سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت سوئدي به فارسي (جلد3)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.
موضوع : سوئدي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.
موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- سوئدي
: گام سريع, رقص تند.
: حاكم دست نشانده اجنبي.
: سال, سنه, سال نجومي.
: نارس, كال, خام, نپخته, بي تجربه, جريحه دار, سرد, جريحه دار كردن.
: هستم, اول شخص, هستند, هستيد, هستيم, است هست (سوم شخص مفرد از فعل)
: بوكشيدن, جستجو كردن, كش رفتن, عطسه, زفير, گوشه وكنايه.
: فرسوده شدن, كهنه شدن, گذراندن, بيشتر دوام كردن.
: مواد اساسي, وسعت, حدود, ميدان, رسايي, قلمرو اجراء, چشم رس, ميدان ديد, موضوع مورد بحث, حدود صلا حيت, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.
: اندرز, رايزني, صوابديد, مشورت, مصلحت, نظر, عقيده, پند, نصيحت, اگاهي, خبر, اطلا ع, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, كنكاشگاه.
: گل اخري, گل قرمز, درهم بافتن.
: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.
: مرغ پا قرمز كرانه زي, مرغابي.
: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.
: بور, طلا يي, قهوه اي مايل به قرمز, رنگ قرمز مايل به زرد, شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن, حنايي, خرمايي, روستايي, ضخيم, زبر.
: رنگ البالويي.
: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميليو متاسف, ترسان, بيمناك, هراسناك.
: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.
: محافظ, نگهدارنده, رهادهنده, مستخلص كننده, سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.
: رستگاري, نجات, رهايي, سبب نجات.
: مشورتي, كنكاشي, مشورتي, مشاوره اي, شورايي.
: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.
: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.
: پرنده سينه سرخ, سينه سرخ, سينه سرخ.
: گيشه دريافت عوارض راه, نواقل, زندان, تالا ر (پذيرايي).
: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.
: تربچه, برگ يا علف تربچه.
: گوزن كوچك, گوزن ماده.
: بيدست وپا, بي وسيله, بي چاره.
: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.
: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت, هراس, وحشت, بيم, ادم ترسو, بوي بد, كج خلقي, عبوسي,طفره زدن, رم كردن بدبو كردن, دود ايجاد كردن, عصباني كردن.
: رايزن, كنكاشگر, عضو شورا, عضو انجمن, مشاور, مستشار
: باسترك اروپايي.
: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.
: ناپختگي, خامي, ناهنجاري.
: صورت ادغام شده ء are not, is no
: مخفف.are not
: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.
: ميگو گرفتن, جنس ميگو, ميگو, ماهي ميگو, روبيان, دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.
: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
: كندر, بوته كندر, درخت كندر سرخ, كندر هندي, درخت مرمكي, بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.
: دودخانه, محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره.
: بالا پوش راهبان, راهب.
: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
: شمار, شمردن.
: يكايك شمردن.
: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.
: نمك زدن و دودي كردن ماهيان, ماهي دودي, ماهي ازاد نر.
: دنده خوك نمك زده وخشك كرده, تكه, قاش كردن, تكه مكعب پيه نهنگ.
: بومادران, بومادران هزار برگ.
: شيرپاك, اغوز.
: دزدي, دستبرد, سرقت.
: سمان كوهي.
: ابكند, ابگذر, كاريز, مجرا, راه اب, زهكش, دره كوچك, كارد, كندن, درست كردن.
: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.
: ربح مركب.
: پوتونگار, عكس راديويي, پيام راديوتلگرافي فرستادن, مخابرات راديويي.
: مصالح لوله سازي ولوله كشي, لوله سازي, لوله گذاري, نصب لوله, لوله بدون درز.
: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.
: لا مپ, لوله.
: تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن.
: درهم وبرهم ياكثيف كردن, تلا ش, تقلا, كوشش, بهم خوردگي, درهم وبرهمي.
: لوله كش.
: بوتيمار, تلخابه.
: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.
: مجوف, لوله مانند, سيگاري شكل, ساخته شده از لوله.
: وابسته به تحرك, متحرك, لوكوموتيو, حركت دهنده, نيروي محركه, متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.
: توده سنگ, تل سنگ, سنگ قبر.
: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.
: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.
: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.
: بازرس, مميز, بازرس اراء.
: امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن, حق راي وشركت در انتخابات, راي.
: پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.
: در معرض رطوبت قرار دادن, خيس كردن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.
: پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.
: درست, بدرستي, مستقيم, مستقيما, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.
: جوان وار, نسبتا جوان.
: مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.
: ترميم كردن, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, تصحيح كردن, برطرف كردن, جبران كردن.
: موش صحرايي, ادم موش صفت, موش گرفتن, كشتن, دسته خود را ترك كردن, خيانت.
: اصلا حي.
: رك, سرراست, مستقيما, بيمحابا, بيدرنگ, چهار ضلعي, مربع, لوزي, چهارگوش, محكم, راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.
: حق دادن (به), تصديق كردن, ذيحق دانستن, توجيه كردن.
: وابسته به توجيه, مربوط به دفاع و حمايت, ثابت كردني.
: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع, ذيحق, محق, مشروع, حقيقي, داراي استحقاق.
: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.
: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.
: وكيل, گماشته, نماينده, مامور, عامل.
: قوه قضاءيه, هيلت دادرسان, هيلت قضاوت, حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.
: قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.
: منصف, متساوي.
: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.
: روباه, روباه بازي كردن, تزوير كردن, گيج كردن.
: غارت كردن, ربودن, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.
: دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق.
: تازي مخصوص شكار روباه.
: پارو, پارو زدن.
: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست, گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.
: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.
: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.
: ريوند چيني, ريواس, رنگ ليمويي.
: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش
: خاخام, عالم يهودي.
: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.
: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.
: گزيدگي سگ هار, بيماري هاري.
: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.
: ادم خام دست, بچه شيطان وموذي, طفل, بچه بد ذات, بچه شيطان, جوجه تيغي, جن.
: راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو
: خط, سطر, رديف, رشته, سطر, رديف.
: رديف صندلي, رديف, رده, صف, رديف كردن, رديف شدن.
: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.
: رادار.
: تسبيح, ذكر با تسبيح, گلستان.
: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.
: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.
: مداد پاك كن, تخته پاك كن.
: حذف, پاك شدگي, تراشيدگي, حك, جاي پاك شدگي.
: واحد اندازه گيري سطح زاويه دار, راديان, زاويه مركزي قوس دايره.
: شعاع, شعاع دايره, زند زبرين, نصف قطر, برش دادن.
: شعاعي.
: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.
: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.
: گرايش به سياست افراطي, تندروي و افراط.
: راديو, راديويي, با راديو مخابره كردن, پيام راديويي فرستادن.
: راديو اكتيو, پرتو افشان, تابش دار.
: راديو اكتيويته, تابش, پرتو افشاني.
: مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.
: ايزوتوپ, راديو اكتيو, ايزوتوپ پرتو افشان.
: پرتوشناس.
: پرتوشناسي, راديولوژي.
: تلفن بي سيم.
: تلگراف راديويي كردن, تلگراف بي سيم.
: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه, عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول, پيام راديو تلگرافي, پيام راديويي, پرتونگاره.
: پرتو درماني, راديو تراپي, درمان بوسيله نيروي تشعشعي.
: راديوم.
: پوشش پلا ستيكي انتن رادار در هواپيما.
: رادون, ماده راديو اكتيو.
: بي ارزش, بد نام.
: پالا يشگاه, تصفيه خانه.
: سفسطه, دلفريبي, اغوا, تحريف, مهارت, كمال.
: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.
: تهذيب, تزكيه, پالودگي.
: زن مرد صفت, زن شرور, زن پتياره, شيرزن.
: موي زبر, موي كرك شده, موي درهم وبرهم, توتون زبر, پارچه مويي زبر, اويزان بودن, درهم وبرهم ساختن, پر موساختن, خشن ساختن, تكان دادن, لرزاندن.
: زبر, درهم, كرك شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.
: پالتو استين گشاد سبك و فراخ.
: موسيقي ضربي, ضرب و رنگ (رعنگ) در موسيقي.
: راگو, راگو پختن, پرادويه كردن, تند و با مزه.
: خردكردن, گوشت وسبزه هاي پخته كه باهم بياميزند, اميزش, مخلوط, مخلوط كردن, ريزه ريزه كردن, ادم كودن
: راجا, امير يا پادشاه, فرمانروا.
: تراشه, چيز تراشيده, اصلا ح, صورت تراشي.
: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.
: تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.
: پرتابه, موشك, فشفشه, راكت, با سرعت از جاي جستن, بطور عمودي از زمين بلندشدن, موشك وار رفتن, موشك هوايي, مثل موشك بهوا پرتاب كردن, بسرعت بالا بردن, ازدياد سريع قيمت وغيره.
: هدايت كننده پرتابه يا موشك, دانشمند پرتابه شناس.
: يكنوع سلا ح قابل حمل, بازوكا, ضد تانك.
: فن پرتاب موشك.
: تيغ خود تراش.
: تيغ صورت تراشي, با تيغ تراشيدن.
: راست, مستقيم, مستقيما.
: خوشمزگي, لودگي, پرحرفي, شوخي, استهزا, سرزنش, انتقاد, توبيخ.
: كارگر غير ماهر, كارگرحفار, ماشين حفاري.
: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.
: قاب, چارچوب, قاب كردن.
: قاب, چارچوب, قاب كردن.
: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.
: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.
: رديف چراغ هاي جلو صحنه نمايش ومانند ان, سرازيرشدن, خزيدن, صعود كردن, بالا بردن يا پايين اوردن, سكوب سراشيب, سرازير, پله ء سراشيب, پيچ, دست انداز, پلكان, سطح شيب دار.
: چراغ يانورقوي, قسمتي از صحنه نمايش كه بوسيله نورافكن روشن شده باشد, محل موردتوجه وتماشاي عموم.
: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.
: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.
: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.
: مزرعه يا مرتع احشام, دامداري كردن, در مرتع پرورش احشام كردن.
: دام دار, گله دار, چوپان.
: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن.
: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.
: راه راه, مخطط, خط خط.
: هاشور زني, خط خطي كردن.
: بصورت اتفاقي يا تصادفي در اوردن, بصورت امار تصادفي نشان دادن.
: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.
: هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.
: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.
: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.
: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.
: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.
: نوعي شمعداني, الا له.
: اروغ زدن, مانند اروغ بيرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا كردن (مثل فحش و غيره), بشدت بيرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.
: كبك.
: اندود, گچ كاري.
: گزارش, گزارش دادن.
: گزارش, گزارش دادن.
: اشعار حماسي مخصوص نقالا ن و داستان گويان شعر رزمي, قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.
: شعر حماسي سرودن.
: سروده شده بوسيله دوره گرد, مربوط باشعار حماسي, مهيج, پرهيجان.
: گلپر, گلپرايراني, گل استكاني.
: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.
: محبوب, عزيز.
: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.
: نژادي.
: خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.
: ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر.
: ويران كردن, محو كردن, تراشيدن.
: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.
: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.
: خزپوش, خز پوشيده, خزدار, خز مانند.
: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادي.
: خصوصيات نژادي, نژاد پرستي, تبعيضات نژادي, نژاد پرستي, تبعيض نژادي.
: نژاد پرست.
: سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه, .= سلءپپعري
: چابك, چالا ك, زرنگ, فرز, باهوش, دانا.
: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.
: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.
: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.
: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.
: انقصال, شكستگي, شكستن.
: محل تصوير.
: بي قرار.
: تصديق, تصويب, قبول, قبولي, انعقاد.
: عقلا توجيه كردن.
: انطباق با اصول عقلا ني, عقلا ني كردن, توجيه.
: فلسفه عقلا ني, عقل گرايي.
: معتقد به فلسفه عقلا ني.
: چرخ دستي.
: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.
: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.
: گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري.
: نوعي غذاي ايتاليايي از گوشت و نشاسته.
: گوزن نر, شوكا.
: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.
: ستون كوچك گچ بري شده, ستون نرده, نرده, ريل, سرزنش.
: نرده, ريل, سرزنش.
: قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.
: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن.
: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.
: رازيانه, باديان رومي.
: رازيانه, باديان رومي.
: چغندر, ريشه چغندر.
: شنجرفي, قرمز رنگ, گلگون, گلچهره, سرخ كردن.
: گلگوني, پرگل بودن.
: اسب كرند, گوزن نر سه ساله.
: رنگ مايل به قرمز, سرخي, رخ رو, سرخ رنگ.
: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي(غالبا با ofميايد), متاسف.
: بازيافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران كردن, اصلا ح يا تهذيب كردن, حصول مجدد.
: ترسويي, بزدلي, جبن, كم دلي, كم جراتي.
: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.
: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.
: مو قرمز, داراي موي سرخ.
: سينه سرخ.
: كاردان, پر مايه و مبتكر.
: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.
: اهوي كوهي.
: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.
: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.
: سرخ پوست امريكاي شمالي.
: كاهن, جادوگر, مجلس انس پر سر وصدا, كنفرانس پر تشريفات, نشست وگفتگو كردن.
: ماهي ديل, ماهي پهن, ماهي پيچ.
: مشاور, رايزن.
: نوعي شراب قرمز, رنگ قرمز مايل بارغواني.
: معرف, موضوع ازمايش رواني.
: واكنش نشان دادن, واكنش كردن, عكس العمل نشان دادن, تحت تاثير واقع شدن.
: واكنش برق, واكنش.
: واكنش, انفعال.
: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.
: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.
: واكنش دار.
: فعاليت مجدد.
: عامل واكنش, عامل عكس العمل, راكتور.
: اجرا, انجام.
: قابل درك, قابل تحقق, نقد شدني.
: راستين گرايي, واقع بيني, واقع گرايي, رءاليسم, تحقق گرايي.
: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.
: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.
: واقعيت, فعاليت, امرمسلم.
: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.
: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.
: معماي مصور, نشاندادن واژه ها بصورت مصور.
: منقد ادبي, بازبين گر.
: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.
: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.
: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.
: جديد الورود, دانشجوي سال اول دانشكده.
: دستورالعمل, دستور خوراك پزي, خوراك دستور.
: پذيرگر.
: پذيرنده, پذيرا, شنوا, حاضر بقبول.
: قدرت پذيرش.
: مايل ببازگشت, ارتجاعي, بازگشتي, پس رفتي.
: خواننده, تك نواز.
: از بر خواني, از حفظ خواني, بازگو نمودن درس حفظي, شرح, ذكر, بيان, تعريف موضوع.
: بياني, از بر خواني, از بر خواندن, درس راپس دادن, يكايك شمردن, جواب دادن, به تنهايي نواختن.
: راست روده, معا مستقيم, مقعد.
: از هم باز كردن, از گير در اوردن, حل كردن.
: از گيريا گوريدگي در اوردن, حل كردن.
: تصحيح كننده مقاله (شخص), سرمقاله نويس, ويراستار, ويرايشگر.
: مقام سردبيري.
: مقام سردبيري.
: پيش از اين, قبلا.
: لنگر گاه طبيعي, كشتي گاه.
: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.
: ويراستن.
: ويراستار, ويرايشگر.
: ويرايش.
: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.
: پاكدامني, راستي, پيروي دقيق از اصول.
: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, شرح, بيان, تفسير, عرضه, نمايشگاه.
: لوازم اشپزخانه, وسايل, اسباب, ظروف.
: الت, اسباب, ادوات, وسيله, سند.
: تقليل پذير, ساده شدني.
: موضع محصور دفاعي كوچك, حفاظ استحكامات.
: سالن ناهار خوري (بويژه در صومعه).
: ارجاع, مرجع.
: بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن.
: بازتابيده, منعكس.
: بازتابنده, جسم منعكس كننده, جسم صيقلي, الت انعكاس.
: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك, بازتاب, واكنش, عكس العمل غيرارادي.
: انديشه وتفكر.
: بازتابنده انعكاسي.
: اصلا ح, تهذيب, اصلا حات.
: بهساز, بهسازگر, مصلح, اصلا ح طلب, پيشواي جنبش.
: بهسازي, بازساخت, بهسازي كردن, ترميم كردن, اصلا حات, تجديد سازمان.
: تصحيح شده, تعميرشده, ارشاد شده, مهذب.
: هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.
: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.
: عدسي نور شكن.
: برگردان, خود داري كردن, منع كردن, نگاه داشتن.
: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.
: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.
: امتيازات سلطنتي, نشانها و علا ءم پادشاهي, لباس شاهانه يا فاخر.
: مسابقه كرجي راني, پارچه نخي سفت بافت.
: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.
: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.
: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه.
: نظم, باقاعدگي.
: هنگ, گروه بسيار, دسته دسته كردن, تنظيم كردن.
: لباس هنگ, لباس افسري, وابسته به هنگ.
: احيا كننده.
: باززاد, نوزا, مولد, بوجود اورنده, خالق, تقويت كننده.
: باز زادن, تهذيب كردن, زندگي تازه و روحاني يافته, دوباره خلق شدن يا كردن.
: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.
: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.
: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.
: بد اداره كردن.
: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.
: حكم, تصميم.
: دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد.
: سلطنت, حكمراني, حكومت, حكمفرمايي, سلطنت يا حكمراني كردن, حكمفرما بودن.
: اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه.
: وفادار نسبت بتاج وتخت.
: پرهيز غذايي, رده, دسته, حكومت.
: منطقه اي.
: مدير نمايش, كارگردان نمايش.
: محضر, دفتر ثبت اسناد, دفتر, فهرست.
: ثبت كننده, كارمند اداره ثبت, مدير دروس.
: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.
: ثبت, نام نويسي, اسم نويسي, موضوع ثبت شده.
: گشودن (چفت), باز كردن (چفت).
: گروه بندي, بصورت هنگ در اوردن.
: منظم كردن, تنظيم كردن, نظم دادن, مرتب كردن, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن.
: باراني, باران زا, پرباران, پرباران, رگباري.
: بارندگي, بارش.
: باران, بارش, بارندگي, باريدن.
: باران, بارش, بارندگي, باريدن.
: رنگين كمان, قوس و قزح, بصورت رنگين كمان در امدن.
: نمايش قوس قزحي, نمايش رنگين كمان.
: باراني, پر باران, خيس, تر, رگبار گرفته.
: پالتوي باراني, پارچه باراني.
: باران سنج.
: عايق باران, ضدباران كردن.
: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.
: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.
: انحطاط, سير قهقهرايي, قفاروي, پس روي.
: پسرفت كن, برگشت كننده, عود كننده, كاهنده.
: تنظيم كننده, تعديل كننده, الت تعديل.
: روكش زدن, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده.
: نوتواني, نوسازي, توانبخشي, تجديد اسكان, احياي شهرت يا اعتبار.
: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.
: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.
: تجسم يا زندگي تازه دادن, حلول كردن, تجلي كردن.
: رءوس مطالب را تكرار كردن, صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن.
: تكرار رءوس مطالب, تكرار دوره سير تكامل, تكرار رشد و نمو, تكرار.
: تجارتي, بازرگاني.
: نمايش پر سر و صدا(براي جلب توجه مردم). اگهي پر سر و صدا كردن.
: متصدي اعلا نات, اگهي گر.
: تقريظ يا توصيه نامه مختصري بركتابي, تقريظ يا اعلا ن مبالغه اميز.
: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.
: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.
: قابل توصيه.
: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير, توصيه, نامه پيشنهاد, نظريه.
: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.
: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.
: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.
: تجديد بنا, نوسازي, نمونه مطابق اصل, مدل.
: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.
: افترااميز.
: افترا زن.
: افترا, بدگويي, تهمت, بدنامي و رسوايي.
: افترا, تهمت, توهين, هجو, افترا زدن.
: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.
: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.
: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.
: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.
: استخدام, سرباز گيري.
: راست گوشه, مربع مستطيل, چهار گوش دراز.
: مستطيل, بشكل راست گوشه.
: رءيس, شهردار, كشيش, ناظم دانشكده.
: بازگشت.
: بازگشتي.
: نماز وحشت, نماز ميت, فاتحه.
: درخواست, تقاضا, سخره, چيز مورد تقاضا, بازگرفتن, مصادره كردن, درخواست رسمي كردن.
: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.
: رله, امدادي, باز پخش كردن.
: باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.
: مربوط, وابسته.
: مربوط, وابسته.
: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي, ارتباط, نسبت, خويشي.
: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.
: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.
: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.
: نسبيت, نسبيت گرايي.
: فرضيه نسبي, فلسفه نسبيه, نسبي بودن, نسبيت.
: بيرون انداختن, منفصل كردن, بزور خارج كردن.
: ربط, وابستگي, دخل, مناسبت, موقعيت, شايستگي, اقتضاء, رابطه, ربط, ارتباط.
: كيش, ايين, دين, مذهب.
: خشكه مقدس بودن, تعصب مذهبي, مجلس عبادت, مجلس مذهبي
: مذهبي, راهبه, تارك دنيا, روحاني, ديندار.
: جعبه اشياء متبركه, ظرف مخصص نگهداري اثار مقدس يا باستاني, محفظه عتيقه, باقيمانده.
: باقيمانده, ماترك, زن بيوه.
: لبه بالا يي ديوار كشتي.
: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.
: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.
: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.
: تسمه.
: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.
: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.
: سبك شونده, تخفيف يابنده, موقتا تسكين دهنده.
: نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه, برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.
: چيدن, زدن, قيچي كردن, پشم چيدن, بسرعت قاپيدن, كش رفتن, قطعه, برش, ادم احمق, ته سيگار, ادم كوچك يابي اهميت.
: پاره, تكه, ريز, خرده, ذره, سرتكه پارچه, پاره كردن, باريك بريدن.
: قرقره.
: خالص, مخلوط نشده, بدون مواد خارجي.
: دوره تجدد ادبي و فرهنگي, رنسانس.
: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.
: معصوم.
: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.
: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.
: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.
: پاك كردن, تصفيه كردن, پالودن.
: پالودن, تصفيه كردن, خالص كردن, تهذيب كردن, پاك شدن, تصحيح كردن.
: پاكسازي كردن.
: مسهل, تصفيه كننده, روانپاكساز.
: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.
: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.
: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.
: عيسوي مسلمان شده, برگشته, مرتد, خاءن.
: كاسني بري تلخ مزه
: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, تنظيف كردن, سپوري كردن, تميز كردن, در اشغال كاوش كردن.
: وسيله يا ماده تميز كننده, زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.
: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.
: خلوص.
: سپور, مامور تنظيف, خاكروبه بر, رفتگر.
: تطهير, پالا يش, خالص سازي, تخليص, شستشو.
: گوجه.
: روشن و تازه كردن, باز نوساختن, نو كردن, تعمير كردن, از سر گرفتن.
: باز نو سازنده, بدعتكار.
: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.
: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.
: سيزاب رسمي
: سيزاب رسمي
: پاك نژاد, اصيل, جانور يا گياه خوش نژاد.
: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.
: نسخه درست.
: هنرمند يا كار هنري مبتذل.
: يك جا, جمله, اشكارا, كاملا, بيدرنگ.
: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.
: روستات, دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق, دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.
: طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن.
: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر.
: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.
: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه, تعمير, مرمت, تعمير كردن.
: جبران غرامت, تاوان, تعمير, عوض, اصلا ح.
: تعمير كردن, مرمت كردن, درست كردن, رفو كردن, بهبودي يافتن, شفا دادن, تعمير, مرمت, تعمير كردن.
: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.
: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.
: بميهن خود برگرداندن, بميهن خود برگشتن.
: برگشتن يا برگرداندن به ميهن.
: لوليم سيخطكي, چچم.
: فهرست نمايش هاي اماده براي نمايش دادن.
: تكرار كننده, ساعت زنگي, بازگو كننده.
: تكراري, بازانجامي.
: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.
: گزارش, شرح جريان امر, رپرتاژ.
: گزارشگر, خبرنگار.
: نماينده, حاكي از, مشعربر.
: نماينده, حاكي از, مشعربر.
: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه.
: نماينده, حاكي از, مشعربر.
: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.
: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.
: جبران, تلا في, انتقام, تلا في كردن.
: مولد, تناسلي.
: خزنده.
: جمهوري.
: جمهوري خواه, جمهوري, گروهي, اجتماعي.
: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.
: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي, سفر دريا, سفر, سفر دريا كردن.
: گردش كردن, سيار بودن, مسافرت تبليغاتي كردن.
: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.
: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج
: سيار, دوره گرد, مسافر, پي سپار رهنورد, مسافر كشتي يا وسيله مسافري ديگري.
: سخنراني درباره مسافرت.
: اژانس مسافري, اژانس مسافرتي, سفرچين, سفر ارا, بليط فروش سرويس مسافري, اژانس مسافرتي.
: اسپرك, ورث, رنگ گل اسپرك.
: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.
: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.
: مسافر, پي سپار, رهنورد.
: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.
: سرباز يا افسر ذخيره.
: نشان هويت, نشان كردن, اختصاص دادن, كنار گذاشتن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.
: غيرمثبت, فاقد ضمير اشاره, غير مدلل, خوددار.
: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.
: در وسط راه ايستادن, توقفگاه بين راه.
: اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين, اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو.
: محل اقامت, اقامتگاه, اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.
: علا قه مند به سياحت, سفر دوستي.
: تشديد, ايجاد طنين.
: طنين دار.
: دوباره بعليدن, دوباره جذب كردن.
: اشام يا جذب دوباره, مكيدن مجدد, بلع دوباره.
: محترم, قابل احترام, ابرومند.
: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.
: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.
: مايه هيبت يا حرمت, پر از ترس و بيم, حاكي از ترس, ناشي از بيم, وحشت اور, ترس اور.
: مربوطه, بترتيب مخصوص خود, نسبي, بترتيب.
: دستگاه تنفس مصونوعي, دهان بند طبي.
: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.
: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.
: جوابگويي, پاسخ, واكنش.
: ساختمان دنده هاي هر چيز, راه ها يا خطوط بر جسته, مجموعه تيريا دگل هاي كشتي, مجموعه رگبرگ هاي برگ, مسخرگي.
: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.
: رستوران, كافه.
: اذوقه رسان, سورسات چي.
: صاحب رستوران, مهمانخانه دار.
: اعاده دهنده.
: اعاده, ترميم.
: گل سرخ, رنگ گلي, سرخ كردن.
: رسوبي, وابسته به رسوب يا باقيمانده.
: داروي پيش گير, جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده, محدود سازنده.
: به عقب, درپشت, بدهي پس افتاده, پس افت.
: برامد, پي امد, حاصل, نتيجه, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات, نتيجه, حاصل, خلا صه, اخرين شماره, سرانجام.
: منتجه, بردار, برايند, حاصل, منتج شونده.
: منبع, وسيله.
: خورجين, خورجيني, سياست بازي ودغلكاري كردن, چمدان.
: عصباني كردن, برانگيختن, خشمگين كردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن.
: خشمگين كردن, ازجادربردن, اوقات تلخي كردن كردن, برانگيختن, بدتر كردن, تشديدكردن, خشمگين.
: ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.
: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.
: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.
: شبكيه چشم.
: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.
: اخمو, ناراحت, جوشي, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي, عبوس, پست, خشمگين, ترشرو, شبيه انفيه, زود رنج, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي نما, كج خلق, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك, كج خلق, لجوج, زنبور وار, نيش دار.
: زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.
: كج خلقي, زود رنجي, بد اخلا قي, زود رنجي, كج خلقي, تندي, گستاخي.
: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.
: انگيختار, محرك, انگيزه, وسيله تحريك, تحرك, تحريك.
: علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.
: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.
: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.
: سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.
: معطوف به گذشته, پس كنشي, عطف كننده بماسبق.
: عطف كننده بماسبق.
: دل ازار, رنجش اميز, اشفته, مضطرب.
: قابل برگشت, بازگشتني.
: بازگشت, مراجعت.
: دستكاري كردن, رتوشه كردن.
: رماتيسم گرفته, ادم مبتلا بدرد مفاصل.
: مرض رماتيسم, جريان, فلو, ريزش.
: تخته سنگ ساحلي درجزيره, ساحل مرجاني ياشني درجزيره, جزيره كوچك, تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن.
: قاش زين, قرپوس زين, گچ بري, چنبري, علف بلند, مرتع, چنبر, زمان ماضي فعل.راعت
: خراش, بريدگي, شكاف دهنده, چاك, دريدگي, چاك دادن, شكافتن, بريدن, برش دادن, شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.
: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.
: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.
: دنده اي.
: شيپور بيدارباش, طبل بيدار باش.
: دوباره تعديل, تجديد نظر كردن.
: تجديد چاپ, چاپ تازه, چاپ اصلا ح شده.
: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع.
: شورش, طغيان, قيام, برخاست, بلوا, برخيزش.
: دور, دوران كامل, انقلا ب.
: انقلا بي, چرخشي.
: انقلا بي كردن, تغييرات اساسي دادن.
: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن, هفت تير.
: .= gunman مسلح
: جنگ با تفنگ يا تپانچه.
: عفونت قارچي, كچلي, كرم حلقه دار.
: نمايشنامه انتقادي, جنگ نمايش.
: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.
: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست.
: ارث بردني, بارث رسيدني, قابل توارث.
: قابل توارث, ميراث بردني, قابل انتقال, موروثي.
: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.
: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.
: چاودار, گندم سياه, مرد كولي.
: زنگ مفرغ, جرم سبز, زنگار, قاب, زنگار, زنگار مس, زنگ مس (استات مس).
: انگور چيني, فصل انگور چيني, محصول.
: قطره گوش, گوشواره, گوشواره, حلقه, اويز, معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.
: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.
: خرزهره, وردالحمار, سم الحمار.
: سده, قرن.
: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.
: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.
: سواري, گردش سواره, سوار شدن.
: چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.
: در سواري پيش افتادن از, در برابر طوفان ايستادگي كردن, در مسابقه چيره شدن.
: كنايه, نيش كلا م, نيرنگ در سخن, زبان بازي كردن, ايهام گويي كردن, محاجه, محاجه كردن.
: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.
: پليس سوار كانادا.
: نيم شلواري, شلوار, تنبان.
: سوار دلا ور, نجيب زاده, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.
: سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.
: گل زبان درقفا, دلفين
: مقام سلحشوري, سمت سلحشوري, شواليه گري.
: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.
: سلحشوري, دليري, جوانمردي, فتوت, تعارف.
: ادم مهم, ضربت بركپل, توده, چوب ذرت.
: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.
: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.
: اسب سواري, درشكه كرايه, اسب كرايبه, مزدور, فعله, فاحشه, مبتذل كردن, زياداستعمال شده.
: هنراسب سواري, سواركاري.
: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.
: شلا ق, قمچي, شلا ق زدن, تنبيه كردن.
: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات, مجموع طناب و بادبانهاي كشتي, اسباب.
: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.
: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.
: توانگر, دولتمند, گرانبها, باشكوه, غني, پر پشت, زياده چرب يا شيرين.
: وافر.
: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي, قلمرو سلطان, متصرفات, مملكت, ناحيه.
: وسيله ثروتمندي, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زياد
: فراوان, مفصل, زياد, خيلي, وافر, سرشار, پربار, وافر, فراوان.
: بطور فراوان, بطور بيش از حد.
: كمانه, كمانه كردن, با گلوله كمانه دار زدن.
: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.
: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.
: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.
: درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود, ريكشا, كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان انرا ميبرد
: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.
: خوشنوا, موزون, خوشحال.
: سردار, رسيده, نوك دار.
: سردار, رسيده, نوك دار.
: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.
: صادقانه, باشرافت, موافق باحقايق, بدرستي, بطور قانوني, بخوبي.
: راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.
: جهت, سو, هدايت.
: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.
: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.
: نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند ان, نقشي كه به تقليد ان درست كنند, طراحي شبيه شبنم يخ زده, طراحي گردي, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پژه, اريز, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پله, قافيه, سجع, پساوند, شعر, يخ زدگي, قافيه دار كردن.
: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.
: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.
: شاعرك, شعر باف.
: نعل يا حلقه اهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد, بازي ميخ و حلقه, افكندن.
: سيم پيچ.
: شماره گرفتن, صفحه شماره گير, كم, لا غر, خرد.
: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.
: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.
: ناچيز شمردن, كم بها شمردن, اهانت.
: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.
: گل هميشه بهار, گل جعفري.
: زمان ماضي فعل.گنءر
: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.
