جامع المسائل: تعلیق و شرح بر ذخیرة العباد المجلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : بهجت ، محمدتقی ، ‫1294 - 1388.

عنوان و نام پديدآور : جامع المسائل: تعلیق و شرح بر «ذخیرة العباد» نوشته علامه محقق شیخ محمدحسین غروی اصفهانی(قدس سره) و تکمیل آن تا پایان فقه/ تالیف محمدتقی بهجت.

مشخصات نشر : قم: دفتر حضرت آیه الله العظمی محمدتقی بهجت ‫، 1384 -

مشخصات ظاهری : ‫5ج.

شابک : 20000 ریال: ج. 1، چاپ دوم(شمیز) : ‫ 964-90359-0-7 ؛ ‫20000 ریال ‫: ج.4 ‫ 964-96942-0X :

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : ج.4 (چاپ اول: 1385).

عنوان دیگر : ذخیرة العباد-- شرح و تعلیق.

موضوع : غروی اصفهانی، محمدحسین. ذخیرة العباد-- نقد و تفسیر

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه

شناسه افزوده : غروی اصفهانی، محمدحسین. ذخیرة العباد-- شرح

شناسه افزوده : دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد تقی بهجت

رده بندی کنگره : ‫ BP183/9 ‫ /غ4ذ32 1384

رده بندی دیویی : ‫ 297/3422

شماره کتابشناسی ملی : 1212872

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

تذكر

1. كتاب حاضر جلد دوم از دورۀ فقه فتوايى تخصّصى حضرت آيت اللّٰه العظمى بهجت - مدّ ظله العالى - مى باشد كه از آغاز تا پايان فقه - از اول «كتاب اجتهاد و تقليد» تا پايان «كتاب صوم» به صورت تعليقه، شرح و اضافات بر كتاب «ذخيرة العباد» نوشتۀ علامۀ محقق شيخ محمد حسين غروى اصفهانى قدس سرّه و از اول «كتاب اعتكاف» تا پايان فقه به صورت مستقل - توسّط معظّم له به نگارش درآمده است.

2. عناوين فرعى كه با علامت مشخص شده است و نيز مواردى كه در داخل [] قرار دارد، از سوى مصحح كتاب افزوده شده است.

ص: 3

جامع المسائل

تعليق و شرح بر «ذخيرة العباد» نوشتۀ

علامه محقق شيخ محمد حسين غروى اصفهانى قدس سرّه

و تكميل آن تا آخر فقه

جلد دوّم

تأليف : العبد محمد تقى بهجت

ص: 4

كتاب صوم

اشاره

شرايط وجوب و صحت روزه

مبطلات روزه و قضا و كفاره

طُرُق ثبوت هلال

ص: 5

ص: 6

فصل اوّل شرايط وجوب و صحت روزه

اشاره

فصل اوّل

شرايط وجوب و صحت روزه

1. شرايط وجوب روزه

س. شرايط وجوب روزه، چند چيز است ؟

ج. شش چيز است: اول: بلوغ. دوم: عقل. (1) سوّم: مسافر نبودن به سفرى كه در آن قصر باشد. (2) چهارم: سلامتى از مرض، بلكه جميع مضارّى كه بترسد شخص به سبب آنها بر نفس محترمه، يا عِرض محترمى، يا از تلف شدن چيزى كه حفظ آن واجب باشد، (3) يا از مشقّت شديدى كه نتواند متحمّل آن شد عادتاً و مثل آنها. (4) پنجم:

=============

شرح:

(1). احوط وجوب اتمام است بر كامل قبل از زوال و بعد از فجر به بلوغ و زوال جنون با عدم تناول مفطر با قضاى آن روز در واجب معيّن.

(2). در صورتى كه سفر قبل از زوال باشد، مگر آن كه مسافر قبل از زوال و افطار، وارد وطن شود.

(3). و وجوب حفظ آن، اهمّ از وجوب صوم باشد.

(4). و همچنين خوف مرض و ضررى كه مجوّز افطار است در نفس خود اگر عقلايى باشد. و لكن با حصول بُرء از مرض و نحو آن قبل از زوال و تناول مفطر، وجوب صوم و صحّت آن، متّجه است.

ص: 7

سلامتى از بيهوشى (1) كه غالب بر حواسّ شده باشد. ششم: خالى بودن از حيض و نفاس.

2. شرايط صحّت روزه

اشاره

و شرط است در صحّت روزه چند چيز:

اول: هر چه كه شرط است در وجوب روزه، مگر بلوغ كه از طفل مميِّز - چه دختر باشد و چه پسر - روزه صحيح است، لكن واجب نيست.

دوم و سوّم: ايمان و اسلام.

چهارم: آن كه آن زمان، قابل باشد از براى روزه، يعنى مثل «عيد فطر» و «اضحى» نباشد و [مثل] زمانى كه گنجايش يك ماه و يك روز نداشته باشد در جايى كه دو ماه متتابع واجب باشد؛ و همچنين شهر رمضان كه روزۀ غير آن واقع نمى شود در آن؛ پس اگر روزۀ غير ماه رمضان را در رمضان قصد نمايد، نه از آن محسوب است و نه از ماه رمضان، مگر روزۀ يوم الشك به قصد «شعبان» كه از «رمضان» محسوب است.

پنجم: آن كه كسى كه روزۀ سنّت مى خواهد بگيرد، قضاى ماه رمضان، بلكه غير آن نيز - مثل كفّارۀ آن و نحو آن - در ذمّۀ او نباشد اگر قضا از غير نباشد؛ ولى اخبار مانعه، در خصوص اشتغال ذمّه به قضاى رمضان است؛ پس جواز در غير آن اقوا است و اگر استيجار باشد، بلكه مطلق (2) ضرر ندارد.

اذن در صوم مستحبّ

ششم: اذن از براى زن و غلام و كنيز در روزه مستحب، خصوصاً از براى زن كه رعايت

=============

شرح:

(1). كه مستوعب وقت روزه باشد؛ اما اغماى زايل قبل از زوال، پس عدم وجوب اتمام امساك و عدم صحّت آن، خالى از تأمّل نيست و احوط جمع بين اتمام و قضا است در واجب معيّن و همچنين است احتياط در استبصار قبل از زوال.

(2). يعنى مطلق واجب از غير، مانند قضاى واجب بر ولىّ ميّت.

ص: 8

احتياط شديد در آن است با منافات با حق زوج. (1)

و در واجب موسّع، اذن معتبر نيست، بلكه مخالفت ضرر ندارد (2) و مراعات احتياط خوب است در آن؛ و شرط است در صحّت روزۀ مستحب از فرزند، عدم نهى پدر و مادر، بلكه اذن على الاحوط، اگر چه اقوا صحّت است مطلقا با عدم تألّم ايشان.

لزوم اجتهاد يا تقليد در مسائل روزه

هفتم: اجتهاد يا تقليد در حكم روزه كه مى خواهد به عمل بياورد و در جزء آن يا شرط آن اگر از جملۀ ضروريّات نباشد، مثل وجوب روزۀ ماه رمضان، بلكه هرگاه علمى باشد، ضرور نيست در آن تقليد؛ پس اگر سهل انگارى كند و اخذ مسائل روزه نكند و تروك در روزه را نداند و يا اخذ نمايد از كسى كه نبايد اعتماد به آن نمايد، مجرّد امساك به نحو مذكور، كفايت در امتثال روزه نمى كند مگر امساك نمايد از چيزهايى كه بداند اجمالاً كه شامل تروك است. و همچنين است حكم در غير روزه از ساير عبادات؛ بلى اگر غافل محض باشد و در واقع از آنچه بايد امساك نمود، امساك نموده باشد، وجوب قضا بر او معلوم نيست. (3)

هشتم: نيّت قربت. پس واجب نمى شود روزه و نه صحيح است بدون چيزى از شرايط غير از بلوغ.

صحّت روزۀ مستحاضه

و صحيح است روزه از «مستحاضه» اگر آنچه را كه هست بر او از غسلهاى شب و

=============

شرح:

(1). بلكه احتياط در اشتراط به اذن است بدون اناطه به منافات با حق زوج.

(2). لكن مانع بودن منع زوج كه ناشى از اراده استمتاع باشد در غير آخر وقت امكان واجب، اقرب است.

(3). اظهر عدم وجوب قضا است در فرض مذكور.

ص: 9

روز، به جهت نماز به عمل بياورد؛ و احوط آن است كه ترك نكند آنچه بر او هست از وضو گرفتن و تغيير دادن پنبه و نحو آن؛ هر چند صحّت روزه، توقّف بر غير غسل ندارد.

و اما آنچه موقوف است صحّت روزه بر آن از غسل، ظاهر آن است كه از غسل هاى روز است و همچنين غسل شب گذشته على الاحوط (1) اگر پيش از فجر به عمل نياورد؛ و اگر پيش از فجر غسل كند، كافى است در صحّت روزه.

و اما غسل شب آينده، مدخليّت در صحت روزه گذشته ندارد هر چند احوط، مراعات آن است؛ نيز و همچنين هرگاه بعد از نماز صبح يا بعد از نماز ظهر و عصر، خون ببيند، شرط نيست در صحّت روزه از براى غير نماز، غسل كردن؛ پس ترك غسل در صورت دوم، مبطل روزه نيست هر چند تا به شب ترك شود، به خلاف اول كه اگر از براى نماز ترك شود، روزۀ او باطل است.

و شرط نيست پيش انداختن غسل نماز صبح را بر طلوع فجر، اگر چه احوط تقديم غسل است بر فجر و اعاده است بعد از فجر اگر چه قصد نافله، به آن غسل هم نداشته باشد. و فرق نيست در شرط بودن غسل، در ميان كثيره و متوسطه، (2) و اما وضو، در استحاضۀ قليله شرط نيست.

3. كسانى كه روزه از آنها صحيح نيست

اشاره

س. روزه از مريض، صحيح است يا نه ؟

ج. اگر متضرّر باشد، صحيح نيست. و معتبر است در ضرر رسانيدن، علم يا ظنّ ؛ بلكه احتمال مساوى كه موجب خوف باشد، (3) كفايت مى كند، اگر چه در صورت احتمال،

=============

شرح:

(1). اظهر عدم شرطيّت غير غُسل روز است.

(2). الحاق متوسّطه به كثيره در حكم مذكور، موافق احتياط است.

(3). در شرطيّت عدم خوف در صحّت - به اين معنى كه قضا واجب باشد در صورت

ص: 10

جمع ميانۀ صوم و قضا، احوط است؛ و كافى است در حصول ظن، اماره يا تجربه، يا قول كسى كه مفيد آن باشد، هر چند كافر باشد.

س. از مسافر، روزۀ واجب در سفر صحيح است يا نه ؟

ج. صحيح نيست، مگر روزۀ سه روز بدل «هَدْى» و هيجده روز بدل از براى كسى كه بيرون رفته باشد از «عرفات» قبل از غروب آفتاب عمداً.

نذرِ روزه در سفر

س. روزه اى كه نذر كرده باشد گرفتن آن را در سفر و حضر، هر دو يا سفرِ تنها، صحيح است يا نه ؟

ج. صحيح است. (1)

روزه مستحبى در سفر

س. روزۀ مندوب در سفر، جايز است يا نه ؟

ج. بلى جايز است سه روز از براى حاجت در «مدينۀ مشرّفه»؛ (2) و در غير آن، احوط استحباباً (3) اتيان است به رجا.

=============

شرح:

صوم به رجاى عدم ضرر و در واقع مضرّ نباشد - تأمّل است؛ بلى مى تواند با خوفِ ضررِ عقلايى، افطار نمايد. و همچنين در صحّت روزۀ مضرّ واقعى بدون خوف اگر چه وجوب اعاده يا قضا با واقعيت ضرر بدون خوف ايضاً، محلّ تأمّل است.

(1). و لحوق نذر مطلق با التفات به اطلاق در حال نذر - اگر چه در عبارت مذكور نباشد - به صورت ذكر در عبارت نذر به يكى از دو وجه مذكور در متن، محتمل است، لكن احتياط ترك نشود.

(2). به نحو مأثور مذكور در صحيح «معاوية بن عمار» از تعيين ايّام روزه و نماز و دعا و غير آن.

(3). اين احتياط ترك نشود.

ص: 11

عدم صحت روزۀ صاحبان عذر

س. صاحبان اعذار مثل مريض و مسافر و غيره، اگر روزه بگيرند، جايز است از ايشان يا نه ؟

ج. مجزى نيست و واجب است قضا (1) بر ايشان، مگر مسافرى كه جاهل به حكم باشد؛ پس مجزى است روزه او، به خلاف ناسى. و اگر متذكّر شود جاهل يا ناسى در اثناى روزه به مسأله، واجب است افطار نمودن. و جاهل، در حكمِ عالم است اگر عالم باشد به حكم اجمالاً.

س. حايض و نفساء هرگاه حاصل شود عذر ايشان در جزئى از روز، بايد افطار كند يا نه ؟

ج. بلى افطار كند هر چند قليلى پيش از غروب باشد يا منقطع شود لمحه اى بعد از طلوع فجر.

حصول شرط قبل از زوال

س. هرگاه طفل در اثناى روز، بالغ شود و كافر، مسلِم شود، تمام كردن روزه بر ايشان واجب است، يا نه ؟ ج. واجب نيست و لكن مستحب است بر طفل، تمام نمودن اگر افطار نكرده باشد و بالغ شود به غير مبطل، بلكه احوط در آن، عدم ترك است مطلقا (3) و بر كافر اگر پيش از ظهر، مسلِم شود و افطار ننموده باشد و همچنين حال ديوانه و بيهوش اگر زايل شود ديوانگى و بيهوشى از ايشان در اثناى روز.

رجوع مسافر يا حصول بهبودى قبل از ظهر

س. هرگاه مسافر، پيش از ظهر حاضر شود و مريض حالش بِه شود، روزه گرفتن بر ايشان واجب است يا نه ؟

=============

شرح:

(1). گذشت تأمّل در قضاى خائف ضرر اگر به رجاى عدم، روزه بگيرد.

(2). در صورت رفع نقص در «صبى» و «مجنون» و «بيهوش» قبل از زوال و افطار، احتياط مذكور ترك نشود.

ص: 12

ج. اگر افطار نموده باشند پيش از آن، واجب نيست بر ايشان روزه و اگر افطار نكرده، واجب است بر ايشان تمام كردن روزه؛ و اگر حاصل شود عذر ايشان در اثناى روز، پس مريض افطار كند، چه پيش از زوال بوده باشد، چه بعد از زوال.

و اما مسافر، پس اگر خارج شود (1) پيش از ظهر، واجب، افطار نمودن است، چه در شب، نيّت سفر نموده باشد يا نه؛ و اگر خارج شود بعد از زوال، تمام نمايد روزه را؛ و بهتر آن است كه سفر ننمايد پيش از ظهر، مگر در صورتى كه نيّتِ سفر را، در شب نموده باشد، بلكه احوط است (2) و نصِّ معتبر دارد.

حكم روزۀ اشخاص پير و غير قادر

س. اگر مردِ پير و زنِ پير عاجز شوند از روزه گرفتن، چه متعذّر باشد بر ايشان چه متعسّر، افطار نمايند يا نه ؟

ج. بلى افطار نمايند؛ و همچنين [است] حكم كسى كه دردى دارد كه سيراب نمى شود و نمى تواند ترك آب خوردن نمايد در تمام روز؛ و لكن واجب است بر هر يك از اينها

=============

شرح:

(1). خواهد آمد - ان شاء اللّٰه - كه ميزان خروج قبل از زوال و بعد از آن، از حدّ ترخص است، يا از بلد؛ و وجوب افطار، در صورت استمرار سفر تا ظهر است، به خلاف جواز آن.

(2). شبهه اى نيست در تعيّن افطار در صورت وجود تبييت و خروج قبل از ظهر و در تعيّن صيام در صورت فقد هر دو؛ و اما صورت وجود يكى فقط، پس موردِ تعارضِ روايات است.

و موافق اصحّ روايات معتبره - از حيث مجموع سند و دلالت و عمل - اعتبار به خروج قبل از ظهر است در تعيّن افطار و به عدم آن در تعيّن صيام، پس احتياط مذكور در متن، بر وجه استحباب است.

ص: 13

در صورت مشقّت بودن روزه بر ايشان، بلكه در صورت تعذّر نيز على الاحوط، (1) تصدّق نمودن از هر روزى به مدّى از طعام و شرط نيست - علاوه بر اين در اخير - يأس از بُرء (2) على الاحوط و واجب نيست قضا، بر مردِ پير و زنِ پير اگر آسان نباشد روزه گرفتن بر ايشان فى ما بعد و الّا احوط قضا است (3) اگر چه اقوى عدم است.

روزۀ شخص مبتلا به مرض عطش

و اما صاحب ناخوشىِ عطش، پس اگر برء از مرض از براى او حاصل شود در بين آن رمضان و رمضان آينده، واجب است بر او قضا؛ و واجب نيست اگر برء حاصل نشود (4) و جايز است آب را سير بخورد.

روزۀ زن حامله و شير دهنده

س. اگر زن حامله اى كه وضع حمل او نزديك باشد، بترسد بر خود يا طفل در شكم يا بر هر دو چه از تشنگى باشد و چه گرسنگى، تكليفش چيست ؟

ج. واجب است افطار نمايد؛ و همچنين زنى كه شير مى دهد طفل را و كم باشد شير او

=============

شرح:

(1). بلكه على الاقوى.

(2). بلكه شرط است على الاقوى در وجوب فديه، و شرط نيست در جواز افطار.

(3). بلكه اقوى وجوب قضا است در صورت تمكّن قبل از رمضان آينده، پس اگر بُرء حاصل شود فيما بين دو رمضان، به حكم مريض است، وگرنه مكلّف به فديه است بنا بر آنچه خواهد آمد - ان شاء اللّٰه - در حكم مريض؛ لكن تحديد وجوبِ قضا به بُرء بين دو رمضان، محلّ تأمّل است در غير مرض از ساير اعذار.

(4). و فديه در اين صورت - يعنى عدم برء فيما بين دو رمضان - بر او ثابت است چنانچه گذشت در شيخ و شيخه.

ص: 14

و بترسد بر ضرر رسيدن به طفل (1) به سبب روزه گرفتن؛ و فرقى نيست در ميان آن كه بترسد بر تشنگى، يا گرسنگى طفل، يا ضرر هر يك.

و تصدّق نمايد زن از مال خود در عوض هر روزى، به مدّى از طعام و قضا نمايد بعد از زوال عذر.

س. در مُرضعه، ميان مادر و مستأجره و متبرّعه، در تعلّق صدقه، فرق هست يا نه ؟

ج. فرق نيست و همچنين فرق نيست در طفل، ميان ولد نسبى و رضاعى و حلال زاده و حرام زاده.

س. هرگاه ممكن باشد بدل از براى مرضعه، يا رفع ضرر از طفل، روزه را مى تواند بخورد يا نه ؟

ج. نمى تواند و لازم است تصدّق از مال مرضعه. (2)

س. اگر جماعت مذكوره كه بايد افطار نمايند، روزه را بگيرند، روزه ايشان باطل است يا نه ؟

ج. بلى باطل [است] و مسقِطِ قضا نيست (3) در جايى كه داشته باشد.

4. مسائل وقت و نيّت روزه

اشاره

س. زمان امساك نمودن يوم روزه، از چه وقت است ؟

=============

شرح:

(1). يا بر نفس شيردهنده از روزه با شير دادن كه ضررى بر يكى از شير خوار يا شيردهنده وارد شود، و احوط قصر حكمِ به جواز افطار يا وجوب آن است، بر صورت تعذّر، يا تعسّر تهيه كردن شيردهندۀ ديگرى يا تضرّر مالى از آن به حدّى كه لازم نيست وقوع در آن.

(2). يعنى نه از مال زوج يا پدر طفل.

(3). گذشت تأمّل در بطلان و قضا در صورت صوم به رجاى عدم ضرر با انكشاف عدم آن در واقع؛ لكن محلّ تأمّل، صورت عدم حرمت اضرار بر نفس يا ولد است بدون علم و ظنّ ، و همچنين است حال در خوف مرض، و اللّٰه العالم.

ص: 15

ج. اول آن، وقت طلوع فجر دوم [است] كه صبح صادقش مى گويند، و بايد ترك نمايد از آن وقت، امورى را كه خواهد آمد، مگر جماع كه بايد ترك كند آن را پيش از صبح (1) و در حكم جماع است استمنا.

و آخر آن، بر طرف شدن حمرۀ مشرق و از سمت رأس گذشتنِ آن [است] بنا بر اقوى و احوط. (2)

س. در نيّت روزه كفايت مى كند قصد نمودن قربةً إلى اللّٰه يا نه ؟

ج. بلى كفايت مى كند، ولى بايد تعيين آن نمايد هرگاه متعيّن نباشد.

س. قصد وجوب يا استحباب يا مثل آن، يا اخطار، ضرور هست يا نه ؟

ج. ضرور نيست.

عدم لزوم قصد وجوب در صوم رمضان

س. در نيّت ماه رمضان، قصد قربت كردن بى قصدِ وجوب و تعيين، كافى است يا نه ؟

ج. بلى كافى است اگر بداند كه ماه رمضان است؛ و اگر نداند و روزه بگيرد به نيّت غير ماه رمضان و بعد معلوم شود كه ماه رمضان بوده، پس اگر روزه از غير نبوده، كفايت مى كند و مسقِط قضا خواهد بود و الّا محلّ تأمّل است؛ (1) لكن در استيجار، بلكه نذر و

=============

شرح:

(1). در صورت عدم تمكّن از طَهور بعد از آن و قبل از صبح؛ و همچنين با عدم تمكّن از خصوص طهارت مائيّه بنا بر اظهر تكليفاً؛ و امّا به حسب وضع، پس حكم آن خالى از تأمّل نيست؛ و احتياط در صورت وقوع در ماه رمضان و آنچه در حكم آن است، در جمع بين ادا با طهارت ترابيّه و قضا است.

(2). اقوى كفايت استتار قرص است؛ و احوط و افضل، رعايت ذهاب حمرۀ مشرقيّه است از سمت رأس به جانب مغرب.

ص: 16

عهد، اقوى لزوم تعيين است؛ (2) و همچنين كفّارات و نذر مطلق و روزۀ مندوب، محتاج است به تعيين.

وقت نيّت روزه

س. وقت نيّت در روزه چه زمان است ؟

ج. وقت آن، در شب است، هر چند در جزء آن باشد و كفايت مى كند هرگاه در اول طلوعِ صبحِ صادق، داعى بر امساك مخصوص در زمان مخصوص با او باشد و قصد منافى آن نداشته باشد.

س. اگر كسى ترك نمايد نيّت را عمداً تا داخل صبح شود، روزه او صحيح است يا نه ؟

ج. صحيح نيست و قضا بر او واجب است، نه كفّاره. (3)

س. هرگاه بعد از نيّت روزه، منافى آن را به عمل آورد پيش از صبح، نيّت باطل مى شود، يا نه ؟

ج. باطل نمى شود و تجديد نيّت روزه، ضرور نيست هر چند آن فعل، جماع باشد.

و اينها كه ذكر شد در روزۀ واجبِ معيّن است - مثل «رمضان» و «نذر» معيَّن - در حال اختيار؛ اما در حال اضطرار - مثل آن كه نداند كه آن روز، روز اول ماه رمضان است، يا آن روز، روزى است كه نذرِ معيّن نموده، يا فراموش نموده باشد نيّت را - پس وقت نيّت، باقى است تا به ظهر؛ و واجب است بر كسى كه علم رساند به وجوب روزۀ آن

روز يا به خاطرش آيد بعد از فراموش نمودن، آن كه فوراً نيّت كند و اگر نه روزه او باطل است.

و اما غير روزۀ معيَّنِ واجب از قضاى روزۀ ماه رمضان و نذر مطلق، جايز است

=============

شرح:

(1). در صورت انحلال مقصود به واجب و از غير بودن، اظهر صحّت است از رمضان.

(2). با تعدّد ما فى الذمه، و همچنين است روزه مستحبّ . و تعيين اجمالى مانند تفصيلى است.

(3). محلّ تأمّل است.

ص: 17

نيّت در آن (1) تا به زوال در وقتى كه منافى به عمل نياورده و روزۀ او صحيح است، و به ظهر شدن، فوت مى شود وقت آن.

و اما در مندوب، پس جايز است نيّت نمودن تا پيش از غروب آفتاب اگر بعد از نيّت، چيزى از روزه مانده باشد.

س. در اوّل ماه رمضان، نيّت روزه گرفتنِ تمامِ ماه را نمايد، جايز است يا نه ؟

ج. بلى جايز است و احتياط به تجديد نيّت در هر شب ترك نشود.

مشتبه شدن آخر شعبان به اول ماه رمضان

س. هرگاه مشتبه شود يوم آخر شعبان به اوّل رمضان، تكليفش چيست ؟

ج. قصد قربت روزه به نيّت آخر شعبان يا نيّت واجبى غير از رمضان نمايد؛ پس اگر در اثناى روز معلوم شد كه آن، رمضان است، محسوب از آن مى شود؛ و اگر پيش از زوال معلوم شد، تجديد نيّت از رمضان نمايد. (2)

=============

شرح:

(1). در حال اختيار.

(2). اگر چه بعد از زوال باشد على الاحوط.

ص: 18

فصل دوّم مبطلات روزه و قضا و كفاره

اشاره

فصل دوّم

مبطلات روزه و قضا و كفاره

1. مبطلات روزه

خوردن و آشاميدن
اشاره

س. مبطلات روزه، چند چيز است ؟

ج. ده چيز: اول و دوم: «خوردن و آشاميدن» كه هر يك مبطل روزه [اند] عمداً نه سهواً، و موجب قضا و كفّاره است مطلقا، چه معتاد باشد [اكل آن]، مثل «نان و آب»، و چه غير معتاد، مثل «خاك» و «فشرده درخت» و «سنگريزه»؛ چه خوردن و آشاميدن آنها متعارف [باشد] و چه غير متعارف؛ هر چند مأكول و مشروب متعارف باشد، مثل فرو بردن بقيّۀ غذا كه در بُنِ دندان مى ماند كه آن مبطل است نيز عمداً، و سهواً باطل نمى كند هر چند مقصّر باشد در خلال كردن؛ و احوط خلال كردن است (1) چنانچه احوط

=============

شرح:

(1). با علم به دخول [غذا] در جوف بر تقدير ترك خلال، لازم است تخليل، يعنى اگر نكرد و داخل شد، روزه باطل است، و اگر اتفاقاً داخل نشد، اخلال به نيّت كرده؛ و با عدم علم به دخول، تخليل، احتياط مستحب است، و اگر اتفاقاً سهواً داخل شد، روزه باطل نيست.

ص: 19

[است] قضا كردن هرگاه خلال نكرده باشد.

و احوط نكشيدن فضلات است از سر (1) به سوى حلق. و هرگاه به فضاى دهن آب دماغ يا خلط سينه را بياورد و فرو برد، باطل مى كند.

چشيدن غذا يا جويدن آن در حال روزه

س. انگشتر مكيدن و طعام جويدن به جهت طفل يا مرغ و نحو آن و چشيدن نمك طعام و امثال آن، چه صورت دارد؟

ج. سبب بطلان روزه نمى شود مادامى كه عمداً چيزى فرو نبرد، و احوط و اَوْلى ترك امور مذكوره است بدون ضرورت و حاجت؛ و اگر بدون اختيار به حلق او فرو رفت چيزى، در اين موضع، باعث بطلان روزه نمى شود.

جواز مضمضه در حال صوم

س. مضمضه كردن از براى روزه دار و لو به جهت غير وضو باشد، جايز است يا نه ؟

ج. بلى جايز است اگر چه به جهت خنك شدن باشد؛ (2) و افضل ترك آن است در غير وضو.

=============

شرح:

(1). لكن جواز آن با عدم وصول به فضاى دهان، خالى از وجه نيست در عاديات غير صائم، و احتياط وجوبى، در بطلان است به ابتلاع بعد از رسيدن به فضاى دهان، چه از سر باشد، يا از سينه يا بصاق مجتمع كثير غير عادى.

و افساد روزه از جهت اكل و شرب با الغاى خصوصيت، غيرِ حيثيتِ اضرارِ محرّم است در مواردى كه محقّق باشد كه مربوط به صدق اكل و تناول طعام نيست كه منصرفند به سوى آنچه كه از خارج باشد و از طريق حلق به جوف برسد.

(2). لكن اگر به غير اختيار، آبِ مضمضه، داخل حلق شد، احوط وجوب قضا است در غير وضو براى فريضه و تداوى لازم در زمان صوم، مانند وضو براى نافله يا عطش يا عبث و نحو آنها.

ص: 20

و مستحب است كه بعد از مضمضه، سه مرتبه آب دهن را بيندازد.

و جايز است مسواك كردن حتى به چوب تر، بلكه سنت است مطلقا، لكن اگر مسواك را بيرون نياورد مادامى كه مسواك مى كند؛ و اگر بيرون آورد، آبِ او را فرو نبرد، يعنى اگر به دهانش دوباره داخل كرد، نگذارد آن آب داخل حلق بشود. (1)

ريختن دوا در داخل بينى يا گوش و...

و همچنين جايز است دوا، داخل احليل نمودن تا آن كه به جوف برسد و مفطر نيست؛ و همچنين دوا در جراحت ريختن به نحوى كه به جوف برسد.

س. چيزى از دوا در دماغ كردن به نحوى كه وارد بر حلق بشود و داخل در جوف شود، جايز است يا نه ؟

ج. احوط، بلكه اقوى، اجتناب [از] آن است اگر صدق اكل يا شرب نمايد (2) و جايز

=============

شرح:

(1). مگر آن كه به قدرى كم باشد كه مستهلك شود در آب دهان.

(2). اظهر عدم صدق است، لكن اگر از طريق حلق داخل شد، اظهر افساد است اگر چه صدق اكل يا شرب ننمايد، بلكه تناول طعام يا شراب از طريق حلق، كافى است، لكن در صورتى كه عالم باشد به وصول مفطر.

و اگر واصل شد اتفاقاً بدون علم به وصول، احوط قضا است در غير تداوى لازم فعلى در زمان روزه، چنانچه در مضمضه گذشت، و همچنين است استنشاق.

و فرقى نيست در تفصيل مذكور، بين آن كه چيزى داخل بينى كند، يا سرمه بكشد به چشم، يا تقطير دوا در گوش نمايد؛ و مانند آنچه مقدّم شد از ادخال دوا در احليل يا با ريختن آن در زخم بدن است، نيزه و خنجر فرو كردن در جوف در عدم افساد، اگر چه با مباشرت صائم يا منسوب بودن به خودش باشد.

حكم تزريق آمپول و غير آن در حال روزه

و اما تزريقات متعارفۀ مستحدثه، پس آنچه از قبيل تقويت است و به جاى اكل

ص: 21

است سرمه و دوا به چشم كشيدن و به گوش دوا ريختن.

جماع

سوّم: جماع كردن و آن مفسد روزه [است] چنانچه موجب قضا و كفّاره است نيز مطلقا، چه در قُبُل و چه در دُبُر چه در فاعل و چه در مفعول، هر چند مَرد باشد، (1) چه انزال شود و چه انزال نشود و همچنين در فرْج حيوانات على الاحوط. و اگر محتلم شود در روز روزه، مفسد روزه نيست.

كذب بر خداوند متعال و معصومين - عليهم السلام

چهارم: كذب بر خدا و رسول و ائمه - عليهم السلام -. و در كذب بر ساير انبيا و اوصيا و صديقه طاهره - عليهم السلام - احتياط ترك نشود (2) و لكن [كذب] در وقتى مبطل است كه بداند كذب است و نسبت او را بدهد به يكى از ايشان؛ و اگر شك داشته [باشد]

خالى از اشكال نيست و اقوى اين است كه مبطل است. (3)

=============

شرح:

(1). چه كبير باشد چه صغير على الاحوط در بعض اقسام از صغير و صغيره كه مفعول باشد يا فاعل. و همچنين ادخال فرج بهيمه، يا در فرج آن، يا فرج ميّت، يا در فرج آن.

(2). بلكه الحاق متّجه است، و احوط، تعميمِ به كذب در امور دنيا است، اگر چه اظهر اختصاص مفطِر به امور دين است، و لازم است در اِخبار، دلالت معتبره نه لفظ؛ پس با اشاره و نحو آن، كذبِ مبطل، محقّق مى شود.

(3). اقوائيّت ابطال، ممنوع است، زيرا مشتمل بر اتيان به محتمل الكذب عليهم،

ص: 22

فرو بردن سر در آب

پنجم: ارتماس در آب؛ و آن مبطل روزه و موجب قضا و كفاره است عمداً، نه سهواً، اگر چه اقوى حرمت است فقط. (1)

رساندن غبار به حلق

ششم: رساندن غبار به حلق - على الاحوط - اگر غليظ باشد (2) و حدّ آن، مخرج «خاء» نقطه دار است و آ ن موجب قضا و كفّاره است، چه غبارِ حلال و چه حرام، مثل خاك و غير آن هرگاه خود، باعث شود عمداً، نه غفلتاً.

استفراغ

هفتم: «قىء كردن» و آن موجب قضا است اگر به عمد و اختيار واقع شود، و اگر

بى اختيار قىء كند بر او چيزى نيست؛ و هرگاه غذا يا آب، بيرون آيد به حلق و

=============

شرح:

و اخبار كاذب از علم و اعتقاد گوينده [است] و هيچ كدام مبطل نيست على الاقوى.

(1). بلكه اقوى مبطل بودن «ارتماس» است، و كفايت فرو بردن سر به تنهايى، اقرب است، و اظهر لزوم رَمس تمام مافوق رقبه است؛ پس رمسِ منافذ، بدون رمس منابتِ شعر، مضرّ نيست؛ و اطلاق افساد به آبِ مضاف، احوط است، و فرو بردن سر به تبعِ حائلِ غليظ، مفسد نيست بنا بر اظهر، و همچنين تلطيخ مانع از وصول آب به سر و فرو بردن بعض يا تمام سر به نحو تعاقب، نه در يك آن، بلكه به تدريج و در آنات متعدّده.

(2). اظهر مبطل بودن آن است؛ و همچنين دخان غليظ و آنچه موجب تقوّى مربوط به جوع و عطش باشد؛ و اما ايصال غبار و دخانِ غير غليظ و غير مقوّى به نحو مذكور، پس عدم افساد آن، خالى از وجه نيست و احوط، اجتناب است.

ص: 23

برگردد، (1) مضرّ نيست اگر از حلق خارج نشود؛ و اگر در فضاى دهن بيايد، بايد آن را بريزد؛ و اگر عمداً فرو برد، قضا و كفّاره واجب است.

هشتم: «استمنا»، يعنى طلب (2) اخراج منى از خود نمودن به هر قسمى به غير جماع و واجب مى شود بر آن قضا و كفّاره.

احتقان

نهم: «حقنه كردن» به مايع بدون ضرورت؛ و آن مفسد روزه و موجب قضا و كفّاره است على الاحوط اگر چه عدم آن، خالى از قوّت نيست (3) و [حقنه كردن] به جامد مكروه است، لكن احوط ترك آن است.

بقاى بر جنابت عمداً
اشاره

دهم: بقاى بر جنابت عمداً تا به طلوع فجر، چه جنابت به سبب احتلام، يا به سبب ديگر [باشد] و آن حرام (4) و مبطل روزه و موجب قضا و كفّاره است؛ و اين حكم در روزۀ شهر رمضان و قضاى آن ثابت است، بلكه در قضاى رمضان، مانع از انعقاد صوم است عمداً و نسياناً؛ و در جميع اقسام روزه حتى در صوم مستحب، احوط عدم بقاى بر جنابت است اگر چه جواز، خالى از قوت نيست، (5) خصوصاً در صوم. و مثل

=============

شرح:

(1). اگر از حلق خارج نشود، يا آن كه بى اختيار باشد در آمدن و رفتن.

(2). و مقصود از آن در اين مقام، انزال منى است به اختيار؛ و اما مجرّد طلب، پس داخل در نيّت مفطر است.

(3). بلكه اظهر، مفسد بودن احتقان به مايع است اگر چه با ضرورت باشد.

(4). حرمت، در صورت وجوب تعيّنى روزه است، چنانچه مذكور مى شود.

(5). بلكه الحاق واجبات معيّنه به روزۀ رمضان و واجبات موسّعه، به قضاى آن، خالى مستحب.

ص: 24

بقاى بر جنابت است، بقاى بر حيض و نفاس (1) در وجوب قضا، و در كفاره تأمل است.

حكم خوابيدن قبل از غسل

و مثل بقاى بر جنابت است نيز، خوابيدن جنب به قصد غسل نكردن، يا با تردّد در آن،

=============

شرح:

از وجهِ موافق با احتياط نيست و احتياط، در جمع بين احتمال صحت و بطلان است در واجبات معيّنۀ غير رمضان.

(1). و لحوق استحاضه - به معنى توقّف صوم مستحاضه مثل صلاتش بر اَغْسال، يعنى بر خصوص غسل فجرى براى صوم - خالى از وجه نيست؛ و همچنين است اتحاد حيض و جنابت در كفّاره.

و در جميع موارد غسل، وجوب تيمّم با تعذّر غُسل، متّجه است.

و احوط استيقاظ بعد از تيمّم است تا (بعد از) فجر صادق، و حكم، مبنى بر بطلان تيمّم بدل از اكبر با اصغر و عدم بطلان است.

و مراد از نسيان در متن، مثل اصباح با جنابت است با علم به سبق جنابت بر فجر كه در رمضان مفسد نيست يقيناً، به خلاف قضاى رمضان على الاظهر؛ و الحاق واجبات معيّنه، به رمضان، و موسّعه، به قضاى آن در اين حكم، بى وجه نيست اگر چه احتياط، در جمع بين احتمالات است در غير صيام رمضان و قضاى آن.

نسيان غسل تا طلوع فجر

و اما نسيان غُسل تا فجر، پس ظاهر، مبطليّت آن است در رمضان؛ و اظهر لحوق قضاى آن است به ادا، و احتياط در غير آنها از واجبات ترك نشود.

اجناب اختيارى در ضيق وقت

و اظهر اتحاد حكم صوم و صلات است در اِجناب اختيارى در وقتى كه وسعت غسل ندارد، در عصيان و صحّت عمل با تيمّم.

ص: 25

يا خوابيدن او بعد از خوابى كه پيش از آن، جنب شده باشد (1) اگر عازم بر غسل نباشد، و اگر عازم باشد و به خواب رود تا صبح، كفاره بر او واجب نيست، لكن قضا بر او لازم است؛ و اين خواب و خواب سابق بر آن، هيچ يك حرام نيست؛ (2) و لكن احوط، ترك خواب دوم است و اگر دفعۀ سوّم بخوابد، قضا بر او لازم است هر چند عازم بر غسل باشد؛ و كفّاره، احوط بلكه اقوى است.

2. موجبات قضا

افطار قبل از فحص

س. مفطراتى كه حرام نيست ارتكاب آنها و لكن موجب قضا مى شود، (3) چند چيز است ؟

ج. سه چيز است: اول: افطار كردن پيش از تفحّص از صبح با قدرت بر آن، اگر بعد معلوم شود كه صبح بوده. و احوط استحباباً در صورت عدم قدرت، قضا است. (4)

=============

شرح:

(1). و عالم به آن جنابت در بيدارى شده باشد تا آن كه دو خواب بعد از علم به جنابت باشد.

(2). با وثوق به استيقاظ براى غسل؛ اما بدون وثوق، پس نوم اول هم، جواز آن محلّ تأمّل است در غير صورت عسر و حرج شخصى در ترك نوم؛ و اظهر اتحاد حكم آن است در واجب معيّن از صيام با تأخير واجب موسّع تا آخر وقت در جواز و شرط آن از حيث كفايت احتمال عقلائى، يا اعتبار ظنّ يا وثوق به تمكّن.

(3). بعض از موجبات قضا بيان مى شود غير از اين سه چيز؛ و ممكن است ادراج اين سه در يك عنوان كه عبارت از «عمل به حكم ظاهرى مسوّغ افطار كه مكشوف شده مخالفت آن با واقع، چه آن كه به دليليّت استصحاب يا اماره باشد».

(4). اين احتياط در صورت قدرت بر مثل سؤالِ مثل «اعمى» و «محبوس» از غير، ترك نشود، و قادر اگر مراعاتِ مفيدِ اطمينان كرد، بعد كشف خلاف شد، بر او قضا نيست.

ص: 26

اعتماد به قول مُخبر

دوم: اعتماد نمودن بر قول كسى كه خبر دهد كه شب است و به او مطمئن شود و مظنّه به قول او به هم رساند (1) و مفطر به عمل آورد و بعد معلوم شود كه صبح، طالع بوده.

گمان به مزاحِ مُخبر

سوّم: اگر كسى خبر دهد كه صبح است و گمان كند كه شوخى مى كند يا دروغ مى گويد و چيزى بخورد و بعد معلوم شود كه صبح بوده است. (2)

=============

شرح:

(1). بلكه تعبير مناسب اين مقام اين است كه گفته شود: «خبر دهد اگر چه اطمينان حاصل شود به بقاى شب با قدرت بر مراعات بالمباشره»؛ و همچنين است - على الاظهر - «شهادت عدلين» مادام كه يقين حاصل نشود، كه ظاهراً، به حكم مراعات مباشريّۀ مفيدۀ يقين است در عدم قضا.

(2). و معتبر است قدرت بر مراعات، چنانچه گذشت در نظير آن، و الحاق غير ماه رمضان، به آن، در حكم اين سه صورت مذكوره، محتاج به تأمّل است.

چهارم: و همچنين واجب است قضا بر كسى كه افطار نمايد اعتماداً به قول كسى كه اِخبار به دخول ليل نمايد و در واقع روز بوده، در صورت جايز بودن تقليد او براى افادۀ وثوق، يا به جهت تعدّد عادل مخبر، يا قول به اكتفاى به عدل واحد.

افطار در فرض تاريكى زياد روز

پنجم: و همچنين است وجوب قضا بر كسى كه افطار نمايد به سبب ظلمت موهِمۀ دخول ليل با انكشاف بقاى روز، بلكه وجوب كفّاره، موافق است با احتياط؛ و اگر اطمينان نمايد به اين سبب، به دخول ليل، اظهر عدم وجوب قضا است، اگر چه احوط است.

استفراغ عمدى فقط موجب قضا است

ششم: و «تعمّد قى» موجب قضا است و كفاره لازم نمى شود، على الاظهر. و در سبقت

ص: 27

آنچه بر افطار مترتّب مى شود

س. روزه واجب معيّنِ بالذات را افطار كردن، چه صورت دارد؟

ج. حرام است افطار كردن آنها، بلكه در بعضى از آنها كفاره واجب مى شود، مثل روزۀ ماه رمضان و نذر معيّن. (1)

و جايز است افطار نمودن روزۀ غير معيّن را پيش از زوال، چه قضاى شهر رمضان باشد يا غير آن؛ و لكن در قضاى شهر رمضان بعد از زوال حرام است، بلكه كفاره، لازم مى شود على الاقوى، ولى كفّاره آن، «ده مسكين طعام دادن» است؛ و با عدم تمكّن، «سه روز روزه» است؛ اما نذر مطلق و مندوب، جايز است، چه بعد از زوال و چه پيش از زوال.

بعضى از موارد وجوب قضا

س. بر حايض و نفساء، قضاى روزه ماه رمضان، واجب است يا نه ؟

ج. بلى واجب است.

و همچنين بر كسى كه خواب رفته باشد تمام روز را و نيّت نكرده باشد، يا آن كه روزه را فراموش كرده باشد و [نيز] كسى كه فراموش نموده باشد غسل جنابت را و

=============

شرح:

گرفتن قى، قضا واجب نمى شود.

هفتم: و همچنين است احتقان به مايع در وجوب قضا، و وجوب كفاره به آن موافق است با احتياط، هشتم: و دخول آب به حلق به سبب مضمضه براى تبرد يا عبث، نهم: و عود جنب ثانيا به خوابيدن با نيت غسل بلكه وجوب كفاره در اين صورت، موافق با احتياط است.

(1). و قضاى رمضان بعد از زوال چنانكه خواهد آمد؛ و صوم اعتكاف در صورت وجوب آن.

ص: 28

بگذرد بر آن چند روز، يا تمام ماه، واجب است بر او قضا.

و اگر غافل شود از جنابت يا از غسل، يا از آن كه شب، شبِ روزه است، واجب است بر او قضا على الاقوى.

و واجب است [قضا] بر مرتدّ، چه ملّى باشد چه فطرىّ .

و مستحب است تتابع در آن؛ و ترتيب در آن، واجب نيست، (1) چه از يك سال بگذرد، يا بيشتر، لكن سنت است.

3. كفّارۀ روزه

س. كفّارۀ افطار كردن صوم رمضان يا نذرِ معيَّن را بيان فرماييد؟

ج. كفّاره بر سه گونه است:

اوّل: «بنده آزاد كردن»

دوّم: «دو ماه پى درپى روزه گرفتن»

سوّم: «شصت مسكين را طعام دادن»، اگر به حلال افطار كرده باشد؛ و اگر به حرام افطار كرده باشد - العياذ باللّٰه - مثل زنا، يا شراب خوردن، يا مال حرام خوردن، هر سه كفّاره را بدهد بنابر احوط.

س. در يوم صوم رمضان اگر مردى زن خود را اكراه نمايد بر جماع و هر دو صائم باشند، حكمش چيست ؟

در اين صورت واجب است بر زوج دو كفّاره بدهد؛ و اما اگر زن اطاعت مرد را نموده باشد، واجب است بر هر يك كفّاره؛ و اگر زن در اثنا راضى بشود، يك كفاره بر

=============

شرح:

(1). در ضيق وقت و عدم امكان جمع، نيت نمايد موقّتِ به مابين دو رمضان را بالنسبه به غير موقت و معيّنِ به نذر را - مثلاً - بالنسبة به غير معيّن.

ص: 29

مرد واجب است و يك كفاره بر زن، اگر چه احوط دو كفاره است بر مرد. (1)

س. اگر كسى در روز رمضان افطار كند و آن را حلال بداند، مرتدّ است يا نه ؟

ج. بلى مرتدّ است.

=============

شرح:

(1). اين احتياط ترك نشود در صورت رضاى در اثناى عمل.

ص: 30

فصل سوّم طُرُق ثبوت هلال

فصل سوّم

طُرُق ثبوت هلال

س. علامات دخول ماه رمضان را بيان فرماييد؟

ج. علامات، چهار چيز است:

اول: «ديدن هلال» هر چند ديگرى نديده باشد.

دوم: «گذشتن سى روز» از هلال شهر «شعبان»؛ و همچنين هلال ماه «شوال»، معلوم مى شود به گذشتن سى روز از هلال شهر «رمضان».

سوّم: «شهادت عدلين» است مطلقا، اگر موافق باشند در شهادت در وصف هلال و شهادت بدهند به ديدن. (1)

=============

شرح:

(1). اظهر، اكتفا به «شهادت» يكى به ديدن اول رمضان و ديگرى به ديدن قبل از سى روز، و همچنين در شوال براى روزى كه توافق در آن، كافىِ يقينى است. و در وجوب استفصال از اوصاف، تأمّل است.

ثبوت هلال به حكم حاكم شرع

و اظهر ثبوت هلال است به حكم حاكم شرع، اگر چه مستند به علم باشد، چنانكه اظهر ثبوت به شهادت است اگر چه نزد حاكم نباشد، يا نزد او مردود شود.

اشتراك افق

و اما مقدار حجيّت شهادت به حسب اماكن بعيده، پس اظهر حجيت آن است بر

ص: 31

..........

=============

شرح:

جميع كسانى كه قاطع باشند كه اگر مثلاً اولِ شبِ جمعه، در مكانى ديده شود، اول شب جمعۀ مكان بعيد، ديده شده يا مى شود در صورت عدم مانع سماوى يا ارضى (بدون فرق بين شرقى و غربى)؛ و اگر مقطوع نباشد اين مطلب و به حكم مقطوع نباشد، هر بلدى محكوم به حكم خود است به حسب رؤيت و عدم آن.

امكان حصول علم به محاسبۀ اهل فن و جواز مراجعه به آنها

و ممكن است حصول علم به سبب اطلاع كامل به جغرافياى بلاد و محاسبات وقت غروب آفتاب و طلوع ماه على الدّقه و مراجعۀ به اهل خبرۀ اين امور؛ و اما بلاد متقاربه و متباعده، پس حدّى براى آنها مذكور نيست، و ممكن است كه مراد، كمىِ تفاوت در وقت غروب آنها باشد.

يوم الشك

مسأله: «يوم الشك» بالنسبة به احكام واقعيۀ مشكوك، مورد استصحاب شهر سابق است تا زمان علم به خلاف به سبب رؤيت هلال در غروب يا بيّنه بر رؤيت در آن وقت در نفس مكان مكلّف، يا مكانى كه رؤيت در آن، ملازم رؤيت در مكان مكلّف است؛ مثل آن كه در شرق، رؤيت ثابت بشود كه مستلزم رؤيت در غرب است بعد از زمانى، در صورت اشتراك دو مكان رؤيت در صدق رؤيت در شب شنبه مثلاً. و همچنين اگر در غرب، رؤيت بشود نسبت به شرق با عدم فاصله كثيره، مثل زمانى كه در امكان رؤيت بر تقدير عدم مانع، تلازم دارند كه مقارب نصف ساعت است.

و عالم به مذكور از غير طريق رؤيت و بيّنه مثل محاسبات قطعيۀ دقيقه، در حكم رؤيت خود يا بيّنه است در احكام مشكوك بنا بر اظهر؛ پس استصحاب در غير صورت علم و رؤيت و بيّنه است، و كافى است تحقق اينها در شهر سابق نسبت به ما

ص: 32

چهارم: «شياع» است، يا اين كه جمعى بگويند كه «ماه را ديديم» و ثابت مى شود به آن، هلال با حصول علم.

=============

شرح:

بعد سى روز از آن ماه در محكوميّت به حكم شهر جديد به واسطۀ قطع استصحاب به سبب آنها.

قول اهل فن و حساب

و اما قول اهل حساب، پس با اطمينان شخصى به صدق اگر چه به ضميمۀ محاسبات دقيقه باشد و با تعدّد و عدالت محاسِب كه اخبار نموده باشد به طورى كه اعلام به امكان رؤيت در مواضع خاصّه به مطابقت يا استلزام باشد، اظهر قبول آن است و انقطاعِ اصل، به آن مى شود، مثل رؤيت كه علم به خلاف اصل است؛ پس همچنين رؤيت تقديريّه كه اخبار از آن مى شود، مثل اِخبار بيّنه از رؤيت در اطراف شهر ماضى، كافى است در تحقق موضوعِ وجوبِ صوم و افطار.

و اِخبار اهل محاسبۀ دقيقه با عدالت و تعدد در صورت كفايت علمِ به حساب، به منزلۀ علم به حساب است بنا بر اظهر.

ص: 33

ص: 34

كتاب الاعتكاف

اشاره

بيان الاعتكاف و شروطه

احكام الاعتكاف

ص: 35

ص: 36

الفصل الاول بيان الاعتكاف و شروطه

المراد من الاعتكاف

و هو «اللبث فى المسجد بقصد العبادة فيه»، و يصح كلّ وقت يصحّ الصوم فيه. و حيث يشترط - كما يأتي - بالصوم، فلا يكفي فيه قصد التعبّد بنفس اللبث في المسجد، إلاّ أن يقال: لا يلزم ذلك في صدق الاعتكاف و لا في مطلوبيّته مطلقاً، بل في الجملة، و لذا يصحّ الابتداء بالاعتكاف من الليل و الانتهاء فيه قبل النهار في الليل.

افضل اوقاته

و أفضل أوقاته، شهر رمضان و أفضله، العشر الأواخر منه.

الاعتكاف واجب او مندوب

و ينقسم إلى واجب و مندوب: و الواجب منه، ما وجب بنذر، أو عهد، أو يمين، أو شرط في ضمن عقد، أو اجارة، أو ما كان اطاعة واجبة للوالدين. و المندوب ما عداها. هذا في الابتدا، و الّا فكلّ مندوب، يجب بمضيّ اليومين منه.

جواز النيابة فيه

و تجوز النيابة فيه عن الميت؛ و في النيابة عن الحي فيه تأمّل.

ص: 37

شروط الاعتكاف

اشاره

و من شروطه، «الايمان»، كما يعتبر في سائر العبادات؛ و «عدم زوال العقل» بجنون في زمن الاعتكاف أو سكر أو إغماء؛ و «نيّة القربة» على الوجه المعتبر في كلّ عبادة؛ و «تعيين المتعدّد».

و تكفي نيّة شخص الأمر في المندوب و إن علم بانقلابه إلى الوجوب بعد اليومين، و إنّما يضرّ قصد الندب بقاءً بعد اليومين، لرجوعه إلى عدم قصد شخص الأمر الذي هو في الواقع غير باق على صفة الندب بعد اليومين؛ و لا يجب التجديد عند مضيّ اليومين و إن كان أحوط.

لزوم الصوم فيه

و من شروطه «الصوم»، فيجب له شرطاً إذا لم يجب لغيره أو نفساً، و يختلف وجوبه أو استحبابه باختلاف الاعتكاف المشروط في ذلك، و باختلاف وجوبه الآتي من قبل غير الاعتكاف كصوم شهر رمضان.

عدم جواز الشروع فيه فى زمان لا يسع ثلاثه

و حيث إنّ أقل الاعتكاف، ثلاثة أيّام متواليات - (كما يدلّ على كون الأقل ثلاثة، بعد الإجماع المحكىّ نقله عن «التذكرة»، روايات «محمد بن مسلم» و «أبي بصير» و «عمر بن يزيد»، و على التوالي فيها ما روي عن «المشايخ الثلاثة» روايته في الصحيح و الموثق عن «أبي عبيدة الحذّاء»، و فيها: «فإن أقام يومين بعد الثلاثة - فلا يخرج من المسجد حتى يتمّ ثلاثة أيام»).

و يعتبر فيه الصوم في تلك الثلاثة، كما يدلّ عليه روايات كثيرة موافقة لما عليه الإجماع كما في «الحدائق»، فلا يجوز الشروع فيه في زمان لا يتمكّن فيه من صوم الثلاثة المتوالية لوقوع بعضها في أحد العيدين أو في السفر على قول سبق في محلّه أو

ص: 38

مع الحيض أو النفاس، و سيأتي ما فيه.

محلّ النيّه

و ينوي الاعتكاف في أوّله إن زاد على الثلاثة أيّام؛ و الّا فأوّله، طلوع الفجر؛ كما أنّ آخره الغروب من الثالث، فتخرج الليلة الاُولى و الرابعة إلاّ مع الزيادة الاختياريّة؛ أو الثلاثة التلفيقيّه - أعني ما كان بقدر ثلاثة أيّام بلياليها المتخلّلة - لكنّه لا يخلو جواز التلفيق عن تأمّل.

و لو زاد على الثلاثة مع نيّتها في أوّله أو من حين الزيادة - على تأمُّل فيه و في غير زيادة يومين - جاز، إلاّ أنّه إذا مضى يومان من حين الزيادة، أتمّهما بيوم كالابتداء؛ و هذا هو الأقوى في الخامس و هو الأحوط في التاسع و أمثاله. و ذلك للنص في زيادة الخامس و الإشكال في إلغاء الخصوصيّة فيما عداه فيتمسّك بالإطلاق فيه، كما يتمسّك به في يوم أو بعض يوم فيما دون اليومين.

لو نذر الاعتكاف فى اكثر من ثلاثه

و لو نذر الاعتكاف في مدّة تزيد على الثلاثة و لم يشترط التوالي بدلالة عليه، فله التفريق، لكن لا يأتي في كلّ مرّة بأقلّ من ثلاثة و لو كان المنذور واحداً من تلك الثلاثة. و في فاصليّة العيد مثلاً بين ما تقدّم عليه و ما تأخّر مع العلم السابق أو مطلقاً، تأمّل؛ و الأحوط الاستئناف إن وجب المتأخّر أو أراد به الاعتكاف المندوب، و مراعاة الاحتياط في احتمال عدم الفصل و لزوم البناء، قد يوجب إتيان الأزيد من ثلاثة بعد العيد، كما فيما لو كان الثالث، العيد، فيزيد رابعاً بعد العيد.

من شروط الاعتكاف: الايقاع فى المسجد

و من شروط الاعتكاف إيقاعه في المسجد، و يجوز - على الأظهر - في كلّ مسجد جامع؛ و الأحوط الأفضل، اختيار المساجد الأربعة الّتي منها «مسجد الكوفة» و «البصرة» أو «مسجد المدائن» أو «براثا» على الترتيب مع الإمكان.

ص: 39

و لا يضر الصعود على السطح على الأظهر، و لا الدخول في السراديب «كبيت الطشت» في «جامع الكوفة» و كذا المحاريب، و إلى المتعدّدين احداثاً و إن فضلا بباب و جدار مع الوحدة الاتصاليّة أرضاً. و لا تأثير لقصد أحدهما في نيّة الاعتكاف مع هذه الوحدة على الأظهر، فإنّه كقصد الاعتكاف في بيت من بيوت مسجد واحد؛ كما لا عبرة بالزيادة على المسجد إذا لم تكن من المسجد و إن اتّصل به.

الاشتراط باذن السيد و الزوج و...

و من شروط الاعتكاف - في غير الواجب بالأصل أو بالعارض كمضي يومين أو تضيق وقت الواجب الموسّع بالنذر الصحيح - اذن السيد و الزوج، فيبطل مع مَنعِهمٰا و ان كان المملوك مكاتباً لم يتحرّر منه شيء و لم يكن اعتكافه اكتساباً مشروعاً أو كان المملوك ممّن هاياه مولاه فاعتكف في نوبة مولاه، به خلاف ما إذا اعتكف في نوبته.

و فيما لا ينافي حق الزّوج، تأمّل، كما إذا أراد ايقاع الاستمتاع الجائز في المسجد في غيره بدون فرق آخر؛ و كذا المستأجر في اعتكاف الأجير الخاص المندوب فيما ينافي الحق المستحقّ له بالاستئجار؛ و كذا الوالدان في اعتكاف الولد مندوباً.

و يمكن أن يكون المبطل في الأخيرين، المنع و خصوص ما يكون إيذاءً من الاعتكاف للوالدين، لا مجرد عدم الأذن؛ و قد ذكرنا في تعلّق الصوم المندوب بإذن الوالدين مٰا ينفع في الاعتكاف الذي لا يصحّ إلاّ بالصوم من هذه الحيثيّة.

و اعتكاف الضيف - كغيره - كغير الاعتكاف من المندوبات من الصوم و غيره على الأظهر.

استدامة اللبث و حكم الخروج

و من شروط الاعتكاف، استدامة اللبث؛ فاذا خرج من المسجد من دون مسوِّغ، بطل الاعتكاف من حين الخروج، فيبطل ما تقدّم عليه فيما تتوقّف صحّته على عدم الخروج في ظرف تحقّقه.

ص: 40

و المبطل، هو الخروج عمداً و اختياراً، لا سهواً أو إكراهاً، إلاّ مع طول الزمان الماحي للصورة؛ و لا فرق بين العالم بالحكم أو الجاهل به.

و لا يبطل لو خرج لضرورة عقليّة أو عاديّة أو شرعيّة و لو كانت استحبابيّة متوقّفة على الخروج؛ و منها قضاء الحاجة من بول أو غايط أو اغتسال من الأحداث.

و يراعى الصدق العرفي في اللبث لمعظم البدن، فلا ينافيه خروج بعضه كالرأس أو الرجل أو اليد، كما لا يكفي فيه دخول بعضه ممّا ذكر.

وظيفة من أجنب فى المسجد

و لو أجنب في المسجد و لم يمكنه الاغتسال إلاّ في المسجد أو خارجه، تعيّن ما هو ممكن؛ و إن أمكنه كلاهما؛ فإن كان ذلك في أحد المسجدين و كان زمان الاغتسال مساوياً لزمان الخروج أو أقلّ ، تعيّن الاغتسال فيه للاشتراك في زمان مقدار الخروج المغتفر فيه ترك اللبث و اختصاص الاغتسال فيه بدفع الخروج الغير المضطر إليه.

إلاّ أن يقال: إنّه مع مساواة الزمان، يدور أمره فيه بين المحظورين، فيتخيّر بينهما مع عدم المرجّح، به خلاف ما كان زمان الاغتسال فيه أقلّ منه في الخارج، فيتعيّن الاغتسال فيه؛ كما أنّه لو كان في الخارج أقلّ ، تعيّن الخروج. و إن كان زمان الاغتسال فيه أكثر و لو بقليل، فالظاهر تعيّن الخروج لئلاّ يقع في اللبث في المسجد في القدر الزائد على الخروج، فإنّه أولى من الخروج للمستحب في الخارج.

و يمكن أن يقال: إنّه يأتي فيه الدور، لتوقّف حليّة الخروج على حرمة اللبث للاغتسال فيه المتوقّفة على حلّية الخروج.

و يمكن دفعه: بأنّ جواز الخروج ليس لحلّيته، بل لدوران الأمر بين حرامين في قدر من الزمان لا مخلص عنهما، و الزائد على ذلك القدر حرام يمكن التخلّص عنه بأحد الحرامين دون الآخر؛ فتعيّن الخروج الذي كان مخيّراً بينه و بين الاغتسال فيه لو لا هذه الزيادة في الاغتسال من جهة لا بديّة أحد الحرامين، بل الأظهر أنّه مع تساوي درجة الحكمين، لا بدّ من ملاحظة المقدار الزائد على زمان الحرام في الاغتسال في المسجد

ص: 41

و خارجه؛ فمع التساوي يتخيَّر، و مع التفاوت يختار أقلّ الحرامين زماناً.

و لو فرض أنّ مقدار الخروج غير متيقّن على أيّ تقدير، لوحظ المتيقّن و يراعي الزائد في طرف خصوص الغسل في أحد المكانين.

و لكن تساوي الحكمين قابل للمنع، لجواز الخروج للمستحبّات و عدم جواز بقاء الجنب اختياراً و لو مع التيمّم؛ فالقول بلزوم الخروج و لو كان زمانه أطول من زمان الاغتسال في المسجد، أقوى و أحوط و يتيمّم للخروج اللازم في المسجدين فيما لم يكن زمان الخروج أقصر من زمان التيمّم.

و إن كان ذلك في غير «المسجدين» فالخروج و مقداره غير محرّم، فيلاحظ الأقلّ زماناً بعد ذلك المقدار من الاغتسال في المسجد أو خارجه و مع الخروج يحسب ما قبل الشروع في الاغتسال و ما بعده إلى الدخول، من الغسل هنا؛ كما أنّه يحسب ما زاد على مقدار الخروج من المشي في المسجد للاغتسال من الاغتسال فيه، إلاّ أن يكون مشي الجنب في جوانب المسجد غير محرّم، فيحسب ما بعد المشي، و لو كان غير خروجي، مقيساً مع الغسل في الخارج؛ هذا على تساوى الحكمين، و إلاّ، تعيّن الخروج، لئلاّ يبقى جنباً في المسجد اختياراً.

و لو قصر زمان المشي للاغتسال في المسجد، عن زمان الخروج، ففى ما يساوي مقدار الخروج من زمان الاغتسال غير محرّم ليلاحظ ما خرج عنه مع الغسل في الخارج، بل زمان المشي للاغتسال معدود من زمان الاغتسال إلاّ على تقدير عدم حرمة المشي في الجوانب، و زمان الخروج الواقع يحسب منه ما كان بعد الخروج من الباب، فيلاحظ الزمانان هكذا، و قد عرفت الحال في تعيّن الخروج لِلاغتسال.

هذا كلّه فيما توقّف الغسل في المسجد على اللبث؛ فان أمكن الغسل فيه بدون التلويث بلا لبث، بل ماشياً، بل مجتازاً بلا فرق في الزمان، تعيَّن و لم يجز الخروج؛ و إن زاد على زمان الخروج بلا اغتسال، احتسب الزيادة مع زمان الغسل في الخارج و عمل بما تقدّم.

ص: 42

و لا يخلو عن مناقشة، لأنّ الجائز، الخروج الواقع، لا زمانه مطلقاً، فاللازم إن وصلت النوبة إلى المقايسة، لحاظ الزمان بعد الخروج مع زمان الاغتسال قبله في أيّ حال كان. و ذلك في المسجدين؛ و أمّا في غيرهما، فيحتمل عدم حرمة الزائد على المضطرّ اليه للخروج من ازمنة المشي بطيئاً مغتسلاً، فيكون كالقسم الأول.

ثمّ إنّه يتردّد الأمر بين الأطول زماناً و الأقصر، فيقدّم الأطول؛ كما إذا دار الامر بين الغسل في المسجد لابثاً في زمان قصير أو ماشياً في زمان طويل و قلنا بحليّة المشي في المسجد للجنب، فيقدم ما ليس فيه الحرام.

لكنّه اذا كان الغسل للصوم ايضاً و كان الوقت ضيقاً قبل الفجر، فقد يتوهّم جواز الغسل لابثاً، لأنّه و ان اشتمل على اللبث المحرَّم فقد اشتمل عِدله على ترك الواجب و هو الاغتسال لصوم الغد فلا رجحان للعِدل عليه.

لكن حلّيّة اللبث، متوقّفة على حرمة المشي، لما فيه من ترك الواجب و هي متوقّفه على حليّة اللبث دفعاً لترك الواجب، فلا يمكن إثبات شي منهما؛ فليس فيه إلاّ التزاحم بين وجوب الاغتسال للصوم و تحريم لبث الجنب في المسجد، و الأول قابل للتنزّل إلى البدل فيتعيّن.

إلاّ أن يقال: إنّ التيمّم يكفي لأجل اللبث في المسجد لما عدا الجزء الاخير من الاغتسال فيه، فيجب الغسل لابثاً للتمكّن به من الجمع بين التكليفين المتزاحمين بعد التيمّم لأجل اللبث.

مضافاً الى ما مرّ من الوجه في عدم حرمة اللبث في الزمان المشترك بين الغسلين، فيختصّ المشتمل على الزيادة بكونه تركاً للواجب و ليس له اختياره اختياراً لكونه فقط تركاً للواجب، فيتعيّن الغسل لابثاً، لكنّه مرّ التأمل فيه أيضاً، فالسابق هو المعتمد.

حكم ما لو خرج لحاجة مسوَّغه

ثم أنّه لو خرج المعتكف من المسجد لقضاء حاجة مسوغة، ففي غير قضائها، لا يجلس تحت الظلال إلى العود، كما يدل عليه صحيح «داود» المعتضد بنقل الاتفاق

ص: 43

عليه، بل لا يطيل خروجه بالجلوس لغير الضرورة أو الاضطرار؛ و في المنع من الجلوس مطلقاً اختياراً و لو لم يوجب أطوليّة زمان الخروج، تأمّل.

و حيث خرج خروجاً سائغاً، فمع الدوران بين زمانين، لا محذور في شيء منهما، يختار أقصرهما إلى أن يعود.

عدم جواز الصلاة فى خارج المسجد الّا فى بعض الموارد

و لا تجوز الصلاة للمعتكف في خارج المسجد إلاّ مع ضيق الوقت أو لصلاة الجمعة أو في «مكّة»، فإنّه يصلّي المعتكف في مسجدها في أيّ بيوتها شاء، و يدلّ على الأخير صحيح «عبد الله بن سنان» و صحيح «منصور بن حازم» و قد نقل الاتفاق على العمل بها.

مسائل

العدول من اعتكاف الى غيره فى النيّة

1. لا يجوز العدول بالنيّة من اعتكاف إلى غيره و لا عن نيابة ميّت إلى غيره أو نحو ذلك؛ بل يكون العدول من حينه قطعاً للمعدول عنه و شروعاً في الآخر، فقد يجوز كما في المندوب قبل مضيّ يومين و قد لا يجوز، كما في غيره مع التعيين.

النيابة عن اكثر من واحد

2. في النيابة في الاعتكاف عن اكثر من واحد تأمّل، فالأحوط تركه و لا بأس باهداء الثواب إلى الأكثر.

صوم الاعتكاف
اشاره

3. لا يعتبر في صوم الاعتكاف أن يكون لاجله، لكن الأحوط أن يكون الصوم عمّن يكون الاعتكاف عنه.

ص: 44

جواز الايجار للصوم لِناذر الاعتكاف

و مع حفظ هذا الاتحاد، فلو نذر الاعتكاف، فهل يجوز له أن يؤجر نفسه للصوم و يجتزي به عن الواجب بالاعتكاف ؟ الاظهر ذلك و لو كان استئجار بعد النذر، مع اطلاق كل من النذر و الاستئجار و تقيّدهما من حيث الزمان المعيّن أو اختلافهما؛ فانّ الواجب بنذر أو بالاعتكاف، الصوم عن المعتكف عنه و ان كان واجباً في زمان الصوم بسبب غير النذر متأخر عنه.

قطع الصوم و الاعتكاف

4. لو كان الصوم مندوباً و الاعتكاف منذوراً، جاز قطع الصوم في اليومين و به ينقطع الاعتكاف (و) إن كان واجباً مطلقاً؛ و لو كان معيَّناً، لم يجز قطع الصوم، لوجوبه بالنذر مع التعيّن؛ و في صورة انقطاع الاعتكاف، يستأنفه.

و حكم الاعتكاف المنذور مع الإطلاق في اليومين الأوّلين، حكم المندوب.

و يجري في خصوص رفع اليد عن الصوم بعد الزوال، ما مرّ في محلّه فى الواجبات الموسّعة من الصيام.

و حيثما جاز رفع اليد عن الصوم، فَرَفَعها، انقطع الاعتكاف.

و قد يجوز رفع اليد عن الاعتكاف دون الصوم، بل قد يجوز له التفكيك فيصوم و لكن يترك الاعتكاف، و قد تبيّن موارده.

و لو عيّن الصوم في نذر الاعتكاف بإتيانه في وقت لا يجب فيه من غير جهة النذر و الاعتكاف، لم يجز ما يأتي به وفاء عن نذر آخر أو إجارة سابقة أو لاحقة.

لو نذر اعتكاف اقل من ثلاثة ايام

5. لو نذر اعتكاف أقلّ من ثلاثة أيام و لم يقصد الاعتكاف اللّغوي، بل المعهود عند المتشرّعة، فإن قيّده بالأقلّيّة، بطل النذر؛ و إن لم يقيّده و لو قصداً، بل قصد الاعتكاف المشروع و إن كان يعتقد حينئذٍ أنّ الاعتكاف في الأقل مشروع، فانّه يصحّ النذر و

ص: 45

يجب التكميل إلى ثلاثة.

6. لو نذر اعتكاف ثلاثة معيّنة فاتّفق كون بعض الثلاثة عيداً، بطل نذره.

لو علَّق الاعتكاف على شيء

7. لو نذر الاعتكاف في يوم قدوم «زيد» فإن علم اليوم، صحّ و وجب من طلوع فجره؛ و ان لم يعلم إلاّ بعد الفجر فأمكن صومه، فإن علم تحقَّقه مقارناً للفجر أو بعده أو قبله، صام ذلك اليوم معتكفاً و ضمّ إليه ثلاثة إن لم يكن اعتكافه ثلاثة كاملة إلاّ مع البناء على جواز التلفيق في الثلاثة، فيتمّم الناقص من اليوم الثالث، لكنّه مرّ التأمّل فيه.

و ان لم يمكن الصوم في يوم القدوم واقعاً و لو لعدم العلم بالقدوم إلاّ بعد الافطار، بطل النذر؛ و يحتمل فيه وجوب القضاء لإمكان صوم اليوم واقعاً و لم يكن النذر مقيداً بالعلم، فمع عدم العلم الّا بعد الافطار، كان عليه قضاء الواجب الواقعي.

و الكلام في نذر ثانى اليوم، هو الكلام في نذر يوم القدوم، إلاّ أنّ اللازم في الصورة الواضحة، هو العلم قبل طلوع الفجر من اليوم الثاني بكونه ثاني يوم القدوم.

بطلان نذر الاعتكاف بدون الليلتين

8. لو نذر اعتكاف ثلاثة بدون اللّيلتين المتوسطين، لم ينعقد.

9. لو نذر اعتكاف ثلاثة، لم يجب إدخال الليلة الاُولى؛ و لو نذر اعتكاف شهر، دخلت الليلة الاُولى، لأنَّها من الشهر و إن لم تكن من اليوم و لا تابعة له.

النيابة عن المتعدّد من الأموات

10. الظاهر عدم صحّة النيابة في الاعتكاف عن غير الواحد من الأموات و لا يقاس فيه على بعض موارد الثبوت كالحج المندوب.

لو نذر اعتكاف شهر

11. لو نذر اعتكاف شهر، فالظاهر أنّ المحمول عليه عرفاً ما بين الهلالين أو مقداره في

ص: 46

الغالب و يتخيّر في تعيين ذلك، و لا يلزم زيادة يوم في الآخر إذا كان الشهر ناقصاً و إن كانت أحوط، لما مرّ من المناقشة في دليلها في غير الثالث و السادس من الاعتكاف، إلاّ اذا عيّن أحد الأمرين في قصده؛ و مقداره الغالب ثلاثون يوماً.

حكم التتابع فيما اذا نذر اعتكاف شهر

12. اذا نذر اعتكاف شهر، وجب التتابع إن عيّن ما بين الهلالين في قصده؛ و الّا تخيّر بينه و بين المقدار الذي يحصل بلا تتابع بأن يعتكف ثلاثة و ثلاثة و هكذا مع الفصل، بل له اختيار الأمر الذي باعتكاف يوم من المنذور يضمّ اليه يومان ندبيّان لو لا عروض الثالثة على أحدهما أحياناً؛ كما إذا قدّم يوم النذر، فيكون الفصل في هذه الصورة بين آحاد أيّام النذر؛ كما يجوز جعل يومين للنذر منضمّاً بيوم مندوب ذاتاً و يفصل بين كل اثنين من أيّام النذر.

أمّا لو نذر اعتكاف شهر معيَّن، فالظاهر تعيّن ما بين الهلالين و لزوم التتابع و لا شبهة في صحّته حتى في شهر رمضان الغير التام و مقتضاها عدم لزوم الثالث في الآخر إذا كان الشهر ناقصاً، لعدم جوازه في بعض ما يصحّ فيه النذر.

حكم الاخلال فيما اذا نذر الاعتكاف فى زمان

13. إذا نذر اعتكاف زمان يلزم فيه التتابع ثم أخلّ بيوم منه عمداً أو لعذر، فقد امتنع وفاء النذر به و وجب الاستئناف مع رعاية التتابع. و أمّا صحّته فيما مضى، فتتوقّف على مضىّ الثلاثة قبل الإخلال و كون إتيانه بداعي الأمر الفعلي الذي كان يعتقده نذراً لا بنحو يتقيّد الداعي بالنذريّة.

و إن كان الزَّمان للنذر معيَّناً، فلا يلزم الاستيناف على الأظهر، لأنّ الأيّام متعيّنة للصوم و إنّما الفائت وصف يوجب فواته الكفارة و القضاء؛ و ليس كالكلىّ المقيّد غير منطبق على ما في الخارج.

و ما ذكرناه إنّما هو فيما إذا لم يؤدّ الإخلال بالتتابع إلى اعتكاف الأقلّ من ثلاثة متّصلة؛ و الّا فتعيّن الزمان للاعتكاف، لا ينافي اعتبار اتّصال الثلاثة؛ فمع الانفصال

ص: 47

كذلك، يستأنف على الأظهر، أي يقضى بما يتابع فيه؛ و إن بقى شيء من المعيَّن، ابتدأ القضاء منه على الأحوط و ينوى الوظيفة الفعليّة في ما أوقعه في المعيَّن و القضاء فيما خرج عنه.

و [فى فرض النذر المعين إذا أخلّ فيه] إنّما يقضى خصوص ما أخلّ به، و الأحوط التتابع في القضاء مع التعدّد بل وصل القضاء بالمعيّن؛ و لا يفرض هنا بقاء شيء من المعيَّن حتّى يبتدأ القضاء منه، إذ لا قضاء للمجموع، إلاّ أن يبنى على لزوم الاستيناف هنا ايضاً.

فإن كان الإخلال بغير عذر، كفّر للحنث؛ و ان كان بالإفطار في المعيّن، كفّر كفّارتين: إحداهما للصوم الواجب المعيّن و الاُخرى للاعتكاف.

و إن كان الاخلال بالاعتكاف لعذر، لم يكفّر للاعتكاف، بل للصوم المعيّن إن أخلّ بسبب الإفطار. و في «العروة» هنا في «مسألة 14» ما لا يخلو عن إشكال ظهر وجهه ممّا مرّ.

اذا نذر اعتكاف اربعة أو خمسة

14. اذا نذر اعتكاف اربعة أيّام و لم يكن ما يدلّ على لزوم التتابع ثم أخلّ بالرابع، أتى الرابع بعد ضمّ يومين إليه، مخيّراً في جعل المنذور واحداً من الثلاثة، حيث لا معيّن زمانيّاً للمنذور و لا يكون قضاءً ، بل إتياناً لنفس المنذور؛ فالتعبير في «العروة» بالقضاء، منظور فيه.

و أمّا لو نذر خمسة فأخلّ بالسادس، يحتمل بطلان يومى النذر إذا تابع فيهما بعدم الثالث المتّصل، فيأتى بثلاثة واجبة بنيّة ما استقرّ في ذمّته بالنذر و غيره على الأحوط.

15. اذا نذر اعتكاف خمسة أيام، زاد السادس، فرّق بين الثّلاثتين أو تابع.

قضاء الاعتكاف

16. لو نذر زماناً معيّناً صالحاً للاعتكاف بالصوم، شهراً أو غيره، و تركه لعذر أو لغير عذر، وجب قضاءه، و لو نسى ذلك المعيَّن أو غمت الشهور أو جهلت الأيام، عمل

ص: 48

بالظن؛ و مع الظن باحد المعيّنين مثلاً، عمل بالأقوى لو كان، و الّا تخيّر كما لو لم يظنّ بشيء.

حكم القضاء لو حدث مانع عن الاتمام

17. لو اعتكف في مسجد ثمّ اتّفق مانع عن الإتمام فيه، بطل؛ فإن كان عروض المانع بعد اليومين، وجب القضاء في مسجد جامع آخر؛ كما أنّه لو كان واجباً بنذر و شبهه، وجب الاستئناف في المسجد الآخر، و ليس له البناء إلاّ مع كون ما أتى به صالحاً لأنّ يوفىٰ به النذر جامعاً لشرائط الصحّة و لم يكن النذر متعلّقاً بوحدة المسجد فيما كان الاعتكاف منذوراً كليّا أو معيّناً بحسب الزمان، و لا بالتتابع المختلّ بالخروج.

عدم جواز الاعتكاف فى المشكوك مسجديّته

18. المشكوك مسجديّته أو جزئيّته للمسجد، لا يجوز الاعتكاف فيه و لا الخروج إليه بلا عذر فيما وجب اللبث في المسجد أو أراده مندوباً، بل لا بدّ من إحراز المسجديّه بالعلم أو الشياع المفيد للعلم أو الاطمئنان أو البيّنة أو بحكم الحاكم الشرعي مع ترافع العدول حسبة، و في إخبار العدل الواحد تأمّل؛ و لا أثر لاعتقاد المسجديّه، فلو تبيّن عدمها في مكان اعتكف فيه، تبيّن البطلان.

اعتكاف المرأة

19. المرأة كالرجل في محلّ الاعتكاف.

اذا شرط الرجوع فى الاعتكاف
اشاره

20. في شرط الرجوع في الاعتكاف متى شاء أو لعارض صور: من حيث وقوع الشرط في النذر و الاعتكاف المنذور أو في أحدهما مع كون النذر معيّناً أو لا، مشروطاً بالتتابع أو لا.

فإن كان النذر معيّناً، كشهر فلان: فإمّا أن يكون الشرط في النذر و الاعتكاف، فالظاهر

ص: 49

نفوذ الشرط و أنّ لَه الرجوع المشروط، فيفسخ اعتكافه بالرجوع الخاص المشروط و ليس عليه شيء من القضاء و الاستئناف، كان ذلك مع تعيّن النذر زماناً خاصّاً من الشهر مثلاً و عدمه، كان ذلك قبل مضي اليومينأو بعده.

و إن كان الشرط في الاعتكاف، دون النذر: فإن كان معيّناً، فلا أثر للشرط، إلاّ أن يكون تعيّناً في الجملة، كالإيقاع في الشهر الخاص دون مثل تمام الشهر الخاص، فيجري في هذا التعيّن ما يجري في المطلق في الجملة؛ و إن كان مطلقاً، فالاعتكاف قابل الانفساخ بالرجوع و لا بدّ من الإتيان بالمندوب في غير ما شرع فيه، فيأتى بالبقيّة إن اعتكف ثلاثة أو أكثر و لم يكن النذر مشروطاً بالتتابع و إلاّ استأنف، و إن بقي أقل من ثلاثة، كمّلها ثلاثة في صورة الإطلاق بالنسبة إلى شرط التتابع.

و منه يعلم حكم صورة التعيّن الإجمالي في الاشتراط في النذر و الاعتكاف مع شرط التتابع و عدمه و مع بقاء ثلاثة أو الأقل في لزوم الاستئناف مع اشتراط التتابع و لو لم يمكن، فلا قضاء كالمعيّن تفصيلاً.

و إن كان الشرط المذكور في الاعتكاف دون النذر، فمع عدم بقاء وقت النذر، لا أثر للشرط؛ و مع بقائه، يؤثّر، فيأتي بالمنذور بعد ذلك و يكون الرجوع فيما أتى به كالرجوع في المندوب، أعني غير المنذور.

و مع اشتراط النذر، فإن كان الاعتكاف المأتيّ به بقصد الوفاء، فالظاهر رجوعه إلى الاشتراط في الاعتكاف، لأنّ ما يشرع فيه الرجوع إنّما هو الاعتكاف المشروط فقد تعلّق النذر به و اعتكف وفاءً بنذره؛ و ان كان مع الغفلة عن النذر، فالظاهر عدم جواز الرجوع في الاعتكاف الغير المشروط و إن كان مسبوقاً بالنذر المشروط؛ و لا فرق بين المعيّن و غيره إلاّ أنّ غير المعيّن انّما لا يرجع فيه بعد اليومين، به خلاف المعيّن، لكنّه حيث كان غافلاً عن النذر و التعيّن و الاشتراط، فهو معتقد لجواز الرجوع قبل مضيّ اليومين، فعليه القضاء و الكفّارة بعد الإخلال جهلاً بالوظيفة بناءً على ثبوت الكفارة بذلك.

ص: 50

و هذا في الرجوع في نيّة الاعتكاف و متى شاء، و أمّا الرجوع لعذرٍ بنحو لا يفسد الاعتكاف، فلا فرق فيه بين الصور.

و قد ظهر عدم الفرق بين كون الرجوع المشترط لعارض و لو لم يكن عذراً أولا.

تعليق الاعتكاف

و لا يجوز التعليق في الاعتكاف إلاّ إذا علّقه على معلوم الحصول. و مثله الاعتكاف الجزمي في موارد الاشتباه برجاء الصحة.

و الظاهر أنّ متعلّق الشرط، حقّ ، لا حكم؛ و هو حقّ فسخ الاعتكاف الذي عقده بنيّته، فله إسقاطه كسائر الحقوق القابلة للاسقاط؛ فإذا أسقطه بعد الاشتراط، فليس له العمل بالشرط بعد ذلك.

العدول من نيّة الاعتكاف

21. لا يجوز العدول في نيّة الاعتكاف من عنوان إلى غيره و من المعتكف عنه إلى غيره، كان عن نفسه أو إلى نفسه، أولا؛ و انّما يجوز رفع اليد عن الاعتكاف ما لم يجب البقاء، و الشروع في غيره بمغايرة عنوانيّة أو فيمن يصدر عنه من النيابة و الأصالة.

نعم، لا يضرّ الاشتباه بعد قصد الأمر الفعلي المتعلّق بالعنوان الواقعي مع اتحاده واقعاً، و كذا الاشتباه في وصف الوجوب و الندب.

اشتراط الرجوع فى اعتكاف آخر

22. الظاهر أنّه ليس للمعتكف أن يشترط الرجوع في اعتكاف آخر، أو في اعتكاف غيره، أو ولده كالأجنبي و إنّما يسوغ الرجوع بشرطه في شخص الاعتكاف المشروط في ضمنه.

حكم فساد الاعتكاف

23. اذا أفسد الاعتكاف بأحد المفسدات: فإن كان واجباً معيّناً، وجب قضاؤه، و يصحّ

ص: 51

ما تقدّم على الفاسد و ما تأخّر إن كان قابلاً للصحّة، و إلاّ قضاه أو كمّله، كما يكمل القضاء إن كان أقل من الثلاثة؛ و إن كان غير معيّن، يستأنف مع لزوم التّتابع أو عدم صحّة ما مضى، إلاّ مع الشرط المسوّغ للرجوع و لو بالإفساد أو بعده؛ و كذا الحال في المندوب بعد اليومين؛ و أمّا قبلهما، فمرجع استحباب القضاء، الى استحباب الاعتكاف في كلّ وقت.

و سيأتي ما يرجع إلى بعض اقسام النذر المعيّن، أعني المعيّن في الجملة في قبال التّام.

غصب المكان للاعتكاف

24. إذا غصب مكاناً من المسجد سبق إليه غيره، بأن أزاله فكان فيه، فالأقوى بطلان اعتكافه مع انحصار المكان فيه؛ و كذا إذا كان على فراش مغصوب أو على آجر أو تراب مغصوبين، فإن أمكن إزالته بالخروج الغير المفسد، خرج لذلك؛ و لا يبطله لبس المغصوب؛ و أما مع عدم انحصار المكان في المغصوب، فيحتمل قويّاً صحّته بداعي الأمر بالطبيعة المقدورة فعلاً.

و لو كان الكون في المغصوب ناسياً أو غافلاً أو مع الإكراه أو مع الاضطرار إلى الكون في المسجد لا إلى الكون معتكفاً، لم يبطل اعتكافه في الأوّلين و في الأخيرين على تأمّل و لم يأثم في شيء منها.

و لو وجب الخروج لأداء دين و نحوه و لم يخرج، لم يبطل اعتكافه؛ و كذا لو خرج إلاّ مع الطول المخلّ بالاعتكاف.

لو حرم اللبث فى المسجد لعارض

25. لو كانت حرمة اللبث في المسجد لعارض، كالخوف من السبع، فالظاهر بطلان الاعتكاف مع حرمة اللبث بلا بدل؛ و كذا لو كان جنباً، فلا يدخل المسجد إلاّ بعد الغسل و لا يتيمّم له على الأحوط، و لو وجب الاعتكاف و لم يتمكن من الغسل، يتيمّم له مع الضيق.

ص: 52

الاجناب فى المسجد

26. لو أجنب في أثناء الاعتكاف، لزم الخروج مبادراً إلى الغسل، ثم الرجوع على التفصيل المقدم فيما بين زماني الخروج و الاغتسال لو أمكن في المسجد. و لو اُجنب في الآخر، خرج للغسل و لم يبطل اعتكافه إلاّ بالطول المخلّ ، و يختتم اعتكافه بتمام الثلاث و لو في الخارج، فلو زاد يسيراً، رجع و اعتكف فيه إلى التمام.

الطلاق فى الاعتكاف

27. اذا طلّقت المعتكفة في أثناء الاعتكاف بائناً، فليس لها الرجوع و الخروج؛ و ان كان الطلاق رجعيّاً، خرجت للاعتداد في المنزل و بطل الاعتكاف إلاّ مع قصر الزمان في آخر الاعتكاف على ما مرّ في مثله؛ و بعد تمام العدة تستأنف الواجب من الاعتكاف مع الإطلاق أو تقضيه مع التعيّن؛ و لا فرق بين كون الطلاق قبل الثالث أو فيه، و لا بين كون الاعتكاف معيّناً بالنذر أو غيره أولا، فيجب الخروج و لو مع التعين على الظاهر، تقديماً لما فيه حق الناس على غيره، بل عملاً بالإجماع المحكىّ و بإطلاق الخاص.

الاعتكاف بغير الاذن ممّن يعتبر إذنه

28. إذا اعتكف العبد بدون إذن المولى، بطل اعتكافه، إلاّ إذا كان واجباً معيّناً بنذر صحيح.

و لو اعتق في الأثناء بعد أن شرع فيه بالإذن، فإن كان بعد اليومين أو بعد الخامس، وجب الإتمام؛ و إلاّ لم يجب إلاّ في الواجب المعيّن.

و إذا أذن المولىٰ في المندوب و ما بحكمه، جاز له الرجوع في الإذن قبل مضيّ اليومين لا بعده، به خلاف المعيّن الواجب بالنّذر الصحيح.

ص: 53

الفصل الثاني احكام الاعتكاف

حرمة الجماع

يحرم على المعتكف في الواجب، مباشرة النساء بالجماع في أحد الفرجين و باللمس و التقبيل بشهوة على الأحوط في الأخيرين.

و أمّا الاعتكاف الغير الواجب، فالأحوط التحرز عمّا ذكر فيه أيضاً، الّا مع رفع اليد عن الاعتكاف بفسخه و لو فعلاً في خصوص الجائز من ذلك. و كالأخيرين الاستمناء و لو بالحلال على الاحوط.

و الحرمة في الجماع على المعتكف، تكليفيّة و وضعيّة، فيفسد الاعتكاف و لو كان ذلك في الليل، و يجب القضاء في الواجب المعيّن و الاستئناف في الواجب الغير المعيّن، إلاّ مع عدم شرطيّة التتابع، فيأتي بما أخلّ فيه بخصوصه إن كان ذلك بعد الثلاثة على وجه يصحّ ما تقدّم و يمكن أن يصحّ ما تأخّر. و سيأتي بيان حكم الجماع في الاعتكاف.

بعض ما يحرم على المعتكف

و يحرم على المعتكف شمّ الطيب و التلذذ بالريحان (و الظاهر من التقييد في النص بالتلذّذ اعتبار وجود الرائحة في الريحان)؛ و المماراةُ بالباطل و البيع و الشراء - للنص و الاتفاق المحكى فيهما، أعني المماراة و البيع و الشراء - و يستثنى من الأخيرين ما يضطرّ إليه لحاجته في زمان الاعتكاف. و لا يترك الاحتياط برعاية احتمال الصحّة

ص: 54

و البطلان بمحرّمات الاعتكاف غير الجماع فيتمّه بعد أحدها ثمّ يقضي أو يستأنف.

و لا فرق في التحريم، في الاعتكاف الواجب، بين الليل و النهار.

كفارة ابطال الصوم فيه

و يبطل الاعتكاف ما يبطل الصوم المعتبر فيه. و تجب الكفارة بالجماع في الاعتكاف الواجب المعيّن؛ و الكفارة فيه كفارة الإفطار في رمضان، فهي مخيّرة.

و الأحوط الاولى، الترتيب فيها ككفارة الظهار، بل المروي، ثبوت الكفارة في الجماع ليلاً و تعدّدها في الجماع نهاراً و أنّه لا تداخل هنا، و المورد في الرواية ل «عبد الأعلى» شهر رمضان، و موثّقة «سماعة» مطلقة، و كذا صحيح «زرارة»، لكن ثبوت كفارة الصيام في الاعتكاف في غير شهر رمضان و قضائه، منفيّ بالأصل؛ كما أنّ التعدد في شهر رمضان و قضائه ثابت هنا.

