سرشناسه : بهجت ، محمدتقی ، 1294 - 1388.
عنوان و نام پديدآور : جامع المسائل: تعلیق و شرح بر «ذخیرة العباد» نوشته علامه محقق شیخ محمدحسین غروی اصفهانی(قدس سره) و تکمیل آن تا پایان فقه/ تالیف محمدتقی بهجت.
مشخصات نشر : قم: دفتر حضرت آیه الله العظمی محمدتقی بهجت ، 1384 -
مشخصات ظاهری : 5ج.
شابک : 20000 ریال: ج. 1، چاپ دوم(شمیز) : 964-90359-0-7 ؛ 20000 ریال : ج.4 964-96942-0X :
وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری
يادداشت : چاپ دوم.
يادداشت : ج.4 (چاپ اول: 1385).
عنوان دیگر : ذخیرة العباد-- شرح و تعلیق.
موضوع : غروی اصفهانی، محمدحسین. ذخیرة العباد-- نقد و تفسیر
موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه
شناسه افزوده : غروی اصفهانی، محمدحسین. ذخیرة العباد-- شرح
شناسه افزوده : دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد تقی بهجت
رده بندی کنگره : BP183/9 /غ4ذ32 1384
رده بندی دیویی : 297/3422
شماره کتابشناسی ملی : 1212872
تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
1. كتاب حاضر جلد نخست از دورۀ فقه فتوايى تخصّصى حضرت آيت اللّٰه العظمى بهجت - مدّ ظله العالى - مى باشد كه از آغاز تا پايان فقه - از اول «كتاب اجتهاد و تقليد» تا پايان «كتاب صوم» به صورت تعليقه، شرح و اضافات بر كتاب «ذخيرة العباد» نوشتۀ علامۀ محقق شيخ محمد حسين غروى اصفهانى قدس سرّه و از اول «كتاب اعتكاف» تا پايان فقه به صورت مستقل - توسّط معظّم له به نگارش درآمده است.
2. عناوين فرعى كه با علامت مشخص شده است و نيز مواردى كه در داخل [] قرار دارد، از سوى گروه تحقيق آثار معظّمٌ له افزوده شده است.
ص: 3
جامع المسائل
تعليق و شرح بر «ذخيرة العباد» نوشتۀ
علامه محقق شيخ محمد حسين غروى اصفهانى قدس سرّه
و تكميل آن تا آخر فقه
جلد اول
تأليف
العبد محمد تقى بهجت
ص: 4
احكام اجتهاد و تقليد
ضميمة
ص: 5
ص: 6
فصل اوّل
احكام اجتهاد و تقليد
س. اجتهاد، واجب عينى است، يا واجب كفايى ؟
ج. واجب كفايى است، نه عينى. (1)
س. بيان فرماييد مقلِّد، چه شخصى بايد باشد؟
ج. كسى است كه به مرتبۀ اجتهاد نرسيده، (2) خواه عامىِ محض بوده باشد، خواه
=============
شرح:
(1). بسم اللّٰه الرحمن الرحيم. الحمد للّٰه ربّ العالمين و الصلاة على سيّد الأنبياء محمّد و آله الأوصياء المرضيّين و بعد: اين مختصر تعليقات و تنبيهاتى است بر كتاب «ذخيرة العباد» مطابق با فتاواى شيخنا العلاّم الاستاد - قدّس سره -:
جواز تقليد عقلى است
بدان كه اگر چه اجتهاد - بر حسب مختار - واجب عينى نيست، كما اين كه تعيينى نيست، به جهت لزوم عسر و حَرَج از عينيّت و تعيينيت آن؛ و بر حسب آنچه مستفاد از دليل جوازِ تقليد است - منطوقاً يا مفهوماً - از آيات و اخبار؛ لكن لازمِ مختار در اين دو مسأله كه جواز تقليد باشد، مسألۀ تقليدى نيست، بلكه بايد عقلِ مكلّف، مستقلّ باشد به جواز تقليد براى كسى كه متمكّن از علم و اجتهاد نيست، يا اين كه اجتهاد، مستلزم عُسر و حَرَجِ واضح الانتفاء در شريعت باشد؛ و اگر متمكّن از اجتهاد باشد با سهولت، بايد در مسأله جوازِ تقليدِ مثل خودش، اجتهاد نمايد.
(2). گذشت كه «عامىّ »، به حكم عقلِ خود عمل مى نمايد؛ و «صاحب قوّۀ اجتهاد»، به كسى
ص: 7
باشد كه بهره اى از علم داشته باشد.
س. شخصى كه جائز التقليد است، شرايط و اوصافش را بيان فرماييد.
ج. چند شرط در آن، معتبر است: (1)
=============
شرح:
مقتضاى اجتهاد در اين مسأله؛ و اگر در اجتهادِ در آن هم عسر و حَرَج واضح الانتفاء مسأله، باشد، شريك مى شود با عامى در حكم؛ پس در هر صورت [اين] مسأله تقليدى نيست، اگر چه حكم آن كه جواز تقليد باشد، در عامىِ محض، مسلّم است؛ و در غير صاحب قوّۀ اجتهاد، قريب به اتّفاق اصحاب است در صورت قرب به اجتهاد؛ لكن در صورت علم به خطأ مفتى در مستندِ معلومِ نزد مستفتى با احتمال مصادفتِ با واقع، خالى از اشكال نيست، بلكه بايد قطع به عدم جواز تقليدِ شخصِ اين مفتى كرد.
و محلّ تأمّل، صورت ظنّ ، يا احتمال استناد به غير صحيح نزد مستفتى است از حيث لزوم فحص يا جواز تقليد مادام [كه] عالم به مستندِ غيرِ صحيح نباشد.
وظيفۀ مجتهد
و امّا «صاحب قوّۀ اجتهاد»، پس عدم جواز تقليد او مادام كه اجتهادش در مسأله، فعليّت پيدا نكرده است، منسوب به اكثر فقها است، چنانكه منقول است از «مُنيه» و «احكام»؛ و مختار، جواز آن است با عسر شخصى.
و همچنين است مجتهدِ بالفعل در غير مورد فعليّت اجتهاد، در صورت عسر اجتهاد در خصوص مسائل شخصيّۀ خودش، اگر چه احتياط در ترك آن است.
و بالجمله جواز تقليد در هيچ يك از اين صور، تقليدى نيست و بايد مكلّف، به استقلال عقل خودش، يا به اجتهاد خودش در اين مسأله، اعتماد نمايد.
(1). على الاحوط در مجموع آنها، و در ذكورت بلكه در غير آن و طهارت مولد،
ص: 8
اول: آن كه بالغ باشد. دوم: آن كه عاقل باشد. سوّم: آن كه ايمان داشته باشد، به اين معنى كه اثنى عشرى باشد. چهارم: آن كه عادل باشد. پنجم: آن كه ولد الزنا نباشد. ششم:
آن كه مجتهد باشد. هفتم: آن كه حىّ باشد، پس تقليد ميّت، جايز نيست.
س. باقى ماندن بر تقليد ميّت، جايز است يا نه ؟
ج. جايز نيست. (1)
=============
شرح:
نقل اتّفاق اصحاب شده است.
(1). جايز است - بنا بر اقوى - در آنچه تقليد در آنها محقّق شده است، در صورت تساوى ميّت و حىّ ؛ و اظهر وجوب بقا است در صورت اعلميّت از حىّ .
بدان كه پس از آن كه مكلّف فهميد جواز تقليد در مسائل تقليديّه را - به علم خود يا اجتهاد خود - راجع به شروط مفتى، بايد به علم خود، يا اجتهاد خود، يا اتّفاق مجتهدين در خصوص شرطيّت شرطى يا عدمش، يا تقليد واجدِ شرط، اعتماد نمايد.
و چون مسألۀ [عدم جواز] تقليد ميّت - ابتداءً - نزد اماميّه تقريباً مسلّم است، لذا تكليف نسبت به آن كه عبارت از شرطيّت حيات در تقليد ابتدايى باشد، روشن است.
و امّا بقاى بر تقليد ميّت، پس مورد اختلافست، و بايد مكلّف در صورت عدم علم يا اجتهاد در اين فرع و عدم توافق ميّت و حىِّ متعيّن يا جايز التقليد فى نفسه، در مسأله جواز بقا، تقليد از واجد شرط نمايد؛ و واجد شرط نسبت به احتمال شرطيّت حيات در بقا و عدم آن، حىّ است؛ و ميّت، صلاحيّت از براى تقليد نسبت به اين جهت از شك در مسأله را، ندارد.
و اما نسبت به احتمال وجوب بقا - به جهت احتمال حرمتِ عدول حتى به مساوى، چنانكه قولى بر آن است، يا به جهت رعايت اعلميّت ميّت، كه فى الجمله
ص: 9
س. تقليد اعلم واجب است يا نه ؟ ج. واجب است على الاحوط. (1)
=============
شرح:
رعايت آن لازم است، پس چون اين مسأله بقائيّه نيست و تقليد در آن، ابتدايى است - بايد رجوع به حىّ نمايد [كه] اگر در احتمال حرمتِ بقا، حىّ مطلقا منع كرد، تكليف روشن است؛ و اگر تجويز كرده است، مسأله وجوب بقا را هم، از حىّ بايد استعلام نمايد؛ و همچنين اگر در غير صورت اعلميّت ميّت، منع نموده بود.
پس حرمت و جواز و وجوب و تخيير، همه اينها بايد مأخوذ از حىّ باشد به ملاكهاى مختلف كه مذكور شد.
و در اين مسائل تقليديّه، عمل به قول حىّ مى نمايد، از حرمت بقا مطلقا، يا در غير صورت اعلميّت ميّت، يا وجوب بقا در صورت اعلميّت او.
و در صورت شك در وجوب بقاى بر تقليدِ ميّت اعلم، اگر چه حىّ ، واجد نيست مگر آن كه جهتِ شك، احتمال اشتراط حيات در صورت اعلميّتِ ميّت در بقا باشد، نه احتمال مانعيّت اعلميّت در طرف تقليد بقايى، لكن چون اين مسأله، بقائيّه نيست - زيرا اگر تقليد در اين مسأله جايز باشد، تقليد ابتدايى است مگر در فرض نادرى - لذا اين مسأله را نمى تواند از اعلمِ [ميّت] اخذ نمايد، و بايد از حىّ ، تعيين تكليف نمايد.
پس مرجع براى مكلّف در جميع احتمالاتِ شك در بقا، حىّ است در وظيفه او نسبت به ساير مسائل تقليديّه از [قبيل] وجوب عدول به حىّ ، يا وجوب بقاى بر تقليد اعلم، يا تخيير، و اللّٰه العالم.
(1). اظهر وجوب است در صورت عدم لزوم عسر شخصى در تشخيص اعلم، يا در وصول به فتاواى او در جميع مسائل و فروع آنها.
ص: 10
..........
=============
شرح:
تعارض اعلميّت و اورعيّت
فرع 1. اگر معارض شود اعلميّت مجتهدى با اورعيّتِ مخالف او، با مساوات در ساير مرجّحات، دور نيست رجحان اقوى از ظنّ حاصل از قول اعلم و حاصل از قول اورع، لكن اظهر، اقوائيّت ظنِّ حاصل از قول اعلم است.
ترجيح به اعدليّت
فرع 2. اگر يكى از متساويين در ساير صفات، اعدل و اورع باشد، دور نيست رجحان اعدل، اگر ظنّ حاصل از قول او اقوى و او اَوثق در فتوا باشد. و شايد اين مطلب در موارد حكم، مختلف باشد، لكن مطلقا ترجيح به اعدليّت و اقوائيّتِ ظنّ به سبب آن، خالى از وجه نيست، اگر چه ظنّ حاصل به سبب اعلميّت، اقوى از ظنّ حاصل به قول اورع است، و عمل در اين مسأله، به نظر مكلّف است اگر چه مستفاد از رأىِ اورع باشد در صورت عدم ميسوريّت علم، يا اجتهاد در آن، و يا مراجعه به اهل خبره در تشخيص اوثق.
وظيفه مكلّف در صورت تساوى مجتهدين
فرع 3. در صورت مساوات مجتهدين در علم و ورع و عدم امكان و ميسوريّتِ ترجيح به مرجِّحات ثابته كه موجب اقوائيّت أحد الظنّين مى شوند، مثل شهرت با أحد القولين، مخيّر است مكلّف - على الصحيح - در تقليد هر كدام؛ پس رجوع مى كند در اين مسأله - كه جواز تقليد است على التخيير - به حكم عقل مستقلِّ خود، يا اجتهاد خودش، يا تقليد از مجموع مى نمايد در صورت موافقت ايشان در اين مسأله كه تخيير در صورت مساوات باشد.
فرع 4. در صورت مساوات در فقه و به جهت مختصّه به فقه و اختلاف در ساير علوم كه مبادى فقه مى شود و مختلف مى شود اخذ نتيجه فقهيّه با اختلاف مراتب در آنها، اظهر،
ص: 11
..........
=============
شرح:
ترجيح به اقوائيّت ظنّ به جهت مختصّه فقه است، مانند اعلميّت، بلكه از مصاديق اعلميّت است، اگر چه از مصاديق افقهيّت به نحو معلوم نباشد؛ پس بايد در ترجيح به آن، حفظ شود مساوات در ساير جهات متقدّمه، از موافقت شهرت و عدم آن.
معناى اعلميّت و اورعيّت و مرجّحيت آنها
فرع 5. مراد از اعلميّت - كه موجب ترجيح است - اين است كه: «شخص، خطاى او در استنباطِ فرع از اصل در تأسيس اصل يا تفريع فرع، كمتر باشد از ديگرى».
و مراد از اورعيّت - كه موجب ترجيح است على المختار - اين است كه «شخص، به واسطه مزيد قوّت ايمان، مسامحه او در فحصِ لازمِ در استنباط، كمتر باشد، و اَوْلىٰ به محافظه كارى در اين مقام باشد».
و از اينجا معلوم مى شود كه انفكاك اين دو صفت به نحوى كه موجب ترجيح مى شوند، بعيد يا نادر است؛ بلكه اظهر اين است كه اورعيّت اگر مستلزم ازيد بودنِ فحص باشد، مستلزم اعلميّت مى شود با مساوات در ساير خصوصيات؛ و آنچه موجب ترجيح است فى نفسه، اورعيّت به معنى اعدليّت است؛ و اظهر اين است كه اين مطلب، قابل انفكاك از ازيد فحصاً است.
پس در معارضۀ اتقىٰ بودن با اعلميّتِ به معنى اقوىٰ علماً يا اكثر فحصاً كه مستلزم اقليت خطأ است، رجحان با اعلميّت است، بنا بر اظهر. و در صورت تساوى در مرتبۀ علم، رجحانِ به سبب اعدليّت، خالى از وجهِ موافقِ احتياط نيست.
لزوم فحص از اعلم و حكم ظن و احتمال
فرع 6. اظهر اين است كه حكم عقل به تخيير، بعد از فحصِ از اعلميّت و يأس از ترجيح به آن است؛ پس فَحص از آن لازم است، مانند فحص از صفات راوى از قبيل
ص: 12
س. معنى اعلم را بيان فرماييد.
ج. اعلم، يعنى استادتر در بيرون آوردن حكم اللّٰه «تعالى» و فهميدن آن از ادلّۀ شرعيّه. (1)
س. اجتهاد به چه چيز ثابت مى شود؟
=============
شرح:
«افقهيّت» و «اصدقيّت» در مورد ترجيح.
و چنانچه ظنّ به اعلميّت در صورت عدم ميسوريّت تحصيل علم، يا احتمال غيرِ معارض آن در صورت عدم ميسوريّت ظنّ ، موجب اقوائيّت أحد الظّنين مى شود، دور نيست ترجيح به آن ظن يا احتمال، در صورت مساوات در ساير مرجّحات، اگر چه رعايت احتياط در اخذ به احوط القولين اَوْلىٰ است؛ و احوط است در صورت عدم علم، چه ظنّ باشد و چه احتمال منحصر در واحد؛ و مكلّف در اين صورتِ مسأله، عمل به علم خود، يا به اجتهاد خود، يا به تقليد موافق با احتياط، مى نمايد به ترتيب مذكور از حيث تمكّن و عدم.
طرق ثبوت اعلميّت
فرع 7. ثابت مى شود اعلميّت به «علم وجدانى»، و «شهادت عَدْلين»، و «شياع» مفيد اطمينان عقلايى على الاظهر، و همچنين به «ظنّ اطمينانى عقلايى» در يكى از اطراف شبه، و گذشت حكم ظنّ مطلق و احتمال منحصر در يكى از اطراف شبهه، و همچنين است اورعيّت در اسباب ثبوت شرعاً.
پس چنان كه ذكر شد، مكلّف در ابتداى تقليد، تحصيل نمايد اين مسأله را - كه مصحح تقليد است - به علم يا اجتهاد خود، يا تقليد از مجموع، يا اوفق با احتياط از دو نفرِ منحصر مثلاً، و عمل مى كند به آن چه كه با او، اعلميّت، ثابت مى شود، و از اين راه، تقليدِ در ساير مسائل مى نمايد.
(1). گذشت معنى اعلميّت.
ص: 13
ج. ثابت مى شود اجتهاد، به علم، يا به خبر دو عادل از اهل خبره، يا جمعى از اهل خبره كه قول آنها مفيد علم باشد. (1)
س. اعلميّت، به خبر عدل واحد از اهل خبره و به شياع، ثابت مى شود يا نه ؟
ج. با عدم تمكّن از علم و عدم تمكّن از طريق معتبر، مطلق ظنّ ، كافى است، چه از قول عدل واحد از اهل خبره حاصل شود، و چه از شياع، و چه غير اينها. (2)
س. هرگاه مكلّف دستش به اعلم نرسد، چه كند؟
ج. مخيّر است ما بين تقليد غير اعلم با رعايت الاعلم فالاعلم، و عمل به احتياط اگر چه مستلزم تكرار باشد اگر لغرضٍ صحيح باشد.
س. معنى الاعلم فالاعلم چيست ؟
ج. يعنى هرگاه پنج مجتهد يا بيشتر كه هستند، هر كدام از اينها كه علمش بيشتر است و استادتر است در فهميدن حكم خدا از ديگران، به او تقليد كنند.
س. هرگاه اصلا دستش به مجتهد نرسد، نه اعلم و نه غير اعلم، چه كند؟
ج. عمل به احتياط كند اگر موجب عسر و حرج نشود، و الّا واجب است هجرت از آن محل اگر عسر و حرج نباشد، و الّا اخذ نمايد به قول مشهور ثم الاشهر فالاشهر؛ و اگر آن هم متعذِّر باشد، رجوع كند به اوثقِ اموات، (3) و الّا عمل مى كند به مظنون خود، و
=============
شرح:
(1). از هر سببى علم حاصل شود كافى است.
(2). گذشت حكم ظنّ و احتمال منحصر.
(3). بلكه با رعايت اعلميّت و اوثقيّت به ترتيب و تفصيلِ مقرّرِ در اَحيا، اظهر است، و لزوم عسر بر عامى، يا عدم آن، در غير تقليد ميّت، واضح است؛ و همچنين اعتبار اعلميّت و اوثقيّت در بين اَمواتى كه وصول به آخرين فتاواىِ ايشان، ممكن است.
ص: 14
اگر ظن ندارد، عمل كند به احتمال.
س. هرگاه طريقه احتياط را نداند، چه كند؟
ج. مى پرسد از دو نفر عادل از اهل خبره، يا يكى كه خبر بدهد از طريق احتياط به رأى مجتهدى. (1)
س. هرگاه تقليد غير اعلم نمود، بعد متمكّن شد از تقليد اعلم، عدول واجب است يا نه ؟
ج. بلى واجب است عدول به اعلم. (2)
=============
شرح:
و دور نيست اكتفا به ظنّ و احتمال منحصر با ترتيب در اين مقام مثل احيا و سقوط اين شرط در صورت عسر و يا معارضه؛ پس بعد از عسرِ رجوع به اوثق، رجوع به قول مجتهدِ عدل از اموات نمايد؛ و با عسر اين رجوع، عمل به مطلق ظنّ به وظيفه يا احتمال با ترتيب به حسب اِمكان با رعايت احتياط در خصوص موارد عدم عسر، نمايد.
لكن آنچه ذكر شد، در صورت امكانِ رجوع در خصوص اين مسأله، به حىِّ از مجتهدينِ عدول است، و الّا عمل مى كند به استقلالِ عقلِ خودش، يا اجتهاد خودش در صورت امكان، در تشخيص وظيفه فعليّه در صورت مفروضۀ در متن.
(1). از احيا كه از او اصل احتياط را اخذ نموده، و اگر ممكن نشد، از اعلمِ اموات، چنانكه ذكر شد؛ پس مشروط است به اين كه موظّفِ به تقليد، در فرض عدم تمكّن از مجتهد در ساير مسائل، در اصل احتياط و كيفيت آن كه وظيفۀ فعليّه اوست، به حسب تقليد، بعد از عدم ميسوريّت علم و استقلال عقل، يا اجتهاد در تشخيص توظيفِ به احتياط و كيفيّت آن - چنانكه ذكر شد - عمل نمايد با حصول ظنّ اطمينانى، به قول يك نفر، بنا بر احوط.
(2). به ابتداى تقليد در آنچه عمل نكرده از اعلم؛ و به ترك بقا در آنچه عمل كرده
ص: 15
..........
=============
شرح:
است، بنا بر اظهر در اخير در غير آنچه قول غير اعلم، احوط باشد از قول اعلم، چنانكه در جميع مواردِ دوران، رعايت اين خصوصيّت مى شود.
و وجوب رجوع به اعلم، مثل وجوب تقليد اعلم است ابتداءً ، كه مشروط به عدم لزوم عسر و حَرَج است، چنانكه گذشت. و آنچه ذكر شد از وجوب عدول، مختار حقير است موافقاً للماتن - قدّس سرّه -.
و در صورت مساوات كه جايز است عدول، احوط ترك آن است در اثناى عمل واحد مثل نماز بلكه در وقايع مرتبطه - مانند نماز با وضو، يا عصر با ظهر از مواردِ علم به مخالفت متأخّر با واقع، يا مخالفت احد العملين با واقع - در بعضى از صور آن، ترك عدول، موافق احتياط است.
و وجه جوازِ عدول، ضعف نقلِ اجماع بر منع است به مخالفت اعاظم، مثل «محقّق» و «شهيد» ثانيين و «سيّد» در «مفاتيح»، و غير ايشان.
و در صورتى كه در مسأله جواز عدول، تقليدى نكرده باشد، مى تواند نفس اين مسأله را از معدول اليه تقليد نمايد، و عدول در ساير مسائل نمايد حتى با منع اوّلى؛ و اگر تقليد كرده است و رأى اوّلى عدم جواز عدول به غير اعلم بوده، نمى تواند عدول نمايد، مگر با علم، يا اجتهاد خود، يا اعلميّت معدول اليه، با توافق هر دو در جواز عدول به اعلم.
و اگر اعلم، منع عدول به اعلم كرد، جايز است ترك عدول به او در صورت اخذ اين مسأله از اعلم؛ پس مدار، بر تقليدِ مسأله جواز عدول است حدوثاً يا بقاءً در صورت عدم علم يا اجتهاد مكلّف، و ظاهراً در هر صورت، اخذ آن از خصوص مقلَّد سابق صحيح نيست، مگر در صورت سبق تقليد در اين مسأله از او، و [اين كه] او اعلم و مانع از عدول از اعلم بوده است.
ص: 16
س. معنى تقليد چيست ؟
ج. حقيقت تقليد عمل است، نه اخذ لِلْعَمل، على الاقوى. (1)
س. طريقه ياد گرفتن مسائل را بيان فرماييد.
ج. از خود مجتهد اخذ كردن، يا از ناقلى كه عادل باشد يا ثقه، يا از كتابى كه فتواى مجتهد در او باشد، چه علم به صحّت او باشد يا ظنّ اطمينانى. (2)
س. آيا دو مجتهد كه فقاهت ايشان در شياع، مساوى فهميده شود، و بعد از فحص، اعلميّت (3) هيچ كدام معلوم نباشد، پس در اين صورت، تكليف چيست ؟
ج. مقلِّد مخيّر است در تقليد هر يك.
=============
شرح:
(1). يعنى اخذ الفتوى للعمل محتاج به عمل است در تحقّق تقليد، و امّا اكتفا به محض موافقت عمليّة بدون استناد به نحوى كه حكم به صحّت عمل بشود در آثار تقليد از قبيل حرمت عدول مگر به اعلم و جواز بقاى بعد از موت بنا بر قول به آن، پس محل تأمل است.
پس بر مكلّف است تحصيل حجّت فعليّه در اين مسأله در وقت ابتلاى به آثار تقليد كه ذكر شد. و گذشت مختار در حكمِ بقا، و خواهد آمد مختار در حكمِ عدول، إن شاء اللّٰه تعالى.
(2). بنا بر احوط (مختار) در اينجا، و در دوم و سوم در لزوم اطمينان.
(3). گذشت حكم ظنّ به اعلميّت و احتمال منحصر آن، و همچنين است تخيير در وظيفه در زمان فحص اگر چه متعقَّب به علم بشود، و اعاده و قضاى ما سبق، لازم نيست على الاظهر. و گذشت اشاره به ساير صفات موجبۀ ترجيح، پس در تخيير، عدم آنها به نحو مذكور، معتبر است.
ص: 17
س. آيا جايز است كه يكى از اين دو مجتهد كه مساوى هستند، بعض مسائل را از اين تقليد نمايد و بعضى را از آن ؟
ج. بلى جايز است.
س. در صورت موافقت مجتهدَين در رأى، تعيين احدهما، لازم است يا نه ؟
ج. تعيين لازم نيست. (1)
س. عدول از مجتهد حىّ به حىّ ، جايز است يا نه ؟
ج. جايز است، ولى احوط ترك عدول است مگر به اعلم. (2)
س. عمل جاهلِ قاصر را، بيان فرماييد.
ج. جاهل قاصِر، عملى كه كرده است، مثل نماز و صحيح دانسته است و قربةً الى اللّٰه
به جا آورده، اگر عملش با رأى مجتهد حىّ اعلم (3) - كه در زمان عمل، مكلّف به تقليد
=============
شرح:
(1). در حكم به صحّت عمل فعلاً؛ امّا حرمت عدولِ از هر يك و جواز بقا به فتواى هر يك بعد از موت، پس مورد تأمّل است، چنانكه گذشت.
(2). اين احتياط در غير وقايع متعدّدۀ غير مرتبطه، ترك نشود. و مانند اعلميّت است اورعيّت على الاظهر.
(3). يا احد المتساويين در علم و ساير صفات لازمه، و همچنين است حال در مقصّر در مسأله آتيه، لكن جاهل قاصر، به مورد قصور، مكلّف نبوده؛ و در مثل وجوب قضا، متَّبع، فتواى مقلَّد بعد از تمكّن است.
و در مقصّر اگر موافق با رأى اعلم يا مقلَّدِ حال العمل بوده، پس اظهر، تحقّق تقليد
ص: 18
او بوده نه در زمان تنبّه - مطابق افتاد، عملش صحيح است، و الّا فلا.
س. صحّت و فسادِ عملِ جاهل مقصِّر را بيان فرماييد.
ج. اگر فرض شود كه عمل را به قصد قربت كرده و به رأى مجتهدِ حىِّ اعلم مطابق افتاده، عملش صحيح است، و اگر مطابق نيفتاده، عملش باطل است.
س. «عدالت» حُسْن ظاهر است يا ملكه ؟
ج. «عدالت» ملكه است و حسن ظاهر، كاشف از ملكه است و حسن ظاهرِ مفيدِ ظن - نوعاً و طبعاً - كافى است. (1)
س. معناى «عدالت» چيست ؟
ج. «عدالت» عبارت است از آن كه: «اجتناب از گناهان كبيره كند و اصرار بر گناهان صغيره ننمايد به جهت ترس از خدا».
س. «اصرار بر صغيره» چه معنى دارد، بيان فرماييد.
=============
شرح:
است، اگر چه اسنادى كه طريقيّت دارد براى امتثال نبوده [است].
و همچنين در صورت مخالفت، اگر موافق با رأى مقلَّدِ بعدى باشد، به نحوى كه به فتواى او، اعاده يا قضا نداشته باشد، مى تواند استناد به آن نمايد در نفى اعاده و قضا؛ و همچنين [است در صورت]، تشخيص مكلَّف، موافقت با واقع را، يا عدم لزوم اعاده و قضا را به اجتهاد خودش.
و امّا در صورت شك در موافقت و عدمش، پس با عدم محفوظيّتِ صورت عمل، مى تواند حكم به صحّت اعمال گذشته نمايد.
(1). احوط اعتبار ظنّ اطمينانى به عدالت است كه عبارت از ملكۀ باعثه بر اجتناب از كباير و از اصرار بر صغاير است، يا اجتنابهايى كه از ملكۀ باعثۀ بر تقواى صادر باشد در احكامِ شرعيّه عدالت.
ص: 19
ج. «اصرار» عبارت است از آن كه مداومت نمايد بر آن گناهِ صغيره اى كه كرده است هر چند دو دفعه باشد و اگر يك دفعه كرده باشد و عزم دارد كه مرتبۀ ثانيه، آن گناه را بكند، به مجرّد عزم، اصرار متحقّق نمى شود.
س. اگر كسى شك كند در اصل تقليد، كه آيا تقليد كرده است يا نه، تكليفش چيست ؟
ج. اگر پيش از عمل در شك باشد، (1) بنا بر نبودن تقليد مى گذارد و در باقى اعمال تقليد مى كند؛ و اگر بعد از عمل باشد، اعتبار به شك نيست و عمل گذشته اش صحيح است؛ و اگر در اثناى عمل باشد مثل نماز، اعاده نمايد با تقليد. (2)
س. اگر مجتهد بميرد و مقلِّد، مطّلع بر موت او نشود مگر بعد از مدتى، تكليف او چيست ؟
ج. اعمالى كه در آن مدت از او، بر طبق رأى آن مجتهد صادر شده، همه صحيح است و قضاى آنها لازم نيست اگر آن اعمال مطابق بوده باشد با رأى مجتهدى كه بعد از فوت مجتهد اوّل، تكليفش رجوع كردن به او بود. (3)
س. دو مجتهد اگر يكى اعلم باشد و يكى ديگر اوثق در فتوى، تقليد كدام يك را مقدّم بدارد؟
=============
شرح:
(1). گذشت احتياج تقليد به عمل، پس شك در آن قبل از عمل، تصوير ندارد.
(2). عدم قابليّت عمل براى تصحيح، در مثل شك در صحّت جزء مقدّم با دخول در ساير اجزاى بعديّه با تقليدِ معلوم، مورد تأمّل، بلكه منع است.
(3). بدون عسر، و متَّبع در لزوم اعاده و قضا در صورت مخالفت، قول حىّ است. و در احراز مطابقت، رعايت مى شود آنچه گذشت در جواز يا وجوب بقاى بر تقليد ميّت.
ص: 20
ج. اعلم مقدّم است؛ (1) و بر فرض تساوى در علم، اوثق، مقدّم است على الاحوط. (2)
س. اگر اعلم با غير اعلم موافق باشد در فتوى، آيا جايز است تقليد غير اعلم ؟
ج. بلى در اين صورت جايز است، بلكه جايز است با عدم علم به مخالفت تفصيلا، يا اجمالاً به طريقۀ شبهۀ محصوره. (3)
=============
شرح:
(1). گذشت رجحان اقوى الظنّين؛ و در صورتى كه اورعيّت و اوثقيّت، باعث زيادتى و اقوائيّت داعى در كمال فحص نباشد، دور نيست [كه] اقوى قول اعلم باشد.
(2). بلكه على الاقوى اگر سبب شود كه ظنّ حاصل از قول او اقوى باشد به نحوى كه اشاره به آن، در حاشيه متقدّمه شد.
(3). احوط، تقليد اعلم است با احتمال مخالفت با غير اعلم در صورت ميسوريّتِ وصول به فتاواى اعلم.
ص: 21
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
الحمد للّٰه وحده و الصلاة علىٰ سيّد الأنبياء و على السّادة الأوصياء من آله الطاهرين، و اللعن على أعدائهم أجمعين.
1. يجب بالوجوب الطريقي العقلي في غير الضروريّات و المعلومات على كلّ مكلّف بالواقعيّات أن يكون مجتهداً أو مقلّداً أو محصّلاً للعلم بالامتثال و لو بالاحتياط.
و في كيفيّة الاحتياط ايضاً لا بدّ من أن يكون مجتهداً أو مقلّداً أو مراعياً لجميع الاحتمالات؛ فعمل العامّي بدون شيء ممّا ذكر، باطل في العبادات إلّا مع التقرّب و الموافقة لما تعلّق به العلم بعد العمل أو علم بموافقته لفتوى من كان يجوز له تقليده في زمان عمله و الاحتياط بالتكرار جايز و ليس بلازم إلّا فيما لم تكن فيه فتوىٰ صحيحة متّبعة.
2. التقليد هو العمل بقول الغير و لا يكفي فيه أخذ الرسالة مع الالتزام بالعمل ما لم يتحقّق العمل الموافق بل موضوع الأحكام هو العمل الموافق لفتوى من يجوز تقليده و التعلّم و الالتزام، بل الاستناد أيضاً مقدّمات للتقليد الذي هو العمل الموافق الذي قد يتوقّف على ما مرّ، لتوقّف التقرّب في العبادات على ما ذكر. ويحكم بصحّة عمل
ص: 22
الجاهل القاصر و عباداته بمجرّد الموافقة بدون ما ذكر؛ بل المقصّر أيضاً إذا تمشّى منه القربة في العبادات، لا يعاقب إلّا على موارد المخالفة للواقع المفتى به أو الغير المفتىٰ به خلافه و يجوز العدول قبل العمل في حكمه إلى المساوي مطلقاً و مع العمل أيضاً حيث لا محذور آخر؛ و يجوز البقاء على تقليد الميّت مع العمل الموافق و لا يجوز مع عدم العمل الموافق لمن كان يجوز له تقليده.
3. لا يجوز تقليد الميّت بدواً و يجوز بقاءً ؛ بل يجب إذا كان الميّت المقلَّد أعلم فيما تحقّق فيه التقليد؛ و كذا إن كان الميّت أورع المتساويين و قلنا بتعيّنه بذلك، كما هو الأحوط.
4. يجب مع التمكّن و عدم العسر الشخصي تقليد الأعلم و الفحص عنه. و المراد به الأقلّ خطأً في نظر أهل الخبرة؛ و مع عدم ميسوريّة الوصول، يقلّد الأعلم بعده، فالأعلم و هكذا.
5. إذا تساوى المجتهدان في العلم، يتخيّر بينهما المكلّف إلّا إذا كان أحدهما أعدل، فيختاره على الأحوط و كذلك مظنون الأعلميّة أو محتملها باحتمال خاصّ أو الأورعية بعد الفحص اللازم.
6. يثبت الاجتهاد و الأعلميّة و الأورعيّة بالعلم، و البيّنة الشرعية، و بالظنّ على الاحتياط المذكور.
7. يراعى على الأحوط في المقلَّد بعد إحراز اجتهاده بالعلم أو البيِّنة العادلة أو ما يفيد الاطمئنان، مجموع اُمور منها البلوغ و منها العقل و منها الإيمان بمعنى كونه اثنا عشرياً و العدالة و الرجوليّة و الحرّية و طهارة المولد.
ص: 23
8. «العدالة» عبارة عن ملكة الخوف من اللّٰه تعالى؛ و يكشف عنها حسن الظاهر و صلاحه باجتناب الكبائر و عدم الإصرار على الصغائر و منافيات المروّة على الأحوط و تثبت بالعلم و بالشياع المفيد له أو للاطمئنان و بالبيّنة العادلة.
9. كما يجب على النحو المتقدّم الاجتهاد أو التقليد أو الاحتياط، يجب كذلك تعلّم المسائل التي تعمّ بها البلوى بأحد هذه الوجوه الثلاثة إلّا ما يعلم بعدم الابتلاء بها للخروج الموضوعي و قد يكتفى فيما يندر الابتلاء به بأخذ الرسالة معه كي يراجعها على تقدير الابتلاء النادر بحيث يأمن من الوقوع في المخالفة بسبب الجهل بأحكام ما فرض الابتلاء به.
10. الاُمور المعتبرة في المقلَّد، معتبرة فيه حدوثاً و بقاء؛ فمع زوال بعضها بعد حدوثها، لا بدّ من العدول إلى واجد الصفات اللازمة.
11. يعلم فتوى المجتهد بالسماع عنه و بالبيِّنة العادلة؛ و بما يوجب الاطمئنان و السكون و إن كان بنقل صادق غير عادل أو الوجدان في رسالته المحفوظة عن الاشتباه.
12. لو شكّ في زوال ما يعتبر في المقلَّد، بقى على تقليده حتّى يتبيّن الزوال و كذلك لو شكّ في بقاء رأيه و عدوله.
13. في زمان الفحص عمّن يجب أو يجوز تقليده أي عن جامع الشروط فعلاً، من بين أطراف الشبهة، يجوز تقليد أيّهم شاء حتّى يحصل العلم بالتساوي أو برجحان البعض
ص: 24
المعيّن و لا يتعيّن عليه أحوط الأقوال في أطراف الشبهة مع العسر الشخصي؛ و كذا بعد الفحص و اليأس عن التشخيص، بل زمان الفحص كزمان اليأس؛ فالاحتياط فيها على الندب في التقيّد بالعسر.
و يقدّم المظنون على المشكوك على الأحوط و لا يلزم التعيين في التقليد في المتساويين فيما توافقا فيه و لا في المختلفين إذا عمل بأحوط القولين مثلاً.
14. إذا عدل عن الميّت، لا يجوز له العدول إليه و يجوز العدول عن الحيّ إلى الحيّ مع التساوي و عدم محذور آخر؛ كما إذا عمل عملاً واحداً بتقليد هما في موضعين منه بحيث يبطل العمل بنظر كلّ منهما من جهة. و يجب هذا - أعني العدول من الحيّ إلى الحيّ - مع صيرورة المعدول إليه أعلم و كذا مع التساوي في العلم و أورعيّة المعدول إليه على الأحوط.
15. إذا احتاط الأعلم في مسألة أو لم يمكن الوصول إلى فتواه فيها، يجوز تقليد الأعلم بعده فيها، و يجوز التبعيض في تقليد المتساويين في الصفات مع عدم استلزام محذور آخر مثل ما مرّ.
16. إذا تعارضت فتوى الأعلم مع فتوى الأورع، فالأظهر تعيّن تقليد الأعلم في موارد المخالفة.
17. إذا قلّد غير الأعلم فيما يجوز فيه ثمّ تمكّن من تقليد الأعلم، عدل إليه وجوباً.
18. إذا كان المجتهدان متساويين في الصفات المربوطة بالتقليد، جاز تقليد أيّهما شاء
ص: 25
و التبعيض في التقليد إذا لم يستلزم محذوراً، كما مرّ؛ و إذا اختلفا في الفضل بحسب الكُتب و الأبواب - كالمعاملات و العبادات - تعيّن التبعيض المذكور و يجوز العدول مع التساوي إذا لم يلزم محذور.
19. فيما يتوافق فيه المجتهدان لا يلزم التعيين في مقام العمل.
20. إذا أخطأ مَن يبيّن الفتوى في بيانه للمقلِّد، وجب عليه إعلامه بالواقع إذا احتمل عمله بما سمع.
21. يجوز تقليد غير الأعلم مع العلم بموافقته مع الأعلم في الفتوى فيما يتوافقان فيه، بل مع عدم العلم بالمخالفة و لو إجمالاً فيما صحّ فرضه، يمكن التجويز إلّا أنّه خلاف الاحتياط مع احتمال المخالفة.
22. لا بدّ من الرجوع إلى الحيّ في مسألة جواز البقاء على تقليد الميّت أو عدم جوازه، و لا يكفي فتوى الميّت بالجواز و لو كان أعلم من الحيّ ؛ فلو مات من يقول بحُرمة البقاء [فقلّد] في حكم البقاء الحي المفتي بجواز البقاء فللمقلّد تقليد الميّت بقاءً و إن كان ممّن يحرّمه.
23. إذا قلّد مجتهداً ثمّ مات فقلّد غيره تقليداً صحيحاً ثمّ مات الثاني فقلّد من يقول بوجوب البقاء على تقليد الميّت، فإنّه يبقى على تقليد الثاني لا الأوّل و ذلك واضحٌ .
24. من لم يقلّد تقليداً صحيحاً، لكنّه تأتّى منه التقرّب في العبادات، فإن وافق ما مضى
ص: 26
من أعماله فتوى من أحرز أنّه كان يجب عليه تقليده حال ذلك العمل صحّ ؛ و كذا مع المخالفة إذا أفتاه مقلَّده فعلاً بعدم وجوب الإعادة في الحال و إن كان المقلَّد حال العمل موجباً للإعادة.
25. في احتياطات الأعلم اللزوميّة، يجوز للمقلّد الرجوع إلى من هو أعلم بعده و كذا أورع المتساويين في الفضل، كما مرّ.
26. المأذون و الوكيل عن الحاكم الشرعي ينعزل وكالته بموت الحاكم؛ و أمّا المنصوب من قبله متولّياً على الأوقاف أو قيّماً على الصغار أو لنحوهما، فالأظهر عدم الانعزال مع كون النصب بحقّ النصب و لأهل النصب؛ و في غير ذلك يحتاج إلى النصب جديداً من الحيّ بل هو الأحوط مطلقاً مع الميسوريّة.
27. إذا عمل عملاً عباديًّا أو معامليّا من عقد أو إيقاع على طبق فتوى من كان يقلّده ثمّ مات فقلّد من يقول بالبطلان، بنى علىٰ صحّة ما عمله سابقاً و رتّب أثر الصحّة عليه؛ بل يجوز له البقاء على تقليده في الأعمال المماثلة فيما يجوز فيه البقاء على تقليد الميّت؛ و أمّا مع عدم البقاء على تقليده فعليه تطبيق أعماله الآتية المستحدثة على فتوى الحيّ ، فلا يصلّي بلا سورة و لا يعقد بالفارسية إن منعهما الحيّ و إن جوّزهما الميّت الذي عمل على رأيه فيهما و رتّب الآثار بقاءً أيضاً.
28. إذا قلّد مجتهداً من غير فحص عن الأهليّة و الشروط أو مع نقصان فحصه، وجب عليه الفحص فيما يأتي و إصلاح ما سبق من الأعمال بالإعادة أو القضاء إن احتاج إليه؛
ص: 27
و إذا أحرز الشروط للتقليد ثمّ شكّ في بقائها، لم يجب عليه الفحص، بل يبقى ما لم يعلم بزوالها أو يثبت ذلك.
29. إذا انحصر الأعلم في محصورين، لزم الفحص عن التعيين؛ و في زمان الفحص، يقلّد بعضهم على التخيير و يقدّم المظنون أو المحتمل بالاحتمال الخاصّ على غيرهما؛ و لا يلزم الاحتياط بين أقوالهم مع العسر الشخصي؛ كما إذا تفحّص و يأس عن التعيين. و في صورة موافقة المختلفين في الفضل أو الورع، كما إذا كانت موارد الاختلاف قليلة معلومة بالفرض لا يلزم التعيين و لا الفحص و لا الاحتياط إلّا في تلك الموارد القليلة إذا ابتلى بها المقلِّد.
30. من ليس أهلاً للفتوى، يحرم عليه الإفتاء؛ و كذا من ليس أهلاً للقضاء، لا يجوز له التصدّي للقضاء و لا يجوز الترافع إليه لمن لا يراه أهلاً؛ و لا الشهادة عنده اختياراً و المال المأخوذ بحكمه حرام بخصوصيّته و إن كان الآخذ محقّاً إلّا إذا انحصر الاستنقاذ فيه.
31. حكم الحاكم الجامع للشروط فيما ينفذ فيه الحكم، لا يجوز نقضه و لو لمجتهد آخر لم يتبيّن له خطأ الحاكم في مستنده.
32. إذا قلّد غير الجامع للشروط، لزم العدول إلى الجامع و إن قلّد غير الأعلم عدل إلى الأعلم وجوباً مع الإمكان كما مرّ.
ص: 28
33. الأعمال السابقة المشكوك صحّتها من جهة الشكّ في التقليد الصحيح، محكومة بالصحّة، كما إذا شكّ في صحّتها من غير جهة التقليد و يجب الإحراز فيما بقى.
34. إذا عرض للمصلّي مسألة لا يعلم حكمها بنى على أحد الطرفين برجاء الوظيفة التي يتعلّمها بعد الصلاة و أتمّ صلاته فإن ظهرت المطابقة بعدها صحّت.
35. إذا علم أنّه كان في عباداته بلا تقليد و لم يعلم بالمطابقة للوظيفة في ذلك الزمان و لم يعلم كمّية تلك العبادات، فالظاهر وجوب قضاء ما يعلم مقداره و لا يعلم صحّته و عدم وجوبه فيما زاد عن مقدار العلم المذكور و احتمل عدمه أو صحّته مع كونه في السابق بصدد الإتيان بالواجبات بلا تقليد فيما تمشّى منه القربة في العبادات.
و يحتمل أنّه إن كان في هذا الزمان الذي هو بصدد القضاء فيه بحيث قامت حجّة عنده باجتهاد أو تقليد على عدم وجوب المتروك أو عدم مانعيّة الموجود بحيث لو وقع العمل غفلة في هذا الزمان ثمّ تنبّه، لم يجب الإعادة و القضاء لاقتضاء هذه الحجّة عدم الفوت و عدم الإعادة و القضاء أنّه لا يجب الإعادة أو القضاء في مفروض المسألة؛ فإنّ خصوص زمان الحجّية لا ينافي عموم مفادها و مدلولها.
ص: 29
تطهير متنجّسات
ضميمة
احكام نجاسات
احكام مطهِّرات
احكام تخلّى و استبرا
احكام وضو
احكام غسل
غسل جنابت
احكام دماء ثلاثه
احكام اموات
احكام تيمّم
ص: 30
فصل اوّل
تطهير متنجّسات
س. كيفيت تطهير نجاسات را به آب قليل و كر و جارى و به آب باران، بيان فرماييد.
ج. اگر متنجّس به بول است، در آب قليل، دو مرتبه شستن واجب است، و غسالۀ آن نجس است اگر ملاقىِ عين نجاست باشد، و الّا پاك است مطلقا، ولى احتياط شديد (1) در اجتناب است. و در آب كر، دو مرتبه شستن احوط است اگر چه اقوى كفايت يك مرتبه است، و در جارى يك مرتبه كفايت مى كند؛ و در متنجّس به غايط و منى يا خون، به آب قليل بعد از زايل شدن عين نجاست به آب، يك مرتبه شستن كافى است و بهتر، شستن دو مرتبه است.
و امّا در كر و جارى، بعد از زوال عين نجاست به كرّ و جارى، طهارت محقّق مى شود و آب باران زمان باريدنش، حكم آب جارى را دارد به شرط اين كه جريان
=============
شرح:
(1). اين احتياط ترك نشود در مطلق غساله؛ پس محكوم است به حكم محلّ قبل از غسله على الاحوط، لكن در صورت عدم امكان اخراج غساله يا لزوم عسر و حرج در اخراج آن - مثل ارض رخوه - محكوميّت غساله به حكم محلّ بعد از غسله، خالى از وجه نيست؛ و احتياط در مثل آن در اقتصار به ساير مطهِّرات غير آب قليل، اَولىٰ و أخذ به يقين است. و خواهد آمد حكم غَسل مخرج بول و غايط از حيث تعدّد در بول و از حيث نجاست غساله، ان شاء اللّٰه تعالى.
ص: 31
ص: 32
ص: 33
داشته باشد، (1) بلكه صدق باران عرفاً كافى است على الاقوى.
س. بدن تماماً يا بعض بدن هرگاه نجس باشد و داخل در آب كر، مثل خزينه، يا جارى مثل چشمه شود، بعد از ازالۀ نجاست، بيرون آمدن از آب مى خواهد يا نه ؟
ج. لازم نيست مطلقا.
س. اشياى متنجّسه - مثل لباس و غيره - در آب قليل يا كرّ يا جارى، فشار دادن، لازم است يا نه ؟
ج. لازم نيست مطلقا؛ (2) بلى استيلاى آب بر باطن لازم است؛ (3) پس در قليل كه تعدّد لازم (4) است، اخراج آبِ اوّل به مقدارى كه آب ثانياً مستولى شود بر باطن (5) و لو به تدافع، كافى است.
س. لباسى كه به «نيل» يا به «بقم» يا به غيره رنگ شده نجس مى شود، در تطهيرش تا مادامى كه رنگ پس مى دهد، پاك مى شود يا نه ؟
ج. اگر آبِ رنگين بيرون بيايد كه از خود نيل در آن نباشد و آب را مضاف نكند، پاك مى شود؛ و اگر از خود نيل در آن باشد، پاك نمى شود، و همچنين اگر آب را از اطلاق
=============
شرح:
(1). بر زمين و لو به تقدير صلابت.
(2). در قليل، احوط انفصال غساله، در غير قابل عصر؛ و عصر، در قابلِ آن است مطلقا، بدون مكثِ خارج از متعارف در غسل آن؛ و مثل آنها است، ازاله به تجفيف و نحو آن.
(3). در طهارت باطن اگر متنجّس باشد باطن آن، چنانچه در ثياب رقيقه، غالب است.
(4). در متنجّس به بول و همچنين در دفعۀ ثانيه على الاحوط.
(5). بر باطن متنجّس مثل دفعۀ اُولى بعد از إخراج غسالۀ آن.
ص: 34
بيرون كند و مضاف نمايد. (1)
س. اگر شخص دستهايش نجس باشد و بول و غايط هم كرده باشد و آب باشد، ليكن كمتر از كرّ؛ و ظرف هم نباشد كه آب را بردارد به جهت تطهير نجاست، تكليفش چيست ؟
ج. اگر ممكن است آب را به دهن خود بردارد و بريزد به دستهايش تا ازالۀ نجاست نمايد و بعد دست را ببَرد به مخرج غايط و به دست ديگر آب بريزد به دست و محلّ را تطهير نمايد. (2)
س. طفل شيرخوارِ پسر كه هنوز غذاخور نشده (3) شير خنزير و كافر هم نخورده، بول به جايى بكند، مثل فرش يا لباس يا زمين يا غير اينها، [تطهير آن] به ريختن آبى كه بر آن غلبه نمايد، كفايت مى كند يا نه ؟
ج. بلى كافى است و احوط خروج آب غسلۀ مُزيله است. (4)
=============
شرح:
(1). پس در نجاست ثوب بايد طورى باشد كه يا نيل موجود، متنجّس و غير قابل تطهير باشد، يا اين كه آب از اطلاق، خارج شود؛ لكن در كثير و نحو آن، خروج آب از اطلاق، مضرّ نيست به طهارت اگر بعد از وصول، آبِ مطلق به صفت اطلاق باشد، مثل اين كه بعد از قدرى مكث در آب، يا به توسط فشار دادن ثوب، آبِ خارج، مضاف شود.
(2). و همچنين احتيالهاى ديگر براى مقصود، مانند سوراخ كردن از زير آن آب تا جارى شود از طريق منحدر، به نحوى كه بتواند تطهير دستها و محل نجاست نمايد بدون نجاست آن قبل از استعمال.
(3). حكم در غير پسر، مبنى بر احتياط است و همچنين اعتبارِ نخوردن شير نجس.
(4). صدق غَسل، لازم نيست و همچنين فشار دادن و انفصال آب بعد از اخراج عين بول، على الاظهر. و احوط اخراج عين بول است به پاشيدن آب يا قبل از آن، مگر در صورت استهلاك عين بول در آب زياد، به نحوى كه عرفاً از عين بول نمانده باشد.
ص: 35
س. چيزهايى كه قابل فشار نيست - مثل چوب و برنج و گندم و شبه اينها - هرگاه نجس شوند، يعنى آب نجس به جوف آنها برود، تطهيرشان به چه نحو است ؟
ج. تطهيرِ ظاهر آنها مى شود، اما باطن، تطهير آن مشكل است، مگر آن كه علم به نفوذ آب در آنها حاصل (1) شود به مجرّد خيسيدن در آب.
س. هرگاه حب يا كوزه يا شبه آن مثلاً، آب نجس به جوف آنها برود، چه بايد كرد؟
ج. اينها را نيز بخشكانند، بعد از آن در آب كر يا جارى بگذارند دو مرتبه على الاحوط كه آب در آنها نفوذ كند، پاك مى شود و اقوى كفايتِ يك مرتبه است. (2)
س. فرش يا لحاف يا حصيرى كه ريسمان دارد اگر نجس شود، داخل آب كرّ يا جارى كنند، بعد از ازالۀ نجاست، آيا احتياج به لگد و فشارِ آن هست يا نه ؟
ج. حاجت به فشار و نحوه نيست. (3)
=============
شرح:
(1). بعد از تجفيف و رعايتِ نفوذ آب به صفتِ اطلاق در باطن در كثير، مثل كرّ يا جارى، على الاحوط.
(2). بلكه كفايت يك مرتبه در مطلق اوانى در غير ولوغ كلب و خنزير حتى در قليل و در غَسل از بول و خمر و موت جُرَذ - كه موش نر بزرگِ صحرايى است - خالى از قوت نيست اگر چه احتياطِ در تعدّد، اولى است؛ بلكه احتياط در تثليث خصوصاً در خمر و موتِ جُرَذ»، انسب و اولى است.
(3). گذشت احتياط در آنچه قابل فشار است و همچنين است مانند آن؛ پس احتياط، در اخراج غساله است.
ص: 36
س. هرگاه مغز هندوانه يا خربزه و مانند آن نجس شود، به آب كر يا جارى، ممكن است تطهير آنها يا نه ؟
ج. بلى پاك مى شود به كرّ يا جارى با رعايت تعدّد على الاحوط. (1)
أمّا به آب قليل، پس آن قدر آب بر آن بريزد كه مستولى و مستوعب بر جميعِ اجزاى متنجّس بشود دو مرتبه و انفصال غساله نيز گردد (2) و در اين صورت، طاهر مى شود، و ضرر ندارد بقاى بعضى از آب غساله در آن، و همچنين است حال در بقاى [بعضى] از غساله، مثل لحاف و جامه هاى پنبه دار.
س. هرگاه آجر يا كوزه را از گِل نجس ساخته باشند، تطهيرش به چه نحو است ؟
ج. داخل در آب كرّ يا جارى نمايند تا آب به جوفشان برود به نحوى كه آب به جميع اجزاى او مستوعب بشود، آن وقت پاك مى شود.
س. [آيا] در ظرف، لازم است كه سه دفعه شسته شود از هر نجاستى يا نه، بلكه يك دفعه كافى است ؟
ج. سه مرتبه بايد شست اگر چه به آب كر يا جارى باشد احتياطاً، اگر چه اقوى كفايت يك مرتبه است. (3)
س. ظرفى كه آب دارد، سگ اگر در او ولوغ نمايد، يعنى به طرفِ زبان بياشامد، حكمش چيست ؟
ج. اگر تطهير به آب قليل است، بعد از خاك ماليدن، سه مرتبه شستن لازم است على
=============
شرح:
(1). لازم نيست اين احتياط در فرض مذكور و لكن گذشت احتياط در تطهير با كثير.
(2). به نحوى كه در برنج و گندم گذشت.
(3). چنانچه گذشت مثل آن در متنجّس به آب نجس بعد از ساخته شدن ظرف؛ پس اقوى كفايت يك مرتبه است در هر دو قسم از ظرف متنجّس.
ص: 37
الاحوط، بلكه على الاقوى؛ و اگر به آب كرّ و جارى است، بعد از خاك مالى، سه مرتبه احوط است و يك مرتبه، اقوى است.
و در خاك ماليدن، اقوى (1) اين است كه اوّلا به خاكِ محض، تعفير نمايند و ثانياً به خاكِ ممزوج به آب.
س. [آيا] هر چيزى كه در آن ولوغ، صدق نمايد، خاك ماليدن مى خواهد يا نه ؟
ج. بلى واجب است در ظروف، و از اين قبيل است هاون و جاون و مانند اينها.
س. [براى] تطهير حوض نجس به آب قليل و ظرفهاى بزرگ كه نصب نموده باشند، مثل ديگ آش پزى و قنّادى و خُم رنگرزى و آنچه از اين قبيل باشد از چيزهايى كه ممكن نيست شستن آنها در ميان آب، چه بايد كرد؟
ج. تطهير آنها به اين قسم است كه آب را از طرف آنها جارى نمايند چنانكه همه اطراف آنها را بگيرد و بعد، آن غساله را كه در ته آن جمع مى شود، از آن بيرون بياورند
[و] سه مرتبه (2) همچنين نمايند تا پاك بشود.
و اگر ته آن سوراخ باشد كه هر دفعه تمام غساله از او خارج شود، يا ظرف را كج كرده
=============
شرح:
(1). اين طريق احوط است؛ و كفايت ماليدن خاك ممزوج به آب، اقوى است؛ و اظهر عدم جريان حكمِ به تعفير است در ولوغ خنزير.
و احوط تعميم حكم است به غير آب از مايعات و به غير ولوغ از مثل ليسيدن و شرب به باطن دهان از مقلوع اللِّسان؛ و همچنين خالى كردن آب ولوغ در ظرف ديگر، در جريان حكم در ظرف دوّم. و كافى نيست غير خاك، مانند اشنان و صابون از قوالع؛ و كفايت آنها در صورت تعذّرِ تعفير به جهت خصوصيّت ظرف، خالى از وجه نيست.
(2). اظهر كفايت يك مرتبه است در حياض متنجّسه، اگر چه قائل به تثليث در تطهير اوانى با آب قليل باشيم.
ص: 38
غساله را بريزد، پاك مى شود.
و ظرفى كه غساله با آن بيرون مى آورند، بايد پاك باشد در هر غَسله و همچنين دست؛ و هرگاه هر غسله، محتاج به تعدّد اخراج باشد [و] همان ظرف را بخواهد دوباره داخل در ظرف نجس شده نمايد، احتياج به شستن ندارد و همچنين دست شخصى كه آب را بيرون مى آورد و ملاقات به آن نموده، و احوط شستن است.
س. [از] زغالى كه از چوب نجس، حاصل مى شود، اجتناب لازم است يا نه ؟
ج. احوط اجتناب است اگر از حقيقت چوب، چيزى (1) باقى باشد، و الّا فلا.
س. بخار يا دود يا شعله اى كه از نجس يا متنجّس برخيزد، پاك است يا نه ؟
ج. بلى طاهر است.
س. بعد از جدا شدن غساله به نحو متعارف، رطوبت و آبى كه باقى مى ماند در محل، پاك است يا نه ؟
ج. بلى پاك است.
س. به ممزوج كردن روغن نجس را در آب كرّ، پاك مى شود يا نه ؟
ج. طاهر نمى شود. (2)
س. [آيا] اگر به جهت نبودن آب يا به سبب عذر ديگر، ميّت را تيمّم بدهند، نجاست او رفع مى شود،
=============
شرح:
(1). لكن بقاى حقيقت سابقه به حكم استصحاب، خالى از وجه نيست، و لازمه آن، جواز تيمّم به آجر از زمين پاك است؛ اگر چه احتياط، در بقاى نجاست در متنجّس و عدم تيمّم در غير متنجّس است با شك در زوالِ حقيقت نوعيّه.
(2). مگر آن كه طريقى باشد براى ايصال آب مطلقِ مطهِّر به تمام ذرّات غير متجزّيۀ متنجّس، به طورى كه عرفاً وصول آب به تمام اجزاى متنجّس، صادق باشد اگر چه بعد از آن، به وسيلۀ ديگرى جمع شوند.
ص: 39
يا اين كه نجاست بر حال خود باقى است؛ و مسّ نمودن آن نيز موجب غُسل است يا نه ؟
ج. بر نجاست خود باقى است و مسّ آن، موجب غُسل است على الاحوط. (1)
س. هرگاه به جهت ممكن نشدن اين كه مسلم غسل بدهد، كافرى به فرمان دادنِ مسلم، غُسل داده باشد، آيا نجاست باقى است [يا نه]؛ و در مسّ او، غسل لازم است يا نه ؟
ج. بلى نجاست او باقى است، و مسّ او موجب غُسل است على (2) الاحوط اگر چه بر فرض صحّت غسل، اقوى طهارت و عدم ايجاب غسل است.
س. هرگاه سدر و كافور يافت نشود و هر سه غسل را به آب قراح داده باشند، آيا نجاست او باقى است و مسّ او موجب غسل است يا نه ؟
ج. اظهر عدم وجوب اجتناب و عدم لزوم غسل است اگر چه احوط است.
س. اگر شراب برگردد سركه شود به خودى خودش يا به علاج، مثل آن كه نمكى داخل آن بكنند يا غير آن، طاهر است يا نه ؟
ج. در صورت استحاله به سركه به خودى خود، پاك است؛ و امّا در صورت ثانيه هرگاه عين آن علاج، باقى است، احوط اجتناب است، اگر چه اقوى عدم است. (3)
س. اگر كسى شك داشته باشد در انگور بودن و غوره بودن، آيا عصير چنين چيزى، به مجرّد جوش
=============
شرح:
(1). لكن اظهر، طهارت به تيمّم از خبث و حَدَث است؛ پس مسِّ تيمّم داده شده، موجب غَسل و غُسل نيست.
(2). اظهر طهارت است مطلقا چنانكه تقويت فرموده است.
(3). و همچنين در صورتى كه طرح براى علاج نباشد، بلكه براى ساير اغراض مطلوبه - مثل خوش طعم شدن سركه - باشد - على الاظهر. و در مطروحِ للعلاج، فرقى بين جامد و مايع و ما يبقىٰ و ما لا يبقىٰ و ظاهر آن و باطن آن، نيست - على الاظهر و همچنين مطروحِ لغير العلاج - على الاظهر.
ص: 40
آمدن، حرام و نجس مى شود يا نه ؟
ج. پاك است، نه نجس مى شود نه حرام.
س. آب انگور [با] كه به جوش بيايد پيش از ثلثان، چيزى از اقسام مثلِ بِه و سيب و كدو و مانند آنها در آن بيندازند، چه صورت دارد؟
ج. آب انگور به جوش آمدن، نجس نمى شود على الاقوى. (1)
س. هرگاه كشمش و خرما [را] در روغن سرخ كنند، يا سرخ نكرده لاى پلو بگذارند، چه صورت دارد؟
ج. در هر دو صورت پاك و حلال است اگر علم به جوش آمدن، حاصل نشود، بلكه با علم نيز پاك و حلال است. (2) س. هرگاه كشمش و خرما را در ميان آش يا طعامهاى ديگر بجوشانند، يعنى مغز آن به جوش آيد، چه صورت دارد؟
ج. احوط اجتناب است، (3) اگر چه اقوى عدم است.
س. هرگاه انگور را در ميان تيزاب بگذارند كه سبزه شود، چه صورت دارد؟
ج. باكى ندارد. (4)
=============
شرح:
(1). بلكه اقوى و احوط، نجاست آن است و اظهر و احوط، تعميم حكم است به غليان به غير نار؛ و اظهر طهارتِ مطروح در آن است به تبعيّت بعد از تثليث، چنانكه گذشت در مطروح در خمر قبل از تخليل.
(2). احوط اجتناب است از حيث حرمت اكل و شرب و از حيث نجاست در عصير زَبيبى و تَمرى و الحاق آنها است به عصير عنبى؛ پس محقّق الاسكار از آنها، به تخليل، حلال و طاهر است؛ [و] محقّق الغليان از آنها، با تثليث، حلال و طاهر است؛ و بدون آن، مورد احتياط مذكور است در زبيبى و تمرى.
(3). اين احتياط ترك نشود.
(4). در صورتى كه علم به جوشيدن حاصل نشود، يا آن كه علم به تثليث حاصل شود.
ص: 41
س. هرگاه انگور را در ميان سركۀ شيره گذارند و بجوش نيايد، چه صورت دارد؟
ج. باكى ندارد.
س. هرگاه انگور را سركه بگذارند و در ميان آن، اشيايى مثلِ به يا سيب يا خيار يا كدو و مانند اينها بگذارند و بجوش بيايد و بعد برگردد سركه شود، چه صورت دارد؟
ج. اگر به عنوان علاج است كه سركه شود، پاك است؛ و اگر به عنوان علاج نباشد، احوط اجتناب است على القول بنجاسة العصير. (1)
س. [اگر] خُمره اى كه روغن پس بدهد، در ميان آن، انگور يا خرما را، سركه بگذارند، بعد از سركه شدن، روغن در بالاى سركه ديده شود، پس در اين صورت آيا آن سركه پاك است يا نه ؟
ج. پاك و حلال است اگر جسميّتى نداشته باشد عرفاً.
س. هرگاه مرغى منقارش را به نجاست زد، بعد از زوال عين، پاك است يا نه ؟
ج. بلى بعد از زوال عين، پاك است.
س. به آبِ نجس شده، زراعت و درخت را آبيارى كنند كه آب متنجّس به عروق آنها داخل شود، آيا پاك خواهد بود آن زراعت و آن درخت يا نه، و آبى كه از آن بيرون مى آيد پاك است يا نه ؟
ج. بلى پاك است.
س. هرگاه زير ناخن، چرك باشد و دست، نجس شود، يا آن كه زير چرك قبل از آن چرك، نجس بوده است، پس آن چرك به آب قليل يا كثير به تبعيّتِ دست، پاك مى شود يا نه ؟
ج. در صورت اُولى اگر از متعارف نگذشته (2) باشد، پاك مى شود؛ و در صورت ثانيه،
=============
شرح:
(1). گذشت كه اظهر تبعيت است در طهارت بنا بر اقوى، از نجاست عصير مطلقا.
(2). با تطهير آنچه در ظاهر است يا ازالۀ آن اگر چه از متعارف خارج باشد از حيث طهارت از خبث.
ص: 42
بايد (1) ازاله كند چرك را در مقام تطهير اگر آب به زير چرك نرسد.
س. طعام متنجّس را به خوردِ كافر يا مخالف مى توان داد يا نه ؟
ج. نمى توان داد.
س. چيزهاى صيقلى - مثل شيشه و شبه آن - اگر نجس شود به خون يا غايط، بر زمين بمالند يا به آب دهان، عين را زايل كنند، پاك مى شود يا نه ؟
ج. پاك نمى شود مگر به آب و ساير مطهّرات اگر فرض شود.
س. خوردن و آشاميدن نجس و متنجّس چه صورت دارد؟
ج. جايز نيست.
س. آيا شرط است در صحت صلات كه مكان مصلّى طاهر باشد يا نه ؟
ج. پاك بودن محل سجدۀ مصلّى - يعنى به مقدارى كه جبهه (2) مماسّ با او است - از هر نجاست مسريه و غير مسريه، شرط است در صحّت صلات؛ و امّا مكان ساير اعضاى مصلّى، طهارت شرط نيست، مگر در صورتى كه نجاست، (3) سرايت به ثوب و بدن مصلّى نمايد، كه در اين صورت، اجتناب لازم است.
س. اگر مسجد را نجس ببينى، آيا ازالۀ نجاست و پاك كردنش، واجب است يا نه ؟
ج. بلى واجب است با تمكّن؛ و نجس كردنش حرام است. امّا لباس نجس را هرگاه در مسجد بگذارند و نجاست آن سرايت نكند، عيب ندارد، يعنى جايز است، و همچنين
=============
شرح:
(1). اگر محلِ چرك، از باطن محسوب نباشد؛ و الّا تطهير آنچه از چرك در ظاهر است يا ازالۀ آن، كافى است در آنچه مهمّ است در اين مقام از طهارت از خبث.
(2). در مقدارى كه لازم است سجود بر آن.
(3). غير معفو عنها.
ص: 43
[است] ساير اشياى نجسه و متنجّسه اگر مستلزم هتك نباشد.
س. مشاهد مشرّفه يعنى روضات ائمّه - عليهم السلام - در حكم مساجد است يا نه ؟
ج. بلى در حكم مساجد است مثل حرم و رواق على الاحوط؛ و امّا صحن، ظاهر اين است كه داخل در حكم مساجد نباشد.
س. [آيا] حيوان غير مأكول اللحم، قبول تذكيه مى كند به نحوى كه حكم شود به طهارت جلدش، مثل حال حيات، يا نه ؟
ج. بنا بر مشهور، قبول تذكيه (1) مى نمايد به شرطى كه نجس العين نباشد، و جلدش نيز طاهر است بعد از تذكيه، بلى مستحبّ است پرهيز نمودن از آن پوست بعد از تذكيه و پيش از دبّاغى نمودن به «مازو» و مانند آن از اشياى طاهره، اگر چه استحباب دليلى ندارد مگر فتواى فقيه. (2)
و اين حكم، ثابت است در خصوص پوست حيوان حرام گوشت؛ و امّا در پوست حيوان حلال گوشت، پس اشكال در جواز استعمال در هيچ حالى بعد از ذبحِ شرعى نيست، چه دبّاغى شده باشد يا نه.
س. پوست نجس (3) به دبّاغى پاك مى شود يا نه ؟
ج. پاك نمى شود.
=============
شرح:
(1) يعنى در مورد شبهه كه، «مسوخ» از قبيل قرد و دب و فيل و «سباع» از قبيل اسد و نمر و فهد و ثعلب و ارنب باشد، و قبول تذكيه در آنها اقرب است.
(2). و همچنين احتياط استحبابى در رعايت فتواى بعضى از بزرگان علماى اماميّه كه موافق بعض روايات عاميّه دالّه بر مطهِّريت دباغ است، اقتضاى اجتناب دارد قبل از دبغ.
(3). يعنى نجس العين از جهت ميته بودن.
ص: 44
س. جلودى كه در بازار مسلمين و در دست ايشان يافت مى شود و اطلاع از تذكيه شدنش نداريم، چه صورت دارد؟
ج. پاك است با احتمال علم آنها به تذكيه. (1)
س. نجس يا متنجّس، به چه چيز ثابت مى شود؟
ج. اول: علم به هم رسانيم. دوّم: خبر دادن عدلين يا اخبار ذى اليد اگر چه صاحب مال نباشد؛ و امّا در گوشت و پوست و پيه با شك در تذكيه، محكوم به نجاست است، مگر آن كه از يدِ مسلم با احتمال علم مسلم به تذكيه، يا سوق مسلمين گرفته شود.
س. بعد از علم به نجاست، طاهر شدن او به چه چيز ثابت مى شود؟
ج. اوّل يقين به رفع آن، يا خبر دادن عدلين يا اخبار ذو اليد؛ و به شك يا مظنّه، ثابت نمى شود. (2)
س. لباس نجس بعد از تطهيرش اگر خورده اشنان و نحو آن در آن مانده، پاك است يا نه ؟
ج. لباس و ظاهرِ اشنان، پاك است.
س. خون مشتبهۀ به نجس، پاك است يا نه ؟
ج. بلى پاك است. (3)
=============
شرح:
(1). بلكه با احتمال تذكيه اگر چه ملازم است با احتمال علمِ مسلمانى به تذكيه، نه با احتمال علمِ خصوص مسلمانِ مأخوذ منه. و همچنين است حال سوق مسلِم كه امارۀ يد مسلِم است، يعنى امارۀ بودن مأخوذ منه، از مسلمين است؛ و همچنين است حال تقييد به احتمال مذكور در جواب از سؤال آينده در متن.
(2). مگر با ظنّ اطمينانى على الاظهر.
(3). در صورت عدم استصحاب نجاست، مانند صورت شك در انتقال به طاهر.
ص: 45
س. زمين بازار و غيره، پاك است يا نه ؟
ج. تا علم به نجاست نباشد، پاك است. (1)
س. در غورۀ انگور، هرگاه دانه اى شيرين باشد كه آب او را بگيرند، مستهلك شود، در جوش آمدن، حرام مى شود يا نه ؟
ج. حرام نمى شود هرگاه در عرف بگويند: آب غوره است.
س. هرگاه خرمايى نارس در طبخ بجوش آيد، چه صورت دارد؟
ج. پاك و حلال است.
س. [اگر] زمين يا فرش يا لباس شخص، نجس باشد با رطوبت سرايت كننده، غيرى بر او وارد شود و بر بالاى آنها بنشيند، يا استعمال كند مثلاً، بر صاحبِ خانه، لازم است او را اعلام كند يا نه ؟
ج. لازم نيست، (2) لكن خودش با آنها مباشرت نكند على الاحوط بعد از غيبت و احتمال تطهير من باب الاتفاق، و الّا معيّن است اجتناب.
س. جمعى طعامى مى خورند، يكى از آنها فضلۀ موشى در آن ديد، واجب است ديگران را اعلام كند يا نه ؟
ج. واجب نيست اما خود نخورد؛ بلى اگر بعد، احتياج به مباشرت با ايشان دارد، اعلام كند كه هر چه نجس شده تطهير كنند.
س. حناى نجس را اگر به ريش يا به سر ببندد چه صورت دارد؟
=============
شرح:
(1). بلكه با علم اجمالى به نجاست هم، ملاقى آن، محكوم به طهارت است، اگر چه سجده بر آن جايز نيست.
(2). احوط ترك ادخال است بدون اعلام.
ص: 46
ج. بعد از شستن ريش و سر، رنگ آن پاك است؛ و آنچه از اجزاى صغار آن باقى بماند، بعد از شستن، ظاهر آن پاك مى شود.
س. هرگاه به ناخن كسى سنگى يا چيز ديگر برخورد و خون در زيرش بميرد بعد سوراخى به هم رساند، آيا آن خون پاك است يا نه ؟
ج. اگر خون استحاله شده است، پاك است؛ و اگر صدق خون مى كند، نجس است و همچنين در غير ناخن.
س. زمين گِل، بعضى از آن نجس و بعضى پاك، شخص راه رفت در آن، و رطوبت بر كفش يا پاى او سرايت كرد، حكمش چيست ؟
ج. پاك است مگر علم به نجاست آن رطوبت به هم رساند. (1)
س. از دو ظرف كه يكى شيره و يكى سركه بود شخص برداشت و مخلوط به هم كرد، پس فضله موشى در آن ديد و نمى داند كه از كدام بوده، چه كند.
ج. بايد از هر دو اجتناب كند اگر احتمال ثالثى نرود.
الأوّل: الماء المطلق و هو الذي لا يسلب عنه الماء طاهر مطهّر من الخبث و الحدث بالشروط الآتية في محلّها و ما كان منه دون الكرّ و ما بحكمه ينجس بملاقاة النجاسة أو
=============
شرح:
(1). يعنى شخصِ رطوبت سرايت شده بنا بر مختار از طهارت ملاقىِ بعض اطراف شبهۀ مقرونۀ به علم اجمالى.
ص: 47
المتنجّس بها و لا يتنجّس العالي بملاقاة السافل مع الدفع و القوّة، و يطهر بالاتّصال بالكرّ أو الجاري أو ماء المطر حال النزول أو ماء البئر، و لا يطهر بإتمامه كرّاً.
و الكرّ و الجاري و نحوهما كماء البئر و العيون لا يتنجّس بمجرّد ملاقاة النجاسة ما لم يحصل التغيّر بها، و غير هذه من الرّاكد المتنجّس بالملاقاة - كما مرّ - لا فرق في تنجّسه بها بين ورودها عليه أو وروده عليها.
الثاني: الماء المضاف و هو ما لا يصدق عليه الماء و يصحّ سلبه عنه كالمعتصر من الأجسام، كماء الرمّان و نحوه و الممتزج بغيره ممّا يخرجه عن صدق الماء كماء السكّر و الملح طاهر إذا لم يلاق نجساً و غير مطهّر من الخبث و الحدث و لو لاقىٰ نجساً ببعضه تنجّس بكلّه إلّا مع العلوّ، فلا ينجس العالي بملاقاة السافل للنجاسة. و الظاهر عدم نجاسة السافل بملاقاة العالي للنجاسة إذا كان فيه دفع كالفوّارة، بل لا يبعد عدم النجاسة مع مساوات السطوح مع فرض هذا الدفع في الجريان، فإنّها ملاقاة غير تأثّرية عرفاً و لا يفهم التنجّس بالملاقاة فيها من الأدلّة و سيأتي الكلام في المطهّرية. و هل يطهّر هذا الاتصال بالعاصم المدفوع إليه في فرضي المساواة و علو العاصم فيه تأمّل، و مقتضى الأصل بقاء النجاسة و الظاهر مطهّرية هذا الاتّصال إذا كان ما له جريان و دفع عاصماً و المدفوع إليه نجساً قليلاً.
إذا شكّ في مائع أنّه مطلق أو مضاف؛ فمع العلم بالحالة السابقة، يحكم ببقائها؛ و مع الشكّ و كثرة الماء أو قلّته، فلا يرفع الخبث و لا الحدث؛ و مع الكثرة، لا يحكم بنجاسته بمجرّد الملاقاة.
الثالث [و الرابع و الخامس]: الماء القليل، ينجس بملاقاة النجس أو المتنجّس، و الكثير كالكرّ و الجاري ينجس بملاقاة عين النجاسة مع التغيير و الاتّصاف بسبب الملاقاة
ص: 48
بلون النجاسة أو طعمها أو ريحها أو بصفات معلولة لصفاتها؛ و كذا ملاقاة المتنجّس الحامل لصفات عين النجاسة فيما غيّر الماء إلى تلك الصفات المحمولة على الأظهر و الاحتياط هنا في محلّه [بما يناسب المورد، حسَن]. و لا فرق في ذلك بين الكرّ و الجاري و غيرهما من أنواع الكثير. و لو تغيّر بعض الكثير دون بعض بالتغيير المنجّس المذكور، لم ينجس غير المتغيّر إلّا إذا كان في نفسه دون الكرّ و غير متّصل بالجاري و ما له مادّة و حينئذٍ ينجس و يطهر بالاتّصال المذكور و نحوه؛ و لا أثر للاتّصاف بصفات المتنجّس في نجاسة الكثير بملاقاة المتنجّس المغيّرة و لا للتغيّر بصفات النجاسة بغير الملاقاة كالمجاورة.
المتّصل بالجاري و نحوه بحكمه في الاعتصام و عدم التنجّس إلّا بالملاقاة المغيّرة، كما مرّ.
الجاري و ما له منبع كالبئر، يطهر إذا تنجّس بالتغيير ثمّ زال تغيّره من قبل نفسه و ما لم يكن له مادّة من الكرّ إذا تنجّس بالتغيير، يطهر بعد زوال تغيّره بمجرّد الاتّصال بالعاصم من كرٍّ آخر أو جارٍ أو ماء المطر أو نابع غير جار كالبئر؛ و كذا بعض الحوض إذا تنجّس. و لا يطهر بمجرّد زوال التغيّر من قبل نفسه غير المتّصل بالعاصم بالتغيّر و كان الباقي كرّاً.
و لا أثر لتغيّر الكثير بالمجموع من المجاورة و الملاقاة إذا لم يصحّ إسناد التغيير إلى الملاقاة على الحقيقة.
[المسألة] السادسة: و الأظهر عدم نجاسة العالي الذي له جريان و دفع بملاقاة السافل المغيّرة للسافل و العالي؛ فإنّ هذه الملاقاة، لا تنجّس القليل؛ فالتغيّر ليس بالملاقاة المؤثّرة المغيّرة، بل بنحو المجاورة.
[المسألة] السابعة: و إذا توافقت النجاسة و الماء في الصفات، فالظاهر أنّ عدم التغيّر إلى مرتبة عليا في الصفة بها يصدق التغيّر الفعلي الحسّي في قبال الشأني من يطهر الماء الكثير المتنجّس بالتغيّر بعد زوال تغيّره بما يطهر به القليل المتنجّس من الاتّصال
ص: 49
بالعاصم.
إذا شكّ في أنّ تغيّر الكثير بسبب ملاقاة النجاسة المغيّرة على الوجه المتقدِّم أو بسبب آخر، لم يحكم بالنجاسة و إن لم يعلم سبق طهارته، فهو على أصل الطهارة، فيكون مطهّراً أيضاً بالغسل به و فيه. و لو كان القليل مشكوكاً كونه ذا مادّة لم ينجس بملاقاة النجاسة و لم يطهر ما غسل فيه، عملاً بالأصل فيهما، و يطهر ما غسل به حتّى بعد الملاقاة مع النجس، و أصالة عدم كون المادّة ذا مادّة ينفي الاعتصام و يثبت التنجّس بالملاقاة و يعارض بأصالة عدم كونه غير ذي المادّة و هو موضوع للأثر أيضاً فينفي التنجّس بالملاقاة و لا يثبت الاعتصام فيستصحب الطهارة بعد الملاقاة، للماء، و النجاسة، للمغسول فيه.
و لو شكّ في الانقطاع عن المادّة استصحب عدمه، و لو شكّ في كرّية الماء عمل على الحالة السابقة فإن لم يعلم فكالشكّ في الاعتصام بالمادّة، فيما مرّ على الأظهر.
إذا شكّ في مائع أنّه مضاف أو مطلق، فمع العلم بالحالة السابقة يعمل عليها و إلّا فقليله ينجس بالملاقاة و لا يطهّر من الخبث و الحدث و كثيره لا ينجس بالملاقاة، لاحتمال العاصميّة و لا يطهِّر لاحتمال عدم الإطلاق.
الماء النجس مضافاً كان أو مطلقاً يطهر بالتصعيد لاستحالته بخاراً يسلب عنه الماء ثمّ ماءً يجوز التطهير به، و اذا مزج معه غيره و صعّد فانّه يطهُر لو كان نجساً لكنّه لا يخرج عن الإضافة و لا يطهّر، كماء الورد.
الكرّ بحسب الوزن: «ألف و مائتا رطل بالعراقي» و هو بحسب المنّ التبريزي: «مائة و ثمانية و عشرون منّاً إلّا عشرين مثقالاً»، و بحسب المساحة ما بلغ حاصل ضرب أبعاده الثلاثة بعضها في بعض ثلثة و أربعين شبراً إلّا ثمن شبر على الأحوط، و إن كانت كفاية البلوغ ستّة و ثلاثين شبراً، بل سبعة و عشرين شبراً و هو الحاصل من ضرب الأبعاد بعد الاعتبار بالثلاثة في كلّ بعد لا تخلو عن وجه.
إذا صار القليل كرّاً و ملاقياً للنجاسة و لم يعلم سبق الكرّية أو الملاقاة، يحكم
ص: 50
بطهارته؛ و إن علم زمان الملاقاة خاصّة، فالأظهر الحكم بنجاسته. و إن كان كرّاً فصار قليلاً و ملاقياً للنجاسة و لم يعلم السابق، حكم بطهارته و لو كان زمان القلّة خاصّة، معلوماً على الأظهر.
الظاهر عدم الفرق في مطهّريّة العاصم للنجس بالاتّصال به، بين تساوي السطحين أو علو أحدهما على الآخر بقسميه؛ فإنّ الماء الواحد الذي بعضه عاصم مطهّر لا يختلف حكم أبعاضه المتّحدة بالاتّصال و سيأتي بيان بعض فروعه.
يكفي في الحكم بالطهارة حدوث الكرية و ملاقاة النجس في زمان واحد فإنّه يصدق ملاقاة الكرّ و لا يصدق ملاقاة القليل للنجاسة.
إذا كان ماءان أحدهما كرّ و الآخر قليل و الكرّ غير معلوم بعينه، فوقع في أحدهما معيّناً أو غير معيّن ما ينجس القليل، لم يحكم بنجاسة واحد منهما، لعدم العلم بملاقاة القليل للنجاسة.
إذا كان ماءان أحدهما المعيّن نجس فوقعت نجاسة و لم يعلم وقوعها في النجس أو الطاهر، لم يحكم بنجاسة الطاهر الغير المعلوم ملاقاته بعينه، و لا أثر للعلم بوقوعه في الطاهر أو النجس إجمالاً.