: قمري, فاخته, كبوتر جنگلي.
: فراخواني, فراخواننده.
: حلقه مانند, حلقوي, وسايل و ابزار حلقه دار, داراي علا ءم و اشكال حلقوي.
: كمي, كوچكي, خردي.
: بازي پرتاب حلقه, فرياد خوشحالي.
: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).
: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.
: ماهيچه باسطه, چلا نه, چلا نگر.
: در كنارصحنه ورزش, در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.
: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.
: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم, متمايل بدويدن, دونده.
: باقرقره.
: ضربت متقابل و تند, پاسخ تند واماده, حاضر جوابي, ضربت سريع, جواب, ضربه متقابل زدن.
: پارچه مبلي, مرد هرزه, زن هرزه.
: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.
: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.
: برنج اسياب نكرده, مزرعه شاليكاري, ايرلندي.
: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.
: اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط.
: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.
: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.
: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.
: پر مخاطره, ريسك دار.
: پر مخاطره, ريسك دار.
: دسته هيزم, دسته, دسته كردن, بهم بستن, ريشه كردن حاشيه پارچه, بخيه زينتي.
: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.
: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.
: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.
: نقشه كش, طراح, تهيه كننده لوايح قانوني.
: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.
: كاتب, محرر.
: تشريفات مذهبي, ايين پرستش, تشريفات.
: شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ, پيچ انداختن در, گره دار كردن, دام بلا, چيز در هم پيچيده, نخ گوريده, گوريدگي, از هم جدا كردن الياف.
: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.
: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.
: رقابت, همچشمي, هم اوري.
: ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه.
: شبكه اهني, پنجره اهني.
: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.
: از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد), ارام كردن, تسلي دادن.
: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.
: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
: مه ودو, دود مه, مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميايي ايجاد ميشود, هواي الوده به دود وبخار.
: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.
: اسقف اعظم, مطران.
: معاون اسقف.
: معاون اسقف.
: دشمن بزرگ.
: دشمن بزرگ.
: دوك بزرگ (لقب شاهزادگان اتريش).
: قلمرو و حكومت دوك بزرگ.
: بخورسوز, مجمر, عودسوز, عطردان.
: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.
: مقام يا قلمرو اسقف.
: ناحيه ء كليسايي زير نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبي اسقف اعظم.
: بي دود.
: بخاردار, دود دار, دودي, پر دود, دود گرفته, دود كن, دود كننده.
: اشتباه حساب كردن, پيش بيني غلط كردن.
: كشف كردن, سنجيدن, معين كردن, حل كردن.
: صدور صورتحساب.
: چاپلوسي كردن, دم تكان دادن, نوعي گنجشك.
: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.
: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.
: ساليانه, يك ساله.
: ساليانه, همه سال, سال بسال.
: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت, صدق وصفا, بي ريايي, خلوص, صميميت.
: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.
: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.
: كشتي جنگي, ناو جنگي.
: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.
: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.
: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.
: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.
: استين, استين زدن به, در استين داشتن.
: عقاب, شاهين قره قوش.
: دزدي, دستبرد, سرقت.
: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.
: لا نه ء پرنده بر روي صخره ء مرتفع, اشيانه ء مرتفع, خانه ء مرتفع.
: روبالش, جلد بالش.
: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).
: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).
: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).
: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.
: ميوه سماق كوهي.
: جوي, اب رو, نهر كوچك.
: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.
: ژوليده, ادم كثيف و بي سر و پا, ژنده پوش.
: رونتگن, واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.
: عكسبرداري راديو, مخبر راديويي, پرتونگاري.
: جوجه عقاب.
: جوجه عقاب.
: سرگرم كردن, مشغول كردن, تفريح دادن, جذب كردن, مات و متحير كردن.
: خوشي كردن, حركات نشاط انگيزكردن, بازي كردن, تفريح كردن, تفريح.
: ماشين, ماشين خودكار, دستگاه خودكار, ادم مكانيكي.
: قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, ستبر, تنومند, قوي, بي باك, مصمم, شديد.
: پالتو.
: رقص راك اندرول, رقص بحنبان و بچرخان.
: پارو زن, پارو زن مسابقات قايقراني.
: قايق پارويي.
: سكان, سكان هواپيما, وسيله هدايت يا خط سير.
: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.
: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخي صورت در اثر خجلت.
: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).
: گل صد توماني.
: پراسايش.
: طرفداري از رژيم سلطنتي.
: طرفدار سلطنت.
: سبك هنري قرن 81 ميلا دي, عجيب و غريب, منسوخ.
: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.
: خنده اور, مضحك, مسخره اميز, لودگي كردن.
: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.
: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.
: بخش, طومار, رل, وظيفه, نقش.
: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.
: گوزن كوچك, گوزن ماده.
: عجيب و غريب, بد, عرق نيشكر, رم.
: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.
: وابسته به داستان و رمان.
: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.
: رمان نويس.
: افسانه, رمان, كتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخيلي در اوردن, مكتب هنري رومانتيك.
: هنرمند رومانتيك.
: بصورت خيالي دراوردن, داستان خيالي نوشتن.
: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.
: خيالي, پر اوهام.
: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.
: لوزي, شكل لوزي, قرص لوزي شكل, لوزي, منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الا ضلا ع, دايره, چرخ, متوازي الا ضلا ع, لوزي شكل.
: لوزي.
: لوزي, متوازي الا ضلا ع, شبيه لوزي.
: پدر, بابا.
: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.
: رومي وار, كاتوليكي.
: مربوط به گوش يا سامعه, گوشي, وابسته بشنوايي, گوشي, سماعي, تواتري, دهليزي.
: گوشخراش.
: كرنا, بوق, گنبدنيم گرد, صدفه, استخوان صدفه.
: نرمه (مثل نرمه گوش), اويز, بخش پهن وگردي كه بچيزي اويخته يا پيش امده باشد, لخته, گوشه, بخشي از عضله يا مغز.
: درد گوش, گوش درد.
: درد گوش, گوش درد.
: ژفك, جرم گوش, چرك گوش.
: درد گوش, گوش درد.
: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.
: بانگ, غوغا, سروصدا, غريو كشيدن, مصرانه تقاضا كردن.
: فرياد خوشحالي, صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه), فرياد كردن, سروصداراه انداختن, با صداي بلند ادا كردن, بلند صدا كردن.
: كشاورز, زارع, كشتكار, اهرم سكان كشتي, جوانه, جوانه زدن.
: سكان گير, راننده, رل دار, مدير, راننده, شراعبان, سكاندار.
: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن, رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.
: فرقه اي از مسيحيان قرن 71 و اوايل قرن 81 داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف اميز.
: به ژاپوني, گلا بي ژاپوني, گل چاي ژاپوني, كامليا.
: گلگون, گلي, پر گل, بشاش, خوش بين.
: چوب بلسان بنفش, نوعي اقاقياي بلند.
: گل لباس, گل نوار, گل كفش, گل و بوته, گل كاغذي, گوشت قسمت پشت بازوي گاو, طوقي.
: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.
: داراي صداي خرخر, خس خس يا خر خر كننده.
: زنگ, زنگار, زنگ زدن.
: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.
: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: ابجو واغذيه فروشي.
: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.
: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.
: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.
: ريشه چه, ريشه كوچك, اصل ريشه, فرعي, نازك, سرريشه, مانند رگ, بنيان.
: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.
: چرخش, گردش, چرخشي, چرخش, دوران, گردش بدور.
: دور, دوران كامل, انقلا ب.
: چرخشي, دوراني, چرخنده, گردنده, چرخشي, دوار, گردشي.
: دايره اي, حلقه اي, چرخ زدن, دوران داشتن, چرخيدن, گرديدن, گردش كردن, سير كردن, دور زدن, تغيير كردن, چرخيدن, دوران كردن.
: راجعه, رجعي, گردنده, دوراني, چرخنده, چرخشي, دوار.
: مغازه خوراك پزي, چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.
: تهيه گراور غلتكي, گراور سازي نوردي.
: قسمت گردنده ماشين, بردار ثابت, چرخان.
: مشمشه, بيماري مسري اسب و انسان, سراجه, كتو.
: ساقه زير زميني, اصل, منبع.
: ساختمان مدور, ساختمان گنبددار.
: نامفهوم, قلمبه سولمبه.
: سخن دست و پا شكسته, سخن بي معني, اصطلا حات مخصوص يك صنف, لهجه خاص.
: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب ماليدن.
: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار كردن.
: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.
: شكاري, تغذيه كننده از شكار, شكارچي, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.
: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.
: شلغم, منداب.
: گوشتخوار, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.
: پرخور, درنده خو, ژيان.
: از, غارتگري, يغماگري, درنده خويي.
: وحشي, سبع.
: جاي زخم, اثر زخم, داغ, نشان, داغه, جاي زخم يا سوختگي, اثر گناه, شكاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.
: لوله, مجراي سيم.
: مجرا, لوله اب, خط سير, مجراي لنف.
: فضولي, كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن.
: غوغا, ناراحتي, پريشاني, بهم خوردگي, اشفتگي.
: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.
: داراي احساسات شديد, رقت انگيز, تاثراور, موثر, احساساتي, حزن اور, سوزناك.
: لوله كشي خانه ها, سرب كاري, مساحي.
: پياده, در جريان, برپا, جنبش, تكان, حركت, جنب وجوش, پيشنهاد, پيشنهاد كردن, طرح دادن, اشاره كردن, حركت, جنبش.
: مقدار حركت, مقدار جنبش اني, نيروي حركت اني.
: لوله كشي, سرب كاري, كارخانه سرب كاري.
: مرغ جنگلي, اب كوپيل امريكايي.
: خط لوله, لوله كشي.
: جنبايي, تحرك, پويايي.
: تاريخچه, وقايع ساليانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه ساليانه ء عشاء رباني.
: سالنامه, گزارشات سالا نه.
: سوگواري ساليانه, جشن ساليانه عروسي, مجلس يادبود يا جشن ساليانه, جشن يادگاري.
: ادم يكساله, گياه يك ساله.
: يكسال تمام, يكساله.
: صدا, ادا كردن.
: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.
: راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه.
: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.
: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.
: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.
: خودداري, پرهيز, خودداري از دادن راي.
: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.
: راي گيري, نمونه برداري, سرشماري.
: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.
: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.
: گياه, علف, رستني, شاخ وبرگ گياهان, بوته.
: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.
: نخودفرنگي
: راست كردن, درست كردن, مرتب كردن.
: گياه مانند, گياهي.
: گياه (بطوركلي), رستني, علف, شاخ وبرگ.
: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.
: داراي مسير مستقيم, سير كننده درخط مستقيم.
: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي.
: اصلا ح كردن, تصحيح كردن, درست كردن, غلط گيري كردن.
: ماشعير, گندم پوست كنده.
: مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.
: ترميم.
: تله موش, دام بلا.
: راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.
: مرگ موش, گياهان سمي قاتل موش.
: نيكو كار, عادل, درست كار, صالح, پرهيزكار.
: اولكس فرنگي, پروانه واران, هرنوع سنگ سخت, چرخ يا جراثقال معدن.
: دعوايي.
: راستي, راستگري, راستي, درستي, درستكاري, صحت, صحت عمل.
: قانون دان, حقوقدان, قانون دان.
: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه, دوره ء زمين شناسي ژوراسيك, قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.
: دادگاه, اطاق دادگاه.
: قاعده انصاف, انصاف بي غرضي, تساوي حقوق, داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.
: ضامن پارو, اجرنما.
: هزار سال, هزارمين سال, هزاره.
: از جاي خودبيرون كردن, راندن.
: جابجا كردن, از جادررفتن (استخوان).
: برهم زدن, بي ترتيب كردن, ديوانه كردن.
: ديوانه, شوريده, شكاف دار.
: امر مورد علا قه, كار, ابتكار, تعبيه.
: منات روسي, روبل.
: ياقوت, ياقوت سرخ, لعل, رنگ ياقوتي.
: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, سرساز, درساز, سرانداز, شيرچه, رءيس, عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن.
: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.
: مقدمات, علوم مقدماتي, چيز بدوي, اوليه, ابتدايي.
: ناقص, اوليه, بدوي, ابتدايي, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.
: ژوليدگي مو, برهم زدن, پريشان كردن, مچاله كردن, نزاع.
: پريشان, ژوليده, اشفته, نامرتب.
: رگبي (يكنوع توپ بازي), گياهان گل سرخ.
: پوست انداختن, تولك رفتن, پر ريختن, موي ريختن.
: ترسناك, ترسان.
: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.
: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.
: غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.
: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, چرخك, غلتك, باركش كوتاه, تراندن, غلتاندن, گشتن, چرخيدن, غل خوردن, بارامي دست زدن, بازي كردن, ور رفتن, باساعت مچي وغيره بازي كردن, وررفتن (باچيزي), تكان دادن.
: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.
: چشم گرداندن, چپ نگاه كردن, گشتن.
: باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره), باز شدن.
: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.
: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.
: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.
: اسكتينگ, كفش بلبرينگ دار, اسكيت كردن.
: صندلي چرخ دار.
: دم خوك, گيس بافته, گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني), گوي توتون.
: پلكان متحرك, پله برقي (.ادج) :(در دستمزد يا قيمتها) تعديل كننده.
: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.
: زبان روماني, اهل روماني.
: رقص سياهان, رقص روميا.
: شادي كردن, عياشي كردن, لذت بردن, كيف, عياشي و شب زنده داري كردن, عياش.
: عياش.
: عجيب, مست لا يعقل, بازي ورق رامي.
: فضايي, فاصله اي.
: رمزي, طلسمي.
: نشان مرموز, سخن مرموز, طلسم, سخن.
: گوشتالو, خپله, تپل, گلوله وار, پر اب و تاب, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد, چاق, فربه, خمره وار, بشكل وان.
: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.
: مدور, گردنما.
: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.
: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.
: روپيه, واحد پول نقره هندوستان.
: غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.
: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.
: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.
: حركت تند وسريع, حركت سريع ابر, تند راه رفتن, سبك رفتن, تكان خوردن.
: تند, بي پروا, عجول شديد, مست كننده, مست كننده, مستي اور, مسكر, مستي اور, مسكر, مكيف.
: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.
: بادست وپا بالا رفتن, تقلا كردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, كوشش, املت درست كردن.
: روسي شدن, داراي عقايد و تمايلا ت روسي كردن.
: كشمش, رنگ كشمشي, رنگ قرمز مايل به ابي.
: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.
: رحم, شفقت, دلسوزي, تاسف, اسم خاص مونث.
: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.
: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.
: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.
: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.
: يكجور پارچه پشمي شطرنجي, پارچه پيچازي.
: روزمره, كار عادي, جريان عادي, عادت جاري.
: توري.
: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.
: برنامه سفر, خط سير, سفرنامه.
: فاسد, متعفن, پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.
: چركي, باطلا ق, كثافت, سختي, گرفتاري, ادم بي كله, گنديده, فاسد, :ضايع كردن, فاسد كردن, ضايع شدن, فاسد شدن, رسيدن, عمل امدن, گيج كردن, خرف كردن, گنديدن, متعفن شدن, پوسيدن, فاسد شدن, چرك نشستن, چرك كردن, گنداندن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.
: گنديده, فساد پذير.
: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن, بر خوابيدن, روي تخم خوابيدن, جوجه كشي كردن.
: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.
: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.
: روباه صفت, محيل, نيرنگ باز, حيله گر.
: ارثي.
: به ميراث بردن, وارث شدن, از ديگري گرفتن, مالك شدن, جانشين شدن.
: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.
: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.
: ارثي.
: ارثي.
: روباه ماده, زن شرور, زن پتياره.
: روباه صفت, حيله باز, حنايي, ترشيده.
: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.
: تكان ناگهاني, ناگهان كشيدن, جمع شدن, بهم كشيدن, گره زدن, فشردن, پيچاندن, سركوفت دادن, منقبض شدن, كشش, حركت يا كشش ناگهاني.
: ربايش, ربودگي, قاپ زني, ربودن, قاپيدن, بردن, گرفتن, مقدار كم, جزءي.
: پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن.
: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.
: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, گرداندن, پيچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپيدن و غصب كردن, چرخش, پيچش, گردش.
: از محل محصوري بمحل غير محصوري امدن, از تنگنا در اوردن, مفر, راه خروج.
: شانه را بالا انداختن, منقبض كردن, بالا انداختن شانه, مطلبي را فهماندن.
: استوانه تاركشي نخ, دستگيره چرخ جراثقال, پيچ هر نوع ماشين يا دستگاهي كه براي كشيدن بكار رود, هندل, باچرخ يا دستگيره كشدن, دوار, گردان.
: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.
: بركندن, ريشه كن كردن, از ريشه كندن, ازبن در اوردن.
: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.
: نقشه فريبنده, عمل تند و وحشيانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پيچ دادن, پيچ خوردن.
: حمله اي, غشي, متغير, هوس پرست, دمدمي, نامنظم رونده, تشنجي, متناوب, خشكانده شده در افتاب.
: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, پشتي.
: جمع شدن و عقب نشيني كردن, برگشتن (دراثر بي تصميمي يا جبن), برگرداندن, تاخيركردن, رنگ خود را باختن, سفيد شدن, خود را عقب كشيدن, رميدن, خود رالرزاندن و تكان دادن, لگد پراني.
: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.
: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.
: مغز تيره, نخاع, مغز حرام, نخاع شوكي.
: تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام.
: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.
: وابسته به تيره پشت, فقراتي, پشتي, صلبي, استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.
: بي مهره, بي جرات, بدون ستون فقرات.
: كوله پشتي, توشه دان, كوله بار, پشت واره, چنته, كوله پشتي, خورجين.
: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.
: ضربه باپشت دست, پس زني, لگدزني, برگشت, عقب زني, كرال پشت.
: كمر درد, پشت درد, دردپشت.
: كمردرد, پشت درد.
: تخته يا صفحه ء پشت هرچيزي, تخته ء پشت قاب عكس وغيره.
: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن.
: كاري, زردچوبه هندي.
: اوازه, نام, شهرت, معروفيت, اشتهار, صيت, مشهور كردن
: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامي, اشتهار, اوازه, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن.
: اوازه داشتن, شمردن, فرض كردن, شهرت داشتن, اشتهار.
: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.
: قشو, قشو كردن.
: جو زمين, فضاي ماوراء جو.
: مسافر فضايي, فضانورد, اهل كرات ديگر.
: مقياس وزني است معادل 4 پك (پعثك) و23 كوارتز , پيمانه غله وميوه كه درحدود63 ليتر است, پيمانه, كيل, باپيمانه وزن كردن.
: ناويز, فضا پيما, سفينه فضايي, فضا كشتي.
: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه, گنجا, جادار, گنجايش دار, گشاد, فراخ, وسيع, جادار, بكار خور, مقرون بصرفه, سودمند, وسيع, جادار, فراخ, جادار, وسيع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.
: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن.
: فرار كردن با معشوق, گريختن, فرار كردن.
: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اغاز, گريز, فرار, برو, دورشو, گمشو, فرار از زندان, گريختن از محبس (بازور).
: چروك, چين, جمع شدگي, چروك شدن, درهم كشيدن, اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.
: اخم كردن, روي درهم كشيدن, اخم.
: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.
: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.
: هيجان, بهيجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.
: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.
: اخبار موحش, مطالب مهيج, تحريك كننده, هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.
: يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه, پارچه توري.
: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.
: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.
: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.
: با شرارت بي پايان, بيرحم, ستمگر, سبع, مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.
: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.
: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.
: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن
: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش يا حركت فنري, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگيز خواندن, باسبكروحي حركت كردن, وزن, سجع, ميزان, اهنگ موزون, نواخت.
: مبحث وزن شعر.
: مسجع, داراي وزن يا اهنگ, پرنواخت.
: سوار كار, الحاقيه.
: راهنما يا يساول پست, پيشرو, منادي, نوعي كلا ه زنانه.
: سوار كار, الحاقيه.
: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام.
: اسب سوار, شواليه.
: ورزشگاه, باشگاه ورزشي.
: زن اسب سوار, شواليه زن.
: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.
: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.
: تا زمانيكه, بمقدار زياد, بمدت طولا ني, از وقتي كه, از زمانيكه.
: دراينده, كم كم, متدرجا, بزودي, بفوريت.
: بمحض اينكه, همينكه.
: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.
: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.
: ني انبان كه در اسكاتلند مرسوم است, پرحرفي.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: غله, گياهان گندمي, حبوبات, غذايي كه از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود.
: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.
: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.
: نيمكت زير الوار اماده براي اره كشي, خرك.
: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.
: مقطع, برش, برنده, قلمه گياه, قلمه زني, برش روزنامه
: دندانه دار.
: جستجو, جستجو كردن.
: بد دانستن, قبيح دانستن, ناراضي بودن از.
: دوپهلو حرف زدن, زبان بازي كردن, دروغ گفتن.
: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.
: امن, بي خطر, گاوصندوق, يقين, خاطر جمع, مطملن, از روي يقين, قطعي, مسلم, محقق, استوار, راسخ يقينا.
: امر مسلم, يقين, اطمينان.
: مطملن ساختن, متقاعد كردن, حتمي كردن, مراقبت كردن در, تضمين كردن.
: مطملنا, همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.
: تامين كردن, امن نگهداشتن.
: ميسر.
: گل الود كردن, كثيف كردن, خيس وكثيف شدن (در اثر تماس با اب), گل الود شدن, گلي شدن.
: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.
: اتساعي, ورمي, تاخيري, كند, بطي.
: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.
: تهيه شده براي پول دراوردن, تله پول.
: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.
: الك كننده, بوجار.
: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.
: خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.
: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.
: كميابي, كمي, چيز كمياب, نادره, تحفه, غرابت, شگفتي, يكتايي, منحصر بفردي.
: شوري.
: حاشيه چرمي دور چيزي, مغزي, مغزي گذاشتن, شلا ق زدن, لبه, نوار باريك, نوار, ورم, تاول.
: درز, بخيه.
: بي درز.
: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.
: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.
: خواب الود, كرخت, داروي خواب اور.
: خواب الود, چرت زن, كسل كننده.
: خواب الودي, سستي, حالت خواب الودي, حالت خواب وبيداري.
: , بدتر, وخيم تر, بدتري.
: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.
: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: منتشر كردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش كردن (از راديو), سخن پراكني, فرا فرستادن, پراكندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرايت كردن.
: فرستادن, ارسال داشتن.
: سياح, مسافر, گشت گر, دستگاه لغزاننده.
: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي, پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.
: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.
: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.
: قطع, شكستن.
: درهم گسيخته, نفاق افكن.
: بستر, كف, چهارچوب تختخواب, تختخواب.
: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا, سراينده, مرغ خوش الحان, چكاوك.
: خواندني, سرودني.
: پايه يا ستون تختخواب.
: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.
: وزنه ريسمان ماهي گيري, وزنه, مته كار, قالب ريز.
: صابون, صابون زدن.
: دريدگي, پارگي.
: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.
: پر ازار, مضر.
: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.
: اسيب پذيري.
: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.
: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.
: لجن الوده, پر از لجن.
: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير, تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.
: صريحا, فورا.
: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند
: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.
: جذاب, زيبا, دلفريب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.
: چيز نسبتا شيرين, شيرين, نوشين.
: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.
: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, راه, روش, طريقه, چگونگي, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربيت, نوع, قسم, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.
: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپاكردن, منزل دادن.
: بزندان افكندن, نگهداشتن.
: بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.
: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.
: جا, تهيه جا, محل استقرار, نشيمن.
: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر
: ني, بوريا, جگن, پيزر, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.
: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.
: بيهوشانه, داروي بي هوشي, بي هوش كننده, كم كننده ء حس.
: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند
: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.
: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.
: روز تعطيل, شنبه, يكشنبه.
: شمشير بلند نظامي, باشمشير زدن, باشمشير كشتن.
: خرابكار.
: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.
: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.
: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.
: ساخارين, شكري, شيرين, قندي, محتوي قند.
: صدوقي.
: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.
: زين, پالا ن زدن, سواري كردن, تحميل كردن, زين كردن.
: لا له درختي, بدنه چوبي زين.
: تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.
: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن.
: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن, كوبيدن, زدن, له كردن.
: زين ساز, سراج, اسب سواري.
: سراجي.
: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.
: عرق گير اسب, نمد زير زين.
: نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر ان از ازار دادن لذت ميبرد, بيرحمي.
: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
: سفري, سياحت اكتشافي در افريقا, سياحت كردن.
: زعفران, زعفراني, زعفراني كردن, زعفران زدن به.
: ياقوت كبود, صفير كبود, رنگ كبود.
: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر.
: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني, ابدار, شاداب, پرطراوت.
: شادابي, پر ابي, اب داري, حالت ابكي.
: حماسه, حماسه اسكاندويناوي.
: اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.
: درخت نخل ساگو, شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود, پنير خرما.
: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوي.
: يكجور لا شخور, عنقا, اشتر, گاو, .
: كشور پريان.
: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.
: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.
: فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش, چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.
: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.
: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.
: ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.
: وابسته بواقع امر, حقيقت امري, واقعي, مقصود, هدف, عيني, معقول.
: مقصود, هدف, عيني, معقول.
: مقصود, هدف, عيني, معقول.
: ارزو كردن, خواستن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.
: گم, مفقود, ناپيدا.
: رسم ديني, ايين ديني, تقديس كردن, نشانه, سوگند.
: وابسته به مراسم مذهبي.
: متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.
: محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا, نمازخانه كوچكي كه متصل بكليسا ميباشد, اتاق دعا, رخت كن.
: فروتني, خونسردي ونرمي.
: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.
: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.
: سلا م, سلا م كردن.
: سمندر, يكجور سوسمار يا مارمولك.
: سوسيك نمك زده, گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده.
: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.
: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.
: سعادت جاوداني بخشيدن, امرزيدن, مبارك خواندن.
: سعادت جاوداني, بركت, خوشابحال, خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.
: بزاق, اب دهان.
: بزاقي.
: كاهو, سالا د.
: سليمان, صلح دوست.
: تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.
: شوره اشنان, نيترات سديم, داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.
: داراي شوره, شوره دار, داراي نيتروژن با طرفيت پايين
: شور, مثل اب دريا, نمكين, نمكين, شور.
: چوب شور (مزه ابجو وغيره), بيسكويت نمكي.
: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.
: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.
: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.
: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.
: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.
: نمكدان.
: شوراب, اب شور, اشك, اب نمك, انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.
: انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.
: اب نمك, زيست كننده در اب شور.
: محل استخراج نمك.
: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.
: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.
: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.
: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.
: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.
: بازار گاه, ميدان فروش كالا, بازار.
: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.
: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن, شليك توپ براي اداي احترام, توپ سلا م, اظهاراحساسات شديد, شليك كردن.
: شليك, تيرباران, شليك بطور دسته جمعي, شليك كردن, بصورت شليك دركردن, رگبار.
: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.
: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم, سلوي, مريم گلي, مريمي.
: همياري كردن, باهم كار كردن, همدستي كردن, تشريك مساعي كردن, اشتراك مساعي كردن, تعاون كردن.
: همدستي, همكاري, تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.
: سامري, سامره فلسطين, نيكوكار.
: رقص برزيلي سامبا.
: عطف, تركيب عطفي, ارتباط, ربط, همبستگي, بستگي دوچيز باهم, سلسله, پيوند.
: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن, نسبت, ربط, توافق, مناسبت, سازگاري.
: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.
: انجمن, اجتماع, عوام.
: انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.
: علوم مدني, تعليمات مدني.
: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.
: دوجنسه, هم زن و هم مرد.
: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.
: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.
: وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط انها با يكديگر.
: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن, محكم كردن, يكي كردن, يك رقم كردن.
: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.
: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي.
: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.
: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, محتكر.
: فراهم امدن, گرد امدن, اجتماع كردن, گرد اوري كردن.
: همزيستي.
: گرد اوري.
: گرد اوري.
: يكسان, يكنواخت, همان چيز, همان, همان كار, همان جور, بهمان اندازه.
: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.
: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.
: تنگ كردن, جمع كردن, منقبض كردن.
: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, خلا صه رءوس مطالب, خلا صه رءوس مطالب, تلخيص, چكيده مطلب, خلا صه نوشتن.
: گواريدن, هضم كردن, هضم شدن, خلا صه كردن و شدن, خلا صه.
: ماهيچه جمع كننده, انواع مارهاي <بوا.>
: تنگي, ضيق, انقباض, فشار, تنگ شدگي, قبض مزاج, انقباض, اختصار, ادغام, همكشيدن, ترنجيدن.
: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.
: همرويده, واقع شونده دريك وقت, منطبق, متلا قي, متناسب.
: خلا صه كردن.
: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.
: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.
: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.
: بهم پيچيدن, در هم اميختن, در هم بافتن, مشبك كردن, از هم گذراندن, تقاطع كردن.
: يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.
: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.
: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي, زمينه, مفاد, مفهوم.
: پيوستگان, رشته مسلسل, تسلسل, پي درپي, مستمر, زنجيره.
: تجمع, تراكم.
: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن, براي تشكيل جلسه وشورا ياكميسيون دعوت كردن.
: فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.
: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.
: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.
: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.
: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.
: گرد اوري.
: كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.
: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا.
: زندگي باهم, جماع.
: توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.
: انباشته, يكجا.
: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري, تسلسل.
: مركب, مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.
: مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.
: مركب.
: تحكيم, تثبيت, تقويت, تركيب, اتحاد, قوام, ممزوج كننده, يكي شدن دو يا چند شركت, ادغام, امتزاج
: فدراسيون, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.
: سفت شدگي, تحجر, جسمانيت, ذاتيت, سنگال, ذوب, گداختگي, اميزش.
: همگرادني كردن.
: باهم گذاري, ترتيب, نظم, نوبت وترتيب, تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.
: همگرادني كردن.
: توطله چيدن براي كار بد, هم پيمان شدن, درنقشه خيانت شركت كردن.
: موافقت كردن, هم راي بودن, دمساز شدن.
: انطباق.
: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصيلي.
: انطباق, موافقت, توافق, دمسازي, رضايت, تصادف, اقتران, اتصال, ملا قات تصادفي.
: بهم فشردني, خلا صه شدني.
: بهم اميختگي, انعقاد.
: تركيب, بافت, مفاد.
: همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي.
: مخمل, مخملي, نرم, مخمل نما, مخملي كردن.
: مخملي, مخمل نما, نرم.
: سماور.
: قايق سقف حصيري وبادباني.
: مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.
: مختلط, پسرانه ودخترانه.
: اثر متقابل, فعل و انفعال.
: توافق عام, رضايت وموافقت عمومي, وفاق, اجماع.
: گفتگو, صحبت, محاوره, صحبت, درد دل, گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره, تبادل نظر, محاوره, قراءت يا اواز.
: صحبت كردن, درد دل كردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.
: مكالمه اي.
: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, كليم.
: معاصر, همزمان, هم دوره.
: هم سال, هم تاريخ, هم زمان, معاصر, هم عصر, همبود, باهم واقع شونده, همزمان.
: معاصر, همزمان, هم دوره.
: همبودي, مقارنه, همزماني, همزمان, همبود.
: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).
: مجموع بارونها و نجبا, مقام باروني, املا ك بارون.
: تسليم شدن, تن در دادن, راضي شدن, رضايت دادن, موافقت كردن, ارام كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: رضايت, تن در دادن, موافقت, موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش, قبول, اجابت, بر اوردن.
: اموزش وپرورش مختلط (دختر وپسر).
: وجدان, ضمير, ذمه, باطن, دل.
: پشيماني, ندامت, رحم.
: باوجدان, وظيفه شناس, محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.
: محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.
: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.
: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.
: اسايشگاه.
: ماسه, شن, ريگ, شن كرانه دريا, شن پاشيدن, سنباده زدن, شن مال يا ريگمال كردن.
: كفش بي رويه, صندل, سرپايي, كفش راحتي, درخت صندل, صندل پوشيدن.
: كرانه ماسه, ساحل شني.
: شن شويي, باپاشيدن ماسه (بهمراه باد فشار قوي) پاك كردن.
: چوب محكم وسخت صندل سفيد.
: ماسه اي, شني.
: سرمحور, قطب, اسه, ميله اهرمي, ماهي ريز قنات, ادم زودباور, وسيله تطميع, اغوا.