و هل تجب الكفارة بسائر مفسدات الصوم التي لا كفارة من جهة الصوم فيها؟ نسب إلى «الشيخ» و اكثر المتأخرين، العدم الموافق للأصل؛ و كذا التردد في وجوب الكفارة بما يفسد الاعتكاف الواجب المعيّن ليلاً غير الجماع المنصوص وجوبها به، فيجري الأصل في غير الثابت.

كما تجب الكفارة بالنذر المعيّن أو المعين بغير النذر كمضيّ يومين بما ذكر من الجماع، و تتعدّد بتعدّد الأسباب كالوقوع في نهار رمضان أو قضاءه المعين بالزوال أو ضيق الوقت على حسب ما بيّن في الصوم فقد تجتمع كفّارة الافطار في صوم رمضان أو قضائه بعد الزوال مع كفّارة إبطال الاعتكاف، و كفّارة خلف النذر مع كفّارة إكراه امرأته المعتكفة حيث يتحمل عنها كفّارة الصيام في رمضان و كفّارة الاعتكاف و النذر لو قيل بالتحمّل في الأخيرين و نحوهما.

قال في «الشرائع»: «فمتى أفطر في اليوم الأوّل أو الثاني، لم تجب به كفّارة إلاّ أن يكون واجباً معيّناً، و إن أفطر في الثالث، وجبت الكفارة. و منهم من خصّ الكفّارة بالجماع حسب و اقتصر في غيره من المفطرات، على القضاء و هو الأشبه، و تجب

ص: 55

كفّارة واحدة إن جامع ليلاً و كذا إن جامع نهاراً في غير رمضان، و لو كان فيه أو في قضائه لزمه كفّارتان» انتهى. و فيما اختاره موافقة لما ذكرناه.

لو مات فى اثناء الاعتكاف و حكم القضاء عنه

مسألة: لو مات المعتكف في أثناء الاعتكاف الواجب، فهل يقضي عنه وليّه أو يستأجر من يقضيه عنه ؟ الظاهر وجوب قضاء الصوم لو وجب لنفسه بغير الاعتكاف بشروط وجوب قضاء الصوم على الولي، و كذا الظاهر وجوب قضاء الاعتكاف لو نذر الصوم معتكفاً فمات و تمكَّن من القضاء فلم يفعل حتّى مات، فإنّه يجب قضاء الصوم و الاعتكاف مقدّمة له.

و أمّا لو وجب الاعتكاف بعكس وجوب الاعتكاف للصوم فيما ذكرنا، ففي وجوب القضاء للاعتكاف على وليّه، اشكال. و حيث يقضى الصوم أو الاعتكاف أيضاً وجوباً، فالظاهر عدم الفوريّة.

مسألة: المحرّم و المُفسد في الاعتكاف كالصوم لا فرق فيه بين الرجل و المرأة.

المحرّم و المفسد يضرّان فى صورة العمد

مسألة: ما يحرم على المعتكف و ما يفسد اعتكافه، انّما يحرم أو يفسد مع العمد، لا مع السهو و الغفلة؛ و في الإكراه و الاضطرار تأمّل، و يحتمل جريان ما ذكر في الصّوم هنا.

الارتداد فى اثنائه

مسألة: الارتداد في اثناء الاعتكاف، يبطله و يوجب الخروج من المسجد، و اللبث معتبر في الاعتكاف مع الاسلام.

البيع فى زمان الاعتكاف

مسألة: البيع في الاعتكاف كالبيع في وقت النداء في الحرمة و الصحّة، و يزيد عليه الإبطال الذي يراعى احتماله على ما مرّ.

ص: 56

كفارة الجماع فيه

مسألة: مرّ أنّ الجماع مع المعتكفة الناذرة في شهر رمضان فيما وجب النذر مع الإكراه في المعيّن يوجب ثلاث كفارات عن نفسه للنذر و الاعتكاف و الصوم، و كفارة لصوم رمضان يتحمّلها عن المكرهة. و في تحمّله كفارة النذر و كفارة الاعتكاف عن المكرهة، اشكال. و على المطاوعة، ما يجب على الرجل.

فائدة فى استحباب الاعتكاف و تبدّله واجباً

يمكن أن يقال: إنّ مرجع استحباب الاعتكاف قبل مضى اليومين و وجوبه بعده، إلى أنّ الأمر الشخصي الواحد يتشخّص بالاستحباب قبل الشروع و بعده إلى مضيّ اليومين و يتبدّل إلى الوجوب بعده، يعني أنّ ملاك الاستحباب و الوجوب، يؤثِّر مجموعهما في وجوب متأكّد بعد المضيّ ؛ فاللازم هو قصد هذا الأمر الشخصي حين الشروع، الذي من شأنه البقاء في المتأكِّد بعد اليومين، و لا يلزم التجديد بعد اليومين، لأنّ محلّ النيّة، حين العمل، فلا نيّة لكلّ جزء إلاّ عدم العدول؛ و إن كان قصد خلاف الوجوب بعد اليومين مضرّاً، لرجوعه إلى عدم قصد الأمر الشخصي بقاءً ، فهو في حكم العدول؛ و لا يلزم قصد الوجوب و الندب مطلقاً و إن أضرّ قصد الخلاف إذا أضرّ بقصد الشخص؛ فيكون حكم ما نحن فيه، حكم النافلة الواجبة بالشروع، على القول به حيث لا يلزم التجديد فيه على هذا القول؛ و على القول بعدم الوجوب بالشروع يخصّص ذلك في الاعتكاف المندوب في خصوص ما بعد اليومين، بالدليل.

فائدة اللبث عبادة

ظاهر تعريف الاعتكاف باللبث للعبادة دون اللبث عبادة، لزوم قصد عبادة اُخرى

ص: 57

بسبب اللبث، لا بمجرّد نفس اللبث، و هو أيضاً مقتضى المستفاد من عمل النّبي - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - فإنّه كان يتعبّد بما يتوقّف على اللبث، فهذه هى السنّة المتلقّاة من عمله، فلا محل للأخذ بالإطلاق لو كان، مع ضعفه جدّاً، نعم، لا يلزم الاستيعاب الممكن كما هو ظاهر.

ص: 58

كتاب زكات

اشاره

زكات مال

زكات فطره

ص: 59

ص: 60

فصل اوّل زكات مال

اشاره

فصل اوّل زكات مال(1)

و در آن سه مقصد است:

مقصد اول: شرايط وجوب زكات

اشاره

زكات مال، واجب است بر بالغِ عاقلِ آزادِ مالكِ متمكّنِ از تصرّف در مال.

و بلوغ در «نقدين»، معتبر است. و بعد از بلوغ، حولِ لازمِ در «نقدين» ابتدا مى شود، چنانكه خواهد آمد، و قبل از آن واجب نيست.

تجارت ولىّ با مال طفل و زكات آن

و اگر «ولىّ » تجارت كرد با مالِ غيرِ بالغ، براى مالك، زكات تجارت از مال مالك، مستحب است از آن مال. و اگر به نحو مشروع، ضامنِ مالِ طفل شد و تجارت كرد براى خودش، زكات بر خودش از مال خود او است.

و لازم است در تصرّف به اقتراض ولىّ ، «ملائت» و «قدرت فعليّه» بر ادا، مگر آنكه پدر يا جد پدرى باشد. و بيان محل اعتبارِ مصلحت در تصرّفات در مال يتيم و حدود آن، در محل ديگر مذكور مى شود، ان شاء اللّٰه تعالى.

و اگر به ولايت، تصرّف واقع نشد، يا آنكه ولىّ ، ملىء نبود در غير اب و جد ابى،

ص: 61


1- . دوشنبه 3 محرّم الحرام 1399 ه.

پس معامله اگر به عينِ مال طفل بوده، يا در ذمّه با اجازۀ او، بعد از بلوغ بوده - در تصرّف غير ولىّ يا غير ملىء اگر ملائتْ شرط نفوذ تصرّف به اقتراض ولىّ باشد - ربح مال طفل است؛ وگرنه متصرّفْ ضامن است و ربح معاملۀ صحيحه، مال متصرّف است. و هم چنين ساير تصرّفات غير اقتراض صادره از غير ولىّ يا از او با عدم غبطه و مصلحت طفل به احتمالى يا با مفسده به احتمال ديگر.

و اگر در معامله هيچ يك از مصلحت و مفسده نبود و قايل به صحّت آن شديم، چه حرام باشد به واسطۀ عدم مصلحت يا نه، نفس معامله صحيح است، وگرنه باطل است و مال طفل در ضمانِ متصرّف است، مثل صورت وجود خسران و مفسده.

و اگر معامله در حال تحقّق، مقرون به خسران يا ربح بوده و بعد ملحوق به ضد شد، باقى است بر صحّت در صورت اقتران به ربح؛ و تصحيح آن در صورت ثانيه محل، تأمّل است.

و اگر متصرّف غير ولىّ شد، معامله فضولى است اگر با عين مال طفل باشد اگر چه ربح داشته باشد، و اجازه بر ولىّ واجب نيست، و با اجازۀ ولىّ صحيح مى شود مثل معاملۀ خود ولىّ ، و در فرض صحّت، زكات مستحب است، چنانچه گذشت.

و تجارت كننده به عين مال طفل اگر ضامن آن مال شد به تصرّف عدوانى به واسطۀ فقد شرط صحّت، زكات بر كسى نيست؛ و اگر به ضمان اقتراضى ضامن شد، زكات بر تجارت كننده است؛ و اگر هيچ گونه ضمان نباشد، زكات از مال طفل است.

و بر ولىّ در غلات طفل، زكات واجب نيست بلكه مستحب است؛ و استحباب آن در مواشى او، مبنى بر عموم «من بلغ» فتواى فقيه را است، چنانكه منقول است از «ناصريّات» نسبتِ آن به اكثر اصحاب.

متصدى اخراج زكات از مال طفل

و امر اخراج زكات از مال طفل، مربوط به ولىّ است، و در صورت غيبت يا امتناع، مربوط به حاكم شرع است اگر باشد، وگرنه، «عدول مؤمنين» ولايت دارند بر ساير

ص: 62

امور واجبه و مستحبۀ طفل در صورت انتفاى صاحب ولايت در رتبۀ سابقه.

و با تعدّدِ ولىّ ، جايز است اخراج براى هر كدام، و با نزاع، توزيع مى شود؛ و هر كدام مسلّط بر مال باشد، ادا مى كند و منازعت با ديگرى بدون حق است مگر عذرى داشته باشد، مثل اعطا به فقراى ارحام خودش كه محلِّ توزيع مى شود؛ و هر كه اهمال كرد با تمكّن [و] بدون عذر، ضامن است از مال خودش به ضمانى كه منشأ آن استحباب است.

و هم چنين [اگر] چيزى از زكات را طفل، اتلاف نمايد، ضامن است «ولىّ » اگر تفريط كرده؛ وگرنه ضمان بر طفل است و عوض را «ولىّ » از مال طفل ادا مى نمايد به نحو استحباب كه در اصل، مقرّر شد.

و بعد از بلوغ، تمكين طفل از دفع زكات، بعد از ثبوت رشد است؛ و قبل از آن، اظهر عدم جواز است مگر آنكه مجبور باشد جهت غير عباديّت به نظر و اطلاع ولىّ و در محل صرف نمايد با قصد قربت.

و احوط اقتصار در اين حكم استحبابى، بر صورت انفصال حمل به ولادت است با حيات.

زكات مالِ مجنون

و در مال مجنون، زكات نيست، مگر آنكه با آن تجارت بشود براى او كه مثل طفل، مستحب است زكات آن؛ و احوط اقتصار بر «نقدين» است.

و اگر جنون ادوارى باشد، كمال در طول حول، معتبر است. و اگر در اثنا عارض شد، استينافِ حول مى شود. و اگر در طول حول عارض نشد، واجب است زكات واجبه و مستحب است زكات مستحبّه؛ و اگر نه فقط استحباب زكاتِ تجارتِ از مال او، بر ولىّ است، مثل طفل.

و احوط مساوات «مُغمىٰ عليه» و «سَكران» با «نائم» است در ثبوت زكات مطلقاً و عدم انقطاع حول به عروض آنها در اثناى آن.

ص: 63

حكم زكات عبد

بر «مملوك»، زكات در آنچه در يد او است به تمليك مولىٰ يا غير، نيست اگر چه مالك باشد؛ و بر مولىٰ زكات آن مال، بنا بر عدم مالكيّت «عبد» يا «امه»، موافق احتياط است.

و اقسام مملوك، فرقى ندارند در نفى زكات بر او، مگر مكاتب مطلقاً اگر بعض او منعتق باشد و نصيب او نصاب باشد؛ و بر مولاى او زكات نيست در بقيه اگر متمكِّن از تصرّف در آنچه در دست بنده است نباشد بنا بر عدم مالكيّت عبد مگر به اداى مال الكتابه.

مالى كه به عبد داده شود و مأذون باشد، مال مالك مى شود اگر قابليّت تملّك آن مال را دارد، و اگر دو مالك داشته باشد هر كدام به نسبت حصّۀ خودش از بنده، مالك مى شود در صورت اذن در اخذ براى خود بنده؛ و در غير اين صورت و در صورت توكيل، به تساوى مالك مى شوند؛ و اگر بعضى مستحق و بعضى غير مستحق باشند از آن دو مولى، مستحق، مالكِ نصيبِ خودش مى شود.

و اعتبار «حريّت» در طول حول در آنچه معتبر است در آن حول و در حال تعلّق در غير آن، مثل اعتبار عقل و بلوغ است.

زكات در هبه

و «موهوب»، جارى در حول مى شود از زمان تحقّقِ قبض كه با آن ملكيّت حاصل مى شود. [و] اگر واهب در اثناى حول، رجوع كرد، ساقط مى شود زكات.

و اگر بعد از حول و تمكّن از اخراج، رجوع كرد، ساقط نمى شود، بلكه احوط اخراج است در صورت رجوع قبل از تمكّن از اداى بر متّهب، به جهت سبق استحقاق فقرا بر رجوع واهب.

وجوب زكات بر موصىٰ له

و بر «موصىٰ له» واجب مى شود زكات در حولى كه ابتداى آن بعد از وفات مُوصٖى و

ص: 64

قبولِ موصىٰ له است در آن چيزهايى كه حول معتبر است در آن، مثل غير «غلاّت».

زمان ابتداى حول و انقطاع آن

و بعد از شراى نصاب، حول آن از وقت تماميّت عقد است؛ نه بعد از مضىّ زمان خيار اصلى يا شرطى؛ و خيار، مانع از تصرّفات و از تعلّق زكات نيست، و اگر زايد بر حول باشد، زكات واجب است بر مشترى؛ و به اداى زكات از عين، ضامن قيمت است براى بايع اگر خيار داشت و فسخ كرد، مثل ساير موارد تلف و اتلاف.

مالى كه استقراض شده، اگر عين آن باقى بود، جارى در حول مى شود از زمان قبض كه به آن ملكيّت حاصل مى شود.

و «غنيمت» بعد از قسمت و قبض، جارى در حول مى شود و قبل از آن با عدم تمكّن از قسمت و قبض، جارى نمى شود، بنا بر اعتبار تمكّن از تصرّف، اگر چه اجناس متعدّده نباشد، چنانچه خواهد آمد.

نذر براى صدقه يا اضحيه و انقطاع حول

اگر نذر كرد در اثناى حول، صدقۀ به عين نصاب را به نذر مطلق و غير موقّت، حول منقطع مى شود به عدم تمكّن از تصرّف در آن در غير صدقۀ منذوره.

و اگر نذر، بعد از حول و تعلّق زكات باشد، زكات مقدّم است بر نذر. و اگر به نذر، صدقه يا اضحيه قرار داد عين را، زكات ساقط است.

و اگر نذر، موقّت باشد به ما قبل حول، منقطع مى شود حول به آن نذر؛ پس با وفا اشكالى نيست؛ و با عدم وفا و وجوب قضاى نذرِ موقّت، محتمل است عدم وجوب زكات، به واسطۀ سبقِ وجوب قضا بر حولى كه مبدء آن، عصيان وجوب ادا است و با آن قضا، واجب مى شود [و] اگر چه موسّع است [لكن] مانع از تمكّن از تصرّف در حول است.

و اگر نذر صدقه در اثناى حول، موقّت باشد به ما بعد حول، اظهر عدم وجوب

ص: 65

زكات است به جهت تعيّن صرف فيما بعد؛ و نذرِ اضحيه از اين قبيل است؛ و هم چنين تعليق بر امور محقّقه در آينده.

و معلّق بر شرطِ محتمل الحصول، در صورت حلول حول قبل از حصول شرط، زكات در آن واجب نيست، بنا بر منع از تصرّف و اعتبار تمكّن از تصرّف در نصاب در تمام حول.

پس عبرت، به مستحَق بودن نصاب براى صدقه است، نه فعليّت وجوب تصدّق بنا بر آنچه ذكر شد.

و بنا بر عدم تأثير نذر قبل از تحقّق شرط با عدم تحقّق شرط مگر بعد از حلول حول، اخراج مى شود زكات و تصدّق به باقى مى شود بعد از تحقّق شرط، و مقدار زكات، به منزلۀ تالف مى شود.

اگر نذر متعلّق شد به يكى از نصابهاى موجودۀ نزد او، و نذر، مانعيّت آن فعلى بود، اختيار تعيين آن يكى با ناذر است، و هر كدام را تعيين براى نذر كرد، زكات ندارد.

و اگر منذور، در ذمّه باشد، مسقط زكاتِ اعيانِ خارجيّه نخواهد بود، مثل ساير ديون.

دوَران امر بين وجوب زكات و وجوب حج

اگر به نصاب، مستطيع شد و حول آن متأخّر از زمان حجّ بود، حجّ واجب است؛ و اگر عصيان كرد تا حول، زكات واجب است اگر چه به تقصير رافع استطاعت در آينده باشد. و اگر حول، مقدّم بر اشهر حج بود، زكات واجب است و حج، واجب نيست در صورت عدم بقاى استطاعت با بقيه.

و در صورت تقدّم حول، استطاعت حدوثاً محقّق نشده است، به خلاف صورت تأخّر حول از اشهر حج و اهمال، كه مستقرّ مى شود حج براى سال آينده.

دوَران امر بين وجوب خمس و وجوب حج

خمس مستقرِّ در سالِ قبل از سال استطاعت، لازم است اداى آن اگر چه استطاعت

ص: 66

زايل بشود. و اگر در سال استطاعت، استرباح كرد، پس اگر اداى خمس كرد قبل از اشهر حج، حج واجب نيست؛ و اگر ادا نكرد به جهت جواز تأخير تا تمام سال، حج از مؤونۀ واجبۀ فعليّۀ همان سال است؛ و اگر زايد بر مؤونه چيزى نداشت، خمس واجب نيست.

اولويّت زكات متعلّق به عين باقيه بر ساير ديون ميّت

اگر در تركۀ ميّت زكات و دَين جمع شود، زكاتِ متعلّق به عين در حال حيات، مقدّم است؛ و هم چنين خمس و واجبات ماليّۀ متعلّقه به عين در حال حيات؛ به خلاف كفّاره و نحو آن كه تعلّق به عين نداشته اند [كه] مثل ديون ديگر، توزيع بر تركه مى شود.

و خمس و زكات و نحو آنها، در صورت تلف عين و انتقال به ذمّه، در حكم ساير ديون مى باشند در مقام توزيع بر تركه.

و اگر جمع شدند زكات و حج و عينْ باقى بود، زكات مقدّم است؛ و اگر عين، تالف شد و هر دو در ذمّۀ ميّت ثابت بودند، توزيع مى شود بر [هر] دو اگر نصيب حج، كافى به اقلّ مراتب آن باشد، وگرنه محتمل است تخيير؛ و احوط اختيار حج است، خصوصاً اگر قدرى براى زكات، زايد باشد كه اگر بيش از آن در زكات صرف شود، تفويت حج مى شود، و اللّٰه العالم.

اعتبار تمكّن از تصرّف در وجوب زكات

«تمكّن از تصرّف» در نصاب، معتبر است در وجوب زكات؛ پس در «مغصوب» و «مجحودِ بلابيّنه» و «مسروق» و «غايبِ غير ممكن الوصول فعلاً» و «گمشده» و امثال اينها، زكات نيست. و اگر بدست آمدند و تمكّنْ حاصل شد، پس آن زمان، ابتداى حول محسوب مى شود؛ و امكان ادا، شرط ضمان است، نه وجوب زكات.

عدم وجوب زكات در مال مغصوب

و فرقى در «مغصوب» بين صاحب حول و غير آن نيست؛ و با تمكّن از رفعِ غصبِ

ص: 67

بعض، اگر چه به سبب اداى بعض باشد به ظالم يا عادل، در خصوص آنچه ممكن است بدست آورد، زكات هست با ساير شروط.

مجحودِ بلابيّنه و بدون طريقِ مشروعِ وصولِ به حق، يا با آن به نحوى كه مستلزم عسر و حرج باشد، زكات ندارد. و اگر راهى براى وصولِ بدون حرج باشد، احوط اداى زكات، يا سعىِ در تحصيل در يد است، پس از آن زكات بدهد.

و اگر مى تواند با مقاصّه، يا سرقتِ بدون محذور و نتواند به غير اين طرق، اظهر جواز است واقعاً، اگر [چه] ظاهراً در صورت عدم بيّنه، ممكن است مورد محاكمه و محكوم بشود.

حكم زكات مال غايب، رهن و وقف

در مال غايب، اگر تمكّن از تصرفِ مناسب در آن - اگر چه با توكيل باشد - ندارد، زكات نيست؛ و گاهى تمكّن از بيعِ محقِّق، تمكّن از تصرّف مى شود و موكول بر عرض خصوصيّات مناسبه، بر عرف است؛ و هم چنين [است] حاضرى كه در دست نيست با شرط مذكور در «رهن» با عدم تمكّن از فكِّ دين به سبب عجز يا تأجيلى كه مانع باشد شرعاً از اختيار فكّ آن فعلاً، مثل شرطِ عدم فكِّ فعلى قبل از اجل در عقد لازم غير قرض، پس با استقراض «الف» و رهنِ «الف»، زكات در اوّلى است، مگر با تمكّن از فكّ دين.

و اما احتمال عدم وجوب زكات قبل از وصول در يد با تمكّن از فكّ بسهولةٍ ، پس ضعيف است.

زكات در نفس «وقف» نيست، اگر چه مِلك موقوفٌ عليهم باشد، به جهت تعلّق حق ساير بطون. و در نماءِ وقفِ بر اشخاص كه مملوكِ به قبض مى شود، زكات ثابت است اگر حصّه شخصى، نصاب باشد.

و در نماءِ موقوف بر جهات عامّه بعد از قبض و تكميل نصاب، فرموده اند: زكات نيست، و آن خالى از شبهه نيست اگر مالكيّتْ قبل از زمان تعلّق وجوب، محقّق شود و ساير شروط هم محقّق باشند.

ص: 68

در «ضالّ » و «مفقود»، زكات نيست؛ و با گمشدن در زمان قليلى، حولْ منقطع نمى شود؛ و اگر عود به صاحبش نمود بعد از غيبت يك سال يا بيشتر، زكات يك سال دادن، مستحب است.

حكم زكات قرض و دين

در «قرض» زكات نيست تا وصول شود؛ و قبل از آن، بر مقترض است با شروطش، نه بر قرض دهنده. و اگر بداند كه مُقرض تبرّعاً از جانب مالك، زكات مى دهد، يا شرط تأديه از او در ضمن قرض بشود و قايل به صحّت اين شرط باشيم و بداند وفا مى نمايد، سقوط در مستقرض خالى از وجه نيست.

و در دينى كه تأخيرش از قِبَل دائن نباشد، زكات نيست، به جهت عدم ملك تصرّف؛ و بعد از وصول، براى يك سال فما زاد، مستحب است؛ و اگر تأخيرش از قِبَل دائن باشد، اظهر عدم وجوب زكات [است] قبل از وصول و حلول حول در آنچه حول دارد، اگر چه احوط زكات است.

وجوب زكات بر كافر و سقوط آن با اسلام

«كافر»، زكات بر او واجب است، مثل ساير واجبات و از آن جمله، قضاى عبادات؛ لكن صحيح نيست از او در حال كفر، يا به جهت انتفاى قصد قربت، و يا به جهت اشتراط «ايمان» در صحّت عبادات.

و اگر اسلامْ اختيار كرد، ساقط مى شود واجبات سابقۀ ماليّۀ شرعيّه و غير ماليّه؛ و ضامن زكات موجوده، يا تالفه اگر چه با اهمال او باشد - كه لازمۀ كفر است، زيرا متمكّن از ادا نيست مگر با اسلامى كه تارك آن است از روى اختيار - نيست و سيرۀ قطعيّه نبىّ اكرم - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم - و ائمّه - عليهم السلام -، كافى است در اين حكم؛ و اخذ نبى اكرم - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم - يا امام - عليه السلام - زكات را از كفّار، معهود نيست، نه از صاحبان جزيه و نه از غير آنها؛ بلكه تكاليف و وضع، مشروط به عدم تعقّب كفرْ به

ص: 69

اسلام است؛ و با اين، حل مى شود شبهۀ تكليف به مقيَّدِ به مسقط آن.

[شخص] مسلمان اگر تفريط كرد بعد از وجوب زكات، در اداى آن تا آنكه تلف شد، ضامن است.(1)

مقصد دوم: موارد وجوب زكات

اشاره

زكات در نه (9) چيز واجب است: «گندم» و «جو» و «خرما» و «كشمش» و «طلا» و «نقره» و «گوسفند» و «گاو» و «شتر».

موارد استحباب زكات

و در غير اينها واجب نيست، بلكه مستحب است در هر چه از زمين روئيده باشد و مكيل و موزون باشد، غير از چيزهايى كه سريع الفساد هستند، مانند «سبزى».

و ملكيّت در مستحبات، مثل واجبات ثابت است براى فقير، لكن مثل استحقاق در حقوق مستحبّه، ضعيف است و آثار تكليفيّه ندارد.

در مال التجاره - به شرح آينده - در سال، زكات واجب نيست، بلكه مستحب است؛ و هم چنين زكات مقدّره در سال به دو دينار در صحيح «محمّد بن مسلم» و «زراره»، مستحب است در اسبهاى ماده نه در «نر» و «قاطر» و «حمار»، و نه در

«غلام» و «كنيز»، مگر به عنوان مال التجاره.

و در متولّد از دو حيوان كه دو نوع هستند، يكى زكَوى، ديگرى غير زكَوى، يا هر دو غير زكوى هستند، رعايت صدق اسم در متولد مى شود، [كه] اگر به اسم زكوى، مسمّى است، زكات دارد اگر چه مادر، زكَوى نباشد، بلكه اگر چه والد و والده، محرَّم الاكل باشند؛ چنانچه ولد در حليّت و حرمت، تابع اسم است، نه والده مطلقاً، يا در صورتى كه محلَّل باشد.

ص: 70


1- . دوشنبه 3 محرّم الحرام 1399 ه.
1. شروط وجوب زكات اَنعام
شروط وجوب زكات در اَنعام ثلاثه، چند چيز است:
«نصاب»
اشاره

شرط اوّل: «نصاب» [است] كه قبل [از] تكميل آن چيزى واجب نيست.

نصاب شتر

و آن در «شتر» دوازده [تا] است به اين ترتيب: «5» - «10» - «15» - «20» - «25» - «26» - «36» - «46» - «61» - «76» - «91» - «121 فما زاد»، و در نصاب اخير، تخيير است بين حساب «40» و «50»، چنانچه خواهد آمد، ان شاء اللّٰه.

نصاب گاو

در «گاو» دو نصابِ كلّى هست و آن «30» و «40» است، [و] در كمتر از «30» و بيش از آن و كمتر از «40»، زكات نيست. و واضح است كه گاهى به حساب «30»، عدد تمام مى شود، و گاهى به حساب «40»، و گاهى به حساب هر دو، مانند «60» و «80» و «70» به ترتيب مذكور. و «گاوميش» و غير وحشى، داخل در حكم مذكور است.

نصاب گوسفند

در «گوسفند»، پنج نصاب است به ترتيب مذكور: در «40»، يك گوسفند، در «121» دو گوسفند، در «201» سه گوسفند، در «301» چهار گوسفند؛ در «400» يك گوسفند [است] از هر يك صد تا به هر عدد برسد به نحوى كه اگر يك گوسفند تلف شد بعد از حول بدون تفريط، جزئى از «100» جزءِ يك گوسفند از واجب، ساقط مى شود، [مثلاً] اگر گوسفندى صد تومان است نود و نه تومان، زايد بر سه گوسفند، واجب است، به خلاف نصاب چهارم [كه] تا باقى است، چيزى كم نمى شود از واجب، مگر با ادخال عفو در تالف و عدم اختصاص تالف به نصاب، زيرا نسبت تلف، به همه

ص: 71

مساوى است، اگر چه واجب، بعضى از بعض است، پس محسوب مى شود تالف، يك جزء از مجموع آنچه هست و آن قدرِ از واجب، از نصاب كم مى شود.

بنا بر اين ثمره، تعدّد نصاب تا پانصد منتفى مى شود، زيرا واجب على اىّ تقدير «4» است و تالف على اىّ تقدير، بر موجود سابق بر تلف توزيع مى شود، لكن اظهر عدم احتساب تلف بر كلّى نصاب است به تلف زايد بر آن مقدار، و از اين جهت، ثمرهْ منحصر در ضمان نيست، چنانكه خواهد آمد.

و ممكن است مقصود از تعدّد، تفهيم اين باشد كه بعد از نصاب چهارم، عبرت به آن است كه مغيّر حكم است و آن پانصد است؛ پس مراد به قرينۀ مقام از بلوغِ «أربعمائة» بلوغ زايد مى شود به زيادتى مخصوصه كه زيادتى «مائة» باشد؛ و اين مطلب بعد از عدم امكان توجيه، مستفاد از ظواهر كلمات است.

و فرموده اند: «ثمرۀ تعدّد نصاب در محلِّ وجوب است كه اگر «أربعمائة» نصاب باشد، جايز نيست تصرّف قبل از اداى زكات؛ و اگر نباشد، جايز است تصرّف در عفو و در زايد بر نصاب چهارم تا پانصد»؛ و اين مبنى است بر اينكه نصابى كه در آن حقِّ مشاع است، به نحو «كلّى فى المعيّن» باشد و اقتضا نكند اشاعۀ در آن، اشاعه در جميع افراد را، چنانكه ثمره سابقه هم مبنى بر اين مبنا است.

آنچه فريضه به آن تعلّق نمى گيرد از «شتر»، مسمّى به «شَنَق» است، و از «گاو» مسمّى به «وَقَص»، و از گوسفند مسمّى به «عَفْو» است، مثل نُه (9) در شتر كه پنج نصاب و چهار «شَنَق» است، و «39» از گاو كه سى (30) نصاب [است] و نُه «وَقَص» است، و 120 از گوسفند كه چهل (40) نصاب [است] و مازاد عفو است تا برسد به «121».

نصاب با تعدّد مالك، كالعدم است، و تعدّدِ مكان با وحدت مالك، كالعدم است.

سائمه بودن

شرط دوّم: در اَنعام ثلاثه: «سائمه» بودن است، يعنى به «چريدن»، تغذّى نمايد در هركجا باشد، پس در معلوفه به هر قسمى كه باشد، زكات نيست.

ص: 72

و اظهر، ابتداى حولِ اولادِ اَنعام، از حين تولد است در صورتى كه ارتضاع از سائمه باشد، نه از معلوفه. و ابتداى حول اولاد، از زمان سَوْمِ اولاد شروع نمى شود.

ميزان در سائمه بودن در تمام سال، صدق عرفى است و اگر به نحوى «علف خور» شد در اثناى سال، بايد استيناف سال بشود از آن وقت.

و مملوكيّتِ مَرعىٰ يا استحقاقِ رعى به ملك، يا غير آن، مثل غير مملوك بودن علوفه و مباح بودن آن، يا مملوك غير مالك اَنعام با اذن مجّانى، يا به عوض، يا بدون اذن، اثرى در حكم چريدن و نچريدن ندارد، و هم چنين وجود مانعى از چريدن، يا عدم چريدن با عدم مانع، فرقى ندارد.

گذشت سال
اشاره

شرط سوّم: به ترتيب «شرائع»: «حول» است در «حيوان» و «نقدين» از آنچه زكات آن، واجب است.

و آن عبارت است از «گذشتن يازده ماه هلالىِ غير منكسر»، و به دخول هلالِ دوازدهم، واجب مى شود زكات؛ و با انكسار، تلفيق مى شود ماهها به حساب «سى روز» يا «5 ماه» تا «5 ماه» ديگر مثلاً، و لازم نيست انتظار هلال دوازدهم در صورت تلفيق. و ماه، محمول بر اعمّ از مقدار مى شود در صورت تلفيق؛ و اعتبار به تلفيق به نحو دوّم، اقرب است به صدقِ حولِ مقدارى بنا بر اظهر.

و گذشتن «30 روز» از ماه آخر هلالى بدون تلفيق، كافى از رؤيت هلال است، كما اينكه رؤيت هلال «12» كافى است.

و اظهر استقرار وجوب است و اينكه مراعىٰ به تمام دوازدهم با بقاى شروط نيست، اگر چه اظهر، عدم احتساب دوازدهم از سال بعدى است.

و اگر مختل شود شروط در اثناءِ حولِ لازمِ در وجوب، يا معاوضه شود بعض نصابْ به غير، اگر چه مساوى در صفات و شروط باشد، حول منقطع مى شود، اگر چه مقصود از معاوضه، فرار از وجوب زكات باشد بنا بر اظهر.

ص: 73

اعتبار حول در اولاد به تنهائى

در حول، اولاد ضميمه با مادرها نمى شود، بلكه در صورتى كه اولاد، نصابِ مستقل باشند و مكمِّل نصاب ديگرى براى مجموع نباشند، براى هر كدام از مادرها و اولاد، حول مستقلى رعايت مى شود، مثل ولادتِ پنج شتر از پنج شتر، به خلاف ولادت چهل گوسفند از مثل آنها كه «40» با مثل آن نصاب و يا مكمِّل نصاب بعدى گوسفند نيست و فقط زكات «40» قبلى لازم است در حول آنها، كه يك گوسفند است.

و اگر اولاد يا مملوك جديد در اثناى حولِ نصاب مستقل، مكمِّل نصاب بعدى باشند و مستقلاً نصاب نباشند، بعد از حولِ نصابِ امّهات يا مملوك سابق، ابتداى حولى براى مجموع مى شود، و ساقط مى شود آنچه در اثناى حول سابق است بنا بر اظهر.

و اگر زيادتى در اثناى حولِ نصاب متقدّم - چه به ولادت حاصل شده باشد يا به ملك جديد - هم نصاب مستقلّ و هم مكمِّل نصاب بعدى باشد - مثل بيست شتر كه در اثناى حول آنها، شش شتر بدست آمده باشد - اقرب وجوب چهار گوسفند براى حول بيست شتر كه چهار نصاب آنها است و يك گوسفند در حول شش شتر كه [به] تنهايى نصاب است به عدد پنج و مكمِّل نصاب ششم است به عدد شش، مى باشد.

حكم تلف نصاب بعد از حلول حول

اگر بعد از حلول حول بر نصاب، چيزى از آن تلف شد، پس با تفريط مالك اگر چه به تأخير ادا باشد بدون مسوغ شرعى، ضامن است؛ و اگر بدون تفريط او باشد، ساقط مى شود از زكات به نسبت تالف، از مجموع، مثل سقوط يك از چهل در تلف يك گوسفند از چهل، و اگر هم نصاب تلف شد بدون تفريط، چيزى بر مالك نيست.

حكم ارتداد در اثناى حول و يا بعد از حول

اگر در اثناى حول، «ارتداد فطرى» حاصل شد براى مرد، حول منقطع مى شود و منتقل به ورثۀ او مى شود با تحقّق نصاب و شروط؛ و اگر «ارتداد ملّى» بود، منقطع نمى شود؛ و هم چنين اگر «فطرى» بعد از تمام حول، حاصل شد؛ و هم چنين به ارتداد زن، حول منقطع نمى شود؛ و متولِّى اخراج در صورت وجوب، امام - عليه السلام - و قائم مقام او است به جهت عدم صحّت عبادات كافر. و اگر عود به اسلام كرد، آنچه واقع شده

ص: 74

مُجزى است، و اگر عينْ باقى بود، احوط تجديد نيّت است در صورت انكشافِ فقدِ شرط اداى غير كه عدم تمكّن از مباشرت است.

نبودن از «عوامل»

شرط چهارم: اين است كه اَنعام از «عوامل» نباشند يعنى در طول سال براى كار برده نشوند. و اگر در كار انداختند، پس مثل معلوفه بودن، رعايت صدق «سَوم» در تمام سال عرفاً، يا فارغ از كار عرفاً، بايد بشود.

آنچه به عنوان زكات در اَنعام بايد پرداخت شود
زكات شتر

فريضه در شتر به اين ترتيب است: «يك گوسفند» در هر پنج شتر تا «25» شتر؛ و با زيادتى «1» در «26» شتر، «يك بنت مخاض» است؛ و با زيادتى «10»، «يك بنت لبون» است؛ و با زيادتى «10»، «يك حِقّه» است؛ و با زيادتى 15، «يك جذعه» است، و با زيادتى «15»، «دو بنت لبون» است، و با زيادتى «15»، «دو حِقّه» است تا برسد [به] «121» [كه] در هر «50»، «يك حِقّه» و در هر «40»، «يك بنت لبون» است.

در نصابِ اخير شتر، مخيّر است بين ملاحظۀ «خمسين» و «اربعين» در صورت تطابق و حصول استيعاب مورد با هر كدام؛ و اگر استيعاب به يكى حاصل شد، احوط رعايت مستوعب است؛ و اگر با هيچ كدام نمى شود، اقربِ به استيعاب رعايت مى شود؛ بلكه اين وجه، اظهر است.

و مستفاد از ادلّه، اين است كه معدود به يكى از اينها، محسوب به آن مى شود؛ و به هر دو، مورد تخيير است؛ و به هيچ كدام، محسوب به اقرب به انتهاى به آن است؛ و متساوى در اين جهت، مورد تخيير است؛ و معدود به مجموع، محسوب به مجموع است؛ و لذا تطبيق همين بيان كلّى مشترك به عدّ به مجموع در آنچه معدود به مجموع است در نصاب گاو، تصريح به آن شده در روايت.

ص: 75

زكات گاو

فريضه در گاو در هر «30»، «يك تبيع» نر يا ماده، و در هر «40»، «يك مسنّه» است بدون اختصاص به اوّل «30» يا اوّل «40»، و هر دو واجب است در صورت اجتماع مثل «70».

و فرقى بين صورت مساوات آنچه دارد در نر يا ماده بودن و اختلاف آنها نيست.

و هر چه تعيين مى شود، غير او مجزى نيست مگر به عنوان قيمت.

آنچه ثابت است در عين، در صورت تعيين فريضه، همان ثابت است در آن در صورت تخيير، لكن با الغاء خصوصيّت آن نه مطلقاً، بلكه بالاضافه به عِدل آن.

اسنان فرايض

اسنان فرايض مذكوره در اين رساله به ترتيبى كه ذكر مى شود، مأخوذ از لغت و عرف عرب شده است:

1. «بنت مخاض»، شتر يك ساله است كه داخل سال دوّم شده باشد و مادرش به حسب متعارف، شأنيّت حمل را در اين وقت دارد.

2. «بنت لبون»، شترى است كه دو سال دارد و داخل سال سوّم شده كه مادرش در اين وقت به حسب شأنيّت داراى شير است.

3. «حِقّه» - به كسر حاء -، شترى است كه سه سال دارد و داخل سال چهارم شده باشد كه مستحقّ مقاربت با نر است، يا باربردارى به حسب شأنيّت [دارد].

4. «جَذَعه» - به فتح جيم و ذال - از شتر، آن است كه چهار سال دارد و داخل سال پنجم شده است؛ و اين بالاترين سن است كه از شتر در زكات گرفته مى شود به عنوان اصليّت.

5. «تبيع» از اولاد بقر، آن است كه يك سال را تكميل و داخل سال دوّم شده باشد.

6. و «مسنّه»، آن است كه دو سال را تكميل و داخل سال سوّم شده باشد.

اگر عين فريضه نزد شخص نباشد

و اگر در شترها «بنت مخاض» نبود، واجب نيست شراى آن و جايز است دفع ابن لبون (يعنى نرى كه از دو سال گذشته)، چنانچه داشته باشد؛ و اگر هيچ كدام را ندارد، مى تواند ابن لبون را خريده و دفع نمايد به عنوان زكات به قصد فريضه يا بدل آن، نه به

ص: 76

قصد قيمت. و اما جواز دفع «ابن لبون» با وجود «بنت مخاض» (يعنى شترى كه داخل سال دوّم شده باشد) پس محل تأمّل است.

و اگر فريضۀ بر شخص، سِنّى باشد كه نزد او نيست و اعلىٰ به حسب مراتب فرايض هست به يك درجه، اعلىٰ را مى دهد و دو گوسفند مى گيرد، يا بيست درهم؛ و اگر انقص هست به يك درجه، گوسفند مى دهد يا بيست درهم؛ و احوط محموليّت اين جبران مخصوص به صورت مساوات مجبور با قيمت واجب است؛ پس در صورت زيادتى قيمت، يا نقص آن با جبران مذكور، احوط براى مالك عدم اكتفا به قيمت نازله از واجب است؛ و براى قابض، عدم اخذ قيمت عاليه از قيمت واجب است.

حكم جبران عين با قيمت سوقية

و هم چنين اگر فرض شود [كه] ادنىٰ در سن، ازيد شد قيمت آن از قيمت واجب، يا آنكه اعلىٰ در سن، انقص شد قيمت آن از قيمت واجب، اتمام اداى به قيمت سوقيّه، يا اخذ آن و اداى تفاوت در دو مورد مذكور به ترتيب بشود بنا بر احوط.

و هم چنين است در احتياط به رعايت اعتبار قيمت سوقيّه در صورت نقصانِ مدفوع به حسب قيمت، از قيمت جبران كننده، يا مساوات آن.

گذشت كه در صورت نبودنِ «بنت مخاض»، مجزى است «ابن لبون» بدون جبران.

و اظهر جريان جبر متقدّم است، در صورتى كه تفاوت بين واجب و موجود، به ازيد از يك درجه باشد كه محتاج به دو جابر است، يا زيادتر؛ و در صورت مخالفت در قيمت سوقيّه با تفاوتِ مجبور، احتياط متقدّم جارى است؛ و مطلقاً رعايت احتياط به اعتبار به قيمت سوقيّه در اين صورت، احوط است.

و اعلىٰ از «جذعه» كه آخرين سن از فرايض بود، در آن رعايت قيمت سوقيّه مى شود به احتياط متقدّم؛ وهم چنين اِجزاى ما فوق «جذعه» از فرايضِ پايين با رعايت قيمت سوقيّه، از باب اِجزاى قيمت از اصل است. و احتمال دارد در صورت تحقّق محفوظيّتِ تفاوت در ما فوق «جذعه»، كه با جبرانْ مجزى باشد به نحو اِجزاى هر مرتبه، از پايين تر به يك مرتبه.

ص: 77

و دفعِ اعلىٰ از ادنىٰ به يك درجه كه با جبرْ مجزى است، بدون جبران با رضايت دافع هم، مجزى است؛ پس دفع «بنت مخاض» از پنج گوسفند، مجزى است در صورتى كه گوسفند نداشته باشد بنا بر احوط در شرطيّت؛ و احوط دفع به عنوان قيمت است با ملاحظۀ قيمت در غير منصوص، يا منصوصى كه جبران با تفاوت قيمت سوقيّه، مخالفت داشته باشد، يا آنكه صرف نظر از مالك در جابر شد.

اگر اصل و بدل موجود نباشد

و اگر اصل و بدل را نداشته باشد، مخيّر است بين خريدن اصل و دفع آن، و خريدن بدل و دفع، يا اخذ جابر اگر متمكّن از خريدن هر كدام است بنا بر اظهر.

مسائلى در زكات اَنعام
حكم اداى قيمت سوقيه به جاى عين

1. جايز است اخراج زكات، از غير عين به قيمت سوقيّۀ در غير اَنعام؛ و اظهر جواز است در اَنعام ايضاً. و احوط در دفع قيمت، محافظت بر نقود است، مگر با تراضى با مدفوعٌ اليه.

و عبرت در قيمت عين زكويّه، به وقت اخراج و اداى به مستحق آن است؛ و اگر تفريط كرد به تأخير ادا تا نقصان قيمت سوقيّه كه به تغييرى در عين حاصل شده [باشد]، ضامن است براى مستحقّين تفاوت را؛ و در ضمان، مجرَّد تغيّر قيمت سوقيّه بدون تفاوت در عين، تأمّل است.

سن گوسفند مأخوذ در زكات

2. گوسفند مأخوذ در زكات، اقلّ آن «جذع» از «ميش» (ضأن) و «ثنى» از «بز» (معز) است. و «ثنى» عبارت از داخل در سال دوّم، و «جذع» صدق مى كند به استكمال يك سال، لكن اظهر، صدق آن است قبل از كمال يك سال در تمام هفت ماه. و اگر ظاهر شد از آن اختلاط نر و ماده در تمام شش ماه، دور نيست مجزى بودن آن.

و لازم نيست فريضه در نصاب موجود باشد، پس با مبدئيّت نتاج يا سَوم، اِجزاى جذع به معناى مذكور، منافات ندارد.

ص: 78

عدم قبول حيوان بيمار و پير به عنوان زكات

3. قبول نمى شود «مريضه» و «پير» در صورت عدم اشتمال نصاب يا معظم نصاب بر آنها، مگر با صلاحديد مصدِّق مأذون از ولىّ ، يا به عنوان قيمت فريضه. و اظهر اين است كه هر چه اداءِ عينِ آن جايز است، قيمت همان هم جايز است.

مخير بودن مالك در خصوصيات

4. و ساعى از جانب ولىّ ، مخيّر نيست در خصوصيّات، بلكه تخيير با مالك است؛ و هم چنين در اداى عين، يا قيمت بنا بر آنچه خواهد آمد. و احتياج به قرعه در صورت منازعت بين مالك و ساعى نيست، اگر چه احوط است براى تخلّص از شبهۀ خلاف.

كفايت صدق طبيعت

5. اظهر در فريضه بعد از رعايت آنچه ذكر شد [در] «مريضه» و «پير»، كفايت صدق طبيعت و عدم لزوم اخراج وسط است از آنچه در نصاب موجود است.

تعلّق زكات به عين

6. زكات واجب است در عين نه در ذمّه؛ و اظهر ثبوت استحقاق است براى نوع يا جهت در عين خارجيّه و جزئى از آن، يا بدل شرعى آن جزء، يا بدل واقعى و ماليّت آن جزء.

آثار ذمّى بودن، منتفى است به تقدّم آن با بقاى عين، بر ساير ديون. و اما ملكيّت «كسر مشاع» يا «كلّى در معيّن»، پس انتفاى لوازم آنها - چنانچه به آن اشاره مى شود ان شاء اللّٰه - كشف از انتفاى ملزوم مى نمايد و هم چنين ساير احتمالات؛ و جز استحقاق وضعىِ ملازمِ تكليفِ شرعى، چيز ديگرى ثابت نيست؛ و ظواهرِ ادلّه، محمول بر حقّيت است، نه ملكيّت.

اگر مالك نصاب را بفروشد

7. اگر فروخت نصاب را، نافذ است در غير زكات در صورتى كه زكاتْ جزئى از نصاب باشد، و جوازِ تكليفى، منوط به جواز تأخير است، و [بيع] مراعىٰ است در قدر زكات، [كه] اگر ادا شد به بدل جعلى يا واقعى، در حكم اجازۀ ناقله يا كاشفه است، و مشترى، مخيّر است با علم به اين نقص.

ص: 79

و دور نيست تعيّن اداى قيمت با وجود محل و قدرت بر طرفينِ تخيير از بقيه نصاب يا غير آن. و جريان اين وجه، در بيع بعض نصاب در صورت اشتمال بر زكات، متّجه است.

ضمانت زكات در صورت تأخير در ادا

8. تأخير در اداى زكات با تمكّن، اگر چه فى الجمله جايز است، لكن اظهر ضمانِ تالف از آن است در صورت تأخير با تمكّن از ايصال به اهل آن.

و هم چنين صورت تمكّن از ايصال به هر [كس] كه ولايت اخذ زكات را دارد از قبيل ساعىِ از جانب امام - عليه السلام - يا مجتهد يا وكيل او.

اگر مهريۀ زن را نصاب قرار داد و...

9. اگر مهريۀ زن را نصابى قرار داد و اقباض كرد و سال بر او گذشت، زكات بر زن واجب است؛ و اگر قبل از دخول و بعد از سالْ طلاق داد زن را، تمام نصف را استعاده مى نمايد.

اما اينكه تمامِ نصف از عين است، يا بعضى از آن را كه نصف زكات است مى تواند از قيمت آن به زوج تأديه شود، محل تأمّل است؛ احوط صلح با زوج است در صورت ارادۀ تأديۀ زكات از عين، يا آنكه زكات را از قيمت، خارج نمايد؛ اگر چه استحقاق زوج از عين، نصف كامل را، خالى از وجه نيست؛ و فرقى بين وقوع طلاق، قبل از تمكّن از ادا و بعد از آن، نيست.

و اگر بعد از اخراج، طلاق داد، به قيمتِ نصفِ زكات، تكميل مى نمايد نصف زوج را، يعنى بقيۀ نصف را، از عين ادا مى كند؛ و اين مبنى است بر استحقاق زوج نصف مشاع در مجموع مهر را، و چون محتمل است كه نصف مملوك او به طلاق، كلىّ در معيّن باشد، پس مصالحۀ با او در حق مردّدِ بين اتمام نصف از عين باقيمانده يا از قيمت خارج شده به عنوان زكات، احتياطاً ترك نشود.

و اگر از غير عين، اخراج زكات كرد به واسطۀ ابدال شرعى يا عرفى، اظهر استحقاق زوج است تمام نصف مملوكِ به طلاق را از عين. و در صورتِ عودِ عين به زوجه به ناقلى غير فسخ و انفساخ از فقير، احوط صلح متقدّم است اگر چه اكتفاى به نصفِ قيمتِ زكات، خالى از وجه نيست.

ص: 80

اگر ادا كرد نصف زوج را به نحو جايز و صحيح اگر چه به قسمت صحيحه بوده باشد، بعد از آن تفريط كرد در اداى زكات تا آنكه تلف شد نصف در يد ضمان زوجه، اظهر رجوع ساعى است به قيمت زكات بر زوجه، نه رجوع به نصف عين، يعنى نصف آنچه در يد زوج است بر زوج، و قيمت نصف ديگر بر زوجه يا رجوع تمام نصف بر زوج و رجوع زوج به قيمت آن بر زوجه است.

گذشت چند سال بر نصاب

10. اگر بر نصابى سالها گذشت و زكات را از مال ديگر در هر سالى ادا نمود، مكرّر مى شود زكات به تكرّر سالها؛ و اگر ادا نكرد: پس اگر متعيّن شد در عين به سبب زكاتِ يك سال، مكرّر نمى شود زكات؛ وگرنه تكرار، خالى از وجه نيست و در صورت تعيّن عدم تكرار در صورتى كه ازيد از نصاب نباشد؛ وگرنه به قدر زيادتى، در هر سالْ ناقص مى شود و زكات مكرّر مى شود.

و اگر بيست و شش شتر دارد و دو سال بر او گذشت، پس با تعيّن به نحوى كه از تماميّت ملك و طلقيّت آن خارج باشد، براى سال دوّم، پنج گوسفند است؛ و اگر سه سال گذشت، براى سال سوّم، چهار گوسفند است براى نقصان جزء مقدّر به بدل شرعى؛ وگرنه با عدم تعيّن و وجود مال ديگر و امكان اداى از همه، مثل صورت انتفاى «بنت مخاض» در نصاب، وجوب «بنت مخاض»، براى هر سالى، خالى از وجه نيست.

مخير بودن مالك در اداى هر صنف در صورت اختلاف نصاب و اصناف

11. اگر نصابْ مختلف باشد - مثل «ميش» و «بز»، يا «گاو» و «گاوميش»، يا اصناف شترها - زكات در مجموعْ ثابت است، مثل صورت عدم اختلاف، و مالك مخيّر است در اداى از هر صنف با نقصان قيمت از بقيه بنا بر اظهر.

قبول ادّعاى مالك

12. ادّعاى مالك عدم حلول حول را، يا اخراج زكات را، يا تلف چيزى را كه تلفش موجب نقص نصاب مى شود، يا آنكه حقى بر من نيست، مسموع است بدون بيّنه و قسَم.

و اگر شهادت دادند بيّنه بر خلاف دعواى مالك در موردى كه عادتاً ممكن است اطلاع بر نفى، قبول مى شود شهادت؛ و اگر در موردى باشد كه عادتاً ممكن نيست

ص: 81

اطلاع بر نفى، قبول نمى شود. و اگر علم به كذبِ مالك حاصل باشد براى مصدقِ از طرف ولىّ ، دعواى مالك را قبول نمى كند، مثل صورت شهادت.

مخير بودن مالك در اداى زكات از اموال متفرق در امكنۀ متعدده

13. اگر اموال مالك متفرِّقِ در امكنۀ متعدّده باشد، مالك مخيّر است از هر كدام اداى زكات به عين يا قيمتِ عين نمايد.

اگر فريضه مريض باشد

14. اگر فريضۀ در نصاب، مريض باشد و بقيۀ نصاب، صحيح باشد، واجب نيست بر ساعى قبول مريض بر حسب آنچه كه ذكر خواهد شد؛ و لازم است اعطاءِ صحيح، بنا بر احوط براى مالك؛ و محتمل است كه ملاحظۀ تلفيق و تقسيط به نحو آينده، كافى باشد.

بلكه اگر مالك خريد، صحيح فريضه را مى گيرد و اگر نخواست، بدل شرعى را رعايت كرده و مى گيرد و اگر نخواست، قيمت را تأديه مى نمايد از «نقدين» به نحوى كه گذشت.

و اظهر اين است كه هر چه اخراج عينِ آن جايز است، قيمت همان كافى است و تلفيق، مخصوص به قيمت لازم نيست.

اگر همۀ نصاب مريض باشند به يك مرض، واجب نيست بر زكات دهنده خريدن صحيح و اداى آن؛ و اطلاق اين حكم به صورت مغايرت فريضه با نصاب مثل گوسفند با شتر، خالى از اشكال نيست.

و اگر نصاب، مختلف باشد در صحّت و مرض، يا در انحاى مرض، احوط براى مالك، تقسيط است به اخراج وسط، يا قيمت متوسطه با بسط قيمت مجموع بر جميعِ آنچه در نصاب است و اخذ قيمت يكى از آنها مثلاً.

و اگر فريضۀ در نصاب، صحيح باشد [و] بقيه مريض، فريضۀ صحيحه را مى دهد، يا قيمت آن را، به خلاف آنكه فريضۀ در نصاب، مختلف باشد از صحّت و مرض كه يا صحيح را مى دهد، يا قيمت مأخوذۀ از تقسيط قيمت مجموع بر آحاد، و اظهر كفايت

ص: 82

قيمت آنچه اداى عين آن جايز است، مى باشد.

و اگر فريضه، متعدّد باشد در نصابِ مشتمل بر نصف مريض، از آنها مى تواند اخراج نمايد يك صحيح و يك مريض را، مثل دو «بنت لبون» در «76»، يا قيمت مجموع را.

عدم جواز اخذ ربّى و معدّ براى اكل و...

15. «رُبّىٰ » (به ضمّ راء و تشديد باء) در زكات گرفته نمى شود اگر چه مالك راضى باشد بنا بر احوط؛ و آن عبارت از گوسفندى است كه قريب العهد به ولادت باشد و متيقّنِ آن، پانزده روز است؛ و احوط تحديد به استغناى از شير و والده است؛ و احوط الحاق ساير اَنعام، به گوسفند است.

گوسفندى را كه معَدّ است براى خوردنِ مالك، مطالبه نمى شود؛ و اگر مالك خودش بذل كرد، جايز است گرفتن آن، و اگر همه اَكوله باشند، مانعى از مطالبه نيست.

و هم چنين مطالبه نمى شود نرى كه براى توليد گذاشته شده از اَنعام ثلاثه، بنا بر اظهر؛ و مجزى نيست، مگر با بذل مالك براى غرضى، مثل زايد بودن بر حاجت، يا آنكه همه از اين صنف باشند به حسب اتفاق.

و اظهر عدّ مذكورات است كه ممنوع است اخذ آنها در زكات در نصاب، از قبيل «فحل ضراب» و «اَكوله» و «ربّى».

و احوط عدم اخذ «حامل» است، مگر آنكه همه حامل باشند؛ و در اين صورت، جايز است اداى مصداق «شاة» و نحو آن اگر چه «حامل» يا به قيمت حامل نباشد.

مجزى بودن گوسفند غير بلد

16. اشكالى نيست كه در نصاب شتر، گوسفندِ غيرِ بلد، مجزى است؛ و در نصاب گوسفند، اظهر كفايت مصداق گوسفند است، اگر چه از غير بلد و از غير نصاب باشد، مثل دفع «جذع» در نصاب گوسفند كه خارج است از آنچه از نصاب است به عنوان اصليّت، نه قيمت.

فرقى در اداى فريضۀ غير مختصّه، بين نر و ماده نيست

17. و فرقى در اداى فريضۀ غير مختصّه، بين «نر» و «ماده» نيست، بلكه مسمّاى

ص: 83

گوسفند، كافى است، چه آنكه به عنوان اصليّت يا بدليّت شرعيّه باشد.

و هر چه مجزى است به عنوان اصليت، يا بدليّت شرعيّه، اظهر جواز قيمت آن است، اگر چه با قيمت آنچه در نصاب موجود است يا حصّه مشاعه در آن موافقت ننمايد.

2. زكات نقدين
اشاره

در «طلا»، زكات نيست مگر آنكه برسد به «بيست مثقال شرعى»؛ و اگر رسيد، در آن نصف مثقال شرعى - كه «ده قيراط» است - واجب است؛ و آن، ربع عشر (4 1 از 10 1) است (و «قيراط» 3 جو و 7 3 يك جو است، و مثقال شرعى 20 قيراط است).

و در زايد بر آن چيزى نيست، تا آنكه برسد به «چهار دينار» كه «چهار مثقال» شرعى است، پس در آن، دو «قيراط» است و آن «ربع عشر» است؛ پس از آن هرچه زياد شود در «چهار دينار»، ربع عشر است كه مطابق با عشرِ يك مثقال شرعى است.

در «نقره» زكات نيست تا آنكه برسد به «دويست درهم»، پس از آن در آن «پنج درهم» كه ربع عشر باشد؛ و پس از آن چيزى نيست، تا زايد بر آن «چهل درهم» باشد؛ پس از آن، در آن يك درهم است كه ربع عشر است، و هم چنين هر چه زياد شد تا اربعين ديگر، چيزى ندارد؛ و در اربعين زايد، يك درهم است.

و اوزان مبنى بر تحقيق است نه تقريب، و در صورت اختلاف، اعتبار به اغلب بى وجه نيست؛ و در صورت تساوى، كفايت موافقت در بلوغ با بعض آنها، بى وجه نيست.

بيانى براى نصاب مشترك

و ممكن است در هر دو، يك نصاب و يك زكات قرار داده شود به اينكه بگوييم: در «20 مثقال طلا» و موافق آن بنا بر معروف كه «200 درهم» باشد، «ربع عشر» كه نصف دينار و پنج درهم باشد، واجب است؛ و قبل از اين حدّ، چيزى واجب نيست؛ و در «4 مثقال» زايد بر «20 مثقال» از «طلا» و موافق آن كه «40 درهم» زايد بر دويست درهم است، «رُبع عشر»، واجب است كه عشر مثقال طلا و يك درهم از «نقره» باشد، و قبل

ص: 84

از اين حدّ، بعد از نصاب اوّل، چيزى نيست؛ و بعد از اين حدّ تا حدّ ديگر كه ايضاً «4 مثقال طلا» و «چهل درهم باشد»، چيزى نيست، وقتى كه به اين حدّ رسيد، ايضاً ربع عشر زايد ثابت است، چنانچه در نصاب دوّم ذكر شد.

و عبارت ديگر در بيان ضابط كلّى واحد اين است كه: بعد از بلوغ بيست دينار يا دويست درهم، از هر «40» يكى ادا مى شود، و ما قبل «20» و ما بعد «20» و هم چنين در «دويست» چيزى ندارد، مگر «40» عشر دينار، و موافق [آن] از درهم كه چهل درهم است به حساب متقدّم كه يكى از چهل است، اخراج مى شود.

وزن درهم و مثقال شرعى

و اما وزن «درهم» - كه اعتبار در آن و در دينار به وزن است، نه عدد - پس عبارت از «6 دانق» است و هر «دانق» مطابق «8 جوى متوسط» [است]؛ و با قياس درهم با مثقال شرعى، درهمْ نصف مثقال و خُمس آن است؛ و «مثقال شرعى» سه «ربع صيرفى» است؛ و «صيرفى» «يك مثقال و ثلث شرعى» است؛ و «ده درهم» «هفت مثقال شرعى» است؛ پس «20 دينار» كه نصابِ اوّل طلا است، موافق با بيست و هشت درهم و چهار هفت يكم يك درهم است. و «دويست درهم» كه نصاب اوّل «نقره» است موافق با «140» مثقال شرعى است.

و «مثقال شرعى» يك درهم و سه [هفتم] يك درهم است؛ و درهم مطابقِ هفتْ يك دهم مثقال شرعى است كه عبارت از يك مثقال شرعى به استثناى سه يك دهم آن مى شود. و از ضرب 6 در 8 ظاهر است كه وزن درهم «48 جوى متوسط» مى شود؛ و «مثقال شرعى» عبارت از 68 جو و چهار هفت يك جو است.

شرط مسكوك بودن نقدين

شرط است در وجوب زكات در طلا و نقره، اينكه مسكوك باشند به سكّۀ معاملۀ رايجه اگر چه بعدْ مهجور، يا ملغىٰ بشود، چه به سكّۀ اسلامى باشد يا نه، در محيط

ص: 85

كوچكى رايج بوده يا بزرگ، چه خالص از غشّ باشد يا مغشوش؛ پس در مقدار خالصِ از آن، زكات واجب است.

و احوط اعتبار نقش كتابت يا نحو آن است و [نيز احوط] عدم ممسوح بودن آن نقش است به نحوى كه از رواج معامله، به اين جهت ساقط باشد.

و اظهر ثبوت زكات است در مسكوك از طلا و نقره اگر چه به اسم درهم و دينار، مسمّى نباشد؛ بلكه بايد وزن نصاب و فريضه، به وزن درهم و دينار تعيين شود؛ و به همان نسبت غير آنها - مثل «تومان» و «اشرفى» - تقدير شود در نصاب و در فريضه.

و اظهر وجوب زكات است در مسكوك اگر زينت قرار داده شد بدون تغيير، يا با تغييرى كه موجب سقوط از رواج در معامله آن تغيّر مخصوص نباشد.

اشتراط گذشت سال و تمكّن از تصرّف در نقدين

گذشتن يك سال در «نقدين» معتبر است، چنانچه در «اَنعام» گذشت. و در حلول سال هم، موافق است با مذكور در «اَنعام»، و هم چنين تمكّن از تصرّف در نصاب در طول سال، معتبر است، مثل آنچه در اَنعام گذشت.

مانع شرعىِ از تصرّف، مثل عقلى است؛ پس در وقف و رهن و غصب، زكات نيست.

در آنچه زينت صدق نمايد، زكات نيست به هر نحوى كه باشد، اگر چه به نحو محرَّم ساخته شده باشد، مثل اوانى و آلات لهوِ محرّم.

تبديل به قصد فرار از زكات

و اگر به قصد فرار از زكات، در اثناى حولْ تبديل كرد نقدين را به غير جنس، يا زينت ساخت و [نيز] هر نحوى كه با آن اخراج از صورتى كه واجب است زكات آنها به آن صورت بشود، مكروه است و حرام نيست و زكات هم واجب نمى شود بنا بر اظهر.

اختلاف رغبات - به اختلاف اصناف و اوصاف «نقدين» و اختلاف قيمتها و سكه ها و عيارها با تسامح در معاملات با آنها - تأثيرى در تكميل نصاب و عدّ ندارد؛ و

ص: 86

اظهر جواز اخراج از هر كدام است با اختلاف مذكور، اگر چه بخواهد از غير جيّد ادا نمايد، اگر چه تقسيطْ احوط است.

و اظهر جوازِ دفع اعلىٰ است، به قيمت ادنىٰ به عنوان قيمت، نه اصليّت، مثل دفع ثلث دينار جيّد به قيمت نصف دينارِ متوسط، بنا بر انحصار ربا در معاوضه و عدم جريان آن در وفاء؛ و هم چنين [جايز است] دفع ادنىٰ به قيمت اعلىٰ ، مثل دفع يك دينار غير جيّد از نصف دينار جيّد. و اگر [به] نحوى [باشد] كه نصف دينارِ مؤدّىٰ كافى باشد، پس به اصليّت جايز و مجزى است و احتياج به عنوان قيمت ندارد در صورتى كه قصد زيادتى به نحوى كه مخلّ به امتثال است نباشد؛ و هم چنين در صورتى كه لازم نيايد رباى ممنوع، چنانچه گذشت.

حكم زكات درهم و دينار مغشوش

در دينار و درهم مغشوش، زكات نيست، مگر آنكه خالصِ آنها به قدر نصاب با شروط باشد؛ و اگر مشكوك باشد، احوط استعلام است، اگر چه با تصفيۀ ممكنه باشد، يا احتياط در اخراج به قدر محتمل.

و اخراج مغشوش به عنوان فريضه، از نصاب جيّد، جايز نيست، مگر با علم به اشتمال بر قدر فريضه و عدم محذور در ادا به آن جهت كه عبادت است، مثل آنكه به زايدْ قصد تبرّع و احسان نمايد، و از جهت ربا در صورت جريان معاوضه يا حكم آن در فرض، نظر به اينكه واجب ذمّى نيست تا متمحّض در وفاء باشد.

در صورتى كه دراهمِ مغشوشه داشته با خالصه، يا بدون آن، و بداند مقدار غشّ را، مى تواند با ملاحظۀ خالص، زكات را به قدر خالص [از] درهمِ خالصْ ادا كند؛ و مى تواند از دراهم مغشوشه ادا نمايد با ملاحظۀ نسبت، مثلاً در «300» درهم كه بداند ثلث هر درهمى غشّ است، اخراج نمايد پنج درهم خالص را، يا هفت درهم و نصف از مغشوش به نحو مذكور.

و اگر اندازۀ غش را نداند و تحقّق نصاب را بداند، احتياطاً درهمِ بى غش از مجموع

ص: 87

مى دهد، يا آنكه تصفيه مى نمايد تا معلوم شود قدر واجب، لكن استعلامِ وجوب، موافق احتياط است. و بعد از علم، لازم نيست علم به مقدار خالص بعد از تصفيه، مگر احتمال بدهد نصاب بعدى را بنا بر احتياط متقدّم در شبهۀ بدويّه به وجوب استعلام به محاسبه و غير؛ و مقام از اين قبيل است بعد از انحلال علم اجمالى به علمِ به وجوبِ اقلّ تفصيلاً، اگر چه همۀ «140»، در يك دفعه مملوك باشند، يك نصاب است و تعدّد نصاب در صورت تعدّد دفعاتِ مالكيّت باشد؛ و هم چنين اگر ادا نكرده تا وقت احتمالِ تحقّقِ نصاب دوّم بعد از اوّل.

زكات قرض

زكات قرض بر مقترض است با شروط آن، نه بر مُقرِض. اظهر صحّت و لزوم شرط مقترض زكات را بر مقرض يا غير مقرض در غير عقد قرض، مثل شرط بايعِ زكات ثمن را بر مشترى، يعنى از جانب مالك با شروط آن؛ و شبهۀ دور بر تقدير جريان، مدفوع به جواب در نذر احرام قبل از ميقات است؛ پس اگر عمل به شرط نكرد، بر مالك است اخراج آن؛ و اگر شرطى مفقود شد، بر مشروطٌ عليه چيزى نيست. و در صورت امتناعِ مشروطٌ عليه، جواز اجبار او، بى وجه نيست.

زكات مال مدفون

اگر دفن كرد مالى را به حدّ نصاب در موضعى و آن موضع را ندانست و بعد از چند سال پيدا كرد، يا اصلاً پيدا نكرد، اگر مطمئن شد كه تا سالى - مثلاً عالم نبوده، زكات آن سال بر او نيست؛ وگرنه مقتضاى استصحابِ تمكّنِ به علم موضع تا تمام سال، تأخّر جهل و وجوب زكات آن سال است؛ و لكن ظاهر حالِ مُسلم، عدم اقدام به مخالفت علميّۀ عمديّۀ ايجاب زكات [است]، كه مقتضى عدم وجوب زكات است، و تقدّم اين، اوفق به مرتكزات متشرّعه است؛ و شايد آنچه فرموده اند كه: «مستحب است زكات يك سال، وقتِ پيدا كردن»، ناشى از اين مطلب باشد.

ص: 88

اگر گذاشت براى عيال خود نفقۀ سالها را يا نفقۀ يك سال را و غايب شد، پس با تمكّن از تصرّف در مقدار نصاب در تمام سال از آن، زكات واجب است، مثل ساير اموال غايبه؛ و با عدم تمكّن چنانچه غالب بوده است، واجب نيست.

عدم تكميل نقصان نصاب به جنس ديگر

نقصان نصاب از هر جنسى به جنس ديگر، جبران نمى شود، پس در ده دينار با صد درهم، زكات هيچ كدام واجب نيست؛ و هم چنين تكميل «گندم» با «جو» در نصاب، اگر چه مختلف كردن جنس براى فرار از زكات باشد، چنانچه گذشت.

در ضميمه به نصاب يا اخراج در زكات، «سُلت» (جو) و «عَلَس» (گندم)، تابع صدق «شعير» و «حنطه» اند؛ مروى و مشهور، مغايرت «سُلت» با «شعير» است و آن موافق «فائق» است. و هم چنين [است] «عَلَس» در شهرت بين علماى مطّلعينِ به حكم شرع و اهل لسان و عارفين به اقوال ساير اهل لغت كه ترجيح موافقت داده اند.

3. زكات «غلاّت»
اشاره

معتبر است بلوغِ نصاب در زكات غلاّت و آن «پنج وَسْق» است، هر «وسق» 60 صاع و هر «صاع» چهار مُدّ است؛ و مجموع، تقريباً موافق 300 [ظ: 288] من تبريزى است. و كفايت وزن و كيل در صورت احتمال موافقت، ظاهر است؛ و در صورت علم به مخالفت، وزن، كاشف از حصول كيل است؛ و اظهر كفايت كيل است اگر معلوم باشد مخالفتش با وزن، اگر چه رعايت وزن، احوط است.

و عبرت در تقدير نصاب، به زمان خشكى ثمره و غلّه است؛ پس اگر در وقت وجوب، به قدر نصاب باشد و در وقت جفاف نباشد، زكات ندارد.

و اگر به يابس، اطلاق «تمر» و «زبيب» نشود به واسطۀ كمال ردائت، زكات ندارد.

و در كمتر از نصاب به تقدير متقدّم اگر چه كمى باشد، زكات نيست؛ و در بيشتر از آن، اگر چه كمى باشد، زكات هست.

ص: 89

و آنچه در حال رطب بودن خورده مى شود، تقدير نصاب آن، به جفافِ تقديرى مى شود، بنا بر آنچه خواهد آمد.

خليط كم - مثل خاك و كاه - اگر معتاد، تسامح در آنها باشد و ضرر به صدق اسم نكند، حتى جوى كم در گندم، يا به عكس، مضرّ به نصاب نخواهد بود، به خلاف خارج از متعارف و مانع از صدق.

مبدء تعلّق زكات

آيا مبدء تعلّق زكات، صدق اسم «حنطه» و «شعير» و «خرما» و «كشمش» است، يا وقت سرخ شدن، يا زرد شدن، يا منعقد شدن غوره با ظهور صلاح و سلامت از آفت بر تقدير عدم صدق اسم حقيقتاً در اين حالات ؟ اظهر و موافق مشهور و احوط دوّم است.

وقت اخراج زكات

و اما وقت اخراج زكات كه در آن وقتْ مطالبۀ ساعى جايز است و با تأخير و تمكّن از اخراج، مالك ضامن است، پس متأخّر است از صدق اسامى به تصفيۀ حبوب و چيدن خرما و انگور و جفاف آنها در آفتاب؛ و قبل از اين حدّ، اخراج زكاتْ جايز است با تخمين اندازۀ خرما و كشمش تقديرى، و در اين حدّ با كيل و وزن.

و گاهى واجب مى شود اخراجْ قبل از اين حدّ، مثل آنكه بخواهند زودتر چيده شود و صرف شود قبل از آنكه خرما يا كشمش بشود.

و مطالبۀ ساعى اگر قبل از جفاف باشد، واجب نيست بر مالك اخراج؛ و اگر مالك در اين وقت، بذل نمود غوره يا رطب يا قيمت آنها را، اظهر لزوم قبول است بر ساعى.

زكات در «غلات اربعه»، واجب نيست، مگر آنكه مالكيّتِ مزروع، قبل از تعلّق زكات به بدوّ صلاح، يا صدق اسم - به حسب تعدّد قول - بوده باشد، چه مالكيّت به شراء و استيهاب باشد، يا غير اينها.

و اگر مالكيّت بعد از انعقادِ حبّه و يا صدق اسم باشد، زكات بر مالكِ مذكور،

ص: 90

واجب نيست، بلكه بر ناقل است.

زكات در غلاّت تكرار نمى شود

و بعد از اخراج زكات غلات، واجب نمى شود در آنها زكات اگر چه سالها بمانند در ملك.

زكات اراضى خراجيّه

زكات واجب است در اراضى خراجيّه، بر مالك به زراعت، بعد از اخراج حصّۀ سلطان عادل، يا جاير كه به منزلۀ مال الاجاره در زمين مملوكِ غير زارع است، نه در جميع حاصل.

و اما زمين غير خراجى يا زمين خراجى، اگر سلطانْ زايدِ بر متعارف و از روى ظلم قرار داد، پس در هر دو صورت، اگر قهراً مأخوذ شد و ممكن نبود اسقاط آن به نحو مشروع، اظهر لحوق به مأخوذِ به نهب و غارت و سرقت، در زمانِ تعلّق و وجوب است؛ و فرقى بين آنكه ظالمِ مسلّط، شيعى باشد، يا غير، نيست.

حكم احتساب خراج به عنوان زكات

بلكه خراج سلطان عادل كه مأذون در تصدّى از جانب امام - عليه السلام - يا نايب او باشد، مثل اجرتِ مالكِ شخصىِ زمين است.

آنچه از جانب سلطان، به عنوان زكات گرفته مى شود از مالك، چه از جملۀ خراج باشد يا نه، اظهر جواز احتسابِ مأخوذ است از باب زكات، اگر چه احوط، اعاده است؛ و در نفس خراجِ مأخوذِ نه به عنوان زكات، تأمّل است.

لكن احتياط به اخراج زكات، در هر دو صورت، ترك نشود، به سبب نقل اجماع بر وجوبِ در باقىِ بعد از حصّه سلطان.

مؤونه از اصل مال اخراج مى شود

اقوىٰ خروج مؤونۀ آنچه در آن زكات است از اصل مال [مى باشد]، مثل حصّه سلطان؛

ص: 91

و تعلّق زكات به باقى، بعد از خروج مؤونه است. و در آنچه با آلات، سقى مى شود، اظهر عدم خروج مؤونۀ آنها از نصف عشر است، بلكه مؤونه هاى ديگر كه متأخّرند، از اصلْ محسوب مى شوند.

اظهر اعتبار نصاب است در آنچه زكات او نه از بعض او واجب است؛ پس مؤونۀ - مثل حصّه سلطان - خارج از نصاب است و نصابْ معتبر است در باقىِ بعد از خروج اينها، نه آنكه در مجموع است. و زكات بعد از خروج اينها، به دادن عشرِ مجموع است اگر باقى بماند؛ و مرجع در صدق مؤونۀ زراعت و غير آن، عرف است.

ميزان احتساب مؤونه

و دور نيست عدم اعتبار تكرّر غرامتْ در هر سال، مانند تخم و اجرت كاركُنها و حافظها و ترتيب دهنده و آنها كه جمع مى كنند ثمره و زراعت را؛ پس آنچه در بناى ديوار بستان و اجراى نهر در آن و امثال آن، صرف مى شود، از حاصل سال اوّلْ اخراج مى شود، نه [اينكه] توزيع بر سالها [شود]، يا الحاق به ثمنِ زمين و باغ مى شود در صورتى كه در همان سال، احتياج به همۀ آنها به صورت مخصوصه دارد؛ به خلاف اشيايى كه احتياجِ زراعت به اعم از استيجار آلات دارد، پس ثمنِ خريدن آنها، از مؤونۀ همان سال محسوب نيست، مگر به مقدار اجرت يك سال.

و اظهر محكوميّت سالهاى بعد، به حكم سال اوّل است تا زمان استيعاب ثمن آلات يا قيمت آنها يا بقاى آلات به حسب احتمالات.

اگر سقى زرع و شجر، به علاج مخصوص باشد، مثل آنكه به وسيلۀ گاو يا شتر، آب از زير به بالاى محاذىِ با زرع كشيده شود، يا آنكه با ريسمانها و دلوهاى بزرگ، آب به بالا بياورند و به مزروعها يا درختها برسانند، زكات آنها نصف عشر (20 1) مى باشد.

و آنچه مشروب به غير اين علاجها باشد - مثل اينكه با آب بارانْ مشروب شود، يا ريشه هاى درخت از آب درياى نزديك استفاده نمايد، يا از نهرها جارى باشد آب به مزرعه يا باغ - در آنها عشر (10 1)، زكات واجب است.

ص: 92

و در صورت اختلاف به حسب ازمنه، عبرت به اغلب است در صورتى كه زمان غيرِ اغلب، نادر باشد بالاضافه به زمان اغلب، و نادرِ فى نفسه باشد با فرض تساوى دو امر در نموّ.

و عبرت در امطار، به زمان زراعت تا حصاد، يا سبز شدن درخت تا چيدن ميوه است، نه تمام سال.

و در صورت مساوات مقابل، با اغلبيّت مذكوره، هر نصفى حكم خود را دارد؛ پس از مجموعْ در صورت مساوات، 4 3 عشر، اخراجْ واجب است. و دور نيست در صورت تثليث، حساب، ثلث و ثلثين شود؛ و هكذا تا وقتى كه يكى غالب باشد به نحو متقدّم.

و اعتبار به كثرت مؤونه و قلّت آن، در اين تنصيف نيست؛ پس مؤونۀ حفر نهر يا اصلاح آن و امثال اين، در اين خصوصيّتْ تأثير ندارد؛ بلكه حكمِ مؤونه و اغترامات زراعت يا درختها را دارد كه نصاب و زكات به نحو كامل، بعد از اخراج آنها - به نحو متقدّم - محسوب و ادا مى شود.

اختلاف زمان ثمره دادنِ اراضى يا اشجار

اگر در بلاد متباعده، درختها يا زراعتها دارد كه در يك دفعه بدست نمى آيد، تقدير اجتماعِ در محل واحد، در آنها مى شود؛ و با بلوغ مجتمعْ به حدّ نصاب، زكات واجب مى شود در وقتى كه اخيرِ آنها بدست آمده باشد.

و اظهر وجوبِ بقاى اجزاى نصاب است از زمان تعلّق به اوّل، تا زمان وجوب اخير؛ پس با تلف يا اتلاف يا اخراج از ملك قبل از وجوب و تحقّق نصابِ مجتمع در يك زمان، واجب نيست؛ و هم چنين در زايد بر نصاب اگر بعد از تلفِ بعض نصاب يا اتلاف آن يا اخراج از ملك بدست آمد، زايد بر نصابِ محقّق كه واجب بود، زكات در آن نيست، بلكه مثل حاصل اوّلى است كه خودش كمتر از نصاب بوده، [كه] بايد در وجوبِ زكات آن، منتظر تكميل نصابى با آن و محقّق و مجتمع در وجود و ملكيّت شد، [و] پس از آن در نصاب، زكات است؛ و در زايد بر آن اگر چه كمى باشد، زكات نيست.

ص: 93

اگر درختى در يك سال، يك مرتبه ميوه مى دهد و ديگرى دو مرتبه، يا هر دو دو مرتبه، اظهر انضمام دفعۀ دوّم به دفعه اوّل است در تكميل نصاب، مثل صورت تباعد امكنۀ درختها كه به تدريج مى رسند.

جايز است دفع انگور و رطب، به عنوان فريضۀ كشمش و خرما، بعد از خرص و تخمين، بنا بر تعلّق زكات قبل از صدق اسم، چنانچه گذشت.

و هم چنين، اگر دفع شود به عنوان قيمت، لازم نيست موافقت حاصلِ بعد از جفافِ مدفوع، با فريضه به حسب مقدار، بنا بر جواز دفع قيمت از غير نقدين و عدم محذور ربا، اگر چه از يك جنس باشند به جهت مغايرت وفاء با معاوضه در حكم ربا؛ و در اين تقديرْ خرص لازم نيست، بلكه هر قدر مى دهد، به قيمت قدر واجب از خرما - مثلاً - مى دهد.

اگر مختلف باشند اجزاى نصابِ واحد در جودت و ردائت، مى تواند مالكْ توزيع نمايد فريضه را بر اصناف مختلفه و به عنوان فريضه ادا نمايد؛ و مى تواند قيمتِ مجموعِ موجود را حساب نمايد و قيمت عُشر مجموع را ادا نمايد به عنوان قيمت؛ و حكم در صورت عدم اختلاف، واضح است.

مسألۀ ظهور ثمره و فوت مالك

اگر ظهور ثمره، بعد از موتِ مالكِ مديونِ به دينِ غيرِ مستوعب، باشد، اظهر وجوب زكات است بر وارث، اگر حصّۀ او بعد از استثناى مقابل دين، [به اندازۀ] نصاب باشد.

و در صورت استيعاب هم، اظهر وجوب است بنا بر مالكيّت وارثْ متروكات را اگر چه متعلِّق حقْ دُيّان باشند، زيرا نما - كه ملك وارث است - شرط زكات را فاقد نيست. و منع از تصرّف قبل از اداى دين بر تقدير تسلّم، در نفسِ متعلَّقِ حق است، نه در نماءِ آن.

و هم چنين [است] اگر موتْ بعد از ظهور و قبل از وقت تعلّق زكات باشد كه بدوّ صلاح است، لكن خالى از اشكال - بنا بر منع از تصرّف در مستوعب - نيست، زيرا استحقاق ديّان، قبل از مالكيّت وارث است، و ملك او، قابل تصرّف نيست در دين

ص: 94

مستوعب؛ و تعلّق زكات بر آن منتفى است به اصل، مگر آنكه قايل به جواز تصرّف به سبب امكان فكّ دين از محلّ ديگر براى ورثه باشيم در صورت موسِر بودن آنها.

اگر موتِ مديونْ بعد از تعلّق شد، اظهر تقدّم زكات است، اگر چه دين، مستوعب باشد، به جهت سبق تعلّق حقّ فقرا، به عين.

تملّك ثمره و زكات آن

اگر تملّك ثمره، قبل از تعلّق زكات به ظهور سلامت باشد، به نحوى كه صحيح است تملّك آن، يا آنكه تملّكِ نخل، قبل از آن حدّ باشد، به هر سببى متملّك شود، زكات بر منتقلٌ اليه است؛ و اگر تملّك، بعد از حدّ تعلّق زكات باشد، زكات بر ناقل است و منتقلٌ عنه است. و زرع هم مثل نخل است در اينكه زكات بر مالك، قبل از ظهور صلاح است، نه مالك بعد از اين حدّ.

و در مزارعه و مساقات، بر طرفين، زكات است اگر چه بذر از عامل نباشد.

در صورت مالكيّتِ ثمره بعد از بدوّ صلاح - كه زكات بر ناقل است - اگر به وجه صحيح، نقل به ذمّه نموده باشد، تمليك صحيح است در جميع نصاب؛ وگرنه صحّت تمليكِ بعض يا كل، مراعىٰ به اداى زكات است، اگر چه از مال ديگر باشد، كه ادا، به منزلۀ مالكيّت كل است بدون هيچ حقى بر آن.

و مراعاتْ در بيعِ هر قدرى از نصاب، در اندازۀ مساوى زكات از همان قدر است نه در تمام آن.

و ولىّ شرعى مى تواند اجازۀ بيع نمايد و مطالبۀ زكات از ثمن نمايد در صورت امتناع مالك اوّل از اداى زكات به مال ديگر، زيرا مكلّف بوده به اداى زكات از عين، يا از مال ديگر در صورت بقاى عين يا اتلاف اختيارى، يا نقل آن يا تلف در ضمان مالك عين؛ و از اين جهت، عينْ مستحَق فقرا است، و غير عين در صور مذكوره، مجزى است اداى آن؛ پس تكليف، تخييرى است با خصوصيّت مذكوره و استحقاق، لازم اين تكليف است؛ و در صورت عدم اداى از مال ديگر، نقل عينى كه متعلّق حق فقرا است - به نحو مذكور - نافذ نيست.

ص: 95

اتّحاد زكات مستحب با واجب در خصوصيّات

آنچه از زمين مى رويد و در آن زكاتْ واجب نيست بلكه مستحب است، به حكم «غلاّت اربعه» است در مقدار نصاب و مقدار زكات با رعايت دو قسم سَقى كه گذشت در غلاّت.

جواز خرص و تخمين براى ساعى

و جايز است براى ساعىِ به اذن ولىّ ، خرص و تخمين مقدار زكات در همۀ غلاّت اربعه؛ و پس از خرص و قبول، مالك مى تواند تصرّف نمايد در نصاب؛ و وقت خرص، ظهور صلاح و سلامتى ثمره از آفات است.

چگونگى خرص و تخمين و...

و صفت خرص و تخمين اين است [كه]: «به نخلى يا درختى نظر نمايد كه چقدر رطب يا انگور دارد، پس از آن، اندازه گيرى نمايد [كه] حاصل از يك مقدار رطب يا انگور، چقدر خرما و كشمش است و آن را مقرّر بدارد.

و مستحب است در خرص، تخفيف بر مالك براى مصارف متعارفۀ غير شخصيّه در مزارع و بساتين؛ و احوط اقتصار در تخفيفِ بر مصارفِ مذكورۀ عامّۀ بساتين و مزارع است.

و در خرص، تراضى معتبر است در احكام آن. اگر بعض شركا، يا در بعض مال راضى شدند طرفين، همان مؤثّر است».

و خرصِ به اذن ولىّ با تمكّن، و يا عدل با خبره، يا عدلين با ضبط، و نفس مالك، به ترتيب با عدم تمكّن از مقدّم، مؤثّر است؛ و در اخيرْ تراضى، محل ندارد. و فسقِ مكشوف، مبطل است، نه متجدّد بعد از خرص.

عدم اشتراط صيغه در خرص

و در خرص، صيغه لازم نيست، بلكه بيان متعلّق رضاى طرفين، كافى و مؤثّر است در تحقّق اين معاملۀ خاصّه، اگر چه احوط، صلح است.

چند مسألۀ ديگر در خرص و تخمين

و اگر بدون اختيار - مثل آفات و ظلم - تلف شد، منكشف مى شود فساد معاملۀ خرص

ص: 96

در معدوم در وقت وجوب ادا و تنجّز استحقاق، يا آنكه به آن جهت كه امانت است، مضمون نيست بدون تفريط.

اگر مالك يا ساعى، ادّعاى اشتباه، يا غلط در تخمين كرد، قبول مى شود دعوىٰ با احتمال و اعاده مى شود تخمين، چه مدعىِ اشتباه، در قدرِ مشاهد باشد [يا نه]، [و] چه در قدرِ حاصل بعد از جفاف و قدر زكات [باشد يا نه]. و اگر غبنْ ظاهر شد، مغبون اختيار فسخ خرص دارد. و اگر خرص، در مجموع و غبن مدّعىٰ ، در بعض است، اختيار فسخ در كل را دارد، نه بعض، مگر با عدم تضرّر در تبعّض.

و جواز اشتراطِ فسخ در خرص، مبنىّ بر عدم لحوق به شرط ابتدايى است.

و اگر ادّعاى خلافِ اصل كرد - مثل اجحاف بر مالك - قبول مى شود. و اگر ادّعاى اجحاف بر فقرا كرد - كه خلاف اصل است - قبول نمى شود مگر با بيّنه؛ و اگر در اين صورت ادّعاى علمِ مالك كرد، قسم مى خورد بر نفى علم.

اگر براى مصلحت بستان، قطع كرد درخت را، جايز است و قبل از بلوغِ حدِّ تعلّق و وجوب، از حساب ساقط مى شود؛ و هم چنين قطع ثمره بعد از ظهورِ صلاح، براى مصلحت درخت و دفع مفسده و ضرر از آن، جايز [مى باشد]، و مسقط زكات بودنش، محلّ تأمّل است.

و اگر اين مطلب بعد از خرصْ واقع و خرصْ باطل شد، تقدير به كيل و وزن بعد از جفاف و قطع، لازم است؛ و قبل از جفاف، به عنوان قيمت ادا مى شود و به عنوان فريضه يا تخمين مقدارى از موزون با مقدارى از فريضه.

زكات مال التجاره
اشاره

مال مملوكِ به عقدِ معاوضه به قصد اكتساب و تجارت با آن مال، «مال التجاره» است و مستحب است زكات آن به شروط آتيه.

و اگر [چيزى] مملوكِ به هبه يا ارث و نحو اينها شد، پس اگر قصد تجارت كرد به آنها، اظهر عدم تعلّق زكات به آن است، اگر چه احوط تعلّق است از حين قصد تجارت. و اگر [چيزى] مملوك به معاوضه شد براى نگاه داشتن، در آن زكات نيست؛

ص: 97

و اگر مجدداً تبديلِ قصد كرد و قصدِ تجارت كرد، در حكم موهوب است كه گذشت.

اعتبار نصاب در مال التجارة

معتبر است در زكاتِ مال التجاره، بلوغ قيمت آن، به نصاب نقدين در نصاب اوّل و دوّم. و معتبر است بقاى نصاب، در تمام سال؛ پس با نقصان در اثناى سال از نصاب، اگر چه يك روز باشد، استحباب ساقط است، مثل وجوب در نقدين.

