آن مخدره از تنهائي وحشت كرد و بر حضرت رسول هم مي ترسيد كه مبادا صدمه به بيند از اين جهت هم و غم زيادي بر او مستولي شد چون بفاطمه زهرا حامله شد باوي حديث مي گفت و او را امر بصير مي كرد و خديجه اين مطلب را از رسول خدا مخفي مي داشت پس آن جناب روزي بر خديجه وارد شد شنيد با كسي سخن مي گويد فرمود اي خديجه با كدام كس سخن مي گفتي خديجه عرض كرد اين جنين كه در رحم من است مونس من است و با من حديث مي گويد فرمود اي خديجه اين جبرئيل است مرا مژده مي دهد كه اين جنين دختر است و آن نسل طاهره و ميمونه است و خداوند سبحان نسل مرا از وي قرار مي دهد و از آن امامان مي آورد كه خليفهاي خدا در روي زمين بعد از انقضاي وحي باشند پس خديجه ي با فاطمه همين طريق بود تا زمان ولادتش نزديك شد پس فرستاد نزد زنهاي قريش كه نزد من بيائيد و مرا در اين كار اعانت كنيد از آن كه زنان را در اينگونه امور اعانت كردن لازم است آنها در جواب پيغام دادند چون تو در قبول محمد نافرماني ما كردي امر و خواهش ما را قبول نكردي و محمد يتيم را خواستي با آن كه يتيم ابوطالب عليه السلام بود و مالي نداشت ما هم از امر تو كناره مي جوئيم و نزديك تو نمي آئيم پس در اين هنگام چهار زن گندم گون گويا از بني هاشم بودند بر وي وارد شدند چون خديجه آنها را ديد بفرع آمد يكي از آنها گفت اي خديجه اندوهگين مباش ما رسولهاي پروردگار توائيم بسوي تو و ما خواهرهاي تو هستيم من ساره و اين آسيه بنت مزاحم رفيقه تو هست در بهشت و اين مريم دختر عمران است و اين كلثم خواهر موسي ابن عمران است خداوند ما را فرستاده است تا ترا اعانت كنيم. پس يكي بدست راست نشست و يكي بدست چپ و يكي در برابر و يكي در پشت سر خديجه نشست پس فاطمه پاك و پاكيزه از رحم خديجه بزمين آمد و چنان نوري از وي ظاهر شد كه خانهاي مكه را فراگرفت و در شرق و غرب زمين موضعي نماند مگر اينكه آن نور در او داخل

ص: 64

گرديد و روشن كرد پس ده حوريه آمدند هر كدام با طشتي از بهشت و ابريقي كه در آن آب كوثر بود پس آن زني كه در برابر نشسته بود آن را گرفت و فاطمه را شست بآب كوثر و بيرون آورد دو پارچه سفيد كه سفيدتر از شير بود و خوشبوتر از مشك و عنبر و او را بيكي از اين دو پارچه پيچيد و ديگري را مقنعه كرد براي او پس از وي استنطاق كرد فاطمه شهادتين گفت و فرمود شهادت مي دهم پدرم رسول خدا است و سيد پيغمبران است و شوهرم سيد اوصيا است و فرزندانم امامان اسباطند پس بهر يك سلام كرد و اسم هر يك را برد پس آن زنان خنديدند اين وقت جماعت حورالعين نزديك آمدند و بشارت مي دادند بعضي بعض ديگر را از اهل آسمانها هم يك ديگر ار بولادت فاطمه بشارت دادند و در آسمان نور درخشنده ظاهر شد كه ملائكه قبل از آن آن نور را نديده بودند پس آن چهار زن بخديجه گفتند بگير او را كه طاهره و مطهره و زكيه و ميمونه است خداوند در او و نسل او بركت داده يعني زياد مي شوند پس خديجه او را فرحناك و شادان گرفت و پستان در دهان او نهاد شير جاري شد پس فاطمه ترقي و نمو مي كرد در يك روز بقدري كه طفل در يك ماه و يك ماه بقدري كه در يك سال) حديث تمام شد

در اين حديث ده بشارت است ول تكلم فاطمه زهراء (ع) در رحم مادر در ايام حمل بدفعات عديده

دويم بشارت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و حضور جبرئيل كه وي دختري است و نسل پيغمبر از او است

سيم آمدن آن چهار زن محترمات كه بهتر از ايشان ديده نشده بود و مژده دادند كه ما رسولان پروردگاريم

چهارم شروق انوار فاطمية در خانهاي مكه و شرق و غرب عالم

پنجم آمدن ده حوريه باطشت و ابريق و آب كوثر و پارچهاي بهشتي كه امتيازي داشته

ششم شهادتين گفتن آن مخدره با ذكر اسامي ائمه معصومين و استبشاري با بردن نام هر يك

ص: 65

هفتم ظهور آن نور بديع در آسمانها كه مثل آن نور را نديده بودند

هشم بشارت دادن ملائكه يك ديگر را بولادت فاطمه (ع)

نهم خبر دادن آن زنان بطهارت ذات ملكوتي صفات آن مخدره و ميمنت قدومش و بركت نسل او

دهم نما و ترقي فاطمه بر خلاف اطفال و سجاياي ديگر و از اين بشارات با بركات معلوم شد آنچه در ولادت ائمه واقع شده در ولادت فاطمه (ع) واقع شده با زياده و جمله ي از اين علامات را اهل سنت و جماعت در حق فاطمه ي نقل كرده اند حتي تكلم كردنش را در رحم خديجه و تمام اين اوصاف اختصاص بمعصوم دارد و ديگر اين حديث دليل است بر افضيلت فاطمه ي بر آن چهار زن كه سادات نسوان عالميان بودند براي آنكه مأمور بخدمت وي شدند و مخدوم از خادم افضل است و تمام اين حديث دلالت دارد بر تماميت انسانيت آن منبع عفاف و معدن و عصمت و شرافتش بر سائر زنان اولين و آخرين و احاطه علمش بر همه چيز و آنچه واقع شده و نشده و كمال توحيد و عرفان او

«(يص) قصيده مولوديه»

اشرقت شمس احمد بضياها

فاضائت بنورها ما سواها

طلع الصبح بعد ما طلعت

شمس آل الرسول من بطحاها

شمس ام القري و ام ابيها

با بي امها و امي... ابيها

يا لشمس اذا تجلت بارض

بدل الله بالنجوم حصاها

يا لشمس اذا افاضت قبورا

قامت امواتها علي احياها

يا لشمس اذا تجلت لاعمت

عين گل الوري بان لاتراها

يا لشمس تمينت كل يوم

شمس افلاكها للثم ثراها

يا لشمس لا سفرت من حجاب

واختفت في حجابها من حياها

قد تجلي الا له فيها بنور

مثل ضوء النهار بل اجلاها

احمد الله ان شهر الجمادي

قد مضي ما مضي و ها اخراها

ولدت فاطمه بمكه طهرا

يا لنفس زكيه زكاها

ص: 66

ماجت ارض الحجاز من شرف

كعروس تزف في مثواها

فا نارت بيوت مكه بل

فوق سبع الطباق نارت سناها

ان فيها مسره لبدت

في سماء الوجود حتي هباها

ضحك المشعران الركن و

الحطيم لميلادها و ما قد تلاها

و تلأ لأجمالها فوق عرش

و تعالي جلالها في ذراها

بالبشري بمثل ما ولدت

يالذات تقدست اسماها

يالبشري لامها من وليد

عوضا للذكور من انثاها

هي والله قد تقبلها

ربها بالقبول ثم اصطفاها

انست امها لوحدتها

حدثتها ببطنها من فاها

جمع الله امهات بتول

عند ميلادها الي حواها

فتبادرن مشفقات عليها

مع سطل و كوثر في اناها

ثم حفت بحولها باسمات

مثل حف النجوم من جوزاها

وحدت ربها بحسن ثناء

عجز الناس عن اداء ثناها

شهدت بالنبوه لابيها

و علي بعلها امام هدي ها

فتسمت بكل واحده

من بنيها و منهم سبطاها

قصيده فارسيه اثر طبع جوهري

شنيده گوش دلم مژده از ولادت زهرا

گشوده بلبل نطقم زبان بمدحت زهرا

فضاي كعبه منور شد از فروغ جمالش

صفا گرفت صفا از صفاي صورت زهراء

بزير ابر نهان شد ز شرم مهر درخشان

طلوع كرد چه نور خدا زطلعت زهراء

خداي اكبر و اعظم نكرده خلق بعالم

ز نسل حضرت آدم زني بشوكت زهراء

بجز خديجه ي كبري كه هست مظهر عصمت

نزاده مادر ديگر زني بعصمت زهراء

بخوان حديث كسا و به بين كه خالق يكتا

نموده خلقت دنيا براي خلقت زهراء

ص: 67

فزون شد از همه زنها جلال مريم كبري

جلال مريم جزئي است از جلالت زهراء

نهاده ساره سر بندگي بپاي سريرش

ستاده هاجر چون خادمان بخدمت زهراء

شراب كوثر يك رشحه ز آب دهانش

درخت طوبي يك شاخه ي ز قامت زهراء

بساق عرش معلق چه شد سراج وجودش

فروغ يافت دو عالم ز نور طلعت زهراء

چه اوست نور حق و حق در او نموده تجلي

بغير حق نشناسدگي حقيقت زهراء

ولي چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت

زمانه بود مدام از پي اذيت زهراء

چنان بدرد مصيبت نمود صبر تحمل

كه صبر شد متحير زصبر و تاقت زهراء

براي گريه چه بيت الحزن مقام وي آمد

گريست ديده هر مرد و زن بحالت زهراء

نشسته كرد يتيمي هنوز ازمه رويش

عدو زسيلي نيلي نمود صورت زهراء

اثر طبع حجةالاسلام شيخ محمد حسين اصفهاني

جوهره القدس من الكنز الخفي

بدت فابدت عاليات الاحرف

وقد تجلي من سماء العظمه

من عالم الاسماء اسمي كلمه

بل هي ام الكلمات المحكمه

في غيب ذاتها نكات مبهمه

ائمه ام العقول الغر بل

ام ابيها و هي عله العلل

روح النبي في عظيم المنزله

و في الكفاء كفو من لا كفوله

تبتلت عن دنس الطبيعه

فيالها من رتبه رفيعه

وجها من الفصول العاليه

عليه دارت القرون الخاليه

في افق المجد هي الزهراء

للشمس من زهرتها الضياء

بل هي نور عالم الانوار

و مطلع الشموس والاقمار

اشرقت العوالم العلويه

من نور تلك الدره البهيه

ما الكوكب الدري في السماء

من نور تلك الدره البيضاء

هي البتول الطهر والعذراء

كمريم الطهر و لاسواء

لانها سيده النساء

و مريم الكبري بلاخفاء

ص: 68

من بقدومها تشرفت مني

و من بها تدرك غايه المني

اثر طبع عنبري خراساني

ز گلزارت نبوت گلبني بشكفت در امكان

كه از وي نفحه وحدت و زيد اندر مشام جان

كه بود آن گلبن خرم بباغ سيد خاتم

كه از وي مصطفي هر دم شنيدي نكهت رحمان

مهين صديقه كبري امين معصومه عذراء

درخشان زهره زهرا يگانه بانوي دوران

چه ذاتش در شهود آمد دو گيتي در نمود آمد

ز نورش در سجود آمد زمي ن و گنبد گردون

معطر شد بهشت از وي جهان عنبر سرشت از وي

يد قدرت نوشت از وي هزاران دفتر ديوان

كمالش قدرت داور جلالش از همه برتر

مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر يزدان

كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء

اشاره

كفالت بمعني ضمانت است در مؤنه و قيام بامر يقال كفلته كفلا و كفولا فانا كافل اذا تكفلت مؤنته و كفيل فاطمه ي جناب رسول خدا بود چنان كه پيغمبر فاطمه را بنعمت ظاهره ي و حضانت صوريه تكليفيه پرورش داد و تربيت فرمود همچنين باوصاف حسنه و صفات ممدوحه و نعتهاي معنويه و اغذيه روحانيه در آن ايام قليله تأديب و تربيت نمود و او را از زنان ديگر انتخاب كرد و بتمام ملكات كامله بياراست چنان چه مرغ دانه بدهان جوجه اش مي گذارد پيغمبر رحمت قواي وجود مقدس فاطمه را بانوار الهيه و فيوضات غيبيه ي قويه تقويت فرمود چون بمرتبه كمال رسانيد از كفالت ظاهره و باطنه ي فراغت يافت فاطمه زهرا را از همه چيز كامل تر و بهر چيز جامع تر يافت و از اين جهت خلقا و خلقا ذاتا و صفه هديا و سمتا قولا و فعلا اشبه ناس برسول الله شد و اين است معني و انبتها نباتا حسنا و كفالت حضرت ختمي مرتبت بفاطمه طاهره ي و ايضا اين مطلب ببرهان واضح و عيان است كه بعثت پيغمبران براي ارشاد و هدايت و اكمال بندگان است و جناب اقدس نبوي بدو قسم از دعوت مبعوث و مأمور گرديد عام و خاص اما خاص براي اقربين و عشيره اش و عام براي عامه مردم و اقرب والصق باقربين بحضرت

ص: 69

رسول بر حسب نسبت و قرابت و قرب صوري و معنوي بجز دخترش فاطمه ي زهراء نبوده پس با آن استعداد قابل چگونه در اكمال و تكميل وي قصوري مي رفت و پدر بر حسب محبت فطري هر آنچه اندوخته دارد و بهتر است از براي فرزند خود نگاه مي دارد و در مقام حاجت باو مي دهد و نفايس و قطايع خود را باو مي سپارد و آن جناب از فاطمه ي عزيزتر فرزندي نداشت و در ابتداي وحي و بعثت و ابلاغ احكام نفيس ترين چيزها را كه گوهر ايمان بود در مخزن وجود مقدس فرزند عزيزش نهاد و معارف و علوم را بوي تعليم و تلقين نمود چون بعد از اميرالمؤمنين فرد كامل از اقربين بود با صغر سن و چون استعداد فطري فاطمه را مي دانست لهذا در اين نه سال اهتمامي تمام به اكمال تربيت آن حضرت فرمود و لهذا اسماء مي گفت فاطمه ي با اين كه بسن هشت سالگي بود (ما رايت امراه ادئب منها) و عجب ترقوت عبادت او است كه قال الرواي ما رايت امرأة اعبد منها كه پاهاي مباركش ورم كرده بود از كثرت عبادت و كمال انسان از اين دو قوه عاقله است و عامله و فاطمه زهراء از جوهر عقل و عمل از همه زنان مزيت يافت چون بحجر كفالت و حضانت جناب اميرالمؤمنين آمد در حجله عصمت پنهان شد نهايت محرميت بذخائر مكتومه و خزائن مكنونه علويه پيدا نمود و چيزي بر وي پوشيده و پنهان نبود سلام الله عليها حال چگونه مي توان اين زن را بزنان اولين و آخرين يا بمريم و سائرين قياس نمود و او را در اين عداد بشمار آورد

اي ماه دو هفته اختر آوردي

اي در يتيم گوهر آوردي

اي نور خدا ز حبيب عصمت

يعني ز خديجه دختر آوردي

گويا كه نبود بهتر از دختر

گر بود پسر تو بهتر آوردي

بخ بخ زين دختر پسر زاي

كز وي چه شبير شبر آوردي

از مركز آسمان رفعت

تا بنده ها چه ماه انور آوردي

اي قطب وجود و اصل ايجاد

بهتر تو زمهر خاور آوردي

از نافه ي ناف خطه خاك

يك توده ز مشك و عنبر آوردي

هستي دادي بكشتي امكان

اي كشتي هستي لنگر آوردي

ص: 70

خود صادرا ولي و زاول

يك صادر ديگر مصدر آوردي

از گلشن غيب و عالم قدس

يك گلبن گل معطر آوردي

از شاخ درخت آفرينش

از كشته خويشتن برآوردي

هم تلخي كام ما از امروز

بيرون كردي و شكر آوردي

عالم عرض است اندرين عالم

از جوهر خويش جوهر آوردي

هم از پس پرده سر پنهان

بيدا كردي و يكسر آوردي

جاني بجهان دوباره دادي

يكباره روان ديگر آوردي

اي آينه خدا نمائي

اين آينه را تو مظهر آوردي

اين تاج شفاعت است كامروز

در قوس نزول باسر آوردي

بالاتر از آن مقام محمود

بيت الحمدي تو برتر آوردي

مستوره خلق و اسم اعظم

بر لوح قضا مقدر آوردي

هم نور و جود فاطمي را

در اين عالم بپيكر آوردي

از ميوه جنت اين وديعت را

در مخزن صلب اطهر آوردي

سهل است هزار حور و غلمان

رضوان خداي اكبر آوردي

سهل است هزار حور و غلمان

رضوان خداي اكبر آوردي

اي پادشه سرير لولاك

بر فرق وجود افسر آوردي

برهان پيمبري است با تو

يا آنكه چو خود پيمبري آوردي

هم نور مقدس الوهيت را

بر ديده پاك حيدر آوردي

يك تاست علي و نيست همتايش

او را بعلي برابر آوردي

دادي بعلي امانتت را

آن را كه ز حي داور آوردي

اثر طبع ميرزا جواد تجلي

آنكه از جان من عزيزتر است

در دلم هست و غائب از نظر است

تير اگر او زند دلم هدف است

تيغ اگر او كشد تنم سپر است

ص: 71

چشمكي زد كه فتنئي نبود

فتنه گفتم ترا بزير سر است

ديده ام تا كه نوك مژگانش

ميل دل بيشتر به نيشتر است

ضرر است ار كه عشق مه رويان

منفعتها بسي در اين ضرر است

تا شدم دور از آن لب شيرين

چون مگس دست حسرتم بسر است

اشك سرخم به بين و گونه زرد

عاشقان را علامت ديگر است

اي بت مه لقا كه پيش قدت

پست بالاي سر و كاشمر است

پيش قد تو سر و پا بگل است

نزد روي تو لاله خون جگر است

چشم دل باز كن بتا بنگر

كافتاب وجود جلوه گر است

نخل رفعت كه داورش بنشاند

از شرافت به بين كه بارور است

كرد شمسي طلوع كو را پاي

از شرافت تبارك قمر است

جلوه گر گشت طلعت زهرا

آن كه نوري ز نور داد گراست

گهري داد حق بدر يتيم

كه بگنجينه داشت حي قديم

بند دوم

اي رخ انور تو مطلع نور

نور سيماي تو تجلي طور

از بنايت جهان جان آباد

و ز ولايت سراي دل مأمور

فكر تو مي برد ملال و محن

ذكر تو آورد نشاط و سرور

از تو انوار حق عيان گرديد

هر كجا بود ظلمتي شد نور

بود رخسار شاهد ازلي

مدتي در حجاب جان مسطور

ز يكي جلوه ئي تجلي كرد

آمد آن جلوه در بروز و ظهور

تافت خورشيد طلعت زهرا

مقصد خلقت خداي غفور

گر چه رويش كسي نديد چسان

طلعت آفتاب بيند كور

رفت از ياد هاجر و مريم

تا كه گرديد فاطمه مشهور

سوره هل اتي علي الانسان

آيه ان سعيكم مشكور

ص: 72

مدتي بود بحر فيض بخود

پرورانيد لؤلؤ منشور

كرد غواص قدرت آنكه غوص

يافت گرديد در تمام بحور

يك صدف داد حق به پيغمبر

كه در او بود يازده گوهر

بند سوم

شمس دين تا كه نور گستر شد

همه آفاق از او منور شد

بحر تو حيدر ز گوهر گوشت

چرخ تمجيد پر ز اختر شد

مكه شد رشك آسمان كه در او

مولد دختر پيمبر شد

زهره آمد كه بنگرد زهراء

از خجالت خفيف و مضطر شد

خود بخود گفت زره با خورشيد

كي تواند كجا برابر شد

تا كه اين غم ز دل كند بيرون

رفت سرگرم چنگ و مزمر شد

پايه دين حق از اين دختر

گرچه بودي قوي قوي تر شد

وه چه دختر كه بهر كسب ضياء

مهرش آمد مجاور در شد

تافت تا نور حضرت زهراء

ذره اين آفتاب خاور شد

اصل ميزان حق شناسي را

بدو كفه كشنده داور شد

خواست بيند بكفه ئي كه علي است

كس برابر توان بحيدر شد

ديدهم سنك حيدر كرار

كه نخواهد ديگر ميسر شد

كرد آنگاه خلقت زهراء

آمد و با علي برابر شد

مرتضي را كجا بدي همسر

گر نه زهراش جفت و همسر شد

همه ي كائنات را معلوم

بس به پيرو جوان سراسر شد

آن نيامد برتبه چون زهرا

مرد هم چون علي ولي خدا

بند چهارم

اي تو بهتر زرتبه از مريم

نور حق مادر دو عيسي دم

ص: 73

درد حب تو بهتر از درمان

زخم مهر تو خوشتر از مرحم

گر بدي مي كشيد بهر ضياء

خاك پايت بچشم خود مريم

اي كه بهتر ز مريمت خاندم

سرش آن به عيان كنم دردم

آن كه مريم از او رميدي گفت

من امين حقم زمن تو مرم

بهر خدمت بدرگهت مي خواست

اذن چون مردمان نامحرم

خلقت هر دو كون بهر تو شد

چون توئي فخر عالم و آدم

گر نبودي نبود شمس و قمر

ور نبودي نبود لوح و قلم

جفت حيدر حبيبه ي يزدان

نور چشم پيمبر خاتم

حادثت خوانده اند من گويم

شد حدوث تو با قدم همدم

نقش بند وجود پاك ترا

زد چه سراپا صفات خويش رقم

اينكه بيني سهپر مينا زد

وين شب و روز اشهب و ادهم

بخيالي كه باز خواهد يافت

چون توئي را بعرصه ي عالم

تا كه بر او كند هميشه جفا

يا كه بر او كند هميشه ستم

نفشاند بدو بجز اندوه

نچشاند باو بغير از غم

تا گرفتار سازدش با درد

مبتلي تا كه سازدش بالم

چهره اش راز كين كند نيلي

خصم بيدين ز لطمه سيلي

بند پنجم

داشت از بس غم گرفتاري

جسته بود از حيات بيزاري

هيجده ساله زندگاني كرد

همه را با غم و گرفتاري

كار او بود سال و مه افغان

شغل او بود روز و شب زاري

از پس رحلت پدر شب و روز

خون دل شد زديده اش جاري

نامدش هيچ كس بدل جوئي

نبدش هيچ كس بغمخواري

ص: 74

پس بيامد بآتش افروزي

آنكه بودش بنا جفا كاري

آشي بر فروخت كز دودش

تيره كرد اين سپهر زنكاري

مدتي بر گذشت زهرا را

بود دشمن پي دل آزاري

سوخت با دست خود در رحمت

وه چه در باب فيض غفاري

بين زهراء در بدي حائل

اين طرف نوري آن طرف ناري

گردان نقطه حقيقت كرد

تا توانست خصم پر كاري

پس براندرز كينه ز دلكدي

خورد بر جسم او كه شد كاري

نه همين پهلوي بتول شكست

قلب حيدر دل رسول شكست

نمو فاطمه ي زهرا

(يص) نمو فاطمه زهراء را، نتوان بنماء جسداني جسماني بر خلاف عادت مرسومه تعبير نمود و اگر نه بر خلاف اعتدال و اقتصاد كه منافي كمال اجزاء و اعضاي انسانيه است در حق ايشان بايد قائل شويم و احاديث و اخباري كه در شمائل صوريه و خصائل معنويه فاطمه ديده و خوانده ايم با نهايت مشابهتي كه فاطمه زهراء بشخص شريف نبوي داشته منافات دارد و تكلم آن مخدره نيز در رحم خديجه طاهره در دفعات عدديه بوده ليكن بعد از ولادت و حضور نسأ اربعه و حورالعين همان اقرار شهادتين و اذعان بامامت ائمه ي معصومين در دفعه واحده بوده ديگر روايتي ديده نشده كه دفعه ي ديگر سخن گفته باشد و اگر بوده حكمت در اختفاء آن شده چنانچه تكلم جناب عيسي و ائمه ي هدي نيز بهمين نحو بوده كانه دوام آن منافي باصلاح حال طبيعي عموم بندگان بوده پس مراد از نمو كامل بودن قواي عقلاني در حال صغر و رضاع بوده (و هي العاقله في بدو الخلقه والساجده بعد الولاده) و تا اندازه ي ترقي جسماني هم بوده

هجرت فاطمه زهراء از مكه به مدينه

(يص) هنگامي كه خديجه (ع) از دنيا رحلت فرمود جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج ساله

ص: 75

بود و خواهرانش و فاطمه بنت اسد و جمعي از زنان بني هاشم در خدمتش ملازم بودند و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بديشان توصيه فرمودند از تشرف حضورش قصوري نورزند و از وي استمالت كنند و فاطمه را در مصيبت مادر بزرگوارش تسليت دهند و آن مخدره انس با كسي نمي گرفت جز حضرت رسول شب و روز خود را بمراحم آن بزرگوار مشغول مي نمود حتي در صيام ايام و قيام ليالي مراقب و مواظبت فوق العاده مي كرد و بر عبادات و طاعات اقبال و اهتمام چنان مي نمود كه زنان زمانش متحير بودند كه فاطمه با اين صغر سن چگونه تحمل مشاق صعبه كه خارج از عادت بشريه است مي نمايد و بعد از خديجه سه سال ديگر آن مخدره در مكه بود و در سن هشت سالگي بروايت اسماء از همه زنان عالميان داناتر بود و چون جناب ابوطالب بروايت مصباح در بيست ششم ماه رجب و خديجه طاهره در ماه شعبان ده سال از بعثت گذشته رحلت فرمودند رسول خدا آن سال را عام الحزن ناميد و بتفصيلي كه در مظان خودش مذكور است آن حضرت هجرت بمدينه فرمودند و چون بمدينه رسيدند ابو واقد ليثي را مكتوبي دادند كه آن را بمكه به برد بحضرت امير برساند كه فاطمه ي زهرا را با فاطمه بنت اسد و ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب و هر كس از مستضعفين از مسلمين مي خواهند حركت بنمايند بمدينه طيبه هجرت نمايند پس امير مؤمنان براي فواطم ثلثه هودج بسته در خفا و پنهاني بيرون آمدند و ايمن، پسر ام ايمن و ابو واقد شترها را بسرعت مي راندند و از خوف قريش شتابي از اندازه بيرون داشتند جناب اميرالمؤمنين بايشان فرمودند يا ابا واقد ارفق بالنسوه فانهن القوارير و علي روايه قال عليه السلام ارفق بالنسوه فانهن من الضعايف فقال ابو واقداني اخاف ان يدركنا الطالب فقال علي عليه السلام اربع ظلعك فان رسول الله قال لي ليا علي لن يصلوا من الذين قصدوا اليك بامر تكرهه و اين بيت بخواند

لا شئي الا الله فارفع همكا

يكفيك رب الناس ما اهمكا

اشاره ي است باين كه خداوند نگاه دارنده ماست و از ما كفايت مي فرمايد بيمي از قريش نداشته باش و در آن سفر بعضي گفته اند ام ايمن و فرزندش اسامه بن زيد و عايشه و مادرش ام رومان و اسماء ذات النطاقين و سوده بنت زمعه نيز همراه بوده چون بضجنان رسيدند

ص: 76

و از آن منزل تا بمكه بيست چهار ميل است و مخصوص بقبيله ي اسلم و هذيل و عامره است در آن حال بناگاه جناح غلام حارث بن اميه با هفت سوار برسيدند جناح بحضرت بانك زد و جسارت نمود كه (يا غدار لا ابالك) آيا مي خواهي اين زنان را نجاة بدهي و از ميان ما بيرون ببري آن حضرت فرمود اگر ببرم چه خواهد شد گفت ترا بسختي برمي گردانم پس آن جناب مانند شير خشمگين بر آشفت و در برابر هودجهاي زنها بايستاد كه جناح رسيد شمشير خود را فرود آورد آن حضرت تيغ او را رد كرده پس از آن همين تيغ را از كف او برآورد بر فرقش زد كه دو نيمه شد و بر كتف مركب وي رسيد و اين بيت انشا كرد

خلو اسبيل الجاهد المجاهد

آليت الا اعبد غير الواحد

سواران ديگر چون جناح را بدين گونه ديدند برميدند گفتند اي پسر ابوطالب از ما بگذر آنجناب فرمود من بسوي پسر عم خويش رسول خدا مي روم هر كس با من درآويزد خونش بريزم از عقب هم مستضعفين ملحق شدند و بدون بيم و ترس بفواطم پيوسته اند و دل بوجود آن حضرت بقوت بسته اند و شب تا بصبح در آن منزل با فواطم ثلثه باطاعت و عبادت پروردگار آسوده حال مشغول شدند و اين آيه ي كريمه (فاستبحاب لهم ربهم اني لا اصنيع عمل عامل منكم من ذكر و انثي) در شأن علي و فاطمه نازل گرديد.

بضعه ي رسول الله آنكه نيست مانندش

از خط الوهيت تا بحد امكاني

اوست جز احمد گل او گلاب احمد گل

من ندانمي او را غير احمد ثاني

نفس پاك پيغمبر گرد نبودمي نه سرود

حضرت رسول الله من اذاها آذاني

ورود فاطمه ي زهرا بمدينه

(يص) آمدن حضرت رسول بمدينه ي در شب پنجشنبه اول ربيع الاول سال سيزدهم بعثت بود كه وارد مدينه شد و در قبا منزل فرمود تا اينكه اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا باو ملحق شدند و در آنوقت از سن مبارك فاطمه ي زهراء (ع) هشت سال بيشتر نگذشته بود چون وارد مدينه شدند خواستند از براي فاطمه حجره ي بسازد و منزلي ترتيب

ص: 77

دهند پس زميني كه در آن خرما خشك مي كردند و آن دو از طفل صغير بود آن جناب خريد و مسجد بنا فرمود كه اكنون مرقد مطهر و مضجع منور آن بزرگوار در جوار آنست پس بقدر لزوم بعدد اشخاص معلوم در طرف آن مسجد حجرها و اطاقها از خشت و گل بنا كرد و براي هر زني كه مي گرفت حجره ي بنا مي نمود و بر حسب اتفاق حجره ي عايشه بحجره صديقه كبري (ع) متصل بود و روزنه بين اين دو حجره ي قرار داده بودند كه از مجاورت هم با كمال سهولت بتوانند يك ديگر را معاونت نمايند ليكن فائده بر خلاف ظاهر شد و اندك اندك عايشه پاره ي از كلمات سخيفه و عبارات ضعيفه خدمت آن مخدره مي گفت و خاطر شريفش را مي رنجانيد و بالوراثه والفطره روز بروز عداوت مكنونه خود را اظهار كرده بر آن مي افزود و از خديجه طاهره مذمت مي نمود چنانچه در ترجمه ي خديجه بيايد ناچار اين مطلب بر سيدة النساء دشوار آمد خدمت رسول خدا شكايت نمود پس آن جناب فرمان كرد تا آن رخته را بستند و فاطمه ي را از دقدقه راحت كردند ولي عايشه از گفتار خود صرف نظر نمي كرد

اقلب طرفي لا اري من احبه

و في الدار ممن لااحب كثير

روزي رسول خدا بر فاطمه ي وارد شد او را گريان ديد سبب سؤال كرد فاطمه ي عرض كرد عايشه بر من فخريه مي كند كه من بر پيغمبر وارد شدم و شوهري نكرده بودم و مادر تو پيره زالي بود رسول خدا فرمود رحم مادر تو وعاء امامت بود (حقير مطاعن عايشه را در جلد چهارم الكلمه ي التامه ايراد كرده ام و در اينجا متعرض آن نمي شوم) بالجمله فاطمه ي چون به مدينه هجرت نمود فاطمه ي بنت اسد به سرپرستي فاطمه زهراء مساعي جميله بتقديم مي رسانيد چون فاطمه بنت اسد دنيا را وداع گفت و رسول خدا ام سلمه را تزويج كرد امر فاطمه را بوي واگذار نمود فقالت ام سلمه ي تزوجني رسول الله و فوض امر ابنته الي و كنت اؤدبها فكانت والله ادئب مني و اعرف بالاشياء كلها و اين خدمت مرجوعه بر عناد و دشمني عايشه افزود كه چرا ام سلمه مؤدبه ي فاطمه ي زهرا است و بجاي مادريست براي او

تزويج فاطمه ي زهرا با علي مرتضي

(نا) بنابراين كه ولادت فاطمه ي عليهاالسلام در روز جمعه بيستم شهر جمادي الاخره

ص: 78

شش هزار دويست و هشت سال بعد از هبوط آدم صفي (ع) بوده و نزول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه ي روز دوشنبه دوازدهم شهر ربيع الاول شش هزار دويست و شانزده سال شمسي بعد از هبوط آدم (ع) بوده و از روز ورود فاطمه ي بمدينه ي تا اول شهر رجب در سال دوم هجرت كه ماه تزويج فاطمه با علي بود يك سال و ده روز قمري بود چون سالهاي شمسي را بسال قمري نقل كنيم عمر فاطمه در وقت زفاف نه سال و سه ماه قمري خواهد بود و اين در صورتي است كه بيستم جمادي الاخره ي مطابق تحويل شمس ببرج حمل باشد و در اين معني چون علماي احاديث و تواريخ باختلاف سخن كرده اند بزيادت ازين تحقيق و تدقيق واجب نمي كند شيخ مفيد و ابن طاوس و جماعتي از علماء تزويج آن حضرت را در سال سوم از هجرت در شب پنجشنبه بيست ويكم محرم رقم كرده اند و جماعتي پس از وفات خواهرش رقيه در عشر اول شوال بعد از غزوه ي بدر كبري دانسته اند و گروهي سه شنبه ششم ذي حجه گفته اند و بعضي خطبه آن حضرت را در شهر رمضان و زفافش را در سال دوم هجري در ماه ذي حجه رقم كرده اند و برخي زفاف حضرتش را يك سال بعد از هجرت در ماه صفر محرز فرموده اند و طايفه از اهل سنت و جماعت بر اين رفته اند كه فاطمه ي هنگام زفاف هيجده سال از عمر مباركش رفته بود و اين سخن از آنجا پديد آمد كه اگر فاطمه ي هنگام رفاف نه ساله بودي اما حسن عليه السلام در ده سالگي آوردي و اين احدوثه بيرون عادت زنان است ليكن از پيغمبران زادگان شگفتي نبايد گرفت خاصه فاطمه عليهاالسلام زيرا كه كار معجزات از تصورات عقل دورانديش آنسوي تراست آنكس كه بر وقوع معجزه كردن نهاد واجب مي كند كه از تخيلات نفساني به پرهيزد

(يص) بالاخره در ماه زفاف هشت قولست نيمه ي رجب آخر ماه رمضان سيم ماه شوال اول ماه ذي الحجه ششم همين ماه بيستم هميم ماه ماه محرم و ماه صفر و قول ماه شوال جون زمان تقيه بوه بمشرب اهل سنت آن زمان بوده و قول حق اين است كه در ماه ربيع الاول حضرت رسول هجرت بمدينه فرمودند و ابتداي سال هجرت نبوي قرار دادند و بعد از يك سال كه ربيع الثاني ديگر سال هجرت مي شود جناب رسول

ص: 79

خدا در ماه رمضان آن سال بغزوه ي بدر رفته اند و جناب فاطمه زهراء در اين ربيع الثاني از سن مبارك او نه سال گذشته بود و بحد بلوغ رسيدند و محقق است اين معني كه عقد آن حضرت در آسمان شده و يكماه هم فاصله بين عقد آسماني و زمين شده باقدري علاوه و احتمال مي دهم كه اين اختلاف راجع بين العقدين باشد مثلا در ماه رجب عقد آسماني منعقد شده و بعد از گذشتن آن مقدار فاصله جبرئيل بحضرت رسول خبر داد و آن بزرگوار هم بنكاح در آورد فاطمه طاهره را پيش از بدر و پس از مراجعت از غزوه بدر فاصله ايامي در ماه ذي الحجه زفاف واقع شد يا اول يا ششم يا بيستم ماه علي ما هو الاشهر و اول مولد ايشان امام حسن در ماه رمضان بوده است يعني ابتداي ماه محزم تا نيمه رمضان ايام تمام بوده است و آنچه كليني نوشته است يكسال بعد از هجرت است پس از دخول در سال دويم و حق همين است كه كليني فرموده چون حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام هشت سال را از عمر مبارك در مكه بسر برد و ده سال كسري در مدينه ي و از اين ده سال يك سال هنوز در خانه حضرت امير نرفته بود و با اين حساب با زياده و نقيصه سال شمسي و قمري بهمين ماه مذكور زفاف معين مي شود و ولادت حضرت امام حسن عليه السلام در نيمه رمضان در سال سوم هجرت درست مي شود والله العالم

رفتن اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا براي خطبه فاطمه

چون سن مبارك بتول عذراء از نه سال گذشت و در حجره ي ام سلمه بكمال رشد و عقل رسيده بودند از اطراف و اكناف از اهل مدينه و عظماي قبايل و رؤساي عشاير بدين قصد فاسد و خيال باطل بهيجان آمده و حركت كرده و وسايط و رسائل فرستادند خدمت حضرت رسول و عرض حاجت نمودند بي خبر از اين كه اين گوهر گران بها را حضرت علي اعلي در صدف عزت و كنف حراست خود تربيت نمود او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده بلكه او را براي شاه ولايت عليه السلام ذخيره كرده

ص: 80

در مناقب ابن شهر آشوب از ام سلمه و سلمان فارسي و علي بن ابي طالب مرويست كه گاهي كه فاطمه ادراك كردند مدرك زنان را و دريافت مقامي را كه در خور خطبه و شايسته خواستاري بوده باشد بزرگان قريش كه خداوند شرف و صاحب فضيلت و كثرت ثروت بودند و سبقت اسلام داشته اند كردن آرزو برافراشته اند هر يك از محجوبه حاجت پرده برگرفت و مكنون خاطر را بر منصه ظهور نهاد رسول خدا از آنها اعراض مي فرمود و امر فاطمه را حواله بوحي مي نمود و گاهي از رخسار مباركشان تفرس غضب ديدار مي گشت و اگر نه آثار وحي در آن حضرت آشكار مي گرديد ابوبكر بن ابي قحافه نيز بحضرت رسول شتافت و نام فاطمه را تذكره ساخت و دق الباب خواستاري نمود پيغمبر در پاسخ فرمود تزويج فاطمه جز بحكم وحي صورت نخواهد بست ابوبكر چون اين بشنيد ديگر سخن نكرد و نزد عمر بن الخطاب شتاب گرفت صورت حال را مكشوف داشت عمر گفت اي ابوبكر مگر ندانستي كه رسول خدا دست رد بسينه آرزوي تو گذاشت بجاي باش كه پيغمبر هرگز فاطمه را با تو كابين نخواهد بست ابوبكر گفت ها اي عمر نيكو آنست كه تو فاطمه را تقديم خطبه كني تواند شد كه رسول خدا مسئلت ترا باجابت مقرون دارد عمر بدين سخن مغرور گشت بنزد رسول خدا رفته عرض حاجت نمود بي نيل مرام برگشت ابوبكر را آگهي داد ابوبكر گفت اي عمر اسعاف حاجت ترا نيز پزيرا نگشت اكنون باش تا به بينم از حجاب قضا چه مكشوف افتد در (المعه البيضاء في شرح خطبه الزهراء) گويد جماعت صحابه در اين سخن بودند و معاز و سعد بن عباده در آن مجلس حاضر بودند گفته اند رسول خدا كار فاطمه را بوحي حوالت مي نمايد و كس بجاي نمانده كه در مقام خواستگاري برنيامده باشد بناگاه عبدالرحمن بن عوف از راه برسيد و او مردي صاحب مال و ثروت بود و چون سخنان آنها را شنيد گفت اكنون من مي روم و فاطمه را خواستگاري مي كنم و گمان مي كنم او را بمن تزويج بنمايد بجهت كثرت من و رسول خدا مردي فقير و مسكين است احتياج به مال من دارد كه بازوي خود را بآن قوي گرداند سپس رفت بخدمت رسول خدا و عرض حاجت نمود در حالي كه لباسهاي فاخر در بر كرده بود و بوي خوش بسيار بكار برده بود بر حضرت وارد شد و عرض حاجت نمود حضرت در جواب ساكت بود عبدالرحمن گمان كرد كه حضرت مي خواهد تعيين مهر نمايد

ص: 81

عرض كرد يا رسول الله من از شتر و گوسفند و غلام و كنيز و طلا و نقره كذا و كذا مي دهم حضرت در غضب شد و مشتي سنگ ريزه در دامن عبدالرحمن بريخت و فرمود اين را بر سر مال خود بريز تا زياد شود صداي تسبيح از آن سنگ ريزها بلند شد چون عبدالرحمن نگاه كرد ديد همه در و جواهر گران بها مي باشد شرمنده از نزد رسول خدا مراجعت كرد آمد در نزد صحابه قصه را بيان كرد اين بود تا يك روز ابوبكر و عمر سعد بن معاذ انصاي در مسجد رسول خدا مجلسي كردند و از هر گونه سخن در افكندند تا حديث بفاطمه پيوست ابوبكر گفت بزرگان قريش و رؤساي قبايل كسي بجاي نماند كه خواستار فاطمه نشده باشد و رسول خدا كار او را بوحي خدا حوالت فرموده لكن هنوز علي عليه السلام در اين باب قدمي پيش ننهاده چنان مي دانم كه علي را عدم بضاعت ممانعت از اظهار اين حاجت مي كند و نيز اين معني بر من روشن است كه رسول خدا فاطمه را از براي علي محبوس داشته پس صحابه گفته اند صواب آنست كه ادراك خدمت علي كنيم و ازين قصه او را خبر دهيم اگر بسب قلت مال وصول آمال را تلقي نمي فرمايد ما از اسعاف حاجت او خود را معاف نخواهيم داشت اين بگفتند و برخواسته و در طلب علي شتاب گرفتند آن حضرت را در نخلستان مردي از انصار ديدار كردند كه با شتر خويش همي آب مي كشيد و نخلستان انصاري را سير آب مي نمود تا دست مزد فرا گيرد و معاش يوميه را ساختگي كند چون علي عليه السلام ايشان را ديدار كرد فرمود از كجا ميآئيد و از چه رو بدين جا شديد ابوبكر گفت يا اباالحسن محاسن خصايل و علو فضايل ترا هيچ آفريده ندارد و سبقت و قدمت ترا در اسلام هيچ كس انكار نتواند كرد و قربت و قرابت تو با رسول خدا از همه بيشتر و پيشتر است همانا از اكابر قريش و صناديد قبايل كمتر كس بجاي ماند كه در نزد رسول خدا بخواستاري فاطمه زبان نگشوده باشد و پيغمبر پاسخ همگان را بحكم وحي حوالت فرمود و من چنان دانم كه اين قرعه بنام تو بيرون شود اكنون واجب مي كند كه در طلب آن تقاعد نورزي و از اظهار آنچه مستور مي نمائي خويشتن داري نفرمائي علي عليه السلام از اصغاي اين كلمات آب در چشم بگردانيد و قال يا ابوبكر لقد هيجت مني ساكنا و ايقضتني لامر كنت عنه

ص: 82

نائما غافلا والله ان فاطمه لموضع رغبه و ما مثلي تعقد عن مثلها غير انه يمنعني عن ذلك قله ذات اليد ابوبكر گفت يا ابالحسن چيست اين سخن كه مي فرمائي همانا دنيا و اندوخته دنيا در نزد رسول خدا بچيزي نيرزد واجب مي كند كه وصول مني را ساختگي كني و بر گردن آرزو سوار شوي لاجرم علي از كشيدن آب باز ايستاد و شتر خويش را بخانه آورد عقال برنهاد و موزه خويش را در پوشيد و طريق سراي پيغمبر پيش داشت چون طي طريق كرده در سراي بكوفت پيغمبر در خانه ام سلمه ي بنت ابي اميه بين المغيرة المخزومي جاي داشت چون ام سلمه بانك سند آن را اصغا نمود، ندا در داد كه كيست بر در سراي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود برخيز اي ام سلمه و فتح باب كن اين آن كس است كه خداوند و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد ام سلمه گفت پدر و مادرم فداي تو باد اين مرد كيست كه قبل از ديدن بدين صفت او را مي ستائي فقال مه (يا ام اسلمه ي هذا رجل ليس بالخرق و لا بالنزق هذا اخي و ابن عمي واحب الخلق الي) فرمود هموار باش اي ام سلمه اين مرديست كه در امور صعب ناتوان و ناتن درست نيست و در كارهاي سخت سست نباشد اوست برادر من و پسر عم من و محبوب ترين خلق در نزد من ام سلمه چون اين بشنيد برجست و شتاب زده چنان رفت كه بيم لغزش و بسر درآمدن بود پس در بگشود و در حجاب خويش متواري گشت و علي درآمد و بر رسول خدا سلام داد و جواب شنيد و در برابر رسول خداي در پاي پرده نشيمن ساخت و سر بزير انداخت و بر زمين نگران بود چنان كه مكشوف مي افتاد كه او را حاجتي است و حيا او را از اظهار حاجت دفع مي دهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود يا اباالحسن چنان مي نمايد كه از ابراي اسعاف حاجتي نزد من شتافتي و از در شرم و حيا چهره از اظهار آن برتافتي اكنون بگو چه حاجت خواستي كه حوايج تو همگان در نزد من باجابت مقرون است عرض كرد بابي انت و امي تو دانائي كه مرا از كودكي از پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد مأخوذ داشتي و بغذاي خود غذا دادي و بادب خود مرا مؤدب فرمودي تو مرا از پدر و مادر نيكوتر بودي خداوند مرا بسوي تو هدايت كرده كه از حيرتي كه آباء و اعمام من گرفتار بودند رهائي جستم امروز اندوخته دنيا

ص: 83

و آخرت من تو باشي و نيك دوست مي دارم چنان كه خداوند بازوي مرا با تو استوار داشت از براي من زوجه و خانه بدست شود لاجرم برغبت تما بحضرت تو شتاب گرفتم باشد كه فاطمه دختر خود را با من كابين بندي چون علي عليه السلام سخن بپاي برد رسول خدا از فرحت و مسرت صورت مباركش درخشان گشت و خندان خندان گفت يا علي آيا چيزي اندوخته باشي از براي كابين فاطمه عرض كرد پدرم و مادرم فداي تو باد بر هر چه من دارايم تو دانائي مرا از حطام دنيوي شمشيري و زرهي و شتري است رسول خدا فرمود يا علي ترا از شمشير گزير نباشد چه با شمشير جهاد بايد كرد و با شتر در حضر ترويه نخل و كار اهل بايدت ساخت و در سفر بحمل رحل بايدت پراخت بهاي زره از براي تزويج فاطمه پسنديده باشد من بدين بها از تو راضي مي شوم دلخوش دار يا اباالحسن (فقال علي بشرتني فانك لم تزل ميمون النقيه مبارك الاحوال رشيد الامر صلي الله عليك فداك ابي و امي) يعني تو همواره نيكو خوي و ستوده نفس و مبارك بخت و رشيد الامر بوده پدر و مادرم فداي تو باد

تزويج فاطمه ي در آسمان

اشاره

فقال رسول الله ابشر يا اباالحسن فان الله تعالي قد زوجكها في السماء من قبل ان ازوجك في الارض ولقد هبط علي في موضعي من قبل ان تأتيني ملك من السماء له وجوه شتي لم ار قبله من الملاكه مثله فقال لي السلام عليك و رحمه الله و بركاته ابشر يا محمد باجتماع الشمل و طهاره النسل فقلت و ماذا ايها الملك فقال لي يا محمد انا سبطائيل الملك الموكل باحدي قوائم العرش سئلت ربي عز و جل ان ياذن لي في بشارتك و هذا جبرائيل في اثري يخبرك عن ربك عز و جل بكرامه الله عز و جل قال النبي فيما استتم كلامه حتي هبط الي جبرئيل فقال السلام عليك و رحمه الله و بركاته يا نبي الله ثم انه وضع في يدي حرير الجنه و فيها سطران مكتوبان بالنور.

گفتم اي جبرئيل اين حرير چيست و اين خطوط نور از كجا است گفت اي محمد خداوند بر پست و بلند زمين مطلع شد و مشرف گرديد و ترا از آفرينش اختيار كرد

ص: 84

و برسالت گزيده داشت و مرتبه ديگر نگران گشت و برگزيد از براي تو برادري و وزيري و صاحبي تو و دامادي و دختر تو فاطمه را با او كابين بست (فقلت حبيبي جبرئيل من هذا الرجل فقال لي يا محمد اخوك في الدنيا و ابن عمك في النسب علي بن ابي طالب)

همانا بحكم خداي عزوجل شجره ي طوبي حامل حلي و حلل گشت و بهشت آراسته و پيراسته شد و حورالعين خود را زينت كردند و خداوند فرمان داد فرشتگان از آسمان چهارم بر باب بيت المعمور انجمن شدند و از فراز آن به نشيب و از نشيب بفراز عبور دهند و همچنان فرمان رفت كه رضوان مشبر كرامت را كه از نور بود بر باب بيت المعمور نصب كند و آن منبري بود كه آدم صفي عليه السلام در روز عرض أسماء بر فرشتگان بر آن منبر خطبه كرد آنگاه فرشته ي را از حجب كه راحيل نام داشت وحي فرستاد كه بر آن منبر صعود دهد و خداي را تحميد و تمجيد بنمايد و بدانچه شايسته اوست ثنا گويد و در ميان فرشتگان راحيل بذلاقت لسان و طلاقت بيان از همه فاضل تر بود پس بر منبر برآمد و خداي را بحمد و ثنا بستود و تقديس كرد، آسمانها از در بهجت و فرحت بحركت آمدند و احتزاز گرفته اند پس راحيل بدين خطبه ابتدا كرد قال

خطبه راحيل

الحمدلله الاول قبل اوليه الاولين الباقي بعد فناء العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكه روحانين و لربوبيته مذعنين و له علي ما انعم علينا شاكرين حجبنا من الذنوب و سترنا من العيوب و اسكننا في السماوات و قربنا الي السرادقات و حجب عنا النهم للشهوات و جعل نهمتنا و شهوتنا في تقديسه و تسبيحه الباسط رحمته الواهب نعمه جل عن الحاد اهل الارض من المشركين و تعالي بعظمته عن افك الملحدين اختار الملك الجبار صفوه كرمه و عبد عظمته لامته سيده النساء بنت خير النبيين و سيد المرسلين و امام المتقين فوصل حبله بحبل رجل من اهله الصاحب المصدق دعوته المبادر الي كلمته علي بفاطمه البتول انبه الرسول قال جبرئيل ثم اوحي الله الي ان أعقد النكاح فاني قد زوجت امتي فاطمه بنت حبيبي محمد به عبدي علي بن ابي طالب فقعدت عقده النكاح و اشهدت علي ذلك الملائكه اجمعين

ص: 85

پس شهادت خود را در اين حريره رقم كردند جبرئيل عرض كرد چون اين كار بپاي رفت خداوند مرا فرمان داد كه اين حرير را بر تو عرضه دارم آنگاه خاتم مشك بر زنم و بنزد رضوان بوديعت بسپارم بالجمله بعد از شهادت فرشتگان بمزواجت علي و فاطمه خداوند امر كرد كه شجره طوبي حمل خود را از حلي و حلل بجمله نثار كرد و فرشتگان برچيدند و حورالعين برگرفته اند و يكديگر را تا روز قيامت هديه كنند و بدان مباهات فرمايند

يفني الزمان و لايحيط بوصفهم

ايحيط ما يفني بمالا ينفد

محاسن من مجدمتي يقرنوبها

محاسن اقوام تعد كالمعائب

خلقت محامدها الشريفه والعلي

بمثابه الا رواح في الا بدان

تزويج فاطمه ي زهراء با علي مرتضي در زمين

اشاره

(نا) چون خداوند جل جلاله فاطمه را با علي كابين بست جبرئيل را فرمان داد كه سلام مرا بمحمد حبيب من برسان و او را بگوي كه من فاطمه را در آسمان با علي عقد بستم تو نيز او را با علي تزويج كن و ايشان را بشارت بگوي بدو غلام زكي نجيب طيب طاهر خير فاضل در دنيا و آخرت چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين كلمات را اصغا فرمود علي عليه السلام را طلب داشت و شرح آن جمله باوي بگذاشت آنگاه فرمود اي ابوالحسن سوگند با خداي كه آن فرشته بر در بايستاد و عروج نداد تا گاهي كه حكم خدا را با تو شرح كردم هم اكنون طريق مسجد پيش دار كه من از قفاي تو خواهم شتافت و ترا خواهم دريافت و بر زعماي قبايل و صناديد طوايف فضائل ترا بر خواهم شمرد و چنان كه چشمان تو روشن شود و همچنين ديدگان دوستانت در دنيا و آخرت لاجرم علي از نزد رسول خدا بيرون شد و در خبر است كه از آن پس پيغمبر فاطمه را فرمود كه علي ترا از من خواستار آمده است فاطمه در پاسخ سخن نكرد و خاموش نشست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روان گشت و فرمود الله اكبر سكوت او روايت از رضاي او مي كند بالجمله گاهي كه علي عليه السلام طريق مسجد پيش داشت صحابه بر سر راه او انتظار مي بردند تا او را ديدار كنند و بدانند

ص: 86

كار بر چه قرار گرفته چون بخدمت آن حضرت رسيدند فرمود رسول خدا فاطمه را بمن كابين بست و مرا آگهي داد كه خدا در آسمان اين عقد استوار بست و هم اكنون از دنبال در مي رسد ايشان اظهار بهجت و مسرت كردند و هم در زمان رسول خداي در رسيد و بلال را فرمان داد تا مهاجر و انصار را انجمن كند لاجرم بلال وجوه قبايل و سران طوايف را بحضرت رسول خداي دعوت كرده انجمن بزرگ بياراست پس پيغمبر بر منبر صعود داد و خداي را سپاس و ستايش فرستاد آنگاه گفت اي مردمان صناديد قريش فاطمه را از من بشرط زناشوئي خواستار شدند من در پاسخ گفتم سوگند با خداي من شما را رد نكردم بلكه خداي متعال شما را رد كرد چون جبرئيل بر من نازل شد و گفت يا محمد (ان الله جل جلاله يقول لولم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو علي وجه الارض آدم و من دونه) يعني خداوند مي فرمايد اگر علي را نيافريده بودم از براي فاطمه دختر تو از آدم ابوالبشر تا بامداد محشر همسري بدست نمي شد اين حديث مكشوف مي افتد كه از تمامت انبياء و جمله اوصياء هيچ آفريده را مكانت و منزلت علي را نبوده و نتواند و هيچ زني در آفرينش خداي انباز فاطمه نيامده و نخواهد آمد و از اين احاديث در كتب عامه و خاصه فراوان است كه بعد از اين بآن اشاره خواهد شد بالجمله رسول خدا فرمود: (ايها الناس اتاني ملك فقال يا محمد ان الله يقرئك السلام و يقول لك قد زوجت فاطمه من علي فزوجها منه وقد امرت شجره طوبي ان تحمل الدر والياقوت والمرجان و ان اهل السماء قد فرحوا لذلك و سيولد منهما ولدان سيد اشباب اهل الجنه فابشر يا محمد فانك خير الاولين والاخرين.

و شيخ صدوق (ره) روايت مي كند كه هنگامي كه رسول خداي نشسته بودند فرشته اي بر وي در آمد كه او را بيست و چهار چهره بود پيغمبر فرمود اي دوست من جبرئيل ترا هرگز بدين صورت نديده بودم عرض كرد من جبرئيل نيستم من محمودم كه خداوند مرا مبعوث داشت تا نور را با نور تزويج كنم فرمود كدام نور را با كدام نور عرض كرد فاطمه را با علي رسول خدا مي فرمايد چون فرشته طريق مراجعت گرفت در ميان هر دو كتف او نگريستم ديدم نوشته است: (محمد رسول الله علي وصيه) گفتم كدام

ص: 87

وقت اين كلمات در ميان هر دو كتف تو رقم گشته عرض كرد بيست و دو هزار سال از آن پيش كه آدم مخلوق گردد علماي اهل سنت اين حديث را بطرق متعدده بدين گونه آورده اند جز آنكه نام آن فرشته را بجاي محمود صرصائيل رقم كرده اند و گفته اند كه او را بيست سر بود و در هر سري هزار زبان داشت و دستهاي او از هندسه آسمانها و زمينها بزرگ تر بود و در كتف او بعد از شهادتين مرقوم بود (علي بن ابي طالب مقيم الحجه) بالجمله رسول خدا در بالاي منبر فرمود ايها الناس جبرئيل بر من درآمد و مرا آگهي داد كه خداوند جليل در آسمان فاطمه را با علي تزويج كرد و فرشتگان را بجمله گواه گرفت و فرمان داد تا من نيز در زمين فاطمه را با علي كابين بندم و شما را گواه بگيرم.

و نيز علماي سنت و جماعت از جابر بن سمره حديث مي كنند كه پيغمبر فرمود ايها الناس اينك علي ابن ابي طالب است مپينداريد كه من ملتمس صناديد قريش را شكستم و فاطمه را با علي عقد بستم همانا در شب بيست و چهارم رمضان جبرئيل بر من نازل شد و سلام خداي بمن آورد و گفت خداي متعال گروه فرشتگان را از كروبيين و روحانيين را در بيت افيج كه در تحت شجر طوبي است انجمن ساخت و فاطمه را با علي تزويج فرمود و من خطبه كردم و حكم رفت تا طوبي حمل حلي و حلل و در و ياقوت نثار كرد و جماعت حور بر گرفته اند و تا قيامت با يك ديگر هديه فرستند و گويند اين جمله نثار فاطمه است اين هنگام رسول خدا بقرائت اين خطبه پرداخت:

خطبه ي نكاح

الحمدالله المحمود بنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده النافذ مره في سمائه و ارضه الذي خلق الخلق بقدرته و ميزهم بحكمته و احكمهم بعزته و اعزهم بدينه و اكرمهم بنيه محمد ثم ان الله عز و جل جعل المصاره نسبا لاحقا و امرا مفترضا نسخ بها الاثام و اوشح بها الارحام الزمها الانام فقال عز و جل

ص: 88

(و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا) فامرالله يجري قضائه و قضائه يجري الي قدره و قدره يجري الي اجله فلكل قضاء قدر و لكل قدر اجل ولكل اجل كتاب يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ثم ان الله تعالي امرني ان ازوج فاطمه من علي و قد زوجته علي اربعماه مثقال فضه ارضيت، يا علي فقال علي رضيت عن الله و عن رسوله فقال جمع الله شملكما واسعد جدكما و بارك عليكما و اخرج منكما كثيرا طيبا.

چون رسول خدا از سپاس و ستايش خداوند بپرداخت و كلمه اي چند از نعمت و نقمت و قدرت و حكمت قادر جبار بگفت و تعظيم دين و تكريم رسول امين را بنمود و مناكحت و مصاهر ترا بستود و شرزمه ي از لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مكشوف داشت فرمود خداوند تبارك و تعالي مرا فرمان كرد كه تزويج كنم فاطمه را با علي بچهار صد مثقال نقره، يا علي راضي شدي اميرالمؤمنين عرض كرد راضي شدم از خدا و از رسول خدا پس پيغمبر او را دعا كرد بجمع شمل و مساعدت بخت و كثرت فرزندان طيب طاهر آنگاه پيغمبر از منبر بزير آمد و بنشست.

و در كتاب كافي سند بصادق آل محمد پيوسته مي شود قال (قال رسول الله كما انا الا بشر مثلكم اتزوج فيكم و ازوجكم الا فاطمه فان تزويجها من السماء) رسول خدا فرمود من يك نفر مانند شمايم بشما زن مي دهم و از شما زن مي گيريم الا فاطمه كه خدا او را در آسمان كابين بسته.

(نا) و ديگر از ابن عباس مرويست كه در قول خداوند متعال كه مي فرمايد (و هو الذي خلق من الما بشرا فجعله نسبا و صهرا) مي گويد بيضائي مكنونه بيافريد و آن را در صلب آدم جاي داد و از صلب آدم در صلب شيث و از صلب شيث در صلب انوش و از صلب انوش در صلب قينان تحويل داد بدين گونه از اصلاب كرام در مطهرات ارحام نقل فرمود و چون در صلب عبدالمطلب قرار گرفت آن را دو نيمه ساخت نيمي در صلب عبدالله و نيمي در صلب ابوطالب جاي كرد پس از عبدالله محمد و از ابوطالب علي پديد آمد اين است قول خداوند كه فرمود (و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا

ص: 89

و فاطمه بتزويج علي در آمد پس علي عليه السلام از محمد است و محمد از علي است و حسن و حسين و فاطمه را مرابط نسب است و علي عليه السلام داماد است بالجمله رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود يا علي برخيز و فاطمه را از بهر خويش خطبه كن پس علي برخواست و اين خطبه قرائت كرد (الحمد الله شكر الا نعمه و اياديه و الا اله الا الله شهاده تبلغه و ترضيه، و صلي الله علي محمد صلوه تزلفه و تحظيه والنكاح مما امر الله عز و جل به و رضيه و مجلسنا هذا مما قضاه الله و اذن فيه و قد زوجني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انبته فاطمه و جعل صداقها درعي هذا و قدر ضيت بذلك فاسئلوه و اشهدوا)

نخست خداي را بشكر نعمت و صفت وحدانيت ستايش گرفت و مصطفي را درود فرستاد و مزاوجت و مناكحت را بحكم وجوب بستود و تأسيس مجلس را برضاي خدا و قضاي او باز نمود آنگاه فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دختر خود را با من كابين بست و زره مرا بصداق او بپذيرفت و من بدان رضا دادم شما اي مردمان از سول خدا بپرسيد و آنچه گويد گوش داريد و گواه باشيد مسلمانان عرض كردند يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تقرير اين قصه چنين است فرمود بلي پس دست برداشتند و گفتند اللهم بارك لهما واجمع شملهما ثم انصرف رسول الله الي ازواجه فامر هن ان يدففن لفاطمه فضربن بالدفوف.

صداق فاطمه زهراء

منقول از كتاب ابن شاهين است كه فاطمه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد با چشم گريان رسول خدا فرمود ما يبكيك لا ابكي الله عينك يا حوريه- عرض كرد بر جماعتي از زنان قريش عبور دادم و ايشان مخضبات بودند چون مرا ديدار كردند بكلماتي ناستوده مرا و پسر عم مرا دهان زدند فرمود چه گفته اند و چه بشنيدي عرض كرد كه گفته اند محمد دختر خود را بمردي كه از همه قريش فقيرتر و مسكين تر است كابين بسته است (فقال لها والله يا بنيه ما زوجتك ولكن الله زوجك من علي) همانا بسيار كس از بزگران قريش ترا خواستار خطبه شدند من نپذيرفتم و امر ترا با خداي باز گذاشتم و خواستاران را پاسخ نگفتم

فبينا صليت يوم الجمعه صلوه الفجر اذ سمعت حفيف الملائكه و اذا بحبيبي

ص: 90

جبرئيل و معه سبعون صفا من الملائكه متوجين مقرطين مدملجين فقلت ما هذه القعقعه من السماء يا اخي جبرئيل فقال يا محمد ان الله عز و جل اطلع علي الارض اطلاعه فاختار منها من الرجال عليا و من النساء فاطمه فزوج فاطمه من علي فرفعت رأسها و تبسمت بعد بكائها و قالت رضيت بما رضي الله و رسوله)

و بروايت مجلسي رسول خدا بنزد فاطمه آمد و او را گريان ديد (فقال مايبكيك فو الله لو كان في اهل بيتي خير منه زوجتك به و ما انا زوجتك ولكن الله زوجك و اصدق عنك الخمس مادامت السماوات والارض)

(نا) فرمود چه مي گرياند ترا سوگند با خداي اگر در ميان اهل بيت من كسي نيكوتر از علي بود ترا با او كابين مي بستم لكن خداي ترا تزويج كرده و صداق ترا بخمس دنيا مقرر داشته چند كه آسمان و زمين پاينده اند و هم در خبر است كه خداوند ربع دنيا را بصداق فاطمه باز داد و بهشت و دوزخ نيز در اذاي مهر او نهاد تا دشمنان را بدان كيفر كند و دوستان را پاداش فرمايد و در زمين مهر آن حضرت مشهور به پانصد درهم است چنان كه از اين حديث نيز مستفاد مي شود كه خداي با رسول وحي فرستاد (اني جعلت نحلتها من علي عليه السلام خمس الدنيا و ثلث الجنه و جعلت لها في الارض اربعه انها والفرات و نيل مصر و نهروان و نهر بلخ فزوجها انت يا محمد بخمسماه درهم تكون سنه لامتك) و در آن زمان پانصد درهم معادل بود با قيمت دو مثقال و نه نخود طلا

(يص) شيخ عبدالرحمن صفوري شافعي صاحب كتاب نزهه المجالس و منتخب النفايس از فاضل نسفي معروف كه از اعاظم علماي اهل سنت است نقل كرده است كه فاطمه (ع) مسئلت نمود از پدر بزرگوارش تا شفاعت امت صداق او باشد و اين معني مقبول گرديد و چون فرداي قيامت شود آن مخدره بر صراط بيايد و بايستد و طلب كند صداق خود را.

و نيز ناقل بلال است كه گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روزي از روزها بيرون آمد از خانه در حالتي كه بسيار مسرور بود عبدالرحمن بن عوف عرض كرد يا رسول الله اين چه سرور است كه در روي شما مشاهده مي كنم فرمود اين از جهت بشارتي است كه پروردگار

ص: 91

در حق برادرم و ابن عمم و دخترم فاطمه مرحمت فرموده خداوند متعال چون فاطمه را بعلي تزويج كرد برضوان خازن چنان امر فرمود كه حركت دهد درخت طوبي را پس آن درخت نثار نمود رقعهاي چند بعدد دوستان اهل بيت من، و ملائكه ي چندي در زير درخت طوبي خلق فرمود تا آن رقعها را بردارند و حفظ نمايند چون روز قيامت بيايد آن ملائكه بيايند در وقتي كه همگي اهل محشر در جوش و خروش باشند آن رقعها را بدوستان فاطمه (ع) بدهند كه در هر رقعه زادي از آتش نوشته شده پسر برادر من و دختر من باعث آزادي مردان و زنان امت من باشند از آتش جهنم.

جهيزه ي فاطمه ي زهراء

(نا) ازين پيش مذكور شد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بهاي زره از براي كابين فاطمه پسنديده باشد هم اكنون برخيز و اين درع حطيميه را (1) بمعرض بيع درآورده بهاي آن را بنزد من حاضر كن علي عليه السلام اندرع را ببازار آورد و بروايتي عثمان بن عفان بچهار صد و هشتاد درهم بخريد و بروايتي جون عثمان درع را ابتياع نمود و بهاي آن را بداد و درع را مأخود داشت (قال يا اباالحسن) (لست اولي بالدرع منك و انت اولي بالدراهم مني فان الدرع هديه مني اليك علي عليه السلام) درع را نيز برگرفت و بهاي آن را نيز بگوشه رداي خود بسته بحضرت رسول آورد و در پيش آن حضرت بنهاد و مكشوف نداشت كه اين مبلغ چند است و رسول خدا نيز پرسش نفرمود و دست مبارك فرا برده قبضه ي از آن برگرفت و بلال را داد و فرمود از براي فاطمه بهاي غاليه و بوي خوش كن و آنچه بجاي مانده بود و ابوبكر را سپرد و فرمود بصلاح و صواب ديد خويش جهاز فاطمه را ساختگي كن و بعضي از اصحاب را فرمان كرد كه باتفاق ابوبكر ببازار شوند و در بيع و شرا با او همدست باشند لكن از صواب ديد او تجاوز ننمايند

بروايتي آن زر كه با ابوبكر سپرد دويست درهم بود و بروايتي دو بهره از آن زر را


1- حطيميه منسوب بقبيله حطمية بن محاوب از قبيله عبدالقيس كه زره را نيكو مي ساخته اند و گويند وجه تسميه بعطيميه براي اينكه چون شمشير بدو مي رسد شكسته مي شود.

ص: 92

بهاي بوي خوش كردند و چهار قسم را براي ساز جهاز نهادند بالجمله ابوبكر با دستياري اصحاب ببازار آمد و پيرهني بهفت درهم و مقعنه بچهار درهم بخريد و قطيفه ي سياه فام كه تمام بدن را كفايت پوشش نداشت نيز ابتياع بنمود و تختي مزمم و ملفف بشريط و آن رسني است كه از پوست درخت خرما بافته باشند خريداري نمود و ديگر دو فراش از كتان مصر كه حشو يكي از ليف خرما و آن ديگر از پشم گوسنفد آكنده بود و چهار بالش از پوست كه در طايف دباغت كرده بودند و نيز دو بالش كه حشو آن آكنده از پشم و دو بالش از ليف خرما آكنده بود و ديگر پرده از صوف و حصيري و دسداسي و باطيه از نحاس و مشكي و كاسه چوبيني براي شير و مشربه ي از پوست و دو سبو و آرد بيزي و دو بازو بند از سيم و ظرفي از خزف سبز بها داد و فراهم آورد پس پاره از آن اشيا را ابوبكر و پاره اي را ديگري از صحابه حمل دادند و در نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرو نهادند پيغمبر با دست مبارك آن جمله را تغليب همي فرمود همي گفت بارك الله لاهل البيت و بروايتي چون چشم پيغمبر بدان اشيا افتاد آب در چشم بگردانيد و سر بر آسمان برداشت و گفت اللهم بارك لقوم جل آيتهم الخرف.

(يص) در كتاب سنن الجامع سيف طوسي رحمه الله چنين نقل روايت كرده كه يكي از منافقين مدينه اميرالمؤمنين را در خطبه كردن فاطمه زهراء ملامت نمود و گفت يا علي تو معدن فضل و علمي و شجاع ترين مبازران عربي چرا زني بخواستي كه چاشتش بشامش نمي رسد اگر دختر مرا مي خواستي من چنان مي كردم كه از در خانه من تا در خانه تو شتر در شتر بودي پر از جهاز حضرت فرمود اين كار بتقدير و خواست خداست نه بتدبير (الحكم لله العلي الكبير) ما را نظر بر مال و منال دنيا نيست و مقصود ما جز رضاي خدا چيزي نيست و تفاخر ما باعمال است نه باموال و نظر بدرهم و دينار نداريم چون حكم و قضاي الهي صادر شد و امر زواج صورت گرفت ندائي رسيد كه يا علي سر بردار تا قدرت حق تعالي را مشاهده كني و جهاز دختر پيغمبر را ملاحظه نمائي حضرت اميرالمؤمنين سر بالا نمود ديد از سر خود تا عرش عظيم ناقهاي از نور كه بار ايشان همه در و گوهر و مشك و عنبر و نفايس بهشتي بود و بر هر شتري كنيزكي چون آفتاب تابان سوار

ص: 93

بود و زمام هر ناقه بدست غلامي و همه ندا مي كردند اين است جهاز دختر پيغمبر حضرت امير از مشاهده اين معني خوشوقت گرديد و آمد بحجره طاهره فاطمه ي كه او را خبر دهد ازين نعمت عظمي و عطيه ي كبري كه خداوند بآن مخدره مرحمت كرده تا اين كه او هم از اين الطاف بي پايان احديت در حق او خشنود گردد جون حضرت زهراء جناب امير عليه السلام را ملاقات فرمود عرض كرد يا علي شما مي گوئيد يا من بگويم حضرت فرمودند شما بگوئيد پس فاطمه شماتت آن منافق و ديدن آن ناقها را بيان نمود (زاد الله في شرفها باب قد فاق العالمين فضلا و جعلها نور مشكوه الرساله في الانام و بام كانت اقدم نساء العالمين اسلاما و بزوج خصه الله بالولايه الكليه و هو الامام الرباني والهيكل النوراني قطب الاقطاب و سلاله الاطياب الناطق بالصواب نقطه دائره الامامه و بابنيهما الحسن والحسين الذين همار يحانتي رسول الله سيدي شباب اهل الجنه

محب الدين طبري درياض النضره روايت كند كه رسول خدا فرمود در شب زفاف فاطمه ديدم جبرئيل نازل گرديد با هفتاد هزار ملائكه من سؤال كردم سبب هبوط شما چيست گفته اند آمديم كه بهمرامي فاطمه در شب زفاف تا بخانه علي عليه السلام برويم اين وقت جبرئيل و مكائيل با ملائكه تكبير گفته اند از آن روز شش تكبير در نمازهاي واجبي سنت گرديد

زفاف فاطمه ي زهرا

چون عقده عقد فاطمه با علي عليه السلام خاتمه پيدا كرد و اثاث البيت پرداخته گشت علي عليه السلام بحكم شرم و آزرم همه روزه در مسجد حاضر مي شد ولي نام فاطمه بر زبان نمي راند تا يك ماه كار بر اين گونه مي رفت تا اينكه جمعي از مهاجرين و انصار در مقام اظهار برآمدند و اتفاق كرده كه خدمت مهر طلعت رسول اكرم شرفيات شوند و استدعاء اين معني را بنمايند و ليله ي زفاف را معين بنمايند حضرت امير فرمودند كه گاهي در اين يك ماه فاصله در خلوت كه خدمت رسول اكرم شرفياب مي شدم بمن مي فرمود يا اباالحسن ما احسن زوجتك و اجملها يعني چقدر نيكو است زوجه تو بشارت باد ترا كه تزويج نمودم

ص: 94

بتو سيده ي نساء عالميان را چون يك ماه گذشت عقيل برادرم بر من وارد شد گفت اي برارد چقدر فرحناكم از اين مزواجت كه هرگز چنين فرحي در خود نديدم اي برادر چه شده كه اقدامي نمي كني و عيال خود را از آن بزرگوار نمي خواهي گفتم من با اينكه دوست دارم حيا مي كنم اظهار بنمايم عقيل گفت قسم مي دهم ترا برخيز با هم خدمت رسول خدا شرفياب شويم و عرض حاجت كنيم و چون روانه شديم در راه ام ايمن را ملاقات كرديم پس مقصود خودمان را براي او نقل كرديم ام ايمن گفت شما نرويد بگذاريد من بروم و عرض كنم كلام ما زنان در اين امور بهتر است و اوقع در قلوب رجال است پس ام ايمن بحجره ام سلمه رفت و او را و زوجات رسول اكرم را اطلاع داد بهيئت اجتماع خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حجره ي عايشه اجتماع نمودند و اطراف رسول خدا را گرفتند و بالاتفاق عرض كردند بابائنا و امهاتنا يا رسول الله ما از براي امري اتفاق و اجتماع كرده ايم كه اگر خديجه حاضر بود چشم او روشن مي شد ام سلمه گفت چون ذكر خديجه در ميان آمد حضرت گريستند و فرمودند خديجه و كجا است مثل خديجه مرا تصديق نمود در وقتي كه تمام مردم مرا تكذيب كردند و مرا تقويت كرد و اعانت بدين خدا نمود بمالي كه داشت و خداوند بمن امر فرمود كه خديجه را بشارت دهم بخانه اي در بهشت از قصب زمرد كه در آن رنج و تعبي نيست ام سلمه عرض كرد فديناك بآبائنا و امهاتنا يا رسول الله شما امير را از خديجه ياد نمي كنيد مگر اين كه گريه مي كنيد خديجه رفت بسوي پروردگار خود گوارا باد بر او آنچه را كه يافت و خداوند بين ما و او جمع كند در درجات و رضوان و رحمت خود يا رسول الله علي بن ابي طالب برادر شما است در دينا و ابن عم شما است در نسب دوست مي دارد كه اذن دهيد تا بزوجه اش برسد رسول خدا فرمودند اي ام سلمه چه شد تاكنون اظهار نكرد و سؤال ننمود عرض كرد بجهت حيا از شما پس آن حضرت فرمان داد ام ايمن را كه علي عليه السلام را حاضر نما ام ايمن گفت چون بيرون آمدم حضرت امير انتظار مرا داشت كه جواب بياورم من آن جناب را خبر كردم و گفتم رسول اكرم شما را مي طلبد حضرت امير مي فرمايد

ص: 95

جون بخدمت رسول خدا مشرف شدم زنها از جاي برخواستند و بحجرات خود رفتند و من در برابر آن سرور نشستم در حالي كه سر بزير انداخته بودم و از فرط حيا سخن نمي گفتم رسول اكرم فرمودند يا علي آيا دوست داري بزوجه خود وارد شوي عرض كردم نعم فداك ابي و امي پس فرمود نعم حبا و كرامه يا علي امشب بر او وارد مي شوي يا فردا شب انشاء الله

وليمه ي زفاف فاطمه

(نا) رسول خدا فرمودند يا علي طعامي براي اهل خود مهيا كن اينك در نزد ما نان و گوشت حاضر است بر تو است كه خرما و روغن و كشك فراهم آورده بنزديك ما حاضر كني لاجرم علي عليه السلام آن جمله را حاضر ساخت و پيغمبر آستين بر زد و آن خرما را در كشك و روغن هريسه كرد و با گوشت و نان فراوان بنزد علي عليه السلام گذاشت و فرمود هر كرا خواهي دعوت كن اميرالمؤمنين عليه السلام جانب مسجد گرفت و خوش نداشت كه جماعتي حاضر و گروهي غائب باشند پس بر مكاني بلند برآمد و ندا در داد كه اي جماعت مهاجر و انصار از بهر وليمه ي فاطمه (ع) حاضر شويد خداوند بانك آن حضرت را بر تمامت مردم مدينه بشنوانيد مهاجر و انصار گروه از پس گروه در رسيدند افزون از چهار هزار تن انجمن شدند علي عليه السلام از وفور خاص و عام و قلت طعام پژمرده خاطر و شرمناك بود رسول خدا فرمود يا علي بيم مكن اني سادعو الله بالبركه همانا من خداي را مي خوانم تا اين طعام را وافي و كافي همي كند بالجمله مردمان فراهم آمدند و سير بخوردند و بياشاميدند و دعاي خير بگفتند و برفتند و از آن طعام چيزي كم نشد اين وقت رسول خدا كاسهاي بزرگ طلبيد و از وليمه پر كرد و براي هر يك از زوجات طاهرات فرستد و قدحي ديگر طلب كرد و از وليمه بيا كند و فرمود اين بهر فاطمه و شوهر او است تا هنگام فرود شدن آفتاب اين كار خاتمه پزيرفت اين وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زوجات مطهرات را فرمود هيئوا لابنتي و ابن عمي في حجرتي بيتا يعني از براي دختر من و پسر عم من در سراي من وثاقي بزينت كنيد مشكوف باد كه دو بعضي از روايات ام سلمه

ص: 96

عرض كرد كه كدام وثاق را بزينت بايد كرد فرمود حجره خويش را بزينت كن و زنان ديگر را فرمود حجره ي ام سلمه را بيارائيد

و اگر چه تا اين وقت ام سلمه حتما هنوز بانوي حرم پيغمبر نشده بود و شوهرش ابوسلمه حيوه داشت و در خانه رسول خدا حجره نداشت ولي بواسطه ي خويش آوندي قبول كرده است كه در خانه ي خودش حجره خود را تقديم فاطمه بنمايد چون ام سلمه دختر عمه رسول خدا و علي مرتضي عليه السلام است و در ترجمه او بيايد كه بانوئي بود دانا و بينا و در جميع خصال پسنديده پيش قدم بود و رسول خدا بعد از فاطمه بنت اسد سرپرستي فاطمه را بعهده ي ام سلمه گذارده بود و مقرب اين معني است كه اين حجره در خانه ي ام سلمه بوده سوار كردن فاطمه را با ناقه چه آن كه اگر در خانه رسول خدا بوده سوارد شدن موضوع نداشت

و فاضل مجلسي مي فرمايد ممكن است ام سليم مادر انس بن مالك كه در خانه رسول خدا خدمت گذار بود اين خدمت باو ارجاع شده و نويسندگان ام سلمه را بجاي ام سليم نوشته اند و مؤلف تاريخ خميس متصدي اين امر را اسماء بنت عميس گفته با اين كه در آن وقت حتما اسمأء در حبشه بوده و در سنه ي هفتم هجرت بمدينه آمده اللهم الا ان يقال كه براي زفاف فاطمه بمدينه آمده باز مراجعت كرده تا اينكه بوصيت خديجه عمل كرده باشد يا اين كه خواهرش سلمي كه زوجه حمزه بن عبدالمطلب بوده و نويسندگان بجاي سلمي اسماء نوشته اند يا اين كه اسماء يزيد بن سكن انصاري بوده والله العالم.

خلاصه چون موافق مشهور خطابات با ام سلمه است ما هم بهمين اقتفا مي نمائيم اين وقت رسول خدا ام سلمه را حكم داد كه فاطمه را حاضر كن ام سلمه برفت و بر حسب فرمان فاطمه را بياورد و عرق آزرم از رخسارش روان بود و در رفتار هر قدمي لغزشي مي كرد چنانكه بيم همي رفت كه بر وي در افتد رسول خدا فرمودا (قالك الله العشره في الدنيا والاخره) چون در پيش روي پيغمبر بايستاد رسول خدا آن ردأي را كه برقع چهره فاطمه بود بركشيد تا علي مرتضي عليه السلام چهره او را نظاره كند آنگاه دست فاطمه بگرفت و در دست علي نهاد و فرمود بارك الله في ابنه رسول الله يا علي نعم الزوجه فاطمه و يا فاطمه نعم البعل علي پس فرمان داد تا دختران عبدالمطلب و زنهاي مهارج و انصار در محبت فاطمه روان شوند

ص: 97

و آغاز مسرت و فرحت فرمايند و تكبير بگويند و از كلمات لهو و حركات العب بپرهيزند كه خداوند بدان رضا ندهد پس دست فاطمه را بگرفت و او را بر ناقه شهبا سوار نمود و بروايتي بر بغله اي كه او را دلدل مي گفته اند فاطمه را سوار نمود و رسول خدا از پيش روي فاطمه مشي مي فرمود و جبرئيل از يمين و ميكائيل از يسار و هفتاد هزار فرشته از دنبال تسبيح و تقديس كنان راه در مي نوشتند و هفتاد تن حوريه بر اثر فاطمه مي رفتند ام علماء سنت و جماعت از جابر بن سمره روايت مي كنند كه در شب زفاف فاطمه سلام الله عليها زمام بغله شهبا بدست جبرئيل بود و اسرافيل ركاب گرفت و ميكائيل از دنبال رهسپار بود و پيغمبر تسويه جامهاي فاطمه را مي فرمود و اين ملائكه و ديگر فرشتگان تكبير همي گفتند و اين تكبير تا روز قيامت در ميان آن جماعت از در سنت بجاي ماند و همچنان سلمان نيز زمام بغله شهبا را داشت و حمزه و عقيل و سائر بني هاشم از قفاي فاطمه رهسپار بودند و زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از پيش روي فاطمه رجز مي خوانداند چنانكه ام سلمه اين اشعار را قرائت مي فرمود

سرن بعون الله جا اراتي

و اشكرنه في كل حالات

و اذكرن ما نعم رب العلي

من كشف مكروه و آفات

وقد هدا نا بعد كفر وقد

انعثنا رب السما وات

و سرن مع خير نساء الوري

تفدي بعمات و خالات

يا نبت من فضله ذو العلي

بالوحي منه والرسالات

و عايشه اين سخنان را در هم پيوست

يا نسوه استترن بالمعاجر

واذكرن ما يحسن في المحاضر

واذكرن رب الناس قد خصنا

بدينه مع كل عبد شاكر

والحمد لله علي افضاله

والشكر لله العزيز القادر

سرن بها والله علي ذكرها

و خصها منها بطهر طاهر

و حفصه بدين اشعار انشاء رجز نمود

ص: 98

فاطمه خير نساء البشر

و من لها وجه كوجه القمر

فضلك الله علي ذ الوري

بفضل من خص بآي الزمر

زوجك الله فتي فاضلا

اعني عليا خير من في الحضر

فسرن جاراتي بها انها

كريمه نبت عظيم الخطر

معازه ام سعد بن معاذ اين شعر قرائت نمود

اقول قولا فيه ما فيه...