إذا كان كرّ غير معلوم الإطلاق و الإضافة و لا حالة سابقة معلومة فوقعت فيه نجاسة، لم يحكم بنجاسة ما يحتمل كرّيته.
إذا كان كرّان أحدهما مطلق و الآخر مضاف، فوقعت نجاسة في أحدهما لا معيّناً، لم يحكم بنجاسة واحدٍ منهما.
الماء القليل المستعمل في الوضوء طاهر و مطهّر من الخبث و الحدث الأصغر و الأكبر؛
ص: 51
و المستعمل في رفع الحدث الأكبر، طاهر و مطهّر من الخبث. وهل يرفع به الحدث، فيه إشكال و الأحوط المنع. و الجمع بين التطهير به و التيمّم مع الانحصار و إن كان جواز التطهير به مطلقاً، لا يخلو من رجحان.
إذا تغيّر بعض ما لا ينفعل إلّا بالتغيّر الخاصّ المنجِّس له و لم يتغيّر بعضه الآخر فإن كان ما لم يتغيّر كرّاً وحده أو متّصلاً بالجاري أو ما له مادّة، لم ينجس، و إلّا نجس و كان تطهيره بالاتّصال و نحوه، كما مرّ.
الماءُ المتنجّس يطهر بالاتّصال بالعاصم و لا يعتبر علوّ العاصم؛ إن كان العاصم في السافل و المتنجّس أعلىٰ ، فمع الوقوف يطهّر بالاتّصال؛ و مع الجريان إلى السافل، ففي الطهارة تأمّل.
و كذا لو كان السافل القليل جارياً بالدفع كالفوّارة إلى العاصم العالي و مقتضى الأصل في الفرضين بقاء النجاسة.
إذا جمد بعض ماء الحوض و كان الباقي لا يبلغ الكرّ ينجس بملاقاة النجس و لا يعتصم بسبب الجميد بل إذا ذاب الجميد شيئاً فشيئاً ينجس أيضاً؛ و كذا الثلج إذا ذاب منه القليل فلقى النجاسة و إن ذاب منه على التدريج و ملاقاة النجس ما لم يبلغ الكرّ.
القليل الواقف، لا فرق في تنجّسه بملاقاة النجاسة بين تساوي سطوحه و عدمه، فالعالي منه ينجس بملاقاة السافل و بالعكس؛ و أمّا مع الجريان، فلا ينجس العالي بملاقاة السافل للنجاسة به خلاف العكس.
ص: 52
الماءُ الجاري و هو النابع السائل، لا ينجس بملاقاة النجس، قليلاً كان أو كثيراً؛ و كذا البئر و كلّ نابع واقف، فلا ينجس شيء منها إلّا بالتغيّر الخاصّ .
الماءُ المضاف كماء الورد و سائر المائعات، ينجس القليل منه و الكثير بملاقاة النجس على الوجه المتقدِّم في غير المضاف و لا يرفعُ حدثاً و لا خبثاً؛ و إذا تنجّس، يطهر بما يطهر به الماء بعد خروجه عن الإضافة بصدق الماء عليه بلا ضميمة.
الماءُ الطاهر المشتبه بالنجس بالشبهة المحصورة و شروطها في غير المقام، لا يرفع الحدث إلّا بتكرار الوضوء و الصلاة بعد كلّ وضوء بشرط أن يكون الوضوء الثاني بعد تطهير مواضعه من الأوّل و بعد العملين يبتلى بنجاسة البدن المستصحبة، و إن تعسّر هذا التكرار، فعليه مع انحصار الماء فيهما أن يتيمّم، و إذا اشتبه المطلق بالمضاف، فالغسل بهما واحداً بعد واحدٍ رافع للخبث، و كذا الحدث بتكرار الوضوء مثلاً لا الصلاة، و إذا اشتبه بالمغصوب يرفع الخبث ويتعيّن التيمّم لرفع الحدث و في الصحّة مع تكرار الوضوء و تأتّى القربة، تأمّل؛ و اذا أصاب أحدهما طاهراً لا ينجّسه.
الماء النجس قليلاً كان أو كثيراً إذا زال تغيّره، يطهر بالاتّصال بالعاصم آناًمّا و لا يعتبر دوام الاتّصال و لا الامتزاج و لو كان العاصم كرّاً و لا يضرّ زوال الكرّية بعد هذا الاتصال المطهر على الأقوى و لا يضرّ اختلاف لوني العاصم و المعتصم.
و أوّلها الماء، و هو مطهِّر لكلّ متنجّس يصل إلى محلّ النجاسة منه بوصف الإطلاق،
ص: 53
فلا يطهر لو صار مضافاً بالوصول إلى المائع المضاف أو متغيّراً بالتغيّر المنجّس على الأحوط و يعتبر طهارة الماء و لو في ظاهر الشرع قبل الاستعمال و لا يضرّ تنجّسه بالاستعمال في التطهير.
و يعتبر التعدّد في غسل المتنجّس ببول غير الرضيع فيما غسل بالماء القليل و الغسالة للغسلة المزيلة للعين نجسة و غيرها بعد زوالها و لو باستمرار الغسل في كلّ غسلة لازمة، كالمحلّ قبل الغسل على الأحوط. و انفصال الغسالة بأيّ نحوٍ كان و لو بعصرٍ أو تجفيفٍ او غيرهما، معتبر فيما يعتبر فيه تعدّد الغسل بل مطلقاً على الاحتياط المتقدّم في الغسالة في الغسل بالقليل. و ورود القليل معتبر في ابتداء الغسل على الأحوط و الغسلة المزيلة للعين إذا دامت بعد الإزالة تحسب مرّة و إن طال زمانها على الأحوط.
و لا يعتبر التعدّد في الاتّصال بالمعتصِم من جارٍ أو كرّ أو ماء المطر الجاري على الأرض الصلبة و لو تقديراً و يلزم التعفير في إناء الولوغ حتّى إذا غسل في الكثير على الأحوط.
و إذا تنجّس الحبّ مثل العدس و الأرز و الماش و لم يعلم بنفوذ النجاسة إلى الباطن، يطهر ظاهره المعلوم نجاسته بكلّ من الماء الكثير و القليل. و إذا علم بسراية النجاسة إلى الباطن يطهر باطنه بإيصال الماء إلى باطنه بصفة الإطلاق المعلوم بخروج غسالته غير مضاف؛ و لو لم يجب إخراج الغسالة في الكثير، كما لا يطهر الباطن لو كان بحيث لو خرج نجاسته غسالته بعد تحقّق غسله، كان مضافاً. و في مثل الصابون و الطين المتنجّس باطنه، يشكل التطهير، لأنّ عبور الماء من باطنه إلىٰ خارجه غير مضاف خلاف المعلوم، و الاكتفاء بالإطلاق قبل الغسل كالطهارة أيضاً، مشكل و اليقين في غسل الملاقى له بعد الانتفاع به نجساً لا يتعدّى عنه على الأحوط.
المتنجّس ببول الرضيع الغير المتغذّي بغير اللبن، يطهر فيما كان من قبيل الثوب
ص: 54
و الفرش بصبّ الماء الغالب عليه بعد إخراج العين أو بالصبّ الموجب لاستهلاك عين البول، و العصر فيما يعصر و الانفصال للغسالة في غيره، غير لازم على الأظهر، و الاحتياط في بول الرضيعة أو المتغذّي باللبن النجس في معاملته عمل بول الكبير.
ص: 55
فصل دوّم
احكام نجاسات
س. نجاسات، چند چيز است ؟
ج. نجاسات، ده چيز است:
اوّل و دوّم: بول و غايط است از هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده (1) داشته باشد، خواه در اصلِ نوع، حرام گوشت باشد، يا به واسطه امر خارجى، حرام شود، چون حيوان نجاست خوار (2) يا حيوانى كه آدمى او را وطى نموده.
و بول و غايط حيوان حلال گوشت، پاك است و فرقى در انواع حيوانات نيست، (3)
=============
شرح:
(1). و آنچه از غير مأكول اللحم كه خون جهنده ندارد و در اجتناب از آن عسر و حرج نيست، محل احتياط است با داشتن گوشت و فضلۀ خاصّه.
(2). يعنى نجاست مخصوصه خوار كه عذرۀ انسان باشد بدون اختلاط تا حدّ مخصوص قبل از استبرا. و در گوسفندى كه شير خوك خورده باشد تا حد اشتداد و نحو آن، احتمالِ لحوق به جلاّل است در نجاست بول و خرء.
(3). و همچنين در آدمى. و اظهر در بول طفل شيرخوار قبل از اين كه غذاخور باشد،
ص: 56
لكن در بول و خرءِ حيوان حرام گوشت اگر پرنده باشد، اشكال است. (1)
و خفّاش - كه آن را در عرف عجم، «شب پره» و «شب كور» مى گويند - حرام گوشت است و اقوى طهارت بول و خرء او است؛ (2) لكن پرستوك، حلال گوشت و فضله اش پاك است.
سوّم: «منى» از هر حيوانى كه خون جهنده داشته باشد، نجس است، خواه حرام گوشت باشد يا نه. و منىِ هر حيوانى كه خون جهنده ندارد، پاك است.
چهارم: ميتۀ حيوانى كه صاحب خون جهنده (3) باشد و همچنين هر جزئى از آن كه زندگانى در آن قرار گيرد.
و آنچه از حيوانات زنده جدا مى شود و حيات در آن حلول نموده نجس است؛ بلى
=============
شرح:
اين است كه غَسلِ در آن، به پاشيدن آب محقّق مى شود بدون حاجت به علاجى در ازاله عين؛ و احوط رعايت ساير امور معتبرۀ در غسل است، غير آنچه راجع به خفّت و غلظت نجاست است.
(1). اقوى نجاست است.
(2). احتياط در اجتناب از بول و خرءِ «خشّاف» - كه «خفاش» هم گفته شده است - ترك نشود.
(3). اگر چه حيوان آبى، صاحب خون جهنده باشد على الاظهر. و فرقى بين غير آدمى و آدمى نيست على الاظهر الاحوط در نجاست، مگر آن كه بعد از تغسيلِ ميّتِ از آدمى باشد؛ و استثناى كسى كه وظيفه، تقديم غسل اوست بر موت، و معصوم - عليه السلام - و شهيد، خالى از وجه نيست.
ص: 57
پوستى كه از لب يا جوش بدن يا سر كچل يا بدن جَرب دار جدا مى شود (1) پاك است؛ و همچنين جزئى كه از بيخ مو، وقت جدا شدن آن به واسطه شانه زدن و شبه آن جدا شود، پاك است.
و نافۀ مشكى كه از آهوى زنده جدا مى شود، پاك است؛ (2) و امّا اگر از آهوى مرده باشد، پس در آن اشكال است و احوط اجتناب است، لكن نافه اى كه از دست مسلم گرفته شود، پاك است، اگر چه قطع حاصل نشود كه آن از آهوى زنده، منفصل (3) شده
=============
شرح:
(1). احوط در مذكورات و امثال آنها، اقتصار بر موارد عسر و حرج در اجتناب، يا ثبوت سيره در معاملۀ طهارت [با] آنها است.
(2). به انفصال يا اخذ بعد از استكمال كه علامت استقلال و خروج از جزئيّت است على الاظهر؛ و همچنين است منفصل بعد از موت، يا مأخوذ از ميّت بعد از كمال على الاظهر؛ و در غير اين صورت، فارۀ نافه، محكوم به نجاست است. و احتياط در مشكى كه محتمل است انجماد آن بعد از حكم به نجاست فارۀ ملاقيۀ آن باشد، ترك نشود در غير مأخوذ از سوق مسلم يا يد مسلم، و اللّٰه العالم.
و در صورت شكّ در حال «نافه» در حين اخذ، ممكن است حكم بنمايد به استصحاب عدم مخصّص از حكم عمومىِ جزء مبانِ از حىّ يا ميّت اگر معارض شود به استصحاب عدم قطع تا زمان كمال، كه معارضِ استصحاب عدم كمال الىٰ زمان القطع است در مجهولَىِ التاريخ.
و در تقدير معارضه با عدم جريان - به جهت مثبتيّت با فرض عدم خفاى واسطه - مرجع «اصالة الطهاره» است نه «اصالت عدم التذكية»، كه در غير مذكّىٰ يقيناً حكم به طهارت مى شود.
(3). بلكه اگر قطع حاصل نشود كه از قسم محكوم به طهارت است، چنانچه ذكر شد در حاشيه سابقه.
ص: 58
است.
و جزئى كه در آن حيات حلول نمى كند، مانند شاخ و استخوان و مو و غير اينها، پاك است.
و تخمى كه از شكم ميتۀ مرغ بيرون آيد، پاك است اگر پوست روى او سخت شده باشد، (1) خواه از حرام گوشت باشد يا غير آن؛ بلى هرگاه ملاقات نموده باشد با ميته در حال رطوبت، در چنين وقتى، شستن لازم است. و «انفحه» كه شيردان برّه و بزغاله است پيش از آن كه شيرخوار بشوند (2) با شير مايه اى كه در اوست، احوط اجتناب است، اگر چه اقوى عدم است؛ و اگر ملاقات با ميته نموده باشد در حال رطوبت، نجس است و به شستن (3) پاك مى شود.
و شير در پستان ميته، اجتناب از آن لازم است (4) خصوصاً در شير غير مأكول اللحم.
و امّا نجس العين مثل كافر و سگ و خوك، پس هيچ يك از [اجزاى] آنها پاك نيست، خواه در حال حيات و خواه در حال ممات، چه اجزايى بوده باشد كه حيات در آن قرار گرفته باشد و چه غير آنها باشد.
=============
شرح:
(1). تقييد، مبنى بر احتياط است در صورت صدق بيضه بدون قيد عرفاً و مانعيّت جلد رقيق از سرايت نجاست ميته. و رفع نجاست عَرَضيّه در صورت حكم به طهارت ذاتيّه، محتاج به شستن جلد است.
(2). بلكه پيش از آن كه علف خوار بشوند.
(3). احوط اجتناب از ظاهر ظرف است در غير مأخوذ از مذكّىٰ اگر چه به اماريّت يد مسلِم يا سوق مسلِم باشد. و اِنفحۀ غير مأكول، خالى از اشكال نيست طهارت آن.
(4). اظهر طهارت آن است؛ و اگر از غير مأكول اللحم طاهر ذاتى باشد، پس احتياط ترك نشود.
ص: 59
پنجم: خون حيوانى كه خون جهنده دارد هر چند از رگ نباشد، چه حلال گوشت و چه حرام گوشت.
و خون ماهى و خون هر حيوانى كه خون جهنده ندارد، پاك است. و خون پشه در حينى كه از بدن انسان مى خورد و هنوز جزء بدن پشه محسوب نيست، احتياط در او لازم است.
و همچنين پاك است خونى كه از غير حيوان [باشد]، مانند درخت معروفى كه در روز عاشورا از آن خون مى آيد. و از اين قبيل است خونى كه در واقعۀ جناب سيد الشهدا - عليه السلام - ديده شده؛ و همچنين خونى كه از جملۀ آيات حضرت موسى بن عمران - عليه السلام - بوده، پاك است.
و امّا خون علَقه كه منشأ صورت حيوانى است، نجس است. (1) و خون تخم مرغ، (2) محكوم به نجاست و وجوب اجتناب است على الاحوط، اگر چه طهارت آن، خالى از وجه نيست.
و خونى كه بعد از تذكيۀ حيوان مأكول اللحم (3) در بدن آن مى ماند بعد از بيرون رفتن خون به قدر متعارف، پاك است به شرط آن كه در جزءِ حلالش باشد، چون گوشت؛ امّا آنچه در غير آن باشد - چون سپرز - پس آن، محل اشكال است؛ (4) و احوط اجتناب است.
=============
شرح:
(1). در آدمى و ساير حيوانات حتى نطفۀ مستحيله به خون در تخم مرغ، على الاحوط.
(2). اگر چه معلوم باشد كه مستحيل از نطفه نيست و اين احتياط ترك نشود.
(3). چه ذبح شرعى باشد، يا نَحر.
(4). و طهارت آن، خالى از وجه نيست.
ص: 60
و هرگاه خونى كه عادت به بيرون آمدن در وقت تذكيه قرار گرفته باشد از آن خارج نشود، نجس است، [و] به سبب مخلوط شدن با خون ديگر، آن را هم نجس (1) مى كند.
و اقوى اين است كه از (2) خون باقى ماندۀ در بدن غير مأكول اللحم بعد از خروج خون متعارف، اجتناب نمايد.
و در طهارت خون بچّه اى كه در زمان تذكيه در شكم مادر بوده، اشكال است و احوط اجتناب (3) است؛ چنانچه طهارت آن خونى كه در حال جارى شدن خون از محل ذبح، داخل شكم حيوان مذبوح شده و در آنجا مانده، محلّ اشكال است، بلكه اجتناب از آن (4) لازم است.
و هرگاه حال خون از باب طهارت و نجاست، مشتبه شود - مثل اين كه نداند از صاحب خون جهنده (5) است يا غير آن - پاك است اگر مسبوق به نجاست نباشد. و اگر مشتبه بشود كه از خون باقى مانده در بدن حيوان بعد از بيرون رفتن خون تذكيه است يا غير آن، احوط اجتناب است.
=============
شرح:
(1). يعنى خون ديگر را و ظاهرِ آنچه را كه ملاقات با خون كرده است از گوشت و غير آن.
(2). بلكه اظهر، طهارت است.
(3). محل احتياط، خونى است كه عادتاً از مذبوح خارج مى شود، نه خون داخل گوشت و مانند آن.
(4). اجتناب از آن و ملاقى آن خون.
(5). و اگر نداند كه حيوانى، خون جهنده دارد يا نه، رجوع به امارات معتبره نمايد على الاحوط؛ و اگر نبود امارۀ معتبره، عمل به اصالة الطهاره در شبهات موضوعيّه مى نمايد.
ص: 61
ششم و هفتم: سگ و خوك است (1) هرگاه آبزى نباشد، پس هر جزئى از آنها، چه حيات در آن حلول بكند يا نه - مانند مو و ناخن و همچنين لعاب دهن و شير و ساير فضلات آنها - همه نجس است، و اما سگ و خوك آبى، پاك است.
هشتم: شراب، خواه از انگور باشد يا غير آن. و هر مست كننده اى كه در اصل، روان باشد، (2) نجس است. و امّا بنك و چرس و مانند آنها از هر چيزى كه در اصل، روان نباشد، هر چند او را ممزوج به آب كنند، پاك است اگر چه به آب بجوشد.
نهم: فقّاع، و آن شراب مخصوصى است كه غالب افراد او از جو مى باشد، و
مست كننده (3) نيست، و او را مى گذارند تا در آن، غليان و جوششى حاصل شود؛ و آن غير
=============
شرح:
(1). و در متولّد از دو حيوان، رعايت مى شود صدق اسم؛ و در صورت شك در صدق و عدم علم به نجاست، محكوم به طهارت است در صورت علم به طهارت مادر؛ و در غير صورت علم به طهارت مادر، احتياط ترك نشود، اگر چه طهارت آن، خالى از وجه نيست به حكم اصلِ جارى حتى در صورت علم به نجاست مادر على الاظهر. و اظهر طهارت است در ثَعْلَب و ارنَبْ و فأره و وَزَغه.
(2). يعنى در اصل، روان باشد با صفت اسكار كثير از آن؛ و انجماد بعد از تحقّق اين دو صفت، موجب طهارت آن نمى شود، على الاظهر. و مجرّد زوال اسكار، بعد از تحقّق اسكار در مايع، موجب طهارت نمى شود، على الاحوط. و گذشت حكم عصير عنبى بعد از جوشانيدن و قبل از تثليث.
(3). ظاهر اين است كه اسكار خفيف در كثير آن، براى متعارف از مزاجها مخفى است
ص: 62
ماء الشعيرى است كه معمول اطبّا است.
دهم: كافر (1) و آن كسى است كه بر غير دين اسلام باشد، مانند يهود و نصارى و مجوس و دهرى، يا آن كه با اختيار اسلام، انكار ضرورى دين اسلام (2) نمايد يا صادر شود از او
=============
شرح:
بر غالب، لذا ارشاد و تنبيه در روايات به آن شده است، و بعيد است حرمت و نجاست براى شراب غير مسكر. و همچنين ظاهر، عدم اختصاص به آن است كه متّخذ از جو باشد، بلكه عبرت، به صدق اسم فقّاع با علم به وجود خاصيّت مسمّى به اين اسم در زمان صدور روايات است.
و همچنين اظهر، عدم حدوث وضع جديد است براى فقّاع نسبت به وضع سابق و در زمان صدور روايات.
(1). و اولاد كفار، تابع ابوين، در نجاست هستند. و اقرب عدم لحوق به زنا در دين ابوين است؛ پس ولد الزنا از كافرَين، طاهر است به حكم اصل؛ و همچنين از مسلمَين يا از احد الابوين كه مُسلم باشد؛ چنانچه ظاهرِ اطلاقِ منسوب به مشهور است از طهارت ولد الزنا. و چون به حكم تبعيّت نيست على الاظهر بلكه به حكم اصل است، پس در صورت ثبوت تبعيّت براى احد الابوين، اصل جارى نيست، بلكه به حكم دليل، عمل مى شود؛ پس اگر احد المتولَّد منهما زنا از او محقّق نباشد، ولد به او ملحق مى شود و اسلام در متكافئين در حليّت، مرجّح است.
(2). در صورت منافات با بقاى تصديق به وحدانيّتِ خالق، يا بقاى تصديق به نبوّت. و از اين باب است - على الظاهر - كفر نواصب و غلات و خوارج، كسانى از ايشان كه كفرشان و نجاستشان، اجماعى است.
و كفر مجسِّمه و مجبِّره و مفوِّضه، مبنى بر اندراج در اصل مذكور است؛ پس اگر
ص: 63
گفتار يا رفتارى كه اقتضاى كفرِ او نمايد، مثل سوزانيدن قرآن «العياذ باللّٰه» يا ناسزا گفتن بر يكى از اهل عصمت - عليهم السلام -.
و جميع اقسام كفر: از حربى و ذمّى و خارجى و غالى و ناصبى و مرتدّ، خواه فطرى و خواه ملّى و غير ايشان، نجس مى باشند.
و نجاسات، منحصر در اين ده چيز است بنا بر اصحّ ؛ و غير اينها از روباه و خرگوش و موش و چلپاسه و عقرب و مسوخات و ولد الزنا، پاك است و بهتر اجتناب است از جميع.
و با عرق جنب از حرام، نماز جايز نيست (1) و احوط اجتناب است از آن، اگر چه
=============
شرح:
مندرج است و لو در خصوص بعض از ايشان، كافر و نجس مى باشند، و الّا محكوم به طهارتند.
و همچنين سابّ النبىّ و الأئمة المعصومين - عليهم السلام - كه عداوت عمليّه و انكار عملى است مودّت واجبه بالضرورة را و موجب نصب است. و امّا مجرّد وجوب قتل، پس موجب ارتداد است اگر حد نباشد.
و حكم ولد زنا در حال عدم بلوغ و عدم وصف اسلام گذشت؛ امّا با بلوغ و وصف اسلام، پس اظهر - كما هو المشهور - طهارت ايشان است و همچنين با وصف اسلام قبل از بلوغ بنا بر شرعيّت عبادات ايشان با فرض عدم حكم به طهارت بدون وصف.
و اقرب القولين و احوطهما در ذمّى، نجاست است، چنانچه در متن مسطور است. و مراد از خارجى در متن، خوارج است. و مرتدّ بعد از زوالِ ارتداد به توبه و اسلام، طاهر است حتى فطرى على الاظهر.
و حكم ثعلب و ارنب و وزغه كه عبارتند از: روباه و خرگوش و چلپاسه، گذشت. و اظهر طهارت مُسوخات است در غير معلوم الطهاره أو النجاسه، چنانكه گذشت.
(1). قبل از جفاف على الاظهر الاَحْوط؛ و طهارت آن، قوى و موافق با اصل است.
ص: 64
طهارت آن خالى از قوّت نيست و از عرق شتر (1) جلاّل، بلكه نجاست آن، خالى از قوّت نيست، بلكه نجاست مطلق حيوان جلاّل على الاحوط.
و آهن پاك است بى اشكال و مستحب است بعد از استعمال در ناخن گرفتن و سر تراشيدن، اين كه محل را به آب، مسح نمايد.
=============
شرح:
(1). بنا بر احتياط، و طهارت، خالى از وجه نيست، و اظهر طهارت جلاّل است.
ص: 65
فصل سوّم
احكام مطهِّرات
س. مطهِّرات چند چيز است ؟
ج. مطهِّرات پانزده چيز است:
اولِ از آنها «آب» است و آن يا «مطلق» است يا «مضاف».
آن كه مضاف است، نه رفع حدث مى كند و نه خبث و نجس مى شود به محض رسيدن نجاست به او اگر چه به قدر كرّ يا زيادتر باشد.
و امّا مطلق، پس آن پاك مى كند هر چيزى را (1) مگر آن كه قابليّت پاك شدن را نداشته باشد، مثل ميته و نجس العين و شبه اينها.
دوّم: «زمين» و آن پاك مى كند كف پا و زير كفش را، خواه از چرم بوده باشد يا از چوب يا غير اينها، اگر به راه رفتن ازالۀ عين شود يا به ماليدنِ (2) به زمين.
=============
شرح:
(1). با شروط مذكورۀ در محلّ خود.
(2). در نجاست عينيّه، يا به مماسّه بعد از زوال عين، و همچنين در حكميّه على الاظهر.
ص: 66
و اقوى اختصاص اين (1) حكم است به نجاست حاصلۀ از زمين نه از خارج.
و هرگاه پيش از راه رفتن و مانند آن، عين نجاست، زايل شود، به همين مسّ نمودن به زمين كفايت نمودن در تطهير، مشكل است، بلكه لا بدّ است از زوال عين نجاست به مشى يا مسح، يعنى ماليدن به زمين. و همچنين است حكم نجاست غير جِرميّه اى كه از اصل، عين ندارد، مثل بول و آب متنجّس كه خشكيده باشد، به مشى و مسح پاك (2) نمى شود.
و فرقى نيست در زمين ما بين خاك و سنگ و غير اينها از چيزهايى كه زمين گفته مى شود. (3)
و معتبر است پاك (4) بودن زمين از عين نجاست و اين كه تر نباشد به قسمى كه رطوبت از آن، به كف پا تعدّى نمايد و اندك نَم داشتن، ضرر ندارد با صدق جفاف عرفاً اگر چه بهتر آن است كه زمين خشك باشد.
و پاك كردن زمين، كف دست و زانو و پشت پاى كسى [را] كه به پشت پا يا به دو زانو يا به كف دستها راه برود، محل تأمل (5) است. و همچنين هر چيزى كه حفظ دست
=============
شرح:
(1). به جهت عدم ثبوت مطهريّت در غير فرض به حسب نصوص و استناد فتاوى به همين نصوص غير مطلقه؛ پس عبرت به اطلاق فتاوى نيست و استصحاب نجاست در غير فرض، محكَّم است.
(2). اظهر كفايت مماسّه است در حكميّه و عينيّه بعد از زوال عين، اگر چه صدق مشى و مسح ننمايد.
(3). و همچنين ما بين متّصل به زمين و منفصل از آن در مطهِّر «به كسر» على الاظهر.
(4). على الاحوط و همچنين از نجاست حكميّه، [و] مبنى بر احتياط است نبودن رطوبت مسريه در زمين.
(5). اظهر آن است كه پاك مى كند.
ص: 67
يا زانو به آن نمايد و تهِ عصاى كور، يا سرنيزه، [يا] آن كه به عصا نصب مى نمايد، به زمين، پاك نمى شود.
و آنچه از اطراف پا كه حقيقت پشت پا است ليكن نزديك از كف پا و حواشى آن است كه زمين به خودى خود او را فرا مى گيرد، زمين آن را پاك مى كند.
و اجزاى (1) ريزه كه غالبا به غير از آب رفع نمى شود، برطرف كردن آنها واجب نيست؛ همچنان كه حكم در استنجاى به غير آب نيز اين است، و بهتر زايل نمودن آنها است؛ و همچنين چيزى از اجزاى زمين كه در كف پا و زير كفش باقى مى ماند بعد از راه رفتن و مانند آن، ازاله آن لازم نيست، [بلى] احتياط نمودن بهتر است.
سوّم: «آفتاب» است، و آن پاك مى كند زمين و عمارات و در و پنجره (2) را اگر چه احوط، اقتصار بر خصوص زمين و بام و آنچه بر زمين قرار مى گيرد - مثل ايوان و نحوه - است.
و فرق در اعيان نجاسات نيست؛ پس هر چه از مذكورات كه عين نجاست در آن نباشد و آفتاب آن را به تابيدن بخشكاند، پاك مى شود.
و همين كه گفته شود: «محلّ به آفتاب خشك شد»، كفايت در تطهير مى كند هر
چند وزيدن باد و گرمى هوا را در آن مدخليّت هم باشد. و بهتر آن است كه چنان
=============
شرح:
(1). محل احتياط است، بلى لازم نيست ازالۀ لون و رايحه و لزوجت و نحو آن كه فقط با آب و ابلغ از آن در ازاله، از بين مى رود؛ و همچنين است حال در استنجاى به غير آب.
و بقاى اجزاى مطهِّر بعد از زوال عين نجاست به نحوى كه در متعارف از مشى باقى ماند، ضرر ندارد على الاظهر؛ و احتياط خوب است.
(2). و همچنين حصير و بوريا را.
ص: 68
بخشكد كه هيچ اثرى از رطوبت (1) باقى نماند.
و خشكيدن به گرمى آفتاب كه بر نزديكى محلّ نجس تابيده باشد و همچنين آفتاب زمان ابرى كه مانع از تابش آن باشد، كفايت نمى كند.
و پس از آن كه آفتاب، ظاهر زمين را بخشكاند، آنچه را كه از باطن متّصل به ظاهر باشد و در اين تابش آفتاب بخشكد، پاك مى شود. و همچنين است حال در مثل ديوار و شبه آن.
و هرگاه باطن، متّصل به ظاهر نباشد، مثل پاره اى از ديوارها كه «صندوقه» مى نامند، پس خشكيدن طرفى كه آفتاب بر خود آن نتابيده لكن به واسطه تابيدن بر طرف ديگر، خشك شده، آن را پاك نمى كند.
و منقولاتى كه در اصل، از زمين بوده لكن بالفعل، نقل شده از آن - مثل كوزه و تسبيح و مهر و نگين - با آفتاب پاك نمى شود؛ و آنچه از زمين است و از آن شمرده مى شود چون ريگ و پاره سنگ و مانند اينها از هر چه قابل نقل باشد لكن بالفعل از زمين شمرده مى شود، به آفتاب پاك مى شود.
چهارم: از مطهِّرات «استحاله» است. و آن عبارت است از اين كه جسم نجسى برگردد به يكى از اشياى طاهره؛ پس هر نجسى كه به سوختن، خاكستر يا دود و يا بخار شود، پاك مى شود، خواه آن نجس در اصل، نجس باشد، يا به سبب ملاقات با نجاسات نجس شده باشد.
و بخارى كه از چيز نجس برخيزد، پاك است اگر چه آن به سبب سوختن با آتش نباشد؛ و عرقى كه از آن به هم رسد - يعنى عرق نجس يا متنجّس - نجس است. و همچنين است اجزاى دُهنيّه كه از دود مجتمع مى شود، على الاحوط.
و هرگاه خشت خامِ نجس، به پختن، آجر شود يا سنگِ نجس به پختن، آهك شود
=============
شرح:
(1). يعنى رطوبت غير متعدّيه به ملاقى.
ص: 69
يا گچ شود، هيچ يك پاك نمى شود و بر نجاست خود باقى (1) است.
و هر حيوانى كه از نجس به هم رسد - مثل كرمى كه از غايط انسان متولّد شود - پاك است؛ همچنان كه حيوانى كه اصل او از خون و منى بوده، پاك است. و اگر آب نجس را حيوانى كه حلال گوشت است بخورد و آن آب منقلب به بول يا عرق يا لعاب شود، پاك مى شود؛ همچنان كه اگر غذاى نجس بخورد و سرگين شود، پاك است.
و از اين قبيل است، ميوه و سبزى و خيار و هندوانه و شبه اينها هرگاه به آبِ نجس به عمل آمده باشند، پس همه پاك است. و سگى كه در نمك زار بيفتد و نمك شود، پاك مى شود.
پنجم: «ذهاب ثلثين»، يعنى آب انگورى كه به جوش بيايد و دو ثلث آن برود - بنا بر نجاستِ آن - پاك مى شود، اگر چه طهارت، خالى از قوّت (2) نيست و ذهاب ثلثين مؤثِّر
=============
شرح:
(1). على الاحوط، و همچنين رعايت احتياط شود در تيمّم به مذكورات طاهره، به جمع بين تيمّم به آنها و به متأخّر از زمين.
انقلاب
و از جمله مطهِّرات، «انقلاب» است، مانند انقلابِ شراب به سركه، در صورت عدم ملاقات با نجاست خارجيّه.
و چون [حال آن] معلوم شد از بيانات سابقه در متن، در عداد مطهِّرات ذكر نشده است. و فرقى بين انقلابِ به نفس، يا به علاج به باقى بعد از انقلاب يا غير باقى از مايع يا جامد، نيست على الاظهر، چنانكه گذشت. و همچنين است طرح اجسام طاهره براى غير علاج از ساير اغراض، على الاظهر.
(2). گذشت اقوائيّتِ نجاست و مطهِّريّت تثليث، مثل محلّليّت آن. و گذشت احتياط در عصير تمرى و زبيبى، و گذشت حكم مطروح در آنها؛ و فرق در مطهِّريّتِ تخليل و محلليّتِ آن نيست بين خمر و عصير مغلىّ ، على الاظهر.
ص: 70
در حلّيت او است.
ششم: «انتقال» است؛ پس هرگاه نجسِ اصلى يا عارضى در حيوانِ پاكى يا غير حيوان قرار گيرد، چه از اجزاى آن بشود (1) يا نه، به سببِ انتقال، پاك مى شود، مثل خون نجسى كه كك يا پشه، بمكد و از آن محسوب گردد و به او نسبت داده شود.
و اگر پس از انتقال، نسبت داده نشود به آنچه در او قرار گرفته - مانند خونى كه زالو به مكيدن از بدن انسان مى كشد كه آن را «خون زالو» نمى گويند - در اين حال نجس است.
و همچنين لازم است احتياط از خون پشه در حال مكيدن از بدن انسان، و
همچنين نجس است هرگاه شك در نسبت حاصل شود اگر مكيدن مساوق با انتقال به بدن پشه نباشد.
=============
شرح:
(1). بلكه در صورت حصول جزئيّت براى منتَقلٌ اليه؛ و با شك در جزئيّت و انتساب محقّق آن، محكوم به نجاستِ مستصحبه است؛ و همچنين جارى است استصحاب در صورت قطع به اضافتين على الحقيقه و صورت شك در اضافتين، به خلاف صورت قطع به لاحقه و شكّ در سابقه. و صورت علم به عدم انتساب و جزئيّت - مثل خون زالو قبل از انتساب و جزئيّت - واضح است حكم آن.
و در حال مكيدنِ پشه - مثلاً - اگر معلوم شود انتقال و عدم جزئيّت و نسبت محقّقِ آن، واجب الاجتناب است يقيناً، نه از روى احتياط؛ و اگر شكّ در انتقال شود، پاك است؛ و اگر شكّ در اضافۀ لاحقه شود با قطع به اضافۀ سابقه، يا شكّ در آن با عرفيّت اضافه، مستصحب النجاسه است، چنانچه گذشت؛ بلكه در مثل خون پشه و برغوث، اظهر طهارت است در غير صورت علم به بقاى اضافۀ سابقه و به عدمِ اضافۀ لاحقه؛ و ميزان در اضافه، صدق عرفى است.
ص: 71
هفتم: «اسلام آوردن كافر» است، پس او را پاك مى كند، و فرقى در اقسام كفّار نيست اگر چه «مرتدّ فطرى» (1) باشد على الاقوى.
و «اسلام» پاك مى كند مو و ناخن و آب دهن و شير و ساير رطوبات فضليّه صاحب خود را؛ بلكه بدن هرگاه متنجّس باشد قبل از اسلام و زوال عين شده باشد، از طرف نجاست حكميّه هم پاك است، على الاقوى.
و آنچه قبل از اسلام، با رطوبت ملاقات نموده هر چند جامه هاى بدنش باشد، به اسلام آوردن، پاك نمى شود؛ و در جامۀ بدنش، احوط اجتناب است. (2)
هشتم: تبعيّت است، مانند تبعيّت طفلى كه پدر يا جدّ يا مادر او اختيار اسلام نموده باشد، پس آن طفل نيز پاك مى شود و همچنين پاك مى شود طفلى كه او را مسلمى اسير كرده باشد و پدر يا مادر يا يكى از اجداد و جدّاتش با او نباشد؛ و اگر يكى از آنها با او باشد، حكم به طهارت او نمى شود على اشكالٍ .
و اقوى عدم جريان تبعيّت (3) است، در كنار چاهى كه آب آن به تغيير، نجس شده
باشد بعد از پاك شدن آب چاه.
و ظرف شراب پس از سركه شدن آن، بالتبع پاك مى شود. و نيز پاك مى شود دستِ غسل دهندۀ ميت؛ و در غير آن - از تخته و ساير آلات - اشكال است اگر چه طهارت
=============
شرح:
(1). يا مِلّى در زمان عدم قبول توبه او و حتمى بودن كشتن او.
(2). و اظهر طهارت است.
(3). اقوائيّت، محلّ تأمّل است. و از قبيل طهارت به تبعيّت است، طهارت آلات معمولۀ در طبخ عصير تا بعد از تثليث، و اطراف داخل چاه پس از پاك شدن آب آن، و آنچه براى تخليل، طرح در خمر يا آب انگور يا خرما مى شود.
ص: 72
خصوص تخته و خرقه كه ستر عورت به آن مى شود، بعيد نيست.
نهم: «زوال عين نجاست» با احتمال طهارت و لو بعيداً على الاحوط (1) از بدن حيوان صامت زنده مطلقا، و خصوص باطن انسان، چون سوراخ بينى و فضاى دهن و مانند اينها، اگر چه زوال عين كافى است، على الاقوى.
دهم: «غيبت»، پس هرگاه بعد از يقين به نجاستِ بدن انسانى، يا نجاست رخت، يا فرش يا ظرف، يا ساير چيزهاى متعلقۀ به او، [آن شخص] غايب شود و احتمال اين برود كه پس از غيبت، آن نجس را پاك كرده باشد، حكم به طهارت آن مى شود، خواه آن شخص، بى مبالات در امر دين باشد، يا نه؛ لكن احوط، اعتبار علم (2) به نجاست و صدور استعمال از او است بر وجهى كه علامت طهارت بشود.
و لكن حكم غيبت، در تاريكى و كورى و غايب شدن شخص از رختها و توابع خود، جارى نيست؛ بلى هرگاه فروش يا ظروف او، از توابع شخص ديگر هم محسوب شود، در چنين وقتى، به غيبت از آن شخص، حكم به طهارت مى شود. و از اين باب است، فروش و ظروفى كه در تصرف زن و خدمتكار است؛ پس بعد از غيبت ايشان و احتمال تطهير، حكم به طهارت مى شود.
يازدهم: «سنگ و كهنۀ استنجا» است و نحو آن، و تفصيل آن در استنجاى مخرج غايط، خواهد آمد.
=============
شرح:
(1). اظهر اطلاق طهارت است.
(2). اظهر عدم وجوب اين دو احتياط است.
ص: 73
دوازدهم: «استبرا»، يعنى به خَرطات براى بول و به بول براى منى، و به آن، حكم به طهارت رطوبت مشتبه به بول و منى مى شود و اگر استبرا نكرده، نجس است.
سيزدهم: «جدا شدن غساله» و آن پاك كننده است رطوبتى را كه باقى مى ماند در محلّ بعد از (1) فشردن، بنا بر قول به نجاست غساله. (2)
چهاردهم: «بيرون آمدن خون از محل ذبح كردن حيوان يا محل نحر نمودن شتر به قدرى كه متعارف از آن رفته باشد»؛ و به آن، حكم به طهارت خون باقى مانده مى شود در حيوان مأكول اللحم؛ و در حيوان غير مأكول اللحم، اقوى اجتناب است. (3)
پانزدهم: استبراى حيوان جلاّل كه در اصل، حلال گوشت باشد؛ پس همين كه از نجاست خوردن، زمانى گذشت و آن را نجاست خوار نگفتند، بول و فضله اش پاك
است با گذشتن مدتى كه در اخبار از براى استبراى هر يك از حيوان هاى نجاست خوار وارد شده است، على الاحوط.
=============
شرح:
(1). يا به فشار دادن، بنابر عدم وجوب عصر، مگر مقدّمتاً براى انفصال غساله.
(2). چنانكه موافق احتياط است.
(3). اقوائيّت، محل تأمّل است و همچنين در جزء غير مأكول از مأكول اللحم، اگر چه اظهر در اخير، طهارت است.
ص: 74
فصل چهارم
احكام تخلّى و استبرا
1. احكام تخلّى
س. احكام بيت الخلاء رفتن را بيان فرماييد.
ج. واجب است در حال تخلّى - بلكه در جميع احوال - پوشانيدنِ عورت از هر بيننده محترمى غير از زن و كنيزى كه در حبالۀ ديگرى نباشد و محلّله نسبت به محلَّل له، چه آن بيننده مسلم باشد چه كافر، عاقل باشد يا ديوانه، بالغ باشد يا طفل مميّز.
و كفايت مى كند (1) پوشانيدن عورت به دست و نحو آن از هر چيزى كه حاجبِ بشرۀ آن بوده باشد، و بهتر پوشانيدن از ناف تا به زانو است، و از آن بهتر، پوشانيدن تا ميان ساق است، و از آن بهتر، پوشانيدن مجموع بدن است در حال تخلّى، يعنى در مكانى باشد كه هيچ كس او را نبيند.
س. آيا جايز است نظر كردن به عورت زن خود و كنيز خود كه آن را شوهر نداده باشد يا نه ؟
ج. بلى جايز است، بلكه از براى زن و كنيز خود نيز، جايز است نگاه كردن به عورت شوهر و آقاى خود.
=============
شرح:
(1). يعنى در غير حال نماز و خواهد آمد - ان شاء اللّٰه - بيان وظيفه در حال نماز.
ص: 75
س. نگاه كردن هر مكلَّفى به عورتِ غير، جايز است يا نه ؟
ج. حرام است اگر چه او مكلّف به پوشانيدن عورت خود نباشد، مثل ديوانه و نحو آن، بلكه جايز نيست نگاه كردن به عورت طفل مميِّز.
س. آيا بر عورت طفل غير مميِّز، جايز است نظر كردن يا نه ؟
ج. بلى جايز است.
س. «عورت» عبارت از چيست ؟
ج. «عورتِ » مَرد، عبارتست از «ذَكَر» و «خُصيتَين» و «دبُر»، و عورت زن عبارت است از «فرج» و «دبُر». و غير آنچه مذكور شد از عورت نيست حتى رانها و آنچه ما بين دبُر و بيضتين است. و مويى كه بر كنار عورت مى رويد، عورت نيست.
س. نشستن در حال تخلّى، روى به قبله يا پشت به قبله، چه صورت دارد؟
ج. حرام است. (1)
س. آيا فرقى هست در حرمت استقبال قبله و استدبارِ آن ما بين صحرا و غيره يا نه ؟
ج. فرقى نيست در محلّ .
س. تطهير مخرج بول، چه نحو است ؟
ج. معيّن است شستن مخرج بول را به آب، و واجب است كه آن را دو دفعه بشويد اگر تجاوز از محل معتاد كرده باشد؛ و الّا دو (2) مرتبه، احوط است؛ و بهتر آن است كه سه
=============
شرح:
(1). و بول به سوى قبله از غير مستقبِل و بول به سوى غير قبله از مستقبِل، محلّ احتياط است.
(2). اظهر كفايت يك مرتبه است در غير متجاوز از مخرجِ معتادِ بول؛ و خصوص
ص: 76
دفعه بشويد. و همچنين لازم است در حال شستن، آب به قسمى مستولى بر بول بشود كه رطوبت بول مستهلك شود.
س. آيا فرقى هست در حكم مذكور، ميان مرد و زن و خُنثىٰ ، يا نه ؟
ج. فرقى نيست.
س. كسى كه ختنه نشده و پوست، سر حشفه او را گرفته باشد، چه كند؟
ج. اكتفا، به دو بار شستن آن پوست مى كند و بيرون آوردن حَشَفه لازم نيست اگر چه متمكّن هم بوده باشد از آن.
س. تطهير مخرج غايط را بيان فرماييد. (1)
ج. مخيَّر است ميان آن كه آن را به آب بشويد، يا به سنگ و كلوخ و كهنه و امثال اينها، به شرط آن كه نجاست، از محل معتاد، تعدّى ننموده (2) باشد، لكن به آب شستن افضل است.
س. اگر نجاست از محلّ معتاد، تعدّىِ فاحش كرده، تكليف چيست ؟
ج. معيَّن است شستن به آب، و غير آن مجزى نيست در قدر زايد، بلكه مطلقا على الاحوط. (3)
س. آيا حدّى از براى شستن غايط هست يا نه ؟
ج. در غايط حدّى نيست، مگر آن قدر بشويد كه محل از نجاست پاك شود و اثرى از
=============
شرح:
متعدّى از مخرج بول، حكم ساير بدن را دارد، بعد از قطع به زوال عين نجاست و مصحوب اتّفاقى آن، با آب و دَلْك و نحو آن.
(1). يعنى ظاهر مخرج در صورت تلوّث به نجاست غايط.
(2). يعنى محلّى كه معتاد است تلوّث آن در غير مريض به اسهال و مانند آن.
(3). با امكان تفكيك در تطهير خصوص اطراف خارجه از معتاد، مانعى در آن نيست.
ص: 77
اجزاى غايط (1) نماند؛ بلى باقى ماندن رنگ و بوى آن در محل، عيب ندارد و لكن در صورت تعدّىِ غير معتاد، احوط تعدّد (2) است.
س. استنجاى به سنگ و نحو آن، عددش چند است ؟
ج. بايد به سه عدد باشد اگر چه به كمتر از آن زايل شود. (3)
س. هرگاه محل به سه عدد پاك نشود، چه كند؟
ج. اين قدر زياده استنجا كند تا پاك شود.
س. هرگاه سنگى سه پهلو باشد يا كرباسى، در هر دفعه يك گوشه يا يك پهلوى آن را استعمال كند، كفايت مى كند يا نه ؟
ج. احوط عدم كفايت است. (4)
س. آيا [در] استنجاى به غير آب، زايل نمودن عين نجاست كافى است يا نه ؟
ج. بلى كافى است، [و] در اجزاى ريزه كه بعد از دقت نظر، ماندن آن معلوم مى شود، ضرر ندارد. (5)
=============
شرح:
(1). بلكه رطوبات غايط كه به آب ازاله مى شود نه به غير آن؛ و در تطهير به آب به حكم غايط است و واجب است ازالۀ آنها، زيرا متنجّسِ به ملاقاتِ غايط شده و قابل تطهير نيست.
و چون تطهير به غير آب، جايز است، بقاى رطوبات مذكوره، مورد عفو است مثل آب استنجا، پس به حكم محلّ و تابع آن است بعد از استنجا.
(2). لازم نيست اين احتياط حتّى در قدر زايد از معتاد كه به آب تطهير مى شود.
(3). على الاحوط؛ و اظهر، كفايت نقاء و رفتن عين غايط است.
(4). اظهر كفايت است.
(5). بلكه آنچه كه با سنگ و كهنه - يعنى ماليدن آنها به محلّ براى ازاله عين - به نحو
ص: 78
س. آيا معتبر است پاك بودن جسمى كه به آن استنجا مى كند يا نه ؟
ج. بلى اگر چه به شستن آن باشد. و جايز نيست در اين باب، استعمال اعيان نجسه چون قطعه اى از پوست ميته مثلاً؛ و هرگاه استعمال كند، معيّن مى شود شستن محلّ را به آب، و استعمال سنگهاى پاك و امثال آن بعد از اين كافى نخواهد بود، مگر آن كه آن شىء نجس، ملاقات با سطحِ ظاهرِ غايط كرده باشد و به محلّ غايط، ملاقات نكرده باشد. (1)
س. جايز است استنجاى به استخوان و سرگين يا نه ؟
ج. جايز نيست و احوط عدم حصول طهارت (2) است، نيز جايز نيست ايضاً استعمال اجسام محترمه، مثل تربت مشاهد مشرَّفه و اوراق كتب شرعيّه و پاره اى از جامۀ كعبۀ معظَّمه و نحو آن، و گاه مى شود كه در بعضى از صور، موجب كفر مى شود.
س. اگر اقدام بر معصيت نموده و استعمال كند، محلّ پاك مى شود يا نه ؟
ج. بلى پاك مى شود. (3)
=============
شرح:
متعارف ازاله مى شود، بايد در محل نماند و شبه رطوباتى كه با غير آب عادتاً نمى روند، باقى ماندن آنها ضرر ندارد.
(1). و در موقع تطهير به سنگ پاك هم ملاقات نكند با رطوبت مسريه متنجِّسۀ به آن نجاست ديگر؛ و همچنين است استعمال ساير اعيان نجسه اگر چه غايط باشد و [نيز] متنجِّس به نجاسات اگر چه متنجِّس به غايط غير باقى در مخرج باشد، و همچنين صورتى كه ملاقات هر دو، يكى به واسطه ديگر، عرفاً صادق باشد اگر چه يكى متنجّس نشود؛ و جايز است استعمال متنجِّس بعد از تطهير آن.
(2). اظهر حصول طهارت است، به جهت استظهار مولويّت از نهى و تحريم در نصّ و اجماع منقول.
(3). در غير صورتى كه موجب كفر مى شود؛ و جايز نيست مطعومات در استنجا.
ص: 79
س. كيفيّت و آداب و سنن تخلّى را بيان فرماييد.
ج. مستحبّ است (1) كه در وقت داخل شدن، پاى چپ را پيش گذارند و در بيرون آمدن پاى راست را. و سنّت است «بسم اللّٰه» گفتن و بهتر از آن چيزى است كه در اخبار وارد شده، و سر پوشيدن و استبرا و دعا خواندن نزد استنجا.
س. مكروهات در حال تخلّى را بيان فرماييد.
ج. مكروه است نشستن متخلّى در كنار راه و كنار نهر و چشمه و محلّ افتادن ميوه ها و قافله انداز و درِ خانه ها؛ و رو به آفتاب و ماه و رو به باد بول كردن؛ و در زمين صلب و در سوراخ حيوانات؛ و در آب، چه ايستاده و چه جارى؛ و در جايى كه باعث لعن كردن شخص بشود؛ و خوردن و آشاميدن در حال نشستن؛ و مسواك كردن در حال تخلّى؛ و استنجا كردن به دست راست و دست چپ اگر انگشترى در آن باشد كه نقش آن اسماء اللّٰه باشد؛ (2) و سخن گفتن مگر به ذكر خداوند و خواندن «آية الكرسى» يا حكايت اذان، يا تسميت عاطس به گفتن «يرحمك اللّٰه» اگر چه مورد خبر، تحميدِ خود عاطس است؛ و بلند كردن مرد بول خود را، يعنى رو به بالا بول كردن و از بلندى مثل بام بول كردن؛ و تخلّى ميان قبر يا ميان قبور نمودن و زياد نشستن در خلا؛ و با خود داشتن نقره سكه دار مگر آن كه بسته باشد.
=============
شرح:
و اظهر حصول طهارت است در صورت جهل يا نسيان يا عصيان؛ و جايز است استعمال اجسام قالعه؛ و امّا غير قالعه، مانند اجسام صيقلى، پس اگر اتفاقِ قلع به آنها شد، طهارت محل حاصل مى شود.
(1). ثبوت حكم غير تكليفى در بعض آنچه كه مذكور مى شود از مستحبات يا مكروهات، مبنى بر تسامح است، مگر آن كه موافقت، به رجاى مطلوبيّت فعل يا ترك باشد.
(2). اگر موجب تلويث اسم يا اهانت به آن نباشد، وگرنه حرام است.
ص: 80
س. آيا آبى كه در حال استنجا، از محلّ جدا مى شود، پاك است يا نه ؟
ج. بلى پاك است و فرقى (1) نيست ما بين غسالۀ استنجاى از غايط و بول.
س. آيا جايز است با آب استنجا، وضو و غسل يا نه ؟
ج. جايز نيست (2) على الاقوى، فى الواجبَين؛ و على الاحوط، فى المندوبين، امّا ازالۀ نجاست به آن مى توان نمود. (3)
و معتبر است در حكمِ طهارتِ آب غسالۀ استنجاى دو چيز، اول: آن كه متغيّر به نجاست در بو و رنگ و مزۀ نجاست نشده باشد. و اجزاى نجسى كه در زمان استنجاى به آب از محل جدا مى شود، آب را نجس نمى كند، (4) مگر آن كه آب را متغيِّر نمايد.
دوّم: نجاستى از خارج به او نرسيده (5) باشد؛ و از اين قبيل است نجاستى كه از محلّ متعارف، تعدّى كرده باشد. (6)
س. اگر غايط از مخرج تعدّى نكرده، لكن در وقت استنجاى به احجار و كلوخ، تعدّى كند، چه صورت دارد؟
ج. اگر در غالب، به غير همين نَحو، استنجا ميسّر نباشد، دور نيست كه تعدّى ضرر نداشته باشد، و الّا مشكل است.
=============
شرح:
(1). عدم فرق، خالى از تأمّل نيست.
(2). بلكه عدم جواز، احوط است با خود آب استنجا، نه با ملاقى آن.
(3). خالى از تأمّل نيست.
(4). مشكل است با صدق ملاقات ثوب و يد مثلاً با خود آن اجزا.
(5). و همچنين از داخل غير غايط، مانند خون.
(6). در خصوص غسالۀ غَسلِ متعدّى اگر تفكيك ممكن باشد، وگرنه در غساله مجموع.
ص: 81
س. آب طاهر هرگاه مشتبه شود به نجاست، آيا رافع حدث و خبث هست يا نه ؟
ج. حكم مسأله در باب وضو خواهد آمد، ان شاء اللّٰه.
س. اگر مشتبه شود آب مطلق به مضاف، رافع حدث و خبث هست يا نه ؟
ج. رافع خبث نيست مگر اين كه مكرّر كند عمل را؛ و امّا در رفع حدث، احوط اقتصار بر صورت انحصار است. (1)
س. اگر مشتبه شود آب مباح به آب غصبى، چه صورت دارد؟
ج. جايز نيست استعمال آن در صورت انحصار. (2)
س. آيا واجب است در تطهير مخرجِ بول، دست ماليدن يا نه ؟
ج. واجب نيست، مگر آن كه از آن چيزى بماند، يا آن كه مخلوط به مَذْى يا وَذْى شود كه در اين حال بايد دست بمالد تا علم به ازاله به هم رساند؛ و احوط در صورت شك (3) در خروج مذى يا وذى، دست ماليدن است.
س. آيا آب قليلِ مطلق، به مجرّد ملاقات، نجس مى شود يا نه ؟
=============
شرح:
(1). يعنى با تكرار عمل به نحو مفيد؛ و با عدم انحصار هم، مفيد است على الاظهر.
(2). تكليفا جايز نيست مطلقا در شبهه محصوره؛ امّا وضعاً، پس رافع خبث است مطلقا. و امّا رفع حدث، پس در صورت عدم انحصار اگر تصرّف غصبى به مثل صبّ آب بر محل، سابقاً بر وضو يا غُسل به امرِ ازيد باشد با تحقّق قصد قربت، صحت آن متّجه است.
(3). اين احتياط استحبابى است، مگر آنكه منشأ احتمال، امر خاصى باشد.
ص: 82
ج. بلى نجس مى شود به مجرد ملاقات نجاست، مگر آب «ابريق» و نحو آن در حال ريختن بر چيز نجس و جزئى كه متّصل است به جزء وارد بر نجس در حال ورود، به شرطى كه ورود به طريق تسنيم باشد يا تسريحِ شبيه به تسنيم، مگر آن كه به دفعِ قوىّ باشد، مثل فوّاره [كه] در اين صورت تسريح و تسنيم فرقى (1) ندارد.
س. آب كرّ اگر متغير شود رنگ يا بوى يا طعم آن به ملاقات چيزى كه در آن عين نجاست باشد، نجس مى شود يا نه ؟
ج. نجس مى شود به شرطى كه تغيير، از نجاست باشد نه از متنجِّس، مگر آن كه ملاقىِ نجس، حامل وصف نجس (2) باشد و وصف مزبور سرايت كند به سبب ملاقات.
س. آيا استبرا كردن بعد از بول يا بعد از خارج شدن منى، واجب است يا نه ؟
ج. واجب نيست بلكه مستحب است، لكن خاصيت آن، آن است كه اگر بعد از بول يا خارج شدن منى، استبرا كند و رطوبتى خارج شود و مشتبه باشد و معلوم نباشد كه بول است يا غير آن، پاك است و ناقض طهارت نيست، به خلاف رطوبتى كه پيش از استبرا بيرون آيد، كه محكوم به بول است، مگر آن كه يقين نمايد كه از بول چيزى در مجارى آن باقى نمانده است؛ پس در اين حال، آنچه بيرون بيايد پاك است.
س. بلل مشتبهى كه از ديوانه، يا كسى كه در خواب است، پيش از استبرا بيرون بيايد، پاك است يا نه ؟
=============
شرح:
(1). يعنى در اين صورت، نجاستِ عالى به سافل و مانند آن، سرايت نمى كند؛ لكن حكم در غير صورت دفع و قوت - مانند جريان سريعى كه عرفاً قذارتِ لاحق به سابق سرايت نمى كند - مبنى بر احتياط است.
(2). مشكل است اگر منتهى به ملاقات مغيِّره با عين نجاست در ماء واحد نباشد.
ص: 83
ج. محكوم به نجاست است؛ و فرقى نيست در اشتباه حال بلل؛ آن كه اختبار نمايد و تشخيص ندهد، يا آن كه متمكّن از اختبار آن به واسطه تاريكى يا غير آن نشود.
س. آيا استبرا ساقط است در حق كسى كه به سبب زياد حركت نمودن و طول زمان، قاطع شود كه در مجارى بول چيزى باقى نمانده است، يا نه ؟
ج. سقوط آن بعيد نيست.
س. كسى كه حشفه او را بريده باشند، يا آن كه تمام ذكَر او را بريده باشند، استبرا از آن ساقط است يا نه؛ و بر فرض عدم سقوط، به چه نحو بايد استبرا نمايد؛ و آيا شرط است در استبرا، مباشرتِ خود شخص يا نه، بلكه به فعل غيرى نيز حاصل مى شود؟
ج. استبرا ساقط نيست از كسى كه حشفه يا تمام ذكَرش را بريده باشند، پس احكام استبرا نيز در حق او ثابت است؛ بلى اگر حشفه را بريده باشند، بدل فشار دادن حشفه، همان سر ذَكر را سه دفعه به نحو مذكور فشار مى دهد؛ و اگر تمام ذكر را بريده باشند، اكتفا مى نمايد به همان مسح نمودن ما بين مقعد و ذكر سه مرتبه؛ و اقوى عدم اعتبار مباشرت است، بلكه به فعل غير - مثل زن و كنيز - نيز استبرا، حاصل مى شود.
س. اگر كسى بول كند و بعد وضو بسازد [و] بعد از وضو بللى ظاهر شود، [و] نداند كه بول است يا غير آن و شك دارد كه آيا استبرا نموده بود بعد از بول يا نه، چه صورت دارد؟
ج. حكم كند كه بول است مثل غير مستبرئ، پس وضو بايد بسازد و نماز را به عمل (1) آورد؛ و همچنين است هرگاه در اثناى نماز، بلل مشتبه، ظاهر شود؛ [و] بالجمله، در صورت شكّ در استبرا، بايد حكم كند كه استبرا نكرده است.
=============
شرح:
(1). يعنى اگر نماز را قبل از خروج بلل به جا نياورده باشد، پس بعد از تطهير مخرج بول و وضو، نماز مى خواند.
ص: 84
س. استبرا، در حق زنان نيز ثابت است يا نه ؟
ج. استبرا در حق زنان نيست؛ و سزاوار است كه بعد از بول، فى الجمله آرام گيرند و تنحنح نمايند و فرج خود را به طرف عرض، فشار دهند. و بلل مشتبهِ خارجِ از ايشان، پاك است مطلقا و ناقض طهارت نيست، اگر چه رعايت امور مزبوره را ننمايد.
س. كيفيّت استبراى از بول را بيان فرماييد.
ج. استبرا كردن از بول بر سه قسم است، و بهتر از آن سه قسم - بلكه احوط - اين (1) است كه از دم سوراخ مقعد تا بيخ تخمها، سه دفعه دست بكشد، به قسمى كه آنچه در ميان مانده به مجراى ذكَر داخل شود، و بعد انگشت بزرگ را پشت زهار و انگشت وسط را زير قضيب بگذارد و به قوّت سه مرتبه از زير تا سر قضيب بكشد و بياورد تا آنچه در ميان [آن] مجرا باشد، حركت نمايد، بعد از آن، سه دفعه حشفه را فشار داده [و] آن را مانند دوشيدن به قوّت بكشد تا هر چه در حشفه رطوبت بوده باشد، بيرون بيايد.
=============
شرح:
(1). اين احتياط ترك نشود.
ص: 85
فصل پنجم
احكام وضو
1. موارد وجوب وضو
س. امورى كه واجب است وضو از براى آن، چند چيز است ؟
ج. چهار چيز است:
اوّل: «نماز واجب». و در حكم آن است اجزاى منسيّه و سجود سهو (1) و نمازهاى احتياطيّه.
دوّم: «طوافِ واجب» است، اگر چه در ضمن حجّ و عُمره مندوبين باشد. و شرط است وضو، در صحّت هر يك از اين دو؛ بلكه شرط است وضو، در صحّت هر نماز مستحبّى نيز.
سوّم: مسّ كتابت «قرآن» و اسم جلاله و اسما و صفات خاصّه خداوند عالم، كه واجبِ بالاصاله باشد، مثلاً در آوردن از چنگ كافر يا از مزبله نعوذ باللّٰه، يا بالعرض، مثل نذر و شبه آن. و الحاق اسماى انبيا و حضرت سيّدة النساء - عليها السلام - و ائمّه - عليهم السلام - به آن احوط است، و احوط ترك مَسّ اسماى ملايك است نيز.
چهارم: «نذر» و «عهد» و «قَسَم».
=============
شرح:
(1). على الاحوط.
ص: 86
2. مبطلات وضو
س. موجبات و مبطلات وضو چند چيز است ؟
ج. دوازده چيز است: اوّل: بول. دوّم: غايط. سوّم: (1) ريح چه با صدا باشد يا بى صدا؛ پس ضرر ندارد بادى كه از فرج (2) زنان بيرون بيايد. چهارم: خواب كه غالب شود بر چشم و گوش. پنجم: ديوانگى. ششم: بيهوشى. هفتم: مستى. هشتم: رطوبت مشتبه كه بيرون (3) بيايد از حشفه در حال استبرا نمودن از بول يا پيش از آن، چه فاصله در ميان بول و رطوبت باشد يا نه. نهم: استحاضه، خواه قليله باشد يا كثيره يا متوسّطه. دهم:
حيض. يازدهم: نفاس. دوازدهم: مسّ ميّت على الاحوط؛ (4) و امّا جنابت اگر چه ناقض و
=============
شرح:
(1). و معتبر است در ناقضيّت اين سه، خروج از موضع معتاد، اگر چه بالعارض باشد؛ و لكن اظهر، اعتبار به صدق عرفىِ اسامى معروفۀ امور ثلاثه است در خارج از موضع طبيعى و غير آن با اعتياد و بدون آن؛ پس با شك در تحقّقِ مفهوم عرفى، حكم به انتقاض نمى شود؛ و با علم به تحقّق، منتقض مى شود وضو بدون هيچ قيد در هر دو صورت.
(2). مگر با علم به صدق اسم، چنانكه گذشت.
(3). يعنى محتمل البوليّه اگر چه در بعض خارج باشد، به حكم بول است؛ و امّا اگر معلوم باشد كه مذى است مثلاً، پس منشأ احتمال بوليّتِ بعض آن، اگر خصوصيّتِ مورد باشد، پس چنان است كه ذكر شد قبل از تمام استبرا؛ و اگر عامّ باشد در هر مذى خارج مثلاً، پس اظهر، عدم اعتنا به آن است در تحقّق ناقض؛ و همچنين است خارج بعد از خروج منى و قبل از استبرا در نقض غسل جنابت.
(4). يعنى متوضّى اگر مسّ نمود، اعادۀ وضو نمايد بعد از غَسلِ عضوِ ماسِّ با رطوبت احتياطاً. و غير متوضّى اگر مسّ نمود، ضميمه نمايد با غُسل، وضو را بنا بر عدم اجزاى اين غسل از وضو، پس بنا بر اجزا، مطلقا احتياج به وضو ندارد؛ و بنا بر عدم اِجزا، ناقض بودنِ مسّ ، وضو را، مبنىّ بر احتياط است.
ص: 87
شكنندۀ وضو هست، لكن موجب غسلِ فقط است و به آن غسل، نماز و نحو آن را به عمل مى آورد بدون وضو.
و امّا در هر يك از استحاضه كثيره و متوسّطه و حيض و نفاس و مسّ ميّت اگر چه لازم است غسل و لكن به غسل تنهايى، نماز نمى تواند بكند، بلكه وضو نيز از براى نماز بگيرد وجوباً در غير مسّ ميّت، و احتياطاً در آن.
س. آيا واجب است تقديم وضو بر اغسال مزبوره، يا آن كه مخيَّر است در تقديم و تأخير؟
ج. وجوبش معلوم نيست، اگر چه احوط است.
س. آيا مدار در حصول هر يك از نواقض مذكوره، بر علم است يا بر ظنّ؟
ج. مدار بر علم است، لكن بهتر در صورت ظنّ بلكه در شك، باطل كردن وضو و اعاده كردن آن است.
س. حقيقت وضو را تفصيلا بيان فرماييد؟
ج. حقيقت وضو شستن رو و دستها و مسح سر و مسح پاها است.
امّا روى، پس واجب است شستن آن به حسب طول، از اوّل رستنگاهِ موى سر تا به آخر «زنخ»؛ و به حسب عرض، آن قدرى است كه فراگيرد اثر انگشت بزرگ و انگشت ميانى [را]؛ و هر چه داخل در اين حدود باشد، شستن آن لازم است؛ و آنچه بيرون باشد، واجب نيست، خواه از دو طرف شقيقه (1) باشد يا از «عذار» كه آن آخر شقيقه است؛ بلى لازم است داخل نمودن قدرى از خارج حدود را تا يقين به شستن
=============
شرح:
(1). يعنى طرفى كه متّصل به گوش است و محاذى عذار است نه طرفى كه متّصل به چشم است.
ص: 88
تمامِ روى، حاصل شود، بلكه اندكى از باطن بينى و مطبق شفتين يعنى ظاهر لبها را بشويد. و داخل چشم، از بواطن محسوب است و شستن آن لازم نيست. و مدار در رستنگاه موى و در انگشتان، بر مستوى الخلقه (1) است.
و واجب است كه در شستن، شروع به اعلى نمايد؛ (2) و هرگاه آب بر روى خود از پايين به بالا جارى ساخت و در نيت خود قرار داد كه اوّلِ شستنِ روى، از اوّلِ سرازير شدن آب از پيشانى باشد، (3) وضو صحيح است.
و همچنين بى عيب است هرگاه تمام روى را به يكباره در حوض و مانند آن، فرو كند، لكن در قصد خود، ابتداى روى را، اوّلِ شستن قرار دهد (4) و مابقى را در عقب آن.
و واجب نيست شستن بشره كه موىِ ريش، آن را پوشانيده باشد، مگر موى تُنُكى كه بشره از زير آن نمايان است [كه] در اين حال، لازم است شستن. (5) و حكم ابرو و مژه، حكم ريش است در شستن.
=============
شرح:
(1). يعنى بر كسى كه متناسب است دستهاى او با روى او. و در غير متناسب، تقدير مى شود دستها متناسب با روى و به آن نسبت، شسته مى شود.
(2). و در بقيۀ روى، صدق عرفىِ شستنِ از بالا به پايين را رعايت نمايد على الاحوط.
(3). و همچنين تا آخر روى، چنانكه گذشت. و احوط ادامۀ اِجراى آب است به مقدار زمان اِجراى از بالا تا به پايين با قصد ترتيب مذكور.
(4). با حفظ ترتيب تا آخر در قصد چنانكه گذشت.
و احوط ادامۀ مكث در آب است به قدر طول زمان اخراجِ روى از آب از بالا تا به آخر با مختصر حركت آب در آن زمان؛ و اگر به اِخراج، قصد وضو نمايد، كافى است اِخراج تدريجى از بالا تا پايين.
(5). يعنى شستن بشره؛ و احتياط در ضمّ شستن مو در صورت عدم احاطه يقيناً يا احتمالاً، ترك نشود؛ و ريشِ اتّفاقى زن، در حكم، مانند ريش مرد است.
ص: 89
دوّم: واجب است شستن دستها از مرفق كه محل اجتماع استخوان بازو و دست است.
و محل جمع شدن اين دو استخوان، بايد شسته شود، بلكه لازم است داخل نمودن چيزى از بازو تا يقين به شستن تمام مرفق حاصل شود. و واجب است ابتدا نمودن به شستن مرفق به نحوى كه در ابتداى شستنِ روى، ذكر شد.
و همچنين لازم است بعد از شروع نمودن از بالاى مرفقها، اين كه سرازير بشويد، و هرگاه عكس (1) نمايد، وضو باطل است.
و كسى كه بعضى از دست او را بريده باشند، اكتفا مى نمايد به آنچه كه باقى مانده (2) از آن؛ و هرگاه از مرفق بريده باشند كه چيزى از آن باقى نمانده باشد حتى طرف استخوان بازو كه مجتمع است به اطرافِ استخوانِ دست كه مجمعِ مرفق است، اكتفا مى نمايد به شستن ساير اعضا؛ و بهتر آن است تمام بازو را، به جاى دست بشويد.
و كسى كه در زير مرفق او، دست ديگرى باشد، يا آن كه زياده بر خلقت اصليّه، انگشت داشته باشد، يا آن كه گوشت زايدى بر دست او روييده باشد، همه را مى شويد. (3) و احوط شستن موى دستها است.
=============
شرح:
(1). و حفظ ترتيب از مرفق تا سرهاى انگشتان، لازم است على الاحوط.
(2). هرگاه از مرفق كه مجمع دو استخوان است به پايين بريده باشند. و اگر فقط استخوان ذراع را قطع كرده اند، شسته مى شود طرف بازو كه در حالِ اتّصال، از مرفق بود و آنچه در آخر بازو ظاهر شده است به سبب بريدن.
(3). مطلقا اگر چه زايد، غير تابع باشد عرفاً على الاحوط.
ص: 90
و واجب نيست پاك نمودن زير ناخن اگر از قدر متعارف بلندتر نباشد؛ (1) و اگر چرك، ظاهر بشره را گرفته باشد، به واسطه گرفتنِ (2) ناخن، آن را پاك مى نمايد. و واجب است در شستنِ هر يك از رو و دستها، اين كه باقى نماند مقدارى از آن اگر چه به قدر جاى موى باشد.
س. آيا واجب است رفع چيزى كه مانع از رسيدن آب به بشره است يا نه ؟
ج. زايل نمودن آن مانع، لازم است، يا آن كه حركت مى دهد آن مانع را از مكان خود تا آب تمامِ محلّ وضو را فراگيرد.
سوّم: واجب است مسحِ پيش سر، به مقدارى كه در عرف مسحش بنامند.
س. چه مقدار، مسحِ پيش سر، كافى است ؟
ج. آن كه در عرف مسحش بنامند؛ و بهتر بلكه احوط، رعايت مقدار عرض يك انگشت است، و بهتر از آن، مقدار عرض سه انگشت است. (3)
س. فرقى هست در مسح، ما بين زن و مرد، يا نه ؟
ج. فرقى نيست، لكن مستحبِّ مؤكّد است براى زنان در مسحِ وضو به جهت نماز
=============
شرح:
(1). بى اشكال نيست در مقدارى كه ديده مى شود بر تقدير نبودن چرك، مانند مقدارى كه محاذى سر ناخن است؛ پس احتياط با عدم عسر، در ازالۀ آن است و ازالۀ همين قدر و يا ازيد از آن در صورت اطوليّت ناخن از متعارف و شستن زير آنها با شستن مقدار محاذى آنها از ناخن و زيادتى از متعارف بعد از پاك كردن زير مقدارِ زايد از چرك.
(2). يعنى كه باطن، ظاهر شد بعد از قطع سر ناخن.
(3). و اَولى و احوط مقدار سه انگشت است از حيث طول و عرض از خصوص ناصيه كه در بالاى پيشانى ما بين دو سفيدى است.
ص: 91
صبح، برداشتن چيزى كه سر خود را به آن پوشيده اند؛ و كمتر از اين است در تأكّدِ استحباب، به جهت نماز مغرب؛ و مجزى است او را در ساير نمازها داخل نمودن انگشت خود را زير مقنعه و نحو آن.
س. آيا لازم است مسح نمودن پيشانى يا نه ؟
ج. لازم (1) نيست، بلكه جايز است بر هر موضعى كه از پيشِ سر باشد.
س. حدِّ پيشِ سر، چقدر است ؟
ج. ربعى است كه در پيش سر واقع شده و سه ربع ديگر عقب سر است و دو پهلوى آن كه منتهى شود به حدّ گوشها.
س. آيا جايز است سرازير مسح كردن و به عكس يا نه ؟
ج. احوط ترك (2) عكس است، اگر چه جواز، اقوى است.
س. اگر موى در محل مسح روييده باشد، مسح بر آن جايز است يا نه ؟
ج. اگر از حدّ خود كه در پيش سر است بيرون نرفته، جايز است؛ و هرگاه از حدّ خود بيرون رفته باشد، يا آن كه او را بر همان موضع جمع كرده باشند، مسح بر آن جايز نيست. (3)
س. آيا مسح را مى توان به ظاهر دست نمود، يا متعيّن است به باطن دست ؟
ج. واجب است به باطن دست.
=============
شرح:
(1). بلكه پيشانى، موضع غَسل است نه مسح.
(2). اين احتياط ترك نشود به رعايت مسح از بالا به پايين.
(3). يعنى بر مقدار خارج از حدّ فعلاً در اوّل، و تقديراً در دوّم كه به كشيدن و باز كردن خارج مى شود. و احتياط در رعايت صدق مسح بر بشرۀ مودار و رعايت تبعيّت عرفيّۀ مو براى محلّش از بشرۀ مقدّم سر، ترك نشود.
ص: 92
س. اگر ممكن نشود (1) به باطن دست، به چه مسح نمايد؟
ج. اكتفا كند به غير آن از ساير اعضاى دست، و ترك نشود احتياط به تقديمِ مسح نمودن به پشت دست. (2)
س. آيا جايز است مسح بر چكمه (3) و جوراب و شبه اينها يا نه ؟
ج. جايز نيست مگر در حال تقيّه؛ (4) همچنان كه جايز است تقيّه در ساير افعال وضو و عمل صحيح است. و اگر تقيّه به هر يك از شستن پا يا مسح نمودن غير بشره حاصل شود، احوط بلكه اقوى، آن است كه شستن را (5) مقدّم بدارد.
و كسى كه بتواند وضو بسازد در مكان خلوتى كه تقيّه در آن نباشد، احوط بلكه اقوى، آن است كه در آنجا وضو بسازد و تقيه ننمايد. (6)
=============
شرح:
(1). يعنى اگر ممكن نشود به جهت مرض و نحو آن، مسح به باطن كف دست؛ و امّا اگر عدم امكان به جهت نبودن رطوبت در باطن كف و ممكن نبودن نقل از ساير مواضع وضو براى باطنِ كف باشد، پس احوط جمع بين اتمام وضو به مسح با پشت كف دست اگر ممكن است و رطوبت دارد و ذراع اگر با پشت كف دست نمى شود، و بين اعادۀ وضو است، يا اين كه اعاده نمايد بعد از ابطال وضو اوّل.
(2). يعنى پشت باطن كف، به اقرب به كف از ذراع؛ و چنانكه ممكن نباشد، با ذراع مسح نمايد، با رعايت اقربيّت به كف على الاحوط.
(3). اين از فروعِ مسح پا است، كه واجب چهارم است.
(4). يا ضرورت شديده.
(5). اگر متمكّن از جمع بين غسل و مسح باشد، متعيِّن است، با نيّت مسح انجام دهد؛ وگرنه احتياط، در اختيار غَسل است.
(6). اعتبار عدم مندوحه در حال عمل، يقينى است، و امّا مندوحه مكانى يا زمانى، پس اعتبار عدم آن، موافق با احتياط است.
ص: 93
س. اگر به ساير اعضاى دست هم متمكّن نباشد، به چه مسح نمايد؟
ج. به ذراع؛ و ترك نشود احتياط به تقديم باطن آن.
س. آيا مسح را به آب خارج از وضو، مى توان نمود يا نه ؟
ج. نمى تواند. (1)
س. آيا معتبر است خشك بودن محل مسح يا نه ؟
ج. بلى معتبر است؛ و لكن اگر رطوبتى در محل مسح باشد كه آب دست بر آن غالب باشد بر وجهى كه مسح، به رطوبت ماسح (2) به عمل آيد، ضرر ندارد.
س. كسى كه عضو را به ارتماس در آب فرو برد، آيا مى تواند به آن عضو، مسح نمايد يا نه ؟
ج. هرگاه در حال فرو بردن به آب، قصد شستن آن به جهت وضو كرده باشد و همچنين هرگاه بعد از فرو بردن در آب، قصد شستن كرده باشد، مسح به آن جايز نيست؛ و هرگاه قصد نمايد شستن عضو را در حال بيرون آوردن از آب، (3) مسح به آن بى عيب است.
س. هرگاه آنچه در دست از بقيّۀ رطوبت آب وضو بود، بخشكد به جهت فراموشى از مسح يا ساير (4) عذرها، چه كند؟
ج. جايز است گرفتن آب از ساير عضوها به جهت مسح نمودن به آن؛ و بهتر تقديم داشتن آب ريش و ابروها است به شرطى كه از حدود، بيرون نرفته (5) باشد، و هرگاه
=============
شرح:
(1). در حال اختيار؛ و خواهد آمد بيان وظيفه در صورت تعذّر.
(2). در تمام محلى كه از ممسوح واجبست مسح آن.
(3). يا در مجموع از مكثِ در آب و اخراج از آن؛ و در بعضى صور، احتياط در اين است.
(4). با عدم فوات موالات.
(5). على الاحوط؛ و در صورت انحصار رطوبت در خارج از حدّ روى، رعايت
ص: 94
جميع اعضا بخشكد، (1) دوباره وضو بسازد.
س. هرگاه ممكن نباشد حفظ رطوبتى كه بتوان به آن مسح نمود به جهت گرمى هوا يا غير، چه بايد كرد؟
ج. بهتر آن است كه در آخرِ وضو، مسح نمايد به آب خارج (2) بعد از آن هم تيمّم نمايد؛ و بهتر از اين آن است كه اوّل، مسح نمايد به همان حالت كه دارد، بعد از آن به آب خارج، [و] بعد از آن، تيمّم نمايد.
چهارم: واجب است مسح پشت پاها از سر انگشتان تا به كعبين (3) در طول، به وجهى كه از آن چيزى باقى (4) نماند، بلكه بهتر تا بند پا (5) است. و از عرض، به قدر مسمّىٰ كافى است اگر چه به مقدار عرض يك انگشت باشد؛ بلكه بهتر از اين، به تمام باطن دست، مسح نمودن از سر انگشتان تا به بند پا است.
س. آيا واجب است كه مسح پاها را از سر انگشتان تا به كعب بكشد، يا به عكس مى شود؟
=============
شرح:
احتياط بشود به تقديمش بر مسح به آب جديد به ترتيبى كه جايز است و ذكر خواهد شد.
(1). به جهت طول زمان.
(2). به قصد واجب واقعى از مسح، با مسح به رطوبت كه يك طرف احتياط است؛ و اين احتياط كه جمع بين مسح مذكور و تيمّم است، ترك نشود و فرقى بين مسح سر و پا در اين حكم نيست.
(3). و «كَعب»، عبارت است از بلندى وسط پشت پا بنا بر اقوى. و احتياط در مسح تا مَفْصلِ بين ساق و قَدَم است.
(4). و تمام «كَعْب» - به معنى بلندى مذكور - مسح شود على الاحوط.
(5). و مقتضاى احتياطِ غير لزومى است.
ص: 95
ج. احوط، به طريق متعارف است. (1)
س. خشك بودن اعضاى وضو قبل از وضو، شرط است در صحّت وضو، يا نه ؟
ج. شرط نيست (2) و لكن بهتر، خشك بودن است.
س. عضو بدن را در باران نگاه داشتن جهت شستن براى وضو يا غسل، آيا جايز است و صحيح است يا نه ؟ و وضو و غسل به اين حاصل مى شود يا نه ؟
ج. بلى صحيح و جايز (3) است در اين حال، و حاصل مى شود غسل و وضو؛ لكن در وضو، بايد مسح سر و رِجلَين، به آب جديد از باران واقع نشود و ممزوج هم نشود آب وضو به آب باران جديد، كه اگر واقع شود فاسد است. (4)
س. تكرار در مسح، موجب بطلان وضو است يا نه ؟
ج. ضرر ندارد خصوصاً اگر به جهت رعايت احتياط باشد در تحقّق مسح شرعى، (5)
=============
شرح:
(1). اقوى، جواز عكس است.
(2). يعنى در محل شستن؛ و گذشت حكم محلّ مسح. و اگر آب براى غَسل به حدّى كم باشد كه با ضميمۀ آب باقى در محل، جريان مى نمايد نه به تنهايى، متعيِّن است خشك نكردن محلّ .
(3). با رعايت ترتيب از بالا به پايين به حسب قصد و زمان به نحوى كه در وضوى ارتماسى مذكور شد.
(4). اگر به حدّى است كه مانع از تحقّقِ مقدارِ واجب از مسح است با آب وضو، و مقدار مستهلك ضرر ندارد.
(5). در صورت شك در تحقّق مسحِ واجب اگر چه احتياطى باشد، معيَّن است
ص: 96
و لكن موجب اثم است اگر به قصد مشروعيّت باشد.
س. تبعيض در وضو، يعنى به نحوى كه بعض اعضا را بشويد به طريق ارتماسى و بعضى را به طريق ترتيبى، آيا جايز است يا نه ؟
ج. بلى جايز است.
س. مسح سر به دست چپ و مسح پاى راست به دست چپ و پاى چپ را به دست راست، جايز است يا نه ؟
ج. احوط مسح (1) سر و پاى راست است به دست راست؛ و مسح پاى چپ به دست چپ.
س. اگر محل مسح، رطوبتى داشته باشد و لكن به طريقى است كه رطوبتِ ماسح، غالب است بر ممسوح، چه صورت دارد؟
ج. اگر رطوبت ماسح، غالبِ مؤثِّر باشد بر ممسوح، عيب ندارد و الّا فلا.
