فرهنگ لغت سوئدي به فارسي جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت سوئدي به فارسي (جلد3)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.

موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- سوئدي

Q

quickstep

: گام سريع, رقص تند.

quisling

: حاكم دست نشانده اجنبي.

R

r

: سال, سنه, سال نجومي.

r

: نارس, كال, خام, نپخته, بي تجربه, جريحه دار, سرد, جريحه دار كردن.

r

: هستم, اول شخص, هستند, هستيد, هستيم, است هست (سوم شخص مفرد از فعل)

r cka lng n sa t

: بوكشيدن, جستجو كردن, كش رفتن, عطسه, زفير, گوشه وكنايه.

r cka lngre n

: فرسوده شدن, كهنه شدن, گذراندن, بيشتر دوام كردن.

r ckvidd

: مواد اساسي, وسعت, حدود, ميدان, رسايي, قلمرو اجراء, چشم رس, ميدان ديد, موضوع مورد بحث, حدود صلا حيت, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.

r d

: اندرز, رايزني, صوابديد, مشورت, مصلحت, نظر, عقيده, پند, نصيحت, اگاهي, خبر, اطلا ع, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, كنكاشگاه.

r d ockra

: گل اخري, گل قرمز, درهم بافتن.

r daktiga

: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.

r dbena

: مرغ پا قرمز كرانه زي, مرغابي.

r dblommig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.

r dbrun

: بور, طلا يي, قهوه اي مايل به قرمز, رنگ قرمز مايل به زرد, شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن, حنايي, خرمايي, روستايي, ضخيم, زبر.

r dbrunt

: رنگ البالويي.

r dd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميليو متاسف, ترسان, بيمناك, هراسناك.

r dda/rddning

: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

r ddare

: محافظ, نگهدارنده, رهادهنده, مستخلص كننده, سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.

r ddning/frlsning

: رستگاري, نجات, رهايي, سبب نجات.

r dgivande

: مشورتي, كنكاشي, مشورتي, مشاوره اي, شورايي.

r dgr

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

r dgr/skimmel

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

r dhake

: پرنده سينه سرخ, سينه سرخ, سينه سرخ.

r dhus

: گيشه دريافت عوارض راه, نواقل, زندان, تالا ر (پذيرايي).

r ding/stderska

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

r disa

: تربچه, برگ يا علف تربچه.

r djur

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

r dls

: بيدست وپا, بي وسيله, بي چاره.

r dman

: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.

r dsla

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت, هراس, وحشت, بيم, ادم ترسو, بوي بد, كج خلقي, عبوسي,طفره زدن, رم كردن بدبو كردن, دود ايجاد كردن, عصباني كردن.

r dsmedlem

: رايزن, كنكاشگر, عضو شورا, عضو انجمن, مشاور, مستشار

r dvingetrast

: باسترك اروپايي.

r fsa

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

r het

: ناپختگي, خامي, ناهنجاري.

r inte

: صورت ادغام شده ء are not, is no

r inte

: مخفف.are not

r jning/avrkning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

r ka

: ميگو گرفتن, جنس ميگو, ميگو, ماهي ميگو, روبيان, دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.

r kare/rkkup

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

r kelse

: كندر, بوته كندر, درخت كندر سرخ, كندر هندي, درخت مرمكي, بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.

r keri

: دودخانه, محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره.

r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

r kkup

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

r kna

: شمار, شمردن.

r kna upp

: يكايك شمردن.

r knare

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

r kt fisk/rkt sill

: نمك زدن و دودي كردن ماهيان, ماهي دودي, ماهي ازاد نر.

r kt och rimmat sidflsk

: دنده خوك نمك زده وخشك كرده, تكه, قاش كردن, تكه مكعب پيه نهنگ.

r lleka

: بومادران, بومادران هزار برگ.

r mjlk

: شيرپاك, اغوز.

r n

: دزدي, دستبرد, سرقت.

r nn

: سمان كوهي.

r nna/ravin

: ابكند, ابگذر, كاريز, مجرا, راه اب, زهكش, دره كوچك, كارد, كندن, درست كردن.

r nnsten

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

r nta p r nta

: ربح مركب.

r ntgenbild

: پوتونگار, عكس راديويي, پيام راديوتلگرافي فرستادن, مخابرات راديويي.

r r

: مصالح لوله سازي ولوله كشي, لوله سازي, لوله گذاري, نصب لوله, لوله بدون درز.

r r/kpp/kl upp/piska

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

r r/tub/tunnelbana

: لا مپ, لوله.

r ra sig ur flcken

: تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن.

r ra till

: درهم وبرهم ياكثيف كردن, تلا ش, تقلا, كوشش, بهم خوردگي, درهم وبرهمي.

r rarbetare

: لوله كش.

r rdrom

: بوتيمار, تلخابه.

r relsekapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

r rformig

: مجوف, لوله مانند, سيگاري شكل, ساخته شده از لوله.

r rlig

: وابسته به تحرك, متحرك, لوكوموتيو, حركت دهنده, نيروي محركه, متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.

r se

: توده سنگ, تل سنگ, سنگ قبر.

r st-/sng-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

r sta

: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.

r stande/vljare

: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

r stkontrollant

: بازرس, مميز, بازرس اراء.

r strtt

: امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن, حق راي وشركت در انتخابات, راي.

r stvrvare

: پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.

r ta

: در معرض رطوبت قرار دادن, خيس كردن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

r ta/ruttna

: پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

r tt

: درست, بدرستي, مستقيم, مستقيما, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.

r tt s ung

: جوان وار, نسبتا جوان.

r tt/hger

: مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

r tta

: ترميم كردن, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, تصحيح كردن, برطرف كردن, جبران كردن.

r tta

: موش صحرايي, ادم موش صفت, موش گرفتن, كشتن, دسته خود را ترك كردن, خيانت.

r ttande

: اصلا حي.

r ttfram

: رك, سرراست, مستقيما, بيمحابا, بيدرنگ, چهار ضلعي, مربع, لوزي, چهارگوش, محكم, راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.

r ttfrdiga

: حق دادن (به), تصديق كردن, ذيحق دانستن, توجيه كردن.

r ttfrdigande

: وابسته به توجيه, مربوط به دفاع و حمايت, ثابت كردني.

r ttmtig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع, ذيحق, محق, مشروع, حقيقي, داراي استحقاق.

r ttmtiga

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.

r ttning

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

r ttsinnehavare

: وكيل, گماشته, نماينده, مامور, عامل.

r ttskipning

: قوه قضاءيه, هيلت دادرسان, هيلت قضاوت, حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

r ttsliga

: قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.

r ttvis

: منصف, متساوي.

r ttvisa/rtt

: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

r v

: روباه, روباه بازي كردن, تزوير كردن, گيج كردن.

r va

: غارت كردن, ربودن, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

r vare

: دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق.

r vhund

: تازي مخصوص شكار روباه.

ra

: پارو, پارو زدن.

ra

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست, گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.

ra/hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.

rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.

rabarber

: ريوند چيني, ريواس, رنگ ليمويي.

rabatt

: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش

rabbi

: خاخام, عالم يهودي.

rabbla

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

rabiat

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

rabies

: گزيدگي سگ هار, بيماري هاري.

rackartyg

: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

rackarunge

: ادم خام دست, بچه شيطان وموذي, طفل, بچه بد ذات, بچه شيطان, جوجه تيغي, جن.

racket

: راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو

rad

: خط, سطر, رديف, رشته, سطر, رديف.

rad/bnkrad/lager

: رديف صندلي, رديف, رده, صف, رديف كردن, رديف شدن.

rad/rang/yppig/stinkande/ordna

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

radar

: رادار.

radband

: تسبيح, ذكر با تسبيح, گلستان.

raden

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

radera

: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.

radergummi

: مداد پاك كن, تخته پاك كن.

radering

: حذف, پاك شدگي, تراشيدگي, حك, جاي پاك شدگي.

radian

: واحد اندازه گيري سطح زاويه دار, راديان, زاويه مركزي قوس دايره.

radie

: شعاع, شعاع دايره, زند زبرين, نصف قطر, برش دادن.

radiella

: شعاعي.

radikal

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

radikala

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

radikalism

: گرايش به سياست افراطي, تندروي و افراط.

radio

: راديو, راديويي, با راديو مخابره كردن, پيام راديويي فرستادن.

radioaktiv

: راديو اكتيو, پرتو افشان, تابش دار.

radioaktivitet

: راديو اكتيويته, تابش, پرتو افشاني.

radiobiologi

: مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.

radioisotop

: ايزوتوپ, راديو اكتيو, ايزوتوپ پرتو افشان.

radiolog

: پرتوشناس.

radiologi

: پرتوشناسي, راديولوژي.

radiotelefon

: تلفن بي سيم.

radiotelegraf

: تلگراف راديويي كردن, تلگراف بي سيم.

radiotelegram

: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه, عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول, پيام راديو تلگرافي, پيام راديويي, پرتونگاره.

radioterapi

: پرتو درماني, راديو تراپي, درمان بوسيله نيروي تشعشعي.

radium

: راديوم.

radom

: پوشش پلا ستيكي انتن رادار در هواپيما.

radon

: رادون, ماده راديو اكتيو.

raffig

: بي ارزش, بد نام.

raffinaderi

: پالا يشگاه, تصفيه خانه.

raffinemang

: سفسطه, دلفريبي, اغوا, تحريف, مهارت, كمال.

raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

raffinering

: تهذيب, تزكيه, پالودگي.

ragata

: زن مرد صفت, زن شرور, زن پتياره, شيرزن.

ragg

: موي زبر, موي كرك شده, موي درهم وبرهم, توتون زبر, پارچه مويي زبر, اويزان بودن, درهم وبرهم ساختن, پر موساختن, خشن ساختن, تكان دادن, لرزاندن.

raggig

: زبر, درهم, كرك شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

raglan

: پالتو استين گشاد سبك و فراخ.

ragtime

: موسيقي ضربي, ضرب و رنگ (رعنگ) در موسيقي.

ragu

: راگو, راگو پختن, پرادويه كردن, تند و با مزه.

ragu/r ra/hacka

: خردكردن, گوشت وسبزه هاي پخته كه باهم بياميزند, اميزش, مخلوط, مخلوط كردن, ريزه ريزه كردن, ادم كودن

raja

: راجا, امير يا پادشاه, فرمانروا.

rak-

: تراشه, چيز تراشيده, اصلا ح, صورت تراشي.

raka

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

rakapparat

: تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.

raket

: پرتابه, موشك, فشفشه, راكت, با سرعت از جاي جستن, بطور عمودي از زمين بلندشدن, موشك وار رفتن, موشك هوايي, مثل موشك بهوا پرتاب كردن, بسرعت بالا بردن, ازدياد سريع قيمت وغيره.

raketforskare

: هدايت كننده پرتابه يا موشك, دانشمند پرتابه شناس.

raketgevr

: يكنوع سلا ح قابل حمل, بازوكا, ضد تانك.

raketteknik

: فن پرتاب موشك.

rakhyvel

: تيغ خود تراش.

rakkniv

: تيغ صورت تراشي, با تيغ تراشيدن.

rakt

: راست, مستقيم, مستقيما.

raljeri

: خوشمزگي, لودگي, پرحرفي, شوخي, استهزا, سرزنش, انتقاد, توبيخ.

rallare

: كارگر غير ماهر, كارگرحفار, ماشين حفاري.

rally

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

ram

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

rama in

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

ramla

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

ramp

: رديف چراغ هاي جلو صحنه نمايش ومانند ان, سرازيرشدن, خزيدن, صعود كردن, بالا بردن يا پايين اوردن, سكوب سراشيب, سرازير, پله ء سراشيب, پيچ, دست انداز, پلكان, سطح شيب دار.

rampljus

: چراغ يانورقوي, قسمتي از صحنه نمايش كه بوسيله نورافكن روشن شده باشد, محل موردتوجه وتماشاي عموم.

rampris

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.

ramsa

: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.

ramsa/svammel

: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.

ranch

: مزرعه يا مرتع احشام, دامداري كردن, در مرتع پرورش احشام كردن.

ranchgare

: دام دار, گله دار, چوپان.

rand

: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن.

randa

: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.

randig

: راه راه, مخطط, خط خط.

randning

: هاشور زني, خط خطي كردن.

randomisera

: بصورت اتفاقي يا تصادفي در اوردن, بصورت امار تصادفي نشان دادن.

rang

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

ranka

: هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.

rankig

: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.

ranson

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ranson/ransonera

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ransonera

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ranunkel

: نوعي شمعداني, الا له.

rapa

: اروغ زدن, مانند اروغ بيرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا كردن (مثل فحش و غيره), بشدت بيرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

rapph na

: كبك.

rappning

: اندود, گچ كاري.

rapport

: گزارش, گزارش دادن.

rapportera

: گزارش, گزارش دادن.

rapsodi

: اشعار حماسي مخصوص نقالا ن و داستان گويان شعر رزمي, قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.

rapsodiera

: شعر حماسي سرودن.

rapsodisk

: سروده شده بوسيله دوره گرد, مربوط باشعار حماسي, مهيج, پرهيجان.

rapunkelklocka

: گلپر, گلپرايراني, گل استكاني.

rar

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

raring

: محبوب, عزيز.

ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

ras-

: نژادي.

rasande

: خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.

rasblandning

: ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر.

rasera

: ويران كردن, محو كردن, تراشيدن.

raseri

: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

raseri/vanvett

: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.

raseri/vldsamhet

: خزپوش, خز پوشيده, خزدار, خز مانند.

rashygien

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادي.

rasism

: خصوصيات نژادي, نژاد پرستي, تبعيضات نژادي, نژاد پرستي, تبعيض نژادي.

rasist

: نژاد پرست.

rask

: سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه, .= سلءپپعري

rask/pigg

: چابك, چالا ك, زرنگ, فرز, باهوش, دانا.

rasren

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

rassel

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rassel/rassla

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rassla

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rast

: انقصال, شكستگي, شكستن.

raster

: محل تصوير.

rastl s

: بي قرار.

ratificering

: تصديق, تصويب, قبول, قبولي, انعقاد.

rationalisera

: عقلا توجيه كردن.

rationalisering

: انطباق با اصول عقلا ني, عقلا ني كردن, توجيه.

rationalism

: فلسفه عقلا ني, عقل گرايي.

rationalist

: معتقد به فلسفه عقلا ني.

ratt

: چرخ دستي.

ravin

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

ravin/hlv g

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

ravin/hlv g/sluka

: گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري.

ravioli

: نوعي غذاي ايتاليايي از گوشت و نشاسته.

rbock

: گوزن نر, شوكا.

rcka/r cka till

: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.

rcke

: ستون كوچك گچ بري شده, ستون نرده, نرده, ريل, سرزنش.

rcke/ovett

: نرده, ريل, سرزنش.

rd

: قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.

rda

: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن.

rdaktig

: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.

rdarv

: رازيانه, باديان رومي.

rdarv

: رازيانه, باديان رومي.

rdbeta

: چغندر, ريشه چغندر.

rdblommig/j kla

: شنجرفي, قرمز رنگ, گلگون, گلچهره, سرخ كردن.

rdblommighet

: گلگوني, پرگل بودن.

rdbrun/fux

: اسب كرند, گوزن نر سه ساله.

rdbrusig

: رنگ مايل به قرمز, سرخي, رخ رو, سرخ رنگ.

rdd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي(غالبا با ofميايد), متاسف.

rdda

: بازيافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران كردن, اصلا ح يا تهذيب كردن, حصول مجدد.

rddh ga

: ترسويي, بزدلي, جبن, كم دلي, كم جراتي.

rddning

: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

rdgivare

: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.

rdh rig person

: مو قرمز, داراي موي سرخ.

rdhakes ngare

: سينه سرخ.

rdig

: كاردان, پر مايه و مبتكر.

rding

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

rdjur/hjort

: اهوي كوهي.

rdpl gning

: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.

rdpl gning/advokat

: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.

rdskinn

: سرخ پوست امريكاي شمالي.

rdslag

: كاهن, جادوگر, مجلس انس پر سر وصدا, كنفرانس پر تشريفات, نشست وگفتگو كردن.

rdsp tta

: ماهي ديل, ماهي پهن, ماهي پيچ.

rdss kande

: مشاور, رايزن.

rdvin

: نوعي شراب قرمز, رنگ قرمز مايل بارغواني.

reagens

: معرف, موضوع ازمايش رواني.

reagera

: واكنش نشان دادن, واكنش كردن, عكس العمل نشان دادن, تحت تاثير واقع شدن.

reaktans

: واكنش برق, واكنش.

reaktion

: واكنش, انفعال.

reaktion ra

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

reaktionr

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

reaktiv

: واكنش دار.

reaktivering

: فعاليت مجدد.

reaktor

: عامل واكنش, عامل عكس العمل, راكتور.

realiserande

: اجرا, انجام.

realiserbar

: قابل درك, قابل تحقق, نقد شدني.

realism

: راستين گرايي, واقع بيني, واقع گرايي, رءاليسم, تحقق گرايي.

realist

: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.

realistiskt

: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.

realitet

: واقعيت, فعاليت, امرمسلم.

rebell

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

rebell/gra uppror

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

rebus

: معماي مصور, نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

recensent

: منقد ادبي, بازبين گر.

recensentera

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recensera

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recension

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recentior

: جديد الورود, دانشجوي سال اول دانشكده.

recept

: دستورالعمل, دستور خوراك پزي, خوراك دستور.

receptionist

: پذيرگر.

receptiv

: پذيرنده, پذيرا, شنوا, حاضر بقبول.

receptivitet

: قدرت پذيرش.

recessiv

: مايل ببازگشت, ارتجاعي, بازگشتي, پس رفتي.

recitat r

: خواننده, تك نواز.

recitation

: از بر خواني, از حفظ خواني, بازگو نمودن درس حفظي, شرح, ذكر, بيان, تعريف موضوع.

recitativ

: بياني, از بر خواني, از بر خواندن, درس راپس دادن, يكايك شمردن, جواب دادن, به تنهايي نواختن.

rectum

: راست روده, معا مستقيم, مقعد.

reda upp

: از هم باز كردن, از گير در اوردن, حل كردن.

reda ut

: از گيريا گوريدگي در اوردن, حل كردن.

redakt r

: تصحيح كننده مقاله (شخص), سرمقاله نويس, ويراستار, ويرايشگر.

redaktrskap

: مقام سردبيري.

redaktrskap

: مقام سردبيري.

redan

: پيش از اين, قبلا.

redd

: لنگر گاه طبيعي, كشتي گاه.

redig

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.

redigera

: ويراستن.

redigerare

: ويراستار, ويرايشگر.

redigering

: ويرايش.

redigt

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.

redlighet

: پاكدامني, راستي, پيروي دقيق از اصول.

redog relse

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, شرح, بيان, تفسير, عرضه, نمايشگاه.

redskap

: لوازم اشپزخانه, وسايل, اسباب, ظروف.

redskap/verktyg

: الت, اسباب, ادوات, وسيله, سند.

reducerbar

: تقليل پذير, ساده شدني.

redutt

: موضع محصور دفاعي كوچك, حفاظ استحكامات.

refektorium

: سالن ناهار خوري (بويژه در صومعه).

referens

: ارجاع, مرجع.

reflektera

: بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن.

reflekterade

: بازتابيده, منعكس.

reflektor

: بازتابنده, جسم منعكس كننده, جسم صيقلي, الت انعكاس.

reflex

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك, بازتاب, واكنش, عكس العمل غيرارادي.

reflexion

: انديشه وتفكر.

reflexiv

: بازتابنده انعكاسي.

reformation

: اصلا ح, تهذيب, اصلا حات.

reformator

: بهساز, بهسازگر, مصلح, اصلا ح طلب, پيشواي جنبش.

reformera

: بهسازي, بازساخت, بهسازي كردن, ترميم كردن, اصلا حات, تجديد سازمان.

reformerad

: تصحيح شده, تعميرشده, ارشاد شده, مهذب.

refr ng/korus

: هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.

refraktion

: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.

refraktor

: عدسي نور شكن.

refrng

: برگردان, خود داري كردن, منع كردن, نگاه داشتن.

refug

: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.

refuge

: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.

regalier

: امتيازات سلطنتي, نشانها و علا ءم پادشاهي, لباس شاهانه يا فاخر.

regatta

: مسابقه كرجي راني, پارچه نخي سفت بافت.

regel

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

regel/regera

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

regel/stadga

: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه.

regelbundenhet

: نظم, باقاعدگي.

regemente

: هنگ, گروه بسيار, دسته دسته كردن, تنظيم كردن.

regements-

: لباس هنگ, لباس افسري, وابسته به هنگ.

regenerativ

: احيا كننده.

regenerator

: باززاد, نوزا, مولد, بوجود اورنده, خالق, تقويت كننده.

regenerera

: باز زادن, تهذيب كردن, زندگي تازه و روحاني يافته, دوباره خلق شدن يا كردن.

regent

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

regent/riksfrest ndare

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

regera

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.

regera dligt

: بد اداره كردن.

regera/styra

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.

regerande

: حكم, تصميم.

regering

: دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد.

regering/regera

: سلطنت, حكمراني, حكومت, حكمفرمايي, سلطنت يا حكمراني كردن, حكمفرما بودن.

regerings mbete

: اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه.

regeringstrogen person

: وفادار نسبت بتاج وتخت.

regim

: پرهيز غذايي, رده, دسته, حكومت.

regional

: منطقه اي.

regissr

: مدير نمايش, كارگردان نمايش.

register

: محضر, دفتر ثبت اسناد, دفتر, فهرست.

registrator

: ثبت كننده, كارمند اداره ثبت, مدير دروس.

registrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

registrering

: ثبت, نام نويسي, اسم نويسي, موضوع ثبت شده.

regla upp

: گشودن (چفت), باز كردن (چفت).

reglementering

: گروه بندي, بصورت هنگ در اوردن.

reglera

: منظم كردن, تنظيم كردن, نظم دادن, مرتب كردن, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن.

regn-

: باراني, باران زا, پرباران, پرباران, رگباري.

regn

: بارندگي, بارش.

regn/regna

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

regna

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

regnb ge

: رنگين كمان, قوس و قزح, بصورت رنگين كمان در امدن.

regnbgsskimmer

: نمايش قوس قزحي, نمايش رنگين كمان.

regnig

: باراني, پر باران, خيس, تر, رگبار گرفته.

regnkappa

: پالتوي باراني, پارچه باراني.

regnm tare

: باران سنج.

regnt t

: عايق باران, ضدباران كردن.

regntak

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

regntak/takvning

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

regress

: انحطاط, سير قهقهرايي, قفاروي, پس روي.

regressiv

: پسرفت كن, برگشت كننده, عود كننده, كاهنده.

regulator

: تنظيم كننده, تعديل كننده, الت تعديل.

regummera

: روكش زدن, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده.

rehabilitering

: نوتواني, نوسازي, توانبخشي, تجديد اسكان, احياي شهرت يا اعتبار.

reinkarantion

: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnation

: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnera

: تجسم يا زندگي تازه دادن, حلول كردن, تجلي كردن.

rekapitulera

: رءوس مطالب را تكرار كردن, صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن.

rekapitulering

: تكرار رءوس مطالب, تكرار دوره سير تكامل, تكرار رشد و نمو, تكرار.

reklam

: تجارتي, بازرگاني.

reklamjippo

: نمايش پر سر و صدا(براي جلب توجه مردم). اگهي پر سر و صدا كردن.

reklamman

: متصدي اعلا نات, اگهي گر.

reklamtext

: تقريظ يا توصيه نامه مختصري بركتابي, تقريظ يا اعلا ن مبالغه اميز.

rekognoscera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

rekognosera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

rekommendabel

: قابل توصيه.

rekommendation

: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير, توصيه, نامه پيشنهاد, نظريه.

rekommendera

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

rekommenderar

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

rekonditionera

: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.

rekonstruktion

: تجديد بنا, نوسازي, نمونه مطابق اصل, مدل.

rekord

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

rekrnkande

: افترااميز.

rekrnkare

: افترا زن.

rekrnkning

: افترا, بدگويي, تهمت, بدنامي و رسوايي.

rekrnkning i skrift

: افترا, تهمت, توهين, هجو, افترا زدن.

rekryt

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/rekrytera

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/vrnpliktig

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

rekrytera

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekrytering

: استخدام, سرباز گيري.

rektangel

: راست گوشه, مربع مستطيل, چهار گوش دراز.

rektangulr

: مستطيل, بشكل راست گوشه.

rektor

: رءيس, شهردار, كشيش, ناظم دانشكده.

rekursion

: بازگشت.

rekursiv

: بازگشتي.

rekviem

: نماز وحشت, نماز ميت, فاتحه.

rekvisition

: درخواست, تقاضا, سخره, چيز مورد تقاضا, بازگرفتن, مصادره كردن, درخواست رسمي كردن.

rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.

rel

: رله, امدادي, باز پخش كردن.

relatera

: باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.

relaterad

: مربوط, وابسته.

relaterat

: مربوط, وابسته.

relation

: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي, ارتباط, نسبت, خويشي.

relativ

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

relativ/j mfrande

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.

relativ/sl kting

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

relativism

: نسبيت, نسبيت گرايي.

relativitet

: فرضيه نسبي, فلسفه نسبيه, نسبي بودن, نسبيت.

relegera

: بيرون انداختن, منفصل كردن, بزور خارج كردن.

relevans

: ربط, وابستگي, دخل, مناسبت, موقعيت, شايستگي, اقتضاء, رابطه, ربط, ارتباط.

religion

: كيش, ايين, دين, مذهب.

religiositet

: خشكه مقدس بودن, تعصب مذهبي, مجلس عبادت, مجلس مذهبي

religisa

: مذهبي, راهبه, تارك دنيا, روحاني, ديندار.

relikskrin

: جعبه اشياء متبركه, ظرف مخصص نگهداري اثار مقدس يا باستاني, محفظه عتيقه, باقيمانده.

relikt

: باقيمانده, ماترك, زن بيوه.

reling

: لبه بالا يي ديوار كشتي.

relysten

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

relysten

: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.

rem

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.

rem/spnna fast

: تسمه.

remissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

remissa/penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

remittent

: سبك شونده, تخفيف يابنده, موقتا تسكين دهنده.

remsa

: نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه, برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

remsa/klippa av

: چيدن, زدن, قيچي كردن, پشم چيدن, بسرعت قاپيدن, كش رفتن, قطعه, برش, ادم احمق, ته سيگار, ادم كوچك يابي اهميت.

remsa/sk ra snder

: پاره, تكه, ريز, خرده, ذره, سرتكه پارچه, پاره كردن, باريك بريدن.

remskiva

: قرقره.

ren

: خالص, مخلوط نشده, بدون مواد خارجي.

ren ssans

: دوره تجدد ادبي و فرهنگي, رنسانس.

ren/lodr tt/gir/gira

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.

ren/obeflckad

: معصوم.

ren/oblandad

: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.

ren/rendjuret

: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

ren/reng ra

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

rena

: پاك كردن, تصفيه كردن, پالودن.

rena/frfina

: پالودن, تصفيه كردن, خالص كردن, تهذيب كردن, پاك شدن, تصحيح كردن.

rena/rensa/utrensning

: پاكسازي كردن.

renande

: مسهل, تصفيه كننده, روانپاكساز.

rende

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

rende

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

rendjuret

: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

renegat

: عيسوي مسلمان شده, برگشته, مرتد, خاءن.

renfana

: كاسني بري تلخ مزه

reng ra

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, تنظيف كردن, سپوري كردن, تميز كردن, در اشغال كاوش كردن.

reng ringsmedel

: وسيله يا ماده تميز كننده, زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.

rengra/rensa

: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.

renhet

: خلوص.

renhllningsarbetare

: سپور, مامور تنظيف, خاكروبه بر, رفتگر.

rening

: تطهير, پالا يش, خالص سازي, تخليص, شستشو.

renklo

: گوجه.

renovera

: روشن و تازه كردن, باز نوساختن, نو كردن, تعمير كردن, از سر گرفتن.

renoverare

: باز نو سازنده, بدعتكار.

renovering

: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.

renovering/f rnyelse

: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.

renpris

: سيزاب رسمي

renpris

: سيزاب رسمي

renrasig

: پاك نژاد, اصيل, جانور يا گياه خوش نژاد.

rensa

: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.

renskrift

: نسخه درست.

rent kommersiell produkt

: هنرمند يا كار هنري مبتذل.

rent ut/fullst ndigt

: يك جا, جمله, اشكارا, كاملا, بيدرنگ.

rentv

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

reostat

: روستات, دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق, دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.

rep

: طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن.

rep/snre/sladd

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر.

reparabel

: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.

reparation

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

reparation/gottg relse

: جبران غرامت, تاوان, تعمير, عوض, اصلا ح.

reparera

: تعمير كردن, مرمت كردن, درست كردن, رفو كردن, بهبودي يافتن, شفا دادن, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

reparera upp

: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.

reparerbar

: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.

repatriera

: بميهن خود برگرداندن, بميهن خود برگشتن.

repatriering

: برگشتن يا برگرداندن به ميهن.

repe

: لوليم سيخطكي, چچم.

repertoar

: فهرست نمايش هاي اماده براي نمايش دادن.

repeterur

: تكرار كننده, ساعت زنگي, بازگو كننده.

repetitiv

: تكراري, بازانجامي.

replikera

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.

reportage

: گزارش, شرح جريان امر, رپرتاژ.

reporter

: گزارشگر, خبرنگار.

representant

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representant/representativ

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representation

: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه.

representativ

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representera

: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

representerar

: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

repressalie

: جبران, تلا في, انتقام, تلا في كردن.

reproducerande

: مولد, تناسلي.

reptil-

: خزنده.

republik

: جمهوري.

republikansk

: جمهوري خواه, جمهوري, گروهي, اجتماعي.

res r

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

resa

: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي, سفر دريا, سفر, سفر دريا كردن.

resa omkring

: گردش كردن, سيار بودن, مسافرت تبليغاتي كردن.

resa upp

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

resa/verresa/korridor/st lle

: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج

resande

: سيار, دوره گرد, مسافر, پي سپار رهنورد, مسافر كشتي يا وسيله مسافري ديگري.

reseberttelse

: سخنراني درباره مسافرت.

resebyr

: اژانس مسافري, اژانس مسافرتي, سفرچين, سفر ارا, بليط فروش سرويس مسافري, اژانس مسافرتي.

reseda

: اسپرك, ورث, رنگ گل اسپرك.

resegods

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

reseledare

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

resenr

: مسافر, پي سپار, رهنورد.

reserv-

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

reservare

: سرباز يا افسر ذخيره.

reservera

: نشان هويت, نشان كردن, اختصاص دادن, كنار گذاشتن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

reserverad

: غيرمثبت, فاقد ضمير اشاره, غير مدلل, خوددار.

reserverade

: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.

reseuppeh ll

: در وسط راه ايستادن, توقفگاه بين راه.

resgodsinlmning

: اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين, اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو.

residens

: محل اقامت, اقامتگاه, اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.

reslust

: علا قه مند به سياحت, سفر دوستي.

resonans

: تشديد, ايجاد طنين.

resonansrik

: طنين دار.

resorbera

: دوباره بعليدن, دوباره جذب كردن.

resorption

: اشام يا جذب دوباره, مكيدن مجدد, بلع دوباره.

respektabel

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

respektera

: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respektfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

respektingivande

: مايه هيبت يا حرمت, پر از ترس و بيم, حاكي از ترس, ناشي از بيم, وحشت اور, ترس اور.

respektive

: مربوطه, بترتيب مخصوص خود, نسبي, بترتيب.

respirator

: دستگاه تنفس مصونوعي, دهان بند طبي.

respit

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

respit/frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

respons

: جوابگويي, پاسخ, واكنش.

resrstickning

: ساختمان دنده هاي هر چيز, راه ها يا خطوط بر جسته, مجموعه تيريا دگل هاي كشتي, مجموعه رگبرگ هاي برگ, مسخرگي.

rest/kvarleva

: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

restaurang

: رستوران, كافه.

restauranginnehavare

: اذوقه رسان, سورسات چي.

restaurat r

: صاحب رستوران, مهمانخانه دار.

restaurator

: اعاده دهنده.

restaurering

: اعاده, ترميم.

reste sig

: گل سرخ, رنگ گلي, سرخ كردن.

resterande

: رسوبي, وابسته به رسوب يا باقيمانده.

restriktiv

: داروي پيش گير, جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده, محدود سازنده.

restskuld

: به عقب, درپشت, بدهي پس افتاده, پس افت.

resultat

: برامد, پي امد, حاصل, نتيجه, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات, نتيجه, حاصل, خلا صه, اخرين شماره, سرانجام.

resulterande

: منتجه, بردار, برايند, حاصل, منتج شونده.

resurs

: منبع, وسيله.

resvska

: خورجين, خورجيني, سياست بازي ودغلكاري كردن, چمدان.

reta/f rarga

: عصباني كردن, برانگيختن, خشمگين كردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن.

reta/frv rra

: خشمگين كردن, ازجادربردن, اوقات تلخي كردن كردن, برانگيختن, بدتر كردن, تشديدكردن, خشمگين.

reta/retas

: ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

reta/uppreta/rkelse

: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.

retas med

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

retina

: شبكيه چشم.

retirera

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retlig

: اخمو, ناراحت, جوشي, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي, عبوس, پست, خشمگين, ترشرو, شبيه انفيه, زود رنج, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي نما, كج خلق, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك, كج خلق, لجوج, زنبور وار, نيش دار.

retliga

: زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

retlighet

: كج خلقي, زود رنجي, بد اخلا قي, زود رنجي, كج خلقي, تندي, گستاخي.

retligt

: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.

retning

: انگيختار, محرك, انگيزه, وسيله تحريك, تحرك, تحريك.

retorik

: علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.

retort

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.

retr tt

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retriever

: سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.

retroaktiv

: معطوف به گذشته, پس كنشي, عطف كننده بماسبق.

retrospektiv

: عطف كننده بماسبق.

retsam

: دل ازار, رنجش اميز, اشفته, مضطرب.

returbar

: قابل برگشت, بازگشتني.

returnera

: بازگشت, مراجعت.

retuschera

: دستكاري كردن, رتوشه كردن.

reumatisk

: رماتيسم گرفته, ادم مبتلا بدرد مفاصل.

reumatism

: مرض رماتيسم, جريان, فلو, ريزش.

rev

: تخته سنگ ساحلي درجزيره, ساحل مرجاني ياشني درجزيره, جزيره كوچك, تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن.

rev snder/rusade

: قاش زين, قرپوس زين, گچ بري, چنبري, علف بلند, مرتع, چنبر, زمان ماضي فعل.راعت

reva

: خراش, بريدگي, شكاف دهنده, چاك, دريدگي, چاك دادن, شكافتن, بريدن, برش دادن, شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.

revben

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

revben/spr t

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

revbens-

: دنده اي.

revelj

: شيپور بيدارباش, طبل بيدار باش.

revidera

: دوباره تعديل, تجديد نظر كردن.

reviderad utgva

: تجديد چاپ, چاپ تازه, چاپ اصلا ح شده.

revisor

: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع.

revolt

: شورش, طغيان, قيام, برخاست, بلوا, برخيزش.

revolution

: دور, دوران كامل, انقلا ب.

revolution r

: انقلا بي, چرخشي.

revolutionera

: انقلا بي كردن, تغييرات اساسي دادن.

revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن, هفت تير.

revolverman

: .= gunman مسلح

revolverstrid

: جنگ با تفنگ يا تپانچه.

revorm

: عفونت قارچي, كچلي, كرم حلقه دار.

revy

: نمايشنامه انتقادي, جنگ نمايش.

rffla

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.

rfil

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست.

rftlig

: ارث بردني, بارث رسيدني, قابل توارث.

rftlig

: قابل توارث, ميراث بردني, قابل انتقال, موروثي.

rftlighet

: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rftlighet

: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rg

: چاودار, گندم سياه, مرد كولي.

rg

: زنگ مفرغ, جرم سبز, زنگار, قاب, زنگار, زنگار مس, زنگ مس (استات مس).

rg ng av vin

: انگور چيني, فصل انگور چيني, محصول.

rhnge

: قطره گوش, گوشواره, گوشواره, حلقه, اويز, معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

rhnge/mostycke/hngande

: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

rhododendron

: خرزهره, وردالحمار, سم الحمار.

rhundrade

: سده, قرن.

ribba

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

ribba/spj la

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

rida

: سواري, گردش سواره, سوار شدن.

rida i kort galopp

: چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

rida om

: در سواري پيش افتادن از, در برابر طوفان ايستادگي كردن, در مسابقه چيره شدن.

rida p ord/slingra sig

: كنايه, نيش كلا م, نيرنگ در سخن, زبان بازي كردن, ايهام گويي كردن, محاجه, محاجه كردن.

ridande

: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridande polis

: پليس سوار كانادا.

ridbyxor

: نيم شلواري, شلوار, تنبان.

riddare

: سوار دلا ور, نجيب زاده, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

riddare/adelsman/adla

: سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

riddarsporre

: گل زبان درقفا, دلفين

riddarv rdighet

: مقام سلحشوري, سمت سلحشوري, شواليه گري.

ridderlig

: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.

ridderlighet

: سلحشوري, دليري, جوانمردي, فتوت, تعارف.

ridh st/klippare/majskolv

: ادم مهم, ضربت بركپل, توده, چوب ذرت.

ridhandske

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

ridhandske/gatlopp

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

ridhst

: اسب سواري, درشكه كرايه, اسب كرايبه, مزدور, فعله, فاحشه, مبتذل كردن, زياداستعمال شده.

ridkonst

: هنراسب سواري, سواركاري.

ridning

: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridpiska

: شلا ق, قمچي, شلا ق زدن, تنبيه كردن.

rigg

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات, مجموع طناب و بادبانهاي كشتي, اسباب.

rigg/rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.

rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.

rik

: توانگر, دولتمند, گرانبها, باشكوه, غني, پر پشت, زياده چرب يا شيرين.

rik/yppig

: وافر.

rike

: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي, قلمرو سلطان, متصرفات, مملكت, ناحيه.

rikedomar

: وسيله ثروتمندي, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زياد

riklig

: فراوان, مفصل, زياد, خيلي, وافر, سرشار, پربار, وافر, فراوان.

rikligt

: بطور فراوان, بطور بيش از حد.

rikoschett

: كمانه, كمانه كردن, با گلوله كمانه دار زدن.

riks-

: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.

riksdag

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

riksfrest ndare

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

riksha

: درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود, ريكشا, كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان انرا ميبرد

rikspple

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

rikt modulerad

: خوشنوا, موزون, خوشحال.

riktad

: سردار, رسيده, نوك دار.

riktad/huvad

: سردار, رسيده, نوك دار.

riktig

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

riktigt

: صادقانه, باشرافت, موافق باحقايق, بدرستي, بطور قانوني, بخوبي.

riktlinje

: راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.

riktning

: جهت, سو, هدايت.

rim

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rim/rimma

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimfrost

: نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند ان, نقشي كه به تقليد ان درست كنند, طراحي شبيه شبنم يخ زده, طراحي گردي, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پژه, اريز, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پله, قافيه, سجع, پساوند, شعر, يخ زدگي, قافيه دار كردن.

rimfrostkl dd

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

rimma

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimsmidare

: شاعرك, شعر باف.

ring

: نعل يا حلقه اهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد, بازي ميخ و حلقه, افكندن.

ring/rulle/ringla

: سيم پيچ.

ringa

: شماره گرفتن, صفحه شماره گير, كم, لا غر, خرد.

ringa/pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

ringa/skalla/skrammel/klang

: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.

ringakta

: ناچيز شمردن, كم بها شمردن, اهانت.

ringaktar

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

ringblomma

: گل هميشه بهار, گل جعفري.

ringde

: زمان ماضي فعل.گنءر

ringde/ringt

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

ringduva

: قمري, فاخته, كبوتر جنگلي.

ringer

: فراخواني, فراخواننده.

ringformig

: حلقه مانند, حلقوي, وسايل و ابزار حلقه دار, داراي علا ءم و اشكال حلقوي.

ringhet

: كمي, كوچكي, خردي.

ringkastning

: بازي پرتاب حلقه, فرياد خوشحالي.

ringklocka

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

ringla

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

ringmuskel/slutmuskel

: ماهيچه باسطه, چلا نه, چلا نگر.

ringside

: در كنارصحنه ورزش, در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.

ringt

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

rinnande

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم, متمايل بدويدن, دونده.

ripa

: باقرقره.

ripost

: ضربت متقابل و تند, پاسخ تند واماده, حاضر جوابي, ضربت سريع, جواب, ضربه متقابل زدن.

rips

: پارچه مبلي, مرد هرزه, زن هرزه.

ris

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

ris/risgryn

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

risflt

: برنج اسياب نكرده, مزرعه شاليكاري, ايرلندي.

risgryn

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

rish g

: اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط.

risk

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

risk/riskera/fara

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

riskera

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

riskfullt

: پر مخاطره, ريسك دار.

riskfyllt

: پر مخاطره, ريسك دار.

risknippe

: دسته هيزم, دسته, دسته كردن, بهم بستن, ريشه كردن حاشيه پارچه, بخيه زينتي.

rispa

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rispa/startlinje/riva

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rita

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

ritare

: نقشه كش, طراح, تهيه كننده لوايح قانوني.

ritning

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.

ritsnl

: كاتب, محرر.

rituell

: تشريفات مذهبي, ايين پرستش, تشريفات.

riva

: شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ, پيچ انداختن در, گره دار كردن, دام بلا, چيز در هم پيچيده, نخ گوريده, گوريدگي, از هم جدا كردن الياف.

riva s nder

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

rival

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

rivalitet

: رقابت, همچشمي, هم اوري.

rivieran

: ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه.

rivjrn

: شبكه اهني, پنجره اهني.

rjning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

rka ut f r stiltje

: از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد), ارام كردن, تسلي دادن.

rka/schacktorn

: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.

rkare

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

rkblandad dimma

: مه ودو, دود مه, مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميايي ايجاد ميشود, هواي الوده به دود وبخار.

rke ngel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkebiskop

: اسقف اعظم, مطران.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkehertig

: دوك بزرگ (لقب شاهزادگان اتريش).

rkehertigd me

: قلمرو و حكومت دوك بزرگ.

rkelsekar

: بخورسوز, مجمر, عودسوز, عطردان.

rkengel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkestift

: مقام يا قلمرو اسقف.

rkestift

: ناحيه ء كليسايي زير نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبي اسقف اعظم.

rkfri

: بي دود.

rkig

: بخاردار, دود دار, دودي, پر دود, دود گرفته, دود كن, دود كننده.

rkna fel

: اشتباه حساب كردن, پيش بيني غلط كردن.

rkna ut

: كشف كردن, سنجيدن, معين كردن, حل كردن.

rkningar

: صدور صورتحساب.

rla

: چاپلوسي كردن, دم تكان دادن, نوعي گنجشك.

rla

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

rlig

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

rlig

: ساليانه, يك ساله.

rlig/ rligen

: ساليانه, همه سال, سال بسال.

rlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت, صدق وصفا, بي ريايي, خلوص, صميميت.

rlighet/hederlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

rligt talat

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

rlogsfartyg

: كشتي جنگي, ناو جنگي.

rlogsfartyg/krigsfartyg

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rlogsflotta

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rlogsflotta

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rls

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

rm

: استين, استين زدن به, در استين داشتن.

rn

: عقاب, شاهين قره قوش.

rn/st ld

: دزدي, دستبرد, سرقت.

rna

: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

rnbo

: لا نه ء پرنده بر روي صخره ء مرتفع, اشيانه ء مرتفع, خانه ء مرتفع.

rngott

: روبالش, جلد بالش.

rngottsvar/kuddvar

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnlik

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnlik

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnna

: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.

rnnb r

: ميوه سماق كوهي.

rnnil

: جوي, اب رو, نهر كوچك.

rnnsten/takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

rnnstensunge

: ژوليده, ادم كثيف و بي سر و پا, ژنده پوش.

rntgen

: رونتگن, واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.

rntgenologi

: عكسبرداري راديو, مخبر راديويي, پرتونگاري.

rnunge

: جوجه عقاب.

rnunge

: جوجه عقاب.

roa

: سرگرم كردن, مشغول كردن, تفريح دادن, جذب كردن, مات و متحير كردن.

roa sig

: خوشي كردن, حركات نشاط انگيزكردن, بازي كردن, تفريح كردن, تفريح.

robot

: ماشين, ماشين خودكار, دستگاه خودكار, ادم مكانيكي.

robust

: قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, ستبر, تنومند, قوي, بي باك, مصمم, شديد.

rock

: پالتو.

rocka

: رقص راك اندرول, رقص بحنبان و بچرخان.

roddare

: پارو زن, پارو زن مسابقات قايقراني.

roddb t

: قايق پارويي.

roder

: سكان, سكان هواپيما, وسيله هدايت يا خط سير.

roder/styre

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.

rodna

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخي صورت در اثر خجلت.

rodna/spola

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

rododendron

: گل صد توماني.

rogivande

: پراسايش.

rojalism

: طرفداري از رژيم سلطنتي.

rojalist

: طرفدار سلطنت.

rokoko

: سبك هنري قرن 81 ميلا دي, عجيب و غريب, منسوخ.

rolig

: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

rolig/lustig

: خنده اور, مضحك, مسخره اميز, لودگي كردن.

roliga

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

roligt

: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

roll

: بخش, طومار, رل, وظيفه, نقش.

rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.

rom/r djur

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

rom/underlig

: عجيب و غريب, بد, عرق نيشكر, رم.

roman

: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

roman-

: وابسته به داستان و رمان.

roman/ny

: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

romanfrfattare

: رمان نويس.

romantik

: افسانه, رمان, كتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخيلي در اوردن, مكتب هنري رومانتيك.

romantiker

: هنرمند رومانتيك.

romantisera

: بصورت خيالي دراوردن, داستان خيالي نوشتن.

romantisk

: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.

romantisk/nyckfull/fantasi

: خيالي, پر اوهام.

romantiska

: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.

romb

: لوزي, شكل لوزي, قرص لوزي شكل, لوزي, منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الا ضلا ع, دايره, چرخ, متوازي الا ضلا ع, لوزي شكل.

rombisk

: لوزي.

romboid

: لوزي, متوازي الا ضلا ع, شبيه لوزي.

romdr nkt sockerkaksring

: پدر, بابا.

romerska

: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.

romersk-katolsk

: رومي وار, كاتوليكي.

ron-

: مربوط به گوش يا سامعه, گوشي, وابسته بشنوايي, گوشي, سماعي, تواتري, دهليزي.

ronbedvande

: گوشخراش.

ronmussla

: كرنا, بوق, گنبدنيم گرد, صدفه, استخوان صدفه.

ronsnibb

: نرمه (مثل نرمه گوش), اويز, بخش پهن وگردي كه بچيزي اويخته يا پيش امده باشد, لخته, گوشه, بخشي از عضله يا مغز.

ronv rk

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: ژفك, جرم گوش, چرك گوش.

ronvrk

: درد گوش, گوش درد.

rop

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

rop/larm/skrika

: بانگ, غوغا, سروصدا, غريو كشيدن, مصرانه تقاضا كردن.

ropa

: فرياد خوشحالي, صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه), فرياد كردن, سروصداراه انداختن, با صداي بلند ادا كردن, بلند صدا كردن.

rorkult

: كشاورز, زارع, كشتكار, اهرم سكان كشتي, جوانه, جوانه زدن.

rorsman

: سكان گير, راننده, رل دار, مدير, راننده, شراعبان, سكاندار.

rosa

: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن, رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

rosenkreutzare

: فرقه اي از مسيحيان قرن 71 و اوايل قرن 81 داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف اميز.

rosenkvitten

: به ژاپوني, گلا بي ژاپوني, گل چاي ژاپوني, كامليا.

rosenrd

: گلگون, گلي, پر گل, بشاش, خوش بين.

rosentr

: چوب بلسان بنفش, نوعي اقاقياي بلند.

rosett

: گل لباس, گل نوار, گل كفش, گل و بوته, گل كاغذي, گوشت قسمت پشت بازوي گاو, طوقي.

rosig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.

rosslig

: داراي صداي خرخر, خس خس يا خر خر كننده.

rost

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

rost/brand

: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.

rosta

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

rosta/skla

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

rostbiff

: ابجو واغذيه فروشي.

rostig

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rostiga

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rot

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

rot mne

: ريشه چه, ريشه كوچك, اصل ريشه, فرعي, نازك, سرريشه, مانند رگ, بنيان.

rota

: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

rotation

: چرخش, گردش, چرخشي, چرخش, دوران, گردش بدور.

rotation/revolution

: دور, دوران كامل, انقلا ب.

rotations-

: چرخشي, دوراني, چرخنده, گردنده, چرخشي, دوار, گردشي.

rotera

: دايره اي, حلقه اي, چرخ زدن, دوران داشتن, چرخيدن, گرديدن, گردش كردن, سير كردن, دور زدن, تغيير كردن, چرخيدن, دوران كردن.

roterande

: راجعه, رجعي, گردنده, دوراني, چرخنده, چرخشي, دوار.

roterande grillspett

: مغازه خوراك پزي, چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.

rotogravyr

: تهيه گراور غلتكي, گراور سازي نوردي.

rotor

: قسمت گردنده ماشين, بردار ثابت, چرخان.

rots

: مشمشه, بيماري مسري اسب و انسان, سراجه, كتو.

rotstock

: ساقه زير زميني, اصل, منبع.

rotunda

: ساختمان مدور, ساختمان گنبددار.

rotv lska

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

rotvlska/jargong

: سخن دست و پا شكسته, سخن بي معني, اصطلا حات مخصوص يك صنف, لهجه خاص.

rouge

: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب ماليدن.

roulett

: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار كردن.

rov

: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.

rov-

: شكاري, تغذيه كننده از شكار, شكارچي, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.

rov/byte

: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.

rova

: شلغم, منداب.

rovdjur

: گوشتخوار, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.

rovgirig

: پرخور, درنده خو, ژيان.

rovgirighet

: از, غارتگري, يغماگري, درنده خويي.

rovlysten

: وحشي, سبع.

rr

: جاي زخم, اثر زخم, داغ, نشان, داغه, جاي زخم يا سوختگي, اثر گناه, شكاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.

rr/kanal

: لوله, مجراي سيم.

rr/ledning

: مجرا, لوله اب, خط سير, مجراي لنف.

rra

: فضولي, كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن.

rra/br k

: غوغا, ناراحتي, پريشاني, بهم خوردگي, اشفتگي.

rra/m ss

: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.

rrande

: داراي احساسات شديد, رقت انگيز, تاثراور, موثر, احساساتي, حزن اور, سوزناك.

rrarbete

: لوله كشي خانه ها, سرب كاري, مساحي.

rrelse

: پياده, در جريان, برپا, جنبش, تكان, حركت, جنب وجوش, پيشنهاد, پيشنهاد كردن, طرح دادن, اشاره كردن, حركت, جنبش.

rrelsem ngd

: مقدار حركت, مقدار جنبش اني, نيروي حركت اني.

rrfirma

: لوله كشي, سرب كاري, كارخانه سرب كاري.

rrh na

: مرغ جنگلي, اب كوپيل امريكايي.

rrledning

: خط لوله, لوله كشي.

rrlighet

: جنبايي, تحرك, پويايي.

rsber ttelse

: تاريخچه, وقايع ساليانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه ساليانه ء عشاء رباني.

rsbok

: سالنامه, گزارشات سالا نه.

rsfest

: سوگواري ساليانه, جشن ساليانه عروسي, مجلس يادبود يا جشن ساليانه, جشن يادگاري.

rsgammalt djur

: ادم يكساله, گياه يك ساله.

rslng

: يكسال تمام, يكساله.

rst

: صدا, ادا كردن.

rst-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

rsta/r stning/topphugga

: راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه.

rstande

: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

rstid

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

rstid/s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

rstnedl ggelse

: خودداري, پرهيز, خودداري از دادن راي.

rstnedl ggelse/terh llsamhet

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.

rstning

: راي گيري, نمونه برداري, سرشماري.

rt-

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rt-

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rt

: گياه, علف, رستني, شاخ وبرگ گياهان, بوته.

rt/vxt

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rta

: نخودفرنگي

rta/bli rak

: راست كردن, درست كردن, مرتب كردن.

rtartad

: گياه مانند, گياهي.

rter

: گياه (بطوركلي), رستني, علف, شاخ وبرگ.

rtionde

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

rtlinjig

: داراي مسير مستقيم, سير كننده درخط مستقيم.

rtt sorts

: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي.

rtta/f rbttra

: اصلا ح كردن, تصحيح كردن, درست كردن, غلط گيري كردن.

rtte

: ماشعير, گندم پوست كنده.

rtteg ng

: مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

rttelse

: ترميم.

rttf lla

: تله موش, دام بلا.

rttframma

: راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.

rttgift

: مرگ موش, گياهان سمي قاتل موش.

rttr dig

: نيكو كار, عادل, درست كار, صالح, پرهيزكار.

rttrne

: اولكس فرنگي, پروانه واران, هرنوع سنگ سخت, چرخ يا جراثقال معدن.

rttshaverist

: دعوايي.

rttskaffenhet

: راستي, راستگري, راستي, درستي, درستكاري, صحت, صحت عمل.

rttsl rd

: قانون دان, حقوقدان, قانون دان.

rttslig

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه, دوره ء زمين شناسي ژوراسيك, قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.

rttssal

: دادگاه, اطاق دادگاه.

rttvisa

: قاعده انصاف, انصاف بي غرضي, تساوي حقوق, داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

rtull

: ضامن پارو, اجرنما.

rtusende

: هزار سال, هزارمين سال, هزاره.

rubba

: از جاي خودبيرون كردن, راندن.

rubba/rycka ur led

: جابجا كردن, از جادررفتن (استخوان).

rubba/stra

: برهم زدن, بي ترتيب كردن, ديوانه كردن.

rubbad

: ديوانه, شوريده, شكاف دار.

rubbet

: امر مورد علا قه, كار, ابتكار, تعبيه.

rubel

: منات روسي, روبل.

rubin

: ياقوت, ياقوت سرخ, لعل, رنگ ياقوتي.

rubrik

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, سرساز, درساز, سرانداز, شيرچه, رءيس, عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن.

rucklare

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

rudiment

: مقدمات, علوم مقدماتي, چيز بدوي, اوليه, ابتدايي.

rudiment r

: ناقص, اوليه, بدوي, ابتدايي, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.

rufsa till

: ژوليدگي مو, برهم زدن, پريشان كردن, مچاله كردن, نزاع.

rufsig

: پريشان, ژوليده, اشفته, نامرتب.

rugby

: رگبي (يكنوع توپ بازي), گياهان گل سرخ.

rugga

: پوست انداختن, تولك رفتن, پر ريختن, موي ريختن.

ruggigt

: ترسناك, ترسان.

ruinera

: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

rulad

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

rull

: غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

rulla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, چرخك, غلتك, باركش كوتاه, تراندن, غلتاندن, گشتن, چرخيدن, غل خوردن, بارامي دست زدن, بازي كردن, ور رفتن, باساعت مچي وغيره بازي كردن, وررفتن (باچيزي), تكان دادن.

rulla ihop

: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.

rulla med gonen

: چشم گرداندن, چپ نگاه كردن, گشتن.

rulla upp

: باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره), باز شدن.

rullas

: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.

rulle

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

rullgardin

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

rullskridsko

: اسكتينگ, كفش بلبرينگ دار, اسكيت كردن.

rullstol

: صندلي چرخ دار.

rulltobak

: دم خوك, گيس بافته, گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني), گوي توتون.

rulltrappa

: پلكان متحرك, پله برقي (.ادج) :(در دستمزد يا قيمتها) تعديل كننده.

rum

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

rum nsk

: زبان روماني, اهل روماني.

rumba

: رقص سياهان, رقص روميا.

rumla

: شادي كردن, عياشي كردن, لذت بردن, كيف, عياشي و شب زنده داري كردن, عياش.

rumlare

: عياش.

rummy

: عجيب, مست لا يعقل, بازي ورق رامي.

rumslig

: فضايي, فاصله اي.

run-

: رمزي, طلسمي.

runa

: نشان مرموز, سخن مرموز, طلسم, سخن.

rund

: گوشتالو, خپله, تپل, گلوله وار, پر اب و تاب, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد, چاق, فربه, خمره وار, بشكل وان.

runda

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

rundad

: مدور, گردنما.

rundade

: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

runt

: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

rupie

: روپيه, واحد پول نقره هندوستان.

rusa

: غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

rusa/slng/sl nga/penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

rusa/sv

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

rusa/vindil/l tt regnskur

: حركت تند وسريع, حركت سريع ابر, تند راه رفتن, سبك رفتن, تكان خوردن.

rusande

: تند, بي پروا, عجول شديد, مست كننده, مست كننده, مستي اور, مسكر, مستي اور, مسكر, مكيف.

rusning

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

rusning/klttra

: بادست وپا بالا رفتن, تقلا كردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, كوشش, املت درست كردن.

russifi/russific

: روسي شدن, داراي عقايد و تمايلا ت روسي كردن.

russin

: كشمش, رنگ كشمشي, رنگ قرمز مايل به ابي.

rustning

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.

rut

: رحم, شفقت, دلسوزي, تاسف, اسم خاص مونث.

ruta

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

ruta/f lt/panel

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

rutig

: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.

rutig/brokig

: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.

rutigt skotskt tyg

: يكجور پارچه پشمي شطرنجي, پارچه پيچازي.

rutin

: روزمره, كار عادي, جريان عادي, عادت جاري.

rutnt

: توري.

rutschbana

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

rutt

: برنامه سفر, خط سير, سفرنامه.

rutten

: فاسد, متعفن, پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

ruttna

: چركي, باطلا ق, كثافت, سختي, گرفتاري, ادم بي كله, گنديده, فاسد, :ضايع كردن, فاسد كردن, ضايع شدن, فاسد شدن, رسيدن, عمل امدن, گيج كردن, خرف كردن, گنديدن, متعفن شدن, پوسيدن, فاسد شدن, چرك نشستن, چرك كردن, گنداندن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

ruttnande

: گنديده, فساد پذير.

ruva

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن, بر خوابيدن, روي تخم خوابيدن, جوجه كشي كردن.

ruvande

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

ruvande/ ggklckning

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

rv-

: روباه صفت, محيل, نيرنگ باز, حيله گر.

rva

: ارثي.

rva

: به ميراث بردن, وارث شدن, از ديگري گرفتن, مالك شدن, جانشين شدن.

rva bort

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

rva/r na

: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

rvda

: ارثي.

rvda

: ارثي.

rvhona

: روباه ماده, زن شرور, زن پتياره.

rvlik

: روباه صفت, حيله باز, حنايي, ترشيده.

ryck

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.

ryck/rycka

: تكان ناگهاني, ناگهان كشيدن, جمع شدن, بهم كشيدن, گره زدن, فشردن, پيچاندن, سركوفت دادن, منقبض شدن, كشش, حركت يا كشش ناگهاني.

ryck/rycka till sig

: ربايش, ربودگي, قاپ زني, ربودن, قاپيدن, بردن, گرفتن, مقدار كم, جزءي.

ryck/rycka/hake/hkta fast

: پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن.

ryck/rycka/stt

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.

rycka

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, گرداندن, پيچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپيدن و غصب كردن, چرخش, پيچش, گردش.

rycka fram

: از محل محصوري بمحل غير محصوري امدن, از تنگنا در اوردن, مفر, راه خروج.

rycka p axlarna

: شانه را بالا انداختن, منقبض كردن, بالا انداختن شانه, مطلبي را فهماندن.

rycka till

: استوانه تاركشي نخ, دستگيره چرخ جراثقال, پيچ هر نوع ماشين يا دستگاهي كه براي كشيدن بكار رود, هندل, باچرخ يا دستگيره كشدن, دوار, گردان.

rycka till/svikta

: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.

rycka upp med r tterna

: بركندن, ريشه كن كردن, از ريشه كندن, ازبن در اوردن.

rycka/amerikan

: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.

rycka/skiftnyckel

: نقشه فريبنده, عمل تند و وحشيانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پيچ دادن, پيچ خوردن.

ryckig

: حمله اي, غشي, متغير, هوس پرست, دمدمي, نامنظم رونده, تشنجي, متناوب, خشكانده شده در افتاب.

rygg

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, پشتي.

rygga tillbaka

: جمع شدن و عقب نشيني كردن, برگشتن (دراثر بي تصميمي يا جبن), برگرداندن, تاخيركردن, رنگ خود را باختن, سفيد شدن, خود را عقب كشيدن, رميدن, خود رالرزاندن و تكان دادن, لگد پراني.

rygga tillbaka/rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.

ryggkota

: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

ryggmrg

: مغز تيره, نخاع, مغز حرام, نخاع شوكي.

ryggrad

: تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام.

ryggrad/t rne

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

ryggrads-

: وابسته به تيره پشت, فقراتي, پشتي, صلبي, استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

ryggradsls

: بي مهره, بي جرات, بدون ستون فقرات.

ryggs ck

: كوله پشتي, توشه دان, كوله بار, پشت واره, چنته, كوله پشتي, خورجين.

ryggsck/tornister

: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.

ryggsim

: ضربه باپشت دست, پس زني, لگدزني, برگشت, عقب زني, كرال پشت.

ryggskott

: كمر درد, پشت درد, دردپشت.

ryggsm rtor

: كمردرد, پشت درد.

ryggstd

: تخته يا صفحه ء پشت هرچيزي, تخته ء پشت قاب عكس وغيره.

ryka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن.

rykta

: كاري, زردچوبه هندي.

ryktbarhet

: اوازه, نام, شهرت, معروفيت, اشتهار, صيت, مشهور كردن

rykte

: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامي, اشتهار, اوازه, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن.

rykte/anse

: اوازه داشتن, شمردن, فرض كردن, شهرت داشتن, اشتهار.

rykte/anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.

ryktskrapa

: قشو, قشو كردن.

rymd

: جو زمين, فضاي ماوراء جو.

rymdfarare

: مسافر فضايي, فضانورد, اهل كرات ديگر.

rymdm tt

: مقياس وزني است معادل 4 پك (پعثك) و23 كوارتز , پيمانه غله وميوه كه درحدود63 ليتر است, پيمانه, كيل, باپيمانه وزن كردن.

rymdskepp

: ناويز, فضا پيما, سفينه فضايي, فضا كشتي.

rymlig

: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه, گنجا, جادار, گنجايش دار, گشاد, فراخ, وسيع, جادار, بكار خور, مقرون بصرفه, سودمند, وسيع, جادار, فراخ, جادار, وسيع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.

rymma

: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن.

rymma hemifrn f r att gifta sig

: فرار كردن با معشوق, گريختن, فرار كردن.

rymning

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اغاز, گريز, فرار, برو, دورشو, گمشو, فرار از زندان, گريختن از محبس (بازور).

rynka

: چروك, چين, جمع شدگي, چروك شدن, درهم كشيدن, اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

rynka pannan

: اخم كردن, روي درهم كشيدن, اخم.

rynka/skrynkla

: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

rysa

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysa/bva

: هيجان, بهيجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

rysa/rysning/huttra

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysare

: اخبار موحش, مطالب مهيج, تحريك كننده, هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

rysch

: يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه, پارچه توري.

rysk

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryska

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryskt

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryslig

: با شرارت بي پايان, بيرحم, ستمگر, سبع, مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

rysliga

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

rysning

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

ryta

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

rytm

: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش يا حركت فنري, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگيز خواندن, باسبكروحي حركت كردن, وزن, سجع, ميزان, اهنگ موزون, نواخت.

rytmik

: مبحث وزن شعر.

rytmisk

: مسجع, داراي وزن يا اهنگ, پرنواخت.

ryttare

: سوار كار, الحاقيه.

ryttare p vnsterh st

: راهنما يا يساول پست, پيشرو, منادي, نوعي كلا ه زنانه.

ryttare/cyklist

: سوار كار, الحاقيه.

ryttare/hstkarl

: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام.

ryttare/kavaljer

: اسب سوار, شواليه.

ryttarfest

: ورزشگاه, باشگاه ورزشي.

ryttarinna

: زن اسب سوار, شواليه زن.

ryttart vling

: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.

ryttartvling/ridande

: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.