: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.
: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.
: كيسه شن, گوني پر از شن, ايجاد استحكامات دفاعي كردن.
: سنگ ماسه, سنگ ريگي, سنگ سياه, ماسه سنگ.
: ماسه باد, طوفان شن.
: از الودگي مبرا كردن.
: خوني, دموي, سرخ, قرمز, برنگ خون.
: بهداشتي.
: بهداشتي.
: باتلا قي, گلي, مردابي, لجن زار, باتلا قي, باتلا قي, لجن زار.
: باتلا قي.
: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.
: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.
: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.
: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.
: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.
: راستگويي, صداقت, راستي, صحت.
: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا, راستگو, درست, حقيقي, واقعي.
: واقعيت, صدق, راستي, صحت, حقيقت, سخن راست, چيز واقعي.
: راستي, صدق, حقيقت, درستي, صداقت.
: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا.
: باوركردني, پذيرفتني, قابل استماع, محتمل.
: احتمالي, محتمل, باور كردني, امر احتمالي.
: احتمال, راست نمايي, احتمال, شباهت به واقعيت.
: بي غرضي, بي طرف, بي تعصب, خونسرد.
: سانسكريت, سانسكريتي.
: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.
: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.
: وابسته بشاعره يوناني' سافو'
: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.
: پوده زي, خورنده مواد پوسيده.
: عرب, مسلمان, كافر, وحشي.
: ماهي ساردين, ماهيان ريز.
: طعنه اميز, كنايه اميز, وابسته به زهر خنده.
: ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.
: زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.
: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).
: گاز انبري, تند, تيز, سوز اور, محرق, زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن.
: تابوت سنگ اهكي, تابوت, گوشتخوار.
: تومور بدخيم بافت پيوندي, تومور بدخيم نسج همبند, تومور سرطاني.
: عشبه بياباني.
: سرژ, پارچه صوف پشمي, 'سرجيوس' اسم خاص مذكر, ته دوزي كردن.
: ساسافراس.
: اطلس, دبيت, اطلسي, جلا, پرداخت.
: شيطان.
: شيطاني.
: ماهواره.
: طنز, هجونامه, طعنه, سخريه, هزليات.
: هجو نويس.
: هجو كردن, مسخره كردن.
: هزلي.
: هزلي.
: تجزيه.
: انبوه, پرپشت, تنگ هم, تنگ, كلفت, قطور.
: وسوسه ء شيطاني, شيطاني, عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.
: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير, بچه شرير و شيطان, جني, مرد جوان, وصله, پيوند زدن, قلمه زدن(گياه), غرس كردن, افزودن, تكه دادن, تعمير كردن, مجهز كردن, ازار دادن, مسخره كردن.
: جشن خداي زحل, عياشي, هرزگي.
: موجود نيمه انسان ونيمه بز, ادم شهواني, وابسته به ساتير.
: حمام بخار فنلا ندي.
: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.
: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.
: دشت بي درخت, زمين هموار.
: ابدان, پر شهد, مرطوب, خيلي احساساتي, ضعيف, كودن, معتاد به مشروبات, شنگول.
: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.
: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.
: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.
: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.
: ساكسوفون, نوعي الت موسيقي بادي.
: نوازنده ساكسوفون.
: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.
: مرحله, صحنه.
: كارگردان پشت صحنه.
: متن يانمايشنامه فيلم سينمايي, دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش, زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.
: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله.
: چشم انداز, منظره, صحنه سازي.
: اوه, عجبا.
: ساكت, هيس.
: تقليد شده, فاقد نبوغ وابتكار, داراي رفتار قالبي.
: زره وتجهيزات اسب, مجهز كردن.
: شطرنج.
: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.
: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.
: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.
: تخته شطرنج.
: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن (با for), دادوستد كالا.
: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.
: كلا ه بلند نظامي.
: شغال, توره, جان كني مفت.
: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.
: موسير, تره فرنگي, پيازچه, پيازي شدن, موسير, پياز كوچك, لوله نازك.
: كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال اسيا واروپا.
: پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر, جادوگري.
: سرشوي, سرشويه, باشامپو يا سرشوي شستشو دادن.
: شانكر, سيفليس.
: تب مخملك.
: قرمز مايل به زرد, سرخ شدگي, سرخ جامه, پارچه مخمل.
: كيش (براي راندن مرغ وغيره) كيش كردن, باكيش فرار دادن, چخ.
: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.
: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن.
: شيخ نشين, قلمرو شيخ.
: لا ك مخصوص لا ك والكل, بالا ك جلا دادن, شكست مفتضحانه خوردن يا دادن.
: برنامه زماني, زمان بندي كردن.
: زمان بند.
: بصورت برنامه دراوردن, طرح يا نقشه اي تهيه كردن, ابتكار كردن.
: قياسي, نموداري.
: قطعه نشاط انگيز وهزلي.
: ازمون, محك, امتحان, اصطلا ح پيش پا افتاده ومرسوم, بيان رايج, اسم رمز.
: ميمون ادم وار, شمپانزه.
: جدايي, شقاق, انفصال, اختلا ف, ايجاد جدايي, تفرقه, اختلا ف وتفرقه دركليسا.
: تفرقه انداز, تفرقه جويانه.
: مبتلا بجنون جواني.
: جنون جواني.
: مبتلا به اختلا ل رواني وجنون گوشه گيري.
: اواز خوان.
: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.
: سويسي.
: سويسي.
: سويسي.
: كيسه, عضو كيسه مانند جانور, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.
: نوازنده ء ني انبان.
: صداي جيغ, جيغ, صداي زير, صداي ني انبان, صداي گردباد, بسرعت باد فرار كردن.
: نوازنده ء ني انبان.
: پارچه كيسه اي, كيسه, گوني, كيسه گوني, پارچه كيسه دوزي, كرباس, پارچه گوني, گوني, چتايي, درحال يورش وچپاول.
: پرتقلا, كوشا.
: كيسه بيضه, پوست بيضه.
: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: جنوب, جنوبي, بسوي جنوب, نيم روز.
: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.
: ابرو درهم كشي, اخم, ترشرويي, اخم كردن.
: چشم پوشي كردن, مسامحه كردن, تجاهل كردن, سر وسر داشتن.
: مراقب بودن, مواظب.
: جاسوسي كردن, ديده باني كردن, جاسوس بودن, بازرسي كردن, تشخيص دادن.
: نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.
: نشست, جلسه, جلسه احضار ارواح وغيره.
: گورخر, گوراسب, مخطط يا راه راه.
: گاو كوهان دار.
: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.
: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.
: پيش, قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد).(.ادج) :صادر شدن, پيش رفتن, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.
: پشت سبز, اسكناس, قورباغه.
: پشتوانه, سرمايه بانك.
: بد سيرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.
: رسوب سازي, لا ي گيري, ته نشيني, درزگيري, لا يه گذاري.
: رسوبي, ته نشسته, درده.
: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.
: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.
: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.
: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.
: عادات, اداب, رسوم.
: ديد, مشاهده, قوه ديد, بينش, رويت, بينا, ديدن.
: پارچه راه راه نخي.
: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسيم باد مغرب.
: چرمي, طنابي شكل, لا ستيك مانند, كاءوچو مانند, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.
: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.
: قايق بادباني, كشتي بادباني, كشتي بادي.
: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي, پارچه بادباني, پارچه شراعي, بادبان.
: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.
: دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي
: هواپيماي بي موتور.
: نخ قند و قاتمه.
: پيروزي, فيروزي, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.
: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.
: صاحب كشتي تفريحي, علا قمند به دريانوردي.
: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي, قايق راني, مسافرت با قايق تفريحي.
: قطعه, قطعه قطعه كردن.
: قطعه بندي.
: بند بند.
: بردن, پيروز شدن, فاتح شدن, غلبه يافتن بر, بدست اوردن, تحصيل كردن, فتح, پيروزي, برد.
: چربيدن, غالب امدن, مستولي شدن, شايع شدن.
: سكني كردن, معتاد شدن, مقيم شدن.برد, پيروز شد.
: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.
: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.
: پيروز, فاتح, قهرمان, برنده مسابقه, برنده بازي, برنده, فاتح.
: جدايي گراي, طرفدار جدايي نژاد سفيد وسياه.
: لزره نگار, لزله نگار, زلزله سنج.
: زلزله شناس.
: ابخوري بزرگ, افتابه.
: قاطع, قطع كننده, خط قاطع, متقاطع.
: سده, قرن.
: دبيرخانه, هيلت دبيران وكارمندان دفتري.
: وابسته بدبيرخانه, وابسته به منشيگري.
: محرر, منشي, نوشتگر, دبير, منشي, رازدار, محرم اسرار.
: غده مترشحه, تراوشي, ترشحي.
: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.
: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول, فرقه, مسلك, حزب, دسته, دسته مذهبي, مكتب فلسفي, بخش, قسمت, بريدن, قسمت كردن.
: فرقه گرايي.
: تيره اي, فرقه اي, حزبي, فرقه گراي, كوته بين.
: مقطع, بخش.
: قطاع دايره, قسمتي از جبهه, خط كش رياضي, ناحيه, محله, بخش, جزء, تقسيم كردن.
: دنيوي كردن, غير روحاني كردن, از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن, عمومي كردن.
: ماديت, دنيا پرستي, عرفيت, دنيوي كردن.
: خط قاطع, دوم, ثانوي, خشك, تلخ, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.
: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.
: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.
: پي رفت, توالي, ترادف, تسلسل, تابعيت, رشته, ترتيب, به ترتيب مرتب كردن.
: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.
: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.
: گزينشي, انتخابي, برگزيده, انتخاب كننده, مبني بر انتخاب, داراي حسن انتخاب گلچين كننده.
: بهگزيني, گزينندگي.
: مخابره بوسيله پرچم, بوسيله پرچم مخابره كردن.
: معني, معني شناسي.
: معنايي.
: تعطيل, بيكاري, مرخصي, مهلت, اسودگي, مرخصي گرفتن, به تعطيل رفتن.
: نيم پاياني, نيمه نهايي (درجدول مسابقات حذفي), مربوط به دوره نيمه نهايي, دوره نيمه نهايي.
: كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهايي رسيده.
: ; نقطه و ويرگول بدين شكل.;
: سمينار, جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي, مدرسه علوم ديني, رستن گاه, دانشسرا.
: نمادشناسي.
: سامي, كسي كه از نسل سام بن نوح باشد, سامي, از نژاد سام بن نوح, زبان سامي.
: دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.
: رگ وپي, پي, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پي, وتر, زردپي, اوتار.
: خردل, درخت خردل.
: اخر, اخري, عقب تر, دومي, اين يك, اخير, سپس, متعاقبا.
: عقبي, پسي, عقب تر, ديرتر, خلفي, بعداز, كفل.
: مجلس سنا.
: عضو مجلس سنا, نماينده مجلس سنا, سناتور.
: وابسته به مجلس سنا يا اعضاي ان.
: گرفتگي, انقباض عضله پيدا كردن.
: داراي تاخير, دير, دير اينده, كند, كندرو, تنبل, سست
: ديركرد, تاخير ورود, دير امدن.
: پي دار, سخت پي, بااسطقس, نيرومند.
: سيمي, سفت, كج شو, قابل انحناء, پرطاقت.
: ديوانه, شيفته, دلفريفته, سالخورده, پير مرد, وابسته به پيري, خرف.
: ادم كور ذهن, خرفت, پير ياوه گو.
: پيري, كهولت, سالخوردگي, خرف بودن.
: سنا, فرش سنهي كردستان.
: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.
: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.
: پيروي از مساءل احساساتي وشورانگيز, پيروي از عواطف واحساسات.
: حساس, حسي, گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي, ضبط كننده.
: وابسته به مركز احساس, حساس, حسي.
: شهوانيت, جسمانيت, حس گرايي.
: پيرو هواي نفس واحساس.
: شهوانيت, نفسانيت, نفس گرايي, هوسراني, شهوت پرستي.
: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.
: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.
: احساساتي كردن, با احساسات اميختن.
: گرايش بسوي احساسات, حالت احساساتي, پيروي از عواطف واحساسات.
: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.
: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.
: جدا گرايي, جدا سازي, تفكيك, تجزيه طلبي, كناره گيري
: جدا گراي, تجزيه طلب.
: الت خامه گيري, دستگاه تجزيه, فارق, جدا ساز.
: تجزيه وتفكيك نمودن, برخه كردن.
: جدا سازي, جدا ساز.
: جدايي, تفكيك.
: رنگ قرمز قهوه اي, سيبيا وسوبيا, رنگ سوبيايي.
: سپتامبر, نهمين ماه تقويم مسيحي.
: دسته هفت نفري, هفتگانه.
: وابسته به گنديدگي, جسم عفوني, ماده عفوني, گنديده, الوده, چركي.
: سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (پءناثعاع) ميباشد.
: سراف, اسرافيل, فرشتگان سرافين.
: وابسته به فرشتگان سرافين.
: اندرون, حرم, حرمسرا, شبستان, انبار.
: صربستاني, قوم صرب از نژاد اسلا و.
: كشور سابق صربيا كه امروزه جزء جمهوري يوگوسلا وي است.
: صرب, صربستاني, زبان صربستاني.
: ساز واواز شبانه و عاشقانه در هواي ازاد و در استانه معشوق, قطعه موسيقي عاشقانه(خواندن).
: سراينده اواز عاشقانه.
: گروهبان.
: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.
: كارتون, فيلم هاي نقاشي شده, نوبتي, پياپي, دنباله, سري.
: ازمايش استحكام تار ابريشم.
: خونابه شناسي, سرم شناسي.
: پرپيچ وخم.
: اب خون, خونابه, سرم, اب پنير.
: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.
: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.
: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز, دستمال سفره.
: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز.
: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.
: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.
: نوكرمابي.
: منتظر, پيشخدمت.
: پيشخدمت زن, نديمه, كلفت
: حق ارتفاقي, راحتي, اسايش, راحت شدن از درد, منزل.
: فرمان يار.
: موتور فرمان يار.
: كنجد, بوته كنجد, سمسم.
: توله شكاري وپشمالوي بويي, اهنگساز, گذارنده.
: نمايشگاه, ورزشگاه.
: شماره شش, شش, ششمين.
: بارزش شش پنس, شش پنسي.
: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.
: داراي تمايلا ت جنسي, شهوت انگيز, داراي احساسات شهواني.
: جنس شناسي, مبحث مطالعات جنسي.
: سكه نيم شيلينگي, شش پنسي.
: شش بيت اخر سانت يا غزل.
: يك ششم دايره, زاويه يا قوس داراي 06 درجه, الت زاويه ياب, ذات السدس.
: شش قلو, شش بخشي, نغمه شش سازه يا شش اوازه, شش بيت اخر غزل, شش گانه.
: شماره شصت, شصت.
: شصتم, شصتمين, يك شصت, يك شصتم.
: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمين.
: شانزدهمين, شانزدهم.
: نت يك شانزدهم.
: جنسيت, تمايلا ت جنسي.
: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.
: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.
: شهوت, نفس اماره, هوس.
: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.
: كروي, گوي مانند.
: مجسمه ابوالهول, موجود عجيب, مرد مرموز, موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن.
: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.
: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.
: صداي گاو كردن, صداي گاو.
: اره كش, درخت ريشه كن شده وشناور.
: گفته, گفتار مشهور, پند, حكمت, اظهار.
: اره ماهي.
: خاك اره, باخاك اره پوشاندن, پوچ.
: داراي دندانه اره مانند, دندانه دندانه.
: كارخانه چوب بري والوار سازي, كارخانه اره كشي, ماشين اره كشي.
: شاه, پادشاه.
: وابسته به شكسپير.
: پرصدا, بلند, رويايي, تصوري, خوشحال.
: ادم دزدي, ربودن ملوان (بقصد اخاذي وغيره).
: پارچه ابريشمي خشن چيني.
: شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس, شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس
: شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.
: جزاير شتلا ند, اسب كوچك ويال بلند.
: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ, شيلينگ واحد پول انگليس.
: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.
: تاب داشتن, لرزش داشتن, تكان تكان خوردن (اتومبيل).
: خريدار, مغازه رو, كاسب خرده فروش.
: بازي شافل بورد.
: اهل كشور سيام, اهل كشور تايلند(تهاءلاند).
: فال بين, فال بيني, طالع بين.
: سيبريه.
: سيبريه اي.
: سيبريه اي.
: زن غيب گو, غيبي, ساحره, نبيه, فالگير.
: الهامي.
: چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده.
: اهل جزيره سيسيل, سيسيلي.
: خشك كننده, خشك كن.
: جناغي, منشاري, شكسته, كج و معوج, داراي پيچ و خم كردن, منكسر كردن.
: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن, صفحه, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداري كردن از, در يكسو قرار دادن.
: هم بر, پهلو به پهلو, متوازي, تضمين, وثيقه.
: صفحه دار, صفحه يي.
: صفحه گذاري.
: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.
: ابريشمي, نرم, ابريشم پوش, حريري, براق, صاف, ابريشم نماكردن.
: اطلسي.
: گوشت نمك زده ء پهلو و پشت خوك.
: خطوط طرفين ميدان بازي, از بازي يا معركه خارج كردن, كار يا چيز فرعي.
: پهلويي, جانبي, افقي, واقع درخط افقي, جنبي, يكوري, كج, بطور اريب, در كنار, جانبي.
: زيرداستان, داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه.
: اطلا عات ضمني وفرعي, روشنايي غير مستقيم.
: شاخه نورسته, جوانه, تركه, فرع, انشعاب, شعبه, مشتق.
: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.
: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت, سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن.
: اتاقك موتورسيكلت, درشكه چهارچرخه.
: باد مخالف.
: زن غيبگو, پيغمبر زن.
: خواب نيمروز, قيلوله, خواب بعدازظهر كردن.
: انگشت, رقم, عدد, رقم, نمره.
: خود, خود شخص, نفس, در حال عادي, خودشان, خودشانرا.
: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد), خودش (خود ان چيز, خود ان جانور), خود.
: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.
: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.
: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.
: شيپور, بوق.
: متصدي علا ءم, ديدبان.
: امضاء, دستينه, صحه, توشيح, امضاء كردن.
: علا مت دار, امضاء شده.
: مهر, خاتم, انگشتري خاتم دار, مهر كردن.
: داراي قوه تفكيك يا تميز, تميزي, تفكيكي.
: واحد وزن وپول بابل قديم.
: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان.
: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.
: صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.
: غربال, استخوان غربالي استخوان پرويزني, غربالي.
: باسيليكا يا سيليس تركيب كردن, سيليكات.
: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.
: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.
: بوزينه كوچك امريكايي كه دم انبوهي دارد.
: ابريشم نما, ابريشمي, نرم, چاپلوسانه.
: كرم ابريشم, كرم پيله.
: پرورش كرم ابريشم, پرورش نوغان.
: شاه ماهي
: نشان نقل قول باين شكل ' ', گيومه.
: انبار غله, در سيلو گذاردن.
: نيمرخ, نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست, محيط مريي, نقاشي سياه يكدست, بصورت نيمرخ سياه نشاندادن.
: نقره فام, سيمين, سفيد, براق, صاف, سيم اندود.
: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.
: سيني, سيني پايه دار, شيشه اي, شفا دهنده, مرهم گذار, التيام دهنده.
: انواع ماهيان نقره فام.
: مونوكسيد سرب.
: نقره دار.
: ظروف نقره.
: نقره ساز, نقره كار, سيمگر.
: كفش شنا, پرده يا عضو شناي حخيوانات دريايي, باله شنا.
: شناكردن, شناور شدن, شنا, شناوري.
: , شناكرد.
: شناگر, شناكننده.
: خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.
: ساده.
: عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.
: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن.
: خورشيدي, اهل خورشيد, سامسون, اسم خاص مذكور, قاضي قديم اسراءيل.
: شبيه ساز, تشبيه كننده.
: وانمود, تظاهر, ظاهر سازي, تقليد, تمارض.
: صوري, وانمود كردن, بخود بستن, مانند بودن, تقليد كردن, شباهت داشتن به.
: جعلي, مصنوعي, شبيه ساخته, تشبيه شده.
: شبيه ساخته, تشبيه شده.
: مال او, مال ان.
: مال او, مال ان.
: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.
: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.
: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني, شورانگيز, مهيج, احساساتي, موثر, حسي.
: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.
: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.
: ديوانگي, جنون.
: تيمارستان, احمق.
: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.
: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني, وابسته به حواس يا احساسات, مبني بر لذات جسماني, پيرو محسوسات ولذات نفساني.
: شهوت, شهوانيت.
: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.
: چين شناس, ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين.
: چين شناسي, مطالعه ادبيات ورسوم چين.
: خاكستر, ته مانده وزواءد ذوب اهن, رسوب, بستن وسخت شدن, مواد متحجر شده دردهانه چشمه اب گرم.
: ورم سينوس ها, ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوايي.
: صهيون, كوه مقدس اورشليم, قوم اسراءيل, بهشت.
: نهضت تمركز بني اسراءيل درفلسطين, صهيون گرايي, نهضت صهيونيسم.
: صهيون گرا, طرفدار نهضت تمركز يهود در فلسطين, صهيونيست.
: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي, لا له نعمان, شقايق نعماني
: شيره, شهد, چكيده, جريان, جاري, رسوخ, لجنزار, بستر دريا, تراوش كردن, اهسته جريان يافتن, بيرون دادن, لا ي, چكيدن, چكانيدن, چكه.
: تراوش كردن, فرانشت كردن.
: شيره قند, ترياق.
: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.
: شربتي, شهددار.
: حوري دريايي, زن دلفريب, سوت كارخانه, اژير, حوري مانند.
: بادسام, بادگرم وگردباد مانند, گرم باد.
: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.
: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.
: ماه گذشته
: نشستن, جلوس كردن, قرار گرفتن.
: پياده كردن, از اسب پياده شدن.
: باپاهاي گشادنشستن يا ايستادن, نگهداري ودفاع كردن از.
: كرسي رياست را اشغال كردن, رياست كردن بر, رياست جلسه را بعهده داشتن, اداره كردن هدايت كردن, سرپرستي كردن.
: نشسته, غير مهاجر, مقيم در يك جا, غير متحرك, جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.
: ورك, استخوان ورك, استخوان نشيمنگاهي.
: جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.
: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.
: موقعيت, محل, وضع.
: درياچه, خليج, شاخابه.
: درياچه اي, زيست كننده در درياچه, استخري, درياچه, استخر, بركه, درياچه, استخر, اب دريا.
: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.
: دريا برد, حمل شده از راه دريا, بوسيله كشتي حمل شده
: دريا نورد, بحر پيما.
: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.
: مرغ ابزي, واق, واك.
: دريا پيما, دريا نورد.
: دريا.
: كشتي شكستگي, خرابي, بدبختي, اشغال سبزي, خراب كردن, ويران شدن.
: زن ماهي, حوري دريايي, افسونگر.
: ملوان, دريا نورد.
: پر از احساسات, باروح, سرزنده.
: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست.
: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.
: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.
: از خود راضي, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود, خود بين, از خود راضي, كوته نظر, ابرومند, تميز كردن سر وصورت دادن به.
: خوشنودي از خود, خود خوشنودي.
: خودزيستنامه, خود زندگي نامه, نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.
: خودنما, ايرادي, سخت گير.
: خودپسند, خود پرست, خود خواه.
: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.
: شخص منفور, ميخ كوچك, ادم خودنما, نكته گير, ايرادگير, كش رفتن, دزديدن, التماس كردن, دله دزد.
: خود اموز, نزدخود, تحصيل كرده, پيش خود يادگرفته, خود اموخته.
: خودكشي, انتحار, خودكشي كردن, وابسته به خود كشي.
: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.
: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.
: حالت عمودي, اطمينان بخود, اعتماد بنفس.
: دستگاه لباسشويي خود كار, ماشين رخت شويي.
: ملوان, دريانورد, كشتيران, دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي
: بادبان جمع كن, جرب دار, پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.
: مثل دريا نورد.
: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.
: نقشه برداري از اب هاي روي زمين.
: خون.
: غرق شد, فرو رفت.
: دزد دريايي, نوعي كشتي بربري, كشتي دزدان دريايي, دزد دريايي, دزد ادبي, دزدي دريايي كردن, بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبع چاپ كردن, دزدي ادبي كردن.
: دزدي دريايي, دزدي هنري ياادبي.
: اسكله كنار دريا, مشرف بدريا.
: دريازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.
: ستاره دريايي, نجم البحر
: ششم, ششمين, يك ششم, شش يك, سدس, سادس.
: ژوليده, ناهنجار, ناسترده.
: باشكوه وجلا ل, پرشكوه.
: گريختن, فرار كردن.
: سرخ روي, سرخ گونه, خشن, زمخت, زن چاق, سرخ گونه, شلخته, زن شلخته, كهنه, بي عرضه, پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.
: تخمي, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از كار افتاده.
: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.
: خارپوست دريايي, بلوط دريايي.
: اماده دريا, كشتي محكم, دريارو.
: دريانوردي.
: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.
: هواپيمايي كه بر روي دريا نشسته ويا از روي دريا پرواز كند, هواپيماي دريايي, هواپيماي دريايي.
: دانشجوي سال دوم نيروي دريايي, ناو اموز.
: , روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.
: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.
: خود, خويش, خويشتن, نفس, نفس خود, عين, شخصيت, جنبه, حالت, حال, وضع, لقاح كردن.
: خودزيستنامه اي, مربوط بشرح حال خود.
: خود راه انداز, خودراه اندازي.
: خودپرستي, خودخواهي.
: خودپرستي, خودخواهي.
: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.
: وابسته يا متمايل به خودكشي.
: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.
: تلقين بنفس, القاء بنفس.
: ملوان پير وبازنشسته.
: مهارت در دريا نوردي, كار ازمودگي دريايي.
: خون.
: جانور بزرگ دريايي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده, نهنگ.
: اب كنار, اب نما, پيشرفتگي خشكي در اب, اسكله.
: دريا زدگي, تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.
: هفت, هفتم, هفتمين, يك هفتم, هفت چيز.
: نيم پزكردن, اهسته جوشاندن يا پختن, بادقت زياد بكاري دست زدن, نازپرورده كردن, نوازش كردن, غليان, جوش وخروش, تلا طم, جوشيدن, جوشاندن, اهسته جوشيدن, بجوش وخروش امدن, نيم جوش كردن, بجوش امدن, جوش.
: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان.
: بدحال, ناخوش, ناپاك.
: تخت مريض يا بيمارستان.
: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.
: ناخوشي, مرض, علت, دچارعلت كردن, مرض, ناخوشي, بيماري, كسالت, شرارت, بدي, ناخوشي, فاسد شدگي, بيماري, مرض.
: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.
: بيمارستان, مريضخانه.
: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.
: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.
: صدقه پخش كن, مامور خيرات.
: بيماري كه در بيمارستان ميخوابد, بيمار بستري.
: بستري, دربيمارستان بستري, دوره بستري شدن.
: ناسالم, ناخوش, ويژه ناخوشي, مريض, وحشت اور, بيمار, ناخوش, ناتوان, رنجور, مريض, عليل, وسواسي, كسيكه نسبت به سلا متي و تندرستي خود وسواسي است.
: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشي اور, غير سالم, بيمار.
: ناخوشي, فساد, شيوع مرض, حالت مرض.
: اتاق بيمار.
: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.
: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.
: ناخوش, بيمار, ناساز, ناتندرست, مريض, مريض شدن, كيش كردن, جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, برانگيختن.
: هفتم, هفتمين, يك هفتم.
: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.
: سراييدن, خواندن, مناجات كردن.
: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.
: خون.
: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.
: واگذاشتن, نشست كردن, فرو نشستن, فروكش كردن.
: فرو رفته, خالي, درته اب, غرق شده.
: هفتاد, هفتاد ساله, عدد يا علا مت هفتاد.
: هفتادم, هفتادمين.
: هفتاد, هفتادمين, بين هفتاد تا هشتاد سالگي, هفتاد ساله.
: هفده, هفده چيز.
: هفدهمين.
: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه, تماشا, منظره, نمايش, عينك.
: تجسم فكري.
: ريشه دار, ريش دار(مثل سيم خاردار), خاردار, ريشو.
: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.
: فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.
: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).
: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: سپر, سپر كوچك, دفاع كردن (باسپر), سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.
: سپرديس, سپرمانند, وابسته بغده درقي.
: لا ك پشت, سنگ پشت, ادم كندرو.
: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.
: دوش اب, دوش گرفتن, تميز كردن با دوش, انجدان رومي, شستشوي معده يازخم, شستشو دادن (زخم), با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.
: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.
: جانور نرم تن خاره چسب, صدف كوهي.
: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.
: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.
: مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن.
: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن.
: دلقك, شوخ, شوخ, بذله گو, ژوكر.
: شوخ, خوش مزگي, طرب.
: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.
: زشت, شنيع, شرير, ظالم, فجيح, تاثر اور.
: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام.
: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا, زيبايي, ظرافت, تناسب, زيبايي, خوش اندامي, قشنگي.
: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.
: قفسه كوچك كشودار, اشكاف كوچك.
: بخشيدن, ارزاني داشتن
: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن
: ساختگي, افسانه اي.
: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.
: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغيره.
: سوفار, جاي زه كمان, شكاف ميان كفل ها, پيكان بر زه گذاشتن, زه كردن, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.
: شكستگي, شكاف, دندانه, موقع بحراني, سربزنگاه, دندانه دندانه كردن, شكستن, داس, دهره, بشكل داس, با داس بريدن, بشكل داس (نيمدايره) دراوردن.
: بريدن, كندن, چاك دادن, شكاف دادن, حجاري كردن.
: شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.
: چاك, شكاف, درز, چاك دادن, شكافتن, دريدن.
: گوش خراش, داراي صداي مزاحم.
: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص
: تخته نان بري, خوراكي هاي روي ميز, پالتو باراني, ماكول, خوردني, مفت خور.
: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.
: درو گر, ماشين درو.
: نوعي مرغ دراز پا(مثل مرغ ماهيخوار).
: مجمع الجزاير.
: زودشكني, تردي, ظرافت.
: تقاطع, چهار راه.
: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.
: تندي, شدت, رنجش.
: بزرخ, وسيله تطهير, تطهيري, پالا يشي, در برزخ قرار دادن.
: تكه, خرده ريز, پاره سفال, صدف, سفال, كوزه شكسته, شكستن وبصورت قطعات ريز دراوردن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.
: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.
: نگهداشت.
: جستجو, تلا ش, جويش, طلب, بازجويي, تحقيق, جستجو كردن.
: بايد, بايست, بايستي, فعل معين.
: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.
: جستجو, جستجو كردن, طلب كردن, پيگردي كردن.
: بدفع الوقت گذراندن, وقت گذراندن.
: خارش, جرب, گال.
: پوست زخم, اثر زخم, گر, گري, جرب, پوسته پوسته شدن, دلمه بستن زخم, دله.
: دله دار, گردار, جرب دار, داراي خالهاي جرب مانند.
: زننده, هرزه, ناهموار, زبر, پوسته پوسته, دان دان, خشن.
: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد, فساد, انحراف, خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب, صدمه, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.
: گزند, زيان, ضرر, خسارت.
: اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).
: جانوران موذي, جانور افت, حشرات موذي.
: زيان اور, مضر, خسارت اور, درد ناك, مضر, پرگزند, مضر, اسيب رسان, مضر, زيان بخش, بدبو, كريه, نامطلوب, مضر, مهلك.
: نوزاد مختلف حشراتي كه افت گياهان اند (بويژه درامريكا).
: مضر, پرگزند.
: مضر, پرگزند.
: بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.
: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهيه كردن, فراهم نمودن.
: زمان گذشته فعل.تعگ
: دولا بچه, گنجه خوراك, خوراكي, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.
: دسته, دسته تبر, دسته تيشه ومانند ان, ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.
: تكان دادن, دچار تشنج كردن, بند, بريدگي اجر و امثال ان براي جلوگيري از لغزش, تيزي يا شكاف اجر و چوب و غيره, بند زدن, ميخ زدن, بهم جفت كردن دو چيز, تكان تكان خوردن, متصل كردن, بشدت بالا و پايين پريدن, تكان دادن, تكان خوردن, دست انداز داشتن(جاده), ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.
: تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه.
: , : مجموع تخته هاي لا زم براي ساختن بشكه وچليك وامثال ان, روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره, دسته, بسته, بسته كردن.