س. جايز است اتيان به صلات واجبه و مندوبه، به هر وضو و غسل مستحبّى، يا نه ؟
ج. بلى جايز است اتيان به صلات واجبه و مندوبه، به هر غسلى كه رافع حدث است، مثل غُسل جنابت قبل از دخولِ در وقت؛ و همچنين جايز است به هر وضوى
=============
شرح:
وجوباً يا احتياطاً - اعاده مسح بعد از خشك كردن محلّ يا در موضع ديگر از همان عضو؛ و در صورت مخالفت معلومه يا محتمله با احتياطِ غير لازم، مى تواند به موضع ديگر از همان عضو، تكرار نمايد؛ و اگر به تمام همان ممسوح با تمام همان ماسح، تكرار نمود، احوط آن است كه در مسحى كه واجب است بعد از آن با همان ماسح مسح ننمايد با همان رطوبت ممتزجه از دو مسح مكرّر.
و با رعايت آنچه مذكور شد، نفس تكرار، جايز است، مگر آن كه از روى تشريع باشد، يا ناشى از وسوسه باشد كه حرام يا محتمل الحرمه است.
(1). اقوى جواز مسح هر محلّى با هر يك از دستها است، اگر چه رعايت ترتيب مذكور، افضل، بلكه احوط است.
ص: 97
مستحبّى كه رافع حدث باشد.
س. [آيا] وضو را پيش از وقت، مى تواند به جاى آورد كه به آن وضو، فريضۀ حاضره را به عمل آورد بدون بودن نماز قضا بر ذمّه، يا نه ؟
ج. بلى مى تواند، اگر وضوى مستحبى به جا آورد.
س. اگر كسى بعد از فراغ از غسل يا وضو، شك كند كه آيا آب، مشتبه به نجس و مضاف بوده يا نه، چه صورت دارد؟
ج. وضويش صحيح است. (1)
س. شرايط وضو و آنچه در آن معتبر است، بيان فرماييد.
ج. شرايط وضو، چند چيز است:
اول: «نيّت». و آن در وضو و غير آن، عبارت است از قصد به سوى عمل. و معتبر است در آن اين كه اتيان به آن نمايد، به عنوان فرمانبردارى خداوند عالميان. (2)
=============
شرح:
(1). يعنى اگر شك كند بعد از وضو، كه با آبِ مشتبه بوده، يا با آب معلوم از حيث طهارت و اطلاق. و همچنين [است] اگر قطع [پيدا] نمايد با مشتبه بوده و لكن شبهه بعد از وضو حاصل باشد؛ و اگر قبل بوده و از روى غفلت وضو ساخته، پس صحّت آن مشكل، يا ممنوع است. و آنچه مذكور شد، در مشتبهى است كه مورد حكم ظاهرى به اطلاق و طهارت، يا عدم آنها، نباشد.
(2). يعنى براى فرمانبردارى. و معتبر است در آن، خلوص؛ پس رياى در آن، اگر چه در بعض اجزاى واجبۀ آن باشد، مبطل است مطلقاً على الاحوط الاظهر؛ و همچنين
ص: 98
..........
=============
شرح:
[است] رياى در خصوصيّات متّحده با عبادت در صورتى كه ريا و داعى عبادت، شراكت داشته باشد در تأثير، يا آن كه داعى ريا، مستقلّ باشد.
و اگر داعىِ عبادت، مستقلّ ، و ريا، تابع باشد، يعنى مؤكِّدِ داعىِ امر، نه دخيل در تأثير، پس اظهر عدم مبطليّت است، به جهت عدم دليل بر حرمتِ غيرِ مؤثِّرِ در داعىِ عبادت؛ به خلاف محرَّمات ديگر كه متّحده با عبادت باشند و مقصود باشند به هر نحو كه تقرّب به مبغوض خواهد بود.
و امّا تدارك جزء ريايى، يا محرَّم؛ پس صحّت عملِ با آن، موقوف بر عدم لزوم محذور ديگرى در عمل است؛ و همچنين است حكم ريا در جزء مستحبّى عبادت كه مبطل بودن اصل عبادت را، موقوف بر لزوم محذور ديگرى است در نفس عمل عبادى.
و «سُمعه»، يعنى قصد آنچه مقصود از ريا است به طريق شنواندنِ غير، در حكم ريا است.
ضميمه مقاصد راجحه يا مباحه، به وضو
و امّا ساير ضمايم راجحه يا مباحه، پس در صورت تبعيّت، قصد آنها، مانع از صحّت وضو نخواهد بود؛ و در غير صورت تبعيّت، پس در مباح، بر تقدير اشتراك در تأثير، باطل است؛ و در تقدير استقلالِ هر يك در شأنيّتِ تأثير، مشكل است صحّت وضو در حال اختيار و تمكّن از وضوى متمحّضِ در داعى تقرّب.
و در ضميمۀ راجحه، اظهر صحّت وضو است در غير صورت تبعيّتِ قصد وضوئى به داعى تقرّب به امرش براى قصد ضميمۀ راجحه.
و مثل تبعيّت است اشتراك در قصد، به طورى كه داعىِ وضو، استقلال شأنى
ص: 99
س. آيا نيّت، مقارن شستن روى نمايد، يا پيش از آن ؟
ج. نيّت كه عبارت از داعى است على الاقوى، محل معيّنى ندارد، هر وقت حاصل شود و تمام عمل را به آن به جا آورد كفايت مى كند.
س. اگر كسى قصد تجديد نمايد در وضو و حال آن كه محدِث است، يا آن كه قصد رفع حدث كند در وضو و حال آن كه محدث نيست، چه صورت دارد؟
ج. اگر از روى غفلت باشد، ضرر ندارد (1) و وضويش صحيح است، و بهتر آن است وضو را بشكند و وضوى ديگر بگيرد به قصد رفع حدث.
دوم: واجب است «ترتيب»، به اين كه اوّل تمام روى را بشويد؛ و بعد از آن دست راست را؛ و بعد از آن دست چپ را؛ و بعد از اينها مسح سر نمايد؛ و بعد از آن مسح پاها كند. و اقوى (2) مقدّم نداشتن پاى چپ است بر پاى راست، يعنى در مسح تدريجى و احوط تقديم پاى راست است بر پاى چپ، يعنى دفعتاً مسح نكند، گرچه
جواز هر دو، خالى از وجه نيست.
=============
شرح:
نداشته باشد، بلكه در صورت اجتماعِ با ضميمه، مقصود است. و ضميمه راجحه، مثل قصد تعليمِ غير، وضو را، و مباحه، مثل شستن چيزى غير راجح با آب وضو.
و امّا اگر قصد ضميمه، سبب شود براى اختيار خصوصيّتى كه آن خصوصيّت به داعى ضميمۀ مباحه باشد، نه نفسِ وضو، مثل گرم شدن با آب وضو كه گرم باشد، پس آن، محلّ اشكال و بحث نيست.
(1). اگر راجع شود به خطاى در تطبيق، نه تخلّف داعىِ وضو.
(2). اقوائيّت، بلكه قوّت ممنوع است؛ بلكه متّجه عدم ترتيب است بين دو پا، اگر چه احتياط، در تقديم مسح سر و پاى راست است با دست راست، بر مسح پاى چپ با دست چپ.
ص: 100
س. هرگاه كسى فراموش كرد شستن عضو سابق را، و لاحق را شست، مثلاً اوّل دست چپ را شست بعد دست راست را، چه كند؟
ج. عضو لاحقى را بشويد به شرط آن كه موالاتِ معتبره، بر هم نخورده باشد؛ و اگر موالات بر هم خورده باشد، وضو را از سر بگيرد.
س. اگر تمام اجزاى وضو در آب باشد، يا زير باران، و هر يك را به قصد وضو در آب حركت دهد، آيا صدقِ شستنِ وضو مى نمايد يا نه ؟
ج. بلى صدق شستن مى نمايد و وضو، صحيح است (1) و بايد بعد از حركت دادنِ رو به قصد وضو، دست راست را به اين قصد حركت دهد و بعد از آن دست چپ را، ولى مسح در اين صورتى كه آب باقى مانده در دستها آب خارج است، صحيح نيست.
و رعايتِ صحّتِ مسح، به آن است كه غَسل كفِ دستِ چپ را، به نحو مذكور ننمايد، بلكه بعد از بيرون آوردن از آب، آن را به دست راست بشويد. (2)
س. آيا ترتيب، در ميان اجزاى اعضا هست يا نه ؟
ج. بلى واجب است ترتيب، و بايد مقدّم ندارد جزء پايين را بر جزء اعلى كه محاذى آن است. (3)
سوّم: واجب است «موالات»، يعنى پى درپى به جا آوردن اعمال آن، به نحوى كه در
=============
شرح:
(1). با رعايتِ احتياطِ سابق در ادامۀ مكث در آب به قدر اَقلّ زمان جريان آب از بالاى عضو به پايين با نيّت ترتيب.
(2). يا آن كه دستها را در حال بيرون آوردن از آب، قصد شستن وضويى نمايد؛ يا آن كه باطن كف را بعد از تحقّقِ شستنِ وضوئى برگرداند كه آب بارانِ خارج، به غير از ظاهر دست، اصابت ننمايد.
(3). بلكه صدق شستن از بالاى عضو به پايين آن عرفاً نمايد على الاحوط.
ص: 101
زمان شروع در عضو لاحق، عضو سابق با اعتدال هوا و احوال نخشكيده باشد؛ پس هرگاه به جهت زيادتى گرمى هوا، يا وزيدن باد، يا حرارت بدن شخص، يا غير اينها از ساير اسباب، بخشكد، وضو، صحيح است اگر متتابعاً بدون فاصله به جا آورده باشد، و الّا احوط، استيناف است. (1)
س. هرگاه به جهت سردى هوا و نحو آن، در عضو سابق، اثر باقى بماند و بدانيم كه اگر هوا معتدل مى بود، هرآينه خشك مى شد، در اين صورت، دوباره به جا آوردن لازم است يا نه ؟
ج. احوط - اگر نگوييم اَقوىٰ - استيناف است.
س. [اگر] در حين شستن دست چپ (2) دست راست خشك شود، امّا در صورت، رطوبتى باشد. چه صورت دارد؟
ج. وضو صحيح است و احوط، دوباره گرفتن وضو است. (3)
س. هرگاه اعضاى وضو خشكيده باشد امّا در ريش كه از حدّ رو گذشته رطوبت باشد، آيا موالات معتبرۀ در وضو به هم خورده است يا نه ؟
ج. محلّ اشكال است، احوط، اعادۀ وضو است.
چهارم: واجب است كه با قدرت و تمكّن، خودش وضو بگيرد؛ (4) و همين كه در عرف
=============
شرح:
(1). با حفظ موالات عرفيّه، صحّت اقرب است؛ و با عدم آن، احوط جمع بين اتمام، يا ابطال و استيناف است.
(2). بعد از شروع در آن.
(3). يعنى مقتضاىِ احتياطِ غير لزومى، اعادۀ وضو است بعد از اتمام يا ابطال وضوى اوّل.
(4). يعنى به مباشرتِ خودش، اعمال وضو را انجام دهد، و ضرر ندارد اعانت مباشر در مقدّمات اگر چه به مثل ريختن آب در كف مباشر باشد در صورتى كه غَسل، به
ص: 102
نگويند: «خود، وضو گرفت»، وضو باطل است.
و فرقى نيست ميان عامد و ناسى و غافل و جاهل و ميان وضو و غسل و تيمّم و شستن و مسح كردن.
و هرگاه به شركت ديگرى، طهارت را يا بعض آن را به عمل آورد، يا ديگرى به عمل بياورد آن طهارت را يا بعض آن را، كفايت نمى كند؛ چنانچه اگر شركتِ غير را در نيّت، اخذ كرده باشد، وضو باطل است، چه وضو به شركتِ غير بشود (1) يا نشود.
س. هرگاه در حال اضطرار، شخص نتواند وضوى خود را بگيرد، چه كند؟
ج. بايد در اين حال، ديگرى را مُعين بگيرد. و معتبر در خشكيدن اعضا در اين حال، وضوگيرنده است، نه وضو دهنده. و احوط در اين حال، نيّت نمودن هر دو (2) است؛ هر چند ظاهر، كفايت نمودن نيّت وضوگيرنده است، اگر به قسمى باشد كه فعل وضو را نسبت به او توان داد عرفاً و وضو دهنده به منزلۀ آلت (3) باشد.
=============
شرح:
مباشرتش انجام بگيرد؛ پس صحيح نيست با مباشرتِ غير، چه آن كه انسانِ مكلّف باشد يا نه؛ و همچنين در صورت جواز كه خواهد آمد، فرقى در غير، بين مكلّف و غير نيست.
(1). چه اين كه به نحو جزئيّت باشد، يا استقلالِ هر يك على الاحوط.
(2). يعنى در صورت تمكّنِ غير، از نيّت.
(3). بلكه اگر چه غير، آلت نباشد و مستقلّ در غير نيّت باشد، نيّت مكلّف كه سبب است، كافى است على الاظهر. و واضح است كه با امكان، مسح را نايب با دست منوب عنه انجام مى دهد؛ و اگر ممكن نشد، نايب با رطوبت باطن كف دستِ منوبٌ عنه انجام مى دهد با مباشرت دست نايب؛ و در اين صورت، احتياط به ضمّ تيمّم، ترك نشود در
ص: 103
پنجم: «مطلق بودن» آب وضو است، (1) خواه آب شور باشد يا شيرين، آب دريا باشد يا نه، آب برف باشد يا نه.
س. هرگاه چيزى در ميان آب بريزد، مثل نمك يا گلاب يا مانند اينها، وضو در اين حال مى توان گرفت يا نه ؟
ج. هرگاه از اسم اطلاق بيرون نرود، مضرّ (2) نيست.
س. آيا به آب قليان مى توان وضو گرفت يا نه، و رفع خبث هم مى كند يا نه ؟
ج. بلى، در هر حال جايز است، مادامى كه از اطلاق، بيرون نرفته باشد.
س. آيا وضو به آب مشتبهِ به مضاف، صحيح است يا نه ؟
ج. احوط اقتصار بر صورت انحصار است، (3) و صحيح است اگر به هر دو (4) وضو بگيرد.
=============
شرح:
صورتى كه مشتمل بر اين محذور نباشد، يا اين كه تيمّم، محذورش كمتر باشد. و تبعيض در مباشرت، با امكان، واجب است.
(1). و اين از شرايط واقعيّه است، يعنى فقدانش مضرّ به صحّت وضو است در حال جهل و فراموشى و غفلت، مانند شرطيّت طهارتِ آب وضو، و لازم است اطلاق در اوّل زمان تحقّقِ شستنِ واجب با رعايت مسح به غير مضاف.
(2). يعنى همچنان كه صدق آب با آن ضميمه مى نمايد، صدق آب بدون ذكر ضميمه هم مى نمايد، و اگر فعلاً مضاف است و ممكن است تصفيۀ آن، واجب است اگر چه به تأخيرِ وقت وضو باشد على الاحوط.
(3). يعنى انحصار آبِ مطلق، بين آن دو طرف.
(4). بلكه وضو با هر دو، به قصد احتياط، كافى است مطلقا و لازم است در صورت انحصار و احتياطاً؛ و كافى نيست وضو با يكى از دو طرف فقط، در شبهه محصوره،
ص: 104
ششم: آب وضو بايد غصبى (1) نباشد، يعنى مباح باشد كه به ملك خود يا به اذن صريح
=============
شرح:
اگر چه آب ديگرى نباشد. و امّا اگر مشتبه به مضاف، يك آب باشد، پس اگر حالت سابقه اش، اطلاق يا اضافه باشد، عمل به آن مى نمايد؛ و اگر معلوم نباشد، پس اگر آب ديگرى هست كه جايز باشد وضوى به آن، متعيّن است وضوى به آن؛ وگرنه احتياط به جمع بين وضوى با مشتبه و تيمّم مى نمايد.
(1). و همچنين ظرف آب و مكان وضو كه مسلّماً به طور مطلق، وضو، مشتمل يا مستلزم حرام است و فى الجمله باطل است. و اگر ريختن آب غصبى در عضو، موجب اتلاف آن و امتناع ردِّ به مالك باشد به نحوى كه بر اوست اداى بدل، پس مانعى - وضعاً - از قصد وضو، در حال اجراى آن آب در عضو به نحو تدريج نيست؛ حتى در صورت انحصار، مانعى از خطاب ترتّبى بر غصب نيست؛ چنانكه در وضو با ظرف مغصوب، حكم وضعى چنين است در حال انحصار هم.
و در مسح به رطوبت دست كه آبش غصب شده بوده، بعداً ملتفت شد، همين وجه، بدون شرط مذكور، متعيِّن است.
و مثل وضوى به اغترافِ تدريجى است، وضوى با ارتماس تدريجى در صورتى كه نيّت آن در حال اخراج از آب باشد بنا بر اظهر.
و بطلان در صورت غصبيّت مكان يا فضايى كه وضو در آن واقع مى شود، محلّ اشكال است، خصوصاً در صورت عدم انحصار تا آخر وضو با فضايى كه وضو، در آن واقع مى شود، زيرا كون در مكان، مقدّمۀ وضو است نه متّحد با آن، پس مانعى از خطاب ترتّبى به وضو نيست در صورت انحصار؛ به خلاف فضا كه اجراى آب بر عضو، تصرّف در فضا است؛ پس تكليف به وضو، در صورت عدم انحصار است؛ و
ص: 105
از مالك، يا فحوى، يا شاهد حال (1) باشد؛ و بهتر در شاهد حال، اقتصار به علم است.
س. از نهرهايى كه در منازل و راههاى اَسفار و غير آنهاست، وضو گرفتن چه صورت دارد؟
ج. مادامى كه از مالك، كراهتى ظاهر نشده باشد، وضو (2) صحيح است؛ و احتمالِ بودن صغير يا مجنون يا نحو ايشان، مضرّ نيست.
س. اگر كسى سهواً يا جهلاً، به آب غصبى وضو بگيرد، صحيح است يا نه ؟
ج. بلى صحيح است، امّا قيمت آن آب را ضامن است.
هفتم: آب وضو، نجس نباشد؛ پس اگر وضو بگيرد به آب نجس، باطل است (3) مطلقا؛
=============
شرح:
صحّت، مبتنى بر عدم ابطال اتّحاد با حرام است در خارج.
و از قبيل عدم انحصار است، غصبى بودن محلّ ريختن آب وضو، زيرا وضو، توقّف بر ريختن آب ندارد و ايصال آب با جريان از عضو اگر چه به معونت دست ماليدن از جايى به جايى رسانيدنِ آب باشد، كفايت مى كند؛ پس تطبيق بر خصوصيّت محرّمه به سوء اختيار، مانع از تقرّب به ايجاد طبيعت كه متعلَّق امر است، نيست، مثل ساير موارد عدم انحصارِ واجب عبادى كه تطبيق شده بر خصوصيّت محرّمه بنا بر أحد الوجهين.
(1). پس با شك در اذن و رضاى مالك، وضو صحيح نيست اگر منشأ خاصى داشته باشد، مگر در مورد استصحاب اذن.
(2). بلكه با احتمال كراهت، صحيح نيست، اگر منشأ خاصى داشته باشد.
(3). در شستن با آب قليل اگر چه نجس به استعمال در تطهير عضو محلّ وضوء از خبث باشد در حال وضوء گرفتن بنا بر احتياط سابق در مطلق غساله، اگر چه نجاست در آخر عضو باشد على الاحوط.
ص: 106
بلكه اگر به قصد جواز و شرعيّت، وضو گرفت بدون عذر، حرام خواهد بود.
س. هرگاه شخص به آب نجس سهواً يا جهلاً يا نسياناً يا غفلةً ، وضو گرفت، چه صورت دارد؟
ج. باطل است؛ و بر اين تقدير، فرقى هم ميان وقت و خارج از وقت نيست.
هشتم: خوف ضررى از استعمال آب نباشد، مثل اين كه ظنّ ببرد به رسيدن مرضى يا زياد شدن مرض يا طول (1) به هم رسانيدن، يا تنگى (2) وقت، يا به جهت ترس از تشنگى بر خود يا بر رفيق خود كه از مفارقت او متضرّر شود (3) هر چند كافر باشد، يا متضرّر نشود و ليكن صاحب نفس محترمه (4) باشد، يا خوف بر حيوان داشته باشد كه از تشنگى بميرد و به مردنِ او متضرّر شود.
و اين شرط و شرط سابقِ بر اين، كه اباحۀ آب باشد، از شرايط علميّه است، نه از
شرايط وجوديّه، به اين معنى كه اگر علم نداشته باشد، مضرّ نخواهد بود. (5)
=============
شرح:
و امّا در غسل با آب كثير، پس اظهر عدم اخلال نجاست سابقۀ عضو است به صحّت وضوء با رعايت احتياط سابق در وضوء با بعض اقسام كثير از حيث غَسل و مسح با قصد تحقّق وضوءِ مأمور به.
(1). و همچنين است احتمالى كه منشأِ خوفِ ضرر باشد در صورتى كه ضرر يا خوف آن، موجب وضو يا جبيره و نحو آن نباشد. و از جملۀ ضرر است، «شين» كه زبرى پوست بدن است در صورتى كه نقص و عيب و مرض باشد.
(2). در غير آن صورت كه بداند اگر وضو بگيرد نماز قضا مى شود و اگر تيمّم نمايد قضا نمى شود، محلّ تأمل است.
(3). در نفس يا عِرض يا مال.
(4). يا غير محترمه اگر از مكلَّف به وضو به اين نحو كه اتلاف به ندادن آب است، جايز نباشد.
(5). بلكه در صورت علم، تكليف منتفى است فى الجمله، نه مطلق صحّتِ وضو در جميع صور.
ص: 107
نهم: آب غساله استنجا نباشد هر چند آن غساله، پاك (2) باشد؛ و شرايط آن در بحث ازالۀ نجاسات گذشت.
دهم: آب وضو، مشتبه به نجس نباشد. (3)
س. اگر متمكّن نباشد مگر از اين دو آب كه مشتبه به نجس است، [آيا] تيمّم كند، يا به يكى وضو بسازد و بعد به آن ديگر موضع وضو را بشويد و وضو بگيرد و نماز كند؟
ج. اگر ممكن باشد حفظ غير مواضع وضو از نجاست يا تطهير آن و لو به همين دو آب، پس با يكى، وضو گيرد و با ديگرى تطهير نمايد، سپس وضو گيرد و تيمّم نمايد، و الّا اكتفا كند به تيمّم تنها، اگر چه اكتفا به تيمّم مطلقا، قوى است، (4) زيرا كه در فرض
=============
شرح:
(1). على الاحوط در غير صورت استهلاكِ آبِ استنجا در آب ديگر در غَسل و مسح؛ اگر چه جواز وضو با آنچه پاك است از آب استنجا خصوصاً در صورت انحصار و عدم تعيّنِ تيمّم، خالى از وجه نيست. و احوط در صورت عدم انحصار، اختيار غير آن است؛ و در صورت انحصار، جمع بين وضوى به آن و تيمّم است.
(2). در صورتى كه طرفين در خصوصيّات مربوطه به طهارت و نجاست، مانند هم باشند حقيقتاً يا حكماً.
(3). با امكانِ تكرارِ مذكور بدون تنجيسِ غيرِ مغتفر در موضع ديگر از بدن يا لباس و به جا آوردن نماز بعد از هر وضو، قوىّ است جواز جمع، بلكه احوط است. و با عدم امكان، يا حرجيّت آن، تيمم مى نمايد؛ و ظاهراً فرقى بين قليل و كرّ نيست، زيرا در حال ملاقاتِ دوّم، يقين به نجاست بدن مى نمايد، يا در سابق يا فعلاً، و يقين به طهارت آن، حاصل نمى شود؛ پس براى نمازهاى بعد، بايد تطهير بدن نمايد و براى واجب فعلى، تكرار نماز، كافى است؛ و در صورت تكرار، احتياط به ضميمه تيمّم، لازم نيست.
ص: 108
مزبور مبتلا خواهد شد به حكم استصحاب به نجاست بدن در حال ورود آب دوّم.
س. هرگاه چيزى به يكى از اين دو آب، ملاقات نمايد، پاك است يا نه ؟
ج. محكوم به طهارت است. (1)
يازدهم: واجب است كه محلّ وضو، پاك باشد از نجاست. و هرگاه آب بريزد و جارى شود از محل وضو به قصد وضو و طهارت از نجس، وضو باطل است؛ (2) بلى اگر وضو به ارتماس در كرّ يا جارى باشد، حصول طهارت از خبث و از حدث در آن واحد به سبب واحد، مانعى ندارد.
دوازدهم: واجب است مكانى كه وضو مى گيرد (1) «مباح» باشد، يعنى غصبى نباشد.
=============
شرح:
(1). با حفظ تساوى دو آب در خصوصيّات مربوطۀ به نجاست و طهارت و سبق علم و نجاست معلومه بر ملاقات؛ بلكه طهارت ملاقى با سبق ملاقات بر علم، خالى از وجه نيست.
(2). ظاهراً قصد وضو به ادامه صبّ در غسلۀ مطهِّره در تمام ابعاضِ هر عضوى، مانعى ندارد، زيرا به حدوث غَسل، ازالۀ خبث مى شود و به بقاى آن بعض، مزيل حدث، محقّق مى شود، پس حاجتى به فرضِ نجاست در آخر هر عضو نيست، و آنچه لازم است، قصد وضو است، نه قصد ازالۀ خبث.
و در كرّ و جارى و نحو آنها، مانعى از قصد وضو در آنِ اوّلِ غَسل از حيثيّت مذكوره نيست.
(3). اظهر عدم بطلان وضو است به مجرّد مقارنتش با كون غصبى، حتى در صورت انحصار، اگر چه عاصى است به غصب مطلقا؛ پس صحت، اختصاص به صورت جهل يا سهو ندارد.
ص: 109
س. هرگاه از روى جهل يا سهو، در محل غصبى، وضو گرفت و بعد از فراغ از وضو، متذكّر شد، آيا وضوى چنين كسى صحيح است يا نه ؟
ج. بلى صحيح است لكن از براى مالك زمين اجارة المثلى بر ذمّه او تعلّق مى گيرد اگر عرفاً بگويند كه عوض دارد.
سيزدهم: واجب است كه ظرفى كه از آن آبِ وضو (1) مى گيرند، غصبى نباشد؛ پس اگر منحصر باشد، وضو باطل و تيمّم لازم است؛ و اگر منحصر نباشد، وضو صحيح است اگر چه مقدّمۀ آن حرام است.
و امّا محل ريختن آب وضو، اگر وضو گرفتن، علت تامّۀ تصرّف (2) نمودن در آن محل نبوده باشد، وضو صحيح است و الّا وضو باطل است.
س. اگر شخص متوضّىٖ - يعنى وضوگيرنده - در مكانى - كه ايستاده و مى خواهد وضو بگيرد
=============
شرح:
(1). ممكن است صحّت وضو به امر، بر تقدير اغتراف غصبى، حتى در صورت انحصار اگر چه حرام باشد و واجب باشد تيمّم در اين صورت، مثل مواردى كه وضو، صحيح مى شود بر تقدير مخالفتِ شرع در مقدّماتش.
و از اينجا ظاهر است حالِ آب مغصوب كه اگر پس از ريختن آب بر عضو، عرفاً اتلاف شده و موجب ضمان قيمتش است، مانعى از قصد وضو به اجراى بعد از اغتراف و صبّ نيست و از قبيل امرِ مشروطِ به حرام است حتى در صورت انحصار كه تيمّم، واجب است. و حرمت تكليفيّه غصب، علاج ندارد مطلقا؛ و قصد وضو، به فرو بردن عضو در آب غصبى، موردِ حكمِ مشهور به بطلان است.
(2). به تصرّفى حرام كه موجبِ حرمتِ مقدّمه اش كه وضو است باشد.
ص: 110
غصبى است و لكن هواى آن مكان، مباح است، وضويش صحيح است يا نه ؟
ج. وضو گرفتن در چنين محلّ ، مثل وضو گرفتن (1) در كفش غصبى است؛ (2) پس در وقت مسح، پا را خارج كند از محل غصب، ان شاء اللّٰه تعالى وضويش صحيح است.
س. غسل در حمّام غصبى با وجود بودن حمّامِ مباح، صحيح است يا نه ؟
ج. غسل فاسد است اگر چه آب آن حمّامِ غصبى، (3) مباح باشد.
س. هرگاه از زمين غصبى آب مباح را بردارد و در جاى مباحى وضو بسازد يا غسل كند، چه صورت دارد؟
ج. ان شاء اللّٰه تعالى عيب ندارد، وضو و غسلش صحيح است.
س. هرگاه در زمين غصبى، آب باران جمع شود و از آن آب بردارد به جهت رفع حدث، آيا رفع حدث به آن مى شود يا نه ؟
ج. بلى رفع حدث به آن مى شود اگر مالكِ زمين، قصد حيازت نكرده باشد.
س. فاقدِ طهورين، يعنى آن كه نه آب و نه چيزهايى كه تيمّم بر آن جايز است يافت شود برايش، آيا تكليف او ساقط است، يا آن كه بايد اتيان به صلات نمايد بلاطهارت؛ و بر تقدير سقوط، آيا قضا لازم است اگر وقت بگذرد و واجد احد طهورين شود، يا نه؛ و در صورت ثانيه كه تكليف ساقط نباشد، باز حكم به لزومِ قضا است يا نه ؟
ج. احوط آن است كه به همان حالت، نماز كند، و لازم است قضاى آن را نيز به عمل آورد با طهارت.
=============
شرح:
(1). گذشت حال مكان غصبى.
(2). و آن، مانند فرش غصبى است و حكم كون در مكان غصبى را دارند. و بيرون آوردن پا در حال مسح، مثل اخراجِ پا از فرش است كه مصحّحِ خصوص مسح است، نه مطلقِ وضو، مگر بنابر صحّت وضو با غصبيّت كون، كه بيرون آوردن پا لازم نيست مگر تكليفاً فقط.
(3). در اين صورت، مثل وضو در مكان غصبى است.
ص: 111
س. احكام جباير را، مفصّلا بيان فرماييد؟
ج. «جباير»، عبارت است از شكسته بستى كه آن را بر محلّ شكسته و مانند آن مى بندند؛ لكن حكم در اين مقام، منحصر به آن نيست، بلكه شامل است كهنه هايى را كه بر جروح - مانند زخم شمشير و غير آن و مانند قروح، يعنى زخم دُمل و شبه آن - مى بندند، بلكه نيز شامل است دوايى را كه از ضمادات و مانند آنها بر عضو به جهت شكستن يا زخم بودن آن به جهت ضرورت (1) مى مالند.
س. هرگاه صاحب جبيره بتواند عضو خود را بشويد، به برداشتن جبيره، يا رسيدن آب به زير آن، به فرو بردن به زير آب، يا مكرّر ريختن آب بر آن تا آب به زير آن برسد به نحوى كه در عرف، شستنِ محلّ ، صدق نمايد، چه صورت دارد؟
ج. در اين حال واجب است بر او شستن و كفايت (2) نمى كند مسح بر جبيره.
س. هرگاه عاجز از شستن شود و نتواند آب برساند به جهت عدم تمكّن از آن يا به جهت پاك نبودن عضو با نبودن امكانِ تطهير، چه كند؟
ج. در اين وقت، مسح نمايد بر روى جبيره به آب؛ و مسح به رطوبت و ترى كه در دست از بقيۀ شستن ساير اجزا و محلّ باقى مانده، كفايت نمى كند؛ بلكه بهتر، مسح به آب است (3) به قِسمى كه اقلّ مراتبِ شستن، صدق كند، و لازم نيست در چنين وقت،
=============
شرح:
(1). بلكه هر حايلى كه مانع از وصولِ آب به بشره است و ازاله اش در وقت وضو، ممكن نيست، مگر به همان نحو كه در جباير ممكن است.
(2). در صورت عدم خوف ضرر از ايصال آب بر آنچه جبيره در آن محلّ است، وگرنه اكتفا به مسح با رطوبت مى نمايد. و در صورت خوفِ ضرر از ناحيۀ مرطوب بودن ماسح، اكتفا به مسح با خشكى ماسح نمايد با ضميمۀ تيمّم على الاحوط.
(3). بلكه احوط است با عدم خوفِ ضرر در محلِّ غَسل.
ص: 112
قصد مسح نمودن؛ (1) چنانكه لازم نيست قصد شستن بكند و مسح را نكند، پس قصد آنچه را كه در واقع واجب است، نمايد؛ پس حكم در اينجا، بر خلاف مسح سر و پاها مى باشد، به جهت آن كه در آنها قصد مسح، لازم است. و با تمكّنِ مسح بر بشره، واجب است مسح بر همان بشره، و افضل جمع مابين (2) مسح بر بشره و مسح بر جبيره است.
و لازم است مسح نمودن تمام جبيره و وانگذاشتن چيزى از آن بر حسب امكان، بلى آنچه ممكن نيست، يا بسيار دشوار است، مثل ما بين ريسمان هايى كه بر جبيره كشيده شده؛ پس ظاهر، سقوط مسح است بالنسبه به آنها.
و واجب نيست مسح به دست و كف آن (3) و كفايت مى كند هر آلتى كه مسح به آن حاصل شود اگر مسح، بدل از غَسل باشد.
س. هرگاه در بعضى از اعضا، زخم باشد و بر آن كهنه و شبه آن نباشد، چه كند؟
=============
شرح:
(1). لكن احتياط لازم، قصد مسح به نحو موظّف است كه تطبيقش بر غسل احتياطى است در صورت عدم خوف ضرر، بلى قصد واجب فعلى، مُعرِّف و كافى است.
(2). بلكه در صورتى كه در عضو، محلّى از بشره براى مسح، خالى از جبيره بست، اگر ممكن است و خوف ضرر نيست، برداشتن جبيره، واجب است، وگرنه مسحِ نفسِ جبيره، لازم است؛ و اگر مسح بر بشره، ممكن بود، نه غَسل آن، احتياطاً جمع نمايد بين مسح بر بشره و بر جبيره با غَسل آن در موضع غسل با امكان.
(3). مسح به باطن كف، احوط است. و امتياز مسح در موضع غَسل از مسح در موضع مسح، به اعتبار صدق اقلّ غَسل است در اوّل، بنا بر احتياطى كه گذشت؛ و رعايت ترتيب و استيعاب در اوّل، و به اعتبار مسح به رطوبت باقيۀ در باطن كف است در دوّم، به خلاف اوّل، و به اعتبار تجفيف رطوبت زايدۀ مانعه از تأثير رطوبت ماسح است، به خلاف اوّل.
ص: 113
ج. با تمكّن از شستن، آن را مى شويد؛ و با عدم تمكّن از آن، مسح (1) مى كند بر خود بشره؛ و با نبودن تمكّن از مسح آن - به جهت نجاست موضع يا غير آن - كهنه اى بر روى آن گذاشته (2) او را مسح مى نمايند و با تعذّر آن، احوط جمع مابين وضو به شستن اطراف زخم و تيمّم است؛ بلكه جمع مابين وضو و تيمّم در جميع صور اين مسأله، احوط است؛ اگر چه با تمكّن از غَسل اطراف و مسح بر بشره يا كهنه اى كه بر او گذارده، تيمّم لازم نيست و لو احتياطاً؛ بلكه كفايتِ شستن اطراف، خالى از قوّت نيست. (3)
س. هرگاه جبيره نجس باشد و غير آن هم نباشد كه بر روى آن بگذارد، تكليف چيست ؟
ج. بايد اطراف آن را بشويد در موضع شستن و دو طرفش را مسح (4) نمايد در موضع مسح و هم تيمّم نمايد (5) و هر وقتى كه مسح بر جبيره ممكن نباشد نيز تيمّم لازم است. (6)
س. هرگاه بر يكى از اعضا، مانع از رسيدن آب به زير آن باشد، يا متعذّر و يا دشوار باشد ازالۀ آن، چه كند؟
ج. بايد مسح بر روى آن نمايد و احتياطاً هم تيمم نمايد. و فرقى نيست در جبيره، ما بين اين كه در مواضع شستن باشد يا مواضع مسح؛ و همچنين فرقى نيست مابين اين
=============
شرح:
(1). على الاحوط در صورت عدم صدق اقلّ غَسل.
(2). احتياطاً با عدم ستر چيزى از مغسول يا ممسوح فعلى؛ و اظهر عدم وجوب است در صورت حرجى بودن آن.
(3). لكن احتياط به ضميمۀ مسح بر بشره يا كهنه در موضع مسح و غسل به نحو مناسب با امكان، ترك نشود.
(4). در طول، و احتياطاً مسح بر بشره يا جبيره نمايد به نحو متقدّم با امكان.
(5). اقوى كفايت وضوى مذكور است؛ و احوط ضمّ تيمّم است.
(6). احتياطاً و اقوى عدم لزوم است.
ص: 114
كه در تمام عضو باشد، يا بعض آن، اگر چه (1) احوط در جبيره اى كه عضو واحد يا تمام اعضا را گرفته، ضمّ تيمم است. و بهتر در جبيرۀ محل مسح، جمع مابين وضو و تيمم است. و نيز فرقى نيست مابين اين كه عضوِ مسح كننده، جبيره داشته باشد يا غير آن، كه مسح مى كند به همان ترىِ آب وضو كه بر جبيره باقى مانده.
معتبر است در جباير، آن كه پاك باشد؛ پس هرگاه نجس باشد، كهنه پاكى بر (2) وى گذاشته آن را مسح مى نمايد و احتياطاً هم تيمّم (3) نمايد؛ بلى معتبر نيست در جباير به جهت صحّت وضو، اين كه نماز در آن جايز باشد؛ پس جايز است درباره مردان، مسح
بر جبيره از حرير و جامه از طلا.
بلى معتبر است حرام نبودن استعمال آن؛ پس هرگاه مغصوب باشد، آن استعمال جايز نيست و مسح بر آن، كفايت (4) نمى كند؛ چنانكه كفايت نمى كند، مسح كهنه اى كه بر روى آن گذاشته شود.
و بدان كه وضوى صاحب جبيره، صحيح است براى عملى كه به جا آورده، حتى بعد از زوال عذر و تمكّن از وضوى صحيح، هر چند وقت، وسعت اعادۀ عمل داشته
=============
شرح:
(1). به احتياط لزومى.
(2). على الاحوط.
(3). لزوم ندارد على الاظهر.
(4). با عدم اتلاف عرفاً و بقاى حرمت، حتى در امرار يد بر آن و بر چيزى كه روى آن بگذارند.
ص: 115
باشد؛ و احوط اعادۀ وضو (1) است به جهت عمل ديگر، خصوصاً اگر در اثناى آن عذر برطرف شود.
س. اگر شخصى يقين در حدث و شك در وضو داشته باشد، تكليفش چيست ؟
ج. بايد وضو بسازد. (2)
س. اگر كسى يقين در وضو دارد و شك در حدث، چه صورت دارد؟
ج. بنا را بر طهارت گذارد. (3)
س. اگر كسى يقين، هم به حدث و هم به وضو دارد، و شك دارد كه آيا حدث مقدّم است يا وضو، حكمش چيست ؟
ج. بايد وضو بسازد مطلقا. (4)
=============
شرح:
(1). اين احتياط لازم نيست مگر در صورت زوال در اثناى وضو بعد از مسح بر جبيره يا بعض از آن، كه احتياطِ مناسِب به اعاده به نحوى كه قطع به تحقّق وظيفۀ فعليّة نمايد، ترك نشود.
(2). اگر چه ظنِّ غير معتبر به وضو داشته باشد و اگر چه داخل در مثل نمازِ مشروطِ به طهارت شده و در اثنا، يقين و شك حاصل شده مادام [كه] فارغ از نماز نشده باشد كه به شك در وضو بعد از فراغ از نماز - مثلاً - اعتنا نمى نمايد، چنانكه خواهد آمد.
(3). در صورتى كه شك در حدث، ناشى از خروج رطوبت مشتبهۀ به بول قبل از استبرا كه محكوم به بوليّت است، نباشد.
(4). اگر چه تاريخ يكى از آنها معلوم باشد على الاحوط؛ و امّا اگر يقين به طهارت رافعه و حدثِ ناقض داشته باشد؛ پس اگر سابق بر دو، تاريخ حدث بوده، بنا بر تأخّر
ص: 116
س. اگر كسى بعد از نماز شك مى كند كه آيا وضو داشتم يا نه [وظيفه اش چيست ؟]
ج. بنا را بر صحّت عمل مى گذارد و لكن از براى نماز بعد، وضو بسازد.
س. هرگاه در اثناى عمل، شك در طهارت نمود، چه كند؟
ج. احوط اتمام (1) عمل و استيناف آن است با طهارت جديده؛ و اقوى كفايت استيناف است.
س. هرگاه بعد از وضو، يقين كرد كه يكى از اجزاى وضو را به عمل نياورده است، چه بايد بكند؟
ج. اگر موالات بر هم نخورده، آن جزء و ما بعد آن را به عمل مى آورد [و] وضو صحيح است؛ و هرگاه موالات معتبره به هم خورده، وضو را از سر مى گيرد.
س. هرگاه كسى بعد از شروع در شستن عضوى، شك نمايد در عضو سابق، چه كند؟
ج. برگردد به سوى سابق و آن را به جا بياورد با مراعات موالات و ترتيب و ساير شرايط. و حكم ظنّ در اين باب، حكم شك است. و فرقى نيست مابين شك در اجزا و
شك در شرايط؛ پس مادامى كه فارغ از عمل نشده، اگر در يكى از اينها شك نمايد، بايست تحصيل يقين كند. و قول عدل واحد در هر يك از اينها، حجّت نيست (2) و كثيرالشك، اعتبارى به شك او نيست.
س. هرگاه موضع وضو يا غسل را شخص، نجس مى دانست، بعد از وضو يا غسل، شك دارد كه ازالۀ نجاست كرده يا نه، تكليف چيست ؟
ج. وضو و غسلش صحيح است و از براى بعد، تطهير كند آن موضع را و هرجا كه علم دارد به ملوّث شدن آن به رطوبت، تطهير نمايد و بهتر آن است كه اين وضو و غسل را
=============
شرح:
حدثِ آن مى گذارد؛ و اگر طهارت باشد بنا بر تأخّر طهارت مى گذارد و در هر دو صورت، عمل به يقين است.
(1). اين احتياط ترك نشود، يعنى احتياط، بر حسب تكليف احتمالى است؛ و اقوائيّت، به حسب فراغ ذمّه با استينافِ فقط است.
(2). مگر آن كه مفيد اطمينان باشد بنا بر اَقوى.
ص: 117
اعاده نمايد و اگر نماز هم كرده، اعاده (1) كند.
س. هرگاه كسى صاحب حدث مستمرّ باشد، چه بول و چه غايط و چه نوم و چه ريح، تكليفش چيست و مراد به حدثِ مستمرّ چيست ؟
ج. مراد از حدثِ مستمرّ، قسمى است كه اگر بخواهد در اثناى نماز، چيزى را كه از آن صادر مى شود، تجديد طهارت كند، حرج شديد لازم آيد.
و هرگاه شخصِ «مسلوس» يا «مبطون»، از براى ايشان زمانى آرام باشد، كه در آن بتواند تحصيل طهارت نمايد و نماز را به جا آورد، انتظار آن زمان را (2) مى كشد.
و اگر نباشد زمانى بر ايشان كه در وسعت، طهارت و نماز را به جا آورند، ليكن متمكّن از اين باشند كه بدون عسر و حرج، نماز را با طهارت آورند، به اين معنى كه در هر جاى از نماز كه حدثى روى داد، طهارت را تجديد كنند و از همان جا كه باقى مانده نماز را تمام كنند، پس به همان نحو، وضو مى سازند و بنا مى گذارند از موضع رو دادن حدث؛ (3) و احوط در اين حال، آن است كه نماز را به وضوى اوّل، تمام كند و بعد از
=============
شرح:
(1). بلكه احتياط در اعادۀ نماز بعد از وضو يا غسل، بعد از تطهير متنجّس در صورتى كه احتمال التفات در وقت وضو يا غسل نمى دهد، ترك نشود.
(2). و مبادرت مى نمايد اگر در اوّلِ آن وقت مى تواند نمازى را كه مشتمل بر اقلّ واجبات و ترك مستحبّات است با طهارت به جا آورد، اگر چه فترت، احتمالى باشد نه قطعى، اگر چه معلوم يا محتمل، نماز با طهارت در اثناى باشد، يا آن كه استمرار حدث، أخفّ باشد على الاحوط در صورت عدم فوت چيزى از شروط حاصله.
(3). با عدم استلزام فعل كثير يا مبطلى ديگر مانند استدبار، اگر چه در وضوى دوّم يا
ص: 118
آن، عمل مذكور را به جا آورد. و اقوى كفايت وضو در اوّل عمل است در خصوص مسلوس. (1)
و اگر زمان بر وسعت اقلّ واجب نماز كه عبارت از ايما و يك تسبيحه باشد، در هر ركعتى داشته باشد، احوط، اتيان آن است بعد از نماز تامّة الافعال. و اكتفا به صلات تامّة الافعال با يك وضو در مسلوس، و با تجديد و بنا در مبطون، اقوى است. (2)
و با متمكّن نشدن بدون عسر و حرج از تجديد وضو به قسمى كه ذكر شد جهت
پى درپى آمدن حدث، وضو مى سازند از براى هر نمازى و بدون تأخير نماز را به جا مى آورند و حدث صادر در بين نماز، معفوّ از ايشان است. (3)
=============
شرح:
سوم در يك نماز باشد؛ و اگر مستلزم شد، از محل استلزام، اكتفا به سابِق آن از طهارت مى نمايد؛ و واجب است تهيه اسباب تسهيل تجديد در اثنا، قبل از نماز. و با رعايت قيود مذكوره در تجديد و تسهيل، بناى احتياط به ضمّ اتمام با يك وضو، لازم نيست حتى در مسلوس على الاقوى.
(1). اظهر عدم كفايت است با امكان تجديد و بنا به نحوى كه گذشت. و اظهر اتّحاد مسلوس و مبطون است با حفظ خصوصيّات، يعنى استمرار و مرتبۀ آن و عدم استمرار حدث و همچنين ساير احداث موجبۀ وضو.
(2). و همچنين در مسلوس با مماثلت، چنانكه گذشت اتّحاد حكم آنها.
(3). و اين طريق، احوط است در صورتى كه بداند كه بعض نماز اگر چه تكبيرة الاحرام باشد، خالى از حدث نمى شود. و محتمل است موظّف باشد در اين صورت به تيمّم اگر مى تواند با آن، بعض نماز را با طهارت ترابيّه انجام دهد؛ و همچنين در ساير صور كه محذور، اختصاص به وضو دارد، چه از اين جهت باشد كه وضو، فعل كثير مى شود نه تيمّم، يا از اين كه با وضو نمى تواند جزئى را با طهارت انجام دهد و با
ص: 119
=============
شرح:
تيمم مى تواند، يا آن كه با تيمّم پيش از وضو، افعال نماز با طهارت واقع مى شود، چه آن كه قبل از نماز باشد يا در اثنا؛ و احتياط در جمع است با امكان، بين نماز با وضوى مذكور و نماز با تيمم مذكور.
صور مسأله و چند فرع
و از بيان متقدّم، ظاهر شد كه اصل مسأله، سه صورت دارد:
صورتى كه موظّف است در آن، به اتيان نمازى كه تماماً با طهارت مائيّه است؛
و صورتى كه مكلّف است در آن، به تجديد وضو در اثنا و بنا؛
و صورتى كه موظّف است در آن، به به جا آوردن نماز با يك وضو قبل از آن.
و عدم فرق بين مسلوس و مبطون با حفظ مماثلت و ساير خصوصيّات و احتمالات، از بيانات سابقه معلوم شد.
و وضوئى كه كافى است براى نماز، كافى است براى متعلّقات آن از قبيل: قضاى تشهد و سجده منسيّين و نماز احتياط با شك با رعايت تجديد و بناى در آن صورتى كه در نفس نماز، مكلّف است به آن.
بدان كه اظهر لزوم وضو است بر مستمرّ الحدث براى هر نماز نافله، مثل فريضه. و آنچه كه مانع از تعدّى نجاست است به ظاهر، احوط تبديل آن است با هر وضوئى بدون فعل كثير و همچنين غَسل حَشَفه.
و در مبطون، اگر ممكن باشد علاجِ تعدّى، لازم است با غَسل محلّ بدون عسر يا فعل كثير على الاحوط.
و احوط معالجۀ اين قسم از امراض مانعۀ از نمازِ مختار است، اگر چه متوقّف به بذلِ مالِ ممكنِ غيرِ مُجْحف باشد.
ص: 120
و واجب است بر مسلوس (1) اين كه پاره اى از كهنه يا كيسه يا نحو آن، به خود ببندد تا نجاستْ تعدّى به جامه و بدنش نكند.
و امّا «مذى» و «وذى» و «ودى» و ناخن گرفتن و سر تراشيدن و غير اينها از چيزهايى كه غير شيعه از اسباب ناقض وضو دانسته اند، پس هيچ يك از اينها ناقض وضو نيست، بلى مستحب است تجديد وضو به آمدن «مذى» و «ودى» بدال مهمله.
=============
شرح:
و داخل شدن با وضوى اضطرارى - مانند مسلوس مستمرّ الحدث - در ساير غايات غير واجبه - مانند مسّ كتابت غير واجب - خالى از اشكال و تأمّل نيست.
با احتمال فترت و تمكّن از صلات با طهارت، احوط صبر است و همچنين با احتمال اخفيّت حدث در بعض وقت.
اگر مشغول شد به نماز به اعتقادِ نبودنِ فترت و در اثنا دانست كه فترت هست، قطع مى نمايد در صورتى كه تصحيح همان نماز اختياراً ممكن نباشد؛ و اگر بعد از نماز ملتفت شد، اعاده مى نمايد؛ و اگر بعد از نماز، بُرْء حاصل شد، احوط در وقت نماز، اعاده نماز است.
اگر نذرِ دوام وضو نمايد، بعد مسلوس يا مبطون شود، اظهر بى اثر بودن نذر است در زمان اينگونه مرض، مگر در صورتى كه بداند اطلاق نذر را، مثل آن صورت كه نذر، متأخّر از سلس باشد؛ و در اين صورت، تكرار مى نمايد وضو را تا اين كه حرجى باشد؛ و در اين صورت هم، بى اثر بودن در زمان مرض، اظهر است، در صورتى كه وضو، مفيد طهارت و لو آناًمّا نباشد.
(1). با هر وضوئى كه موظّف است به آن، و تبديل آن در صورت نجاست داخل آن، مگر آن كه مستلزم فعل كثير در اثناى نماز باشد.
ص: 121
س. سنن وضو را اجمالاً بيان نماييد.
ج. مستحبّ است در وضو، گذاشتن ظرفى كه از آن، وضو مى سازد، بر طرف راست خود؛ و اين در ظرفى است كه بتوان از آن، به دست آب برداشت، هر چند دست او شَلّ باشد.
و مستحب است آب برداشتن از ظرف، به دست راست، اگر چه به جهت شستن آن باشد، ولى دليلى بر استحباب ندارد، بلكه جمله اى از اخبار، دلالت بر خلاف آن دارد؛
و بسم اللّٰه گفتن در اول آن؛
و هرگاه دست در آب گذارد بگويد «بِسْم اللّٰهِ وَ باللّٰه، اَللّٰهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ المُتطَهِّرين»، و خواندن دعايى كه وارد شده در هنگام تسميه در اول وضو؛
و شستن دستها از زندين - بنا بر اظهر - پيش از داخل كردن دستها در ظرفى كه از آن آب برمى دارد، و «زَنْد» مفصل كف دستها و ساعد است. و در وضو از حدثِ بول و خواب، يك دفعه مى شويد و از غايط، دو مرتبه مى شويد.
و مستحبّ است «مضمضه» و «استنشاق» سه مرتبه؛ و همچنين مستحب است خواندن دعاهايى كه هنگام مضمضه و استنشاق وارد شده؛ و همچنين خواندن دعاهايى كه در شستنِ روى و دستها و مسح سر و پاها وارد شده.
و مستحبّ است از براى مرد، ابتدا نمودن به ظاهر ذراع در شستن اوّل و به باطن آن در شستن دوّم؛ و مستحبّ است براى زن عكس آن.
و مكروه است استعانت جستن به غير در ريختن آب در دست و نحو آن و همچنين در ساير مقدّمات قريبۀ وضو. و افضل آن است كه باقى بگذارد آب وضو را بر محلّ .
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - منقول است كه روزى حضرت
ص: 122
امير المؤمنين - عليه السلام - نشسته بود با محمد حنفيّه، حضرت فرمود: يا محمد از براى من ظرف آبى بياور كه وضو سازم به جهت نماز؛ محمّد ظرفى را كه آب در آن بود حاضر ساخت، بعد حضرت به دست راست، آب بر دست چپ ريخت، پس گفت: «بِسْم اللّٰه وَ بِاللّٰه، و الْحَمْدُ للّٰهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْه نَجِساً.»
پس استنجا كرد و فرمود: «اَللّهُمَّ حَصِّنْ فَرْجي و اعفه، وَ اسْتُر عَوْرتي، و حَرِّمْني عَلَى النّار.»
پس مضمضه فرمود و گفت: «اَللّهُمَّ لَقّني حُجَّتي يَوْمَ اَلْقٰاكَ ، و أَطْلِقْ لِسانى بِذِكْرِكَ وَ شُكْرِك».
پس استنشاق فرمود و گفت: «اَللّٰهُم لا تُحرِّمني ريحَ طَيِّباتِ الْجَنَّةِ ، وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشَمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ رَيْحانَها وَ طيٖبَها».
پس رو را شست و فرمود: «اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهى يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَ لا تُسوِّدْه وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجُوهُ .»
پس دست راست را شست و فرمود: «أَلّلٰهُمَّ أَعْطِني كِتابي بِيَميني، وَ الخُلْدَ فِي الْجِنان بِيَساري، و حاسِبْني حِساباً يَسيراً.»
پس دست چپ را شست و فرمود: «اللّهُمَّ لا تُعطِني كتابي بِشِمالي و لا مِنْ وَراءِ ظَهْري، و لا تَجْعَلْها مَغْلُولةً إلىٰ عُنُقي وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النِّيرانِ »
پس مسح سر به جا آورد و فرمود: «اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِك وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ وَ عافِيَتِكَ .»
پس مسح پا را كرد و فرمود: «اَللّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيه الأَقْدامُ ، وَ اجعَلْ سَعْيي فيما يُرْضيٖكَ عَنّي.»
پس سر برداشت و نگاه كرد و به محمّد گفت: «يا محمّد هر كه وضو بسازد مثل وضوى من و بگويد مثل گفته من، مى آفريند خداى تبارك و تعالى از هر قطره فرشته اى كه تسبيح و تقديس و تكبير خدا كنند و مى نويسد خداى عزّ و جلّ ثواب آن
ص: 123
را به جهت او تا روز قيامت.»
و هرگاه مكلّف، از وضو فارغ شود بگويد: «اَلْحمْدُ للّٰه رَبّ العالَمين».
و بعضى گفته اند سه مرتبه سورۀ مباركه «انا اَنْزلناه» را بخواند.
و در حديث وارد است كه هر كه بخواند بعد از تمام وضو «انّا اَنْزلناه» را و بگويد:
«اَللّهُمَّ اِني أَسْألك تمامَ الْوُضُوءِ وَ تَمامَ الصَّلاةِ وَ تَمام رِضْوانِكَ وَ تَمامَ مَغْفِرَتِكَ .» نمى گذارد بر او گناهى را مگر اين كه محو مى نمايد جناب اقدس الهى.
و در «فقه الرضا» - عليه السلام - مذكور است كه فرمود آن حضرت كه: هر مرد مؤمنى كه بخواند در وضويش «انا انزلناه» را، بيرون مى آيد از گناهان مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد. و ظاهر آن است كه [اگر] يك مرتبه بوده باشد، كافى است.
و بهتر آن است كه بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلّا اللّٰه، اَللّٰهُمَّ اجْعَلْنى مِنَ التَّوّابينَ ، وَ اجْعَلْنى مِنَ المُتَطَهِّرينَ ، وَ الْحَمْدُ للّٰه رَبِّ الْعالَمين. اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُكَ تَمامَ الْوُضُوءِ وَ تَمامَ الصَّلاةِ وَ تمامَ رِضْوانِكَ وَ الْجنَّةَ .»
و مستحبّ است كه مقدار آب وضو، يك «مُدّ» بوده باشد و آن چهاريكِ «صاع» است. (1)
=============
شرح:
(1). و «صاع» عبارت از «يك من» تبريز است.
و مستحبّات مذكوره را به جهت كثرت احتمالات و اختلافات در خصوصيّات آنها، به رجاى مطلوبيّت استحبابيّه، به جا آوردن احوط است.
و همچنين رعايت مستحبّات ديگر از قبيل مسواك زدن براى هر وضو؛ و اين كه
ص: 124
..........
=============
شرح:
آب را بر بالاى عضو بريزد، نه آن كه فقط شستن وضوئى از بالا باشد؛ و اين كه با ريختن آب بشويد نه با فرو بردن عضو در آب؛ و اين كه با اِمرار دست بر عضو بشويد اگر چه شستن بدون آن مى شود؛ و اين كه چشم را باز نمايد در وقت شستن صورت به رجاى مطلوبيّت فعل.
و همچنين رعايت مكروهاتِ وضو - از قبيل كمك گرفتن در مقدمات قريبۀ وضو نه در نفس شستن وضوئى يا مسح آن، و وضو در مكان استنجا، و وضو گرفتن از ظرف مفضّض يا مذهّب يا منقوش به صورت، و وضو ساختن از آبهاى مكروه مانند مشمّس و نحو آن - به رجاى مطلوبيّتِ ترك، مانعى ندارد.
ص: 125
فصل ششم
احكام غسل
س. كيفيّت اغسال واجبه و مستحبّه را بيان فرماييد.
ج. اغسال بر دو نوع است، واجب و مستحب.
آن كه واجب است - كه به بدن مكلّف تعلّق مى گيرد - پنج غسل است: غسل جنابت، غسل حيض، غسل استحاضه، غسل نفاس و غسل مسّ ميّت. و اما غسل اموات كه به بدنِ غير، تعلّق مى گيرد، پس در غير اين مقام ذكر خواهد شد. و اغسال مستحبّه، گاهى به نذر و شبه آن، واجب مى شود؛ و تفصيل هر يك از اغسال واجبه مى آيد.
غسل جنابت
1. اسباب جنابت
س. سبب جنابت را بيان فرماييد.
ج. دو چيز است:
اول: بيرون آمدن منى از موضعى كه عادت بر بيرون آمدن از آن قرار گرفته، خواه عادىِ بيشتر مردم باشد يا خصوص شخص، به اصل خلقت او باشد يا به امر عارض، از مرد بيرون آيد يا از زن، در خواب بيرون آيد يا بيدارى، چه به جماع باشد چه به غير آن، به اختيار باشد يا نه، زياد بيرون آيد يا كم، اگر چه به قدر ذرّه اى باشد.
ص: 126
و در حكم منى است، خروج بلل مشتبه قبل از استبرا. (1) و اَقوىٰ غسل كردن است به سبب بيرون آمدن منى از غير موضع عادى خصوصاً پايين تر از پشت، يا از سوراخى در قضيب يا در زير بيضتين بيرون (2) آيد.
و خنثاى غير مشكل، حكم آن واضح است؛ و خنثاى مشكل، جنابت آن متحقّق
=============
شرح:
(1). و استبراى بعد از انزال منى، به بول كردن است؛ و اگر ممكن نشد، استبراى به خَرَطات كه استبراى بول است انجام دهد بنا بر احوط، پس به حكم منى است در صورت به جا نياوردن، يعنى بول نكردنِ متمكّن و مسح نكردنِ غير متمكّن قبل از غسل جنابت، چنانكه پس از بول، استبراى آن به خرطات معروفه است و اگر به جا نياورد، به حكم بول است.
و در اعادۀ غسل، احتمال منى بودنِ بلل، معتبر است، چنانكه در اعادۀ وضو، احتمالِ بول بودن آن، شرط است.
و آنچه معلوم است كه منى يا بول يا مذى است، حكم آن معلوم است؛ و آنچه كه معلوم است كه منى يا بول است اجمالاً، پس بعد از بولِ فقط، وضوى فقط لازم است. و پس از استبراى [از] بول به خرطات، جمع بين وضو و غسل نمايد؛ و قبل از بولِ فقط، غسل لازم است فقط.
پس در آن صورت كه غسل به تنهايى لازم است با صورت علم تفصيلى به منى بودن، احتمال آن را دادن و مدفوع بودن احتمال بول بودن، معتبر و كافى است.
و در آن صورت كه وضوى تنها لازم است با صورت علم تفصيلى به بول بودن، احتمالِ آن را دادن و مدفوع بودن احتمال منى بودن، معتبر و كافى است. و در صورت جمع، علم اجمالى به تكليف معتبر است بدون حجّت نافيه يا مثبته در خصوص يك طرف آن.
(2). و در غير مواضع مذكوره، اگر چه فرض نادر است.
ص: 127
مى شود به بيرون آمدن از هر دو سوراخ آن، يا سوراخى كه عادت بيرون آمدن منى او از آن قرار گرفته؛ و در غير اين دو صورت، مشكل است، احتياط ترك (1) نشود.
دوّم: جماع (2) است و آن حاصل مى شود به غايب شدن حشفه در قُبل و دُبر زن، پس به
=============
شرح:
(1). بلكه اظهر، اعتبارِ به علمِ به خروجِ منىِ خودِ شخص است، اگر چه از احَدُ المخرجَين و بدون اعتياد باشد.
و از اينجا معلوم شد حكم غير مشكل؛ پس اگر معلوم شد منىِ خودش است، جنابت حاصل مى شود، اگر چه خارج شود از فَرجِ غير معتبر درباره او، زيرا مانند ثقبۀ بالاى اِحْليل مرد است با علم به منى بودن بدون اعتياد.
و عمل به احتياط - از حيث طهارت از حدث - حاصل مى شود به اين كه طاهر از حدث اصغر، غسل جنابت احتياطى مى نمايد با انتفاى احتمال بول بودن خارج يا استبراى از بول؛ و محدث به حدث اصغر، جمع بين وضو و غسل مى نمايد، و همچنين صورت جهل به حالت سابقه اگر فرض شود.
لكن تعيّن غسل جنابت در هر دو صورت و كفايت آن در صورت ثانيه و ثالثه - چنانكه گذشت - اظهر است؛ و قايل به اطلاقِ تعيّنِ غسل، اكتفا به آن مى نمايد در هر دو صورت؛ و مانع از اطلاق، استصحاب طهارت و عدم وجوب غسل مى نمايد در صورت اُولىٰ ؛ و استصحاب جواز صلات با وضو و عدم وجوب غسل مى نمايد، در صورت ثانيه، و براى احتياط لازم، محلّى نيست.
(2). دوّم: جماع است و آن حاصل مى شود به داخل كردن و غايب شدن حشفه در قُبل زن و واجب مى شود به آن، غسل بر واطى و موطوئه.
و اختيار و عقل و حيات و بزرگ بودن در هيچ كدام شرط نيست بنا بر اظهر؛ پس حياتِ يكى، كافى در وجوب غسل بر حىّ است به سبب فاعليّت يا مفعوليّت او؛
ص: 128
دخول تمام حشفه، جنابت در هر دو، حاصل مى شود، هر چند منى بيرون نيايد.
و در جنابت به وطى مَيّت و حيوان و موطوئه شدن از براى آنها اشكال است؛ و همچنين است وطى ذكر و وطى در خنثى و دخول مقطوع الحشفه و بعض آن، پس احتياط در همه آنها ترك نشود اگر چه حصول جنابت در جمله اى از آنها خالى از قوّت نيست.
س. «منى»، به چه چيز، مشخص و شناخته مى شود؟ (1)
=============
شرح:
و خواب و بيدارى فرق ندارند.
و در مقطوع الحشفه يا بعض آن، رعايت مى شود غيبوبت مقدار حشفه قبل از قطع بنا بر اظهر؛ و اقرب، اكتفا به ادخال ملفوف است.
و اظهر ايجاب وطى در دُبر زن است، غسل را با همان حدّى كه در قُبل ذكر شد، يعنى غيبوبت حشفه و مقدار آن از مقطوع الحَشفه و همچنين در دُبُر غلام بنا بر اظهر و احوط.
و وجوب غسل بر انسان به وطى بهيمه بدون انزال منى با وضو اگر سابقاً موظّف به آن بوده و بدون وضو اگر سابقاً با طهارت از حدث اصغر بوده در صورت فاعليّت يا مفعوليّت او، موافق با احتياط است.
و در خنثى، يقين به حصول جنابت و تحقّق ملاك آن بر هر تقدير - يعنى تقدير مرد بودن هر شخصى يا زن بودن او در تقدير مرد بودن طرف او يا زن بودن او - لازم است در وجوب غسل بر آن شخص.
(1). حكم مى شود به منى بودن در صورت وجود شهوتِ خاصّه در حال خروج آن و جهيدن آن و سستى بدن بعد از خروج. و در صورت عدم همه آنها، حكم به منى بودن نمى شود با عدم علم.
ص: 129
ج. شناخته مى شود منى از مردِ صحيح به سه چيز: اول: شهوتِ خاصّه كه غالبا منى در آن حالت بيرون مى آيد. دوّم: جهيدن. سوّم: سستى بدن، پس از بيرون آمدن.
و اقوى اعتبار اجتماع اوصاف ثلاثه است. و با وجود يكى از آنها، اگر علم به انتفاى آن دوتاى ديگر باشد نه از مرض و نحوه، غسل لازم نيست؛ و اگر علم به انتفاى آن نباشد، غسل لازم است. و بعضى اعتبارِ بوى شكوفۀ خرما و خمير ترش در آن نموده اند و اقوى خلاف آن است.
و اعتبار اوصاف مذكوره، در زمان شك است؛ و با يقين به منى بودن، غسل واجب است در همه حال. و در حال ناخوشى و ضعف بنيه، به يكى از شهوت و سستى بدن، حكم به جنابت نمى شود، بلكه شهوت و سستى بدن هر دو معاً شرط است. و درباره
=============
شرح:
و در صورت اختلاف صفات در وجود و عدم پس [شخص] صحيح، كافى است در او شهوت و جهيدن، و كافى نيست يكى از اينها اگر چه احتمال ديگرى را بدهد بنابر اظهر؛ و [شخص] مريض، كافى است در او شهوت خاصّه در حال خروج بنابر اظهر و احوط.
و با يقين به منى بودن، غسل واجب است بر همه مطلقا، بلكه با اطمينان عقلايى، واجب است غسل.
و حكم به منى بودن در زن به مجرّد شهوت خاصّه، و در حال خروج، موافق با احتياط است و در صورت اجتماعِ سه صفت، خالى از وجه نيست.
و همچنين جريان حكمِ صحيحِ مرد، در صحيحِ از زن؛ و حكم مريض از مرد، در مريض از زن، خالى از وجه نيست.
و محتمل است اسهليّت اثبات در زن و مريض. و مقتضاى اسهليّت كه احتمال داده مى شود، احتياط است در زن، اگر چه صحيح باشد به مجرّد خروج با شهوت خاصّه، مثل مريض كه گذشت استظهار آن در او.
ص: 130
زنان، شهوت معتبر است و سستى بدن و جهيدن منى اعتبار ندارد.
س. [آيا] زنان هم محتلم مى شوند مثل مردان، تا غسل بر ايشان واجب شود و امساك از نوم ثانيه در صوم در حق ايشان نيز لازم باشد يا نه ؟
ج. بلى ممكن است مثل مردان باشند اگر چه بعيد است؛ و بر فرض انزال، مثل (1) مردان اند در احتلام و وجوب غسل و نحو آن به سبب آن.
س. به محض حركت كردن منى از محل خودش، موجب غسل مى شود يا نه ؟
ج. موجب غسل نمى شود مگر به خروج از حَشفَه.
س. «استمنا» چه معنى دارد؟
ج. عبارت است از طلب نمودن منى از مواد با خروج آن از حشفه؛ پس در اين وقت، جنابت متحقّق مى شود. (2)
س. اگر كسى شك كند در خروج منى يا خواب ببيند [كه] محتلم شده و بعد از بيدار شدن، اثرى نمى بيند، آيا واجب است بر او غسل يا نه ؟
ج. غسل واجب نيست.
س. هرگاه بيرون آيد منىِ مرد از زن بعد از غسل، واجب مى شود غسل يا نه ؟ و اگر شك داشته باشد زن كه منى از خودش است يا منى از مرد است، يا آن كه مظنّه به هم رساند كه منى از زن بيرون آمده، لكن نمى داند كه از مرد است، يا از خودش، چه صورت دارد؟
ج. جنابت، به هيچ يك متحقّق نمى شود و غسل واجب نيست؛ بلى اگر علم (3) به هم
=============
شرح:
(1). با علم يا اطمينان به اينكه منىِ مرد نيست.
(2). حكم استمنا، مترتّب مى شود بر خارج كردن منى از حَشفَه با اختيار به غير طريق حلال معهود.
(3). يا اطمينان.
ص: 131
رسانيد (1) به اين كه منى از خودش مى باشد يا اين كه علم به هم رسانيد به اين كه مخلوط است با منى مرد، واجب است اعادۀ غسل.
س. اگر كسى در بدن يا در جامۀ مختصِّ به خود، منى ببيند و يقين كند كه اين منى از خودش است و يقين كند كه بعد از آن نيز غسل نكرده، تكليفش نسبت به نمازهايى كه كرده است چيست ؟
ج. بايد غسل كند و اعاده كند هر نمازى را كه يقين (2) دارد در حال جنابت به جا آورده است.
س. امورى كه مشروط به غسل است (3) و غسل از براى آنها لازم مى شود چند چيز است ؟ اجمالاً بيان فرماييد.
ج. هشت چيز است:
اوّل: «طواف واجب». (4)
=============
شرح:
(1). كه يا علم به خروج آن از زن باشد، يا اطمينان به خروج داشته باشد و به اين كه از خود زن است و منى مرد نيست.
(2). يا اطمينان. و در موارد ظنّ عقلايى به جنابت خودش بدون اغتسال متأخّر از آن، احتياط در جمع بين وضو و غسل ترك نشود در صورتى كه سابقاً مُحدث به حدث اصغر بوده، وگرنه كافى است در صورت مفروضه، غسلِ فقط در احتياط مذكور.
(3). از حدث جنابت.
(4). در اشتراط مندوب به طهارت از جنابت، تأمّل است؛ و مقتضاى اطلاق صحيح على بن جعفر - عليه السلام - اشتراط است، بلى طهارت از حدث اصغر شرط نيست در طواف مستحبّ در غير نماز آن.
ص: 132
دوّم: «نماز» مطلقا، خواه واجب و خواه مستحبِّ اصلى باشد، يا نماز احتياط.
و در حكم آن است اجزاى فراموش شده در نماز، و سجود سهو بنا بر احتياط؛ امّا در نماز ميت و سجده هاى قرآنيّه؛ طهارت لازم نيست.
سوّم: «روزه واجب» و تفصيل آن، در صوم مى آيد.
چهارم: «مسّ اسماء اللّٰه»؛ (1) و اقوى عدم حرمت مسّ لفظ جلاله است كه جزء اسمى شده باشد مثل «عبد الله» اگر چه احوط است؛ (2) و فرقى نيست در اسما ميان لفظ اللّٰه و غير آن بنا بر اقوى. و احوط ترك مسّ نمودن اسماى انبيا و ائمّه هدى - عليهم السلام - و حضرت زهرا - عليها السلام - است؛ و احوط ترك مسّ اسماى ملائكه است، نيز هرگاه به قصد نفوس مقدسۀ ايشان نوشته شده باشد.
پنجم: درنگ كردن (3) در مساجد مسلمين، خواه جنابت، پيش از دخول در مسجد باشد و خواه بعد از دخول در آن، خواه به سبب احتلام باشد يا غير آن؛ پس به هرحال واجب است بر جنب، بيرون رفتن از آن؛ بلى جايز است بر جنب عبور نمودن از مساجد، به اين معنى كه از طرفى داخل شود و از طرف ديگر بيرون رود، يا آن كه داخل شود براى برداشتن چيزى از آنجا، مگر مسجد الحرام و مسجد رسول اللّٰه. (4)
و كسى كه در اين دو مسجد جنب شود يا داخل شود در آن با جنابت عمداً يا سهواً، واجب است تيمّم نمايد به جهت بيرون آمدن از آنها؛ و هرگاه زمانِ بيرون رفتن، كمتر
=============
شرح:
(1). و همچنين مسّ كتابت قرآن به نحوى كه در وضو مذكور شد.
(2). اين احتياط ترك نشود؛ و همچنين در مضافِ به ساير اسما كه مسّ آنها ممنوع است يا مشتمل بر آنها، يعنى در خصوص مَسّ اسماى ممنوعه.
(3). همچنين راه رفتن در جوانب مسجد بنا بر احوط.
(4). كه جايز نيست عبور از آنها؛ و همچنين دخول براى برداشتن چيزى از آنها بنا بر احوط.
ص: 133
از زمان (1) تيمّم باشد، در اين صورت بيرون رود بدون تيمّم؛ و اگر فرضاً زمان غسل با زمان تيمّم، مساوى يا كمتر (2) از آن باشد، در اين صورت غسل (3) نمايد.
=============
شرح:
(1). و غسل، همچنان كه غالب چنين است. و اگر مساوى باشد زمان هر سه، خارج مى شود يا غسل مى كند.
(2). با ملاحظه زمان مقدّمات لازمه در غسل و تيمّم.
(3). و اگر زمان تيمّم، كمتر از زمان غسل است، تيمّم نمايد و بدون فصل، شروع در غسل نمايد در صورتى كه زمان مجموع، كمتر از زمان خروج بدون آنها باشد.
و اگر مساوى باشند، به اين نحو كه زمان خروج بدون هيچ عملى، سه دقيقه باشد - مثلاً - و زمان غسل، دو دقيقه و زمان تيمّم، يك دقيقه [باشد]، اظهر وجوب دو عمل است براى طهارت اگر دو عمل در حال خروج نباشد، وگرنه اكتفا به تيمم مى نمايد و خارج مى شود در صورت عدم تأثير غسل در مكث.
و اگر زايد باشد - مثل اين كه زمان خروج، سه دقيقه و زمان غسل، دو دقيقه باشد و زمان تيمّم، يك دقيقه و نصف باشد [كه] امر داير مى شود بين توقّف در سه دقيقه بدون هيج طهارت به خروج، و بين توقّف در يك دقيقه و نصف بدون هيچ طهارت با طهارت اضطراريّه در دو دقيقه غسل؛ و بين توقّف در دو دقيقه غسل بدون هيچ طهارت؛ و بين صرف سه دقيقه بعد از تيمّم در خروج با طهارتِ اضطراريّه در مثل اين زمان، - اظهر لزوم جمع است، براى آن كه بيش از زمان تيمّم بدون هيچ طهارت نباشد، و بيش از دو دقيقه غُسل بعدى با طهارتِ اضطراريّه، مكث اختيارى ننمايد.
و تفصيل مذكور، جارى است در تيمّم و غسل در حال خروج؛ [و] در صورت زيادتى زمان خروج بعد از دو عمل و زياد آمدن زمان غسل بعد از تيمّم، بايد رعايت شود اقليّت زمان مكث بدون طهارت به واسطه دو عمل، يا يكى از آنها در حال خروج
ص: 134
و حرام است - على الاحوط - (1) داخل شدنِ جُنب، در مشاهد مشرّفه، اگر چه اقوى جواز است؛ و بهتر آن است كه رواق را، به حكم مَشاهد قرار دهد.
ششم: داخل شدن در مسجد به جهت گذاشتن چيزى در آنها. و احوط آن است كه چيزى از بيرون مسجد، يا در حال عبور از آن، در آن نگذارد، اگر چه جواز، اقوى است. و داخل شدن، به جهت برداشتن چيزى از مسجد، جايز است.
هفتم: خواندن چيزى از چهار سوره كه در آنها سجدۀ واجبه هست؛ و آنها سوره «اقرأ» و سوره «و النجم» و سوره «الم تنزيل» و سوره «حم سجده» مى باشد؛ و فرقى نيست
=============
شرح:
از نزديكترين راه به خارج «مسجدين».
و اگر زمانِ مجموع، ازيد و زمان يكى كمتر از زمان خروج است، اقتصار مى نمايد بر يكى از اين دو؛ پس اگر مساوى باشند اين دو در زمان، اقتصار بر غسل مى نمايد. و اگر زمان غسل، ازيد از زمان تيمّم باشد، اظهر تعيّنِ تيمّم است.
و اگر زمان خروج، ازيد از زمان تيمّم و اقلّ از زمان غسل باشد، جايز نيست غُسل كه مشتمل بر توقّفِ زايد است و متعيِّن است تيمّم براى حفظ مقدار زايد از فقدانِ مطلقِ طهارت.
اگر تيمّم براى خارج شدن نمود، مى تواند با آن داخل شود در هر واجب و مستحبى كه مى توانست با تيمّمى براى آن غايت، داخل در آن شود؛ و قصد آن غايت بالخصوص لازم نيست.
[شخص] خارجِ از مسجد اگر متوقف شد اغتسالش بر دخول، اظهر وجوب تيمّم است براى دخول واجب براى اغتسال واجب در آن براى نماز واجب اگر متوقّف بر مكث در مسجد براى اغتسال باشد در صورت ضيق وقت على الاحوط.
حايض و نفساء در وقتِ تكليفِ به غسل، مانند جنب هستند در حكم مفروضِ موجب طهارت.
(1). اين احتياط در حرم و رواق در مكث و عبور، ترك نشود؛ و همچنين در حايض و نفساء.
ص: 135
ميان آيۀ سجده و غير آن حتى «بسم اللّٰه» و بعض از آن على الاحوط (1) هرگاه به قصد سورۀ سجده گفته شود. و مستحب است غسل نمودن براى رفع جنابت، هر چند امرى موقوف بر آن، تعلّق به مكلّف نگرفته باشد.
هشتم: واجب است غسل هرگاه نذر كرده باشد. و مثل نذر است شبه آن كه عهد و يمين باشد.
س. چيزهايى كه مكروه است در حق جنب بيان فرماييد.
ج. چند چيز است: اوّل: خوردن و آشاميدن، مگر آن كه وضو بسازد يا مضمضه و استنشاق نمايد؛ ولى آنچه رافع كراهت است، وضو است، پس از آن، شستن صورت و دست و مضمضه، پس از آن، شستن دست فقط. و استنشاق اعتبارى (2) ندارد مطلقا.
دوم: خواندن زياده از هفت آيه از غير «سُوَر عزائم» (3) از قرآن، و كراهت در خواندن
=============
شرح:
(1). اين احتياط در بعض «بسم اللّٰه» است، لكن اظهر، عدم جوازِ مطلق كلمات در سُوَر خاصّه است.
و امّا بعض كلمه اگر چه متصل نباشد، پس محل تأمّل است، چه در اوّل كلمه باشد يا در اجزاى آن، چه نيّت تمام داشته يا نيّت بعض.
(2). دور نيست مراتب مستحبّات براى جنب كه اراده اكل يا شرب نمايد، به اين ترتيب باشد: [اوّل] وضو، پس از آن شستن دست و مضمضه و استنشاق و شستن روى، پس از آن دست، يا مضمضه و استنشاق، پس از آن شستن دست و مضمضه، پس از آن شستن دست.
اين چهار مراتب متفاوته مى باشند؛ و ظاهر، رفع يا تخفيف كراهت است به سبب وضو و شستن دست و مضمضه به نحوى كه ذكر شد. و بودن استنشاق منضمّ با مضمضه و شستن دست مانند آنها، خالى از وجه نيست.
(3). بلكه از هفت آيه تا هفتاد آيه بنابر احوط در محلّ كراهت. و كراهت در زايد، اشدّ
ص: 136
هفتاد آيه بيشتر است. و بهتر آن است كه هيچ نخواند تا از اين حالت بيرون رود؛ اگر چه كراهتِ خواندن، كراهتِ عبادتى است نه حقيقى، پس ترك خواندن، نه احوط است و نه اَوْلى.
سوّم: مسّ نمودن غير محلّ كتابت قرآن، مثل حواشى و سفيدى در ميان سطرها.
چهارم: خوابيدن، مگر آن كه وضو بسازد، يا تيمّم بدل از غسل نمايد (1) اگر آب نيابد، يا آن كه نتواند استعمال آن نمايد؛ و افضل براى او تعجيل در غسل است هرگاه بتواند.
پنجم: خضاب نمودن به حنا و غير آن؛ همچنان كه مكروه است جنب نمودن خود را در حال خضاب پيش از تأثير بخشيدن آن. (2)
س. امورى كه مستحب است در حق شخص جنب در وقت غسل بيان فرماييد.
ج. مستحبّات در زمان غسل، چند چيز است:
اول: شستن دستها از مرفق سه دفعه پيش از غسل، يا از ذراع، يا از بند (3) دست، اگر چه همه آنها در صورت عدمِ احتمالِ نجاست، دليل واضحى ندارد. (4)
=============
شرح:
است از نسبت سابقه بر آن.
(1). متمكّن از اغتسال در زمان خوابيدن، وضو، رافع كراهت نوم او است؛ و غير متمكِّنِ از اغتسال در زمان خوابيدن، تيمّم بدل از غسل، رافع كراهت است براى او. و احوط در رفع كراهتِ خوابيدن براى متمكّن از اغتسال در آن زمان، اقتصار بر وضو؛ و براى غير متمكّن از آن در آن زمان، اقتصار بر تيمّم بدل از غسل است.
(2). يعنى نهايت تأثير.
(3). شستن از مرفق، به رجاى عمل به مستحبّ واقعى، مجزى است على اىّ تقدير و احوط است در عمل به اين مستحبّ ؛ و استحباب يك دفعه هم بى وجه نيست.
(4). و لازمِ اين، عدم دليل است بر استحباب در غير صورت اغتراف از قليل؛ و
ص: 137
دوّم: مضمضه نمودن پيش از غسل، سه دفعه.
سوّم: استنشاق نيز سه دفعه، ولى سه مرتبه بودن، دليلى ندارد. (1)
چهارم: كشيدن دست بر بدن به هر جايى كه برسد، خصوصاً (2) در ترتيبى؛ بلكه سزاوار، آن است كه كمال خاطر جمعى در رسيدن آب (3) تحصيل نمايد.
و مويى كه احتمال بدهد كه به جهت مجتمع بودن آن، آب به زير آن نرسد، به دست زدن و امثال آن آب را به زير (4) آن برساند؛ و انگشتر و مانند آن را بيرون (5) نمايد و به شكن هايى كه در بعض جاهاى بدن اتفاق مى افتد، آب را برساند. (6)
پنجم: استبراى به بول كردن از براى جنبى كه منى از آن بيرون آمده باشد و اين نوع استبرا، شرط صحّت غسل نيست و فايدۀ آن در بحث استبراى بول (7) گذشت.
=============
شرح:
محتمل است فرق بين مرفق و ذراع و كف در تعدّد ملاك استحباب و وحدت آن.
(1). دليل آن فقه الرضا - عليه السلام - است و كافى است در استحباب تثليث.
(2). استحباب در غير ترتيبى محلّ تأمّل است.
(3). يعنى زايد بر آنچه واجب فعلى است از دفع احتمالات خاصّه. و محتمل است استحباب، تعبّد محض باشد، يا آن كه براى سدّ بابِ انكشافِ خلاف و عدمِ وصول آب بعد از انجام غسل باشد.
(4). و اين واجب است ظاهراً، مگر آن كه ظاهر، وصول باشد.