اگر مدّتى گذشت و خواستند بخرند مال التجاره را به همان ثمنِ ابتياع، پس از آن زيادتى پيدا شد در آن مال كه خود آن زيادتى يا به ضميمۀ عفو سابق، به قدر نصاب دوّم مى شود، سال اصل، از وقت اشتراء، و سال زيادتى، از وقت ظهور آن است. و فرقى بين حصول زيادتى در اثناى سالِ اصل، [و] بين ربح حاصل و نتاج و نموّ، نيست در جهت مذكوره، [البته] در صورتى كه نتاج هم، حكم مال التجاره را داشته باشد. و در اطلاق حكم به صورت تبعيّت عرفيّۀ زيادات براى اصول كه اقتضاءِ وحدت حول را دارد، تأمّل است.

اعتبار عدم كاهش مال التجارة از سرمايه در طول سال و مراد از سرمايه

و معتبر است كه مال التجاره، در تمام سال، مطلوب به رأس المال يا زايد از آن باشد؛ پس اگر در روزى از سال به كمتر از سرمايه، مطلوب شد، هر قدر كم باشد، استحباب زكات تجارت ثابت نيست؛ بلى اگر سالها بر مطلوبيّت به نقيصه گذشت، مستحب است زكات يك سال.

و مراد از سرمايه اگر چه ثمنِ در شراء است، لكن الحاق مؤونه ها و غرامات، مثل اجرت اصلاح و حفظ و ظلم عشّار، به آن در حكم مذكور - مثل استثناى غرامات در زكات واجبه - خالى از وجه نيست.

و اگر امتعه اى را صفقةً خريد براى آنكه متفرّقاً و مجتمعاً بفروشد، جبران خسارت بعضى به بعضى مى شود در تجارت واحدۀ به حسب سنخ؛ و اگر متعدّد باشد سنخاً و متعدّد فروخت، جبران نمى شود، بلكه با توزيعِ سرمايۀ اصلى، هر كدام به رأس مال مطلوب شد، زكات دارد و غير آن ندارد. و تعدّد فروختن با وحدت سنخِ تجارتِ

ص: 98

مقصوده، ملحق به وحدتِ بيع صفقه است.

اعتبار وجود نصاب در طول سال

سالْ معتبر است در زكات تجارت، مثل زكات نقدين؛ و بايد مال التجاره، واجد جميع شروط متقدّمه، در تمام سال باشد؛ پس اگر نباشد در بعض سال، اگر چه يك روز نباشد، يا تمكّن از تصرّف در آن نباشد، يا نيّتِ تكسّب منتفى شود، سال منقطع مى شود، چنانچه در نقدين گذشت.

و اگر مال التجاره در اثناى سال، تبديلِ معاملى شد به جنس يا غير جنس، حولِ همه، يكى است در صورتى كه همه از مال التجاره باشند و همه بالغ به نصاب باشند؛ و در قيمت مجموع، زكات ثابت است به نحو استحباب.

و اگر رأس المال كمتر از نصاب بوده، پس از آنكه به حدّ نصاب برسد اگر چه به ترقّى قيمتِ متاع باشد، استيناف سال مى نمايد.

حكم تعلق زكات مال التجارة به عين يا قيمت

احوط اتّحاد زكات تجارت با زكات مال است در تعلّق به عين يا قيمت؛ و گذشت كه استحقاق فقرا عين را به نحو تخييرِ به وجهِ مخصوصِ مشروط است، چنانچه محكّى از «بيان»، مشروطيّتِ تعلّق به قيمت است در اين مسأله؛ و گذشت اختيار موافقت با اين وجه فى الجمله در زكات مال؛ لكن در زكات تجارت، چون حقِ استحبابى است، پس منع از تصرّف در عين قبل از ضمان صحيح و تقدّم در مقابل تحاصّ با قصور تركه و ارتفاع قيمت بعد از حول و تأثيرش در زيادتى آنچه بايد بدهد يا عدم تأثيرش و صحّت بيع قبل از ادا و عدم صحتش مگر مراعى به ادا، بايد تأويل بوجه موافق با استحباب اصل حكم بشود.

كيفيت تعلق زكات به مال التجارة

مال التجاره اگر درهم يا دينار - يعنى مسكوك از نقره يا طلا - بود، اعتبار به خود آن است در قيمت و نصاب و زكات؛ و اگر غير آن بود، پس اگر ثمنْ از دراهم يا دنانير بوده، اظهر اعتبار به ثمن است؛ و اگر از عروض بوده، اظهر كفايت هر كدام از نقد غالب كه درهم و دينار باشد در تقويم مال التجاره [است]، و در نصاب، به اقلّ از آن

ص: 99

دو، و در زكات، به هر كدام كه سبق تحقّق نصاب داشت؛ پس اگر به احد نقدينْ نصاب است نه به ديگرى، زكات ثابت است.

حكم اجتماع نصاب از زكات واجبه و مال التجارة

اگر تملّك كرد نصابى از زكات واجبۀ در مال را به قصد تجارت با آنها، پس با شروطِ وجوبِ زكات مال و با استحباب زكات تجارت در صورت مذكوره، زكاتِ تجارت، ساقط است و فقط زكات مال، واجب است و ملاك او مؤثّر خواهد بود، و احكام ثبوتِ زكات واجبه، مرتّب است بنا بر اقوىٰ ، و اجتماع دو زكات ماليّه منتفى است، نه زكات و خمس و نه زكات مال و زكات فطره، به شهادت منقول از «دروس» و «سرائر» و «تذكره» و دلالت «لا ثنى فى الصدقة»، زيرا تخيير بين واجب و مستحب نيست، و «لا ثنى» مفيد الزام نيست، بلكه رافعِ اجتماع دو حكم است، و تعيينِ ثابت در مستحب، لازمۀ آن، جواز ترك هر دو [است] نه ترك جمع، به خلاف تعيين ثابت در واجب.

و در دو زكات مال كه مختلف باشند در ابتداى حول و انتهاى آن به اينكه حولِ يكى در اثناى حول ديگرى شروع شده باشد، تأمّل است؛ و احوط جمع يا اقتصار بر زكات واجبه است، چه مقدّم باشد حولش يا مؤخّر.

و هم چنين است احتياط در صورت عدم اعتبار حول در يكى، مثل اشتراى غلّه براى تجارت قبل از تعلّق زكات واجبه، به جهت عدم مانعيّت مستحب از واجب در صورت اتّحاد مبدء زمانى و اختلاف آن؛ و منفىّ ، دو زكات مالى به يك مال در يك عام است اگر چه در يكى از آنها سالْ معتبر نباشد.

عدم اعتبار بقاى عين مال التجاره

اقوىٰ عدم اعتبار بقاءِ عين مال التجاره، در زكات تجارت است؛ پس [با] معاوضۀ به مثل، زكاتِ مال التجاره ساقط نمى شود، اگر چه زكات عينيّه كه در آن سال معتبر است، ساقط مى شود، يعنى استينافِ سالِ آن، پس از معاوضه مى شود.

زكات مال المضاربه

در مال المضاربه اگر ربحْ ظاهر شد، زكات اصل و ربحِ آنچه از آنِ حصّه مالك است، بر مالك است با رعايت نصاب و حول و تعدّدِ حول در اصل و زيادتى ربح و ساير شروط؛ و اگر اصل با ضميمۀ ربح، نصاب است، از زمان تحقّق نصاب، سالْ ابتدا

ص: 100

مى شود براى زكات مالك؛ و اگر ربح در نصاب دوّم است با مقدارى از اصل يا به تنهايى، حولِ نصابِ دوّم، از زمان تكميل آن شروع مى شود و ضميمه به حول اصل نمى شود.

و در حصّۀ عامل، زكات نيست قبل از آنكه حصّۀ او به تنهايى نصاب باشد و به سال رسيده باشد با شروط مذكورۀ سابقه.

و در ربح، ربحِ زكات، بر عامل نيست بنا بر عدم اختصاص به او زايد بر مشروط در مضاربه، بلكه حصّۀ عامل از مجموعِ ربح معاملات، مأخوذ، و نصاب آن ملحوظ، و زكات آن ادا مى شود به حلول حول مخصوص به آنها.

و ظاهرْ احتياجِ ساعى به اذن شريك در تاديۀ زكات حصّۀ خودش از ربح از عين مال المضاربه [است]، يا آنكه قسمت نمايد با او بعد از فسخ يا انفساخ يا قبل از اينها؛ بلكه تمكنِ [از] تصرّف - به نحوى از انحاى مذكور - در طول حول، شرط استحباب زكات تجارت است؛ كما اينكه فعليّتِ آنچه ممكن است و شرط نفوذِ تصرّفات و جواز آنها است، شرطِ جواز اداى از عين آن مال است. و اگر اداى از غير آن شد، مقدار زكات، از عين ملكِ ساعى خواهد بود، مثل غير زكات از حصّۀ ساعى.

عدم مانعيّت دين از زكات

«دَين»، مانع از زكات واجبۀ در مال و مستحبّۀ در مال التجاره، نيست، مستوعبِ نصاب باشد يا نه؛ پس با مطالبۀ دائن و عدم امكان جمع، زكات واجبه - كه متعلّق به عين است و مورد حق اللّٰه و حق فقير است - مقدّم است بر دين كه در ذمّه است و فقط حق الناس است؛ بلى - بنا بر استحباب زكات تجارت - واجبْ مقدّم است تكليفاً با مطالبه، و اداى زكات تجارت، صحيح است به حسب وضع اگر چه مفوّت واجب است.

آنچه متّخذ براى انتفاع به آن است براى تكسّب - مثل اجارۀ منافع از قبيل بستان و حمام - اظهر استحباب زكات، در حاصلِ آن است و [نيز اظهر] عدم اعتبار نصاب و حول است.

و اگر حاصل به تكسّبِ به آنها، نقد يا زكوى ديگر بود و سال بر نصاب آن گذشت،

ص: 101

پس از اخراج زكات مستحبّه، اظهر عدم اغناى مستحب از واجب است كه يكى به مجرّد استفاده، ثابت است و ديگرى، با بقاى عين نصاب تا سال با شروط.

و گذشت كه در تقديرِ محذور در اجتماع، زكات واجبه ثابت است خصوصاً در اين مستحب با تسامح.

و در مقابل اينها [است] آنچه متّخذ براى نگاهدارى است - مثل مسكن و اثاث و ثياب و آلات و متاعها - كه در آنها زكاتِ مستحبّه نيست.

زكات در اسب

در اسبها مستحب است زكات به شرط آنكه «ماده باشد»، و «سائمه باشد»، و «سال بر آن گذشته باشد در ملك تامّ »؛ پس در «عتيقِ » از آنها - كه متولد از دو اسب عربى است - دو دينار، و در «برذون» كه خلاف آن است، يك دينارْ ثابت است.

و احوط اعتبار انفرادْ در ملكِ يك اسب است، اگر چه به سبب شركت در دو اسب، يك اسب كاملْ مال يكى بشود؛ و اعتبار عامل نبودن اسب و بلوغ و عقل، در اين حكم، استحبابى است.

و در «غلام» و «كنيز»، استحبابِ غيرِ زكات فطرۀ واجبه در هر سال، موافق احتياط است؛ و هم چنين شترى كه از عوامل باشد نه از سائمه.

مقصد سوّم: اصناف مستحقين زكات

هشت صنف، مستحقّ زكات هستند:
فقير و مسكين
اشاره

صنف اوّل و دوّم: «فقير» و «مسكين». اجتماع و مقابله، اقتضاى مغايرتِ مستعملٌ فيه [را] دارد. و مراد از فقير كسى [است] كه كمبود معيشت دارد، و از مسكين، كسى كه بيچاره است و هيچ ندارد. و عنايت به حال اخسّ ، اقتضاءِ جمع و تقابل كرده است در آيۀ شريفه، مانند ذكر خاص بعد از عام در ساير موارد براى بيان فايده؛ لكن در صورت

ص: 102

انفراد، حمل بر موافقِ همديگر مى شود، چنانچه نقلِ اتفاق بر آن شده است؛ و وجه آن در غير مورد اولويّت و قرينه، ثبوت وضع براى عام و خاص است؛ و به هر حال جامع - كه عدم توانگرى باشد - موضوع استحقاق، و مقابل آن، موضوع حرمت زكات است.

مراد از غنىّ و حرمت اخذ زكات براى او

و «غنىّ »، بر او حرام است اخذ زكات. و او عبارت است از «كسى كه به حسب فعليّت يا قوّه، كفايت سال خود را داشته باشد براى خود و عيال خود»؛ پس اگر صاحب حرفه و صنعت و مستغلّ است، درآمد آنها اگر كافى براى تمام سال است، غنىّ است و زكات بر او حلال نيست؛ و اگر كافى نيست، به قدر نقصش زكات مى گيرد براى سال خود؛ و لازم نيست فروختن سرمايه براى نفقه اگر اكتفاى به ثمن آن مى نمايد، مگر آنكه ميسور باشد فروختن آنها و تبديل به مثل كردن در صورت كفايتِ بعد از تبديل، اگر چه به ملاحظۀ زيادتى از ثمن براى يك سال مكتفى است.

و لازم نيست در كفايت، دوام بنا بر اظهر. و كفايتِ يك سال، كافى است در حرمت گرفتن زكات. و ابتدا و نهايت سال در مثل صاحب صنعت يا زراعت، با غير اينها فرق مى كند، چنانچه واضح است.

و جايز است براى فقيرى كه مقدار نصابى دارد و بر او زكات واجب است، گرفتن زكات از ديگرى.

و خانه و خادم و آلات كسب و سرمايه - كه آن هم به منزلۀ آلات كسب است به مقدار اكتفا به فوايد آنها - مانع از گرفتن زكات نمى شود.

حكم كسى كه قادر به اكتساب باشد ولى آن را ترك كند

و كسى كه قادر بر اكتساب است و [قادر بر] تحصيل قدر كفايت به اكتساب [است] و اكتساب نمى كند، در زمان حاجت فعليّه، به قدر حاجت فعليّه، مى تواند از زكات بگيرد. و براى زمانى كه اگر كسبِ ممكن مى نمود، محتاج نبود اگر مى داند كه كسب

ص: 103

نمى كند و در تمام سالْ محتاج خواهد بود، اظهر جواز اخذ زكات است اگر چه موضوعِ محتاجْ محقّق كردنِ در خودش، معصيت باشد؛ پس عاصى است به ترك تكسّب. و جايز است اخذ زكات براى غير مكتسِب فعلاً اگر چه احوطْ تركِ در دفع و اخذ [است] مگر به تدريج كه به آن اشاره شد؛ و اگر نداند، مجزى نيست دفع زكات به او.

و «محبوس» در زمان عجزِ از اكتساب و استقراض و نحو آن، در حكم قادر بر اكتساب است كه قدرت بر فعليّت استفاده در مقدارى از زمان ندارد.

و «ابن السبيل» اگر چه چنين است، لكن مقابلۀ در آيۀ شريفه، اقتضاءِ مغايرتِ مرادِ از فقير با ابن السبيل مى نمايد؛ و لذا احوط، ترك ادا و اخذ زكات است به عنوان فقر براى او.

پرداخت زكات به شاغلين علوم دينى

كسانى كه متمكّن از كسب هستند و لكن اشتغال به تفقّهِ واجب عينى يا كفايى، يا مستحب از تعلّم و تعليم علوم دينيّه، مانع از تكسّب است، جايز است براى آنها گرفتن زكات. و مختصّ نيست علوم واجبه و مستحبّه به اغنيا يا فقراى عاجزينِ از كسب، اگر چه واجب است تكسّب براى نفقۀ واجب النفقه براى قادرِ فارغ؛ لكن موضوعِ فارغ بودن اگر مطلوب شد اعدام آن شرعاً به شاغل بودن [به] شغلى مخصوص، حرمت اخذ زكات در آن نيست؛ چنانچه در ارتكاز، مفيد بودنِ اين اشتغالات براى جامعه مسلمين، قياس به مرتبۀ استفاده از آنها به سبب آن اشتغالات نمى شود. و جايز است تركِ اخذ با اين شغل، يا اشتغالات به عبادات مستحبّه، براى كسى كه مى تواند قناعت و تعيّش يا صبر و تحمّل نمايد براى نفقۀ خودش، نه براى نفقۀ عيال واجب النفقه خود؛ و بعض صور آن، از مراتب عاليۀ زهد در دنيا محسوب مى شود؛ لكن با اشتغالات مستحبّه، احوط عدم اخذ زكات است مگر به تدريج، به نحوى كه گذشت.

و صاحب صنعت و امثال آن، اگر فايدۀ سالش كافى براى سال نيست لكن سرمايۀ [

ص: 104

او] زياد است، پس اگر مى تواند [كه] تبديل سرمايه يا تبعيض آن نمايد به چيزى كه با آن زايد - به تنهايى يا با ضميمۀ نماى حاصل - اكتفا نمايد بدون عسر، بايد تبديل نمايد؛ و اگر نكرد، در حكمِ قادر بر اكتساب و تاركِ آن مى شود؛ و هم چنين [است] اگر مى تواند بيع نمايد سرمايه را و ترك كسب نمايد بدون حَرَج بنا بر احوط؛ و اما احتمال غنىّ بودن او با ترك بيع و تبديل، پس ضعيف است.

ميزان تعلّق زكات به فقير

با تحقّق فقر، اِغناى فقير با زكاتْ جايز است، چه صاحب حرفۀ غير كافيه باشد يا نه؛ و ملاحظۀ عدم زيادتى بر كفايت سال در هيچ كدام، لازم نيست؛ و ترك انصاف، و اجحاف بر ساير فقرا به اعطاى همۀ اغنياى بلد [زكات خود را به] به يك فقير در يك دفعه، خالى از اشكال نيست؛ و پس از اعطاءِ به حدّ كفايتِ تمام سال به يك دفعه - مثلاً - ديگر جايز نيست زايدِ بر آنچه به او داده شده است، به او بدهند.

داشتن مؤونۀ مورد شأن، مانع از گرفتن زكات نيست

خانۀ سكنىٰ و خدمتكار و اثاث خانه به قدر حاجت و لائق به شأن، مانع از گرفتن زكات نيست؛ و اگر زايد بر حاجت و شأن است و ميسور است بيع زيادتى يا تبديل به مساوىِ حاجت و شأن، اظهر تحقّقِ قدرت بر كفايت است اگر در زيادتى، كفايت حاصل مى شود؛ و اگر نكرد با آنكه حرج نداشت، حكمِ قادرِ تاركِ تكسّب را دارد.

و اگر ندارد بعض اين حوايج را، مى تواند از زكاتْ ابتياع نمايد، مثل ساير مؤونه ها؛ و وحدت و تعدّد، تابع حاجت و شأن است، كمىِ از آنها لازم نيست، و زايدِ بر آنها جايز نيست، به نحو متقدّم كه زايدْ خارجِ از مؤونۀ سال است.

راه اثبات فقر و عدم لزوم اعلام زكات بودن به فقير

اگر مدّعى فقر، معلوم الحال يا مستصحب الفقر باشد، عمل به آن مى شود؛ و اگر مظنون باشد فقرش، اظهر جواز اعطاى زكات به او است خصوصاً در ظنِّ اطمينانى،

ص: 105

بدون بيّنه يا حلف، قوى باشد يا ضعيف؛ و در مجرّد احتمال، احتياط در ترك است، حتى صورت استصحاب غنى، محل احتياط است.

دفع زكات به فقير، متوقّف نيست صحّت آن به اعلامِ [به] فقير به زكات بودن در عينِ متعلّق زكات و در غير عين بنا بر اظهر؛ پس ضرر ندارد اختلاف دو قصد و منافات آنها با تحقّق قصد تملّك.

استرجاع زكات در فرض پرداخت به غير فقير

اگر به اعتقاد فقرْ زكات داد، [و] معلوم شد فقير نبوده، حق استرجاع عين با بقاى آن، و بدل آن با تلفِ آن دارد با علم قابض به زكات بودن و فقير نبودن و امكان استرجاع عين يا بدل؛ و جهل به حكم شرعى، اثرى در عدم ضمان ندارد و بايد مالك، اعاده نمايد زكات را به فقير.

و اگر دهنده، عمداً دفع نمود با علم به غنى و جهلِ به جواز دفع، يا علم به عدم جواز دفع به غنىّ ، پس تغييرى در ضمان قابض با علم به زكات و عدم فقر نمى نمايد.

و علم و جهلِ به فسادِ دفعِ زكات، از هر دو يا يكى از آنها، لازم نيست در استرجاع عين يا بدل، با علم قابض به زكات بودن؛ و علم قابض به زكات بودن، مانع از تحقّق غرور است با علم به عدم فقر.

و در صورت جهلِ قابض به زكات بودن، ادّعاى زكات بودن از دافع، مسموع است و حق استرجاع عين يا بقاى آن دارد؛ و اما در صورت تلف يا اتلاف، اظهر عدم ضمانِ مغرور است؛ و در ضمانِ قابض و عدم ضمان، فرقى بين سبق عزل و عدم آن نيست.

فرض عدم امكان استرجاع

و اگر ممكن نشد استرجاع زكات، پس اگر دفعْ به امام يا نايب او بوده، مالك و دافع، ضامن نيست؛ و اگر مالكْ دفع كرده است، اظهر عدم ضمان است با عدم تساهل در تشخيص فقير به ظواهر و ظنون و اَمارات.

ص: 106

و هم چنين اگر ظاهر شد بعد از دفع كه فقيرْ فاقد ساير شرايط بوده، مثل عدم ايمان يا فسق مضرّ، يا عدم وجوب انفاق يا عدم هاشميّت، مثل آن است كه ظاهر شود عدم فقر.

عاملين زكات

صنف سوّم از مستحقين زكات به نحو مصرفيّت، «عاملهاى زكات» - كه در تحصيل و حفظ آن مدخليّت دارند با اذن از حاكم شرع - هستند.

و معتبر است در عاملِ صدقات، «تكليف» و «ايمان»، يعنى «اثنىٰ عشرى بودن»، و «عدالت» و «فقيه بودن»، يا آنكه ممكن باشد براى او استعلامِ احكام در مواقع حاجت در اعمال مخصوصۀ خودش؛ و شايد اعتبار عدالت، مغنى از اين شرط است.

و معتبر است كه عامل، «هاشمى» نباشد؛ وگرنه عاملِ هاشمى، مصرفِ زكات نيست از زكات غير هاشمى، مثل فقير هاشمى، به آن جهت كه به سبب عملْ مصرف زكات است، يعنى سبب و مسبّب است نه عوض و معوّض.

و اظهر عدم اعتبار «حريّت» است، پس عبدِ مأذونِ از مولى، مى تواند عامل باشد؛ و در مصرف، مالكيّت شرط نيست، بلكه عكس است.

عامل با عدم تقدير اجرت، مقدارِ اجرت المثل، يا آنچه را امام صلاح بداند، مى گيرد به عنوان مصرف؛ و با تقدير اجرت در استيجار، يا جُعل در جعاله، محلّش با تقديركننده است.

مؤلّفة القلوب

صنف چهارم «مؤلفة القلوب» هستند كه تأليف قلوب ايشان مى شود با دادن زكات، براى اختيار اسلام، يا جهاد با مسلمين بر عليه كفارِ ديگر، يا تقويت اسلام حقيقى - كه ايمان خاصّ است - در قلوب ايشان كه شكّى در آنچه نازل شده بر پيغمبر اسلام، در قلوب ايشان باقى نماند؛ و اين مصرف، باقى است در اين ازمنه نه ساقط، چنانچه معلوم شد.

ص: 107

اَمه و عبد مكاتب

صنف پنجم از مصارف - كه ملك شخص نيست، بلكه مصرفيّتِ فقط دارند يا مالك در آن جهت است - «بنده و كنيزى كه مكاتبه نموده و عاجز از اداى تمام مال الكتابه باشند و مُسلم باشند، يا آنكه در شدّت باشند از غير مكاتب ها و مسلمان باشند». و شدّتْ موكول به نظر عرف است.

و نيّت زكات، از وقت شراء تا عتق به صيغه است، كه با نيّتِ صرفِ زكات در مصرف، بخرند براى آنكه عتق كنند، و عتق هم نمايند با همان نيّت؛ پس نيّت، مستمرّه بايد باشد بنا بر احوط.

و اعتبار عجز در مكاتب، و شدّت، يا عدم مستحِق ديگر در غير مكاتب، احوط است، مگر آنكه به نيّت جامعِ بين سهم رقاب و سبيل اللّٰه، ادا نمايد بنا بر عموم در سهم سبيل اللّٰه؛ اگر چه اطلاق در همه خالى از وجه نيست؛ و هم چنين اعتبار حلول نجم كتابت؛ لكن مشكل است صرف زكات در مكاتب قادرِ بالفعل و واجدِ بالفعل مالى را كه با آن اداى مال الكتابه نمايد.

و در عتق كفّارۀ واجبه بر فقير، احوط نيّت جامع است با دفع به كسى كه بر او كفّاره است نه عتق از او؛ چنانچه سهم رقاب، مقتضى آن است.

و مى تواند دفع نمايد زكات را براى تكميل مال الكتابه به مالك عبد؛ چنانچه مى تواند دفع نمايد به بنده با اذن سيّد در صورتى كه متعقّب به اداى به مالك در جهت مذكوره باشد.

و اگر دفع كرد به عبد مكاتب زكات را براى كتابت لكن صرف در اين مصرف نكرد، حق استرجاع از عبد را دارد در مواردى كه قصد زكات دهنده معتبر است.

و اگر ادا كرد به مالك به توسط مكاتب يا بدون واسطه، پس از آن عاجز شد از اداى تمام در مكاتبه مشروطه، اظهر عدم استرجاع است با اطمينان به حصول عتق، بلكه محتمل است كفايت صرف در اداى مال الكتابه براى عتق اگر چه بعض حق باشد.

ص: 108

و اما اگر دافع، از سهم فقرا داد به مكاتب با اذن مالك، پس - بنا بر تملّك و صحّت دفع - استرجاع نمى شود در صورت عدم صرف در حاجت فعليّۀ او كه اداى مال الكتابه است، لكن جواز آن خالى از تأمّل نيست.

اگر ادّعاى كتابت كرد و علم يا بيّنه به صدق او قائم بود، قبول مى شود قولش؛ و اگر نبود و تصديق سيّد هم معلوم نبود، اظهر قبول است با ظنِّ به صدق؛ و احوط رعايت ظنِّ به صدق است در صورت تصديق مالك، اگر چه متّبع بودن تصديق و تكذيب مالك با ثابت بودن مالكيّت، خالى از وجه نيست.

غارمين
اشاره

صنف ششم «غارمين»، يعنى مديونها مى باشند كه قادر بر اداى دين با ساير مؤونه هاى سال نيستند، و اينها فقيرِ مخصوص مى باشند؛ پس اگر قادر [بر] مؤونه بدون وفاى دين يا قادر بر اداى دين بدون مؤونۀ سال باشد، فقير و مستحق زكات است؛ لكن اگر مديون است، از سهم غارمين به او داده مى شود، و اظهر جواز دفعِ زكات از سهم فقرا است؛ و اگر مديون نيست، از سهم فقرا به او داده مى شود. و قدرت بر اداى دين به كسب - مثل قدرت بر مؤونۀ سال به كسب - مانع از سهم مديون و فقير است.

اشتراط نبودن دين در معصيت

و استحقاق مديون از سهم غارمين، مشروط به نبودن دين در معصيت است؛ وگرنه از اين سهم، استحقاق ندارد و به او دفع نمى شود اگر صرف مال در معصيت كرده اگر چه بعد از آن توبه نمايد بنا بر اظهر؛ بلى از سهم فقرا و سهم سبيل اللّٰه - بنا بر عموم و عدم اعتبار عدالت يا زايدِ از اجتناب كباير - جايز است دفع نمودن به تائب؛ و اگر مصرفْ مجهول باشد، اظهر جواز اعطا از سهم مديونين [است] تا ثابت شود صرف در معصيت.

و مانع، صرف در معصيت است، نه آنكه صرف در طاعت، شرط باشد؛ پس صرف در مباحات و مكروهات، و صرف ناسى و جاهل به حرام، و صرف مضطرّ و مجبور

ص: 109

يعنى مكرَه، مانع نيست؛ و هم چنين جاهل به حكم اگر مقصّر نباشد؛ و هم چنين صرف غير مكلّف.

و مديونِ به هر سببى، مستحق است اگر چه به غير استدانه و استقراض باشد؛ و قبل از حلول دين، مى تواند اخذ نمايد از سهم مديون در صورتى كه بتواند دفع نمايد.

پرداخت زكات براى دَينى كه مصلحت عمومى در آن باشد

و اگر دينْ براى مصلحت شخصيّه نباشد، مثل اداى ديۀ قتيل كه معلوم نباشد قاتل او و خوف فتنه باشد، اگر ادا نمود با استدانه يا از مال خود، آن ديه را و نتوانست اداى دينِ مذكور نمايد از مال خود، مى تواند از زكات دفع شود به او براى اداى اين دين؛ چنانكه از سهم سبيل اللّٰه هم مى تواند بگيرد بنا بر عمومِ به قربتها. و در صورت تمكّن از اداى اين دين از مال خودش با عدم ادا، تأمّل است در استحقاق از سهم مديونين.

و هم چنين [است] اتلافى كه متلِفْ معلوم نباشد و خوف فتنه باشد اگر كسى اداى بدل از مال خودش كرد براى اصلاح.

ضامن يا مضمونٌ عنه كه هر دو يا يكى فقير است

اگر كسى ضامن مالى از مديون شد، اگر هر دو فقيرند، مى تواند از سهم غارم، به ضامن يا مضمونٌ عنه براى اداى دين، زكات را دفع نمايد در صورتى كه ضمان با اذن مضمونٌ عنه (مديون اصلى) باشد.

و در اين صورت اگر دفع به ضامن نمود و قضاى دين مضمونٌ عنه با آن كرد، رجوع به مضمونٌ عنه نمى نمايد.

و اگر هر دو غنى هستند، هيچ كدام از اين سهمْ مستحق نيستند.

و اگر ضامن فقط فقير است، پس اگر ضمانش با اذن بوده، مستحق اين سهم نيست با امكان رجوع به اصل كه استحقاق اين رجوع را دارد؛ و اگر بدون اذنْ ضامن شده، مى تواند از اين بگيرد و اداى دين نمايد.

ص: 110

و اگر مضمونٌ عنه فقط فقير است، مى تواند مالكْ دفعِ زكات از اين سهم به مديونِ اصلى نمايد در صورتى كه ضمان با اذن او بوده؛ و اظهر عدم جواز دفع به ضامنِ غنى است كه با اذنْ ضامن شده است، و هم چنين اگر بدون اذن بوده، به ضامن دفع نمى شود.

و استدانه براى مستحبات - مثل تعمير مساجد - حكم آن معلوم شد از آنچه گذشت.

احتساب زكات بابت طلب

جايز است مالكِ ، زكات بر مديونِ به او اگر فقير باشد يا نتواند اداى دين نمايد، احتساب نمايد آنچه را كه در ذمّۀ او ثابت است بابت زكات.

و اگر مقاصّه نمايد بدون اذن فقير بابت زكات، آنچه را كه دارد، بعد از نيّت زكات، محتمل است جواز آن، لكن خلاف احتياط است. و جايز است صرفِ سهم غارم به خود مديون و به صاحب دين با اذن مديون؛ و محتمل است اذن لازم نباشد.

و هم چنين اگر مالكِ زكات، دينى در ذمّۀ صاحب دين دارد، مى تواند با اذن فقيرِ مديون، آن را احتساب نمايد [به عنوان] زكات و وفاءِ آنچه در ذمّۀ فقير است.

و اگر مديون، ميّت باشد، جايز است احتساب زكات در آنچه در ذمّۀ او است اگر تركهْ وافى به اداى دين او نباشد، يا آنكه اداءْ محقّق نشود و متعذّر باشد به سببى.

و اگر واجب النفقۀ مالك، مديون باشد، مى تواند قضاى دين او از زكات نمايد با اذن مديون بنا بر احوط، يا اعطاى به مديون براى قضاى دين نمايد، چه زنده باشد و چه مرده باشد در فرض اوّل، زيرا نفقهْ واجب است، نه اداى دين او.

اگر به غارمْ دفع زكات كرد براى اداى دين و اعلام به او كرد و مديون آن را صرف در اداى دين نكرد به سببى از اسباب، اظهر استرجاع و احوط اعاده زكات است به اهلش.

اظهر قبول ادّعاى دين است با ظن به صدق حتى با تكذيب صاحب دين بر حسب ادّعا؛ و احوط طلب مرتبۀ اطمينان و وثوق است در صورت عدم يقين و بيّنه.

سبيل اللّٰه تعالى

صنف هفتم «سبيل اللّٰه» است، يعنى «در راه خدا». و اظهر عموم آن است به هر قربتى كه

ص: 111

محتاج به بذل مال باشد، مثل بناى مساجد و مدارس، و احجاج، و تهيّۀ مجالس عزاى اهل بيت - سلام اللّٰه عليهم - و مجالس عيد اسلام و شيعه، و آنچه نفع عموم مسلمين و شيعه يا خصوصِ بعضى به نحو موافقِ رضاى خدا است، در آن باشد؛ و مخصوص به جهاد نيست تا در عصر غيبت ساقط باشد مگر آنچه مربوط به دفاع از اسلام باشد نه دعوت به اسلام.

و اعتبارِ نبودنِ محل ديگرى براى وصولِ به آن مصلحت كه «سبيل اللّٰه» است، احوط است؛ لكن اظهر عدم اعتبار فقر است در «غازى» كه اوضحِ مصاديق سبيل اللّٰه است، اگر چه به قدر كفايت و حاجتِ عمل خاص، صرف مى شود از زكات، لكن احتياط در مثل اعانت اشخاص از اين سهم براى حج و امثال آن نه در وصول به آن مصالح و جهات خيريّه در محل است.

و اگر در جهاد رفت و عمل خود را انجام داد، بقيه و زيادتى زكات از مصرف، استرجاع نمى شود، به خلاف صورت عدم جهاد؛ و هم چنين ساير مصالح بنا بر عموم.

ابن السبيل

صنف هشتم «ابن السبيل» است و آن كسى است كه در اثناى سفرِ عرفى خودش به سوى مقصد خودش تا وصول به وطن، محتاج به كمك مالى باشد، اگر چه در اثناءِ اين سفر، حكم شرعىِ سفر، به اقامت ده روز يا تردّد سى روز، منقطع شده باشد، و اگر چه از اوّل سفر، مصارف سفر را به نحو كفايت نداشته، [كه] بعد از تلبّس به سفر و حصول انقطاع، استحقاق دارد.

و غنى در بلد مانع نيست؛ و انقطاعِ در سفر شرط است؛ پس متمكّن از معامله و اقتراض در سفر، مستحق اين سهم نيست.

و محتاجِ به ضيافت، «ابن سبيل» است و جايز است احتساب مصارف او از اين سهم از زكات، و تمكّن در بلد مانع نيست و احتياج به ضيافت در سفر شرط است.

و هم چنين اباحۀ سفر در مطلق ابن سبيل شرط است، و بعد از تحقّق توبه

ص: 112

استحقاقْ محتمل است.

و نيّت زكات در ضيافت، مقارن عرفى اكل، از مالك يا وكيل و مأذون او بايد باشد؛ و محتمل است كفايت نيّت در ابتداى صدق ضيافت با استمرار حكمى تا آخر، لكن آنچه صرف مى شود در اكل، زكات محسوب مى شود.

و مقدار استحقاق ابن السبيل، آنچه كفايت براى وصول به مقصد يا منتهىٰ مكانِ تحقّق انقطاع است كه بعد مى تواند از مال خود به مقصد برسد؛ و زايدْ اعاده مى شود و در مصرف زكات، صرف مى شود، چه از نقود باشد يا از عروض باشد؛ و اعاده به مالك يا وكيلش يا مأذون او مى شود؛ و اگر ممكن نشد، به حاكم تأديه مى شود و به وظيفۀ خودش در آن عمل مى كند؛ و اگر ممكن نشد به عدول مؤمنين؛ و اگر آن هم ممكن نشد خودش صرف در زكات مى نمايد. و احوط با يأس از مالك، رعايت اذن مالك در تأديۀ زكات در ابن السبيل است.

اوصاف مستحقين زكات
اشتراط به ايمان
اشاره

1. مستحق زكات بايد «مؤمن» باشد؛ كافر و غير معتقدِ به عقايد شيعۀ اثنيٰعشريّه، استحقاق آن را ندارند. مجهول الحال اگر اماره اى بر اينكه منحرف در اعتقادات نيست [نباشد]، استحقاق دارد؛ و دعواى او اگر مقرون به اَمارات ظنيّه باشد، اقربْ قبول آن است.

و در مؤلّفه و سهم سبيل اللّٰه كه غايت مقصودهْ مصالح اهل ايمان است، شرط نيست ايمان.

و اگر مؤمن نباشد و مصرف ديگرى براى زكات نباشد، وظيفۀ شرعيّه، حفظ زكات است براى زمان تمكّن از دفع به مؤمن يا صرف در مصرف شرعى آن.

و اظهر جواز دفع زكات فطره به مستضعف است كه نه اهل ولايت و نه ناصب

ص: 113

شيعه است، بلكه به مطلق اهل سنّت خصوصاً با اقتضاى تقيّه است و خصوصاً در صورتى كه مؤمن نباشد كه به او دفع نمايد.

حكم اطفال و مجانين

اطفال مؤمنين، استحقاق زكات دارند، نه اطفال غير مؤمنين، چه پسر باشند يا دختر يا خنثاى مشكل، چه مميّز باشند چه غير مميّز، پدرْ عادل بوده يا فاسق. و هر كدام از پدر يا مادر مسلم بوده، ملحق به او است نه به كافر؛ و هر كدام مؤمن بوده، ملحق به او است نه به غير مؤمن؛ و در لحوق به جدّ مؤمن تأمّل است. و زنا زاده از دو طرف، ملحق به هيچ كدام نيست.

و زكاتى كه مملوك شخص مى شود - مثل سهم فقرا - بايد دفع به ولىّ طفل بشود؛ و اگر ولىّ نباشد، مى تواند مالكْ دفع به طفل مميّز نمايد با وثوق به صرف در مصارف خودش كه ولىّ در آنها صرف مى نمايد به خلاف سهم سبيل اللّٰه.

و مجنون مثل طفل است در دفع به ولىّ در صورت متقدّمه. و مانعى از دفع به سفيه با اطلاع ولىّ نيست.

و نيّت زكات مدفوعۀ به ولىّ ، وقتِ دفع به او؛ و مصروفۀ در حوايج، وقت صرف است.

حكم اداى زكات به مخالف

مخالفِ شيعه اثنيٰعشريّه در اعتقادات، اعاده نمى نمايد بعد از استبصار و تشيّعْ عبادات را كه بر وفق مذهب باطل انجام داده غير از زكات كه بايد به اهل ايمان داده شود، مگر آنكه به وجه قربى به اهل ايمان داده شده بوده است.

و استرجاع مى شود عين زكات با بقاى آن نزد قابضِ غير مؤمن، و ساير عبادات ماليّه مثل خمس و كفّارات و صدقات واجبه به مؤمن.

و اظهر، سقوط وجوب اعاده به ادا است - مثل سقوط وجوب قضا در عبادات غير ماليّه مثل نماز و روزه و حج - آنچه موافق مذاهب باطلۀ آنها بوده است.

ص: 114

حكم اعتبار عدالت در مصرف زكات

2. اعتبار عدالت در فقير به جهت فقر، محل اختلاف است، احوط ترك اداى به مرتكب كباير - مثل شرب خمر و منكرات شرعيّه - است، خصوصاً متجاهر به آنها، مگر به قدر مصروف در ضروريّات او و عيال او.

اما مؤلّفه، پس متقدّم شد عدم اعتبار عدالت در آنها.

اما عاملين، پس احوط اعتبار عدالت و عدم اكتفا به وثوق به انجام عمل به نحو مقصود است.

و اظهر، عدم اعتبار در ابن سبيل و مديون است و هم چنين سهم رقاب و سهم سبيل اللّٰه با رعايت شروط متقدّمه.

و اظهر، كفايت ظن به عدالت و ظن به اجتناب از كباير است در جواز دفع زكات به فقير، مثل ساير شروط مستحق.

اشتراط به واجب النفقه نبودن
اشاره

3. شرط سوّم اين است كه مستحق براى صرف در مؤونه، واجب النفقۀ مالك نباشد، به ولادت از مالك يا عكس، يا زوجه بودن، يا مملوكيّت، كه از خصوص سهم فقرا جايز نيست دفع زكات به آنها؛ بلكه در صورت بذلِ كفايت از مالك، احوط عدم اخذ زكات از غير منفِق است، اگر چه اظهر جواز آن است در غير زوجه و مملوك خصوصاً با آنكه شاق باشد عيلولت منفق.

و اظهر جواز دفع زكات است براى توسعۀ واجب النفقه، يعنى اخراج از ضيق و مشقّت، و براى نفقۀ زوجه و مملوكِ واجب النفقه به آنها، چنانچه از غير او مى توانند اخذ زكات براى مذكور نمايند، اگر چه از جملۀ عيال باذل باشند؛ پس مقيّد است زكات واجبه، به عدم كون مدفوعٌ اليه واجب النفقۀ مالك؛ و مقيّد نيست وجوب انفاق مگر به آنكه بالفعل غنىّ نباشد با قطع نظر از نفقۀ واجبه در غير زوجه كه با غِنىٰ هم استحقاق نفقه دارد.

ص: 115

بيان مراد از زوجه

و مراد از «زوجه» كه جايز نيست دفع زكات به او، آن است كه استحقاق نفقه دارد؛ پس در منقطعه مانعى نيست مگر آنكه به شرطى يا نذر يا عهدى واجب شده باشد انفاق بر او، كه ملحق است به دائميّه اگر استحقاق دارد و به والد مثلاً در محض تكليف.

خادم در صورت استحقاق نفقه به معامله، مثل زوجه است و اخذ از مخدوم و غير او نمى كند در صورت كفايت نفقه براى مؤونۀ سال او، مگر براى حوايج ضروريّۀ غير داخله در انفاقِ لازم، كه اظهر جواز اخذ زكات است از مخدوم و غير او؛ و هم چنين براى نفقات لازمۀ بر خادم.

اگر «دائمه»، اسقاطِ مشروع كرد نفقه را با شرطى و نحو آن، حال او حال متعه است.

و هم چنين خويشان و عايلۀ شخص كه واجب النفقه نيستند، در صورت فقر، مانعى از دفع زكات به ايشان نيست.

و در «ناشزه» تأمّل است، اقرب اتّحاد حكم او است با متمكّن از كسب فعلاً كه تارك باشد، به واسطۀ تمكّن از طاعت موجبۀ استحقاقِ موجبِ نفقه.

جواز دادن زكات توسط زوجه به زوج و...

و زوجه و اجير و منذور النفقه، مانعى از دفع زكات خودشان را به زوج و مستأجر و ناذر نيست، مثل دفع غير ايشان به او.

و وجوب انفاقْ مانع است در مملوك، نه اعتبار حريّت در مستحق؛ پس مانعى از دفع غير مالكِ عبد، زكات خود را با اذن مالك به عبد نيست خصوصاً با اعسار مولى، چنانچه گذشت.

و هم چنين از سهم سبيل اللّٰه، جايز است دفع به عبد در صورت فقر مولى و اذن او، يا اضطرار عبد و امتناع مولىٰ از انفاق و اذن، به توسط حاكم شرع يا اذن او؛ و با عدم امكانِ حاكم و عدول [مؤمنين]، مالكِ زكات، متصدّى آن مى شود.

و مالكِ عبد يا امه هم مى تواند از سهم سبيل اللّٰه به مملوك خود بدهد از غير نفقۀ واجبه در صورت تحقّق مصلحتى كه با آن سبيل اللّٰه محقّق مى شود. و هم چنين

ص: 116

«غازى» و «غارم» و «مكاتب» و «ابن السبيل» كه آنچه مخصوص به سفر است زايد بر نفقۀ واجبه، بابت زكات به او دفع مى شود، و نفقۀ اصليّه كه مطلقاً واجب است، بابت زكات محسوب نمى شود.

اشتراط به هاشمى نبودن
اشاره

4. شرط چهارم اين است كه گيرندۀ زكاتِ غير هاشمى، هاشمى نباشد؛ و اظهر عموم اين شرط است به همۀ سهام زكات، و اختصاص به سهم فقرا ندارد.

و با اقرار به هاشمى بودن، دفع زكات غير هاشمى به او نمى شود مگر با علم به كذب و مثل علم؛ و هم چنين با شياع و بيّنه، دفع نمى شود زكات غير هاشمى.

و اظهر جواز دفع به متولّد از زنا و به مجهول الحال [است] با احتمال هاشميّت، مثل لقيط مجهول النسب پيش خودش و ديگران، و احوط اقتصار بر زكات هاشمى است.

و زكات هاشمى، جايز است دفع شود به هاشمى از همۀ سهام. و محتمل است جواز دفع زكات هاشمى به ساعى براى صدقات غير هاشميّين از سهم ساعى نه فقير، بلكه خالى از وجه نيست.

فرض عدم كفايت خمس و زكات براى هاشمى

و اگر خمس به قدر كافى به هاشمى نرسد و يا زكاتِ هاشمى، مى تواند به قدر كفايت يا تكميل كفايت، از زكاتِ غير هاشمى بگيرد؛ و احوط عدم تجاوز از قدر ضرورت سال است به نحوى كه خود را مثل فقير غير هاشمى قرار دهد؛ بلكه احوط جواز اخذ است مادام [كه] كفايت مؤونۀ سال را براى خود و واجب النفقۀ خود ندارد؛ پس اگر تمكّن پيدا كرد در اثناى صرف زكات، آن را اعاده يا صرف در مصرف با اذن اهلش نمايد و اخذ از خمس نمايد.

جواز پرداخت صدقات واجبه و غير، به هاشمى

و ساير صدقات واجبه - مثل مظالم مردوده و كفّارات واجبه و واجب به نذر و وصيّت و شروط - از غير هاشمى به هاشمى محل احتياط است، و جوازْ خالى از وجه نيست.

و صدقات مندوبه - مثل وجوه برّيه - حرام از غير هاشمى به هاشمى نيست در غير

ص: 117

معصومين - سلام اللّٰه عليهم اجمعين -؛ و در آنها با فرض دخول در استيلاء غير؛ پس بنا بر اظهر، داير مدار مناسبت با مقام شامخ آنها و عدم مناسبت است در خصوصيّات صدقات و خصوص صنف مندوب از آنها، و اللّٰه العالم.

ميزان هاشمى بودن

و مورد تحريم زكاتِ مفروضه، بنى هاشم از علويّين و عباسيّين مى باشند كه منتسب به هاشم از طريق پدر مى باشند.

ادّعاى هاشمى بودن و ظن به آن

و با ادّعاى هاشميّت بر حسب اقرار، دفع نمى شود زكات غير هاشمى به او؛ و ظنّ به هاشمى بودن در غير صورت اقرار مذكور، مثل ظن به فقر است در صورت ادّعاى فقر يا هاشمى نبودن و ظن به هاشمى بودن با ادّعاى آن نسبت به دفع خمس و عدم دفع زكات غير هاشمى؛ و حكم ظن به عدم هاشميت، مؤيّد است به اصل بنا بر جريان اصل.

متولّى اخراج زكات، و احكام مربوط به آن
عدم لزوم اذن در پرداخت زكات

مالك مى تواند زكات اموال باطنه را - مثل دينار و درهم - خودش بدهد به مستحقين و مى تواند دفع به امام يا نايب نمايد. و هم چنين اموال ظاهره - مثل غلات و مواشى - را مخيّر است در دفع به امام يا به فقير.

وجوب دفع به امام به حق و فقيه عادل در صورت طلب به نحو الزام

و اگر امام طلب نمايد به نحو الزام، واجب است دفع به سوى او مطلقاً؛ و در صورت مخالفت، اظهر اجزاء است اگر چه معصيت كرده. و جواز يا وجوب دفع به امام يا نايبش، مقصور به امام بحق [و] وصايت است، و به غاصبين منصب، اختياراً دفع نمى شود. و دفع به فقيه عادل در زمان غيبت، مثل دفع به امام است در حكم، در صورت طلب و عدم آن بنا بر اقوىٰ .

ص: 118

ولى طفل و مجنون به حكم مالك است

و ولىّ طفل و مجنون، به حكم مالك است در جواز صرف يا دفع به مباشرت و استنابت يا وجوب دفع به امام يا ساعى از جانب او يا وكيل او با مطالبه و الزام او.

لزوم تبعيت ساعى از امام

و هم چنين مالك و ولىّ او كه مى تواند دفع زكات به اهلش و مصرفش نمايد، قول او هم در دفع قبول مى شود بدون بيّنه و يمين.

و ساعى تابع اذن امام است در تفريق زكات، و تابع اطلاق و تقييد در اذن امام است، و هر عملى انجام داد محمول بر صحيح مى شود؛ حتى اگر با استيذان مالك يا بدون آن صرف در مصرف كرد بعد از اخذ نصيب خود يا بدون آن، محمول مى شود بر صدور او با اذن امام.

و اگر تعيين مالك با تعيين امام، در مصرف يا تقسيط، مخالف شد، لازم است رعايت تعيينِ لزومىِ امام؛ و اگر اذن امامْ مطلق بود و مالك تعيين كرده بود، پس اگر دفعْ لزومى بود، مثل تعيينِ بعد از صرف يا دفعِ به امام است؛ وگرنه مثل استرجاع از ساعى قبل از صرف يا وصول به امام است؛ و هم چنين است دفع به فقيه بدون الزام.

و احوط در دفع به ساعى و فقيه در صورت مذكوره، عدم رجوع مالك يا تقييد در صرف است.

بعضى از موارد استحباب و افضليّت

و اعلان در زكات مفروضه و اخفا در زكات مستحبّه، افضل است. و افضل در زكات، حمل به سوى امام است با امكان. و افضلْ بسط بر اصناف ثمانيه است با وجود و حضور. و جايز است تركِ بسطْ بر اصناف و ترك بسط بر افراد هر صنف به نحو تسويه يا غير تسويه.

و مستحب است در هر صنفى، به جماعتى از آنها دفع شود كه اقلّ آن سه نفر است در دفع به افراد.

و هم چنين تخصيص اهل فضل و فقه و هجرت در دين و عقل، به زيادتى نصيب

ص: 119

مستحب است؛ و هم چنين فضل غير سائل بر سائل؛ و هم چنين تخصيص صدقات مواشى، به متجمّلين و صدقات ديگر، به ساير محتاجين كه معتاد به موجبات شرف و تجمّل نيستند.

و جايز است براى مالك صرف همۀ زكات خودش در يك صنف، بلكه در يك فرد از يك صنف و مجزى است.

نقل زكات به بلد ديگر و مؤونۀ نقل

نقل زكات از بلدِ آن با وجود مستحق در آن بلد، جايز است، لكن ضامن است ناقل به تأخير ادا با وجود مستحق بنا بر احوط؛ و ضامن نيست به نقل با عدم مصرف و [عدم] مستحق در بلد؛ و اگر رجاى حضور مستحقّ قريباً و يا صرف در مصرف را دارد، مخيّر است بين انتظار و نقل و ضامن نيست. و مجزى است بعد از نقل و صرف در مستحق حتى بنا بر عدم جواز نقل؛ و اولىٰ بلكه احوط، صرف در مستحقينِ بلد زكات است.

و مراد از مستحق در اينجا، مصرف است، نه خصوص فقير، بنا بر احوط.

و مؤونۀ نقلِ جايز، بر مالك است و اين احوط است نسبت به مالك در نقل واجب.

و اظهر عدم وجوب تضرّر مالى به نقل است؛ پس مؤونۀ نقلِ به سوى مستحقّ ، از زكات است، و به سوى فقيه با مطالبه و الزام او، بر او [مى باشد]؛ و اگر ادا نكرد، از زكات است، چه لازم باشد بر فقيه يا جايز كه از محلى ديگر ادا نمايد.

در صورت مطالبۀ امام يا نايب او، واجب است با امكان، نقل و دفع؛ و ترك آن با امكانِ دفع به امام يا فقير، موجب اثم و ضمان است. و هم چنين [است] ساير امانات مثل وصيّت يا مال مدفوع براى صرف در جهتى [كه] با امكان و ترك، [شخص] آثم و ضامن است.

فرض عدم امكان صرف در بلد و حكم ضمانِ نقل

و با عدم امكان صرف در بلد، [نقل] جايز است، بلكه با عدم رجاى فايدۀ حضور مستحق در انتظار، واجب است نقل آن در صورت امنِ طريق و عدم خوف تلف يا فساد بنا بر احوط در صورت عدم امكان تبديل به محفوظ يا مطلقاً و در صورت

ص: 120

مساوات بين نقل و حفظ در زمان صرف در مصرف و يا مماثلت هر دو در اينكه ضرر يا حرجى نباشد؛ وگرنه معيّن است آنچه خالى از هر دو است. و مساوات زمانيّه، لازم است رعايت آن بنا بر فوريّت و عدم جواز تأخير كه احوط ترك تأخير بدون عذر است خصوصاً بيش از سه ماه.

و با خوف اگر نقل كرد ضامن است؛ و با الزامِ فقيهِ مطّلعِ بر خصوصيّات اگر نقل كرد، ضامن نيست.

در صورتى كه مال در غيرِ بلدِ مالك باشد، مستحب است صرف در بلد مال بشود و جايز است اداى بدل در بلد مالك؛ و هم چنين جايز است احتساب آن در ذمّۀ مديون به او كه در بلد غير مال و مالك باشد.

و با وجود مستحق در بلدِ مال، يا امكان صرف در آنجا، اگر نقل شود اگر چه به بلد مالك باشد، ضامن است مالك به احتياط متقدّم؛ و با عدم مستحق در بلدِ مال، ضامن و آثم نيست تا اقرب بلدِ مأمون به آن بلد كه ميسور باشد صرف در مستحق در آن بلد يا در مصرف در آنجا.

چند مسأله
برائت ذمۀ مالك بعد از دفع به امام يا ساعى به اذن يا نائب خاص يا عام

1. در صورتى كه امام، يا ساعى به اذن او، يا نايب خاص يا عام - به آن جهت كه ولايت از مستحق و مصرف دارد - قبض كرد زكات را با اقباض مالك، ذمّۀ مالك برىء مى شود [و] تلف و اتلاف بعدى را ضامن نيست.

كنار گذاشتن زكات

2. در صورت عدم مستحق، مى تواند با نيّت، زكات را عزل نمايد. و با عزلْ ضامن نيست از تلف و اتلافى كه تعدّى و تفريط در آن نباشد. و با هر كدام از عدم مستحق اگر چه عزل نكرده باشد، يا عزل اگر چه به مستحقّ دسترسى داشته باشد، ضمانْ منتفى مى شود.

و اِثم در تأخير ادا در صورت وجود مستحق و عدم عزل و عذر ديگر، موافق احتياط متقدّم است.

ص: 121

و اظهر تعيّن مال است بعد از عزل، مثل تعيّن به قبض مستحق، پس تصرّف در آن، تصرّف در عين زكات است كه ملك مستحق يا جهت شده است و نمى تواند ابدال يا معامله و تجارت بدون اذن ولىِّ زكات نمايد؛ و نماى آن و ربح تجارت با اذن، تابع اصل است.

و با عدم عزل و عدم مستحق و عدم ميسوريّتِ ساير مصارف از همه جهت، ضمان نيست، چنانكه گذشت، به خلاف صورت وجود مستحق يا تمكّن از ساير مصارف با عدم عزل كه ضمان، ثابت [است]. و گذشت احتياط در ترك تأخير، و اظهر در همين صورت، جواز عزل است.

لزوم وصيّت به زكات

3. اگر ادراك كرد موتْ مالك را، وصيّت مى نمايد وجوباً به زكات - مثل ساير امانات و ديون - به نحوى كه اطمينان به ايصال نمايد.

و اگر ورثه محتاج باشند، مى توانند بعد از وفاتِ مورِّث، قبول نمايند به عنوان زكات از مال ميّت، آنچه را كه بر او است، با وصيّت و بدون آن، اگر چه واجب النفقۀ ميّت بوده اند در حال حيات او.

خريدن مملوك به نحو جايز از زكات و...

4. اگر مملوكى خريده شد از زكات به نحو جايز كه گذشت و عتق شد و بعد صاحب املاك شد، متروكات او صرف در مستحقّين زكات مى شود به نحو مصرف؛ و اطلاق ارث بر آن، خالى از عنايت نيست، بلكه حال متروك، حال زكات ابتدائيّه است.

اجرت كيل و وزن

5. اظهر اين است كه اجرت كيل و وزن در صورت احتياج، از زكات است در صورت عدم بذل زايد از مالك و عدم صلح با فقير، نه بر مالك؛ و قياس به متعارفِ در وزن مبيع نمى شود؛ و احوط بذل زايد از حق يا صلح با فقير است در اجرت.

جواز اعطاى زكات به مستحق به دو سبب يا بيش از آن

6. اگر به دو سبب يا بيش از آن، مصرفيّت براى مستحق زكات پيدا شد، جايز است

ص: 122

نصيب هر دو را اخذ نمايد با تفرّق و اجتماع، لكن شروط سابقه بايد رعايت شود.

مقدار پرداخت زكات به هر مستحق

7. اظهر عدم وجوب رعايت زكات در نصابِ اوّل نقدين است كه «پنج درهم» يا «نصف دينار» باشد، بلى مستحب است به هر فقيرى، كمتر از اين مقدار ندهد؛ و در غير نقدين. [آيا] معتبر، قيمتِ نصابِ اوّل آنها است با تعدّد، يا تقدير به نصاب اوّل نقدين مى شود، يا آنكه تقدير و تحديدْ مخصوص به نقدين است ؟ وجوهى است.

و تحديد در فقير است نه در ساير مصارف زكات. و تحديد در صورتى است كه زكات به مقدار مذكور يا بيشتر باشد؛ پس اگر زكاتِ نصابِ اوّل را تماماً به يكى داد بعد به نصاب دوّم رسيد، واجب به مقدار مذكور نيست و تحديدْ محل دارد، مگر آنكه در يك دفعه نصابها جمع شده و زكات آنها به مقدار مذكور و بيشتر مى شود.

و اگر يك دفعه واجب شد بر مالك، زكات نصاب اوّل و دوّم، مى تواند زكات اوّل را به فقيرى و زكات نصاب دوّم را به فقير ديگر به نحو تقارن يا تعاقب بدهد بنا بر اظهر.

و براى اكثرِ مدفوعِ از زكات، حدّى نيست و مى تواند به مراتب غنى در دفعۀ واحده، فقير را به سبب زكات برساند، مگر آنكه با خصوصيّاتى بالعرض قسمتْ لازم بشود كه در كمتر از مؤونۀ سال، يكى هم تصوير مى شود؛ و در اين صورت، ايتاى زكات بيش از حدّ موافقِ قسمت، مقارن معصيت مى شود، نه [اينكه] به غير مستحق داده شده است؛ پس اعاده لازم نيست و همان مجزى است؛ بلى به نحو تعاقب اگر بدهد تا حدّى كه موجبِ مالكيّتِ فقير مؤونۀ سال را اگر داد، بيش از آن براى دافع و آخذ جايز نيست.

عدم وجوب دعا بعد از گرفتن زكات

8. اظهر عدم وجوب دعا بعد از گرفتن زكات است براى دافع، چه آنكه گيرنده، فقيه يا ساعى به اذن او باشد، مثل آنكه بر فقير [هم] واجب نيست، بلكه بر همه مستحب است؛ و وجوب بر شخص نبى - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و امام - عليه السلام -، معلوم نيست

ص: 123

اگر چه بى فايده است در غير نايب خاص يا عام. و دعا به لفظ صلات و معنى خاص او و مفيد آن معنى به نحو مناسب به هر نحوى كه باشد، مجزى است بنا بر اظهر از مستحب يا واجب.

كراهت تملك آنچه به عنوان زكات ادا نموده، اختيارا

9. آنچه را كه مالك به عنوان صدقۀ واجبه يا مندوبه به اهلش دفع نمايد، مكروه است اختياراً تملّك نمايد آن را؛ و ابقاى در ملك با اختيارى نبودن تملّك، مانعى ندارد، مثل ميراث. و تملّك اختيارى با عوارض و مرجّحات - مثل انفع بودن براى فقير و صورت مطالبۀ فقير - رفع مى شود كراهت آن، و على اىّ حال، جايز است و حرام نيست.

استحباب علامت گذارى حيواناتى كه به عنوان زكات ادا مى شود

10. مستحب است علامت گذارى به حيوانات زكات در مواضع مكشوفۀ آن كه با قوّت باشد.

وقت اداى زكات
عدم فوريّت در وجوب اداى زكات

فوريّت، در وجوب اداى زكات نيست؛ و احوط عدم تأخير از سه ماه است بعد از حلول، مگر براى نبودن مستحق يا عذرى و حاجتى، مگر آنكه عزل كرده باشد در مال معيّنى؛ و در صورت عزل، ضامن نيست بدون تفريط، و هم چنين صورت عدم مستحق يا وجود عذرِ مانع، به خلاف صورت سابقۀ بر آن كه ضمانْ احوط است، چنانچه گذشت.

و تعجيل زكات از اوّل وقتِ وجوب، جايز نيست، و لكن مى تواند مالكْ قرض بدهد به فقير و بعد از حلول وقت زكات، احتساب نمايد آن را [به عنوان] زكات با نيّت در صورت بقاى فقير بر صفت استحقاق در وقت نيّت زكات، چه عين مال باقى باشد يا تلف شده باشد.

اگر تماميّت نصابْ به قرض است، واجب نيست زكات بر مالك بعد از تمام سال،

ص: 124

زيرا مقروض، ملك مقترض است به قبض، و زكاتش با شروط، بر مقترض [ است] نه بر مقرض؛ و فرقى در اين حكم بين بقاى عين مقروضه و تلف آن نيست.

حكم مطالبه از مقترضِ غير مستحق

و اگر مقترض به وصف استحقاق در وقت احتساب نبود، حال آن حال ساير ديون و قرضها است در جواز مطالبه و اخذِ مثل يا قيمت و وجوب اداى آن بر مقترض؛ و نمى تواند مطالبۀ عين نمايد، بلكه در مثلى، مطالبۀ مثل مى نمايد، و مى تواند مقترضْ دفع عين نمايد و بايد مقرض قبول نمايد و در قيمى مطالبۀ قيمت [مى نمايد]؛ و نمى تواند اعادۀ عين نمايد با اختلاف قيمت فعلاً و سابقاً و لازم نيست قبول آن بر مقرض؛ بلكه با توافق دو قيمت، وجوب قبولِ عين، محل تأمّل است.

و اگر ممكن نباشد [كه مالك] با خروجِ مقترض از استحقاق، استعادۀ قرض [نمايد]، مالك از مال خودش اداى زكات واجبه مى نمايد و قرض در ذمّۀ مقترض باقى است.

اگر مقترض مستحق باشد

و اگر باقى است بر استحقاق، مالك مى تواند استعاده نمايد و زكات بدهد همان را يا عوضش را، به خود آن مقترض، يا به غير او از مستحقّين يا ساير مصارف زكات، و مى تواند احتساب نمايد آنچه را كه در ذمّۀ مقترض ثابت است.

در قرض اگر مقترض از فقر خارج شد، يا آنكه مقرِض نخواست احتساب نمايد، نمى تواند استعادۀ عين نمايد اگر چه مثلى باشد؛ پس با زيادۀ متّصله - مثل سمين شدن - مى تواند بدل آن را بدهد از ساير امثال در مثلى و قيمت را در قيمى، و سمين از مثليّت خارج مى شود؛ و اگر توافق در اداءِ عين كردند و زيادۀ منفصله - مثل ولد - داشت، مقترضْ ملزم به اداى ولد نمى شود، چون نما ملك او به قبض است.

و اگر نقصى در قيمى حاصل شد، ملزم به اداى قيمتِ مقروض در حال قبض است

ص: 125

اگر با قرض مستغنى بشود، جايز است احتساب وقت حلول حول با وجوب، چون كه با دينْ از فقر مطلق، خارج نمى شود؛ و غنى - لو لا الدين - مانع از استحقاق زكات نيست و لازم نيست مالك بگيرد و اگر خواست رد نمايد.

و اطلاق اين حكم به صورت مؤجّل بودن قرض به عقد لازمى به ما بعد از سال، خالى از اشكال نيست.

و اگر استغنا به مال ديگرى باشد، احتسابْ جايز نيست و بايد استعاده نمايد و زكات را به ديگرى بدهد.

نيّت زكات
اشاره

زكات از عبادات [است] و قصد قربت در صحّت آن معتبر است؛ و در موارد عدم امكان - مثل ولىّ يتيم و ممتنع - حاكم يا امام يا ولىّ ، نيّت مى كند. و هم چنين خُمسِ مأخوذ از كفّار با نيّت امام يا نايب عام يا خاص، مثل ساعى و فقيه نيّت مى نمايد؛ و در نيّت، آخذ و دافع، قصد وظيفۀ خودش مى نمايد، نه نيابت از كافر.

نيت مالك، ولى يا وكيل مالك، و يا ساعى

و دافعِ مالك يا ولىِّ او در حال دفع به مستحق يا آنكه به جاى او است، نيّت مى نمايد؛ و اگر دافع، ساعى بود يا وكيل مالك، هر كدام از مالك يا ساعى و وكيل، در حال دفع به مستحق، نيّت مى نمايد. و اگر نيّتى تا حالِ دفعِ به مستحق نبوده، نيّت مالك در آن حال، مجزى است؛ و نيّت وكيلِ مالك و نايب امام - عموماً يا خصوصاً - در حال دفع، كافى است بنابر اظهر، چنانچه ذكر شد.

زمان نيت

و نيّت مالك در وقت دفعِ به امام يا فقيه يا ساعى، مجزى است بنا بر اظهر؛ و اما نيّت امام يا ساعى در وقتِ دفعِ به مستحق، پس ثمرۀ آن در نيّت فقيه و مأذون او ظاهر است. و اظهر كفايت قصد جرْى به وظيفۀ فعليّه است در حال دفع در صورت اتّحاد؛ و اما در صورت وجود غير زكات در مدفوع، احوط قصد زكات است.

ص: 126

كفايت قصد قربتِ در داعى

و در قصد قربت، داعى براى همه كفايت مى كند؛ پس در صورت نيّت مالك، در حال دفع به مستحق، يا در حال دفع به ولىِّ مستحق از امام و ساعى و فقيه با تعذّر آنها با تعقّب به نيّت دافع به مستحق، اِجزاءْ قطعى است. و نيّت خصوص مالك در حال دفع به ولىّ مستحق، اِجزاى آن اظهر احتمالها است.

و اگر مالك هيچ نيّت نداشته باشد [و] فقط ساعى در حال دفع به مستحق، نيّت كند، اظهر عدم اجزاء است با تمكّن از نيّت مالك به واسطۀ عدم امتناع. و اظهر اجزاء در صورت امتناع مالك و اخذ اجبارى از او است.

و نيّت ساعى، وقتِ دفع به امام، اثرى ندارد مگر آنكه وكيلِ مالك هم باشد در دفع به امام به عنوان زكات با قربت.

و ولىّ طفل و مجنون، به منزلۀ مالك است در آنچه ذكر شد؛ و در صورت ولايتِ حاكم بر آنها، معلوم است تعيّن نيّت حاكم و مأذون او در حال دفع به مستحق.

و اظهر در قصد قربت، كفايت داعى است مطلقاً. و در نيتِ عنوان زكات مال، [نيز اظهر] لزومِ قصدِ عنوان است اگر چه به معرّفيتِ واجب فعلى باشد كه آن متّحد باشد؛ پس خصوصيّتِ فطره و مال، لازم نيست قصد آنها با اتّحاد واقعى و قصد واجب فعلى.

و نيّت مالك در وقت دفعِ به وكيل او، اثرى ندارد و مُغنى از نيّت وكيل يا موكِّلْ در حال دفع نيست. و در صورت اكتفاى به نيّت وكيل، اعلام وكيل به زكات بودن، لازم است.

عدم وجوب نيت صنف زكات

و اظهر عدم وجوبِ نيّتِ صنفِ زكات ماليّه است اگر چه واجب، متعدّد باشد، لكن اظهرْ تعيّن است اگر نيّت كرده [و] پس از آن عدول ننمايد.

و اگر بدون نيّتِ صنف، ادا كرد، محتمل است جواز تعيين با بقاى عين، نه با تلف آن، كه اظهر تحقّق توزيع است در صورت تلف مدفوع؛ بلكه احوط وجوباً عدم تأثير عدول است با بقاى عين، و [نيز احوط وجوباً] عدم تأثير تعيين مسبوق به عدم است،

ص: 127

بلكه توزيع مطلقاً، موافق احتياط است.

و از آنچه ذكر شد، معلوم شد كه در جميع صور، نيّت در حال دفع، لازم است. و اما نيّت بعد از دفع از كسى كه در حال دفع، نيّت او كافى بود، پس با بقاى عين در خارج يا در ذمّۀ مستحق ضامن به جهت اطلاع بر عدم نيّت و عدم مجانيّت بعد از تلف يا اتلاف، اگر احتساب شود در زمانِ نيّتِ مقارنِ احتساب، نه مقارنِ دفعِ به مستحق، كافى است.

چند فرع

1. اگر مالك بگويد: «فلان مال غايب من اگر باقى است، اين [را] كه دفع مى نمايم به فقير، زكات باشد، و اگر [باقى] نباشد، صدقۀ مندوبه باشد»، مجزى است در هر دو تقدير.

و اگر با ترديد در اصل نيّت، زكات داد، محسوب نمى شود و قابض با اطلاعْ ضامن است و اگر به عنوان زكات گرفته و مغرور بوده، ضامن نيست.

2. اگر دو مال داشته باشد و زكات يكى را بدون تعيين اخراج كرد، احوط در موارد ممكنه، توزيع است، مگر آنكه كشف شود عدم ثبوت يكى از آن دو زكات از اوّل، اگر چه به سبب متأخّر باشد، مثل تلف در حال لزوم بقا.

3. و اگر دفع زكات نمايد به نيّت مال محتمل الوصول - كه بر تقديرِ وصولِ خطاب به زكات با شروط آن محقّق باشد - مجزى است در صورت انكشاف وصول در زمان دفع يا بعد از آن با امكان نيّت و احتساب از آن زمان بعد از دفع.

4. و اگر مالك نيّت نكرد و ساعى نيّتِ زكات كرد در وقت دفع، پس در صورت امتناع مالك و اخذ اجبارى، مجزى است، و اكتفاى به نيّت در حال اخذ از نيّت در حال دفع، محل تأمّل است؛ و در صورت عدم امتناع يا توكيل ساعى، مجزى است، چنانچه گذشت؛ و در غير اين دو صورت، مجزى نيست بنا بر اظهر.

الحمد للّٰه وحده، و الصلاة علىٰ سيّد الأنبياء محمّد و آله الطاهرين، و اللعن

على أعدائهم أجمعين. كتبه العبد محمّد تقى بن محمود

البهجة، في 14 صفر الخير 1399 ه.

ص: 128

فصل دوم زكات فطره

شرايط وجوب زكات فطره

«زكات فطره» - كه به معناى خلقت، يعنى زكات بدن، يا عيد فطر است - واجب مى شود بر مكلّفِ در وقت هلال شوّال؛ پس واجب نيست بر مالكِ از صبىّ و مجنون، در مال آنها كه ولىّ اخراج نمايد از ايشان، يا از عايلۀ ايشان.

و بر كسى كه در وقت هلال شوّال، مُغمىٰ عليه بوده باشد و بر كسى كه آزاد باشد در وقت مذكور، واجب مى شود.

و بر «مملوك» اگر چه مالك باشد، واجب نيست. و اقسام مملوك، فرقى در آنها نيست مگر به آزادى در وقت مذكور، يا آزادى بعضى از او.

و در صورتى كه [شخص مملوك] كسوب باشد و با اذن مولى، از عيال او خارج شد و خودش صاحب عيال شد، در وجوب زكات فطرۀ او و عايلۀ او بر خودش، يا بر مولى، يا عدم وجوب، تأمّل است، خصوصاً بنا بر مالكيّت عبد.

و اگر چيزى از مملوك، آزاد شد، واجب است زكات فطره بر مولى و بر مملوك به نسبت مالكيّت و آزادى؛ و اگر در عيلولتِ كاملۀ مالك باشد، همه بر مولى واجب است، مثل حرِّ كامل.

زكات فطره بر «غنىّ » كه مالك مؤونۀ سال است - و براى او جايز نيست گرفتن زكات به عنوان فقر واجب است؛ و بر فقير واجب نيست، بلكه مستحبّ است و تأكّد

ص: 129

دارد نسبت به گيرندۀ زكات مال فقط، بالاضافه به گيرندۀ زكات فطره و زكات مال.

ميزان فقر در زكات فطره

عبرت در فقر، به عدم ملكِ مؤونۀ سال براى خود و عيال خود است، كه با اين وصف، مستحقّ زكات مال و فطره مى شود؛ و [عبرت] در غِنىٰ - كه به آن حرام مى شود گرفتن زكات - به مالك بودنِ مؤونۀ سال است و با اين وصف، زكات فطره واجب مى شود.

و احوط اعتبار «قدرت فعليّه» است بر اداى زكات زايد بر مؤونۀ سال كه به تدريج استفاده و صرف مى نمايد در غير واجد مؤونه فعلاً، اگر چه با قرضِ خالى از حرج و اجحاف باشد، تا سبب اختلال امور او فعلاً نباشد.

استحباب زكات فطره براى شخص فقير

مستحبّ است براى فقير، اخراج فطره؛ و اگر ندارد جز يك فطره، به عنوان فطره مى دهد به بعض عيال خودش و آن هم به ديگرى و هكذا، و آخرى اخراج مى نمايد از خودش به اجنبى؛ و مى تواند تمليك نمايد به نحو هبه به يكى از عيال و آن هم از خودش فطره بدهد به ديگرى از عيال معيل، و آخر عيالْ ، به خود معيل برمى گرداند و او اخراج مى نمايد، و وقتى به عنوان فطره به يكى داده مى شود از عيال، كه فقير باشد با آنكه در عيلولت ديگرى است.

و مقتضاى توسّط در غير آخرى، اختصاص به كراهت تملّك از اجنبى (در صورت اخراج به او) به آخرى از كسانى كه منتهى مى شود دَور به او است، كه مكروه است از اجنبى قبول صدقۀ آن نمايد به اعاده در ملك.

وجوب اخراج زكات براى مطلق عيال و مهمان

و واجب است زكات فطره را بدهد از خودش و جميع عايلۀ خود از كوچك و بزرگ، و آزاد و مملوك، مسلمان يا نصرانى و مجوسى و مملوك زن، و عاقل و غير عاقل، آنچه در عيلولت و انفاق خارجى او باشد، از واجب النفقه و غيره حتى اگر به وجه غير

ص: 130

مشروع انفاق بر او مى نمايد، و از «مهمان» كه قبل از هلال شوّالْ صدق ضيافت او نموده باشد به نزول بر او به قصد تناول غذا و نحو آن، اگر چه خارجاً به عذرى تناول نكند.

و اگر در همين وقتِ هلال، اهدا كند غذايى به كسى كه در منزل او نيست و بنا بر استمرار اين عمل نباشد كه معدود از عيال مى شود و نه صدق مهمان مى نمايد، فطرۀ او، واجب بر هديه كننده نيست.

و در اعتبار استمرار بر ضيافت تا وقت وجوب ادا، مثل ساير عيال است كه استمرار بر عيلولت تا وقت ادا، معتبر است.

و تحقّق افطار نزد ميزبان، نه شرط است و نه موضوعيّت دارد، بلكه عبرت به صدق ميهمان در وقت مخصوص است.

لزوم نيّت و ايمان در پرداخت زكات فطره

«نيّت» در زكات فطره لازم است، مثل زكات مال و غير آن از عبادات، به نحوى كه لازم است در واجبات عباديّه و مستحبّات عباديّه.

و [زكات فطره] از «كافر» صحيح نيست، مثل ساير عبادات، و واجب است بر او مثل ساير عبادات واجبه؛ و بعد از اسلام، ساقط مى شود از او، مثل زكات مال.

و ايمان به معنى «اعتقاد به امامت دوازده وصىِّ پيغمبر - عليهم السلام -» شرط است در عبادات. و اگر مخالف، مستبصر شد، بايد اعادۀ زكات واجبه كند كه به غير اهلْ تأديه كرده، چنانچه در زكات مال گذشت.

رفع عذر، قبل يا بعد از هلال

«طفلى» كه بالغ بشود قبل از هلال شوّال، يا آنكه كافرى مسلمان شود، يا ديوانه زايل شود جنون او، يا بيهوشى به هوش آيد، يا فقيرى مالك شود به حدّ غنى در آن وقت، بر آنها واجب مى شود زكات فطره؛ و اگر بعد از آن وقت در شب عيد، اين شروطِ تكليف محقّق شد، وجوب نيست، بلكه مستحبّ است زكات فطره تا قبل از زوال

ص: 131

عيد. و هم چنين اگر مالكِ مملوكى شد، يا فرزندى مولود شد، در صورت تقدّم بر هلال عيد، واجب است فطرۀ او؛ و در صورت وقوع آن در شب تا زوال عيد، مستحبّ است.

و منافاتى بين موقّت بودن وجوب به ادراك ماه رمضان و موقّت بودن اخراج به فجر نيست، و لازمۀ وقت وجوب، جواز اخراج در شب عيد نيست بنا بر احد القولين.

و هم چنين در صورت موت بعد از وقت وجوب و قبل از وقت اخراج، وارث از متروكِ بعد از وقتِ اخراج، ادا مى نمايد، مثل انعقاد يا صدق اسم با وقت تصفيه در زكات مال كه بعد از امرى در وقتى متقدّم، واجب مى شود اخراج در وقت متأخّر.

فطرۀ زوجه و مملوك

زوجه و مملوك اگر عيال زوج و مالك باشند، فطرۀ آنها بر او است؛ و اگر زوجه ناشزه است و از عيال هم نيست، فطرۀ او بر زوج نيست؛ و اگر واجب النفقه هست و لكن از عيال نيست به جهت عصيان معيل، احوط اداى فطرۀ او است در صورتى كه در عيلولت ديگرى نباشد، يا آنكه معيل هم فقير باشد؛ و اگر در عيلولتِ ديگرى باشد، از زوج و مالك ساقط است و بر معيل است در صورت يَسار او بنا بر اقوائيّت عيلولت از زوجيّت و مالكيّت، و از وجوب انفاق بر تقدير تأثير اينها. و احوط اداى معيل است به قصد وظيفۀ فعليّه كه احتمال مى دهد تبرّع از زوج يا مالك باشد، يا به قصد احتمال وجوب بر خودش تماماً؛ و در اين صورت، احتياط زوج و مالك رعايت شود. و تبرّع هم بدون اذن يا امتناع از ادا و اذن، مشكل است.

سقوط زكات فطره از كسى كه فطره اش بر ديگرى واجب است

و فطرۀ ولدِ صغيرِ موسر، نه بر خودش است نه بر والد كه معيل او نيست.

كسى كه فطره اش بر غير واجب بشود، از خودش ساقط است اگر چه مكلّف به آن، اخراج فطره ننمايد از روى عصيان يا غفلت؛ و اگر بدون اذن مكلّف، اخراج نمودند، مُجزى از زكات مكلّف نيست بنا بر احوط؛ و اما با اذن به قصد نيابت از مكلّف با مبادى و مقدّمات كه تمليك به او اوّلاً، و اداى از او زكات خودش را ثانياً باشد، دور نيست اجزاى آن. و اگر چنين قصدى در تبرّعِ بدون اذن باشد، اجزاى آن

ص: 132

هم خالى از وجه نيست با رضاى او اگر چه احتياط در ترك هر دو صورت است. و اگر از مال خود تمليك كرد به معيل و او ادا نمود به مباشرت يا توكيل، مخالف احتياط نكرده است.

فقر معيل و معال

و اگر معيل و مُعال هر دو فقير باشند، از هر دو، زكات فطره ساقط است. و اگر معيل فقير باشد و معال موسر و غنى [باشد] پس اگر زوج، قادر بر انفاق نباشد و زوجه در عيلولت خودش است، بر زوجه زكات فطرۀ خودش ثابت است؛ چنانچه اگر به مناسبت شدّت احتياج او منفقِ به زوج است، فطرۀ او هم واجب است، مثل خادم و عيال تبرّعى.

و اگر [زوج] معيلِ زوجه است با صعوبت و تكلّف و فقير است، از زوج ساقط است، و اظهر ثبوت بر زوجه است با يسار او. و اگر اخراج كرد با تكلّف، فطرۀ زوجه را، سقوط از زوجه، خالى از وجه نيست حتى در بعض صور ادارۀ فطره بر غير غنى از عيال و اخراج فقير اخير.

زكات فطرۀ مملوك و غايب

مملوكِ غايبِ از مالك كه معلوم است زنده بودن او نزد مالك، اگر در عيلولت خودش است با اذن مالك، يا در عيلولت مالك باشد، فطرۀ او بر مالك است؛ و اگر در عيلولتِ ديگرى است، فطره او بر مُعيل است و از مالك ساقط است بنا بر سقوط بدون عيلولت؛ و اگر بدون اذن مالك، خود را اداره مى نمايد، پس با صدق عيلولت - اگر چه به نحو مشروع نباشد - فطرۀ او بر مالك است، وگرنه بر هيچ كدام نيست بنا بر اعتبار عيلولت در فطرۀ مملوك.

پس در مملوكِ غايب و آبق و مرهون و مغصوب، فطره بر مالكِ معيل است، اگر چه اعاله با اذن او باشد به نحوى كه معدود از عيال فعلى او بشود، و بر معيلِ غيرِ مالك

ص: 133

است اگر چه به نحو غير مشروع باشد.

و در صورت جهل به حيات مملوك يا بقاى بر عيلولت سابقه در صورت غيبت منقطعه، به حكم استصحاب، واجب است فطره، به خلاف صورت شكّ در دخول در عيلولت يا عدم علم به حالت سابقه.

اگر عدّه اى شريك در مملوكهايى باشند، اگر نصيب هر كدام، يك رأس كامل مى شود - مثل تساوى عبيد و مماليك - بر هر كدام فطرۀ كامله است؛ و اگر نصيب هر يك، كمتر از يك رأس باشد، احوط توزيع يك فطره بر آنها است، مثل يك عبد بين دو شريك در صورت مساوات در عيلولت؛ و اگر بعضى معسر باشد، احوط اداى باقى نصيب خود را از فطره است؛ و اگر در عيلولت يك نفر كه مالك همه نيست باشد، بر خصوص معيل، فطرۀ كامله است. و اگر معيلْ معسر باشد، احوط اداءِ غير معيل است به قدر نصيب خودش از مملوك.

و اگر با مهايات، نوبت يكى از آنها در وقتِ مخصوص شد و عيلولت در وقت محقّق شد، اظهر وجوب بر معيل فعلى است، مثل صورت تبرّع. و احوط در صورتِ تعدّدِ شريكِ معيل، اتّحاد يك صاع است از حيث جنس مگر به عنوان قيمت ادا شود از همه.

تساوى زكات فطره با ديگر ديون ميّت

اگر مالك يا معيل ديگر، وفات كرد با آنكه مديون بود، بعد از هلال عيد، واجب است اخراج زكاتِ مملوك او و ساير عيال او از مال او. [و] اگر متروكات او وافى به همه نبود، تقسيم مى شود آنچه باقى است، بر زكات فطره و ساير ديون به حسب حصّۀ آنها از مال متروك به طورى كه يكى از آن ديون محسوب مى شود، و مثل زكات مال، مقدّم بر ساير ديون - كه حقّ النّاس و متعلّق به عين نبوده اند مگر بعد از وفات - نمى شود. و اگر قبل از هلال عيد فوت كرد، واجب نيست بر او از مال او فطره.

و اگر معيلى پيدا بشود از ورثه يا غير، بر او است فطرۀ عيال با شروط آن، يا آنكه

ص: 134

مملوك را ورثه، مالك باشند، كه زكات او بر مالكِ معيل است، يا مطلق مالك - بنا بر يكى از دو قول - با شروط، حتى در صورت استيعاب دَيْن بنا بر مالكيّت ورثه در اين صورت كه احوط القولين است در اين مقام، يا فطرۀ آن مقدارى از مملوك كه مثل ساير تركه بايد به غرما داده شود در صورت عدم استيعاب.

وصيّت تمليكيّه به عبد

اگر شخصى به عبدى وصيّت تمليكيّه كرد قبل از هلال عيد، بعداً موصىٖ وفات كرد [و] بعد از وفات [او]، موصىٰ له قبول كرد، اگر قبول، قبل از هلال عيد بوده و در وقت قبل از هلال، عيلولت عبد براى موصىٰ له محقّق شده بوده، فطرۀ عبد بر موصىٰ له است؛ و اگر بعد از هلال قبول كرده، يا اينكه عيلولت قبل از هلال محقّق نبوده، مشكل است وجوب، چنانچه گذشت؛ و اگر قبول بعدى كاشف باشد از ملكيّتِ قبل از هلال و عيلولت هم فرضاً محقّق بوده در آن وقت، فطره بر موصىٰ له واجب است. و دور نيست كاشفيّت قبول؛ و وجوب فطره بر وارث، در تقدير عيلولت قبل از عيد است و مالكيّت در آن وقت.

و عبد موهوب قبل از قبض موهوبٌ له در ما قبل هلال عيد، در ملك واهب و وارث او است، و فطره او با عيلولت، بر آنها است، نه بر موهوبٌ له؛ و در قيام ورثۀ موهوبٌ له بعد از قبول او در تأثير قبض ايشان در ملكيّت و وجوب فطره با عيلولت، احتمالى است [كه] در محلّش مذكور مى شود، ان شاء اللّٰه تعالى.

و مبيعِ به خيار با تحقّق ملكيّت و عيلولت در زمان مخصوص، مثل غير خيارى است؛ و فسخ چون من الحين است، اثرى ندارد؛ [و] اجازۀ عقد فضولى هم چنين است بنا بر اصحّ كه كشف است؛ پس به حكمِ عقدِ مالك است.

جنس و مقدار زكات فطره

اشاره

ضابط در جنس و قدر زكات فطره، اين است كه از قُوت غالبِ نوع باشد، مانند «گندم» و «جو» و «كشمش» و «تمر» و «شير» و «كشك» و «برنج».

ص: 135

و اظهر، مثاليّت مذكورات است؛ پس «آرد» و «نان» هم به اصالت، مجزى است، اگر چه احوط اقتصار بر هفت جنسِ متقدّم است، بلكه چهار [تاى] متقدّم از آنها. و در اصل رعايت «صاع» كه «يك مَن تبريز» است مى شود؛ و در قيمت، لازم نيست، مگر قيمت يك «صاع» از قُوت غالب كه مقصودِ مكلّف است.

و اخراج قيمت، اختصاص به نقدين ندارد، بلكه هر چه ثمن واقع مى شود [مجزى است]، بلكه هر چه صاحبِ قيمت باشد و به قدر قيمت يك «صاع» از مقصود، ارزش داشته باشد در وقت ادا [كافى است].

و اگر به فقير فروخت به نقدى در ذمّه، مى تواند احتساب نمايد آنچه را در ذمّۀ او است به عنوان فطره.

و احوط در اداى قيمت، اختيار غير اصول است كه ذكر شد.

و اختلاف زكاتِ نفس و عيال به حسب اصول و قيمت آنها، يا اختلاف در اداى اصل از بعضى و قيمت از بعضى، مانعى ندارد.

مراتب افضليّت جنس زكات فطره

و افضل در اداى زكات فطره، «خرما» است، و بعد از آن «كشمش»، و بعد از آن قوت غالب بلد. و اگر قوت غالبِ شخصى، مخالف با قوت غالب بلدش باشد، دور نيست افضل بعد از «خرما» و «كشمش» اداى همان باشد، نه قوت نوع اهل بلد.

مقدار واجب در فطره از اصول، يك صاع از هر جنسى از آنها است؛ و آن عبارت است از يك مَن تبريز، چنانكه گذشت. و احوط ترك تلفيق بين دو جنس از آنها است حتى به عنوان اداى قيمتِ يك صاع متّحد، چنانچه در احتياط در نصف صاع از اصول به عنوان قيمت يك صاع از اصل ديگر گذشت.

و اما دو شريك در يك عبد، پس اظهر، وجوب نصفِ صاع است به نحو تخيير بر هر كدام، و تلفيق در اينجا مانعى ندارد.

و اقوىٰ در «شير»، مساوات با ساير اصول است كه اداءِ يك صاع، واجب است و آن

ص: 136

به حسب وزن، چهار مدّ است.

و در قيمت، رعايت وقت ادا در مكان ادا مى شود و تقديرى در شرع براى آن نيست.

وقت وجوب زكات فطره

اشاره

وقت وجوب زكات فطره، ابتداى آن، «هلال عيد» است كه ادراك ما قبل هلال به نحو استمرار با شروط سابقه، سبب وجوب است.

و احوط تأخير اخراج است از فجر روز عيد يعنى تقديم نشود بر فجر عيد، چه در شبِ عيد باشد، چه در تمام ماه رمضان، مگر به نحو قرض كه بعد از فجرِ عيد احتساب نمايد با بقاى شروط در دهنده و گيرنده.

و اما آخر وقت آن، پس احوط براى كسى كه نماز عيد مى خواند، تقديم آن است بر نماز عيد؛ و براى غير [آن شخص]، موسّع است تا زوال؛ و بعد از زوال، نيّتِ وظيفۀ فعليّه نمايد، نه خصوص زكات فطره.

عزل و تأخير در زكات فطره و ضمان آن

و جايز است تأخير براى عذرى، مثل نبودنِ مستحقّ ؛ و [نيز تأخير جايز است] در صورت عزل آن، بلكه عزل براى قصدِ تأخير احوط است؛ و با عزل، لزومى بودن و ضرورى بودن آن، لازم نيست.

و «عزل» تعيين زكات است در مال مخصوص با نيّت قربت به عنوان زكات فطره در وقت مخصوص؛ و حالِ آن بعد از عزل در وقت ادا، حال ساير امانات است؛ پس با تفريط، ضامن است.

و اگر تأخير [در] دفع كرد با وجود مستحقّ ، پس تأخيرِ غير جايز، موجب ضمان است؛ و تأخيرِ جايز هم بنا بر احوط، موجب ضمان است در صورت تلف.

و نقل از بلد با عدم مستحقّ در بلد، در آن ضمان به تلف بدون تعدّى ديگرى، نيست؛ و با وجود مستحقّ در صورت جواز و عدم تأخير از وقتِ ادا، احوط ضمان

ص: 137

است به تلف با نقل، چنانچه در زكات مال گذشت.

و با صدق عزل، ضرر ندارد عزل در اكثر به حسب قيمت كه موجب شركت با مستحقّ مى شود؛ و در اقلّ هم در صورت جواز اداى آن مقدار به مستحقّ ، مانعى ندارد.

اگر عزل نكرد و ادا نكرد با امكان تا آنكه وقت تكليف گذشت، احوط قضاى آن است و اظهر عدم وجوب است.

مصرف زكات فطره

اشاره

مصرف زكات فطره، مصرف زكات مال است بنا بر اظهر، اگر چه احوط، اختصاصِ آن به فقرا است.