و اذكر الخير و ابد يه

محمد خير بني آدم

ما فيه من كبر و من تيه

بفضله عزفنا رشد نا

فالله با الخير يجاز يه

و نحن مع بنت بني الهدي

ذي شرف قد مكنت فيه

في ذروه شامخه اصلها

فما اري شيئا يدا نيه

و ديگر زنان همان شعر اولي از اين ارجوزها را مكرر قرائت مي كردند و تكبير مي گفتند تا بدرون سراي درآمدند

(يص) در احوال عايشه گفته كه زنان در عروسي فاطمه اظهار شادي مي كردند و ارجوزه مي خواندند و مي گفته اند ابوهاسيد الناس حضرت رسول فرمود بگوييد و بعلها ذوالشده الباس و چو مصرع ثاني در مدح حضرت امير بود با آن كه پيغمبر فرموده بود عايشه منع مي كرد زنان را از خواندن حضرت فرمود چرا نمي خوانيد عرض كردند عايشه نمي گذارد و فرمود عايشه ترك عداوت ما را نمي كند بالجمله حضرت فاطمه را بدين گونه احترام و تعظيم بر حضرت امير وارد كردند وقد زفت شمس الضحي الي بدرالدجي پس حضرت رسول فاطمه زهرا را بر حصير قطري بطرف خودش نشانيد و حصير قطري حصيري است با نشان كه از بحرين مي آوردند و بحضرت اميرالمؤمنين ملاطفت فرمودند و اميرالمؤمنين از شرم نگران زمين بود و لب از تكلم فرو بسته و همچنين فاطمه ي زهراء پس رسول خدا فاطمه را فرمان داد كه مقداري آب حاضر كن فاطمه برخواست و كاسه چوبين خود را پر آب كرد بياورد پيغمبر جرعه ي از آن را مضمضه كرده ديگر باره در كاسه بريخت پس لختي از آن آب را بر سر فاطمه نثار كرد و مقداري در ميان هر دو پستانش

ص: 99

برافشاند و مقداري در ميان هر دو كتفش بپاشيد و با اميرالمؤمنين نيز چنين كرد بعد فرمود (اللهم اجمع شملهما والف بين قلبيهما واجعلهما و ذريتهما من ورثه جنه النعيم و ارزقهما ذريه طيبه طاهره مباركه واجعل في ذريتهما البركه واجعلهم ائمه يهدون بامرك الي طاعتك و يأمرون بما يرضيك اللهم انهما مني وانا منهما اللهم كا اذهبت عني الرجس و طهرتني تطهيرا فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اللهم هذه ابنتي و احب الخلق الي اللهم هذا اخي واحب الخلق الي اللهم اجعله لك وليا و بك حفيا و بارك له في اهله) انكاه فرمود اي علي داخل شو بر اهل خود كه خداي بر تو مبارك كند (يا علي الطف بزوجك و ارفق بها فان فاطمه بعضه مني يولمني ما يولهما و يسرني ما يسرها استودعكما الله و استخلفه عليكما) پس دست فاطمه را در ميان دست علي گذارد و فرمود يا علي (هذه وديعه مني اليك) والحجره بيرون آمد و عضاده در را بگرفت و فرمود (طهركما و طهر نسلكما انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان أسماء مي گويد رسول خدا تا از نظر غائب شد همي در حق ايشان دعا مي فرمود پس رسول خدا فرمان داد كه زنان متفرق بشوند همگي بفرمان رسول خدا بحجرات خود رفتند در آن حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چشمش بمن افتاد فرمود كيستي عرض كردم اسماء بنت عميس هستم فرمود آيا امر نكردم بيرون برويد عرض كردم يا رسول الله فداك ابي و امي قصد خلاف شما را نكردم (ان الفتاه اذا زفت الي زوجها تحتاج الي أمرأة تقوم بحوأجها فاقمت ههنا لاقضي حوائج فاطمه قال يا اسماء قضي الله لك حوائج الدنيا والاخرة)

(ان اسماء باتت عند فاطمه اسبوعنا بوصيه خديجه اليها فدعالها النبي في دنياها و آخرتها)

و علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه گويد رسول خدا تا سه روز بحجره فاطمه نرفت روز چهارم آهنگ حجره ايشان فرمود اسماء ياسلمي را بر در حجره ايشان ديدار كرد فرمود اينجا چه كني زيرا كه مرد بدين حجر است عرض كرد بابي انت و امي پدر و مادرم فداي تو باد من حاضر خدمت خديجه بودم گاهي كه وداع جهان گفت او را گريان يافتم عرض كردم اين گريه چيست تو سيده ي زنان عالمياني زوجه پيغمبر آخر

ص: 100

الزماني بلسان پيغمبر بشارت يافته جناني فرمود از آن مي گريم كه زنان را در شب زفاف حوائجي است كه قضاء آن بدست زني دانا گذاشته مي شود فاطمه كودك است بيمناكم كه مبادا در انجام حوائج او زني شايسته بدست نباشد عرض كردم اي سيده ي من بر ذمت نهادم كه اگر تا آن زمان بجاي باشم اين خدمت به پاي برم اكنون بحكم آن عهد كه با خديجه محكم كرده ام در اينجا آمدم و نيز واجب مي كند كه هنگام زفاف مردان با زنان زني از براي اسعاف حوائج ايشان حاضر باشد پس پيغمبر فرمود خداوند حاجتهاي ترا در دنيا و آخرت قضا فرمايد.

آمدن رسول خدا بمبارك باد فاطمه

در صبيحه زفاف يا بعد از سه روز بنابر اختلاف روايات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بديدن فاطمه رفت هنگامي كه با اسماء چنانچه مذكور شد رسول خدا تكلم مي كرد علي با فاطمه ي زهرا بزير عبائي اندر بودند چون بانك رسول خداي را اصغا نمودند آهنگ تفريق كردند پيغمبر ندا در داد كه شما را بحق من سوگند است كه بحال خود و بر جاي خود باشيد و همچنان درآمد و برفراز سرايشان بنشست و هر دو پاي مبارك را در ميان ايشان در آورد علي عليه السلام پاي راست و فاطمه پاي چپ پيغمبر را ماخوذ داشته بسينه چسبانيدند و ادراك برد و سلامي بنهايت نمودند و آن حضرت كاسه شيري با خود آورده بود فاطمه را داد فرمود بياشام كه پدرت فداي تو گردد با علي نيز فرمود بياشام كه پسر عمت فداي تو باد پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي را فرمان داد كه كاسه از آب حاضر كن در زمان حاضر ساخت رسول خدا سه كرت در آن بدميد و برخي از آيات كتاب را بر آن قرائت فرمود آن گاه علي را حكم داد كه جرعه اي از آن بياشام و پاره اي بجاي گذار آنچه را بجاي گذاشت رسول خدا برگرفت و بر سر و سينه علي افشاند و قال: اذهب الله عنك الرجس يا اباالحسن و تطهرك تطهيرا. ديگر باره آب طلب كرد و با فاطمه نيز چنين كرد و آن كلمات را در حق او تكرار كرد پس رسول خدا فرمود يا علي ساعتي از خانه بيرون باش چون بيرون شد روي با فاطمه كرد و فرمود اي دخترك من چون است شوهر تو عرض

ص: 101

كرد يا رسول الله آن شب كه علي در فراش من جاي داشت شنيدم كه زمين با علي سخن مي گويد من بترسيدم رسول خدا چون اين شنيد سجده شكر گذاشت و چون سر برداشت فرمود اي فاطمه شاد و كامكار باش كه خداوند شوهر ترا از جميع آفرينش برگزيده و نيز خرم دلباش بفرزندان طيب و طاهر و دانسته باش كه خداي امر كرده است زمين را از مغرب تا مشرق آنچه در زمين واقع شود بعرض او برساند فاطمه عرض كرد علي فاضلتر از همه شوهرهاست جز اين كه زنان قريش گويند پيغمبر مردي فقير را بمصاهرت اختيار كرد رسول خدا فرمود اي فاطمه ي پدر و شوهر ترا در شمار فقرا نتوان گرفت همه دفاين و خزائن زمين را بمن عرض دادند و من نه پذيرفتم و جز بندگي درگاه و قرب الله را خواستار نشدم چون آنچه پدرت مي داند تو دانسته باشي از كم و بيش دنيا وارسته باشي اما شوهر تو در اسلام پيشي دارد و بر همه كس از همه عالم مقدم باشد و علمش از همه بزرگتر و حلمش از همه ثقيل تر است خداوند از تمات آفرينش دو مرد برگزيد يكي پدر تو و آن ديگر شوهر تو فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم (يا فاطمه الا ازيدك في علي رغبه قالت بلي قال لايرد علي الله عزوجل ركبان اكرم منا اربعه اخي صالح علي ناقته و عمي حمزه علي ناقتي الغضباء وانا علي البراق و بعلك علي بن ابي طالب علي ناقته من نوق الجنه) فاطمه عرض كرد يا رسول الله صفت آن ناقه را بگوي كه از چه چيز خلق شده (قال ناقه خلقت من نورالله عزوجل مدبجه الجنبين صفراء حمراء الرأس سوداء الخدق قوائمها من الذهب خطامها من الولو الرطب عيناها من الياقوت و بطنها من الزبرجد الاخضر عليها قبه من لؤلؤ بيضياء يري باطنها من ظاهرها و ظاهرها من باطنها خلقت من عفو الله تلك الناقه من نوق الله لها سبعون ركنا بين الركن والركن سبعون الفا ملك يسبحون الله بانواع التسبيح لايمر علي ملاء من الملائكه الا قالوا من هذا العبد ما اكرمه علي الله عز و جل اتراه نبيا مرسلا او ملكا مقربا او حامل عرش او حامل كرسي فينادي مناد من بطنان العرش ايها الناس ما هذا نبي مرسل و لا ملك مقرب هذا علي بن ابي طالب فيبدون رجالا رجالا فيقولون حدثو نافلم نصدق و نحصونا افلم تقبل والذين يحبونه تعلقوا بالعروه الوثقي كذلك يحبون في الاخرة فقال

ص: 102

رسول الله يا فاطمه الا ازيدك في علي رغبه قالت زدني يا ابتا قال النبي ان عليا اكرم علي الله من هارون لان هارون اغضب موسي و علي لم يغضبني قط والله الذي بعت اباك نبيا بالحق ما غضبت عليه يوما قط و ما نظرت في وجه علي الاذهب الغضب عني فقالت فاطمه ي رضيت بالله ربا و بك يا ابتا نبيا و بابن عمي بعلا و وليا.

نزول هديه و حله بهشت براي فاطمه

از تفضلاتي كه خداوند تعالي شأنه نسبت بحبيبه خود فاطمه ي طاهره سلام الله عليها داشته او را بتشريف هديه و مائده ي آسماني افتخار داده در شب زفاف آن مخدره (ع) چنان چه در كتاب خرايج و جرايح منقولست كه جبرئيل امين باز مرأي از ملائكه هنگام زفاف نزول فرمود (بديهه في سله من السماء و فيها كعك و موزوز بيب فقال هذه هديه من الله لعلي و فاطمه، و جبرئيل قلب من يده سفر جله فشقها نصفين و اعطي عليا نصفا و فاطمه ي نصفا و قال هذه هديه من الجنه لكما)

يعني جبرئيل با جمعي از ملائكه هديه بحضور رسول اكرم بجهت فاطمه ي (ع) و علي آورد در سبدي كه در آن نان خشك و خرما و مويز بهشتي بود و در دست جبرئيل نير بهي بود آن را رسول اكرم يا جبرئيل دو نيم نمود نيمي بعلي و نيمي بفاطمه داد و گفت اين هديه است از بهشت خاصه شما است و نيز جبرئيل حله از بهشت آورد بجهت فاطمه كه بهاي تمامت دنيا بود چون آن مخدره آن جامه را پوشيده زنان قريش در حيرت شدند عرض كردند اين جامه از كجا است فاطمه فرمود از نزد خدا است.

حديث لولا علي لما كان لفاطمه كفو

(يص) اين حديث در امالي و علل و معاني الاخبار و عيون اخبار الرضا و در فردوس ديلمي كه از عملاء اهل سنت است موجوداست در عيون از حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام كه از آباء گرام خود از اميرالمؤمنين عليه السلام حديث كند كه رسول خدا

ص: 103

بمن فرمود يا علي مرد از قريش مرا عتاب كردند كه دختر ترا خواستيم بما ندادي و بعلي بن ابي طالب عليه السلام تزويج نمودي من بايشان گفتم والله من شما را منع فرمودم و او را بعلي تزويج نمودم براي اينكه جبرئيل بر من نازل شد و گفت خداوند مي فرمايد (لولم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو علي وجه الارض آدم و من دونه) و در امالي از حضرت صادق منقول است كه فرمود (لولا ان اميرالمؤمنين تزوجها لما كان لها كفوا الي يوم القيمه علي وجه الارض آدم و من دونه) و بهمين مضمون است حديث معاني الاخبار و غير آن كه اگر خداوند متعال خلقت علي نمي كرد كفوي از براي فاطمه نبود و معني كفائه تساوي و برابري مرد و زن است در اسلام و ايمان و قوليست آن قدرت و تمكن مرد است در نفقه بالفعل يا بالقوه و در نزد علماء اماميه بالقوه مشهورتر است بالجمله چون فاطمه ي زهراء سلام الله عليها معصومه بود غير مصعوم نمي توانست او را تزويج كند و مذهب اماميه همين است كه معصومه را مطيع خود سازد و او را بر خلاف رضاي خداوند متعال امر نمايد و خداوند منان ابا دارد بنده مطيعه را در تحت فرمان مرد عاصي قرار بدهد ولكن بعكس جايز است چنانكه انبياء و ائمه هر زني كه خواسته اند معصومات نبودند باز مي گوئيم جهت اين كه معصومه نبايد زن غير معصوم شود آنست كه معصومه ي مصيبه است و غير معصوم مخطي و آن كه داراي عصمت است بر غير معصوم شرف دارد و جائز نيست اهل صواب در اطاعت اهل خطا بيايند و بافرض اطاعت او منافي با رضاي حق است و مي گويند المرأة تاخذ من دين بعلها بنابراين كفو فاطمه منحصر بعلي مي شود چون اميرالمؤمنين عليه السلام بصريح آيه ي مباهله نفس نفيس مقدس بنوي است نه بطريق حقيقت بلكه بنحو مجاز چون اتحاد بين اثنين محالست پس اقرب مجازات اشتراك است يعني بمفاد كريمه (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم آن جناب اولويت بر تمام نفوس داشت و جناب كريمة (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم آن جناب اولويت بر تمام نفوس داشت و جناب امير عليه السلام كه نفس شريف پيغمبر است همان اولويت از براي ايشان هم ببرهان عقل و نقل و كتاب و سنت ثابت است يعني آنچه از كمالات نفسانيه و ملكات رحمانيه در آن وجود مقدس موجود بود در ذات ستوده صفات جناب اميرالمؤمنين عليه السلام موجود

ص: 104

بود الا ماخرج بالدليل چون باتحاد صاحب منزله نبوت و داراي مرتبه امامت قائل شديم و بمساوات ايشان معتقد شديم مي گوئيم جناب فاطمه ي زهراء سلام الله عليها هم بهمه ي كمالات و ملكات حسنه نبويه و مرتضويه آراسته بود و از جهت نبوت و ولايت پيوسته افاضات معنويه باو مي رسيد چنان كه حضرت امير تساوي با پيغمبر داشت مگر از جهت نبوت فاطمه زهرا هم برابر و كفو جناب امير مؤمنان بود مگر از جهت امامت و زوجيت مطاعه كه آن بمنطوقه (الرجال قوامون علي النساء) و بمفاد و (للرجال عليهن درجه) رتبه ي فاضله و درجه ي راجحه است و آن هم در جنب اطاعت صاحب مقام امامت و ولايت مرجوح در طي آن منطوي با آن كه پيغمبر در حق فاطمه طاهره فرمود آنچه را در حق حضرت امير فرمود از آن جمله فرمود فاطمه روحي و نفسي و قلبي و بضعتي و ثمره فؤادي و نور بصري و فلذه كبدي و شجنتي و أنها مني وأنا منها. و نظائر آن در كتب لاتحصي و لاتحصر است پس همان اتحاد معنوي نبوي و علوي در وجود ذي جود حضرت باعصمت فاطمي جاريست و لاشك ان فاطمه خلقت لاجل علي و أن عليا خلق لاجلها و انهما كفوان متحدان لا يفترقان في عالم الابديه بلا شائبه و ريبه پس مقام فاطمه تالي مرتبتين و نقطه بين الخطين و واقفه بين الحدين است و بامعيت تامه از مبدأ اوليه كه عالم انوار است بوده با تشريك بدون تكفيك در عالم ملكوت و ملك تنزلات من حيث الذات نمود و در بعضي از مجالي و محال بالانفراد تجليات خاصه فرمود با اين وصف ملا علي قوشچي عليه ما عليه در مذمت شعيه گويد (اين فرقه عليله ي قليله ذليله قائل بعصمت زني شده اند با اين كه جمهور از اهل سنت و جماعت اعتقاد بعصمت كافه انبياء ندارند) فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون و هنالك يخسر المبطلون.

پوشيدن فاطمه حله بهشتي را در شب زفاف

صاحب تبر المذاب و ابن جوزي روايت كرده اند كه چون زمان رحلت و احتضار بانوي عفت و عصمت شد حضرت امير نزد فاطمه ي طاهره حقه اي يافت شرح آن را پرسيد آن مخدره عرض كرد در اين حرير سبزي است و در آن ورقه ي سفيدي است كه

ص: 105

در آن چند سطر نوشته شده و نور از آن لامع است حضرت امير عليه السلام فرمودند در آن چه نوشته شده است يا بنت خديجه الكبري عرض كرد يا سفينه النجاة و ياابن عم رسول الله چون پدر من مرا بشما تزويج نمود و خبر داد كه عقد من در زير درخت طوبي واقع شده و آن درخت نثار خود را نمود من دو جامه كهنه و نو داشتم و بر سجاده ي عبادت خود نشسته بوم در شب زفاف بناگاه سائلي فرياد كرد يا اهل بيت النبوة و معدن الخير والفتوه امشب اگر جامه كهنه ي داريد مرا بدهيد كه من فقيرم پس من آن جامه نو را باو دادم چون صبح شد رسول اكرم با روي نوراني از در حجره ي من درآمد و فرمود تو جامه نو داشتي چرا نپوشيدي عرض كردم شما نفرموديد هر آنچه صدقه مي دهيد باقي مي ماند من آن را بصدقه دادم حضرت رسول اكرم در جواب فرمودند اگر جامه ي كهنه را مي دادي و نو را مي پوشيدي از براي شوهرت بهتر بود و بفقير هم مراعات كرده بودي و هم از گرماي تابستان از جهت روزه خود را حفظ مي كردي من عرض كردم در اين عمل اقتدا بشما كردم در وقتي كه مادرم خديجه شرفياب خدمت شما شد هر چه داشت همه را در راه شما بذل نمود تا اين كه سائلي از شما سؤال كرد شما پيراهن خود را بسائل داديد و خود را بحصير پيچيدي و از اين گونه امور بسيار بجا آورديد و شما را شبيهي نيست و اين آيه ي شريفه در حق شما نازل گرديد (ولا تبسطها كل البسط فتعقد ملوما محسورا) پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريست و مرا بسينه خود چسبانيد آن گاه فرمود جبرئيل آمده بتو سلام مي رساند و عرض مي كند بگو فاطمه هر چه مي خواهد بخواهد از ما في الغبراء والخضراء و او را بشارت بده كه من او را دوست دارم پس من عرض كردم (يا ابتاه شغلتني عن المسئله لذه خدمته لا حاجه لي غير لقاء ربي الكريم في دارالسلام) همانا استدعاي من زيارة لقاء پروردگارم است در دارالسلام پس پدرم فرمود دست خود را بلند كن چون بلند كردم آن جناب هم دستهاي خود را بلند كرد بطريقي كه سفيدي زير بغل آن حضرت نمايان شد و دعا در حق امت و طلب مغفرت نمود باين طريق كه اللهم اغفر لامتي و من آمين گفتم آن گاه جبرئيل گفت كه خداوند فرمود گناهان امت ترا آمرزيدم از آنان كه محبت بفاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و اولاد فاطمه ي را داشته باشند پس من استدعاء سجلي كردم جبرئيل امين اين حرير سبز را آورد كه در

ص: 106

آن رقعه ي سفيدي مي باشد كه بيد قدرت در آن نوشته شده (كتب ربكم علي نفسه الرحمه) جبرئيل و ميكائيل شاهد شدند و پدرم بمن فرمود آن را ضبط بنمايم و زمان رحلت وصيت كنم كه آن را در قبرم گذارند كه چون روز قيامت شود و زبانه آتش شعله كشد به پدرم دهم تا طلب كند آن چه را كه خداوند متعال وعده داده است.

و اما عبارت تبر المذاب در موضوع حلة بهشتي اين است (ان النبي صنع لفاطمه قميصا جديدا ليله عرسها و زفافها و كان لها قميص مرقوع و اذا بسائل علي الباب قول اطلب من بيت النبوه قمصيا خلقا فارادت فاطمه ان تدفع اليه القميص المرقوع فتذكرت قوله تعالي (لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون) فدفعت له الجديد فلما قرب الزفاف نزل جبرئيل و قال للنبي ان الله يقرؤك السلام و امرني ان اسلم علي فاطمه و قد ارسل لها معي هديه من ثياب الجنه من السندس الاخضر فلما بلغها السلام والبسها القميص الذي جاء به لفها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالعباء و لفها جبرئيل باجنحته لئلا يأخذ نور القميص بالابصار فلما جلست فاطمه بين النساء و مع كل واحده شمعة رفع جبرئيل جناحه و رفع النبي عبائه و اذا بالانوار وقد طبقت المشرق والمغرب فلما وقع النور علي النساء الكافرات خرج الكفر من قلوبهن واظهرن الشهادتين) و از صفوري شافعي خبري باين مضمون منقولست.

تساوي فاطمه ي زهراء با انبياء عظام

اشاره

و اما تساوي آن مخدره با آدم ابوالبشر اگر آدم از خاك خلق گرديد فاطمه ي زهراء طينت مرضيه و نطفه ي زكيه اش از ميوه ي بهشتي بود و چه قدر فرق است بين كسي كه از خاك آفريده شود يا از نور پاك محمد صلي الله عليه و آله و سلم

و اگر در قرآن خداوند متعال آدم را باصطفي ياد فرمود بقوله تعالي ان الله اصطفي آدم و نوحا الايه فاطمه ي زهرا از روز نخست با صفوت و صفا بود بلكه صفويه ي آدم از آن منبع عصمت و طهارت بآن جناب عنايت شد و آيه ي (ان الله اصطفيك) را ملائكه ملاء اعلا در اوقات صلوات بروي عرضه ي داشتند.

و اگر حضرت آدم در بدو خلقت بمفاد و علم آدم الاسماء كلها تعلم اسماء كردند

ص: 107

فاطمه زهراء خود ام الاسما بود و عالمه بحقايق اشياء و مسميات ان من البدايه الي النهايه بوده.

و اگر حضرت آدم شرف ابوت بر فرزندان خود داشت فاطمه ي زهراء شرف امومت بر ائمه ي معصومين و ذريه ي طيبه دارد و هي ام الائمة الخيرة

و اگر آدم بواسطه ي خوردن گندم از بهشت بيرون آمد فاطمه ي زهراء از ايثار قرصه نان تمام جنات ثمانيه را متصرف گرديد و سوره ي هل اتي در شأن ايشان نازل گرديد

و اگر آدم عليه السلام پس از اكمال خلقت و نفخه ي روح عطسه كرد و تمحيد نمود فاطمه زهرا پس از ولادت شهاتين گفت و يكان يكان از فرزندان معصومسن خود را نام برده ياد فرمود

و اگر حضرت آدم بواسطه ي ترك اولي از مقام قرب مهجور و از بهشت عنبر سرشت دور شد و دويست سال گريست بالاخره از تمسك و توسل باذيال شريفه ايشان دعاء او مستجاب و توبه ي او مقبول گرديد.

و اگر آدم يكصد يا دويست سال از دوري بهشت يا فراق حواء علاوه بر ترك اولي گريست جناب صديقه ي طاهره نيز از خوف خدا و فراق سيد انبيا و مظلومي علي مرتضي و گمراهي امت چندان گريست كه در شمار پيغمبران بزرگ از گريه كنندگان ناميده شد و حديث البكاؤن خمسه معروف و مشهور است.

و اگر آدم عليه السلام از حضرت احديت تناي منزلت و مكان اوليه مي كرد و از پروردگار خود تمناي بهشت مي نمود ولي فاطمه زهراء پيوسته رضاي خداي خود را مي خواست، عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول

اما تساوي او با نوح

اگر نوح براي هلاكت قوم و خسران عاقبت ايشان گريست كه ملقب بنوح شد فاطمه زهراء نيز از براي ضلات و غوايت اين امت چنان گريان بود كه عالم امكان را بيت الاحزان كرد.

ص: 108

اگر نوح پيغمبر شيخ الانبياء ناميده شد از طول عمر و از آن احترامي فوق العاده يافت كه در افواه والسنه مذكور است فاطمه ي زهراء در مدت قليله ي كه در دنيا زيست عندالله و عند الرسول حرمتي بي پايان و فضيلتي بالمكاشفه و عيان يافت كه بر اين پيغمبر سالخورده اولي العزم برتري جست

اگر نوح عليه السلام كشتي براي نجات خود و يارانش از غرق بساخت بالاخره كشتي نجات وي از ولايت و دوستي فاطمه ي پدر و شوهر و دو فرزندان فاطمه ي بود و حديث مسمار و احاديث توسل نوح مشهور است.

اگر حضرت نوح عليه السلام دعايش مستجاب شد دعاي حضرت فاطمه ي در دفعات عديده قرين اجابت آمد.

و اگر حضرت نوح عليه السلام هلاكت قوم خود را خواست و همه را بطوفان بلا داد ولي فاطمه نفرين كرد و صبر بر اذيت هاي اين امت كرد.

و اگر نوح را فرزندي ناخلف و كافر بود ولي فرزندان فاطمه ي حسن و حسين دو گوشواره عرش خداست.

اما تساوي او با ابراهيم خليل

اگر حضرت ابراهيم عليه السلام بشرف اصطفا از براي آل خود بكريمه ان الله اصطفا آدم و نوحا و آل ابراهيم مشرف گرديد خلاصه از آل ابراهيم فاطمه ي (ع) زهرا است و آيه ان الله اصطفاك گذشت.

و اگر در قرآن بر ابراهيم سلام كردند سلام بر آل يس كردند و يس حضرت رسول است و اقرب القربي فاطمه ي است.

و اگر حضرت ابراهيم را بمنطوقه و آتينا في الدنيا حسنه يك حسنه دادند بفاطمه ي زهراء حسنات دادند و آيه ي و آتنا في الدنيا حسنه و آيه ي و من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و آيه ي و من يقترف حسنه در شأن فاطمه مؤل است.

و اگر ملوك روم از اسحق نبي از نسل ابراهيم بودند يازده نفر از ائمه ي معصومين

ص: 109

از ذريه ي فاطمه اند.

و اگر در حق حضرت ابراهيم فرمود ان طهراييتي للطائفين در حق فاطمه آيه تطهير نازل شد انما يريد الله الايه

و اگر بر ابراهيم آتش نمرود سرد و سلامت شد بر محبين فاطمه آتش جهنم بآنها نزديك نشود كرامة لها (ع)

و اگر حضرت ابراهيم فرزند خود را خواست ذبح كند و ندا آمد حضرت فاطمه زهرا در زمان حمل و رضاع دو فرزندش از شهادت ايشان آگاه بود با اين كه قدرت بر رفع آن داشت فدا نمود.

و اگر حضرت ابراهيم را خداوند بشكر ياد فرمود فاطمه ي زهراء را بذكر ياد فرمود الذين يذكرون الله قياما وقعودا.

و اگر بحضرت ابراهيم ارائه ملكوت سماوات گرديد بكريمه كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات در خانه فاطمه (ع) فرجه اي بود كه تابعرش اعظم كه از آن هر چيزي را مشاهده مي فرمود و بر مايري و مالايري مطلع بود

و اگر حضرت ابراهيم از شام بمكه هجرت نمود فاطمه ي زهراء از مكه بمدينه هجرت فرمود.

و اما تساوي او با موسي

آن سيده ي نسوان با موسي بن عمران عليه السلام اگر حضرت موسي معجزات زاهره داشت آن مخدره كرامات باهره داشت كه نبذه از آن بعد ازين ذكر خواهد شد.

اگر بر حضرت موسي من و سلوي نازل شد از دعاي حضرت فاطمه مائده آسماني مكرر نازل شد.

اگر بر حضرت موسي در زمان مديدي توريه نازل شد بر حضرت فاطمه ي در زمان اندك سه برابر قرآن مجيد مصحف نازل گرديد.

اگر حضرت موسي را عصا از بادام تلخ دادند بفاطمه زهراء شجره طوبي

ص: 110

مرحمت كردند.

اگر جناب موسي را بمفاد اني اخترتك در آن زمان از همه مردان اختيار نمود جناب فاطمه را بمفاد ان الله اصطفاك از همه زنان اولين و آخرين برگزيد.

اگر جناب موسي بكوه طور براي مناجات مي رفت فاطمه ي در بيت وحي و نبوت در محراب عبادت چندان قيام بوظايف بندگي نمود كه قدمهاي مباركش ورم كرد قامت في محرابها حتي نورمت قدماها

اگر در در طور سينا پس از تجلي حق نوري در جبين موسي عليه السلام ساطع گرديد فاطمه ي زهراء در صبح و ظهر و عصر انواري خاصه بالوان مختلف هميشه درخشنده بود.

اگر حضرت موسي در ايام حمل و پس از ولادت و ايام رضاع معجزات و خارق عادات ظاهر گرديد همچنين از فاطمه زهرا چنانچه پاره اي از آنها بعداد اين بيايد

اگر حضرت موسي عصا و يد و بيضا و آيات تسعه داشت فاطمه ي زهراء حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و نه نفر آيات تسعه الهية از صلب مطهر فرزندش جناب امام حسين عليه السلام داشت علاوه از شجرة نبوت محمدية

اگر موسي دريا را شكافت باسم فاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و دو فرزندان فاطمه ي شكافته شد ولي حضرت موسي را كجا دو فرزندي مانند حسن و حسين و پدري چون رسول خدا و مادري چون خديجه كبري ميسر شد موسي را كجا در فرداي قيامت امر شفاعت باو مي شود محبت آل موسي و هارون بر بني اسرائيل فرض و واجب نشد ولي بمنطوق قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي محبت آل فاطمه بر امت مرحومه فرض شد براي آل موسي و هارون در مال بني اسرائيل خمسي قرار داده نشد بخلاف ذريه ي فاطمه، حضرت موسي و سائر انبياء الوالعزم روي حاجت هميشه بسوي اين بزرگوار داشته اند و نجاة از مهالك را از توسل بايشان مي خواسته اند و اخبار التجاء حضرت موسي بدين خانواده بسيار است.

و اما تساوي او با عيسي

اگر حضرت عيسي از نفخه ي روح الامين خلق شد گذشت كه فاطمه ي زهرا از نور

ص: 111

پروردگار و ميوه بهشت خلق شد.

و اگر حضرت عيسي در رحم مادر و در گهواره تكلم كرد كذلك عصمت كبري فاطمه ي زهرا (ع)

و اگر عيسي را خداوند متعال در قرآن مبارك خواند فاطمه را در اسفار انجيل مباركه اش ناميد و او را مژده داد بكثرت نسل و ذريه اش و اخبار فرمود از شهادت دو فرخ او

و اگر عيسي اخبار از اكل و ذخائر مردم مي داد فاطمه از علم ما كان و ما يكون خبار مي فرمود

و اگر عيسي مادرش مريم بر امهات انبياء مزيت داشت و در شرافت و عظمت كسي با او هم ترازو نشد همچنين فاطمه ي زهرا كه هيچ يك از زنان عالم شرف و فضل و علو قدر و سمو مقام ام المؤمنين خديجه كبري را ندارند مريم براي خديجه كبري قابلگي كرد و همچنين براي فاطمه زهرا در ولادت حضرت حسين مخدوم از خادم اشرف است و خود عيسي در آخرالزمان اقتدا بفرزند برومندش حجةبن الحسن عليه السلام مي نمايد و در خدمت گذاري او افتخار نمايد بالجمله مزاياي ديگري هم هست كه اين بانوي عظمي با انبياء عظام دارد صاحب (خصايص فاطميه) بعد از آنچه را كه در تساوي آن مخدره سروده با انبياء عظام خصيصه اي منعقد كرده در تساوي آن مخدره با رسول خدا و علي مرتضي دو فرزندش حسن و حسين و بعد خصيصه اي منعقد كرده است كه آيا امام حسن و امام حسين افضل اند يا فاطمه ولي بنده عرض مي كنم ما را واجب نمي كند كه تحقيق در اين مطلب بنمائيم قدر مسلم همه يك نور واحد باشند و در حديث است اولنا محمد و آخرنا محمد كلنا محمد و نيز فرمودند علم آخر هم من عند اولهم و لايكون آخر هم اعلم من اولهم و منقول از (عوالم العلوم) است كه حضرت رسول فرمود خير هذه الامه من بعدي علي ابن ابي طالب و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام من قال غير هذا فعليه لعنه الله بلي فاطمه زهراء سلام الله عليها ازين دائره حقه و حلقه مفرغه خارج نيست و عبارت كشف الغمه كه مي گويد و لولا أن فاطمه سرا الهيا و معني لاهو تيا لكان لها اسوه بسائر

ص: 112

اولادها و لقاربوا منزلتها ولكن الله يصطفي من يشاء من عباده) ينبي عن مقام كريم لايصل اليه افهامنا و لاغر و لان كل شجره و مدره يذكر مناقبها في وجه الارض ناطقه و ايم الله انها الطاهره المطهره والصديقه الصادقة و انها اجل من ان يحيط بها الافكار و تصل اليها الانظار وقد ملئت من مفاخرها المشهوره صحائف الامكانيه و زينت من مآثرها المشكورة اوراق كتب الايجاد من الكمالات النفسانيه والملكات العقلانيه و ان فضائلها المرويه يرويها كل كابر من كابر و فواضلها الرحمانية يديها الاول الي الاخر فلها العز الاعلي عند اهل الاخره و الاولي و في علم الله من شرف محلها و علو قدرها قضي ما قضي و قدر ما قدر بحيث لن تنالها العقول والفكر ولها كرائم ليست لاحد من النسوه و شرائف قد اكتنفتها قبل الفطره فحازت قصبات السبق و استولت علي عرائس الفصل فاختارها الله تعالي من الانبياء والمرسلين و جعلها وليه الله و آيه الله الكبري علي العالمين فعجز الخائضون في كنه معرفتها والناس كله عن ادراك مقدارها مبعدون وانها نور علي نور من ربها.

تقدم بتول عذراء بر مريم كبري

(يص) اگر چه تقدم و افضيلت فاطمه بر مريم چون سفيده ي صبح واضح و روشن است ولي حضرت اهل سنت چون هميشه در مقابل حق كشي و مخالفت استوار هستند جهلا يا تجاهلا مريم را بر فاطمه زهراء تفضيل مي گذارند مثل فخر رازي و زمخشري و بيضاوي و نيشابوري در تفاسير خود در ذيل آيه ي واصطفاك علي نساء العالمين مناسب ديدم چند سطري كه دلالت بر رد قول آنها دارد بنگارم و از باطن عصمت كبري مدد مي طلبم فتقول:

الاول پدر مريم، عمران است و پدر فاطمه، محمد است و محمد افضلست باتفاق «2» مريم طي اصلاب كرد فاطمه از ميوه ي بهشتي در صلب رسول خدا آمد «3» در رحم مادرش مريم سخن گفت فاطمه در رحم مادرش حديث مي گفت «4» مادر مريم نذر كرد خديجه ايضا نذر كرد تفصيل آن در ترجمه خديجه بيايد «5» نذر مريم قبول شد كذلك نذر خديجه كذلك نذر خديجه كما ستعرف «6» مادر مريم حنه زوجه عمران است مادر فاطمه ام المؤمنين خديجه كبري است و خديجه افضل از مادر مريم است باتفاق «7» مريم در بيت المقدس متولد شد و فاطمه در مكه و مكه افضل از بيت المقدس است «8» مريم در خانه عمران متولد گرديد فاطمه در خانه رسول خدا مهيط جبرئيل و محل نزول ميكائيل

ص: 113

«9» مريم هنگام ولادت فاطمه از خديجه براي خدمت گذاري و قابلگي حاضر بود و مخدوم از خادم افضل است «10» مريم عابده بود علي الحق و خادمه خانه خدا بود فاطمه زهرا هم عابده بود و حق خدمت عبوديت را در معبد خود كما ينبغي بجا آورد «11» مادر مريم نذر كرد فرزند خود را محرز نمايد چنانچه در ترجمه خديجه روايت آن بيايد «12» مريم را خداوند متعال طهارت داد فاطمه زهرا را نيز طهارت و عصمت داد «13» مريم را حضرت اقدس نبوي از زنان كامله خواند ولي فاطمه افضل كاملها بود بقوله صلي الله عليه و آله و سلم افضلهن فاطمه «14» مريم را مادرش نام گذارد ولي نام فاطمه از آسمان و مشتق از نام خداوند بود «15» كفالت مريم در عهده ذكريا بود كفالت فاطمه بعهده رسول خدا بود «16» مريم در محراب بيت المقدس منزل داشت فاطمه در حجره نبوت و مهد رسالت و طهارت سكوت داشت «17» خداوند متعال در حق مريم فرمود أنبتها نباتا حسنا و معني نبات حسن را بعضي بكثرت نما تفسير كردند بر خلاف نماي مواليد كما في تفسير النيشابوري: و قيل المراد نماؤ هافي الطاعة والعفه والصلاح والسداده و در حق فاطمه زهراء مذكور شد كه نماء يك روز او بقدر يك هفته بود «18» مريم از بهشت طعام براي او مي آمد و در كرامات فاطمه ببايد كه در دفعات عديده براي او مائده بهشتي مي آمد «19» ملائكه بحضور مريم شفاها سخن مي گفته اند همچنين ملائكه فاطمه را ندا مي كردند و مي گفته اند يا فاطمه ي ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين «20» مريم از ميانه ي زنان بتول بود فكذلك فاطمه (ع) «21» خداوند مريم را بشارت داد بعيسي و از وي تعبير بكلمة فرمود و خداوند سبحان فاطمه را بشارت بكلمات حقه و حقايق مقدسه معصومين داد «22» مريم از زنان ديگر عمرش كمتر بود و همچنين فاطمه ي زهرا «23» مريم از ناملايمات نساء لائمات و لاغيات صبر كرد حضرت فاطمه نيز بر صدمات قوم رجلا و نساء صبر كرد «24» مريم معصومه ي بود فاطمه ي زهراء هم معصومه ي بود «25» مريم جبرئيل را بحاسه بصر بديد لقوله تعالي فتمثل لها بشرا فاطمه ي جبرئيل را در زير كسا اذن دخول داد علاوه از دفعات ديگر «26» مريم مستجاب الدعوة بود همچنين فاطمه ي زهراء «27» مريم در ملكوت

ص: 114

اعلي تجليات نور نداشت بخلاف فاطمه ي زهراء «28» مريم هنگام ولادت نورش بمشرق و مغرب نتابيد بخلاف فاطمه ي زهرا «29» مريم در محراب عبادتش روز سه مرتبه الوان نور از نور سفيد و زرد و سرخ تابش نداشت بخلاف فاطمه ي زهراء «30» مريم شوهري چون علي مرتضي نداشت كه فرمودند جهاد المراة حسن التبعل و مريم از اين فيض محروم بوده «31» مريم فرزنداني چون حسن و حسين نداشت مريم يك عيسي آورد ولي فاطمه يازده عيسي آورد كه آخرين آنها عيسي مريم باو اقتدا خواهد كرد «32» مريم علم بما كان و ما يكون نداشت بخلاف فاطمه ي (ع) «33» مريم در بيماري فاطمه مأمور به پرستاري وي گرديد «34» مريم ذريه نداشت و ذريه فاطمه ي شرق و غرب را عالم فرو گرفته و ذريه ي نبويه كه اوتاد ارضند از فاطمه ي زهرا شد «35» مريم را مصحفي نبود و نماند ولي فاطمه ي را مصحفي است معروف در اخبار «36» مريم را روايتي در رجعت او نرسيده بخلاف فاطمه كه از براي او رجعت است «37» مريم با هفتاد هزار ملك در فرداي قيامت فاطمه را استقبال مي كند و در زير پرچم شفاعت آن مخدره داخل اند.

تمثيل حضرت فاطمه ي زهراء در بهشت از نظر حضرت آدم و حوا

در بحار از جناب امام حسن عسكري عليه السلام از آباء گرامش روايت مي كند از حضرت نبوي بدين گونه (لما خلق الله آدم و حواء تبخترا في الجنة فقال آدم عليه السلام لحواء ما خلق الله خلقا احسن منا فاوحي الله عزوجل الي جبرئيل ائتني بعبدتي التي في الجنه الفردوس الاعلي فلما دخلا الفردوس نظرا الي جاريه علي در نوك من درانيك الجنه علي رائسها تاج من نور و في اذنيها قرطان من نور قد اشرق الجنان من حسن وجهها فقال آدم حبيبي جبرئيل من هذه الجارية التي قد اشرقت الجنان من حسن وجهها فقال هذه فاطمة بنت محمد بني من ولدك يكون في آخر الزمان قال فما هذا التاج الذي علي رائسها قال بعلها علي بن ابي طالب قال فما القرطان اللذان في اذنيها قال

ص: 115

ولداها الحسن والحسين قال آدم حبيبي جبرئيل أخلقوا قبلي قال هم موجودون في غامض علم الله عز و جل قبل ان تخلق باربعه آلاف سنة اين حديث تمام شد و در بعضي عبارت تاج پدر بزرگوار او و قلاده گردن مباركش شوهر عالي مقدار و دو گوشواره دو فرزند او حسن و حسين عليهماالسلام).

(يص) در كتاب نزهه المجالس و منتخب النفايس از شيخ عبدالرحمن صفوري شافعي نقل كند كه روزي آدم عليه السلام بحوا و حواء بآدم نگريستند از نيكوئي جمال خويش بشگفت آمدند گفته اند آيا خداوند سبحان از ما خلقي بهتر خلق كرده پس بجبرئيل وحي رسيد آدم و حوا را ببر بفردوس اعلي و دري از قصري بر وي ايشان بگشا پس جبرئيل قصري بابشان عرضه داشت از ياقوت احمر كه در آن تختي از طلا بود و قوائم آن از در سفيد و بر آن جاريه اي نشسته با نور و ضياء و حسن و بهاء كه شعاع جمالش بر آن قصر تابنده بود بلكه فردوس را روشن نموده بر سرش تاجي مرصع بجواهر بود و مانند آن جاريه آدم و حوا نديده بودند پس آدم گفت اين جاريه كيست گفت فاطمه زهراء دختر محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد شوهر او كيست فرمود قصر ديگري از ياقوت بگشا چون گشود ديد كه در آن قبه اي از كافور و تختي از طلا بود و جواني بر آن نشسته كه روي نكويش بهتر از حسن يوسف مي نمود گفت اين است شوهر او علي بن ابي طالب، آدم عليه السلام سؤال كرد آيا فرزندي دارد پس وحي شد از براي او قصري از مرواريد بگشا كه در آن قبه اي از زبرجد و تختي از عنبر اشهب بود و بر آن صورت دو جوان يعني حسن عليه السلام و حسين عليه السلام مشاهده كرد پس از عزم سابق كه خود را خلقي بهتر مي دانسته اند پشيمان شدند و اختلاف اين دو خبر همان تعدد قصور و تماثيل شريفه ي ايشان است پس از اين خبر افضليت فاطمه اطهر بر حواء و غير حواء كالنور علي شاهق الطور است احتياج بمطابقه و تساوي ندارد.

آدم و حواء هم از وجود تو زادند

گر تو نبودي نبود آدم و حواء

تا بقيامت فتد بدام طبيعت

هر كه تمناي قدر تو كند انشاء

حضرات اهل سنت غافل اند از اين كه علاوه بر احاديث و اخباري كه بطريق

ص: 116

عموم در اصطفاي خسمه ي طيبه ي روايت شده اختصاص فاطمه در اصطفاء از همه خلق فضلا از مريم از ظواهر اخبار و آثار معلوم و معين است خصوص حديث معروف مقبول الطرفين از حضرت اقدس نبوي صلي الله عليه و آله و سلم: فاطمه بضعه مني. و نظائر آن چون فاطمه ي جزء اعظم و ركن اقوم وجود نبوي است و البته جزء حكم كل دارد يعني چنان كه وجود مسعود عقل كل اشرف است وجود فاطمه ي هم جزء اقرب و الصق و اشرف اوست بر ماسواي خود شرف دارد چه از جنس و غير جنس يعني افضليت فاطمه ي زهراء سلام الله عليها نه همان بر زنان اولين و آخرين است بلكه بر مردانشان و بر كملين و مرسلين ايشان و بر ملائكه مقربين شرف و مزيت دارد.

(و لعمري هذه مما لاسترة عليه (و نيشابوري) در (غرائب القرآن) اصطفا را بر سه نوع كرده است: اصطفاء از غير جنس و اصطفاء از جنس و غير جنس اول مثل حضرت آدم كه فرمود ان الله اصطفي آدم چون كه در حين خلقت او كسي نبود تا برگزيده از او باشد دوم اصطفاي از جنس مانند آيه يا موسي اني اصطفيتك علي الناس يعني ترا از جنس بشر برگزيدم سوم اصطفاي از جنس و غير جنس مانند وجود حضرت رسول كه از بشر و غير بشر برگزيده گرديده بمفاد (لولاك لما خلقت الافلاك و حديث (آدم و من دونه تحت لوائي). و صفوه و اصطفاي فاطمه از اين قسم سوم است البته

كيف لا وهي اكبر حجح الله علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي الهيكل الذي بنا بحكمته و هي مجموعه صور العالمين و هي الصراط المستقيم الي كل خير والصراط الممدود الي الجنه فهل يعرف او يوصف او يعلم او يفهم من هو شعاع جمال الكبرياء و شرف الارض والسماء جل مقامها و شرف منزلتها عن وصف الواصفين و نعت الناعتين و أن يقاس بها احد من العالمين.

هل يكن في الوجود منها شبيه

قل ابوها و بعلها ولداها

ص: 117

اثر طبع المولي ميرزا محمد القمي

اي مهين بانوي بيت الحرم و غيب و شهود

سر ناموس نبي و مدنيت خاتم

اي تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت

وي تو بانوي همه ملك عرب تا بعجم

پوست پوشان سر كوي تو شاهان وجود

پادشاهان در غير تو در صقع عدم

تو اگر سلسله جنبان نشدي هيچ نبود

كي بهستي زد عدم خانه كسي داشت قدم

اي تو آن گوهر يكتا كه بزيبائي تو

مادر دهر نياورد و نيارد به شكم

دختر اين گونه ز صلب ازليت ناياب

نيست فرزند چنين دختر حق را برحم

نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث

پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم

زن نئي سر خداوندي و مرتوشه فيض

پرده در روي تو زانروست كه السركتم

مطلع شمس جمال و افق ماه جلال

مشرق سر وجود و فلك خلق شيم

چادر عصمتت از بافته ي نور خدا

پشت در پشت همه مطلع الطاف و نعم

پدران تو همه يكه سواران وجود

مادران تو همه صاحب اعزاز و كرم

پسران تو نياكان همه كون و مكان

اين در اين همه شمس ضحي بدر ظلم

شمس از پرتو تو جلوه گر كون و مكان

ماه از جلوه تو در سر چرخش پرچم

روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس

در سرو پاي تو پا تا سر احمد مدغم

اي ز خُلق شيمت خُلق شيم مانده بجا

مايه بردار ز خُلق شيمت خُلق شيم

اي كه خاك سر كوي تو مهين چشمه فيض

نيست در راه سخايت ره لاء و لن ولم

پيش سر چشمه انعام تو طوفان بحر است

پيش يك قطره ز اكرام تو صد دريا كم

قطره ريزد ز ابر كرمت بر رضوان

پيش يك قطره زجود و كرمت عمان نم

اي كه خاك قدمت آينه ي اسكندر

وي ز خاك كرمت جام جهان بين جم

خجل از سبحه و سجاده و زهدت يحي

بنده قدس تو عيسي و كنيزت مريم

فخر جاروب كشي حرمت با حواء

شرف بندگي خاك درت با آدم

همسرت حيدر از او فخر كني بر حواء

پدرت احمد از او فخر كني بر عالم

ص: 118

بسترت روي زمين كنگره عرش بساط

خانه در خاك سرطارم قدوس حرم

اي بخاك سر كوي تو ملك سجده كنان

پي تعظيم درت پشت فلك گردد خم

آفتاب از افق صبح نگردد طالع

ماه تاب تو زند گر بسر چرخ علم

كلك گر كلك عطارد بود و عقل دبير

نتوان صفحه اي از مدح ترا كرد رقم

گر دبيري كه بود خارج از اين نطفه خاك

قلمي گر بود آن برتر از اين گونه قلم

شمه ي فضل ترا ناطقه ام باشد لال

نامه وصف ترا نطق مجرد ابكم

با تو تا عهد اطاعت نكند كس هرگز

نبود رشته ميثاق الستش محكم

قليلي از معجزات و خوارق عادات فاطمه ي زهرا

اشاره

سيده نساء فاطمه ي زهراء سلام الله عليها سر تا پا معجزه باهر است فقط در اين اوراق به پاره اي از آن اشاره مي شود:

تكلم آن مخدره در رحم مادر

اول تكلم آن مخدره در رحم مادر كه قصه او را در داستان ولادتش از اين پيش ياد كرديم.

نماي آن مخدره كه بر خلاف ترقي اطفال و سائر صباياي مردم بود

(2) نماي آن مخدره كه بر خلاف ترقي اطفال و سائر صباياي مردم بود قصه او ايضا در ولادت گذشت.

شروق انوار فاطمه در خانهاي مكه هنگام تولد

(3) شروق انوار فاطمه در خانهاي مكه هنگام تولد او كما عرفت سابقا

جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت

(4) جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت اعلي كه در لقب منصوره گذشت.

تكلم آن مخدره هنگامي كه از مادر متولد شد و..

(5) تكلم آن مخدره هنگامي كه از مادر متولد شد و اقرار او بر سالت پدر بزرگوار ولايت شوهرش كه در سابق گذشت.

پوشيدن آن مخدره حله بهشتي را در شب زفاف كه..

(6) پوشيدن آن مخدره حله بهشتي را در شب زفاف كه چشمها را خيره كرد و جمعي را مسلمان نمود گذشت قصه او.

خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق

(7) خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق و حكايت او در جهيزه آن مخدره گذشت.

تابيدن نور سفيد در صبح از صورت فاطمه به خانهاي مدينه

(8) تابيدن نور سفيد در صبح و نور سرخ در ظهر و نور زرد در عصر از صورت فاطمه بخانهاي مدينه قصه او گذشت.

ص: 119

داستان عروسي رفتن آن مخدره

(يص) روايت است كه روزي سيد انبياء در مسجد نشسته بودند كه جماعتي از بزرگان و صناديد عرب و قريش خدمت آن بزرگوار شرفياب شدند و عرض كردند كه اي افتخار عرب ما را عروسي هست و دختر فلان را به پسر فلان مي دهيم و آنها از اشرافند و نسبت بشما دارند استدعا از خلق عظيم آن است كه فاطمه عليهاالسلام را در اين عروسي رخصت فرمائي كه مجلس ما را مزين فرمايد بقدوم خود حضرت رسول فرمودند از فاطمه طاهره معلوم مي نمايم اگر اراده كند خواهد آمد اين بفرمود و تشريف بخانه بردند و فرمودند اي فاطمه و اي نور ديده من اكابر عرب جمع شدند و عروسي دارند و بنزد من آمدند كه تو را بعروسي خود برند خواهي رفت يا نه فاطمه زماني سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و عرض كرد اي پدر بزرگوار ايشان كه مرا بعروسي خواسته اند مقصود آنها استهزاء و سخريه است نسبت بمن زيرا كه زنان قريش همه با لباسهاي فاخر و جواهر و زينت كرده اند و با كمال حشمت و تنعم نشسته اند و مرا لباسي غير از چادري و كهنه پيرهني و موزه اي كه چند جاي او را وصله زده ام چيزي ديگري نيست و با اين حال رفتن بانجا غير شماتت حاصلي ندارد چون رسول اكرم از فاطمه اين كلمات شنيد بسيار غمناك گرديد در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول الله حق تعالي سلامت مي فرستد و مي فرمايد فاطمه را با لباسي كه دارد بعروسي بفرست كه ما را در اين حكمتي است حضرت رسول پيغام حق تعالي بفاطمه رسانيد پس آن مخدره شكر حق تعالي را بجا آورد و عرض كرد صدقنا و آمنا هر چه امر و حكم الهي است عين لطف و مرحمت است پس حضرت صديقه برخواست و با جامهاي كهنه خود بعروسي تشريف برد اما از جهت شماتت زنان قريش دل تنگ بود فرشتگان هفت آسمان و زمين سر نياز بدرگاه بي نياز نهادند عرض كردند بار خدايا اين دختر پيغمبر آخرالزمان است كه او را از جمله پيغمبران برگزيدي آيا او را دلشكسته مي نمائي خطاب از جانب رب الارباب بجبرئيل شد كه دختر برگزيده ما را درياب و آنچه بايد

ص: 120

بجهت او مهيا كن پس امين وحي بتعجيل تمام بجنت فردوس شتافت و بجهت او جامهاي بهشتي حاضر نمود و هنوز حضرت فاطمه هفت قدم از خانه بيرون ننهاده بود كه صد هزار حوري ماه لقاگرد وي حاضر شدند و جبرئيل سر تا پاي فاطمه ي طاهره را از سندس و استبرق بياراست و حوريان هر ساعت خاك قدم فاطمه را بديده مي كشيدند چون فاطمه اين لطف و حشمت حق تعالي را نسبت بخود ملاحظه كرد بسجده شكر رفته و حق تعالي چندان از نور لطف خود روشنائي و تجلي بفاطمه نثار كرد كه شرح آن ممكن نيست پس فاطمه حمد و ثناي الهي مي كرد و مي رفت تا آن كه بخانه عروس رسيد زنان قريش بانتظار مقدم شريف فاطمه (ع) بودند كه ناگاه روشنائي و نوري مشاهده كردند چون برق كه عالم از آن روشن شد مردم آن محله جمله متعجب شدند كه اين روشنائي چيست ناگاه آواز از حوريان برآمد كه هر كه شنيدي از خود بيخود شدي و همه زنان از حسن صورت فاطمه (ع) متحير شدند و عروس را تنها گذاشته اند و باستقبال ايشان شتافته اند فاطمه را ديدند كه صد هزار حوران بهشتي با او خرامان مي آمدند و حوران عود و عنبر مي سوخته اند و از بوي خوش ايشان جمله زنان مدهوش شدند همه بيكبار در قدم فاطمه افتادند و دست و پاي او را بوسيده و تعظيم هر چه تمام تر او را بخانه آوردند چون آن سيده زنان قرار گرفت حوريان گرد او صف زده بر روي هوا ايستادند بنحوي كه پاي هيچكدام بر زمين نبود زنان عرب از مشاهده اين امر و عطرهاي بهشتي دم بدم مي افتادند و سجده مي كردند و عروس نيز از كرسي درافتاد و بيهوش گرديد و بعد از ساعتي در آن بيهوشي بمرد چون عروس را مرده يافتند همه فرياد واويلا برآوردند و بگريه و زاري نشسته اند و عروسي بعزا مبدل شد حضرت فاطمه (ع) از مشاهده آن حال بسيار دل تنگ گرديد در آن حال برخواست تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز بجاي آورد بعد از آن سر بسجده نهاد و عرض كرد ملكا پادشاها بعزت و جلال بي زوال تو و بحرمت شرف طاعات بندگان خالص تو و به بركت محمد و علي كه برگزيدگان درگاه تواند كه اين عروس را زنده گردان هنوز حضرت فاطمه (ع) در مناجات بود كه عروس عطسه زد و از جا برخواست و بدست و پاي حضرت فاطمه (ع) افتاد و عرض كرد

ص: 121

السلام عليك يا بنت رسول الله تو و پدر تو بر حقيد و خدائي را كه شما پرستش مي كنيد بر حق است و كفاري كه راه بت پرستي را گرفته اند بر باطلند گويند در آن روز هفتصد مرد از كسان عروس و غير ايشان بشرف اسلام مشرف شدند و اين مطلب در تمام شهر منتشر گرديد پس فاطمه ي زهرا مراجعت نمود بخانه و شرح آن واقعه را براي پدر بزرگوار خود بيان نمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجا آوردند سپس فرمودند اي نور ديده از آنچه گفتي من هزاران بيشتر و بهتر از حق تعالي اميدوارم.

مؤلف گويد صاحب خصايص نقل نفرمودند كه اين تفصيل در كدام كتاب بوده حقير اين تفصيل را در كتاب (تحفه المجالس) سلطان محمد بن تاج الدين ديده أم و متفردات آن كتاب بكلي از درجه ي اعتبار ساقط است و اين كتاب در سنه 1274 در تبريز طبع شده است و معركه قلندران و درويشان را گرم كرده است و حقير در أيام طفوليت پدرم اين كتاب را براي من تهيه كرده بود و تمام آن را مكرر مي خواندم تا اين كه بيشتر مطالب آن را حفظ كرده بودم كيف كان اين قصه را ميرزا محمد باقر جوهري در طوفان البكاء كه معروف بكتاب جوهري است نظما و نثرا آن را نقل كرده و از نقل او چنان فهميده مي شود كه اين قضيه در مكه بوده والله العالم و لايخفي كه از براي اين قضيه اصلي در كتب معتبره وجود دارد از آن جمله قطب راوندي در كتاب (خرايج) مي فرمايد (و من دلائل فاطمه (ع) روي ان اليهود كان لهم عرس فجاؤا الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم و قالوا لنا حق الجوار فنسئلك ان تبعث فاطمه (ع) بنتك الي دار ناحتي يزداد عرسنابها سرورا والحوا عليه فقال صلي الله عليه و آله و سلم انها زوجه علي بن ابي طالب و هي بحكمه و سئلوه ان يشفع الي علي في ذلك وقد جمع اليهود الطم والرم.

(يعني من الرطب واليابس كنايه عن مال كثير) من الحلي والحلل و ظن اليهودان فاطمه (ع) تدخل عليهن في بذلتها و ارادوا استهانتها بها فجاء جبرئيل بثاب من الجنه مع حلي و حلل لم يروا مثلها فلبسها فاطمه (ع) فتجلت بها و تعجب الناس من زينتها و الوانها و طيبها فلما دخلت فاطمه دار اليهود سجدت لها نسائهم يقبلن الارض بين يديها و اسلم بسبب ما رأ و اخلق كثير من اليهود انتهي»

ص: 122

و حاصل ترجمة اين حديث اين است كه راوندي مرسلا روايت مي كند كه از جمله براهين فاطمه زهرا (ع) آن كه جماعت يهود عروسي داشته اند از رسول خدا درخواست كردند كه فاطمه را باو رخصت بدهد تا در آن عروسي شرف حضور پيدا كند حضرت فرمود فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست التماس كردند كه شما بعلي بفرمائيد تا او را اجازه بدهد و حضرات يهود چندان كه در قوه ي آنها بود از لباسهاي زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاي طلا براي خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا با آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مي كردند كه فاطمه با آن چادر وصله دار و لباس كهنه بر آنها وارد مي شود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مي دهند و شماتت و سرزنش مي نمايد در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاي بهشتي و زينتهاي گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود اين وقت فاطمه خود را بآن زينتها مزين نمود و لباسهاي بهشتي را در بر فرمود چون بزنان يهود وارد گرديد بي اختيار بسجده افتادند و زمين ادب بوسيدند و تعجبها كردند و باين سبب جماعت بسياري از يهود بشرف اسلام مشرف شدند «انتهي» و در كتاب «لعمة البيضأ» في شرح خطبه الزهراء «ص 17» اين قضيه را باين عبارت نقل كرده (و انها اتت من جانب الله تعالي بواسطة جبرئيل عشرة انواع من من حلل الجنة و عشرة قطعة من حليها مع مسند و تاج و خدمته في مجلس سرور استدعا هااليه نساء المنافقين بقصد الاستهزاء والسخريه فتحير الفرق الحاضرة و آمنوا من جهت هذه الكرامه) از اين عبارت ظاهرست كه جبرئيل براي فاطمه (ع) ده قسم لباس و ده رنگ از جواهرات و تاج و تخت و خادمان متعده از جانب خدا براي فاطمه (ع) آوردند و از عبارت قطب راوندي ظاهر است كه اين قضيه در مدينه بوده است والله العالم

نزول مائده در قصه دينار

(يص) اميرالمؤمنين عليه السلام روزي بحجره كه آمد ديد كه فاطمه حسنين را مي خوابانيد ايشان بخواب نمي رفته اند از غايب گرسنگي فاطمه ي طاهره عرض كرد يا اباالحسن برو قدري طعام طلب كن كه اين كودكان از گرسنگي بخواب نمي روند

ص: 123

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عبدالرحمن بن عوف شد و از وي ديناري قرض خواست عبدالرحمن بخانه رفت و كيسه ي زري بيرون آورد و عرض كرد اين كيسه يكصد دينار است بگير يا علي و هرگز عوض آن را مده حضرت فرمودند از تو قبول نكنم كه از پيغمبر شنيده أم اليد العليا خير من يد السفلي اما يك دينار بمن قرض بده و اين حديث را بشنو كه رسول خدا فرمودند الصدقة عشرة والقرض ثمانية عشرة ضعفا يعني صدقه را يكي ده عوض مي دهند و قرض را يكي هيجده عوض مي دهند عبدالرحمن يك دينار بجناب امير قرض داد آن حضرت چون روانه شد در راه مقداد بن الاسود را ديد كه بر كنار راه نشسته فرمود اي مقداد در اين وقت اينجا چرا نشسته عرض كرد از جهت ضرورتي فرمود چيست آن ضرورت عرض كرد كه چهار روز است كه طعامي نيافته ام فرمود بگير اين دينار را تو از ما اولي تري كه چهار روز است طعام نيافته اي و ما سه روز است مقداد گرفت دينار و حضرت وقت نماز شام بود روانه مسجد بهمراهي پيغمبر فريضه را ادا نمود چون فارغ شد جناب رسول اكرم فرمود يا علي امشب بخانه شما مي آيم و مهمان شما خواهم بود جناب امير عرض كرد حبا و كرامة و از پيش روانه شد و فاطمه زهراء را خبر كرد فورا فاطمه زهراء بمصلي خود رفت و روي مبارك نهاد بروي خاك و با يزد پاك عرض كرد خداوندا بحق محمد و آل محمد كه بر ما طعامي فرست هنوز فاطمه در سجده بود كه بوي طعام بمشام وي رسيد سر برداشت كاسه بزرگي ديد پر از طعام كه بوي آن خوشبوتر از مشك بود آنرا برداشته و در خدمت پدر بزرگوار خود نهاد حضرت فرمود اني لك هذا الطعام عرض كرد من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب پس حضرت امير و فاطمه و حسنين از آن طعام تناول كردند ناگاه سائلي بر درآمد امير المؤمنين خواست او را از آن طعام بدهد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند يا علي اين ابليس است خبر شده كه ما از طعام بهشت مي خوريم آمده كه با ما مشاركت كند.

طعام شدن سنگريزه در ميان ديگ

(يص) در كتاب اربعين روايت شده كه يك وقتي از اوقات حسنين عليه السلام چيزي

ص: 124

نخورده بودند از گرسنگي بي تاب شده بودند از مادر مطالبه طعام مي نمودند و در خانه فاطمه خوردني يافت نمي شد آن مستوره هر دم ايشان را به بهانه اي تسلي مي داد تا بحدي كه فاطمه ي طاهره دلگير گرديد بر ضعف حال ايشان اشك از ديده گان حق بينش جاري شد پس برخواست بجهت مشغول ساختن ايشان مقداري سنگ ريزه را جمع نمود و در ديگ كرده و قدري آب در آن ريخت و سر ديگ را بپوشانيد و آتش در زير ديگ روشن نمود تا آن آب بجوش آمد و طفلان را فرمود اي جانان مادر و اي دو ريحانه ي رسول اكرم اينك طعام بار كرده ام ساعتي صبر كنيد تا پخته شود آن گاه ميل نمائيد ايشان هر دم بيرون مي رفته اند و بعد از ساعتي مراجعت مي كردند اي مادر چنان چه پخته شده از براي ما بياور آن مخدره مي فرمود الحال بار كرده ام هنوز خام است ساعتي درنگ نمائيد تا پخته شود پس امام حسن بر سر ديگ رفته و سر پوش ار از ديگ برداشت عرض كرد اي مادر اگر پخته است اگر خام قدري از جهت ما بياور تا بخوريم حضرت فاطمه (ع) كاسه اي برداشته و فرمود عجب است اگر پخته باشد چون بر سر ديگ آمد ديد طعامي در كمال خوبي و خوشبوئي در ديگ است پس طعام را از ديگ بيرون آورده و پيش ايشان نهاد و ايشان بطعام خوردن مشغول شدند پس فاطمه برخواست و تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز شكر بجاي آورد بعد از آن هر وقت كه كار سخت شدي فاطمه طاهره از آن سنگ ريزه مقداري جمع مي نمود و در ديگ ريخته بعد از ساعتي طعامي نيكو مي شد آن را بنزد طفلان مي نهاد چون اين خبر بسمع رسول اكرم رسيد فرمود الحمدلله كه در فاطمه هست آن چه در ذريه ي انبياء بوده.

مؤلف گويد صاحب خصايص اين خبر را از اربعين نقل كرده ولي معلوم نفرموده كدام اربعين چون كه كتاب مسمي باربعين بسيار است شيخنا العلامة الخبير الشيخ آقا بزرگ زياده از صد و پنجاه اربعين در ذريعه نام برده و احتمال قوي مي رود كه از اربعين ابوصالح مؤذن باشد و او از علماء عامه است.

نزول مائده ايضا

(نا) احمد بن محمد الثعالبي باسناد معتبر سند بجابر بن عبدالله مي رساند و كذا

ص: 125

نيشابوري در تفسير خود مي گويد رسول خدا چند روز بهيچ طعامي دست نيافت شدت جوع بر وي سخت افتاد و در منازل زوجات طاهرات چيزي نيافت لاجرم بسراي فاطمه آمد (فقال يا بنيه هل عندك شيئي آكله فاني جائع قالت لا والله باي انت و امي)

چون رسول خدا اين بشنيد مراجعت كرد در آن حال يكتن از همسايگان آن حضرت دو گرده نان و پاره ي از گوشت بنزد او هديه فرستاد فاطمه آن جمله را مأخوذ داشت و در قدحي بگذاشت و زبرپوشي بر او افكنده و قالت لاوثرن بها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي نفسي و من عندي) فرمود رسول خداي را بر خود و بر هر كه در نزد من است مقدم مي دارم يعني بر شوهرم علي و دو فرزندم حسن و حسين با اينكه همگان گرسنه مي باشند پس رسول خداي خبر فرستاد چون آن حضرت بيامد فاطمه (ع) عرض كرد (بابي انت وامي قد اناتا الله بشيئي فخبا قال هلمي فاتته فكشفت عن الجفنه فاذا هي مملوة خبزا و لحما فلما نظرت اليه بهتت فعرفت انها كرامه من الله عز و جل فحمدت الله تعالي وصلت فقال رسول الله من اين لك هذا يا بنيه فقالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فحمدالله عز و جل و قال الحمدلله الذي جعلك شبيهه بسيده نساء العالمين في بني اسرائيل في وقتهم فانها كانت ادار زقها الله تعالي فسئلت عنه قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب اين وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي را حاضر ساخت و از آن طعام بخورد و علي و فاطمه و حسن و حسين و زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن تناول نمودند و هنوز مبلغي در جفنه بجاي بود فاطمه (ع) بر همسايگان بخش كرد و خداي آن طعام را بر فاطمه بركت داد.

نزول لباس از آسمان

(يص) از شيخ مفيد روايت شده است كه حضرت ثامن الائمه عليه السلام فرمود روزي حضرت امام حسن و امام حسين از كهنگي لباس بمادر شكايت كردند و ايام عيد نزديك بود گفته اند اي مادر اطفال عرب بانواع جامهاي فاخر مزين گشته اند و بآن مفاخرت مي نمايند شما چرا از براي ما لباس نو ترتيب نمي دهي فاطمه ي طاهره از استماع اين سخنان آب در ديدهاي وي گرديد و فرمود جانان من درانديشه شما هستم و اميد دارم كه تا

ص: 126

هنگام عيد خياط قدرت جامهاي شما را دوخته و پرداخته بشما برساند آن دو بزرگوار منتظر بودند تا آنكه شب عيد شد باز همان كلام را اعاده فرمودند و لباس نو را مطالعه ي فرمودند حضرت صديقه ي طاهره ايشان را تسلي داده بگوشه آمد از روي خضوع و خشوع دست نياز را بدرگاه قاضي الحاجات برداشته عرض كرد اي خداي مهربان تو قادري دل فرزندان مرا خوش نمائي بجامه اي كه من بايشان وعده كرده ام باميد فضل تو هنوز سخنان فاطمه تمام نشده بود كه شخصي در خانه را دق الباب نمود فاطمه عقب درآمد فرمود كيستي كوبنده در عرض كرد منم خياط جامهاي حسنين را آورده ام فاطمه ي زهرا ديد شخصي بقچه اي در زير بغل دارد و تسليم بآن مخدره نمود چون آن را گشود ديد دو عمامه و دو دراعة و دو قبا و دو جفت موزه كه در پشت آنها سرخي داشت صديقه ي طاهره زبان بشكر و ثناي حضرت رب العزة گشود آن گاه شاهزادگان را بان خلعتها مزين فرمود ايشان بغايت خوشوقت گرديدند و عرض كردند اي مادر هيچ يك از كودكان عرب لباسي بدين لطافت نديده اند و نه پوشيده اند در آن اثنا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشريف فرماي سراي فاطمه شد و حسنين را در بر گرفت و مي بوسيد پس فرمود اي فاطمه اين خياط را شناختي عرض كرد بخوبي او كسي را نديدم حضرت فرمود آن خازن بهشت بود و تا اين قصه را بمن خبر نداد بآسمان عروج نمود.

علم فاطمه

بعلوم گذشته و آينده (و اخبار آن بعد از اين بيايد)

گرديدن آسيا بخودي خود

در خرايج از سلمان مرويست مي فرمايد بودم و مي ديدم كه فاطمه نشسته است و آسيائي در پيش روي او است و بدان آرد مي كند مقداري از جو را و حسين عليه السلام بشدت مي گريد و عمود آسيا خون آلود گشته گفتم اي دختر رسول خدا كفهاي مبارك را چندين رنجه مكن اينك كنيزك تو فضه حاضر است طحن جو را با او گذار فقالت اوصاني رسول الله ان يكون الخدمه لها يوما ولي يوما فكان امس يوم خدمتها سلمان گفت من بنده آزاد شده شما هستم مرا بآرد كردن جو بگمار يا باسكات حسين فرمود من باسكات حسين ارفقم تو طحن جو مي كني لاجرم من مقداري جو آرد كردم و

ص: 127

طريق مسجد سپردم و با رسول خدا نماز گذاشتم آن گاه صورت حال را بعلي عليه السلام رسانديم آن حضرت بگريست و بيرون شد و چون باز آمد خندان بود رسول خداي پرسش فرمود (قال: دخلت علي فاطمه و هي مستلقيه لقفاها والحسين نائم علي صدرها و قدامها رحي تدور من غير يد فتبسم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قال يا علي اما علمت ان الله ملائكه سياره في الارض يخدمون محمدا و آل محمد الي ان تقوم الساعه)

(15) ايضا در خرايج از ابوذر مرويست مي فرمايد مرا در طلب علي فرستاد من بخانه آن حضرت درآمدم و ندا در دادم هيچ كس پاسخ نگفت و در آنجا آسيائي ديدم كه طحن مي كرد و كسي در كنار آن نبود ديگر باره بانك زدم اين وقت علي عليه السلام از خانه بيرون شد با همديگر بحضرت مصطفي آمديم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گوش فرا داشت و علي چيزي گفت كه من فهم نتوانستم كرد بعرض رسانيدم كه يا رسول الله مرا شگفت همي آيد از آسيائي كه در خانه علي دور مي زد و طحن مي كرد و كس با او نبود قال: ان ابنتي فاطمه (ع) ملاء الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا و ان الله علم ضعفها فاعانها علي دهرها و كفاها اما علمت ان الله ملائكه موكلين لمعونه آل محمد.

تابش نور از چادر فاطمه

و نيز در خرايج و مناقب مروي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از مرد يهودي مبلغي جو بقرض خواست يهودي عرض كرد مرا رهينه اي بايد داد آن حضرت ملااي از فاطمه كه عبارت از نسجي است كه يكپارچه باشد كه همان چادر مي شود به رهن گذاشت و جو را مأخوذ داشت و از آن سوي يهودي چادر را بخانه برد و در بيتي جاي داد نيمه ي شب زن يهودي از براي حاجتي بدان بيت رفت و نوري ساطع ديد كه شعشعه ي آن نور چشم را خيره مي كرد باز شتافت و شوهر را آگهي داد مرد يهودي بيامد و اين بديد عشيرت خويش را دعوت كرد هشتاد تن يهود گرد آمدند چون بدان نور نظاره كردند و بدانستند از ملائه ي حضرت فاطمه است همگان اسلام آوردند و در بعضي روايات نام يهودي زيد بود

ص: 128

جنبيدن گهواره

(نا) از ابوالقاسم بستي در مناقب اميرالمؤمنين و ابوصالح مؤذن در اربعين از شعبي باسناد خود از ميمونه حديث مي كند و همچنين ابن فياض در شرح اخبار، كه بسيار وقت فاطمه بكاري مشغول بود مانند عبادت يا در آرامش فرزندانش تا از گريستن باز ايستند همچنان گاهواره ي كودكان بدست فرشتگان جنبش داشت.

نيز مرويست كه رسول خدا سلمان را براي كاري بدرخانه ي فاطمه فرستاد چون بدر خانه رسيد لختي بر باب بيت بايستاد نظر كرد ديد كه فاطمه از درون خانه تلاوت قرآن مي نمايد و آسياب در بيرون حجره بخودي خود مي گردد و هيچ كس نزديك آن نبود الي آخر روايت سابقه.

بلند شدن ستونهاي مسجد

ديگر در بحار از سلمان مرويست كه هنگامي كه علي را از براي بيعت با ابوبكر بمسجد مي بردند فاطمه از قفاي آن حضرت بيرون شد و زنان بني هاشم در خدمت او روان شدند چون بنزديك قبر رسول خداي آمد (فقالت: خلوا عن ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق لان لم تخلوا عنه لا نشرن شعري و لاضعن قميص ابي علي رأسي لا صرخن الي الله تبارك و تعالي فما ناقه صالح باكرم علي الله مني و لا الفصيل باكرم علي الله من ولدي قال سلمان: فرايت والله اساس حيطان مسجد رسول الله تقلعت من اسفلها حتي لوا را درجل ان ينفذ من تحتها لقد نفذ فدنوت و قلت يا سيدتي و ملواتي ان الله تبارك و تعالي بعث اباك رحمه فلا تكوني نقمه فرجعت الحيطان حتي سطعت الغبره من سطعت الغبره من اسفلها فدخلت في خيا شيمنا)

ص: 129

نزول مائده

بروايت علي بن ابراهيم تا آن جا كه مي گويد اميرالمؤمنين يا فاطمه هل عندك شيئي تغذينيه قالت لا والذي اكرم ابي بالنبوة و اكرمك بالوصيه ما طعمنا مذيومين الا شيئي كنت او ترك علي نفسي و علي ابني هذين الحسن والحسين فقال عليه السلام يا فاطمه الا كنت اعلميني فابغيكم شيئا فقالت يا اباالحسن اني لاستحيي من الهي ان كلف نفسك علي ما لا تقدر عليه) پس روايت را مي كشاند بقصه دينار و ايثار او بمثل آن چه گذشت بعد اميرالمؤمنين عليه السلام داخل مسجد شد و نماز مغرب را با رسول خدا بجا آورد و بعد از نماز مغرب رسول خدا برخواست و هنگام عبور در صف اول با پاي مبارك غمزي كرد با علي عليه السلام آن حضرت نيز برخواست و روان شد در باب مسجد پيغمبر را دريافت و سلام داد و جواب شنيد فقال رسول الله: يا اباالحسن هل عندك شيئي نتعشاه فنميل معك، اميرالمؤمنين سر بزير افكند چيزي نفرمود اما رسول خدا آگاه بود كه در خانه ي فاطمه از خوردني چيزي يافت نشود و قصه دينار را جبرئيل برسول خدا خبر داده بود و فرمان كرده بود كه امشب در خانه علي بايد شام تناول نمائي چون رسول خدا ديد علي عليه السلام چيزي نمي گويد فرمود يا علي مالك لاتقول لا فانصرف او تقول تالي فامضي معك فقال حبا و كرامه يا رسول الله) بفرمائيد پس رسول خدا دست علي عليه السلام را گرفت تا داخل خانه شد فاطمه را در مصلاي خود ديدند چون از نماز فارغ شد قدحي را در غليان ديد و صداي رسول خدا را در خانه بشنيد لاجرم از مصلاي خود بيرون دويد و رسول خداي را سلام داد و جواب شنيد و رسول خدا دست مبارك بر سر او مسح كرد و فرمود يا بنتاه كيف امسيت رحمك الله عشينا غفرالله لك پس فاطمه برفت و آن قدح را بياورد و در پيش روي رسول خدا و علي مرتضي نهاد علي فرمود اين طعام را از كجا بدست كردي كه نديده ام هرگز مانند آن را و استشمام ننمودم هرگز مثل بوي آن را و نخوردم هرگز اطيب و نيكوتر از آن را اين وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست مبارك را در ميان هر دو كتف علي گذاشت و اندك فشار داد (ثم قال: يا علي هذا بدل دينارك من عندالله ان الله يرزق من يشاء.

ص: 130

نزول مائده در قصه ي اعرابي و سوسمار

در عاشر بحار و مناقب و ديگر كتب سند بابن عباس مي رساند كه مردي اعرابي از جماعت بني سليم در بيابان سوسماري را صيد كرده در آستين خود او را حبس كرد و راه مدينه پيش گرفت چون داخل مسجد رسول خدا گرديد در برابر آن حضرت نداد در داد يا محمد يا محمد و عادت رسول خدا اين بود كه هرگاه كسي او را ندا مي كرد يا محمد همان را حضرت جواب مي داد و همچنين هرگاه كسي او را يا احمد و يا ابوالقاسم ندا مي كرد همان را حضرت در جواب مي فرمود و اگر كسي يا رسول الله ندا مي كرد آن حضرت رنگ رخساره اش شكفته مي شد و در جواب مي فرمود لبيك و سعديك لاجرم چون اعرابي ندا در داد يا محمد يا محمد رسول خدا نيز فرمود يا محمد يا محمد اعرابي آغاز سخن كرد (فقال له: انت الساحر الكذاب الذي ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذي لهجه هو اكذب منك انت الذي تزعم ان لك في هذه الخضراء الها بعثك الي الاسود والابيض واللات والعزي لولا اني اخاف ان قومي يمسونني العجول لضربتك بسفي هذا ضربة اقتلك بها فاسود بك عند الاولين والاخرين) عمر بن الخطاب چون اين جسارت را از اعرابي بديد از جاي برخواست و گفت يا رسول الله رخصت فرماي تا او را بقتل رسانم فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم اجلس يا اباحفص فقد كاد الحليم ان يكون نبيا پس روي با اعرابي نمود و فرمود يا اخا بني سليم هكذا تفعل العرب يتهجمون علينا في مجالسنا يجبهوننا بالكلام الغليظ يا اعرابي والذي بعثني بالحق نبيا ان اهل السماء السابعه يسمونني احمد الصادق يا اعرابي اسلم تسلم من النار يكون لك ما لنا و عليك ما علينا و تكون اخانا في الاسلام) رسول خدا فرمود اي برادر بنوسليم اين است كار و كردار عرب از روي خشم و غضب مي تازند در مجالس ما و بر پيشاني ما مي گويند سخنان غليط و خشن را اي اعرابي سوگند بدان كس كه مرا بحق مبعوث بنبوت نمود كسي كه در دنيا زيان كار باشد در آخرت معذب بنار گردد و اي اعرابي سوگند بدان كس كه مرا به پغمبري برگزيد

ص: 131

ساكنان آسمان هفتم مرا احمد صادق مي نامند اي اعرابي مسلم باش و سالم باش از آتش دوزخ تا باشد از براي تو چيزي كه از براي ماست و باشد بر تو چيزي كه بر ماست و برادر ما باشي در اسلام اين سخنان بر اعرابي گران آمد در غضب شد و قال واللات والعزي لا او من بك يا محمد او يومن بك هذا الضب ثم رمي بالضب عن كمه فلما وقع الضب علي الارض ولي هاربا فناداه النبي يا ايها الضب اقبل الي فاقبل الضب ينظر الي النبي قال فقال له النبي ايها الضب من انا فاذا هو ينطق بلسان فصيح ذرب غير قطع فقال انت محمد بن عبدالله ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف فقال له النبي من تعبد فقال اعبدالله عز و جل الذي فلق الحبه و برء السنمه و اتخذ ابراهيم خليلا و اصطفاك يا محمد حبيبا پس اين اشعار بگفت:

الا يا رسول الله انك صادق

فبو ركت مهد يا و بوركت هاديا

شرعت لنا دين الحنيفه بعد ما

عبدنا كامثال الحمير الطواغيا

فاخير مدعو و يا خير مرسل

الي الجن والانس لبيك داعيا

و نحن اناس من سلم واننا

اتيناك نر جوأن ننال العواليا

اتيت ببرهان من الله واضح

فاصبحت فينا صادق القول زاكيا

فبو ركت في الاحوال حيا و ميتا

و بو ركت مولودا و بوركت ماشيا

از پس اين اشعار سوسمار دم برمبست اعرابي چون اين بديد گفت واعجباه سوسماري را كه من در بيابان صيد كنم و در آستين خود جاي دهم نه او را فقاهت علم و نه حضاقت عقل بدين گونه با محمد سخن كند و نبوت او شهادت دهد من چه كس باشم كه بعد از ديدن اينگونه آيت گردن ننهم و شهادت ندهم يا رسول الله دست بمن ده تا با تو بيعت كنم فانا اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله چون اعرابي مسلماني گرفت رسول خدا با اصحاب فرمود او را سوره ي چند از قرآن بياموزيد پس از آن فرمود يا اخ العرب از مال دنيا چه بهره داري عرض كرد سوگند بدان كس كه ترا براستي از در پيغمبري فرستاده است ما چهار هزار تن مردانيم از قبيله ي بني سليم در ميان ايشان فقيرتر از من كس نيست رسول خدا با اصحاب فرمود كيست كه اعرابي را

ص: 132

بر ناقه ي سوار كند و من ضامنم كه خداوند متعال شتري از شتران بهشت او را عطا فرمايد سعد بن عباده برجست و گفت پدر و مادرم فداي تو باد مرا ناقه اي حمراست كه هشت ماه آبستن است آن را با اعرابي گذاشتم رسول خداي فرمود يا سعد من اكنون وصف مي كنم ناقه اي را كه خداوند متعال بعوض اين ناقه بتو عطا خواهد فرمود همانا شتري است از زر سرخ و گردن او از زبرجد سبز و كوهان او از كافور سفيد و ذقن او از در و مهار آن از مرواريد تر است و قبه اي بر پشت دارد از مرواريد سفيد كه از درونش بيرون پديدار است و آن شتر در بهشت طيران مي كند آن گاه ديگر باره رسول خدا اصحاب را نگران شد و فرمود كيست كه اعرابي را تاجي دهد و من ضامنم كه خداوند او را تاج تقي كرامت فرمايد علي عليه السلام فرمود فداك ابي و امي كدام است تاج تقي رسول خدا وصف فرمود پس علي عليه السلام عمامه برداشت از سر خود و بر سر اعرابي گذاشت ديگر باره رسول خدا فرمود كيست از شما كه اعرابي را زاد دهد و من ضامنم كه خداوند در پاداشت او را زاد تقوي عطا كند سلمان برخواست و گفت پدر و مادرم فداي تو باد كدام است زاد تقوي فرمود آنست كه هنگام بيرون شدن از دنيا خداوند ترا تلقين مي كند بشهادت لا اله الا الله و ان محمد رسول الله اگر اين كلمات را گفتي ملاقات مي كني مرا و ملاقات مي كنم من ترا و اگر نگفتي ابدا ملاقات نكني مرا و ديدن نكنم من ترا سلمان برفت و نه بيت از بيوتات زوجات رسول خدا را طواف داد چيزي بدست او نيامد چون طريق مراجعت گرفت چشمش بر حجره ي فاطمه افتاد گفت اگر چيزي است در منزل فاطمه ي زهراء سلام الله عليها است پس بيامد دق الباب كرد فاطمه فرمود كيست كوبنده در سلمان عرض كرد اينك منم سلمان فارسي فرمود چه مي خواهي سلمان قصه سوسمار و اعرابي را و طلب كردن رسول خدا زاد را براي اعرابي شرح داد. فاطمه فرمود سوگند بدان كس كه محمد را بحق فرستاده سه روز است كه طعامي بدست ما نيامده و حسن و حسين از شدت جوع مضطرب شده اند و با شكم گرسنه بخفته اند مانند دو جوجه پر كنده ولكن رد نمي كنم خيري را خاصه وقتي كه بر در سراي من فرود شده اي سلمان اينك اين پيراهن مرا به بر نزد شمعون يهودي و يك

ص: 133

صاع خرما و يك صاع جو گرفته بياور سلمان آن درع را بگرفت بنزد شمعون آمد و صورت حال را تقرير داد شمعون آن درع را بگرفت و در دست بگردانيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و گفت اين است زهادت در و دنيا و اين است آنچه خبر داد ما را موسي بن عمران در تورته انا اقول اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و مسلماني گرفت و سلمان را صاعي از تمر و صاعي از جو بداد و سلمان آنها را بنزد فاطمه آورد آن حضرت بدست خود طحن كرد و نان پخت و بدست سلمان داد سلمان عرض كرد يا بنت رسول الله از براي حسن و حسين گرده از اين نان بردار فاطمه فرمود چيزي را كه در راه خدا داده ام ديگر در آن تصرف نمي كنم لاجرم سلمان آن نان و تمر را بحضرت رسول آورد و فرمود اي سلمان اين نان تمر را از كجا فراهم آوردي عرض كرد از خانه ي فاطمه ي چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سه روز مي گذشت كه دست بطعامي نبرده بود برخواست و بدر سراي فاطمه آمد دق الباب كرد چون بعادت بود هرگاه پيغمبر قرع باب بنمايد بدون فاطمه كس فتح باب نفرمايد لاجرم فاطمه عجله كرد و در را گشود چشم پيغمبر بر فاطمه افتاد ديد رنك ارغواني بدل بزعفراني شده و ديده هاي حق بينش بگودي فرو رفته فرمود اي فاطمه اين چه حالت است در تو مي نگرم عرض كرد يا ابتاه سه روز است كه ما دست بطعام نبرده ايم و حسن و حسين بعد از اضطراب از شدت جوع همانند جوجگان پركنده گرسنه بخفته اند رسول خدا حسنين را از خواب برانگيخت و يكي را بران راست و يكي را بران چپ نشانيد و فاطمه را در پيش روي جاي داد و دست در گردن او افكند اين وقت علي عليه السلام درآمد و دست در گردن پيغمبر حمايل كرد پس رسول خدا بسوي آسمان نگران شد فقال يا الهي و سيدي و مولاي هولاء اهل بيتي اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا در اين وقت فاطمه بخلوتگاه خويش رفت و هر دو پاي مبارك را بر صف بداشت و دو ركعت نماز بگذاشت پس دست بسوي آسمان برافراشت و قالت الهي و سيدي هذا محمد بنيك و هذا علي ابن عم نبيك و هذان الحسن والحسين سبطا نبيك الهي انزل علينا مائده من السمأ كما انزلت علي نبي اسرائيل اكلوا منها و كفروا بها اللهم انزله علينا فاننا بها مؤمنون ابن عباس مي گويد بخدا قسم كه هنوز سخن فاطمه تمام نشده بود كه قدحي بزرگ از قفاي او همي جوشيد بوي آن قوي تر و

ص: 134

نيكوتر از مشك ازفر بود فاطمه آن قدح را برگرفت و بياورد در پيش روي رسول خدا بنهاد چون اميرالمؤمنين بدان نگريست فرمود اي فاطمه اين مائده از كجاست و حال آن كه در نزد مامعهود نبوه رسول خدا فرمود كل يا اباالحسن و لاتسئل الحمدلله الذي لم يمتني حتي رزقني ولد مثل مريم بنت عمران (كلما دخل عليها ذكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اني لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب) پس پيمبر و علي و فاطمه و حسن و حسين از آن طعام تناول نمودند و رسول خدا بيرون آمد و اعرابي را زاد بداد و بر شتر برنشاند و روان داشت چون اعرابي ميان قبيله بني سليم آمد با علي صوت ندا در داد كه قولوا لا اله الا الله محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رجال قوم چون اين بشنيدند با شمشيرهاي كشيده بسوي او حركت كردند و گفته اند از دين بيرون شدي و دين محمد ساحر كذاب پزيرفتي گفت محمد نه ساحر است نه كذاب قال يا معاشر بني يسلم ان اله محمد خير اله و ان محمدا خير نبي اتيته جائعا فاطعمني و عاريا فكساني و راجلا فحملني آنگاه قصه ضب و سخن كردن او را با پيغمبر بشرح كرد و آن اشعارها كه سوسمار بعرض رسول خدا رسانيده بود بر آن جماعت قرائت كرد و گفت اسلموا تسلموا من النار در آن روز چهار هزار تن از مردم بني سليم مسلماني گرفته اند و ايشان در پيرامون رسول خدا اصحاب رايات سبزاند)

فاضل مجلسي مي فرمايد اين حديث را در كتاب قديم از مؤلفات علماء عامه ديدم و اين حديث بطريق ديگر از ابوبكر احمد بن علي الطرتيني بابن عباس سند مي رساند مؤلف گويد بنده اين روايت را در حيوة الحيوان در ترجمه ضب ايضا ديدام و صاحب او از مشاهير عامه است

آمدن سه حوريه با رطب بهشتي به زيارت فاطمه

علي بن طاوس در كتاب مهج الدعوات باسانيد معتبره از سلمان فارسي

ص: 135

روايت مي كند كه بعد از رسول خدا از حزن و اندوه و تا ده روز از خانه بيرون نشدم روز دهم براي زيارت مولايم اميرالمؤمنين حركت كردم چون چشم آن جناب بر من افتاد فرمود سلمان بر ما جفا كردي و بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ترك ما گفتي سلمان عرض كرد يا اميرالمؤمنين چگونه من ترك شما را مي نمايم ولي حزن مفارقت رسول خدا مرا خانه نشين كرد فرمودند اكنون برو بنزد فاطمه كه ترا مي طلبيد و مشتاق ديدار تو است و تحفه ي بهشتي براي تو ذخيره كرده است سلمان عرض كرد يا اميرالمؤمنين بعد از وفات پيغمبر از براي فاطمه زهراء تحفه ي بهشتي مي آيد فرمودند بلي ديروز از براي او رسيده است سلمان مي گويد من هروله كنان خود را بدر خانه فاطمه رسانيدم آن مخدره چون مرا ملاقات كرد با چشم گريان فرمود اي سلمان بعد از وفات پدرم بر من جفا كردي و ترك ما نمودي عرض كردم يا سيدتي پدر و مادرم فداي شما باد كثرت حزن و اندوره بر مفارقت رسول خدا مرا خانه نشين كرد فرمودند اكنون داخل خانه شو سلمان مي گويد در آن وقت فاطمه با عبائي بود كه اگر سر مبارك را بان مي پوشانيد ساقهاي مباركش نمايان بود و اگر ساق را پوشانيدي سر منكشف شدي بالجمله معجر بر سر افكند و جلوس فرمود (و قالت يا سلمان اجلس واعقل ما اقول لمك اني كنت جالسه الامس في هذا المجلس و باب الدار مغلق وانا اتفكر في انقطاع الوحي عنا و انصراف الملائكه من منزلنا فاذا انفتح الباب من غير ان يفتحه احد فدخل علي ثلاث حوار لم يرالراؤن بحسنهن و لا كهيئتهن و لا نضارة وجوههن و لا ازكي من ريحهن فلما رايتهن قمت اليهن فقلت بابي انتن من اهل مكه ام من اهل المدينه فقلن يا بنت محمد لسنا من اهل مكه و لا من اهل المدينه و لا من اهل الارض جميعا غير اننا جوار من الحور العين من دارالسلام ارسلنا رب العزه اليك يا بنت محمد انا اليك مشتاقات پس فاطمه فرمود من از يكي از آنها كه بنظرم اكبر سنا بود سؤال كردم نام تو چيست گفت مقدوده گفتم از چه رو ترا مقدوده نام است گفت خداوند متعال مرا براي مقداد بن اسود كندي خلق فرموده بديگري گفتم نام تو چيست گفت زره گفتم تو در نظر من بسيار نبيله اي از چه رو اين نام داري گفت مرا براي ابي ذر غفاري صاحب رسول خدا خلق

ص: 136

كرده اند از سومي سوال كردم نام تو چيست فرمود مرا سلمي گويند قلت و لم سميت سلمي قالت انا لسلمان الفارسي مولي ابيك رسول الله قالت فاطمه ثم اخرجن لي رطبا ازرق ابر دمن الثلج و ازكي ريحا من المسك الازفر فقالت لي يا سلمان افطر عليه عشيتك فاذا افطرت به فجئني بنواه قال سلمان فاخذت الرطب فما مرورت بجمع من اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الا قالوا يا سلمان امعك مسك فقلت نعم فلما كان وقت الافطار افطرت عليه فلم اجد له عجما و لا نوي) روز ديگر كه شرفياب خدمت فاطمه شدم عرض كردم يا بنت رسول الله براي اين رطب هسته نيافتم فرمودند چنين است يا سلمان رطب بهشتي را هسته نباشد انما هو نخل غرسه الله في دارالسلام بكلام علمنيه ابي محمد كنت اقوله غدوه و عشية سلمان عرض كرد اي سيده ي من اين كلمات را بشود بمن تعليم فرمائي (فقالت ان سرك ان لايمسك اذي الحمي ما عشت في دارالدنيا فواظب عليه سلمان گويد پس آن حرز را فاطمه زهراء عليهاالسلام بمن تعليم فرمود و هي هذه بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله النور بسم الله النور النور بسم الله نور علي نور بسم الله الذي هو مدبر الامور بسم الله الذي خلق النور من النور الحمدلله الذي خلق النور من النور و انزل النور علي الطور في كتاب مسطور في رق منشور بقدر مقدور علي نبي محبور الحمدلله الذي هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و علي السراء والضراء مشكور و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سليمان مي فرمايد چون فاطمه اين حرز مبارك را با من بياموخت هزار كس افزون از مردم مكه و مدينه را بياموختم و آنها را از زحمت و تعب تب نجاة دادم به بركت اين دعا.