(5). يا حركت دهد در محل شستنِ آن؛ و اين واجب است ظاهراً، مگر در صورت مذكوره.
(6). مثل دو مورد سابق.
(7). و گذشت كه با استبراى به بول، نفى احتمالِ منى بودنِ خارجِ مشتبه، مى شود در مواردى كه احتمال خروج منى و وجوب غسل، مقارن احتمال عدم تكليفِ جديد باشد.
و امّا اگر مقارنِ احتمالِ بول بودن باشد به نحو علم اجمالى، پس با سبق جنابت،
ص: 138
و بدان كه غسل جنابت، مجزى از وضو است، در هر چيزى كه مشروط به وضو باشد.
و اگر در اثناى غسل نمودن، حدث اصغر رو دهد، اتمام غسل لازم نيست، بلكه كفايت مى كند استيناف آن به قصد آنچه بر او است واقعاً از غسل تامّ يا اتمام آن؛ و از
براى نماز و مانند آن از چيزهايى كه صحّت آنها مشروط به وضو است، وضو مى سازد على الاحوط. (1)
و در تفسير امام حسن عسكرى - عليه السلام - مذكور است كه هر كه بعد از وضو يا غسل
=============
شرح:
اثرى ندارد و از محلّ بحث، خارج است. و با سبق طهارتِ مطلقه از جنابت و غيره و سبق دو استبرا، احتياط [به] غُسل و وضو معاً مى نمايد، به خلاف صورت استبراى منىِ فقط، كه اكتفا به وضو مى نمايد؛ و با سبق طهارت از جنابت و محدث بودن به اصغر، اكتفا به وضو مى نمايد در صورت استبراى از منى به بول، وگرنه احتياطاً جمع مى نمايد بين وضو و غسل.
و با شك در استبرا، حكم وجودى آن مرتب نمى شود.
و غير قادر بر بول بعد از انزال - كه محلّ بحث است - دور نيست كه به حكم مستبرى باشد در صورتى كه ناشى از مرض و نحو آن نباشد، لكن احتياط ترك نشود.
و در جريان استبرا براى زن و حكم آن در صورت جنابت به انزال منى خودش، تأمل است و مورد احتياط است.
(1). و احوط جمع بين استيناف به نحو مذكور و وضو است براى غايات خاصّة. و از جملۀ مستحبّاتِ غسل، اين است كه آبِ مستعمَل در آن به قدر «صاع» - كه چهار «مُدّ» است - بوده باشد.
ص: 139
جنابت، اين دعا را بخواند، گناهان او بريزد، چنانكه برگ از درخت مى ريزد و به هر قطره اى از قطرات وضو و غسل او حقّ تعالى ملكى خلق نمايد كه تسبيح و تقديس و تكبير و تهليل الهى كنند و صلوات بر محمد و آل محمد فرستند و ثوابش از او باشد و گناهانش آمرزيده شود: «سُبْحانَك اللّٰهُمَّ وَ بِحَمْدكَ ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إلٰهَ إلّاٰ أَنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ و أَتُوبُ إِلَيْكَ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّكَ وَ خَليفتُك بَعْدَ نَبِيِّكَ عَلىٰ خَلْقِك، وَ أَنَّ أَوْلِياءَهُ خُلَفٰاؤُكَ وَ أَوْصِيائَهُ أَوْصياؤُك».
س. طريقه غسل كردن و واجبات آن را بيان فرماييد.
ج. غسل بر دو قسم است: ترتيبى و ارتماسى.
امّا ترتيبى عبارت است از سه شستن، اوّل: شستن تمام سر با گردن؛ دوّم: شستن طرف راست از بدن؛ سوّم: شستن طرف چپ از بدن.
امّا بايد در شستن سر، چيزى از بدن را با گردن بشويد تا يقين نمايد به شستن تمام
آن؛ و در شستن طرف راست، چيزى از گردن، بلكه تمام گردن على الاحوط (1) و طرف چپ (2) را بشويد تا خاطر جمع شود در شستن تمام طرف راست و همچنين در شستن طرف چپ بايد نصف (3) عورتين و ناف را با طرف راست بدن و نصف چپ را با طرف چپ بدن بشويد؛ و بهتر آن است كه تمام آنها را با هر يك از طرفين بشويد.
س. ريختن آب يا دست كشيدن بر بدن، واجب است يا نه ؟
=============
شرح:
(1). ظاهراً لازم نيست رعايت اين احتياط.
(2). يعنى چيزى از طرف چپ را بشويد.
(3). با رعايت احتياط در مقدّمه علميّه نصف بدن در شستن هر دو طرف.
ص: 140
ج. واجب نيست.
س. [اگر] در غسل ترتيبى به قصد سر و گردن، تمام بدن را در آب فرو بَرد و بعد طرف راست و بعد طرف چپ، كافى است يا نه ؟
ج. بلى كافى است.
س. بعضى از عضو را ترتيبى و بعضى را ارتماسى بشويد چه صورت دارد؟
ج. جايز است بهر نحوى كه باشد. (1)
س. هرگاه تمام عضو در آب باشد و به قصد شستنِ هر عضوى، بدن را حركت دهد در آب، جايز است يا نه ؟
ج. بلى كفايت مى كند. (2)
دوّم: غسل ارتماسى؛ و آن عبارت از شستن تمام بدن است، به فرو بردن در آب؛ و معتبر نيست فراگرفتن آب، تمام بدن را در يك حال حقيقى به نحوى كه هيچ يك از اجزاى بدن را آب پيش از ديگرى فرا نگيرد، هم چنانكه كفايت نمى كند شسته شدن تمام آن در يك دفعۀ عرفيّه، بلكه معتبر آن است كه در همان فراگرفتنِ آبْ تمام بدن را، تمام آن شسته (3) شود هر چند كه پاره اى از اجزا پس و پيش شسته شود.
=============
شرح:
(1). لكن ترتيب ساقط نمى شود به نحوى كه در وضو گذشت، بنا بر اعتبار ترتيب مذكور در غسل ترتيبى كه موافق احتياط است.
(2). به نحوى كه در وضو گذشت.
(3). و احوط ناوى بودن غسل است از اوّل شروعِ در ارتماس تا زمان تحقّق ارتماس كلّ .
و همچنين در ساير لوازمِ دفعى بودن ارتماس، يا تدريجى بودن آن، رعايت احتياط شود، اگر چه صحّتِ تدريجى، مستلزم صحّت دفعى است به اولويّت، يعنى
ص: 141
و غسل ترتيبى، افضل از غسل (1) ارتماسى است.
و معتبر است در غسل چند چيز:
اول: نيت؛ و معتبر است در آن قربت، چنانكه در وضو شنيدى، و تعيين غسل (2) جنابت از ساير غسلها. و جايز است جمع نمودن ميان (3) چند غسل در يك عمل، به قسمى كه در وضو گذشت.
و بايست كه اوّلِ عمل در هر يك از ترتيبى و ارتماسى، با نيّت باشد، به تفصيلى كه
=============
شرح:
انغسال كلّ در زمان واحد بدون فرق بين حدوثى آن و بقايى آن، پس نيّت در آن زمان، كافى است با وصول آب به كلّ با شرايطش و عدم موانعش در زمان واحد.
و احوط اين است كه تخليلات لازمه، در زمان ارتماسِ همۀ بدن، با نيّتِ واجب انجام بگيرد. و اَحوط جمع بين غَسل لَمعه و اعادۀ اصل غُسل است در لَمعۀ منسيّه اگر فرض شود در حال غُسل، اگر چه كفايتِ همان مقدار، خالى از وجه نيست.
(1). چنانچه مستفاد مى شود از امر به خصوصيّت ترتيبى و عدم امر به خصوصيّت ارتماسى با آن كه اجزاى آن، مستفاد است. و احوط است استحباباً به ملاحظۀ تخليلات لازمه و لُمعۀ منسيّة و آنچه در آنها محتمل است از خلاف فتوى.
و استحباب مذكور و احتياط مذكور، در وقتى است كه موجب تعيّن در يك قسم خاص، محقّق نباشد.
(2). و همچنين در سائر اغسال مختلفۀ در نوع، از همديگر و لزوم تعيين در تقدير تعدّد ما فى الذّمه و جواز تفكيك در امتثال به اتيان متعدّد است نه مطلقا.
(3). با قصد همه آنها با عناوين آنها.
ص: 142
در نيّتِ (1) وضو دانسته شد با استمرار قصد تا آخر عمل. (2)
دوّم: شستن تمام ظاهر بدن و وانگذاشتن چيزى از آن اگر چه بسيار كم باشد. و لازم است زايل نمودن هر چيزى كه نگذارد آب به ظاهر بشره برسد و دست ماليدن به هر چيزى كه بدون دست ماليدن و نحو آن، آب به آن نرسد، چون موى انبوه.
و جبيره، حكم بدن را دارد، به بيانى كه در وضوى صاحب جبيره گذشت. و واجب نيست شستن موى و كفايت نمى كند شستن آن از شستن خود بشره؛ و مويى كه از توابع بشره است، شستن آن، خالى از (3) قوّت نيست و بهتر شستن چيزهايى (4) است
كه از ظاهر بدن بودن آن، معلوم نيست.
سوّم: رعايت نمودن ترتيب در غسل ترتيبى، چنانكه مذكور شد.
چهارم: مباح بودن (5) آب؛ و در مقدّمه كتاب دانستى كه غيرِ آبِ مطلقِ پاك، چيزى را پاك نمى كند و وضو و غسل، به غير آن، جايز نيست.
پنجم: مباح بودن مكانى كه در آن غسل مى كند و همچنين ظرفى كه به آن، آب بر بدن خود مى ريزد و جايى كه آب غسل در آن ريخته مى شود، چنانكه در وضو گذشت.
ششم: آن كه خود، بدن خود را بشويد با قدرت و تمكّن.
=============
شرح:
(1). و در نيّت ارتماسى، احتياط مذكور شد.
(2). يعنى حكماً؛ و در ارتماسى به طور مذكورِ از احتياط، محلّى براى استدامه و عدمش نيست، و همچنين در صورت اختيارِ دفعى بودن ارتماسى.
(3). يعنى وجوب شستن آن با شستن بَشَره.
(4). بلكه احوط است در غير مورد استصحابِ باطن بودن و لازم است در مورد استصحاب ظاهر بودن.
و ازالۀ يقينيّه در آنچه مستصحب است حايل بودن آن، لازم است. و در مشكوك، احوط فحص است تا اطمينانِ به عدم [حاصل شود]، به نحوى كه در وضو مذكور است.
(5). و همچنين اباحۀ مكان غسل و مصبّ آب غسل و ظرف آب غسل.
ص: 143
هفتم: آن كه مانعى از شستن نداشته باشد؛ و بيان آن در وضو گذشت.
هشتم: پاك بودن بدن پيش از شستن؛ (1) بلى شستن سر و گردن هرگاه پاك باشد، موقوف بر پاك بودن ساير اجزاى بدن (2) نيست.
و احوط اين (3) است كه پيش از غُسل، تمام بدن پاك باشد اگر چه سبق طهارت از خبث بر طهارت از حدث وجهى (4) ندارد، بلكه مقارنت و حصول هر دو در آب كثير به سبب واحد، در آنِ واحد، كافى (5) است.
و احكام جبيره به بيانى كه در وضو گذشت، در غسل جارى است.
و احكام هر دو (6) يكى است مگر موالات، كه در غسل ترتيبى، لازم نيست؛ و متفرّق ساختن آن به هر قسم، جايز است؛ و بهتر پى درپى به جا آوردن آن است، بلى واجب مى شود به نذر و شبه آن و به تنگ شدن وقت و اَمثال آن و لكن در اين حال اگر پى درپى نشويد، غسل (7) صحيح است.
س. اغسال مندوبه را بيان فرماييد.
=============
شرح:
(1). يعنى شستن عضو؛ و آن احتياط است.
(2). و همچنين هر جزءِ عالى نسبت به سافل، بلكه اجزاى عرضيّه ايضاً فى الجمله.
(3). ندباً (4). لكن موافق احتياط است.
(5). و سزاوار نيست كه محلّ نزاع باشد.
(6). يعنى جبيره در محلّ غَسل وضوئى.
(7). با بقاى امر به غُسل و اتّحاد ابعاض در قصد غُسل و غايت مقصوده على الاحوط.
ص: 144
ج. بدان كه اغسال مندوبه، بسيار است؛ و دور نيست كه عدد آن، منتهى به صد غسل بشود؛ و معروف از آنها چند غسل است كه در اين مختصر، ذكر مى شود و آنها هم بر سه قسم است:
قسم اول: اغسالى كه تعلّق به زمان دارد و آنها چند غسل است:
اول: «غسل جمعه» و وقت آن، بعد از طلوع فجر صادق از روز جمعه است تا وقت زوال. و از زوال تا آخر روز شنبه، آن را قضا مى نمايد؛ (1) ولى دخول شب شنبه معلوم نيست، بلكه خلاف ظاهرِ بعض اخبار است؛ و احوط آن است كه به جا آورد به قصد قربت نه قضا، تا آخر روز جمعه.
و اگر بترسد كه در روز جمعه، متمكّن از غسل نشود، در روز پنجشنبه، جايز است
كه به نيّتِ تقديم به جا آورد و همچنين است حال در شب جمعه، (2) لكن هرگاه متمكّن شد از اعادۀ آن در روز جمعه پيش از زوال، اعاده (3) نمايد و اگر متمكّن نشد كه در وقت، اعاده نمايد، لكن در خارج وقت، متمكن از قضا شد، اكتفا مى كند به آنچه پيش به جا آورده است.
دوّم و سوّم: غسل روز عيد «فطر» و روز عيد «قربان» است.
چهارم: غسل روز «عرفه» است.
پنجم: غسل روز «ترويه» كه هشتم ذى الحجّه است.
ششم: غسل روز «عيد غدير» كه هيجدهم ذى الحجّه است.
=============
شرح:
(1). به قصد وظيفۀ فعليّه على الاحوط در بين زوال و شب.
(2). محلّ تأمل است.
(3). در تمكن بعد از زوال، رعايت احتياط مقدّم بشود. و بعض اَغسال مذكوره در ذيل در اصل يا خصوصيت، مورد احتياط به اتيان به رجاى مطلوبيت است.
ص: 145
هفتم: غسل روز «مباهله» و آن بيست و چهارم ماه ذى الحجّه است.
هشتم: غسل روز «مبعث» و آن بيست و هفتم ماه رجب است.
نهم: غسل روز مولود حضرت پيامبر - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و آن، هفدهم ربيع الاول است بنا بر مشهور.
دهم: غسل عيد «نوروز» است.
يازدهم: غسل در ماه رجب و آن اول ماه و نيمه و آخر ماه و در شب هر يك از اينها است.
دوازدهم: غسل شب نيمه شعبان.
سيزدهم: غسلِ در ماه مبارك رمضان، در اوّل ماه است و در شبهاى طاق از آن؛ و مؤكّد است در شبهاى قدر و شب نيمه و شب هفدهم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم.
و ظاهر اين است كه در هر شبى از شبهاى دهۀ آخر، مستحبّ باشد. همچنان كه ظاهر اين است كه در شب بيست و سوّم اگر در اوّل شب، غسلِ آن را به جا آورد، مستحب است كه در آخر شب، غسل ديگر به جا آورد.
چهاردهم: غسل شب عيد فطر.
و از براى اغسال مذكوره، در اوقات مزبوره، وقت معيّنى نيست، اگر چه بهتر آن است كه در اوّل وقتِ آن به جا آورد و حدث اصغر يا اكبر ناقض هيچ يك از آنها نيست، يعنى موجب اعاده آن در وقت نيست.
قسم دوّم: غسلى است كه تعلّق به مكان دارد؛ و آنها در چند جا است:
اول: به جهت داخل شدن به مكۀ مكرمه.
دوّم: به جهت داخل شدن در خانۀ كعبۀ معظمه.
سوّم: به جهت داخل شدن مسجد الحرام.
چهارم: به جهت داخل شدن مدينۀ مشرفه.
ص: 146
پنجم: به جهت داخل شدن مسجد حضرت رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم -
ششم: از براى داخل شدن روضۀ مقدّسه حضرت پيغمبر - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم -. لكن استحباب غسل از جهت مكانيّت، معلوم نيست.
قسم سوّم: اغسالى كه از براى افعالى چند مستحبّ شده و آنها چند چيز است:
از براى اِحرام و طواف و وقوف به عرفات و وقوف در مشعر، و از براى نحر و قربانى كردن و سر تراشيدن؛ و از براى زيارت حضرت پيغمبر و ائمه «صلوات اللّٰه عليهم»؛ و از براى اين كه بخواهد امام - عليه السلام - را در خواب بيند تا بدين واسطه مقام خود را بشناسد؛ و از براى توبه از معاصى اگر چه صغيره باشد؛ و از براى طلب حاجت؛ و به جهت استخاره، يعنى از خدا طلب تقدير خير در امور كردن؛ و اين دو غسل، مختص به نماز حاجت و استخاره نيست، بلكه در مطلق طلب حاجت و غير، جارى است و اكتفا به اينها كرديم.
س. از اغسال مسنونه، بعد از حصول فعلى از افعال وارد شده است يا نه ؟
ج. بلى وارد است و از جمله از براى قضاى مفرِّط با احتراق تمام قرص (1) و احوط (2) وجوب غسل است. يا رفتن به جهت ديدن دار كشيده شده يا كُشتن چلپاسه است، پس از براى آن، زمان معيّنى نيست و در تمام عمر، وقت آن باقى است.
و آنچه از براى به جا آوردن عملى است بعد از غسل از قبيل غسل زيارت يا غسل به
=============
شرح:
(1). در كسوف و خسوف.
(2). اين احتياط لازم نيست و همچنين است غسل مولود.
ص: 147
جهت نماز حاجت و شبه اينها، پس اقوى اين است كه غسل در اوّل روز، كفايت مى كند تا آخر آن و همچنين در اولِ شب غسل نمودن مجزى است از براى عمل در آخر شب، بلكه مى توان گفت به غسلى كه در روز به جا آورده، مى تواند شب، عمل آن را به جا آورد و همچنين به عكس.
و منتقض نمى شود غسل مذكور، به خوابيدن پيش از عمل على المعروف؛ ولى احوط تجديد است؛ اما غير خواب از ساير نواقض، پس اقوى آن است كه به سبب آنها غسل منتقض مى شود. (1)
=============
شرح:
(1). لكن بدون فرق بين خوابيدن و غير آن؛ و همچنين در اغسال مكانيّه به خلاف زمانيّه بنا بر اظهر.
ص: 148
فصل هفتم
احكام دماء ثلاثه
1. حيض
س. خون حيض به چه شناخته مى شود و علامات و صفات آن چيست ؟ بيان نماييد.
ج. خون حيض، شناخته مى شود در حق غالب زنان در غالب اوقات، به تيرگى رنگ و غلظت و جهيدن و گرمى و سوزاندن فرج هنگام بيرون آمدن.
س. خونى كه پيش از نه سال يا بعد از بلوغِ به سنِّ يأس ديده مى شود، چه حكم دارد، ممكن است حيض باشد يا نه ؟
ج. خونِ قبل از نه سال، (1) حيض نيست اگر چه صفات حيض باشد، پس واجب است بر او بعد از بلوغ، غسلِ (2) استحاضه هرگاه قليله نباشد ولى اگر يقين كند كه حيض است (3) واقعاً اگر چه شرعاً حكمى ندارد؛ بنا بر اين اجراى احكام استحاضه بعد از بلوغ وجهى ندارد. (4) و اگر يقين كند كه خون، به واسطۀ زخمى (5) و مانند آن غير از
=============
شرح:
(1). كه معلوم باشد عدم بلوغ به نه سالگى، و خواهد آمد حكم مشكوك.
(2). در صورت عدم احتمال غير حيض و استحاضة، لزوم غسل به. قصد وظيفۀ فعليه، مبنى بر احتياط است.
(3) و يقين كند كه بالغ نيست.
(4) بلكه حيض معلوم، اماره است بر بلوغ مجهول محتمل. و اما صفات حيض، پس اماره بودن آنها بر حيضيت و بلوغ، محل تأمل است.
(5). يا احتمال بدهد و امارۀ معتبره در بين نباشد.
ص: 149
استحاضه به هم رسيده، چيزى بر او نيست.
و زنى كه تاريخ ولادتش معلوم نباشد، خونى بيايد از او، و يقين دارد كه از حيض است با شك در بلوغ، حكم به سبق بلوغ مى شود، اگر چه بعد از امكانِ يقينِ به حيض بودن واقعاً نه شرعاً، حكم به سبق بلوغ بى وجه (6) است.
و اما خون بعد از بلوغِ به حدّ يأس، محكوم به استحاضه است، مادامى كه علم (7) به خلاف استحاضه به هم نرسد و اين در صورتى است كه يقين كند به يأس.
و اگر شك داشته باشد در بلوغِ به حدِّ يأس و خونى ببيند، محكوم به حيض است با امكان.
س. سن يأس حدّش تا چه زمان است ؟
ج. حد يأس در «قرشيّه»، تمام شدن شصت سال قمرى شرعى است از هنگام ولادت؛ و قرشىّ كسى است كه نسبت او به «نضر بن كنانه» برسد و از طرف پدر و مادر يا از طرف پدر به تنهايى باشد؛ و امّا از طرف مادر به تنهايى، كفايت نمى كند و از قرشيّه در اين ازمنه غير زنان هاشميّه كسى معروف نيست، بلى قبيله اى كه منسوب به قريش باشند اگر معلوم شود انتساب ايشان به «نضر بن كنانه»، در وجه تسميه نيز همين حال را دارند.
و امّا غير قرشيّه، پس حد يأس در حق او، تمام شدن پنجاه سال قمرىِ شرعى است، خواه كنيز باشد يا آزاد.
=============
شرح:
(6). گذشت وجه در آن.
(7). يا آنكه شك نمايد و امارۀ معتبره نباشد.
ص: 150
س. هرگاه خون حيض، مشتبه به خون بكارت شود، شناختن آن به چه طريق است ؟
ج. در تشخيص [و] شناختن آن، بايد قدرى پنبه، داخل در فرج كند و قدرى صبر نمايد؛ و بهتر آن است وقتى كه مى خواهد اين عمل را بكند به پشت بخواهد و پاها را بلند كند؛ و بعد از مدتى [كه] گذشت پنبه را آهسته بيرون آورد، پس اگر خون در دور آن واقع شده باشد، آن خون بكارت است و اگر خون تمام پنبه را گرفته باشد، خون حيض است.
و شرط است در امتحان مذكور، اين كه قروح يا جروح، (1) احاطۀ به فرج مثل بكارت نداشته باشد و همچنين خون بسيار نباشد كه نتوان تشخيص نمود.
و اگر نماز كند بدون امتحان مذكور با ممكن بودن آن، باطل است نماز هر چند بعد، ظاهر شود كه خون بكارت بوده است مگر آن كه به رجاى مصادفت با واقع به جا بياورد با ظهور آن.
س. خون حيض اگر مشتبه به خون قُرْحه شود، طريق شناختن آن، به چه نوع است ؟
ج. طريق شناختن ندارد؛ (2) و احوط جمع بين تروك حايض و اعمال طاهر است.
و اگر مشتبه شود به خون نفاس، مثل آن كه احتمال ولادت بدهد و علم نداشته
=============
شرح:
(1). بلكه بايد احتمال غير اين دو قسم خون كه خون بكارت و خون حيض است ندهد، تا حكم شود به اماريّت تطوّق، براى بكارت و اماريّت انغماس، براى حيض؛ و اين است حكم صورت احتمال اجتماع دو خون مذكور.
(2). بلكه اظهر، اعتبار خروج از ايسر است براى حيض بودن و خروج از ايمن است براى قرحه بعد از آن كه بخوابد به پشت و با ادخال انگشت وسطى بفهمد كه جريان خون از راست يا چپ است در صورت امكان اختبار، وگرنه به حكم كسى است كه طريق تشخيص ندارد و عمل به حالت سابقه مى نمايد.
ص: 151
باشد به آن، چنانچه از آن چيزى بيرون آيد كه شك كند كه انسان است يا مبدء انسان يا غير آن؛ اگر در عادت، اتفاق افتد، حكم به حيض مى كند و الّا با اجتماع شرايطِ امكانِ حيض، (1) محكوم به حيض است.
و همچنين هر خونى كه زن ببيند در ميان سه و ده و بر دَه و كمتر منقطع شود، حيض است مادامى كه نداند از قروح يا جروح (2) است. و همچنين هرگاه بعد از گذشتنِ ده روز از حيض، خون ببيند و اوصاف حيض (3) در آن باشد، دو حيض خواهد بود.
س. هرگاه خون بر سه [روز] منقطع شود و در بين ده روز بازديده، شود و منقطع شود، حكمش چيست ؟
ج. تمامى خون و وسط، محسوب به حيض است.
س. حيض با حمل، ممكن است كه جمع شود يا نه ؟
ج. بلى ممكن است بنا بر اقوى، ولى با تأخّر از ايام عادت، بيست روز بايد احتياط كند
=============
شرح:
(1). بلكه در فرض دوران، حكم مشتركِ بين حيض و نفاس، ثابت است بدون شرط مذكور. و حكم مختصّ ، منفىِّ به اصل يا مورد احتياط است.
(2). يا خون ديگر غير حيض، و معارض به حيض بودن خون ديگرى نباشد، مگر آن كه فحص از مرجّح شود و عمل به آنچه لازم است نمايد.
(3). وصف، شرط حيض نيست، بلكه طريقِ تشخيصِ در وقت جهل است بين حيض و استحاضه؛ بلى در خونِ دوّم، معتبر است آنچه در اوّلى معتبر است، مثل كمتر از سه روز نبودن و بيش از ده روز نبودن و آنچه به آن اشاره شده يا مى شود.
ص: 152
به «جمع بين تروك حايض و افعال مستحاضه».
س. ايّام حيض اقلّ و اكثرش چه قدر است ؟
ج. اكثر زمان حيض، ده روز است، مثل كمتر ايّام خالى بودن از حيض كه آن نيز ده روز است، و اقلّ حيض - كه كمتر از آن نيست - سه روز است، پس هرگاه يك روز يا دو روز خون ببيند، حيض نخواهد بود.
س. عادت وقتاً و عدداً به چه قسم متحقّق مى شود و حكم هر يك چيست ؟
ج. متحقّق مى شود عادت به ديدن خون (1) دو دفعه در ماه [به طور] مساوى، (2) پس اگر عدد و وقت هر دو مساوى باشد مثل اين كه در دو ماه از غرّه تا پنجم خون ببيند، آن را صاحب «عادت وقتيه» و «عدديه» مى گويند.
و اگر در عدد مساوى باشد، نه در وقت، مثل اين كه در اول ماه پنج روز خون ديد از اوّل و در ماه دوّم پنج روز خون ديد از آخر ماه، آن را صاحب «عادت عدديّه» گويند.
و اگر مساوى باشد در وقت نه در عدد، مثل آن كه در ماه اول خون ديد پنج روز و در ماه دوّم شش روز و هر دو را از اول ماه خون ديد، آن را صاحب «عادت وقتيّه» گويند.
و نيز محقّق مى شود عادت، به مساوى ديدن خون دو دفعه در يك ماه؛ همچنان كه محقّق مى شود عادت نيز، به ديدن خون در دو دفعه مساوى در بيشتر از دو ماه.
و در صورت عادت وقتى و عددى يا عادتِ وقتى به تنهايى، به ديدن خون، ترك
=============
شرح:
(1). كه واجد شرايط حيض و فاقدِ موانعِ آن باشند و محكومِ به حيض بودن باشند.
(2). يعنى دو حيض جدا از هم.
ص: 153
عبادت كند، هر چند خون، به صفت حيض نباشد. (1)
و در صاحب عادت عددى به تنهايى، خلاف است؛ و اقوى عدم ترك عبادت است مگر در صورتى كه خون داراى صفات حيض (2) باشد، يا آن كه سه روز گذشته باشد؛ و الّا قبل از سه روز، احوط جمع است (3) ميان افعال مستحاضه و تروك حايض.
و صاحب عادت هرگاه خون او از عادت تجاوز نمايد صبر كند و (4) استظهار نمايد به
=============
شرح:
(1). و اگر كشف خلاف شد به مثل انقطاع قبل از تمامِ سه روز، قضا مى نمايد عبادت را.
(2). و با كشف خلاف، قضا مى كند، چنانچه گذشت.
(3). مگر آن كه عالم به حيض بودن باشد، يا آن كه عالم به استمرار تا تمام سه روز باشد؛ و در صورت دوّم اگر كشف خلاف عملش شد، قضا مى نمايد، چنانكه گذشت.
(4). احوط آن است كه استبرا كند، پس اگر پنبه اى كه داخل كرده بعد از صبر به مقدارى، متلوّث نباشد، غسل كند و اگر متلوّث باشد، استظهار و احتياط به ترك عبادت مى نمايد، در صورتى كه علم به عود در ده روز فقط نداشته باشد؛ و اگر بازهم عود كند تا ده روز، حكم به حيضيّت همه مى نمايد. و همچنين است مبتدئه و مضطربه، اگر خون بعد از سه روز قطع شد در ظاهر.
و از اينجا معلوم شد حكم صورت علم به نقاى باطن يا بقاى در باطن كه احتياج به استبرا ندارد و غسل مى كند در اول و ترك عبادت مى كند در دوم. و همچنين صورت علم به تجاوز از عشره به نحوى كه مقدار عادت فقط، محكوم به حيض مى شود كه حاجت به استبرا نيست؛ پس مورد استبرا، صورت عدم علم به تجاوز از عشره است، خواه بداند عدم تجاوز را يا نداند تجاوز را. و اگر به سببى، موظّف به استبرا، متمكن از استبرا نباشد، احوط جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه
ص: 154
ترك نمودن عبادت اگر عادت آن از ده كمتر باشد.
و در عدد ايّامِ استظهار، خلاف است (1) و احوط در صورت زيادتى بر سه روز، جمع است ميان تروك حايض و افعال مستحاضه تا ده روز؛ و به هر تقدير هرگاه خون منقطع شد به ده روز يا كمتر، تمام، حيض است.
و هرگاه گذشت از ده روز، اگر تمييز نداشته باشد، يا داشته باشد و موافق با عادت باشد، عادتِ آن معتبر است؛ و زايد بر عادت، استحاضه است بى اشكال.
و اگر تمييز داشته باشد و تميّز مخالف با عادت باشد، يا اين كه نتوان مجموع را حيض قرار داد به جهت تجاوز عشره يا عدم فاصلۀ اقلّ طهر، عادت حيض است و زايد بر آن استحاضه است. (2)
=============
شرح:
است تا زمانى كه محتمل است مكلّف به استظهار يا اعمال مستحاضه باشد و معلوم نيست يكى از آنها.
(1). احوط استظهار و احتياط به ترك عبادت است، در صورت بقاى خون در داخل فرج و تلوّث پنبه اى كه داخل كرده است تا زمان نقاى و عدم بقاى حالت معلومه به استبرا به نبودن خون در داخل يا گذشتن ده روز.
و از اينجا ظاهر مى شود كه همين حالت در ابتداى سيلان خون، موجب احتياط به جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه مى شود. و محتمل است كفايت احتياط به ترك عبادت، يعنى رعايت احتمال حيض بودن؛ و غايت احتياط مذكور، واضح شدن حكم است به مثل جريان به خروج در ظاهر، اگر چه به علاج اختيارى باشد، يا قطع به نقاى داخل تا آخر.
(2). در عادت حاصلۀ به تمييز يا حفظ وقت يا بدون حفظ آن با وقوع تردّد در مقدار
ص: 155
..........
=============
شرح:
حيض، تأمّل است در ترجيح عادت بر صفات حيض، اگر چه ترجيح، اقرب است.
تجاوز خون از ده روز در مضطربه و مبتدئه و ناسيه
زنى كه جريان خونش از ده روز تجاوز نمايد، چه آن كه به يك ماه يا اقلّ يا اكثر برسد، يا نه، اگر عادت مستقرّه براى او نبود و تمييزى بين خونها نبود به سبب اتفاق لون خونها، يا عدم وجدان شروط حيض در هيچ كدام، يا معارضه بين خونهاى واجد شروط، رجوع مى نمايد آن كه عادت مستقرّه نداشته اگر چه مبتدئه نباشد در صورتى كه ناسيه نباشد، به عادت اقارب خودش. و اگر معلوم نشد عدد حيض به آن به واسطۀ اختلاف اقارب و عدم تحصيل غالب، يا نبودن آن، پس مبتدئه، مخيّر است بين تحيّض به شش روز، يا هفت روز در هر ماه، يا تحيّض در ده روز از يك ماه و سه روز از ماه ديگر.
و احوط در غير مبتدئه چه آن كه عادت مستقرّه براى او نبوده يا ناسيه و متحيّره شده، اختيار هفت روز در هر ماه است.
«مبتدئه» و «ناسيه» و زنى كه عادت مستقرّه نداشته، شريكند در اين كه با اختلافِ اوصاف دم، رجوع به تمييز، و با اتّفاق آنها، رجوع به روايات به نحو متقدّم مى نمايند. [و] تا وقتى كه عمل به مقتضاى اختيار نشده، تخيير باقى است.
احوط اختيار موافقتِ دو ماه در شش روز يا هفت روز، يا مخالفتِ به ده روز و سه روز است، نه آن كه در يك ماه، به نحو اوّل عمل نمايد و ماه دوّم به نحو دوّم، يعنى اگر در ماهى اختيار تحيّض ده روز كرد، در ماه بعدى بايد اختيار سه روز نمايد، و در ماههاى ديگر تخيير بين دو قسم باقى است تا آن كه ماهى اختيار قسم مخالف نمايد. اختيار بين شش و هفت در ساير ماهها باقى است و مخيّر است، مى تواند تعيين حيض
ص: 156
..........
=============
شرح:
در اوّل ديدن خون نمايد.
و ناسيه نمى تواند تعيين نمايد در وقتى كه بداند در آن وقت حايض نمى شد به حسب عادت منسيّه اش. و در اختيار در ساير اوقات كه احتمال مى دهند غير اول خون، تأمّل است.
اگر متبيّن شد خلاف اختيار، قضاى نماز و روزه در زمان واقع استحاضه كه حيض قرار داده بود، مى نمايد و همچنين قضاى روزه در واقع حيض كه استحاضه قرار داده و به جا نياورده باشد. و اگر دانست كه وظيفۀ اختياريّۀ او اقلّ از واقع يا اكثر بوده، عمل به واقع مى نمايد. و همچنين اگر امارۀ انكشاف عادت، يا ظهور صفات، بر خلاف اختيار قائم بشود، عمل به واقع و امارۀ آن مى نمايد.
اوّلِ ماه در اين مقام، اوّلِ ديدن خون است.
ناسيۀ در عدد، رجوع به اقارب نمى نمايد، مگر آن كه ظنّ اطمينانى به موافقت عادتش با عادت اقارب پيدا كند.
عادت وقتى و عددى
زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه داشته، اگر متقدّم بر عادت يا متأخّر از آن، خون ديد به مقدار عدد سابق، مجموع را با شروط حيض كه گذشت، حيض قرار مى دهد؛ و همچنين اگر به غير آن عدد باشد با امكان حيض بودن مجموع از خونهايى كه در عادت با ضميمه خون خارج از عادت ديده است در اول عادت يا آخر آن.
و در فرض مذكور، فرقى در خونِ خارجِ از عادت، بين واجدِ صفاتِ حيض و غير آن نيست، لكن در تحيّض به مجرد رؤيت دم در صورتى كه واجد صفات حيض نباشد قبل از تمام سه روز، تأمّل است و مورد احتياط است.
ص: 157
..........
=============
شرح:
و اگر مجموع خونهايى كه قبل از عادت و در عادت و بعد از عادت ديده است، از ده روز متجاوز نباشد، محكوم به حيضيّت است؛ وگرنه خصوص آنچه در عادت ديده، حيض است و بقيّه، استحاضه است در آنچه مذكور شد و در هر يك از وقتيّه و عدديّه.
و اگر معارضه شد بين دو خون، به اين كه در زمان عادت، به غير عدد سابق و در غير زمان عادت، به عدد سابق ديد و هر كدام واجد شرط حيض بودند نه مجموع، پس دور نيست با عدم اختلاف در صفات، ترجيح سابقِ از آنها كه ممكن است حيض بودن آن؛ و با حيضيّت سابق، ممكن نيست حيض بودن لاحق.
در فرض اگر ضميمه شد با خونِ در عادت، خونى در خارج، از اوّلِ عادت يا آخر آن و مجموعْ متجاوز از ده روز بود، پس مقدار واقع در عادت، حيض است و زايد از ما قبل عادت يا مابعد آن، استحاضه است.
ناسيۀ وقت يا عدد يا هر دو
اگر ذات العادة وقتاً و عدداً، ناسية الوقت بود به نحوى كه قدر متيقَّنِ وقتى نداشت، محتمل، تخيير او است در تحيّض به عدد معتاد او در هر طرف از اطراف احتمال عادت سابقه، لكن احتياط در تحيّض در ابتداى رؤيت دم در اول اطراف احتمال در صورت عدم تمييز مخالف، ترك نشود. و به همين ترتيب در ماههاى ديگر در صورت استمرار.
و اگر ناسية العدد بود، پس اگر اوّل وقت را مى داند، تكميل مى نمايد آن را به سه روز، بلكه تا مقدارى كه احتمال نمى دهد عادتش از آن قدر كمتر بوده است؛ و در بقيّه تا ده روز، استصحاب حيضيّت مى نمايد؛ و با تجاوز از ده روز، در آنچه احتمال
ص: 158
و امّا احكام حيض آن است كه صحيح نيست از حايض، نماز، نه واجب و نه سنت، و
=============
شرح:
دخول در عادت نمى دهد، اظهر محكوميّت به عمل مستحاضه است.
و اگر آخر حيض را مى داند، تكميل مى نمايد روز آخر را با سابق بر آن تا سه روز؛ و در بقيّۀ سابق، احتياط مى نمايد در هر روزِ احتمالِ دخول در عادت تا آن كه مجموع، ده روز شود.
و با عدم احتمالِ دخول در عادت، حكمِ به عمل مستحاضه با عدم تمييز، اظهر است در صورت تجاوز مجموع از ده روز؛ وگرنه موردِ احتياط است.
و بعد از آخر حيض، غسل حيض را مقدّم بر غسل استحاضه مى نمايد با عدم تداخل و با استمرار خون و با اين كه خون متأخّر از خون حيض - در آن مورد كه فرض شود - از قليله نباشد.
و اگر وسط حيض را مى داند كه محفوف به متساويين است، پس وسط و طرفين حيض، يقينى است و در بقيه تا ده روز از طرفين، احتياط مى نمايد؛ لكن در صورت تجاوز مجموع از ده روز، در مقدار زايد كه احتمال دخول در عادت نمى دهد، عمل استحاضه با عدم صفات حيض، اظهر است.
و در احتياط، غسل حيض را ضميمه مى نمايد در مواردِ احتمالِ انقطاعِ خونِ حيض و همچنين اگر نداند غير از حيض بودنِ يك روز را مثلاً در تكميل و در احتياط تا ده روز، مگر در صورت تجاوز از ده روز كه زايد بر احتمال عادت، استحاضه است بنا بر اظهر، و در ضمّ غسل حيض در وقت احتمال انقطاع حيض واقعى.
و اگر ناسية الوقت و العدد است، رجوع به روايات به نحو متقدّم مى نمايد، كه تخيير بين شش يا هفت روز در هر ماه، و بين ده روز از ماهى و سه روز از ماه ديگر باشند.
ص: 159
نه اصلى و نه نماز احتياط و نه سجدۀ سهو، (1) بلكه اگر بين نماز، حايض شود، نماز باطل است حتى اگر حرفى از تشهد مانده باشد، بلكه پيش از تمام نمودن سلام واجب نيز.
و اگر در نماز باشد و گمان نمايد كه حايض شد، داخل كند دست خود را و بمالد به موضعى كه خون بيرون مى آيد، پس اگر خون بيرون آمده باشد، از نماز بيرون رود و الّا نماز را تمام (2) نمايد؛ لكن ظاهر اين است كه اگر چنين نكند و نماز را تمام كند عيبى ندارد و نماز او صحيح است اگر بعد از نماز، ظاهر نشود حايض شدن، يا معلوم نشود پيش بودن حيض بر تمام بودن نماز. (3)
و همچنين صحيح نيست از او، روزه و نه طواف واجب. و امّا طواف مندوب، پس طهارتِ از حيض، شرط صحّت (4) او نيست و حرام است بر او، داخل شدن در مسجد الحرام و مسجد رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و درنگ نمودن در باقى مساجد، به تفصيلى كه در بحث جنابت گذشت.
س. در زمان حيض، وطى نمودن در قبُل حايض، چه صورت دارد؟
ج. حرام است در زمان حيض وَطْى نمودن در قبُل حايض با علم به آن؛ و دربارۀ هر
=============
شرح:
(1). على الاحوط؛ و احوط جمع است بين اتيان با فوريّت و با طهارت.
(2). گذشت احتياط در خونى كه در داخل آمده باشد و اگر خارج شده بود، حيض بود، پس احتياطِ مناسب، ترك نشود.
(3). در صورت سهولت استعلام، خالى از تأمّل نيست با شك در تقدّم و تأخّرِ حيض از تمام نماز.
(4). پس با غفلت و سهو، صحيح است بنا بر عدم اعتبار مطلق طهارت، لكن طهارت از حدث اصغر، معتبر نيست در نفس طواف. و امّا طهارت از حدث اكبر، پس عدمِ اعتبارِ آن، خالى از تأمّل نيست.
ص: 160
يك از مرد و زن، موجب فسق مى شود على المعروف، اگر چه از كباير بودنِ آن معلوم نيست، بلى حلال شمردن آن، موجب كفر است با علم به حرمت آن.
س. هرگاه وطى نمود در زمان حيض، زوج، زوجه خود را، آيا كفّاره واجب است بر زن يا نه ؟
ج. واجب نيست، بلكه وجوب آن بر زوج هم، معلوم نيست؛ و اظهر استحباب است. (1)
س. كفّاره وطى، چقدر است ؟
ج. كفّاره عبارت است از يك دينار، يعنى اشرفىِ هيجده نخودى كه يك مثقال شرعى است.
و اين مقدار كفّاره، در اوّل حيض است؛ و در وسط آن، نصف اشرفى است؛ و در آخر آن، ربع آن.
س. اوّل، وسط و آخر حيض را بيان فرماييد.
ج. زنى كه مدّتش مثلاً شش روز است، روز اوّل و دوّم آن، اوّلِ حيض است و روز سوّم و چهارم، وسط حيض است و روز پنجم و ششم، آخرِ حيض است.
س. وطىِ كنيز در زمان حيض، كفّاره اش چقدر است ؟
ج. سه مدّ گندم يا جو كه به سه مسكين بدهند هر چند آخر آن باشد، ولى تفريق بر سه مسكين، دليلى ندارد. (2)
س. قول زن در حايض بودن و پاك شدنش مسموع است يا نه ؟
=============
شرح:
(1). احتياطاً ترك تكفير نشود.
(2). بلكه احوط جمع است در كنيز، بين دينار و اَمداد مذكوره، به سه مسكين، يا ده مسكين، اگر چه به بيش از سه مدّ باشد، و شايد به دادن يك دينار - مثلاً - به ده مسكين، احتياط حاصل بشود در كنيز.
ص: 161
ج. بلى مسموع است اگر چه مظنون باشد (1) كه در خبر دادن، كاذب است. و هرگاه خبر دهد كه در يك ماه، سه حيض ديده، جميع احكام حيض نسبت به هر زمانى كه مى گويد زمانِ حيض است، جارى است؛ و اگر احتمال ضعيف برود كه راست مى گويد، احوط است. (2)
و واجب است بر زن حايض كه بعد از بريده شدنِ (3) خون، غسل نمايد به جهت هر واجب و مستحبّى كه مشروط به طهارت از حدث اكبر باشد، مثل غسل جنابت. و كيفيّت غسل حيض، مانند غسل جنابت است، لكن غسل حيض، كفايت از وضو نمى كند على الاحوط (4) مثل ساير اغسال. (5) و تقديم وضو بر غسل، لازم نيست، اگر چه افضل است. (6)
س. كيفيّت «نفاس» را بيان فرماييد.
=============
شرح:
(1). در ظنّ اطمينانى، مسموع نيست؛ و همچنين در اوّليّت و وسطيّت و آخريّتِ حيض.
(2). لزومى ندارد با اطمينان به خلاف.
(3). از ظاهر و باطن، نسبت به خصوص غسل حيض، چنانكه گذشت.
(4). بلكه اظهر، وجوب وضو است. و براى مستحبِّ مشروط، وجوب غسل و وضو، شرطى است.
(5). غير غسل جنابت.
(6). و شرط نيست در صحّت غسل، وضو، بلكه مى تواند داخل شود با غسل در مشروطِ به رفع [حدث] اكبر فقط، مثل دخول مساجد، و داخل نمى شود بدون وضو در مشروطِ به رفعِ هر دو حدث، مثل نماز و مسّ كتابت.
ص: 162
ج. «نفاس» خونى است كه در وقت زاييدن، از زنان مى آيد، خواه همراه طفل بيايد، خواه بعد از آن، خواه هر دو وقت، به شرط آن كه كمتر از ده روز باشد كه هرگاه ده روز از زاييدن گذشته باشد و بعد از آن خون ببيند، نفاس (1) نخواهد بود.
و فرقى نيست ميان آن كه طفل، تمام متولّد شده باشد، يا تمام نشده، سقط شود هر چند مضغه باشد، بلكه علقه به شرط آن كه علم (2) به هم رساند به اين كه آن، مبدء انسان است، يا آن كه چهار قابله شهادت دهند بر آن.
و نطفه و علقه مشتبهه اعتبار ندارد؛ و همچنين مجرّد زاييدن هرگاه خون نبيند؛ و نه خون پيش از زاييدن، هر چند به قدر لحظه باشد.
و از براى اقلّ نفاس، تحديدى نيست، پس ممكن است، به قدر لحظه باشد، و اكثر آن، ده روز است؛ و احوط (3) جمع است ميان افعال مستحاضه و تروك نفساء تا هيجده روز و آن نفاس غير صاحب عادت مستقرّه است و يا عادتش بر ده روز است، چه بر ده روز منقطع شود، چه بگذرد. و صاحب عادت مستقرّه، نفاس او، به قدر عادت اوست (4) و اما اگر از ده بگذرد، عادَت او نفاس است و تتمّه استحاضه؛ و بهتر (5) آن است كه تا ده روز نيز نفاس قرار دهد.
و لكن آنچه ذكر شد از آن كه عادت را نفاس قرار دهد، يا ده روز را، وقتى است كه
=============
شرح:
(1). در غير تقدير اكثريّت ده روز براى نفاس، محل تأمل است.
(2). با اين شرط هم رعايت احتياط بشود.
(3). اين احتياط تا هيجده روز، استحبابى و مؤكّد است.
(4). در صورت تجاوز از ده روز يا آن كه عادتش ده روز باشد، و الّا تمامِ ده روز، نفاس است على الاظهر. و احتياط در زايد بر عادت تا ده روز كه فرض شده است، ترك نشود ندباً در جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه.
(5). محلّ تأمل است و امّا احتياط از عشره تا ثمانية عشر، پس ندبى است، چنانكه گذشت.
ص: 163
در اوّل و آخر، خون (1) ببيند، يا تمام مدّت مذكوره، به خلاف آن كه اگر در يكى از اوّل يا آخر يا وسط خون ديد، نفاس او مقدار ديدن خون است.
چنانچه اگر در وسط و آخر يا اول و وسط خون ببيند نفاس آن، طرفين و آنچه زمان مابين آن است خواهد بود، پس كسى كه عادت او هشت روز [باشد] و در اوّل و آخر خون ببيند، تمام، نفاس است.
و اگر در اول و چهارم يا پنجم و هشتم خون ديد، چهار روز نفاس خواهد بود.
چنانچه اگر نديده مگر يك روز از اين روزها را، نفاسِ آن، مختصّ به مقدار ديدن خون خواهد بود.
و اگر در چهارم - مثلاً - خون ديد و از عادت گذشت و بر ده منقطع شد، از چهارم تا دهم نفاس است.
و مثل آن است كه شنيدى، حال مبتدئه و مضطربه [است] تا ده روز.
=============
شرح:
(1). در نقاى متخلّل بين دو خونِ نفاس، يا آن كه يكى نفاس و ديگرى حيض باشد، مقدّم بر نفاس يا متأخّر از آن، با امكان طهر بودن و نفاس بودن، يا حيض بودن و عدم تعيين يكى از آنها، چنانچه معيّن است در خون داخل ده روز از ولادت.
و با كمتر بودن نقاء از ده روز، احتياطاً جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه نمايد.
و اما حدّ ده روز نفاس، ليلۀ اخيره خارج است و ليلۀ اولى نفاس و غيرِ محسوب از عشره است، و در صورت ولادت در اثناى روز، تلفيق مى شود با روز يازدهم نه از شب آن، تا ده روز ملفّق تمامى محكوم به نفاس خواهد بود و شبهاى متوسّط، محكوم به نفاس است.
و مبدأ حساب، تماميّت ولادت است، نه شروع در آن، اگر چه طول بكشد و خون در آن زمان، به حكم نفاس باشد.
ص: 164
و هر چيزى كه بر حايض مى باشد از حرام و واجب و مستحبّ و مكروه، بر نفساء نيز چنين است.
س. استحاضه بر چند قسم است ؟
ج. بر سه قسم است: «قليله» و «متوسّطه» و «كثيره».
س. «قليله» به چه شناخته مى شود؟
ج. شناختن آن به اين نحو است كه قدرى پنبه در فرج مى گذارد و اگر خون به اين برسد و لكن آن را فرا نگيرد، قليله است. (1)
س. «متوسّطه» چه نوع است ؟
ج. طريقۀ [شناختن] متوسّطه اين است كه خون در پنبه فرو رود و از آن نگذرد؛ و احوط (2) آن است كه اگر خون پنبه را فراگيرد به نحوى كه از جانب باطن كه داخل است به جانب ظاهر كه خارج است، خون سرايت كند، احكام كثيره را مرتّب دارد.
س. كثيره به چه نوع است ؟
ج. به اين نوع است كه خون از پنبه بگذرد و به كهنه برسد، چه آن كه از كهنه بگذرد، يا نگذرد.
س. در قليله، غسل و وضو واجب است يا نه ؟
=============
شرح:
(1). يعنى در داخل پنبه فرو نرود.
(2). لازم نيست رعايت اين احتياط در فرض بعيد انفكاك غمس از مرتبه اى از سيلان.
ص: 165
ج. غسل واجب (1) نيست و لكن وضو، لازم است از براى هر نماز واجبى. و اگر بخواهد نافله كند، هر نمازى را بايد به يك وضو به عمل آورد.
و در قسم دوم كه متوسّطه است، (2) يك غسل واجب مى شود از براى نماز صبح اگر متوسّطه قبل از نماز صبح شود. و اگر بعد از نماز صبح و پيش از نماز ظهر يا عشا (3) متوسّطه بشود، غسل كند؛ و واجب است وضو از براى هر نماز واجب و شرط است در هر نماز سنّت.
و در قسم سوّم كه كثيره است، سه غسل واجب مى شود: يكى از براى نماز صبح؛ و يكى از براى نماز ظهر و عصر كه جمع كند ميان هر دو؛ و يكى از براى مغرب و عشا كه جمع كند نيز ميان هر دو، و اگر خواهد هر نمازى را به يك غسل كند، جايز است؛ و
احوط وضو گرفتن با هر يك از اغسال است.
=============
شرح:
(1). و احوط است تبديل قُطْنه و هر چه ملوّث باشد اگر چه در ظاهر نباشد، يا تطهير آنها. و تطهير ظاهر فرج در صورت تلوّث، لازم است.
(2). وجوب تبديل قطنۀ متلوّثه و ابدال كهنه كه متلوّث شده باشد، يا تطهير آنها بعد از شستن ظاهر فرج، موافق احتياط در اين قسم است؛ و وجوب وضو براى هر نماز، خالى از وجه نيست.
(3). يعنى هر نماز واجب قبل از صبح آينده اگر چه قطع شود قبل از وقت نماز، پس به مجرّد نفوذ، واجب مى شود يك غسل براى نمازهاى بعدى اگر چه قطع شود تا قبل از صبح آينده. و همچنين اگر ترك شود نسياناً يا عصياناً بعد از نفوذ، قبل از نماز واجب، بايد نماز بعدى را با غسل بخواند، اگر چه قبلاً قطع شده باشد.
ص: 166
در واجب بودن وضو از براى هر يك از نماز عصر و عشا، خلاف است و احوط عدم ترك است.
و واجب بودن غسل و وضو در قسم گذشته، در حالتى است كه خونى كه باعث غسل يا وضو مى شود پيش از نماز به هم رسد هر چند در غير وقتِ آن نماز باشد به شرط آن كه غسل يا وضو به عمل نياورده باشد از براى خون بعد از ديدن آن. (1)
و لكن آنچه ذكر شد در حكم سه قسم، در وقتى است كه خون، به يك نسبت باشد؛ پس اگر تبديل روى دهد، مثل آن كه كثرت به قلّت برگردد، يا قلّت به كثرت برگردد، حكم بر مى گردد؛ پس اگر پيش از غسل نمودن از براى نماز صبح، كثرت برگردد به قلّت، اكتفا مى كند به يك غسل؛ و اگر پيش از غسل ظهرين، برگردد كثرت به قلَّت، كفايت مى كند دو غسل؛ چنانچه اگر بعد از نماز صبح، قلَّت برگردد به كثرت، دو غسل خواهد بود در آن روز؛ و اگر بعد از نماز ظهرين چنين شد، يك غسل مى كند؛ و اگر بعد از نماز صبح، قلّت برگردد به توسّط در آن روز، احوط غسل كردن است، چنانچه پيش گذشت.
و احوط آن است كه از براى رفع ناخوشىِ استحاضه در جايى كه موجب وضو بود،
وضو، و در جايى كه موجب غسل بود، غسل نمايد، مثل آن كه هرگاه وضو يا غسل نمود و پيش از نماز كردن دانست از حال خود، كه ديگر خون نخواهد ديد و رفع
=============
شرح:
(1). پس قطع بشود يا نه و عود كند يا نه، فرقى ندارد، بلكه به مجرّد حدوث آن قبل از نماز، بايد وظيفۀ واجبه در وقتش عملى شود. و اظهر و احوط در حادث در اثناى نماز، لحوق به حادث قبل از آن است.
ص: 167
ناخوشى او خواهد شد، اعاده نمايد (1) آنچه نموده بود در اوّل از وضو يا غسل.
س. آيا واجب است بر مستحاضه استبرا كردن يا نه ؟
ج. واجب است (2) و بايد اين كه پنبه بر خود بردارد به قدرى كه متعارف است در معلوم شدن حال او، به آن قدر صبر نمايد و بعد به مقتضاى آن، عمل نمايد: از منقطع شدن خون، يا قليله بودن آن؛ يا متوسّطه بودن، يا كثيره بودن.
و همچنين واجب است - على الاحوط - كه از براى هر نماز، عوض نمايد پنبه را، يا بشويد آن را اگر نجس شده باشد؛ و همچنين بشويد (3) ظاهر فرج را اگر نجس شده باشد، بلكه احوط عوض نمودن كهنه يا شستن آن است هرگاه ملوّث به خون شده باشد.
و بعد از غسل، بلكه وضو، نماز را تأخير نكند (4) و اهتمام نمايد در حفظ نمودن خود را از بيرون آمدن (5) خون مادامى كه متضرّر نشود؛ و اگر متضرّر شود، واجب نيست.
=============
شرح:
(1). مگر آن كه معلوم شود كه انقطاع، قبل از شروع در وظيفه بوده.
(2). با تمكّن؛ وگرنه احتياط مى نمايد به عمل يقينى به رعايت اَسوءِ الحالين المحتملين يا حالات محتمله مگر آن كه حالت سابقه، معلوم باشد كه مى تواند به همان، عمل نمايد. و اگر اختبار ممكن بود و ترك كرده و عملى به جا آورده با قصد قربت و مطابق واقع شد، صحيح است.
(3). به نحو وجوب، چنانكه گذشت.
(4). و اگر نماز شب را با غسل صحيح بخواند، تأخير نمايد نماز شب را تا متصل به نماز صبح شود. و اگر قبل از شروع در وضو، قطع شود و بداند كه عود نمى كند تا وقتى، مى تواند تأخير نمايد تا وقتى كه تا فراغ از نماز خون نمى بيند در آن وقت.
(5). با نگهدارى پنبه و استشفار؛ و اگر مسامحه كرد و خون از اين جهت خارج شد، احتياط به اعاده مى نمايد در نماز و مقدماتش.
ص: 168
و اگر در بين غسل، حدث اصغر از او صادر شود، احتياط شديد آن است كه استيناف غسل كند به قصد آنچه بر او است از اتمام يا غسل تامّ ، و وضو (1) بسازد.
و اگر حدث اكبر در اثناى غسل واقع شود: اگر همان حدثى كه رفع آن را مى كرد، واقع شود، اعادۀ غسل (2) نمايد به شرط عدم (3) استمرار؛ و اگر غير آن واقع شود، غسل (4) باطل نمى شود، و جايز است استيناف غسل براى رفع هر دو حدث، و وضو مى سازد اگر حادث، جنابت نباشد.
=============
شرح:
(1). يعنى وجوباً.
(2). على الاحوط بعد از تطهير ظاهر و در صورتِ انقطاع قبل از غسل.
(3). بعد از وقوع در اثناى غسل؛ و همچنين اعاده نمايد نماز و مقدّمات آن را در صورت رؤيت قبل از اتمام نماز على الاحوط.
و احوط تأخير نماز و مقدّمات آن است تا زمانى كه مى داند انقطاع خون را در آن زمان، چه بُرء باشد، چه فترت داشته.
(4). لكن رعايت ترك تأخير نماز بشود اگر چه به استيناف و اتيان به يك غسل به قصد تمام آنچه در ذمّه است از استحاضه و جنابت يا مسّ ميت.
احكام اموات
ص: 169
فصل هشتم
احكام اموات
1. غسل مسّ ميّت
س. غسل مسّ ميّت، در چه وقت واجب مى شود، كيفيّت آن را بيان فرماييد.
ج. واجب مى شود غسل، به مسّ نمودن ميّت بعد از سرد شدن و پيش از غسل دادن. (1)
س. آيا فرقى هست ميان ميّت كافر و مسلم يا نه ؟
ج. فرقى نيست. و در حكم ميّت است قطعه اى كه در آن، استخوان باشد، خواه از زنده جدا شده باشد يا از مرده.
و در وجوب غُسل، به مسّ نمودنِ استخوانِ بى گوشت، اشكال است؛ و احوط غسل نمودن است اگر از مرده جدا شده باشد نه از زنده. (2)
و فرقى نيست بعد از صدق مسّ ، بين اين كه ماسّ و ممسوس ممّا تحلّهما الحياة
باشد، يا آن كه نباشد؛ پس واجب است غسل، به مسّ نمودن دندان و ناخن ميّت، اگر
=============
شرح:
(1). يا تيمّمِ صحيح دادن بنا بر اظهر، اگر چه اقتصار به غسل، احوط است.
(2). بلكه مطلقا بنا بر احوط. و خصوصيّات و شروط غسلِ در كلّ ، جارى است در جزء بنا بر اظهر، از برودت و قبل از غسل بودن.
ص: 170
چه به ناخن (1) باشد؛ بلى مسِّ مو، موجب غسل نمى شود از جهت عدم صدق مسّ .
و هر چه موقوف بر وضو (2) است، موقوف است بر غسل مسّ ميّت. و وضو شكسته مى شود به سبب مسّ نمودن على الاحوط. و غسل مسِّ ميّت، كفايت از وضو نمى كند على الاحوط. (3)
2. غسل ميّت
س. احكام ميّت را از: غسل و كفن و حنوط نمودن و نماز كردن و دفن نمودن بيان فرماييد.
ج. بدان كه غسل دادن ميّت، (4) واجب كفايى است، به اين معنى كه بر همه مكلّفين
=============
شرح:
(1). بنا بر احوط اگر چه مِمّا تحلّه الحياة باشد، يعنى احتياط است اگر چه ناخن ماسّ ممّا تحلّه الحياة بوده باشد. و امّا رطوبت، پس شرط تأثيرِ مسّ در غسلِ مسّ نيست بنابر اظهر.
(2). يعنى وجوب غسلِ مسّ ، نفسى نيست، بلكه لازم است و شرط است براى نماز و مسّ كتابت و طواف واجب بنا بر اظهر، كه حدث بودن حاصل از مسّ است، كه محتاج است در ارتفاع، به نيّت؛
و امّا براى دخول مساجد و قرائت عزائم و صوم، پس اگر به حكم جنابت است، شرط است و اوّلى موافق احتياط و مخالف اصل است، يعنى استصحاب حكم، بلكه دوّم خالى از وجه نيست.
(3). يعنى در صورت وجود ساير نواقضِ وضو با مسّ . و در صورت عدم آنها با مسّ ، پس احتياط اوّل، راجع به اصل انتقاضِ وضو است، چنانچه از جملۀ سابقه، استفاده مى شود و خالى از وجه نيست. و احتياط دوّم، راجع به ضمّ وضو با غُسل است در ايجاد رافعِ حدثِ حاصل به مسّ و حدثِ عايد به مسّ بعد از وضو.
(4). يعنى ميّتى كه محكوم به اسلام باشد به سبب اظهار شهادتين و عدم منافى، چه
ص: 171
واجب است و اگر يك نفر غسل را به عمل آورد، از ديگران، ساقط است.
س. آيا اَوْلىٰ به غسل دادن ميّت، چه كسى مى باشد؟
ج. نسبت به زن، خود شوهر است، چه آن زن آزاد باشد چه بنده، دائمه باشد يا متعه، لكن در متعه اشكال هست؛ و عمل به احتياط (1) خوب است.
و بعد از شوهر، مالك مقدّم است بر غير مالك و اگر متعدّد باشند، شريك خواهند بود در ولايت، ولى در ساير اوليا با تعدّد، استقلال هر كدام بعيد نيست. (2)
و بعد از مالك، ارحام است و ايشان مقدّم بر اجنبىّ مى باشند هرچند هاشمىّ باشد.
و اگر وصيت نموده باشد كه او غسل دهد، احتياط از براى ورثه، عمل نمودن به وصيّت است هر چند هاشمى نباشد.
=============
شرح:
شيعى باشد يا سنّى بنا بر اقوى.
و طريقۀ تغسيل سنّى، همان طريقه تغسيلِ شيعى است بنا بر اقوى، مگر آن كه تقيّه اقتضا كند موافقت اهل سنّت را در كيفيّت، پس مباشرت در عمل با تقيّه مى نمايد حتى در تغسيل شيعه.
و اولاد مسلمين، به حكم اسلامند در تغسيل و اولاد كفّار در عدم تغسيل. و احوط تغسيل اولاد زنا است، چه از مسلم باشد يا كافر.
و مجنون بعد از بلوغ و وصف اسلام يا كفر، ملحق است به آنچه وصف كرده. و بلوغ در حال جنون، محل تأمّل است؛ و دور نيست عمل به استصحاب سابق بر بلوغ و جنون.
و تبعيّت مسبىّ و لقيط، موافق احتياطِ موجب تغسيل است.
(1). لكن اظهر ثبوت احكام زوجيّت است در منقطعه و در مُطَلّقه رجعيّه اگر وفات او در عدّه باشد.
(2). لكن خلاف احتياط است.
ص: 172
كما اين كه احوط، استيذان (1) وصىّ است از ولىّ . و طبقات ارحام در اَوْلى بودن به غسل، به ترتيبِ طبقات (2) ارث است؛ پس پدر و مادر و اولاد، مقدّم بر جدّ و جدّه و
=============
شرح:
(1). اگر وصيّت به محض مباشرت باشد - كما هو الغالب - نه ايصا، استيذان لازم است، بنا بر اظهر.
(2). و مسلّمِ از اولويّت، حرمت مزاحمت با وَلىّ است، مثل آن كه مانع باشد و به منع او اعتنايى ننمايند.
و امّا وجوب استيذان از ولىِّ فعلى با امكان و مشروطيّت عمل به آن، به نحوى كه بدون آن باطل باشد و اعاده لازم باشد، پس مبنى بر احتياط است و همچنين در ساير تجهيزات و عبادات منوطۀ به اذن ولىّ .
و زوجه مثل زوج است در جواز تغسيل حتى در حال اختيار، لكن به نحو اعمّ از اين كه مثل محارم باشد در عدم استقلال و در اين كه غسل از تحت ثياب باشد يا نه. و اظهر استحباب غسل زَوْجين است از وراى ثياب اگر چه احوط است. و ستر خصوص عورت، موافق با احتياط است، بلكه احوط اين است كه با وجود مماثل، مباشرت ننمايند زوجين و اگر نمودند از روى جامه باشد؛ و اگر كشف كردند - چنانچه ذكر شد - ستر عورتين احتياطاً ترك نشود.
و امّا محارم، پس احوط آن است كه با عدمِ مماثل، از روى جامه ها حتى در غير عورتين و با استيذان از ساير اوليا خصوصاً زوج و زوجه غسل بدهند، و در غير اين صورت، رعايت احتياط مناسب بشود.
و امّا غير مماثل و مَحرم به ترتيب مذكور، پس ظاهر، جواز ترك تغسيل تا موقع لزوم دفن است و وقوع دفن. و احتياط در تغسيل از روى جامه با ترك نظر و لمس است بدون فرق بين زن و مرد.
ص: 173
برادر و خواهر مى باشند، و ايشان مقدّم بر اَعمام و اَخوال مى باشند، و بعد، وِلاء عتق مقدّم است بر ولاء ضامن جريره، و ضامن جريره مقدّم است بر حاكمِ شرع.
و هرگاه بى اذنِ اوليا، غسل دهند ميّت را، باطل است (1) و همچنين است حكم در نماز.
س. شرط است كه غسل دهنده، شيعۀ اثنى عشرى باشد يا نه ؟
ج. بلى شرط است. (2)
س. آيا غسل دهندۀ ميّت، شرط است در ذكوريّت و اناثيّت، مثل ميّت باشد يا نه ؟
ج. بلى شرط است، مگر در محارم با عدم مماثل على الاحوط. و همچنين، است
=============
شرح:
و خنثاى مشكل، محارم خود را با نبودنِ مملوكه، غسل مى دهد از روى جامه بدون نظر و لَمْس على الاحوط؛ و علم به مماثلت در اين فرض، لازم نيست. و خنثاى مشكل را، محارمش غسل مى دهند به نحو مذكور با قيد مذكور؛ و همچنين خنثاى مثل او را چنانچه ذكر شد؛ و همچنين مشتبه به مرد و زن از جهات ديگر.
(1). اگر قصد قربت متمشّى باشد، بطلان، موافق احتياط است، و اگر نباشد، بطلان معلوم است.
(2). يعنى در حال اختيار؛ پس در صورت جواز تغسيل كافر با عدم مماثلِ مُسلم، اظهر جواز تغسيل مخالف است بر طبق مذهب حقّ ؛ و احوط در مقام اوّل، كتابى بودن كافر و امرِ مُسلم و نيّت او، و اين كه غسل به نحو ريختن آب باشد يا در كرّ و جارى باشد در غير صورت اضطرار، بلكه با عدم زوج يا زوجه و ساير محارم و مماثل با مسلم اغتسال كتابى قبل از تغسيل و تأخير تا آخر وقت امكان، موافق احتياط است در هر دو مقام و اعاده لازم نيست. و احتياط در خشك كردن بدن ميّتى كه كافر غسل داده او را قبل از تكفين است.
ص: 174
نسبت به امۀ (1) مملوكه كه خالى از مانع (2) باشد، ولى احوط، ترك است در غير اُمِّ ولد (3) و زن و شوهر. (4)
و پسر سه ساله (5) اگر زن او را غسل بدهد و دختر سه ساله اگر مرد او را غسل بدهد، عيب ندارد.
و در حكم ميّت است، سينه يا قطعه اى كه در او سينه باشد، (6) پس واجب است غسل
=============
شرح:
(1). يعنى اَمۀ مملوكه ميّت يا غير ميّت در صورت استيذان از مالك براى تغسيل زوج يا زوجه على الاحوط.
(2). به مثل تزويج و اعتداد و مبعّض و مكاتَب بودن.
(3). بلكه احوط با عدم مماثل و مَحرم خصوصاً زوج يا زوجه، تغسيل اَمه است با استيذان از ساير اوليا كه مماثل و محرم نيستند از مالك فعلى خود على الاحوط و همچنين عبد مالكۀ خود را.
(4). گذشت احتياط در تقديم زن و شوهر بر مالك به نحو اطلاق.
(5). يعنى در حال اختيار. و امّا در صورت اضطرار به فقد مماثل و محرم، پس احتياط در تغسيل است تا حدّ جواز نظر و لمس، و احوط بعد از سه سال، تغسيل از روى جامه ها است. و همچنين است حكم دختر سه ساله و ما بعد آن تا حدّ جواز نظر و لمس.
(6). بعض سينه كه محلّ قلب است بنا بر احوط، بلكه خالى از وجه نيست. و بعض ديگر، به حكم مشتمل بر عظم يا عظمِ مجرّد است.
و چنانچه غسل در «سينه»، واجب است، اظهر عدم وجوب حنوط است در غير موجود از مساجد.
و احوط وجوب ماعداى «لُنگ» است از قِطَع سه گانه؛ و ظاهر عدم وجوب لنگ است در صورتى كه محلّش - اگر چه بعضِ محلِ لنگ باشد - موجود و حاضر نباشد.
ص: 175
دادن و حنوط و كفن نمودن و نماز كردن بر آن. و قطعه اى كه در آن استخوان (1) باشد، نيز واجب است غسل دادن و حنوط و كفن نمودن؛ و همچنين استخوان مَحض على الاحوط. (2)
س. طفلى كه چهارماهه شده باشد و سقط شود، واجب است غسل و كفن و حنوط نمودن يا نه ؟
ج. بلى واجب (3) است، لكن نماز، نه واجب است و نه مستحب؛ و اگر چهار ماه كمتر داشته باشد واجب است على الاحوط او را در كهنه پيچيدن و دفن كردن، اگر چه ترك
=============
شرح:
(1). كه از ميّت جدا شده باشد يا از زنده على الاحوط ندباً در اخير. و احوط در حنوط و قطعات كفن، رعايتِ حال موجود است در وجوب در تقدير اتّصال، چنانچه در «سينه» گذشت.
(2). بلكه خالى از وجه نيست. و استثناى دندان و ناخن اگر چه متّصل به مقدارى از گوشت باشد، خالى از وجه نيست اگر چه احتياط خوب است.
و مماثلت با غسل دهنده در صورت عدم امكان استعلام، لازم نيست، چه آن كه عدم امكان، از جهت خنثى بودن باشد، يا از جهت ديگر، به خلاف صورت امكان و همچنين ترتيب در صورت امكان استعلام و عدم آن؛ و احتياط، در تكرارِ مفيدِ علمِ به ترتيب است؛ و جمع متفرّقات، براى تحصيل ترتيب از قبيل صورت امكان استعلام است.
و عدم وجوب نماز بر استخوان تامّ از يك عضو، خالى از هيچ شبهه و احتياط نيست و همچنين قطعۀ مشتمل بر استخوان، اگر چه اظهر، عدم وجوب است در غير «سينه» و آن چه در آن «قلب» است.
(3). و همچنين تكفين معهود و حنوط معهود على الاحوط.
ص: 176
اين احتياط نسبت به پيچيدن در كهنه، باكى ندارد. (1)
س. [آيا] واجب است ازاله نمودن نجاست از بدن ميّت پيش از غسل و پوشانيدن عورت او را از ناظر محترم در حال غسل يا نه ؟
ج. بلى واجب (2) است ازاله و سَتر، مثل ساير احوال، ولى حرمتِ نظر، مسلّم است و پوشانيدن عورت او بر غاسل از ديگرى، دليلى بر وجوب (3) ندارد، چنانچه واجب است رو به قبله نمايند ميّت را در حال احتضار اگر رو به قبله نباشد، به اين كه بر پشت بخوابانند او را و روى او و كف پاهاى او را (4) متوجه قبله نمايند؛ و منقطع مى شود
وجوب مذكور، به محقّق شدن وفات.
و در حال غسل، كيفيّت مزبوره، مستحب است. و بعد از غسل تا حال دفن، مستحبّ است به نحوى كه در حال نماز معتبر است. و فرق نيست در وجوب مذكور،
=============
شرح:
(1). احتياطاً ترك نشود. و دفن مطلقا واجب است. و احوط در گوشت محض، تكفين قبل از دفن است و غير آن از غُسل و حنوط و نماز، واجب نيست.
(2). اظهر جواز تأخيرِ رفع نجاست عرضيّه است تا زمان غَسلِ موضع نجاست براى غسل، و كلام در غَسله واحده براى تطهير از خبث و حدث گذشت در محلّش از وضو و غسل.
(3). احوط وجوب است با عدم عسر در فرض و در نائم و مثل او؛ و اگر كاشف، غاسل باشد، پس وجوب سترِ از غير، خالى از وجه نيست.
(4). توجيه به هيئت مذكوره، وجوب آن، موافق با احتياط است، بلكه ترك آن به كيفيّت مذكوره تا آخر غسل، خالى از هيچ شبهه نيست. و لكن اظهر در حال غسل، استحبابِ استقبال است به كيفيّت مذكوره، و از زمان موت تا دفن، مورد احتياط است، و بعد از غُسل تا حال دفن، كيفيّت تغيير مى كند.
ص: 177
ميان آن كه محتضر، مرد باشد يا زن، طفل باشد يا بالغ. (1)
و واجب نيست غسل دادن كسى كه واجب شده باشد كشتن آن به رجم يا قصاص يا غير آنها و غسل كرده (2) باشد به امر حاكم شرع، يا از جانب خود اغسالى را كه واجب
=============
شرح:
(1). لكن چون وجوب، كفايى است، بالغ هم در صورت تمكّن، مشمول تكليف به استقبال است، به نحوى كه ذكر شد.
(2). به اغسال ثلاثه غسل ميّت على الاحوط. و اظهر عدم انتقاض اين غُسل است به حدث اصغر و همچنين حدث اكبر، مگر آن كه واجب شود غايت غسل جنابت، پس غسل جنابت واجب مى شود؛ و احوط در اين صورت، قصد امر فعلى است، نه خصوص غسل جنابت.
و اظهر تداخل است اگر سببِ غسل، مقدّم باشد بر اين غسل؛ پس [اگر] به نيّت امر فعلى به جمع اسباب به جا آورد، جايز است و تقديم غسل جنابت هم جايز است. و عدم وجوب تغسيل ثابت است در صورتى كه مقتول شود بعد از غُسل، نه آن كه خودش به غير قتل وفات نمايد. و در قتل به سبب ديگر، تأمل و احتياط است؛ و اظهر تجديد غُسل است اگر حادث شود سبب آن بعد از زوال سبب اوّل كه براى آن غسل كرده است، نه در صورت تقارن در زمانى.
و در صورت وجوبِ تجديد، اگر نشد، بعد از قتل، تغسيل لازم است، نه در صورت اعاده زنده.
و فرقى نيست بين اين كه متعدّد باشد سنخ دو سبب، مانند «قصاص» و «رجم» يا نه، مثل قصاص از دو مقتول. و اظهر وجوب تقديم غسل است بر قتل [به] قصاص يا به رجم.
ص: 178
است از براى ميّت؛ ولى در غيرِ مقتولِ به رجم و قصاص، اشكال است، [و] احوط، الحاق به ساير اموات است. (1) و اگر بعد از سه غسل بميرد به سبب ديگر، واجب است
=============
شرح:
و محتمل است بلكه دور نيست [اين كه] غسل بر محكومِ به قتل به سبب قصاص يا موجب رجم، واجب باشد، و امر حاكم، الزامِ به اين واجب باشد، نه آن كه دخالت در صحّت غسل داشته باشد، بلكه اگر خودش به جا نياورد، امر به آن مى شود؛ و فرقى نيست بين امر اجنبى و كسى كه جايز است تغسيل از او بعد از موت. و در صورت وجوبِ غسلِ مقدّم، اظهر وجوب حنوط و تكفين است به نحو معهود در ميّت.
و موضع قصاص را ظاهر مى نمايند از كفن در زمان قصاص و موضع تلوّث را احتياطاً، از خباثت تطهير مى نمايد.
و نيّتِ غسل، بر غسل كننده است؛ و احوط در صورت علم به عدم يا خوفِ ترك نيّت، اين است كه امركننده نيّت نمايد. و اظهر وجوب تجديد است در صورت علم به ترك نيّت از مباشر.
و پس از غسل ميّت در حال حيات، واجب نيست به مسّ آن بعد از موت، غسل بر مسّكننده، به خلاف صورت وجوبِ تجديد و ترك آن، كه مسّ قبل از غسل بعد از موت، موجب غسل مسّ ميّت است.
(1). الحاق قتلِ در ساير حدود، به رجم و قصاص خالى از وجه نيست بعد از بناى بر وجوبِ غسلِ مقدّمِ بر قتل؛ و احوط جمع است بين غسل مقدّم و مؤخّر از قتل.
حكم غسل و كفن شهيد
و مقتول در حرب واقع با امام يا نايب خاص او، شهيد است و تغسيل و تكفين نمى شود، مگر در صورتى كه برهنه باشد كه تكفين مى شود.
و در مقتول در دفاعِ واجب، احتياط ترك نشود به تغسيل.
ص: 179
غسل دادن.
س. طريقه غسل ميّت را بيان فرماييد.
ج. واجب است غسل دادن ميّت را به سه آب: اوّل: به «سدر»؛ دوّم: به «كافور»؛ سوّم: به «آب قراح»، يعنى به آب خالص. و واجب است ترتيب به نحو مذكور، در ميان سه غسل؛ (1) و فرق نيست در اين حكم، ميان اين كه ميّت، جنب باشد يا حايض، يا (2) نباشد.
و ترك نشود احتياط به غسل دادن ميّت را به غسل ترتيبى؛ (3) و كيفيّتِ ترتيب، (4)
=============
شرح:
و موت در معركه قبل از نقل مسلمين، حكم مذكور ثابت است با آن؛ چنانچه با موت بعد از نقل يا انتقال، حكمِ مذكور، منتفى است.
و موت در معركه بعد از انقضاى حرب، مورد احتياط به تغسيل است و همچنين موت در معركه بعد از ادراك مسلمين، و قبل از نقل، محلّ احتياط است. و احوط در شهيد با جنابت، تغسيل است به نيّت غسل جنابت و غسل ميّت به ترتيب معهود و توابع آن.
(1). و در صورت اخلال به ترتيب، اعاده مى نمايد آنچه را كه مقدّم بر غير داشته.
(2). احوط ضمّ غير غسل ميّت است با آن، در قصد. و اظهر عدم وجوب وضو است مطلقاً.
(3). يعنى در تمام يك غسل؛ پس مانعى از ارتماس در هر يك از اعضاى ثلاثۀ هر يك از سه غسل نيست، و به فرو بردن عضو، جايز است با رعايت ترتيب.
(4). در اعضاء ثلاثه. و اظهر، جواز غسل ارتماسى است در غسل ميّت، مثل غسل جنابت، با رعايت اطلاق آب در دو غسل اوّل، چنانچه ذكر خواهد شد، اگر چه خلاف
ص: 180
به نحوى است كه در غسل جنابت گذشت. و همچنين شرط است نيّت (1) در هر يك از سه غسل، و نيّت هر غسلى [را]، مقارن شروعِ در آن نمايد.
س. اگر آب، ميسّر نشود براى غسل ميّت، تكليف چيست ؟
ج. اقوى و احوط، سه تيمّم دادن ميّت است به اين طريق كه: تيمّم اوّل را به قصد ما فى الذمه مردّداً مابين بدل از هر سه غسل و غسل به آب سدر، و دوّم را بدل غسل به
آب كافور، و سوم را بدل غسل به آب (2) قراح انجام دهند.
=============
شرح:
احتياط است و با رعايت كريّت آن و نحو آن و با رعايت ترتيب بين سه غسل.
و در ترتيب در اينجا مسلّم است كه شستن سر، مقدّم و شستن طرف راست، مقدّم بر شستن طرف چپ است اگر چه در غسل جنابت، اين نحو يقينى نيست، چنانكه گذشت.
(1). احوط، جمع در نيّت است در ابتداى غسل اوّل و نيّت جداگانه براى هر يك از دو غسل ديگر، اگر چه اظهر، قصد امر فعلىّ است در هر سه و در نظاير مقام.
و امّا مقدار خليطين، پس احوط، محافظت بر صدقِ آبِ سدر است به نحو متوسّط بين قليل محض كه خالى از تأثّر آب باشد و كثير [كه] موجب اضافه آب باشد. و اين حدّ متوسّط، بايد در غسلۀ ثالثه، به آب خالص نباشد، پس ضرر ندارد قليلى از خليطين - مانند غير آنها - در آب قراح، مادام [كه] موجبِ تأثّر آب نباشد، اگر چه احتياط خوب است.
(2). اگر ميسّر نشد آب مگر براى يك غسلِ معيّن، اقتصار بر آن يكى مى نمايد و بدل غسلهاى ديگر تيمّم مى نمايد.
و اگر يك غسل، معيّن نباشد، احوط تقديم مقدّم است به قصد وظيفۀ فعليّه با
ص: 181
و همچنين اگر بترسد بر ميّت از غسل دادن به جهت عارضى - مثل سوختن يا آبله در او بودن - احوط و اقوى اين است كه او را سه تيمّم بدهند، چنانكه گذشت.
و تيمّم را به دست خود (1) عمل آورند نه به دست ميّت؛ و احوط جمع است ميان
دست حَىّ و ميّت با امكان.
=============
شرح:
رعايت مذكور در مقدار خليط و در تكميل با تيمّم بدل از متعذّر به ترتيب مذكور در سابق.
و اگر فقط خليطِ يك يا دو غسل، متعذّر باشد، احتياط، در غسل با آب خالص است كه به فقدان خليط، ترك آن غُسل نشود؛ پس سه غسل را انجام دهد اگر چه خليط، متعذّر باشد، با ترتيب و تميز در نيّت به نحو مذكور در واجب اختيارى.
و آنچه در متن است از اقوى بودن تثليث، محل تأمّل است، بلى احوط است.
و در صورت وجدانِ خليطِ متعذّرِ قبل از دفن، اعاده شود غسل با رعايت ترتيب در صورت امكان، و يا با به جا آوردن بدل از غير ممكن.
و در جواز نبش براى تداركِ متعذّر، تأمّل است، و عدم جواز در صورت هتك، متّجه و در غير صورت هتك، اقرب به احتياط است.
و وجوب غُسل و غَسل به مسّ بعد از غُسل اضطرارى مذكور يا تيمّم بدل از آن، موافق احتياط است، اگر چه عدمش خالى از وجه نيست در غسل اضطرارى در صورت عدم تمكّن از اختيارى تا زمان فعليّت دفن.
(1). بنا بر اظهر. و احوط در صورت ارادۀ جمع، نشاندن ميّت است و ماندن در پشت سر ميّت و تيمم دادن به دست حىّ ، به نحوى كه اگر با دست ميّت انجام بگيرد به همان كيفيّت است با امكان و عدم عسر. و در صورت عدم امكانِ مباشرتِ با دست ميّت يا عسر در آن، معيّن است اكتفا به مباشرت زنده به نحو مذكورِ ممكن، يا غير آن با عدم امكان يا عسر.
