سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي ( جلد2)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
ششمين حرف الفباي انگليسي.
( مو. ) فا، چهارمين نت موسيقي.
( گ . ش. ) باقلائي، لوبيائي.
افسانه ، داستان ، دروغ، حكايت اخلاقي، حكايت گفتن .
(fabliaux. pl) افسانه موزون ، وابسته باشعار قديم فرانسه .
محصول (كارخانه و غيره )، پارچه ، قماش، سبك بافت، اساس.
ساختن .ساختن ، بافتن و از كار در آوردن ، تقليد وجعل كردن .
زبان ساختگي.
ساخت.
افسانه نويس.
افسانه اي، افسانه وار، مجهول، شگفت آور.
نماي سر در، جبهه ، نماي خارجي.
صورت، نما، روبه ، مواجه شدن .رخ، رخسار، رو، صورت، چهره ، طرف، سمت، وجه ، ظاهر، منظر، روبروايستادن ، مواجه شدن ، روياروي شدن ، پوشاندن سطح، تراشيدن ، صاف كردن ، روكش كردن .
( در ورق ) ورق صورت، ورق شاه ، بيبي ياسرباز.
خورد رو به پائين .
سطح چيزي را سخت كردن .
جراحي و از بين بردن چين و چرك صورت، تعمير.
بطور طاق باز، خوابيده به پشت، ورق روبه بالا.
خورد رو به بالا.
ارزش اسمي.
بطور دمر، باصورت رو بپائين ، روي شكم خوابيده .
صفحه فلزي يا چوبي متصل به چرخ تراش، چرخ لنگر، بشقاب لب تخت.
دورو، خودنما، پياله لبالب، جام پر.
صورت كوچك ، سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي، تراش، شكل، منظر، بند، مفصل.
لطايف، هزليات، شوخي، بذله ، فكاهيات، مطايبات، شوخيهاي خارج از نزاكت.
شوخ، لوس، اهل شوخي بيجا.
كمربند ، هزاره برجسته ، بند ، گچبري سر ستون ، حلقه ، دايره زنگي ، لايه پوششي فيبري
مربوط به صورت (مثل عصب صورت).
نسبت بين پهنا و طول صورت ضرب در عدد صد.
رخساره ، صورت، (زيست شناسي ) عبارت مشخص يك طبقه ، منطقه مناسب رشد حيوان يانباتخاصي.
آسان ، باساني، باساني قابل اجرا، سهل الحصول.
آسان كردن ، تسهيل كردن ، كمك كردن .
تسهيلات، امكانات.
سهولت، امكان ، وسيله .سهولت، وسيله تسهيل، رواني، تردستي.
علائم رياضي (مثلx و +)، روكش، نما، رويه .
(fax) رونوشت عيني.گروار، كليشه عين متن اصلي، رونوشت، عين .
واقعيت، حقيقت، وجود مسلم.
دسته بندي، حزب، انجمن ، فرقه ، نفاق.
فرقه بازي، نفاق.
نفاق افكن .
(=factitive) ساختگي، مصنوعي، صوري، غيرطبيعي، دروغي، وانمود كننده ، بهانه كننده .
عامل، ضريب.عامل (عوامل)، حق العمل كار، نماينده ، فاعل، سازنده ، فاكتور، عامل مشترك .
فاكتوريل.حاصلضرب اعداد صحيح مثبت، وابسته به عامل ياكارخانه ، مربوط به فاكتور ياعاملمشترك رياضي.
عامل بندي، فاكتور گيري.
كارخانه .
آدم همه كاره ، خدمتكار.
وابسته بواقع امر، حقيقت امري، واقعي.
عمل يا طريقه ساختن هرچيزي، اجزا، فاكتور، صورت حساب.
وابسته به faculty (بمعاني گوناگون آن ).
استادان دانشكده يا دانشگاه ، استعداد، قوه ذهني، استعداد فكري.
مد زودگذر، هوس.
پيرو مد زودگذر.
پيروي از مد زودگذر.
محو كردن ، محو شدن .پژمردن ، خشك شدن ، كم رنگ شدن ، بي نور شدن ، كمكم ناپديدي شدن .
ناپديدي، غيبت، زوال.
داراي رنگ ثابت.
محو سازي، محو شدگي.
(=faery) جهان پريان ، جن وپري.
خرحمالي كردن ، سخت كار كردن ، جان كندن ، خسته كردن ، ازپادرآوردن ، حمال مفت، خدمتكار، سيگار.
سرتيكه پارچه ، سرنخ، سرپارچه .
دسته هيزم، دسته ، دسته كردن ، بهم بستن ، ريشه كردن حاشيه پارچه ، بخيه زينتي.
دسته هيزم، دسته ، دسته كردن ، بهم بستن ، ريشه كردن حاشيه پارچه ، بخيه زينتي.
درجه حرارت فارنهايت.
خراب شدن ، تصوركردن ، موفق نشدن .شكست خوردن ، رد شدن ، قصور ورزيدن ، عقيمماندن ، ورشكستن ، وا ماندن ، در ماندن .
پشتيبان ، يدكي.
با خرابي امن .
با خرابي ملايم، با خرابي تدريجي.
با خرابي ملايم، با خرابي تدريجي.
روسري خانمها، نوعي پارچه ساده بافت.
واماندگي، درمانگي، كوتاهي، قصور، ناتواني، شكست، ورشكستگي.خرابي، قصور، عدم موفقيت.
بدون خرابي.
ثبت وقوع خرابي.
نرخ خرابي، ميزان خرابي.
خشنود، ناچار، متمايل، بخشنودي.
ضعيف، كم نور، غش، ضعف كردن ، غش كردن .
غشي، ضعيف.
زيبا، لطيف، نسبتا خوب، متوسط، بور، بدون ابر، منصف، نمايشگاه ، بازار مكاره ، بيطرفانه .
نسخه درست.
خالي از اغراض.
خوش بيان ، مودب، ملايم.
تجارت مشروع، كسب منصفانه ، كسب حلال.
(م. ل. ) داراي هواي صاف، (مج. ) مناسب براي (سفر دريا)، بي وفا، نيم راه .
ناحيه اي كه مخصوص برگذاري بازار مكاره يا سيرك ونمايشگاه ها مي باشد.
پري، جن ، افسونگري، ساحره .
حلقه قارچ، قارچ حلقوي.
كشور پريان .
كاذب.
(accomplis faits. pl) عمل انجام شده .
ايمان ، عقيده ، اعتقاد، دين ، پيمان ، كيش.
با وفا، باايمان .
بي وفا، بي ايمان .
فريبده ، گول زن .
تقليد، جعل، حلقه كردن ، پيچيدن ، جا زدن ، وانمود كردن .
وانمود، تقلب، تظاهر.
ريزه كاري (در لباس وغيره )، رفتار ظريفانه ، فالا (در موسيقي ).
(=falcated) بشكل داس، هلال ماه ، هلال وار.
شمشير كوتاه و پهن ، شمشير منحني، قداره .
(تش. ) داسي، داس مانند.
(ج. ش. ) قوش، شاهين ، باز، توپ قديمي.
(ج. ش. ) شاهين ماده مهاجر.
قوش باز، كسيكه با شاهين شكار ميكند، بازبان .
جوجه باز، باز كوچك آسيائي.
شكار با شاهين .
صندلي تا شو بدون پشتي، صندلي راحتي.
خزان ، پائيز، سقوط، هبوط، نزول، زوال، آبشار، افتادن ، ويران شدن ، فرو ريختن ، پائين آمدن ، تنزل كردن .
ساده لوح، زود باور.
اتفاق افتادن ، رخ دادن ، مشاجره داشتن ، ذرات راديواكتيوي كه از جو بزمين ميريزد، باران راديواكتيو.
بكاري مبادرت كردن ، به عملي دست زدن .
غلط، سفسطه آميز.
سفسطه ، دليل سفسطه آميز، استدلال غلط.
افتاده .
جايزالخطا بودن .
جايز الخطا، اشتباه كننده .
نزاع، مشاجره .
(meteor) شهاب، ثاقب، تير شهاب، حجر سماوي.
تمايل داشتن ، متوجه بودن ، منحرف شدن ، انحراف، نزول.