فرود شدن جامه به دعاي فاطمه

اين روايت از شيخ مفيد سبق ذكر يافت ولي آنچه را مجلسي از كتاب مراسيل نقل كرده چون با آن روايت تفاوت دارد و احتمال تعدد قضيه مي رود فلذا از نقل آن صرف نظر نكرديم مي فرمايد كه حسن و حسين را جامه ي كهنه و مندرس در بر بود چون عيد نزديك شد بخدمت مادر آمدند كه ديگر مردم از براي فرزندان خود جامهاي

ص: 137

نيكو دوخته اند آيا اي مادر از براي ما جامه ي در خور عيد خواهي دوخت فقالت يخاط لكما انشاءالله فرمود دوخته مي شود انشاءالله چون عيد برسيد جبرئيل دو پيراهن از حلل بهشت بنزد رسول خدا آورد آن حضرت فرمود اي برادر من جبرئيل اين چيست عرض كرد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام جامه ي عيد مي خواستند و او در پاسخ فرمود يخاط لكما انشاءالله خداوند نخواست آلايش كند كذب در سخنان فاطمه راه كند.

نزول مائده در قصه ي قطيفه

در بحار از كتاب سعد السعود سيد بن طاوس مرقوم داشته كه فرمودند من در تأليف محمد بن العباس بن مروان كه آيات مباركه قرآن كه در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و سائر اهل بيت نازل شده جمع كرده در آن تأليف اين حديث را مسندا از ابوسعيد خدري روايت مي كند مي گويد ملك حبشه قطيفه ئي كه با طلا بافته بودند براي رسول خدا بهديه فرستادند فقال رسول الله لاعطينها رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله رسول خدا فرمود اين قطيفه را بكسي بدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند اصحاب رسول خدا گردن كشيدند و نگران شدند كه در خور اين تشريف كدام كس خواهد بود اين وقت رسول خدا فرمودند علي كجا است چون عمار ياسر اين بشنيد شتاب زده بخدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و او را از قصه آگهي داده اميرالمؤمنين بخدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شد رسول خدا آن قطيفه را باميرالمؤمنين عطا فرمود (فخرج علي الي السوق فنقضها سلكا فقسمها بين المهاجرين والانصار ثم رجع الي منزله و ما معها منها دينار) قطيفه سه هزار دينار زر سرخ قيمت داشت آن حضرت تا گرفت بجانب بازار رفته و آن را رشته رشته نمود و بين فقراي مهاجر و انصار قسمت نمود با دست خالي بجانب خانه رفت روز ديگر رسول خدا او را ديدار كرد فرمود: يا اباالحسن اخذت امس ثلثه آلاف مثقال من ذهب فانا والمهاجرون والانصار نتغدي عندك غدا فقال علي: نعم يا رسول الله چون روز ديگر شد رسول خدا با جماعت مهاجر و انصار آهنگ سراي

ص: 138

علي عليه السلام نمودند و در بكوفتند علي عليه السلام بيرون شد و چهره مباركش از خجالت ديگر گون شده بود كه اكنون جواب رسول خدا را چه بگويم كه در خانه از قليل و كثير يافت نمي شود لاجرم رسول خدا وارد شد با جماعت مهاجر و انصار و مجلس كردند اميرالمؤمنين عليه السلام نزد فاطمه ي زهرا آمد ديد ظرفي از طعام مملو است كه بوي مشك از آن متصاعد است علي عليه السلام خواست آن را حمل كند چندان گران بود كه بمساعدت فاطمه آن جفنه را بلند كردند در نزد رسول خدا بزمين نهادند رسول خدا چون نظرش بر آن طعام بيفتاد بنزد فاطمه آمد فرمود (اي بنيه اني لك اني لك هذا قالت يا ابت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال رسول الله الحمدالله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي رائيت في ابنتي ما راي زكريا في مريم بنت عمران

ناله كردن فاطمه و بيرون كردن دستها را از كفن

ناله كردن فاطمه (ع) و بيرون كردن دستها را از كفن كه در محل خود بيايد

نازل شدن انواع ميوه هاي بهشتي

«يص» مي گويد از براي فاطمه ي زهراء موائد و فواكه بهشت در دنيا بسيار واقع شده نه يك مرتبه و ده مرتبه و اين قدر اخبار صحيحه در اين باب بدفعات عديده رسيده كه ذكر همه آنها باعث طول سخن است چنانچه ابوموسي در كتاب فضايل البتول روايت كرده از آن جمله گويد جبرئيل دو عدد انار و دو عدد به و دو عدد سيب از بهشت هديه بجهت اهل بيت عليه السلام آورد اهل البيت از آن مي خوردند و عود مي كرد و تمام نمي گرديد تا اين كه فاطمه طاهره وفات يافت انار و به تغيير يافت و بعد مفقود شد و دو سيب باقي ماندند با آن دو ريحانه ي رسول خدا فمن زارالحسين عليه السلام من مخلصي شيعتنا بالاسحار و جدريحها»

سيد هاشم بحراني در مدينه ي المعاجر مي فرمايد و لست ادري واحد او اثنين وقد

ص: 139

وقع الاختلاف في الروايه) لكن ما قبل اين حديث بقسم ديگر است كه هديه ئي كه نازل شد (كان فيه بطيخان و رمانتان و سفر جلتان و تفاحتان فتبسم النبي صلي الله عليه و آله و سلم و قال الحمدلله الذي جعلكم مثل خيار بني اسرائيل ينزل اليكم رزقكم من جنات النعيم و كان اهل البيت يأكلون منها و تعود حتي قبض رسول الله فتغير البطيخ فاكلوه فلم يعد و لم يزالوا كذلك الي ان توفيت فاطمه فتغير الرمانتان فاكلوه فلم يعد ولم يزالوا كذلك الي ان قتل اميرالمؤمنين فتغير السفر جل فاكلوه فلم يعد قال الحسين و بقي التفاحتان معي و مع اخي فلما كان يوم آخر عهدي بالحسن وجدت التفاحه عند رأسه وقد تغيرت فاكلتها و بقيت التفاحه الاخري).

ابن محيص روايت مي كند كه من مي شناختم آن سيب را كه از جناب امام حسين است. و من در لشكر عمر سعد بودم چون تشنگي بر آن جناب شدت نمود آن سيب را از آستين مبارك بيرون آورد و آن را بوئيد و برگردانيد در آستين مبارك خود پس هنگامي كه از اسب افتاد جستجو نمودم آن سيب را نيافتم اين است كه فرمودند ان الملائكه تلتذ بروايحها عند قبره عليه السلام عند طلوع الفجر و عند قيام النهار» و موائد نازله از بهشت بجهت انوار خمسه طيبه بسيار است كه فاطمه ي زهراء سلام الله عليها در آن سهيم و شريك بوده.

حديث رطب

«يص» روزي رسول خدا وارد شد بر فاطمه ي طاهره و فرمود اي فاطمه پدر تو امروز مهمان تو است فاطمه عرض كرد اي پدر همانا حسنين امروز از من غذا مي خواسته اند چيزي كه قوت آنها قرار بدهم نداشتم در آن حال رسول خدا سر بجانب آسمان نمود قدري نگذشت كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد علي اعلي سلامت مي رساند و مخصوص مي فرمايد شما را بدرود و اكرام و فرمان كرده است كه بعلي و فاطمه و حسنين بفرمائي چه ميوئي از ميوهاي بهشت ميل دارند رسول اكرم پيغام جبرئيل را رسانيد كه خداوند متعال بر گرسنگي شما مطلع شد اكنون مي فرمايد چه ميوه اي از بهشت ميل

ص: 140

داريد هر قسم كه مايل باشيد براي شما نازل خواهد شد پس ايشان ساكت شدند و حياء لرب العزه چيزي نگفتند پس حضرت حسين از جد بزرگوار و پدر عالي مقدار و برادر وفادار اجازه گرفت كه معين كند، همه اختيار را بدست حسين دادند عرض كرد يا جدا جبرئيل بفرمائيد كه ما ميل رطب داريم رسول اكرم فرمود خداوند دانست غرض ترا پس فرمود اي فاطمه برخيز و داخل خانه شو و حاضر نما آن چه را كه بجهت تو و ما فرستاده اند پس فاطمه داخل خانه شد ديد طبقي از بلور و در آن رطب تازه است و بر روي آن دستمالي از سندس سبز پوشيده پس فرمود رسول اكرم بفاطمه در حالي كه برداشته بود مائده را ان الله برزق من يشاء بغير حساب

و گرفت ظرف رطب را و در پيش روي خود نهاد و فرمود بسم الله الرحمن الرحيم و بك دانه رطب برداشت و در دهان حسين عليه السلام نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسين آن گاه دانه ي ديگر برداشت در دهان حسن نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسن سپس دانه ي ديگر برداشت در دهان فاطمه نهاد و فرمود هنيئا مرئيا لك يا فاطمه آن گاه دانه ي ديگري برداشت و گذارد در دهان اميرالمؤمنين عليه السلام و فرمود هنيئا مرئيا لك يا علي و از جاي برخواست و باز بر زمين جلوس فرمود و هر رطب كه اميرالمؤمنين تناول مي فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي گفت هنيئا مرئيا لك يا علي تا اين كه از تناول رطب فارغ شدند و مائده بآسمان بالا رفت فاطمه (ع) عرض كرد يا ابتا امروز امر عجيبي از شما مشاهده كردم در خصوص اين رطب و برخواستن شما و از مكرر گفتن هنيئا مرئيا لك يا علي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود چون رطب در دهان حسين گذاردم جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مرئيا لك يا حسين منهم متابعت آنها نمودم چون رطب در دهان حسن نهادم باز جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مريئا لك يا حسن چون رطب در دهان تو نهادم حوريان بهشت گفتند هنيئا لك يا فاطمه منهم با آنها موافقت كردم چون رطب در دهان علي نهادم نداي حق تعالي را شنيدم كه فرمود هنيئا مريئا لك يا علي از اين جهت براي احترام نداي پروردگار از جاي برخواستم و ايستادم چون رطب دوم و سوم را علي تناول كرد باز همان ندا را شنيدم كه حق تعالي فرمود يا محمد اگر تا قيامت رطب در دهان

ص: 141

علي بگذاري من مي گويم آن كلام را بدون انقطاع

احضار چهار نوع از طعام براي فاطمه

منقول از (مصباح الانوار) است كه فاطمه مريض شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعيادت او آمد و در نزد او بنشست و از حال او پرسش كرد (فقالت اني اشتهي طعاما طيبا فقام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي طاق في البيت فجاء بطبق فيه زبيب و كعك واقط و قطف عذب فوضعه بين يدي فاطمه)

يعني فاطمه عرض كرد طعامي نيكو مايلم رسول خدا بي تواني از جاي برخواست و از طاقي كه در خانه بود طبقي فرا گرفت و در پيش روي فاطمه بنهاد و آن طبق مملو از مويز و نان خشك و كشك و خوشه انگور بود سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست بر طبق نهاد و خداي را ياد كرد پس فرمود بخوريد بنام خداوند متعال اين وقت رسول خدا و علي و مرتضي و حسن و حسين از آن تناول فرمودند.

تكلم ناقه با فاطمه

(يص) فاضل نسفي صاحب تفسير كه يكي از مشاهير علماء عامه است مي نويسد كه ناقه ي غضباي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در وقت مردن با فاطمه تكلم كرد و عرض كرد اي دختر رسول خدا اينك بسوي پدر بزرگوارت رهسپار هستم اگر ترا پيغامي و حاجتي هست بفرما فاطمه از اين سخن سخت بگريست و سر ناقه را در دامن نهاد تا اين كه ناقه جان بداد فاطمه عبائي بآن ناقه پيچيد و فرمان كرد تا او را دفن كردند پس از سه روز آن مكان را شكافتند اثري از او نديدند)

(نسفي) بعد از نقل اين خبر گويد تكلم ناقه با فاطمه بعضي از كرامات فاطمه است براي اين كه آن ناقه تكلم نكرد مگر براي فاطمه و براي رسول خدا و آن ناقه با پيغمبر گفت يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صاحب من يك مرد يهودي بود مرا از خانه بصحرا مي برد و مي چرانيد و علفهاي صحرا مرا ندا مي كردند كه بنزد ما بيا و از ما تناول نما چه آن كه تو از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشي و چون شب مي شد درندگان صحرا بعضي بعض

ص: 142

ديگر را سفارش مي كردند كه بنزديك اين ناقه نرويد كه صاحب او رسول خدا محمد صلي الله عليه و آله و سلم خواهد بود.

حكايت طبق انار

(يص) و (مجالس المتقين) شهيد ثالث آخوند ملا محمد تقي قدس سره در مجلس سي و ششم مرسلا روايت كند كه روزي اميرالمؤمنين بر فاطمه ي زهرا وارد شد در حالتي كه مزاج شريف آن بانوي عصمت از صحت منحرف شده بود و در بستر افتاده بود حضرت سر آن معصومه را بدامن گرفت و فرمود اي فاطمه بفرما كه چه ميل داري از من بطلب آن معدن حيا و عفت عرض كرد يابن عم من چيزي از شما نمي خواهم حضرت اصرار فرمود فاطمه عرض كرد يابن عم پدرم بمن سفارش كرده كه از شوهرت علي هرگز چيزي خواهش مكن مبادا ممكن او نباشد و خجالت بكشد آن جناب فرمود اي فاطمه بحق من آنچه ميل داري بگو عرض كرد حال كه مرا قسم دادي اگر براي من اكنون اناري بدست بيايد خوب است آن حضرت برخواست و براي طلب انار از خانه بيرون آمد از اصحاب جوياي انار شد عرض كردند فصل او گذشته مگر آن كه چند يوم قبل بجهت شمعون يهودي از طائف چند دانه آوردند آن جناب خود بدر خانه ي يهودي رفته دق الباب كردند شمعون بيرن آمد ديد جناب اميرالمؤمنين اسدالله الغالب مي باشد عرض كرد يا علي چه باعث شد كه بدين جا تشريف فرما شديد حضرت فرمود شنيده ام چند دانه انار بجهت تو از طائف آورده اند آمده ام يك دانه خريداري بنمايم براي بيماري كه دارم عرض كرد يا علي چيزي از آنها باقي نمانده همه را فروختم آن جناب بعلم امامت مي دانست كه يكي باقي مانده از اين جهت فرمود برو فحص بنما شايد يكي باقي باشد كه تو مطلع نباشي عرض كرد از خانه خود مطلع هستم مي دانم كه نيست زوجه ي شمعون عقب در بود از حكايت مطلع شد گفت اي شمعون من يك دانه انار ذخيره نموده ام و در زير برگها پنهان كرده ام كه تو مطلع نيستي آن گاه انار را آورد و بدست آن حضرت داد آن جناب چهار درهم باو داد شمعون گفت قيمت او

ص: 143

نيم درهم است حضرت فرمود اين زن بجهت ذخيره اين انار را نگاه داشته شايد نفعي در نظر داشته سه درهم و نيم زايد از آن او باشد سپس آن جناب روانه بسوي خانه شد در اثناي راه صداي ضعيفي و ناله ي غريبي بگوشش رسيد باثر ناله رفت تا وارد خرابه گرديد ديد شخصي نابينا و مريض سر به بستر خاك نهاده مي نالد آن امام رحيم و رؤف نشست و سر او را در كنار گرفت و با كمال مهرباني فرمود اي مرد چه كسي و از كدام قبيله اي و چند روز است بيماري عرض كرد اي جوان صالح من مردي از اهل مداين مي باشم قروض بسيار پيدا كردم ناچار بكشتي نشستم و بجانب مدينه رهسپار شدم با خود گفتم بروم خدمت مولايم اميرالمؤمنين شايد آن حضرت چاره ي كار من بنمايد و قرض مرا ادا فرمايد حضرت فرمود اكنون چه ميل داري عرض كرد اگر يك دانه انار براي من پيدا مي شد ميل داشتم حضرت فرمود من يك دانه تحيه كردم براي بيمار عزيز خود ولي ترا محروم نمي كنم نصف آنرا بتو مي دهم پس انار را كم كم در دهان آن مريض ريخته تا تمام شد بيمار گفت اگر مرحمت بفرمائي و نصف ديگر را هم كرم بنمائي بسا باشد حال من خوب شود آن حضرت خجالت كشيد و با نفس خود خطاب كرد كه يا علي مريض در اين خرابه غريب و بي نوا و منقطع از همه جا برعايت اولي است شايد خداوند متعال براي فاطمه وسيله ي ديگري فراهم بنمايد سپس آن نيم ديگر را باو داد تا تمام شد با دست خالي از خرابه بيرون آمد آهسته بسوي خانه روان شد و سر بجيب تفكر فرو برده تا بدر خانه رسيد حيا كرد وارد خانه بشود با خود گفت از شكاف در نگاه كنم به بينم فاطمه در خواب است يا بيدار چون نظر كرد ديد فاطمه تكيه كرده است و طبقي از انار در پيش او است تناول مي نمايد آن حضرت بغايت مسرور شد سپس داخل خانه گرديد جون ملاحظه فرمود ديد آن طبق از انار اين عالم نيست چون احوال فاطمه را پرسيد عرض كرد يابن عم چون تشريف بردي زماني نگذشت كه من عرق صحت كردم ناگاه صداي دق الباب بگوشم رسيد فضه رفت شخصي را ديد بر در خانه طبقي انار بدست دارد و مي گويد اميرالمؤمنين اين را براي فاطمه فرستاده است.

ص: 144

فرو بردن دست خود را در ديگ

(در لمعة البيضا) شرح خطبه الزهراء «ع»

ص 18 تحت عنوان «الاشاره الي بعض معجزاتها» قال وقد كانت تدخل يدها في قدر العطام حين الغليان و تقلبها كالمغرفه» يعني بسيار اتفاق مي افتاد كه ديگ طعام هنگامي كه مي جوشيد آن مخدره دست مبارك را بجاي كمچه در ديگ مي گردانيد كه از سر رفتن ساكن شود.

تكثير طعام قليل

و نيز در آن كتاب گويد (و كانت تجعل رغيفين مع قطعه لحم في ظرف فظهر منها طعاما معطرا يشبع الخلق الكثير مع بقائه علي حاله) يعني آن خاتون دنيا و آخرت گاه مي شد كه دو گرده نان را با يك پاره گوشت در ميان ظرفي مي نهاد در حال طعامي معطر و خوش بو پديدار مي شد كه خلق بسياري از آن تناول مي كردند و باز بحال خود باقي بود و از آن چيزي كم نمي شد.

استشمام رائحة الجنة

و فيه قال كانت فاطمه انجب الوري من بين النساء ساطعا منها عطر الجنة و رائحتها من بين ثدييها و رسول الله كان يضع وجهه بين ثدييها كل يوم وليله يشمها و يلتذمن استشمامها و لذا كانت تسمي ريحانه نفس النبي و مهجتها و بهجتها» و هي مصداق قول الشاعر

صفاتك لاتحصي و نطقي عاجز

و يقصر الفاظي كما قال شاعر

و ان لباساخيط من نسج تسعه

و عشرين حرفا من معاليك قاصر

اثر طبع آقا فتح الله قدسي كه متخلص به فواد كرماني است

چه نورش در بسيط از عرش برين آمد

خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد

ص: 145

ز رش رحمت رب المشارق تافت بر عالم

چه زهرا را ظهور از رحمه للعالمين آمد

برشك آسمان طالع شد از روي زمين ماهي

كه از شرم خورشيد خاكسترنشين آمد

هويدا گشت بر چرخ نبوت كوكبي تابان

كه مهرش مشتري چون زهره بر ماه جبين آمد

ز عرش كبريا بر فرش چون نورش هويدا شد

ملايك در طوافش از يسار و از يمين آمد

چه از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر

هزاران آفرين بر نقش از جان آفريد آمد

زني مانند اين مادر پسر ناورد يا دختر

در اين ام العوالم تابنات آمد بنين آمد

جمالي در تجلي آمد از پيراهن امكان

كه صد خورشيد و ماهش جلوه گر از آستين آمد

صدفها بحر امكان پروريد از لؤلؤ مكنون

كه تا يك درج او را درج در در ثمين آمد

مگر ام الكتاب است اين بتول از وحي سبحاني

كه نسلش محكمات آيات قرآن مبين آمد

بتول آئينه شد آئينه ي اوصاف يزدان را

چنان آئينه را آئينه در عالم چنين آمد

نجويند اهل بينش استعانت جز بنور او

كه در هر ورطه پوزش مستعان و مستعين آمد

ملايك را از آن شد سجده واجب بر گل آدم

كه اين نور خدا را جلوه اند رماء و طين آمد

يقين بر حق ندارد هر كه شك در حق او دارد

بلي حق اليقين از دولت عين اليقين آمد

ولايش آب حيوان است جاري در عروق دل

حيوة جان انساني از اين ماه معين آمد

خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از خامس

بشوق پايبوسش ز آسمان روح الامين آمد

ز حسن طلعتش افتاد عكسي آفرينش را

ز عكس روي او پيدا بهشت و حور عين آمد

نمود از سايه ي قدش تجلي نخله ي طوبي

بيانات لبش نهرين و شيرانگين آمد

چنان از ماه رويش روشن آمد ظلمت غبرا

كه گوئي بر زمين مهر از سپهر چارمين آمد

كنيزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقيسي

غلامش را سليمان بنده ي تاج و نگين آمد

بحق فرمود الحق قرة العينش رسول حق

كه حق بين نور او در چشم خير المرسلين آمد

در اوصاف كمال او همين كافي است بر دانا

كه اين دوشيزه را شوهر اميرالمؤمنين آمد

فؤاد از جان و دل چون دوست دار آل احمد را

بسمع جان اهل دل كلامش دل نشين آمد

و له ايضا

منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را

نمود از مشرق ابداع تابان نور زهرا را

ص: 146

چه از برج نبوت مشرق آمد چهر اين كوكب

ز نور جلوه روشن كرد عقبي را و دنيا را

در اين مشكوة ناسوتي از اين مصباح لاهوتي

منور كرد يزدان روي ماه و چهر زيبا را

از اين دختر كه با دست خدا شد پايه اش محكم

بر آدم تا ابد فخر و شرف باقي است حوا را

از آن رو خوانده احمد نور چشم و چشمه نورش

كه پيش از آفرينش نور بود آن چشم بينا را

در اين ام العوالم زاد از وي علم هر عالم

كه مادر بود پيش از طفل عالم عقل دانا را

شد از بحر نبوت گوهري تابان كه انوارش

چراغ ليل در نه كشتي آمد هفت دريا را

هنوز اين نقش كاف و نون بدي در علم حق مكنون

اگر بر دفتر امكان نمي زد مهر امضا را

نقاب افكند بر چهرش فلك چون ديد كاين كوكب

برد از جلوه رونق آفتاب عالم آرا را

بچهرش پرده بست و عالم از چهرش منور شد

بهر كس بنگرد سيماست آن نايده سميا را

شهود و غيبش از پاكي ز اوصاف نبي حاكي

در اين آئينه خوش ديدي محمد روي زيبا را

سزاوار است گر مريم كنيزش را كنيز آيد

و يا بهر غلامش گر غلام آرد مسيحا را

ز نورش تافت از خلقت حجب يكذره بر موسي

درآمد منصعق موسي چه مندك يافت سينا را

و له ايضا

تا مادر دهر زاده فرزند و نژاد

صد گونه پسر چو انبيا زاد و نهاد

دختر كه نبي شود نه پرورد جهان

چون برتر از انبياء يكي فاطمه زاد

عالم صدف است و فاطمه گوهر او است

گيتي عرض است و اين گهر جوهر او است

در قدر و شرافتش همي ن بس كه ز خلق

احمد پدر است و مرتضي شوهر او است

اين نيره آن كوكب ظلمت سوز است

كز پرتو او مهر جهان افروز است

خورشيد منير حشر چون ظلمت اوست

فرمود محمد كه قيامت روز است

ص: 147

هر عقل كه از معرفتش آگاهست

در هر دو جهانش بحقيقت راه است

اين طرفه مقام را بهر كس ندهند

كاين قدر و شرف ذلك فضل الله است

ايزد چه سرشت طنيت زهرا را

پرورد صفات دره ي بيضا را

زان دره كه داشت رنگ بيضا بجمال

آورد بجلوه لؤلؤ حمرا را

اثر طبع بعضي محبين

علت غائي اين كون و مكان داني كه كيست

موجب ايجاد اين خلق جهان داني كه كيست

جان پنهان شده در جسم جهان داني كيست

نقطه ي دائره ي عز و شرف داني كيست

فاطمه مظهر اجلال خدا جل جلال

فاطمه عصمت كل كنز خفي ازلي

فاطمه عالمه بر هر چه خفي بود و جلي

فاطمه روح نبي همسر و همتاي ولي

فاطمه عاليه اي گر نبدش زوج علي

فرد و بي مثل بد او همچه خداي متعال

كاف و نون را تو بدان از كرم فاطمه بود

نون از حرف نخست از نعم فاطمه بود

گل آدم ز تراب قدم فاطمه بود

نفحه روح در آدم زدم فاطمه بود

ورنه آدم شدنش تا بابد بود محال

طاير فكر كه از منظر عنقا گذرد

بيكي پر زدن از گنبد خضرا گذرد

و ربكاخ شرف زهره ي زهرا گذرد

تيز و تك مي شود او تا كه ز دريا گذرد

همچه پروانه از او پاك بسوزد پر و بال

خوب گشند پس از مرگ پدر دلجويش

كه زدندي زجفا سيلي كين بر رويش

بشكستند چه از تخته در پهلويش

شد سيه از الم سوط عدو بازويش

چون دهم شرح كه دل خون بود و ناطقه لال

ص: 148

اختر طوسي گويد

شاه مردان گر نبودي شوهر خيرالنساء

در جهان مردي نبودي همسر خيرالنساء

كرده حوران جنان را از كرم پروردگار

روز و شب از جان و دل فرمان بر خيرالنساء

مريم و حواء و هاجر ساره و هم آسيه

خويشتن را مي شمارد خادم خير النساء

درة البيضاء زهراء بود عذراء بتول

بهترين القاب ذات اطهر خير النساء

عاصيان را از جهنم آورد بي شك برون

روز محشر ريشهاي چادر خيرالنساء

چونكه دنيا پيش چشمش قدر و مقداري نداشت

جامه پشمينه بود اندر بر خيرالنساء

همچه ماه نو ضعيف و زار و لاغر گشته بود

از وجود محنت و غم پيكر خيرالنساء

فاطمه و زهد و خشيت او از حق تعالي

(ابوجعفر) قمي در كتاب (زهد النبي) و ديگران روايت كردند كه چون اين آيه شريفه (و ان جهنم لموعدهم اجمعين لهاسبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم نازل گرديد بكي رسول الله بكاء عاليا و بكت اصحابه من بكائه و لم يدروا ما نزل به جبرئيل و لم يستطع احدان يكلمه و كان رسول الله اذا رأي فاطمه فرح بها فانطلق سلمان الي باب بيت فاطمه ليخبرها عن القصه فوجد بين يديها شعيرا و هي تطحنه و يقول و ما عند الله خير و ابقي و عليها شملة صوف قد خيطت في اثني عشر مكانا من السعف فاخبرها بخبر النبي و ما نزل به جبرئيل فنهضت فاطمه والتفت بالشمله المرقعه و قال ان نبات كسري و قيصر لفواالسندس والحرير و ابنه محمد لها شمله صوف خيطت في اثني عشر مكانا من السعف فدخلت فاطمه علي رسول الله و سلمت عليه و قالت يا ابتاه ان سلمان تعجب من ثوبي فوالذي بعثك بالحق مالي و لعلي منذ خمس سنين الا مسك كبش معف عليها بالنهار بعيرنا و اذا كان الليل افترشناه و ان مرفقتنا لمن ادم حشوها ليف فقال النبي يا سلمان ان ابنتي لفي الخيل السوابق قالت فاطمه يا ابت فديتك ما الذي ابكاك فاخبرها بما نزل به جبرئيل فلما سمعت فاطمه بكت حتي سقطت علي وجه الارض و هي تقول

ص: 149

الويل ثم الويل لمن دخل النار فلما سمع سلمان بكي و قال ياليتني كنت كبشا لاهلي فاكلوا لحمي و مزقوا جلدي و لم اسمع بذكر النار فلما سمع ابوذر، بكي و قال ياليت كانت امي عاقرا و لم تلدني و لم اسمع بذكر النار فلما سمع مقداد بكي و قال ياليتني كنت طائرا في القفار و لم يكن علي حساب و لاعقاب و لم اسمع بذكر النار فلما سمع اميرالمؤمنين عليه السلام بكي و قال يا ليت السباع مزفت لحمي و ليت امي لم تلدني و لم اسمع بذكر النار ثم وضع يده علي رأسه و جعل يبكي و يقول و ابعد سفراه واقلة زاداه في سفر القيامة يذهبون و في النار يتخطفون و باكاليبها يتحلقون مرضي لايعاده مريضهم جرحي لايداوي جريحهم و اسري لايفك اسيرهم من النار ياكلون و منها يشربون و بين اطباقها يتقلبون و بعد لبس الكتان مقطعات النار يلبسون و بعد معانقه الازواج مع الشياطين مقرنون.

حاصل ترجمه اين حديث شريف اين است كه چون آيه ي مذكوره نازل گرديد رسول خدا بصداي بلند سخت بگريست چندان كه صحابه از گريه ي رسول خدا همه بگريستند و جهت اين شدت گريه را نمي دانستند و از هيبت نبوت جرئت سوال هم نداشتند بالاخره از سلمان فارسي درخواست كردند كه او سؤال بنمايد سلمان چون مي دانست كه رسول خدا هرگاه فاطمه را ملاقات بنمايد خوشحال و مسرور مي شود فلذا بدر خانه فاطمه آمد كه او را از قصه آگاه بنمايد از شكاف در نگاه كرد ديد مقداري جو در نزد فاطمه است كه آن را آسيا مي نمايد و اين آيه شريفه را قرائت مي نمايد (و ما عندالله خير وابقي) آنچه در نزد خداست بهتر و پاينده تر است سلمان بديد فاطمه در آن حال عبائي بر خود پيچيده است كه دوازده جاي او را با ليف خرما خياطي كرده اند سپس سلمان فاطمه را از قصه آگاه گردانيد آن مستوره كبري بمحض شنيدن از جابر خواست و همان چادر نام برده را بر سر كرد و از خانه بيرون آمد سلمان چون اين بديد سيلاب اشك او جاري شد و با خود مي گفت دختران پادشاه فارس و روم در ميان لباسهاي مخمل و ابريشم غوطه مي خورند و جامهاي زر تار در بر مي نمانيد و اينك دختر سيد پيغمبران چادري بر سر كرده است كه دوازده جاي او را با ليف خرما خياطي كرده اند فاطمه از گفتار سلمان مطلع گرديد چون بنزد پدر بزرگوار خود رسيد سلام كرده

ص: 150

جواب شنيد عرض كرد اي پدر بزرگوار سلمان بچادر مرقعه ي من نظر مي كند گريه مي كند بحق آن خدائي كه ترا براستي بخلق مبعوث گردانيده است كه اكنون پنج سال است من در خانه ي علي زندگاني مي كنم يك پوست گوسفندي است كه در روزها شتر آبكش خود را بر وي آن پوست علف مي دهيم و شبها آن را فرش خود قرار مي دهيم و بالشي از پوست درست كرده ام كه آن را از ليف خرما بجاي پنبه پر كرده ام رسول خدا متوجه سلمان شده فرمود اي سلمان همانا دانسته باشي كه دختر من فاطمه در جمعيت و دسته سابقين است) يعني السابقون السابقون اولئك المقربون فاطمه از مقربين است كه سبقت در جميع خيرات و فضائل تشريعي دارد و در همه آنها پيش قدم است اصلا نظر بزخارف دنيا ندارد

بالجمله عرض كرد اي پدر بزرگوار جانم فداي تو باد چه چيز شما را بگريه درآورده است رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه را خبر داد بآنچه جبرئيل از جانب خداوند جليل آورده است فاطمه بمحض شنيدن صيحه ئي بزد و بروي زمين افتاد و با آه و ناله و مي فرمود واي پس واي بر كسي كه داخل آتش بشود سلمان چون اين بگوش او رسيد گريست و همي گفت اي كاش من گوسفندي بودم كه اهل من مرا مي كشتند و گوشت مرا مي خوردند و پوست مرا پاره مي كردند و نام آتش نمي شنيدم چون ابوذر اين آيه بنشيد بناليد و بگريست و همي گفت اي كاش مادر من عاقر بود و مرا نمي زائيد و من نام آتش جهنم نمي شنيدم چون مقداد اين آيه بشنيد بگريست و با ناله و عويل همي گفت اي كاش من مرغي در بيابان بي آب و علفي بودم كه بر من حسابي و عذابي نبود و نام جهنم نمي شنيدم چون اميرالمؤمنين عليه السلام اين آيه بشنيد بگريست و فرمود كاش مادر مرا نزائيده بود اي كاش درندگان بيابان مرا پاره پاره مي كردند و نام آتشي نمي شنيدم سپس دست مبارك بر سر خود نهاد و سيلاب اشك از ديدگان حق بينش بر خسار روشن تر از ماهش متراكم گرديد و همي با ناله و آه مي فرمود آه از اين كمي زاد و طول مسافت آه از اين سفر قيامت كه بايد آن را طي كرد آه از كساني كه در آتش جهنم وارد مي شوند مريضاني خواهند بود كه كس آنها را عيادت و ديدن ننمايد زخم

ص: 151

داراني هستند كه كسي بجراجت آنها مرحم نخواهد گذاشت اسيراني هستند كه از قيد اسيري رهائي نخواهند داشت اكل و شرب آنها ز قوم و حميم جهنم خواهد بود و مي پوشانند بر آنها از پاره هاي آتش و پس از اينكه با زنان سيم تن هم سر و هم بستر بودند در جهنم با شياطين هم نشين خواهند بود)

و نيز در اخبار شفاعت بيايد كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر فاطمه وارد شد ديد گريان است رسول خدا سبب سؤال كرد عرض كرد يا ابتاه بخاطر آوردم روز قيامت را كه مردم برهنه محشور مي شوند از اين جهت گريان شدم

وم نيز بعد از اين تحت عنوان اخبار سول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از مصائب فاطمه بيايد كه فاطمه در محراب عبادت از خوف و خشيت الهي بندهاي بدنش مي لرزيد الخ

مؤلف گويد لايخفي كه فرق است بين خوف و خشيت در مجمع البحرين در لغت خشي از محقق طوسي نقل فرموده كه معني خوف آن متألم شدن نفس است بجهت انتظار او از عذابي كه سبب آن را ايجاد كرده است يعني مرتكب معاصي شده است و تقصير در طاعت نموده است و اين قسم از خوف براي اكثر از مردم حاصل مي شود با تفاوت مراتب و شدت و ضعف آن در مراتب ايمان مردمان

اما خشيت آن حالتي است كه عارض مي شود بر اولياء خدا هنگامي كه نفس ايشان متوجه بعظمت و جلالت و هيبت ذات احديت مي شود در آن وقت اين حالت او را دست مي دهد كه مبادا حاجبي بين محبوبش پيدا بشود و اين حالت حاصل نمي شود مگر از براي كسي كه مطلع بر عظمت كبريائي بوده باشد و لذت قرب را چشيده باشد از اين جهت خداي تعالي مي فرمايد انما يخشي الله من عباده العلماء پس خشيت خوف خاصي است كه گاهي اطلاق خوف بر او مي شود»

پس بايد دانست كه خوف فاطمه زهرا و سائر ائمه هدي «ع» از اين سنخ است نه آن كه بواسطه اين است كه كوچكترين معصيتي از آنها سر زده باشد ترك اولي هم از آنها سر نمي زد.

و ينز ثقه الاسلام كليني در كافي سند بجابر بن عبدالله انصاري مي رساند كه

ص: 152

فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آهنگ سراي فاطمه نمود من در ملازمت او بودم چون بدر خانه رسيدم آن حضرت در خانه را باز كرد و گفت السلام عليكم، فاطمه جواب سلام باز داد رسول خدا فرمود اجازه مي دهي داخل بشوم فاطمه عرض كرد داخل شويد كه با شما است بركت و رحمت حضرت فرمود با هر كس با من است عرض كرد كيست با شما فرمود جابر عرض كرد جابر داخل نشود حضرت سبب سؤال نمود فاطمه گفت (1) براي من سرپوشي كه خود را بأن مستور دارم نيست حضرت فرمود زيادي ملحفه ي خود را بر سر خود به بند پس فاطمه چنان كرد و رسول خدا با جابر داخل شد الخ)

بالجمله خوف و خشيت و زهد، آن مستوره ي كبري فاطمه زهرا از عناوين گذشته و آية كالنور علي شاهق الطور است شمس تابان احتياج بأن ندارد كه با انگشت بسوي او اشاره بشود و حقيقت زهد و خشيت و عبادت، در نزد فاطمه زهرا است (ع)

ذكر چند آيه كه در شأن فاطمه مأولست

اول در سوره ي (والضحي) مي فرمايد «و لسوف يعطيك ربك فترضي»

در صافي و مجمع البيان و تفسير نهاوندي ذكر كرده اند (2) كه رسول خدا بر فاطمه وارد شد ديد آن مخدره عبائي كه از پشم شتر بود بر خود پيچيده و با دست مبارك دستاس مي گرداند و با دست ديگر فرزندش را در آغوش كشيده شير مي دهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن منظره حزن آور را كه بديد بگريست فرمود اي فاطمه تلخي زندگاني دنيا چند روزي بيش نيست بر آن صابر باش كه حلاوت آخرت در پيش است خداي تعالي بر من نازل فرموده اين آيه ي مباركه را (ولسوف يعطيك ربك فترضي)

و ابن شهر آشوب در مناقب نيز اين روايت را نقل كرده و گفته كه فاطمه فرمود الحمدلله علي نعمائه والشكر علي آلائه سپس آيه نازل گرديد يعني فرداي قيامت چندان


1- ليس علي قناع فقال يا فاطمه خذي فضل ما حفتك و قنعي بها راسك ففعلت.
2- دخل رسول الله علي فاطمه و عليها كساء من ثلة الابل و هي تطحن بيدها و ترضع ولدها فدمعت عينا رسول الله لما ابصرها فقال يا بنتاه تعجلي مرارة الدنيا بحلاوة الآخرة فقد انزل الله علي ولسوف الآيه فقالت يا رسول الله الحمدلله علي نعمائه والشكر علي آلائه.

ص: 153

ازامت تو در شفاعت فاطمه داخل بشوند كه تو و فاطمه راضي و خوشنود بشويد.

دوم در سوره ي الم سجده در آيه ي 16 (تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون

يعني شبها هنگامي كه همه ي مردم در خواب خوشند از بستر خواب پهلو جدا نموده و بر پا براي عبادت ايستند و پروردگارشان را بخوانند و نماز كنند از روي بيم از عذاب آخرت و اميدواري بثواب و تفضلات الهي در آن عالم و از آن چه ما بآنها داده ايم از مال و ساير نعمتها بديگران بخشش بنمايند.

(يص) اين آيه در شب زفاف فاطمه نازل گرديد حضرت امير مي فرمايد در شب زفاف زماني نگذشت كه فاطمه ي زهرا برخواست و چراغ را خاموش كرد از شدت حيا و حجاب، اسماء گفت چندان نور وضياء از جمال عديم المثال آن دو بزرگوار تابنده و درخشنده بوند كه خانه روشن و منور گرديد حضرت امير فرمود كه در دفعه اولي چون بر رخساره ي زهرا نظر انداختم هيبتي در دل من قرار گرفت كانه رسول خدا را ديدم و آن مخدره در حسن صورت و استقامت قامت و راه رفتن و سهم گفتن اشبه ناس به پدر بزرگوارش بود آنگاه اسماء گويد: حضرت امير از فاطمه اذن خواسته تا بجهت اداء شكر نعمت پروردگار بنماز و ذكر و دعا مشغول شود فاطمه زهرا اذن داد و خود نيز مشغول بنماز گرديد و از براي احياء آن شب آيه ي مذكوره نازل گرديد.

سوم- در سوره ي (الرحمن) مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان فباي آلاء ربكما تكذبان يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان)

بحرين فاطمه ي زهراء و علي مرتضي است فاطمه بحر نبوت ون علي بحر و لايت برزخ رسول خدا است لؤلؤ امام حسن است مرجان امام حسين است سلام الله عليهم.

و مرج در لغت صحراي علف زار است و بمعني ارسل نيز آمده است يعني رها كرد و دو دريا را و در تفاسير وجوهي باختلاف در معني دو دريا بنظر رسيده است يكي آنكه مقصود از بحرين درياي شيرين و شور است كه يك ديگر را ملاقات مي نمايند و مخلوط با هم نمي شوند (هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج) و از غرائب تساوي سطحين دو دريا

ص: 154

است كه با هم مماس است و با اين وصف هيچ يك بر ديگر غالب نمي شود و مختلط نمي گردد و بعض ديگر گفته اند درياي فارس و روم است كه خداوند متعال هر دو را را رها كرده است كه به بحر محيط داخل مي شوند و هر يك در جنب محيط خليج هستند.

يا مراد دو نهر است كه داخل درياي شور مي شوند و فراسخي طي مي كنند و طعم آنها تغيير مي كنند و بعضي گويند مراد دو درياي آسمان و زمين است كه برزخ اين دو دريا ابر است كه مانع از نزول درياي سماويه و صعود بحر ارضي است.

و بعضي گويند مراد از بحرين دنيا و آخرت است و برزخ قبر است.

و بعضي گفته اند كه مراد بحر خوف و رجا است.

و بعضي گفته اند «بين العبد والرب بحران عميقان احدهما بحر النجات و هوالقرآن العظيم والثاني بحر الهلاك و هوالدنيا من ركن اليها هلك»

مؤلف گويد: اين تفاسير با هم منافات ندارد و هر يك از مصاديق بحر است چون اطلاق بحر برشئي واسع و كثير مي شود چنان چه مي گويند بحرالعلوم بحر الجود «وانما سمي البحر بحرالسعته» علامه ي كراجكي در كنز الفوائد از جابر بن عبدالله الانصاري و از حضرت صادق حديث كند كه مراد از بحرين علي و فاطمه مي باشند و لايبغي علي علي فاطمه و لايبغي فاطمة علي علي و مراد از لؤلؤ و مرجان حسن و حسين مي باشند.

و ضحاك از ابن عباس نقل نموده كه مراد بينهما برزخ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و آن حضرت در شب زفاف فرمود مرحبا ببحرين يلتقيان.

(و مجلسي) در بحار از ابوذر غفاري روايت كرده كه مراد از بحرين و لؤلؤ و مرجان اين چهار نفرند سپس فرمود كيست مثل اين چهار نفر علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) دوست نمي دارد آنها را مگر مؤمن و دشمن نمي دارد آنها را مگر كافر پس بوده باشيد مؤمنين بسبب محبت باهل بيت (ع) و نبوده باشيد كفار بسبب دشمني و بغض اهل بيت كه هر كه چنين باشد مصير او آتش جهنم خواهد بود «و اين قول ابوذر و سلمان و سعيد بن جبير و سفيان ثوري و جمعي از صحابه و تابعين است كه گفته اند: ان البحرين علي و فاطمه بينهما برزخ محمد يخرج منهما الؤلؤ والمرجان الحسن

ص: 155

والحسين و لاغر و لا يكونا بحرين لسعة فضلهما و نشر خيرهما فان البحر انما سمي بحرا لسعته»

چهارم- سوره ي ابراهيم آيه ي 29 (الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون)

وجوهي چند در معني شجره طيبه روايت كرده اند كه يكي از وجوه نخله است و ديگر درختي است در بهشت و يكي ديگر وجود مقدس نبوي است و اخبار معتبره از طريق شيعه و سني در قول اخير در كتب فريقين بسيار است.

يكي روايت ابن عباس است كه جبرئيل امين بحضرت رسول عرض كرد «انت الشجرة و علي غضنها و فاطمه ورقها والحسن والحسين ثمارها» و مراد از كلمه ي طيبه كلمه ي توحيد لا اله الا الله است يا ايمان يا هر كلامي كه خداوند سبحان بدان امر بطاعت فرموده و در حديث «معاني الاخبار» فاطمه ي زهرا را بمثابه غصن فرموده و علي رافرع و حسنين را ثمار گفته و در كتاب «بصائر الدرجاب» در يك روايت ديگر در همين بصائر فرموده انا جزرها اي اصلها و علي زروها و فاطمه فرعها والائمه اغصانها و شيعتهم اوراقها

يعني رسول خدا فرمود من بيخ اين درخت باشم و علي تنه اين درخت است و فاطمه فرع و لقاح او است و ائمه (ع) شاخهاي او و شيعيان برگ او مي باشند و در صافي چند روايت نقل مي فرمايد در بعضي از آنها مي فرمايد شاخه ي آن درخت فاطمه است و ميوه آن ائمه است و برگ آن شيعيان ايشان است هرگاه فرزندي از شيعه متولد شود برگي بر او اضافه شود و هرگاه شيعه اي بميرد از او ساقط شود.

و صدوق در اكمال مي فرمايد معني تؤتي اكلها كل حين علم ائمه است كه در هر سال مردمان از اطراف از دور و نزديك از علوم آنها برخوردار مي شوند

پنجم- قوله تعالي (هو الذي خلق من الماء بشرا و جعله نسبا و صهرا)

كه در تحت خطبه ي نكاح از عنوان تزويج سبق ذكر يافت شرح اين آيه ي شريفه در سوره ي فرقان آيه ي 56.

ص: 156

در تفسير صافي در ذيل آيه ي مذكوره از مجمع البيان نقل مي كند كه ابن سيرين گفته آيه ي شريفه نازل شده است در حق رسول خدا و علي مرتضي كه تزويج كرد فاطمه را بعلي بن ابي طالب عليه السلام و او پسر عم و شوهر دختر اوست و مراد از نسب صهر ايشانند)

ششم- آيه ي (الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون) در سوره ي آل عمران آيه ي 178 و نيز در سوره ي نساء آيه ي 104 قوله تعالي (فاذا قضيتم الصلوه فاذكرو الله قياما و قعودا و علي جنوبهم) هر دو آيه در شأن علي و فاطمه عليهماالسلام است (يص)

هفتم- در سوره آل عمران آيه ي (193) قوله تعالي (فاستجاب لهم ربهم اني لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثي بعضم من بعض)

در ذيل عنوان هجرت فاطمه از مكه بمدينه گذشت كه آيه ي مذكوره در شان علي و فاطمه زهرا عليهماالسلام است كه در بعضي از منازل تا صبح مشغول عبادت بودند

هشتم- (و آت ذا القربي حقه)ذي القربي فاطمه ي زهرا است كه در قصه فدك بيايد

نهم- سوره ي شوري آيه ي 22 (قلا لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنه نزد له حسنا ان الله غفور شكور)

در صافي عده ي رواياتي نقل مي كند كه مراد از محبت و مودت محبت علي عليه السلام و فاطمه (ع) و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است و مراد از حسنه ايضا مودت آل پيغمبر است و در مجمع البيان از ابن عباس حديث كند كه چون اين آيه ي شريفه نازل گرديد از آن حضرت سؤال كردند كه يا رسول الله اين جماعت كيانند كه خداي تعالي محبت آنها را بر ما واجب گردانيده است فرمود علي و فاطمه و حسن و حسين (ع)

و نيز آن حضرت فرمود كه خداي تعالي پيغمبران را از اشجار متعدده خلق فرمود و مرا با علي از يك شجره آفريده من اصل آن شجره و علي فرع او است و فاطمه لقاح آن و حسن و سحين ميوه آن و شيعيان ما برگهاي او باشند پس هر كس بشاخه اي از آن درخت دست بزند هر آينه از اهل نجات است و هر كس از او بركنار باشد هر آينه از اهل هلاكت و مأوي او جهنم است و اگر بنده اي از بندگان خدا بين ركن و مقام

ص: 157

هزار سال عبادت خدا بنمايد پس هزار سال ديگر پس هزار سال ديگر تا بدنش مثل پوست خشكيده بشود و محبت آل پيغمبر نداشته باشد برو در آتش جهنم افتد.

دهم در سوره ي بقره آيه ي 263 (مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مأة حبة والله يضاعف لمن يشاء) مثل آن چنان كساني كه اموال خود را در راه خدا طلبالمرضات الله انفاق مي نمايند مثل هما زارع را ماند كه يك حبه گندم زير خاك مي كند چون سبز مي شود هفت خوشه مي دهد و هر خوشه صد دانه گندم در او هست كه يك دانه هفت صد دانه مي شود و اگر خدا مشيتش قرار بگيرد زيادتر مي كند (و مراد از حبه فاطمه زهراست و در تفسير نهاوندي گويد كه بعضي از اهل سنت روايت كرده اند كه امام حسن ميل بطعام داشت و در خانه چيزي يافت نمي شد پيراهن فاطمه را بشش درهم بفروخت سائلي سؤال كرد همه را بآن سائل بداد الخ اين وقت اين آيه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل گرديد

يازدهم- (ذلك الدين القيم) در خصائص گويد دين قيم حب فاطمه است و نظائر آن در قرآن بسيار است رجوع بتفاسير لازم است مؤلف گويد البته تا حب فاطمه نباشد دين قيم نمي شود چنانچه در ذيل آيه ي 9 جهت آن بيان شد كه بدون ولاي ايشان عمل نتيجه اي ندارد.

دوازدهم- در سوره ي والليل آيه ي 3 قوله تعالي (و ما خلق الذكر والانثي) در تفسير صافي از مناقب ابن شهر آشوب نقل مي كند كه امام باقر عليه السلام فرمود الذكر امير المؤمنين والانثي فاطمه (ع)

سيزدهم- در سوره ي حشر آيه ي 9 (و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون)

يعني مقدم مي دارند برادران ديني خود را بر نفسهاي خود و انفاق مي كنند طعام خود را بر آنها ولو شدة حاجب بأن طعام داشته باشند و كسي كه نگه بدار و حفظ كند بخل خود را يعني در مال خود بخل نكند ايشان رستگارانند.

صدوق در امالي روايت كرده كه مؤمني بحضور پيغمبر آمد و اظهار گرسنگي كرد و آن حضرت بخانه زنهاي خود فرستاد كه اگر خوراكي دارند براي آن گرسنه بفرستند

ص: 158

همه جواب دادند كه چيزي جز آب نداريم آن حضرت در ميان اصحاب فرمود كيست كه اين گرسنه را سير كند اميرالمؤمنين عرض كرد كه من او را سير كنم بعد رفت بخانه و بحضرت صديقه فرمود اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه در خانه از خوراكي داري عرض كرد بقدر شام امشب خودمان داريم ولي آن گرسنه را بر خود مقدم مي داريم سپس اميرالمؤمنين فرمود بچه ها را خواب كن و چراغ را خاموش بنما آن گرسنه را از غذاي خود سير كردند چون صبح اميرالمؤمنين عليه السلام بنزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد آيه نازل گرديد.

چهاردهم- سوره ي هل اتي علي الانسان حين من الدهر الآيات، اتفاقي اهل سنت و جماعت است كه اين سوره درباره ي فاطمه و علي و حسن و حسين نازل گرديده و ما در اينجا فقط اكتفا بعبارت زمخشري مي نمائيم در كشاف در تفسير سوره هل اتي ص 239 از ابن عباس روايت كرده كه حضرت امام حسن و امام حسين مريض شدند رسول خدا با جماعتي بعيادت آمدند بعضي از آن جماعت گفتند يا علي اگر نذري براي شفاي فرزندان خود بنمائي مناسب است آن حضرت با فاطمه ي زهراء و فضه ي خادمه نذر كردند كه هرگاه آن دو بزرگوار صحت يافتند سه روز روزه بگيرند چون شفا يافتند چيزي در خانه نبود اميرالمؤمنين بنزد شمعون خيبري يهودي آمد و سه صاع جو قرض گرفته فاطمه آن را آرد كرده پنج قرصه ي آن را طبخ نموده وقت افطار مسكيني در، خانه سؤال نمود اميرالمؤمنين نان خود را بسائل داد فاطمه ي زهرا و حسن و حسين و فضه ي خادمه باميرالمؤمنين اقتدا كردند و تماما نان خود بسائل داد و بآب افطار كردند شب دوم چون خواستند افطار بنمايند يتمي در خانه آمد سؤال كرد هر پنچ نفر نان خود بسائل دادند و بآب افطار كردند و ايضا شب سوم هر پنج نفر نان خود باسيري دادند كه آمد بدر خانه سؤال كرد و بآب افطار كردند چون صبح روز سوم شد اميرالمؤمنين دست حسنين را گرفت و بخدمت رسول خدا آمد و هر دو همانند جوجه مرغ بر خود مي لرزيدند رسول خدا از ديدار آنها سخت شكسته خاطر گرديد بخانه فاطمه آمد ديد آن مخدره در محراب عبادت شكم او به پشت خشكيده و ديده هاي حق بينش بگودي فرو رفته در آن حال جبرئيل نازل شد و

ص: 159

عرض كرد هنيأ لك يا رسول الله خذ هذه السوره سپس سوره ي هل اتي را بر او قرائت كرد تمام شد مضمون عبارت زمخشري)

و شيخ طوسي در تبيان مي فرمايد عامه و خاصه روايت كرده اند كه اين آيات در شأن علي و فاطمه و حسن و حسين نازل گرديد)

و كفي لهم شرفا و فخرا كه تا قيامت يتلي في المحاريب و اين قصه در تفسير فرات بن ابراهيم با ابياتي مفصلا مذكور است و در صافي روايت مي كند كه جبرئيل در آن حال نازل گرديد با طبقي از طلا كه مرصع بدر و ياقوت بود مملو از ثريد بهشتي كه بوي مشك و عنبر از او ساطع بود از آن تناول كردند تا سير شدند و طبق بآسمان بالا رفت

پانزدهم- در سوره بني اسرائيل آيه 30 قوله تعالي واما تعرضن عنهم ابتغاء رحمه من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا

تحت عنوان تسبيح فاطمه زهرا بيايد كه اين آيه در شأن آن مخدره نازل گرديده است.

شانزدهم- در سوره ي يا ايها المزمل آيه ي 9 قوله تعالي رب المشرق والمغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا الاية ابن شهر آشوب در مناقب روايت مي كند كه فاطمه تناول و كيل نمود هنگام جهاد و غزوات اين آيت مباركه نازل گرديد و در صافي تفسير ديگري روايت مي نمايد والله اعلم

هفدهم- سوره ي احزاب آيه 57 ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم في الدنيا والاخره و اعدلهم عذاب مهينا بدرستي كه آن چنان كساني كه اذيت كردند خدا و رسول او را هر آينه خداي تعالي آنها را لعنت مي كند در دنيا و آخرت و مهيا كرده است براي آنها عذاب خوار كننده را در تفسير علي بن ابراهيم قمي است كه آيه در حق كساني نازل شده است كه غصب حق اميرالمؤمنين و اخذ حق فاطمه نمودند و او را اذيت رسانيدند و حال آن كه رسول خدا فرمود كسي كه فاطمه را اذيت كند در حيوه من مثل اين است كه او را بعد از وفات من اذيت كرده باشد و آن كس كه او را بعد از وفات من اذيت كرده باشد مثل اين است كه در حيوه من او را اذيت كرده باشد و آن كس كه او را

ص: 160

اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است و آن كس كه خدا را اذيت كند پس بر اوست لعنت خداي تعالي.

هيجدهم- در سوره الفرقان آيه ي 74 قوله تعالي والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين واجعلنا للمتقين اماما

يعني آن چنان كساني كه مي گفتند پروردگارا به بخش از براي ما از زنانمان فرزنداني كه موفق بطاعت و عبادت تو باشند و بوده باشند صاحب فضائل كه از ديدن آنها چشم پدر و مادر روشن بشود و از وجود آنها خوشحال و مسرور بشوند.

در صافي از مناقب ابن شهر آشوب از سعيد بن جبير حديث كند كه مي گفت والله اين آيه مخصوص اميرالمؤمنين است كه غالبا در دعاي خود مي گفت ربنا هب لنا من ازواجنا يعني فاطمه و ذريتنا الحسن والحسين

و در تفسير قمي است از امام صادق عليه السلام كه فرمود ازواجنا خديجه ي كبري است و ذرياتنا فاطمه است و قرة اعين الحسن والحسين واجعلنا للمتقين اماما علي بن ابي طالب والائمة (ع)

نوزدهم- (فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم) سوره بقره آيه 35 تفصيل آن تحت عنوان توسل انبياء بخمسه طيبه گذشت.

بيستم- سوره دوم آيه ي 3 «و يومئذ يفرح المؤمنون بنصرالله من يشاء و هو العزيز الرحيم (يص) اي بنصر فاطمه تفصيل آن در باب شفاعت بيايد

بيست و يكم- سوره ي المدثر آيه ي 37 وانها لاحدي الكبر (يص) هي ولاية فاطمه و در تفسير نهاوندي يكي از حجج بزرگ بر قدرت خداست

بيست و دوم- سوره الدخان آيه 2 قوله تعالي انا انزلناه في ليلة مباركه انا كنا منذرين)

در صافي از حضرت موسي بن جعفر روايت مي كند كه مردي نصراني از آن حضرت از باطن اين آيه سؤال كرد حضرت فرمود اما حم فمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و آن در كتاب هود پيغمبر است كه خدا بر او نازل كرد و او منقوص الحروف است واما الكتاب المبين پس او

ص: 161

اميرالمؤمنين است واما الليلة پس آن فاطمه ي زهرا است الخ

ليلة القدر در تفسير فرات بن ابراهيم «والقدر الله والليله فاطمه فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.

بيست و سوم- (انا انزلناه في ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر (يص) هي فاطمه (ع)

بيست و چهارم- (انا اعطيناك الكوثر) هوالخير الكثير المفرط تفسير بعلم و عمل و نبوت و كتاب و بشرف دارين و بذريه ي طيبه شده است (يص) هي فاطمة الزهراء (ع) چون مشركين آن حضرت را تعيير كردند كه تو ابتري و اولادي نداري اين سوره نازل گرديد كه فاطمه را بتو داديم

بيست و پنجم- سورة الاحقاف آيه ي 24 قوله تعالي و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا

در كافي از امام صادق حديث كند كه چون فاطمه بر حضرت حسين حامله گرديد جبرئيل بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم نازل گرديد و خبر داد كه فاطمه پسري از او متولد مي شود كه امت تو او را مي كشند بعد از تو چون بفاطمه خبر رسيد با كراهت حمل حسين را بسر برد و با كراهت حسين از او متولد گرديده و در دنيا ديده نشده كه زني پسر بزايد و از او كراهت داشته باشد و كراهت فاطمه از اين بود كه او را مي كشند.

و در روايت ديگر جبرئيل نازل شد و پيغمبر را خبر داد كه امامان از نسل حسين است رسول خدا راضي شد و فاطمه را بشارت داد او هم راضي گرديد.

بيست و ششم- در سوره ي آل عمران 54 قوله تعالي (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نسائنا و نسائكم) مراد به نسائنا فاطمه است باتفاق فريقين.

بيست و هفتم- در سوره ي فاطر «و منهم سابق بالخيرات قيل هو الامام» و في تفسير الصافي في ذيل هذه الايه عن الصادق عليه السلام ان فاطمه لعظمها علي الله حرم الله ذريتها علي النار يعني فمنهم ظالم لنفسه من ولد فاطمه

سابق در خيرات تفسير بامام شده است و منهم مقتصد تفسير شده است بكسي كه معرفت بامام دارد فمنهم ظالم لنفسه تفسير شده است بكسي كه معرفت كامل بامام ندارد و در خانه خود نشسته دعوت به باطل نمي كند.

ص: 162

بيست و هشتم- سوره ي احزاب آيه ي 33 قوله تعالي (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) يعني اين است و جز اين نيست كه خداي تعالي اراده ي قطيعه نموده كه منزه و پاك گرداند شما را از جميع قبائح و ذنوب اي اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پاك گردانيدني).

عصمت فاطمه ي زهراء

بايد دانست كه از اين آيه ي شريفه كالنور علي شاهق الطور است و اعاظم اهل سنت با شيعه در اين معني متفق اند و سخن علي بن برهان الدين الحلبي در بازار حقائق اصلا قيمت ندارد كه در جلد 3 (انسان العيون ص 4 از طبع مصر گفته از جمله ي اهل بيت زنهاي او هستند و ايشان معصومات نبودند باتفاق امت فكذلك بقيه ي اهل بيت او و اين كلام مردود است بوجوهي

اول تصريح اعلام سنيه باين كه آيه در شأن علي و فاطمه و حسن و حسين نازل شده از آن جمله احمد بن حنبل در مسند خود بده سنده آن را روايت كرده از ابوسلمه و عطاء بن ابي رياح و شداد بن عبدالله و ابن حوشب و سهل و ام سلمه نقل كرده است كه روزي رسول خدا در خانه ام سلمه بودند و حضرت فاطمه حريره اي از براي آن حضرت آورد و آن حضرت در صفه اي نشسته بود كه خوابگاه او بود و عباي خيبري در زير خود گسترده رسول خدا فرمود اي فاطمه شوهر و پسرهاي خود را بطلب پس علي و حسن و حسين آمدند و بنشستند و بحريره خوردن مشغول شدند در آن وقت حق تعالي اين آيه را نازل فرمود در آن وقت رسول خدا عرض كرد پروردگارا اينها اهل بيت منند و اهل بيت من سزاوارتر بخلافت مي باشند.

و در روايت عطا چنين نقل كرده است كه بعد از نزول آيه رسول خدا عبا را بر سر ايشان انداخت و دست خود را از عبا بيرون آورد و بجانب آسمان بلند نمود و عرض كرد اللهم هولاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا ام سلمه عرض كرد يا رسول الله من از اهل بيت تو نيستم فرمود اي ام سلمه عاقبت تو ختم بخير است)

ص: 163

اين حلبي بي سواد جهلا يا تجاهلا با اين حاديث معتبره نفي عصمت از بانوي عفت مي نمايد چه كند بي نوا همين دارد چون مي داند اگر قبول عصمت بانوي عظمي بنمايد ديگر كار ابوبكر و عمر قابل اصلاح نباشد و جنايات آنها موجب خلود در جهنم خواهد بود و البته انكار برهان حلبي مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است براي آن كه اعلام ديگر سنيه نيز اين روايت را نقل كرده اند (بخاري) در صحيح خود بچند سند و روايت (مسلم) در صحيح خود بچند سند و روايت و (ثعلبي) بهشت سند و روايت (اخطب خوارزمي) موفق بن احمد به پنج روايت در كتاب مناقب خود (ابراهيم) بن محمد حموي از ابي الحمراء نقل كرده است كه من در مدت نه ماه در مدينه بودم كه همه روزه رسول خدا بر در خانه فاطمه مي آمد و مي فرمود الصلوه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا و حميدي در جمع بين صحيحين و ترمذي در صحيح خود و نسائي در صحيح خود و ابي داود سجستاني در صحيح خود و صاحب جامع الاصول و صاحب مشكوة و علي متقي در كنز العمال و جلال الدين سيوطي و خازن بغدادي و نسفي و بيضاوي و محمد بن جرير طبري تماما در تفاسير خود در سوره ي احزاب در ذيل آيه ي مذكوره تصريح دارند كه آيه در شأن فاطمه و علي و حسن و حسين است سيوطي در در المنثور در تفسير سوره ي احزاب ص 98 اخبار بسيار از ابن مردويه و ابن جرير و ابن منذر و حاكم نيشابوري و بيهقي و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن ابي شيبه نقل كرده است كه آيه در شأن علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام است و از ام سلمه روايت كرده كه من كسارا بلند كردم كه با آنها داخل شوم رسول خدا عبا را از دست من كشيد من گفتم يا رسول الله آيا من از اهل بيت تو نيستم فرمود نه ولي تو بر طريق حق و صوابي دو مرتبه فرمود انك علي خير.

و ابن صباغ مالكي در فصول المهمة مي گويد كه روايت شده است كه رسول خدا تا شش ماه بدر خانه فاطمه مي آمد و اين آيه را تلاوت مي نمود)

و ابن حجر هيثمي مكي با آن كمال تعصب گفته كه اين آيه را اكثر مفسران مي گويند در شأن علي و فاطمه و حسن و حسين نازل شده است باعتبار اينكه ضمير عنكم

ص: 164

ضمير جمع مذكر است پس بحمدالله بلاكلفه چون آفتاب نيم روز ثابت شد كه اين آيه شريفه در شأن اين حضرات است و بي اطلاعي و تعصب صاحب انسان العيون معلوم گرديد.

دوم آن كه دلالت آيه بر عصمت ايشان روشن تر از آفتاب است چون كلمه ي انما باتفاق اهل عربيت براي حصر است و مراد باراده اراده تكليفيه نخواهد بود كه عبارت از امر بطهارت از ذنوب و اجارس باشد چه آن كه در اين معني همه امت شريك اند و مامؤر باين طهارت هستند كه عبارت از تحصيل طهارت ظاهريه و كف نفس از مطلق ذنوب باشد اگر اين باشد البته حصر در اين صورت لغو و بي معني خواهد بود و اين معني اختصاص بمؤمنين امت ندارد بلكه همه مكلفين از مؤمنين و كفار و مشركين و فساق و منافقين شريك در اين مطلب خواهند بود و جميع مكلفين مأمور و مورد اين خطاب خواهند بود البته.

سوم آن كه ظاهر آيه در مقام مدح و منقبت اين جماعت مخاطبين است و اين معني مشترك مناسب با مدح نخواهد بود قطعا.

چهارم آن كه در اكثر روايات چنين است كه رسول خدا اولا استدعا نمود از حق تعالي طهارت اهل بيت خود را و بعد از آن آيه نازل گرديد و اگر مقصود امر بهمين معني مشترك بين جميع خلق باشد منافي با تعظيم و شرافت پيغمبر خواهد بود.

پنجم آن كه در اين روايات مذكور است استدعاي ام سلمه و مضايقه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس اگر مراد معني مشترك بين جميع امت باشد استدعاي ام سلمه و مضايقه نمودن حضرت رسول اصلا وجهي ندارد.

پس از واضح شدن آن كه اراده در آيه بمعني اراده ي تكليفه نخواهد بود باين قرائن مذكوره قطعيه پس لابد است كه مراد باو اراده ي تكوينيه باشد بمعني آن كه ارادئي كه بعد از او فعل حاصل شود و علت باشد از براي مراد كه تخلف علت از معلول نشود لقوله تعالي اذا اراد الله شيئا يقول له كن فيكون.

و معني آيه چنين مي شود كه حق تعالي اراده قطعيه نموده كه منزه و پاك گرداند شما را از جميع قبايح و ذنوب اي اهل بيت پيغمبر پاك گردانيدني كه باين اراده

ص: 165

حاصل شود مراد او كه طهارت شما اهل بيت باشد و اين است معني عصمت كه از مواهب الهيه است بسوي اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.

ششم آن كه اين آيه نص در عصمت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است چه آن كه ظاهر خطاب بلفظ جمع مذكر است عنكم و يطهركم و اين عموم دارد و مورد نزول و شأن نزول قدر متيقن است و اگر احتمال تخصيص در عام برود چنان چه قاعده است در عمومات بر فرض وجود مخصصي اين احتمال بسوي مورد نزول آيه غلط و غير موجه است مثلا اگر بگوئيم اكرم العلماء بالنسبة بسوي از عدول علماء نص است و بسوي غير عدول ظاهر و اگر احتمال تخصيص برده بشود بسوي قدر متقين اين احتمال معقول نخواهد بود مضافا بر اين كه ابن ابي الحديد تصريح كرده كه آيه نص است در عصمت علي ابن ابي طالب پس فاطمه معصومه است لعدم القول بالفصل.

و نيز ابن ابي الحديد گفته ادله بصراحت تمام دلالت مي كند بر عصمت علي بن ابي طالب و اين امري است مخصوص اين امام و باقي خلفا را در او حقي و حظي نيست

و اما قول بعض ابناء سنت بدخول زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آيه مردود است بوجوهي اولا اطلاق اهل بيت بر زنان مجاز است و اين اطلاق از باب مسامحه است و بر خلاف وضع اصل لغت است و ثانيا جلال الدين سيوطي در در المنثور در سوره احزاب 199 از زيد بن ارقم روايت كرده كه اهل بيت رسول كساني باشند كه صدقه بر آنها حرام است و آنفا از سيوطي نقل شد كه آيه مختص بعلي و فاطمه و حسن و حسين است (و ثالثا) از مسلمات بين عامه است كه سؤال كردند از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه عترت و اهل بيت تو چه كساني هستند فرمود علي و فاطمه و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين واحدا بعد واحد و قول رسول خدا اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي شاهد ديگري باشد الخ (و رابعا) ظهور گناهان كبيره از بعض ازواج نبي صلي الله عليه و آله و سلم.

(و خامسا) تصريح صاحب انسان العيون بعدم عصمت زوجات كما عرفت في صدر العنوان (و سادسا) ضمير عنكم و تطهركم كه جمع مذكر است ابن حجر هيثمي تصريح

ص: 166

كرده كه مراد علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مي باشند الحمدلله علي وضوح الحجه والبرهان.

بيست و نهم سوره ي ط آيه ي 114 قوله تعالي ولقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما در كافي از امام صادق عليه السلام حديث كند ولقد عهدنا الي آدم من قبل كلمات في محمد و علي و فاطمه والحسن والحسين والائمه من ذريتهم فنسي

سپس فرمود بخدا قسم بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آيه چنين نازل گرديد

سي ام- سوره ي والطور آيه ي 21 قوله تعالي والذين آمنوا واتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شي ء

يعني كساني كه ايمان آوردند و متابعت كردند بانها فرزندان ايشان در ايمان ما آنها را به پدرانشان ملحق مي نمائيم و از بهره علم آنها چيزي ناقص نمي كنيم. في (يص) (الذريه) فاطمه زهرا است و فرزندان او از ائمه عليهم السلام

سي و يكم- سوره آل عمران آيه 37 واذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك واصطفاك علي نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك واسجدي والركعي مع الراكعين در صافي از علل الشرايع از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه فاطمه محدثه ناميده شد براي اين كه ملائكه همچنان كه مريم را ندا مي كردند همين قسم فاطمه را ندا مي كردند مي گفته اند يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين الآيه

يعني همچنان كه خداوند متعال مريم را برگزيد بامتيازات و تشريفات خاصه و پاكيزه كرد او را از نجاست كفر و كثافت اخلاق زشت و آلودگي عادت زنان و افضليت داد بر تمام زنان عالم فاطمه زهرا را نيز برگزيد بر تمام زنان اولين و آخرين

اي گوهر يك دانه بريز از خم لاهوت

در صاغر بلور صفا سوده ياقوت

مرغ ملكوتي است ز جاجي كه دهد قوت

قوت جبروتي است كه در خطه ناسوت

صديقه كبري صدف يازده لؤلؤ

مشكوة چراغ ازلي محبط تنزيل

خواننده توراة سراينده ي انجيل

ص: 167

داننده اسرار قدم بي دم جبرئيل

فياض بري از علل و رسته زتعليل

مولود نبوت كه بطفلي شده تكميل

توليد ولايت كه بسفلي زده پهلو

آنسيه حوراء سبب اصل اقامت

اصلي كه بباليد بدو نخل امامت

نخلي كه ز توليد قدش زاد قيامت

گنجينه عرفان گهر بحر كرامت

در باغ نبي طوبي افراشته قامت

در ساحت بستان ولي سر و لب جو

مرآت خدا عالمه ي نكته ي توحيد

كش خيمه ي عصمت زده بر عرصه ي تجريد

آن جلوه كه بالذات برون است ز تحديد

مولود محمد كه بدان نادره ناحد

ذات احدي گرديد يد اين سه مواليد

زين چهار زن حامله وين هفت تن شود

سي و سوم- سوره الحجر آيه 47 (و نزعنا ما في صدرهم من غل اخوانا علي سرر متقابلين) يعني خارج نموديم ما چيزي را كه در سينه آنها بود از عداوت و كينه در حالي كه برادر همديگر بر سريرهاي بهشتي مقابل هم ديگر جلوس دارند

در عوالم روايت مي نمايد كه آيه ي شريفه در حق فاطمه و امام حسن و امام حسين عليه السلام است) بالجمله اين 33 آيه منتخب از آيات كثيره كه در شأن فاطمه زهراء سلام الله عليها يا بالانفراد يا بالاشتراك با پدر بزرگوار و شوهر عالي مقدار و دو فرزندانش بلكه در بعضي از آيات با شيعيان آن مخدره نازل و مأول بايشان است خواستيم از طريق اختصار بيك سو نشويم والا آيات مأوله در حق ايشان مجلداتي را در خور است چون مسلم است كه مبناي اسلام و مدرك ايمان كلام الله مجيد و قرآن شريف است و اين فرمان آسماني و رقم سبحاني بنياني است مشيد و اساسي است ممهد و بهمه مراتب حبل الله الممدود بوده و هست و در كافه عوالم غيب و شهود حجه قاطعه و رحمت واسعه پروردگار است و از اين كلمات خلاق زمين و آسمان با اخص بود بندگان خود رازهاي پنهان و سخنهاي آشكار را بيان فرموده و خواسته كه علوم اولين و آخرين را بدين سخنان بلاغت نشان بديشان بفهماند و باين الفاظ و عبارات موجزه طريق تكاليف و احكام بندگان را آسان

ص: 168

نمايد پس ما را هدايت و دلالت فرمود بخانواده ئي كه اين كتاب مبارك و كلام كريم بسر ايشان نازل شده و حقايق آيات شريفه براي خانواده مكشوف و محقق گرديده تا از فرمايشات ايشان ظواهر قرآن را بخوانيم و بواطنش را بدانيم و آن خانه بيت نبوت است و مختلف الملائكه است كه بمدلول آيه ي كريمه في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه از هر خانه و بقعه رفيعه كه واقع در عالم امكانيه است اعلي و ارفع است و اهالي آن خانه اركان عالم امكان و سبب كلي و علت غائي در ايجاد كليه ي بني نوع انسان مي باشد و لهم كرائم القرآن و محاسنه و خاصته و خلاصته از اين خاندان محترم كه زبده ي نيكان و قدوه ي پاكانند و علمشان راسخ بحقايق قرآنيه است صدف عصمت يازده نور پاك گوهر بي همتاي فاطمه زهرا است كه در اوصاف كماليه يكتا و مظهر صفات الوهيت و مصدر آيات ربوبيت است زهرا كه گذشته از اصالت و عصمت خود خطوط دو اثر امكانيه از اعيان ثابته منتهي و منتمي بان اعلي حضرت آيةالله العظمي مي گردد كه ذات اقدسش متين است و از اصالت ذاتيه و شرافت اصيله اش فروعي عديده پديدار گشته و از آن فروع و آن اصل اركان اين دين مشيد و مسدد گرديد و آن نور پيوسته با حقيقت نبوت متحد و متصل و با باطن ولايت مرتبط و در جميع مراحل و منازل همراه و از علوم لدنيه آگاه بود و بر صدق اين دعوي بيگانه و آشنا اتفاق و اجماع دارند يعني صحيفه حقيقت عصمت كبري ثلث اتم و جزأ اقوم مصحف شريف و كتاب منيف است و از روايت نزول القرآن اثلاثا ثلث فينا اين معنا مستفاد است و مغايرت بين اين انوار طيبه نيست و همچنين مي فرمايد نحن القصص والاحكام و مسلم است كه بسياري از قرآن احكام و قصص است پس البته عرفان فاطمه زهراء سلام الله عليها از مكملات و متممات اقرار بنبوت سيد المرسلين است. كما اين كه اقرار بولايت شوهرش هم چنين است يعني اقرار به نبوت اقرار بخلافت بلافصل اميرالمؤمنين نتيجه و ثمري ندارد و اتصال و معيت علي با قرآن و معيت قرآن با علي در نزد خصم ايضا از روايات معتبر است خلاصه كلام همچنان كه خانه كعبه را چهار ركن مي باشد معاني و اسرار و بطون و رموز و حقايق و رقايق و دقايق قرآن را نيز بر چهار ركن مبتني بدان و آن حضرت رسالت و شاه ولايت

ص: 169

و بانوي عصمت و يازده فرزند آن مخدره ي سرا پرده ي عفت اينان اركان اربعه ي قرانند پس هر كس بخواهد از طريق ولايت عصمت كبري و توسل بهدايات و دلالات فاطمه ي زهراء خود را بكعبه مراد كه حقيقت ايمان است برساند مي تواند كما اين كه اگر عبادت جن و انس بنمايد بي ولاي فاطمه البته سير در وادي بر هوت و سلوك طريق هاويه نمود است زيرا كه حقيقت جنت و نار مخلوق از اطاعت و معصيت و حب و بغض فاطمه است بلكه غالب معاني قرآن چون نيك بنگري اوصاف فاطمه است چون آن مستوره كبري در درجه عبادت و بندگي و كمال اعلي درجه را دارا بوده و هر صفت از صفات ممدوحه كه در قرآن براي هريك از بندگان نيكان و خاصان مذكور و بجهت هريك از انبياء و رسل منظور است آن مخدره عين الكمال و مجموعة الصفات بي مثال است پس ثلث قرآن يا بيشتر مدح و ثناي فاطمه است

در اينجا مناسب ديدم چند بيتي از قصيده لاميه ي ميرزا محمد صادق طبرستاني متخلص به غافل بنويسم و يازده بين اين قصديه تحت عنوان كنيه ي ام الكتاب از اين پيش ياد كرديم

نتيجه ئي كه مرا زين قضيه منظور است

رواست اينكه بموضوع پي برد محمول

همي ببايد و از نور ديده ي احمد

خداي را نظر آري بديدگان عقول

مگر بنور سپهر رسالت اختر باز

كه بود زهره ي زهرا چه خور بچرخ رسول

حجاب بي نظري از نظر سرافكن دور

كز آفتاب فروزان كند نجوم افول

عصا ترانه اگر عفو او بگيرد دست

بقيد عصيان باشند تا ابد مغلول

وسيله ئي كه بدست است ذيل چادر او است

ز رشته اش شود حاصل نهايت مأمول

قيام او بقيامت قيامت ديگر است

كه نيست كس را بي اذن او خروج و دخول

تبارك الله اي فرخجسته مولودي

كه هست گوهر پاكت به نه صدف محمول

بمرسلين اگر از حق وسيله شد ارسال

درود حق بتو اندر صحيفه شد مرسول

نبي ندا نمت اما برتبه همچه نبي

ذوات اشياء بر طاعتت بود مجبول

اگر مشيه عصمت...