S

s lnge som

: تا زمانيكه, بمقدار زياد, بمدت طولا ني, از وقتي كه, از زمانيكه.

s smningom

: دراينده, كم كم, متدرجا, بزودي, بفوريت.

s snart som

: بمحض اينكه, همينكه.

s

: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.

s ck/avskeda/plundra

: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

s ckpipor

: ني انبان كه در اسكاتلند مرسوم است, پرحرفي.

s dan

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s dant

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s desslag

: غله, گياهان گندمي, حبوبات, غذايي كه از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود.

s ga

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

s ga

: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.

s gbock

: نيمكت زير الوار اماده براي اره كشي, خرك.

s gen

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

s gning

: مقطع, برش, برنده, قلمه گياه, قلمه زني, برش روزنامه

s gtandad

: دندانه دار.

s k

: جستجو, جستجو كردن.

s ka avvrja

: بد دانستن, قبيح دانستن, ناراضي بودن از.

s ka undanflykter

: دوپهلو حرف زدن, زبان بازي كردن, دروغ گفتن.

s kande

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.

s ker

: امن, بي خطر, گاوصندوق, يقين, خاطر جمع, مطملن, از روي يقين, قطعي, مسلم, محقق, استوار, راسخ يقينا.

s kerhet/visshet

: امر مسلم, يقين, اطمينان.

s kerstlla

: مطملن ساختن, متقاعد كردن, حتمي كردن, مراقبت كردن در, تضمين كردن.

s kert

: مطملنا, همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.

s kra

: تامين كردن, امن نگهداشتن.

s kvg

: ميسر.

s la ner

: گل الود كردن, كثيف كردن, خيس وكثيف شدن (در اثر تماس با اب), گل الود شدن, گلي شدن.

s ld

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.

s lig

: اتساعي, ورمي, تاخيري, كند, بطي.

s lja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

s ljande

: تهيه شده براي پول دراوردن, تله پول.

s ljbar/ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

s ll

: الك كننده, بوجار.

s lla/granska

: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.

s llhet

: خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.

s llskaplighet

: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.

s llsynthet

: كميابي, كمي, چيز كمياب, نادره, تحفه, غرابت, شگفتي, يكتايي, منحصر بفردي.

s lta

: شوري.

s m/rr/prygla

: حاشيه چرمي دور چيزي, مغزي, مغزي گذاشتن, شلا ق زدن, لبه, نوار باريك, نوار, ورم, تاول.

s m/smma/skikt

: درز, بخيه.

s mls

: بي درز.

s mma

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

s mn

: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

s mngivande

: خواب الود, كرخت, داروي خواب اور.

s mnig/sl

: خواب الود, چرت زن, كسل كننده.

s mnighet

: خواب الودي, سستي, حالت خواب الودي, حالت خواب وبيداري.

s mre

: , بدتر, وخيم تر, بدتري.

s mskskinn/stenget

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

s msskinn/matt gul

: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.

s na

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s nda

: منتشر كردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش كردن (از راديو), سخن پراكني, فرا فرستادن, پراكندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرايت كردن.

s nda/skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

s ndagsfirare p utflykt

: سياح, مسافر, گشت گر, دستگاه لغزاننده.

s ndebud

: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي, پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

s nderdela

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

s nderslita/snderdela

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

s nderslitning

: قطع, شكستن.

s ndrande

: درهم گسيخته, نفاق افكن.

s ng

: بستر, كف, چهارچوب تختخواب, تختخواب.

s ngare

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا, سراينده, مرغ خوش الحان, چكاوك.

s ngbar

: خواندني, سرودني.

s ngstolpe

: پايه يا ستون تختخواب.

s ningsman/kloak

: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

s nke

: وزنه ريسمان ماهي گيري, وزنه, مته كار, قالب ريز.

s pa

: صابون, صابون زدن.

s r

: دريدگي, پارگي.

s ra

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

s rande

: پر ازار, مضر.

s rat

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

s rbarhet

: اسيب پذيري.

s rig

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

s rja/bedrva

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

s rjig

: لجن الوده, پر از لجن.

s rskiljande

: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير, تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

s rskilt

: صريحا, فورا.

s som

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

s t

: جذاب, زيبا, دلفريب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

s taktig

: چيز نسبتا شيرين, شيرين, نوشين.

s te/plats/sittplats

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

s tt

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, راه, روش, طريقه, چگونگي, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربيت, نوع, قسم, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

s tta i bur

: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپاكردن, منزل دادن.

s tta i fngelse

: بزندان افكندن, نگهداشتن.

s tta i rrelse/driva

: بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.

s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

s ttande

: جا, تهيه جا, محل استقرار, نشيمن.

s ttning

: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر

s v

: ني, بوريا, جگن, پيزر, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

s vande

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

s vningsmedel

: بيهوشانه, داروي بي هوشي, بي هوش كننده, كم كننده ء حس.

s/som/medan

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

sa

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sa

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

sabbat

: روز تعطيل, شنبه, يكشنبه.

sabel

: شمشير بلند نظامي, باشمشير زدن, باشمشير كشتن.

sabot r

: خرابكار.

sabotage

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sabotage/sabotera

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sabotera

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sackarin

: ساخارين, شكري, شيرين, قندي, محتوي قند.

sadduc

: صدوقي.

sade

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sadel

: زين, پالا ن زدن, سواري كردن, تحميل كردن, زين كردن.

sadelbom

: لا له درختي, بدنه چوبي زين.

sadelgjord/g rdel

: تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.

sadelknapp

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن.

sadelknapp/puckla p

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن, كوبيدن, زدن, له كردن.

sadelmakare

: زين ساز, سراج, اسب سواري.

sadelmakeri

: سراجي.

sadelplats

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

sadeltcke

: عرق گير اسب, نمد زير زين.

sadism

: نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر ان از ازار دادن لذت ميبرد, بيرحمي.

sadist

: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

sadistiska

: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

safari

: سفري, سياحت اكتشافي در افريقا, سياحت كردن.

saffran

: زعفران, زعفراني, زعفراني كردن, زعفران زدن به.

safir

: ياقوت كبود, صفير كبود, رنگ كبود.

saft

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر.

saftig

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني, ابدار, شاداب, پرطراوت.

saftighet

: شادابي, پر ابي, اب داري, حالت ابكي.

saga

: حماسه, حماسه اسكاندويناوي.

sagesman

: اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.

sago

: درخت نخل ساگو, شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود, پنير خرما.

sagober ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوي.

sagodjur

: يكجور لا شخور, عنقا, اشتر, گاو, .

sagoland

: كشور پريان.

sagolik

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

sagt

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sak

: فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش, چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.

sakarias

: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.

sakarja

: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.

sakkunnig

: ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.

saklig

: وابسته بواقع امر, حقيقت امري, واقعي, مقصود, هدف, عيني, معقول.

saklig/avsikt

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

sakliga

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

sakna

: ارزو كردن, خواستن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

saknas

: گم, مفقود, ناپيدا.

sakrament

: رسم ديني, ايين ديني, تقديس كردن, نشانه, سوگند.

sakramental

: وابسته به مراسم مذهبي.

sakristan

: متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.

sakristia

: محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا, نمازخانه كوچكي كه متصل بكليسا ميباشد, اتاق دعا, رخت كن.

saktmod

: فروتني, خونسردي ونرمي.

sal

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

sal/hall/tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

salam

: سلا م, سلا م كردن.

salamander

: سمندر, يكجور سوسمار يا مارمولك.

salami

: سوسيك نمك زده, گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده.

salig

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

saliga

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

saligfrklara

: سعادت جاوداني بخشيدن, امرزيدن, مبارك خواندن.

salighet

: سعادت جاوداني, بركت, خوشابحال, خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.

saliv

: بزاق, اب دهان.

saliv-

: بزاقي.

sallad

: كاهو, سالا د.

salomo

: سليمان, صلح دوست.

salong

: تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.

salpeter

: شوره اشنان, نيترات سديم, داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.

salpeterhaltig

: داراي شوره, شوره دار, داراي نيتروژن با طرفيت پايين

salt

: شور, مثل اب دريا, نمكين, نمكين, شور.

salt kringla

: چوب شور (مزه ابجو وغيره), بيسكويت نمكي.

salt/salta

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

salta

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

saltdamm

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

salthaltig

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

salthaltig/saltdamm

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

saltkar

: نمكدان.

saltlake

: شوراب, اب شور, اشك, اب نمك, انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.

saltlake/bl ta

: انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.

saltvattens-

: اب نمك, زيست كننده در اب شور.

saltverk

: محل استخراج نمك.

salust nd/bs

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

salustnd

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

salut

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salut/salutera/h lsa

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salutera

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salutorg

: بازار گاه, ميدان فروش كالا, بازار.

salutorg/marknaden

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

salva

: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن, شليك توپ براي اداي احترام, توپ سلا م, اظهاراحساسات شديد, شليك كردن.

salva/skur

: شليك, تيرباران, شليك بطور دسته جمعي, شليك كردن, بصورت شليك دركردن, رگبار.

salvelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

salvia

: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم, سلوي, مريم گلي, مريمي.

samarbeta

: همياري كردن, باهم كار كردن, همدستي كردن, تشريك مساعي كردن, اشتراك مساعي كردن, تعاون كردن.

samarbete

: همدستي, همكاري, تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.

samaritisk

: سامري, سامره فلسطين, نيكوكار.

samba

: رقص برزيلي سامبا.

samband

: عطف, تركيب عطفي, ارتباط, ربط, همبستگي, بستگي دوچيز باهم, سلسله, پيوند.

samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن, نسبت, ربط, توافق, مناسبت, سازگاري.

samfund

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

samh lle/gemenskap

: انجمن, اجتماع, عوام.

samhlle

: انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

samhllsl ra

: علوم مدني, تعليمات مدني.

samhllssamkv m

: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.

samk nad

: دوجنسه, هم زن و هم مرد.

samklang

: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.

samklang/endrkt

: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.

samkyrklig

: وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط انها با يكديگر.

samla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن, محكم كردن, يكي كردن, يك رقم كردن.

samla/retas med/rally

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

samlad

: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي.

samlag

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

samlare

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, محتكر.

samlas

: فراهم امدن, گرد امدن, اجتماع كردن, گرد اوري كردن.

samlevnad

: همزيستي.

samling

: گرد اوري.

samling/mte

: گرد اوري.

samma

: يكسان, يكنواخت, همان چيز, همان, همان كار, همان جور, بهمان اندازه.

samman

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

sammanbrott

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

sammandra

: تنگ كردن, جمع كردن, منقبض كردن.

sammandrag

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, خلا صه رءوس مطالب, خلا صه رءوس مطالب, تلخيص, چكيده مطلب, خلا صه نوشتن.

sammandrag/sm lta maten

: گواريدن, هضم كردن, هضم شدن, خلا صه كردن و شدن, خلا صه.

sammandragande muskel

: ماهيچه جمع كننده, انواع مارهاي <بوا.>

sammandragning

: تنگي, ضيق, انقباض, فشار, تنگ شدگي, قبض مزاج, انقباض, اختصار, ادغام, همكشيدن, ترنجيدن.

sammanfalla

: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.

sammanfallande

: همرويده, واقع شونده دريك وقت, منطبق, متلا قي, متناسب.

sammanfatta

: خلا صه كردن.

sammanfattning/synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

sammanfl de/tillopp

: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.

sammanflde

: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.

sammanflta

: بهم پيچيدن, در هم اميختن, در هم بافتن, مشبك كردن, از هم گذراندن, تقاطع كردن.

sammanfoga

: يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.

sammanh ngande

: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.

sammanhang

: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي, زمينه, مفاد, مفهوم.

sammanhngande enhet

: پيوستگان, رشته مسلسل, تسلسل, پي درپي, مستمر, زنجيره.

sammanhopning

: تجمع, تراكم.

sammankalla

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن, براي تشكيل جلسه وشورا ياكميسيون دعوت كردن.

sammankalla/inst mma

: فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

sammankalla/sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.

sammankallande

: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.

sammankallande/frsamling

: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.

sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.

sammankomst

: گرد اوري.

sammanlagda

: كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

sammanlagt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا.

sammanlevnad

: زندگي باهم, جماع.

sammanlpa

: توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

sammanr knad

: انباشته, يكجا.

sammans ttning

: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري, تسلسل.

sammansatt

: مركب, مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.

sammansatt/blanda

: مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.

sammansatta

: مركب.

sammanslagning

: تحكيم, تثبيت, تقويت, تركيب, اتحاد, قوام, ممزوج كننده, يكي شدن دو يا چند شركت, ادغام, امتزاج

sammanslutning

: فدراسيون, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

sammansmltning

: سفت شدگي, تحجر, جسمانيت, ذاتيت, سنگال, ذوب, گداختگي, اميزش.

sammanst ll

: همگرادني كردن.

sammanst llning

: باهم گذاري, ترتيب, نظم, نوبت وترتيب, تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.

sammanstlla

: همگرادني كردن.

sammansvrja sig

: توطله چيدن براي كار بد, هم پيمان شدن, درنقشه خيانت شركت كردن.

sammantr ffa

: موافقت كردن, هم راي بودن, دمساز شدن.

sammantr ffande/slump

: انطباق.

sammantrde

: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصيلي.

sammantrffande

: انطباق, موافقت, توافق, دمسازي, رضايت, تصادف, اقتران, اتصال, ملا قات تصادفي.

sammantryckbar

: بهم فشردني, خلا صه شدني.

sammanv xande

: بهم اميختگي, انعقاد.

sammanvvning

: تركيب, بافت, مفاد.

sammarbeta

: همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي.

sammet

: مخمل, مخملي, نرم, مخمل نما, مخملي كردن.

sammetslen

: مخملي, مخمل نما, نرم.

samovar

: سماور.

sampan

: قايق سقف حصيري وبادباني.

samrd

: مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.

samskola

: مختلط, پسرانه ودخترانه.

samspel

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

samst mmighet

: توافق عام, رضايت وموافقت عمومي, وفاق, اجماع.

samtal

: گفتگو, صحبت, محاوره, صحبت, درد دل, گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره, تبادل نظر, محاوره, قراءت يا اواز.

samtala

: صحبت كردن, درد دل كردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

samtals-

: مكالمه اي.

samtalspartner

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, كليم.

samtida

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidig

: هم سال, هم تاريخ, هم زمان, معاصر, هم عصر, همبود, باهم واقع شونده, همزمان.

samtidig/samtida/jmn rig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidighet

: همبودي, مقارنه, همزماني, همزمان, همبود.

samtliga

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

samtliga baroner

: مجموع بارونها و نجبا, مقام باروني, املا ك بارون.

samtycka

: تسليم شدن, تن در دادن, راضي شدن, رضايت دادن, موافقت كردن, ارام كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

samtycke

: رضايت, تن در دادن, موافقت, موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش, قبول, اجابت, بر اوردن.

samundervisning

: اموزش وپرورش مختلط (دختر وپسر).

samvete

: وجدان, ضمير, ذمه, باطن, دل.

samvetsagg

: پشيماني, ندامت, رحم.

samvetsgrann

: باوجدان, وظيفه شناس, محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

samvetsgranna

: محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

samvetsl s/hnsynsl s

: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.

samvetsls

: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.

sanatorium

: اسايشگاه.

sand

: ماسه, شن, ريگ, شن كرانه دريا, شن پاشيدن, سنباده زدن, شن مال يا ريگمال كردن.

sandal

: كفش بي رويه, صندل, سرپايي, كفش راحتي, درخت صندل, صندل پوشيدن.

sandbank

: كرانه ماسه, ساحل شني.

sandblstra

: شن شويي, باپاشيدن ماسه (بهمراه باد فشار قوي) پاك كردن.

sandeltr

: چوب محكم وسخت صندل سفيد.

sandig

: ماسه اي, شني.

sandkrypare

: سرمحور, قطب, اسه, ميله اهرمي, ماهي ريز قنات, ادم زودباور, وسيله تطميع, اغوا.

sandrev

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

sandrev/fiskstim

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

sandsck

: كيسه شن, گوني پر از شن, ايجاد استحكامات دفاعي كردن.

sandsten

: سنگ ماسه, سنگ ريگي, سنگ سياه, ماسه سنگ.

sandstorm

: ماسه باد, طوفان شن.

sanera

: از الودگي مبرا كردن.

sangvinisk

: خوني, دموي, سرخ, قرمز, برنگ خون.

sanit r

: بهداشتي.

sanitr/ren

: بهداشتي.

sank

: باتلا قي, گلي, مردابي, لجن زار, باتلا قي, باتلا قي, لجن زار.

sank/k rr-

: باتلا قي.

sankmark

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

sankt

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sankta

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sanktion

: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.

sann

: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

sannf rdighet

: راستگويي, صداقت, راستي, صحت.

sannfrdig

: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا, راستگو, درست, حقيقي, واقعي.

sanning

: واقعيت, صدق, راستي, صحت, حقيقت, سخن راست, چيز واقعي.

sanningen

: راستي, صدق, حقيقت, درستي, صداقت.

sanningsenligt

: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا.

sannolik

: باوركردني, پذيرفتني, قابل استماع, محتمل.

sannolika

: احتمالي, محتمل, باور كردني, امر احتمالي.

sannolikhet

: احتمال, راست نمايي, احتمال, شباهت به واقعيت.

sansad

: بي غرضي, بي طرف, بي تعصب, خونسرد.

sanskrit

: سانسكريت, سانسكريتي.

sansls

: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

sant

: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

sapfisk

: وابسته بشاعره يوناني' سافو'

sapp r

: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.

saprofyt

: پوده زي, خورنده مواد پوسيده.

saracen

: عرب, مسلمان, كافر, وحشي.

sardin

: ماهي ساردين, ماهيان ريز.

sardonisk

: طعنه اميز, كنايه اميز, وابسته به زهر خنده.

sari

: ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.

sarkasm

: زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.

sarkasm/besynnerlighet/snirkel

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

sarkastisk

: گاز انبري, تند, تيز, سوز اور, محرق, زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن.

sarkofag

: تابوت سنگ اهكي, تابوت, گوشتخوار.

sarkom

: تومور بدخيم بافت پيوندي, تومور بدخيم نسج همبند, تومور سرطاني.

sarsaparill

: عشبه بياباني.

sarstyg

: سرژ, پارچه صوف پشمي, 'سرجيوس' اسم خاص مذكر, ته دوزي كردن.

sassafras

: ساسافراس.

sat ng

: اطلس, دبيت, اطلسي, جلا, پرداخت.

satan

: شيطان.

satanisk

: شيطاني.

satellit

: ماهواره.

satir

: طنز, هجونامه, طعنه, سخريه, هزليات.

satiriker

: هجو نويس.

satirisera

: هجو كردن, مسخره كردن.

satirisk

: هزلي.

satiriskt

: هزلي.

satsanalys/satslsning

: تجزيه.

satt

: انبوه, پرپشت, تنگ هم, تنگ, كلفت, قطور.

sattyg

: وسوسه ء شيطاني, شيطاني, عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

satunge

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير, بچه شرير و شيطان, جني, مرد جوان, وصله, پيوند زدن, قلمه زدن(گياه), غرس كردن, افزودن, تكه دادن, تعمير كردن, مجهز كردن, ازار دادن, مسخره كردن.

saturnalier

: جشن خداي زحل, عياشي, هرزگي.

satyr

: موجود نيمه انسان ونيمه بز, ادم شهواني, وابسته به ساتير.

sauna

: حمام بخار فنلا ندي.

sav

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

sav/dumbom

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

savann

: دشت بي درخت, زمين هموار.

savfull

: ابدان, پر شهد, مرطوب, خيلي احساساتي, ضعيف, كودن, معتاد به مشروبات, شنگول.

sax

: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.

saxar

: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.

saxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

saxare/anglosaxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

saxofon

: ساكسوفون, نوعي الت موسيقي بادي.

saxofonist

: نوازنده ساكسوفون.

scanna

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

scen

: مرحله, صحنه.

scenarbetare

: كارگردان پشت صحنه.

scenario

: متن يانمايشنامه فيلم سينمايي, دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش, زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.

scenen

: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله.

sceneri

: چشم انداز, منظره, صحنه سازي.

sch

: اوه, عجبا.

sch

: ساكت, هيس.

schablonmssig

: تقليد شده, فاقد نبوغ وابتكار, داراي رفتار قالبي.

schabrak

: زره وتجهيزات اسب, مجهز كردن.

schack

: شطرنج.

schack matt

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schack och matt

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schack och matt/besegra

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schackbr de

: تخته شطرنج.

schackra bort

: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن (با for), دادوستد كالا.

schacktorn

: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.

schak

: كلا ه بلند نظامي.

schakal

: شغال, توره, جان كني مفت.

schal

: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.

schalottenl k

: موسير, تره فرنگي, پيازچه, پيازي شدن, موسير, پياز كوچك, لوله نازك.

schaman

: كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال اسيا واروپا.

schamanism

: پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر, جادوگري.

schamponering

: سرشوي, سرشويه, باشامپو يا سرشوي شستشو دادن.

schanker

: شانكر, سيفليس.

scharlakansfeber

: تب مخملك.

scharlakansrd

: قرمز مايل به زرد, سرخ شدگي, سرخ جامه, پارچه مخمل.

schas

: كيش (براي راندن مرغ وغيره) كيش كردن, باكيش فرار دادن, چخ.

schatull

: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.

schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن.

schejkd me

: شيخ نشين, قلمرو شيخ.

schellack

: لا ك مخصوص لا ك والكل, بالا ك جلا دادن, شكست مفتضحانه خوردن يا دادن.

schema

: برنامه زماني, زمان بندي كردن.

schemalggare

: زمان بند.

schematisera

: بصورت برنامه دراوردن, طرح يا نقشه اي تهيه كردن, ابتكار كردن.

schematisk

: قياسي, نموداري.

scherzo

: قطعه نشاط انگيز وهزلي.

schibbolet

: ازمون, محك, امتحان, اصطلا ح پيش پا افتاده ومرسوم, بيان رايج, اسم رمز.

schimpans

: ميمون ادم وار, شمپانزه.

schism

: جدايي, شقاق, انفصال, اختلا ف, ايجاد جدايي, تفرقه, اختلا ف وتفرقه دركليسا.

schismatisk

: تفرقه انداز, تفرقه جويانه.

schizofren

: مبتلا بجنون جواني.

schizofreni

: جنون جواني.

schizoid

: مبتلا به اختلا ل رواني وجنون گوشه گيري.

schlagers ngare

: اواز خوان.

schslong

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

schweizare

: سويسي.

schweizisk

: سويسي.

schweizisk/schweizare

: سويسي.

sck

: كيسه, عضو كيسه مانند جانور, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

sckpipebl sare

: نوازنده ء ني انبان.

sckpipljud

: صداي جيغ, جيغ, صداي زير, صداي ني انبان, صداي گردباد, بسرعت باد فرار كردن.

sckpipsbl sare

: نوازنده ء ني انبان.

sckv v

: پارچه كيسه اي, كيسه, گوني, كيسه گوني, پارچه كيسه دوزي, كرباس, پارچه گوني, گوني, چتايي, درحال يورش وچپاول.

scrambler

: پرتقلا, كوشا.

scrotum

: كيسه بيضه, پوست بيضه.

sd

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

sdana

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

sdra

: جنوب, جنوبي, بسوي جنوب, نيم روز.

se

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

se bister ut/bister uppsyn

: ابرو درهم كشي, اخم, ترشرويي, اخم كردن.

se genom fingrarna

: چشم پوشي كردن, مسامحه كردن, تجاهل كردن, سر وسر داشتن.

se upp

: مراقب بودن, مواظب.

se/utforska

: جاسوسي كردن, ديده باني كردن, جاسوس بودن, بازرسي كردن, تشخيص دادن.

se/utsikt

: نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

seans

: نشست, جلسه, جلسه احضار ارواح وغيره.

sebra

: گورخر, گوراسب, مخطط يا راه راه.

sebu

: گاو كوهان دار.

sed

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

sed/sedvanlig

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

sedan

: پيش, قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد).(.ادج) :صادر شدن, پيش رفتن, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

sedel-

: پشت سبز, اسكناس, قورباغه.

sedelbunt

: پشتوانه, سرمايه بانك.

sedesl s

: بد سيرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

sedimentation

: رسوب سازي, لا ي گيري, ته نشيني, درزگيري, لا يه گذاري.

sedimentr

: رسوبي, ته نشسته, درده.

sedlighet

: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

sedv nja

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

sedvanlig

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

sedvanliga

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

sedvnjor

: عادات, اداب, رسوم.

seende

: ديد, مشاهده, قوه ديد, بينش, رويت, بينا, ديدن.

seersucker

: پارچه راه راه نخي.

sefyr

: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسيم باد مغرب.

seg

: چرمي, طنابي شكل, لا ستيك مانند, كاءوچو مانند, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

sega

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

segelb t

: قايق بادباني, كشتي بادباني, كشتي بادي.

segelduk

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي, پارچه بادباني, پارچه شراعي, بادبان.

segelduk/mlarduk

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.

segelfartyg

: دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

segelflygplan

: هواپيماي بي موتور.

segelgarn

: نخ قند و قاتمه.

seger

: پيروزي, فيروزي, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.

segla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

seglare

: صاحب كشتي تفريحي, علا قمند به دريانوردي.

segling

: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي, قايق راني, مسافرت با قايق تفريحي.

segment

: قطعه, قطعه قطعه كردن.

segmentering

: قطعه بندي.

segmentr

: بند بند.

segra

: بردن, پيروز شدن, فاتح شدن, غلبه يافتن بر, بدست اوردن, تحصيل كردن, فتح, پيروزي, برد.

segra/f verhanden/ vertala

: چربيدن, غالب امدن, مستولي شدن, شايع شدن.

segrade

: سكني كردن, معتاد شدن, مقيم شدن.برد, پيروز شد.

segrande

: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.

segrande/segerrik

: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.

segrare

: پيروز, فاتح, قهرمان, برنده مسابقه, برنده بازي, برنده, فاتح.

segregationist

: جدايي گراي, طرفدار جدايي نژاد سفيد وسياه.

seismograf

: لزره نگار, لزله نگار, زلزله سنج.

seismolog

: زلزله شناس.

sejdel

: ابخوري بزرگ, افتابه.

sekant

: قاطع, قطع كننده, خط قاطع, متقاطع.

sekel

: سده, قرن.

sekretariat

: دبيرخانه, هيلت دبيران وكارمندان دفتري.

sekreterar-

: وابسته بدبيرخانه, وابسته به منشيگري.

sekreterare

: محرر, منشي, نوشتگر, دبير, منشي, رازدار, محرم اسرار.

sekretorisk

: غده مترشحه, تراوشي, ترشحي.

sekretr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

sekt

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول, فرقه, مسلك, حزب, دسته, دسته مذهبي, مكتب فلسفي, بخش, قسمت, بريدن, قسمت كردن.

sekterism

: فرقه گرايي.

sekteristisk

: تيره اي, فرقه اي, حزبي, فرقه گراي, كوته بين.

sektion

: مقطع, بخش.

sektor

: قطاع دايره, قسمتي از جبهه, خط كش رياضي, ناحيه, محله, بخش, جزء, تقسيم كردن.

sekularisera

: دنيوي كردن, غير روحاني كردن, از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن, عمومي كردن.

sekularisering

: ماديت, دنيا پرستي, عرفيت, دنيوي كردن.

sekund

: خط قاطع, دوم, ثانوي, خشك, تلخ, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

sekund r

: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.

sekundra

: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.

sekvens

: پي رفت, توالي, ترادف, تسلسل, تابعيت, رشته, ترتيب, به ترتيب مرتب كردن.

sele

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

sele/sela p /skerhetsb lte

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

selektiv

: گزينشي, انتخابي, برگزيده, انتخاب كننده, مبني بر انتخاب, داراي حسن انتخاب گلچين كننده.

selektivitet

: بهگزيني, گزينندگي.

semafor

: مخابره بوسيله پرچم, بوسيله پرچم مخابره كردن.

semantik

: معني, معني شناسي.

semantisk

: معنايي.

semester

: تعطيل, بيكاري, مرخصي, مهلت, اسودگي, مرخصي گرفتن, به تعطيل رفتن.

semifinal

: نيم پاياني, نيمه نهايي (درجدول مسابقات حذفي), مربوط به دوره نيمه نهايي, دوره نيمه نهايي.

semifinalist

: كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهايي رسيده.

semikolon

: ; نقطه و ويرگول بدين شكل.;

seminarium

: سمينار, جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي, مدرسه علوم ديني, رستن گاه, دانشسرا.

semiotik

: نمادشناسي.

semitisk

: سامي, كسي كه از نسل سام بن نوح باشد, سامي, از نژاد سام بن نوح, زبان سامي.

sen

: دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.

sena

: رگ وپي, پي, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پي, وتر, زردپي, اوتار.

senap

: خردل, درخت خردل.

senare

: اخر, اخري, عقب تر, دومي, اين يك, اخير, سپس, متعاقبا.

senare n/bakdel

: عقبي, پسي, عقب تر, ديرتر, خلفي, بعداز, كفل.

senaten

: مجلس سنا.

senator

: عضو مجلس سنا, نماينده مجلس سنا, سناتور.

senats-

: وابسته به مجلس سنا يا اعضاي ان.

sendrag i nacken

: گرفتگي, انقباض عضله پيدا كردن.

senf rdig

: داراي تاخير, دير, دير اينده, كند, كندرو, تنبل, سست

senfrdighet

: ديركرد, تاخير ورود, دير امدن.

senig

: پي دار, سخت پي, بااسطقس, نيرومند.

senig/seg

: سيمي, سفت, كج شو, قابل انحناء, پرطاقت.

senil

: ديوانه, شيفته, دلفريفته, سالخورده, پير مرد, وابسته به پيري, خرف.

senil person

: ادم كور ذهن, خرفت, پير ياوه گو.

senilitet

: پيري, كهولت, سالخوردگي, خرف بودن.

senna

: سنا, فرش سنهي كردستان.

sensationsfilm

: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsfilm/roman

: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsmakeri

: پيروي از مساءل احساساتي وشورانگيز, پيروي از عواطف واحساسات.

sensor

: حساس, حسي, گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي, ضبط كننده.

sensorisk

: وابسته به مركز احساس, حساس, حسي.

sensualism

: شهوانيت, جسمانيت, حس گرايي.

sensualist

: پيرو هواي نفس واحساس.

sensualitet

: شهوانيت, نفسانيت, نفس گرايي, هوسراني, شهوت پرستي.

sensuell

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

sensuella

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

sentimentalisera

: احساساتي كردن, با احساسات اميختن.

sentimentalitet

: گرايش بسوي احساسات, حالت احساساتي, پيروي از عواطف واحساسات.

separat

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separata

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separatism

: جدا گرايي, جدا سازي, تفكيك, تجزيه طلبي, كناره گيري

separatist

: جدا گراي, تجزيه طلب.

separator

: الت خامه گيري, دستگاه تجزيه, فارق, جدا ساز.

separera

: تجزيه وتفكيك نمودن, برخه كردن.

separerande

: جدا سازي, جدا ساز.

separering

: جدايي, تفكيك.

sepia

: رنگ قرمز قهوه اي, سيبيا وسوبيا, رنگ سوبيايي.

september

: سپتامبر, نهمين ماه تقويم مسيحي.

septett

: دسته هفت نفري, هفتگانه.

septisk

: وابسته به گنديدگي, جسم عفوني, ماده عفوني, گنديده, الوده, چركي.

sequoia

: سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (پءناثعاع) ميباشد.

seraf

: سراف, اسرافيل, فرشتگان سرافين.

serafisk

: وابسته به فرشتگان سرافين.

seralj

: اندرون, حرم, حرمسرا, شبستان, انبار.

serb

: صربستاني, قوم صرب از نژاد اسلا و.

serbien

: كشور سابق صربيا كه امروزه جزء جمهوري يوگوسلا وي است.

serbiska

: صرب, صربستاني, زبان صربستاني.

serenad

: ساز واواز شبانه و عاشقانه در هواي ازاد و در استانه معشوق, قطعه موسيقي عاشقانه(خواندن).

serenadsngare

: سراينده اواز عاشقانه.

sergeant

: گروهبان.

seri s

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

serie

: كارتون, فيلم هاي نقاشي شده, نوبتي, پياپي, دنباله, سري.

serigrafi

: ازمايش استحكام تار ابريشم.

serologi

: خونابه شناسي, سرم شناسي.

serpentinvg

: پرپيچ وخم.

serum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنير.

serva

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servera

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servett

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز, دستمال سفره.

servett/bl ja

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز.

servil

: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.

servil/krypande

: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.

servilitet

: نوكرمابي.

servitr

: منتظر, پيشخدمت.

servitris

: پيشخدمت زن, نديمه, كلفت

servitut

: حق ارتفاقي, راحتي, اسايش, راحت شدن از درد, منزل.

servo-

: فرمان يار.

servomotor

: موتور فرمان يار.

sesam

: كنجد, بوته كنجد, سمسم.

setter

: توله شكاري وپشمالوي بويي, اهنگساز, گذارنده.

sev rdhet

: نمايشگاه, ورزشگاه.

sex

: شماره شش, شش, ششمين.

sex pence

: بارزش شش پنس, شش پنسي.

sexhrning

: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.

sexig

: داراي تمايلا ت جنسي, شهوت انگيز, داراي احساسات شهواني.

sexologi

: جنس شناسي, مبحث مطالعات جنسي.

sexpence

: سكه نيم شيلينگي, شش پنسي.

sexradig strof

: شش بيت اخر سانت يا غزل.

sextant

: يك ششم دايره, زاويه يا قوس داراي 06 درجه, الت زاويه ياب, ذات السدس.

sextett

: شش قلو, شش بخشي, نغمه شش سازه يا شش اوازه, شش بيت اخر غزل, شش گانه.

sextio

: شماره شصت, شصت.

sextionde

: شصتم, شصتمين, يك شصت, يك شصتم.

sexton

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمين.

sextonde

: شانزدهمين, شانزدهم.

sextondelsnot

: نت يك شانزدهم.

sexualitet

: جنسيت, تمايلا ت جنسي.

sexuell

: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

sexuella

: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

sexuellt begr

: شهوت, نفس اماره, هوس.

sf r/klot/rikspple

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

sf risk

: كروي, گوي مانند.

sfinx

: مجسمه ابوالهول, موجود عجيب, مرد مرموز, موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن.

sfr

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

sg

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

sga mu

: صداي گاو كردن, صداي گاو.

sgare

: اره كش, درخت ريشه كن شده وشناور.

sger

: گفته, گفتار مشهور, پند, حكمت, اظهار.

sgfisk

: اره ماهي.

sgsp n

: خاك اره, باخاك اره پوشاندن, پوچ.

sgtand

: داراي دندانه اره مانند, دندانه دندانه.

sgverk

: كارخانه چوب بري والوار سازي, كارخانه اره كشي, ماشين اره كشي.

shah

: شاه, پادشاه.

shakespeare-

: وابسته به شكسپير.

shandy

: پرصدا, بلند, رويايي, تصوري, خوشحال.

shanghaja

: ادم دزدي, ربودن ملوان (بقصد اخاذي وغيره).

shantung

: پارچه ابريشمي خشن چيني.

shejk

: شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس, شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس

sherry

: شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.

shetlandsarna

: جزاير شتلا ند, اسب كوچك ويال بلند.

shilling

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ, شيلينگ واحد پول انگليس.

shilling/guppa

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.

shimmy

: تاب داشتن, لرزش داشتن, تكان تكان خوردن (اتومبيل).

shoppande mnniska

: خريدار, مغازه رو, كاسب خرده فروش.

shuffleboard

: بازي شافل بورد.

siamesisk

: اهل كشور سيام, اهل كشور تايلند(تهاءلاند).

siare

: فال بين, فال بيني, طالع بين.

sibirien

: سيبريه.

sibirisk

: سيبريه اي.

sibiriska

: سيبريه اي.

sibylla

: زن غيب گو, غيبي, ساحره, نبيه, فالگير.

sibyllinsk

: الهامي.

sic

: چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده.

siciliansk

: اهل جزيره سيسيل, سيسيلي.

sickativ

: خشك كننده, خشك كن.

sicksack

: جناغي, منشاري, شكسته, كج و معوج, داراي پيچ و خم كردن, منكسر كردن.

sida

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن, صفحه, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداري كردن از, در يكسو قرار دادن.

sida vid sida

: هم بر, پهلو به پهلو, متوازي, تضمين, وثيقه.

sida-f r-sida

: صفحه دار, صفحه يي.

sidbrytning

: صفحه گذاري.

siden

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

siden-

: ابريشمي, نرم, ابريشم پوش, حريري, براق, صاف, ابريشم نماكردن.

sidenglnsande

: اطلسي.

sidfl sk

: گوشت نمك زده ء پهلو و پشت خوك.

sidlinje

: خطوط طرفين ميدان بازي, از بازي يا معركه خارج كردن, كار يا چيز فرعي.

sido-

: پهلويي, جانبي, افقي, واقع درخط افقي, جنبي, يكوري, كج, بطور اريب, در كنار, جانبي.

sidointrig

: زيرداستان, داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه.

sidoljus

: اطلا عات ضمني وفرعي, روشنايي غير مستقيم.

sidoskott

: شاخه نورسته, جوانه, تركه, فرع, انشعاب, شعبه, مشتق.

sidostd

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.

sidostta

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت, سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن.

sidvagn

: اتاقك موتورسيكلت, درشكه چهارچرخه.

sidvind

: باد مخالف.

sierska

: زن غيبگو, پيغمبر زن.

siesta

: خواب نيمروز, قيلوله, خواب بعدازظهر كردن.

siffra

: انگشت, رقم, عدد, رقم, نمره.

sig

: خود, خود شخص, نفس, در حال عادي, خودشان, خودشانرا.

sig sj lv

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد), خودش (خود ان چيز, خود ان جانور), خود.

signal

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signal/signalera/mrklig

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signalera

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signalhorn

: شيپور, بوق.

signalist

: متصدي علا ءم, ديدبان.

signatur

: امضاء, دستينه, صحه, توشيح, امضاء كردن.

signerad

: علا مت دار, امضاء شده.

signet

: مهر, خاتم, انگشتري خاتم دار, مهر كردن.

signifikativ

: داراي قوه تفكيك يا تميز, تميزي, تفكيكي.

sikel

: واحد وزن وپول بابل قديم.

sikt

: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان.

sikta in

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.

sil

: صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.

silben

: غربال, استخوان غربالي استخوان پرويزني, غربالي.

silikat

: باسيليكا يا سيليس تركيب كردن, سيليكات.

silke

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

silke/siden

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

silkesapa

: بوزينه كوچك امريكايي كه دم انبوهي دارد.

silkesfin

: ابريشم نما, ابريشمي, نرم, چاپلوسانه.

silkesmask

: كرم ابريشم, كرم پيله.

silkesmaskodling

: پرورش كرم ابريشم, پرورش نوغان.

sill

: شاه ماهي

sillgrissla

: نشان نقل قول باين شكل ' ', گيومه.

silo

: انبار غله, در سيلو گذاردن.

siluett

: نيمرخ, نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست, محيط مريي, نقاشي سياه يكدست, بصورت نيمرخ سياه نشاندادن.

silver-

: نقره فام, سيمين, سفيد, براق, صاف, سيم اندود.

silver

: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

silverbricka

: سيني, سيني پايه دار, شيشه اي, شفا دهنده, مرهم گذار, التيام دهنده.

silverfisk

: انواع ماهيان نقره فام.

silvergl d

: مونوكسيد سرب.

silverhaltig

: نقره دار.

silverkrl

: ظروف نقره.

silversmed

: نقره ساز, نقره كار, سيمگر.

simfot

: كفش شنا, پرده يا عضو شناي حخيوانات دريايي, باله شنا.

simma

: شناكردن, شناور شدن, شنا, شناوري.

simmade

: , شناكرد.

simmare

: شناگر, شناكننده.

simoni

: خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.

simpel

: ساده.

simpel/ohyfsad

: عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.

simpla

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن.

simson

: خورشيدي, اهل خورشيد, سامسون, اسم خاص مذكور, قاضي قديم اسراءيل.

simulant

: شبيه ساز, تشبيه كننده.

simulation

: وانمود, تظاهر, ظاهر سازي, تقليد, تمارض.

simulera

: صوري, وانمود كردن, بخود بستن, مانند بودن, تقليد كردن, شباهت داشتن به.

simulerad

: جعلي, مصنوعي, شبيه ساخته, تشبيه شده.

simulerat

: شبيه ساخته, تشبيه شده.

sin

: مال او, مال ان.

sina

: مال او, مال ان.

sinekur

: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.

sinnelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

sinnes-

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني, شورانگيز, مهيج, احساساتي, موثر, حسي.

sinnesrrelse

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.

sinnessjukdom

: ديوانگي, جنون.

sinnessjukhus

: تيمارستان, احمق.

sinnesst mning

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

sinnlig

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني, وابسته به حواس يا احساسات, مبني بر لذات جسماني, پيرو محسوسات ولذات نفساني.

sinnlighet

: شهوت, شهوانيت.

sinnrik

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

sinolog

: چين شناس, ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين.

sinologi

: چين شناسي, مطالعه ادبيات ورسوم چين.

sintra

: خاكستر, ته مانده وزواءد ذوب اهن, رسوب, بستن وسخت شدن, مواد متحجر شده دردهانه چشمه اب گرم.

sinuit

: ورم سينوس ها, ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوايي.

sion

: صهيون, كوه مقدس اورشليم, قوم اسراءيل, بهشت.

sionism

: نهضت تمركز بني اسراءيل درفلسطين, صهيون گرايي, نهضت صهيونيسم.

sionist

: صهيون گرا, طرفدار نهضت تمركز يهود در فلسطين, صهيونيست.

sippa

: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي, لا له نعمان, شقايق نعماني

sippra

: شيره, شهد, چكيده, جريان, جاري, رسوخ, لجنزار, بستر دريا, تراوش كردن, اهسته جريان يافتن, بيرون دادن, لا ي, چكيدن, چكانيدن, چكه.

sippra igenom

: تراوش كردن, فرانشت كردن.

sirap

: شيره قند, ترياق.

sirap/saft

: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.

sirapsaktig

: شربتي, شهددار.

siren

: حوري دريايي, زن دلفريب, سوت كارخانه, اژير, حوري مانند.

sirocko

: بادسام, بادگرم وگردباد مانند, گرم باد.

sist

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

sista

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

sistlidna

: ماه گذشته

sitta

: نشستن, جلوس كردن, قرار گرفتن.

sitta av

: پياده كردن, از اسب پياده شدن.

sitta grnsle ver

: باپاهاي گشادنشستن يا ايستادن, نگهداري ودفاع كردن از.

sitta som ordfrande

: كرسي رياست را اشغال كردن, رياست كردن بر, رياست جلسه را بعهده داشتن, اداره كردن هدايت كردن, سرپرستي كردن.

sittande

: نشسته, غير مهاجر, مقيم در يك جا, غير متحرك, جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.

sittben

: ورك, استخوان ورك, استخوان نشيمنگاهي.

sitter

: جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.

sittplats

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

situation

: موقعيت, محل, وضع.

sj /fjord

: درياچه, خليج, شاخابه.

sj

: درياچه اي, زيست كننده در درياچه, استخري, درياچه, استخر, بركه, درياچه, استخر, اب دريا.

sj-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

sj buren

: دريا برد, حمل شده از راه دريا, بوسيله كشتي حمل شده

sj farare

: دريا نورد, بحر پيما.

sj farts-

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

sj fgel

: مرغ ابزي, واق, واك.

sj gende

: دريا پيما, دريا نورد.

sj gng

: دريا.

sj grs

: كشتي شكستگي, خرابي, بدبختي, اشغال سبزي, خراب كردن, ويران شدن.

sj jungfru

: زن ماهي, حوري دريايي, افسونگر.

sj kapten

: ملوان, دريا نورد.

sj lfull

: پر از احساسات, باروح, سرزنده.

sj lmkande

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست.

sj lsstyrka

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

sj lvbedrgeri

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

sj lvbelten

: از خود راضي, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود, خود بين, از خود راضي, كوته نظر, ابرومند, تميز كردن سر وصورت دادن به.

sj lvbeltenhet

: خوشنودي از خود, خود خوشنودي.

sj lvbiografi

: خودزيستنامه, خود زندگي نامه, نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.

sj lvgod/petig

: خودنما, ايرادي, سخت گير.

sj lvisk

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

sj lvklar

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

sj lvkr pedant

: شخص منفور, ميخ كوچك, ادم خودنما, نكته گير, ايرادگير, كش رفتن, دزديدن, التماس كردن, دله دزد.

sj lvlrd

: خود اموز, نزدخود, تحصيل كرده, پيش خود يادگرفته, خود اموخته.

sj lvmord

: خودكشي, انتحار, خودكشي كردن, وابسته به خود كشي.

sj lvsker

: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.

sj lvsker/s ker

: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.

sj lvskerhet

: حالت عمودي, اطمينان بخود, اعتماد بنفس.

sj lvtvtt

: دستگاه لباسشويي خود كار, ماشين رخت شويي.

sj man

: ملوان, دريانورد, كشتيران, دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

sj mansjacka

: بادبان جمع كن, جرب دار, پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.

sj mansmssig

: مثل دريا نورد.

sj mrke

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

sj mtning

: نقشه برداري از اب هاي روي زمين.

sj ng

: خون.

sj nk

: غرق شد, فرو رفت.

sj rvare

: دزد دريايي, نوعي كشتي بربري, كشتي دزدان دريايي, دزد دريايي, دزد ادبي, دزدي دريايي كردن, بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبع چاپ كردن, دزدي ادبي كردن.

sj rveri

: دزدي دريايي, دزدي هنري ياادبي.

sj sida

: اسكله كنار دريا, مشرف بدريا.

sj sjuk

: دريازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

sj slig

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

sj stjrna

: ستاره دريايي, نجم البحر

sj tte

: ششم, ششمين, يك ششم, شش يك, سدس, سادس.

sjabbig

: ژوليده, ناهنجار, ناسترده.

sjangdobel

: باشكوه وجلا ل, پرشكوه.

sjappa

: گريختن, فرار كردن.

sjaskig

: سرخ روي, سرخ گونه, خشن, زمخت, زن چاق, سرخ گونه, شلخته, زن شلخته, كهنه, بي عرضه, پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sjaskig/krasslig

: تخمي, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از كار افتاده.

sjaskiga

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sjborre

: خارپوست دريايي, بلوط دريايي.

sjduglig

: اماده دريا, كشتي محكم, دريارو.

sjfart

: دريانوردي.

sjfarts-/kust-

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

sjflygplan

: هواپيمايي كه بر روي دريا نشسته ويا از روي دريا پرواز كند, هواپيماي دريايي, هواپيماي دريايي.

sjkadett

: دانشجوي سال دوم نيروي دريايي, ناو اموز.

sjl

: , روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

sjlsf rmgenhet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

sjlv

: خود, خويش, خويشتن, نفس, نفس خود, عين, شخصيت, جنبه, حالت, حال, وضع, لقاح كردن.

sjlvbiografisk

: خودزيستنامه اي, مربوط بشرح حال خود.

sjlvinmatande programladdare

: خود راه انداز, خودراه اندازي.

sjlviskhet

: خودپرستي, خودخواهي.

sjlviskhet

: خودپرستي, خودخواهي.

sjlvklara

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

sjlvmordsben gen

: وابسته يا متمايل به خودكشي.

sjlvs ker/vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

sjlvsuggestion

: تلقين بنفس, القاء بنفس.

sjman som korsat ekvatorn

: ملوان پير وبازنشسته.

sjmanskap

: مهارت در دريا نوردي, كار ازمودگي دريايي.

sjng/sjungit

: خون.

sjodjur

: جانور بزرگ دريايي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده, نهنگ.

sjsida i stad

: اب كنار, اب نما, پيشرفتگي خشكي در اب, اسكله.

sjsjuka

: دريا زدگي, تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

sjslig/sinnes-

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

sju

: هفت, هفتم, هفتمين, يك هفتم, هفت چيز.

sjuda

: نيم پزكردن, اهسته جوشاندن يا پختن, بادقت زياد بكاري دست زدن, نازپرورده كردن, نوازش كردن, غليان, جوش وخروش, تلا طم, جوشيدن, جوشاندن, اهسته جوشيدن, بجوش وخروش امدن, نيم جوش كردن, بجوش امدن, جوش.

sjuk

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان.

sjuk/illam ende

: بدحال, ناخوش, ناپاك.

sjukb dd

: تخت مريض يا بيمارستان.

sjukbr

: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.

sjukdom

: ناخوشي, مرض, علت, دچارعلت كردن, مرض, ناخوشي, بيماري, كسالت, شرارت, بدي, ناخوشي, فاسد شدگي, بيماري, مرض.

sjukdom/tempera

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

sjukhus

: بيمارستان, مريضخانه.

sjukhus/sjukhusavdelning

: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.

sjukhusavdelning

: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.

sjukhuskurator

: صدقه پخش كن, مامور خيرات.

sjukhuspatient

: بيماري كه در بيمارستان ميخوابد, بيمار بستري.

sjukhusvistelse

: بستري, دربيمارستان بستري, دوره بستري شدن.

sjuklig

: ناسالم, ناخوش, ويژه ناخوشي, مريض, وحشت اور, بيمار, ناخوش, ناتوان, رنجور, مريض, عليل, وسواسي, كسيكه نسبت به سلا متي و تندرستي خود وسواسي است.

sjuklig/ohlsosam

: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشي اور, غير سالم, بيمار.

sjuklighet

: ناخوشي, فساد, شيوع مرض, حالت مرض.

sjukrum

: اتاق بيمار.

sjuksk terska

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

sjukskterska/v rda

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

sjukt

: ناخوش, بيمار, ناساز, ناتندرست, مريض, مريض شدن, كيش كردن, جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, برانگيختن.

sjunde

: هفتم, هفتمين, يك هفتم.

sjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

sjunga entonigt

: سراييدن, خواندن, مناجات كردن.

sjunga/mssa/s ng

: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.

sjungit

: خون.

sjunka

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

sjunka undan

: واگذاشتن, نشست كردن, فرو نشستن, فروكش كردن.

sjunken

: فرو رفته, خالي, درته اب, غرق شده.

sjutti

: هفتاد, هفتاد ساله, عدد يا علا مت هفتاد.

sjuttionde

: هفتادم, هفتادمين.

sjuttioring

: هفتاد, هفتادمين, بين هفتاد تا هشتاد سالگي, هفتاد ساله.

sjutton

: هفده, هفده چيز.

sjuttonde

: هفدهمين.

sk despel

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه, تماشا, منظره, نمايش, عينك.

sk dliggrande

: تجسم فكري.

sk ggig

: ريشه دار, ريش دار(مثل سيم خاردار), خاردار, ريشو.

sk ggstubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

sk ka/hora

: فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.

sk l

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

sk la

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

sk ld

: سپر, سپر كوچك, دفاع كردن (باسپر), سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.

sk ldkrtel

: سپرديس, سپرمانند, وابسته بغده درقي.

sk ldpadda

: لا ك پشت, سنگ پشت, ادم كندرو.

sk lja/skljning

: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

sk ljning

: دوش اب, دوش گرفتن, تميز كردن با دوش, انجدان رومي, شستشوي معده يازخم, شستشو دادن (زخم), با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

sk lm

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

sk lsncka

: جانور نرم تن خاره چسب, صدف كوهي.

sk lva

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk lvning

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk mma bort

: مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن.

sk mt/skmta

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن.

sk mtare

: دلقك, شوخ, شوخ, بذله گو, ژوكر.

sk mtsamhet

: شوخ, خوش مزگي, طرب.

sk n

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sk ndlig/fruktansvrd

: زشت, شنيع, شرير, ظالم, فجيح, تاثر اور.

sk ndliga

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام.

sk nhet

: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا, زيبايي, ظرافت, تناسب, زيبايي, خوش اندامي, قشنگي.

sk nhetsflck

: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.

sk nk

: قفسه كوچك كشودار, اشكاف كوچك.

sk nka/gna

: بخشيدن, ارزاني داشتن

sk nka/verl gga

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

sk nlitterr

: ساختگي, افسانه اي.

sk nt

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sk p

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغيره.

sk ra

: سوفار, جاي زه كمان, شكاف ميان كفل ها, پيكان بر زه گذاشتن, زه كردن, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

sk ra

: شكستگي, شكاف, دندانه, موقع بحراني, سربزنگاه, دندانه دندانه كردن, شكستن, داس, دهره, بشكل داس, با داس بريدن, بشكل داس (نيمدايره) دراوردن.

sk ra in

: بريدن, كندن, چاك دادن, شكاف دادن, حجاري كردن.

sk ra upp/reva

: شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.

sk ra/skra/springa

: چاك, شكاف, درز, چاك دادن, شكافتن, دريدن.

sk rande/gll

: گوش خراش, داراي صداي مزاحم.

sk rbjugg

: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص

sk rbrde

: تخته نان بري, خوراكي هاي روي ميز, پالتو باراني, ماكول, خوردني, مفت خور.

sk rd

: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.

sk rdeman/skrdemaskin

: درو گر, ماشين درو.

sk rflcka

: نوعي مرغ دراز پا(مثل مرغ ماهيخوار).

sk rgrd

: مجمع الجزاير.

sk rhet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

sk rning

: تقاطع, چهار راه.

sk rp

: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.

sk rpa/bitterhet

: تندي, شدت, رنجش.

sk rseld

: بزرخ, وسيله تطهير, تطهيري, پالا يشي, در برزخ قرار دادن.

sk rva

: تكه, خرده ريز, پاره سفال, صدف, سفال, كوزه شكسته, شكستن وبصورت قطعات ريز دراوردن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.

sk t/skjutit/skott

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

sk tsel

: نگهداشت.

sk/s kande

: جستجو, تلا ش, جويش, طلب, بازجويي, تحقيق, جستجو كردن.

ska

: بايد, بايست, بايستي, فعل معين.

ska

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

ska

: جستجو, جستجو كردن, طلب كردن, پيگردي كردن.

ska vinna tid

: بدفع الوقت گذراندن, وقت گذراندن.

skabb

: خارش, جرب, گال.

skabb/strejkbrytare

: پوست زخم, اثر زخم, گر, گري, جرب, پوسته پوسته شدن, دلمه بستن زخم, دله.

skabbig

: دله دار, گردار, جرب دار, داراي خالهاي جرب مانند.

skabrs

: زننده, هرزه, ناهموار, زبر, پوسته پوسته, دان دان, خشن.

skada

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد, فساد, انحراف, خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب, صدمه, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

skada/men/f rlust

: گزند, زيان, ضرر, خسارت.

skada/sra

: اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

skadedjur

: جانوران موذي, جانور افت, حشرات موذي.

skadlig

: زيان اور, مضر, خسارت اور, درد ناك, مضر, پرگزند, مضر, اسيب رسان, مضر, زيان بخش, بدبو, كريه, نامطلوب, مضر, مهلك.

skadlig larv

: نوزاد مختلف حشراتي كه افت گياهان اند (بويژه درامريكا).

skadlig/farlig

: مضر, پرگزند.

skadliga

: مضر, پرگزند.

skaffa

: بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

skaffa mat/h lla mat

: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهيه كردن, فراهم نمودن.

skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

skafferi

: دولا بچه, گنجه خوراك, خوراكي, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.

skaft

: دسته, دسته تبر, دسته تيشه ومانند ان, ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

skaka

: تكان دادن, دچار تشنج كردن, بند, بريدگي اجر و امثال ان براي جلوگيري از لغزش, تيزي يا شكاف اجر و چوب و غيره, بند زدن, ميخ زدن, بهم جفت كردن دو چيز, تكان تكان خوردن, متصل كردن, بشدت بالا و پايين پريدن, تكان دادن, تكان خوردن, دست انداز داشتن(جاده), ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.

skaka/skakning

: تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه.

skakade

: , : مجموع تخته هاي لا زم براي ساختن بشكه وچليك وامثال ان, روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره, دسته, بسته, بسته كردن.

skakande/skral/svag

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.

skakis

: وحشت زده و عصبي.

skal

: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست), پوسته, سبوس, پوست نخود وغيره, زدودن.

skal/skida

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

skal/svl/kant

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.

skala

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

skalare

: پوست كننده, اسباب پوست كن, پليس.

skalbagge

: سوسك, :(بععتلءنگ, د-) اويخته شدن, پوشيده شدن, پيش امدن, سوسك وار.

skaldjur

: غذاهاي مركب از جانوران دريايي (مثل خرچنگ وغيره), حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.

skaldjurspicknick

: پيك نيك, اجتماعي درخارج.

skall

: بايد, بايست, بايستي, فعل معين, دوم شخص مفرد حاضر فعل.للاهس

skalla

: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.

skalle

: كاسه مغز, جمجمه, پشت سر, پشت گردن, سر, كله, كله, سر, سر يا قسمتي از سر انسان, مغز, كاسه سر, جمجمه, فرق سر.

skallerorm

: مار جلا جل, مار زنگوله دار, مارزنگي.

skallig

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

skallig/kal

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

skallra

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skalpell

: چاقوي كالبد شكافي, چاقوي كوچك جراحي, باچاقوي جراحي بريدن, پاره پاره كرد ن.

skalr

: عدد, عددي.

skalsnigel

: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

skalv

: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

skam

: شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.

skam/van ra

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي).

skam/vanheder/betvivla

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

skaml s

: بي حيا, بي شرم, بي شرمانه, ننگ اور.

skamlig

: رسوا, مفتضح, موجب رسوايي, ننگ اور, شرم اور, ننگين.

skamlig/skandals

: رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع.

skamliga

: شرم اور, ننگين.

skample

: قاپوق, نوعي الت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.

skamsen

: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده, مقصر, شرمگين, ادم خبيث, شرمنده وترسو, كم رو, خجالت كش, خجالتي, ترسو, خجول.

skandal

: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandal/anst t

: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandalisera

: مفتضح كردن, تهمت ناروا زدن به, رسوا كردن.

skandals

: افتضاح اميز, رسوايي اور.

skandering

: تقطيع شعري, قراءت شعر با وزن.

skans p fartyg

: قسمت جلو عرشه كشتي.

skapa

: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.

skapande

: توليدي, نسلي.

skapare

: افريدگار, افريننده, خالق, سازنده, خالق, مبتكر, موسس, بنيانگذار.

skapelse

: افرينش, خلقت, ايجاد.

skaplig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

skaplig/rlig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

skar

: اجاره دهنده, امانت دهنده, كفيل دهنده.

skar

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

skara

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

skarab

: تخماق يا كلوخ كوب, زمين كوب, تكه جواهر, سوسك سرگين غلتان.

skarp

: تيزرو, تيز, نوك تيز, حاد, بحراني, زيرك, تيزنظر, تند, شديد (مو.) تيز, زير, حساس, حاد, تيز(زاويه ء حاد, زاويه تند), برنده, قاطع, دندان پيشين, ثنايا, تيز, نافذ, تيز, تند وتلخ, زننده, نيشدار, گوشه دار, پر ادويه, تند, زننده, گوشه دار, تيز, نوك تيز, سوزناك, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن, بي امان, شديد, با روح, سرحال, تخفيف زياد, عظيم, چاك, زبانه دار, داراي مزه تند.

skarp kritik

: خشونت, سخت گيري, باريك بيني, جراحت, تنگي, ضيق.

skarp/bitter

: تند, زننده, سوزان.

skarp/ivrig

: تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق.

skarp/kraftfull

: برنده, تيز, بران, نافذ, قاطع, قطعي, سخت.

skarp/skarpsinnig/akut

: تيزكردن, تند و تيزكردن.

skarpare/falskspelare

: مداد تراش, ادم دغل وكلا هبردار.

skarpsill

: ماهي خمسي, شاه ماهي كوچك.

skarpsinne

: تيز فهمي, تيز هوشي, تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.

skarpsinne/klokhet

: هوشمندي, فراست, هوش, دانايي, عقل, زيركي, ذكاوت.

skarpsinnig

: تيزكردن, تند و تيزكردن, زيرك, ناقلا, دانا, هوشيار, محيل, دقيق, موشكاف, دانا, زيرك, عاقل, باهوش, بافراست, هوشمند.

skarpskytt

: تيرانداز ماهر, نشانه گير, تيرانداز ماهر, زنجره داراي سر مخروطي.

skarpsynt

: زيرك, بينا, تيزهوش.

skarv

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

skarvfgel

: قره قاز, شخص پرخور, ازمند, پنگون.

skarvyxa

: تيشه ء نجاري, تيشه زدن, با تيشه صاف كردن.

skata

: كلا غ جاره, زاغي, كلا غ زاغي, ادم وراج, زن بد دهن.

skatt

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

skatt/skatta

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

skatta

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

skatte-

: مالي, مالياتي, محاسباتي.

skattebetalare

: ماليات پرداز, ماليات دهنده.

skattepliktig

: ماليات بردار, مشمول ماليات.

skattkammare

: خزانه, خزانه داري, ماليه, خزانه دار پادشاهي.

skattmstare

: گنجور دانشكده, صندوقدار, خزانه دار, خزان دار, گنجور, صندوقدار.

skattskyldig

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

skava av

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن.

skbar

: قابل جستجو.

skda

: ديدن, مشاهده كردن, نظاره كردن, ببين, اينك, هان.

skdare

: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر, ناظر, تماشاچي, مراقب, تماشاگر, تماشاگر, ماشاچي, بيننده, ناظر.

skdespelare

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي, ايفا كننده.

skdligg ra

: تجسم كردن, تصور كردن.

ske

: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.

sked

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

sked/ sa

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

skedand

: كارگر بيل زن.

skeetskytte

: باسرعت حركت كردن, شتاب كردن, فواره زدن اب, پرتاب كردن, انداختن, تمرين تيراندازي.

skelett-

: اسكلتي, وابسته به استخوان بندي, كالبدي.

skelett

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

skelgd

: چشم مات, انواع مختلف اردك ماهي.

sken

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد, ظاهر, ماسك, تغيير قيافه, لباس مبدل.

sken-

: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.

sken-/simulera

: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.

skena

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

skena iv g/rusa

: چهارنعل, بتاخت رفتن, چهار نعل دوديدن, گريز, فرار باشتاب, پرواز سريع.

skenbar

: رنگ پذير, ساختگي, جعلي, ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.

skenbar/synbar

: ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.

skenben

: ساق پا, ساق جوراب, درشت ني, قصبه كبري, ساقه, ميله (بدنه ستون وغيره), پياده وباسرعت رفتن, قلم پا, ساق پا, قلم پاي خوك, گوشت قلم پا, درشت ني, قصبه كبري.

skenfager

: خوش منظروبدنهاد, داراي ظاهر زيبا وفريبنده, ظاهرا صحيح, بطورسطحي درست, ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس ان.

skenfrukt

: ميوه كاذب, ميوه فرعي, شبه ميوه.

skenhelig

: مقدس نما, مقدس.

skenhelighet

: مقدس نمايي, تقدس.

skepnad

: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.

skepnad/utseende

: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.

skepp

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

skeppare

: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.

skeppare/kapten

: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.

skepparhistoria

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

skepps-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

skepps-/sj-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

skeppsbrott

: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.

skeppsbrott/f rlisa

: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.

skeppsbrott/vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

skeppsbyggare

: كشتي ساز.

skeppsdocka

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

skeppskamrat

: همقطار (در كشتي).

skeppsvarv

: تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي, محل كشتي سازي, كارخانه كشتي سازي.

skeptiker

: شكاك, پيرو فلسفه بدبيني, سوفسطايي, ادم بدبين.

skeptisk

: دير باور.

skerhet

: اطمينان, يقين, دقت, ايمني, سلا مت, امنيت, محفوظيت, ايمني, امان, امنيت, اسايش خاطر, اطمينان, تامين, مصونيت, وثيقه, گرو, تضمين, ضامن.

skerhetsb lte

: كمربند ايمني.

skerhetsl s

: قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد, ضامن اسلحه.

skerhetszon

: بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين.

skev

: كجي, انحراف, اريبي, منحرف, كج نگاه كردن, كج حركت كردن, كج يااريب گذاردن, تحريف كردن, نامتوازن.

skevningsroder

: قسمت متحرك بال هواپيما.

skgg

: ريش, خوشه, هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان, مقابله كردن, ريش داركردن.

skggiga

: ريشو.

skick

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicka cirkulr till

: بخشنامه صادركردن, پرسش نامه فرستادن.

skicka omkring

: بخشنامه كردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن.

skickade

: , فرستاد, فرستاده.

skickar

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicklig

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, زرنگ, زبر دست, زيرك, ماهر, چابك, چالا ك, تردست, چيره دست, زبردست, چيره, ماهر, حاذق, متخصص, ماهر, استادكار.

skicklig historieber ttare

: داستانسرا, قصه گوي زبردست.

skicklig/duktigt/kunnigt

: با توانايي, از روي لياقت.

skickliga

: ماهر, استادكار.

skicklighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, زبردستي, چيرگي, مهارت, تخصص, كارايي, چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

skickligt

: ماهر, استادكار.

skid kning

: اسكي بازي.

skida

: اسكي, اسكي بازي كردن.

skida/balja

: غلا ف, پوست بروني, تخمدان, نيام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشكيل نيام دادن, پا.

skida/slida

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

skidkare

: اسكي باز.

skidor

: اسكي, اسكي بازي كردن.

skiffer

: شيست متورق, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

skiffer/griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

skiffrig

: شبيه سنگ لوح, باريكه باريكه, تكه تكه.

skift

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

skiftande

: شبيه , متغير, شكل پذير, گوناگون, متلون, تغييرمكان دهي, تغييركننده.

skiftande i regnbgens f rger

: قوس قزحي, رنگين كماني.

skiftnyckel

: اچار, مهره پيچ, مهره گشا, بست, بندقيقاجي, ميله الصاقي, گلنگدن, وجب كننده.

skikt

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

skikt/lager

: لا يه, چينه, طبقه, پايه, رتبه, طبقه نسج سلولي, قشر.

skildra

: نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند ان), نقش كردن, مجسم كردن, رسم كردن, شرح دادن.

skilja

: فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغاير), متمايز داشتن

skilja kyrkan frn staten

: بهم زدن, كليسا را از ازادي محروم كردن.

skilja sig

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.

skiljande

: جدا سازي, جدا ساز, جدا سازي, تفكيك, جدايي, مجزايي, تجزيه.

skiljas

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

skiljbar

: جدا شدني, جدا كردني, قابل تفكيك, مجزا.

skiljedom

: نتيجه ء حكميت, راي بطريق حكميت, داوري.

skiljedom/medla

: حكميت كردن (در), فيصل دادن, فتوي دادن.

skiljedomare

: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

skiljedomare/kricketdomare

: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

skiljer sig

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

skiljev gg

: تقسيم, بخش, قسمت.

skillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

skilsm ssa/skiljas

: طلا ق, جدايي, فسخ.

skilsmssa

: طلا ق, جدايي, فسخ.

skimmel

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

skimmer

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmer/skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skina

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

skina/putsa/glans

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

skingra

: پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندگي كردن, ازهم پاشيدن, اسراف كردن.

skingra sig

: پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن.

skingrande

: اتلا ف.

skingring

: پراكندگي.

skinka

: كپل, كفل.

skinka/rkt skinka

: گوشت ران, ران خوك نمك زده, ران و كفل, مقلد بي ذوق وبي مزه, تازه كار, بطور اغراق اميزي عمل كردن, ژامبون.

skinn

: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

skinna

: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

skinnpung

: چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.

skiss

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

skiss/skissera/utkast

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

skissartad

: عاري از جزءيات.

skissbok

: كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي, كتاب مسوده.

skissera

: مشخص كردن, ترسيم نمودن, معين كردن, طرح كلي, رءوس مطالب.

skit

: ريدن, گه, ان, عن, سنده, گه, پشكل.

skitprat

: ديلا ر, گندم سياه, تلخه, تفاله, چرند, نوعي قمار, بدار زدن, قماربازي كردن.

skitsnack

: مزخرف, مهمل, جو, ياوه, بيهوده, مزخرف.

skiva

: گرده, قرص.

skiva/andel

: برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

skiva/diskett

: گرده, قرص.

skjorta

: پيراهن, پيراهن پوشيدن, دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.

skjortblus

: بلوز زنانه.

skjorttyg

: پيراهن, پارچه پيراهني.

skjul

: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

skjul/hydda/timmerkoja

: كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.

skjuta

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

skjuta upp

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

skjuta ut

: برامدگي داشتن, جلو امده بودن, تحميل كردن.

skjuta ver

: اضافه جهيدن, اضافه جهش.

skjuta/eld

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

skjuta/fotografera/filma

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

skjuta/st ta

: هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن.

skjutit

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

skjutning med gevr

: تيراندازي, تفنگ, تفنگ ها.

skjutplattform

: تپه هاي خاكي كه توپها را بر ان قرارميدهند, سنگري كه از انجاتوپها را اتش ميكنند.

skjutvapen

: تيرانداز, تفنگ دركن.

skka

: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.

skknall

: صداي صاعقه مانند, صداي تندر, غرش رعد.

skl

: نشانوند, استدلا ل.

skl/hej

: خدا حافظ.

skld/skydda

: سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.

skleros

: سفت شدگي بافتها, تصلب بافت.

sklerotisk

: متصلب, سخت.

skliknande

: تندردار, رعد اسا, صاعقه وار.

sklja

: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو, سركشيدن, زود خوردن, خيس كردن, اشغال.

sklla

: بااب گرم سوزاندن, اب جوش ريختن روي, تاول زده كردن, تاول, اثر اب جوش بر روي پوست, سوختگي, اب پز كردن.

sklla

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن.

sklmsk

: شوخ و شنگ, شوخ, بذله گو, خنده دار, مهمل, الواط.

sklva/skalv

: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

sklvning/darrning

: لرزش, تكان, جنبش, تپش, رعشه, لرزه.

skmoln

: ابر صاعقه دار.

skmt

: فريب, لطيفه, گول, شوخي, دست انداختن شخص, طعنه, فريب دادن, لطيفه زدن, مسخره كردن, گمراه كردن, جماع كردن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skmta

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skmtsam

: شوخ, لوس, اهل شوخي بيجا, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, شوخ, شنگ, شوخي اميز, فكاهي, بذله گويي, شوخ, شوخي اميز, فكاهي.

skmttecknare

: نقاش كارتون.

skndlig

: تبه كار, بدكار, ستمگر, شرير, بسيار زشت, رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام, شرير, زشت, نابكار, بدكار, شنيع, ناهنجار, موهن بمقدسات, مربوط به بيحرمتي به شعاءر مذهبي.

skndlighet

: اشكاري, رسوايي, وقاحت, شناعت, زشتي.

sknhetsexpert

: متخصص ارايش وزيبايي, مشاطه.

sknhetsfl ck

: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.

skning

: جستجو, جستجو كردن.

sknk fr n ovan

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

sknka

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

sknlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

sko

: كفش پوشيده, گل الود, نعل كفش, كفش, نعل اسب, كفش پوشيدن, داراي كفش كردن, نعل زدن به.

skoband

: بند كفش.

skoband/skosnre

: بند كفش.

skock

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

skog

: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن.

skogig

: ساكن جنگل, جنگلي, پردرخت, پوشيده شده از درخت, خيلي انبوه.

skogrik

: جنگل دار, پر درخت, چوبي, پوشيده از چوب.

skogsarbetare

: تير فروش, الوار فروش, چوب بر, كسيكه الوار وتير اره ميكند, چوب بر, جنگلبان.

skogsavverkning

: واقعه نگاري.

skogsbruk

: پرورش جنگل.

skogsbygd

: جنگل, زمين جنگلي, درختستان.

skogsdunge

: بيشه, هيمه زار, خشخاش بستاني, شقايق, درختستان, بيشه, بوته زار, بيشه درخت كوتاه.

skogsgl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

skogshuggare

: واقعه نگار, هيزم شكن, باسمه كار چوب, منبت كار.

skogskornell

: سياه ال, زغال اخته, سياه توسه, درخت سرخك

skogsvana

: صنايع چوبي, نجاري.

skogsvrd

: جنگلباني, احداث جنگل, جنگلداري.

skogvaktare

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي, متصدي جانوران شكاري, قرقچي, شكاربان, جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skogvaktare/ridande polis

: جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skohorn

: پاشنه كش كفش, پاشنه كش بكار بردن.

skoj

: گول زني, فريب, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, خوشي, عيشي, كيف, عياشي, زيور.

skoj/skoja/fest

: سرور ونشاط, خوشي, جست وخيز, رقص, خوشي كردن, ورجه ورجه كردن.

skoja

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skojare

: طفره رو, دور سرگردان, جاخالي كن, شوخ, بذله گو, ژوكر, نمايش واراءه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي, حقه باز, شياد, گول زن, نيرنگ باز, بامبول زن.

skojare/lymmel

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

skojare/skurk

: ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس كردن, از علف هرزه پاك كردن, حيوان عظيم الجثه سركش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستي نشان دادن.

skojs skull

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

skol-

: مدرسه اي, اموزشگاهي, استادانه, دقيق

skola

: مدرسه, اموزشگاه, مكتب, دبستان, دبيرستان, تحصيل در مدرسه, تدريس درمدرسه, مكتب علمي يا فلسفي, دسته, جماعت همفكر, جماعت, گروه, دسته ماهي, گروه پرندگان, تربيب كردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.

skola/vind gdhet

: لوچ, چپ, لوچي, دوبيني, احولي, لوچ بودن, چپ نگاه كردن, نگاه با چشم نيم باز.

skolarbete

: درس مدرسه, تكليف شبانه دانشجو.

skolastik

: شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.

skolavslutning

: اغاز, جشن فارغ التحصيلي.

skolfrken

: خانم معلم, خانم دبير, مديره مدرسه.

skolk

: حالت غايب بودن, غيبت, وقت گذراني, پرسه زني, طفره زني, گريز.

skolka

: قلا ب وار, بشكل قلا ب, پر از قلا ب.

skolkamrat

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش, هم شاگردي, هم مدرسه اي, هم اموز.

skolkamrat/lrare/l rarinna

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.

skolkare

: ادم طفره رو, طفره رو, از اموزشگاه گريز زدن, شاگرد يا ادم طفره رو, مكتب گريز.