(تش. ) لوله فالوپ، شيپور رحمي.
زرد كمرنگ ، غيره مزروع (زمين )، آيش، زمين شخم شده و نكاشته ، باير گذاشته ، آيش كردن شخم كردن .
(ج. ش. ) گوزن زرد، گوزن ياآهوي كوچك .
شعله افكن .
دروغ، كذب، كاذبانه ، مصنوعي، دروغگو، ساختگي، نادرست، غلط، قلابي، بدل.
كف كاذب.
بازيابي كاذب.
كذب.دروغ، كذب، سخن دروغ.
(مو. ) صداي تيز، غير طبيعي.
لائي پستان بند، پارچه يا لاستيكي كه بشكل پستان ساخته اند و درپستان بند كار ميرود.
تحريف، تزوير.
تحريف كردن ، دست بردن در، باطل ساختن ، تزوير كردن .
تحريف كننده ، تحريف.
نوعي قايق تاشو.
گيركردن ، لكنت زبان پيدا كردن ، با شبهه وترديد سخن گفتن ، تزلزل يا لغزش پيداكردن .
شهرت، نام، آوازه ، مشهور كردن .
فاميلي، قومي، مربوط به خانواده ، خويشاوندي، خودماني، خانوادگي.
آشنا، وارد در، مانوس، خودي، خودماني.
آشنائي، انس.
آشنا كردن .
آشنا كردن ، آشنا ساختن ، خو دادن ، عادت دادن ، معلوم كردن ، خودماني كردن .
خاندان ، خانواده ، فاميلي.خانواده .
اسم خانوادگي، نام فاميلي.
شجره ، نسب نامه .
تنگ سالي، قحطي، قحط وغلا، كميابي، نايابي، خشكسالي.
گرسنگي دادن ، گرسنگي كشيدن .
بلند آوازه ، مشهور، معروف، نامي، عالي.
شاگرد، نوكر (بويژه نوكر جادوگر يا طلبه ).
باد بزن ، تماشاچي ورزش دوست، باد زدن ، وزيدن بر.بادبزن ، پروانه ، بادزن ، پنكه .
پهناي ورودي، گنجايش ورودي.
پهناي خروجي، گنجايش خروجي.
شخص متعصب، داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره )، داراي روح پليد، ديوانه .
شخص متعصب، داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره )، داراي روح پليد، ديوانه .
تعصب، كوته فكري.
متعصب كردن .
خيال باف، خيال باز.
خيالي، پر اوهام.
خيال، وهم، تصور، قوه مخيله ، هوس، تجملي، تفنني، علاقه داشتن به ، تصور كردن .
لباس بالماسكه ، بالماسكه .
عاري از خيال، بي علاقه ، عاري از عشق.
آدم خيالپرور، جاكش، جنده ، فاحشه .
آدم خيالپرور، جاكش، جنده ، فاحشه .
توري دوزي، حاشيه دوزي، برودره دوزي.
(=temple) معبد، هيكل.
هياهو، نمايش در فضاي باز.
لافزني، خودفروشي.
ورقه با تاي بادبزني.
كاغذ با تاي بادبزني.
دندان ناب، دندان انياب (در سگ و مانند آن )، نيش.
پرچم هنگ ، پرچم مساحي ونقشه برداري.
پنجره بالاي در، پنجره نيم گرد كوچك .
غربال يا اسبابي كه آشغال و كاه را بوجاري ميكند، بادبزن ، قرقي يا باز كوچك ، باد زننده .
دم چتري، كبوتر چتري.
(fantasie) آهنگ خيالي.
(fantasia) آهنگ خيالي.
آدم خيالي، نويسنده خيالپرست، آدم دمدمي.
خيالي، خارق العاده .
خيالي، خارق العاده .
آدم مضحك ، آدم خيالي و خنده آور، وسواسي.
قوه مخيله ، وهم، هوس، نقشه خيالي، وسواس، ميل، تمايل، فانتزي.
عروسك خيمه شب بازي.
زور، فشار، حالت تحريك پذيري.
خيال ، منظر ، ظاهر فريبنده ، شبح ، روح
دوراز( با off يا out يا away)، بسيار، بمراتب، زياد، خيلي، دور دست، بعيد، بعلاوه .
پخش، پراكنده ، پرت و دور افتاده .
پرت، خيلي دور، دوردست، دور افتاده .
وسيع، گسترده ، داراي اثر زياد، دور رس.
فاراد، واحد گنجايش برق.
(فيزيك ) فاراده .
القائي، القا شده .
بوسيله القاي برق معالجه كردن .
خيلي دور، دورافتاده ، پرت، پريشان .
نمايش خنده آور، تقليد، لودگي، مسخرگي، كار بيهوده .
لوده ، مسخره ، بذله گو.
(farcie) دلمه كرده ، پركرده ، به زورچپانده .
خنده آور، مضحك ، مسخره آميز.
(farci) دلمه كرده ، پركرده ، به زورچپانده .
(طب) سراجه ، مشمشه .
سرخاب، غازه ، سرخاب زدن .
بقچه ، بسته ، بار، كوله بار.
كرايه ، كرايه مسافر، مسافر كرايه اي، خوراك ، گذراندن ، گذران كردن .
(well you fare) خوش باش، خدا حافظ.
(well thee fare) خوش باش، خدا حافظ.
مسافر.
بدرود، وداع، خدا نگهدار، خداحافظ، توديع، توديع كردن .
شبيه بعيد، بعيد، غير ميسر.
آرد، آرد نرم، نشاسته ، آرددار.
آردي، نشاسته اي.
آرد مانيوك ، آرد نشاسته مانيوك .
آردي، گردي، شبيه گرده گياه .
(گ . ش. ) گياه قره قاط، تمشك آمريكاي جنوبي.
(farle) كيك يا نان شيرين آردي.
(farl) كيك يا نان شيرين آردي.
كشتزار، مزرعه ، زمين مزروعي، پرورشگاه حيوانات اهلي، اجاره دادن به (باout)، كاشتن زراعت كردن در.
اجاره دادن زمين مزروعي.
كشاورز.
زن برزگر، زن زارع.
كارگر مزرعه ، زارع.
خانه رعيتي.
كشتزار.
ابنيه و ساختمانهاي مجاورمزرعه ، مزرعه وابنيه آن ، مزرعه و حوالي آن ، علاقجات رعيتي.
محوطه مزرعه .
نوعي بازي قمار شبيه بانك .
(گ . ش. ) يونجه گل قرمز، كمرو، وحشي صفت.
تلفيق كننده كليه شرايط و اخلاق هاي متفاوت وجنس هاي مخالف، مختلط.
آميزش، توده درهم وبرهم.
نعلبند، دام پزشك ، (نظ. ) گروهبان اصطبل.
همه بچه خوك هائي كه دريك وهله زائيده ميشوند، (م. م. ) بچه خوك ، زايمان بچه خوك ، زايمان خوك ، (در مورد گاو) بي گوساله ، بي بچه ، زائيدن (خوك ).
مال انديش، عاقبت انديش.
گوز، گوزيدن .
دورتر، پيش تر، بعلاوه ، قدري، جلوتر.
دورترين ، اقصي نقطه ، بعيدترين ، ابعد.
دورترين ، اقصي نقطه ، بعيدترين ، دورترين نقطه .
فارثينگ ، پول خرد انگليس.
دامن پف كرده ، دامن فنري.
(روم قديم ) يك دسته ميله كه تبري در ميان آن قرار داشته وپيشاپيش فرمانداران روميمي بردند و نشان قدرت بوده ، (مج. ) قدرت مجازات.
بند، نوار، هزاره برجسته ، گچبري سر ستون ، خط، دايره زنگي، (نج. ) حلقه ، كمربند، (تش. ) لايه پوششي فيبري.
كمر بندي، داراي پوشش، وتري، راه راه ، داراي راه راه رنگي.
دسته ، جزوه ، كراسه .دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
مجذوب كردن ، شيدا كردن ، دلربائي كردن ، شيفتن ، افسون كردن .
شيدائي، افسون ، جذبه .
مجذوب كننده ، افسونگر.