خلافت از پس احمد بدي ترا موكول

ص: 170

از آن بصورت انسيه حق ترا پرورد

كه شبهه كس نكند مر ترا بجاي رسول

اگر مقام رسالت جواز داشت نساء

ترا بحكم وجوب از خداي شدي مبذول

هر آنچه از حق بر انبياء بود شامل

بدان عطيه وجود تو نيز مشمول

به پاكدامنيت خواست حق كه بستايد

لذاست آيه ي تطهير يافت شأن نزول

بدست بوسي تو آسمان شده دستاس

كه تا بخدمت تو خويش را كند مشغول

ز دور باش عفاف تو چشم دشمن كور

كه بر جناب تو در احتجاج بود فضول

ترا سزد كه كني حكم بر زمين و زمان

چه جاي آن كه بري داوري بنزد جهول

همين بسست ز بي اعتباري دنيا

كه حق حق نشود ثابت از گواه عدول

به كاست قدر تو از آن كه خواست منكوبت

ز كردگار بكردار خود شد او مخذول

اگر نبود قضا بر رضاي تو مأمور

قدر بحكم تو از كار كرديش معزول

غرض مدايح تو در خور دهن نبود

فضوليست شود وصف فاضل از مفضول

به كحل مدخت تو ديده عروس سخن

ز كلك غافل آگاه دل شده به حصول

چرا نام فاطمه در قرآن نيست

از عنوان سابق معلوم شد كه آيات بسياري مأول بفاطمه ي زهرا است و عدم تصريح باسم مبارك ايشان در قرآن مانند خفاء معنا است در لفظ و سر مكنون در كلام ملفوظ و اختفاء اسم اعظم در اسماء الحسني و شب قدر در تمام شبها و صلوة وسطي در بين صلوات و ساعة مستجابة در ميان ساعات و اولياء كاملين در خلق و اعمال مقبوله در طاعات و آن حقيقت عصمت فاطمه مظهر اسم ستار است در اسماء و عقل هم حاكم است بر استحسان تستر نام زنان و اسم ايشان مثل حسن تستر مسمي خود و واضح است آنچه تعلق بزن دارد استتار و اختفاء آن ممدوح است اين است كه خود آن مخدره فرمود بهترين زنان آن زني است كه هيچ مردي او را نه بيند و او هيچ مردي را نه بيند و اين بيان حكم جامعي است از براي تمام زنان عالم آنچه همه باين حكم عمل مي نمودند رستگاري و سعادت را در مي يافته اند اين جمله بنا بمذاق كساني باشد كه معتقدند بعدم

ص: 171

تحريف قرآن و اما كساني كه مي گويند قرآن تحريف شده است معتقدند كه اسمأ كثيري از صحاب و اسم مبارك اميرالمؤمنين و فاطمه زهراء عليهماالسلام در قرآن مكرر بوده است و آن را زيد بن ثابت كه بحكم عثمان قرآن را جمع كرد اين اسماء را ساقط نمود و دليل آنها يك دسته اخباري است كه در اول تفسير صافي مذكور است كه ذكر آن مناسب اين مقام نيست.

اثر طبع اختر طوسي

الا اي فاطمه اي نام تو حلال مشگلها

رخت چون نقطه ي توحيد و مهرت مركز دلها

توئي آن گوهر يكدانه كاندر قلزم وحدت

كه بايد زان صدف آيد برون شيرين شمائلها

ز شفقت گر پدر بوسيد دستت را

توئي دست خدا آسان زدست توست مشكلها

زبانم سوره ي توحيد بسته و رنه مي گفتم

توئي دخت خدا اي حكمران حق و باطلها

تجليلات باري تعالي نسبت بفاطمه ي زهراء

از مطالب گذشته و آينده چون آفتاب نيم روز واضح و روشن است كه خداوند متعالي هيچ نبي مرسلي را و ملك مقربي را سواي خاتم انبياء و علي مرتضي بمثل فاطمه ي زهراء سلام الله عليها تجليل ننمود از جلوه دادن نور او را در ملكوت اعلي گاهي در قنديل در ساق عرش گاهي در سيب بهشتي گاهي در بهشت بهيئت دختري براي آدم ابوالبشر و حوا مادر آدميان و امر كردن رسول خدا را تا چهل روز بروزه و اعتزال از خديجه براي انعقاد نطفه او و آوردن طعام بهشتي در شب چهلم و فرستادن سيدات بهشت را براي قابلگي خديجه هنگام ولادت فاطمه.

و ديگر تسليت و تعزيت باري تعالي از فاطمه ي هنگام رحلت مادرش خديجه ي كبري چنانچه قطب راوندي در خرايج از امام صادق عليه السلام حديث مي كند قال ان خديجه لما

ص: 172

توفيت جعلت فاطمه تلوز برسول الله فتقول اين أمي يا ابتاه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه از رسول خدا بهانه ي مادر مي گرفت عرض مي كرد اي پدر مادر من در كجاست و رسول خدا جوابي باو نمي فرمود فاطمه دنبال سخن خود را ادامه مي داد و همي سراغ مادر مي گرفت كه در آن حال جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله حقت سلام مي رساند و مي فرمايد كه سلام ما را بفاطمه برسان و باو بفرما كه مادر تو در خانه اي است از ياقوت احمر بين آسيه و مريم بنت عمران فاطمه عرض كرد «ان الله هوالسلام و منه السلام واليه يعود السلام» مؤلف گويد: اين مي رساند كه اصل خمير مايه ي فاطمه از علم و ادب و كمال سرشته شده است.

و ديگر داستان تزويج فاطمه در ملكوت اعلي و عقد او در بيت المعمور و تفقدات خاصه ي حضرت حق از فاطمه و فرستادن هديه در صبح زفاف كه تفصيل آن سبق ذكر يافت.

و ديگر موائد گوناگون آسماني كرة بعد اولي و مرة بعد اخري و فرستادن لباس براي فرزندان آن مستوره ي كبري.

و ديگر معرف قرار دادن او را در حديث كساء كه جبرئيل عرض مي كند چه كسانند در زير كساء خداي تعالي مي فرمايد فاطمه و شوهر و دو فرزندان فاطمه و لابد للمعرف ان يكون مساويا و اجلي و اين تجليلي است فوق همه ي تجليلات و شرفي است فوق همه شرفها.

و ديگر آن كه در ملكوت اعلي حضرت حق جل و علي فخريه نمود بعبادت فاطمه و بملائكه فرمود نظر كنيد بسيده ي كنيزان من كه چگونه با حضور قلب بعبادت من اقبال كرده است الخ.

و ديگر تجليلات باري تعالي از فاطمه در فرداي قيامت در مسئله شفاعت كما سيأتي تفصيلها.

و ديگر مقرون كردن رضاي خود را برضاي فاطمه و سخط و غضب خود را بسخط و غضب فاطمه.

ص: 173

و ديگر فرستادن ملائكه را براي خدمت گذاري او و كذلك مريم كبري را

و ديگر آن كه قبولي جميع اعمال و عبادات منوط بمحبت فاطمه و ولاي شوهر و ذريه ي طيبين او است و اخبار در اين باب متفق عليه بين الفريقين است.

و ديگر آن كه رحم او را وعاء خلافت قرار داه و خلافت كليه خود را منحصر ساخته به بطن فاطمه ي و اين معني از واضحات است كه تا محل استعداد و قابليت فيض كلي را نداشته باشد متعلق فيض واقع نشود و همچنين اگر محلي مماثل و معادل آن بود در تمام زنان عالم هر آينه منحصر باين يك مورد نمي شد معلوم است اگر پدر بزرگوارش و شوهر عالي مقدارش مماثل دارد در اوصياء آن مخدره هم مثل دارد در قابليت اين فوز عظيم اين است كه آيه ي شريفه حمله امه كرهها و وضعته كرها مأول در حق آن مخدره است و ام در آيه فاطمه زهرا است چنان چه در تفسيرها آيه 25 ياد كرديم و علاوه بر آنچه ذكر شد اين قولويه در كامل الزيارة بسند خود از امام صادق حديث كند كه جبرئيل بر رسول خدا نازل گرديد عرض كرد يا محمد خدايت سلام مي رساند و ترا بشارت مي دهد بمولودي كه از فاطمه متولد مي شود و امت تو بعد از رحلت تو او را شهيد بنمايند رسول خدا فرمود يا اخا جبرئيل بر پروردگار من سلام باد مرا بچنين مولودي حاجت نباشد كه امت من او را بقتل برسانند جبرئيل بآسمان عروج نموده مراجعت كرد عرض كرد يا رسول الله خدايت سلام مي رساند و مي فرمايد من امامت و خلافت و وصايت را در ذريه ي او قرار مي دهم رسول خدا فرمود راضي شدم سپس بفاطمه پيغام فرستاد كه خداي تعالي بشارت مي دهد ترا بمولودي كه امت من او را بقتل مي رسانند بعد از من- فاطمه عرض كرد مرا بچنين مولودي حاجت نباشد رسول خدا پيغام فرستاد كه امامت و خلافت را خداي تعالي در ذريه ي او قرار مي دهد فاطمه گفت راضي شدم اين است تأويل آيه ي شريفه در سوره احقاف حملته امه كرها الخ.

ص: 174

عناد غريب و تعصب عجيب

با اين حالت بعضي از بيخردان اهل سنت و جماعت عايشه را بر فاطمه مقدم مي دارند با اين كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده الحصير في ناحيه البيت خير من امرأة الم تلد پاره حصير در گوشه خانه بهتر است از زني كه بچه نمي آورد قطع نظر از همه جرائم عايشه و حضرات اهل سنت غافل از اين باشند كه تقديم مفضول بر فاضل ظلم بر فاضل است فوالذي سمك السماء وانباء الماء لقد صب الله الخذلان علي عامة العمياء حيث يقدمون غريق المعاصي علي من خلق الله الارضين والسماوات والشمس والقمر والافلاك لاجلهم و چقدر دليل از عقل و نقل حاصل است بر اين كه اصل ايمان بعد از توحيد اقرار بولايت ايشان است و بدون اين اقرار عملش هباء منثور است.

ابن بابويه بسند معتبر از حضرت صادق روايت كرده است كه جبرئيل بر حضرت رسول نازل گرديد و عرض كرد خداوند سلامت مي رساند و مي فرمايد كه من آسمانهاي هفت گانه و آنچه در آنها است و زمينهاي هفت گانه و آنچه در آنها است خلق نكردم كه اشرف باشد از ركن و مقام ابراهيم عليه السلام و اگر بنده اي آنجا نماز بخواند از آن روزي كه آسمانها و زمينها را خلق كردم تا انقراض عالم و اقرار بولايت علي نداشته باشد او را سرنگون در جهنم اندازم

و در حديث ديگر است كه خدا برسول اكرم وحي نمود كه يا محمد اگر بنده اي مرا عبادت كند تا از هم به پاشد و مانند مشك پوسيده شود از عبادت و منكر اهل بيت باشد او را در بهشت جاي ندهم

و در حديث ديگر از علي بن الحسين از آباء گرام خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود بحق آن خداوندي كه جان محمد در يد قدرت او است كه اگر بنده اي در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد خدا از قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد

ص: 175

و در حديث ديگر ابوحمزه ي ثمالي گويد علي بن الحسين عليه السلام از ما سؤال كرد كه كدام بقعه از جاهاي زمين است عرض كرديم خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مي داند فرمود كه بهترين بقعهاي زمين بين ركن و مقام است و اگر كسي مقدار آن چه نوح عليه السلام عمر كرده است در آن موضع عبادت كند وصائم النهار و قائم الليل باشد و بدون ولايت ما ملاقات نمايد خدا را آن عبادت هيچ نفع ندهد بالجمله اخبار در اين باب بسيار است و نقل آنها ما را از مقصود باز مي دارد.

اثر طبع ميرزا يحيي مدرس اصفهاني

مقربان خدايند فارق از هرشين

همه ز خوي حسن جسته ره بكوي حسين

امير بدر و مدير احد دلير حنين

حقوق دائم ايشان بگردن دين دين

ز بندگي علي گشته خواجه كونين

كه در دو كون علي خواجه است و خواجه علي

سپرده خط غلامي بحضرتي كه خدا

طفيل او است كه ايجاد كرده هر دو سرا

بتول عذرآء ام الائمه النقباء

كه گر حجاب شود عصمتش بر وي سما

دعاي خيل رسل ننگرد ره بالا

پناه امت بنت نبي و زوج ولي

چه كلك قدرت نام وجود كرد رقم

نوشت فاطمه آنگاه خشك گشت قلم

نه فاطمه كه پديد آورنده ي عالم

نه فاطمه كه هويدا كننده آدم

حدوث ذات و رانبكري قرين قدم

اگر زجاده انصاف پا برون نهلي

جلال فاطمه بنگر خدا نمائي بين

ز بيخودي بخود آ حشمت خدائي بين

خصال حيدري و فر مصطفائي بين

شكوه احمدي و كبر كبريائي بين

گر احولي و دو بين از حقش جدائي بين

از آن كه هست دو بيني زشيوه ي حولي

ص: 176

خدا زعين عنايت در او معاينه بود

ز بهره جلوه ي يزدان جمال و آينه بود

مرا عقيده تناسخ اگر هر آينه بود

نخواندمش كسي الا خدا ز بي مثلي

هم او بآيه ي نور آمده مفاد صريح

هم او بوادي طور آمده خطاب فصيح

چه اوست موجد شام شئوم و صبح صبيح

چه بود باعث سني بر آن كلام فضيح

كه داد دختر بوبكر را باو ترجيح

لئن جلي اثر الصدق منه لااب لي

زهي تو مظهر خالق ستوده خلاق

چه نور يزدان پنهان وفاش در آفاق

يگانه جفت علي و زعلو ز خوبان طلق

برتبه بيشتر از انبياء علي الاطلاق

شود از امر توسم در مزاق جان ترياق

كند زمهر تو حنظل بكام دل عسلي

صحيفه كه حسن القضا است چون مصحف

از اوست بر صحف آسمان علو شرف

چه بر لآلي ايجاد درج تو است صدف

وجود را نبود از تو ما به اشرف

ز حكم محكم تو مر ذهب شود چه خزف

ز امر نافذ تو مشتري كند زحلي

خطاب حضرت حق سوي تو بود ز كتاب

ز كينه زاده خطاب كرد نقض كتاب

نه بيم دوزخ و پر واي حشر و هول حساب

نه ياد كوثر و اميد خلد و شوق ثواب

ز نور مه چه برد صرفه اقتساب كلاب

ز بوي گل چه برد بهره خصلت جعلي

ز تازيانه ي بيداد خست بازويت

ز سيلي ستم آزر فشاند بر رويت

شكست از لگد در شكافت پهلويت

ز آتش در و اجماع خلق در كويت

طناب جور و بمسجد كشيدن شويت

شكست قائمه ي دين قادر ازلي

به بردن فدك و قتل محسن مظلوم

ز طعن عايشه و ظلم آن گروه ظلوم

ص: 177

ز هتك حرمت بيت رسول و دار علوم

فتاد رعشه بعرش يگانه ي قيوم

گرفت مهر امامت گسست عقد نجوم

چه كرد غصب خلافت عمر ز بوالحيلي

پس از تو ريخت فلك زهر كين بكام حسن

ز جعده سوده ي الماس شد بجام حسن

بكوفه نوبت ماتم فلك بنام حسن

بدست قائمه كفر شد بنام حسن

ز بهر عايشه بردند احترام حسن

شدند قوم پي منع دفن او جدلي (الخ)

تجليلات رسول خدا و علي مرتضي از فاطمه زهراء

اين عنوان از مطالب گذشته و آينده اظهر من الشمس و ابين و من الامس مي باشد تجليل دو قسم است تجليل قولي و فعلي قولي مثل اين كه باتفاق فريقين كما ستعرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمودند فاطمه پاره تن من است فاطمه روح من و مهجه قلب من نور چشم من اذيت او اذيت من غضب او غضب من سرور او سرور من است و امثال ذلك و تجليل فعلي مثل اين كه رسول خدا هرگاه بدر خانه مي آمد از فاطمه اجازه دخول مي گرفت و هرگاه فاطمه بر او وارد مي شد بتمام قامت از پيش پاي فاطمه بلند مي شد و او را پهلوي خود مي نشانيد و دست فاطمه مي بوسيد

شيخ طوسي در امالي سند بعايشه مي رساند كه گفت من نديدم احدي را كه سخن گفتن و حديث كردن او برسول خدا اشبه از فاطمه باشد هرگاه بر رسول خدا داخل مي شد او را ترحيب مي گفت و دستهاي او را مي بوسيد و در جاي خود او را مي نشانيد)

و صدوق در علل الشرايع سند بجابر بن عبدالله مي رساند مي گويد مردي خدمت رسول خدا عرض كرد شما فاطمه را مي خواني و بر خود مي چسباني و بسيار او را مي بوسي و با هيچ يك از دختران خود اين رافت و شفقت را بكار نمي بندي فقال ان جبرئيل اتافي

ص: 178

بتفاحه تا اين كه مي فرمايد من استشمام بوي بهشت از فاطمه مي نمايم

و نيز در علل الشرايع سند بابن عباس مي رساند كه عايشه همين اعتراض را كرد و همين جواب را شنيد چنان چه در انعقاد نطفه فاطمه از اين پيش ياد كرديم) و هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه را مي ديد خوشحال مي شد و اهظار مسرت مي نمود و در تفسير علي بن ابراهيم از امام صادق حديث كند كه فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه را فراوان مي بوسيد اين كردار بر عايشه ناگوار مي افتد رسول خدا فرمودند اي عايشه در شب معراج داخل بهشت شدم جبرئيل مرا مرا بنزد درخت طوبي برد و از ميوه آن بمن داد من تناول كردم چون بزمين آمدم از آن نطفه ي فاطمه منعقد گرديد و من هرگز فاطمه را نبوسيدم مگر آن كه بوي درخت طوبي از او استشمام مي نمايم و در بعض روايت است هرگاه مشتاق بهشت مي شوم فاطمه را مي بوسم

(ر) از كتاب قاضي ابومحمد كرخي بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كند كه چون اين آيه شريفه نازل گرديد (لاتجعلوا دعاء الرسول كدعاء بعضكم بعضا) فاطمه ي زهرا فرمود من خوف كردم كه رسول خدا را بعد از اين ابا بخوانم چون معني آيه اين است مي فرمايد كه رسول خدا را همانند خود بشمار نگيريد و بنام ياد مكنيد يعني مگوئيد يا محمد بلكه بگوئيد يا رسول الله فاطمه فرمود از آن پس منهم مثل سائرين يا رسول الله مي گفتم چون دو سه مرتبه چنين كردم رسول خدا را كراهتي عارض گشت و فرمود فاطمه جان اين آيه براي تعليم مردم عرب است كه اهل جفا و غلظت مي باشند و از براي تو و نسل تو نازل نشده است تو از مني و من از تو هستم (فانت قولي يا ابه فانها احي للقلب و ارضي للرب) تو بگو يا ابه قلب من بآن زنده تر مي شود و خداي را خوشنودتر مي سازد.

(نا) نقلا از كتاب روضه و كتاب فضائل كه رسول خدا بخانه علي آمد و نگريست كه آن حضرت باتفاق فاطمه بدست آس طحن جاورس مي نمانيد فرمود كدام يك از زحمت طحن مانده شده ايد علي عليه السلام عرض كرد كه فاطمه يا رسول الله فقال لها قومي يا بنيه پس فاطمه برخواست و رسول خدا بجاي او نشست و بطحن جاورس پرداخت

ص: 179

(ر) يك روز ام ايمن با چشم اشك بار بخدمت رسول مختار آمد عرض كرد فاطمه را بشوهر دادي و او را نثاري كه شريف عروسان است نفرمودي رسول خدا فرموداي ام ايمن اين چه سخن است كه مي گوئي مگر نمي داني كه خداي عزوجل هنگامي كه فاطمه را براي علي تزويج كرد فرمان كرد اشجار بهشت را كه فرو ريزند از حلي و حلل و ياقوتها و درها و زمردها و استبرقها فاخذوا نها مالا يلعمه الا الله

فاطمه و عبادت

(نا) از امام حسن مجتبي روايت مي كند كه آن حضرت فرمود در دنيا عابدتر از مادرم فاطمه ي زهرا نديدم چندان در محراب عبادت قيام مي نمود كه قدمهاي مباركش ورم كرد (1).

و در علل الشرايع بسند خود از امام حسن عليه السلام روايت مي كند كه مادر مرا در شب جمعه نگران شدم كه همي بين ركوع و سجود شب را بصبح رسانيد و همي در حق مؤمنين دعا مي فرمود و نام بسياري از مؤمنين و مومنات را ذكر مي كرد و اكثار در دعا مي نمود من گفتم اي مادر چرا براي خود دعا نمي نمائي همچنان كه براي غير دعا مي كني فرمود اي فرزند اول همسايگان مقدمند

و نيز موسي بن جعفر از پدران خود حديث كند كه فاطمه هنگامي كه زن و مرد مسلمانان را دعا مي كرد بخويشتن نمي پرداخت گفته اند اي دختر رسول خدا شما مردم را بدعا ياد مي فرمائيد و خويشتن را فراموش مي نمائيد فرمود اول بايستي نگران همسايه و بعد نگران خويش بايد شد

بايد دانست كه حقيقت عبادت اطاعت خداي تعالي است و قيام بامتثال


1- قامت في محرابها حتي تورمت قدماها و في علل الشرايع بسنده عن الحسين عليه السلام قال رايت امي فاطمه قالت في محرابها ليله جمعتها لم تزل راكعة ساجده حتي اتضح عمود الصبح و سعمتها تدعو للمؤمنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشئي فقلت لها يا اماه لم لاتدعين لفنسك كما تدعين لغيرك فقالت: يا نبي الجار ثم الدار.

ص: 180

او امر و اجتناب از نواهي او آن كس كه چنين كند او عابد است و چون متعلقات اوامر صادره ي از خداي تعالي مختلف است انواع او البته عبادت بحسب آن ايضا مخلتف مي گردد از آن جمله نماز روزه حج صدقه و غير ذلك و عصمت كبري فاطمه ي زهرا ء دوره ي زندگاني او را كه نظر بنمائي بغير عبادت هيچ نخواهي ديد كه همان اداره كردن خانه و سرپرستي فرزندان خود بزرگتر عبادتي است كه رسول خدا فرمود جهاد المراة حسن التبعل با آن زندگاني اقتصادي

در خبر مشهور است كه رسول خدا روزي براي نماز حاضر مسجد شد و منتظر بلال بود كه بيايد و اذان بگويد بلال دير كرد چون حاضر شد حضرت سبب دير كردن او را پرسيد عرض كرد بخدمت فاطمه شتافتم ديدم دستاس مي كند و فرزندش حسن در نزد او گريه مي كند گفتم اي سيده ي من كدام يك را مي خواهي براي شما آسياب بگردانم يا حسن را از گريه خاموش نمايم فرمود من بهتر مي توانم فرزندم را ساكت كنم تو دستاس بنما من مشغول گردانيدن آسيا بودم از اين جهت دير آمدم رسول خدا فرمود بر او ترحم كردي خداي متعال بر تو ترحم بنمايد

با اين زحمات خانه از جاروب كردن و آسيا كردن و نان پختن و آب كشيدن و حضانت و سرپرستي چهار فرزند كردن و پشم ريشتن و ادعيها و نمازها و تعقيبهاي آن مخدره در كتب مسطور است و آيه ي تتجافي جنوبهم عن المضاجع و آيه ي الذين يذكرون الله قياما وقعودا در عبادت فاطمه نازل شده است كه به پاره از آنها در محل خود بآن اشاره شد فهي نفس العباده سلام الله عليها

فاطمه و جزالة العطاء

در تحت اين عنوان چه مي توانم بنويسم كسي كه هميشه خود را گرسنه نگه مي داشت و نان خود بفقير و مسكين و اسير مي داد و پيراهن تن خود را بسائل بخشيد و ماليه خود را همه را وقف كرد ديگر چه مي توان گفت و چه مي توان نوشت

ص: 181

عماد الدين طبري در كتاب بشاره المصطفي بسند معتبر از جابر بن عبدالله الانصاري روايت كند كه رسول خدا نماز عصر را با ما بجا آورد و بعد از فراغ از نماز بر جهت قبله قرار گرفت و صحابه پروانه وار اطراف آن مشعل هدايت را گرفته بودند كه در اين حال پير مردي از عرب كه از شدت فقر وفاقه از منزل خود بسختي طي منازل كرده بود تا خود را بمدينه رسانيده بود با جامهاي كهنه و مندرس چون بخدمت رسول خدا رسيد نگران او شدند ديدند كه از شدت پيري و كبر سن و ضعف و ناتواني و گرسنگي خود را نمي تواند نگاه دارد رسول خدا از حال او پرسش كرد عرض كرد يا رسول الله من پير مرد پريشان حالي هستم گرسنه مرا طعام ده برهنه هستم مرا به پوشان فقير و بيچاره هستم گرهي از كار من بگشا حضرت فرمود من فعلا چيزي در دست ندارم كه چاره ي كار تو بكند ولي دلالت كننده برخير همانند فاعل خير است برو بمنزل كسيكه خدا و رسول او را دوست مي دارد و او خدا و رسول را دوست مي دارد سپس بلال را فرمان داد تا آن شيخ را بسراي فاطمه دلالت كرد چون بباب سراي رسيد با علي صوت ندا در داد كه (السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و مختلف الملائكه و مهبط جبرئيل الروح الامين بالتنزيل من رب العالمين) فاطمه در پاسخ فرمودند و عليك السلام فمن انت يا هذا چه كسي باشي عرض كرد مردي از عرب بخدمت پدرت سيد بشر آمدم و از گرسنگي و برهنگي و بيچاره گي خود شكايت كردم مرا بدين حضرت دلالت فرموده اكنون بر من رحم كن خدايت رحمت كناد اين وقت علي مرتضي و فاطمه ي زهراء و حسن و حسين سه روز بود كه طعامي بدست نياورده بودند و رسول خدا آگهي داشت از حال ايشان بالجمله فاطمه را چون چيزي بدست نبود پوست گوسفندي را كه دباغت كرده بود و حسن و حسين بر او مي خفته اند برگرفت و اعرابي را داد و فرمود اميد است كه خدا براي تو فرجي كرامت فرمايد فعلا غير اين پوست چيزي در دست ندارم اعرابي گفت اي دختر محمد من از گرسنگي شكايت بحضرت تو آوردم پوست گوسفند را چه كنم و چگونه نيران جوع را باو فرو نشانم فاطمه چون اين سخن بشنيد مرسله اي در گردن داشت كه دختر حمزه ابن عبدالمطلب بسوي او هديه

ص: 182

كرده بود او را از گردن باز كرد و باعرابي داد و فرمود آن را بفروش اميدست كه خداي متعال بهتر از آن را بتو عنايت فرمايد اعرابي آن گردن بند بگرفت و بمسجد آمد رسول خدا را در ميان اصحاب نشسته ديد عرض كرد يا رسول الله فاطمه اين قلاده را بمن احسان فرموده و بمن گفت آن را بفروشم اميد كه مرا بآن فرجي حاصل شود پيغمبر بگريست و فرمود چگونه خداي براي تو فرج حاصل نكند و حال آن كه دختر محمد سيده ي زنان اولين و آخرين اين گردن بند را بتو داده است عمار ياسر برخواست عرض كرد يا رسول الله اجازه مي دهي كه من اين مرسله را خريدار باشم حضرت فرمود هركس خريدار اين مرسله باشد خداي تعالي او را عذاب ننمايد سپس عمار با اعرابي گفت اين مرسله را بچند مي فروشي عرض كرد بسير شدن از نان و گوشت و يك برد يماني خود را بآن به پوشم و يك دينار كه خرجي راه خود بنمايم عمار گفت من ترا دويست درهم هجريه و بيست دينار زر سرخ مي دهم و به بردي ترا مي پوشانم و بشتر خويش ترا باهل خود مي رسانم و از نان گندم و گوشت ترا سير مي كنم اعرابي گفت چه بسيار است سخاوت تو و عمار را از غنايم خيبر كه رسول خدا باو بهره داده بود هنوز چيزي بجاي داشت اعرابي را بخانه برد و بهر چه فرموده بود وفا كرد اعرابي ديگر باره بحضرت رسول آمد فقال له رسول الله اشبعت و اكتسيت اي اعراب سير شدي و پوشيده كشتي عرض كرد بلي يا رسول الله غني هم شدم فرمود اكنون فاطمه در بدعاي خير جزا بده كه با تو چنين كرد اعرابي سر بجانب آسمان كرده عرض كرد اي خدائي كه جز ترا عبادت نمي كنيم و تو پروردگاري باشي قديم كه حدوث در تو راه ندارد و رازق ما در هر جهت مي باشي بفاطمه عنايت فرما چيزي را كه هيچ چشمي آن را نديده باشد و هيچ گوشي آن را نشنيده باشد رسول خدا گفت آمين سپس فرمود خداي تعالي بفاطمه عطا كرده است در دنيا آنچه را اعرابي گفت اينك منم پدر فاطمه و در عالم همانند من نباشد و علي شوهر فاطمه است و اگر علي نبود براي فاطمه كفوي وجود نداشته و ندارد و حسن و حسين دو سيد اسباط و دو سيد جوانان بهشت هستند سپس فرمود مي خواهيد اضافه كنم براي شما از شئونات خاصه دخترم فاطمه زهراء عرض كردند بلي يا رسول

ص: 183

الله فرمود حبيبم جبرئيل مرا خبر داده است كه چون فاطمه را در قبر گذارند دو ملك از او سؤال بنمايند كه پروردگار تو كيست گويد الله ربي از او به پرسند نبي تو كيست بگويد پدر بزرگوارم گويند ولي تو كيست گويد اين مرد كه بر كنار قبر من ايستاده است يعني علي بن ابي طالب عليه السلام باز رسول خدا فرمود مي خواهيد و دوست داريد زايد بر اين شما را از فضل فاطمه آگهي دهم عرض كردند بلي يا رسول الله آن حضرت فرمود همانا خداي متعال موكل كرده است جماعتي از ملائكه را بر فاطمه كه او را از امام و وراء و يمين و شمال او را حفظ مي نمايند و با او هستند در حال حيوه تا او را مرگ فرا رسد و بر او پدر و شوهر و دو فرزند او صلوات بسيار بفرستند

بالجمله عمار ياسر آن عقد را كه خريده بود با مشك خوشبو گردانيد برد يماني محفوف داشت و او را غلامي بود سهم نام كه از فيئي خيبر خريده بود او را طلبيد و گردن بند را باو سپرد و گفت اين جمله را برسول خدا تسليم كن و ترا هم بدو بخشيدم سهم بنزد فاطمه آمد عقد را تسليم كرد فاطمه عقد را بگرفت و و سهم را آزاد كرد سهم بخنديد فاطمه سبب خنده را پرسيد عرض كرد يا بنت رسول الله بركت اين گردن بند مرا بخنده آورد كه گرسنه اي را سيرد كرد برهنه اي را پوشانيد فقيري را غني كرد پياده اي را سوار نمود بنده اي را آزاد كرد عاقبت هم بصاحب خود برگشت

اثر طبع جوهري

دخت پيغمبر خديو كشور لولاك

زوجه ي حيدر علي عالي اعلا

ميوه ي قلب نبي بتول مطهر

مام شبير و شبر انسيه ي حوراء

هر كه بدل كشت بذر مهر تو امروز

حاصلش او بدرود به نشائه فردا

هر كه ندارد درون ز مهر مزين

روز جزا سر شكسة گردد رسوا

فكرت دانا كجا رسد بمديحت

ذره نه بتوان بوصف مهر توانا

ص: 184

نيست عجب گر بحشر فخر نمايد

جاريه ي كاخ تو بمريم كبري

از شرف و شأن و شوكت تو همين بس

خادمه ات آسيه است و مريم و حوا

قدر تو مجهول بود و قبر تو مخفي

حق تو مغضوب گشت و چشم تو حمراء

امت بي شرم خانه ات زده آتش

مهبط جبريل سوخت عابد عزا

در چه به پهلوت كافر و ثني زد

شد متزلزل بچرخ حضرت عيسي

شل شود آن دست كو بزد بتو سيلي

ضلع تو از پافكند بشكند آن پا

گشت چه آن طفل بي گناه تو ساقط

غلغله برخواست ز اهل عالم بالا

روز قيامت بس است بهر شفاعت

محسن تنها بنزد خالق يكتا

فاطمه در هيجده بشست ز جان دست

واي بما شيعيان و خاك بدنيا

خبر پرده و گوشواره

صدوق در امالي و سائر علماء شيعه و سني روايت كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگاه از سفري مراجعت مي كرد اول بخانه فاطمه وارد مي شد دو يكي از اسفار چون رسول خدا از مدينه بيرون شد چنان اتفاق شد كه فاطمه از براي خود دوست برنجن از عاج و دو گوشواره و مرسله اي از بهر خود بساخت و پرده اي از پيش باب بياويخت چون رسول خدا از سفر مراجعت فرمود بعادت هميشه بخانه فاطمه وارد شد و اصحاب آن حضرت از بيرون سراي ايستاده و ندانستند درنگ آن حضرت در آن سراي بدراز مي كشد تا متفرق شوند و اگر نه بمانند در اين انديشه بودند كه پيغمبر بيرون شد و آثار كراهتي در جبين مبارك داشت و طريق مسجد پيموده بر منبر صعود كرد اما فاطمه تفرسي فرمود كه اين اشياء پسند خاطر آن حضرت نيفتاد در زمان قلاده از گردن گشود و گوشواره از گوش و دست برنجن از دست بيرون كرد و پرده را از باب برگرفت همگان را بنزد حضرت رسول فرستاده فرمود بخدمت رسول خدا عرض كن كه دختر تو سلام مي رساند و مي گويد اين جمله را در راه خدا بذل فرما چون فرستاده ي فاطمه برسيد (قال رسول الله فعلت فداها ابوها) تا سه مرتبه فرمود پدرش بقربانش آن توري كه من مي خواستم

ص: 185

عمل كرد دنيا را با محمد و آل محمد چه كار اگر دنيا در نزد خدا بقدر بال پشه قدري مي داشت شربتي آب از آن را كافري نمي آشاميد سپس از جاي برخواست و بمنزل فاطمه ي تشريف برد

«نا» از صحيفه ي حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام مي فرمود مرا اسماء بنت عيمس حديث كرد كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر فاطمه وارد شد و من در نزد فاطمه بودم و او قلاده اي از طلا در گردن داشت كه اميرالمؤمنين آن را براي او خريده بود از غنيمتي كه بدست آن حضرت آمده بود رسول خدا چون نظرش بر آن قلاده افتاد فرمود اي دختر جان من مغرور نكند ترا حرفهاي مردم تو دختر محمد باشي و بر تو لباس جبابره بوده باشد فاطمه چون اين بشنيد گردن بند را باز كرد و آن را بفروخت و بنده اي بخريد و آن را در راه خدا آزاد كرد رسول خدا از آن مسرور گرديد

و احمد حنبل در مسند بروايت ثوبان آزاد كرده ي رسول خدا چنين حديث كند كه رسول خدا در سفرهاي خود آخر منزلش خانه ي فاطمه بود و چون مراجعت مي كرد اول منزلش خانه ي فاطمه بود نوبتي از سفر مراجعت كرد پرده اي در باب خانه فاطمه بديد و دو بازو بند نقره به بازوي حسن و حسين بديد لاجرم رسول خدا بازگشت فاطمه چون اين بديد پرده را باز كرد و بازو بندها را گشود در ميان پرده نهاد و بدست حسنين داد كه اين جمله را بخدمت جد خود بريد الخ

فاطمه و علم

(نا) از كتاب عيون المعجزات حديث كند كه عمار ياسر سلمان را گفت ترا از حديثي عجيب خبر دهم سلمان گفت بگو تا چه داري عمار گفت من حاضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه بر فاطمه وارد گرديد چون فاطمه را نظر بر علي افتاد ندا كرد يا علي بيا نزديك من تا حديث كنم ترا بعلم ما كان و ما يكون و بما لم يكن الي يوم القيمه حين تقوم الساعه و در ناسخ چنين روايت كرده كه فاطمه سلام الله عليها عرض كرد يا علي

ص: 186

بيا تا ترا خبر دهم بدانچه از بدو آفرينش بود و بدانچه مي باشد و بچيزي كه نبوده است تا گاهي كه روز قيامت آشكار شود چون علي اين كلمات از فاطمه بشنيد بقهقرا واپس شدن گرفت و آهنگ خدمت رسول خدا نمود من نيز در ملازمت او روان شدم تا بر رسول خداي درآمد رسول خدا فرمود بمن نزديك شو يا اباالحسن آن حضرت چون در خدمت حضرت رسول قرار گرفت آن حضرت فرمود يا اباالحسن تو مرا حديث مي كني يا من ترا حديث كنم حضرت امير عرض كرد يا رسول الله حديث از شما شنيدن احلي و احسن است پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود گويا مي نگرم كه بر دخترم فاطمه وارد شدي و او چنين و چنان بتو گفت حضرت امير عرض كرد يا رسول الله نور فاطمه از نور ماست پيغمبر فرمود مگر نمي داني كه نور فاطمه از نور ماست اين وقت علي سر بسجده ي شكر نهاد عمار گفت سپس علي بسوي خانه مراجعت كرد و من با او بودم تا بر فاطمه درآمد آن مخدره عرض كرد يا علي بنزد پدرم رفتي و آنچه من با تو گفتم با پدرم حكايت كردي حضرت فرمود بلي يا بنت رسول الله فاطمه عرض كرد بدان يا اباالحسن كه خداي تعالي خلق كرد نور مرا و آن نور تسبيح خداي تعالي مي كرد سپس آن نور را در درختي از درختهاي بهشت قرار داد كه تابش آن نور بهشت را روشن گردانيد تا گاهي كه در شب معراج پدرم در بهشت آمد بحكم وحي و الهام ثمر آن شجر را مأخوذ داشت و در دهان بگذاشت و در اطراف زبان بگردانيد و خداي آن را در صلب پدرم بوديعت نهاد آن گاه اين وديعت را در رحم مادرم خديجه بنت خويلد نقل و تحويل داد اينك منم آن نور و دانايم بر ما كان و ما يكون و ما لم يكن هان اي ابوالحسن مؤمن نظاره مي كند بنور خداي تعالي.

خبر مصحف فاطمه

در كتاب بصائر الدرجات سند بامام صادق مي رساند حماد بن عثمان گويد شنيدم از امام صادق عليه السلام كه فرمودند زنادقه در سال يكصد و بيست و هشت هجري ظهور مي كنند (و ذلك لاني نظرت في مصحف فاطمه) چون اين مطلب را در مصحف

ص: 187

فاطمه ديده ام راوي عرض كرد كه مصحف فاطمه كدام است حضرت فرمود خداي تبارك و تعالي چون پيغمبر خود را بجوار خود طلبيد چندان حزن و اندوه بر فاطمه استيلا يافت كه جز خدا كس نداند خداي متعال ملكي را فرستاد كه از براي فاطمه حديث كند و او را تسلي دهد فاطمه اين داستان را بعرض اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد حضرت فرمود اين مرتبه كه صوت او را استماع مردي مرا خبر ده چون فاطمه علي را آگاه كرد حضرت آن چه آن ملك خبر مي داد مي نوشت و مصحف فاطمه عبارت از همين است و در او از مسائل حلال و حرام چيزي نيست آن چه در او هست اخبار از حوادث آينده است.

و نيز در كتاب مذكور است كه جماعتي از حضرت صادق سؤال كردند از معني جفر كه آن چه چيز است حضرت فرمود پوست گاوي است مملو از علم عرض كردند جامعه كدام است فرمود آن صحيفه ئي است كه طول آن هفتاد ذرع است و عرض آن باندازه ي پوست شتر دو كوهان است و آن چيزي را كه مردم محتاج مي شوند بدان در آن صحيفه نگاشته است و هيچ حكمي و حديثي نيست الا آنكه در آن صحيفه ثبت است حتي ديه ي خراشيدن چيزي راوي عرض كرد اين است صحيفه ي فاطمه. آن حضرت زماني دراز ساكت نشست سپس فرمود: شما بحث از چيزي كه بكار شما نمي آيد مي نمائيد فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگاني كرد و از فراق پدر سخت اندوهناك بود و حزن شديد او را عارض شد خداوند متعال جبرئيل را فرستاد تا او را دلداري بدهد و تسلي خاطر شريفش بنمايد و از مقام پدرش او را آگاه كند و خبر بدهد او را از حوادث آينده و از زندگاني ذريه ي او و علي آن مطالب را در صفحاتي ضبط مي نمود و اين است مصحف فاطمه.

(مؤلف گويد) مصحف فاطمه از مفاخر اهل بيت عصمت مي باشد كه او را در رديف جامعه مي شمردند ثقه الاسلام كليني در كافي بسند خود از امام صادق روايت مي كند كه آن حضرت فرمود (علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الاسماع و عندنا الجفر الاحمر والجفر الابيض و عندنا الجامعه و عندنا مصحف فاطمه)

ص: 188

چون از شرح اين كلمات از آن حضرت پرسش كردند فرمود علوم ما بحوادث آينده مثل علم ما است بحوادث گذشته يعني همچنان كه حوادث گذشته بر ما معلوم است كذلك حوادث آينده و هرگاه بخواهيم چيزي را بدانيم كه علم او از ما پوشيده است خداوند متعال ملكي را موكل كرده است كه آن مطلب را بر لوح دل ما نقش مي نمايد و بگوش ما مي خواند و در نزد ما سبدي است بنام جفر احمر كه در آن سلاح رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و موارث انبياء مي باشد و سبدي ديگر است بنام جفر ابيض كه در آن سبد تورته موسي و انجيل عيسي و زبور داود و صحف ابراهيم و قرآن محمد و سائر كتب سماويه در او است و جامعه كتابي است كه آنچه را كه مردم بآن محتاج اند از احكام در او ثبت است حتي ديه ي خراش و نصف خراش و در نزد ماست مصحف فاطمه كه اسماء ملوك و حوادث آينده در او شرح داده شده است. اين روايت را (محمد خواوند شاه شافعي) در كتاب (روضة الصفا) در ترجمه ي امام صادق عليه السلام نقل كرده است از اينجا بايد دانست كه فاطمه ي زهراء سلام الله عليها گنجينه ي علوم اولين و آخرين است و خطب و كلمات او كه بعد ازين بيايد شاهد صدق مدعي است كيف لا وهي الكلمه العليا والوحدانيه الكبري و حجاب الله الاعظم الاعلي و شرف الارض والسماء سلام الله عليها.

اثر طبع غافل

از شعراي قرن رابع عشر است نامش ميرزا محمد صادق مدعو بآقاخان طبرستاني الاصل و طهراني المولد والمسكن المتخلص بغافل سالها در طهران مشغول بتجارت بود تا در سنه 1310 در سن شصت سالگي مشرف بمكه معظمه گرديد و از آنجا به نجف اشرف مشرف شد و در آن آستان ملك پاسبان رحل اقامت افكند و اشعار آبدار در مدائح اهل البيت اطهار سروده پس از آن آن را جمع آوري كرده بنام (مدائح المعصومين) در بمبئي بطعب رسانيده، حقير چند قصيده از او كه راجع بصديقه ي طاهره (ع) بود از آن انتخاب كردم و در هر كجاست بمناسبت قدري از آن را ذكر مي كنيم.

ص: 189

زهرا كه بود زهره ي گردون رسالت

نوباوه ي احمد شرف عترت و هم آل

در عالم كثرت نه اگر داشت ظهوري

ممتاز نمي گشت زاقران و زامثال

چو نطاق دو ابرو كه بيك قائمه جفتست

او جفت علي آمده بر صورت احوال

مقصود بزوجيت هر فرد از آن بود

كو جفت علي گشت زخلاق متعال

پيرايه ي هستي است وجودش بدو عالم

المرئة للمرء علي القول من المال

با حمل وقارش نكند كوه تحمل

آري شتر خسته نيارد كشد اثقال

نفسي است وجودش كه در آئينه تصوير

از شرم نيامد نظر خلق به تمثال

گر حرف عفافش بر ديوار نويسند

از روي حيا پشت كند مهر بديوال

و رعصمت او سنجي با عفت مريم

در كفه ي قسطاس چو خروار بمثقال

چرخ از پي بوسيدن دستش بصد اميد

شد هئت دستاس لب آورد به تبخال

كر دست علي عقده ي ايجاد گشود است

بر عقده ي دل او بعلي آمده حلال

در حشر اگر روي عمل زشت و سياهست

بر طلعت عفوش گنه ماست خط و خال

از بسكه بر او حسن شفاعت بود افزون

بر حسن بدل گردد قبح همه اعمال

اي كوثر و تسينم لب اي خلدروان بخش

كوثر زنم چشمه ي نوشين تو سيال

نور ولي مظهر انوار ولايت

مهري، ولي مطلع تو مشرق اجلال

انعام تو باري است كه سر بار سپهر است

چون خان نعم حمل شود بر سر حمال

در ذات تو از بسكه حياهست مهيا

شرم آيدم از گفتن اوصاف شوم لال

باري اگر از مدح تو غافل شده غافل

بر عفو، گنه نيست سزاوار تو اهمال

قليلي از مناقب فاطمه از كتب اهل سنت

اشاره

و آن از حوصله ي حساب بيرون است ولي مشت نمونه ي خروار است و اين اخبار حجت قاطعه است بر اهل سنت سيما كساني كه نعوذ بالله عايشه را بر فاطمه مقدم مي دارند و شعور خود را نثار قدم مشايخ ثلاثه و عايشه نموده اند.

و در خلال اخبار اهل سنت پاره اي از اخبار كتب شيعه بجهت تكميل مقام ذكر خواهد شد:

ص: 190

صفة فاطمه

اول صفة فاطمه حاكم نيشابوري در مستدرك از انس بن مالك حديث كند كه گفت از مادرم سؤال كردم از صفة فاطمه گفت (1) فاطمه ماه شب چهارده و اگر نه خورشيدي است كه از ابر بيرون آمده شبيه ترين مردم برسول خدا بود.

در جلد 2 اعيان الشيعه (2) از عطاء بن ابي رياح حديث كند كه فاطمه دختر پيغمبر هنگامي كه آرد خمير مي كرد گيسوان مباركش بطرف ظرف خمير زده مي شد (3).

در كشف الغمه حديث كند كه واعظي در منبر از فضائل و مزايا و شؤنات خاصه ي فاطمه را بيان مي كرد در خلال تكلم طربي او را دست داد در آن حال اين دو بيت را انشا كرد.

خجلا من نور بهجتها

تتواري الشمس بالشفق

و حياء من شمائلها

يتغطي الغصن بالورق

جمع كثيري از مستمعين از شنيدن اين دو بيت لباس خود را بر تن بدريدند و از شنيدن اوصاف فاطمه صداها را بگريه بلند كردند)

و ابن عبدالبر در استيعاب بسندهاي متعددي از عايشه نقل مي كند كه گفت من نديدم احدي را كه شبيه تر باشد برسول خدا از فاطمه و در بعض آن روايت است كه عايشه گفت من نديدم احدي را كه از فاطمه اشبه حديثا و كلاما برسول الله بوده باشد و در بعض روايت بلفظ سمتا و هديا و دلالا مذكور است.

و نيز عايشه گويد هرگاه فاطمه وارد مي شد رسول خدا بتمام قامت از پيش پاي او بلند مي شد و او را ترحيب مي گفت و دستهاي فاطمه را مي بوسيد و او را در پيش خود جاي مي داد.

صاحب مستدرك بخاري بعد از نقل اين حديث گويد اين حديث صحيح است


1- فقالت كانها القمر في ليلة البدر او الشمس كفرت غماما او خرجت من السحاب و كانت بيضاء بضه اشبه الناس برسول الله (ص) شبها.
2- ص 492.
3- تعجن و ان قصبتها تضرب الي الجفنه (والقصبه الخصله الملتويه من الشعر).

ص: 191

بشرط شيخين و آن را نقل نكردند يعني بخاري و مسلم شرائطي كه براي نقل حديث در اول كتاب خود ملتزم شدند آن شرائط در اين احاديث هست مع ذلك نقل نكردند.

و در يك عده رواياتي است كه (اقبلت فاطمه تمشي ما تخطي مشيتها مشيه رسول الله) و در بعض روايات ما تخرم مشيتها مشية رسول الله يعني راه رفتن او همانند راه رفتن رسول خدا بود ولكن ارباب تحقيق و عرفان مي گويند يعني كردار و گفتار و رفتار او همانند رسول خدا بود چنان چه در افواه والسنه معروف است كه مي گويند فلاني مشي او مثل فلان است يعني در معاشرت و معاملات و اخلاق مثل فلان است نه در راه رفتن و قدم برداشتن و اين دو قول مانعة الجمع نيست هر دو باشد هم راه رفتن فاطمه و هم سيره و اخلاق او.

صدق لهجة فاطمه

ابن عبدالبر در استيعاب سند بعايشه مي رساند كه گفت من نديدم احدي را كه راست گوتر از فاطمه بوده باشد مگر فرزندان او.

اقول هرگاه باعترافات روايت اهل سنت فاطمه اصدق لهجة از همه ي مردم است شيخين چرا شهادت او را رد كردند تا آنكه از دنيا رفت و بر شيخين غضبناك بود.

احاديث حسن معاشرت فاطمه

در تفسير عياشي از امام باقر حديث كند كه فرمود فاطمه در خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام چهار خدمت را بر ذمت نهاده بود يكي تمشيت خانه دوم خمير كردن آرد سوم پختن نان و طعام چهارم جاروب كردن خانه و علي ضمانت كارهاي بيرون خانه را نموده بود از نقل و تحويل حطب و آوردن طعام يك روز اميرالمؤمنين بر فاطمه وارد شد فرمود از خورش و خوردني چه داري عرض كرد قسم بدان كس كه حق ترا بزرگ داشته سه روز است در نزد ما چيزي بدست نشود فرمود چرا مرا آگهي ندادي عرض كرد رسول خدا

ص: 192

فرمان كرده است كه من از شما چيزي طلب ننمايم فرمود اين در وقتي است كه پسر عم تو از براي شما چيزي بياورد و اگر نه چگونه سؤال نفرمائي اين بگفت و از خانه بيرون شد و از مردي ديناري بوام گرفت در عرض راه مقداد را ديدار كرد فرمود چه چيز ترا در اين ساعت هواي گرم از خانه بيرون فرستاده مقداد عرض كرد گرسنگي يا اميرالمؤمنين بحق آن كسي كه منزلت ترا عظيم قرار داده چون طاقتم تاق گرديد از خانه بيرون شدم حضرت فرمود حال منهم مثل حال تو است و اكنون من ديناري بقرض گرفته ام و ترا بر خود مقدم مي دارم و دينار را تسليم مقداد نمود و راه سراي پيش گرفت چون بخانه وارد شد نظر كرد ديد رسول خدا نشسته و فاطمه بنماز ايستاده و چيزي سر پوشيده حاضر است چون فاطمه از نماز فارغ گرديد زبر پوش برگرفت قدحي مملو از نان و گوشت آشكار گشت علي عليه السلام چون اين بديد فرمود اي فاطمه از كجا اين طعام را بدست كرده اي عرض كرد از نزد پروردگار خود كه روزي بي حساب مي دهد بهركس كه مي خواهد رسول خدا فرمودند يا اباالحسن آيا ترا حديث نكنم بمثل همين قضيه عرض كرد بفرمائيد يا رسول الله فرمود مثل دخترم زهرا مثل مريم بنت عمران است كه هرگاه ذكريا بر او وارد مي شد طعامي در نزد او مي ديد مي پرسيد اين طعام از كجاست مريم مي گفت از نزد پروردگار عالميان است كه بندگان را بغير حساب روزي مي دهد هرگاه بخواهد (1).

اقول از سياق حديث پر ظاهر است كه اين واقعه ي دينار غير از واقعه ي مذكوره در معجزات فاطمه (ع) است.

در قرب الاسناد سند بامام صادق مي رساند كه آن حضرت فرمود علي و فاطمه بخدمت رسول خدا آمدند و درخواست كردند كه خدمت خانه بين ايشان تقسيم بنمايد رسول خدا


1- نيشابوري در تفسير خود گفته روي عن النبي انه جاء في زمن قحط فاهدت الي فاطمه رغيفين و قطعة لحم قالت فاطمه آثرته بها فرجعت الهيا فكشفت عن الطبق فاذا هو مملو خبز او لحما فبهت فعلمت انها نزلت من عندالله فقال النبي انا لك هذا فقالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال الحمدلله الذي جعلك شبيهة مريم سيده نساء بني اسرائيل ثم جمع رسول الله علي بن ابي طالب والحسن والحسين و سائر اهل بيته حتي شبعوا و بقي الطعام كما كان فاوسعت فاطمه علي جيرانها).

ص: 193

فرمود آنچه خدمت داخل خانه است بفاطمه تعلق دارد و آنچه بيرون خانه است بعلي تعلق داشته باشد فاطمه مي فرمايد چندان فرح و سرور مرا عارض گرديد كه جز خداي كس نداند كه رسول خدا مرا مأمور باموري فرمد كه ديگر احتياج بخروج از خانه و تصادم با رجال نيست چه آنكه زنان را تحمل شغل مردان نباشد (كنايت از اين كه خانه داري و سرپرستي اطفال و حضانت ايشان در خانه وظيفه زنان است.

اين حقير وظيفه ي زنان را در كتاب (كشف الغرور) نظما و نثرا مفصلا شرح داده ام و آن را طبع و منتشر كرده ام بالجمله حسن معاشرت فاطمه و حسن تبعل او آفريده اي بر او پيشي نگرفته و نخواهد گرفت در لقب راضيه و مرضيه بعضي بيانات راجع باين قسمت سبق ذكر يافت و همچنين در ذيل كينه ي ام الهنا.

و نيز صدوق در علل الشرايع سند باميرالمؤمنين مي رساند كه آن حضرت بمردي از قبيله ي بني سعد فرمود آيا من ترا حديث نكنم از فاطمه هنگامي كه در خانه ي من بود و محبوب ترين مردم بود در نزد رسول خدا مع ذلك چندان آب كشيدي كه اثر بند مشك در سينه ي او نمايان بود و چندان آسيا گردانيدي كه دستهاي مبارك او آبله كردي و از جاروب كردن خانه و آتش افروختن زير ديگ گرد آلود و لباس او متغير شدي و سختي و مشقت بر او مستولي شدي او را گفتم اي فاطمه اگر بخدمت پدرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي رفتي و خادمه اي از او درخواست مي نمودي باشد كه ترا مساعدت بنمايد فاطمه رفت بخدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون بعضي اعراب در نزد آن حضرت بودند سخن نكرد مراجعت نمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانست فاطمه براي حاجتي بخدمت او آمده و بي نيل مرام مراجعت نموده روز ديگر صبح بخانه ي ما وارد شد در حالي كه من و فاطمه در زير لحاف بوديم رسول خدا تا سه مرتبه گفت السلام عليكم و من در مرتبه سوم گفتم و عليك السلام يا رسول الله و قانون آن حضرت اين بود هرگاه بخانه فاطمه مي آمد تا سه مرتبه سلام مي كرد اگر جواب نمي شنيد مراجعت مي كرد فلذا جواب گفتم و عرض كردم بفرمائيد آن حضرت آمد و در بالاي سر ما نشست فرمود اي فاطمه ديروز آمدي بنزد من بگو حاجت تو چه بوده فاطمه از حيا سخن نكرد اميرالمؤمنين مي فرمايد ترسيدم من اگر جواب او را ندهم

ص: 194

آن حضرت برخيزد برود فلذا سر از زير لحاف بيرون كردم عرض كردم يا رسول الله من شما را خبر دهم فاطمه چندان آب كشيده كه اثر بند مشك در سينه ي او نمايان است و چندان آسيا گردانيده است كه دستهاي او آبله كرده است و چندان زحمات خانه از جاروب كردن و افروختن آتش و ديگر كارها او را پژمرده نموده من او را گفتم اگر بخدمت رسول خدا بروي باشد از براي شما خادمه ي بفرستد كه شما را مساعدت بنمايد رسول خدا فرمود آيا من تعليم نكنم شما را بچيزي كه بهتر باشد از براي شما از خادمه و آن اين است كه چون بجامه ي خواب داخل مي شويد سي و چهار مرتبه سبحان الله بگوئيد و سي و سه مرتبه الحمدلله بگوئيد و سي و سه مرتبه الله اكبر اين وقت فاطمه سر از لحاف بيرون كرد. عرض كرد رضيت عن الله و رسوله تا سه مرتبه گفت از خدا و رسول راضي شدم.

احاديث تسبيح فاطمه و ثواب آن

يكي روايت علل الشرايع بود كه آنفا گذشت و ديگر در ثلث اخير جزء چهارم صحيح بخاري و نيز ابوبكر شيرازي كه از اعلام سنيه هستند سند، بابي ليلي مي رسانند كه علي شكايت كرد كه حمل مشك آب بدن مرا بيازرد و پوست آن را برداشت فاطمه نيز شكايت كرد كه دستهاي من از گردانيدن آسيا از كار شده است چون در اين وقت نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گروهي از اسيران حاضر بودند اميرالمؤمنين فاطمه را فرمود بنزديك پدر شو و خدمت كاري طلب كن لاجرم فاطمه بحضرت رسول آمد و سلام داد و جواب شنيد.

و بروايت بخاري رسول خدا را نديد عايشه در آنجا بود مطلب را بعايشه فرمود چون پيغمبر وارد شد عايشه رسول خدا را از قصه آگاه كرد رسول خدا بخدمت فاطمه شتافت فاطمه مي فرمايد ما در خوابگاه خود خوابيده بوديم من خواستم از جاي خود برخيزم رسول خدا فرمود بجاي باش سپس بين من و علي نشست حتي و جدت برد قدميه علي صدري سپس تسبيح را تعليم آنها نمود و بروايت ابوبكر شيرازي و حاكم در المستدرك و عسقلاني در اصابه فاطمه بحضرت رسول آمد و بي آن كه اظهار حاجت كند مراجعت

ص: 195

فرمود اميرالمؤمنين فرمود بگوي تا چه جواب آوردي عرض كرد بخدا قسم از هيبت رسول خدا مرا نيروي سخن گفتن نماند

و بروايت ديگر گفت چند نفر از جوانان بنزد آن حضرت بودند من حيا كردم سخن بگويم اين وقت علي فاطمه را برداشت و بحضرت رسول آمد و سلام داد و جواب شنيد پيغمبر فرمود همانا حاجتي شما را باينجانب جنبش داده اميرالمؤمنين صورت حال را بشرح كرده

و بروايت ديگر فاطمه شرح حال خويش نمود رسول خدا فرمود بخدا قسم اينك در مسجد چهار صد تن حاضر است و ايشان را نه طعامي است مهنا و نه جامعه ايست مهيا اگر بيمناك نبودم كه از تو فضيلتي فوت شود ترا جاريه اي عطا مي كردم هان اي فاطمه نمي خواهم اجري كه خاص تو است بر جاريه فرمود آيد و بيم دارم كه فرداي قيامت در حضرت خداوند علي با تو از در مخاصمت بيرون شود و حق خود را از تو طلب كند آنگاه تسبيح فاطمه را بجاي كنيز بايشان تعليم نمود چون فاطمه مراجعت نمود حضرت علي عليه السلام فرمود رفتي خدمت رسول خدا براي طلب دنيا خداي متعال ثواب آخرت را بما عطا فرمود اين وقت اين آيه ي شريفه نازل گرديد (واما تعرضن عنهم ابتغاء رحمه من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا) چون رسول خدا اجر جميل و ثواب جزيل را در فروختن جاريه و انفاق باصحاب صفه مي دانست لهذا اعراض فرمود از قضاء حاجت دخترش فاطمه و رضاي خدا را در آن ارجح مي دانست پس خداوند متعال فرمود اين اعراض تو از قرابت قريبه و فاطمه ي مرضيه بجهت طلب ثواب و رحمت و رضاي ماست كه بدان اميدواري ليكن بفول حسن با فاطمه سخن بگوي كه در آن هم رضاي ماست و طلب ثواب و رحمت است از اين جهت آن پيغمبر رحمت در اين آيه از قول ميسور دانست از پروردگار متعال اجازه تيست در استرضاي خاطر فاطمه بلكه ابتغاء برضوان الله و رجاء برحمه الله در حقيقت برآوردن حاجت فاطمه است پس جاريه اي براي آن مخدره فرستاد و آن را فضه نام نهاد كه ترجمه ي حال او در محل خود مفصلا بيايد.

واما ثواب اين تسبيح كليني در كافي باسناد معتبره از محمد بن مسلم ثقفي از

ص: 196

امام باقر روايت مي كند كه آن حضرت بمحمد بن مسلم فرمودند بعد از نماز فريضه فاضل تر از تسبيح فاطمه چيزي نمي دانم كه بعد از هر نماز مقرر و معمول دارند و ده مرتبه اين تهليل را بعد از نماز صبح بگويند لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيي و يميت و هو حي لايموت بيده الخير و هو علي كل شئي قدير

و حضرت باقر فرمودند اگر چيزي فاضل تر از تسبيح فاطمه بود رسول خدا از وي دريغ نمي فرمود و او را تعليم مي نمود و آن سي و سه مرتبه سبحان الله و سي و سه مرتبه الحمدلله و سي و چهار مرتبه الله اكبر اين جمله يكصد بشمار مي رود.

و بروايتي باين ترتيب عامه قرائت مي نمايند حضرت باقر مي فرمايد اولي و اشهر آنست كه 34 كرت الله اكبر و 33 كرت الحمد لله و 33 كرت سبحان الله بگويد

و در اعيان الشيعه در ترجمه ي حضرت زهرا سلام الله عليها از اصابه ي ابن حجر نقل مي فرمايد كه علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمود از آن روزي كه من اين تسبيح را تعليم گرفتم آن را ترك نكردم ابن الكوا گفت ولو در شب صفين حضرت فرمود قاتلكم الله ولو در شب صفين.

و محدث قمي در كتاب باقيات الصالحات كه در حاشيه ي مفاتيح الجنان مكرر در مكرر طبع شده مي فرمايد احاديث در فضيلت اين تبسيح زياده از حد و احصا است از حضرت صادق عليه السلام منقولست كه فرمود ما امر مي كنيم كودكان خود را به تبسيح فاطمه (ع) چنان كه امر مي كنم ايشان را بنماز پس آن را ترك مكن كه هر كه مداومت نمايد بر آن شقي و بدبخت نشود.

و در روايت معتبره وارد شده است كه ذكر كبير كه خدا در قرآن مجيد بآن امر فرموده تسبيح حضرت فاطمه است و هر كه بعد از هر نماز مداومت نمايد خدا را بسيار ياد كرده است و بآيه ي كريمه ي واذكرو الله ذكرا كبيرا عمل نموده

و بسند معتبر از امام باقر عليه السلام مرويست كه هر كه تسبيح فاطمه را بگويد و بعد از آن استغفار كند خدا او را بيامرزد و آن بر زبان صد هست و در ميزان عمل هزار و شيطان را دور مي كند و خدا را خشنود مي گرداند.

ص: 197

و بسندهاي صحيحه از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كه تسبيح فاطمه را بعد از نماز بگويد پيش از آن كه پاها را از هيئت نماز بگرداند آمرزيده شود و بهشت او را واجب گردد.

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه تسبيح فاطمه را بعد از هر نماز خواندن بهتر است نزد من از آن كه هزار ركعت نماز بگذارد در هر روزي

و در روايت معتبر از حضرت باقر عليه السلام منقولست كه فرمود عبادت الهي كرده نشده است بچيزي از تسبيح و تمجيد كه بهتر از تسبيح فاطمه باشد و اگر چيزي از آن بهتر مي بود حضرت رسول آن را بفاطمه عطا مي نمود

و از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كه بعد از نماز فريضه تسبيح فاطمه را بگويد و در عقب او يك مرتبه لا اله الا الله بگويد خداوند متعال او را بيامرزد

ثواب تسبيح تربت

و بهتر اين است كه تسبيح فاطمه ي زهرا را با تسبيح تربت حضرا سيدالشهدا قرائت بنمايد و همچنين سائر اذكارا و پيوسته تسبيح تربت حضرت را با خود داشتن مستحب و حرز از بلاها است و موجب ثوابي بي انتها است

و منقولست كه در ابتدا حضرت فاطمه ريشه اي از پشم تابيده بودند و بر آن گره ها زده بودند و حساب تسبيح را با آن گره ها نگاه مي داشتند تا آن كه حضرت حمزه در احد شهيد شد اين وقت آن مخدره از تربت قبر حمزه تسبيحي بساخت و بآن تسبيح مي كرد مردم نيز چنان كردند تا اين كه حضرت سيدالشهدا شهيد شد سنت شد كه از تربت آن امام مظلوم تسبيح بسازند و با آن ذكر گويند

و از حضرت صاحب الامر مرويست كه هر كه تسبيح امام حسين عليه السلام در دست داشته باشد و ذكر را فرمواش كند ثواب ذكر براي او نوشته مي شود.

و از حضرت صادق منقولست كه تسبيح ذكر مي كند بي آن كه آدمي ذكر بگويد و فرمود كه يك ذكر يا يك استغفار كه با آن گفته مي شود برابر است با هفتاد ذكر كه با

ص: 198

چيز ديگر گفته مي شود و اگر بي ذكر بگرداند بهر دانه هفت تسبيح براي او نوشته مي شود

و نيز مرويست كه حوريان بهشت چون ملكي را مي بينند كه بزمين مي آيد باو التماس مي كنند كه از تسبيح تربت حضرت حسين براي ما بياورد.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسي عليه السلام منقولست كه مؤمن مي بايد خالي نباشد از پنچ چيز مسواك و شانه و سجاده و تسبيحي كه در آن سي و چهار دانه باشد و عقيق و ظاهر اين است كه خام و پخته هر دو خوب است و خام بهتر است (باقيات الصالحات)

5 ديلمي كه از مشاهير سنيه است در كتاب (فردوس) بسند خود از ابن عباس حديث كند كه رسول خدا با اميرالمؤمنين فرمود يا علي خداي متعال فاطمه را بتو تزويج كرد و مهر او را زمين قرار داد و آن كس كه با تو دشمن باشد راه رفتن او بر روي زمين حرام است.

اقول در عنوان تزويج فاطمه سبق ذكر يافت كه تنها زمين مهر فاطمه نبوده است نهايت حضرات اهل سنت همين مقدار را هم كه معترف باشند براي ما كافي است و اگر نه فضائل فاطمه را چگونه توان احصي كرد و غير متناهي را چگونه توان متناهي كرد دريا را چگونه توان كيل كرد آفتاب را چگونه توان پيمود فضيلت آن مخدره را در طي سخن فرو گرفتن بدان ماند كه عنكبوت همي خواهد و ماه را در كارگاه خويش درافكند و فرو بندد كسي كه شعاعي از اشعه انوار الوهيت است معرفت بكنه او در عقده محالست براي غير معصوم.

احاديث خير نساء العالمين و نظائر آن

اشاره

يك دسته روايات كه مجمع عليه بين شيعه و سني است اين حديث كه رسول خدا فرمود (1) خير نساء العالمين اربع مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت


1- بخاري در صحيح خود احمد حنبل در مسند خود طبراني در معجم خود و سلامي در تاريخ خراسان و ثعلبي در تفسيرش و ترمذي در صحيح خود و كذا مسلم و ابوداود و نسائي در صحاح خود و حاكم نيشابوري در مستدرك خود و ابوصالح مؤذن در اربعين خود و سبط ابن جوزي در تذكره خود و ابن طلحه در مطالب السؤل و ابونعيم در حليه و علي متقي در كنزل العمال و سمعاني در فضائل و بشراوي در اتحاف و ابوالسعادات در فضائل العشره و ابن مغازلي در مناقب خود و ابن حجر در صواعق شبلنجي در نور الابصار و عسقلاني در اصابه و ابن اثير در اسد الغابه و ابن عبدالبر در استيعاب و جماعت بسيار ديگر.

ص: 199

خويلد و فاطمه بنت محمد يعني بهترين زنان عالميان اين چهار زنند و نيز فرمود افضل نساء اهل الجنه يعني فاضل ترين زنان اهل بهشت اين چهار زنند

و نيز رسول خدا فرمود سيدات اهل الجنه اربعه همين چهار نفر را نام مي برد

و نيز فرموده حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و بروايت ابوصالح مؤذن در اربعين كه گفته مقاتل و ضحاك و عكرمه از ابن عباس حديث كرده اند افضلهن فاطمه

و نيز آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم فرموده لقد كمل من الرجال كثير و ما كمل من النساء احد الاربعه (المذكوره) و در روايت ديگر ماكمل من السناء الاربعه (المذكوره)

و نيز فرموده بنا بروايتي كه (در يص نقل كرده از طريق اهل سنت الجنه اشتاقت الي اربعه من النساء مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم زوجه فرعون و هي زوجه النبي في الجنه و خديجه بنت خويلد و هي زوجه النبي في الدنيا والاخره و فاطمه بنت محمد

و نيز بروايت ابونعيم در حلية الاولياء كه از عمران بن حصين و جابر بن سمره نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر دخترش فاطمه وارد شد و از او احوال پرسي نمود آن مخدره از تنگي طعام و نقاهت شكايت داشت (1) آن حضرت فرمود آيا راضي نيستي بدرستي كه تو سيده ي زنان اولين و آخرين هستي فاطمه عرض كرد يا ابتاه پس چگونه مريم سيدةالنساء مي باشد حضرت فرمود مريم سيده ي زنان عالم خود مي باشد و تو سيده ي زنان اولين و آخرين مي باشي آسيه و مريم و خديجه برحست روايت ديگر كالحجاب لها يعني پيش خدمت

و نيز شيخ مفيد در خصال سند باميرالمؤمنين مي رساند كه آن حضرت فرمود


1- قالت اني لوجع و لو انه ليزيدني انه مالي طعام آكله قال يا بنيه اما ترضين انك سيده نساء العالمين الخ.

ص: 200

كه رسول خدا مرا بدين گونه وصيت نمود فرمود يا علي خداي متعال

بر دنيا مشرف شد مرا برگزيد از ميان مردان دنيا سپس ترا برگزيد از ميان مردان دنيا بعد از من و تو امامان از فرزندان ترا برگزيد بر مردان دنيا و در مرتبه ي چهارم دختر من فاطمه را اختيار كرد و برگزيد او را بر زنان اولين و آخرين

و نيز در معاني الاخبار سند بامام صادق عليه السلام مي رساند كه فرمود در جواب مفضل بن عمرو هنگامي كه از آن حضرت سؤال كرد مرا خبر ده از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه در حق فاطمه فرمود انها سيده نساء العالمين آيا او سيدة زنان عالم خود مي باشد آن حضرت فرمود اين از براي مريم بنت عمران است اما فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين

از اين جمله روايات چون آفتاب نيم روز روشن شد كه فاطمه ي زهرا سيادت بر تمام زنان دنيا و تمام زنان بهشت دارد چون اين احاديث همه مطلق است و در صورتي كه آن مخدره بالاستقلال بزرگي و سيادت بر تمام زنان دنيا و اهل بهشت دارد بايد زني بصلاح و تقوي و تقرب او نباشد و اگر نه ترجيح مرجوح بر راجح خواهد بود و اين قبيح است زيرا كه اگر زني باشد كه داراي مرتبه ي او باشد بزرگي آن مخدره بر آن زن صورت نه بندد و بواسطه اين كه نزد خدا تمامي احساب و انساب باطاعت و ملازمت تقوي است و در صورتي كه مناط مسئله ي تقرب و تقوي بوده باشد و او بصريح احاديث مذكوره كه قليلي از آنها را در قلم آورديم سيده زنان بهشت باشد پس لازم است كه زني در نزد خدا عزيزتر و بزرگتر از فاطمه نباشد حتي مريم كه از زنان برگزيده در قرآن است و حتي مادر مكرمه ي اش خديجه ي كبري مضافا بر اين كه مذكور شد اين سه زن يعني آسيه و مريم و خديجه روز قيامت پيش زهرا مثل دربان و حاجب راه مي روند تا اين كه با اين شأن و منزلت داخل بهشت شوند و فضيلت اين سه زن كه بر كافه عالميان ثابت است (1).


1- در لمعة البيضا في شرح خطبة الزهراء گويد و بالجمله فمن تتبع الاخبار و جاس خلال تلك الديار علم ان سيدتنا الزهراء قد حازت من الكمالات النفسانيه والفضائل العقلانيه ما لم يحزها احد من نوع النسوه من الاولين والاخرين وانها ولية الله تعالي في السماوات والارضين و انها اشرف من جميع الانبياء والمرسلين عدا ابيها خاتم النبيين و لم يبق لاحد شبهه في شرف محلها و علور بتتها و سمومكا نتها و نبلها و فضلها و ما اعدالله لها من المزية التي ليست لاحد قبلها ولا بعدها و ان الشرف قد اكتنفها من جميع اقطارها و ان المجد قد اوصلها الي غايه يعجز المجاوزون عن خوص غمارها و مهما ذكره ذاكر فهو في الحقيقه دون مقدارها و ان شئت فانظر الي نفسها الكريمه و اطرافها و جوانبها حتي تجدها قد استولت علي موجبات الفضل والشرف كلها و ان لها فضائل اصليه ذاتيه من جهة نفسها و فضائل خارجيه من جهه امها و ابيها و زوجها و بينها فلها اذا نور علي نور من ربها و زاد علي طيب فرعها طيب اصلها و هي غصن الشجره الطيبه التي ثابت اصلها و في السماء فرعها توتي اكلها كل حين باذن ربها بل هي تلك الشجره بنفسها و رسول الله اصلها و اميرالمؤمنين ساقتها والائمه المعصومون اغصانها والشعيه اوراقها و علوم الائمه اثمارها و هي اصل ماهيه الشجره و هويتها. صورتش ديدي ز معني غافلي از صدف دري كزين گر عاقلي اين صدفهاي قوالب در جهان گر چه جمله زنده اند از بهر جان ليك اندر هر صدف نبود گهر چشم بگشا و دل هر يك نگر كان چه دارو اين چه دارد و اگزين زان كه كم يا بست اين در ثمين.

ص: 201

با اين حالت بعضي از بي خردان اهل سنت هر گاه بخواهند مدح فاطمه بگويند حرف آنها اينست فاطمه تعدل عايشه و بعض ديگر معاذالله زبانم بسوزد مي گويند عايشه افضل از فاطمه است تبالسوء افهامهم.

اثر طبع غافل

قصيده ي غرائي در مولوديه ي صديقه ي كبري سروده مطلع او اين است.

(شب از هنگام چون بگذشت شد مرغ سحر گويا) تا اين كه گويد

خور از جيب افق گرديد طالع آن چنان گوئي

تجلي كرد از برج رسالت زهره ي زهرا

چه زهرا آن كه در ممكن بود چون عقل اندر سر

چه زهرا آن كه در اشيا بود چون روح در اعضا

نخستين حرف ديوان رسالت فاطمه آنكو

موشح گشت بر فرمان هستي از خط طغرا

بكثرت سيد وحدت در هيولاي بشر آمد

شد اندر كسوت زهرا بصورت ظاهر و پيدا

نبوت را به سر كبريا مستوره ي عصمت

ولايت را بصدق مدعا صديقه ي كبرا

زمين نطع نوال او زان بار جلال او

فلك صف النعال او ملك را ملكتش دارا

فلك را يك جهان اميدوار نخله ي آدم

جهان را يك فلك خورشيد و نور ديده حوا

ص: 202

نبي را هست دخت اما چه دختي اخت با وحدت

علي را هست جفت اما چه جفتي جفت بي همتا

پدر اگر بصورت دختر است اما كه در معني

نبي را هست مادر آن خجسته دره ي بيضا

نه باور گر ترا كو پس چرا ام ابيهايش

بكنيت خواندن آن كو هست حقرا مظهر اسماء

پيمبر حاش لله كو گزاف اندر سخن آرد

سخن را باش از دانش بمعني عارف و دانا

قوام الاوليا مي خوانيش اما نمي داني

نبوت با ولايت توام است و همسر و همتا

وجود اندر مراتب چون پزيرا گشت بر صورت

به بطن قابليت منعقد شد نطفه ي اشيا

مقام قابليت رتبه ي زهر است در هستي

كه نفس قابليت راست تانيث نسب اولي

پيمبر هم زام قابليت زاده شد و رني

رسالت را به بايد حق ببوجهلي كند اعطا

در درياي عصمت انكه مهر و مه شب و روزش

نه بالا ديد نه سايه نه عارض ديدني سيما

حيا در مكتب شأنش بود طفل دبستاني

كه از پير كمالش گشت بر درس ادب دانا

نقاب شرم بر عارض اگر از آفتاب آرد

همه چشم فلك باشد بر او چون ديده عميا

وقارش في المثل گر كوه خانم كوه قافش دان

كه اندر وي عفاف او چه اندر آشيان عنقا

نسيم گلشن فيضش بمريم گر دميدي دم

قدح نوشيد از كوثر ثمر برچيد از طوبي

برفت از حجره اش هاجر بمژكان خاك مشك آگين

بسود از پاي او ساره بيك سو عنبر سارا

بحرمت خاك راهش را ملك بر ديده كحل افشان

برفعت استانش را فلك از بوسه سر در پا

شجاعت ني بر او شايان كه گويم هست مرحبكش

وليكن دست حق را بوده اندر آستينش جا

نه بي مهرش بود مسلم اگر طاعت كند سلمان

نه با عفوش بود مجرم اگر عصيان كند ترسا

بهشت از قهر او گردد بسان حفره دوزخ

سقر از لطف او گردد مثال جنه المأوي

فلك را دسته ي دستاس او گردست رس بودي

زانجم دانه كردي آرد بهرش در همه شبها

تنور از آفتاب افروختي تا قرص مه بندد

دريغا سوخت نانش را جهان از آتش اعدا

غرض چون جشن ميلاد است وقت تهنيت غافل

نه جاي تعزيت بر گو حديث از صاغر صهبا

ص: 203

حديث ان فاطمه لسان الميزان

علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه از محمد بن الحنفيه رض حديث مي كند كه فرمود از پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه فرمود روزي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدم: ديدم فرزندم حسن در طرف راست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته و حسين در جانب يسار او نشسته و فاطمه در پيش روي او جلوس فرموده اين وقت رسول خدا فرمود اي حسن و اي حسين شما دو كفه ميزانيد و فاطمه شاهين آن ترازو باشد ترازو درست نشود مگر با شاهين و شاهين ترازو نشود مگر با كفتين شما دو اماميد و از براي مادر شما است شفاعت اميرالمؤمنين فرمود سپس رسول خدا متوجه من گرديد و فرمود يا اباالحسن تو عطا كننده ي اجرهاي مؤمنين و تقسيم كننده ي بهشت در ميان آنها مي باشي)

و حضرات اهل سنت نيز اين روايت را نقل كرده اند (1) و اين حديث صريح است كه امر شفاعت در عهده ي طاهره ي فاطمه ي زهرا است و خداوند متعال اين نور مقدس را سبب وصول رحمت خود قرار داده كما اين كه پدر بزرگوارش را رحمت واسعه خود قرار داده و اين روايت بالخصوص خبر از مقام كريمي مي دهد كه امامين همامين الحسن والحسين كه داراي مقام ولايت كليه مي باشند تماميت آن مقام اناظه بوجود آن مخدره دارد ابويعلي صاحب تفسير كبير و سفيان ثوري آيه ي مرج البحرين يلتقين را در حق خمسه ي طيبه تفسير كرده اند چنان چه در ذيل تفسير آيه ي سوم سبق ذكر يافت.


1- الشيخ عبدالله بن محمد الشبراوي القاهري الشافعي المتوفي 2172 في كتاب (الاتحاف) بحب الاشراف باسناده عن محمد بن الحنفية رضي الله عنه قال سمعت اميرالمؤمنين عليه السلام يقول دخلت يوما منزلي فاذا رسول الله جالس والحسن عن يمينه والحسين عن يساره و فاطمه بين يديه و هو يقول يا حسن و يا حسين انتما كفتا الميزان و فاطمه لسانه ولا يعدل الميزان الا باللسان ولا يقوم اللسان الا بالكفتين انتما الامامان و لامكم انشفاعه ثم التفت الي و قال يا اباالحسن انت تؤتي المؤمنين اجورهم و تقسم بينهم الجنة).

ص: 204

بودن فاطمه لقاح شجره ي طيبه

در انساب سمعاني و مستدرك حاكم و فردوس ديلمي و ديگران از ابن عباس روايت كنند كه فرمود از رسول خدا شنيدم كه اين كلام بگفت انا الشجرة و فاطمة حلمها و علي لقاحها والحسن والحسين ثمرها والمحبون لاهل لابيبت ورقها من الجنه حقا حقا و تفصيل اين مقام در ذيل آيه ي چهارم سبق ذكر يافت.

احاديث من آذا فاطمه و نظائر آن

يك دسته روايات راجع باين قسمت در كتب فريقين از حد تواتر گذشته و اين روايات اصل و فرع مذهب اهل سنت را بر هم بسته بدارالبوار مي فرستد و اندوختهاي آنها را كه در سالهاي دراز بر هم بافته در و السنه عوام انداخته بدرك اسفل مي رساند چه آن كه هرگاه اذيت فاطمه اذيت رسول خدا باشد و غضب فاطمه غضب او باشد كفر اذيت كننده و بغضب آورنده بلا كلفة ثابت و محقق است كه تفصيل آن در قصه ي حرق باب بعد از اين بيايد انشاءالله

شيخ شبلنجي در نور الابصار (1) قال اخرج الطبراني و رجاله ثقات انه صلي الله


1- طبع مصر ص 141 ابن حجر مكي در صواعق المحرقه در مقصد ثالث از آيه 14 در فضائل اهل بيت و عسقلاني در اصابه در ترجمه فاطمه و كذا ابن اثير در اسد الغابه و ابن عبدالبر در استيعاب و بخاري در باب خمس و علي متقي در كنزالعمال در فصل ثاني از باب خامس از فضائل اهل بيت از حرف الغا ج 5 ص 218 طبع حيدرآباد و بدخشاني در مفتاح النجاة و حاكم نيشابوري در مستدرك و ابن مغازلي در كتاب مناقب و شيخ عبدالحق دهلوي در مدارج النبوة و عسقلاني در فتح الباري در باب نكاح و همداني در مودة القربي و بشراوي در كتاب اتحاف و بخاري در باب فضائل الصحابه و در باب ذب الرجل عن انبته از باب نكاح و ابي داود سجستاني در صحيح خود ص 202 از كتاب نكاح باب ما يكره ان يجمع بينهن من النسا طبع هند و در جزا ثاني از كتاب مصابيح السنه بغوي ص 205 طبع مصر و طبراني در معجم كبير و احمد بن حنبل در مسند خود باسانيد كثيره و در تلخيص مسند تأليف ذهبي و ابراهيم بن محمد حموي در فرائد السمطين و موفق بن احمد خوارزمي در جزء اول مقتل الحسين ص 53 و در كتاب فضائل و قسطلاني در مواهب لدنيه در مقصد 4 و در خصائص حضرت فاطمه و قندوزي در ينابيع المودة و سبط ابن جوزي در تذكره و ابن قيتبه در الامامة والسياسة و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و محب الدين طبري در ذخائر العقبي و رياض النضره) و شاه ولي الله در ازالة الخفا و ملك العلما در فضائل السادات و ابونعيم در حلية الاوليا و منقبة المطهرين و ابوصالح مؤذن در اربعين و خرگوشي در شرف النبوة و سيوطي در جمع الجوامع و ديگر كتب خود و عمر رضا كحاله در اعلام النساء در ترجمه ي فاطمه و ديگر از اعلام سنيه ممن لاتحصي كثرتهم باسانيد متعدده روايات مذكوره ي در متن را ذكر كرده اند) منه.

ص: 205

عليه و سلم خرج و هو اخد بيد فاطمة فقال من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمه بنت محمد و هي بضعه مني و هي قلبي و هي روحي التي بين جنبي من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذالله

و در بعضي از روايات من اغضب فاطمه فقد اغضبني و من اغضبني فقد اغضب الله و در بعضي ديگر قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يريبني ما ارابها و در بعضي ديگر يسوئني ما يسوئها و در بعض ديگر يولمني ما يولمها و يسرني ما يسرها و در بعضي ديگر يرضي الله لرضاها و يغضب لغضبها و در صحيح مسلم و حلية الاولياء صورت خبر اين است انما فاطمه انبتي و هي شجنة مني يريبني ما ارابها و يؤذيني ما آذاها)

فاطمه پاره از گوشت من است مكروه مي آيد مرا چيزي كه بر وي مكروه آيد و آزرده مي سازد مرا چيزي كه او را بيازاد

و عبارت ديگر حليه و مستدرك حاكم اين است كه پيغمبر فرمود فاطمه شجنة مني يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها

و در خبر است كه سهل بن عبدالله بنزد عمر بن عبدالعزيز آمد و گفت بني اميه مي گويند تو فرزندان فاطمه را از ايشان فاضل تر داني و بر ايشان تفضيل مي گذاري عمر بن عبدالعزيز در جواب گفت من از اشخاص عدول ثقة استماع كردم كه از اصحاب روايت كردند كه ايشان از رسول خدا شنيدند كه فرمود فاطمه پاره ي تن من است خوشنود مي كند مرا چيزي كه فاطمه را خوشنود مي كند و خشمناك مي كند مرا چيزي كه فاطمه را خشمناك مي نمايد و بخدا قسم سزاوار است از براي من كه طلب كنم رضاي رسول خدا را و رضاي فاطمه را به خوشنود كردن فرزندان ايشان و همانا بني اميه دانسته اند كه

ص: 206

پيغمبر شاد مي شود از شادي فاطمه و دشمن مي دارد غمناكي او را

و حاصل مجموع اين روايات چند چيز را مي رساند يكي افضليت فاطمه را چون جزأ پيغمبر است و جزأ حكم كل دارد بعضه و شجنة بمعني قطعه از چيزي است بعلاوه كه رسول خدا از او بمهجه ي قلب و فلذه ي كبد و قرةالعين و روحي التي بين جنبي فرموده

پس ايذاء و ايلام فاطمه عين ايذاء و ايلام رسول خداست و اذيت كننده رسول خدا كافر است باجماع مسلمين عبدالعزيز دهلوي در كتاب تحفه ي خود تصريح دارد كه اغضاب بني كفر است

و نيز از اين روايت عصمت فاطمه ثابت و محقق است چه آن كه اگر معصومه نباشد تواند شد كه خطائي كند و آلوده گناهي گردد و در اين وقت باندازه گناه واجب مي شود بر پيغمبر كه حد براند و در اجراي حد خوشدل گردد كه خداي را اطاعت كرده باشد و در حق چنين كس چگونه پيغمبر مي فرمايد هر كه فاطمه را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازاد خدا را آزرده است در همه حال تواند شد كه از براي صدور خطائي يا گناهي فاطمه را بيازارد در اين وقت خداي و رسول را آزرده است و هر كه مرا بيازاد خدا را آزرده است در همه حال تواند شد كه از براي صدور خطائي يا گناهي فاطمه را بيازارد در اين وقت خداي و رسول را آزرده است لاجرم ثابت مي شود كه فاطمه معصومه است و بحكم عصمت در عقده ي محال است كه ابدالابدين از روي خطائي و ترك اولائي صادر گردد در اين صورت آزردن فاطمه آزردن خدا و رسول است چون ايلام كل صدق مي كند حقيقة بايلام بعض و ايلام بعض بر ايلام كل لامحاله مضافا بر اين كه از براي روح تركيبي نيست و كل جزاء اجزاء بدن است و واسطه ي در ايلام روح است و فاطمه چون از جنس طينت نبي است و از آن اصل و از آن نور است (فيكون ايذائها ايذاء رسول الله و ايلامها ايلامه لما بينهما من الاتحاد المشار اليه بلفظ البضعه والشجنة)

مؤمنان معدود ليك ايمان يكي

جسمشان معدود لكن جان يكي

غير آن فهمي كه در گاو و خر است

آدمي را عقل و جان ديگر است

جان شيران و سكان از هم جداست

متحد جانهاي شيران خداست

و اما بودن ايذاء رسول خدا ايذاء حضرت پروردگار از اين راهست كه قلب رسول خدا آن كعبه و بيت حقيقي از براي خداست چنانچه منقولست ما و سعني ارضي

ص: 207

و لا سمائي ولكن و سعني قلب عبدي المؤمن پس بسبب اذيت رسول خدا عرش الله مضطرب مي شود و هموم و غموم در او متراكم مي گردد محتشم بسيار خوب گفته است

هست از ملال گر چه بري ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلي نيست بي ملال (1).