skollrare

: رءيس اموزشگاه, عنوان كشيشان كليساي هلند.

skolning

: اموزش و پرورش.

skolsal

: اموزگاه, كلا س درس.

skolutbildning

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.

skolv ska

: چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين.

skomakare

: پينه دوز, كفش دوز, كفاش.

skona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

skonare

: قايق دو دگلي, گاري سفري, گاري روپوش دار.

skoningsls

: بي دريغ, فراوان, ظالم, سخت, اسراف كننده.

skopa/ skar

: دب اكبر, ملا قه.

skoputsare

: واكسي, كفش واكس زن, واكس زن, واكسي.

skor

: پاپوش, كفش.

skorpa

: نان برشته تخم مرغ دار, نوعي بيسكويت.

skorpa/kant

: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

skorpartad

: پوسته مانند, سخت, تند, خشن.

skorpion

: كژدم, عقرب.

skorpionen

: برج عقرب, برج هشتم.

skorsten

: دودكش, بخاري, كوره, نك.

skorv

: سبوسه, پوسته, شوره سر, وازده اجتماع, سفيدك زدن, باشوره پوشاندن, زدودن.

skorvig

: شوره دار.

skosnre

: بند كفش.

skot

: ورق.

skoter

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

skotsk

: ويسكي اسكاتلندي, اسكاتلندي, چاك, خراش, زخم, چاك دادن, زخمي كردن, له كردن, مسدود كردن, مانع غلتيدن شدن, مردد بودن, نوار چسب اسكاچ, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيسانه.

skotsk hackkorv

: پودينگ يادسر دل وجگر وپياز وادويه.

skotska

: اسكاتلندي, خسيسانه.

skott

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

skotte

: باج, ماليات, ماليات بستن بر, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيس, اسكاتلندي.

skottk rra

: زنبه, خاك كش, چرخ دستي, چرخ دوره گردها, پشته, توده, كوه, تپه, ماهور, چرخ خاك كشي, چرخ دستي, فرقان, با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.

skottsker

: ضد يا مانع گلوله.

skottspole

: ماكو, ترني كه فقط در مسير معيني امد ورفت كند, لرزنده, رفت وامدن كردن.

skottvidd

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

skovel

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skovel/skyffla

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skp/kabinett

: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا.

skr

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.

skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

skr ck

: هيبت, ترس (اميخته با احترام), وحشت, بيم, هيبت دادن, ترساندن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري.

skr ckslagen

: وحشت زده, خوف زده.

skr ddare

: خياط, دوزندگي كردن.

skr la

: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند).

skr mma

: ترسيده, وحشت زده, رام كردن, ترساندن, بي جرات كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.

skr mmande

: ترسناك, مخوف, ترسناك, ترسان.

skr n

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skr nig

: پرسروصدا, شلوغ كننده, خودنما, خشن, رسوا.

skr p/kull av djur/br

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

skr plig

: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.

skr vel

: ادم لا فزن, گزافه گو, متظاهر.

skr vlare

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, ادم دعوايي وپر هياهو وغره, داراي زرق وبرق.

skra av

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, چاقو, ساطور, تراشيدن, بريدن, پيوسته كم كردن, با چاقو تيزكردن و تراشيدن.

skra ned

: قطع كردن, حذف كردن, كم كردن, داراي سنگر موقتي زير زميني كردن, از نو خندق ساختن, مستحكم كردن.

skra/korsa

: از وسط قطع كردن, تقسيم كردن, تقاطع كردن.

skra/s ker

: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

skrake

: اردك ماهيخوار.

skral

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.

skramla

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skramlande

: جانانه, بشاش, تند, خيلي تند, خيلي خوب.

skramlig

: داراي صداي تق تق.

skrammel

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skrammel/skramla/skallra

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skranglig

: دوك وار.

skrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skrapa/skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skratt

: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.

skratta

: صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن.

skratta skrockande

: صداي خورخور ياخنده, سرود وتسبيح خواندن, مناجات كردن, صداي خرخركردن, صداي خرناس كردن, خنديدن.

skrattanfall

: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.

skrattgrop

: چاه زنخدان, گودي (بدن و زنخدان و گونه).

skrattlust

: توانايي خنديدن, خنده دار بودن.

skrattretande

: خنده دار, مضحك, خنده اور.

skrbjugg/tarvlig

: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص

skrck/f rskrckelse

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

skrckv lde

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

skrd/sk rda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن.

skrda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.

skrddar-

: مربوط به خياطي, مربوط بلباس مردانه.

skregn

: رگبار همراه با رعد وبرق.

skrev

: .past part of write

skreva

: شكاف ديوار, رمز.

skrhet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

skria

: عرعركردن, عرعر, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.

skridsko

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

skridsko/ka skridsko

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

skridskobana

: ميدان يخ بازي, سرخوري روي يخ, سلحشور, يخ بازي كردن.

skridskokare

: اسكيت باز.

skrift

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrift/kristendom

: كتاب مقدس, تورات وانجيل, كتاب اسماني.

skrifta

: اعتراف گرفتن, توبه دادن وبخشيدن, گناهان خود را اعتراف كردن, امرزش.

skriftl rd

: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.

skrik/skrika/tjut/tjuta

: جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.

skrika

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن

skrika gllt

: جيغ ناگهاني زدن, اعتراض كردن, غرولند كردن, صداي اردك دراوردن, قدقدكردن, جيغ, فرياد.

skrika/gr ta

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

skrikhals

: فرياد زدن, دادزن, نمونه بسيارخوب, اگهي درشت وجالب توجه در روزنامه, مطالب جالب توجه.

skrin

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

skrin/schatull

: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.

skring

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.

skriv-

: تحريري, كتابي, وابسته به كتابت.

skriv

: نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

skriva

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن, نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

skriva in sig vid universitet

: در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن, نام نويسي كردن, در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن, قبول كردن, پذيرفتن.

skriva mellan raderna

: در ميان سطرها نوشتن, استر گذاشتن.

skriva om

: باز نوشتن, باز نويسي.

skriva p maskin

: باماشين تحرير نوشتن.

skriva ut

: عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن, رونويسي كردن.

skrivande

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrivare

: چاپگر.

skrivare/skriftl rd

: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.

skrivblock

: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

skrivbord

: يكنوع ميزتحرير ظريف, نيمكت راحتي, ميز, ميز تحرير.

skrivelse

: نامه رسمي.

skrivelse/stmning

: حكم, نوشته, ورقه, سند.

skriven

: نوشتاري, كتبي.

skriver

: ماشين نويسي, خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrivit

: نوشتاري, كتبي.

skrivkonst

: خط, خوش خطي, طرز نوشتن.

skrivmaskin

: ماشين تحرير.

skrivna

: نوشتاري, كتبي.

skrivpapper

: نوشت افزار, لوازم التحرير.

skrivpapper i folioformat

: كلا ه شيطاني مخصوص دلقك ها, كاغذ برگ بزرگ.

skrivst ll

: دوات, امه, مركبدان, جاي قلم و دوات.

skrlla

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

skrma

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

skrmma/skr mma upp

: از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي.

skrmma/tvinga

: ارعاب وتهديدكردن, روي ماشين بولدوزكار كردن.

skrmmande

: ترسناك, ترسان.

skrmsel

: ارعاب.

skrmytsling

: كشمكش, زد وخورد, جنگ جزءي, زد وخورد كردن.

skrn/skr na/tuta

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skrna

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skrning/korsning

: تقاطع, چهار راه.

skrnnattsk rra

: مرغ شبانه پشه خوار مشرق امريكا.

skrocka

: بادهان بسته خنديدن, پيش خود خنديدن, قدقد, مرغ كرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد كردن.

skrofler

: خنازير, سل غدد لنفاوي گردن.

skroful s

: خنازيري.

skrolla

: طومار, پيچك, نوشته يا فهرست طولا ني, طومار نوشتن, كتيبه نوشتن, ثبت كردن.

skrot

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrota

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrota ned

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrov/klumpeduns

: لا شه كشتي, كشتي, بدنه كشتي, تنه كشتي, كشتي سنگين وكندرو, باسنگيني ورخوت حركت كردن, بزرگ بنظر رسيدن.

skrov/skida/skal

: پوست, قشر, پوست ميوه يا بقولا ت, كلبه, خانه رعيتي, تنه كشتي, لا شه كشتي, پوست كندن, ولگردي كردن.

skrovlig

: پوست دار, خشك, نيرومند ودرشت هيكل.

skrovlig/barsk

: ناهموار, زمخت, نيرومند, تنومند, بي تمدن, سخت, شديد

skrovlig/hes

: خشن, زمخت, ناهنجار, خيلي نامرتب.

skrovlig/svr/grov/r

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

skrp

: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, توري حاشيه بافتن, نوار توري بافتن, داراي حاشيه توري كردن, حاشيه توري گذاشتن, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

skrp/skjutf nster

: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.

skrpa

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, تيزي, هشياري.

skrpa/skarpsinne

: تيز فهمي, تيز هوشي.

skrpa/syrlighet

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.

skrplig/orkesl s

: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.

skrpsak

: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.

skrselds-

: برزخي, تطهيري.

skrubba

: درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده, زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور, خارستان تيغستان, ادم گمنام, مالش, سايش, تميز كاري, ضد عفوني براي عمل جراحي, ماليدن, خراشيدن, تميز كردن, ستردن.

skrud

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, جامه, پوشاك, ملبوس پوشاندن, لباس رسمي(كشيش), لباس رسمي اسقف, لباس.

skrumpna

: چروك شدن, چين خوردن, خشك شدن.

skrupler

: اندك, ذره, واحد سنجش چيز جزءي, ترديد, بيم, محظور اخلا قي, نهي اخلا قي, وسواس باك, ترديد داشتن, دو دل بودن, وسواس داشتن.

skruva

: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.

skruva av

: باز كردن پيچ, شل كردن پيچ, واپيچاندن.

skruvmejsel

: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.

skruvmejsel/drink

: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.

skruvstd

: پرس, گيره نجاري, گيره اهنگري, در پرس قراردادن.

skrvlande

: پر سر وصدا, پرهياهو, وراج, داراي صداي بلند, بلند اواز.

skrymmande

: بزرگ, جسيم.

skrynkla

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

skrynkla till

: مچاله كردن, چروك دادن, تاه و چين دادن.

skryt

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, لا ف, لا ف زني, دعوي دروغ, ادعاي پوچ, خود نمايي, خود فروشي, تظاهر, نمايش, گزاف, بيهوده, لا ف زدن, گزافه گويي كردن.

skryt/skryta

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

skryta

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, خودستايي كردن, لا ف زدن, خودنمايي.

skrytare

: لا ف زن, خودستا.

skrytm ns

: پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ.'

skrytsam

: لا ف زن, چاخان, پزده, خودنما, لا فزن, خودستا, از روي خودستايي.

skt

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

sktesynd

: حمله پي در پي.

skugga

: سايه, ظل, سايه افكندن بر, رد پاي كسي را گرفتن, پنهان كردن.

skugga/nyans

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

skuggig

: سايه دار, سايه افكن, سايه مانند, زود گذر, سايه دار, سايه افكن, مشكوك, مرموز.

skuggning

: سايه زني, هاشور زني, سايه (در نقشه كشي), اختلا ف جزءي (در رنگ ومعني وغيره), توصيف, اصلا ح.

skuld

: بدهي, وام, قرض, دين, قصور, تقصير, بزه, گناه, جرم.

skulderblad

: شانه, كتف, استخوان كتف, كمربند شانه اي.

skuldfrbindelse

: فته طلب, تمسك, سند بدهكاري

skuldsatt

: بدهكار, مديون, مرهون, رهين منت, ممنون.

skull

: منظور, دليل, خاطر, جهت, براي, بمنظور.

skulle

: تمايل, خواسته, ايكاش, ميخواستم, ميخواستند.

skulptera

: حجاري كردن, منقور كردن.

skulptris

: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.

skulptur

: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.

skulptural

: مجسمه اي, تنديسي.

skulpturer/bildhuggar-

: مجسمه ساي, مجسمه ساز, هيكل تراشي, تنديسي.

skum

: كف روي ديگ, كف كردن, كف.

skum gd

: نابينا, نيم كور, داراي چشم تار, نيم كور كردن.

skum/skumma

: كف, جوش وخروش, حباب هاي ريز, كف كردن, كف بدهان اوردن.

skum/skumma/avskum

: تفاله, پس مانده, كف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

skumma/glida fram

: كف, ريم, كف گيري, تماس اندك, شير خامه گرفته, كف گرفتن از, سرشير گرفتن از, تماس مختصر حاصل كردن, بطور سطحي مورد توجه قرار دادن, بطور سطحي خواندن.

skummande

: خميرمايه اي, مخمر, احمق, كف مانند, پر از كف, كفدار, بي معني.

skummig

: كف الود.

skumslev

: خامه گير.

skunk

: راسوي متعفن امريكايي, ادم بد رفتاريا پست, شكست دادن, فريفتن.

skur

: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

skur/dusch

: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

skura

: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

skura/genomska

: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

skurboll

: پشم شو, تميز كننده.

skurk

: بي وجدان, پست, خدا نشناس, بي دين, رافضي, بدعت گذار, خبيث, ادم بي شرف, لوطي, گردن كلفت, وحشي, ارقه, لا ت, رذل.

skurk/lymmel

: ارقه, لا ت, رذل.

skurk/rackare

: ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.

skurkaktig

: دغل وار, رندانه.

skurkaktig. bovaktig

: پست, نالا يق, فاسد, شرير, بدذات, خيلي بد.

skurkaktighet

: رندي, بد ذاتي, ذغلي, پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

skurkstreck

: رذالت, رذل صفت, رفتار زير جلكي وخاءنانه, تقلب.

skursten

: سنگ شني نرمي كه با ان عرشه كشتي را ميشويند, سنگ طلسم.

skuta

: قايق سبك پارويي مسافري, با قايق حمل كردن.

skutt

: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.

skutt/skutta

: جست وخيز, ورجه ورجه (در رقص), جست, جست و خيز كردن, پرش كردن.

skutta

: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.

skvadron

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

skvadron/eskader

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

skvaller

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvaller/skvallra

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvallerbytta

: خبركش, خبرچين, سخن چين, خبركشي كردن.

skvallerk rring

: پخش كننده شايعات افتضاح اميز.

skvallertacka

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvallra

: حرف مفت, ياوه, دري وري گفتن, فاش كردن.

skvallrig

: وابسته به سخن چيني يا شايعات.

skvalpskott

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.

skvder

: توفان تندري, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.

sky/ska undvika

: دوري واجتناب, پرهيز كردن, اجتناب كردن از, گريختن.

skydd

: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه, حفاظت, حفظ چيزي از خطر وغيره, امانت.

skydd/s kra

: تامين كردن, امن نگهداشتن.

skydd/skyddsrum/skydda

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

skydd/vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

skydda

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

skyddande

: محافظ, وابسته به حفظ يا حراست.

skyddsrum

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

skyfall

: رگبار, افت, سقوط, زوال, انحطاط, ريزش, بارش.

skyffel

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skyffla

: چمچه, ملا قه, خاك انداز, كج بيل, اسباب مخصوص در اوردن چيزي (شبيه قاشق), ملا قه زني, حركت شبيه چمچه زني, بقدر يك چمچه, بيرون اوردن, گود كردن, كندن.

skygg

: چموش, رم كننده, لا سي, اهل حال, تغيير پذير, ترسو.

skygga

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

skyla ver

: تفسير كردن, خدعه زدن, چاپلوسي كردن, عيب پوشي, تسكين دادن, موقتا ارام كردن.

skyldig

: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.

skyldig till incest

: زاني با محارم, وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.

skyldighet

: التزام, محظور, وظيفه.

skylla

: صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.

skylt

: لوحه, سرلوحه, تخته اعلا ن, اعلا ن.

skymd

: داراي چشمان قي گرفته وخواب الود, تيره وتار.

skymf

: رسوايي, ننگ, خفت, زشتي, ناسزايي, تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

skymf/vanra

: اهانت, بي حرمتي, خفت, سبكي, توهين.

skymfa

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

skymflig

: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه.

skymford

: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.

skymning

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, غروب, تاريك و روشن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

skymnings-

: تاريك وروشن, گرگ وميش, نيمه روشن.

skynda

: شتاب كردن, شتابيدن, زود رفتن, بشتاب رفتن, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

skyndade

: شتابزده, زود, هول هولكي, بي تامل, عجولا نه, دستپاچه.

skyndsam

: سريع السير, سريع, چابك, سرعت.

skynke

: پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود, بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود, ژاكت, ملا فه, روكش بالش.

skyskrapa

: اسمان خراش, رفيع, بلند.

skytiska/skyt

: سكايي, سيت, زبان سكايي.

skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحكامات خندقي, شيار طولا ني, كندن, خندق زدن.

skytten

: كماندار, تيرانداز, صورت فلكي قوس.

skyttev rn

: سنگر بزانو, سوراخ روباه.

sl dank

: بيهوده وقت گذراندن, اتلا ف وقت, اهمال كار, ولگردي كردن, تلكه كردن.

sl till

: ضربت سخت, حركت جاروبي, جرعه طولا ني, ضربه تند وشديد زدن, كش رفتن.

sl ut i blom

: گل كردن, شكوفه كردن, شوره كردن.

sl /kran/tappa

: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

sl /loj

: سست, تنبل.

sl /smlla igen

: بستن, محكم زدن, چتري بريدن (گيسو), صداي بلند يا محكم, چتر زلف.

sl

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, زدن, شكست دادن, خرد كردن, شكستن, كشتن, ذليل كردن, كوبيدن.

sl cka trst

: فروكشي, تخفيف, كاهش, فرونشستن, معتدل شدن, كاهش يافتن, ابديده كردن.

sl cka/undertrycka

: فرو نشاندن, دفع كردن, خاموش كردن, اطفا.

sl dder

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به, اشغال, ته مانده, زيادي, توده, انبوه.

sl ende

: گيرنده, جاذب, برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

sl fock

: ادم كودن, نادان, كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند, ادم سست وبي حال, سست كننده, دريچه, فراري از خدمت نظام, ادم كند دست.

sl h l i

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

sl het

: تنبلي, سستي, بيكاري, كاهلي, تنبل, تنبل بودن.

sl igen/sm ll

: ضربت سنگين, صداي بستن دروامثال ان باصداي بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم كوفتن.

sl ja/beslja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

sl jd

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

sl kt

: خويشاوند, قوم و خويش, خويشي, خويشاوندان, قوم و خويشان.

sl ktforskning

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

sl ktingar

: دانش و معرفت, علم اداب معاشرت, وطن مالوف, همشهريان

sl ktled

: توليد نيرو, نسل.

sl med h pnad

: گيج, متحير, مبهوت كردن.

sl nda p spinnrock

: التي كه گلوله پشم نريشته راروي ان نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك مي پيچند, نفوذزنان, زن, فرموك, دشكي.

sl ned p /angrepp

: بسرعت پايين امدن, قاپيدن, چپاول كردن, از بين بردن, حركت سريع نزولي.

sl ng

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

sl p

: نواختن ساز زهي, مضراب زدن, مرتعش كردن.

sl pa i smutsen

: درگل ولا ي كشيدن, چرك كردن, خيس كردن.

sl plina

: طنابي كه بوسيله ان چيزي را ميكشند يا اينكه روي زمين كشيده ميشود.

sl ppa

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

sl ppa luften ur

: باد (چيزي را) خالي كردن, جلوگيري از تورم كردن, كاهش قيمت.

sl pphnt

: دست و پا چلفتي, بي دقت.

sl pvagn

: گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد, يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن, ترايلر, اتومبيل يدك كش, يدك, ردپاگير, باترايلر حمل كردن.

sl runt

: فرياد خوشحالي, زمان خوشي, هورا.

sl saktig

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, بي احتياط, لا ابالي, مصرف, ولخرج, افراط كار, متلف, بي فايده.

sl saktig/ymnig

: فراواني, وفور, ولخرجي, اسراف كردن, ولخرجي كردن, افراط كردن.

sl sande

: ولخرج, مسرف, اسراف اور, متلف, پر تجمل.

sl seri

: هرزگي, ولگردي, ولخرجي, فراواني, بخشش, اسراف, سرشاري, وفور, تفريط كاري, كاهش, ضايعات, تضييع, اتلا ف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

sl ss

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

sl t/blank

: نرم, براق, صيقلي, صاف, شفاف, چرب ونرم, صيقلي كردن, صاف كردن.

sl till h rt

: كج, منحني, خم كردن, پيچيده, چين دار, داراي چين وچروك.

sl tillbaka

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

sl vad

: شرط بندي كننده.

sl/r ttfram/avtrubba

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

sl/sl hl i/punsch

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

slaf

: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.

slaf/smn

: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.

slafa

: خوابگاه, بستر, شاخ زدن, خوابيدن.

slag

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, شكم بشكه, رخنه پيدا كردن, تراوش كردن, هر چيز زننده ومتعفن, اب ته كشتي, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, برگردان, برگردان يقه, ضربت, دق, اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك, لبه برگشته, برگردان, تسمه, ضربه, ضربت, صداي بر خورد دو جسم, قسمت, سهم, با صداي بلند زدن, كوبيدن.

slag/smacka/fiskeb t/smack

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

slag/stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

slaga

: الت نوساني هر چيزي, گندم كوب, كوبيدن, شلا ق زدن, خرمن كوب.

slaganfall

: سكته اي, دچار سكته, سكته اور, فلج, زمين گيري, فلج كردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

slagen/drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصيبت زده, اندوهگين.

slagflt

: ميدان جنگ, عرصه منازعه, رزمگاه, نبردگاه.

slagg

: زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن, تفاله, كف, چرك, درده, خاكستر, گداز اتشفشاني, فلز نيم سوخته, مزخرف, اشغال, تفاله گرفتن از.

slagg/avskr de

: كف روي سطح فلزات مذاب, مواد خارجي, تفاله.

slagit

: زده, كوبيده, چكش خورده, فرسوده, مغلوب.

slagord

: خروش, نعره, ورد, تكيه كلا م, شعار, ارم.

slags karamell

: درخت عناب, سيلا ن, سيلا نك, عنابيان.

slagskepp

: نبرد ناو, ناو, كشتي جنگي, لباس باراني, ادم بي باك, بي پروا.

slagskmpe

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

slagsm l

: غوغا, نزاع, سلب ارامش مردم, مزاحمت فراهم اوردن, ترساندن, هراسانيدن, مشت زني, جنگ با مشت, بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق, بازي خركي و پر سر وصدا كردن.

slagsml/sl ss

: تق?لا, مسابقه جسماني, كشمكش, مجادله, نزاع كردن, بحث كردن, تق?لا كردن.

slagsml/tumult

: نزاع, غوغا, كشمكش, جنجال, مشاجره, كشمكش كردن, دست بيقه شدن با.

slagtr

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagtr/fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagverkare

: نوازنده اسبابهاي ضربي.

slak

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.

slakt

: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slakt/slakta

: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slakta

: پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري, ادمخواري كردن, كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slaktare

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن, كشتار كننده.

slakthus

: كشتارگاه, كشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.

slalom

: مسابقه سرعت اسكي بازي.

slam

: لا ي, لجن, گل, كف, درده, ته مانده, لجن گرفتن, ليمون, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن, لجن, لا ي, پوسته يخ, جاي كثيف ولجن الود, ادم شلخته, لجن مال شدن, كثيف شدن.

slam/slem

: لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.

slammer

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slammer/ov sen/slamra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slammig

: لجنزار, پرلجن, لجن الود, تراوش كننده, لجن مال, لجن الوده, لزج, ليز.

slampa

: ادم شلخته, هردمبيل, ادم ژوليده, زن شلخته, فاحشه وار, زن شلخته, زن بندوبار, زن هرزه, جنده.

slamra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slang/sklla ut

: بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.

slangartad

: عاميانه.

slangb ge

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق, تيركمان بچه گانه.

slank

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

slank/smcker

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

slant

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن.

slapp

: سست, شل وول, چروك شده, اويخته.

slapp/l s

: لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال كار, لينت مزاج, شل كردن, ول كردن, رهاكردن.

slapp/loj

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.

slapphet

: سستي, شلي, اويختگي, لينت, سستي, شلي.

slarv

: سبكي, پوچي, بيهودگي, بي معنايي, هرزه درايي.

slarva

: بيهودگي, كار بيهوده, ادم سبك, ياوه گويي كردن, لكنت داشتن, ور رفتن, كار بيهوده كردن, وقت تلف كردن, بهدر دادن, زن شلخته, زن هرزه و شهوت پرست, دختر بي شرم, دختر پيشخدمت.

slarver

: بي اهميت, جزيي.

slarvig

: بي دقت, شلخته وار, هرزه.

slarvig/sluskig

: شلخته, هردمبيل, نامرتب, ژوليده, لا ابالي.

slaskig

: كثيف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.

slav

: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, غلا م, بنده, برده, زرخريد, اسير, غلا مي كردن, سخت كار كردن.

slaveri

: بندگي, بردگي, اسارت, بندگي, بردگي, خدمت اجباري, رعيتي, بندگي, بردگي.

slavgra

: كارهاي عادي وروزمره, خركاري.

slavhandlare

: كشتي حامل بردگان, برده فروش, تاجر برده, اب دهان, اب دهان روان ساختن, چاپلوسي كردن, گليز ماليدن, بزاق از دهان ترشح كردن, اب افتادن دهان (از شوق).

slavisk

: بنده وار, در خور بندگان, غلا م صحت, وابسته بتقليد كوركورانه.

slaviska

: وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وي.

slavist

: محقق در فرهنگ وزبان اسلا وي, اسلا وشناس.

slcka

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

slckande

: اطفاء, خاموش سازي, اعدام, انهدام, انقراض.

slda

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.

slde

: سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل كردن, درشكه سورتمه, سورتمه راندن.

slem

: خلط, بلغم, ماده مخطي, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.

sleml sande

: خلت(خلط)اور, اخلا ط اور, بلغم اور, كف اور.

slemmig

: مخاطي.

slentrian

: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.

slev

: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.

slev/skopa/sa

: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.

slg

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

slgga

: چكش سنگين, پتك, ضربت موثر, با پتك زدن.

slicka

: ليس, ليسه, ليسيدن, زبان زدن, زبانه كشيدن, فرا گرفتن, تازيانه زدن, مغلوب كردن.

slickande

: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.

slickepinne

: اب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا ميمكند, خروسك, اب نبات چوبي, اب نبات چوبدار, پول.

slida

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن, مهبل, نيام, غلا ف, مهبلي.

slig/s lkorv

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده.

slinga

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

slingerbult

: دروغگو, دوپهلو حرف زن.

slingra sig

: پيچ, خم, دور, گردش, راه پر پيچ وخم, پيچ وخم داشتن, مسير پيچيده اي را طي كردن, چماب, در دهان قرقره كردن, لوليدن, موج دار شدن, لوليدن, طفره زدن, جنبانيدن, كرم وار تكان دادن, لول خوردن, حركت كرم وار كردن.

slingrande

: پيچاپيچ, پيچ وخم دار, مارپيچ, موجي, نرم, موجي, داراي شيارهاي موجي, مارپيچي, غيرمستقيم, گمراه كننده, درشكن, پيچاپيچ, غير مستقيم, پيچ وخم دار, فريبكار, پيچاپيچ, پيچاندن, چيزي كه پيچ ميخورد, مارپيچي, رود پيچ.

slingrande/irrande

: بي راهه, كج, غير مستقيم, منحرف, گمراه.

slinka

: زن جوان بوالهوس, زن سبكسر.

slipa

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

slipare

: دندان اسياب, سنگ رويي اسياب, تيز كن, لله.

slipover

: لغزنده, بسهولت جابجا شونده, روكش متكا.

slips

: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

slipsten

: سنگ اسياب, سنگ سمباده, سنگ چاقو تيز كني.

slira

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

slira/bromsa

: تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.

slit

: رنج, محنت, كار پر زحمت, كشمكش, ستيز, پيكار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت كشيدن, رنج بردن, تور ياتله, دام.

slita s nder/plga

: پاره كردن, مجروح كردن, ازردن, عذاب دادن, دريدن.

slita snder

: پاره كردن, چاك زدن, دريدن, كندن.

slita ut

: كهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطيع كردن, كاملا خسته كردن.

slita/vara i barnsn d

: مشقت, درد زايمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شكيدن.

slitning

: خراش, سايش, ساييدگي.

slj

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

slj gare

: شكارچي گوساله ماهي, مهردار, مهر زن, بتونه يا استري رنگ.

slja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

slja till l gre pris

: ببهاي كمتري (از ديگران) فروختن, ببرش زيرين, از زير بريدن.

slja till l gre pris n

: ارزان تر فروختن, روي دست كسي رفتن.

sljare

: فروشنده.

sljbar

: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد, قابل فروش, فروختني, قابل خريد, معامله اي.

sljd/hantverk

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

slkte

: توليد نيرو, نسل, جنس, نوع, دسته, طبقه, قسم, جور, سرده.

slkting

: خويشاوند(ازجنس مذكر), وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.

slktklenod

: تركه, دارايي منقولي كه بارث رسيده باشد.

slktskap

: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي, خويش, خويشاوند, قوم و خويشي, وابستگي, خويشي, خويشاوندي, قوم وخويشي, بستگي, نسبت.

sll/s lla

: الك, اردبيز, پرويزن, غربال, الك كردن, غربال كردن.

slla

: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك, بوجاري كردن, باد افشان كردن, باد دادن, افشاندن, پاك كردن, غربال كردن, بجنبش در اوردن.

sllan

: بسيار كم, بندرت, خيلي كم, ندرتا.

sllskaplig

: گروده دوست, جمعيت دوست, گروه جو, گروهي, اجتماعي دسته اي, گله اي, خوشه خوشه, معاشر, قابل معاشرت, خوش معاشرت, خوش مشرب, انس گير, دوستانه, جامعه پذير.

sllskaplighet

: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.

sllsynt

: نادر, كمياب, كم, رقيق, لطيف, نيم پخته, غيرمعتاد, غير عادي.

slnb r

: الوچه جنگلي, الوچه, گوجه, ابي تيره.

slnga

: پرت كردن, انداختن, افكندن, پرتاب, جفتك پراني, بيرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

slnga

: پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن.

slockna

: خاموش شدن, اعتصاب كردن, دست كشيدن از, چاپ يا منتشر شدن, بيرون رفتن.

sloka

: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.

sloka/loma

: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.

slokande

: ني زار, جگن زار, داراي برگهاي شمشيري, سست, شل وول, بيمزه.

slopa

: رد كردن, نپذيرفتن.

slopa/skrota/ta isr

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ, كاخ دوره ملوك الطوايفي, دژ, قلعه, قصر ييلا قي.

slovakisk

: نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.

slpa

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, گوشك, گوش پوش, اويزه, دسته ياهرچيزي كه بوسيله ان چيزي را حمل يا بياويزند, هر عضو جلو امده چيزي, ديرك, تير, ادم كله خر, كودن, عذاب دادن, بزوركشيدن,كشيدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانيدن, پس زدن دهنه اسب, سنگين حركت كردن, صداي خراش, خراش, فرسايش, ساييدن, كلش كلش كردن, بامشت حمله كردن, مشت خوردن.

slpigt uttal

: كشيدن, كشيده حرف زدن, اهسته و كشيده ادا كردن.

slpp

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

slppa fri

: مقام اجتماعي كسي را از بين بردن, تنزل رتبه دادن به, غير محرمانه كردن.

slppa l s

: شل كردن, ازاد كردن, رها كردن, ول كردن, گشودن (گره)

slppa/droppe

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

slr vad

: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر.

slsa

: برباد دادن, تلف كردن, ولخرجي, اسراف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

slsaktig/vr kig/verdriven

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.

slsaktighet

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي, بي احتياطي, عاقبت نينديشي, اسراف, ولخرجي, اسراف.

slsare

: ولخرج, مسرف, خراج, دست ودلباز.

slskinn

: پوست خوك ابي, جامه اي كه از پوست خوك ابي بدوزند.

slt

: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

slta

: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

slttermaskin

: ماشين چمن زني, علف چين, مسخره, شوخ.

sluddra

: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.

sluddra/fl ck

: نشان, اشاره, پيوند, خطاتحاد, لكه ننگ, تهمت, لكه بدنامي, مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن, باعجله كاري را انجام دادن, مطلبي را حذف كردن, طاس گرفتن(براي تقلب درنرد), تقلب.

sluddra/frsa

: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.

slug

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

slug/f rsiktig

: حيله گر, زيرك, كمرو, زيرك, عاقل, داراي عقل معاش.

slug/lmsk

: زرنگ, دست وپادار, با ابتكار, با تدبير, حيله گر, فريب اميز, متغير, بي ثبات.

slugger

: ادم تنبل, مشت زن, ضربه زن, مشت باز.

slughet

: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.

sluka/s rpla

: حريصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صداي بوقلمون در اوردن.

slum

: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر

slummer

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slummer/slumra

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slump

: انطباق.

slumpvis

: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.

slumpvisa

: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.

slumra

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slunga

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

slunga/bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

slunga/rusa

: خوردن, تصادف كردن, مصادف شدن, پرت كردن, انداختن, پيچ دادن, ازدحام.

slup

: كرجي يك دگلي قديمي, قايق جنگي, ارابه مخصوص حمل الوار, با ارابه (الوار)حمل كردن.

slupstyrare

: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.

slupstyrare/styrman

: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.

sluskig

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sluss

: ابگير, بند سيل گير, سد, دريچه تخليه, انبار, بندگذاشتن, از بنديا دريچه جاري شدن, خيس كردن, سنگ شويي كردن.

slussning

: عبور كشتي از دريچه سد ميان بالا بر, هزينه عبور كشتي از سد بالا بر.

slut

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, پايان.

slut citat

: نقل قول را تمام كردن, نقل و قول تمام است.

slut/avsluta

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن.

sluta

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, متاركه كردن, قطع كردن, دست كشيدن از, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن.

sluta sig till/innebra

: استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.

slutande

: پايان, خاتمه.

slutar

: مفاصا, واريز شده, بي حساب, تلا قي شده.

slutare

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

slutf ra

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

slutgiltig

: پايانه, پاياني.

slutlig

: احتمالي, موكول بانجام شرطي, شرطي, مشروط, اخرين, پاياني, نهايي, غايي, قطعي, قاطع.

slutlig/avgrande

: قطعي, قاطع, نهايي.

slutligen

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

slutligen

: كنياك سيب.

slutsats

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, استنتاج.

slutstycke

: بخش اخر هر چيز, سيم گير, زه گير, ارايش ته فصل كتاب وغيره.

slutta

: شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

slutta/sluttning

: كجي, خط كج, سطح اريب, شيب, نگاه كج, نظر, كج, اريب,سراشيب, كج رفتن, كج كردن, شيب پيدا كردن, تحريف كردن

sluttning

: ساحل, دامنه, سرازيري تپه, تپه, سرازيري, شيب, سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط, دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

slyngel

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشيطان, عبوراچيزي را لمس كردن, پرسه زدن, ور رفتن.

slyngelaktig

: دهاتي وار, مسخره, بيشعور, خام دست وبي اطلا ع.

sm

: درز, بخيه.

sm

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, نسبتا كوچك.

sm aktig

: ايرادگير, فريبنده, عيب جو, حيله گر, وسيع.

sm cker kabel

: كابل كوچك.

sm da/skymfa

: توبيخ كردن, بد گفتن, ناسزا گفتن, سرزنش كردن, عيب جويي كردن.

sm del

: خرده, ريزه, ذره, لفظ, حرف.

sm delse

: توهين, افتراء, اب پاشي و اب افشاني, پرخاش, سخن حمله اميز, طعن, ناسزا گويي, بدگويي, ناسزاگويي, سرزنش, افترا.

sm dig

: هجواميز, افترا اميز.

sm dlig/skymflig

: رسوا, ننگ اور.

sm glittrande gon

: دانه دار, مهره دار, داراي چشمان ريز وگرد.

sm kung

: پادشاه كوچك و بي اهميت, امير, چكاوك.

sm ll

: صداي كتك زدن, صداي اصطكاك, صداي ضربت, ضربت, سهم, زدن, محكم زدن, تسهيم كردن.

sm lla

: ضربت سخت خوردن يازدن, چمباتمه نشستن, ضربت, بامگس كش زدن.

sm llare

: ترقه.

sm llkaramell/knckare

: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

sm llkyss

: سيلي زننده, خوش طعم, دوست داشتني, صداي ملچ ملوچ, صداي ماچ, مهم, فعال, كتك.

sm lta

: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.

sm ltdegel

: بوته اهنگري, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

sm ltugn

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

sm prata

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

sm r

: كره, روغن, روغن زرد, كره ماليدن روي, چاپلوسي كردن.

sm rboll

: گياهي از تيره الا له واز جنس الا لگان

sm rgel

: سنگ سنباده, سنباده زدن, سنباده اي.

sm rja

: روغن مالي كردن, تدهين كردن, سخن بي معني, چرند, ياوه, نوشابه كف الود, روغن زدن, روان كردن.

sm rjelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

sm rjkopp

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.

sm rre

: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.

sm rta

: دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن, دور زدن, پيچيدن, درد كشيدن, تير كشيدن, نيش, سوزش, سرزنش وجدان, دردشديدوناگهاني.

sm rtan

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.

sm rtsam frlust

: محروميت, داغداري, عزاداري.

sm rtstillande

: مسكن درد, ارامي بخش, ملا يم.

sm saker

: چيزهاي متفرقه, تكه و پاره, چيز باقيمانده.

sm skog

: بوته, خاشاك, بيشه.

sm supare

: ميگسار, داءم الخمر, نوشابه فروش.

sm/litet

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

smack

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

smacka

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

smak

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن.

smak/njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشني, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه كردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

smak/v lbehag

: ذوق, درك, احساس, مزه, طعم, لذت.

smaka

: چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

smakful

: با سليقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه.

smakl shet

: بي مزگي, بيمزگي, خنكي, بيروحي, بيحسي, پوچي.

smaklig

: مطبوع به ذاءقه, خوش طعم, لذيذ, دلپذير, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

smaklighet

: خوش ذاءقگي, خوشمزگي.

smakls

: بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.

smal

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

smal gngbro

: راه باريك وگربه رو.

smal v g/grnd

: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.

smalna av/smalt ljus

: شمع مومي, باريك شونده, نوك تيز, باريك شدن, مخروطي شدن.

smaragd

: زمردسبز, سبززمردي.

smart

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

smart individ

: صيقل زن, حقه باز, زرنگ.

smart/sl t/hal

: سطح صاف, سطح صيقلي, ليز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, يك دست, نرم وصاف كردن, يكدست كردن, جذاب.

smarta

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

smattra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

smattra/rabbla

: ذكر كردن, بطور سريع وردخواندن, تند تند حرف زدن, لهجه محلي.

smattra/skrlla

: صداكردن (مثل شيپور), جار زدن, بافرياد گفتن.

smbitar

: قطعات, تكه هاي ريز.

smcker

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

smda

: بد نام كردن, لكه دار كردن, هتك شرف كردن, اهانت وارد اوردن, اب پاشيدن به, كفرگويي كردن, به مقدسات بي حرمتي كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن ناسزا.

smdande

: بدزبان, فحاش, وابسته به ناسزاگويي.

smdelse/skymford

: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.

smdj vul

: موجود وهمي (مثل جن و پري).

smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.

smdopping

: اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.

smed

: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنكر, فلزساز, فلزكار.

smedja

: اهن فروشي, فلز فروشي, اهنگري, اهنگر.

smedja/ ssja/smida/frfalska

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

smeka

: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن.

smeka/smekas

: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.

smekande

: شيرين, مليح, نوعي الت موسيقي.

smekas

: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.

smekm nad

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

smeta

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.

smeta/smrja/kludda/f rgklick

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

smetig

: اغشته, الوده, چرك, چرب, چسبناك, كثيف, لكه دار.

smicker

: نوازش, ريشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسي, مداهنه, ريشخند كردن, چاپلوسي, تملق.

smicker/lockelse

: نوازش, ريشخند, چاپلوس.

smickra

: ريشخند كردن, نوازش كردن, چاپلوسي كردن, ريشخندكردن, گول زدن, چاپلوسي, گول, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

smickra grovt

: چاپلوسانه ستودن, مداحي كردن, مدح گفتن.

smickra/lirka

: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن.

smickrare

: ادم چاپلوس, متملق, انگل.

smida

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

smidbar

: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.

smidbarhet

: باخاصيت چكش خواري, نرمي, قابليت انعطاف.

smide

: برسندان كوبيدن, جعل سند, جعل, تقلب.

smidig

: نرم, چابك, تاشو, چالا ك, بنرمي, نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/bjlig

: نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/inst llsam

: نرم, قابل ارتجاع, كش دار, تغيير پذير, نرم شدن, راضي شدن, انعطاف پذير.

smidighet

: قابلت انعطاف, خم پذيري.

smink

: گريمور تاتر, صورت گر تماشاخانه.

smita

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smita ifrn

: شانه خالي كردن از, از زير كاري در رفتن, روي گرداندن از, طفره زدن, اجتناب, طفره رو.

smita/smyga

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smitare

: واگذارنده, ترك كننده, ادم ترسو, ادم بيوفا.

smitta

: واگيري, سرايت, ناخوشي واگير.

smittande

: واگير, فريبنده, جاذب.

smittande/vinnande

: واگير, فريبنده, جاذب.

smittkoppor

: ابله, مرض ابله, جاي ابله, ابله, ابله گاوي, ابله دار, مجدر.

smittsam

: واگير, مسري, واگيردار, واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده, عفونت زا, گند زا.

smktande

: مست, ضعيف, پژمرده.

sml gn

: دروغ كوچك.

smll/champagne/pappa

: پراندن, پريدن.

smlla/sm ll/flik/flaxa

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

smllande

: صداي بهم خوردن دوتخته يا چيز ديگر, تق تق.

smllkaramell

: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

smlt

: گداخته, اب شده, ريخته, ريختگي, ذوب شده.

smltbar

: قابل هضم, گوارا, گداختني, زود گداز.

smltning

: ابگونه سازي, گدازش, تبديل به مايع.

smltugn/v rmeledningspanna

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

smltverk

: كارخانه ذوب فلزات, كارخانه گدازگري.

smmerska

: خياط زنانه, زن دوزنده, خياط زنانه.

smnad

: كار سوزن دوزي, گلدوزي, دوزندگي, دوختن پارچه لباسي, حاشيه دوزي.

smng ngaraktig

: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.

smnig

: خواب الود, چرتي, خوابكي, سست, بي سر وصدا, خواب اور, خواب الود, خواب الود, درحالت خواب وبيدار.

smnl s person

: شخص بيخواب.

smnl shet

: بيخوابي (غير عادي), مرض بيخوابي.

smnmedel

: افيون دار, خواب اور, مخدر, تكسين دهنده.

smntuta

: ادم خواب الود.

smocka

: ضربت.

smoking

: لباس مردانه مخصوص چاي عصر, لباس رسمي.

smplanet

: ستارك, اجرام ستاره مانند, سياره اي شكل, سياره اي.

smrblomma

: گل الا له, نوعي شيريني كوچك, الا له تكمه دار, الا له خزنده.

smrfett

: كره, روغن شير, سرشير.

smrg sbord

: ميز غذاهاي متنوع كه شخص از ان انتخاب ميكند.

smrj

: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.

smrjare

: دستگاه روغن زني, روغن كار, گريس كار, تانكر نفت.

smrjelse/salvelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

smrjmedel

: روان سازنده, لينت دهنده, روغن, چرب كننده, روغنكاري.

smrt

: نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن, بيد مانند, بيد زار, پر بيد, نرم و باريك شبيه بيد, بلند.

smrta/styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.

smrtsam

: محنت زا, دردناك, دردناك, محنت زا, ناراحت كننده, رنج اور, رنجور.

smrtstillande medel

: ارام كننده, تسكين دهنده, مسكن, دواي مسكن.

smsak/t rta/vintrta

: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.

smsint

: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

smskog/sn r

: بوته, خاشاك, بيشه.

smskskinn

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

smsskinn

: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.

smstad

: حصار يانرده اطراف خانه يا شهر, قصبه, قلعه.

smuggelsprit

: مشروب قاچاق, معامله قاچاقي انجام دادن.

smuggla

: جا زدن, چيزي را بجاي ديگري جا زدن, جيب بري كردن, بقالب زدن (چيز تقلبي), قاچاق كردن.

smugglare

: قاچاقچي.

smula

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

smultron

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

smultron/jordgubbe

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

smuts

: چرك, كثافت, لكه, خاك.

smuts/smutsa ned

: دوده, چرك سياه كردن, چرك كردن.

smuts/snusk

: درهم وبرهمي وكثافت, الودگي, كثافت كاري, ژوليدگي.

smutsa

: لكه, كثافت, ننگ, لكه دار كردن.

smutsa ned

: الوده شدن, لكه دار كردن, كثافت, الودگي.

smutsa ner

: خيس كردن, روي زمين كشيدن و چرك كردن, كثيف كردن, چركين كردن, كثيف كردن, الوده كردن.

smutsad av fluglort

: بيدخورده, بيدزده, الوده بتخم حشرات.

smutsfl ck/flcka

: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.

smutsflck

: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.

smutsig

: مانند مغز نان, خميري, اكبيري, نكبتي, چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, كرم خورده, كرمو, كثيف, شلخته.

smutsig/gr daskig

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

smutsig/ojust/orttvis

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

smutsig/ot ck

: چركين, كثيف, پليد.

smutsig/simpel

: پست, خسيس, چرك, كثيف, دون, شلخته, هرزه.

smutsig/usel

: چرك, ناپاك, كثيف, بدنما,, زننده, بد ظاهر.

smutsighet

: تيرگي, چركي, دودي رنگ.

smycka

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

smyg-

: اب زير كاه.

smyga

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smyga sig

: يك ور راه رفتن, يك ور كردن, يك وري, اريب.

smyga/slinka

: پوست بره تودلي, انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف, حركت دزدكي, نظر چشمي, نگاه دزدكي, گام هاي دزدكي, سقط شده, نوزاد زود رس, لا غر.

smygande

: نهان, خفا, خفيه, خفيه كاري, حركت دزدكي.

smygande jgare

: ساقه ساز, كسيكه ميخرامد.

smygande/smyg

: دزدكي, زيرجلكي, يواشكي.

sn

: برف, برف باريدن, برف امدن.

sn

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

sn boll

: گلوله برف, گلوله برف بازي, باگلوله برف زدن, بسرعت زياد شدن.

sn ckskal

: صدف حلزوني يا خرچنگ.

sn flinga

: برف دانه, برف ريزه.

sn ig

: برفي, پوشيده از برف, سفيد همچون برف, سفيد.

sn la med

: قليل, اندك, ناچيز, نحيف, تقليل دادن, امساك كردن, خست كردن, كم, غير كافي, نحيف, كم دادن, خسيسانه دادن, محدود كردن, از روي للامت دادن, مضايقه كردن, كم دادن, بقناعت واداشتن.

sn lla

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

sn r

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, بيشه, درختزار انبوه.

sn ra

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

sn ra upp

: بند كفش و غيره را باز كردن, گشودن.

sn re/snra/spets/spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

sn rhl

: چشم كوچك, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.

sn rja

: دردام نهادن, گرفتاركردن, درشبكه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن, بدام انداختن, بغرنج كردن, گوريده شدن, خشمگين كردن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

sn rskog

: بوته, درخت كوچك روينده در زير درخت.

sn rt/piska

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

sn rvla/gnlla

: اب بيني, فين, زكام, نزله, از بيني جاري شدن, اب بيني را با صدا بالا كشيدن, دماغ گرفتن.

sn rvlande

: خرناس كشنده, داراي صداي خرخر وخس خس.

sn skata

: باسترك اروپايي.

sn skoter

: اتومبيل مخصوص حركت روي برف, اتومبيل برفي.

sn srja

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

sn srja/dy

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

sna

: الا غ, خر, ادم نادان وكودن, الا غ, ادم كودن.

snabb

: از روي عجله, ضروري, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, تند, سريع, تندرو, سريع العمل, چابك, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

snabb motorb t

: كرجي يا قايق موتوري سريع السير.

snabba

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

snabbhet

: سرعت, تندي, فرزي, چابكي, چالا كي, سرعت, سريع العملي, زرنگي, سرعت, تندي, سرعت.

snabbis

: چيزيكه بسرعت انجام شود.

snabbseglare

: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.

snabbt

: سريعا, باتندي, باشتاب, بي درنگ, باسرعت زياد, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بسرعت, تند.

snabel

: خرطوم, پوزه دراز, الت مكيدن حشره.

snack

: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.

snacka

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

snagga

: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.

snaggning

: اصلا ح سربطوري كه موها كوتاه شده وشبيه ماهوت پاك كن شود.

snapshot

: تصوير لحظه اي, عكس فوري.

snar

: محبوب, عزيز, گرانبها, مطبوع, دلپذير, مطلوب, مايل, اماده, از روي ميل, محبوبه.

snara

: كمند, خفت, دام, بند, تله, در كمند انداختن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, دام, كمند, دام افكندن.

snara/snrja

: دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

snarka

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarka/snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarstucken

: ترشرو, عصباني, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

snart

: بزودي, فورا, چند لحظه بعد, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.

snatta

: كش رفتن, بچابكي دزديدن, دزديدن, دزدي, دله دزدي كردن, كش رفتن.

snattare

: دزد مغازه.

snatteri

: بلند كردن جنس از مغازه.

snattra

: دسته مرغابي, جمعيت.

snattra/sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

snava

: لغزيدن, سكندري خوردن, سهو كردن, تلوتلوخوردن, لكنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.

snb r

: اقطي گل درشت.

sncka

: امرود, برامدگي ساق پاي اسب, تفنگ چخماقي, فتيله ديناميت.

snd

: , فرستاد, فرستاده.

snda i tv

: درتلويزيون نشان دادن, برنامه تلويزيوني ترتيب دادن.

sndag

: يكشنبه, مربوط به يكشنبه, تعطيل, يكشنبه را گذراندن.

sndebud/agent

: مامور سري, فرستاده.

snderfr tande

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

snderslita

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

sndning

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

sndring

: جدايي, تفكيك, انفصال, جدايي, جداشدگي, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.

sndriva

: تره تيزك سنگي, برف باد اورد, برف توده.

sned

: مايل, مورب.

sned/skev

: كج, معوج شده, كنايه اميز, چرخيدن, پيچ خوردن, خم كردن, دهن كجي كردن, به اطراف چرخاندن, اريب شدن.

snedsegels mastlik

: قسمت جلو باد كشتي, حركت كشتي درجهت باد, حركت لنگري جرثقيل, قلا ب مخصوص بلندكردن چيزهاي سنگين, سركشتي را در جهت بادگردانيدن, لنگر پيدا كردن (جر ثقيل).

snedslipa

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

snedslipa/slipad kant

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

snedstreck

: ميله, علا متي بدين شكل (, ), اريبي.

snegla

: خيره نگاه كردن, چشم دوختن, زل زل نگاه كردن, بادقت نگاه كردن, نگاه خيره.

snegla p / gonflirta

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

snegla/bl nga

: جنبه, قيافه, رنگ قيافه, منظر, نگاه كج, نگاه چپ, نگاه دزدكي, از گوشه چشم نگاه كردن, نگاه كج كردن, خالي, تهي, مجوف.

sneglande

: اجمالي, زود گذر.

snehingst

: الا غ نر, خر نر, ادم كله خر.

sng

: سرود, بند(شعر), قسمت, فصل (كتاب), سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.

sng-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

sng verkast

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختي, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.

sngare/f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

sngf gel

: مرغ نغمه سرا, خواننده زن.

sngf sare

: شب كلا ه, مشروب قبل از خواب.

sngkl der

: لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو, تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنياد و اساس هر كاري, لا يه زيرين, رشد كننده درهواي ازاد.

sngliggande

: بستري, بيمار, عليل.

sngt cke

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

sngubbe

: ادم برفي, ادمك برفي.

snickare

: درودگر, نجار, نجاري كردن.

snickeri

: درودگري, نجاري, نازك كاري, تجاري.

snida

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

snida/skra f r

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

sniffa

: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.

snigel

: گلوله بي شكل, چارپاره, جانور كندرو, جانور تنبل, گردونه كندرو, اسب كندرو, يك جرعه مشروب, تكه فلز خام, مثل حلزون حركت كردن, يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگين زدن به, حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

snigel/skalsnigel

: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

snikenhet

: حرص واز براي بدست اوردن مال, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

snikenhet/glupskhet

: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

sningsman

: برزگر, تخم افشان.

snirkel

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

snitt

: شكاف, برش, چاك.

snka ner

: فرو بردن, زير اب كردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسي دادن(براي تعميد).

snl

: تنگ چشم, خسيس, بي قوت, فقير, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست, خسيس, پست, پست, لليم, خسيس, بي سخاوت, بي گذشت.

snlj p

: جوكي, ادم دندان گرد, ادم ممسك, خسيس.

snll

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

snlvarg

: ادم خسيس.

sno

: خبركش, دله دزدي كردن, كش رفتن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.

snobb

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي, ادم خودسازوجلف, كج كلا ه, ابله, ميمون, بوزينه, جلف, ادم خودساز, قلمبه, برجستگي, مغرور, افاده اي, با بغض شديد گريستن, شخص اقا منش وخوش لباس.

snobb/elegant

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.

snobba upp

: شيك پوشي كردن, جلف بودن, زيور زدن.

snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

snobberi

: خودساي, خودنمايي, جلفي, كارهاي جلف, رفتاراز روي خودستايي, افاده, افاده فروشي.

snobbig

: جلف, خود نما, پر افاده.

snobbighet

: شيك پوشي, توجه زياد به لباس.

snobbism

: افاده.

snodd

: طناب كوتاه براي كشيدن چيزي, تسمه يا طناب, طناب پرچم, واكسيل نظاميان.

snoka

: بادقت نگاه كردن, كاوش كردن, فضولا نه نگاه كردن, با ديلم يا اهرم بلند كردن, اهرم, ديلم, كنجكاوي, فضولي, فضول.

snoka/snatta/knycka

: نگاه تجسس اميز كردن, بدنبال غذا پوييدن, بدنبال متخلفين قانون گشتن, مخفيانه تحقيقات بعمل اوردن, جستجو كننده, جاسوس.

snooker

: بازي شبيه بيليارد, بوكش, جستجو كننده, طعنه زن, بويا.

snopp

: سبد تركه اي, ماشين حلا جي پشم و پنبه حلا جي يا پاك كردن (پنبه يا پشم).

snor

: ان دماغ, اب بيني, چلم, جوان گستاخ.

snorkel

: لوله دخول وخروج هوا در زير دريايي, لوله مخصوص تنفس در زير اب, با لوله تنفس زير ابي رفتن.

snorkig

: داراي قيافه تحقير اميز, پر افاده, پر كبر, مغرور, باد در خيشوم انداز, فوقاني, مغرور.

snppa

: يلوه, نوعي پرنده كوچك.

snra av

: خفه كردن, خفقان ايجاد كردن, گلو را فشردن.

snre

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, توري, يراق, يراق دوزي, مليله دوزي.

snrig

: پر از بوته وخاشاك, شبيه ماهوت پاك كن.

snrt

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

snrvla

: تودماغي صحبت كردن, درحال عطسه صحبت كردن, عطسه, زكام, صحبت تودماغي, فن فن, با فن فن صحبت ياگريه كردن, باصداي بلند نفس كشيدن, بازحمت از بيني نفس كشيدن, تودماغي حرف زدن, بوكشيدن, زهد فروشي كردن, صداي خس خس بيني, ناليدن.

snsa av

: جلوگيري كردن, رد كردن, منع, رد, دفع, پهن وكوتاه, كلفت وكوتاه, سرزنش, منع, جلوگيري, سرزنش كردن, نوك كسي را چيدن(داراي بيني) سربالا, خاموش كردن (سيگار).

snsko

: كفش برفي, كفش اسكي, باكفش برفي راه رفتن.

snslask

: برف وباران, بوران, تگرگ ريز باريدن.

snt

: , فرستاد, فرستاده.

snt

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

snudda

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

snurra

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن, چرخش, گردش, چرخيدن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن, فرفره, گرش, چرخك, سوسكي كه روي اب چرخ ميخورد, تصور واهي.

snurrat

: .

snurrig

: داراي عدم تعادل فكري, خيلي حساس, بازيگوش, خل, سفيه, جادو شده, هوسباز.

snus

: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.

snus/snusa/vdra

: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.

snusa/sniffa

: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.

snusdosa

: انفيه دان, قوطي انفيه.

snusk

: چرك, كثافت, پليدي, الودگي, هرزه.

snuskig

: وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.

snusn sduk

: دستمال گلدار.

snyfta

: هق هق, بغض گريه, گريه, گريه كردن, همراه با سكسكه وبغض گريه كردن.

snyfta fram

: كف, حباب, چربي بالن وسايرپستانداران دريايي, چاق شدن, چربي اوردن, هايهاي گريستن, باصدا گريستن, الچروبه.

snygg

: قشنگ, خوش قيافه.

snygga upp

: مزين ساختن, اراستن, مرتب ومنظم ساختن, قشنگ كردن, زيبا كردن (با up), اراستن.

snygging

: قشنگ, خوش قيافه.

snylta

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

snyltare

: تكاپو كننده, كش رونده, طفيلي, دركش.

snyting

: لجن, گل, غذاي چسبناك, مشروب لزج, دراب چلپ وچلوپ كردن, خودرا بالجن وگل ولا ي الودن, ول گشتن.

soar

: مهماني شب, شب نشيني.

sobel

: سمور, رنگ سياه, لباس سياه, مشكي.

social

: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.

socialbidrag

: تامين اجتماعي.

socialisera

: اجتماعي كردن, بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن, بصورت سوسياليستي دراوردن.

socialisering

: اجتماعي كردن.

socialism

: سوسياليزم, جامعه گرايي.

socialist

: جامعه گراي, سوسياليست, طرفدار توزيع وتعديل ثروت.

socialpolitisk

: اجتماعي وسياسي.

societetslejon

: معاشر, شخص مقتدر در جامعه, شخص طراز اول جامعه.

socioekonomisk

: اجتماعي واقتصادي, وابسته به اقتصاد اجتماعي.

sociolog

: جامعه شناس, انسگان شناس.

sociologi

: جامعه شناسي, انسگان شناسي.

sociologisk

: وابسته به جامعه شناسي.

sockel

: ركاب زين زنانه, ازاره يا ته ستون, پايه ستون, ته ستون, پايه ستون, ازاره, پايه مجسمه, پايه ستون, برامدگي پايه ستون وامثال ان.

socken

: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socken-

: بلوكي, بخشي, ناحيه اي, محدود, كوته نظر.

socken/frsamling

: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socker

: قند, شكر, شيريني, ماده قندي, با شكر مخلوط كردن, تبديل به شكر كردن, شيرين كردن, متبلور شدن.

sockerbit

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

sockerpulla

: نبات, گلوله نبات, اب نبات, حلويات.

sockersjuka

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockersjuka/diabetes

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockrad

: شكري, قندي, قنددار, شيرين, مليح, شيرين زبان.

soda

: قليا, جوش شيرين, سودا, كربنات سديم, ليموناد.

sodomit

: ادم پست, كثيف وفاسد, بچه باز, اهل لواط, لواط گر.

soffa

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, نيمكت, نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.

sofism

: سفسطه, مغالطه.

sofist

: سوفسطايي, مغالطه كن, زبان باز, سفسطه باز.

sofisteri

: سفسطه, مغالطه, زبان بازي, برهان تراشي, فريب.

softball

: بيش بال داراي توپ نرم.

soja

: لوبياي روغن, لوبياي ژاپني, سوژا, سويا.

sokrates

: سقراط.

sokratisk

: سقراطي, پيرو حكمت سقراط.

sol

: خورشيد, زر, طلا, الهه خورشيد, وابسته بخورشيد, خورشيدي, افتاب, خورشيد, درمعرض افتاب قرار دادن, تابيدن.

sola sig

: افتاب خوردن, باگرماي ملا يم گرم كردن, حمام افتاب گرفتن.

solarium

: ساعت افتابي, اتاق افتاب رو, اطاق مريضخانه كه دران مريض حمام افتاب ميگيرد.

solbada

: حمام افتاب گرفتن.

solbelyst

: روشن از فروغ افتاب.

solbrnna

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي, قهوه اي شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مايل بسرخ, دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

soldat

: سرباز پياده نظام, نان شيريني ميوه دار, سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.

soldat vid hemmafronten

: مناسب براي نرده كشي, قابل دفاع.

soldaterna

: سربازي, نيروي نظامي, يك دسته سرباز.

solfj derspalm

: نخل باد بزني, سبز نخلي.

solflck

: لكه روي خورشيد.

solglas gon

: عينك افتابي.

solhatt

: كلا ه افتابي زنانه.

solidaritet

: اتحاد, انسجام, بهم پيوستگي, مسلوليت مشترك, همكاري, همبستگي.

solig

: افتابي, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناك, افتاب گير, منور از نور افتاب.

solist

: تك نواز, تك خوان, خلبان تك پرواز.

solitr

: تك بازي, نگين تكي, بازي يك نفره (ورق), منفرد, تك.

solljus

: نور خورشيد, تابش افتاب, انعكاس نور خورشيد.

solnedg ng

: غروب, غروب افتاب, مغرب, افول.

solo

: تك, تك نوازي, تك خواني, بطور انفرادي.

solros

: گل افتاب گردان, گياه افتاب گرا.

solsken

: تابش افتاب, نور افتاب.

solst nd

: انقلا ب, تحويل, نقطه انقلا ب, تحول.

solsting

: افتاب زدگي, گرمازدگي.

solstrle

: پرتو افتاب, تيغ افتاب, ادم مسرور.

solt lt/markis

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltlt

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltorkad

: افتاب پخته, در افتاب خشك شده, حرارت افتاب ديده.

soluppgng

: طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق.

solur

: شاخص افتاب, ترمس پايا.

solv

: ورد, تاركش, تارگذران.

solvens

: حل شدني, حل كردني, تحليل بردني, پرداختني, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دين.

som r rakt emot

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو.

som

: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

som allts

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

som gr t ster

: بسوي شرق, رو به مشرق.

som om

: مثل اينكه.

som regel

: معمولا.

som sparkar

: لگدزن, اعتراض كننده.

som surrar

: زنگ اخبار, وزوزكن.

somalier

: كشور سومالي واقع در افريقا, اهل سومالي.

sombrero

: كلا ه لبه پهن اسپانيولي.

sommar

: تابستان, تابستاني, چراندن, تابستان را بسر بردن, ييلا ق.

sommarlik

: تابستان, شبيه تابستان, تابستاني.

sommartr d/fin vv

: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.

sommartrd

: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.

somnambul

: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.

somnambulism

: راه رفتن در خواب (اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي), خواب گردي.

son

: فرزد ذكور, پسر, ولد, زاد, مولود.

sona

: كفاره دادن, جبران كردن, جلب كردن, خشم (كسي را) فرونشاندن, جلب رضايت كردن, كفاره دادن, پاك كردن, جبران كردن.

sonant

: صدا دار, داراي اهنگ, صوتي, باهنگ صدا, طنين دار.

sonar

: دستگاه كاشف زير دريايي بوسيله امواج صوتي.

sonat

: سوناتا.

sond

: اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماوراء جو.

sondera

: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.

sondera/unders ka

: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.

sondering

: كاوش, تفحص.

sondotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sondotter/dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sonett

: غزل, غزل يا قطعه شعر 41 سطري.

sonettdiktare

: غزل سرا, سازنده غزل, غزل سرايي كردن.

sonisk

: شنودي, صوتي, وابسته بسرعت صوت, سماعي, در ميدان شنوايي.

sonlig

: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.

sonlig/dotterlig

: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.

sonoritet

: پرصدايي, پرطنيني.

sonson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sonson/dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sopa

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

sopa/svepa/drag/sotare

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

sopade

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

sopade/sopat/svepte/svept

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

sopare

: روبنده.

sopat

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

soppa

: اشامه, ابگوشت, سوپ.

sopran

: صداي زير, ششدانگ, صداي بلند.

sopskyffel

: خاك انداز.

soptunna

: سطل خاكروبه, اشغال داني, زباله داني.

sorg

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, اندوه بسيار, غم زياد, دل شكستگي, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

sorg/smrta

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

sorg/sorgdr kt

: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.

sorgdrkt

: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.

sorges ng

: نوحه, سرود عزا, نوحه سرايي, سرود عزا سرودن.

sorgl s

: سبكبار, بي خيال.

sorglig

: محزون (بطور اغراق اميز يا مضحك), اندوهگين, غم انگيز, حزن انگيز, تعزيت اميز, سوگوار, عزادار, غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.

sorglig/mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگيز, جانگداز.

sorgsen

: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.

sorgsen/sorglig

: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.

sork

: موش صحرايي.

sorl

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

sorl/sorla/porla

: غرغره, شرشر, غرغره كردن, جوشيدن, شرشر كردن.

sorla

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

sortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

sorterare

: رجگر, جور كننده.

sortiment

: ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي.

sos

: مخفف كلمات ship our save (علا مت خطر ودرخواست كمك).

sot

: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.

sot/sota ned

: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.

sota

: زغال چيزي را گرفتن, كاربن گيري كردن

sotfl ck/oanstndighet

: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.

sotflck

: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.

soth na

: انقوت, انگيت, ادم ساده واحمق.

sotig

: كثيف, سياه, با سياهك الوده شده, با دوده لكه دار شده, شبيه دوده, دوده زده, دوده اي, سياه, دوده اي كردن.

souvenir

: يادگار, سوغات, يادبود, خاطره, ره اورد.

sova

: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

sovande

: خواب, خفته, خوابيده.

sovande mnniska

: خواب رونده, خوابيده, واگن تختخواب دار, اهن زير ساختمان.

sovande/vilande

: خوابيده, ساكت, درحال كمون.

sovhytt i skola

: خوابگاه (جداگانه), اطاقك.

sovjets

: هيلت حاكمه اتحاد جماهير شوروي, شوروي.

sovrum

: خوابگاه, شبستان, خوابگاه, اطاق خواب.

sovs ck

: كيسه خواب (براي كوه نوردان وغيره).

sovsal

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovsal/sovstad

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovstad

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovvagn

: واگن تختخواب دار راه اهن.

sp

: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).

sp ck

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

sp ckhuggare

: گاو ماهي, نوعي يونس بزرگ, نوعي انبر يا قندگير.

sp da ut

: رقيق كردن, ابكي كردن.

sp dgris

: بچه خوك.

sp dom

: پيشگويي, پيش بيني, پيش اگاهي, غيب گويي, پيش گويي, فال گيري, تفال, حدس درست, غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.

sp ke/buse

: ديو, جن, شيطان.

sp klik/brandrd

: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده.

sp klik/hemsk

: ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده.

sp nd/tempus

: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.

sp nna

: سفت شدن, تنگ ومحكم كردن يا شدن, سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.

sp nna fast

: تسمه.

sp nnande

: تكان دهنده, بهم زننده, هيجان اور, پر تحرك.

sp nne/spnna/buckla

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.

sp nnhake

: گيره چهارچوب پارچه خشك كني.

sp nnram

: چهارچوب پارچه خشك كني, نگهدار, مستحفظ, خيمه دار, خيمه دوز.

sp ra

: ردپاي چيزي را دوباره گرفتن, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.

sp rande

: پيگردي.

sp rhund

: نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد, كاراگاه, بااشتياق و تيزهوشي تعقيب كردن, تازي بويي, كاراگاه زبردست.

sp rreld

: سدبندي, رگبارگلوله, بطورمسلسل بيرون دادن.

sp rvagn

: ترامواي شهري, ترامواي, واگن برقي, باواگن رفتن, واگن شهري, ترامواي.

spade

: بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.

spagetti

: خوراك رشته فرنگي, رشته فرنگي.

spalj /verk/gallerverk

: شبكه, داربست, چفته, داربست بستن.

spalj

: داربست بندي, شبكه, چيز شبكه مانند, شبكه داربست.

spana

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spana/rekognoscera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

spaniel

: سگ پشمالو واويخته گوش, ادم چاپلوس.

spanien

: كشور اسپانيا.

spaning

: شناسايي, بازديد مقدماتي, اكتشاف.

spanjor

: اسپانيولي.

spann/spunnit/snurrade/snurrat

: .

spannmlsmagasin

: انبار دانه, انبار غله, جاي غله خيز.

spanska

: اسپانيولي, اسپانيايي.

spanskr r/rotting

: درخت خون سياوشان, خيزران, باعصاي خيزران تنبيه كردن, چوبدستي.

spant

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

spara

: نگهداري كردن, از صدمه محفوظ داشتن, كنسرو تهيه كردن, كنسرو, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه, نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.

sparad

: انباشته, ذخيره شده.

sparare

: نجارت دهنده, پس انداز كن.

spark

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

spark/sparka/kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

sparka

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

sparkcykel

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

sparkcykel/skoter

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

sparra

: تيردكل, تير اهن يا الوار, مشت بازي كردن, مشاجره كردن, نزاع.

sparre

: دستكش, درجه نظامي روي بازو.

sparris

: مارچوبه ء رسمي.