: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.
: وحشت زده و عصبي.
: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست), پوسته, سبوس, پوست نخود وغيره, زدودن.
: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.
: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.
: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.
: پوست كننده, اسباب پوست كن, پليس.
: سوسك, :(بععتلءنگ, د-) اويخته شدن, پوشيده شدن, پيش امدن, سوسك وار.
: غذاهاي مركب از جانوران دريايي (مثل خرچنگ وغيره), حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.
: پيك نيك, اجتماعي درخارج.
: بايد, بايست, بايستي, فعل معين, دوم شخص مفرد حاضر فعل.للاهس
: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.
: كاسه مغز, جمجمه, پشت سر, پشت گردن, سر, كله, كله, سر, سر يا قسمتي از سر انسان, مغز, كاسه سر, جمجمه, فرق سر.
: مار جلا جل, مار زنگوله دار, مارزنگي.
: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.
: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.
: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.
: چاقوي كالبد شكافي, چاقوي كوچك جراحي, باچاقوي جراحي بريدن, پاره پاره كرد ن.
: عدد, عددي.
: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو
: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.
: شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.
: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي).
: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.
: بي حيا, بي شرم, بي شرمانه, ننگ اور.
: رسوا, مفتضح, موجب رسوايي, ننگ اور, شرم اور, ننگين.
: رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع.
: شرم اور, ننگين.
: قاپوق, نوعي الت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.
: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده, مقصر, شرمگين, ادم خبيث, شرمنده وترسو, كم رو, خجالت كش, خجالتي, ترسو, خجول.
: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.
: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.
: مفتضح كردن, تهمت ناروا زدن به, رسوا كردن.
: افتضاح اميز, رسوايي اور.
: تقطيع شعري, قراءت شعر با وزن.
: قسمت جلو عرشه كشتي.
: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.
: توليدي, نسلي.
: افريدگار, افريننده, خالق, سازنده, خالق, مبتكر, موسس, بنيانگذار.
: افرينش, خلقت, ايجاد.
: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.
: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.
: اجاره دهنده, امانت دهنده, كفيل دهنده.
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.
: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.
: تخماق يا كلوخ كوب, زمين كوب, تكه جواهر, سوسك سرگين غلتان.
: تيزرو, تيز, نوك تيز, حاد, بحراني, زيرك, تيزنظر, تند, شديد (مو.) تيز, زير, حساس, حاد, تيز(زاويه ء حاد, زاويه تند), برنده, قاطع, دندان پيشين, ثنايا, تيز, نافذ, تيز, تند وتلخ, زننده, نيشدار, گوشه دار, پر ادويه, تند, زننده, گوشه دار, تيز, نوك تيز, سوزناك, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن, بي امان, شديد, با روح, سرحال, تخفيف زياد, عظيم, چاك, زبانه دار, داراي مزه تند.
: خشونت, سخت گيري, باريك بيني, جراحت, تنگي, ضيق.
: تند, زننده, سوزان.
: تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق.
: برنده, تيز, بران, نافذ, قاطع, قطعي, سخت.
: تيزكردن, تند و تيزكردن.
: مداد تراش, ادم دغل وكلا هبردار.
: ماهي خمسي, شاه ماهي كوچك.
: تيز فهمي, تيز هوشي, تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.
: هوشمندي, فراست, هوش, دانايي, عقل, زيركي, ذكاوت.
: تيزكردن, تند و تيزكردن, زيرك, ناقلا, دانا, هوشيار, محيل, دقيق, موشكاف, دانا, زيرك, عاقل, باهوش, بافراست, هوشمند.
: تيرانداز ماهر, نشانه گير, تيرانداز ماهر, زنجره داراي سر مخروطي.
: زيرك, بينا, تيزهوش.
: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.
: قره قاز, شخص پرخور, ازمند, پنگون.
: تيشه ء نجاري, تيشه زدن, با تيشه صاف كردن.
: كلا غ جاره, زاغي, كلا غ زاغي, ادم وراج, زن بد دهن.
: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.
: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.
: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.
: مالي, مالياتي, محاسباتي.
: ماليات پرداز, ماليات دهنده.
: ماليات بردار, مشمول ماليات.
: خزانه, خزانه داري, ماليه, خزانه دار پادشاهي.
: گنجور دانشكده, صندوقدار, خزانه دار, خزان دار, گنجور, صندوقدار.
: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.
: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن.
: قابل جستجو.
: ديدن, مشاهده كردن, نظاره كردن, ببين, اينك, هان.
: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر, ناظر, تماشاچي, مراقب, تماشاگر, تماشاگر, ماشاچي, بيننده, ناظر.
: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي, ايفا كننده.
: تجسم كردن, تصور كردن.
: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.
: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن
: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن
: كارگر بيل زن.
: باسرعت حركت كردن, شتاب كردن, فواره زدن اب, پرتاب كردن, انداختن, تمرين تيراندازي.
: اسكلتي, وابسته به استخوان بندي, كالبدي.
: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.
: چشم مات, انواع مختلف اردك ماهي.
: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد, ظاهر, ماسك, تغيير قيافه, لباس مبدل.
: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.
: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.
: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.
: چهارنعل, بتاخت رفتن, چهار نعل دوديدن, گريز, فرار باشتاب, پرواز سريع.
: رنگ پذير, ساختگي, جعلي, ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.
: ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.
: ساق پا, ساق جوراب, درشت ني, قصبه كبري, ساقه, ميله (بدنه ستون وغيره), پياده وباسرعت رفتن, قلم پا, ساق پا, قلم پاي خوك, گوشت قلم پا, درشت ني, قصبه كبري.
: خوش منظروبدنهاد, داراي ظاهر زيبا وفريبنده, ظاهرا صحيح, بطورسطحي درست, ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس ان.
: ميوه كاذب, ميوه فرعي, شبه ميوه.
: مقدس نما, مقدس.
: مقدس نمايي, تقدس.
: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.
: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.
: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.
: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.
: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.
: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.
: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.
: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.
: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.
: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.
: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.
: كشتي ساز.
: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.
: همقطار (در كشتي).
: تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي, محل كشتي سازي, كارخانه كشتي سازي.
: شكاك, پيرو فلسفه بدبيني, سوفسطايي, ادم بدبين.
: دير باور.
: اطمينان, يقين, دقت, ايمني, سلا مت, امنيت, محفوظيت, ايمني, امان, امنيت, اسايش خاطر, اطمينان, تامين, مصونيت, وثيقه, گرو, تضمين, ضامن.
: كمربند ايمني.
: قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد, ضامن اسلحه.
: بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين.
: كجي, انحراف, اريبي, منحرف, كج نگاه كردن, كج حركت كردن, كج يااريب گذاردن, تحريف كردن, نامتوازن.
: قسمت متحرك بال هواپيما.
: ريش, خوشه, هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان, مقابله كردن, ريش داركردن.
: ريشو.
: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.
: فرستادن, ارسال داشتن.
: بخشنامه صادركردن, پرسش نامه فرستادن.
: بخشنامه كردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن.
: , فرستاد, فرستاده.
: فرستادن, ارسال داشتن.
: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, زرنگ, زبر دست, زيرك, ماهر, چابك, چالا ك, تردست, چيره دست, زبردست, چيره, ماهر, حاذق, متخصص, ماهر, استادكار.
: داستانسرا, قصه گوي زبردست.
: با توانايي, از روي لياقت.
: ماهر, استادكار.
: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, زبردستي, چيرگي, مهارت, تخصص, كارايي, چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.
: ماهر, استادكار.
: اسكي بازي.
: اسكي, اسكي بازي كردن.
: غلا ف, پوست بروني, تخمدان, نيام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشكيل نيام دادن, پا.
: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.
: اسكي باز.
: اسكي, اسكي بازي كردن.
: شيست متورق, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.
: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.
: شبيه سنگ لوح, باريكه باريكه, تكه تكه.
: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.
: شبيه , متغير, شكل پذير, گوناگون, متلون, تغييرمكان دهي, تغييركننده.
: قوس قزحي, رنگين كماني.
: اچار, مهره پيچ, مهره گشا, بست, بندقيقاجي, ميله الصاقي, گلنگدن, وجب كننده.
: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.
: لا يه, چينه, طبقه, پايه, رتبه, طبقه نسج سلولي, قشر.
: نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند ان), نقش كردن, مجسم كردن, رسم كردن, شرح دادن.
: فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغاير), متمايز داشتن
: بهم زدن, كليسا را از ازادي محروم كردن.
: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.
: جدا سازي, جدا ساز, جدا سازي, تفكيك, جدايي, مجزايي, تجزيه.
: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.
: جدا شدني, جدا كردني, قابل تفكيك, مجزا.
: نتيجه ء حكميت, راي بطريق حكميت, داوري.
: حكميت كردن (در), فيصل دادن, فتوي دادن.
: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.
: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.
: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.
: تقسيم, بخش, قسمت.
: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.
: طلا ق, جدايي, فسخ.
: طلا ق, جدايي, فسخ.
: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.
: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.
: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.
: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.
: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.
: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.
: پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندگي كردن, ازهم پاشيدن, اسراف كردن.
: پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن.
: اتلا ف.
: پراكندگي.
: كپل, كفل.
: گوشت ران, ران خوك نمك زده, ران و كفل, مقلد بي ذوق وبي مزه, تازه كار, بطور اغراق اميزي عمل كردن, ژامبون.
: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.
: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.
: چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.
: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.
: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.
: عاري از جزءيات.
: كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي, كتاب مسوده.
: مشخص كردن, ترسيم نمودن, معين كردن, طرح كلي, رءوس مطالب.
: ريدن, گه, ان, عن, سنده, گه, پشكل.
: ديلا ر, گندم سياه, تلخه, تفاله, چرند, نوعي قمار, بدار زدن, قماربازي كردن.
: مزخرف, مهمل, جو, ياوه, بيهوده, مزخرف.
: گرده, قرص.
: برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.
: گرده, قرص.
: پيراهن, پيراهن پوشيدن, دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.
: بلوز زنانه.
: پيراهن, پارچه پيراهني.
: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.
: كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.
: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.
: عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.
: برامدگي داشتن, جلو امده بودن, تحميل كردن.
: اضافه جهيدن, اضافه جهش.
: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.
: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.
: هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن.
: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.
: تيراندازي, تفنگ, تفنگ ها.
: تپه هاي خاكي كه توپها را بر ان قرارميدهند, سنگري كه از انجاتوپها را اتش ميكنند.
: تيرانداز, تفنگ دركن.
: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.
: صداي صاعقه مانند, صداي تندر, غرش رعد.
: نشانوند, استدلا ل.
: خدا حافظ.
: سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.
: سفت شدگي بافتها, تصلب بافت.
: متصلب, سخت.
: تندردار, رعد اسا, صاعقه وار.
: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو, سركشيدن, زود خوردن, خيس كردن, اشغال.
: بااب گرم سوزاندن, اب جوش ريختن روي, تاول زده كردن, تاول, اثر اب جوش بر روي پوست, سوختگي, اب پز كردن.
: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن.
: شوخ و شنگ, شوخ, بذله گو, خنده دار, مهمل, الواط.
: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.
: لرزش, تكان, جنبش, تپش, رعشه, لرزه.
: ابر صاعقه دار.
: فريب, لطيفه, گول, شوخي, دست انداختن شخص, طعنه, فريب دادن, لطيفه زدن, مسخره كردن, گمراه كردن, جماع كردن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: شوخ, لوس, اهل شوخي بيجا, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, شوخ, شنگ, شوخي اميز, فكاهي, بذله گويي, شوخ, شوخي اميز, فكاهي.
: نقاش كارتون.
: تبه كار, بدكار, ستمگر, شرير, بسيار زشت, رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام, شرير, زشت, نابكار, بدكار, شنيع, ناهنجار, موهن بمقدسات, مربوط به بيحرمتي به شعاءر مذهبي.
: اشكاري, رسوايي, وقاحت, شناعت, زشتي.
: متخصص ارايش وزيبايي, مشاطه.
: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.
: جستجو, جستجو كردن.
: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.
: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.
: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.
: كفش پوشيده, گل الود, نعل كفش, كفش, نعل اسب, كفش پوشيدن, داراي كفش كردن, نعل زدن به.
: بند كفش.
: بند كفش.
: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.
: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن.
: ساكن جنگل, جنگلي, پردرخت, پوشيده شده از درخت, خيلي انبوه.
: جنگل دار, پر درخت, چوبي, پوشيده از چوب.
: تير فروش, الوار فروش, چوب بر, كسيكه الوار وتير اره ميكند, چوب بر, جنگلبان.
: واقعه نگاري.
: پرورش جنگل.
: جنگل, زمين جنگلي, درختستان.
: بيشه, هيمه زار, خشخاش بستاني, شقايق, درختستان, بيشه, بوته زار, بيشه درخت كوتاه.
: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.
: واقعه نگار, هيزم شكن, باسمه كار چوب, منبت كار.
: سياه ال, زغال اخته, سياه توسه, درخت سرخك
: صنايع چوبي, نجاري.
: جنگلباني, احداث جنگل, جنگلداري.
: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي, متصدي جانوران شكاري, قرقچي, شكاربان, جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش
: جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش
: پاشنه كش كفش, پاشنه كش بكار بردن.
: گول زني, فريب, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, خوشي, عيشي, كيف, عياشي, زيور.
: سرور ونشاط, خوشي, جست وخيز, رقص, خوشي كردن, ورجه ورجه كردن.
: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: طفره رو, دور سرگردان, جاخالي كن, شوخ, بذله گو, ژوكر, نمايش واراءه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي, حقه باز, شياد, گول زن, نيرنگ باز, بامبول زن.
: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.
: ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس كردن, از علف هرزه پاك كردن, حيوان عظيم الجثه سركش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستي نشان دادن.
: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.
: مدرسه اي, اموزشگاهي, استادانه, دقيق
: مدرسه, اموزشگاه, مكتب, دبستان, دبيرستان, تحصيل در مدرسه, تدريس درمدرسه, مكتب علمي يا فلسفي, دسته, جماعت همفكر, جماعت, گروه, دسته ماهي, گروه پرندگان, تربيب كردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.
: لوچ, چپ, لوچي, دوبيني, احولي, لوچ بودن, چپ نگاه كردن, نگاه با چشم نيم باز.
: درس مدرسه, تكليف شبانه دانشجو.
: شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.
: اغاز, جشن فارغ التحصيلي.
: خانم معلم, خانم دبير, مديره مدرسه.
: حالت غايب بودن, غيبت, وقت گذراني, پرسه زني, طفره زني, گريز.
: قلا ب وار, بشكل قلا ب, پر از قلا ب.
: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش, هم شاگردي, هم مدرسه اي, هم اموز.
: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.
: ادم طفره رو, طفره رو, از اموزشگاه گريز زدن, شاگرد يا ادم طفره رو, مكتب گريز.
: رءيس اموزشگاه, عنوان كشيشان كليساي هلند.
: اموزش و پرورش.
: اموزگاه, كلا س درس.
: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.
: چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين.
: پينه دوز, كفش دوز, كفاش.
: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.
: قايق دو دگلي, گاري سفري, گاري روپوش دار.
: بي دريغ, فراوان, ظالم, سخت, اسراف كننده.
: دب اكبر, ملا قه.
: واكسي, كفش واكس زن, واكس زن, واكسي.
: پاپوش, كفش.
: نان برشته تخم مرغ دار, نوعي بيسكويت.
: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.
: پوسته مانند, سخت, تند, خشن.
: كژدم, عقرب.
: برج عقرب, برج هشتم.
: دودكش, بخاري, كوره, نك.
: سبوسه, پوسته, شوره سر, وازده اجتماع, سفيدك زدن, باشوره پوشاندن, زدودن.
: شوره دار.
: بند كفش.
: ورق.
: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.
: ويسكي اسكاتلندي, اسكاتلندي, چاك, خراش, زخم, چاك دادن, زخمي كردن, له كردن, مسدود كردن, مانع غلتيدن شدن, مردد بودن, نوار چسب اسكاچ, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيسانه.
: پودينگ يادسر دل وجگر وپياز وادويه.
: اسكاتلندي, خسيسانه.
: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.
: باج, ماليات, ماليات بستن بر, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيس, اسكاتلندي.
: زنبه, خاك كش, چرخ دستي, چرخ دوره گردها, پشته, توده, كوه, تپه, ماهور, چرخ خاك كشي, چرخ دستي, فرقان, با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.
: ضد يا مانع گلوله.
: ماكو, ترني كه فقط در مسير معيني امد ورفت كند, لرزنده, رفت وامدن كردن.
: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.
: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.
: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.
: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا.
: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.
: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.
: هيبت, ترس (اميخته با احترام), وحشت, بيم, هيبت دادن, ترساندن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري.
: وحشت زده, خوف زده.
: خياط, دوزندگي كردن.
: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند).
: ترسيده, وحشت زده, رام كردن, ترساندن, بي جرات كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.
: ترسناك, مخوف, ترسناك, ترسان.
: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره
: پرسروصدا, شلوغ كننده, خودنما, خشن, رسوا.
: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.
: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.
: ادم لا فزن, گزافه گو, متظاهر.
: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, ادم دعوايي وپر هياهو وغره, داراي زرق وبرق.
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, چاقو, ساطور, تراشيدن, بريدن, پيوسته كم كردن, با چاقو تيزكردن و تراشيدن.
: قطع كردن, حذف كردن, كم كردن, داراي سنگر موقتي زير زميني كردن, از نو خندق ساختن, مستحكم كردن.
: از وسط قطع كردن, تقسيم كردن, تقاطع كردن.
: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.
: اردك ماهيخوار.
: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.
: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.
: جانانه, بشاش, تند, خيلي تند, خيلي خوب.
: داراي صداي تق تق.
: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.
: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.
: دوك وار.
: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.
: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.
: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.
: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.
: صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن.
: صداي خورخور ياخنده, سرود وتسبيح خواندن, مناجات كردن, صداي خرخركردن, صداي خرناس كردن, خنديدن.
: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.
: چاه زنخدان, گودي (بدن و زنخدان و گونه).
: توانايي خنديدن, خنده دار بودن.
: خنده دار, مضحك, خنده اور.
: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص
: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.
: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.
: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن.
: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.
: مربوط به خياطي, مربوط بلباس مردانه.
: رگبار همراه با رعد وبرق.
: .past part of write
: شكاف ديوار, رمز.
: زودشكني, تردي, ظرافت.
: عرعركردن, عرعر, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.
: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.
: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.
: ميدان يخ بازي, سرخوري روي يخ, سلحشور, يخ بازي كردن.
: اسكيت باز.
: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.
: كتاب مقدس, تورات وانجيل, كتاب اسماني.
: اعتراف گرفتن, توبه دادن وبخشيدن, گناهان خود را اعتراف كردن, امرزش.
: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.
: جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.
: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن
: جيغ ناگهاني زدن, اعتراض كردن, غرولند كردن, صداي اردك دراوردن, قدقدكردن, جيغ, فرياد.
: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.
: فرياد زدن, دادزن, نمونه بسيارخوب, اگهي درشت وجالب توجه در روزنامه, مطالب جالب توجه.
: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.
: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.
: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.
: تحريري, كتابي, وابسته به كتابت.
: نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.
: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن, نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.
: در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن, نام نويسي كردن, در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن, قبول كردن, پذيرفتن.
: در ميان سطرها نوشتن, استر گذاشتن.
: باز نوشتن, باز نويسي.
: باماشين تحرير نوشتن.
: عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن, رونويسي كردن.
: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.
: چاپگر.
: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.
: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.
: يكنوع ميزتحرير ظريف, نيمكت راحتي, ميز, ميز تحرير.
: نامه رسمي.
: حكم, نوشته, ورقه, سند.
: نوشتاري, كتبي.
: ماشين نويسي, خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.
: نوشتاري, كتبي.
: خط, خوش خطي, طرز نوشتن.
: ماشين تحرير.
: نوشتاري, كتبي.
: نوشت افزار, لوازم التحرير.
: كلا ه شيطاني مخصوص دلقك ها, كاغذ برگ بزرگ.
: دوات, امه, مركبدان, جاي قلم و دوات.
: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.
: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.
: از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي.
: ارعاب وتهديدكردن, روي ماشين بولدوزكار كردن.
: ترسناك, ترسان.
: ارعاب.
: كشمكش, زد وخورد, جنگ جزءي, زد وخورد كردن.
: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره
: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره
: تقاطع, چهار راه.
: مرغ شبانه پشه خوار مشرق امريكا.
: بادهان بسته خنديدن, پيش خود خنديدن, قدقد, مرغ كرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد كردن.
: خنازير, سل غدد لنفاوي گردن.
: خنازيري.
: طومار, پيچك, نوشته يا فهرست طولا ني, طومار نوشتن, كتيبه نوشتن, ثبت كردن.
: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.
: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.
: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.
: لا شه كشتي, كشتي, بدنه كشتي, تنه كشتي, كشتي سنگين وكندرو, باسنگيني ورخوت حركت كردن, بزرگ بنظر رسيدن.
: پوست, قشر, پوست ميوه يا بقولا ت, كلبه, خانه رعيتي, تنه كشتي, لا شه كشتي, پوست كندن, ولگردي كردن.
: پوست دار, خشك, نيرومند ودرشت هيكل.
: ناهموار, زمخت, نيرومند, تنومند, بي تمدن, سخت, شديد
: خشن, زمخت, ناهنجار, خيلي نامرتب.
: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.
: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, توري حاشيه بافتن, نوار توري بافتن, داراي حاشيه توري كردن, حاشيه توري گذاشتن, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.
: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.
: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, تيزي, هشياري.
: تيز فهمي, تيز هوشي.
: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.
: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.
: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.
: برزخي, تطهيري.
: درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده, زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور, خارستان تيغستان, ادم گمنام, مالش, سايش, تميز كاري, ضد عفوني براي عمل جراحي, ماليدن, خراشيدن, تميز كردن, ستردن.
: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, جامه, پوشاك, ملبوس پوشاندن, لباس رسمي(كشيش), لباس رسمي اسقف, لباس.
: چروك شدن, چين خوردن, خشك شدن.
: اندك, ذره, واحد سنجش چيز جزءي, ترديد, بيم, محظور اخلا قي, نهي اخلا قي, وسواس باك, ترديد داشتن, دو دل بودن, وسواس داشتن.
: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.
: باز كردن پيچ, شل كردن پيچ, واپيچاندن.
: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.
: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.
: پرس, گيره نجاري, گيره اهنگري, در پرس قراردادن.
: پر سر وصدا, پرهياهو, وراج, داراي صداي بلند, بلند اواز.
: بزرگ, جسيم.
: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن
: مچاله كردن, چروك دادن, تاه و چين دادن.
: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, لا ف, لا ف زني, دعوي دروغ, ادعاي پوچ, خود نمايي, خود فروشي, تظاهر, نمايش, گزاف, بيهوده, لا ف زدن, گزافه گويي كردن.
: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.
: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, خودستايي كردن, لا ف زدن, خودنمايي.
: لا ف زن, خودستا.
: پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ.'
: لا ف زن, چاخان, پزده, خودنما, لا فزن, خودستا, از روي خودستايي.
: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.
: حمله پي در پي.
: سايه, ظل, سايه افكندن بر, رد پاي كسي را گرفتن, پنهان كردن.
: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.
: سايه دار, سايه افكن, سايه مانند, زود گذر, سايه دار, سايه افكن, مشكوك, مرموز.
: سايه زني, هاشور زني, سايه (در نقشه كشي), اختلا ف جزءي (در رنگ ومعني وغيره), توصيف, اصلا ح.
: بدهي, وام, قرض, دين, قصور, تقصير, بزه, گناه, جرم.
: شانه, كتف, استخوان كتف, كمربند شانه اي.
: فته طلب, تمسك, سند بدهكاري
: بدهكار, مديون, مرهون, رهين منت, ممنون.
: منظور, دليل, خاطر, جهت, براي, بمنظور.
: تمايل, خواسته, ايكاش, ميخواستم, ميخواستند.
: حجاري كردن, منقور كردن.
: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.
: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.
: مجسمه اي, تنديسي.
: مجسمه ساي, مجسمه ساز, هيكل تراشي, تنديسي.
: كف روي ديگ, كف كردن, كف.
: نابينا, نيم كور, داراي چشم تار, نيم كور كردن.
: كف, جوش وخروش, حباب هاي ريز, كف كردن, كف بدهان اوردن.
: تفاله, پس مانده, كف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن
: كف, ريم, كف گيري, تماس اندك, شير خامه گرفته, كف گرفتن از, سرشير گرفتن از, تماس مختصر حاصل كردن, بطور سطحي مورد توجه قرار دادن, بطور سطحي خواندن.
: خميرمايه اي, مخمر, احمق, كف مانند, پر از كف, كفدار, بي معني.
: كف الود.
: خامه گير.
: راسوي متعفن امريكايي, ادم بد رفتاريا پست, شكست دادن, فريفتن.
: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.
: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.
: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.
: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.
: پشم شو, تميز كننده.
: بي وجدان, پست, خدا نشناس, بي دين, رافضي, بدعت گذار, خبيث, ادم بي شرف, لوطي, گردن كلفت, وحشي, ارقه, لا ت, رذل.
: ارقه, لا ت, رذل.
: ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.
: دغل وار, رندانه.
: پست, نالا يق, فاسد, شرير, بدذات, خيلي بد.
: رندي, بد ذاتي, ذغلي, پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.
: رذالت, رذل صفت, رفتار زير جلكي وخاءنانه, تقلب.
: سنگ شني نرمي كه با ان عرشه كشتي را ميشويند, سنگ طلسم.
: قايق سبك پارويي مسافري, با قايق حمل كردن.
: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.
: جست وخيز, ورجه ورجه (در رقص), جست, جست و خيز كردن, پرش كردن.
: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.
: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.
: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: خبركش, خبرچين, سخن چين, خبركشي كردن.
: پخش كننده شايعات افتضاح اميز.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: حرف مفت, ياوه, دري وري گفتن, فاش كردن.
: وابسته به سخن چيني يا شايعات.
: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.
: توفان تندري, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.
: دوري واجتناب, پرهيز كردن, اجتناب كردن از, گريختن.
: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه, حفاظت, حفظ چيزي از خطر وغيره, امانت.
: تامين كردن, امن نگهداشتن.
: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.
: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.
: محافظ, وابسته به حفظ يا حراست.
: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: رگبار, افت, سقوط, زوال, انحطاط, ريزش, بارش.
: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.
: چمچه, ملا قه, خاك انداز, كج بيل, اسباب مخصوص در اوردن چيزي (شبيه قاشق), ملا قه زني, حركت شبيه چمچه زني, بقدر يك چمچه, بيرون اوردن, گود كردن, كندن.
: چموش, رم كننده, لا سي, اهل حال, تغيير پذير, ترسو.
: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.
: تفسير كردن, خدعه زدن, چاپلوسي كردن, عيب پوشي, تسكين دادن, موقتا ارام كردن.
: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.
: زاني با محارم, وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.
: التزام, محظور, وظيفه.
: صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.
: لوحه, سرلوحه, تخته اعلا ن, اعلا ن.
: داراي چشمان قي گرفته وخواب الود, تيره وتار.
: رسوايي, ننگ, خفت, زشتي, ناسزايي, تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.
: اهانت, بي حرمتي, خفت, سبكي, توهين.
: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.
: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه.
: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.
: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, غروب, تاريك و روشن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.
: تاريك وروشن, گرگ وميش, نيمه روشن.
: شتاب كردن, شتابيدن, زود رفتن, بشتاب رفتن, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.
: شتابزده, زود, هول هولكي, بي تامل, عجولا نه, دستپاچه.
: سريع السير, سريع, چابك, سرعت.
: پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود, بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود, ژاكت, ملا فه, روكش بالش.
: اسمان خراش, رفيع, بلند.
: سكايي, سيت, زبان سكايي.
: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحكامات خندقي, شيار طولا ني, كندن, خندق زدن.
: كماندار, تيرانداز, صورت فلكي قوس.
: سنگر بزانو, سوراخ روباه.
: بيهوده وقت گذراندن, اتلا ف وقت, اهمال كار, ولگردي كردن, تلكه كردن.
: ضربت سخت, حركت جاروبي, جرعه طولا ني, ضربه تند وشديد زدن, كش رفتن.
: گل كردن, شكوفه كردن, شوره كردن.
: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.
: سست, تنبل.
: بستن, محكم زدن, چتري بريدن (گيسو), صداي بلند يا محكم, چتر زلف.
: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, زدن, شكست دادن, خرد كردن, شكستن, كشتن, ذليل كردن, كوبيدن.
: فروكشي, تخفيف, كاهش, فرونشستن, معتدل شدن, كاهش يافتن, ابديده كردن.
: فرو نشاندن, دفع كردن, خاموش كردن, اطفا.
: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به, اشغال, ته مانده, زيادي, توده, انبوه.
: گيرنده, جاذب, برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.
: ادم كودن, نادان, كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند, ادم سست وبي حال, سست كننده, دريچه, فراري از خدمت نظام, ادم كند دست.
: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.
: تنبلي, سستي, بيكاري, كاهلي, تنبل, تنبل بودن.
: ضربت سنگين, صداي بستن دروامثال ان باصداي بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم كوفتن.
: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.
: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.
: خويشاوند, قوم و خويش, خويشي, خويشاوندان, قوم و خويشان.
: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.
: دانش و معرفت, علم اداب معاشرت, وطن مالوف, همشهريان
: توليد نيرو, نسل.
: گيج, متحير, مبهوت كردن.
: التي كه گلوله پشم نريشته راروي ان نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك مي پيچند, نفوذزنان, زن, فرموك, دشكي.
: بسرعت پايين امدن, قاپيدن, چپاول كردن, از بين بردن, حركت سريع نزولي.
: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.
: نواختن ساز زهي, مضراب زدن, مرتعش كردن.
: درگل ولا ي كشيدن, چرك كردن, خيس كردن.
: طنابي كه بوسيله ان چيزي را ميكشند يا اينكه روي زمين كشيده ميشود.
: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.
: باد (چيزي را) خالي كردن, جلوگيري از تورم كردن, كاهش قيمت.
: دست و پا چلفتي, بي دقت.
: گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد, يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن, ترايلر, اتومبيل يدك كش, يدك, ردپاگير, باترايلر حمل كردن.
: فرياد خوشحالي, زمان خوشي, هورا.
: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, بي احتياط, لا ابالي, مصرف, ولخرج, افراط كار, متلف, بي فايده.
: فراواني, وفور, ولخرجي, اسراف كردن, ولخرجي كردن, افراط كردن.
: ولخرج, مسرف, اسراف اور, متلف, پر تجمل.
: هرزگي, ولگردي, ولخرجي, فراواني, بخشش, اسراف, سرشاري, وفور, تفريط كاري, كاهش, ضايعات, تضييع, اتلا ف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.
: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.
: نرم, براق, صيقلي, صاف, شفاف, چرب ونرم, صيقلي كردن, صاف كردن.
: كج, منحني, خم كردن, پيچيده, چين دار, داراي چين وچروك.
: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.
: شرط بندي كننده.
: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن
: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.
: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).
: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.
: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.
: خوابگاه, بستر, شاخ زدن, خوابيدن.
: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, شكم بشكه, رخنه پيدا كردن, تراوش كردن, هر چيز زننده ومتعفن, اب ته كشتي, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, برگردان, برگردان يقه, ضربت, دق, اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك, لبه برگشته, برگردان, تسمه, ضربه, ضربت, صداي بر خورد دو جسم, قسمت, سهم, با صداي بلند زدن, كوبيدن.
: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.
: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: الت نوساني هر چيزي, گندم كوب, كوبيدن, شلا ق زدن, خرمن كوب.
: سكته اي, دچار سكته, سكته اور, فلج, زمين گيري, فلج كردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: دچار, مبتلا, محنت زده, مصيبت زده, اندوهگين.
: ميدان جنگ, عرصه منازعه, رزمگاه, نبردگاه.
: زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن, تفاله, كف, چرك, درده, خاكستر, گداز اتشفشاني, فلز نيم سوخته, مزخرف, اشغال, تفاله گرفتن از.
: كف روي سطح فلزات مذاب, مواد خارجي, تفاله.
: زده, كوبيده, چكش خورده, فرسوده, مغلوب.