و معتبر است در فقير در اين مقام، آنچه گذشت اعتبار آن در زكات مال، از اينكه:

واجب النّفقۀ معيل نباشد؛ و هاشمى نباشد در غير صورتى كه معيلْ هاشمى باشد كه جايز نيست دفع به هاشمى از معيلِ غير هاشمى اگر چه معالْ ، هاشمى باشد و فطره براى معال باشد. و جايز است دفع به هاشمى از معيلِ هاشمى اگر چه معال، غير هاشمى باشد و فطره براى معالِ مذكور باشد.

و هم چنين است اعتبار «ايمان»؛ و اينكه به غير مؤمن و مستضعف با فرض عدم مؤمن، داده نمى شود، و به ولىّ اطفال مؤمنين داده مى شود براى آنها.

جواز پرداخت زكات فطره توسط خود شخص

جايز است براى مكلّف، مباشرتِ صَرف فطره و دفع آن به اهل آن.

و آنچه در وجوب دفع به امام بالخصوص ابتداءً يا بعد از طلب يا با ضميمۀ فقيه عادل در صورت غيبت امام ذكر شد در زكاه مال، و در اجزاء با مخالفت و عدم آن، جارى است در زكات فطره.

و در صورت عدم وجوب، افضل دفع به امام و با تعذّر، به «فقيه عادل» است، بلكه به ملاحظۀ ابصر بودن به مواقع، احوط است.

ص: 138

مقدار زكات فطره كه به هر فقير داده مى شود

احوط اين است كه به هر فقيرى، كمتر از فطرۀ يك نفر داده نشود، بلكه عدم جواز اعطاءِ اقلّ ، خالى از وجهِ موافق با قول متقدّمين از اصحاب بر «محقّق» در «معتبر» نيست. و بنا بر استحباب، به مرجّحات، تغييرِ حكم حاصل مى شود، مثل اينكه جمع شوند جماعتى كه بر تقدير تقسيم به صاع، به بعضى هيچ نمى رسد، بلكه اين صورت، مستثنىٰ است در «شرايع» با اختيار عدم جواز در غير اين صورت در آن كتاب.

و جايز است تا حدّ غنى، در يك دفعه به فقير دادن، چنانچه در زكات مال گذشت.

افرادى كه مستحب است تخصيص زكات فطره به آنها

مستحبّ است اختصاص دادن خويشان به زكات فطره؛ و ترجيح همسايه ها بر غير ايشان؛ و ترجيح اهل علم و ديانت و فقه بر غير ايشان.

الحمد للّٰه و الصّلاة على محمّد و آله آل اللّٰه و اللّعن على أعدائهم أعداء اللّٰه.

بلغ المقام بتوفيقه تعالى ليلة الخميس 19 صفر الخير 1399 ه

بيد العبد الآثم محمّد تقى بن محمود الجيلانى

عفى عنهما.

ص: 139

ص: 140

كتاب خمس

اشاره

موارد وجوب خمس

مصرف خمس

الحاق و تتميم مسائل فى متعلق

الخمس و غيره

انفال

في قسمة الخمس و مُستحقّه

ص: 141

ص: 142

فصل اول موارد وجوب خمس

اشاره

فصل اول موارد وجوب خمس(1)

واجب است خمس در اشيايى:

1. غنيمت
اشاره

از آن جمله، غنايم دار الحربِ بين مسلمين و كفّار به محاربه اى كه موجب حليّت اموال آنها و اسير كردن زنها و اطفال آنها است، نه مطلق كفر و اباحۀ قتل و نجاست.

و فرقى نيست بين منقول و غير منقول از زمينها بنا بر اظهر.

غنايم مستثنا از خمس

و استثنا مى شود از غنايم، صفوِ آنها و برگزيده هاى آنها كه مورد اختيار نبىّ - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم - يا امام - عليه السلام - است. و بعد از اخذ آنها، از بقيه، خمسِ براى شش سهم مذكورِ در آيۀ شريفه، اخذ مى شود. و مقتضاى بعض روايات، اختصاص زمينهاى مخصوصِ به ملوك، به امام است.

و هم چنين استثنا مى شود از غنيمت، آنچه صرف شده - مثل اجرت حمل و حفظ - قبل از تخميس آن؛ و هم چنين جُعلها كه قرار داده شده براى مصلحت همان جهاد و فتح مسلمين؛ و آن خارج از خمس است از طرف جاعل و مسلمين و مجعولٌ له؛ اگر چه مجعولٌ له بر او خمسِ اكتسابْ تعلّق بگيرد با شروط آن.

و اظهر تقدّم «سلب» است كه لباس مخصوص به قاتل است بر تخميس، مثل تقدّم

جعائل، چه لازم باشد شرط امام يا نه

ص: 143


1- . 19 صفر الخير 1399 ه.

و وجوب خمسِ سلب بر سالب، محل تأمّل است؛ و هم چنين است تقدّم «رضائخ» كه قرار داده مى شود براى عبيد و زنها، كه از غنيمت سهم ندارند، و عطاءِ مخصوصِ بعض غانمين كه «نفل» ناميده مى شود (در صورتى كه مربوط به مصلحت آن جهاد باشد) بر تخميس. و بر خودِ گيرندۀ آنها، خمس لازم است در صورتى كه داخل در اكتساب و استفاده بشود با شروط آن.

حكم غنيمت در صورت عدم اذن از امام در مقاتله

در صورتى خمس غنيمت، به امام مربوط است كه مقاتله با اذن امام باشد، وگرنه اختصاصِ همۀ غنيمت به امام، مروى است؛ و ملحق بودنش به مأذون به مناسبت كشف اذن در جهادِ مشروع به غير جهت استيذان كه مناسب با لطف ايشان و شدّت محبّت به دخول در اسلام است، به خلاف مأخوذ به سرقت - مثلاً - كه كشف اذن مشكل است.

حكم مأخوذ با اذن امام به غير قهر و غلبه

و مأخوذ با اذن امام به غير قهر و غلبه - مثل آنكه به سرقت و غير آن به نحوى كه از غير كافر حربى حرام است [اخذ بشود] - آيا مخصوص به آخذِ مأذون است، يا آنكه پنج قسمت مى شود مثل ساير غنايم ؟ يا آنكه جزء غنايم [است] و تخميس مى شود؟ يا آنكه فرق است بين اخذ با اذن عمومى به مقاتله و لوازم آن، يا اذن خصوصى؛ و در دوّم، جزء غنايم است و تقسيم مى شود، و در اوّلْ مال امام يا آخذ است ؟ محل تأمّل است.

اگر در غنائم مال مغصوب از مسلمان يا معاهد باشد

و اگر در غنايم، مال مغصوبِ از مسلمانى يا معاهدى باشد، خارج است از مورد قسمت و تخميس، زيرا محترم و باقى است در ملك مالك اصلى آن؛ بلى مغصوب از اهل حرب در ضمن غنايم، تقسيم مى شود اگر چه با مغصوبٌ منه، محاربه در خصوص آن واقعه و مقاتله نباشد.

و فرقى بين قليل و كثير، در آنچه تخميس مى شود، نيست، مثل آنچه قسمت مى شود بين مقاتلين. و آنچه تقسيم مى شود بين مقاتلين، تخميس مى شود اگر چه فِداى اهل حرب باشد، يا آنچه بر آن مصالحه بشود با آنها.

ص: 144

و «جزيۀ» مفروضه بر كفّار، از غنايم نيست و مورد تخميس نيست.

2. معدن
اشاره

دوّم از چيزهايى كه در آن خمس واجب است «معادن» است، چه آنكه مايع باشد، مثل «نفت»، يا جامدِ منطبع كه قابل تليين با آلات است، مثل «طلا» و «نقره»، يا غير منطبع، مثل «ياقوت» و «زمرد».

و عبرت، به صدق معدن است كه از ابعاض زمينِ داراى خصوصيّتى است كه منفعت و ماليّت آن زايد است بر متعارف از زمين، و صدق معدن بر آن مى نمايد در عرف.

و وجوب خمس، بعد از اخراج مؤونۀ اخراج و تصفيۀ مناسبه است.

و اقوىٰ اعتبار «نصاب» است در معدن، و آن عبارت [است] از بلوغ قيمتِ مستخرَج، به «بيست مثقال شرعى» كه نصاب اولِ زكات طلاى مسكوك است.

عدم اعتبار اخراج يك دفعه و وحدت معدن و حكم تعدد مستخرج

و فرقى نيست بين اخراجِ در يك دفعه يا دفعات متعدّده، با تخلّلِ اعراض و بدون آن؛ مگر آنكه منشأ اعراض، جهل به وجود معدن باشد به نحوى كه مأيوس از آن بوده باشد.

و در صورت تعدّد مستخرِج به شراكت، اگر بالغ بشود نصيب هر كدام به نصاب، در آن خمس است.

و اگر نصيب مجموع بالغ [به حدّ نصاب] باشد، احوط اداى خمس است در نصيب هر كدام، بر او.

و اظهر عدم اعتبار وحدت معدن است در يك دفعه به حسب شخص يا نوع، بلكه مجموع معادن اگر به نصاب برسد، خمسِ مجموع لازم است.

و اظهر اجزاءِ اداى خمسِ خاك معدن است با علم به اشتمال بر خمس يا زايد بر آن؛ و بعد از احراز نصاب، در نصاب و در زايد بر آن با وحدت عرفيّه، خمس است.

اگر اخراج خمس نكرد

و اگر اخراج خمس نكرد تا آنكه آن را مسكوك يا زينت ساخت، خمس اصل و مادّه بر

ص: 145

او است، نه مجموع قيمت؛ و نصاب هم به اعتبار اصل، محسوب مى شود.

و هم چنين اگر فروخت آن را به وجه صحيح، خمسِ اصل بر بايع است كه استخراجِ معدن كرده است، نه بر مشترى. و اگر ربحى حاصل شده، داخل در مكاسب و فوايد آنها است كه بعد از مؤونۀ سال، تخميس مى شود.

قبل از استخراج معدن، خمس نيست، بلكه بعد از اخراج، بر مُخرِج در زمين مباح و بر مالكِ مُخرجِ در ملك شخصى، خمس واجب است.

و هم چنين مطروحِ در روى زمين به وسيله حيوان يا انسان مكلّف يا غير آن، حكم استخراج معدن و خمس را ندارد بر طبق اصل بنا بر اظهر، مگر آنكه نوعِ معدن، روى زمين باشد و از محلش اخذ شود.

و تراب معدن هم كه اشاره به آن شد، قبل از تصفيه اگر استخراج است و تقويم مى شود و به همان حالت به نصاب مى رسد، خمس لازم است و به اداى مقدارِ معلوم آن، اكتفا مى شود.

حكم استخراج معدن توسط ذمى و تابعيت معدن از زمين

و اخراج ذمّى، معدن را در مباحات، مانعى ندارد بنا بر اظهر، و بر او است خمس كه امام - عليه السلام - يا نايب از او مى گيرد، اگر چه با اجبار باشد. و اما غير ذمّى، اخراج او اثرى ندارد و از اباحۀ اصليّه خارج نمى كند.

و در اراضى موات و آنچه ملك امام است، و مأذون است احياكننده يا خصوص شيعۀ از ايشان، و اراضى مفتوح العنوه، پس به حسب ظاهر، معدن، تابع زمين است در ملكيّت و نحو ملكيّت؛ و در صورت رعايت حيثيّت ملك زمين با استخراج مخرِجِ مالك، بر او خمس است.

و كافر، معلوم نيست مأذون در تملّك و تصرّفات در اين دو قسم از اراضى باشد، و معادن به حكم مورد سيره، از گياه و آبِ اين قسم از زمينها نيست؛ بلكه معادن، خارج از تبعيّت زمين نيستند اگر چه در ذمىّ محتمل است بنا بر سببيّتِ احياى براى تملّك.

و معاملۀ مسلمين با اهل ذمّه، پس محل تأمّل است. و امثال اين امور وضعاً و تكليفاً و تعيّن طرفين احتمال در همۀ موارد مذكوره، در محلش خواهد آمد، ان شاء اللّٰه.

ص: 146

و در مباحات اصليّه با اخراج، [شخصِ ] مخرِج مالك مى شود و بر او خمس است در غير كافر حربى.

و در احكام وضعيّۀ استخراج از معدن، فرقى بين مكلّف و غير مكلّف نيست؛ پس به استخراج خودش از مباح، مالك مى شود، مثل التقاط خودش با قصد و تمييز؛ و بر او است در آن معدن، خمس، و مكلّف است به اداى آن بعد از بلوغ.

3. گنج
اشاره

سوّم از چيزهايى كه در آنها خمس واجب است «كنز» است، يعنى گنج. و آن عبارت است از مال مدفون در زمين به قصدِ فاعل يا جارى مجراى آن.

و در موجود در جوف دابّه، احتمال لقطه در بعض صور آن، قائم است، به خلاف موجود در جوف ماهى كه به حكم كنز است بنا بر اظهر. و احتمال غنايم در هر دو جارى است و فرق در اخراج مؤونۀ سال است.

و در ساير اموال مدفونه غير [از] نقدين، اظهر لحوق به نقدين است در مناط مفهومِ از حكم آنها اگر چه احتمال غنايم، قائم است.

اعتبار نصاب در گنج و عدم اعتبار حول

«نصاب» در كنز معتبر است، و آن در طلا «بيست مثقال شرعى» و در نقره «دويست درهم» است بنا بر اظهر كه الحاق غير مسكوكِ از نقدين به مسكوكِ همان است؛ و در غير نقدين و ملحق به آنها از طلا و نقره، بلوغ قيمت به اقلّ از آن دو در زمان تكليف، كافى است بنا بر اظهر.

و اظهر وجوب خمس است به بلوغ [به] نصاب اوّل نقدين و زايد؛ و در كنز، نصاب دوّم نيست؛ و ما بين دو نصاب زكات، عفو نيست در خمس.

حول معتبر نيست در نصاب كنز براى تخميس.

و كنز واحد، نصاب مخصوص به خود دارد، [و] ضميمه نمى شود بعض كنوز به بعض ديگر در نصاب. و از كنز واحد است آنكه اخراج، در دفعات متعدّده باشد، يا آنكه در ظروفِ متعدّده بوده باشد در محل واحد.

ص: 147

حكم گنج در زمين هاى مختلف

اگر كنز در دار الحرب پيدا شود بدون تفصيل بين اقسام، يا [در] دار الاسلام، در اراضى مباحه يا موات معموره از مفتوح العنوه كه ملك شخص خاص نيست به نحوى كه جايز باشد تصرّف مسلمان در آنها [يافت بشود] و ملك [شخص] واجد بشود و اثر اسلام در آن كنز نباشد، خمس بر او واجب است.

و اظهر - به مناسبت عدم استفصال در روايات - مالكيّت واجد است در اين گونه زمينها، و بر او خمس واجب است، چنانچه نقل اتفاق بر مذكورات شده است.

و اگر از قراين، معلوم يا ثابت شود كه ملك مسلمانى بوده است، چه اثر اسلام در خود [شىءِ ] مخفىِ در آن زمين باشد يا نه، آيا وظيفهْ جريان حكم كنز است در آن به تخميس، [كه] با يأس از مالك و ورثۀ او، تصدّق مى نمايد با اذن حاكم شرع، و با عدم يأس، تعريف مى نمايد؟ يا ملك واجد است و [آيا] اگر خمس بر او است بابت غنايم است ؟ احوط اداى همۀ مال است به مصرف خمس بابت وظيفۀ فعليّه؛ يا آنكه خمسِ آن را به اهل خمس، به قصد مذكور برساند و بقيه را به اهل صدقات؛ اگر چه اظهر، جريان حكم كنز است در غير صورت اضافه به مسلمانى يا ورثۀ او كه عادتاً به آنها مى رسد.

و همين حكم جارى است در ارض اسلام اگر معلوم باشد سبقِ كنز بر فتح؛ يا زمينى كه از اضافۀ مسلمانها و كفّار خارج است؛ يا زمين مسلمانِ مخصوص كه جلاء وطن كرده و اثرى از او نيست و از آنجا اعراض كرده و ورثه اش معلوم نيستند و به اباحۀ اصليّه رجوع كرده است؛ و زمينى كه به احياى مسلمان شيعى مملوك او شده است و در آن كنزى استخراج كرده.

گنجى كه در زمين شخصى پيدا شود

اگر زمين، مملوك شخصى باشد به خريدن و نحو آن، و در آن كنزى پيدا كرد، پس با احتمال، به بايع معرفى مى نمايد؛ و با ادّعاى مالكيّت، به او داده مى شود با احتمال صدق، يا به مجرّد عدم نفى با احتمال ملك واقعى؛ لكن ضعفِ يد تبعى در اين مقام و

ص: 148

ظهور نقل از ملك در عدم اطلاع، بلكه عدم مالكيّت، موجب ضعف اين احتمال است كه بدون ادّعا به او داده شود.

و اگر [بايع اوّل] نفى كرد، به بايعِ بر او [رجوع مى كند] و هكذا بنا بر احوط در غير بايع بلاواسطه؛ و اگر ابتداءً سؤال از بايعِ مع الواسطه كرد، اظهر لزوم شرطى براى سؤال از بايع بلاواسطه است. و هر كدام كه معلوم بشود مالك نيست، تعريف او لازم نيست.

و اگر بايع اوّل، ادّعاى آن نمود، به بايع قبلى معرّفى نمى شود بنا بر ترجيحِ متأخّر در صورت ادّعاى همه، چنانچه خالى از وجه نيست. و اگر هيچ كدام ادّعا ننمودند، مال واجد است و بر او است خمس، چه آنكه اثر اسلام در آن باشد يا نباشد بنا بر اظهر.

و قيام وارثِ بايع در هر مرتبه، مقام بايع آن مرتبه، خالى از وجه نيست.

و در صورت تعدّد ورثۀ بايعها، پس در صورت توافق در اثبات يا نفى، اشكال نيست؛ و در صورت اختلاف، پس با ترجيح اقرب به واجد، او و ورثۀ او مقدّم هستند؛ و با عدم ترجيح، با تداعى و احكام او رفع خصومت مى شود.

و اگر بعضِ بايعها ادّعا كردند و بعض ديگر نفى از خود كردند، مخصوص به مدّعى شود. و در سريان اين حكم به ورثۀ بايع، وجهى است مبنى بر اندراج مقام، تحت [باب] «لقطه» در حكمِ تعريفِ آن و امتيازش به اختصاص و تخميس در صورت عدم ظفر به مدّعى، در مقابل تصدّق در لقطه؛ وگرنه يد سابقه، مفروض در ورثۀ بايع نيست؛ و يد مورِّث، يد وارث نيست. و فروع يدِ شركت، در اين مقام محل ندارد.

و لحوق مستأجر به مستعير به مالكِ بايع، بى وجه نيست؛ و هم چنين تقديم مالكِ مؤجر بر مستأجر؛ لكن تقدّم مالك سابق كه مؤجر نبوده، بر مستأجرِ لاحق، مشكل است؛ و اظهر جريان حكم تداعى است در صورتى كه اَمارات، تعيين احد طرفين ننمايد.

و استبعاد اجارۀ خانه اى كه در آن كنز است، نافع است در ترجيح مالك مؤجر؛ و استبعاد تمليك خانه اى كه در آن كنز است، نافع [است] در عدم لزوم مراجعه به غير بايع بلاواسطه، نه براى حكم صورت مراجعه و اختلاف.

ص: 149

اگر كنز در ملكِ شخصىِ ديگرى پيدا شد اگر چه به نحو غير مشروع باشد، وظيفه، تعريف [به] مالك فعلى و قبلى است؛ اگر همه نفى كردند، اظهر مالكيّتِ واجد است و بر او خمس است؛ و احوط تصدّق به همه اش به مصرف جامع بين خمس و صدقه [است].

حكم چيزى كه در داخل شكم حيوان پيدا شود

اگر در جوف دابّهْ مالى از قبيل طلا و نقره، پيدا شود، با احتمال، تعريف به بايع و مالك مى شود و بعد به مالكهاى قبلى؛ و با نفى همه، محتمل است ما عداى خمس، مال واجد باشد؛ و محتمل است، تمام مال او باشد؛ و محتمل است وظيفهْ تصدّق به همه [ باشد]، [و] احوط صرف در جامع بين اوّلى و سوّمى است.

و احتمال اوّل با دخول در غنايم و وجوب خمس غنايم، منافات ندارد و با احتياط مذكورْ رعايت آن مى شود؛ اگر چه وجوب تخميس غنايم، مشروط به زيادتى از مؤونۀ سال است، به خلاف خمس كنز و آنچه ملحق به آن است؛ لكن اظهر عدم لحوق به كنز است؛ پس امر، داير بين دو احتمال ديگر است.

و فرقى بين ماهى و ساير حيوانات نيست مگر در عدم فايده در تعريف در ماهى مگر در فروض نادره.

و گاهى دابّه مثل سمكه است در عدم فايده در تعريف، مثل آهوئى كه شكار شود و در جوفش چيزى بوده است از سابق بر شكار كردن.

4. غوص
اشاره

چهارم از چيزهايى كه در آنها خمس واجب است، «آنچه از دريا اخراج مى شود از جواهر به سبب غوص و فرو رفتن در آب است» در صورتى كه قيمتش به «يك دينار» كه «يك مثقال شرعى» است يا زايد، برسد.

چند فرع

و وحدت اخراج و مُخرِج و نوع خارج شده، به ترتيبى است كه در معدن ذكر شد.

و اگر به غير غوص، خارج شد، مثل آنكه آب آن را به كنار انداخت، خمس ندارد.

ص: 150

و الحاق اخراج با آلات معدّه كه از غوص بى نياز مى كند، بى وجه نيست؛ و هم چنين اگر غوص كرد و جمع كرد با آلتى و بعد از خروج آن را اخراج نمود، خمس لازم است. و در مواردى كه خمسِ غوص نباشد، خمس ارباحْ تابع شروط آن است.

و اگر معدنى، زير دريا باشد و به غوص استخراج بشود، يا آنچه ملحق به غوص است، نصابِ غوص كافى است در وجوب خمس.

و بر غوص كننده، خمس است اگر اصيل باشد؛ و اگر اجير ديگرى است بر مستأجر، خمس است، نه بر اجير. و برگيرندۀ از غوص كننده، خمس نيست اگر چه اوّلى نيّت تملّك نكرده باشد و اگر چه در آب از غوص كننده بگيرد.

و اگر بدون قصد، غوص كرد و به تصادف چيزى را پيدا كرد و برداشت، بر او خمس است بنا بر اظهر.

و خمس بر آنچه از خود درياست و به غوص اخراج مى شود، واجب است؛ و در آنچه در دريا غرق شده و به غوص اخراج شد، خمس نيست، اگر چه اصل آن از دريا بوده؛ بلكه با يأس از مالك، مال آخذ است و خمسِ غوص ندارد مثل آنچه را كه دريا به كنار انداخت؛ و با عدم يأس، سعى در ايصال آن به مالك مى شود در آنچه مذكور شد.

و اخراج حيوان دريايى، خمس غوص را ندارد؛ و جوهر در جوف آن، مثل آنچه در جوف حيوان شكارشدۀ صحرايى است در حكم.

و نهرهاى بزرگ - مثل «دجله» و «فرات» - در حكم مذكور، مثل دريا است در اخراج به غوص و وجوب خمس در آن.

و اگر به قصد معدنى در دريا غوص كرد، اتفاقاً چيز ديگرى از جواهر دريايى را پيدا كرد و برداشت، مصرف بر هر دو توزيع مى شود و خمس غوص بعد از مؤونۀ آن، اخراج مى شود بنا بر اظهر.

و هم چنين اگر قصد غير اينها را داشت و اتفاقاً چيزى پيدا كرد و اخراج كرد، بر او خمس است بعد از توزيع مؤونه بر آن، مثل صورت قصد اخراج جوهر به غوص با

ص: 151

قصد ديگرى يا بدون آن.

و اگر در وقت واحد عرفى، چند غوص كرد و از يكى پيدا كرد، احوط استثناى خصوص همان غوصى است كه به آن اخراج كرده است نه غوصهاى قبلى، مثل غوصهاى بعدى و مثل ازمنۀ متعدّده يا امكنۀ متعدّده، مثل دو آب.

«مشك» و امثال آن از انواع طيب، خمس ندارد مگر «عنبر» كه طيب معروف و از دريا گرفته مى شود.

و اخماس و زكواتِ آنچه از آن به غوص اخراج شود، نصاب آن يك دينار است، و در غير آن تأمّل است، [و] اظهر و احوط عدم نصاب است.

5. ارباح مكاسب
اشاره

پنجم از چيزهايى كه خمس در آنها واجب است، «فاضل مؤونۀ خود و عيال در سال از ارباح تجارتها و صنعتها و زراعتها» است، بلكه مطلق استفاده ها اگر چه غير اختيارىِ مكلّف باشد، مثل تولد از اَنعام و غير آن.

و احوط در «هبه» و «جايزه» و «ميراث» دورِ غيرِ محتسب و صدقات مملّكه، اداى خمس بعد از مؤونۀ سال است؛ و هم چنين مال موصىٰ به و منذورٌ له شخصى يا عمومى و حاصل اوقاف خاصّه يا عامّه بعد از تملّك به قبض، يعنى خمس عين و خمس فايده و خمس بقيه را تأديه مى نمايد.

مسائل مربوط به خمس ارباح مكاسب
فوايد مال خمس داده نشده

1. و اگر مالى در آن خمس بود و داده نشد، اگر ربحى و فايده اى داشته باشد به نحوى كه فايدۀ عين باشد، مادام [كه] خمس اوّل را نداده باشد اگر چه از مال ديگر باشد، فايدۀ خمس اوّل، مال اهل خمس است و بقيۀ فايده را بايد تخميس نمايد از ملك خودش آن را و خمس اوّل را با نيّت ادا مى نمايد.

ص: 152

اجرت اعمال و منافع اموال

2. و زايد بر مؤونه از اجرت اعمال، در آن خمس است؛ و هم چنين اجرت منافع اموال، چه اجرت المثل باشد و چه معيّن به عقد اجاره.

و در استفاده به سبب نموّ و ولادت، خمس ثابت است؛ و [نيز] در زيادات متّصله آنچه مقصود از آن اكتساب است؛ و [نيز] در ارتفاع قيمت سوقيّه با فروختن و قبض ثمن. خمس در زيادتيهاى بر اصلى است كه خمس نداشته، يا مجموع اگر اصل هم خمس داشته بوده.

مستثنيات از ارباح
اشاره

3. و خمس ارباح، بعد از صدق فايده است كه متوقّف بر اخراج مؤونۀ تحصيل ربح و فايده است، و بعد از مؤونۀ سالِ خود مكلّف و عيال او است، چه واجب النفقه باشند يا نه، چه در مأكل و مشرب و مسكن و مركوب و كتب متناسبه صرف مى شود يا در زيارتها و صدقات و ضيافتها و هديه دادنها به نحوى كه داخل در اسراف و سفاهت نباشد و مناسب شخص با خصوصيّاتش و شئونش ديده شود.

و هم چنين آنچه ظالم قهراً مى گيرد؛ يا به او اختياراً داده مى شود براى دفع فاسدتر به حسب احتمال عقلائى [خمس ندارد]؛ و [نيز] واجبات به سبب نذر يا شبه آن يا كفّاره، يا ديونى كه ادا بشوند، و لوازم تزويج خود يا اولاد خود يا ديگرى از فقراى اهل ايمان بر حسب استحباب اعانت ايشان در اين امور خيريه، يا كمك نمودن به ساير امور خيريّۀ شخصيّه يا اجتماعيّه، با ملاحظۀ آنچه ذكر شد از عدم معدوديّت در سفه با خصوصيّات و شئون [خمس ندارد].

و هم چنين ملاحظۀ لائق به شأن در زيور زنان و دختران و خدمتكاران و مصارف معالجۀ يكى از عايله و مصارف تعزيه و تجهيزات فوت شده از ايشان به نحو متعارف، مى شود.

ميزان صدق مؤونه و حكم شىء مشكوك

و هر چيزى كه نوعاً مقتضى صرف مؤونه دارد و مانعى از شرع يا عرف با ملاحظۀ

ص: 153

خصوصيّات شخصيّه ندارد، داخل در مؤونه و خارج از محل خمس است.

اگر شكّ كند در مؤونه به شبهۀ مصداقيّه و ممكن نباشد تعيين آن به فحص و نحو آن، اظهر عدم تعلّق خمس است اگر چه احوط اداى آن است.

و اظهر ثبوت خمس است در شبهۀ مفهوميّه [اى] كه مرتفع نمى شود به مراجعۀ مظانّ مناسبه، و آن شأن مجتهد و مربوط به او است نه مقلِّد.

مؤونۀ سال گذشته بدون ربح، از سال آينده با ربح محسوب نمى شود، مگر قرض كرده باشد كه اداى دين از ربح سال آينده شده باشد، كه از مؤونۀ سال ربح محسوب مى شود.

خسارت يا تلفى كه به مال التجاره يا غير آن وارد مى شود

4. اگر در سالْ خسارت يا تلف، مسبوق يا ملحوق يا مقارن با ربح همان سال شد؛ پس اگر با تدارك و جبران، مؤونۀ سال تهيّه مى شود و صرف شده در آن، جبر مى شود؛ و اگر خارج از آن است، يا آنكه صرف نشد در آن، پس اشكالى در تجارت واحده اگر چه در اوقات متعدّده باشد، نيست، كه جبران مى شود خسارت به ربح.

و اما در تجارات مختلفه، يا تجارت با زراعت و گوسفنددارى - مثلاً - پس اظهر اين است كه اگر چه با تغيّر سعر، خسارت در بعضى پيدا شود، مثل تجارت واحده (يا كسب واحد) مشتمله بر اجناس مختلفه، نيست كه در بعضى از آنها تغيّر سعرى و خسارت حاصل شود؛ و در مقصود - كه استرباح از مجموع و برداشت مخارج از مجموع است - فرقى ندارند؛ پس اظهر و احوط عدم جبران است با مغايرت دو شغل.

و اگر تلف شود بعض رأس مال در اثناى سال، پس لحوق آن به صورت انحصار سرمايه به غير تالف از اوّل سال، خالى از وجه نيست؛ پس در اين صورت هم جبران نيست، مگر آنكه در سرمايۀ جزء مؤونه باشد كه تكميل آن با ربح سال مى تواند بنمايد؛ يا آنكه يك قسم از تلف، لازم غالبى آن قسمِ از تجارت باشد، و اين در تجارت واحده هم جارى است.

و هم چنين تلف غير مال التجاره، جبران نمى شود به ربح مال التجاره مگر در

ص: 154

صورت تكميل مؤونۀ سال، به ربح همان سال كه اشاره به آن شد كه در حكم جبران است؛ و بعد از آن وضع ساير مؤونه هاى سال مى شود، و بعد از آن خمس بقيه، تأديه مى شود.

و در موارد عدم جبران تلف، حساب سرمايه را به استثنا تالف مى نمايد و بقيه را بعد از مؤونهْ تخميس مى نمايد حتى ربح تالف تا زمانِ تلف آن اگر ربح داشته و در اثناى سالِ كسب، تلف شده.

و در تغيّر قيمت سوقيّه، سرمايه را به قيمت سابقۀ آن حساب مى نمايد قبل از اخذ مؤونه از ربح در صورت عدم جبران خسارت در آن متغيّر.

حكم ديون شرعيّه و امثال آن

5. ديون شرعيّه و غير آن - از قبيل ارش جنايت و قيمت متلَف با عمد يا خطا و حقوق شرعيّه كه قبل از گذشتن سال ربح باشد - اداى آنها از مؤونه محسوب مى شود، به خلاف متأخّر از گذشتن سال ربح. و اداى فعلى از مؤونه است، نه مقدار دين، مثل مؤونۀ ساير حوايج كه اداى فعلى محسوب مى شود، نه مقدار مؤونه؛ پس در صورت تبرّع و ضيافت، مقدار مؤونۀ تقديرى استثنا نمى شود.

مؤونۀ حج

6. و مؤونۀ حج در سال استطاعت اگر سالِ ربح باشد، استثنا مى شود با مسافرت در همان سال براى حج؛ و اگر از سالهاى قبل جمع شده، در همه خمس است مگر در مقدار تكميل حاصل در سال حج با استطاعت.

و اگر ترك حج كرد در سال استطاعت از روى عصيان، پس مثل ترك ساير مصارف لازمه يا لائقه، از مؤونه محسوب نمى شود مقدارى كه اگر صرف مى شد، از مؤونه محسوب مى شد، و بر او خمس همه لازم است بنا بر اظهر.

و اگر عصيان او بعد از وجوب باشد، لكن اگر تخميس نمايد، فيما بعد نمى تواند حج واجب را به جا آورد، دور نيست به مناسبت وجوب حفظ، از مؤونۀ سالى

ص: 155

محسوب شود كه در آن مى تواند به جا آورد و عملى نمايد.

اسراف در خرج و فرار از خمس

7. اگر اسراف در خرج كرد، بر زايد خمس است؛ و فرار از خمس اگر به امور مناسبه باشد، مانعى ندارد، مثل آنكه به محتاجين از نزديكان خود ببخشد، وگرنه مشكل است، بلكه اظهر، عدم سقوط خمس است.

حكم اخراج خمس از ربح جديد يا...

8. اگر مال ديگرى - كه بر آن خمس نيست - دارد، مؤونه از آن مال برداشته مى شود، يا از ربح جديد، يا تقسيط مى شود بر همه ؟ احتمالاتى است؛ پس در سرمايۀ كسب، اشكالى نيست در عدم اخراج مؤونه از آن؛ و در غير آن، احوط اوّل است و اظهر دوّم است؛ و لازمه اش عدم خمس در انتفاعات ملوك و امثال آنها نيست، زيرا محل استفادۀ آنها هم زيادتر است از مصارف؛ و مصارف زياد اگر از ارباح سال برداشته شود، مناسب كثرت آنها محل تخميس باقى مى ماند.

تبديل و تكميل مؤونه

9. آنچه را كه منتفع است به آنها هميشه، - از خانه و لوازم و غلام و كنيز، از چيزهايى كه اگر نداشت مى توانست از مؤونه حساب نمايد و از ربح اخراج نمايد - ظاهراً حساب نمى شود، مگر محتاج به تبديل باشد كه ثمن را گرفته و تكميل از ربح مى نمايد براى تجديد مؤونه، چه آنكه اصل، از ربحِ سال گذشته بوده و تخميس شده، يا آنكه خمس نداشته است، مثل موروث؛ چنانچه اگر در تبديل، ربحى حاصل شد، داخل در ضمن ساير ارباح مى شود و تخميس مى شود.

و آنچه از مؤونۀ سال است و مبنى بر دوام است - مثل خانه و فرش و ساير اثاث البيت - خمس در آنها نيست بعد از خروج سال.

تتميم سرمايه از سود

10. تتميم سرمايه براى استفادۀ سال ربح، از ربح، جزء مؤونه است؛ و براى استفادۀ سالهاى بعد در امورى كه استفاده از آنها به تهيۀ مقدّمات از سالهاى قبل است به حسب عادت - مثل غرس اشجار براى استفادۀ لازمه در سالهاى بعد - از مصارف عقلائيۀ سال ربح است و براى اغراض عقلائيّه صرف مى شود، احتساب آن از مؤونۀ سال ربح كه

ص: 156

قبل از سال استفاده از غرس است، خالى از وجه نيست.

اضافه بر قوت سال

11. فاضل قوت سال، اگر از مؤونۀ خارجۀ از ربح سال است كه در آن خمس بوده، فاضل مؤونه [است] و در آن خمس است؛ و اگر مؤونه از مالى بوده كه خمس در آن نبوده، فاضل آن هم به حكم آن است.

اسراف يا صرفه جوئى

12. اگر تقتير در مصرف سال كرد، مقدار متعارف، مستثنىٰ و داخل مؤونه نيست؛ بلكه انفاقِ فعلى، از مؤونه است. و اگر زياده روى كرد، خمس در زايد بر متعارف و لايق شأن است، چنانچه گذشت.

نحوۀ احتساب دين در حساب خمس

13. اداى دينى كه از سال در ذمّه آمده، از ربح همان سال اخراج مى شود و از مؤونۀ همان سال است؛ اما اداى ديون سالهاى سابقه، پس با عدم محل وفا، از مؤونه محسوب مى شود و مستثنىٰ از ربح مى شود. و اگر محلى ديگر دارد، پس محسوب از مؤونۀ سال قبل و اداى از اموال سابقه مى شود، يا آنكه از مؤونۀ سال فعلى و از ربح آن استثنا مى شود؛ پس با حلول دينْ قبل از سال فعلى، اظهر اين است كه از اموال سابقه ادا مى شود؛ و با عدم حلول تا در ضمن سال فعلى، احوط عدم احتساب از مؤونۀ سال فعلى است، مگر آنكه عين مال - مثل عين خريدارى شده - در ذمّه باقى باشد و در اين سال استفاده شود كه مقابل مقدار باقى از مؤونۀ سال، به حساب سال ربح است.

وفات مكتسب در اثناى سال خمسى

14. اگر مكتسب در اثناى سال وفات نمايد، ساقط است اعتبار مؤونۀ تقديريّه و از ربح موجود، خمس آن را برمى دارند.

سرمايه و وسايلى كه به آن نياز دارد

15. سرمايه و آلات محتاجٌ اليها در كسب، از هر محلى تهيّه بشود، حكم سابق خودش

ص: 157

را دارد؛ و اگر در سال، تكميل آنها از ربح همان سال شد براى استفاده همان سال يا بعد از آن به نحوى كه گذشت، خمس ندارد، مگر ربح حاصل از به كار بردن آنها.

و هم چنين اگر از اعمالى - مثلاً اموالى - استفاده كرد و خواست آنها را سرمايه قرار دهد و تبديل كسب نمايد و از مقاصد عقلائيّۀ او اشتغال در همان سال به كسب خاص بود، يعنى مورد حاجت و مناسب شأن او بود، در سرمايه، خمس نيست و در ربح حاصل از تكسّب با آن، خمس است.

و اگر براى سال آينده، محتاج باشد كه سرمايه را از ربح سال قبل بردارد، احوط وجوب خمس است و براى رفع حاجت خود، از اهل خمس قرض نمايد كه به تدريج بپردازد.

تعيين مبدء براى سال خمسى و تغيير آن

16. در تكسّب و تجارت و نحو اينها، مبدء سال، اوّلِ شروع در كسب است؛ و در مثل هبه و فوايد اتفاقيّه، زمان حصول آنها است؛ و در مثل زراعت و گوسفنددارى كه زمان عمل و تملّك با زمان استفاده فاصله دارد، اظهر اين است كه مبدء، زمان ظهور فايده است؛ پس در همه، مبدء، حصول فايده است كه موجب تكليف به خمس بعد از مؤونه است، و مصاديق آن اختلاف زمانى دارند در امثلۀ مذكوره و غير اينها.

و ممكن است تغيير مبدء اختياراً در صورت استمرار استفاده به مثل كسب مستمر، به اينكه خمس فايدۀ موجوده را بدهد و از آن زمان تا يك سال، حساب ديگرى نمايد.

حكم هبه و هر چيزى كه خيار فسخ در آن است

17. اگر خريد چيزى را كه در معامله اش ربحى بود و فروشنده خيار داشت، اظهر وجوب خمس است مشروط به عدم تعقّب به فسخ؛ و هم چنين در هبه [اى] كه جايز است رجوع در آن، و بعد از مضىِّ زمان خيار و انتفاى امكان رجوع، فعليّت پيدا

ص: 158

مى كند تكليف به خمس، يعنى كشف مى شود فعليّت سابقه اش؛ و از ربحِ سنۀ شراء محسوب مى شود، نه سال انقضاى خيار در صورت اختلاف.

حكم خمس ربح در صورت اقاله

18. در بيعِ لازم اگر ربحى بود براى مشترى يا بايع، و طرفْ استقاله كرد، و صاحب ربحْ اقاله نمود، واجب نيست خمس ربح، مگر آنكه اقاله، مناسب شأن نباشد و از استحباب خارج باشد.

تعلّق خمس به عين و جواز اداى از قيمت

19. خمس - مثل زكات - متعلّق به عين است و مخيّر است مالك بين اداى عين يا قيمت؛ و تصرّف او در عين با قصد اداى قيمت، تكليفاً جايز است به اتلاف يا معامله در زمان جواز تأخير اداى خمس، و متعيّن مى شود در قيمت بعد از تصرّف به ابقاى محلى براى اداى قيمت از چهار خمس ديگر يا غير آنها به نحوى كه قدرت بر طرف تخيير، فعليّه باشد.

و اظهر صحّت معامله است در صورت تعقّب به اداى از محل ديگر، و فضولى نيست، و بر او است اداى قيمت، و براى منتقلٌ اليه است نماى منقول به او. و اگر فضولى باشد، مى تواند حاكم شرع با اجازه، تصحيح نمايد و مقابل را از بايعِ خمس بگيرد؛ و بايع مى تواند با اداى بدل، معامله را صحيح نمايد بنا بر صحّت به ملك متأخّر.

اگر با ربح، بعد از گذشتن سال، چيزى خريد در زمان جواز تأخير با بقاى مقدارى كه مى خواهد از آن تأديه نمايد خمس را، متعيّن مى شود تكليف در اداى غير، و آنچه را كه خريده حكم ملك دارد؛ و هم چنين بعد از مضىّ زمان جواز تأخير اگر چه عاصى به تأخير است. و اگر معامله در ذمّه باشد، در حصول ملكيّت شبهه [اى] نيست، لكن ذمّۀ او مشغول است براى بايع.

حكم خمس مال زوجه

20. زوجۀ غير ناشزه اگر كسبى داشت و نفقه اش را زوج بدهد، بر حاصل و درآمد

ص: 159

ساليانۀ او خمس واجب است؛ و مؤونۀ زايدِ بر واجبِ بر زوج كه آن زيادتى را زوج به او نمى دهد، از آن استثنا مى شود، نه آنچه را بر زوج واجب است، يا آنكه متحمّل آن مى شود اگر چه واجب نيست.

عدم اشتراط وجوب خمس به بلوغ

21. دور نيست خمس در مواضع آن، مشروط به بلوغ نباشد و بر غير بالغ، واجب باشد اداى آن بعد از بلوغ مگر آنكه قبل از بلوغ، ولىِّ او ادا نمايد.

6. زمينى كه كافر ذمىّ از مسلمان بخرد

ششم از مواضع وجوب خمس، زمينى است كه ذمّى از مسلمان خريده باشد، يا به معاوضۀ ديگرى به او منتقل بشود.

و اظهر عدم فرق بين زمين مزرعه، يا متّخذ براى سكنىٰ - يعنى احداث مسكن - باشد، به خلاف موارد تبعيّت زمين در بيع، مثل خريدن خانه اى كه زمين جزء و تابع است، نه خريدن زمين با غير زمين از امتعه مثلاً.

و هم چنين اگر زمينْ در آن خمس بود - مثل زمين مفتوح العنوه بنا بر ثبوت خمس در آن - پس امام مسلمين، يا صاحب خمس، آن را فروخت براى مصلحت مسلمين در اوّل، و مصلحت مالك خاص در دوّم، خمس ثابت است در آنچه به ذمّى منتقل شود.

و در بيع زمين به تبع آثار تصرّف، تأمّل است در ثبوت خمس بنا بر عموم به غير مزارع و مأخوذ براى احداث مسكن، و دور نيست ثبوت آن بر تقدير مذكور.

و اگر زمينْ در آن خمس نباشد - مثل زمين مسلمانهاى با اختيار - نه با غلبۀ مسلمين بر آنها، در آن هم خمس است. و به فروختن به ذمّى ديگر، ساقط نمى شود؛ پس اهل خمس رجوع مى نمايد به بايع يا به مشترى؛ و در صورت اخيره، مشترى رجوع مى نمايد به مقابل خمس از ثمن اگر فسخ ننمايد براى تبعّض حاصل بر او.

و هم چنين [است] بيع ذمّى به مسلمان اگر چه بايعِ اوّل باشد، يا آنكه به اقاله رد كند

ص: 160

به مسلمانِ بايع، يا به سبب فسخ به خيار. و اگر مأخوذ شد عين خمس از مفسوخٌ عليه، اخذ مى كند آن را از فاسخ، مگر آنكه تبعّض بر مفسوخٌ عليه، مانع از فسخ باشد در صورت عدم تأديۀ قيمت خمس.

اسلامِ ذمّى بعد از مالكيّت او به عقد معاوضه، مسقط خمس نيست به خلاف اسلامِ قبل از مالكيّت، اگر چه بعد از عقد باشد قبل از قبض اگر منوط است مالكيّت او به قبض.

و هم چنين اگر ذمّى به ذمّى فروخت و قبل از اقباض، بايع مسلمان شد و ملكيّت به آن عقد، مشروط به اقباض بود، بر ذمّى كه خريدار است خمس است. و به واسطۀ جهل به حكم شرعى، خيار داشتن ذمّى، محل منع است، زيرا با فسخْ ساقط نمى شود، چنانكه گذشت.

اگر خريد ذمّى زمين را از مسلمانى [و] پس از آن فروخت آن را به مسلمانى، زايد بر خمسِ اصل، خمس چهار خمس ديگر را مى دهد؛ و هم چنين در شرائهاى بعدى با تخلّل بيع به مُسلِم تا قيمت تمام زمين را بدهد.

و اگر در هر دفعه، خمسى از آن زمين خريده باشد، خمس زمين را كه عبارت از مجموع اخماس دفعات است، از او مى گيرند؛ و اگر دو دفعه خريدارى نمايد، هر دفعه خمس را از هر خمسى كه خريده خمسى مى دهد.

و اگر به شرطِ نفىِ خمس خريد، شرطْ باطل و عقدْ صحيح است و بر او است خمس بنا بر اظهر. و اگر به شرط تحمّلِ بايع خمس را، خريد، مبنى است صحّت شرط بر صحّت شرط زكات از كسى كه بر او زكات احد عوضين بوده است و عقد صحيح است.

اظهر در مصرف اين قسم خمس، اتّحاد با مصرف ساير اقسام متقدّمه است، چنانكه نقل اتفاق بر آن شده و خالى از وجه نيست.

و نصاب و حول در اين قسم از خمس نيست. و احوط نيّت آخذِ از ذمّى و دافعِ به اهل خمس است در وقت اخذ و دفع.

آنكه به حكم ذمّى يا مسلم است، ملحق به آن است، مثل اطفال و مجانينِ دو فرقه،

ص: 161

بنا بر عدم اشتراط تكليف در وجوب خمسِ اين قسم، چنانچه احوط است.

7. مال حلال مخلوط به حرام
اشاره

هفتم از مواضع وجوب خمس، «مال مخلوط به حرام» است كه معلوم نباشد قدر آن، اگر چه غير متميّز و مشاع است؛ و معلوم نباشد مالكِ آن اگر چه به علم اجمالى در عدد محصور باشد. و اظهر در مصرف اين خمس، اتّحاد با مصرف ساير اقسام خمس است.

اگر مقدار مال و صاحب آن معلوم باشد

اگر مقدار مال و صاحب آن معلوم باشد، واجب است كه به او برساند و محل خمس نيست. و اگر در عددِ محصور، معلوم باشد صاحبش، واجب است ايصال به آنها اگر چه به صلح و توزيع باشد.

و در تعيينِ معلومِ اجمالى، ظنِّ غير معتبرْ كافى نيست؛ و هم چنين در ظن به يك نفر در ضمن علم اجمالى به غير محصور با علم به مقدار؛ پس تصدّق به فقرا مى نمايد در صورت اخيره، مثل صورت علم به مقدار و عدم علم به مالك و عدم ظن به او، چه آنكه مقدارِ معلوم، خمس مال باشد يا زيادتر يا كمتر.

و اگر بداند اجمالاً، اقلّ بودن يا اكثر بودن از خمس را، اظهر وجوب تصدّق است و اينكه موضع خمس نيست در صورت عدم علم به مالك در محصور، و محل احتياط به رعايت مصرف خمس نيست بنا بر اقوىٰ .

اگر مالك معلوم باشد و قدر مال معلوم نباشد

و اگر مالك را بداند و قدر مال را به هيچ وجه نداند، اكتفا به متيقّن مى كند اگر سبق علم، به حدِّ محتمل نباشد، يعنى اقلّ محتملات كه يقين به انتفاى آن قدر از خودش دارد؛ وگرنه - چنانكه غالباً چنين است - احوط ندباً، اختيار مصالحه با مالك، يا دفع اكثر محتملات، يا مقدارى كه راضى شود مالك از او با آن مقدار، است. و فرقى بين عين و دين در آنچه ذكر شد نيست.

ص: 162

اگر بعد از اداى خمس، مالك پيدا شد، رجوع مى كند به اهل خمس در صورت اعلام به سبب تخميس يا بقاى عين؛ و در غير اين دو صورت، احوط ضمانْ براى مالك است. و در حدّ مضمون، گذشت آنچه ذكر شد در صورت علم به مالك و جهل به قدر.

اگر حلالِ مخلوط به حرام، خودش خمس در آن ثابت است، بعد از خمسِ تطهير، خمس بقيه را تأديه مى نمايد.

اگر عالم شد بعد از اداى خمسِ مطهِّر مالِ مختلط، به زايد بودن حرام از خمس، نسبت به زايد، تصدّق مى نمايد و نسبت به خمس در صورت عدم انطباق بر مصرف صدقه يا عدم قصد وظيفۀ فعليّه، استرجاع مى نمايد با عدم تغرير در اتلاف، و ضامن اهل صدقه مى شود احتياطاً با عدم اعلام به اهل خمس و عدم بقاى عين، چنانچه گذشت.

اگر عمداً مخلوط كرد براى اكتفاى به دادن خمس، اظهر اين است كه محل خمس نيست و احوط در تصدّق، رعايت يقين به برائت است.

معاملۀ مال مخلوط به حرام

اگر تملّك كرد چيزى را در مقابل مال مخلوط، به نحو صحيح، جايز است خمس را از هر كدام از طرفين معامله بدهد، وگرنه استرجاع مى شود بعد از معاملۀ فاسده؛ و اگر آن هم پيدا نشد، خمس بر صاحب مال مخلوط است. و مى تواند اگر تغريرى نبوده، مقاصّه نمايد مقدار خمس را براى اهل خمس و بقيه را به عوض مال خود؛ وگرنه خمس را از مال خودش مى دهد، و مال منتقلٌ اليه به ناقلِ فاسد را، صدقه از جانب صاحبش مى دهد، چون كه معلوم القدر است.

و اگر تصرّف كرد در مختلط به نحوى كه همۀ، [مال] حرام در ذمّۀ او آمد، اظهر ضمان خمس است براى اهل خمس، نه تعيين صلح با حاكم شرع. و در صورت عدم علم به مجموع و مقدار بعض حرام، اظهر كفايت اداى متيقّن الخمسيّه است.

و اگر تصرّف كرد در حرام قبل از اختلاط پس از آن مشتبه شد بر او آنچه در ذمّۀ او است، تصدّق مى نمايد به مقدار يقين به برائت، يا صلحِ با حاكم مى نمايد. و اگر

ص: 163

صاحبش معلوم شد، صلح يا احتياط به برائت مى كند.

و اگر اختلاط به زكاتى يا خمسى يا وقفى باشد، مى تواند معاملۀ معلوم المالك نمايد با حاكم يا اهل صدقه يا خمس يا وقف، به نحوى كه در حقوق شخصيّه گذشت، از قبيل مصالحه يا يقين به برائت ذمّه.

اگر اختلاط بين خمس از غير جهت اختلاط و زكات و وقف باشد، پس با امكانِ تحصيلِ مصرف واحد، معيّن است صرف در آن، يا همه را دفع به حاكم پس از اعلام، نمايد.

و در صورتى كه حلالْ مخلوط به آنها باشد، احوط تحصيل يقين به برائت ذمّه است، يا صلح با حاكم شرع در صورت ولايت او بر همه، وگرنه با حاكم و متولّى وقف. و با وحدت مصرف، با مصالحۀ با اهل آن مصرف، مى تواند انجام دهد؛ و هم چنين متعدّدى كه با همۀ آنها مصالحه صورت بگيرد.

و اين قبيل اختلاط، از قبيل اشتباه معلوم المالك است و داخل در اَخبار تخميس نيست.

و اگر مالْ مشترك باشد و بعض شركا ممتنع از قسمت بودند، بقيه، خمس حصّۀ خودشان [را] مى دهند و در چهار خمس از حصّۀ خودشان مى توانند تصرّف نمايند.

و اگر ممكن است اجبارِ ممتنع بر قسمت غير مشتمله بر معاوضه، اجبار مى نمايند بر قسمت بين اهل خمس و شركا در صورت عدم توافق همه بر بقاى همۀ مال به نحو اشاعه.

چند مسأله

دايرۀ اطلاق خمس

1. خمس در كنز و معدن و غوص، در مال حرّ و عبد و صغير و كبير، ثابت است؛ و هم چنين در مجنون و زن و ذمّى بنا بر اظهر؛ و مكلّفِ به اخراج، ولىّ طفل و مجنون و مولاى عبدِ غيرِ مكاتب است.

و اظهر ثبوت ساير اقسام خمس است از قبيل ارباح تجارات و مال مختلط به حرام در مال مملوك به نحو متقدّم، و در مال غير بالغ كه بعد از بلوغ اخراج نمايد اگر ولىّ

ص: 164

اخراج نكرد.

عدم اعتبار حول
اشاره

2. سال معتبر نيست در هيچ يك از اقسام متقدّمۀ خمس حتى ارباح مكاسب؛ بلكه مضيّق مى شود وجوب، بعد از سال در آنها؛ پس اگر عالم بود به اينكه مؤونه از فلان مقدار، زايد نخواهد بود، مى تواند خمس بقيه را بدهد.

و با تأخير تا آخر سال، اظهر جواز تصرّفات معامليّه و غير معامليّه است در اثناى سال حتى بعد از علم به حصول ربح زايد بر مؤونۀ تمام سال، مادام [كه] تفريط در حفظ خمس، به نحوى كه متعارف است در حفظ مال اختصاصى، يا اسرافى در صرف در مؤونه به نحوى كه موجب ضمان است، نباشد. و بالجمله به حكم مال خودش است در تصرّفات حافظۀ ماليّت يا متلفه آن در مؤونۀ غير اسرافيّه.

و مراد از سال در اين مقام، تمام دوازده ماه هلالى است، نه دخول ماه دوازدهم مثل زكات.

و اعتبار در مبدء سال زراعت و نحو آن به مناسبت آنها كه موافق شمسى است، خالى از وجه نيست. و مبدء، اولِ ظهورِ فايده است، چنانچه گذشت.

حكم سودهاى مختلف از كسب واحد و متعدّد

و ارباح متعدّده يا واحدۀ تدريجيّة الحصول از يك سرمايه و يك شغل كسبى، به حكم واحد است؛ بلى با تعدّدِ سنخِ استفاده - مثل تجارت و گوسفنددارى و زراعت - ربح هر كدام، سال مخصوص دارد، و مؤونه در محل اشتراك، توزيع مى شود بر آنها.

اختلاف مالك و مستأجر در گنج

3. اگر اختلاف كردند مالكِ موجر با مستأجر در گنج و هر كدام مدّعى اخفاى آن در زمين بود و شاهدى براى يكى نبود، اظهر تقديم قول مستأجر است با يمين او كه يدش بالفعل و مدّعىِ تأخّرِ وضعِ گنج است زماناً و موجرْ مدّعىِ تقدّم زمانى و مخالفِ ظاهر است كه اجاره دادن خانۀ گنج دار باشد. مگر در صورت اتقان در حفر به حدّى كه

ص: 165

خلاف ظاهر نباشد اين دعوىٰ و فقط خلافِ اصل و قوّتِ يد باشد؛ يا آنكه ظاهر - به واسطۀ حمل بر صحّت و جواز عمل - تقديم قول مالك باشد، چون آن مقدار تصرّف، غير جايز از مستأجر باشد و ظاهر، عدم صدور آن از مسلمان است اگر چه ادّعاى آن مى نمايد؛ لكن مشكل است حمل بر جايز با اِخبار مسلمان از وقوع حرام از او در مقام اختلاف در ملك.

و اگر اختلافْ در قدر گنج بود، مقدّم است قول غير مالكِ گنج كه مدّعى نقصان آن است بر طبق اصلِ برائت از زايد.

لزوم خمس بعد از اخراج مؤونه

4. خمس واجب است بعد از اخراج مؤونۀ تحصيل معدن و گنج و غوص، از قبيل تهيّۀ آلات و اُجرت حفر و تصفيه و سبك و نحو اينها؛ بلكه ارباح مكاسب. و نصاب معتبر است بعد از اخراج مؤونه، در وجوب خمس.

الحاق و تتميم

مسائل في متعلّق الخمس و غيره
ميزان لتعلّق الخمس في الارباح

1. يجب الخمس في ما يفضل عن مئونة السنة للمكلَّف و لعياله من أرباح التجارات و الصناعات و الزراعات و غلّات البساتين و اُجرة الأملاك و الأعمال و سائر أنواع التكسّبات، بل جميع الاستفادات و إن كانت غير اختياريّة، كتولّد الأنعام، و هو الأحوط في الهبة و الجائزة و ميراث من لا يحتسب من البعيد و الموصىٰ به و المنذور له بالخصوص و حاصل الوقف، خاصّاً كان أو عامّاً، و في المهر و عوض الخلع كلّ ذلك، بعد التملّك بالقبض.

نعم عدم الوجوب في ما تملَّكه بشرط الفقر - كما ملك بالخمس أو الزكاة و الوقف على الفقراء و النذر لهم و مطلق الصدقات - هو الأقرب الموافق لارتكاز المتشرّعة، الّا

ص: 166

أن يصل إلى حدّ الغنىٰ بنحو سائغ فيخمّس ما زاد عن مئونة السنة.

و يثبت الخمس في الاستفادة الحاصلة بسبب النموّ، كما مرّ من الولادة و الزيادات المتّصلة في ما يقصد به الاكتساب و في ارتفاع القيمة السوقيّة فيه مع البيع و قبض الثمن و في الزيادات على الاُصول التي لا خمس فيها، كمطلق منافعها و نماءاتها.

حكم فائدة ما لم يخمّس

2. لو كان له مال تعلّق به الخمس و لم يؤدّه حتّى حصل له فائدة لنفس عينه، ففائدة خمس الأصل، لأهل الخمس؛ و ما بقى من الفائدة، للمالك و عليه تخميس البقيّة، فيكون عليه تخميس الأصل؛ و الفائدة المملوكة، لأهل الخمس و البقيّة المملوكة، لمالك الأصل يؤدّي الجميع بنيّة الخمس إلى أهله.

خمس الدين

3. لو كان ما تعلّق به الخمس دَيناً على غيره، فإن كان حالّاً و كان بحيث يصل إليه بالمطالبة اللائقة الميسورة و كان كالموضوع في الصندوق مثلاً، فعليه الخمس؛ و إلّا فعليه الصبر إلى الوصول و لو في السنة اللاحقة و يكون من فوائدها التي عليه فيها الخمس.

إخراج المؤونة

4. صدق الفائدة فيها الخمس، متوقّف على إخراج مئونة التحصيل و الاستفادة. و يمتاز هذا القسم - أعني أرباح المكاسب - بخروج مئونة الشخص لنفسه و عياله، [سواء] كانت واجبة النفقة أو لا، [و سواء] كان الإنفاق في الأكل و الشرب و السكنى و الافتراش و الركوب و الكتب المتناسبة، أو غيرها، كالزيارات المطلوبة و الصدقات و الضيافات و الإهداءات بنحو لا تدخل في الإسراف و السفاهة و ترىٰ مناسبة للشخص بخصوصيّات؛ فالمُسرف، يحسب عليه ما وافق إسرافه؛ كما أنّ المقتِّر لا يحسب له ما زاد بتقتيره، و ليس الخارج مقدار المؤونة، بل المصروف في المؤونة فعلاً، فلا خروج لو تبرّع الغير بمئونته؛ و كذا لو كان له مال لا خمس فيه صرفه في مئونته الّا في ما كان

ص: 167

الصرف بقصد تبديل ما يخرجه من الربح؛ و من الإنفاقات الخارجة، ما أخذه الظالم بالقهر أو باختياره للتأدية إليه دفعاً للأفسد بحسب احتماله العقلائي الموجب للخوف.

و منها: ما يصرفه في تزويج الأولاد له أو لغيره من فقراء أهل الإيمان أو في اختتانهم، أو في الإعانة للمحتاجين، أو للاُمور الخيريّة الشخصيّة أو الاجتماعية، بنحو لا يخرج عن الاعتدال في شخصه بخصوصيّاته.

و منها: ما يصرفه في أداء ديونه و لو كانت سابقة على سنة الاسترباح، و ما يصرفه في الوفاء بنذوره و شبهها و في كفّاراته الواجبة عليه أو الديات اللازمة له أو سائر غراماته اللازمة له و ما يلحق بما مرّ من حُليّ النساء و البنات (الجواري) و الخدم على النحو الغير الخارج عن الاعتدال في الشخص، و ما يصرفه في علاج المرضىٰ منهم أو من سائر المؤمنين مع حفظ المناسبة.

مئونة سنة لا ربح فيها

5. و مئونة سنة لا ربح فيها، لا تخرج من سنة الربح الآتية الّا مع الاقتراض في ما مضىٰ فيؤدّى من الربح في ما يأتي.

ما يعدّه لمئونته

6. و لا خمس في ما أعدّه لمئونته فزاد إذا لم يكن من الأرباح التي فيها الخمس بعد المؤونة، بخلاف الزائد الفاضل عن مئونة السنة من الأرباح أو ممّا اشتريه بها.

رأس المال و الانتفاعات

7. رأس المال للتجارة أو الانتفاعات إن كان من الأرباح التي يجب فيها الخمس لكنّه كان محتاجاً إلى إبقائه بحدّه للتجارة أو الاستنماء في هذه السنة و ما بعدها، أو في خصوص ما بعدها كغرس الأشجار للانتفاع في ما بعد بثمرها، فالظاهر عدم الخمس فيها، فهو كالفرش و الأثاث و سائر آلات الانتفاع و التكسّب المحتاج إليها بحيث يضرّ بحاله و شأنه التنزّل إلى البدل أو لا يتيسّر له البدل؛ و منه ما لا يمكن الوصول إلى الحاجة

ص: 168

المشروعة بالطرق العقلائيّة الّا بالجمع للفوائد في أزيد من سنة من شراء دار محتاج إليها أو تزويج بنات [محتاجة] إلى التجهّز و نحوهما؛ فإنّ التخميس مانع عن الوصول إلى المقصود المشروع.

الخسارة و جبرها

8. الخسارة في بعض أفراد التكسّب من التجارة الواحدة، تجبر بالربح في بعضها الآخر؛ و أمّا مع الاختلاف في نوع التجارة أو بمثل اختلاف في التجارة و الزراعة، فمع الحاجة في إقامة رأس المال للمئونة، يتّجه الجبران؛ فمع التساوي أو زيادة مقدار الخسارة، لا خمس حيث لا ربح؛ و مع زيادة الربح، فالخمس، في ما زاد من الربح على مقدار الخسارة و مع عدم الحاجة؛ فالجبران في ما كان النقص بتغيّر السّعر أو نحوه، بعيد مع مغايرة الشغلين.

و لو كان بتلف بعضها، فعدم الجبر فيه أيضاً و انحصار مال التجارة بخصوص الباقي في غير صورة الجزئيّة من المؤونة، هو الراجح و طريق الاحتياط في ذلك كلّه حسن واضح.

الديون الشرعيّة و ما شابهها

9. الديون الشرعيّة و مثل أرش الجناية و قيمة المتلَف عمداً أو خطأً بل التالف في اليد مضموناً و الحقوق الشرعيّة ما كان منها قبل مضيّ سنة الربح، فتأديتها تحسب من المؤونة، لا أنّ مقدارها يخرج من المؤونة.

خمس مئونة الحجّ

10. مئونة الحجّ في عام الاستطاعة إن كانت حاصلة في سنة الربح، يستثنىٰ من الخمس إن سافر و حجّ ؛ و إن اجتمعت من السنين المتقدّمة، ففيها الخمس الّا في ما يكمل به من ربح عام وقوع الحجّ عن استطاعة؛ فإذا حجّ بمال [جمعه] من ربح سنة الحجّ الأخيرة، فلا خمس في مصرف الحجّ و عليه خمس ما اجتمع من السنين المتقدّمة الغير المصروف في المؤونة و كان ممّا فيه الخمس.

ص: 169

مبدء الحول

11. المبدأ في مثل التكسّب و التجارة، أوّل الشروع في الكسب؛ و في مثل الهبة و الفوائد الاتّفاقيّة، زمان حصولها؛ و في مثل الزراعة و اشتراء الغنم للتكسّب بالنماء و الولد ما فيه الفصل بين زمان العمل و التملّك؛ و زمان الاستفادة هو زمان ظهور الربح و وصوله بيده كزمان تصفية الغَلّة في الزراعة و اجتذاذ التمر في النخيل و اقتطاف الثمرة في الأشجار المثمرة؛ و مع اختلاف أصناف الشغل من حيث المبدأ، يجعل أوّلها مبدءاً لسنة الاستفادة، فيحسب مجموع ما يستفيده من الأوّل إلى آخر السنة و يخمّس المجموع بعد المؤونة؛ و لا يلزم أن يجعل لكلّ شغلٍ سنة على حدة و إن جاز ذلك؛ و مع عَرضيّة الأشغال المختلفة زماناً، فلها سنة واحدة، كما هو واضح.

فوت المتكسّب في أثناء الحول

12. لو مات المتكسّب في أثناء حول كسبه، فلا يعتبر إسقاط المؤونة التقديريّة لبقية السنة، بل يؤدّىٰ عنه من ماله خمس ما فضل عن مئونته إلى زمان الموت.

ما يخرج عنه المؤونة

13. لو كان له مال لا خمس فيه فاستفاد مالاً بالكسب، فهل يخرج المؤونة ممّا لا خمس فيه أو ممّا فيه الخمس، أو يوزّعها عليهما؟ الأوّل أحوط و الثاني أظهر؛ و ذلك في غير رأس المال للكسب؛ فلا يخرج المؤونة ممّا يحتاج إلى إبقائه منه للكسب. و لو قام بمئونته غيرُه وجوباً أو استحباباً، وجب خمس جميع الربح و لا تخرج المؤونة التقديرية. نعم المكافأة على الإحسان - كالضيافة الراجحة اللائقة - تحسب من المؤونة إن وقعت.

الاستقراض للمئونة

14. إذا استقرض للمئونة في أوائل السنة أو اشترى لها بعض الأشياء في ذمّته أو صرف

ص: 170

بعض رأس المال في المؤونة، فله وضع مقدار ما صرفه منه أو ما في ذمّته من الربح الحاصل ثمّ يخمّس الباقي.

تعلّق الخمس و الزكاة بالعين

15. الخمس - كالزكاة - يتعلّق بالعين و يتسلّط المالك على تبديله بماله من غيرها في التأدية من غيرها و لا مانع من تصرّفاته فيها في المؤونة اللائقة و لا في غيرها ممّا يسوغ من التصرّفات المعاملية و غيرها في ما كان في الحول.

و أمّا بعده، فيتوقّف - تكليفاً و وضعاً - على المصالحة مع الحاكم أو استئذانه في التصرّفات التي منها النقل إلى ذمّة المكلّف ثمّ التصرّف في العين؛ و بعد النقل المذكور صحيحاً، فربح الخمس للمالك لا لأهله؛ و كذا لو كان الاشتراء - مثلاً - في الذمّة و الدفع بما فيه الخمس؛ و كذا ما لو احتاج إلى صرف الزائد عن السنة في مئونته لتهيئة ما يحتاج إليه من رأس المال؛ و كذا لو كانت المصالحة الصحيحة مع أهل الخمس المستحقّين؛ و كذا لو أجاز المالك المعاملات الواقعة على الخمس، فيطالب المالك بالبدل.

و كون الربح في المعاملة الرابحة للمالك أو لأهل الخمس، إنّما هو في المعاملة الجائزة و لو بإذن الحاكم و في غير ما مرّ؛ فالابتناء، على أنّ متعلّق الحقّ الكلّي في المعيّن، لا يكفي في نفوذ التصرّف في ما عدا ما يكفي مصداقاً للطبيعة الموجودة، لأنّه يتحصّل في خمس كلّ واحد من الأفراد أيضاً و لا يختصّ بكلّ من الآحاد بتمامه، فيشتمل على محذور الكسر المشاع أيضاً؛ ففيما يجوز التأخير، يجوز التصرّف في غير الكافي لأداء الحقّ ؛ و بعد التصرّف يكون أمانة في يده و بحكم الأمانات، و إلّا فيحتاج في جواز التصرّف إلى بعض ما مرّ؛ و ربح الخمس حينئذٍ يكون لمن يصير مالكاً لعَينه.

تجدّد المؤونة بعد إخراج الخمس في الحول

16. إذا أخرج الخمس في الحول بالقطع أو الظنّ و التخمين برجاء عدم الدخول في

ص: 171

مئونة السنة ثمّ تجدّدت مئونة اُخرى أدخلها فيها، فله الرجوع على المستحِقّ العالم، أو مع بقاء العين لا مع التلف و عدمِ علم المستحقّ بالحال.

و منه يظهر: أنّ جواز التعجيل للإخراج في الحول، تكليفي مع الوضعي المراعىٰ بعدم انكشاف الخلاف.

و كذا إذا أخرج باعتقاد عدم التخميس ثمّ انكشف تخميس وكيله مثلاً؛ فمع انكشاف الخلاف، يكون النماء الباقي لما أدّاه خمساً للمالك، كما أنّه مع انكشاف الصحّة للمستحقّ .

خمس مال المرأة

17. المرأة الغير الناشزة إذا اكتسبت فحصل لها الربح، فعليها الخمس بلا استثناء المؤونة الواجبة على الزوج المؤدّي لها. و أمّا المؤونة المناسبة الزائدة على الواجب على الزوج فإنّها تستثنى من الربح الّا مع تحمّل الزوج لها أيضاً، كما أنّ الواجبة تستثنى مع عدم أداء الزوج لفقره أو لعصيانه أو لغير ذلك.

عدم جواز التصرّف في ما اشتُري بالخُمس

18. إذا اشترى بعد الحول بالخمس جاريةً فلا يجوز وطؤها، أو ثوباً فلا تجوز الصلاة فيه، أو ماءً فلا يجوز التطهّر به إذا كان الشراء بالعين أو مع إمضاء الحاكم بنحو يكون له المشترى؛ و عليه تأدية ما يساوي الخمس للحاكم الّا مع بقاء مقدار الخمس و قصد الأداء منه؛ فإنّه معه يجوز التأخير؛ و المنع من التصرّف حينئذٍ في سائره، مخالف للارتكاز و فيه ضيق و حرج زائد على ما يلزم من الأمر بالتخميس.

صور تعلق الخمس و عدمه فى المال المخلوط بالحرام
اشاره

1. يجب الخمس في المال المخلوط بالحرام لكونه مال الغير مع عدم العلم بقدره و مالكه و لو إجمالاً في محصور. و الأظهر في هذا الخمس اتحاد مصرفه مع سائر مواضع وجوب الخمس.

ص: 172

2. و لو علم قدر المال، فإن علم شخص المالك دفعه إليه؛ و كذا لو علم المالك في عدد محصور، فالأحوط المصالحة معهم؛ و لو لم يمكن، فالأظهر التوزيع بالنسبة كالثلث في ثلاثة نفر.

3. و لو علم به في عدد غير محصور، تصدّق بالمال على أهله و يحتاط في استئذان الحاكم؛ و إن كان التصدّق على بعضهم المظنون فيه المالكية من أهل التصدّق، أقرب إلى الاحتياط و لا أثر لهذا الظنّ في صورة الانحصار.

4. و لو علم المالك و جهل المقدار، دفع إليه المتيقّن، و الأحوط المصالحة معه في ما يحتمله من الزائد عليه؛ و لو لم يمكن، فالأظهر عدم وجوب أداء المشكوك.

5. و لو علم أنّ مقدار مال الغير أزيد من الخمس، فالظاهر وجوب دفع المتيقّن زيادته إلى المالك المعلوم؛ و الأحوط التخلّص بالصلح في الزائد المحتمل، كما مرّ في نظيره.

6. إذا كان حقّ الغير، في ذمّته، لا في عين ماله، فإن علم المقدار دون المالك حتّى في المحصور، تصدّق به بإذن الحاكم الشرعي؛ و إن علم بالمالك في عدد محصور، صالحهم أو وزّع المال عليهم بالنسبة.

7. و إن لم يعلم بالقدر، دفع المتيقّن إليهم بالصلح أو التوزيع، و احتاط بالصلح معهم في غير المتيقّن كما مرّ؛ كما أنّه يدفع المتيقّن إلى المالك لو علم بعينه، و يوزّع في صورة العلم في المحصور، و يتصدّق في صورة العلم بغير المحصور بإذن حاكم الشرع.

8. فيبقى لوجوب الخمس صورة عدم العلم بالمالك رأساً و لا بزيادة الخمس عن الحرام و لا بنقصه عنه، بل يحتمل أن يكون الحرام بمقدار الخمس بلا اقتران بالعلم.

مسائل أخرى فى المال المختلط بالحرام

9. و لو علم أنّ الحرام من الخمس أو الزكاة أو الوقف، فلا محلّ للخمس، بل لا بدّ من التأدية بالمقدار المعلوم في الجهة المعلومة.

10. و لو كان المال الحلال متعلَّقاً للخمس، فعليه بعد خمس المختلط بالحرام، خمس آخر لسائر الأربعة أخماس لغير جهة الاختلاط.

11. لو تبيّن المالك بعد الإخراج، ضمن للمالك خصوص ما لم يصل إليه من ماله على

ص: 173

الأحوط و لو بالمصالحة معه في غير المتيقّن و له الاسترداد من المدفوع إليه مع بقاء العين أو علّمه بأنّه خمس المجهول مالكه صرفه إليه بالأمر الظاهري، لكنّه في صورة التصدّق الموظّف، يخيّر المالك بين ثواب الصدقة و أخذ المال. و بعد تبيّن الخلاف تفصيلاً أو إجمالاً، يراعى ما قدّمناه.

لو علم بعد الإخراج أنّ الحرام أقلّ من الخمس

12. و لو علم بعد الإخراج أنّ الحرام أقلّ من الخمس، فمع الموافقة للوظيفة في الأقلّ ، يستردّ الزائد على ما مرّ و إلّا فالكلّ ، و يعمل فيه بالوظيفة في الصور المختلفة.

و لو علم بأنّ الحرام أزيد من الخمس، عمل في الزائد بالوظيفة و كذا في غيره إن لم يوافق الوظيفة الفعليّة، فيستردّه مع بقاء العين أو علم المدفوع إليه بالحال و يعمل فيه بالوظيفة؛ فإن لم يأخذ، ضمنه للجهة الموظّفة، لما مرّ من أنّ التخميس في ما لم يعلم بالزيادة أو بالنقيصة؛ و كذا إن تبيّن الخلاف بعد التخميس.

التصرف فى المال المختلط بالحرام

13. لو تصرّف في المختلط بالإتلاف قبل التخميس الموظّف، ضمن الخمس في ذمّته لأهل الخمس.

14. و لو تصرّف فيه بالبيع لشخصه، كان البيع فضوليّاً بالنسبة إلى الخمس الموظّف بإخراجه، فإن أمضاه الحاكم، كان المعَوّض للمشتري و العوض متعلّقاً للخمس لأهله، فعليه الأداء في العوض بعد قبضه كما كان قبل البيع في المعوَّض.

و إن لم يمضه، صحّ البيع في غير الخمس و بطل فيه موقوفاً على الإجازة من أهلها؛ فالعوض من المختلط بالحرام المقابل للخمس في المعاملة المعلوم مالكه و هو المشتري للخمس بالعوض و المعوَّض باقٍ علىٰ حكمه السابق و هو وجوب التخميس؛ و لوليّ الخمس الرجوع إلى البائع، كما كان قبل البيع، و إلى المشتري إن كان في يده؛ فإن أدّاه البائع، صحّ البيع في تمام الثمن و تمام المثمن؛ و كذا إن أدّاه المشتري إلى أهله من غير المثمن؛ و إن أدّاه منه، فله ما بقي من الأربعة أخماس و يرجع إلى البائع بخمس الثمن.

ص: 174

فصل دوّم مصرف خمس

اشاره

قسمت مى شود مجموع خمس به شش قسمت: سه قسمت آن كه «سهم اللّٰه» و «سهم رسول» و سهم «ذوى القربى» است، مخصوص حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - در زمان حيات [است]؛ و بعد از رحلت او، مخصوص وصىّ او در هر زمان - كه عبارت از اوصياى دوازده گانه - صلوات اللّٰه عليهم اجمعين - است - مى باشد.

اختصاص خمس به منتسب به اَب

و سه قسمت، مخصوص «ايتام» و «فقرا» و «ابناء سبيل» از آل محمّد - صلوات اللّٰه عليهم - است، يعنى منسوبين به «عبد المطلب» از طريق اَب، نه اُمّ بنا بر اقوىٰ به حسب سيرۀ مستقرّۀ مستمرّۀ طايفۀ حقّه بر عدم ضبط انساب بنى هاشم از طريق اُمّ ، به خلاف ضبط نسب از اَب، [و اين سيره] موافق با ضبط قبايل، انسابِ اَبى خودشان را در عرب [است]؛ و به حسب اولويّت ارتكازيّۀ ترجيح انتساب به اب بر انتساب به امّ در آثار با عدم امكان جمع يا ثبوت عدم جمع، مثل زكات و خمس در مقام از حليّت زكات براى منتسبين به امّ و حرمت خمس، و از حرمت زكات بر منتسبين به اب و حليّت خمس، چنانچه قطعى است.

استيعاب اشخاصِ يك صنف از مستحقّين خمس در صورت امكان، لازم نيست در جهت وضع و صرف در مستحق؛ و گاهى واجب مى شود به حسب عوارض به نحو وجوب كفايى يا عينى و اعمّ از تعيين و تخيير؛ و لازم آن اين نيست كه بتواند از

ص: 175

مدفوعٌ اليه استرجاع نمايد.

مستحق خمس، اولاد «عبد المطلب» است كه منحصر در اولاد «ابو طالب» و «عباس» و «حارث» و «أبو لهب» است؛ و فعلاً منحصر در اوّل و دوّم است؛ و فرقى بين مرد و زن از آنها نيست.

و در استحقاق اولاد «مطّلب» برادر «هاشم»، تأمّل است، لكن بقاى نسل او در اين ازمنه با حفظ نسبت، ثابت نيست.

كفايت ظنّ به انتساب

اظهر، كفايت ظن به انتساب است در غير معلوم النسب، يا آن كسى كه بيّنه يا شياع و يا شهرت مفيدۀ اطمينان در نسبت او باشد؛ و مجرّد ادّعا اگر قرينۀ صدق با او نباشد، كافى نيست.

عدم لزوم بسط خمس

بسط نصف خمس كه حق سادات است بر اصناف ثلاثه، واجب نيست بر مباشرِ اداى خمس كه مكلّف به آن است، بلكه شخصى اگر همۀ نصف را به يك صنف داد، مجزى است اگر چه دفعِ به اصناف ديگر ميسور باشد؛ و به حسب عوارض ممكن است وجوبِ اعم از عينى و كفايى يا تعيينى و تخييرى از محل ديگر در بسط؛ و مثل آن در تقسيم بالسويه به نحو مناسب اصناف و مثل آن در استيعاب ممكن، تصوير مى شود، لكن مقتضاى آن - چنانكه گذشت - جواز استرجاع بعد از دفع به بعض تمام را، نيست.

و در صورت اجتماع خمسها نزد فقيه، رعايت مطلق تكليف، لازم است، نه ازيد از واجب، مثل امام - عليه السلام - كه مى دانيم ترك مستحب فعلى نمى نمايد.

در حال حضورِ امام - عليه السلام -، تمام خمس را به ايشان يا وكيل ايشان دفع مى نمايند و امام تقسيم مى نمايد نصف سادات را به نحوى كه مى داند؛ [و] اگر ناقص باشد مجموع خمس از كفايت مجموع اصناف، از مال خودش اتمام مى نمايد، و اگر

ص: 176

زايد باشد، مال امام - عليه السلام - است زيادتى.

جواز دفع بيش از مؤونۀ سال به هر شخص و احتياط در ترك

احتياط براى مباشرِ دفع به اهل خمس و آخذ، در [زمان] غيبت، در اين است [كه] به هر شخصى بيش از مؤونۀ سال ندهد اگر چه در يك دفعه باشد؛ لكن چون زيادتىِ مجموعِ اخماس از مجموع مستحقين، مال امام است، پس نوبت به مالِ امام بودن در اين ازمنه نمى رسد و مى تواند به يك صنف يا يك شخص از مستحق از سادات، بيش از مؤونۀ يك سال بدهد، چون مصرف بودنِ غير، مانع از اين عمل نيست؛ و از اين جهت احتياط مذكور، لزومى نيست؛ بلكه حال خمس در صورت اجتماع مجموع (اگر چه خمسِ يك بلد باشد) در نزد امام يا نايب او، حال زكات است در زمان عدم بسط يد.

حكم دادن خمس به ابن السبيل و يتيم از سادات

«ابن السبيل» از سادات در غير سفر معصيت، فقر او در بلد خودش و مقصدش، لازم نيست، و احتياج فعلى در سفر تا مقصدش لازم است؛ و ساير خصوصيّات معتبرۀ در او، در [كتاب] زكات مذكور شد.

و معتبر است در يتيم - يعنى طفلى كه پدر ندارد - از سادات، فقر، چنانچه معتبر است در يتيم از غير سادات نسبت به استحقاق زكات.

حكم نقل خمس با وجود مستحق در بلد و عدم آن از حيث تكليف و عدم آن و ضمان و عدم آن، حكم نقل زكات است، چنانچه گذشت.

اعتبار ايمان در مستحق خمس و عدم اعتبار عدالت

در مستحق خمس، اظهر اعتبار ايمان است كه در اين زمان متعيّن در قول به امامت دوازده وصى - صلوات اللّٰه عليهم اجمعين - مى باشد، چنانچه در مستحق زكات گذشت اعتبار آن.

و اظهر عدم اعتبار عدالت است و احتياطى كه در زكات مدفوعۀ به فقير به جهت فقر گذشت، در اينجا هم رعايت بشود.

ص: 177

فصل سوّم انفال

اشاره

«انفال» مخصوص پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و امام بعد از او است. و «نفل» - به فتح فاء و سكون - به معنى «زيادتى» است، به مناسبت زيادتى اين حق بر خمس وصفاً، يا به اين اسم، ناميده شده است؛ و آن عبارت است از زمينهاى خاصى:

مصاديق انفال

از آن جمله، زمينى است كه متملّك بشود پيغمبر يا امام آن را بدون مقاتلۀ با اهل آن، اگر چه به مُصالحۀ اهل آن باشد، چه آنكه جلاء وطن كنند از آنجا، يا آنكه در آنجا باشند [و] آنها را تسليم به ولىّ امر مسلمين نمايند.

و [از آن جمله است] زمينهاى «موات» در نزد عرف كه از انتفاع افتاده باشند، چه آنكه در ملك مسلمانها آمده بوده و اهلش از بين رفته باشند، يا آنكه در ملك آنها نيامده باشد مثل بيابانها. و اگر مالكِ معروف به غير احيا - مثل ارث و خريدن و نحو اينها - داشته باشد، اظهر بقاى ملك او است بعد از خراب.

و اراضى «مفتوح العنوه»، اگر احيا نمود مسلمانى آن را با اذن، منافع آن مال او است و بر او است خراج امام؛ و بعد از خرابى آنها احيا كنندۀ بعدى، جاى او مى نشيند و بر او است خراج؛ و بعد از خرابى، از انفال محسوب نمى شوند.

و آنچه از انفال، معمور به غير اذن امام باشد، باقى است در ملك امام.

و معمور در حين فتح، مال مسلمين است و پس از خراب، از ملك ايشان خارج نمى شود.

ص: 178

و مائتِ حين الفتح، مال امام است. و اگر مائتِ قبل الفتح، بعد از نزول آيۀ انفال بود، بعد معمور شد به احياى كفّار تا حين الفتح، در مالكيّت مسلمين يا امام، تأمّل است؛ و مبنى بر تملّكِ معمور كفّار و عموم اذن در تملّك به احيا براى كفّار است كه در اين صورت به فتح يا بقاى معموريّت، مال مسلمين مى شود، مثل ساير معمورات و مملكات كفّار؛ وگرنه باقى است در ملك امام، مثل ساير مغصوبات از مسلمين.

و مملوك از موات به غيرِ احيا، اگر معلوم بود مالك محترم آن، باقى است بر ملكيّت و از انفال نيست مگر مائت بى مالك.

و هم چنين از انفال است ساحل دريا و شطوط [و] انهار عظيمه اگر از مواتِ بلامالك باشند.

و زمين مفتوح العنوه اگر بعد خراب شد و مائت گرديد، در ملك مسلمين باقى است و از انفال نمى شود.

و در زمينى كه معمور است لكن مالك معلوم ندارد، [در اينكه] از انفال است يا از مباحات اصليّه است، تأمّل است، اگر چه اوّل اظهر است.

و از انفال مى باشد رءوس كوهها و بطون واديها و نيزارها و بيشه ها و آنچه مثل آنها باشد در صورت عدم امكان انتفاع بدون تعمير و اصلاحِ زايد بر تعميراتِ هر سالۀ معموره و با موات بودن عرفاً؛ و آنچه در اين زمينها باشد از اشجار و نباتات و معادن - مثل خود زمين - مال امام است؛ و در غير اين صورت، تأمّل است؛ اگر چه اظهر اين است كه اينها قسيم موات هستند و در ملك غير - چه شخص باشد چه نوع مسلمين - هركجا باشند از انفال مختصّه به امام مى باشند.

اختصاصات پادشاهان اهل حرب، بعد از فتح، مخصوص به پيغمبر و ائمه - عليهم السلام - است و مربوط به ساير مسلمين نيست، چه از زمينهاى ايشان است يا از برگزيده هاى اموال ايشان باشد، در صورتى كه به غصب از مسلمانى يا از معاهدى نگرفته باشند.

ص: 179

برگزيدۀ مال در ضمن غنيمت، مخصوص به پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و امام - عليه السلام - است كه غنيمت بعد از اختيار نبى يا امام تقسيم مى شود. و در صورت عدم اشتمالِ غنيمت بر غير صفو، تأمّل است.

و مقتضاى اصل، عدم ثبوت اين گونه حقوق و املاك اختصاصيّه براى نايب امام است با فرض نيابت در جهاد، پس ثمره ندارد بحث مذكور و به عمل امام - عليه السلام - رفع تأمّل مى شود.

حكم غنيمت در مقاتلۀ بدون اذن امام - عليه السلام -

اگر مقاتله با اذن امام - عليه السلام - نباشد، تمام غنيمت مال امام - عليه السلام - است نه خصوص خمس.

و امر شيعه در حسنۀ «حلبى» به تخميس غنيمت مأخوذه در لواى سلاطين جور، محمول بر استحباب تخميس در مأخوذ از غنايم آنها - مثل جوايز آنها، يا اذن در جهاد با آنها به نحو حلال از غير ناحيۀ توقّف بر اذن، و الزام به تخميس كه مورد عمل آنها به نحو مجزى نبوده يا با احتمال تخميس آنها و عدم آن و خمس مال غير مخمّس استصحابى بوده، و نحو اين محامل - است.

ميراث بدون وارث

و هم چنين از مختصّات امام - عليه السلام - است؛ ميراث كسى كه وارث خاصى ندارد از نسب و مصاهرت و ولاء تا ولاء امامت؛ و در صحيح و غير آن، تصريح به اندراج آن در انفال شده است.

معادن

معادن - چنانچه گذشت - تابع زمين مى باشند در ملك و اباحه، پس در مباحات اصليّه و در ملك خاص شخصى، مملوك مُخرِج است و بر او است خمس.

ص: 180

تصرّف شيعه در ملك امام - عليه السلام

و در ملك امام، تصرّفات شيعه در همۀ آنچه در ظاهر و باطن آن است مثل احيا و تملّك همه به احيا، جايز است، و بر مُخرِج از شيعه كه متملّك معدن مى شود - مثل اشجار آن زمين را اگر قطع نمايد - خمس است. و در مفتوح العنوۀ آن اگر به تبع آثار، تملّك زمين نمايد، همين حكم ثابت است وگرنه امر آن مربوط به حاكم شرع است.

انفال و آنچه ملك امام است اگر چه خمس غنايم باشد، آنچه به دست شيعه بيايد، بر شيعى حلال است تصرّفات مالكانه در آنها، مگر آنكه خودش مكلّف به اداى خمس باشد، مثل گنج و غوص و ارباح مكاسب.

اما ملكيّت حقيقيّه حتى در زمينهاى موات و انفال و خمس مفتوح العنوه بنحوى كه بعد از انتهاى غيبت كبرى - عجّل اللّٰه انقضائها - با آنها معاملۀ املاك شخصيّۀ شيعه از غير مال امام بشود، پس خالى از تأمّل نيست؛ و محتمل است از انفال خراج بگيرد، و از مفتوح العنوه، مضافاً به خراج، خمس بگيرد.

و در خصوص ميراث شخصِ بلاوارث كه مال امام است، احوط اعتبار فقر در امامىِ متصرّف در آن است.

و مباح است بر شيعه، مناكح از منكوحات و اثمان كنيزها و مُهور زنها و مساكن و متاجر كه مال التجاره است و در آنها خمس غنايم ثابت است اگر به دست شيعه آمد، پس با جميع اموال امام از انفال و با خمس غنايم، مى تواند معاملۀ ملكيّت نمايد؛ پس اگر ملكيّت حكميّه، كافى در سنخِ آن تصرّف و اباحۀ آن باشد، كه مباح است به حكم ملك؛ و اگر كافى نباشد تصرّفات مترقبه مگر با ملكيّت حقيقيّه، در خصوص آنها، ملكيّت حقيقيّه حاصل است.

دايرۀ اباحۀ تصرّفات شيعه

و عموم اباحۀ مذكوره به هر چيزى كه به دست شيعه به طريق مشروع آمد از كسانى كه مستحلّ خمس مى باشند، يا كسانى كه خمس نمى دهند، و ترك اختلاط با آنها و

ص: 181

معامله با آنها حرجى است، خالى از وجه مناسب با تعليل مذكور در اخبار كثيره نيست؛ و از آن تعليل استفاده مى شود حليّت تمام خمس، نه خصوص سهم امام - عليه السلام -.

خمس در حال حضور، دفع مى شود به امام - عليه السلام - يا وكيل او حتى در سهم سادات بنا بر احوط.

لزوم خمس در زمان غيبت امام - عجل اللّٰه فرجه الشريف

و در زمان غيبت كبرى - كه فرق مهمّى با زمان حضور با عدم بسط يد ايشان - صلوات الله عليهم - ندارد مگر در امكان ايصال مال او به خودش - عليه السلام - يا وكلاى او - پس قول به سقوط خمس، ساقط است و غيرِ مستفادِ از اخبار تحليل است.