در لمعة البيضاء به روايت حذيفه ي يماني..

دهم- در لمعة البيضاء بروايت حذيفه ي يماني از رسول خدا حديث كند كه رسول خدا فرمود چون روز قيامت شود سواره فقط چهار نفرند من و علي و دخترم فاطمه و صالح النبي و بروايت ابن عباس فرمود من بر براق سوار مي شوم و علي بر دلدل و دخترم فاطمه بر ناقه ي غضبا و صالح بر ناقه خود

شدة حب النبي لفاطمة

در كتاب مذكور و غير آن از حذيفه منقولست كه رسول خدا مكرر مي فرمود فداها ابوها و آن حضرت بجامه ي خواب نمي رفت تا اين كه فاطمه را ديدار كند و صورت خود را ميان دو پستان او بگذارد و صورت او را به بوسد و ابوالسعادات در فضائل الصحابه و ديگر آن بروايت شريك و اعمش و كثير النوي وابن حجام جميعا سند بجميع بن عمير مي رسانند و او از عايشه و اسامه روايت مي كنند كه اين دو نفر گفتند ما كان احد من الرجال احب الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم من علي بن ابي طالب و لا من النساء احب اليه من فاطمه

و نيز عبدالله بن عطا از عبدالله بن بريده خبر مي دهد كه پدرش از رسول خدا خبر مي دهد مي گويد من از آن حضرت سؤال كردم كه محبوب ترين زنان در نزد تو كيست فرمود فاطمه زهراء گفتم از مردان فرمود علي بن ابي طالب شوهر او و مثل همين را در جامع ترمذي و مستدرك حاكم و استيعاب ابن عبدالبر و سائرين نقل كرده اند


1- قال ابن طلعة الشافعي في مطالب السؤال ان فاطمه قد خصت بفضل سجايا منصوص عليها بانفرادها و فضلت بخصائص مزايا صرح اللفظ النبوي بايرادها و مينرت قرة عين الرسول بصفات شرف يتنافس الا نفس النفيسة في آحادها و قال في كشف الغمة ولقد اشرق عوالم الغيب والشهود باشراق انوارها و اضاء لالائها بتشعشع ضيائها واعتلي نورها علي كل موجود بعلومنا رها متعالية عن اعين النظار الكريمة الكريمة الانساب الشريفه الشريفه الاحساب السيدة الجليلة باجماع اهل السداد الخيرة من اهل الخير والرشاد ثالثه الشمس والقمر بنت خير البشر ام الائمة الغرور الصفوة علي رغم من جحد او كفر الخ.

ص: 208

و نيز در كتاب قوه ي القلوب از ابوطالب مكي و ابوصالح مؤذن در اربعين و كتاب فضائل الصحابه سند بعايشه مي رسانند كه گفت علي و فاطمه در كنار رسول خدا بودند علي گفت يا رسول انيا احب اليك انا او فاطمه) من در نزد شما محبوب ترم يا فاطمه رسول خدا فرمود فاطمه محبوب تر است و تو عزيزتري در نزد من و بروايت جابر بن عبدالله حضرت فرمود لك حلاوة الولد و له ثمر الرجال و هو احب الي منك

يعني تو شيريني فرزندي داري از براي من و علي از براي خود من سود و ثمر مردان دارد لاجرم او محبوب تر است در نزد من فاطمه عرض كرد قسم بآن كسي كه ترا برگزيد و خلعت نبوت بر تو پوشانيد و امت را بتو هدايت كرد تا زنده هستم اعتراف دارم بمنزلت علي عليه السلام پوشيده نماند كه امثال اين گونه سؤال و جواب از براي استدراك آيندگان است كه منزلت و مكانت ايشان را بشناسند و اگر نه هر يك عالم بما كان و ما يكون بودند حاجت بسؤال و جواب نداشته اند.

طيب رائحتها

ابومحمد جعفر بن احمد بن علي القمي در كتاب جامع الاحاديث كه در سنه 1369 هجري در تهران بطبع رسيده از رسول خدا چنين روايت مي كند قال رسول الله رائحة الانبياء رائحة السفر جل و رائحة الحور العين رائحة الاس و رائحة الملائكه رائحة الورد و رائحة ابنتي فاطمه الزهراء عليهاالسلام رائحة السفر جل والاس والورد ولا بعث الله نبيا و لاوصيا الا و جد منه رائحة السفر جل فلكوها واطعموا حبالا كم يحسن اولادكم.

رسول خدا فرمود بوي انبياء بوي به هست و بوي حوران جنت بوي گل ياس است و بوي ملائكه بوي گل سرخ است و بوي دخترم فاطمه بوي به و گل ياس و گل سرخ هر سه را دارد خداي متعال ههيچ رسولي نفرستاد مگر آن كه رائحه ي سفر جل در او بود شما زنان حامله ي خود را به بخورانيد تا فرزندان شما نيكو صورت از مادر متولد شوند.

ص: 209

انها حوراء انسية

خرگوشي در كتاب شرف النبوة و ابوصالح مؤذن در اربعين و ابوالسعادات در فضائل و ابوبكر و محمد بن عبدالله شافي و ديگران از علماء عامة روايتي را كه تحت انعقاد نطفه فاطمه از كتب خاصه نقل كرديم اين اعلام سنيه هم نقل كرده اند نهايت اسم عايشه را بآن تصريح نكردند مبادا از مقام او چيزي كاسته شود و صورت خبر اين است.

كان رسول الله يكثر بقبيل فاطمه فانكرت عليه بعض نسائه فقال صلي الله عليه و آله و سلم انه لما عرج بي السماء اخذ بيدي جبرئيل فادخلني الجنة فناولني من رطبها فاكلته.

و في روايتة فناولني منه تفاحة فاكلتها فتحول ذلك نطفة في صلبي فلما هبطت الي الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمه مني فهي حوراء انسيه لا انسية محضه فكلما اشتقت الي رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي.

رسول خدا چون بسيار فاطمه را مي بوسيد عايشه بر او انكار كرد كه زن شوهردار را سزاوار نيست او را اين همه بوسيدن رسول خدا فرمود شبي كه مرا بآسمانها بالا بردند جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت گردانيد و از رطب بهشتي و اگر نه سيب بهشتي بمن عطا كرد من آن را تناول كردم نطفه ي فاطمه از آن ميوه بهشتي است هرگاه مشتاق بهشت مي شوم بوي آن را از فاطمه استشمام مي كنم فاطمه حوراء انسيه است نه اين كه انسيه ي محضه بوده باشد.

تفصيل اين عنوان تحت عنوان شفاعت بيايد

كرامتها علي الله

ابوصالح مؤذن در كتاب اربعين از ابو حامد اسفرايني كه او سند بابو هريره مي رساند كه گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود اول كسي كه داخل بهشت شود فاطمه خواهد بود.

ص: 210

و علي متقي حنفي در كنز العمال در جزأ سادس ص 18 طبع حيدر آباد هند بسندهاي بسيار از رسول خدا حديث كند كه چون روز قيامت شود منادي از بطنان عرش ندا كند كه چشمهاي خود به پوشيد و سرهاي خود فرود آريد كه اينك فاطمه دختر محمد مي خواهد از صراط عبور كند با هفتاد هزار حورالعين همانند برق جهنده.

نامه ي برات آزادي

(نا) از كتاب ابوبكر حافظ بن مردويه المتوفي سنه 352 كه از مشاهير اهل سنت است سند بسنان بن اوسي مي رساند كه گفت رسول خدا فرمود خداي تعالي چون فاطمه را با علي تزويج كرد فرمان داد برضوان خازن بهشت كه شجره ي طوبي را حمل رقاع از براي محبين آل محمد بنمايد سپس همانند باران آن نامهاي برات بيزاري از آتش جهنم از او فرو ريخت ملائكه آن رقاع را ضبط كردند چون روز قيامت شد آن ملائكه هر يك از محبين آل محمد را يك نامه براي آزادي از آتش جهنم باو داده خواهد شد.

تابش نور از ثناياي فاطمه

ابوالسعادات در كتاب فضائل و ثعلبي در تفسير خود بنابر نقل صاحب ناسخ در تفسر قوله تعالي (لا يرون فيها شما و لا زمهريرا) از ابن عباس حديث كنند كه چون اهل بهشت ساكن شوند تابش نوري را بنگرند عرض كنند پروردگارا در كتاب خود خبر دادي كه در بهشت آفتاب و ماه نيست پس اين روشنائي چيست اين وقت منادي ندا كند اين نور شمس و قمر نيست فاطمه از چيزي تعجب نمود خنديد اين نور از ثناياي اوست كه بهشت را روشن كرده است.

صفة قصر فاطمه

(نا) ابوصالح مؤذن در اربعين خود سند باين مسعود مي رساند كه گفت از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود گاهي كه خداوند فرمان داد كه فاطمه را با علي كابين بندم پس

ص: 211

از امتثال فرمان جبرئيل مرا آگهي داد كه خداوند بهشتي از مرواريد بنيان كرده كه بين جزر هر ديواري را از مرواريد و طلا و ياقوت بهم پيوسته و ياقوت سرخ مرصع فرموده و با زبرجد سبز سقف آن را بنا كرده و با قطعات مروايد مرصع بياقوت سرخ آن را مزين نموده و غرفه ي اي بنيان نهاده كه از آستانه تا آستانه خشتي از زر سرخ و خشتي از مرواريد سفيد و خشتي از ياقوت رماني و خشتي از زبرجد سبز است و چشمه سار هاروان داشته و آن غرفها را بآنهار جاريه محفوف فرموده و بر لب انها رقبها پديدار است كه بسته مي شود بزنجيرهاي طلا و پوشيده مي شود بگوناگون شجر و بر هر شاخ شجر قبه ايست و در هر قبه تختي است از مرواريد سفيد و شاذروان آن از سندس و استبرق است و زمين آن را بزعفران و مشك و عنبر فرش گسترده اند و در هر حقبه حوريه اي است و آن قبه را صدباب است و در هر بابي دو جاريه جاي دارد و دو شجر افراخته برپاست و مفرشي و كتابي نگاشته حاضر است و گرداگرد قباب نوشته است.

بآية الكرسي گفتم اي جبرئيل خداوند اين بنا را از براي كه نهاده و اين بهشت از براي كدام كس آفريده گفت از براي علي بن ابيطالب و دختر تو فاطمه زهرا بيرون يك بهشت ديگر كه خداوند تحفه فرموده براي علي و فاطمه تا چشم تو بدان روشن گردد.

اقول آنچه ذكر شد از وصف اين قصر منيف هرانيه براي تقريب اذهان است والا وصف آن دار كما هو حقه در عقده ي محال است و حقيقت آنها را بهشت آفرين مي داند.

تفسير حي علي خيرالعمل

ابن شهر آشوب در مناقب از امام صادق عليه السلام حديث كند كه چون از آن حضرت سؤال كردند از معني حي علي خيرالعمل فرمودند بر فاطمه و نيكوئي بفرزندان او و بروايتي خيرالعمل ولايت اهل بيت است و منافات ندارد و خيرالعمل جزأ اذان بود و عمر او را اسقاط كرد و بجاي او الصلوة خير من النوم قرار داد و اين بكي از مطاعن او است.

ص: 212

در صحيح ترمذي است كه..

19- در صحيح ترمذي است كه رسول خدا فرمود من احب هذين يعني الحسن والحسين عليه السلام و اباهما وامهما كان معي في الجنة آن كس كه اين چهار نفر دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود).

در تفسير ثعلبي از ابن عمر حديث كند كه..

20- در تفسير ثعلبي از ابن عمر حديث كند كه او مي گفت علي را سه خصلت است كه اگر يكي از آنها نصيب من مي شد دوستر داشتم از اين كه مرا شتران سرخ مو بوده باشد و آن تزويج فاطمه است و اعطاء رايت يوم خبير و آيه ي النجوي.

نسفي كه از معروفين سنيه ي است در تفسير خود نقل مي كند كه..

21- نسفي كه از معروفين سنيه ي است در تفسير خود نقل مي كند كه فاطمه درخواست كرد كه صداق او شفاعت امت بوده باشد و اين درخواست قبول گرديد كه در باب شفاعت بيايد.

در نزهة المجالس از رسول خدا حديث كند كه..

22- در نزهة المجالس از رسول خدا حديث كند كه فرمود شمس من هستم و قمر علي است و زهره دخترم فاطمه و فرقدان حسن و حسين مي باشد

اقول از اين قسم كنايات در قرآن بسيار است بعض از آن سبق ذكر يافت

دوازده زن را خداي تعالي در قرآن به كنايت نام برده

يكي حواء يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة

دوم و سوم زوجه ي نوح و لوط چنان چه مي فرمايد (ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط الاية)

4- آسيه زوجه ي فرعون (و ما ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت. الايه

5- سارة زوجه ي ابراهيم خليل چنان چه مي فرمايد (و امرأته قائمة فضحكت فبشرناها) باسحق

6- زوجه ي حضرت ذكريا است (و وهبنا له يحيي و اصلحنا له زوجه الخ)

7- زليخا زوجه ي عزيز مصر (قالت امرأة العزيز الآن حصحص الحق انا راودته

ص: 213

8- زوجه ي ايوب فاستجبنا له و كشفنا ما به من ضر و آيتناه اهله

9- بلقيس است اني وجدت امرأة تملكهم

10- عايشه و حفصه است و اذا سرا لبني الي بعض ازواجه حديثا فلما نبأت الاية)

11- خديجه كبري (و وجدك عائلا فاغني) اي بمال خديجة

12- فاطمه ي زهرا عليهاالسلام (مرج البحرين يلتقيان) و از اين پيش ذكر شد كه آن مخدره در آيات بسيار بكنايات نام مباركش ذكر شده است و بخصال خاصه او را ستوده

ده تن زنان را بعطاي ده چيز برگزيد

حوا را بقول توبه ساره را بكمال حسن و جمال رحمه زوجه ي ايوب را بحفاظ فطري و حجاب جبلي آسيه را بحشمت و حرمت زليخا را بحكمت و عنايت بلقيس را باصابت راي مادر موسي را بشكيبائي و صبر مريم را بزلال صفوت ام المؤمنين خديجه را بمقام رضا فاطمه زهرا را بعلم ما كان و ما يكون

هر چه خوبان هه دارند تو تنها داري

پاره اي از سيره و اخلاق فاطمه

اشاره

مضافا بر آن چه سبق ذكر يافت علامه ي مجلسي در عاشر بحار سند بابي سعيد خدري مي رساند كه مي گفت فاطمه اعز ناس بود در نزد رسول خدا اتفاقا روزي رسول خدا بر فاطمه وارد شد و او در محراب عبادت مشغول بنماز بود چون صداي پدر شنيد باستقبال پدر دويد و سلام داد رسول خدا دست مرحمت بر سر فاطمه مي كشيد و مي فرمود چگونه شام كردي اي نور ديده من خداي ترا رحمت كند اگر شامي داري براي من بياور.

(نا) از كتاب اخبار فاطمه ابوالصوفي از عبدالله بن الحسيني حديث كند كه رسول خدا بر فاطمه وارد گرديد آن مخدره پاره ي نان جوين خشكيده خدمت رسول خدا آورد آن حضرت بآن نان جو افطار كرد و فرمود اي دختر جان من اين اول ناني است

ص: 214

كه بعد از سه روز بدست من آمده فاطمه زار بگريست و رسول خدا با دست مبارك صورت او را مسخ مي نمود و اشك او را پاك مي فرمود

حديث اي شي ء خير للنساء

منقول از كتاب مولد فاطمه تاليف ابن بابويه از اميرالمؤمنين روايت مي كند كه ما در خدمت رسول خدا نشسته بوديم آن حضرت فرمود مرا خبر دهيد كه چه چيز براي زنها بهترين چيزهاست ما همگان خاموش بوديم و جوابي نداشتيم چون مجلس پراكنده شد و من بخانه مراجعت كردم و فاطمه را از مقاله رسول خدا خبر دادم آن مخدره فرمود چرا نگفتي بهترين چيزها از براي زنان اين است كه مردي او را نه بيند و او مردي را نه بيند اميرالمؤمنين مي فرمايد من مراجعت بمسجد كردم و رسول خدا را آگهي دادم از مقاله ي فاطمه حضرت فرمود يا علي تو كه در نزد ما بودي و سخن نكردي اميرالمؤمنين عرض كرد يا رسول الله از فاطمه چنين شنيدم رسول خدا فرمود فاطمه بضعة معني

حديث كربة النخل

ثقه الاسلام محمد بن يعقوب كليني در كافي سند بامام صادق عليه السلام مي رساند كه آن حضرت فرمود روزي فاطمه بخدمت رسول خدا مشرف شد و شكايت از بعضي امور نمود رسول خدا بيخ شاخه ي نخل خرمائي را گرفت كه آن را كرب مي گويند و بفاطمه مرحمت نمود و در او كلماتي مسطور بود فرمود اي فاطمه برو و در او نظر كن و هر چه در او هست بياموز چون فاطمه در او نظر كرد ديد نوشته است من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فلا يؤذي جاره و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليكرم ضيفه و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت.

و در كتاب دلائل شيخ جليل ابوجعفر طبري سند باين مسعود مي رساند كه مردي بنزد فاطمه آمد عرض كرد اي دختر رسول خدا آيا پيغمبر اكرم براي شما چيزي باقي گذارده كه مرا بدان وسعت بخشي فاطمه جاريه ي خود را فرمود كه آن جريده را

ص: 215

كه بتو دادم بياور كنيزك بسيار گشت و و او را نيافت فاطمه فرمود اي واي آن را جستجو كن كه بيايي چه آن كه آن جريده در نزد من معادل در فرزندم حسن و حسين است كنيزك پس از تفحص بسيار آن جريده را در ميان خاكروبها پيدا كرد كه در موقع جاروب كردن مفقود شده بود چون آن جريده را نظر كردند در آن نوشته بود

بسم الله الرحمن الرحيم قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم ليس من المؤمنين من لم يؤمن جاره بائقة و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فلايؤذي جاره و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت ان الله تعالي يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفاحش البذاء السئال الملحف ان الحياء من الايمان والايمان في الجنته و ان الفحش من البذاء و البذاء في النار.

يعني محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود از مؤمنين نيست كسي كه همسايه اش از اذيت او درامان نباشد و هر كه ايمان بخدا و روز جزا داشته باشد پس همسايه ي خود را اذيت نكند و هر كه ايمان بخدا و روز واپسين دارد پس كلام خوب بگويد و اگر نه ساكت باشد همانا كه خداوند دوست دارد هر كسي را كه خيرخواه مردم و بردبار و پارسا باشد و دشمن مي دارد هر كه را كه فحاش و بد زباني و بي شرم و بسيار سؤال كنند و مصر در سؤال باشد زيرا كه حيا از ايمان است و ايمان در بهشت خواهد بود و بد زباني از بي شرمي است و بي شرمي در آتش است.

ساعت دعا

محدث قمي در بيت الاحزان از صدوق روايت مي كند كه فاطمه ي زهراء سلام الله عليها كه آن مخدره فرمود شنيدم از پدر بزرگوارم كه فرمود در روز جمعه ساعتي است كه هر كه در آن ساعت از مسلمانان دعا كند و از خدا حاجت خود را در امر خير بخواهد حاجت او برآورده است من عرض كردم آن ساعت كدام است اي پدر بزرگوار فرمود آن گاه كه نصف خورشيد در افق پنهان شود در موقع غروب پس بعد از آن فاطمه غلام خود را امر فرمود كه بر بالاي بام برايد و چون موقع غروب آفتاب شود و نصف خورشيد در مغرب فرو رود مرا آگهي ده كه دعا كنم

ص: 216

احتجاب فاطمه از اعمي

منقول از نوادر رواندي كه بسند معتبر حديث كند كه مردي نابينا بر اميرالمؤمنين وارد شد و فاطمه و رسول خدا در آن مجلس بودند فاطمه برخواست و عقب پرده رفت رسول خدا فرمودند اين مرد نابيناست فاطمه عرض كرد اگر او مرا نه بيند من او را مي بينم و او قوه ي سامعه اش باكي ندارم استشمام رائحه مي نمايد رسول خدا فرمود اشهد انك بعضة مني

و بهمين سند منقول از اميرالمؤمنين است كه مي فرمايد كه رسول خدا از اصحاب خود پرسش كردند كه جنس زن چيست عرض كردند انما هي عورة فرمودند چه وقت بخداي خود نزديك مي شود صحابه جوابي نتوانسته اند بگويند چون اين مطلب بگوش فاطمه رسيد فرمودند هنگامي كه در قعر خانه خود بنشيند رسول خدا فرمودند ان فاطمه بضعة مني

و تبسم فاطمه هنگام ساختن اسماء براي او عماري را كه حجم بدن ميت را مي پوشاند بعد ازين بيايد (1).

غلبه نور وجه فاطمه بر هلال

(نا) از صدوق نقل كرده كه ايشان بسند خود از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه هرگاه هلال طالع مي گرديد در شهر رمضان نور فاطمه غلبه پيدا مي كرد بر نور هلال و چون آن مخدره غائب مي شد نور هلال ظاهر مي گرديد

و تابيدن نور از ثناياي فاطمه از اين پيش گذشت


1- چگونه چنين نباشد لانها سليلة النبوة و رضيعة در الكرم والفتوه و دره صدف الفخار و عزه شمس النهار و ضياء مشكوه الانوار و صفوه الشرف الجود و واسطته قلاده الوجود و نقطه و دائره المفاخر و قمر هاله المآثر الزهرة الزهراء والغره الغراء العاليه في المحل الاعلي الحالته في المرتبه العليا السامية بالمكاته المكينه في عالم السماوات المضيئه بالانوار المنيرة جمال الاباء و شرف الابناء يفتخر آدم بمكانها و يفرح نوح بعلو شانها و يسمو ابراهيم يكونها من نسله و يتهيج اسماعيل بها علي ابوته و ريحانه النبي من بين اهله بل روحه و قلبه).

ص: 217

الوان انوار از صورت فاطمه

صدوق در علل الشرايع باسناد خود از ابان ابن تغلب از امام صادق عليه السلام حديث مي كند كه تفصيل آن در وجه تسميه ي فاطمه (ع) بزهراء سبق ذكر يافت كه در آخر حديث حضرت مي فرمايد:

و هو ينقلب في وجوهنا الي يوم القيمه في الائمه ما اهل البيت امام بعد امام

بسجده افتادن ملائكه از نور فاطمه

و نيز در علل الشرايع سند بجابر بن عبدالله مي رساند و او از رسول خدا حديث كند كه فرمودند خداي متعال نور فاطمه را از نور عظمت خود خلق كرد چون آن نور بآسمانها و زمينها تابش كرد چمشهاي ملائكه از آن نور خيره گرديد يكباره بسجده افتادند عرض كردند پروردگارا اين چه نوري است كه ديده هاي مرا خيره كرده خطاب از مصدر جلال برسد كه اين نور از نور عظمت من مي باشد كه او را در آسمان ساكن گردانيده ام و او را از صلب بهترين انبياي خود بيرون مي آورم و از آن امامان و خلفاي خود را كه بامر من قيام مي نمايند بوجود مي آورم كه در روي زمين بعد از انقضاء وحي مردم را بسوي من دلالت كنند و طريق را بآنها بياموزند.

حديث ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك

امام صادق هنگامي كه اين حديث را از رسول خدا روايت كرد اين حديث بگوش ابن جريح رسيد حاضر حضرت گرديد عرض كرد يا ابا عبدالله حديثي عجيب شنيدم حضرت فرمود آن كدام است گفت حديثي كه از رسول خدا نقل كرديد حضرت فرمود شما روايت مي كنيد كه خداوند براي بنده ي مؤمن غضب مي كند و برضاي او راضي مي شود پس چه جاي تعجب است كه فاطمه ي مؤمنه را خدا براي او غضب كند و برضاي او راضي شود ابن جريح گفت راست فرمودي الله اعلم حيث يجعل رسالته

ص: 218

پرسش فاطمه از مكان ملاقات

صدوق در امالي بسند خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مي كند كه فاطمه ي زهرا از رسول خدا پرسش نمود كه يا ابتاه فرداي قيامت من شما را كجا زيارت خواهم كرد حضرت فرمود من بر در بهشت بالواء حمد شفاعت امت مي كنم و اگر نه بر كنار حوض امت خود را از آب كوثر سراي مي نمايم عرض كرد اگر آنجا بخدمت شما نرسم فرمود در پاي ميزان كه من در آن جا مي گويم خدايا امت مرا از آتش جهم بسلامت بدار و اگر نه در شفير جهنم كه شراره ي آتش را از امت خود دور مي كنم فاطمه مستبشر و فرحناك گرديد از اين اخبار.

نام فاطمه در انجيل

صدوق در امالي سند بعبدالله بن سليمان مي رساند مي گويد در صفت پيغمبر قرائت انجيل مي نمودم در نكاح نساء ديدم نوشته است كه آن حضرت قليل النسل است و نسل او از مباركه است يعني فاطمه و از براي او خانه اي است در بهشت كه در آن خانه رنجي و سختي و غمي و المي نيست و پيغمبر كفيل اوست چنان چه كفيل شد ذكريا مادر ترا يعني مريم مادر عيسي را و اين مباركه را دو فرزند خواهد بود و هر دو تن شهيد خواهند شد

سفارشات رسول خدا در حق فاطمه

صدوق در امالي سند بابن عباس مي رساند كه گفت روزي رسول خدا نشسته بود و علي و فاطمه و حسن و حسين در نزد او نشسته بودند اين وقت رسول خدا سر بجانب آسمان كرد عرض كرد پروردگارا تو مي داني كه اين جماعت اهل بيت منند و گرامي ترين خلق اند در نزد من پروردگارا دوست بدار كسي كه اينها را دوست دارد و غضب كن بر كسي كه بر اينها غضب مي كنند و دوستي كن با كسي كه با اينها دوستي مي نمايد و دشمني بنما با كسي كه با اينها دشمني بنمايد و اعانت كن كسي را كه با اينها اعانت كند و قرار بده

ص: 219

آنها را پاكيزه و مطهر از هر رجس و گناهي و از جانب خود ايشان را بروح القدس مؤيد بنما سپس روي با علي آورد و فرمود يا علي تو امام اين امتي و خليفه بر آنها هستي بعد از من و كشاننده مؤمنين باشي بسوي بهشت و گويا مي نگرم كه دخترم فاطمه مي آيد در روز قيامت بر ناقه اي از نور و از طرف راست او هفتاد هزار ملك و از طرف يسار او هفتاد هزار ملك و از پيش روي او و عقب سر كذلك مي كشاند زنان امت مرا بسوي بهشت پس هر زني كه پنج وقت نماز خود بجا آورد و روزه ي ماه رمضان را بگيرد و در حال استطاعت حج خود را بجا آورد و زكوة مال خود را بدهد و شوهر خود را اطاعت بنمايد و علي و اولاد او را دوست داشته باشد داخل بهشت مي شود بشفاعت دخترم فاطمه (ع) و انها لسيدة نساء العالمين فقيل يا رسول الله اهي سيدة نساء عالمها فقال صلي الله عليه و آله و سلم ذلك لمريم بنت عمران فاما ابنتي فاطمه فهي سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين

و هرگاه در محراب عبادت بايستد هفتاد هزار ملك از ملائكه مقربين بر او سلام بنمايند و او را ندا كنند بهمان ندائي كه با مريم بنت عمران مي نمودند مي گويند يا فاطمه ان الله اصطفيك و طهرك و اصطفيك علي نساء العالمين

سپس فرمود يا علي بدان كه فاطمه پاره ي تن من است و نور چشم من و ميوه ي قلب من است يسوئني ماسائها و يسرني ما سرها و او اول كسي است كه از اهل بيت من بمن ملحق مي شود

پس با او نيكوئي كن بعد از من «ان فاطمه شجنة مني يسخطني ما اسخطها و يرضيني ما ارضاها» فاطمه رك و ريشه من است بغضب مي آورد مرا چيزي كه او را بغضب مي آورد.

حديث من عرف فاطمه

شيعه و سني متفق اند كه رسول خداي بيرون آمد و دست فاطمه را در دست داشت و فرمود: (من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمه بنت محمد و هي بضعه مني و هي قلبي و روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله) بيان شد كه نظائر آن از كتب اهل سنت از حد تواتر گذشته.

ص: 220

تبسم فاطمه از مرگ خود

اشاره

رسول خدا در مرض موت خود فاطمه بر وي درآمد آن حضرت با فاطمه آغاز سخن كرد و با او اسراري مي گفت فاطمه سخت بگريست رسول خدا كلمه اي ديگر بگفت فاطمه بخنديد عايشه مي گويد با خود گفتم اين زن را بر ساير زنان فضيلت باشد اين خنده ميان گريه يعني چه چون از فاطمه پرسش كردم سبب آن را در جواب فرمود من آن كس نيستم كه افشاي سر بنمايم تا گاهي كه رسول خدا از جهان برفت فرمود پدرم چون خبر مرگ خود را بمن گفت گريستم بعد فرمود تو اول كس باشي كه بمن ملحق شوي از اهل بيت من پس بخنديدم.

در لمعة البيضا ص 12 بعد از نقل اين روايت از بخاري و ترمذي مي گويد: ان مضمون هذا الخبر يدل علي كونها اشرف من الانبياء والصديقين والشهداء والصالحين ما خلا خاتم النبيين و زوجها اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين و ذلك لانه قد ضحكت بوعد لقاء ربها و تبشرت بقرب زمان موتها و لم يظهر هذا الشأن من احد من الانبياء العظام سپس شروع مي كند بذكر كراهت هريك از انبياء را از موت (1).

شعر

نور احدي ظاهر از جانب بطحا شد

چون عرش معلا كرد سرتاسر دنيا را

در كشور امكاني واجب به تجلي بين

در عالم ناسوتي لاهوت هويدا را


1- تا اين كه مي فرمايد: بالجمله لا توجد نفس من النفوس الانسانيه الا و هي كارهه للموت لامحاله اذهو هادم اللذات و مفرق الجماعات و موتم البنين والبنات مع استيناس الارواح الي الابدان العنصريه و ميل الطباع البشريه الي الحيوه الدنيويه و لومع صفه النبوه والرساله كطباع الانبياء واولياء الكرام عليهم السلام حيث انهم علي شرف مقاديرهم و عظم اخطارهم و مكانتهم من الله و منازلهم من محال قدسه و علمهم بما يول اليه احوالهم و تنتهي اليه امورهم احبوا الحيوة و مالوا اليها و كرهوا الموت و نفروا منه لما اشرنا منه من الاستيناس اذا انقطاع الانس خطيب جسيم و عذاب اليم بل جميع الالام الدنيويه و الاخرويه راجعه الي انقطاع الانس اليه و فاطمه كانت فناة في عنفوان الشباب والفتوه و لها زوج كريم و اولاد صغار اطياب و مع تعلق قلبها بهم في الغايه و ميلها اليهم في النهايه و مع ذلك كله فاذا بشرت بسرعته اللحاق الي دارالقرار تبشرت و من غايه السرور ضحكت فهم في اي واد و هي في اي واد و ان هذا والله امر عظيم الخ.

ص: 221

خورشيد جهان آرا در پرده خجلت شد

تابان درخشان ديد تا زهره ي زهرا را

در دائره ي خلقت امري علني بينم

يا كوكبه ي حشمت صديقه ي كبري را

شمس فلك عفت نور قمر عصمت

دارد ز پي خدمت صد مريم و حوا را

دخت نبي مرسل جفت علي والا

زان گونه مربي بين اين گونه مر بارا

ار مقدم ميمونش عالم چه گلستان شد

از نور تجلي داد نه گنبد مينا را

بر درگه او دربان جبرئيل امين ديدم

مرآت خدا گفتم آن مظهر يكتا را

در عترت پاك او چون هشت و چهار آمد

بر بام فلك بنهاد از عز و شرف پا را

از جود وجود او اسلام مؤيد شد

قرآن به ثنا خواني مرضيه و عذرا را

او كامله ي مطلق حق باوي وي با حق

نازم بچنين رفعت انسيه ي حورا را

فرمود رسول الله الفاطمه بعضه

با كوش دلت بشنو وصف در بيضا را

با طلعت مسعودش عالم چه منور كرد

نور رخ او روشن سازد صف عقبا را

ما چشم باو داريم در عرصه رستاخيز

شايد كه بالطافش خرسند كند ما را

اثر طبع مولانا حجة الاسلام شيخ محمد حسين معروف به كمپاني

دختر فكر بكر من غنچه لب چه وا كند

از نمكين كلام خود حق نمك ادا كند

طوطي طبع شوخ من چونكه شكرشكن شود

كام زمانه را پر از شكر جان فزا كند

بلبل نطق من زبك نغمه ي عاشقانئي

گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند

خامه ي مشك ساي من گر بنگارد اين رقم

صفحه روزگار را مملكت ختا كند

مطرب اگر بدين نمط ساز طرب كند گهي

دائره ي وجود را جنت دلگشا كند

شمس فلك بسوزد از آتش غيرت حسد

شاهد معني من ار جلوه دلربا كند

نظم برد بدين نسق از دم عيسوي من

خاصه دمي كه از مسيحا نفسي ثنا كند

و هم باوج قدس ناموس اله كي رسد

فهم كه نعت بانوي خلوت كبريا كند

ص: 222

ناطقه ي مرا مگر روح قدس كند مدد

تا كه ثناي حضرت سيده ي نسا كند

فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه

چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهي كند

صورت شاهد ازل معني حسن لم يزل

و هم چگونه وصف آينه حق نما كند

مطلع نور ايزدي مبداء فيض سرمدي

جلوه ي او حكايت از خاتم انبيا كند

بسمله ي صحيفه ي فضل و كمال و معرفت

بلكي گهي تجلي از نقطه ي تحت با كند

دائره ي شهود را نقطه ي بلتقي بود

بلكه سزد كه دعوي لو كشف الغطا كند

حامل سر مستمر حافظ غيب مستتر

دانش او احاطه بر دانش ماسوي كند

عين معارف و حكم بحر مكارم كرم

كان سخاوي وي محيط را قطره ي بي بها كند

ليله ي قدر اوليا نور نهار اصفيا

صبح جمال او طلوع از افق علا كند

بضعه ي سيد بشر ام ائمه ي غرر

كيست جز او كه همسري باشه لافتي كند

وحي نبوتش نسب جود و فتوتش حسب

قصه ي از مروتش سوره ي هل اتي كند

دامن كبرياي او دست رس خيال ني

پايه ي قدر او بسي پايه بزير پا كند

لوح قدر بدست او كلك قضي بشست او

تا كه مشيت اللهي او چه اقتضا كند

در جبروت حكمران در ملكوت قهرمان

در نشآت كن فكن حكم بماتشا كند

عمصت او حجاب او عفت او نقاب او

سر قدم حديث از او سر و از آن حيا كند

نغمه ي قدس بوي او حذبه ي انس خوي او

منطق او خبر زلا ينطق عن هوي كند

قبله ي خلق روي او كعبه ي عشق كوي او

چشم اميد سوي او تا بكه اعتنا كند

بهر كنيزيش بود زهره كمينه مشتري

چشمه ي خور شود اگر چشم سوي سها كند

مفتقرا متاب رو از در او بهيچ سو

ز آن كه مس وجود را فضه ي او طلا كند

نام فاطمه بر سرادق عرش

ابوبكر شيرازي كه از معتبرين عامه ي است در تفسير خود گفته كه: مراد از اهل ذكر محمد و علي و حسن و حسين عليهم السلام مي باشند اين جماعت اهل علم و فضل و بيان هستند و بخدا قسم مؤمن ناميده نشد مؤمن مگر براي كرامت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب.

ص: 223

(يص) ص 441 از حافظ ابوبكر شيرازي حديث كند كه او سند بابن عباس مي رساند مي گويد پيغمبر فرمود در شب معراج اين كلمات را بر سرادق عرش بديدم (لا اله الا الله محمد رسول الله علي جنب الله الحسن والحسين صفوه الله فاطمه امه الله علي مبغضيهم لعنه الله.

(ابن حجر هيثمي) در صواعق از رسول خدا حديث كند كه آن حضرت فرمود بعلي بن ابي طالب يا علي: ان اول من يدخل الجنه يا علي انا وانت و فاطمه والحسن والحسين في مكان واحد.

علي عليه السلام عرض كرد يا رسول الله دوستان ما در كجا باشند رسول خدا فرمود در پشت سرما بما ملحق مي شوند.

وصيت پيغمبر فاطمه را باتيان چهار عمل هنگام خواب

منقول از خلاصة الاذكار مرحوم ملا محسن فيض است كه مي فرمايد از حضرت زهرا صلوات الله عليها روايت است كه فرمود پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر من وارد گرديد در وقتي كه رختخواب خود را پهن كرده بودم و مي خواستم بخوابم فرمود اي فاطمه قبل از اين كه بخواب روي چهار عمل بجا بياور يك ختم قرآن بنما و پيغمبران را شفيع خود گردان و مؤمنين را از خود خوشنود بنما و حج و عمره بجا بياور اين را فرمود و داخل نماز شد من صبر كردم تا از نماز فارغ گرديدم گفتم يا ابتاه امر فرمودي بچهار چيز كه من قدرت ندارم كه در اين وقت آنها را بجا بياورم آن حضرت تبسم كرد فرمود اي فاطمه هرگاه بخوابي قل هو الله احد را سه مرتبه قرائت كني پس گويا ختم قرآن كرده اي و هرگاه صلوات بفرستي بر من و بر پيغمبران قبل از من ما شفيعان تو خواهيم بود در روز قيامت و هرگاه استغفار كني از براي مؤمنين پس تمامي ايشان از تو خوشنود شوند و هرگاه بگوئي سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر همانند اين است كه حج و عمره كرده باشي.

ص: 224

دارقطني در صحيح خود روايت كرده كه..

(35) دارقطني كه از مشاهير اهل سنت است در صحيح خود روايت كرده كه رسول خدا دست دزدي را فرمان داد قطع بنمايد دزد فرياد برآورد كه ديروز اين دست را بشرف بيعت اسلام مي شناختي و محترم مي داشتي امروز بقطع او فرمان مي دهي رسول خدا فرمود اگر هم فاطمه دخترم باشد چون مرتكب چنين امري گردد حكم خدا را معطل نمي گذارم و حد بر وي جاري مي نمايم چون فاطمه اين سخن بشنيد محزون گشت تا چرا نام او بر زبان پيغمبر با دزدي توامان رفته در آن حال جبرئيل نازل گرديد و اين آيه بياورد (ان اشركت ليحبطن عملك) يعني اگر شرك بياوري عمل تو ضايع و باطل خواهد شد رسول خدا نيز از اين كلمه محزون گشت جبرئيل بيامد و اين آيه آورد (لو كان فيهما آلهة الاالله لفسدتا) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تعجب كرد جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله چون فاطمه محزون گرديد از قول شما اين آيات بجهت دلخوشي و رضايت او نازل گرديد بجهت موافقت فاطمه.

در ناسخ گويد..

(36) در ناسخ گويد مردي گفت بر فاطمه زهرا وارد شدم ايشان بر من ابتدا بسلام نمودند بعد فرمود چه چيز ترا باين جا كشانيد آن مرد گفت طلب خير و بركت فاطمه فرمود خبر داد مرا پدرم و اينك حاضر است كه هر كس سه روز بر پدر من درآيد يا بر من وارد گردد و سلام كند خداوند متعال واجب مي كند از براي او بهشت را عرض كردم در حيوه شما فرمود بلي و همچنين بعد از وفاه همين ثواب را دارد.

اخبار شفاعت و تظلم فاطمه ي زهرا در قيامت

اشاره

اخبار بسيار در اين باب وارد شده است و در اين جا به پاره اي از آنها اشاره مي شود ابن شهر آشوب در مناقب از كناب القواميه ي سمعاني و كتاب فضائل الصحابه ي زعفراني و از كتاب ابانه ي عكبري و از كتاب فضائل احمد حنبل و از كتاب اربعين ابن المؤذن كه همه ي از اكابر و مشاهير اهل سنت اند باسانيد خود از رسول خدا حديث كنند كه در روز قيامت گاهي كه خلايق در پيشگاه موقف ايستاده مي شوند از وراي حجاب منادي ندا كند ايها الناس چشمها فرو خابانيد و سرها بزير افكنيد زيرا كه فاطمه دختر محمد عبور مي دهد

ص: 225

بر صراط و بروايت ابي ايوب چون برق لامع مي گذرد و هفتاد جاريه از حورالعين در ملازمت آن حضرت مي گذرند.

روايت فرات بن ابراهيم در شفاعت

سند بابن عباس مي رساند كه گفت اميرالمؤمنين عليه السلام براي من حديث كرد كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر دخترش فاطمه وارد شديد ديد سيلاب اشك از ديده هاي حق بينش جاري است فرمود اي فاطمه چه مي شود ترا و اين گريه از براي چيست عرض كرد يا ابتاه بياد روز قيامت افتادم و برهنگي اهل محشر را متذكر شدم رسول خدا فرمود همانا روز قيامت بسيار عظيم است ولي جبرئيل مرا خبر داده است كه اول كس كه زمين را بشكافد من باشم و پس از من ابراهيم خليل و بعد از او شوهر تو علي بن ابي طالب عليه السلام سپس جبرئيل بفرمان خدا بر سر قبر تو بيايد با هفتاد هزار فرشته و هفت قبه از نور بر سر قبر تو بزنند و اسرافيل با سه حله از نور برفراز سر تو بايستد و ترا ندا كند كه اي دختر محمد قومي الي محشرك پس تو با قلب آرميده و مستوره از قبر بيرون مي آئي و آن حلها در بر مي نمائي آن وقت زوقائيل در مي رسد و شتري از نور حاضر مي كند كه مهار آن از مرواريد تر باشد و هودجي بر پشت او از طلاي احمر باشد پس بر آن شتر سوار شوي و زوقائيل زمام آن را مي كشد و هفتاد هزار فرشته كه همه ي ايشان رايت تسبيح بدست دارند (1).


1- و الفاظ حديث اين است (قال ابن عباس قالي لي اميرالمؤمنين دخل رسول الله صلي الله عليه و آله علي فاطمه فرآها تبكي فقال لها ما حزنك يا نبة قالت يا ابه ذكرت المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيمه قال يا بنيه انه ليوم عظيم ولكن قد اخبرني جبرئيل من الله انه قال اول من تنشق الارض عنه يوم القيمه انا ثم ابي ابراهيم ثم بعلك علي بن ابي طالب ثم يبعث الله اليك جبرئيل في سبعين الف ملك فيضرب علي قبرك سبع قباب من نور ثم يآتيك اسرافيل بثلاث حلل من نور فيقف عند راسك فيناديك يا فاطمه بنت محمد قومي الي محشرك فتقومين آمنه روعتك مستوره عورتك فيناديك اسرافيل و معه ثلاث حلل فتلبسينها و ياتيك ذو قائيل بنجيبة من نور زمامها من لولو رطب عليها محفه من ذهب فتركبينها و يقود زوقائيل بزمامها و بين يديك سبعون الف ملك بايديهم الويه التسبيح فاذا جد بك السير استقبلتك سبعين الف حوريه يستبشرون بالنظر اليك بيد كل واحده منهن مجمره من نور يسطع منها ريح العود من غير نار و عليهن اكاليل الجوهر مرصع بالزبرجد الاخضر فبسرن عن يمينك و اذا سرت مثل الذي سرت من قبرك استقبلك مريم بنت عمران في مثل من معك من الحور فتسلم عليك فتيسر هي و من معها عن يسارك ثم تستقبلك امك خديجه بنت خويلد اول المومنات بالله و رسوله و منها سبعون الف ملك بايديهم الويه التكبير فاذا قربت من الجمع استقبلك حوافي سبعين الف حوراء و معها آسيه بنت مزاحم فتسيرهي و من معها معك فاذا توسطت الجمع و ذلك ان الله يجمع الخلائق في صعيد واحد فتستوي بهم الاقدام ثم ينادي منادي من تحت العرض يسمع الخلائق غضوا ابصاركم حتي تجوز فاطمه الصديقه بنت محمد و من معها فلا ينظر اليك يومئذ الا ابراهيم خليل الرحمن و علي بن ابي طالب و بطلب آدم حوا فراها مع امك خديجه امامك ثم ينصب لك منبر من النور فيه سبع مراقي بين المرقاه الي المرقاه صفوف الملائكه بايديهم الويه النور و يصطف الحور العين عن يمين المنبر و عن يساره و اقرب النساء معك حوا و آسيه و اذا صرت في اعلي المنبر اتاك جبرئيل فيقول لك يا فاطمه سلي حاجتك فتقولين يا رب ارني الحسن والحسين فباتيانك و اوداج الحسين تشنحب دما و هو يقول يا رب خذلي اليوم بحقي ممن ظلمني فيغضب عند ذلك الجليل و يغضب لغضبه جهنم والملائكه اجمعون فنز فرجهنم عند ذلك زفره ثم يخرج فوج من النار و يلتقط قتله الحسين و ابنائهم و ابناء ابنائهم و يقولون يا رب انا لم نحضر قتل الحسين فيقول الله لزبانيه جهنم خذوهم بسيماهم بزرقة الاعين و سواد الوجوه خذي بنواصيهم فالقوهم في الدرك الاسفل من النار فانهم كانوا اشد علي اولياء الحسين من آبائهم الذين حاربوا الحسين فقتلوه ثم يقول جبرئيل يا فاطمه سلي حاجتك فتقولين يا رب شيعتي فيقول الله قد غفرت لهم و تقولين يا رب شيعة ولدي فيقول الله قد غفرت لهم فتقولين يا رب شيعه شيعتي فيقول الله انطلق فمن اعتصم بك فهو معك في الجنه فعند ذلك يود الخلائق انهم كانوا فاطميين فتيسرين و معك شيعتك و شيعه ولدك و شيعة اميرالمؤمنين آمنة روعاتهم مستوره عوراتهم قد ذهب عنهم الشدائد و سهلت لهم الموارد يخاف الناس و هم لايخافون و يظما الناس و هم لايظمئون فاذا بلغت باب الجنه تلقتك اثنتا عشر الف حوراء لم يتلقين احد قبلك ولا يتلقين احدا بعدك بايديهم حراب من نور علي نجائب من نور رحائلها من الذهب الاصفر والياقوت ازمتها من لؤلؤ رطب علي كل نجيب نمرقه من سندس منضود فدخلت الجنة تباشريك اهلها و وضع لشيعتك موائد من جوهر علي اعمدة من نور فياكلون منها والناس في الحساب و هم في ما اشتهت انفسهم خالدون و اذا استقر اولياءالله في الجنه زارك آدم و من دونه من النبيين و ان في بطنان الفردوس لؤلؤتان من عرق واحد لؤلؤه بيضاء و لؤلؤه صفراء فيهما قصور و دور في كل واحده سبعون الف دار فالبيضاء منازلنا شيعتنا والسفراء منازل ابراهيم و آل ابراهيم صلوات الله عليهم اجمعين).

ص: 226

از پيش روي تو روان مي شوند و استقبال مي كند ترا هفتاد هزار حوريه و چون ترا ملاقات كنند شادي بنمايند و بر تو سلام كنند و در دست هر يك مجمره ئي است از نور كه بدون آتش بوي عود از آن بالا مي گيرد هر يك از آن حوران تاجي بجواهر مرصع بر سر دارد و از جانب راست تو روان گردند و نيز مريم بنت عمران باهفتاد هزار حوريه ترا استقبال بنمايند و از جانب يسار تو روان گردند و همچنان مادر تو خديجه ي كبري با هفتاد هزار فرشته ترا استقبال بنمايند.

و در دست هريك رايتي از تكبير باشد و چون بنزديك موقف برسي حوا مادر آدميان و آسيه بنت مزاحم با هفتاد هزار حوريه باستقبال تو بشتابند و جميعا در خدمت تو روان گردند چون بصحراي محشر وارد شوي آنجائي كه خلق اولين و آخرين مجتمع اند و بر سر پاي ايستاده اند اين وقت منادي ندا كند از زير عرش پروردگار بنحوي كه همه خلائق بشنوند اي مردم چشمهاي خود را به پوشيد اينك فاطمه صديقه دختر پيغمبر مي خواهد عبور بنمايد و در آن روز كسي را قدرت نباشد كه بسوي تو نظر اندازد مگر جد تو ابراهيم خليل و شوهر تو علي بن ابي طالب اين وقت آدم ابوالبشر حوا را طلب كند مي بيند كه او با مادر تو خديجه كبري است كه بهمراه تو مي روند اين وقت منبري از نور نصب مي نمايند كه هفت پله داشته باشد بين هر پله صفهاي ملائكه بايستند و در دست آنها علمهاي از نور بوده باشد و صفهاي حورالعين از يمين و يسار منبر را فرو گيرند و تو بر عرشه ي آن منبر برائي و اقرب زنان بتو حوا و آسيه است اين وقت جبرئيل بنزد تو بيايد و بگويد اي فاطمه حاجت خود را بگو تو در جواب بگوئي حسن و حسين مرا بمن نشان بدهيد جبرئيل گويد نگاه كن تا چه بيني اي فاطمه نظر مي نمائي حسين خود را با سر بريده مي بيني كه خون از رگهاي گردن او مي ريزد و مي گوئي پروردگارا امروز

ص: 227

حق مرا از كساني كه بمن ظلم كردند بگير اين وقت غضب خداوند جليل شديد مي شود و جهنم شعله مي كشد و غضب مي كند و زفيري از او ظاهر مي شود و شعلهائي از او بيرون مي آيد و قتله ي حسين ترا برمي چيند با فرزندان آنها و فرزند فرزندان آنها با آنان مي گويند پروردگارا ما كه حاضر در كشتن حسين نبوديم خداي تعالي زبانيه ي جهنم را خطاب كند كه بگير آنكس كه كبود چشم و سياه چهره است نواصي آنها را بگير و در درك اسفل جهنم بينداز براي اين كه ايشان عداوت با دوستان حسين بيشتر داشتند از پدرانشان كه با حسين محاربه مي كردند و او را شهيد كردند سپس جبرئيل بگويد اي فاطمه ديگر حاجت تو چيست عرض كني پروردگارا شيعيان من خطاب رسد اي فاطمه همه آنها را آمرزيدم سپس عرض كني شيعه فرزندانم خطاب رسد آنها را هم آمرزيدم باز عرض كني شيعه شيعيان فرزندانم خطاب رسد اي فاطمه برو بسوي بهشت هركس كه بتو پناهنده شد او را با خود به بهشت ببر در آن وقت اهل محشر آرزو كنند و مي گويند اي كاش ما هم فاطمي بوديم پس اي فاطمه بسوي بهشت روانه گردي و با تو است شيعيان تو و شيعه فرزندان تو و شيعه اميرالمؤمنين در حالي كه در مهد امن و امان بوده باشي بدون خوف و بيم از شدائد روز قيامت مردم در شدت خوف و ترس گرفتار باشند و آنان خوفي ندارند آنها برهنه باشند و آنان پوشيده در كمال سهولت با تو سير بنمايند آنها تشنه باشند و اينان سيراب چون بدر بهشت برسي دوازده هزار حوريه ترا استقبال بنمايند كه احدي را قبل از تو استقبال نكردند و بعد از تو هم نكنند بر ناقهاي از نور سوار باشند كه رحل آنها از طلاي زرد و ياقوت سرخ بوده باشد مهار آنها از مرواريد تر باشد بر هر ناقه بساطي از سندس كه مرصع و منضود بجواهر آبدار بوده باشد و چون داخل بهشت شوي از قدوم تو اهل آن

ص: 228

خوشحالي بنمايند و از براي شيعيان تو مائدهاي گوناگون حاضر بنمايند و از آنها تناول بنمائيد و مردم هنوز در دار و گير حساب باشند و از براي شعيان تو آنچه را كه ميل داشته باشند حاضر و مهيا است چون اولياء خدا در بهشت ساكن گردند آدم ابوالبشر و پيغمبراني كه بعد از او بودند همه بزيارت تو بيايند و در بطنان فردوس دو دانه مرواريد است كه ريشه ي آنها يكي است و يكي از آنها دو مرواريد سفيد است و آن ديگر زرد است و در اين دو دانه مرواريد قصرهائي است كه در هر قصري هفتاد هزار خانه مي باشد و خانهائي كه در مرواريد سفيد است منازل ما و شيعيان ما است و خانهائي كه در مرواريد زرد است منازل ابراهيم و آل ابراهيم مي باشد.

روايت جابر در شفاعت فاطمه

شيخ صدوق در امالي سند بجابر بن عبدالله انصاري مي رساند كه گفت من از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود رسول خدا بيان نمود كه در روز قيامت دختر من فاطمه بر شتري از شترهاي بهشت سوار شود كه دو پهلوي آن ناقه مزين بديباج و مهارش از مرواريد تر و قوائمش از زمرد سبز است و دم او از مشك از فرو چشمهاي او از ياقوت احمر و هودجي از نور بر پشت دارد كه اندرون او از بيرون پيداست و بيرون آن از اندرون هويداست باطن او عفو خداوند غفار است و ظاهرش محفوف برحمت پروردگار است و برفراز

ص: 229

آن تاجي است از نور و آن تاجرا هفتاد ركن است و هر ركني مرصع بمرواريد غلطان و ياقوت درخشان كه همانند ستاره در آسمان نور افشاني كند هفتاد هزار فرشته در ملازمت او از طرف يمين او است و هفتاد هزار در يسار او و جبرئيل امين زمام او بدست بگيرد و ندا كند باعلا صوت كه اي اهل محشر چشمهاي خود را فرو خابانيد تا فاطمه دختر محمد عبور دهد لاجرم باقي نمي ماند هيچ پيغمبر مرسلي و نبي و صديقي و شهيدي جز اين كه چشم فرو بندد تا گاهي كه فاطمه درگذرد.

پس سير مي دهد تا پاي عرش پروردگار در آن جا خود را از شتر بزير مي افكند و عرض مي كند اي خداي من اي مولاي من حكم كن ميان من و كساني كه با من ظلم كردند اي پروردگار من حكم كن ميان من و ميان كساني كه فرزندان مرا كشته اند اين هنگام از سترات جلال خطاب در مي رسد كه اي جبيه ي من و اي دختر حبيب من سؤال كن از من بدانچه مي خواهي كه حاجت تو برآورده است و تقديم شفاعت مي كن كه شفاعت تو قبول است بعزت و جلال خودم قسم است كه از هيچ ظلم ظالمي درنمي گذرم و از هر ستمي باز پرسي مي كنم فاطمه عرض مي كند اي مولاي من اي سيد من اندوه من همه براي فرزندان و شيعيان من است و دوستان من و دوستان فرزندان من مي باشد در آنوقت ندا رسد كجايند فرزندان فاطمه و شيعيان او و شيعه ي فرزندان او در زمان همگان حاضر مي شوند فرشتگان رحمت اطراف ايشان را فرو مي گيرند و فاطمه ي زهراء سلام الله عليها تمام آنها را با خود به بهشت مي برد.

و نيز در عيون

از رسول خدا حديث كند كه رسول خدا فرمود محشور مي شود دختر من فاطمه در روز قيامت در حالي كه جامهاي او رنگين از خون است دست در قائمه اي از قوائم عرش مي زند و عرض مي كند اي حاكم عادل حكم كن در ميان من و قاتل فرزندان من حضرت اميرالمؤمنين مي فرمايد رسول خدا فرمود سوگند بخداي كعبه كه حكم مي كند از براي دختر من.

ص: 230

و نيز اين روايت بسند ديگر از حضرت رضا عليه السلام منقولست و در آخر آن رسول خدا مي فرمايد ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها

و نيز در عيون اخبار الرضا عليه السلام روايت كند قال اذا كان يوم القيمه قيل يا اهل الجمع غضوا ابصاركم لتمر فاطه بنت رسول الله فتمر و عليها ريطتان حمراوان

و نيز در عيون عده روايتي متقارب المضمون نقل كرده ي غير آنچه را كه در اينجا بدان اشاره شد.

روايات ثواب الاعمال در شفاعت

از امام صادق عليه السلام از پدران خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حديث كند كه چون روز قيامت شود قبه اي براي فاطمه نصب مي نمايند در آنوقت حضرت حسين عليه السلام با تن بي سر نمودار مي شود كه فاطمه از ديدن او چنان صيحه بزند كه نماند در صحراي محشر ملك مقربي و نه نبي مرسلي و نه بنده ي مؤمني مگر آن كه با فاطمه هم ناله مي شود در آنوقت خداوند متعال خلقي در نهايت خوش صورتي خلق مي فرمايد كه قتله و شركاء كشندگان حسين را بقتل مي رساند خداوند متعال دوباره آنها را زنده مي كند تا اميرالمؤمنين آنها را بكشد و همچنين امام حسن و امام حسين و سائر ائمه آنها را بقتل مي رسانند بعد از زنده شدن در آنوقت دلها شفا داده مي شود و غمها و حزنها برطرف مي شود پس از آن امام صادق عليه السلام فرمودند رحم الله شيعتنا بخدا قسم مؤمنون شيعيان ما مي باشند كه در طول مصيبت و حزن و اندوه و حسرت با ما شركت دارند

و نيز در ثواب الاعمال بسند (1) هاي معتبر از رسول خدا حديث كند كه چون


1- روي الصدوق باسانيده المعتمده في ثواب الاعمال عن النبي (ص) قال اذا كان يوم القيمه جائت فاطمه في لمه من نسائها فيقال لها ادخلي الجنه فتقول لاادخل حتي اعلم ما صنع بولدي من بعدي فيقال لها انظري في قلب القيمه فنظر الي الحسين مائما و ليس عليه راس فتصرخ صرخه و اصرخ لصراخها و تصرخ الملائكه لصراختا فيغضب الله عزوجل لنا عند ذلك فيامر نارا يقال لها هب هب قد اوقد عليها الف عام حتي اسودت لا يدخلها روح ابدا ولا يخرج منها غم ابدا فيقال لها التقطي قتله الحسين و حبله القرآن الذين نبذوا احكامها وراء ظهورهم فتلقطهم فاذا صاروا في حوصلتها صهلت و صهلوا بها و شهقت و شهقوا بها و زفرت و زفرو بها فينطقون بالسنه ذلقه طلقه ربنا بما اوجبت لنا النار قل عبده الاوثان فباتيهم الجواب عن الله عز و جل ان من علم ليس كمن لايعلم).

ص: 231

روز قيامت شود فاطمه مي آيد و جماعتي از زنان بهمراه او مي باشند خطاب برسد اي فاطمه داخل بهشت شو فاطمه عرض كند من داخل بهشت نمي شود تا بدانم با فرزند من حسين چه كردند بعد از آن خطاب مي شود اي فاطمه بقلب محشر نظرافكن چون نظر كند مي بيند حسين عليه السلام كه بي سر برپا ايستاده در اين وقت فاطمه فريادي چنان از دل پر درد در آورد كه من نيز از فرياد او صحيه مي زنم و فرشتگان از صحيه و ناله ي ما صيحه بزنند در اين وقت خشم خداوند قهار شديد مي شود پس فرمان مي دهد آتشي را كه هب هب نام دارد و هزار سال اعداد يافته تا نيرو گرفته و هرگز با رفق آشنا نگشته و هرگز غم از وي بيرون نرفته او را فرمان برسد كه بگيرد قاتلان حسين را و آنان كه تلاوت قرآن كردند و احكام آن را پس پشت انداخته اند و بكلي آن را ضايع گذاشته اند پس برمي چيند ايشان را و در چينه دان خود مي افكند و بانك برايشان مي زند و ايشان فرياد بر او مي زنند آن آتش برايشان نعره و زفير مي كشد و ايشان از شدت عذاب مي نالند و داد مي زنند و با طلاقت زبان آغاز سخن كنند و عرض كنند اي پروردگار ما از چه جهت ما را قبل از بت پرستان بآتش انداختي منادي در جواب ايشان ندا كند كه كيفر عالمان كه مي دانستند و بعلم خود عمل نكردند شديدتر است از جاهلان كه چنين علم نداشتند.

و نيز در ثواب الاعمال است

كه سند باميرالمؤمنين مي رساند كه آن حضرت از رسول خدا حديث كند كه فرمود در روز قيامت ممثل مي شود از براي فاطمه سر حسين در حالي كه آغشته بخون باشد فاطمه چون اين به بيند صيحه مي زند بواولداه و اثمره فؤاده و از صيحه او فرشتگان مدهوش مي شوند و اهل قيامت ندا كنند اي فاطمه خدا بكشد كشنده ي فرزندت را در آنوقت خداي تعالي بفرمايد هر آن كس كه اين ظلم بر حسين و فرزندان او كرده است او را عذابي بنمايم كه احدي را چنين عذاب نكرده باشم و در آنوقت فاطمه بر شتري سواري بشود كه از ناقهاي بهشت بوده باشد و صفت او اين است (مدبجه الجنبين واضحه الخدين شهلاء العينين رأسها من الذهب المصفي و عنقها من المسك الازفر والعنبر خطامها

ص: 232

من الزبرجد الاخضر رحلها در منضود منضد بالجوهر علي الناقه هودج غشائها من نور الله و حشوها من رحمه الله خطوتها فرسخ من فراسخ الدنيا يحف بهود جهاسبعون الف ملك بالتسبيح والتحميد والتهليل والتكبير)

يعني آن ناقه مزين است بديباج دو پهلوي او و نوراني است دو گونه ي او و شهلا است دو ديده ي او سر او از طلاي احمر و گردن او از مشك از فرمها را و از زبرجد اخضر و رحل او از مرواريدتر مرصع بجواهر و هودجي بر فراز آن ناقه است كه پوشش او از نور خداوند است و درونش مملو از رحمت باري تعالي است و گامش فرسخي از فراسخ دنيا است هفتاد هزار فرشته آن هودج را فرو گرفته باشند و به تسبيح و تهليل و تكبير و ثنا و ستايش پروردگار مشغول باشند پس منادي ندا مي نمايد كه اي اهل قيامت ديدها فرو خوابانيد كه فاطمه دختر محمد از صراط عبور مي دهد در آن حال فاطمه و شيعيان او مانند برق جهنده از صراط عبور بنمايند دشمنان او را و دشمنان ذريه او را بدوزخ افكنند.

و در مجالس شيخ مفيد روايتي باين مضمون از امام صادق عليه السلام حديث كند و در آن روايت اضافه كرده است كه فاطمه از شتر فرود آيد و با او پيراهن خون آلود حسين بوده باشد و عرض كند پروردگارا هر آينه مي داني با فرزند من چه كردند الخ آنچه در سابق گذشت.

روايت جابر از امام باقر در شفاعت فاطمه

فرات بن ابراهيم بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كند كه آن حضرت فرمود جابر بن عبدالله الانصاري خدمت امام باقر عليه السلام عرض كرد يابن رسول الله مرا در فضيلت جده ات فاطمه حديثي بياموز كه هرگاه در مجلس شيعيان روايت كنم قرين فرح و سرور شوند امام باقر فرمودند حديث كرد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود در روز قيامت منبرهائي از نور براي انبيا و رسل نصب مي نمايند و منبر من از همه بلندتر مي باشد آنگاه خداوند عزوجل مي فرمايد اي محمد خطبه قرائت كن و من خطبه

ص: 233

انشا مي كنم كه هيچ يك از انبياء و رسل نشنيده باشند از آن پس از براي اوصياء منابر نور نصب بنمايند و منبر وصي من علي بن ابي طالب در وسط آن منابر از همه بلندتر است آن گاه حضرت حق فرمان مي دهد كه علي خطبه بخواند لاجرم خطبه قرائت مي فرمايد كه هرگز اوصياء نشنيده باشند از پس آن از براي اولاد انبياء منابري نصب كنند از نور و از براي دو فرزند من حسن و حسين كه دو ريحانه ي من در ايام حيوه من مي باشند منبري نصب كنند از نور و خداي تعالي فرمان دهد كه هريك از دو سبط من قرائت خطبه بنمايند پس حسن و حسين هريك خطبه بخوانند كه هيچ وقت اولاد انبياء و مرسلين نشنيده باشند مثل آن را اين هنگام جبرئيل ندا در مي دهد كه فاطمه دختر محمد در كجا است و خديجه دختر خويلد و آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران و مادر يحيي در كجا است ايشان بر پاي مي شوند اين وقت خداوند مي فرمايد امروز بزرگواري براي كيست محمد و علي و حسن و حسين عرض مي كنند لله الواحد القهار يعني خاص خداوند قاهر غالب است پس خدا مي فرمايد من امروز محمد و علي و حسن و حسين و فاطمه را بزرگواري دادم هان اي اهل جمع سرها بگريبان در كشيد و ديده هاي خود به پوشيد همانا فاطمه بجانب جنت عبور مي دهد در اين وقت جبرئيل شتري از ناقهاي بهشت كه جلال از ديباج و پالان از مرجان و مهار از رشته مرواريد درخشنده داشته باشد در پيش روي فاطمه مي خواباند آن حضرت بر او سوار مي شود و صد هزار فرشته از جانب راست و صد هزار از طرف چپ در ملازمت خدمتش روان مي شوند و صد هزار فرشته بر بالهاي خويش حضرتش را حمل مي دهند و بر در بهشت فرمود مي آورند پس فاطمه توقف كند و داخل بهشت نشود التفات او بجانب صحراي محشر است خطاب رسد اي دختر حبيب من چيست اين التفات تو و حال آن كه ترا فرمان بهشت دادم عرض مي كند اي پروردگار من دوست دارم كه امروز قدر من معروف و منزلت من معلوم گردد خطاب رسد اي فاطمه نظاره مي كن در قلب هر كس چيزي از حب خود و ذريت خود ديداري كردي دست او را فرا گير و در بهشت او را جاي ده اين وقت امام باقر عليه السلام فرمود بخدا قسم اي جابر در آن روز فاطمه شيعيان و دوستان خود را از ميان مردم چنان برمي چيند كه مرغ

ص: 234

دانهاي خوب را از ميان دانهاي بد برمي چيند آن گاه فاطمه با شيعيان خود بر باب بهشت حاضر مي شوند خداوند در قلب ايشان مي افكند تا تجديد نظر مي كنند و بسوي محشر التفات مي نمايند خطاب رسد چيست اين التفات شما همانا فاطمه دختر حبيب من تقديم شفاعت شما فرمود عرض مي كند اي پروردگار ما دوست مي داريم كه قدر ما در مثل امروز شناخته شود خداوند مي فرمايد اي دوستان من نگران شويد در ميان جماعت كيست دوستار شما در محبت فاطمه كيست كه طعام كرد شما را در مبحت فاطمه كيست كه جامه داد شما را در محبت فاطمه كيست كه شما را براي محبت بفاطمه بشربتي آب سقايت كرد كيست كه منع كرد غيبتي را از شما در محبت فاطمه بگيريد دست او را و داخل كنيد در بهشت قال ابوجعفر عليه السلام والله لايبقي في الناس الاشاك او كافر او منافق فاذا صاروا بين الطبقات نادوا كما قال الله تعالي فمالنا من شافعين ولا صديق ولا حميم فيقولون فلو ان لنا كرة فنكون من المؤمنين قال ابوجعفر (ع) هيهات هيهات منعوا ما طلبوا ولو ردوا العادوا لما نهوا عنه وانهم لكاذبون) بالجمله اخبار باب شفاعت بسيار است بهمين مقدار در اينجا قناعت شد طلبا للاختصار.

اثر طبع اختر طوسي

سعي كن اي دل كه تا بر روي خود باب سئوال

باز ننمائي كه رد گردي ز باب ذولجلال

بر رخت از فقر بگشايد خدا هفتاد باب

گر تو بگشائي بر روي خويش يكباب سؤال

نيستي زاهل قناعت بلكه هستي زاهل حرص

گر ذخيره داري اندر خانه بيش از قوت سال

با وجود آن كه بهر راحت جان بدن

روز و شب هستي حريص آنقدر بر تحصيل مال

جز نگهباني و دفع دزد و زحمت حاصلي

نيست در تحصيل مالت اين ترابس گوشمال

مال را تشبيه كردند بر ماري كه هست

از درون پر زهر قاتل و ز برون خوش خط و خال

مي كند طغيان غني چون ديد انسان خويش را

آري اين گفتار حق باشد بترك مال دال

گفت پيغمبر براي صالح مال است خوب

كش فقير آن را كند حاضر سرخان نوال

نه غمين از رفتنش باشد نه شاد از بودنش

چون غنا و فقر يكسانش بود پيش خيال

ص: 235

نه براي طالحي كورا نمايد صرف و خرج

از براي شاهدي بد كار در غنج و دلال

همره فرزند آدم تا سه جا آمد سه چيز

گوش كن تا بشمرم بهر تو اي صاحب كمال

مال تا وقت ممات اعمال تا يوم النشور

تالب گورت كه باشد خانه ي وحشت عيال

در كفت مال حرام ار اوفتد بگذر از او

ز آن كه انسان را مطيع حق كند مال حلال

روز شب چون اختر طوسي دمي خامش مباش

در ثناي ذات پاك احمد مختار و آل

خاصه خاتون قيامت دختر پاك رسول

كز بيان مدح او باشد زبان خلق لال

مام شبير شبر زهراي اطهر فاطمه

كو بدي خيرالنساء و شوهرش خير الرجال

آنكه مير و بند حوران از پي كحل بصر

با خم گيسوي و مژگان گردش از كردنعال

ني بكنه ذات پاكش بردن آن گونه كه هست

از براي ماسواي حق بود امري محال

نزد پيغمبر نبد محبوب ترا زوي كسي

زآن كه مي بوسيد دستش را بهنگام مجال

جز بصورت با پدر فرقي نبودش در ميان

زآن كه در معني بباب خويش بودش اتصال

بي مثال از زهد و تقوي بود و همتائي نداشت

خلق حيدر را نمي كرد از خداي بي مثال

صبح ابيض ظهر اصفر شام احمر ميشدش

چون بمحراب عبادت جاي مي كردي جمال

بد أساس البيت آن مظلومه از مال جهان

پوست تختي و يكي دستاس و يك جام سفال

جامهاي كهنه او را در بدن بودش چه بود

اكل و شرب او بجز نان جو و آب زلال

ديد جور بيحد از اشرار بعد باب خويش

چون ز دنيا سوي عقبي كوفت كوس ارتحال

كرد آن صديقه از بعد پدر هفتاد پنج

زندگي در دار فاني با دو صد رنج و ملال

اندر آن مدت كسي خنده نديد او را بلب

پيكرش رنجور شد از ظلم آن قوم ضلال

گفت روزي ميل آن دارم كه از بعد پدر

بشنوم بانك اذاني از بلال بي همال

چون بلال اذان اذان گفتن از آن صديقه يافت

لب گشود اول بذكر نام حي ذوالجلال

چون بلب نام محمد كرد جاري آن جناب

نعره اي از دل برآورد شدش آشفته حال

رفت از هوش آن چنان كه مردمان را شد گمان

كو برون رفت از جهان گفتندش بس كن يا بلال

چون بهوش آمد بآواز ضعيفي باز گفت

كي بلال آخر چرا بستي فرو لب از مقال

گفت ترسيدم كه گر بار ديگر آواز من

آيدت در گوش از اين عالم كني شدر حال

ص: 236

الغرض تا زنده بود اندر جهان آن ناتوان

يكنفس راحت نديد از جور چرخ بدفعال

از فراق آفتاب روي باب نام دار

بدر رويش در هزال و لاغري همچون هلال

اشتغالي چون نبودش جز فغان پيوسته اش

آتش غم از درون سينه ميزد اشتغال

هر دمش مي شد هجوم آور بسوي ملك دل

لشكر اندوه افغان از يمين و از شمال

با حسين و با حسن در گوشه ي بيت الحزن

ناله مي كردند از بيداد خصم بد سكال

رفته رفته گشت بيمار و به بستر اوفتاد

بس كشيد افغان ز دل شبها بكنج اعتزال

كرد با حبل المتين دين وصيت آنچه داشت

چون ز آثار وفات او را پريشان گشت حال

گشت بي سامان علي بن ابي طالب گشود

مرغ روحش جون بسوي باغ رضوان پر و بال

از غم آن گوهر درج نبوت شير حق

ريخت بر دامن زجزع ديده مرجان و لعال

اخترا در ماتم آن اختر برج حيا

تا در اين دار فنائي روز و شب چون ني بنال

واردات احوال فاطمه در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت پيغمبر

اشاره

چون فاطمه زهراء سلام الله عليها پنج سال بعد از بعثت متولد گرديد پنج سال با مدر مكرمه اش خديجه كبري (ع) بود چون خديجه از دنيا رفت فاطمه بنت اسد و ام امين بسرپرستي فاطمه مساعي جميله بتقديم رسانيدند تا هشت سال در مكه ي معظمه حال بدين منوال بود پس از آن فاطمه ي زهرا بمدينه هجرت نمود بتفصيلي كه سبق ذكر يافت و در آنوقت هشت سال از سن مباركش گذشته بود چون نه سال گذشت در سنه ي دوم هجرت بخانه شوهر و نه سال در خانه ي اميرالمؤمنين بود و چهار فرزند آورد اول حسن (ع) دوم حسين (ع) سوم زينب چهارم ام كلثوم و محسن السقط تا آن كه در سوم جمادي الثاني سنه يازده هجرت از دار فاني بدار باقي رحلت فرمود چون در غزوه ي احد رسول خدا صلي الله عليه و آله زحمت فراوان ديد و زخمهاي گران يافت خبر شهادت آن حضرت در مدينه منتشر گرديد فاطمه ي زهراء با جماعتي از زنان ناله كنان بجانب احد

ص: 237

رهسپار شدند فاطمه چون رسول خدا را بآن همه جراحت بديد آن تن مبارك را در بركشيد و بهايهاي بگريست آب چشم پيغمبر بر گونه ي مبارك بدويد اين هنگام علي عليه السلام با سپر خويش آب همي كشيد و فاطمه سر و روي پيغمبر را از خون همي بشست و چون خون از غليان نمي شست پاره حصيري بدست كرده بسوخت و جراحات را با خاكستر آن به بست و از آن پس رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم آن زخمها را با استخوان پوسيده دود همي خورانيد تا نشان آن جراحات بجاي نماند چون از اين كارها به پرداختند علي عليه السلام شمشير خود را بفاطمه داد و اين اشعار قرائت كرد.

أفاطم هاك السيف غير ذميم

فلست بر عديد (1) ولا بلبئيم

لعمري لقد اعذرت (2) في نصر احمد

و طاعه رب بالعباد عليم

اريد ثواب الله لاشي ء غيره

و رضوانه في جنه و نعيم

و كنت امرء يسموء (3) اذا الحرب شمرت (4)

و قامت (5) علي ساق بغير مليم

اممت (6) ابن عبدالدار حتي جرحته

بذي رونق (7) يفري (8) العظام صميم (9).

فغادرته (10) بالقاع فار فض جمعه

عبا ديد (11) مما قانت (12) و كليم (13).

و سيفي بكفي كالشهاب اهزه

احزبه من عاتق و صميم

فما زلت حتي فض ربي جموعهم

و اشفيت منهم صدر كل حليم

اميط (14) دماء القوم عنه فانه

سقي آل عبدالدار كأس حميم

چون اميرالمؤمنين اين اشعار قرائت كرد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اي فاطمه بگير شمشير علي را كه آنچه بر ذمه او بود كاملا او را ادا فرمود خداوند متعال ابطال قرش را بدست او پايمال آجال نمود سپس فاطمه شمشير علي را بگرفت و از آلايش خون پاك و پاكيزه نمود

و ديگر شيخ مفيد در ارشاد روايت مي كند كه چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين


1- رعديد جبان و ترسنده را گويند.
2- (اعذر) اي ابدا اعذرا و اعذر صارذا عذر
3- يسمو اي يعلو.
4- (شمر) في الامر اي خف.
5- (قام علي ساق اي قام علي شدة).
6- (اممت) اي قصدت.
7- (رونق السيف اي مأوه و حسنه).
8- (الفري القطع) حزه اي قطعه.
9- صميم العظم الغوي.
10- غادرته اي تركته.
11- عباديد تفرق الخيل.
12- قانت اي ذليل.
13- كليم الجريح و صميم العظم.
14- اميط اي ابعده و اذهب به.

ص: 238

را بغزوه ي ذات الرمل كه او را غزوه ي ذات السلاسل گويند خواست بفرستد اميرالمؤمنين را عصابه اي بود كه او را هيچ بر سر نمي بست مگر وقتي كه رسول خدا او را بجاي دشواري بفرستند چون خواست بغزوه ي ذات السلاسل برود بمنزل آمد و از فاطمه آن عصابه را طلبيد فاطمه ي عرض كرد يابن عم بكجا اراده داري و پدرم ترا بكجا روانه فرموده آن حضرت فرمود پدرت مرا بغزوه ي ذات السلاسل يعني بوادي رمل فرمان داده است بروم آن مخدره از كثرت شفقت و مهرباني بابن عم خود او را ملال گرفت و آثار حزن و اندوه در او نمودار گرديد در خلال اين احوال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد گرديد چون فاطمه را بدان حال مشاهده نمود فرمود اي فاطمه خوف آن داري كه شوهرت كشته شود بيم مكن بخدا قسم تا خدا نخواهد كشته نشود اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد يا رسول الله آيا راضي نيستي كه شهادت يابم و دريغ مي داري كه من بهشت بروم حضرت فرمود يا علي از براي تو موعودي است كه از آن تجاوز نخواهي كرد.

و ديگر در غزوه ي خندق بعد از قتل عمر و بن عبدود اميرالمؤمنين عليه السلام ذوالفقار را بامام حسن عليه السلام داد و فرمان كرد كه اين شمشير را بفاطمه بايدت داد تا از آلايش خون پاك بشويد حسن عليه السلام آن تيغ را بنزد فاطمه آورد و آن حضرت پاك بشست و باز داد لكن نقطه ي از خون در روي ذوالفقار بجاي ماند چون بنزد علي عليه السلام باز آورد فرمود اگر فاطمه ذوالفقار را بشسته است اين نقطه ي خون چيست (قال النبي يا علي سل ذوالفقار يخبرك فهزه و قال اليس قد عنسلتك الطاهره من دم الرجس النجس فانطق الله السيف فقال بلي ولكنك ما قتلت بي ابغض الي الملائكه من عمر و بن عبدود فامرني ربي فشربت هذه النقطه من مه و هو حظي منه و لا تتنضيني يوما الا و رأيت الملائكه صلت عليك) در اين جمله مي فرمايد رسول خدا يا علي از ذوالفقار به پرس تا ترا آگهي دهد علي عليه السلام ذوالفقار را جنبش داد و فرمود آيا فاطمه ي ترا از پليديها پاك نشست اين نقطه ي خونين چيست اين وقت خداوند ذوالفقار را گويا ساخت عرض كرد هرگز مبغوض تر از عمرو بن عبدود را در نزد فرشتگان با من نگشته باشي

ص: 239

پس خداوند فرمان كرد مرا تا اندازه ي اين نقطه از خون او بخورم و اين بهره و نصيب من افتاد و هيچگاه مرا بر روي دشمني كشيده نداشتي جز اين كه فرشتگان بر تو درود فرستادند)

بالجمله فاطمه در سفر حجة الوداع با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود چون از سفر مراجعت فرمود رسول خدا بدر خانه ي فاطمه آمد و سوره ي اذا جاء را قرائت نمود ناله ي زهرا بلند شد زوجات رسول خدا سبب سؤال كردند فرمود رسول خدا خبر مرگ خود را بمن داد تا اين كه شبي فاطمه ي زهراء در عالم رؤيا ديد قرآني در دست دارد و آن را قرائت مي كند بناگاه قرآن از دست او بيفتاد و مفقود گرديد وحشت زده از خواب بيدار شده بنزد رسول خدا آمد چون خواب خود را بعرض رسانيد رسول خدا فرمود اي نور ديده ي من همانا آن قرآن من باشم كه عن قريب از نظر تو مفقود شوم)

و شيخ طوسي در امالي بسند خود از ابن عباس روايت مي كند كه رسول خدا هنگام ارتحال سخت بگريست چندان كه سيلاب اشك از محاسن مباركش درگذشت عرض كردند يا رسول الله اين گريه چيست (فقال ابيك لذريتي و ما تصنع بهم شرار امتي من بعدي كاني بفاطمه بنتي وقد ظلمت بعدي و هي تنادي يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتي) چون فاطمه اصغاي اين كلمات بنمود آغاز گريستن نمود فقال لها رسول الله لاتبكين يا بنيه فقالت لست ابكي لما يصنع بي من بعدك ولكني ابكي لفراقك يا رسول الله فقال لها ابشري يا بنت محمد بسرعته اللحاق بي فانك اول من فانك اول من يلحقني من اهل بيتي)

و نيز خزاز رازي در كفاية النصوص بسند خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت مي كند كه چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مريض شد بهمان مريضي كه رحلت فرمود فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بالاي سر او نشسته اشك مي باريد و صدا را بناله بلند كرد كه رسول خدا ديده هاي حق بين بطرف او باز كرده فرمود اي حبيبه ي من چرا ناله مي نمائي و اشك مي ريزي عرض كرد يا ابتاه از فراق تو مي گريم كه بعد از تو چگونه بر من مي گذرد رسول خدا فرمود اي فاطمه گريه مكن كه خداوند متعال هفت خصلت بما داده است كه باحدي قبل از ما نداده و بعد از ما هم باحدي نخواهد داد از ماست خاتم النبيين و محبوب ترين

ص: 240

بندگان در نزد رب العالمين و او پدر تو است و از ماست بهترين اوصياء و احب عباد در نزد حضرت حق تعالي و او شوهر تو است (و شهيد ناخير الشهداء و احبهم الي الله و هو عمك حمزه و منامن له جناحان يطير بهما مع الملائكه في الجنة و هو عمك جعفر و مناسبطا هذه الامه و هما ابناك الحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين ائمه معصومون منهم مهدي هذه الامه الخ)

در بحار و غير آن مرويست كه چون هنگام رحلت رسول خدا رسيد عزرائيل بصورت اعرابي بر در خانه ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آمد و بايستاد و گفت السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكه رحمت خداي بر شما باد رخصت دهيد تا درآيم فاطمه بر بالين رسول خدا جاي داشت چون اين شنيد جواب داد كه پيغمبر را نيروي ملاقات نيست ديگر باره ندا در داد و اجازت خواست و همان پاسخ شنيد در كرت سوم بانگي هولناك درانداخت و اذن دخول خواست از بانك او مردم خانه را لرزه دراندام افتاد رسول خدا بهوش آمد و چشم بگشود و گفت چه پيش آمد شمارا صورت حال را بعرض رسانيدند فرمود اي فاطمه ي دانستي با كه سخن مي كني عرض كرد الله و رسوله اعلم فرمود اين ملك الموت است اين كاسر اللذات و قاطع الشهوات است زنان را بيوه كند و كودكان را بذلت يتيمي افكند مفرق جماعت و ويران كننده بيوتات فاطمه چون اين كلمات بشنيد فرياد برداشت (و قالت و اكرباه لكربك يا ابتاه و امدينتاه خرجت المدينة) رسول خدا دست فاطمه را فرا گرفت و بر سينه ي مبارك چسبانيد و زماني بي هوش بود كه گوئي روح از بدن شريفش مفارقت كرده فاطمه سر پيش داشت و گفت يا ابتاه جواب نشنيد عرض كرد جان من فداي تو باد با من نگران شو و سخني بگوي رسول خدا چشم بگشود و فرمود اي دختر من آغاز گريستن مكن كه فرشتگان آسمانها از گريستن تو گريان مي گردند و رسول خدا اشك از چشمهاي فاطمه پاك مي نمود و او را بشارت مي داد و بدرگاه باري تعالي عرض مي كرد بارالها فاطمه را در حرمان من صبر عنايت فرماي و او را گفت چون من از دنيا بروم بگو انا الله و انااليه راجعون همانا هر كس را در هر مصيبتي عوضي است فاطمه

ص: 241

عرض كرد يا رسول الله يا ابتاه چه كس و چه چيز عوض تو تواند بود رسول خدا همچنان چشم فرو خوابانيد فاطمه گفت واكرب اباه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بعد از امروز هيچ كرب بر پدر تو درنيايد يعني در آن سراي هيچ اندوه بجاي نمانده آنگاه فاطمه را فرمان كرد كه حسن و حسين را حاضر كن ايشان درآمدند و سلام دادند و در پيش روي پيغمبر زانو زدند و چون در پيغمبر نگريسته اند صدا بناله بلند كردند و چنان ناليدند كه مردم در بيرون حجره بودند از گريه ي ايشان بهاي هاي آغاز گريستن نمودند اين وقت رسول خدا ايشان را بسينه چسبانيد امام حسن صورت بصورت رسول خدا و امام حسين سر را روي سينه آن حضرت نهادند رسول خدا ايشان را به بوسيد و همي بوئيد و در حرمت و محبت بايشان وصيتها فرمود تا وداع جهان گفت چون از كار كفن و دفن آن حضرت فارغ شدند از كنار قبر بخانه ي فاطمه آمدند و آئين تعزيت و تسليت بپاي بردند فاطمه فرمود رسول را بخاك سپرديد عرض كردند جز اين نكرديم فرمود چگونه شما را دل داد كه آن جسد پاك را بزير خاك بنمائيد و حال آن كه او نبي الرحمه و مصداق لولاك لما خلقت الافلاك بود گفتند اي دختر رسول خدا ما نيز عزادار و غمزدگانيم لكن از فرمان خداي بدر نتوان رفت اين وقت فاطمه سخت بگريست و بزيارت قبر پدر بشتافت و مشتي خاك برداشت از آن مرقد مطهر و بر ديدگان گذاشت و فراوان بگريست و بناليد و اين شعر را قرائت كرد.