: خروش, نعره, ورد, تكيه كلا م, شعار, ارم.
: درخت عناب, سيلا ن, سيلا نك, عنابيان.
: نبرد ناو, ناو, كشتي جنگي, لباس باراني, ادم بي باك, بي پروا.
: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.
: غوغا, نزاع, سلب ارامش مردم, مزاحمت فراهم اوردن, ترساندن, هراسانيدن, مشت زني, جنگ با مشت, بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق, بازي خركي و پر سر وصدا كردن.
: تق?لا, مسابقه جسماني, كشمكش, مجادله, نزاع كردن, بحث كردن, تق?لا كردن.
: نزاع, غوغا, كشمكش, جنجال, مشاجره, كشمكش كردن, دست بيقه شدن با.
: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش
: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش
: نوازنده اسبابهاي ضربي.
: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.
: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.
: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.
: پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري, ادمخواري كردن, كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.
: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن, كشتار كننده.
: كشتارگاه, كشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.
: مسابقه سرعت اسكي بازي.
: لا ي, لجن, گل, كف, درده, ته مانده, لجن گرفتن, ليمون, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن, لجن, لا ي, پوسته يخ, جاي كثيف ولجن الود, ادم شلخته, لجن مال شدن, كثيف شدن.
: لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.
: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.
: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.
: لجنزار, پرلجن, لجن الود, تراوش كننده, لجن مال, لجن الوده, لزج, ليز.
: ادم شلخته, هردمبيل, ادم ژوليده, زن شلخته, فاحشه وار, زن شلخته, زن بندوبار, زن هرزه, جنده.
: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.
: بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.
: عاميانه.
: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق, تيركمان بچه گانه.
: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.
: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.
: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن.
: سست, شل وول, چروك شده, اويخته.
: لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال كار, لينت مزاج, شل كردن, ول كردن, رهاكردن.
: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.
: سستي, شلي, اويختگي, لينت, سستي, شلي.
: سبكي, پوچي, بيهودگي, بي معنايي, هرزه درايي.
: بيهودگي, كار بيهوده, ادم سبك, ياوه گويي كردن, لكنت داشتن, ور رفتن, كار بيهوده كردن, وقت تلف كردن, بهدر دادن, زن شلخته, زن هرزه و شهوت پرست, دختر بي شرم, دختر پيشخدمت.
: بي اهميت, جزيي.
: بي دقت, شلخته وار, هرزه.
: شلخته, هردمبيل, نامرتب, ژوليده, لا ابالي.
: كثيف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.
: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, غلا م, بنده, برده, زرخريد, اسير, غلا مي كردن, سخت كار كردن.
: بندگي, بردگي, اسارت, بندگي, بردگي, خدمت اجباري, رعيتي, بندگي, بردگي.
: كارهاي عادي وروزمره, خركاري.
: كشتي حامل بردگان, برده فروش, تاجر برده, اب دهان, اب دهان روان ساختن, چاپلوسي كردن, گليز ماليدن, بزاق از دهان ترشح كردن, اب افتادن دهان (از شوق).
: بنده وار, در خور بندگان, غلا م صحت, وابسته بتقليد كوركورانه.
: وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وي.
: محقق در فرهنگ وزبان اسلا وي, اسلا وشناس.
: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.
: اطفاء, خاموش سازي, اعدام, انهدام, انقراض.
: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.
: سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل كردن, درشكه سورتمه, سورتمه راندن.
: خلط, بلغم, ماده مخطي, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.
: خلت(خلط)اور, اخلا ط اور, بلغم اور, كف اور.
: مخاطي.
: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.
: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.
: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.
: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.
: چكش سنگين, پتك, ضربت موثر, با پتك زدن.
: ليس, ليسه, ليسيدن, زبان زدن, زبانه كشيدن, فرا گرفتن, تازيانه زدن, مغلوب كردن.
: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.
: اب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا ميمكند, خروسك, اب نبات چوبي, اب نبات چوبدار, پول.
: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن, مهبل, نيام, غلا ف, مهبلي.
: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده.
: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.
: دروغگو, دوپهلو حرف زن.
: پيچ, خم, دور, گردش, راه پر پيچ وخم, پيچ وخم داشتن, مسير پيچيده اي را طي كردن, چماب, در دهان قرقره كردن, لوليدن, موج دار شدن, لوليدن, طفره زدن, جنبانيدن, كرم وار تكان دادن, لول خوردن, حركت كرم وار كردن.
: پيچاپيچ, پيچ وخم دار, مارپيچ, موجي, نرم, موجي, داراي شيارهاي موجي, مارپيچي, غيرمستقيم, گمراه كننده, درشكن, پيچاپيچ, غير مستقيم, پيچ وخم دار, فريبكار, پيچاپيچ, پيچاندن, چيزي كه پيچ ميخورد, مارپيچي, رود پيچ.
: بي راهه, كج, غير مستقيم, منحرف, گمراه.
: زن جوان بوالهوس, زن سبكسر.
: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.
: دندان اسياب, سنگ رويي اسياب, تيز كن, لله.
: لغزنده, بسهولت جابجا شونده, روكش متكا.
: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.
: سنگ اسياب, سنگ سمباده, سنگ چاقو تيز كني.
: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.
: تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.
: رنج, محنت, كار پر زحمت, كشمكش, ستيز, پيكار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت كشيدن, رنج بردن, تور ياتله, دام.
: پاره كردن, مجروح كردن, ازردن, عذاب دادن, دريدن.
: پاره كردن, چاك زدن, دريدن, كندن.
: كهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطيع كردن, كاملا خسته كردن.
: مشقت, درد زايمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شكيدن.
: خراش, سايش, ساييدگي.
: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.
: شكارچي گوساله ماهي, مهردار, مهر زن, بتونه يا استري رنگ.
: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.
: ببهاي كمتري (از ديگران) فروختن, ببرش زيرين, از زير بريدن.
: ارزان تر فروختن, روي دست كسي رفتن.
: فروشنده.
: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد, قابل فروش, فروختني, قابل خريد, معامله اي.
: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.
: توليد نيرو, نسل, جنس, نوع, دسته, طبقه, قسم, جور, سرده.
: خويشاوند(ازجنس مذكر), وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.
: تركه, دارايي منقولي كه بارث رسيده باشد.
: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي, خويش, خويشاوند, قوم و خويشي, وابستگي, خويشي, خويشاوندي, قوم وخويشي, بستگي, نسبت.
: الك, اردبيز, پرويزن, غربال, الك كردن, غربال كردن.
: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك, بوجاري كردن, باد افشان كردن, باد دادن, افشاندن, پاك كردن, غربال كردن, بجنبش در اوردن.
: بسيار كم, بندرت, خيلي كم, ندرتا.
: گروده دوست, جمعيت دوست, گروه جو, گروهي, اجتماعي دسته اي, گله اي, خوشه خوشه, معاشر, قابل معاشرت, خوش معاشرت, خوش مشرب, انس گير, دوستانه, جامعه پذير.
: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.
: نادر, كمياب, كم, رقيق, لطيف, نيم پخته, غيرمعتاد, غير عادي.
: الوچه جنگلي, الوچه, گوجه, ابي تيره.
: پرت كردن, انداختن, افكندن, پرتاب, جفتك پراني, بيرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.
: پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن.
: خاموش شدن, اعتصاب كردن, دست كشيدن از, چاپ يا منتشر شدن, بيرون رفتن.
: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.
: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.
: ني زار, جگن زار, داراي برگهاي شمشيري, سست, شل وول, بيمزه.
: رد كردن, نپذيرفتن.
: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.
: دژ, قلعه, قصر, رخ, كاخ دوره ملوك الطوايفي, دژ, قلعه, قصر ييلا قي.
: نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.
: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, گوشك, گوش پوش, اويزه, دسته ياهرچيزي كه بوسيله ان چيزي را حمل يا بياويزند, هر عضو جلو امده چيزي, ديرك, تير, ادم كله خر, كودن, عذاب دادن, بزوركشيدن,كشيدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانيدن, پس زدن دهنه اسب, سنگين حركت كردن, صداي خراش, خراش, فرسايش, ساييدن, كلش كلش كردن, بامشت حمله كردن, مشت خوردن.
: كشيدن, كشيده حرف زدن, اهسته و كشيده ادا كردن.
: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.
: مقام اجتماعي كسي را از بين بردن, تنزل رتبه دادن به, غير محرمانه كردن.
: شل كردن, ازاد كردن, رها كردن, ول كردن, گشودن (گره)
: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.
: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر.
: برباد دادن, تلف كردن, ولخرجي, اسراف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.
: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.
: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي, بي احتياطي, عاقبت نينديشي, اسراف, ولخرجي, اسراف.
: ولخرج, مسرف, خراج, دست ودلباز.
: پوست خوك ابي, جامه اي كه از پوست خوك ابي بدوزند.
: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.
: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.
: ماشين چمن زني, علف چين, مسخره, شوخ.
: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.
: نشان, اشاره, پيوند, خطاتحاد, لكه ننگ, تهمت, لكه بدنامي, مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن, باعجله كاري را انجام دادن, مطلبي را حذف كردن, طاس گرفتن(براي تقلب درنرد), تقلب.
: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.
: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.
: حيله گر, زيرك, كمرو, زيرك, عاقل, داراي عقل معاش.
: زرنگ, دست وپادار, با ابتكار, با تدبير, حيله گر, فريب اميز, متغير, بي ثبات.
: ادم تنبل, مشت زن, ضربه زن, مشت باز.
: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.
: حريصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صداي بوقلمون در اوردن.
: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر
: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.
: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.
: انطباق.
: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.
: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.
: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.
: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.
: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.
: خوردن, تصادف كردن, مصادف شدن, پرت كردن, انداختن, پيچ دادن, ازدحام.
: كرجي يك دگلي قديمي, قايق جنگي, ارابه مخصوص حمل الوار, با ارابه (الوار)حمل كردن.
: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.
: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.
: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.
: ابگير, بند سيل گير, سد, دريچه تخليه, انبار, بندگذاشتن, از بنديا دريچه جاري شدن, خيس كردن, سنگ شويي كردن.
: عبور كشتي از دريچه سد ميان بالا بر, هزينه عبور كشتي از سد بالا بر.
: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, پايان.
: نقل قول را تمام كردن, نقل و قول تمام است.
: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن.
: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, متاركه كردن, قطع كردن, دست كشيدن از, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن.
: استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.
: پايان, خاتمه.
: مفاصا, واريز شده, بي حساب, تلا قي شده.
: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.
: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.
: پايانه, پاياني.
: احتمالي, موكول بانجام شرطي, شرطي, مشروط, اخرين, پاياني, نهايي, غايي, قطعي, قاطع.
: قطعي, قاطع, نهايي.
: بالا خره, عاقبت, سرانجام.
: كنياك سيب.
: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, استنتاج.
: بخش اخر هر چيز, سيم گير, زه گير, ارايش ته فصل كتاب وغيره.
: شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.
: كجي, خط كج, سطح اريب, شيب, نگاه كج, نظر, كج, اريب,سراشيب, كج رفتن, كج كردن, شيب پيدا كردن, تحريف كردن
: ساحل, دامنه, سرازيري تپه, تپه, سرازيري, شيب, سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط, دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.
: دختر گستاخ, دختر جسور.
: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشيطان, عبوراچيزي را لمس كردن, پرسه زدن, ور رفتن.
: دهاتي وار, مسخره, بيشعور, خام دست وبي اطلا ع.
: درز, بخيه.
: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, نسبتا كوچك.
: ايرادگير, فريبنده, عيب جو, حيله گر, وسيع.
: كابل كوچك.
: توبيخ كردن, بد گفتن, ناسزا گفتن, سرزنش كردن, عيب جويي كردن.
: خرده, ريزه, ذره, لفظ, حرف.
: توهين, افتراء, اب پاشي و اب افشاني, پرخاش, سخن حمله اميز, طعن, ناسزا گويي, بدگويي, ناسزاگويي, سرزنش, افترا.
: هجواميز, افترا اميز.
: رسوا, ننگ اور.
: دانه دار, مهره دار, داراي چشمان ريز وگرد.
: پادشاه كوچك و بي اهميت, امير, چكاوك.
: صداي كتك زدن, صداي اصطكاك, صداي ضربت, ضربت, سهم, زدن, محكم زدن, تسهيم كردن.
: ضربت سخت خوردن يازدن, چمباتمه نشستن, ضربت, بامگس كش زدن.
: ترقه.
: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.
: سيلي زننده, خوش طعم, دوست داشتني, صداي ملچ ملوچ, صداي ماچ, مهم, فعال, كتك.
: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.
: بوته اهنگري, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.
: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.
: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.
: كره, روغن, روغن زرد, كره ماليدن روي, چاپلوسي كردن.
: گياهي از تيره الا له واز جنس الا لگان
: سنگ سنباده, سنباده زدن, سنباده اي.
: روغن مالي كردن, تدهين كردن, سخن بي معني, چرند, ياوه, نوشابه كف الود, روغن زدن, روان كردن.
: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.
: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.
: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.
: دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن, دور زدن, پيچيدن, درد كشيدن, تير كشيدن, نيش, سوزش, سرزنش وجدان, دردشديدوناگهاني.
: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.
: محروميت, داغداري, عزاداري.
: مسكن درد, ارامي بخش, ملا يم.
: چيزهاي متفرقه, تكه و پاره, چيز باقيمانده.
: بوته, خاشاك, بيشه.
: ميگسار, داءم الخمر, نوشابه فروش.
: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.
: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.
: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.
: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن.
: ذاءقه, مزه, طعم, چاشني, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه كردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.
: ذوق, درك, احساس, مزه, طعم, لذت.
: چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.
: با سليقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه.
: بي مزگي, بيمزگي, خنكي, بيروحي, بيحسي, پوچي.
: مطبوع به ذاءقه, خوش طعم, لذيذ, دلپذير, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.
: خوش ذاءقگي, خوشمزگي.
: بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.
: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.
: راه باريك وگربه رو.
: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.
: شمع مومي, باريك شونده, نوك تيز, باريك شدن, مخروطي شدن.
: زمردسبز, سبززمردي.
: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.
: صيقل زن, حقه باز, زرنگ.
: سطح صاف, سطح صيقلي, ليز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, يك دست, نرم وصاف كردن, يكدست كردن, جذاب.
: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.
: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.
: ذكر كردن, بطور سريع وردخواندن, تند تند حرف زدن, لهجه محلي.
: صداكردن (مثل شيپور), جار زدن, بافرياد گفتن.
: قطعات, تكه هاي ريز.
: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.
: بد نام كردن, لكه دار كردن, هتك شرف كردن, اهانت وارد اوردن, اب پاشيدن به, كفرگويي كردن, به مقدسات بي حرمتي كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن ناسزا.
: بدزبان, فحاش, وابسته به ناسزاگويي.
: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.
: موجود وهمي (مثل جن و پري).
: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.
: اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.
: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنكر, فلزساز, فلزكار.
: اهن فروشي, فلز فروشي, اهنگري, اهنگر.
: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.
: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن.
: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.
: شيرين, مليح, نوعي الت موسيقي.
: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.
: ماه عسل, ماه عسل رفتن.
: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.
: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.
: اغشته, الوده, چرك, چرب, چسبناك, كثيف, لكه دار.
: نوازش, ريشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسي, مداهنه, ريشخند كردن, چاپلوسي, تملق.
: نوازش, ريشخند, چاپلوس.
: ريشخند كردن, نوازش كردن, چاپلوسي كردن, ريشخندكردن, گول زدن, چاپلوسي, گول, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.
: چاپلوسانه ستودن, مداحي كردن, مدح گفتن.
: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن.
: ادم چاپلوس, متملق, انگل.
: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.
: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.
: باخاصيت چكش خواري, نرمي, قابليت انعطاف.
: برسندان كوبيدن, جعل سند, جعل, تقلب.
: نرم, چابك, تاشو, چالا ك, بنرمي, نرم, خم شو, لا غر اندام.
: نرم, خم شو, لا غر اندام.
: نرم, قابل ارتجاع, كش دار, تغيير پذير, نرم شدن, راضي شدن, انعطاف پذير.
: قابلت انعطاف, خم پذيري.
: گريمور تاتر, صورت گر تماشاخانه.
: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.
: شانه خالي كردن از, از زير كاري در رفتن, روي گرداندن از, طفره زدن, اجتناب, طفره رو.
: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.
: واگذارنده, ترك كننده, ادم ترسو, ادم بيوفا.
: واگيري, سرايت, ناخوشي واگير.
: واگير, فريبنده, جاذب.
: واگير, فريبنده, جاذب.
: ابله, مرض ابله, جاي ابله, ابله, ابله گاوي, ابله دار, مجدر.
: واگير, مسري, واگيردار, واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده, عفونت زا, گند زا.
: مست, ضعيف, پژمرده.
: دروغ كوچك.
: پراندن, پريدن.
: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.
: صداي بهم خوردن دوتخته يا چيز ديگر, تق تق.
: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.
: گداخته, اب شده, ريخته, ريختگي, ذوب شده.
: قابل هضم, گوارا, گداختني, زود گداز.
: ابگونه سازي, گدازش, تبديل به مايع.
: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.
: كارخانه ذوب فلزات, كارخانه گدازگري.
: خياط زنانه, زن دوزنده, خياط زنانه.
: كار سوزن دوزي, گلدوزي, دوزندگي, دوختن پارچه لباسي, حاشيه دوزي.
: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.
: خواب الود, چرتي, خوابكي, سست, بي سر وصدا, خواب اور, خواب الود, خواب الود, درحالت خواب وبيدار.
: شخص بيخواب.
: بيخوابي (غير عادي), مرض بيخوابي.
: افيون دار, خواب اور, مخدر, تكسين دهنده.
: ادم خواب الود.
: ضربت.
: لباس مردانه مخصوص چاي عصر, لباس رسمي.
: ستارك, اجرام ستاره مانند, سياره اي شكل, سياره اي.
: گل الا له, نوعي شيريني كوچك, الا له تكمه دار, الا له خزنده.
: كره, روغن شير, سرشير.
: ميز غذاهاي متنوع كه شخص از ان انتخاب ميكند.
: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.
: دستگاه روغن زني, روغن كار, گريس كار, تانكر نفت.
: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.
: روان سازنده, لينت دهنده, روغن, چرب كننده, روغنكاري.
: نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن, بيد مانند, بيد زار, پر بيد, نرم و باريك شبيه بيد, بلند.
: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.
: محنت زا, دردناك, دردناك, محنت زا, ناراحت كننده, رنج اور, رنجور.
: ارام كننده, تسكين دهنده, مسكن, دواي مسكن.
: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.
: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.
: بوته, خاشاك, بيشه.
: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.
: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.
: حصار يانرده اطراف خانه يا شهر, قصبه, قلعه.
: مشروب قاچاق, معامله قاچاقي انجام دادن.
: جا زدن, چيزي را بجاي ديگري جا زدن, جيب بري كردن, بقالب زدن (چيز تقلبي), قاچاق كردن.
: قاچاقچي.
: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)
: توت فرنگي, چليك خوراكي.
: توت فرنگي, چليك خوراكي.
: چرك, كثافت, لكه, خاك.
: دوده, چرك سياه كردن, چرك كردن.
: درهم وبرهمي وكثافت, الودگي, كثافت كاري, ژوليدگي.
: لكه, كثافت, ننگ, لكه دار كردن.
: الوده شدن, لكه دار كردن, كثافت, الودگي.
: خيس كردن, روي زمين كشيدن و چرك كردن, كثيف كردن, چركين كردن, كثيف كردن, الوده كردن.
: بيدخورده, بيدزده, الوده بتخم حشرات.
: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.
: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.
: مانند مغز نان, خميري, اكبيري, نكبتي, چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, كرم خورده, كرمو, كثيف, شلخته.
: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.
: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).
: چركين, كثيف, پليد.
: پست, خسيس, چرك, كثيف, دون, شلخته, هرزه.
: چرك, ناپاك, كثيف, بدنما,, زننده, بد ظاهر.
: تيرگي, چركي, دودي رنگ.
: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.
: اب زير كاه.
: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.
: يك ور راه رفتن, يك ور كردن, يك وري, اريب.
: پوست بره تودلي, انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف, حركت دزدكي, نظر چشمي, نگاه دزدكي, گام هاي دزدكي, سقط شده, نوزاد زود رس, لا غر.
: نهان, خفا, خفيه, خفيه كاري, حركت دزدكي.
: ساقه ساز, كسيكه ميخرامد.
: دزدكي, زيرجلكي, يواشكي.
: برف, برف باريدن, برف امدن.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: گلوله برف, گلوله برف بازي, باگلوله برف زدن, بسرعت زياد شدن.
: صدف حلزوني يا خرچنگ.
: برف دانه, برف ريزه.
: برفي, پوشيده از برف, سفيد همچون برف, سفيد.
: قليل, اندك, ناچيز, نحيف, تقليل دادن, امساك كردن, خست كردن, كم, غير كافي, نحيف, كم دادن, خسيسانه دادن, محدود كردن, از روي للامت دادن, مضايقه كردن, كم دادن, بقناعت واداشتن.
: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.
: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, بيشه, درختزار انبوه.
: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.
: بند كفش و غيره را باز كردن, گشودن.
: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.
: چشم كوچك, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.
: دردام نهادن, گرفتاركردن, درشبكه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن, بدام انداختن, بغرنج كردن, گوريده شدن, خشمگين كردن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.
: بوته, درخت كوچك روينده در زير درخت.
: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.
: اب بيني, فين, زكام, نزله, از بيني جاري شدن, اب بيني را با صدا بالا كشيدن, دماغ گرفتن.
: خرناس كشنده, داراي صداي خرخر وخس خس.
: باسترك اروپايي.
: اتومبيل مخصوص حركت روي برف, اتومبيل برفي.
: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.
: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.
: الا غ, خر, ادم نادان وكودن, الا غ, ادم كودن.
: از روي عجله, ضروري, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, تند, سريع, تندرو, سريع العمل, چابك, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.
: كرجي يا قايق موتوري سريع السير.
: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.
: سرعت, تندي, فرزي, چابكي, چالا كي, سرعت, سريع العملي, زرنگي, سرعت, تندي, سرعت.
: چيزيكه بسرعت انجام شود.
: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.
: سريعا, باتندي, باشتاب, بي درنگ, باسرعت زياد, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بسرعت, تند.
: خرطوم, پوزه دراز, الت مكيدن حشره.
: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.
: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.
: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.
: اصلا ح سربطوري كه موها كوتاه شده وشبيه ماهوت پاك كن شود.
: تصوير لحظه اي, عكس فوري.
: محبوب, عزيز, گرانبها, مطبوع, دلپذير, مطلوب, مايل, اماده, از روي ميل, محبوبه.
: كمند, خفت, دام, بند, تله, در كمند انداختن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, دام, كمند, دام افكندن.
: دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.
: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.
: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.
: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.
: ترشرو, عصباني, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.
: بزودي, فورا, چند لحظه بعد, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.
: كش رفتن, بچابكي دزديدن, دزديدن, دزدي, دله دزدي كردن, كش رفتن.
: دزد مغازه.
: بلند كردن جنس از مغازه.
: دسته مرغابي, جمعيت.
: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).
: لغزيدن, سكندري خوردن, سهو كردن, تلوتلوخوردن, لكنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.
: اقطي گل درشت.
: امرود, برامدگي ساق پاي اسب, تفنگ چخماقي, فتيله ديناميت.
: , فرستاد, فرستاده.
: درتلويزيون نشان دادن, برنامه تلويزيوني ترتيب دادن.
: يكشنبه, مربوط به يكشنبه, تعطيل, يكشنبه را گذراندن.
: مامور سري, فرستاده.
: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي
: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.
: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.
: جدايي, تفكيك, انفصال, جدايي, جداشدگي, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.
: تره تيزك سنگي, برف باد اورد, برف توده.
: مايل, مورب.
: كج, معوج شده, كنايه اميز, چرخيدن, پيچ خوردن, خم كردن, دهن كجي كردن, به اطراف چرخاندن, اريب شدن.
: قسمت جلو باد كشتي, حركت كشتي درجهت باد, حركت لنگري جرثقيل, قلا ب مخصوص بلندكردن چيزهاي سنگين, سركشتي را در جهت بادگردانيدن, لنگر پيدا كردن (جر ثقيل).
: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.
: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.
: ميله, علا متي بدين شكل (, ), اريبي.
: خيره نگاه كردن, چشم دوختن, زل زل نگاه كردن, بادقت نگاه كردن, نگاه خيره.
: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.
: جنبه, قيافه, رنگ قيافه, منظر, نگاه كج, نگاه چپ, نگاه دزدكي, از گوشه چشم نگاه كردن, نگاه كج كردن, خالي, تهي, مجوف.
: اجمالي, زود گذر.
: الا غ نر, خر نر, ادم كله خر.
: سرود, بند(شعر), قسمت, فصل (كتاب), سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.
: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.
: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختي, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.
: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.
: مرغ نغمه سرا, خواننده زن.
: شب كلا ه, مشروب قبل از خواب.
: لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو, تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنياد و اساس هر كاري, لا يه زيرين, رشد كننده درهواي ازاد.
: بستري, بيمار, عليل.
: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.
: ادم برفي, ادمك برفي.
: درودگر, نجار, نجاري كردن.
: درودگري, نجاري, نازك كاري, تجاري.
: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.
: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.
: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.
: گلوله بي شكل, چارپاره, جانور كندرو, جانور تنبل, گردونه كندرو, اسب كندرو, يك جرعه مشروب, تكه فلز خام, مثل حلزون حركت كردن, يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگين زدن به, حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو
: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو
: حرص واز براي بدست اوردن مال, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.
: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.
: برزگر, تخم افشان.
: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).
: شكاف, برش, چاك.
: فرو بردن, زير اب كردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسي دادن(براي تعميد).
: تنگ چشم, خسيس, بي قوت, فقير, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست, خسيس, پست, پست, لليم, خسيس, بي سخاوت, بي گذشت.
: جوكي, ادم دندان گرد, ادم ممسك, خسيس.
: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.
: ادم خسيس.
: خبركش, دله دزدي كردن, كش رفتن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.
: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي, ادم خودسازوجلف, كج كلا ه, ابله, ميمون, بوزينه, جلف, ادم خودساز, قلمبه, برجستگي, مغرور, افاده اي, با بغض شديد گريستن, شخص اقا منش وخوش لباس.
: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.
: شيك پوشي كردن, جلف بودن, زيور زدن.
: پر افاده, مغرور.
: خودساي, خودنمايي, جلفي, كارهاي جلف, رفتاراز روي خودستايي, افاده, افاده فروشي.
: جلف, خود نما, پر افاده.
: شيك پوشي, توجه زياد به لباس.
: افاده.
: طناب كوتاه براي كشيدن چيزي, تسمه يا طناب, طناب پرچم, واكسيل نظاميان.
: بادقت نگاه كردن, كاوش كردن, فضولا نه نگاه كردن, با ديلم يا اهرم بلند كردن, اهرم, ديلم, كنجكاوي, فضولي, فضول.
: نگاه تجسس اميز كردن, بدنبال غذا پوييدن, بدنبال متخلفين قانون گشتن, مخفيانه تحقيقات بعمل اوردن, جستجو كننده, جاسوس.
: بازي شبيه بيليارد, بوكش, جستجو كننده, طعنه زن, بويا.
: سبد تركه اي, ماشين حلا جي پشم و پنبه حلا جي يا پاك كردن (پنبه يا پشم).
: ان دماغ, اب بيني, چلم, جوان گستاخ.
: لوله دخول وخروج هوا در زير دريايي, لوله مخصوص تنفس در زير اب, با لوله تنفس زير ابي رفتن.
: داراي قيافه تحقير اميز, پر افاده, پر كبر, مغرور, باد در خيشوم انداز, فوقاني, مغرور.
: يلوه, نوعي پرنده كوچك.
: خفه كردن, خفقان ايجاد كردن, گلو را فشردن.
: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, توري, يراق, يراق دوزي, مليله دوزي.
: پر از بوته وخاشاك, شبيه ماهوت پاك كن.
: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.
: تودماغي صحبت كردن, درحال عطسه صحبت كردن, عطسه, زكام, صحبت تودماغي, فن فن, با فن فن صحبت ياگريه كردن, باصداي بلند نفس كشيدن, بازحمت از بيني نفس كشيدن, تودماغي حرف زدن, بوكشيدن, زهد فروشي كردن, صداي خس خس بيني, ناليدن.
: جلوگيري كردن, رد كردن, منع, رد, دفع, پهن وكوتاه, كلفت وكوتاه, سرزنش, منع, جلوگيري, سرزنش كردن, نوك كسي را چيدن(داراي بيني) سربالا, خاموش كردن (سيگار).
: كفش برفي, كفش اسكي, باكفش برفي راه رفتن.
: برف وباران, بوران, تگرگ ريز باريدن.
: , فرستاد, فرستاده.
: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.
: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.
: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن, چرخش, گردش, چرخيدن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن, فرفره, گرش, چرخك, سوسكي كه روي اب چرخ ميخورد, تصور واهي.
: .
: داراي عدم تعادل فكري, خيلي حساس, بازيگوش, خل, سفيه, جادو شده, هوسباز.
: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.
: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.
: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.
: انفيه دان, قوطي انفيه.
: چرك, كثافت, پليدي, الودگي, هرزه.
: وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.
: دستمال گلدار.
: هق هق, بغض گريه, گريه, گريه كردن, همراه با سكسكه وبغض گريه كردن.
: كف, حباب, چربي بالن وسايرپستانداران دريايي, چاق شدن, چربي اوردن, هايهاي گريستن, باصدا گريستن, الچروبه.
: قشنگ, خوش قيافه.
: مزين ساختن, اراستن, مرتب ومنظم ساختن, قشنگ كردن, زيبا كردن (با up), اراستن.
: قشنگ, خوش قيافه.
: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.
: تكاپو كننده, كش رونده, طفيلي, دركش.
: لجن, گل, غذاي چسبناك, مشروب لزج, دراب چلپ وچلوپ كردن, خودرا بالجن وگل ولا ي الودن, ول گشتن.
: مهماني شب, شب نشيني.
: سمور, رنگ سياه, لباس سياه, مشكي.
: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.
: تامين اجتماعي.
: اجتماعي كردن, بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن, بصورت سوسياليستي دراوردن.
: اجتماعي كردن.
: سوسياليزم, جامعه گرايي.
: جامعه گراي, سوسياليست, طرفدار توزيع وتعديل ثروت.
: اجتماعي وسياسي.
: معاشر, شخص مقتدر در جامعه, شخص طراز اول جامعه.
: اجتماعي واقتصادي, وابسته به اقتصاد اجتماعي.
: جامعه شناس, انسگان شناس.
: جامعه شناسي, انسگان شناسي.
: وابسته به جامعه شناسي.
: ركاب زين زنانه, ازاره يا ته ستون, پايه ستون, ته ستون, پايه ستون, ازاره, پايه مجسمه, پايه ستون, برامدگي پايه ستون وامثال ان.
: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.
: بلوكي, بخشي, ناحيه اي, محدود, كوته نظر.
: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.
: قند, شكر, شيريني, ماده قندي, با شكر مخلوط كردن, تبديل به شكر كردن, شيرين كردن, متبلور شدن.
: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن
: نبات, گلوله نبات, اب نبات, حلويات.
: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.
: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.
: شكري, قندي, قنددار, شيرين, مليح, شيرين زبان.
: قليا, جوش شيرين, سودا, كربنات سديم, ليموناد.
: ادم پست, كثيف وفاسد, بچه باز, اهل لواط, لواط گر.
: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, نيمكت, نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.
: سفسطه, مغالطه.
: سوفسطايي, مغالطه كن, زبان باز, سفسطه باز.
: سفسطه, مغالطه, زبان بازي, برهان تراشي, فريب.
: بيش بال داراي توپ نرم.
: لوبياي روغن, لوبياي ژاپني, سوژا, سويا.
: سقراط.
: سقراطي, پيرو حكمت سقراط.
: خورشيد, زر, طلا, الهه خورشيد, وابسته بخورشيد, خورشيدي, افتاب, خورشيد, درمعرض افتاب قرار دادن, تابيدن.
: افتاب خوردن, باگرماي ملا يم گرم كردن, حمام افتاب گرفتن.