و ساير اقوال، مستند به دليل نيست مگر آنكه نصفى كه حق سادات است به ايشان برسانند با رعايت احتياط در استيذان از فقيه در اختيار شخص خاص و قدر مخصوص و لو به طور عموم، و صرف بقيه با اذن نايب عام امام - عليه السلام - بنا بر احوط در موارد قطع به رضاى امام - عليه السلام -، مثل آنچه مربوط به ترويج دين و تعليم و تعلّم علوم دينيّه و احياى آنها و دستگيرى از متدينين از طلاّب علوم دينيّه و معلّمينِ معارف حقّه و مبلّغينِ احكام شرعيّه و فقراى شيعه با عدم محل ديگر و نحو اينها كه در تحت ضابط مذكور است.

تصدّق در خمس

و مى تواند تصدّق بدهد از جانب ايشان به فقراى شيعه، چون عدم قدرت به ايصال معلوم، ملحق به مجهول المالك است؛ و در مالك مجهول، مقاصد او چون معلوم نيست، متعيّن مى شود صدقه دادن و هر چيزى كه ثواب آن در آخرت به او مى رسد، به خلاف امام - عليه السلام - كه معلوم است مقاصد شريفه اش و كمال حمايت او از دين و مذهب حق جعفرى؛ پس تعيّن صدقه در صورت عدم علم به رضا بالخصوص تا

ص: 182

صرف در آن شود، بى وجه نيست. و اعانت سادات، مندرج در اين دو طريق است؛ و اما تعيّن آن وجهى ندارد، زيرا وجوبِ محتمل آن در صورت اجتماع خمسها و بسط يد و تمكّن از ايصال به همۀ سادات است.

الحمد للّٰه و الصلاة على محمّد نبيّه و آله آل اللّٰه،

و اللعن الدائم على أعدائهم أعداء اللّٰه.

بلغ المقام بحمده تعالى ليلة الاثنين آخر شهر صفر الخير من سنة 1399 ه.

بيد العبد محمّد تقى بن محمود الغروى الجيلانى عفى عنهما.

ص: 183

تتمّة في قسمة الخمس و مُستحقّه

اشاره

1. يُقسَّم الخمس ستّة أسهم؛ سهم للّٰه جلّ شأنه، و سهم للنبيّ - صلى الله عليه و آله و سلم -، و سهم للإمام - عليه السلام -. و هذه الثلاثة في زماننا لصاحب الزمان - عجّل اللّٰه له الفرج -؛ و الثلاثة الاُخر للأيتام، و المساكين، و أبناء السبيل ممّن ينتسب بالأب إلى «عبد المطّلب». و أمّا المنسوبون بالاُمّ ، فليس لهم الخمس، و إنّما لهم الزكاة و الصدقات.

2. أولاد «عبد المطّلب» منحصرون في ولد «أبي طالب» و «العبّاس» و «حارث» و «أبي لهب»؛ و في هذه الأزمنة منحصرون في الأوّل و الثاني؛ و لا فرق فيهم بين الرجل و المرأة، و في استحقاق ولد «المطّلب» إن بقي لهم نسل محفوظ النسبة، تأمُّل.

المناط في تصديق مدعي الانتساب

3. لا يصدق مدّعى الانتساب إلى أحد الأوّلين بمجرّد الدعوى ما لم تقترن بقرينة الصدق، و الأظهر كفاية الظنّ بالانتساب في غير المعلوم نسبته و في غير مورد شهادة البيّنة أو ثبوت الشياع أو الشهرة البلديّة الموجبة للاطمئنان.

4. لا يجب بسط نصف الخمس الذي لذوي القربىٰ ، على الأصناف الثلاثة منهم، بل يجوز التخصيص بصنف منهم؛ و في كلّ صنف لا يجب استيعاب أفراده، بل يجوز التخصيص ببعض أفراده. نعم قد يجب البسط في الأوّل و ترك التخصيص للكلّ بالفرد في الثاني بحسب العوارض وجوباً لا يتعيّن في العينيّة و التعيينيّة.

اعتبار الفقر فى اليتيم

5. يعتبر الفقر في استحقاق الخمس في اليتيم الذي لا أب له؛ كما يعتبر في مستحقّ الزكاة، و أمّا ابن السبيل في سفر الطاعة أو غير المعصية، فلا يعتبر فيه الفقر في بلده و يعتبر الاحتياج في بلد التسليم إلى الوصول إلى البلد المقصود و إن كان غنيّاً في بلده الذي لا وسيلة له إليه لرفع الحاجة.

ص: 184

عدم اعتبار الإيمان و العدالة في السادة

6. الأظهر اعتبار الايمان في مستحقّ الخمس ممّن تقدّم من السادة ويتعيّن في القائل بإمامة الاثنى عشر الأوصياء - صلوات اللّٰه عليهم - على النحو المتقدّم في اعتباره في مستحقّ الزكاة؛ و الأظهر عدم اعتبار العدالة الّا أنّه يُراعى الاحتياط في المتجاهر بالكبائر في الدفع بجهة الفقر خصوصاً في ما كان الدفع إعانة على الإثم.

7. الأحوط عدم دفع الخمس إلى مَنْ تجب نفقته على الدافع سيّما الزوجة في ما كان للنفقة الواجبة عليه، بخلاف ما لا يجب عليه ممّا يجوز لها الخمس لها من أيّ أحدٍ، كالمعالجات و الإنفاق علىٰ عائلتها و أولادها، كما يجوز الدفع للإنفاق على المرأة المعسر زوجها الغير المُنفِق لها ما يجب عليه لها.

مسائل في نقل الخمس عن البلد

8. حكم نقل الخمس عن البلد، حكم نقل الزكاة عنه؛ فمع وجود المستحقّ في البلد يضمن لو تلف في الطريق؛ و مع عدمه لا يضمن و لو كان النقل بأمر المجتهد العادل، فلا ضمان مع المستحقّ في البلد؛ و لو كان المستحقّ غير متوقّع الوجود في البلد، لزم النقل.

و لا يكون بحكم النقل لو كان له مال في بلد آخر، فدفعه إلى المستحقّ في بلده عوضاً عمّا عليه له؛ و كذا لو كان له دَيْن علىٰ من في بلد آخر، فاحتَسَبه خُمْساً لاستحقاقه؛ و كذا لو سافر و نقل معه قدر الخمس إلى بلد آخر ثمّ دفعه فيه خمساً إلىٰ مستحقّه في ذلك البلد، كلّ ذلك إذا لم يستلزم تأخيراً غير جائز.

9. و لو كان الخمس في غير بلد المكلّف، فالنقل إلى البلد كالنقل عن البلد في الضمان في صورة و عدمه في صورة و التأدية من غير العين في البلد لا نقل فيه.

10. مئونة النقل الجائز، على الناقل؛ و اللّازم من مئونة النقل و الواجب، من الخمس.

لزوم دفع الخمس إلى الإمام - عليه السلام - أو نائبه أو الصرف بإذنه

11. الخمس جميعاً يدفع إلى إمام الأصل - عليه السلام - مع حضوره أو يعمل فيه بإذنه.

و في الغيبة التي لا فرق فيها مع الحضور و عدم بسط اليد في ما نحن فيه، يجوز الدفع إلى النائب العام و هو المجتهد العادل، أو الصرف في المصرف بإذنه؛ و رعاية الاستئذان

ص: 185

هو الأحوط حتّىٰ في حقّ ذوي القربىٰ ، أعني النصف.

و القول بسقوط الخمس مطلقاً أو في خصوص نصيب الإمام، ساقط و غير مستفاد من الروايات؛ و سائر الأقوال بلا دليل، بل يصرف نصيب السادة، في المستحقّين منهم مع رعاية الاستئذان من المجتهد العادل على الأحوط؛ و النصف الآخر كذلك بالنسبة إلىٰ مصرفه مع الاستئذان المذكور و لو من غير المقلِّد مع الموافقة في المصرف و عدم المطالبة.

و المصرف في سهم الإمام - عجّل اللّٰه له الفرج -، ما يرتبط بالقطع برضاه - عليه السلام - بالصرف فيه ممّا فيه ترويج الدين أو المذهب الحقّ و تعليمهما و تعلّمهما للتعليم و العمل و إحياء ذلك و إبقاؤه، و إعانة المتديّنين من فقراء الشيعة نصرهم اللّٰه، مع أولويّة ملاحظة الأهمّ و الأولىٰ في ذلك و أحوطيّته و مراقبة رضاه لحضور أعمالنا لديه - عليه السلام - و إن غاب عنّا بشخصه - عليه السلام -.

و يجوز التصدّق على الفقراء، كما يجوز في مطلق المال الذي لا يمكن إيصاله إلى صاحبه المعلوم أو يجهل صاحبه و إن كان ذلك أيضاً من موارد رضاه - عليه السلام - في مرتبة يلاحظ معها سائر المراتب.

وفّق اللّٰه الكلّ للعمل في هذا المال و غيره بما يرضيه تعالى و يُرضي وليّه - عليه السلام - و يجنّبهم سخطهما أبداً.

12. الأحوط عدم إعطاء مستحقّ الخمس أزيد من مئونة سنته و هو أوّل مراتب الغنى.

إذا اُنتقل إلى فرد من الشيعة مالٌ فيه الخمس...

13. إذا اُنتقل إلى فرد من الشيعة مالٌ فيه الخمس ممّن لا يعتقد وجوبه - كالكفّار و المخالفين - لم يجب إخراج الخمس منه و يحلّ له الجميع، لإباحة الأئمّة - عليهم السلام - ذلك للشيعة حفظاً لهم عن الوقوع، - لا من جهة أنفسهم - في الحرام أو العسر و الحرج؛ و لا فرق في ذلك بين المناكح و المساكن و المتاجر و ربح تجارة أو معدن أو غيرها.

ص: 186

كتاب حج

اشاره

شرايط وجوب حج

شروط حج واجب به نذر و شبه آن

احكام نيابت و وصيت در حج

حجّ اِفراد

احكام صدّ و حَصر

رسالۀ مناسك حجّ

ص: 187

ص: 188

فصل اول شرايط وجوب حج

اشاره

فصل اول شرايط وجوب حج(1)

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

الحمد للّٰه، و الصلاة على محمّد و آله الطاهرين

واجب است حج بر هر مكلفى - از مرد وزن و خنثى با شروط آتيه - در عمر، يك مرتبه، و آن را «حجّة الإسلام» مى نامند. و ازيد از يك دفعه در عمر به اصل شرع واجب نيست.

و آن واجب فورى است و تأخير آن از اوّل سال استطاعت بدون عذر، حرام است و تكرار اين تأخير در سالها [ى بعد] بدون توسيط توبه، كبيره است، مثل ترك حج راساً.

و بايد وقتى مسافرت نمايد كه در وقت مخصوص، در امكنۀ مخصوصه و مشاعر معهوده حاضر باشد.

لزوم و عدم لزوم حركت با كاروان اول

و اگر متعدّد باشد قافله ها به حسب زمان در اوّل سال استطاعت، اظهر عدم وجوب خروج با [كاروان] اوّل است با وثوق به تمكّن از خروج با [كاروان] دوّمى مثلاً؛ و در صورت عدم وثوق در جواز تأخير و عدم آن كه مستلزم استقرار حج است با عدم تمكّن از قافلۀ دوّم، تأمّل است. و احتياط تكليفى در همين اتفاق در سال دومِ استطاعت، اشدّ است، اگر چه استقرار حج مسلّم است.

و عدم حرمت تفويت احتمالى با تأخير و غير آن از مقدّمات مفوّته در واقع بعد از

ص: 189


1- . 11 /ربيع الاول/ 1401 ه.

اشتغال ذمّه يا قبل از آن در جميع مواردى كه دليل خاص نباشد، خالى از وجه نيست؛ و لازمۀ آن، عدم استقرار و عدم وجوب قضا است در تأخير مسافرت از اوّل قافله با عدم وثوق به ساير قافله ها تا وقتى كه فوت شود راساً در سال اوّل استطاعت.

و احوط در جميع صور مذكوره، عدم تخلّف از مورد وثوق است؛ و با اختلاف قافله ها در زمان خروج و در احتمال سلامت و ادراك حج تمتعِ واجبِ در حال اختيار بر بعيد، احوط رعايت اوثق است به حسب ادراك واجبات حج تمتّع با سلامتى.

و اگر تأخير انداخت تا آنكه فوت شد واجب اختيارى، با عصيان يا بدون آن، هر قسم و مقدار از مناسك كه با آن حج صحيح محقّق مى شود، واجب است به سبب اضطرار، عدم تفويت آن و مبادرت به انجام آن، اگر چه در بعض صور در تأخير، عاصى باشد.

وجوب حج به سبب نذر و...

و واجب مى شود حج بر غير مستطيع به سبب نذر و عهد و يمين و استيجار؛ و به تكرّر اسباب و تعدّد آنها، واجب متعدّد مى شود؛ و مستحب است در غير موارد وجوب به هر نحوى كه محقّق بشود بدون استلزام حرام يا ترك واجب.

و از مملوك با اذنِ مالك و از مستطيع بعد از اداى واجب، تبرّع به حج و تعدّد آن مستحب است.

در شرايط حج است

1. بلوغ و كمال عقل
اشاره

معتبر است در حجّة الإسلام، «بلوغ» و «كمال عقل»؛ پس صبىّ اگر چه مميّز باشد بر او حج واجب نيست، و هم چنين مجنون مطبق و ادوارى كه قاصر است زمان افاقه او از اداى واجب فعلى بر او؛ پس حج صبىّ اگر چه مشروع باشد با مباشرت خودش يا حج ولىّ از او يا از مجنون به نحو آتى، [لكن] مجزى از حجّة الإسلام نخواهد بود.

ص: 190

اگر صبي مميز يا... پيش از وقوف به مشعر بالغ شد.

اگر صبىِّ مميّز يا مجنون يا مملوك، به نحو صحيح، داخل در حج ندبى شدند [سپس] كامل و بالغ و آزاد شد قبل از وقوف به مشعر، پس وقوف نمود به اختيارى عرفه يا مشعر در مرتبه اوّل يا اضطرارى آن در مرتبه دوّم به نحو آتى، صحيح و مجزى از حجّة الإسلام است با ساير شروط و با اداى واجبات لاحقه بنا بر اظهر. و كفايت ادراك آنچه با آن حج ادراك مى شود اگر چه اضطرارى مشعر باشد با انجام واجب از اضطرارى عرفه، خالى از وجه نيست.

و اظهر عدم وجوب تجديد نيّت حجّة الإسلام، يا تجديد نيّت احرام، يا نيّت وجوب است، به مجرّد كمال. و اظهر عدم لزوم استطاعت در متقدّم از زمان كمال است؛ و اما [از] زمان كمال، پس استطاعت به قدر فراغ از واجبات حج معتبر است بنا بر اظهر.

و در صورت ادراك حج به نحو صحيح، در اجزاى عمره سابقه بر كمال از متمتّع، تأمّل است؛ و احوط اعاده عمره است به قصد وظيفه بعد از اتمام حج اگر در اشهر حج باشد؛ و اگر نباشد، در سال آينده به قصد وظيفه انجام دهد عمره را با حج تمتّع بنا بر احوط؛ و اگر وظيفه تمتّع نبوده، كافى است عمرۀ مفرده در سال آينده.

اگر نائى اِفراد را به جا آورد و قبل از وقوفْ كامل شد، پس احوط عدول به تمتعِ كامل است با سعۀ وقت؛ و با عدم آن [احوط] اتمام حج و اتيان به عمره [است] بعد از آن در اشهر حج به قصد وظيفه. و در عدول اضطرارى از تمتّع به افراد با سقوط ترتيب در حج و عمره از نائى، تأمّل است.

و اگر متمتعْ كامل شد در اثناى حج قبل از وقوف، احوط نيّت عدول به افراد است و اتيان به عمرۀ مفرده بعد از اتمام حج.

احرام شخص غير مكلّف

احرام صبىّ مميّز، صحيح است. و احوط در صورت استلزام تصرّف در مال، اذن ولىّ است در صحّت آن.

ص: 191

و در حج مندوب از بالغ، اذن اَب لازم نيست مگر در صورت تحقّق ايذا، مثل صورت خطر در سفر يا طول مفارقت اگر موجب ايذا است، كه رعايت استيذان ابوين، لازم است به حسب تكليف.

صحت احرام ولى از طفل غير مميز و مجنون

صحيح است احرام ولىّ از طفل غير مميّز و از مجنون. و متولىِ نيّتِ احرامِ طفل، ولىّ حاضر مى شود. و تمام اعمال حج را آنچه را متمكّن است [خود] طفل و غير عاقل، انجام مى دهد، با نيّت ولىّ ؛ و آنچه را كه متمكّن نيست - مثل رمى - ولىّ از جانب او انجام مى دهد و او را بازمى دارد از محظورات احرام. و از جملۀ واجبات، تلبيۀ احرام است كه اگر متمكّن باشد طفل و غير عاقل، انجام مى دهد با نيّت ولىّ ، وگرنه ولىّ ، نايب مى شود.

و احوط طهارت هر دو [طفل و ولىّ ] و نماز هر دو است، مگر آنكه طفل نتواند نماز تامّ به جا بياورد كه ولىّ نيابت مى نمايد در نماز. و هم چنين وضوى طواف را هر دو به جا بياورند با تمكّن طفل. و طواف به اطافۀ ولىّ انجام مى گيرد با نيّت [كردن] ولىّ ، طواف طفل و مجنون را.

و اگر طفل يا مجنون را راكب دابّه نمود، خودش با آن دابّه ملازمت مى نمايد تا نيّت از ولىّ انجام شود.

و هم چنين ملازمت مى نمايد در وقوفين با طفل و مجنون و نيّت را ولىّ انجام مى دهد. و رمى جمرات را ولىّ با نيّت انجام مى دهد؛ و اگر ممكن باشد [كه] سنگ ريزه را در دست طفل يا مجنون بگذارد و ولىّ با آن كيفيتْ رمى و نيّت نمايد، احوط اختيار آن است.

و تمام افعال را آنچه در غير نيّت مى تواند انجام دهد [و] ولىّ [فقط] متصدّى نيّت مى شود؛ پس اگر متمكّن از نماز باشد، ولىّ نيابت نمى نمايد، لكن احوط جمع است به اعتبار عدم تميّز طفل كه مانع از نيّت است؛ بلكه فرض انجام تمام نماز از غير مميّز، بعيد است.

ص: 192

مراد از ولىّ در مقام

و ولىّ در اين مقام - كه با مباشرت او به نحو مذكور، عمل مولّىٰ عليه صحيح است و لكن مجزى از حجّة الإسلام نمى شود مگر با كمال قبل از وقوف به نحو متقدّم - عبارت است از: «ولىِّ در مال، مثل اب و جدّ ابى و وصىّ ايشان و حاكم و امين حاكم».

و ولايت مادر، احرام به طفل و ساير اعمال حج را خالى از وجه نيست.

هدى و نفقۀ حج طفل

و نفقات زايده بر ضروريّات مولىَ عليه - از قبيل نفقۀ سفر و آنچه مثل آن است در حكم - بر خود ولىّ و از مال او است، همچنان كه ثواب عمل براى او است، و فداى صيد مولىَ عليه بر او است.

و هدى واجبِ به سبب حج كه سبب [آن]، ولىّ بوده، بر ولى و از مال او لازم است، و كفّارۀ موجب آن بر ولىّ است در آنچه عمد و خطا و كفّاره دارد؛ بلكه در آنچه عمد، فقط كفّاره دارد و صبىّ عمداً مرتكب شد، ثبوت كفّاره بر ولىّ - كه سبب است - خالى از وجه نيست.

اگر صبىّ و مجنون، از آنها وطى محقّق شد از روى عمد قبل از يكى از دو وقوف، پس فساد حج او و وجوب قضاى بر او بعد از بلوغ و عدم اجزاى از حجّة الإسلام مگر با بلوغ در فاسد قبل از وقوف به مشعر به نحو متقدّم، خالى از وجه نيست.

2. حريّت

از جمله شروط حجّة الإسلام: «حرّيت» است، پس بر مملوك، حج و عمره، واجب نيست اگر چه بذل نمايد مالك، زاد و راحله را. و اگر حج نمود با اذن مالك، صحيح است، و مجزى از حجّة الإسلام بعد از عتق و استطاعت نيست مگر در صورت عتق قبل از وقوف مشعر به نحو متقدّم.

و گذشت بيان اعتبار استطاعت از زمان عتق در اجزاء از حجّة الإسلام و حكم

ص: 193

تجديد نيّت بعد از عتق.

و اظهر عدم جواز رجوع مالك، از اذنِ در حج است بعد از تلبّس مملوك با اذن به احرام حج.

و اگر رجوع كرد قبل از تلبّس و عالم نشد مملوك مگر بعد از تلبّس، پس در صحّت احرام، تأمّل است؛ و در تقدير صحّت، واجب است اتمام؛ و اگر عالم به رجوع بود، نمى تواند احرام نمايد. و در اكتفاى به قول عدل واحد در اذن يا رجوع از آن اگر مفيد ظن اطمينانى نباشد، تأمّل است.

و بيع عبد مُحرم با اذن مالك اوّل در حال احرام، نافذ است، و اگر مشترى جاهل بود و به واسطۀ طول زمان احرام انتفاعاتى از او فوت مى شد، خيار فسخ دارد.

اگر موجب كفّاره از مملوكِ مُحرِم با اذن مالك، محقّق شد، پس اگر خطايى بود و خطاى آن هم كفّاره داشت، اظهر لزوم آن است بر مالك آذِن؛ و اگر متعمد بود لازم نيست بر مالك. و با عجز مملوك و فوريّت وجوب كفّاره، اظهر وجوب صوم است بدون اناطه به اذن مالك در آن، نه لزوم دم بعد از عتق.

و در وجوب كفّارۀ صيد بر مالكِ آذنِ در خطا، يا بر مملوك بعد از عتق او، يا وجوب فعلى صوم با عجز فعلى از فداى بر مملوك با اذن مالك، يا مطلقاً بنا بر فوريّت وجوب تكفير، احتمالاتى است و ترجيح محل تأمّل است؛ و مختار «مفيد» - قدّس سرّه - و مقتضاى اطلاق صحيح، احتمال اوّل است بدون اختصاص به خطا.

اگر افساد كرد مملوك، حج خود را به جماع قبل از وقوف به مشعر، وجوب مضىّ در حج و نحر بدنه و قضاى حج - مثل افساد حرّ - اظهر است. و اظهر وجوب تمكين سيّد است از لوازم شرعيّه حج مأذونٌ فيه.

و اگر عتق شد بعد از افساد و قبل از وقوف به مشعر به نحو متقدّم، همين حكم ثابت است با اجزاء از حجّة الإسلام. و در اطلاق اين اجزاء بنا بر فريضه بودن دوّم و عقوبت بودن اوّلى تأمّل است.

ص: 194

و اگر افساد كرد قبل از وقوفين و آزاد شد بعد از وقوف ها، اتمام مى نمايد و قضا مى نمايد و مجزى از حجّة الإسلام نيست؛ و اگر شرط حجّة الإسلام محقّق شد، بايد هر دو را به جا بياورد؛ پس هر كدام را به جا آورد، صحيح است و مجزى از ديگرى نيست، و بايد حجّة الإسلام را مقدّم بدارد به حسب تكليف فورى بنا بر عدم فوريّت وجوب قضا، مثل ساير موارد؛ و اگر فورى باشد، پس در تكليفِ به تقديم، تأمّل است؛ و صحّت تقديم مؤخَّر، بر هر تقدير اظهر است.

و فرقى بين اقسام مملوك در عدم وجوب حجة الإسلامِ مشروط به حريّت، نيست مگر مبعَّض در نوبت خودش كه مى تواند حج ندبى [را] بدون اذن مالك در آن مقدار زمان مقرّر به حسب تناوب انجام دهد در صورت انتفاى مخاطره در سفر. و محتمل است وجوب حجّة الإسلام در نوبت واسعۀ خودش با ساير شروط اگر منافى اجماع بر اعتبار حريّت نباشد.

3. زاد و راحله
اشاره

شرط سوّم در وجوب حجّة الإسلام: «تمكّن از زاد و راحله» است.

و كافى نيست استطاعت عقليّه كه حاصل به تمكّن از مشى است در محتاجِ به قطع مسافت به مشى يا ركوب؛ پس «متسكّع» و ماشى كه متمكّن از زاد و راحله نباشند، حج ايشان اگر چه مورد ترغيب است [لكن] مجزى از حجّة الإسلام نيست؛ پس بعد از اين قسم حج اگر مستطيع بشود، واجب است حجّة الإسلام را انجام دهد؛ و اگر انجام نداد، [و] بعد در سالهاى متأخّر، استطاعت زايل شد، واجب است اگر عقلا متمكّن باشد، انجام دهد.

و حكم زاد در اعتبار تمكّن، با حكم راحله، متّحد است بنا بر اظهر. و در اعتبار راحله براى قريبِ متمكّن از مشى با قليلى از مأكول و مشروب در مثل كمتر از مسافتِ قصر، يا كفايت تمكّن عقلى در غير بعيد، تأمّل است، و اظهر اعتبار است، مثل بعيد.

ص: 195

فروش مؤونه و غير آن براى صرف در حج

براى حجِ استطاعتى، بيع نمى شود آنچه را كه مورد ضرورت شخصيّه يا شأنيّۀ او است از ثياب و مسكن و خادم و فرس ركوب و حُلىّ .

و اگر يكى از اينها به حسب قيمت ترقى كرد و استبدالِ به كافى براى شخص و شأن، ممكن و موثوقٌ به بود، اظهر لزوم استبدال است اگر حرجى يا ضررى نباشد.

و اگر بعضى از اين لوازم را ندارد و ثمن آن را دارد، واجب نيست صرف ثمن در حج؛ بلكه اگر صرف كرد، مجزى از حجّة الإسلام نيست، مثل بيع عين محتاجٌ اليها.

مقدار معتبر زاد و راحله

و لازمِ از زاد - كه معتبر است در حج استطاعتى - مقدار كفايت از مأكول و مشروب است براى ذهاب و عود به مقصد به نحوى كه به واسطۀ حج ناچار به تبديل محل اقامت و مسكن نشود.

و بايد حمل لوازمِ محتاجٌ اليها نمايد؛ و اگر اطمينان به حصول آنها در منازل دارد، اكتفاى به همانها و معاملۀ آنها در وقت حاجت مى نمايد.

و لازمِ از راحله - كه تمكّن از آن معتبر است در استطاعت - مركوبِ مثل او است در قوّت و ضعف و شأن، به نحوى كه ركوب آن در طول طريق يا در بعض آن، موجب خوارى نباشد؛ وگرنه پس عسر و حرج، رافع وجوب و مانع از استطاعت و اجزاى از حجّة الإسلام است.

و هم چنين [است] در محمل و لوازم مركوب با احتمال احتياج اگر چه فصلى و در بعض طريق باشد؛ و قدرت بر آن لازم نيست بنا بر اظهر با اطمينان به عدم حاجت تا عود به مقصد.

و عجز، مانع از استطاعت نيست با حفظ شأن در آنچه مقدور است؛ پس اگر محملْ لازم بود و شريك براى شِقّ ديگر پيدا نشد و ممكن نشد ركوب بدون محمل و بدون شريك، وجوب و استطاعت نيست.

ص: 196

شخص قادر بر كسب در بين راه

و اظهر وجوب حج و تحقّق استطاعت است بر فاقد ثمن زاد و راحله فعلاً در صورتى كه كَسوب باشد و بتواند در طريق، با كسب لايق به شأن، حوايج مناسبۀ وقت را تحصيل نمايد بدون خطر و با اطمينان به حصول، مثل خادم قافله در اعمالى كه در غير سفر، شغل او همانها است؛ و اين غير استيجار است كه حكم آن مذكور مى شود.

اگر عين زاد و راحله را نداشت و ثمن آن را داشت، بايد شراء نمايد اگر چه از ثمن المثل ازيد باشد با وجدان ثمن مادام كه به حدّ غير عقلائى نرسد كه در نزد عرف مثل غير مقدور است؛ وگرنه وجوب شراء و تحقّق استطاعت با آن، بى اشكال نيست.

لزوم و عدم لزوم استيفاى دَين براى حج

اگر دين حالّى دارد و متمكّن از مطالبه و اخذ آن باشد با مباشرت يا توكيل اگر چه به توسط مراجعۀ به حاكم شرع باشد، بلكه حاكم جور هم در صورت عدم ضرر و حرج مگر در حدّ مسامحه، واجب است وصول نمودن و مستطيع مى شود؛ و اگر ترك كرد، حج ثابت در ذمّۀ او مى شود. و در صورت تضرّرِ مالىِ غير مجحف در مقدمۀ آن، تأمّل است در وجوب مطالبه و وصول نمودن و در حصول استطاعت به تمكّن از آن؛ و اقرب وجوب است با عقلائى بودن آن با قطع نظر از تكليف به حج. و تأمّل مذكور در ضررِ حالى [هم] - مثل ذلت و نقص جاه نزد حاكم جور - جارى است.

و اگر نتوانست وصول دين نمايد به واسطۀ امتناع مديون از ادا يا اعسار او يا مؤجّل بودن دين، واجب نمى شود حج و مستطيع نمى شود دائن.

و اگر مؤجّل است و مى تواند استدانه نمايد و بعد از حج و حلول و وصول، ادا نمايد بدون هيچ منقصت در استدانه، و با اطمينان به اداى بعد از حلول، وجوب حج با استدانه و استطاعت، خالى از وجه نيست.

و هم چنين [است در وجوب] اگر محل ديگرى دارد كه فعلاً صرف آن در حج مقدور است و بعد از حج، در اداى دينِ حج، مقدور و موثوقٌ به است.

ص: 197

و هم چنين [است] وجوب اخذ در صورت بذلِ مديون قبل از اجل و تحقّق استطاعت با تمكّن از اخذ آن مبذول؛ و [اين موارد] از قبيل تحصيل استطاعت [محسوب] نمى شود.

حكم استطاعت شخص بدهكار

و اگر مديون باشد به دين حالّى - مثل خمس، يا زكات، يا كفّاره، يا نذر، يا به مخلوق - واجب نمى شود حج، بلكه اداى دين، واجب است، مگر زايد باشد از ادا، به قدر كفايت حج.

و اگر دين، از حقوق الناس باشد و حالّ باشد و مطالبه ننمايد صاحبش، بلكه راضى به بقاى در ذمّه باشد، پس - بنا بر عدم فعليّت وجوب ادا مگر بعد از مطالبه و با وجود محل از براى وفا و داشتن مقدار كافى براى حج - واجب است و استطاعت حاصل مى شود.

و اگر مؤجّل باشد و محل براى وفاى در وقت حلول باشد و براى حج به قدر كافى داشته باشد، اظهر وجوب است با اطمينان به وفاى در وقت حلول اگر چه به واسطۀ وكيل باشد.

اقتراض براى حج و فرار از استطاعت

اقتراض براى حج، تحصيل استطاعت است و واجب نيست، مگر آنكه بالفعل مالى داشته باشد كه مى تواند با آن حج نمايد به بيع آن، يا با اقتراض و اداى دين بعد از حج به وسيلۀ بيع. و هر كدام ممتنع شد، ديگرى واجب عينى است. و اگر مالى كه با آن اداى دين مى نمايد بعد از حج است، تحصيل مى شود بعد از حج نه آنكه مالِ حاصل را استبدال مى نمايد، پس در وجوب حج فعلاً، تأمّل است.

و هم چنين منع از انفاقات قبل از وقتِ سير قافله كه مانع از تحقّق استطاعت باشد، وجهى ندارد.

و در بيع مؤجّل به ما بعد وقت حج اگر بيعْ قبل از وقت سير قافله باشد براى فرار از

ص: 198

وجوب و تحقّق استطاعت، تأمّل است، [و] احوط ترك است و [نيز احوط] معاملۀ مستطيع بعد از فعلِ [فرار] است به مبادرت در سنۀ آتيه با احتياطاتى كه سبب قطع به اجزاءِ از حجّة الإسلام است مى باشد.

و اگر بيع براى فرار نباشد، بلكه براى حوايج فعليّۀ ديگر باشد كه متمكّن از قضاى آن حوايج فعليّه نمى شود مگر بعد از سير قافله يا مضىّ وقت حج، اظهر جواز آن است.

دوران بين حج و نكاح

اگر قبل از سيرِ قافله، مصرف حج را داشته بود و ميل به نكاح [كه] مستلزم صرف آن مبلغ يا بعض آن است داشت، مى تواند نكاح نمايد. و بعد از رسيدن وقتِ سيرِ قافله نمى تواند صرف در نكاحى كه مفوّت حج است با فعليّت خطابِ متعلّق به آن نمايد.

و اگر در ترك نكاحْ مشقتِ غيرِ قابل تحملِ به حسب عادت بود، يا خوف مرض در آن بود، يا خوف وقوع در حرام در آن بود، اظهر جواز صرف در نكاح است.

و حرمت صرف در نكاح، در وقتى است كه اگر تماماً يا بعضاً صرف در آن بشود، متمكّن از حج نمى شود، و در غير اين صورت، مانعى از جمع نيست بين حج واجب و نكاح اگر چه غير واجب باشد.

حجّ بذلى

اگر شخصى براى ديگرى بذل نمود زاد و راحله را به قدرى كه اگر از [امثال] خودش واجد آن قدر بود مستطيع بود، واجب مى شود بر او حج و عمره و مستطيع مى شود و مجزى از حجّة الإسلام مى شود. و اگر ترك كرد حج و عمرۀ با بذل را، بر او واجب است در سال آينده به نحو مقدور، حج و عمره نمايد؛ بلكه در همان سال با ترك حج بذلى، بايد اقتراض نمايد اگر ممكن باشد، براى حج در همان سال به نحو مقدور.

عدم اعتبار قبول در حجّ بذلى

و اظهر عدم اعتبار قبول مبذولٌ له است بذل را؛ بلكه به مجرّد بذل با وثوق به باذل،

ص: 199

وجوب و استطاعت محقّق مى شود، خواه بذلْ واجب باشد به سبب نذر و شبه آن يا نه؛ و خواه بذلِ عين زاد و راحله نمايد، يا ثمن آنها را، و [خواه] تمليك نمايد با شرط آن يا نه، بلكه صدق بذل كافى است.

بذل مكمل نفقۀ حج

و فرقى نيست بين بذل قدر كافى براى حج و عمره و نفقۀ زمان ذهاب و اياب براى عيال مبذولٌ له، و بين بذل قدرى كه تكميل نمايد قدر كفايت را براى مذكور. و هم چنين [فرقى نيست بين] بذل يكى يا جماعتى اين مقدار را، [يا آنكه] باذلْ قريب باشد يا اجنبى.

عدم مانعيّت دَين براى تحقق حجّ بذلى

و دَين، مانع از استطاعت بذليّه و وجوب حج و عمره نيست، مگر آنكه مسافرتِ حج، مفوِّت ادا باشد و باذل مقدارى را كه سفرْ مفوّت است بذل ننمايد.

هبۀ مشروط و غير مشروط به حج

و هم چنين اگر بذل به صورت هبۀ مشروطه به صرف در حج و عمره باشد، با قبول آن، وجوب و استطاعت بذليّه محقّق مى شود، و لازم نيست قبول آن.

و هم چنين اگر هبه مشروط نبود و لكن موهوبْ كافىِ براى استطاعت بود و قبول كرد، استطاعت ماليّه پيدا مى كند نه بذليّه.

و هم چنين [استطاعت ماليّه پيدا مى كند] اگر بذل به صورت معامله باشد كه جواز تصرّف، موقوف به تملّك منوط به قبول است بوده باشد، يعنى مثل هبه است بيع محاباتى.

و اظهر عدم فرق بين بذل غير واجب يا واجب به نذر و شبه آن است.

بذلِ از منافع وقف و اباحۀ مال جهت حج

و هم چنين است اگر متولّىِ وقف، بذل نمايد از منافع وقف كه براى بذل در حج و

ص: 200

عمره تعيين شده است، [كه] احتياج به قبول در استطاعت و وجوب ندارد بنا بر اظهر.

اباحۀ مالى براى حج، در حكم بذل است. و اباحۀ مطلقه كه شامل حج و غير باشد به نحوى كه متضمّن اذن در تملّك بر تقدير ارادۀ مأذون باشد، از موجبات استطاعت ماليّه است بنا بر اظهر با ساير شروط و انتفاى موانع كه از آنها دَينِ حالّ است و با آن استطاعت بذليّه محقّق نمى شود.

و هم چنين دابّۀ موقوفه و مساكن موقوفۀ در طريق، از موجبات استطاعت ماليّه مى شود؛ و اگر اختصاص به حج داشته باشند، متمّم استطاعت بذليّه مى شوند بنا بر اظهر.

بذل يك حج به چند نفر

اگر بذل كرد به جماعتى مقدار كافى براى حج يك نفر از آن جماعت بدون تخصيص، دور نيست وجوب و استطاعت بذليّه محقّق باشد به نحو وجوب كفايى در عدد معيّن يا غير معيّن. و نمى توانند همه امتناع نمايند با اطلاع به بذل در صورتى كه عذرى مشروع، يا محذورى، مسوِّغ ترك نباشد.

تفرقه بين استطاعت بذلى و مالى

و دور نيست فرقى بين استطاعت بذليّه و ماليّه نباشد، مگر آنكه تكاليف ماليّه، متوجّه به مالِ مبذول نمى شود، چه از حقوق اللّٰه باشد، يا از حقوق الناس به نحو متقدّم، به خلاف مال مملوك به غير بذل براى حج و عمره.

استيجار براى خدمت به حجّاج

اگر استيجار شد براى كمك دادن به حجاج و شرط شد براى او زاد و راحله و نفقۀ عيال، يا آنكه نفقه را واجد بود و بعض لوازم حج را واجد بود و بعض ديگر را با شرطْ استحقاق پيدا كرد، واجب نيست قبول استيجار. لكن اگر قبول كرد، مستطيع مالى مى شود؛ پس دينْ مانع است از آن مگر آنكه على اىّ تقدير، متمكّن از اداى دين نباشد و فقط به اجارۀ مشروطهْ مالكِ تعيّش در صحبت اهل حج باشد كه در حكم استطاعت

ص: 201

بذليّه است، مگر آنكه استيجار، قبول آن لازم نيست.

و هم چنين [است] اگر نفقۀ اهل را به اجارهْ مستحق شود مقدارى را كه با شرطْ ممنوع بشود از صرف در غير نفقۀ اهل و اگر شرط نبود، لازم بود اداى دين با ازيد از قوت لازم فورى.

و وجوب كون در مشاعر و مسجد الحرام به اجاره، منافى ايجاب حج به استطاعت ماليّه يا بذليّه نيست.

رجوع باذل از بذل

جايز است رجوع باذل از بذل، قبل از دخول مبذولٌ له در احرام؛ و نفقۀ عود از محل اعلامِ رجوع كه زايد بر نفقۀ حضر است، بر باذل است بنا بر اظهر. و اظهر عدم جواز رجوع است بعد از احرام.

اگر باذل تخيير كرد بين حج و صرف در امور خيريّۀ ديگر، اظهر عدم تحقّق استطاعت بذليّه است، و [اظهر] تحقّق استطاعت ماليّه با شروط آن است.

از بين رفتن مال مبذول

اگر در اثناى طريق، مالْ تلف يا مسروق شد، استطاعت بذليّه منتفى است اگر چه به طريقى اتمام نمايد، مگر آنكه مقارن تلف، ديگرى بذلِ بقيه نمايد، يا آنكه از مال خودش متمكّن از مصرف بقيه باشد تا عود.

وفات باذل

و اگر باذل وفات نمايد و وفات او اعلام شود قبل از احرام، نسبت به وجوب حج به منزلۀ رجوع است، و مقدارى را كه ضامن شده بوده از مال او استحقاق دارد؛ و بعد از احرام و اعلامِ وفاتِ او، مثل حيات او است در وجوب و استحقاق همۀ مصارف.

عدم كفايت حج بدون استطاعت، از حجة الإسلام

و اگر شخصى حج و عمره را به جا آورد بر طبق وظيفۀ خودش بدون استطاعت ماليّه

ص: 202

و بذليّه، بلكه به مثل سؤال از مردم، يا آنكه وفاى نذر حج و عمره بوده، و واجب شده بود به مجرّد استطاعت عقليّه، يا آنكه نايب از غير شده و آن را به جا آورده اگر چه به سبب نيابتْ استطاعت ماليّه پيدا نمايد، اين عمل مجزى از حجّة الإسلام نيست.

و در صورت اخيره با بقاى استطاعت تا وقت حج از سالهاى بعدى و در سابق بر آن در تقدير تحقّق استطاعت شرعيّه به يكى از دو نحو سابق، بايد به جا بياورد در سالهاى بعد.

4. داشتن مؤونۀ عيال تا زمان رجوع
اشاره

از جمله شروط استطاعت شرعيّه و وجوب حج، اينكه «واجد مؤونۀ عيالِ خودش تا وقت رجوع باشد» ازيد از آنچه لازم است براى خودش در سفر حج.

و در عيال غير واجب النفقه، و مصارف لازمه براى حفظ شأن به سبب اين سفر، رعايت عسر و حرج در وجود يا فقدان آنها احوط است؛ پس نه هرچه واجب شرعى نيست، ملاحظه ننمايد در وجوب، و نه هر چه عرفيّت دارد، ملاحظه بنمايد در استطاعت. و در اين حكم، استطاعت بذليّه مثل شرعيّه است مگر با عدم تمكّن حتى در حضر و عدم تفويتِ واجبى به سبب حج بذلى.

عدم كفايت استنابه با تمكّن از حج

و بعد از تحقّق استطاعت، لازم است مباشرت حج و عمره با تمكّن؛ پس اگر نايب فرستاد، مجزى از منوبٌ عنه نيست، چه آنكه حجِ نايبْ قبل از استطاعت منوبٌ عنه باشد، يا بعد از آن بر تقدير صحّت حج نايب. و هم چنين اگر قبل از استطاعت با سؤال و نحو آن، حج نمود، مجزى از حجِّ واجب بعد از استطاعت نخواهد بود.

بذل ولد به والد و اخذ از مال صغير

واجب نيست بر كبير از اولاد، بذل مال خودش به والد براى حج؛ و واجب نيست بر والدْ قبول هبه از ولد در مالى كه با آن مستطيع مى شود.

ص: 203

و اخذ قدر استطاعت از مال ولدِ صغير، پس در جواز و وجوب اخذ و عدم آن، خلاف است، اشهر و اظهر عدم جواز و عدم تحقّق استطاعت است.

و اگر به نحو مشروع، متملّك شد از مال كبير به اقتراض، يا از مال صغير به اقتراض بدون مفسده، به نحو مؤجّل به ما بعد حج و عمره، و محل تأديۀ موثوقٌ به باشد، مستطيع مى شود و واجب است حجّة الإسلام. و همين صورت صحيحه، واجب است اگر در سابق مستطيع شده بوده و حجّة الإسلام بر او مستقر شده بوده است.

5. امكان سير
اشاره

معتبر است در وجوب حج و استطاعت شرعيّه، «امكان سير»، به اينكه مريض نباشد به مرضِ مانع از ركوب؛ پس اگر ركوب، مستلزم مشقّتى باشد كه به حسب عادتْ تحمّل نمى شود؛ يا آنكه به واسطۀ پيرى يا ضعف، ركوب مستلزم مشقّت است به نحوى كه تحمّل نمى شود؛ يا آنكه ظالمى منع از سير نمايد؛ يا آنكه متضرّر مى شود در طريق به ضرر مجحف؛ يا آنكه وقت امكان سير، وسعتِ قطعِ مسافت خاصّه را نداشته باشد، ساقط است وجوب، و استطاعت حاصل نمى شود.

اگر يكى از اين امور نباشد در طريق ذهاب تا رجوع به وطن و محل سكنىٰ [حج واجب است]؛ و اگر در ركوبْ مشقتِ عادىِ قابل تحمّل باشد، از مريض يا صحيح، ساقط نمى شود وجوب.

و دوايى كه محتاجٌ اليه مريض باشد، جزء زاد [مى باشد]، و طبيب لازمِ در سفر و حضر، مثل خادمِ محتاجٌ اليه است، و در تحقّق استطاعت لازم است تمكّن از آنها.

نحوۀ استطاعت افرادى كه نقص بدنى دارند و سفيه

و «نابينا»، مستطيع مى شود، و اگر محتاج به قائد باشد، اجرت او داخل در استطاعت است.

و هم چنين «اعرج» و «اصمّ » و «اخرس» مستطيع مى شوند؛ و تمكّن از كمكِ لازم، داخل در استطاعت است؛ و اگر متمكّن از مؤونۀ كمك نباشد، وجوب ساقط است.

ص: 204

و «سفيه» كه محجورٌ عليه است، مستطيع مى شود، و بر ولىّ است ارسال حافظ از تبذير با او و اجرت او. و اگر پيدا نشود يا اجرتش مفقود باشد، ساقط است. و در تحقّق استطاعت با عدم زيادى تبذيرات از اجرت كمك و حافظ، تأمّل است، و عدم آن خالى از رجحان نيست.

عاجز از ركوب

و اگر به واسطۀ مانعى از سير [عاجز بود] از [قبيل] دشمن و مثل او، يا آنكه خودش به واسطۀ ضعف يا مرض، از طى مسافت به ركوب عاجز بود، وجوب ساقط است.

و اگر استطاعت ماليّه نسبت به ركوب دارد نه بدنيّه مگر با مشى، واجب است با سعۀ وقت و عدم موانع ديگر.

و اگر عاجز از ركوبِ بدون محمل است و تمكّن تحصيلِ محمل دارد، واجب است.

و اگر احتياج به رفيق دارد و رفيق پيدا نشود واجب نيست. و اگر محتاج باشد تحصيل او به بذل مالى مجحف، واجب نيست، وگرنه واجب است.

حدوث مانع و فرض لزوم استنابه و گونه هاى عذر و يأس

اگر مانعى در سال استطاعتِ ماليّه از حج پيش آمد، از قبيل مرض يا عدوّ، مباشرت در آن سال واجب نيست، و اظهر وجوب استنابه است به نحو فوريّت مادام [كه] مانعْ باقى است و [مادام كه] استطاعت ماليّه باقى است و مأيوسِ از رفع مانع است. و اگر بر خلاف غالب [مانع] رفع شد، وجوب اعاده با بقاى استطاعت، بلكه مطلقاً، احوط است.

و اگر مستقر شد بر او حجِ مباشرتى و ترك كرد تا آنكه مانع پيش آمد و مأيوس از رفع آن شد، واجب است استنابه. و حكم اعاده بعد از بُرء غيرِ غالب، گذشت.

و اگر اميد زوال عذر بود، احوط، فوريّت وجوب استنابه است، لكن اظهر، عدم فوريّت يا عدم وجوب است. و اگر استنابه كرد، معلوم نيست واجب بوده، پس با ارتفاع عذر، اعادۀ با مباشرت نمايد. و هم چنين با استمرار و استمرار رجاى زوال كه

ص: 205

غير غالب است، احوط قضا از او است بعد از موت؛ و با عدم استمرار رجا، احوط تجديد استنابه است.

و در صورت وجوب استنابه، عدم وجوب اعاده يا مباشرت با ارتفاع عذر غير غالب، خالى از قوت نيست.

و در صورت سبق استقرار حج، احوط جمع بين استنابۀ فورى و لوازم مناسبۀ با احتياط در آن است. و اگر استنابه كرد و عذر رفع شد، اعاده مى نمايد از روى احتياط با ملاحظۀ تفصيل مذكور.

حكم ترك استنابه

و اگر ترك استنابۀ واجبه كرد تا آنكه وفات نمود، قضا مى نمايند از او. و اگر استنابه نمود و عذر مستمر بود تا زمان وفات، پس، از [شخص] مأيوس قضاءْ لازم نيست؛ و از غير مأيوس، احوط است، چون محتمل است [كه] استنابۀ او واجب نبوده. و از اين جهت، در صورت مذكوره، اگر عذر زايل شد بعد از استنابه و يأس حاصل شد، احتياط در اين است كه ثانياً استنابه نمايد.

و اگر استطاعت در سالهاى بعد باقى نبود، احوط استنابه است با تمكّن عقلى در صورت وجوب با استطاعت ماليّه.

و در هر مورد، اصل حج و يا اعاده، لازم است؛ پس با ترك آن، قضاءِ بعد از موت لازم است؛ و در هر مورد [كه] اصل حج و يا اعاده بعد از ارتفاع عذر، لازم نيست، قضا [نيز] لازم نيست، و در مورد احتياط در اوّل، احتياط در دوّم مى شود.

و در سال استطاعت ماليّه اگر عذرْ حاصل بود، وجوب استنابه در همان سال بر مأيوسِ از بُرء، احوط است؛ و در سالهاى آينده، احوط عدم لزوم بقاى استطاعت شرعيّه است با وجود آن در سال اوّل و ترك استنابۀ مقدوره.

اگر در سال اول، استنابه ممكن نشود

و اگر مقدور نشد در سال اوّل استطاعت كه استنابه نمايد به واسطۀ عدم وجود نايب،

ص: 206

پس با بقاى استطاعت ماليّه در سالهاى بعد، استنابه واجب مى شود؛ و با زوال آن، وجوب استنابه، محل اشكال است. و اگر مستقر شده بوده وجوب، و ترك شده بوده حج مباشرتى، در سالهاى بعدى بقاى استطاعت لازم نيست، و احوط قبول بذل است براى حج و عمره.

و اگر عاجز از مباشرتِ در سالهاى متأخّر شد، در مطلق صور، استنابه به هر طريقى كه تمكّن عقلى و عرفى باشد - يعنى در آن عسر و ضرر مجحف نباشد - واجب مى شود.

و اگر نايب، ازيد از اجرت المثل را طالب است، واجب است در صورت عدم عسر و اجحاف ضرر.

و در لحوق نذرِ غير معلّقِ به اعم از مباشرى و شبه نذر يا افساد كه موجب حج باشد، در وجوب استنابه با عذر، به حجّة الإسلام، تأمّل است.

و بنا بر لحوق محكىّ از «دروس»، پس اگر دو حج واجب باشد، مى تواند در يك سال، دو نايب بگيرد.

رفع عذر از منوبٌ عنه

و اگر عذر رفع شد قبل از احرامِ نايب، استنابه او منفسخ مى شود. و اگر بعد از احرام، رفع عذر شد به نحوى كه منوبٌ عنه مى تواند مباشرت نمايد، پس در اتمام يا متحلّل شدن، تأمّل است، [و] اظهر دوّم است. و اگر قبل از تمكّنْ عود كرد مرض و مانند آن، كشف مى شود صحّت نيابت و اجزاى عمل نايب بنا بر اظهر.

اگر به حسب خلقت قادر بر ركوب نبوده، اظهر وجوب استنابه است. و ميزان، عدم قدرت، در زمان استطاعت ماليّه است، چه آنكه قبلاً قادر بوده يا نبوده است.

مشقّت و استنابه و تكلّف در حج

اگر ممكن نشد قطع طريق مگر با مشقّت غير قابل تحمّل يا فرار از دشمن با ضعف از آن، پس كلام در وجوب استنابه و جواز تأخير تا زمان تمكّن مرجوّ و [زمان] لازم

ص: 207

[در] وجوب استنابه و فعل آن، معلوم است از آنچه مذكور شد.

و اگر تكلّف كرد غير واجب را تا آنكه به ميقات رسيد بدون مانع و با ملك زاد و راحله از آن وقت تا وقت عود از حج و تحقّق ساير شروط، اظهر وجوب حج و اجزاء است از حجّة الإسلام، به خلاف حج متسكّع كه در جميع مقامات، مالك زاد و راحله نيست، و محل التزام به اطلاق وجوب و مقدّمات آن اگر چه از ميقات باشد، نيست.

پس اگر بعض طريق، مغصوب باشد، استطاعت حاصل نيست؛ و اگر قطع كرد به هر صورتى و به ميقات رسيد با استطاعت ماليّه و بدنيّه و ساير شروط، مستطيع مى شود اگر مى تواند از طريق ديگر عود نمايد يا از همان طريق با حدوث رضاى مالك يا مطلقاً بنا بر بعض مبانى.

اعتبار امن از مخوّفات در استطاعت

از مسائل متقدّمه ظاهر شد كه اعتبار امن از مخوفات در نفس يا عرض يا مال مجحف فعلى، شرط استطاعت است. و در صورت عدم امن، حكم استنابه در دو صورت يأس يا رجا و لوازم فعل استنابه گذشت. و اگر هيچ مقدور نشد در حيات او، استطاعت محقّق نشده است و قضا ندارد بعد از موت.

منع و عدم منع ضررهاى مالى از استطاعت

و ضررهاى مالى غير مجحف كه از ظالمين در طريق و از حكومتهاى ظالم صورت مى گيرد، داخل در استطاعت [است]، و با قدرت تحمّل، موجب سقوط نمى شود، بلكه واجب است، چون مقدمۀ واجبِ مشروطِ به شرطْ حاصل است؛ و هم چنين [است] قراردادهاى حكومتهاى ظلم.

و اگر ضرر مالى، مُجحف و موجب عسر باشد، مانع از استطاعت شرعيّه است و در اجزاى آن، با عروض آن و وثوق سابق به عدم آن، تأمّل است.

در آن مورد كه عدوّ در طريق، درخواست مالى مضرّ و مجحف بنمايد و واجب

ص: 208

نباشد دفع آن مال يا مقدور نباشد، اگر ديگرى بذل نمود به عدوّ، حج واجب مى شود به استطاعت. و اگر باذل درخواست قبول از مريدِ حجّ به عوض نمود، واجب نيست به تفصيل سابق در اعذار مانعه.

و اگر بذل مجّانى به مريدِ حج نمود، [آيا] مثل بذل زاد و راحله است يا نه ؟ محل تأمّل است، [و] اتّحاد در حكم، خالى از وجه نيست. و اگر مجير از عدوّ، اجرت خواست و مضر نبود بلكه مجحف نبود و متعارف بود نسبت به مريد حج، واجب است و استطاعت حاصل است به مثل آن، مثل اجرت خادم.

اتّحاد راه هوايى و دريايى با زمينى، در حكم

طريق دريايى يا هوايى، در حكم، مثل طريق زمينى است [كه] با خوف معتدٌ به عقلائى در نفس يا عرض يا مال مضرِّ مجحف، ساقط است وجوب حج، و استطاعت محقّق نمى شود. و با عدم خوف، ثابت و از طرق حج است كه مخيّر است با تساوى در عدم خوف بين آنها، و متعيّن [مى شود] با اختصاص به عدم خوف.

اگر فرض شود اشتراك حضر و سفر براى حج و غير حج در خوف متساوى در آنها بدون تفاوت، اقرب وجوب حج و تحقّق استطاعت است.

چند مسأله

فوت حاجى

اگر قاصدِ حج، قبل از انجام مناسك وفات نمود، كشف از عدم استطاعت مى نمايد، لكن اگر بعد از احرام و دخول حرم وفات نمود، مجزى از حجّة الإسلام است و قضا ندارد اگر مستقر شده باشد بر او حج. و اگر قبل از هر دو وفات نمود، ساقط است تكليف از او و ثابت است بر ولىّ قضا اگر مستقر شده بوده است بر او وجوب حجّة الإسلام. و اگر بين احرام و دخول حرم وفات نمود، اقرب و مشهور عدم اجزاء و سقوط حج است در سال اوّل استطاعت، و ثبوت قضا بر ولىّ است در سال بعد از

ص: 209

تحقّق استطاعت در سابق.

آيا [فرقى] بين موت در حرم و در خارج بعد از تلبّس به احرام و بعد از دخول در حرم است [يا نه]؟ و [آيا] فر [قى] بين وقوع موت در حال احرام يا در حال احلال مثل بين دو احرام است يا نه ؟ احوط اقتصار بر متيقّن كه وقوع موت در حرم بعد از تلبّس مذكور است، [مى باشد]؛ پس احتياط در قضا [است] در صورت استقرار حج در سال سابق بر اين سالى كه موت در آن واقع شده در خارج حرم. و اظهر عدم فرق بين اقسام ثلاثۀ حج است در اجزاى احرام و دخول، از حج و عمره. بلكه اظهر جريان حكم در عمرۀ مفرده است در اجزاى مناسك از فريضۀ فائته به سبب موت.

اهمال در حجّ و استقرار آن

اگر شروط استطاعت و وجوب اداى حج در سالى جمع شد و مكلّف اهمال كرد تا آنكه [در] وقت عمل فوت شد واجب، در سال بعد به جا بياورد با مقدوريّت اگر چه استطاعت ماليّه زايل بشود. و اگر وفات كرد بعد از استقرار در ذمّه به نحو مذكور، قضاى آن را از جانب او به جا مى آورند.

ميزان استقرار حجّ در ذمّه

آيا ميزانْ در استقرار حج در ذمّه به نحوى كه اداءْ مقدور و قضاءْ واجب بشود، تمكّن از حجِّ مختار است با نفقۀ عود به وطن، يا از حجِّ مختار بدون ملاحظۀ نفقۀ عود يا تمكّن از حج اضطرارى است به ايجاد اركانى كه مداخله دارند مطلقاً در صحّت حج ؟ اظهر اوّل است و اعتبار آنچه وثوق به آن لازم است در فعليّت وجوب حج و در تحقّق استطاعت مطلقه؛ پس غير مستطيعِ مطلق، مستقر نمى شود حج در ذمّۀ او به نحوى كه اداءِ مقدورْ واجب و قضا بعد از موتْ لازم باشد. و قياس نمى شود به حج ناقصى كه اگر به جا آورده مى شد با وثوق مذكور، صحيح و مجزى مى شد از حجّة الإسلام به سبب دلالت ادلّه.

ص: 210

حجّ شخص كافر

كافر، واجب است بر او حج با استطاعت مطلقه و صحيح واقع نمى شود از او مگر با اسلام، مثل ساير عبادات واجبه. و اگر استطاعتْ زايل شد، مكلّف است با قدرت بر حج و صحيح نمى شود مگر با اسلام.

و لكن اگر اسلام اختيار كرد، پس اگر در حال اسلام تا زمان وقت سير براى حج، استطاعت او باقى بود، واجب است اداى حج؛ وگرنه واجب نيست اگر چه در سالهاى قبل مستطيع بوده. و اگر وفات كرد، قضا نمى شود مطلقاً مگر با ترك حج در زمان اسلام و استطاعت؛ مثل آنكه قضاى واجبات موقّته بر او واجب است و با اسلام ساقط مى شود و بعد از موت از او قضا نمى كنند مگر فائت در زمان اسلام را.

و اگر كافر، مُحرِم شد پس از آن مسلمان شد، بايد اعاده نمايد احرام را از ميقات؛ و اگر نتوانست عود به ميقات نمايد، از مكان خودش احرام مى نمايد.

و اگر احرام حج او در حال كفر بود، مفيد نيست ادراك اختيارى مشعر مگر با احرام مستأنف در حال اسلام با عود به عرفات و احرام از آنجا.

و با عدم امكان عود، احرام از مشعر مى نمايد قبل از وقوف در آنجا بنا بر آنچه مذكور مى شود؛ و حال او حال مُسلمى است كه تا آن وقتْ انجام عملى نكرده، پس از آن عود مى نمايد و هر چه ممكن است انجام مى دهدْ يا با عدم امكان عود، آنچه ممكن باشد و صحيح باشد حج با آن از غير متمكّن، انجام مى دهد، پس از آن در حج قران و افراد، عمره را به جا مى آورد.

و در حج تمتّع اگر به جا آورده باشد عمره را در حال كفر، پس در موظّف بودن به عدول از تمتّع و اتيان به عمرۀ مفرده بعد از حج، تأمّل است.

ارتداد در حال حجّ يا بعد از آن

اگر مستطيعْ حج به جا آورد پس از آن مرتد شد پس از آن توبه نمود، اعاده حج لازم نيست.

اگر استطاعتْ در حال ارتداد حادث شد به نحوى كه تكليف به حجّة الإسلام محقّق

ص: 211

شد، پس از آن توبه كرد و حج را به جا آورد، صحيح و مجزى از حجّة الإسلام [است] اگر چه استطاعتْ مستمر تا زمان توبه و حج نباشد.

و اگر در حال اسلام، استطاعت حادث بود، پس اهمال نمود تا وفات كرد بعد از ارتداد، پس در قضاءِ حج از متروكات ميّت در حال ارتداد، تأمّل است.

اگر در حال اسلام مُحرم شد پس از آن مرتد شد، در بطلان احرام به ارتدادِ حادث تأمّل است، [و] احوط اعادۀ آن است به نحو ممكن و واجب در تقدير بطلان احرام.

حجّ مخالف

مخالف، حجى را كه به جا آورده باشد موافق مذهب خودش يا مذهب حق با قصد قربت - كه فاقد آن باطل است نزد همه - اعاده ندارد بعد از استبصار، و اكتفاى به ايمان متأخّر در صحّت عبادت او مى شود؛ پس اگر [حجّ او] صحيح در مذهب او بوده و فاسد در مذهب حق، يا صحيح در مذهب حق و فاسد در مذهب خودش، اعاده ندارد، [و] حتى اگر اخلال به ركنى در مذهب خودش نموده و در مذهب حقْ ركن نباشد، اعاده ندارد.

بلكه اگر تمام عملِ عبادى، موافق مذهب حق بوده و مخالف با مذهب خودش و با تقرب انجام داده است، پس از آن مستبصر شد و از گمراهىِ تخلّف از احد الثقلين نجات يافت، اعاده بر او نيست، و فقد شرطيّت ايمان به نحو مقارنت، مشترك، و اكتفاى به لحوق آن، مشترك است بين عمل موافق با مذهب خودش فقط و موافق با مذهب حق فقط؛ و اختصاص دارد دوّم، به موافقت واقع در غير ايمان لاحق.

و شمول حكم به عدم وجوب اعاده به جميع فرق مسلمين حتى ناصب و غالى و خوارج، خالى از وجه نيست اگر محكوم به كفر يا ارتداد فطرى بوده باشد از گمراهان داخل در مسلمين كه منحرف از اهل بيت و قايل به جدايى آل از ذو الآل و عترت از كتاب مى باشند.

و اظهر عدم شمول حكم به عدم وجوب اعاده، به عمل جاهل از اهل ولايت است

ص: 212

اگر مخالفِ واقع يا موافق اهل خلاف، واقع شد پس از آن عالم به مخالفت گرديد.

اعتبار رجوع به كفايت در غير حجّ بذلى

آيا رجوع به سوى كفايت از صنعت يا مستغلّ كه از منافع آن اعاشه نمايد بعد از رجوع، يا تجارت و تكسّب جايز و لائق، معتبر است در استطاعت شرعيّه غير بذليّه يا نه ؟ منسوب به جماعتى - كه از آنها سيّد مرتضى قدس سرّه است - عدم اعتبار است، و منسوب به جماعتى يا اكثر - بر حسب نقل از سيّد مرتضى قدس سرّه - اعتبار است. و اظهر اعتبار است به اين معنى كه به سبب حج، از غنى به فقر يا از فقر به اوسع از آن واقع نشود، پس واجب نيست بيع آنچه از منافع آنها در سال، اعاشه مى نمايد براى حج، غير [از] آنچه كافى براى حج و اياب و نفقۀ خودش و عيال تا زمان عود باشد، چه عقار باشد يا عين دراهم كه صرف در حج و اياب و نفقۀ عيال مى شود.

و واجب است، [حجّ ] بر كسى كه فرقى به حال او نمى نمايد حج و ترك آن، به واسطۀ مصارفى كه مقتضاى شأن او است و در آنها اسرافى نيست، [كه] اگر تبديل نمايد بعض آن را به سفر حج، اشديّت حاجت يا منقصت شأنى لازم نمى آيد، مثل طلاّب علوم دينيّه يا فقرايى كه قادر بر تكسّب نيستند و از وجوه [شرعيّه] معاش آنها در سال داير است، اگر به حسب اتفاقْ در وقت حج، واجد مؤونۀ ذهاب و اياب و مصارف اين سفر باشند.

پس موارد عسر و حرج در تكليف به حج از جهت مصارف آن، اگر چه براى رعايت مصارف متأخّره باشد، خارج به اين شرط مى شوند.

لزوم به جا آوردن حج بعد از حصول استطاعت، به هر نحو كه بتواند.

كسى كه به جهت استطاعت شرعيّه مكلّف به حج شد، پس فرقى نيست بين اينكه از مال خودش انفاق كند، يا آنكه پياده روى نمايد، يا آنكه ديگرى بر او انفاق نمايد، در اجزاء از حجّة الإسلام.

اگر مرجّحاتى براى ركوب در سفر حج واجب يا مندوب نباشد، مشىْ افضل از ركوب است، به خلاف صورت [وجودِ] مرجّح، مثل قوّت به عبادت و سرعت و طول

ص: 213

در اقامت حرمين و مثل اينها.

اگر حج و عمره يا يكى از آنها در ذمّه، ثابت بود و در اصل با اهمال فوت شده بود، هر وقت قدرت پيدا نمود فوراً بايد به جا آورد اگر چه استطاعت شرعيّه زايل شده باشد.

تقدّم حجّ بر ساير ديون ميّت

پس اگر وفات كرد قبل از انجام آن، از اصل متروكات او قضا مى شود به نيابت او؛ پس اگر دَينى در ذمّۀ او باشد - مثل خمس يا زكات - توزيع مى شود تركه بر همۀ آنها.

و اگر مقدارِ موزّع به حج و غير، وافى به حج نشد، تخصيص حج به اقرب طرق آن به مقدار وافى به آن و صرف زايد در ساير ديون، خالى از وجه نيست. و اگر صرف در حج ميقاتى به نحوى نمى شود، صرف در غير حج مى شود. و اگر صرف در هر كدام از حج و دين بشود صرف در ديگرى نمى شود، تخيير اظهر است.

و در ملاحظۀ مقدار مصروف در حج و عمره با هم يا جداگانه در اقسام ثلاثۀ حج، رعايت صحّت عمل مى شود، نه تكليف مشترك بين آنها و ساير ديون.

و ابعاض ميسوره از هر كدام از حج و عمره، جانشين تمام در اين مقام نمى شوند بنا بر اظهر؛ پس با عدم وفاى تركه در يكى از حج و عمره، صرف در ساير ديون مى شود با توزيع اگر متعدّد باشند.

كفايت حجّ ميقاتى

در صورتى كه از متروكات ميّت قضا مى نمايند، رعايت حج از اقرب مواقيت به مكّه به نحوى كه در حال اختيار مجزى است، مى شود؛ و زايد بر اين حدّ يا به واسطۀ توقّف حج شخصى بر آن، لازم مى شود، و در اين صورت آن هم از اصل مال اخراج مى شود اگر چه از بلد ميّت يا بلد اجير باشد؛ يا آنكه به سبب وصيّت واجب مى شود؛ و زايد بر واجب فعلى به نحو مذكور، از ثلث خارج مى شود.

اگر مال وسعت نداشته باشد مگر براى حج اضطرارى صحيح در صورت عذر

ص: 214

- مثل حج از مكّه يا ادنىٰ الحل - واجب است، با ملاحظۀ تعيين يا تخيير از ناحيۀ دَين مزاحم اگر بوده باشد.

وصيّت به حجّ

و اگر وصيّت كرده به حجِ از او، پس اگر وسعت نكرد مال او چه تمام مال باشد يا مشتمل بر ثلث، حج از هركجا كه صحيح باشد در حال اختيار [به جا آورده مى شود]، و در صورت عدم امكان، در حال اضطرار، به جا آورده مى شود.

و اگر وسعت داشته اگر چه با ضميمۀ ثلث باشد در صورتى كه ذكر مى شود، از محل موت، قضا يا استيجار مى شود، مگر تعيينِ محل ديگر نمايد. و در صورت تعيين يا انصراف به محل موت، لازم است مراعات وصيّت به نحو مذكور. لكن اظهر عدم تقييد است در اصل قصد و مطلوبيّت، پس مخالفت در استيجار يا مخالفت اجير در عمل با اتيان تمام با قصد قربت، حجِ صحيحِ اختيارى، صحيح و مجزى است بنا بر اظهر؛ اگر چه محتمل است در صورت مخالفت اجير و تحقّق قربت، اختيار فسخ براى مستأجر در اجاره و رجوع زايد از اجرت مقابله با نفس حج، يا آنكه اجرت المثلِ اصل حج بر او باشد و مسمّى را استرداد نمايد، و معاملۀ تخلّف وصف در عمل بدون تعدّد و تقييد مگر از ناحيۀ نفس استيجار نمايد. و هم چنين ايجاب شرعى، مفيدِ تقييد نيست بلكه صرف تكليف به ايجاد قيد است با مقيّد.

نحوۀ اخراج هزينۀ حج از تركه براى حج ميقاتى يا بلدى

اگر حج دين ميّت بوده و محرز يا ثابت بوده، از اصل مال اخراج مى شود [به اندازۀ] حج صحيح در حال اختيار به هر نحوى كه ممكن باشد، اگر چه متوقّف بر حجِ از بلد باشد.

و اگر فقط به وصيّت واجب شده است انجام آن بر وصىّ ، پس با وفاى ثلث، به نحو وصيّت عمل مى نمايد؛ و اگر تعيينِ محل نشده است، مى تواند از ثلث، حج بلدى استيجار نمايد اگر وافى باشد ثلث به آن؛ وگرنه به هر نحوى كه وافى باشد و زايد بر

ص: 215

ثلث نباشد، انجام مى دهد.

و در هر دو صورت - يعنى دين يا وصيّت - اظهر اوسعيّت صحّت حج است از حدّ تكليف؛ پس اگر تكليف به حج بلدى بود و ميقاتى به جا آورده شد با شروط عمل، اظهر صحّت است.

اگر ميّت داراى دو وطن بود با تساوى در امكان استيجار از آن دو محل، اقربْ ملاحظۀ بلد موت است، نه آنكه اقرب به ميقات است. و با تساوى در امكان استيجار از بلد موت، اظهر عدم جواز استيجار از ابعدِ از آن است با تساوى در اجرت يا اقليّت اجرتِ ابعد به حسب فرض.

و در صورت وجوب استيجار از بلد و حج از بلد، اگر حج از ميقات يا محلى اقرب به ميقات از بلد نمود و خلاف تكليف نمود، زيادتى در صورتى كه از اصل اخراج مى شود اجرت حج، مال دُيّان يا ورثه است؛ و در صورتى كه از ثلث اخراج مى شود - مثل ثلث متعذّر المصرف - در وجوه برّ صرف مى شود.

و در صورت تبرّع شخصى به قضاى شخص از ميّت، مجزى است در جميع صور و مالك مقدار اجرت، مالك آن مال است اگر حجى واجب به سبب فرض يا وصيّت نبود، كه عبارت از دُيّان يا ورثه و يا اهل ثلث موصىٰ به باشد.

و اگر وصيّت به حجِ واجب نمود از ثلث، و وافى بود به آن، پس مقدار اجرت از اصلْ اخراج نمى شود، مثل صورت تبرّع.

حكم حج نيابتى يا تطوّعى با وجود اشتغال ذمّه به حجّ واجب فورى

كسى كه بر او حجِ واجبِ فورى، از خودش باشد به سبب استطاعت يا نذر و شبه آن، جايز نيست ترك حج از نفس و صرف وقت در حج از غير به نيابت او به سبب استيجار يا تبرّع. و اگر نيابت كرد، خلاف تكليف كرده است و مشهورْ بطلانِ حج نيابتى است از اجير و متبرّع، و اظهر صحّت آن است.

و اما حج تطوّعى از مباشر، پس اگر به قصد امر فعلى باشد، اگر چه اعتقاد ندبيّت آن

ص: 216

را داشته، اظهر صحّت و اجزاى از حجّة الإسلام است. و اگر متعمّدِ تركِ واجب و فعل مستحب است، عاصى بودن آن معلوم است، و امر استحبابى مترتّب بر معصيت كه ترك واجب است، مانعى ندارد، و ذمّه اش مشغول به اداى واجب در سال آتى است.

توقّف و عدم توقّف حجّ زن به وجود مَحرم

فرقى در وجوب حج بين مرد و زن و خنثى نيست. و در وجوب حج به استطاعت شرعيّه بر زن، شرط نيست وجود مَحرَم با او در سفر حج در صورتى كه مأمونه و آمنه باشد، و ظنّ سلامت در نفس و بضعْ مثل مال مجحف، كافى است.

و اگر حج او متوقّف بر مَحرم باشد، واجب است استصحاب او اگر چه با اجرت غير مجحفه باشد اگر چه ازيد از اجرت المثل باشد. و بر مَحرم واجب نيست اجابت و قبول استيجار، مثل ساير مقدّمات مربوطه به غير. و اگر متوقّف بر ضرر مجحف باشد، واجب نيست حج بر زن.

و تحصيل مَحرم به ازدواج در صورت مقدميّت بدون حرج و خوف ضرر مجحف، واجب است بنا بر اظهر.

و در صورت ادّعاى زوج خوف را، عمل به شاهد حال و بيّنه مى شود وگرنه قول زن مقدّم است با يمين احتياطى او.

و در صورت علم زوج به عدم امن و غالب شدن زوجه در محاكمه شرعيّه، آيا باطناً جايز است بر زوج منع زن يا نه ؟ محل تأمّل است.

حكم حج تطوعى زن با منع زوج

جايز نيست حج زوجه به حج تطوّعى غير واجب با منع زوج در صورت تفويت حق زوج؛ و اظهر عدم جواز است و عدم صحّت است حتى در صورت عدم تفويت مگر با اذن زوج. و جريان حكم در منقطعۀ باقيه در وقت احرام، بر نكاح، خالى از وجه نيست مگر در صورتى كه با هم مُحرم بشوند، يا آنكه زنْ احرام او متأخّر باشد با عزم بر عدم تأخّر زوجه در احلال كه محل تأمّل است. و جايز است مطلقاً حجِ واجبِ

ص: 217

مضيَّق را بدون اذن زوج و با منع او به جا بياورد. و اظهر در موسّع قبل از تضيق واجب، اناطه به اذن زوج است.

و دائميّه اگر مطلّقه شد، در عدّۀ رجعيّه، به حكم زوجه است در جواز در حج واجب و عدم جواز و عدم صحّت در مندوب، به خلاف بائنه كه مى تواند بدون اذن، حج مندوب نمايد، مثل صورت وفات زوج و عدم انقضاى عدّۀ وفات.

ص: 218

فصل دوم شروط حج واجب به نذر و شبه آن

كمال عقل

معتبر است در انعقاد نذرِ حج، بعد از استطاعت - به معنى قدرت به نحوى كه در همۀ تكاليف معتبر است عقلا - «كمال عقل» در ناذر؛ پس نذر صبىّ و عهد و يمين او و مجنون، در غير ادوارى در حال افاقه، منعقد نمى شود. و هم چنين مُغمىٰ عليه و ساهى و غافل و نائم و سكران و هازل بى قصد جدى.

حريّت

و هم چنين معتبر است «حريّت»؛ پس بدون اذن مالك، نذر مملوك صحيح نيست بنا بر اظهر، و با منع او قطعاً صحيح نيست.

اذن زوج و والد در نذر

و هم چنين است نذر زن با وجود شوهر و ولد با وجود والد، و شبه نذر از عهد و يمين. و اگر اذن داد منعقد مى شود و واجب است با قدرت، عمل بر طبق آن.

و مالك در موسّع مى تواند منع نمايد از مبادرت، بلكه تا وقت تضيّق واجب. و بر مالك، كمك دادن به لوازم عمل به منذور مملوك، واجب نيست مگر در ملازمۀ عاديۀ معلومۀ موجبه تحمّل آن به سبب اذن در نذر. و هم چنين مى تواند مانع از تحصيل قدرت به كسب بشود مگر در صورت توقّف دائمى معلوم نه عارضى.

ص: 219

و منع زوجه از عمل در ضيق وقت جايز نيست مثل مملوك، و در سعه جايز است، چنانچه در مملوك گذشت.

و اگر زوجهْ كنيز بود، نذر او متوقّف به اذن مالك و زوج است و لحوق اذن، كافى است بنا بر اظهر.

و اتّحاد حكم ولد با وجود والد در آنچه مذكور شد، با مملوك و زوجه در نذر و شبه آن، قوى است. و كلام در نذر كافر و شبه آن و انعقاد يا عدم آن، در «كتاب نذر» مذكور است.

احكام حجّ واجب به نذر

اشاره

اگر شخصى نذر حج نمود، واجب است اداى آن، و فورى نمى شود مگر با ظن وفات، يعنى عدم وصولِ به حج در سالهاى بعد، از جهت موت يا فوت قدرت.

و اگر متمكّن شد از حج در يك سال، پس ادا ننمود تا آنكه وفات نمود، قضا مى نمايند حج را از جانب او اگر چه فوت در زمان غير مظنون الوفات بوده باشد.

و در اينكه از اصل مالْ قضا مى شود - مثل حجّة الإسلام - يا از ثلث اگر چه وصيّت نكرده باشد بلكه ثابت باشد نذر، خلاف است؛ اكثرْ قايل به اخراج از اصل هستند، و اين قول احوط است براى ورثه.

و اگر موتِ ناذر قبل از تمكّن از حج بوده است، اگر چه به واسطۀ مرضى يا منع دشمنى بوده، قضا واجب نيست.

و اگر در نذر حج، وقتِ معيّن را تعيين نموده است، پس اخلال كرد با تمكّن، واجب است كفّارۀ خلف نذر و قضاى حج در غير آن وقت معيّن.

و اگر بعد از ترك عمدى، وفات نمود، كفّاره از اصل اخراج مى شود و قضاى حج هم از اصل است بنا بر احوط.

و اگر در نذر معيّنِ به سالى، ممنوع شد به سبب مرض يا منع دشمن و در سال ديگر متمكّن شد و مانعْ رفع شد، اظهر عدم وجوب قضا است، مثل صورت وفات در آن

ص: 220

سال نسبت به قضاى غير، از او.

نحوۀ اخراج حج نذرى و حجّة الإسلام از تركه

اگر وفات كرد شخص در صورت استقرار حجّة الإسلام و حج منذور در ذمّۀ او، پس با وفاى مال به هر دو، اخراج مى شوند از اصل بر حسب احتياط سابق در منذور و بنابراين كه منذور از ثلث است؛ پس حجّة الإسلام، از اصل [اخراج مى شود]، و منذور از ثلث با وفاى آن، اخراج مى شود، مثل وصايا.

و اگر مالْ وافى به هر دو نباشد و قايل به خروج هر دو از اصل شديم به نحو متقدّم، پس اگر تقسيطْ نافعِ در جميع شد، هر دو استيجار مى شوند وگرنه احوط، تقديم اخراج حجّة الإسلام است، چه آنكه استقرارِ منذور، مقدّم بوده يا حج استطاعتى، در مقابل احتمال تخيير؛ چنانچه متعيّن است بنا بر فتوى به خروج منذور از اصل، مثل ساير ديون و واجبات ماليّه اگر چه بدنيّه هم باشند.

تقارن منع و افساد حج

اگر در حال معضوبيّت، و ممنوعيّت، افساد كرد حج خود را با تمكّن از حج صحيح در همان سال، پس مستمر شد منع تا سال ديگر، استنابه مى نمايد بنابراين كه حجّة الإسلام دوّمى است. و در ممنوعيّت در حال نذر و استمرار منع به طورى كه مأيوس از مباشرت شد، اظهر سقوط واجبِ به نذر است به واسطۀ عدم قدرت، در مقابلِ احتمالِ لزومِ استنابه كه واجب است با انحلال نذر به حج و مباشرت در قصد نذر.

و با رعايت خصوصيّت مذكوره، فرقى بين حج موقّت در نذر و [حجِّ ] مطلق نيست، مگر در رعايت خصوص وقت براى استنابۀ محتمله در موقّت.

اگر در حال نذر يا افساد، ممنوع شد و منعْ مستمر شد تا وقت حج از سال بعدى، اظهر جريان مذكور در صورت منع در آن حال است.

اگر ممنوع، با تكلّف، حجّة الإسلام را به جا آورد و با نيّت آن انجام داد، پس اگر تا

ص: 221

حدّى قبل از احرام رفع منع شده باشد، اشكالى نيست؛ و اگر بعد هم ممنوعْ متكلّف بود، پس اجزاى از حجّة الإسلام خالى از وجه نيست.

فرض تداخل و عدم تداخل حجّ نذرى و حجّة الإسلام

اگر نذر، متعلّق به حجّة الإسلام بود و قايل به انعقاد شديم و در حال استطاعت واقع شد، تداخل مى شود و بعد از آن حج ديگرى واجب نمى شود. و اگر در حال نذر مستطيع نبود، منتظر استطاعت مى شود؛ پس با توقيت نذر و عدم حصول استطاعت در وقت معيّن، نذر منحل مى شود.

و اگر در نذر نيّت غيرِ حجّة الإسلام نموده بود، هر دو حج واجب مى شود؛ پس فوراً حجِ ثابت را به جا مى آورد و بعد از آن، حج منذور را به جا مى آورد.

و اگر بعد از استطاعت و قبل از حجّة الإسلام نذر نمود حج را به غير حجّة الإسلام، [و] موقّت [كرد آن را] به همان سالى كه بايد حجّة الإسلام را به جا بياورد، نذر منعقد نمى شود مگر آنكه نذر نمايد حجِ بعد از زوال استطاعت ماليّه و قبل از فعل آن را به نحوى كه فعليّت [پيدا] ننمايد وجوب حجّة الإسلام.

و اگر مقيّد به همان سال نبود، پس مثل آنكه مقيّد به سالى غير سال استطاعت كرده باشد، نذر منعقد است و بعد از حجّة الإسلام بايد در سال بعد، حج منذور را به جا آورد.

و اگر نذر در زمان عدم استطاعت بود، بايد به جا آورد اگر چه مستطيع شرعى نباشد، و قدرت بر منذور، كافى است در انعقاد و وجوب.

و اگر نذر، مطلق بود از مستطيعِ قبل از نذر يا بعد از نذر و متعلّق به حجّى غير [از] حجّة الإسلام بود، واجب است بعد از استطاعت حجّة الإسلام را به جا بياورد و بعد از آن حج منذور را به جا بياورد.

و اگر موقّت به سال معيّن بود و در حال نذر مستطيع نبود [و] بعد از نذر، مستطيع شد، مقدّم مى دارد حج منذور را و بعد از آن با بقاى استطاعت تا سال ديگر، حجّة الإسلام را به جا مى آورد. و هم چنين اگر قبل از استطاعت، اجير شد در حجى در سال اوّل.

ص: 222

نذر حجّ غير موقّت

و اگر مطلق گذاشت حج منذور را و معيّن نكرد در حجّة الإسلام يا غير آن، پس احتياجِ مغايرتْ به قصد و تعلّق آن با عدم خصوصيّت در نظر ناذر اگر چه معتقد باشد به سبب عدم استطاعت وجدانى، غير را به نفس طبيعت حج، پس مجزى است با قصد هر دو از هر دو، و هم چنين قصد امر فعلى. و اگر خصوصيّت داد حج نذرى را در قصد در وقت عمل، پس صحّت آن محل تأمّل است؛ و بر تقدير صحّت و اِجزاى از نذر، اجزاى آن از حجّة الإسلام محل تأمّل است. و هم چنين اگر در حال عمل تخصيص داد به حجّة الإسلام، صحّت آن مانعى ندارد و اجزاى آن از حج نذرى مشكل است بلكه بايد بعد، حج نذرى را به جا بياورد مگر آنكه قصد امر فعلى را نمايد و خصوصيّت را از باب اعتقاد قصد نمايد.

نذر حجِّ پياده و تخلّف يا عجز از آن

اگر نذر نمايد كه پياده حج نمايد، منعقد مى شود و واجب مى شود با قدرت اگر چه به سبب مقارنات در وقت عمل، ركوبْ راجح شود با قطع نظر از نذر، و لازم نيست متعلّق نذر افضل باشد با خصوصيّاتش به قول مطلق.

و اگر نذر متعلّقِ به حجِ در حال مشى بود، پس با قرينۀ معيّنه، مبدء، متعيّن مى شود، وگرنه اوّل آن، اوّل افعال حج و آخر آن، رمى جمرات است.

و در تعيين مبدء، قصد ناذرْ متَّبع است، و با مجهوليّت آن بعد از زمانى براى خودش يا نايب او، دور نيست عرف تعيين نمايد بلد ناذر را در بعض صور. و هم چنين [است] اگر بگويد: «أن امشى إلى بيت اللّٰه حاجّا» و اگر بگويد: «أن أحجّ ماشياً» [كه] اوّل افعال حج، مبدء باشد.

و عبارات مختلفۀ نذر از هر كدام، گاهى مفهوم عرفى آن، تعيين مبدء خاصى مى نمايد و هم چنين در منتهىٰ . و با عدم تعيين، عمل به آنچه مذكور شد مى شود، و اكتفا به متيقّن در صورت عدم اماره بر ازيد، خالى از وجه نيست.

ص: 223

و اگر ناذرِ مشى در مواضع عبور با كشتى در اوقات قليله باشد، پس با تمكّن از طريقِ مشى، متعيّن است اختيار آن؛ و با اضطرار به ركوب سفينه، پس ظاهرْ نذرِ مشى در غير آن مواضع است، و احوط با اتفاقى شدن عبور با كشتى و حرجى نبودن قيام در كشتى به واسطۀ قلّت وقت آن، اختيار قيام است.

اگر نذر حج در حال مشى كرد، پس در مقام وفاءْ ركوب نمود با تمكّن از مشى و با تعمّد ترك، پس اگر در نذر، تعيينِ سال نموده بود، احوط قضاى آن در حال مشى و كفّاره است. و اگر معيّن نكرده بوده سال را، اظهر وجوب اعاده است. و اگر منذور، مشىِ در حال حج بوده پس در معيّن، كفّاره ثابت است؛ و در غير معيّنْ حج ديگرى كه در آن مشى نمايد، ثابت است.

و اگر ركوب در بعض طريقى كه در جميع آن بر حسب نذر واجب بود مشى، نمود، پس در معيّنْ كفّاره ثابت است؛ و قضاى حجِ در حال مشىِ در جميع طريق، موافق احتياط است؛ و در غير معيّن فقط اعادۀ حجِ در حال مشىِ در جميع طريق لازم است.

اگر كسى نذر حجِ در حال مشى نمايد، پس عاجز از مشى بشود، اظهر جواز ركوب است اگر چه نذر غيرِ معيّن و مأيوس از رفع مانع يا تجدّد قدرت نباشد، بلكه عالم به قدرت در سال بعد باشد. بلى اگر متمكّن باشد از مشى در بعض طريق بدون مشقّت شديده، وجوب آن قدرْ خالى از وجه نيست. و اگر ترك مطلقِ مشى كرد در اين صورت، حكم آن مستفاد از سابق مى شود.

ص: 224

فصل سوم احكام نيابت و وصيت در حج

شرايط نيابت

اسلام نائب از شرائط نيابت

[1.] شرط است در صحّت عمل نايب - به نحوى كه استنابۀ او جايز و مبرئ ذمّه باشد - «اسلام نايب»؛ بلكه استنابۀ مخالف و غير اثنىٰ عشرى، جايز نيست اگر چه فرضاً در فتاوى، حج موافق باشد با اعتبار ايمان به معناى اخص در صحّت عبادات نزد مؤمن مستنيب.

و در صحّت نيابت مسلم از كافر و اكتفاى به احتمال حصول تخفيف عذاب براى او، تأمّل است. و بر تقدير مشروعيّت، اختصاص به كافرِ ميّت ندارد به بعضى از مبانى.

و بر تقدير عدم صحّت نيابت از كافر، از ناصبى هم نيابتِ مُسلم، صحيح نيست، زيرا محكوم به كفر است. و در غير ناصبى از فرق مخالفين، صحّت نيابت مؤمن از آنها، محل تأمّل است، اگر چه احتمال صحّت در اين فرض، اقرب از احتمال آن است در كفّار.

عدم صحت نيابت مجنون و طفل غير مميز

[2.] نيابت مجنون در حال جنونش و طفل غير مميّز، صحيح نيست. و در نيابت مميِّز خلاف است، صحّت، خالى از رجحان نيست بنا بر شرعيّت عبادات صبىّ مميّز. و هم چنين استنابه با شروط آن.

لزوم قصد نيابت و تعيين منوب عنه با فرض تعدد

[3.] معتبر است در نيابت، قصد آن و تعيين منوبٌ عنه با [فرض] تعدّد. و در صورت اتّحاد، كافى است قصد نيابت واجبه مثلاً. و نيابت مملوك با اذن مالك صحيح است.

ص: 225

عدم صحّت نيابت واجب الحجّ

[4.] و جايز نيست نيابت كسى كه حج بر او ثابت و مستقر در ذمّۀ او شده باشد، مگر با عجز از حج از خودش به هيچ وسيله اى و تمكّن از حج نيابتى، كه در اين صورت با وسيله اى كه به توسطِ مثلِ استيجار محقّق مى شود، نيابت او صحيح است.

حصول استطاعت در اثناى حج استيجارى

و اگر استطاعت در اثناى حجِ استيجارى حاصل شد، اجاره منفسخ نمى شود، بلكه با بقاى استطاعت تا سال ديگر، واجب مى شود حج اصالتى.

و اگر مستطيع، عاجز شد و اجير شد و قبل از شروع در حج، قادر بر حج اصالتى شد، پس در انفساخ اجاره - به جهت كشف عدم قدرت شرعيّه - تأمّل است؛ به خلاف صورت حدوث استطاعت ماليّه مثلاً بعد از اجاره و قبل از شروع در حج.

عدم صحّت حج تطوّعى بعد از استقرار حج

و مستطيع بعد از استقرار حجِ متروك در ذمّۀ او، حج تطوّعى از او صحيح نيست اگر چه استطاعت ماليّه زايل شده باشد، مگر آنكه به سبب غفلت از وجوب حجّة الإسلام يا اعتقادِ جوازِ حج تطوّعى، قصد امر فعلى نمايد و آن را تخصيص به تطوّع بدهد كه اجزاى از حجّة الإسلام خالى از وجه نيست. و هم چنين حج نيابتى صحيح نيست از مباشر و از منوبٌ عنه.

كسى كه حج را به جا آورده باشد - چه واجب بوده چه مندوب و بر او عمره واجب نباشد - مى تواند نايب بشود در همان سال در عمره از غير خودش. و كسى كه عمرۀ واجب را به جا آورده مى تواند حج از جانب غير نمايد اگر بر او حج واجب فورى نباشد؛ پس هر كدام از حج و عمره كه به جا آورده شد و مكلّفِ فورى به [انجام دادنِ ] ديگرى نباشد، در آن ديگر [مى تواند] نايب از غير بشود.

ص: 226

عدم لزوم اتّحاد شرايط نايب و منوبٌ عنه

كسى كه استكمال شروط وجوب حج نكرده، مى تواند نايب بشود با موافقت در ذكوريّت و انوثيّت با منوبٌ عنه، و با مخالفت اگر چه مخالفت فى الجمله موجب كراهت است؛ و با صَروره بودن و عدم آن، با موافقت در صروره بودن يا مخالفت، يعنى نيابت صروره.