sparsam

: كم, ناچيز, مضايقه كننده, صرفه جو, ممسك, پس انداز كن, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.

sparsam/enkel

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.

sparsamhet

: اقتصاد, صرفه جويي, خانه داري, عقل معاش.

sparsmakad

: گزينگر, انتخاب كننده.

spartansk

: اسپارتي, ادم دلير و با انضباط, بي تجمل.

sparv

: گنجشگ خانگي, انواع گنجشگ.

spasmodisk

: تشنجي, بگير و ول كن, همراه با انقباضات.

spastisk

: انقباضي, تشنجي, مبتلا به فلج تشنجي.

spatel

: كفگير, مرهم كش, كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره.

spatt

: ورم استخوان پاي اسب.

spcka

: اميختن, مخلوط كردن, بميان اوردن.

spckstrimla

: تكه چربي كه لا ي گوشت گذارند.

spdbarn

: كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.

spdgris

: بچه خوك.

spe

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

specerier

: بقالي, عطاري خواربار فروشي, خواربار.

specerihandlare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

special

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي.

specialiserar

: تخصص يافتن, اختصاصي كردن.

specialisering

: تخصص.

specialist

: متخصص, ويژه گر, ويژه كار.

specialitet

: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.

specialstorlek

: اندازه غيرمعمولي, اندازه متفاوت با عادي.

speciell

: مخصوص, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد, ويژه, خاص, استثنايي.

speciell betydelse

: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.

speciella

: ويژه, خاص, استثنايي.

speciellt

: ويژه, مخصوص, خاص, استثنايي, مخصوصا.

specificera

: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن, باذكر جزءيات شرح دادن, تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.

specificerat

: تعيين شده, مشخص شده.

specifiera

: تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.

specifierat

: تعيين شده, مشخص شده.

specifik

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

specifika

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

specifikation

: تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.

specifikationer

: خصوصيات, مشخصات.

spedit r

: گاراژدار, فرستنده.

spedition

: حمل ونقل, ارسال.

spegel

: ايينه, دراينه منعكس ساختن, بازتاب كردن.

speja

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spejare

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spejare/spana

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spektakulra

: تماشايي, منظره ديدني, نمايش غير عادي.

spektral-

: روح مانند, روحي, خيالي, طيفي, بينايي.

spektroskop

: بينايي بين, طيف بين, طيف نما, طيف بيني.

spektrum

: طيف.

spekulant

: محتكر, سفته باز, زمين خوار.

spekulation

: احتكار, سفته باي, تفكر وتعمق, زمين خواري.

spekulativ

: تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري, احتكار اميز, تفكري, مربوط به انديشه.

spekulera

: انديشيدن, تفكر كردن, معاملا ت قماري كردن, احتكاركردن, سفته بازي كردن.

spel

: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, بازي, قمار بازي.

spela ver

: در ايفاي نقش خود افراط كردن.

spela

: قمار كردن, شرط بندي كردن, قمار, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

spela b ttre n

: در بازي پيش افتادن بر, در مسابقه جلو افتادن از.

spela in

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

spela in/rekord

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

spelare

: قمار باز, قمار باز, ادم شوخ, ورزشكار, هرزه و مهمل, نوازنده, بازيكن, هنرپيشه, بازيكن ورزشي, توپ زن.

speleologi

: غارشناسي, مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.

spelevink

: ادم بي پروا وبي ملا حظه, اصلا ح ناپذير.

spelkula

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

spelomgng

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

spelplan

: برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن.

spels tt

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

spenat

: اسفناج, خوراك اسفناج.

spendera

: صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

spenderade

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

spenderat

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

spene

: نوك پستان, ممه, شبيه نوك پستان, پستانك.

sperma-

: نطفه اي, بيضه اي, بذري, تخمي.

sperma

: نطفه, مني, دانه, تخم, مني, نطفه, بذر, موجب ايجاد چيزي, مني دانه.

spermatozo

: اسپرماتوزوءيد, ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر, مني دانه.

spet lsk

: خوره, جذامي, مبتلا به جذام.

spetig

: پراكنده, اواره, متواري, پرت, دورافتاده.

spetlska

: مرض جذام, جذام, خوره.

spets-

: قيطاني, بند دار, شبكه اي, تور مانند.

spets

: نوك, سر, راس زاويه, تارك, سگ پشمالوي سياه پروسي.

spetsa

: چهار ميل كردن, بر چوب اويختن, سوراخ كردن, احاطه كردن, محدود كردن, ميله كشيدن.

spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

spetsbge

: طاق رومي, نوك تيز, پرتابه يا موشك.

spetsig

: تيز, نوك دار, كنايه دار, نيشدار, ميخ مانند, تيز, تند وتيز, پرگاز, فوراني.

spetsig/mager

: نوك تيز, قله دار, رنگ پريده, نزار.

spetsigt torn/spira

: مناره كليسا, برج, ساختمان بلند, برج كليسا.

spigg

: ماهي گول, كپور, ماهي قنات.

spik

: گل ميخ, ميخ سرپهن, دهاتي, روستايي, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spik/spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spikklubba

: داتوره, تاتوره, پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

spikklubba/spira

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

spillror

: خرده, باقي مانده, اثار مخروبه, اشغال روي هم ريخته, اوار.

spillvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

spillvatten/utfl de

: بخارج پخش كننده, منتشر شونده, ساري, فاضل اب, نهر فرعي, اب رو.

spilta

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spilta/kloak

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spindel

: عنكبوت, كارتنه, كارتنك, ناتنك.

spindelliknande

: شبيه عنكبوت, شبيه تار عنكبوت.

spindelvv

: تارعنكبوت.

spinett

: سنتور چنگي, پيانوي كوچك, ارگ برقي كوچك.

spinn

: سقوط, زوال, اضمحلا ل, گيجي وبيهوشي, سقوط كردن.

spinna

: فرفر, صداي خرخرگربه, خرخركردن.

spinnare

: ريسنده, نخ ريس, نختاب, تابنده, عنكبوتي كه تار مي تند, كارگر ياماشين نخ ريسي.

spion

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spion/spionera/speja

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spionage

: جاسوسي.

spionage/spioneri

: جاسوسي.

spionera

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spioneri

: جاسوسي.

spira

: دندان, دندان گراز يا دندان كج, دهان, دسته شدن, گرد امدن, بازديد كردن.

spira/gro/grodd/skott

: جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

spiral-

: مارپيچي, مارپيچ, حلزوني, بشكل مارپيچ, بشكل مارپيچ دراوردن, بطورمارپيچ حركت كردن.

spirant

: حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد(مثل سه وو), بتلفظدرامده, اصطكاكي.

spiritism

: اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي, روح گرايي, اعتقاد به احضار ارواح, اعتقاد به عالم ارواح.

spiritist

: طرفدار اصول روحانيت ومعنويت, معتقد بارتباط با ارواح, روحاني.

spiritu s

: داراي حالت روحاني, مربوط بعالم معنويات, فعال, سرزنده, داراي الكل.

spirituosa/spritdrycker

: مشروبات الكلي.

spiselhll

: سنگ پهن كف اجاق.

spiselkrans

: نماي بخاري, گچ بري بخاري, طاقچه بالا بخاري, نماي بخاري, گچ بري دور بخاري.

spiselvr

: گوشه لوله بخاري.

spisvr

: پاي بخاري, زندگي خانگي.

spj la

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي, برامدگي كوچك, توفال, اهن نبشي, خرد وقطعه قطعه كردن,تراشه كردن, تراشه, نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.

spj lgaller

: بادگير, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودكش بخاري, منفذدودكش, نما, حاءل.

spj ll/dmpare

: خفه كن, تعديل كننده.

spj llda

: صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت).

spj lverk

: شبكه كاري, چيز مشبك, شبكه سازي.

spjla/tv rsl

: تخته باريك, لوحه سنگ باريك, توفال, سراشيبي يا نماي بام, ميله, چوب مداد, ميله پشت صندلي, كفل, دنده ها, توفالي, باريك, ميله ميله, زدن, پرتاب شدن, شكافتن, ضربه شديد.

spjll

: خفه كن, تعديل كننده.

spjut

: نيزه دستي سبك, زوبين, پرتاب نيزه, نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.

spjutspets

: نوك نيزه, هر چيز نوك تيز, رهبري كردن, پيشگامي كردن

spke

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, شبح, روح, خيال وفكر, تخيل, هم, روح, شبح, ديو, جن, ترساندن.

spke/v lnad

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

spklik

: وهم اور, ترساننده, گرفته, مكدر, شبح مانند, روح مانند, شبح وار.

spl dder

: اب صابون, كف صابون.

splint

: برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

split

: اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

splitsa

: بهم تابيدن, باهم متصل كردن, پيوند كردن.

splittra

: شكافتن, جدا كردن, تركيدن, خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

splittra/splittras

: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

splittras

: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

spn

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.

spnd

: سفت, شق, محكم كشيدن, كشيده, مات كردن, درهم پيچيدن, محكم بسته شده (مثل طناب دور يك بسته).

spnejlika

: غاسول صابوني

spnn-

: قابل انبساط, كش دار.

spnna av

: از بند يا تسمه رها كردن.

spnna upp

: استراحت كردن, سگك يا چفت و بست را باز كردن, اسودن, باز كردن (قلا ب و مانندان), باز كردن يا شدن.

spnne

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.

spnning

: معلق, درحال تعليق, مردد, اندروايي, اويزاني, اختلا ف سطح, ولتاژ.

spoiler

: غارتگر, تباه كننده, فاسد سازنده, خريدار غناءم جنگي, محل عيش ديگران.

spola

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

spole

: قرقره, ماسوره.

spole/spola

: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.

spoliering

: چپاول, يغماگري, دزدي, تباه سازي.

spoling

: ادم بي اهميت, خود فروش.

spolmask

: انواع كرم هاي گرد, انگل روده.

spond

: وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.

sponsor

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

sponsor/fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

sponsorskap

: ضمانت, تكفل, عهده گيري, اعانت.

spontan

: خود بخود, خود انگيز, بي اختيار, فوري.

spontanitet

: خودبخودي, ناگهاني, بي سابقگي, فوريت.

spor

: هاگ, تخم ميكروب, تخم قارچ, هاگ اوردن.

sporadisk

: تك وتوك, تك تك, پراكنده, انفرادي, گاه وبيگاه.

sporra

: انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن.

sporre

: مهميز, سيخ, مهميز زدن.

sporre/sporra/egga

: مهميز, سيخ, مهميز زدن.

sporrtrissa

: چرخك, چرخك مهميز, مهميز, حلقه دهانه اسب, هر چيزي شبيه مهميز و سيخك, مهميز زدن.

sport

: برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون, گوينده برنامه ورزشي.

sport/idrott/st ta med

: ورزش, سرگرمي, بازي, شوخي, ورزش, تفريحي, شكار وماهيگري و امثال ان, الت بازي, بازيچه, تفريحي, سرگرم كردن, نمايش تفريحي, بازي كردن, پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن.

sportbil

: اسب سواري, مركب, رهنورد.

sportig

: ورزشي, ورزشكارانه, جلف.

sportsman

: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.

sportsmannaanda

: ورزشكاري, ورزش دوستي, مردانگي.

sportsmannamssig

: مانند ورزشكار, جوانمرد.

sporttr ja

: زيرپوش مردانه, خط واحد.

spott

: مايع مترشحه از غدد بزاقي, تف, اب دهان.

spotta

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

spotta/stekspett

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

spottade

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

spottat

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

spottkopp

: تف دان, خلط دان, تف دادن, خلط دان, سلف دان.

spottlda

: تف دان, خلط دان.

spr

: ردپا, ردپاي كسي را گرفتن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن, بدنبال كشيدن, بدنبال حركت كردن, طفيلي بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقي گذاردن, پيشقدم, پيشرو, دنباله, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.

spr cklig

: خالخال كردن, چيزي با نقاط رنگارنگ, حيواني كه بدنش خالخال باشد, خال, لكه, ابري, ابرش.

spr d

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, خرد شونده, ترد, شكننده.

spr kegenhet

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

spr kfel

: غلط دستوري, غلط اصطلا حي, بي ترتيبي.

spr kliga

: وابسته به زبان شناسي.

spr krr

: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل.

spr kvetenskap

: زبان شناسي.

spr nga

: دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن.

spr ngrt

: شوكران ابي.

spr t

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

spr tt/lskare

: كج كلا ه, جوان شيك, مرديكه خيلي بزن توجه دارد.

spr ttkniv

: چاك دهنده.

spra ur

: از خط خارج شدن, از خط خارج كردن.

spraka

: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن, انفجار پي درپي كردن, صداي خش خش كردن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

sprallig

: گيج (در اثر مشت خوردن), سرمست, از خود بي خود, بي مهابا.

sprang

: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.

sprang/rann

: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.

sprare

: ردياب, نقشه كش, طراح, جستجو كننده, رسام.

spratt

: شوخي, شوخي اميخته با فريب, شوخي خركي, مزاح, شوخ طبعي, شوخي زننده, تزءين كردن, حقه بازي كردن, كلا هبرداري, مسخره, دست انداختن.

spratt/lura

: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.

sprattla

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

sprattla/rusa i v g/volang

: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن.

spray

: دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.

sprcklig/katta

: حرير موجدار, اعتابي, گربه ماده, زن نمام.

sprd/sk r

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن.

sprdhet

: شكنندگي, تردي.

spri

: جوانه يا شاخه كوچك, ني, گياه بوريا مانند, نقطه يا خال تيره رنگ, جوانه زدن.

spricka

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, شكاف عميق, شكاف زدن, رخنه كردن, نفوذ كردن, كافت.

spricka upp

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

spricka/fel

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

spricka/gosse

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

spricka/skreva

: درز, شكاف.

spricka/springa

: شكاف, رخنه, شكافتن, درزپيدا كردن, درز گرفتن, صداي بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.

sprida

: تخم كاشتن, منتشركردن, پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

spridande

: پراكندگي, تفرق.

spridare

: گسترشگر, پخش كننده, شايع كننده, منتشر كننده.

spridning

: ريزش, افاضه, انتشار, پخش, پاشيدگي, انتشار, توزيع, پخش.

springa

: حركت تند وسريع, حركت از روي دست پاچگي, مسابقه كوتاه, سراسيمگي, بسرعت حركت دادن.

springa om

: پيش افتادن, در دويدن جلو افتادن, پيشي جستن بر.

springa omkull

: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.

springa omkull/kra omkull

: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.

springa/ ppning

: چاك, شكاف كوچك.

springare

: اسب تندرو, اسب, توسن, مركوب, وسيله نقليه.

springare/harjgare

: اسب تندرو.

springbock

: غزال افريقايي.

springmask

: كرمك, كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.

sprinkler

: اب پاش, گلا ب پاش, با اب پاش پاشيدن.

sprint

: روستايي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد, رعيت.

sprinta

: دوسرعت, با حداكثر سرعت دويدن.

sprinter

: قهرمان دوسرعت.

sprit

: مشروب قاچاقي وپست, مشروب تند, مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به.

spritfest

: عياشي, شراب خواري, ميگساري.

sprk

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.

sprkegenhet/m l

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

sprket

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.

sprkl ra

: دستور زبان, گرامر.

sprklig

: وابسته به زبان شناسي.

sprkman

: زبانشناس, متخصص زبان شناسي, زبان دان.

sprngben

: توده سنگريزه در پاي صخره, شيب, رام شدني, استخوان قاپ, مچ پا.

sprngd

: ورم كرده, دميده شده, خسته.

sprning

: پيگردي.

sprr

: مانع.

sprrhake

: گريز, فرار, رهايي, چرخ دنگ, مخرج, گيره, عايق, شيطانك, باگيره يا عايق نگاه داشتن, ميله گردان محور چرخ لنگر, ضامن چرخ دنده, گيره عايق, چرخ ضامن دار, ضامن دار كردن.

sprtt

: خودارا, شخص خودنما ونادان, گل تاج خروس, ادم شيك پوش, شخص, طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز, طوطي صفت, ادم خودنما, ژستي.

sprund

: ژوپن يا زير پوش زنانه, چاك دامن.

spruta

: گردپاش, سم پاش, كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spruta in

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

spruta ut/str le

: اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

spruta/injektionsspruta

: سرنگ, ابدزدك, تزريق كردن.

sprv gsskena

: خط تراموا, خط مخصوص واگن برقي.

sprv gsspr

: ترامواي, واگن راه اهن برقي يا اسبي.

spunnit

: .

spurt

: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spurt/spruta

: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spy

: استفراغ كردن, قي, استفراغ, بالا اوردن, :رنگ ابي تيره, ابي سير.

spy ut

: قي كردن, فوران كردن (مواد اتشفشاني), با فشار خارج كردن, بخارج ريختن.

spydig

: طعنه اميز, نيشدار, زهرخنده دار, ادم عوام فريب, حقه باز, زرنگ, كنايه اميز, نيشدار.

spydighet

: كنايه, گوشه, مزه ريختن, طعنه, بذله, طنز, لطيفه, طعنه زدن, ايهام گفتن, زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.

spygatt

: سوراخ زهكشي ديواره كشتي, مجراي فاضل اب روي عرشه كشتي, مجاري فاضل اب, راه اب, مجراي ناودان, كمين كردن.

squash

: له كردن, كوبيدن ونرم كردن, خفه كردن, شربت نارنج, افشره نارنج, كدو, كدوي رشتي, كدو مسما.

sra

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه.

srade

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

srbar

: اسيب پذير.

srbildning

: ايجاد زخم يا قرحه, زخم يا قرحه, ريشي.

srja

: سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن.

srpla

: صداي مكيدن دراوردن (در موقع اشاميدن ياخوردن), با صدا خوردن يا اشاميدن, هش هش.

srskiljande/skarpsinnig

: بصير.

srtryck

: مقاله نقل شده از روزنامه يا مجله.

ss

: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.

ss

: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.

ss

: سوس, چاشني, اب خورش, جاشني غذا, رب, چاشني زدن به, خوشمزه كردن, نم زدن.

ssja

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

ssong-

: فصلي.

st p h nderna

: معلق, دست ها بزمين وپاها در هوا, بالا نس.

st

: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.

st

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

st d/basenhet

: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.

st derska

: كلفت, خادمه, خدمتكار.

st dja/vidmakthlla

: حمايت كردن از, تقويت كردن, تاييد كردن.

st djare

: استدلا ل كننده, توضيح دهنده, طرفدار.

st dryck

: شربت طبي, مشروبي معطر مركب از جين و رم و اب پرتغال

st fast vid

: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن.

st hej

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

st l-

: پولا دي, اهنين, سخت, پولا دين.

st ldgods

: تاب خوردن تلوتلو خوردن, بنوسان دراوردن, تاب دادن, غارت, گودال, استخر, كوله پشتي.

st lla diagnosen

: تشخيص دادن, برشناخت كردن.

st lla in

: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر

st lla samman

: پهلوي هم گذاردن, مرتب كردن.

st lla sig in hos

: ريشخندكردن, دلنوازي كردن.

st lla upp i tabellform

: جدول بندي كردن.

st llfretr dande

: نيابتي, به نيابت قبول كردن, جانشين.

st llning/plats

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

st llskruv

: پيچ سردار, پيچ ميزان.

st lpenna

: نوك قلم, نوك, دسته, قلم تراشيدن.

st mbands-

: وابسته بدهانه حنجره, مربوط به دهانه ناي.

st mma

: هم اهنگ كردن, هم كوك كردن, وفق دادن, مناسبت, موافق, تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

st mmare

: ميزان كننده, ميزان كننده موتور, پيچ ميزان راديو, وسيله تنظيم جريان برق وغيره, نواگر.

st mpel

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

st ndarknapp

: بساك.

st ndig

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي, هميشگي, ابدي, مدام.

st ndiga

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

st ng

: ميله.

st ng

: نزديك, بستن.

st nga

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

st nga in

: در چهار ديوار نگاهداشتن, محصور كردن, زنداني كردن.

st ngd

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

st ngning

: خاتمه, راي كفايت مذاكرات, عمل محصور شدن, دريچه, درب بطري وغيره, دربستن, بازداشتگاه, تعطيل كردن اموزشگاه, توقيف, حبس, زندان كردن.

st nk

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

st nka ned

: پاشيدن, الودن, ترشح, ترشح كردن, مقدار كم.

st r

: تير, تنه درخت, شاه تير, لا په (درشيرواني).

st ra/oroa

: اشفتن, ناراحت كردن, مزاحم شدن.

st rfisk

: سگ ماهي, ماهي خاويار.

st rka/strkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

st rkande

: نيروبخش, فرح بخش, تجديد يا مسترد كننده, اعاده كننده.

st rkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

st rning

: اختلا ل, مزاحمت.

st rningar

: دخالت, فضولي.

st rta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون كردن, منقرض كردن, مضمحل كردن, موقوف كردن, انقراض.

st rtlopp

: شوس, لغزش بطور مستقيم وسريع, مستقيما از سراشيب پايين رفتن.

st t/hjrnskakning

: صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

st t/stta/sticka

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن.

st ta

: تجاوز كردن, تخطي كردن, حمله كردن, خرد كردن, پرت كردن.

st ta ihop/kollidera

: تصادم كردن, بهم خوردن.

st ta tillbaka

: دفع كردن, رد كردن, نپذيرفتن, جلوگيري كردن از, بيزار كردن, مقابله كردن.

st ta/peka/rota

: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

st tfngare

: سپراتومبيل, ضرب خور, چيز خيلي بزرگ.

st tfngare/st nkskrm

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

st tlig

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي, باوقار, مجلل, باشكوه.

st tta

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن, پي بندي كردن, پي سنگي درزير ديوار قرار دادن, پشتيباني يا تاييد كردن.

st tta/stolpe

: پايه, تير, ميل, شمع, حاءل, نگهدار, سايبان يا چادر جلو مغازه, مهار يامحدودكردن, تير دار كردن.

st v

: دماغه كشتي, كشتي, عرشه كشتي, ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

st velknekt

: چكمه كش, پاشنه كش چكمه.

stab

: چوب بلند, تير, چوب پرچم, ستاد ارتش, كارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هيلت, با كارمند مجهز كردن وشدن.

stabil

: پايا, پايدار.

stabilisator

: پاياساز, تثبيت كننده.

stabilisera

: پاياساختن, تثبيت كردن.

stabilisering

: پاياسازي, تثبيت.

stabilitet

: استواري, استحكام, ثبات, پايداري.

stabiliteten

: پايايي, پايداري.

staccato

: قطع شده, منقطع, بطور فشرده, بطور بريده بريده ادا كردن.

stack

: پشته, پشته كردن.

stack/hg/stapla/skorsten

: پشته, پشته كردن.

stack/stuckit

: .

stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

stackare/kr k

: بدبخت, بيچاره, بي وجدان, پست, خوار.

stackars

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

stad

: شهر, گرد بافت, لبه, حاشيه, مرز, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.

stad/kping/stadsvalkrets

: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.

stadf sta

: بتصويب رساندن, تصويب كردن.

stadga

: فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.

stadga/uppfra

: بصورت قانون دراوردن, وضع كردن(قانون) تصويب كردن, نمايش دادن.

stadgad

: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.

stadig

: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, ثابت قدم, استوار, پابرجاي, خيره.

stadig/lugn/stadgad

: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.

stadigt

: يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.

stadion

: ورزشگاه, ميدان ورزش, مرحله, دوره.

stads-

: شهري, مدني, اهل شهر, شهر نشين.

stadsbor

: اهالي شهر, شهري.

stadsdel

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك.

stadsvalkrets

: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.

staffli

: سه پايه نقاشي.

stagnation

: ركود, كسادي, ايستايي.

stake/insats

: ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن.

stake/piket/strejkvakt

: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.

staket

: نرده سازي, حصار كشي, نرده, پرچين.

stal/stola l ng sjal

: جامه سفيد حمايل دار, خرقه.

stalagmit

: استالا گميت, زير گلفهشنگ.

stalaktit

: گلفهشنگ.

stall

: پايا, پايدار.

stall/stabil

: پايا, پايدار.

stallbroder

: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن, دوست صميمي, رفيق موافق, هم اطاق.

stalldr ng/skta h star

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.

stalldrng

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن, ميراخور, مهتر اصطبل.

stam

: ته چك, ته قبض, سوش.

stam-

: قبيله اي, طايفه اي, سبطي, ايلي, ايلياتي, تباري.

stam/folkstam

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

stam/stjlk/f r/hejda

: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

stamfader

: جد, نيا, پدر بزرگ, اجداد, پيشرو, نمونه.

stamma

: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.

stamma/stammning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stamma/stamning

: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.

stammedlem

: عضو قبيله يا طايفه, ايلياتي, هم قبيله.

stammning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stammoder

: جده.

stamning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stampa

: پايكوبي, لگد كوبي كردن.

stamsystem

: زندگي ايلياتي, سازمان وتشكيلا ت قبيله اي, قبيله گرايي, ايل گرايي.

stamtavla

: شجره نامه, نسب نامه, دودمان, تبار, اشتقاق, ريشه, نژاد.

standar

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standard

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standard/norm/klass

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standardisera

: متعارف كردن, همگون كردن.

standardisering

: متعارف سازي, همگوني.

stank

: بوي بد, گند, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, دود يا بوي قوي, بوي زننده, تعفن, گند, .

stank/stinka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stank/stinkte/stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stanna

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

stanna l ngre n

: بيش از حد معين توقف كردن, زياد ماندن.

stanna lngre n

: بيش از حد لزوم ماندن, اقامت طولا ني كردن.

stanna/v nta

: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن.

stanniol

: ورق قلع, ورق حلب, حلبي, ورقه نازك قلعي.

stansning

: منگنه زني.

stansoperatris

: منگنه كننده, سوراخ كننده.

stapel

: كپه, توده.

stapeldiagram

: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

stapelvara

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

stapelvara/krampa/mrla

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

stapla

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

staplar

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

stappla

: كتان صحرايي, لرزيدن, تلوتلو خوردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن.

stappla/linka

: لنگيدن, شليدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپاي كسي را بستن, مانع حركت شدن, زنجير, پابند.

stappla/stamma

: گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن.

stare

: سار.

stark

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

stark misstro

: بي اعتقادي, بي ايماني.

stark smak/stark lukt

: زبانه, زبانه دار كردن, بوي تند, مزه تند, رايحه تند, نيش.

stark/kraftig

: قوي, پرزور, نيرومند.

starka

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

starkt betonad/eftertrycklig

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

starrgrs

: سعد كوفي, جگن, زنبق زرد.

start

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن, برخاستن.

starta

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن, به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

starta om

: باز اغازي, شروع دوباره, باز اغازيدن.

starta/b rja

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

startare

: شروع كننده.

startbana

: باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.

stas

: گرفتگي (درجريان چيزهايي مثل خون در رگ يا مدفوع در روده), حالت سكون, تعادل.

stat

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

stat/tillstnd/p st

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

statik

: سكون شناسي.

station

: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

station/f rlgga

: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

stationsf restndare

: رءيس ايستگاه.

statisk

: ايستا, ساكن, ايستاده, وابسته به اجسام ساكن.

statist

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

statistik

: امار, احصاءيه, فن امارگري, امارشناسي.

statistiker

: امار شناس, امارگر, متخصص فن احصاءيه.

statistisk

: اماري, احصايي, سرشماري.

statistiskt

: اماري.

stativ

: سه پايه, سه ركني, چيزي كه سه پايه داشته.

statsf rbund

: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.

statsform

: طرز حكومت, طرز اداره, سياست.

statskonst

: سياستمداري, كشور داري, ملك داري.

statsls

: بي وقار, بي شكوه, بي دولت, بي وطن.

statsman

: سياستمدار, رجل سياسي, زمامدار.

statsmannaaktigt

: سياستمدارانه.

statsmannalikt

: سياستمدارانه.

statsmannaskap

: زمامداري, سياستمداري.

status

: وضعيت, شاء ن.

status/st llning

: وضعيت, شاء ن.

staty

: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.

statyett

: مجسمه كوچك, تنديسك.

statylik

: تنديس وار, خوش هيكل, مجسمه وار, شبيه مجسمه, سبك مجسمه.

stav

: ميله نردبان, چماق, دنده بشكه, چوب, شيارهاي نازك چوب, لوله اب, شبيه لوله, ايجاد سوراخ كردن, شكستن, ريزش كردن, بشكل چوب دستي ياچماق وغيره دراوردن, با چماق زدن, كوبيدن, روي خط حامل نوشتن, حامل, بند شعر.

stava

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

stava fel

: بااملا ي غلط نوشتن, املا ي غلط بكار بردن.

stavelse

: هجا, سيلا ب.

stavelsebildande

: هجايي, داراي هجاهاي شمرده, هجا نما.

stavning

: املا ء, هجي.

stavningskontroll

: كتاب املا ء, هجي كننده, كسيكه لغت را هجي ميكند.

std

: سندان, روي سندان كوبيدن, استخوان سنداني, نقطه اتكاء, پايه, شاهين ترازو, اهرم, داراي نقطه اتكاء كردن, تكيه گاه ساختن پايه دار كردن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

std/bock av tr

: سه پايه, ستون را روي پايه قرار دادن.

std/st dja

: حاءل, نگهدار, پايه, تير, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتيباني كردن, حاءل كردن يا شدن.

stddig

: ازخودراضي, جسور, خودنما, ادم لا ت وبي پول, تسمه زني, تسمه زده.

stdhj lp

: مستخدمه, كلفت, زغال فروش.

stdja

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

ste

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

stearinljus

: شمع, شمع ساختن.

stearinljus/vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

steg

: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

steg/steppade

: پله دار.

steg/trampa/stiga

: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.

steg/trampade

: , گام زد.

stege

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.

steglits

: سهره, سكه زر.

stegpinne

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

stegrande

: طالع, درحال ترقي يا صعود.

stegrknare

: رشد سنج كودك, گام شمار.

stegvis

: گام به گام.

stek

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن, باريكه گوشت كبابي.

steka

: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن, زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.

steka/stek

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekas

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekhet dag

: داغ, سوزان, سريع الحركت, تحريك كننده, برافروزنده.

stekkyckling

: ماهي تابه, سرخ كننده چيزهاي سرخ كردني (مثل جوجه وغيره).

steknl

: سيخ كباب, سيخ اهني يا چوب مخصوص كباب, هر چيزي شبيه سيخ كباب, بسيخ كباب زدن, بسيخ زدن.

stekspett

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

stekt

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekv ndare

: اسبابي كه سيخ كباب را روي اتش ميچرخاند.

stel

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

stel/fullstndig

: خشن, زبر, شجاع, خشك وسرد (در مورد زمين), شاق, قوي,كامل, سرراست, رك, صرف, مطلق, حساس, سفت, سرسخت, پاك, تماما.

stel/prudentlig

: برگ نو, ياسم, نوار ابيض, رسمي وخشك, خيلي محتاط, تميز, رسمي وخشك بودن, خود را گرفتن, اراستن.

stelkramp

: كزاز, تشنج.

stelnade

: يخ زد, منجمد شد.

sten

: حساب ديفزانسيل و انتگرال, جبر, سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

sten-

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روي سنگ, وابسته به سنگ هاي قيمتي.

sten/kiselsten

: ريگ, سنگريزه, شيشه عينك, نوعي عقيق, باسنگريزه فرش كردن, باريگ حمله كردن, نقش ونگار ريگي دادن به.

stenarbete

: ساختمان سنگي, كارخانه سنگ بري.

stenbock

: بز كوهي, مرال, بشكل بز كوهي, اهوي كوچك افريقا.

stenbocken

: برج جدي, بزغاله, نشانه دهم منطقه البروج.

stenbrott

: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.

stencil

: استنسيل, استنسيل كردن.

stend d

: ميخ سرگنده, گل ميخ.

stende

: شخص ايستاده (بخاطرنبودن جا).

stenek

: جزيره كوچكي ميان رودخانه با درياچه ويانزديك خشكي (بيشتر بصورت پسونددر اسامي بكار ميرود), زمين مسطح وپست نزديك رودخانه, دريا, موج دريا.

stenflisa

: خرده ريز, توفال, سنگ ريزه, با چكش تراش دادن وبشكل دراوردن, خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا, ورقه ورقه كردن.

stenfrukt

: شفت, ميوه الويي (از قبيل گوجه وگيلا س وغيره).

stenget

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

stengods

: ظروف سفالين سنگ نما.

stenhuggare

: سنگ تراش, ماشين سنگ بري, سنگ تراش.

stenhuggeri

: سنگ كاري.

stenig

: سنگي, پرسنك, سنگلا خ, سخت.

stenlgga

: اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.

stenografi

: تند نويسي, مختصر نويسي, تند نويسي, مختصر نويسي, كوتاه نويسي.

stenografitecken

: تند نويس, الگوي حروف, تند نويس.

stenplatta

: سنگ, سنگفرش.

stensk rvor

: سنگ نتراشيده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ويران كردن.

stenskvtta

: سنبله گندم, چكچكي.

stenskvtta

: سنبله گندم, چكچكي.

stensta

: بسپايك, بسفايج, چند پايي, هزار پايي.

stentorsst mma

: خيلي بلند (در مورد صدا), صدا بلند, رسا.

steppade

: پله دار.

stereo

: مخفف واژه هاي (stereophonic, stereotype).

stereofonisk

: استروفونيك, داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت

stereofotografi

: عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.

stereometrisk

: برجسته, خط برجسته, وابسته بترسيمات برجسته.

stereoskop

: جهان نما, دوربين يا عينك برجسته نما, مبحث اشكال برجسته.

stereoskopisk

: برجسته بيني, برجسته بين.

stereotyp

: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.

steril

: نازا, عقيم, بي بار, بي حصل, باير, سترون.

sterilisera

: عقيم كردن(جانور ماده), بي تخمدان كردن, سترون كردن, نازا كردن, بي بار يا بي حاصل كردن.

sterilisering

: ستروني, گند زدايي, سترون سازي, عقيم كردن.

sterilitet

: ستروني, عقيمي, نازايي, بي باري.

sterling

: داراي عهيار قانوني, تمام عيار, ظاهر وباطن يكي, واقعي, ليره استرلينگ.

stetoskop

: گوشي طبي, گوشي ضربان سنج.

steward

: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپيما.

stgot

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stia

: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stia/svinstia/vagel

: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stick

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن, اواز بي معني, گمشو, دورشو, گمشدن, دور شدن, ماليات, صداي پاره شدن چيزي, رگبار باران, عازم شدن, رفتن, برو, گمشو.

stick/gadd/skrpa

: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

stick/punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ كردن, پنچر شدن.

stick/sticka

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن.

sticka

: فورا برو, فوري رفتن, بسرعت دور شدن, جيم شدن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن, بسرعت عازم شدن, كوچ كردن, عزيمت كردن.

sticka fram

: پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, جلو رفتن (بيشتر با out يا مانندان بكارميرود), پيش رفتگي, پيش امدگي.

sticka i slidan

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

sticka/egga

: سيخ زدن, سك زدن, برانگيختن, ترغيب.

sticka/pirra

: صدا (كردن), طنين (انداختن), حس خارش, سوزش كردن, حس خارش ياسوزش داشتن, صدا.

sticka/rynka

: بافتن, كشبافي كردن, بهم پيوستن, گره زدن, بستن.

stickande lukt

: زنندگي, تندي.

stickande rk

: سر وصدا, جنجال, هياهو, امد ورفت ه, حالت اضطراب, نگراني, مضطرب, شدن, اشوبناك كردن.

stickning

: بافندگي, كشبافي.

stickprovsunders kning

: نمونه گيري, نمونه برداري, مزه كردن.

stift

: سنجاق, پايه سنجاقي.

stifts-

: وابسته به قلمرو اسقف, جزو حوزه اسقفي.

stiftsfrken

: زني كه درميان جامعه مذهبي يادانشكده اي با ساير اهل ان زندگي كند.

stiga

: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.

stiga av

: روشن, شعله ور, سوزان, سبك كردن, راحت كردن, تخفيف دادن, روشن كردن, اتش زدن, برق زدن, پياده شدن, فرود امدن.

stiga p tg

: اهسته دنبال كسي رفتن, بقطار (راه اهن) سوار كردن, كشيدن, بدنبال كشيدن.

stiga ur

: از هواپيما پياده شدن.

stigande

: طالع, درحال ترقي يا صعود.

stigbygel

: ركاب, هرچيزي شبيه ركاب, استخوان ركابي.

stiger

: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

stigfinnare

: راه ياب, بلد راه, پيشرو, كاشف.

stigit

: , گام زده.

stigit/trampat

: , گام زده.

stigma

: كلا له, داغ, داغ ننگ, لكه ننگ, برامدگي, خال.

stigmatisera

: داغ ننگ زدن بر, نشان دار كردن, لكه دار كردن.

stigmatisering

: بدنام سازي.

stigning

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي, شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك.

stil

: شيك, مد, باب روز, زيبا, سبك, شيوه, روش, خامه, سبك نگارش, سليقه, سبك متداول, قلم, ميله, متداول شدن, معمول كردن, مد كردن, ناميدن.

stil/uttryckss tt/sprk

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.

stilett

: دشنه, كارد, دشنه زدن.

stilfull

: شيك, باسليقه, زيبا, باب روز, مطابق مد روز.

stilig

: ارشد, درجه يك.

stilisera

: به روش يا سبك خاصي دراوردن, سبك وار.

stilist

: سبك دار, سبكي, از نظر سبك ادبي, قاضي سليقه, خوش سليقه, متخصص مد.

stilistik

: سليس نگاري, فن نگارش, سبك شناسي.

stilla

: ارام كردن, از شدت چيزي كاستن, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, ارام, صلح جو, اقيانوس ساكن.

stilla/lugn/fridfull

: مرغ افسانه اي كه دريا را ارام ميكند, ايام خوب گذشته, روز ارام.

stillast ende

: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد, ساكن, استاده, بي تغيير, ايستا.

stillastende/sl

: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد.

stillastende/stockning

: ايست, وقفه, تعطيل, بدون حركت, ثابت.

stillsam

: ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, ارام, ملا يم, متين, موقر, جدي, تسكين دهنده.

stiltjeb lten

: منطقه ارامگان استوايي, سكوت, افسردگي, منطقه ركود.

stimulera

: تحريك كردن, تهييج كردن, انگيختن.

stimulerande medel

: محرك, مهيج, مشروب الكلي, انگيزه, انگيختگر.

stimulering

: تحريك, برانگيختن, انگيزش.

stingande

: بانيزه سوراخ كردن, پاره كردن.

stingrocka

: نوعي ماهي پهن برقي.

stinka

: تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stinkande

: گنديده, بدبو, متعفن, داراي بوي زننده, گند دهان, متوحش, بوي ناه گرفته, بدبو, بودار, بدبو, متعفن, زننده, بدبو, نفرت اور.

stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stinkte

: , استخر, مخزن, سد.

stipel

: گوشوارك, برگ كوچك.

stipendiat

: نمايش دهنده.

stipendium

: تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.

stirra

: خيره نگاه كردن, رك نگاه كردن, از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن, خيره شدن.

stj la vind

: فرا رسيدن, بجلوتيراندازي كردن, سبقت گرفتن از.

stj lk

: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.

stj lpa i sig

: جرعه طولا ني نوشيدن, اشاميدن, جرعه.

stj lpa/strta

: از سر افتادن, برگشتن, واژگون كردن.

stj rn-

: ستاره اي, وابسته به ثوابت, نجومي, اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stj rnbelyst

: روشن شده از نور ستاره.

stj rnls

: بي ستاره.

stj rnskdare

: كسيكه به ستاره ها خيره شده, منجم.

stj rnstoff

: حالت مسحور كننده وتخيلي.

stjla

: ربودن, دزديدن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي, دزدي كردن, دزديدن.

stjla/smyga sig

: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

stjlk/smyga

: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.

stjlpa omkull

: واژگوني, واژگون كردن, برانداختن, مضمحل كردن, چپه كردن يا شدن.

stjlpa/oroa

: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

stjrn-

: اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stjrna

: ستاره, نشان ستاره.

stjrnbestr dd

: پرستاره, ستاره اي, درخشان, معروف.

stjrnljus

: وابسته بنور ستاره, نور ستاره, نور ضعيف, نور چشمك زن.

stjrt

: خر, الا غ, ادم نادان و كند ذهن, كون.

stl

: فولا د.

stlar

: طاس, طاس تخته نرد, بازي نرد, پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت.

stld

: دستبرد, دزدي, سرقت, دزدي, سرقت.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stlig

: بسوي شرق, رو به مشرق, شرقي, خاوري, ساكن شرق, بطرف شرق.

stlla

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

stlla i relation till varandra

: وابسته بهم بودن, مناسبات مشترك داشتن.

stlla inf r rtta

: احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن.

stlla sig in

: خود شيريني كردن, مورد لطف و عنايت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء كردن, داخل كردن.

stlla upp

: ارايه.

stlle

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, مكان, جا, محل, دهكده, مقر, مسكن, مزرعه, عوض, بجاي, بعوض, جا دادن, گذاشتن, حمايت كردن, مفيد بودن.

stllning

: چنگك جا لباسي, بار بند, جا كلا هي, نوعي الت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز, شكنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت كشيدن, دندانه دار كردن, روي چنگك گذاردن لباس و غيره, وضع, حالت, ساختمان, طرز ايستادن, ايستايش.

stllningen

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

stm

: ميزان كردن, وفق دادن, كوك كردن.

stmd

: ميزان شده, وفق يافته, كوك شده.

stmmande

: ميزان سازي.

stmning

: ذكر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسي, تقديرازخدمات, تقديررسمي, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

stna

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن, ناله, زاري, شكايت, زاري كردن.

stnd

: نمايش فرعي, موضوع فرعي, انحراف اتفاقي.

stndig/evig

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

stndigt

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

stndpunkt

: گرايش, حالت, هيلت, طرز برخورد, روش و رفتار, نقطه ثابت, نقطه نظر, ديدگاه.

stng av

: خاموش كردن ياشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

stnga

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

stnga av

: ناتوان ساختن, از كار انداختن, خالي كردن.

stnga/n ra

: نزديك, بستن.

stnga/st ngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

stngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

stngde

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

stngsel

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

stnk/st nka/kvist

: شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

stnka

: ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, كفگير, شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

stnksk rm

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير, گلگير.

sto

: ماديان, بختك, كابوس, عجوزه, جادوگر, ماليخوليا, سودا, تاريكي, دريا.

stockfisk

: ماهي روغن و امثال ان كه در افتاب خشك شده.

stockning

: تراكم, جمع شدن خون يا اخلا ط, گرفتگي.

stockros

: ختمي درختي

stockved

: بقم, درخت بقم, پروانه واران.

stod

: .

stoff

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

stoff/sak

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

stofil

: ادم عقب مانده وكهنه پرست, ادم قديمي.

stofl

: كره ماديان, قسراق, دختر شوخ و جوان.

stoicism

: فلسفه رواقيون.

stoiker

: رواقي, پيرو فلسفه رواقيون.

stoja

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

stoja/vild lek

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

stokastisk

: اتفاقي, الله بختي, داراي تغيير در مواقع مختلف.

stol

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن.

stolle

: ساده لوح, احمق, ابله.

stolpe

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.

stolpiller

: شياف, شاف, شياف طبي, دواي مقعدي.

stolt

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

stolthet

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

stoltsera

: خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

stoltsera/dansa

: خرامش از روي تكبر, جفتك زدن, با تكبر راه رفتن, روي دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

stoltsera/pr la

: به رخ كشيدن, باليدن, خراميدن, جولا ن دادن, خودنمايي, جلوه.

stomatit

: ورم دهان, ورم مخاط دهان ولثه.

stomme

: استخوان بندي, چارچوب.

stop

: كوارت, پيمانه اي در حدود بيك ليتر, تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

stopp

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stopp/stoppa

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stoppa

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stoppa strumpor

: رفوكردن, رفو, لعنتي, فحش.

stoppa/kl m bler

: مبلمان كردن خانه, پرده زدن, رومبلي زدن.

stoppa/packa

: پركردن, چپاندن, خودرا براي امتحان اماده كردن, باشتاب ياد گرفتن.

stoppljus

: چراغ علا مت توقف وساءط نقليه, چراغ ترمز.

stoppning

: لا يه گذاري, اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان).

stoppur

: كرونومتر, گام شمار, قدم شمار.

stor

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, وسيع, جادار, پهن, درشت, لبريز, جامع, كامل, سترگ, بسيط, بزرگ, حجيم, هنگفت.

stor bag

: جعبه هزار پيشه, جعبه اسباب هاي مختلف.

stor brand

: اتش سوزي بزرگ, حريق مدهش.

stor dryckesskl

: كوزه ابخوري, محتويات قدح, مقدار زياد.

stor f llkniv

: چاقوي بزرگ جيبي, قلمتراش, با چاقو بريدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شيرجه رفتن.

stor hund

: سگ بزرگي كه گوش ها ولبهايش اويخته است, بولدوگ.

stor korgflaska

: قرابه, تنگ دهن گشاد, گپ.

stor kulrt n sduk

: دستمال گلدار.

stor lngtradare

: ترابرگر, انتقال دهنده, منتقل كننده, دستگاه ناقله, ناقل.

stor utomhusfest

: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان.

stora

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.

stora hj rnan

: مغز پيشين, مغز كله.

storartad

: باشكوه, مجلل, عالي.

storartad/prktig

: عالي, بسيار خوب, باشكوه, باوقار.

storartad/v ldig

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.

storartat

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.

storbritanien

: بريتانيا, انگليس.

storbukad

: داراي شك م بزرگ, شكم گنده.

stork

: لك لك.

storlek

: بزرگي, گندگي, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

storlek/vikt

: بزرگي, اندازه, مقدار.

storlom

: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.

storlom/odga/slyngel

: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.

storm

: تند باد, باد, طوفان, كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن, توفان, تندباد, تندي, جوش وخروش, هيجان, توفان ايجاد كردن, توفاني شدن.

storm rs

: نوك شاه دگل, سكويي كه درست در راس شاه دگل پايين واقع دارد.

storm/storma/ov der

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.

storma

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.

storma med stormstegar

: صعود, بالا روي, نردبان, پله متحرك.

storma/rasa

: باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهيب وسهمگين.

stormarknad

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

stormast

: شاه دگل, شاه تير (در كشتي بادي).

stormfgel

: مرغي مانند مرغ طوفان, مرغ طوفان, مرغ باران.

stormig

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب, توفاني, تند, پرتوپ وتشر.

stormig/larmande

: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني.

stormiga

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.

stormigt

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.

storsegel

: بادبان اصلي كشتي.

storsinthet

: جوانمردي, رادمردي, بزرگواري, بزرگي طبع, علو طبع, بلند همتي.

storskot

: طناب حافظ بادبان اصلي.

storskrake

: اردك ماهيخوار.

storskrvlare

: متكبر.

storslagenhet

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

storslagenhet/prakt

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

storstadsregion

: شهر مهم مركزي.

storstag

: مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد, تكيه گاه اصلي, وابستگي عمده, نقطه اتكاء.

stort

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.

stort piller

: قطعه كوچك وگردي از هر چيزي.

stort vattenfall/gr starr

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).

stpp

: جلگه وسيع بي درخت.

str

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

str cka sig ver

: پا از حد خود فراتر نهادن, بيش از حد گستردن.

str cka ut

: استراحت كردن, توسعه دادن, بسط, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

str dosa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

str la

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع.

str la/utstrla/sprida

: تابيدن, پرتو افكندن, شعاع افكندن, متشعشع شدن.

str lande/hrlig/f rnm

: باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق

str le/lga/jet

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

str le/rocka

: شعاع, اشعه.

str lkastare

: نورافكن, نورافشاني كردن, نور افكن, اشعه نور افكن, نورافكن, شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته, چراغ نورافكن, نور مشعل, هواي گرگ وميش, وابسته به نور مشعل.

str lning/strlglans

: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

str m/fors

: سيل, سيل رود, جريان شديد, سيل وار.

str mlinje

: داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل ان كم كند, ساده و موثر كردن.

str momkastare

: الت تغييردهنده جهت برق, كموتاتور, سويگر.

str ng

: شديد, سخت, سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

str ng/allvarlig

: سخت, تند و تلخ, رياضت كش, تيره رنگ.

str nga

: سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

str ngen

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

str trvare

: راهزن, ياغي, راهزن وسارق جاده, دزد سرگردنه.

str ut/st nk/stnka p

: ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

str v

: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا.

str va omkring

: پرسه زدن, اواره شدن, راهزني دريايي كردن, گردش كردن, ول گرديدن, سرگرداني و بي هدفي.

str va/strida

: كوشيدن, كوشش كردن, جد وجهد كردن نزاع كردن.

str vhet

: خشونت (در صدا), سختي, ترشي (در مزه), تلخي و خشونت (دراخلا ق), نامطبوعي.

str vpelare/std

: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.

str/bestr

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

stra

: خاور مشرق, شرق, خاورگرايي, بسوي خاور رفتن.

stra

: مختل كردن, مزاحم شدن, برهم زدن, درهم ريختن, پريشان كردن, ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز كردن.

stra

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

straff

: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا.

straff-

: وابسته به جزا وكيفر, مجازاتي, كيفري.

straff nge/bevisa/flla

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

straffa

: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

straffa med ostracism

: با اراء عمومي تبعيد كردن, از حقوق اجتماعي و سياسي محروم كردن, از وجهه عمومي انداختن.

straffbar

: قابل مجازات, سزاپذير.

strafflshet

: بخشودگي, معافيت از مجازات, معافيت از زيان.

straffnge

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

straffv rd

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

strand

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي, موج شكن, كنار دريا, كنار دريا, متعلق به كناردريا, ساحل.

strand-

: كرانه اي, ساحل, كرانه, ناحيه ساحلي, درياكناري.

strand/st tta/klippte fr

: كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

strand/str ng/trd

: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

stranden

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.

strandpromenad

: تفرجگاهي دركنارساحل كه كف ان تخته باشد.

strass

: سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.

strateg

: متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي, رزم ارا.

strategi

: رزم ارايي, استراتژي, فن تدابير جنگي, فن لشكركشي.

strategiskt

: سوق الجيشي, وابسته به رزم ارايي.

stratifiera

: چينه چينه كردن, طبقه طبقه كردن.

stratifikation

: قشر بندي, لا يه بندي, تشكيل چينه, تشكيل طبقات زمين, چينه بندي.

stratosf r

: طبقه فوقاني جواز 11 كيلومتر ببالا, هوا كره.

strcka

: كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

strckning

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

strde

: اشفته, ناراحت.

stred

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

stred/stridit

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

strejkande

: زننده, ساعت زنگي, اعتصاب كننده.

strejkbrytare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.

strejkbrytare/falskspelare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.

strejkvakt

: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.

streptomycin

: انتي بيوتيكي بفرمول.C21 H39 N7 o12

stress

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

stressig

: پردغدغه, پراز پريشاني.

strid

: درگيري, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strid/bekmpa

: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با.

strid/bestrida/t vlan

: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.

strid/kmpa

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strid/tvist

: ستيزه, نزاع, دعوا, سعي بليغ, تقلا, كشاكش.

strida

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strida/t vla/pst

: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.

stridande

: ستيزه جو, مسابقه دهنده, مدافع.

stridbarhet

: نزاع طلبي, جنگجويي.

stridig

: اعتراض پذير, قابل بحث.

stridit

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

stridshst

: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ).

stridslysten

: اماده بجنگ, جنگجو, دعوايي, ستيزه جو, دعوايي, متنازع فيه, ستيزگر, ستيزگر, اهل نزاع وكشمكش, جنگ طلب, جنگجو, ستيزه گر, وحشي, خشن, بي رحم, قصي القلب, سبع.

stridslystnad

: ستيزه جويي, وحشيگري, سبعيت, خشونت.

stridsskriftsf rfattare

: رساله نويس, جزوه نويس, رساله نويسي كردن.

stridsspets

: قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد, كلا هك.

stridstupp

: خروس جنگي, ادم دعوايي.

stridsvagn

: ارابه, مخزن, حوض.

stridsyxa

: تبرزين جنگي, با تبرزين زدن.

strigel

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strigel/strigla

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strigla

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strimma/band

: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.

strimma/drag

: خط, رگ, رگه, ورقه, تمايل, ميل, نوار يا رگه نواري, سپيده دم, بسرعت حركت كردن, خط خط كردن.

strimmig

: خط دار, رگه دار, داراي اخلا ق وخصوصيات فردي, ناصاف, قابل تغيير.

striptease

: رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه.

stripteaseartist

: پوست كن, كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند, كسيكه رقص برهنه ميكند.

strka

: نيرو دادن, قوت دادن, روح بخشيدن, پر زور كردن, تقويت شدن, خوش بنيه شدن, نيرومند كردن, قوي كردن, تقويت دادن, تقويت يافتن, تحكيم كردن.

strkande/tonisk

: نيروبخش, مقوي, صدايي, اهنگي.

strkelsehaltig

: اردي, نشاسته اي, داراي نشاسته, شبيه نشاسته, رسمي, اهاري, اهاردار.

strla ut

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

strlande

: پرتوافكن, درخشان, شاخ دار, پر پرتو, درخشنده, درخشان, درخشنده, تابان, نور افشان.

strlglans

: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

strlning

: انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس, نشر, بيرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مايعات, تابش, پرتو افشاني, تشعشع, برق, جلا.

strm

: طغيان رود, سيل, سيلا ب, رگبار, تعداد خيلي زياد, هجوم بي مقدمه, سيل كلمات, مسيل, نهر.

strmbrytare

: ادم قطع كننده.

strmma

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن.

strmvirvel

: گرداب, چرخش اب.

strng/ackord

: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.

strng/band

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

strngad

: سيم دار, سيمي, طنابي.

strnghet

: سختي, شدت, بي اعتدالي, فقدان ملا يمت, بي رحمي, سنگدلي, سختي, استحكام, سفتي, سختي, سختگيري, خشونت, تندي, دقت زياد, سختي, شدت, سخت گيري, دقت, خشونت, شدت, كسادي, سختگيري, تندوتيزي.

strning/orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

strof

: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهليل, چرخش هنگام رقص همراه با اواز دسته جمعي, چرخ.

strogen

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

strogen

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

strontium

: استرونتيوم, عنصر سبك دو ظرفيتي.

strre

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

strtande

: خلع, عزل از پادشاهي.

struktur

: ساخت, بافندگي, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, داراي بافت ويژه اي نمودن.

strukturalism

: بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.

strukturell

: ساختماني, وابسته به ساختمان, وابسته به بنا.

strukturerad

: ساخت يافته, داراي ساخت.

struma

: غمباد, بزرگ شدن غده تيروءيد, گواتر.

strumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

strumpeband

: بند جوراب, كش جوراب, عالي ترين نشان انگليس بنام نشان بندجوراب, بند زدن, كش زدن (بپا يا به جوراب), معلق, بند شلوار, بند جوراب.

strumpor

: جامه كش باف, جوراب بافي.

strumpor/trikvaror

: جامه كش باف, جوراب بافي.

strunt

: مزخرف, چرند, نوعي كالباس, حقه بازي كردن, سرهم بندي كردن, حقه بازي, چرند, ناچيز, من من كردن, حرف بيهوده زدن, مهمل گويي

strunt/nonsens

: حرف توخالي, مهمل, حقه بازي, چرند.

struntprat

: حرف مزخرف, حرف توخالي.

strupe

: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

strupgrepp

: ضربت ياتماس خفه كننده.

struts

: شتر مرغ.

struva

: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.

struva/bryta i sm bitar

: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.

strv/barsk

: خشن, داراي ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته.

strva/sacka efter

: متفرق شدن, هرزه روييدن, سرگردان بودن, سرگردان, اواره.

strvan

: تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

strvan

: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق, تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

strvpelare

: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.

stryk/mycket kr vande

: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.

stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

stryka omkring

: درپي شكار گشتن, پرسه زدن, تلا ش, پرسه, جستجو, تكاپو, سرقت.

strykjrn

: اتو.

stryknin

: استركنين.

strykpojke

: سگ شكست خورده, توسري خور.

strypa

: گلوي كسي را فشردن, خفه كردن.

stsaker

: صنعت شيريني سازي, قنادي.

stt

: واكنش شديد, ضربه, لطمه, بار, فشار, بلند كردن, دزدي كردن, دزدي, سرقت, مسلحانه.

stta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

stta bort

: دلسرد كردن, بيگانه كردن, دوركردن.

stta i fara

: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.

stta till

: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

stta upp

: برگشتن, برگرداندن, قي كردن.

stta/sticka/anfall

: فرو كردن, انداختن, پرتاب كردن, چپاندن, سوراخ كردن,رخنه كردن در, بزور بازكردن, نيرو, فشار موتور, نيروي پرتاب, زور, فشار.

sttare

: حروفچين.

sttlig/uppbl st

: پرشكوه.

sttpinne

: بيلچه, نشاء كاشتن, گود كردن زمين.

sttt

: .

sttta/binda

: چوب بست زدن, پايه زدن, بستن, بسيخ كشيدن, بدار اويختن, جفت كردن, گره زدن, دسته كردن, متمسك شدن, كوك زن, بهم بستن, بادبان را جمع كردن, بار سفر بستن, بدار اويخته شدن, خرپا, شكم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

stttande

: مجهز كننده, حامي, پشتيبان.

stubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

stubb/sk ggstubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

stubbig

: پوشيده از كاهبن, شبيه كاهبن, زبر, پرمو, نتراشيده.

stubbsvans

: دم كل, اسب يا سگ دم كل, هرچيز ناقص يامختصر شده, ادم مهمل.

stuck

: گچ, اندود گچ وسيمان, گچ كاري روي بنا, با گچ سفيد كردن, گچ كاري كردن.

stuckit

: .

student

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق, دانشجوي دوره ليسانس.

studentexamen

: دخول يا نام نويسي در دانشگاه.

studenthem

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

studenttillvaro

: شاگردي, تلمذ.

studera

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

studerade

: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.

studerande

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.

studerat

: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.

studie

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

studiecell

: كابين يا اطاقك چوبي.

studier

: مطالعه سخت, دود چراغ خوري, شب زنده داري.

studio

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

studio/atelj

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

studsa

: دراثر امري ناگهان وحشت زده وناراحت شدن, رم كردن, تامل كردن (در اثر ترس وغيره), كارسرهم بندي كردن, بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي.

studsa tillbaka

: دوباره بجاي اول برگشتن, حركت ارتجاعي داشتن, منعكس شدن, پس زدن, برگشتن, جهش كردن, داراي قوه ارتجاعي, واكنش, اعاده.

stuga

: كلبه, خانه روستايي.

stuga/enplansvilla

: بنگله, خانه هاي ييلا قي.

stulit

: .

stum

: صامت, لا ل, گنگ

stum/d mpa

: گنگ, لا ل, بي صدا, بي زبان, صامت, كسر كردن, خفه كردن

stump/stubbe

: كنده, ريشه, ته سيگار, ته چك, ته سوش, ته, ته بليط, كوتوله, از بيخ كندن, تحليل بردن, راندن, كوبيدن, كنده درخت, ريشه(دندان), ته سيگار, بيخ وبن, صداي افتادن چيزسنگين, سقوط باصداي سنگين, خپله, كوتاه قد, خسته وكوفته, از پا درامده, بريدن, قطع كردن, سنگين افتادن, گيج كردن, دست پاچه شدن.

stund

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

stund/medan

: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن.

stup

: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

stuprnna

: لوله يا وسيله اي كه از ان اب فوران ميكند, فواره, ناودان, گرداب, گردباد دريايي.

stut

: گوساله وحشي, گاونر اخته.

stut/oxe

: گوساله وحشي, گاونر اخته.

stuteri

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

stuva

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuva/packa

: تنگ هم چيدن, خوب جا دادن, پركردن, مخفي كردن, پريدن, انباشتن, بازداشتن.

stuva/stuvas/stuvning

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuvas

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuveriarbetare

: متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي, بارگيري وباراندازي كردن, كارگر بار انداز.

stuvning

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن, تنگ هم چيني, اجرت تنگ هم چيدن كالا.

stvel

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن, چكمه دهان گشاد, نوعي بازي گنجفه.

stycke

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.

styckevis

: به اجزاء ريز تقسيم كردن, خردخرد, تكه تكه, بتدريج, تدريجي.

styckning

: قطع, بريدن, اندام.

stygg

: شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش.

stygn

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

stygn/sticka

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

stylta

: باچوب پا راه رفتن, چوب پا, عصاي زير بغل, ميله, پادراز.

stympa

: ضايعات, فضولا ت, تحريف, تحريف كردن, الك كردن, كسيرا معيوب كردن, معيوب شدن, اختلا ل يا از كارافتادگي عضوي, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق كردن, معيوب كردن.

stympa/avkorta

: كوتاه كردن, مختصر نمودن.

stympade

: اشفته, درهم.

stympning

: قطع عضو, تحريف.

styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.

styra

: , احمق, بي فكر.

styra om

: بازپرسي از شهود بعد از بازجويي متهم, دوباره راهنمايي كردن.

styra/ungtjur

: راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

styrbar

: قابل هدايت, كشتي هوايي, بالن.

styrbord

: سمت راست كشتي, واقع در سمت راست كشتي, بطرف راست حركت كردن.

styre

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.

styrelse/bord

: تخته, تابلو.

styrelse/ordning

: رژيم, روش حكومت پرهيز غذايي.

styrelsemedlem

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

styrka

: نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.

styrka/uth llighet

: بنيه, نيروي حياتي, طاقت, استقامت, پرچم.

styrman

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.

styrstng

: دسته دو چرخه, فرمان.

styv

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

styv kanfas

: كرباس اهاردار, كيسه كرباسي, سختي.

styva

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

styvbarn

: فرزند خوانده, نافرزندي.

styvbror

: نابرادري.

styvdotter

: نادختري, دختر خوانده.

styver

: پشيز, غاز, ذره.

styvf rlder

: والدين غير صلبي.

styvfar

: شوهر مادر, پدراندر, ناپدري.

styvmor

: زن پدر, نامادري, مادر.

styvmorsviol

: اسايش فكري.

styvnad

: سفت كننده.

styvson

: ناپسري, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.

styvsyster

: ناخواهري, خواهراندر.

subdominant

: فا, نت چهارم موسيقي, تابع, تبعي.

subjektiv

: دروني, ذهني, معقول, وابسته بطرز تفكر شخص, فاعلي, خصوصي, فردي.

subjektivism

: درون گرايي, معقوليت, موضوعيت, حالت نظري, ذهن گرايي, اصالت ذهن وحس, فرديت تفكر.

subjektivitet

: دروني بودن, فرديت, فاعلي بودن.

subkontinent

: شبه قاره.

subkultur

: خرده فرهنگ, فرهنگ فرعي, كشت فرعي, كشت دوم ميكروب.

subkutan

: زير پوستي, تحت الجلدي.

sublim

: برين, والا, رفيع, بلند پايه, عرشي.

sublimera

: تصفيه كردن, پاك كردن, تصعيدكردن, متعال كردن, بالا بردن, متصاعدكردن, منزه, متعال.

sublimering

: تصعيد, تعالي, توجه بعالم بالا وامور عاليه.

subliminal

: غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس, خارج از مرحله اگاهي, نيمه خوداگاه.

sublimitet

: بلندي, افراشتگي, تعالي, علومقام, رفعت.

subnormal

: غير طبيعي, مادون عادي, كم هوش.

subrett

: خادمه, بانويي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند, مسخره.

subsonisk

: مادون سرعت سير صوت.

substantiv

: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متكي بخود, مقدار زياد, داراي ماهيت واقعي, حقيقي, شبيه اسم, داراي خواص اسم.

substantivisk

: اسمي, مربوط به اسم.

substitut

: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

substrat

: سفره, لا يه.

subtilitet

: باريك بيني, موشكافي, زيركي, لطافت, تيزبيني ومهارت.

subtrahend

: كاسته, مفروق.

subtrahera

: كاستن, تفريق كردن.

subtraktion

: كاهش, تفريق.

subvention

: اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه, كمك مالي, اعانه, تخصيص اعانه, كمك هزينه.

subventionera

: كمك هزينه دادن, كمك خرج دادن.

suck

: اه, اه كشيدن, افسوس خوردن, اه حسرت كشيدن.

suddighet

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.

suffl

: خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلا ت, پارچه نازك گل برجسته زنانه, پف كردن يا بالا امدن غذا, پف كرده.

suffl r

: سوفلور, وادار كننده.

sufflera

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

sufflrbud

: پادو يا پيشخدمت (درتاتر).

suffragett

: زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان.

sug

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

sug/suga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

suga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

sugapparat

: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.

sugapparat/parasit

: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.

sugga

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

sugga/s

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

sugning

: مك زني, جذب بوسيله مكيدن, جذب, عمل مكيدن, مكش, سوپاپ تلمبه.

sulfat

: زاج, توتيا, سولفات, با اسيد سولفوريك اميختن.

sulfid

: نمك يا استرسولفيد هيدروژن.

sultan

: سلطان.

sultanrussin

: سلطانه, زن يا مادر يا دختر سلطان.

sumak

: سماق.

summa

: سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, جمع كردن, حاصل جمع, مجموع.

summering

: خلا صه, مختصر, موجز, اختصاري, ملخص, انجام شده بدون تاخير, باشتاب, جمع زني, افزايش, جمع, مقامي, خلا صه.

sumpigt utlopp

: نهركوچك يا فرعي, شاخه فرعي رودخانه.

sumpskldpadda

: لا ك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.

sund

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

sund/svrigheter

: تنگ, باريك, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضيقه, در تنگنا, تنگنا.

sunnit

: سني, اهل سنت, پيرو مذهب سنت.

sunt f rnuft

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام, ابتكار, عقل سليم.

sup

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

sup/snaps/styrketr

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

supa

: مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن, گيج كردن, سردرگم وهاج وواج شدن, داءم الخمر بودن, گيج كردن, نوشابه زياد خوردن, درختستان, باغ, گنبد بودايي, برج بودايي.

supermakt

: ابر قدرت, ابر نيرو.

supersnabb

: ماوراء الصوت, داراي سرعتي پنج يا شش برابر امواج صوتي در فضا.

supig

: وابسته به مشروب, مست.

supraledare

: بس رسانا, خيلي هدي, بيش از حد لزوم هادي.

supraledning

: ابرهدايت, فوق هدايت.

suput

: مشروب خور, خمار, باده گسار, ميگسار, داءم الخمر, كوسه ماهي اروپايي.

sur

: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, ترشرو, عبوس, تند مزاج, بد خلق, موشي, موش وار, موش مانند, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسيد داشتن, مثل غوره وغيره), ترش شدن, تندخو وگستاخ, ناهنجار, با ترشرويي.

surdeg

: خمير مايه, خمير ترش, عامل كارگر, مخمر كردن, خمير كردن, ور اوردن.

surdegsbr d

: خمير ترش.

surfingbrda

: قطعه ء چوبي كه براي اسكي ابي بكار ميرود, تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.

surk l

: كلم رنده شده واب پز با سركه.

surpuppa

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

surr

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.

surr/surra

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.

surr/surra/gnola

: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

surr/surra/spinna

: صداي وزوز(در اثر حركت سريع), حركت كردن, پرواز كردن, غژغژ كردن.

surra

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه, سفت بستن, سفت كشيدن, محكم بستن, زدن, ضرب زدن, كوبيدن.

surrealism

: سبك نگارش خيالي, سوررءاليسم, فراواقعيت گرايي.

surrogat

: جانشين, قاءم مقام, عوض, جايگير, جانشين شدن, قاءم مقام شدن, وكيل شدن.

sus

: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.

sus/vina

: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.

susa

: صداي زمزمه يا اه, زمزمه يا خش خش كردن, صداي چلپ چلوپ, صداي خش خش كردن.

suspendera

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

suspendera/uppskjuta

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

suspensiv

: اويزشي, اندروا پذيري, درحال تعليق, درحال توقف, تعليق, معلق.

suspensoar

: فتق بند, بيضه بند.

sutan

: رداي مخصوص كشيشان كاتوليك.

sutare

: ماهي گول اب شيرين اروپا واسيا.

sutur

: درز, بخيه, شكاف, چاك, دوختن.

suvenir

: هديه يادگاري يادبود.

suver nitet

: سلطه, حق حاكميت, پادشاهي, قدرت.

suvern

: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.

sv l som

: بخوبي, بعلا وه, ونيز, همچنين.

sv lja

: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

sv lla

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

sv lla/rka sill

: پف كرده, بادكردن, باددار, نفخ.

sv lt

: گرسنگي, رنج ومحنت, قحطي, قحطي زدگي.

sv lta/hungra

: گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.

sv nga

: اين سو وان سو جنبيدن, تاب خوردن, در نوسان بودن, تاب, نوسان, اهتزاز, سلطه حكومت كردن, متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.

sv nghjul

: چرخ لنگر, چرخ طيار.

sv ngrum

: جاي دنج, ازادي عمل, محل فراغت.

sv r

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, شديد, دردناك, تالم اور, اندوه اورد.

sv r

: ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.

sv r uppgift

: اذيت كننده, شانه كننده پشم.

sv rdfish

: اره ماهي, شمشير ماهي.

sv rdsfste

: دسته, قبضه, دسته شمشير.

sv rdsskida

: نيام, غلا ف شمشير, حفاظ, غلا ف كردن.