: ساعت افتابي, اتاق افتاب رو, اطاق مريضخانه كه دران مريض حمام افتاب ميگيرد.
: حمام افتاب گرفتن.
: روشن از فروغ افتاب.
: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي, قهوه اي شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مايل بسرخ, دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.
: سرباز پياده نظام, نان شيريني ميوه دار, سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.
: مناسب براي نرده كشي, قابل دفاع.
: سربازي, نيروي نظامي, يك دسته سرباز.
: نخل باد بزني, سبز نخلي.
: لكه روي خورشيد.
: عينك افتابي.
: كلا ه افتابي زنانه.
: اتحاد, انسجام, بهم پيوستگي, مسلوليت مشترك, همكاري, همبستگي.
: افتابي, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناك, افتاب گير, منور از نور افتاب.
: تك نواز, تك خوان, خلبان تك پرواز.
: تك بازي, نگين تكي, بازي يك نفره (ورق), منفرد, تك.
: نور خورشيد, تابش افتاب, انعكاس نور خورشيد.
: غروب, غروب افتاب, مغرب, افول.
: تك, تك نوازي, تك خواني, بطور انفرادي.
: گل افتاب گردان, گياه افتاب گرا.
: تابش افتاب, نور افتاب.
: انقلا ب, تحويل, نقطه انقلا ب, تحول.
: افتاب زدگي, گرمازدگي.
: پرتو افتاب, تيغ افتاب, ادم مسرور.
: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.
: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.
: افتاب پخته, در افتاب خشك شده, حرارت افتاب ديده.
: طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق.
: شاخص افتاب, ترمس پايا.
: ورد, تاركش, تارگذران.
: حل شدني, حل كردني, تحليل بردني, پرداختني, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دين.
: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو.
: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: بسوي شرق, رو به مشرق.
: مثل اينكه.
: معمولا.
: لگدزن, اعتراض كننده.
: زنگ اخبار, وزوزكن.
: كشور سومالي واقع در افريقا, اهل سومالي.
: كلا ه لبه پهن اسپانيولي.
: تابستان, تابستاني, چراندن, تابستان را بسر بردن, ييلا ق.
: تابستان, شبيه تابستان, تابستاني.
: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.
: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.
: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.
: راه رفتن در خواب (اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي), خواب گردي.
: فرزد ذكور, پسر, ولد, زاد, مولود.
: كفاره دادن, جبران كردن, جلب كردن, خشم (كسي را) فرونشاندن, جلب رضايت كردن, كفاره دادن, پاك كردن, جبران كردن.
: صدا دار, داراي اهنگ, صوتي, باهنگ صدا, طنين دار.
: دستگاه كاشف زير دريايي بوسيله امواج صوتي.
: سوناتا.
: اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماوراء جو.
: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.
: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.
: كاوش, تفحص.
: نوه, دختر دختر, دختر پسر.
: نوه, دختر دختر, دختر پسر.
: غزل, غزل يا قطعه شعر 41 سطري.
: غزل سرا, سازنده غزل, غزل سرايي كردن.
: شنودي, صوتي, وابسته بسرعت صوت, سماعي, در ميدان شنوايي.
: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.
: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.
: پرصدايي, پرطنيني.
: نوه, پسر پسر, پسر دختر.
: نوه, پسر پسر, پسر دختر.
: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.
: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.
: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.
: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.
: روبنده.
: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.
: اشامه, ابگوشت, سوپ.
: صداي زير, ششدانگ, صداي بلند.
: خاك انداز.
: سطل خاكروبه, اشغال داني, زباله داني.
: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, اندوه بسيار, غم زياد, دل شكستگي, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.
: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.
: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.
: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.
: نوحه, سرود عزا, نوحه سرايي, سرود عزا سرودن.
: سبكبار, بي خيال.
: محزون (بطور اغراق اميز يا مضحك), اندوهگين, غم انگيز, حزن انگيز, تعزيت اميز, سوگوار, عزادار, غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.
: رقت بار, دلسوز, رقت انگيز, جانگداز.
: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.
: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.
: موش صحرايي.
: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.
: غرغره, شرشر, غرغره كردن, جوشيدن, شرشر كردن.
: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.
: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.
: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن
: رجگر, جور كننده.
: ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي.
: مخفف كلمات ship our save (علا مت خطر ودرخواست كمك).
: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.
: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.
: زغال چيزي را گرفتن, كاربن گيري كردن
: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.
: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.
: انقوت, انگيت, ادم ساده واحمق.
: كثيف, سياه, با سياهك الوده شده, با دوده لكه دار شده, شبيه دوده, دوده زده, دوده اي, سياه, دوده اي كردن.
: يادگار, سوغات, يادبود, خاطره, ره اورد.
: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.
: خواب, خفته, خوابيده.
: خواب رونده, خوابيده, واگن تختخواب دار, اهن زير ساختمان.
: خوابيده, ساكت, درحال كمون.
: خوابگاه (جداگانه), اطاقك.
: هيلت حاكمه اتحاد جماهير شوروي, شوروي.
: خوابگاه, شبستان, خوابگاه, اطاق خواب.
: كيسه خواب (براي كوه نوردان وغيره).
: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).
: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).
: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).
: واگن تختخواب دار راه اهن.
: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).
: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.
: گاو ماهي, نوعي يونس بزرگ, نوعي انبر يا قندگير.
: رقيق كردن, ابكي كردن.
: بچه خوك.
: پيشگويي, پيش بيني, پيش اگاهي, غيب گويي, پيش گويي, فال گيري, تفال, حدس درست, غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.
: ديو, جن, شيطان.
: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده.
: ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده.
: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.
: سفت شدن, تنگ ومحكم كردن يا شدن, سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.
: تسمه.
: تكان دهنده, بهم زننده, هيجان اور, پر تحرك.
: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.
: گيره چهارچوب پارچه خشك كني.
: چهارچوب پارچه خشك كني, نگهدار, مستحفظ, خيمه دار, خيمه دوز.
: ردپاي چيزي را دوباره گرفتن, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.
: پيگردي.
: نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد, كاراگاه, بااشتياق و تيزهوشي تعقيب كردن, تازي بويي, كاراگاه زبردست.
: سدبندي, رگبارگلوله, بطورمسلسل بيرون دادن.
: ترامواي شهري, ترامواي, واگن برقي, باواگن رفتن, واگن شهري, ترامواي.
: بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.
: خوراك رشته فرنگي, رشته فرنگي.
: شبكه, داربست, چفته, داربست بستن.
: داربست بندي, شبكه, چيز شبكه مانند, شبكه داربست.
: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.
: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.
: سگ پشمالو واويخته گوش, ادم چاپلوس.
: كشور اسپانيا.
: شناسايي, بازديد مقدماتي, اكتشاف.
: اسپانيولي.
: .
: انبار دانه, انبار غله, جاي غله خيز.
: اسپانيولي, اسپانيايي.
: درخت خون سياوشان, خيزران, باعصاي خيزران تنبيه كردن, چوبدستي.
: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.
: نگهداري كردن, از صدمه محفوظ داشتن, كنسرو تهيه كردن, كنسرو, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه, نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.
: انباشته, ذخيره شده.
: نجارت دهنده, پس انداز كن.
: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.
: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.
: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.
: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.
: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.
: تيردكل, تير اهن يا الوار, مشت بازي كردن, مشاجره كردن, نزاع.
: دستكش, درجه نظامي روي بازو.
: مارچوبه ء رسمي.
: كم, ناچيز, مضايقه كننده, صرفه جو, ممسك, پس انداز كن, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.
: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.
: اقتصاد, صرفه جويي, خانه داري, عقل معاش.
: گزينگر, انتخاب كننده.
: اسپارتي, ادم دلير و با انضباط, بي تجمل.
: گنجشگ خانگي, انواع گنجشگ.
: تشنجي, بگير و ول كن, همراه با انقباضات.
: انقباضي, تشنجي, مبتلا به فلج تشنجي.
: كفگير, مرهم كش, كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره.
: ورم استخوان پاي اسب.
: اميختن, مخلوط كردن, بميان اوردن.
: تكه چربي كه لا ي گوشت گذارند.
: كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.
: بچه خوك.
: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.
: بقالي, عطاري خواربار فروشي, خواربار.
: عطار, بقال, خواربار فروش.
: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي.
: تخصص يافتن, اختصاصي كردن.
: تخصص.
: متخصص, ويژه گر, ويژه كار.
: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.
: اندازه غيرمعمولي, اندازه متفاوت با عادي.
: مخصوص, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد, ويژه, خاص, استثنايي.
: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.
: ويژه, خاص, استثنايي.
: ويژه, مخصوص, خاص, استثنايي, مخصوصا.
: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن, باذكر جزءيات شرح دادن, تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.
: تعيين شده, مشخص شده.
: تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.
: تعيين شده, مشخص شده.
: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.
: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.
: تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.
: خصوصيات, مشخصات.
: گاراژدار, فرستنده.
: حمل ونقل, ارسال.
: ايينه, دراينه منعكس ساختن, بازتاب كردن.
: جاسوس, جاسوسي كردن.
: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.
: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.
: تماشايي, منظره ديدني, نمايش غير عادي.
: روح مانند, روحي, خيالي, طيفي, بينايي.
: بينايي بين, طيف بين, طيف نما, طيف بيني.
: طيف.
: محتكر, سفته باز, زمين خوار.
: احتكار, سفته باي, تفكر وتعمق, زمين خواري.
: تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري, احتكار اميز, تفكري, مربوط به انديشه.
: انديشيدن, تفكر كردن, معاملا ت قماري كردن, احتكاركردن, سفته بازي كردن.
: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, بازي, قمار بازي.
: در ايفاي نقش خود افراط كردن.
: قمار كردن, شرط بندي كردن, قمار, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.
: در بازي پيش افتادن بر, در مسابقه جلو افتادن از.
: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.
: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.
: قمار باز, قمار باز, ادم شوخ, ورزشكار, هرزه و مهمل, نوازنده, بازيكن, هنرپيشه, بازيكن ورزشي, توپ زن.
: غارشناسي, مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.
: ادم بي پروا وبي ملا حظه, اصلا ح ناپذير.
: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.
: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.
: برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن.
: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.
: اسفناج, خوراك اسفناج.
: صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.
: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.
: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.
: نوك پستان, ممه, شبيه نوك پستان, پستانك.
: نطفه اي, بيضه اي, بذري, تخمي.
: نطفه, مني, دانه, تخم, مني, نطفه, بذر, موجب ايجاد چيزي, مني دانه.
: اسپرماتوزوءيد, ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر, مني دانه.
: خوره, جذامي, مبتلا به جذام.
: پراكنده, اواره, متواري, پرت, دورافتاده.
: مرض جذام, جذام, خوره.
: قيطاني, بند دار, شبكه اي, تور مانند.
: نوك, سر, راس زاويه, تارك, سگ پشمالوي سياه پروسي.
: چهار ميل كردن, بر چوب اويختن, سوراخ كردن, احاطه كردن, محدود كردن, ميله كشيدن.
: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.
: طاق رومي, نوك تيز, پرتابه يا موشك.
: تيز, نوك دار, كنايه دار, نيشدار, ميخ مانند, تيز, تند وتيز, پرگاز, فوراني.
: نوك تيز, قله دار, رنگ پريده, نزار.
: مناره كليسا, برج, ساختمان بلند, برج كليسا.
: ماهي گول, كپور, ماهي قنات.
: گل ميخ, ميخ سرپهن, دهاتي, روستايي, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.
: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.
: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.
: داتوره, تاتوره, پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.
: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.
: خرده, باقي مانده, اثار مخروبه, اشغال روي هم ريخته, اوار.
: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.
: بخارج پخش كننده, منتشر شونده, ساري, فاضل اب, نهر فرعي, اب رو.
: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.
: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.
: عنكبوت, كارتنه, كارتنك, ناتنك.
: شبيه عنكبوت, شبيه تار عنكبوت.
: تارعنكبوت.
: سنتور چنگي, پيانوي كوچك, ارگ برقي كوچك.
: سقوط, زوال, اضمحلا ل, گيجي وبيهوشي, سقوط كردن.
: فرفر, صداي خرخرگربه, خرخركردن.
: ريسنده, نخ ريس, نختاب, تابنده, عنكبوتي كه تار مي تند, كارگر ياماشين نخ ريسي.
: جاسوس, جاسوسي كردن.
: جاسوس, جاسوسي كردن.
: جاسوسي.
: جاسوسي.
: جاسوس, جاسوسي كردن.
: جاسوسي.
: دندان, دندان گراز يا دندان كج, دهان, دسته شدن, گرد امدن, بازديد كردن.
: جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.
: مارپيچي, مارپيچ, حلزوني, بشكل مارپيچ, بشكل مارپيچ دراوردن, بطورمارپيچ حركت كردن.
: حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد(مثل سه وو), بتلفظدرامده, اصطكاكي.
: اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي, روح گرايي, اعتقاد به احضار ارواح, اعتقاد به عالم ارواح.
: طرفدار اصول روحانيت ومعنويت, معتقد بارتباط با ارواح, روحاني.
: داراي حالت روحاني, مربوط بعالم معنويات, فعال, سرزنده, داراي الكل.
: مشروبات الكلي.
: سنگ پهن كف اجاق.
: نماي بخاري, گچ بري بخاري, طاقچه بالا بخاري, نماي بخاري, گچ بري دور بخاري.
: گوشه لوله بخاري.
: پاي بخاري, زندگي خانگي.
: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي, برامدگي كوچك, توفال, اهن نبشي, خرد وقطعه قطعه كردن,تراشه كردن, تراشه, نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.
: بادگير, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودكش بخاري, منفذدودكش, نما, حاءل.
: خفه كن, تعديل كننده.
: صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت).
: شبكه كاري, چيز مشبك, شبكه سازي.
: تخته باريك, لوحه سنگ باريك, توفال, سراشيبي يا نماي بام, ميله, چوب مداد, ميله پشت صندلي, كفل, دنده ها, توفالي, باريك, ميله ميله, زدن, پرتاب شدن, شكافتن, ضربه شديد.
: خفه كن, تعديل كننده.
: نيزه دستي سبك, زوبين, پرتاب نيزه, نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.
: نوك نيزه, هر چيز نوك تيز, رهبري كردن, پيشگامي كردن
: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, شبح, روح, خيال وفكر, تخيل, هم, روح, شبح, ديو, جن, ترساندن.
: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح
: وهم اور, ترساننده, گرفته, مكدر, شبح مانند, روح مانند, شبح وار.
: اب صابون, كف صابون.
: برنچوب نرم وزنده پوست درخت.
: اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.
: بهم تابيدن, باهم متصل كردن, پيوند كردن.
: شكافتن, جدا كردن, تركيدن, خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.
: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.
: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.
: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.
: سفت, شق, محكم كشيدن, كشيده, مات كردن, درهم پيچيدن, محكم بسته شده (مثل طناب دور يك بسته).
: غاسول صابوني
: قابل انبساط, كش دار.
: از بند يا تسمه رها كردن.
: استراحت كردن, سگك يا چفت و بست را باز كردن, اسودن, باز كردن (قلا ب و مانندان), باز كردن يا شدن.
: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.
: معلق, درحال تعليق, مردد, اندروايي, اويزاني, اختلا ف سطح, ولتاژ.
: غارتگر, تباه كننده, فاسد سازنده, خريدار غناءم جنگي, محل عيش ديگران.
: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).
: قرقره, ماسوره.
: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.
: چپاول, يغماگري, دزدي, تباه سازي.
: ادم بي اهميت, خود فروش.
: انواع كرم هاي گرد, انگل روده.
: وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.
: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.
: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.
: ضمانت, تكفل, عهده گيري, اعانت.
: خود بخود, خود انگيز, بي اختيار, فوري.
: خودبخودي, ناگهاني, بي سابقگي, فوريت.
: هاگ, تخم ميكروب, تخم قارچ, هاگ اوردن.
: تك وتوك, تك تك, پراكنده, انفرادي, گاه وبيگاه.
: انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن.
: مهميز, سيخ, مهميز زدن.
: مهميز, سيخ, مهميز زدن.
: چرخك, چرخك مهميز, مهميز, حلقه دهانه اسب, هر چيزي شبيه مهميز و سيخك, مهميز زدن.
: برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون, گوينده برنامه ورزشي.
: ورزش, سرگرمي, بازي, شوخي, ورزش, تفريحي, شكار وماهيگري و امثال ان, الت بازي, بازيچه, تفريحي, سرگرم كردن, نمايش تفريحي, بازي كردن, پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن.
: اسب سواري, مركب, رهنورد.
: ورزشي, ورزشكارانه, جلف.
: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.
: ورزشكاري, ورزش دوستي, مردانگي.
: مانند ورزشكار, جوانمرد.
: زيرپوش مردانه, خط واحد.
: مايع مترشحه از غدد بزاقي, تف, اب دهان.
: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.
: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.
: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.
: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.
: تف دان, خلط دان, تف دادن, خلط دان, سلف دان.
: تف دان, خلط دان.
: ردپا, ردپاي كسي را گرفتن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن, بدنبال كشيدن, بدنبال حركت كردن, طفيلي بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقي گذاردن, پيشقدم, پيشرو, دنباله, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.
: خالخال كردن, چيزي با نقاط رنگارنگ, حيواني كه بدنش خالخال باشد, خال, لكه, ابري, ابرش.
: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, خرد شونده, ترد, شكننده.
: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.
: غلط دستوري, غلط اصطلا حي, بي ترتيبي.
: وابسته به زبان شناسي.
: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل.
: زبان شناسي.
: دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن.
: شوكران ابي.
: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.
: كج كلا ه, جوان شيك, مرديكه خيلي بزن توجه دارد.
: چاك دهنده.
: از خط خارج شدن, از خط خارج كردن.
: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن, انفجار پي درپي كردن, صداي خش خش كردن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.
: گيج (در اثر مشت خوردن), سرمست, از خود بي خود, بي مهابا.
: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.
: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.
: ردياب, نقشه كش, طراح, جستجو كننده, رسام.
: شوخي, شوخي اميخته با فريب, شوخي خركي, مزاح, شوخ طبعي, شوخي زننده, تزءين كردن, حقه بازي كردن, كلا هبرداري, مسخره, دست انداختن.
: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.
: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.
: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن.
: دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.
: حرير موجدار, اعتابي, گربه ماده, زن نمام.
: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن.
: شكنندگي, تردي.
: جوانه يا شاخه كوچك, ني, گياه بوريا مانند, نقطه يا خال تيره رنگ, جوانه زدن.
: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, شكاف عميق, شكاف زدن, رخنه كردن, نفوذ كردن, كافت.
: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.
: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.
: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.
: درز, شكاف.
: شكاف, رخنه, شكافتن, درزپيدا كردن, درز گرفتن, صداي بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.
: تخم كاشتن, منتشركردن, پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.
: پراكندگي, تفرق.
: گسترشگر, پخش كننده, شايع كننده, منتشر كننده.
: ريزش, افاضه, انتشار, پخش, پاشيدگي, انتشار, توزيع, پخش.
: حركت تند وسريع, حركت از روي دست پاچگي, مسابقه كوتاه, سراسيمگي, بسرعت حركت دادن.
: پيش افتادن, در دويدن جلو افتادن, پيشي جستن بر.
: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.
: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.
: چاك, شكاف كوچك.
: اسب تندرو, اسب, توسن, مركوب, وسيله نقليه.
: اسب تندرو.
: غزال افريقايي.
: كرمك, كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.
: اب پاش, گلا ب پاش, با اب پاش پاشيدن.
: روستايي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد, رعيت.
: دوسرعت, با حداكثر سرعت دويدن.
: قهرمان دوسرعت.
: مشروب قاچاقي وپست, مشروب تند, مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به.
: عياشي, شراب خواري, ميگساري.
: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.
: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.
: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.
: دستور زبان, گرامر.
: وابسته به زبان شناسي.
: زبانشناس, متخصص زبان شناسي, زبان دان.
: توده سنگريزه در پاي صخره, شيب, رام شدني, استخوان قاپ, مچ پا.
: ورم كرده, دميده شده, خسته.
: پيگردي.
: مانع.
: گريز, فرار, رهايي, چرخ دنگ, مخرج, گيره, عايق, شيطانك, باگيره يا عايق نگاه داشتن, ميله گردان محور چرخ لنگر, ضامن چرخ دنده, گيره عايق, چرخ ضامن دار, ضامن دار كردن.
: خودارا, شخص خودنما ونادان, گل تاج خروس, ادم شيك پوش, شخص, طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز, طوطي صفت, ادم خودنما, ژستي.
: ژوپن يا زير پوش زنانه, چاك دامن.
: گردپاش, سم پاش, كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.
: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.
: اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.
: سرنگ, ابدزدك, تزريق كردن.
: خط تراموا, خط مخصوص واگن برقي.
: ترامواي, واگن راه اهن برقي يا اسبي.
: .
: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.
: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.
: استفراغ كردن, قي, استفراغ, بالا اوردن, :رنگ ابي تيره, ابي سير.
: قي كردن, فوران كردن (مواد اتشفشاني), با فشار خارج كردن, بخارج ريختن.
: طعنه اميز, نيشدار, زهرخنده دار, ادم عوام فريب, حقه باز, زرنگ, كنايه اميز, نيشدار.
: كنايه, گوشه, مزه ريختن, طعنه, بذله, طنز, لطيفه, طعنه زدن, ايهام گفتن, زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.
: سوراخ زهكشي ديواره كشتي, مجراي فاضل اب روي عرشه كشتي, مجاري فاضل اب, راه اب, مجراي ناودان, كمين كردن.
: له كردن, كوبيدن ونرم كردن, خفه كردن, شربت نارنج, افشره نارنج, كدو, كدوي رشتي, كدو مسما.
: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه.
: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.
: اسيب پذير.
: ايجاد زخم يا قرحه, زخم يا قرحه, ريشي.
: سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن.
: صداي مكيدن دراوردن (در موقع اشاميدن ياخوردن), با صدا خوردن يا اشاميدن, هش هش.
: بصير.
: مقاله نقل شده از روزنامه يا مجله.
: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.
: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.
: سوس, چاشني, اب خورش, جاشني غذا, رب, چاشني زدن به, خوشمزه كردن, نم زدن.
: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.
: فصلي.
: معلق, دست ها بزمين وپاها در هوا, بالا نس.
: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.
: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.
: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.
: كلفت, خادمه, خدمتكار.
: حمايت كردن از, تقويت كردن, تاييد كردن.
: استدلا ل كننده, توضيح دهنده, طرفدار.
: شربت طبي, مشروبي معطر مركب از جين و رم و اب پرتغال
: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن.
: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.
: پولا دي, اهنين, سخت, پولا دين.
: تاب خوردن تلوتلو خوردن, بنوسان دراوردن, تاب دادن, غارت, گودال, استخر, كوله پشتي.
: تشخيص دادن, برشناخت كردن.
: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر
: پهلوي هم گذاردن, مرتب كردن.
: ريشخندكردن, دلنوازي كردن.
: جدول بندي كردن.
: نيابتي, به نيابت قبول كردن, جانشين.
: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.
: پيچ سردار, پيچ ميزان.
: نوك قلم, نوك, دسته, قلم تراشيدن.
: وابسته بدهانه حنجره, مربوط به دهانه ناي.
: هم اهنگ كردن, هم كوك كردن, وفق دادن, مناسبت, موافق, تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.
: ميزان كننده, ميزان كننده موتور, پيچ ميزان راديو, وسيله تنظيم جريان برق وغيره, نواگر.
: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.
: بساك.
: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي, هميشگي, ابدي, مدام.
: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.
: ميله.
: نزديك, بستن.
: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.
: در چهار ديوار نگاهداشتن, محصور كردن, زنداني كردن.
: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.
: خاتمه, راي كفايت مذاكرات, عمل محصور شدن, دريچه, درب بطري وغيره, دربستن, بازداشتگاه, تعطيل كردن اموزشگاه, توقيف, حبس, زندان كردن.
: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.
: پاشيدن, الودن, ترشح, ترشح كردن, مقدار كم.
: تير, تنه درخت, شاه تير, لا په (درشيرواني).
: اشفتن, ناراحت كردن, مزاحم شدن.
: سگ ماهي, ماهي خاويار.
: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.
: نيروبخش, فرح بخش, تجديد يا مسترد كننده, اعاده كننده.
: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.
: اختلا ل, مزاحمت.
: دخالت, فضولي.
: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون كردن, منقرض كردن, مضمحل كردن, موقوف كردن, انقراض.
: شوس, لغزش بطور مستقيم وسريع, مستقيما از سراشيب پايين رفتن.
: صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.
: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن.
: تجاوز كردن, تخطي كردن, حمله كردن, خرد كردن, پرت كردن.
: تصادم كردن, بهم خوردن.
: دفع كردن, رد كردن, نپذيرفتن, جلوگيري كردن از, بيزار كردن, مقابله كردن.
: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.
: سپراتومبيل, ضرب خور, چيز خيلي بزرگ.
: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.
: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي, باوقار, مجلل, باشكوه.
: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن, پي بندي كردن, پي سنگي درزير ديوار قرار دادن, پشتيباني يا تاييد كردن.
: پايه, تير, ميل, شمع, حاءل, نگهدار, سايبان يا چادر جلو مغازه, مهار يامحدودكردن, تير دار كردن.
: دماغه كشتي, كشتي, عرشه كشتي, ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.
: چكمه كش, پاشنه كش چكمه.
: چوب بلند, تير, چوب پرچم, ستاد ارتش, كارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هيلت, با كارمند مجهز كردن وشدن.
: پايا, پايدار.
: پاياساز, تثبيت كننده.
: پاياساختن, تثبيت كردن.
: پاياسازي, تثبيت.
: استواري, استحكام, ثبات, پايداري.
: پايايي, پايداري.
: قطع شده, منقطع, بطور فشرده, بطور بريده بريده ادا كردن.
: پشته, پشته كردن.
: پشته, پشته كردن.
: .
: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.
: بدبخت, بيچاره, بي وجدان, پست, خوار.
: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.
: شهر, گرد بافت, لبه, حاشيه, مرز, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.
: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.
: بتصويب رساندن, تصويب كردن.
: فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.
: بصورت قانون دراوردن, وضع كردن(قانون) تصويب كردن, نمايش دادن.
: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.
: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, ثابت قدم, استوار, پابرجاي, خيره.
: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.
: يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.
: ورزشگاه, ميدان ورزش, مرحله, دوره.
: شهري, مدني, اهل شهر, شهر نشين.
: اهالي شهر, شهري.
: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك.
: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.
: سه پايه نقاشي.
: ركود, كسادي, ايستايي.
: ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن.
: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.
: نرده سازي, حصار كشي, نرده, پرچين.
: جامه سفيد حمايل دار, خرقه.
: استالا گميت, زير گلفهشنگ.
: گلفهشنگ.
: پايا, پايدار.
: پايا, پايدار.
: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن, دوست صميمي, رفيق موافق, هم اطاق.
: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.
: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن, ميراخور, مهتر اصطبل.
: ته چك, ته قبض, سوش.
: قبيله اي, طايفه اي, سبطي, ايلي, ايلياتي, تباري.
: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.
: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.
: جد, نيا, پدر بزرگ, اجداد, پيشرو, نمونه.
: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.
: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.
: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.
: عضو قبيله يا طايفه, ايلياتي, هم قبيله.
: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.
: جده.
: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.
: پايكوبي, لگد كوبي كردن.
: زندگي ايلياتي, سازمان وتشكيلا ت قبيله اي, قبيله گرايي, ايل گرايي.
: شجره نامه, نسب نامه, دودمان, تبار, اشتقاق, ريشه, نژاد.
: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.
: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.
: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.
: متعارف كردن, همگون كردن.
: متعارف سازي, همگوني.
: بوي بد, گند, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, دود يا بوي قوي, بوي زننده, تعفن, گند, .
: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.
: , استخر, مخزن, سد.
: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.
: بيش از حد معين توقف كردن, زياد ماندن.
: بيش از حد لزوم ماندن, اقامت طولا ني كردن.
: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن.
: ورق قلع, ورق حلب, حلبي, ورقه نازك قلعي.
: منگنه زني.
: منگنه كننده, سوراخ كننده.
: كپه, توده.
: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.
: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.
: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.
: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.
: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.
: كتان صحرايي, لرزيدن, تلوتلو خوردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن.
: لنگيدن, شليدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپاي كسي را بستن, مانع حركت شدن, زنجير, پابند.
: گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن.
: سار.
: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.
: بي اعتقادي, بي ايماني.
: زبانه, زبانه دار كردن, بوي تند, مزه تند, رايحه تند, نيش.
: قوي, پرزور, نيرومند.
: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.
: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.
: سعد كوفي, جگن, زنبق زرد.
: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن, برخاستن.
: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن, به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.
: باز اغازي, شروع دوباره, باز اغازيدن.
: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.
: شروع كننده.
: باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.
: گرفتگي (درجريان چيزهايي مثل خون در رگ يا مدفوع در روده), حالت سكون, تعادل.
: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت
: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت
: سكون شناسي.
: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.
: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.
: رءيس ايستگاه.
: ايستا, ساكن, ايستاده, وابسته به اجسام ساكن.
: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.
: امار, احصاءيه, فن امارگري, امارشناسي.
: امار شناس, امارگر, متخصص فن احصاءيه.
: اماري, احصايي, سرشماري.
: اماري.
: سه پايه, سه ركني, چيزي كه سه پايه داشته.
: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.
: طرز حكومت, طرز اداره, سياست.
: سياستمداري, كشور داري, ملك داري.
: بي وقار, بي شكوه, بي دولت, بي وطن.
: سياستمدار, رجل سياسي, زمامدار.
: سياستمدارانه.
: سياستمدارانه.
: زمامداري, سياستمداري.
: وضعيت, شاء ن.
: وضعيت, شاء ن.
: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.
: مجسمه كوچك, تنديسك.
: تنديس وار, خوش هيكل, مجسمه وار, شبيه مجسمه, سبك مجسمه.
: ميله نردبان, چماق, دنده بشكه, چوب, شيارهاي نازك چوب, لوله اب, شبيه لوله, ايجاد سوراخ كردن, شكستن, ريزش كردن, بشكل چوب دستي ياچماق وغيره دراوردن, با چماق زدن, كوبيدن, روي خط حامل نوشتن, حامل, بند شعر.
: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.
: بااملا ي غلط نوشتن, املا ي غلط بكار بردن.
: هجا, سيلا ب.
: هجايي, داراي هجاهاي شمرده, هجا نما.
: املا ء, هجي.
: كتاب املا ء, هجي كننده, كسيكه لغت را هجي ميكند.
: سندان, روي سندان كوبيدن, استخوان سنداني, نقطه اتكاء, پايه, شاهين ترازو, اهرم, داراي نقطه اتكاء كردن, تكيه گاه ساختن پايه دار كردن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.
: سه پايه, ستون را روي پايه قرار دادن.
: حاءل, نگهدار, پايه, تير, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتيباني كردن, حاءل كردن يا شدن.
: ازخودراضي, جسور, خودنما, ادم لا ت وبي پول, تسمه زني, تسمه زده.
: مستخدمه, كلفت, زغال فروش.
: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.
: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.
: شمع, شمع ساختن.
: شمع, شمع ساختن.
: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.
: پله دار.
: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.
: , گام زد.
: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.
: سهره, سكه زر.
: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.
: طالع, درحال ترقي يا صعود.
: رشد سنج كودك, گام شمار.
: گام به گام.
: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن, باريكه گوشت كبابي.
: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن, زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.
: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.
: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.
: داغ, سوزان, سريع الحركت, تحريك كننده, برافروزنده.
: ماهي تابه, سرخ كننده چيزهاي سرخ كردني (مثل جوجه وغيره).
: سيخ كباب, سيخ اهني يا چوب مخصوص كباب, هر چيزي شبيه سيخ كباب, بسيخ كباب زدن, بسيخ زدن.
: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.
: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.
: اسبابي كه سيخ كباب را روي اتش ميچرخاند.
: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.
: خشن, زبر, شجاع, خشك وسرد (در مورد زمين), شاق, قوي,كامل, سرراست, رك, صرف, مطلق, حساس, سفت, سرسخت, پاك, تماما.
: برگ نو, ياسم, نوار ابيض, رسمي وخشك, خيلي محتاط, تميز, رسمي وخشك بودن, خود را گرفتن, اراستن.