اصول عقايد فاشيست، حكومت فاشيستي.
فاشيست.
(vex) آزردن .
روش، سبك ، طرز، اسلوب، مد، ساختن ، درست كردن ، بشكل در آوردن .
شكل يا عكس ژونال مد، آدم شيك پوش.
شيك ، مدروز، خوش سليقه .
علاقمند به مد وسليقه ، شيك ، خوش لباس.
تند، تندرو، سريع السير، جلد و چابك ، رنگ نرو، پايدار، باوفا، سفت، روزه ، روزه گرفتن ، فورا.
با دستيابي سريع.
نااستوار، ازروي بيباكي، ازروي مكرو حيله .
بستن ، محكم كردن ، چسباندن ، سفت شدن .
چفت، بست.
چفت و بست، چفت، بست، بند، يراق در.
سخت گير، باريك بين ، مشكل پسند، بيزار.
نوك دار، (گ . ش. ) راست بالا رونده ، بشكل مخروط.
نوك ، راس، (تش. ) راس قسمت فوقاني بطن چهارم.
تندي، سرعت، محكمي، استواري، سفتي.
فربه ، چاق، چرب، چربي، چربي دار، چربي دار كردن ، فربه يا پرواري كردن .
احمق، كودن .
(ش. ) قابل حل در چربي، محلول در حلالهاي چربي.
كشنده ، مهلك ، مصيبت آميز، وخيم.
خطاي مهلك .
اعتقاد به سرنوشت.
معتقد به سرنوشت.
مرگ ومير، تلفات.
چربي پشت خوك .
سرنوشت، تقدير، قضاوقدر، نصيبب وقسمت، مقدر شدن ، بسرنوشت شوم دچار كردن .
مهم، شوم.
پدر، والد، موسس، موجد، بوجود آوردن ، پدري كردن .
پدر شوهر، پدر زن .
پدري، (مج. ) اصليت، منشائ، اصل.
وطن ، كشور، ميهن .
قولاج (واحد عمق پيمائي دريائي) اندازه گرفتن ، عمق پيمائي كردن ، درك كردن .
ژرفاسنج.
عميق، بيانتها.
وابسته به پيش گوئي حوادث و وقايع، نبوتي، متضمن پيشگوئي.
خستگي، فرسودگي.فرسودگي، فرسودن ، خستگي، كوفتگي، رنج، خسته شدن .
پرواري، بره يا گوساله وياحيوان پرواري.
فربهي، چربي، بركت.
فربه كردن ، چاق كردن ، پرواري كردن ، حاصل خيزكردن ، كود دادن .
چاق، متمايل به چاق.
چرب، چربي مانند.
بيشعوري، حماقت، بي خردي، نفهمي، ابلهي.
احمق، بيشعور.
بي ذوق، ابله ، كودن .
قسمتي ازشهر كه بيرون دروازه باشد، بيرون شهر.
(تش. ) حلق، گلو.
شير آب، شير بشكه .
حلقي، وابسته به حلق وگلو.
علامت تعجب، آه ، پيف.
كاستي، تقصير، گناه ، عيب، نقص، خطا، اشتباه ، شكست زمين ، چينه ، گسله ، تقصير كردن ، مقصر دانستن .عيب، نقص، تقصير.
تحليل عيب، عيب كاوي.
عيب شناسي، تشخيص عيب.
عيب يابي.
بي عيب، بي نقص.
منقد، عيب جو، خرده گير.
بيعيب، بيتقصير.
معيوب، ناقص.معيوب، عيبناك ، ناقص، مقصر، نكوهيده .
(افسانه روم) ربالنوع مزارع وگله كوسفند.
كليه جانوران يك سرزمين يايك زمان ، حيوانات يك اقليم، جانور نامه ، جانداران ، زيا.
مربوط به جانوران .
(افسانه روم) الهه جانوران .
وابسته به جانوران .
وابسته به باد مغرب.
(favour) التفات، توجه ، مرحمت، مساعدت، طرفداري، مرحمت كردن ، نيكي كردن به ، طرفداري كردن .
مساعد، مطلوب.
مطلوب، برگزيده ، مخصوص، سوگلي، محبوب.
نامزد رياست جمهوري، كانديداي رياست جمهوري.
طرفداري، استثنائ قائل شدن نسبت بكسي.
flavorful =.
(favor) التفات، توجه ، مرحمت، مساعدت، طرفداري، مرحمت كردن ، نيكي كردن به ، طرفداري كردن .
(طب) سعفه شهديه ، نوعي بيماري پوستي قارچي واگيردار، كچلي.
آهوبره ، رشا، گوزن ، حنائي، بچه زائيدن (آهوياگوزن )، اظهار دوستي كردن ، تملق گفتن .
(.vi and .vt) نصب كردن ، موفق شدن ، شوخي توهين آميزكردن ، پاك كردن ، (.n) (elf، fairy، =faith) جن ، پري.
برهم زدن ، درهم ريختن ، پريشان كردن .
وظيفه شناس، نمك شناس، باوفا.
وفاداري، وظيفه شناسي، بيعت.
ترس، بيم، هراس، ترسيدن (از)، وحشت.
ترسان ، بيمناك ، هراسناك .
بي باك ، نترس.
ترسناك ، مهيب.
امكان ، شدني بودن .
امكان سنجي.
امكان پذيري، عملي بودن .
امكان پذير، شدني.شدني، عملي، امكان پذير، ميسر، ممكن ، محتمل.
مهماني، سور، ضيافت، جشن ، عيد، خوشگذراني كردن ، جشن گرفتن ، عياشي كردن .
كار برجسته ، شاهكار، كار بزرگ ، فتح نمايان .
پر، پروبال، باپر پوشاندن ، باپرآراستن ، بال دادن .
بيش ازميزان احتياج كارمند گرفتن ، استخدام كارمند اضافي.
آدم احمق، آدم حواس پرت، پريشان خيال، سبكسر.
لبه بسيار تيز، كناره تيز، لبه نازك ، مجهزبه لبه تيزكردن .
آدم احمق، شخص پريشان حواس، آدم حواس پرت، سبكسر.
كوك مورب و چپ و راست در حاشيه دوزي، كوك چپ وراست زدن .
ورزشكار پروزن .
پر مانند، پوشيده ازپر، شبيه به پر.
بانظافت وچالاكي.
خصيصه .سيما، چهره ، طرح صورت، ريخت، تركيب، خصوصيات، نمايان كردن ، بطوربرجسته نشان دادن .
بدون سيماياجنبه بخصوص.
وابسته به تب، داراي حالت تب، تبدار، تب خيز.
(feverish) تب دار.
تب بر، ضد تب.
(antipyretic) تب بر.
فوريه .
درده اي، ته نشين ، مدفوعي.
مدفوع انسان وحيوان .
(در اسكاتلند) سهم بزرگتر، اكثريت، قسمت.
(اسكاتلند) جليقه ، ژاكت.
بي اثر، سست.
تقريبا، شايد.
گل آلودي، تيرگي، حالت دردي، مدفوع.
گل آلود، مثل مدفوع.
بارور، برومند، پرثمر، حاصلخيز، پراثر.
باروركردن ، آبستن كردن ، گشنيدن .
لقاح، گشنگيري.
باروري، حاصلخيزي.
فدرال، ائتلافي، اتحادي، اتفاق.
فدراليسم، اصل دولت ائتلافي.
طرفدار دولت فدرال.
متحدشدن ، ائتلاف كردن ، فدرال شدن يا كردن .
متحد، وابسته ، هم پيمان ، هم عهد كردن ، متعهد كرد، تشكيل كشورهاي متحد دادن .
فدراسيون .
كلاه نمدي مردانه .
سيروبيزار، رنجيده ، بيزار.
پردازه ، پردازانه ، مزد، دستمزد، اجرت، پاداش، پول، شهريه ، اجاره كردن ، دستمزد دادن به ، اجير كردن .
ضغيف، كم زور، ناتوان ، عاجز، سست، نحيف.
داراي فكر ضعيف، احمق، كودن ، كم عقل.
ضعيف، ضعيف نما.