ص: 182
و اقوى لزوم مباح بودن (1) مكان غسل است.
=============
شرح:
(1). به نحوى كه در مكانِ غسلهاى ديگر مقرّر است.
استقبال هنگام غسل دادن
و امّا استقبال در حال غسل، پس اظهر استحباب آن است اگر چه احوط است. و ظاهر، بلكه مقطوع آن است كه تا حال فراغ از غسل، استقبالْ ، به وجه و باطن قدمين است و بعد از فراغ تا وقت وضع در قبر، به يك صورت است.
استيذان در پاره كردن پيراهن ميت
و احوط استيذان از اهل اذن است در پاره كردن پيراهن ميّت براى بيرون آوردن از زير، در حال غسل يا بعد از آن، كه مستحبّ است كه به پاره كردن باشد در صورت حاجت و بيرون آورده شود از پايين ميّت.
بعضى از مستحبّات و مكروهات غسل ميّت
و ستر عورت ميّت از غير ناظرى كه حرام است بر او نظر، واجب نيست، بلكه مستحب است.
و در هر يك از غسلهاى سه گانه، مستحبّ است شستن هر عضوى از ميّت سه مرتبه و بعد از هر غسلى از غسلهاى سه گانه، مستحبّ است شستن غاسل دستهاى خود را تا مرفق.
و مستحب است بدن ميّت را خشك نمايد از آب غسل بعد از اغسال سه گانه و قبل از تكفين.
و مكروه است گرفتن ناخن ميّت و ترجيل موى او و ازاله كردن مقدارى كه لازم نباشد مقدّمتاً براى غسل، بلكه احتياط در ترك آن است، مگر در صورت مانع بودن از غسل مغسول.
ص: 183
3. كفن و تكفين
س. احكام كفن نمودن ميّت را بيان فرماييد.
ج. واجب است كفن نمودن به سه پارچه و آن «پيراهن» و «لُنگ» و «لفّافه» است كه آن را «سرتاسرى» مى نامند.
و شرط است در پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را بپوشاند، و در لنگ، آن كه ميان ناف و زانو را فراگرفته باشد، و در لفّافه، آن كه از طول اين قدر زياد باشد كه دو سر كفن را توان بست و از عرض اين قدر زياد باشد كه بر روى هم بيفتد دو طرف آن. و احوط (1) در پيراهن، بلند بودن آن است تا به قدم و در لنگ، پوشانيدن آن است از سينه تا به قدم.
لكن احوط و اظهر آن است كه زايد بر قدر واجب را، بدون اذن كبارِ ورثه نكند چنانچه اگر صغير داشته باشد از مال صغير برندارند.
س. اگر مقدور نشود به سه پارچه، تكليف چيست ؟
ج. اكتفا به آنچه مقدور است نمايد، (2) بلكه اگر هيچ مقدور نشود مگر پوشانيدن عورتين، واجب است در اين حال عورتينِ تنها را بپوشاند.
س. كيفيت كفن كردن را بيان فرماييد.
ج. طريقه اش آن است كه لنگ، مقدّم بر پيراهن و پيراهن مقدّم بر لفّافه باشد.
=============
شرح:
(1). بلكه احوط در پيراهن و لنگ و سوّمى، آن است كه مذكور شد؛ و افضل آن است كه به عبارت «احوط» مذكور مى شود با رعايت صدق عرفى لنگ و مئزر.
(2). يعنى از مذكورات خاصّه اگر چه صدقِ اسمِ يكى از سه قطعه نكند، اگر چه ستر عورت، اهمّ است.
ص: 184
و احوط آن است كه هر يك از سه (1) پارچه بپوشاند آنچه را كه در زير آن است.
و جايز نيست مغصوب بودن و نجس بودن (2) و حرير (3) بودن، و احتياط آن است كه از (4) پوست نباشد، هرچند آن حيوان، تذكيه شده و مأكول اللحم باشد.
و همه اينها در حال اختيار است؛ و امّا در حال اضطرار، پس احوط تكفين (5) و ستر
عورت به اينها غير از مغصوب است با رعايت اذن ذوي الحقوق.
س. كفن واجب را، از اصل مال بر مى دارند، يا از ثلث ؟
=============
شرح:
(1). بلكه لازم است در صورتى كه آنچه در زير است اقلّ واجب است، و لازم نيست در غير اين صورت بنا بر اظهر در مقدار؛ بلكه احوط و اظهر در هر يك از سه پارچه، ساتر بودن است.
(2). اگر چه معفوٌّ عنه در نماز باشد بنا بر احوط.
(3). يعنى حرير محض كه ممنوع است براى مرد و احوط در تكفين زن اجتناب آن است.
(4). بلكه صدق جامه نمايد اگر چه از پشم و مو و كُرْكِ مأكول اللحم باشد. و اجزاى غير مأكول اللحم، مانند پوست مأكول اللحم مى باشد در حكم تكفين و در احتياط مذكور.
(5). اگر ممكن نشد تكفين، احتياط در ستر عورت ترك نشود.
و در صورت دوران امر بين مذكورات، احوط تقديم پوست بدون اهانت و نجاست معفوّه در نماز و حرير زن، بر غير است. و در بين اين سه، محتمل است تقديم غير پوست بى اهانت در پوست و غير؛ و در غير اينها، احوط تقديم نجس است بر حريرِ محض و غير ماكول كه نجس نباشد و اظهر تخيير بين اين دو است. و ظاهر، تقديم حرير است بر نجس از غير مأكول. و تقديم نجاست غير عينيّه بر عينيّه و قليله بر كثيره و غيرِ موجب هتك بر موجب، خالى از وجه نيست.
ص: 185
ج. از اصل مال بر مى دارند هرچند مديون باشد، مگر زن كه كفن او بر ذمّۀ شوهر است هر چند زن مال دار باشد، و احوط اخراج از تركۀ زن است اگر زايد بر مستثنياتِ دين ندارد.
و واجب است بعد از غسل، «حنوط كردن»؛ و آن مسّ (1) نمودن هفت موضع سجود است به كافور؛ و كفايت مى كند در آن، مسمّى. و اين حنوط مخصوص از براى ميّتى است كه (2) مُحرِم نباشد و اگر مُحرِم باشد، بوى خوش ابداً نزديك او نبرند، مگر آن كه بعد از طواف، (3) مرده باشد كه در اين صورت، قول به جواز، خالى از قوّت نيست.
=============
شرح:
(1). احوط جمع بين مسح و وضع است.
(2). و همچنين غُسل با آب كافور.
(3). اظهر كفايت طواف زيارت است در سقوط اين حكمِ مُحرم.
خروج نجاست از ميّت هنگام غسل يا بعد آن
مسأله: چنانچه از ميّت نجاستى بعد از غسل يا در اثناى آن خارج شود، كافى است شستن آن نجاست، و غُسل يا بعض آن اعاده نمى شود بدون فرق بين انحاى نجاست خبثيّه و حدثيّه.
و اگر خروج نجاست، بعد از تكفين باشد، احوط غَسل بدن و كفن است يا تبديل آن، مادام [كه] متعذّر نباشد و در قبر گذاشته نشود، اگر چه عدم وجوب و اكتفاى به قطع كردن نجاست از كفنِ غيرِ ساتر عورت، خالى از وجه نيست.
و اگر بعد از وضع در قبر خارج شود، جايز است اكتفا به بريدن متنجّس از كفن، و جايز است شستن بدن و كفن يا تبديل آن در صورت عدم استلزام محذورى از قبيل هتك ميّت.
ص: 186
..........
=============
شرح:
و در صورت تفاحش نجاست و كثرت مقطوع، بر تقدير قَرْض، يا فقد ساترِ عورت، احوط اكتفا به ممكن از تبديل يا شستن است.
و در صورت عدم امكان هر دو يا تعذّر آنها و دوران امر بين برهنگىِ مذكور، يا باقى گذاشتن نجاست كفن، احوط رعايت اقرب به محافظت بر ميّت است از انهتاك به نجاست خاصّه يا برهنگى مذكور.
بودن كفَن زوجه بر زوج
مسأله: كفن زوجه بر زوجِ موسِر است. و اظهر عدم فرق بين اقسام زوجه است از حيث: آزادى و كنيزى، و ناشزه و غير آن، و دائمه و منقطعه، و صغيره و كبيره، مدخول بها و غيرها، و مجنونه و عاقله، و معتدّه در عدۀ طلاق رجعى، نه بائن و نه محلّله.
و احوط لحوق ساير مصارف تجهيزات است به كفن، از قبيل: سدر و كافور و آب غسل و لوازم واجبۀ دفن.
و احوط توافق زوج با ورثۀ زوجه است در صورت يسار زوجه، به مصالحه و رعايت احتمال استحقاق بر زوج و عدم آن؛ و در صورت عدم تمكّن زوج اصلا يعنى نداشته باشد زايد بر مستثنى براى مُعْسر را حتّى با آنچه از زوجه به او به ارث رسيده باشد، همچنين اگر محجور باشد به سبب افلاس، اظهر اين است كه كفن، از تركه زوجه است.
سقوط كفن با عدم تمكّن زوج حتّى از تركۀ زوجه، وجهى ندارد؛ و در صورت تمكّن زوج از بعضِ كفن، واجب است مقدور، بر زوج و غير مقدور، از تركۀ زوجه و محتمل در صورت زايد از مستثنيات بودن است مزاحمتِ وجوبِ كفن با ساير واجبات ماليّة از انفاق و اداى ديون بر زوج. و محتمل است لحوق آن به نفقۀ عيال در
ص: 187
..........
=============
شرح:
يك شب و روز بنا بر احتياط لزوماً ترك نشود.
و احوط تأخير دفن است تا آخر زمان امكان بدون انهتاك در صورت احتمال تجدّد يسار زوج يا تحصيل تركۀ زوجه، يا پيدا شدن باذِل، و در صورت لحوق اين امور بر دفن، تأمل است.
و رعايت اشدّ از مرتبۀ هتك يا احترام، خالى از وجه نيست در نبش قبر و در برهنه بودن ميّت.
و با مرهون بودن مال زوج، وجوب ندارد بنا بر اظهر الا آن مقدارى كه ممكن است تحصيل آن از زايد بر قدر دَين، چنانچه در انفاق واجب است.
و در صورت اقتران موت زوجين، كفن زوجه از مال خودش است نه از مال زوج، به خلاف صورت سبق موت زوجه، كه كفن، از مال زوج است.
و اگر يك كفن بيش ندارد، خودش مقدّم است بر كفن زوجه، مانند ساير ديون در صورتى كه موتش، قبل از دفن زوجه واقع شود.
اگر متبرّعى از مال خود كفن را داد، از زوج ساقط است.
كفن واجب النفقه و عبد
و بر شخص، كفنِ واجب النفقه از اقارب، نيست. و كفن مملوك، بر مالك است در همه اقسام مملوك، و آن كه بعض او محرّر است بر حسب مقدار مملوك، استحقاق كفن بر مالك دارد و همچنين رعايت نسبت در مالكهاى شركا مى شود؛ و در اَمۀ مزوّجه، تأمل است در استحقاق بر مالك يا زوج، و احتياط در توافق به صلح است.
كفن از اصل مال اخراج مى شود
و كفن شخص، از اصل تركۀ او مأخوذ است قبل از دين و وصايا و ميراث؛ و
ص: 188
..........
=============
شرح:
همچنين، غير كفن از لوازم تجهيز و محتمل است تقديمش بر حق مرتهن و مجنىّ عليه و غرماى مفلّس؛ و تقديم در اخير، اظهر است؛ [و] احوط رعايت مذكور و حق ميّت است.
و اگر [به] قدر كفن نگذاشته و واجب التكفين از مال شخصى نيست، وجوب تكفين ساقط است و جايز است برهنه دفن شود، مگر كسى از مسلمانها بذل نمايد. و همچنين، ساير اموالى كه قبل از دفن بايد صرف شود از سدر و كافور و امثال آنها.
و احتياط مناسب از قبيل استرضاى دُيّان و ورثه در غير كفن از واجباتِ تجهيز ترك نشود.
سقوط بعض اجزاى ميت
اگر چيزى از اجزاى ميّت ساقط شود، در كفن او گذاشته مى شود بعد از تغسيل آنچه محتاج به غسل است.
مستحبّات غسل ميّت
در ذكر جمله اى از مستحبّات معروفۀ غسل ميّت كه احوط آن است كه به رجاى ثواب به جا آورده شوند:
وضو دادن ميّت؛ محل تغسيل، مرتفع و محلّ پاهاى ميّت منحدر باشد؛ رو به قبله گذاشته شود در حال تغسيل مانند محتضر؛ در زير سايه غسل دهند؛ پيراهن او را شكافته و از طرف پاهاى ميّت بيرون آورند؛ ستر عورتين ميّت با عدم ناظر محترم شود؛ انگشتهاى ميّت تليين شود با رفق به او؛ قبل از تغسيل، سر و جسد ميّت را با رغوۀ سدر بشويند و فرج او را با اشنان؛ و دستهاى ميّت را شستشو دهند سه مرتبه، ابتداى به طرف راست سر، در تغسيل نمايند قبل از طرف چپ سر؛ در هر
ص: 189
..........
=============
شرح:
غسلى هر عضوى را سه مرتبه بشويند؛ مسح نمايند شكم ميّت را قبل از غسل اوّل و دوم با رفق در غير حامل؛ غسل دهنده در طرف راست ميّت بايستد؛ حفيره اى رو به قبله حفر نمايند براى سرازيرى آب غسل در آن محلّ ، بدن ميّت را خشك نمايند بعد از انجام غسل آخر با جامه اى.
مكروهات غسل ميّت
و مكروه است نشاندن ميّت در حال تغسيل؛ و بريدن ناخنها و موهاى ميّت؛ و اين كه در زير پاهاى غسل دهنده او را قرار دهند در حال غسل، و ارسال آب غسل در محل بول و غايط بلكه مطلق بالوعه نجاسات بنا بر احوط.
مستحبّات كفن
در مستحبّات كفن و لواحق آن كه به رجاى ثواب به جا آورده مى شود، اگر چه ثابت است استحباب جمله اى:
[از آن جمله اين كه] غسل دهنده قبل از تكفين، غسل نمايد يا وضو بگيرد؛ زياد شود براى مرد، «بُرد يمانى عبرى» و پارچه خامسه براى به هم پيچيدن دوران ميّت كه طول آن سه ذراع و عرض آن يك شبر باشد؛
زياد شود «عمامه» براى مرد كه طولاً تحت الحنك آن از دو طرف سينه گذاشته شود و عرضاً صدق عمامه كند؛ كفن از پنبه و سفيد باشد؛ كفن را با «ذريره» خوشبو نمايند؛
با «تربت حسينيّه» - عليه السلام - بنويسند در بالاى كفن، اقرار ميّت را با اسم او به شهادتين؛ و اگر تربت نباشد ادا مى شود مستحبّ با آب غير سياه شده؛ بين اليتين را از مرد و زَن از پيش و عقب بگيرد با پنبه اى كه آن جاها بگذارد، محكم نمايد دو
ص: 190
..........
=============
شرح:
پستان زن را با لفّافه كه پيچيده مى شود بر آنها و بسته مى شود در پشت او؛ عوض عمامۀ مرد، قناعى براى زن زياد شود كه بپوشاند سر او را؛
مستحب در حنوط
ساييده شود كافور با دست؛ زايد بر كافور كه در مساجد گذاشته مى شود، روى سينۀ ميّت بگذارند؛ و كافور حنوط از يك درهم و چهار درهم و سيزده در هم و ثلث، مراتب فضل آن است؛
استحباب جريدتين
دو چوب سبز با ميّت گذاشته شود از «سَعف خرما» يا «سدر» يا «بيد» يا هر درخت كه نخشكيده باشد، يكى را از «ترقوۀ» طرف چپ بين پيراهن و ازار و يكى را از «ترقوۀ» راست برساند به بدن ميّت.
مكروهات كفن
و مكروه است به نهج مقدّم: تر كردن خيوط كفن با آب دهن؛ و آستين درست كردن براى پيراهن كفن؛ و دكمه كه در پيراهن كفنى باشد به جاى خود نگذارد.
استحباب نيت كمك دهنده غاسل
مستحب است نيّت كسى كه برمى گرداند ميّت را براى ديگرى كه با نيّت مى شويد. و نيّت غاسلِ متّحد، واجب [است]؛ و [غاسلين] متعدّد، [به نحو] مشترك، نيّت مى نمايند. و اگر مترتّب است اعمال آنها و هر كدام عضوى را مى شويند، هر كدام در اوّلِ عمل خود نيّت مى نمايد كه بعض مجموع را به جا مى آورد براى امر خدا.
استحباب ترك بعض امور در كفن
و تكفين در كتّان ننمايند و همچنين در جامۀ سياه تكفين ننمايند؛ با بوى خوش
ص: 191
4. نماز ميّت
س. نماز ميّت، واجب است يا نه ؟
ج. نماز ميّت واجب است بر شيعه اثنا عشرى، بلكه بر مطلقِ مُسلم مطلقا، (1) چه شهيد باشد، چه كشته شده باشد به قصاص، يا خود، خود را كشته باشد، يا ختنه نكرده باشد يا غير ايشان از ارباب كباير.
و جايز نيست نماز بر كفّار، چه اصلى و چه غير آن.
و ملحق مى شود به مُسلم، مرده اى كه در بلاد اسلام يافت شود و طفل كه شش سال داشته باشد (2) و ديوانه اگر متولد شده باشد از مؤمن يا مؤمنه. (3)
و همچنين واجب است نماز بر لقيطِ (4) دار الاسلام، (5) بلكه مشهور چنين
=============
شرح:
تجميرِ كفن ننمايند؛ كفن را با غير كافور، و «ذريره» خوشبو ننمايند؛ كتابت را با سياه رنگ ننمايند؛ در كفن در گوش يا چشم ميّت كافور نگذارند؛ كفن را با آهن قطع ننمايند.
(1). يعنى مُظهر شهادتين با عدم صدور منافى آنها از او اگر چه غير مؤمن باشد بنا بر اقوى، و جايز نيست بر محكوم به كفر مانند غلات و خوارج و نواصب.
(2). و در عارف نماز، اگر كمتر از شش سال باشد، احتياط است؛ و ديوانه ملحق است به پدر و مادر مسلمانش مگر آن كه بعد از بلوغ، توصيف اسلام يا كفر نمايد.
(3). يعنى مُسلم يا مسلمه.
(4). گذشت در تغسيل كه مسبىّ و لقيط دار الاسلام يا دار الكفر با احتمال مذكور احتياطاً در تغسيل و مابعد آن، به حكم مسلمان هستند، و همچنين در ساير موارد شك در تغسيل، زيرا واجب التغسيل، واجب الصلاة است بدون عكس.
(5). و در سبى شدۀ مسلمان از اطفال در صورتى كه نباشد با او كسى كه قابل لحوق به او به
ص: 192
دانسته اند لقيط دار الكفر را نيز هرگاه در آن مُسلمى باشد كه ممكن باشد تولّد از آن.
س. آيا نماز ميّت، واجب كفايى است يا عينى ؟
ج. نماز ميّت، لازم است به وجوب كفايى؛
و لكن شرط است در صحّت آن، كه مصلّى، مؤمنِ اثنى عشرى باشد؛ و احوط اعتبار بلوغ است در سقوط واجب، نه در صحّت نماز.
س. آيا اَوْلى به نماز، چه كسى است ؟ ج. اَوْلى به نماز است كسى كه اَوْلى به تغسيل است (1) به تفصيلى كه گذشت.
=============
شرح:
قرابت باشد. و لقيط دار الكفر با وجود مسلمان كه ممكن باشد تولّد از او، تأمل است در صورت عدم اجماع بر لحوق. و ولد الزنا از مسلمانها، تابع مسلمان و از كفّار، تابع آنها است.
(1). و در طبقات ارث، رعايت اَوْلى به ميراث مى شود؛ و در طبقۀ اوُلىٰ اَبْ بر اِبْن مقدّم است، و شوهر بر ساير ارحام تقدّم دارد؛ و ولايت ثابت است براى همۀ افراد در يك طبقه.
و اگر ولىّ ، صغير يا مجنون يا غايب باشد، پس در نيابت حاكم يا انتقال به غير مستقلاً در همان طبقه يا طبقۀ بعد، تأمّل و احتياط است.
و همچنين تأمّل در اطلاق تقدّم مرد در هر طبقه، بر زن است، و بالغ بر غير بالغ است.
و معتبر در ولىّ ، امكان فعل يا اذن است؛ و با انتفاى آن - مثل امتناع يا غيبت ولىّ - محتمل است سقوط ولايت و ثبوت براى ولىّ او يا ساير ارحام به نحو استقلال، يا طبقۀ متأخّره، يا حاكم.
و در وصىّ براى نماز، احوط وقوع نماز وصىّ با توافق با ولىّ است؛ و امامِ اصل با
ص: 193
و جايز نيست نماز بر ميّت بدون اذن ولىّ ، چه فرادىٰ و چه جماعت. (1)
و اگر اذن ندهد ولىّ ، احدى را بر جماعت و خود نيز اقدام نكند با قابليّت، اگر منوط به عذر شرعى باشد، منشأ ساقط شدن ولايت نمى شود و نماز را فرادى خواهند
كرد به اذن ولىّ يا خود ولىّ خواهد كرد؛ و اگر به سبب عذر شرعى نباشد، احوط بلكه اقوى، گذاردن امر است نيز بر ولىّ در صورتى كه ممتنع از اصل نماز خواندن نباشد.
و كيفيّت نماز آن است كه نيّت (2) بكند و پنج تكبير (3) كه اوّل آنها «تكبيرة الاحرام»
=============
شرح:
حضور جنازه، اولى از ولىّ ميّت است.
و جايز است نماز زن با ولايتش، يا اذنش از ولىّ ، و مجزى است از ديگران، و همچنين امامتش براى زنها. و احوط عدم تقدّم و بروز امام است، بلكه در وسط زنها مى ايستد، و همچنين در ائتمام مستورين به عارى.
و در جماعت عُراة، اظهر اتّحاد حكم است با يوميّه در غير ركوع و سجود و تشهّد؛ و تأخّر زنها در صف از مردها، بر سبيل ندب است. و حايض، داخل در صف مرد و زن نمى شود، بلكه منفرد به صف مى شود به نحو استحباب.
(1). اگر چه اذن امام كافى است در اماريّت براى مأمومين.
(2). با محافظت به ترتيب آتى بنا بر احوط.
بدان كه اظهر عدم وجوب ازيد از دعاى براى ميّت است اگر مؤمن باشد، و بر او اگر مخالفِ ايمان باشد؛ و امّا اين مقدار در مطلق تكبير، پس موافق احتياط است، بلكه وجوبش خالى از وجه موافق ارتكاز نيست، بلى احوط توزيع معانى خاصّه بر تكبيرات اربعه - موافقِ روايت «ابن مهاجر» - است، چنانچه منسوبِ به مشهور، وجوب آن است.
(3). اظهر اين است كه براى مؤمنين، پنج و براى غير آنها، چهار تكبير مى گويد و در
ص: 194
است بگويد و در ميان آنها چهار دعا (1) بخواند:
أوّل: «شهادتين». دوّم: «صلوات بر پيغمبر - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و آل آن جناب - عليهم السلام -». سوّم: «دعا از براى مؤمنين». (2) چهارم: [دعا] از براى ميّت.
پس [اگر] بعد از تكبير اوّل بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّٰهِ » و بعد از تكبير دوم بگويد: «اَللّٰهُمَّ صلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّد» و بعد از تكبير سوم: «اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِنات»، و بعد از تكبير چهارم: «اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِهٰذَا
الْمَيّت» و بعد از آن، تكبيرِ پنجم را بگويد، كفايت مى كند.
لكن اينها در وقتى است كه ميّت، شيعه اثنى عشرى باشد، پس اگر طفل باشد چه نماز بر او واجب باشد چه نباشد، بعد از تكبير چهارم بگويد: «اَللّهُمَّ اجْعَلْه لاَبَويْهِ وَ لَنا سَلَفاً و فَرَطاً و أَجراً» اگر پدر و مادر طفل هر دو مؤمن باشند، و اگر يكى از ايشان كافر يا نحو آن باشد، دعا را به مؤمن تنها نمايد.
و واجب است در آن، (3) نيّت و قيام و رو به قبله نمودن (4) با امكان، و گذاردن سر ميّت
=============
شرح:
آخر، دعا بر او مى نمايد و براى مؤمنين بنا بر احوط، و تكبير اوّل بايد با نيّت قربت به نحو معتبر در عبادات و تعيين ميّت اگر چه اجمالى باشد، واقع شود.
(1). و بر سنخ ادعيۀ مذكوره، به ترتيب مذكور، محافظت نمايد بنا بر احوط. و امّا خصوص الفاظ مذكوره، تعيّن ندارد بنا بر اظهر، بلكه كافى است مُؤدّى معنى مذكور اگر چه با تغيير الفاظ خاصّه باشد.
(2). و مؤمنات.
(3). بنا بر احوط در مجموع آنچه ذكر مى شود؛ و لازِم اعتبارِ قيام، عدم اكتفا به نماز عاجز از قيام است با وجود متمكّن از آن.
(4). يعنى روى نمازگزار [و] در صورت عدم امكان، رعايت اقربيّت به استقبال بشود هر چه ممكن شد بنا بر احوط.
ص: 195
را به طرف راست نمازگزار، (1) مگر آن كه مأموم باشد؛ و هرگاه عكس گذارند ميّت را، باطل مى باشد نماز، چه از روى فراموشى و چه از روى جهل.
و همچنين شرط است به پشت خوابانيدن ميّت (2) را در حال نماز.
=============
شرح:
(1). يعنى راستِ فِعلى، نه جهت آن فقط، كه مغرب باشد فى الجمله بنا بر احوط؛ و اعاده شود نماز اگر سر به جهت يمين نباشد در آن حال، بلكه در يمين مصلّى نباشد بنا بر احوط.
(2). مانند حال احتضار كه استلقا واجب است، اگر چه استقبالِ اين دوّم فرق دارد. و همچنين استقبالِ حال نماز، مثل استقبال در قبر است، اگر چه استلقا، در قبر نيست، بلكه به جانب راست خوابانده مى شود.
و آن كه محاذى امام يا منفرد و در نزديكى او باشد؛ و پاهاى ميّت را به طرف چپ نمازگزار واقع سازد؛ و حايل بين نمازگزار و ميّت نباشد كه مانع از صدق نماز بر او باشد، مثل ديوار، و پست و بالايى، مانع از صدق وقوف بر جنازه نباشد؛ و آن كه نماز، بعد از واجبات سابقۀ بر آن باشد، مانند «تغسيل» و «تحنيط» و «تكفين» در صورت وجوب آنها.
و آن كه مستور العوره باشد حتى در صورتى كه كفن ندارد، اگر چه ساتر غير از خاك و سنگ نباشد؛ و در صورت عدم امكانِ ستر قبل از وضع در قبر، مى تواند بعد از وضع و ستر با احجار و نحو آنها، نماز را انجام دهد و بعد، عمل دفن را تماماً انجام دهد.
قبله در نماز ميّت
و اگر تشخيص قبله علماً يا ظناً ممكن نباشد، احتياط به چهار نماز در چهار طرف نمايد اگر ممكن است.
ص: 196
..........
=============
شرح:
و اگر متمكّن از قيام نباشد و متمكّنى پيدا نشود يا امتناع نمايد، جالساً نماز را به جا آورد؛ و احوط اعاده است اگر متمكّن، حاضر شود قبل از دفن.
و نماز را قبل از دفن انجام دهد؛ و اگر بدون نماز دفن شد، بر قبر نماز گزارده مى شود و نبش قبر نمى شود.
جواز نماز بر چند جنازه
و جايز است تشريك متعدّد از جنايز، در يك نماز با رعايتِ شروط مذكوره و رعايتِ مناسبت دعا بعد از تكبير چهارم از حيث تذكير و تأنيث و اِفراد و تثنيه و جمع. و گاهى واجب مى شود تشريك، در صورت خوف فساد همه در صورت تأخير از مقدار زمان يك نماز.
ديگر شرايط نماز ميّت
و آنچه مسلّم است اعتبار آنها در يوميّه، احوط اعتبار همۀ آنها در اين نماز است: از شرايط وجوديّه و عدميّه در اصل نماز و در جماعتِ در آن، غير از طهارت از حدث و خبث كه اظهر عدم اعتبار آنها است، اگر چه اعتبار دوّم احوط است.
و اعتبار عدم مغصوبيّتِ مكانِ مصلّى، نه موضع ميّت و لباس مصلّى، اختصاص به يوميّه ندارد بر تقدير اعتبار با تفصيل متقدّم.
فاصله مصلّى با ميّت
و لازم است كه [نمازگزار] بعيد از جنازه نباشد به حدّى كه صدق نكند عرفاً صلات بر او و وقوف نزد سينۀ او مثلاً در حال اختيار، چه امام باشد نمازگزار و چه منفرد، و ضرر ندارد بُعد به سبب فاصلۀ مأمومين؛ و از اينجا ظاهر مى شود، اعتبار حاضر بودن جنازه.
ص: 197
..........
=============
شرح:
و مثل بُعد است، ارتفاع و انخفاضى كه مانع از صدق مذكور باشد و [همچنين است] حايل مانع از صدق، در غير موارد خاصّه كه اشاره به آنها مى شود؛ و اين از شروط خاصّۀ به اين نماز است مانند بعض شروط متقدّمه؛ و مانند اين كه اين نماز بايد بعد از تغسيل و تكفين و حنوط كه ممكن باشند، واقع شود، يا بعد از آنچه وظيفه است در حال عدم امكان اينها مثل تيمّم و آنچه به جاى غسل صحيح به جا آورده مى شود، و همچنين اگر متعذّر شدند بدون بدل در غير «مرجوم» و «شهيد».
اشتراط وجوب نماز بر مخالف به تقدم غسل صحيح
و غُسلِ مخالف اگر چه مخالف را باشد، كالعدم است مگر با تعذّر غسل مؤمن اگر چه تقيّةً موافق آنها غسل بدهد، كه در اين صورت به سبب تعذّر غسل و بدل، نماز واجب مى شود بدون اشتراط به تقدّم غسل صحيح.
فاقد كفن
و اگر كفن نداشته باشد و ممكن نباشد تكفين ميّت، پس ستر عورت او با جامه اى اگر چه جامۀ غير باشد يا ساترى ديگر، مى نمايد و بر او نماز مى كند؛ و اگر در خارج قبر، ممكن نشد، وضع در قبر مى شود و ستر عورت او با آجرى يا سنگى مثلاً مى نمايد و بر او نماز مى كند به هيئت نماز در خارج با استلقاء و غيره از شروط، و پس از آن، دفن به نحو واجب، مى شود.
حكم مصلوب
مصلوب به غير حكم شرع، بعد از سه روز بر او نماز گذارده مى شود اگر ممكن نباشد انزال او به صورت امكان نماز؛ و احوط اعادۀ نماز است اگر بعد به پايين آورده شد با شروط ممكنۀ در آن وقت.
ص: 198
..........
=============
شرح:
اذن ولىّ
اذن ولىّ با امكان، شرط صحّت اين نماز است؛ و اگر بر دو نفر نماز خواند و از ولىِّ يكى، مأذون بود، از او مجزى است با عدم اختلال در كيفيّت و قربت، نه از ديگرى كه از او مأذون نيست.
رعايت عربيّت
در ادعيۀ واجبۀ در تكبيرات اربعه، احوط رعايت عربيّت است؛ و در زايد بر واجب، جايز است به غير عربى اگر چه احوط، عربيّت است، مثل قنوت يوميّه چنانچه ذكر شد.
استحباب غير آنچه معيّن شد، در اين نماز، مشكل است، و اتيان آنها به قصد قربت مطلقه در مثل قرائت «فاتحة الكتاب» يا ساير قرآن، مانعى ندارد.
ضماير نماز ميّت
اگر معلوم نباشد مرد يا زن بودن، جايز است ضماير را مذكّر، به لحاظ نعش و مؤنث، به ملاحظه جنازه بياورد، بلكه در معلوم هم، به اين قصد جايز است؛ و مخالفت از روى جهل يا نسيان، بعد از محلّ تدارك، مبطل نيست.
شك در تكبيرات
اگر شك كرد در عدد تكبيرات، بنا بر اقلّ مى گذارد، و بعد از اشتغال به دعا، اگر شك در تحقّق تكبير سابق بر آن كرد، بنا بر اتيان مى گذارد، چنانچه در قرائت و تكبيرة الاحرامِ يوميّه گذشت.
دفن ميت با ترك نماز بر او يا باطل بودن آن
اگر نماز خوانده نشد بر ميّت، يا باطل خوانده شده بود تا آن كه دفن شد و ممكن
ص: 199
..........
=============
شرح:
نباشد اخراجش يا مستلزم هتك باشد، بر قبر نماز خوانده مى شود؛ و اگر خارج شد بعد به سببى، احوط اعادۀ نماز است؛ و اگر ممكن باشد بدون هتك، اخراج او، محتمل است وجوب آن، مثل تغسيل و تكفين.
جواز تيمّم براى نماز ميّت و بدون طهارت
جايز است تيمّم براى نماز ميّت، در صورت خوف فوت از مصلّى اگر چه آب داشته باشد، چنانكه جايز است بدون تيمّم هم نماز بخواند.
اعاده نماز جلوسى با وجود شخص قادر
احوط اعادۀ نماز است اگر به اعتقاد عدم وجودِ قادر بر قيام، جالساً به جا آورد، بعد معلوم شد وجود او، يا آن كه بعد از فراغ، قادر پيدا شد، يا آن كه در اثناى نماز، عاجز شد و اتمام كرد آن را با جلوس.
شك در اصل خواندن نماز ميّت يا صحّت آن
اگر شك كرد در وقوعِ نماز، بنا بر عدم مى گذارد، و اگر شك كرد در صحّتِ واقع شده، بنا بر صحّت مى گذارد اگر چه مصلّى فاسق بوده.
يقين به فساد نماز ميّت
و اگر يقين به فساد پيدا كرد، اعاده مى كند بنا بر احوط اگر به اعتقاد مصلّى، صحيح بوده به حسب قطع يا اجتهاد يا تقليد او، و اگر از غفلت و نحو آن واقع شده، اعاده مى نمايد، و اگر اعتقاد او با اعتقاد مصلّى مخالف شد، لكن غير مصلّى مجتهد يا مقلّد بوده، اعاده ندارد.
نماز ميّت در اثناى فريضه
احوط ترك نماز بر ميّت است در اثناى فريضۀ يوميّه، مگر آن كه متعيّن شود واجب
ص: 200
..........
=============
شرح:
كفايى و مزاحم با وقت اداى فريضه بشود، كه در اين صورت به جا مى آورد نماز ميّت را با اقلّ واجباتش.
كيفيت نماز هنگام تعدّد جنازه
در صورت تعدّد جنايز، مخيّر است بين تشريك در ادعيه و نيّت نماز، و استقلال هر يك، به يك نماز خاصّ ، و در صورت عدم امكان يا فوتِ يكى، متعيِّن است تشريك.
اگر جنازه اى در اثناى نمازِ بر ديگرى، حاضر شد، جايز است تشريك در بقيّۀ تكبيرات و ادعيه به نحو جمع بين دعاها، و استقلال دوّمى به بقيۀ تكبيرات و ادعيۀ خاصّه.
كما اين كه، جايز است اتمام اوّل و استيناف نماز مستقلاً براى دوّمى. و محتمل است جوازِ قطعِ اوّل و استيناف نماز براى هر دو، خصوصاً اگر فوت مى شود نماز بر دوّمى به غير قطع و تشريك در تمام، كه عذرى است براى قطع كه مشكوك است جواز آن و عدمش در غير يوميّه، بلكه احوط در اين فرض، قطع و تشريك است، و اللّٰه العالم.
دعا در نماز بر غير مؤمن
بعد از تكبير چهارم، دعاى براى مؤمن و بر [عليه] منافق (يعنى مخالف از روى اعتقاد)، مى نمايد، چنانچه گذشت.
و اگر [ميّت] مستضعف باشد كه اعتقادى بر طبق ايمان يا خلاف ندارد، دعاى مخصوص به آن را مى نمايد مثل: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِم عَذابَ الْجَحيم»؛ و اگر مجهول باشد مذهب او، دعاى به حشر با دوستان او مى نمايد، و اگر
ص: 201
..........
=============
شرح:
طفل باشد مى گويد «اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ لَنٰا و لأَبَوَيْهِ سَلَفاً وَ فَرَطاً و أَجْراً.»
تعدّد نماز بر ميّت
اظهر، جواز نماز دوّم بر جنازه است، و [اظهر] كراهت آن است در صورت اتّحاد هر دو در خصوصيّات، يا اشتمال دوّم بر مرجّحات ترك. و [اظهر] ارتفاع كراهت است در صاحبان فضايلِ ايمان، مانند «حمزه» و «فاطمه بنت اسد» و «سهل بن حنيف» «تغمّدهم اللّٰه برحمته و رضوانه».
اقتدا در اثناى نماز ميّت
مأمومِ مسبوقِ به بعض تكبيرات، داخل مى شود در نماز جماعت بر ميّت در هر جا كه باشد، و مشغول در دعا، به وظيفۀ خودش مى شود، و بعد از فراغ امام، اتمام مى نمايد نماز خود را، و تكبيرات بعديّه و دعاهاى آنها را به نحوى كه مناسب مبادرتِ رفع جنازه باشد، تخفيف مى دهد به نحوى كه اگر نرسيد به غيرِ نفسِ تكبيرات، اقتصار بر آنها، در مابقى مى نمايد.
و محتمل است كه آنچه در «مرسل» است از تكبير در حال مشى و بر قبر، مبنىّ بر اتّصاف بقيۀ نماز به صفت استحباب باشد و شروط غير مقدورۀ در بقيّه، مغتفر باشد؛ و آن كه بتواند باقى را در حال مشى تا بعد از دفن، اتمام نمايد، يعنى تكبيرات باقيه را با ادعيۀ آنها انجام دهد؛ پس هر يك از تخفيف در دعا و اقتصار بر تكبيرات و انجام آنها در حال مشى و بر قبر، جايز باشد، و لذا با اين كه در منسوبِ به مشهور، ولاء و تتابع مذكور به تبعيّت نصوص است، جماعتى از آنها اتمام و لو على القبر را، وفاقاً للمرسل ذكر كرده اند.
و جمع بين مرسل و ساير روايات، به آنچه ذكر شد، اقرب است؛ و نصوصيّتِ
ص: 202
..........
=============
شرح:
مرسل و اطلاق قوىّ نصوصِ ديگر، اقتضاى اغتفارِ شروطِ مفقودۀ در فرض بعد از فراغ امام [كه عبارت] از قرب و عدم حيلولت غير مصلّى و عدم اعتبار محاذات منفرد، است در فرض متقدمِ فرع مى نمايد.
سبقت بر امام
اگر سبقت گرفت مأموم امام را در بعضى تكبيرات غير [از] اوّلى، عمداً يا به غير عمد، مستحبّ است اعادۀ همان تكبير با امام نمايد.
دفن ميّت بدون نماز
جايز نيست تأخير نماز تا دفن، و اگر دفن شد، واجب يا جايز نيست نبش براى نماز؛ و اگر مستلزم هتك باشد، جايز نيست، بلكه اگر هيچ نماز نخوانده اند، بر قبر تا هر وقت، نماز مى خوانند به طور وجوب. و اگر خوانده شده است، در استحباب نماز بر قبر بعد از يك شبانه روز، تأمّل است؛ و مانعى نيست تا سه روز به رجاى مطلوبيّت خوانده شود.
كيفيّت ايستادن مصلى نسبت به جنازه
مستحبّ است وقوف مصلّى، محاذى وسط مرد يا سينۀ او، و محاذىِ سينۀ زن يا نزد سر او؛ و صغيره به زن و صغير به مرد ملحق است، و در خنثىٰ مخيّر است. و مأموم، از اين حكم، خارج است، بلكه اين، حكمِ منفرد و امام است.
كيفيت قرار دادن جنازه هاى متعدد
در صورت اجتماع اموات از مرد و زن، قرار داده مى شود مرد، نزديك نمازگزار و زن، نزديك قبله، و همچنين مردها با هم نزديك مصلّى، و زنها با هم نزديك قبله، و جايز است عكس و صورتهاى ديگر.
ص: 203
..........
=============
شرح:
و جايز است مردها در محاذات همديگر، نزديك مصلّى و زنها در محاذات همديگر، نزديك قبله باشد، و محتمل است جواز اين كه صف مردها، به تدريج باشد، يعنى دوّمى، نزد ورك اوّلى باشد و هكذا، و همچنين بعد از آنها صف زنها به تدريج و هر كدام نزديك اوّلى باشد و مرد نمازگزار در وسط مردها باشد و اوّل احوط است در صورت اكتفا به يك نماز براى همه.
و «عبد ذَكَر» مقدّم است بر «حُرّه مملوكه»، پس اقرب به امام مى شود چنانچه حُرّ بر او مقدّم است و اگر خنثى باشد، اقرب به امام از مرئۀ معلوم الانوثيّه مى شود.
و اگر خنثى مملوكه باشد و زن حُرّه باشد، زن اقرب به امام مى شود به سبب علم به مرجّح در زن. و اگر صبى شش ساله باشد اقرب به امام از زن مى شود، و اگر كمتر باشد، زن اقرب مى شود، مگر آن كه زن، حرّه و صبى، مملوك باشد، كه محتمل است ترجيح حريّت؛ و بالجمله تخيير، ثابتِ بدونِ مرجّح، يا با معارضۀ مرجّحات است.
مستحبات در تكبيرات
و مستحبّ است رفع يدين در تكبيرۀ اوّل، و اظهر استحباب است در ساير تكبيرات، و مستحبّ است براى امام، جهر به تكبيرات.
تزاحم فريضه با نماز ميّت
اگر مزاحمت كرد نماز فريضه با نماز جنازه، مضيّقِ از آنها مقدّم است بر موسّع، و مخيّر است با موسّع بودن هر دو؛ و در صورت تضييقِ هر دو به خوفِ بر ميّت، اظهر تقديم مكتوبه است.
و دفن مى شود ميّت بدون نماز و نماز بر قبر خوانده مى شود در صورت عدم تمكّن غير مصلّىِ مكتوبه از نماز و تمكّن او از دفن.
ص: 204
5. دفن و احكام آن
س. احكام دفن را بيان فرماييد و دفن نمودن جسد ميّت، واجب به وجوب كفايى است يا نه ؟
ج. واجب كفايى است و بايد پنهان نمايد جسد ميّت را در زير (1) خاك به نحوى كه محفوظ بماند جثّه او از ضرر درندگان و بوى او از انتشار.
و واجب است كه بخوابانند او را به دست راست رو به قبله.
و هرگاه در كشتى باشد و دفن او ممكن نباشد (2) بگذارند او را در ظرفى مثل (3)
=============
شرح:
و اگر مزاحمت بين دفن مباشرى و نماز فريضه باشد و هر دو در آخر زمان او باشد و [شخصى] قائم به دفن نباشد، دور نيست تقديم فريضه اگر چه با ايما و اخفّ واجباتش باشد.
و اگر وقت يك ركعت فريضه، سالم از مزاحمت باشد و مزاحمت در ركعات ديگر باشد، ممكن است تجويز نماز ميّت خفيفاً در اثناى فريضه به نحوى كه فعل كثير يا مخلّ موالات نباشد، و بر اين تقدير، مقدّم است بر تبديل فريضه به ايما در ركوع و سجود، لكن خالى از تأمّل نيست در مستفاد از روايت «جابر» از امام باقر - عليه السلام -.
(1). يعنى در زيرزمين با صدق حَفر در حال اختيار بنا بر احوط، و آن كه حفظ از اين دو امر، به واسطه حَفر باشد، نه به واسطۀ بناى بعد از اعاده وضع سابق بر قبر يا حصول امن از جهات ديگر بنا بر احوط. و اظهر و احوط، جريان احكام دفن و واجبات دفن است، بر بعضى از ابعاض ميّت كه واجب الدفن باشد، مانند سر، يا غير سر، يا سينۀ ميّت.
(2). اگر چه به واسطه نقل به خشكى باشد بعد از واجبات سابقه.
(3). و احتياط نمايند در محكم بودن ظرف و استحكام بدن ميّت در آن ظرف به قدر امكان.
ص: 205
صندوق و سر آن را ببندند و در دريا اندازند، و يا آن كه بر پاى او چيز سنگينى مثل سنگ ببندند و او را در دريا اندازند، و لكن احوط (1) به جا آوردن اوّل است با امكان.
و اگر ميّت، زنِ غير مُسلِمه باشد يا مثل آن - چه كتابيّه چه غير كتابيه - و حامله باشد به
=============
شرح:
(1). بلكه خالى از وجه نيست با عدم عسر، و احوط رعايت استقبال ميّت است در وقت انداختن در دريا؛ و همچنين اگر ممكن نباشد دفن اگر چه با تأخير يا محافظت موقّته بر بدن ميّت باشد تا زمان دفن به ترتيب مذكور، در دريا انداخته مى شود اگر چه راكب نباشد و در كشتىِ سفر فوت نشده باشد.
و گذشت آن كه انداختن در آب، بعد از واجبات سابقۀ بر دفن است.
احتياط در مؤونۀ تجهيزات غير كفن
و مؤونۀ تجهيزات غير كفن، از سابق بر تكفين يا لاحق بر آن، از قبيل لوازم دفن يا انداختن در دريا، محتمل است كه مانند كفن، از اصل مال باشد، لكن احتياطِ مناسب به رعايت رضاى ديّان و ورثه، ترك نشود و همچنين مالى كه ظالم براى زمين و نحو آن مى گيرد.
گذاشتن اجزاى جدا شده در كفن
و اجزاى منفصله از ميّت، با او در كفن او قرار داده مى شود و دفن مى شوند؛ و احوط تغسيل آنها مانند ميّت و با خود ميّت است.
فوت در چاه
و اگر شخص در چاه فوت كرده و ممكن نباشد اخراج او، پس آنچه كه از واجبات ممكن باشد اگر چه فقط استقبال باشد، به جا آورده مى شود، پس اگر ممكن باشد سدّ آن ناحيه كه در آن، بدن واقع است اقتصار بر او مى شود، وگرنه چاه را مسدود مى نمايند و آن، قبر او مى شود و مؤونۀ لوازمش و قيمت چاه مملوك، مانند مؤونۀ دفن و قيمت زمين قبر است.
ص: 206
طفل مؤمن (1) واجب است على المشهور (2) او را پشت به قبله دفن نمايند تا آن كه
=============
شرح:
(1). يعنى مُسلم يا مُسلمه.
(2). بلكه خالى از وجه موافق با احتياط نيست؛ و احوط جريان حكم است در همه اقسام غير مُسلمه و در همه اقسام اولاد اگر چه قبل از احراز وُلوجِ روح در ولد باشد؛ و همچنين احتياط، در گذاشتن زن است به جانب چپ زن در قبر.
قبله در دفن
و اگر قبله، معلوم نباشد، به ظنّ عمل مى نمايد و اگر مظنون نباشد و تأخير و استعلامْ ممكن نباشد، ساقط است استقبال در موارد دفن و در مورد القاى در دريا كه مقتضاى احتياط، استقبال است.
حكم طفل در شكم مادر و فوتِ يكى
مسأله: اگر طفل در شكم مادر زنده اش بميرد، اخراج مى شود از طريق ممكن با ملاحظۀ ارفق به حال زنده حتى اگر منحصر شد به تقطيع. و اخراج از طريق فرج با ادخال دست در آن جايز است. و متصدّى اين علاج بعد از شوهر، زنهاى با مهارت است؛ پس از آن، مردِ با خبره با تقديمِ مَحرم بر غير مى شود.
و اگر زن بميرد و طفل زنده باشد، مى توانند طرف چپ را بشكافند و طفل را اخراج نمايند و موضع را خياطت نمايند.
و در همه اينها ملاحظۀ ارفق به حال زنده و اقلّ از جَرْح و لوازم آن به حال ميّت نمايند.
و كفايت استصحاب حيات ولد، خالى از وجهِ مبنى بر تقديم نفس احتمالى بر تمثيل يقينى به ميّت نيست.
دوران امر بين زنده ماندن مادر يا بچۀ در شكم
و در صورت زنده بودن هر دو و خوف بر هر دو در مفروض از وُلوج روح در جنين،
ص: 207
آن كه طفل رو به قبله باشد هرگاه طفل صاحب روح شده باشد.
=============
شرح:
پس صورت حادثه، در موارد فرق مى كند و با نظر اهل خبره بايد تشخيص داده شود؛ پس اگر طورى است كه اگر هر دو بمانند هر دو هلاك مى شوند و اگر يكى هلاك شود ديگرى سالم مى ماند، متّجه است جواز اتلاف يكى اگر معيّن باشد.
و اين علاج در آخرين وقت انجام داده مى شود.
و اگر غير معيّن باشد، تقديم مادر و زنده بودن او، بى وجه نيست در صورتى كه مسلمه باشد بر ولدى كه اسلام او به تبعيّت است.
و همچنين تقديم طفل محكوم به اسلام بر مادر غير مسلمه، متّجه است.
و جريان تفصيل مذكور در علم در صورت ظنّ يا احتمال مؤثّر در خوف، خالى از وجه نيست كه اگر هر دو بمانند، خوف بر هر دو هست و اگر يكى غير معيّن يا معيّن اتلاف شود، خوف بر ديگرى نيست؛ پس انتظارِ قضا، در وقتى است كه در علم و ظنّ و احتمال موجب خوف، معالجه - به جميع اقسامش - با تركش مساوى باشند، يا در معالجه، مزيد خوف، يا علم به تعجيلِ مخوف باشد، و ممكن است مراد از تصريح به انتظار، همين صورت باشد.
نحوۀ كفن و دفن شهيد
مسأله: «شهيد» دفن مى شود با جامه هاى خود كه پوشيده است در حال شهادت، چه خون اصابت كرده باشد به آنها، يا نه، و درآورده نمى شود مگر آنچه از پوست محض باشد، مانند چكمه به نحو معهود و لباسى كه پوست فقط باشد؛ پس پوستين معهود، درآورده نمى شود، اگر چه اصابت خون به آن نشود بنا بر اظهر.
و اسباب شهادت، حديد يا غير آن باشد، فرق ندارد. و چنانچه تكفين نيست براى [شهيدِ] غير مجرّد از ثياب، تغسيل [نيز] براى شهيد نيست چنانكه گذشت، بلكه بعد از نمازِ ميّت، دفن مى شود.
ص: 208
و حرام است با دست زدنِ به صورت و خراشيدن آن و كندن موى و همچنين بريدن موى، ولى مورد روايات، خصوص زن است، [و] در مرد (1) دليلى ندارد چه در ممات اقارب و چه در غير اقارب. و همچنين شقّ نمودن رخت بر غير پدر (2) و برادر.
همچنين شقّ زوجه بر زوج كه روايت دارد و معارضى بالخصوص ندارد. (3)
=============
شرح:
(1). احوط عدم فرق است.
(2). مانند سابق است در عدم فرق.
(3). روايت مجوّزۀ شقّ زوجه بر زوج و مانعۀ عكس، خالى از ضعف نيست و منع در هر دو، مطابق نقل اجماع و موافق احتياط است.
موارد جواز نبش قبر
مسأله: حرام است نبش قبر مسلمان مادام كه عادتاً [تبديل به] خاك نشده باشد.
و در مواردى، قول به تجويز است: دفن در زمين غصبى در صورت عدم امكان فعليّت راضى نمودن صاحب، و لو با اداى اجرت، و مثل آن است كفن غصبى؛
و وقوع [شىء] «ثمين» در قبر در صورت عدم امكان اخذ از موضعِ مخصوصِ ثمين، بدون نبش قبر؛ و ابتلاع ثمين، و در اين موارد، نقل عدم خلاف شده است؛
و در صورت دفن بدون غسل صحيح، و احوط ترك آن است در صورتى كه دفن، براى عذر شرعى و در آخر وقت امكان بوده است، بلكه مطلقا اگر مؤدّى به هتك ميّت باشد. و همچنين است دفن بلاتكفين يا با تكفين در ممنوع، مثل حرير يا دفن بدون استقبال؛ و ملاحظه اشدّ در هتك ميّت از نبش و بقاى او در قبر عارياً - مثلاً - خالى از وجه نيست؛
و در صورت خوف فساد و انهتاك بر بدن ميّت به استيلاى آب و نحو آن؛
و براى نقل به «مشاهد مشرّفه» اگر چه وصيّت نكرده باشد بنا بر اظهر.
ص: 209
فصل نهم
احكام تيمّم
1. شرايط و موارد وجوب تيمّم
س. تيمّم در چه وقت، واجب مى شود؟ بيان فرماييد.
ج. در وقتى واجب مى شود كه از براى مكلّف، ممكن نشود استعمال آب عقلاً يا شرعاً، و آن محقّق مى شود به چند چيز:
اوّل: نيافتن آب به قدرى كه كفايت تمام غسل يا وضو (1) را نمايد. و معيار در نيافتن آب به قدرى كه كفايت تمام غسل يا وضو را نمايد، صدق عرفى است؛ (2) و لكن اگر بيابان باشد و احتمال بدهد وجود آب را در يكى از اطراف، (3) لازم است كه تفحّص كند از
=============
شرح:
(1). و اگر مكلّف به هر دو است و آب كفايت براى يكى مى نمايد، استعمال در آن مى نمايد و براى ديگرى تيمّم مى نمايد؛ و اگر متمكّن از تبعيض غسل است در اماكن متعدده، لازم است [تبعيض كند].
(2). و آن (صدق عرفى) به يأس از ظفرِ به آب، [محقّق] مى شود در تمام وقت، يا مطلقا بنا بر جواز بدار با رجا.
(3). بلكه در چهار طرف، اگر احتمال بدهد.
ص: 210
آن در ارض سَهْله، (1) به قدر رفتن دو تير و در ارض غير سهله، به مقدار يك تير.
=============
شرح:
(1). يعنى زمين سخت؛ و مراد تيرى است كه سابق، با كمان از دور مى زدند با فرض اعتدال در رامى و رَمى و هوا، كه مقدار تقريبى آن، دويست گام است.
و در صورتى كه بداند در بيش از اين مسافت آب هست، يا ظنّ اطمينانى دارد و مانعى از طلب نيست حتى ضيق وقت، اظهر وجوب طلب است در ازيد از غَلْوه و غَلوَتين، به خلاف صورت احتمال محض.
و اگر اطراف مختلفند در سهولت و صعوبت، براى هر طرف، رعايت تقدير خودش مى شود، بلكه در يك جانب مختلف، رعايت تبعيض مى شود.
و اگر در يك طرف - مثلاً - معلوم است كه آب نيست، طلب از آن طرف، لازم نيست.
و اگر مأيوس است از آب در جميع اطراف، طلب ساقط است و مانند طالب مى تواند تيمّم كند.
عدم لزوم مباشرت در طلب
و مباشرت در طلب لازم نيست، بلكه [اگر] يك نفر از طرف چند نفر طلب نمايد و اعلام كند بعد از طلب و به قول او اطمينان حاصل شود، يا اين كه از علم خودش اخبار مفيد اطمينان نمايد، مثل اين كه اهل آن ناحيه باشد [طلب ساقط مى شود]، [و همچنين اگر] دو نفر عادل شهادت بدهند، طلب ساقط مى شود بر كسى كه بداند شهادت را.
لزوم فحص با احتمال آب
و اگر احتمال آب در منزل خودش يا آنچه با اوست بدهد، بايد فحص نمايد تا يأس حاصل شود، و طلب قبل از دخول وقت يا بَعد از آن فرقى ندارد و همچنين اخبار مفيد اطمينان، يا شهادت عدلين؛ بلى اگر تجدّد احتمالى در بعض اطراف كه حين الطلب مأيوس بوده، شود، بايد قبل از تيمّم يا نماز، طلب نمايد؛ و اگر تغيير مكان
ص: 211
..........
=============
شرح:
داد، طلب در مختصّاتِ مكان دوّم مى نمايد.
عدم تمكن از طلب آب
اگر در وقتِ طلب براى نماز صحيح [سالم] نباشد، يا خوف بر نفس يا مال و دزدى يا ضرر و مشقت غير قابل تحمّل يا تأخّر از قافله باشد، طلب وجوب ندارد.
معصيت در ترك طلب آب
اگر معصيت كند در ترك طلب تا ضيق وقت آن قدر از طلب كه فعلاً ممكن است بنمايد و نمازِ صحيحِ فعلى را با تيمّم به جا آورد، [لكن نماز او] اگر چه عاصى است صحيح است، اگر چه بداند اگر طلب مى كرد پيدا مى كرد، لكن فعلاً وقت ندارد.
كشف خلاف در نبود آب بعد از نماز با تيمّم
با يقين به نبودن آب، نماز را اگر با تيمّم بخواند، بعد كشف خلاف قطع او بشود، اعادۀ نماز مى نمايد بنا بر احوط.
اگر بعد از نمازِ با تيمّمِ بعد از طلب، كشف وجود آب در بعض اطراف شد، احتياطاً اعاده نماز نمايد، اگر چه عدم وجوب اعاده و قضا، خالى از وجه نيست.
كفايت يك مرتبه طلب
اگر براى نمازى تيمّم نمايد، تا مادام [كه] در آن مكان است، براى نمازهاى بعدى طلب ساقط است، مگر تجدّد احتمالى بشود به نحو متقدّم.
اگر بدون طلب، تيمّم كند و نماز بخواند
اگر بدون طلب، نماز با تيمّم خواند و بعد معلوم شد كه آب نبوده در تقديرِ طلب در امكنۀ طلب، پس اگر قصد قربت متمشّى شده است - مثل آن كه غافل از وجوب طلب بوده - نماز او صحيح است.
ص: 212
..........
=============
شرح:
اگر معتقدِ ضيق وقت از طلب بود و نماز خواند و بعد معلوم شد سعه وقت قبلاً يا فعلاً، در صورت دوم، طلب و اعاده مى نمايد اگر پيدا كرد؛ و در صورت پيدا نكردن، صحيح است نماز؛ و در صورت اوّل، احتياطاً اعاده نمايد نماز را، يا قضا نمايد.
و در صورت ناشى بودن اعتقاد از امارۀ مخالف واقع، عدم وجوب اعاده و قضا، بى وجه نيست؛ و همچنين است با خوف ضيق وقت در مقابل قطع مخالف واقع.
عدم جواز ابطال وضو در فرض فقدان آب
اگر مى داند متطهِّر كه اگر تطهّر خود را به حدثى باطل نمايد آب پيدا نمى شود براى نماز در وقت، جايز نيست ابطال آن، مگر آن كه متعسّر باشد ابقاى طهارت.
عدم جواز صرف غير ضرورى آب در فرض نبودن آب ديگر
و با علم به عدم آب ديگر، آب خود را نمى تواند بريزد اختياراً، يا در مصرف غير ضرورى صرف نمايد هر چند قبل از وقت باشد بنا بر احوط در قبل از وقت؛ و اگر ريخت، در [هر] دو صورت نماز را با تيمّم بخواند اگر چه عصيان يقينى در وقت و احتمالى در ما قبل آن كرده است؛ و پس از آن اعاده و قضا ندارد، بلكه بعد از دخول وقت، جواز ابطال يا اراقه با احتمال عدم ظفر به آب، تا وقت تطهير با آب، خالى از اشكال نيست.
اگر مكلّف به تيمّم، وضو بگيرد يا غسل كند
اگر مكلّفِ به تيمّم، وضو يا غسل انجام دهد، پس اگر به جهت ضيق وقت، مكلّف به تيمّم بوده و طهارت مائيّه را به قصد تطهّر به جا آورد نه براى نماز، اظهر صحّت طهارت است؛ و اگر به سبب ديگر باشد، مثل ضرر، پس اگر تحمّل ضرر كرده باشد در مقدّمات و ممكن نباشد رد ضرر، اظهر صحّت و وجوب طهارت مائيّه است؛ و اگر
ص: 213
دوّم: آن كه بترسد به سبب سعى در تحصيل آب ضررى به نفس يا عرض يا مال معتدٌّ به كه تحمّل فوت او حرَج باشد، برسد، چه از جهت خوف از دزد باشد، يا درنده، يا گم شدن در راه، يا غير اينها. (1)
=============
شرح:
ضرر در خود استعمال آب باشد، پس حكم آن در وضوى به مغصوب مذكور شد در صورتى كه ما به الغصب و الضّرر، عين ما به الوضوء نباشد كه ايجاب وضو بر تقدير آنها معقول باشد، مثل آن كه سابق باشند وجوداً بر نفس غَسل وضوئى.
و در صورت غفلت از ضرر يا حكم آن، اظهر صحّت است با قربت؛ و همچنين [است] اگر تحمّل حرج و مشقّت نمود با آن كه منفىّ ، وجوب وضو باشد، نه جواز آن.
كشف خلاف در اعتقاد ضرر بعد از نماز با تيمم يا وضو
اگر تيمّم با اعتقاد ضرر يا خوف آن بنمايد و بعد از نماز كشف خلاف شد، اعادۀ نماز نمى كند، مگر در صورتى كه اعتقاد، ناشى از قطع مخالف واقع باشد، نه از امارۀ مخالفه بنابر احوط؛ و اگر كشف خلاف قبل از نماز شد، وضو مى گيرد.
و اگر وضو گرفت - مثلاً - با اعتقاد عدم ضرر، پس از آن مكشوف شد ضرر، اظهر صحّت وضو است.
دو فرع
و اگر تيمّم يا وضو به اعتقاد عدم توظيف، واقع شد به نحوى كه طريق صحّت نداشته باشد بر حسب آنچه در محلّش گذشت، بلكه مطلقا با عدم تمشّى قربت، احتياط مى نمايد.
در تيمّمِ بعد از جنابت عمديّه با علم به ضررِ استعمال آب يا خوف سابق، اظهر صحّت است.
(1). مانند نتوانستنِ تحصيل آب به واسطۀ كبر سنّ و نحو آن از اسباب عجز، يا به
ص: 214
سوّم: ترسيدن از استعمال آب به جهت ناخوشى يا درد چشم يا ورم يا زخم يا دمل يا امثال اينها از چيزهايى كه با وجود آنها استعمال آب، موجب ضرر (1) است، اگر ملحق به جبيره يا آنچه در حكم آن است نبوده باشد.
چهارم: آن كه در استعمال آب، اَلَمِ شديدى باشد كه به حسب عادت، تحمّل آن نتوان نمود، و از اين قبيل است شدت سرما.
و اگر استعمال آب، سبب تركيدن پوست بشره يا دُرُشت شدن آن بشود به قسمى كه تحمّل آن به حسب عادت دشوار باشد، تيمّم مى كند، خواه سبب بيرون آمدن خون بشود يا نه و خواه به سبب سردى هوا باشد يا نه.
=============
شرح:
واسطۀ توقّفِ استيجارِ خادم بر بذل مالِ مُجحف كه قابل تحمّل او نيست. و اگر قابل تحمّل باشد، واجب است حتى اگر متوقّف بر حفر چاه باشد و ميسور باشد.
در صورتى كه ضررِ غيرِ مالىِ لازم الرّعايه، مترتّب نشود، واجب است بذلِ مالِ غيرِ مضرِّ به حال شخص. و اگر هبه، مقرون به منّت و خوارى نباشد، واجب است قبول آن؛ و همچنين است اقتراض اگر خوف عدم تمكّنِ از ادا نباشد.
(1). ضررى كه دخالت در حدوث مرضى يا بقاى آن دارد، حتّى شَين و آنچه روى پوست ظاهر مى شود و موجب تَرك خوردگى در پوست بدن كه سبب آمدن خون يا ناملايمات ديگر مى شود. و امّا ضرر يسيرِ غير مُعتنىٰ به در نزد عقلا، پس اثرى ندارد.
و فرقى در اسباب خوفِ مرض نيست.
و اگر ممكن است فرار از مخوف به گرم كردن آب، واجب است. و مؤونه اى كه بى ضرر باشد، يا ضررش قابل تحمّل باشد، لازم است.
ص: 215
پنجم: تحصيل آب، محتاج باشد به تحمّل منّت و ذلّت، كه به حسب عادت تحمّل آن
ممكن نباشد، چه به خريدن باشد يا غير آن. و از اين باب است (1) تحصيل دلو و ريسمان و مقدّمات گرم كردن آب هرگاه محتاج به آن باشد.
ششم: آن كه نتواند تحصيل آب نمايد مگر اين كه آنچه دارد بذل نمايد، يا آن كه آن قدر از مال خود بذل نمايد كه بذل آن، مضرّ به حال او باشد.
هفتم: آن كه وقت، گنجايش تحصيل آب يا استعمال آن، نداشته باشد. (2)
=============
شرح:
(1). و گاهى در سبب دوم يا ششم مندرج مى شود، بلكه به سبب ششم انسب است اگر چه فرض ذلّت در تحصيل آب هم مى شود.
(2). با ادراك نماز صحيح در اين حال.
و در مثل دوران امر بين يك ركعت با وضو و چهار ركعت با تيمّم، محتمل است تخيير، بلكه اظهر است؛ و احوط اختيار دوّم است در غير صورتى كه بعض نماز يقيناً در خارج واقع مى شود، كه دوران بين فوت وقت و آب و بين فوت وقت فقط باشد با محفوظيّت يك ركعت مطلقا كه احوط اختيار اوّل است، بلكه اقرب است.
و كافى است در حكم ضيق وقت، تحقّقِ خوفِ فوتِ وقت. و اگر مردّد است در مقدار باقى، استصحاب وقت مى نمايد و وضو مى گيرد، مگر آن كه خائف مى شود.
و اگر شكّ در وفاى مقدارِ معلوم، به نماز با طهارت مائيّه نمايد، تيمّم مى نمايد اگر خائف شود، بلكه مطلقا بنا بر اظهر.
ص: 216
هشتم: آن كه آبى كه دارد، كفايت از براى وضو يا غسل و تطهير بدن يا جامۀ نجس، نداشته باشد، پس جامه يا بدن را پاك مى كند و تيمّم بدل از وضو يا غسل نمايد و احوط صرف آب است اوّلاً در تطهير. (1)
نهم: آن كه بترسد كه بعد از استعمال آبى كه دارد، عطش بر خود يا مُسلم ديگر، يا حيوان محترمى، غالب شود، اگر ذبح آن حيوان، مضرّ به حال او باشد.
س. در زمانى كه تيمّم واجب است، اگر وضو بسازد يا غسل كند، صحيح است يا نه ؟
=============
شرح:
و تيمّم براى ضيق وقت، كافى براى غير آن نماز نيست اگر چه فاقد آب شود براى نمازهاى بعدى، مگر آن كه مفقود شود آب در اثناى نماز اوّلى.
و دخول در غايات ديگر در حال نماز، مانع ندارد، مثل مسّ كتابت در حال نماز.
(1). و اگر ما يتيمّم به نباشد، صرف در طهارت مائيّه مى شود و با نجاست بدن يا ثوب نماز مى خواند، نه آن كه خود را فاقد الطهورين نمايد.
و اگر آبِ نجسِ ديگرى دارد، پس براى آشاميدن خود و مكلّفين، صَرف آبِ پاك در آشاميدن نمايد و با تيمّم نماز بخواند.
و اگر مربوط باشد به تشنگى حيوان، وضو مى سازد با آب پاك و آب نجس را در رفع تشنگى حيوان، صرف مى كند.
و اگر ممكن شود از مزج آب با مايعى كه او را از اطلاق خارج ننمايد و با مجموع مى تواند وضو يا غسل انجام دهد، اظهر و احوط وجوب آن است بدون عسر و حرج در مقدّمات اين عمل.
ص: 217
ج. غيرِ تيمّم، در اين حال، باطل خواهد بود، مگر در بذل مال و در تحمّل منّت و خوارى و در تنگى (1) وقت و در جايى كه ممنوع، مقدّمات طهارت باشد نه
خود آن.
س. تيمّم بر غير زمين مى توان كرد يا نه ؟
ج. جايز نيست تيمّم، مگر بر زمين، خواه خاكِ خالص باشد، يا سنگ (2) و يا گچ و آهك پيش از پختن (3) آنها، يا غير آنها از هر چيزى كه «زمين» گفته مى شود، هر چند رنگين باشد و هر چند غبارى از آن به دست نچسبد.
و جايز است تيمّم بر خاك قبر و خاكى كه دفعۀ ديگر به جهت تيمّم استعمال شده باشد.
و ترك نشود احتياط به اين كه به خاك خالص تيمّم كند با تمكّن و بعد به زمين (4) و بعد به سنگ و الّا تيمّم نمايد به غبار (5) و اگر ممكن نشد، تيمّم نمايد به گِل اگر ممكن
=============
شرح:
(1). اگر قصد قربت متمشّى شد، با تفصيلى كه گذشت در منع مقدّمات و منع خود طهارت و در صحّت وضو و صحّت نماز با وضو.
(2). و «مَدَر» يعنى كلوخ و سنگ ريزه و ريگ و هر چه از زمين خارج نباشد، مانند خروج معادن و خاكستر چوب.
(3). بنا بر احوط در صورت نبودن چيزى كه به آنها تيمم صحيح است با داشتن مطبوخ آنها. و اگر نباشد غير گچ و آهك مطبوخ، احتياطاً جمع مى كند بين تيمّم به آن مطبوخ و بين متأخّر از آن از گِل و غبار. و همچنين است احتياط در آجر و خزف، يعنى سفال و مثل آن. و در صورت نبودن چيزى، احوط جمع بين نماز با تيمّم در آنها و قضا است.
(4). اين ترتيب خالى از تأمّل نيست.
(5). اگر با تكان دادنِ غباردار مى تواند تحصيل خاك تيمم نمايد، لازم است و با غبار
ص: 218
نباشد خشكانيدن آن. (1)
=============
شرح:
آن تيمّم ننمايد، و اگر نه تيمّم مى نمايد با رعايت استيعاب دستها در غباردار و ضرب عنيف على الاحوط.
(1). بنا بر احوط و اگر ممكن است خشكانيدن به نحوى كه خاك شود - بلكه مطلق خشك - و وقت فوت نمى شود، لازم است. و مقدّم است بر غبار، مقدّم بر گِلِ آب دار.
و امّا ترتيب بين غبار و گِل كه عبارت از «وَحَل» باشد، در صورت عدم امكانِ جمع و خشك كردن به نحوى كه ذكر شد، پس موافق احتياط است.
و اگر ممكن است با برف و يخ، اقلِّ جريان لازمِ در وضو را تحصيل كند، لازم است و تيمّم نمى نمايد.
تيمّم با ديوار از خشت و گل، بلكه با آجرِ گل مالى شده، جايز است اختياراً.
تيمّم با چيزهايى كه معدنيّت آنها مشكوك است، مانند گل ارمنى و گل سر شورى و سنگ آتش گير، بى اشكال نيست و احتياط مناسب به نحو متقدّم ترك نشود.
و چيزهايى كه حالت سابقۀ ارضيّت آنها معلوم است و يقين به زوال آن حالت حاصل نشده، مانعى در تيمّم با آنها نيست.
زمين شوره زار اگر نمك از روى آن برداشته يا نباشد، مانعى از تيمّم به آن نيست و مستهلك مانعى ندارد، از قبيل كاه و خاكستر چوب، بلكه دور نيست متميّزِ قليل، غير مانع از صدق استيعاب عرفاً باشد.
احوط پاك كردن دست است از چيزى كه بعد از ضرب به آن چسبيده باشد تا حاجب نباشد عرفاً.
زمين و خاك اگر چه با رطوبت باشند، مى تواند اختياراً به آن تيمّم نمايد، پس طين متأخّرِ از غبار، گِلِ مخلوط به آب است كه به دست مى چسبد، نه گل مرطوب يا خاك مرطوب.
ص: 219
..........
=============
شرح:
در غبار غير مجموع، صدقِ عرفىِ «غباردار» و استيعاب عرفى آن عرضاً و طولاً براى دست، كافى است.
و در تراب حاصل از نفض غبار، صدق عرفى تراب در عمق و عرض و طول دست، به حدّ استيعاب عرفى، كافى است و رعايت ازيد از تراب و غبار از مقدار مذكور، لازم نيست.
تيمّم يا وضو با نجس و مشتبه به نجس
تيمّم با نجس، صحّت ندارد، حتى با جهل و نسيان، به خلاف مستصحب الطهاره غير مستصحب النجاسه؛ و اگر انحصار در مشتبه به نجس داشته باشد، تيمّم به هر دو مى نمايد، اگر چه در صورتى كه با دو آبِ مشتبه، وضو نمى كرد. و اگر يكى از آنها متعبّد باشد فعلاً شرعاً به طهارت آن، با تيمّم به خصوص آن، اكتفا مى نمايد.
و اگر علم اجمالى به نجاست آب يا خاك دارد با انحصار، اظهر جواز اكتفا به طهارت مائيّة است؛ و احوط خوددارى از استصحاب يكى از دو بعينه، در نماز است؛ و احوط جمع است.
و در صورت علم به طهارت تعبّديه يكى بالخصوص، مى تواند متطهّر به آب شود اگر مورد تعبّد، آب است. و اگر مورد تعبّد، خاك است، مى تواند ايضاً تطهّر به آب نمايد.
و اگر علم به نجاست تعبّديۀ آب دارد بايد تيمّم نمايد؛ و اگر علم به نجاست تعبديّۀ خاك دارد، بايد تطهّر به آب نمايد.
علم تفصيلى يا اجمالى به غصبى بودن آب يا خاك
و اگر علم اجمالى به غصب يكى از آن دو دارد و تعبّدى خاص نباشد به عدم غصبيّتِ يكىِ معيّن، فاقد الطهورين مى شود و علم اثر ندارد، بلكه شك كافى است، و احوط
ص: 220
2. كيفيّت تيمّم
س. كيفيت تيمم را بيان فرماييد.
ج. تيمّم عبارت از زدن شكم دست (1) است
=============
شرح:
جمع بين اداى بلاطهارت و قضا است با طهارت.
و تيمّم با مغصوب با فعليّت حرمت، صحيح نيست در تقدير دخول ضرب در تيمّم، يا خروج آن با عبادى بودن آن.
و مكره - مثل محبوس - تيمّم او صحيح است، و همچنين تيمّم با تراب در محبَس اگر تصرّف زايد بر ماندن نباشد، يا آن كه مرضىّ مغصوب منه باشد.
و وضو با آب محبس جايز نيست مگر با علم به رضاى مالك؛ به خلاف آب مباح و وضوى با آن در محبس با محافظت از تر شدن فرش محبس مثلاً كه مغصوب است فرضاً، بلكه وضو با آب غصبى نمى گيرد و تيمم مى نمايد.
(1). يعنى دو دست. و در نيّتِ تيمّم، قصد قربت به امتثال امر فعلىّ ، لازم است و قصد بدليّت از وضو يا غسل با وحدت ما فى الذمه لازم نيست اگر چه قايل به اختلاف عدد ضربات در آنها باشيم، بلى با تعدّد ما فى الذمّه اظهر و احوط لزوم آن است در تيمّم اوّل.
و محل نيّت - بنا بر اخطار - احوط مقارنت در آن با اوّل ضرب و با اوّل مسح است، پس از آنها ادامۀ حكميّه كافى است.
ضرب بر زمين
و واجب است بعد از نيّت مذكوره، زدن باطن دو دست بر زمين به يك دفعه، نه گذاشتن بر زمين فقط بنا بر احوط و نه زدن ظاهر اختياراً. و در صورت اضطرار، احوط جمع بين وضع باطن و ضرب ظاهر كف و مسح با هر دو است.
ص: 221
..........
=============
شرح:
لازم نيست ضرب به زمينى كه روى زمين بلاواسطه قرار بگيرد؛ پس اگر زمين تيمّم، روى بدن انسانى باشد، مجزى است، مثل اين كه خاك روى صورت انسان است به نحوى كه مى تواند با زدن بر آن، مسح جبهه نمايد.
اعتبار مباشرت و موالات و ترتيب و امرار ماسح از اعلى به اسفل
و معتبر است در آن، مباشرت در حال اختيار، و موالات يعنى متابعت عرفيّه بنا بر احوط. و ترتيب مذكور در متن، معتبر است حتى در جهل و نسيان؛
نبودن حايل
و آن كه حايلى بين ماسح و ممسوح نباشد غير از مويى كه در محل روييده باشد به نحو متعارف. و موى سر كه بر جبهه آمده باشد به اندازه خارج از متعارف، دفع مى شود. و اگر حايل، جبيره باشد، مانع نمى شود در ممسوح و در ماسح.
عدم امكان ضرب يا نجاست خاك يا عضو
و با عدم امكان زدن، اكتفا به گذاشتن به زمين مى نمايد و احتياط در جمع بين باطن موضوع و ظاهر مضروب، ترك نشود با امكان
و با نجاست متعدّيه يا غير متعدّيه، در ماسح يا ممسوح، اين احتياط با تقديم زدن به غير متعدّى، ترك نشود در صورت عدم امكان تطهير و نبودن نجاست اگر چه متعدّى نباشد در خاك و ماسح و ممسوح با امكان بنا بر احوط و اظهر.
وجوب امرار ماسح بر ممسوح از اعلى به اسفل
و [معتبر است نيز] مسح از اعلى به اسفل در جبهه و يدين كه ممسوح مى شوند. و احوط مسح به حاجبين است، و اظهر وجوب امرار ماسح بر ممسوح است اختياراً و جرّ ممسوح، كافى نيست اختياراً و حركت مختصر، ضرر به صدق ندارد.
ص: 222
..........
=============
شرح:
تيمّم مقطوع اليد
مقطوع اليد، احتياطاً جمع بين مباشرت ممكنه و توليت ممكنه مى نمايد، و همچنين مقطوع اليدين، و يك دست را به زمين مسح مى كند در مباشرتِ اوّل و جبهه را به زمين مسح مى كند در مباشرت دوّم.
تعذر مسح به باطن كف
و با عدم امكانِ مسح به باطن، تكليف به مسحِ به ظاهر كف است در خصوص آن كف.
استنابه در تيمّم
و با عدم امكان مباشرت، استنابه واجب است؛ [كه] پس از نيّتِ مكلّف، با دستهاى او مسح به جبهه و دو دست مكلّف، از نايب صادر مى شود. و احوط لزوماً، ضمّ نيّت مباشر است ايضاً و اگر ممكن نشد، با دستهاى مباشر ضرب و مسح مى نمايد. و اگر ممكن شد ضرب نه مسح، احتياطاً در ضرب جمع مى نمايد و در عكس احتياطاً در همه جمع مى نمايد، يعنى اگر ضرب و وضع ممكن نشد و مسح ممكن شد، مباشر، ضرب و مسح مى كند و مكلّف احتياطاً بعد از آن مسح مى نمايد.
گوشت زايد در محل مسح
اگر گوشت زايد در محل مسح باشد، لازم است مسح بر آن.
تعذر مسح با باطن يك دست فقط
و اگر متعذّر باشد ضرب و مسح با باطن يك دست فقط، جمع مى كند بين ضرب و مسح با ظاهر متعذّر و باطن غير متعذّر بنا بر اظهر.
و احوط جمع در مسح جبهه است به كيفيّت مذكوره و به باطن دست غير متعذّر المسح ايضاً، و در مسحِ يدين، معلوم است كه با باطن يكى و ظاهر ديگرى است فقط.
ص: 223
..........
=============
شرح:
نجس بودن ماسح
و مجرّد نجاستِ باطنِ ماسح به غير متعدّى و [غير] حاجب در صورت تعذّر تطهير، عذرِ انتقالِ به مسحِ به ظاهرِ كف نمى شود.
و در صورت تعدّى به تراب، عذر مى شود [نجاست]، اگر ممكن نباشد تطهير، و پس از آن، تجفيفِ مانعِ از تعدّى به خاك. و در همين صورتِ تعدّى، احوط جمع بين ضرب و مسح به ظاهر است با ضرب و مسح به باطن، يعنى سقوط خصوص موضع جراحت در ضرب و مسح و اكتفا به باقى اگر محذور ديگرى از تنجيس مواضع طاهره از محالّ تيمم را نداشته باشد، و اين در صورت عدم استيعاب نجاست متعدّيه است. و همچنين حايلى كه به حكم جبيره باشد اگر چه به حسب احتمال.
و اگر تجفيفِ ماسحِ متنجّسِ به متعدّى، ممكن نباشد و حبس از سرايت، با بستن كهنه ممكن باشد، احتياط ضميمه مى شود در صورت حايل بودن و عدم امكان تطهير و پس از آن، رفع حيلولت، اگر چه به واسطۀ نجسِ ديگرِ غيرِ متعدّى باشد احوط جمع بين مثل تيمّم صاحب جبيره بر ممسوح و تيمّم به ظاهر كف است در صورت نجاست ظاهر به حايل يا حايل غير نجس، احوط جمع بين مسح به آن و تيمّم مقطوع الكف است در صورت عدم امكان تطهير، يا لااقلّ رفع حايل، و اين احتياط، حاصل مى شود در صورت تعذّرِ مسحِ به باطن به واسطه جراحت، به وضع حايل طاهر؛ و پس از آن، به نجس غير متعدّى؛ و پس از آن، مسح به ظاهر كف در صورت عذر در باطن و عدم عذر در ظاهر.
و در تيمّم مقطوع اليدين، احتياط به تيمّم ميسور با ضميمۀ توليت در معسور، ترك نشود، و اكتفا نمى شود به ميسور فقط.
ص: 224
..........
=============
شرح:
و در صورت عدم امكان توليت در معسور، خالى از وجه نيست اكتفا به ميسور.
و در صورت استيعاب عذر به حايل يا نجاست متعدّيۀ در ظاهر هم، احتياط در توليت و ضرب و مسح با حايل در ظاهر است، و هر كدام ممكن نشد، يا محذورى داشت، اكتفا به ديگر مى نمايد.
نجاست متعدّى و غير متعدّى در ممسوح
و نجاست غير متعدّيه در ممسوح با تعذّر تطهير، مانع از مسح نيست، اگر چه مستوعب باشد.
و امّا نجاست متعدّيه، پس با امكان، تجفيف مى شود، بعد مسح بر آن مى شود؛ و با عدم امكان، حبس از سرايت، با بستن كهنه مى شود؛ و بدون امكان، اكتفا به مسحِ غير مى شود در صورت استيعاب؛ و احتياطاً مسح بر ميسور هم مى شود در صورت عدم استيعاب.
عدم وجوب تحصيل علوق
و اظهر عدم وجوب تحصيل علوق است در آنچه با آن تيمم مى نمايد؛ و اگر حاصل شد، مستحب است نفض آن به مثل زدن دستها به هم.
اباحۀ خاك و مكان
بايد خاك تيمّم و مكان آن، مباح باشد. و اعتبار اباحۀ مكان تيمم كننده و فضايى كه در آن تيمم واقع مى شود، مانند مكان و فضاى در وضو است.
علم اجمالى به نجاست يا غصبيّت
اگر يكى از دو خاك - مثلاً - نجس است به [نجاستِ ] غير متعدّى، مى تواند دو تيمّم نمايد؛ و اگر طاهرِ ديگرى كه معلوم باشد تفصيلاً، نيست، واجب است احتياط مذكور
ص: 225
على الاحوط (1) - بر زمين يك مرتبه و مسح پيشانى و دو جبين على الاقوى به طول
=============
شرح:
در صورتى كه يكى بالخصوص مستصحب الطهاره نباشد. و اگر يكى از دو خاك مثلاً، مغصوب است و تعبّد به اباحه يكى بالخصوص جارى نباشد، از هر دو اجتناب مى نمايد و به مرتبۀ بعد از آنها منتقل مى شود.