: كزاز, تشنج.
: يخ زد, منجمد شد.
: حساب ديفزانسيل و انتگرال, جبر, سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.
: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روي سنگ, وابسته به سنگ هاي قيمتي.
: ريگ, سنگريزه, شيشه عينك, نوعي عقيق, باسنگريزه فرش كردن, باريگ حمله كردن, نقش ونگار ريگي دادن به.
: ساختمان سنگي, كارخانه سنگ بري.
: بز كوهي, مرال, بشكل بز كوهي, اهوي كوچك افريقا.
: برج جدي, بزغاله, نشانه دهم منطقه البروج.
: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.
: استنسيل, استنسيل كردن.
: ميخ سرگنده, گل ميخ.
: شخص ايستاده (بخاطرنبودن جا).
: جزيره كوچكي ميان رودخانه با درياچه ويانزديك خشكي (بيشتر بصورت پسونددر اسامي بكار ميرود), زمين مسطح وپست نزديك رودخانه, دريا, موج دريا.
: خرده ريز, توفال, سنگ ريزه, با چكش تراش دادن وبشكل دراوردن, خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا, ورقه ورقه كردن.
: شفت, ميوه الويي (از قبيل گوجه وگيلا س وغيره).
: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.
: ظروف سفالين سنگ نما.
: سنگ تراش, ماشين سنگ بري, سنگ تراش.
: سنگ كاري.
: سنگي, پرسنك, سنگلا خ, سخت.
: اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.
: تند نويسي, مختصر نويسي, تند نويسي, مختصر نويسي, كوتاه نويسي.
: تند نويس, الگوي حروف, تند نويس.
: سنگ, سنگفرش.
: سنگ نتراشيده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ويران كردن.
: سنبله گندم, چكچكي.
: سنبله گندم, چكچكي.
: بسپايك, بسفايج, چند پايي, هزار پايي.
: خيلي بلند (در مورد صدا), صدا بلند, رسا.
: پله دار.
: مخفف واژه هاي (stereophonic, stereotype).
: استروفونيك, داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت
: عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.
: برجسته, خط برجسته, وابسته بترسيمات برجسته.
: جهان نما, دوربين يا عينك برجسته نما, مبحث اشكال برجسته.
: برجسته بيني, برجسته بين.
: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.
: نازا, عقيم, بي بار, بي حصل, باير, سترون.
: عقيم كردن(جانور ماده), بي تخمدان كردن, سترون كردن, نازا كردن, بي بار يا بي حاصل كردن.
: ستروني, گند زدايي, سترون سازي, عقيم كردن.
: ستروني, عقيمي, نازايي, بي باري.
: داراي عهيار قانوني, تمام عيار, ظاهر وباطن يكي, واقعي, ليره استرلينگ.
: گوشي طبي, گوشي ضربان سنج.
: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپيما.
: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.
: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.
: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.
: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن, اواز بي معني, گمشو, دورشو, گمشدن, دور شدن, ماليات, صداي پاره شدن چيزي, رگبار باران, عازم شدن, رفتن, برو, گمشو.
: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن
: سوراخ, پنچر, سوراخ كردن, پنچر شدن.
: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن.
: فورا برو, فوري رفتن, بسرعت دور شدن, جيم شدن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن, بسرعت عازم شدن, كوچ كردن, عزيمت كردن.
: پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, جلو رفتن (بيشتر با out يا مانندان بكارميرود), پيش رفتگي, پيش امدگي.
: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.
: سيخ زدن, سك زدن, برانگيختن, ترغيب.
: صدا (كردن), طنين (انداختن), حس خارش, سوزش كردن, حس خارش ياسوزش داشتن, صدا.
: بافتن, كشبافي كردن, بهم پيوستن, گره زدن, بستن.
: زنندگي, تندي.
: سر وصدا, جنجال, هياهو, امد ورفت ه, حالت اضطراب, نگراني, مضطرب, شدن, اشوبناك كردن.
: بافندگي, كشبافي.
: نمونه گيري, نمونه برداري, مزه كردن.
: سنجاق, پايه سنجاقي.
: وابسته به قلمرو اسقف, جزو حوزه اسقفي.
: زني كه درميان جامعه مذهبي يادانشكده اي با ساير اهل ان زندگي كند.
: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.
: روشن, شعله ور, سوزان, سبك كردن, راحت كردن, تخفيف دادن, روشن كردن, اتش زدن, برق زدن, پياده شدن, فرود امدن.
: اهسته دنبال كسي رفتن, بقطار (راه اهن) سوار كردن, كشيدن, بدنبال كشيدن.
: از هواپيما پياده شدن.
: طالع, درحال ترقي يا صعود.
: ركاب, هرچيزي شبيه ركاب, استخوان ركابي.
: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.
: راه ياب, بلد راه, پيشرو, كاشف.
: , گام زده.
: , گام زده.
: كلا له, داغ, داغ ننگ, لكه ننگ, برامدگي, خال.
: داغ ننگ زدن بر, نشان دار كردن, لكه دار كردن.
: بدنام سازي.
: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي, شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك.
: شيك, مد, باب روز, زيبا, سبك, شيوه, روش, خامه, سبك نگارش, سليقه, سبك متداول, قلم, ميله, متداول شدن, معمول كردن, مد كردن, ناميدن.
: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.
: دشنه, كارد, دشنه زدن.
: شيك, باسليقه, زيبا, باب روز, مطابق مد روز.
: ارشد, درجه يك.
: به روش يا سبك خاصي دراوردن, سبك وار.
: سبك دار, سبكي, از نظر سبك ادبي, قاضي سليقه, خوش سليقه, متخصص مد.
: سليس نگاري, فن نگارش, سبك شناسي.
: ارام كردن, از شدت چيزي كاستن, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, ارام, صلح جو, اقيانوس ساكن.
: مرغ افسانه اي كه دريا را ارام ميكند, ايام خوب گذشته, روز ارام.
: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد, ساكن, استاده, بي تغيير, ايستا.
: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد.
: ايست, وقفه, تعطيل, بدون حركت, ثابت.
: ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, ارام, ملا يم, متين, موقر, جدي, تسكين دهنده.
: منطقه ارامگان استوايي, سكوت, افسردگي, منطقه ركود.
: تحريك كردن, تهييج كردن, انگيختن.
: محرك, مهيج, مشروب الكلي, انگيزه, انگيختگر.
: تحريك, برانگيختن, انگيزش.
: بانيزه سوراخ كردن, پاره كردن.
: نوعي ماهي پهن برقي.
: تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.
: گنديده, بدبو, متعفن, داراي بوي زننده, گند دهان, متوحش, بوي ناه گرفته, بدبو, بودار, بدبو, متعفن, زننده, بدبو, نفرت اور.
: , استخر, مخزن, سد.
: , استخر, مخزن, سد.
: گوشوارك, برگ كوچك.
: نمايش دهنده.
: تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.
: خيره نگاه كردن, رك نگاه كردن, از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن, خيره شدن.
: فرا رسيدن, بجلوتيراندازي كردن, سبقت گرفتن از.
: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.
: جرعه طولا ني نوشيدن, اشاميدن, جرعه.
: از سر افتادن, برگشتن, واژگون كردن.
: ستاره اي, وابسته به ثوابت, نجومي, اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.
: روشن شده از نور ستاره.
: بي ستاره.
: كسيكه به ستاره ها خيره شده, منجم.
: حالت مسحور كننده وتخيلي.
: ربودن, دزديدن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي, دزدي كردن, دزديدن.
: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.
: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.
: واژگوني, واژگون كردن, برانداختن, مضمحل كردن, چپه كردن يا شدن.
: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.
: اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.
: ستاره, نشان ستاره.
: پرستاره, ستاره اي, درخشان, معروف.
: وابسته بنور ستاره, نور ستاره, نور ضعيف, نور چشمك زن.
: خر, الا غ, ادم نادان و كند ذهن, كون.
: فولا د.
: طاس, طاس تخته نرد, بازي نرد, پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت.
: دستبرد, دزدي, سرقت, دزدي, سرقت.
: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.
: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.
: بسوي شرق, رو به مشرق, شرقي, خاوري, ساكن شرق, بطرف شرق.
: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.
: وابسته بهم بودن, مناسبات مشترك داشتن.
: احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن.
: خود شيريني كردن, مورد لطف و عنايت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء كردن, داخل كردن.
: ارايه.
: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, مكان, جا, محل, دهكده, مقر, مسكن, مزرعه, عوض, بجاي, بعوض, جا دادن, گذاشتن, حمايت كردن, مفيد بودن.
: چنگك جا لباسي, بار بند, جا كلا هي, نوعي الت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز, شكنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت كشيدن, دندانه دار كردن, روي چنگك گذاردن لباس و غيره, وضع, حالت, ساختمان, طرز ايستادن, ايستايش.
: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.
: ميزان كردن, وفق دادن, كوك كردن.
: ميزان شده, وفق يافته, كوك شده.
: ميزان سازي.
: ذكر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسي, تقديرازخدمات, تقديررسمي, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.
: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن, ناله, زاري, شكايت, زاري كردن.
: نمايش فرعي, موضوع فرعي, انحراف اتفاقي.
: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.
: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.
: گرايش, حالت, هيلت, طرز برخورد, روش و رفتار, نقطه ثابت, نقطه نظر, ديدگاه.
: خاموش كردن ياشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف
: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.
: ناتوان ساختن, از كار انداختن, خالي كردن.
: نزديك, بستن.
: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.
: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.
: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.
: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.
: شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).
: ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, كفگير, شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).
: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير, گلگير.
: ماديان, بختك, كابوس, عجوزه, جادوگر, ماليخوليا, سودا, تاريكي, دريا.
: ماهي روغن و امثال ان كه در افتاب خشك شده.
: تراكم, جمع شدن خون يا اخلا ط, گرفتگي.
: ختمي درختي
: بقم, درخت بقم, پروانه واران.
: .
: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.
: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.
: ادم عقب مانده وكهنه پرست, ادم قديمي.
: كره ماديان, قسراق, دختر شوخ و جوان.
: فلسفه رواقيون.
: رواقي, پيرو فلسفه رواقيون.
: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.
: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.
: اتفاقي, الله بختي, داراي تغيير در مواقع مختلف.
: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن.
: ساده لوح, احمق, ابله.
: پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.
: شياف, شاف, شياف طبي, دواي مقعدي.
: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.
: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.
: خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.
: خرامش از روي تكبر, جفتك زدن, با تكبر راه رفتن, روي دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.
: به رخ كشيدن, باليدن, خراميدن, جولا ن دادن, خودنمايي, جلوه.
: ورم دهان, ورم مخاط دهان ولثه.
: استخوان بندي, چارچوب.
: كوارت, پيمانه اي در حدود بيك ليتر, تنگ, سبو, قدح اب مقدس.
: ايست, ايستادن, ايستاندن.
: ايست, ايستادن, ايستاندن.
: ايست, ايستادن, ايستاندن.
: رفوكردن, رفو, لعنتي, فحش.
: مبلمان كردن خانه, پرده زدن, رومبلي زدن.
: پركردن, چپاندن, خودرا براي امتحان اماده كردن, باشتاب ياد گرفتن.
: چراغ علا مت توقف وساءط نقليه, چراغ ترمز.
: لا يه گذاري, اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان).
: كرونومتر, گام شمار, قدم شمار.
: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, وسيع, جادار, پهن, درشت, لبريز, جامع, كامل, سترگ, بسيط, بزرگ, حجيم, هنگفت.
: جعبه هزار پيشه, جعبه اسباب هاي مختلف.
: اتش سوزي بزرگ, حريق مدهش.
: كوزه ابخوري, محتويات قدح, مقدار زياد.
: چاقوي بزرگ جيبي, قلمتراش, با چاقو بريدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شيرجه رفتن.
: سگ بزرگي كه گوش ها ولبهايش اويخته است, بولدوگ.
: قرابه, تنگ دهن گشاد, گپ.
: دستمال گلدار.
: ترابرگر, انتقال دهنده, منتقل كننده, دستگاه ناقله, ناقل.
: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان.
: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.
: مغز پيشين, مغز كله.
: باشكوه, مجلل, عالي.
: عالي, بسيار خوب, باشكوه, باوقار.
: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.
: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.
: بريتانيا, انگليس.
: داراي شك م بزرگ, شكم گنده.
: لك لك.
: بزرگي, گندگي, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.
: بزرگي, اندازه, مقدار.
: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.
: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.
: تند باد, باد, طوفان, كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن, توفان, تندباد, تندي, جوش وخروش, هيجان, توفان ايجاد كردن, توفاني شدن.
: نوك شاه دگل, سكويي كه درست در راس شاه دگل پايين واقع دارد.
: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.
: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.
: صعود, بالا روي, نردبان, پله متحرك.
: باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهيب وسهمگين.
: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.
: شاه دگل, شاه تير (در كشتي بادي).
: مرغي مانند مرغ طوفان, مرغ طوفان, مرغ باران.
: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب, توفاني, تند, پرتوپ وتشر.
: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني.
: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.
: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.
: بادبان اصلي كشتي.
: جوانمردي, رادمردي, بزرگواري, بزرگي طبع, علو طبع, بلند همتي.
: طناب حافظ بادبان اصلي.
: اردك ماهيخوار.
: متكبر.
: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.
: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.
: شهر مهم مركزي.
: مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد, تكيه گاه اصلي, وابستگي عمده, نقطه اتكاء.
: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.
: قطعه كوچك وگردي از هر چيزي.
: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).
: جلگه وسيع بي درخت.
: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.
: پا از حد خود فراتر نهادن, بيش از حد گستردن.
: استراحت كردن, توسعه دادن, بسط, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.
: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.
: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع.
: تابيدن, پرتو افكندن, شعاع افكندن, متشعشع شدن.
: باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق
: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.
: شعاع, اشعه.
: نورافكن, نورافشاني كردن, نور افكن, اشعه نور افكن, نورافكن, شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته, چراغ نورافكن, نور مشعل, هواي گرگ وميش, وابسته به نور مشعل.
: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.
: سيل, سيل رود, جريان شديد, سيل وار.
: داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل ان كم كند, ساده و موثر كردن.
: الت تغييردهنده جهت برق, كموتاتور, سويگر.
: شديد, سخت, سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.
: سخت, تند و تلخ, رياضت كش, تيره رنگ.
: سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.
: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.
: راهزن, ياغي, راهزن وسارق جاده, دزد سرگردنه.
: ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.
: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا.
: پرسه زدن, اواره شدن, راهزني دريايي كردن, گردش كردن, ول گرديدن, سرگرداني و بي هدفي.
: كوشيدن, كوشش كردن, جد وجهد كردن نزاع كردن.
: خشونت (در صدا), سختي, ترشي (در مزه), تلخي و خشونت (دراخلا ق), نامطبوعي.
: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.
: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.
: خاور مشرق, شرق, خاورگرايي, بسوي خاور رفتن.
: مختل كردن, مزاحم شدن, برهم زدن, درهم ريختن, پريشان كردن, ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز كردن.
: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.
: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا.
: وابسته به جزا وكيفر, مجازاتي, كيفري.
: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.
: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.
: با اراء عمومي تبعيد كردن, از حقوق اجتماعي و سياسي محروم كردن, از وجهه عمومي انداختن.
: قابل مجازات, سزاپذير.
: بخشودگي, معافيت از مجازات, معافيت از زيان.
: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.
: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.
: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي, موج شكن, كنار دريا, كنار دريا, متعلق به كناردريا, ساحل.
: كرانه اي, ساحل, كرانه, ناحيه ساحلي, درياكناري.
: كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.
: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.
: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.
: تفرجگاهي دركنارساحل كه كف ان تخته باشد.
: سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.
: متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي, رزم ارا.
: رزم ارايي, استراتژي, فن تدابير جنگي, فن لشكركشي.
: سوق الجيشي, وابسته به رزم ارايي.
: چينه چينه كردن, طبقه طبقه كردن.
: قشر بندي, لا يه بندي, تشكيل چينه, تشكيل طبقات زمين, چينه بندي.
: طبقه فوقاني جواز 11 كيلومتر ببالا, هوا كره.
: كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.
: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.
: اشفته, ناراحت.
: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت
: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت
: زننده, ساعت زنگي, اعتصاب كننده.
: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.
: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.
: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.
: انتي بيوتيكي بفرمول.C21 H39 N7 o12
: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.
: پردغدغه, پراز پريشاني.
: درگيري, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.
: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با.
: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.
: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.
: ستيزه, نزاع, دعوا, سعي بليغ, تقلا, كشاكش.
: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.
: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.
: ستيزه جو, مسابقه دهنده, مدافع.
: نزاع طلبي, جنگجويي.
: اعتراض پذير, قابل بحث.
: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت
: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ).
: اماده بجنگ, جنگجو, دعوايي, ستيزه جو, دعوايي, متنازع فيه, ستيزگر, ستيزگر, اهل نزاع وكشمكش, جنگ طلب, جنگجو, ستيزه گر, وحشي, خشن, بي رحم, قصي القلب, سبع.
: ستيزه جويي, وحشيگري, سبعيت, خشونت.
: رساله نويس, جزوه نويس, رساله نويسي كردن.
: قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد, كلا هك.
: خروس جنگي, ادم دعوايي.
: ارابه, مخزن, حوض.
: تبرزين جنگي, با تبرزين زدن.
: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.
: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.
: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.
: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.
: خط, رگ, رگه, ورقه, تمايل, ميل, نوار يا رگه نواري, سپيده دم, بسرعت حركت كردن, خط خط كردن.
: خط دار, رگه دار, داراي اخلا ق وخصوصيات فردي, ناصاف, قابل تغيير.
: رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه.
: پوست كن, كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند, كسيكه رقص برهنه ميكند.
: نيرو دادن, قوت دادن, روح بخشيدن, پر زور كردن, تقويت شدن, خوش بنيه شدن, نيرومند كردن, قوي كردن, تقويت دادن, تقويت يافتن, تحكيم كردن.
: نيروبخش, مقوي, صدايي, اهنگي.
: اردي, نشاسته اي, داراي نشاسته, شبيه نشاسته, رسمي, اهاري, اهاردار.
: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.
: پرتوافكن, درخشان, شاخ دار, پر پرتو, درخشنده, درخشان, درخشنده, تابان, نور افشان.
: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.
: انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس, نشر, بيرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مايعات, تابش, پرتو افشاني, تشعشع, برق, جلا.
: طغيان رود, سيل, سيلا ب, رگبار, تعداد خيلي زياد, هجوم بي مقدمه, سيل كلمات, مسيل, نهر.
: ادم قطع كننده.
: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن.
: گرداب, چرخش اب.
: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.
: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.
: سيم دار, سيمي, طنابي.
: سختي, شدت, بي اعتدالي, فقدان ملا يمت, بي رحمي, سنگدلي, سختي, استحكام, سفتي, سختي, سختگيري, خشونت, تندي, دقت زياد, سختي, شدت, سخت گيري, دقت, خشونت, شدت, كسادي, سختگيري, تندوتيزي.
: اختلا ل, مزاحمت.
: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهليل, چرخش هنگام رقص همراه با اواز دسته جمعي, چرخ.
: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.
: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.
: استرونتيوم, عنصر سبك دو ظرفيتي.
: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.
: خلع, عزل از پادشاهي.
: ساخت, بافندگي, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, داراي بافت ويژه اي نمودن.
: بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.
: ساختماني, وابسته به ساختمان, وابسته به بنا.
: ساخت يافته, داراي ساخت.
: غمباد, بزرگ شدن غده تيروءيد, گواتر.
: جوراب زنانه ساقه بلند.
: بند جوراب, كش جوراب, عالي ترين نشان انگليس بنام نشان بندجوراب, بند زدن, كش زدن (بپا يا به جوراب), معلق, بند شلوار, بند جوراب.
: جامه كش باف, جوراب بافي.
: جامه كش باف, جوراب بافي.
: مزخرف, چرند, نوعي كالباس, حقه بازي كردن, سرهم بندي كردن, حقه بازي, چرند, ناچيز, من من كردن, حرف بيهوده زدن, مهمل گويي
: حرف توخالي, مهمل, حقه بازي, چرند.
: حرف مزخرف, حرف توخالي.
: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.
: ضربت ياتماس خفه كننده.
: شتر مرغ.
: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.
: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.
: خشن, داراي ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته.
: متفرق شدن, هرزه روييدن, سرگردان بودن, سرگردان, اواره.
: تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.
: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق, تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.
: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.
: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.
: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: درپي شكار گشتن, پرسه زدن, تلا ش, پرسه, جستجو, تكاپو, سرقت.
: اتو.
: استركنين.
: سگ شكست خورده, توسري خور.
: گلوي كسي را فشردن, خفه كردن.
: صنعت شيريني سازي, قنادي.
: واكنش شديد, ضربه, لطمه, بار, فشار, بلند كردن, دزدي كردن, دزدي, سرقت, مسلحانه.
: مجموعه, نشاندن, دستگاه.
: دلسرد كردن, بيگانه كردن, دوركردن.
: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.
: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.
: برگشتن, برگرداندن, قي كردن.
: فرو كردن, انداختن, پرتاب كردن, چپاندن, سوراخ كردن,رخنه كردن در, بزور بازكردن, نيرو, فشار موتور, نيروي پرتاب, زور, فشار.
: حروفچين.
: پرشكوه.
: بيلچه, نشاء كاشتن, گود كردن زمين.
: .
: چوب بست زدن, پايه زدن, بستن, بسيخ كشيدن, بدار اويختن, جفت كردن, گره زدن, دسته كردن, متمسك شدن, كوك زن, بهم بستن, بادبان را جمع كردن, بار سفر بستن, بدار اويخته شدن, خرپا, شكم بند, بقچه, انبان, فتق بند.
: مجهز كننده, حامي, پشتيبان.
: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.
: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.
: پوشيده از كاهبن, شبيه كاهبن, زبر, پرمو, نتراشيده.
: دم كل, اسب يا سگ دم كل, هرچيز ناقص يامختصر شده, ادم مهمل.
: گچ, اندود گچ وسيمان, گچ كاري روي بنا, با گچ سفيد كردن, گچ كاري كردن.
: .
: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق, دانشجوي دوره ليسانس.
: دخول يا نام نويسي در دانشگاه.
: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).
: شاگردي, تلمذ.
: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.
: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.
: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.
: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.
: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.
: كابين يا اطاقك چوبي.
: مطالعه سخت, دود چراغ خوري, شب زنده داري.
: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.
: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.
: دراثر امري ناگهان وحشت زده وناراحت شدن, رم كردن, تامل كردن (در اثر ترس وغيره), كارسرهم بندي كردن, بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي.
: دوباره بجاي اول برگشتن, حركت ارتجاعي داشتن, منعكس شدن, پس زدن, برگشتن, جهش كردن, داراي قوه ارتجاعي, واكنش, اعاده.
: كلبه, خانه روستايي.
: بنگله, خانه هاي ييلا قي.
: .
: صامت, لا ل, گنگ
: گنگ, لا ل, بي صدا, بي زبان, صامت, كسر كردن, خفه كردن
: كنده, ريشه, ته سيگار, ته چك, ته سوش, ته, ته بليط, كوتوله, از بيخ كندن, تحليل بردن, راندن, كوبيدن, كنده درخت, ريشه(دندان), ته سيگار, بيخ وبن, صداي افتادن چيزسنگين, سقوط باصداي سنگين, خپله, كوتاه قد, خسته وكوفته, از پا درامده, بريدن, قطع كردن, سنگين افتادن, گيج كردن, دست پاچه شدن.
: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.
: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن.
: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).
: لوله يا وسيله اي كه از ان اب فوران ميكند, فواره, ناودان, گرداب, گردباد دريايي.
: گوساله وحشي, گاونر اخته.
: گوساله وحشي, گاونر اخته.
: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.
: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.
: تنگ هم چيدن, خوب جا دادن, پركردن, مخفي كردن, پريدن, انباشتن, بازداشتن.
: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.
: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.
: متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي, بارگيري وباراندازي كردن, كارگر بار انداز.
: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن, تنگ هم چيني, اجرت تنگ هم چيدن كالا.
: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن, چكمه دهان گشاد, نوعي بازي گنجفه.
: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.
: به اجزاء ريز تقسيم كردن, خردخرد, تكه تكه, بتدريج, تدريجي.
: قطع, بريدن, اندام.
: شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش.
: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.
: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.
: باچوب پا راه رفتن, چوب پا, عصاي زير بغل, ميله, پادراز.
: ضايعات, فضولا ت, تحريف, تحريف كردن, الك كردن, كسيرا معيوب كردن, معيوب شدن, اختلا ل يا از كارافتادگي عضوي, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق كردن, معيوب كردن.
: كوتاه كردن, مختصر نمودن.
: اشفته, درهم.
: قطع عضو, تحريف.
: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.
: , احمق, بي فكر.
: بازپرسي از شهود بعد از بازجويي متهم, دوباره راهنمايي كردن.
: راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.
: قابل هدايت, كشتي هوايي, بالن.
: سمت راست كشتي, واقع در سمت راست كشتي, بطرف راست حركت كردن.
: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.
: تخته, تابلو.
: رژيم, روش حكومت پرهيز غذايي.
: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.
: نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.
: بنيه, نيروي حياتي, طاقت, استقامت, پرچم.
: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.
: دسته دو چرخه, فرمان.
: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.
: كرباس اهاردار, كيسه كرباسي, سختي.
: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.
: فرزند خوانده, نافرزندي.
: نابرادري.
: نادختري, دختر خوانده.
: پشيز, غاز, ذره.
: والدين غير صلبي.
: شوهر مادر, پدراندر, ناپدري.
: زن پدر, نامادري, مادر.
: اسايش فكري.
: سفت كننده.
: ناپسري, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.
: ناخواهري, خواهراندر.
: فا, نت چهارم موسيقي, تابع, تبعي.
: دروني, ذهني, معقول, وابسته بطرز تفكر شخص, فاعلي, خصوصي, فردي.
: درون گرايي, معقوليت, موضوعيت, حالت نظري, ذهن گرايي, اصالت ذهن وحس, فرديت تفكر.
: دروني بودن, فرديت, فاعلي بودن.
: شبه قاره.
: خرده فرهنگ, فرهنگ فرعي, كشت فرعي, كشت دوم ميكروب.
: زير پوستي, تحت الجلدي.
: برين, والا, رفيع, بلند پايه, عرشي.
: تصفيه كردن, پاك كردن, تصعيدكردن, متعال كردن, بالا بردن, متصاعدكردن, منزه, متعال.
: تصعيد, تعالي, توجه بعالم بالا وامور عاليه.
: غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس, خارج از مرحله اگاهي, نيمه خوداگاه.
: بلندي, افراشتگي, تعالي, علومقام, رفعت.
: غير طبيعي, مادون عادي, كم هوش.
: خادمه, بانويي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند, مسخره.
: مادون سرعت سير صوت.
: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متكي بخود, مقدار زياد, داراي ماهيت واقعي, حقيقي, شبيه اسم, داراي خواص اسم.
: اسمي, مربوط به اسم.
: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.
: سفره, لا يه.
: باريك بيني, موشكافي, زيركي, لطافت, تيزبيني ومهارت.
: كاسته, مفروق.
: كاستن, تفريق كردن.
: كاهش, تفريق.
: اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه, كمك مالي, اعانه, تخصيص اعانه, كمك هزينه.
: كمك هزينه دادن, كمك خرج دادن.
: اه, اه كشيدن, افسوس خوردن, اه حسرت كشيدن.
: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.
: خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلا ت, پارچه نازك گل برجسته زنانه, پف كردن يا بالا امدن غذا, پف كرده.
: سوفلور, وادار كننده.
: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.
: پادو يا پيشخدمت (درتاتر).
: زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان.
: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.
: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.
: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.
: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.
: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.
: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.
: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.
: مك زني, جذب بوسيله مكيدن, جذب, عمل مكيدن, مكش, سوپاپ تلمبه.
: زاج, توتيا, سولفات, با اسيد سولفوريك اميختن.
: نمك يا استرسولفيد هيدروژن.
: سلطان.
: سلطانه, زن يا مادر يا دختر سلطان.
: سماق.
: سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, جمع كردن, حاصل جمع, مجموع.
: خلا صه, مختصر, موجز, اختصاري, ملخص, انجام شده بدون تاخير, باشتاب, جمع زني, افزايش, جمع, مقامي, خلا صه.
: نهركوچك يا فرعي, شاخه فرعي رودخانه.
: لا ك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.
: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.
: تنگ, باريك, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضيقه, در تنگنا, تنگنا.
: سني, اهل سنت, پيرو مذهب سنت.
: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام, ابتكار, عقل سليم.
: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.
: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.
: مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن, گيج كردن, سردرگم وهاج وواج شدن, داءم الخمر بودن, گيج كردن, نوشابه زياد خوردن, درختستان, باغ, گنبد بودايي, برج بودايي.
: ابر قدرت, ابر نيرو.
: ماوراء الصوت, داراي سرعتي پنج يا شش برابر امواج صوتي در فضا.
: وابسته به مشروب, مست.
: بس رسانا, خيلي هدي, بيش از حد لزوم هادي.
: ابرهدايت, فوق هدايت.
: مشروب خور, خمار, باده گسار, ميگسار, داءم الخمر, كوسه ماهي اروپايي.
: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, ترشرو, عبوس, تند مزاج, بد خلق, موشي, موش وار, موش مانند, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسيد داشتن, مثل غوره وغيره), ترش شدن, تندخو وگستاخ, ناهنجار, با ترشرويي.
: خمير مايه, خمير ترش, عامل كارگر, مخمر كردن, خمير كردن, ور اوردن.
: خمير ترش.
: قطعه ء چوبي كه براي اسكي ابي بكار ميرود, تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.
: كلم رنده شده واب پز با سركه.
: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.
: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.
: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.
: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.
: صداي وزوز(در اثر حركت سريع), حركت كردن, پرواز كردن, غژغژ كردن.
: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه, سفت بستن, سفت كشيدن, محكم بستن, زدن, ضرب زدن, كوبيدن.
: سبك نگارش خيالي, سوررءاليسم, فراواقعيت گرايي.
: جانشين, قاءم مقام, عوض, جايگير, جانشين شدن, قاءم مقام شدن, وكيل شدن.
: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.
: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.
: صداي زمزمه يا اه, زمزمه يا خش خش كردن, صداي چلپ چلوپ, صداي خش خش كردن.
: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.
: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.
: اويزشي, اندروا پذيري, درحال تعليق, درحال توقف, تعليق, معلق.
: فتق بند, بيضه بند.
: رداي مخصوص كشيشان كاتوليك.
: ماهي گول اب شيرين اروپا واسيا.
: درز, بخيه, شكاف, چاك, دوختن.
: هديه يادگاري يادبود.
: سلطه, حق حاكميت, پادشاهي, قدرت.
: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.
: بخوبي, بعلا وه, ونيز, همچنين.
: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.
: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي
: پف كرده, بادكردن, باددار, نفخ.
: گرسنگي, رنج ومحنت, قحطي, قحطي زدگي.
: گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.
: اين سو وان سو جنبيدن, تاب خوردن, در نوسان بودن, تاب, نوسان, اهتزاز, سلطه حكومت كردن, متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.
: چرخ لنگر, چرخ طيار.
: جاي دنج, ازادي عمل, محل فراغت.
: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, شديد, دردناك, تالم اور, اندوه اورد.
: ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.
: اذيت كننده, شانه كننده پشم.
: اره ماهي, شمشير ماهي.
: دسته, قبضه, دسته شمشير.
: نيام, غلا ف شمشير, حفاظ, غلا ف كردن.
: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.
: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.
: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.
: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.
: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, بشدت, بسختي, بسيار.
: واكس سياه, رنگ سياه, مرغابي سياه, پاريلا.
: لكه دار كردن, سياه كردن, بد نام كردن.
: بلند پروازي كردن, بلند پرواز كردن, بالا رفتن, بالغ شدن بر, صعود كردن, بالا روي, اوج گرفتن.
: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.
: بااتر مخلوط كردن, بااترتركيب كردن, بااتر بيهوش كردن, كرخت كردن.
: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.
: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.
: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.
: اطناب, لفاظي, درازگويي, سخن پردازي, رواني, چرب زباني, فرزي, چرخندگي, تحرك.
: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو, عليل المزاج, ضعيف, بي بينه, كم بنيه.