sv rm

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rm/svrma/myller/myllra

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rma

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rmod

: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

sv rt

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, بشدت, بسختي, بسيار.

sv rta

: واكس سياه, رنگ سياه, مرغابي سياه, پاريلا.

sv rta ner

: لكه دار كردن, سياه كردن, بد نام كردن.

sv va hgt

: بلند پروازي كردن, بلند پرواز كردن, بالا رفتن, بالغ شدن بر, صعود كردن, بالا روي, اوج گرفتن.

sv va/kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

sva med eter

: بااتر مخلوط كردن, بااترتركيب كردن, بااتر بيهوش كردن, كرخت كردن.

svabb

: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.

svabb/skura/skrubba

: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.

svabb/torka av

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

svada

: اطناب, لفاظي, درازگويي, سخن پردازي, رواني, چرب زباني, فرزي, چرخندگي, تحرك.

svag

: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو, عليل المزاج, ضعيف, بي بينه, كم بنيه.

svag sida

: نقطه ضعف, صعف اخلا قي, ضعف, تيغه شمشير.

svag sluttning

: سرازيري ملا يم, شيب, حصار يا مانع محافظ.

svag/matt

: ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف.

svag/rankig

: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.

svaga

: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.

svagdricka

: چيز بي اهميت, ابجو پست وكم الكل.

svaghet

: ضعف و ناتواني, سستي, ضعف قوه باء, عنن, سستي, ضعف اخلا ق, نحيفي, خطايي كه ناشي ازضعف اخلا قي باشد, بيمايگي, نااستواري, ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

svaghet/lderdomssl het

: ضعف پيري, كودني در اثر پيري.

svalg

: حلق, گلوگاه, حلقوم, گلو, گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

svalg/klyfta

: شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم.

svalla

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalla/svallvg

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svallv g

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalstjrt

: دم چلچله اي, دم فاخته اي.

svamla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

svamlig

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

svamp

: گياه قارچي, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

svampaktig

: قارچي, سماروغي, اسفنجي, زود گذر.

svampig

: اسفنجي, شبيه اسفنج, نرم ومتخلخل, نرم.

svan

: قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار كردن.

svandamm

: محل پرورش قو.

svans

: دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.

svansa

: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.

svansa/krypa

: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.

svansl s

: بي دم.

svar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دفاعي, جواب, پاسخ دفاعي دادن.

svara

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.

svarande

: مدافع, مدعي عليه, مطابق, موافق, جوابگو, واكنش دار.

svars-

: واكشني, پاسخي, علا قمند و متوجه.

svart

: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.

svart lista

: فهرست اسامي مجرمين واشخاص مورد سوء ظن, فهرست سياه, صورت اشخاص بدحساب, اسم كسي رادرليست سياه نوشتن.

svart tavla

: تخته سياه.

svarta

: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.

svartbetsa

: ابنوسي رنگ كردن, ابنوسي كردن چوب.

svartfot

: خبرچين, اعتصاب شكن, جاسوسي كردن.

svarting

: سياهپوست, سياه زنگي.

svartkonst

: غيبگويي(از طريق ايجاد رابطه با مردگان).

svartmuskig

: سياه چره, سبزه تند, تيره روي.

svartna

: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.

svartsjuk

: حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر.

svarv

: ماشين تراش, چرخ خراطي, تراش دادن.

svarvare

: خراط, تراش كار, چرخ كار, چرخنده, چرخاننده.

svassa

: اردك وار راه رفتن, تلوتلو خوردن و راه رفتن, گردش سفر, راه پيمايي تفريحي.

svastika

: صليب شكسته المان نازي.

svavel

: گوگرد, گوگرد, گوگرددار كردن, اصل احتراق.

svavel-

: گوگردي, شبيه گوگرد, مشتعل.

sveda

: سوختگي سطحي, سوختن, بودادن, بطور سطحي سوختن, داغ كردن, فر زدن.

sveda/frbr nna

: بطور سطحي سوختن, تاول زدن, سوزاندن, بودادن, سوختگي, تاول.

svek

: نارو, خيانت, غدر, بي وفايي.

svek/list

: حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي.

svekfull

: خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

svekfull/trols

: پيمان شكن, خاءن.

svekl s

: بي تزوير.

svensk

: سوءدي, اهل سوءد.

svenska

: سوءدي, اهل سوءد.

svenskt

: سوءدي, اهل سوءد.

svepa

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

svepning

: كفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي, پوشاندن, در زير حجاب نگاه داشتن, كفن كردن.

svept

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

svepte

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

svetsa

: جوشكاري كردن, جوش دادن, پيوستن, جوش.

svetsare

: جوشكار, ماشين جوشكاري.

svett

: خوي, عرق كردن, عرق, عرق ريزي, مشقت كشيدن.

svettas

: تعريق, عرق ريختن, عرق كردن, دفع كردن.

svettdrivande

: عرق اور, توليد كننده عرق, عرق زا, معرق.

svettning

: عرق بدن, كارسخت, عرق ريزي.

svettrem

: نوار چرمي دور كلا ه.

svikta

: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.

svimma

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

svimma/svag

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

svimma/svimning

: غش كردن.

svimning

: سنكوپ, بيهوشي, غش, حذف هجا, توقف, مث, همبرش.

svin

: خوك, گراز, خوك پرواري, بزور گرفتن, خوك, گراز ادم پرخور يا حريص.

svinaherde

: خوك چران, گرازبان.

svinaktig

: خوك صفت, بي ادب, وحشي, خوك مانند, خوك صفت, وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.

svindel

: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

svindelanfall

: سرگيجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.

svindlare

: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, كلا ه گذار, كلا ه بردار.

svinga

: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

svingel

: چوب كوچكي كه بوسيله ان اموزگار چيزي را به شاگرد نشان ميدهد, حصير, بوريا, با چوب نوك تيزنشان دادن.

svinister

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

svinister/spck

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

svink tt

: گوشت خوك, خوك, گراز.

svinktt/fl sk

: گوشت خوك, خوك, گراز.

svinlder

: پوست گراز, توپ فوتبال.

svinstia

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف, خوك داني, اغل خوك, جاي كثيف.

svisch

: صداي صفير, صداي تماس جسم سريع با هوا, صداي صفيرايجاد كردن.

sviskon

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

sviskon/besk ra trd

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

svit

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

svit/v ning

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

svl

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.

svlighet

: بيحسي.

svlj

: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

svlja/sluka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع.

svlla upp

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

svlta

: گرسنگي دادن, گرسنگي كشيدن, گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.

svng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

svnga/svinga

: زرق وبرق دادن (شمشير), باهتزاز دراوردن (شمشير وتازيانه), تكان دادن سلا ح (ازروي تهديد).

svngning

: نوسان.

svngtapp

: گردنده, حلقه گردان, قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن, روي محورگرديده, چرخاندن.

svordom

: اشباعي, جايگير, تكميل كننده, پركننده, پيمان, سوگند, قسم خوردن.

svr olycka

: مرگ ومير, تلفات.

svrd

: شمشير.

svrdformig

: شمشيري, غضروف خنجري.

svrfar

: پدر شوهر, پدر زن.

svrighet

: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, دورو, خودنما, پياله لبالب, جام پر.

svrm-

: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.

svrmare

: فشفشه, اتش بازي, داراي صداي فش فش, كنايه, فشفشه دركردن, كنايه زدن, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.

svrmod/dysterhet

: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

svrord

: قسم دروغ, بد دهاني, كفر گويي, فحش, ناسزا.

svrta ned

: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.

svullen

: بادكرده, اماس كرده, اماسيده, ورم كرده, متورم, ورقلنبيده, پراب وتاب, مطنطن, بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullen/svullna

: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullna

: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullnad

: ورم, اماس, باد, بادكردگي, تورم, غرور, طمطراق.

svullnande

: اماس, ورم, حالت تورم.

svulst

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.

svva

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن, برخاستن, بلند شدن, شناور شدن.

sy

: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.

sybarit

: ساكن شهر سيباريس, عياش, خوشگذران.

sybeh rshandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

sybehr

: خرازي فروشي, مغازه ملبوس مردانه.

sydgende

: عازم جنوب.

sydl nning

: جنوبي, اهل جنوب (در ايالا ت متحده).

sydlig

: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydliga

: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydligast

: در اقصي نقطه جنوب.

sydost

: باد جنوب شرقي, توفان جنوب شرقي.

sydstlig

: جنوب خاوري, جنوب شرقي.

sydv stlig

: واقع در جنوب غربي, باد جنوب غربي.

sydvst

: باد جنوب غربي, توفان يا تند باد جنوب غربي, جنوب غربي, كلا ه مخصوص مواقع توفاني دريا.

syfilis

: كوفت, سيفيليس, ابله فرنگي.

syfilitisk

: سفليس شناسي, سفليسي.

syfte

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

syl

: درفش, سوراخ كن, درفش, نوك پهن.

sylfid

: روح يا موجود ساكن در هوا, جن هوايي.

syllogism

: قياس, قياس منطقي, قضيه منطقي, صغري وكبري.

sylt

: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

symbios

: همزيگري, همزيستي, زندگي تعاوني, همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلف باهم.

symbiotisk

: وابسته به همزيگري.

symbol

: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثيل, با علا يم نشان دادن, نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

symbolisera

: بطور كنايه نشان دادن, برمز وانمود كردن

symbolisk

: مشعر, حاوي, نشانه, حاكي, كنايه دار, رمزي, اسمي, صوري, جزءي, كم قيمت, نمادي, نمادين, رمزي, نشان دار, علا مت دار, حاكي, دال بر.

symbolisk framstllning

: نماد, نمايش بوسيله علا ءم, مكتب رمزي, نشان پردازي.

symfoni

: سمفوني, قطعه طولا ني موسيقي, هم نوا, هم نوايي.

symfoniker

: هم نواگر, نوازنده عضو اركستر, اهنگ ساز, تصنيف ساز.

symfonisk

: هم اهنگ, هم نوا, موزون, شبيه سمفوني.

symmetri

: تقارن.

symmetrisk

: متناسب, برابر, هم اندازه, متقارن, منظم.

sympatisera

: همدردي يا همفكري كردن, جانبداري كردن.

sympatisk

: دوست داشتني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sympatiska

: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.

sympatisr

: همدرد, غمخوار, جانبدار.

symposium

: هم نشست, همسگالي, بزم پس از شام, مجلس مذاكره دوستانه, مقالا ت گوناگون درباره يك موضوع, ضيافت.

symtom

: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دليل, علا ءم مرض, علا مت.

symtomatiskt

: مطابق نشانه بيماري, نماينده, حاكي, حاكي از علا ءم مرض, نشانه بيماري.

syn

: ظهور, خيال, روح, تجسم, شبح, منظر, ديد, بينايي, مراقبت, بينش, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

syn/vision

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

syna

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

synagoga

: كنيسه, پرستشگاه يهود.

synbar

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

synbar/p stdd

: نمايان, ظاهر, قابل نمايش, صوري.

synd

: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

synd/synda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

synda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

syndabock

: بز طليعه, كسيكه قرباني ديگران شود, كسي را قرباني ديگران كردن.

syndaflod

: سيل, طوفان, غرق كردن, طوفان ايجاد كردن.

syndare

: عاصي, بزهكار, گناهكار, خطاكار, متجاوز, مجرم, متخلف.

syndare/missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاكار يا مجرم.

syndfull

: جايزالخطا, دستخوش خطا, عاصي, گناهكار.

syndikalism

: پيروي از اصول اتحاديه صنفي, اتحاديه گرايي.

syndikat

: اتحاديه صنفي, سنديكا, تشكيل اتحاديه دادن.

syndrom

: مجموعه علا ءم بدني وذهني مرض, علا ءم مشخصه مرض, همرفت.

synergi-

: مربوط به همكاري, همكاري كننده, هم نيروزادي.

synergi

: هم نيروزاد, همكاري, كار توام ودسته جمعي.

synh ll/knna igen

: نظر, بينش, بصيرت.

synhll

: بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

synkopera

: هم برش كردن, از ميان كوتاه كردن, مخفف كردن, غش كردن, حالت غش يا سنكوپ پيداكردن, غشي شدن.

synkopering

: كوتاه سازي واژه, اهنگ بين دو ضرب, رقص يا اهنگ سبك وبدون ضرب, همبرش.

synkron

: هم زمان, همگاه, واقع شونده بطور هم زمان.

synkronisera

: همگاه بودن, همزمان كردن, از حيث زمان باهم مطابق كردن, انطباق زماني داشتن.

synkroniserad

: همگام شده.

synkronisering

: همگامي, هم زماني.

synkronisk

: همگاه, همزمان, هموقت.

synlig

: پيدا, پديدار, مريي, نمايان, قابل رويت, ديده شدني, ديداري, بصري.

synlighet

: پيدا, پديداري, قابليت ديدن, ميدان ديد, ديد.

synligt

: بطور مريي.

synod

: شوراي كليسايي, مجلس مناظره مذهبي.

synodisk m nad

: يك ماه قمري.

synonym

: كلمه مترادف, كلمه هم معني, مترادف, هم معني.

synonymordbok

: گنجينه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

synoptisk

: مختصر, كوتاه, خلا صه, اجمال, هم نظير.

synpunkt

: نقطه نظر, ديدگاه, نظريه, ديد, لحاظ, نظر, نقطه نظر, ديد, ديدگاه, نظريه, عقيده.

syntaktisk

: نحوي.

syntax

: نحو.

syntes

: تركيب, تلفيق, امتزاج, پيوند, هم گذاري.

syntetisk

: تركيبي, مركب از مواد مصنوعي, همگذاشت.

synthesizer

: تركيب كننده.

sypse

: كيف مخصوص وسايل كار, جعبه خياطي.

syre

: اكسيژن, اكسيژن دار.

syren

: ياس بنفش, ياس شيرواني.

syres tta

: اكسيژن زدن, اكسيژن اميختن.

syrisk

: اهل سوريه, سوريه اي.

syrlig

: ميخوش, ملس, كج خلق, ميخوش, ملس, ترش وشيرين.

syrlighet

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, حموضت, اسيديته, ترشي.

syrsa

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

syskon

: هم نيا, هم نژاد, برادر يا خواهر.

syskrin

: جعبه ابزار.

syssels tta/bestta

: اشغال كردن, تصرف كرد.

syssels ttning

: بكارگيري, كارگماري, استخدام.

sysselstta

: اشغال كردن, تصرف كرد.

sysslol shet

: بيكاري تنبلي, بطالت, بيهودگي, گيجي, كند ذهني.

sysslols

: بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن.

system

: برپاكردن, برپايي, مقدمه چيني, سيستم, دستگاه, منظومه.

systematisera

: داراي روش يا قاعده كردن, اسلوب دادن به.

systematisering

: رده بندي كردن, اسلوبي كردن, همست كاري.

systematisk

: قاعده دار, با همست, همست دار.

syster

: خواهر, همشيره, پرستار, دخترتارك دنيا, خواهري كردن.

systerdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

systerlig

: خواهرانه, خواهر وار.

systerskap

: خواهري, انجمن خيريه مذهبي نسوان.

systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

T

t

: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.

t

: خورد.

t cka med skorpa

: روكش كردن, با پوسته يا قشري پوشاندن, بشكل پوسته در اوردن.

t ckande

: پوشش, سرپوش, جلد, پوشه, دربرگيرنده.

t ckt bil

: خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.

t la

: تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.

t lig

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

t lp

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن, بي خيال نگاه كردن, احمقانه نگاه كردن, ادم كودن, ادم ناشي وخام دست.

t lpig

: خشن, بي نزاكت, دهاتي, خشن, زمخت.

t ltmakare

: خيمه دوز, خيام.

t mja

: اهلي كردن, رام كردن.

t mma

: تهي كردن, خالي كردن, به ته رسانيدن.

t nda

: روشن شدن, گرفتن, برافروختن, زمان گذشته فعل.تهگءل

t ndare

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

t nde/tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

t nder

: , دندانها.

t ng

: انبردست.

t njbar

: توسعه پذير, قابليت تمديد, قابل تعميم, قابل بسط, قابل كشش, قابل تعميم, بسط يافتني.

t nka

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

t nka ut

: انديشيدن, ابتكاركردن, ابداع كردن.

t nkare

: انديشمند, فكر كننده, متفكر, فكور.

t nker

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

t nkte

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

t ppa

: زمين قابل كشت پيوسته بخانه, مزرعه, باغچه.

t r-

: اشكي, اشك اور, كيسه اشك, استخوان اشكي چشم, ويژه اشك.

t rd

: غمگين, مضطرب.

t rnbuske

: گل رشتي, گل حاج ترخاني.

t rning

: طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن.

t rst/trsta

: تشنگي, عطش, ارزومندي, اشتياق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتياق داشتن.

t rstig

: تشنه, مشتاق, تشنه, عطش دار, خشك, بي اب, مشتاق.

t rt

: كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن.

t rta/bakelse/kaka

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

t sidan

: چپ چپ, كج, از گوشه ء چشم, با چشم حقارت, با نگاه رشگ اميز, از روي سوء ظن, يك ور, پهلويي, ضلعي, از پهلو.

t t

: متراكم, چگال.

t ta

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

t tning

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

t vla

: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن.

t vlan

: رقابت, مسابقه.

t vling/tvlan/konkurrens

: رقابت, مسابقه.

t vlingslysten

: هم چشمي كننده, رشك برنده, طالب.

t/t a

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

ta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

ta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

ta

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

ta av klderna

: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).

ta av sig hatt

: دراوردن, لباس كندن, طفره رفتن.

ta bort

: عمل تميز كردن وپاك كردن, تصفيه, حذف كردن, كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

ta bort lukt fr n

: بوي بد را مرتفع كردن, گندزدايي كردن.

ta fr mycket

: پرخوردن.

ta hand om

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

ta i mt

: گروكشيدن, فشاردادن, توقيف كردن, ضبط اموال.

ta in lvorna ur

: روده دراوردن از, شكم دريدن, روده يا چشم و غيره رادر اوردن, شكم دريدن, تهي كردن, خالي كردن, نيروي چيزي راگرفتن.

ta isr

: مجزا كردن, سوا كردن, پياده كردن (ماشين الا ت), به هم ريختن, بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

ta kopia

: پشتيبان, پشتيباني كردن.

ta kvllsvard/supera/klunk

: شام خوردن, شام دادن, مشروب, مقدار.

ta med

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta mig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

ta n gon ur en villfarelse

: از اشتباه دراوردن, از حقيقت اگاه كردن, مبرا از فريب و تزوير كردن, از فريب اگاهانيدن.

ta nrmaste v gen till

: خط راست, خط مستقيم, اقصر طرق.

ta reda p

: دريافتن, پي بردن, كشف كردن, مكشوف كردن.

ta sig

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مكرر, رفت و امد مكرر, دوباره دسته بندي كردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

ta till f r lite

: حقيقت را اظهار نكردن, دست كم گرفتن.

ta tillbaka

: انكار كردن, دبه كردن, ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن, گول زدن.

ta vrvning

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

tabbe

: اشتباه مضحك.

tabell

: جدول, ميز, مطرح كردن.

tabelluppst llning

: جدول بندي, تنظيم بصورت جدول, تسطيح.

tabernakel

: خيمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جايگزين شدن.

tabl

: پرده نقاشي, تابلو, دور نماي نقاشي, جدول.

tabor

: دمبك, تبيره, تنبور, طبل, تنبور زدن, تبيره زدن.

tabu

: تابو, حرام, منع يا نهي مذهبي, حرام شمرده.

tabulator

: جدول بند.

taburett

: تبيره زن.

tack

: متشكرم (تهانكس), تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tacka

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tacka/honfr

: ميش, گوسفندماده.

tackar

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tackla

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

tacksam

: سپاسگزار, ممنون, متشكر, حق شناس, سپاسگزار, متشكر, ممنون, شاكر.

tacksamhet

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

tacksgelse

: سپاسگزاري, شكر گزاري.

tacksgelse

: سپاسگزاري, شكر گزاري.

tafatt

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

tafatt/dumskalle

: احمق, مات و سربهوا.

tafs

: سريع, فعال, مشتاق, زيرك, تيز هوش, سخت, خشن, بند قلا ب ماهيگيري, بند زدن (به قلا ب ماهيگيري).

taft

: پارچه تافته, خوش مزه, مجلل.

taga

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

tagande

: فرض, پنداشت, سرسپردگي, ارتكاب, حكم توقيف, تعهد, الزام.

tageltyg

: پارچه مويي, مويينه, پارچه خيمه اي.

tagg

: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.

tagg/sticka

: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.

tagg/torn/t rne

: خار, تيغ, سرتيز, موجب ناراحتي, تيغ دار كردن.

taggig

: تيغ دار, زبر, خراش دهنده, پوشيده شده از خارهاي زياد, دشوار, مهره مانند.

taggtrd

: سيم خاردار.

tak

: سايبان, خيمه, كروك اتومبيل, سايبان گذاشتن, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسكن, طاق زدن, سقف دار كردن.

takfnster

: پنجره سقفي, پنجره طاق.

takfot

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

takfot/taksk gg

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

takl ggning

: مصالح ساختن بام, سقف سازي, پوشش, بام.

taklk

: ابرون كبير, تره فرنگي.

takpanna

: اجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني), سوفال.

takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

takskgg

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

taksp n/klappersten

: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.

taksparre

: تير عرضي طاق, پالا ر, گله مرغ, الوار دار كردن.

takspira

: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.

takspira/h jdpunkt

: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.

takspn

: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.

taktfull

: مبادي اداب, بانزاكت, موقع شناس, دنيا دار.

taktfullhet

: عقل, ملا حظه, نزاكت, كارداني, مهارت, سليقه, درايت.

taktik

: جنگ فن, تدابير جنگي, جنگ داني, رزم ارايي, فنون.

taktiker

: جنگفن گر, رزم ارا, با تدبير, متخصص فنون جنگي.

taktiskt grepp

: جنگ فن, رزم شيوه, جنگ فني, وابسته به رزم شيوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگي, تاكتيك يا رزم ارايي.

taktl s/obetnksam

: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.

taktl shet

: بي لطافتي, زمختي, خشونت, بي نزاكتي.

taktls

: بي نزاكت, خشن, فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه, بدون مبادي اداب, بي مهارت, بي سليقه, بي نزاكت, موقع نشناس.

taktpinne

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.

takvning

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

tal

: تعقيب قانوني, پيگرد, پيگرد كننده, تعقيب كننده.

tal

: نطق, سخنراني, فصاحت و بلا غت, خطابه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

tala

: تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.

tala

: دراييدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت كردن, تكلم كردن, گفتگو كردن, سخنراني كردن.

talad

: , گفته شده.

talade

: پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن

talang

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talangfulla

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talar

: قابل تعقيب.

talare

: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطيب, مستدعي, ياوه گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

talarkonst

: دكلماسيون, علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.

talarstol

: منبر, كرسي خطابه, منقار, پوزه, تاج.

tales tt

: سخن, بيان, نطق, سبك عبارت پردازي, عبارت.

talesman

: سخنران, ناطق, سخنگو, سخنگوي زن.

talfr

: بسگوي, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.

talg

: پيه, چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند, پيه اب كردن, پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود, پيه مالي كردن.

talgig

: پيه مانند, چرب, پيه اندود.

talisman

: طلسم, تعويذ, جادو, جادوگرانه.

talja

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

talja/tackla

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

talk

: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.

tallium

: تاليوم, عنصر فلزي مشتق از الومينيوم بعلا مت.IT

tallrik

: بشقاب, صفحه, اندودن, ديس, بشقاب بزرگ, هر چيز پهن, صفحه گرامافون.

tallriksunderlgg

: دستمال كوچك سرسفره, نوعي پارچه ابريشمي.

talmud

: تلمود, مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.

talrik

: كثير, بيشمار, انبوه, بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

talspr k

: مكالمه, مناظره, گفتگو, طرز سخن گفتن.

taltrast

: باسترك, دستگاه پشم ريسي.

talus

: سنگريزه.

tam

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

tam/matt/tmja

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

tamarind

: تمبر هندي.

tamarisk

: گز, درخت گز.

tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

tamburin

: دايره زنگي, دايره, دايره زنگي زدن.

tampong

: توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي, باكهنه گرفتن (سوراخ), پنبه يا كهنه قاعدگي.

tand

: دنده چرخ زنجيرخور, چرخ دنده, شاخ فرعي, دندانه, نوك شاخه ياسيخ, چنگك خيش, از دست دادن, گم كردن, بافتن, دندان, دندانه, نيش, داراي دندان كردن, دندانه دار كردن, مضرس كردن.

tand-

: وابسته به دندانسازي.

tandad

: دندانه دندانه, مضرس (مثل برگ), دندانه دار.

tandben

: عاج دندان.

tandborste

: مسواك دندان.

tandbrygga

: پل دندان مصنوعي, پل سازي.

tandem

: دوپشته, پشت سر هم.

tandkr m

: گرد دندان, خمير دندان, خمير دندان.

tandktt

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

tandl kare

: دندانساز.

tandl s

: بي دندان, بدون دندانه, بچه گانه.

tandlkaryrket

: دندانسازي, دندانپزشكي.

tandlucka

: ناي, گلو, مري, ابگذر, مجرا, كانال.

tandpetare

: خلا ل دندان, دندان كاو.

tandr ta/benrta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

tandrta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

tandsten

: زبان تاتاري, تاتار, ته نشين, رسوب, باره دندان, درده.

tandv rk

: دندان درد, درد دندان.

tangent

: كليد.

tangentbord

: صفحه كليد, رديف مضراب, رديف حروف.

tangerin

: نارنگي.

tango

: رقص تانگو, رقص چهار ضربي اسپانيولي, تانگو رقصيدن.

tanig

: خشن, داراي دندانه هاي غير منظم, لا غر, لا غر واستخواني, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

tanig person

: ادم لا غر, جانور نحيف, چيز لا غر, گلوي كسي يا چيزي را گرفتن, خفه كردن.

tanka

: سوخت گيري (مجدد) كردن.

tanke

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

tankegng

: استدلا ل.

tankev ckande

: اشاره كننده, دلا لت كننده وسوسه اميز.

tankeverksamhet

: تعقل, تفهم.

tankfartyg

: كشتي نفت كش, تانك, اتومبيل نفش كش.

tankfull

: انديشناك, متفكر, افسرده, پكر, گرفتار غم, محزون, بازتابنده, منعكس سازنده, صيقلي, وابسته بطرز تفكر, فكري, نشخواري, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

tankls

: بي فكر, بي ملا حظه, لا قيد, ناشي از بي فكري.

tankspridd

: مجزا, پريشان خيال, مختصر.

tannin

: جوهر مازو, تانين.

tant

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

tant/faster/moster

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

tantig

: شلخته.

tantig kvinna

: زن شلخته, زن امل, اخم.

tapet

: كاغذ ديواري, با كاغذ ديواري تزءين كردن.

tapetserare

: كسيكه كاغذ ديواري مي چسباند, خياط رومبلي و پرده و غيره.

tapetsering

: كاغذ چسباني (بر ديوار).

tapioka

: نشاسته كاساو يا مانيوك.

tapir

: خوك خرطوم دراز مالا يا.

tapp

: زبانه, زبانه دار كردن.

tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, قوي دل, دلير, دلا ور, شجاع, نيرومند, بهادر, دليرانه, تهمتن, دلير, شجاع, دلا ور, باارزش, دليرانه.

tapper/artig

: دلا ور, دلير, شجاع, عالي, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپيش زنان, زن باز, دلا وري كردن, زن بازي كردن, ملا زمت كردن.

tapperhet

: دليري, شجاعت, جلوه, دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي, دلا وري, دليري, شجاعت, دلا وري, ارزش شخصي و اجتماعي, ارزش مادي, اهميت.

tapperhet/mod

: دليري, شجاعت, جلوه.

tapph l

: سوراخ شكم خمره يابشكه, سوراخ مقعد, مادگي زبانه, كام, جاي زبانه, جفت كردن, باكام محكم كردن, سوراخ جاي شير اب, سوراخ بشكه, سوراخ.

tapto

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tapto/tatuera/tatuering

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tar ut

: بيرون انداختن, دفع كردن, معزول كردن.

tara/tarera

: وزن خالص (بدون احتساب وزن ظروف), وزن خالص چيزيرا احتساب كردن, ويسياي صحرايي, ماشك.

tarantel

: رطيل.

tarantella

: رقص تند دو نفري ايتاليايي.

tarm-

: روده اي, امعايي, روده دار.

tarm

: روده, شكم, اندرون.

tarmar

: روده, امعاء, دروني.

tarmstrng

: زه, روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.

taro

: گوش فيل نواحي گرمسير.

tars

: استخوان قوزك پا, قوزك پا, ساق پاي مرغ.

tartelett

: نام مربايي كوچك, كلوچه ميوه دار كوچك.

tarvlig

: درزدار.

tarvlig/sjaskig

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

tarvliga

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

taskspeleri

: تردستي, شعبده بازي, تردستي, حقه بازي, حيله, شعبده.

tass

: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

tatar

: تاتار, تاتاري.

tatuera

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tatuering

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tautologi

: درستنما.

tautologisk

: حشو و زواءدي.

tavla

: نقاشي.

tavla/m lning

: نقاشي.

tax

: نوعي سگ كوچك با پاهايي كوتاه و بدني دراز.

taxa

: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

taxa/tulltaxa

: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

taxameter

: مسافت سنج, مسافت نماي تاكسي.

taxera

: تشخيص دادن, تعيين كردن, بستن, ماليات بستن بر, خراج گذاردن بر, جريمه كردن, ارزيابي, تقويم كردن.

taxerbar

: مشمول ماليات, قابل تقويم, نرخ بردار.

taxering

: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر.

taxeringsbar

: قابل ارزيابي يا تقويم.

taxeringsman

: ارزياب, خراج گذار.

taxi

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, باتاكسي رفتن, تاكسي, خودروي (هواپيما).

taxidermi

: پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره, پوست ارايي.

tchad

: خرده كاغذ.

tcka ver

: پوشش, اندود, پوشيدن, زياد بار كردن, رويهم قراردادن, كراوات.

tcka

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

tcka med moln

: ابري يا تيره شدن, با ابر پوشاندن, تيره كردن, افسرده كردن.

tcka/jacka

: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن.

tckning

: پوشش, شمول, تار, محو, شبيه سحاب, بشكل ابر, تيره.

te

: چاي, رنگ چاي.

teak

: درخت ساج, چوب ساج.

teamwork

: روح همكاري, كار دسته جمعي.

teater

: تاتر, نمايشگاه, اطاق بازي بچه, اطاق عروسك بچه.

teater-

: مربوط به نمايش, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا, وابسته به تسپيس شاعر يوناني, هنرپيشه.

teater/operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.

teaterbes kare

: ادمي كه قالبا بنمايش ميرود, نمايشرو.

teaterbt

: قايق داراي صحنه نمايش, نمايش در قايق.

teaterdirekt r

: نمايشگر, نمايش دهنده, ادم چاخان, تبليغات چي.

teatralisk

: درخور نمايشگاه, نمايشي, صحنه اي, مناسب نمايش, پرجلوه, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا.

teburk

: چاي دان, توپ تنيس, لولو, شبح.

technicolor

: رنگارنگ.

tecken

: هشت بيت (بايت), دخشه.

tecken/bevis/gva

: نشانه.

tecken/k nnetecken

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

tecken/skylt/underteckna

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

teckensnitt

: حوض غسل تعميد, ظرف مخصوص نگه داري اب مقدس, چشمه, ذوب.

tecknad film

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

teckning

: طرح, تصوير, توصيف, شرح.

tefat

: نعلبكي, زير گلداني, بشقاب كوچك, در نعلبكي ريختن.

tegelbrnnugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

tegelbruk

: اجرپزخانه.

tegelsten

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tegelsten/hedersprick

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tehus

: قهوه خانه, چاي خانه.

tein

: تلين كه درچاي يافت ميشود.

teism

: اعتقاد بخدا, خدا شناسي, توحيد, يزدان گرايي.

teist

: يزدان گراي, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.

teistisk

: يزدان گرايانه, خدا پرستانه.

tekaka

: نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند, بشقاب سفالي كوچك.

tekanna

: قوري چاي.

teknik

: مهندسي, رموز فني, اصطلا حات فني, نكته فني, شگرد فن, اصول مهارت, روش فني, تكنيك, شيوه.

tekniker

: شگردگر, متخصص فني, ذيفن, كارشناس فني, اهل فن, كاردان.

teknisk

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

tekniska

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

tekniskt

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

teknokrati

: شگرد سالا ري, حكومت اربابان فن, حكومت كارشناسان فني.

teknolog

: فن شناس.

teknologi

: اشنايي باصول فني, فن شناسي, فنون, شگرد شناسي.

teknologiska

: مربوط به فن شناسي, تكنولوژيكي.

tekopp

: فنجان چاي.

telefon-

: تلفني.

telefon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن كردن.

telefonist

: تلفنچي.

telefonlur

: دستگاه فرستنده وگيرنده (گوشي ودهاني) تلفن در يك قطعه.

telefonsamtal

: فرا خواندن, فرا خوان.

telefoto-

: دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.

telefoto

: عكسي كه بوسيله بي سيم فرستاده ميشود, بوسيله بي سيم عكس فرستادن.

telegraf

: تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافي, ساعت, داراي صداي تيك تيك, تلگراف.

telegrafera

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

telegrafi

: دورنگاري, تلگرافي.

telegrafisk

: از راه دور نگاري, تلگرافي.

telegrafist

: تلگرافچي.

telegram

: تلگرام, تلگراف, تلگراف كردن.

telekinesi

: حركت اجسام بوسيله ارواح.

telekommunikations-

: ارتباط از دور.

teleologi

: حكمت علل غايي, پايان شناسي, مطالعه حكمت غايي.

telepati

: ارتباط افكار با يكديگر, دوهم انديشي.

telepatisk

: وابسته به دورهم انديشي, وابسته به توارد يا انتقال فكر.

teleprinter

: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.

teleskop

: دوربين نجومي, تلكسوپ, تلسكوپ بكار بردن.

teleskopisk

: وابسته بدوربين نجومي.

television

: دور نشان, تلويزيون.

tellur

: شبه فلز كميابي بعلا مت.عط

telning

: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

telning/ttling

: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

tema

: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ريشه, زمينه, مدار, نت, شاهد.

tematisk

: فرهشتي, ريشه اي, مربوط بموضوع, موضوعي, مطلبي, مقاله اي.

tempel

: معبد, هيكل, پرستشگاه, معبد, شقيقه, گيجگاه.

tempelherre

: زاءر بيت المقدس, معبدي, وابسته بمعبد, عضو جمعيت فراماسون, عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.

tempera

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperaf rg

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperament

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

temperamentsfull

: مزاجي, خلقي, خويي.

temperamlning

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperatur

: دما, درجه حرارت.

tempererade

: معتدل, ملا يم, ميانه رو.

tempo

: وقت, زمان, گام, ميزان سرعت.

tempor r

: موقت, موقتي.

temporal/timlig

: دنيوي, غير روحاني, جسماني, زماني, وابسته بگيجگاه, شقيقه اي, موقتي, زودگذرفاني.

tempus

: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.

tendens/tendera

: الودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.

tendentis

: داراي گرايش ويژه وعمدي, متمايل, متوجه, رسيدگي كننده.

tendera

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

tenn

: تركيب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغي, جام پيروزي, جايزه, خاكستري.

tenn-

: داراي قلع, قلع دار, قلعي, قلع مانند, حلبي ساز, قلع كار.

tenngruva

: معدن قلع, قلع كاري, قلع خيز, كان قلع.

tennis

: تنيس.

tentakel

: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.

teodolit

: تلودوليت, دوربين مهندسي, زاويه سنج طول ياب.

teokrati

: يزدان سالا ري, حكومت خدا, حكومت روحانيون.

teolog

: متخصص الهيات, حكيم الهي, خداشناس.

teologi

: يزدان شناسي, علم دين, الهيات, حكمت الهي, خدا شناسي

teologisk

: وابسته بعلوم الهي.

teorem

: قضيه, برهان, مسلله, قاعده, نكره.

teoretiker

: متخصص علوم نظري, نگرشگر, طرفدار استدلا ل نظري.

teoretisera

: نگرشگري كردن, استدلا ل نظري كردن, تحقيقات نظري كردن, فرضيه بوجود اوردن, فرضيه اي بنياد نهادن.

teoretisk

: نظري.

teori

: نظريه, نگره, فرضيه.

teosof

: عارف, اهل عرفان.

teosofi

: عرفان, خدا شناسي, حكمت الهي.

ter verlmna

: از نو نجات دادن, دوباره مستخلص كردن, دوباره تحويل دادن.

ter

: برگشت دادن, درباره, عطف به, با توجه به (مخفف رعفعرعنثع).

ter fylla

: دوباره پر كردن, ذخيره تازه دادن, باز پر كردن.

ter samla

: باز همگذاردن, دوباره سوار كردن.

ter sluta sig till/svara

: پاسخ دفاعي دادن, در پاسخ گفتن, دوباره پيوستن به.

ter stiga upp p

: دوباره بالا رفتن, برگشتن, دوباره سوار كردن.

teraktivera

: دوباره فعال كردن.

teranv nda

: دوباره استفاده كردن.

terapeut

: متخصص درمان شناسي, درمان شناس.

terapeutisk

: درماني, وابسته به درمان شناسي, معالج.

terapi

: درمان, معالجه, مداوا, تداوي.

terass

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

terass/husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

terbes k

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

terbes ka

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

terbetalning

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.

terblick

: شامل گذشته, عطف بماسبق كننده, نگاه به گذشته, مسير قهقرايي, پس نگري, پس نگرانه.

terf

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

terf rskring

: بيمه مجدد, بيمه اتكايي.

terf rsljning

: فروس مجدد, حراج مجدد.

terfall

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfall/terfalla

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfalla

: برگشتن, سيرقهقرايي كردن, برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfallsf rbrytare

: عامل تكرار جرم, تكرار كننده جرم.

terfordra

: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.

terfrening

: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.

terfrening/sammankomst

: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.

terfrs kra

: بيمه اتكايي كردن, دوباره بيمه كردن.

terfrs ljare

: خرده فروش, دستفروش, فروشنده.

terg

: برگشتن, رجوع كردن, اعاده دادن, برگشت.

tergldande

: عمل متقابل.

tergng

: ترجمه مجدد, برگشتگي بعقب, عود, رجوع.

terhllsam

: مرتاض, ممسك در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الكلي.پرهيزكار, پارسامنش.

terhllsam/fastland

: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.

terhllsamhet

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي, خودداري, خويشتن داري, پرهيزگاري.

terhmta

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

terhmtning

: بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن, بهبودي, رمق تازه, نيروي تازه.

terinstta

: دوباره گماشتن, دوباره برقرار كردن, از نو به مقام اوليه خود رساندن, تثبيت كردن.

terinsttande

: تثبيت در مقام.

terkalla

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, باطل ساختن, لغو كردن, فسخ كردن.

terkalla ett yttrande

: حرف خود را رسما پس گرفتن, گفته خود را تكذيب كردن, بخطاي خود اعتراف كردن.

terkallande

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, استغفار, تو كشيدن, انقباض, استرداد, لغو, الغا, فسخ, باطل سازي, برگرداني.

terkasta

: پيچيدن, طنين انداختن, ولوله انداختن.

terkomma

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkomma/upprepas

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkommande

: دوره اي, برگردنده, عود كننده, تكراري, بازانجامي.

terkr va

: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.

terl mnande

: اعاده, بازگرداني, جبران, تلا في, ارتجاع.

terl sa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

terl sa/inlsa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

terlsning

: باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.

termer

: چشمه اب گرم, حمام اب گرم.

termin

: نيمسال, دوره 61 هفته اي دانشگاه.

terminologi

: فهرست واژه ها و اصطلا حات يك علم يا يك فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات, اصطلا حات علمي يافني, كلمات فني, واژگان.

termistor

: رزيستور برقي, الت مقاوم در مقابل برق.

termit

: موريانه.

termodynamik

: دانش دماپويايي, مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه ان باحرارت.

termodynamisk

: وابسته بعلم ترموديناميك, دماپويا.

termoelektrisk

: وابسته به رابطه برق وحرارت, دما برقي.

termoelement

: وسيله اندازه گيري اختلا ف درجه حرارت.

termograf

: گرمانما, گرماسنج خودكمار, دمانما.

termometer

: گرماسنج, حرارت سنج.

termontera

: تعمير كردن, دوباره اماده كار كردن.

termonukle r

: وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.

termoplast

: قابل ارتجاع يا نرمش پذير دراثر حرارت.

termos

: فلا سك, ترمس, قمقمه, محفظه ياظرف عهايق حرارت.

termosflaska

: قمقمه, فلا سك, دبه مخصوص باروت تفنگ.

termostat

: الت تعديل گرما, دستگاه تنظيم گرما, :بوسيله الت تعديل گرماكنترل كردن.

terpentin

: تربانتين, سقز, قندرون, تربانتين زدن به, روغن يا عرق تربانتين.

terplantera skog p

: مجددا درخت كاري كردن, جنگل تازه اجداث كردن, احياي جنگل كردن.

terplantering av skog

: احياي جنگل.

terr ngritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

terrarium

: گلخانه, نمايشگاه جانوران خشكي.

terrier

: فهرست ما يملك, سگ بويي شكاري, سگ تري ير.

terrin

: ظرف سوپ خوري, قدح سوپ خوري.

territorial-

: زميني, ارضي, داخلي, محلي, منطقه اي.

terrng

: زمينه, عوارض زمين, زمين, ناحيه, نوع زمين.

terrorisera

: ارعابگري كردن, با تهديد وارعاب كاري انجام دادن, با تهديد وارعاب حكومت كردن, ترور كردن.

terrorism

: ارعابگري, ايجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

: ارعابگر, طرفدار ارعاب وتهديد.

ters

: ثلث كردن, به سه قسمت تقسيم كردن, سه ورق جور اوردن.

terskapa

: تفريح كردن, تفريح دادن, وسيله تفريح را فراهم كردن, تمدد اعصاب كردن, از نو خلق كردن, دوبار توليد كردن, باز عمل اوردن.

tersnda i h kte

: به بازداشتگاه برگرداندن, احضار كردن, اعاده دادن.

terstende

: وارث طبقه دوم, موصي له, باقي مانده, رسوبي.

terstlla

: تزءينات تازه كردن, مجددا اراستن, تجديد شونده, دوباره مستقر شونده, دوباره درست كردن, دوباره بر قرار كردن, تجديد كردن, دوباره يكي شدن, بازنشاندن, اعاده كردن, ترميم كردن.

terstllelse

: جايگزيني.

terstoden

: مانده, باقيمانده.

tert g

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

terta

: پس گرفتن, دوباره تسخير كردن, پس گيري.

tertagande

: از سر گيري, ادامه, تجديد, شروع, باز يافت.

tertir

: سومين, ثالث, قسمت سوم, دوران سوم.

teruppf ra

: بازساختن, دوباره ساختمان كردن, چيز دوباره ساخته شده, نوسازي كردن, از نوساختن, احيا كردن.

teruppliva

: زنده كردن, اجحيا كردن, بهوش اوردن, قدرت و زندگي تازه دادن (به), باز زنده ساختن.

teruppliva/frnya

: زنده شدن, دوباره داير شدن, دوباره رواج پيدا كردن, نيروي تازه دادن, احيا كردن, احيا شدن, باز جان بخشيدن, بهوش امدن.

terupplivning av

: احيا, تجديد, تمديد, استقرارمجدد, تقويت.

teruppst ndelse

: رستاخيز, قيام, قيام عيسي از مردگان, احيا, رستاخيز كردن.

teruppta

: حاصل, خلا صه, چكيده كلا م, ادامه يافتن, از سرگرفتن, دوباره بدست اوردن, باز يافتن.

teruppvaknande

: بازخيز, تجديد حيات, تجديد فعاليت, طغيان مجدد, طغيان كننده, بازخيزگر.

teruppvcka

: زنده كردن, احيا كردن, رستاخيز كردن.

teruppvckande

: احيا, بهوش اوري.

terutsnda

: دوباره مخابره كردن, دوباره فرستادن.

terutsndning

: مخابره مجدد, ارسال مجدد.

terverka

: واكنش نشان دادن, واكنش كردن, عكس العمل نشان دادن, تحت تاثير واقع شدن.

terverkan

: بازگرداني, پس زني, انعكاس, برگشت, دفع, عكس العمل, واكنش, دفع يا پيشگيري.

tervinna/terf

: دوباره بدست اوردن, باز يافتن, دوباره پيدا كردن, دوباره رسيدن به, غالب شدن بر.

tervinnande

: بازيابي.

tervnda

: بازگشت, مراجعت.

tervndsgr nd/ddl ge

: كوچه بن بست, حالتي كه از ان رهايي نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گير, تنگنا.

tes/avhandling

: پايان نامه, رساله دكتري, قضيه, فرض, ضرب قوي.

teservering

: اتاق چاي, رستوران كوچك ودنج مخصوص نسوان.

tesked

: قاشق چاي خوري, بقدر يك قاشق چاي خوري.

test

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

test/f rhra

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

testamentarisk

: وصيتي, وابسته به وصيت نامه, وصيت شده.

testamente

: وصيت نامه, پيمان, تدوين وصيت نامه, عهد.

testamentera

: وقف كردن, تخصيص دادن به, بكسي واگذار كردن.

testamentering

: ميراث, تركه, ارثي كه بنا بوصيت رسيده.

testamentsbevakning

: رونوشت گواهي شده وصيت نامه, گواهي حصر وراثت, گواهي نمودن صحت وصيت نامه, محاكمه كردن, استنطاق كردن, تحت ازمايش يا نظر قرار دادن.

testamentsexekutor

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم, قيمه, وصيه, زن اجراكننده.

testar

: ازمايش.

testator

: ارث دهنده, ميراث گذار, موصي, وصيت كننده, شاهد, ميراث گذار.

testikel

: خايه, بيضه, خصيه, تخم, بيضه, خايه, تخم, گواهي, شهادت.

tetraeder

: جسم چهار سطحي, چهار ضلعي.

text

: متن.

text-

: مربوط به متن يا نص, لفظي, متني.

textf rbttring

: اصلا ح.

textindrag

: بر جسته كردن, دندانه دار كردن, تو رفتگي, سفارش (دادن), دندانه گذاري.

textning/massuppk p

: درشت نوشتن, جلب كردن, اشغال كردن, احتكاركردن, مشغول, مجذوب.

tf ljande

: من تبع, پي ايند, بر ايند, نتيجه بخش.

tg ng/utgifter

: برامد, هزينه, خرج, مخارج, صرف, مصرف, پرداخت.

tg rd

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

tg/tr na

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

tgvirke

: مجموع طناب هاي كشتي.

thailndsk

: اهل كشور تايلند, زبان رسمي تايلند.

therm

: كالري كوچك, معادل هزار كالري بزرگ, واحد گرما, حمام, داغ, حمام عمومي, گرما.

thinner

: نازك كننده, كم كننده, رقيق كننده, نازكتر, كم پشت تر.

thymus

: غده تيموس.

tiara

: تارك ,كلا ه پادشاهي (در ايران قديم), تاچ پادشاهي, تاچ پاپ, تاج ياكلا ه.

tibetansk

: اهل كشور تبت, تبتي.

tick

: انقباض غير عادي عضلا ت, حركات غير ارادي اندامها

ticka/bock/f sting

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

tid

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

tid/gng

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

tidevarv

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

tidevarv/era

: مبدا, تاريخ, اغاز تاريخ, عصر, دوره, عهد, عصرتاريخي, دوران.

tidig

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

tidig ungdom

: حالت جوان شدن.

tidigare

: قبلي, اولي, قبلي, از پيش.

tidigt

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

tidkontrollant

: كارمند ثبت اوقات, وقت نگهدار, گاه نگهدار.

tidl s

: بدون عمر معيني, نامحدود, نامناسب, بي انتها.

tidmtare

: ساعت, گاه شمار.

tidning

: مجله, مخزن, روزنامه, روزنامه نگاري كردن.

tidningsanka

: خبردروغ, شايعات.

tidningskiosk

: روزنامه فروشي, دكه روزنامه فروشي.

tidningsman

: ماشين چي, متصدي ماشين چاپ, مخبر مطبوعاتي.

tidningspapper

: ماشين چاپ روزنامه, طبع روزنامه.

tidningspojke

: پسر روزنامه فروش.

tidningsspr k

: بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاري.

tidpunkt

: اتصال, الحاق, پيوستگي, مفصل, درزگاه, ربط.

tidpunkt/kritisk tidpunkt

: اتصال, الحاق, پيوستگي, مفصل, درزگاه, ربط.

tidrel

: كسي كه وقت را نگه مي دارد, ساعت.

tidrymd

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

tids lder

: اعصار متمادي, قرن بي انتها, قرن ازلي, ابديت.

tidsf rdriv

: مشغوليات, سرگرمي, تفريح, كاروقت گذران, ورزش.

tidsgrns

: ضرب العجل, فرجه.

tidskrift

: مجله, مخزن.

tidsmta

: تنظيم سرعت چيزي, تنظيم وقت.

tidsmta

: تنظيم سرعت چيزي, تنظيم وقت.

tidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

tidvatten

: اب جزر ومد كه بخشكي ميرسد, خط ساحلي, كشند اب

tidvatten/flod

: جريان, عيد, كشند داشتن, جزر ومد ايجاد كردن, اتفاق افتادن, كشند.

tidvattenlinje

: اثر جزر ومد, اثر سيل, ميله شاخص جزر ومد, كشندنشان.

tidvattens

: جزر و مدي, كشندي.

tiger

: ببر, پلنگ.

tigeraktig

: درنده خو, ببر صفت.

tigerhona

: ببرماده, ماده پلنگ.

tigga

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, گره زدن, بستن, محكم كردن, باربري كردن, اخاذي كردن, دوره گردي كردن, گدايي, دوره گردي.

tigga till sig

: عليق جمع اوري كردن, تلا ش كردن, تلا ش, تكاپو, صرفه جويي كردن.

tigga/be

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن.

tiggare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

tiggarmunk

: راهب صومعه, راهب درويش و ساءل.

till ventyrs

: شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

till

: توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

till allmnhetens f rfogande

: خالصه دولتي, ملك خالصه.

till den grad

: به اندازه اي كه, از بس, چون, چونكه, نظر به اينكه, از انجاييكه, بنابراين, تا انجاييكه, ازبسكه.

till gg

: ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم, پيوست, ضميمه سازي, انضمام, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي, متمم, مكمل, ضميمه, الحاق, زاويه مكمل, تكميل كردن, ضميمه شدن به, پس اورد, هم اورد.

till gna

: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش.

till gnade

: وقف شده, اختصاصي.

till intet frpliktande

: رد كننده, غير صريح, غير مشخص.

till mplig

: كاربست پذير.

till mpning

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, اجراء, انجام.

till skillnad fr n

: بي شباهت, برخلا ف, غير, برعكس.

till slut

: اعتقاد بعلت نهايي در گيتي, قطعيت, پايان, بالا خره, عاقبت, سرانجام.

till sngs

: در بستر, در رختخواب.

till telse

: اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي.

till tlig

: قابل قبول, قابل تصديق, پذيرفتني, روا, مجاز.

tillbaka

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

tillbakabjd

: برگشتن, خميدن, خميده بعقب, قفا رفتن زبان.

tillbakablick

: بازگوي داستان, وقفه زماني (در پيشرفت ادب وهنر), بازتاب اشعه.

tillbakablickande

: پس نگري, نگاه به قهقرا.

tillbakadragande

: پس رفتن, عقب زدن, قلا ب, فنر, بازنشستگي.

tillbakadragen

: منزوي, خشن, كناره گير.

tillbakag ende

: برگشت كننده, قهقرايي, قفارو, پس رو.

tillbakagng

: پس رفتن, پس رفت كردن, برگشت, پس روي, سير قهقرايي كردن, بسرفت, برگشت, عود, سير قهقرايي, پس رفت, برگشت, پس روي, حركت قهقرايي, قفاروي.

tillbakalutad

: خوابيده, خم, برزمين گستر.

tillbakariktad

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفايي, تنزل كننده, قهقهرايي, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakariktad/reaktion r

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفايي, تنزل كننده, قهقهرايي, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakasvallande vg

: مراجعت موج, اضطراب يا اشفتگي بعداز انجام عملي, عواقب.

tillbakavisa

: رد كردن, نپذيرفتن.

tillbakavisa/f rkasta

: رد كردن, نپذيرفتن.

tillbedjan

: ستايش, پرستش, عشق ورزي, نيايش.

tillbehr

: لوازم, فرعي, هم دست, دستگاه, اسباب, سودمندي.

tillblandning

: شيريني, معجون, تركيب, ساخت, مربا.

tillbommad

: بسته, مسدود, ممنوع.

tillbringa

: صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

tillbringare

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

tillbyggnad

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

tilld ma

: با حكم قضايي فيصل دادن, فتوي دادن(در), داوري كردن, محكوم كردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض كردن.

tilldela

: تخصيص دادن, واگذار كردن, ارجاع كردن, تعيين كردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد كردن, اختصاص دادن, بخش كردن, ذكر كردن.

tilldelande

: بخشش, اعطاء.

tilldelning

: تخحيص, تعيين وقت, قرار ملا قات, واگذاري, ميعاد.

tilldmande

: قضاوت, داوري, احقاق حق, حكم ورشكستگي.

tillf llig

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي, نابجا, عارضي, خارجي, الحاقي, اكتسابي, غير موروثي, اتفاقي, غير مهم, غير جدي, اتفاقي, شانسي.

tillf lligt

: موقت, موقتي.

tillf ngatagare

: اسير كننده.

tillfalla

: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن.

tillfalla/v xa till

: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن.

tillflde

: ريزش, جريان, انبوهي, نفوذ, رخنه, تاثير, ورود, هجوم, ريزش.

tillflle

: موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن, فرصت, مجال, دست يافت, فراغت.

tillfllighet

: انطباق, اتفاق, تصادف, قضا وقدر, شانس, اقبال, حادثه, وقايع اتفاقي, روي داد شانسي.

tillflykt

: مراجعه, اعاده, چاره, وسيله, توسل, پاتوق, ميعادگاه, متوسل شدن به, مراجعه كردن به, پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگي, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

tillflykt/ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مكرر, رفت و امد مكرر, دوباره دسته بندي كردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

tillflyktsort

: بندرگاه, لنگرگاه, پناهگاه, جاي امن, عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillflyktsort/retirera

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillfoga

: ضربت وارد اوردن, ضربت زدن, تحميل كردن.

tillfoga skada

: خسارت زدن, صدمه زدن.

tillfredsst lla

: خشنود و راضي كردن, لذت دادن(به), مفتخر كردن, جبران كردن, جاكش, واسطه كار بد, جاكشي كردن, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

tillfredsst llelse

: خشنودي, لذت, سر بلندي, خوشنودي, خرسندي, رضامندي, رضايت, ارضا ء.

tillfredsstllande

: اقناع, اشباع.

tillfredst llande

: رضايتبخش, خرسند كننده.

tillfredstlla

: خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

tillfriskna

: بهگراشدن, بهبودي يافتن, دوره نقاهت را گذراندن, ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

tillfrisknande

: بهگرا.

tillfrordnad

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

tillfrordnad/spels tt

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

tillg ng

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا, دارايي.

tillg ngliga

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillg ngligt

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillggs

: تكميلي, اضافي.

tillgiven

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

tillgivenhet

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, علا قه, انس.

tillgjord

: مصنوعي, ساختگي, داراي سبك يا رفتار بخصوص, تصنعي, ناز, نازدار, پر ادا واطوار, قيمه شده.

tillgjordhet

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.

tillgnad

: وقف شده, اختصاصي.

tillgnglig

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillgnglighet

: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا, قابليت استفاده, چيز مفيد و سودمند, شخص مفيد, دسترسي, فراهمي.

tillh ra/ang

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, مناسب.

tillh righet

: جزء, ضميمه, دستگاه, اسباب, جهاز, حالت ربط و اتصال, متعلقات, متعلقات, وابسته ها (بصورت جمع), متعلقات واموال, دارايي.

tillhandahlla/f rse

: تهيه كردن, مقرر داشتن, تدارك ديدن.

tillhra

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, اختصاص داشتن (با to), تعلق داشتن, مال كسي بودن, وابسته بودن, ذاتي بودن, جبلي بودن, ماندگار بودن, چسبيدن.

tillintetg relse

: نابودي.

tillintetgra

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.

tillitsfull

: اعتماد كننده, موتمن, مطملن, معتمد, اطمينان, اعتماد.

tillk nnagivande

: اگهي, اعلا ن, خبر, اعلا ن, اگهي, انتشار, بيانيه, اعلا ميه, ابلا غيه.

tillknnage

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

tillm tesgende

: تطبيق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, خوشخويي, ادب.

tillmpas

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه.

tillnamn

: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.

tillopp

: ريزش دروني, جريان بداخل.

tillr cklig

: بس, بسنده, كافي, شايسته, صلا حيت دار, قانع.

tillr ckligt

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, كافي, بس, باندازه ء كافي, نسبتا, انقدر, بقدركفايت, باندازه, بسنده.

tillr ttavisa/varning

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن.

tillr ttavisning

: سرزنش كردن, سرزنش و توبيخ رسمي, مجازات.

tillrcklig m ngd

: كفايت, شايستگي, قابليت, مقدار كافي, بسندگي.

tillrcklighet

: كفايت.

tillrttavisa

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن, تقبيح كردن, سخت مورد انتقاد قرار دادن.

tillrttavisande

: گوشمالي, توبيخ كردن, ملا مت كردن, ملا مت, زخم زبان.

tillrttavisning/tillr ttavisa

: سرزنش كردن, سرزنش و توبيخ رسمي, مجازات.

tills

: تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.

tills/pinnmo

: تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت.

tillsammans

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول, با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

tillsats

: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.

tillsats/komplement

: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي.

tillsk rare/montr

: كمك مكانيك, فيتر.

tillskansa sig/inkrkta p

: غصب كردن, بزور گرفتن, ربودن.

tillskott

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعي كرجي, دندان پيش.

tillskriva

: نسبت دادن, اسناد دادن, دانستن, حمل كردن (بر), كاتب, رونويس بردار.

tillskrivande

: عمل نسبت دادن به چيزي, اتصاف, تصديق مالكيت.

tillskrivningsbar

: نسبت دادني, قابل اسناد.

tillslutna

: مهر شده, محكم چسبيده, مهر و موم شده.

tillst nd/belgenhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاري, مخمص?ه.

tillstnd

: فوق العاده و هزينه ء سفر, مدد معاش, جيره دادن, فوق العاده دادن, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

tillstr mning

: گروه, محل ملا قات, محل اجتماع, محل تلا قي چند خيابان يا جاده, درون يورش, حمله بدرون, ازدحام سوي درون, هجوم بداخل

tillt ppande

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

tillta

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, اجازه دادن, مجاز كردن, روا كردن, نديده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

tilltala

: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزديك شدن(بهر منظوري),مشتري جلب كردن(زنان بدكاردر خيابان), نزديك كشيدن, در امتداد چيزي حركت كردن(مثل كشتي).

tilltalande

: همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.

tilltelse/sanktion

: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.

tilltna

: روا, مجاز, قابل قبول, رخصت دادني.

tilltppning

: انسداد, بسته شدگي, جفت شدگي(دندانها).

tilltr da

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

tilltr de/medgivande

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد.

tilltrda/bitr da

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

tilltrde

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tilltrde/tillskott

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tilltro

: اطمينان, اعتماد, باور, اعتقاد.

tillv xt

: پس رفت, بازگشت, اعاده, كسادي, بحران اقتصادي.

tillv xt/svulst

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.

tillverka

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

tillverka i miniatyr

: كوچك كردن, بصورت مينياتور در اوردن.

tillverkande

: ساخت, ساختمان, مايه كاميابي, تركيب, عايدي, ساخت.

tillverkare

: صاحب كارخانه, توليد كننده, سازنده.

tillverkare av eleganta damklder

: كسي كه كلا ه وجامه زنان را ميفروشد, كلا ه فروش زنانه, كلا ه دوز زنانه.

tillverkning av

: پردازش.

tillvita

: ادعاي بيجا كردن, غصب كردن, بخود بستن.

tillvitelse

: نسبت دادن, بستن به.

tillvxande

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن.

tillvxt/anhopning

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث.

tillyxa

: بريدن, قطع كردن, انداختن (درخت وغيره), ضربت, شقه, ذبح, شكاف ياترك نتيجه ضربه.

timbre

: دايره زنگي.

timglas

: ساعت ريگي, ساعت شني, ساعت ريگي.

timjan

: اويشن, صعتر.

timme

: ساعت, 06 دقيقه, وقت, مدت كم.

timmer

: تخته, الوار, تيربريده, الوار را قطع كردن, چوب بري كردن, سنگين حركت كردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmer/skrp/lufsa

: تخته, الوار, تيربريده, الوار را قطع كردن, چوب بري كردن, سنگين حركت كردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmerkoja

: كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.

timmerskog

: جنگل, جنگل چوب الواري.

timoteus

: اسم خاص مذكر, تيموتاوس.

tina upp/avfrosta

: يخ چيزي را اب كردن.

tindra

: درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

tindra/blinka/glimt

: چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان), برق زدن ياتكان تكان خوردن, چشمك, بارقه, تلا ء لو.

tinktur

: تنتور, طعم جزيي, اثر جزيي, رنگ جزيي, ته رنگ, رنگ زدن, الودن.

tio

: ده, شماره 01, چندين, خيلي.

tio guds bud

: احكام دهگانه موسي.

tio rs

: دهساله, بمدت دهسال.

tioarmad bl ckfisk

: انواع سرپاوران 01 بازويي, قلا ب سنگين ماهيگيري.

tiocentare

: مسكوك ده سنتي(امريكايي).

tiodubbel

: ده برابر, ده چندان.

tiofoting

: ده پا, خرچنگ ده پا.

tiohrning

: شكل ده ضلعي و ده زاويه اي, ده پهلو.

tiokamp

: ورزشهاي ده گانه دووميداني.

tionde

: دهم, دهمين, ده يك, عشر, عشريه, ده يك, عشر, عشريه, ده يك گرفتن از.

tioplaning

: ده رو, ده وجه.

tiostavig

: ده هجايي.

tips

: اشاره, ايما, تذكر, چيز خيلي جزءي, اشاره كردن.

tipsade

: مصلحت اميز, خردمندانه.

tipsare

: فروشنده اسرار واطلا عات محرمانه, خبرچي.

tirad

: سخنراني دراز وشديداللحن.

tisdag

: سه شنبه.

tisdagar

: سه شنبه.

tistel

: خار, بوته خار, شوك, باد اور, شوك مبارك, تاتاري.

tit

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

titan

: تيتان, غول پيكر, خداي خورشيد.

titel

: كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

titelinnehavare

: صاحب سند مالكيت, داراي عنوان, لقب دار.

titelplansch

: نماي سردر, سرلوحه, سرصفحه, ديباچه كتاب.

titrera

: عيارچيزي را معين كردن, عيار گرفتن.

titrering

: تعيين عيار, عيارگيري.

titt

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

titta

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, زيرچشمي نگاه كردن, نگاه دزدانه.

titta in

: درج تصادفي.

titta in/kvickna till

: شفا يافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسيدن.

titta/kika/pipa

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

tittare

: نگاه كننده, خوش قيافه, نگهدار, شبان, نگاه كننده, ايينه عينك, پنجره.

titthl

: روزنه, ديدگاه, درز.

titul r-

: لقبي, ناشي از لقب رسمي, افتخاري, عنواني, لقب دار, صاحب لقب, متصدي, داراي عنواني.

tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

tj na till

: سودمند بودن, بدرد خوردن, داراي ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فايده بخشيدن, سود, فايده, استفاده, كمك, ارزش.

tj nar-

: پست, نوكر مابانه, چاكر, نوكر, ادم پست.

tj nare

: نوكر, نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

tj nst

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

tj nsteman

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن.

tj nstgrande/vakthavande

: سر خدمت.

tj nstgringslista

: سياهه نامه ها, سياهه وظايف.

tj nstgringsordning

: فهرست اسامي شاگردان يا سربازان, دادگاه كاتوليكي.

tj ra

: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.

tja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

tjallare

: جيغ جيغو, داراي صداي شبيه جغد يا موش.

tjata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

tjeck

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckisk

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckisk/tjeck

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckoslovakien

: كشور چكوسلواكي.

tjej

: دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

tjna

: تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن.

tjna/servera/serva

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

tjnar-/simpel

: پست, نوكر مابانه, چاكر, نوكر, ادم پست.

tjnlig/servil

: چاپلوس, پست, تابع, مادون, سودمند, متملق.

tjnsteflicka

: كلفت, مستخدمه.

tjnstepojke

: پادو, شاگرد, نوكر.

tjock

: خپله وچاق, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjock halsduk

: شال گردن, صدا خفه كن, نمد, انبار لوله اگزوس.

tjock nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

tjock vaniljss

: يكجور شيريني يا فرني.

tjock/tjocka

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjocka

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjockflytande/seg

: چسبناك.

tjockhuding

: جانور پوست كلفت(مثل كرگدن).

tjockmagad

: داراي شكم گنده.

tjockskalle

: ساده لوح, احمق.

tjockskallig

: احمق, نادان, كم هوش, خرف.

tjockt stycke

: تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب), كنده, مقدار قابل توجه, تكه بزرگ, كلوخه.

tjrig/dr ja

: قيري, قيراندود, درنگ, درنگ كردن, تاخير كردن.

tjrn

: درياچه عميق وكوچك كوهستاني.

tjuder/tjudra

: كمند, افسار, حدود, وسعت, افسار كردن.

tjugo

: عدد بيست.

tjugonde

: يك بيستم, بيستمين, بيستم.

tjur

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

tjura

: لب كلفتي, جلو امدگي لبها, لب ولوچه را جمع كردن, لب را بزير اويختن, اخم كردن, قهر, اخم, ترشرويي, بد اخمي كردن.

tjurfktare

: گاوباز.

tjurighet

: غيظ, رنجش, اوقات تلخي, دسته خنجر.

tjusa

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

tjusa/tjusning/charm

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

tjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده.

tjusig

: خيلي خوب, جذاب, زيرك, چالا ك, نكته دان, بسيار جالب, بسيارجاذب.

tjusning

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, شيدايي, افسون, جذبه.

tjut

: زوزه كشي, ناله و زاري.

tjut/tjuta/skrik/skrika

: صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

tjuta

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن, زوزه كشيدن(مانند سگ يا گرگ), جيغ كشيدن(مانند جغد), باصداي بلند ناله و زاري كردن, صداهاي ناهنجار ايجاد كردن, ناله و شيون كردن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, زوزه.

tjuv

: دزد, مرتكب سرقت, دزد, سارق.

tjuvaktig

: خوگرفته به دزدي, دست كج, دزدوار, دزدانه, درخور دزدان.

tjuvfiska

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvjaga

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvjaga/tjuvfiska

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvlyssna

: استراق سمع كردن.

tjuvskytt

: شكارچي دزدكي.

tjuvspr k

: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.

tjuvsprk/hyckleri

: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.

tkomlig

: دستيابي پذير, نزديك شدني.

tl je

: استهزا, ريشخند, تمسخر كردن, دست انداختن.

tlamod

: خودداري, شكيبايي, تحمل, امساك, مدارا, بردباري, شكيبايي, شكيب, صبر, طاقت, تاب.

tlig

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

tlig

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

tlig

: خوردني, ماكول.

tljare

: صورت كسر, شمارنده.

tlp

: ادم كودن, ادم بي دست وپا, ملوان تازه كار, خام دستي كردن, روستايي, برزگر, دهاتي, نادان.

tlp/drummel

: دهاتي, ادم خشن و زمخت, بي تربيت, روستايي, سرفرود اوردن, ادم بي دست وپا, ادم نادان ونفهم, بيشعور دانستن, ريشخندكردن, نفهمي نشان دادن, ولگردي كردن.

tlt

: چادر, خيمه, خيمه زدن, توجه, توجه كردن, اموختن, نوعي شراب شيرين اسپانيولي.

tltunderlag

: فرش مشمع, فرش رطوبت ناپذير.

tlyda

: موافقت كردن, براوردن, اجابت كردن.

tminstone

: اقلا, دست كم, اقلا.

tmjbar

: رام شدني, رام كردني.

tmning

: تهي سازي, رگ زني, تقليل, نقصان.

tnagel

: ناخن انگشت پا.

tndapparat

: گيرانه.

tnde

: زمان گذشته فعل.تهگءل

tndning

: سوزش, احتراق, اتش گيري, اشتعال, هيجان.

tng/flackt ng

: انبردست.

tnjbarhet

: توسعه پذيري, قابليت تمديد.

tnka logiskt

: استدلا ل كردن, دليل اوردن.

tnka ut p frhand

: قبلا فكر چيزي را كردن, مطالعه قبلي كردن.

tnkbar

: تصور كردني, قابل تصور, انگاشتني, قابل درك, وابسته به تصورات و پندارها, تصوري, فكر كردني, انديشه پذير, قابل فكر, ممكن.

tnkespr k

: مثل, امثال و حكم.

tnkt

: تقلبي, تصوري, فرضي, خيالي, جازده, قلب, واهي, گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

toa

: نوعي بازي ورق, مستراح.