حصول وقفه در بين مسح
اگر در وسطِ مسح، توقّف كرد، بعد اتمام نمود، اظهر صحّت است در اينجا و در مسحِ وضو، مادام كه مجموع در زمان واحد با حفظ متابعت عرفيّه انجام داده شود.
كيفيت مسح در پيشانى
در مسح جبهه و جبين، احتياط در مسح حاجبين و ابتداى به محلّ رستنگاه مو و انتهاى به طرف بالاى بينى با رعايت نبودن حايل مگر در جبيره به محلّ مسح، ترك نشود.
و بايد مسح مذكور با باطنِ مجموع دو دست باشد و توزيع در وقت ضمّ دو دست و مسح با مضموم مانعى ندارد. و در حالت انضمام يدين و اصابع، نرسيدن بين يدين و مابين اصابع به نحو متعارف به محل مسح، ضرر ندارد.
(1). بلكه اظهر در حال اختيار. و مجزى است زدن به ظاهر كف در حال عجز. و اگر عجز متجدّد شد بعد از مسحِ وجه، احتياطاً اتمام و استيناف مى نمايد تا مسح با مضروب شود، مگر آن كه مسح يدين، ضربه دوّمى لازم داشته باشد. و اگر ضربه دومى بشود و بعد از آن عاجز از مسح شد، كافى است زدن پشت دست براى مسح يدين.
و اگر متعذّر شد ضرب و مسحِ به ظاهر، به وظيفه مقطوع اليد يا يدين، عمل مى نمايد به اين كه ميسور را خودش انجام مى دهد و توليتِ غير هم مى نمايد؛
ص: 226
نه به عرض نه به تمام شكم دستها با هم از ابتداى رستنگاه موى تا اول بينى.
و ابروها احوط (1) - استحباباً - مسح نمودن آنها است؛ پس از آن، مسح پشت دست راست به شكم دست چپ، از بند دستها تا سر انگشتان؛ و بعد از آن، مسح پشت دست چپ به شكم دست راست به نحو مذكور.
و آنچه در وقت گذاشتن شكمِ دست بر پشت ديگرى، مسّ مى شود، مسح آن لازم است، نه مابين انگشتان.
و شرايطى كه در وضو گذشت، در تيمّم نيز معتبر است. (2)
=============
شرح:
و اگر هيچ يك ممكن نباشد، فاقد الطهورين مى شود.
و در حالى كه جبيره نباشد و غير اختيارى باشد، احتياط به جمع بين باطن و ظاهر و مسح با آنها، ترك نشود، بلكه در جميع موارد شك، رعايت احتياط در تيمّم به اتيان محتملات در سعۀ وقت، اَولى است، و در ضيق، اكتفا به وظيفۀ ظاهريّه مى نمايد.
و ابتداى به اعلى در جبهه، از رستنگاه مو، و در يدين، از زند است؛ و اظهر و احوط لزوم آن است در [هر] دو مورد.
و وظيفه در نجاست ممسوح غير متعدّيه و متعدّيه، مانند وظيفه در نجاستِ ماسح است كه گذشت طريقه احتياط در آن.
و در صورت استيعاب و عدم آن در ماسح يا ممسوح يا هر دو به نحو اختلاف از حيث
استيعاب و تعدّى يا اتفاق، راه احتياط از بيان مذكور در ماسح معلوم مى شود.
(1). بلكه ترك نشود اين احتياط، زيرا تحديد به طرف انف، مقتضىِ دخول حاجبين است به نحو متعارف، در اين حدّ.
(2). نه شرايط مناسبۀ با تيمّم. و مختصّ است تيمّم، به لزوم استيعاب در ماسح و
ص: 227
س. [در] تيمّم بدل از وضو يا غسل، يك ضرب كافى است يا نه ؟
ج. اقوى دو ضربت است مطلقا، (1) و احوط آن است كه دو تيمّم نمايد: يكى به دو ضربت و يكى به يك ضربت. و كفايت مى كند در جمع بين احتياط، آن كه تيمّم اوّل را تمام كند و در ثانى اكتفا به يك ضربت جهت پشت دستها نمايد.
=============
شرح:
ممسوح در جبهه و جبينين و در ظاهر كفّين يا باطن كفّين اختياراً، چنانچه گذشت.
و نظير توزيعى كه در جبهه جايز است، در يدينِ ماسحتين هم جارى است، پس به اين معنى، استيعاب ماسح لازم نيست.
عدم لزوم تعمق و تدقيق در مسح
و همچنان كه عمداً قليلى غير ممسوح نبايد باشد، تعمّق و تدقيق هم لازم نيست با حفظ صدق عرفى مسح ظاهر يا باطن مثلاً، چنانچه استيعاب ماسح در ابهام متعذّر است خصوصاً در مسح كفّين. و همچنين در مسح كفّين مقدارى از كف ماسح، خارج مى شود در تطبيق در طرف بالا يا پايين با آن كه يك دفعه امرار كافى است.
(1). بلكه اقوى يك ضربت است مطلقا؛ و احوط استحباباً در بدل از غسل، بلكه مطلقا، تعدّد است. و حاصل مى شود احتياط - بنا بر اظهر - به اضافۀ يك ضرب قبل از مسح يدين و مسح بعد از آن ضربت با ملاحظۀ آنچه كه در نيّت ذكر شد.
عدم وجوب نفض
و نفض يدين بعد از ضرب، واجب نيست، بلكه مستحب است در صورت ماندن چيزى بر دست.
تمكّن از وضو يا غسل بعد از نماز با تيمّم
اگر بعد از نماز با تيمّم صحيح، متمكّن از تطهير با آب شد، اعاده لازم نيست، چه آن كه
ص: 228
..........
=============
شرح:
در خارج وقت، متمكّن بشود، يا قبل از خروج وقت بنا بر اقوى؛ و فرقى بين سفر و حضر در اين حكم نيست.
و همچنين فرقى بين متعمّدِ جنابت بعد از فقدان آب و غير او نيست، بلى متطهّر، بعد از وقت، ابطال طهارت نمى نمايد با علم به عدم تمكّن از تطهير به آب، چنانچه گذشت در غير صورت عسر و حرج. و اگر ابطال كرد، تيمّم، واجب و صحيح است و در وجوب اعاده و قضا، بعد از تمكّن از آب، تأمل است؛ و همچنين است تأمّل در وجوب اعاده بر تيمّم براى ازدحام در «جامع» و خوف فوات جمعه در صورت مشروعيّت تيمّم، مثل تقدير قول به وجوب تعيينى؛ و همچنين متيمّمى كه نماز در نجس بخواند بعد متمكّن شود از نماز در طاهر با تطهّر به آب وضو يا غسل.
و عدم وجوب اعاده، در همه مذكورات، محتمل است، لكن احتياط ترك نشود.
تيمّم براى ضيق وقت و انكشافِ خلاف
تيمّم براى ضيق وقت علماً، يا خوفاً به خوف عقلايى، جايز است؛ و با انكشافِ سعۀ وقت بعد از نماز، اعاده لازم نيست؛ و در قاطعِ به خلاف، احتياط به اعاده ترك نشود.
تيمّم در اول وقت
تيمّم با يأس از آب تا آخر وقت، جايز است اگر چه در اوّل وقت باشد، براى نماز فريضه، به خلاف صورت علم به آن در آخر وقت، كه بايد تأخير نمايد بنا بر احتياط شديد.
و اگر اميد تمكّن در آخر وقت دارد، افضل و احوط تأخير است، لكن اظهر، جواز مبادرت به نماز با تيمّم براى آن است.
و در صورت تيمم براى غايت ديگرى [كه با آن] واجب يا مستحب به جا آورد،
ص: 229
..........
=============
شرح:
قول به مضايقه و عدم جواز بِدار به فريضه در اوّل وقت، در اين صورت ضعيف تر است.
و فرقى بين نبودن آب در اوّل وقت يا مرض و ساير اعذار نيست.
چند فرع
و كسى كه مى داند در وقت، آب ميسّر نيست و قبل از وقتِ فريضه، آب حاضر است، احتياطاً براى غايتِ ديگر، تطهّر مى نمايد و طهارت را ابقا مى نمايد تا بعد از دخول؛ و همچنين اگر مى داند بعد از دخولِ وقت، نه آب ميسور است نه ما يتمّم به، قبلاً براى غايت ديگرى تيمّم مى نمايد و نقض نمى نمايد تا بعد از دخول وقت، با آن، فريضه را ادا نمايد.
و محدث به اصغر، مى تواند اختياراً محدث به اكبر بشود در صورت علم به فقدان آب با توظيف به تيمّم على كلّ حال.
فاقد الطهورينِ در تمام وقت، اظهر سقوط ادا است [از او]؛ و قضا بر او واجب است بنا بر اقوى، مانند ساهى و غافل و نائمِ در تمام وقت.
انتقاض يا عدم انتقاض تيمّم، در موارد پيدا شدن آب
اگر متمكّن از استعمال آب در وضو يا غُسلى كه مكلّف به آن است، شد، تيمم او منتقض مى شود و بايد نماز را با طهارت مائيّه به جا آورد؛ و اگر بعد از نماز، متمكّن شد، اعاده و قضا ندارد، چنانچه گذشت؛ بلى براى نمازهاى بعدى، تيمّم منتقض مى شود [و] بايد براى آنها وضو يا غسل بسازد. پس از اين تمكن تامّ ، اگر آب مفقود شد، بايد مجدداً تيمم به جا آورد و نماز بعدى را بخواند.
و اگر متمكّن شد وجداناً و شرعاً و اتمام كرد نماز را، و وضو يا غسل نكرد تا مفقود شد، پس اگر اتمام جايز بود، اظهر انتقاض است نسبت به اعمال متأخره؛ و اگر اتمام،
ص: 230
..........
=============
شرح:
واجب بود و بعد از واجب، مقدارى كه وسعت داشته باشد براى تطهّر به آب نبود، اظهر عدم انتقاض است و وجوب اتمام مثل تمكّن بعد از ركوع و جواز آن به تمكّن قبل.
و ممكن است وجوب قطع بعد از ركوع، در صورتى كه بداند واجبِ فعلىِ متأخّر، فوت مى شود، يعنى نمى تواند آن را با طهارت مائيّه به جا آورد به واسطه ضيق وقتِ تمكّن حادث در مابعد ركوع؛ و دوران امر، بين قطع ممنوع و [بين] تفويتِ واجبِ فعلى است كه فى نفسه، تمكّن از آن با شرطش موجود است؛ و اين، منافات با وجوب مُضىّ بعد از ركوع فى نفسه ندارد و همچنين با جواز اتمام قبل از ركوع فى نفسه به جهت اولويّت از قطع ناسىِ اذان و سوره جمعه و ادراك جماعت، بلكه ممكن است در صورت وجوب اتمام، تخلّص به عدول به نافله، [و] پس از آن، قطع يا اتمام آن، و تحصيل طهارت مائيّه براى همه واجبات، به جهت اولويّت از عدولِ براى ادراك جماعت و نحو آن.
و اما اگر وجدان، در اثناى نافله باشد كه تحريمِ قطع آن، ثابت نيست اختياراً، پس اَولى به جواز يا وجوبِ قطع يا عدول است در صورت مذكوره از ما قبل ركوع؛ و در ركوع به نحو مذكور در فريضه.
پيدا شدن آب در اثناى طواف
و اظهر و احوط در طواف، انتقاض به وجدان آب در اثناى آن است حتى واجب؛ پس بايد قطع [كند طواف را] و [آن را] استيناف بعد از طهارت مائيّه نمايد با تمكّن از انجام طهارت مائيّه و طواف واجب با آن.
پيدا شدن آب بعد از تيمّم ميّت قبل از دفن
و تيمّم ميّت قبل از دفن، اگر در آخر زمانِ امكان، واقع نشده باشد، منتقض مى شود به
ص: 231
..........
=============
شرح:
تمكّن از طهارت مائيّه، پس غسل مى دهند و بعد از تكفين و تحنيط و نماز - على الاحوط - دفن مى نمايند در صورت مذكوره، اگر چه وجدان، بعد از نماز ميّت باشد.
تمكّن از آب در اثناى نماز
و اگر در اثناى نماز، متمكّن شد، پس اگر بعد از ركوع ركعتِ اوّل متمكّن بشود، نماز را با تيمّم اتمام مى نمايد؛ و اگر قبل از ركوع، متمكن بشود، اظهر تخيير است بين اتمام و قطع براى وضو يا غسل و استيناف نماز، و احوط و افضل قطع است در صورت مذكوره.
كفايت تيمّم مشروع براى امرى جهت امور ديگر
با تيمّمِ مشروع براى هر غايتى، در غايات ديگر مى تواند داخل شود مادام [كه] عذر باقى است، و احتياج به تجديد تيمّم ندارد.
حدّ مشروعيّت تيمّم و بعض اقوال علما
[و] آيا براى جميع غاياتِ طهارتِ مائيّه از مستحبّه و واجبه و غير اينها، مثل دفع منع از وطى حايض بعد از پاكى بر تقدير منع، يا مسّ كتابت، يا مكث در مساجد، تيمّم براى معذور، مشروع است يا نه ؟ مقتضاى اطلاقِ قوىّ ادلّۀ بدليّت، مشروعيّت است، بر خلاف منقول از فخر از والدش - قدّس سرّه - در جواز تيمّم از حدث اكبر براى طواف يا مسّ كتابت، و آنچه منقول است از «منتهى» در تيمّم جنب يا حايض يا مستحاضه براى صوم با عدم تمكّن از غسل، و از اشكال «ذكرى» در صوم جنب و وطى حايض بعد از انقطاع با عدم تمكن از غسل، با ميل به عدم در «الفيّه» در اوّل؛ و در «دروس» اثبات تيمّم براى دومى؛ و از «فخر» بر منع تيمّم جنب براى دخول مسجدين و لبث مساجد و مس كتابت؛ و الحاق «كشف» به مسّ ، قرائت عزائم و وضع در مساجد را،
ص: 232
..........
=============
شرح:
بلكه منقول از فخر در «شرح ارشاد» عدم اباحۀ تيمّم جنب، غير نماز و خروج از مسجدين را.
بعض صور دوران بين محتاجين به آب
اگر جمع شود بين ميّت و محدثِ به اصغر و محدثِ به اكبر و آبِ موجود، كافى نباشد براى غيرِ يكى، به نحوى كه بايد براى دو نفر، طهارت ترابيّه عملى شود، هر يك اختيارِ شخصِ مال خود را دارد؛ و افضل بلكه احوط آن است كه بذل نمايد به جنب و ديگران تيمّم نمايند در صورتى كه در فعليّتِ تكليف و فوريّت آن و ساير موجبات اهميّت، مساوى باشند.
و همچنين در فروض ديگر كه شباهت به مفروض اين مسأله دارند، رعايت موجبات اهميّت مى شود، از قبيل بدل داشتن و نداشتن، مثل ازالۀ نجاست؛ و اكبر بودن حدث يا اصغر بودن آن؛ و مفروض در كتاب يا سنت بودن؛ و از جملۀ توافق و تراضى است، رضاى به تعيّن با قرعه.
بعضى از فروع ديگر انتقاض و عدم انتقاض تيمّم
در انتقاض تيمّمِ بدلِ از اكبر به حدث اصغر، تأمل است [و] احوط جمع بين وضو يا تَيمّمِ بدل از آن و تيمم بدل از اكبر است. و در صورت انتقاض تيمّم به اصابت آب به نحوى كه متمكّن از رفع حدث به آن بشود، پس از آن اگر مفقود شد، بايد تجديد تيمّم براى مبدلِ تيمّمِ منتقض نمايد، پس اگر مكلّف باشد به وضو و غسل مثل حايض، و پيدا كرد آبِ وافى براى يكىِ معيّن فرضاً، منتقض مى شود همان يكى فقط؛ و به جاى ديگرى، اكتفا به تيمّم سابق مى نمايد؛ و اگر صالح براى يكىِ غير معيّن است، اظهر انتقاضِ غسل است، و اگر مفقود شد، تجديدِ تيمّمِ بدل از غسل مى نمايد.
ص: 233
..........
=============
شرح:
و اگر تيمّم كرده براى اسباب متعدّدۀ غسل، پس پيدا كرد آبِ يك غسل را فقط، اقرب انتقاض جميع است، زيرا متمكّن از طهارت مائيّه واحده به قصد جميع بوده، پس اعاده مى نمايد نفس مبتدأ را.
اگر جماعتى به آب رسيدند كه كافى براى يكى است فقط، تيمّم هيچ كدام منتقض نمى شود، بلى اگر جنب و غير باشد، احوط و افضل، بذل به جنب است، و اگر انجام داده نشد، اعاده لازم نيست.
اگر آب براى غسل، فقط در مسجدين، يا ساير مساجد باشد
و اگر آب نباشد مگر در مسجدين، جايز است دخول با تيمّم و اخذ آب براى اغتسال در خارج، بلكه محتمل است وجوب آن.
و اگر ممكن است اغتسال در حال اجتياز، جايز است اغتسال در مسجدين بعد از تيمّم سابق با فوريّت.
و اگر ممكن نيست مگر اغتسال در حوضِ واقع در مسجدين مثلاً، اظهر جواز بلكه وجوب است بعد از تيمّم سابق، در صورت عدم زيادتى زمان لبث براى غسل، بر زمان خروج از اقصر خطوط، مگر آن كه لبث مخصوص، جايز نباشد با تيمّم، مثل تيمم براى طواف مندوب. و در ساير مساجد، دخول و اجتياز، تيمّم لازم ندارد، بلكه لبث، محتاج به تيمّم است، مگر آن كه فرق باشد بين اجتياز و غير آن، مثل مشى در جوانب.
عدم نقض تيمّم به خروج وقت
خروجِ وقت، نقضِ تيمّم نمى نمايد، پس باقى است مادام [كه] محدث نشود به امور سابقه، يا تمكّن از استعمال آب در مبدل حادث نشود، چه آن كه مطلوبِ بعد از وقت، فريضه باشد يا نافله.
ص: 234
..........
=============
شرح:
اگر در بعض اعضاى وضو يا غسل، مانع باشد
اگر مانعى در بعض اعضاى وضو يا غسل، از رسانيدن آب باشد و از جبيره [هم مانع باشد]، مى تواند تيمّم نمايد.
و اگر غَسل ما حول آنچه متعذّر است [و مانع دارد] ميسور [مى باشد] احتياط در جمع بين مائيّه و ترابيّه است در صورت عدم ضرر؛ و ظاهراً مراد «مبسوط» و «خلاف» از احتياط، همين است. و همچنين است احتياطِ به جمع، در صورت استيعاب عذر يك عضو وضو را، و در مقطوع اليد و نحو آن، بلكه [همچنين] با تعدّد جروح و قروح كثيره، محتمل است كفايت تيمّم، اگر چه جبيره ممكن باشد با مشقّت شديده، بلكه [كفايت] اقرب است.
تيمّم براى نماز ميّت
جايز است تيمّم براى نماز ميّت در صورت فوات آن با طهارت مائيّه؛ و جايز است دخول با آن در مشروط به طهارت، در صورت عدم تخلّل تمكّن از مائيّه بين نماز و بين آن عمل مشروط به طهارت.
و همچنين جايز است - بنا بر اظهر - تيمّم براى نماز ميّت با تمكّن از استعمال آب در طهارت؛ و جايز نيست دخول با اين قسم تيمّم، در مشروط به طهارت.
استحباب تيمّم براى خواب
و مستحب است تيمّم براى نوم با تعذّر استعمالِ آب در غسل يا وضو؛ و اظهر محكوميّتش به حكم ساير تيمّمات صحيحۀ مستحبّه است در دخول در ساير غايات با استمرار تعذّر آب براى آنها.
و امّا با وجود آب و تمكّن، پس اظهر استحبابِ آن است براى كسى كه متذكّر شود
ص: 235
..........
=============
شرح:
در حين خوابيدن كه با وضو نيست، [كه] مى تواند تيمّم با «دثار» خود نمايد («دثار» به كسر، جامه بر تن، و هو ما فوق الشعار من الثياب هر چه باشد) و با اين تيمّم، داخل در ساير غايات نمى شود؛ و ظاهر، عدم اشتراطِ فقدِ مراتبِ سابقه بر غبار است، مثل عدم شرطيّت فقد آب.
و الحمد للّٰه و الصلاة على نبيّه محمّد و آله الطاهرين.
ص: 236
كتاب صلات
مقدمه
احكام وقت
احكام قبله
مكان نمازگزار
لباس نمازگزار
اذان و اقامه
مقارنات نماز
مبطلات نماز
احكام شك و سهو و خلل
نماز آيات
نماز جمعه
نماز عيد
نماز قضا
نماز جماعت
احكام مساجد
نماز خوف
نماز مسافر
ص: 237
ص: 238
مقدمه
س. نماز بر چند قسم است ؟
ج. بر دو قسم است: واجب و مستحب.
اما نماز واجب در زمان غيبت امام - عليه السلام - بر پنج قسم است:
اوّل: فرايض پنج گانۀ يوميّه شبانه روزى. (1)
=============
شرح:
(1) بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
الحمد للّٰه و الصلاة على نبيّه محمّد و آله الطاهرين
و اللعن الدائم على اعدائهم اجمعين
1. و در آن مندرج مى شود نماز احتياط؛ و نماز جمعه بنا بر اظهر از وجوب تخييرى در عصر غيبت بدون اشتراط به اقامۀ فقيه، اگر چه احوط اقامۀ فقيه است با امكان؛ و اظهر عدم فرق است مطلقا بين عقد و سعى؛ و نماز قضا چه از مكلّفِ به آن راساً، و چه از ولىّ مكلف، و چه از متبرّع به قضاى واجب بر ديگرى؛ و معاده به وجهى؛ و در اين قسم فرقى بين جماعت و قصر و تمام نيست.
ص: 239
دوّم: نماز آيات. (1)
سوّم: نماز طواف. (2)
چهارم: نمازى كه به اجاره (3) يا نذر يا عهد يا امثال اينها واجب شده باشد.
پنجم: نماز ميّت.
اما نماز جمعه كه جمعى، قِسم على حده قرار داده اند، پس داخل در پنج گانه يوميّه مى باشد.
س. نماز جمعه واجب تخييرى است يا عينى ؟
ج. واجب تخييرى است نه عينى.
س. عدد ركعات نمازهاى پنج گانۀ يوميّه را بيان فرماييد.
ج. عدد ركعات نمازهاى يوميّه، هفده ركعت است كه عبارت مى باشند از: دو ركعت نماز صبح؛ و نماز ظهر چهار ركعت؛ و نماز عصر چهار ركعت؛ و نماز مغرب سه ركعت؛ و نماز عشا چهار ركعت.
و نماز چهار ركعتى، در سفر و در هنگام ترس از دشمن، دو ركعت است. (4)
قسم دوم: در نماز مستحبّى است و آن بسيار است و لكن اقتصار مى شود به [بيان] نافله نمازهاى يوميّه شبانه روزى كه آنها را «رواتب» مى نامند؛ پس هشت ركعت نافله ظهر كه پيش از نماز ظهر بايد كرد؛ و هشت ركعت نافله عصر است (5) كه پيش از نماز عصر
=============
شرح:
(1). به نحو عام از زلزله و كسوفين و غير اينها.
(2). يعنى طواف واجب اصلى در حج يا عمرۀ واجبتين بالاصاله.
(3). يعنى استيجار غير قضا كه داخل در قسم اوّل بود.
(4). به تفصيلى كه در قصر و خوف خواهد آمد، ان شاء اللّٰه تعالى.
(5). و در سفر، نوافل نمازهاى يوميّۀ چهار ركعتى، ساقط مى شود. و احتياط در به جا آوردن وتيره است كه نافلۀ عشا است به رجاى مطلوبيّت در سفر.
ص: 240
بايد كرد؛ و چهار ركعت نافله مغرب است كه بعد از نماز مغرب بايد كرد؛ و دو ركعت نافله عشا است كه آن را وتيره مى نامند [كه آن را] نشسته بعد از نماز عشا بايد كرد و آن يك ركعت محسوب است؛ و هشت ركعت نافلۀ شب است كه وقت آن بعد از نصف شب (1) است و هرچند نزديك به صبح باشد بهتر است؛ و دو ركعت نماز «شفع» است كه بعد از نماز شب بايد كرد؛ و يك ركعت نماز «وتر» است كه بعد از نماز شفع بايد كرد؛ و دو ركعت نماز نافلۀ صبح است كه پيش از نماز صبح بايد كرد.
و مجموع اينها سى و چهار ركعت است، [و] عدد ركعات شبانه روزى با نافله آن پنجاه و يك ركعت مى باشد.
و نافله را هر دو ركعتى، به يك سلام اتيان نمايد و اكتفاى به حمد تنها و نخواندن سورة و قنوت مى توان (2) نمود.
س. نماز عيد قربان و عيد رمضان واجب است يا نه ؟
ج. در عصر امام - عليه السلام - يا نايب خاصّ ، واجب است امّا در اين عصر مستحبّ است. (3)
=============
شرح:
(1). نماز شب يازده ركعت است و ارتباط به فريضه ندارد به خلاف غير آنها.
(2). و خواهد آمد كه قنوت مستحب است در فريضه ايضاً.
(3). به نحوى كه در محلش مذكور مى شود.
ص: 241
فصل اوّل
احكام وقت
س. اوقات نماز را بيان فرماييد.
ج. اوقات نماز بر چهار قسم است:
اوّل: وقت مختصّ .
دوّم: وقت فضيلت.
سوّم: وقت مشترك.
چهارم: وقت اِجزايى.
و وقت مختص از براى هر نماز، آن مقدارى است كه ممكن باشد - به حسب حال شخص - تحصيل شرايط در آن وقت و اداى آن نماز در آن؛ و اگر از پيش، واجد شرايط باشد، [وقت مختص] همان مقدارِ اداى نماز است [و] بس.
اما آن كه وقت مختص به ظهر است، مقدار اداى ظهر از اوّل ظهر است؛ و آن كه مختصِّ به عصر است، مقدار اداى عصر از آخر وقت عصر است. و آن كه مختص به مغرب است، به قدر زمانى است كه بتوان نماز مغرب را در آن به جا آورد؛ و آن كه مختصّ به عشا است، مقدار اداى چهار ركعت از آخر نيمه شب (1) است و ما بين اينها وقت مشترك است.
=============
شرح:
(1). يعنى نيمه اول، لكن احتياط، رعايت آخر شب است براى وقت اضطرارى
ص: 242
..........
=============
شرح:
عشائين؛ پس اگر به مقدار پنج ركعت باقى است هر دو نماز را به قصد ما فى الذمه به جا آورد؛ و اگر كمتر از اين مقدار را ادراك نمايد اگر چه وقت يك ركعت باشد، نماز عشا را به قصد امر فعلى احتمالى به جا آورد و بعد از آن احتياطاً عشا را بعد از قضا مغرب قضا نمايد.
و اظهر عدم جواز تاخير عشائين از نصف اول شب و عدم جواز تأخير مغرب از مقدار قبل از انجام عشا قبل از نيمۀ شب است. و احوط در صورت تأخير عشائين از نصف اول، عدم تأخير از نصف دوم شب است، بلكه به قصد ما فى الذمه، هر دو را به جا آورد و در آخرِ نيمۀ دوم، معامله اختصاص عشا است، چنانچه گذشت.
اظهر در اول وقت عشا، بعد از وقتِ اختصاصِ مغرب است نه بعد [از] سقوط شفق مغربى، چنانچه مصرّحٌ به در موثّق در جماعت رسول اللّٰه - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و موثّق ديگر در جمع بين عشائين در حضر، قبل از سقوط شفق و دو موثق ديگر در نماز عشا، قبل از سقوط شفق است بر طبق مشهور.
وقت نافلۀ ظهر و عصر
ابتداى وقت نافلۀ ظهر، اول زوال است؛ و جواز تقديم بر آن مطلقا و خصوصاً خائف فوت در وقت، خالى از وجه نيست؛ اگر چه احتياط آن است كه در صورت تقديم بر وقت كه افضل محافظت بر وقت است و در صورت تأخير از فريضه حتى در نافله عصر، به رجاى مطلوبيّت فعليّه به جا آورد و قصد اداى در وقت مفضول در اوّلى، و قصد ادا يا قضا در دومى كه نافلۀ عصر است، ننمايد اگر چه از وقت نافله عصر كه معيَّن است، گذشته باشد.
و انتهاى وقتِ نافلۀ ظهر، دو قدم است؛ كه يك ذراع و دو سُبعِ شاخص است و مرتبه
ص: 243
..........
=============
شرح:
دانيۀ فضيلت، مثل شاخص است؛ و انتهاى فضيلت نافله عصر، بعد از فعل ظهر تا چهار قدم كه چهار سُبع شاخص است [مى باشد]. و مرتبه بعد از آن، تا دو مثلِ شاخص است.
وقت فضيلت
و از اينجا معلوم مى شود وقت فضيلتِ هر يك از ظهر و عصر كه به ملاحظه نافله آنها است، يا به ملاحظه مصلحت تسهيل و تخفيف مطلق و ابراد در صَيف. و الحاق غير به آن به طورى كه در تمام اين وقتِ معيّن، هر وقت فريضه را با نافله اش به جا آورد، حايز فضيلت وقت شده است بنا بر اظهر، نه آن كه وقت فضيلت، آخر ذراع يا مثل مطلقا به استثناى مقدار فعل ظهر در آخر [باشد]، به طورى كه براى فضيلت بايد منتظر آخر ذراع يا مثل باشد، كه بعد از ذراع يا مثل، ايقاع ظهر كند، يا وقتى ايقاع كند كه به فراغ ظهر، ذراع يا مثل، منتهى شود؛ و در اينجا اظهر اوّل است، چنانچه مستفاد است از اختلاف نزول جبرئيل - عليه السلام - در دو روز براى يك نماز، يا بيان وقتيّت ما بين اين دو وقت، يعنى براى فضيلت، نه اِجزاى فقط، بلكه جمع بين نصوص ذراع و مثل، نافى انتظار است براى ادراك فضيلت ظهر.
اظهر اين است كه بعد از ذراع و ذراعين، راجح، بَدء به فريضه و تأخير نافله است؛ و قبل از اين حدّ، برعكس است.
و اگر از نوافل ظهر، قبل از گذشتن وقت فضيلت، ركعتى خوانده باشد، بعد مقدار قدمين گذشت، مى تواند اتمام كند تمام نوافل ظهر را، وگرنه ابتدا به فريضۀ ظهر مى نمايد و تأخير مى نمايد نوافل ظهر را.
و همچنان كه، نوافل ظهر و عصر را قبل از چهار قدم، مى تواند به جا آورد؛ و اگر به جا نياورد تا گذشتن چهار قدم، ابتداى به فريضۀ عصر مى نمايد. ..........
و اگر ركعتى از نوافل را به جا آورده، مى تواند اتمام نوافل نمايد، بعد فريضۀ عصر را به جا آورد و با مجموع نوافل كه جايز است ايقاع آنها در وقتى معاملۀ يك نماز نمايد.
و احوط اقتصار در اكمال نوافل ظهر، به رعايت مُضىّ نصف قدمِ فقط است و در اكمال نوافل عصر، رعايت يك قدم در وقت فضيلت عصر است با رعايت تخفيف به نخواندن سوره و قنوت و نحو اينها.
و همچنين است احتياط در اعتبار به ادراك يك ركعت تامّ از نوافل، نه اقلّ از يك ركعت. و اعتبار در مثل و مثلين، مماثلتِ زيادتى سايۀ شاخص، با شاخص است، نه با باقيمانده در حال نقصان، كه متّحد است با قدمين و ذراع و دو سُبع شاخص بنا بر اظهر.
و مزاحمت مذكوره در غير روز جمعه با نماز جمعه، يا مطلقا، ثابت است؛ و در صورت تقديم فريضه براى عذرى مثل سهو و اعتقاد و ضيق، [آيا] وقت نافله باقى است، يا مثل صورت عدم عذر است ؟ احوط عدم نيّت غير قربت است تا وقت فضيلت عصر و نوافلش نگذشته باشد.
ادا بودن نوافل و رواتب، در تمام روز
آيا نوافل و رواتب موقّته، در تمام روز ادا است و اوقات، حدودِ افضليّت آنهاست مطلقا، يا نه مطلقا مگر قضا بعد از وقت، يا تفصيل است بين علم يا خوفِ فوت در وقت كه تقديم مى شود به خلاف عدم عذر؟ اقوى اول است و احوط دوم و پس از آن سوّم.
تقديم و تاخير فريضه و نافله بر يكديگر
و اما نافلۀ جمعه، پس جايز است تقديم آن بر زوال؛ و محلّ خلاف، نافلۀ غير جمعه
ص: 244
ص: 245
..........
=============
شرح:
است، و بعد از مرتبۀ دانيۀ وقتِ نافلۀ هر كدام، راجح ابتداى به فريضه است و و تأخير نافلۀ آن به قصد قربت، چنانچه گذشت.
مرجع رجحان مذكور، اولويت فريضه به اين وقت است، نه قضا بودن نافله؛ پس اگر به جا آورده شود نافله در همان وقت قبل از فريضه يا بعد از آن بدون عذر در تأخير، اقلّ ثواباً مى شود از نافلۀ مقدّمۀ بر آن وقت، يا مؤخّره از فريضه براى عذرى در تأخير.
و اولويّت فريضه بعد از وقت فضيلت، ثمرۀ ظاهرۀ تعدّدِ وقت، به حسب فضيلت و اِجزا است، وگرنه مقتضاى فضيلتِ مبادرت و مسارعت به خير، افضل بودن ايقاع فريضه در هر وقتِ مقدّم از ايقاع آن در وقت مؤخر از آن است بين دو وقت اختصاصى با مساوات در ضمايم.
وقت نافله مغرب و عشا
وقت نافلۀ مغرب، [بعد] از فراغ از به جا آوردن نماز مغرب در اول وقت [است و امتدادِ] وقتش، تا ذهاب حمرۀ مغربيّه است. و بعد از فراغ از مغرب و نوافلش، جايز است ايقاع عشا، اگر چه ذهاب حمره نشده باشد، با عذر و بدون آن.
و مستحب، تأخير عشا است تا ذهاب حمرۀ مغربيه، پس اگر تا ذهاب حمره، تلبّس به نافله نكرده، مشغول به فريضه مى شود؛ و اگر يك ركعت نافله به جا آورده مزاحمت تمام چهار ركعت، با فريضۀ عشا، بى وجه نيست (الغاءً للخصوصيّة فى الظُهرين). و در كمتر، اتمام، اولى است در نمازى كه تلبّس به آ ن كرده است.
وقت وتيرۀ نافلۀ عشا، ممتدّ است به امتداد وقت عشا، حتى بنا بر امتدادش تا طلوع، و احوط رعايت عدم انفصالِ غيرِ متعارف از فريضه، و نيز احوط ختم نوافل مقصوده به آن است قبل از خوابيدن.
ص: 246
..........
=============
شرح:
وقت نماز شب و مراد از نيمه شب شرعى
وقت نماز شب، بعد از نصف شب است؛ و تقديم بر نصف، براى ضرورت و خوف فوات، جايز است، و هر چه به فجرِ ثانى نزديكتر باشد، افضل است.
و مراد از نصف، «منتَصف بين غروب آفتاب و طلوع فجر ثانى» است بنا بر اظهر؛ و معرّف بودنِ انحدارِ نجوم براى نصف، منافى اين تنصيف و موجب اعتبار به نصف مابين غروب شمس و طلوع شمس نيست.
وقت نافله صبح
و ابتداى وقت دو ركعت نافلۀ فجر، بعد از فراغ از نماز شب در وقت آن است، و مستمرّ است [وقت آن] تا بعد از فجر ثانى؛ و ممتد است تا طلوع حمرۀ مشرقيّه كه بعد از آن، تقديم فريضه مى شود بر نافله بنا بر احوط در عمل به استحباب نافلۀ فجر.
تذكّر
و اما وقت اختصاصى ظهرين و اشتراكى آنها و وقت فضيلت و اِجزاى آنها، به ترتيبى است كه در متن ذكر شده است و وقت اختصاصى و اشتراكى عشائين، به ترتيب مذكور در متن با احتياط مذكور در حاشيه است.
وقت فضيلت نماز عشا
و ابتداى فضيلت عشا، سقوط شفق است و بعد از به جا آوردن مغرب، مجزى است مطلقا، اگر چه عذرى نباشد و سقوط نكرده باشد شفق مغربى بنا بر اقوى.
ميزانِ وقت مختص
و اعتبار در وقت مختصّ ، به حال مصلّى در سرعت و بُطوء طبيعى قرائت و اذكار و قيام و قعود است. و اما در اتيان به مستحبات و عدم، پس محتمل است عادت و توسّط؛ و
ص: 247
..........
=============
شرح:
احتياط، در رعايت اقل واجب است؛ و اين احتياط در بعض فروضِ انجام دادن، ترك نشود، مثل تطويل مقدّمات و انجام دادن ذى المقدمه سهواً به نيّت عصر.
خواندن نمازى در وقت اختصاصى نماز ديگر
و چنانچه عصر را مثلاً، در وقت مختصِّ به ظهر به جا آورد سهواً، باطل است.
و در اثنا اگر ملتفت شد، عدول به ظهر، اظهر است؛ و اگر التفات، بعد از دخول در مشترك بود، عدول بى مانع است؛ و اگر در اين فرض، التفات، بعد از نماز شد، عصراً صحيح است بنا بر اظهر.
و اگر به مثل سهو، عصر را بخواند بعد معلوم شود، و از وقت، چهار ركعت مانده باشد، احوط اتيان ظهر است به قصد ما فى الذمه، و همچنين اگر از وقت، يك ركعت مانده باشد؛ و اگر كمتر باشد، ظهر قضا است.
و امّا در صورت فوت ظهر تا زمان اختصاصى عصر، پس مقتضاى اختصاص، عدم صحت ظهر است در آن وقت اداءً مطلقا؛ و احتياط به قصد ما فى الذمه، ترك نشود در ادا يا قضا بودن ظهر.
و اما اگر قضا نمايد ظهر را با غفلت از عصر، يا با التفات و عصيان به ترك واجب، پس ممكن بلكه اظهر، تصحيحِ قضاى ظهر، به نحو ترتّب است؛ چنانكه بدون اين نحو، قضاى ظهرين در وقت اختصاص مغرب، صحيح است، پس اختصاص، مربوط به اداى شريكه است فقط.
و اگر ادراك كرد مقدار پنج ركعت را در آخر وقتِ ظهرين، واجب است [كه] هر دو نماز را اداءً به جا آورد و همچنين در آخر عشائين، پس اختصاص به عصر و عشا به معنى آن كه مناط اداى سابقه شريكه [باشد] نخواهد بود.
ص: 248
..........
=============
شرح:
و در وقت اختصاصى و اشتراكى، فرقى بين عصر و ظهر و مغرب و عشا نيست. و همچنين اگر ادراك كرد يك ركعت عصر را در وقت اختصاصى، به جا مى آورد آن را اداءً ، اگر چه سه ركعت آن، در اختصاصِ مغرب واقع شود، يعنى آن وقت، مناط ادائيّتِ غير مغرب نخواهد بود نه آن كه ما به الاداءِ ، براى غير مغرب نخواهد بود؛ بلكه ممكن است اختصاص مغرب بعد از فراغ از عصر در فرض مزبور، به منزلۀ تطهيرات محتاج اليها در فعل مغرب باشد؛ لكن اظهر اين است كه حال آن، حال ساير واجبات اهم از فوريّت مغرب است و با اختصاص وقت به مغرب به معنى متقدم، منافات ندارد، زيرا اختصاص، غير از فعليّتِ تكليف و اهميت آن است از همۀ واجبات، و لذا اگر غفلت از عصر كرد و مغرب را به جا آورد اداءً صحيح است.
نماز غفيله
و از جمله نمازهاى مستحبى در شب، نماز غفيله است به ترتيب مذكور در خبر «هشام بن سالم» منقول از «مصباح» و «فلاح السائل»، بلكه اطلاق مذكور در خبر «سكونى» است. و [آيا] وقت آن، مابين مغرب و عشا است، يعنى بين فعل اين دو، يا وقت اختصاص به هر دو، يا وقت مختص به مغرب و وقت فضيلت عشا كه بعد از سقوط شفق است ؟ اول و سوّم، محتمل است؛ و احوط، اخير است بعد از فعل مغرب در اول وقتش. و اظهر جواز تداخل است در اين نماز با نافلۀ مغرب.
سقوط و عدم سقوط نافله در سفر و اماكن تخيير
در سفرِ موجب قصر، نافلۀ نمازهاى چهار ركعتى روز، ساقط مى شود؛ و ساقط نمى شود نوافل مغرب و نماز شب با سه ركعت شفع و دو ركعت نافله فجر.
و وتيره نافله عشا، اظهر عدم سقوط آن است در سفر؛ و احوط اتيان آن است به
ص: 249
امّا وقت فضيلت در نماز ظهر، از وقت زوال آفتاب است از دايره نصف النهار (1) در
=============
شرح:
رجاى مطلوبيّت.
و اظهر عدم سقوط رواتب نهاريه در اماكن تخيير است، اگر چه فريضه را در خارج ايقاع نمايد، يا قاصد آن باشد، يا قصراً در داخل ايقاع نمايد، بلكه ثابت است نافله با عدم تعيّن تقصير؛ و همچنين ثابت است در صورت تعيّنِ اتمام بر مسافر، مانند كثير السفر.
و ساقط است با تعيّن قصر، اگر چه به سبب خوف و فريضه صلات خوف باشد. و اگر حاضر است و ناوىِ سفر [موجبِ ] تقصير و نمازِ در سفر قصراً است، مى تواند نافله را در حضر بخواند؛ چنانچه مى تواند فريضه را تماماً بخواند و نيّت تقصير و فعليّت آن، موجب ترك نافله در حضر نيست، به خلاف مسافرى كه ناوى اتمامِ در منزل باشد [كه] نمى تواند در سفر، نافله را به جا آورد و اگر چه واقعاً نماز را تماماً در منزل هم بخواند.
مشروعيّتِ قضاى نوافل نهاريۀ سفر در شب
و اظهر مشروعيت قضاى نوافل نهاريۀ سفر است در شب، همچنان كه نماز شبِ مسافر، در روز قضا مى شود، اگر چه قضاى نهاريّۀ سفر در شب، تأكّد ندارد.
دو ركعتى بودن نمازهاى مستحبى، غير از «وتر» و «اعرابى»
نافلۀ مطلقه، مقيّد است به تشهّد و تسليم در هر دو ركعت بنا بر اقوى در غير «وتر» و نماز «اعرابى»؛ و مراد از وتر يك ركعت اخيرۀ نماز شب، بعد از دو ركعت شفع با سلام جدا از وتر است. و اظهر در تشخيص معناى حقيقى، همين است كه مقابل شفع است، نه مجموع سه ركعت با فصل، اگر چه مورد استعمال هست مانند اوّلى.
(1). و معلوم مى شود به حدوثِ سايه بعد از انعدام، در مواقع مسامته؛ و به زيادتى، بعد از نقصان، در غير آن مواقع كه غالب ازمنه است در غالب امكنه؛ و به خروج سايه
ص: 250
سمت راست، تا اين كه سايه، مثل شاخص شود. و وقت فضيلت نمازِ عصر، بعد از نماز ظهر است تا آن كه سايۀ شاخص، دو مثل آن شود، ولى امتداد وقت فضيلت تا بعد از مثل و مثلين، به مقدار اداى فريضه، در خصوص تابستان، منصوص است.
و بعد از فضيلت نماز ظهر و عصر، وقت اجزايى است، امّا اجزايى ظهر، بعد از فضيلت ظهر است تا آخر وقتش؛ و اما اجزايى عصر، دو وقت است: يكى پيش از وقت فضيلت و يكى بعد از وقت فضيلتش تا آخر وقتش؛
و وقت فضيلت مغرب، از وقت غروب است (1) تا برطرف شدن شفق مغربى و آن،
=============
شرح:
از خطّ نصف النهار كه به مثل «دائره هنديّه» استخراج شود به طرف مشرق؛ و به ميل آفتاب به جانب ابروى راست، براى كسانى كه نقطه جنوب را در امكنه شماليّه، تحصيل نموده و استقبال آن نقطه نمايند.
عدم تفاوت وقت فضيلت در تابستان و زمستان
و تسويۀ «شتاء» و «صيف» هم در خبر «محمد بن حكيم»، منصوص و موافق ظاهرِ مشهور است، بلكه قائل به فرق بين ازمنه نيست بر حسب منقول از «مصابيح».
و مراد از منصوص در اينجا، دخولِ غايت است به قدر اداءِ فريضه، و اين يكى از دو وجه است كه اشاره به آنها مى شود و اين هم اختصاص به تابستان ندارد، مگر به عنوان إبراد كه خواهد آمد در ظهر.
(1). و اعتبار، به سقوط قرص است از ارض مستويه فعلاً يا تقديراً. و احتياط استحبابى، در رعايت زوال حمره از ناحيۀ مشرق، به ناحيۀ مغرب است، زيرا جمع عرفى بين طائفتين متعارضتين، واضح و موجب حمل بر احتياط و استحباب است.
و با اين ترتيب، نوبت به مرجِّحات صدور - از قبيل شهرت و مخالفت عامّه - نمى رسد، بلكه در «خلاف» غير اين قول را از اصحاب ما نقل نكرده، پس حمل كرده
ص: 251
..........
=============
شرح:
است روايات مخالفه را بر اماريّت يا استحباب. و كلام در وقت عشا اوّلاً و آخراً، مذكور شد.
وقت نافله شب
و وقت نماز شب، بعد از نصف شب است. و تقديم آن بر نصف، براى معذور و كسانى كه خوف فوت آن دارند - از هر سببى باشد - جايز است.
و آيا جايز است عمداً بدون عذر و خوف فوت، تقديم شود؟ در روايات معتبره، تصريح به افضليّت در وقت مذكور با امتداد در تمام شب شده است؛ و اين روايات موافقت دارند در اين جهت، با ظاهر آيۀ شريفه كه در سورۀ «مزمّل» است.
اظهر تعدّد مطلوب است در «صلات ليل» و ايقاع در وقت، مثل نوافل نهاريّة و مثل كثيرى از مختصّات نوافل، و قياسِ به فرايض نمى شود.
و ممكن است مراد از حكايت اجماع، توقيت باشد، نه عدم مطلوبيّت مطلق، و افضليّت قضا، منافات با جواز تقديم ندارد، مثل معذور؛ بلكه مطلقِ در مطلوبيّت با تفاوت مراتب در وقت و بعد از وقت و قبل از وقت، ممكن است و فى الجمله ثابت است.
و در روايت «مرازم» اشاره به حكمتِ افضليّتِ قضا شده است.
و شمول جواز تقديم براى معذور يا مطلقا، دو ركعت فجر را كه ادا است بعد از فجر، به ملاحظه جوازش در نماز شب، خالى از اشكال نيست، بلكه متيقّن از جواز تقديم، مقابلِ قضا است. و عدم تقديم در آن دو ركعت، احوط است، چنانچه منقول از «روض» است، به خلاف «وتَرْ» كه مقدّم مى شود مثل بقيّۀ صلات ليل. و اكتفاى به قصد قربت در مقدّم بر نصف و در غير اوقات خاصه در نوافل روز، طريقه احتياط است.
بلكه احوط براى معذور و غير آن در تقديم صلات ليل، تأخير از عشا بدون نيتِ ..........
خصوص ادا يا تعجيل است، بلكه به قصد امر فعلى به جا آورد و اگر چه قصدِ ادا از معذور، خالى از وجهِ موافق با موثق «سماعه» در مسافر نيست.
وقت فضليّت نماز شب
و هر چه از نصف به فجر نزديكتر باشد، ايقاع نماز شب افضل است از تقديم بر آن، يعنى تقديم جميع، پس منافات با رجحانِ تفريقِ فى الجمله، بر دفعۀ واحده ندارد، افضليّت مذكوره، چنانچه مقتضاى اجماعِ منقول است. و شايد اين معنى، مغنى از تحقيق معناى «سَحَر» است كه ايقاع در آن افضل است، و دور نيست تفسير آن به سُدس اخير شب. و مقدار ايقاع نماز شب به نحو متعارف، تماماً داخل در سحر است يقيناً.
نهايت وقت نماز شب
و نهايت وقت نماز شب، بدايتِ وقت فريضۀ صبح كه طلوع «فجر صادق» است مى باشد و در اين وقت، نماز شب، قضا است، پس در صورت فوت نماز شب تا اين وقت، نافلۀ صبح را به جا آورد و بعد فريضۀ صبح را از اول فجر صادق تا طلوع حمرۀ مشرقيه، با استثناى قدر فريضه، يا بدون آن كه وقت فضيلت صبح است؛ و بعد از اين وقت، ابتداى به فريضه مى شود.
اگر چهار ركعت نافله شب را قبل از فجر به جا نياورده
و اين حكم - يعنى تأخير نماز شب - در صورتى است كه چيزى از آن را به جا نياورده باشد، يا آن كه كمتر از چهار ركعت به جا آورده باشد، كه دور نيست در اين دو صورت، تقديم فريضه با نافله اش، افضل از تقديم قضاى نماز شب باشد؛ لكن خصوص يك نماز كه به آن مشغول شده و يك ركعت را قبل از فجر به جا آورده، محتمل است كه قطع آن مرجوح باشد در صورتى كه شروع، به اعتقاد سعۀ وقت براى تمام نماز شب بوده است.
ص: 252
ص: 253
..........
=============
شرح:
و اگر در وقت شروع هم معتقد ضيق وقت بوده، پس طلوع فجر بعد از چهار ركعت، ضرر به اتمام نمى رساند؛ و قبل از چهار ركعت، شايد ترجيح در تأخير بقيّه است از فريضۀ صبح و نافله اش بعد از اتمام خصوص نمازى كه يك ركعت آن را قبل از فجر به جا آورده است اداءً ، يا كمتر از يك ركعت به غير قصد ادا. و احتمالات ديگر، مرجوح مى باشد بالنسبه به مذكور، كه قريب به وجه سوّم از وجوه نه گانه مذكور در «جواهر» است.
اكتفاى خائف طلوع فجر به شفع و وتر
و دور نيست كه خايفِ طلوع فجر قريباً، اكتفا به وتر نمايد (سه ركعت، يا يك ركعت)، يا به اختلافِ خوف، و بقيّه را قضا نمايد بعد از فريضۀ صبح و نافلۀ آن.
مراد از نيمه شب شرعى
مراد از نصف شب كه موضوع حكم عشائين و انتهاى وقت اختيارى آنها يا مطلقا و وقت نماز شب است به نحو مذكور، «نصف مابين غروب و طلوع فجر» است، نه «طلوع آفتاب».
اگر چهار ركعت نافله شب را قبل از فجر به جا آورده
و اگر چهار ركعت از نماز شب را به جا آورده، مى تواند اتمام كند نماز شب را، اگر چه طلوع فجر ثانى، بعد از چهار ركعت شده است، مادامى كه خوفِ فوتِ فضيلتِ فريضه نباشد، بلكه اولويّت تخفيف در اتمام به اكتفا به قرائت حمدِ تنها، خالى از وجه نيست، و مى تواند مشغول به فريضه و نافله اش بشود و بقيّه نماز شب را بعداً قضا نمايد.
و در صورت ارادۀ تأخير نافله از فريضه، پس اولىٰ اين است كه اگر مى تواند وتر را با آنچه به جا آورده از چهار ركعت نماز شب، به جا آورد قبل از فجر صادق و بقيۀ نماز شب را قضا نمايد.
ص: 254
=============
شرح:
وقت نافلۀ صبح
و وقت نافلۀ فجر، قبل از فجر و فجر و بعد از آن تا طلوعِ «حمرۀ مشرقيّه» است، كه بعد از آن، اَولى به وقت، فريضۀ صبح است.
و امّا [آيا] راجح در اين صورت، تأخير نافله است، يا آن كه بعد از «حُمرۀ مشرقيّه» وقت نافله، خارج شده است؛ و اگر در وقت اجزايىِ صبح به جا آورده شود و مفوِّت فريضه نباشد، صحيح نيست ؟ مشهور دوّم و احوط است؛ و محتمل است اوّلِ فضيلتش بين الفجرين باشد و دسّ آن در نماز شب جايز است به نحو اعمّ از توقيت. و تقديم آن بر فجر اول منفرداً از نماز شب، مشكل است.
خواندن نافله و نماز قضا، در وقت فريضه
تنفّل در غير وقتِ فوتِ فريضه، جايز است اگر چه به غيرِ راتبه باشد، بلى گاهى فضيلت وقت يا اوّل وقت، فوت مى شود بلا بدل، و در وقت ضيق فريضه و فوت آن، مقارنِ ترك واجب است، نه آن كه خودش حرام باشد، پس صحّتش به نحو ترتّب، مانعى ندارد.
و همچنين قضاى فرايض در وقت حاضره بدون تفويت حاضره [جايز است]، اگر چه شريكه، در وقت اختصاصِ به غير، صحيح نيست اداءً ، چون در غير وقت است، نه چون تركِ واجب و مفوِّت آن است.
خواندن نافله براى كسى كه نماز واجب بر عهدۀ اوست
و همچنين تنفّل از كسى كه بر او فائته باشد يا نماز واجبى به اجاره و نحو آن [جايز است]، چه مجتمع با فريضۀ حاضره باشد و چه مفترق، تطوّع در اوّل به راتبه باشد يا نافله ديگر.
و نذرِ تطوّع، موجب خروج از محل بحث است اگر منذور، مطلق باشد؛ و إلاّ مبنى بر اختيار جواز تنفّل در وقت فريضه است، چنانچه گذشت
ص: 255
..........
=============
شرح:
ميزانِ ادراك وقت در ثبوت قضا
چنانچه يكى از اعذارِ مانعۀ از تكليف به نماز - مانند جنون و حيض و اغما - در وقت، حاصل شد بعد از گذشتن مقدار يك نماز با ساير شروط به حسب حالِ مكلّف و ادا نكرده بود، قضا واجب است. و در صورتى كه كمتر از مقدارِ واجبِ اختيارى و اضطرارىِ محقّق، وقت داشته، قضا واجب نيست. و فرقى در اين حكم بين عذر در ابتدا و اثناى وقت نيست.
و بعد از زوال مانع در آخر وقت، اگر ادراك كرد مقدار يك ركعت را در وقت با ساير شروط به نحو اعمّ از واجب اختيارى و به حسب حال مكلَّف، ادا واجب است؛ و بر تقدير ترك، قضا واجب است.
و اگر كمتر از اين مقدار را ادراك كرد، ادا واجب نيست؛ و اگر ادراك كرد يك فريضه را، فقط همان يكى واجب است اداءً و قضاءً ، مثل آن كه «حاضر»، ادراك كند مقدار چهار ركعت قبل از غروب را كه، فقط عصر واجب مى شود اداءً و قضاءً .
پس اگر مقدار پنج ركعت را، قبل از مغرب، يا قبل از نصف شب، يا قبل از طلوع فجر - به قولى - ادراك كرد، هر دو فريضه - يعنى ظهرين و عشائين - در دو وقت مذكور، واجب مى شود اداءً ؛ و اگر به جا نياورد، قضاى آنها واجب است؛ و اگر فقط مقدار چهار ركعت را ادا كرد قبل از غروب، فقط عصر واجب است اداءً و با ترك، قضاءً ؛ و فقط عشا قبل از نصف شب واجب مى شود اداءً ، و اگر ترك كرد، قضاءً ، چنانچه ذكر شد، نه مغرب و عشا هر دو بنا بر اظهر كه شروع در وقت اختصاصى در شريكه سابقه جايز نيست، اگر چه الحاق به يك ركعت سابقه كه ادراك كرده جايز است با تمكّن از يك ركعت از شريكه لاحقه، چنانچه مستفاد از روايت «داود بن
ص: 256
..........
=============
شرح:
فرقد» است.
و اگر سهواً تقديم عصر كرد در وقت مشترك و فقط براى ظهر، وقت مختصّ ، باقى است، احتياطاً در ظهر، قصد ما فى الذمّه نمايد.
و اگر مسافر، وقتِ مقدارِ كمتر از چهار ركعت براى عشائين دارد، عشا را به جا مى آورد؛ و چون بيش از يك ركعت وقت دارد، احتياطاً مبادرت به مغرب، بعد از عشا مى نمايد، به قصد ما فى الذمّه.
بلوغ در اثنا يا بعد فراغ از نماز
اگر «صبىّ » يا «صبيّه» بالغ شد - به مثل سنّ - در اثناى نماز يا بعد از فراغ از آن، اظهر جواز اكتفا به آن نماز است در سعۀ وقت. و اظهر لزوم اتمام است در ضيق وقت از نماز واجبِ اختيارى، فضلاً از اضطرارى؛ و احوط عدم اكتفا، به مندوبۀ از واجبه است مطلقا.
و اگر مابعد از بلوغ، كافى براى يك ركعت نباشد، پس احوط اتمام است. و در صورتِ تمام، يا آن كه بلوغِ مذكور بعد از فراغ از نماز مندوب باشد، قطعاً قضا واجب نيست در صورت مذكوره.
حكم علم و ظن و اطمينان به دخول وقت
متمكّن از تحصيلِ علمِ به دخول وقت، نمى تواند اكتفاى به ظنِّ به دخول وقت، در قطعِ استصحاب نمايد.
و اظهر جواز اعتماد به اذان عدلِ عارفِ به وقت است، فضلاً از عدلين عارفين.
و احوط با تمكّنِ از تحصيل علم يا ظنّ اطمينانى، تأخير است تا وقت حصول آنها؛ و اين احتياط در صورتى كه رفعِ ترديد، به مجرّد نظر در افق مى شود قطعاً يا احتمالاً، لازم بلكه فى الجمله متعيّن است.
ص: 257
..........
=============
شرح:
فقدان علم و اماره به وقت
و در صورت عدم تمكّن از علم و امارات معتبره، پس مثل اعمى و محبوس، به ظنّ غالب، اگر چه حاصل از قول غير باشد، اكتفا مى نمايد، اگر چه احتياط در تأخير مفيدِ علم يا اطمينان يا ظنّ اقوى است؛ و در غير اينها با احتمال علم يا اطمينان به سبب تأخير و تعذّر آنها فعلاً، پس اگر احتمال ظفر به موجب علم يا اطمينان از غير ناحيۀ تأخير يا امارۀ معتبره مى دهد، احتياط در تأخير است.
و اگر منحصر است علم و اطمينان در تأخير مفيد آنها، محتمل است جواز عمل به مطلق ظنّ در اوّل وقتِ حصول آن؛ و احتياط در انتظارِ مذكور است، اگر مستلزم عسر و حرج نباشد.
اتيان نماز قبل از وقت با ظن به وقت
چنانچه به جا آورد نماز را با ظنِّ معتبر در آن حال، و بعد از فراغ معلوم شد كه تمام آن نماز، قبل از دخول وقت بوده، باطل است و لازم است اعاده يا قضاى آن.
و همچنين است تبيّن بعد از دخول در ركوع ثالثه، مگر در صورتى كه عدول به فائته يا نافله، مشروع باشد كه بر اين تقدير، با عدول صحيح مى شود تا محل عدول باقى باشد، چه قبل از ركوع ثالثه باشد يا بعد از آن.
و اگر داخل شد وقتِ غيرِ مختصِّ به شريكه قبل از فراغ، اگر چه قبل از تحقق سلام باشد، صحيح است اگر دخولش در نماز با ظنّ ، كافى در جواز دخول بوده؛ و همچنين اگر قاطع بود به دخول وقت.
حصول علم يا تذكّر به دخول وقت در وسط نماز و بعد از آن
و امّا با مصادفت [به] علم به دخول، در اثنا يا بعد از فراغ، با مطلق جهل يا نسيان به
ص: 258
..........
=============
شرح:
موضوع يا حكم، با حصول قصد قربت و موافقت تمامِ نماز با وقت، پس ظاهر، صحّت آن است؛ بلكه اظهر صحّت است در صورتى كه به رجاى دخول به جا آورد با عزم [به] اعاده بعد از سؤال و اجتهادِ مقدور، اگر كاشف بشود از عدم دخول در وقت شروع با مصادفت تمام نماز با وقت، اگر چه علم يا حجّت، متأخّر بوده حصول آن.
اگر ناسى، در اثناى نماز متذكّر شد، جايز است قطع و استيناف بعد از مراعات، و احوط اتمام به رجاى مصادفت و اعاده بعد از رعايت و انكشاف عدم مصادفت تمام يا بعض با دخول وقت است؛ و اظهر جواز اكتفا به آن است بعد از ظهور مصادفت تمام با وقت بعد از مراعات به علم يا ظنّ موظّف.
عدم تفاوت ظنّ به دخول وقت و ظنّ به خروج وقت
در ظنّ مسوِّغ نماز، فرقى بين ظنّ به دخول وقت يا خروج آن نيست، پس اگر با ظنّ به وقت، نماز را اداءً خواند، بعد از فراغ يا در اثنا، معلوم شد خروج، يا آن كه با ظنّ به خروج، نماز را قضاءً خواند، بعد يا در اثنا، معلوم شد بقاى وقت و نيّت را در اثنا تغيير داد، نماز صحيح است بر طبق انكشاف با قصد امرِ فعلى مستمرّ تا آخر اگر چه در تطبيق معذور بوده است بنا بر اظهر.
وقت فضيلت نمازهاى يوميه و موارد استثنا
افضل، اتيان هر نمازى در اوّل وقت فضيلت آن است در غير مواردى كه استثنا شده است.
و فضيلت عشا، ادراك مى شود در اوّل سقوطِ شفق مغربى؛ و قبل از اين وقت، مجزى است، مثل بعد تا نصف شب.
و آيا ادراكِ فضيلت مى شود قبل از سقوط براى فارغ از نافله مغرب، يا غير متنفّل ؟
ص: 259
..........
=============
شرح:
محلّ تأمل است در غير معذور.
و افضل براى متنفّل، تأخير ظهر است تا قدمين؛ و براى عصر، تا چهار قدم. و با تأخير تا مثل و مثلين، وقت فضيلت آنها ادراك مى شود براى متنفّل، لكن اظهر افضليّت رعايت قدمين و چهار قدم است.
و اندازۀ تفريقِ مسلّم از حضرت رسول - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - معلوم نيست، و ممكن است [كه] با رعايت مصالح اوقات و ترخيص و تسهيل بر امّت مختلف بوده؛ بلكه اگر متّفق بود، به نحو متواتر نقل مى شد، چنانچه جمعِ بدون علّت هم، ثابت است از ايشان، بلكه افضليّتِ تأخير مطلقا، براى غير معذور و مُتنفِّل، ثابت نيست، و اللّٰه العالم.
مفيض از «عرفات» تأخير مى اندازد مغرب را تا رسيدن به «مزدلفه»، كه در آنجا هر دو نماز را جمع نمايد، اگر چه نماز مغرب تا ربع شب طول كشد و اين افضل از تقديم است.
و عشا مطلقا، تأخير آن از ذهابِ شفقِ مغرب، افضل است، يا براى خصوص متنفّل، چنانچه ترديد در آن گذشت.
متنفّل تأخير مى اندازد ظهرين را از اوّل وقت تا نافله را تمام كند، يا قدمين و چهار قدم اگر چه متنفل نباشد، يا براى خصوص متنفل.
و تأخير عصر، تا چهار قدم براى متنفّل يا مطلقا، ثابت است و تا مثلين، واجد مرتبه اى از فضيلت هستند، لكن رجحان تأخير آن بر اول وقت مطلقا، ثابت نيست؛ و همچنين نسبت به مثل در ظهر، چنانچه گذشت.
و از عمل نبى اكرم - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - استحباب تفريق، براى غير متنفل ثابت نيست و بر تقدير تسليم، ازيد از دو قدم و چهار قدم، ثابت نيست.
ص: 260
..........
=============
شرح:
مستحاضه كبرى ظهر را تأخير مى اندازد، تا به عصر به يك غسل، اكتفا نمايد، و همچنين در مغرب و عشا به نحوى كه در محلّش مذكور است؛ و جايز نيست دو نماز را با يك غسل به جا آورد با تفريق به نحو متقدّم در محلّش.
و تأخير صاحبان عذر، به رجاى ارتفاع عذر، اگر واجب نباشد، راجح است؛ و همچنين [راجح است] تأخير براى ضرورات غير لزوميّه و مُكمّلات عبادت. و اكتفاى مربّيه به يك غَسلِ جامه براى ظهرين، و همچنين [راجح است] تأخير [براى] كسى كه بر او قضا لازم است تا ادا نمايد واجب قضايى را؛ و مدافعۀ حدثها؛ و انتظار يقين به وقت در وقت جواز عمل به امارات يا ظنّ ، اگر واجب نباشد، تأخير؛ و مستعجل براى وصول به منزل و طلب اِبْراد در هواى گرم، و شايد مواردش از حيث رخصت و استحباب مختلف باشد. و اين ابرادِ مطلوبِ در ظهر، تا «مثل» است كه نهايتِ نفليّتِ آن است در غير واقعِ اِبراد.
و از اين قبيل است تعجيل عصر «عرفه» به جهت اشتراك در ترك فضيلت اوّل وقت فى الجمله به نحو متقدّم. و بقيّه موارد استحباب تأخير، مذكور است در «شرح نفليّه» و «حدائق».
اشتغال به لاحقه در وقت ترك يا بطلان سابقه
اگر به اعتقاد به جا آوردن ظهر، مشغول به نماز عصر شد و در اثنا، متذكّر شد ترك ظهر يا بطلان ظهر را، عدول مى نمايد در نيّت، به ظهر، قبل از اين كه فعل ديگرى به جا آورد.
و همچنين در عشا با عدم تجاوز محلّ عدول به دخول در ركنى از ركعت رابعه يا واجبى به نحوى كه مذكور مى شود.
ص: 261
..........
=============
شرح:
و بعد از اتمام ظهر يا مغرب، به جا مى آورد عصر يا عشا را هرگاه نماز را در وقت اشتراكى به جا آورده؛ و امّا اگر در وقتِ مختصِّ به آن كه عدول به سوى او مى كند باشد، پس خالى از اشكال نيست.
و همچنين اگر نماز را در خارج وقت، به قصد عصر به جا آورد و در اثنا، وقتِ اختصاصىِ ظهر داخل شد و به عدول، نماز را ظهراً اتمام نمايد، اشكال مذكور در آن جارى است؛ و احتياط در اتمام بعد از عدول و فعل دو نماز بعد از فراغ، ترك نشود.
و در مختصِّ به معدول عنه، عدول جايز نيست، چنانچه واضح است. و اگر متذكر شد بعد از فراغ، پس اگر در وقت اختصاصى ظهر يا مغرب، عصر يا عشا را انجام داده، اعاده مى نمايد بعد از ظهر، عصر را و بعد از مغرب، عشا را، مگر آن كه قصدش [وظيفۀ فعليّه بوده و] خطأ، در تطبيقِ وظيفۀ فعليّه و به منزلۀ غلطِ در عبارت باشد، كه در اين صورت، صحيح است ظهر بر طبق وظيفه، نه قصدِ مبنىّ بر خطأ، و بعد از آن، عصر را به جا مى آورد.
و اگر در وقتِ اشتراكىِ [ظهر يا مغرب، عصر يا عشا را] انجام داده، سابقه را به جا مى آورد، مگر در صورت قصد وظيفه فعليّه با خطأ در تطبيق، كه گذشت.
و اگر داخل شد وقت مشترك در اثنا، اكتفا به آن نموده براى عصر و عشا، و سابقه را به جا مى آورد در فرض تذكّر بعد از فراغ.
عدول به نمازِ بعد
و اگر در اثناى ظهر يا مغرب، متذكّر شد به جا آوردن آنها را، جايز نيست عدول به لاحقه، مگر در صورتى كه قصد وظيفه فعليّه ادائيّه داشته و اشتباهاً تطبيق به ظهر يا مغرب كرده كه با نيّتِ مخصوصِ به لاحقه، اتمام مى شود، مثل صورت غلطِ در
ص: 262
..........
=============
شرح:
عبارت در نيّت.
تبدّل نيّت مسافر و مقيم در اثناى نمازِ در آخر وقت
مسافر اگر وقتِ چهار ركعت داشت و نيّت ظهر كرد و مشغول به آن شد و در اثنا، نيت اقامت كرد، نماز [ش] باطل است و عدول جايز نيست، پس قطع ظهر كند و شروع به عصر نمايد، لكن اگر نيّت، اختيارى است احتياط در ترك آن است.
و اگر مقيمِ مشغول به عصر، نيّت سفر كرد، پس عدول مى كند به ظهر و بعد از آن عصر را به جا مى آورد؛ و اختيارى اين نيّتِ سفر واجب نيست على الاظهر.
اوقات مكروهه در نوافل مبتدئه
كراهت نماز «نافلۀ غير موقّته» - به معناى اقليّت ثواب از مثل آن در غير اوقات خاصّه - ظاهر است در وقت طلوع و غروب و انتصاف آفتاب و بعد از نماز صبح تا طلوع و بعد از نماز عصر تا غروب، بلكه تا بعد از نماز مغرب؛ و دو ركعت وقت زوال روز جمعه، كراهت ندارد.
و از تفسيرِ كراهت، ظاهر است كه نذر نافله در اين اوقات جايز و نماز هم صحيح و واجب مى شود بنابر اظهر، چه مطلق باشد نذر و چه مقيّد؛ بلكه مطلق واجبات از نماز را مى تواند در اوقات مذكوره به جا آورد؛ و مكروه نيست بنابر اظهر، مثل قضاى فرايض و غير آن.
و كراهت ندارد آنچه كه سبب مخصوصى دارد، مانند نماز زيارت و حاجت و طواف مندوب و قضاى نوافل مرتّبه مطلقا، و در خصوص بعد از فجر تا طلوع و بعد از عصر تا غروب، منصوص است در مكاتبۀ «ابن بلال» بنا بر اظهر در معناى روايت؛ و [نيز كراهت ندارد] نماز «احرام» و نماز «غدير» و «استسقا» و «تحيّت مسجد» و نمازِ
ص: 263
سرخى است كه در سمت مغرب به هم مى رسد بعد از غروب آفتاب، و وقت فضيلت نماز عشا، بعد از برطرف شدن سرخى است از مغرب تا ثلث اول شب. ولى بودن ابتداى فضيلتِ وقتِ عشا از بعد از فراغ از مغرب و نافلۀ آن، بعيد نيست. و اجزايى مغرب، يك وقت است بعد از فضيلتش تا آخر وقتش. و وقت فضيلت نماز صبح، اوّل پهن شدن سفيدى است در اُفق مشرق كه فجر صادق باشد تا سرخى مشرق نزده، بعد از آن وقت اجزايى است تا طلوع آفتاب. و در نماز صبح، وقت مشترك و مختصّ نيست.
س. وقت اجزايى يعنى چه ؟
ج. يعنى نماز، ادا است، ولى فضيلت ندارد.
=============
شرح:
ازمنه و امكنه مخصوصه فاضله، بلى در بعضى استخارات رقاع كه در خبر «احمد بن محمد بن يحيى» (وسائل باب 2) وارد شده است التزام به افضليّت تحرّى غير بين الطلوعين و بين عصر و غروب يا با كراهت در اين دو وقت، وجود دارد كه استثنا شده در آن روايت از فعل نماز استخارۀ مخصوصه با فريضه.
و مراد از نوافل مبتدئۀ مكروهه، آن است كه شروع به آنها در اوقات خاصه باشد، نه از اعمّ از بقاى در آنها، به خلاف ذوات الاسباب گذشته كه شروع هم مكروه نيست.
و اظهر عدم كراهت [است] در سجودهاى مستحبّ در اوقات خاصّه مذكوره، مانند سجده شكر و سجدۀ تلاوت اگر مستحب باشد.
و قضاى نوافلِ [ليل]، در ليل و نهار و قضاى نوافل نهار، در نهار و ليل، جايز است و رعايت مسارعت [و] مماثلت، موجب فضل است؛ پس اگر جمع شد مثل قضاى ليليّه در همان شب و قضاى نهاريّه در همان روز، معلوم است؛ وگرنه افضل، رعايت مماثلت در صورت دَوَران امر بين مماثلت و مسارعت است، و اللّٰه العالم.
جهر و اخفات [در نماز قضا، اعمّ ] از فرض و نفل، تابع زمان فوت و خصوصيتِ كيفيّتِ فائت است، نه زمان قضا.
ص: 264
س. آيا نماز تا به كِىْ ادا است ؟
ج. به قدرى كه ركعتى از آخر وقت باقى است [كه] اگر مصلّى او را درك نمود، نماز را اداءً به جا آورد نه قضاءً ، اگر چه باقى او را بعد از وقت به جا آورد.
و جايز نيست تأخير انداختن نماز را از وقتى كه از براى آن تحديد شده است و نه مقدّم داشتن بر آن؛ و اگر نماز پيش از وقت نمود، باطل است، چه تمام نماز پيش از وقت، واقع شده باشد چه بعض آن، چه به عمد كرده چه به فراموشى، چه مسأله را دانسته باشد چه ندانسته باشد، چه وقت را بشناسد چه نشناسد.
س. آيا جايز است اعتماد نمودن به مظنّه در داخل شدن وقت يا نه ؟
ج. جايز نيست با ممكن بودن علم. و قول دو نفر عادل، معتبر است و قائم مقام علم است على الاقوى.
و هرگاه حاصل بشود مظنّه از اذان شخصِ معتمَد يا قول يك عادل، اعتماد جايز نيست، بلى جايز است هرگاه ممكن نشود علم در هواى ابرى؛ و احوط آن است كه در غير هواى ابرى صبر نمايد تا علم به دخول وقت حاصل شود. و هرگاه ظاهر شود كه مظنّۀ آن فاسد بوده است، بايد اعاده كند نماز را هرگاه تمامِ نماز در خارج وقت به جا آورده شد. و اگر جزئى از آن در وقت واقع شده هر چند سلامِ واجب باشد، اعاده نكند در صورت جوازِ اكتفا به ظنّ مثل هواى ابرى يا يقين به دخول وقت.
و اگر كسى مشغول نماز عصر يا عشا شود پيش از نماز ظهر و مغرب، پس اگر متذكر شود در حالتى كه در نماز باشد، عدول نمايد به نيت نماز پيش، چه ظهر باشد و چه
ص: 265
مغرب، اگر در وقت مختصّ نباشد؛ و الّا احوط، اعاده نماز است بعد از عدول و اتمام، اگر چه اقوى (1) كفايت عدول است.
و اگر بعد از فراغ باشد مجزى است او را هرگاه در وقت مختصّ به نماز ظهر يا مغرب واقع نشده باشد و بعد از آن نماز ظهر يا مغرب را بكند، مگر آن كه جزئى از آن در وقت مشترك واقع شده باشد، چون عشا نسبت به مغرب اگر به اعتقاد دخول وقت عشا نماز خوانده باشد.
=============
شرح:
(1). گذشت اشكال در آن و احوط اعادۀ نماز است بعد از عدول و اتمام.
ص: 266
فصل دوّم احكام قبله
س. ماهيّت «قبله» و كيفيّت استقبال را بيان فرماييد.
ج. بدان كه: «قبله» مكانى است كه «خانۀ كعبه» در آن واقع است و محاذى آن تا به آسمان و همچنين تا به آخر زمين، قبله است؛ و «حجر اسماعيل» داخل قبله نيست هر چند در «طواف گاه» داخل است.
و واجب است بر نمازگزار، توجّه به عين «كعبه»؛ و در حقِّ بعيد، جهت، كافى است. (1)
=============
شرح:
(1). با تشخيص جهت با علايم مقرّره.
نحوۀ اماريّت مسجد و حرم براى عين كعبه
و امّا مسجد براى اهل حرم و حرم براى خارج از آن، پس اظهر اماريّت آنها است براى غير متمكن از مشاهدۀ عين كعبه كه با تشخيص مبدأ و منتهاى مسجد، كعبه را تشخيص مى دهد در وسط موضع مسجد. و خارج از حرم، كعبه را كه محفوف به مسجد است، تشخيص مى دهد در وسط تقريبى آن مقدار. و در هر اماره اى، طلبِ اقربِ خطوط به صاحب علامت، لازم است، پس مطابق است با جهت براى [شخصِ ] بعيد؛ پس از آن حدّى كه استقبالِ عين حرم با علامت قرار دادن آن براى
ص: 267
..........
=============
شرح:
بعيد، ممكن نيست، نوبت به علامت ديگرى كه فايده اش بيش است كه «جهتِ عين كعبه» است مى رسد تا به حدّى كه صف مستطيل مستقيماً به نحوى كه از سعۀ حرم هم اَطول است، جايز است بدون انحراف، چنانچه از ملاحظۀ دواير متداخله معلوم مى شود؛ پس صف مستطيل مستقيماً، براى بعيد، جايز است با رعايت علامت اگر چه از مساحت حرم، ازيد باشد.
و در «مكّه» جايز نيست، در مقدار متجاوز از محاذات كعبه اگر چه محاذى مسجد باشد به مقتضاى اماريّت مذكوره. و متصوّر است صف مستطيل مستقيم در مكّه ازيد از مساحت مسجد با رعايت محاذات عرفيّۀ كعبه در خط موقف خودشان كه تشكيل دايره اى اوسع از دايره اى كه خطّ مسجد در آن است مى دهد.
و مؤيّد آنچه ذكر شد، محكىّ از «ذكرى» است كه به ازدياد بُعد، ازدياد محاذات مى شود؛ شاهدش اين كه اگر در دايرۀ قريبۀ صغيره صد نفر در خطّ مستطيل مستقيم باشند، در دايرۀ كبيرۀ بعيده، هزار نفر در صف مستقيم مستطيل اقامت جماعت مى نمايند؛ و اين مقتضاى جمع بين «ادلّۀ عين» و «ادلّۀ مسجد و حرم» است كه ملتزم به اماريّت اين دو باشيم براى عين با رعايت شرط اماريّت اوسع از امارۀ ديگرى بر آن تا زمان امكانِ اين اماره و ملتزم به اماريّت امارۀ ديگرى از علايم مقرّره براى بعيد بشويم در صورت عدم امكان آن. و فرقى بين دو امارۀ عرضيّه در صورت وجود هر دو نيست. و آنچه مذكور شد از اماريّت مسجد و حرم براى عين كعبه، ظاهرِ محكىّ از «مقنعه» است.
و بعيد نيست كه باعث تعبير به قبله بودنِ حرم نه اماره بودن، در نصوص و فتاوى، اين باشد كه [شخصِ ] بعيد، به علامت ها تعيين درجۀ حرم تقريباً مى نمايد نه عين
ص: 268
..........
=============
شرح:
كعبه. و تفاوت ابعاض حرم، تأثيرش در تفاوت توجّه [شخصِ ] بعيدِ مستقبل، قطعاً مغتفر است، زيرا زيادت آن بر مقدار عرض اِصبع، معلوم نيست و محافظت بر آن، خلاف سيره و موجب عسر اكيد است.
اظهر عدم محكوميّت حجر اسماعيل - كلاًّ يا بعضاً - به حكم كعبه است در غير طواف.
و اظهر صدق استقبال است براى مُشاهِد كعبه به مقابلۀ وجه، اگر چه با بعضى از اطراف كعبه باشد؛ و همچنين متّحد با مشاهد در موقف. و در خروج وجه تماماً، تأمّل است و در [شخصِ ] بعيد كه به حكم مشاهِد نيست، اين مداقّه، بى ثمر است با رعايت علايم معتبره.
مراد از «جهت» و كفايت «ظن» در تشخيص آن
و «جهت»، ناحيه اى است كه تشخيص داده مى شود ايصال آن به كعبه. و اظهر، كفايت ظنّ عقلايى در تشخيص است، اگر چه احوط رعايت علم و مراتب ظنّ است چنانچه عسر و حرج در آن نباشد.
و در صورت عدم ظنّ ، احتياط در چهار طرف مى نمايد، يا در هر قدر از آن كه وقت كافى باشد بدون حرج.
چند فرع
و آنچه استقبال آن لازم است، «موضع كعبه» است از زير و بالا تا هركجا باشد نه بنا.
مُصلّىِ در داخل كعبه، استقبال [به] هر طرفى از آن مى نمايد اگر چه به طرف بابِ مفتوح باشد؛ و لكن فريضه را اختياراً به جا آوردن در آن، مكروه است و احوط خروج است. و مصلّى بر سطح كعبه، چيزى از آن را مقابل خود قرار دهد در جميع احوال،
ص: 269
..........
=============
شرح:
حتى در حال سجود، در نقطه انتهاى سجده نكند كه با مجموع بدن، مستقبل نيست، به خلاف قيام در آن نقطه مستدبراً، يا با يكى از طرف خود با حفظ ابراز چيزى در مستقبل.
صف مستطيل در مسجد الحرام، مقدارى از آن كه خارج از محاذات عرفيّه كعبه باشند، نماز آنها باطل است و همچنين در خارج مسجد و خارج حرم و خارج از حرم.
و چون قبله، كعبه است از بالا و پايين هر چه باشد، پس منخفِض و مُستعلى بر كعبه، فرض مى كند كعبه را محاذى خودش و استقبال آن مى نمايد.
بعضى از علايم قبله يابى
ستاره جُدَى، خورشيد و...
و احوط در علايم مذكوره در كتب اصحاب - كه معروفتر آنها «جُدَى» براى «اهل عراق» است و منصوص است - رعايتِ درجات هر بلدى از آن و موافقت با منصوص در خصوصيّات بلد و با محسوب اهل فنّ مى باشد.
و به اين حساب در ساير مواضع و در ساير علامات مقاربۀ با جُدى كه خَلف مِنْكَب اَيمن گذاشتن آن است، مثل گذاشتن «عين آفتاب» نزد زوال به ابروى راست و «فجر» را به دوش چپ و «مغرب آفتاب» را به طرف يمين و ماه را در شب هفتم نزد غروب و شب بيست و يك نزد فجر بين عينين استقبال كردن، به همه اينها با موافقت ممكنه با قواعد هيئت عمل مى شود.
و از اين جهت «سيّد»؛ در «منظومه»، جُدَى را در «موصِل» بين المنكبين و در «بصره» خَلف اُذن يُمنىٰ و در اَواسط - مثل مَشاهد - خلف منكب ايمن، يعنى دوش
ص: 270
..........
=============
شرح:
راست قرار داده است؛ و همچنين آفتاب به ابروى راست در مثل موصِل علامت قبله است، نه مطلقِ عراق.
و از علامت بودن وضع جُدَى، خَلفِ «منكب ايمن» در نصّ و فتوا براى عراقى، اين است كه واجب بر [شخص] بعيد، استقبال حسّى است، به آن جهت كه اماره است بر استقبال حقيقى، زيرا استدبار «جُدَى» - مثلاً - ملازم است با استقبال نقطۀ فرضيّه در مقابل آن، و نمى شود وحدت استقبال آن در ناحيه عظيمه، مگر در حسّ .
و همچنين استفاده مى شود از روايتِ تفصيلِ بين وضع على اليمين و بين كتفين، اغتفار مابين اين دو براى مساحت عظيمه واقعۀ بين آن دو مكان متباعد؛ لكن احتياط، در ترك انحراف عمدى است در غير موارد عسر.