خورد، خوراندن ، تغذيه كردن ، جلو بردن .خوراك دادن ، پروردن ، چراندن ، خوردن ، خوراك ، علوفه .
سوراخ پيش بر.
ناودان پيش بري.
گام پيش بري.
حلقه خوراننده .
غلتك پيش بر.
شيار پيشبري.
باز خورد.
حلقه باز خوردي.
سيستم باز خوردي.
خوراك دهنده ، (غذا) خورنده ، چرنده ، (در جمع) چارپايان پرواري، رود فرعي، بطريپستانك دار، سوخت رسان ، ناودان .
خورش، تغذيه .
خوراك حيوانات، علوفه .
احساس كردن ، لمس كردن ، محسوس شدن .
احساس كننده ، ديده بان ، (مج. ) سخن استمزاجي.
احساس، حس.
ملك طلق (telgh).
ملك موقوفه .
هراس، اضطراب، هراسانيدن ، ترساندن .
وانمود كردن ، بخود بستن ، جعل كردن .
جعلي، مصنوعي.
وانمود، نمايش دروغي، تظاهر، خدعه ، فريب، (نظ. ) حمله خدعه آميز، وانمود كردن .
قوي، چالاك .
(ج. ش. ) نوعي سگ كوچك .
عصباني، حساس، فراوان ، چابك .
(=feldspathose) داراي فلدسپار.
خوشي آور، لذت بخش.
تبريك وتهنيت گفتن ، مبارك باد گفتن .
شادباش، تبريك .
خوشي، سعادت، بركت، اقتضائ، مناسبت.
مبارك .
گربه ، گربه مانند.
گربه اي، وابسته به تيره گربه ، گربه صفت.
گربه صفتي.
انداختن ، قطع كردن ، بريدن وانداختن ، بزمين زدن ، مهيب، بيداد گر، سنگدل.
قطع كردني، بريدني.
(=fellation) تحريك آلت تناسلي مرد بوسيله زبان .
پوست فروش، پوستين فروش، دلال پوست.
مرد، شخص، آدم، مردكه ، يارو.
حس هم نوعي.
همشاگردي.
همسفر، كسي كه عضو حزبي نيست ودر فعاليت هاي آن شركت نميكند ولي از آن جانبداريمينمايد.
معاشرتي، مشفق.
همنوع.
رفاقت، دوستي، هم صحبتي، معاشرت كردن ، كمك هزينه تحصيلي، عضويت، پژوهانه .
طوقه خارجي چرخ، دوره ، درندگي، بيدادگري.
(انگليس) انتحار كننده ، بدكار، خودكشي.
بزهكار، گناهكار، جاني، جنايت كار.
بزهكارانه ، تبه كارانه .
بزه ، تبه كاري، جنايت، بدكاري، خيانت، شرارت.
نمد، پشم ماليده ونمد شده ، نمدپوش كردن ، نمد مالي كردن (feel of. p) زمان ماضي فعل feel.
نمد مالي.
فلك (flok)، فلوقه ، نوعي قايق دو ياسه بادباني مديترانه .
جنس ماده ، مونث، زنانه ، جانور ماده ، زن ، نسوان .
بسط ماده ، اتصال ماده .
دو شاخه ماده .
جنس زن ، مربوط به جنس زن ، مونث، مادين ، زنان .
زنانگي، ظرافت.
عقيده به برابري زن ومرد، طرفداري اززنان .
طرفدار حقوق زنان .
مونث سازي.
مونث كردن ، زنانه كردن ، زنانه شدن ، داراي خصوصيات زنانه شدن .
زن افسونگر، زن بدبخت كننده ، زن فريبنده .
(تش. ) استخوان ران ، فخذ، ران حشره .
مرداب، زمين آبگير، سيلگير، سياه آب.
حصار، ديوار، پرچين ، محجر، سپر، شمشير بازي، خاكريز، پناه دادن ، حفظ كردن ، نرده كشيدن ، شمشير بازي كردن .
شمشير باز.
مناسب براي نرده كشي، قابل دفاع.
ششمشير بازي، نرده ، محجر، حصار، دفاع.
دفع كردن ، دور كردن (باoff ياaway) دفاع كردن ، تكفل معاش.
پيش بخاري، حايل، گلگير، ضربت گير.
(تش. ) سوراخ، روزنه ، (ج. ش. ) خال، روشني.
پنجره دار.
پنجره دار.
روزنه هاي عمارت، چيزي كه سوراخ سوراخ يا روزنه داراست، پنجره بندي.
(گ . ش. ) رازيانه .
باتلاقي، گلي، مردابي، لجن زار.
(گ . ش. ) شنبليله .
تيول دار، گيرنده تيول، زعيم، انتقال گيرنده .
(feoffor) تيول بخش.
واگذاري تيول، (م. م. )سند واگذاري تيول.
(feoffer) تيول بخش.
(ج. ش. ) يكنوع مار سمي يا افعي.
(درمورد حيوانات ) وحشي، ذاتا وحشي.
شكاري، حيوان شكاري، وحشي، مهلك ، وابسته به تشييع جنازه ، كفن ودفني.
رفيق، مصاحب، همسر.
يكي از ايام هفته (غيرازتعطيل) كليساي كاتوليك و كليساي انگليس، روزهاي عادي هفته .
(=feral) وحشي، غيراهلي.
توحش، وحشيگري.
(=ferly) (اسكاتلند) حيرت، تعجب، غرابت.
تطويل وكشش قسمتي ازموسيقي توسط نوازنده .
ترش شدن ، مخمرشدن ، ور آمدن ، (مج. ) برانگيزاندن ، تهييج كردن ، ماده تخمير، مايه ، جوش، خروش، اضطراب.
تخمير.
تخمير كننده ، تخميري.
(ش. ) فرميوم.
(گ . ش. ) سرخس، جماز، بسفايج.
(گ . ش. ) سرخسستان ، كرف زار.
(گ . ش. ) هاگ گرد مانند وغيرجنسي سرخس.
سرخس مانند، سرخس دار.
وحشي، سبع.
درنده خوئي، وحشي گري، سبعيت، ستمگري.
(ش. ) نمك جوهر آهن .
موش خرما، راسو، (مج. ) آدم كنجكاو، كنجكاوي كردن ، كاوش، گريزاندن (باaway ياout ).
نرم، مثل موش خرما.
حق عبورباكشتي گذاره ، تصدي كشتي گذاره .
(ش. ) داراي تركيبات آهن .
آهن دار، آهن خيز، داراي مواد آهني.
گردونه صندلي دار مخصوص تفريح وچرخ زدن اطفال وغيره ، چرخ فلك .
(مع. ) هيدراكسيد آهن .
جمبره فريتي.
آهن دار.
(مع. ) آلياژ آهن دار.
بتون آرمه ، بتون مسلح.
(ش. ) نمك اسيد فروسيانيك .
فرومغناطيسي.
(ش. ) آهني، داراي تركيبات آهن .
آهني، آهن دار.
آهني، آهن دار.
حلقه يا بست فلزي ته عصا، حلقه ، بست فلزي زدن .
گذرگاه ، معبر، جسر، گذر دادن ، ازيك طرف رودخانه بطرف ديگر عبور دادن .
قايقي كه بوسيله سيم يا طناب وغيره ازيك سوي رودخانه بسوي ديگر ميرود.
حاصلخيز، پرثمر، بارور، برومند، پربركت.
حاصلخيزي، باروري.
قابل باروري.
لقاح، عمل كود دادن .
بارور كردن ، حاصلخيز كردن ، لقاح كردن ، كود دادن .
كود، آبستن كننده .
(گ . ش. ) خانواده انقوزه وشقاقل و رازيانه ومانند آنها.
خط كش پهن براي زدن بچه ، چوب خيزران ، عصا، گرز، تنبيه باچوب.
(=fervor) گرمي، غيرت، شوق.
باحرارت، باحميت، پرشور وشعف، ملتهب.
سوزان ، مشتاق.
(=fervour) حرارت شديد، اشتياق شديد، گرمي، التهاب.
(=fervor) حرارت شديد، اشتياق شديد، گرمي، التهاب.
( obscene، =scurrilous) زشت، خارج ازاخلاق.