و مخالفت نايب با منوبٌ عنه در ذكوريّت، فى الجمله موجب مرجوحيت است و گاهى اجتماع مى نمايند، و فاقدِ هر دو جهت، فاقد مرجوحيّت است؛ و گاهى مثل فقاهت و كمال، رافع مرجوحيّت بلكه موجب راجحيّت مى شود. و هم چنين ساير مقارنات مختلفه با موجبات مذكوره ملاحظه مى شود، و همه در اصل صحّت و اجزاء مشترك هستند.

فوت نايب و مسألۀ اجرت استحقاق

[1.] نايبِ در حج به سبب استيجار يا غير آن، اگر وفات كرد قبل از اتمام حج، پس اگر بعد از احرام و دخول حرم وفات نموده باشد، مجزى است از منوبٌ عنه؛ و اگر قبل از آن وفات نمايد، مثل حج از نفس، مجزى نيست، چنانچه گذشت.

و در صورت استيجار، استردادِ آنچه فائت شده است به سبب موت - يعنى مقابل آن از اجرت در اجاره - نمى شود اگر تصريح به استرداد و يا لازم آن نشده باشد؛ بلكه بر حسب معلومِ از داعىِ استيجار، برائت ذمّۀ منوبٌ عنه مقصود باشد اگر چه محقِّق آن در نظر متعاملين، كاملِ آن بوده است.

و اگر موتِ واقعِ قبل از عمل، در اثناى طريق باشد، پس با تقيّد عمل به سير از طريق خاص، به نحوى كه در حكمِ جزءِ مورد اجاره باشد، توزيع مسمّى بر مسافت محدودۀ به موت و استرداد آنچه مقابل فائت است در ذهاب و اياب، خالى از وجه نيست.

و اگر سير خاص، قيد عمل مستأجَر نباشد، پس اگر مقدارى از عمل [را] - مثل احرام بنا بر آنچه مذكور شد از عدم اكتفاى به آن در اجزاى - به جا آورده باشد، توزيع

ص: 227

نسبت به آن عمل بر وجهى كه واجد سير خاص بوده و استرداد نسبت به ما بعد آن در ذهاب و اياب، بى وجه نيست؛ و اگر بعض نفس عمل به جا آورده نشده، پس استحقاق عوضِ آنچه قطع شده، بعيد نيست، و عوض مستحَق، اجرت المثل سير خاص است بنا بر اظهر.

اگر موت نايب، بين احرام و دخول حرم باشد، پس اقرب، اتّحاد حكم با موت اصيل است در عدم اجزاء، و حكم توزيعِ اجرت، معلوم شد از آنچه ذكر شد.

لزوم اتباع شرطِ واقعِ در اجاره

نايب بايد از شرط مستأجِر تجاوز ننمايد؛ پس اگر تمتّع را قرار داده، نمى تواند قران يا افراد را به جا بياورد، مگر آنكه مخالفت به افضلِ از مستأجَر نمايد، مثل آنكه متطوِّع بوده، يا آنكه دو منزل متساوى داشته و با يكى از آنها نائى مى شده، يا آنكه نذرِ حج، مطلق نموده بوده، به خلاف تعيّن افراد - مثلاً - بر منوبٌ عنه كه تمتّع از او مجزى نبوده است. و هم چنين [است در جواز عدول] اگر حادث شد رضاى مستأجر به عدول اگر چه به غير افضل باشد با تخيير در اصل؛ بلكه دور نيست صحّت اجاره بر جامعِ بين اقسام و صحّت عمل به يكى از آنها در صورت تخيير در اصل و عدم غرر در اجاره، مثل غرر در صورت تعلّق اجاره به يكىِ غير معيَّن.

و اگر عدول كرد بدون اذنِ مكشوف، از مستأجَر اگر چه در اصلْ مخيّر بوده است منوبٌ عنه، به كاشفيّت فحوى در افضل يا غير فحوى در غير آن، پس حال آن حال تبرّع است و استحقاق اجرت بر مستأجِر ندارد.

شرط راه معيّن در انجام حج

اگر استيجار واقع شد به طريق معيّن، پس با امارۀ معتبره بر تعلّق غرض خصوصى به آن طريقِ مخصوص، جايز نيست به حسب تكليف، اختيار غير آن طريق براى حج؛ وگرنه اظهر جواز عدول است به واسطۀ بُعد ارادۀ خصوصيّت و قرب اعتقاد آنكه حجِ

ص: 228

نايب، خصوصى خواهد بود. و در صورت اول، مسمّىٰ تقسيط بر طريق نمى شود اگر طريق مذكور در مورد اجاره باشد، بلكه تقسيط مى شود بر عمل نايب؛ و اختيار فسخ براى مستأجر و دفع اجرت المثلِ نفسِ حج، خالى از وجه نيست؛ كما اينكه [مستأجر] اختيار امضاءِ در بعض - كه نفس حج است - با تقسيط مسمّى بر آن، دارد در صورتى كه تقييدِ به طريق مخصوص، در حكم جزئيّت آن باشد؛ و در اين صورت اگر شرط سقوطِ اجرتِ مطلق نمايد، دور نيست عدم استحقاق چيزى با مخالفت.

و اگر تقييدْ استفاده نشود، اجير مستحق تمام اجرت در عقد اجاره است. و اگر مجرّد شرطيّت در مقابل جزئيّت در حكم استفاده شود، [مستأجر] اختيار فسخ به تخلّفِ شرط و دفع اجرت المثلِ عمل و امضا و دفع تمام اجرت مذكور در عقد دارد.

استيجار براى دو حج

اگر استيجار شد براى مباشرت حجى در سالى معيَّن، جايز و صحيح نيست استيجار براى حج ديگرى در همان سال با مباشرت اجير. و اگر يكى از آنها مطلق باشد از حيث سال، صحيح است دو اجاره. و هم چنين اگر يكى از آنها اعم از مباشرت يا تسبيب يا خصوصِ تسبيب باشد، صحيح است، يعنى تسبيب به ايجاد حج به نيابت از منوبٌ عنه نه از اجير در اجارۀ اوّلى. و در تقدير منافات، متأخّر باطل است؛ و در صورت مقارنت، هر دو باطل است.

و اگر در مطلقۀ در سال، اهمالْ ظاهر شد از اجير در مباشرت، پس با حدوث عذر، هر دو اختيار فسخ دارند، و بدون عذر، مستأجر خيار فسخ دارد.

و اگر زمان در معيّنه فوت شد، منفسخ مى شود اجاره.

و اگر اجيرِ بر سالِ معيّن، مقدّم داشت حج نيابتى را، اظهر صحّت است زيرا تعيين، محمول بر عدم تأخير است، مگر در صورت تصريح بر عدم تأخير و تقديم.

مصدود يا محصور شدن اجير

اگر محصور شد اجير يا مصدود شد با استيجار حج در سال معيّن و ممنوع از انجام آن

ص: 229

شد قبل از احرام و دخول حرم، پس استعاده مى شود آنچه تقسيط مى شود بر متخلّف فائت از عمل مستأجرٌ عليه در صورت تقسيط، وگرنه تمام مسمّى استعاده مى شود و براى اجير است اجرت المثلِ آنچه قطع شده و صرف شده و مى شود تا اياب.

و اگر اجير، ضامن حج در سال آينده شد، بر مستأجر اجابت او لازم نمى شود.

و در صورت عدم تقييد اجاره به سال معيّن، بر اجير واجب مى شود حج نيابتى مستأجَر در سال بعد بدون خيار فسخ براى يكى از متعاملَين.

و اگر مانعْ بعد از احرام با تعيّن سال، محقّق شد، استعادۀ اجرت متخلّف، ثابت است، و تقسيط در اينجا فى الجمله مسلّم است بر تقدير عدم امكان تحلّل به هدى يا عمره و بقاى بر احرام براى اتيان به بقيۀ مناسك در سال آينده به نحوى كه در محلّش مذكور است؛ و اجزاى احرام و دخول حرم به اين سبب، منتفى است، مثل حج اصيل.

استنابۀ در طواف

از غايب و حاضرِ غير متمكّنِ از طواف اگر چه با محمول بودن او باشد، به سبب عذرى، مثل اغما يا مبطون بودن يا مرضى كه با آن طهارتش محفوظ نماند، استنابۀ در طواف واجب مى شود در صورت يأس از برء در وقت آن. و از غير ايشان از حاضرينِ با تمكّن، استنابۀ در طوافِ واجب، نمى شود.

و حيض هم از اعذار است با عدم تمكّن از اتيان در وقت اگر چه با عدول به آنچه طوافِ آن متأخّر است باشد؛ پس استنابه مى نمايد اگر چه هنوز غايب و طاهر نشده بنا بر اظهر؛ لكن احتياطِ در رعايت مكان غيبت و زمان طهارت، ترك نشود.

نيّت طواف نيابتى و شخص محمول

و نيّت طواف با طواف كننده با مباشرت است با اهليّت و تمكّن؛ پس طواف محمول، مثل طواف راكب دابّه است؛ و طواف حامل، مثل طواف حامل متاع است كه مى تواند اكتفاى به نيّت طواف از خود نمايد؛ پس در صورت حمل، هر دو با نيّت مى توانند به

ص: 230

همان طواف منسوبِ به هر دو اكتفا نمايند در عمل به واجب بر هر كدام.

بلكه در صورت عدم اهليّتِ نيّت - مثل طواف دادن صبىّ و مغمىٰ عليه - اظهر جواز احتساب است براى حامل و محمول با نيّت [كردن] حامل، منسوب ذاتى را براى خود، و عرضى را براى محمول، چنانچه در صبىّ منصوص است.

نيابت و تبرّع در حج

اگر نايبْ تبرّع به نيابتِ در حج كرد از ميّتِ مشغول الذمۀ به آن، صحيح واقع مى شود و ذمّۀ ميّت، برىء مى شود در جميع فروض متصوّره آن.

نيابت از حىّ در حج واجبْ با تمكّن او جايز نيست با اذن او يا با تبرّع نايب. و در حج مندوبْ جايز است هر دو قسم، بلكه جايز است تشريك جماعتى در يك حج، با قدرت منوبٌ عنه و بدون آن.

و حج واجب، در آن نيابت نيست با قدرت منوبٌ عنه اگر چه در سابق مستقر شده و فعلاً استطاعت شرعيّه زايل شده باشد.

و مى تواند حج واجب را، خودش مباشرت نمايد و حج مندوب را، با نيابت به جا بياورد اگر چه هر دو در يك سال باشد، بلكه تعدّد نوّاب در يك سال مانعى ندارد.

و تبرّع از حى در حج واجب با عدم قدرت او، اظهر جواز آن است، و [اگر] با اذن باشد احوط است در تفريغ ذمّه.

كفارۀ احرام در حج نيابتى

كفّارۀ واجبۀ در احرام كه حكم عمل مباشرى نايب است، و هدى واجب در تمتّع و قران كه داخل در عمل مورد اجارۀ نايب است يا عملى كه خود عاملْ منسوبِ به ديگرى مى نمايد به تبرّع، بر نايب از مال خودش است نه بر منوبٌ عنه.

حكم افساد حج نايب

اگر نايبْ افساد نمود حج را، در سال آينده بايد حج نيابتى را اعاده نمايد؛ و در صورت

ص: 231

تعيّن استيجار به سال اوّل، اجرت را اعاده مى نمايد بنا بر آنكه فريضهْ دوّمى است و بر مستأجر است استيجار براى حج - در صورت عدم ايقاع نايب اوّل حج صحيح را - در سال آتى به نيابت. و در صورت اطلاق استيجار، اعادۀ اجرت نمى شود.

و در هر دو تقدير، ذمّۀ منوبٌ عنه تفريغ مى شود با اعاده نايب، حج را به نحو صحيح.

فروض اطلاق و اشتراط زمان در استيجار حج

اگر استيجارِ حج مطلق بود و قرينه [اى] بر ارادۀ تعجيل يا تأجيل نبود، اظهر عدم وجوب اداى در اوّل سال امكان است بر اجير، و [نيز اظهر] عدم تسلّط مستأجر بر فسخ در صورت اهمال است، مثل ساير اجاره هاى مطلقه بر اعمال. و لازم استفادۀ تعجيل از اطلاق، تسلّط مستأجر بر فسخ است در صورت مسامحۀ اجير.

و اگر حج، واجب مضيّق باشد، تأجيل يا اطلاق در استيجار با تمكّن از استيجار با قيد تعجيل، جايز نيست.

و اگر مشروط به سال اوّلِ امكان بود و تخلّف نمود، خيار فسخ براى مستأجر ثابت است، مثل تعجيل واجب به نفس اشتراط بدون سبق وجوب آن بر مستأجر. و چون تعجيل با اطلاق لازم نمى شود، دو اجارۀ مطلقه با هم يا متّصلِ به هم از يك اجير بلامانع است؛ و هم چنين [است] اگر دوّمى يا اوّلى مشروط به تعجيل باشد و آن ديگر مطلق باشد. و هم چنين اگر [هر دو] مؤجّل به دو سالِ متغاير باشند يا متّحد باشند در سال، بدون اشتراط مباشرت در يكى از آنها.

تعدّد استيجار در حج واجب و مستحب

در حج واجب، يك نفر در يك سال، از دو نفر نايب نمى شود و چنين حجى باطل واقع مى شود. و در حج مندوب، تشريك در منوبٌ عنه مانعى ندارد، مثل تشريك در اهداى ثواب و تشريك در استيجار يك نفر براى حج از دو نفر. و اگر استيجار براى حج مندوب از شخصى در سالى شد، از جانب ديگرى به استيجار يا غير، نيابت

ص: 232

نمى نمايد و استيجار دوّم باطل است در تقدير اشتراط مباشرت؛ به خلاف استيجار براى آنكه بعضى از حج از مستأجر باشد، پس منافات با اجاره هاى ديگر ندارد در همان سال اگر چه مباشرت شرط شود.

استيجار يك نفر از دو نفر

و اگر دو نفر استيجار نمودند با شرط مباشرت براى يك سال، يكى را با شرط مباشرت، اجارۀ سابقهْ صحيح و متأخّرهْ باطل است؛ مگر با اجازۀ اوّلى دوّمى را به نحوى كه كاشف از فسخ با رضاى اجير به سبب اقدام او با التفات به اجارۀ ثانيه باشد كه در اين صورت، دوّمى صحيح مى شود بنا بر اظهر.

اگر نايبْ محصور شد، متحلّل به هدى مى شود و اجاره به سبب تعذّر مورد، منفسخ مى شود در اجارۀ معيّنه، و بر نايب قضا نيست. و اگر اجاره مطلقه بوده، واجب است اتيان به مورد اجاره در سالهاى بعد با تمكّن.

استنابۀ چند نفر براى چند حج از طرف يك نفر

اگر بر شخصى حج هاى متعدّد واجب باشد و متعذّر باشد مباشرت آنها بر او و نوبت به استنابه رسيد، مى تواند دو نفر را مثلاً در يك سالِ معيّن اجير نمايد، و نيابت هر دو صحيح است اگر چه احرام غير حجّة الإسلام و مندوب اصلى مقدّم بر احرام واجب و حجّة الإسلام بشود.

و اگر منفسخ شد اجاره بر واجب متعيّن، به سبب بطلان عمل يا ترك اجير عمل را، اظهر صحّت آن حج ديگر و استيجار آن است مگر با تمكّن از استيجار واجب در همان سال.

استحباب نيابت در حج

مستحب است كه نايبْ تسميه كند منوبٌ عنه را در جميع مواطن و افعال حج و عمره، مخصوصاً وقت ذبح. و واجب است نيّت نيابت در احرام و بقاى بر نيّت تا آخر عمل.

ص: 233

و احوط در عمرۀ تمتّع، تجديد نيّت در احرام حج آن است. و واجب نيست تجديد نيّت در بقيه افعال حج و عمره، بعد از نيّت هر يك از آن در ابتداى احرام آن.

مستحب است براى نايب، اعادۀ زيادتى اجرت خصوصاً اگر زيادتى به سبب تقتير نبوده؛ و [نيز مستحب است] براى مخالف، اعادۀ حجِ در زمان خلافِ در اعتقاد ايمانى. و مكروه است براى زنى كه حج نكرده، نيابت نمودن، به نحو مقدّم در محل آن.

احكام وصيّت به حج

وصيّت به حج بدون تعيين اجرت

اگر وصيّت كرد به حج و تعيين اجرت نكرد، منصرف به اجرت المثل مى شود؛ و در حج واجب اسلامى، از اصل مال اخراج مى شود مگر با تعيين آن در وصيّت از ثلث.

و در صورت توقّف بر حج بلدى، از بلد ادا مى شود؛ و هم چنين [است] تعيين بلدى در وصيّت، يا عدم تعيين ميقاتى كه منصرف به بلدى است بنا بر اظهر. و در اخذ تفاوت بلدى با ميقاتى از اصل، تأمّل است.

و هم چنين در اخذ حج واجب غير اسلامى از اصل با عدم تعيين اخذ آن از ثلث، تأمّل است.

و حج ندبى با وصيّت، واجب و مأخوذ از ثلث است اگر چه استيعابِ تمام ثلث نمايد، مثل استيعاب حجّة الإسلام تمام مال را.

و اگر اجرت به حسب عوارض سال، ازيد از اجرت المثل باشد، پس در وجوب زيادتى اگر چه مستوعب مال باشد در حجّة الإسلام و اگر چه مستوعب ثلث باشد در حج ندبى موصىٰ به، تأمّل است.

زمان دفع اجرت به اجير

نفس عقد اجاره، موجب استحقاق اجير است اجرت مسمّات را و لكن مستحق تسلّم نيست مگر بعد از عمل، مگر آنكه تعارفى يا قرينه ديگرى باشد. و شرط تعجيل

ص: 234

تسليم يا تأجيل آن، نافذ است در جميع صور.

و اگر اجرتْ عين بود و تسليم شد يا نشد، نماءِ قبل از عمل، ملك اجير است.

و اگر وصى يا وكيل، دفع اجرت كرد بدون اذن و قبل از استحقاق تسليم، ضامن است.

اگر اجير انجام داد به خلاف شرط، پس در بعض صور، توزيع مسمّى مى شود بر غير مخالف؛ و در مخالف، اجرت المثلِ مشترك بين موافق و مخالف به او داده مى شود. و در بعض صور كه خودِ عمل را فاقد وصف به جا آورده، اختيار فسخ دارد و اجير استحقاق اجرت المثل مشتركه بين فاقد و متّصف را دارد بعد از فسخ. و اين دو، در صورت صحّت عمل است.

وصيّت به حج و قرينه بر تكرار و عدم آن

اگر كسى وصيّت به حج از جانب او نمود و قرينه اى بر ارادۀ تكرار و تعدّد نبود، بيش از يك مرتبه لازم نيست و خارج از وصيّت است. و اگر معلوم شد ارادۀ تعدّد، تكرار مى شود حج تا استيفاى تمام ثلث بشود با ملاحظۀ ترتيب در وصيّتْ نسبت به مقدّمِ بر حج و نسبت به متأخّرِ از حج در وصيّت كه عمل به آنها بشود با حج. و در صورت عدم ترتيب، ثلث توزيع بر همه مى شود. و تكرار حج تا اتمام ثلث، در صورت عدم وصيّت به عمل ديگرى [ثابت] است با استفادۀ ارادۀ تعدّد؛ مگر آنكه مفيد تعدّد، عبارتى باشد كه دو حج يا سه حج، كافى است در آن، مثل كفايت يك حج در صورت عدم استفادۀ تعدّد.

وصيّت به حج به مالى كه وافى به حج نباشد

اگر وصيّت كرد كه با مقدارى معيّن از مال، حج از او به جا آورده شود، پس وافى نشد در وقت عمل به وصيّت، پس بنا بر صرف در وجوه برّ در وصاياى متعذّره، در اين وصيّت، همان طور عمل مى شود.

و اگر وصيّت كرد با مالى معيّن [كه] هر سال حجى از او به جا آورده شود پس در

ص: 235

وقت عمل وافى نشد، تتميم مى شود مصرف حج از مال مقرّر براى دو سال يا بيشتر، مگر آنكه خلاف آن از وصيّت استفاده شود.

و اگر چيزى از مال معيّنْ از تتميمِ مذكور، زايد شد كه كافى براى يك حج نيست، پس مثل زيادتى معيّن براى يك حج است كه در اجرت مسمّات قرار داده مى شود اگر چه ازيد از اجرت المثل باشد.

و در جريان حكم تتميم مذكور، يا صورت وصيّت به يك حج با امكان حج از ميقات با آن مال قليل، تأمّل است، و عدم جريان، خالى از وجه نيست.

لزوم صرف وديعۀ ميّت در حجّ اگر ذمّه اش مشغول به حج بوده

اگر نزد كسى وديعه [اى] باشد از شخصى، و صاحب وديعه وفات كرد و در ذمّۀ او حجّة الإسلام بود، و علم يا اطمينان به عدم اداى ورثه حج را بر تقدير علم به مال و ايصال آن داشت، مى تواند بلكه لازم است با اجرت المثل استيجار حج نمايد و زايد را ردِّ به ورثه نمايد؛ و الحاق خوفْ به اطمينان، خالى از وجه نيست. و اگر خايف نبود، بايد با اذن ورثه، اين عمل را انجام دهد، يا تسليم به ايشان نمايد وديعه را.

و احتياط در صورت تمكّن از اثبات استقرار حج با بيّنه، در اقتصار به استيذان از ورثه يا استقلال بعد از حكم حاكم، اولىٰ است.

و الحاق غير وديعه - مثل دين ثابت در ذمّه يا عين مغصوبه - دور نيست. و هم چنين الحاق غير حج از واجبات ماليّه - مثل خمس و زكات و دين - خالى از وجه نيست.

بلكه الحاق وصيّت به مال، يا به متوقّف بر صرف مال با عدم تجاوز مجموع وصايا از ثلث يا تقدّم آنچه در يد غير وارث ممكن است صرف در آن بشود و مقصود غير وارث است، يا ثابت بعد از توزيع بر همۀ وصايا در صورت عدم ترتيب، قريب است.

اگر ودَعى متعدّد باشد و عالم به همديگر بودند، توزيع مى شود در فرض متقدّم، اجرت بر آنها. و اگر همه مى توانند، واجب است به نحو كفايت بر هر كدام. و اگر بدون علم، همه انجام دادند، حج سابقْ محسوب از اصل است و بقيه بدون اجازۀ ورثه، بر

ص: 236

آنها محسوب نمى شود. و اگر همه بعد از احرام اجتماعى عالم به همديگر شدند، احتمال تعيين محسوب بر ورثه با قرعه، ثابت است.

اگر اجير براى خودش حج به جا آورد

اگر اجيرِ براى حجِ در سال معيّن، براى خودش نيّت حج كرد، يا آنكه احرام را در صورت اطلاق اجاره، براى منوبٌ عنه نيّت كرد و باقى را براى خود نيّت نمود پس اگر قصد حج و افعال حج به نحو قربيّت كرده و قصد اصالت هم داشته به اعتقاد تأثير قصد در آن، اظهر صحّت حج است تماماً از منوبٌ عنه و لغو بودن قصد اصالت است.

و در غير اين صورت، اظهر بطلان است از نائب و از منوبٌ عنه.

وصيّت به حج و كفايت و عدم كفايت ثلث به آن

اگر كسى وصيّت به حج از او كرد با تعيين مبلغ، پس اگر به قدر ثلث يا كمتر باشد، صحيح است، چه واجب بوده يا مندوب بر موصىٖ . و اگر اجير را تعيين كرد، واجب است استيجار او با قبول او.

و اگر زايد بر ثلث باشد و ورثه اجازه نكردند زيادتى را، پس واجبِ بر موصىٖ را به قدر اجرت المثل، از اصل مال استيجار مى نمايند، چه آنكه اختيار حج را از ميقات نماييم يا از بلد در صورت وصيّت. و زيادتىِ از اجرت المثل، از ثلث محسوب مى شود با مختار بودن وصى و اختيار او صرف زيادتى را و موافقت با وصيّت يا زيادتى اجرت معيّنه در وصيّت از اجرت المثل.

و اگر بر موصىٖ مندوب بوده، تماماً از ثلث با وفاى آن، استيجار مى شود به طريقى كه وفا بنمايد.

و اگر تمام ثلث كمتر از اجرت المثل است، پس صرفِ در حج ميقاتى مى شود؛ و اگر آن هم وافى نبود، صرف در وجوه برّ مى شود بنا بر عدم رجوع به ارث. و محتمل است تفصيل بين قصور ابتدايى كه موجب بطلان وصيّت خاصّه است واقعاً و قصور

ص: 237

عارض كه در اصلْ صحيح بوده كه صرف در وجوه برّ مى شود.

و در هر صورت [اگر] موصىٰ له قبول نكرد، شخص ديگرى استيجار مى شود با همان مبلغ اگر در مبلغ، خصوصيّتِ اجيرْ ملحوظ نبوده است، و ملاحظه مى شود خروج اجرت المثل از واجب در واجب، و زايد از آن كه معيّن در وصيّت شده است از ثلث مثل همۀ اجرت در غير واجب.

اگر وصيّت كرد به حج و غير آن، واجبِ قبل از وصيّت، مقدّمِ بر غير واجب مى شود. و اگر همه از واجبات ماليّه باشند و ثلث كافى براى مجموع نباشد، توزيع مى شود بر جميع به نسبت هر يك از ثلث. و اگر مقسوم براى حج، وافى به اجرت آن نبود، اظهر تقديم حج است و توزيع زايد بر بقيه بر حسب نسبت آنها از ثلث در صورت عدم اجازۀ ورثه در زايد بر ثلث.

اگر بعد استقرار حجّة الإسلام و استقرارِ حجِ واجب به نذر، وفات كرد، اظهر اخراج هر دو از اصل تركه است. و اگر وافى نبود بر هر دو، احوط تقديم حجّة الإسلام است اگر چه استقرار آن متأخّر باشد.

و الحمد للّٰه وحده و الصلاة علىٰ سيّد أنبيائه و على اوصيائه الطاهرين و اللعن الدائم

على اعدائهم اجمعين. بلغ المقام بمنّه تعالى يوم الجمعة السادس من جمادي

الاُولى من سنة الف و واحد و أربعمائة في «قم» على مشرّفها السلام،

بيد العبد محمّد تقى البهجة الغروى الجيلانى.

فصل چهارم حجّ اِفراد

كيفيّت حج افراد

صورت حج افراد براى [شخص] مختار اين است كه احرام از ميقات در ماههاى حج اگر ميقات، اقرب به مكّه از منزل او باشد، يا از آن محلى كه جايز است براى او احرام از آنجا به حج مى نمايد، كه عبارت از منزلِ اقربِ از ميقات به مكّه باشد يا غير آن، اگر چه به سبب عذر از نسيان يا غير آن باشد كه عود به ميقات ممكن نشود؛ پس از احرام مى رود به عرفات و وقوف آنجا را انجام مى دهد؛ پس از آن مى رود به مشعر و وقوف آنجا را انجام مى دهد؛ پس مى رود به منى و مناسك منىٰ را انجام مى دهد؛ پس از آن مى آيد به مكّه يا تأخير مى اندازد تا آخر ذى الحجّه و طواف بيت را انجام مى دهد و دو ركعت طواف را به جا مى آورد و سعى بين صفا و مروه مى نمايد و طواف نساء را به جا مى آورد و دو ركعت آن را به جا مى آورد. و كلام در تقديم طواف و سعى بر وقوفين، مذكور خواهد شد.

عمرۀ مفرده و رابطۀ آن با حج افراد

و بعد از احلال از حج، بر او است عمرۀ مفرده به شرطى كه مذكور مى شود. و احرام عمره را از ادنىٰ الحل و اقرب به مكّه، يا از ميقات، به جا مى آورد، و خصوصيّات ديگر آن مذكور مى شود، ان شاء اللّٰه تعالى.

و حج افرادى در وجوب به استطاعت يا نذر، و در صورت مندوب بودن، ارتباط با

ص: 238

ص: 239

عمرۀ مفرده ندارد، پس در وجوب يا استحباب از هم مفترق مى شوند.

و عمرۀ مفرده در صورت وجوب آن بعد از حج افرادىِ واجب، موقّت به ماههاى حج نيست، و اين مستلزم صحّت است در غير اشهر حج، و ملازم عدم وجوبِ مبادرت به آن نيست.

اگر احرام عمره را در غير محل به جا آورد، پس از آن رفت به محل احرام عمره، بايد استيناف احرام نمايد.

ميزان وجوب حج قران و افراد

و افراد و قران، فريضه كسانى است كه از اهل مكّه باشند و كسانى كه بين ايشان و مكّه كمتر از مسافت فرض تمتّع كه «12 ميل» از هر طرف يا «48 ميل» باشد، بر حسب دو قولى كه مختار از آنها در محلش مذكور است.

عدول از حج افراد به عمرۀ تمتّع

در جواز عدول از حج افراد به عمرۀ تمتّع، براى كسى كه هر دو يعنى حج افراد و عمرۀ مفرده بر او واجب شده باشد، در حال اختيار، تأمّل است. و هم چنين تحقّقِ اضطرارِ مسوِّغِ عدولِ مذكور، مورد تأمّل است.

و احوط عدم تقديم عمرۀ مفرده بر حج افرادى است در حال اختيار.

و هم چنين در جواز تمتّع براى غير نائى كه موظّف به تمتّع در حجّة الإسلام نيست، و در عدول از حج افراد كه موظّف به آن است به تمتّع، تأمّل است. و هم چنين در لزوم هدى بر او بر تقدير تمتّع جايز. و در محل خودش مذكور مى شود ان شاء اللّٰه تعالى.

و در حج افراد، لازم است نيّت به نحو مذكور در حج تمتّع؛ و لازم است وقوع آن تماماً در ماههاى حج، و اينكه عقد احرام از ميقات خودش كه بر آن عبور مى نمايد در صورتى كه اقربيّت ميقات نمايد يا از منزل اهل خودش اگر اقرب از ميقات باشد. و در ملاحظۀ اقربيّت به مكّه يا عرفات، تأمّل است و در محلش مذكور مى شود ان شاء اللّٰه تعالى.

ص: 240

و در صورت فوت حج از مُحرم به حج افرادى در همان سال، پس حكم انقلابِ حج به عمره، يا قلب آن، يا بطلان، استفاده مى شود از آنچه ذكر خواهد شد ان شاء اللّٰه تعالى.

و احرام اهل مكّه، از مكّه براى حج و از ادنىٰ الحل براى عمره است.

فرق قران با افراد

اظهر در افتراق قران از افراد، امتياز آن به سوق هدى است؛ و اينكه احرام حج قران، حاصل مى شود به هر كدام از تلبيه و اشعار و تقليد، و منحصر به تلبيه - مثل دو قسم ديگر از احرام حج - نيست.

اگر تلبيه كرد در محل احرام، مستحب است اشعار يا تقليد؛ و دور نيست استحباب تلبيه بعد از احرام با اشعار يا تقليد؛ و اظهر عدم وجوب زايدِ بر آنچه با آن، احرام منعقد مى شود است.

نحوۀ اِشعار

و كيفيّت «اشعار»، اين است كه بعد از بستن پاى شتر، آن را بخواباند بر پاها در حالى كه رو به قبله خوابيده باشد، و بشكافد كوهان آن را با آهنى از طرف راست آن و آن طرف را آلوده به خونش نمايد. و در صورت كثرت شترها، داخل شود بين دو عدد از آنها و از طرف راست اوّلى و چپ دوّمى بشكافد بنا بر احوط در ترتيب مذكور.

نحوۀ تقليد

و «تقليد» اين است كه آويخته نمايد نعلى را كه تازه نباشد و در آن نماز خوانده باشد، به گردن شتر؛ و اين تقليد مختصّ به گاو و گوسفند است كه در آنها اشعار نيست، و مشترك بين آنها و شتر است.

فروض جواز تقديم طواف بر وقوفها

جايز است براى مفرد و قارن، به جا آوردن طواف مندوب قبل از وقوفها؛ بلكه جايز

ص: 241

است تقديمِ طوافِ واجب بر وقوفها در حال اختيار. و جايز نيست براى متمتّع در حج تمتّع تقديم طوافْ بدون عذر، بر رفتن به سوى منىٰ ؛ و جايز است با عذرى كه مثل خوف حيض يا كبر سن و عجز باشد. و هم چنين جايز است تقديم طواف نساء با عذر، بر خروج به سوى منىٰ .

و احوط براى حاجّْ در افراد و قران در صورت تقديم طواف مندوب يا واجب بر وقوفها، تجديد تلبيه است بعد از صلاه طواف؛ و در صورت ارادۀ تمتّع در صورت جواز آن از مفرد و قارن، [نيز احوط] اتمام ساير اعمال عمره است و تحلّل به تقصير بعد از سعى است. و در صورت احتمال عدم صحّت تمتّعْ از قارن، احوط اتيان به عمرۀ مفرده بعد از حج است و عدم اكتفاء به آنچه سابق بر حج به جا آورده شده است.

و هر چه به جا آورد به عنوان احتياط، قصد عمل به وظيفۀ فعليّه نمايد.

عدول از حجّ افراد به عمرۀ مفرده

جايز است در حال اختيار، عدول از حج افراد به عمرۀ مفرده براى كسى كه در ابتداءْ تمتّع براى او، جايز و مشروع باشد، مثل آفاقى يا قريب در غير حج واجب. و اظهر اقتصار بر صورت عدمِ قصدِ فسخ است در ابتداى احرام حج؛ و احوط عدم عدول است بعد از تلبيۀ مسبوقۀ به طواف به نحو متقدّم.

جواز عدول از حج افرادى به عمرۀ مفرده در حال اختيار، و از عمرۀ مفرده در ماههاى حج به عمرۀ تمتّع، محل تأمّل و احتياط است.

جايز نيست براى قارن، عدول از حج به عمرۀ تمتّع در حال اختيار، و در صورت هلاكِ هدى قبل از مكّه و عدم ابدال، جواز آن محتمل است.

مفترقات تمتع از افراد و قران

عمره و حج تمتّع، مفترق هستند از افراد و قران: به ارتباط بين حج و عمره و عدم انفكاك بين آنها در تمتّع به خلاف آن دو؛ پس جايز است انفكاك در مندوب و در

ص: 242

واجب با اختصاص موجب از استطاعت يا نذر يا استيجار، بخصوص يكى از عمره و حج افراد يا قران؛

و به تقدّم عمره در تمتّع بر حج، و تأخّر آن از حج در افراد و قران؛

و به اعتبار وقوع عمرۀ تمتّع در ماههاى حج، و عدم اعتبار توقيتى در دو قسم ديگر اگر چه واجب فورى باشد بعد از اتمام حج؛

و به اعتبار ايقاع حج با عمرۀ تمتّع در يك سال، به خلاف دو قسم ديگر كه غير فوريّت عمره در عمرة الاسلام بعد از انجام حج در آنها نيست مگر آنكه از قِبل مكلّف لازم بشود ايقاع در يك سال. و در غير واجب، ترك عمره جايز است، و حج تمتّع واجب مى شود با شروع در عمرۀ تمتّع اگر چه مندوب باشد؛

و به عدم جواز خروج متمتّع از مكّه مگر با احرام، مگر با خروج قبل از يك ماه. و در اينكه حرام يا مكروه است خروج مذكور، خلاف است؛ و جايز است براى غير متمتّع، خروج، بدون تحريم يا كراهت.

و به اينكه محل احرام حج براى متمتّع، مكّه است، و براى مفرد و قارن، ميقات يا منزل ايشان است به نحوى كه در محلش مذكور شد، مگر آنكه از اهل مكّه باشند كه احرام از مكّه مى نمايند مثل متمتّع بر نحو مذكور؛

و به اينكه احرام عمرۀ متمتّع، از ميقات است؛ و احرام عمره مُفرِد، ميقات است در صورت مرور به آن؛ و اگر در حرم بود، احرام از ادنىٰ الحل مى نمايد اگر چه از اهل آنجا نباشد؛ و خروج براى احرامِ به ميقات واجب نيست بر حسب نقل اجماع؛

و به اينكه متمتّع، قطع تلبيه مى نمايد در عمره در وقت مشاهدۀ بيوت مكّه، و مفرِد قطع تلبيه مى نمايد در وقتى كه مشاهدۀ كعبه بنمايد اگر از مكّه براى احرام خارج شده بوده؛ وگرنه در صورت دخول حرم، قطع مى نمايد تلبيه را. و تفصيل آن مذكور مى شود ان شاء اللّٰه تعالى.

و به اينكه طواف نساء، مكرّر نيست در تمتّع، بلكه در حجِ آن، فقط واجب است مگر بنا بر قولى؛ و در قران و افراد، مشهورْ ثبوت طواف نساء در هر يك از حج و

ص: 243

عمرۀ آنها است؛

و به اينكه مفرد و قارن مى توانند در حال اختيار، تقديم نمايند طواف و سعى حج را بر وقوفها بنا بر مشهور بر وجه مقدّم؛ و متمتّع نمى تواند تقديم نمايد، چنانچه گذشت؛

و به اينكه براى مفرد و قارن، تأخير دو طواف و سعى بين آنها را از يوم نحر و نفرْ و اتيان به آنها در تمام ذى الحجّه جايز است، و در متمتّع دو قول است در تحريم و كراهت؛

و [به اينكه] جايز است براى مفرد و قارن، طواف ندبى بعد از دخول مكّه؛ و براى متمتّع بعد از احرام حج، دو قول است؛

و به اينكه عقد احرام براى متمتّع، منعقد نمى شود بدون تلبيه؛ و در غير او، منعقد مى شود به هر يك از اشعار و تقليد؛ پس اگر به يكى از اينها يا به تلبيه، عقد احرام نمود و سوق هدى نمود، قارن است، وگرنه مفرد است.

و به اينكه هدى بر متمتّع واجب است، و در غير [آن]، واجب نيست حتى اينكه هدىِ قران، واجب بالاصل نيست و به اشعار يا تقليد متعيّن مى شود براى ذبح. و در قران، معتبر است سياق و جايز نيست ابدال، و اكل و قسمت در آن واجب نيست؛ و اگر گم شد، مجزى است از قارن، و اين امور در [هدى] تمتّع نيست؛

و به اينكه عدول به تمتّع جايز است و از تمتّع اختياراً جايز نيست، به خلاف افراد كه عدول از آن مى شود و به آن نمى شود، و در قران، مطلقِ دو قسم عدول نيست.

و فرق است بين قران و افراد در عقد احرام و در هدى و در عدول، و بين دو نوع از عمره در موضع احرام و در موضع قطع تلبيه و در طواف نساء. و تفصيل مذكورات در فروق با بيان مختار، در محل انسب به هر كدام از آنها مذكور مى شود ان شاء اللّٰه تعالى.

فروعى در تعيين وظيفۀ تمتّع يا اِفراد

فرض جواز اختيار تمتّع براى اهل مكه

اگر اهل مكّه دور شدند از اهل خودشان و اختيار حجّة الإسلام نمودند و بر ميقاتى عبور نمودند، احرام از همان ميقات مى نمايند به نحو وجوب. و در جواز تمتّع در اين صورت

ص: 244

براى مكّى دو قول است؛ مشهور كه جواز است، مروى است، و خالى از وجه نيست.

فروع مختلف اقامت و توطّن در مكّۀ معظّمه

بعيدى كه فرض آن در حجّة الإسلام، تمتّع است، با اقامت در مكّه و اطراف نزديك آن بدون قصد توطّن دائم، تغيير نمى نمايد فريضۀ او به سوى دو قسم ديگر، مادام [كه] داخل در سال سوّم اقامت نشده باشد؛ مگر آنكه قاصد توطّن بوده است اگر چه بيش از شش ماه اقامت نكرده باشد؛ و لكن صدق وطن در عرف نموده است، چه آنكه قبل از اقامتْ مستطيع شده باشد يا نه، بلكه بايد در صورت ارادۀ حجّة الإسلام خارج شود به سوى ميقات و از آنجا مُحرم شود؛ و اگر نتوانست، از خارج حرم محرم بشود؛ و اگر نتوانست، از مكان خودش محرم بشود.

و احوط در ميقاتى كه از آن محرم مى شود، ميقات بلاد او است قبل از اقامت در مكّه و نواحى آن.

و اظهر كفايت استطاعت از محل فعلى است در وجوب حجّة الإسلام؛ و لازم نيست استطاعت از بلد براى كسى كه مقيم غير بلد خودش است مگر براى رعايت رجوع به بلد به نحوى كه ملاحظۀ بلد بدون غرض عقلائى است.

و اگر مقيم مكّه و اطراف آن، داخل در سال سوّم شد، منتقل مى شود فريضۀ او به افراد يا قران، و هم چنين در صورت قصد توطّن كه مذكور شد.

و اگر قاصدِ توطّن بود و مقيم بود به حدّى كه صدق عرفى وطن محقّق شد، جميع احكام اهل مكّه مترتّب مى شود. و اگر اقامتِ مجرّدۀ از قصد توطّن بود، فقط حكم انتقال فرض از نوع تمتّع، مرتّب است بنا بر اظهر.

اگر منعكس باشد فرض، يعنى اهل مكّه در فوق مسافت مكّى اقامت نمايد، اظهر عدم ترتّب اثر به انتقال فريضه است مگر با صدق عرفى توطّن با قصد آن و اقامت محقِّقۀ صدق.

اگر محل اقامت [توطّنى شخصى] متعدّد باشد، يكى در مكّه يا داخل حدّ و يكى

ص: 245

در خارج حد، عبرت به محلّ اقامت غالبه است قبل از استطاعت، در حكم تمتّع يا افراد و قران. و اظهر تبعيّت مورد قصد توطّن با اقامت است در صورت اختلاف دو منزل در اين قصد در موقع اقامت. و اين تعدّد - مثل صورت وحدت - مخصوص به حكم حج است مگر در صورت قصد توطّن و صدق وطن عرفى كه در ساير احكام مثل قصر و اتمام هم جارى است.

و اگر غالبِ اقامت، در منزل آفاقى بود براى صاحب دو منزل مثلاً، پس با مجاورت بيش از دو سال در مكّه متّصل به استطاعت، منتقل مى شود فريضه به فرض مكّى از افراد يا قران؛ و منزل غالب در اقامت همان منزل وحيد است در اين حكم. و صاحب منزل واحدِ آفاقى به اقامت دو سال، فريضۀ او منتقل مى شود.

و مراد از اقامت غالبه، اقامت استيطانى است؛ پس مضطر و محبوس در محلى، عبرت به اقامه در وطن او است.

و اگر وطن يكى است، حكم، مربوط به آن است مگر با اقامت دو سالِ متّصل به استطاعت در مكّه اگر غير وطن او باشد. و هم چنين صاحب دو منزلْ به غالب مربوط است مگر با اقامت دو سال در مكّه متّصل به استطاعت. و اقامت به غير استيطان مؤثّر نيست مگر در اقامت دو سال در مكّه به نحو متقدّم.

صاحب دو وطن - مثلاً - با تساوى اقامت در آنها و تساوى نسبتِ استطاعت به آنها، مخيّر است در ايقاع هر قسم از اقسام حج اگر چه در زمان استطاعت در غير آن دو وطن باشد. و اگر استطاعت از خصوص يك وطن دارد، متعيّن است ايقاع حج به نوع مناسب با همان وطن استطاعت به نحو معتبر.

و فرقى در حكم استيطان و اقامتِ دو سال و غلبۀ اقامت در يكى از دو مكان، بين اقامت غاصب يا اقامت محرّمه به جهت ديگرى يا مالك و اقامت محلّله نيست. و در احتساب زمان عدم تكليف، تأمّل است و دور نيست احتساب در حكم اقامت، مثل اقامت مضطرّ، نه در حكم استيطان.

ص: 246

چند مسأله

هدى و اُضحيّه

1. هدى، فقط بر متمتّع واجب است؛ و بر قارن و مفرد، واجب نيست؛ و بر قارنْ مستحب است، و اُضحيّه بر همه مستحب است، و هدى تمتّع، مجزى از اُضحيّه است، چنانچه مذكور خواهد شد، ان شاء اللّٰه.

عدم كفايت يك نيّت براى حجّ و عمره

2. جايز نيست جمع بين حج و عمره با يك نيّت؛ پس اگر جمع كرد به نحوى كه يكى از آنها مقارن نيّت متعلّقۀ بخصوص آن بدون كمى و زيادتى نباشد، خصوص فاقدِ نيّتِ صحيحۀ كافيه، باطل است، مثل صورتى كه بطلانِ منوى، به سبب نقصانِ مبطل يا زيادتىِ مبطله باشد.

عدم جواز تداخل حجّ و عمره

3. جايز نيست ادخال هر يك از حج و عمره بر ديگرى، يعنى احرام حج قبل از اتمام افعال عمره يا احرام عمره قبل از اتمام حج؛ پس اگر ادخال كرد، داخل كه دوّمى است، باطل است؛ و اوّلى كه مدخولٌ فيه است، صحيح است با اتمام آن. و كلام در صحّت خصوص احرام حج بعد از سعى عمره و قبل از تقصير آن، و انقلاب آن به حج افراد، مذكور مى شود.

عدم جواز نيّت دو حجّ يا دو عمره

4. جايز نيست نيّت دو حج با هم، يا دو عمره با هم، به نحو جزئيّت هر كدام براى عمل منوىِّ به يك نيّت در تقدير صحّت فرض. و اگر جمع در نيّت - به نحو مذكور - شد، هر دو باطل مى شود مگر با استقلال هر عملى با نيّت مخصوصه كه متعلّق بخصوص آن عمل است بدون ضميمه، به جهت عدم واقعيّت مقصود و آن امرِ واحدِ متعلّقِ به دو

ص: 247

عمل است؛ و عدم مقصوديّتِ واقع و آن امرِ واحدِ متعلّق به يك عمل است بدون دخول عمل ديگر در مأمورٌ به به امر واحد.

الحمد للّٰه و الصلاة و السلام علىٰ سيّد العباد محمّد و آله سادة الاوصياء و اللعن الدائم على اعدائهم اجمعين.

بلغ المقام بحمده تعالى بيد العبد محمّد تقى بن محمود البهجة الغروى الجيلانى،

فى الخامس من ج 1401/2 فى قم المشرفة. و الكلام فى المواقيت مذكور

فى كتاب الشيخ قدس سرّه و حواشيه.

ص: 248

فصل پنجم احكام صدّ و حَصر

اشاره

مصدود به سبب منع دشمن از اكمال مناسك، و محصور به سبب مرض از اتمام، اشتراك دارند در اين كه متحلّل مى شوند وقت امتناع اكمال به نحو آتى، و افتراق دارند در امورى:

فرقهاى مصدود و محصور

از آن جمله اين كه: مصدودْ متحلّل مى شود از جميع محرّمات به سبب احرام حتى نساء، به خلاف محصور كه حليّت نساء بر او متوقّف بر طواف نساء است؛

و اين كه بعثِ هَدىْ در محصور اتّفاقى است، و ذبح در مصدود اختلافى است، چنانچه مذكور مى شود ان شاء اللّٰه تعالى؛

و اين كه مكان ذبح هدىِ محصور، مكّه است در احرام عمره و «منىٰ » است در احرام حج، و مصدود ذبح مى نمايد در مكان تحقّق مانع از اكمال، هركجا باشد؛

و اين كه محصور محتاج است در تحلّل با هدى، به حلق يا تقصير؛ و اين مطلب خلافى است در مصدود؛

و اين كه متعيّن است تحلّل مصدود در مكان منع با محلّل او، و محصور در مواعدۀ ذبح در محلّش مى باشد، و گاهى متخلّف مى شود وعد؛

و اين كه فايدۀ اشتراط در عقد احرام براى محصور، تعيّن تعجيل تحلّل است، و در مصدود در فايدۀ اشتراط، خلافى است كه سقوط هدى است يا عزيمت بودن

ص: 249

تحلّل يا تعبّد؛

و در صورت اجتماع سببَين دفعتاً يا با تعاقب، اظهر ثبوت تخيير است مطلقاً؛ پس مى تواند أخفّ و مختار خود را عملى نمايد قبل از تحلّل به محلّل، خلافاً للمحكيّ عن «الدروس» و «الجواهر» در ترجيح سابق.

احكام مصدود

اشاره

1. بعد از احرام حج يا عمره در همۀ انواع حج، اگر مانع شدند محرِم را از اكمال مناسك و راهى براى وصول به مقصد ندارد، يا آن كه نمى تواند از آن راه سلوك نمايد، متحلّل مى شود به ذبح يا نحر هدى با نيّت تحلّل در هر مكانى كه مانع محقّق شد، چه در حرم باشد يا خارج آن، و بر او بعثِ هدى نيست، و تخييرْ محتمل است بين ذبح و بعث هدى و تحلّل فعلى يا با مواعده.

و زمان نحر يا ذبح، وقتى است كه فوت مى شود تا آن وقت ادامۀ صدّ، كه احتياط در تأخيرِ احلال، تا آن وقت است، و احتياط، در ايقاعِ ذبح با نيّت تحلّل به سبب آن است، و جميع منافيات احرام بر او حلال مى شوند حتى نساء؛ و بقاى احرام با انتفاى مجموع هَدى و نيّت، موافق استصحاب است حتى در صورت عدم قدرت بر هدى و ثمن آن؛ و احتياج به حلق يا تقصير بعد از هدى، موافق احتياط است.

حكم مصدوديّت نسبت به مكانهاى مختلف

2. اگر مصدود و ممنوع از مكّه يا وقوفين شد، حكم مصدود - كه تحلّل به هدى است - جارى است.

و اگر مصدود از احد الموقفين باشد و متمكّن از ديگرى باشد يا بشود، اظهر عدم جريان حكم مصدود است، بلكه مكلّف است در صورت تمشّىِ حجِ صحيح اگر چه اضطرارى باشد، به اتيان آن. و با تماميّت حج به هر نوعى در آن سال باشد، محلى براى صدّ و حكم آن كه تحلّل به هدى است، نيست.

ص: 250

و اگر مصدودِ از ما بعد الموقفين به جميع اقسام آن باشد، حج او صحيح و تامّ است و براى آنها عمل به وظيفه مى نمايد از استنابه در رمى و واجب بعدى كه قابل استنابه است؛ و در سبق تحلّل بر اعمال واجبه يا نيابت و لحوق آن، تأمّل است و احوط دوّم است.

و هم چنين است احتياط در ممنوعيّت براى طواف زيارت و سعى، [و] فقط احتياط در بقاى بر احرام است؛ پس اگر متمكّن شد و رسيد به ايّام منىٰ ، رمى و حلق و ذبح را انجام مى دهد وگرنه استنابه مى نمايد. و هم چنين در طواف حج و سعى، در مباشرت بر تقدير تمكّن و استنابه بر تقدير عدم [و] و قضا ندارد. و بر تقدير عدم تمكّن از استنابه در ذى حجۀ همان سال؛ و اگر نشد در سال آينده در صورت تماميّت حج به وقوفين، پس جوازِ دفعِ حرج به تحلّل به هدى، خالى از وجه نيست.

و در صورت صدّ از خصوص ذبح، تعيّن بدل هدى - يعنى صيام با عدم امكان استنابه در بقيّۀ ذى الحجّه - بى وجه نيست.

و با صدّ از مكّه بعد از افعال منىٰ و عدم امكان استنابه در بقيّۀ ذى الحجّه براى طواف و سعى، اظهر تحلّل به هدى است؛ و هم چنين در يكى از اين دو واجب در مكّه بعد از منىٰ ؛ به خلاف تقدير اختيار قول به تحلّل به صدّ مذكور كه در سال آينده قضا مى نمايد تا به اركان حج از طواف و سعى اتيان نمايد.

و اگر طواف و سعى نمود و ممنوع شد از مبيت به منىٰ و رمى، پس به لحاظ تماميّت حج، استنابۀ در واجبِ ممكن بعدى مى نمايد و محلّى براى صدّ و حكم آن نيست.

اگر حج از مصدود فوت شود

3. اگر مصدودْ متحلّل شد و حج از او فوت شد، پس اگر حج واجب بود قبل از صدّ و بعد از آن، يا خصوص بعد - مثل حجّة الإسلام و نذر - بايد قضاى آن را در سال آينده به جا آورد، و صدّ و حكم آن به منزلۀ تأخير با عذر است؛ و اگر واجب نبوده و نافله بوده، پس چنانكه تحلّل جايز و واجب است، قضا واجب نيست.

و هم چنين عمره در وجوب قضا و عدم آن، تابع وجوب به عمرة الاسلام يا منذوره است و عدم وجوب در غير اينها.

و عمره، مثل حج است در تحلّل به صدّ و عدم آن در موارد متقدّمه، [و] با فوات

ص: 251

حج از غير صدّ و حصر، متحلّل به عمره مى شود و در سال آينده، قضاءِ حج مى نمايد در صورت وجوبِ مستقر آن با حدوث استطاعت در سال آينده، وگرنه مندوب است قضاى مثل اصل.

عدم فرق بين صد عام و صد خاص

4. در احكام صدّ، فرقى بين صدّ عامّ و خاصّ مثل مأخوذ لصوص و محبوس به غير حق نيست در جواز تحلّل يا وجوب آن و در وجوب قضا و عدم آن.

مسألۀ صدّ و حبس به دين

5. و محبوس به دَين حق، اگر قادر بر ادا باشد، مصدود نيست و تحلّل جايز نيست براى او؛ به خلاف صورت عجز از اداى دين؛ و هم چنين مطلقِ ممنوع و مقهور براى اداى دَين با عجز، حكم مصدود را دارد.

و اگر ظلماً قهر نمايد و با دفع مال قليلى منصرف مى شود و مقدور و ميسور مظلوم باشد، اظهر عدم حكم مصدود است و لازم است دفع قليل با نبودن حيلۀ ديگر، و اين احوط است و موافق «شرائع» و «مسالك» است؛ و بر تقدير مناقشه در وجوب مضرّ، پس در تقدير اداى جايز به ظالم، تحقّق استطاعت وجوب حج در ابتدا و وجوب اتمام در صورت تلبّس و عدم تحقّق صدّ و حكم آن، بى اشكال است.

و دين مؤجّل اگر حلول نمايد قبل از فراغ از حج پس منع نمود صاحب دين، مديون را از حج، مصدود است و مى تواند تحلّل نمايد به هدى اگر عاجز است از اداى آن.

محرم شدن زوجه و مملوك بدون اذن

6. زوجه و مملوك اگر بدون اذن زوج و مالك مُحرِم شدند، براى مالك و زوج است منع آنها از اتمام، در زوجه نسبت به تطوّع و در مملوك مطلقاً؛ و بر آنها در صورت تحلّل به منع، هدى لازم نيست.

لزوم تأخير احلال در صورت اميد به زوال صد و عذر

7. احوط تأخير احلال است براى كسى كه اميد زوال صدّ و عذر را دارد. و بر تقدير

ص: 252

تأخير تا زوال صدّ قبل از تحلّل، واجب است اتمام مناسك، و به خوفِ فوات، متحلّل نمى شود بنا بر احوط.

ميزان لزوم قضاى حج و عدم آن

8. و اگر فواتْ محقّق شد به فوت وقوفين به غير مصدوديّت، متحلّل به عمره مى شود در احرام حج و واجب را بعد قضا مى نمايد در سال آينده؛ وگرنه قضا واجب نيست مثل نفل واجب به شروع، يا استطاعت حادثه در همان سال و غير مستمرّه.

انكشاف عدو بعد از تحلل به هدى

9. و اگر متحلّل شد به هدى و بعد منكشف شد عدوّ و وقت باقى بود، به جا مى آورد اعمال را؛ و در استطاعت بعد از تحلّل در همان سال، استطاعتِ از بلد لازم نيست و كافى است استطاعت از همان وقت و مكان تا بعد از آنها، مثل صورت عدم مصدوديّت.

حكم مصدوديّت بعد از افساد حج

10. و اگر به سببى موجب دَم، افساد نمود حج خود را، پس از آن مصدود شد، بر او است بدنه و دم تحلّل، و حج در سال آينده اگر چه مندوب بوده است. و آيا يك حج قضايى كافى است ؟ احوط تعدّد است.

و اگر بعد از صدّ، افساد نمود، متحلّل مى شود و بر او است آنچه مذكور شد از بدنه و هدى تحلّل و حج در سال آينده، كه ذكر شد كفايت آن احتمالاً و تعدّد احتياطاً. بلكه در صورت استقرار وجوب حج، وجوب تعدّد به قضاى حجّة الإسلام و به عقوبت افساد موجب حج، خالى از وجه نيست. و در صورت عدم استقرار، فقط يك حج افساد عقوبتى لازم است بنا بر مختار در افساد بدون صدّ، كه اوّلى حجّة الإسلام و دوّمى عقوبت است.

اشتراط احلال

11. سزاوار است در وقت احرام، اشتراط احلال به واسطۀ حدوث مرض يا نفاد نفقه يا گم شدن آن يا منع ظالم. و پس از اشتراط و وقوع اين حوادث، مُحلّ مى شود. و در

ص: 253

احتياج احلال به هدى با اشتراط، خلاف است و احوط احتياج است. و به واسطۀ شرط فرقى در ثبوت يا سقوط قضا حاصل نمى شود.

قتال با صادّ

12. دشمن كه صدّ نمايد و دفع او بدون مقاتلهْ ممكن نباشد و با آن مقدور باشد، پس اگر هجوم بر نفس و مالِ مهم نيست، بلكه به مجرّد رجوع حاج، مندفع مى شود، جايز نيست در سال اوّل استطاعت قتال او كه موجب خطر احتمالى در نفس و مال باشد، اگر چه ظنّ به سلامت و غلبه داشته باشد با احتمال خلاف. و در سال هاى بعد ايضاً، تكليف منوط به عدم القاى در تهلكه است. و فرقى بين صادّ مسلم و كافر در مذكور نيست.

و در صورت اطمينان به سلامت مطلقه و عدم تلف غير مال قليل، اظهر جواز بلكه وجوب نهى از منكر به مقاومت است. و اظهر عدم فرق در حيثيت مذكوره بين نداى ظالم به قتال و عدمش است.

و در صورت دعوت امام اصل يا نايب خاص او به سوى قتال، واجب است قتال صادّين؛ و هم چنين نايب عام بر تقدير عموم نيابت در امثال اين گونه دفاعها.

و با ترك مقاتله با صادّ كه جايز يا واجب باشد، متحلّل مى شود مصدود با هدى.

و در صورت لبس سلاح براى عدوّ - مثل لبس براى حرّ و برد - چيزى را كه فداء دارد از روى احتياج به آن، جايز است و بر آنها فداء است.

و در صورت جواز يا وجوب مقاتله، ضامن نفس مقتول يا مال اتلاف شده نيستند.

حكم كشتن صيد كفار

13. اگر مسلمين صيد كفّار را كشتند، بر آنها است جزاى لِلّه؛ و قيمت صيد در صورت عدم حرمت كفّار و اموال ايشان بر آنها نيست.

اگر كفار معروف به غدر بودند

14. و اگر كفّار تخليۀ طريق كردند، لكن معروف به غدر بودند، تحلّل جايز است مگر آن كه مأمونيّت از غدر حاصل بشود.

دفع مال به صادّ براى رفع صدّ

15. اگر طلب مالى از مسلمين براى تخليۀ طريق نمودند و مُجحف بود يا آن كه

ص: 254

احتمال غدر در ايشان بود، واجب نيست بذل و جايز است تحلّل؛ و در آخر ازمنۀ خوف يا ضرر، واجب است تحلّل.

و در صورتى كه اداى مال، تقويت كفّار باشد از ساير جهات، جايز نيست بذل مال هر چه باشد در صورتى كه صادّ كافر يا عامل كافر باشد. و در صورت قلّت و عدم محذور ديگر، احوط اداى مال است در مقابل تحلّل، و محكىّ از «شيخ» قدس سرّه عدم وجوب بذل است، چنانكه در ابتدا واجب نيست.

و ممكن است گفته شود منصرف است دليل تحلّل به صدّ، از صورت اناطه به عدم دفع مال قليل و غير مُجحف به مصدود؛ بلكه در ابتدا، احوط؛ و بعد از تلبّس به احرام عمره يا حج، اظهر وجوب بذل است، چنانچه مختار «شرائع» و «منتهى» است در غير مجحف و غير حرجى بر شخص مكلّف.

قضاى خصوص مصدود عنه و نه بيش از آن

16. مصدود از حج يا عمره در صورت وجوب قضاءِ مصدودٌ عنه، بر او واجب است خصوص مصدودٌ عنه از حج يا عمره با اجزا و شروط آن، نه ضمّ مصدودٌ عنه به غير آن، اگر چه ضميمه و مجتمع مى شدند در ادا.

احرام مملوك

17. احرام مملوك، منعقد است با عدم منع مالك. و اگر با اذن مالك محرم شد، نمى تواند مالك، تحليل نمايد او را، چه آن كه صحيح باقى باشد، يا آن كه افساد نمايد حج يا عمره را. و هم چنين اگر چه بيع نمايد، مشترى نمى تواند تحليل نمايد؛ و اگر جاهل به احرام بود، خيار فسخ دارد.

و اگر مملوك بدون اذنِ مالكْ محرِم شد، مستحب است براى مالكْ اذنِ در اتمام آن، و مى تواند تحليل نمايد او را.

و اگر اذن داد و قبل از احرام رجوع كرد، احرام بعد اذن است. و اگر محرِم شد بدون علم به رجوع، مى تواند تحليل نمايد او را.

و اگر اذن در تمتّع داد، نمى تواند رجوع نمايد بعد از تلبّس به احرام حج؛ و قبل از

ص: 255

تلبّس به آن، محتمل است جواز رجوع، و خصوصيّات مأذونٌ فيه رعايت مى شود، پس با مخالفت مى تواند تحليل نمايد.

كفايت هدى سياق براى سائق در قرآن

18. و اظهر در سائق در قران، كفايت هدى سياق است در ذبح و بعث، از هدى صدّ و احصار، اگر چه افضل و احوط تعدّد است. و اين احتياط ترك نشود در تعدّد سبب، مثل كفّاره و نذر با هدى سياق و هدى صدّ و احصار.

هدى تحلل بذل ندارد

19. و هدى تحلّل در مصدود و محصور، بدل ندارد بنا بر اظهر، به خلاف هدى تمتّع؛ پس با عدم تمكّن از آن و از ثمن آن، باقى است بر احرام مگر آن كه به مثل استدانۀ ميسوره انجام دهد و متحلّل شود.

صحّت حجِ ممنوع از منىٰ

20. و ممنوع از منىٰ بعد از وقوفين، حج او صحيح است و قضا ندارد و بر او است استنابۀ در رمى و ما بعد آن در همان سال؛ و اگر نتوانست، استنابه در آنها در سال آينده مى نمايد. و در تقدير استنابه در همان سال، متحلّل به حلق بعد از انجام دادن نايب، مى شود. و در صورت عدم امكان استنابه در همان سال، دور نيست تحلّل با هدى در همان سال و استنابه در آن افعال و ما بعد آنها در سال آينده.

مصدوديّت در عمرۀ تمتّع و مفرده

21. معتمر به عمرۀ تمتّع، مصدود مى شود به منع از دخول مكّه يا از انجام افعال بعد از دخول، و متحلّل به هدى مى شود در صورت عدم امكان استنابه در همان سال، اگر چه بعد از طوافْ مصدود از سعى بشود.

و هم چنين اگر ممنوع شد در عمرۀ مفرده از خصوص طواف نساء بعد از اتيان به ساير اعمال و تقصير، پس در صورت عدم امكان طواف نساء در همان سال اگر چه به استنابه با احرام، متحلّل مى شود به هدى و استنابه مى نمايد در آنچه مباشرت نمى تواند بنمايد در سال آينده، و فايدۀ تحلّل به هدى، حليّت نساء است قبل از عمل نايب.

ص: 256

عدم لزوم هدى در موارد امكانِ عدول از حج به عمرۀ مفرده

22. و اظهر در موارد امكان عدول از حج به عمرۀ مفرده، عدم تعيّن تحلّل به هدى است و جواز عدول و تحلّل به انجام عمرۀ مفرده است و بر او است حج در سال آينده با وجوب آن؛ و هم چنين [است] عدول از عمرۀ تمتّع به افراد در صورت ممنوعيّت از خصوص حج قبل از اتمام عمرۀ تمتّع، و در اين صورت بر او هدى براى تحلّلْ لزوم ندارد. و فرقى به حسب ظاهر، بين عدول به عمرۀ مفرده قبل از فوات حجّ به حسب زمان و بعد از آن نيست با فرض مصدوديّت و با فرض جواز عدول به عمرۀ مفرده و تحلّل به آن.

لزوم تحلّل به عمرۀ مفرده در فرض فوت حج بدون تفريط

23. اگر مصدودِ از حج، صبر نمود تا آن كه حج فوت شد بدون تفريط، در اين وقت نمى تواند متحلّل به هدى بشود، بلكه متحلّل به عمرۀ مفرده مى شود، و بر او دَمى نيست، و بر او قضاى حج است در سال آينده اگر واجب مستقرّ بوده يا آن كه استطاعتْ استمرار داشته باشد تا آينده؛ وگرنه واجب نيست قضا در صورت نفى اگر چه اتمام واجب شده باشد به شروع، و در صورت استطاعت در خصوص آن سال اگر نبود مصدوديّت.

حكم مصدود از مكه بعد از احرام عمره تا زمان فوت وقت حج

24. و اگر مصدود از مكّه بود بعد از احرام عمره تا زمان فوت وقت حج، متحلّل مى شود از عمره به هدى، هركجا باشد.

ميزان وجوب حج در سال آينده بر مصدود

25. و تحلّل به هدى براى مصدود هر جا كه جايز است، اقتضاى وجوب حج در سال آينده ندارد، بلكه وجوب، تابع استقرار و وجوب حج است.

ثمرۀ عقوبتى بودن حج در فرض افساد

26. و در صورت افساد و وجوب اتمام اگر مختار شد كه اوّلى عقوبت است، پس در

ص: 257

سال آينده واجب نيست حج، مگر آن كه فى نفسه واجب باشد، و حج عقوبت محلّ آن به سبب صدّ گذشته است؛ و اگر مختار شد كه اوّلى حجّة الإسلام است، پس هيچ كدام را به جا نياورده است و بر او است دو حج: يكى حجّة الإسلام اگر واجب بوده باشد، و ديگرى عقوبت كه در سال افساد و صدّ محلّ آن نبوده و بايد بعداً آورده شود.

وجوب استيناف حج بعد از انكشاف عدو

27. اگر بعد از افساد و مصدوديّت و تحلّل به هدى، عدوّ منكشف شد در وقت قابل براى استيناف حج، پس چه واجب باشد و چه مندوب در همان سال استيناف حج مى نمايد و اتمام مى نمايد؛ و در صورت وجوب مستقر، همان حجّة الإسلام است. و در هر دو صورت بر او است حجِ عقوبتِ افساد در سال آينده بنا بر اظهر و احوط.

و در صورت مذكوره اگر بعد از مصدوديّت صبر كرد تا آن كه عدوّ منكشف شد و متحلّل نشده بود، اتمام مى نمايد حج فاسد را و قضاى آن كه عقوبت است به جا مى آورد و دَم افساد بر او است؛ و اگر فوت بشود در همان سال در فرض، متحلّل به عمرۀ مفرده مى شود. و اگر عدوّ بقا داشت صدّ او از عمره هم، متحلّل به هدى مى شود بدون عدول، و بدنۀ افسادْ تابع افساد است هركجا باشد، و هم چنين قضاى در آينده عقوبت افساد است.

و اگر افساد بعد از مصدوديّت باشد مى تواند، مثل عكس، متحلّل به هدى بشود و بر او است بدنۀ افساد و قضاى در آينده به عقوبت افساد، و حجّة الإسلام تابع وجوب مستقرّ است. و در صورت اجتماع حجّة الإسلام در آينده و قضاى عقوبتى، حجّة الإسلام مقدّم است بنا بر احوط.

احكام محصور

محصور به مرض

1. اما محصور به مرض از وصول به مكّه در عمره، يا به موقفين در حج، نسبت به حج يا عمرۀ مفرده يا عمرۀ تمتّع، پس مشهور لزوم بعث هدى است در عمره به مكّه، و در حج به منىٰ ، با تعيين وقت ذبح به واسطۀ حامل آن؛ و احلال به تقصير مى نمايد بعد از

ص: 258

وقت موعود در مكّه يا منىٰ . و حليّت نساء متوقّف است بر حج در آينده در واجب با طواف نساء، يا خصوص طواف نساء به نيابت از او در تطوّع است. و تخيير در ذبح در مكان محصوريّت، محتمل است، و احوط قول مشهور است. و زمان ذبح در حج روز عيد است بنا بر احوط.

حكم وحدت و يا تعدد مبعوث

2. وحدت مبعوث در صورت سياق و تعدّد آن با هدى تحلّل، به ترتيبى است كه در مصدود گذشت، و فرقى در اين جهت بين آن و محصور نيست.

اگر منكشف شود كه هدى صورت نگرفته

3. چنانچه منكشف شد كه هدىِ مبعوث ذبح نشد، و يا آن كه ثمن آن صرف در خريدن و ذبح نمودن نشد، تحلّلِ سابقْ باطل نمى شود و بر او است در سال آينده بعث نمايد؛ و از حين بعثْ امساك از منافيات احرام مى نمايد و بر او چيزى نيست از ارتكاب منافيات قبل از انكشاف، بلكه بعد از انكشاف و قبل از بعث ايضاً بنا بر اظهر، اگر چه احتياط خوب است خصوصاً در امساك بعد از انكشاف. اما امساك نساء، پس زايل نمى شود لزوم آن مگر آن كه در سال آينده به مباشرت يا استنابه، طواف نساء را انجام دهد بنا بر اظهر و احوط.

اگر قبل از تحلّل رفع عذر شود

4. اگر محصور، بعثِ هدى كرد [و] پس از آن، عارضْ زايل شد قبل از تحلّل، ملحق به اصحاب خود مى شود در عمرۀ مفرده مطلقاً؛ و در حج، در صورت عدم فوت آن، پس اگر ادراك احد الموقفين به نحو متقدّم نمود، حج او صحيح است. و اگر فوت شد حج، متحلّل به عمرۀ مفرده مى شود در صورت عدم تحلّل به ذبح مبعوث قبل از فوت حج بنا بر احوط؛ و هم چنين در عمرۀ تمتّع. و وجوب حج در آينده، تابع استقرار وجوب است؛ پس در غير واجب، مستحب است قضاى حج در سال آينده؛ و هم چنين عمره، و در قضاى آن مضىّ شهر يا ده روز لازم نيست بنا بر اظهر.

ص: 259

لزوم مماثلت ادا با قضا

5. اگر مصدود يا محصور متحلّل شد و بر او قضا واجب شد يا آن كه خواست به جا آورد در سال آينده قضاى آن را، پس احوط در صورت وجوب ادا و قضا، مماثلت قضا است با ادا در قسم حجّ واجب، پس قارن در ادا، قراناً قضا مى نمايد، بلكه خالى از وجه نيست.

و اگر متمتّع براى ضرورتى قارن شد پس [از آن] مصدود يا محصور شد، قضا را متمتعاً به جا مى آورد در صورت ارادۀ قضا اگر چه واجب نبوده اصلاً يا قضاى آن واجب نباشد بنا بر اظهر.

و در غير صور مشارٌ اليها، احوط رعايت مماثلت است بين ما عنه الخروج در ماضى و ما اليه الدخول در مستقبل.

مستحبّات در مقام

6. دور نيست استحباب عمل به آنچه مروىّ و معمولٌ به اكثر است كه تطوّعاً بعثِ هدى نمايد و با اصحاب خودش وقتى را براى ذبح و نحر، تعيين نمايد و از روز مواعدۀ احرام اصحاب تا روز ذبح يا نحر، امساك از منافيات احرام نمايد، و در روز نحر يا ذبح احلال نمايد. و تلبيه در روز احرام اصحاب براى باعث نيست. و تكفير هم با ارتكاب منافيات، مستحب است، و احوط مماثلت آن با كفّارات معهودۀ احرام است. و در مصرف هم تعيّنِ غير اكل از مصارف ثلاثۀ هدى در حجّ ، بى وجه نيست، و اللّٰه العالم.(1)

فروعٌ

مفسديّة الجماع و أمثاله و ما يترتّب عليها

1. الجماع فى الفرج مع الأهل مع العلم و العمد فى الأمة أو الزوجة قبلاً أو دبراً في إحرام الحج أو العمرة الواجب أو الندب قبل المشعر، مفسد؛ و عليه الإتمام و البدنة

ص: 260


1- . 12 محرّم الحرام 1408

و الحج من قابل و الافتراق.

2. الجماع المذكور في إحرام الحج، مفسد له و عليه الإتمام و البدنة و الحج من قابل و التفريق من الموضع إليه فى الحَجّتين.

3. فرقى بين دوام و متعه و زوجه و أمه و وطى در قبل و دبر نيست.

4. مفسديّت جماع و وجوب اعادۀ حج در آينده، قبل از وقوف در مشعر است در جميع مواضع.

وجوب تفريق

5. وجوب تفريق در حَجّتين من الموضع إليه، موافق احتياط است؛ و احوط در حدّ آن و راجح يقينى در دو حَجّة از موضع معصيت تا قضاى مناسك و رجوع به آن مكان است اگر عود به آن طريق باشد. و محتمل است كفايت تفريق تا بلوغ [به محل] احلال [هدى]، بلكه تا مكّه مطلقاً، و بعد از آن كه رسيدند به موضع، تفريق شوند، بلكه خالى از وجه نيست؛ و اگر عود به غير آن طريق باشد پس ظاهرْ عدم وجوب تفريق است و لو در حَجّۀ ثانيه، يعنى تفريق واجب نيست بعد از قضاى مناسك از حجۀ اولىٰ و جايز است اجتماع در حجّۀ ثانيۀ مفروضه.

6. اظهر اين است كه حَجّۀ اوّلى حَجّة الإسلام است و ثانيه، عقوبت است جمعاً [بين الأخبار].

7. ظاهر، عدم فرق بين اقسام حج است از واجب و مندوب و عن نفسه و عن غيره در وجوب اتمام بعد از افساد به وطى و قضا فوراً در سال آينده.

8. تفريق به اين است كه با آنها [شخص] مميّز [همراه] بوده باشد.

9. حكم زن، حكم مرد است با محفوظيّت عمد و علم در هر دو به مطاوعۀ زن و نحو آن.

10. با جهل به موضوع يا حكم يا نسيان يا مكرَه بودن چيزى بر مُحرِم نيست، [و] در مكرِه است دو كفّاره، و تفريق در صورت علم و عمد او و حج در سال آينده.

11. در وطى بعد از وقوف به مشعر و قبل از طواف نساء، فقط كفّارۀ بدنه است با علم و عمد.

ص: 261

حكم تفخيذ و مانند آن

12. ظاهر آن است كه در تفخيذ و مانند آن است، آنچه در جماع بعد از وقوف به مشعر و قبل از طواف نساء است، يعنى كفّارۀ بدنه بر هر كدام از مرد و زن مطاوعه، و بر مكرَهه چيزى نيست، بلكه بر مكرِه دو بدنه است؛ و حج در سال آينده بر هيچ يك نيست. و كفّارۀ جماع قبل از طواف نساء، بدنه است براى موسر، و بقره است براى متوسط، و شاة است براى فقير؛ و حكم عجز از بدنۀ واجبه با فساد حج، مذكور خواهد شد، ان شاء اللّٰه تعالى.

13. بعد از پنج شوط از طواف نساء، بدنه واجب نيست در جماع، و قبل از اربعه، واجب است، و در اربعه خلاف است؛ و محتمل است كه مدار بر زيادتى بر نصف باشد، لكن احوط رعايت كمال پنج شوط است در سقوط بدنه.

حكم فساد و عدم فساد عمرۀ مفرده به جماع

14. فساد عمرۀ مفرده به جماع قبل از سعى و وجوب اتيان به قضا و وجوب بدنه، منصوص و مفتىٰ به اصحاب است؛ بلكه ظاهر فتاواى ايشان عموم حكم در عمرۀ تمتّع است و همين موافق احتياط است و احوط اتمام عمرۀ فاسده است. و اما جماع بعد از سعى و قبل از تقصير، پس مفسد نيست اگر چه بدنه واجب مى شود.

15. در وجوب قضاى حج به فساد عمرۀ تمتّع بعد از اتمام آن دو، تأمّل است؛ و بر تقدير وجوب، در وجوب قضاى بعد از اعادۀ عمره به جهت سعۀ وقت براى آن و حج، تأمّل است.

16. در استمنا مطلقاً، كفّارۀ بدنه است و در خصوص عبث با ذَكَر و نحو آن از محرّمِ بر غير مُحرِم، نه در وقوع بر اهل فيما دون الفرج و نحو آن از محلَّل بر غير مُحرِم و نحو آن، احوط قضاى حج است لموثقة «اسحٰق بن عمّار» فى الأخير.

17. اگر جماع كند مُحِلّى با امۀ محرِمۀ خود كه احرام او با اذن سيّد بوده، مع العلم و العمد، بر او است كفّارۀ امه، بر موسر بدنه يا بقره يا شاة، و بر معسر شاة با سه روز روزه، لما هو مقطوع به في كلام الأصحاب، كما فى «الحدائق» من العمل بموثقة

ص: 262

«إسحاق بن عمار» و ترك العمل بصحيحة «ضريس»، و يمكن حملها علىٰ عدم الإذن فى الزّمان و إن أذن فى المكان أو على جواز نقض السيّد إحرامها ما دامت فى الوقت، كما شهد به ما رواه «الصدوق» عن «وهب بن عبد الله» الدالّ على جواز النقض المطلق، و يمكن إرادة طلب المعيّة فى الإحرام برفع فعليّة المفروضة، دون النقض برفع الإذن فى الإحرام مطلقاً في مدة [ظ: مدّته].

حكم من عقد على امرأة محرمة و دخل بها

18. لو عقد علىٰ امرأة محرِمة فدخل بها مع علم العاقد و المعقودة بالحرمة، فعلى كل دفعُ كفّارة بدنة مُحلّاً كان العاقد أو محرِماً، لموثقة «سماعة» المنقول فى «الحدائق» تصريح جملة من الأصحاب بالعمل بما فيها منطوقاً و مفهوماً.

لو نظر إلى امرأته فأمنىٰ

19. لو نظر إلى امرأته فأمنىٰ ، فإن لم يكن بشهوة، فلا شيء عليه؛ و إن كان بشهوة فعليه بدنة و عن [كفاية الأحكام للسبزوارى] الإجماع على الحكمين، و يدل على الثاني ذيل صحيح «معاوية بن عمار» و عليهما رواية «مسمع»، و في حكم النظر، المسّ .

و لو نظر إلى غير أهله حراماً فأمنىٰ ، فالبدنة و البقرة و الشاة للموسر و المتوسط و المعسر على المشهور المدلول عليه في صحيح «زرارة» و رواية «أبي بصير».

تقبيل الزوجة و...

20. في تقبيل الزوجة بغير شهوة، دم شاة على الأحوط؛ و بشهوة مع الإمناء «جزور»، كما في حسنة مسمع؛ و الأحوط «الجزور» مع الشهوة بلا إمناء، كما في صحيح «الحلبي»، و الأجنبية كالأهل في الكفّارة.

21. لا شيء في مسّ امرأته بغير شهوة و لو أمنىٰ ، كما في صحيح «الحلبي»؛ و إن مسّ بشهوة، فعليه شاة، كما فيه و في ما رواه «محمّد بن مسلم».

22. لو أمنىٰ عن ملاعبة، فعليه «جزور»، و كذا على المطاوعة، «لصحيحة عبد الرحمن بن الحجاج».

ص: 263

لو عقد المحرِم لنفسه مع العلم بالحرمة

23. لو عقد المحرِم لنفسه مع العلم بالحرمة، أوجب ذلك الحرمة الأبديّة، كما في روايتَي «الخزاعي» و «إبراهيم بن الحسين» و «زرارة» و «داود بن سرحان» موافقة لنسبته إلى علمائنا في «التذكرة»، لامع الجهل بالحرمة المحمول عليه إطلاق خبر «محمّد بن قيس» عن أبي جعفر - عليه السلام - [فى] قضاء عليّ - عليه السلام -.

24. و لو وكّل المحرِم المُحلّ للعقد في حال إحلاله، صح العقد بعد الإحلال؛ و لو وكّل مُحلّاً للعقد له مُحرِماً أو للأعم منه فعقد للمحرِم الموكِّل، لم يجز و لم يصح؛ فلا يجوز عقد المحرم و لا يصح، كان هو المباشر لنفسه أو غيره أو التوكيل أو الموكّل و إن كان الوكيل.

مُحلّاً و لا فرق بين عقد المحرِم الأصيل أو الوليّ أو الفضولي علىٰ بعض الوجوه فى الأخير. و يجري في توكيل الوليّ ما في توكيل الأصيل.

عدم جواز شهادة عقد النكاح للمحرم

25. لا يجوز للمحرِم شهادة عقد النكاح بمعنى الحضور عنده، لمرسَل [ابن فضّال] المنجبر بالعمل، كما يظهر من نسبته في محكي «ك» [المدارك] إلىٰ قطع الأصحاب.

و الأحوط عدم إقامة الشهادة محرِماً و إن تحمّل مُحلّاً، بخلاف الإقامة مُحلّاً و إن تحمّل محرِماً فيجوز.

ص: 264

فصل ششم رسالۀ مناسك حجّ مرحوم علامه شيخ مرتضى انصارى رحمة اللّٰه عليه

اشاره

فصل ششم

رسالۀ مناسك حجّ

مرحوم علامه شيخ مرتضى انصارى رحمة اللّٰه عليه(1)

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ و به ثقتي

الحمد للّٰه ربّ العالمين و الصَّلاة و السَّلام علىٰ خير خلقه محمَّد و آله

الطّاهرين، و لعنة اللّٰه علىٰ أعدائهم أجمعين إلىٰ يوم الدّين.

و بعد، پس مى گويد أحوج العباد إلىٰ عفو ربّه الباري «مرتضى بن محمّد أمين الأنصاري»: اين مختصرى است در بيان واجبات و اكثر مستحبّات حجّ بيت اللّٰه الحرام به زبان فارسى [كه] به جهت اجابت بعض مؤمنين و اعانت ساير حُجّاج و معتمرين، تحرير شد؛ و غالباً طريق احتياط در او مسلوك شده تا انتفاع از آن، اختصاصى به حيات اين مقصّر نداشته باشد. اميد كه انتفاع مؤمنين به آن، موجب عفو معاصى اين عاصى شده؛ و ما توفيقي باللّٰه عليه توكّلت و إليه اُنيب.

بدان كه «حَجَّة الإسلام» كه در تمام عمر، يك بار واجب مى شود بر هر مكلَّف كه جامع شرايط مقرّره بوده باشد، بر سه نوع است: «حجّ تمتّع»، و «حجّ قِران»، و «حجّ اِفراد»؛ و چون نوع واجبِ بر اغلب فارسى زبانان كه غرض اصلى از تحرير اين رساله

ص: 265


1- . همراه با تعليقات مؤلّف - دام ظلّه -.

هستند، حجّ تمتّع (1) است، لهٰذا اكتفا مى شود به بيان همين نوع.

=============

شرح:

(1). و اظهر در حدّ تحقيقى وجوب تمتّع، «چهل و هشت ميل» از نواحى مكّه است، چنانچه مشهور است، نه «دوازده ميل»، چنانچه جمعى اختيار فرموده اند

تحقيق في ترجيح ثمانية و اربعين ميلاً

و ذٰلك لتوافق الروايات الكثيرة على الدلالة عليه و عدم الدليل على القول الآخر؛ ففي صحيحى «زرارة»، التصريح بثمانية و أربعين ميلاً، و في أحدهما أنّه الحدّ؛ و في الصحيح عن «سليمان بن خالد» و «أبي بصير» نفى المتعة عن أهل «مرّ» و «سرف»؛ و عن «المعتبر» أنّها أكثر من اثنى عشر ميلاً، و في خبر «أبي بصير» نفى المتعة عن «ذات عرق» و «عسفان»، وفاقاً لما يمكن استفادته من صحيحى «زرارة»، و يؤيدها صحيحا «حمّاد بن عثمان» و «الحلبي» الدالاّن على التحديد بالمواقيت؛ فلو كان الحكم لاثنى عشر ميلاً، كان فى التحديد بالميقات ما لا يخفى؛ فقد حكى عن «العلاّمة» أنّ أقربها «ذات عرق» و هى على مرحلتين؛ و كذلك نفى المتعة عن «ذات عرق» و «عسفان» مع بُعدهما بكثير عن المفروض موضوعاً؛ هٰذا بخلاف قرب الميقات و الحدّ المشهور المختار؛ فإنّه يصحّح جعل أحدهما معرّفاً للآخر. و أمّا الآية الشريفة فالموضوع [فيها] الحصور.

و الدليل علىٰ تنزيل من في أربعة فراسخ منزلة الحاضر فى الصلاة، لا يقتضى التنزيل في وجوب نوع الحجّ ؛ و لو سلّم، فحيث لا دليل على الخلاف، و قد عرفت توافقها على الخلاف؛ مضافاً إلى إمكان ارتكاب التقييد فى هذا الدليل للتنزيل بالنسبة إلى دليل تنزيل الصلاة و الصوم المقتضى بالمفهوم عدم التنزيل فى الأزيد من الأربع؛ فحيث لا إشكال في مقتضى الدليل، فلا داعى إلى ارتكاب خلاف الأظهر فى الصحيحين لزرارة بالحمل على إرادة مجموع النواحى المقتسط على كلّ ناحية يكون قسطها اثنى عشر ميلاً؛ كما أنّ الأظهر من الصحيحين خروج المواقيت أنفسها عن

ص: 266

پس بدان كه حجّ تمتّع، مركّب است از دو عبادت، يكى را «عمرۀ تمتّع» مى گويند و ديگرى را «حجّ تمتّع».

پس حجّ تمتّع، اطلاق بر مجموعِ دو عبادت مى شود و بر يك جزء از اين مركّب نيز اطلاق مى شود. و جزء اوّل، يعنى عمرۀ تمتّع، مقدّم است بر جزء ثانى، يعنى حجّ .

چنانچه اگر كسى را ممكن نشود كه آن را پيش از حجّ به جا آورد به جهت عذر؛ حجّ او، حجّ اِفراد مى شود، چنانچه خواهد آمد بعد از فراغ از بيان افعال عمره، ان شاء اللّٰه تعالى.

اعمال حجّ تمتّع

اشاره

بدان كه قسم اوّل از اقسام ثلاثه - كه حجّ تمتّع است - صورت آن اجمالاً - كه مكلَّف قبل از شروع در آن، بايد اجزاى آن را اجمالاً بداند، چنانچه اجزاى نماز را قبل از شروع بايد بداند - آن است كه:

اوّلاً احرام مى بندد از براى عمرۀ تمتّع، به تفصيلى كه خواهد آمد؛

بعد از آن كه داخل مكّه شد، طواف عمره مى كند، يعنى هفت بار مى گردد به دور خانۀ كعبه، كه هر دور را شوط مى گويند؛

و بعد از آن، دو ركعت نماز طواف مى كند، در مقام ابراهيم - عليه السلام

=============

شرح:

الحدّ الثابت له الحكم؛ كما صرّح به في صحيح «سليمان بن خالد»، و هو تصريح بخلاف الحمل على التقسيط على الجوانب.

هذا، مع أنّ الاعتبار بمسافة التقصير، يلغى اعتبار الميقات و ما يقاربه، بخلاف العكس؛ فلكلّ مورد مغاير، أعنى الحجّ و الصلاة و الصيام.

وهل الموضوع الميقات و الآخر معرّف أو بالعكس ؟ يمكن أن لا يكون له أثر بعد خروج نفس الميقات بالدليل و أقربه على مرحلتين على ما مرّ؛ و ذلك يقتضى حدّيّة الميقات للحضور و معرفيّة الأميال للميقات؛ فمع المخالفة، يكون الحكم للميقات، و كذا مع الجهل إن اتّفق، و الله العالم.

ص: 267

و بعد از آن، سعى مى كند، يعنى راه مى رود ميان صفا و مروَه، كه دو مكانند، هفت بار؛ و رفتن از «صفا» به «مروه»، يك بار است و مراجعت از مروه به سوى صفا، بار ديگر محسوب است؛

بعد از آن، تقصير مى كند، يعنى اندكى از ناخن يا موى خود مى گيرد؛ [و] چون از اين فارغ مى شود، هر چه بر او به سبب اِحرام، حرام شده بود، از براى او حَلال مى شود. و به اين جهت آن را «عمرۀ تمتّع» مى نامند و حجّ او را «حج تمتّع» مى گويند كه شخص مكلَّف بعد از اداى عمره، مى تواند متمتّع شود، يعنى منتفع و متلذِّذ شود به چيزهايى كه بعد از احرام بر او حرام شده بودند.

و چون نزديكِ روز نهم شود، باز ثانياً احرام مى بندد از براى حجّ تمتّع از مكّه به تفصيلى كه خواهد آمد؛ و مى رود به سوى «عرفات» كه نام موضعى است در چهار فرسخى مكّه، و از ظهر روز نهم تا مغرب در آنجا مى ماند، و شب از آنجا كوچ مى كند و به «مشعر الحرام» مى آيد كه در دو فرسخى مكّه است تخميناً، و در آنجا مى ماند از طلوع فجر روز عيد قربان تا طلوع آفتاب؛

و از آنجا مى آيد به سوى «مِنىٰ » كه نام موضعى است قريب به مكّه و در آنجا سه عمل به جا مى آورد: اوّل: «رَمْىِ جَمَره»، يعنى انداختن سنگريزه بر جمرۀ عقبه؛ دوّم:

ذبح يا نَحرِ هَدْى؛ سوّم، تراشيدن سر يا گرفتن از مو يا ناخن؛

و بعد از آن به مكّه مراجعت مى كند و طواف زيارت مى كند به دستور سابق؛

بعد از آن، نماز طواف مى كند؛

بعد از آن، سعى ميان صفا و مروه مى نمايد به طور گذشته؛

و بعد از آن، طواف نساء مى كند، چه زن باشد و چه مرد باشد و چه طفل؛

و بعد از آن، دو ركعت نماز طواف مى كند؛

و بعد از آن مراجعت مى كند به منىٰ از براى ماندن در آنجا شب يازدهم و شب دوازدهم؛ و در روز يازدهم و دوازدهم نيز رَمْىِ جَمَرات مى كند و بعد از اين اعمال در

ص: 268

مِنىٰ ، فارغ مى شود (1) از تمام اعمال حَجَّة الإسلام كه در ذمّۀ او بود.

و اگر شخصِ مكلّفِ به حجّ ، جاهل به اين افعال باشد در ابتداى احرام لكن قصد كند كه حجّ واجب بر ذمّۀ او را به جا بياورد، به هر نحوى كه بعد از اشتغال به عمل بر او مشخّص خواهد شد - مثل اكثر عوام كه قصد مى كنند اِتيان عمل را بر طبق رساله اى كه در دست است، يا بر طبق قول يا عمل مجتهدينى كه به همراه او هستند - ظاهراً عمل او صحيح باشد (2)، چنانچه از بعضى روايات مستفاد مى شود.