و از تطبيقِ علامت بودن قرار دادنِ «آفتاب» به ابروى راست براى «مستقبلِ جنوب» در اواسط عراق مثل «مشاهد مشرَّفه»، مثل «كربلا»، معلوم مى شود اعتبار در ساير اماكن، زيرا مساوى با مكّه در طول و زايد در عرض، قبله آن، نقطه جنوب است؛ و ناقص در عرض، نقطه شمال؛ و مساوى در عرض و زايد در طول؛ نقطه مغرب؛ و ناقص در طول، نقطه مشرق است، و اگر مكّه زايد شد در طول و عرض، بين مشرق و شمال قبله است. و اگر ناقص شد در هر دو، مابين جنوب و مغرب قبله است. و اگر در طول، زايد و در عرض، ناقص باشد، بين جنوب و مشرق، قبله است. و در عكس، بين دو نقطۀ مغرب و شمال، قبله است.
و تعيين درجۀ انحراف، با محاسبه و مقايسه طول و عرض دو بلد، معلوم مى شود.
علايم غير منصوصه
و علايم غير منصوصه كه مذكور در كتب اصحاب است - براى عراقى يا شامى مثلاً
ص: 271
..........
=============
شرح:
شايد مبنى بر كفايت مطلق ظن مطلقا، يا در وقت عدم امكانِ اقوى بدون عسر، باشد وگرنه قيودِ موافقت آنها با مقتضاى حساب طول و عرض بلدين كه به آن اشاره شد زياد است از قبيل زمان و مكان و محلّ مقابله از اعضاى بدن مستقبل.
طريق منقول از محقق طوسى براى استعلام قبله
و از جملۀ طرق استعلام قبله آن است كه استفاده مى شود از آنچه محقّق طوسى - بنا بر محكّى - در «تذكره» فرموده است كه: آفتاب در درجه هشتم «جوزاء» و بيست و سوّم «سرطان» در سمت الراس مكّه وقت «نصف النهار» واقع مى شود، پس در بلاد شماليّه مخالفۀ با مكّه در طول، تفاوت بين طولين ملحوظ و مأخوذ مى شود و براى هر 15 جزء، يك ساعت مستويه و براى يك جزء، چهار دقيقه گرفته مى شود.
و مجموع ساعات، بُعد «نصف النهارِ بلد» از «نصف النهارِ مكّه» قبل از آن، اگر مكّه در شرق بلد است؛ و بعد از آن، اگر مكّه در غربِ بلد است پس از تعيين آن با شاخص، سايۀ آن به سمت قبله است.
و از آن جمله، دايرۀ هنديّه است در بلاد مخالفۀ با مكّه مشرَّفه در عرض و طول.
رعايت علم و مراتب ظنِّ به قبله
و احوط با تمكّن، رعايت ترتيب در علم به قبله، يا ظنّ حاصل از اَمارات منصوصه يا غير منصوصه، يا مطلق ظنّ است و اين كه عمل به لاحق نكند با تمكّن از عمل به ظنّ و اجتهاد در تحصيل ظنّ به قبله، بلكه احتياط به نماز به چهار طرف، در صورت محضِ احتمال و عدم تمكّن از اجتهاد است.
و آيا شهادت عدلين، بلكه عدل واحد، بلكه واحد با خبرويّت، در صورت استناد آنها به يقين نه به اجتهاد، مقدّم است بر اجتهاد مكلَّف به سبب امارات غير منصوصه، يا
ص: 272
..........
=============
شرح:
عكس، يا آن كه احتياط لازم است ؟ اقرب رعايت اقوى در مرتبۀ ظن است و آن، مقدّم بر احتياط به نماز در جهات است.
اماريّت قبلۀ بلاد مسلمين
«قبلۀ بلاد» و قراى مسلمين و مقابر مسلمين از اَمارات ثابته است. و اگر ظنّ اجتهادى از ساير اَمارات بر خلاف جهت آنها باشد، پس اگر اطمينان به غلط در بنا در جهت آنها حاصل شود، عمل به اجتهاد مى نمايد وگرنه احتياط مى نمايد، اگر چه فرض [غلط]، بعيد است و عمل به اقوى از دو ظنّ ، خالى از وجه نيست.
و همچنين در مخالفت اجتهاد به امارات ديگر، با قبلۀ بلد در غير جهت، يعنى در يمين و شمال به حدّى كه موجب بطلان است در عمد، نه به نحوى كه مغتفر است، مثل قدر عرض اِصبع بنا بر اظهر كه مخالفت، بى اثر است؛ پس با مخالفت قادحه و عدم اطمينان به غلط، عمل به اقوى، يا احتياط مى نمايد.
و قبله بلد - كه خودش امارۀ معتبره است - بايد معلوم باشد، يا اطمينان به قول عدّه اى حاصل شود، يا ظنّ به آن حاصل شود در صورت فقدان بالاتر از ظنّ و مرتبۀ آن و عدم تمكّن از اعلى مگر به نحوِ موجبِ حرَج.
غير متمكّن از علم و اجتهاد در قبله
كسى كه متمكّن از علم و اجتهاد نيست بدون حَرج، مانند «نابينا» و «محبوس» و «عامى محض» كه به هيچ وجه، وسيله آشنايى به جهات قبله [پيدا] نمى كند، مگر به ظنّ حاصل از تقليد غير، اعتماد به اخبار غير مى نمايد؛ و احوط در اين صورت، رعايت مراتب ظنّ است [كه] به پايين [تر] اكتفا ننمايد با تمكّن از بالاتر در درجۀ ظن، اگر چه به تأخير در وقت باشد بر حسب احتياط در «صاحبان عذر».
ص: 273
..........
=============
شرح:
و از اين باب است عدم اكتفا به قول مُخبرِ از اجتهاد به اَمارات، با تمكن از استعلام از مُخبرِ از يقين.
و اگر اختلاف نمايند، تقديم نمايد قولى را كه ظنّ مكلّف به آن اقوى است، اگر چه مفضول يا غير عادل باشد بنا بر اظهر، اگر چه احتياط در محلّ آن است، بلكه احتياط در ظنّ ضعيف با عدم تمكّن از اقواى از آن در اضافه نماز به جهت ديگر، خوب است.
و همچنين حكم كسى كه متمكّن از تعلّم بود و ترك كرد تا زمان ضيقِ وقت از تعلّم و اجتهاد غير از ظنّ تقليدى، تقليد مى نمايد.
كسى كه قبله را نمى داند
احوط در فاقد علم و ظنّ ، نماز به چهار طرف متقابل است با تمكّن و وسعت وقت. و اگر وقت، وسعت نداشت، يا نتوانست، اكتفا به ممكنِ از چهار نماز، مى نمايد اگر چه يك نماز باشد؛ لكن دور نيست اكتفا به يك نماز با تخيير اگر چه در سعۀ وقت باشد، و اين كه تكرار، مستحب و موافق احتياط باشد.
و در صورت تعدّد نماز، لازم نيست توافق بين دو نماز در خطوط تقابل، و جايز است بنا بر اظهر، بعد از يك نماز ظهر - مثلاً به خطىّ - يك نماز عصر به همان خط بخواند تا چهار طرف به همين نحو فارغ شود بنا بر احتياط متقدّم و همچنين دو نماز در هر دو جامۀ مشتبه طاهر آن به نجس.
و اگر مظنون يكى از دو طرف باشد - مثلاً - ساقط است دو احتمال ديگر، و احوط تكرار دو طرفِ ظنّ است؛ و همچنين اگر مردّد بين سه جهت باشد بنا بر عدم كفايت سه نماز در احتياط فاقد ظنّ .
ص: 274
..........
=============
شرح:
عدم لزوم استقبال در نافله و لزوم در غير آن و حكم مسافر
بر مسافر، استقبال در فرايض، واجب است. و جايز نيست نماز فريضه بر دابّه در صورت ترك استقبال يا واجبات ديگر نماز، مگر در وقت ضرورت به نحوى كه خواهد آمد.
و اظهر عدم وجوب استقبال است در «نافلۀ منذوره»، مگر در نذر هم قصد استقبال باشد. و از جملۀ فرايض است نماز بر جنازه كه استقبال در آن لازم است. و فريضه اى كه معنون به استحباب فعلى باشد، مانند «نماز عيدين» و «فريضۀ معاده»، اگر چه به احتياط استحبابى اعاده شود، احتياط در جريان حكم فريضه در آنها است.
قبلۀ شخص سواره و پياده
و در ضرورت مانعه از نزول، فريضه را بر مركوب مى تواند به جا آورد و تا مى تواند ابعاض آن را با استقبال به جا مى آورد؛ و اگر نتواند، كافى است بدون استقبال و اعاده ندارد با رعايت مسألۀ جواز بدار و عدمش.
و احوط عدم ترك استقبال در تكبيرة الاحرام است با تمكّن از آن، اگر چه با منحرف كردن مركوب از جهت سير باشد، به خلاف ساير ابعاض نماز كه با تمكّن در سير، به «جهت» استقبال مى كند، نه مطلقا.
و همچنين احوط، رعايت ابعدِ از استدبار، بلكه اقربِ به جهت قبله است با موافقت با ضرورى از سير و تمكّن از رعايت مذكور. و در ساير افعال نماز، رعايت عمل مختار با تمكّن - اگر چه به نزول در خصوص آن فعل مثل ركوع و سجود باشد - مى نمايد؛ و اگر متمكّن نباشد، روى مركب به جا مى آورد به انحناى ركوعى و سجودى با وضع جبهه بر زين مثلاً؛ و اگر متمكّن نباشد با ايماى به سر، با اخفضيّتِ
ص: 275
..........
=============
شرح:
سجود از ركوع انجام مى دهد.
اظهر عدم فرق در احكام مذكوره، بين راكب و ماشى است؛ پس ترجيح در غير استقرار راكب و قيام ماشى از ساير افعال نماز است كه تمكّن از آنها در يكى بالخصوص از آن دو، مرجّح اختيار آن است بر ديگرى. و احوط با تمكّن، اختيارِ اقربِ به استقرار است به ترك عَدْو و ركض دابّه. و با تمكّن از قيام بر مركوب، نمازِ در حال ركوب، مقدّمِ بر نماز در حال مشى است با مساوات در ساير افعال، بنا بر اظهر.
ماشى و راكب در تقديرى كه جايز است فريضه را به جا آورند، در ساير شروط و موانع، با قايمِ مستقرّ بر زمين فرقى ندارند، پس بايد از نجاست بدن و لباس و موضع سجده و ساير موانع مفروضه اجتناب نمايند بنا بر اظهر، و همان كه معفوّ است براى غير اينها، معفوّ است از اينها.
و اظهر وجوب تأخير نماز است براى ماشى و راكب با علم به تمكّن در آخر وقت از نماز مختار بدون عسر، و احوط تأخير آن است با رجاى تمكّن در آخر وقت؛ و اظهر جواز بدار و اجزاى آن است با يأس از تمكّن در آخر وقت.
نماز در كشتى و مانند آن
و امّا نماز در سفينه و مَحمِل در حال سير با عدم فوات استقبال و فعلى از افعال نماز تا آخر آن با قدرت بر خروج يا نزول، پس اظهر جواز است، اگر چه احوط، خروج يا نزول يا تأخير تا آخر وقت است براى تحصيل استقرار مطلق يعنى، استقرار آنچه بر آن مستقرّ است كه على القاعده شرطيّت ندارد جز استقرار نمازگزار در موقف خود.
و در ضرورت مفوِّتِ استقبال هم، نماز جايز است با رعايت فعلِ مختار در هر چه ممكن باشد اگر چه در بعض ركعات باشد و با ملاحظۀ مسألۀ جواز بدار كه احوط
ص: 276
..........
=============
شرح:
تأخير است در صاحبان اعذار، و اللّٰه العالم.
حكم استقبال در غير يوميّه
و معتبر است استقبال در فرايض با امكان و در مثل نماز عيدين در زمان عدم وجوب بنا بر احوط، نه در نافلۀ منذوره بنا بر اظهر، چنانكه گذشت.
و معتبر است استقبال در معادۀ احتياطيّه اگر چه ندبى باشد و در معادۀ جماعت اگر چه مندوب است و در نماز جنازه و در نماز قضا و نماز قصر و در ركعات احتياط و اجزاى منسيّه، و حكم استقبال در سجدۀ سهو، در محلّش مذكور خواهد شد.
و لازم است استقبالِ مذبوح و منحور با امكان در وقت ذبح و نحر، و استقبال ميّت در زمان احتضار و نماز ميّت و دفن او، بلكه بين غسل و دفن بر حسب احتياط متقدّم؛ و در حال احتضار باطن پاها سوى قبله و در نماز مستلقى و سر او به سوى مغرب و طرف راست او به سوى قبله و در زمان دفن، مضطجعِ بر طرف راست و روى و پيش روىِ بدن او به سوى قبله باشد.
نحوه خواندن نافله در حال سوارى و راه رفتن
اظهر - چنانچه منسوب به مشهور است - لزوم استقبال است در حال استقرار، در مطلق نماز در غير مواضع آتيۀ استثنا. و لازم نيست استقبال در نافله، بر ماشى و راكب حتى در تكبيرة الاحرام بنا بر اظهر، اگر چه افضل و احوط است در تكبيرة الاحرام و افضل است در غير آن هم با امكان.
و ظاهراً سقوطِ [استقبال] در ماشى و راكب، مربوط به صورت مضايقه در سير و مشى است به سبب رعايت استقبال، نه مطلقا.
و اظهر عدم اختصاص سقوط [استقبال] در نافله از راكب و ماشى، به سفر است،
ص: 277
..........
=============
شرح:
بلكه در حضر هم ساقط است به همان نحو كه در سفر ساقط است.
و اظهر اين است كه سقوط استقبال در دو مورد مذكور، رخصت است نه عزيمت، و بلا بدل است مثل جهت سير و رأس دابّه و صدر سفينه، نه با بدل پس نمازهايى كه با ركوب به عكس مقصد و به خلف مركوب واقع شود صحيح است، و در همه احوال است چنانكه گذشت.
و احوط براى راكب در نافله، مواظبت بر ركوع و سجود است با تمكّن. و كفايت مى كند ايما براى غير متمكّن؛ و احوط اخفضيّت سجود است از ركوع.
و ركوب و مشى و لوازم غالبيّه آنها به نحو مذكور، مغتفر است در نافله؛ و ساير موانع و مبطلات، به حال خود باقى است، مانند نجاست بدن و لباس و فعل كثير و نحو اينها. و سقوط، فقط در حال سير است، نه در مقيم و واقف در اثناى سير به سوى مقصد اگر چه در سفر باشد.
و با عدم تمكّنِ از استقبال، ساقط است، مثل نماز مطارده و ذبح دابّۀ صائله و متردّيه كه ممكن نباشد استقبال آنها.
وظيفه نابينا در تشخيصِ قبله
اعمىٰ مى تواند عمل به رأى خودش نمايد اگر اماره اى پيدا كرد. و اگر ديگرى اِخبار نمود از يقين يا اماره، به ظنِّ اقوى عمل مى نمايد. و در صورت مساوات، مخيّر است؛ پس اگر عمل به وظيفه كرد و مخالفت با واقع نمود، حكم غير اعمىٰ را دارد بنا بر اظهر. و اگر بدون تحرّى نماز خواند، در وقت، اعاده مى نمايد و وجوب قضا بر او، مورد اشكال است؛ و اگر به مقدارِ مغتفر باشد مخالفتِ با واقع و قصد قربت محقّق باشد، اعاده و قضا ندارد بنابر اظهر.
ص: 278
..........
=============
شرح:
بصير شدن نابينا
و اگر نابينا نماز خواند با تقليدِ [از] غير، يا امارۀ ظنيّۀ غير، و در اثنا بصير شد، اگر تغييرى در تمكّن و رجوع به اماره يا تقليدِ غير، محقق نشد، اتمام مى نمايد. و اگر متمكّن از تحصيل ظنِّ اقوى شد بدون ابطال نماز يا طول مدّت غير مغتفره، اجتهاد مى نمايد و با موافقت با سابق يا انحراف يسير مغتفر، اتمام مى نمايد؛ و اگر مخالفت بين يمين و يسار است، انحراف مى نمايد به سوى قبله و پس از اتمام، احتياطاً اعاده مى نمايد استحباباً؛ و با مخالفت به يمين و يسار، يا استدبار، موظّف به استيناف است، و اگر محتاج به زمان كثير در اجتهاد باشد، احوط اجتهاد بعد از اتمام است با ظنّ معتبرِ سابق و پس از نماز، اجتهاد نموده و بر حسب آن، عمل مى نمايد.
نابينا شدن بصير در اثناى نماز
بصير اگر در اثناى [نماز] نابينا شد، بر حسب رأى سابق خود اتمام مى نمايد و منحرف نمى شود. و اگر بدون اختيار، منحرف شد به حدِّ غير مغتفر و غير مبطل مطلق، عمل به قول غير در عدول به قبله مى نمايد اگر خودش تشخيص نداد؛ و اگر پيدا نشد تا وقتى كه انتظارِ بيش از آن مبطل است، احتياطاً اتمام با ملاحظۀ اقربِ به قبلۀ سابقه مى نمايد و اعاده بعد از تقليد يا اجتهاد مى نمايد اگر موجب اعاده باشد و اگر وقتِ اعاده نباشد، اكتفا به همان نماز مى نمايد، و در صورت وسعت و عدم مسدِّد، احتياط به چهار طرف - بر حسب احتياط متقدم در محلش - مى نمايد. و اگر ممكن است و مانعى نباشد، [مى تواند] آنچه را كه خوانده است، يكى از چهار محسوب بدارد.
كشف اشتباهِ در قبله در اثنا يا بعد از نماز
و اگر نماز خواند با اجتهاد و بعد از نماز، مطّلع بر خطأ شد، پس اگر انحراف، به مابين
ص: 279
..........
=============
شرح:
مشرق و مغرب، يعنى يمين و يسارِ مستقبل بود، نماز صحيح است وگرنه اعاده مى نمايد در وقت. و در وجوب قضا، تأمل است اگر در خارج وقت متبيّن شد؛ و اقرب عدم وجوب اعاده است. و لحوقِ ناسى به متحرّى، در حكم مذكور - يعنى عدم اعاده در مابين يمين و يسار و عدم قضا در مستدبر - خالى از اشكال نيست؛ و احوط ثبوت اعاده و قضا است در ناسى مطلقا.
و اگر در اثناى نماز، مطّلع بر خطأ شد، پس اگر انحراف بين يمين و يسار بوده، به قبله متوجّه مى شود در بقيۀ نماز و اتمام مى نمايد، و اگر مستدبِر است - يعنى بين يمين و يسار نيست - قطع و استيناف مى نمايد نماز را.
و اگر در اثناى نماز و بعد از خروج وقت، مطّلعِ بر خطأ و استدبارى كه موجب اعاده در وقت است شد - مثل اين كه يك ركعت را در وقت، ادراك كرد و بعد از خروج وقت و قبل از فراغ، مطلع بر خطأ شد - احوط اتمام بعد از استقامت و اعاده، يعنى قضاى نماز، است.
تعدّد اجتهاد در تشخيص قبله و خطأ در آن
و به يك اجتهاد، براى اعمال متعدّده، اكتفا مى نمايد اگر سببِ تجدّد شكى حاصل نشود، وگرنه براى هر عملى، تجديدِ اجتهاد مى نمايد، بلكه در اثناى عمل واحد اگر تجديد موقوف به ابطال نباشد، اجتهاد مى كند. و بر تقدير ظهور خطأ مغتفر به نحو متقدّم، يعنى بين يمين و يسار، مستقيم و منحرف به سوى قبلۀ تشخيص داده شدۀ اخير، مى شود و اتمام مى نمايد و احتياطاً اعاده مى نمايد استحباباً؛ وگرنه احتياطاً اتمام بعد از انحراف و اعاده مى نمايد بر طبق اجتهاد اخير، و همچنين احتياطاً اتمام مى نمايد اگر اجتهاد مبطل باشد؛ و بعد از نماز، اجتهاد و عمل به مقتضاى آن مى كند.
ص: 280
..........
=============
شرح:
لكن اگر مخالفت مضرّه به اجتهادِ لاحق، تشخيص داده شد و نماز را با اجتهاد يا اجتهادها به جا آورد، بعد متبدّل شد ظنِّ اجتهادى، اظهر عدم وجوب اعاده و قضا است، اگر چه احوط اعاده و قضا است، به خلاف صورت علم كه محلّ تفصيلِ متقدّمِ بين يمين و يسار و مابين آنها است.
پس اگر چهار نماز را با چهار اجتهاد به جا آورد، اعاده هيچ كدام لازم نيست اگر با علم به خطأ لازم باشد؛ و اگر اجتهاد اخير باقى است، با آن مى تواند نمازهاى ديگر را به جا آورد. و اگر علم به خطأ در اجتهادهاى سابقه پيدا كرد، نه آن كه تبديلِ ظنّى به ظنى شد با آن كه فعلاً بدون ظنّ است، اعاده مى كند هر نمازى را سه مرتبه در سه طرف ديگر بنا بر احوط، زيرا معلوم، صورت علم به خطأ و ظهور قبله است، نه علمِ به خطأ در اجتهاد و مجرّد زوال ظن سابق است با احتمال قبله در طرف مظنون سابق، و لذا در صورت تبدّل اجتهاد به اجتهاد، علم به خطأ در طريق اجتهادِ سابق، موجب اعاده نيست.
و همچنين است قضا بنا بر احوط در صورتى كه مخالفت، موجب اعاده باشد.
علم به خطأ در قبله در اثناى نماز
و اگر علم به خطأ در اثناى نماز حاصل شد، پس در ضيق وقت، با انحراف به سوى محتمل اتمام مى نمايد؛ و در سعۀ وقت، اگر مى داند متمكّن از اجتهاد است، نماز را بعد از اجتهاد و تحصيل ظنّ ، استيناف مى نمايد؛ و اگر نه، احتياطاً با انحرافِ به محتمل، اتمام مى نمايد به رجاى واقعِ استقبال، [و] پس از آن اجتهاد مى نمايد و در صورت موافقت، اكتفا مى نمايد [به همان نماز] و در صورت مخالفت اگر چه كثير نباشد، اعاده مى نمايد؛ و اگر ظنّى حاصل نكرد، آنچه به جا آورده است، يكى از چهار نماز محسوب مى شود.
ص: 281
..........
=============
شرح:
تحيّر به دو طرفِ فقط
اگر شخص، متحيّر است در بين دو طرف فقط مثلاً و متمكّن از اجتهاد نباشد، كفايت مى كند نماز به سوى آن دو جهت، بنا بر وجوب احتياط بر كسى كه مردّد بين چهار طرف است به نماز خواندن در چهار طرف.
اختلاف امام و مأموم، در قبله
احوط ترك اقتدا است با اختلاف با امام در تشخيص قبله با اجتهاد اگر چه يسير و مابين يمين و يسار باشد، فضلاً از كثير و استدبار، لكن بعد از نماز با اجتهاد در تاريكى و ندانستنِ جهت استقبالِ نماز بعد از نماز، هر فردى از امام و مأموم و منفرد، حكم به صحّت نماز خود مى كند. و اگر بعد از نماز دانست مخالفت با امام را، احوط اعاده است با اخلال به وظيفه منفرد. و اگر عالم بود به مخالفت قبلۀ امام با واقع، يا آن كه امام عالم بود به مخالفت قبلۀ مأموم با واقع، احوط لحوق آن است به اجتهاد هر دو در اعاده و قضا بر تقدير اقتدا و در ترك اقتدا. و اگر همه متحيّر بودند و در وظيفه ظاهريّه متّحد بودند وجوباً يا جوازاً، مى توانند با عدم علم و ظنّ به قبله، به هر طرفى كه موظّفند همه نماز با جماعت به جا آورند.
جواز اكل ذبيحه و اكتفاى به نماز ميّت با اختلاف در اجتهاد
و اظهر جواز اكل ذبيحه براى دو مجتهد در امر قبله است به نحو اختلاف؛ و همچنين [جايز است] اكتفا به نمازِ شخصِ ديگرى بر ميّت با استدبار از نظر اجتهادِ غير نمازگزار. و در صورت علم به خلاف عمل مباشر با واقع، احتياط ترك نشود.
اختلاف در قبلۀ نماز جمعه
و احوط عدم تكميل نماز جمعه با دو مختلفِ در اجتهادِ در قبله است براى امام و
ص: 282
..........
=============
شرح:
مأمومين و [احوط] عدم عقد [نماز] جمعه است با اين اختلاف در مكان واحد مگر با دورى يك فرسخ بين دو نماز.
و با عدم امكان بُعد، احوط - با عينيّت جمعه - آن است كه جمعه را با وحدت و اختلاف در قبله بر حسب اجتهاد يا علم به جا آورند؛ و يا اين كه دو جمعه اقامه شود در محلّ واحد كه قبله هر كدام، يكى است و بعد از آن، ظهر هم به جا آورده شود؛ و با تخيير، اكتفا به ظهر نمايد؛ و بر هر تقدير يك خطبه كافى است. و اگر دو نماز جماعت خوانده شود، احتياطاً با هم شروع شود، لكن كفايت آن در احتياط جمعه، مورد تأمّل است و تخييرى بودن واجب، اظهر و از اين جهت، طريق احتياط، واضح است.
تبدّل اجتهاد امام يا مأموم، در اثناى نماز
و اگر اجتهاد مأمومين در اثناى غير جمعه، متغيّر شد و با امام، مخالف شد؛ پس اگر فيما بعد، فرقى بين نماز منفرد و مأموم نيست، منحرف شده و با قصد وظيفۀ فعليّه اتمام نمايد و اعاده ندارد؛ و اگر فرق دارد، احتياطاً قصد انفراد نمايد و با انحراف اتمام نمايد و پس از آن اعاده نمايد؛ و محتمل است ضميمۀ احتياط اتمام با امام با انحراف به احتمال جواز اين جماعت كه محتاج به قصد انفراد نباشد.
و اگر اجتهادِ امامْ متغيّر شد، منحرف مى شود و مأمومين، به اجتهادِ خودشان عمل مى نمايند [و] در صورت قصد انفراد يا ائتمام، احتياطاً اعاده نمايند مگر به قصد وظيفۀ فعليّه انجام دهند و فرقى فيما بعد، بين نماز جماعت و فرادى نباشد كه اعاده لازم نيست.
اقتداى با جهل به قبله در ضيق وقت
و اگر وقت، ضيق باشد الّا از يك نماز، جايز است براى متحيّر [غير مجتهد كه] اقتدا
ص: 283
س. چيزهايى كه واجب است در آنها رو به قبله بودن، چند چيز است ؟
ج. پنج چيز است: اوّل: «نماز واجب» چه نمازهاى شبانه روز باشد يا غير آن. و از آن جمله است «نماز ميّت» و «نماز مستحبّى» كه به نذر و مانند آن بر خود، واجب كرده باشد بنا بر وجهى كه موافق با احتياط است. (1)
و نماز «عيد فطر» و «اضحىٰ » - كه در اين زمان واجب نيست - حكم نماز واجب را دارد، و همچنين «فرايض يوميّه» كه بر سبيل استحباب، اعادۀ آن مى نمايد، يا قضايى كه تبرّعاً از جانب ميّت به جا مى آورد، حكم نماز واجب را دارد.
و امّا نمازهاى مستحبّى، پس اگر در وقتِ قرار گرفتن بر زمين باشد، پس واجب است بنا بر احتياط در آنها رو به قبله بودن؛ و اگر در زمانِ راه رفتن و سوارى باشد واجب نيست حتى در وقت تكبير گفتن و غير آن از ساير اركان نماز.
دوّم: «انسان در حالت احتضار».
سوّم: «ميّت در حال نماز كردن بر او» به قسمى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاهاى او به سمت چپ او باشد بعد از آن كه او را به پشت بخوابانند.
چهارم: «ميّت در هنگام دفن» [كه] او را [بايد] به پهلوى راست بخوابانند، و سر او به
=============
شرح:
نمايد به مجتهد [ى] كه اجتهادش موافق يك جهت است، در آن جهت؛ و همچنين [جايز است] براى مجتهد، اقتدا به مجتهد در همان جهت خاصه، لكن تقليد هم از طرفين، ممكن است و رافع تحيّر است؛ پس اختصاصِ به صورتِ عجز از غير از يك نماز ندارد با ظنّ حاصل از تقليدِ غير اگر چه مأموم باشد؛ و در صورت تقليد، واجب است به همان جهت نماز خواندن، چه به جماعت باشد و چه فرادى، و اللّٰه العالم.
(1). گذشت لازم نبودن اين احتياط.
ص: 284
سمت مغرب، و رو و شكم و پيش روىِ بدن او، رو به قبله باشد.
پنجم: «حيوانى كه مى خواهند او را تذكيه نمايند»، زيرا كه در تحقّقِ تذكيه، شرط است رو به قبله نمودن آن حيوان در آن حال.
ص: 285
فصل سوّم
مكان نمازگزار
شرايط مكان
س. كيفيّت مكان نمازگزار را بيان فرماييد.
ج. بدان كه جايز است نماز در هر مكانى كه خالى باشد از هر نجاستى كه تعدّى نمايد؛ (1) و جايز التصرّف باشد، چه مملوك باشد به سبب عين و منفعت هر دو، يا منفعتِ فقط به اجاره يا تحبيس يا وصيّت منفعت از براى شخص يا نحو اينها، و چه مأذون التصرّف باشد از براى نمازكننده، خواه به اذن عامّ باشد، يا به اذنِ نماز كردن، خواه به اذنِ صريح باشد يا غير آن، (2) خواه مباح الاصل باشد - مثل زمين موات - يا غير آن، و چه شاهد حالِ مالك به تصرّف داشته باشد به رابطه اى كه در ميان مصلّى و مالك باشد از صداقت و غير آن كه منشأ رضاى مالك باشد.
و معتبر است علم به هم رساند از شاهد حال؛ پس اگر علم به هم نرساند و مظنّه به هم رساند (3) نمى تواند نماز بكند در ملك غير، لكن آن، در غير صحراها و باغاتى
=============
شرح:
(1). يا موضع سجود باشد اگر چه متعدّى نباشد.
(2). يعنى التزامى و فحوىٰ .
(3). اظهر جواز است با امارۀ موجبۀ ظنّ ؛ بلكه اظهر، جواز است با عدم علم و امارۀ
ص: 286
است كه به حسب تعارف و عادت، مانع از داخل شدن نداشته باشد، مثل ديوار، كه نماز در آنها مادامى كه آثار راضى نبودن مالك نباشد، صحيح است.
س. آيا جايز است نماز در خانۀ پدر و مادر و فرزند و جدّ و جدّه و برادر و خواهر و عمّ و عمّه و خالو و خاله و صديق بدون اذن ايشان يا نه ؟
ج. جايز نيست بنا بر اقوى، و حال آنها با ساير مردم، مساوى مى باشد.
س. هرگاه عمداً در حال اختيار، در ملك غصبى نماز كند، صحيح است يا نه ؟
ج. باطل است (1) هر چند نماز مستحبّى باشد، يا خود، غاصب نباشد.
س. اگر از روى جهل يا نسيان در ملك غصبى نماز كند، چه صورت دارد؟
ج. نماز صحيح است، مگر در صورت جهل به حكم از روى تقصير؛ (2) و اگر عرفاً اجرت دارد، ضامن است. (3)
س. هرگاه به غير حق، كسى را در ملك غصبى حبس كرده اند، يا آن كه به جهت نفْس محترمۀ خود يا ديگران، گرفتار شده به رفتن در مكان مغصوب، پس در آنجا نماز كرد، [آيا] نمازش صحيح است يا نه ؟
=============
شرح:
موجبۀ ظنّ به كراهت مالك. و از اين باب است جواز در اراضى متّسعه و باغهاى بدون ديوار؛ و همچنين اگر نفْس نماز خواندن در شخصِ يك مكانى، موجب اضرار به مالك باشد، جايز نيست، چون خود اين عمل، حرام و كاشف از كراهت مالك است در هر جا باشد.
(1). با عدم تمشّى قربت مطلقا، و در غير اين صورت بنا بر احوط.
(2). با عدم تمشّى قربت، و اگر متمشّى شد بنا بر احوط. و اظهر لحوق ناسى حكم، به ناسى و جاهل به موضوع غصب است در حكم به صحّت.
(3). مطلقا در صور متقدّمه اگر نفْس نماز، اجرت زايد بر كون دارد، و الّا همان اجرت كون در مغصوب، مضمون است.
ص: 287
ج. اگر چارۀ بيرون رفتن از مكان غصبى ندارد، نماز در آنجا صحيح است. (1)
=============
شرح:
(1). با اقتصار به امور عاديّه، كه نوعاً مشترك بين حال نماز و غير آن است در تصرفات براى نماز. و اظهر اعتبار به عدم امكان خروج است، نه به آن كه حبسِ به باطل باشد، يا به حقّى كه محبوس، عاجز از اداى آن باشد در صحّت نماز مختار.
و فرقى در تحريم و بطلان به نحو مذكور، بين غصب عين و منفعت و متعلّق حق مالى - مثل «حق تحجير» و «حق رهن» و «وصيّت به ثلث» - نيست، و در مشتركات مثل مساجد با مقارنت غصب با نماز تأمّل است.
حكم «نافله» و «جمعه» در مكان مغصوب
و اظهر جواز جريان حكم غصب است در «نافله» اگر ماشياً به جا آورده شود، زيرا قيام صلاتى محفوظ است در حال مشى، و همچنين استقرار، متّحد است، يا متوقّف است بر كونِ در مغصوب براى راكب، به خلاف نافله در حال خروج با ايما كه - بنا بر اظهر - مساوى است با فريضه اى كه در وقت آن ضيق است كه در حال خروج با ايما به جا آورده مى شود.
و جايز نيست [نماز] جمعه در مكان غصبى براى مأموم، اگر چه متوقّف باشد بر او، كمال عدد، و در اين صورت بر امام جايز نيست اگر چه محلّ او مغصوب نباشد.
زمين مجهول المالك
و زمين مجهول المالك در محصور بدون اذن محصورين با امكان، جايز نيست نماز در آن؛ و با عدم امكان وصول به آنها - مثل غير محصور - مربوط به حاكم شرع است، و بدون اذن او جايز نيست نماز و تصرّفات ديگر در آن و در مشترك بدون اذن همۀ شركا.
سقف و خيمه و ديوار غصبى
و اظهر صحّت نماز است در زير سقف و خيمۀ مغصوب بنا بر عدم صحّت در مكان
ص: 288
..........
=============
شرح:
غصبى، و همچنين در خانه اى كه فقط ديوارهاى آن مغصوب است.
وجوب نماز در حال خروج از زمين غصبى در ضيق وقت
و اظهر وجوب نماز در حال خروج است در ضيق وقت به نحوى كه از نماز خواندن، مكث زايد بر خروجِ مقدور، لازم نيايد در اَجزا و شرايط آن، و عدم جواز نماز مختار به سبب ضيق وقت مقتضاى تكليف معلوم است.
رجوع مالك از اذن، در اثناى نماز
و اگر داخل شد با اذن در كون، در ملكِ غير و مشغول نماز شد و در اثنا، مالك رجوع از اذن كرد و امر به خروج كرد، پس اگر كشف شد خطأ نمازگزار در حصول اذن در مكث نمازى، اظهر عدم وجوب اتمام است به نحو عمل مختار و احوط اتمام نماز در حال خروج و اعاده است در سعۀ وقت، و اكتفا به همان است در ضيق وقت.
و اگر بَدائى براى مالك حاصل شد و رجوع در اثنا كرد، پس اگر سببِ حادثى نباشد، اظهر وجوب اتمام است به اقلّ واجبات بر مختار، زيرا منع مالك، عقلايى نيست با حجّت بر اذن در مكث صلاتى، خصوصاً اگر مأذون، خصوص نماز باشد؛ و اگر سببِ حادث، غير مترقّب باشد - مانند حدوث سبب ضرر مالى، يا بالاتر، يا تبادل علم و جهل به موضوع براى مالك يا احتمال آن - پس احوط نماز در حال خروج و اعاده در سعۀ [وقت]، و اكتفا در ضيق وقت است. و در صورت اشتغال به نماز در حال خروج، ملاحظه اقصر طرق و اتمام به نحو عمل مختار در خارج بنمايد؛ و اين تفصيل در رجوع در اثنا، در صورتى است كه اتمامِ عملِ مختار، با خروج، ممكن نباشد، پس اگر مسافتِ كمى است و خروج مقدور است و مبطل نيست، بايد خارج شده و در خارج اتمام نمايد با سعۀ وقت.
ص: 289
..........
=============
شرح:
رجاى زوال عذر
احوط تأخير نماز است تا آخر وقت براى «محبوس» و «مضطرّ» و «صاحبان اعذار» كه اميد تمكّن و ارتفاع عذر تا آخر وقت دارند.
مأذون خاص و عامّ و حكم مكره و خائف
اذن در نماز كه مصحّح است، مطلق است از اذن عامّ يا خاصّ ، براى غاصب، يا غير، يا اعمّ .
مُكرَه و خائفِ تلف نفس به سبب خروج از ملك غير، به حكم محبوس است.
عدم فرق بين غصب فضا و مقرّ
فرقى در حكم غصب و نماز، بين غصب فضا فقط، مثل جناح مباح در ملك غير، يا مقرّ فقط، مثل فرش مغصوب روى زمين مباح، يا اجتماع هر دو - مثل نماز غاصب در خانه مغصوب - نيست.
تقدّم يا محاذات مرد با زن در نماز
اظهر كراهت نماز مرد و زن، با محاذات يا تقدّم زن است، بدون حايل يا بُعْدى كه اقلّ آن مقدار «شبر» است، و اكثر آن «ده ذراع» است؛ و با اينها، كراهت، تخفيف يا رفع مى شود؛ و فرقى در اين حكم، بين محارم و غير آنها و زوجين و غير ايشان نيست.
و اعتبار، به صحّت نماز است از جهات ديگر، پس بطلان آن اگر چه بعد منكشف شود، ضرر به صحّت نماز صحيح از ساير جهات نمى رساند با تحقّق قربت.
و همچنين اگر مبطل، قبل از فراغ، حادث شد، اظهر عدم بطلان نماز ديگرى است به سبب محاذات با تحقّق نيّت. و اخبار به بطلان نماز، مسموع است بنا بر اقوى، پس نماز ديگرى صحيح است.
و امّا صحّت نماز پس محتاج به اخبار نيست در صورتى كه محتمل، صحّت فعليّه
ص: 290
..........
=============
شرح:
باشد، نه صحّت از جهت، وگرنه خالى از تأمّل و احتياط نيست؛ بلى اخبار به صحّت از ساير جهات ايضاً، ظاهراً مسموع است، چون راجع به اِخبار از بطلان فعلى است، لكن اصل حكم - چنانچه مذكور شد - بطلان نيست، بلكه كراهت است و چون رجوع براى ترك اعاده است در صورت اخبار به بطلان فعلى يا مستلزم آن، پس اعاده، احتياط است و استعلام، واجب نيست مگر براى مُريد ترك اعاده.
و مانعيّت محاذات - بر تقدير قول به آن - مربوط به واقع محاذات است نه به محاذات معلومه؛ پس بعد از نماز اگر علم به محاذات ممنوعه، حاصل شد، مؤثّر خواهد بود.
اظهر اختصاص بطلان - بر تقدير قول به آن - به نماز مقارن يا متأخّر است، پس نماز سابق صحيح است، و اطلاق بعض روايات مانعه، ضعيف است، خصوصاً با ملاحظۀ عسر اجتناب از اين كيفيت؛ زائداً بر عسر اجتناب از اصلِ محاذات و سبق زن، چنانچه ظاهر است.
نحوه رفع كراهت در محاذات يا تقدّم
و اين حكم - كه بطلان يا كراهت است - مرتفع مى شود با «ساتر» در جميع احوال نماز، بين مرد و زن در حال نماز، و در حاجزِ غيرِ ساتر، تأمل است. و همچنين مرتفع مى شود به اين كه مابين الموقفين «ده ذراع» باشد اگر چه احوط مراعات «ده ذراع» در مسافت واقعۀ بين آن دو در حال سجود ايضاً.
و ابتداى ارتفاع حكم - بنا بر آن كه كراهت باشد چنانچه مختار است - مقدار «شبر» است. و اظهر با فوقيّت و تحتيّت به نحوى كه محاذات و تقدّم صادق نباشد، مثل اين كه از حدِّ سرِ ديگرى بالاتر است، سقوط حكم است از بطلان و كراهت.
ص: 291
..........
=============
شرح:
و در صورت صدق، آيا اعتبار در «ده ذراع» و كمتر، به ضلع مثلّث بين موقفين است، يا آن كه وحدتِ مكان، معتبر و متبادر است و صادق نيست مگر با تساوى موقفين، يا انحدار ملحق به آن با قدر «شِبر» مثلاً؟ اظهر انتفا و ضعف احتمال ديگر است، و احوط اوّل است.
و اظهر كفايت فصل بين موقفين به مقدار «شِبر» در محاذات و تقدّم، و چنانچه گذشت اوّل مرتبۀ تخفيف كراهت، «شبر» است يا تقدّم به سينه كه در صحيح «زراره» است.
آنجا كه تباعد ممكن نيست
و در موضعى كه تباعد، به هيچ وجه ممكن نباشد، مختلف نماز مى خوانند در سعۀ وقت، و اَوْلى اينست كه مرد مقدّماً نماز بخواند، و بعد از فراغ، زن شروع كند؛ و در ضيق وقت و عدم امكان تقديم و تأخير و عدم امكان خروج، اظهر تسويغ ضرورت است نماز هر دو را با هم، اگر چه قائل به حرمت و بطلان در حال اختيار باشيم.
حكم تقدّم يا محاذات در غير بالغ و خنثى
احوط جريان حكم مذكور - از بطلان يا كراهت - است در نماز مرد، اگر مقدّم باشد بر او صبيّه يا محاذى او باشد، و در نماز زن اگر مقدّم بشود بر صبىّ يا محاذى او باشد، بلكه احوط رعايت اين شرط است، مانند ساير شروط نماز در نمازهاى غير بالغها با همديگر در يك مكان، مانند نمازهاى مستحبّى مردها با زنها.
و خنثىٰ اثرى ندارد نماز او در نماز مردها و زنها و در نماز خنثاى ديگر، مگر در صورت علم تفصيلى، مثل نماز خنثى مقدّماً بر مرد و محاذياً با زن.
پاك بودن محل سجده
معتبر است طهارت موضع «جبهه» در حال سجود نماز، از نجاست، اگر چه حكميّه و
ص: 292
..........
=============
شرح:
غير متعدّيه باشد، نه در ساير مساجد سبعه و مكان مصلّى، مگر آن كه نجاست، متعدّى باشد به بدن يا جامۀ نمازگزار كه لازم است اجتناب از آن. و چون مرجع اعتبارِ عدمِ نجاست متعدّيه، به مانعيّتِ نجاست در محلّ تعديه است، پس فرق بين نجاست معفوّه و غير آن، و بين ملبوس كه از ما تتمّ الصلاة فيه و غير آن، و بين ملبوس و محمول (بنا بر مغايرت در حكم)، ثابت است.
اختصاص نجاست معفوّ به غير محل سجود
در محلّ جبهه كه مماسّ «جبهه» است، نجاست متعدّيه و غير متعدّيه، ممنوع است، و معفوّ نيست آنچه معفوّ است در جامه و بدن. و مغصوبِ از موضع جبهه، حكم مغصوب از مكان نمازگزار را دارد.
تكبير گفتن با علم به نجاست متعدّيه
اگر تكبير گفت در موضع نجس كه در حال سجود، نجاستش متعدّى است با قصد عدم انتقال، نمازش باطل مى شود؛ و اگر به قصد انتقال گفت يا قصدى نداشت و قربت متمشّى شد، پس اگر منتقل شد، نمازش صحيح، و اگر منتقل نشد تا آن كه تعدّى غير مغتفر كرد، نمازش باطل است.
و اگر در جبهه يا موضعش، نجاستِ غير متعدّيه و غيرِ مستوعبه باشد و باقى باشد مقدار كافى براى سجود با طهارت و آنچه در جبهه از نجاست است معفوّ باشد، نماز صحيح است.
عدم امكان تطهير در اثنا يا ضيق وقت
اگر در محلّ سجده، نجاست باشد - متعدّيه يا غير آن - و ممكن باشد تطهير در اثنا يا تبديل بدون فصل طويل يا فعلِ كثيرِ ماحىِ مبطل، انجام مى دهد و اتمام مى نمايد؛
ص: 293
..........
=============
شرح:
وگرنه با نبودن زمينِ پاك، در سعۀ وقت، قطع مى نمايد براى تحصيل آن؛ و اگر ضيقِ وقت است، يا تحصيل آن، ميسورِ در وقت نمى شود براى يك ركعت در وقت با طهارت آنچه بايد طاهر باشد به نحوى كه دوران بين وقت در تمام نماز و نجاست موضع در تمام باشد، اتمام مى نمايد به نحوى كه در محلّ سجود ذكر مى شود، «إن شاء اللّٰه تعالى».
نماز در كنار قبور معصومين - عليهم السلام
اظهر كراهت تقدّم در حال نماز و مساوات با قبر «ائمه معصومين - عليهم السلام -» و آن كه به حكم ايشان است با [فرض] عدم مخالفت با احترامِ واجب است، و احوط اجتناب است مطلقا، خصوصاً در تقدّم.
و فرقى در عدم جواز و كراهت و ندب، بين فريضه و نافلۀ زيارت و غير آن نيست، مگر در آنچه معيّن است از نمازهاى زيارت در مواضع مخصوصه از روضه هاى مقدّسه.
و وجود صندوق و شبّاك و ضريح مقدّس و سَتْر، مانع از اين حكم نمى شود، زيرا كه روايات مشتمله بر اين حكم، در زمان ثبوت اين قسم حايل كه اقلّ آن صندوق شريف است، صادر شده است.
چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله: جايز نيست سجود در نماز، مگر بر زمين و آنچه از زمين روييده شده باشد، غير مأكول و ملبوس، و از صدقِ زمين، خارج نباشد، مانند «معادن» به تفصيلى كه خواهد آمد، ان شاء اللّٰه تعالى؛ پس بر چيزى كه زمين نباشد - مانند پوست و پشم و مو و كُرك - جايز نيست، و همچنين بر معادن مثل طلا و نقره و عقيق و نمك و قير.
و جايز است - بنا بر اظهر - سجود بر خزف (سفال) و آجر و نوره و گچ بعد از
ص: 294
..........
=============
شرح:
احتراق و قبل از آن، و همچنين تيمّم به آنها اختياراً؛ پس طاهر نمى شود به طبخ بنا بر اظهر، اگر چه احوط، منع سجود و تيمّم است اختياراً؛ و اظهر و احوط بقاى نجاست است به حسب استصحاب كه مسوّغِ تيمّم و سجود است.
و جايز است تيمّم و سجود بر ريگ (رمل)، به خلاف شيشه كه اظهر طهارت و عدم جواز تيمّم و سجود است بر آن، و همچنين مرمر اصيل، و خاكستر از نباتات، طاهر و سجود و تيمّم با آنها جايز نيست بنابر اظهر، به خلاف آنچه از سوزاندن زمين حاصل شود كه اظهر بقاى نجاست و جواز تيمّم و سجود است بر آن، و اظهر عدم جواز سجود و تيمّم با زغال» است، و اظهر طهارت «چوب» متنجّس منقلب به «زغال» است. و بر «قير» جايز نيست بنا بر اظهر در حال اختيار سجود و تيمّم؛ و آنچه اختياراً و بدون ترتيب تيمّم به آن جايز است از زمين، سجود بر آن جايز است اختياراً و به عكس، و در سجود به «گل ارمنى» و «سنگ آسياب»، تأمّل است.
عدم جواز سجود بر روييدنى مأكول
و بر آنچه روييده شده باشد از زمين و مأكول انسان باشد بر حسب عادت، سجود جايز نيست، مانند نان و ميوه ها و سبزيهاى مأكول؛ و در مأكول، شأنيّت كافى است، اگر چه فعليّت، متوقّف به علاجى - مثل طبخ - باشد؛ پس بر «گندم» و «جو» قبل از طبخ، و نخالۀ آنها كه در ضمن، خورده مى شوند و «ميوه» كه خورده مى شود اگر چه قبل از كمال رسيدن باشد و «پوست ميوه ها» و «خرما» و طلع آن كه بار «شكوفه خرما» است و خورده مى شود (به خلاف هستۀ آنها) و بر مأكولى كه داخل آنهاست، سجده جايز نيست. و «پوست برنج» و «خربزه» و «بطّيخ» و «هندوانه» و «انار» حتّى در حال اتّصال، مانعى ندارد.
ص: 295
..........
=============
شرح:
و در اختلاف امكنه در مأكولات، احوط اجتناب از مأكول در غير محيط مصلّى است در سجود، به خلاف آن كه مأكولِ در زمانهايى، غيرِ مأكول در زمانهاى بعد بشود، يا به عكس، كه هر زمانى حكم جداگانه دارد.
«و مأكولات حيوانات» ممنوع نيست، و ادويه از مأكولات نيستند، مگر آنچه را كه در حال سلامت، فى الجمله خورده مى شود، و همچنين «تنباك» و نحو آن، به خلاف «قهوه» و «چايى» و نحو اينها.
عدم جواز سجود بر روييدنى ملبوس
و همچنين ملبوس از روييده شده ها، سجود بر آن صحيح نيست، مانند «پنبه» و «كتان» و «كَنَف» كه از آن، لباس اتّخاذ مى شود، و فرقى بين ما قبل غزل و نسج و بعد آنها نيست، چون ملبوسِ شأنى، ممنوع است مثل مأكول، و مانعى در «پوست پنبه» و نحو آن نيست، و همچنين «اوراق درختها» و «بشقاب چوبى» و «بادبزن» و «بوريا» و «حصير».
و اگر معتاد شد پوششِ از بعض نباتات كه سابقاً معتاد نبوده، ظاهراً جايز نيست در زمان اعتياد، سجود بر آن، چنانچه در مأكول گذشت؛ و اگر مخلوط شده ممنوع با غير، پس اگر جايز، به قدر كافى براى گذاشتن جبهه باشد، مانعى ندارد.
سجود بر كاغذ
و در سجود بر كاغذ اگر محتمل باشد كه معمول است از چيزهايى كه سجود بر آنها صحيح نيست، تأمّل است، منشأ آن، معلوم نبودن اجزاى اصل كاغذِ متعارف در عصر امامين صادقَين - عليهما السلام - است.
و مكروه است [سجده] بر كاغذى كه سجود بر آن صحيح است اگر كتابتى دارد اگر
ص: 296
..........
=============
شرح:
جز رنگ نباشد يا آن كه جِرم آن از چيزهايى باشد كه سجود بر آن صحيح است. و در كراهتِ مشتملِ بر مقدار كافى از غير مكتوب و براى نابينا و در تاريكى، تأمّل است.
سجود بر گِل
سجود بر گِل با حصول تمكّن و استقرار بر زمين، مانعى ندارد؛ پس اگر در ابتدا، استقرار نداشت و بالاخره مستقرّ شد، حاصل مى شود سجود واجب؛ و مثل اين است اگر در سجدۀ اُولى، جبهه، متلطّخ به «گِل» شد، ازاله براى سجده دوّم لازم است يا نه ؟ كافى است استقرار در سجدۀ دوم بنا بر اظهر اگر چه احوط ازاله است، بلكه احوط در سجود اوّل، مقارنتِ وضع جبهه بر «گِل» با تمكّن و استقرار است.
و اگر نباشد براى سجود جز «گِل» و تمكّن حاصل نشود در آن حال براى سجود، ركوع را به جا آورد با امكان و براى سجود، ايما مى نمايد با سر، پس ركوع، اخفض از سجود مى شود، و اظهر جواز انحنا است تا وضع جبهه، بلكه با وضع جبهه اگر از تلطّخ مأمون است؛ و وجوب ندارد اشاره در حال قيام، بلكه احوط انحناى مذكور است، و با آن، سجود، اخفض از ركوع مى شود.
سجود در آب
و اگر در آب است - مثلاً - و از ركوع هم متمكّن نيست، براى هر دو، اكتفا به اشاره مى نمايد با سر و سجود، پايين تر از ركوع انجام داده مى شود؛ و به هر تقدير، در حال ركوع و سجود اضطرارى مثل اختيارى، از حركت خوددارى مى نمايد در حال ذكر؛ و تشهد بايد با امكان و عدم حرج، در حال جلوس باشد.
افضليّت تربت حضرت سيّد الشهداء - عليه السلام
و افضل در سه چيزى كه سجود در آنها اختياراً صحيح است - كه زمين و نبات و كاغذ
ص: 297
..........
=============
شرح:
باشد - زمين است و افضل در زمين «خاك و گِل قبر سيّد الشّهداء - سلام اللّٰه عليه و عليهم - است.
سجده در فرض فقدان شىء جايز
و در صورت نبودن چيزى كه بر آن سجود اختياراً جايز باشد، يا آن كه خوف ضرر در زمين و مثل آن باشد از گرما يا سرما، سجده مى كند بر جامه خود، و احوط در اين صورت، تقديم «قُطن» و «كتان» است بر مثل «پشم» و «مو» با امكان؛ و اگر ممكن نشد سجود بر جامه، سجود بر پشت دست مى كند با امكان، و اگر ممكن نباشد، انحنا تا وضع جبهه مى نمايد، يا ايما با سر مى نمايد به نحوى كه گذشت در كسى كه در آب يا گِل هست و نمى تواند خارج شود، مگر آن كه متمكّن از سجود بر معادن و نحو آن باشد كه اظهر تقدّم آن است بر ايما و انحنا فقط.
و اگر در اثناى نماز، فقدان حاصل شد، در سعۀ وقت، قطع مى نمايد براى تحصيل چيزى كه صحيح است سجود بر آن، و در ضيق وقت - چنانكه مذكور شد - بر جامه، پس از آن پشت دست، پس از آن بر معادن، سجود مى نمايد.
علم اجمالى به نجاست در موضع سجود
و اگر نجاست موضع جبهه، مشتبه باشد به شبهۀ محصوره، واجب است اجتناب با امكان اگر چه متعدّى نباشد؛ و اگر غير محصوره است كه عسر و حرج در اجتناب باشد، واجب نيست.
جهل يا نسيان نجاست موضع سجود
و اگر ناسى يا جاهل به نجاست محلّ جبهه بود و قربت متمشّى شد، اعاده ندارد مثل مغصوب اگر بعد از نماز ملتفت بشود، و همچنين در نماز بعد از محلّ سهوى. و
ص: 298
..........
=============
شرح:
همچنين قبل از آن اگر در دو سجده باشد كه تدارك آن، منحصر به اعاده نماز است.
و اگر در يك سجده اتفاق بيفتد و بعد از آن، قبل از تجاوز محلّ ملتفت بشود، پس چون مشكوك است شرطيّت طهارت در غير حال عمل و مقتضاى حديث «رفع» عدم شرطيّتِ غيرِ معلوم است، حكم به صحّت مى شود؛ و در اثنا، با تمكّن، كشيده مى شود «جبهه» به سوى طاهر به مقدار كافى؛ و همچنين [است] اگر اتفاق افتاد جهل و التفات در اثنا و مابعد هر كدام در هر دو سجده.
انحصار موضع سجود در نجس
و اگر منحصر شد محلّ جبهه، در نجس، سقوط شرطيّت خالى از وجه نيست. و اگر مردّد شد بين نجس و ثوب طاهر - مثلاً - تخيير خالى از وجه نيست. و احتياط در جميع موارد عذر، تأخير نماز است تا آخر وقت با رجاى زوال عذر. و اشكالات مذكوره در صورت عدم بقاى مقدار كافى بدون مانع براى محلّ وضع جبهه است، وگرنه اكتفا به همان مى شود، و الحمد للّٰه تعالى.
ص: 299
فصل چهارم
لباس نمازگزار
س. احكام پوشانيدن عورت و لباس مصلّى را بيان فرماييد.
ج. واجب و شرط است پوشانيدن عورت در نماز واجب با قدرت و شعور؛ و در نمازِ سنت، شرط است، چه آن كه نظر كننده اى باشد يا نباشد.
و عورت در مرد، قُبُل و دُبُر و بَيْضتين است. و اَلْيتين و مابين رُكبتين و سُرّه از عورت نيست و نه مابين رُكبه و نصف ساق؛ و احوط پوشانيدن جميع است.
و عورت در زن كه واجب است پوشانيدن آن در نماز، تمام بدن است مگر صورت و دو كف دست و ظاهرِ دو قدم، هر چند احوط پوشانيدن جميع آنها است، مگر از مقدار واجب از موضع سجود از پيشانى اگر چه مقتضاى بعض روايات، افضل نپوشانيدن صورت است. (1)
=============
شرح:
(1). مسائل لباس نمازگزار
عدم جواز نماز در لباس از ميته
«مسأله»: جايز نيست نماز در جلد غير مذكّىٰ از مأكول اللحم اگر چه مدبوغ باشد.
اماره بودن يد و سوق مسلمين در مشكوك التذكية
و در مشكوك التذكيۀ آن، اگر اماره اى بر تذكيه هست، مانند «يَد مسلمان» و «بيّنه» و
ص: 300
..........
=============
شرح:
«سوق مسلمين» اگر چه در دست مجهول الاسلام باشد، بلكه اگر در دست كافر باشد كه از مسلِمى يا از سوق مسلمين گرفته باشد، پس با هر كدام از اين امارات، حكم به تذكيه مى شود تا علم يا حجّت بر خلاف آن باشد.
و فرقى - بنا بر اظهر - در مسلِم، بين مستحِلّ ميته به دباغ و غير او نيست.
و جز علم يا حجّت شرعيّه، يَدِ مسلِم را قاطع نيست.
و در يَد، لازم است تصرّف غير جايز در ميته، مانند فروختن، نه دور انداختن يا احتمال آن. و در صورت اعتبار يَد، اخبار ذو اليد اثر ندارد، و اظهر تأثير آن است در صورت اخبار از عدم تذكيه در منع اماريّتِ يَد، يا آن كه تصرّفِ متقدّم، محرز نباشد و اخبار از تذكيه نمايد.
اطلاق منع در پوشيدن غير مذكّى
و فرقى در حكم تذكيه و عدم آن، بين ساتر و غير آن، و آنچه نماز در آن به تنهايى صحيح است يا نيست و به هيئت لباس هست يا ملبوسِ غير متعارف باشد، نيست؛ بلى بنابر عدم اشكال در محمول، پوشيدن، بايد صادق باشد؛ پس تقليد «شمشير» با «پوست ميته» از لحاظ لُبس، خالى از احتياط نيست.
حكم ميته غير نجس
اظهر اختصاص منع به ميتۀ نجسه (يعنى خون جهنده دار) است، نه عموم به مثل ماهى غير مذكّىٰ و امثال آن، اگر چه احتياط در غير آنچه سيرۀ قطعيّه بر عدمِ اجتناب است، خوب است، و ضعيف است در آنچه روح ندارد از اجزاى ميته.
عدم جواز نماز در لباس از غير مأكول
جايز نيست نماز در اجزاى مذكّىٰ از غير مأكول اللحم، و احوط اجتناب است در نماز
ص: 301
..........
=============
شرح:
از غير مأكول اللحم اگر خون جهنده نداشته باشد اگر چه قابل تذكيه نباشد، يا مشكوك باشد، بلكه خالى از وجه نيست.
و آنچه گوشت دار نيست، مانعى در نماز با اَجزاى آن نيست، مانند «كيك» و «پشه» و امثال اينها، و آنچه شأنيّت اكل دارد و گوشت دار نيست، محلّ تأمّل و مورد احتياط است در غير آنچه معلوم است استقرار سيرۀ شرعيّه در آن، و آنچه گوشت دار باشد، اظهر و احوط اجتناب از جميع اجزاى بدن آن است اگر چه رطوبات خارج شده از آنها باشد.
و نماز در پاكِ از مو و فضلات انسان، مانعى ندارد، بلكه حرام گوشتِ غير انسان، مورد منع است.
و فرقى در ممنوع، بين ساترِ به تنهايى، يعنى آنچه نماز در آن به تنهايى جايز است و غير ساتر مانند «عرقچين» و «جوراب» از كرك حيوان غير مأكول نيست، بنابر اظهر و احوط.
و اظهر و احوط منع از محمولِ از اجزاى غير مأكول اللحم است.
اجزايى كه روح ندارد
آنچه روح در آن حلول نمى كند، پاك است و نماز در آن جايز است، چه از ميته جدا شود يا از مذكّىٰ در صورتى كه از طاهرِ در حال حيات جدا شود و از مأكول اللحم جدا شود؛ پس اگر از غير مأكول اللحم جدا شود اگر چه طاهر در حال حيات باشد اگر چه مذكّىٰ شود، نماز در آن جايز نيست؛ و اگر نجس العين در حال حيات باشد، پاك نيست آنچه از آن جدا شود.
و اگر اصول مو با ميته با رطوبت ملاقات كرد و معلوم شد، شستن آن مو يعنى محلّ
ص: 302
..........
=============
شرح:
ملاقات، براى نماز و مثل آن لازم است؛ و اگر مصاحبِ بعض اجزاى ميته باشد، ازاله آن لازم است، مثل آن كه كنده شود مو يا دندان از ميّت اگر نجس العين نباشد؛ و اگر از حىّ كنده شود، لازم است ازالۀ اجزاى جدا شده از حىّ كه پاك است در حال حيات. و چنانچه ملاقات كرده مقلوع با بعض آن جزء جدا شده با رطوبت، شستن آن لازم است، مگر آنچه از انسان كنده شود در وقت شانه زدن موى سر و صورت كه از فضلات معفوّه است، مثل دانه هاى بدن پس از جدا شدن، چنانچه سيره و عسر و حرج، كافى در عفو از آنها است.
موى حيوان حرام گوشت
احوط ترك نماز است در مثل موها از غير مأكول كه از اجزاى ملبوسات نمازگزار نباشند، بلكه احوط ترك در محمولِ از غير مأكول است كه از اجزا و توابع ملبوس محسوب نمى شود.
عدم مانعيّت مشكوك
اظهر عدم مانعيّت مشكوك است، چه مشكوك باشد جزئيّت حيوان، يا غير مأكول بودن جزء حيوان در لباس يا آنچه به حكم ملبوس است، در صورتى كه مشتبه بدوى باشد، و اگر غير مأكول، معلوم است اجمالاً به نحو شبهۀ محصوره، صحيح نيست نماز در يكى از آنها با اكتفا به آن يك نماز.
حكم اجزاى «خز»، «سنجاب» و...
و جايز است به نحو استثنا در آنچه ذكر شد در غير مأكول، نماز خواندن در كُرك «خز» خالص، كه حيوانى است دريايى و فى الجمله تعيّش در خارج آب مى نمايد. و اظهر جواز [نماز] در پوست آن است بعد از فراغ از تذكيه با امارۀ آن.
ص: 303
..........
=============
شرح:
مراد از خلوص، مغشوش نبودن به وَبَرهايى است كه نماز ندارند، مانند وَبَر «خرگوش و روباه» و غير اينها؛ و غشّ با ابريشم كه به تنهايى براى مرد نماز ندارد، مانعى ندارد.
و همچنين جايز است نماز در پوستين از سنجاب بنا بر اظهر بعد از احراز تذكيه اگر چه با يَدِ مسلمان باشد.
و فرقى در جواز بين كُرك و پوست نيست چنانچه ذكر شد. و احوط در سنجاب اجتناب است. و اظهر و احوط در پوست و كُرك ثعالب و ارانب، عدم جواز نماز است بر طبق عموم متقدّم در غير مأكول.
و احوط در «فنك» و «سمّور» و «حواصل» عدم جواز نماز است بر طبق عموم مقدّم. و تقديم اينها بر غير، در ضرورت و دَوَران و جواز در غير ساتر اختياراً، محتمل است، و احتياط در ترك است حتى در محمول چنانچه در مطلق غير مأكول گذشت.
پوشيدن طلا در نماز و غير آن
جايز نيست پوشيدن لباس طلا بر مرد در حال نماز و غير آن اگر چه ساتر فعلى نباشد، بلكه اگر چه مثل انگشتر باشد بنا بر احوط، و در بطلان نماز در آن به نحو مطلق، تأمل است، و احوط بطلان است، بلكه خالى از وجه نيست.
و احوط جريان حكم مذكور است، در غير لباس از طلاى خالص به هر نحوى كه مصداق «لباس طلا» به نحو متعارف از تزيّن به آن پوشش است، باشد، بلكه خالى از وجه نيست در ملبوس و توابع آن، نه محمولِ از مسكوك و غير آن، كه مورد استمرار سيره در مصاحبت آنها است در جميع احوال.
و اما تزيين شمشير و خنجر و مصحف، با طلا مانعى ندارد، و تعليق آنها در نماز به
ص: 304
..........
=============
شرح:
نحوى كه لُبس صادق نباشد مانعى ندارد، و با صدق لُبسِ جايز در غير نماز، خالى از تأمل نيست، و مصاحبت در باطن و محكم كردن دندانها و حمل آن بدون لُبس، مانعى ندارد در نماز هم.
عدم جواز پوشيدن مرد لباس حرير خالص را
جايز نيست پوشيدن «حريرِ» محض براى مرد و صحيح نيست نماز مرد در آن، مگر در حال حَرب و ضرورتِ ديگر، مانند سرماى شديد كه به خاطر سرما نتواند آن را درآورد و غير آن را بپوشد، پس [در اين حال] پوشيدن و نماز در آن جايز است با ملاحظۀ احتياط در تأخير نماز با اميد زوال ضرورت تا آخر وقت، و اگر ممكن است بدون حرج شخصى درآوردنِ براى خصوصِ وقت نماز، واجب است تبديل آن در حال نماز.
و اظهر عدم وجوب ساتر محلَّل ديگر است در صورت ضرورت در حال نماز كه رفع تكليف و مانعيّت نمايد، و نبودن ساترى، ضرورت مسوِّغه نيست، بلكه مكلّفِ به نمازِ در حال برهنگى به نحو موظّفِ در آن حال است.
دوران بين حرير و نجس و نظير آن
در صورت اضطرار به يكى از حرير و نجس، اظهر تقديم نجس است، و همچنين [اظهر] تقديم غير مأكول بر حرير در صورت دَوَران بين اين دو مانع [است]، و اظهر در بقيّۀ صورِ دورانِ بين انواع مانع، تخيير است.
جواز پوشيدن حرير در حال حرب
و جواز در حال حرب، مخصوص به لباس حرب نيست، بلكه براى محارب، ممنوع نيست جامۀ حرير محض؛ و حرب جهادى يا دفاعى واجب يا جايز، مجوّزِ اين ممنوع
ص: 305
..........
=============
شرح:
است نه مطلق حرب، و احوط رعايت حال استعداد و اشراف و اشتغال و عدم امكانِ درآوردن و تبديل نمودن، است، مگر با حرج يا تخلّف از مقصود، چنانچه در ضرورت ذكر شد.
جواز پوشيدن زن لباس حرير را
و جايز است پوشيدن حرير محض در حال اختيار براى زنها، و اظهر جواز در حال نماز است، و همچنين براى خنثاى مشكل كه منعى نيست حتى در حال نماز.
پوشانيدن لباس حرير بر ديگرى
و حرام نيست بر ولىّ ، پوشانيدن حرير محض بر مولّىٰ عليه از طفل و مجنون، و صحّت نماز طفل در حرير محض در حال اختيار - بنا بر شرعيّت - محلّ تأمّل است. و پوشانيدن مكلّف، مكلّف را، اظهر حرمت آن است.
نماز در جورابِ حرير و مانند آن
اظهر صحّت نماز در چيزهايى است كه نماز با آنها به تنهايى جايز نيست، مانند عرقچين و بندِ زير جامه و جوراب از حرير محض، اگر چه احوط اجتناب است. و اظهر ساتريّت عمّامۀ متعارفه است، به خلاف جوراب بزرگ كه بدون پاره كردن و از هيئت خودش خارج نمودن، ساتر نيست.
التحاف و تدثّر به حرير محض
و آنچه ممنوع است، پوشيدن حرير محض و نمازِ در ملبوس آن است به نحوى كه گذشت؛ اما فرش كردن و تكيه دادن و وساده قرار دادن و التحاف و تدثّر - يعنى لحاف يا روپوش خود قرار دادن - ممنوع نيست. و صحّتِ نماز با التحاف يا تدثّر به حرير محض، محلّ تأمّل است، لكن اظهر جواز است، به خلاف ارتدا و اتّزار.
ص: 306
..........
=============
شرح:
ثوب مكفوف و شبيه به آن
و در ثوب مكفوف به ديباج (كه حاشيه و اطراف آن از ديباج باشد) و غير متمحّض در ابريشم (مانند آنچه تار و يا پود آن فقط ابريشم باشد يا دگمۀ آن يا اَعْلام آن يعنى رسم و رقم آن) نماز مانعى ندارد، بلكه اظهر جواز وصله كردن با حرير محض است، زيرا جامه، حريرِ محض نيست.
و همچنين خيوط جامه و قياطين اطراف آن [مانع ندارد]، اگر چه احتياط در اجتناب از زايد بر متعارف در عصر صدور روايات از امامين صادقين - عليهما السلام - است كه شايد كف جامه، زايد بر چهار انگشت نبوده؛ و همچنين وصله اى كه خودش حرير محض است در جامه غير حرير محض، متعارف نبوده، محلّ احتياط است، اگر چه جواز اظهر است.
حرير ناخالص
و اگر لباس حرير از محضيّت و ابهام و مُصْمَت بودن خارج شود به واسطه آن كه مخلوط است با چيزى كه نماز در آن جايز است يا به واسطه غير اختلاط، مانعى از پوشيدن در حال نماز ندارد اگر چه خليط، اقلّ از حرير باشد، و اگر چه امتزاج به غير تار يا پود باشد.
و اگر از صدق حرير محض، خارج نشود، مثل آن كه خياطت آن با غيرِ حرير باشد، يا آن كه دو جامه كه يكى از آنها غير حرير است با هم دوخته يا الصاق شود، يا آن كه در داخل جامه غير حرير گذاشته شود براى فايده در آن، جايز نيست نماز در آن، به خلاف مموَّه، يعنى مركّب از نقره و ابريشم مثلاً قبل از نسج، و محشوّ به ابريشم كه در داخل آن حرير گذاشته شود.
ص: 307
..........
=============
شرح:
و خليطِ مستهلك در حرير محض اگر صدق حرير محض نمايد، ممنوع است، وگرنه جايز است. و در منسوج طرائق محتمل است و عبرت به استهلاك غير حرير محض و صدق حرير محض است، نه به نسبت غير حرير به مجموع كه عُشر باشد يا كمتر يا بيشتر. پس جايز نيست - بنا بر اظهر - در عكسِ فرعِ سابق، يعنى حرير مكفوف به غير حرير. و اگر روى جامه به تنهايى حرير باشد ممنوع است، و اگر آستر به تنهايى حرير باشد، خالى از اشكال نيست.
نماز در لباس مغصوب
جايز نيست نماز در لباس مغصوب با علم به موضوع غصب و حكم آن؛ و صحّت آن محلّ تأمّل و احتياط است، خصوصاً در ساتر و با عدم مندوحه بالفعل و يا حركت لباس به حركات نمازى. و فرقى در حكم مذكور، بين غصبِ عين و منفعت نيست، و همچنين متعلَّق حقِّ غير (مانند حقّ رهانت)؛ بلكه جامه اى كه با عينِ متعلَّق خمس و زكات باشد مادام كه اداى حق از مال ديگر ننمايد، همين حكم را دارد.
و در مصبوغ باصبغ مغصوب در صورت بقاى جسميّت آن، و مخيط با خيط مغصوب اگر عرفاً تالف نباشد، حكم مذكور ثابت است. و با جهل به غصب يا حكم آن، يا نسيانِ غصب يا حكم آن، بلكه با تحقّق قصد قربت مطلقا، اظهر صحّت است و اعاده و قضا ندارد، و احتياط مقدّم در صحّت با علم و عمد است و در جهل به حكم وضعى، احتياط لازم است.
و اگر خصوص نماز در مغصوب، مورد اذن باشد، يا به طريقى علم به رضاى مالك و صاحب حق حاصل شد، نماز صحيح است. و اگر در اثناى نماز، رجوع از اذن كرد به نحو رجوع عقلايى، پس اگر ممكن است درآوردن بدون ابطالِ نماز، لازم است؛ و
ص: 308
..........
=============
شرح:
احوط عدم صحّت نماز است با تمكّن از رد در صورتى كه به همان حال، اتمام نمايد بدون رد و با توقّف بر ابطال، وجوب اتمام در ضيق وقت در صورت عدم تفويت واجب اهمّ و جواز ابطال در سعۀ وقت، خالى از وجه نيست.
و اگر اذن عمومى در نماز در جامه داد، پس اگر اطمينان به خروج غاصب حاصل شود، براى غير غاصب فقط جايز است، وگرنه اظهر جواز براى غاصب است.
نماز خواندن با آنچه پشت پا را مى پوشاند
احوط ترك نماز [است] در مسمّىٰ به «شمشك» و «نَعْل سندى» و هر لباسى در پا، كه ساتر پشت پا باشد به نحوى كه صدق كند سَتر پشت پا و ساتر ساق نباشد، اگر چه جواز، خالى از وجه نيست. و اگر ساتر بعض ساق باشد، مانند چكمه و جوراب، جواز بى اشكال است. و احوط در غير متعارف از لابس و ملبوس، الحاق به متعارف است. و مستحب است نماز در «نَعْل عربى» كه مانع از سجود بر ابهام نيست و ساتر ظَهر پا عرفاً نيست.
معيار صحّت نماز در لباس
آنچه حرام نباشد پوشيدن آن - چنانچه اشاره به محرّماتِ مانند طلا و حريرِ محض گذشت و همچنين لباس شهرت كه موجب تنقيص است و لباس مرد مختصّات زن را و به عكس - نماز با آن جايز و صحيح است و همچنين مغصوب و آنچه به حكم آن است به نحوى كه گذشت، جايز نيست نماز در آن، به خلاف مملوك و مأذون و مرضىّ اگر چه رضا تقديرى - يعنى بر تقدير اطلاع - باشد اگر قطعى يا ثابت با امارات معتبره يا شاهد حالِ قطعى يا اذن فحوىٰ باشد، نماز با آنها جايز و صحيح است.
و بعض فروع مناسبه، از مراجعه به مذكور در مكان معلوم مى شود. و شرط بودن طهارت لباس به نحو متقدّم، در كتاب طهارت معلوم شد.
ص: 309
..........
=============
شرح:
ميزان ستر عورت براى مردها
جايز است براى مرد، نماز در يك جامه كه ساتر عورتين باشد، پس كافى نيست اگر رنگ پيدا باشد؛ و اما شَبَح اگر ديده شود بدون ديدن رنگ، پس وجوبِ ستر، خالى از وجه نيست، به خلاف حجم، كه واجب نيست پوشانيدن در نماز و غير آن.
آيا ميزان در ديدن متعارف است نه خارجِ از متعارف از حيث زمان تابيدن آفتاب، و مابين روشن و تاريكى، و حِدّت باصره و ضعف آن در تحقّق ستر مطلق، يا لازم است رعايت خصوصيّت ؟ محلّ تأمّل است، پس مشكل است ديدن حديد البصر و ترك تحفّظ از او در نماز و غير آن، بلكه با احراز خصوصيّت، لزوم ستر بدون حرج خالى از وجه نيست.
پوشش زنها در نماز
و بر زن واجب است پوشانيدن جميع بدن در حال نماز اگر چه ناظرى نباشد، و مو و گردن و آنچه در غير حال نماز از ناظر محترم لازم است ستر آن كه بر حسب عادتِ متعارف با دو جامه مستور مى شود [در حال نماز، واجب است پوشيده شود].
و لازم نيست در حال نماز، ستر وجه؛ و احوط اقتصار بر حدّ وجه در وضو است كه بيش از آن، مكشوف در نماز نباشد، و همچنين كفّين و قدمين واجب نيست بر زنها ستر آنها در نماز، و اظهر عدم فرق بين ظاهر و باطن آنها است، اگر چه احوط اقتصار بر ظاهر آنها است، و بايد مقدّمتاً مقدارى از كفّين و قدمين، مستور بشود؛ و فرقى در لازمِ از ستر، بين وجود ناظر و عدم آن نيست.
شرطيت ستر عورت
نماز [شخصِ ] عارى صحيح نيست در حال اختيار، مگر آن كه بپوشاند عورتين را.
ص: 310
..........
=============
شرح:
و سترِ لازمِ در نماز، شرط است در آن و در ركعات احتياط و در اجزاى فراموش شده كه تدارك مى شوند، به خلاف نماز بر ميّت كه اظهر عدم شرطيّت ستر است در آن.
نماز خواندن بدون ستر با فراموشى يا غفلت
اگر ناسياً يا غافلاً، نماز را تماماً يا بعضاً بدون ستر عورت به جا آورد (تمام عورت يا بعض آن) و بعد از اطّلاع در اثنا، مبادرت به ستر نمود بدون فصل مُخِلّ ، اظهر صحّت نماز است در جميع صور مذكوره، اگر چه احوط استيناف بعد از اتمام است بعد از ستر پس از اطلاع در اثنا.
و اگر غفلت، مستمرّ شد تا آخر نماز و بعد از نماز معلوم شد كه تمام نماز يا بعض آن بدون ستر بوده، صحّت، يقينى است.
مقدار لازم در ستر عورتين
و عورتين - كه در حال نماز و غير آن، واجب است ستر آنها - عبارت هستند از «حلقۀ دُبُر» و «قضيب» و «بيضتين»؛ و امّا غير اينها مابين «سُرّه» و «رُكبه»، مستحب است ستر آنها.
نماز در پوست يا منسوج
احوط در حال اختيار براى تحصيل ستر صلاتى، پوشيدن جامه اى است كه ساتر عورتين باشد؛ و دور نيست جواز نماز در چيزى كه صدق كند پيراهن و روسرى و لنگ اگر چه از پوست يا غير منسوج باشد.
پوشش با گياه و گِل
و در غير حال اختيار، پوشاندن عورتين با گياه كافى است، اگر چه صدقِ لباس نكند.
ص: 311
..........
=============
شرح:
و پوشش اگر چه با پوست باشد، مقدّم است بر گياه در صورت مذكوره، بلكه اگر چه پوشيدن صدق نكند، مقدّم است بر ستر با گياه بنا بر احوط.
و در وجوب تستّر براى نماز با گِل و نحو آن از جسمهاى ساتر لون، تأمّل است، [و] اظهر عدم وجوب است مگر براى ناظر محترم؛ و بر تقدير تستّر جايز، اظهر آن است كه وظيفه با ستر لون، قيام و ركوع و سجود است، نه ايما مثل نماز عارى.
و اظهر عدم جواز تستّر با گِل است در حال تمكّن از ساتِر منفصل اگر چه گياه باشد، بلكه بطلان نماز در حال اختيار با گِل، اقرب است.
در ضرورت و نبودن چيزى حتى گياه، احتياطاً ترك نشود تستّر با گِل در صورت عدم حرجيّت آن براى ادراك ركوع و سجود در مقابل ايما، چنانچه گذشت.
نزول در آب كدر يا گل و نحو آن
و امّا نزول در گِل يا آب كدِر و نحو اينها، پس در حكمِ آلودگى به گِل مى باشد با عدم تضرّر و حرج كه غالباً هيچ كدام خالى از ضرر يا حرج نيست و وجود ناظر محترم لازم است و نماز هم با او با قيام و ركوع و سجود آنچه از اينها ممكن باشد يا انحناى قريب به اينها، لازم مى شود؛ و اگر مأمون از ناظر است، وجوب يقينى [تعيينى] ندارد، بلى احتياط ترك نشود براى محافظت بر قيام و ركوع و سجود در صورتى كه فرق باشد و با عدم اينها موظّف به واجبات مختار نباشد [نيست]، و اين احتياط در صورت عدم ضرر و حرج است.
دخول در حفيره
و اما حفيره و نحو آن، پس به حكم بيتِ محفوظ است كه با دخول در آن، محفوظ از ناظرِ محترم مى شود، كه مى تواند قائماً نماز بخواند با نبودن ناظر محترم.
ص: 312
..........
=============
شرح:
و آيا موظّف است به ركوع و سجود در صورت امكان و در صورت عدم امكان آنچه از انحنا ممكن است، يا ايما، يا جايز است هر دو؟ سوّمى اقرب است، و احوط اوّلى است اگر در ركوع و سجود تكشّف زايد باشد، چنانچه غالباً چنين است.
تمكن از تستّر تنها در حال جلوس
و اگر متمكّن است از تستّر در حال جلوسِ فقط، پس اگر مأمون از ناظر محترم است، قائماً نماز مى خواند با ايما، يا با ركوع و سجود، چنانچه گذشت؛ و اگر مأمون نيست، خواهد آمد ان شاء اللّٰه. و اگر موظّف است به نماز جالساً، واجب است ستر از ناظر و براى نماز؛ و ركوع و سجود را اگر متمكّن شد با ستر به جا مى آورد، وگرنه ايما مى نمايد.
وجوب تحصيل ساتر
و واجب است تحصيل ساتر صلاتى اگر چه به خريدن به ثَمَن يا اجرت غير مضرّه به حال باشد؛ و اگر مضرّ به حالش باشد، يا موجب خوارى و تحمّل منّت باشد، لازم نيست.
و احوط تأخير نماز است براى تحصيل ساتر تا آخر وقت مگر براى مأيوس و عالم به تمكّن كه جايز است براى اوّلى و جايز نيست براى عالم بنابر احوط.
بذل ساتر به كسى كه او هم عارى است
كسى كه ساترى را واجد است، نمى تواند در ضيق وقت، به غير بدهد به سببى از اسباب، لكن اگر معصيت كرد و به سببِ لازمى، تمليكِ عين يا منفعت به ديگرى كرد كه آن هم مكلّف به نماز و عارى است، سبب، صحيح و وفا لازم است و نماز هر دو صحيح است، يعنى معطىٖ ، عارياً و معطىٰ له، ساتراً نماز مى خوانند.
ص: 313
..........
=============
شرح:
و در صورت جوازِ رجوع، تأمّل است؛ لكن عدم جواز اذن با سببِ جايز ديگر تكليفاً يقينى است؛ و بر تقدير جوازِ رجوع، نماز معطىٖ ، عارياً صحيح نيست، زيرا مكلّفِ به نماز با ستر است، آيا نماز معطى له ساتراً جايز است ؟ اقرب صحّت است در صورتى كه امساك آن، اعانت محرّمه بر ترك صلات با تستّر نباشد؛ و بر تقدير عدم جوازِ رجوع، نماز هر دو صحيح است و فسخ به خيار، به منزلۀ رجوع و در حكم آن است بنا بر اظهر.
تمكّن از شرايط نماز قصر در مواضع تخيير
و اگر در مقدارِ نمازِ قصر، واجد ساتر يا شروط ديگر است، لازم است با تخيير، اختيار قصر نمودن؛ و همچنين ترك ازيد از واجبات اختياريّه در يك نماز اگر در زايد بر واجبات تمكّن ندارد. و اگر باذل، شرطِ قصر يا اتمام نمايد و قبولش واجب باشد، معيّن مى شود عمل به شرط جايز.
اشتباه ساتر به غير كافى
و اگر ساترِ جايز، مشتبهِ به غير كافى باشد به شبهۀ محصوره، لازم است تكرار به مقدارى كه يقين كند يك نماز در كافى واقع شده است. و اگر عمداً يا نسياناً ترك اين احتياط در وقت كرد، قضا مى كند در يك ساترِ كافى؛ و اگر مستلزم عسر است، عارياً نماز مى خواند با اتيان به آنچه از تكرار عسر ندارد بنا بر احوط؛ و همچنين با ضيق وقت، جمع مى كند بين تكرارى كه ممكن است با نماز عارى بنا بر احوط. و اگر جز يك نماز ممكن نيست، عارياً [نماز] مى خواند در صورت عسر و ضيق وقت.