چوب كوچكي كه بوسيله آن آموزگار چيزي را به شاگرد نشان ميدهد، حصير، بوريا، با چوب نوك تيزنشان دادن .
(=fesse) رنگ آبي كمرنك .
عيدي، جشني، وابسته به عيد، خوش.
چرك ، فساد، چرك كردن ، گنديدن .
عجول، عجله كردن .
جشنواره ، عيد، سور، شادماني، جشني، عيدي.
بزمي، جشني، شاد.
بزم، جشن وسرور.
هلال گل، گلبند، با هلال يا زينت گل آراستن ، با گل آراستن .
آزين بستن باگل.
جنيني، وابسته به جنين .
واكشيدن ، واكشي.آوردن ، رفتن وآوردن ، بهانه ، طفره .
چرخه واكشي.
مرحله واكشي.
توليد كردن ، عمل آوردن ، ختم كردن ، نائل شدن ، بحال ايست درآمدن ، متوقف شدن ، به نتيجه رسيدن .
جذاب، دلربا، گيرنده .
جشن ، عيد، سرور، جشن گرفتن .
سقط جنين ، كشتن جنين .
گنديده ، بدبو، متعفن ، داراي بوي زننده ، گند دهان .
(fetich) طلسم، اشيائ ياموجوداتي كه بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارميگرفتند، بت، صنم، خرافات.
اعتقاد به طلسم، خرافات.
تپق، طوپاق، مچ پاي اسب، موي پشت پاي اسب، موي تپق.
(=stench) بوي بد، گند.
بخو، پابند، زنجير، (مج. ) قيد، مانع، مقيد كردن ، در زير غل وزنجير آوردن .
علف، يونجه ، حال، حالت، نظم وترتيب، درست كردن ، رفو كردن ، آراستن .
شن ياكلوخه اي كه درته كوره مي ريزند تا آنرا محافظت كند، خاكستر ته كوره .
(foetus) جنين ، رويان .
(.viand .n)عداوت، دشمني، جنگ ونزاع، عداوت كردن ، (.n) (=feod) ( قرون وسطي ) حقموروثي.
تيول گراي، تيولي، ملوك الطوايفي، وابسته به تيول، فئودال.
تيول گرائي، فئوداليسم، ملوك الطوايفي.
تيول، تصرف بشرط خدمت، اصول ملوك الطوايفي.
عمل ملوك الطوايفي كردن ، تبديل به تيول.
ملوك الطوايفي كردن .
متخصص حقوق وقوانين دوره ملوك الطوايفي، بيعت كننده با دشمن ، متحد دشمن ، منافق.
پاورقي قسمت پائين روزنامه ، كتاب يامقاله اي كه بصورت پاورقي در روزنامه چاپ شود، گرده ، طرح.
تب، ( مج. ) هيجان ، تب دار كردن .
( طب ) تبخال.
( گ . ش. ) نوعي گاوچشم يا گل مينا.
(=feverish) تب دار، درحال تب.
( گ . ش. ) درخت اكاليپتوس.
(گ . ش. ) دسته اي از گياهان خانواده بوقناق(eryngium).
معدود، اندك ، كم، اندكي از، كمي از ( با a).
(=trifles) چيز جزئي.
محكوم، مقدر، داراي روحيه خراب وآشفته ، در سكرات موت، ديوانه ، هذياني.
فينه ، كلاه قرمز منگوله دار، فس.
كالسكه يا درشكه چهارچرخه كرايه .
نامزد (مرد )، نامزد گرفتن .
نامزد ( زن يادختر ).
شكست مفتضحانه ، ناكامي، بطري شراب.
حكم، امر، اجازه ، رخصت، حكمي، امري.
دروغ، دروغ در چيز جزئي، دروغ گفتن .
(fibre) رشته ، تار، نخ، بافت، ليف ( الياف )، فيبر.
فيبر، ورقه فيبر.
شيشه رشته مانند، پشم شيشه .
رشته رشته كردن ، ليفي كردن ، فيبر كردن .
عدد فيبوناجي.
جستجو فيبو ناجي.
دنباله فيبو ناجي.
(fiber) رشته ، تار، نخ، بافت، ليف ( الياف )، فيبر.
ليف كوچك ، رشته كوچك ، تارچه .
رشته رشته سازي، تشكيل الياف، انقباض بي نظم رشته هاي عضلاني.
فيبرين ، ماده پروتئيني رشته مانند وغير محلول.
تجزيه فيبرين ( تحت تاثير آنزيمهاي مربوطه ).
سلول دوكي شكل بافت همبندي، فيبروسيت.
ليفي، ريشه اي.
( طب ) فسادالياف، ورم انساج ليفي، تصلب بافت ها، افزايش بافت ليفي.
دروغ گو، چاپ زن .
(تش. ) استخوان نازك ني، قصبه صغري، ساق كوچك .
فيش.
متلون ، دمدمي، بي ثبات، بي وفا.
سفالين ، گلي، ظرف سفالي، ساخته شده از گل.
افسانه ، قصه ، داستان ، اختراع، جعل، خيال، وهم، دروغ، فريب، بهانه .
(fictive) ساختگي، افسانه اي.
(ezfictioni) بصورت افسانه درآوردن ، بصورت داستان درآوردن ، داستان سرائي كردن .
(ezfictionali) بصورت افسانه درآوردن ، بصورت داستان درآوردن ، داستان سرائي كردن .
جعلي، ساختگي، موهوم.
(fictional) ساختگي، افسانه اي.
سيخ، ميله حائل، سنجاق، با ميله نگهداشتن .
ويولن ، كمانچه ، ويولن زدن ، زرزر كردن ، كار بيهوده كردن .
خردخردتمام كردن ، تحليل بردن ، تمام كردن .
مزخرف، مهمل.
شبيه ويولون ، شبيه كمانچه .
(ج. ش. ) نوعي خرچنگ نقب زن .
كمان ، آرشه ويولون ، چيز بي معني يا پوچ.
جزئي، ناچيز.
اعتماد، امانت، اطمينان .
وفاداري، راستي، صداقت.وفاداري.
بي آرامي، بي قراري، بخودپيچي، لول خوري، بي قرار بودن ، ناراحت بودن .
بيقراري، لول خوري.
بيقرار، ناراحت.
امانتي، اعتمادي، معتمد، ( نج. ) ثابت، وابسته به امين تركه .
امانتي.
اف، تف، واي، آه .
تيول، ملك .
ميدان ، زمين ، صحرا، دشت، كشتزار، دايره ، رشته ، بميدان يا صحرا رفتن .ميدان ، رشته ، پايكار.
با تاثير ميداني.
مهندس پايكار.
ورزش قهرماني ميداني، مسابقات صحرائي.
دوربين صحرائي، عدسي دروني دوربين ياذره بين .
افسر ارشد ارتش.
ورزشگاه سرپوشيده .
درازاي ميدان .
ميدان مغناطيسي.
نشان ميدان .
( نظ. ) سپهبد.
ميدان نيرو، ميدان نيروي مغناطيسي.
صحنه دوئل.
افسر عمليات صحرائي.
(گ . ش. ) نخود سبز فرنگي.
جدا ساز ميدان .
خدمات پايكار، تعمير در محل.
آزمون پايكار.
توپخانه صحرائي.
روز سان ، روز مشق، موقع جولان .
بازيكن ميدان فوتبال وغيره ، صحرا نورد.
( ج. ش. ) باسترك اروپائي.
تفنگ يا توپ صحرائي.
ديو، شيطان ، روح پليد، آدم بسيار شرير.
ديوسان ، شيطاني.
ژيان ، درنده ، شرزه ، حريص، سبع، تندخو، خشم آلود.
آتشين ، آتشبار، آتشي مزاج.
جشن ، روز مقدس.
ني، ني لبك ، ني زن ، ني زدن ، فلوت زدن .
پانزده .
پانزدهمين .
پنجم، پنجمين .
ستون پنجم، دستگاه جاسوسي.
پنجاهم، پنجاهمين ، يك پنجاهم.
پنجاه .
پنجاه پنجاه ، تنصيف، تقسيم بالمناصفه .
انجير، چيز بي بها، آرايش، صف آرائي.