ما ذا علي من شم تربته احمدا

ان لا يشم مدي الزمان غواليا

صبت علي مصائب لوانها

صبت علي الايام صرن لياليا

قد كنت ذات حمي بظل محمد

لم اخشي من ضيم و كان جماليا

اليوم اخشع للذليل واتقي

ضيمي و ادفع ظالمي بر دائيا

كيفيت دفن رسول خدا

محدث قمي در بيت الاحزان از كتاب استيعاب نقل كرده كه همان روز كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت از مردم بيعت گرفته اند بر خلافت ابي بكر در سقيفه ي بني

ص: 242

ساعده و اما بيعت عمومي با ابوبكر در فرداي آن روز بود و سعد بن عباده و طائفه اي از خزرج و گروهي از قريش با ابوبكر بيعت نكردند.

و شيخ مفيد قدس سره در ارشاد مي فرمايد بسياري از مهاجر و انصار در دفن رسول خدا حضور نداشته اند براي اين كه رفته بودند در سقيفه ي بني ساعده و مشغول تشاجر و تنازع در امر خلافت بودند فلذا بسياري از مردم بر رسول خدا نماز نخواندند و نماز آنها فوت شد و در همان روز فاطمه آواز برداشت و اسوء صباحاه يعني چه عجب روز بدي است امروز براي من كه پدرم رسول خدا از دنيا رفته ابوبكر اين كلام را از فاطمه شنيد گفت (ان صباحك لصباح سوء) آري همانا كه روز تو بسيار بد روزي است.

و سيد اجل علي بن طاوس در كشف المهجه بفرزند خود خطاب كند و مي فرمايد و از چيزهاي بسيار عجيب كه در كتب مخالفين ديده ام اين است كه (طبري) آن را ذكر كرده در تاريخ خود كه رسول خدا روز دوشنبه وفات كرد اما دفن نشد مگر روز چهارشنبه (يعني سه روز جنازه ي رسول خدا بر زمين بود.)

و ابراهيم ثقفي در جزء چهارم از كتاب معرفت ذكر كرده كه تحقيقا جنازه ي پيغمبر سه روز در زمين باقي بود كه دفن نكردند او را از جهت اشتغال آنها بولايت ابوبكر و منازعات در امر خلافت و سيد بن طاوس بفرزندش مي گويد اي فرزند جد تو علي بن ابي طالب عليه السلام نمي توانست از جنازه ي رسول خدا مفارقت كند و جدا شود و نمي توانست كه آن حضرت را دفن كند پيش از نماز خواندن قوم بر او اگر علي عليه السلام جنازه را پيش از نماز خواندن آنها دفن مي كرد بسا بود كه علي را مي كشته اند يا قبر پيغمبر را نبش مي كردند و او را از قبر بيرون مي آوردند و مي گفته اند كه علي پيش از وقت پيغمبر را دفن كرده يا در اينجا نبايد دفن شود بلكه در غير اين موضع بايد دفن بشود.

خداي جل جلاله از رحمت خود دور كند جماعتي را كه جنازه ي پيغمبر را در بستر مرگ واگذاشته اند و مشغول شدند بتعيين كردن والي كه خود رسول الله اصل و ريشه اين ولايت بود بسبب نبوت و رسالت و اين تعيين ولايت قوم براي اين بود كه اين امر را از خانواده ي عترت آن حضرت بيرون ببرند بخدا قسم اي فرزند من نمي دانم كه چگونه

ص: 243

عقول و نفوس و مردانگي و صحبت آنها با رسول خدا روا داشت كه چنين جسارت و توهين برسول خدا بنمايند با آنهمه شفقت و مهرباني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم با آنها داشت و آن همه نيكي كه بآنها نمود.

و چه نيكو گفته است زيد بن علي بن الحسين عليه السلام كه بخدا قسم اگر قوم مي توانسته اند كه بغير اسم نبوت و تعلق بدان بملك و سلطنت مي رسيدند هر آينه از پيغمبري آن حضرت نيز عدول مي كردند و بالله المستعان)

شدة بكاء فاطمه و مصائب او بعد از رسول خدا

(نا) در كتاب خصال سند بامام صادق عليه السلام مي رساند كه فرمود البكائون خمسة آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد و علي بن الحسين عليه السلام آدم ابوالبشر چندان گريست از فراق بهشت كه دو جوي آب از اشك چشمش روان گرديد و حضرت يعقوب چندان در حرمان يوسف گريست كه ديدگان مباركش سفيد شد و ديگر يوسف چندان گريست بر يعقوب كه اهل زندان را كار سخت افتاد عرض كردند اگر در شب مي گويي روز ساكت باش و اگر در روز خواهي گريست شب خاموش باش تا ما بتوانيم لختي بياسود و بدين گونه تقرير يافت و ديگر فاطمه ي عليه السلام چندان بر رسول خدا بگريست كه كار بر مردم مدينه صعب افتاد بعرض رسانيدند كه ما را بكثرت گريستن بزحمتي بزرگ درافكندي چون شكواي ايشان گوشزد آن حضرت شد روزها از مدينه بيرون مي رفت و در مقابر شهداء احد يا بقيع چندان كه مي خواست مي گريست آن گاه مراجعت مي فرمود و ديگر علي بن الحسين عليه السلام كه بعد از واقعه ي كربلا تا زنده بود از گريه آرام نگرفت غلام او عرض كرد جان من فداي تو باد يابن رسول الله بر تو مي ترسم كه هلاك شوي قال انما اشكو بثي و حزني الي الله و اعلم من الله مالا تعلمون اني ما اذكر مصرع بني فاطمه الا خنقتني لذلك عبره) و صدوق در امالي همين حديث را بهمين طريق ذكر كرده

ص: 244

اثر طبع حضرت حجة الاسلام الشيخ محمد حسين اصفهاني

دل افسرده ام از زندگي آمد بيزار

مي رسد بسكه بگوش دل من ناله ي زار

ناله ي وا ابتا مي رسد از سوخته اي

كز دل مادر گيتي به برد صبر قرار

صد چه قمري كند از ناله ي او نوحه گري

مي چكد خون دل از ديه و منقار هزار

شرري زهره ي زهرا زده بر خرمن ماه

كه نه ثابت بفلك ماند نه ديگر سيار

جورها ديد پس از دور پدر در دوران

نه مساعد ز مهاجر نه معين از انصار

بت پرستي بدر كعبه ي مقصود و اميد

آتشي زد كه برافروخته تا روز شمار

شرر آتش آن صورت محوش عجب است

نور حق كرده تجلي مگر از شعله ي نار

طور سيناي تجلي متزلزل گرديد

چون بدان سينه ي بي كينه فرو شد مسمار

نه ز سيلي شده نيلي رخ صديقه و بس

شده از سيل سيه روي جهان تير و تار

بشنو از بازو پهلو چه كشيد آن بانو

من نه گويم چه شد اينك درانيك ديوار

دل سنگ آب شد از صدمه پهلو كه فتاد

گوهري از صدق بحر نبوت بكنار

بسكه خستند و شكستند ز ناموس اله

بازوي كفر قوي پهلوي دين گشت نزار

متحتجب شد بحجاب ازلي وقت هجوم

گر شنيدي كه نبودش بسر روي خمار

قره ي باصره ي شمس حقيقت آري

چون كند جلوه در او خيره بماند ابصار

بند در گردن مرد افكن عالم افكند

بت پرستي كه همي داشت بگردن زنار

منكر حق شد بيعت زحقيقت طلبيد

آنكه ز اول بخداوندي او كرد اقرار

رفت از كف فدك و ناله ي بانو بفلك

نه كه حرفش شرفي دشت نه قدرش مقدار

نير برج حيا شد چه هلالي زهزال

يا چه آهي كه برايد ز درون بيمار...

روز او چون شب ديجور و تن او رنجور

لاله سان داغ چه نرگس همه شب را بيدار

غيرتش بسكه جفا ديد زامت نگذاشت

كه پس از مرگ وي آيند بگردش اغيار

ص: 245

بيهوش شدن فاطمه از اذان بلال و ديدن پيراهن پدر

صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مي كند كه بلال بعد از رسول خدا ترك اذان نمود روزي فاطمه ي زهراء سلام الله عليها فرمود دوست دارم صداي اذان بلال را بشنوم اين خبر را به بلال گفتند فرمود من بعد از رسول خدا براي احدي اذن نخواهم گفت ولي چون فاطمه ي زهرا فرمان كرده است البته بسمع جان اصغا مي نمايم بلال بر بلندي برآمد و گفت الله اكبر مردم مدينه بهاي هاي بگريستند فاطمه خويشتن داري نتوانست سيلاب اشك او متراكم گرديد و ناله و عويل او بالا گرفت چون بلال گفت اشهد ان محمدا رسول الله فاطمه صيحه اي بزد و برو در افتاد و مدهوش گرديد جماعتي بسوي بلال شتاب گرفتند كه اي بلال خاموش باش كه اينك فاطمه جان بحق تسليم كرد لاجرم بلال خاموش شد چون فاطمه بهوش آمد فرمود چرا بلال اذان خويش را به پايان نمي برد بلال عرض كرد اي سيده ي من من بر تو مي ترسم بيم دارم كه چون بنك مرا بشنوي بجهان ديگر تحويل نمائي مرا از اين خدمت معفو دار فاطمه دست از او باز داشت.

و ديگر در بعضي كتب مناقب مذكور است كه مسندا از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مي كند (قال غسلت النبي صلي الله عليه و آله و سلم في قميصه فكانت فاطمه تقول ارني القميص فاذاشتمه غشي عليها فلما رايت ذلك غيبته)

مي فرمايد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در پيراهن او غسل دادم فاطمه گفت آن پيراهن را مي خواهم ديده باشم چون پيراهن را بگرفت و به بوئيد صيحه اي زد و بي هوش بر روي زمين افتاد لاجرم آن پيراهن را مخفي داشتم.

و ديگر ابن عباس گويد كه فاطه زهرا بعد از رسول خدا عصابه ي مصيبت بر سر بسته بود (مازالت بعد وفات ابيها معصبه الراس ناحله لجسم منهده الركن باكيه العين محترقه القلب يغشي عليها ساعه بعد ساعه و تقول لولديها اين جدكما الذي كان يكرمكما اين جدكما الذي كان اشفق الناس عليكما اين جدكما الذي كان لم يدع ان تمشيا علي الارض و يحملكما علي عاتقه فوالله لا اري ان يفتح هذا الباب ابدا ثم

ص: 246

انشات تقول

ان حزني عليك حزن جديد

و فوادي والله صب عتيد

كل يوم يزيد فيه شجوني

و اكتابي عليك ليس يبيد

جل خطبي و بان عني عزائي

فبكائي في كل وقت جديد

ان قلبا عليا يالف صبرا

او عزاء فانه لجليد

خبر فضه خامه در شدت بكاء فاطمه

علامه مجلسي در عاشر بحار اين خبر ورقة بن عبدالله ازدي را نقل كرده و صدر روايت در ترجمه فضه بيايد تا آنجا كه گويد فضه اي ورقه بن عبدالله حزن و اندوهي كه در قلب من ساكن بود بهيجان آوردي اكنون گوش دار تا از براي تو بگويم مصائب فاطمه ي زهرا را همانا هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود صغير و كبير مرد و زن آغاز جزع و ناله و سوگواري نمودند احباب و اصحاب را صبر اندك گشت و مصيبت بزرگ شد هيچ زن و مرد ديده نمي شد مگر اين كه گريان و نالان بودند از همه افزون تر و شديدتر ناله و بي قراري سيده ي من فاطمه بود ساعت بساعت بر ناله و بي قراري او افزوده مي گرديد هفت روز با انين و حنين بسر برد روز هشتم شكيبائي از وي برفت و توانائي بار بربست از اميرالمؤمنين اجازت گرفت كه بر سر قبر رسول خدا برود چون اجازت يافت شب از خانه بيرون شتافت از ناله و زجه ي فاطمه زن و مرد كوچك و بزرگ از خانها بيرون شدند مدينه يكپارچه زجه و ناله شد مردمان از هر جانب فراز آمدند انجمن شدن و چراغها را خاموش كردند تا چهره زنان ديدار نشود اين كار را امام حسن عليه السلام بامر اميرالمؤمنين نمود جماعتي از زنان و مردان چنان گمان كردند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از قبر بيرون

ص: 247

شده مردم را دهشتي بزرگ و حيرتي عظيم فرو گرفت فاطمه اين وقت بناله و ندبه ندا در داد.

(واابتاه واصفياه وامحمداه واابا القاسماه و اربيع الارامل و التيامي من للقبله والمصلي و من لابنتك الوالهته الثكلي)

آن گاه روان شد و پاي مباركش در دامن مي پيچيد و لغزش مي كرد و چشمهاي مباركش از كثرت و تواتر اشگ نيروي ديدن نداشت هر چند كه بقبر پيغمبر نزديك مي شد قدمها را كوتاه تر برمي داشت و بانك نحيب و گريه شدت مي كرد چون بنزديك قبر رسيد صحيه از دل بركشيد غش كرد و روي زمين افتاد زنان بر وي جمع شدند و آب بر چهره و سر و سينه مباركش افشاندند تا بهوش آمد اين وقت با ناله جانسوز و آه آتش افروز اين اشعار بگفت.

اذا مات يوم ميت قل ذكره

و ذكر ابي مذمات والله ازيد

تأمل اذا الاحزان فيك تكاثرت

اعاش رسول الله ام ضمه القبر

اذا اشتد شوقي زرت قبرك باكيا

انوح و اشكولا اراه مجاوبي

فياساكن الصحراء عملتني البكاء

و ذكرك انساني جميع المصائب

فان كنت عني في التراب مغيبا

فما كنت عن قلب الحزين بغائب

يا ابتاه رفعت قوتي و خانني جلدي و شمت بي عدوي والكمد قاتلي يا ابتاه بقيت و الهة فريده حيرانته و حيده فقد انخمد صوتي و انقطع ظهري و تنقص عيشي و تكدر دهري فما اجديا اتباه بعدك انيسا لوحشتي و لا راد الد معتي ولا معينا لضعفي فقد فني بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب و اغلقت دوني الابواب فانا للدنيا بعدك قاليه و عليك ما ترددت انفاسي باكيه لاينفد شوقي اليك و لا حزني عليك).

مي فرمايد نيروي من مرتفع شد و جلد من سستي پذيرفت و دشمن بر من شاد شد و آغاز شماتت كرد و در دل من كشنده من گشت اي پدر بجاي مانده ام و حيد و فريد و حيران و سرگشته صوت من فرو نشست و پشت من در هم شكست و عيش من تيره

ص: 248

شد و روزگار من تاريك گرديد يا ابتاه بعد از تو انيسي نيافتم كه وحشت دل مرا بنشاند و سرشك ديده امر برماند بعد از تو محكم تنزيل نابود گشت و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل ناپديد گشت كارها ديگر گون افتاد و درهاي گشاده بسته آمد اكنون دنيا را دشمن مي دارم و همواره بر تو مي گيريم شوق من بسوي تو نفاد نمي گيرد و حزن من بر تو كاستي نمي پذيرد آن گاه ندا در داد يا ابتاه

(قد انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره فقد اسود نهارها فصار يحكي حناد سهار طبها و يابسها يا ابتاه لازلت آسفته عليك الي التلاق يا ابتاه زال غمضني منذحق الفراق من للارامل والمساكين و من للامه الي يوم الدين يا ابتاه امسينا بعدك من المستضعفين يا ابتاه اصبحت الناس عنا معرضين و لقد كنابك معظمين في الناس غير مستضعفين فاي دمعه لفراقك لا تنهمل و اي حزن بعدك عليك لا يتصل واي جفن بعدك بالنوم يكتحل و انت ربيع الدين و نور النبيين فكيف للجبال لاتمور و للبحار بعدك لاتفور والارض كيف لم تتزلزل رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزيه بالقليل و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم و بالفادح المهول بكتك يا ابتاه الاملاك و وقفت الافلاك فمنبرك بعدك مستوحش و محرابك خال من مناجائك و قبرك فرح بمواراتك والجنة مشتاقه اليك و الي دعائك و صلواتك)

مي فرمايد اي پدر دنيا بديدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگواري تو انوار او بريده و گلهاي او پژمرده است و رطب و يابس آن حكايت از شبان تاريك مي كند اي پدر همواره بر تو افسوس و دريغ مي خورم تا هنگام ملاقات يا ابتاه دور شد خواب از چشم من در حالي كه دور مي خواهد فراق را اي پدر كيست از اين پس كه بيوگان و مسكينان را رعايت نمايد و امت را تا قيامت هدايت فرمايد اي پدر ما در حضرت تو عظيم و عزيز بوديم و بعد از تو ذليل و زبون آمديم كدام سرشك است كه در فراق تو روان نمي شود و كدام حزن و اندوه است كه بعد از تو متواتر نمي گردد كدام چشم است كه پس از تو با سرمه خواب مكتحل تواند شد تو بودي بهار دين يزدان و نور پيغمبران چه افتاد كوهسارها كه فرو نمي ريزد و چه پيش آمد درياها را كه فرو نمي رود چگونه است كه

ص: 249

زلازل زمين را فرو نمي گيرد يا ابتاه درافتادم در بليتي بزرگ و رزيتي عظيم و مصيبتي بي اندازه و بماندم در زير بار سنگين و هولناك يا ابتاه فرشتگان بر تو بگريستند و افلاك درايستادند و منبر تو بعد از تو وحشت انگيز و مهمل گشت و محراب تو بي مناجات تو معطل ماند و قبر تو به پوشيده داشتن تو قرين فرحت گشت و جنت بلقاي تو و دعاي تو مشتاق آمد و بعد از اين سخنان نيز فاطمه مي فرمايد.

يا ابتاه ما اعظم ظلمة مجالسك فوا اسفاه عليك الي ان اقدم عاجلا عليك واتكل ابوالحسن المؤتمن ابو ولديك الحسن والحسين و اخوك و وليك و حبيبك و من ربيته صغيرا و آخيته كبيرا و اجل احبابك و اصحابك اليك من كان منهم سابقا و مهاجر او ناصرا والثكل شاملنا والبكاء قاتلنا والاسي لا زمنا ثم زفرت زفره و انت انه كادت روحها ان تخرج ثم قالت.

قل صبري و بان عني عزائي

بعد فقدي لخاتم الانبياء

عين يا عين اسكبي الدمع سحا

ويك لا تبخلي بفيض الدماء

يا رسول الا له يا خيره الله

و كهف الايتام والضعفاء

و بكاك الحجون والركن و

المشعر يا سيدي مع البطحاء

قد بكتك الجبال والوحش جمعا

والطير الارض بعد بكي السماء

و بكاك المحراب والدرس القرآن

في الصبح معليا والمساء

و بكاك الاسلام اذ صارفي

الناس غريبا من سائر الغرباء

لو تري المبنر الذي كنت تعلو

علاه الظلام بعد الضياء

%%

يا الهي عجل وفاتي سريعا

ولقد نغص (1) الحيوه يا هؤلاء

(نا) مي فرمايد اي پدر چه بسيار بزرگ شد تاريكي و ظلمت در مجالس تو بعد از وفات تو و من دور از تو دريغ مي خورم تا هر چه زودتر بنزد تو آيم و در مصيبت تو نشسته است ابوالحسن مؤتمن پدر فرزندان تو حسن و حسين او است برادر تو و ولي تو و حبيب تو و اوست كه تربيت كردي او را هنگامي كه صغير بود و او را برادر خود خواندي


1- نغص عيشه بالغين الحمجه اي تكدر.

ص: 250

گاهي كه كبير شد و اوست بهترين احباب و اصحاب تو و اوست كه پيشي گرفت در مسابقت و مهاجرت از همگان و نصرت كرد ترا اي پدر مصيبت تو ما را فرو گرفته و بكاء كشنده من گشته و بد روزگاري ملازمت ما جسته اين بگفت و نفسي سرد از دل پر درد برآورد و ناله ي بلند از جگر كشيد چنان كه گفتي روح مباركش از قفس تن پرواز خواهد كرد سپس بسوي خانه مراجعت نمود و رور و شب رهنيه ي رنج و تعب بود تا از اين دار فاني بروضه ي رضوان رحلت فرمود

خبر محمود بن لبيد در بكاء فاطمه

خزاز رازي باسناد خود در كتاب كفايه الاثر خويش از محمود بن لبيد روايت كند كه چون رسول خدا رحلت نمود فاطمه عليهاالسلام مي آمد بر سر قبر حمزه و گريه مي كرد در بعضي از روزها عبورم بر شهداء احد افتاد ديدم فاطمه بر سر قبر حمزه بشدت گريه مي كند صبر كردم تا از گريه آرام گرفت پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم يا سيدتي از اين ناله جان سوز شما رگ دل من پاره گرديد فرمود هر آينه سزاوار است براي من ناله و گريه كه چنين پدر مهربان و بهترين پيغمبران از دست من رفت و اشوقاه الي رسول الله سپس اين اشعار بگفت

اذا مات يوم ميت قل ذكره

و ذكر ابي مذمات والله اكثر

سپس عرضه داشتم كه اي سيده ي من دوست دارم مسئله اي از شما پرسش كنم كه در ذهن من خلجان دارد فرمود سؤال كن عرض كردم بفرمائيد آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر علي ابن ابي طالب نص امامت نمود در حال حيوه خود آن مخدره فرمود واعجباه آيا شما قصه غدير را فراموش كرديد كه رسول خدا نص صريح بر امامت علي فرمود محمد بن لبيد مي گويد من عرض كردم چنين است كه مي فرمائيد ولي مي خواهم بدانم كه رسول خدا بشما چه فرموده آن مخدره فرمود خدا را شاهد و گواه مي گيرم و قسم ياد مي كنم كه بمن فرمود علي بهترين كسيست كه او را خليفه بعد از خود قرار مي دهم و او امام و خليفه بعد از من است در ميان شما و دو فرزند من و نه نفر از صلب

ص: 251

حسين ائمه ي ابرار مي باشند كه اگر متابعت كنيد آنها را خواهيد يافت هدايت كنندگان و اگر مخالفت كنيد آنها را اختلاف تا دامنه ي قيامت در ميان شما خواهد بود محمود بن لبيد مي گويد من عرض كردم يا سيدتي پس چرا در خانه نشست و مطالبه ي حق خود ننمود فاطمه فرمود پدرم رسول خدا ارشاد نمود كه مثل امام مثل كعبه است كه مردم بايد دور او طواف دهند نه آن كه كعبه دور آنها طواف بنمايد سپس فرمود بخدا قسم اگر حق را باهلش واگذار كرده بودند و متابعت عترت پيغمبر خود را مي كردند دو نفر با هم اختلاف نمي كرد و اين ميراث امامت پسران از پدران مي بردند تا اين كه قائم ما از فرزندان حسين كه امام نهمي از فرزندان او است ولكن اين امت مقدم انداخته اند كسي را كه خداي تعالي او را مأخر كرده بود و مأخر كردند كسي را كه خداي تعالي او را مقدم نموده بود و عمل بهوا و شهوات خود كردند و بآراء فاسده ي خود به نصب خليفه پرداختند تبالهم آيا نشنيدند كلام خدا را كه مي فرمايد (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة) يعني پروردگار تو خلق مي كند آنچه را كه مي خواهد و اختيار نصب امامت بدست اوست و نمي باشد از براي غير باري تعالي اختياري بلكه شنيدند ولكن چنان چه خداي تعالي مي فرمايد (فانها لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور) يعني ديده ي بصيرت آنها كور و چشم دل آنها بي نور است هيهات بسطو في الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم فتبا لهم واضل اعمالهم اعوذ بك يا رب من الحور بعد الكور (الحور النقصان) (والكور الزياده)

اخبار حق تعالي از ظلمي كه بر فاطمه وارد مي شود

محدث قمي قدس سره در بيت الاحزان روايت مي كند كه در شب معراج خداي تعالي پيغمبرش را خبر داد و فرمود واما ابنتك فتظلم و تحرم و تؤخذ حقها غصبا الذي تجعله لها و تضرب و هي حامل و يدخلون علي حريمها و منزلها بغير اذن ثم يمسها هو ان و ذل ثم لاتجد معينا و تطرح مافي بطنها من اثر الضرب و تموت من ذلك الضرب الخ الحديث.

يعني دختر تو فاطمه را بر او ظلم بنمايند و او را از حق خود محروم گردانند و

ص: 252

ارث او را غصب كنند و او را بزنند چندان كه طفلي كه در رحم دارد سقط بشود و بدون اذن هجوم بخانه ي او بياورند سپس فاطمه را خواري و ذلت فرو گيرد و معين و ناصري نداشته باشد و عاقبت از شدت الم ضربتي كه بر او وارد آورند جان بحق تسليم كند.

زبان حال

پدر شد دين حق پامال بي تو

جهان شد مرجع جهال بي تو

عمر بعد از تو طرح فتنه افكند

بمنبر مسند بوبكر افكند

ز هجرانت فتاد آتش بجانم

فراغت سوخت مغز استخوانم

پدر بعد از تو با غم يار گشتم

به پيش چشم امت خوار گشتم

خلايق سر بسر از ما رميدند

همه از خانه ي ما پا كشيدند

ز هجرت روز شب من اشگبارم

شماتتها ز مرد و زن شنيدم

سفارشها كه با انصار كردي

وصيتها كه با اصحاب كردي

ندانم آگهي اي باب و يا نه

كه بازويم شكست از تازيانه

پس آن كه در به پهلويم فشردند

علي را دست و گردن بسته بردند

عدو زد سيلي كين بر عذارم

كه پر خون شد دو چشم اشگبارم

ز بعد سيلي آن ننگ زمانه

به بازويم چنان زد تازيانه

كه از تاب و الم هوش از سرم رفت

نه هوش از سر كه روح از پيكرم رفت

خداي مرگ زهرا كن تو نزديك

كه روز روشنم شد شام تاريك

اخبار رسول خدا از ظلمي كه بعد از او بر فاطمه مي شود

صدوق در امالي روايت مفصلي از ابن عباس نقل مي كند تا اين كه مي گويد قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم واما ابنتي فاطمه فانها سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين و هي

ص: 253

بضعه مني و هي نور عيني و هي ثمره فوادي و هي روحي التي بين جنبي و هي الحوراء الانسيه متي قامت في محرابها بين يدي ربها جل جلاله زهر نورها الملائكه السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عز و جل لملائكه يا ملائكتي انظروا الي امتي فاطمه سيده أماتي قائمة بين يدي ترتعد فرائصها من خيفتي وقد اقبلت بقلبها علي عبادتي اشهدكم اني قد امنت شيعتها من النار و اني لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدي كاني بها قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصبت حقها و منع ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هي تنادي وامحمداه فلا تجاب و تستغيث فلاتغاث فلا تزال بعدي محزونه مكروبه باكيه تتذكر انقطاع الوحي عن بيتها مره و تتذكر فراقي اخري و تستوحش اذا جنها الليل لفقد صوتي الذي كانت تستمع اليه اذا تهجدت بالقرآن ثم تري نفسها ذليله بعد ان كانت في ايام ابيها عزيزه فعند ذلك يونسها الله تعالي ذكره بالملائكه فنادتها بما نادت به مريم بنت عمران فتقول يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك علي نساء العالمين يا فاطمه اقنتي لربك واسجدي و اركعي مع الراكعين ثم يبتدأ بها الوجع فتمرض فيبعث الله عز و جل اليها مريم بنت عمران تمرضها و تؤنسها في علتها فتقول عند ذلك يا رب اني قد سئمت الحيوه و تبرمت باهل الدنيا فالحقني بابي فيلحقها الله عز و جل بي فتكون اول من يلحقني من اهل بيتي فتقدم علي محزونه مكروبه مغمومه مغصوبه مقتوله.

(نا) رسول خدا فرمود فاطمه دختر من سيده ي زنان عالميان است از مبتدا تا انتهاي آفرينش و فاطمه پاره اي از گوشت من و نور جشم من و ميوه ي دل من و جان من در تن من است و فاطمه حوراء انسيه است گاهي كه در محراب خويش در حضرت خداوند مي ايستد نور جمال او فرشتگان را فرو مي گيريد بدان سان كه نور ستارگان آسمان مر اهل زمين را خداوند جل جلاله فرمايد مر فرشتگان را كه اي ملائكه من نظر كنيد بسوي كنيز من فاطمه كه سيده ي كنيزان من است اينك در حضرت من ايستاده و از خوف و خشيت من رعدتي در فرائص او فتاده و در اين عبادت قربت من مي جويد بحضرت من هم اكنون شما را گواه مي گيرم كه من شيعيان او را از آتش ايمن ساختم رسول خداي مي فرمايد هرگاه كه فاطمه را مي نگرم بيادم مي آيد ستمي و ظلمي كه بعد

ص: 254

از من باو روا خواهند داشت گويا با فاطمه حاضرم و مي نگرم كه ظلم و ذلت داخل بسراي او مي شود و هتك حرمت او مي گردد و حق او را غصب مي نمايند و او را از ارثش منع مي كنند و پهلوي او را مي شكنند و جنين او را سقط مي كنند و او فرياد مي كند كه يا محمداه و استغاثه مي كند و كس بفرياد او نمي رسد همواره بعد از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست از جانبي از انقطاع وحي از خانه او در ملال است و از طرفي در مصيبت من در سوز و گداز است بروي وحشت و دهشت فرود مي آيد گاهي كه تاريكي شب او را فرا مي گيرد و صوت قرآن و تهجد مرا استماع نمي كند لاجرم خود را ذليل مي بيند از پس آن كه در ايام زندگاني پدر عزيز بوده اين وقت خداوند انيس فاطمه مي فرمايد فرشتگان را تا او را ندا در مي دهند چنان كه مريم بنت عمران را و مي گويند اي فاطمه همانا خداوند برگزيد ترا و پاكيزه ساخت و از تمامت زنان عالميان گزيده تر داشت هان اي فاطمه خداي را عبادت كن و تقديم ركوع و سجود فرما با راكعين سپس فاطمه در بستر بيماري مي افتد آن وقت خداوند مريم دختر عمران را از براي پرستاري او مبعوث مي نمايد و در مرض آن حضرت انيس او مي شود اين وقت فاطمه عليهاالسلام عرض مي كند اي پروردگار من مرا ازين زندگاني باهل دنيا سآمتي بزرگ و ضجرتي عظيم فرو گرفته همي خواهم با پدر خويش پيوسته شوم پس خداوند مسئلت او را با جانب مقرون فرمايد و او است اول كسي از اهل بيت من كه با من محلق مي شود پس مي آيد بنزد من در حالي كه محزون است و مكروب است و مغموم است و مغضوب است و مقتول (فاقول عن ذلك اللهم العن من ظلمها و عاقب من اغضبها و ذلل من اذلها و خلد في النار من ضرب جنبها حتي القت ولدها فتقول الملائكه آمين عند ذلك).

ص: 255

واردات احوال فاطمه زهرا هنگام آمدن عمر بر در خانه

اثر طبع شيخ علي شوشتري

كنز علوم علت ايجاد ماء و طين

يعني تن رسول چه در خاك شد دفين

خورشيد آسمان رسالت غروب كرد

مه در سحاب گوشه عزلت شده مكين

آن كه بباب علم نمودند ازدحام

جمعي كه خاكشان بجهالت شده عجين

آتش زدند دوزخيان بر در بهشت

از در رسيد صدمه به پهلوي حور عين

از ضرب تازيانه و از سيلي عدو

شد زهره منكسف بكلف ماه شد قرين

از امهات اربعه برخواست دود آه

ام الائمه را چه ز در سقط شد جنين

بردند بي عمامه بمسجد كشاكشان

آن سر كه بود لايق او افسر و نگين

گوساله اي بمنبر در رقص سامري

هارون نشسته كردن كج زير تيغ كين

اهريمني بتخت و سليمان بزير تخت

افكنده رخنه جمع شياطين بملك دين

اجماع بر خلاف شد و بيعتي بزور

اف بر چنين جماعت و بر بيعتي چنين

چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دنيا را وداع گفت رياست طلبان دويدند در سقيفه بني ساعده و براي غصب خلافت و نصب ابي بكر كمر محكم بسته اند كه تفصيل آن را از عامه در جلد اول الكلمه التامه كاملا شرح داده ام چون از كار خلافت و بيعت اجلاف عرب با ابوبكر فراغت جسته اند در طلب متخلفين از بيعت با ابوبكر برآمدند و تمام مقصد و مرام آنها اميرالمؤمنين عليه السلام بود چون جماعت قريش كه هنوز خليقت جاهليت در طبيعت ايشان بود و احقاد بدريه و خيبريه و حينينه در سينه آنها چون ديگر حدادان در جوش و خروش بود و همگان بدست اميرمؤمنان پدر كشته و پسر كشته و عم و خال كشته بودند و در طلب ثار وقت را انتظار مي بردند فلذا فرصت را غنيمت شمرده بدر خانه آن حضرت شتافته اند و از طرفي نيز آتش حسد در كانون سينه آنها زبانه زدن داشت كه

ص: 256

علي واجد جميع مقامات سيادت و علم و شرافت و قرابت با حضرت ختمي مرتبت داشت و آنها صفر بودند و همچنان اميرالمؤمنين واحب بود كه مقام و منزلت خود را بر مردمان مكشوف سازد تا امام خود را بشناسند و بولايت او ايمان آورند لاجرم گاهي بكلماتي كه مشعر بر علو مقامات اوست سخن مي كرد چنان كه مي فرمود نحن صنايع ربنا والناس بعد صنايعنا يعني مردم بطفيل وجود ما خلق شدند و اين كلمات برحقد و حسد اجلاف عرب مي افزود سيما مردم قريش از اين روي هم دست و هم داستان شدند و با ابوبكر بيعت كردند و حق علي را بزير پاي نهادند چون آن حضرت را ناصر و معين نبود دل بر صبر نهاد و محزون و مظلوم بنشست يك روز چنان افتاد كه فاطمه ي زهرا از تقاعد اميرالمؤمنين در طلب حق خويش اظهار ضجرتي مي فرمودند ناگاه بانك اذان بالا گرفت و مؤذن گفت (اشهد ان محمدا رسول الله فقال لها ايسرك زوال هذا النداء من الارض قالت لا قال فانه ما اقول لك) يعني اگر من دست بشمشير كنم يكباره مردم از دين بدر روند و بعالم جاهليت عود نمايند بالجمله بروايت سلمان فارسي رضي الله عنه چون اميرالمؤمنين عليه السلام

(نا) به تجهيز رسول خدا پرداخت ابوبكر بر أريكه ي خلافت جاي كرد و مردم با او بيعت كردند سلمان بنزديك علي آمد اميرالمؤمنين فرمود اول كس كه بود كه با ابوبكر دست بيعت داد سلمان جماعتي از زعماي قوم را بشمار گرفت مانند عمر بن الخطاب و مغيره بن شعبة و بشير بن سعد و معاذ ابن جبل و سالم مولي حذيفه و ابوعبيده اميرالمؤمنين فرمود اينها را نمي گويم اول كسي را كه در فراز منبر با او بيعت كرد كدام كس بود گفت ندانم ولكن (رأيت شيخا كبيرا يتوكأ علي عصاه بين عينيه سجاده شديدة التشمير اول من صعد و خرو هو يبكي و يقول الحمدلله الذي لم يمتني حتي راتيك في هذا المكان ابسط يدك فبسط يده فبايعه ثم قال يوم كيوم آدم (سلمان عرض كرد پير فرتوت را نگران شدم كه بر عصاي خويش متكي بود و در ميان پيشاني او سجاده نگريستم اول كس بود كه برجست و بر فراز منبر شد و بر وي درافتاد و سخت بگريست و گفت سپاس خداي را كه مرا زنده گذاشت

ص: 257

تا ترا در جاي پيغمبر بديدم اكنون دست بمن ده تا با تو بيعت بنمايم ابوبكر دست بگشود و او دست بر دست ابوبكر زد و گفت «يوم بيوم آدم» اين بگفت و از منبر بزير آمد و از مسجد بيرون رفت حضرت فرمود آن ابليس بود كه اين روز را بروزي كه آدم را فريب داد تشبيهي جست.

و نيز در روز رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابليس بصورت مغيرة بن شعبه برآمد (فقال ايها الناس لاتجعلوها كسر وانية و لا قهرمانية وسعوها تتسع فلا تردوها في بني هاشم فتنظر بها الحبالي) فرياد برداشت كه اي مردمان در امر خلافت و سلطنت به قانون اكاسره و جبابره كار نكنيد و بني هاشم را در اين كار دست مدهيد تا بحكم وراثت منتظر اولاد و احفاد ايشان باشيد دست باز ندهيد تا كار مر شايسته گردد.

القصه چون ابوبكر جلباب خلافت در پوشيد علي عليه السلام چون سياهي شب عالم را فرو گرفت برخواست و فاطمه را بر حماري سوار كرده و دست حسن و حسين را فرا گرفته و بر ابواب بيوت مهاجر و انصار عبور داد و بر در هر سرائي بايستاد و خداوند خانه را بنصرت خويش دعوت فرمود و بر وضيع و شريف حجت تمام نمود از تمامت امت چهل و چهار تن بر ذمت نهادند كه در طلب حق آن حضرت كار بتواني و مسامحت روا ندارند (فامرهم ان يصبحوا بكره محلقين رؤسهم معهم سلاحهم ليبايعوه علي الموت) فرمان كرد كه بامدادان سرهاي خويش را بتراشند و سلاح جنگ و جهاد با خود برگيرند و با آن حضرت بر مرگ بيعت كنند يعني سر از جهاد برنتابند تا كشته گردند چون سياهي دامن برچيد و سفيده بساط بگسترد مردم بر جان خود بترسيدند و از هول و هرب دست از طلب باز كشيدند و بجز چهار كس كه سلمان و ابوذر و مقداد و زبير كسي بدرخانه آن حضرت نيامد شب ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام كار بدين گونه كرد و ايشان را قسم داد كه تصميم عزم داشته باشيد همچنان پيمان بشكسته اند و سر بفرمان در نياوردند لاجرم اميرالمؤمنين عليه السلام بخانه نشست و در بر روي صادر و وارد بسته و بجمع و ترتيب قرآن كريم پرداخت از آن سوي ابوبكر كس بدو فرستاد كه مردم را متابعت كن و با من بيعت نماي و شق عصاي جماعت مفرماي در پاسخ گفت من سوگند ياد كرده ام كه ردا بر

ص: 258

دوش نيفكنم و جز از براي نماز نظاره ي بيرون خانه نكنم تا گاهي كه قرآن خدا را بنظم و ترتيب فراهم نياورم ابوبكر روزي چند خاموش نشست تا گاهي كه علي عليه السلام قرآن را فراهم كرد و با خود بمسجد آورد و بآواز بلند ندا در داد (الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم) يعني پيروان ابوبكر كافر شدند و از طريق حق بگشته اند ابن عباس گفت يا اباالحسن اين سخن از بهر چه كردي فرمود آيتي از قرآن قرائت كردم عرض كرد همانا مقصودي داشتي و بر مطلبي تنبيهي فرمودي فرمود چنين است (ان الله تعالي يقول في كتابه و ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا) اكنون اي ابن عباس هيچگاه شنيده باشي كه رسول خدا ابوبكر را بخليفتي انتخاب كرده باشد عرض كرد هرگز جز بسوي تو وصيت نفرمود گفت چرا با من بيعت نكردي عرض كرد چه توانستم كرد مردم بجمله بر ابوبكر گرد آمدند و من يك تن از ايشان بودم فرمود (كما اجتمع اهل العجل ههنا فتنتم و مثلكم مثل الذي استوقد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم فتركهم في ظلمات لايبصرون صم بكم عمي فهم لا يرجعون) فرمود چنان بر ابوبكر گرد آمديد كه بني اسرائيل بر گوساله سامري هم اكنون شما در بلا افتاديد و مانند آن كسي باشيد كه آتشي برافروزد و اطراف خويش را روشن سازد پس خداوند ضيارا از ايشان بستاند و ايشان را در ظلمتي بنشاند چنان كه كور و كر و گنگ بمانند و بيرون شدن نتوانند پس روي با مهاجر و انصار آورد و با علي صوت ندا در داد كه اي مهاجر و انصار من بعد از رسول خدا نخستين بغسل او پرداختم و كار كفن و دفن نيز بساختم آن گاه قرآن را از صحف شتاب و اكتاف و رقاع فراهم آوردم و تمامت تأويل و تنزيل و ناسخ و منسوخ را در ثوب واحدي جا دادم هيچ آيتي بر رسول خدا فرود نشد جز اين كه من جامع بودم و هيچ آيتي بجاي نماند جز اين كه پيغمبر بر من قرائت فرمود و تأويل آن را بمن تعليم نمود اكنون من شما را اعلام نمودم تا فردا نتوانيد گفت ما غافل بوديم و علي ما را آگهي نداد و بنصرت خود دعوت نفرمود و حق خود را فراياد ما نياورد عمر بن الخطاب چون اصغاي اين كلمات نمود بيمناك شد كه مبادا خاطرها برآشوبد و مردم را بشوراند (فقال اغنانا ما معنا من القرآن

ص: 259

مماتد عونا اليه) گفت از آن قرآن آنچه بما رسيده ما را مستغني مي دارد از آن چه تو درهم آورده اي مردمان دم در بستند و پاسخ نگفتند علي چون اين بديد باز خانه شد و از آن سوي عمر بنزد ابوبكر آمد و گفت خليفتي بر تو راست نشود تا گاهي كه علي اطاعت تو را گردن ننهد و با تو بيعت نكند هم اكنون كس بدو فرست و او را حاضر كن و بنيان اين امر را با بيعت او استوار فرماي ابوبكر فرمان كرد تا تني روان شد و بر باب سراي علي بايستاد و دعوت ابوبكر را بعرض رسانيد و گفت خليفه رسول خدا ترا مي طلبد علي در پاسخ فرمود چه بسيار زود دروغ بر رسول خداي بستيد همانا ابوبكر و پيروان او كه در پيرامون اويند همه ايشان مي دانند كه خدا و رسول مرا بخليفتي پيغمبر گذاشت فرستاده ي ابوبكر اين بشنيد باز شد و ابوبكر را آگهي داد ديگر ابوبكر كس بعلي فرستاد و ديگر باره پيام داد كه ابوبكر ترا مي طلبد علي عليه السلام فرمود هنوز از عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زماني دراز نگذشته كه عهد او را از پس پشت انداختيد قسم بخدا كه ابوبكر مي داند خلافت خاص من است همانا ابوبكر هفتم كس است كه در غدير خم بر من بامارت مسلمين سلام داد آن گاه باتفاق عمر در حضرت رسول بعرض رسانيدند كه (امن الله و رسوله فقال لهم رسول الله نعم حقا من الله و رسوله انه اميرالمؤمنين و سيد المسلمين و صاحب الواء الغرا المحجلين و يقعده الله عز و جل يوم القميه علي الصراط فيدخل اولياء الجنة و اعدائه النار) فرمود ابوبكر و عمر در حضرت رسول بعرض رسانيدند كه آيا اين امارت علي بر امت بحكم خدا و رسولت فرمود بلي جز اين نيست علي از جانب خدا و رسول اميرالمؤمنين و سيد المسلمين و صاحب الواي حمد است او را خداوند در روز قيامت بر صراط بنشاند تا دوستان خود را در بهشت جاي دهد و دشمنان خود را بدوزخ افكند چون فرستاده ي ابوبكر باز شد و اين كلمات را باز گفت دم فروبست و ديگر سخن نكرد تا آن روز بپاي رفت روز ديگر چون مسجد از مهاجرين و انصار مملو گرديد عمر گفت اي ابوبكر چند كار بتواني و تسامح خواهي كرد كس بجاي نماند كه حمل بيعت تو بروي گران باشد جز علي و تني چند كس بطلب ايشان بفرست خواه بعنف خواه برضا همگان را حاضر كنند ابوبكر گفت از براي تقديم اين

ص: 260

خدمت كه را شايسته مي داني گفت اينك قنفذ حاضر است و او مردي با غلظت طبع و شراست خوي بود و نسب از طلقاي بني عدي ابن كعب داشت.

چگونه علي را از خانه بسوي مسجد بردند

(نا) چون ابوبكر از كلمات عمر ابن الخطاب تصمي م عزم داد كه علي عليه السلام را در طلب بيعت حاضر كند قنفذ را با جماعتي فرمان كرد كه بخانه علي رود و او را طلب كند قنفذ برفت و علي عليه السلام او را بار نداد و قنفذ باز شد و خبر باز داد عمر گفت اي قنفذ اجازت علي را چه كني بي رخصت بدرون سراي شو و علي را با خود بياور قنفذ برفت و اين بار نيز بار نيافت و باز شتافت و از بيرون سراي ابوبكر را آگهي داد كه فاطمه مي گويد هرگز رخصت نخواهم كرد كه شما بخانه من درآئيد عمر در خشم شد و قال: ما لناو للنسآء گفت ما را با زنان و زنان را با ما چكار است و در زمان فرمان كرد كه گروهي با او انجمن شدند و همداستان بر در سراي فاطمه آمدند عمر بن الخطاب بانگ در داد كه يا علي بيرون شو و با خليفه ي رسول خدا بيعت كن و گرنه آتش بدين سراي در زنم و بسوزانم فاطمه برخاست (فقالت يا عمر: ما لنا ولك. فقال: افتحي الباب والا احرقنا عليكم بيتكم. فقالت يا عمر: اما تتقي الله تدخل في بيتي) فاطمه فرمود اي عمر تو را با ما اين مخاصمت و مجازات چيست در پاسخ گفت در سراي بگشاي و اگر اين خانه را بر شما آتش در مي زنم و پاك مي سوزانم فامه گفت اي عمر از خداي نمي ترسي و بي اجازت من بخانه من در مي آئي عمر دانست كس بر وي او در نخواهد گشود در غضب شد و فرمان كرد تا نار و حطب حاضر كردند و آتش بر سراي افروختند چون لختي بسوخت با پاي بزد و بيفكند و بخانه در رفت فاطمه از پيش روي او درآمد (فصاحت يا ابتاه يا رسول الله) (در مجمع البحرين در لغة لبب قال و منه حديث فاطمه فاخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها) فاطمه زهرا گريبان عمر را گرفت و او را دفع داد پسر خطاب شمشير خود را با غلاف برآورد و بر پهلوي فاطمه بزد ديگر باره آن مظلومه پدر را باستنعاثت نام برد عمر بن الخطاب اين كرت تازيانه برآورد و ذراع فاطمه را بيازرد فنادت يا رسول الله

ص: 261

لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر)

ندا در داد كه اي رسول خدا بد مخلف بودند از پس تو ابوبكر و عمر از خداي درگذشته اند و از دين بگشته اند اين وقت آتش خشم علي زبانه زدن گرفت برجست و گريبان عمر را بگرفت و او را سخت بر زمين بكوفت و بيني و گردن او را در هم فشرد چنان كه گفتي خواست روزگارش را در اين جهان خاتمه دهد (فقال والذي كرم محمدا بالنبوه يابن صحاك لولا كتاب من الله سبق و عهد عهد الي رسول الله لعلمت انك لاتدخل بيتي) اگر قضا و قدر خداي از در حكمتي كه خود داند نرفته بود و عهد رسول خداي بر ذمت من فرمود نيامد بود مي دانستي كه بسراي من درآمدن نتوانستي چون عمر خويشتن را مانند صيدي نگريست كه در زير چنگ هژبري خشمناك اسير است بجماعتي كه در بيرون سراي بود استعانت برد قنفذ بسوي ابوبكر شتاب گرفت و صورت حال را باز گفت ابوبكر در انديشه رفت كه مبادا علي با تيغ كشيده از سراي بيرون تازد و جماعتي با او پيوسته گردند و فتنه حديت كنند قنفذ را فرمان داد كه عجلت كن و نگران نباش اگر علي خواهد از خانه بيرون شود بر وي اقتحام كنيد و او را مأخوذ داريد و اگر اين نتوانيد و از دفع او عاجز مانيد آن سراي را آتش در زنيد و پاك بسوزانيد قنفذ باز شتافت و مردم را از حكم ابوبكر بياگاهانيد سپس مردمان همدست و همداستان بخانه علي در رفته اند و نخستين شمشير علي را بربودند و بر آن حضرت غلبه جسته اند و ريسماني در گردنش افكندند و كشان كشان طريق مسجد پيش داشته اند فاطمه بر باب سراي بايستاد و مردم را همي از قصد خويش دفع مي داد قنفذ پيش تاخت و با تازيانه اش چنان بزد كه مانند دملج علامتي بر بازوي مباركش پديد آمد و بعد از وفات آن حضرت هنوز آن علامت بجاي بود و آن حضرت همچنان دست از علي باز نمي داشت قنفذ بحكم عمر در را بر شكم فاطمه عليهاالسلام چنان فشار داد كه استخوانهاي پهلويش درهم شكست و آن جنين كه در شكم داشت و پيغمبر او را محسن نام نهاده بود سقط شد و بروايتي عمر بن الخطاب باتفاق مغيرة بن شعبه در بر شكم فاطمه فشردند و فرزندش را شهيد كردند اين وقت توانائي از فاطمه برفت و دست از علي عليه السلام باز داشت بالجمله علي را

ص: 262

همچنان كشان كشان بمسجد آوردند خالد بن وليد و ابوعبيدة و سالم مولي حذيفة و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبة و اسيد بن حضير و بشيربن سعد و ديگر مردم از مهاجر و انصار در نزد ابوبكر بودند علي عليه السلام فرمود (اما والله لو وقع سيفي في يدي لعلمتم انكم لم تصلوا الي هذا ابدا والله ما الوم نفسي في جهادكم و لو كنت اتمكن من اربعين رجل لفرقت جماعتكم ولكن لعن الله اقواما بايعوني ثم خذلوني) فرمود اگر تيغ بدست داشتمي و اجازت مبارزت يافتمي بر شما مكشوف مي افتاد كه نيروي اين طغيان نداشتيد و جهاد با شما را واجب مي شمردم اگر چهل كس با من همدست بود لكن خداوند لعنت كند جماعتي را كه با من بيعت كردند آن گاه مرا مخذول گذاشتند اين وقت ابوذر غفار از كمال غيرت دست بر دست خويش زد فقال يا ليت السويف قد عادت بايدنيا مقداد گفت لو شاء لدعا عليهم ربه سلمان گفت مولاي اعلم بما هوفيه اين وقتي بود كه جز اين سه تن هيچ كس را در جهان از اسلام و فرمان برداري بهره نبود امام محمد باقر عليه السلام فرمود كان الناس اهل رده بعدالنبي صلي الله عليه و آله و سلم الا ثلثة عرض كردند يابن رسول الله آن سه تن كيانند فرمود سلمان و ابوذر و مقداد و از پس آن مردم بخويش آمدند و حق علي را شناخته اند و اين جماعت آنانند كه آسياي دين گردش مي كند بر ايشان و دست بيعت ندادند تا اميرالمؤمنين را بعنف بسوي مسجد آوردند (ذلك قول الله عز و جل و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علي اعقابكم) يعني محمد جز پيغمبري نيست كه پيغمبران پيش از وي از جهان رفته اند پس اگر محمد بميرد يا كشته شود از پس او كار ديگر گون كنيد و از دين بيرون رويد.

اثر طبع شيخنا العلامة المجتهد حجة الاسلام شيخ محمد حسين اصفهاني

تا در بيت الحرم از آتش بيگانه سوخت

كعبه ويران شد حرم از سوز صاحب خانه سوخت

شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه

شد جنان كزدود آهش سينه ي كاشانه سوخت

ص: 263

آتشي در بيت معمور ولايت شعله زد

تا ابد زان شعله هر معموره ي ويرانه سوخت

آه از آن پيمان شكن كز كينه ي خم غدير

آتشي افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت

ليلي حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم

همچه مجنون عقل رهبر را ديوانه سوخت

گلشن فرخ فر توحيد آندم شد تباه

كز سموم شرك آن شاخ گل فرزانه سوخت

گنج علم و معرفت شد طعه ي افعي صفت

تا كه از بيداد دو نان گوهر يك دانه سوخت

حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا

خرمني در آرزوي خام رأي و دانه سوخت

كركس دون پنجه زد بر روي طاوس ازل

عالمي از حسرت آن جلوه مستانه سوخت

آتشي آتش پرستي در جهان افروخته

خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته

سينه اي كز معرفت گنجينه ي اسرار بود

كي سزاوار فشار آن در ديوار بود

طور سيناي تجلي مشتعل از نور بود

سينه ي سيناي عصمت مشعلي از نار بود

آنكه كردي ماه تابان پيش او پهلو تهي

از كجا پهلوي او را تاب اين آزار بود

گردش گرد و ندون بين كز جفاي سامري

نكته ي پر كار وحدت مركز مسمار بود

صورتي نيلي شد از سيلي كه چون سيل سياه

روي گيتي زين مصيبت همچه شام تار بود

شهرياري شد به بند بنده اي از بندگان

آنكه جبرئيل امينش بنده دربار بود

از قفاي شاه بانو بانوائي جان گداز

تا توانائي بتن تا قوت رفتار بود

گر چه باز و خسته شد از كار دستش شد ز كار

ليك پاي همتش بر گنبد دوار بود

دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد

ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد

گوهري سنگين بها از ابر گوهر بار ريخت

كز غم جان سوز او خون از در ديوار ريخت

تا ز گلزار حقايق نو گلي بر باد رفت

يك چمن گل صرصر بيداد از آن گلزار ريخت

شاخه ي طوبي مثالي را ز آسيب خسان

آفتي آمد كه يك سرهم بر هم بار ريخت

غنچه ي نشگفته ي اي از لاله زار معرفت

از فراز شاخساري از جفاي خار ريخت

ص: 264

اختر فرخ فري افتاد از برج شرف

كاسمان خوناب غم از ديده ي خونبار ريخت

طوطئي زين خاكدان پرواز كرد و خاك غم

بر سراسر طوطيان علام اسرار ريخت

بسملي در خون طپيد از جور جبار عنيد

يا كه عنقاء ازل خون دل از منقار ريخت

زهره ي زهرا چه از آسيب پهلو در گذشت

چشمهاي خون زچشم ثابت و سيار ريخت

مهبط روح الامين تا پايمال ديو شد

شورشي سر زد كه خون از گنبد دوار ريخت

از هجوم عام بر ناموس خاص لايزال

عقل حيران طبع سرگردان زبان لالست لال

شد بپا شور و نوا تا از دل بانوي شاه

رفت از كف صبر و طاقت از زانوي شاه

خسته شد پهلوي خاتون رفت از او تاب و توان

آن چنان كز پيچ و تابش بسته شد بازوي شاه

تا حقيقت را بناحق دست و گردن بسته شد

دست بيداد رعيت باز شد بر روي شاه

روي بانوي دو گيتي شد ز سيلي نيلگون

سيل غم يكباره از هر سو روان شد سوي شاه

سامري گوساله ئي را كه مير كاروان

تا قيامت خلق را گمراه كرد از كوي شاه

هر كه با آواز آن گوساله آمد آشنا

تا ابد بيگانه ماند از صحبت دلجوي شاه

نغمه ي اني انا الله نشنود گوساله خواه

غره ي دنيا نبيند غره ي نيكوي شاه

خاتم دين را بجادو برد دست اهرمن

شرمي از ايزد نكرد و بيمي از نيروي شاه

گرچه دست بندگي داد از نخست اندر غير

ليك آن بد عاقبت لب تر نكرد از جوي شاه

نضر مي بايد كه تا نوشد ز آب زندگي

نيست آب زندگي شايان هر خوك سگي

طعمه ي زاغ و زغن شد ميوه ي باغ فدك

ناله ي طاوس فردوس برين شد بر فلك

زهره ي چرخ ولايت نغمه ي جانسوز داشت

تا سماك آن ناله ي جانسوز مي رفت از سمك

چشم گريان و دل بريان با نواي عجب

نقش هستي را نكرد از صفحه ايجاد حك

شاهد بزم حقيقت شمع ايوان يقين

اشك ريزان رفت در ظلمت سراي ريب و شك

كي روا بودي رود سر گرد كوي اين آن

آن كه بودي خاك راهش سرمه چشم ملك

ص: 265

مستجار هر دو گيتي قبله ي حاجات برد

دست حاجت پيش انصار و مهاجر يك بيك

بي وفا قومي دل آنان ز آهن سخت تر

وعدهاي سست آنها چون هوائي در شبك

پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس

هر كه حق را ننگرد كورش كند حق نمك

مفتقر گر جان سپاري در ره بانو رواست

راه حق است ان تكن لله كان الله لك

همچه قمري با غمش عمري بسر بايد كني

چاره دل را هم از اين رهگذر بايد كني

رفتن فاطمه زهرا از خانه به مسجد رسول خدا در طلب علي مرتضي

(نا) چون اميرالمؤمنين را از خانه بآن گرفتاري و خاري بمسجد بردند فاطمه با آن تن خسته و پهلوي شكسته از قفاي او بيرون شد و زنان بني هاشم همگان از قفاي او روان شدند چون بنزديك قبر رسول خدا آمد (فقالت: خلوا عن ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لأنشرن شعري و لأضعن قميص ابي علي رأسي و لاصرخن الي الله تبارك و تعالي فما ناقه صالح باكرم علي الله مني و لاالفصيل باكرم علي الله من ولدي) فرمود دست باز داريد پسر عم مرا و اگر نه سوگند بدان خداي كه محمد را براستي بخلق فرستاد گيسوان خود را پريشان كنم و پيراهن پيغمبر را بر سر افكنم و در حضرت يزدان بنالم همانا ناقه ي صالح در نزد خداي عزوجل عزيزتر از من نيست و بچه ناقه ي گرامي تر از حسن و حسين نباشد و بروايتي فرمود (يا ابابكر أتريد أن ترملني من زوجي والله لئن لم تكف عنه لأنشرن شعري و لأشقن جيبي و لآتين قبر ابي و لاصيحن الي ربي فاخذت بيد الحسن والحسين عليه السلام و خرجت تريد قبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال عليه السلام لسلمان ادرك ابنه محمد فاني اري جنبتي المدينه قد تكفان) فرمود اي سلمان دختر پيغمبر را درياب كه مدينه را نگرانم از دو سوي زير زبر مي شود سوگند با خداي اگر چنان كند كه گويد نه مدينه بماند نه سكنه ي مدينه سلمان پيش شد و گفت اي دختر پيغمبر خداوند پدرت را رحمت عالميان آفريد از اين عزيمت باز آي فرمود اي سلمان نمي بيني كه آهنگ قتل علي دارند و من بر قتل علي صبر نتوانم كرد بگذار تا از خداي خويش داد خود

ص: 266

بستانم سلمان گفت بيم مي رود كه مدينه در زمين فرو شود اينك علي مرا بسوي تو فرستاد و فرمان كرد كه بسوي خانه باز شوي فقالت اذا ارجع واصبر واسمع واطيع له) سلمان گويد آن گاه كه فاطمه اين كلمات مي فرمود نگريستم كه بنيان ديوارهاي مسجد از جاي برآمد چنان كه مرد توانست از ثلمه ي آن عبور دهد چون فاطمه مراجعت كرد ديوارهاي بجاي نشست چنان كه غبار برخواست و بر خياشيم ما رسيد.

و از امام باقر عليه السلام منقولست كه فرمود بخدا قسم اگر آن حضرت گيسوان خود را مي گشود هر آينه همي مي مردند.

اثر طبع شيخ صالح حلي

الواثبين لظلم آل محمد

و محمد ملقا بلا تكفين

والقائلين لفاطم آذيتنا

في طول نوح دائم و حنين

والقاطعين اراكه كيما تظل

بظل اوراق لها و غصون

و مجمعي خطب علي البيت الذي

لم يجتمع لولاه شمل الدين

والد اخلين علي البتوله بيتها

والمسقطين لها اعز جنين

والقائدين امامهم بنجاده

والطهر تدعو خلفه برنين

خلوا ابن عمي اولا كشف بالدعا

رأسي واشكوللا له شجون

ما كان ناقه صالح و فصيلها

بالفضل عندالله الا دوني

فرنت الي القبر الشريف بمقله

عبري و قلب مكمد محزون

قالت و اظفار المصاب بقلبها

غوثاه قل علي العداة معين

ابتا هذا السامري و عجله

تبعا و مال الناس عن هارون

اي الرزايا اتقي بتجلد

هو في النوائب مذحييت قريني

فقدي ابي ام غصب بعلي حقه

ام كسر ضعلي ام سقوط جنين

ام اخذهم ارثي و فاضل نحلتي

ام جهلهم حقي وقد عرفوني

قهروا يتيميك الحسين و صنوه

و سئلتهم حقي وقد نهروني

ص: 267

مرثيه

يكي نشسته زاصحاب كرم شيون و شين

سرشك بار باحوال والد حسنين

يكي نشسته بكنجي از اين الم دلگير

يكي ز سرزنش خلق سرفكنده بزير

كه ناگه از در مسجد بصد فغان و خروش

رسيد فاطمه پيراهن نبي بر دوش

كسي كه سايه ي او مه نديده بر لب بام

قدم نهاد بمسجد ميان كثرت عام

كه ناگهان پر جبرئيل پرده پوش آمد

ميان فرقه ي اصحاب در خروش آمد

نامه ي عمر به معاويه در كيفيت سوزانيدن در خانه فاطمه

علامه ي مجلسي- در جلد هشتم بحار ص 230- از طبع كمپاني اين نامه را نقل كرده در سه صفحه از بحار و حقير تمام آن نامه را در جلد ثاني (الكلمه التامه) نقل كرده ام و در اين جا فقط محل شاهد را مي نويسم عمر از آن جمله نوشت اي پسر ابوسفيان هر آينه دانسته باشي كه من و خالد بن وليد و قنفذ و جماعتي از خواص اصحاب خود در خانه ي فاطمه آمديم و باب خانه را بشدت كوبيديم و در ميان خانه علي فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و فضه بودند پس فضه عقب درآمد گفت چه مي خواهي گفتم علي را بگو دست از اباطيل خود بردارد و بيرون شود با خليفه ي رسول خدا بيعت نمايد فضه گفت علي مشغول كاري است بيرون نشود گفتم برو علي را بگو بيايد والا داخل خانه شويم و او را بيرون آوريم فاطمه چون اين بشنيد خود بعقب در آمد و گفت (ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون واي شيي ء تريدون) من گفتم اي فاطمه پسر عمر ترا چه افتاده كه ترا در معرض جواب مي آورد و خود در پرده حجاب جلوس دارد فاطمه گفت (طغيانك يا شقي اخرجني و الزمك الحجة و كل ضال غوي فقلت دعي عنك الا باطيل و اساطير النساء و قولي لعلي يخرج فقالت لاجبا و لا كرامه أبحزب الشيطان تخوفني يا عمر و كان حزب الشيطان ضعيفا) او را گفتم اگر علي بيرون نشود آتش در اين سراي بزنم و همه را بسوزانم اين بگفتم و يهزم آوردم و آتش در سراي افروختم و در خانه ي فاطمه

ص: 268

بسوختم پس فاطمه در خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحاب من گرديد با تازيانه چنانش بزدم كه بازوي وي مانند دملج گرديد از اثر تازيانه در آن وقت صداي ناله او بلند شد چندان كه نزديك بود بحال او رقت كنم و دلم نرم شود ولي متذكر شدم قتلاي بدر و احد را كه بدست علي مقتول شده بودند و كيد محمد و سحر او را ياد آوردم آتش غضبم افروخته تر گرديد لگدي بر در زدم فاطمه در عقب در بين در و ديوار واقع شد چنان در خانه را بشكم او فشار دادم كه از صدمه در جنين او كه او را محسن نام گذاشته بودند سقط شد (فعند ذلك صرخت فاطمه صرخه حسبتها قد جعلت اعلي المدينة اسفلها فقالت يا ابتاه يا رسول الله هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك آه يا فضه الي فخذيني فقد والله قتل ما في احشائي من الحمل) اين وقت فاطمه چنان صرخه و ناله از او بلند شد كه من گمان كردم مدينه ي زير زبر گرديد و فاطمه همي گفت اي پدر بزرگوار به بين با دختر عزيزت چه معامله مي نمايند سپس گفت آه اي فضه بدادم برس بچه ام را كشتند بخدا قسم حملي كه در رحم داشتم مقتول شد پس تكيه بديوار كرده من در را بعقب انداختم داخل خانه شدم فاطمه با آن حال از پيش روي من درآمد و بيم آن بود كه ديده هاي من تاريك شود مرا مانع از دخول خانه گرديد من از روي خمار چنان سيلي بصورت او زدم كه گوشواره در گوش او درهم شكست و روي زمين ريخت در اين وقت علي بن ابي طالب شتاب زده از جاي جستن كرد چون اين بدانستم از خانه بيرون تاختم و خالد را گفتم هر آينه از امر عظيم صعبي گريختم چون جنايت عظيمي صادر شده فلذا ايمن بر نفس خود نباشم و اينك علي از خانه با حال غضب بيرون آمد كه نه مرا و نه شما را طاقت آن نيست كه با علي روبرو شويد پس علي از خانه بيرون شد فاطمه را نگريست كه قصد نفرين دارد فضربت يديها الي ناصيها لتكشف عنها و تستغيث بالله العظيم لما نزل بها فاسبل علي عليها ملائها و قال لها يا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان الله بعث اباك رحمه للعالمين وايم الله و لئن كشفت عن ناصيتك سائله الي ربك لاجابك ويهلك هذا الخلق حتي لايبقي علي الارض منهم بشر فكوني يا سيدة النساء رحمه علي هذا الخلق المنكوس ولا يكوني عذابا) يعني علي فاطمه را فرمود اگر نفرين كني صاحب

ص: 269

نفسي در مدينه ي باقي نماند اكنون اي فاطمه سبب رحمت باش همانند پدر بزرگوارت و سبب نزول عذاب بر اين امت مشومه مشو پس من خالد و قنفذ و سالم مولي ابي حذيفه و ابوعبيده و ديگران را گفتم تا در خانه ريختند و علي را دست گير كرده بسوي بيعت او را كشيدند ولكن اي معويه مرا شكي نيست كه اگر تمام روي زمين پشت بر پشت هم مي دادند البته علي را نمي توانستند دست گير كرد ولكن من علت آن را مي دانم و نمي گويم

و در روايت سليم بن قيس هلالي است كه سليم بن قيس گويد من بسلمان گفتم آيا واقعا اين جماعت بدون رخصت فاطمه داخل خانه آن حضرت شدند سلمان گفت بلي بخدا سوگند كه مقنعه بر سر نداشت و استغاثه مي كرد يا ابتاه يا رسول الله ديروز بود كه از ميان ما رفتي الخ

قال سليم قلت يا سلمان

هل هجموا و لم يك استيذان

فقال اي و عزت الجبار

ليس علي الزهراء من خمار

لكنها لاذت بجنب الباب

رعاية للتسر والحجاب

فمذراوها عصرو ها عصره

كادت بنفسي ان تموت حسره

تصيح يا فضه اسند يني

وقد وربي قتلوا جنيني

سيد جزوعي گويد

جرعاها من بعد و الدها الغيظ

مرارا فبئس ما جرعاها

اغضباها و اغضبا عند ذاك

الله رب السماء اذ اغضباها

بنت من ام من حليله من

ويل لمن سن ظلمها و اذاها

اكان تحت الخضراء بنت نبي

ناطق صادق امين سواها

ص: 270

هجوم به خانه فاطمه به روايت بيت الاحزان

محدث قمي در كتاب بيت الاحزان از كتاب علم اليقين نقلا از كتاب التهاب نيران الاحزان چنين مي نويسد: ثم ان عمر جمع جماعه من الطلقا والمنافقين و اتوابهم الي منزل اميرالمؤمنين فرأو ان الباب مغلق فصاحوا اخرج يا علي فان خليفة رسول الله يدعوك فلم يفتح لهم الباب فاتوه بحطب فوضعوه علي الباب و جائوا بالنار ليضرموه فصاح عمر و قال والله لئن لم تفتحوا النضر من النار فلما عرفت فاطمه انهم يخرقون منزلها قامت و فتحت الباب فدفعوها القوم قبل ان تتواري عنهم فخبئت فاطمه (ع) وراء الباب فدفعها عمر حتي ضغطها بين الباب والحائط ثم انهم تواثبوا علي اميرالمؤمنين عليه السلام و هو جالس علي فراشه واجتمعوا عليه حتي اخرجوه سحبا من داره ملببا بثوبه يجرونه الي المسجد فحالت فاطمه بنيهم و بين بعلها و قالت والله لا ادعكم تجرون ابن عمي ظلما ويلكم ما اسرع ما خنتم الله و رسوله فينا اهل البيت وقد اوصاكم رسول الله باتباعنا و مودتنا والتمسك بنا فقال الله تعالي قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي قال فتركه اكثر القوم لأجهلها فامر عمر قنفذا و كان هو ابن عمه ان يضربها بسوطه فضربها قنفذ بالسوط علي ظهرها و جنبيها الي ان اثر في جسمها الشريف و كان ذلك الضرب أقوي سبب في اسقاط جنينها وقد كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سماه محسنا و جعلوا يقودون اميرالمؤمنين عليه السلام الي المسجد حتي اوقفوه بين يدي ابي بكر فلحقته فاطمه (ع) الي المسجد لتخلصه فلم تتمكن من ذلك فعدلت الي قبر ابيها فاشارت اليه بحرقه و نحيب و هي تقول

نفسي علي زفراتها محبوسة

ياليتها خرجت مع الزفرات

لاخير بعدك في الحيوه و انما

ابكي مخفاه ان تطول حيوتي

ثم قالت وا اسفاه عليك يا ابتاه واثكل حبيبك ابوالحسن المؤتمن و ابو سبطيك الحسن والحسين و من ربيته صغيرا و آخيته كبير او اجل احبائك لديك و احب اصحابك اليك اولهم سبقا الي الاسلام و مهاجرا اليك يا خير الانام فها هو يساق في الاسر كما يقاد البعير ثم انها انت انه و قالت وا محمداه واحبيباه وا اباه وا اباالقاسماه وا احمداه واقله ناصراه

ص: 271

واغوثاه واطول كرباه واحزناه وامصيبتاه واسوء صباحاه و خرت مغشيه عليها فضج الناس بالبكاء والنحيب و صار المسجد ماتما ثم انهم اوقفوا اميرالمؤمنين بين يدي ابي بكر و قالوا له مديدك فبايع فقال والله لا ابايع والبيعه لي في رقابكم فروي عن عدي بني حاتم انه قال والله ما رحمت احد اقط كرحمتي علي علي بن ابي طالب حين اتي به مليبا بثوبه يقودونه الي ابي بكر و قالوا بايع قال فان لم افعل قالوا نضرب الذي فيه عيناك قال فرفع رأسه الي السماء و قال اللهم اني اشهدك انهم اتوني ان يقتلوني فاني عبدالله و اخو رسول الله فقالوا له مديدك فبايع فابي عليهم فمدوا يده كرها فقبض علي عليه السلام انامله فراموا باجمعهم في فتحها فلم يقدروا فمسح عليها ابوبكر و هو مضمومة و هو عليه السلام يقول و ينظر الي قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني

و فيه ايضا نقلا عن ارشاد القلوب ديلمي كه از فاطمه زهرا حديث كند قالت فجمعوا الحطب الجزل علي باب داري واتو بالنار ليحرقونا و يحرقوا باب الدار فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابي ان يكفوا عنا و ينصرونا فأخذ عمر السوط من يد قنفذ مولي ابي بكر فضرب به عضدي حتي صار كالدملج و ركل الباب برجله فرده علي و انا حسامل فسقطت لوجهي والنار تسعر و يسفع وجهي فيضربني بيده حتي انتثر قرطي من اذني و جائني المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم.

و فيه ايضا نقلا عن الكافي روي باسناده عن ابي جعفر و ابي عبدالله قالا ان فاطمه لما كان من امرهم ما كان اخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها ثم قالت اما والله يابن الخطاب لولا اني اكره ان يصيب البلاء من لا ذنب له لعلمت ساقسم علي الله ثم اجده سريعا الاجابه انتهي.

اثر طبع السيد محمد حسين بن السيد كاظم القزويني

و اخرجوا منه عليا بعد ما

ابيح منه حقه و انتزعا

قادوه قهرا بنجاد سيفه

و كيف و هو الصعب يمشي طيعا

واقبلت فاطم تعدو خلفه

و العين منها تستهل ادمعا

ص: 272

وانتهرو ها بسياط قنفذ

و كسروا بالضرب منها اضلعا

فانعطفت تدعوا باها بحشي

تساقطت مع الدموع قطعا

يا ابتا هذا علي اعرضوا

عنه ضلالا و ابن تيم طيعا

اهتف فيهم لا اري و اعيه

تعي ندائي لاولا مسمعا

امسي تراثي فهيم مغتصبا

مني و حقي بينهم مضيعا

فاسترجعت كاظمه لغيظها

مبديه حنينها المرجعا

حتي قضت من كمد و قلبها

كاد بفرط الحزن ان ينصدعا

قضت ولكن مسقطا جنينها

مو لعافؤادها مروعا

قضت و من ضرب السياط جنبها

ما مهدت لها الرزايا مضجعا

احتجاجات اميرالمؤمنين با اصحاب سقيفه

(نا) چون اميرالمؤمنين عليه السلام را بآن ذلت در محضر ابي بكر در مسجد رسول خدا حاضر كردند در حالي كه ريسمان در گردن داشت آن حضرت روي با ابابكر كرد (فقال يا ابابكر ما اسرع ما وثبتم علي رسول الله باي حق واي منزله دعوت الناس الي بيعتك الم تبايعني بالامس بامر الله و امر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وقد كان قنفذ لعنه الله ضرب فاطمه عليهاالسلام بالسوط حين حالت بينها و بين زوجها و ارسل اليه عمران حالت بينك و بينه فاطمه فضربها فألجأها قنفذ الي عضادة بيتها و دفعها و كسر ضلعا من جنبها فالقت جنينا من بطنها) فرمود اي ابوبكر چه زود بر رسول خداي تاختن كردي و سر از فرمان او بدر بردي بكدام شايستگي مردم را به بيعت خود دعوت كردي نه تو در غدير خم بفرمان خدا و رسول با من بيعت نمودي اينك قنفذ كه خدايش لعن كناد فاطمه را با تازيانه بزد گاهي كه ميان من و او ميانجي بود و عمر بضرب او فرمان داد فاطمه در پس در پناهنده گشت و او عضاده در را فشاد داد چنانكه پهلوي او را بشكست و طفلي كه در شكم داشت ساقط ساخت در خبر است كه فاطمه از آن روز بستري گشت و ناتوان بود تا شيهد از جهان درگذشت. مخفي نماند كه موافق بعضي روايات خود عمر متصدي اين جنايت

ص: 273

شد و در بعضي قنفذ را متصدي اين جنايت مي دانند و در روايت عاشر بحار در مناظره ي امام حسن مجتبي عليه السلام در مجلس معاويه متصدي اين جنايت را مغيرة بن شعبه مي داند چنان چه مي فرمايد آن حضرت بمغيرة بن شعبة (انت الذي ضربت امي فاطمه حتي ادميتها و القت ما في بطنها) و اين روايات اصلا با هم ديگر معارض نيست بجهت آن كه جنايت را كه يك جماعت با هم ديگر همدست و هم رأي بشوند درأيتان آن نسبت آن جنايت بهريك آنها صحيح است علاوه بر اين كه احتمال قوي مي رود كه از جهت بغض و عناد باين خانواده هر كدام براي تشفي قلب خود آن مظلومه را بضرب تازيانه و غلاف شمشير و فشار در اذيت كرده باشند اللهم العن ظالمي آل محمد، بالاخره عمر گفت اي علي دست از اين اباطيل و سخنان بيهوده بردار و با ابوبكر بيعت كن آن حضرت فرمود اگر نكنم چه خواهي كرد عمر گفت سر از بدنت بردارم (1) و بتمام ذلت و خواري ترا خواهيم كشت حضرت فرمود اگر چنين كنيد بنده ي خدا و برادر سيد انبيا را بقتل رسانيديد گفت قبول داريم كه بنده ي خدا هستي ولكن هرگز برادر رسول خدا نيستي آن حضرت فرمود اي ابابكر انكار مي كني كه پيغمبر مرا برادر خويش قرار داد و تا سه مرتبه اين كلام را فرمود آن گاه متوجه جماعت گرديد و فرمود همانا من سزاوارتر بامر خلافت باشم از شما و البته بر شما واجب و سزاوارتر است كه با من بيعت كنيد اي جماعت قريش اين امر را از انصار گرفتيد و حجت آورديد


1- قالوا نقتلك ذلا و صغارا فقال عليه السلام اذا تقتلون عبدالله و اخا رسول الله قال ابوبكر اما عبدالله فنعم واما اخو رسول الله فما نقر لك بهذا فقال عليه السلام ثلاث مرات يا ابابكر أتنكر هذا من رسول الله انه جعلني اخاه و قال يا اخي انت مني بمنزله هارون من موسي ثم قال عليه السلام انا احق بهذالامر منكم و انتم احق بالبيعه لي اخدتم هذا الامر من الانصار و احتجبتم عليهم بالقرابه من رسول الله و تأخذونها منا اهل البيت غصبا الستم نازعتم الانصار و احتججتم عليهم بالقرابه من رسول الله و انكم اولي بهذا الامر منهم لمكانكم من رسول الله صلي الله عليه و آله فاعطوكم المقاده و سلموا اليكم الامارة و انا احتج اليكم بمثل ما حتججتم علي الانصار انا اولي برسول الله حيا و ميتا انا وصيه و وزيره و مستودع سره و علمه او انا الصديق الاكبر و اول من آمن به و صدقه و احسنكم بلا، في جهاد المشركين و اعرفكم بالكتاب والسنه و افقهكم في الدين و اعملكم بعواقب الامور و اذربكم لسانا و اثبتكم جنانا فعلام تنازعونا هذا الامر انصفونا ان كنتم تخافون الله من انفسكم و اعرفوا لنا الامر مثل ما عرفته الانصار لكم والا فبوثوا بالظلم و انتم تعلمون.

ص: 274

كه ما اقرباي رسول خدا مي باشيم اكنون چگونه آن را از ما غصب مي نمائيد و حال آن كه ما اقرب و نزديكترين مردم برسول خدا مي باشيم همانا همان حجتي كه شما بر انصار آورديد و آنها دست باز داشته اند و خلافت را بشما واگذار نمودند من همان حجت را براي شما اقامه مي نمايم كه من اولي برسول خدا هستم حيا و متيامنم وصي و وزير و خليفه ي بعد از او و محرم اسرار و مخزن علوم رسول مختار و صديق اكبر و اول كس كه باو ايمان آورد من بودم منم مجاهد في سبيل الله و اعرف بكتاب خدا و سنت سيد انبياء و فقيه ترين شما در دين حق تعالي و داناترين شما بحوادث و عواقب امور و فضيح ترين و شجاع ترين و اقوي از شما مي باشم باين حال جائز نيست براي شما كه با ما منازعه در امر خلافت بنمائيد و سلطنت آل محمد را بخانه اغيار و اجانب بيندازيد اگر شما از خداي تعالي مي ترسيد باما از روي انصاف سخن بگوئيد و اگر نه اين بار ظلم را خود حمل بنمائيد و مي دانيد كه البته پاداش آن را خواهيد ديد چون اميرالمؤمنين سخن بدينجا رسانيد و از در نصيحت امت از روي صدق و راستي فرمايشات خود را خاتمه داد عمر بن الخطاب سر برداشت و گفت ما دست از تو برنداريم تا اين كه بيعت بنمائي از روي رضا و رغبت و خواهي بجبر و كراهت حضرت (1) فرمود همانا امروز تو براي ابوبكر خلافت را محكم مي كني كه فردا آن را بتو رد بنمايد بخدا قسم بحرف تو گوش نكنم و هرگز سخن ترا قبول ننمايم و اقاويل ترا بچيزي خريداري ننمايم و بآن اعتنائي ندارم من بيعت نخواهم كرد ابوعبيده گفت يابن عم ما قرابت ترا و سبقت ترا در اسلام و علم ترا و نصرت ترا در اسلام انكار نداريم لكن نوجواني و ابوبكر پيرست ثقل اين حمل را بهتر تواند حمل داد امروز اين كار بامضا رفته است تو نيز رضا بقضا بده اگر خداي ترا زنده گذاشت با تو بازگشت خواهد كرد بي آن كه دو نفر از در خلاف با تو بيرون شوند امروز انگيزش فتنه مكن من دلهاي عرب را مي دانم كه با تو چگونه است و دانسته ام كه ترا اطاعت نخواهند كرد (2) اميرالمؤمنين فرمود اي معشر مهاجرين و انصار از خدا بترسيد و وصيت پيغمبر را


1- فقال علي احلب حلبا لك شطره و اشدد له اليوم ليرد عليك غدا والله اذا لا اقبل قولك و لا احفل بمقامك و لا ابايع.
2- فقال اميرالمؤمنين يا معاشر المهاجرين والانصار و الله الله لا تنسوا عهد نبيكم اليكم في امري و لا تخرجوا سلطان محمد (ص) من داره و قعر بيته الي ادوركم و قعر بيوتكم و لا تدفعوا اهله من حقه و مقامه في الناس فوالله يا معشر الجمع ان الله قضي و حكم و نبيه اعلم و انتم تعلمون انا اهل البيت احق بهذه الامر منكم اما كنت القاري لكتاب الله الفقيه في دين الله المضطلع بامر الرعيه والله انه لفينا لافيكم فلا تتبعو الهوي فتزداودا من الحق بعد افتفسدوا قديمكم بشر من حديثكم.

ص: 275

در حق من در بوته نسيان مگذاريد و سلطنت رسول خدا را كه مختص ما اهل بيت است از خاندان رسول خدا بخاندان اجانب نقل و تحويل ندهيد و مقام امامت و خلافت كه جز براي اهل بيت بجهت احدي زيبنده نيست از خاندان رسالت غصب مي نمائيد بخداي متعال قسم است كه حق تعالي حكم فرموده و پيغمبر را بآن آگاه نموده و شما هم مطلب را كاملا مي دانيد كه ما اهل بيت سزاوارتريم بامر خلافت من عالم بكتاب خدا و فقيه در احكام حضرت مصطفي و من داناتر و بيناتر بامر رعيت مي باشم و اين خصال مخصوص خاندان رسالت است و شما را در آن نصيبي نيست متابعت هواي نفس را دست باز دهيد كه شما را از طريق حق بوادي ضلالت اندازد و باز ماندگان شما را در فتنه و فساد دچار بنمايد و اختلاف در اخلاف و اعقاب شما پديدار گردد بشر بن سعد انصاري كه اول كس بود از انصار كه با ابوبكر بيعت نمود با جماعتي از انصار گفته اند يا اباالحسن اگر انصار از آن پيش كه با ابوبكر بيعت كنند اين سخنان را از تو شنيده بودند دو نفر با تو مخالفت نمي نمودند (1) آن حضرت فرمود اي مردم آيا سزاوار بود براي من كه جنازه ي رسول خدا را دفن نكرده بيرون تازم و در امر خلافت بمنازعه پردازم بخدا قسم مرا اين گمان نبود كه احدي با اهل بيت رسول خدا در مقام منازعه برايد بعد از آن همه سفارشات رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير خم آيا پيغمبر عذري باقي گذارد براي احدي در روز غدير خم آيا حجتي باقي ماند كه در آن روز اقامه نفرمود اي جماعت شما را بخدا قسم مي دهم كه هركس مقاله ي رسول خدا را در حق من شنيده است


1- فقال علي عليه السلام يا هؤلاء اكنت ادع رسول الله مسجي لا اواريه و اخرج انازع في سلطانه والله ما خفت احدا يسموله و ينازعنا اهل البيت فيه و يستحل ما ستحللتموه و لا علمت ان رسول الله ترك يوم غدير خم لاحد حجة و لا لقائل مقالا فانشدالله رجلا سمع النبي (ص) يوم غدير خم يقول من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاء و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ان يشهد بما سمع من النبي (ص) فقام اثني عشر رجلا من غزات البدر و شهدو له.

ص: 276

در روز غدير برخيزد و اداي شهادت بنمايد دوازده نفر برخواسته اند و اداي شهادت نمودند زيد بن ارقم گويد من كتمان شهادت نمودم و در اثر اين كتمان از هر دو چشم نابينا شدم بالجمله اميرالمؤمنين اين گونه احتجاجات بسيار نمود و آنچه رسول خدا در هر مقام در نص خلافت او و وصايت او فرموده بود بياد مردم آورد و ايشان گفته اند چنين است كه تو گوئي.

مكشوف باد كه بسط كلام و كثرت اهتمام و تحمل چندين زحمت و ذلت كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر خويشتن نهاد براي طلب سلطنت و خلافت نبود بلكه افسوس مي خورد براي امت كه دچار ضلالت شدند و غم آنها را داشت كه در گرداب كوري و گمراهي افتادند كه بعد از آن همه رنج و شكنج كه رسول خدا تحمل نمود و آن همه داد مردي و مردانگي كه علي عليه السلام در جهاد داد تا مشركان راه بكوچه ي اسلام نزديك كردند و وسالك وحدت شدند و كافران كلمه توحيد بر زبان جاري ساخته اند سپس يكباره از دين بدر رفته اند و جلباب كفران به پوشيدند و در انهدام قواعد اسلام بكوشيدند انبياء و اولياء كه در محبت امت مهربان تر از پدر مهربان بر فرزند صالح اند چگونه در چنين احدوثه و فتنه ي بزرگ اندوه گين نباشند لاجرم آن حضرت در اتمام حجت و تنبيه امت چند كه توانست خودداري نفرمود.