toalett

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

toalettrum

: دستشويي, مستراح.

toastmaster

: كسي كه ناطقين بعد از صرف شام را معرفي ميكند.

tobak

: تنباكو, توتون, دخانيات.

tobakshandlare

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

toddy

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن, شيره خرما كه در ساختن عرق خرمابكار ميرود, عرق خرما كه بااب گرم مخلوط شود.

toffel

: لغزنده, تاشو, ليز, كفش راحتي.

tofs

: منگوله, ريشه, چنبره, اويز زدن, منگوله زدن به, كاكل ذرت.

tofsvipa

: مرغ زيبا, زياك, هدهد, شانه بسر, مرغ زيبا, زياك, هدهد.

tog

: زمان گذشته فعل.عكات

toga

: جبه, ردا, رداي بي استين, لباس رسمي قضات.

tokajer

: انگور سفيد يا ارغواني بيضي, شراب شيرين مجارستان.

tokig

: سفيه, احمق, ارام, فروتن, احمق, ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه.

tokiga

: ديوانه, شوريده, شكاف دار.

tokigheter

: مسخرگي, لودگي.

tokstolle

: ديوانه بي ازار, خل.

tolerans

: تحمل, تاب, مدارا, بردباري, تحمل, ازادي, ازادگي, ازادمنشي.

tolerant

: اسان گير, مجاز, روا, بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

tolfte

: دوازدهم, دوازدهمين, يكي از دوازده قسمت.

tolk

: نما, توان.

tolka

: تفسير كردن, تعبير كردن, استنباط كردن, تفسير كردن, ترجمه كردن, ترجمه شفاهي كردن.

tolkning

: شرح, بيان, تفسير, تعبير, ترجمه, مفاد.

tolkning av

: شرح, بيان, تفسير, تعبير, ترجمه, مفاد.

tolv

: دوازده, دوازده گانه, يك دوجين.

tolvfingetarm

: روده اثني عشر, دوازدهه.

tom

: تهي, خالي, مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر , تهي, خالي, بي مفهوم, پوچ, كم عقل, بيمعني.

tom/andefattig/fnig

: تهي, بي مغز, پوچ, چرند, فضاي نامحدود, احمق.

tomah k

: با تبر زين زدن, تبرزين.

tomat

: گوجه فرنگي.

tombola

: نوعي بازي قديمي, لا تار, بخت ازمايي كردن, نوعي قمار شبيه لوتو.

tomhet

: پوچي, بي مغزي, بيهودگي, كار بيهوده, بطالت, خلا (كهالا), تهي گري, عاري بودن, چيز تهي, فضاي خالي, فراغت, هيچي, پوچي.

tomografi

: فن تشخيص امراض از روي عكسبرداري با اشعه مجهول, پرتونگاري مقطعي.

tomrum

: خلا ء.

tomt

: تهي, خالي.

tomt/komplott/intrig/konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

tomte

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار, جني, زشت وموذي, غول, لولو, شبگرد, دزد.

tomte/ung flickscout

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

tomtebloss

: جرقه زن, پرتلا لوء, اتشبازي جرقه دار, گوهر درخشان (مثل الماس).

tomtebrus

: بستني ميوه, ليموناد.

tomtenisse

: پري, پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد, ادم بازيگوش و خطرناك, بچه شيطان.

ton

: تن, واحد وزني برابر با 0001 كيلوگرم, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

ton r

: سنين 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگي.

ton rs

: نوجوان, بالغ, جوان, رشيد.

tonal

: مربوطه به اهنگ صدا.

tonalitet

: چگونگي صدا, اهنگ, مايه, رنگ پذيري.

tonfall

: وزن, اهنگ, هم اهنگي, افول.

tonfisk

: ماهي توناياتون, هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.

tonls

: بي اهنگ, ناموزون.

tonnage

: گنجايش كشتي برحسب تن, تن شماري, برحسب شماره تن, بارگير.

tonring

: اسيب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنين 31 الي 91سالگي, نوجوان (از ده تا 91 ساله).

tonsill

: لوزه, بادامك.

tonsillit

: ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.

tonskala

: هنگام, گام, حدود, حيطه, وسعت, رسايي.

tonsur

: فرق سر را تراشيدن, سر تراشيده, قسمت تراشيده سر كشيش.

tonvikt

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

topas

: ياقوت زرد, زبرجد هندي, توپاز.

topless

: بي نوك, بي سر, بي قله, بي انتها, بي بالا تنه.

topografi

: نقشه برداري, مكان نگاري, مساحي.

topografisk

: وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.

topp

: نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن, راس, تارك.

toppen

: بسيار عالي, خيلي زيبا.

toppengrej

: كسيكه خرناس ميكشد, صفير, خرناس.

toppenkille

: خركننده, درهم شكننده.

toppexpert

: صداي غژ, صداي تيز و تند, فش فش, غژغژ كردن, مثل فرفره چرخيدن.

topphugga

: راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه.

toppsegel

: بالا ترين بادبان, از سر, سراسيمه.

toque

: كلا ه زنانه كوچك و بي لبه, بوزينه داراي موي كلا له اي.

tor

: برج ثور, گاو.

torah

: تورات, شريعت موسي.

tordmule

: پنگوءن منقار تيغي.

toreador

: قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torftig

: بيهوده, نارس, تهي, خشك, بي مزه, بي لطافت, لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز.

torg

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن, ميدان عمومي, ميدان, بازار, ميدان محل معامله.

tork

: (دريعر) كسي ياچيزي كه ميخشكاند, : خشك تر, : خشك ترين.

torka

: اب چيزي را گرفتن, بي اب كردن, پسابش داشتن, وابشت كردن, پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

torka av

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

torkare

: پاك كن, جاروب كن, برف پاك كن.

torkperiod

: خشكي, خشك سالي, تنگي, تشنگي.

torn

: برج, قلعه (مثل برج) بلند بودن.

tornado

: توفان, هيجان, گردباد, طغيان.

tornera

: نيزه بازي سواره, مبارزه كردن.

tornfalk

: چرخ, يكجوربازكوچك كه درجهت مخالف بادپروازكند.

tornister

: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.

tornspira

: منار مخروطي, ساقه باريك, مارپيچ, نوك تيز شدن, مخروطي شدن.

torped

: اژدر, ماهي برق, با اژدر خراب كردن.

torr

: خشك, بي اب, خشك, بي اب, اخلا قا خشك, :خشك كردن, خشك انداختن, تشنه شدن.

torrt

: بطور خشگ, با خشگي, بطورخشك.

torsdag

: پنج شنبه.

torsk

: كيسه, كيسه كوچك, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضاي داخل خليج يادرياچه, نوعي ماهي.

torterare

: شكنجه دهنده.

torv

: تورب, ذغال سنگ نارس, كود گياهي, معشوقه, عزيز دردانه, زن فاسد.

torva/hstsport

: چمن, كلوخ چمني, خاك ريشه دار, طبقه فوقاني خاك, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

tota

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

total

: جمع شده, متراكم, متراكم ساختن, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, كامل, كاسته نشده, تخفيف نيافته.

totala

: سراسري, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

totalisator

: ماشين جمع زني, ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.

totalit r

: يكه تاز, وابسته بحكومت يكه تازي, داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.

totalitarism

: رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitet

: كليت, كلي, مقدار كلي, تماميت, مجموع.

totalt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا, مطلقا, كاملا, بكلي.

totalt fr ndra

: تغييرشكل دادن, نسخ كردن.

totem

: توتم, روح محافظ شخص, درخت يا جانوري كه سرخ پوستان حفظ وحامي روحاني خود دانسته واز تجاوز بدان ياخوردن گوشت ان خودداري مي كردند, روح ياجانورحامي شخص.

toxikologi

: زهر شناسي, مبحث داروهاي سمي.

tpper igen

: رسوب, درده.

tr

: اشك, قطره اشك.

tr

: چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.

tr-

: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.

tr

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, ارزومند چيزي بودن, اشتياق داشتن, مردد ودودل بودن.

tr d

: درخت.

tr d-

: ليفي, رشته اي, ريشه اي, ميله اي.

tr dgrd

: باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن.

tr dgrdsarbete

: باغباني.

tr dgrdsb na

: خوراك راگو با لوبيا سبز, دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.

tr dgrdsodling

: گل برزي, باغباني علمي, علم رويانيدن گياهها.

tr dgrdsodlings-

: وابسته به گل برزي, وابسته به باغباني وگل كاري.

tr dgrdssax

: نوعي كارد بزرگ كه داراي نوك برگشته است.

tr dgrns

: خط مفروضي كه بالا ي ان هيچ درختي رشد نميكند.

tr dliknande/trdfin

: نخ مانند.

tr dls

: بي درخت.

tr dls/radio

: بي سيم, تلگراف بي سيم, با بي سيم تلگراف مخابره كردن, راديو.

tr dnl

: خنجر, نوعي جوالدوز.

tr dnystan

: گلوله كردن, بشكل كلا ف يا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوي.

tr dstam

: گل رس, خاك رس, گل مختوم.

tr dtopp

: نوك درخت.

tr ffad

: درحال اعتصاب, بصورت پسوند نيز بكار رفته وبمعني ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد.

tr ffas

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

tr g

: ناوه, سطل ذغالي, ذغالدان, بالا وپايين پريدن, ابشخور, سنگاب, تغار.

tr g/sl

: بي عاطفه, بلغمي, بي حس, بي حال, فاقد احساس.

tr gen

: كوشا, ساعي.

tr ghet/slhet

: جبر, قوه جبري, ناكاري, سكون.

tr ja

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

tr kig

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, كسل كننده, با اطناب, ملا لت اور, خسته كننده, كسل كننده, كج خلق, ناراضي.

tr kighet

: يكنواختي, ملا لت, خستگي, دلتنگي, بيزاري, طاقت فرسايي

tr kloss

: كنده, تكه بزرگ.

tr konstruktion

: الوارسازي, الواركاري, تخته بندي.

tr l/trldom

: بنده, غلا م, بندگي, بنده كردن.

tr ldom

: بردگي, غالا مي, برزگري فلا كت بار, بندگي, اسارت, عبوديت.

tr na

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

tr nare

: فرهيختار.

tr ng

: ناراحت, زندان, پست, خفه, گرفته, دلگير, كهنه, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

tr nga igenom

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

tr nga in/stra

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن.

tr nga sig in

: مداخله كردن, پادرميان كار ديگران گذاردن, فضولي كردن.

tr ngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

tr r

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

tr sk

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

tr ska

: كوبيدن, از پوست دراوردن, خرمن كوبي كردن.

tr skare

: ماشين خرمن كوب, كوسه ماهي درنده سواحل امريكاواروپا

tr skel

: استانه, سرحد.

tr sko

: كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند, كفش چوبي.

tr sljd

: قسمت چوبي خانه, چوب الا ت نجاري.

tr snitt

: باسمه چوبي, حكاكي روي چوب, گراورسازي, نگارش روي چوپ, منبت كاري روي چوب.

tr st/trsta

: تسليت خاطر, مايه تسلي, ارامش, تسكين, ارام كردن, تسلي دادن, تسليت گفتن.

tr st/vlbefinnande

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

tr sta

: پيشانه, ميزفرمان.

tr stlsa

: پريشان, دلشكسته, تسلي ناپذير.

tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

tr tt/trtta

: بيزار, خسته, مانده, كسل, بيزار كردن, كسل شدن.

tr tthet

: خستگي, فرسودگي, سستي, سستي تب, تب سبك, رخوت, خماري, بي ميلي.

tr ttna

: خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

tr ttsam/trkig

: خستگي اور, كسل كننده, متنفر, ازرده.

tr/beg r

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

tradition

: رسم, سنت, عقيده موروثي, عرف, روايت متداول, عقيده رايج, سنن ملي.

traditionalism

: سنت گرايي, سنت پرستي, اعتقاد برسوم باستاني.

traditionalist

: اهل سنت, پيرو روايات وسنن, سنت گراي.

trafik

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقليه, داد وستدارتباط, كسب, كالا, مخابره, امد وشد كردن, تردد كردن.

trafikflygplan

: هواپيماي مسافربري.

tragedi

: مصيبت, فاجعه, نمايش حزن انگيز, سوگ نمايش.

tragedienn

: بازيگر تراژدي (زن).

tragedifrfattare

: نويسنده يا بازيگر نمايش هاي تراژدي ومحزون.

tragikomisk

: مربوط به اثر كمدي وتراژدي, غم انگيز وتفريحي, حاوي حوادث حزن اور وخنده اور.

tragisk

: حزن انگيز, غم انگيز, محزون, فجيع.

trakassera

: ترساندن, تهديد كردن, دست انداختن.

trakea

: قصبه الريه, ناي.

trakom

: تراخم.

trakt

: بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

trakt/omr de

: بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

traktor

: تراكتور يا ماشين شخم زني, گاو اهن موتوري.

trampa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا, پاتخته, ركاب ماشين, جاپايي, ركاب ساختن.

trampa ner

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

trampa/luffare/lastfartyg

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا.

trampa/pedal

: ركاب, جاپايي, پدال, پايي, وابسته به ركاب, پازدن, ركاب زدن.

trampa/trampa ner

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

trampkvarn

: چرخ افقي بزرگي كه زندانيان ان را بحركت دراورند, چرخ عصارخانه, كارپرزحمت.

trampolin

: تخته شيرجه, واگن سبك, توري كه در اكروبات از ان استفاده ميكنند.

trana

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

trana/lyftkran

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

tranbr

: قره قاط, اس بري صغير.

trankokeri

: كوره اجري داراي سه پايه كار گذارده شده در ان.

trans

: نشله, از خود بيخودي, بيهوشي, خلسه, مسحور كردن ياشدن, باچالا كي حركت كردن.

transaktion

: معامله, سودا, انجام.

transatlantisk

: انطرف اقيانوس اطلس.

transceiver

: فرستنده و گيرنده.

transcendental

: متعالي, غير جبري.

transformator

: تراديسيدن, مبدل.

transistor

: ترانزيستور.

transistorisera

: داراي ترانسيتور كردن.

transitiv

: تراگذر, متعدي.

transkontinental

: عبور كننده از سرتاسر قاره.

translitterera

: عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن, حرف بحرف نقل كردن, نويسه گرداني كردن.

translitterering

: نويسه گرداني, نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.

transmutation

: تبديل, تغيير شكل, قلب ماهيت, تكامل, استحاله, تبديل عنصري بعنصر ديگري.

transmutera

: تبديل كردن, تغيير شكل دادن قلب ماهيت كردن, كيمياگري كردن, تغيير هيلت دادن.

transpiration

: فراتراوش, ترشح, خروج, نفوذ, افشاء, تعرق, نشر, حلول

transport

: كشش, پولي كه راه اهن بابت حمل ونقل قطار هاي بيگانه در مسير خود ميگيرد, بردن, حمل, باركشي, كرايه, ظرفيت كشتي, ترابري, حمل ونقل, باركشي, تبعيد, انتقال.

transport/transportera

: حمل كردن, حامل.

transportabel

: قابل حمل ونقل, ترابرپذير.

transportband

: ناقل, حامل.

transportkostnad

: باربري باگاري, كرايه گاري, مكاري.

transsubstantiation

: قلب ماهيت, استحاله, تبديل جسمي بجسم ديگر, اعتقاد باينكه نان وشراب مصرفي درايين عشاي رباني مسيحيان هنگام ورود ببدن شخص تبديل بجسم وخون عيسي ميگردد.

transversal

: سنجش ارزش برحسي معيار نويني, نوسنجي.

transvestism

: تقليد از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestit

: كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند, زن جامه.

trapetsoid

: ذوذنقه, ذوذنقه وار.

trappa

: پلكان, راهرو پله.

trappan

: پله, نردبان, پله كان, مرتبه, درجه.

trappavsats

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

trapphus

: نردبان, پله كان عمودي.

trappstege

: نردبان متحرك.

trappuppgng

: پله كان, پله كان نردباني, راه پله.

trasa

: زدن, وصله كردن, چرم يا پارچه مندرس, پارچه كهنه, كهنه, كهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, كهنه شدن, بي مصرف شدن

trasa/br k/skoja

: كهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, كهنه شدن, بي مصرف شدن

trasdocka med svart ansikte

: عروسك سياه و عجيب و غريب, لولو, عروسك سياه و عجيت و غريب, لو لو.

trasig

: زبر, خشن, ناصاف, ناهموار, ژنده, كهنه.

trasiga

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

traska

: قدم زدن, راه رفتن, بزحمت راه رفتن, سرگردان بودن, ول گشتن, هرزه گردي كردن, يورتمه, يورتمه روي, بچه تاتي كن, يورتمه رفتن, صداي يورتمه رفتن اسب, كودك, عجوزه.

trassat

: برات گير, محال عليه.

trassel/trassla till

: درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.

trassla in

: گرفتاركردن, گيرانداختن, پيچيده كردن.

trassla till

: به نزاع انداختن, ميانه برهم زدن, دچار كردن, اشفته كردن.

trassla till/inveckla i strid

: به نزاع انداختن, ميانه برهم زدن, دچار كردن, اشفته كردن.

trast

: باسترك, برفك.

tratt

: قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

tratt/skorsten

: قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

trauma

: ضره, زخم, اسيب, ضربه روحي روان اسيب, روان زخم.

traumatisk

: وابسته به روان زخم, زخمي, جراحتي, ضربه اي.

trav/trava/lunka

: يورتمه, يورتمه روي, بچه تاتي كن, يورتمه رفتن, صداي يورتمه رفتن اسب, كودك, عجوزه.

trava upp

: كپه, توده.

trava upp/stapel

: كپه, توده.

travers/genomkorsa

: پيمودن, عرضي, متقاطع.

travesti

: تعبير هجو اميز, تقليد مسخره اميز كردن.

travhst

: پاچه, يورتمه ران, اسب يورتمه رو, شخص چابك و پركار.

trd

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن.

trd/telegram/telegrafera

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

trd/utm rglad

: نحيف, داراي چشمان فرو رفته, رام نشده.

trdes ker

: زرد كمرنگ, غيره مزروع (زمين), ايش, زمين شخم شده و نكاشته, باير گذاشته, ايش كردن شخم كردن.

trdg rdsmstare

: باغبان, باغبان, پرورنده گياهان, زارع.

trdgren

: شاخه, تركه, تنه درخت, شانه حيوان.

trdsliten/banal

: نخ نما, مندرس.

trdstam/koffert/snabel

: شاه سيم.

tre

: سه, شماره.3

tre g nger

: سه بار, سه دفعه, سه مرتبه.

tre pence

: سكه سه پني.

tre rig

: سه ساله, هر سه سال يكبار.

tre-/diskant

: سه لا كردن, سه برابر كردن, صداي زير در اوردن, سه برابر, صداي زير.

tredela

: بسه بخش مساوي تقسيم كردن, سه بخش كردن, تقسيم بسه قسمت.

tredelad

: سه جزيي, سه نسخه اي, سه جانبه, سه طرفه, سه سويه.

tredje

: سوم, سومي, ثالث, يك سوم, ثلث, به سه بخش تقسيم كردن

tredsk

: سركش, خودسر, سرپيچ, متمرد, ياغي.

tredska

: سركشي, امتناع از حضور دردادگاه, تمرد.

tredubbel

: سه برابر, سه گانه, سه برابر, در سه نسخه, در سه نسخه تهيه كردن.

tredubbelt

: بطور سه برابر, سه گانه, سه لا.

treenig

: تثليث, اعتقاد بوجود سه شخصيت در خدا.

treenighet

: سه گانگي, معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.

trefot

: سه پايه, ديگپايه.

trefot/stativ

: سه پايه, سه ركني, چيزي كه سه پايه داشته.

trehjuling

: سه چرخه, داراي سه چرخ.

trehundrarsdag

: سيصد سالگي, سه قرن, سيصد ساله

trekant

: سه نفري, بازي سه نفري, مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trel

: فرفيون

trema

: دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

tremolo

: لرزش, لرزش صدا, تحرير, ارتعاش.

tremulant

: لرزش دار, مرتعش, ترسان, لرزش, تحرير.

trepan

: روند, متمايل شدن, تمايل داشتن, منجر شدن به, خم شدن, تمايل, چرخش, انحراف, خميدگي, مسير, استيل, سبك, روش, جهت, طرف, سو, مته كاري, ايجاد سوراخ بامته.

trepanering

: مته حفاري معدن وجراحي, بامته سوراخ كردن, حيله گر, تله, حيله, بدام انداختن, مته كاري (جمجمه).

tresidig

: سه جانبه, سه ضلعي, سه بر.

trespr kig

: سه زباني, متكلم بسه زبان.

tretal

: مجموعه سه تايي.

trettio

: سي, عدد سي.

trettionde

: سي ام, سي امين, يك سي ام.

tretton

: سيزده, عدد سيزده.

trettondag jul

: تجلي, ظهور, ظهور و تجلي عيسي.

trettonde

: سيزدهم, سيزدهمين, يك سيزدهم.

treudd

: نيزه سه شاخه, عصاي سه دندانه, سه دندانه اي.

treva

: كورمالي كردن, با دست پي چيزي گشتن, با دست ماهي گرفتن, پهن نشستن, جمع اوري كردن, كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

treva/famla

: كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

trevande

: ازمايشي, تجربي, امتحاني, عمل تجربي.

trevlig

: قابل معاشرت, شايسته رفاقت, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevliga

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevligt

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevrd

: سه ظرفيتي, سه بنياني, سه ارزشي.

trff

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

trffande

: درخور, مناسب, بجا, مربوط, مستعد, قابل, درخور, مناسب, شايسته, محتمل, متمايل, اماده, زرنگ.

trfylld

: اشك زا, اشكبار, اشكي, غصه دار, اشكبار, گريان.

trg

: كودن, خرف, خشك مغز, نا كار, فاقد نيروي جنبش, بيروح, بيجان, ساكن, راكد.

trghet

: كندي, جبر, قوه جبري, ناكاري, سكون, مستي, ضعف, فتور, ماندگي, پژمردگي.

triangel

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

triangul r

: سه گوشه, داراي سه زاويه, بشكل مثلث.

triangulering/triangelmtning

: تقسيم ناحيه اي به مثلثهاي مجاور هم جهت مساحي, سه گوش سازي.

tribunat

: مقام يامسند قضاوت.

tribut/hyllning

: باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

triceps

: ماهيچه سه سر.

trick/knep

: اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.

triftong

: كلمه يا حرف سه صوتي.

trigonometri

: مثلثات.

trigonometrisk

: مثلثاتي, وابسته به مثلثات.

trik

: پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي, كش باف, بافتني, تريكو.

trik er

: لباس كشباف مركب از شلوار پاچه بلند وبلوز (مخصوص رقص و ورزش), جامه چسبان وخفت (كهعفت), لباس تنگ.

trikin

: كرم گوشت خوك, تريشين.

trikvaror

: ملبوس كشبافي, لباس كشباف.

trilling

: سه قلو, سه بخشي.

trilobit

: بند پايان خرچنگي داراي بدن سه بند.

trilogi

: سه نمايش تراژدي, گروه سه تايي.

trimningsverktyg

: پيرايشگر, دستكاري كننده, صاف كننده, زينت دهنده, تغيير عقيده دهنده بنابمصالح روز, تاديب كننده.

trio

: سه نفر خواننده, قطعه موسيقي مخصوص نواختن ياخواندن سه نفر, سه نفري, سه تايي.

triod

: لا مپ سه قطبي, سه راه.

tripos

: سه پايه, امتحان حساب.

tripp

: سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

tripp/snava/krokben

: سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

triptyk

: عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند

trirem

: كشتي جنگي روم و يونان باستان.

trissa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

trist

: دلتنگ كننده, مايه افسردگي.

triumf/triumfera

: پيروزي, فتح, جشن فيروزي, پيروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پيروزشدن.

triumferande/segerrik

: پيروز, منصور, فاتحانه, فرياد پيروزي.

triumvirat

: يكي از سه زمامدار روم قديم, سه نفري.

trivas

: سوار شدن (بر), پيش رفتن, كار كردن, گذران كردن, گذراندن.

trivas/blomstra

: كامكار شدن, رونق يافتن, موفق شدن, كامياب شدن, پيشرفت كردن.

trivialiteter

: چيزهاي بي اهميت, ناچيز.

trivsel/v lmga

: تندرستي, سلا متي و خوشي, خوشبختي, نيك بود.

trja/ylletr ja

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

trka ut

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

trkarl

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

trkig/enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازي كردن, يكنواخت وخسته كننده, خاكستري, كسل كننده.

trkm ns

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

trkol

: زغال چوب.

trkubb

: ثبت كردن وقايع.

trl/tr la

: كشيدن, باتور كيسه اي ماهي گرفتن, دام يا تور, كيسه اي كه درته درياكشيده ميشود, بند.

trlare

: كرجي ماهيگيري.

trna

: پرستوك دريايي, چلچله دريايي, يك دسته سه تايي.

trna

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

trnande/tankfull

: مشتاق, متوجه, ارزومند, دقيق, منتظر, در انتظار.

trne

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

trng dal/d ld

: دره كوهستاني, مسير رودخانه, دره تنگ.

trnga

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

trnga

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

trnga in

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن, فوران كردن, اتش فشان كردن, ناگهان ايجاد شدن.

trngas

: هل دادن, فشار دادن, تكان دادن, بزور وادار كردن, پيش بردن, فريفتن, گول زدن, تكان, شتاب, عجله, فشار, زور.

trngsel/tr ngas

: گروه, جمعيت, ازدحام, هجوم, ازدحام كردن.

trningsspel

: نوعي بازي قمار باطاس.

trns

: ميخ طويله وزنجير, با ميخ طويله وزنجير بستن, دزديدن, سرقت كردن, لجام.

tro

: باور كردن, اعتقادكردن, گمان داشتن, ايمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, وفا, وفاداري, پيمان, نامزد كردن, راستي, براستي, از روي ايمان, نامزدي.

tro/trohet

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

troende

: با ايمان, معتقد.

trof

: يادگاري پيروزي, نشان ظفر, غناءم, جايزه.

trofast

: معتبر, قابل اعتماد, موتمن, مورد اطمينان, امين, اطمينان بخش.

trofasthet

: وفاداري.

trogen

: با وفا, باايمان.

trogen tj nare

: هوا خواه, طرفدار, پارسا, عابد, زاهد, شاگرد.

trohet

: تابعيت, تبعيت, وفاداري, بيعت.

trohet/lojalitet

: وفاداري, صداقت, وظيفه شناسي, ثبات قدم.

trohetsed

: وفاداري, وظيفه شناسي, بيعت.

troja

: شهر تروا در شمال غربي اسياي صغير, وابسته به تروا.

trojansk

: وابسته به يا اهل شهر باستاني تروا

trojka

: ارابه يا درشكه سه اسبه, سه اسب, هر دسته سه تايي.

trok

: وتد يا قافيه دو هجايي كه هجاي اولش بلند يا موكد وهجاي دومش كوتاه ياخفيف باشد.

trokeisk

: مركب از دو هجا كه يكي بلند و دومي كوتاه باشد.

trol s/kvinna/svika

: زني يا مردي كه معشوق خود را يكباره رها كند, ناگهان معشوق را رها كردن, فريفتن, بيوفا.

trolig

: باور كردني, قابل قبول, معتبر, باور كردني, موثق.

troligen

: محتملا, شايد.

troligt

: محتمل, باور كردني, احتمالي.

troligtvis

: محتملا, شايد.

troll

: جني, ديو, جن, مثل ديو و جن.

troll/j tte

: غول, ادم موحش.

trolla

: التماس كردن به, سوگند دادن, جادو كردن.

trolldom

: جادوگري, افسونگري, جادو گري, افسونگري, نيرنگ.

trolleri

: جادوگري, جادويي, سحر, افسونگري.

trollkarl

: جادوگر, ساحر, ادم تردست, افسونگر, جادوگر, مجوسي, جادوگر, ساحر, خاءن, پست و فريبنده, پيمان شكن, زن جادو گر و ساحر, غول پيكر, جادو گر, جادو, طلسم گر, نابغه.

trollslnda

: سنجاقك.

trollsp

: عصا, گرز, چوب ميزانه, چوب گمانه, تركه.

trolova

: نامزدكردن, مراسم نامزدي بعمل اوردن.

trolovad

: نامزد شده.

trolovning

: نامزدي.

trols

: بي وفا, بي ايمان.

trolshet

: پيمان شكني, خيانت, نقض عهد, بي ديني.

tromb

: خون منعقد شده در رگ, لخته.

trombon

: ترومبون, شيپور داراي قسمت مياني متحرك.

trombonist

: شيپور زن, ترومبون نواز.

tron

: تخت, سرير, اورنگ, برتخت نشستن.

tropik

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

tropiska

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

tror

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

trosbek nnelse

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, عقيده, ايمان, كيش, عقيده.

tross

: طناب فولا دي مخصوص نگاهداشتن كشتي در حوضچه, چيزهاي دست و پا گير, توشه سفر, بنه سفر, اسباب تاخير حركت, موانع قانوني.

trots

: با وجود, بااينكه, كينه ورزيدن.

trotsa

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

trotsa/utmana

: بمبارزه طلبيدن, تحريك جنگ كردن, شير كردن.

trotsare

: مبارزطلب, مخالف كننده.

trotsig

: بي اعتناء, بدگمان, جسور, مظنون, مبارز, معاند, مخالف

trottoar

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان, پياده رو.

trottoarkant

: سنگ جدول پياده رو خيابان, جدول, حاشيه پياده رو.

trottoarkant/kuva

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

trovrdighet

: اعتبار, قابل قبول بودن, باور كردني.

trplugg

: ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (پءن.د نيز خوانده ميشود), قطعه چوبي كه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي ان بكوبند, باميخ پرچ بهم متصل كردن.

trsk/ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گير افتادن, پوست ريخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجي,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگي, پوست انداختن, ضربه سنگين زدن.

trskalle

: ادم خرف وبي هوش, بي كله, ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, كله خشك, كله شق, كله خر.

trskartad

: لجني, الوده.

trskeln

: پلكان جلو در, استانه در.

trskulptur

: حكاكي, بريدن.

trst

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, دلداري, تسلي, تسليت.

trstare

: راحتي بخش, تسلي دهنده.

trstsl ckare

: اطفا كننده, تسكين دهنده.

trta

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

trta/ov sen

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

trtt

: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.

trtthet/leda

: خستگي, ماندگي, بيزاري.

trttsam

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا, خسته كننده.

trubadur

: شاعر بزمي ونوازنده دوره گرد قرون 11 الي 31 فرانسه, نغمه سراي سيار.

trubbig vinkel/dum

: بيحس, كند ذهن, منفرجه, زاويه 09 تا 081 درجه.

truism

: چيزي كه پر واضح است, ابتذال.

trumf

: صداي شيپور, خال اتو, خال حكم, خال اتو بازي كردن, مغلوب ساختن پيشي جستن, ادم خوب, نيروي ذخيره ونهاني.

trumhinna

: پرده گوش, پرده صماخ, بشكل طبل, مثل پرده صماخ, طبل گوش, گوش مياني, پرده گوش, طبل.

trumma

: طبله, طبل.

trumpen

: قهر, رنجيده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم.

trumpen/dyster

: افسرده, كدر, رنجيده, ملول, اوقات تلخ.

trumpet/utbasunera

: شيپور, كرنا, بوق, شيپورچي, شيپور زدن.

trumpetare

: شيپور زن, شيپورچي, كرنازن, جارچي.

trumpinne

: چوب طبل, ران مرغ.

trumskinn

: پوست طبل, روي طبل, پرده صماخ.

trupp

: دسته بازيگران ونمايش دهندگان, بصورت دسته حركت كردن

trupp/skara/marschera

: گروه, دسته, عده سربازان, استواران, گرد اوردن, فراهم امدن, دسته دسته شدن, رژه رفتن.

truppavdelning

: محتمل الوقوع, تصادفي, مشروط, موكول.

trupptransportfartyg

: كشتي سرباز بر.

trust

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

trut

: بوسنده, ماچ كننده.

tryck

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشار, مضيقه.

tryck in

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck p

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck/p frestning/betona

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

trycka

: نشاندن, فشار دادن.

trycka om

: دوبار چاپ كردن, چاپ جديد.

tryckande

: گرم, خفه, مرطوب, گرفته, ستم پيشه, خورد كننده, ناراحت كننده, غم افزا, فشار, فشاراور, مبرم, مصر, عاجل.

tryckande vrme/f rgs

: از گرما بيحال شدن, خيش شدن, هواي گرم.

tryckbokstav

: چاپ نوعي حروف چوبي وبزرگ, حروف درشت وسياه, نوعي حروف بدون زير وزبر.

trycker/tryckande

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

tryckf rband

: شريان بند.

tryckknapp

: ترك خورنده, چيزي يا كسي كه صداي تپ تپ كند, اسلحه صدا دار, ذرت بودادني, ظرف ويژه بو دادن ذرت.

tryffel

: قارچ دنبلا ن, قارچ خوراكي دنبلا ن, دنبلا ن وار.

tryne

: پوزه, خرطوم فيل, پوزه دراز جانور, سرلوله اب, لوله كتري وغيره, پوزه زدن به.

ts

: دختر, زن جوان.

tsar

: قيصر, تزار, تزار, امپراتور روسيه.

tsarinna

: زوجه تزار.

tsetsefluga

: مگس تسه تسه ناقل تريپانوزوم.

tsittande

: بپوست چسبيده, چسبيده بتن.

tsittande jacka

: كليجه, نوعي يل يا نيم تنه, لنگه, قرين.

tskild

: جدا, سوا, دونيم, دوقسمتي, جدا, مجزا, مجرد, مجزاكردن.

tskiljande

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفي كه بظاهر پيوند مي دهد و در معني جدا ميسازد , داراي دو شق مختلف.

tskillnad

: تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

tsmitande

: دزدكي, مخفي, خوش ژست.

tt/tjock

: متراكم, چگال.

tta

: عددهشت.

ttahrning

: هشت وجهي, هشت گونه, چيز هشت گوشه.

ttastavig

: هشت هجايي, داراي هشت هجا.

ttika

: سركه.

ttiks-

: سركه اي, ترش, ترشرو.

ttikslag

: ترشي, سركه, خيارترشي, وضعيت دشوار, ترشي انداختن.

ttikslag/klmma

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttio

: هشتاد.

ttio ring

: هشتاد ساله, وابسته به ادم 08 ساله.

ttionde

: هشتادم, هشتادمين, يك هشتادم.

ttling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

ttna

: كلفت كردن, ستبر كردن, ضخيم كردن, پرپشت كردن, كلفت تر شدن, غليظ شدن.

ttonde

: هشتمين, يك هشتم, اكتاو.

ttondels mile

: واحد درازا مساوي با يك هشتم ميل.

ttt busksn r

: بلوط كوتاه وهميشه بهار جنگل.

ttting

: گنجشكي, شاخه نشين, وابسته به گنجشك.

tuba

: شيپور بزرگ.

tubba

: دزدكي ومحرمانه چيزي كسب كردن, كسي را بكاربد اغواء كردن.

tuberkelos

: مرض سل.

tuberkuls

: ازخي, ازخ دار, برامدگي دار, سلي, مسلول, داراي برامدگي يا دكمه, مسلول, سلي.

tuff

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

tugga

: جويدن, بادندان خرد وپاره كردن, ارواره, فك, لقمه جويده, جويدن, خاييدن, تفكر كردن.

tuggummi

: ادامس, سقز.

tukan

: طوفان, توكان.

tukt

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

tukta

: تنبيه كردن, شديدا ~انتقاد كردن, تنبيه كردن, توبيخ وملا مت كردن.

tukta/luttra

: تصفيه وتزكيه كردن.

tull

: باج, ماليات, تعرفه بندي كردن.

tullbom/avgiftsbelagd v g

: جاده, شاهراه, باج راه.

tullfri

: بخشوده از حقوق گمركي.

tullnederlag

: ضمانت شده, امانتي, تضمين دار, كفالت دار.

tullpliktig

: گمرك بردار.

tulpan

: لا له, گل لا له.

tulta

: تاتي كردن, تاتي, كودك تازه براه افتاده.

tum

: اينچ, مقياس طول برابر 45/2 سانتي متر.

tum fr tum

: خرد خرد, رفته رفته, بتدريج, كم كم.

tum r

: دشپل, تومور, برامدگي, ورم, غده.

tumavtryck

: اثر شست, اثر شست گذاشتن.

tumlare

: بالن يانهنگ دندان دار, گراز دريايي, گراز ماهي, خوك دريايي, مثل پورپوس شنا كردن.

tumme

: شست, باشست لمس كردن يا ساييدن.

tumnagel

: كوچك, ناخن شست, هر چيزي كه باندازه ناخن باشد.

tumskruv

: اشكلك شست, باشست پيچاندن.

tumstock

: چوب ذرع, ميزان, مقياس, پيمانه, معيار.

tumult

: جنجال, سر وصدا, اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو.

tumultartad

: پر همهمه, پر اشوب, شلوغ, بهم ريخته, بي نظم, پرغوغا, پرصدا, پر همهمه, پرسروصدا.

tundra

: تندرا, دشت هاي بي درخت پوشيده از گلسنگ نواحي قطبي.

tung

: سنگين, گران, وزين, زياد, سخت, متلا طم, كند, دل سنگين, تيره, ابري, غليظ, خواب الود, فاحش, ابستن, باردار, سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.

tung mat

: درگل ولا ي ماندن, در وهل ماندن.

tung/bastant

: گردن كلفت, انباشته, سنگين وكندرو, سنگين, لخت, قلنبه.

tung/ovig

: وزين, سنگين, خيلي سنگين, خيلي كودن.

tunga

: زبان, زبانه, شاهين ترازو, بر زبان اوردن, گفتن, داراي زبانه كردن.

tungrots-

: وابسته بزبان كوچك, ملا زي, لهاتي.

tungsint

: تاريك, تيره, افسرده, غم افزا, سنگين, شوم, افسرده, دلتنگ, سربي.

tunn-

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه كردن.

tunn

: سست, شل , رفيق, نازك, باريك, لطيف, دقيق, بدون نقطه اتكاء, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

tunn baconskiva

: ورقه نازك گوشت سرخ كردني, قسمت.

tunn/brcklig/ytlig

: سست, بي دوام, شل و ول, ناك.

tunn-/rullband

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه كردن.

tunna

: بشكه بزرگ, بقدر يك بشكه, ادم يا چيز بشكه مانند, لوله بخاري, ليوان, قدح, دربشكه ريختن.

tunna/fat

: بشكه, خمره چوبي, چليك.

tunna/gev rspipa

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن.

tunnbindare

: چليك ساز, پيت ساز.

tunnel

: تونل, نقب, سوراخ كوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

tunnhet

: نازكي, باريكي, رقت, سادگي, لطافت, قلت.

tunnland

: جريب فرنگي (برابر با 06534 پاي مربع و يا در حدود 7404 متر مربع) براي سنجش زمين, زمين.

tunnsdd

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

tup

: كاكل ياموي مصنوعي.

tupp

: خروس, خروس, جوجه خروس, ادم ستيزه جو.

tuppa av

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

tuppfktning

: جنگ اندازي خروس ها.

tuppkam

: گل تاج خروس, زلف عروسان, ادم خود فروش وخودنما, احمق, ژيگولو.

tupplur

: خواب سبك وكوتاه, چرت كوتاه, چرت زدن, چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

tupplur/ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

tur

: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع, اتفاق, قضا, روي دادن, اتفاق افتادن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.

turban

: عمامه, دستار, كلا ه عمامه مانند.

turbin

: توربين.

turbo

: پيشوندي بمعني توربيني ووابسته به توربين.

turbomotor

: هواپيماي جت توربين دار, جت توربيني.

turbopropmotor

: هواپيماي داراي موتور توربين دار.

turbulens

: اشفتگي, اغتشاش, اشوب, گردنكشي, تلا طم.

turism

: گشتگري, جهانگردي, سياحت.

turist

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

turk

: ترك, اهل كشور تركيه.

turkiet/kalkon

: كشور تركيه, بوقلمون, شكست خورده, واخورده.

turkisk

: تركي, ترك.

turkos

: فيروزه, سولفات قليايي الومينيوم.

turmalin

: كهرباي اصل.

turnering

: مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.

tursam

: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب.

turtleneck

: يقه اسكي, يقه برگردان, ژاكت يقه دار.

turturduva

: كبوتر قمري , يار, عزيز, محبت نشان دادن.

tusan

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

tuscha

: پهلو زدن به, برخورد كردن به پهلوي چيزي.

tusen

: هزار.

tusen rig

: جشن هزار ساله.

tusende

: يك هزارمين قسمت, حاوي هزارمين قسمت, هزاره اي, يك هزارم, يك هزار, هزارم.

tusenfoting

: صد پا (هزار پا), هزار پا.

tusenkonstn r

: همه كاره, همه فن حريف.

tusenskna

: گل مرواريد, گل افتاب گردان.

tusental

: هزار.

tuss

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

tuta

: صداي خوك ياگراز, صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال ان, دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

tuva

: دسته علف, دسته مو, دسته انبوه, ك?لا له.

tv pence

: مبلغ دو پنس, مسكوك دو پنسي.

tv

: تلويزيون.

tv

: دو, عدد دو.

tv delad

: داراي دوقسمت, دوقسمتي.

tv fotat djur

: حيوان دوپا.

tv l-

: صابوني, صابون دار.

tv lask

: جعبه صابون, جعبه يا سكوب چوبي مخصوص نطق در كنار خيابانها وميدان هاي عمومي.

tv ngs-

: قوي, موثر, شديد, اجباري.

tv ngstrja

: ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان.

tv parti

: دوحزبي, دودستگي.

tv rblke

: تير اهن, تير اهن گذاري, نصب تير.

tv rgende

: متقاطع, خط قاطع, عضله مستعرضه.

tv rig

: دوساله, درخت دوساله.

tv rs

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.

tv rsker

: غره, حتمي, پرافاده.

tv rsl

: خط عرضي, خط عرضي صليب, ميله عرضي.

tv rt emot

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو.

tv rvetenskaplig

: مربوط به رشته هاي مختلف علمي.

tv shillingsmynt

: فلورين, پول انگليس برابر با دو شيلينگ.

tv skalig mussla

: داراي دو كپه, دو پره اي, صدف دو كپه, دو لته.

tv takt

: دولا يي, دوبل, دو جزءي.

tv tt/tvttinr ttning

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tv tta och stryka

: گازري كردن, شستن, اتو كشيدن, شسته شدن, شستشو.

tv ttbalja

: طشت لباسشويي.

tv ttbjrn

: راگون, راكون.

tv tterska

: لباس شوي زن, زن رختشوي خانوادگي.

tv ttinrttning

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tv ttlina

: طناب رخت شويي, رجه.

tv ttstll

: دستشويي.

tv ttsvamp

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

tva

: دوكور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شيطان, جن, بد شانسي.

tveka

: تامل كردن, مردد بودن, بي ميل بودن.

tvekan

: تامل, درنگ, دودلي.

tvekande

: دودل, مردد, درنگ كننده, تامل كننده.

tveksam

: مشكوك.

tveksamhet

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن.

tvenne

: دو, دوتا, جفت, زوج, توام, دوقلو, چند قلو.

tvestj rt

: نجوا كننده, جاپلوس, گوش خيزك.

tvestjrt

: نجوا كننده, جاپلوس, گوش خيزك.

tvetalan

: ابهام, دروغ.

tvetydig

: مبهم, دوپهلو حرف زدن, زبان بازي كردن, ابهام بكاربردن, دروغ گفتن.

tvetydig/tvivelaktig

: داراي دومعني, داراي ابهام, دو پهلو, نامعلوم.

tvetydighet

: ابهام.

tvfaldig

: همزاد, دو واحدي, دولا يي, دوتايي, دوسمتي, خانه دوخانواري, داراي دو چيز, دوقسمتي, دو برابر, دوگانه.

tvh nta

: داراي دو دست, قوي, محكم, استوار.

tvhjulig h stdroska

: درشكه دوچرخه.

tvhundra rsdag

: دويست ساله, جشن دويست ساله.

tvilling

: دوقلو, توام, همزاد.

tvillingarna

: برج جوزا, توام, دو پيكر.

tvinga

: بزور وادار كردن, ناگزير كردن, مجبوركردن, وادار كردن, نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

tvinga/kraft

: نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

tvingande

: از روي كره واجبار, اجباري, قهري, اجباري, اضطراري.

tvingande/krvande

: ضروري, مبرم, محتاج به اقدام يا كمك فوري, فشاراور, بحراني, مصر, تحميلي.

tvingande/n dvndig

: امري, دستوري, حتمي, الزام اور, ضروري.

tvinna/fl ta

: ريسمان چند لا, نخ قند, پيچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

tvist

: بحث, منازعه, مناظره, رقابت, مرافعه, رد, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

tvist/strid

: هم ستيزي, مباحثه, جدال, ستيزه, بحث.

tvistande

: منازعه كننده, اهل مباحثه, جدلي.

tvivel

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن.

tvivelaktig

: مشكوك, مورد شك, مشكوك, اعتراض پذير, مشكوك.

tvivelaktig/tveksam

: مشكوك.

tvivelaktiga

: مشكوك.

tvivlande

: مورد شك, مشكوك.

tvkammar-

: داراي دو مجلس مقننه (مجلس شورا وسنا).

tvl ppig

: دولبه اي, داراي دو لب, دو سويه.

tvla in

: كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

tvla/strida

: رقابت كردن, هم چشمي كردن, رقيب شدن.

tvlan/efterliknande

: تقليد.

tvling/ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

tvll dder

: كف صابون.

tvng

: اجبار, اضطرار, تهديد واجبار, اجبار, اضطرار, اجبار, اضطرار, فشار, قيد, گرفتاري, توقيف, سختي, سفتي, محكمي, شدت, رفتار خشن وتند, اكراه, اجبار.

tvngsrekvirera

: وارد بخدمت اجباري كردن, براي ارتش برداشتن, مصادره كردن.

tvpence-

: سكه دو پنسي, كتاب اول ابتدايي بچه ها.

tv-pjs

: نمايش تلويزيوني, نمايشنامه مخصوص تلويزيون.

tvrbrant

: شتابناك, از روي عجله, بي مهابا.

tvrskepp i kyrka

: بازويي كليسا, جناح كليسا.

tvrtemot

: مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف.

tv-s ndning

: برنامه تلزيويوني پخش كردن, برنامه تلويزيوني.

tvsitsig bil

: جالس, كرسي نشين.

tvspr kigt

: بدو زبان نوشته شده, متلكم بدو زبان, دوزباني.

tvstavig

: دوهجايي, داراي دوهجا, دوسيلا بي.

tv-tittare

: بيننده برنامه تلويزيوني.

tvtt

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tvtta

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

tvtta sig

: شستشو, ابدست, غسل.

tvttbar

: شستني, قابل شستشو.

tvttfat

: لگن دستشويي.

tvttrum

: حمام, محل دستشويي, اتاقك توالت.

tvttsvamp/snylta

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

tvungen

: خشنود, ناچار, متمايل, بخشنودي.

tvv rd

: دوارزشي.

tweed

: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه, نوعي فاستوني.

tycka

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

tycka om

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, علا قمند, انس گرفته, مايل, مشتاق, شيفته, خواهان.

tycke

: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان.

tycker

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

tycker om

: ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر.

tycks

: بنظر امدن, نمودن, مناسب بودن, وانمود شدن, وانمود كردن, ظاهر شدن.

tyckte

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

tydlig/omissk nlig

: خالي از اشتباه و سوء تفاهم, بي ترديد.

tydligen

: ظاهرا.

tydligt

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

tyfon

: توفان سخت درياي چين, گردباد.

tyfus

: تيفوءيدي, وابسته به تيفوءيد, حصبه.

tyg

: پارچه, قماش, محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس

tygel

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن, افسار, زمام, عنان, لجام, افسار كردن, كنترل, ممانعت, لجام زدن, راندن, مانع شدن.

tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي.

tygla

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

tyll

: پارچه توري ابريشمي نازك مخصوص روسري ولباس زنانه.

tyna

: محو كردن, محو شدن.

tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

tyna bort/tr na

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

tyngdkraft

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

typ

: بمقدار متوسط, نسبتا, بميزان متوسط, تقريبا, گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

typisk

: نوعي.

typisk fr rstiden

: مناسب فصل, بموقع, بهنگام.

typograf

: مامور چاپخانه, چاپچي, مطبعه چي.

typografi

: فن چاپ, فن بيان وتعريف چيزي بصورت علا ءم ونشانه هاي رمزي.

typografisk

: چاپي, مربوط به چاپ.

typologi

: سنخ شناسي, گونه شناسي, نوع شناسي, نشانه شناسي.

typsnitt

: طرح حروف, سبك حروف.

typsttning

: حروف چيني.

tyrann

: ستمگر, حاكم ستمگر يا مستبد, سلطان ظالم.

tyrannf gel

: مرغ بهشتي, يكجورمرغ مگس گير.

tyranni

: حكومت ستمگرانه, حكومت استبدادي, ستمگري, ظلم, ستم, جور, ظلم وستم.

tyrannisera

: ستم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

tyrannisk

: ستمگرانه, وابسته بفرمانرواي ظالم, ظالمانه, ستمگر, ستمگرانه, ظالمانه, از روي ظلم وستمگري.

tyristor

: تاريستون.

tysk

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني, اسم خاص مخفف (جعرالد) (ز.ع.- انگليس) سرباز الماني, الماني.

tysk lnn

: انجير مصري, درخت چنار.

tyska

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.

tyskland

: المان.

tyst

: مادر, خاموشي, سكوت, شخص خاموش, ساكت بودن, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, خموش, خاموش, ساكت, بيصدا, ارام, صامت, بيحرف.

tyst medgivande

: رضايت ضمني, سكوت موجب رضا, انقياد, طاقت, شكيبايي.

tyst/underf rstdd

: ضمني, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامي وسكوت.

tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, هش, ساكت, هيس, ساكت كردن, هيس گفتن.

tysta ned

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tysta ned/tystna/tystnad

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tystare

: ارام كننده, ارامتر.

tystl ten

: كم حرف, كم سخن, بي معاشرت و بي اميزش, كم حرف, كم گفتار, كم سخن, خاموش, ارام.

tystna

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tystnad

: گوش كنيد, اعلا م سكوت و شروع دادرسي در دادگاه, ارامش, سكون, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

tyvrr

: متاسفانه, بدبختانه.

U

udd

: نوك تيز منقار, نوك هلا ل, غره برج.

udda

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

udde

: دماغه, شنل, دماغه, پرتگاه, دماغه بلند, راس, پرتگاه, برامدگي, دماغه.

uggla

: جغد, بوف.

ugglelik

: جغد مانند, جغدي.

ugn

: تنور, اجاق, كوره.

ukrainare

: اهل اوكراني در كشور شوروي.

ukulele

: يك نوع الت موسيقي شبيه گيتار.

ulcers

: ريش, زخمي, قرحه اي, زخم دار, قرحه دار, مجروح.

ull

: پشم, جامه پشمي, نخ پشم, كرك, مو.

ull/ylle

: پشم, جامه پشمي, نخ پشم, كرك, مو.

ullig

: نرم وپشم دار, مثل پشم, لباس پشمي, عرق گير كركي, ژاكت پشمي, :پشم دار, پرپشم, پشمالو, پشم نما, خشن, فرفري

ulls ck

: كيسه پشم, كرسي يا صندلي دادگاه.

ulster

: ايالت اولسيتر در ايرلند, پالتو گشاد مردانه.

ultimatum

: اتمام حجت, اخرين پيشنهاد, قطعي, غايي, نهايي.

ultra

: فرا, ماوراي, افراطي, خيلي متعصب, مافوق, :پيشونديست بمعني' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و' مافوق' و' فرا.'

ultrakonservativ

: بيش از حد محافظه كار, خيلي محتاط.

ultramarin

: واقع در انسوي دريا, رنگ ابي سير.

ultraviolett

: فرابنفش, ايجاد شده بوسيله اشعه ماورا بنفش يا فرابنفش.

umb rlig

: صرفنظر كردني, چاره پذير, غيرضروري, غيرواجب, چشم پوشيدني, معاف كردني.

umbra

: سايه, روح, شبح, سايه انداختن, قهوه اي مايل بزرد, سايه, شبح, روح, نقطه تاريك.

umbrande

: محروميت, محروم سازي, تعليق مقام, سختي.

umg nge

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

umgs

: نوش, بسلا متي, دوستانه, خودماني, بسلا متي كسي نوشيدن, صحبت دوستانه كردن.

undan

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

undanflykt

: طفره, گريز, تجاهل, بهانه, حيله, گريز زني, دروغگويي, حرف دو پهلو, طفره, گريز, طفره زني, اختفاء, عذر, بهانه, برگشت, ارتداد, بي ثباتي, تناقض گويي.

undanrja

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

undantag

: استثنا, ممانعت, محروميت.

undantr nga

: از ريشه كندن, جاي چيزي را گرفتن, جابجا شدن, جابجا كردن, تعويض كردن.

under

: زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, درمدت, هنگام, درجريان, در طي, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.

under ftterna

: در زيرپا, قسمت كف پا, بطور پنهاني, جلو راه.

under medell ngd

: كوچكتر از معمول, كوچكتر از اندازه معمولي.

under natten

: در مدت شب, در مدت يك شب, شبانه.

under tiden

: ضمنا, در اين ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

under/frundra sig

: چيز شگفت, شگفتي, تعجب, اعجاز, حيرت زده شدن, شگفت داشتن.

underarbete

: زمينه, اساس, پايه.

underarm

: ساعد, بازو, از پيش مسلح كردن, قبلا اماده كردن.

underbar

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب, شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

underbar/vidunderlig

: حيرت اور, عجيب, جالب.

underbara

: شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.

underbetona

: نقش خود رابخوبي انجام ندادن, دست خود را ادا نكردن.

underbinda

: بستن (شريان), مسدود كردن رگ.

underbl sa

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), برانگيختن, پروردن, تحريك كردن.

underbyggnad

: زيرساخت, زير سازي, زير ساختمان, زير بنا.

underexponera

: كمتر از حد لزوم در معرض (نور و غيره) قرار دادن.

underfart

: مسير جاده در زير پل هوايي, جاده زيرجاده ديگري, زيرين راه.

underfrst dd

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

underfrst dd/tyst

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

underg ng

: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

undergiven

: مطيع, فروتن, حليم, خاضع, خاشع, سربزير.

undergivenhet

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

undergrva/underminera

: تحليل بردن, از زير خراب كردن, نقب زدن.

underh lla

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

underh llning

: پذيرايي, سرگرمي.

underh llstjnst

: امايش, امادها, مبحث تداركات لشكر كشي, شعبه اي از فنون نظامي كه درباره فن لشكركشي و وساءط نقليه وتهيه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطي لشكر كشي بحث ميكند.

underhandla

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

underhll

: خرجي, نفقه, نگهداري, تعمير, نگهداري كردن, هزينه نگهداري و تعمير, مرمت.

underhlla/bjuda

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

underhllningstalang

: فن نمايش, نمايشگري.

underhuggare

: الت دست, دست نشانده, دلقك, الت دست شدن, ادم زير دست, ادم پست و حقير, دون پايه.

underhuset

: مجلس مبعوثان, مجلس عوام انگليس.

underjorden

: عالم اموات, دنياي تبه كاران و اراذل, زيرين جهان.

underjordisk g ng

: زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو.

underjordisk/tunnelbana

: راه اهن زير زميني, تشكيلا ت محرمانه و زيرزميني, واقع در زيرزمين, زير زمين.

underkastelse

: انقياد, استيلا, پيروي, مطيع, تابع, تسليم, واگذاري, تفويض, فرمانبرداري, اطاعت, اظهاراطاعت, انقياد, سودمندي, كمك, چاپلوسي, تملق, زير زاوري.

underkjol

: زيرپوش زنانه, زير پيراهني زنانه, هرچيزي شبيه شليته

underklassare

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوي سال اول نيروي دريايي.

underklder

: زير پيراهني, زيرپوش, لباس زير, زير پوش, زيرجامه, لباس زير, زيرلباس, زير جامه (زنانه), زير پوش كودكان.

underkuva

: تحت انقياد در اوردن, مطيع كردن, منكوب كردن.

underkuva/undertrycka

: مطيع كردن, مقهور ساختن, رام كردن.

underkyla

: بدرجه سرماي زير نقطه انجماد رسيدن.

underl gsen

: پست, نا مرغوب, پايين رتبه, فرعي, درجه دوم.

underl pp

: لب زيرين.

underland

: كشور زيباي خيالي, سرزمين عجايب, سرزمين پرنعمت.

underleverant r/underentreprenr

: مقاطعه كار فرعي.

underleverant rskontrakt

: قرار داد فرعي بستن, قرار داد يا كنترات دست دوم, مقاطعه كاري فرعي, قرار دادفرعي.

underlgg

: در زير چيزي لا يه قرار دادن, لا يه زيرين.

underlgsenhet

: پستي, مادوني.

underlig

: عجيب وغريب, دمدمي, بوالهوس, متلون, عجيب و غريب, غير عادي, خل, خنده دار, مختل كردن, گرفتار شدن.

underliga

: ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

underliggande skikt

: زير لا يه, طبقه زير, بنياد, پي, طبقه زير.

underltta

: اسان كردن, تسهيل كردن, كمك كردن.

undermedveten

: ناخود اگاه, نيمه هشيار, نيمه اگاه, درحالت ناخوداگاهي.

undern rd

: سوء تغذيه, گرفتارسوء تغذيه.

undernring

: سوء تغذيه, گرفتارسوء تغذيه.

underofficer

: درجه دار (نيروي دريايي).

underordna

: تابع, مادون, مرءوس.

underordnad

: فرعي, كمكي, كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد, تابع, زيردست, افسر جزء, مادون, فرعي.

underordnande

: اطاعت, مادوني, مرءوسي, تبعيت, فرمان برداري.

underplagg

: زير پوش, لباس بزير, زير جامه.

underprivilegierad

: محروم از مزاياي اجتماعي و اقتصادي, درمضيقه, تنگدست, كم اميتاز.

underr tta

: براورد كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, مطلع كردن, اگاهي دادن, اگاهي دادن, اعلا م كردن, اخطار كردن.

underr ttelser

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي.

underreden

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

underrttelse

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي, اخطار, اگاه سازي.

underrubrik

: لوله انتهاي ميل لنگ يا پيستون موتور بخار, وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطل معدنچيان اويخته ميشود.

unders ka

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, جستار كردن, رسيدگي كردن(به), وارسي كردن, بازجويي كردن(در), تحقيق كردن, استفسار كردن, اطلا عات مقدماتي بدست اوردن.

unders kningsdomare

: طبيب قانوني.

undersida

: طرف يا سوي زيرين, سطح پاييني, زيرين, دورني.

underskatta

: چيزي را كمتر از قيمت واقعي نرخ گذاشتن, ناچيز شمردن, دست كم گرفتن.

underskattning

: ناچيز پنداشتن, دست كم گرفتن, تخمين كم.

underskning

: استنطاق, بازجويي, رسيدگي, جستار, تحقيق, رسيدگي, سرند, نمايش بر روي پرده تلويزيون, ازمايش.

underskning

: پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

underskott

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

underslev

: خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول, خيانت در امانت, ستيزه جو.

underst

: پايين ترين, زير ترين, ادني.

understd

: اعانه, كمك هزينه, كمك مالي, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

understr m

: جريان تحتاني, عمل پنهاني, زير موج, پاريز, جريان اب زيردريا.

understryka

: زير چيزي خط كشيدن, تاكيد كردن, خط زيرين.

understrykning

: خط يا علا متي زيرچيزي كشيدن, تاكيد, زيرين خط.

underteckna

: امضاء كردن.

undertecknad

: امضاء كننده زير, داراي امضاء (در زير صفحه).

undertecknare

: امضاء كننده, صاحب امضاء, امضايي, امضاء كننده.

undertr ja/vst

: جليقه, زيرپوش كشباف, لباس, واگذاركردن, اعطا كردن, محول كردن, ملبس شدن.

undertrja

: زيرپيراهني, عرقگير.

undertrycka

: باز فشردن, باز كوفتن, فرونشاندن, سركوب كردن, در خود كوفتن, موقوف كردن.

undertrycka/kuva

: فرونشاندن, سركوبي كردن, تسكين دادن.

undertryckande

: سركوبي, موقوف سازي.

undertryckare

: جلوگيري كننده, فرونشاننده, موقوف سازنده.

undertryckt

: موقوف, موقوف شده.

underutskott

: كميته فرعي, سوكميسيون.

underutvecklad

: كم پيشرفت, رشد كافي نيافته, عقب افتاده.

underv rdera

: كمتر از ارزش واقعي تخمين زدن.

undervattens-

: زيرابي, متحرك در زيراب, زير دريا, زير اب, چير ابي, زير ابزي.

undervattensb t/ubt

: زير دريايي, تحت البحري, زير دريا حركت كردن, با زير دريايي حمله كردن.

undervegenation

: زير رست, بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد, زير گياه, پشم يا رويش زيرين.

undervegetation

: زير رست, بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد, زير گياه, پشم يا رويش زيرين.

underviktig

: كسر وزن, داراي كسروزن.

undervisa

: اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

undervisning

: اموزش و پرورش, شهريه, حق تدريس, تعليم, تدريس, اموزانه

undervrdering

: سبك شماري سهل گيري, ناچيز شماري, كتمان حقيقت, دست كم گرفتن.

undf gna

: خوراك لذيذ, مهماني, سور دادن, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

undfly

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اجتناب كردن.

undg

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

undomsf ngelse

: بهساز گاه, دارالتاديب.

undrar

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

undre

: پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن.

undre lager

: پشم زيرين, زير لا يه.

undulat

: مرغ عشق.

undvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvara/avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvika

: دوري كردن از, احتراز كردن, اجتناب كردن, طفره رفتن از, الغاء كردن, موقوف كردن.

undvika/undg

: طفره زدن از, گريز زدن از, ازسربازكردن, تجاهل كردن.

undvikande

: پرهيز, اجتناب, كناره گيري, احتراز, طفره, گريزان, فرار, طفره زن.

ung

: جوان, تازه, نوين, نوباوه, نورسته, برنا.

ung dam

: دوشيزه, خدمتكار.

ung kvinnlig filmstj rna

: ستاره كوچك, ستاره كوره.

ung svan

: جوجه قو, بچه قو.

unga

: جوان, تازه, نوين, نوباوه, نورسته, برنا.

ungdom

: نوباوگان, جواني, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

ungdomlig

: جوان شونده, نو جوان, تازه جوان, نوجوان, در خور جواني, ويژه نو جوانان, داراي نيروي شباب, جوان, باطراوت.

ungdomsfngelse

: بهساز گاه, دارالتاديب.

ungdomsverk

: اثار دوره جواني, تاليفات دوره جواني شعرا و نويسندگان بزرگ.

unge

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

ungef r

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

ungef rligt

: تقريبا.

ungefrlig

: تقريبي, تقريب زدن.

ungersk

: مجارستاني, مجار, كولي.

ungh st

: كره اسب, شخص ناازموده, تازه كار, نوعي طپانچه.

unghare

: بچه ء خرگوش يكساله, معشوقه.

unghna

: جوجه مرغ يكساله و كمتر, مرغ جوان, مرغ تازه تخم كرده.

ungkarl

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.

ungkarlshotell

: اطاق ارزان قيمت.

ungkarlsstnd

: تجرد, عزبي.

ungm

: دوشيزه, خدمتكار, دوشيزه, دختر باكره, جديد.

ungm/ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشيده.

ungsbakad r tt

: نان شيريني, شيريني اردي, غذاي پخته.

ungt trd

: نهال, قلمه درخت, درخت تازه وجوان.

ungtjur

: راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

ungtupp

: جوجه خروس, خروسك.

uniform

: لباس متحدالشكل نظامي, ملبوس هنگي.

uniformsrock/vapenrock

: نيام, پيراهن بي استين يا با استين كه مرد وزن ميپوشيده اند, بلوزيا كت كوتاه كمربند دار, كت كوتاه سربازان انگليس, پوشش.

unika

: بيتا, بي همتا, بيمانند, بي نظير, يكتا, يگانه, فرد.

unison kyrkosng

: مناجات با الحان, سرود مناجاتي و بدون موسيقي.

universal-

: چند منظوره.

universalitet

: اصل عموميت, كليت, عام گرايي, جامعيت

universalmedel

: اكسير, نوشدارو, علا ج عام, اسقولوفندريون.

universitet

: دانشگاه, تيم اول دانشگاه يا دانشكده, دانشگاهي.

universitetsdr kt

: لباس رسمي استادي دانشگاه, لباس دانشگاهي.

universitetsstuderande som avlagt frsta examen

: وابسته به تحصيلا ت فوق ليسانس, دانش اموخته.

universum

: جهان.

unken

: بدبو, شلخته, چرك, پليد, پوسيده, ترشيده, بو گرفته, كهنه, كفك زده, قديمي مسلك, كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

unkna

: كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

uns

: اونس, مقياس وزني برابر 5301/13 گرم, چيز اندك.

upp

: بالا, در حال كار.

upp

: روي, بر, بر روي, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد.

upp och ner

: وارونه, معكوس, واژگون.

upp t

: بالا يي, روببالا, روبترقي, بطرف بالا.

upp till

: تاحد, تا, تاحدود, بميزان.

uppackning

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

uppassare

: كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.

uppassare/steward

: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن.

uppb d

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

uppbl sbar

: قابل تورم يا باد كردن.

uppbl st

: پرشكوه.

uppblsning

: تورم.

uppblsthet

: دبدبه, شكوه, اب وتاب, جلوه وشكوه.

uppbrott

: كوچ, هزيمت.

uppbygga

: تهذيب كردن, اخلا ق اموختن, تقديس كردن, تقويت كردن.

uppbyggelse

: تهذيب, تهذيب اخلا ق, تعليم, تقديس.

uppdatera

: بصورت امروزي در اوردن, جديد كردن.

uppdaterad

: تجديد نظر شده.

uppdaterande

: بهنگام دراوري.

uppdatering

: بصورت امروزي در اوردن, جديد كردن.

uppdela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

uppdela i stavelser

: هجابندي كردن, تقسيم به هجاي مقطع كردن.

uppdelning

: ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

uppdelning/skiljevgg

: تيغه, ديواره, وسيله يا اسباب تفكيك, حد فاصل, اپارتمان, تقسيم به بخش هاي جزء كردن, تفكيك كردن, جدا كردن.

uppdrag

: گمارش.

uppdrag/fullmakt/kommission

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

uppdragsgivare

: كارفرما, سركار, مباشر ظالم, جبار, سختگير.

uppdykande

: بيرون اينده, طالع, براينده, ناشي, مبرم, مضر, اثرات ناشيه, معلول, ظهور, خروج, پيدايش, ظهور ثاني.

uppe

: بالا, در حال كار.

uppeh ll

: تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور, غير داءم, نوبه اي, تنفس دار, انقطاع, تعليق, عقب نشيني, پس زني, پس رفت كردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطيل موقتي, تنفس, گوشه, كنار, پستي, تورفتگي, موقتا تعطيل كردن, طاقچه ساختن, مرخصي گرفتن, تنفس كردن.

uppeh lle

: وسيله معاش, معاش, اعاشه, معيشت.

uppehlla

: نگهداشتن, متحمل شدن, تحمل كردن, تقويت كردن, حمايت كردن از.

uppemot

: تاحد, تا, تاحدود, بميزان.

uppenbar

: بديهي, اشكار, مشهود, اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

uppenbar/upprrande

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت.

uppenbar/visa

: بازنمود كردن, بارز, اشكار, اشكار ساختن, معلوم كردن, فاش كردن, اشاره, خبر, اعلا ميه, بيانيه, نامه.

uppenbara

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

uppenbarelse

: فاش سازي, اشكار سازي, افشاء, وحي, الهام.

uppenbarelse/avsl jande

: فاش سازي, اشكار سازي, افشاء, وحي, الهام.

uppenbarelseboken

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه, پرورش, تربيت, تغذيه, غذا, بزرگ كردن (كودك), بار اوردن بچه, پروردن.

uppf r

: بالا يي, روببالا, روبترقي, بطرف بالا.

uppf r/uppfr backen

: سر بالا يي, جاده سربالا, دشوار, مشكل.

uppf ra sig

: سازش كردن, جور بودن, تحمل كردن, دربرداشتن, حامل بودن, رفتار.

uppf rande

: رفتار, سلوك, وضع, حركت.

uppfatta

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

uppfattning

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, دودكش, بالا گيري, بلند سازي, درك, ادراك, فهم.

uppfdande

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

uppfinna

: اختراع كردن, از پيش خود ساختن, ساختن, جعل كردن, چاپ زدن, تاسيس كردن.

uppfinna/frfalska

: ساختن.

uppfinnar-

: اختراع كننده, اختراعي, مبتكر.

uppfinnare

: مدبر, طرح ريز, كوشا وزرنگ, مخترع, جاعل.

uppfinning

: اختراع, ابتكار.

uppfostra

: فرهيختن, تربيت كردن, دانش اموختن, تعليم دادن.

uppfostran

: تربيت, پرورش, روش اموزش و پرورش بچه.

uppfostrare

: معلم, مربي, فرهيختار.

uppfostringsanstalt

: بهساز گاه, دارالتاديب.

uppfr backen

: سر بالا يي, جاده سربالا, دشوار, مشكل.