صورت اعمال حج تمتع تفصيلا
اشاره

و اما صورت حجّ تمتّع تفصيلاً، پس اوّلِ افعال آن عمره است، چنانچه دانستى؛ و چون واجبات عمره پنج بود، [و] واجبات حجّ پانزده بُوَد، پس مجموع بيست واجب در دو باب و دوازده فصل بيان مى شود، ان شاء اللّٰه.

=============

شرح:

(1). در صورتى كه در احرامش از نساء و صيد اجتناب كرده باشد، و الّا بيتوتۀ شب سيزدهم و رمى در روز آن مى نمايد بنا بر وجهى كه خواهد آمد ان شاء اللّٰه تعالى.

(2). و اين، استدراكِ . آنچه فرمود سابقاً كه مانند نماز است، مى باشد.

ص: 269

باب اوّل در افعال عمره است
اشاره

باب اوّل

در افعال عمره است

و در آن، پنج فصل است:

فصل اوّل در احرام عمره است
اشاره

فصل اوّل

در احرام عمره است

و در آن، چند مقصد است:

مقصد اوّل در مستحبّات قبل از احرام و در احرام و بعد از آن است و مكروهات احرام
اشاره

مقصد اوّل

در مستحبّات قبل از احرام و در احرام

و بعد از آن است و مكروهات احرام

بدان كه مستحبّ است در وقت ارادۀ احرام، مهيّا شدن از براى احرام، به تنظيف بدن و گرفتن ناخن و شارب و ازالۀ موى زير بغل و موى عانه به نوره و غُسل احرام.

و اگر بعد از غسل، بپوشد يا بخورد چيزى را كه از براى مُحرِم جايز نيست، مستحبّ است اعادۀ غسل. و جايز است مقدَّم داشتنِ غسل بر ميقات، هرگاه بترسد كه آب در ميقات نيابد (1)؛ و اگر مقدّم داشت و بعد از آن آب در ميقات يافت، مستحبّ است اعادۀ آن. و اگر اوّل روز غسل كند، از براى شب كافى است و هم چنين عكس. و اگر حدث اصغر واقع شود، اعادۀ آن نمايد. (2) و چون غسل كند، اين دعا را بخواند:

=============

شرح:

(1). قيد بودنِ خوف، مورد تأمّل است.

(2). لكن در انتقاض غسل سابق به غير نوم، تأمّل است؛ و اظهر در نوم، عدم انتقاض

ص: 270

دعاى هنگام غسل

«بسم اللّٰه و باللّٰه اللّهم اجعله لي نوراً و طهوراً و حرزاً و أمناً من كل خوف، و شفاء من كل داء و سقم. اللّهم طهِّرني، و طهِّر قلبي، و اشرح لي صدري، و أجر علىٰ لساني محبتك و مدحتك و الثناء عليك، فإنه لا قوة لي الّا بك، و قد علمت أنّ قوام ديني التسليم لك و الاتباع لسنة نبيك - صلواتك عليه و آله -.»

دعاى وقت پوشيدن جامۀ احرام

و چون جامۀ احرام بپوشد، يكى را لُنگ كند و ديگرى را ردا كند و بگويد:

«الحمد للّٰه الذي رزقني ما اُواري به عورتي، و اُؤدّي فيه فرضي، و أعبد فيه ربي و أنتهي فيه إلى ما أمرني. الحمد للّٰه الذي قصدته، فبلغني و أردته، فأعانني و قبلني، و لم يقطع بي و وجهه اردت، فسلّمني، فهو حصني و كهفي و حرزي و ظهري و ملاذي و رجائي و منجاى و ذخري و عدتي في شدتي و رخائي.»

وقت استحباب وقوع احرام

و مستحبّ است كه احرام را عقب فريضۀ ظهر واقع سازد؛ و اگر نباشد، فريضۀ ديگر؛ و اگر نباشد، عقيب نماز قضايى واقع سازد؛ و اگر نماز قضا نداشته باشد، عقيب شش ركعت نماز و اقلّ آن، دو ركعت است، در ركعت اوّل، بعد از حمد، «توحيد»، و در ثانى سورۀ «جَحْد» بخواند؛ و چون از نماز فارغ شود و بخواهد نيّت احرام كند، حمد و ثناى الهى نمايد و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد و اين دعا را بخواند:

«اللّهم إني أسألك أن تجعلني ممن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك، فإنّي عبدك و في قبضتك، لا اُوقىٰ الّا ما وقيت و لا آخذ الّا ما أعطيت، و قد ذكرت الحج فأسألك أن تعزم لي عليه علىٰ كتابك و سُنة نبيك - صلواتك عليه و آله و تقويني علىٰ ما ضعفت،

=============

شرح:

است و [و نيز اظهر] آنكه اعاده، شبيه به مستحبّ در مستحبّ است.

ص: 271

و تسلم لي مناسكي في يسر منك و عافية، و اجعلني من وفدك الّذي رضيت و ارتضيت و سميت و كتبت. اللّهم إني خرجت من شقة بعيدة، و أنفقت مالى ابتغاء مرضاتك. اللّهم فتمم لي حجتي و عُمرتي. اللّهم إنّي اُريد التمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك وسنة نبيك - صلواتك عليه و آله - فإنْ عرض لي عارض يحبسني، فحلني حيث حبستني لقدرك الذي قدرت على. اللّهم إن لم تكن حجة فعمرة احرم لك شعري و بشري و لحمي و دمي و عظامي و مخي و عصبي من النساء و الثياب و الطيب. أبتغي بذلك وجهك و الدار الآخرة.»

و چون نيّت احرام كند، سنّت است كه تلفّظ به آن كند، و مقارن نيّت بگويد:

«لبّيك اللهم لبّيك، لبيك لا شريك لك لبيك، إنّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك، لبيك ذا المعارج لبيك، لبيك داعياً إلى دار السلام لبيك، لبيك غفار الذنوب لبيك، لبيك أهل التلبية لبيك، لبيك ذا الجلال و الإكرام لبيك، لبيك تبدئ و المعاد إليك لبيك، لبيك تستغني و يفتقر إليك لبيك، لبيك مرغوباً و مرهوباً إليك لبيك، لبيك إله الحق لبيك، لبيك ذا النعماء و الفضل الحسن الجميل لبيك، لبيك كشاف الكرب العظام لبيك، لبيك عبدك و ابن عبدك لبيك، لبيك يا كريم لبيك.»

و مستحبّ است اين فقرات را نيز بخواند:

«لبيك أتقرّب إليك بمحمّد و آل محمّد لبيك، لبيك بحجة أو عمرة لبيك، لبيك و هذه عمرة متعة إلى الحج لبيك، لبيك أهل التلبية لبيك، لبيك تلبية تمامها و بلاغها عليك.»

و سنّت است بلند گفتن تلبيه اگر مرد باشد؛ و مكرّر گفتن، وقت بيدار شدن از خواب و عقب هر نماز واجب و سنّت و وقتى كه بر شتر سوار شود و شتر برخيزد و وقتى كه بر تلّى بالا رود يا به سراشيبى پايين آيد، و وقتى كه به سواره برسد؛ و در سحرها بسيار بگويد، هر چند جنب يا حايض باشد.

و تلبيه را قطع نمى كند در عمرۀ تمتّع تا آن كه خانه هاى مكّه را ببيند؛ و در حجّ تمتّع، تا پيشين روز عرفه.

و بدان كه مكروه است احرام در جامۀ سياه، بلكه بعضى مطلق رنگ را گفته اند،

ص: 272

لكن ظاهر بعضى اخبار معتبره، عدم كراهت رخت سبز است؛ و مكروه است كه بخوابد در رخت سياه و بر بالش سياه و در رخت چرك. و اگر در احرام چرك شده، بهتر آن است كه نشويد تا مُحِلّ شود. و مكروه است استعمال حنا (1) هر چند نه به قصد زينت باشد؛ و دخول حمّام؛ و ساييدن بدن؛ و لبّيك گفتن در جواب كسى كه او را آواز كند؛ و استعمال رياحين (2). و بعضى الحاق فرموده اند شستنِ سر به سدر و خطمى، و شستنِ بدن به آب سرد، و مبالغه در مسواك كردن، و ساييدنِ رو، و مصارعه، يعنى كشتى گرفتن.

مقصد دوم: در مواقيتِ احرام است
اشاره

بدان كه محلّ احرام بستن كه آن را «ميقات» مى نامند، مختلف مى شود به اختلاف طرقى كه مكلَّف از آنها عبور مى كند و به مكّه مى رود.

ميقات از طرف مدينۀ منوره: مسجد شجره

پس كسى كه راه او از مدينۀ منوَّره باشد، ميقات او «مسجد شجره» است و آن را «ذو الحليفه» مى گويند. و جايز است از براى او در وقت ضرورت (3)، تأخير احرام تا ميقات اهل شام.

=============

شرح:

(1). جواز آن براى زينت، مورد تأمل است. و اظهر جواز استعمال آن است قبل از احرام، هرگاه اثر آن باقى بماند تا حال احرام.

(2). خواهد آمد تقويت ايشان حرمت را وفاقاً با آنچه منسوب به مشهور است در «حدائق»؛ لكن حرمت در غير طيبِ مسلّم الحرمه - مانند مسك و زعفران و عنبر و كافور و ورس - معلوم نيست، بلكه جواز آن شمّاً و استعمالاً، خالى از وجه نيست، اگر چه احتياط در اجتناب عامّۀ بوى خوش است.

(3). و جواز احرام از مسجد شجره در اين صورت با فعل مضطرٌّ اليه و فداء، مورد تأمّل

ص: 273

ميقات از طرف عراق و نجد: وادى عقيق

و كسى كه از راه «عراق» و «نجد» برود، ميقات او «وادى عقيق» است، [كه] اوايل آن را «مسلخ» مى گويند و اواسط آن را «غُميره» و اواخر آن را «ذات عِرْق» كه احرام گاهِ عامّه است. و افضل، احرام است از مسلخ، اگر به طور يقين معلوم شود؛ و الّا تأخير احوط است تا يقين كند (1) كه در «وادى عقيق» رسيده، و احوط آن است كه (2) تأخير نكند تا به ذات عِرْق؛ بلكه بعضى از علماى ما جايز نمى دانند تأخير را. و اگر تقيّه اقتضا كند تأخير را تا به «ذات عرق»، پيش از رسيدن به آنجا، نيّتِ احرام كند (3) و تلبيه را به اخفات گويد و رخت خود را در نياورد، و اگر ممكن شود در بياورد در مخفى و جامۀ احرام مى پوشد و باز آن را درمى آورد و رخت خود را مى پوشد و به جهت آن، فديه مى دهد، چنانچه خواهد آمد؛ و جامه اى نپوشد تا به ذات عرق رسد، آن وقت جامۀ احرام را بپوشد و اظهار كند كه الحال محرم مى شوم.

ميقات از طرف طائف و يمن: قرن المنازل و جحفه

و كسى كه راه او از «طائف» باشد، ميقات او «قرن المنازل» است. و كسى كه از راه «يمن» برود، ميقات او «يلملم» است كه اسم كوهى است؛ و كسى كه از راه «شام» برود

=============

شرح:

است. و اقرب جواز عدول اهل مدينه است از مرور به «ذى الحليفه» براى احرام از «جحفه» اختياراً و افضل ترك عدول است. و آيا صحيح است احرام از جحفه اختياراً اگر چه آثم به [واسطۀ] تأخير از مسجد شجره است ؟ خالى از تأمّل نيست با امكان مراجعت به ميقات اوّل.

(1). يا ثابت شود به نحو معتبر اگر چه از ناحيۀ سؤال اهل خبره و اطّلاع باشد، چنانكه خواهد آمد.

(2). و قول به خلاف مشهور و حكم به خروج ذات عرق از عقيق و ميقات، ضعيف است.

(3). براى طلب افضل كه احرام از اوّل عقيق است.

ص: 274

ميقات او «جُحْفه» است، (به تقديم جيم بر حاء مهمله).

و بدان كه احوط و اقوىٰ ، لزوم تحصيل علم است به اين اماكن. و اگر علم ممكن نباشد، بعيد نيست اكتفاى به ظنّ حاصل از پرسيدن اهل معرفت به اين اماكن.

و كسى كه منزل او نزديك تر از اين مواقيت به مكّه باشد، ميقات او منزل او است. و كسى كه از راهى عبور كند كه به هيچ يك از مواقيت خمسۀ مذكوره عبور نكند، احوط در حقّ او (1) آن كه احرام ببندد محاذى ميقاتى كه اقرب به سوى او مى باشد، هر چند كه دورتر از ديگرى باشد به مكّه و بعد از آن تجديد احرام كند در موضعى كه محاذى ميقاتى باشد كه نزديك تر است به مكّه از آن ميقات سابق؛ و اگر علم به محاذات، ممكن نباشد، ظاهراً كفايت مظّنه است؛ (2) و بعضى گفته اند احرام مى بندد آن موضعى كه قبل از آن احتمال محاذات ندهد. و احوط از براى اين شخص، مرور بر يكى از مواقيت است و احرام از آنجا.

و بدان كه كسى كه عذرى از براى او از احرام بستن در ميقات خود به سبب فراموشى، يا عذرى ديگر، (3) روى دهد، پس بعد از زوال عذر، اگر ممكن باشد

=============

شرح:

(1). و اقوىٰ كفايت احرام اوّل است. و اگر در طريق او محاذات علميّه يا ظنيّه نباشد، احوط ذهاب به سوى ميقاتى يا محاذات آن است؛ و محتمل است جواز احرام از اوّل احتمال و تجديد آن در مقدار اقرب مواقيت به مكّه.

(2). در صورتى كه موجب اطمينان يا حاصل از سؤال اهل آن محلّ باشد، على الأحوط.

(3). كه مسوّغ ترك باشد و لو ظاهراً از قبيل مرض و جهل به موضوع بدون تقصير. و ظاهر لحوق جهل به حكم است با عدم تقصير، در آنچه مذكور شد، و بعيد نيست محكوميّت اغماء چنانچه متعقّب به افاقه قبل از حرم يا بعد از دخول آن قبل از فوت حجّ باشد، به حكم مرض از حيث وضع و اجزا.

ص: 275

برگشتن به ميقات، برمى گردد و الّا احرام از همان جاى خود مى بندد، مگر آن كه بعد از دخول حرم، زوال عذر شود، پس واجب است كه از حرم بيرون رود با تمكّن و الّا از جاى خود احرام مى بندد.

فراموشى احرام

و اگر فراموش كند احرام را و به خاطرش نيايد مگر بعد از اتمام جميع واجبات (1)، پس جمعى آن عمره را باطل مى دانند، و بعضى آن را صحيح مى دانند، و اين قول بعيد نيست، (2) و احوط اوّل است.

ترك عمدى احرام و جهل به احرام

و اگر كسى عمداً ترك كند احرام را و ممكن نشود او را تدارك او از ميقات، پس اقوىٰ فساد عمرۀ اوست، اگر چه احوط احرام است (3) از هر مكانى كه ممكن باشد مثل ناسى، و اتيان به عمره است و قضاى آن بعد از آن؛ و اما جاهل، پس اقوىٰ (4) صحّتِ عمرۀ آن است.

و بدان كه شرط احرام، طهارت از حدث اصغر و اكبر نيست؛ پس جايز است احرام

=============

شرح:

و كسى كه موظّف است به خروج از حرم و احرام از خارج نه ميقات، احوط آن است كه اگر عذر او جهل به حكم بوده با عدم تقصير، به مقدار ممكن از حرم دور شود براى احرام. و در همۀ صور، رعايت عدم فوت حجّ ، بايد بشود. و رعايت احتياط مذكور كه بُعد از حرم باشد به مقدار عدم فوت حجّ ، در ساير عذرها، ترك نشود.

(1). و هم چنين است جهل موجب عذر.

(2). محلّ تأمّل است صحيح بودن غير حجّ .

(3). اين احتياط ترك نشود.

(4). يعنى با احرام از محلِّ رفعِ جهل اگر ممكن نباشد غير آن.

ص: 276

از جنب و حايض و نفسا، بلكه غسل احرام از براى حايض و نفسا، مستحبّ است.

مقصد سوّم: در واجبات احرام و آنچه متعلق به آن ها است
اشاره

مقصد سوّم: در واجبات احرام و آنچه متعلق به آن ها است

اما واجبات در احرام، پس سه چيز است
اشاره

اما واجبات در احرام، پس سه چيز است:

نيّت

اوّل. نيّت است؛ به آن كه قصد كند احرام بستن از براى عمرۀ تمتّع (1) حَجَّة الإسلام به جهت اطاعت فرمودۀ خداوند عالم. و معنى احرام بستن، چنانچه بعضى ذكر كرده اند: به «خود قرار دادنِ تركِ امور چند است» كه خواهد آمد، به جهت توجّه به مكّه به جهت اداى افعال معهوده.

تلبيه

دوّم: گفتن چهار تلبيه است؛ و صورت آن بنا بر احوط، بلكه اصحّ (2)، اين است: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك إن الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك».

و واجب است تصحيح اين فقرات، چنانچه تصحيح تكبيرة الاحرام و قرائت حمد و سوره و غير آن در نماز، واجب است. و احوط و أولىٰ كسر همزۀ «إنَّ » و فتح

كاف «الْمُلْك» است؛ و اگر تكرار «لك» بعد از «الْمُلْك» نمايد، بد نيست. و بدان كه

=============

شرح:

(1). و مثل آن است ساير موارد احرام؛ پس لازم است قصد امتثال و لوازم آن از تعيين نوع مطلوب از عمره يا حجّ و خصوصيّت قسم حجّ در آن موارد.

(2). اكتفاى به ما قبلِ «إنَّ » محتمل است، و احوط ضميمه است به آنچه در متن است و مذكور در اكثر روايات و فتاوىٰ است. و وجوب كسر همزه متّجه است. و جايز است تكرار «لك» بعد از «وَ الْمُلْك» مطابق يك روايت؛ و اكثرْ بدون تكرار است با تقديم «لك» بر «و الْمُلْك» و ترك تكرار، مطابق اكثر روايات، با تقديم «لك» بر «و الْمُلْك».

ص: 277

واجب است تعلّم آن اگر ندانسته باشد آن را؛ يا كسى تلقين كند او را. و اگر ممكن نشود، جمع كند (1) ميان تلفّظ به آن به هر نحو كه ممكن شود و ترجمۀ آن و نايب گرفتن در گفتنِ آن.

پوشيدن جامۀ احرام

سوّم: واجب است قبل از نيّت و تلبيه، پوشيدن دو جامۀ اِحرام كه يكى از آنها ستر كند ما بين ناف و زانو كه آن را «اِزار» گويند، و ديگرى كه آن را «رِدا» گويند آن قدر باشد كه ساتر منكبين (2) بوده باشد.

و بدان كه ظاهرِ مشهور آن است (3) كه پوشيدن اين دو جامه و كندن رخت دوختۀ خود، شرط احرام نيست اگر چه واجب است، و ظاهر بعضى اشتراط كندن رخت دوخته است؛ پس احوط آن است كه (4) قبل از نيّت و تلبيه، رخت احرام بپوشد.

=============

شرح:

(1). و اين احتياط است. و جواز اكتفاى به مصداقِ ميسور با ضمّ ترجمۀ معسور، و اكتفاى به ترجمه در صورت عدم قدرت بر مصداق ميسور - مثل جواز اكتفاى به استنابه در صورت عدم ميسور و عدم قدرت بر ترجمه - خالى از وجه نيست. و اخرس، يعنى لال، اكتفاى به تحريك لسان و اشاره به انگشت با عقد قلب مى نمايد و اگر ممكن نباشد، استنابه مى نمايد، مثل صبىِّ غيرِ متمكّن از تلفّظ و بدل آن از نيّت قلبيّه با تحريك زبان و اشاره به انگشت.

(2). به نحوى كه ردا و ترَدّى به آن صادق باشد.

(3). و همين قول - كه عدم شرطيّت لبس ثوبين باشد، اظهر است - پس برهنه بودن يا پوشيدن مخيط، يا آنچه احرام بايد در آن نباشد، مانع از انعقاد احرام به نيّت و تلبيه نيست، اگر چه ترك واجب است. و محل لبس مقدمةً ، قبل از نيّت و تلبيه است و استدامۀ لبس وجوب ندارد.

(4). معلوم شد كه واجب است لُبس ثوبين در حال احرام. و احتياط در صورت تأخير

ص: 278

شرايط لباس احرام

و شرط است (1) در اين دو جامه كه نماز در آنها صحيح باشد؛ پس كفايت نمى كند حرير و غير مأكول اللحم و متنجّس به نجاستى كه معفوّ نباشد؛ و هم چنين كفايت نمى كند ازارى كه بشره از آن نمايان باشد و احوط در ردا نيز ملاحظۀ اين شرط است.

و احوط تطهير اين دو جامه است يا تبديل آنها اگر نجس شوند در احوال احرام، (2) بلكه احوط مبادرت (3) به ازالۀ نجاست است از بدن نيز. و بعضى از علما (4) منع نموده اند از حرير خالص در جامۀ احرامِ زن و خالى از قوّت نيست، با آنكه احوط است. بلكه بعضى تصريح فرموده اند كه احوط آن است كه زن در جميع احوال، حرير (5) خالص نپوشد و احوط آن است كه از جنس پوست نباشد، (6) بنا بر آن كه در عرف عرب، ثوب بر آن صدق نمى كند؛ و هم چنين منسوج بوده باشد، نه مثل نمد، ماليده باشند.

مقصد چهارم: در تروك احرام است
اشاره

چون دانستى كه حقيقت احرام، توطين نفس است بر ترك امورى كه خواهد آمد، پس ناچار است از معرفت آن امور، بلكه احوط، مراجعۀ آنها است پيش از نيّت احرام

=============

شرح:

لُبس، در اعادۀ نيّت و تلبيه است.

(1). على الأحوط در مجموع موانع صلات در لباس.

(2). و ارادۀ پوشيدن آنها اگر چه در غير ابتداى احرام باشد.

(3). اظهر عدم وجوب تطهير بدن در احوال احرام است.

(4). اقوىٰ خلاف اين منع است، اگر چه احوط است.

(5). اظهر جواز است در جميع احوالِ احرام، اگر چه احوط ترك است.

(6). اقوىٰ جواز احرام در ملابس غير ممنوعه در صلات است، اگر چه پوست يا غير منسوج باشد.

ص: 279

تا قصد كفَّ از آنها نمايد، بلى التفات به آنها تفصيلاً در وقت نيّت احرامْ لازم نيست. و آن چند امر است:

شكار حيوان صحرايى

اوّل. شكار صحرايى كه وحشى باشد، مگر در صورت خوف اذيّت از آن.

و حرام است نيز خوردنِ آن و نگاه داشتن او، هر چند كه مالك او بوده باشد قبل از احرام و به همراه خود آورده باشد، و [نيز حرام است] اعانت كسى كه او را شكار كند به هر نوع از اعانت.

و اما شكار دريايى، پس باك به آن نيست و مراد به آن، حيوانى است كه تخم و جوجه هر دو در دريا كند، و هم چنين حيوان اهلى مثل مرغ خانگى و گاو و گوسفند و شتر اهلى.

و هر شكار [ى] كه حرام است، جوجه و تخم آن نيز حرام است. و اگر مُحرِمى صيدى را ذبح كند، مشهور آن است كه (1) ميته خواهد بود در بارۀ مُحرم و مُحل. و ملخ، در حكم شكار صحرايى است.

جماع و التذاذ

دوّم. جماع كردن با زن (2) و بوسيدن و بازى كردن و نگاه كردن به شهوت (3)، بلكه

مطلق التذاذ و استمتاع به زن.

=============

شرح:

(1). و همين قول مشهور، احوط است.

(2). چه اهل او باشد و چه اجنبيّه.

(3). قدر متيقّن، قيديّت شهوت است براى نظر به اهل؛ و در قيديّتش براى نظر به غير اهل و غير نظر، تأمّلى است كه خواهد آمد.

ص: 280

و بدان كه اگر كسى در احرام، جماع كند با زن يا مرد (1)، چه در قُبل و چه در دُبر نه از روى نسيان و يا نادانى، پس اگر در عمره است، اگر پيش از سعى واقع شده، عمرۀ او فاسد است و بر او يك شتر لازم است كفّاره بدهد و عمره را تمام كند و آن را اعاده مى كند.

و اگر عمرۀ تمتّع باشد، پيش از حج آن را به جا مى آورد؛ و اگر وقت تنگ باشد، حج او افراد مى شود؛ پس بعد از حجّ ، عمرۀ مفرده به جا مى آورد و احوط اعادۀ حجّ است در سال آينده.

و هرگاه [اين عمل] بعد از سعى باشد، همان كفّارۀ تنها بر او لازم است.

و اگر در احرام حجّ اين عمل شود، اگر پيش از وقوف عرفه و مشعر بوده، حج او نيز فاسد است اجماعاً، و واجب است آن را تمام نمايد و قضاى آن در سال ديگر (2) نمايد؛ و هم چنين است اگر بعد از وقوف عرفه و قبل از مشعر بوده على الأشهر.

و اگر بعد از وقوفين باشد، حج او صحيح است و همان كفّاره لازم است اگر پنج شوط (3) از طواف نساء ننموده و الّا كفّاره نيست على الأظهر الأشهر، اگر چه احوط كفّاره است.

و در كفّارۀ بوسيدن زن، خلاف است؛ (4) بعضى گفته اند كه اگر از روى شهوت است، يك شتر است، و اگر نه از روى شهوت است، يك گوسفند است؛ و بعضى

=============

شرح:

(1). با اختلاف طرفين و عدم اختلاف على الأظهر.

(2). فوراً و تفريق در حَجّتَين على الأحوط به نحوى كه در تعليق در حكم چهارم ذكر نموده ايم.

(3). در سه شوط به نحو يقين، و در چهارم به نحو احتياط.

(4). احوط اين است كه بوسيدن مُحرم زن خود را بدون شهوت، در آن يك گوسفند است، و با شهوت با امنا، يك شتر؛ و احوط اين است در شهوت بدون انزال ايضاً؛ و احوط بلكه ظاهر جريان اين حكم است در بوسيدن اجنبيّه.

ص: 281

مطلقاً يك شتر مى دانند و اين احوط است، بلكه خالى از قوّت نيست.

و اگر نگاه كند به غير اهل خود (1) و انزال او شود، احوط آن كه اگر مى تواند يك شتر و الّا يك گاو و الّا يك گوسفند.

و اگر نگاه به اهل خود كند (2) و انزالش شود، مشهور يك شتر است.

و اگر كسى دست بازى كند به شهوت بى انزال، پس بعضى گفته اند كه يك گوسفند بر او لازم است؛ و با انزال، او را شترى لازم است (3).

عقد كردن

سوّم. عقد كردن زن از براى خود يا غير كه مُحرم باشد يا مُحلّ . و هم چنين شاهد شدن بر عقد و اقامۀ شهادت (4) هر چند متحمّل آن شده باشد در غير حال احرام. و احوط ترك خِطبه است (5)، يعنى خواستگارى زن.

و اما رجوع به مطلّقۀ رجعيّه، پس بى عيب است؛ و هم چنين خريدن كنيز هر چند به جهت استمتاع باشد؛ بلى اگر مقصودْ استمتاع در حال احرام بوده باشد، احوط ترك آن است، بلكه بعضى جزم به حرمت كرده اند، چنانچه احوط ترك تحليل كنيز است و قبول تحليل آن.

و بدان كه كسى كه عقد كند زنى را در حال احرام براى مُحرمى و مُحرم دخول كرد،

=============

شرح:

(1). به نحو محرَّم. و بدون امناء كه قيد شده است بر او چيزى نيست على الأظهر جز اثم.

(2). از روى شهوت وگرنه چيزى بر او نيست اگر چه امناء شود. و هم چنين است حكم حمل اهل و مسّ او در تقييد به شهوت، لكن كفّاره يك گوسفند است.

(3). و احوط قضاى حج است در آن و مانند آن در محرَّم بر غير مُحرِم.

(4). على الأحوط.

(5). براى خود يا غير اگر چه هر دو مُحرم باشند، و اقرب جواز است، هم چنين تحليل كنيز و قبول آن.

ص: 282

پس بر هر يك از ايشان يك شتر كفّاره است؛ (1) و اگر دخول نكند، بر هيچ يك كفّاره نيست. و هم چنين كفّاره لازم است بر عاقد از براى مُحرم با دخول، هر چند عاقدْ مُحلّ باشد، بلكه بر زن كه مُحلّ باشد هرگاه بداند كه شوهر مُحرم است.

استمنا

چهارم. استمنا است، يعنى طلب نزول منىٖ به دست يا غير آن هر چند به خيال بوده يا ملاعبۀ با زن خود يا كسى ديگر.

و بدان كه انزال منىٖ به استمنا، بعضى آن را مفسد حج دانسته اند (2)، مثل جماع كردن، و بعضى همان كفّارۀ تنها را واجب دانسته اند كه يك شتر بوده باشد.

استعمال عطر

پنجم. استعمال طيب (3)، يعنى بوهاى خوش، مثل مشك و زعفران و كافور و عود و عنبر، به بوئيدن يا ماليدن بر بدن يا خوردن يا پوشيدن چيزى كه در آن بوى خوش بوده باشد، هرگاه اثر آن باقى است. و اگر محتاج به خوردن يا پوشيدن شود، دماغ خود را بگيرد.

=============

شرح:

(1). با علم به حرمت. و هم چنين است تقييد در عاقد مُحل براى مُحرم با دخول. و هم چنين است مرئۀ مُحرِمه در تقييد، مثل مُحلّه اى كه عالم است به مُحرم بودن زوج و حرمت ازدواج با مُحرِم. و اقوىٰ حرمت ابديّه است در عقد مُحرم براى خود با علم به حرمت.

(2). و اين قول احوط است در استمناى به مثل عبث به ذَكَر و نحو آن از محرَّم بر غير مُحرِم، پس ترك نشود احتياط به قضاى حج.

(3). حكم در غير ادهان طيّبه كه متّخذ براى طيب هستند و غير اربعه كه رابعش مردد بين ورس و عود است و ثلاثه اش مسك و عنبر و زعفران است، مبنى بر احتياط است و محل تأمّل است.

ص: 283

و احوط بلكه خالى از قوت نيست، وجوب ترك استعمال رياحين (1) و غايت احتياط (2)، ترك بوئيدن ميوه هاى خوشبو است، مثل سيب و بِه و شبه آن، اگر چه خوردن آنها ضررى ندارد؛ چنانچه ظاهر بعضى اخبار، دلالت مى كند بر هر دو مطلب.

و مشهور آن است كه خلوقِ كعبه - و آن چيزى است كه كعبه را به آن خوشبو مى كنند - (3) مستثنىٰ است از حكمِ بوى خوش، و چون مشتبه است مصداق آن، احوط امساك است (4) از آن. و نيز استثنا كرده اند بوييدن بو را در وقت گذشتن از بازار عطّاران كه در ما بين صفا و مروه واقع است، و احوط اجتناب است از آن نيز (5). و بدان كه كفّارۀ طيب (6)، كشتن يك گوسفند است.

و بدان كه احوط بلكه اقوىٰ ، حرمت گرفتن دماغ است از بوى بد، بلى فرار كردن از آن به تند رفتن، ضرر ندارد.

پوشيدن دوختنى

ششم. پوشيدن چيز دوخته است (7) و چيزى كه شبيه به چيز دوخته باشد، مثل

=============

شرح:

(1). قوّت وجوب، مورد تأمّل است.

(2). رعايت آن لازم نيست على الأقوى.

(3). با خصوصيّتى در ساختن آن.

(4). در صورتى كه معلوم باشد دخول ممنوع - و لو بحسب الاحتياط - در آن و معلوم نباشد تسميۀ به خلوق كعبه، و الّا اقوىٰ عدم حرمت است (للأصل).

(5). و اقوىٰ عدم وجوب اجتناب است با امساك بر انف.

(6). چنانچه در صحيح «زراره» است: «فَعَلَيه دَم»، و در صحيحۀ ديگر او و روايت «معاوية بن عمار»، موافق نقل اجماع از «منتهى» و «تذكره» و موافق احتياط است.

(7). اما منع از مخيط، پس به جهت نقل اجماع [است]؛ و چون احتمال اشاره به

ص: 284

رخت هايى كه از نمد مى مالند به هيئت بالاپوش و كليجه و كلاه و غير آن؛

و احوط اجتناب از مطلق دوخته است هر چند قليل باشد، حتى هميانى (1) كه پول را در آن مى كنند و در كمر مى بندند، و چيزى كه از براى ناخوشى باد فتق مى دوزند، مگر آن كه ضرورتْ داعى شود به استعمال آنها، [و] در اين صورت احتياطاً فديه بدهند، چنانچه هرگاه هر كه محتاج شود به پوشيدن دوخته، فديه بر او لازم است كه يك گوسفند باشد. (2)

و احوط گره نزدن رخت احرام است خصوصاً ردا، و تكمه نكردن در آن، و به

چوب يا سوزن بعض آن را به بعض وصل نكند.

=============

شرح:

مخيطهاى معهوده، قائم است، پس عموم آن در غير موارد نصوص، مبنى بر احتياط است. و اما درع و سراويل و جامۀ مزرور و نحو اينها از چيزهايى كه نايب مناب اينها مى شوند، مجتمعةً يا متفرّقةً ، پس به جهت ورود نص در آنها [است]؛ مقتضاى آن، شمول به منسوج بلكه غير منسوج است با رعايت صدق عرفى يا نيابت از آن عنوان در اثر و شباهت در صورت.

(1). اظهر جواز بستن آن است اختياراً.

(2). و هم چنين بر متعمّدِ غير مضطرّ، به خلاف ناسى و ساهى و جاهل كه چيزى بر آنها نيست. و ظاهر، تعدّد كفّاره است به تعدّد صنوف مطلقاً و تعدّد فرد على التّرتيب. و احتياط در تعدّد در دفعۀ واحده ترك نشود؛ و فر [قى] بين ابتدا و استدامه نيست؛ پس بر جاهلِ متذكّر است نزع آن بدون پوشانيدن سر، چنانكه خواهد آمد ان شاء اللّٰه تعالى؛ و با ترك نزع، كفّاره بر او لازم است.

و جايز است پوشيدن سراويل براى كسى كه ازار ندارد، و در وجوب فديۀ مذكوره در متن در اين صورت تأمّل است.

ص: 285

و بدان كه حرمت پوشيدن دوخته، مختصّ مرد است بنا بر مشهور (1)؛ پس جايز است از براى زن، پوشيدن آن، مگر «قُفّازَين» كه قبل از اين چيزى بود كه زنهاى عرب مى دوختند از براى حفظ دست ها از سرما و در آن پنبه مى كردند، كه احوط بلكه اقوىٰ ، اجتناب از آن است.

سرمه كشيدن

هفتم. سرمه كشيدن است به سياهى كه در آن زينتى باشد، هر چند قصد زينتى نكند (2) و احوط اجتناب از مطلق سرمه است به قصد زينت. (3)

نگاه كردن در آئينه

هشتم. نگاه كردن در آيينه (4)، و بعضى تصريح فرموده اند كه احوط ترك استعمال منظره است، يعنى عينك، مگر به جهت ضرورت و هم چنين نگاه كردن در آب صافى، و اقوىٰ جواز هر دو است.

پوشانيدن تمام روى پا

نهم. پوشيدن موزه و چكمه است و جوراب و هر چه تمام پشت پا را بگيرد؛ (5) و

بعضى تصريح كرده اند كه ستر بعض، مثل ستر كلّ است، مگر موضع بند نعلين؛ و

=============

شرح:

(1). و همين قول مشهور، اظهر است.

(2). در صورتى كه براى علاج مرض نباشد.

(3). يا سرمه اى كه در آن بوى خوش باشد، چنانچه مشهور و مروى است.

(4). در صورتى كه براى عذرى از قبيل مرض نباشد، كه صدق تزيّن نمى كند.

(5). و مانند چكمه و جوراب باشد، بلكه مطلقاً با صدق لبس و پوشيدن على الأحوط. و در عموم منع براى زنان تأمّل است، و دور نيست مبنى باشد بر منع كشف قدمين در غير حال احرام، پس اين حكم احرام، عموم نداشته باشد؛ و عدم منع، پس عموم داشته باشد.

ص: 286

دليلش ظاهر نيست مگر آن كه احوط است (1).

و هرگاه محتاج شود به پوشيدن خُفّين به جهت نبودن نعلين، احوط (2) شكافتن روى آنها است.

فسوق

دهم. فسوق است، و مراد از آن، دروغ گفتن است؛ (3) و بعضى الحاق سباب نموده اند؛ و بعضى مفاخرت را الحاق كرده اند؛ و بعضى مفاخرت را راجع به سباب كرده اند، چرا كه مفاخرت، اظهار فضايل است از براى خود و سلب آنها از غير، يا اثبات رذايلى است از براى غير و سلب آنها از خود؛ و شبهه اى در تحريم همۀ مذكورات نيست.

جدال

يازدهم. جدال است و آن، گفتن «لا و اللّٰه» يا «بلىٰ و اللّٰه» است، و احوط الحاق مطلق يمين است (4). و [جدال] در مقام ضرورت، به جهت اثبات حق يا نفى باطل، جايز است (5). و بدان كه اگر جدالْ صادق باشد، پس در كمتر از سه مرتبه، چيزى در آن

نيست، بجز استغفار؛ و در سه مرتبه (1)، يك گوسفند است.

=============

شرح:

(1). لكن به احتياط استحبابى.

(2). استحباباً على الظاهر.

(3). اظهر مقيّد بودن آن و سباب و مفاخرت است به آن كه محرّم باشند بر غير مُحرِم، و كفّاره اى بر ارتكاب اينها نيست.

(4). اگر به لفظ جلاله نباشد، اظهر عدم الحاق است؛ و اگر به لفظ جلاله باشد، ظاهر تحقّق حرام به مجرّد آن است.

(5). و در صورت جواز، كفّاره اى نيست على الأظهر.

ص: 287

و اما دروغ، پس مشهور آن است كه در يك مرتبه يك گوسفند و در دو مرتبه يك گاو (2) و در سه مرتبه يك شتر است. (3)

كشتن حشرات بدن

دوازدهم. كشتن جانوران (4) كه در بدن ساكن مى شوند، از بدن يا رخت، مثل شپش يا كيك و كنه اى كه در شتر مى باشند، و هم چنين انداختن آنها است، بلكه از موضعى به موضع ديگر نقل كردن، كه موضع اوّل احفظ باشد از براى اين.

پوشيدن انگشتر به قصد زينت

سيزدهم. انگشتر به دست كردن به جهت زينت. و باكى نيست به جهت استحباب آن.

و بعضى تصريح فرموده اند به حرمت استعمال حناى به قصد زينت (5) در حال احرام،

بلكه قبل از آن (1) هرگاه اثر آن بماند تا زمان احرام و بعضى احتياط كرده اند از استعمال

=============

شرح:

(1). پى درپى. و در حكم غير صورت تتابع با عدم تخلّل تكفير، تأمّل است در صادق و كاذب.

(2). و اين موافق احتياط است، بلكه خالى از وجه نيست.

(3). و تخيير بين گاو و شتر، خالى از وجه نيست.

(4). بنا بر مشهور، و موافق با احتياط. و در خصوص شپش، حرمت قتل و القاى از جسد يا ثوب، خالى از وجه نيست؛ و حرمت القاى غير شپش، دليلى ندارد و شهرت هم بر آن ثابت نيست، بلى دور انداختن كنه خود يا كنه شتر خود، مورد احتياط است، و ظاهرِ جواز، نقل از احفظ است اگر سبب القاءِ ممنوع نباشد. و كفّارۀ اين حرام، قبضه اى از طعام، در جميع موارد است، على الأحوط.

(5). عموم حرمت تزيّن بر مُحرم، محل تأمّل است.

ص: 288

آن، هر چند نه به قصد زينت باشد. (2)

پوشيدن زينت براى زنان

چهاردهم. از براى زن، پوشيدن زيور است به جهت زينت، مگر آنچه را كه عادت به پوشيدن آن داشته پيش از احرام، پس باكى نيست به گذاشتن آن و در نياوردن آن به جهت احرام، الّا آن كه آن را اظهار نمى كند قصداً از براى زوج (3) و غير آن از مردان.

ماليدن روغن بر بدن

پانزدهم. روغن ماليدن است به بدن، هر چند كه در آن بوى خوش نباشد (4) على الأحوط بل على الأقوىٰ ، مگر به جهت ضرورت.

ازالۀ مو

شانزدهم. ازالۀ مو است از بدن خود يا غير خود، مُحِلّ باشد آن غير يا مُحرِم، هر چند يك مو باشد، مگر به جهت ضرورت، مثل كثرت شپش و درد سر و موى چشم كه

اذيّت كند، و باكى نيست به آنچه بى قصد كنده مى شود در وقت وضو بلكه غسل (4) و فديۀ سر تراشيدن، هر چند به جهت ضرورت باشد، «يك گوسفند» است يا «سه روز

=============

شرح:

(1). محلّ اشكال نيست.

(2). محلّ احتياط نيست.

(3). يا از روى مسامحه و عدم تحفّظ.

(4). و اما اگر بوى خوش داشته باشد، پس جايز نيست قبل از إحرام أيضاً، اگر رايحۀ آن بماند به نحو قطع تا حال احرام؛ و در صورت ارتكاب، تأخير إحرام با امكان تا زمان زوال رايحه لازم است. و فديۀ ماليدن روغنى كه بوى خوش دارد، ذبح گوسفند است حتى با ضرورت على الأحوط.

ص: 289

روزه»، يا صدقه «ده مُدّ بر ده مسكين»، (1) و بعضى گفته اند: «دوازده مُدّ بر شش مسكين»؛ و احتياطاً اختيار گوسفند است (2).

و هم چنين هرگاه زير هر دو بغل خود را ازالۀ مو كند، بلكه زير يك بغل را على الأحوط بل الأقوىٰ (3). و هرگاه دست بكشد به سر يا به ريش خود و يك مو يا دو مو (4) بيفتد، يك كفّ از طعام، صدقه كند.

پوشانيدن سر براى مردان

هفدهم. پوشانيدن مرد است سر خود را حتى به گِل و حنا و حمل چيزى بر سر على الأحوط؛ (5) و احوط و اولىٰ ، تركِ پوشانيدن است به بعض بدن، مثل دست، اگر چه اظهر جوازِ آن است (6) و گوش ها ظاهراً از سر محسوبند.

و در حكم سر است بعض سر، الّا آن كه استثنا شده از آن، گذاشتنِ بندِ خيكِ آب بر

=============

شرح:

(1) احتياط در رعايت اكثر از اشباع و مد است.

(2) ظاهرا رعايت اين احتياط لازم نيست مطلقا، حتى در متعمد.

(3) بلكه، اقوى، قول اصحاب است كه در كندن موى زير هر دو بغل، گوسفند است، و در موى يكى، اطعام سه مسكين است.

(4) بلكه چيزى از مو مطابق نص و فتوى. و عنوان ساقط شذن مو به مس لحيه يا وضع يد بر آن يا سر، با عدم اطمينان به ساقط شدن مو، غير ازالۀ عمديه است كه فديه ندارد، اگر چه هر دو جائز است. و همچنين جائز است بدون فديه، ازالۀ ناسى حكم يا جاهل به آن على الأظهر.

(5) احتياط مربوط است به ما بعد «حتى»، يعنى ستر به غير معتاد، زيرا در حرمت تغطيۀ سر كه متيقن آن، ستر به معتاد است، خلافى نيست.

(6). اظهريّت در غير موارد ضرورت عرفيّه يا شرعيّه مثل طهارت، اگر چه مستحبّ باشد، محلّ تأمّل است، اگر چه خالى از وجه نيست بر طبق عموم صحيح «معاوية بن عمّار».

ص: 290

سر، و دستمالى كه بر سر به جهت صداع بندد، و اشهر و اظهر جواز پوشيدن رو است از براى مرد؛ و قول به منع، شاذّ است (1) و در حكم پوشانيدن سر است ارتماس در آب بلكه مطلق مايع. (2)

و بدان كه فديۀ پوشانيدن سر، يك گوسفند است، و احوط تعدّد فديه است (3) به تعدّد پوشانيدن، خصوصاً هرگاه بى عذر باشد، خصوصاً هرگاه مجلس متعدّد باشد.

پوشانيدن رو براى زنان

هجدهم. پوشانيدن زن است روى خود را به نقاب و غير آن (4) و هم چنين بعض آن را، مگر آن قدرى كه مِن باب المقدّمه به جهت پوشانيدنِ سر از براى نماز از اطراف رو پوشيده مى شود، و بعد از نماز، فوراً آن را مكشوف نمايند (5).

و جايز است به جهت رو گرفتن (6) از نامَحرَم كه طرف چيزى را كه بر سر زده است

از چادر و غيره، پايين بيندازد تا محاذى بينى بلكه ذَقَن؛ بلكه بعضى واجب دانسته اند (7) كه آن را به دست يا به چوبى دور از رو نگاه دارد كه از قبيل نقاب نشود، و الّا

=============

شرح:

(1). و منسوب به «ابن أبي عقيل» است. و هم چنين است قول شيخ در «تهذيب» به لزوم كفّاره به اطعام مسكين مطابق ظاهر صحيح «حلبي» كه محمول بر استحباب است.

(2). تعميم، مبنىّ بر احتياط است.

(3). و در صورت تخلّل تكفير، اقوىٰ تعدّد فديه است.

(4). و در غير حال ضرورت، مانند تحفّظ از مگس و نحو آن در حال خوابيدن، چنانچه در صحيح «زراره» است.

(5). يا اسدال نمايند در نماز و بعد از آن.

(6). بلكه مطلقاً و اختياراً و تا حدّ نحر، يعنى پايين تر از ذَقَنْ كه داخل وجه است على الأظهر.

(7). بلكه صدق اسدال و آويزان كردنِ جامه بر رو، كافى است در جواز على الأظهر، و تحفّظ از رسيدن آن به رو لازم نيست.

ص: 291

يك گوسفند كفّاره بر او لازم است و اين قول احوط است، بلكه خالى از قوّت نيست. (1)

استظلال براى مردان

نوزدهم. سايه قرار دادنِ مردان است بالاى سر خود در حال منزل طىّ كردن، به مثل هُودج و چَتر و نحو آن، چه سواره باشد چه پياده على الأحوط. (2)

و احوط آن است كه به پهلوى مَحمِل و هر چيزى كه بالاى سر آن نباشد، استظلال نكند؛ اگر چه جواز راه رفتن در سايۀ محمل و هر چيزى كه بالاى سر نباشد، (3) خالى از قوّت نيست، و جايز است جميع آنها در وقت منزل كردن، هر چند رفت و آمد در كارهاى خود كند و ننشيند، اگر چه احوط ترك است در وقت تردّد. (4)

و هم چنين [استظلال] جايز است در وقت ضرورت به جهت شدّت سرما يا گرما يا باران و لكن كفّاره مى دهد؛ و از براى زن ها بلكه اطفال، جايز است بى كفّاره.

و فديۀ سايه انداختن يك گوسفند است؛ و احوط آن است كه اگر بتواند از براى هر

روزى (5) يك گوسفند بدهد.

=============

شرح:

(1). شايد وجه آن استفادۀ مساوات احرام زن در رو با احرام مرد در سر است در جميع احكام از بعضى روايات، و در اين استفاده تأمّل است. و قول به وجوب گوسفند در تغطيۀ رو، منقول از شيخ در «مبسوط» و «حلبي» است.

(2). احتياطْ راجع به تعميمِ به پياده است و اين تعميمْ اقوىٰ است.

(3). احوط ترك سايه انداختن از آفتاب است اگر چه منحرف از بالاى سر باشد با چيزى كه در سر ممنوع است.

(4). براى حوايج در غير خانه و خيمه و نحو آنها و اين احتياط ترك نشود.

(5). اظهر جواز اكتفاء به يك كفّاره است بعد از مُحِلّ شدن در هر يك از احرام حجّ و

ص: 292

بيرون آوردن خون از بدن

بيستم. بيرون آوردن خون است از بدن خود نه غير، هر چند به خراشيدن بدن باشد، يا مسواك كردن (1) باشد اگر بداند كه موجب آن مى شود (2)؛ و جايز است در حال ضرورت (3)؛ و بعضى گفته اند كه كفّارۀ آن گوسفندى است، و بعضى گفته اند اطعام يك مسكين.

ناخن گرفتن

بيست و يكم. ناخن گرفتن (4) هر چند بعض ناخنى باشد (5)، مگر آن كه اذيّت او كند، مثل آن كه بعض آن افتاده و بعض ديگر آن، او را اذيّت كند، پس فديه مى دهد. و فديۀ آن بعض، يك مُدّ از طعام است، چنانچه فديۀ ناخن تمامى، همان است.

=============

شرح:

عمره؛ و ظاهر اين است كه فرقى بين مختار و مضطرّ در غير استحقاق عقوبت و عدمش نيست در تظليل.

(1). على الأحوط به جهت احتمال صحيح «معاوية بن عمّار» تسويغ ادماء براى ضرورت دينيّه استحبابيّه را، به نحوى كه با كراهت به معنى اقليّت ثواب منافات ندارد.

(2). اين قيد معتبر است در غير استياك ايضاً، زيرا اخراج احتمالى دَمْ ، محكوم به حرمت نيست.

(3). و فديه هم ندارد، بلكه در صورت اختيار كه حرام است، فديه ندارد على الأظهر.

(4). و بر ساهى و ناسى و جاهل، چيزى از اثم يا فديه نيست.

(5). لكن محتمل است فديۀ بعض، قبضه اى از طعام باشد در صورت اذيّت، نه مُدّى از طعام كه فديۀ قاصّ كامل است مطلقاً.

و اگر مجموع ناخن دست و پا را در مجلس واحد بگيرد (1)، يك گوسفند لازم

(6). با عدم تخلّل تكفير، براى هر ظُفرى در اثناء هر يك از دست ها و پاها، وگرنه متّجهْ

ص: 293

است، و اگر دست ها را در يك مجلس جدا، و پاها را جدا بگيرد در مجلس ديگر، دو گوسفند لازم است.

=============

شرح:

كفايت مدّ است براى هر يك از ناخنهاى باقى مانده در دست ها يا در پاها.

اظهر كفايت مدّ است براى هر يك از ناخن هاى دستها يا پاها در صورت نقصان اصابع از ده؛ و در صورت زيادتى بر ده، احوط مُدّ است براى هر يك ناخن.

در صورت گرفتن تمام ناخن هاى دست ها و بعضى ناخن هاى پا، بر اوست گوسفندى براى دست ها و يك مدّ براى هر يك از ناخن هاى پا، هم چنين در عكس.

و اگر ناخن هاى دست ها را گرفت و تكفير به گوسفند كرد، پس از آن ناخن هاى پا را گرفت، گوسفندى براى ناخن هاى پاها لازم است.

در گرفتن ناخن هاى يك دست، با ناخن هاى يك پا، اظهر كفايت مدّ است براى هر ناخنى؛ و هم چنين است در صورت نقصان از مجموع ده ناخن دست يا پا به مقدار كمى، كه گوسفند لازم نيست.

در گرفتن ابعاض ناخن در مجلس واحد، تعدّد كفّاره نيست، و با تعدّد مجلس، احتياط در تعدّد است.

اگر به فتواى مُفتى تقليمِ ظُفْر نمود، پس ادماء نمود، بر مُفتى يك گوسفند است، و بر مباشر كه جاهل بوده، چيزى نيست، نه از جهت تقليم [و] نه از جهت اخراج خون. و اگر متعمّد باشد در اخراج خون، بر مفتى چيزى نيست، و اگر عمل به فتوىٰ به ادماء باشد، اظهر عدم وجوب كفّاره بر مفتى است.

و در صورت تعدّد مفتى، دفعةً يا على التعاقب، اظهر وجوب كفّارۀ مذكوره است بر مستندٌ اليه عمل، خواه شخص واحد باشد يا مجموع، كه توزيع بر ابعاض مى شود، يك گوسفند در ادماء به تقليم يك ناخن، و اللّٰه العالم.

ص: 294

كندن دندان

بيست و دوّم. كندن دندان است، هر چند خون نيايد (1) و بعضى گفته اند كه كفّارۀ آن يك گوسفند است و آن احوط است.

كندن درخت و گياه

بيست و سوّم. كندن (2) درخت و گياهى كه در حرم روييده باشد (3)، مگر آن كه در ملك يا منزل او روئيده باشد، و يا آن كه خود، آن را كاشته باشد.

و استثنا شده است از اين [حكم]، «اِذخر» كه گياهى است معروف و درخت ميوه ها و درخت خرما.

و اگر درختى را بكَند، جمعى گفته اند (4) كه اگر بزرگ باشد، يك گاو كفّاره مى دهد؛

و اگر كوچك باشد، يك گوسفند؛ و اگر بعض درخت باشد، قيمت آن را.

و در گياه، كفّاره نيست بجز استغفار، و جايز است گذاشتن شتر خود را كه علف را بخورد و لكن خود، به جهت او قطع نكند.

=============

شرح:

(1). اظهر محكوميّت آن است به حكم اِدماء؛ پس در صورتى كه ادماء نباشد، حرمت ندارد؛ و در ضرورت خون آوردن هم به كندن دندان، حرمت ندارد، و علىٰ اىّ تقدير حتى در حال حرمت و اختيار، فديه ندارد على الأظهر.

(2). و بُريدن و نحو آنها. و بدان كه مقتضاى موثّقۀ «زراره»، ثبوتِ تحريمِ مذكور است در حرم مدينه، در غير دو چوب ناضح؛ و شيخ عمل به آن كرده است، لكن در اين كه حكم، حرمت است نه كراهت، تأمّل است.

(3). با سبق اضافه بر روئيدن، به نحوى كه صدق كند داخل شدن روئيده شده بر شخص در محلّ او.

(4). و اين قول، موافق احتياط است، در صورتى كه در درخت كوچك و در بعض درخت، رعايت عدم نقصان از قيمت بشود.

ص: 295

و بدان كه اين حكم، مختصّ مُحرِم نيست، بلكه در بارۀ همه كس ثابت است (1).

و باكى نيست به راه رفتن به نحو متعارف، اگر چه موجب قطع بعض گياه حرم بشود. (2)

حمل سلاح

بيست و چهارم. سلاح برداشتن، مثل شمشير و نيزه و هر چه يراق و آلت حرب گويند، مگر به جهت ضرورت (3)، و صريح بعضى، دخول مثل زره و خوُد و شبه آن از آلات حفظ نه دفع، در مفهوم سلاح است (4). و احوط عدم همراه داشتن سلاح است (5)، هر چند به تنِ او نباشد، و اللّٰه العالم.

=============

شرح:

(1). در تكليف تحريمى و در وجوب فداء على الظاهر.

(2). اطلاق حكم به صورت علم به قطع و عدم ضرورت، مورد تأمّل است.

(3). و در اين صورت، كفّاره ندارد.

(4). خالى از تأمّل نيست.

(5). منصوص، پوشيدن است يا آن كه صدق كند سلاح بر او است، پس همراه داشتن سلاح، حرمت ندارد على الأظهر، و اللّٰه العالم.

ص: 296

فصل دوّم در طواف عمره است
اشاره

فصل دوّم

در طواف عمره است

و در آن، سه مقصد است:

مقصد اوّل در مستحبّات دخول مكّه و مسجد الحرام است تا زمان ارادۀ طواف
اشاره

مقصد اوّل

در مستحبّات دخول مكّه و مسجد الحرام است تا زمان ارادۀ طواف

مستحبات داخل شدن مكّۀ مكرّمه و مسجد الحرام

بدان كه سنّت است كه چون به حرم مكّه برسد، از شتر فرود آيد و غسل دخول حرم كند و پا [را] برهنه كند، و نعلين در دست گيرد، و به اين عنوان [يعنى به اين صورت] داخل حرم بشود. در حديث است كه هر كه چنين كند، به جهت تواضع و فروتنى نسبت به حق تعالى، خداوند عالَم جلّ ذكره، محو كند از او صد هزار گناه و بنويسد از براى او صد هزار حسنه و صد هزار حاجت او را برآورده كند.

دعاى وقت دخول حرم

و در وقت دخول حرم، اين دعا بخواند:

«اللّهم إنّك قلت في كتابك و قولك الحق «وَ أَذِّنْ فِي اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ » اللّهم إنّي أرجو أن أكون ممّن أجاب دعوتك، و قد جئت من شقّة بعيدة و فجّ عميق سامعا لندائك و مستجيبا لك، مطيعا لأمرك، و كل ذلك بفضلك علىّ و إحسانك إلىّ ؛ فلك الحمد على ما وفّقتني له، أبتغي بذلك الزلفة

ص: 297

عندك و القربة إليك و المنزلة لديك، و المغفرة لذنوبي و التوبة علىّ منها بمنّك.

اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و حرّم بدني على النار، و آمنّي من عذابك و عقابك، برحمتك يا أرحم الراحمين.»

و سنّت است به جهت دخول مكّۀ معظّمه، غسل ديگر كند اگر ميسّر شود، و چون داخل مكّه شود، به آرام تن و آرام دل، و چون داخل مكّه شود از راه بالاى مكّه داخل شود، و بعضى گفته اند كه اين حكم، مختصّ كسانى است كه از راه مدينه روند، و بعضى غسلى را به جهت دخول مسجد الحرام ذكر كرده اند.

و چون داخل شود، از در «بني شيبة» داخل شود، و گفته اند كه آن در، الحال برابر «باب السلام» است.

بايد كه چون از «باب السلام» داخل شود، راست بيايد تا ستون ها و با كمال خضوع و خشوع و آرام دل و تن، بر در مسجد بايستد و بگويد چنانچه در خبر صحيح است:

«السلام عليك أيّها النبىّ و رحمة اللّٰه و بركاته. بسم اللّٰه و باللّه و ما شاء اللّٰه، السلام على أنبياء اللّٰه و رسله، السلام على رسول اللّٰه، السلام علىٰ إبراهيم خليل اللّٰه، و الحمد للّٰه ربِّ العالمين.»

و در روايت ديگر وارد شده است كه بگويد: «بسم اللّٰه و باللّه و من اللّٰه و إلى اللّٰه و ما شاء اللّٰه، و على ملة رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله، و خير الأسماء للّٰه، و الحمد للّٰه، و السلام على رسول اللّٰه، السلام على محمّد بن عبد الله، السلام عليك أيّها النبي و رحمة اللّٰه و بركاته، السلام على أنبياء اللّٰه و رسله، السلام على إبراهيم خليل الرحمن، السلام على المرسلين، و الحمد للّٰه رب العالمين، السلام علينا و على عباد الله الصالحين. اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد، و بارك على محمّد و آل محمّد، و ارحم محمّداً و آل محمّد، كما صلّيت و باركت و ترحمّت على إبراهيم و آل إبراهيم، إنك حميد مجيد. اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد عبدك و رسولك، اللّهم صلّ على إبراهيم خليلك و على أنبيائك و رسلك و سلم عليهم و سلام على المرسلين و الحمد للّٰه رب العالمين. اللهم افتح لي أبواب

ص: 298

رحمتك، و استعملني في طاعتك و مرضاتك، و احفظني بحفظ الإيمان أبداً ما أبقيتني، جل ثناء وجهك. الحمد لله الذي جعلني من وفده و زوّاره، و جعلني ممن يعمر مساجده، و جعلني ممن يناجيه. اللّهم إني عبدك و زائرك في بيتك، و على كل مأتىّ حقّ لمن أتاه و زاره، و أنت خير مأتىّ و أكرم مزور. فأسألك يا اللّه يا رحمن بأنك أنت اللّٰه لا إله الّا أنت وحدك لا شريك لك، و بأنك واحد أحد صمد لم تلد و لم تولد و لم يكن لك [له: خ ل] كفواً أحد، و أن محمّداً عبدك و رسولك - صلى اللّٰه عليه و على أهل بيته - يا جواد يا كريم يا ماجد يا جبار يا كريم. أسألك أن تجعل تحفتك إياى بزيارتي إيّاك، أول شىء تعطيني فكاك رقبتي من النار.»؛ پس سه مرتبه مى گوئى: «اللهم فُكّ رقبتى من النار»؛ پس مى گوئى: «و أوسع على من رزقك الحلال الطيّب، و ادرأ عنّي شر شياطين الجن و الإنس و شر فسقة العرب و العجم»؛ پس داخل مسجد مى شوى و مى گوئى: «بسم اللّٰه و باللّه و على ملّة رسول اللّٰه»؛ پس دست ها را بردار و رو به كعبۀ معظّمه بكن و بگو: «اللّهم إني أسألك في مقامي هذا و في أول مناسكي، أن تقبل توبتي، و أن تتجاوز عن خطيئتي، و أن تضع عني وزري. الحمد الذي بلّغني بيته الحرام، اللهم إني اُشهدك أنّ هذا بيتك الحرام الذي جعلته مثابة للناس و أمناً مباركاً و هدىً للعالمين اللهم إنّ العبد عبدك، و البلد بلدك، و البيت بيتك، جئت أطلب رحمتك، و أؤم طاعتك، مطيعاً لأمرك، راضياً بقدرك.

أسألك مسألة الفقير إليك الخائف لعقوبتك. اللهم افتح لي أبواب رحمتك، و استعملني بطاعتك و مرضاتك»؛ پس خطاب به كعبه كن و بگو: «الحمد للّٰه الذي عظمك و شرفك و كرّمك و جعلك مثابة للناس و أمناً مباركاً و هدىً للعالمين»، و چون نظر بر حجر الأسود افتد، رو به سوى او كند و بگويد: «الحمد للّٰه الذي هدانا لهذا، و ما كنا لنهتدى لو لا أن هدانا اللّٰه. سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا إله الّا اللّٰه و اللّٰه أكبر. الله أكبر من خلقه، و اللّٰه أكبر مما أخشى و أحذر، لا إله الّا اللّٰه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و يميت و يحيى، و هو حىّ لا يموت، بيده الخير و هو على كل شيء قدير. اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و آله، كأفضل ما صليت و باركت و ترحمت على إبراهيم و

ص: 299

آل إبراهيم، إنك حميد مجيد، و سلام على جميع النبيّين و المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين اللهم إني اُومن بوعدك، و اُصدق رسلك، و أتبع كتابك»؛ پس به تأنّى روانه شو و گامها را كوتاه بگذار از ترس عذاب خدا؛ پس چون نزديك به حجر الأسود رسى، دست ها را بردار و حمد و ثناى الهى را به جاى آور و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست و بگو: «اللّهم تقبّل مني»؛ پس دست و رو و بدن را به حجر الأسود مى مالى و مى بوسى آن را و اگر نتوانى ببوسى، دست بمال و اگر نتوانى دست بمالى، اشاره كن و بگو: «اللّهم أمانتي أديتها، و ميثاقي تعاهدته، لتشهد لي بالموافاة اللهم تصديقاً بكتابك و على سنة نبيك - صلواتك عليه و آله أشهد أن لا إله الّا اللّٰه وحده لا شريك له، و أن محمّداً عبده و رسوله. آمنت بالله و كفرت بالجبت و الطاغوت و اللّات و العزّى و عبادة الشيطان و عبادة كل ندّ يُدعىٰ من دون اللّٰه»؛ و اگر نتوانى همه را بخوانى، بعضى را بخوان و بگو: «اللهم إليك بسطت يدي، و في ما عندك عظمت رغبتي فاقبل سبحتي و اغفر لي و ارحمني. اللهم إني أعوذ بك من الكفر و الفقر و مواقف الخزى فى الدنيا و الآخرة.»

مقصد دوّم در واجبات طواف
اشاره

مقصد دوّم

در واجبات طواف

و بعضى از آن احكام است:

بدان كه مكلّف به عمرۀ تمتّع، پس از دخول مكّه، واجب است كه ابتدا كند به طواف خانۀ كعبه؛ و طواف از اركان عمره است. [و] كسى كه عمداً آن را ترك كند تا وقتى كه متمكّن از او نشود پيش از وقوف به عرفات، عمرۀ او باطل است (1)، چه عالم به مسأله باشد چه جاهل؛ و ظاهراً حج او، حج افراد مى شود و وجوب قضاى حج بر او در سال آينده، قوى است، به خلاف كسى كه حج تمتّع او، به جهت عذر، بدل به افراد شود چنانچه خواهد آمد.

=============

شرح:

(1). و وجوب ذبح يك شتر مطلقاً حتى در حال علم و عمد، موافق احتياط است.

ص: 300

و اگر كسى سهواً [طواف را] ترك كند، لازم است اتيان به آن هر وقت كه باشد (1)؛ و اگر سعى را به جاى آورده، سعى را نيز اعاده كند (2).

و مريض اگر ممكن است او را دوش مى گيرند و طواف مى دهند (3) و الّا نايب مى گيرند از براى او.

و بدان كه واجبات طواف، دوازده امر است، پنجِ از آن، شرط خارج؛ و هفت از آن، واجب داخل [است]:

واجبات خارجيّۀ طواف

شرط اوّل: «طهارت از حدث» (4)؛ پس جايز نيست طواف واجب از مُحدِث و اگر مُحدِث غفلةً طواف كند، طواف او باطل است.

و اگر در اثناى طواف، مُحدِث شود (5)، پس اگر بعد از تجاوز نصف بوده، قطع مى كند و طهارت مى گيرد و از موضع قطع، تمام كند؛ و اگر قبل از آن بوده، طواف را بعد از طهارت، از سر گيرد.

و بدان كه حكم شكّ در گرفتن طهارت بعد از حدث يا شكستن آن بعد از گرفتن،

قبل از طواف و بعد از آن و در اثناى آن، حكم شكّ است در طهارت به جهت نماز

=============

شرح:

(1). و در صورت تعذّر يا تعسّر مباشرت، استنابه مى نمايد در قضاء طواف.

(2). على الأحوط.

(3). اگر چه به غير دوش گرفتن باشد، با محافظت بر واجبات طواف كه خواهد آمد ان شاء اللّٰه تعالى.

(4). اگر چه به طهارت اضطراريّه باشد على الأقرب، بدون فرق بين ترابيّه و طهارت مستحاضه و مسلوس. و در مبطون، اختيار مى شود نيابتِ از او در طواف.

(5). از روى سهو و غفلت، و در جريان حكم به بناء بعد از طهارت، در صورت تعمّدِ احداث، تأمّل است.

ص: 301

حرفاً بحرف.

و اگر معذور باشد در وضو و غسل، واجب است تيمّم به جهت اباحۀ طواف به نحوى كه در تيمّم به جهت صلات مقرّر شد.

و اگر آب و چيزى كه به آن تيمّم كند، هيچ يك موجود نباشد، پس حكم آن، حكم غير متمكّن از طواف است، كه با يأس از تمكّن، نايب مى گيرد؛ و احوط آن است كه خود نيز طواف كند؛ چنانچه احوط آن است كه جنبِ متيمّم بعد از آن كه طواف كند، نايب بگيرد (1)

شرط دوّم: «طهارت بدن و رخت از نجاست»، هر چند نجاستى باشد كه در نماز، معفوّ است، مثل دَم كمتر از درهم و دم جروح و قروح على الأحوط، خصوصاً به ملاحظۀ قول به حرمت ادخال مطلق نجاست در مسجد، اگر چه خلاف آن، اقوىٰ است.

و اگر طواف كند، پس عالم شود به نجاست، بعد از فراغ از طواف، اظهر صحّت است.

و اگر عالم شود [به نجاست] در اثنا، جمعى بر آن اند كه قطع كند طواف را و ازاله كند نجاست را و برگردد و تمام كند طواف را؛ و احوط استيناف است بعد از اتمام، خصوصاً با تخلّل فعل كثير كه موجب قطع طواف بوده باشد قبل از اكمال چهار شوط؛ و هم چنين است حكم، هرگاه نجاستْ عارض ثوب يا بدن شود در حال طواف، و كفايت اتمام در اينجا اظهر است. و اگر فراموش كند نجاست را و طواف كند، پس اقوىٰ و احوط، اعادۀ طواف است. (2)

شرط سوّم: «ختنه كردن است در حق مردان». پس بدون آن، طواف باطل است. و اين شرط در بارۀ زنان نيست. و احوط ثبوت اين شرط است در بارۀ اطفال كوچك.

پس اگر بدون ختنه طواف كند، يا طواف دهند آنها را طواف نساء از ايشان باطل

=============

شرح:

(1). ظاهراً لزوم ندارد، اگر واقع شود طواف با تيمّم در آخر زمان تمكّن از مباشرت.

(2). بلكه صحّت، خالى از وجه نيست.

ص: 302

خواهد بود؛ پس زن از براى ايشان بعد از بلوغ، حلال نخواهد بود، مگر آنكه تداركِ طواف نساء نمايد به خود يا نايب.

شرط چهارم: «ستر عورت» است بنا بر احوط بلكه اقوىٰ . و معتبر است در آن، اباحه؛ بلكه احوط ملاحظۀ جميع شرايط لباس مصلّى است در آن، نظر به حديث مشهور كه طواف در حكم نماز است.

شرط پنجم: «نيّت» است (1) و نيّت چنين كند كه «هفت دور طواف خانۀ كعبه مى كنم طواف عمرۀ تمتّع از فرض حجّة الإسلام به جهت اطاعت فرمان خداوند عالم».

واجبات داخليّۀ طواف
اشاره

و اما واجبات داخل در حقيقت آن، هفت است پس:

شروع از حجر الاسود
اشاره

اوّل: ابتدا كردن است به «حجر الأسود» به نحوى كه تمام بدن او مرور كند بر تمام حجر الأسود.

و چون تحقّق اين معنى بر وجه حقيقت، بسيار متعسّر بلكه متعذّر است، اكتفاء مى شود در تحقّق آن به آن كه محاذى نمايد بيشترين اجزاى بدن خود را با بيشترين اجزاى حجر الأسود. و لهذا كلام واقع شده در تعيين جزئى كه از انسان، مقدّم بر همۀ اجزاى بدن اوست، كه آيا آن جزء، طرف بينى است، يا طرف انگشت ابهام پاها است، يا مختلف مى شود، حتى آن كه در بعضى كه فى الجمله بطينند، جزء اوّل، شكم است.

و اما جزء مقدّم حجر الأسود، پس در زير تنگۀ نقره پنهان است، و پر واضح است كه ملاحظۀ محاذات مذكوره در غايت تعسّر است، خصوصاً با ازدحام شيعه و سنّى

در طواف، با آن كه در آنجا، دو سنگ نصب كرده اند كه شخص طواف كننده به

=============

شرح:

(1). و در اعتبار اخطار و كفايت داعى، مانند نماز است.

ص: 303

ملاحظۀ آنها تحصيل علم يا مظّنه به محاذات حجر الأسود مى كند.

اقوال علما در نحوۀ تحصيل محاذات

لهذا اختلاف واقع شده ميانۀ علماى متأخّرين - قدس اللّٰه اسرارهم - در رفع اين مشقّت و حرج بر چند وجه:

1. منع وجوب ابتداى به اوّل حجر الأسود است؛ [و] آن قدر كه واجب است، ابتداى به حجر است، نه اوّل آن.

2. آن كه محاذات عرفيّه كفايت مى كند، يعنى همين قدر كه در عرف گويند كه مقابل حجر الأسود است.

3. آن كه شخص مكلّف، از اندكى پيش تر نيّت كند كه ابتداى دورِ واجب، از محاذى حجر بوده باشد؛ و انتهاى آن، همان موضع محاذى، و زايدْ از باب مقدّمۀ علميّه بوده باشد، و اين نيّت را در ذهن، باقى بدارد تا وقتى كه محاذى حجر شود، كافى خواهد بود.

و اگر آنچه در قلب حاضر است، استدامۀ اين نيز دشوار باشد، حاجت به آن هم نيست بنا بر اين كه نيّت، داعى بر فعل است.

و اين وجه، اقوىٰ و احوط است (1).

و بر همين نحو است آنچه به صحّت پيوسته است كه حضرت فخر

كاينات - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم سواره طواف به جا آوردند.

=============

شرح:

(1). احوط بودنِ آن معلوم است، لكن اقوىٰ اكتفاء به صد ق عرفى در طواف است از حيث طائف و مطاف. و كافى است در مطاف، محاذات با هر جزئى از حجر در ابتدا؛ و در ختم هم چنين وصول به هر جزئى كافى است؛ لكن در اتمام دَور، لازم است وصول به موضع اوّل. و از حيث طائف، كافى است محاذات معظم بدن شخص؛ و تمام بدن، محاذات آن احوط است. و ممكن است رجوع وجه اوّل و دوّم به همين كه ذكر شد، و احتياط، در انجام عمل به نحو مذكورِ در وجه سوّم است، و اللّٰه العالم.

ص: 304

ختم طواف به حجر الأسود

دوّم: ختم نمودنِ هر دَورى است به حجر الأسود، و اين معنى متحقّق نمى شود الّا بعد از محاذات جزء اوّل بدن (1) به جزء اوّل حجر، و در اينجا نيز اگر به جهت تحصيل علم به اتمام دوره، قدرى زيادتر برود، به قصد آن كه زايدْ مقدّمه اى است خارج به جهت تحصيل علم به محاذات، كافى خواهد بود.

بودن بيت به طرف دست چپ
اشاره

سوّم: آن كه در جميع احوالِ طواف، خانه را به دست چپ گذارد. پس اگر شخص در اجزاى طواف، رو به خانۀ كعبه كند به جهت بوسيدن اركان يا غير آن، يا آن كه به صدمۀ حجّاج در وقت ازدحام، پشت به خانه يا رو به خانه شود، آن جزء، از طواف محسوب نخواهد بود، و واجب است اعادۀ همان جزء نمايد.

اشكال به هم خوردن محاذات در حجر اسماعيل - عليه السلام - و دفع آن

و از اينجا اشكال مى شود در وقت گذشتن از در باب حجر اسماعيل، كه اگر شخص از حجر الأسود بيايد، در حالتى كه خانه در دوش چپ باشد و از باب حِجر، به همان خط مستقيم كه داشت بگذرد، در وقت محاذات باب حِجر، خانه از دوش چپ او رد مى شود به پشت سر او مى افتد (2)، اگر چه حِجر بر دوش چپ هست لكن او مصداق

بيت نيست. و از اين جهت، بعض محتاطين قبل از رسيدن به باب حجر، قدرى بدن

=============

شرح:

(1). بلكه محاذات معظم بدن، يا تمام بدن، با بعضى از حجر، با رعايت وصول به موضع ابتدا، موافق احتياط است.

(2). در صورتى كه به نقطۀ وسط خَلف منحصر شود محاذات، دور نيست كفايت محاذات جهت يسار، و لو محاذات خطّ عين طرف يسار نباشد و اين كه از محل اشكال خارج باشد.

ص: 305

خود را كج مى كنند به طرف چپ خود، كه شانۀ چپ ايشان از خانه رد نشود؛ و هم چنين قبل از رسيدن به باب ديگر حجر، قدرى بدن خود را كج مى كنند به جانب راست خود، تا شانۀ چپ از خانه رد نشود.

و همين دقّت را مى كنند در وقت رسيدن به اركان، چرا كه اگر شخص به همان خط مستقيم كه به گوشۀ خانه مى رسيد، از آنجا منحرف شود، خانه از دوش چپ او رد مى شود و امر در اينجا مشكل تر است.

لكن ملاحظۀ اين دقّت ها از كلمات علما برنمى آيد، بلكه ظاهر كلمات ايشان، كفايت طواف است به خط مستقيم در جميع اجزاى مطاف، و از اخبار نيز همين مستفاد مى شود خصوصاً آنچه متضمّن طواف حضرت رسالت پناه - صلى الله عليه و آله و سلّم سوار بر شتر خود مى باشد.

و اگر حجر اسماعيل داخل خانه باشد، چنانچه نسبت به مشهور داده اند، اشكال اوّل از اصل مندفع است چنانچه مخفى نيست.

داخل بودن حجر اسماعيل در طواف

چهارم: داخل كردن «حجر اسماعيل» است كه مدفن مادر آن حضرت است، بلكه بسيارى از انبيا - على نبينا و آله و عليهم السلام - در طواف، به آن كه دوْر آن بگردد و داخل آن نشود.

پس اگر داخل آن شود در اثناء طواف، پس آن شوط - يعنى آن دور - باطل است و كفايت نمى كند تدارك آن از موضعى كه داخل حجر شده، چنانچه جمعى به آن تصريح نموده اند. بلكه از بعضى، بطلان اصل طواف نقل شده، چنانچه ظاهر بعضى اخبار است، و لهذا احوط اعادۀ كل طواف است (1) بعد از اتمام آن. (2)

=============

شرح:

(1). ظاهر، عدم لزوم اعادۀ غير يك شوط است، يعنى شوطى كه در آن اختصار كرده است. و در صورتى كه در ابتداءِ طواف، نيّت طواف بر بيت محض نكرده باشد، كه در

ص: 306

بودن طواف بين كعبۀ معظّمه و مقام حضرت ابراهيم - عليه السلام

پنجم: بودن طواف است در ميان خانۀ كعبه و مقام حضرت ابراهيم خليل - عليه السلام - در جميع جوانب. به اين معنا كه ملاحظه مى شود مسافت ما بين خانه و مقام كه تقريباً «بيست و شش ذراع و نصف» است (1)؛ و ملاحظۀ اين مقدار از جميع جهات مى شود.

پس اگر شخص در بعض احوال طواف، دور از خانه شود زياده بر مقدار مذكور، طواف نسبت به آن قدر خارج، باطل است.

و حجر اسماعيل كه تقريباً بيست ذراع مى شود، از مقدار مذكور است على الأحوط بل الأظهر؛ پس محلّ طواف از طرف حِجر بيش از شش ذراع و كسرى نيست؛ پس اگر زياده از اين، از حجر دور شود، از مطاف خارج شده و اعادۀ آن جزء در مطاف احوط بلكه اظهر خواهد بود.

خارج بودن طواف از بيت و ملحقّات به آن

ششم: خروج طواف كننده است از خانه و آنچه از آن محسوب است و آن صُفۀ كوچكى است در اطراف خانۀ كعبه كه مسمّى به «شاذروان» است؛ پس اگر در بعض احوال، شخص طواف كننده بر آن راه رود، آن جزء از طواف، باطل است و اعادۀ آن لازم [مى باشد]. و هم چنين [است] اگر در اثناء طواف بالا رود بر ديوار حِجر اسماعيل - على نبينا و آله و عليه السلام - بلكه احوط آن [است] كه در اثناء طواف، دست

خود را دراز نكند از طرف «شاذروان» به ديوار خانه به جهت استلام اركان يا غير آن، و

=============

شرح:

اين صورت اگر چه عملاً در يك شوط اختصار نمايد، اعادۀ اصل طواف، موافق احتياط است.

(1). يعنى به اعادۀ شوطى كه در آن اختصار كرده است.

(2). از خانه تا صخر، يعنى سنگ مخصوص است نه بناء. و موضع معروف به «شاذروان» داخل بيت است از جميع جوانب على الأحوط.

ص: 307

هم چنين دست بر روى ديوار حِجر نگذارد.

اتمام هفت دور طواف
اشاره

هفتم: آن كه هفت شوط - يعنى هفت دور - طواف كند نه كم و نه زياد. پس اگر كم كند شوطى را يا بيشتر، اگر عمداً بوده باشد، واجب است اتمام آن در صورت عدم فعل كثير كه موجب فوت موالات بوده باشد؛ و اگر فوات موالات شده باشد، پس آن، داخلِ قطع طواف است عمداً و خواهد آمد؛ و اگر سهواً كم كرده، مشهور تفصيل است ما بين تجاوز نصف (1) و عدم آن؛ پس تمام مى كند در اوّل و از سر مى گيرد در ثانى.

و اگر متذكّر نشود مگر بعد از مراجعت به وطن خود، پس نايب مى گيرد.

و بعضى تفصيل داده اند ما بين فراموشى يك شوط و بيشتر؛ پس اتمام مى كند در اوّل و استيناف مى كند در ثانى و اين قول احوط است (2)؛ و احوط از آن، اتمام و اعاده است مطلقاً.

و اما اگر زياد كند شوطى را يا بيشتر يا كمتر، پس اگر به قصد جزئيّت طواف ديگر يا قصد لغويّت باشد، پس ضررى به طواف ندارد، چه اين قصد را در اوّل طواف كند، چه در اثنا، چه بعد از اتمام هفت شوط. و اگر قصد جزئيّت اين طواف كند، پس اگر در ابتداى طواف، قاصد آن بوده بر وجه جزئيّت، پس اشكالى در بطلان طواف از اوّلِ شروع نيست. و هم چنين اگر در اثناء طواف، اين قصد كند، از همان وقت باطل است (3).

و اگر در آخر، اين قصد را نمايد، پس مشهور بطلان (4) طواف است، چنانچه هرگاه

=============

شرح:

(1). به اتمام چهار شوط على الأحوط در اينجا و ساير موارد اين تفصيل.

(2). و لكن قول مشهور، خالى از وجه نيست.

(3). يعنى آنچه مصادف با نيّت زياده است.

(4). ظاهر، دخول آن است در قِران اگر انجام دهد طواف دوّم را در فريضه؛ هم چنين

ص: 308

ركعتى بر نماز زياد كند.

و اگر سهواً زياد كرد، پس اگر كمتر از يك شوط است، قطع مى كند، و اگر يك شوط زيادتر است، باز طواف واجبْ صحيح [است]، و مستحب است (1) كه آن را تمام كند هفت شوط به قصد قربت مطلقه، و اولىٰ در زيادتى سهواً، اعادۀ طواف است.

شكّ در اشواط طواف

و اگر شخص طواف كننده شكّ كند در عدد شوطهاى طواف، پس اگر بعد از فراغ از طواف بوده باشد، شكش اعتبار ندارد؛ و اگر در اثناء طواف بوده باشد، پس اگر شكّ كند ميان تمام و زيادتى، مثل آن كه در آخرِ شوطى شكّ كند كه آن شوط هفتم است يا هشتم، شكش اعتبار ندارد و طواف او تمام است. و اگر در اثناء شوطى بوده كه مردّد است ميان هفتم و هشتم، بعضى گفته اند كه باز طواف او باطل است و آن احوط است.

و اگر يقين كند كه زياده بر هفت نيست، پس اشهر آن كه در جميع صور شكّ ، استيناف طواف، لازم است. و جمعى گفته اند كه بنا را بر اقلّ مى گذارد و قول اوّل خالى از قوت نيست با آن كه فى الجمله احوط است. و احوط از آن، بنا بر اقلّ و اتمام و بعد از آن اعادۀ طواف است.

عدم جواز قطع طواف واجب بدون عذر

و بدان كه احوط عدم قطع طواف واجب است، يعنى ترك بقيه آن به نحوى كه موالات

=============

شرح:

است حكم در قصد جزئيّت طواف ديگر در اوّل كه گذشت، در صورتى كه مراد از آخر، بعد از جزء اخير آن باشد.

(1). بلكه احوط است كه به قصد وظيفۀ فعليّه، چهارده شوط را تكميل نمايد و چهار ركعت بعد از آن به جا آورد. و احتياط در اين است كه دو ركعت فريضه را قبل از سعى به جا آورد و دو ركعت نافله را مى تواند بعد از سعى به جا آورد.

ص: 309

عرفيّه فوت شود بدون عذر و به مجرّد خواهش نفس، و بعضى تصريح به منع از آن كرده اند.

و اگر مرتكب قطع شد، پس احوط، بلكه اقوىٰ ، استيناف آن است، هر چند كه چهار شوط از آن به جا آورده باشد.

و اما اگر عذر اتفاق افتد كه مانع از اتمام باشد، مثل مرض يا حيض (1) يا حدث بى اختيار، پس مشهور، تفصيل ما بين اتمام چهار شوط و عدم آن است؛ پس استيناف مى كند در ثانى و اتمام مى كند از موضع قطع در اوّل. و اگر قادر بر اتمام نباشد، احوط آن است كه صبر كند تا وقت آن طواف تنگ بشود، اگر قادر نشد، او را دوش مى گيرند و طواف مى دهند، و اگر ممكن نباشد، نايب از براى او مى گيرند در اتمام.

مقصد سوّم: در مستحبّات حال طواف است

مقصد سوّم: در مستحبّات حال طواف است

بدان كه سنّت است كه در حال طواف سر برهنه و پا برهنه، مشغول دعا و ذكر الهى باشد؛ و حرف عبث نزند؛ و گامها را نزديك بردارد؛ و ترك كند آنچه را كه در نماز مكروه است از افعال.

و به سند معتبر از حضرت رسول - صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم مروى است كه: «هر كه طواف كند خانۀ كعبه را در وقت زوال با سر برهنه و گام ها را تنگ بردارد و چشم خود را از نامحرم و عورت بپوشاند و حجر الأسود را در هر شوطى دست يا بدن بمالد بى آن كه آزارش به كسى برسد و ذكر الهى را از زبان قطع نكند، بنويسد از جهت او به عدد هر گامى هفتاد هزار حسنه و محو كند از او هفتاد هزار گناه و بلند كند در بهشت از براى او هفتاد هزار درجه و بنويسد از جهت او ثواب آزاد كردن هفتاد هزار بنده كه بهاى هر يك، ده هزار درهم باشد و او را شفيع سازد در هفتاد هزار كس از اهل بيت او و برآورد از

=============

شرح:

(1). و در جريان تفصيل، در قطع براى دخول بيت به عروض خلوت و براى حاجت مؤمن، و عدم جريان آن، تأمّل است.

ص: 310

جهت او هفتاد هزار حاجت، اگر خواهد در دنيا به او برساند و اگر خواهد در آخرت.» و سنّت است كه در حال طواف اين دعا را بخواند:

«اللّهم إني أسألك باسمك الذي يمشى به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الأرض، وَ أسألك باسمك الذي تهتزّ به اقدام ملائكتك، و أسألك باسمك الذي دعاك به موسى من جانب الطور فاستجبت له و ألقيت عليه محبة منك و أسألك باسمك الذي غفرت به لمحمّد ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و أتممت عليه نعمتك، أن تفعل بي كذا و كذا...» و حاجت خود را بطلب.

و سنّت است كه در حال طواف نيز بگوئى: «اللّهم إني إليك فقير و إني خائف مستجير، فلا تغيّر جسمي و لا تبدّل اسمي.»

و در هر شوط كه به در خانۀ كعبه رسى، صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست و اين دعا بخوان: «سائلك فقيرك مسكينك ببابك فتصدّق عليه بالجنّة. اللّهم، البيت بيتك و الحرم حرمك و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ بك المستجير بك من النار، فأعتقني و والدىّ و أهلي و ولدي و إخوانى المؤمنين من النار، يا جواد يا كريم.»

و چون به حجر حضرت اسماعيل - على نبينا و آله و عليه السلام - برسد، نگاه به ناودان طلا بكند و بگويد: «اللّهم أدخلنى الجنة و أجرني من النار برحمتك، و عافني من السقم، و أوسع على من الرزق الحلال، و ادرأ عني شر فسقة الجن و الإنس و شر فسقة العرب و العجم.» و چون از حِجر بگذرد، و به پشت سر كعبه برسد بگويد: يا ذا المن و الطول، يا ذا الجود و الكرم، إنّ عملي ضعيف فضاعفه لي، و تقبله مني، إنّك أنت السميع العليم.»

و چون به ركن يمانى رسد، دست بردارد و بگويد: «يا اللّه يا ولىّ العافية و خالق العافية و رازق العافية و المنعم بالعافية و المتفضل بالعافية علىّ و على جميع خلقك، [يا] رحمان الدنيا و الآخرة و رحيمهما، صلّ على محمّد و آل محمّد و ارزقنا العافية و تمام العافية و شكر العافية فى الدنيا و الآخرة، يا أرحم الراحمين.»

پس سر به جانب كعبه بالا كند و بگويد: «الحمد للّٰه الذي شرفك و عظمك، و الحمد

ص: 311

للّٰه الّذي بعث محمّداً نبيّاً و جعل علياً إماما. اللّهم اهد له خيار خلقك و جنّبه شرار خلقك.»

و چون ميان ركن يمانى و حجر الأسود برسد، بگويد: «رَبَّنٰا آتِنٰا فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ» .

و چون در شوط هفتم به «مستجار» رسد، و آن پشت كعبه است نزديك به ركن يمانى برابر در خانه، بايستد و دست ها را بگشايد به خانه و روى خود را و شكم خود را برساند به كعبه و بگويد:

«اللّهم البيت بيتك، و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ بك من النار. اللّهم من قِبَلك الروح و الفرج و العافية. اللهم إنّ عملي ضعيف.» فضاعفه لي، و اغفر لي ما اطّلعت عليه مني و خفى على خلقك، أستجير بالله من النار.» و بگويد: «اللّهم إنّ عندي أفواجاً من ذنوب و أفواجاً من خطايا و عندك أفواج من رحمة و أفواج من مغفرة، يا من استجاب لأبغض خلقه إذ قال «أنظرني إلى يوم يبعثون» استجب لي.»؛ پس حاجت خود را به طلب و دعا بسيار بكن و اقرار به گناهان خود [كن]، [و] هر چه دانى مفصلاً بگو و هر چه را به خاطر نداشته باشى، مجملاً اقرار كن و طلب آمرزش كن كه البته آمرزيده مى شوى ان شاء اللّٰه.

پس چون به حجر الأسود رسد بگويد: «اللهم قنعني بما رزقتني، و بارك لي فيما آتيتني». و مى بايد كمالِ ملاحظه بكند در هر مرتبه كه مى رود كه حَجَر را ببوسد يا دست بمالد اركان را و برگردد يا خود را به «مستجار» بسايد، آنجا را نشان كند و چون اين عمل را به جا آورد، باز به جاى خود رود و از آنجا روانه شود تا زياده و كم در طواف، حاصل نشود.

ص: 312

فصل سوّم در نماز طواف است
اشاره

فصل سوّم

در نماز طواف است

بدان كه واجب است بعد از طواف عمره، دو ركعت نماز طواف مثل نماز صبح. و واجب است كه آنها را نزد مقام حضرت ابراهيم - عليه السلام - به جا آورد. و احوط مبادرت به اتيان آنها است بعد از طواف.

و احوط آن است كه در پشت مقام به جا آورد (1)؛ و با عدم تمكّن و بُعد مفرط كه نزد مقام صدق نكند، در يكى از دو جانب آن به جا آورد؛ و اگر آن هم ممكن نباشد، مراعات مى كند الأقرب فالأقرب به سوى خلف مقام (2) و دو جانب آن را.

و اما طواف مستحب، پس نماز آن را در همۀ مسجد مى توان كرد اختياراً، بلكه گفته اند (3) كه ترك مى توان كرد عمداً.

فراموشى نماز طواف و عدم قدرت بر نماز صحيح

و اگر كسى اين نماز را فراموش كند، هر وقت كه متذكّر شود، به جا آورد در مقام يا در

=============

شرح:

(1). به نحوى كه نماز در نزد او صدق كند به نزديك بودن به مقام كه سنگ مخصوص است.

(2). با رعايت احتياط در صورت دوران امر بين بعض مراتب خلف و احد جانبين به جمع در نماز، بلكه به اعاده پس از تمكّن از نماز در پشت سر، اگر چه در آخر وقت امكان باشد.