اكاذيب ابوبكر

خلاصه ابوبكر سخت بترسيد كه مبادا روي مردم از وي بگردد و آن حضرت را نصرت كنند گفت يا علي آن چه گفتي همه صحيح است و سخن براستي نمودي و ما همه را از رسول خدا شنيديم و از بر كرديم ولكن رسول خدا بعد از آن فرمود ما اهل بيتي هستيم كه خداي متعال ما را برگزيد و گرامي داشت و از براي ما اختيار كرد سراي آخرت را و نبوت و خلافت از براي ما جمع نمي شود علي عليه السلام فرمود هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جز تو اين حديث را شنيده عمر گفت اينك من حاضر بودم و شنيدم خليفه ي رسول خدا دروغ گو نيست ابوعبيده و سالم مولي ابي حذيفه و معاذبن

ص: 277

جبل نيز شهادت دادند اي وقت اميرالمؤمنين فرمود (1) هر آينه بتحقيق كه وفا كرديد بصحيفه ي ملعونه ي خود كه پنجاه نفر شما در روز غدير خم با هم هم عهد شديد كه اگر رسول خدا بميرد يا كشته شود نگذاريد كه امر خلافت باهل بيت او برسد ابوبكر گفت اين سخن را از كجا گوئي و از كجا دانسته اي آن حضرت روي باز ببر و سلمان و ابوذر و مقداد نمود و فرمود كه شما را بخدا قسم مي دهم آيا مطلب چنين نيست كه من مي گويم عرض كردند كه ما بوديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم مولي ابي حذيفه و معاذبن جبل بنام هريك را برشمرد و فرمود ايشان كتابي نگاشته اند و پنجاه نفر مهر كرده اند و با هم عهد كردند كه چون من از دنيا بروم خلافت رابا تو نگذارند و تو عرض كردي يا رسول الله چون كار بدين گونه كنند حكم چيست فرمود اگر ناصر و معيني براي تو فراهم خواهد شد با آنها جهاد بنما و اگر كسي ترا نصرت نكرد در خانه خود ساكت بنشين و خون خود را حفظ بنما

آن گاه علي فرمود بخدا قسم اگر اين چهل نفر كه با من بيعت كردند عهد نشكسته بودند هر آينه با شما در راه خدا جهاد مي كردم و من بشما خبر بدهم كه اين خلافت نصيب فرزندان و اعقاب شما نخواهد شد تا روز قيامت و اين حديث دروغ را كه بر پيغمبر بستيد كتاب خداي متعال تكذيب شما را مي كند كه مي فرمايد: ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمه و آتيناهم ملكا عظيما (2) مراد از كتاب نبوت است و از حكمت سنت و از ملك خلافت است و مائيم آل ابراهيم پس هر كه در خلافت طمع بندد غصب حق ما كرده باشد اين وقت عمر با كمال خشم و غيظ و غضب روي بابوبكر كرده گفت كه بر منبر نشسته باشي و اينك


1- قال اميرالمؤمنين عليه السلام لقد وفيتم بصحيفتكم الملعونه التي قد تعاقدتم عليها في الكعبه انه ان قتل الله محمدا اذمات لتردن هذا الامر عنا اهل البيت.
2- سوره ي نساء آيه ي (57) فمنهم من آمن به و منهم من صدعنه و كفي بجهنم سعيرا والمراد بالناس رسول الله يعني آيا حسد مي برند مردم نيك را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هست بر چيزي كه خدا بايشان عطا كرده است از فضل بخود همانا آورديم ما براي فرزندان ابراهيم كتاب و حكمت و پادشاهي بزرگ سپس از مردم جماعتي بآنها ايمان آوردند و جماعت ديگر از اطاعت سرباز زدند و مخالفت كردند اينان آتش افروخته جهنم را براي خود تهيه كردند.

ص: 278

علي در برابر تو نشسته باشد و با تو طريق مجادله و معادات سپرد فرمان كن تا با تيغ سرش را برگيرم امام حسن و امام حسين ايستاده بودند چون اين كلمات استماع نمودند صدا را بگريه بلند كردند و سخت بگريسته اند اميرالمؤمنين آنها را بسينه چسبانيد فرمودند آسوده خاطر باشيد و گريه نكنيد پسر خطاب قادر بر قتل پدر شما نيست

ام ايمن حاضنه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حاضر بود از اين كلمات آشفته خاطر گشت فرياد برداشت و فرمود اي ابابكر چقدر زود بود كه حسد و نفاق خود را ظاهر كرديد و بر ابن عم رسول خدا ظلم كرديد عمر گفت ما را با زنان و زنان را با ما چه كار است حكم داد تا ام ايمن را زدند و از مسجد بيرون كردند اين وقت بريده ي اسلمي برخواست و فرمود اي عمر بر برادر رسول خدا جسارت مي كني و با او خشونت مي نمائي و حال آن كه ما ترا و حسب و نسب ترا خوب مي شناسيم در قريش آيا شما نبوديد در روز غدير خم كه رسول خدا بتو و ابي بكر فرمود برويد بر علي سلام كنيد بامارت مؤمنان يعني بگوئيد السلام عليك يا اميرالمؤمنين و تو و ابوبكر گفتيد اين فرمان از شما است يا از جانب خداست حضرت فرمود از جانب خداست ابوبگر گفت اي بريده راست مي گوئي وليكن رسول خدا از پس آن فرمود لاتجتمع لاهل بيتي الخلافه والنبوة بريده گفت بخدا قسم هرگز رسول خدا چنين سخني نفرموده و سوگند با خداي در شهري كه تو امير باشي نمانم عمر فرمان كرد تا او را بزدند و از مسجد بيرون كردند آن گاه روي با اميرالمؤمنين كرد و گفت يا علي برخيز با ابوبكر بيعت كن قبل از اين كه سر از بدنت بردارم آن حضرت بقبر رسول خدا پناهنده شد و اين آيه را تلاوت كرد (يابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني)

و همي با ناله هاي جگر خراش مي گفت واجعفراه ولا جعفر لي اليوم واحمزتاه و لاحمزه لي اليوم اين وقت خبر بعباس بن عبدالمطلب دادند كه علي پسر برادرت در زير شمشير نشسته عباس شتاب زده در رسيد و بانگ برداشت كه با پسر برادرم رفق و مدارا كنيد بر من است كه او بيعت كند چون وارد شد دست آن حضرت را گرفت بي آن كه كف باز كند با دست ابوبكر مسح داد و ابوبكر بهمين قانع شد اين وقت علي را رها كردند

ص: 279

پس آن حضرت دست بجانب آسمان برداشت و عرض كرد بار پروردگارا تو مي داني كه پيغمبر فرمان كرد مرا كه اگر بيست تن با تو همدست بشوند با اين قوم جهاد كن و اين فرمان تو است كه در قرآن كريم فرموده اي كه بيست تن مرد شكيبا بر دويست كس غلبه جويد و تو آگاهي اي خداي من كه بيست نفر براي من فراهم نشد اين وقت مقداد برخست و عرض كرد يا اميرالمؤمنين بچه امر مي فرمائي بخدا قسم اگر امر كني مرا هر آينه شمشير بكشم و جهاد بنمايم و تا جان دارم از نصرت شما دست باز ندارم و اگر مي فرمائي ساكت مي نشينم آن حضرت فرمود دست باز دار و ساكت بنشين و وصيت رسول خدا را از خاطر خود محو منما پس مقداد روي بآن جماعت كرد و فرمود قسم با آن كسي كه جان من در قبضه ي قدرت او است اگر بدانم كه مي توانستم ظلمي را از مولايم اميرالمؤمنين دفع و رفع بنمايم و دين خدا را قدرت داشتم كه نصرت بنمايم و آن را عزيز بدارم شمشير بدوش مي گرفتم و با شما جهاد مي كردم واي بر شما بر برادر رسول خدا و وصي سيد انبياء و خليفه ي او را در امت و پدر دو فرزندانش و شوهر دخترش بانوي عصمت غارت برديد و حق او را غصب نموديد منتظر باشيد بلاهاي گوناگون را و مأيوس باشيد كه ديگر شما هدايت يابيد بر برارد رسول خدا حمله افكنديد پس پذيراي بلا باشيد و دچار زحمت و غلا را منتظر باشيد.

حقير چون احتجاج آن دوازده نفر را با ابي بكر و ساير وقايع سقيفه را در جلد اول (الكلمة التامة) بتفصيل ايراد كردم از اين جا عنان قلم را باز كشيدم.

من قصيدة الغديرية

و ما ابتلي في دهره مسلم

بمثل ما به علي ابتلي

يوم الي المختار اوحي الاله

بلغ بما في حيدر انزلا

فقام في الخم خطيبا علي

غير كلا والناس ملاء الفلا

من كنت مولاه فذا حيدر

مولاه قد قال رب العلي

فابتدء الشيخان قالا له

بخ بخ اصبحت مولي الملا

ص: 280

فاظهرا لحب له والولا

والحفد في قلبهما قد غلا

ما مضت الايام قالا له

بايع لنا من قبل ان تقتلا

ما رأت العينان من قبل ذا

يحل عبد عنه عقد الولا

يا سائلي دع عنك تفصيلها

جري عليه واسمع المجملا

لما قضي المختار هاجت علي

آل الهدي اصحابه الجهلا

جاؤا الي الدار وقد اضرموا

نارا و رضوا ضلع بنت العلي

و سودوا يا ويلهم متنها

بالسوط حتي الموا المفصلا

و اسقطوا جنينها ويلهم

فما جني الجنين ان يقتلا

ما راقبوا الله بما قد جنوا

فلا و لا خافوا نزول البلا

شعر

زد عمر آتش بآن دري كه پي فخر

بودي روح الامين مدامش چاكر

تا چه بود مصلحت ز امت عاصي

خواري بيحد كشيد و زحمت بيمر

دست خدا را دو دست بست ز بيداد

پهلوي زهرا شكست و خست ز كيفر

دخت پيمبر ستاده با تن مجروح

پور قحافه نشسته بر سر منبر

آه از آن تازيانه كت زده قنفذ

دادن از آن ريسمان گردن حيدر

يعني اين است اجر مزد و رسالت

يعني آنست شكر حق پيمبر

آتش اين فتنه بود كاتش افروخت

در حرم كربلا بطارم اخضر

آري اگر اين عمر بباد نمي داد

حرمت آل رسول و حيدر صفدر

طعمه ي شمشير آن عمر ننمودي

تازه جوانانشان ز اكبر و اصغر

گر در اين خانه را نسوخته بودند

بر در آن خيمه كس نمي زدي اخگر

غصب فدك گر كس از بتول نمي كرد

تشنه نگشتي حسين بي كس و ياور

گر كه علي را رسن نبود بگردن

بسته بغل مي نگشت عابد مضطر

فاطمه گر ضرب تازيانه نخوردي

لعل حسين كي شدي كبود ز خيزر

ص: 281

قضيه ي حرق باب در نزد اهل سنت چگونه است

حضرات اهل سنت در اين قضيه جهلا يا تجاهلا سه فرقه مي باشند يك فرقه منكرند و مي گويند اصلا چنين قضيه اي واقع نشده است فرقه ي ثانيه گويند عمر اراده ي حرق باب كرد و فاطمه را بغضب آورد ولي اين گونه كارها از گناهان صغيره است ضرر بمقام ابي بكر و عمر نمي رساند فرقه ي سوم گويند بر فرض كه در خانه را هم بسوزاند چون مسئله ي امامت و نصب خليفه از اهم امور بود و متخلفين در خانه ي فاطمه بودند اين گونه حوادث اگر رخ بدهد و زني بخشم بيايد ضرر ندارد و حقير اين موضوع را كاملا در جلد اول و ثاني (الكلمة التامة) متعرض شدم و نيز در كتاب (خير الكلام) كه رد بر كسر وي دشمن اسلام نوشته ام پاره ي از اين قسمت را در آن جا شرح داده ام چون كسر وي كاسه ليس نواصب بوده و مزخرفات آنها را نشخوار كرده بكلي منكر حرق باب بود ناچار پاره ي از كلمات اهل سنت را در آنجا نوشتم و در اين كتاب مستطاب نظر باين كه شايد مورد ايراد اهل سنت واقع بشود و اخبار مذكوره را نپزيرند سزاوار چنان ديدم كه بجهت ارغام انوف منكرين از اسفار معتبره ي سنيه اثبات كنم كه عمر مهيا شد باين كه در خانه را بسوزاند بلكه سوزانيد و چون اين معني اثبات شد دماغ منكرين بخاك ماليده خواهد شد كه فرقه ي اولي بودند و جواب فرقه ي ثانيه هم داده خواهد شد كه اگر اين عمل از گناهان صغيره بوده باشد گناه كبيره من الازل الي الابد وجود خارجي پيدا نكرده و نخواهد كرد و جواب فرقه ي سوم كه گفته اند براي نصب خليفه خليفه اي و امامي در كار نبود بلكه يك دسته دزدان دين براي غصب خلافت شاه كشور دين و بر هم زدن امات ثابته و خلافت منصوصه در سقيفه ي بني ساعده جمع شدند و بغارت گري پرداخته اند اكنون بر سر سخن برويم فنقول مستيعنا بالله

اول ابن عبد ربه ي اندلسي مالكي مذهب در عقدالفريد (1) گفته جماعتي كه


1- ج 3 ص 63 الذين تخلوا عن بيعته ابي بكر علي والعباس والزبير و سعد بن عباده فاما علي والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمه حتي بعت اليهم ابوبكر عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال لهم ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بقبس من نار علي ان يضرم عليهم الدار فلقته فاطمه فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق داري قال نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة) ج 2 ص 443.

ص: 282

تخلف از بيعت با ابي بكر كردن علي بن ابي طالب و عباس بن عبدالمطلب و زبير بن العوام و سعد ابن عباده بودند اما علي و عباس و زبير در خانه ي فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر عمر بن الخطاب را بسوي آنها فرستاد كه ايشان را از خانه ي فاطمه بيرون كند و عمر را گفت اگر از بيرون آمدن ابا دارند با آنها قتال كن سپس عمر با آتش آمد در خانه ي فاطمه كه خانه را بسوزاند بر آن جماعت فاطمه را ملاقات كرد فرمود اي پسر خطاب آيا آمده اي كه خانه ي مرا بسوزاني عمر گفت آري مگر آن كه داخل بشويد در چيزي كه امت داخل شدند.

اين عبارت بتمام صراحت مي گويد كه ابوبكر و عمر قتال با نفس رسول و زوج بتول را جائز شمرده اند و ابوبكر فرمان داده است كه امتناع كردند با آنها جنگ كن.

دوم محمد بن جرير بن يزيد الطبري المتوفي سنه 310 در تاريخ خود چنين گويد كه عمر بمنزل علي آمد و در آن خانه طلحه و زبير و جماعتي از مهاجرين بودند عمر گفت بخدا قسم البته خانه را بر شما آتش مي زنم مگر آن كه بيرون بيائيد و با ابوبكر بيعت كنيد پس زبير با شمشير برهنه بيرون دويد پاي او بسنگي آمد و بر زمين خورد يك باره بر او حمله كردند و شمشير او را از دست او ربودند و او را مأخوذ داشتند الخ.

سوم ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينوري المروزي الباهلي المتوفي سنه 276 در الامامه والسياسه (1) گويد كه چون ابوبكر براريكه خلافت مستقر شد


1- ابن قتيبه از اعيان علماء سنت است چنانچه از مطالعه ي وفيات الاعيان ابن خلكان و مرآت الجنان يافعي و جامع الاصول ابن اثيرالجزري و تهذيب الاسماء علامه ي نووي و انساب سمعاني و ميزان الاعتدال ذهبي و بغية الوعاة سيوطي و غير آن ظاهر است و نسبت كتاب السياسه والامامه بابن قتيبه نيز مسلم و محقق است چنان چه بآن تصريح كرده عمر بن فهد مكي شافعي در كتاب اتحاف الوري باخبار ام القري در وقايع سنه 903 و همچنين تفسير شاهي كه از معتبرين تفاسير سنيه است در سوره ي نور در ذيل آيه ي اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم و نيز بتصريح عمر رضا كحاله دو كتاب اعلام النسأ در ترجمه فاطمه ي زهراء سلام الله عليها و نص عبارت اينست در ص 1 و ان ابابكر رض تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه فبعث اليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي فابوا ان يخرجوا فدعي بالحطب فقال والذي نفس عمر بيده لتخرجن اولا حرقنها علي من فيها و قيل له يا اباحفص ان فيها فاطمه فقال: و ان، فخرجوا و بايعوا الا علي كرم الله وجهه فانه زعم انه قال حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبي علي عاتقي حتي اجمع القرآن فوقفت فاطمه رضي الله عنها علي بابها فقال لاعهد لي بقوم حضروا اسوء محضر منكم تركتم رسول الله جنازته بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستأمرونا و لم تردوا الينا حقنا فاتي عمر ابابكر فقال له الا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة و قال ابوبكر لقنفذ و هو مولي له اذهب فادع عليا قال فذهب الي علي فقال ما حاجتك فقال يدعوك خليفه رسول الله فقال علي لسريع ما كذبتم علي رسول الله فرجع فابلغ الرساله قال فبكي ابوبكر رضي الله عنه فقال لقنفذ عداليه فقل له اميرالمؤمنين يدعوك لتبايع فجائه قنفذ فادي ما امر به فرفع علي بن ابيطالب صوته فقال سبحان الله لقد ادعي ماليس له فرجع قنفذ فابلغ الرساله فبكي ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشي و معه جماعه حتي اتوا باب فاطمه فدقوا لباب فلما سمعت فاطمه رضي الله عنها اصواتهم نادت باعلي صوتها يا ابتا يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تنصدع و اكبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فاخرجوا عليا فمضوا به الي ابي بكر فقال له بايع فقال علي ان لم افعل فمه قالوا اذا والله الذي لا اله الا هو نضرب عنقك قال اذا تقتلون عبدالله و اخا رسول الله قال عمر ما عبدالله فنعم و اما اخو رسول الله فلا و ابوبكر ساكت لايتكلم فقال له عمر الا تأمر فيه بامرك فقال لا اكرهه علي شيئي ما كانت فاطمه الي جنبه فلحق علي بقبر رسول الله يصبح و يبكي و ينادي يان ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني. و نيز همين ابن قتيبه گويد: علي را كه بسوي مسجد مي بردند ناله كنان مي گفت واحمزتاه و لاحمزة الي اليوم واجعفراه ولا جعفر الي اليوم.

ص: 283

در پي آن برآمد كه هر كس از بيعت سرباز زند حاضر محضر بنمايند و از او بيعت بگيرند او را خبر كردند كه جمعي از متخلفين در پيرامون علي در خانه ي فاطمه دختر پيغمبر انجمن شدند اين وقت ابوبكر عمر را فرستاد كه ايشان را بياورد عمر بدر خانه ي فاطمه آمد فرياد برداشت كه بيرون بيائيد و با خليفه ي رسول خدا بيعت بنمائيد و اگر سر برتافتيد قسم بخدائي كه جان من در قبضه ي قدرت اوست اين خانه را با هر كه در او هست آتش در زنم و همه را بسوزانم عمر را گفتند در خانه فاطمه دختر پيغمبر است گفت ولو در خانه دختر پيغمبر بوده باشد خواهم سوزانيد پس مردم از ترس سوختن متفرق شدند ناچار رفتند و بيعت كردند مگر علي كه قسم ياد كرده بود كه ردا بر دوش نگيرد تا اين كه قرآن را جمع بنمايد در اين وقت فاطمه بر در خانه ايستاد و فرمود خاطر ندارم مردمي

ص: 284

را كه شنيع تر اجتماعي كرده باشند از اين اجتماع شما جنازه ي رسول خدا را در پيش روي ما گذارديد و بجانب سقيفه شتافتيد و بين خود هر چه خواستيد كرديد بدون مشورت ما اهل بيت و حق ما را خاص خود پنداريد از سخنان فاطمه مردم متفرق شدند عمر چون ديد كار بكام نشد ثانيا بنزد ابوبكر آمد گفت در كار علي سستي روا نيست از او بايد بيعت گرفته شود ابوبكر قنفذ را فرستد كه علي را حاضر نمايد قنفذ بدر خانه ي حضرت آمد آن حضرت فرمود حاجت چيست گفت خليفه ي رسول خدا ترا مي طلبد علي فرمود چه زود بود كه بر پيغمبر خدا دروغ بستيد قنفذ برگشت و آن چه شنيده بود با ابوبكر گفت ابوبكر گفت برو علي را بگو اميرالمؤمنين ترا مي طلبد قنفذ برگشت و پيغام رسانيد حضرت فرمود سبحان الله ابوبكر دعوي امري كه ربط باو ندارد مي نمايد يعني لقب اميرالمؤمنين كه خاص من است بر خود بسته قنفذ برگشت و آنچه شنيده بود شرح داد عمر ثانيا ابوبكر را تحريص بر احضار اميرالمؤمنين مي نمود و ابوبكر مي گريست عمر چون حال بدين منوال بديد از جاي برخاست با جمعي بدر خانه ي فاطمه آمد و در خانه را بشدت كوبيد فاطمه چون صداي هياهوي مردم بشنيد بصداي بلند ناله برآورد و همي ندبه كرد و گفت اي پدر بزرگوار و اي رسول تاجدار آيا خبر داري كه امروز چگونه دچار ظلم پسر ابوقحافه و پسر خطاب شدم و چها مي بنيم بعد از تو از ايشان مردم از ندبه ي فاطمه و صداي گريه ي او متفرق شدند در حالتي كه نزديك بود قلبهاي آنها از هم بپاشد و جگرهاي آنها پاره پاره شود ولي عمر با جماعتي از ياران او روي برتافتند تا علي را دست گير كرده بجانب مسجد كشيدند و در محضر ابي بكر حاضر كردند و او را امر به بيعت نمودند فرمود اگر بيعت نكنم چه خواهد شد عمر گفت سر از بدنت بردارم فرمود در اين وقت بنده ي خدا و برادر رسول خدا را بقتل آورديد عمر گفت قبول داريم كه بنده ي خدا هستي وليكن قبول نداريم كه تو برادر پيغمبر باشي اين بگفت و روي بابي بكر آورد و گفت امر خود را در علي جاري كن ابوبكر سر در پيش انداخته ساكت بود بعد سر برآورد و دست گفت از علي باز داريد تا فاطمه دختر پيغمبر در كنار او هست من او را بامري اكراه نمي كنم در اين وقت علي با چشم گريان بر سر قبر رسول خدا پناهنده

ص: 285

شد و اين آيه را ركه در حق موسي و هارون بود تلاوت نمود كنايه از اين كه همچنان كه بني اسرائيل هارون را ضعيف كردند و قصد كشتن او نمودند او را ترك كرده بگرد گوساله ي سامري مجتمع شدند امت تو هم مرا ضعيف شمردند و بقصد قتل من دامن بر كمر زدند. از اين خبر وحشت اثر چون سفيدي صبح ظاهر است كه آن حضرت بيعت نكرده بيرون رفت.

چهارم ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (1) از مصادر وثيقه روايات ابسط از آن چه را كه ابن قتيبه نقل كرده نوشته و مي گويد سزاوار بود براي ابوبكر و عمر كه فاطمه را احترام نمايند.

پنجم ابوالوليد محب الدين محمد بن شحنة الحنفي قاضي الحنفية بحلب المتوفي سنه 815 يا هشتصد و هفده در كتاب روضه المناظر في الاخبار الاوائل و الاواخر و اين كتاب در حاشيه ي تاريخ ابن اثير جزري طبع شده است در خلال داستان سقيفه گويد كه مردم براي بيعت با ابي بكر هجوم آوردند مگر جماعتي از بني هاشم كه از جمله ي آنها زبير بن العوام و عبته بن ابي لهب و خالدبن سعيد بن العاص و مقداد بن اسود كندي و سلمان فارسي و ابوذر و عمار ياسر و بريده ي اسلمي و برائب بن عازب و ابي بن كعب و ابوسفيان بن حرب اين جماعت بطرف علي بن ابي طالب آمدند (ثم ان عمر جاء الي البيت لعلي بن ابي طالب ليحرقه و من فيه فلقته فاطمه فقال عمر ادخلوا فيما دخلت فيه الامه) يعني عمر بطرف خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام شتاب گرفت براي اين كه خانه را با هر كه در او هست بسوزاند فاطمه ي او را ملاقات كرد عمر گفت داخل بشويد در آن چيزي كه داخل شده است در او امت حقير گويد: اين عالم سني چندان كه توانسته تحريف روايت كرده

ششم ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (2) گويد در من نزد استاد خود ابوجعفر نقيب حديث هبار بن اسود را مي خواندم كه نيزه حواله ي هودج زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرده او بترسيد و فرزندي از او سقط شد و باين سبب رسول خدا در روز


1- ج 2 ص 19 و ايضا ج 1 ص 134 از طبع مصر.
2- ج 3 ص 352 از چاپ مصر.

ص: 286

فتح مكه خون او را هدر كرد و مي گويد چون اين حديث را خواندم نقيب گفت هرگاه رسول خدا خون هبار را هدر كرد بجهت ترسانيدن زينب ظاهر اين است كه اگر رسول خدا در حيوة بود مباح مي كرد خون كسي كه فاطمه ي را ترسانيد و فرزند او را هلاك گردانيد ابن ابي الحديد گويد من به نقيب گفتم كه اين حديث را از تو نقل كنم كه فاطمه ي را ترسانيدند و فرزندش محسن نام را سقط كردند نقيب تقيه كرد و گفت من در اين باب توقف دارم.

و هفتم طبري سابق الذكر در تاريخ خود (1) از عبدالرحمن بن عوف حديث كند كه ابوبكر هنگام مرگ گفت سه كار كردم و اي كاش نكرده بودم تا آن كه گويد (وددت اني لم اكشف بيت فاطمه و انكانوا قداغلقوا علي الحرب)

يعني دوست داشتم كه من كشف بيت فاطمه نكنم و كسي را بر در آن خانه نفرستم اگر چه با من محاربه مي كرديد و كار بجنگ و جدال مي كشيد و مراد باين كشف يعني اي كاش عمر را با جماعتي نمي فرستادم كه بآن آستان ملك پاسبان هجوم نمايند و بي اذن فاطمه ميان خانه بريزند و اين روايت را ديگران از اعلام سنيه نقل كرده اند مثل ابن قتيبه در الامامه والسياسته (2) و مسعودي در مروج الذهب (3) و ابن عبدربه در عقدالفريد (4) و ديگران همه اين مطلب را نوشته اند.

هشتم احمد بن عبدالعزيز جوهري بنابر نقل ابن ابي الحديد در كتاب سقيفه از سعد بن ابي وقاص روايت كرده كه مقداد با جماعتي جمع شدند در خانه ي فاطمه كه با وي بيعت نمايند عمر آمد كه آتش در خانه بزند زبير با شمشير برهنه بيرون آمد و حضرت فاطمه بيرون آمد و مي گريست و مردم را نهي مي كرد

نهم عمر بن شيبه كه از مشاهير و معتبرين سنيه است در تاريخ خود بنابر نقل ابن ابي الحديد چنين روايت كرده كه عمر با جماعت بسيار از مهاجرين و انصار بخانه فاطمه آمد و گفت والذي نفسي بيده لتخرجن الي البيعة او لاحرقن عليكم البيت

دهم ابوالعباس محمد بن يزيد بن عبد الاكبر الازدي الثمالي النحوي اللغوي الموثوق


1- ج 2 ص 619.
2- ج 1 ص 13.
3- ج 1 ص 414.
4- ج 3 ص 68.

ص: 287

به عندالعامة چنانچه خطيب بغدادي بترجمه او در تاريخ بغداد فراوان او را توثيق و تجليل كرده و ثناء بليغ او را نموده در كتاب كامل خود سند بعبدالرحمن بن عوف مي رساند كه گفت من در مرض موت ابي بكر بعيادت او رفتم و بر او سلام كردم از حالش پرسيدم گفت بهمين حالم كه مي بيني و بعد از سخنان چندي گفت دوست مي داشتم كه هتك حرمت خانه ي فاطمه نكنم و او را بحالت خود بگذارم هر چند جماعتي در آن خانه باشند

يازدهم ابراهيم بن سيار بن هاني البصري المعروف بالنظام المتوفي في حدود سنه 23 الذي هو من اعاظم شيوخ المعتزلة و كافي است در تبحر او كه استاد جاحظ بوده و اين نظام پسر خواهر ابوالهزيل علاف است و متبحر بودن نظام در فنون علم در نزد اهل سنت چون طشت از بام افتاده است او گفته است بتصريح تمام كه رسول خدا نص صريح نمود بر خلافت علي بن ابي طالب ولكن عمر و ابوبكر آن را كتمان كردند و عمر بن الخطاب چنان فاطمه را بزد كه فرزندش محسن نام سقط شد (1).

و نيز صلاح الدين خليل بن ابيك الصفدي در كتاب وافي بالوفيات بترجمه همين ابراهيم بن سيار معروف بنظام (2) چنين گفته (قال النظام ان النبي نص علي ان الامام علي عليه السلام وعينه و عرفت الصحابه ذلك ولكن كتمه عمر لاجل ابي بكر رضي الله عنهما و قال ضرب بطن فاطمه يوم البيعه حتي القت المحسن من بطنها الخ. و صدفي اين موضوع را طعن بر نظام گرفته ولي اين مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است مطلب واضح و روشن تر از اين است كه بتوان آن را باين حيلها مخفي و مستور داشت.


1- و نص عبارت نظام را محمد بن عبدالكريم شهرستاني كه در نهايت تعصب است در كتاب ملل و نحل خود ص 26 از جلد اول طبع ايران و در طبع غير ايران صفحه 72 چنين نقل كرده: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعه حتي القت المحسن من بطنها و كان عمر يصيح احرقوها بمن فيها و ما كان في النار غير علي و فاطمه والحسن والحسين.
2- بنابر نقل جلد اول حديث غدير از عبقات الانوار طبع 2 ص 501.

ص: 288

دوازدهم عمر بن شيبه ي سابق الذكر بنابر نقل ابن ابي الحديد و ابو عبيده در كتاب اموال و ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب مطير (مصغرا) النخعي المتوفي سنه 306 كه يكي از حفاظ اهل سنت و از علماء طراز اول ايشان است و صاحب معاجم ثلاثه است در معجم كبير خود تصريح كرده كه ابوبكر در مرض موت مي گفت: كاش من كشف بيت فاطمه نكرده بودم.

سيزدهم ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبه الله الدمشقي الشافعي المحدث الحافظ المعروف بابن عساكر المتوفي سنه 571 در كتاب تاريخ دمشق گفته ابوبكر هنگام مرض موت مي گفت: اي كاش من كشف بيت فاطمه نمي كردم.

چهاردهم جلال الدين سيوطي كه در نزد اهل سنت آيةالله است همين مطلب را در جمع الجوامع ذكر كرده.

پانزدهم علي متقي در كنزالعمال در حرف همزه در ذكر امارت ابي بكر همين را گفته.

شانزدهم طرابلسي در كتاب فضائل الصحابه بنابر نقل صاحب كفاية الموحدين همين را گفته.

هفدهم ضياء مقدسي در كتاب مختاره و ديگران همه اين تهديد عمر باحراق باب الدار را گفته اند.

هيجدهم ابن ابي الحديد از مسعودي بروايت عروة بن زبير و ابوالاسود دئلي و سلمه بن عبدالرحمن روايت كردند كه چون بني هاشم از بيعت با ابي بكر تخلف ورزيدند عمر بن الخطاب هيزم حاضر كرد كه خانه را بسوزاند و گفت بحق آن كسي كه جانم بدست اوست كه اگر بيرون نيائيد و با ابوبكر بيعت نكنيد خانه را با شما آتش مي زنم.

نوزدهم و بيستم و بيست و يكم صاحب كفايه الموحدين از واقدي و صاحب انفاس الجواهر و صاحب صراط المستقيم همين مصيبت را نقل كرده اند.

بيست و دوم و نيز علامه ي خبير سيد اسماعيل عقيلي از تاريخ ابراهيم بن سعيد

ص: 289

ثقفي كه از اعاظم قضاة اهل خلاف است بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود بخدا قسم علي عليه السلام بيعت نكرد تا وقتي كه دود آتش از در خانه بلند شد و مشاهده نمود. و ابن ابي الحديد در شرح خود از اين ثقفي بسيار نقل مي كند.

بيست و سوم در كفايه الموحدين ايضا از بلاذري ابوجعفر احمد بن يحيي بن جابر البغدادي المعاصر للمتوكل والمستعين والمعتز المتوفي سنه 279 روايت كرده كه او بسند خود از سلمه بن عبدالرحمن و او از محارب و او از سليمان تميمي و او از ابوعون روايت كرده كه ابوبكر فرستاد نزد علي كه بيايد و بيعت بنمايد آن حضرت امتناع نمود عمر آمد و آتش در دست گرفته بود كه خانه ي فاطمه را بسوزاند فاطمه باو گفت اي پسر خطاب آيا مي خواهي خانه ي مرا بسوزاني عمر گفت بلي و اين اقواي است از آن چه پدرت آورد پس علي ناچار آمد و بيعت كرد حقير گويد: صاحب كفاية الموحدين نفرمودند كه در كدام كتاب بلاذري است سه كتاب از ايشان معروف است يكي فتوح البلدان و ديگر انساب الاشراف و ديگر عهد اردشير و محتمل است در اولي يا دومي بوده باشد.

بيست و چهارم محمد بن احمد بن جبير الاندلسي المتوفي سنه 614 المعروف بابن جبير كه از اعاظم علماء سنت و جماعت است در كتاب (غرر) از زيد بن اسلم روايت كرده كه او گفت من از جمله كساني بودم كه هيزم مي كشيدم با عمر بسوي خانه ي فاطمه در وقتي كه علي و اصحاب او از بيعت با ابوبكر امتناع نمودند عمر بفاطمه گفت بيرون بفرست كساني كه در خانه تواند والا خانه را با هر كه در او است مي سوزانم فاطمه فرمود كه آيا مي سوزاني علي و فرزندان مرا گفت اي والله مگر آن كه بيرون آيند و با ابوبكر بيعت كنند.

بيست و پنجم شاه ولي الله دهلوي پدر صاحب تحفه كه از متعصب ترين اهل سنت است در كتاب ازالة الخفا در مآثر ابي بكر در مقصد دوم از مقاصد كتاب اين روايت اراده ي عمر حرق باب خانه ي فاطمه را ذكر كرده و آن را صحيح و ثابت شمرده و از مآثر و حسن تدبير ابوبكر و عمر گرفته و نيز در فصل سادس از مقصد دوم كتاب ازالة الخفا

ص: 290

اين روايت اراده ي عمر سوزانيدن در خانه ي فاطمه رو بآن قسم ياد كردن ذكر كرده است

بيست ششم ابن عبدالبر نمري القرطبي المتوفي سنه 463 در استيعاب در حرف عين در ترجمه ابي بكر اين قصه ي حرق باب را ذكر كرده

بيست هفتم ابراهيم بن عبدالله اليمني در كتاب الاكتفاء همين مصيبت عظمي را ذكر كرده

بيست هشتم شاه ولي الله سابق الذكر علاوه بر كتاب ازاله الخفا اين اراده ي عمر حرق باب را در كتاب قرةالعين في فضائل الشيخين وارد كرده و در ازالة الخفا اين روايت را بشرط شيخين نقل كرده و حديثي كه بشرط شيخين يعني بخاري و مسلم باشد در نزد عامه ددغايت صحت و نهايت اعتبار است

بيست نهم ابوالقداء اسماعيل بن علي بن محمد در جلد اول تاريخ مختصر در حوادث سنه 11 از هجرت قصه ي حرق باب را ذكر كرده و اين تاريخ از كتب معتبره ي اهل سنت است كما في كشف الظنون و غيره

سي ام در كفاية الموحدين از كتاب غرر أبوالفضل جعفر بن الفضل المعروف بابن خزابه المتوفي سنة 371 يا نود و يك در مصر اين قصه ي جان سوز را ذكر كرده و او از وزراء بني الاخشيد در مصر بود

سي يكم شعبي بنابر نقل ابن ابي الحديد (1) در جلد اول و دوم شرح خود بر نهج البلاغه روايت شعبي كه از مشاهير عامه است چنين نقل كرده (فلما رأت فاطمه ما صنع عمر صرخت و ولولت واجتمع معها نساء كثر من الهاشميات و غيرهن فخرجت الي باب حجرتها و نادت يا ابابكر ما اغرتم علي اهل بيت رسول الله والله لا اكلم عمر حتي القي الله.

يعني بروايت شعبي ابوبكر باعمر گفت خالد بن وليد كجاست عمر گفت حاضر است گفت برويد علي و زبير را نزد من آريد هر دو آمدند و عمر داخل خانه شد و بعنف و جبر شمشير زبير را شكست و علي و زبير را از روي كره و اجبار با


1- ج 2 ص 19 و در ص 134 جلد اول طبع مصر.

ص: 291

جماعت بسيار كه ابوبكر به امداد ايشان فرستاده بود كشان كشان به بردند فاطمه ي چون اين كردار را مشاهده نمود بانگ و خروش برداشت و زنان بني هاشم و ديگران جمع شدند و نظر مي كردند و كوچه هاي مدينه از جمعيت پر شده بود پس فاطه بدر حجره آمد و ابوبكر را ندا كرد و گفت چه زود بود كه غارت بر اهل بيت رسول خدا آورديد بخدا قسم با عمر تكلم نكنم تا خدا را ملاقات بنمايم

سي دوم ابوعبيده در كتاب اموال بنابر نقل مولانا السيد الاجل مير محمد قلي در جلد اول تشييد المطاعن نقل كرده كه ابوبكر مي گفت كاشكي كشف بيت فاطمه نكرده بودم

سي سوم أبوالمظفر سبط ابن جوزي در كتاب مرآت الزمان خود قصه ي ليتني لم اكشف بيت فاطمه را مفصلا ذكر كرده بنابر نقل صاحب تشييد المطاعن

سي چهارم در جلد سوم الغدير ص 102 از كتاب (الامام علي) تأليف استاد دانشمند عبدالفتاح بن عبدالمقصود از ص 225 مفصلا نقل كرده با بيك عباراتي كه سخت ترين دلها را بحال صديقه ي طاهره مي سوزاند تا اين كه در آخر كلماتش گويد (قالت يا ابتاه يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه فكانما زلزلت الارض تحت هذا الجمع الباغي من رهبه النداء

سي و پنجم دكتر محمد حسين هيكل مصري در كتاب (حيوة محمد) در طبع سوم از صحفه ي شصت تا صفحه ي 62 داستان اختلافات را ذكر كرده از آن جمله گويد طلحه و زبير و جماعتي در خانه ي فاطمه بودند عمر بمنزل علي آمد و گفت والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعه تا اين كه گويد فاطمه از دنيا رفت در حالي كه بر شيخين غضبناك بود.

سي و ششم عمر رضا كحاله در كتاب أعلام النساء در جلد سوم در ترجمه ي فاطمه سلام الله عليها آن چه را كه ابن قتيبه و ابن ابي الحديد و ابن عبد ربه نقل كردند ايشان با زيادتي نقل كرده و اين كتاب در مصر بطبع رسيده و خطبه ي حضرت زهرا را هم نقل كرده و همه را صحيح و ثابت دانسته

ص: 292

سي و هفتم غياث الدين شافعي در جلد اول حبيب السير در قصه ي سقيفه گويد و فرقه اي از اهل اسلام بر آن مهم رضا نداند يعني بر بيعت با ابي بكر و گفته اند ما با هيچ كس بيعت نكنيم مگر با علي بن ابي طالب و اكثر بني هاشم و سلمان فارسي و عمار بن ياسر و ابوذر غفاري و مقداد بن اسود و خزيمه ي ذوشهادتين و ابوايوب انصاري و جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدري و بريده بن الخصيب الاسلمي از آن جمله بودند و عباس بن عبدالمطلب در آن ايام چند بيتي كه ترجمه ي آن اين است انشاد نمود

ندانم خلافت چرا منصرف

شد از هاشم و آن گه از بوالحسن

نه او اولين مقبل قبله بود

نه او بود اعلم بوحي و سنن

نه اقرب بعهد نبي بود بود

معين جبرئيلش بغسل و كفن

جز او مجملع جمله اوصاف كيست

ز قدر علي و زخلق حسن

تا آن جا كلام را مي كشاند كه عمر گفت ترا رها نكنم تا بيعت كني جناب ولايت مآب جواب داد كه من از اين سخن نينديشم و تا رمقي از حيوة باقي باشد طلب حق خود كنم و شاه ولايت بي آن كه با ابي بكر بيعت كند مراجعت فرمود)

حقير گويد اشعاري كه ترجمه ي آن را ذكر كرده است از فضل بن عباس بن عتبه است كمافي الاستيعاب و هي هذه

ما كنت احسب ان الامر منصرف

من هاشم ثم منها عن ابي الحسن

اليس اول من صلي لقبلته

واعلم الناس بالقرآن والسنن

و آخر الناس عهدا بالنبي و من

جبريل عون له في الغسل والكفن

من فيه ما فهيم لا يمترون به

وليس في القوم ما فيه من الحسن

ماذ الذي صدكم عنه فنعلمه

هان ان ذاغين من اعظم الغبن

سي و هشتم مسعودي در مروج الذهب در باب اخبار عبدالله بن زبير تصريح كرده كه آتش و هيزم آوردند و بعد تفصيل مطلب را حواله بكتاب حدائق الازهار خود مي دهد و در اثبات الوصيه ي خود مطلب را مفصلا بيان كرده و لايخفي كه مسعودي شيعه است چون ابناء سنت او را قبول دارند و در نزد آنها بسيار معتبر است بكلام او استشهاد كرديم

ص: 293

فاذا عرفت ما تلوناه عليك فنقول مستعينا بالله تعالي

اولا اصل محبت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه ي زهرا و حسنين عليهم السلام از اصل دين و از ضروريات اسلام است و علي عليه السلام خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است غاية ما في الباب عامه او را خليفه ي چهارم مي دانند نه خليفه ي بلافصل و باجماع تمام مسلمين و بنص كتاب و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم محبت و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام لازم است بر همه امت لقوله تعالي (قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي) در اين صورت اگر كسي بگويد من آنها را دوست دارم مع ذلك آنها را تهديد باحراق بنمايد و با شمشير برهنه بر سر او بايستد و او را تهيد بقتل بنمايد آيا باور كردني است كه اين شخص دوستار اهل بيت است بلكه آيا مي توان گفت او مسلمان است

اگر بگويند ابوبكر و عمر اجتهاد كردند و در اجتهاد خود خطا رفته اند

جواب اين است كه اين حرف غلط است بالضروره زيرا امري كه ضروري دين اسلام است خطا در او معقول نخواهد بود و اين نظير اين است كه كسي بگويد در اصل تشريع صوم و صلوة اجتهاد كرده از اين جهت فتوي داده ست كه نماز و روزه در شريعت مقدسه ي اسلام مشروعيت ندارد و همچه كلامي مردود و ميشوم و باطل خواهد بود و صاحب همچه قولي باجماع مسلمين از زمره ي كفار و منافقين است و اراده ي حرق باب وحي نبوت و مهيا شدن براي قتل شاه ولايت و ايذاء بانوي عصمت از اين قبيل است.

و ثانيا اين اراده ي حرق باب و اراده ي قتل اميرالمؤمنين ثابت مي كند كه شيخين مؤمن نبودند و در طرف باطل و صف منافقين جاي داشته اند بنص روايت مجمع عليه شيعه و سني كه حضرت رسول فرمودند يا علي لايحبك الا مؤمن و لايبغضك الا منافق و نيز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود علي مع الحق والحق مع علي يدور الحق حيث دار علي

ص: 294

عليه السلام كنجي شافعي در كفايت الطالب و صدها امثال آن اين روايت را نقل كردند كه پيغمبر فرمود علي با حق است و حق با علي است و دور مي زند حق هر كجا علي دور بزند.

و ثالثا اين عمل شنيع شيخين موجب اذيت رسول خدا گرديد چنانچه مفصلا از احاديث سنيه از اين پيش ياد كرديم كه هر كه فاطمه را اذيت كند مرا اذيت كرده است (قال الله تعالي ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخرة و اعدلهم عذابا مهينا

و رابعا از آن چه ذكر شد بي اطلاعي و جهالت قاضي روزبهان و عبدالعزيز دهلوي و امثال ايشان كه رأسا منكرند اين قضيه ي اراده ي عمر حرق باب را و مي گويند اين از مفتريات شيعه است و هر كه متعرض نقل او بشود رافضي است چه آن كه مي خواهد باب طعن را بر صحابه باز كند پس بايستي اين جماعت كثيره همه رافضي بوده باشند و ان هذا لشيئي عجاب پس بحمدالله بلا كلفة ثابت شد كه از كفريات صريحه ي شيخين تخويف و تهديد بضعه ي احمدي بضاعت محمدي صديقه ي طاهره سلام الله عليها بسوزانيدن بيت جنابش كرده و بقصد احراق آن استانه ي فيض كاشانه اسباب آن از هيزم و نار فراهم آورده سبحان الله علماء عامه را يا اختلال عقل و خلل دماغ رو داده يا در نشأة محبت ثلاثه مدهوش و سراسيمه گرديده كه گاهي اصل قضيه را انكار كنند و عدم اطلاع و قلة باع خود را بر عالميان اعلان نمايند و خود را مسخره و مورد استهزاء مطلعين قرار دهند گاهي اين قضيه را باسناد صحيح بشرط شيخين چون صاحب ازالة الخفاء روايت كنند و چون متضمن كفريات شيخين است دست و پا مي زنند و بعد از آن كه جز اعتراف و عدم انكار راهي پيدا نكنند در مقام اختراع توجيهات ركيكه ي فاسده بر مي آيند و بيشتر خود را مفتضح مي نمايند براي تخليص امامين خود از عار و شنار و چندان كه بتوانند سعي وافر بتقديم رسانند ولكن اين مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است (و هو كسراب بقيعة يحسبه الظمأن مائا حتي اذا جائه لم يجده شيئا) و عجب تر آن كه تجويز قتل اميرالمؤمنين عليه السلام را از شيخين روايت كنند ولكن اگر شيعه بگويد عمر در بر پهلوي زهرا

ص: 295

عليهاسلام زد و محسن او را سقط كرد استبعاد كنند و از مفتريات شيعه شمارند و حال آن كه اين مطلب بالاتر نيست از عزم خود را جزم كردن بر كشتن نفس رسول و زوج بتول و جائز دانستن قتل او را و قسم ياد كردن باين كه خانه را با هر كه در او هست مي سوزانم و بيان شد كه امر جائر چه مانع از وقوع دارد پس هرگاه بدون اذن كه داخل خانه شدند با اين كه جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل بدون اذن داخل نمي شدند چه استبعاد دارد كه از اذيت دختر رسول خدا كوتاهي نكرده باشند و اگر مي خواسته اند كه او را اذيت نكنند چرا بدون اذن وارد خانه ي او مي شدند و احدي از عامه نقل كرده است كه اذن گرفته باشند و تماما نقل كردند كه بلا اذن هجوم نمودند.

و خامسا از اقوال معتبرين عامه كه شنيدي بر اين كه اميرالمؤمنين و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و ابوالهيثم بن تهيان و خزيمه ي ذوالشهادتين و بريده اسلمي و سعد بن عباده و پسرش قيس با جماعت ديگر ابوبكر را خليفه نمي دانسته اند از اين جهت تخلف از بيعت او كردند فلذا بتخويف و تهديد و قصد احراق بيت فاطمه پرداخته اند بلكه صرف تخلف نبود همانا اراده ي بر هم زدن بيعت ابي بكر و فاسد كردن خلافت او بودند چنان چه عبدالعزيز دهلوي در تحفه ي خود كه نسخه آن در نظر اين قاصر موجود است در رد طعن دوم بهمين تصريح كرده پس ثابت شد كه اميرالمؤمنين و جماعت مذكوره ابوبكر را خليفه ي بر حق نمي دانسته اند و بر هم زدن خلافت او را واجب مي دانسته اند و او را در صف ضالمين و غاصبين بشمار گرفته اند (1) پس حضرات اهل سنت اگر بگويند در اين مدت اين جماعت سيما اميرالمؤمنين كه تا شش ماه بيعت نكردند مفارق از حق بودند پس حديث الحق مع علي و علي مع الحق يدور الحق حيث دار چه مي گويد كه اعلام سنيه همه اين حديث را نقل كردند (2) كه رسول خدا فرمود الحق


1- قال ابن الاثير الجزري في اسد الغاية في ترجمه عبدالله بن عثمان و تخلف عن بيعته ابي بكر علي و بنوهاشم والزبير خالد بن سعيد بن العاص و سعد بن عباده الانصاري و ذكر قريبا من ذلك في كتابه كامل التواريخ في حوادث سنه احدي عشر و قال لم يبايع علي بن ابي طالب سته اشهر.
2- مثل شاه ولي الله در ازالة الخفا و پسرش عبدالعزيز دهلوي در باب امامت و محمد بدخشاني در مفتاح النجاة و ابراهيم بن محمد حموي در فرائد السمطين و ديلمي در جزء اول كتاب فردوس و زمخشري در ربيع الابرار و موفق بن احمد خوارزمي در مناقب و حاكم در مستدرك و صاحب جمع بين صحاح سته و صدها امثال أن قال النبي (ص) يا علي من فارقني فقد فارق الله و من فارقث فقد فارقني و حاكم در مستدرك از ام سلمه روايت كند كه گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.

ص: 296

مع علي و علي مع الحق پس ابوبكر و عمر و اتباع ايشان كه از علي مفارقت كردند البته مفارقت از خدا و رسول و قرآن نمودند و هو غاية الكفر والشقاق و اميرالمؤمنين در تخلف از بيعت با ابي بكر و باطل دانستن خلاف او و اراده ي بر هم زدن آن عين حق و صواب بود بحكم اخبار مذكوره ي متواتره.

و سادسا جماعت متخلفين كه در خانه ي اميرالمؤمنين بودند از بني هاشم و غير بني هاشم براي بر هم زدن بيعت ابي بكر بود و رئيس آنها اميرالمؤمنين عليه السلام بود و صديقه ي طاهره راضي بفعل اميرالمؤمنين بود بجهت محال بودن مخالفت كردن فاطمه علي را پس از التزام يكي از دو امر را بايد حضرات اهل سنت كارفرما بشوند و ملتزم شدن يكي از دو امر را چاره ندارند يا بايد بفسق و ضلال اين جماعت كه در خانه ي فاطمه بودند بشوند يا بفسق و ضلال شيخين و اتباع ايشان و اين معني موجب بطلان دعاوي ايشان است بعدالت و جلالت و ايمان كامل صحابي و باطل مي كند تقريرات لاطائل ايشان را در مدح و منقبت جميع صحابه و احتجاج و استدلال بافعال و اقوال ايشان و ظهور كذب و افتراي احاديث بسيار در حق صحابه فلهم الخيار باختيار اي الشقين ولي چاره ندارند كه بضلال و فسق شيخين و اتباع او قائل بشوند زيرا كه متخلفين در ميان آنها اهل بيت عصمت عليهم السلام مي باشند مثل اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و عباس بن عبدالمطلب و خيار صحابه باجماع امت مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال آنها

مولانا السيد الاجل فريد دهره و علامة عصره مير محمد قلي نيشابور الهندي در جلد اول (تشييد المطاعن) ص 460 از كتاب صواقع نصرالله كابلي كه در نهايت تعصب است چنين نقل كرده (بقولون اهل السنه من ترك المودة في اهل بيت رسول الله فقد خانه وقد قال الله تعالي لا تخونو الله و رسوله و من كره اهل البيت فقد كرهه و لقد اجاد من افاد.

ص: 297

فلا تعدل باهل البيت خلفا

فاهل البيت هم اهل السيادة

فبغضهم من الانسان خسر

حقيقي و حبهم عبادة

من آمن بمحمد و لم يؤمن باهل بيته فليس بمؤمن. انتهي

از اين عبارت چون آفتاب نيم روز واضح است كه ترك مودة اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خيانت در حق آن جناب است و نيز كراهت اهل بيت كراهت آن جناب است و بغض ايشان خسران و زيان حقيقي است و ايمان باهل بيت ايمان بجناب رسالت مآب است و هر كه باهل بيت ايمان نياورد او مؤمن نيست.

بنابراين اهل سنت چه خواهند گفت در حقي شيخين كه ايذاء اهل بيت نمودند و تهديد و تخويف ايشان باحراق بيت و اذيت ذريت او نمودند و چون اهل سنت فاعل اين افعال را نسبت باهل بيت تكفير بنمايند بالملازمه از تكفير دو امام خود چاره ندارند چون از بديهيات اوليه است كه نفس تهديد باحراق خانه ي ملك آشيانه ي حضرت فاطمه و جمع اسباب احراق از مثل هيزم و نار ايذاي حضرت فاطمه است و جناب امير و حسنين بلكه روح نبوي را در روضات جنات رنجانيدند و نهايت الم و صدمه بآن حضرت رسانيدند آيا بر عاقل متأمل بالقطع ظاهر نيست كه اگر در حال حيوة آن سرور عمر هيزم و نار بر در خانه ي فاطمه ي اطهر مي آورد و مي گفت اين خانه را با هر كه در او است مي سوزانم اين معني موجب رنج و ملال و صدمه و كلال آن سرور مي گرديد فكذا بعد الوفاة براي اين كه بنص احاديث طرفين آن حضرت بافعال امت و اعمال آنها مطلع است سبحان الله رسول خدا امت را امر نمود بر تكريم و تعظيم اهل بيت خود و ايشان را قرين قرآن گردانيده و محبت و اتباع ايشان را بر كافه ي انام واجب ساخته باز اهل سنت بهواي حفظ مراتب دو امام خود ابوبكر و عمر تصويب فعل آنها نمايند و تهديد و تخويف باحراق بيت فاطمه را مضر بعدالت آنها ندانند و هل ذلك الا محض التعصب القبيح والعناد الصريح والجاهلية الفاضحه سيعلمون غدا من الكذاب الاشر.

ص: 298

و لقد اجاد السيد علي الترك

قصيده ي غرائي در ندبه ي حضرت حجت عجل الله فرجه انشا كرده است كه بعض آن اين چند بيت است

مولاي ماسن الضلال سوي الاولي

هجموا علي الطهر البتولته دارها

جمعوا علي بيت النبي محمد حطبا

و او قدت الضغائن نارها

رضوا سليلة احمد بالباب حتي

اثبتوا في صدرها مسمارها

عصروا ابنة الهادي الامين و اسقطوا

منها الجنين و اخرجوا كرارها

قادوه والزهراء تدعو خلفهم

عبرا فليتك تنظر استعبارها

والعبد سود متنها و استنصرت

اسفا فليتك تسمع استنصارها

و قضت و آثار السياط بجنبها

يا ليت عينك عاينت آثارها

منعوا البتول عن النياحه اذ غدت

تنعي اباها ليلها و نهارها

قالوا لها قري فقد آذيتنا

عنا وقد سلب المصاب قرارها

واها لبنت المصطفي لم جهزت

و لم عفي الوصي مزارها

ما شيعوا بنت الرسول و اسسوا

ظلما البتول و هتكوا استارها

اثر طبع بعض معاصرين

زهرا مه آسمان عصمت

زهرا گل گلستان عفت

محبوبه ي كردگار سر مد

همتاي علي و دخت احمد

معطوف زلطف اوست آدم

مشعوف بخادميش مريم

مقصود ز آب و آتش و خاك

منظور ز بر و بحر و افلاك

ام الخيره بتول عذراء

بر بسمله است نقطه ي باء

كز زهره هزار بار از هر

او هست زرجس و دنس اطهر

منصوره كه نور طلعت او

معصومه كه وصف عصمت او

ص: 299

بنموده بطور مات موسي

فرموده خداي حي دانا

صديقه گواه صدق او حق

انسيه ي حق نماي مطلق

وصفش نتوان زبان كند نقل

مات است بكنه ذات او عقل

بر فرق ولايت است او تاج

آرام دل امير معراج

مام است بيارده امامان

در حشر بود شفيع عصيان

مداح خدا و مدح قرآن

جبريل ز جان و راست دربان

افسوس پس از وفات احمد

از ظلم و جفا و جور بيحد

پهلوش زضرب در شكستند

بازوش ز تازيانه خسته اند

بر روي چه ماه انور او

برك گل روي اطهر او

از كينه عدو نواخت سيلي

از سيلي كين بگشت نيلي

در ماتم باب تاجدارش

پيوسته ز چشم اشكبارش

هر روز فغان و ناله مي كرد

پر ژاله رخ چه لاله مي كرد

آري چه حبيب رفت محبوب

طالب چه جدا شود ز مطلوب

روزش چه شب سياه گردد

عمرش بجهان تباه گردد

و سابعا تنها اميرالمؤمنين عليه السلام ابوبكر را غاصب نمي دانستند بلكه تمام متخلفين از بيعت همين عقيده را داشته اند و قصه ي مالك بن نويره و دوازده نفري كه با ابوبكر احتجاج كردند و سعدبن عباده الانصاري شاهد است پس حضرات اهل سنت يا بايد بگويند متخلفين مفارق از حق بودند يا شيخين، اختيار بدست ايشان است چون حق در دو طرف ضد با هم ديگر هرگز جمع نخواهد شد و اجماع در بيعت بضرب تازيانه و شلاق و تهديد بقتل و احراق درست نمي شود و استحقاق خلافت براي ابوبكر نمي آورد و داستان متخلفين از بيعت با ابي بكر را در جلد يكم (الكلمة التامه) ايراد كرديم.

و ثامنا تهديد عمر بن الخطاب باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام دلالت دارد بر اين كه احراق بيت آن حضرت در نزد عمر جائز بوده و مجوز احراق بيت اهل بيت عليهم السلام كافر است چنان كه علامه ي سيوطي در درالمنثور در تفسير سوره ي نور چنين گفته:

ص: 300

«اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و بريده قال قرأ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هذه الآية (في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه) فقام اليه رجل فقال اي بيوت هذا يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال بيوت الانبياء فقام اليه ابوبكر فقال يا رسول الله هذا البيت منها و اشار الي بيت علي و فاطمه و قال نعم من افاضلها»،

و نيز سيوطي روايت كرد در درالمنثور از ابن مردويه كه او بسند خود از انس بن مالك حديث كرده كه چون رسول خدا آيه ي مذكوره را قرائت كرد مردي از جابر خواست و عرض كرد يا رسول الله اين خانه از آنها است و اشاره بخانه ي اميرالمؤمنين نمود حضرت فرمود بلي از فاضلترين خانهاي انبياء است در اين صورت چگونه براي عمر جائز بود كه چنين بيت شريف ممدوح از لسان خدا و رسول را بامر ابي بكر بقصد احراق او هيزم و آتش مهيا كند و اتباع حمالة الحطب او حامل حطب شوند و هرگاه بر در خانه ي حضرت فاطمه رسيده آن حضرت تعجبانه پرسيده كه اي ابن خطاب آمده اي كه بسوزاني خانه ي مرا عمر از غايت بي شرمي و بي باكي ابدا ملاحظه ي حرمت آن مخدره ننمود و بي محابا گفت آري براي همين كار آمده ام و قسم بخدا ياد كرد كه خانه ي ترا بر اين جماعت بسوزانم كه امتناع از بيعت با ابي بكر دارند يا آن كه بيايند و بيعت كنند و بروايت ديگر چنان كه سبق ذكر يافت فاطمه فرمود آيا بر من خواهي سوخت تو اولاد مرا گفت قسم بخدا كه اولاد ترا خواهم سوخت مگر اين كه اينها بيرون آيند و بيعت كنند آيا اين وجوه كثيره دلالت بر شقاوت و كفر و نفاق خلافت مآب ندارد آيا مخالفت نص صريح آيه ي ذوي القربي نكرده است آيا اين گونه هتاكيها اذيت فاطمه نيست آيا انكار ضروري دين نكرده اند اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله والملائكه والناس اجمعين خالدين فيها لايخفف عنهم العذاب و لاهم ينظرون.

و تاسعا قاضي شهاب الدين ملقب بملك العلماء كه شيخ عبدالحق دهلوي حنفي در كتاب اخبار الاخيار از اين ملك العلما مدح فراوان كرده و او را از اعلام سنيه دانسته و كتاب فضائل السادات او را از كتب معتبره يا اهل سنت معرفي كرده بر حسب نقل مولانا العلامة الخبير مير محمد قلي در جلد 2 (تشييد المطاعن) 427 فرموده در كتاب

ص: 301

فضائل السادات (سؤال) معني ايذا چيست (جواب) در تاج العروس گويد الايذاء آزردن و در كتاب نكات گويد كسي را رنجانيدن و ناخوش گردانيدن و ايذاء عام است سواي اين كه او را بقتل برساند يا بزند يا بد بگويد بحدي كه اگر از مجلس برخيزد و جامه بيفشاند چنان كه خاك بر اهل مجلس رسد ايذا بود و نيز اگر فرزند و يار و غلام و يك نفر از متعلقين او را آزارد آزار او بود و نيز روي ترش كردن آزار است زيرا كه چون عباس عم النبي صلي الله عليه و آله و سلم بر انصار آمد روي تروش كردند مصطفي در غضب شد و فرمود نباشد ايمان كسي را كه عم مرا آزارد تا بحدي كه هركه پياز خورد و در مجلس درآيد كه مردم از بوي دهن او آزرده شوند آزار باشد كذا في المصابيح والمشارق و ايذاء اهل بيت ايذاء رسول خدا است. (تمام شد عبارت ملك العلما) پس هرگاه اين امور اذيت باشد قصد احراق بيت اهل بيت و كلمات وقاحت آيات عمر خطابا بصديقه ي طاهره (ع) حتما و حزما از اشد انواع ايذاست و هركه در اين معني ريبي و شكي داشته باشد. و مغالطه و سفسطه بنمايد از زمره ي سفهاء بي عقل است كه لياقت كلام و خطاب ندارد.

و عاشرا ملك العلماء مذكور در باب دهم فضائل السادات گفته است ايذاء علويه ايذاء رسول خدا است در اين باب احاديث كثيره است بسبب اختصار مذكور نشد پس ايذاء حسنين ايذاء مصطفي و علي و فاطمه است (و ايضا گفته در جناز لعن يزيد) و ايذاء ايشان يعني حسنين بنص احاديث موحب كفر و لعنت است فهذا مما اتفق اهل السنه والجماعه علي الكفر واللعن علي قاتل الحسين و آمره و چه گمان است ترا كه ايداء سك همسايه سرايت كند بر همسايه چنان چه در باب حق الجار خوانده باشي و ايذاء ولد بوالد سرايت نكند. انتهي و ظاهر اين است كه بهمين دليل كه ملك العلماء كفر يزيد را ثابت كرده كفر عمر نيز ثابت مي گردد پس الحق در يزيد و ابوبكر و عمر فرقي نيست و لم يفعل يزيد الا بما اسسه ذلك العنيد ولقد اجاد السيد حيدر الحلي شاعر آل محمد طيب الله تربته في رثاء الحسين عليه السلام

اليوم من هو عن اسامه خلفت

قادت الي حرب الحسين جموعا

اليوم جردت سقيفه سيفها

فغدابه رأس الحسين قطيعا

اليوم من اسقاط فاطمه محسنا

سقط الحسين عن الجواد صريعا

ص: 302

اكنون كه معني اذيت را فهميدي اين آيه را تلاوت بفرما.

(الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخره و اعدلهم عذابا مهنيا)

يعني آن چنان كساني كه اذيت مي كنند خدا و رسول را لعنت مي كند بر آنها خداوند عزوجل در دنيا و آخرت و عذاب خار كننده براي آنها مهيا كرده است و چون تحت عنوان حديث فاطمه بضعته مني ملازمه ي بين اذيت فاطمه و اذيت خدا و رسول را قرائت كردي اكنون اخذ نتيجه با جناب عالي است.

يازدهم ايضا ملك العلما در مناقب السادات در ذيل آيه ي قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي بعد از ذكر اين كه اين آيه در حق علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده است گفته «مودت آنست كه جور و جفاي محبوب را صفاي روان داند و جرم و خطاي او را وفا خواند ببليات و ناكامي روي سر نهد و جمله چيزها را بمهر وي در بازد پس مودت قربي بر مؤمن سني بنص صريح واجب و ثابت شده هر كه قبول كند و منقاد شود مؤمن موحد باشد والا كافر ملحد و ملعون و مرتد شود تا اين كه مي گويد اگر كسي جميع شرايع را معمول دارد و از روي اهانت علوي را علويك گويد كافر گردد» انتهي

سبحان الله بگفتن علويك در حق علوي آدمي با وصف عمل بر سائر شرايع و اتصاف انواع تقوي و ديانت كافر گردد و ابوبكر در حكم بقتال نفس رسول و عمر در ارهاب و تخويف فاطمه ي بتول باحراق بيت آن حضرت و سوختن جناب امير و حسنين كافر نگردد بلكه فاسق هم نشود فعلي لحية المتعصب فليضحك الضاحكون.

دوازدهم بر فرض محال بشهادت ملك العلماء اگر از اهل بيت در اين مقام عياذا بالله جرمي و خطائي واقع شده بود باز هم بر ابوبكر و عمر لازم بود كه از آن در مي گذشتند و آن را عين حق و صواب مي دانسته اند چه جاي آن كه معصوم از هر خطا و زلل باشند بنص آيه ي تطهير.

لطيفه اينجا است كه ملا عبدالرؤف مناوي مصري كه از متعصبين اهل سنت است در كتاب (فيض القدير) شرح جامع صغير در حرف الف مع الخاء گفته (اخلفوني

ص: 303

بضم الهمزه واللام اي كونو خلفائي في اهل بيتي علي و فاطمه و ابنيهما و ذريتهما فاحفظوا حقي فيهم و احسنوا الخلافه عليهم باعظامهم و احترامهم و نصحهم والاحسان اليهم و توقيرهم والتجاوز عن سيأتهم (قال الله تعالي قل لااسئلكم عليه اجر الا المودة في القربي) و من رمي من عوامهم بارتكاب البدع و ترك الاتباع فانه اذا ثبت في شخص معين لم يخرجه عن حكم الذرية لان القبيح عمله لاذاته وقد منع بعض العمال علي الصدقات بعض الاشراف لكونه رافضيا فرأي تلك الليله ان القيامة قد قامت و منعته فاطمه من الجواز علي الصراط فشكاها لابيها فقالت منع ولدي رزقه فاعتل بانه يسب الشيخين فالتفتت فاطمه اليه و قالت اتو أخذ من ولدي قال لا فانتبه مزعورا في حكاية طويله).

ملا عبدالرؤف مناوي مصري كه از مشاهير معتبر بن علماء اهل سنت است در فيض القدير اخلفوني را چنين معنا كرده است كه شما خليفهاي من باشيد در اهل بيت من يعني همچنان كه من بآنها احسان و سرپرستي مي كردم شما هم بعد از رفتن پيغمبر در سرپرستي مثل من باشيد بلكه بالاتر باين كه آنها را بزرگ بشماريد و احترام بنمائيد و در احسان و نصيحت و توقير آنها خودداري ننمائيد و از بديهاي آنها چشم بپوشيد چون دوستي آنها بنص آيه ي مودت اجر رسالت است و اگر بعضي از عوام سادات را ديديد كه مرتكب بدعتي شده يا ترك سنتي كرده و شما شخص او را هم مي داني مع ذلك نبايد از احسان باو كوتاهي بنمائي براي اين كه اگر عمل او قبيح باشد ذات او قبيح نيست و بدي عمل او وي را از ذريه بودن خارج نمي كند بعضي از كساني كه اوقاف و صدقات در دست آنها بود و بسادات تقسيم مي كرد بر او معلوم شد كه فلان سيد رافضي است و سبب شيخين مي نمايد وظيفه ي او را قطع كرد شب در عالم رؤيا ديد قيامت بر سر پا شده است اين شخص خواست از صراط بگذرد صديقه ي طاهره او را مانع شد آن مرد برسول خدا شكايت كرد حضرت از فاطمه سبب پرسيد عرض كرد يا ابتاه رزق فرزند مرا قطع كرده است آن مرد گفت بعلت اين كه سب شيخين مي كند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام او را عتاب كرد كه براي اين كار رزق فرزند مرا قطع مي كني و از او مآخذه مي نمائي آن مرد با كمال وحشت گفت هرگز نكنم و از خواب بيدار شد در نهايت ترس و بيم)

ص: 304

در فيض الغدير امثال اين گونه حكايات بسيار است و از آن چون سفيده ي صبح ظاهر است كه هرگاه مؤاخذه ذريه ي فاطمه و ايذاء ايشان بجهت سب كردن آنها شيخين را جائز نباشد با اين كه بعشر عشير جلالت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين عليهم السلام نمي رسد و با اين كه سب كننده ي شيخين را از متخلفين بدتر دانند متخلفين را تكفير نكنند و سب كننده ي شيخين را تكفير كنند پس بهزار هزار هزار اولويت ايذاء جناب امير و فاطمه بلا شبهه موحب عتاب جناب حضرت ختمي مآب و سيده ي نساء و اميرالمؤمنين خواهد بود و عمل شنيع آنها باعث ممنوعيت از جواز صراط و افتادن در اسفل دركات جهنم خواهد بود الحمدلله علي وضوح الحجه.

داستان غصب فدك و در آن چند امر است

بيان فتح فدك

اول در بيان فتح فدك در سنه ي هفتم از هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بجانب خيبر راه پيش گرفت محيصة بن مسعود حارثي را فرمان داد كه جانب فدك پيش گيرد و يهودان فدك را بفرمايد يا بشرف اسلام مشرف شوند يا باداي جزيه گردن نهند و اگر نه آماده ي قتال باشند چون محيصه اين خبر برسانيد يهودان در پاسخ گفتند هنوز قبيله ي مرحب و زعماي قوم عامر و ياسر و حارث كه از چرم پلنگ قماط كرده اند و از پستان پيكان شير خورده اند با ده هزار مردم رزم آزماي در قلعه ي نطاط ساخته جنگند ما چرا سر بطاعت فرود آريم و طريق اطاعت سپريم محيصه چو اين بشنيد قصد مراجعت نمود گفتند اكنون چند روزي توقف بنما تا معلوم شود كار محمد با مردم خيبر بكجا مي كشد چند روزي نگذشت كه خبر فتح قلعه ي ناعم و قتل سكنه ي آن برسيد مردم فدك را حولي عظيم و وحشتي بزرگ فرا گرفت محيصه را گفتند اگر سخنان كه بيرون ادب بر زبان ما جاري شد از محمد پوشيده داري ترا از زر و زيور توانگر بنمائيم محيصه گفت من نمي توانم چيزي را از رسول خدا پنهان بنمايم براي اين كه خدايش او را خبر خواهد داد گفتند اكنون مهلت بده تا با بزرگان خويش مشورت بنمائيم و چند نفر را در صحبت تو بجانب محمد روانه نمائيم اين وقت نون بن يوشع را با چند نفر ديگر از

ص: 305

مشايخ يهود بهمراه محيصه روان ساختند و خود باستحكام قلاع فدك پرداخته اند كه اگر محمد مسئلت فرستادگان را باجابت مقرون ندارد روزي چند خودداري نبمايند چون فرستادگان بخدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيدند آن حضرت فرمود اگر من شما را بحال خود گذارم تا جميع اين قلاع را فتح بنمايم جزاي شما چه خواهد بود گفتند شكستن لشگرهاي ما و گشودن قلعهاي فدك كار آساني نيست و آن را مختصر نبايد گرفت چه ما ابواب قلعها را محكم بسته ايم و كليدهاي آن ابواب را بدست ابطال رجال سپرده ايم و مردان دلاور را بحفظ و حراست آن گماشته ايم رسول خدا فرمود كليدهاي ابواب قلاع فدك در نزد من است سپس فرمان كرد تا كليدها را حاضر نمودند و بعرض ايشان گذرانيدند آن جماعت چنان دانستند كه دربان و كليددار خيانت كرده اند و آن مفاتيح را بنزد رسول خدا فرستادند سپس او را حاضر كردند و از او پرسش كردند گفت بخدا قسم من كليدها را در ميان صندوقي نهادم و چون اين مرد را ساحر مي دانستم دفع سحر او را بآيات تورته توسل جستم و چند آيه بر اين كليدها قرائت كردم و در صندوق را محكم بسته ام و بر آن مهر زده ام آن جماعت فرمان كردند تا صندوق را حاضر كردند و مهر او را بحال خود ديدند چون خاتم برگرفته اند و در صندوق را باز كردند خالي از كليدها ديدند يهودان تعجب گرفته اند و چند نفر آنها بشرف اسلام مشرف شدند و گفتند حضرات يهود كه اين مفاتيح را كه براي شما آورد فرمود آن كس كه الواح را براي موسي آورد يعني جبرئيل پس در حصار بگشودند و كار بمصالحت كردند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را فرمان داد تا كتاب صلح نوشت بدان شرط كه حوائط فدك مختص رسول خدا باشد و لشگر بقصد فدك كوچ ندهد و هر كس كه ايمان آورد خمس مال خود را برسول خدا بدهد و بقيه ملك او باشد و آن كس كه ايمان نمي آورد اموالش بجمله خاص رسول خداست چون فدك بجمله فتح آن بنيروي سواره و پياده ي لشگر نبود بتمامت ملك پيغمبر و مختص آن سرور بود و اين آيه ي مباركه دلالت بر اين معني تواند داشت

(و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلط

ص: 306

رسله علي من يشاء والله علي كلي شيئي و قدير وما افاءالله علي رسوله من اهل القري فلله وللرسول ولذي القربي واليتامي والمساكين و ابن السبيل كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا واتقو الله ان الله شديد العقاب)

مي فرمايد آن چه از ملك و مال كافر با رسول خدا گذاشتيم سواران و پيادگان شما رنج تاختن و شكنج رزم دادن نديدند كه طلب بهره و نصيبه توانند كرد لاجرم اين غنايم خاصه و خالصه ي خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد و مقرر است از براي خويشاوندان پيغمبر و مساكين ايشان تا در ميان توانگران دست بدست نرود پس آن را كه پيغمبر بذل فرمايد مأخوذ داريد و اگر نه دست برداريد

تفويض فدك به فاطمه

چون قلاع فدك بتصرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآمد جبرئيل نازل شد و رسول خدا را سلام داد و عرض كرد كه خداوند مي فرمايد حق خويشاوندان را بده و اين آيت مباركه را بياورد:

(فآت ذا القربي حقه والمسكين وابن السبيل ذلك خير للذين بريدون وجه الله و اولئك هم المفحلون)

چون جبرئيل اين خبر را بياورد كه حق خويشان را بده رسول خدا فرمود اين خويشان كيانند جبرئيل عرض كرد دخترت فاطمه ي زهرا است حوائط فدك را تفويض فاطمه بنما و حق خود را باو واگذار چه خداوند متعال حق خويش را نيز بفاطمه واگذار فرموده رسول خدا فاطمه را طلبيد و آيه ي مذكوره را بر او قرائت فرمود و اموالي كه از فدك بهره ي رسول خدا شده بود همه را بفاطمه تسليم داد و حوائط فدك را تفويض فاطمه فرمود آن مخدره عرض كرد يا رسول الله آن چه بفرمان خدا بهره ي من شده است همه را بشما واگذار كرد رسول خدا فرمود اي نور ديده اين جمله مخصوص تو است آن را براي خود و فرزندان خود نگاه دار و دانسته باش كه بعد از من با تو از در معادات و عناد

ص: 307

بيرون شوند و حيلها بسازند و خصومتها بياغازند تا فدك را از دست تو بيرون كنند آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمان كرد تا بزرگان اقوام و معارف اصحاب حاضر شدند و در حضور ايشان حوائط فدك را با هر ملك و مال كه از آن اراضي ماخوذ داشته بود به تسليم فاطمه مقرر فرمود سپس وثيقه اي نگاشت كه فدك با تمامت منافع آن مختص فاطمه و فرزندان او حسن و حسين است اين وقت فاطمه عليهاالسلام دست تصرف فراداشت و آن اموال و اثقال كه تعلق باو داشت بر مسلمانان بخش كرد و هرسال باندازه ي قوت خويش از فدك مأخوذ مي داشت و آن چه فاضل بود بر مسلمانان قسمت مي فرمود و عمال آن مخدره ضبط فدك مي نمودند تا رسول خدا رحلت نمود.

در حدود فدك و منافع آن

ياقوت حموي در معجم البلدان در حرف فاء در ترجمه ي فدك گويد: فدك را چشمه ي آب روان و درختهاي خرما بسيار دارد و اين فدك در ملك حجاز واقع است و از مدينه ي طيبه تا فدك دو روز مسافت و بعضي سه روز گفته اند».

در ناسخ گويد: «اين فدك حصاري چند بود در فرود خيبر اگر چه استحكام و رصانت حصار خيبر را نداشت لكن منافع و خرماستان او افزون از قلاع خيبر بود».

(و) در مجمع البحرين گويد اميرالمؤمنين عليه السلام حدود فدك را معين فرمودند حد اول عريش مصر حد دوم سيف البحر حد سوم دومة الجندل حد جهارم جبل احد) و معلوم است كه همه ي اين اراضي معموره نبوده ولي در تصرف اهالي فدك بوده كه اگر مي خواستند احياي ان اراضي موات بنمايند حق داشتند و كس را حق ممانعت نبود.

و قاضي نور الله در مجالس المؤمنين از صاحب كتاب ظريف نقل مي كند كه از امام كاظم عليه السلام حدود فدك را سؤال كرند در جواب فرمود حد اول عريش مصر است حد دوم دومةالجندل و حد ثالث تيما و حد رابع جبل احد از مدينه ي طيبه

و نيز در كتاب مذكور مي فرمايد كه روزي هارون الرشيد عرض كرد بموسي بن جعفر عليه السلام كه فدك را محدود كن تا با تو گذارم كه مي دانم در آن امر ظلم بشما اهل

ص: 308

بيت شده است امام فرمود اگر محدود كنم چنان كه حق او است ترا دل ياري ندهد كه با من باز گذاري هارون سوگند خورد كه مي گذارم حضرت فرمود يكحد آن عدن است رنگ هارون از اين سخن بگشت گفت ديگر بگو امام فرمود حد ديگرش سمرقند است رنگ هارون زرد شد گفت ديگر بگو اما فرمود حد ثالث آن افريقيه است از مغرب زمين رنگ هارون از زردي بسرخي بگشت از غايت غضب گفت ديگر بگو امام فرمود حد رابع آن ارمنيه است رنگ هارون از سرخي بسياهي بگشت از بسكه تيره و غليظ شد و مدتي مديد سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و گفت اي موسي بن جعفر تو حدود مملكت ما را نام بردي و غرض امام آن بود كه آن چه در دست تو است و در حيطه ي تصرف شما است حق بني فاطمه است و بني العباس آن را غصب كردند پس امام فرمود من اول ترا گفتم كه باين حدود راضي نمي شوي و تو از من نشنيدي بعد از اين قضيه هارون با آن حضرت دل بد كرد و بقصد قتل او كمر بست تا او را شهيد كرد)

و در ناسخ التواريخ گويد منافع فدك سالي بيست و چهار هزار دينار و بقولي هفتاد هزار دينار بوده (حقير گويد جمع بين دو قول اين است كه با منافع عوالي فدك كه آن عبارت از حوائط سبعه بوده باشد و تفصيل حوائط در وصايا و ماليه ي آن مخدره بيايد در اين صورت هفتاد هزار دينار منافع آن بوده و اجازه ي فدك تنها بيست و چهار هزار دينار بوده و هر دينار يك مثقال طلا است كه بحساب پول اين زمان مليونها مي شود.

اخراج عمال فاطمه را از فدك

چون در جلد اول (الكلمة التامة) و جلد چهارم آن اسباب حقد و حسد ابوبكر و عايشه را از كتب اهل سنت ياد كرديم كه تا چه اندازه اين پدر و دختر نسبت باميرالمؤمنين و فاطمه ي اطهر حسد و كينه داشته اند تا اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رحلت نمود فرصت را غنيمت شمردند و آن چه توانستند كوتاهي نكردند چون ابوبكر بر مسند خلافت جاي كرد عمر گفت اي (1) خليفه ي رسول خدا دانسته باش كه مردم بنده ي دنيا


1- ان الناس عبيد هذه الدنيا لا يريدون غيرها فامنع عن علي و اهل بيته الخمس والفيئي و فدكا فان شيعة علي اذا علموا ذلك تركوا علبا واقبلوا اليك رغبة في الدنيا و ايثارا و محاماة عليها.

ص: 309

مي باشند و غير آن را نمي خواهند تو بايد دست علي بن ابي طالب را از خمس و غنيمت كوتاه كني و فدك را تصرف بنمائي شيعه علي چون اين را دانستند او را، واگذارند و در اطراف تو جمع شوند براي وصول بآمال و آرزوي خود كه از دنيا طمع دارند اين سخن در قلب ابوبكر كالنقش في الحجر استوار افتاد پس جمعي را فرستاد و دست تصرف عمال و كارگران صديقه ي طاهره را از فدك كوتاه كرد و خمس غنايم خيبر را تصرف نمود چون اين خبر بصديقه ي كبري رسيد يك نفر را بنزد ابوبكر فرستاد و پيام داد كه چه پيش آمد ترا كه فدك را تصرف كردي آن چه خداوند متعال برسول خدا در مدينه عطا فرموده ميراث ماست و آنچه از خمس اموال خيبر بجاي مانده بهره ي ماست آن جمله را بما رد كن و فدك را نيز بحال خود گذار كه ترا در آن حقي نيست ابوبكر (1) پيام داد كه رسول خدا ميراث نمي گذارد و خودش فرموده آن چه ما بجاي بگذاريم صدقه است و اهل بيت من از آن مال همانند سائر مسلمين تناول بنمايند و من بخدا قسم نمي توانم تغيير بدهم صدقه ي رسول خدا را از آن حالي كه در عهد او بوده و من عمل مي كنم بآنچه رسول خدا عمل مي نمود.

ديگر باره بروايت احمد بن عبدالعزيز كه از مشاهير علماء عامه است بشهادت ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه سند بابو الطفيل مي رساند كه فاطمه (2) فرستاد بنزد ابي بكر كه تو وارث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشي يا اهل بيت او ابوبكر گفت البته اهل بيت او وارث رسول خدا مي باشند فاطمه فرمود پس چرا ميراث پيغمبر را ضبط كرده اي و آن را از ما دريغ مي داري ابوبكر گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود خداوند پيغمبرش را عطيتي كرد


1- فقال ابوبكر رسول الله قال لانورث ما تركناه صدقه انماتا كل آل محمد من هذا المال واني والله لا اغير شيئا من صدقة رسول الله عن حالها التي كانت عليها في عهد رسول الله و لا عملن فيها بما عمل به رسول الله.
2- ارسلت فاطمه الي ابي بكرا انت ورثت رسول الله ام اهله قال بل اهله قالت فما بال سهم رسول الله قال اني سمعت رسول الله يقول ان الله تعالي اطعم نبيا طعمه ثم قبضه و جعله للذي يقوم بعده فوليت انا بعده ان ارده علي المسلمين قال انت و ما سمعت من رسول الله (ص).

ص: 310

و اطعامي فرمود چون رسول خدا از جهان بيرون شد آن عطيه بايستي در دست كسي باشد كه بجاي او نشنيد من امروز خليفتي يافتم و بجاي او نشستم و آن مال بهر كس از مسلمانان سزادانم مي رسانم فاطمه گفت تو داني و آن چه از رسول خدا شنيدي ابن ابي الحديد بعد از نقل اين كلام گويد كه مرا تعجب فرو مي گيريد از اين حديث زيرا كه فاطمه فرمود تو وارث رسول خدائي يا اهل او ابوبكر گفت اهل او پس ابوبكر تصريح كرد كه رسول خدا ارث مي گذارد و آن ارث مخصوص اهل بيت او است و بعد كه مي گويد پيغمبر فرموده ما ارث نمي گذاريم اين تناقص است بالجمله اين (1) خبر بفاطمه بردند خشمناك شد چادر عصمت بر سر كرد و در مقنعه و جلباب خويش محفوف گشت زنان بني هاشم و خويشاوندان و پيوستگان حاضر شدند و حضرت باتفاق آن زنان طريق مسجد رسول خدا پيش داشتند و فاطمه چنان طي مسافت مي نمود كه گفتي رسول خدا عبور مي دهد وقتي بمسجد آمد كه جماعت مهاجر و انصار از ناليدن او بناليدند و بهاي هاي بگريستند و ابوبكر با جمعي از مهاجر و انصار در مسجد جلوس داشتند فرمان كرد تا پرده اي براي فاطمه بزنند آن مخدره آمد و در عقب پرده بنشست و چنان ناله ي جگر خراشي از دل بركشيد كه گويا مسجد را بلرزانيد بانك عويل و ناله ي مردم بالا گرفت فاطمه لختي ساكت نشست تا مردم از اضطراب و فزع خاموش شدند لب بحمد و ثناي باري تعالي بگشود ثانيا مردم بي اختيار بناليدند و سخت جزع و زاري كردند و بصداي بلند همي بگريستند دوباره فاطمه خاموش گرديد تا مردم را ناله و خروش اندك شد اين وقت بقرائت خطبه ي معروفه بخطبه ي فدكيه شروع شد و حقير قبل


1- روي عبدالله بن الحسن المثني باسناده عن آبائه عليهم السلام انه لما اجمع ابوبكر علي منع فاطمه فدكا و بلغها ذلك لاثت (1) خمارها علي رأسها و اشتملت بجلبابها واقبلت في لمة (2) من حقدتها (3) و نساء قومها و تطأذيولها ما تخرم مشيتها مشيه رسول الله (ص) حتي دخلت علي ابي بكر و هو في حشد (4) من المهاجرين والانصار و غيرهم فنيطت (5) دونها ملائه فجلست ثم انت نه اجهش (6) القوم لها بالبكاء فارتج المجلس ثم امهلت هينئه (7) حتي اذا سكن نشيج القوم و هدئت فورتهم (8) افتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه علي رسول الله فعاد القوم في بكائهم فلما امسكو عادت في كلامها (1) لاث اي شد و ربط يعني چادر بر سر كرد (2) لمة بضم لام و تخفيف ميم الجماعة (3) حفدة بفتحتين اعوان و خدم (4) حشد بفتحتين الجماعه (5) نيطت اي عقلوا سترا و ملائه بالضم والمدكل ثوب لين رقيق (6) اجهش فزع الانسان الي غيره و تهئيا للبكاء (7) هنيه علي وزن سميه اي صبر زمانا قليلا (8) فورتهم اي شدتهم.