uppfr trappan

: بالا خانه, دراشكوب بالا, ساختمان فوقاني.

uppfra sig illa

: بدرفتاري كردن, درست رفتار نكردن, بي ادبي كردن.

uppfriska

: تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن.

uppfylla

: انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

uppg ng

: چرخش ببالا, برگشت (بوضع بهتر), تبديل به احسن, تغيير وضع, روبترقي.

uppg relse

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه, مرحله نهايي مسابقات, ازمايش نيرو.

uppge

: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.

uppgift

: كارهاي عادي و روزمره, كار مشكل, كارسخت وطاقت فرسا, بماموريت فرستادن, وابسته به ماموريت, ماموريت, هيلت اعزامي يا تبليغي, كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

uppgivenhet

: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن.

uppgra/genomdriva

: معامله كردن, داد وستد كردن.

uppgradering

: بهبود امكانات, ترفيع.

uppgrelse/nybygge

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

uppgrvning

: پشته خاك, ختل خاكي, خاك ريزي, سنگر.

upph ja

: بلند كردن, بالا بردن, ترفيع دادن, عالي كردن, نشاط دادن, افراشتن.

upph r

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف.

upph va

: لغو كردن, باطل كردن, خنثي كردن, ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن, لغو كردن, احضار كردن, احضار, باز گرداني, الغاء, لغو, فسخ.

upphetsa

: بيدار كردن, برانگيختن, تحريك كردن.

upphetsande

: برانگيزنده, محرك, مهيج, وسيله القاء.

upphetsning

: شور, تهييج, تحريك, تهييج, انگيزش.

upphittare

: يابنده, پيدا كننده.

upphja

: بلند كردن, متعال كردن, تجليل كردن, تمجيدكردن.

upphja p tronen

: برتخت سلطنت نشاندن, بلندكردن, بالا بردن.

upphjelse

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع, تجليل, بلندي, سرافرازي, ستايش, تمجيد.

upphra

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف.

upphrande

: ايست, توقف, انقطاع, پايان.

upphva/f rkasta

: رد كردن, كنار گذاشتن, مسلط شدن بر.

upphvande

: باطل سازي, ابطال, القاء, بطلا ن, شرط بطلا ن يا القاء, شكست, باطل سازي.

uppk ftig

: جسور, گستاخ, پر رو, داراي لب اويزان, خوشمزه, پر رو.

uppkftig typ

: ادم بيشرم, بچه پر رو.

uppkomling

: نوكيسه, تازه بدوران رسيده, ادم متكبر, يكه خوردن, روشن كردن(موتور ماشين و غيره).

uppkomst

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس, رويداد, خطور, اتفاق ناگهاني.

uppkopplad

: بسته, متصل.

uppl sa/upplsas

: از هم پاشيدن, تجزيه كردن, متلا شي شدن.

uppl sas

: از هم پاشيدن, تجزيه كردن, متلا شي شدن.

uppl slig

: حل شدني, تجزيه پذير, قابل حل, جداشدني.

upplaga

: چاپ, ويرايش, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

uppland

: زمين پشت ساحل, مناطق داخلي كشور.

uppleva

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

uppleva/upplever

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

upplevde

: ورزيده, با تجربه.

upplever

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

upplevt

: ورزيده, با تجربه.

uppliva

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

uppliva/galvanisera

: با برق اب طلا يا نقره دادن به, اب فلزي دادن, ابكاري فلزي كردن.

upplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن.

upplsa

: خرد كردن, تجزيه شدن, فرو ريختن, از هم پاشيدن, فاسد شدن, متلا شي شدن ياكردن, از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

upplsbarhet

: قابليت حل.

upplsning

: انحلا ل, برهم خوردگي, تجزيه, حل, فساد, از هم پاشيدگي, فسخ, از بر خواني, تك نوازي, رسيتال, تحليل, تجزيه, حل, نتيجه, ثبات قدم, عزم, قصد, نيت, تصميم, تصويب.

upplsning/konsert

: از بر خواني, تك نوازي, رسيتال.

upplysa

: روشن فكركردن, روشن كردن, تعليم دادن, روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

upplysa/klarna/ljusna

: روشن كردن, زرنگ كردن, درخشان شدن.

upplysning

: روشن فكري, روشن سازي, تنوير, چراغاني, تذهيب, اشراق, روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.

upplysningar

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

uppm rksamhet

: توجه, رسيدگي.

uppmana

: نصحيت كردن, تشويق و ترغيب كردن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

uppmana/sufflera

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

uppmaning

: نصحيت, تشويق.

uppmjukande

: نرم كننده, ملين, لينت اور.

uppmrksam

: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, متوجه, مواظب, متفكر, انديشناك, در فكر, مراعات كننده, مراقب, هوشيار.

uppmuntra

: تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, نشاط دادن, شادمان كردن, روح بخشيدن, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن.

uppmuntran

: اطمينان مجدد, بيمه اتكايي, بيمه ثانوي.

uppmuntrande

: تشويق, دلگرمي, مشوق, دلگرم كننده.

uppmuntring

: تشويق, دلگرمي.

uppn

: دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن.

uppn elig

: ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني.

uppnende

: دست يابي, نيل, حصول, اكتساب.

uppnosig

: داراي گونه هاي برامده, گستاخ, پررو.

uppodla

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن.

uppodling

: استرداد, اباد سازي, احيا اراضي, احيا.

uppoffra

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

uppoffring

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

uppr kna/bertta

: برشمردن, يكايك گفتن, تعريف كردن, شمارش مجدد, باز گفتن.

uppr kning

: سجاف, اسم نويسي, فهرست نويسي, خيش كني.

uppr rdhet

: اضطراب, پريشاني.

uppr ttande

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

uppr tthlla

: اجراكردن, از پيش بردن, وادار كردن, مجبوركردن, تاكيدكردن.

uppr tthlla f rbindelse

: ارتباط پيدا كردن, رابطه داشتن, بستگي داشتن, رابط نظامي بودن.

upprada

: دريك رديف قرار گرفتن, بصف كردن, درصف امدن, رديف كردن.

upprepa

: تكرار كردن, دوباره گفتن, بازگو كردن, دوباره گفتن, تكرار كردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تكرار, تجديد, باز گفتن, بازگو كردن, بازگو, باز انجام.

upprepade

: پي در پي, مكرر.

upprepande

: باز رخداد, باز گشت, رويدادن مجدد, عود.

upprepas

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

upprepat

: مكررا.

upprepning

: تكرار, گفتن, بازگو, تصريح, تكرار, باز انجام, باز گويي, باز گو, تكرار, تجديد, اعاده.

uppreta

: خشمگين كردن, عصباني كردن.

uppriktig

: بي تزوير, منصفانه, صاف وساده, رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن

uppriktighet

: سفيدي, خلوص, صفا, رك گويي.

uppriktigt sagt

: رك وپوست كنده, صراحتا, جوانمردانه.

uppringare

: ديدني كننده, صدا زننده, دعوت كننده, ملا قات كننده.

upprkna

: يكايك شمردن.

uppror

: بر خيزش, طغيان, شورش, فتنه, قيام, طغيان, سركشي, شورش, تمرد, شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

uppror/rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.

upprorisk

: متمرد, شورشي, ياغي, سركش, متمرد, اشوبگرانه, فتنه جويانه, فتنه گر.

upproriskhet

: اشوب, فتنه, فاسد, شورش, اغتشاش, فتنه جويي.

upprorsmakare

: بلواگر, اشوبگر, شورشي.

upprorsman

: طغيان, سركشي, شورش, تمرد.

upprra

: بكارانداختن, تحريك كردن, تكاندادن, اشفتن, پريشان كردن, سراسيمه كردن.

upprtt

: قاءم, راست.

upprtt

: قاءم, راست.

upprttande/institution

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

upprtth llare

: نگهبان, سرايدار, نگهدارنده, محافظ.

upprusta

: تجديد تسليحات كردن, دوباره مسلح شدن يا كردن.

upprustning

: تجديد تسليحات.

upprymdhet

: بالا بري, رفعت, ترفيع, سرفرازي شادي, نشاط.

upps t

: قصد قبلي, عمد.

uppsats

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

uppsats/frs k

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

uppsgning

: اخراج, مرخصي, بركناري, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

uppskatta

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.

uppskatta/hgaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

uppskattande

: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.

uppskattning

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

uppskjuande

: تاخير اندازي, تعويق, موكول ببعد كردن.

uppskjuta

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

uppskjuta/drja

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, تاخيركردن, تسليم شدن, احترام گذاردن.

uppskov

: مجازات كسي را بتعويق انداختن, رخصت.

uppslagsverk

: دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

uppsluka

: حريصانه خوردن, بلعيدن, غرق كردن در, غوطه ورساختن, توي چيزي فروبردن, فراگرفتن, خروشان كردن.

uppsluka/f rtra

: بلعيدن, فرو بردن, حريصانه خوردن.

uppsluppen

: وحشي, غير قابل كنترل, بي قانون و قاعده.

uppsnappa

: بريدن, قطع كردن, جدا كردن, حاءل شدن, جلو كسي را گرفتن, جلو گيري كردن.

uppsnappa/hejda

: بريدن, قطع كردن, جدا كردن, حاءل شدن, جلو كسي را گرفتن, جلو گيري كردن.

uppsnappande

: جلوگيري, حاءل شدن, قطع كردن.

uppsp rande

: رديابي, ترسيم.

uppspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

uppst

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن, ناگهان رخ دادن, اتفاقا امدن, سرزده وارد شدن, تصادفي روي دادن, غيرمترقبه بودن.

uppst ndelse

: شور, تهييج.

uppstigande

: فراز جو, فراز گراي, صعودي, بالا رونده, سمت الراس, نوك, صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.

uppstr ms

: بالا ي رودخانه, نزديك به سرچشمه, مخالف جريان رودخانه

uppstrckning

: سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

uppstudsig

: نا فرمان, گردن كش, سركش.

uppstudsig/upprorisk

: نا فرمان, گردن كش, سركش.

uppsuga

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

uppsugningsfrm ga

: خاصيت دركشي يا دراشامي, جذب, فروبري, تحليل, قابليت جذب, قدرت جذب.

uppsving

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

uppsvlld

: پف كردن, باد كرده, باد دار, , ورم كرده, اماس كرده.

uppt cka

: يافتن, كشف كردن.

uppt cker

: پي بردن, دريافتن, يافتن, پيدا كردن, كشف كردن, مكشوف ساختن.

uppt g/skoj

: جست وخيز, حركت تند و چالا ك در رقص, تفتيش وجستجو (خصوصا براي اسلحه و اموال دزدي), از خوشي جست وخيز كردن, تفتيش وجستجو كردن, بانشاط, مسرور, فرز.

uppt nda

: .

uppta

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته.

upptagen

: مشغول, اشغال, پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

upptakt

: اغاز, ابتدا, شروع, ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه, خوش بين, موفق, شادمان, شادكام.

upptckare

: كاشف, يابنده, پي برنده.

upptckt

: كشف, اكتشاف, پي بري, يابش.

upptg

: غريب و عجيب, بي تناسب, مسخره, وضع غريب و مضحك, ملكه افسانه اي كارتاژ, جست و خيز احمقانه, طفره, گريز, شوخي, لطفه, شوخي, سرحال, بسرعت حركت كردن, بسرعت چرخ زدن, طفره رفتن.

upptgsmakare

: كسيكه شوخي زننده كند.

upptr da

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

upptr dande/uppfrande

: اخلا ق, رفتار, سلوك, وضع.

upptr de

: قيل وقال, مزاحمت, زد وخورد, بلوا.

upptrdande

: اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار.

uppv xttid

: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

uppvakta

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

uppvaktning

: اظهار عشق, معاشقه.

uppvga

: خنثي كردن, برابري كردن با, جبران كردن, سنگين تر بودن از, پيشي جستن, سنگين تر بودن از, مهمتربودن از.

uppvigling

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

uppvisa

: نمايش, نمايش دادن, نماياندن.

ur

: خارج از, بيرون از, در خارج, بواسطه.

uralstring

: ايجاد موجود زنده از مواد بي جان, توليد خود بخود.

uran

: اورانيوم.

uranos

: خداي اسمان فرزند زمين و پدر تيتان ها(طءتانس), ستاره اورانوس.

urarta

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urarta/degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urbanisera

: شهري كردن, مدني كردن, صيقلي كردن, صاف كردن, تصفيه كردن, مودب كردن.

urbanisering

: شهري سازي, اسكان درشهر.

urbleka

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

urbleka/avfrga

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

urholka

: منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urholka/trycka ut

: منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urin-

: ادراري, موجود در ادرار, پيشابي, پيشابي, ادراري, بولي, پيشاب دان.

urin

: پيشاب, ادرار, زهر اب, بول, شاش.

urinera

: ادرار كردن, شاشيدن, پيشاب كردن.

urinoar

: ظرف پيشاب, گلدان ادرار, شاشگاه, محل ادرار.

urinvnare

: بومي, اصلي, سكنه اوليه, اهل يك اب و خاك, بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي.

urkalka

: كلسيم چيزي را گرفتن, بي اهك كردن.

urklipp

: تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد, تخته رسم گيره دار.

urklippsalbum

: مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده, مجموعه, مرقع, دفتر اجناس اوراق.

urklippshanterare

: تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد, تخته رسم گيره دار.

urkoppling

: تجزيه.

urlaka

: صافي كردن, از صافي گذراندن, صافي, شستن.

urmakare

: ساعت ساز.

urmakarkonst

: فن وهنر وقت سنجي, وقت شناسي, ساعت سازي.

urminnes

: ياد نياوردني, بسيار قديم, خيلي پيش, ديرين.

urna

: كوزه, گلدان, گلدان يا ظرف محتوي خاكستر مرده.

urolog

: ويژه گر بيماريهاي دستگاه ادرار.

urologi

: رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.

urologisk

: رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.

urs kt

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

urs ktande

: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.

ursinne

: تشديد, غضب.

ursinnig

: خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.

urskilja

: تشخيص دادن, تميز دادن.

urskilja/m rka

: تشخيص دادن, تميز دادن.

urskiljande

: وابسته به تبعيض يا تميز, مراقبت, ديدباني, جاسوسي.

urskiljning

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

urskiljning/gottfinnande

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

urskillning

: تشخيص, تميز, بصيرت, بينايي, دريافت, درك, تميز, فرق گذاري, تبعيض.

urskog

: جنگل طبيعي, جنگل خودرو.

urskta

: بهانه, دستاويز, عذر, معذور داشتن, معاف كردن, معذرت خواستن, تبرءه كردن.

ursktlig

: قابل بخشش و معافيت, بخشيدني, معاف شدني.

urspring

: از خط خارج شدن ترن.

ursprung

: تازه پيدا شدگي, نوظهوري و اغازي, تولد, خاستگاه, اصل بنياد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت, زادگاه, منشاء, اصل, حد, منطقه قدرت يا درك.

ursprunglig

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه, پيشين, اوليه, بسيار كهن, باستاني.

ursprungliga

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

urtag

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

urtids-

: بسيار كهن, خاستگاهي, اصل نخستين, عنصر نخستين, اساسي, اصلي.

urtyp

: طرح يا الگوي اصلي, نمونه اوليه.

urusel

: شپشو, كثيف, چركين, اكبيري, نكبت, پست.

urverk

: چرخ هاي ساعت, منظم وخودكار.

usch

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلي, با گوهر اراستن, مزين ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد), اه, پيف, صداي سوت حاكي از حيرت يا تحسين.

usel

: پست, خوار, زبون, نكوهش پذير, مطرود, اشغال, چيز اشغال و نا چيز, جزءي.

usel/o kta

: پارچه پست, پست, بدساخت, جازده, جنس بنجل, كالا ي تقلبي.

usel/vrdel s

: پست, فرومايه, فاسد, بداخلا ق, شرم اور, زننده.

ut

: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني.

ut gngorna

: شبيه جگر, مبتلا به مرض جگر.

ut ka

: توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, افزايش, ترقي, سود, توسعه.

ut kade

: مطول, تمديد شده.

ut t

: بطرف خارج, بيروني, ظاهري.

ut va

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

ut va/vning

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

ut ver

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

utan

: بدون, محروم از, فاقد, برون, بيرون, بيرون از, از بيرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

utan elegans

: نا زيبا, ناهنجار.

utan fel och brister

: بي عيب.

utan g lar

: فاقد برانشي يا دستگاه تنفس (ماهي).

utan motstycke

: بي سابقه, بي مانند, جديد, بي نظير.

utan resultat

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده.

utan sllskap

: بدون همراه, تنها, بدون مصاحب, بدون ملتزمين ركاب.

utan sol

: بي نور, بي افتاب.

utan spets

: بيجا, بي معني, بيهوده.

utan syn

: كور, نابينا, نامريي, ديده نشده.

utan tak

: بي سقف.

utan uppvaktning

: بي مراقبت.

utan v nner

: بي دوست.

utandas

: بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

utandas/slockna/upphra

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utanf r

: بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني, بطرف خارج, بيروني, ظاهري.

utanf r murarna

: خارج از حصار شهر, مربوط به خارج از دانشگاه.

utanfr kusten

: از جانب ساحل, دور از ساحل, قسمت ساحلي دريا.

utanfr r ttsordningen

: خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه, غيررسمي, خارج ازصلا حيت قضايي.

utanfr scenen

: خارج از صحنه نمايش, درزندگي خصوصي.

utanfrliggande

: داراي مبداء خارجي, بيروني, خارجي, فرعي, جزءي, ضميمه, اتفاقي, تصادفي, عارضي.

utantill

: صداي موج, عادت, كاري كه از روي عادت بكنند, عادتا تكرار كردن.

utanverk

: بيشتر كار كردن از, بانجام رساندن, سنگر خارجي.

utarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

utarma

: فقير كردن, بي نيرو كردن, بي قوت كردن, بي خاصيت كردن, گدا كردن, فقير كردن.

utarmning

: بينواسازي, بينوايي.

utarrendering

: دروغ گويي, كذب.

utbasunera

: بانشانهاي نجابت خانوادگي اراستن, تعريف كردن.

utbetalning

: پرداخت, خرج, هزينه.

utbilda sig

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

utbildad

: تحصيل كرده, فرهيخته.

utbildning

: اموزش و پرورش.

utblottad

: بينوا, بيچاره, خالي, تهي(با of), نيازمند.

utbreda sig ver

: زياد سخن راندن, بسط مقال دادن, اواز زير خواندن, ازادانه انتقاد كردن.

utbredd

: گسترش يافتن, توسعه, بسط, پراكنده, شايع, همه جا منتشر, گسترده.

utbredning

: بسط, انبساط.

utbrott

: جوش, فوران, انفجار, وقوع, بروز, درگير, ظهور, شيوع, طغيان, طغيان, ظهور, فوران, انفجار, غضب.

utbrytande

: فوران كننده, انفجاري.

utbrytning/uttrde

: جدا روي, تجزيه طلبي, انشعاب حزبي, انفصال, انتزاع.

utbud

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب.

utbuktning

: برامدگي, قلنبگي, تورم, بادكردگي.

utbyggd

: مطول, تمديد شده.

utbytare

: عوض كننده, تغيير دهنده, صراف.

utbytbar

: قابل تغيير, دگرگوني پذير, قابل تبديل, قابل تعويض, با هم عوض كردني, قابل معاوضه, قابل مبادله, تبادل پذير, قابل تعويض.

utdda

: معدوم, ازبين رفته, منقرض, تمام شده, مرده, منسوخه, خاموش شده, ناياب.

utdela

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

utdela/f rdela

: توزيع كردن, معاف كردن, بخشيدن, باطل كردن.

utdelande

: توزيعي.

utdelning

: پخش, توزيع, تقسيم, اعطا, تقدير, وضع احكام ديني در هر دوره و عصر, عدم شمول, توزيع, پخش, سودسهام, سود.

utdrag

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

utdragare

: استخراج كننده.

utdrivande

: اخراج, دفع, راندگي, بيرون شدگي, تبعيد.

ute

: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني.

uteg ngsfrbud

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

uteg ngsfrbud/aftonringning

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

utel mna

: انداختن, حذف كردن, از قلم انداختن.

utelmnande

: از قلم افتادگي.

uteslutande

: ممانعت, جلوگيري, انسداد, ايجاد مانع, فقط, منحصرا, بتنهايي.

utest nga

: مسدود كردن, محروم كردن, سلب كردن, پوان نياوردن, باختن.

utestnga/hindra

: مانع شدن, بازداشتن, ممنوع كردن, مانع جلو راه ايجاد كردن, مسدود كردن.

utf llning

: گواهي, نوشته, ورقه استشهاد, خلع, عزل.

utf r

: بازيگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهاي نمايشي.

utf rbart

: دست يافتني, قابل وصول, قابل تفريق, موفقيت پذير.

utf rda

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

utf rligt

: پر جزءيات, بتفصيل.

utfall

: حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان, يورش, يورش اوردن.

utfall/g ra utfall

: حمله ناگهاني (مثلا با شمشير), پرتاب ناگهاني, جهش, پيشروي ناگهاني, خيز, جهش كردن, خيز زدن.

utfall/kvickhet

: يورش, حمله, حركت سريع, شليك, يورش اوردن, شليك كردن, حمله ورشدن, جواب سريع و زيركانه.

utfattig

: گدامنش, گداوار, از روي پستي, تهيدست, تهي, خالي, تنگدست, بي پول.

utfl de

: پخش, انتشار, بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

utflde

: بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

utfllningsmedel

: شتابزده, جدا شدني, تعليق, شدني, باعجله, عامل رسوب.

utflykt

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر, گردش بيرون شهر, تفرج, وابسته به گردش يا سفر كوتاه.

utflykt/flanera

: ولگردي, سر گرداني, پريشاني, بي هدفي, كردن, پرسه زدن.

utfodra

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

utfodrare

: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.

utforma

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

utforska

: سياحت كردن, اكتشاف كردن, كاوش كردن.

utforskande

: اكتشافي.

utforskare

: سياح, جستجوگر, مكتشف.

utforskning

: اكتشاف, استكشاف, سياحت اكتشافي, شناسايي.

utfr ga/anstta

: شانه كردن, سخت بازپرسي كردن از, سوال پيچ كردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

utfr gare

: مستنطق, بازپرس, تحقيق كننده, پرسش كننده, بازجويي كننده.

utfra

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, انجام دادن.

utfra/upptr da

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

utfrande

: اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار.

utfrd

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر, گردش, تفريح, مسافرت كوچك, تفرخ كردن, سفر كوچك كردن

utfrdande

: صدور, انتشار.

utfrga

: پرسش كردن, اطلا عات كسب كردن(مثلا از خلبان), استنطاق كردن, تحقيق كردن, باز جويي كردن.

utfrgning

: باز جويي.

utg

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utg ende

: خروج, خروجي, دررو, خارج شدن, رهسپار دريا, عازم ناحيه دور دست.

utg ngs

: انقضا.

utg va

: چاپ, ويرايش.

utg/emanera

: ناشي شدن, سرچشمه گرفتن, بيرون امدن, جاري شدن, تجلي كردن.

utge

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

utge sig fr att vara

: جازده, در لباس عوضي رل نمايش را بازي كردن, خود را بجاي ديگري قلمداد كردن, داراي شخصيت كردن, وانمود كردن, تقليد كردن از, گلوبسته.

utgende/utg ng

: خروج, خروجي, دررو, خارج شدن.

utgift

: برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

utgift/utgifter

: مبلغ سرمايه گذاري شده, خرج, بيرون گستردن, خرج كردن, هزينه, پرداخت.

utgifter

: خروج, مخرج, هزينه, عزيمت, جلو زدن.

utgivare

: ناشر.

utgiven

: توزيع شده.

utgivning

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

utgivning/sl ppa/slpp

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

utgjuta

: بيرون ريختن از, ريختن (خون) پاشيدن, پخش كردن, پراكنده و متفرق.

utgjutning/innerlighet/hj rtlighet

: نشد, ريزش, اضافه, جريان بزور, تظاهر, فوران.

utgng

: خروج, دررو, مخرج, خارج شدن, خاتمه, انقضاء.

utgngspunkt

: ماخذ, اطلا ع.

utgr vare

: كاوشگر, حفركننده.

utgrva

: كاويدن, حفركردن, ازخاك دراوردن, حفاري كردن.

utgrvning

: كاوش, حفاري.

uth llighet

: تحمل, پايداري0

uth rdlig

: تحمل پذير, بادوام, تحمل پذير, قابل تحمل.

uthllig

: ماندگار, مزمن, مصر.

uthrda

: تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.

uthus

: ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلي, منزل يا حياط پهلويي يا دور افتاده.

uthyrning

: اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره اي.

uthyrning i andra hand

: اجاره فرعي دادن, حق اجاره بمستاجر فرعي دادن.

utilism

: سودمند گرايي, كاربرد گرايي, اعتقاد باينكه نيكي, بدي هر چيزي بسته بدرجه سودمندي ان براي عامه مردم است

utj mnare

: هموارگر, ترازگير, ترازدار, برابر كننده, هم سطح كننده.

utjmnar

: هموارسازي, صاف سازي.

utkad

: مطول, تمديد شده.

utkant

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

utkanter

: ديدارگان, استراحتگاه, گردشگاه, مكان جا, حد, مرز.

utkast

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

utkast/uttag

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

utkastande

: پس زني, بيرون راني.

utkastare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند.

utkik

: مراقب, ديده بان, ديدگاه, چشم انداز, دورنما, ديد, مراقبت, عمل پاييدن, نظريه.

utkning

: توسعه, بزرگي, تكميل, اتمام, پس اوري, هم اوري.

utkrvande

: مطالبه بزور, تحميل, سخت گيري, اخاذي.

utl mna

: مقصرين را پس دادن, مجرمين مقيم كشور بيگانه را به كشور اصليشان تسليم كردن.

utl ndska

: بيگانه, خارجي, بيروني, ناجور, نامناسب.

utl sa

: اشكار كردن, انتقام گرفتن.

utlmning

: استرداد محرمين بدولت متبوعه, اصل استرداد مجرمين.

utlnning

: بيگانه, اجنبي, غريبه.

utloggning

: خروج از سيستم, قطع ارتباط.

utlokalisering

: جابجا سازي, جابجايي.

utlopp

: ريزشگاه, دهانه, محل تلا قي دوابريز, روزنه, مجراي خروج, بازار فروش, مخرج, باد خور گذاردن براي, بيرون ريختن, بيرون دادن, خالي كردن, مخرج, منفذ, دريچه.

utm rgla

: لا غر كردن, نزار كردن, بي قوت كردن, تحليل رفتن.

utm rka

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن, برجسته كردن, علم (الام) كردن, مشهود كردن.

utm rkande

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utm rkt

: چيز بسيار عالي, ادم بسيار خوب, عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف, شكافنده, عالي.

utm tning

: توقيف اموال, فشار, فشردگي, اكراه واجبار, گروكشي.

utmana

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ.

utmaning

: مبارزه طلبي, دعوت به جنگ, بي اعتنايي, مخالفت, مقاومت, اعتراض.

utmanvrera

: درمانور جلو افتادن, سبقت گرفتن بر.

utmatning

: خروجي, برونداد, محصول.

utmatta

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

utmattad/spenderade

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

utmattning

: خستگي, فرسودگي, بي جاني, بي روحي, جمود, مردگي, انگيزش, تحريك, سر زندگي, جنبش, الهام.

utmrgling

: لا غري, نزاري.

utmrka sig

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrka sig/ vertr ffa

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrkande/utpr glad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utmrkelsetecken

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمي, علا ءم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي, مدال رسمي.

utmrkta

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

utn mning

: نام گذاري, كانديد, تعيين, نامزدي (در انتخابات).

utnmna

: كانديد كردن, ناميدن, معرفي كردن, نامزد كردن.

utnyttja

: استفاده كردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بكار زدن.

utnyttjande

: بهره برداري, انتفاع, استخراج, استثمار, بكارگيري, بهره برداري, بكارگرفتگي.

utom

: بجز, باستثناء, مستثني كردن, مشمول نكردن, اعتراض كردن,جز, بجز, مگر, باستثناي, غير از, سواي.

utom ktenskaplig

: زناكار, مربوط به زنا, زنايي, خارج ازدواجي, زناكارانه, زاني, غير مشروعي, حرامزادگي.

utom sig

: از خودبيخود.

utom sig/galen

: پريشان حواس, شوريده, ناراحت.

utom synhll

: چشم رس.

utombords-

: موتور بيرون از كشتي, قايق.

utomhus

: خارج از منزل, فضاي ازاد, در هواي ازاد, بيرون, بيروني, صحرايي, در هواي ازاد, خارج از منزل, درهواي ازاد, بيرون.

utomjordisk

: بيرون از محيط زمين, ماوراي عالم خاكي.

utomlands

: پهن, گسترش يافته, وسيع, خارج, بيرون, خارج از كشور, بيگانه, ممالك بيگانه.

utomordentlig

: فوق العاده, غيرعادي, شگفت اور.

utomst ende

: خارجي, بيگانه.

utomvrldslig

: بيرون از جهان يادنيا, خارج دنيايي.

utopi/utopia

: دولت يا كشور كامل و ايده الي, مدينه فاضله.

utpl nande

: زدودن, نابودي, ريشه كني.

utplna

: پاك كردن, محو كردن, ستردن, زدودن, ازبن كندن, ريشه كن كردن, ازبين بردن, بكلي نابود كردن, ستردن, محو كردن, زدودن, پاك كردن, معدوم كردن.

utpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي, ايستگاه خارج از شهر, ايستگاههاي حومه.

utpressa

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه, بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

utpressande

: اخراج, بيرون اندازي, بيرون امدگي, انفصال.

utpressare

: اخاذ, باج سبيل خور, كلا ش, اخاذ, اخاذ (اكهااز), قلدر باجگير, قاچاقچي, از راه قاچاق يا شيادي پول بدست اوردن.

utpressning

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه, اخذ بزور و عنف, اخاذي, اجحاف, زياده ستاني.

utpressnings-

: زياده ستان, زياد, اخاذ, گزاف.

utprglad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utprovning

: ارزيابي.

utrensning

: پاكسازي كردن.

utriggare

: پايه, پاروگير, بست, تير دگل قايق, دم طياره.

utrop

: بيرون دادن, انزال, فرياد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

utropa

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني, ازروي تعجب فرياد زدن, اعلا م كردن, بعموم اگهي دادن, بانگ زدن.

utropare

: جارچي, دست فروش, دوره گرد.

utrops-

: ندايي, تعجبي, شگفت اور, متضمن فرياد.

utrota

: برانداختن, بكلي نابودكردن, منهدم كردن, منقرض كردن, دفع افات كردن.

utrotning

: براندازي, نابودي, دفع افات.

utrotningen

: براندازي, نابودي, دفع افات.

utrusta

: اراستن, سازمندكردن, مجهز كردن, مسلح كردن, سازوبرگ دادن.

utrusta/utrustning

: تجهيز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فني, سازو برگ اماده كردن, تجهيز كردن.

utrustning

: تجهيزات.

utrustning/packning

: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاييدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب كار, بنه سفر.

utrymma

: تعطيل كردن, خالي كردن, تهي كردن, تخليه كردن.

utrymme

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن, ذخيره سازي, انبار كالا, مخزن.

utrymning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

utrymning/utt mning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

uts kt

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

uts kta

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

utse panel

: .

utsidan

: بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.

utsikt

: معدن كاوي كردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پيش بيني, جنبه, منظره, اميدانجام چيزي, اكتشاف كردن, مساحي, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

utsikt/perspektiv

: منظره مشهود از مسافت دور, چشم انداز, دورنما.

utsikt/utkik

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

utsikter

: نابرابري, فرق, احتمال و وقوع, تمايل بيك سو, احتمالا ت, شانس, عدم توافق, مغايرت.

utsirad

: بيش ازحد اراسته, مزين, مصنوع, پر اب و تاب.

utskjutande std

: سگدست, پايه.

utskrift

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زني, نتيجه چاپي.

utskriftsbar

: قابل چاپ.

utskrivning

: رونويسي.

utskt/fin

: هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع.

utslag/dom

: راي, راي هيلت منصفه, فتوي, نظر, قضاوت.

utsliten

: خسته, بي اشتها.

utsliten/blaserad

: خسته, بي اشتها.

utsliten/uttjnt

: از كارافتاده, فرسوده, نيروي خود را ازدست داده.

utsmyckning

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

utsmyckning/dekoration

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

utsnda/ge ifr n sig

: بيرون دادن, خارج كردن, بيرون ريختن, انتشار نور منتشركردن.

utsndra

: تراوش كردن, بيرون امدن, افشاندن.

utspdning

: رقيق سازي, ترقيق, رقيق شدگي, محلول, ابكي.

utspillt vatten

: هر نوع لباس گشاد رويي, روپوش كتاني پزشكان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقيق وبي مزه, غذاي رقيق وبي مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بي بند وبار, ادم كثيف, لبريز شدن, اشغال خوري.

utsprida

: فاش كردن, افشاء كردن, بروز دادن, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

utspy

: قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.

utspy/lmna ifr n sig

: استفراغ كردن, خالي كردن, ريختن.

utst lla

: نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن.

utst llning

: نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد.

utst llningslokal

: نمايشگاه كالا, سالن نمايشگاه.

utstickande tand

: دندان گراز يا پيش امده.

utstllare

: نمايش دهنده, اراءه دهنده.

utstllningsf reml

: نمونه ممتاز ويژه نمايش.

utstr ckt/hjlpl s

: بخاك افتاده (درحال عبادت يا خضوع), روي زمين خوابيده, دمر خوابيده, افتادن, درمانده وبيچاره شدن.

utstr la

: تابيدن, پرتو افكندن, شعاع افكندن, متشعشع شدن.

utstr lning

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني, عطيه الهي, جذبه روحاني, گيرايي, گيرش, فره.

utstrckt

: پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه.

utstrlande

: تابناك, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعي, ساطع.

utstrmmande

: بيرون ريزش, بيرون ريز.

utstryka

: محوكردن, تراشيدن, نابود كردن, حذف كردن از.

utsttt

: مطرود, رانده, دربدر, منفور.

utstyra

: رولباسي, پيراهن رو, بيش از حد لباس فاخرپوشيدن.

utsv vande

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروي هرزگي, فاسد, هرزه, بي بند وبار, فاسد الا خلا ق, ولخرج.

utsv vande/tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي.

utsv vning

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي.

utsvettning

: تراوش, برون نشست.

utsvulten stackare

: گرسنگي خورده, قحطي زده.

utsvvande/liderlig

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروي هرزگي, فاسد.

utsvvningar

: عياشي, فسق, هرزگي.

utt g

: مهاجرت بني اسراءيل از مصر به كنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعي.

utt mma/utmatta/avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

utt njbar

: گسترش پذير, كش امدني, انبساط پذير.

uttag

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

uttal

: تلفظ, بيان, اداي سخن, طرز تلفظ, سخن.

uttala

: تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن.

uttala fel

: غلط تلفظ كردن.

uttala nasalt

: ازبيني ادا كردن (حروف), تو دماغي حرف زدن.

uttalande

: حكم, قرار, راي, گفته, اظهار نظر قضايي.

uttaxering

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

uttaxering/uppb d

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

utter

: سمور دريايي, جانور ماهيخوار.

uttjnt

: از كارافتاده, فرسوده, نيروي خود را ازدست داده.

uttmattad

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

uttmma

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

uttmning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

uttorka

: خشك كردن, در جاي خشك نگهداشتن.

uttr da

: كناره گيري كردن, از عضويت خارج شدن, منتزع شدن, جدا رفتن.

uttrde

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

uttriktad

: داراي رويش بروني, شخصي كه تمام عقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است, برون گراي.

uttryck

: مبين, بيان.

uttrycka

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

uttrycka/snabb

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

uttrycka/uttala

: مژده دادن, اعلا م كردن, صريحا گفتن, تلفظ كردن.

uttrycket

: عبارت.

uttrycklig

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده.

uttrycksfull

: رسا, پرمعني, حاكي, اشاره كننده, مشعر.

uttrycksl s

: فاصله ياجاي سفيدوخالي, جاي ننوشته, سفيدي, ورقه سفيد, ورقه پوچ, قيافه خشك و بي روح, قيافه خشك و بي روح داشتن, غير گويا, نارسا, نرساننده مقصود, گنگ, بيحالت.

uttrycksstt

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب, اعلا م, بشارت, مژده, مژدگاني.

utv rdera

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

utv xande

: زاءده, زيادي, برامده.

utv xla/omvxla

: باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن.

utv xling

: دنده هاي ماشين.

utva p tryckningar p

: فشار هواي داخل سفينه را تنظيم كردن.

utvandra

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن, كوچيدن, كوچ كردن, مهاجرت كردن.

utvandrare

: مهاجر, كوچ كننده.

utvandring

: مهاجرت, كوچ.

utvandring/uttg

: مهاجرت بني اسراءيل از مصر به كنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعي.

utveckla

: توسعه دادن, ايجاد كردن, تفسيركردن, تاويل كردن, توضيح دادن, روشن كردن, ظاهركردن.

utveckla p bred front

: گسترش, جبهه, گسترش يافتن, بحالت صف دراوردن, قرار دادن قشون.

utveckla/avslja

: اشكار كردن, فاش كردن, اشكار شدن, رها كردن, باز كردن, تاه چيزي را گشودن.

utveckla/utarbeta

: بازكردن, گشادن, بيرون دادن, دراوردن, استنتاج كردن, نموكردن.

utvecklare

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

utveckling

: پيشرفت, توسعه, بسط, ترقي, نمو, ظهور(عكس), فرضيه سيرتكامل, تغييرشكل, تحول, تكامل تدريجي, چرخش, حركت دوراني, فرگشت.

utvecklingsm jlighet

: عامليت بالقوه, عامليت بالفعل, استعداد نهاني.

utvecklingsstrd

: عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).

utvg

: مقتضي, مصلحت, مناسب, تهوراميز.

utvidga

: اتساع دادن, گشاد كردن, بزرگ كردن, بادكردن, بزرگ كردن, متورم شدن, بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن, پهن كردن, عريض كردن, گشاد كردن.

utvidgning

: تاخير, اتساع, اماس, بادكردگي, انبساط, نفخ.

utvikningsblad

: نقشه تاشده در ميان كتاب.

utvisning

: تبعيد, نفي بلد, اخراج, جلا ي وطن.

utvisning/utdrivande

: اخراج, دفع, راندگي, بيرون شدگي, تبعيد.

utvning

: اجرا.

utvrdering/utprovning

: ارزيابي.

utvxla

: باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن.

utvxt

: رويش ناهنجار, غده, دمل, ورم روي پوست.

utvxt

: زگيل, گندمه, زگيل دار شدن, زگيل پيدا كردن.

uvertyr

: سوراخ, شكاف, اغاز عمل, پيش در امد, افشا, كشف, مطرح كردن, باپيش در امداغاز كردن.

V

v cka/vakna

: بيدار كردن, بيدار شدن, بيداري كشيدن.

v ckt

: بيدار كردن, بيدار شدن.

v der

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

v derkorn/fin nsa

: شامه سگ, بويايي, قوه تشخيص, فراست, استعداد, خصيصه.

v derkvarn

: اسياب بادي, هر چيزي شبيه اسياب بادي, چرخيدن.

v devill

: نمايش متنوع, واريته, درام داراي رقص و اواز.

v dra

: بادخور كردن, تهويه كردن, هوا دادن به, پاك كردن.

v ffla/svamla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

v ft/brumma

: پود, دست بافت, پارچه كتاني, داراي پود كردن.

v g- och vattenbyggare

: مهندس راه وساختمان.

v ga

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

v ga ver till n gons frdel

: سنگين, داراي وزن زيادز

v gbana

: سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.

v gbank/kaj

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

v gbrytare

: موج شكن.

v gfarande

: مسافر پياده, رهنورد, رهرو.

v gg-

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

v ggmlning

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

v ghals

: بي باك, بي پروا, متهور, ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.

v gkant

: كنار جاده, كنار جاده, بندر, لبه, ايستگاه فرعي.

v glngd

: طول موج.

v gran

: رد, انكار, تكذيب, سرپيچي, روگرداني, ابا, امتناع, استنكاف, خود داري, رد.

v grrelse

: تموج, نوسان, حركت موجي, زيروبم.

v gsprr

: نقطه مقابله, وسيله انسداد جاده.

v gstycke

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

v gvisare

: تابلو اعلا ن, تير حامل اعلا ن, تابلو راهنما.

v ktare/frmyndare

: سرايدار, نگهبان, متولي.

v ktare/mlsman

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

v l

: خير, سعادت, اسايش, ثروت, دارايي.

v lbehag

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

v lbekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

v lde/besittning

: سلطنت, حكومت, ملك , قلمرو.

v ldighet

: پهناوري, وسعت, عظمت, بزرگي.

v ldsam

: بي پروا, تند و شديد, تند, شديد, با حرارت زياد, غضبناك, تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

v ldsamhet

: خشونت, تندي, سختي, شدت, زور, غصب, اشتلم, بي حرمتي.

v ldsamt

: بيش از حد, بطور زياد.

v ldsamt knsloutbrott

: فكر بكر وناگهاني, اشفتگي فكري موقتي.

v ldsamt tumult

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه.

v ldtktsman

: مرتكب زناي بعنف.

v lgng

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

v lgrande

: نيكوكار, صاحب كرم, منعم, سودمند, مفيد, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.

v lgrare

: صاحب خير, ولينعمت, نيكوكار, باني خير, واقف.

v lgrarinna

: باني خير (زن), زن نيوكار, سودمند, مفيد, نافع.

v lgrenhet

: دستگيري, صدقه, خيرات, نيكوكاري.

v lgrenhet/donation

: نيكي, احسان, بخشش, كرم.

v lj

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن, گزيدن, انتخاب كردن.

v lja bort

: محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن.

v ljer

: گزيدن, گزيننده.

v lkomna

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

v lla besvr

: ناراحت كردن, ناراحت گذاردن, دردسر دادن, ازار رساندن, گيج كردن, دست پاچه كردن.

v lling/stryk

: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.

v lljudande

: خوش صدا, دلپذير.

v llsning

: شيوه سخنوري, حس تقرير, سخن سرايي.

v lluktande

: خوشبو, معطر, بدبو, زننده, بودار, داراي بو, بودار, بدبو, متعفن.

v llustiga

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

v lnad

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

v lordnad

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان, تر وتميز, مرتب, بطور تر وتميز.

v lsignad

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

v lsignelse/frm n

: استدعا, فرمان يادستوري بصورت استدعا, عطيه, لطف, احسان, بخشش.

v lsmakande

: لذيذ, خوش مزه, بامزه, مطبوع, خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

v lstnd/ verfld

: توانگري, دولتمندي, وفور, سرشار.

v ltalare

: اموزگار معاني بيان, عالم در علم بديع.

v ltalighet

: شيوايي, فصاحت, سخنوري, علم فصاحت, علم بيان.

v ltra sig

: غلتيدن, در گل و لا ي غوطه خوردن.

v luppfostrad

: مودب, باتربيت.

v lvillig

: كريم, نيكخواه, خيرانديش.

v lvilligt

: مهربان, خوش خلق, دلپذير, ملا يم, لطفا از روي مرحمت.

v lvning/bja

: خميده كردن, منحني كردن, قوز يا خميدگي اندك, تحدب كم, تير يا الوار خميده و كج.

v n

: دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.

v nda om

: برگشتگي, برگرداني, بالعكس كردن, سوء تعبير, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معكوس كردن نسبت.

v ndas

: پيچ وتاب خوردن, لوليدن, حركت ماروار, ناراحتي نشان دادن.

v ndkors

: تيري كه چهار بازوي گردنده داردوهركس ميخواهد از ان بگذرد كوپن خود را در سوراخ ان انداخته وانرا چرخانده وارد ميشود, گردان در.

v ndtapp

: بازودسته, سر محور.

v nlig/sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

v nligen

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

v nskap

: دلپذيري, شيريني, مهرباني, خوش مشربي, محبوبيت, دوستدار صلح, دوستي, رفاقت, اشنايي.

v nskaplighet

: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم.

v nsteranhngare

: چپ گرا.

v nstra

: چپ.

v ntan

: صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

v p

: ساده لوح, احمق, ابله.

v pnare

: اقا, عنوان روي نامه وامثال ان براي مردهاعنواني كه يكدرجه پايين تراز <شواليه> بوده, مالك زمين, ارباب

v ra

: مال ما, مال خودمان.

v rd

: حفاظت, حبس, توقيف.

v rd

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

v rd/hyresvrd/jord gare

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك.

v rda/hysa

: گرامي داشتن, تسلي دادن.

v rdad/putsa/skick

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

v rdande

: ستايش, تكريم, احترام, نيايش, تقديس.

v rdefull

: گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده, باارزش, پربها, گرانبها, قيمتي, نفيس.

v rdering

: ارزيابي, تعيين قيمت, تقويم, ارزيابي كردن, تعيين قيمت كردن, ديد زدن, تخمين, براورد, ارزيابي, بها.

v rdig

: باوقار, بزرگ, معزز, بلند مرتبه, موقر, شايسته, لا يق, شايان, سزاوار, مستحق, فراخور.

v rdigas

: لطفا پذيرفتن, تمكين كردن.

v rdigt

: بطور شايسته و در خور.

v rdnad

: كرنش, احترام, تواضع, تعظيم, حرمت, احترام, تكريم, احترام گذاردن.

v rdnadsfulla

: احترامي, حرمتي.

v rdshusvrd

: صاحب مسافرخانه, مامور وصول ماليات, بيگانه, صاحب ميخانه.

v rdslighet

: دنيا پرستي, ماديت, دنيا دوستي, تمايل به ماده پرستي و جسمانيت.

v rld

: جهان, دنيا, گيتي, عالم, روزگار.

v rldsliga

: اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

v rldsligt

: اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

v rma

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

v rme

: گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت.

v rme/innerlighet

: حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب.

v rmeelement

: دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

v rmeisolering

: كاهل, خسته كننده, اهسته, كند, عقب مانده.

v rnplikt

: خدمت اجباري.

v rre

: , بدتر, وخيم تر, بدتري.

v rt

: گياه خيسانده كه هنوز تخمير نشده, مخمر ابجو, ازرش, قيمت, بها, سزاوار, ثروت, با ارزش.

v rt

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما.

v rtbitare

: حشره راست بال, درختي ازخانواده.eaditsucol

v rva/ta vrvning

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

v rvning

: نام نويسي, سربازگيري.

v sa/kikna

: با صدا نفس كشيدن, خس خس كردن, خس خس.

v sen

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

v sentliga

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن.

v sning

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

v ssa/egga

: تيز كردن, برانگيختن, تهييج كردن, صاف كن, ابچرا, عمل تيز كردن بوسيله مالش.

v st

: جليقه, لباس زير شبيه جليقه, نيم تنه يا ژيلت.

v sterlndsk

: باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر, غربي كردن, غربي شدن, تمدن غربي را پذيرفتن.

v sterlnning

: باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

v stgende

: مسافر مغرب, عازم.

v stindisk

: وابسته بدرياي كاريب, جزاير واقع دردرياي كاريب.

v stlig/vstra

: باختري, غربي, در جهت مغرب, باد غربي.

v stligast

: غربي ترين, واقع در منتهي اليه غرب.

v t fest

: خم كننده, گازانبر, عضله خم كننده, ميگساري, باده پرستي, خوشي ونشاط.

v ta

: نمداري, تري.

v tarv

: حشيشه القزاز وعلف هاي هرز ديگر.

v tska

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك, مايع, ابگونه, چيز ابكي, روان, سليس, نقد شو, پول شدني, سهل وساده.

v tt

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

v va samman

: با هم بافتن, در هم بافتن, با هم اميختن, مشبك كردن.

v varfgel

: مرغ جولا.

v vd tapet

: پرده قاليچه نما, پرده نقش دار, مليله دوزي.

v vstol/skymta fram

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها.

v vt/fltat

: زمان سوم فعل.weave

v xa

: رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن, روييدن, مثل گياه زندگي كردن.

v xa snabbt

: پربار شدن, زياد شدن, كثير شدن, بسط وتوسعه يافتن.

v xa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روييدن از.

v xelkurs

: مظنه ء ارز.

v xellda

: جعبه دنده, انتقال, عبور, ارسال, سرايت, اسبابي كه بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود, فرا فرستي, فرا فرستادن, سخن پراكني.

v xelspak

: ميله دنده, دنده عوض كن.

v xla

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, معاوضه, ردو بدل كننده, تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن, تركه, چوب زدن, سويچ برق, سويچ زدن, جريان را عوض كردن, تعويض, ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير, ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل ان.

v xla/vxling

: موازي, مقاومت موازي.

v xlande

: راه گزيني.

v xling

: تناوب, يك درمياني, تحول, دگرگوني, تغيير, فراز و نشيب زندگي.

v xthus

: گلخانه, گرمخانه, گلخانه.

v xtlighet

: زندگي گياهي, نشو و نماي نباتي, نموياهي.

va

: گفتن, تمرين كردن, تكرار كردن.

va

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

vaccin

: مايه ابله, واكسن.

vaccination

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vaccinera

: مصونيت دار كردن, واكسن زدن به, برضد بيماري تلقيح شدن.

vaccinering

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vacker

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, مريي, مقبول, مطبوع نظر, مورد نظر.

vacker kvinna

: زن زيبا, دختر خوشگل, دلا رام.

vacker/behaglig

: خوبرو, خوش ايند, خوش منظر.

vacker/st tlig

: دلپذير, مطبوع, خوش قيافه, زيبا, سخاوتمندانه.

vackla

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ بازي كردن, پس وپيش رفتن, تلوتلو خوردن, دودل بودن, دل دل كردن, ترديد داشتن, مردد بودن, نوسان كردن, جنبيدن, تلوتلو خوردن.

vackla/stappla

: ترديد كردن, پس و پيش رفتن, تلو تلو خوردن, متزلزل شدن.

vackla/svva

: متزلزل شدن, فتور پيدا كردن, دو دل بودن, ترديد پيدا كردن, تبصره قانون, نوسان كردن.

vacklan

: اونگ نوسان, حركت نوساني, دودلي.

vacklande

: لرزان, مرتعش, متزلزل, ناپيدار, سست, لرزان, جنبنده, لق.

vackra

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي.

vad n

: , هر كدام كه, هريك كه.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad ang r

: باتوجه به, مربوط به, .

vad betrffar

: نظر باينكه, با توجه به اينكه, اما, درباره ء, درباره ء, راجع به, عطف به, مربوط به.

vad som helst

: هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

vad/sl vad

: شرط بندي كننده.

vada

: قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن, به اب زدن, بسختي رفتن, در اب راه رفتن.

vadare

: مرغ دراز پا, راه رونده در اب.

vadh llare

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

vadhllning

: شرط بندي.

vadst lle/vada

: قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن.

vag

: مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

vag/sv vande

: مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

vagabond

: اواره, سرگردان, اتومبيل سبك.

vagabond-

: ولگرد, ولگردي كردن, دربدر, خانه بدوش, بيكاره.

vagel

: گل مژه, سنده سلا م.

vagga

: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب ياكلا ف قرار دادن.

vagga/vifta

: جنباندن, تكان دادن, تكان خوردن, جنبيدن, تكان, حركت كردن, پيچاندن, جنباندن.

vagga/vingla

: لنگ بودن, جنبيدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانك تكان خوردن, لنگي چرخ, لق بودن.

vaggande

: راه رفتن اردك وار, اردك وار راه رفتن, كج و سنگين راه رفتن.

vaggsng

: لا لا يي, لا لا يي خواندن.

vaggvisa

: لا لا يي.

vagn

: درشكه يك اسبه وچهارچرخه, چنته يا خورجين, واگن, ارابه, باركش, با واگن حمل كردن.

vagn med musikkapell

: عرابه ء دسته ء موزيك سيار.

vagn/frakt/h llning

: نورد.

vagn/trnare

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

vagnmakare

: واگن ساز, گاري ساز.

vagnsaxel

: ميله ميان دو چرخ.

vagnslass

: انچه دريك گاري جا بگيرد.

vaka

: شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

vaka/nattvak

: شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

vaken

: بيدار شدن, بيدار ماندن, بيدار كردن, بيدار, بيدار, شب زنده دار, هشيار, گوش بزنگ.

vakna

: بيداري, شب زنده داري, شب نشيني, احياء, شب زنده داري كردن, از خواب بيدار كردن, رد پا, دنباله كشتي.

vaknade

: , بيدار شد.

vaknat

: بيدار كردن, بيدار شدن, بيداري كشيدن.

vaksam

: مواظب, مراقب, پاسدار, بي خواب, دقيق, هشياري, مراقبت, مراقب, هوشيار, گوش بزنگ, بيدار, حساس.

vaksamhet

: مراقبت, مواظبت, شب زنده داري, كشيك, امادگي, چالا كي, احتياط, گوش بزنگي.

vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

vaktare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktare i towern

: نگهبان برج لندن, نگهبانان هانري هفتم.

vaktare/v rdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktel

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

vaktel/bva/f rlora modet

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

vakthavande

: سر خدمت.

vakthund

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهباني دادن, نگهبان بودن.

vaktlokal

: پاسدارخانه.

vaktmstare

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

vaktpost

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن, نگهبان, قراول, ديده بان, كشيك, نگهباني كردن, نگهبان, كشيك, قراول, نگهباني.

vaktrum

: اطاق كشيك.

vakttorn

: برج و باروي قلعه ء شهر, ديدبانگاه, برج مراقبت, برج نگهباني, برج ديدباني.

val

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب, راي دادن, انتخاب, انتخاب نماينده, گزينش, گزين, انتخاب, گزينش

val/elektors

: گزينگر.

valbar

: قابل انتخاب, واجد شرايط, مطلوب.

vald

: برگزيده, منتخب.

valens

: ظرفيت.

valentinbrev

: معشوقه اي كه در روز 41 فوريه برگزيده شود(روز مزبور روز شهادت والنتين مقدس).

valf ngare

: قايق صيد نهنگ, صياد بالن.

valfiskben

: والا نه, استخوان نهنگ, بالن, بال, باله, ماهي سيم.

valfri

: گزينشي, انتخابي, اختياري, انتخابي.

valfria

: اختياري, انتخابي.

valk

: پينه, پينه استخواني گياه.

valkampanjsdeltagare

: فعاليت انتخاباتي كردن.

valkommitt

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valkrets

: هيلت موسسان, حوزه انتخاباتي.

valkyria

: نديمه هاي اودين

vallfart

: زيارت, زيارت اعتاب مقدسه, سفر, زيارت رفتن.

vallgrav

: خندق, خاكريز, خندق كندن.

vallmo

: خشخاش, كوكنار.

valm jlighet

: خيار فسخ, خيار, اختيار, ازادي, اظهار ميل.

valm te/valkommitt

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valmanskr

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

valmte

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valn t

: گردو, گردكان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردويي.

valp

: توله سگ, بچه سگ ماهي, توله زاييدن, توله سگ, جوانك خود نما ونادان.

valp/spoling

: توله, توله سگ, بچه هرنوع حيوان گوشتخوار, توله زاييدن.

valpaktig

: توله سگ مانند, خودساز.

valrav

: موم كافوري, روغن سرنهنگ, موم سفيد.

valross

: شير ماهي, گراز ماهي.

vals

: موزيك و رقص, والس, والس رقصيدن, وابسته به والس.

valsedel

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

valsedel/sluten omrstning

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

valthornssn cka

: صدف حلزوني, دانه, جوش, كورك.

valuta

: پول رايج, رواج, انتشار.

valv

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

valv/hopp

: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

valvport

: گذرگاه طاقدار, دروازه ء طاقدار, گذر سرپوشيده.

vampyr

: روح تبه كاران و جادوگران كه شب هنگام ازقبر بيرون امده و خون اشخاص راميمكد, خون اشام.

van

: خوگرفته, معتاد, اموخته, معتاد به, خو گرفته, عادت, رسم, خو گرفتن يا خو دادن.

van ra

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), بد نامي, رسوايي, افتضاح, خواري, كار زشت, رسوايي, بدنامي, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

vana

: عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانيت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشيدن, اراستن, معتاد كردن, زندگي كردن, مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

vanadin

: واناديوم.

vandal

: خرابگر (كسيكه از روي حماقت يابدجنسي چيزهاي هنري ياهمگاني را خراب ميكند).

vandalisera

: اثار هنري و تاريخي را ويران كردن, خرابگري كردن.

vandalism

: دشمني با علم و هنر, وحشيگري, خرابگري.

vandra

: راندگي, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

vandra omkring

: پيمودن, گردش كردن در, دور زدن, سفركردن, سرگردان بودن, اواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن, بزيارت رفتن.

vandrare

: ولگرد, سر گردان, سرگردان, سيار, اواره.

vandrare/fribytare

: سيار, ولگرد خانه بدوش, دزد دريايي, عيار.

vandrarhem

: شبانه روزي جوانان, مهمانسراي جوانان.

vanheder

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), بي ابرويي, بدنامي, رسوايي, بي احترامي.

vanhedra

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

vanhedrande

: شايسته بي اعتباري, باور نكردني, ننگ اور, رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع, بدنام, بي اعتبار مايه رسوايي.

vanhelga

: بي حرمت كردن.

vanhelgande

: بي حرمتي, هتك حرمت.

vanilj

: درخت وانيل, وانيل, ثعلب.

vankelmod

: عدم ثبات, ناپايداري, بي ثباتي, تلون مزاج.

vanlig

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, معمولي, عادي, متداول, پيش پا افتاده, منظم, باقاعده, عادي, معهود, معمولي, معتاد.

vanlig skrift

: خط معمولي, دستخط, دستينه, تمام نويسي.

vanlig/bruklig

: عادي, مرسوم.

vanlig/enkel

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن.

vanliga

: بطور عادي.

vanligen

: معمولا.

vanligt

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

vanligtvis

: معمولا.

vanna

: كسيكه باد افشاني ميكند, ماشين بوجاري.

vansinne

: ديوانگي, جنون, حماقت, ديوانگي.

vansinnig

: ديوانه, مجنون, ديوانه, مجنون, ماه زده, ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن, ماه زده, ديوانه.

vansinnigheter

: حماقت محض, بلا هت.

vanskaplighet

: بدشكلي, دشديسگي, نقص خلقت.

vansklig

: زيرك, چابك, هوشيار, حساس, بازيگوش.

vanstlla

: بدشكل كردن, ازشكل انداختن, محو كردن, زشت كردن, كج و معوج كردن, بدشكل كردن, از شكل انداختن, دشديسه كردن, صفات ممتازه چيزي را از بين بردن, محوكردن, از شكل انداختن, از شكل انداختن, بد شكل كردن, بدنما كردن, زشت كردن, بدريخت كردن, خراب كردن.

vanstyre

: سوء اداره, درهم وبرهمي, اشوب, سوء اداره.

vante

: دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.

vanv rdig

: بي ادب, هتاك.

vanvett

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vanvett/mani/vurm

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vanvettig

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته, ديوانه وار, شوريده, اشفته, از جا در رفته.

vanvrd

: قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

vanvrdnad

: هتك حرمت, بي ادبي, عدم احترام, بيحرمتي.

vapen

: اسلحه اي, زرهي, جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح كردن, اسلحه سازي, تسليحات, تهيه سلا ح, جنگ افزار.

vapenskld

: اعلا م كردن, جلوه دادن, منتشركردن, اراستن, نشان خانوادگي, سپر, پرچم, نشان يا علا مت دولت يا خانواده وامثال ان, سپري كه داراي نشانهاي نجابت خانوادگي باشد, صفحه اي كه روي ان اسم چيزي نقش شده باشد, سپرارم دار.

vapensmugglare

: قاچاقچي اسلحه و مهمات.

vapenvila

: متاركه ء جنگ, صلح موقت, جنگ ايست, متاركه جنگ, قرار داد متاركه موقت جنگ.

vapor s

: بخاردار, مه دار, مانند بخار, پوچ, بي اساس.

var

: ريم, الودگي, زخم چركي, چرك داري, چرك, ريم, فساد, بود, گذشته فعل be to

var fjortonde dag

: دوهفتگي.

var frsiktig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

var inte

: .

var s snll

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

var som helst

: هركجا, هر جا.

vara

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش, ريم اوردن, چرك كردن, چرك نشستن, فساد جمع شدن.

vara avog mot

: بيزار, مخالف, متنفر, برخلا ف ميل.

vara barn p nytt

: عشق ابلهانه ورزيدن, پرت گويي كردن.

vara dyster

: افسرده بودن, افسرده كردن, دلتنگ كردن.

vara ett typiskt exempel p

: نمونه دادن, بانمونه مشخص كردن, نمونه بودن, نماينده نوعي ازگياه ياجانوربودن.

vara expert

: نظريه فني دادن, استادانه قضاوت كردن, اظهارنظرفني كردن.

vara f r eftergiven mot

: زياد ازاد گذاردن, افراط ورزيدن.

vara hgre n

: برتي جستن بر, فاءق امدن بر, بلندتربودن.

vara i maskopi med

: همدم, شركت, تباني.

vara kommentator

: تقريظ نوشتن, حاشيه نوشتن, يادداشت كردن.

vara modigare n

: شجاعت بيشتري ازديگران نشان دادن, در شجاعت سرامد شدن.

vara morgonpigg

: برخيزنده, بلند شونده, سحر خيز, خيز پله.

vara nerv s

: عصباني شدن, عصباني بودن, با عصبانيت رفتار كردن, با عصبانيت سخن گفتن.

vara ngon tack skyldig

: مديون, مرهون, زير بار منت.

vara oense

: نا همراي بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت كردن با, مغاير بودن.

vara olydig

: نافرماني كردن, سرپيچي كردن, اطاعت نكردن, نقص كردن, شكستن.

vara p krigsstigen

: تنگنا, مسير جنگي.

vara rastls

: ادم ولگرد, سرگردان, اواره, دربدر.

vara sig

: چرك, فساد, چرك كردن, گنديدن.

vara skyldig

: بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.

vara sur/surpuppa/grinvarg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

vara teatralisk

: هيجان بخرج دادن, هيجان نشان دادن, اظهار احساسات كردن.

vara tecken p

: حاكي بودن از, دلا لت كردن بر, دال بر امري.

vara typisk fr

: خلا صه كردن, متمركز كردن, مجسم كردن, صورت خارجي به چيزي دادن.

vara ute p turn

: مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در انجا.

vara v nd mot

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه.

varaktig

: باودام, پايا, ديرپاي.

varaktig/hllbar

: ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا.

varaktighet

: دوام, بقا, پايايي, ديرپايي, ماندگاري, مقاومت, مدت, طي, سختي, بقاء.

varandra

: يكديگر, همديگر, بيكديگر, هر يك, يكديگر, بايكديگر.

varann

: يكديگر, همديگر, بيكديگر.

varannan m nads

: مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.

varannan veckas

: دوهفته يكبار, پانزده روز يكبار, هفته اي دوبار.

varav

: از چه, از كه, از چه چيز, از انجاييكه.

varbildning

: توليد جراحت, ترشح ريم, ترشح چرك, جراحت.

varblsa

: چرك دانه, جوش چرك دار, كورك, بثورات چركي پوست.

vardag

: روز هفته.

vardaglig

: گفتگويي, محاوره اي, مصطلح, اصطلا حي.

vardagligt uttryck

: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.

vardagsrum

: اطاق نشيمن, اطاق پذيرايي.

vardera

: هر يك, هريك از, هريكي, هر.

vare sig

: ايا, خواه, چه, بهرحال, در همه حال, بهرصورت.

varelse

: افريده, مخلوق, جانور.

varenda

: هر يك, هريك از, هريكي, هر.

varf r

: بچه علت, چرا, بچه دليل, بخاطر چه, براي چه, چرا, براي چه, بچه جهت.

varflytning

: چرك, چرك دندان, پيوره.

varg

: گرگ, حريصانه خوردن, بوحشت انداختن.

varglik

: گرگ صفت.

vargunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

varhelst

: از هر جا كه, بهر جا كه, هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

vari

: در چه, درچه خصوصيتي, در چه زمينه, كه در ان, در اثناي اينكه, در جاييكه, در مورديكه.

variabel

: تغيير پذير, متغير, بي قرار, بي ثبات.

variation

: اختلا ف, مغايرت, عدم توافق, ناسازگاري, اختلا ف, دگرگوني, تغيير, ناپايداري, بي ثباتي, تغييرپذيري, وابسته به تغيير و دگرگوني.

variera

: تغيير كردن, تغيير داد.

varifrn

: از كجا, از چه رو, كه از انجا, چه جا.

varig

: چرك دار, چركي.

varigenom

: كه بوسيله ان, كه بموجب ان, بچه وسيله.

varigt s r/bld

: زخم, قرحه, زخم معده, قرحه دار كردن يا شدن, ريش كردن, ريش.

varit

: اسم مفعول فعل بودن (be to), بوده.

varje

: هر يك, هريك از, هريكي, هر, , هريك از دوتا, اين و ان, هر, همه, هركس, هركه, هركسي.

varken

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

varm

: گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

varma

: گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

varmare

: گرم كننده, گرمتر.

varmare/v rmare

: گرم كننده, گرمتر.

varmed

: كه با ان, با چه, بچه چيز, بچه وسيله.

varmt omslag

: تحريك, ترويج.

varna/rda

: هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

varnande

: اخطاراميز, احتياطي, اخطار كننده, تحذير كننده, برحذر دارنده.

varning

: اخطار, اندرز, اگاهي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.

varor

: مطلع, اگاه, كالا, جنس, اجناس, متاع, كالا ي فروشي, پرهيز كردن از, حذر كردن.

varp

: روي چه, روي چه چيز, از چه, در انجا, كه در نتيجه ان, كه بر روي ان, روي چه.

varpankare

: لنگرسنگين, تغييرجهت كشتي.

varsam

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك.

varsamhet

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

varsamt

: محتاط, با كمرويي, از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

varsko

: ازپيش اخطار كردن, قبلا اگاهانيدن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

varsna

: ديدن, تشخيص دادن, فاش كردن, درك كردن, دريافتن, مشاهده كردن, ديدن, ملا حظه كردن.

varsomhelst

: هركجا, هر جا.

vart

: چه بچه چيز, بكجا, بچه منظور, بچه هدفي.

varuavsndare

: دريا نورد, حمل كمننده كالا با كشتي, مسافر كشتي, محموله كشتي, اهرم ساعت.

varuhus

: فروشگاه بزرگ.

varuhus/handelscentrum

: بازار بزرگ, جاي بازرگاني, مركز فروش.

varulv

: شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.

varum rke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

varumottagare

: كسي كه جنس يا مالي بعنوانش ارسال شده.

varv

: دور موتور, گردش, تند گشتن, دور برداشتن.

varvrknare

: اندازه گير سرعت چرخش.

vas

: ظرف, گلدان, گلدان نقره و غيره.

vasall

: حكم نگاهداري و ضبط, ملا زم, مستخدم, گيره, خراجگزار, هم بيعت بالرد, تبعه, بنده, غلا م, رعيت.

vasall-

: صاحب تيول, ارباب, هم بيعت.

vasektomi

: عمل جراحي و برداشتن مجراي ناقل مني براي عقيم كردن.

vaselin

: وازلين.

vasomotorisk

: اعصاب تنگ كننده و گشاد كننده رگها, اعصاب محرك رگها, كنترل كننده رگها.

vass

: ني, ني شني, قصب, ساخته شده ازني, الت موسيقي بادي.

vass/sarkastisk

: زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن.

vassa

: تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.

vassla

: كشك, اب پنير, پنير اب, شير چرخ كرده.

vassleaktig

: كشكي, اب پنير.

vassrik

: نيزار, نايي, ني مانند, گره دار, گيره دار, باريك.

vatikanen

: واتيكان, مقر رسمي پاپ در روم, دربار پاپ.

vatten

: اب, ابگونه, پيشاب, مايع, اب دادن.

vatten-

: وابسته به اب, جانور يا گياه ابزي, ابزي, اب, ابدار.

vattenburen

: اب اورده, حمل شده بوسيله اب, اب برد.

vattendelare

: اب پخشان, منطقه اي كه اب دريا يا رودخانه را پخش و تقسيم ميكند.

vattendla

: سوسمار ابي, سمندر ابي.

vattenfall

: استخر, درياچه كوچك, ابشار, پرتگاه, ابشار.

vattenfylld

: پراب, سنگين, خيس در اب, از اب اشباع.

vattenkanna

: ابدستان, ابريق, افتابه, كوزه, تنگ ابخوري اطاق خواب.

vattenkanna/handkanna

: ابدستان, ابريق, افتابه, كوزه, تنگ ابخوري اطاق خواب.

vattenkraft

: وابسته به توليد نيروي برق بوسيله اب يا بخار.

vattenkrasse

: شاهي ابي, اب تره, رنگ شاهي ابي.

vattenkuranstalt

: هتل يامهمانخانه اي كه مجاور اب معدني ساخته ميشود, نيروي محركه اب.

vattenlinje

: اب خط, خط بر خورد اب با كشتي, خط بار گيري كشتي, خط ميزان و تراز كشتي باسطح اب.

vattenm rke

: تعيين ميزان مد اب, علا مت چاپ سفيد در متن كاغذ سفيد, چاپ سفيد يا سايه دار كردن.

vattenmelon

: هندوانه

vattenpipa

: قليان هندي, نارگيله, قليان.

vattenpost

: لوله ابكش (اب انبار), شير اتش نشاني.

vattenskalle

: ازدياد غير عادي مايع.

vattensker

: پاد اب, دافع اب, عايق اب, ضد اب.

vattent t/tillfrlitlig

: مانع دخول اب, كيپ, مجراي تنگ.

vattent tt skott

: تيغه, ديوار, تاق نما, تاقك.

vattenverk

: دستگاه اب رسان, فواره, اب بند.

vattkoppor

: ابله مرغان, ابله مرغاني.

vattnig

: ابكي, رقيق, اب زيپو, كمرنگ, سست.

vattumannen

: برج دلو.

vattusiktig

: استسقايي, خيزدار, متورم, پف الود.

vattusot

: خيز, ورم, استسقاء.

vax/vaxa

: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

vaxartad

: مومي, پراز موم, عصباني, خشمگين.

vaxduk

: پارچه مشمع, پارچه برزنت, پارچه برزنت, پارچه مشمع, كت باراني.

vaxfigur

: پيكر مومي, مجسمه سازي از موم.

vaxkaka

: شانه عسل, ارايش شش گوش خانه خانه كردن.

vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

vcka

: بيدار كردن, بيدار شدن, رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري.

vcka/uppr ra

: رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري.

vckelsepredikant

: طرفدار احياي مذهبي.

vdd

: دله دار, دله مانند, جرب دار, دلمه بسته, كثيف, نكبتي.

vder/uth rda

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

vderbest ndig

: عايق هوا, مقاوم در برابر هوا, خراب نشدني در اثر هوا.

vderkorn

: بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

vdersp nd

: باددار, نفخ دار, نفاخ, باطمطراق, پر اب وتاب.

vdersp nning

: بادشكم, نفخ شكم, باد, لا ف, طمطراق.

vdja

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

vduren

: برج حمل كه بشكل قوچي تصوير ميشود.

veck/fl ta

: موي بافته, پيچيدن گيسو, تاه, چين, گيس بافته, تاه زدن, چين دار كردن.

veck/lager/bearbeta

: لا, تاه, يك لا ي طناب, تخته چندلا, لا يه كاغذ, تاه كردن, چند لا كردن, دولا كردن, رفت وامدكردن, تردد كردن.

veck/rynka

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

veck/stoppa in/stsaker

: چين, تاه, بالا زدگي, بالا زني, توگذاري, شيريني مربا, نيرو, روحيه, چين دادن ياجمع كردن انتهاي طناب, توگذاشتن, نيرو, زور, شدت زومندي, درجاي دنج قرارگرفتن ياقرار دادن, شمشير نازك.

veck/vecka/krusa

: چين, طره, جعد موي, مانع, چروكيدن, چين چين وموجدار كردن, پيچش وانقباض عضله درخواب, اغوا كردن, گول.

veck/vecka/rynka

: پيچاندن, تاب دادن, مضرس, زيگ زاگ, دندانه دندانه.

veck/vika

: تا, تا كردن.

vecka

: چين دادن, موجدار كردن, راه راه كردن, هفته, هفت روز.

vecka/reta/kr s

: موجدار كردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف كردن,ناهموار كردن, ژوليده كردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

veckla ut

: گشودن, افراشتن (پرچم), بادبان گستردن.

veckning

: شيار, موج (ورق اهن وغيره).

veckovis

: هفتگي, هفته اي يكبار, هفته به هفته.

vederbrligen

: حسب المقرر, حسب الوظيفه, بقدر لا زم, بموقع خود.

vederg llning

: توبيخ بيجا, مزد عمل بد, سزا, تاوان, كيفر, مجازات, تلا في, كيفري, مجازاتي, سزا.

vedergllnings-

: قصاصي, كيفري, سزايي.

vederkvickande

: مرهم, داراي خاصيت مرهم, خنك كننده, خوشبو.

vederkvickelse

: نيرو بخشي, تازه سازي, رفع خستگي, نوشابه.

vederl gga

: ردكردن, مجاب كردن, عقيم كردن, ردكردن, اثبات كذب چيزي را كردن, رد كردن, تكذيب كردن, اشتباه كسي را اثبات كردن.

vederlggning

: تكذيب, مورد تكذيب, امر مردود, تكذيب, اثبات اشتباه كسي از راه استدلا ل.

vederm da

: سختي, محنت, مشقت, محنت, رنج, ازمايش سخت, عذاب, اختلا ل.

vedertagen

: مرسوم, مطابق ايين وقاعده, پيرو سنت ورسوم.

vedertagen betydelse

: پذيرش, قبول معني عرف, معني مصطلح.

vedhuggare

: قطع كننده.

vedskjul

: انبار هيزم, انبار الوار و چوب, هيزم دان, تمرين كردن.

vedtrave

: توده چوب, دسته هيزم.

vegetarian

: گياه خوار, گياهخواري.

vegetarianism

: گياه خوار, گياهخواري.

vegetativ

: نباتي, گياهي, بي حس.

vejde

: ايساتيس رنگرزان, نيل بري, نيل.

veke

: فتيله, چيزي كه بجاي فتيله بكار رود, افروزه.

vekhet

: انحناء پذيري, تغيير پذيري, نرم شدني, تاشدني, دمدمي مزاجي.

vekling

: ادم ناز پرورده, شخص زن صفت, ناز كشيدن, خواهر, دختر, مرديا بچه زن صفت.

vektor

: حامل, بردار, مسير, جهت, خط سير, شعاع حامل, بوسيله برداررهبري كردن.

vela

: لرزيدن, دودل بودن, هيجان.

veldt

: زمين مرغزار, علفزار.

velng

: پوست گوساله, كاغذ پوست گوساله, رق (رعگه).

velours

: مخمل كلا هي, پارچه مخملي, نمد كلا هي.

velvetin

: پارچه مخمل نما, مخمل نخي يا ابريشمي.

vem

: , چه كسي را, به چه كسي, چه كسي, كسيكه, ان كسي كه.

vem som n

: هركه, هر انكه, هر انكس, هركسي كه, هر كسي كه, هر كس كه, هر شخصي كه باشد.

vem som helst

: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي.

vems

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

ven

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن, نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين.

vendetta

: دشمني خوني خانوادگي, انتقام گيري.

venerisk

: مقاربتي, زهروي, اميزشي.

vens

: سياهرگي, وريدي, پر از وريد, داراي وريدهاي برامده.

ventil

: شير, دريچه, لا مپ.

ventil/kvva

: گلو, دريچه كنترل بخار يا بنزين, خفه كردن, گلو را فشردن, جلو را گرفتن, جريان بنزين را كنترل كردن.

ventil/smita undan/snka

: سطل ذغال, جا ذغالي, كج بيل, گام تند, گريز, عقب نشيني, روزنه, دريچه, سوراخ كردن, بسرعت دويدن, در رفتن.

ventilation

: تهويه.

ventilator

: غربال يا اسبابي كه اشغال و كاه را بوجاري ميكند, بادبزن, قرقي يا باز كوچك, باد زننده.

ventrikel

: بطن, شكم, شكمچه مغز, حفره.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyra

: بخطر انداختن.

ventyra

: در مخاطره انداختن, بخطر انداختن, بخطر انداختن.

ventyrar

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

venus

: الهه عشق و زيبايي, زن زيبا, ستاره زهره.

ver

: بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

ver-

: بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

ver

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف, سراسر, تماما, از درون و بيرون, بكلي.

ver disk

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver huvudtaget

: بهيچوجه, ابدا, هيچگونه, هرقدر, هرچه.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

verallt

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

veranda

: ستاوند, ايوان, بالكن, ايوان جلو و يا طرفين ساختمان.

verarms-

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarms-

: بالا اوردن بازو تا بالا ي شانه (دربازي كريكت).