(3). مورد تأمّل است.

ص: 313

ساير مواضع مسجد الحرام؛ و اگر در مقام ممكن نشود، در ساير مواضع مسجد الحرام الأقرب فالأقرب به مقام. و ظاهر اين است كه اعادۀ آنچه به جا آورده از سعى و غيره، لازم نباشد اگر چه احوط اعاده است.

و بعضى متفرّع كرده اند بر اعتبار ترتيب ما بين نماز طواف و ما بين افعال لاحقه، آن كه كسى كه واجبات نماز را از قرائت و غيرها نداند، عمرۀ او باطل است و هم چنين حج او، پس برىء الذمه نخواهد شد از حجّة الإسلام؛ لهذا بر مكلّف لازم است در جميع اوقات خصوصاً در وقت ارادۀ حج بيت الله الحرام تصحيح نماز خود را؛ و اگر ممكن شود نماز طواف را در مقام به جماعت كند، از دغدغۀ قرائت حمد و سوره فارغ خواهد بود.

و اگر دشوار باشد از براى شخص ناسى برگشتن به مسجد، پس به جا بياورد آنها را در هر مكانى كه متذكّر شود هر چند در بلد ديگر بوده باشد؛ و احوط آن است [كه] برگردد به حرم اگر دشوار نباشد و آنها را به جا آورد. و بعضى در صورت تعذّر برگشتن به مقام، استنابه را لازم دانسته اند، بنا بر اين، احوط جمع است ميانۀ قضاء آنها در هر جا كه متذكّر شود و گرفتن نايب كه آنها را در مقام به جا آورد.

و اگر بميرد واجب است بر ولىّ قضا، مثل باقى نمازى كه از ميّت فوت شده.

مستحبات نماز طواف

و مستحب است در نماز طواف آن كه در ركعت اوّل بعد از حمد سورۀ توحيد و در ركعت دوّم سورۀ جحد بخواند، و چون از نماز فارغ شود حمد و ثناى الهى به جا آورد و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد و طلب قبول از خداوند عالم نمايد و بگويد: «اللهم تقبّل منّي و لا تجعله آخر العهد مني. الحمد للّٰه بمحامده كلها على نعمائه كلّها حتى ينتهى الحمد إلى ما تحب و ترضى. اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّل مني و طهر قلبي و زك عملي.» و در بعض روايات است آن كه بگويد: «اللهم ارحمني بطواعيتي إيّاك و طواعيتي رسولك - صلى اللّٰه عليه و آله اللهم جنّبني أن أتعدىٰ حدودك،

ص: 314

و اجعلني ممّن يحبّك و يحب رسولك - صلى اللّٰه عليه و آله و ملائكتك و عبادك الصالحين.» پس به سجده رود و بگويد: «سجد لك وجهي تعبداً و رقّاً، لا إله الّا أنت حقاً حقاً، الأوّل قبل كل شىء، و الآخر بعد كل شىء، و ها أنا ذابين يديك ناصيتي بيدك، فاغفر لي، إنّه لا يغفر الذنب العظيم غيرك، فاغفر لي فإني مقر بذنوبي على نفسي و لا يدفع [لا يغفر] الذنب العظيم غيرك.»

ص: 315

فصل چهارم در سعى كردن است
اشاره

فصل چهارم

در سعى كردن است

و در آن، سه مقصد است:

مقصد اوّل: در آداب سعى، ما بين صفا و مروه و مستحبات قبل از سعى است

مقصد اوّل: در آداب سعى، ما بين صفا و مروه

و مستحبات قبل از سعى است

چون ارادۀ سعى نمايد سنّت است كه بيايد به نزد حجر الأسود و آن را ببوسد و دست ها را يا بدن را بمالد يا اشاره كند به آن؛ پس بيايد به نزد چاه زمزم و خود يك دلو يا دو دلو آب بكشد از دلوى كه مقابل حجر الأسود است، و بر سر و پشت و شكم ريزد و بخورد و اين دعا را بخواند: اللهم اجعله علماً نافعاً، و رزقاً واسعاً، و شفاء من كل داء و سقم.» پس متوجّه صفا شود از درى كه محاذى حجر الأسود است و آن درى است كه حضرت رسول خدا - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم از آن در بيرون مى رفت؛ و به آرام دل و تن برود بالاى كوه صفا تا نظر كند به خانۀ كعبه و رو به ركن عراقى كند و حمد و ثناى الهى به جا آورد و از نعمت هاى الهى به خاطر آورد؛ پس هفت نوبت «الله أكبر» بگويد، و هفت نوبت «الحمد للّٰه»؛ و هفت نوبت «لا إله الّا اللّٰه»؛ پس سه مرتبه بگويد: «لا إله الّا اللّٰه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيي و يميت، و يميت و يحيي، و هو حىّ لا يموت و هو على كلّ شيء قدير.» پس صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد؛ ديگر سه نوبت بگويد: «الله أكبر على ما هدانا، الحمد للّٰه على ما أولاٰنا، و الحمد للّٰه الحىّ القيّوم، و الحمد للّٰه الحى الدائم.» پس سه نوبت بگويد: «أشهد أن لا إله الّا اللّٰه، و أشهد أن

ص: 316

محمّداً عبده و رسوله، لا نعبد الّا إياه، مخلصين له الدين و لو كره المشركون.»؛ و سه مرتبه بگويد: «اللّهم إني أسألك العفو و العافية و اليقين فى الدنيا و الآخرة.»؛ پس سه مرتبه بگويد: اللهم آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة، و قنا عذاب النار.»؛ پس صد مرتبه بگويد: «الله أكبر» و صد مرتبه «لا إله الّا اللّٰه» بگويد و صد مرتبه «الحمد للّٰه» بگويد و صد مرتبه «سبحان اللّٰه». پس بگويد: «لا إله الّا اللّٰه وحده وحده، أنجز وعده، و نصر عبده، و غلب الأحزاب وحده، فله الملك و له الحمد وحده. اللهم بارك لي فى الموت، و فيما بعد الموت اللهم إني أعوذ بك من ظلمة القبر و وحشته، اللهم أظلني في ظل عرشك يوم لا ظل الّا ظلك.»

و بسيار تكرار كن سپردن دين و نفس و اهل خود را به خداوند عالم و بگو:

«أستودع اللّٰه الرحمن الرحيم الذي لا تضيع ودائعه ديني و نفسي و أهلي و مالي و ولدي.

اللهم استعملني على كتابك وسنة نبيك، و توفني على ملته و أعذني من الفتنة.»؛ پس سه نوبت بگويد: «الله أكبر»، پس دو مرتبه دعاى سابق را بخواند؛ پس يك بار تكبير بگويد؛ پس بگويد دعاى سابق را.

و اگر همۀ عمل سابق را نتوانى بخوانى، پس هر قدر كه مى توانى بخوان. و مستحب است كه اين دعا بخواند: «اللهم اغفر لي كل ذنب أذنبته قطّ فإنْ عدت فعد على بالمغفرة، فإنك أنت الغفور الرحيم. اللهم افعل بي ما أنت أهله، فإنّك إن تفعل بي ما أنت أهله ترحمني، و إن تعذبني فأنت غنى عن عذابي و أنا محتاج إلى رحمتك، فيا من أنا محتاج إلى رحمته ارحمني. اللهم لا تفعل بي ما أنا أهله، فإنّك إن تفعل بي ما أنا أهله تعذبني و لم تظلمني. أصبحت أتّقي عدلك و لا أخاف جورك، فيا من هو عدل لا يجور ارحمني.» پس بگو: «يا من لا يخيب سائله و لا ينفد نائله، صلّ على محمّد و آل محمّد و أعذني من النار برحمتك.»

و در حديث است كه كسى كه خواهد مال او زياد شود، پس بايد كه طول دهد ايستادن در صفا را.

ص: 317

و در پايۀ چهارم، رو به كعبه اين دعا بخواند: «اللّهم إني أعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه. اللهم أظلّني في ظلّ عرشك يوم لا ظلّ ظلّك.» پس از آن پايه، پايين آيد و پشت خود را برهنه كند و بگويد: «يا ربّ العفو، يا من أمر بالعفو يا من هو أولى بالعفو يا من يثيب على العفو العفو العفو، يا جواد، يا كريم يا كريم، يا قريب يا بعيد، اردد علىّ نعمتك، و استعملني بطاعتك و مرضاتك.»

مقصد دوّم در سعى و واجبات آن و بعضى از احكام متعلّقۀ به آن است
اشاره

مقصد دوّم

در سعى و واجبات آن

و بعضى از احكام متعلّقۀ به آن است

بدان كه واجب است بعد از نماز طواف، سعى كردن يعنى رفتن و آمدن ما بين صفا و مروه كه دو مكان معيّنند نزديك مسجد.

و بدان كه سعى - مثل طواف - ركن است و حكم ترك آن عمداً يا سهواً چنان است كه در طواف گذشت. (1) و بدان كه طهارت از حدث و خبث و ستر عورت هيچ يك از اينها در سعى، معتبر نيست لكن احوط مراعات طهارت از حدث است. و واجب است كه آن را بعد از طواف و نماز او به جا آورد. و اگر فراموش كند و تقديم سعى بر طواف كند، احوط اعادۀ سعى است، و هم چنين است جاهل به مسأله.

و واجب است كه ابتدا كند از جزء اوّل صفا به آن كه پاشنۀ پا را بچسباند (2) به جزء اوّل مسافت. و احوط آن است كه چهار درجه (3) از صفا بالا رود. و نيّت كند و آن را مستمر بدارد تا نزول از آنها.

=============

شرح:

(1). پس تارك آن عمداً، باطل است حج او و بايد پس از حج افراد، در سال آينده حج نمايد؛ و سهواً رجوع مى نمايد براى سعى مع الإمكان، و استنابه مى نمايد مع التعذّر.

(2). در غير سوار و محمول.

(3). لازم نيست رعايت اين احتياط و هم چنين در مروه.

ص: 318

و نيّت چنين كند كه هفت مرتبه سعى مى كنم ميانۀ صفا و مروه در فرض عمرۀ تمتّع به جهت اطاعت فرمان خداوند عالم؛ پس، از آنجا برود پياده يا سواره بر حيوان يا دوش انسان تا برسد به مروه به قسمى كه انگشت پا را بچسباند به آن درجى كه به مروه بالا مى روند، و اين را يك شوط حساب مى كنند؛ و احوط بالا رفتن است به درجات مروه نيز. و از آنجا برمى گردد به نحوى كه ابتداى از صفا كرده تا برسد به صفا به نحوى كه به مروه ختم كرده بود؛ پس به هر رفتن و برگشتنى دو شوط حاصل مى شود و شوط هفتم، به مروه ختم مى شود.

و واجب است كه رفتن و برگشتن، از راه متعارف باشد؛ پس اگر از ميان مسجد الحرام، يا از طرف «سوق اللّيل» - مثلاً - به مروه رود يا به صفا بيايد، مُجزى نخواهد بود.

و واجب است كه متوجّه مروه باشد در وقت رفتن، و متوجّه صفا باشد در وقت برگشتن، پس اگر به طور قهقرى، طىّ مسافت كند، مجزى نخواهد بود؛ بلى التفات به چپ و راست، بلكه به پشت سر، ضرر ندارد.

و بدان كه جايز است به جهت استراحت، نشستن بر صفا يا مروه تا راحت حاصل شود، و احوط ترك جلوس است در ما بين صفا و مروه بدون عذر.

و بدان كه جايز است تأخير سعى از طواف به جهت رفع خستگى و به جهت تخفيف حرارت هوا و جايز نيست تأخير آن تا فردا؛ و اقوىٰ جواز تأخير آن است تا شب آن روز، و احوط ترك آن است بدون عذر و اللّٰه العالم.

كم و زياد كردن عمدى و سهوى اشواط سعى

و بدان كه زياد كردن در سعى بر هفت شوط عمداً، مبطل سعى است به نحوى كه در طواف گذشت.

و اگر سهواً زياده كند، پس اگر كمتر از يك شوط باشد، او را طرح مى كند و سعى او صحيح است؛ و اگر يك شوط يا بيشتر باشد، باز سعى صحيح است. و جمعى ذكر كرده اند كه مستحب است كه زايد را تمام كند هفت شوط تا سعى ديگرى باشد و بر

ص: 319

طبق آن، خبر صحيحى وارد شده.

و اگر كم كند سهواً، پس واجب است بر او تمام، هر وقت كه متذكّر شود هر چند كه در بلد خود رفته باشد؛ و اگر متمكّن از مراجعت نيست، نايب مى گيرد. و احوط در صورت عدم اكمال چهار شوط، استيناف سعى است و حلال نمى شود بر او آنچه حرام شده به احرام.

و جمعى ذكر كرده اند كه اگر نسيانِ بعضِ سعى كند و در عمرۀ تمتّع باشد، پس به گمان اتمام اعمال عمره مُحِلّ شد، پس مقاربت با زنان نمود، واجب است بر او كشتن گاوى به جهت كفّاره و سعى را تمام مى كند، و بر طبق اين، روايتِ معتبره هست؛ بلكه جماعتى ملحق كرده اند به جماع، گرفتن ناخن ها را و بر اين نيز روايتى هست و عمل به آن احوط است.

و اگر شكّ كند در عدد اشواط سعى بعد از انصراف از آن، شكش اعتبارى ندارد. و اگر در اثناى سعى بوده باشد، پس اگر يقين داند كه تا هفت شوطْ تمام كرده است يا زيادتر و اين متصوّر مى شود در وقتى كه خود را به مروه ببيند [كه] نمى داند كه هفت شوط شده يا نُه شوط، پس شكّ او اعتبار ندارد و بنا بر تمام مى گذارد. و اگر در بين شوط باشد، ظاهراً سعى او باطل است، چنانچه هرگاه شكّ او به كمتر از هفت متعلّق شود.

مقصد سوّم: در مستحبات حال سعى است

بدان كه سنّت است كه در حال سعى پياده باشد؛ و آن كه ميانه رود از صفا تا به مناره و از آنجا تند رود مثل شتر تا بازار عطّاران؛ و اگر سواره باشد، چارپاى خود را حركت دهد مادامى كه آزارى به كسى نرساند، و از آنجا ميانه رود تا مروه. و از براى زنان اين هَروَله نيست.

و چون به مناره رسد بگويد: «بسم اللّٰه و بالله، و اللّٰه أكبر، و صلّى اللّٰه على محمّد و أهل بيته. اللهم اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم، إنك أنت الأعز الأكرم، و اهدني للّتي هى أقوم.

اللهم إنّ عملي ضعيف فضاعفه لي و تقبّل مني. اللهم لك سعيي و بك حولي و قوتي، تقبّل

ص: 320

مني عملي، يا من يقبل عمل المتقين.»؛ پس تند برود تا به منارۀ ديگر رسد، چون از آنجا بگذرد، بگويد: «يا ذا المن و الفضل و الكرم و النعماء و الجود اغفر لي ذنوبي، إنه لا يغفر الذنوب الّا أنت.» و چون به مروه رسد، دعاى اوّل را بخواند كه در صفا خواند و بگويد: «اللهم يا من أمر بالعفو، يا من يحبّ العفو، يا من يعطي على العفو، يا من يعفو على العفو، يا ربِّ العفو العفو العفو العفو.» و سعى كند در گريه كردن و خود را به گريه بدارد و دعاى بسيار كند در حال سعى و اين دعا بخواند: «اللهم إني أسألك حسن الظن بك على كل حال، و صدق النيّة فى التوكّل عليك.» و اگر فراموش كند تند رفتن را، هر جا كه به خاطرش آمد، پشت پشت برگردد تا به موضع تند رفتن برسد پس تند برود.

ص: 321

فصل پنجم در تقصير است
اشاره

فصل پنجم

در تقصير است

واجب است بعد از فراغ از سعى، «تقصير». و آن گرفتن بعضى از ناخن ها يا قدرى از شارب است. (1) و نيّت چنين كند كه تقصير مى كنم به جهت مُحلّ شدن از عمرۀ تمتّع در فرض حجّة الإسلام به جهت اطاعت و فرمانبردارى خداوند عالم.

و تراشيدن كفايت نمى كند از تقصير، بلكه حرام است. (2)

ترك تقصير

و بدان كه كسى كه تقصير را فراموش كند تا وقتى كه احرام حج او منعقد شود، عمرۀ او تمام است و بر او فديه است يك گوسفند على الأحوط. و اگر عمداً ترك كند تا مُحرِم به حج شود، جمعى تصريح فرموده اند به آن كه عمرۀ تمتّع او باطل است و حج او افراد مى شود و بعد از آن عمرۀ مفرده مى كند، و بعضى تصريح كرده اند كه حج را در سال آينده اعاده مى كند، و بعضى احرام ثانى را باطل مى دانند و تقصير را بر او لازم مى دانند با سعۀ وقت از براى ادراك حج تمتّع.

و شخص مُحرم بعد از تقصير، حلال مى شود از براى او بغير از سر تراشيدن (3)،

=============

شرح:

(1). و مانند اينها قدرى از موى سر يا ريش است.

(2). و مأمورٌ به إراقۀ دَم است اگر تراشيد به جاى تقصير، در نصّ و فتواى مشهور.

(3). ظاهر، عدم حرمتِ احرامى آن است؛ و اما حرمت به جهت منافات با وجوب

ص: 322

جميع آنچه به احرام بر او حرام شده بود، بنا بر آنچه معروف است در ما بين علما - رضوان اللّٰه عليهم - كه طواف نساء، مختصّ حج است و عمرۀ غير تمتّع؛ و در عمرۀ تمتّع، طواف نساء مشروع نيست. اگر چه «شيخ شهيد» - قدّس سرّه - حكايت كرده از بعض اصحاب وجوب آن را و قائل را تعيين نفرموده، و «علامه» - قدّس سرّه - فرموده كه خلاف در مسأله بر ما معلوم نيست. و چون مظنۀ خلاف در مسأله هست و در بعض اخبار ضعيفة السّند دلالتى بر آن هست پس بى شبهه احتياط در دين، مقتضىِ فعل طواف نساء است با نماز آن (1) بعد از تقصير.

عدم تمكّن از انجام عمرۀ تمتّع

و بدان كه هرگاه مكلّف را ممكن نباشد اتيان به عمرۀ تمتّع به جهت تنگى وقت ورود به مكّه يا به جهت عروض حيض كه اگر منتظر پاكى شود به جهت اتيان به طواف، وقت وقوف به عرفات و مشعر مى گذرد، پس اگر احرام بسته است به جهت عمره، نقل مى كند نيّت احرام را به احرام حج افراد؛ و الّا از مكّه احرام مى بندد (2) و به عرفات و مشعر مى رود و به مكّه مراجعت مى كند و طواف و سعى حج را و طواف النساء را به جا [مى] آورد و بعد از آن عمرۀ مفرده به جا مى آورد و اين كفايت مى كند از آنچه بر او واجب بوده است از حج تمتّع.

ابطال عمرۀ تمتّع

و اگر خود به اختيار خود، عمره را باطل كرد در وقتى كه وقتْ وسعت اعادۀ آن را

=============

شرح:

توفير در وقتى كه احتمال وجوب دارد كه بعد از سى روز از ماه اوّل حج باشد، يا وقتى كه يك ماه به وقت حج نمانده باشد، پس محل تأمّل است.

(1). لكن اقوىٰ عدم وجوب اين احتياط است.

(2). اگر ممكن نباشد غير آن، و الّا احتياط در رعايت احتمالات در محلّ احرام اوست.

ص: 323

ندارد به آن، ظاهراً حج او افراد مى شود و بعد از اين عمرۀ مفرده به جا مى آورد؛ و لكن كفايت آن در برائت ذمّۀ مكلّف از حج تمتّع، محل تأمّل است، چنانچه اشاره به آن شد در فصل طواف.

ص: 324

باب دوّم در افعال حج است
اشاره

باب دوّم

در افعال حج است

و در آن هفت فصل است.

فصل اوّل در احرام به جهت حج تمتّع است
اشاره

فصل اوّل

در احرام به جهت حج تمتّع است

و در آن، دو مقصد است

مقصد اوّل در وجوب احرام و بعض احكام متعلّقۀ به آن است
اشاره

مقصد اوّل

در وجوب احرام و بعض احكام متعلّقۀ به آن است

چون دانستى كه شخص بعد از تقصير، حلال مى شود از براى او، آنچه به احرام حرام شده بود، پس واجب مى شود بر او احرام از براى حج تمتّع؛

و وقت آن موسّع است اگر چه احوط عدم خروج از مكّه است (1) پيش از روز «ترويه».

و مضيّق مى شود وقتى كه تأخير احرام حج از آن وقت، موجب فوت وقوف به

=============

شرح:

(1). بدون اضطرار اگر چه عالم به عدم فوت حج باشد؛ و اگر خارج شد، پس با رعايت حكمِ فصل بين عمرتين، احوط تجديد احرام عمره است در صورتى كه دخولش و رجوعش به مكّه در غير ماه خروج از آن باشد و مُحلّاً خارج شده باشد، نه با بقاء بر احرام حج. و مراد متن از «پيش از روز ترويه»، پيش از خروج بعد از احرام حج براى منىٰ و عرفات براى اعمال حج است.

ص: 325

عرفات در روز عرفه شود، در آن وقت احرام مضيّق مى شود. بلى مستحب است ايقاع آن در روز ترويه.

و نيّت چنين كند كه: «احرام مى بندم، يعنى خود را وامى دارم بر ترك محرّمات احرام در حج تمتّع به جهت اطاعت فرمان خداوند عالم جلّ ذكره».

و كيفيّت آن و تروك واجبۀ در حال احرام چنان است كه در احرام عمره مذكور شد، و محل اين احرام مكّه است در هر موضع كه باشد اگر چه مستحب است كه در مسجد در مقام يا حِجر واقع شود.

ترك عمدى يا سهوى احرام حجّ

و اگر كسى فراموش كند تا بيرون رود به منىٰ يا به عرفات، لازم است مراجعت؛ و اگر ممكن نباشد به جهت ضيق وقت يا عذر ديگر، از همان موضع، احرام مى بندد.

و اگر متذكّر نشود تا بعد از اتيان به افعال، پس ظاهر، صحّت حج است، چنانچه مشهور است. و جاهل در مسأله، در حكم ناسى است، بلى اگر كسى عمداً ترك كند احرام را تا زمان فوات وقوفين، حج او باطل است.

مقصد دوّم در مستحبات احرام حج است تا وقت وقوف به عرفات
اشاره

مقصد دوّم

در مستحبات احرام حج است تا وقت وقوف به عرفات

بدان كه افضل اوقات احرام از براى متمتّع بعد از فراغ از عمرۀ تمتّع، روز «ترويه» است بعد از نماز ظهر؛ و اگر ظهر نباشد، عصر؛ و الّا نماز واجبى ديگر هر چند قضا باشد؛ و اگر نباشد، بعد از نماز احرام كه اقلّ آن دو ركعت است، چنانچه گذشت.

و افضل اماكن احرام از براى او از همۀ مكّه، مسجد الحرام است، و افضل مواضع از براى او حجر حضرت اسماعيل - عليه السلام - يا مقام حضرت ابراهيم - عليه السلام - [است]. پس در آنجا، نيّت كند بعد از پوشيدن جامۀ احرام و اعمالى كه قبل از اين در احرام عمره گذشت كه «احرام مى بندم»، يعنى «ملتزم [مى شوم] به كفّ از محرّمات مذكوره سابقاً به جهت توجه به جا آوردن فرض حج تمتّع به جهت تقرب به خداوند

ص: 326

عالم يا اطاعت فرمان او جلّ ذكره»؛ پس تلبيه گويد به نحوى كه مذكور شد، و چون مشرِف شود بر ابطح به آواز بلند بگويد، و چون متوجّه منىٰ شود بگويد: «اللهم إياك أرجو و إياك أدعو، فبلغني أملي، و أصلح لي عملي.» و به آرام تن و دل، برود با تسبيح و تقديس و ذكر حق تعالى. و چون به منىٰ رسد بگويد: «الحمد للّٰه الذي أقدمنيها صالحاً في عافية، و بلّغني هذا المكان.» پس بگويد: «اللهم هذه منى و هى ممّا مننت به علينا من المناسك، فأسألك أن تمنّ علىّ بما مننت على أنبيائك، فإنّما أنا عبدك و في قبضتك.»

استحباب و كراهتِ رفتن به عرفات

و سنّت است كه شب عرفه، در منىٰ باشد و مشغول طاعت الهى باشد؛ و بهتر آن است كه اين عبادت ها را خصوصاً اين نمازها را در مسجد «خيف» به جا آورد؛ و چون نماز صبح كند، تعقيب خواند تا طلوع آفتاب و روانۀ عرفات شود، و اگر خواهد بعد از طلوع صبح روانه شود، و لكن سنّت بلكه احوط آن است كه از «وادى محسّر» رد نشود تا آفتاب طالع نشود. و مكروه است كه پيش از صبح روانه شود و از بعضى حرمتْ حكايت كرده اند مگر از جهت ضرورتى، مثل بيمارى و كسى كه خوف ازدحام خلق داشته باشد.

چون متوجّه عرفات شود اين دعا بخواند: «اللهم، إليك صمدت و إياك اعتمدت، و وجهك أردت. أسألك أن تبارك لي في رحلتي، و أن تقضى لي حاجتي، و أن تجعلني ممن تباهي به اليوم من هو أفضل مني.»؛ و تلبيه گويد تا به عرفات رسد، و چون رسيد خيمه اش در «نمره» بزند كه نزديك عرفات است، متّصل به آن و از عرفه نيست.

ص: 327

فصل دوّم در وقوف به عرفات است
اشاره

فصل دوّم

در وقوف به عرفات است

و در آن، دو مقصد است:

مقصد اوّل: در واجبات است
اشاره

مقصد اوّل: در واجبات است

بدان كه واجب است وقوف به عرفات و آن موضعى است محدود به حدود معروفه. و مراد از وقوف، همين بودن است در آن مكان چه سواره و چه پياده چه متحرك چه ساكن، بلى اگر در مجموع زمان، خوابيده باشد يا بى هوش باشد، وقوف آن باطل است.

و واجب است بنا بر احوط، بودن در آنجا، از ما بعد زوال تا غروب شرعى كه وقت افطار و نماز مغرب است؛ پس كافى نيست حضور در آن مكان در وقت عصر مثلاً.

و واجب است در آن، نيّت به اين نحو كه: «مى باشم در عرفات از پيشين امروز تا شام در حج تمتّع حجّة الإسلام به جهت اطاعت خداوند عالم.»

و بدان كه بودن در مجموع اين زمان اگر چه واجب است الّا آن كه ركن نيست؛ پس اگر ترك كند آن را به سبب ترك كردن بعض اجزاى آن، مثل آن كه مقدارى از ما بعد زوال وقوف نكند، حج او صحيح خواهد بود اگر چه گناهكار بوده باشد، بلى مسمّاى وقوفْ ركن است و ترك آن عمداً (1)، موجب بطلان حج تمتّع است؛ و سهواً مبطل

=============

شرح:

(1). يعنى ترك وقوف اختيارى عرفه. و هم چنين است تعمّد ترك وقوف اضطرارى آن كه از شب عيد تا طلوع فجر است على الأحوط.

ص: 328

نيست مگر آن كه وقوف مشعر را نيز سهواً ترك كند، و در اينجا چند مسأله است:

تأخير وقوف عرفات از ظهر

اوّل: آن كه هرگاه كسى تأخير كند وقوف را از ظهر، به آن كه حاضر نشود در عرفات بعد از گذشت مقدارى از ظهر، پس بنا بر آن كه گذشت كه واجب است وقوف از زوال تا غروب، اين شخص گناهكار خواهد بود، و جمعى بر آن اند كه بودن از زوال واجب نيست، چنانچه ظاهرِ بعضى اخبار است و اوّل احوط است.

كوچ عمدى و سهوى از عرفات قبل از غروب

دوّم: آن كه هرگاه كسى پيش از غروب از آنجا كوچ كند عمداً و بيرون رود از حدود عرفات، پس اگر نادم شد و برگشت و ماند تا غروب، كفّاره ساقط؛ و اگر برنگشت، واجب است بر او شترى كه او را در راه خدا در مكّه نحر كند (1)؛ و اگر قادر نباشد، هجده روز متوالى روزه بگيرد (2).

و اگر سهواً كوچ كرد و بيرون رفت، پس اگر متذكّر شد، مراجعت مى كند؛ و اگر نكرد، ظاهراً در حكم عامد است (3) و اگر به خاطرش نيايد، چيزى بر او نيست، و حكم جاهل به مسأله حكم ناسى است.

ترك عمدى و سهوى وقوف عرفات

سوّم: كسى كه بالمرّه وقوف را ترك كند در مدّت مذكوره عمداً، حج او باطل است و كفايت نمى كند در بارۀ او وقوف در شب عيد كه وقوف اضطرارى عرفه است اگر چه

=============

شرح:

(1). ظاهر اين است كه در منىٰ بايد نحر كند در روز عيد، و احوط ثبوت كفّاره است در صورت برگشتن ايضاً.

(2). اظهر عدم وجوب توالى است.

(3). بلكه احتياطاً.

ص: 329

در بارۀ غير عامد، كافى است، چنانچه خواهد آمد.

چهارم: اگر كسى به سبب عذرى - مثل نسيان و ضيق وقت و نحو آن - ادراك وقوف در جزئى از مدّت مذكوره نكند، پس كفايت مى كند او را بودن به عرفات در مقدارى از شب عيد هر چند اندك باشد؛ و اين زمان را «وقت اضطرارى عرفه» مى گويند؛ و اگر كسى ترك كند آن را عمداً، پس ظاهر، الحاق آن است به وقوف اختيارى عرفه در افساد حج، هر چند ادراك نمايد وقوف مشعر را.

پنجم: اگر كسى فراموش كند وقوف به عرفات را در وقت اختيارى و اضطرارى، كفايت مى كند از براى صحّت حج او ادراك وقوف به مشعر الحرام در زمان اختيارى او، چنانچه خواهد آمد.

اختلاف در تشخيص روز عرفه

ششم: آن كه هرگاه در پيش قاضى عامّه، هلال ثابت شود و حكم كند، و در پيش شيعه شرعاً ثابت نشده باشد، لهذا روز عرفه در نزد عامّه روز هشتم باشد در پيش شيعه، پس اگر ممكن است مخالفت ايشان در بيرون رفتن به سوى عرفات كه روز خروج ايشان است از مكّه، يا ممكن باشد ماندن شب آن روز در عرفات تا فردا كه روز عرفه است يا رفتن و برگشتن فردا پيش از غروب آفتاب به جهت ادراك وقوف اختيارى عرفه يا بعد از غروب آفتاب به جهت ادراك اضطرارى آن اگر متمكّن شود از مراجعت قبل از آن، پس واجب است كه چنين كند تا ادراك وقوف اختيارى يا اضطرارى نمايد، از آنجا به مشعر رفته ادراك آن نيز نمايد و اعمال روز عيد را در منىٰ به عمل آورد؛ و اگر ممكن نشود ادراك وقوف عرفه اصلاً، پس اگر ممكن است ادراك وقوف مشعر الحرام، پس آن نيز كفايت مى كند و حج او صحيح است و الّا حج او در آن سال فاسد خواهد بود. الحاصل تقيّه در اين مقام مصحّحِ عمل نمى شود على

ص: 330

الأحوط و الأقوى. (1)

مقصد دوّم: در مستحبات وقوف عرفات است
اشاره

مقصد دوّم: در مستحبات وقوف عرفات است

مستحب است كه در وقت وقوف با طهارت باشد و غسل كند و آنچه موجب تفرّق حواسّ است از خود دور كند تا دل متوجّه جناب اقدس بارى شود. در اين وقت، نماز ظهر و عصر را در اوّل وقت به جا آورد به يك اذان و دو اقامه و وقوف كند در دست چپ كوه نسبت به كسى كه از مكّه آيد؛ و در پايين كوه وقوف كند در زمين هموار؛ و با اصحاب خود مجتمع باشند به پهلوى يكديگر؛ و بعد از نماز بايستد و مشغول دعا شود.

و مكروه است كه بالاى كوه رود و آن كه در حال وقوف سواره باشد يا نشسته، اگر تواند ايستادن را و اگر نه هر قدر كه مى تواند.

و رو به قبله كند و دل خود را متوجّه حقّ سبحانه و تعالى سازد و حمد و ثناى الهى به جا آورد و تمجيد و تهليل بكند و تكبير صد نوبت بگويد و «الحمد لله» صد نوبت، و «سبحان اللّٰه» صد نوبت، و «لا إله الّا اللّٰه» صد نوبت، و آية الكرسى صد نوبت، و صلوات بر محمّد و آل محمّد صد نوبت، و سورۀ «إنا أنزلناه» صد نوبت، و «لا حول و لا قوة الّا بالله» صد نوبت، و «قل هو اللّٰه أحد» صد نوبت.

و هر دعايى كه خواهد بكند؛ و سعى بكند در دعا كه اين روز، روز دعا و مسألت است؛ و هيچ چيز نزد شياطين خوشتر از آن نيست كه تو را غافل سازند از جناب

=============

شرح:

(1). بلكه با عدم علم به خلاف و عدم قيام حجّت شرعيّه بر خلاف و با صدق تقيّه به نحو معهودِ متعارف، اقوىٰ كفايت موافقت با عامّه است، چنانچه سيرۀ قطعيه غير مردوعه بر آن دلالت دارد؛ و عدم مانعيّت علمِ به خلاف، از صحّت عمل با ناچارى و تقيّه، خالى از وجه نيست؛ و عمل به واقع در جميع صور ظاهراً مجزى است. و با عدم شرايط تقيّه، صحّت عمل، مورد تأمّل است با موافقت عامّه و لو علم به خلاف عمل ايشان بر حسب حكم حاكم ايشان نباشد، و اللّٰه العالم.

ص: 331

اقدس الهى. و پناه گير به خداوند عالم از شرّ شياطين و زنهار كه به جانب مردمان نظر مينداز و متوجّه خود باش و استغفار به دل و زبان كن و گناهان خود را بشمار و گريه بكن و اگر نتوانى خود را به گريه بدار

و دعا كن از جهت پدر و مادر و برادر مؤمن و اقلّ آن چهل كس است و در حديث است كه «ملَكى موكَّل است كه آنچه آن كس به جهت برادر مؤمن بطلبد، آن ملَك از حق تعالى از براى او صد هزار مثل آن را بطلبد»

برخى از اعمال و دعاهاى روز عرفه

و تمام اين زمان را صرف دعا و استغفار و ذكر كند كه بعضى از علما قائل شده اند به وجوب آن، و دعاهاى منقوله بخواند خصوصاً دعاى صحيفۀ كامله و دعاهاى حضرت امام حسين - عليه السلام - و دعاى حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - و سنّت است كه بگويد: اللهم إني عبدك، فلا تجعلني من أخيب وفدك، و ارحم مسيري إليك من الفج العميق اللهم ربّ المشاعر كلها، فُك رقبتي من النار، و أوسع على من رزقك الحلال، و ادرا عني شر فسقة الجن و الإنس. اللهم لا تمكر بي و لا تخدعني و لا تستدرجني اللهم إني أسألك بحولك وجودك و كرمك و منّك و فضلك، يا أسمع السامعين، يا أبصر الناظرين، يا أسرع الحاسبين، يا أرحم الراحمين، أن تصلّى على محمّد و آل محمّد، و أن تفعل بي كذا و كذا...» و حاجت خود را نام برد [اللهم إني أسألك حاجتي الّتي إن أعطيتنيها] لم يضرّني ما منعت، و إن منعتنيها لم ينفعني ما أعطيت. أسألك خلاص رقبتي من النار. اللهم إني عبدك و ملك يدك، ناصيتي بيدك، و أجلي بعلمك.

أسألك أن توفّقني لما يرضيك عني، و أن تسلم مني مناسكى التي أريتها خليلك إبراهيم - صلوات اللّٰه عليه و دللت عليها نبيك محمّداً - صلى اللّٰه عليه و آله اللهم اجعلني ممن رضيت عمله و أطلت عمره، و أحييته بعد الموت حياة طيبة؛ پس بگو: «لا إله الّا اللّٰه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيي و يميت و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كل شىء قدير. اللهم لك الحمد كالّذي تقول و خيراً مما نقول وفوق ما يقول القائلون.

اللهم لك صلاتي و نسكي و محياى و مماتي، و لك تراثي، و بك حولي و منك قوتي.

ص: 332

اللهم إني أعوذ بك من الفقر و من وساوس الصدر، و من شتات الأمر و من عذاب القبر. اللهم إني أسألك خير الرياح و أعوذ بك من شر ما تجيء به الرياح، و أسألك خير الليل و خير النهار. اللهم اجعل في قلبي نوراً، و في سمعي نوراً و في بصري نوراً، و في لحمي و دمي و عظامي و عروقي و مقعدي و مقامي و مدخلي و مخرجي نوراً، و أعظم لي نوراً يا رب يوم القاك إنك على كل شىء قدير.» و تا توانى در اين روز از خيرات تقصير مكن خصوصاً بنده آزاد كردن.

و ديگر [آنكه] رو به قبله كند و بگويد: «سبحان اللّٰه» صد بار، و: «الله أكبر و ما شاء اللّٰه، لا قوة الّا بالله. أشهد أن لا إله الّا اللّٰه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيي و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير.» صد بار، پس دو آيۀ اوّل سورۀ بقره را بخواند.

ديگر [آنكه] «قل هو اللّٰه أحد» سه نوبت بخواند، و آية الكرسى را و آيۀ سخره را كه اوّل آن «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَٰاوَٰاتِ وَ الأَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ » تا به آخر بخواند و آن در سورۀ اعراف است؛ پس معوّذتين را بخواند؛ پس نعم الهى را يك يك بشمارد آنچه داند از اهل و مال و نعمت و رفع بلاء و بگويد: «لك الحمد على نعمائك التي لا تُحصىٰ بعدد و لا تُكافَئُ بعمل»؛ و حمد كند حق سبحانه و تعالى را به هر آيه اى كه حمد كرده است خداوند عالم خود را در قرآن؛ و تكبير كند به هر تكبيرى كه خداوند عالم به آن تكبير خود كرده است در قرآن و تهليل كند به هر لا إله الّا اللّٰه كه حق سبحانه و تعالى تهليل خود كرده به آن در قرآن و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد و جهد و سعى كند در آن و دعا كند حق سبحانه و تعالى را به هر نام كه خود را به آن نام خوانده است در قرآن و به هر اسمى كه داند و به اسماء آخر سورۀ حشر بخواند و بگويد:

«أسألك يا الله يا رحمان، بكل اسم هو لك، و أسألك بقوّتك و قدرتك و عزّتك و جميع ما أحاط به علمك و بأركانك كلها، و بحق رسولك - صلواتك عليه و آله -، و باسمك الأكبر الأكبر، و باسمك العظيم الذي من دعاك به كان حقاً عليك أن لا تردّه و أن تعطيه ما

ص: 333

سألك، أن تغفر لي جميع ذنوبي في جميع علمك فىّ .»

و هر حاجت كه دارى بخواه و از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه توفيق حج بيابى در سال آينده و هر سالى؛ و هفتاد مرتبه بگويد: «أسألك الجنة»، و هفتاد مرتبه «أستغفر اللّٰه ربي و أتوب إليه» بگويد؛ پس بخواند دعايى را كه جبرئيل در اين مقام به حضرت آدم - عليه السلام - تعليم نمود براى قبول توبۀ او: «سبحانك اللهم و بحمدك لا إله الّا أنت، عملت سوء و ظلمت نفسي و اعترفت بذنبي، فاغفر لي إنّك أنت خير الغافرين. سبحانك اللهم و بحمدك لا إله الّا أنت، عملت سوء و ظلمت نفسي فاعترفت بذنبي، فاغفر لي إنّك أنت التوّاب الرحيم.»

چون آفتاب فرو رود بگويد: «اللهم إني أعوذ بك من الفقر و من تشتّت الأمر و من شر ما يحدث بالليل و النهار. أمسى ظلمي مستجيراً بعفوك، و أمسى خوفى مستجيراً بأمانك، و أمسى ذلّى مستجيراً بعزتك، و أمسى وجهى الفاني مستجيراً بوجهك الباقي. يا خير من سئل، و يا أجود من أعطى، يا أرحم من استرحم، جللني برحمتك و ألبسني عافيتك، و اصرف عني شر جميع خلقك.»

پس روانه شود به جانب مشعر الحرام به آرام تن و استغفار كند و اين دعا بخواند كه:

«اللهم لا تجعله آخر العهد من هذا الموقف، و ارزقنى العود أبداً ما أبقيتني، و أقلبنى اليوم مفلحاً منجحاً مستجاباً لي مرحوماً مغفوراً لي، بأفضل ما ينقلب به اليوم أحد من وفدك و حجاج بيتك الحرام، و اجعلنى اليوم من أكرم وفدك عليك، و أعطني أفضل ما أعطيت أحداً منهم من الخير و البركة و الرحمة و الرضوان و المغفرة، و بارك لي فيما أرجع إليه من أهل أو مال أو قليل أو كثير و بارك لهم فىّ .»؛ و بسيار بگويد: «اللهم أعتقني من النار.»

ص: 334

فصل سوّم در وقوف به مشعر الحرام است
اشاره

فصل سوّم

در وقوف به مشعر الحرام است

و در آن، دو مقصد است:

مقصد اوّل: در واجبات است
اشاره

مقصد اوّل: در واجبات است

بدان كه چون از عرفات در شب عيد قربان كوچ كند، به سوى مشعر الحرام آيد در آنجا شب را به روز آورد؛ و بعضى اين بيتوته را واجب مى دانند و نسبت به اكثر داده اند و اين احوط است.

و نيّت چنين كند كه: «شب را به روز مى آورم در مشعر الحرام به جهت رضاى الهى». و چون طلوع فجر شود، نيّت وقوف كند كه: «مى باشم در مشعر الحرام تا طلوع آفتاب در حج تمتّع به جهت وجوب آن قربةً إلى اللّٰه تعالى».

و اشهر و احوط وجوبِ ماندن است تا طلوع آفتاب؛ پس اگر عمداً پيش از طلوع آفتاب بيرون رود و از وادى محسّر تجاوز كند، گناهكار است؛ و بعضى يك گوسفند كفّاره، واجب دانسته اند. و در اينجا چند مسأله است:

ركنيّت وقوف و افرادى كه از آنها ساقط مى شود

اوّل: آن كه وقوف به مشعر ركن است و مجموع آن متّصف به وجوب است؛ پس اگر كسى بالمرّه آن را ترك كند حج او باطل است؛ لكن وقوف به مشعر، گاهى ساقط

ص: 335

مى شود در حق كسى كه شب را در آنجا به روز آورده باشد به قصد وقوف (1) و دشوار باشد بر او ماندن بعد از طلوع فجر، مثل زن ها و مردان پير و بيماران كه به جهت ازدحام، مشقّت بسيار به ايشان روى مى دهد، يا كسانى كه كار ضرورى دارند؛ پس جايز است كه قبل از طلوع فجر از آنجا بيرون رود به سوى منىٰ . و اگر عذر نداشته باشد، بعضى گفته اند كه اگر بيرون رود پيش از طلوع فجر به شرطى كه علاوه بر بيتوتۀ مشعر، وقوف عرفه از او فوت نشده باشد باز حج او صحيح است و لكن بر او يك گوسفند كفّاره لازم است و احوط خلاف آن است (2).

عدم درك وقوف مشعر و اوقات سه گانۀ آن

دوّم: آن كه كسى كه ادراك نكند وقت مذكور را، كفايت مى كند در حق او ماندن در زمانى قبل از زوال؛ پس وقوف مشعر از براى او سه وقت است: يكى در شب عيد در حق كسانى كه متمكّن از ماندن در مشعر بعد از طلوع فجر نبوده باشند، چنانچه گذشت، و ديگرى ما بين طلوع فجر، و طلوع آفتاب، و سوّم از طلوع آفتاب تا زوال.

اقسام نُه گانۀ درك وقوفين از حيث وقت اختيارى و اضطرارى

سوّم: آن كه چون معلوم شد كه هر يك از وقوف به عرفات و وقوف به مشعر، وقت اختيارى و وقت اضطرارى دارند، پس مى گوييم مكلّفْ به ملاحظۀ ادراك دو موقف يا يكى از آنها در وقت اختيارى يا اضطرارى و عدم ادراك آنها، بر نُه قسم است:

اوّل: آن كه ادراك هر دو موقف كند در وقت اختيارى هر دو، پس اشكال در صحّت

حج نيست.

=============

شرح:

(1). با قصد قربت بنا بر احتياط متقدّم.

(2). بلكه اين قول، مشهور و قوى است.

ص: 336

دوّم: آن كه هيچ يك را ادراك نكند (1)، پس اشكال نيست در عدم ادراك حج؛ پس به همان احرام (2) حج، عمرۀ مفرده كه عبارت از طواف و نماز و سعى و تقصير و طواف نساء و نماز آن باشد، به جا مى آورد و از احرام مُحلّ مى شود؛ و اگر چنانچه گوسفند همراه داشته باشد، ذبح مى كند؛ و مستحبّ است كه بماند در منىٰ با حجاج و چون به مكّه رود، افعال عمره را به جا مى آورد و در سال آينده حج مى كند اگر شرايط مقرّرۀ وجوب حج در بارۀ او متحقّق بشود.

سوّم: آن كه ادراك بكند اختيارى عرفه را با اضطرارى مشعر.

چهارم: عكس آن. و در هر صورت حج صحيح است و دعواى اجماع (3) بر صحّت در هر دو مسأله شده است.

پنجم: آن كه ادراك كند اضطرارى هر دو وقوف را. و در صحّت حج در اين صورت، خلاف است، [و] صحّت بعيد نيست (4)، لكن احوط اعادۀ حج است در سال آينده با شرايط وجوب.

ششم: آن كه ادراك كند اضطرارى مشعر را تنها. در اينجا نيز خلاف است؛ و عدم

=============

شرح:

(1). آن در صورتى بى اشكال است كه هيچ يك از اختيارى و اضطرارىِ هيچ يك را ادراك نكند، چنانكه خواهد آمد؛ و در اين صورت، فرقى بين عمد و غير آن نيست.

(2). با نيّت عدول به عمرۀ مفرده على الأحوط، و وجوب ذبح گوسفند كه همراه داشته باشد، محتاج به تأمّل است؛ بلى موافق احتياط و مروىّ در خبر «داود رقّى» و صحيح «ضريس» به نقل «فقيه» است.

(3). در صورتى كه فوت اختيارىِ ديگر عمدى نباشد، مگر آنچه در صورت ادراك اختيارى عرفه با اضطرارى سابق مشعر گذشت؛ و هم چنين فوت اختياريها در صور آينده، مقيّد به عدم تعمّد است.

(4). چه اضطرارى مشعر ليلى سابق آن يا نهارىِ لاحقِ آن باشد، على الأظهر.

ص: 337

صحّت در اينجا، اقوىٰ و اشهر است. (1)

هفتم: ادراك اختيارى عرفه تنها. [و] اشهر در اين صورت صحّت است، بلكه بعضى نفى خلاف در آن كرده اند، لكن حكم به آن مشكل است (2) و خلاف در آن متحقّق است.

هشتم: آن كه ادراك كند اختيارى مشعر را. [و] ظاهر در اين صورت صحّت، و ظاهر عدم خلاف است در آن.

نهم: اضطرارى عرفه را ادراك كند تنها. و حج در اين صورت صحيح نيست.

مقصد دوّم در مستحبّات وقوف به مشعر الحرام است

مقصد دوّم

در مستحبّات وقوف به مشعر الحرام است

بدان كه سنّت است كه متوجّه مشعر الحرام شود به آرام تن و دل و استغفار كند؛ و چون به «تَلّ سرح» رسد از جانب دست راست راه بگويد: «اللهم ارحم موقفي، و زد في عملي، و سلم لي ديني، و تقبّل مني مناسكي.» و شهيد در «دروس» فرموده كه بعد از اين دعا بگويد: «اللهم لا تجعله آخر العهد من هذا الموقف، و ارزقنيه أبداً ما أبقيتني.»؛ و شتر را تند نراند و كسى را آزار نرساند در حال راندن؛ و بسيار بگويد: «اللهم أعتق رقبتي من النار.» و نماز شام و خفتن را تأخير كند تا مشعر الحرام و اگر چه ثُلث شب بگذرد؛ و اگر مانعى به هم رسد كه نتواند پيش از ثلث شب رسد، نماز را ادا بكند و جمع كند ميان هر دو نماز به يك اذان و دو اقامه؛ و نوافل شام را در ميان نكند بلكه بعد از خفتن بكند.

و احوط آن است كه چون به مشعر الحرام آيد، نيّت كند كه شب را به روز مى آورم در مشعر الحرام در حج تمتّع از جهت رضاى خدا؛ و پيش از اين گذشت كه اظهر و

=============

شرح:

(1). اقوائيتِ آن در هر دو اضطرارى مشعر، مورد تأمّل است.

(2). بلكه اظهر حكم به صحّت است در فرض.

ص: 338

احوط وجوب شب ماندن به مشعر است، و مستحب است كه در شكم [وسط] وادى فرود آيد در جانب راست راه و اين [را] دعا بخواند: «اللهم إني أسألك أن تجمع لي فيها جوامع الخير. اللهم لا تؤيسني من الخير الذي سألتك أن تجمعه لي في قلبي، ثمّ أطلب منك أن تعرفني ما عرفت أولياءك في منزلي هذا، و أن تقيني جوامع الشر.» و تا مقدور باشد آن شب را به عبادت و طاعت الهى به روز آورد كه در خبر است كه: «درهاى آسمان در اين شب بسته نمى شود و آوازهاى مؤمنان بالا مى رود و خداوند عالم مى فرمايد: من خداوند سمائم و شما بندگان من هستيد، ادا كرديد حق مرا و بر من لازم است كه اجابت نمايم دعاهاى شما را، پس بعضى از ايشان را تمام گناهان مى آمرزد و بعضى را بعض مى آمرزد».

و سنّت است كه هفتاد سنگريزه را براى رمى جمرات در اين شب از اينجا بردارد؛ و سنّت است كه غسل بكند و با وضو باشد در حال وقوف و دعاى منقول از ائمه - عليهم السلام - را بخواند و حمد و ثناى الهى را به جا بياورد و اين دعا [را] نيز بخواند: «اللهم ربّ المشعر الحرام، فك رقبتي من النار، و أوسع على من رزقك الحلال الطيب، و ادرأْ عني شر فسقة الجن و الإنس. اللهم أنت خير مطلوب إليه و خير مدعوّ و خير مسئول، و لكل وافد جائزة، فاجعل جائزتي في موضعي هذا، أن تقيلني عثرتي و تقبّل معذرتي و أن تتجاوز عن خطيئتي، ثم اجعل التقوى من الدنيا زادي، و تقلبني مفلحاً منجحاً مستجاباً لي بأفضل ما يرجع به أحد من وفدك و زُوّار بيتك الحرام.»

و دعا بسيار كند به جهت خود و پدر و مادر و برادران و اهل و مال و فرزندان؛ و بعضى قائل به وجوب دعا شده اند، و بهتر آن است كه غير از امام، پيش از طلوع آفتاب از آنجا روانه شوند، اما از وادى محسّر تجاوز نكند تا آفتاب طلوع نكند، و چون آفتاب به كوه ثبير افتد، هفت مرتبه اعتراف به گناهان خود كند و هفت مرتبه استغفار كند، و چون روانه شود با ذكر و استغفار و سكينه و وقار برود، چون به وادى محسّر برسد، تند برود مانند شتر اگر پياده باشد، و اگر سواره باشد تند براند راحلۀ خود را، و

ص: 339

اگر فراموش كند، هروله را برگردد و تدارك كند؛ و بگويد در وقت هروله:

«اللهم سلّم عهدي، و اقبل توبتي، و أجب دعوتي، و اخلفني بخير فيمن تركت بعدي.» و بگويد: «رب اغفر و ارحم، و تجاوز عما تعلم، إنك أنت الأعزّ الأكرم.»

ص: 340

فصل چهارم در واجبات منىٰ است
اشاره

فصل چهارم

در واجبات منىٰ است

بدان كه واجب است بر مكلّف بعد از كوچ از مشعر الحرام در روز عيد، برگشتن به سوى موضعى كه آن را «مِنىٰ » مى گويند و در آن سه امر واجب است:

رمى جمرۀ عقبه
اشاره

واجب اوّل: «رمى جمرۀ عقبه»، يعنى انداختن سنگريزه به سوى «جمره» كه اسم موضعى است كه محل رمى است (1) و وقت آن بعد از طلوع آفتاب روز عيد است تا غروب آن. و اگر فراموش كرد (2)، تا روز سيزدهم (3) به جا آورد؛ و اگر متذكّر نشد (4)، در سال آينده خود يا نايب او (5) به جا آورند.

=============

شرح:

(1). يعنى بناء يا موضع آن.

(2). يا ترك شود عمداً على الأحوط.

(3). در روزى كه متذكّر شود با تقديم قضا بر ادا. و احتياط در رعايت طلوع آفتاب است در قضا ايضاً با عدم عذر مسوّغ رمى در شب در ادا، مانند خوف و مرض، و براى شبان ها و بنده ها و امثال ايشان از معذورين. و غير متمكّن از مباشرتِ رمى، استنابه مى نمايد، و احوط اعاده است با زوال عذر در وقت.

(4). يا متذكّر شود بعد از انقضاء ايّام تشريق، يا ترك كرد عمداً تا آن وقت على الأحوط.

(5). با ترتّب نيابت بر عدم حج در سال آينده، يا عدم امكان مباشرت.

ص: 341

و شرط است در سنگريزه با وجود صدق اسم سنگ (1) بر آنها، آن كه از حَرَم بوده باشد، از هر موضعى از آن كه باشد خوب است، اگر چه مستحب است كه شب در مشعر آنها را بردارد؛ و آن كه باكره باشند، يعنى كسى آن را نينداخته باشد، انداختن صحيحى.

واجبات رمى

و واجب است در رمى چند امر:

اوّل: نيّت كند كه «مى اندازم هفت سنگ به جمرۀ عقبه در حج تمتّع لوجوبه قربةً الى اللّٰه».

دوّم: انداختن آنها (2)، پس اگر سنگ را در جمره گذارد به طورى كه رمى صدق نكند، مُجزى نخواهد بود.

سوّم: آن كه به جمره برسد به واسطۀ رمى؛ پس اگر به جاى ديگر بخورد و از آنجا به جمره برسد يا به واسطۀ انسانى ديگر يا حيوانى برسد، مجزى نخواهد بود (3)؛ و اگر شكّ كند، بنا را بر نرسيدن مى گذارد.

چهارم: آن كه عدد سنگ كه مى اندازد، هفت باشد.

پنجم: آن كه آنها را يك دفعه نيندازد (4) هر چند متعاقب برخورند به جمره، بلكه واجب است كه متعاقب بيندازد هر چند يك دفعه به جمره برخورند.

مستحبّات رمى جمره

و بدان كه مستحب است كه سنگريزه ها رنگين باشد به رنگ سُرمه يا رنگ ديگر؛ و

=============

شرح:

(1). و صدق سنگريزه. ب (2). بلكه پراندن آنها به سمت خاص.

(3). با بقاء صدق رمى در ابتدا و انتهاى آن، مُجزى است.

(4). و مباشرت با اختيار معتبر است.

ص: 342

نقطه دار باشد؛ و يك يك چيده باشد؛ و سست باشند نه سخت؛ و به قدر سر انگشت باشد. و مستحب است كه در وقت سنگ انداختن، پياده باشد و سواره نباشد؛ و با وضو باشد، و بعضى از علما به وجوب طهارت قائل شده اند. و چون سنگ را در دست داشته باشد، اين دعا را بخواند: «اللهم هذه حصياتي فأحصهن لي و ارفعهن في عملي.» و هر سنگريزه كه بيندازد اين دعا [را] بخواند: «الله أكبر. اللّهم ادحر عنّى الشيطان. اللهم تصديقاً بكتابك و على سنّة نبيك. اللهمّ اجعله لي حجاً مبروراً و عملاً مقبولاً و سعياً مشكوراً و ذنباً مغفوراً.»، و ميانۀ او و جمره، ده ذراع يا پانزده ذراع فاصله باشد، و پشت به قبله كند و روى به جمره؛ و آن كه سنگريزه را بر انگشت بزرگ بگذارد و با ناخن انگشت شهادت بيندازد. و چون به جاى خود آيد در منىٰ اين دعا [را] بخواند سنّت است: «اللهم بك وثقت، و عليك توكلت، فنعم الرب و نعم المولى و نعم النصير.»

ذبح قربانى
اشاره

واجب دوّم: بر حاجّ متمتّع از واجبات منىٰ ، ذبح هَدْى است. بدان كه واجب است بر هر حاجِّ متمتّع، ذبح يك هدى (1)؛ پس هَدْى واحد از براى چند نفر كفايت نمى كند على الأشهر الأظهر الأحوط (2)؛ و اگر قادر بر خريدن هَدْى نباشد، ده روز روزه مى گيرد: سه روز در حج و هفت روز بعد از مراجعت.

و اگر هَدْى يافت نشود، قيمت آن را نزد معتمدى مى گذارند كه در بقيۀ ماه ذى الحجّه بگيرد و ذبح كند و اگر ميسر نشود در اين سال، در سال آينده بگيرد؛ و

=============

شرح:

(1). در روز عيد؛ و اما بعد از عيد، پس مجزى است در بقيۀ ذى الحجّه اگر چه خلاف احتياط است تكليفاً تأخير از آن بدون عذر، خصوصاً تأخير از ايّام تشريق سه گانه. و كلام در ترتيب بين واجبات سه گانۀ منىٰ خواهد آمد ان شاء اللّٰه تعالى.

(2). بلكه احوط در ضرورت، جمع بين اشتراك در هدى واجب و روزۀ ده روز است.

ص: 343

احوط آن است كه جمع كند ميانۀ آن و صوم ده روز (1). و اگر فراموش كند ذبح را در روز عيد يا عذر ديگر باشد، تأخير آن تا آخر ايّام تشريق بلكه آخر ذى الحجّه، جايز است.

شرايط قربانى

و واجب است در هدى كه يا شتر باشد يا گاو يا گوسفند بوده باشد. [و] اگر شتر باشد، پنج ساله بوده باشد داخل در شش. و اگر گاو باشد، احوط آن است كه (2) دوساله داخل در سه سال باشد. و گوسفند اگر ميش باشد هفت ماهه داخل در هشت و احتياط آن كه يك سال تمام داخل در سال دوّم شده باشد. و اگر بز باشد، احوط دو سالۀ داخل در سه ساله است.

و شرط است كه صحيح و تامّ الأجزاء باشد؛ پس كور (3) و لَنگ و بسيار پير و ناخوش مجزى نيست حتى آن كه اگر قليلى از گوش او بريده باشند، يا آن كه از شاخ اندرونى آن چيزى ناقص است، مجزى نيست؛

و آن كه لاغر نباشد و مشهور آن است كه كفايت مى كند همين قدر كه در گُرده هاى او پيه باشد و احوط آن است كه علاوه بر اين او را در عرف لاغر نگويند.

و باكى نيست اگر گوش او شكافته يا سوراخ باشد اگر چه احوط ترك اين دو و ترك حيوانى كه شاخ يا گوش يا دُم از براى او در اصل خلقت نباشد؛ و هم چنين آن حيوان كه عروق و بيضتين او را ماليده باشند (4) كه او را «موجوء» و «مرضوض

الخُصيتين» گويند. و امّا خصىّ ، پس اظهر و اشهر عدم اجزاى آن است.

و اگر حيوانى را خريد و ذبح كرد به گمان آن كه صحيح است پس ناقص بيرون

=============

شرح:

(1). در صورت تأخير از ذى الحجۀ همان سال حج.

(2). احتياطهاى مذكور متن در گاو و بز و ميش ترك نشود.

(3). و عوراء.

(4). اظهر اِجزاى موجوء است.

ص: 344

آمد، مجزى نيست. و اگر به گمان چاقى ذبح كرد و لاغر در آمد كافى است؛ و هم چنين اگر با ظنّ لاغرى ذبح كرد به اميد آن كه چاق باشد و مطابق مطلوب خداوند عالم جلّ ذكره باشد و بعد از آن چاق در آمد. اما اگر احتمال چاقى نمى داد يا احتمال مى داد لكن نه به اميد چاقى و موافقت واجب الهى بلكه از روى بى مبالاتى ذبح كرد، پس ظاهر اين است كه مُجزى نيست.

مصرف قربانى

و بدان كه احوط آن است كه قدرى از ذبيحه بخورند و قدرى به هديه دهند و قدرى به صدقه دهند؛ و احوط آن است كه مقدار هر يك از هديه و صدقه ثُلث ذبيحه باشد؛ (1) و آن كه هديه و صدقه بر مؤمنين بوده باشد؛ (2) بنا بر اين ذبايحى كه در اين اوقات در منىٰ كشته مى شود غالباً بلكه دائماً طايفۀ سودانى كه در آن حوالى هستند مى گيرند، دادن به آنها جايز نيست، چرا كه ايمان بلكه اسلام ايشان معلوم نيست؛ پس اوّلاً قليلى از آن به جهت خود بردارد، بعد از آن به شخص فقير مؤمنى از حجاج ثلث آن را تصدّق كند، و ثلث آن را به بعض برادران خود هديه بدهد هر چند كه حصّۀ هر يكى را جدا نكرده باشد، آن وقت صاحب صدقه و هديه اگر تصدّق كند بر آن طايفۀ سودان عيب ندارد. و اگر اتفاق افتد پيش از اين احتياطات، آن طايفه، ذبيحه را ببرند به طريقۀ

دزدى يا نهب، موجب بطلان ذبح هدى و وجوب اعادۀ آن نمى شود، بلى اگر به اختيار خود بدهد، احوط ضمان حصّۀ فقرا است (3).

=============

شرح:

(1). اين احتياط واجب نيست على الأظهر.

(2). اين احتياط در هديه لازم نيست على الأظهر؛ پس احتياط آتى در توسيط فقير مؤمن، فقط در قدرى براى صدقه رعايت مى شود.

(3). يعنى قيمت قدرى از آن را صدقةً به فقير مى دهد بر حسب آنچه كه ذكر شد،

ص: 345

عاجز از قربانى

و بدان كه كسى كه قادر بر هدى نشود، ده روز روزه مى گيرد: سه روز متوالى در حج از روز هفتم تا نهم؛ و اگر روز هفتم نشود هشتم و نهم را مى گيرد و يك روز بعد از مراجعت از منىٰ ؛ و اگر روز هشتم را نگرفت روز نهم را نگيرد، بلكه صبر كند تا بعد از مراجعت از منىٰ ؛ و احوط مبادرت به آنها است اگر چه اشهر آن است كه (1) در تمام ذى حجّه مى شود به جا آورد.

اما هفت روز ديگر پس بعد از رسيدن به خانۀ خود، و احوط توالى است در آنها اگر چه وجوب آن معلوم نيست (2)؛ و اگر بعد از روزۀ سه روز متمكّن از هدى شود، احوط ذبح هدى است. (3)

مستحبات هدى

و اما مستحبات هَدى پس مستحب است كه شتر باشد، و بعد از آن گاو، و بعد از آن گوسفند؛ و آن كه بسيار فربه باشد؛ و آن كه اگر شتر يا گاو كشد، ماده باشد؛ و اگر گوسفند يا بز باشد، نر باشد.

و مستحب است كه شتر را كه مى خواهد نحر كند ايستاده و از سر دست ها تا زانوى

=============

شرح:

هم چنين قدرى را هديه مى دهد به حسب آنچه ماتن فرمود، و ذكر شد در حاشيۀ سابقه كه لازم نيست مگر در مثل اتلاف و بيع.

(1). و اقوىٰ همين قول است؛ پس جايز است از اوّل ذى الحجّه تا آخر آن در غير عيد و ايّام تشريق قبل از خروج از منىٰ ، با رعايت آنچه ذكر شد كه اگر روز ترويه از او فوت شد روزۀ آن، تأخير بيندازد براى بعد از كوچ كردن از منى.

(2). بلكه اظهر عدم وجوب است.

(3). بلكه صوم كافى است اگر چه وجدان هدى، قبل از خروج از منىٰ باشد على الأظهر، بلى ذبح افضل و احوط است خصوصاً در صورت مذكوره.

ص: 346

آن بسته باشد و از جانب راست او بايستد و كارد يا نيزه يا خنجر به گودال گردن او فرو برد. در وقت ذبح يا نحر اين دعا [را] بخواند: «وجهت وجهى للذي فطر السماوات و الأرض حنيفاً مسلماً و ما أنا من المشركين، إنّ صلاتي و نسكي و محياى و مماتي للّٰه رب العالمين، لا شريك له، و بذلك أُمرت، و أنا من المسلمين. اللهم و لك، بسم اللّٰه و بالله و اللّٰه أكبر. اللهم تقبّل مني.» و در بعضى از روايات وارد شده اين تتمه: «اللهم تقبّل منّي كما تقبلت عن إبراهيم خليلك، و موسى كليمك، و محمّد - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم حبيبك.» و سنّت است كه خود قربانى را بكُشد و اگر نداند دست بالاى دست كُشنده نهد.

حلق يا تقصير
اشاره

واجب سوّم: «حلق» است يا «تقصير» (1)، يعنى سر تراشيدن يا از شارب و ناخن گرفتن است در بارۀ مردان. و در بارۀ زنان و خنثى (2) سر تراشيدن جايز نيست.

و نيّت چنين كند كه «سر مى تراشم يا مو يا ناخن مى گيرم در فرض حج تمتّع لوجوبه قربةً الى اللّٰه»، و بهتر آن است كه دلاّك نيز نيّت كند. و چون حاج، حلق يا تقصير نمود، حلال مى شود از براى او همۀ آنچه حرام شده بود در احرام، مگر زن و صيد و بوى خوش.

ترتيب ميان رمى و ذبح و حلق

و بدان كه ترتيب در ميانۀ رمى و ذبح و حلق لازم است على الأشهر الأحوط. و اگر مخالفت كرد و ثانى را مقدّم بر اوّل، يا ثالث را بر ثانى يا اوّل به جا آورد، پس اگر از روى فراموشى بوده باشد، ضرر ندارد؛ و اگر عمداً بوده باشد، پس مشهور نيز عدم

=============

شرح:

(1). و حلق در خصوص صروره و ملبّد و عاقص شَعر مستحب مؤكّد است.

(2). مشكل، بنا بر تخيير، و اما بنا بر تعيّن حلق بر مرد اگر يكى از سه قسم متقدّم باشد، احوط جمع است.

ص: 347

وجوب اعاده است و در د ليل آن تأمّلى هست (1)؛ و اگر احتياط ممكن باشد ترك نكند.

و بدان كه اگر حلق يا تقصير را در روز عيد فراموش كند تا بيرون رود از منىٰ ، واجب است مراجعت از براى حلق؛ و اگر ممكن نشود، در جاى خود حلق مى كند و موى خود را در منىٰ مى فرستد اگر ممكن شود، و در صورت مراجعت خود به منى بعد از حلق واجب است اعادۀ طواف (2). و مستحب است كه در وقت سر تراشيدن رو به قبله كند و ابتدا از جانب راست پيش سر بكُند و اين دعا [را] بخواند: «اللهم أعطني بكل شعرة نوراً يوم القيامة.» و سنّت است كه موى سر را دفن كند در منىٰ در محل خيمۀ خود. و أحوط آن است كه از اطراف سر و ريش و شارب، مو بگيرد و ناخن ها را بگيرد. و بدان كه بعد از حلق حلال مى شود براى او جميع محرّمات احرام مگر بوى خوش و زن و شكار.

=============

شرح:

(1). اظهر تماميّت قول مشهور است.

(2). و هم چنين متعمّد، بعد از رجوع به منىٰ و حلق يا تقصير و جبران به گوسفندى على الأحوط.

ص: 348

فصل پنجم در آنچه واجب است بعد از اداى مناسك منى و آنچه مستحب است
اشاره

فصل پنجم

در آنچه واجب است بعد از اداى مناسك منى و آنچه مستحب است

و در آن دو مقصد است

مقصد اوّل: در واجبات است
اشاره

مقصد اوّل: در واجبات است

بدان كه واجب است مراجعت به مكّه از براى طواف زيارت و نماز آن و سعى و طواف نساء و نماز آن. و جايز است از براى حاج متمتّع، تأخير مراجعت تا روز يازدهم. و در جواز تأخير از روز يازدهم، خلاف است، احوط عدم تأخير است اگر چه جواز تأخير تا بعد از ايّام تشريق بلكه تا تمام ذى حجه، بعيد نيست (1).

افرادى كه تقديم اعمال مكّۀ معظّمه براى آنها جايز يا لازم است

و بدان كه جايز نيست تقديم طواف (2) و سعى پيش از رفتن به عرفات و مشعر و منىٰ مگر از براى كسى كه به جا آوردن آنها بعد از مراجعت به مكّه به جهت او ميسر نباشد، مثل آن كه زن گمان حيض و نفاس در آن زمان داشته باشد، و مرد پير عاجز نتواند بعد از مراجعت مردم از منىٰ طواف كند به جهت ازدحام، [كه] در اين صورتها، اظهر جواز

=============

شرح:

(1). محل خلاف، جواز تكليفى است، نه وضعى.

(2). چه طواف زيارت باشد چه طواف نساء، على المشهور الأظهر.

ص: 349

تقديم طواف و سعى است بر وقوف به عرفات و مشعر و منىٰ ؛ و بعضى در اين صورت نيز منع كرده اند؛ پس احوط آن است كه صاحب عذر، تقديم كند و بعد از آن اگر ممكن شود، اعادۀ آن در ايّام تشريق كند و الّا در باقى ماه ذى حجه، اعاده نمايد (1)؛ و اگر مى داند كه در تمام ماه ممكن نمى شود، پس بى اشكال، تقديمْ واجب است (2)، لكن احوط استنابه است نيز.

طواف و نماز و سعى حجّ تمتّع و نحوۀ خروج از احرام

و اما كيفيّت طواف زيارت و نماز آن و سعى پس همان است كه در عمره گذشت؛ و بعد از به جا آوردن اين طواف و نماز آن و سعى ما بين صفا و مروه، حلال مى شود از براى او از آنچه حرام مانده بود بر او بعد از حلق، بوى خوش، و مى ماند بر او از محرّمات صيد و زن (3).

و بعضى گفته اند به مجرّد طواف و نماز آن، بوى خوش حلال مى شود، و اوّل احوط و اقوىٰ است (4).

و بعد از طواف النساء و نماز آن - كه در كيفيّت، مثل طواف سابق است - حلال مى شود زن و صيد احرامى، يعنى آنچه براى احرام، حرام است بر او از صيد؛ و اما حرمت صيد حرم پس آن نه از جهت احرام است. و احوط اجتناب از بوى خوش است قبل از طواف النساء اگر چه اقوىٰ جواز است.

پس شخص حاج متمتّع، سه مرتبه به تدريج محرّمات احرام بر او حلال مى شوند:

مرتبۀ اولى بعد از حلق؛ دوّم بعد از سعى ما بين صفا و مروه؛ مرتبۀ سوّم بعد از نماز طواف

=============

شرح:

(1). و اگر ممكن نشد، استنابه نمايد على الأحوط.

(2). و احوط جمع بين تقديم و استنابه است.

(3). حليّت صيد احرامى به مجرّد تماميّت مناسك منىٰ ، بى وجه نيست.

(4). اقوائيت، محتاج به تأمّل است.

ص: 350

النساء؛ و بعضى تحليل را موقوف به نماز ندانسته اند، [و] اوّل اقوىٰ و احوط است.

ترك طواف نساء

بدان كه طواف النساء هر چند كه واجب است (1) و بدون او زن حلال نمى شود الّا آن كه معروف ما بين علما آن است كه از اركان حج نيست؛ پس ترك آن عمداً، مثل ترك طواف زيارت يا طواف عمره نيست كه باعث فساد حج يا عمره شود، بلكه واجب است بر تارك، آن كه آن را به جا بياورد (2) و تا آن را به جا نياورد، زن بر او حلال نمى شود، حتى عقد كردن و شهادت دادن بر آن على الأحوط.

مقصد دوّم در مستحبّات طواف زيارت و سعى و طواف نساء است

مقصد دوّم

در مستحبّات طواف زيارت و سعى و طواف نساء است

بدان كه بهتر آن است كه با تمكّن، همان روز عيد از منىٰ بعد از مناسك ثلاثه مراجعت كند به مكّه؛ و اگر نشد، فرداى آن روز، و احوط عدم تأخير است از فرداى آن روز مگر به جهت عذر. و سنّت است كه غسل كند و متوجّه مسجد الحرام شود با ذكر و تمجيد و تعظيم الهى و صلوات بفرستد بر محمّد و آل محمّد؛ و چون به در مسجد آيد اين دعا [را] بخواند: «اللهم أعني على نسكي و سلمني له و سلمه لي. اللهم إني أسألك مسألة العليل الذليل المعترف بذنبه، أن تغفر لي ذنوبي، و أن ترجعني بحاجتي.

اللهم إني عبدك، و البلد بلدك، و البيت بيتك، جئت أطلب رحمتك، و أؤمّ طاعتك، متّبعاً لأمرك، راضياً بقدرك. أسألك مسألة المضطرّ إليك المطيع لأمرك المشفق من عذابك

الخائف لعقوبتك أن تبلّغني عفوك و تجيرني من النار برحمتك.»

=============

شرح:

(1). بعد از سعى مگر در حال ضرورت و خوف حيض كه تقديمش بر سعى جايز است. و هم چنين از ناسى و جاهل مُجزى است تقديم بر سعى على الأظهر.

(2). با مباشرت خودش با امكان، و با استنابه با عدم امكان مباشرت على الأحوط.

ص: 351

پس به نزد حجر الأسود بيايد و استلام و تقبيل نمايد و آنچه در طواف عمره به جا آورد به جا بياورد و تكبير بگويد و نيّت كند و طواف كند هفت شوط به نهج مذكور در طواف عمره. و آداب اين طواف و نماز آن و سعى و طواف نساء، چنان است كه سابقاً در طواف و سعى عمره مذكور شد.

ص: 352

فصل ششم در بيان خوابيدن است به منىٰ در شبهاى تشريق
اشاره

فصل ششم

در بيان خوابيدن است

به منىٰ در شبهاى تشريق

بدان كه هرگاه حاج در روز عيد به مكّه رود به جهت طواف و سعى، واجب است بر او كه برگردد به سوى منىٰ به جهت آن كه بيتوته كند، يعنى شب به سر بردن در شب يازدهم و دوازدهم در منىٰ واجب است. و شب سيزدهم نيز واجب است بر كسى كه در احرام از زن يا صيد پرهيز نكرده؛ و بر كسى كه اين دو را در احرام اجتناب كرده، لازم نيست (1) و جايز است از براى او نَفْر، يعنى كوچ كردن در روز دوازدهم بعد از زوال شمس؛ و اگر اتفاقاً آن روز در آنجا ماند تا شب داخل شد، در آنجا نيز لازم است؛ و هم چنين رمى را در فردا كه سيزدهم است.

واجبات بيتوته

و واجب است در بيتوته، نيّت كردن بعد از دخول وقت شام؛ و حدّ شب كه به سر بردن او لازم است، تا ما بعد نصف شب است؛ پس اگر بعد از نصف شب از آنجا بيرون

=============

شرح:

(1). خواهد آمد اشاره به خلاف «ابن ادريس» در كسى كه بر او كفّاره واجب شده است؛ و مستند او روايت «سلام بن المبشر» است؛ بر خلاف قول مشهور كه مدلولٌ عليه صحيحۀ «معاوية بن عمّار» و روايتين «حمّاد بن عثمان» است؛ و لكن قول مشهور، خالى از قوّت نيست. و در نَفْر اوّل بعد از زوال آفتاب و قبل از غروب آن نَفْر مى نمايد؛ و اگر از غروب تأخير افتاد، شب را در منىٰ مى ماند تا نَفْر دوّم.

ص: 353

رود، عيب ندارد؛ و احوط آن است كه (1) پيش از طلوع فجر، داخل مكّه نشود.

حكم ترك بيتوته به منىٰ

و كسى كه ترك كند بيتوته را به منىٰ ، واجب است براى او از براى هر شبى (2) يك گوسفند كه آن را بكُشد؛ و احوط الحاق ناسى و جاهل است به عامد در وجوب گوسفند؛ و هم چنين الحاق معذور به مختار هر چند گناهى نيست بر معذور؛ و آن كسى است كه عذرى دارد مانع از بيتوته، مثل بيمار و پرستار او و كسى كه خوف بردن مال خود را دارد از مكّه، اگر بيايد به منىٰ ؛ و مثل شبان گوسفند؛ و كسانى كه سقايت حاج در دست ايشان است. و ظاهر علما، عدم وجوب فديۀ گوسفند است بر دو فرقۀ اخيره.

عبادت بدل بيتوته

و مثل ايشان است كسى كه در مكّه شب را به عبادت احيا كند (3) و مشغول غير عبادت نباشد مگر از امور ضروريّه، مثل اكل و شرب (4) و تجديد وضو. و مستحب است كه چون از مكّه مراجعت كند به منىٰ بگويد: «اللهم بك وثقت و بك آمنت و لك أسلمت و عليك توكلت فنعم الرب و نعم المولى و نعم النصير».

=============

شرح:

(1). واجب نيست رعايت اين احتياط.

(2). كه بيتوته كند براى غير عبادت در مكّه يا در راه قبل از تجاوز از حدود مكّه كه آخرش عقبة المدنيّين باشد على الأظهر. و وجوب ذبح گوسفند براى شب سوّم در صورت پرهيز از صيد و زن، مبنى بر عدم جواز نَفْر اوّل است بر كسى كه بر او كفّاره واجب است.

(3). به نُسكِ حج از قبيل طواف و سعى على الأحوط؛ و الّا رجوع به منىٰ نمايد و مشغول به ساير عبادات نشود مگر در صورت خروج از منىٰ بعد از نصف شب على الأحوط.

(4). و نوم غالب.

ص: 354

فصل هفتم در انداختن سنگ است به جمرات ثلاث در روزهايى كه در شب آنها بيتوته به منىٰ واجب است، و آنچه مستحب است به عمل آوردنِ آن در اين روزها در منىٰ
اشاره

فصل هفتم

در انداختن سنگ است به جمرات ثلاث در روزهايى كه در شب آنها بيتوته

به منىٰ واجب است، و آنچه مستحب است به عمل آوردنِ آن

در اين روزها در منىٰ

و در آن، دو مقصد است:

مقصد اوّل: در واجبات است
اشاره

مقصد اوّل: در واجبات است

بدان كه واجب است در اين ايّام (1) رمى جمرات ثلاث كه جمرۀ اولىٰ باشد و جمرۀ وسطىٰ و جمرۀ عقبه به ترتيب؛ پس اگر مخالفت ترتيب كند، اعاده كند آنچه را (2) كه در غير مرتبۀ خود كرده، بلى اگر چهار سنگ بر جمره انداخته و آن را ترك نموده و مشغول ديگرى شد، كفايت مى كند در ترتيب و سه سنگ را بعد از آن مى زند اگر چه احوط در اينجا نيز اعاده است.

و واجبات رمى، همان است كه در منىٰ مذكور شد. و كسى كه فراموش كند آنها را، برمى گردد از مكّه به جهت آنها؛ و اگر متذكّر نشد تا بعد از خروج، قضا مى كند در سال آينده (3) به خود يا نايب (4). و كسى كه مريض باشد و مأيوس باشد از تمكّن در وقت خود، به عوض او رمى مى كنند؛ و اگر صحيح شد، اعاده لازم نيست اگر چه احوط

=============

شرح:

(1). ما بين طلوع و غروب اختياراً.

(2). پس در صورت نَكْس، اعاده مى كند رمى وسطى و جمرۀ عقبه را.

(3). در ايّام تشريق.

(4). در صورت عدم امكان مباشرت على الأحوط.

ص: 355

است در صورت عروض قدرت در وقت؛ و اگر بشود مريض سنگ را به دست بگيرد كه ديگرى بيندازد (1) او را. و اگر كسى عمداً ترك رمى كند حج او فاسد نمى شود على الأشهر الأقوى و بعضى فرموده اند كه احوط، قضاء حج است در سال ديگر.

رمى در شب

و بدان كه جايز نيست كه در شب، رمى كند از براى روز گذشته يا از براى روز آينده مگر كسى كه عذر داشته باشد كه در روز، رمى ممكن نشود، پس شب آن روز (2) رمى مى كند. و اگر كسى فراموش كرد رمى را تا روز ديگر، اوّل قضاى رمى سابق را مى كند [و] بعد از آن، واجبِ آن روز را به جا مى آورد.

مقصد دوّم: در اعمال مستحبّه در منىٰ است در روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم

مقصد دوّم: در اعمال مستحبّه در منىٰ است در روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم

بدان كه مستحب است كه در اين سه روز از منىٰ بيرون نرود حتى به جهت طواف مستحب؛ و آن كه در جمرۀ اولىٰ و وسطىٰ ، رو به قبله كند و جمره را به دست راست گيرد و حمد و ثناى الهى به جا آورد و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد، پس اندكى پيش رود و دعا كند و بگويد: «اللهم تقبّل مني»؛ پس پيشتر رود اندكى و دعاى سابق در وقت رمى را بخواند و رمى كند و در وقت رمى «الله أكبر» بگويد و در رمى جمرۀ عقبه پشت به قبله كند. و تكبير در منىٰ مستحب است بنا بر مذهب مشهور (3)

ميانۀ علما و بعضى آن را واجب دانسته اند، و احوط آن است كه ترك نكند در منىٰ و

=============

شرح:

(1). و جمع كند بين اين كار و استنابه على الأحوط.

(2). يعنى شب مقدّم با علم به عدم تمكّن از رمى در روز، و اما شب مؤخّر با علم به تمكّن از رمى قضايى در روز مؤخّر، پس احوط تأخير قضا است تا طلوع آفتاب.

(3). و قوى.

ص: 356

غير آن، و در منىٰ عقيب پانزده نماز (1) بگويد و كيفيّت آن بنا بر مشهور (2) اين است: «الله أكبر اللّٰه أكبر، لا إله الّا اللّٰه و اللّٰه أكبر، الله أكبر على ما هدانا، و له الحمد على ما أولاٰنا، و رزقنا من بهيمة الأنعام.» و در بعضى از اخبار بعد از تكبير سوّم «و لله الحمد، الله أكبر على ما هدانا، الله أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام.» و در بعضى از روايات همين

است به زيادتى «الحمد للّٰه على ما أبلانا.»

و اگر در روز دوازدهم كوچ كرد از منىٰ ، سنّت است كه بيست و يك سنگريزه را در

=============

شرح:

(1). و در غير منىٰ ، عقب ده نماز، و ابتدا از ظهر عيد است و انتهاء در منىٰ فجر سيزدهم و بعد از ظهرين روز نَفْر تكبير مى گويد در صورت اقامت بحسب روايت، و متيقّن آن نَفْر اوّل است.

(2). در مشهور بودن اين صورت تأمّل است؛ و محتمل است كه مشهور اين باشد كه پس از «هدانا» بگويد: «و الحمد للّٰه على ما أبلانا و رزقنا من بهيمة الأنعام.» و اظهر حمل روايات مختلفه بر مراتب فضل است؛ پس با جمع بين آنها بعد از ذكر مشتركات به جمع بين «أبلانا» و «أولاٰنا» و ذكر زيادتى، جمع بين تمام فضيلت ها شده است. و صورت مذكوره در صحيح «منصور بن حازم» اين است: «الله أكبر الله أكبر، لا إله الّا اللّٰه و اللّٰه أكبر، و للّٰه الحمد، اللّٰه أكبر على ما هدانا، اللّٰه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام.» است و در صحيح «معاويه» بعد از اين صورت «و الحمد للّٰه على ما أبلانا» [است.] و جمع بين اين دو، جامع است بين منسوب به مشهور به طريق مذكور در متن و محتمل در تعليق كه تبديل «أولاٰنا» به «أبلانا» شده و در هر دو اقتصار به چهار تكبير شده. و تفاوت بين «و الحمد لله»، و «له الحمد» محمول بر تخيير است با افضليّت اوّل؛ پس با تكبير پنجم كه در صحيحين ذكر شده، احتياط و فضل حاصل مى شود. و تقديم و تأخير حمد اخير، مورد تخيير است بر حسب رعايت آنچه مشهور است و كاشف از ثبوت تقديم در مستند آن است، و اللّٰه العالم.

ص: 357

منىٰ دفن كند. و مستحب است كه در اين ايّام نمازهاى واجب و مستحب را در مسجد خيف به جا آورد و در حديث است كه: «هر كه در مسجد خيف صد ركعت نماز بگذارد پيش از آن كه از آنجا بيرون رود، برابر است با عبادت هفتاد سال؛ و هر كه صد مرتبه «سبحان اللّٰه» بگويد بنويسد از براى او ثواب بنده آزاد كردن؛ و هر كه صد مرتبه «لا إله الّا اللّٰه» بگويد برابر است با ثواب زنده كردن شخصى؛ و هر كه صد مرتبه «الحمد لله» بگويد برابر است با خراج عراقين كه در راه خداوند عالم تصدّق كند».

خاتمه در طواف وداع و ساير مستحبّات است تا زمان خروج از مكّۀ معظّمه و ورود به مدينۀ منوره.
اشاره

خاتمه

در طواف وداع و ساير مستحبّات است تا زمان خروج از مكّۀ

معظّمه و ورود به مدينۀ منوره.

بدان كه مستحب است از منىٰ ، مراجعت به مكّه به جهت طواف وداعْ هرگاه طواف واجب و سعى و طواف نساء را پيشتر كرده. و پيش از كوچ، شش ركعت نماز در مسجد خيف بكند. و چون در مكّه رود، سنّت است كه داخل خانۀ كعبه شود خصوصاً، كسى كه تازه حج كرده است و در حديث است كه: «داخل شدن در كعبه، داخل شدن است در رحمت خدا و بيرون رفتن، بيرون رفتن از گناهان، خداوند عالَم نگاه مى دارد از گناهان در بقيۀ عمر و مى آمرزد گناهان گذشته را».

و سنّت است كه به جهت دخول خانه غسل كند، و پاى برهنه داخل شود؛ و پيش از دخول هر دو حلقۀ در را بگيرد و بگويد: «اللهم البيت بيتك و العبد عبدك و قد قلت:

«وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ ءَ امِنًا» فآمني من عذابك، و أجرني من سخطك.»؛ پس داخل شود و بگويد: «اللهم إنك قلت «وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ ءَ امِنًا» اللهم فآمني من عذابك عذاب النار.»؛ پس دو ركعت نماز گذارده در ميان دو ستون بر سنگ سرخ، و در ركعت اوّل «حم سجده» بخواند و در ركعت دوّم به عدد آيات آن از قرآن؛ و در گوشه هاى كعبه نيز نماز گذارد؛ پس به ركنى آيد كه در آنجا حجر الأسود است و شكم خود را بر او مالد؛ پس دور ستون بگردد و شكم و پشت خود را بر آن ستون بمالد و چون خواهد بيرون آيد،

ص: 358

نردبان را به دست چپ گيرد و نزديك كعبه دو ركعت نماز كند.

و بدان كه مستحب است بسيار طواف كردن؛ و آن در بارۀ حجاج از نماز نافله، افضل است و طواف به نيابت مؤمنين بسيار ثواب دارد و به نيابت حضرت پيغمبر - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و حضرت فاطمه - عليها السلام - و دوازده امام - عليهم السلام - ثواب عظيم دارد.

و در خبر صحيح است كه مستحب است كه شخص در مكّه سيصد و شصت طواف كند به عدد ايّام سال؛ و اگر نتواند سيصد و شصت شوط و آن پنجاه و يك طواف و سه شوط مى شود و آن را به جهت اتمام عدد ايّام سال تمام مى كند به چهار شوط ديگر تا پنجاه و دو طواف شود.

و مستحب است ختم قرآن مجيد را در مكّۀ معظّمه، در حديث است كه: «هر كه ختم قرآن كند در آنجا، از دنيا نرود تا ببيند حضرت پيغمبر را و ببيند منزل خود را در بهشت». و مستحب است در مكّه، مشرّف شدن به موضع تولد حضرت رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و در منزل خديجه - عليها السلام - و زيارت قبر ابى طالب - عليه السلام - و رفتن به غارى كه در كوه حرا حضرت رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در اوايل بعثت عبادت كرده در آنجا و به غارى كه در كوه ثور است كه حضرت رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در آنجا مخفى شده.

فاصلۀ بين دو عمره

و بدان كه مستحب است از براى كسى كه در مكّه مى ماند اتيان به عمرۀ مفرده.

و در اعتبار فاصله ميان آن و عمره اى كه پيش به جا آورده خلاف كرده اند، جمع كثيرى از علما بر آن اند كه احتياج به فاصله ندارد (1)؛

=============

شرح:

(1). و اين قول اظهر است اگر چه افضل در عمرۀ ثانيه اين است كه در ماه غيرِ ماه احرامِ

ص: 359

..........

=============

شرح:

عمرۀ سابقه و يا با فاصلۀ ده روز بين دو احرام باشد، بلكه احد الفصلين احوط است.

و هم چنين دخول مكّه بلكه مجاوزت از ميقات براى قاصد دخول مكّه بدون احرام، جايز نيست مگر براى كسى كه در ماه احرامِ سابق به عمره باشد؛ و مانند آن، كسى كه متكرّر است دخول او و ارادۀ نسك ندارد.

خروج از مكه بعد از عمرۀ تمتّع

و خروج از مكّه بعد از عمرۀ تمتّع جايز نيست براى كسى كه اگر خارج بشود، فوت مى شود حج در آن سال.

و عمرۀ مفرده كه واجب است بر غير متمتّع، بعد از حج، وجوب آن فورى است؛ و به حلق يا تقصير با افضليّت حلق، حليّت از محرّمات به احرام حاصل مى شود مگر نساء كه حليّت آن به طواف نساء مى شود و آن ثابت است در خصوص عمرۀ مفرده نه عمرۀ تمتّع، چنانچه گذشت؛ و احرام آن از ادنىٰ الحلّ است، چنانچه در متن مذكور است.

و اگر بعد از عمره، خارج از مكّه و حرم و ميقات شد و عود نمود در غير ماه احرام اوّلى، پس محتاج به احرام عمره است و عمرۀ ثانيه را عمرۀ تمتّع قرار مى دهد. و لازمۀ اين، عدم ترتّب حكم متمتّعٌ بها بر عمرۀ سابقه است، و احتياج آن به طواف نساء، موافق با احتياط است.

اكتفاء به عمرۀ مفرده براى تمتّع

و اگر عمره در غير اشهُر حج باشد، تمتّع به آن جايز نيست. و اگر در اشهر حج متمتّع به عمره شد، پس اگر خارج از مكّه شد و عود كرد قبل از فصل ماه، مانعى از اكتفاء به همان عمره براى حج تمتّع نيست. و اگر در اشهر حج به عمرۀ مفرده مُحرم شد و داخل مكّه شد و وقت ضيق باشد از حج تمتّع، م