برگ درخت انجير، لاپوش، مخفي كننده .
(گ . ش. ) گياه نيمروز.
فرانگشتي.
جنگ ، نبرد، كارزار، پيكار، زد وخورد، جنگ كردن ، نزاع كردن ، جنگيدن .
رزمنده ، جنگ كننده ، جنگنده ، مشت باز.
خيال، وهم، سخن جعلي، اختراع، افسانه .
داراي گوشه وكنايه ، مجازي، صورت وار، بطور تشبيه .
تلويحي.مجازي، تمثيلي، رمزي، كنايه اي، تصويري.
ثابت تلويحي.
شكل، صورت، شخص، نقش، رقم، عدد، كشيدن ، تصوير كردن ، مجسم كردن ، حساب كردن ، شمردن ، پيكر.شكل، رقم، پيكر.
توجه كردن ، اطمينان داشتن ، در صدد بودن .
كشف كردن ، سنجيدن ، معين كردن ، حل كردن .
يخ بازي نمايشي، رقص روي يخ.
رئيس پوشالي، رئيس بي نفوذ، دست نشانده .
مبدله ارقام.
پيكر كوچك ، مجسمه سفالين رنگي.
( گ . ش. ) علف خنازير، علف بواسير.
رشته ، تار، ليف، ( گ . ش. ) ميله اي، ميله .
(filamentous) ليفي، رشته اي، ريشه اي، ميله اي.
(filamentary) ليفي، رشته اي، ريشه اي، ميله اي.
نخ كشي، ابريشم پيچي، كلاف كشي.
(گ . ش. ) فندق، درخت فندق.
سوهان ، آهن ساي، سوهان زدن ، سائيدن ( مج. ) پرداخت كردن ، پرونده ، دسته كاغذهاي مرتب، ( م. م. ) صورت، فهرست، قطار، صف، درپرونده گذاشتن ، در بايگاني نگاه داشتن ، ضبط كردن ، در صف راه رفتن ، رژه رفتن .پرونده ، بايگاني كردن .
نسبت فعاليت پرونده .
شكاف پرونده .
پرونده گرداني.
هويت پرونده .
فهرست پرونده .
برچسب پرونده .
طرح بندي پرونده .
درازاي پرونده .
نگاهداشت پرونده ها.
مديريت پرونده ها.
نشان پرونده .
نام پرونده .
سازمان پرونده .
پرونده پردازي.
حفاظت پرونده .
پاك سازي پرونده .
ساخت پرونده .
سيستم پرونده ها.
توري داراي اشكال مربع، پشت مازو.(=fillet) سربند، پيشاني بند، گيس بند، قيطان ، نوار، پشت مازو، آهن تنكه ياتسمه آهن ، تذهيب كاري كردن ، بالايه پركردن ، گچ بري، باريك ساختن ، پشتمازو بريدن .
فيله مينيون ، گوشت پشت مازوي گاو.
فرزندي، شعبه ، درخورفرزند.
آبائ واجدادي، نسب، نسل، رابطه پدر و فرزندي.
( آمر. ) كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلام و وسائل ديگر بتاخير مي اندازد.
پسركشي، فرزند كش.
رشته مانند، نخ مانند.
تزئيناتي بشكل ذرات ريز يا دانه هاي تسبيح كه امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف آلات زرين وسيمين ساخته مي شود، مليله دوزي، مليله دوزي كردن .
سوهان كاري، ضبط، بايگاني، سيخ زني، براده .
اهل فيليپين ، فيليپيني.
پر كردن .پر كردن ، سير كردن ، نسخه پيچيدن ، پر شدن ، انباشتن ، آكندن ، باد كردن .
بادبان برافراشتن ، بادبان آراستن .
شرح دادن ، پر كردن ، جانشين كردن ، جانشين شونده .
تكميل كردن ، پر كردن .
بتونه ، ميله استحكام، پركننده ، مال بند اسب.پر كننده .
(=filet) سربند، پيشاني بند، گيس بند، قيطان ، نوار، پشت مازو، آهن تنكه ياتسمه آهن ، تذهيب كاري كردن ، بالايه پركردن ، گچ بري، باريك ساختن ، پشتمازو بريدن .
پركردن ، پرشدگي ( دندان )، هرچيزيكه با آن چيزيرا پركنند، لفاف.
پمپ بنزين .
تلنگر، (مج. ) انگيزش، وسيله تحريك ، چيز بيهوده ، تلنگر زدن ، ( مج. ) تحريك كردن .
رنده اي كه با آن كنش كاو درست كنند، كنش كاو، كنش كاو پنجره .
كره ماديان ، قسراق، ( مج. ) دختر شوخ و جوان .
فيلم، غشا.پرده نازك ، فيلم عكاسي، فيلم سينما، ( درجمع ) سينما، غبار، تاري چشم، فيلمبرداشتن از.
فيلم خوان .
ضباط فيلم، فيلم نگار.
مقاومت غشائي.
صنعت سينما، جهان سينما.
فيلمي، غباري، تاري.
فيلم عكاسي ميلمتري، فيلم سينمائي، نوار فيلم، اسلايدهاي بشكل نوار فيلم.
غبار گرفته ، فيلم مانند.
ريشه دار، نخ نخ.
از صافي گذشتن ، از صافي گذراندن .
صافي.صافي، پالونه ، آب صاف كردن ، تصفيه كردن ، پالودن ، صاف كردن ، چيزيكه بعضيپرتوها از آن ميگذرند ولي حائل پرتوهاي ديگر است.
صافي آب، صافي شني.
(ش. ) كاغذ صافي.
فيلتر سيگار، سيگار فيلتردار.
سيگار داراي فيلتر.
(=filtrable) قابل پالايش، تصفيه پذير، صافي كردني.
چرك ، كثافت، پليدي، آلودگي، (مج. ) هرزه .
چركين ، كثيف، پليد.
(=filterable) قابل پالايش، تصفيه پذير، صافي كردني.
از صافي گذراندن ، تصفيه ، پالايش.
رشته ليفي، ساختمان ليفي ورشته اي، نسج.
ريشه ، پره ، حاشيه ريشه دار، شرابه .
(fimbriate) ريشه دار، حاشيه دار، شرابه دار.
(fimbrial) ريشه دار، حاشيه دار، شرابه دار.
پره ماهي، بال ماهي، پرك ، ( ز. ع. ) دست، بال، پره طياره ، پر، با باله مجهزكردن .
بازرنگي بدست آوردن ، نقشه كشيدن ( براي )، باحيله بدست آوردن ، گول زدن .
آخرين ، پاياني، نهائي، غائي، قطعي، قاطع.
گزارش نهائي.
نتيجه نهائي.
ارزش نهائي.
بخش آخر، ( مو. ) آهنگ نهائي، آخر، عاقبت.
اعتقاد بعلت نهائي در گيتي، قطعيت، پايان .
بپايان رساني، اتمام، انجام رساني، فرجام.
بپايان رساندن ، بمرحله نهائي رساندن .
پايان رس، كسي كه در مسابقه به مرحله نهائي برسد.
بالاخره ، عاقبت، سرانجام.
ماليه ، دارائي، علم دارائي، تهيه پول كردن ، دركارهاي مالي داخل شدن .ماليه ، سرمايه تهيه كردن ، سرمايه گذاري.
مالي.مالي.
متخصص مالي، سرمايه دار، سرمايه گذار.
(ج. ش. ) بالن يا نهنگ سواحل اقيانوس اطلس.
(ج. ش. ) سهره وانواع آن ، خانواده سهره .
پيدا كردن ، يافتن ، جستن ، تشخيص دادن ، كشف كردن ، پيدا كردن ، چيز يافته ، مكشوف، يابش.
دريافتن ، پي بردن ، كشف كردن ، مكشوف كردن .
يابنده ، پيدا كننده .
حكم، افزار، آنچه كارگر از خود بر سر كار مي برد، يافت، كشف، اكتشاف، يابش.
جريمه ، تاوان ، غرامت، جريمه كردن ، جريمه گرفتن از، صاف كردن ، كوچك كردن ، صاف شدن ، رقيق شدن ، خوب، فاخر، نازك ، عالي، لطيف، نرم، ريز، شگرف.