ص: 311

از شروع در خطبه سزاوار چنان ديدم كه سند و اعتبار اين خطبه شريفه ي را بنگارم.

سند و اعتبار خطبه ي فدكيه از كتب عامه

اين خطبه ي شريفه ي را فاطمه ي زهراء سلام الله عليها در مسجد پشت پرده قرائت نمود علاوه بر اين كه خود خطبه شاهد صدق خود مي باشد اعلام و اكابر عامه را نقل كرده اند و ائمه هدي سلام الله عليهم وصيت مي نمودند فرزندان و شيعيان خود را بحفظ اين خطبه ي مباركه و محدثين عظام و علماء فخام در كتب و مؤلفات خود آن را ضبط كرده اند و صحت نسبت اين خطبه بصديقه ي طاهره مثل صحت نسبت نهج البلاغه است باميرالمؤمنين ولكن چون اين خطبه مشتمل بر ظلم و جور شيخين است و فضايح و قبايح افعال آنها و اتباع آنها را در بردارد بعضي عامه كه راه تأويل را بر خود مسدود ديدند بانكار اين خطبه پرداخته اند و او را از موضوعات روافض معرفي كردند چنان چه در خطبه ي شقشقيه اين هرزه را بغالب زدند ولكن چشمه خورشيد را بمشتي گل نتوان اندود كردن اين اثبات منكرات و انكار ثابتات كه كار شب روز نواصب است آب در غربال بيختن و مشت بنيشتر كوفتن است و بيشتر جهالت و ناداني بخرج دادن است.

اول ابوالفضل احمد بن ابي طاهر المتوفي سنه 28 كه از أعاظم مشاهير اهل سنت است در كتاب بلاغات النساء تمام خطبه ي را نقل كرده و اين كتاب در نجف اشرف نسخه ي آن بدست آمد و در سنه ي 1361 هجري بطبع رسيد

دوم ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري كه از موثقين عامه است تمام اين خطبه را در كتاب سقيفه ي خود نقل كرده و آن را صحيح و ثابت شمرده بشهادت ابن ابي الحديد در شرح خود و علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه از او بسيار نقل كرده اند

سوم ابن ابي الحديد متولد در سنه 586 والمتوفي سنه 655 در شرح نهج البلاغه ج- 4- در ذيل كلام اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمودند (كانت في ايدينا فدك من كل

ص: 312

ما اظلته الخضراء) تمام خطبه را ذكر كرده و نه اشكالي و نه ايرادي بر آن خطبه ي شريفه كرده است.

چهارم ابو عبدالله محمد بن عمران بن موسي بن سعيد بن عبيدالله المرزباني المعتزلي الخراساني الاصل البغدادي المولد سنه ي 296 والمتوفي سنه 384 الموثق عند جميع العامه اثني عليه كثيرا الخطيب البغدادي في تاريخه و ابن خلكان و غيرهما تمام خطبه ي را نقل كرده بشهادت سيد مرتضي علم الهدي در شافي

پنجم احمد بن محمد مكي عن محمد بن قاسم يماني عن ابي عايشه اين خطبه را نقل كرده بشهادت مرزباني و خطيب بغدادي اين احمد بن محمد بن مكي را در تاريخ خود ثناء جميل نموده و گفته وي از اهل بصره بود به بغداد آمد و در آن جا حديث گفت و در سنه ي 282 وفات كرد و ابن عايشه كه اين خطبه را از او نقل كرده اند وجه تسميه اش اين است كه مادرش عاشيه دختر طلحه بن عبيدالله بود و او از جمله زناني بود كه بعيادت فاطمه آمد و آن مخدره با او سخناني فرمود كه بعد ازين در محل خود بيايد و آن سخنان همه شكايت از ابوبكر و عمر بود.

ششم عمر بن شيبه كه از اعلام سنيه مي باشد تمام اين خطبه را در تاريخ خود نقل كرده بشهادت علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه و اربلي با اينكه از علماء شيعه است در نزد علماء عامه موثق است صلاح الدين محمد بن شاكر بن احمد الخازن در كتاب فوات الوفيات كه ذيل تاريخ ابن خلكان است از اربلي ثناء جميل نموده

هفتم الامم الحافظ احمد بن موسي بن مردويه اصفهاني كه از اكابر سنيه مي باشد اين خطبه ي را در كتاب مناقب خود بسند خويش از زهري نقل كرده بشهادة السيد الاجل علي بن طاوس در كتاب طرائف.

هشتم ابوالمظفر شمس الدين يوسف سبط ابن جوزي در باب حادي عشر تذكره خواص الامة اين خطبه ي را ذكر كرده است.

نهم المحدث الشهير اسحاق بن عبدالله بن ابراهيم اين خطبه را از صالح بن كيسان و او از زهري نقل كرده بنابر نقل علامه ي خبير السيد اسماعيل عقيلي در كفاية

ص: 313

الموحدين

دهم جلال الدين سيوطي كه از مشاهير علماء عامه است در كتاب لآلي مصنوعه في احاديث الموضوعة كه نسخه ي مطبوعه آن در نظر اين قاصر موجود است باين عبارت گفته (و ذكر ابومحمد ابن قتيبه ان فاطمة خرجت في ثلاثه من نسائها تطأذيولها حتي دخلت علي ابي بكر ثم قال السيوطي قال ابن قيتبه كنت اري ان لهذا الحديث اصلا)

اين عبارت سيوطي بتمام صراحت دلالت دارد كه اين خطبه از موضوعات نيست و طعن است بر كساني كه او را از احاديث موضوع مي دانند چه آن كه مي گويد ابن قتيبه كه از اساتيد فن علم و رجال و حديث است مي گويد مي بينم من اينكه براي اين حديث اصلي است.

يازدهم علي بن محمد بن العرلق كه از حفاظ و اكابر عامه است و شيخ عبدالحق دهلوي او را بلفظ علامة ستايش كرده و او را امام و حافظ گفته در كتاب مختصر تنزيه الشريعه من احاديث الموضوعة الشنيعه حكم بصحت اين خطبه نموده و طعن زده است بر كساني كه او را موضوع دانسته اند.

دوازدهم زمخشري در كتاب فائق در لغت (لمه) گفته و في حديث فاطمه انها خرجت في لمة من نسائها تطأذيولها حتي دخلت علي ابي بكر و نيز در فائق در لغت (هنبثه) اشاره باين خطبه نموده و بعض لغات ديگر اين خطبه را معني كرده

سيزدهم ابن اثير جزري در كتاب نهايه در لغت (لمه اشاره بهمين خطبه ي فرموده و بسياري از الفاظ مشكله ي او را معني كرده.

چهاردهم مسعودي كه نهايت وثوق را عامه باو دارند با اين كه از علماء اماميه است در مروج الذهب اشارئه باين خطبه نموده و تمام آن را حواله ي بكتاب اخبار الزمان فرموده.

پانزدهم عبدالرحمن بن عيسي شافعي در كتاب الفاظ الكتابه ص 65 از طبع بيروت چاپ نهم چند كلمه ي اين خطبه را نقل كرده و بآن استدلال نموده است.

شانزدهم عمر رضا كحاله در جلد سوم اعلام النساء كه نسخه مصر آن در

ص: 314

نظر اين قاصر موجود است تمام خطبه را در ترجمه ي فاطمه ي صديقه عليهاالسلام نقل كرده و ايرادي هم بر آن نگرفته

هفدهم حسن بن علوان از عطيئه عوفي اين خطبه را نقل كرده و گفته كه من آن را از عبدالله ابن حسن مثني استماع كردم بشهادت احمد بن ابي طاهر در بلاغات النساء و شيخ صدوق در علل الشرايع پاره ي از اين خطبه را كه مشتمل بر علل و حكم قوانين شرع مطهر بود ذكر كرده و آن را از ابن المتوكل و او از سعد آبادي كه بسند خود از عقيله ي زينب كبري (ع) بنت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده روايت مي كند و نيز در بلاغات النساء و ديگر كتب از عطيه ي كه گفت مادر نزد ابوالحسين زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام بوديم كه گفتگوي دعوي فاطمه با ابي بكر در ميان آمد كه ابوبكر چگونه فدك را گرفت زيد فرمود مشايخ آل ابي طالب را ديدم كه اين خطبه را از پدرهاي خود روايت مي كنند و به پسران خود تعليم مي دهند و پدرم مرا بآن حديث كرد از جدم از فاطمه ي زهرا (ع) اكنون كه صحت و اعتبار اين خطبه ي شريفه كالنور علي شاهق الطور واضح و روشن گرديد اصل خطبه را با شرح لغات و ترجمه هديه ي قراء محترم مي نمانيم.

خطبه ي مباركه ي حضرت فاطمه در مسجد رسول خدا هنگام احتجاج با ابي بكر

اشاره

الحمدلله علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم والثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوع آلاء اسداها و تمام منن والاها جم عن الاحصاء عددها و نآي عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراك ابدها و ثني بالندب الي امثالها و اشهد ان لا اله الله وحده لا شريك له، كلمه جعل الاخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار في الفكر معقولها، الممتنع من الأبصار رؤيته و من الالسن صفته و من الاوهام

ص: 315

كيفيته ابتدع الأشياء لا من شيي ء كان قبلها، وانشاها بلا احتذاء امثله امتثلها كونها بقدرته و ذرئها بمشيته من غير حاجته منه الي تكوينها، ولا فائده له في تصويرها الا تثبيتا لحكمته و تنبيها علي طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته ذياده لعباده عن نقمته و حياشه منه الي جنته.

اللغه شي سابغ اي كامل اسداها و هو بمعني العطاء (جم الشئي اي كثر) نا آي بعد و مثله تفاوت (الامد) الغايه (الابد الدهر والدائم) ندبهم اي دعاهم (اجزلت له العطاء اي اكثرت (ثنيت الشي اي جعله اشنين اي بعد ان اكمل لهم النعم الدنيويه ندبهم الي تحصيل امثالها من النعم الاخرويه (و انار يعني اوضح في الفكر والاذهان ما يتعقل من تلك الكلمه (احتذي مثاله اي اقتدي به (ذرا اي خلق حاش الشتي اي جائه من جوانبه ليصرفه)

ترجمه يعني سپاس و ستايش خاص خداوند است هر نعمتهاي او را و ثنا سزاي او است بدان چه پيشي گرفت بعموم نعم و ابتدا نمود بكمال عطايا و تمام منن چند كه از حوصله ي حساب افزون و از گنج شمار بيرون است و دور است پايان آن از پاداش و ابديت او از ادراك و دعوت فرموده عموم ناس را بگذاشتن شكر و سپاس و افزون آوردن نعمتهاي پي در پي و طلب حمد و سپاس نموده است از بندگان تا بكثرت نعمت و منن ايشان را پاداش فرمايد و گواهي مي دهم كه جز خداي باري خدائي نيست و او را حدي و ضدي و شريكي نباشد كلمه ايست كه مأول است حقيقت اخلاص را بوحدت و متضمن است قلوب را بايصال وحدانيت و روشن ساخته در انديشه و افكار چيزي را كه حامل توانند بود و تعقل توانند نمود كه ممتنع است از ديده ها رؤيت او و بيرون است از نيروي زبانها ذكر صفت او و خارج است از آفرينش وهمها چگونگي او و ابداع و اختراع كرده است اشيا را بي آن كه از پيش ماده و مدت داشته باشد و انشا و ايجاد فرمود اشياء را بي آنكه اقتدا و اقتفا بديگر بنمايد بلكه بيافريد آفرينش را بقدرت خود و بمشيت خود بي آن كه محتاج باشد بآفرينش آنها يا فايدتي متصور باشد در تصوير آنها جز اين كه اين آيات در اثبات حكمت او و بينه ي طاعت او و اظهار قدرت او و گردن نهادن مخلوقات او و اعزاز

ص: 316

دعوت او است آن گاه ثواب را بر اطاعت خود قرار داد و عقاب را بر معصيت و نافرماني خود مقرر فرمود براي اين كه بندگان خويش را از سخط خود دور دارد و مطيعين را بسوي جنت فردوس كشد.

و اشهد ان ابي محمد عبده و رسوله، اختاره الله وانتجبه قبل ان أرسله و سماه قبل ان اجتبله و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مكنونه، و بستر الأهاويل مصونه و بنهاية العدم مقرونه، علما من الله تعالي بمآل الامور، و احاطته بحوادث الدهور، و معرفته، بمواقع المقدور، ابتعثه اتماما لأمره، و عزيمه علي امضاء حكمه و انفاذا لمقادير حتمه، فراي الامم فرقا في اديانها عكفا علي نيرانها عابده لأوثانها منكرة لله مع عرفانها فانارالله بمحمد ظلمها و كشف عن القلوب بهمها، و جلي عن الأبصار غممها و قام في الناس بالهدايه و أنقذهم من الغوايه و بصرهم من العمايه و هداهم الي الدين القويم و دعاهم الي الطريق المستقيم، ثم قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبه و ايثار محمد عن تعب هذه الدار في راحه قد حف بالملائكه الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاوره الملك الجبار صلي الله علي ابي نبيه و أمينه علي الوحي وصيه و خيرته من الخلق و رضيه والسلام عليه و رحمه الله و بركاته.

اللغه جبله الله بالتشديد اي خلقه عكفا بر وزن ركعا بمعني ملازم شدن و مواظب شيئي شدن بعد از اين كه شيئي اقبال مي كند (البهئم جمع بهمه علي وزن غرفه و هوا المجهول الذي لا يعرف) امر غمة اي مبهئم.

ترجمه و شهادت مي دهم كه پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول خدا است پيش از آن كه او را به پيغمبري مبعوث بفرمايد برتري داد و پيش از آن كه او را خلق كند نام او را ذكر فرمود و پيش از آنكه به پيغمبري مبعوث شود او را از بندگان خود برگزيد در آن هنگام كه خلايق در حجاب غيب محبوس و به پرده ي بيمه و ترسها مستور و پوشيده و به بيابان عدم مقرون بودند زيرا كه خداوند متعال بعواقب امور عالم بود و بحوادث و پيش آمدهاي دهور ذات اقدسش احاطه داشت و بزمانهاي وقوع آنچه مقدر شده بود عارف و شناسا بود براي اتمام امر خود او را مبعوث فرموده و براي عزم برامضاي حكم خود او را برانگيخت و براي انفاذ مقدرات محتومه ي خود او را به پيغمبري اختيار نمود پس

ص: 317

مردم را در دين خودشان طوائف متفرقه و فرق مختلفه يافت گروهي آتش را مي پرستيدند فرقه اي خداي خود را بت مي دانسته اند و در نزد همان بتان بخاك مي افتادند و از آنها حاجت مي خواسته اند با آن كه بخدا عارف بودند و مي شناخته اند او را منكر بودند و بواسطه نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم تاريكيهاي جهل را از دل آنها برداشت و آنها را روشن نمود و شبهات قلوب را بنور محمدي صلي الله عليه و آله و سلم برطرف ساخت و ضعف چشمها را زايل و بروشني مبدل داشت و آن جناب در ميان مردم بامر هدايت و راهنمائي اشتغال ورزيد و گمراهان را از گرداب ضلالت نجاة بخشيد و كوري چشمهاي آنها را بنور هدايت خويش منور و روشن ساخت آنها را به سوي دين خداوند دعوت فرمود و راه راست را بايشان دلالت نمود پس از آن خداوند متعال روح مقدس او را از روي رحمت و رأقت و مهرباني و اختيار و رغبت مقبوض داشت و دار آخرت را براي او برگزيد پدر من محمد صلي الله عليه و آله و سلم از تعب و رنج اين دنيا آسوده شد و استراحت يافت و ملائكه اطراف او را احاطه نمودند و خوشنودي پروردگار غفار او را دريافت و مجاورت پادشاه جبار را اختيار فرمود صلوات و رحمت خداوند بر پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم باد كه امين بر وحي و برگزيده ي او از جميع خلق او است و بركات و سلام رحمت خداوند بر او باد)

فاطمه ي زهرا تا باين جا از قوانين توحيد و فضائل رسول اكرم و جهالت امت چيزي فرو نگذاشت سپس روي با مهاجر و انصار آورده و باين كلمات آنها را مخاطب ساخته فرمود:

انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناء الله علي انفسكم و بلغائه الي الامم و زعمتم حق لكم لله فيكم عهد قدمه اليكم و بقيه استخلفها عليكم كتاب الله الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع و الضياء اللامع بينه بصائره منكشفه سرائره متجلية ظواهره مغتبط به اشياعه، قائد الي الرضوان اتباعه، مود الي النجاة أسماء به تنال حجج الله المنورة و عزائمه المفسره و محارمه المحذرة، و بيناته الجاليه و براهينه الكافيه، و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة، و شرايعه المكتوبة،

اللغه (نصب) در آن چهار لغت است فتح نون با سكون صاد صنم نكون با سون صاد فتح

ص: 318

هر دو و آن بمعني علامت و نشانه است مثل بيرقي كه در زمين نصب كنند كه مردم بآن راه را غلط نروند (و بلغائه يعني تؤدون الاحكام الي سائر الناس و زعمتم يعني گمان كرديد كه شما موصوف باين صفاف هستيد بلكه از روي كذب و افترا مدعي هستيد كه ما امناء الله هستيم و احكام خدا را بر مردم مي رسانيم) (اسماعه اي تلاوته و في بعض النسخ استماعه) و عزائمه اي فرائضه (بيناته اي محكمات القرآن ظاهره و براهينه مؤكد لجمله ما قبله و فضائله اي سننه) و رخصه اي المباهات كما ان شرايعه يعني سائر احكامه مفروضه

ترجمه يعني اي بندگان خدا شما محل اوامر و نواهي پروردگاريد و شما حاملان دين و وحي او مي باشيد بر نفسهاي خود امين خداونديد شمائيد كه دين خدا را بديگران ابلاغ مي كنيد و مي رسانيد خداوند است كه در ميان شما ضامن بر حقي قرار داده و عهد و پيمان نامه اي براي شما فرستاده و خليفه بر شما گماشته و آن كتاب خدا است كه مبين حلال و حرام و خوانده شده اي است صادق و راستگو و نوري است افروزنده و ضيائي است لامع و بصائر شما را بينا كننده است. آشكار سرائر قرآن براي شما منكشف است و ظواهر آن متجلي و آشكار پيروان قرآن مغبوطند (يعني مردم خواهش مي كنند كه چون پيروان قرآن باشند در فضيلت و حسرت مقام اينها را مي برند) پيروي قرآن بشر را بخوشنودي خداوند مي كشاند استماع آن انسان را بنجات مي رساند و وسيله ي رستگاري فراهم مي آورد بواسطه ي قرآن است كه حجج منوره خداوند ادراك مي شود و واجبات مفسره ي او دريافت مي شود و محرمات خداوند كه بر ارتكاب آنها تحذير فرموده مبين و آشكار مي گردد و دلائل ظاهر و براهين و فضائل مندوبه و رخصتهاي موهوبه و شرايع فرض شده او بواسطه قرآن آشكار مي شود)

فاطمه چون از فضائل قرآن لختي بسرود بفلسفه احكام شروع فرمود و قالت فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك والصلاه تنزيها لكم عن الكبر، والزكاه تزكيه لنفس و نماء في الرزق والصيام تثبيتا للاخلاص والحج تشييدا للدين والعدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا من الفرقه والجهاد عزا للاسلام، والصبر معونه علي استيجاب الأجر و الأمر بالمعروف مصلحه للعامه و بر الوالدين وقايه عن

ص: 319

السخط وصله الارحام منماه للعدد، والقصاص حقنا للدماء، والوفاء بالنذر تعريضا للمغفره والمكائيل والموازين تغييرا للبخس والنهي عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجاب عن اللعنه و ترك السرقه ايجابا للعفه و حرم الله الشكر اخلاصا له بالربوبيه فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه انما يخشي الله من عباده العلماء

اللغه المنماه اسم مكان او مصدر ميمي اي يصير سببا لكثره العدد والاولاد والعشائر والتعريض تجعل الشئي عرضا للشي يعني يقع في معرض المغفره) والبخس النقص والقذف الرمي

ترجمه يعني خداوند متعال ايمان را براي شما تطهير از شرك و بت پرستي قرار داده و نماز را براي تنزيه از كبر و منيت و زكوه را براي تزكيه ي نفس و زيادي در روزي و روزه را براي حصول اخلاص استوار داشته و حج بيت الله را براي اعلاي دين و استحكام آن وضع نمود و عدل را براي تأليف قلوب و طاعت ما خانواده ي پيغمبر را براي انتظام ملت و امامت ما اهل بيت را براي ايمني از اختلاف و فرقت و جهاد را براي ارجمندي اسلام و صبر را براي عون استيجاب اجر و امر بمعروف را براي مصالح عامه مردم و نيكي بوالدين را براي دوري از غضب خداوند وصله ي ارحام و پيوستگي بر اقارب را براي زياد شدن عدد و قصاص را براي حفظ خونهاي مردم وفاي بنذر را براي رسيدن بمغفرت و تمام پيمودن كيل و وزن را براي حفظ اموال از نقص و كمي و نهي از شرب خمر را براي دوري از رجس و پليدي و اجتناب از قذف را براي دوري از لعنت و ترك سرقت و دزدي را براي حصول عفت و شرك را حرام فرمود براي آن كه بندگان اعمال خود را خلاص كنند براي خداوند بربوبيت او پس اي مردم از خداي خويش بترسيد و تقوي را آن طور كه سزاوار است شعار خود نمائيد و كاري كنيد كه از دنيا بدر نرويد مگر آن كه مسلمان باشيد و در آن چه خداوند بمشا امر فرمود و يا از آن نهي نمود اطاعت كنيد و فرمان بردار باشيد همانا كه علما و دانشمندان از خداوند ترسانند و بس) فاطمه ي زهراء سلام الله عليها پس از اين كه پاره ي از فلسفه ي احكام را بيان نمود در مقام احتجاج برآمد و بمخاطبه آنها فرمود

ص: 320

ايها الناس اعلموا اني فاطمه و ابي محمد، اقول عودا و بدءا، و لا اقول ما اقول غلطا و لا أفعل ما افعل شططا لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين روف رحيم فان تعزوه و تعرفوه تجدوه أبي دون نساءكم، و اخا ابن عمي دون رجالكم و لنعم المعزي اليه صلي الله عليه و آله و سلم فبلغ الرساله صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجته مشركين، ضاربا ثبجهم و آخذا بأكظامهم، داعيا الي سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه يكسر الأصنام و ينكب الهام حتي انهزم الجمع، و ولوا الدبر حتي تفري الليل عن صبحه و أسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح وشيظ النفاق وانحلت عقد الكفر والشقاق و فهتم بكلمة الاخلاص في نفر من البيض الخماص.

اللغه عودا و بدا يعني اولا و اخرا شططا بمعني غلط و دور شدن از حق عزيز اي صعب بمعني دشواري است عنتم من عنت و هو الزنا والفجور والضرر والفساد والوقوع من امر شاق) صداعا من صدع و منه فاصدع يماتومر اي احكم بالحق و فرق بين الحق والباطل) النذاره الاعلام علي وجه التخويف) مدرج اسم مكان بمعني المسلك) ثبجهم اي وسطهم وثبيج معظم الشئي و عواليه) اكظام جمع كظم بالتحريك علي وزن فرس و هو مخرج النفس و آمنه اخذ بكظمه اي بحلقه نيكب و في بعض النسخ نيكس و هو القأ الرجل علي رأسه يعني روساء مشركين بخاك هلاك انداخت) و الهام جمع الهامة و هو مقدم الرأس تفري اي انشق فراه يفريه شقه فاسدا او صالحا- اسفراي اضاء- زعيم سيد القوم- و شقاشق جمع شقشقه بالكسر و هو شيي، كالريه يخرجها البعير من فيه اذا هاج- و طاح اي هلك و شيظ كامير مأخود من شظظ و منه قولهم شظظت الجوالق اذا شددت عليه شظاظته و هي العود يشد الذي به الجوالق والمراد هنا اولي الشرور و الرزايل- نفر يعني الجمله والبيعض جمع ابيض والخماص خلو البطن من الطعام والمراد هنا هم اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله

ترجمه فاطمه بانك برداشت كه اي مردمان اينك منم فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن سخن كه اول مي گويم هم در آخر بدان اعادت مي نمايم و از در اغلوطه سخن نمي رانم و آن چه مي كنم در طلب فدك بيرون حق كار نمي كنم و دروغ نمي زنم همانا پيغمبري

ص: 321

از نوع بشر همانند شما از در رافت و رحمت بسوي شما آمد اگر بجوئيد اصل و نسل او را مي دانيد كه او پدر من است نه پدر زنان شما و برادر پسر عم من است نه پسر عم مردان شما چه نيكو نسبتي است نسبت با محمد و آن حضرت ابلاغ رسالت فرمود و بي فرمانان را بيم داد و از شيمت مشركين روي برتافت و شمشير در پس گردنهاي كفار و مشركين بنهاد و گلوي ايشان را فشار داد و بشاه راه شريعت و موعظت دعوت فرمود اصنام را درهم شكست و بسر درانداخت چند كه كافران پشت دادند و روي بهزيمت نهادند تا پهلوي ظلمت را چاك زد و بامداد اسلام را از شب تاريك شرك آشكار ساخت پس حق ظاهر شد و زعيم دين گويا گرديد و شقيقه شيطان باز جاي خزيد پس هلاك شدند كاركنان نفاق و گشوده شد بندهاي كفر و شقاق و تفوه كردند مردمي گرسنه و سفيد نامه بكلمه اخلاص) يعني اهل بيت چون در روايتي وارد شده في نفر من البيض الخماص اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا چون فاطمه زهرا لختي معرفي مقام خود و پدرش و زحمات او را براي ترويج دين شرح داد حضار مجلس را باين كلمات مخاطب ساخت

و كنتم علي شفا حفره من النار، مذقه الشارب، و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطا الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون الورق، اذله خائفين تخافون ان يختطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تبارك و تعالي بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم بعد اللتيا والتي و بعد أن مني ببهم الرجال و ذؤبان العرب و مرده اهل الكتاب كلما أوقدوا نار اللحرب أطفاها الله او نجم قرن للشيطان و فغرت فاغره من المشركين قذف اخاه في لهواتها فلا ينكفي ء حتي يطأ صماخها بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه مكدورا في ذات الله مجتهدا في امر الله قريبا من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سيد اولياء الله مشمرا ناصحا مجدا كادحا و انتم في رفاهيه من العيش و ادعون فاكهون آمنون تتربصون بنا الدوائر، و تواكفون الاخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون عند القتال.

اللغه شفا اي طرفه يعني كنار جهنم) مذقه بضم الاول و سكون الثاني علي فعله الشربه من اللبن الممزوج بالما و هنا كنايه عن القله) نهزه بفتح الاول و سكون الثاني بمعني الفرصه والمراد هنا محل

ص: 322

الفرصة) و قبسه بضم الاول و سكون الباء و فتح السين من قبس و هو شعلة النار) و موطا الاقام مثل يضرب لمن وقع في ذله وصار مغلوبا) الطرق ماء مخلوط به بول البعير كناية عن ضيق المعيشه و ردائة المشرب والماء كل تقتاتون من القت و هو علف الدواب) خاسئين من خسا علي وزن ضرب بمعني البعد كناية عن خمول ذكرهم و عدم الاعتناء بشانهم) تتنحطفكم من خطف اي يستلبكم والخطف اخذا لشئي خفية) مني علي صيغة المجهول بمعني اتبلي است البهم بالضم جمع البهمه و هو المجهول الذي لايعرف والمراد هنا شجعان الرجال) نجم اي ظهر (قرن كناية عن الطائفة (فغرت اي فتحت فاقره الداهية والمراد انه كلما اراده طائفة من المشركين او عرضت لم داعية قذف اخاه اي بعث عليا (ع) و عرضه للمهالك (لهواتها جمع لهات و هي اللحمة في اقصي سقف الفم) لاينكفا اي لا يرجع) صماخ بالكسر سوراخ گوش را گويند) باخمصه منه اخمص الراحه و آن كف دست را گويند كنايه از شدت قهر و غلبه بر دشمن مي باشد) مكدود امن الكدود و هو التعب) مثمرا من شمر ثوبه اي رفعه ليخف عليه حتي وصل الي ما يريد) كادحا اي بالغ في السعي والعمل) وادعون اي ساكنين في بيوتكم) فاكهون اي تشغلون بنقل القصص والاشعار والمزاح (والفاكهه ما يتفكه بها الانسان اي تينعم باكله) تتربصون اي تنظرون) الدوائر الحوادث) (و تتواكفون من و كف و هو الميل والمراد هنا تميلون و تواجهون الي اسماع الاخبار) و تنكصون اي ترجعون) النزال المبارزه في الحروب

ترجمه يعني شما مردم عرب بسبب شرك و كفر بر لب وادي و گودال جهنم بوديد و از غايت قلت و ذلت بمنزله شربت آبي بوديد كه تشنه بياشامد و يا چون لقمه اي كه شخص گرسنه بدو دست يابد و يا چون پاره ي آتشي كه شخصي با شتاب خواسته باشد از آن اقتباس كند و او را بربايد شمائيد كه لگدكوب مردمان قوي بوديد و آب متعفن مخلوط بابول و سرگين شتر را مي آشاميديد و پوست بزهاي دباغي نشده يا برگ درخت را براي خويش قوت مي نموديد و در منتهي درجه ي خواري بزندگي ادامه مي داديد و ترس آن داشتيد كه مردم شما را از اطراف در ربايند ولي خداوند به بركت محمد صلي الله عليه و آله و سلم شما را از شر آنها نجات داد بعد از آزار و شكنجه و مصائب بزرگ و كوچك كه شما را دامن گير شده بود و در دست شجاعان و گرگان عرب گرفتار و مبتلي بوديد در كف سركشان و مرده اهل كتاب زبون و خوار گرديديد هر زمان كه آتش حرب و جنگ را مي افروختيد خداوند او را خاموش مي نمود و در هر وقتي كه شاخي از شيطان ظاهر مي شد و يا فتنه ي عظيمي از مشركين دهن باز مي نمود برادر خود اميرالمؤمنين را در دهان ايشان مي انداخت و از

ص: 323

جنگ برنمي گرديد تا حريف خود را بر زمين نمي انداخت و سر او را در زير پاي خود نمي نهاد و آتش فتنه و فساد ايشان را بسيلاب ذوالفقار خاموش مي كرد و در راه رضاي خداوند متعال خود را بتعب مي انداخت و در اطاعت امر خداوند اهتمام مي نمود و هميشه برسول خدا نزديك بود و از او جدا نمي گرديد و در ميان اولياء و دوستان خداوند از همه بالاتر و سيد ايشان بود دامن همت خود را در اطاعت خدا بر كمر زده بود خيرخواه خلايق بود و در نصيحت مردم كمال كوشش و سعي را مبذول مي داشت و خود را در اين راه بمشقت مي افكند ولي در تمام اين احوال شما در عيش و خوشي بسر مي برديد و در مهدا يمني متنعم و خوش بوديد و از براي ما انتظار بلاها و فتنها را مي كشيديد و متوقع اخبار وحشت آور و اراجيف بوديد و چون جنگي پيش مي آمد خود را از آن كنار مي كشيديد و پهلو تي مي نموديد و در هنگام حرب و ضرب پشت بدشمن مي كرديد و فرار بر قرار اختيار مي نموديد) چون فاطمه زهرا لختي در نكوهش مهاجر و انصار از پستي و رزالت و ذلت و خواري و خوف و وحشت و كفر و ضلالت ايشان بسرود و پاره اي از زحمات شوهر عالي مقدارش حيدر كرار بشرح فرمود خواست رجوع آنها را از هدايت بضلالت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ثابت بفرمايد كه از شاه كشور دين اميرالمؤمنين دست شستند و بعجل سامري گرويدند فلذا فرمود

فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و ماوي أصفيائه ظهر فيكم حسيكه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الأقلين و هدر فينق المبطلين، فخطر في عرصاتكم واطلع الشيطان راسه من مغرزه هاتفا بكم، فألفاكم لدعوته مستجبين و للغره فيه ملاحظين ثم استنهضكم فوجدكم خفافا واحمشكم فألفاكم غصابا فوسمتم غير ابلكم و أوردتم غير شربكم هذا والعهد قريب والكلم رحيب والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر ابتدا را زعمتم خوف الفتنه الا في الفتنه سقطوا، و ان جهنم لميحطه بالكافرين فهيهات منكم و كيف بكم و اني تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم اموره ظاهره و أعلامه باهره و زواجره لائحه و أوامره واضحه قد خلفتموه وراء ظهوركم ارغبه عنه تريدون ام بغيره تحكمون بئس للظالمين بدلا و من يبتغ غير الاسلام دينا

ص: 324

فلن يقبل منه و هو في الآخره من الخاسرين. ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم اخذتم تورون وقدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتآف الشيطان الغوي و اطفاء انوار الدين الجلي و اهماد سنن النبي الصفي تسرون حسوا في ارتقاء و تمشون لاهله و ولده في الخمر والضراء و نصبر منكم علي مثل حز المدي و وخز السنان في الحشا

اللغه حسيكه علي وزن فعيلة من حسك و هو العداوة والنفاق) سمل اي خلق يعني كهنه شد) جلباب هنا بمعني الرداء) كاظم) هنا بمعني الساكت يعني بنطق آمدند گمراهان) نبغ اي ظهر) هدر گردانيدن شتر صداي خودش را در گلو) فنيق الفحل لمكرم من الابل لا يؤذي ولا يركب لكرامته والخطر بالتحريك الاشراف علي الهلاك) مغرز كمنبر محل الاختفاء) الغره بكسر الغين المعجمة الخدعه) ملاحظين يعني مراعات كننده) استنهض اي امره بالقيام) خفافا اي مسرعين الي اجابته (احمشكم اي غضبكم) فوسمتم من الرسم و هو العلامه والاثر) والكلم بفتح الكاف و سكون الالم الجرح) الرحب) السعه و هما كنايتان عن اخذ ما ليس لهم من الخلافه و ميراث النبوه) تؤفكون اي تصرفون و كتاب الله جملة حاليه) ريث بمعني المقدار) نفرتها اي فرارها) يسلس اي سهل انقيادها) تورون) اي تستخرجون و كانت العرب تقدح بعودين تحك باحداهما علي الاخر) يعني شروع كرديد كه بيرون آوريد شعله آتش را) تسرون) ضد الاعلان (حسوا شرب المرق (ارتغاء من الرغوه) كف شير را گويند و اين مثلي است ميان عرب براي كسي كه مي خواهد ارائه كند بمردم كه من نفع بغير مي رسانم و حال آن كه در باطن نفع خود را طالب است) خمر) كفرس ماواراك من خزف او شجر او جبل) الضراء) بالضاء المعجمه المفتوحه والراء المخفقه ي الشجر الملتف في الوادي والخمر والضراء كنايه عن اعراض المنافقين من آل الرسول (ع) المدي جمع مديه بضم الميم و هي السكين والشفره حز المدي قطع الشئي من غير ابانه و خزالسنان الطعن بالرمح

ترجمه چون خداوند متعال پيغمبر خود را بسراي ديگر تحويل داد و اريكه حشمت او را در دار انبياء و اصفيا نهاد خصومتي كه در خاطر از در نفاق پنهان داشتند آشكار ساختيد و كهنه و فرسوده شد حجاب حشمت دين و سخن سراي شدند اخرسان گمراه و شعر سرودند ياوگيان هرزه دراي و بانك برآورد باطل كننده سخن حق چون شتر پرواره دم فشاني كرد و بصدا و آواز درآمد در عرصات و ميدانهاي شما و شيطان سر

ص: 325

بركشيد از بنكاه خود و ندا در داد از براي دعوت خود و يافت شما را كه اجابت گرديد دعوت او را و فريفته شديد فريب او را پس جنبش داد شما را و شما چيست و چالاك بجنبش آمديد و خشمناك خواست شما را و سخت خشمناك شديد پس داغ زديد غير شتر خود را و درآمديد بيرون آبگاه خود را كنايت از آن كه متصدي خلافت و امامت شديد با اين كه حقي و بهره اي نداشتيد و حال آنكه عهد پيغمبر در غدير خم مدتي از آن نگذشته و از وفات پيغمبر زماني سپري نشده زخم دل ما هنوز بهبودي نگرفته و جراحت سينه ما التيام نپذيرفته رسول خدا را هنوز آب كفن خشك نشده كه بدست آويز حدوث فتنه غصب خلافت گرديد و خويش را در فتنه ي درانداختيد و كافر شديد و جهنم محيط است بر كافران هيهات چه رسيد شما را و بكجا مي رويد و حال آن كه كتاب خدا در ميان شما است امورش پيدا و احكامش هويدا و نواهيش لايح و اوامرش واضح است همانا مخالفت گرديد با قرآن كريم و قرآن را از پس پشت انداختيد آيا روي برتافتيد از قرآن و بيرون قرآن حكم خواهيد كرد بدبدلي است از براي ستمكاران يعني ديني غير دين اسلام و حكمي غير حكم قرآن اتخاد نمودن بدبدلي است) و خداوند فرمود هر كه بغير دين اسلام ديني اختيار نمايد آن دين از او مقبول نباشد و آن كس در آخرت از زيانكاران است و شما توقف و درنگ نگرديد بمقداري كه ساكن شود تنفر از اين شتري كه بناحق غصصب نموديد و كشيدن آن شتر سهل و آسان شود (يعني سزاوار چنان بود كه بعد از غصب خلافت و ارتاب اين امر فظيع اندكي صبر مي كرديد و متعرض قبايح ديگر نمي شديد ولي شما تا كار خلافت خو را محكم كرديد شروع در تهييج فتنه و آشوب نموديد و فدك را نيز بهمين زودي از من بغضب برديد آن گاه با فروختن آتش فتنه و فساد شروع كرديد و بدعتها را آشكار نموديد و صداي شيطان گمراه كننده را اجابت نموديد و فرو نشانيدن انوار دين را شعار خود كرديد و محو نمودن سنتهاي دين نبي سفي را خواستار شديد در پس پرده بمكر و حيله و تزوير آثار دين مبين را نابود نموديد و در لباس دين داري انوار شريعت مقدسه ي اسلام را پنهان كرديد و بدعتهاي زمان جاهليت را از نو شايع ساختيد و كينه اي كه از پيغمبر در دل داشتيد درباره ي خانواده او تدارك نموديد ولي ما

ص: 326

بر مصائب و ضررهاي شما كه مانند كسي كه با كارد و نيزه او را پاره كنند و چاره نداشته باشد صبر مي كنيم و از در نفاق چنان كه فرمايد تسرون حسوا في ارتغاء پوشيده مي نوشيد شير را در زيد و كار را ديگر گونه نمودار مي كنيد و با اهل بيت پيغمبر بطريق خدعه و نيرنگ مي رويد و صبر ما بر مصائب شما همانند حدود كار دوستان نيزه در دل و جگر كار مي كند) فاطمه ي زهراء سلام الله عليها تا باينجا باين كلماتي كه رخنه در آفاق ارضين و سماوات مي نمايد اثبات غصب خلافت نمود و ارتداد آنها را از دين ثابت فرمود اكنون بمحاكمه و قضاوت پرداخت و فرمود.

ثم انتم الان تزعمون الا ارث لنا افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون افلا تعلمون بلي تجلي لكم كالشمس الضاحيه اني ابنته ايها المسلمون اغلب علي ارثيته يابن ابي قحافه افي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابي، لقد جئت شيئا فريا افعلي عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه و وراء ظهوركم اذ يقول: «و ورث سليمان داود» و قال فيما اقتص من خبر يحيي بن زكريا عليه السلام: «اذ قال رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» و قال: «و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتب الله» و قال: «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الأنثيين» و قال «ان ترك خير الوصيه للوالدين والأقربين بالمعروف حقا علي المتقين» و زعمتم ان لا حظ لي و لا ارث من بي و لا رحم بيننا افخصكم الله بايه اخرج منها ابي ام هل تقولون اهل ملتين لايتوارثان ولست انا و ابي من اهل مله واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي و ابن عمي فدونكها مخطومه مرحوله تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد صلي الله عليه و آله و سلم والموعد القيمه و عند الساعه ما تخسرون و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نبا مستقر و سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.

اللغه فريا من الفريه و هو الكذب) حظوه بالحاء المهمله والظاء المعجمه الساكنه المكانه المنزله) محظومه بالخاء المعجمه اسم مفعون من الخطام و هو زمام الناقه كما ان مرحوله ايضا اسم مفعول من رحل الناقه و هذا تشبيه لطيف يعني اين فدك در تصرف من بود و مرا معارضي نبود و كسي را

ص: 327

در او حقي و ادعائي در كار نبود همانند شتر زين كرده كه صاحبش بر او سوار و زمام آن را در دست دارد و او را بهر جا بخواهد مي راند)

ترجمه شما الان گمان مي كنيد كه ما را ارثي نيست آيا بسنت جاهليت مي رويد و دين جاهليت طلب مي كنيد كيست بهتر از خداي تعالي از براي حكم از براي كساني كه بخدا ايمان دارند آيا نمي دانيد ما ارث داريم همانا مي دانيد و مانند خورشيد تابان در وسط روز بر شما روشن است هان اي مسلمانان من فاطمه دختر پيغمبرم آيا من مغلوب شوم در اخذ ارث خويشتن و ديگران ارث مرا ماخوذ دارند اي پسر ابوقحافه آيا در كتاب خدا مسطور است كه تو از پدر خود ارث مي بري و من از پدر خود ارث نمي برم عظيم و عيجب حكمي آورده اي و بر كتاب خدا دروغ بسته اي آيا دانسته و فهميده قرآن را متروك ساخته اي و از پس پشت انداخته اي شما حجت مي تراشيد كه انبيا را ارث نيست فراموش كرديد كه خداوند در قرآن مي فرمايد و ورث سليمان داود يعني ارث برد سليمان از داود و در خبر يحيي بن ذكريا مي فرمايد كه ذكريا عرض كرد الهي مرا فرزندي بخش كه از من ارث به برد و نيز از آل يعقوب اخذ ميراث كند و نيز در قرآن كريم مسطور است كه خويشاوندان صاحب رحم بعضي اولايند ببعضي و نيز مسطور است كه خداوند وصيت مي كند شما را در حق اولاد شما كه بهره ي پسر مساوي دو دختر است و همچنان فرموده است كه اگر مالي بر كه آنها باشد وصيت براي والدين و خويشاوندان بطور معروف سزاوار است بر پرهيزكاران و گمان مي كنيد كه حظي و نصيبي از براي من نيست و ارثي از پدرم نمي برم و رحم و قرابت با پدر ندارم آيا مخصوص كرده است خداوند شما را به آيتي از آيات كه ارث ببريد و ارث بگذاريد و پدر مرا از آن آيت بيرون كرده است يا آن كه مي گوئيد اهل دو ملت از يك ديگر مي راث نمي برند و من و پدرم از اهل ملت واحده نيستيم آيا پدرم مسلمان است و من كافرم ميراث مسلمان را بكافر نمي گذاريد آيا شما داناتريد بخصوص و عموم قرآن از پدر من و پسر عم من اكنون اين فدك و اين خلافت شتري را ماند كه مهار كره از او پالان بر نهاده بي دافع و مانعي ماخود داريد (يعني اي پسر ابي قحافه اين شتري كه از دست ما بقهر و غلبه گرفتي با مهار و پالان

ص: 328

بدون معارض و منازع بگير) و مالك باش (مراد فدك و خلافت است) در روز حشر ترا ملاقات مي كند و خداوند نيكو حكم كننده است و محمد نيكو دادخواه مي باشد و وعده گاه ما و شما قيامت است و آنان كه بر باطل اند در آن روز زيان كار خواهند گرديد و پشيماني شما را نفع ندهد و هر چيزي را زماني است كه در آن زمان واقع خواهد شد و عنقريب مي دانيد كه عذاب خوار كننده بر چه كس وارد مي آيد و عذاب ابدي بر كه طول مي كند (فاطمه ي زهراء سلام الله عليها چون از محكمه قضائي فارق شد و اثبات فرمود ظلم و طغيان غاصبين فدك و خلافت را و دروغ آنها را از قرآن آشكار ساخت سپس روي با مهاجر و انصار نمود و از ايشان طلب نصرت فرمود و قالت

يا معشر الفتيه و أعضاد المله و أنصار الاسلام ما هذه الغميزه في حقي و السنة عن ظلامتي اما كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ابي يقول: المرء يحفظ في ولده سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهاله ولكم طاقه بما أحاول و قوه علي ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمد صلي الله عليه و آله و سلم فخطب جليل استوسع و هيه و استنهر فتقه وانفتق رتقه واظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و اكدت الآمال و خشعت الجبال و اضيع الحريم، و ازيلت الحرمه عند مماته فتلك والله النازله الكبري والمصيبه العظمي لامثلها نازله و لا بائقه عاجله اعلن بها كتاب الله جل ثناوه في افنيتكم و في ممسائكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوه و الحانا و لقبله ما حل بابنيائه و رسله، حكم فصل و قضاء، حتم «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افئن مات أوقتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاكرين» ايها بني قيلةء أهضم تراث ابي و أنتم بمرأي مني و مسمع و منتدي و مجمع تلبسكم الدعوه و تشملكم الحيره و انتم ذوواالعدد والعده والاداه والقوه و عندكم السلاح والجنه توافيكم الدعوه فلا تجيبون و تأتيكم الصرخه فلا تغيثون و انتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخير والصلاح والنجبه التي انتجبت والخيره التي اختيرت، قاتلتم العرب، و تحملتم الكد والتعب و ناطحتم الامم، و كافحتم البهم، فلا نبرح او تبرحون، نأمركم فتأمرون حتي اذا دارث بنا رحي الاسلام، و در حلب الأيام و خضعت نعره الشرك، و سكنت فوره الافك و خمدت نيران الكفر و هدأت دعوه الهرج و استوثق نظام الدين

ص: 329

اللغه الغميزه من الغمز و هو الذي يشير بعينه والمراد هنا غض البصر عن الحق- والسنه: اول النوم- الظلامه ما اخذه الظالم فتطلبه- سرعان و عجلان اسم فعل بمعني سرع و عجل- ذا اهاله بكسر الهمزه دسم اللحم و هو جمله حاليه، مثل مشهور لمن له اهليه في اخذ الحقوق عن الظالم- احاول بصيغه المتكلم اي اقصد- از اول من المزاوله بمعني الاراده- و هية اي خرقه و استنهر فتقه اي: اتسع خرقه و انشق والرتق ضد الفتق و الضمائر المجرورات راجعه الي الخطب- اكدت اي بخلت و قلت خيره- نازلة: الحوادث الشديده- بائقه: الداهيه- افنيتكم اي في دار كل واحد منكم مسا بالضم اسم مصدر للمسائه حكم فصل اي حكم مقطوع- ايها بمعني هيهات- قيله اسم ام الاوس والخزرج- منتدي اي المجلس- الكفاح مصدر كفح كفحا و هو العدو كافح القوام اعدائهم اي استقبلوهم في حرب بوجوهم ليس دونها ترس- والنجبه كالهمزه بمعني الكريم و في بعض النسخ بالخاء المعجمه ناطحتم من نطح اي حاربتم الامم بالجد والاهتمام كافحتم اي تعرضتم لدفع العدو من غير ضعف- البهم كصرد جمع بهمه و هو الرجل الشجاع- فتأمرون و في بعض النسخ فتاتمرون- خضعت اي سكنت- نعزت بمعني فارت- استوثق انتظام الشيئي.

ترجمه: فاطمه ي زهراء سلام الله عليها بانك برداشت كه اي جماعت جوانان اي پيشوايان ملت خيرالانام اي انصار دين و آئين اسلام اين تغافل و تواني چيست و اين بي اعتنائي در مظلمه ي من از چه راه باشد مگر نشنيديد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدر من كه فرمود هر مردي را در فرزندش بايد احترام كرد كه آن فرزند را نيكو بداريد بجهت احترام پدرش چه بسيار زود كرديد آن چه كرديد و بهواي نفس خويش عجلت نموديد و حال آن كه شما در دفع اين ظلم كه بر من وارد شده توانائيد آن چه من در طلب حق خود خواستارم بمن برگردانيد آيا چنان مي دانيد و مي گوئيد كه محمد رسول خدا فوت شد و اين امر مختصري بود لا والله اين خطبي فظيع و مصيبتي بزرگ و ثلمه اي وسيع بود كه هيچ اندازه براي خرق آن بدست نشود و هيچ رتقي بهندسه ي اين فتق برنيايد جهان را در غيبت او ظلمت فرو گرفت و ستارگان در اين مصيبت تاريك گرديد و اميدهاي مردم تبديل بنا اميدي شد و كوههاي عالم خاشع و متزلزل گرديد حريم و حرمت پيغمبر را حشمت نماند سوگند با خداي اين نازله ي كبري و اين مصيبت عظمي بود كه مانند آن حادثه و داهيه اي ديده نشده همانا كتاب خداي را در خانهاي خود بامدادان و شامگاهان تلاوت

ص: 330

كرديد و اصغاي قرائت آن را نموديد و بجهر و اخفات آن را مي خوانيد و مكشوف داشتيد كه بر انبياي سابقين و رسل پيشين از امضاي حكم و قضاي حتم چه رفته و همچنان خداوند در حق محمد فرمود كه نيست محمد مگر پيغمبري و در مي گذرد چنان كه درگذشته اند پيش از وي پيغمبران اگر بميرد يا كشته بشود روي از دين برمي تابيد و مرتد مي شويد و هر كه طريق ارتداد سپارد زياني بحضرت خداوند نمي رساند بلكه خويشتن را بدوزخ مي كشاند و خداوند سپاس گذاران را پاداش خير مي فرمايد، آن گاه فرمود اي فرزندان قيله آيا باز داشته مي شوم من از ارث پدر و حال آن كه شما در مرئي و مسمع من هستيد شما را مي نگرم و بانك شما را مي شنوم حاضريد و انجمن كرده ايد و دعوت مرا اصغامي فرمائيد و بر ظلم و ستمي كه بمن رسيده دانا و بينائيد و شما صاحبان عدت و عدت و خداوندان سلاح جنگ و مبارزت مي باشيد چند كه دعوت من متواتر مي شود اجابت نمي كنيد و فرياد مرا مي شنويد و داد نمي دهيد نه آخر شما بشجاعت موصوفيد و بخير و صلاح معروفيد و برگزيده برگزيد كانيد و از اشراف قبائل و سادات عشائر بشمار مي رويد شما طوائف عرب مقاتلها كرديد و در حروب و مغازي چه تعبها كه متحمل شديد و با سران قبايل و دليران مردم و طوائف روزگار مقابليها نموديد و آنها را مغلوب خود گردانيديد و گردن كشان روزگار را از پاي درآورديد و هرگز از ما خانواده دوري نمي نموديد و آن چه را كه بشما امر مي داديم فرمان مي برديد تا آنكه ببركت ما اهل بيت آسياي اسلام بگردش درآمد و شير روزگاران فراوان شد و خيرات و مبرات در دنيا بسيار كرديد و نخوت شرك و جاهليت خاضع و ذليل شد و جوشش دروغ و كذب فرو خوابيد و آتش كفر و شرك خاموش گرديد و دعوت هرج و مرج فرونشست و نظام دين بقوام آمد. فاطمه ي زهراء سلام الله عليها بدين كلمات چندان كه توانست استنصار نمود و بانواع شرائف و شجاعت آنها را بستود پس از آن در اثبات كفر و ارتداد آنها چنين فرمايشاتي بسرود و حجت را بما لامزيد عليه تمام فرمود فقالت

فاني حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول

ص: 331

و هم بدءوكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين الا قد أري ان أخلدتم الي الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط والقبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضيق بالسعه فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذي تسوغتم فان تفكروا انتم و من في الارض جميعا فان الله لغني حميد الا وقد قلت ما قلت علي معرفه مني بالخذله التي خامرتكم و الغدره التي استشعرتها قلوبكم ولكنها فيضه النفس و نفسه الغيظ و خور القناه و بثه الصدر و تقدمه الحجه فدونكموها فاحتقبوها دبره الظهر نقبه الخف باقيه العار موسومه بغضب الله و شنار الابد موصله بنار الله الموقده التي تطلع علي الافئده فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و انا ابنه نذير لكم بين يدي عذاب شديد فاعلموا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون.

اللغه: نكص من باب قعداي رجع علي عقبيه- اخلدتم اي ركن و مال و باب قعدو منه اخلد الي ارض اي ركن و مال الي الدنيا و شهواتها- الخفض سعه العيش و منه عيش خافض اي واسع- وابعدتم اي تركتم اميرالمؤمنين- و خلوتم اي: انفردتم بالدعه اي بالراحه والهاء عوض عن الواو- فمججتم من باب قتل مج الماء من فمه اي رمي به- وعيتم اي حفظتم كنايه عن ببعتهم لاميرالمؤمنين يوم الغدير ثم نكثوا بيعتهم و تركوه فريدا وحيدا- دسعتم اي منعتم من دسع در منجد كويد دسع دسعا قاء ملاء فمه بقيئه و رمي به و اين كنايه است از اقبال صحابه با سلام و ادبار ايشان و اعراض آنها از اهل بيت رسول خدا (ص) مثل كسي كه آب زلال خوشگواري را بنوشد پس از آن قي كند و آن را از دهن خارج بنمايد- تسوغتم من ساغ- اذا سهل- الخذله ترك النصر- خامرتكم اي خالطتكم- استشعر من الشعار و هو الثوب البدن- خور بفتح الخاء والواو: الضعف- بثه الصدر: الهم الذي لا يقدر صاحبها علي الكتمان- و تقدمته الحجه اعلام الرجل قبل وقت الحاجه- فدونكموها ضمير راجع بخلافت و همچنين ضمير بعد از او والحقب بفتح الحاء و القاف حبل يشدبه رجل البعير الي بطنه كيلا يتقدم الي كاهله و هو غير الحزام والجمع احقاب- دبره الجرح في ظهر البعير نقبه الخف رقه اسفل رجل البعير كنايه عن كونه اعرجالم يقدر علي المشي- موسومه من الوسم و هوالعلامه

ترجمه: اكنون چه روي داده كه حيران شده ايد بعد از آن كه امر واضح و

ص: 332

آشكار و روشن بود و اخفا نموديد و حال آن كه در حالت ظهور و اعلان بود و بعد از آن كه اقدام كرديد چرا پشت نموديد و بعد از آن كه ايمان آورديد چرا مشرك شديد آيا مقاتله و جنگ نمي كنيد با قومي كه عهد خود را شكستند و رسول خدا را خواستند از مكه اخراج نمايند و حال آنكه با شما ابتدا بقتال كردند آيا از ايشان مي ترسيد پس خداوند سزاوارتر است از اين كه از او بترسيد اگر از زمره ي مؤمنين باشيد اكنون نگرانم كه بجانب تنعم و آسايش ميل كرديد و آن كس كه در حل و عقد امر خلافت از شما سزاوارتر بود او را از مركز خلافت دور كرديد و با راحتي و تن آسائي خلوت كرديد و از شدت و سختي برفاهيت و وسعت درآمديد و علوم و معارف را پشت پا زديد و پرده برافكنديد از آن چه بپوشيديد و از دهن بيرون داديد آن چه بنوشيديد و آن چه را بسهولت تناول كرديد بسختي استفراغ نموديد اگر شما و همه اهل زمين كافر شوند همانا خداوند حميد و غني است و احتياجي بشما ندارد و اين را بدانيد كه، من گفتم آن چه را كه گفتم با علم باين كه شما نصرت من نخواهيد كرد و دانا بودم بغدر و مگر شما كه دلها را فرو گرفته و كناره جوئي از ما با پوست و گوشت شما آميخته شده ولي چكنم كه دردها و المها در سينه ام جمع شده است اين سخنان كه شرح دادم دود حزن و اندوهي بود كه در دل خسته ي من متراكم شده و آه آتش افروزي بود كه از سينه ي دردمندم شعله كشد بحدي كه ديگر طاقت تحمل آن را نداشتم ناچار شدم كه اين اندوهها را از دل پر درد بيرون افكنم و خواستم كه حجت بر شما تمام كرده باشم اكنون بگيريد و به بريد اين شتري كه بناحق غضب نموديد و اين دابه ي خلافت و فدك را ماخوذ داريد او را آرام و منقاد خود شماريد و بآسودگي سوار شويد اما بدانيد كه پاي اين دابه ي مجروح و پشت او زخم دارد حمل آن عار و ننگ آن باقي و برقرار و بوسم غضب خداوند تعالي داغ دار و موسوم بودنش به ننگ هميشگي آشكار و پيوسته و متصل بنار غضب خداوندگار و كشاننده است راكب خود را بسوي ناريكه شكافنده قلب فجار و كفار نابكار است همانا خداوند نگران است بدانچه مي كنيد و مي دانيد ظالمان بكجا مي روند و مقام مي گيرند و من دختر پيغمبري هستم كه بشير و نذير بود از براي شما و بعذاب شديد شما را بيم

ص: 333

مي داد پس بكنيد آنچه كه مي توانيد ما نيز انتقام خواهيم كشيد اكنون شما منتظر آن روز باشيد ما نيز منتظر آن روز هستيم.

و يعجني ذكر ابيات من قصيده فاخرة للشاعر المفلق الشيخ كاظم الازري

نقضوا عهد احمد في اخيه

واذاقوا البتول ما اشجاها

يوم جائت الي عدي و تيم

و من الوجد ما اطال بكاها

فدنت و اشتكت الي الله شكوي

والرواسي تهتز من شكواها

لست داري اذروعت و هي حسري

عاند القول بعلها و ابناها

تعظ القوم في اتم خطاب

حكت المصطفي به و حكاها

هذه الكتب فاسئلوها تروها

بالمواريث ناطقا فحواها

و بمعني يوصيكم الله امر

شامل للانام في قرباها

فاطمانت لها القلوب و كادت

ان تزول الاحقا دممن طويها

ايها القوم راقبو الله فينا

نحن من روضه الجليل جناها

واعلموا اننا مشاعر دين الله

فيكم فاكرموا مثويها

و لنا من خزائن الغيب فيض

ترد المهتدون منه هداها

ايها الناس اي بنت نبي

عن مواريثه ابو هازواها

كيف يزوي عني تراني عتيق

باحاديث من لدنه افتراها

كيف لم يوصنا بذلك مولانا

و تيما من دوننا اوصاها

هل رانا لا نستحق اهتداء

واستحقت تيم الهدي فهداها

ام تراه اضلنا في البرايا

بعد علم لكي تصيب خطاها

انصفواني من جابرين اضاعا

حرمة المصطفي و مار عياها

بالجمله چون فاطمه ي زهراء سلام الله عليها اين خطبه كه رخنه در آفاق ارضين و سماوات مي كرد بپاي برد ابوبكر ترسيد مبادا دل انصار نرم بشود و براي نصرت

ص: 334

آن بانوي عظمي قيام كنند بدين كلمات در پاسخ آن مخدره آغاز سخن كرد و مردم را از جوش و خروش آرام كرد.

فقال يا ابنه رسول الله لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما رؤفا رحيما و علي الكافرين عذابا اليما و عقابا عظيما فان عزوناه وجدناه اباك دون النساء واخا ابن عمك دون الرجال آثره علي كل حميم و ساعده علي كل امر جسيم لايحبكم الا كل سعيد و لايبغضكم الا كل شقي فانتم عتره رسول الله الطيبون والخيره المنتجبون علي الخير ادلتنا و الي الجنه مسالكنا و انت يا خيره النساء و ابنه خيره الانبياء صادقه في قولك سابقه في وفور عفلك غير مردوده عن حقك و لا مصدوده عن صدقك والله ما عدوت راي رسول الله و لا عملت الا باذنه و ان الرائد لا يكذب اهله و اني اشهد الله و كفي به شهيدا اني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقه لا نورث ذهبا و لافضه و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتب والحكمه والعلم والنبوه و ما كان لنا من طعمه فلولي الامر من بعدنا ان يحكم فيه بحكمه وقد جعلنا ما حاولته في الكراع والصلاح يقاتل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المرده الفجار و ذلك باجماع من المسلمين لم اتفرد به و حدي و لم استبد بما كان الراي فيه عندي و هذه خالي و مالي هي لك و بين يديك لانزوي عنك و لاندخر دونك و انت سيده امه ابيك والشجره الطيبه لبنيك لايدفع مالك من فضلك و لا يوضع من فرعك و اصلك حكمك نافذ فيما ملكت يداي فهل ترين اخالف في ذلك اباك.

ابوبكر پاسخ گفت اي دختر پيغمبر پدر تو مؤمنان را مظهر كرم و كرامت و مظهر رحمت و رأفت بود و كافران را مصدر عنا و عذاب و مورد زحمت و نقمت و او پدر تو است نه پدر ديگر زنان و برادر پسر عم تو است نه برادر ديگر مردان و او علي را از همه خويشاوندان و نزديكان گزيده مي داشت و علي او را در هر كار رايت معاضدت و مساعدت

ص: 335

مي افراشت همانا دوست ندارد شما را مگر سعيد و دشمن ندارد شما را مگر شقي شمائيد عترت رسول خدا و راهنماي بسوي جنةالماوي اي بهترين زنان و دختر بهترين پيغمبران سخن از در راستي و نصفت گفتي و بحضاقت عقل از همگان سبقت بردي هيچ كس ترا از حقوق تو دفع ندهد و ترا بكذب و فريه نسبت نكند سوگند با خداي كه من فرمان خداي را پس پشت نيندازم و حكم رسول خداي را ديگر گونه نكنم خداي را گواه مي گيرم كه من از رسول خدا شنيدم كه همي گفت ما جماعت پيغمبران ارث نمي گداريم از درهم و دينار و ضياع و عقار بلكه ميراث ما كتب و حكمت و علم و نبوت است و چيزي كه از ما بجاي ماند خاص كسيست كه بعد از ما بر مسند خلافت جاي كند و بهر چه خواهد فرمان كند و اين فدك و عوالي كه تو امروز طلب مي كني من از براي تجهيز لشكر و اعداد سپاه و آلات حرب و ضرب مقرر داشتم تا مسلمانان در مجاهدت با كفار و مجالدت بافجار بكار برند و من در تقرير اين امر متفرد نبودم و بهواي نفس كار نكردم بلكه مسلمانان با من همدست و همداستان شدند و اين راي را بصواب شمردند و اينك در اموال و اتقال من راي تر است بهرچه خواهي فرمان مي كن تو سيده ي امت محمدي و از برا فرزندانت اصل طاهري فضيلت ترا دفع نمي توان داد و منزلت و مكانت ترا بست نمي توان كرد حكم تو بر آن چه در دست من است از مال و حال روان است اما در كار فدك چه توانم كرد آيا تو مي پسندي كه من با پدر تو مخالفت آغاز و فرمان او را ديگر گونه سازم چون ابوبكر خواست باين مغلطه كاريها و روباه بازيها حق را به پوشاند و اين اكاذيب و افترائاتي كه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بربست و نرمي و گرمي و آرامي كه بخرج آن مخدره داد بگمان اين كه مي تواند باطل را لباس حق به پوشاند و خود را عادل و بي غرض و بي طرف معرفي بنمايد ولي دوباره فاطمه زهرا (ع) چون درياي متلاطم بموج آمد و اكاذيب و اراجيف او را برملا كالنار علي المنار فرمود فقالت:

سبحان الله ما كان رسول الله عن كتاب الله صارفا و لاحكامه مخالفا بل كان يتبع اثره و يقفوا سروه افتجمعون الي الغدر اعتلالا عليه بالزور و هذه بعد وفاته

ص: 336

شبيه بما غوي له من الغوائل في حيوته هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا يقول يرثني و يرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود فبين عز و جل فيما و زع عليه من الاقساط و شرع من الفرائض و الميراث و أباح من حظ الذكران والاناث ما ازاج عله المبطلين و ازال لتظني والشبهات في الغابرين كلا بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون.

فرمود پاك و منزه است خداوند همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جز بكتاب خداوند كار نمي گرد و هميشه پيرو قرآن بود شما بيرون قانون شريعت از در مكر و خديعت بعد از وفات پيغمبر افترائات برسول خدا بستيد و اين حيلها و مكرهاي شما بعد از وفات پدر بزرگوارم همانند آن مكر و خديعتي است كه در حياة او در ليله ي عقبه بقصد قتل او كمر بستيد و دبها را پر از ريگ كرده خواستيد شتر او را برمايند اگر شما مسلمانيد اينك كتاب خدا حاكم و عادل و فاصل بين حق و باطل است در قصه ي ذكريا عليه السلام مي فرمايد ذكريا عرض كرد پروردگار مرا فرزندي بخش كه ميراث از من و از آل يعقوب بر دو مي فرمايد داود از بهر سليمان ميراث گذاشت و همچنين بهره ذكور و اناث را معين فرمود حظوظ دختران و پسران را روشن ساخت و دست حيلت گران را از اجراي باطل و القاي شبهات باز داشت شما نيز اين جمله را مي دانيد و بهوا جس نفساني و تسويلات و شيطاني وصول آمال و اماني را ساختگي همي كنيد لاجرم شكيبائي نيكو است من دل بر صبر نهادم و از خداوند استعانت مي جويم كه آن منتقم حقيقي كيفر كردار شما باين اكاذيب كه بر پيغمبر بستيد در كنار شما بگذارد، ابوبكر را ديگر مجال انكار نماند ناچار از در مكر و خديعت به تصديق آن مخدره زبان برگشاد و گفت:

صدق الله و رسوله و صدقت ابنته انت معدن الحكمه و موطن الهدي والرحمه و ركن الدين و عين الحجه لا ابعد صوابك و لاانكر خطابك هولاء المسلمون بيني و بينك فلدوني ما تلقدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت غير مكابر و لا مستبد و مستاثر و هم بذلك شهود.

ابوبكر گفت خدا و رسول راست گفته اند و تو اي دختر محمد از در راستي سخن

ص: 337

كردي و توئي معدن رحمت و موطن هدايت و مصدر رحمت و عمود شريعت و عين حجت ترا از طريق صواب و سداد بر كنار ندانم و گفتار ترا انكار نكنم لكن جماعت مسلمانان بي آن كه مرا خواهشي باشد و رغبتي باين كار داشته باشم قلاده ي خلافت را بر گردن من افكندند اينك همگان حاضرند و ناظر بر آن چه من مي گويم گواهي دهند. باين كلمات ابوبكر تقصير را بگردن مهاجر و انصار انداخت ناچار فاطمه ي زهراء سلام الله عليها روي با مهاجر و انصار آورده و باين كلمات ايشان را مخاطب ساخت،

و قالت معاشر الناس المسرعه الي القيل الباطل المغضيه علي الفعل القبيح الخاسر افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها كلا بل ران علي قلوبكم ما اساتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شر ما منه اعنفتم لتجدن والله محمله ثقيلا و غبه و بيلا اذا كشف لكم الغطاء و بان ما ورائه الضراء و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون.

اللغه المغضية من باب افعال من اغضي جمعه اغضاء و منه غض بصره يعني راي منكرا و لاينهي عنه الاقفال جمع قفل و هو معروف والكلام استعاره- ران اي غلب- اعنفتم ماخوذ من العنف و هو الاخذ بالشده- غبه بكسر الغين المعجمه والتشديد بعني في يوم لايكون، و منه زر غبا تزدد حبا و بيلا اي شديد او منه عذاب و بيلا اي شديد والوبيل، الوخيم ضد الطري والوبال الوخامه.

فاطمه (ع) فرمود اي مردم شتابنده بسوي گفتارهاي زشت و قبيح و اغماض كننده از كردارهاي ناپسنديده آيا در احكام كتاب خداي بنظر تحقيق نمي نگرند تا بدان كار كنند يا نيك مي انديشند و دانسته و فهميده نمي پرهيزند زيرا كه دلهاي ايشان مقفل و مختوم است همانا كردار زشت شما دلهاي شما را محجوب داشته و چشم و گوش شما را كور و كر ساخته چه زشت و ناپسند است تأويل شما كه بدستياري آن حق را پايمال ساختيد و خلافت را از مركز خود تحويل داديد و بجاي اميرالمؤمنين عليه السلام بدلي زشت قرار داديد و معاوضه نكوهيده نموديد بخدا قسم كه حمل كيفر اين كردار وخيم و ناگوار و عاقبت اين كار سخت و ناهموار است گاهي كه پرده از كار برافتد و پوشيده ها آشكار گردد و عذاب خداوند قهار كه هرگز گمان نداشتيد در رسد كار كنان باطل زيان

ص: 338

كار شوند و اهل باطل زيان خويش دريابند

فاطمه ي زهراء سلام الله عليها چون احتجاج خويش را خاتمه داد افتان و خيزان با چشم گريان و دل بريان خود را بر سر قبر پيغمبر رسانيد و چندان گريست كه خاك قبر را بآب ديدگان عجين نموده و اين اشعار بسرود

مرثيه ي فاطمه بر سر قبر پيغمبر

قد كان بعدك انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم يكبر الخطب

انا فقدناك فقذ الارض و ابلها

واختل قومك فاشهدهم فقد نكبوا

و كل اهل له قربي و منزلة

عن الاله علي الادنين مقترب

ابدت رجال لنانجوي صدورهم

لما مضيت و حالت دونك الترب

تجهمتنا رجال و استخف بنا

لما فقدت و كل الارض مغتصب

و كنت نورا و بدرا تستضاء به

عليك تنزل من ذي العزة الكثب

و كان جبريل بالايات يونسنا

فقد فقدت فكل الخير محتجب

فليت قبلك كان الموت صادفنا

اذغبت عناو حالت دونك الكثب

انا رزئنا بمالم يرز ذو شجن

من البريه لاعجم ولا عرب

سيعلم المتولي الظلم حامتنا

يوم القيمة اني سوف ينقلب

و سوف نبكيك ما عشنا و ما بقيت

منا العيون بتهمال له سكب

و قد رضينا به محضا خليقة

صافي الضرائب والاعراق والنسب

فانت خير عباد الله كلهم

واصدق الناس حين الصدق والكذب

و كان جبرئيل روح القدس زائرنا

فغاب عنا فكل الخير محتجب

ضاقت علي بلاد بعد ما رحبت

و سيم سبطاك خسفا فيه لي نصب

اللغه هنبثة الدواهي الشديده- الخطب بفتح الاول و سكون الثاني جمعه خطوب و منه خطيب جليل اي امر عظيم- و ابل: المطر الشديد- ختل بفتح الاول والثاني بمعني الغدر والحيلة- النجوي ابدي اي اظهر ما في قلوبهم من البغض والعناد- تجهمتنا اي استقبلنا.

ص: 339

الكثب بالثاء المثلتة والكثيب والجمع كثب بمضتين، الرمل المستطيل- حام يحوم حوما اذا دار و منه من حام حول الحمي يوشك ان يقع فيها- تهمال من هملت عيناه اذا فاضت دموعا والضرائب الاشكال جمع ضريب و ضريب الشيئي مثله كناية عن اصول طاهره- فاطمه بعد از انشاء اين اشعار همچنان كه سيلاب اشكش متراكم بود با يك عالم حزن و اندوه بسوي خانه روان شد و اميرالمؤمنين انتظار مقدم او را داشت چون خورشيد جمال فاطمه از افق خانه طالع گرديد بسوي اميرالمؤمنين توجه فرمود و او را با اين كلمات جان گداز مخاطب نمود.

فقالت يابن أبي طالب اشتملت شملة الجنين و قعدت حجره الظنين نقضت قادمه الاجدل فخاتك ريش الاعزل هذا ابن ابي قحافه يبتزني نحيله ابي و بليغه ابني والله لقد اجهر في كلامي وألفيته الد في خصامي حتي حبستني القيله نصرها والمهاجره وصلها و غضت الجماعه دوني طرفها فلا دافع و لا مانع خرجت كاظمه و عدت راغمة اضرعت خدك يوم اضعت حدك افترست الذئاب وافترسك الذباب ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلاو لا خيار لي ليتني مت قبل هنيئتي و توفيت دون ذلتي عذيري الله منك عاديا و منك حاميا ويلاي في كل غارب ويلاي في كل شارق مات العمد و وهنت العضد شكواي الي أبي و عدواي الي ربي اللهم انت أشد قوه و حولا وأحد باسا و تنكيلا.

اللغه الظنين المتهم- النقض بمعني الفسخ والكسر- قادمة الاجدل جمعه قدامي علي وزن حباري اسم است از براي چهار پر يا ده پر كه در پيش بال پرندگان است- جدلت الحبل جدله جدلا فتلته محكما- والاجدل الصقر و هو من طيور الجارحة- والعباره كنايه عن قتل الشجعان- فخاتك و في بعض النسخ بالنون. خات البازي يعني فرود آمد باز براي شكار و خات خيا و خيوتا اي صوت والخوأت بالتخويف دوي جناح العقاب- الاعزل الاجرد الذي لا شعر له- ابتزني من بزز يعني اخذ مني قهر بحيله و بليغه مصغرا و في بعص النسخ نحله و بلغة و هما بمعني طعمه والارت- الد شديد العداوه في الخصومه قيله اسم ام الاوس والخزرج- ما كففت اي ما منعت- هنيئتي العاده في الرفق والسكون عذيري الله يعني عذرخواه من از تو خداوند است- عاديا اي تجاوز عن الحد- العمد بمعني الاستوانه والمراد به رسول الله- ص- دهت اي ضغفت- عدوت فلانا عن الامر اي صرفته- تنكيل العقوبة

ص: 340

ترجمة عرض كرد اي پسر ابوطالب همانا خويشتن را در شمله پيچيده اي همانند جنين در رحم و در گوشه ي خانه روي از مردم پنهان كرده اي همانند شخص تهمت زده مگر تو آن نبودي كه شير شرزه واژدهاي دمنده بميدان قتال تاختي و ابطال رجال را پايمال آجال ساختي و چون عقابي كه از فراز به نشيب آيد براي صيد خود گردن كشان عرب را فريسه ذوالفقار خود مي نمودي چه شد كه امروز دستخوش مردم ذليل و زبون آمدي اينك پسر ابي قحافه عطيه ي پدر مرا و بلغه فرزندان مرا از من باز گرفت و بغضب آن را تصرف كرد و جهارا با من دق باب مخاصمت و مبارات مي كند امروز چند كه توانست در سخن گفتن بر من فزوني جست و بغلظت طبع و شراست خوي جسارت نمود و مردم اوس و خزرج بمن اعتنائي نكردند و مهاجران دست از حمايت من برداشته اند و اولاد قيله و ديگر مردمان چشمها فرو خوابانيدند و مرا ناديده انگاشته اند و در دفع ترك و تاز او هيچ دافعي و مانعي بجاي نماند همانا من با خشم و غيظ از خانه بيرون شدم و ذليل و زبون باز آمدم تو نيز خويشتن را در مضيق مذلت درانداختي آن روز كه منزلت و مكانت خويش را ديگر گون ساختي از پس آن كه گرگان عرب را فريسه ي شمشير آبدار نمودي امروز مگسان ترا فريسه ي خود ساخته اند و مردمان پست دست بر تو يافته اند منصب خلافت را مغصوب نمودند و عوالي فدك را مضبوط ساخته اند و من از سخن حق خويشتن داري نكردم و از در باطل بيرون نشدم لكن نيروي اجراي حكم حق نداشتم كاش از اين پيش مي مردم و اين روز را نمي ديدم اكنون از اين سخنان كه در حضرت تو شكايت كردم خداوند عذرخواه من است اي واي بر شبهاي من اي واي بر روزهاي من سايه ي پدر از سرم رفت بازويم سست شد چكنم جز اين كه شكايت بنزد پدر برم و رعايت از حضرت داور خواهم آن گاه روي نياز بدرگاه خداوند چاره ساز آورد و گفت الها پروردگارا نيروي تو از همه كس افزونست و عذاب و عقاب تو از حوصله حساب بيرون است اين وقت اميرالمؤمنين فرمود لاويل عليك بل ويل علي شانئك نهنهي عن وجدك يا بنه الصفوه و بقية النبوه فما و نيت عن ديني و لااخطات مقدوري فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون و كفيلك مامون و ما اعدلك افضل مما قطع عنك

ص: 341

فاحتسبي الله فقالت حسبي الله وامسكت.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود ويل و واي از براي تو مباد بر من خشم مگير اي دختر برگزيده ي موجودات و يادگار نبوت تو خود مي داني و عالم هستي كه من در كار دين سستي نكردم و آنچه در خور بازوي من بود تقاعد نورزيدم اكنون از اين جوش و خروش آرام گير و آتش دل و شراره ي سينه ي خود را بآب صبر و شكيبائي خاموش فرما همانا خداوند كفيل امر و ضامن رزق تو است آنچه از بهر تو نهاده بهتر از آن است كه از تو قطع شده پس در راه خداوند طريق شكيبائي و مصابرت پيش دار لاجرم فاطمه عرض كرد خداوند متعال كفايت امر مرا خواهيد فرمود و خاموش گرديد

و ان قيل

اين گونه كلمات مسجع و مقفا در مقام خطاب عتاب باميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه چگونه روا است با آن مقام عصمت كه داراست آيا مي توان گفت كه اين جملات عتاب آميز و اين تعريضات از محلقات اين خطبه است.

قلنا

اولا هرگز جاي اين احتمال نيست و اين كلمات با اصل خطبه در يك سياق است و همان جواب را كه ابن ابي الحديد در موضوع خطبه ي شقشقيه داده است كه اين خطبه با سائر نهج البلاغه در يك سياق است هرگز احتمال الحاق نمي رود و خطا كرده است كسي كه مي گويد اين خطبه ي شقشقيه از گفته هاي سيد رضي است همين سخن در اين جا گفته مي شود كه اگر كسي اين احتمال را بدهد البته خطا رفته است و دچار اشتباهي شده است.

و ثانيا اين كلمات اصلا منافي با مقام عصمت و عظمت آن مخدره نيست چه آن كه اين كلمات اشد از كردار و گفتار موسي بن عمران علي نبينا و عليه السلام با برادرش هارون نبود كه چون از كوه طور مراجعت كرد و ديد بني اسرائيل گوساله پرست شدند رو

ص: 342

بهارون كرده با شدت غضب گفت اي هارون چه مانع تو شد كه هنگامي كه بني اسرائيل را ديدي گمراه شدند و گوساله را پرستيدند و از طاعت تو بيرون رفته اند تو پيروي من در خشم و غضب بر آنها نگردي آيا مخالفت كردي امر و وصيت مرا پس از شدت غضب با يك دست سر هارون را و با يك دست محاسن او را بطرف خود كشيد و اين در مقابل چشم بني اسرائيل بود و هارون در مقام استرحام برآمد و براي نرم كردن دل برادرش گفت اي پسر مادر من با من مدارا كن ريش و موي سر مرا مگير من ترسيدم اگر با آنها طرفيت بنمايم دو دسته شوند آن وقت آتش جنگ مشتعل بشود و شما بمن بگوئيد تو سبب اين تفرقه و جنگ شدي و مراعات وصيت و سفارش مرا نكردي چنان چه خداوند متعال در سوره طه آيه ي نود و پنجم اين حكايت را بيان فرموده (1) و نيز در سوره ي اعراف آيه ي 149 مي فرمايد

ولما رجع موسي الي قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتموني من بعدي اعجلتم امر ربكم و القي الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلاتشمت بي الاعداء و لاتجعلني مع القوم الظالمين.

يعني هنگامي كه موسي عليه السلام از كوه طور مراجعت فرمود و بعمل زشت بني اسرائيل مطلع گرديد متأسفانه بآنها فرمود در كمال غيظ و غضب اي قوم بسيار كار بدي كرديد بعد از رفتن من گوساله را پرستيديد و كافر شديد آيا در مخالفت امر پروردگار خودتان تعجيل كرديد و از غضب الواح توريه را بر زمين انداخت كه شكسته شد و بعضي از شكستهاي او مفقود گرديد و از غضب سر و گيسوي برادرش هارون را گرفت و بطرف خود كشيد و هارون براي تحريك عطوفت موسي گفت اي پسر مادر من بر من غضب مكن كه من تقصيري ندارم آن چه توانستم باين مردم نصيحت نمودم اعتنا بحرف من نكردند و مرا بيچاره و ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بقتل برسانند با من رفتاري مكن كه مورد شماتت دشمنان واقع بشوم و مرا نظير آنان كه گوساله پرستيدند


1- قال يا هارون مامنعك اذرايتهم ضلوا الاتتبعين افعصيت امري قال يابن ام لا تأخذ بلحيتي و لا برأسي اني خشيت أن تقول فرقت بين بني اسرائيل و لم ترقب قولي).

ص: 343

شايسته عتاب مدان.

پس هرگاه موسي بن عمران كه پيغمبر صاحب شريعت و كتاب و معصوم با برادرش چنين باشد كردار و گفتار او كسي را نمي رسد كه نسبت گناهي و تقصيري بموسي يا هارون بدهد چون هر دو پيغمبر مصعوم بودند و موسي قاطع بود كه هارون تقصيري ندارد همچنين فاطمه ي زهرا بلكه بطريق اولي در ما نحن فيه راه اشكال مسدودتر است كم لايخفي لا من شان ألنسا الرقة والجزع.

و ثالثا اين گونه مخاطبات در مثل مورد فاطمه ي زهراء سلام الله عليها را اصلا اطلاق عتاب نمي توان كرد بلكه اين شكايت و تظلم است و فرق است بين شكايت و تظلم و بين عتاب و تعريض در موضوع موسي عليه السلام و برادرش هارون اطلاق عتاب و تعريض صحيح است بخلاف مانحن فيه و عادت در ميان همه ي طبقات مردم است كه هرگاه بر آنها ظلمي بشود شكايت و تظلم خود را در نزد بزرگ عشيره مي برند و درد دل خود را باو مي گويند و فاطمه ي زهرا غير از اميرالمؤمنين كسي را نداشت كه باو درد دل بنمايد و شكايت از ظالم بفرمايد.

و رابعا بلكه مي توان گفت كه بر فاطمه لازم بود اين جوش و خروش و شور و آشوب را بنمايد تا كفر غاصبين بر عالميان واضح گردد چنانچه موسي بن عمران با علم بعدم تقصير هارون آن غضب را نمود تا بر بني اسرائيل معلوم شود عظمت گناه ايشان در اين جا هم فاطمه با اين كه اميرالمؤمنين سر موئي بر خلاف تكليف خود عمل نفرموده مع ذلك اين جوش و خروش براي همين بود كه عادل از ظالم تميز داده بشود و باطل از حق جدا گردد و جمعي كه خمير مايه ي فطرت ايشان از ترشحات ولايت بهره يافت از طريق ضلالت و غوايت باز شوند و بشاه راه شريعت و هدايت روند.

و رابعا بعد از ملكه ي ثبوت عصمت براي اهل بيت عقول ما درك نكند اسرار اهل بيت را و اسرار اعمال آنها بر ما مكشوف نيست و مستور است و از مدركات امثال ما مردم دور است و بغير اهل بيت كسي را بآنها آگهي نيست بلكه مقداد و ابوذر و سلمان با منزلت السلمان منا اهل البيت تمناي اين مطلب نكردند منقولست كه سلمان رضي الله عنه در

ص: 344

خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام از غصب فدك و تقاعد آن حضرت اظهار ضجرتي كرد آن حضرت فرمود هان اي سلمان مي خواهي از اسرار اهل بيت آگاهي بدست كني بديهي است كه بغير اهل بيت عصمت عليهم السلام هيچ آفريده اي را تواناي حمل اين بار گران نيست همانا فاطمه كه محدثه بود و بحكم احاديث صحيحه بعلم ما كان و ما يكون عالم بود لاجرم از آن پيش كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وداع جهان گويد و اين حوادث هايله نازل گردد از مخالفت در امر خلافت و ضبط فدك و عوالي آن آگهي داشت و بحكم عصمت كه تشريف موهوبه ي يزداني است جز بحكم خدا و رضاي علي مرتضي سخن نمي فرمود و سخن او همان سخن اميرالمؤمنين بود و حاشا كه سيده ي نسوان و وديعه خداوند رحمن در مقابل اميرمؤمنان سخني گويد كه سبب غضب آن جناب شود چه آن كه محل اين عصمة الله و مناعت اين صديقه ي كبري از فلك اطلس محكم تر و رفيع تر است مخدره اي كه چادر او مرقع بليف خرما باشد و كرارا حسنين را گرسنه بدارد و طعام آنها را بسائل رساند البته مملكت دنيا در نظر او با پر ذبابي بميزان نمي رفت چه رسد بفدك و عوالي آن.

پايان

جلد اول در غره ي شهر ذي الحجة الحرام سنة 1369 و الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيد المرسلين و آله الطاهرين والسلام علي اخواني المسلمين انشاءالله در جلد ثاني اين كتاب قرائت خواهيد فرمود مفاسدي را كه بر غصب فدك مترتب گرديد در ضمن بيست و شش امر كه هريك برهان قاطعي است بر فساد مذهب عامه با بقيه ي زندگاني صديقه ي كبري فاطمه ي زهراء سلام الله عليها و پاره ي اخبار و حكايات در فضيلت ذريه ي ايشان و قليلي از قصايد در مناقب و مراثي راجع بعصمت كبري (ع) و بحمدالله تحت طبع است انشاءالله بزودي منتشر خواهد شد.

كتاب لو تأمله ضرير

لعاد كريمتاه بلا ارتياب

و لو قد مر حامله بقبر

لصار الميت حيا في التراب

كتابي سر في الارض و اسلك فجاجها

و خل عباد الله تتلوك ما تتلو

فما بك من اكذوبه فاخافها

و لا بك من جهل فيزري بك الجهل

ذبيح الله محلاتي

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109