و اگر اشتباه به نجس باشد، آنچه ممكن است، با تستّر به جا مى آورد اگر چه يك نماز باشد با انحصار شرط نماز در ساتر نجس بنا بر احوط.
ص: 314
..........
=============
شرح:
و اگر غيرِ كافى، محرَّم باشد، مانند «مغصوب» و «حرير محض» و «طلا» و «لباس شهرت» و «لباس تشبّه»، جايز نيست غيرِ نمازِ عارى؛ و صحّت نماز در مشتبهۀ به مغصوب، مانند صحّت آن در مغصوب است.
و با غفلت از غصب صلات در مشتبه، مثل صلات در معلوم الغصبيّه در غير حال عمل، صحيح است، و لُبس حرير مثلاً، مانند لُبس مغصوب است در صحّت با غفلت در مقدار غفلت و محكوميّت بعد از التفات در اثنا به حكم صلات عارى بنا بر اظهر.
آيا تلف بعض اطراف شبهه، در حكم عدم تلف است، يا در حكم سبق تلف است ؟ اظهر اوّل است؛ پس نماز را در غير شبهۀ به نجاست، عارياً به جا مى آورد در صور متقدّمه با احتياط جمع در آنچه كه گذشت. و حكم مشتبه به نجس، مذكور است در محلّ خود.
نماز كسى كه ساتر ندارد
اگر نمازگزارِ منفرد، برهنه بود و هيچ ساترِ اختيارى و اضطرارى نداشت، پس اگر آمِن از ناظر محترم است، در حال قيام نماز مى خواند؛ و اگر آمِن نيست، جالساً نماز مى خواند. و در صورت اوّل، ايما براى ركوع و سجود مى نمايد در صورتى كه در آنها زيادتى تكشّف باشد، لكن احتياط در فعل ركوع و سجود مثل جلوس براى تشهد و تسليم، ترك نشود.
و مى تواند با امن از ناظر محترم، ركوع و سجودِ نماز قائماً [نمايد]؛ و با عدم امن (كه جالساً نماز مى خواند) ايما مى نمايد؛ و اگر ساتر در حال جلوسِ فقط دارد، ركوع و سجود مى نمايد.
و در صورت ايما واجب يا جايز، رعايت واجبات ممكنه از ركوع و سجود - از
ص: 315
..........
=============
شرح:
زيادتى انحناى ممكن با فرق بين اين دو در ايما با سر در نماز قائم و وضع ساير مساجد بر زمين در ايما سجودى در نماز جالس و انحناى ممكن در ايما ركوعى او با رعايت فرق - لازم نيست حتى در صورتى كه رعايت اين مراتب، موجب زيادتى تكشّف نباشد، بلكه با ترتيب مقدّم، وظيفه يا ايما است يا ركوع و سجود با واجبات آنها.
اگر در اثناى نماز، ساترى يافت
و اگر در اثناى نمازِ عارى، ساتر پيدا شد، پس اگر متمكّن از ستر است بدون منافى، ستر نمايد و اتمام نمايد و احتياطاً در وسعت وقت، اعاده نمايد؛ و اگر متمكّن نيست بدون منافى، پس اگر وقت وسعت دارد، استيناف مى نمايد با ستر، يعنى تمام نماز را با ستر به جا مى آورد. و اگر نمى تواند مگر آن كه يك ركعت را با ستر به جا آورد، آيا محافظت بر وقت اختيارى در تمام نماز مى كند، يا بر ستر در تمام نماز با فرض صحّت نماز بر هر تقدير لو لا مزاحمت وقت و ستر؟ اظهر تخيير است، و اگر وسيع نيست به نحو مذكور، نماز را با همان حال اتمام مى نمايد.
تأخير نماز از اوّل وقت با نبود ساتر
و احوط تأخير نماز است با عذر فقد ساتر؛ پس اگر در اوّل وقت، عارياً خواند و قصد قربت متمشّى شد و بعد از نماز، ساتر پيدا شد، احوط اعادۀ نماز است.
نفسى يا شرطى بودن وجوب تستّر
اظهر اين است كه سترى كه واجب است با ناظر به وجوب نفسى، واجب است بدون آن (ناظر) به وجوب شرطى. و چون مختلف است اوّل به اختلاف لباس و مكان، مختلف مى شود دوّمى؛ پس تستّرِ از تحت، شرط است مطلقا در صورتى كه واجب باشد با ناظر. و ساتر در هر دو قسم بايد ساترِ در جميع احوال مكلّف و مصلّى
ص: 316
..........
=============
شرح:
باشد از جميع جهات.
و اگر اختياراً بايد ساتر، جامه و مانند آن باشد، مطلقِ رافع تكليفِ نفسى، محقِّق شرط نماز نيست؛ پس كلام متقدّم در ستر و اين كلام، در آنچه با او ستر مى شود، مخصوص است.
و از اينجا معلوم مى شود كه اگر سوراخ جامه، محاذى عورت باشد و با دست جامه را جمع كند كه ساتر، جامه بشود، مانعى ندارد؛ و اگر دست حايل از مشاهده باشد، باطل است بنا بر عدم جواز اختياراً؛ و همچنين اگر با دست غير مصلّى بپوشاند، مشكل است بر حسب آنچه كه گذشت.
انكشاف عمدى در نماز
و حكم انكشاف غير عمدى گذشت. و انكشاف عمدى در اثنا، موجب بطلان، از وقت انكشاف مى شود، نه از اوّل نماز، مگر آن كه از اوّل قاصدِ منافى بوده است.
و چون ممنوعِ نفسى، تقديرى است و ممنوعِ صلاتى، فعلى است، نه عكس، يعنى بعضِ ممنوعِ صلاتى، ممنوع نفسى نيست، پس منع از انكشاف نزد خودِ مصلّى با مستوريّت از غير عرفاً، بى دليل است در صورتى كه تقدير نظرِ غير نشود به سبب ساترى كه جايز است تستّر به آن، نه از آن جهت كه وجه [روى]، ساتر غير و مانعِ غير از نظر است با آن كه اطلاق ندارد و گاهى نظر دو نفر ممكن است، بلكه از آن جهت كه ساتريّت عضوِ بدن، مسلّم نيست چنانچه گذشت.
نحوه جماعت عراة
جماعت براى «برهنه ها» مستحب است، و چون امن از ناظر نيست، فرادىٰ و جماعتِ ايشان، نشسته خواهد بود.
ص: 317
..........
=============
شرح:
و گذشت آن كه با عدم امن، ايما مى نمايند در ركوع و سجود؛ لكن مناسبت، اقتضا مى نمايد كه امامِ مقدّم، فى الجمله ايما نمايد، و مأمومين كه در عرض هم در صف واحد باشند، ركوع و سجود ايشان مانعى نداشته باشد، به خلاف آن كه ازيد از صف واحد باشند كه اگر امام ايما مى نمايد، صف اول هم ايما مى نمايند. و ملحق بودن صورت نابينايىِ فى الجمله و تاريكى، به صورت اَمْن از ناظر و نماز قائم با ايما يا با ركوع و سجود به نحوى كه گذشت، بى وجه نيست.
و امّا متعارف از اجتماع برهنه ها كه در آن امن نيست، پس امام متقدّم، ايما در حال جلوس براى ركوع و سجود مى نمايد و صف متأخّر از او، ركوع و سجود مى نمايند بنا بر احوط با رعايت عدم زيادتى تكشّف؛ و اگر صفِ ثانى باشد، ركوع و سجود، وظيفه آنهاست به نحو مذكور، و صف اول، مثل امام، ايما مى نمايند.
نماز عارى منفرد
و امّا «منفرد» پس گذشت كه با امن، قائماً نماز مى خواند و مخيّر است در ايما و ركوع و سجود، و احوط اختيار دوم است، و با عدم امن، جالساً نماز مى خواند و ايما مى نمايد براى ركوع و سجود با رعايت خصوصيّات موافقه با آنچه در جماعت ايشان ذكر شد.
و مطلقا قايمِ از مرد و زنِ برهنه، دست بر عورت بگذارد در حال نماز و جالساً پاها را به هم متّصل نمايد، و به زمين در حال سجده متّصل شود، و [اگر] به اين صورت به جا آورد، موافق احتياط است، اگر چه اظهر، عدم وجوب هر چيزى است كه تأثير ندارد در ستر نمازى و در ستر نظرى در مثل مفروض كه امن از ناظر است.
و گذشت آن كه احتياط براى مصلّىِ منفرد اگر آمن و قائم است، در ركوع و سجود
ص: 318
..........
=============
شرح:
است در مقابلِ ايما به سر، و اين احتياط براى آمِن، مطلقا ترك نشود؛ و همچنين ايما به سر براى سجود، پايين تر باشد از ايما براى ركوع.
و اعتبار در امن و عدم آن، به ناظر محترم است، نه غير، حتى زوجه بنا بر اظهر.
حكم ركوع و سجود در صورت وجوب ايما
و در صورتى كه وظيفۀ معيّنه ايما است، ركوع و سجود مجزى نيست، و هيچ عذرى مسوّغ ترك ركن نيست، و همچنين اگر فريضه، ركوع و سجود است.
و در صورت فرضِ ايما، اگر ركوع يا سجود كرد از روى نسيان، بعد ملتفت شد و ايما كرد، محتمل است صحّت نماز، بلكه خالى از وجه نيست، چون زيادتى سهويّۀ در مأمور به نيست؛ حتى در صورتى كه بعد از سجود ملتفت شد، پس ايما براى ركوع و سجود به جا آورد زيرا آنچه زياد شده اصلاً مأمورٌ به نبوده، نه آن كه زيادتى، در مأمورٌ به [واقع] شده، لكن احتياط در اعاده، ترك نشود، و همچنين اگر زيادتى در ايماى ركوع و سجود شد، احتياطاً اعاده نمايد.
اگر بعد از ايما اوّل سجود، متذكر شد ترك ايماى ركوع را، ايما ركوع به جا مى آورد و بعد ايما سجود را؛ و اگر ايما سجود تكميل شده، احتياطاً ايماءها را به جا مى آورد با ترتيب و اعاده مى نمايد نماز را.
عدم امكان ستر بيش از يك عورت
اگر ساتر براى يكى از عورتينِ فقط، پيدا شد به نحو معيّن، واجب است ستر همان يكى، و همچنين بعض از يك عورتِ مخصوص؛ و اگر كافى براى يكى است بدون تعيين؛ پس اگر محذورى ندارد، در حال قيام، ستر قُبُل با آن بنمايد و در ركوع و سجود ستر دُبُر نمايد، و قُبُل را با ضمّ فخذين مستور سازد، و اگر ميسور نيست، مخيّر است.
ص: 319
..........
=============
شرح:
نماز زن بدون پوشش يا ساتر
و امّا زن كه تمام بدنش عورت است، پس مناسب با احكام سابقه مرد اين است كه اگر ساترى براى عورتين دارد، لازم است مخصوص نمودن آنها به ساتر، و همچنين بعض عورتين؛ و اگر هيچ ساترى ندارد، به حكم عريان است [كه] با جلوس و ايما، نماز را انجام مى دهد اگر غير مأمونه است از ناظر؛ و اگر مأمونه است، با قيام و ايما، يا با ركوع و سجود انجام مى دهد به نحو مقدّم.
و اگر آمن است از مطّلعِ محترم و براى عورتين ساتر دارد، آيا قائماً نماز مى خواند يا جالساً؟ احوط جلوس است و ركوع و سجود را انجام مى دهد؛ و اگر ساترِ يكى از فرجين را دارد، ممكن است ترجيح ستر دُبُر، مانند مرد، و قُبُل را با ضمّ فخذين ستر مى نمايد، مگر اين كه وظيفه اش قيام باشد كه در حالِ قيام نماز، ستر قُبُل و در حال جلوسِ نماز، ستر دُبُر مى نمايد و انجام ركوع و سجود مى نمايد. و در غير حال نماز چنانچه ضرورت قيام باشد يا در حال جلوس هر كدام احتياجش به ستر بيشتر است [را مى پوشاند]، و در صورت مساوات، تقديم قُبُل به ستر مى نمايد.
پوشش خنثى
و خنثاى مشكل، فرجين - يعنى علامت مرد و زن - را از باب احتياط مى پوشاند با عورت مشتركه بين مرد و زن؛ و همچنين ساير بدن را اختياراً على الاحوط در حال نماز مى پوشاند. و اگر ساتر ندارد مگر براى يكى، قُبل را در حال قيام نمازى و دُبر را در حال جلوس نمازى، مثل مرد، مقدّم مى دارد، و در غير حال نماز، احوجِ به ستر را مى پوشاند، و در صورت مساوات، قُبُل مقدّم است؛ لكن تقدّم قُبُل در اين صورت و در حال قيام نمازى به ستر، در صورتى است كه هر دو علامت را كافى باشد وگرنه
ص: 320
..........
=============
شرح:
تقديم سترِ دُبُر، مطلقا راجح است.
و اگر ساتر، مخصوصِ قُبُل و كافىِ براى يكى از دو علامت است، پس با اَمن از ناظر، فرقى در حال نماز نيست هر كدام را خواست بپوشاند براى نماز؛ و اگر مأمون نيست، پس در حال نماز و غير آن، ملاحظۀ مماثل بودن ناظر محترم و غير مماثل بودن، راجح است؛ پس نزد مرد، آلت زن و نزدِ زن، آلت مرد را مى پوشاند، و اگر هر دو جمع شدند، مخيّر است.
ستر دختر نابالغ و كنيز
و «كنيز» و «دختر»، مشروط نيست صحّت نماز آنها به پوشانيدن سر، و فرقى بين اقسام كنيز نيست. و اظهر دخول گردن در اينجا، در سر است، پس واجب نيست ستر رقبه، و جايز است نماز «اَمه» و «صبيّه» در قميص.
و در غير پوشيدنِ سر و گردن، حال اينها، حال آزاد و كبيره است در منع و در استثناى وجه و كفّين (و قدَمَين).
و كشف سر در نماز، وجوب شرطى براى كنيز و دختر ندارد، بلكه استحباب ستر در مرتبه اى محتمل است، و كنيز مبعّض، داخل در مستثنى نيست.
رفع رقيّت در اثناى نماز
كنيزى كه در اثناى نماز، آزاد بشود اگر زمانى فاصله بين عتق و ستر نبود، قطعاً صحيح است؛ و اگر فاصله بود، واجب است ستر سر نمايد براى بقيۀ نماز با تمكّن از آن بدون منافى، و احتياطاً بعد از نماز در وسعت وقت اعاده نمايد، اگر چه اظهر صحّت و عدم وجوب اعاده است، و همچنين است اگر فاصله بين عتق و علم به آن بود بنا بر اظهر، و همچنين است صورت استمرار جهل به عتق تا آخر نماز بنا بر اظهر.
ص: 321
..........
=============
شرح:
و اگر جاهل به حكم بود و ترك كرد ستر را، اعاده مى نمايد بنا بر اظهر، و ملحق است به صورت ترك ستر عالماً عامداً.
و اگر ستر سر، محتاج به فعل كثير و مبطل باشد، استيناف مى نمايد در صورت وسعت وقت براى نمازِ تمام با شرايط از وقت و ستر؛ و اگر وسعت نداشته باشد مگر براى يك ركعت با ستر در وقت، آيا قطع مى نمايد براى سترِ سر، يا مستمرّ مى شود براى وقت زايد بر يك ركعت، يا فرق است بين وجود ناظر محترم و عدمش ؟ محلّ تأمّل است؛ بر هر تقدير اگر قطع نمود براى ستر و يك ركعت وقت را ادراك كرد، صحيح است و قضا ندارد.
و ممكن است جريان بعضِ مذكور، در واجدِ ستر در اثناى نماز، يعنى آنچه مربوط به ستر سر بالخصوص باشد. و اگر وقت وسعت براى استيناف با ادراك يك ركعت در وقت با ساتر ندارد، اتمام مى نمايد و ساقط است شرطيّت ستر در اين صورت و همچنين در صورت فقد ساتر براى بقيّه.
بلوغ دختر در اثناى نماز
و همچنين اگر دختر در اثناى نماز، بالغ شد به غير مبطل نماز پس اگر ستر، محتاج به منافى نباشد، تستّر كرده و اتمام نمايد؛ وگرنه ابطال مى نمايد و استيناف مى نمايد با وسعت وقت اگر چه براى يك ركعت باشد بنا بر عدم تخيير در مسأله سابقه.
و همه آنچه ذكر شد، در صورتِ اجزاى اتمامِ غير واجب، از واجب است، وگرنه قطع براى ادراك يك ركعتِ وقت با شرايط، لازم است، و همچنين در صورت عدم شرعيّت عبادت صبى، چنانچه محتمل است بنا بر تمرينيّت و عدم اِجزاى از فرض، رعايتِ وقتِ سايرِ شرايط عباديّه نماز - مثل طهارت از حدث، بشود تا ادراك يك
ص: 322
س. واجب است پوشانيدن موى سر بر زنان يا نه ؟
ج. بلى واجب است، مگر كنيز و دختر نابالغ.
س. پاك بودن لباس و بدن مصلّى، واجب و شرط صحّت در آن است يا نه ؟
ج. بلى واجب است و شرط صحّت است.
س. شرط است در لباس مصلّى كه مباح باشد يا نه ؟
ج. بلى شرط است به تفصيلى كه در مكان نماز ذكر شد.
=============
شرح:
ركعت با تمام شرايط و به نحو مجزى از فريضه نمايد وگرنه قطع و استيناف لازم نيست.
و تفصيل اين فروع، در غير اين مقام مذكور است از جهت شرعيّت و تمرينيّت و اِجزاى نفل از فرض و عدم آن.
مكروهات لباس نمازگزار
بدان كه در كتب اصحاب، مواردى براى كراهت نماز در ثوب ذكر شده است، از آن جمله: لباس سياه غير از عمّامه و خفّ و كساء است؛ و ثوب رقيقِ غيرِ حاكى؛ و ازار را روى قميص قرار دادن؛ و اشتمال صمّاء (گذاشتن دو طرف ثوب بعد از جمع كردن و ارسال از زير بال به روى يك دوش)؛ و در عمّامه بدون حنك نماز خواندن؛ و بدون ردا، امامت كردن در نماز؛ و آن كه مصاحب آهن ظاهرى در نماز باشد؛ و نماز بخواند در جامۀ متّهم به نجاست؛ و آن كه نماز بخواند در قباى مشتمل بر صورتها؛ و در انگشترى كه در آن صورت است از قبيل صورت پرندگان؛ و زَن در خلخال كه صدا دارد نماز بخواند يا با نقاب؛ و مرد با لِثام بخواند.
و چنانچه به اميد كثرت ثواب، ترك نمايد اين لباسها را در نماز، خوب است، اگر چه بعضى از مذكورات، كراهتش ثابت و بعضى از آنها محلّ خلاف است، و همچنين موارد ديگرى مذكور است براى لباس مكروه كه براى اختلاف و مسلّم نبودن، ذكر نشد.
ص: 323
س. هرگاه از روى اجبار، يا علم به غصبى نداشتن، يا فراموشى، نماز كرد در لباس غصبى، صحيح است يا نه ؟
ج. صحيح است، بلى اگر در عرف كرايه داشته باشد ضامن است.
س. آيا لباس مصلّى از چه جنس بايست باشد؟
ج. جايز است از جميع نباتات پنبه و كتان و غير آن، و همچنين از پوست حيوان مأكول اللحم با تذكيه نمودن هرچند دبّاغى نشده باشد، و همچنين جايز است بودن رخت نمازگزار از پشم و كُرك و موى و پَر حيوان مأكول اللحم هر چند تذكيه نشده باشد و يا از مرده كنده باشد و بر تقدير كندن واجب است شستن موضعى كه رسيده است ببدن مرده با رطوبت.
س. اگر لباس مصلّى حرير محض باشد چه صورت دارد؟
ج. از براى مردان حرام و مبطل نماز است اگر چه ساتر عورت نباشد، مثل بند زير جامه و غير آن على الاحوط اگر چه اقوى جواز است و امّا از براى زنان مباح و جايز است چه در نماز و چه در غير نماز. و ممزوج به آنچه نماز در آن صحيح باشد هر چند ممزوج ده يك باشد بلكه مادامى كه مضمحل نشود به نحوى كه بنامند آن را حرير، جايز است از براى مردان نيز.
س. ماهوت كه هميشه مسلمانان در بازار خودشان مشغول بيع و شرا هستند و هميشه علما و ارباب ديانت و اهل خُبره مى خرند و مى پوشند در اين زمان بعضى شبهه در ميان انداخته اند كه احتمال
ص: 324
فانى كردن بعضى از اجزاى غير مأكول اللحم در ماهوت مى رود، و به محض القاى اين شبهه، آيا در نماز، احتراز و اجتناب لازم است يا نه ؟
ج. لازم نيست على الاقوى.
س. جايز است رخت مصلّى، طلاباف باشد يا نه ؟
ج. از براى مردان جايز نيست، بلكه نماز باطل است اگر چه ساتر عورت هم نباشد و از براى زنان، مباح و جايز است.
س. انگشتر طلا در دست نمودن مرد چه صورت دارد؟
ج. حرام است ولى حرام نيست همراه داشتن طلا در نماز، چه سكّه دار باشد چه غير سكّه دار.
س. حمل نجس يا متنجّس - مثل دستمال يا كيسه - در نماز چه صورت دارد؟
ج. احوط اجتناب است مگر متنجّس كه ساتر نباشد.
س. چيز ى كه ساتر عورت نمايد و نجس يا متنجّس باشد، بپيچند و بر جيب يا بغل گذارند، آيا در نماز، جايز است يا نه ؟
ج. احوط اجتناب است.
س. هرگاه زنى جز لباس نجس پوشيدن چاره ندارد، در نماز تكليفش چيست ؟
ج. اگر ناظر محترمى حاضر باشد با همان لباس نماز كند؛ و اگر ممكن است تطهير و ناظر محترم هم نباشد، تطهير لباس نمايد و نماز را بخواند.
ص: 325
س. اگر زنى به غير از لباس غصبى، لباس ندارد و نامحرم نيز حاضر نباشد، در اين لباس جايز است نماز كردن يا نه ؟
ج. جايز نيست بلكه بايد برهنه نماز كند.
س. اجزاى حرام گوشت - مثل موى گربه و غيره - در نماز حملش جايز است يا نه ؟
ج. اقوى عدم جواز صلات و بطلان است اگر ملصق به جامۀ مصلّى باشد؛ ولى اگر محمول باشد، جواز خالى از قوّت نيست. (1)
س. اجزاى انسان - مثل موى يا دندان - همراه مصلّى باشد، نمازش صحيح است يا نه ؟
ج. بلى صحيح است اگر چه از غير باشد.
س. هرگاه نجاست در لباس باشد و فراموش كند، با آن لباس نماز كند، نمازش صحيح است يا نه ؟
ج. صحيح نيست و اعاده بايد كرد، و اگر وقت گذشته باشد، قضا مى كند.
س. اگر لباس نجس بود و مصلّى نمى دانست و بعد از نماز مطّلع شد، نمازش چه صورت دارد؟
ج. صحيح است و اگر وقت باقى است بهتر اين است كه اعاده كند، و اگر وقت گذشته قضا بر او نيست.
=============
شرح:
(1). قوّت ممنوع است بر حسب بيان گذشته در تعليق. و تفاصيل قبله و مكان و ساتر با آنچه در تعليق ذكر كرده ايم رعايت و تطبيق شود، و بعض از فروع نجاست لباس كه اينجا در متن ذكر مى شود در كتاب طهارت ذكر شده است به آنجا مراجعه شود.
ص: 326
فصل پنجم
اذان و اقامه
س. اذان و اقامه، واجب است يا مستحب ؟
ج. مستحب مؤكّد است در نمازهاى پنج گانه يوميّه؛ و تأكّد استحبابِ اقامه، از اذان بيشتر است. و در ساير نمازها، مشروع نيست، يعنى گفتنش حرام است. (1)
و فرقى نيست در فرايض يوميّه مابين اين كه ادائى باشد يا قضايى، در سفر باشد يا در حضر، در نماز جماعت يا در فرادى، در حال صحّت باشد يا مرض، نمازگزار مرد باشد يا زن، بلى در ادا و حضَر و جماعت و حال صحّت، دربارۀ مردان تأكّدِ استحبابش بيشتر است. (2)
=============
شرح:
(1). به قصد امر خاص مطلقا و به قصد امر در غير اذكار به حرمت تشريعيّه اگر چه نافله واجب بالعارض باشد. و مستحب است در «عيدين» و ملحق به آنها از نوافل اجتماعيه، اين كه بگويد: «الصلاة» سه مرتبه با وقف، يا اسكان، يا مختلف بنا بر احوط.
(2). بلكه احوط ندباً، عدم ترك اقامه است با خصوصيّات مذكوره و همچنين براى مرد منفرد و در صبح و مغرب در غير موارد سقوط آن.
و دور نيست استحباب اذان، براى اعلام به دخول وقت، اگر چه براى نماز نباشد،
ص: 327
..........
=============
شرح:
چنانكه اذان نماز، اناطۀ به اعلام ندارد.
اذان و اقامه براى چند نماز قضا
براى هر يك از فوائت متعدّده، اذان و اقامه مستحب است، لكن محتمل است سقوط از غير اوّلى به سبب جمع به نحوى كه خواهد آمد ان شاء اللّٰه، مگر آن كه سقوط در مقام، رخصت باشد، نه عزيمت، چنانچه اظهر است؛ و جايز است اكتفا به اذان براى اولى و اقامه براى هر يك، لكن اوّل افضل است، و پايين تر، اكتفا به اقامه براى هر يك بدون اذان [است]، يعنى اذان [براى نماز قضا] تأكّدِ ادا را ندارد.
اذان نماز عصر جمعه
و اذان براى عصر جمعه در صورت عدم اجتماع با جمعه عملاً به استحباب خود باقى است؛ و در صورت اجتماع، آيا مرجوح است يا نه و در صورت مرجوحيّت، مكروه يا محرّم يا مباح است ؟ خلاف است و احوط مرجوحيّت در مقابل استحباب است، پس احوط حرمت است تشريعاً و سقوط عزيمت است احتياطاً.
و همچنين [است] اگر عصر جمع شود با ظهر در سقوط اذان براى عصر و در كيفيّت سقوط، لكن اظهر رجحان اذان و عدم حرمت تشريعيّه است در صورت مذكوره و سقوط، رخصت است، و كراهت در عبادت، محتمل است.
حكم اذان در فرض فاصله بين دو فريضه
و امّا با تفريق چه در «جمعه» و چه در غير آن، و چه با «جمعه» و چه با ظهر، پس اظهر عدم سقوط است مطلقا، و گذشت سقوط با جمع در جمعه به نحو رخصت با ظهر و عزيمت احتياطى با جمعه. و در غير جمعه در صورت تفريق، سقوط نيست، چنانچه ذكر شد. و با جمع، سقوط به نحو رخصت و بقاى استحباب با كراهتِ مناسبِ عبادت،
ص: 328
..........
=============
شرح:
محتمل است.
و تفريق كه موجب بقاى استحبابِ عمومى است، حاصل مى شود با طول فصل و تنفّل اگر چه با دو ركعت باشد بنا بر اظهر؛ پس با تنفّل، سقوط، عزيمت نيست و رخصت است، و مرتبۀ رخصت با ترك نافله مختلف است، و با ترك نافله و ترك فصل طويل در موارد استحباب جمع كه ذكر شد سقوط، عزيمت است احتياطاً چنانچه گذشت؛ و در هر حال ترك اذان بى اشكال است بنا بر استحباب اذان كه ذكر شد.
و در عصر كه جمع شود با ظهر در «عرفات»، و عشا كه جمع شود با مغرب در «مزدلفه» ساقط است اذان، و احوط عزيمت است، چنانچه در نماز جمعه با عصر گذشت.
موارد اكتفا به اذان و اقامۀ جماعت و عدم آن
كسى كه داخل مسجد شد بعد از فراغ امام جماعت از نماز و تفرّق صف، اذان و اقامه مى گويد، و قبل از تفرّق، ساقط مى باشد؛ و اظهر اين است كه سقوط، رخصت است نه عزيمت؛ و اظهر عدم فرق بين جماعت ثانيه و فرادى است؛ و فرقى در اذان و اقامه [شخص] داخل، بين جهر و اخفات نيست؛ و اظهر عدم اختصاص حكم به مسجد است.
احوط اعتبار لحوق به صف است در سقوط، و اظهر عدم اعتبار اتّحاد صلاتين است، بلكه صحّت جماعت با اختلاف و تعدّد، كافى در سقوط اذان و اقامه از داخل است، حتى در صورتى كه ادا را با قضاى از خود يا غير جماعتاً بخواند، صحيح است و اذان ساقط است.
و جماعت غير يوميّه، مسقِط اذانِ يوميّه نيست، و همچنين جماعت يوميّه اگر بدون اذان، منعقد بوده و معلوم بوده بر [شخصِ ] داخل، مسقط اذان از داخل نيست، و
ص: 329
..........
=============
شرح:
استغناى [شخصِ ] داخلِ سوّم بر جماعتِ دوّم كه اكتفا به اذان جماعتِ اُولىٰ كرده اند، مشكل است، [و] احوط عدم سقوط است.
و همچنين مشكل است سقوط اگر جماعت اُولىٰ با سماعِ اذان و اقامه، نماز خوانده باشند، و براى جماعت اذان و اقامه نگفته باشند (بنا بر كفايت سماع براى جماعت).
و اظهر - چنانچه گذشت - اختصاص سقوط است به صورت عدم تفرّق صف جماعت؛ و اظهر اناطۀ سقوط است به اقلّ مراتبِ صدق صف در باقيمانده، و آن كه اگر نبود، ساقط نيست.
در صورتى كه اذان و اقامه براى انفراد بوده، بعداً جماعت مهيّا شدند براى نماز، مستحب است اعادۀ آنها براى جماعت.
شرايط مؤذّن
معتبر است در مؤذّنِ براى جماعت (و همچنين «اذانِ اعلام» - اگر ترتيب اثر بر آن داده مى شود -) «عقل» و «اسلام».
و احوط در اذانِ جماعت، اعتبار «ايمان» است، پس اكتفا به اذان مخالف نمى كند، اگر چه اتمام نمايد نقص اذان او را در غير حال تقيّه.
و در اكتفاى به اذان زن، براى غير جماعت زنها، تأمّل و احتياط است حتى در جماعت محارم.
و «طفل مميّز»، اكتفا به اذان او براى جماعت مى شود؛ و اظهر اكتفاى زنها است به اذان صبيّه با تمييز براى جماعت زنها.
مستحب است اختيار «عادل» براى «اذان جماعت» يا «اعلام»، و اكتفا به اذان [شخص] مستور [العداله] بلكه غير عادل، مى شود، و همچنين آن كه «رفيع الصوت»
ص: 330
..........
=============
شرح:
باشد، و «بينا» باشد. و اذان نابينا، اكتفا به آن مى شود اگر راهنما دارد، و «وقت شناس» باشد يا راهنما داشته باشد.
مستحبّات حال اذان گفتن
مستحب است در اذان، طهارت از حدث اكبر و اصغر؛ و شرط نيست در صحّت آن و در جواز اكتفاى به آن.
و اظهر عدم سرايت حرمت به اذان است براى «جنب» كه بدون عذر، مكث در مسجد مى نمايد. و احوط در اقامه، اشتراط به طهارت است، اگر چه عدم اشتراط - چنانچه مشهور است - خالى از وجه نيست.
و مستحب است اذان، در حال قيام واقع شود، و جايز است اذان، در حال جلوس حتى براى غير مريض و راكب، و همچنين اقامه، اگر چه احوط قيام است، لكن عدم اشتراط، خالى از وجه نيست.
و همچنين ساير شروط نماز از استقبال و تمكّن در اقامه، مستحب و غير معتبر است - چنانچه مشهور است - اگر چه احوط در غير ضرورت، رعايت آنها است.
و مستحب است كه در حال اذان، قيام بر موضع مرتفع نمايد، لكن استحباب آن در اذانِ نماز، ثابت نيست، بلكه مذكورات، همۀ آنها، در اذان اعلام يا جماعت يا اذانِ نماز نيست، بلكه مختلف است، و به بعض آن اشاره شد.
و وضع «اصبعين» در گوشها، و كشيدن صوت در حال اذان براى زيادتر بودن شنوندگان، از مستحبّاتِ اذان، مذكور شده است.
فراموشى اذان و اقامه و مورد قطع نماز
و اگر فراموش كرد اذان و اقامه را تا آن كه داخل نماز شد، پس اگر بعد از ركوع
ص: 331
..........
=============
شرح:
متذكّر شد، اتمام مى نمايد نماز را وجوباً؛ و اگر قبل از ركوع متذكّر شد، مى تواند قطع نمايد به قصد ادراك ثواب اذان و اقامه ندباً و اذان و اقامه را بگويد، پس از آن شروع در نماز نمايد.
و قطع، به وسيله هر قاطعى جايز است؛ و براى نافلۀ فراموش شده جايز نيست؛ و براى اذان فراموش شده به تنهايى، اظهر عدم جواز قطع است؛ و براى اقامه فراموش شده به تنهايى، جواز قطع خالى از وجه نيست اگر چه خلاف احتياط است. و جواز قطع در صورتهاى مذكوره، فرقى نيست در آن بين منفرد و بين امام جماعت كه منعقد شده بدون اذان و اقامه نسياناً؛ و جواز قطع در صورت مذكوره، براى مأموم به تنهايى، محلّ تأمّل است.
و اظهر جواز قطع است با نسيان، مادام [كه] فعل صلاتى به جا نياورده است بعد از تذكّر، اگر چه زمانى با تردّد در رجوع بگذرد، يا عزم بر عدم رجوع؛ و براى بعض فصول فراموش شده، يا آن كه نسياناً فاسداً انجام شده به نحوى كه با نسيان، حكم به صحّت آن شود، رجوع محلّ تأمّل است.
اخذ اجرت و ارتزاق مؤذّن
جايز است ارتزاقِ مؤذّنِ به اذان اعلامى - كه مستحبّ كفايى است، نه صلاتى به نحو انفراد، يا جماعت كه در حكم اقامه نماز است - از بيت المال كه مصرف آن، مصالح مسلمين است در صورت نبودن متبرّع، يا آن كه ارتزاق از او، خلاف صلاح مسلمين باشد. و در اخذ اجرت بر اذان، تأمّل است، و احوط ترك است.
و از مورد احتياط، خارج است اخذ آنچه موقوف است بر مؤذّنين كه جايز است، مثل ارتزاق از بيت المال، به خلاف اجرت از «وقف» يا از «بيت المال» كه به حكم
ص: 332
..........
=============
شرح:
اجرت از غير اينها است.
و در صورت تعدّد مساجد و اصلحيّت اقامۀ جماعت در متعدّد، يا اصلحيّت نشر شعار اذانى اگر چه جماعت در مسجد نباشد و احتياج به تعدّد مؤذّنين و عدم متبرّع، يا انحصار متبرّع در واحد براى واحد - جايز است ارتزاق بقيّۀ مؤذّنين از بيت المال براى رعايت صلاح مصلّين.
و اذان و اقامۀ نماز استيجارى و نيابتى، در حكم اصل نماز است، و مانعى بر اخذ اجرت بر آنها نيست، و همچنين است اجرت بر مستحبّات در اذان مثل شهادت بر «ولايت».
و قصد عوضيّت در اجرت معتبر است، به خلاف ارتزاق كه لازمِ عدمِ قصد عوضيّت است و چنانچه استيجار باشد، شروط اجاره هم لازم است و به اين ملاحظه، ارتزاق از استيجار جدا مى شود، و معتبر در ارتزاق، مصلحت است نه فقر.
عبادى بودن اذان و اقامۀ نماز، به خلاف اذان اعلامى
و اما كيفيّت اذان: پس اعلامىِ آن عبادى نيست و قصد تقرّب، معتبر در آن نيست بنا بر اظهر. و امّا اذان و اقامۀ نماز، اظهر عباديّت آنها است و در فصول مشتركه، قصد اذان يا اقامه لازم است، بلكه قصدِ نمازِ مخصوص با تعدّد و اشتراك هم، لازم است.
حكم اذانِ قبل از وقت
و مشروعيّت اذان مطلقا قبل از دخول وقت، خالى از تأمّل نيست در اثبات سنّت اذانى، و دور نيست استحباب آن براى تهيّؤ و اشراف اعمال يا تروك مناسبه قبل از وقت به اميد ثواب در صورت خالى بودن از اغراى به جهل و لوازم آن؛ پس اذانِ اوّل مستحب است به عنوان اوّلى؛ و اعلام به دخول وقت يا به نمازى كه بعد از دخول وقت است غايت آن است. و اذان دوّم در عبادت به عنوان ثانوى، مستحب است؛ و
ص: 333
..........
=============
شرح:
اخذ اجرت در اوّلى ممنوع يا مشكل است، چنانچه گذشت؛ و در دوّمى مانعى ندارد.
فصول اذان و اقامه
و فصول اذان به نحوى كه اداى سنّتِ موظّفه به آن به طور يقين مى شود 18 فصل معروف، و فصول اقامه 17 فصل معروف است، پس رعايت مى شود ترتيب معهود در اذان به اين نحو: «تكبير»: 4 مرتبه، «شهادتين»: 4 مرتبه، «حيّعلات»: 6 مرتبه، «تكبير»: 2 مرتبه، «تهليل»: 2 مرتبه. و در اقامه «تكبير»: 2 مرتبه، و «شهادتين»: 4 مرتبه، و «حيّعلات»: 6 مرتبه، و «قد قامت الصلاة»: 2 مرتبه، و «تكبير»: 2 مرتبه و «تهليل»: 1 مرتبه، پس مجموع 35 فصل مى شود.
مطلوبيّت اقرار به ولايت امير المؤمنين - عليه السلام - در اذان
و دور نيست استحباب خصوصى و جزئيّت استحبابيّه براى اذان مستحب در صورت اتيان به رجاى مطلوبيّت نسبت به اقرار به ولايت امير المؤمنين علىّ بن أبي طالب - عليهم السلام - به جمع (جميع) عبارات متلازمۀ منقوله در «نهايه» و «فقيه» و «احتجاج» كه «أَنَّ عَلِيّاً وَلِىُّ اللّٰهِ » در دو كتاب اوّل، مذكور، و «علىّ امير المؤمنين» در اخير و كلمه «اشهد» در دوّمى با زيادتى دو مرتبه، مذكور است.
و امّا فضيلت اقرارِ عمومى به «ولايت»، پس محتاج به دليل مخصوصِ به اذان نيست و عبارت مخصوصه ندارد، و كاملتر عبارتى است كه اقرار به خلافت يا وصايت دوازده وجود مقدّس - عليهم السلام - باشد.
اذان در سفر و موارد عجله
و جايز است در سفر و استعجال، تقصير اذان و اقامه، به اكتفاى به يك فصل در هر دو؛ و اكتفا به تمام اقامه، افضل از تقصير هر دو است؛ پس اختيار مى كند اتمام اقامه را بر
ص: 334
..........
=============
شرح:
تقصير هر دو، و تقصير هر دو را بر اتمام اذان، و اكتفاى به اقامه را با تقصير بر اكتفاى به اذان با تقصير.
اذان و اقامۀ زنها
و براى زنها جايز است اكتفاى به بعض فصول به نحو مأثور در اذان و اقامه به اكتفاى بر تكبير و شهادتين، بلكه شهادتين فقط در اذان؛ و اتمام دربارۀ آنها، مانند مردها، تأكّد ندارد.
اخلال سهوى در اذان يا اقامه
و اگر اخلالى از روى غفلت يا سهو يا نسيان در اذان يا اقامه شد، به نقصِ بعضِ فصول يا تقديم و تأخيرِ بعض، رجوع مى كند [به آن بعض] و با حفظ ترتيب، تمام مى نمايد، پس اگر اخلال، در اوّل اذان بوده و بعد از اتمام اقامه، متذكّر شد، رجوع مى كند و بعد از تداركِ فصل مخصوص، تمام اذان و اقامه را اعاده مى كند تا عمل به مستحب نموده باشد؛ و اگر واجبِ به نذر و شبه آن بشود، رعايت مذكور، لازم مى شود. و اگر عمداً مخالفتِ ترتيب كرده، ترك مستحب عمداً نموده، پس مستحب است اعاده به جهت استحباب اذان و اقامه.
اكتفاى به اقامه براى نماز
و جايز است اكتفا به اقامه به تنهايى، اگر چه نخوانده باشد اذان را، يا رعايت ترتيب در آن نكرده باشد؛ و اكتفا به اذان عمداً و ترك اقامه، محلّ تأمّل است، به خلاف عكس. و احوط اعتبار موالات عرفيّه، بين فصولِ هر يك از اذان و اقامه است.
شك در اذان
به شكِّ در اذان يا صحّت آن بعد از دخول در اقامه، اعتنا نمى نمايد؛ و در غير اين
ص: 335
..........
=============
شرح:
صورت، رجوع محتمل است، اگر چه عدم اعتنا به شك در فصلى بعد از دخول در فصل متأخّر، دور نيست.
بعضى از مستحبّات اذان
مستحب است استقبال قبله در اذان براى نماز و اقامه، و مؤكّد است در شهادتين آنها؛ و اين كه وقف نمايد در اذان و اقامه بر اواخر فصول آنها به جزم با افصاحِ «الف» و «هاء» در آنچه در آن «الف» در اوّل آن و «هاء» در آخر آن است به نحو استحباب در مستحب.
رعايت قواعد عربيّت در اذان و اقامه
و امّا رعايت قواعد عربيّت مطلقا اگر چه مغيّر معنى نباشد، در اذان و اقامه، پس احوط است، بلكه خالى از وجه نيست، و همچنين رعايت «وقف» و «درج»، بر تقدير لزومى بودن آنها، و اين كه اذان را با تأنّى و مهلت انجام دهد، و اقامه را با حَدْر و سرعت انجام دهد.
كراهت سخن گفتن در اذان و اقامه
و مكروه است «تكلّم» در اثناى اذان، و اين كراهت در بين اذان و اقامه نيست، مگر در «نماز صبح» و براى غير مؤذّن نيست؛ و محتمل است تعميم در نماز صبح، بلكه اظهر است، و مكروه است تكلّم در اثناى اقامه و بعد از آن، و مؤكّد است كراهت بعد از «قد قامت الصلاة»، و مكروه است بعد از آن بر همۀ اهل مسجد تكلّم به غير از امور مرتبطۀ به جماعت، مثل تعيين امام، و حرمت تكليفيّه يا وضعيّه ندارد، بلى با تكلّم در حال اقامه، مستحب است اعادۀ اقامه.
استحباب فاصله بين اذان و اقامه
مستحب است فصلِ بين اذان و اقامه براى مؤذّن و مقيم، چه منفرد باشد و چه امام
ص: 336
..........
=============
شرح:
جماعت، به دو ركعت نماز در غير مغرب (يعنى دو ركعتى كه نافلۀ آن فريضه است). و همچنين در صورت عدم نافله يا عدم اتيانِ به آن، مستحب است به «سجود» يا «قعود» يا «خطوه»، فصل دادن، و در مغرب تأكّد ندارد، بلكه مجرّد سكته و تسبيحه و خطوه كافى است. و خُطوه، براى منفرد و جلوس، براى امام، آكد است در صورت عدم فصل به نماز و سجود. و فصل به قعود و تسبيح و كلام، اختصاص ندارد به موضعى در صورت اتيان به رجاى مطلوبيّت بنا بر اظهر، مگر در تأكّد بعض فواصل در بعض فرايض چنانچه اشاره شد.
و كلام اگر ذكر نباشد، بين اذان و اقامه صبح، مكروه است.
بعضى ديگر از آداب اذان و اقامه
و مستحب است مرد، بلند كند صداى خود را به اذان به مقدارِ مقدور خود بدون اتعاب نفس، و در اقامه پايين تر از آن قدر نمايد.
و مستحبّات مشتركه بين اذان و اقامه كه از آن جمله طهارت است، در اقامه تأكّد دارد، و مستحب است مغايرت مؤذّن با مقيم.
و مكروه است «ترجيع» در اذان به تكرار شهادتين براى غير غرضِ اعلام و جمع مردم، و براى غيرِ نيّتِ تشريع در زياده، كه اوّلى بى كراهت و دوّمى حرام است.
گفتن «الصّلاة خير من النوم»، براى تنبيه در خارج از اذان و اقامه، مانعى ندارد؛ و در داخل آنها به قصد مشروعيّت اذانى، حرام است، و بدون اين قصد، احتياط در ترك آن است، خصوصاً در مواضعى كه اهل خلاف، بر آن در آن مواضع، اعتياد اين بدعت را دارند، مانند محلّ «حىّ على خير العمل».
ص: 337
..........
=============
شرح:
خواب در اثناى اذان يا اقامه
اگر خوابيد در اثناى اذان يا اقامه، احوط براى عاملِ به اين مستحب، اعاده فصول سابقه، بعد از طهارت است، مخصوصاً در اقامه، و جايز است بنا بر سابق بعد از طهارت اگر طورى انجام بگيرد كه با زمان خوابيدن، موالات بين فصول، فوت نشود خصوصاً در اذان؛ و احتياط مذكورِ در نوم، جارى است در «سُكر» و «جنون» و «اغما» در اثنا.
ادامه دادن اذان ديگرى
و در موارد استحباب كفايى، جايز است بناى بعضى بر اذانِ بعض ديگر كه با عذر يا بدون آن اتمام نشده باشد.
فرض ارتداد مؤذّن
اگر مؤذّن و مقيم بعد از اذان يا اقامه، مرتدّ شد، جايز است اكتفا به اذان و اقامۀ سابقِ بر ارتداد بنا بر اظهر، و همچنين خصوص هر يك از اذان و اقامه. و اذان غير اعلامى در حكم مذكور، مانند اقامه است. و همچنين در اثناى اذان يا اقامه اگر ارتداد واقع شد، اعتنا به آن مى شود و بقيّه را ديگران انجام مى دهند؛ و اگر خودش رجوع كرد، مى تواند اتمام نمايد براى خود و ديگران بنا بر اظهر. و از اين قبيل است عدم انتقاض غَسْل و غُسْل به ارتداد، و عدم لزوم اعاده بعد از توبه، و همچنين ابعاض آنها بنا بر اظهر بنا بر آن و اتمام جايز است و كافىِ در صحّت عمل است اگر چه عبادى باشد.
استحباب حكايت اذان و اقامه
مستحب است حكايت تمام فصول اذان و اقامه؛ و [نيز] مستحب است اِبدال «حيّعلات» به «حوقله» و دعاى بعد از اقامۀ مقيم به قول «قد قامت الصلاة» به مروىّ كه «اللّهُمَّ أَقِمْها و أَدِمْها و اجْعلنا مِنْ خَيرِ صالِحِى أَهلِها» است.
ص: 338
..........
=============
شرح:
و ممكن است كه افضل، تبديل غير ذكر، به ذكر [باشد]، زيرا بعض فصول، اطلاق ذكر بر آنها در بعض روايات، به اعتبار مذكِّريت بالواسطه است؛ پس تبديل به ذكر مأثور بلاواسطه، اَوْلى است.
و در حال نماز، متعيّن است تبديل به ذكر، زيرا ابطالِ به كلام آدمى و حرمت آن عموماً دليل آن، مقدّم است بر دليل استحباب حكايت اذان عموماً، كه مستلزم عدم ابطال است اگر در نماز باشد.
و احوط در شهادت ثانيه، تبديل به ذكر مناسب مثل «صلوات بر نبىّ - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم - و آل - عليهم السلام -» در اثناى نماز است. و اظهر استحباب حكايت كلّ و بعض است به استحباب خاصّ ، و امّا استحباب ذكرى، براى اذكار، قطعى است.
استحباب و اولويّت تبديل در غير خلاء، ثابت است در خلاء ايضاً؛ و در صورت مزاحمت، مخيّر، و با رجحان، تقديمِ راجح مى نمايد؛ و با فوريّتِ يكى از دو مستحب، تقديم مى كند مستحبّ فورى را اگر حكايت اهمّ نباشد؛ و در موارد امكان جمع، هر دو را به جا مى آورد، مثل نماز مستحب و حكايت به نحو متقدّم در نماز.
و اظهر عدم استحباب حكايت است با طول فصل بين سماع و حكايت، مگر به استحباب ذكرى، نه حكايتى.
و مستحب، حكايتِ اذانِ مشروع است، چه اعلامى باشد يا براى جماعت يا اذان منفرد و چه اذان مكروه (يعنى اقلّ ثواباً) يا غير، چه اذان زن باشد براى زن و مَحرم، بلكه مطلقا بنا بر عدم حرمت سماع صوت زن اجنبيّه، بلكه مطلقا بنا بر احتمال در صورت عدم حرمت اذانِ جهرىِ زن. و همچنين حكايت اذان اعلامىِ مستأجَرٌ عليه
ص: 339
..........
=============
شرح:
بنا بر حرمتِ نفسِ اذان، به استحباب خود باقى است، زيرا اذان اعلامى، عبادى نيست، پس اين مستثنى از عدم استحباب حكايت غير مشروع است در تقدير مذكور.
و همچنين اذانِ جنب در مسجد كه مكث او حرام است، حرام نيست و حكايت آن مستحب است، و استحباب حكايتِ اذانِ مقدّمِ بر فجر و اذان در اُذنِ مولود، مشكل است، مگر استحباب ذكرى در اذكار.
و استحبابِ حكايت، ثابت است بعد از سماعِ هر فصلى از فصول اذان و اقامه تا قبل از اكمال فصل متأخّر. و در فصل اخير قبل از طول فصل بين سماع و حكايت، و اظهر، تخييرِ در جهر و اخفات حكايت است و استحباب هيچ كدام ثابت نيست.
استحباب استقبال و كراهت التفات در حال اذان
مكروه [است] التفاتِ در حال اذان به طرف راست و چپ براى مؤذّن، و مستحبّ است استقبال، پس مستمرِّ به سوى غير قبله، نه فاعلِ مكروه و نه فاعلِ مستحبّ است.
نحوه تقديم در فرض تنازع مؤذّنها
و در صورت تنازع مؤذّنين در نصب و ارتزاق، مقدّم مى دارد كسى كه به دست او نصب و بيت المال است از اهل تصدّى آن را كه اصلح براى مسلمين و بيت المال است به حسب صفات و احوال، مثل «اعرفيّت» به اوقات و «اعلىٰ صوتاً» و نحو اينها. و اگر متساوى شدند، با قرعه تعيين مى نمايد؛ و اظهر استحباب اين ملاحظات است اگر ترك آن مستلزم حرام نباشد.
تعدّد و انفراد مؤذّن
اذان اعلامى، ادا مى شود به اذانِ يك نفر يا چند نفر با هم، بلكه با ترتّب، در وقت مناسب در صورت مزيد فايده براى متأخّر.
ص: 340
..........
=============
شرح:
و اذانِ نمازىِ يك نفر براى جماعت، كافى از ديگران است، امام باشد يا مأموم با حضور همه، و همچنين اذان چند نفر با هم، يا مترتّباً با طول فصل بين اذان و نماز؛ و اِجزاى در غير صورت مذكوره، محلّ تأمّل است. و اذان منفرد، براى خودش مجزى است، مگر در صورت طول فصل بين اذان و نماز كه دور نيست استحباب متعدّد.
اكتفا به شنيدن اذان و اقامه مؤذّن
امام جماعت اگر شنيد اذان و اقامۀ مؤذّنى را براى نماز، مى تواند اكتفا به آن براى جماعت بكند اگر چه مأمومين نشنيده باشند؛ و اگر مأمومين شنيدند ولى امام نشنيد، كافىِ براى امام جماعت نيست؛ و همچنين اذان امام را اگر مأمومين نشنيدند، كافى است براى جماعت.
و همچنين منفرد، اكتفا مى نمايد به شنيدن اذان براى نمازى، جماعت يا فرادى.
و همچنين سماعِ اقامه، مجزى از اقامه است، و سماع يكى مجزى از ديگرى نيست. چنانچه گفتن اذان، مجزى از گفتن اقامه نيست و بالعكس، و سماع بعض، مُجزى بودنش از سماع كلّ ، محلّ تأمّل است، و محتمل است لزوم تدارك نقص يا غير مسموع، براى سامعِ بعض در اتيان به مستحب، بلكه در موارد صدق نماز به اذان مؤذّن، ثابت است كفايت اتمام.
مقتضاى اصل، عدم بطلان سماع است به تكلّم در اثنا يا بعد از آن، مثل خود اذان، لكن احوط ترك تكلّم است بعد از سماع به غير امور مربوطه به نماز يا جماعت.
و در مشروعيّتِ اعاده و استحباب آن بعد از سماع، تأمّل است، و احوط ترك آن است مگر به رجاى مطلوبيّت و در وسعت وقت مناسب.
و امّا استحباب اعاده بعد از اذان جماعت و سماع آن براى امام و مأمومين در غير
ص: 341
..........
=============
شرح:
مورد سابق براى استحباب در يك دفعه يا با ترتّب و طول فصل، پس اَوْلىٰ به اشكال است و احوط ترك است.
و جواز اكتفاى سامعِ اذانِ جماعت، مخصوصِ به كسانى كه قصد نماز با آن جماعت را داشته باشند، نيست.
حكم حدث در اثناى اذان يا اقامه
اگر حدثى صادر شد در اثناى اذان يا اقامه، جايز است بناگذارى بر سابق بعد از تحصيل طهارت بدون فوت موالات؛ و در استحباب اعاده و استينافِ اقامه بعد از تحصيل طهارت بدون فوت موالات، تأمّل است، و احوط ترك آن است مگر به رجاى مطلوبيّت.
اگر در اثناى نماز، حدثى صادر شد، اعاده نماز مى كند، و اعاده مى نمايد اذان و اقامه را با طول فصل و اقامه را با تكلّم، و بدون آنها، به رجاى مطلوبيّت، مى تواند هر دو را اعاده نمايد.
اكتفا و عدم اكتفا به اذان غير مؤمن
با عدم سماعِ اذانِ مخالف براى جماعت ايشان، اكتفا به اذان جماعت نمى كند براى نماز خودش كه با آن جماعت ادا نمى كند، مگر در حال تقيّه با شروطش و با سماعِ اذان مخالف، احوط اعاده است در غير تقيّه، چنانچه گذشت.
و همچنين احوط، عدم اكتفا است به ادراك جماعتِ غير مخالف كه با آن جماعت، نماز نمى خواند به جهت عدم وثوق به عدالت امام در صورت عدم سماع اذان؛ و اگر داخل شد در جماعت مخالف و خائفِ فوت قرائت امام بود اگر اذان و اقامه بگويد - يعنى خائف ترك جمع بين تقيّه و واجبات واقعيّۀ نمازِ صحيح بود - اقتصار مى نمايد
ص: 342
..........
=============
شرح:
به گفتن «قد قامت الصلاة» و «تكبير» هر كدام را دو دفعه، و بعد از آن «تهليل» يك مرتبه يعنى از تكبير آخرى تا آخر اقامه به ترتيب على الاحوط، و داخل جماعت تقيّةً مى شود، و مواظب صحّت نماز با تقيّه مى شود؛ لكن تجويز اذان و اقامه، اگر چه به نحو اختصار باشد، در صورت تفويت قرائت واجبه بعد از دخول در نماز، محلّ تأمّل است.
اذانى كه اگر ناقص نبود سامع مى تواند با او نماز بخواند، با اتمام نقص هم مى تواند اكتفا به آن اذان نمايد در نماز خودش، چه اذان مخالف باشد - بنا بر جواز اكتفا به سماع آن فى الجمله - يا اذان موافق كه ناقص نمايد از روى تقيّه يا سهو.
موارد استحبابِ اذان در گوش
و مستحب است اذان در گوش راست مولود و اقامه در گوش چپ او؛ و در گوش سيّئ الخُلق اگر چه براى ترك اكل گوشت تا چهل روز باشد، و اَوْلىٰ اذان در گوش راست او است.
اذان در خانه
و اذان گفتن در خانۀ خودِ مؤذّن، مروىّ است براى او، و محتمل است كه مراد اين باشد كه اذانِ مستحب را در خانۀ خود گفتن، مؤكّد است براى طرد شيطان از آن خانه و اهل آن.
ص: 343
فصل ششم
مقارنات نماز
س. مقارنات نماز چند چيز است ؟
ج. مقارنات نماز، يازده چيز است: (1)
اوّل: نيّت، و حقيقت آن و آنچه معتبر است در آن از قصد و تعيين نمودن در آنچه مشترك باشد.
و قصد قربت گذشت در مبحث وضو.
و قصد وجوب در واجب و استحباب در مستحب، و اداى وقت و قضا در غير وقت، و اتمام در حضر و قصر در سفر و غير اينها، ضرور نيست.
و وقت نيّت، از اوّل نماز است و حاصل مى شود به اين كه در حين شروعِ تكبيرة الاحرام با نيّت باشد. (2)
=============
شرح:
(1). يعنى واجبات مقارنه، و از اينجا تا آخر نيّت ملاحظه شود آنچه در تعليقه ذكر خواهد شد.
(2). و بعد از نيّت در ابتداى نماز، لازم است عدول نكردن از نيّت در اثنا و بقاى
ص: 344
..........
=============
شرح:
حكمى آن به حيث [ى كه] اگر تنبيه شود بگويد: «باقى هستم بر همان نيّت».
اشتباه در نيّت
و ضرر ندارد اشتباه در آنچه از اوّل نيّت كرده بوده و نيّت غير كردن، بلكه چنين اشتباهى در حدوث نيّت - بنا بر داعى - ضرر ندارد كه به داعى نمازى، اخطار مقارن، به غير تعلّق بگيرد از روى اشتباه، يا آن كه اگر تلفّظ نمايد، اشتباهاً تغيير عبارت دهد با اراده آنچه باعث بوده است [نيز ضرر ندارد]، يا آن كه صورت تفصيليّه اخطار را، مخالف با اجماليّه اش قرار دهد، به طورى كه غلط در عبارت و اخطار، صادق باشد، [نيز] ضرر ندارد.
كيفيّت ركن بودن نيّت
و آنچه نماز به زياده و نقصانِ آن باطل مى شود عمداً يا سهواً از افعال و واجباتى كه ذكر مى شود، خصوص «نيّت» و «تكبيرة الاحرام» و «قيام» و «ركوع» و «سجود» است اگر چه در نيّت، زيادتى متصوّر يا قادح نيست، و حكم قيام و غير آن، خواهد آمد.
و اظهر، جزئيّتِ قصدى است كه به آن، فعل، اختيارى مى شود و بقيّۀ قيود، جزئيّت آنها ثابت نيست، و با لزوم مقارنت و معيّتِ با اوّل ساير اجزا، ثمرۀ عمليّه اى مترتّب به جزئيّت و شرطيّت نمى شود.
و نماز با فقد نيّت، باطل است اگر چه سهواً باشد، پس نيّت، ركن است به اين معنى.
چگونگى نيّت و قصد تمييز و وجه
و لازم است در عبادات با قصدى كه با آن اختيارى مى شوند، اين كه داعى به عمل، امر «خداى جليل» باشد؛ و آن كه اگر اشتراك صورى بين دو متعلّق امر است و اختلاف واقعى، مكشوف به لوازم و آثار [است]، قصدِ تمييز و تعيين يكى از ديگرى، به
ص: 345
..........
=============
شرح:
معرِّفى مثل نافله و فريضه بودن، نمايد؛ و در نافله هم تمييزِ ذات سبب از غير آن؛ و در ذات سبب، تمييز بين اسباب مختلفه [نمايد]، تا عمل به يكىِ مخصوص شود؛ و همچنين تمييز موقّت از غير آن [نمايد]، و در موقّت، تمييز به مميّزهاى ديگر كه دارند [نمايد] تا فرق باشد بين امر به تكرار يك عمل و بين امر به دو عمل متغاير كه در صورت، شبيه به هم هستند؛ و گاهى امر فعلى يا وجوبى، كافى است، مثل آن كه [اگر] نافلۀ فجر يا نافلۀ عصر را به قصد نافلۀ آنها به جا آورد [و] مابعد را به قصد امرِ وجوبىِ ادائى به جا آورد، كافى است در معرّفِ براى واجب با خصوصيّتش. و بعد از قصدِ تعيين، اظهر عدم وجوب «قصد وجه» است غايتاً يا وصفاً، مگر آن كه قصد، متوقّف باشد احياناً به آن، مادام [كه] قصدِ خلاف نكند، يا با قصدِ خلاف، قصدِ امرِ فعلىِ كافى داشته و در تطبيق آن، اشتباه كرده باشد.
نحوه نيّت در صورت تعدد ما فى الذمّه
و احوط نيّت ادا و قضا است در صورت تعدّد ما فى الذّمه، مگر آن كه با معرّف ديگرى، تمييز داده شود، مثل واجب اوّلى و دوّمى يا عصر و عشا مثلاً، كه به حكم متّحد در ذمّه است، و همچنين است قصر و اتمام در صورت تعدّد ما فى الذمّه، مثل قضاى ظهرى قصراً و قضاى ظهرى تماماً، به خلاف مواضع تخيير يا اتّحاد ما فى الذّمه اداءً يا قضاءً ، بلكه در مواضع تخيير هم، احوط اختيار يكى از دو نيّت و التزام به آن است مادام [كه] معارضه با احتياط ديگرى نكند، وگرنه عمل را با احتياط مناسب بر هر تقدير انجام مى دهد اگر چه با تكرار باشد.
عدم لزوم اخطار در نيّت
و آنچه در نيّتِ عبادات معتبر است از امور قصديّه، كافى است در آن - بنا بر اظهر
ص: 346
..........
=============
شرح:
«داعى»، چه سابق باشد بر فعل چه مقارن، در صورت عدم تخلّل به چيزى كه مانع از انبعاث عمل از نفس داعى سابق باشد، و لازم نيست اخطار مقارن با عمل اگر چه احوط و افضل است تا حدّى كه موجب وسوسه نشود.
وقت نيّت
و بايد جزء اوّل تكبير فما بعد، از نيّت - با تمام خصوصيّاتش - خالى نباشد يعنى ناشى از نيّت مقارنه يا سابقه باشد. و آنچه ذكر شد، با هر يكى از داعى و اخطار، مناسب است، زيرا داعى، لازم است به هر دو قول، و اخطارِ واجب، زايد است بناى بر يك قول؛ پس به اين معنى كه ذكر شد، وقتِ نيّت، جزء اوّل تكبير است.
عدول و تردّد در نيّت
و بايد عدول از نيّت سابقه - اگر چه به تردّد باشد - ننمايد، بلكه بايد به طورى باشد كه اگر تنبيه شود بگويد: «باقى هستم به همان قصد اوّل»، و اگر متخلّل شد نيّتِ خروج از نماز يا متردّدِ در خروج شد در حال عدم اشتغال به نماز در اثناى نماز [و] پس از آن ساير افعال را با نيّت مماثلۀ با نيّت اوّل به جا آورد، احوط اعادۀ نماز است بعد از اتمام آن، و اَوْلى به اعاده است اگر بعض افعال را با عدم نيّت به جا آورد [و] پس از آن اعاده نمود بعد از نيّت؛ و از اين قبيل است نيّت خروج قبل از آخر نماز، يا تردّد در اين كه بعد خارج شود يا نه با برگشتن از آن قصد در آن زمان خاصّ ، چه عملى با اين نيّت انجام دهد يا نه، زيرا مجرّد اين نيّت، منافى با نيّتِ بقاى تا آخر به نيّت اوّل است.
تعليق نيّت
و همچنين است اگر معلّق كند در نيّت، خروج را به دخول «زيد» مثلاً و قبل از دخولِ «زيد» برگردد از نيّت خروج؛ و اگر برنگردد تا آن كه داخل شود، پس از فرع سابق
ص: 347
..........
=============
شرح:
است كه نيّت خروج، فعلى است.
و از فرع دوّم است اگر داخل نشود «زيد» تا آن كه نماز را تمام كرده باشد. و نيّت منافى فعلاً يا فيما بعد قبل از تمام نماز، راجع به نيّت خروج است فعلاً يا [فيما] بعد، در صورت علم به منافات يا احتمال آن كه لازمِ آن، احتمال خروج است؛ و اگر احتمال منافات نمى دهد، نيّت اثرى ندارد، بلكه عبرت، به منوىّ است اگر موجود شود.
ريا در عبادت
احوط بطلان عبادت است به دخول ريا در آن، در كلّ يا بعض، واجب يا مندوب، فعلى يا قولى، مگر آن كه شرط و توصّلى باشد (مثل ستر عورت، اگر چه ممكن است، از قبيل دفع تنفّر باشد نه جلب محبوب و مانعى از اوّلى در اجزاى هم نيست.)
و مراتب ريا كه ذكر شد، مبطل است از: 1: جزئيّت دو داعى كه استقلالى براى هيچ كدام نيست؛ 2: و تماميّت دعوت غير الهى و تبعيّت داعى الهى؛ 3: و جزئيّت به نحوى كه هر كدام كافى در دعوت باشند (اگر چه در صورت اجتماع، مجموع مؤثّر است)؛ 4: و صورتى كه داعى به داعى الهى باشد؛ 5: و تبعيّت داعى غير الهى، همه اينها را شامل است، و بعضى متيقّن الابطال است، مانند دو صورت مقدّمه، و لذا تفصيل بين اينها به نحوى كه اشاره شد محتمل است.
قصد غير نماز از فعل نمازى
و امّا در غير ريا اگر به فعلى از نماز، غير نماز را قصد كرد، پس بطلان به او اگر چه تدارك بكند، مبنى بر مبطل بودن نفس آن عمل، يا مستلزم بودن بطلان، بطلانِ به سبب تدارك آن است، چون اقتصار بر آن كافى نيست در صورت واجب بودن آن در نماز؛ بلى «قرآن» و «ذكر» اگر چه به قصد نماز نباشند، تكرار آنها مضرّ و مبطل نيست، و
ص: 348
..........
=============
شرح:
تدارك به قصد نماز ضررى ندارد.
و در توارد نيّتين - صلاتى و غير صلاتى - در فعلى، [آن فعل] محكوم به غير صلاتى و اثرش مى شود؛ و اگر واجب است و به تدارك، زيادۀ مبطله محقّق نمى شود، بايد تدارك شود؛ و همچنين اگر از مستحبّات است و خواست تدارك كند كه زياده در آنها مبطل نيست.
بعضى صور جواز عدول در نماز
نقل نيّت از نفل به فرض و همچنين از فرض به نفل، جايز نيست، مگر در مواردى، از آن جمله: نقل ظهر روز جمعه به نافله براى كسى كه فراموش كرده سورۀ «جمعه» را و خوانده است سوره اى را كه عدول از آن به سبب فراغ يا بلوغ نصف (به نحوى كه مذكور خواهد شد در محلّش)، جايز نيست. و همچنين [است] نقل نيّت از فريضۀ حاضرۀ لاحقه به سابقۀ حاضره با سعۀ وقت لاحقه. و بعضى از مواردِ جوازِ نقل، در جماعت مذكور مى شود، «إن شاء اللّٰه تعالى».
و در صورت جوازِ عدول، اظهر جواز ترامى عدول است، مثل عدول از لاحقه به سابقه و از آن به سابقۀ بر آن.
اشتباه در عدول
و اگر عدول كرد به زعم محلّ آن - مثل فوت سابقه - پس در اثنا، يا بعد از فراغ، معلوم شد عدم فوت سابقه، پس اگر مقصود او امرِ فعلى بوده و در تطبيق اشتباه كرده، صحيح است وگرنه صحيح نيست، مثل نيت عصر در ظهر از روى جهل به مسأله، كه هيچ كدام صحيح نيست، مگر با قصد امر فعلى كه در تطبيق آن، به خيال به جا آوردن ظهر، اشتباه كرده است، لكن در تحقّقِ قصدِ امرِ فعلى در مفروض، تأمّل است. و در هر
ص: 349
و معتبر است مستمرّ داشتن نيّت را تا به آخر نماز.
و واجب است نيّت در جميع نمازهاى واجبى و شرط است در همه نمازها.
دوّم: قيام است (1) و واجب است ايستادن در نماز واجب، خواه يوميّه باشد خواه غير
=============
شرح:
تقدير، با تحقّق قصد امر فعلى در هر دو صورت، صحيح است بنا بر اظهر و با عدم آن در هر دو، صحيح نيست.
و همچنين در صورت عدول با شك در فعل سابقه [كه] بعد معلوم شد فعل سابقه، اظهر صحّت لاحقه است با استمرار قصد امر فعلى، و در غير موارد استمرار قصد وظيفۀ فعليّه از موارد جواز نقل يا صحّت با نقل، اظهر عدم صحّت منقولٌ عَنْها و اِلَيْها است، چنانچه در نيّت خروج به آن اشاره شد.
(1). و آن از افعال واجبۀ نماز است با تمكّن، و بدون آن، نماز باطل است در اخلال عمدى و سهوى در حال تكبيرة الاحرام و ما قبل از ركوع، مثل اين كه در حال جلوس سهواً قرائت نمايد و بعد از آن متقوّساً، ركوع قيامى را انجام دهد با سهو از قيام متّصل فقط، يا آن كه بعد از قرائت بنشيند سهواً [و] پس از آن، ركوع به طور انحنا بدون قيام انجام دهد كه نقصِ قيامِ متّصل، بدون نقص ركوعى كه وظيفۀ قائم است و بدون نقص قيام در حال تكبيرة الاحرام، متصوّر مى شود.
و در حال قرائت، واجبِ عمدى است، و سهو از آن - مثل اصل قرائت - مبطل نيست.
عدم انفكاك زيادتى قيام متّصل، از زيادتى ركوع
و اما زيادتى قيام متّصل به ركوع، بدون زيادتى ركوع، پس تصوير آن محلّ اشكال
ص: 350
..........
=============
شرح:
است؛ و اظهر عدم تصوير [است] و لكن احتياط در اعاده نماز بعد از اتمام است.
و اگر فراموش كرد قرائت يا بعض آن را پس به قصد ركوع منحنى شد و قبل از وصول به حدّ ركوع متذكّر شد، برمى گردد و بعد از آوردن آنچه فراموش كرده از قرائت، ركوع مى نمايد، و اين زيادتى، قيام متّصل محسوب نمى شود.
و همچنين اگر منحنى شد به قصد ركوع و هنوز به حدّ ركوع نرسيده ملتفت شد كه ركوع كرده است، مى رود براى سجده، و زيادتى مبطلۀ قيام متّصل محسوب نمى شود، چون اتّصال به ركوع محقَّق نشده است؛ لكن اگر اتصال لازم است، پس زيادتىِ قيام متّصل، بدون زيادتى ركوع متصوّر نيست، و زيادتى ركوع، كافى است در ابطال اگر چه سهوى باشد؛ پس در صورت اوّل ركوع با قيام زيادتى متّصل نيست در صورت آن كه ثانياً قيام نمايد؛ و اگر قيام ننمايد و ركوع نمايد، قيامِ متّصل، مفقود است.
و اظهر عدم تصوير زيادتى آنچه واجب است از قيام متّصل به ركوع به تنهايى، بدون زيادتى ركوع است، مگر با عدم اعتبار اتصال در ركن و اكتفا به مسبوقيّت ركوع به قيام ركنى؛ و لكن احتياط، در مواقع احتمال زيادتى آن، ترك نشود.
كيفيّت قيام
و معتبر است در قيام، صدق عرفى، و واجب است در حال اختيار، ايستادن بر پا با استقرار و استقلال، يعنى بدون اعتماد بر «عصا» و «ديوار» و مثل اينها، و [نيز معتبر است] اعتدال و انتصاب و عدم تفريج بين دو قدم به خارج از معتاد، بلكه وقوف بر دو قدم بنا بر احوط نه اصابعِ فقط يا اصل قدم يا يك قدم، اگر چه اعتماد به هر دو پا به نحو تساوى، لازم نيست.
و در غير حال اختيار، اكتفا به مقدور مى نمايد، به نحوى كه خواهد آمد. و با صدق
ص: 351
..........
=============
شرح:
قيام اگر امور ديگر - كه مذكور شد - نسياناً فوت شود، مبطل نيست، حتى در قيام ركنى، اگر چه محلّ احتياط است.
و اظهر عدم اعتبار استقلال و عدم اعتماد در حال نهوض است، اگر چه احوط است در حال اختيار. و شروط لازمۀ در قيام، بعد از صدق قيام اگر فوت بشود سهواً، اظهر عدم بطلان نماز است.
و اگر متمكّن نباشد از قيامِ با استقلال، اعتماد مى كند بر چيزى مثل «عصا» و «ديوار» با رعايت اقرب به استقلال؛ و [اين نحو قيام]، مقدّم بر قعود است در حال نماز؛ و امّا اطراق و ميل دادن سر به يكى از دو طرف در مقابل آنچه مستحب است از نصب گردن، پس خلافِ مستحب است، نه ممنوع.
و اگر قدرتِ بر قيام در بعضِ نماز، مقدّماً يا مؤخّراً يا در وسط، پيدا كرد، متعيّن است قيام در آن بعض.
و آيا با عدم امكانِ قيام در مقدّم و متأخّر، رعايت تقدّم مى شود، يا اهميّت متأخّر، مثل قيام در حال قرائت با قيام قبل از ركوع قيامى ؟ اظهر، اوّل است بر حسب قاعده در نظاير مقام؛ لكن مرسلۀ «شيخ» كه جماعتى به آن عمل كرده اند، تقديمِ متأخّرِ اهمّ نموده است، و اين، مناسبِ تعليق در واجب است بر تقدير وفاى مقام اثبات؛ پس عمل به آن اقرب به واقع در اين مورد خاصّ است؛ و احوط عدم صرف قدرت است در زمان مقدّم، در غير واجبات همان زمان مقدّم.
دوران امر بين قيام، و ركوع و سجود
اگر امر، دايرِ بين قيام و بين ركوع و سجود، شد و قدرت بر هر دو نداشت - على القاعده چنانچه اشاره شد - قيام و ايماى براى ركوع و سجود را اختيار مى كند، و
ص: 352
..........
=============
شرح:
اقربيّت به مبدَل را در دو ايما رعايت مى نمايد، و احتمال دارد تقديم ركوع و سجود متأخّر براى اهميّت بر قيام و ايما، و احتمال تخيير هم داده مى شود، لكن اهميّت ركوع از قيام، يا سجود از قيام با ايما، مستلزم اهميّت ركوع و سجود جالس از قيام نيست، بلكه (مطلقا،) امر دايرِ بين تخيير و تقديمِ مقدّمِ زمانى است، و اظهر دوّم است با عدم ثبوت اهميّت، چنانچه گذشت.
و اگر عاجز شد از ركوع و سجود اگر چه جلوسى باشد و فقط متمكّن از قيام است، اكتفا به قيام و ايما كه متمكّن از غير اينها نيست، مى نمايد.
عاجز از قيام
اگر متمكّن نباشد از نمازِ با قيام اگر چه با اعتماد به چيزى باشد، يا آن كه با انحنايى باشد كه صدق قيام مى كند، نشسته نماز مى خواند، و همچنين در مراتب بعد از نشستن، مثل «استلقاء» و «اضطجاع».
و كافى است مشقّت شديده، يا خوف از زيادتى مرض، يا طول بُرْء آن، يا اميد بُرْء در ترك قيام، بدون فرق بين اقسام مرض.
و اقرب تلازم غالبى بين قدرتِ بر قيام در نماز و قدرتِ بر مشى، در زمان نماز است، يعنى [بين] قدرت بر قيامِ در كلّ ، با قدرت بر مشى در كلّ ، و قدرت بر قيامِ در بعض، با قدرت بر مشىِ در بعض [غالباً تلازم وجود دارد]، پس نوبت به قعود مى رسد در وقتى كه عاجز از قيام به معرّفى عجز از ملازم غالبى آن باشد.
و در صورت دوران امر بين نماز در حال مشى، يا نماز قاعد بدون اضطراب، اظهر تقديم دوّم است.
و در صورت دوران امر بين اضطرابِ مطلق يا مَشى، اظهر تقديم اوّل است.
ص: 353
..........
=============
شرح:
و در دوران بين ركوب و مشى، اظهر تقديم اوّل است.
قيام و ركوع شخص جالس
اگر متمكّن از قيامِ در نماز نباشد، وظيفه اش جلوس است، و ركوع او در حال جلوس، عبارت است از آنچه «ركوع جالس» بر آن صدق كند عرفاً؛ و حاصل مى شود - بنا بر احوط - به حفظ نسبت ركوعِ قائم با انتصاب او در حال جلوس، به محاذات وجه با موضع سجود.
عاجز از ايستادن و نشستن
و اگر متمكّن از جلوس در نماز نشد - به جميع اقسامش كه صحيح است نماز جالس در آنها - نماز مى خواند به پهلو خوابيده به طرف راست آن رو به قبله، مثل استقبال در «لحد»؛ و اگر متمكّن نباشد، به طرف چپ خوابيده نماز مى گذارد بنا بر احوط با استقبال به وجه؛ و اگر از آن هم متمكّن نباشد، به پشت خوابيده نماز مى خواند با استقبال به باطن قدمين، و اگر آن هم مقدور نباشد، هرگونه ممكن است نماز را مى خواند با رعايت اقرب به نمازِ مختار با امكان رعايت؛ و اگر ممكن نيست، اقرب به نماز مضطرّ در محلّ اضطرار و در سنخ اضطرار، رعايت شود.
ركوع و سجود شخص خوابيده
و در صورت «اضطجاع» و «استلقاء»، وظيفه آنها در ركوع و سجود، ايما است به سر با اخفضيّت سجود از ركوع، و نيّت مبَدلٌ منه لازم نيست و قصد واجبِ فعلى، كافى است. و قصد خلاف اگر مرجعش قصد امر فعلى با خطأ در تطبيقش باشد، مبطل نيست وگرنه محلّ اشكال، در حصول زيادۀ مبطله است در صورت عدم اكتفا و در حصول نقص ركن در صورت اكتفا.
ص: 354
..........
=============
شرح:
و احوط معاملۀ ركن است؛ با بدلهاىِ از ركوع و سجود، اگر چه در غير محلّ زياد شده باشند. و اگر متمكّن از مبدل و بدل نباشد، اكتفا به اخطار و تلفّظ به اذكار مى نمايد؛ و احوط ايما به ساير اعضا است ايضاً با تمكّن.
و در موارد توظيف به ايماى براى سجود، اگر متمكّن [است] از انحنا تا مقدارى و رفع ما يصح السّجود عليه و وضع جبهه بر آن به نحو مماسّه يا با اعتماد ممكن باشد، احوط جمع بين آن و ايما است؛ و همچنين در صورت انحنا، احوط وضع ساير مساجد با اعتماد در صورت امكان است. و اگر اعتماد، ممكن نشد، بدون آن، عمل به احتياط است (مى كند)، به خلاف صورت عدم امكان انحنا و اقتصار بر ايما به سر، كه عدم وجوبِ وضعِ سايرِ مساجد بر زمين اگر چه ممكن باشد، قوىّ و موافق اطلاقات است.
ملاحظۀ قوّت و مرتبۀ آن در خصوص هر جزء
در هر جزئى از نماز، ملاحظه قوّت و مرتبۀ قوّت و عدم آن را در خصوص آن جزء مى نمايد از «قيام» و «قعود» و «اضطجاع» و «استلقاء»، بدون ارتباط به قوّت يا عدم آن در جزء سابق يا لاحق؛ پس ترتيب در نزول، بايد رعايت شود و در صعود مضطجع قعود نمى كند، مگر آن كه تمكّن از قيام حاصل نشود براى او، و گذشت در سابق بعض فروعِ مناسبِ حفظِ قدرت و وجوب و عدم آن.
و اظهر اين است كه اگر در حال قرائت، موظّف به قعود شد، تأخير مى اندازد بقيّه را تا حال قعود؛ و همين، متيقَّن است در عكس؛ و همچنين در ساير مراتب و ابدال.
و اگر قدرت، بعد از قرائت حاصل شد، واجب است قيام براى ركوع، و احوط وجوبِ طمأنينه در اين قيام است.
ص: 355
..........
=============
شرح:
حصول عجز يا بهبودى در ركوع
و اگر در حالِ ركوعِ (جالس)، خفّت حاصل شد، پس اگر قبل از مكثى كه ركوع با آن صادق است، باشد اظهر - به ملاحظه عدم تحقّق هيچ كدام از دو ركن - جواز ركوع بعد از قيام است و لكن احتياط در اعادۀ نماز بعد از اين عمل ترك نشود؛ و اگر خفّت بعد از طمأنينۀ محقّقِ ركوع، حاصل شد، پس ذكر با طمأنينه واجب مى شود بعد از ارتفاع با انحنا تا حدّ ركوع قائم بدون انتصاب و قيام بعد از رفتن كمى به بالاتر و پايين آمدن با طمأنينه در پايين تر ذكر را انجام مى دهد بدون اشكالى.
و همچنين اگر عاجز شد در ركوع، قبل از ذكر، به حدّى كه موظّف به ركوعِ جالس و ذكر او شد، كه [در اين صورت] ذكر را در ركوعِ جالس با طمأنينه، مى گويد، نه در حال هوىّ ، بنا بر اظهر.
و امّا تخلّل حركت، پس مثل تخلّل آن در ركوع قائم است كه اضطراب بعد از طمأنينه و قبل از ذكر، مانع از وجوب ذكر با طمأنينه نمى شود، و اين وجه، اظهر است، به خلاف آن كه خفّت، بعد از اتمامِ ذكرِ واجب با طمأنينه باشد، كه فقط انتصاب، براى قيام بعد از ركوع، لازم است.
و اگر خفّت در اثناى ذكر واجب باشد، پس اگر آنچه ادا كرده به نحوى است كه فوتِ موالاتِ لازمه نمى شود در آن، جايز است بنا بر آن؛ وگرنه لازم است استيناف بعد از رسيدن به حدّ واجب.
و اگر خفّت در اثناى يك كلمه حاصل شد، جايز است اتمام كلمه به قصد ذكر مطلق، و جايز است قطع آن با سجود سهو مبنى بر احتياط، و بهر تقدير استيناف بعد از رسيدن به حدِّ موظّف، لازم است. و احوط در هر دو دفعه، قصد وظيفۀ فعليّه است،
ص: 356
..........
=============
شرح:
يعنى در اتمام و استيناف.
و اگر خفّت بعد از اعتدال و طمأنينه بعد از ركوع حاصل شد، پس در وجوبِ قيام براى سجود، تأمّل است به ملاحظه تحقّق بدل بر طبق وظيفه؛ و قول به عدم وجوب، خالى از وجه نيست، بلى اگر قبل از طمأنينه در حال اعتدال بعد از ركوع، خفّت حاصل شود، وجوب قيام و اعتدال و طمأنينه، در صورت مذكوره، متّجه است.
و اگر دوران شد بين قيامِ براى اعتدالِ بعد از ركوع، و طمأنينۀ در آن، پس مبنى بر دوران در قيام واجبِ غير ركنى است كه طمأنينه، ساقط مى شود، يا جلوس با طمأنينه معيّن، يا مخيّر است (و محلّش گذشت)؛ و اقوى تقديم جلوس است، در صورتى كه ترك طمأنينه به مثل «مشى» باشد.
عجز از طمأنينه
و اگر در ركوعِ قائم، عاجز از طمأنينه بود، اظهر لزوم زيادتى انحنا است براى طمأنينه در ركوع جالس و ذكر در حال طمأنينه در صورتى كه مكث لازم در صدق ركوع، محقّق شده باشد؛ پس طمأنينه واجب