هنرهاي زيبا.
ميزان سازي دقيق.
بطورعالي يا ظريف يا ريز.
زيور، آرايش، زر و زيور، جامه پر زرق و برق، كارخانه تصفيه فلزات.
خاكه ، چيز خاك شده .
ريز بافت، نازك رشته .
ظرافت، نكته بيني، دقت، زيركي بكار بردن .
انگشت، باندازه يك انگشت، ميله برآمدگي، زبانه ، انگشت زدن ، دست زدن ( به ).
جا انگشتي ( در ساز و پيانو ).
آفتابه ، لگن ، لگن يا طاس دستشوئي.
نقاشي با انگشت، پخش رنگ با انگشت.
ناخنك زني، پنجه گذاري، انگشت كاري.
(ج. ش. ) ماهي آزاد، چيز كوچك و بي اهميت.
ناخن .
تير راهنما، راهنماي جاده ، تير راهنمائيكه پيكان مخصوص هدايت دارد ومسيرجاده رانشان ميدهد، راهنما.
اثر انگشت، انگشت نگاري، انگشت نگاري كردن .
نوك انگشت، سرانگشت.
گلدسته ، زينت بالاي سقف.
(=finicky) شيك ، خوش لباس، متوجه جزئيات.
پايان .
بپايان رسانيدن ، تمام كردن ، رنگ وروغن زدن ، تمام شدن ، پرداخت رنگ وروغن ، دست كاري تكميلي، پايان ، پرداخت كار.
متناهي، محدود.
تناهي، محدوديت.
محدوديت، فنا، پايان پذيري.
خبرچين ، اعتصاب شكن ، جاسوسي كردن .
فنلاندي، اهل كشور فنلاند.
فنلاندي، زبان مردم فنلاند.
(ج. ش. ) باله دار، پره دار، مثل باله .
مدرسه تكميلي دختران .
محدود، فاني (مثل انسان )، فناپذير.
(=fjord) ( جغ. ) آبدره .
(مو. ) ني انبان .
(گ . ش. ) صنوبر، شاه درخت.
آتش، حريق، ( نظ. ) شليك ، ( مج. ) تندي، حرارت، آتش زدن ، افروختن ، تفنگ ياتوپ را آتش كردن ، بيرون كردن ، انگيختن .
نيمسوز، آتش پاره ، ( مج. ) آدم فتنه انگيز.
آجر نسوز.
(pyromaniac، =incendiary) آتش افروز.
اطفائ حريق، جلوگيري از آتش سوزي.
دودي، دود داده شده .
تمرين اطفائ حريق.
شعبده باز آتش خوار، شعبده باز، ( مج. ) آدم فتنه جو، جنگي.
ماشين آتش نشاني، تلمبه آتش خاموش كن .
پلكان اطمينان ، پله كان مخصوص فرار در مواقع حريق.
خاموش كننده آتش، فشنگ ضد آتش.
سيخ وسه پايه وساير اسباب هاي جلو بخاري.
(=girasol) گل آفتاب گردان ، عين الشمس.
فروش مال التجاره حريق زده .
ايستگاه آتش نشاني.
اسلحه گرم.
سنگ آسماني بزرگ ، شهاب روشن ، ( نظ. ) نارنجك ، گلوله انفجاري.
(ج. ش. ) پري شاهرخ، مرغ انجير خوار.
مجمر، آتشدان ، منقل.
خاك نسوز، گل آتشخوار.
ترقه .
گاز قابل احتراق معدن ، گاز متان .
( افسانه ) اژدهاي آتش خوار، سمندر.
مامور آتش نشاني.
حشره شب تاب، كرم شب تاب.
سپر جلو بخاري، مامور آتش نشاني.
(station =fire) ايستگاه آتش نشاني.
نور آتش، رعد وبرق، آذرخش.
تفنگ فتيله اي.
مامور آتش نشاني، سوخت انداز، سوخت گير.
اجاق، آتشگاه ، كانون ، بخاري، منقل.
(hydrant) شير آب آتش نشاني.
قدرت شليك .
نسوز، محفوظ از آتش، نسوز كردن ، ضد آتش.
سپر جلو بخاري.
پاي بخاري، زندگي خانگي.
(مع. ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .
ساختمان مستعد آتش سوزي.
نوشابه الكلي قوي.
(گ . ش. ) نوعي كاهو.
هيزم.
آتش بازي.
آتش پرست.
خط آتش، خط شليك .
سوزن گلنگدن اسلحه آتشي.
( نظ. ) جوخه آتش.
چليك ( مطابق يك چهارم بشكه )، بشكه چوبي.
شركت، تجارتخانه ، كارخانه ، موسسه بازرگاني، استوار، محكم، ثابت، پابرجا، راسخ، سفت كردن ، استوار كردن .
فلك ( افلاك )، آسمان ، گنبد آسمان .
فلكي.
( مك . ) اسكنه پهن .
ثبات واستحكام.
سفت افزار.
صنوبردار، صنوبري.
نخست، نسختين ، اولا.نخست، نخستين ، اول، يكم، مقدم، مقدماتي.
علت العلل، علت اوليه .
بترتيب ورود (fifo).
ستوان يكم، ناوبان يكم.
نخست زاده (جانور )، نوبر.
كسي كه براي اولين بار قانونا تخلف كرده است.
( د. ) اول شخص (مفرد يا جمع )، صيغه اول شخص ( در افعال وضمائر وغيره ).
عالي، درجه اول، نخستين درجه .
طرح نخستين لايحه قانوني در مجلس.
(نظ. ) گروهبان يكم.
دائمي، منظم، درجه يك .
درجه اول، بالاترين مقام.
نخست زاده ، ارشد، فرزند ارشد.
نوبر، ميوه هاي نوبرانه .
مستقيم، اصلي، دست اول، ( مج. ) عالي.
اولا، درمرحله اول.
(=estuary) خور، مدخل.
خزانه كشور، اموال ضبط شده .
مالي، مالياتي، محاسباتي.
(ج. ش. ) راسو، ظربان ، پوست راسو يا گربه قطبي.
ماهي، ( بصورت جمع ) انواع ماهيان ، ماهي صيد كردن ، ماهي گرفتن ، صيداز آب، بست زدن ( به )، جستجو كردن ، طلب كردن .
خوراك ماهي وسيب زميني سرخ كرده .
نان شيريني كه از ماهي خورد كرده وپوره سيب زميني درست كنند.
محل اتصال دو خط آهن يا دوتير.
ماهي مانند.
ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.
فيله ماهي سرخ كرده .
ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.
قابل ماهيگيري.
ماهي گير، جانور ماهيخوار، كرجي ماهي گيري.
ماهي گير، صياد ماهي، كرجي ماهي گيري.
گره ماهي گيري.
محل ماهي گيري، شيلات، ماهي گيري.
قلاب ماهي گيري، قلاب.
( جاي ) ماهي گيري، ماهي گيري، حق ماهي گيري.
بازپرسي قانوني، تحقيق، استنطاق.
ريسمان ماهي گيري.
ماهي فروش.
صفحه پولاديني كه دو خط آهن يا دوتير را بهم متصل ساخته ودر امتداد هم قرار ميدهد.
چرخاندن دم هواپيما بمنظور كاستن سرعت آن ( خصوصا هنگام فرود آمدن ).
زن ماهي فروش، ( مج. ) زن بدزبان ، زن سليطه .
مثل ماهي، ماهي دار، ( مج. ) مورد ترديد، مشكوك .
قابل انشقاق، شكافتني.
شكافتني بودن ، قابليت انشقاق.
شكافتن ، انشقاق، شكستن هسته اتمي.
بمب اتمي، بمب هسته اي، بمب شكافت.
قابل شكستن وتقسيم، شكافت پذير.
وابسته به شكستن هسته اتم.
توليدكننده سلولهاي جديد بوسيله تقسيم سلولي ياشكاف، تقسيم شونده ، شكاف خورنده .
پنجه شكافته ، سم شكافته ، جانور سم شكافته ، سم شكافتگان .
مشت، مشت زدن ، بامشت گرفتن ، كوشش، كار.
مشتي.