: نقطه ضعف, صعف اخلا قي, ضعف, تيغه شمشير.
: سرازيري ملا يم, شيب, حصار يا مانع محافظ.
: ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف.
: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.
: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.
: چيز بي اهميت, ابجو پست وكم الكل.
: ضعف و ناتواني, سستي, ضعف قوه باء, عنن, سستي, ضعف اخلا ق, نحيفي, خطايي كه ناشي ازضعف اخلا قي باشد, بيمايگي, نااستواري, ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.
: ضعف پيري, كودني در اثر پيري.
: حلق, گلوگاه, حلقوم, گلو, گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.
: شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم.
: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.
: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.
: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.
: دم چلچله اي, دم فاخته اي.
: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.
: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.
: گياه قارچي, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.
: قارچي, سماروغي, اسفنجي, زود گذر.
: اسفنجي, شبيه اسفنج, نرم ومتخلخل, نرم.
: قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار كردن.
: محل پرورش قو.
: دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.
: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.
: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.
: بي دم.
: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دفاعي, جواب, پاسخ دفاعي دادن.
: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.
: مدافع, مدعي عليه, مطابق, موافق, جوابگو, واكنش دار.
: واكشني, پاسخي, علا قمند و متوجه.
: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.
: فهرست اسامي مجرمين واشخاص مورد سوء ظن, فهرست سياه, صورت اشخاص بدحساب, اسم كسي رادرليست سياه نوشتن.
: تخته سياه.
: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.
: ابنوسي رنگ كردن, ابنوسي كردن چوب.
: خبرچين, اعتصاب شكن, جاسوسي كردن.
: سياهپوست, سياه زنگي.
: غيبگويي(از طريق ايجاد رابطه با مردگان).
: سياه چره, سبزه تند, تيره روي.
: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.
: حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر.
: ماشين تراش, چرخ خراطي, تراش دادن.
: خراط, تراش كار, چرخ كار, چرخنده, چرخاننده.
: اردك وار راه رفتن, تلوتلو خوردن و راه رفتن, گردش سفر, راه پيمايي تفريحي.
: صليب شكسته المان نازي.
: گوگرد, گوگرد, گوگرددار كردن, اصل احتراق.
: گوگردي, شبيه گوگرد, مشتعل.
: سوختگي سطحي, سوختن, بودادن, بطور سطحي سوختن, داغ كردن, فر زدن.
: بطور سطحي سوختن, تاول زدن, سوزاندن, بودادن, سوختگي, تاول.
: نارو, خيانت, غدر, بي وفايي.
: حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي.
: خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.
: پيمان شكن, خاءن.
: بي تزوير.
: سوءدي, اهل سوءد.
: سوءدي, اهل سوءد.
: سوءدي, اهل سوءد.
: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.
: كفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي, پوشاندن, در زير حجاب نگاه داشتن, كفن كردن.
: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.
: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.
: جوشكاري كردن, جوش دادن, پيوستن, جوش.
: جوشكار, ماشين جوشكاري.
: خوي, عرق كردن, عرق, عرق ريزي, مشقت كشيدن.
: تعريق, عرق ريختن, عرق كردن, دفع كردن.
: عرق اور, توليد كننده عرق, عرق زا, معرق.
: عرق بدن, كارسخت, عرق ريزي.
: نوار چرمي دور كلا ه.
: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.
: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.
: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.
: غش كردن.
: سنكوپ, بيهوشي, غش, حذف هجا, توقف, مث, همبرش.
: خوك, گراز, خوك پرواري, بزور گرفتن, خوك, گراز ادم پرخور يا حريص.
: خوك چران, گرازبان.
: خوك صفت, بي ادب, وحشي, خوك مانند, خوك صفت, وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.
: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.
: سرگيجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.
: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, كلا ه گذار, كلا ه بردار.
: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.
: چوب كوچكي كه بوسيله ان اموزگار چيزي را به شاگرد نشان ميدهد, حصير, بوريا, با چوب نوك تيزنشان دادن.
: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.
: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.
: گوشت خوك, خوك, گراز.
: گوشت خوك, خوك, گراز.
: پوست گراز, توپ فوتبال.
: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف, خوك داني, اغل خوك, جاي كثيف.
: صداي صفير, صداي تماس جسم سريع با هوا, صداي صفيرايجاد كردن.
: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.
: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.
: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.
: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.
: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.
: بيحسي.
: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.
: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع.
: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي
: گرسنگي دادن, گرسنگي كشيدن, گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.
: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن
: زرق وبرق دادن (شمشير), باهتزاز دراوردن (شمشير وتازيانه), تكان دادن سلا ح (ازروي تهديد).
: نوسان.
: گردنده, حلقه گردان, قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن, روي محورگرديده, چرخاندن.
: اشباعي, جايگير, تكميل كننده, پركننده, پيمان, سوگند, قسم خوردن.
: مرگ ومير, تلفات.
: شمشير.
: شمشيري, غضروف خنجري.
: پدر شوهر, پدر زن.
: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, دورو, خودنما, پياله لبالب, جام پر.
: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.
: فشفشه, اتش بازي, داراي صداي فش فش, كنايه, فشفشه دركردن, كنايه زدن, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.
: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.
: قسم دروغ, بد دهاني, كفر گويي, فحش, ناسزا.
: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.
: بادكرده, اماس كرده, اماسيده, ورم كرده, متورم, ورقلنبيده, پراب وتاب, مطنطن, بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.
: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.
: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.
: ورم, اماس, باد, بادكردگي, تورم, غرور, طمطراق.
: اماس, ورم, حالت تورم.
: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.
: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن, برخاستن, بلند شدن, شناور شدن.
: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.
: ساكن شهر سيباريس, عياش, خوشگذران.
: فروشنده لباس مردانه, خراز.
: خرازي فروشي, مغازه ملبوس مردانه.
: عازم جنوب.
: جنوبي, اهل جنوب (در ايالا ت متحده).
: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.
: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.
: در اقصي نقطه جنوب.
: باد جنوب شرقي, توفان جنوب شرقي.
: جنوب خاوري, جنوب شرقي.
: واقع در جنوب غربي, باد جنوب غربي.
: باد جنوب غربي, توفان يا تند باد جنوب غربي, جنوب غربي, كلا ه مخصوص مواقع توفاني دريا.
: كوفت, سيفيليس, ابله فرنگي.
: سفليس شناسي, سفليسي.
: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.
: درفش, سوراخ كن, درفش, نوك پهن.
: روح يا موجود ساكن در هوا, جن هوايي.
: قياس, قياس منطقي, قضيه منطقي, صغري وكبري.
: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.
: همزيگري, همزيستي, زندگي تعاوني, همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلف باهم.
: وابسته به همزيگري.
: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثيل, با علا يم نشان دادن, نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.
: بطور كنايه نشان دادن, برمز وانمود كردن
: مشعر, حاوي, نشانه, حاكي, كنايه دار, رمزي, اسمي, صوري, جزءي, كم قيمت, نمادي, نمادين, رمزي, نشان دار, علا مت دار, حاكي, دال بر.
: نماد, نمايش بوسيله علا ءم, مكتب رمزي, نشان پردازي.
: سمفوني, قطعه طولا ني موسيقي, هم نوا, هم نوايي.
: هم نواگر, نوازنده عضو اركستر, اهنگ ساز, تصنيف ساز.
: هم اهنگ, هم نوا, موزون, شبيه سمفوني.
: تقارن.
: متناسب, برابر, هم اندازه, متقارن, منظم.
: همدردي يا همفكري كردن, جانبداري كردن.
: دوست داشتني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.
: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.
: همدرد, غمخوار, جانبدار.
: هم نشست, همسگالي, بزم پس از شام, مجلس مذاكره دوستانه, مقالا ت گوناگون درباره يك موضوع, ضيافت.
: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دليل, علا ءم مرض, علا مت.
: مطابق نشانه بيماري, نماينده, حاكي, حاكي از علا ءم مرض, نشانه بيماري.
: ظهور, خيال, روح, تجسم, شبح, منظر, ديد, بينايي, مراقبت, بينش, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.
: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.
: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.
: كنيسه, پرستشگاه يهود.
: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.
: نمايان, ظاهر, قابل نمايش, صوري.
: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.
: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.
: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.
: بز طليعه, كسيكه قرباني ديگران شود, كسي را قرباني ديگران كردن.
: سيل, طوفان, غرق كردن, طوفان ايجاد كردن.
: عاصي, بزهكار, گناهكار, خطاكار, متجاوز, مجرم, متخلف.
: متهم, مقصر, ادم خطاكار يا مجرم.
: جايزالخطا, دستخوش خطا, عاصي, گناهكار.
: پيروي از اصول اتحاديه صنفي, اتحاديه گرايي.
: اتحاديه صنفي, سنديكا, تشكيل اتحاديه دادن.
: مجموعه علا ءم بدني وذهني مرض, علا ءم مشخصه مرض, همرفت.
: مربوط به همكاري, همكاري كننده, هم نيروزادي.
: هم نيروزاد, همكاري, كار توام ودسته جمعي.
: نظر, بينش, بصيرت.
: بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.
: هم برش كردن, از ميان كوتاه كردن, مخفف كردن, غش كردن, حالت غش يا سنكوپ پيداكردن, غشي شدن.
: كوتاه سازي واژه, اهنگ بين دو ضرب, رقص يا اهنگ سبك وبدون ضرب, همبرش.
: هم زمان, همگاه, واقع شونده بطور هم زمان.
: همگاه بودن, همزمان كردن, از حيث زمان باهم مطابق كردن, انطباق زماني داشتن.
: همگام شده.
: همگامي, هم زماني.
: همگاه, همزمان, هموقت.
: پيدا, پديدار, مريي, نمايان, قابل رويت, ديده شدني, ديداري, بصري.
: پيدا, پديداري, قابليت ديدن, ميدان ديد, ديد.
: بطور مريي.
: شوراي كليسايي, مجلس مناظره مذهبي.
: يك ماه قمري.
: كلمه مترادف, كلمه هم معني, مترادف, هم معني.
: گنجينه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.
: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.
: مختصر, كوتاه, خلا صه, اجمال, هم نظير.
: نقطه نظر, ديدگاه, نظريه, ديد, لحاظ, نظر, نقطه نظر, ديد, ديدگاه, نظريه, عقيده.
: نحوي.
: نحو.
: تركيب, تلفيق, امتزاج, پيوند, هم گذاري.
: تركيبي, مركب از مواد مصنوعي, همگذاشت.
: تركيب كننده.
: كيف مخصوص وسايل كار, جعبه خياطي.
: اكسيژن, اكسيژن دار.
: ياس بنفش, ياس شيرواني.
: اكسيژن زدن, اكسيژن اميختن.
: اهل سوريه, سوريه اي.
: ميخوش, ملس, كج خلق, ميخوش, ملس, ترش وشيرين.
: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, حموضت, اسيديته, ترشي.
: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.
: هم نيا, هم نژاد, برادر يا خواهر.
: جعبه ابزار.
: اشغال كردن, تصرف كرد.
: بكارگيري, كارگماري, استخدام.
: اشغال كردن, تصرف كرد.
: بيكاري تنبلي, بطالت, بيهودگي, گيجي, كند ذهني.
: بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن.
: برپاكردن, برپايي, مقدمه چيني, سيستم, دستگاه, منظومه.
: داراي روش يا قاعده كردن, اسلوب دادن به.
: رده بندي كردن, اسلوبي كردن, همست كاري.
: قاعده دار, با همست, همست دار.
: خواهر, همشيره, پرستار, دخترتارك دنيا, خواهري كردن.
: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.
: خواهرانه, خواهر وار.
: خواهري, انجمن خيريه مذهبي نسوان.
: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.
: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.
: خورد.
: روكش كردن, با پوسته يا قشري پوشاندن, بشكل پوسته در اوردن.
: پوشش, سرپوش, جلد, پوشه, دربرگيرنده.
: خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.
: تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.
: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.
: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن, بي خيال نگاه كردن, احمقانه نگاه كردن, ادم كودن, ادم ناشي وخام دست.
: خشن, بي نزاكت, دهاتي, خشن, زمخت.
: خيمه دوز, خيام.
: اهلي كردن, رام كردن.
: تهي كردن, خالي كردن, به ته رسانيدن.
: روشن شدن, گرفتن, برافروختن, زمان گذشته فعل.تهگءل
: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.
: زمان گذشته فعل.تهگءل
: , دندانها.
: انبردست.
: توسعه پذير, قابليت تمديد, قابل تعميم, قابل بسط, قابل كشش, قابل تعميم, بسط يافتني.
: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.
: انديشيدن, ابتكاركردن, ابداع كردن.
: انديشمند, فكر كننده, متفكر, فكور.
: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.
: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.
: زمين قابل كشت پيوسته بخانه, مزرعه, باغچه.
: اشكي, اشك اور, كيسه اشك, استخوان اشكي چشم, ويژه اشك.
: غمگين, مضطرب.
: گل رشتي, گل حاج ترخاني.
: طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن.
: تشنگي, عطش, ارزومندي, اشتياق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتياق داشتن.
: تشنه, مشتاق, تشنه, عطش دار, خشك, بي اب, مشتاق.
: كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن.
: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.
: چپ چپ, كج, از گوشه ء چشم, با چشم حقارت, با نگاه رشگ اميز, از روي سوء ظن, يك ور, پهلويي, ضلعي, از پهلو.
: متراكم, چگال.
: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.
: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.
: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن.
: رقابت, مسابقه.
: رقابت, مسابقه.
: هم چشمي كننده, رشك برنده, طالب.
: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.
: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.
: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.
: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.
: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).
: دراوردن, لباس كندن, طفره رفتن.
: عمل تميز كردن وپاك كردن, تصفيه, حذف كردن, كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.
: بوي بد را مرتفع كردن, گندزدايي كردن.
: پرخوردن.
: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.
: گروكشيدن, فشاردادن, توقيف كردن, ضبط اموال.
: روده دراوردن از, شكم دريدن, روده يا چشم و غيره رادر اوردن, شكم دريدن, تهي كردن, خالي كردن, نيروي چيزي راگرفتن.
: مجزا كردن, سوا كردن, پياده كردن (ماشين الا ت), به هم ريختن, بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.
: پشتيبان, پشتيباني كردن.
: شام خوردن, شام دادن, مشروب, مقدار.
: اوردن, رساندن به, موجب شدن.
: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.
: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.
: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.
: از اشتباه دراوردن, از حقيقت اگاه كردن, مبرا از فريب و تزوير كردن, از فريب اگاهانيدن.
: خط راست, خط مستقيم, اقصر طرق.
: دريافتن, پي بردن, كشف كردن, مكشوف كردن.
: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.
: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.
: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مكرر, رفت و امد مكرر, دوباره دسته بندي كردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.
: حقيقت را اظهار نكردن, دست كم گرفتن.
: انكار كردن, دبه كردن, ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن, گول زدن.
: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.
: اشتباه مضحك.
: جدول, ميز, مطرح كردن.
: جدول بندي, تنظيم بصورت جدول, تسطيح.
: خيمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جايگزين شدن.
: پرده نقاشي, تابلو, دور نماي نقاشي, جدول.
: دمبك, تبيره, تنبور, طبل, تنبور زدن, تبيره زدن.
: تابو, حرام, منع يا نهي مذهبي, حرام شمرده.
: جدول بند.
: تبيره زن.
: متشكرم (تهانكس), تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.
: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.
: ميش, گوسفندماده.
: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.
: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.
: سپاسگزار, ممنون, متشكر, حق شناس, سپاسگزار, متشكر, ممنون, شاكر.
: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.
: سپاسگزاري, شكر گزاري.
: سپاسگزاري, شكر گزاري.
: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.
: احمق, مات و سربهوا.
: سريع, فعال, مشتاق, زيرك, تيز هوش, سخت, خشن, بند قلا ب ماهيگيري, بند زدن (به قلا ب ماهيگيري).
: پارچه تافته, خوش مزه, مجلل.
: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.
: فرض, پنداشت, سرسپردگي, ارتكاب, حكم توقيف, تعهد, الزام.
: پارچه مويي, مويينه, پارچه خيمه اي.
: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.
: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.
: خار, تيغ, سرتيز, موجب ناراحتي, تيغ دار كردن.
: تيغ دار, زبر, خراش دهنده, پوشيده شده از خارهاي زياد, دشوار, مهره مانند.
: سيم خاردار.
: سايبان, خيمه, كروك اتومبيل, سايبان گذاشتن, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسكن, طاق زدن, سقف دار كردن.
: پنجره سقفي, پنجره طاق.
: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.
: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.
: مصالح ساختن بام, سقف سازي, پوشش, بام.
: ابرون كبير, تره فرنگي.
: اجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني), سوفال.
: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.
: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.
: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.
: تير عرضي طاق, پالا ر, گله مرغ, الوار دار كردن.
: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.
: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.
: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.
: مبادي اداب, بانزاكت, موقع شناس, دنيا دار.
: عقل, ملا حظه, نزاكت, كارداني, مهارت, سليقه, درايت.
: جنگ فن, تدابير جنگي, جنگ داني, رزم ارايي, فنون.
: جنگفن گر, رزم ارا, با تدبير, متخصص فنون جنگي.
: جنگ فن, رزم شيوه, جنگ فني, وابسته به رزم شيوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگي, تاكتيك يا رزم ارايي.
: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.
: بي لطافتي, زمختي, خشونت, بي نزاكتي.
: بي نزاكت, خشن, فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه, بدون مبادي اداب, بي مهارت, بي سليقه, بي نزاكت, موقع نشناس.
: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.
: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.
: تعقيب قانوني, پيگرد, پيگرد كننده, تعقيب كننده.
: نطق, سخنراني, فصاحت و بلا غت, خطابه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.
: تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.
: دراييدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت كردن, تكلم كردن, گفتگو كردن, سخنراني كردن.
: , گفته شده.
: پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن
: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.
: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.
: قابل تعقيب.
: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطيب, مستدعي, ياوه گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.
: دكلماسيون, علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.
: منبر, كرسي خطابه, منقار, پوزه, تاج.
: سخن, بيان, نطق, سبك عبارت پردازي, عبارت.
: سخنران, ناطق, سخنگو, سخنگوي زن.
: بسگوي, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.
: پيه, چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند, پيه اب كردن, پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود, پيه مالي كردن.
: پيه مانند, چرب, پيه اندود.
: طلسم, تعويذ, جادو, جادوگرانه.
: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.
: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.
: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.
: تاليوم, عنصر فلزي مشتق از الومينيوم بعلا مت.IT
: بشقاب, صفحه, اندودن, ديس, بشقاب بزرگ, هر چيز پهن, صفحه گرامافون.
: دستمال كوچك سرسفره, نوعي پارچه ابريشمي.
: تلمود, مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.
: كثير, بيشمار, انبوه, بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.
: مكالمه, مناظره, گفتگو, طرز سخن گفتن.
: باسترك, دستگاه پشم ريسي.
: سنگريزه.
: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.
: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.
: تمبر هندي.
: گز, درخت گز.
: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.
: دايره زنگي, دايره, دايره زنگي زدن.
: توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي, باكهنه گرفتن (سوراخ), پنبه يا كهنه قاعدگي.
: دنده چرخ زنجيرخور, چرخ دنده, شاخ فرعي, دندانه, نوك شاخه ياسيخ, چنگك خيش, از دست دادن, گم كردن, بافتن, دندان, دندانه, نيش, داراي دندان كردن, دندانه دار كردن, مضرس كردن.
: وابسته به دندانسازي.
: دندانه دندانه, مضرس (مثل برگ), دندانه دار.
: عاج دندان.
: مسواك دندان.
: پل دندان مصنوعي, پل سازي.
: دوپشته, پشت سر هم.
: گرد دندان, خمير دندان, خمير دندان.
: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.
: دندانساز.
: بي دندان, بدون دندانه, بچه گانه.
: دندانسازي, دندانپزشكي.
: ناي, گلو, مري, ابگذر, مجرا, كانال.
: خلا ل دندان, دندان كاو.
: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.
: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.
: زبان تاتاري, تاتار, ته نشين, رسوب, باره دندان, درده.
: دندان درد, درد دندان.
: كليد.
: صفحه كليد, رديف مضراب, رديف حروف.
: نارنگي.
: رقص تانگو, رقص چهار ضربي اسپانيولي, تانگو رقصيدن.
: خشن, داراي دندانه هاي غير منظم, لا غر, لا غر واستخواني, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.
: ادم لا غر, جانور نحيف, چيز لا غر, گلوي كسي يا چيزي را گرفتن, خفه كردن.
: سوخت گيري (مجدد) كردن.
: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.
: استدلا ل.
: اشاره كننده, دلا لت كننده وسوسه اميز.
: تعقل, تفهم.
: كشتي نفت كش, تانك, اتومبيل نفش كش.
: انديشناك, متفكر, افسرده, پكر, گرفتار غم, محزون, بازتابنده, منعكس سازنده, صيقلي, وابسته بطرز تفكر, فكري, نشخواري, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.
: بي فكر, بي ملا حظه, لا قيد, ناشي از بي فكري.
: مجزا, پريشان خيال, مختصر.
: جوهر مازو, تانين.
: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.
: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.
: شلخته.
: زن شلخته, زن امل, اخم.
: كاغذ ديواري, با كاغذ ديواري تزءين كردن.
: كسيكه كاغذ ديواري مي چسباند, خياط رومبلي و پرده و غيره.
: كاغذ چسباني (بر ديوار).
: نشاسته كاساو يا مانيوك.
: خوك خرطوم دراز مالا يا.
: زبانه, زبانه دار كردن.
: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, قوي دل, دلير, دلا ور, شجاع, نيرومند, بهادر, دليرانه, تهمتن, دلير, شجاع, دلا ور, باارزش, دليرانه.
: دلا ور, دلير, شجاع, عالي, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپيش زنان, زن باز, دلا وري كردن, زن بازي كردن, ملا زمت كردن.
: دليري, شجاعت, جلوه, دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي, دلا وري, دليري, شجاعت, دلا وري, ارزش شخصي و اجتماعي, ارزش مادي, اهميت.
: دليري, شجاعت, جلوه.
: سوراخ شكم خمره يابشكه, سوراخ مقعد, مادگي زبانه, كام, جاي زبانه, جفت كردن, باكام محكم كردن, سوراخ جاي شير اب, سوراخ بشكه, سوراخ.
: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.
: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.
: بيرون انداختن, دفع كردن, معزول كردن.
: وزن خالص (بدون احتساب وزن ظروف), وزن خالص چيزيرا احتساب كردن, ويسياي صحرايي, ماشك.
: رطيل.
: رقص تند دو نفري ايتاليايي.
: روده اي, امعايي, روده دار.
: روده, شكم, اندرون.
: روده, امعاء, دروني.
: زه, روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.
: گوش فيل نواحي گرمسير.
: استخوان قوزك پا, قوزك پا, ساق پاي مرغ.
: نام مربايي كوچك, كلوچه ميوه دار كوچك.
: درزدار.
: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.
: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.
: تردستي, شعبده بازي, تردستي, حقه بازي, حيله, شعبده.
: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.
: تاتار, تاتاري.
: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.
: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.
: درستنما.
: حشو و زواءدي.
: نقاشي.
: نقاشي.
: نوعي سگ كوچك با پاهايي كوتاه و بدني دراز.
: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.
: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.
: مسافت سنج, مسافت نماي تاكسي.
: تشخيص دادن, تعيين كردن, بستن, ماليات بستن بر, خراج گذاردن بر, جريمه كردن, ارزيابي, تقويم كردن.
: مشمول ماليات, قابل تقويم, نرخ بردار.
: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر.
: قابل ارزيابي يا تقويم.
: ارزياب, خراج گذار.
: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, باتاكسي رفتن, تاكسي, خودروي (هواپيما).
: پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره, پوست ارايي.
: خرده كاغذ.
: پوشش, اندود, پوشيدن, زياد بار كردن, رويهم قراردادن, كراوات.
: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.
: ابري يا تيره شدن, با ابر پوشاندن, تيره كردن, افسرده كردن.
: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن.
: پوشش, شمول, تار, محو, شبيه سحاب, بشكل ابر, تيره.
: چاي, رنگ چاي.
: درخت ساج, چوب ساج.
: روح همكاري, كار دسته جمعي.
: تاتر, نمايشگاه, اطاق بازي بچه, اطاق عروسك بچه.
: مربوط به نمايش, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا, وابسته به تسپيس شاعر يوناني, هنرپيشه.
: تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.
: ادمي كه قالبا بنمايش ميرود, نمايشرو.
: قايق داراي صحنه نمايش, نمايش در قايق.
: نمايشگر, نمايش دهنده, ادم چاخان, تبليغات چي.
: درخور نمايشگاه, نمايشي, صحنه اي, مناسب نمايش, پرجلوه, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا.
: چاي دان, توپ تنيس, لولو, شبح.
: رنگارنگ.
: هشت بيت (بايت), دخشه.
: نشانه.
: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.
: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.
: حوض غسل تعميد, ظرف مخصوص نگه داري اب مقدس, چشمه, ذوب.
: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.
: طرح, تصوير, توصيف, شرح.
: نعلبكي, زير گلداني, بشقاب كوچك, در نعلبكي ريختن.
: كوره, اجاق, دركوره پختن.
: اجرپزخانه.
: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.
: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.
: قهوه خانه, چاي خانه.
: تلين كه درچاي يافت ميشود.
: اعتقاد بخدا, خدا شناسي, توحيد, يزدان گرايي.
: يزدان گراي, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.
: يزدان گرايانه, خدا پرستانه.
: نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند, بشقاب سفالي كوچك.
: قوري چاي.
: مهندسي, رموز فني, اصطلا حات فني, نكته فني, شگرد فن, اصول مهارت, روش فني, تكنيك, شيوه.
: شگردگر, متخصص فني, ذيفن, كارشناس فني, اهل فن, كاردان.
: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.
: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.
: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.
: شگرد سالا ري, حكومت اربابان فن, حكومت كارشناسان فني.
: فن شناس.
: اشنايي باصول فني, فن شناسي, فنون, شگرد شناسي.
: مربوط به فن شناسي, تكنولوژيكي.
: فنجان چاي.
: تلفني.
: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن كردن.
: تلفنچي.
: دستگاه فرستنده وگيرنده (گوشي ودهاني) تلفن در يك قطعه.
: فرا خواندن, فرا خوان.
: دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.
: عكسي كه بوسيله بي سيم فرستاده ميشود, بوسيله بي سيم عكس فرستادن.
: تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافي, ساعت, داراي صداي تيك تيك, تلگراف.
: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.
: دورنگاري, تلگرافي.
: از راه دور نگاري, تلگرافي.
: تلگرافچي.
: تلگرام, تلگراف, تلگراف كردن.
: حركت اجسام بوسيله ارواح.
: ارتباط از دور.
: حكمت علل غايي, پايان شناسي, مطالعه حكمت غايي.
: ارتباط افكار با يكديگر, دوهم انديشي.
: وابسته به دورهم انديشي, وابسته به توارد يا انتقال فكر.
: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.
: دوربين نجومي, تلكسوپ, تلسكوپ بكار بردن.
: وابسته بدوربين نجومي.
: دور نشان, تلويزيون.
: شبه فلز كميابي بعلا مت.عط
: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.
: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.
: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ريشه, زمينه, مدار, نت, شاهد.
: فرهشتي, ريشه اي, مربوط بموضوع, موضوعي, مطلبي, مقاله اي.
: معبد, هيكل, پرستشگاه, معبد, شقيقه, گيجگاه.
: زاءر بيت المقدس, معبدي, وابسته بمعبد, عضو جمعيت فراماسون, عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.
: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.
: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.
: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.
: مزاجي, خلقي, خويي.
: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.
: دما, درجه حرارت.
: معتدل, ملا يم, ميانه رو.
: وقت, زمان, گام, ميزان سرعت.
: موقت, موقتي.
: دنيوي, غير روحاني, جسماني, زماني, وابسته بگيجگاه, شقيقه اي, موقتي, زودگذرفاني.
: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.
: الودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.
: داراي گرايش ويژه وعمدي, متمايل, متوجه, رسيدگي كننده.
: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.
: تركيب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغي, جام پيروزي, جايزه, خاكستري.
: داراي قلع, قلع دار, قلعي, قلع مانند, حلبي ساز, قلع كار.
: معدن قلع, قلع كاري, قلع خيز, كان قلع.
: تنيس.
: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.
: تلودوليت, دوربين مهندسي, زاويه سنج طول ياب.
: يزدان سالا ري, حكومت خدا, حكومت روحانيون.
: متخصص الهيات, حكيم الهي, خداشناس.
: يزدان شناسي, علم دين, الهيات, حكمت الهي, خدا شناسي
: وابسته بعلوم الهي.
: قضيه, برهان, مسلله, قاعده, نكره.
: متخصص علوم نظري, نگرشگر, طرفدار استدلا ل نظري.
: نگرشگري كردن, استدلا ل نظري كردن, تحقيقات نظري كردن, فرضيه بوجود اوردن, فرضيه اي بنياد نهادن.
: نظري.
: نظريه, نگره, فرضيه.
: عارف, اهل عرفان.
: عرفان, خدا شناسي, حكمت الهي.
: از نو نجات دادن, دوباره مستخلص كردن, دوباره تحويل دادن.
: برگشت دادن, درباره, عطف به, با توجه به (مخفف رعفعرعنثع).
: دوباره پر كردن, ذخيره تازه دادن, باز پر كردن.
: باز همگذاردن, دوباره سوار كردن.
: پاسخ دفاعي دادن, در پاسخ گفتن, دوباره پيوستن به.
: دوباره بالا رفتن, برگشتن, دوباره سوار كردن.
: دوباره فعال كردن.
: دوباره استفاده كردن.
: متخصص درمان شناسي, درمان شناس.
: درماني, وابسته به درمان شناسي, معالج.
: درمان, معالجه, مداوا, تداوي.
: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.
: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.
: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.
: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.
: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.
: شامل گذشته, عطف بماسبق كننده, نگاه به گذشته, مسير قهقرايي, پس نگري, پس نگرانه.
: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.
: بيمه مجدد, بيمه اتكايي.
: فروس مجدد, حراج مجدد.
: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.
: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.
: برگشتن, سيرقهقرايي كردن, برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.
: عامل تكرار جرم, تكرار كننده جرم.
: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.
: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.
: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.
: بيمه اتكايي كردن, دوباره بيمه كردن.
: خرده فروش, دستفروش, فروشنده.
: برگشتن, رجوع كردن, اعاده دادن, برگشت.
: عمل متقابل.
: ترجمه مجدد, برگشتگي بعقب, عود, رجوع.
: مرتاض, ممسك در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الكلي.پرهيزكار, پارسامنش.
: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.
: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي, خودداري, خويشتن داري, پرهيزگاري.
: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.
: بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن, بهبودي, رمق تازه, نيروي تازه.
: دوباره گماشتن, دوباره برقرار كردن, از نو به مقام اوليه خود رساندن, تثبيت كردن.
: تثبيت در مقام.
: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, باطل ساختن, لغو كردن, فسخ كردن.
: حرف خود را رسما پس گرفتن, گفته خود را تكذيب كردن, بخطاي خود اعتراف كردن.
: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, استغفار, تو كشيدن, انقباض, استرداد, لغو, الغا, فسخ, باطل سازي, برگرداني.
: پيچيدن, طنين انداختن, ولوله انداختن.
: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.
: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.
: دوره اي, برگردنده, عود كننده, تكراري, بازانجامي.
: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.
: اعاده, بازگرداني, جبران, تلا في, ارتجاع.
: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.
: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.
: باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.
: چشمه اب گرم, حمام اب گرم.
: نيمسال, دوره 61 هفته اي دانشگاه.
: فهرست واژه ها و اصطلا حات يك علم يا يك فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات, اصطلا حات علمي يافني, كلمات فني, واژگان.
: رزيستور برقي, الت مقاوم در مقابل برق.
: موريانه.
: دانش دماپويايي, مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه ان باحرارت.
: وابسته بعلم ترموديناميك, دماپويا.
: وابسته به رابطه برق وحرارت, دما برقي.
: وسيله اندازه گيري اختلا ف درجه حرارت.
: گرمانما, گرماسنج خودكمار, دمانما.
: گرماسنج, حرارت سنج.
: تعمير كردن, دوباره اماده كار كردن.
: وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.
: قابل ارت