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verb

: كلمه, لغت, مربوط به صدا, فعل.

verbalisera

: تبديل به فعل كردن, وراجي كردن, بصورت شفاهي بيان كردن, لفاظي كردن.

verbefolka

: انبوه شدن, بسيار شلوغ كردن, ازدحام كردن.

verbelastning

: زيادي بار كردن, بار اضافي.

verbelastning

: زيادي بار كردن, بار اضافي.

verbemanna

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbeskattas

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbeskattas

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbetona

: بيش از حد تاكيد كردن.

verbevisa

: متقاعد كردن, قانع كردن.

verbord

: بدريا, در دريا, از كشتي بدريا, روي كشتي.

verbord

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verdebitera

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdebitera

: زياد حساب كردن, در قيمت اجحاف كردن, قيمت اضافي, غلو كردن, بيش از ظرفيت پركردن.

verdos

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdos

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdragsklnning

: روپوش زنانه, روپوش زنانه دوختن.

verdrift

: اغراق, گزافه گويي, گزافه گويي, غلو, اغراق.

verdrift

: اغراق, گزافه گويي, مبالغه, اغراق, غلو, گزاف گويي, صنعت اغراق.

verdriva

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, بيش از حد انجام دادن, بحد افراط رساندن.

verdriva

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, گزافه گويي كردن, اغراق گفتن در, اغراق اميز كردن, غلو كردن.

verdriven

: پر از شكوفه, رانده شده در اثرباد.

verdriven

: پرگوشت, فربه, بي مزه, بي اندازه, بيش از حد, مفرط, غير معتدل, عقده اي, دستخوش يك فكر يا ميل قوي.

verdriven fetma/dsthet

: مرض چاقي, فربهي.

verdriven laglydnad

: رستگاري از راه نيكوكاري, افراط در مراعات قانون, اصول قانون پرستي.

verdriven sentimentalitet

: كوچك وكم اهميت, موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويايي.

verdriven sentimentalitet

: كوچك وكم اهميت, موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويايي.

verdriven/om ttlig

: مفرط, بيش ازاندازه.

verdrivet

: ناروا, بي جهت, بي خود.

verdrivet frsiktig

: بيش از اندازه محتاط, وسواسي.

verenskommelse

: سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق, مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

verensstmma/pricka av

: چوبخط, حساب, جاي چوبخط, برچسب, اتيكت, نظير, قرين, علا مت, نشان, تطبيق كردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب كردن.

verensstmmande

: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون, قابل توافق, منطبق شدني, مطيع, هم اهنگ, حرف صامت, حرف بي صدا, همخوان.

verensstmmelse

: كشف اللغات, فهرست, تطبيق نامه, راهنماي مطالب وموضوعات كتاب, هم شيبي, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

vererotisk

: داراي تمايلا ت جنسي زياد, شهوتران, شهوتي.

verf rt

: انتقال يافته, واگذار شده.

verfall

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

verfart

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verfart/ verresa

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verfettat

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verfl dig

: داراي اطناب, حشو, افزونه.

verfld

: فراواني, وفور, زيادي, افراط, فراواني بيش از حد.

verfld/versvallande gl dje

: فراواني, بسياري, وفور, فرط فيض, كثرت.

verflda av

: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.

verfldande

: بسيار, فراوان, وافر, بسيارفراوان, فراوان, وافر, سرشار, ساري, لبريز, سرشار ساختن, زياد, فراوان, وافر, خيلي زياد, داراي وفور.

verfldig

: داراي اطناب, حشو, افزونه, زاءد, زيادي, غير ضروري, اطناب اميز.

verflygla

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verflygla

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verflyttning

: انتقال, واگذاري, نقل, تحويل, حواله, ورابري.

verfra

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي, از يك ظرف بظرف ديگر ريختن, چيزي را نقل وانتقال دادن, رسوخ يافتن در, تزريق كردن در.

verfra till fast form

: جامد كردن, سفت كردن يا شدن, يك پارچه شدن, متبلور كردن.

verfrande

: انتقال, بردن جريان, هدايت, تنظيم, رهبري.

verfring

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

verfring/blod verfring

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

verfrt

: انتقال يافته, واگذار شده.

verfull

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfylla

: پر كردن, اشباء كردن, پر خوردن.

verfyllda

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verfyllnad

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verfyllnad

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verg

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verg ende

: زود گذر, ناپايدار, فاني, كوتاه, تند, فراگذر.

verg ende

: سپنج, ناپايدار, فاني, زودگذر, بي بقا.

verg ng

: انتقال, عبور, تغيير از يك حالت بحالت ديگر, مرحله تغيير, برزخ, انتقالي.

verge

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, ول كردن, ترك, رها كردن, انكار كردن.

vergivande

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

vergivande

: ترك, رهاسازي, فتور و سستي.

vergiven

: متروك, ترك شده بوسيله مالك يا قيم, بي سرپرست, كشتي متروكه.

vergiven/hoppls

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

vergjuta

: پاشيدن, جاري ساختن, تزريق كردن, پركردن, فرا گرفتن, پوشاندن, اشباع كردن.

verglnsa

: بيشتر درخشيدن, تحت الشعاع قرار دادن, پيشي گرفتن از.

vergripande

: بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر.

verh ngande

: قريب الوقوع, حتمي.

verhalning

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhettas

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhettas

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhghet

: برتري, تقدم, سلطنت, حكومت.

verhghet/primat

: برتري, تقدم.

verhngande

: قريب الوقوع, حتمي.

verhovmstare

: كيسه دوز, تحويلدار, صندوقدار.

verhrning

: مكالمه متقابل.

verhud

: روپوست, پوست بروني, بشره, جلد.

verhud

: قريب الوقوع, حتمي.

verifiera

: بازبيني كردن, تحقيق كردن.

verinseende

: رياست, مديريت, نظارت, مباشرت, سرپرستي.

verinseende

: رياست, مديريت, نظارت, مباشرت, سرپرستي.

verjag

: ابر خود, شخصيت اخلا قي, نفس اماره, وجدان.

verjag

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verjordisk

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verjordisk

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verk nslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

verkan

: اثر, نتيجه, اجراكردن.

verkan/verksamhet

: اثر, تاثير, سودمندي, درجه تاثير.

verklassare

: دستيگره, قلنبه, سر, ضربت بر سر, كسيكه از طبقات بالا باشد.

verklig

: واقعي, حقيقي, ذاتي, جسمي, اساسي, مهم, محكم, قابل توجه.

verkligen

: براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي, واقعا, راستي.

verkligheten

: حقيقت, واقعيت, هستي, اصليت, اصالت وجود.

verklighetsflykt

: انزواي سياسي, خودداري از شركت دركارهاي سياسي, فرار از واقعيات.

verklighetsnra

: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

verkligt

: درست, دقيق.

verkmstare

: سركار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkmstare

: سركار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkningsl s

: بيهوده, بي نتيجه, بي اثر, غير موثر, بيفايده, بي خاصيت, نا سودمند, بي فايده, بي اثر.

verknslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس, استفراغي, بي ميل, سخت گير, نازك نارنجي, باحيا.

verknsliga

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

verknslighet

: حخساسيت شديد در يك ناحيه بدن, ازدياد حساسيت.

verkompensation

: جبران بيش از حد لزوم.

verksam

: انجام شدني, موثر, موثر.

verksamhet

: فعال سازي, فعال شدن.

verkst lla

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

verkst llande/avrttning

: اجرا.

verkstad

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه, اتاق كار, كارگاه.

verkstllande

: اجرايي, مجري.

verktyg

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

verl gga

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

verl gsenhet

: برتري, تفوق, بلندي, افراشتگي, رفت.

verl tbar

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

verlag

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verlagd

: با قصد قبلي, عمدي.

verlagd

: پيش انديشيده, عمدي.

verlagd/avsiktlig

: با قصد قبلي, عمدي.

verlagt

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlappande

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlappande

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlasta

: بيش از حد بار كردن, گران بار شدن, بارگران.

verlasta

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verleva

: بيشتر طول كشيدن از, بيشتر زنده بودن از, بيشتر دوام اوردن, بيشتر زنده بودن از, بيشترعمر كردن از.

verleva

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verleva

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verlevande

: شخص زنده, باقيمانده, بازمانده.

verlevande/rest

: ابقاء, بقا, برزيستي.

verlevt

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verlggning

: سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.

verlggning/parlamentering

: گفتگوي دو نفري, مذاكره درباره صلح موقت, مكالمه كردن, مذاكره كردن.

verlgsen

: بسيار مغرور, بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsen/verordnad

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsenhet

: برتري, مزيت, فضيلت, فزوني, سنگين تري, برتري, بزرگتري, ارشديت, تفوق.

verlgsna

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verliggetid

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verliggetid

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verlista

: در حقه بازي وپشت هم اندازي جلوتربودن از, زرنگ تر بودن, كلا ه سركسي گذاشتن, پيشدستي كردن, زرنگي بيشتري بكار بردن, زرنگ تر بودن از, گول زدن.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسي.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسي.

verlmna

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

verlmna/snda

: سپردن, تسليم كردن, امانت گذاردن, ارسال كردن.

verlmnande

: رهايي, رستگاري.

verloppsg rning

: بس پردازي, انجام كاري بيش از حد وظيفه, افراط در انجام وظيفه, زياده روي دركار, خوش خدمتي.

verlta/verg

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verltare

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده, اهداء كننده.

verltare

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده.

verltbar

: انتقال پذير, قابل واگذاري.

verm nniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verm tt

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

verm tta

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.

vermakt

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermakt

: برتري, علو, رجحان, تفوق.

vermanna

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermanna

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermiceller

: رشته فرنگي, ورميشل.

vermnniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

vermnsklig

: ابر انسان فوق بشري, مافوق انساني, برتر از انسان.

vermod

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت.

vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

vermogen

: بسيار رسيده, ترشيده.

vermogen

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

vermtta

: سير كردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

vermtta/ckla

: سيركردن, بي رغبت كردن, بي ميل شدن.

vermttad

: سيري, بي نيازي.

vermttnad

: ازدياد خون در يك نقطه, افراط, ازدياد.

vermttnad/ vermtt

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

vermut

: ورموت, شراب شيرين افسنطين.

vernaturlig

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

vernaturlig

: ماوراء طبيعي, فوق العاده.

verordnad

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verproduktion

: توليد اضافي يا بيش از حد, بس فراوري.

verraska

: تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

verraskad av natten

: گرفتارتاريكي جهل, شب زده, تاريك.

verraskande

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

verraskande/luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

verrenskommet/hll med

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verresa

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verrock

: پالتو, روپوش, پالتو.

verrock

: پالتو.

vers

: شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

vers nda

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

vers ttare

: مترجم, مترجم شفاهي, مفسر.

verseende

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

verseende

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

versifiera

: تبديل بنظم كردن, بنظم در اوردن, شعر ساختن.

versifikation

: نظم سازي, شاعري, قافيه پردازي, قافيه سازي.

versikt

: نمودار, اجمال, زمينه, اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

versikt/kursplan

: خلا صه مفيد, رءوس مطالب, برنامه.

version

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

versionen

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن, اسم خاص مذكر, ادم گردن فراز, خودنما, لا ف زدن, قلدري كردن, يكي از فرزندان پريام (پرءام).

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

verskatta

: زياد براورد كردن, زياد اهميت دادن به.

verskattning

: زياد براورد كردن, غلو كردن, دست بالا گرفتن.

verskattning

: زياد براورد كردن, غلو كردن, دست بالا گرفتن.

verskott

: افزونگي, حشو, سخن, زاءد, فراواني, ربع, اطناب, مانده, باقيمانده, پس ماند, ازاد, موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verskott

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه, اضافه, زاءد, بيش از احتياج.

verskott/verskotts-

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verskotts-

: زيادتي, مازاد, زاءد, باقي مانده, اضافه, زيادي.

verskrida

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verskrida

: قدم فرانهادن, تجاوز كردن, از حد خود تجاوز كردن.

verskrida sina tillgngar

: زياد خرج يا مصرف كردن, افراط كردن.

verskridande

: بيش از اعتبار حواله كردن, بيش از اعتبار برات كردن, چك بي محل, برتري, تفوق, وراروي.

verskridande

: بيش از اعتبار حواله كردن, بيش از اعتبار برات كردن, چك بي محل.

verskrift

: عنوان, سرفصل, عنواني كه با حروف قرمز نوشته يا چاپ شده باشد, خط قرمز, روال, عنوان روي پاكت, عنوان نوشته روي چيزي, توضيح, ادرس, نشاني روي نامه, ظهرنويسي.

verskriva

: جاي نوشت, جاي نوشتن.

verskruv

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verskugga

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verskugga

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verslra

: علم عروض, علم بديع, قواعد بديعي وعروضي.

versndare

: انتقال دهنده, منتقل كننده, فرستنده, فرا فرست.

versp nd

: زياد كوك شده, خيلي حساس.

verspar

: دوبيتي.

verspnd

: پر كار, كار برده, تهيه شده از روي مهارت, عصبي.

verst

: دربالا, بالا, بطرف بالا, در روي, دربالا ي, اعلي ترين, بالا ترين, بالا ترين, از بالا, رو, از اغاز, از ابتدا.

verst

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

versta

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

verstatlig

: سرهنگ.

verstatlig

: مافوق مليت, مافوق محدوديت هاي ملي.

verste

: سرهنگ.

versten

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

versten

: سرهنگ.

verstiga

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verstiga

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verstiglig

: برطرف كردني, بالا قرار گرفتني, فاءق شدني.

verstiglig

: حذف.

verstrykning

: حذف.

verstrykning/stmpel

: فسخ, لغو, ابطال.

verstryknings

: تير سردر, سنگ سردر.

verstta

: ترجمه كردن, برگرداندن.

verstta fel

: ترجمه غلط كردن.

versttare

: مترجم, برگرداننده.

versttning

: ترجمه, برگردان.

verstycke

: تير سردر, سنگ سردر.

verstycke

: تير سردر, سنگ سردر.

versv mma

: سرشار شدن يا كردن لبريز شدن, طغيان كردن, طغيان, سيل, اضافي.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

versvallande

: احساساتي, پر هيجان, با حرارت, گرم, جوشان, گازدار, فوران كننده, پرحرارت و علا قه.

versvallande

: احساساتي.

versvallande gldje

: فراواني, بسياري, وفور, فرط فيض, كثرت.

versvmma

: سيل زده كردن, از اب پوشانيدن, زير سيل پوشاندن, اشباع كردن.

versvmma/verskrida

: تاخت و تاز كردن, تاراج كردن, سرتاسر محلي را فراگرفتن, تجاوز, تجاسر, اب لبريز شده.

versvmning

: سيلا ب, شرشر, جوي اب شيرين, سيل اب گرفتگي.

versvmning/ versvmma

: سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن.

versvmning/syndaflod

: سيل, طوفان, غرق كردن, طوفان ايجاد كردن.

versyn

: پياده كردن, پياده كردن و دوباره سوار كردن, سراسر بازديد كردن, پياده سوار كردن و بازديد موتور.

versyn

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالي, سلطه, تفوق, مزيت, استيلا.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالي, سلطه, تفوق, مزيت, استيلا.

vertalare

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalig

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalig/statist

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalning

: تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.

vertalning

: تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.

vertebral

: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

verteckna

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertid

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertid

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

vertidsarbete

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertikal

: عمودي, شاقولي, تاركي, راسي, واقع در نوك.

verton

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

verton

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

vertr ffa

: بهتر از ديگري انجام دادن, شكست دادن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

vertrda

: تخلف كردن از, نقض كردن, تخطي كردن, شكستن, خرد كردن, نقض كردن, تخلف كردن, تخلف كردن از, تجاوز كردن از, تعدي, تجاوز كردن از, تخلف كردن از, تخطي كردن از, سرپيچي كردن از.

vertrdare

: متجاوز, متخلف, خطاكار, تجاوزكار, فرار و.

vertrdelse

: تخلف, نقض, تشديد, نقش, تخلف, شكستن, سرپيچي, تخلف, تجاوز, خطا, گناه, فراروي, تخلف, تخطي.

vertrffa

: پيش افتادن از, عقب گذاشتن, قدم فراتر نهادن از, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن, ورارفتن, برتري يافتن, سبقت جستن, بالا تر بودن.

vertrffa i antal

: از حيث شماره بيشتر بودن, افزون بودن بر, با تعداد زيادتر تفوق يافتن بر.

vertryck

: روي هم چاپ كردن.

vertyga

: وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.

vertygande

: متقاعد كننده, داراي قدرت وزور, تشويقي, مجاب كننده, متقاعد كننده, وادار كننده.

vertygande

: متقاعد كننده.

vertygelse

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

vertygelse

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

verutveckla

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

verutveckla

: توسعه و عمران زياد يافتن, بيش از حد نور ديدن, نور زياد ديدن.

verv ld

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

verv ldiga

: استيلا يافتن بر, فتح و غلبه كردن.

vervaka

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر, سركشي كردن به, مباشرت كردن بر, سرپرستي كردن, رياست كردن, نظارت كردن بر, سرپرستي كردن.

vervaka

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakning

: ديده باني, نظارت, سرپرستي.

vervakning

: ديده باني, نظارت, مراقبت, پاييدن, مبصري.

vervaktnings-

: وابسته به نظارت وسرپرستي, وابسته به برنگري.

vervann

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervga

: سنگين تر بودن, چربيدن بر, افزودن, فزوني.

vervgande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات, برتر, مسلط, داراي مزيت.

vervgande/h nsyn

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

vervikt

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervikt

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervikt

: سنگين تر بودن از, چربيدن بر, چيز نامساوي.

vervinna

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

vervinna

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

vervinna/hja sig ver

: بالا قرار گرفتن, غالب امدن بر, برطرف كردن, از ميان برداشتن, فاءق امدن.

vervinnelig

: مغلوب شدني, تفوق يافتني, فاءق شدني.

vervinnelig

: مغلوب شدني, تفوق يافتني, فاءق شدني.

vervinner

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي, زمستان خوابي.

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي, زمستان خوابي.

vervldiga

: استيلا يافتن بر, فتح و غلبه كردن, فاقد مردانگي كردن, از مردي انداختن.

vervuxen

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

vesper

: نماز مغرب, عبادت شامگاهي.

vessla

: راسو, جانوران پستاندار شبيه راسو, دروغ گفتن, شانه خالي كردن.

vessla/hermelin

: قاقم, قاقم وسمور وامثال ان.

vessla/snoka

: موش خرما, راسو, ادم كنجكاو, كنجكاوي كردن, كاوش, گريزاندن

vesslelik

: نرم, مثل موش خرما.

vestalisk

: راهبه, پاكدامن, روستايي, وابسته به الهه كانون خانواده (وستا).

vestibul

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت, راهرو, دالا ن سرپوشيده, هشتي, دهليز.

vestibul/sch slong/flanera

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

vet p f rhand

: عالم به غيب يا اينده, قبلا اگاه.

veta

: دانستن, اگاه بودن, شناختن, كاردان, فهميده, با هوش, زيركانه.

veta intuitivt

: دستور دادن, تعليم دادن, اگاه كردن, درك كردن.

veta p f rhand

: از پيش دانستن, از غيب اگاهي داشتن.

vetande

: بصيرت, اطلا ع.

vete

: گندم, گندمي, وابسته به گندم, برنگ گندم, گندمگون.

vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن.

vetenskap

: علم, علوم, دانش.

vetenskaplig

: وابسته بعلم, طالب علم, علمي.

vetenskapsman

: عالم, دانشمند.

veteran

: ادم كهنه كار, گرگ باران ديده, بازيگر, كهنه كار, كهنه سرباز, سرباز سابق, كارازموده.

veterin r

: دامپزشك, بيطاري كردن, كهنه سرباز, دامپزشك, بيطار, وابسته بدامپزشكي, بيطاري.

veto

: حق رد, رد, منع, نشانه مخالفت, راي مخالف, رد كردن, قدغن كردن, راي مخالف دادن.

vetskap p f rhand

: پيش داني, اگاهي از پيش, علم غيب, الهام.

vett

: ادراك, فهم, فهميدن, درك كردن, زرنگ ودانا.

vett/kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گويي, دانستن, اموختن.

vettig

: معقول, مستدل.

vev

: دسته محور, ميل لنگ, بست زانويي, خم, پيچيدگي, ادم پست فطرت, خم كردن, محورداركردن, دسته دار شدن, كج, كوك كردن.

vev/original

: دسته محور, ميل لنگ, بست زانويي, خم, پيچيدگي, ادم پست فطرت, خم كردن, محورداركردن, دسته دار شدن, كج, كوك كردن.

vevaxel

: ميل لنگ.

vevhus

: محل اتصال ميل لنگ, جاي ميل لنگ.

vevtapp

: قسمت استوانه اي دسته ميل لنگ كه ميله هاي رابط بدان متصل ميشود.

vffla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

vg

: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

vg

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن, بسوي بالا موج زدن, صعود ناگهاني, قيام فوري و ناگهاني, موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

vga

: كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

vgad

: يارايي, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلي.

vgbank

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

vgbar

: قابل تعمق وتفكر, قابل سنجش.

vgformig

: پرچين و شكن, پرموج, پر تلا طم, جنبش بعقب و جلو, متموج.

vgg

: ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

vgglus

: ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند, اشكال, گير.

vghalsig

: مخاطره اميز, با تهور, خطرناك, پرمخاطره, متهور, گستاخ, جسور, بي باك, پر مخاطره.

vgm tare

: كيلومتر شماراتومبيل و غيره.

vgra

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

vgskrapa

: نمره گذار(اوراق امتحاني), ماشيني كه براي درجه بندي كردن مواد و محصول بكار ميرودو بانها شيب منظم ميدهد, جاده صاف كن, شاگرد مدرسه ابتدايي يا متوسطه, دانش اموز.

vgstycke/v ga

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به

vi

: ما, ضمير اول شخص جمع.

vi hade/vi borde

: ميبايستي.

vi har

: .

vi r

: .

vi ska

: shall we,. Will we

via

: از راه, از طريق, ميان راه, توسط, بوسيله.

viadukt

: گذشتن از, تجاوز كردن از, پل هوايي, پل راه اهن (كه معمولا از روي راه ميگذرد), پل بتون ارمه روي دره.

vial

: خلماش چمني.

vibration

: ارتعاش, نوسان.

vibrator

: ارتعاش كننده, نوسان كننده.

vibrera

: ارتعاش داشتن, جنبيدن, نوسان كردن, لرزيدن, تكان خوردن.

vibrera/dallra

: ارتعاش داشتن, جنبيدن, نوسان كردن, لرزيدن, تكان خوردن.

vibrerande

: مرتعش, لرزان, به تپش در امده, در حال جنبش, تكريري, پرطراوت و چالا ك.

vice

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vice/fullm ktig

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vicekonung

: نايب السلطنه, فرمانفرماي كل.

vicepresident

: معاون رءيس جمهور, معاون مدير كل, نايب رءيس.

vicevrd

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

vick ra

: پاروي عقب كشتي, پارو زدن.

vicka

: تكان اهسته, جنبش, اهسته تكان دادن.

vicka med

: لوليدن, جنبيدن, وول خوردن, تكان دادن, لوشيدن.

vicker

: گرسنه, ماشك, گياهي از جنس باقلا يا نخود.

vickra/ro

: پاروي عقب كشتي, پارو زدن.

vid

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

vid gud

: بخدا (علا مت تعجب).

vid s ngkanten

: كنار بستر, بالين.

vid sidan av

: .=off

vid yta

: پهنا, وسعت, فضاي زياد, بسط و توسعه, گسترش.

vid/p

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول.

vida vertrffa

: داراي مقام بلندتري بودن از, از حيث مرتبه و طبقه برتري داشتن بر, برتري داشتن بر.

vidare

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به, بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي.

vidarebefordra

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

vidbyxor

: نوعي جوراب يا پاپوش قرون 61 و 71, زنگار, ساق پوش, شلوار كوتاه, شورت.

vidd

: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.

vide

: بيد سبدي, بيد مخصوص سبد بافي.

vide/pil

: بيد, درخت بيد, دستگاه پنبه پاك كني, پاك كردن(پنبه يا پشم).

video

: تلويزيوني, تلويزيون.

vidga

: پهن كردن, وسيع كردن, منتشر كردن.

vidhftningsf rmga

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

vidimera

: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.

vidlyftig

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

vidlyftig/l ngrandig

: دراز, طولا ني, خسته كننده, روده دراز, پرگو.

vidrig

: متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidriga

: متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidrra

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

vidskepelse

: موهوم پرستي, خرافات, موهوم, موهومات.

vidskeplig

: خرافاتي, موهوم پرست, موهوم.

vidstr ckt/vldig

: پهناور, وسيع, بزرگ, زياد, عظيم, بيكران.

vidunder

: چيز غير عادي, اعجوبه, شگفتي, بسيار زيرك.

vidunder/odjur

: عفريت, هيولا, اعجوبه, عظيم الجثه.

vidunderlig

: غول پيكر, هيولا.

vietnamesisk

: اهل ويتنام, ويتنامي.

vifta med

: ارتباط يا مخابره بوسيله پرچم, جنباندن.

vig

: چابك, زرنگ, فرز, زيرك, سريع الا نتقال.

vighet

: چالا كي, چابكي, تردستي, زيركي.

vik

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

vik/inlopp

: شاخابه, خليج كوچك, خور, راه دخول.

vika

: تا, تا كردن.

vika av/avvikelse/vridning

: منحرف شدن, عدول كردن, طفره زدن, كج شدن, منحرف كردن

vikarie

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vikariera

: نمايندگي دادن, نيابت كردن, نمايندگي كردن.

vikbar

: تاشو, كوچك شونده.

viking

: جنگجوي اسكانديناوي.

vikt

: سنگين, ثقيل, بخش عمده, بلند كردن, نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

viktig

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, مهم.

viktiga

: مهم.

viktigpetter

: عقيده اغراق اميز شخص نسبت بخودش.

viktigt

: مهم.

viktl s

: سبك وزن, كم وزن, داراي وزن مخصوص كم.

viktoria

: ويكتوريا(ملكه انگلستان), اسم خاص مونث.

viktoriansk

: مربوط به زمان سلطنت ملكه ويكتوريا.

vila

: بي تكليفي, وقفه, تعليق, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

vila/ro/lugn

: گذاردن, ارميدن, دراز كشيدن, غنودن, سامان, اسودگي, استراحت.

vilande

: راكد, ساكن, خوابيده, ايستا.

vild

: شكاري, حيوان شكاري, وحشي, مهلك, وابسته به تشييع جنازه, كفن ودفني, وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

vild flykt

: افتضاح, سقوط ناگهاني حكومت و غيره, سرنگوني.

vild flykt/sl p flykten

: با پوزه كاويدن, جمع, گروه, بي نظمي و اغتشاش, بطور اشفته گريزاندن, كاملا شكست دادن, تار و مار كردن.

vild hnsf gel

: (ج.ش.) با قرقره, نوعي رنگ قهوه اي

vild hst

: اسب كوچك رام نشده, توسن.

vild lek

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

vild primula

: پامچال, زهر الربيع, پر نشاط, زرد كمرنگ, پامچال چيدن.

vild/frodig

: شايع, منتشرشده, فراوان, حكمفرما.

vild/grym

: ژيان, درنده, شرزه, حريص, سبع, تندخو, خشم الود.

vild/vilde

: سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن

vildapel

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.

vildare

: سر گردان و اواره بودن, متحير كردن.

vilde

: سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن

vildkaprifol

: سيگار برگ ارزان, ياسمن زرد.

vildkatt

: گربه وحشي, غير مجاز, قاچاقي.

vildkatta

: دختر گستاخ, روستايي بي تربيت.

vildmark

: جاي دور افتاده.

vildmark/ ken

: بيابان, صحرا, سرزمين نامسكون و رام نشده.

vildsvin

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

vilja

: خواست, اراده, از روي قصد و رضا, از روي اراده.

vilja krkas

: اوغ زدن, قي كردن.

viljekraft

: عزم راسخ, تصميم جدي, نيروي اراده.

vilka

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vilken

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vilken som helst

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ.

vilket

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vill

: خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

villa

: كلبه, خانه روستايي, خانه ييلا قي, ويلا.

villa/stuga

: كلبه, خانه روستايي.

villervalla

: شهر و برج قديم بابل, هرج و مرج, سخن پرقيل و قال, اغتشاش, شلوغي, بناي شگرف, طرح خيالي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

villfarelse

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.

villfarelse/bedrglighet

: سفسطه, دليل سفسطه اميز, استدلا ل غلط.

villfarelse/illusion

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

villig

: مايل, راضي, حاضر, خواهان, راغب.

villiga

: مايل, راضي, حاضر, خواهان, راغب.

villighet

: امادگي.

villkor

: قيد, قرار, تصريح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

villkorlig

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

villkorlig dom

: ازمايش, امتحان, ازمايش حسن رفتار وازمايش صلا حيت, دوره ازمايش وكار اموزي, اراءه مدرك ودليل, ازادي بقيد التزام.

villkorliga

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

vilse

: گمراه, سرگردان, منحرف, بيراه, گيج.

vilseleda

: گمراه كردن, بد راهنمايي كردن, گمراه كردن, باشتباه انداختن, فريب دادن.

viltsmakande

: پراز شكار, داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد, بد بو, باجرات, چاشني زده, افتضاح اور, فاسد.

vimpel

: پرچم سه گوش, قلا ب, پرچم دم چلچله اي, پرچم مثلثي شكل قرون وسطي, ستون نور, تيغ افتاب, نوار يا پرچم درحال اهتزاز, نوار لباس يا كلا ه, عنوان چشمگير مقاله.

vimsig

: بيمار, كسل, گيج و منگ.

vin

: شراب, باده, مي, شراب نوشيدن.

vin-

: ماننده باده, شرابي, شرابخور.

vina

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

vinb r

: كشمش بيدانه, مويز.

vinbr/korint

: كشمش بيدانه, مويز.

vind

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

vind/loft/skulle

: اطاق زير شيرواني, اطاق نزديك سقف, كبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند كردن, در زير شيرواني قرار دادن, توپ هوايي زدن.

vindbrygga

: پل متحرك, دريچه متحرك.

vindfl jel

: بادنما, پره, كسي يا چيزي كه به اساني قابل حركت و جنبش باشد, الت بادنما, ادم دمدمي مزاج.

vindgdhet

: لوچ, چپ, لوچي, دوبيني, احولي, لوچ بودن, چپ نگاه كردن, نگاه با چشم نيم باز.

vindil

: تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

vindmtare

: بادسنج.

vindpinad

: بر باد رفته, بوسيله باد جارو شده, بادزده.

vindruta

: پنجره اتومبيل, شيشه جلو اتومبيل.

vindsf nster

: پنجره جلو امده زير سقف ساختمان.

vindskydd

: باد شكن, درختستان يا بوته هايي كه براي جلوگيري از وزش باد كاشته ميشوند, شيشه جلو اتومبيل.

vindspel/ankarspel

: چرخ چاه, ماشين هايي كه براي كشيدن يا بالا اوردن اب بكار ميرود, با چرخ كشيدن.

vindsrum

: برج ديده باني, اطاق زير شيرواني.

vindst t/pudervippa/blsa

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

vindst t/skrika

: توفاني شدن (معمولا همراه باران يا برف), باد بي سابقه وشديد, باد, بوران, توفان.

vindstt

: تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

vindstt/spr nga

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

vindsvning

: اطاق كوچك زير شيرواني, وابسته به شهر اتن.

vindt t

: مقاوم در مقابل باد, ضد باد.

vindtygsjacka

: باد شكن.

vingbredd

: طول بال هاي هواپيما, فاصله بين دو بال هواپيما و پرنده.

vinge/flygel/eskader

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

vingla

: لنگ بودن, جنبيدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانك تكان خوردن, لنگي چرخ, لق بودن.

vinglas

: جام شراب, ليوان شراب, پيمانه شراب.

vingrd

: تاكستان, موستان, رزستان.

vingsn cka

: نرم تنان شكم پاي شناور درسطح دريا, پرپا.

vingspegel

: اينه طبي ياسپكولوم, وسيله معاينه از طريق سوراخهاي بدن.

vinhandlare

: عمده فروش شراب.

vinjett

: عكس, تصوير, شكل.

vinka

: موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

vinka till sig

: اشاره, اشاره كردن (باسريادست), بااشاره صدا زدن.

vinkanna

: تنگ دسته دار و لوله دار, تنگ, قرابه.

vinkel

: زاويه.

vinkel-

: گوشه دار, گوشه اي, لا غر, زاويه اي.

vinkel/skrev

: محل انشعاب شاخه از بدنه درخت, دوشاخه, نقطه انشعاب (مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).

vinna

: سود, بهره تقويت, حصول.

vinnande

: برنده, دلكش, فريبنده, برد, فتح و ظفر.

vinnare

: نفع بر, كسيكه سود ميبرد, استفاده كننده, درخت ارغوان, شيرجه از پشت, برنده بازي, برنده, فاتح.

vinodlare

: باغبان تاكستان, باغبان درختان مو.

vinodling

: پرورش انگور شراب, شراب سازي, موكاري, صنعت شرابسازي, زراعت انگور براي تهبيه شراب

vinpress

: خمره شراب سازي, ماشيني كه اب انگور راميگيرد, چرخشت.

vinranka

: درخت انگور, تاك, مو, شايعه, شهرت.

vinranka/vinstock

: درخت مو, تاك, تاكستان ايجاد كردن.

vinsck

: مشك شراب.

vinstgivande

: پر منفعت.

vinter

: زمستان, شتا, قشلا ق كردن, زمستانرا بر گذار كردن, زمستاني.

vintergr n

: بي خزان, هميشه سبز, هميشه بهار, بادوام.

vintergrna

: پراونش, گل تلفوني, دختر, گل تلفوني چيدن, دختر بازي كردن.

vinterlik

: زمستاني, سرد, بيمزه, مناسب زمستان.

vinthund

: سگي با پاهاي بلند و بدني لاغر كه تند ميدود, سگ تازي تيز دو, تانك سبك و تندرو.

vintillverkare

: كارخانه شراب سازي, موسسه شراب كشي.

viol

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

viol/violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violinist

: ويولن زن, ويولن نواز.

violoncell

: ويولن سل.

vip

: مخفف كلمات (person important very), شخص بااهميت.

virka

: قلا بدوزي, باميل سركج بافتن, قلا بدوزي كردن.

virke

: چوب, تير, الوار, كنده, درخت الواري, صداي خشك, ناهنجار, طنين دار شبيه صداي زنگ, با الوار و تير پوشاندن.

virolog

: متخصص ويروس شناس, ويژه گرعلم ويروس شناسي, ويروس شناس.

virologi

: ويروس شناسي.

virrig person

: ادم گيج وبي فكر, ادم پريشان فكر.

virtuell

: مجازي.

virtuella

: مجازي.

virtuos

: هنرشناس, خوش قريحه, داراي ذوق هنري, هنرمند.

virtuositet

: ذوق هنرپيشگي, استعداد هنرهاي زيبا يا فنون.

virulens

: زهراگيني, خصومت, تلخي, تندي, واگيري.

virus

: ويروس, عامل نقل وانتقال امراض.

virvel

: گردش دايره, حلقه, دور, چرخ زدن, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي, فراهم, حلقه, پيچ, مارپيچي, حلقه يا پيچ خوردن, گرداب, حلقه, پيچ, گردبادي.

virvel/virvla

: گرداب كوچك, چرخ زدن, جريان مخالف, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.

virvel/virvla/virvla runt

: چرخش, چرخ خوري, حركت چرخشي, گرديدن, گشتن, باعث چرخش شدن.

virvelvind

: گردباد, وابسته به گردباد.

virvla

: چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.

vis

: دانا, دانشمند, خردمند.

vis/salvia

: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم.

visa

: شعر افسانه اي, تصنيف, اواز يكنفري كه در ضمن ان داستاني بيان ميشود, يك قطعه ء رومانتيك, سرود كوچك, تصنيف كوچك, بي پناه گذاشتن, بي حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمايش دادن, افشاء كردن, توضيح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور كردن, اراستن, مزين شدن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

visa/bevisa

: نشان دادن, معلوم كردن, ابراز داشتن, موجب شدن, برانگيختن.

visa/utst lla

: نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن.

visande

: نمايش, جلوه, اراءه, اشكارسازي, اظهار, علا مت, مظهر.

visare

: ناظر, بيننده, تماشاگر.

viscount

: وايكانت (لقب اشرافي).

viscountess

: بانوي ويكنت.

vision

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

visionr

: رويايي, خيالي, تصور غير عملي, نظري, وابسته بدلا يل نظري, رويابين, الهامي, رويا گراي.

visir

: وزير(فارسي است).

visir/hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پيش امده كلا ه.

viska

: جاروب باغباني, جاروب تركه اي, فاحشه, دختر گستاخ وجسور, نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

viskos

: چسبناك, لزج, غيظ, پرقوام, ناروان.

viskositet

: نارواني, چسبناكي.

vispande

: شلا ق زني, نخ تابيده مخصوص تازيانه پيچي.

visshet

: امر مسلم, يقين, اطمينان.

vissla

: سوت, صفير, سوت زدن.

visslare

: سوت زن, فلوت زن, سوت, سار طوقي.

vissna

: پلا سيده و پژمرده شدن, خم شدن.

vissnande

: محو سازي, محو شدگي, خراب كننده, مخرب, افسرده, پژمرده.

visste

: دانست.

vistas

: مستقر بودن, اقامت داشتن.

vistas/bo

: ساكن بودن, اقامت گزيدن.

vistelse

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

vistelse/bostad

: محل اقامت, اقامتگاه.

visum

: رواديد, ويزا, رواديد گذرنامه, ويزادادن.

vit

: سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.

vit man

: مايل به سفيد, نسبتا سفيد, سفيد پوست.

vita

: سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.

vitaktig

: تا اندازه اي سفيد, نزديك به سفيد, نسبتاسفيد.

vital

: حياتي, واجب.

vitalisera

: زندگي دادن, زندگي بخشيدن, حيات بخشيدن, زنده كردن, تحريك كردن.

vitalitet

: قدرت يا خاصيت حياتي, انرژي و زنده دلي.

vitamin

: ويتامين.

vitaminisera

: ويتامين به غذا زدن, داراي ويتامين كردن.

vitklver

: رنگ سبز شبدري, شبدر ايرلندي.

vitlimma

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

vitlimma/rentv

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

vitlk

: سير.

vitna

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

vitriol

: نمك جوهرگوگرد, زاج, توتيا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك) زدن به, تند و سوزنده.

vitriol-

: نمك جوهرگوگرد, زاج, توتيا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك) زدن به, تند و سوزنده.

vitsmakare

: جناس گو, تجنيس ساز, ابهام گو.

vittenesb rd

: گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

vittling

: ماهي نرم باله خوراكي اروپايي, پودر گچ.

vittna

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

vittna/intyga

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

vittra

: قالب گر, خاك شدن, پوسيدن.

vivel

: شپشه, كو, سوسه, شپشه گندم.

vivisektionera

: موجود زنده را تشريح كردن, تشريح زنده.

vktare

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

vlb rgad

: ثروتمند, خوب, مفيد, جذاب, جالب, داراي زندگي اسوده.

vlb rgade

: دارا, توانگر, دولتمند, ثروتمند, چيز دار, غني.

vlbefinnande

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

vlbehaglig

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

vlbet nkt

: داراي قوه قضاوت سليم.

vlbet nkt/klok

: داراي قوه قضاوت سليم.

vld

: خشونت, تندي, سختي, شدت, زور, غصب, اشتلم, بي حرمتي.

vlde

: سلطنت, حكومت, ملك, قلمرو.

vldig

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

vldig omfattning

: زيادي, بيكراني.

vldsam lek

: بازي خشن وخركي, شوخي خركي.

vldsamma

: تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

vldsamt anfall

: يورش, حمله.

vldta

: هتك ناموس كردن, تجاوز بناموس كردن, بزوربردن يا گرفتن.

vlf rd

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

vlf rd/vlg ng

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

vlf rtjnt

: سزاوار, فراخور, مناسب.

vlja

: برگزيدن, انتخاب كردن, برگزيده منتخب.

vlja

: برگزيدن, انتخاب كردن.

vlja fel tidpunkt f r

: غلط وقت گذاشتن, بيموقع گفتن.

vljare

: گزيننده, انتخاب كننده, راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

vlkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

vll sning

: شيوه سخنوري, حس تقرير, سخن سرايي.

vlling

: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.

vlljud

: خوش اهنگي كلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صداي دلپذير

vlljudande

: خوش صدا, دلپذير.

vllukt

: بو داشتن, بو, عطر, خاطرات گذشته.

vllustig

: شهواني, هرزه, شهوت انگيز, وابسته به شهوت جنسي, هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني, شهوتران, خوشگذران, عياش, شهوتران, شهوت پرست, شهوت انگيز, شهواني.

vllusting

: ادم هرزه, فاسق, عياش, فاجر, هرزه, افسار گسيخته, كسيكه پابند مذهب نيست, باده گسار وعياش, غلا م ازاد شده.

vlsigna

: تقديس كردن, بركت دادن, دعاكردن, مبارك خواندن, باعلا مت صليب كسي را بركت دادن.

vlsignelse

: دعاي خير, دعاي اختتام, بركت, نيايش, بركت, دعاي خير, نعمت خدا داده, دعاي پيش از غذا, نعمت, موهبت.

vlskapad

: خوش ريخت, خوش تركيب, شكيل, خوش بر و رو.

vlst nd

: توانگري, دارايي, ثروت, مال, تمول, وفور, زيادي.

vlst nd/framgng

: موفقيت, كاميابي, كامكاري.

vltalig

: فصيح, شيوا, سخنور, سخن ارا.

vltra

: اختلا ط, درهم و برهمي, خشكي, پژمردگي, اغشتن, غلت زدن

vltra/kaos

: اختلا ط, درهم و برهمي, خشكي, پژمردگي, اغشتن, غلت زدن

vlvilja

: خير خواهي, نيك خواهي, نوع پرستي, سخاوتمندي, مهرباني, شفقت, احسان, خوش خيمي.

vlvillig

: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.

vlvilliga

: كريم, نيكخواه, خيرانديش.

vlvning

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

vm

: شكمبه, سيرابي.

vnda

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

vnda upp och ner p

: راست نشاندن, بر روي پايه نشاندن, افكندن.

vnderot

: سنبل الطيب, سنبل كوهي.

vndskiva

: صفحه گردونه, سكوب چرخنده, معلق, پشتك.

vning

: تمرين نمايش, تكرار, تمرين.

vning

: كف, اشكوب, طبقه.

vnja

: عادت دادن, اشنا كردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن, خو دادن, عادت دادن, سكونت كردن, عادت دادن, خودادن, اموخته كردن, معتاد كردن, موجب شدن.

vnlig

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

vnliga

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

vnlighet

: مهرباني, مهرباني, لطف, لطيف طبعي, بذله گويي, شوخي.

vnskaplig

: موافق, دوست, دوستانه, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

vnster

: چپ.

vnta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم كسي بودن, در كمين (كسي) نشستن, صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

vntande

: ابستن, درانتظار.

voall

: وال, پارچه نازك لباسي زنانه.

vodka

: ودكا, عرق روسي.

vokal

: واكه, صوتي, صدادار, مصوته, واكه دار كردن.

vokalisation

: تلفظ صوتي.

vokalist

: اوازخوان, خواننده, سراينده, نغمه سرا.

vokalmummel

: حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.

vokativ

: ندايي, اوايي, خطابي, ايي.

volang

: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن, چين, حاشيه چين دار, چين دادن, چين دوختن روي.

volfram

: تنگستن, تونگستن, فلزي از جنس كروم.

volleyboll

: بازي واليبال.

volt

: ولت, واحد نيروي محركه برقي.

voltampermeter

: ولت متر, ولتاژ سنج, امپرسنج.

voltmeter

: ولت سنج, ولت متر.

volumis

: حجيم, بزرگ, جسيم, متراكم, انبوه, مفصل.

volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

volym

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, حجم, جلد.

volym/stor bok

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, كتاب قطور.

vomerande

: قي اور, داروي استفراغ اور.

voodoo

: جادوگر سياه پوست, افسونگر, جادوگري, افسون كردن, ايين مذهبي سياه پوستان افريقايي كه شامل طلسم و جادو ميباشد, جادوگري, طلسم.

vore

: كسيكه دلش ميخواهد بمقامي برسد, خواستار.

vovve

: سگ (بزبان كودكانه), سگ كوچولو.

vpnare/gods gare

: همراهي كردن, عنواني مثل اقا, ملا ك عمده, ارباب, سلحشور.

vpnare/herr

: اقا, عنوان روي نامه وامثال ان براي مردهاعنواني كه يكدرجه پايين تراز <شواليه> بوده, مالك زمين, ارباب

vr

: گوشه, قطعه زمين پيش امده, برامدگي.

vr

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما, فصل بهار, جواني, شباب, بهار زندگاني.

vr ka i sig

: بلعيدن, حريصانه خوردن, سركشيدن.

vr kig

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, درخشاني, نمايشي, زرق وبرقي.

vr l

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.

vr la/skrla

: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند).

vr/h rn

: گوشه, قطعه زمين پيش امده, برامدگي.

vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

vraka

: رد كردن, نپذيرفتن.

vrakbrgare

: اوراقچي, مخرب.

vrakgods

: كالا ي اب اورده, اب اورد, كالا يي كه براي سبك كردن كشتي بدريا مي ريزند, كالا ي اب اورد.

vrakgods/skeppsbrott

: لا شه هواپيما يا ماشين و غيره, خرابي, اتلا ف.

vran

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما.

vrd besv ret

: ارزنده, قابل صرف وقت, ارزش دار.

vrd f rdmelse

: لعنتي.

vrd/arrest

: حفاظت, حبس, توقيف.

vrda

: حرمت كردن, احترام گذارندن, حرمت, احترام, ستايش و احترام كردن, تكريم كردن.

vrdad

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

vrde

: نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, ارزش, قدر.

vrdel s

: پوچ, تهي, بي بها, بي ارزش, بي قيمت, بي بها, ناچيز و بي قيمت, بي ارزش, بي اهميت.

vrdel s/obetydlig

: بديهي, ناچيز, مبتذل.

vrdera h gt

: انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

vrderad

: ارزيابي شده, مجاز.

vrderingsman

: ارزياب, تقويم كننده, ارزياب, ارزش قاءل شونده, قيمت گذار.

vrdig/pryd/blyg

: متين, موقر, محتاط, جدي, سنگين.

vrdighet

: بزرگي, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار, ارزش, جلا ل, شايستگي.

vrdinna

: زن ميزبان, زن مهماندار, بانوي صاحبخانه, زن مهمانخانه دار, زن صاحب ملك, ميزبان.

vrdnadsfull

: محترم, احترامي, حرمتي, محترم, شايسته احترام, قابل پرستش.

vrdnadsv rd

: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

vrdshus

: شبانه روزي, مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن, ميخانه.

vrdsl s

: بي دقت, پاشنه خوابيده, لا ابالي, لا قيد, شلخته.

vrdsl sa

: بي دقت.

vre

: بالا يي, فوقاني.

vre

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vred

: خشمناك, دستگيره, دكمه, خشمگين, عصباني, برانگيخته, غضبناك, قهر الود, كينه جويي كردن, تلا في كردن, تلا في دراوردن, عشق يا كينه خود را اشكاركردن.

vred ur

: .past part of wring

vrede

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, خشم, غضب, عصبانيت, از جا در رفتگي, خشم, غضب, غيظ, اوقات تلخي زياد, قهر.

vresig

: قلا ب مانند, قلا ب دار, بلهوس, قهر, رنجيده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم, عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

vresig/f rvnd

: منحرف, در خطا, گمراه, هرزه, فاسد.

vresiga

: عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

vricka

: رگ به رگ كردن ياشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگي, پيچ خوردن.

vrida

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

vrida sig

: بخود پيچيدن, پيچ و تاب خوردن, ازرده شدن.

vrida sig/v ndas

: پيچ وتاب خوردن, لوليدن, حركت ماروار, ناراحتي نشان دادن.

vriden

: چوگان مانند, ديوانه, احمق.

vridmoment

: گشتاوري, نيروي گردنده درقسمتي از دستگاه ماشين, نيروي گشتاوري, چنبره, طوق, طوقه.

vridning

: پيچش, پيچ خوردگي, انقباض, پيچي.

vrig

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vriga

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vrist

: قوزك, قوزك پا, پشت پا, پاشنه جوراب يا كفش, رويه, اغاز.

vrja

: شمشير دودم, سخمه, سخمه زني.

vrk

: سنقر, پرنده اي شبيه باز, ادم لا شخور وپست, لا شخور.

vrka sig

: لم دادن, لميدن, اويختن, لم, تكيه, زبان بيرون, بيرون افتادن, پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روييدن, بي پروا دراز كشيدن يا نشستن, بطور غيرمنظم پخش شدن, پراكندگي.

vrka/f rdriva

: فيصله دادن, مستردداشتن, بيرون كردن, خارج كردن, خلع يد كردن.

vrkning

: اخراج, خلع يد.

vrla

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

vrldsfr mmande

: روحاني, غيردنيايي.

vrldslig

: اين جهاني, دنيوي, خاكي, وابسته بدنيا, دنيوي, غير روحاني, عامي, اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

vrldslighet

: دنيويت, دنياگرايي, ماديت, دنيا پرستي, عرفيت.

vrldsomsp nnande

: جهاني, در سرتاسر جهان.

vrldsstad

: كلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

vrlig

: بهاري, ربيعي, شبيه بهار, باطراوت چون بهار.

vrmare

: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.

vrme-

: مربوط به كالري, دمايي, گرمايي, حرارتي, گرم.

vrmealstrande

: گرمازا, گرم كننده, گرمايي.

vrmeelement/kylare

: دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

vrmeledningspanna

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

vrnpliktig

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

vrsta

: , بدترين, بدتر از همه.امتياز اوردن (در مسابقه), شكست دادن, وخيم شدن.

vrta

: زگيل, زگيل گوشتي, گندمه, برامدگي.

vrva

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

vsa

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

vsa/v sning/vina

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

vsande

: صفيري, حرف صفيري, صداي هيس.

vsen/st hej

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

vsentlig

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

vska

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن.

vssa

: تيز كردن, تيز شدن, نوك تيز كردن, تقلب كردن, تند كردن.

vssare

: مداد تراش.

vsterlandet

: باختر, غرب, مغرب, مغرب زمين, اروپا, باختري.

vstlig

: بسوي باختر, بطرف مغرب, در جهت مغرب.

vstra

: باختر, مغرب, غرب, مغرب زمين, باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

vt

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

vta

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

vte

: هيدروژن.

vtmark

: زمين مرطوب.

vulcanus

: رب النوع اتش و فلزكاري.

vulg r typ

: ادم عوام, ادم عامي و پست.

vulgarisera

: عوامانه كردن, پست كردن, مبتذل كردن.

vulgaritet

: اصطلا ح عوامانه, عواميت, پستي, وحشيگري.

vulgata

: نسخه لا تين قديمي كتاب مقدس, زبان عاميانه.

vulkan

: كوه اتشفشان, اتشفشان.

vulkanisera

: لا ستيك را بوسايل شيميايي جوش دادن و محكم كردن, جوش برقي زدن, جوش دادن.

vulkanisering

: ولكانيدن, تحت تاثير حرارت اتشفشاني, حرارت زياد, جوش اكسيژن لا ستيك و فلزات, جوش برقي.

vulkanisk

: اذرين, اتشين, اتش دار, اتش فشاني, محترقه, اتشفشاني, انفجاري, سنگ هاي اتشفشاني.

vulst

: طبق, ماهيچه, گچ بري بزرگ هلا لي ته ستون.

vunnit

: سكني كردن, معتاد شدن, مقيم شدن.برد, پيروز شد.

vurm

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vurm/mani

: مد زودگذر, هوس.

vurmig

: پيرو مد زودگذر.

vuxen

: بالغ, بزرگ, كبير, به حد رشد رسيده, روييده, رشد كرده, رسيده, جوانه زده, سبز شده, بالغ, رشد كردن, كامل, سررسيده شده.

vuxit

: روييده, رشد كرده, رسيده, جوانه زده, سبز شده.

vva

: بافتن, درست كردن, ساختن, بافت, بافندگي.

vva/sammanfl ta

: بافتن, درست كردن, ساختن, بافت, بافندگي.

vvare

: بافنده, نساج, جولا.

vvstol

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها.

vvt

: زمان سوم فعل.weave

vxa samman

: اءتلا ف كردن.

vxa till

: با هم يكي شدن, تواما رشد كردن, فراهم كردن, فراهم شدن, متحد كردن, بهم افزودن يا چسبانيدن, مصنوعي, بهم پيوسته(گ.ش.) دوقلو, يكپارچه.

vxa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روييدن از.

vxande

: گياهي, روينده, رويش كننده, گياه پرور.

vxellok

: تغيير مسير دهنده.

vxelsp r

: جاده فرعي, از امر اصلي منحرف شدن, جانبداري, طرفداري, بستگي بحزب, پهلويي.

vxelstr msgenerator

: تناوبگر, دستگاه توليد برق متناوب, الترناتور.

vxelverkan

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

vxla/vackla

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن.

vxlande/brokig

: داراي رنگهاي گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

vxt tande

: گياه خواري.

vxte

: زمان ماضي فعل.worg

vxthus/musikkonservatorium

: هنرستان هنرهاي زيبا (بخصوص موسيقي).

vxtv rk

: الا م رشدي, مشكلا ت, فشار.

vykort

: كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

vyssa

: بالا و پايين انداختن, نوازش كردن, ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

W

wagnersk

: پيرو واگنر موسيقيدان الماني.

walesare

: تافي, نوعي اب نبات, اهل ولز در بريتانيا.

walesisk

: اهل ايالت ولزدربريتانيا, كلا ه گذاشتن, زير قول زدن, بتعهدخود عمل نكردن.

warszawa

: شهر ورشو پايتخت لهستان, دولت لهستان.

watt

: وات, واحد اندازه گيري الكتريسيته.

wattal

: مقدار نيروي برق بر حسب وات.

webl sare/blddrare

: كسيكه جسته وگريخته ميخواند.

weltervikt

: سبك وزن (كمتر از 741 پوند).

whig

: عضو حزب 'ويگ' در انگليس قديم.

whisky

: ويسكي, مثل ويسكي, ويسكي خوردن.

whist

: خاموش, ساكت, ارام, گنگ, بي صدا, ساكت كردن, هيس كردن, نوعي بازي ورق.

wienerkorv

: سوسيس.

wilton

: نام شهري در جنوب' ويلت شاير' انگلستان.

windjammer

: يكي از كاركنان كشتي, كشتي بادباني.

X

xantippa

: زن سقراط, زن ستيزه جو, زن غوغايي.

xenon

: گزنون, نوعي گاز بي اثر.

xerografi

: عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره.

xylografi

: منبت كاري روي چوب.

xylos

: گسيلور, قند متبلور و غير قابل تخمير.

Y

yen

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمايل, رغبت شديد.

yen/lngtan

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمايل, رغبت شديد.

yla

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن.

ylletr ja

: عرق گير, كسيكه عرق ميكند, پلوور, ژاكت.

ylofon

: زيلوفون, سنتور چوبي.

ymnig

: فراوان, پرپشت, فيض بخش, پربركت.

ymnighetshorn

: شاخ امالتهاعا يا شاخ وفور نعمت, ظرفي شبيه بشاخ يا قيف.

ympa

: پيوند زدن (مج) نشاندن, جادادن, تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن.

ympa/ympkvist

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

ympkvist

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

yngel

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن.

yngling

: جوانه (درگياهان), جوانك, مبتدي.

yngling/pojkspoling

: نورسته, نوجوان.

yngre son

: دانشجوي دانشكده افسري.

yngre son/kadett

: دانشجوي دانشكده افسري.

yngre stenldern

: وابسته به عصر حجر جديد, نوسنگي.

yngre/l gre

: اصغر, موخر, كم, زودتر, تازه تر, دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان.

yngsta

: جوانترين.

ynklig

: بدبخت, تيره روز, تيره بخت.

ynklig/nedslagen

: اندوهناك, سوگوار.

ynkligt liten

: ريزه اندام, ضعيف, درجه پست, كوچك, قد كوتاه.

yoga

: رياضت, فلسفه جوكي.

yoghurt

: ماست, يوقورت.

yogi

: جوكي, مرتاض هندي.

yorkshire

: خوك سفيد از نژاد يوركشاير, ايالت يوركشاير درشمال انگلستان.

ypperlig

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف, عالي, بالا ترين, بيشترين, درجه عالي, صفت عالي, افضل, مبالغه اميز.

ypperliga

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

yppig

: پر اب, ابدار, شاداب, پرپشت, با شكوه, مست كردن, مشروبخوار, الكلي.

yppiga

: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه.

yppigt

: وافر, مجلل, انبوه, پربركت.

yr

: گيج, دچار دوران سر, گيج شدن, دچار سرگيجه, سرگيجه اي, دوران كننده, دوراني.

yr i huvudet

: گيج, دچار دوران سر, گيج شدن.

yr/yr i huvudet

: گيج, بي فكر, دوار, مبتلا به دوار سر, متزلزل.

yra

: ديوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بيحوصلگي حرف زدن, ديوانگي, غوغا.

yra/svrma/rasa

: ديوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بيحوصلگي حرف زدن, ديوانگي, غوغا.

yrande v gskum

: موج لبريز دريا, برف يا غبار باد اورده.

yrhtta

: دختر پسروار.

yrka

: اصرار ورزيدن, پاپي شدن, سماجت, تكيه كردن بر, پافشاري كردن.

yrke

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrke/bes ttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrkesmssighet

: حرفه يي بودن, صفات وعادات مخصوص اهل حرفه, حرفه يي.

yrkesskicklighet

: مهارت, استادي, طرز كار, كار, ساخت.

yrkesskicklighet/arbete

: مهارت, استادي, طرز كار, كار, ساخت.

ysta

: بستن, دلمه كردن, دلمه شدن, منجمد كردن.

yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

yster/lttsinnig

: سركش, حرف نشنو, بازيگوش, خوشحال, عياش, گستاخ, جسور, شرور شدن, گستاخ شدن, بي ترتيب كردن, شهوتراني كردن, افراط كردن.

yster/skygg

: چموش, رم كننده, لا سي, اهل حال, تغيير پذير, ترسو.

ystra

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

yta

: رويه, سطح, ظاهر, بيرون, نما, ظاهري, سطحي, جلا دادن, تسطيح كردن, بالا امدن (به سطح اب).

ytlig

: اسان, باساني, باساني قابل اجرا, سهل الحصول, كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن, صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

ytlighet

: سطحي (بودن), دانش سطحي, بيمايگي.

ytterhud

: پوست, بشره, پوشش مو, پوشش شاخي.

ytterlig

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

ytterligare

: اضافي.

ytterligare tillgga

: بيش از حد لزوم اضافه كردن, سربار كردن, باز افزايش.

ytterlighet

: بينهايت, خيلي زياد, حداكثر, درمنتهي اليه, دورترين نقطه, فزوني, مفرط.

ytterst

: از اقصي نقطه, از دورترين نقطه خارج, اقصي نقطه, دور, بيشترين, منتهاي كوشش, حداكثر, دورترين.

ytterst pl gsam

: مشقت بار.

ytterst/synnerligen

: بحد زياد.

yttersta del

: نهايت, حدنهايي, انتها, سر, ته, انتها, مضيقه, شدت.

yttersta domen

: داوري, دادرسي, فتوي, راي.

yttra

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

yttra/ytterlig

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر, اداء, اظهار, سخن, نطق, گفتن.

yttre

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در خارج, كمك پزشك روزانه, خارج, بيرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بيروني, خارجي, بيروني.

yttre omstndighet

: بيگانگي, احوال ظاهري, وقوع درخارج.

yttre slottsmur

: ديوار با حياط خارجي قلعه ملوك الطوايفي.

yttring

: اشكار سازي, ظهور, ابراز.

yvig mustasch

: سبيل, بروت.

yvigt h r

: انبوه, پرپشت.

yxa

: تبر, تيشه, تبر دو دم, تبرزين, با تبر قطع كردن يا بريدن, تبركوچك, تيشه, ساتور, باتبر جنگ كردن.

Z

zenit

: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.

zeppelinare

: زپلين, كشتي هوايي ا لماني, بالون.

zigenare

: كولي, كولي, شبيه كولي, كولي, زبان كوليها.

zink

: روي, فلز روي, روح, قطب پيل ولتا.

zinnia

: خانواده گل اهاري.

zion

: صهيون.

zodiaken

: زودياك, منطقه البروج, دايره البروج.

zombi

: مارخدا, خدايي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان), روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

zon

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

zon-

: منطقه اي, مداري, ناحيه اي, غشايي, جداري.

zon/blte

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

zoolog

: جانور شناس, ويژه گر جانورشناسي.

zoologi

: جانور شناسي, حيوان شناسي.

zoologisk

: وابسته به جانور شناسي, حيوان(به شوخي).

zoologisk tr dgrd

: باغ وحش.پيشوند بمعني حيوان - جانور و متحرك.

zoom

: هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن, زوم, با صداي وزوز حركت كردن, وزوز, بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن, فاصله عدسي را كم و زياد كردن.

zootomi

: تشريح حيوانات, جانور شكافي.

zta

: تلفظ انگليسي حرف.ذ

zulu/zuluspr ket

: اهل ناتال در جنوب افريقا, ناتالي

zygot

: تخم گشنيده شده, سلول گشنيده شده يا لقاح شده, ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (چامعتع) بوجود ايد, تخم بارور, تخم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109