مشت زني، جنگ با مشت.
ني، ناي ( مخصوص موسيقي )، پنجه ، ( طب ) ناسور، زخم عميقي كه غالبابوسيله مجراي پيچاپيچي بداخل مربوط است.
لوله ئي، مربوط به ناسور.
شكاف، چاك ، ترك ، درز، شكافدار كردن .
بيهوشي، غش، تشنج، هيجان ، درخور، مناسب، شايسته ، تندرست، اندازه بودن (جامه )برازندگي، زيبنده بودن بر، مناسب بودن براي، ( مج. )شايسته بودن ، متناسب كردن ، سوار يا جفت كردن ، (حق. )صلاحيت دار كردن ، تطبيق كردن ، قسمتي از شعر ياسرود، بند، ( با into)گنجان
(ج. ش. ) گربه قطبي (polecat).
(ج. ش. ) راسو، ظربان ، پوست راسو يا گربه قطبي.
حمله اي، غشي، متغير، هوس پرست، دمدمي.
لوازم، وسائل نصب.
كمك مكانيك ، فيتر.
مناسب، بجا، بمورد، بموقع، پرو لباس.جفت سازي، سوار كني، لوازم.
كارگاهي كه در آنجا اجزاي ماشين را سوار ميكنند، كارگاه مونتاژ.
عدد پنج، پنجگانه .
(dime and five)كالاهائي كه قيمت آن بين تا سنت ميباشد، مغازه اجناس ارزان قيمت.
(گ . ش. ) پنج انگشت، پنج برگ ، پامچال.
( نظ. ) افسر پنج ستاره اي.
پنج برابر.
اسكناس پنج ليره اي يا پنج دلاري.
كار گذاشتن ، درست كردن ، پابرجا كردن ، نصب كردن ، محكم كردن ، استواركردن ، سفت كردن ، جادادن ، چشمدوختن به ، تعيين كردن ، قراردادن ، بحساب كسي رسيدن ، تنبيه كردن ، ثابت شدن ، ثابت ماندن ، مستقر شدن ، گير، حيص وبيص، تنگنا، مواد مخدره ، افيون .
ثبات پذير، محكم كردني.
تثبيت كردن ، محكم كردن ، متمركز كردن .
تعيين ، تثبيت، تحكيم، دلبستگي زياد، عشق زياد، خيره شدگي، تعلق خاطر، ثابتكردن .
ثابت كننده .
ثابت، ماندني، مقطوع.ثابت، مقطوع، ماندني.
دارائي هاي ثابت.
ميدان ثابت.
قابل ثابت.
با نوك ثابت.
گرده با نوك ثابت.
با درازاي ثابت.
مدرك با درازاي ثابت.
با مميز ثابت.مميز ثابت.
ستاره ثابت، ثوابت.
دلال، كارچاق كن ، دواي ثبوت عكاسي.
( درعكاسي ) ثبوت، تثبيت، ( بصورت جمع ) حاشيه ، ريشه ، لوازم، فروع، اثاثه .
تثبيت، ثبوت، ثبات، قرار، پايداري، استواري.
چيز ثابت، ( درجمع ) اثاثه ثابت، لوازم نصب كردني.
صداي فش فش، گاز مشروبات، چابگي، سرزندگي، هيجان داشتن ، ( در مورد مشروب گازدار)گاز داشتن .
فش فش، زرزر، وزوز ( صداي هيزم تر هنگام سوختن )، كوشش مذبوحانه ، شكست، زه زدن .
فلات مرتفع وصخره داري كه تقريبا هيچ درختي نداشته باشد.
(جغ. ) آبدره .
مبهوت كردن ، گيج كردن .
به سستي، بطور شل و ول.
سست، نرم، شل و ول، داراي عضلات شل.
( =flabelliform) (گ . ش. - ج. ش. ) بادبزني، اندام بادبزني.
( =flabellate) (گ . ش. - ج. ش. ) بادبزني، اندام بادبزني.
بادبزن ، بادزن ، عضو بادبزني.
سست، شل وول، چروك شده ، آويخته .
سستي، شلي، آويختگي.
بطري، بطري در دار كوچك .
پرچم، بيرق، علم، دم انبوه وپشمالوي سگ ، زنبق، برگ شمشيري، سنگ فرش، جاده سنگ فرش، پرچم دار كردن ، پرچم زدن به ، باپرچم علامت دادن ، سنگفرش كردن ، پائين افتادن ، سست شدن ، از پا افتادن ، پژمرده كردن .پرچم، بيرق.
لقمه پرچم.
ذره پرچم.
افسر دريائي، درياسالار، دريادار، دريابان .
(ن . د. ) افسر بالاتر از سروان ، افسر ارشد.
( در راهنمائي ورانندگي ) ايست، توقف.
ميهن پرستي بحد افراط وجنون ، اهتزاز پرچم.
كسيكه براي بخشودگي از گناهان بخود شلاق ميزند، موجود يا انگل تاژك دار.
تاژك دار، شلاقي.
تاژكدار، شلاق زدن ، تازيانه زدن ، تاژك دار شدن .
شلاق زني، تشكيل تاژك .
(م. ل. ) شلاق، تازيانه ، (گ . ش. ) گياه بالارونده وپيچي (runner)، تاژك .
ني لبك ، نايچه .
سنگفرش، متزلزل، كاهنده ، ضعيف، ول، افتاده .
ني زار، جگن زار، داراي برگهاي شمشيري، سست، شل وول، بيمزه .
تبه كار، بدكار، ستمگر، شرير، بسيار زشت.
پرچم دار، راهنما.
تنگ دسته دار و لوله دار، تنگ ، قرابه .
تير پرچم، ميله پرچم.
(flagrancy) آشكاري، رسوائي، وقاحت، شناعت، زشتي.
(flagrance) آشكاري، رسوائي، وقاحت، شناعت، زشتي.
آشكار، برملا، انگشت نما، رسوا، وقيح، زشت.
(حق. ) وقيحانه ، درحال ارتكاب جرم.
كشتي حامل پرچم اميرالبحري، كشتي دريادار.
چوب پرچم.
سنگ ، سنگفرش.
آلت نوساني هر چيزي، گندم كوب، كوبيدن ، شلاق زدن ، خرمن كوب.
شامه سگ ، بويائي، ( مجا) قوه تشخيص، فراست، استعداد، خصيصه .
توپخانه ضد هوائي.
تكه كوچك ( برف وغيره )، ورقه ، پوسته ، فلس، جرقه ، پوسته پوسته شدن ، ورد آمدن (باout ياup)، برفك زدن تلويزيون .
پوسته پوسته ، ورقه ورقه ، ورقه شونده ، فلسي، برفكي.
حقه ، بامبول، بامبول زدن ، لاف وگزاف.
مشعل، مشعل چند فتيله اي، شمعدان زينتي.
اشتعال لرزشي، اشتعال با لرزش، زرق وبرق.
اشتعال لرزشي، اشتعال با لرزش، زرق وبرق.
شعله دار، زرق وبرق دار، وابسته به مكتب معماري گوتيگ ، شعله مانند.
(poinciana royal) (گ . ش. ) گل طاوس.
شعله ، زبانه آتش، الو، تب وتاب، شورعشق، شعله زدن ، زبانه كشيدن ، مشتعل شدن ، تابش.
دستگاه مخصوص سوزاندن علف.
(گ . ش. ) درختان وبوته هائيكه داراي گلهاي درخشان آتشي يا زرد رنگ هستند.
( روم قديم ) كاهن معبد يكي از خدايان .
رقص تند كوليها اسپانيا، رقص فلامنكو.
متوقف ساختن موتور هواپيما.
ضد شعله ، سوز، عايق شعله ، ضد آتش.
قابليت اشتعال.
قابل اشتعال، قابل سوختن ، آتشگير.
ولگردي، بي هدفي.
آدم ولگرد.
پخش رگه معدن ، لبه بيرون آمده چرخ، پيچ سر تنبوشه ، پخش كردن ، لبه دار كردن .
پهلو، تهيگاه ، طرف، ( نظ. ) جناح، از جناح حمله كردن ، دركنار واقع شدن .
فلانل ( نوعي پارچه پشمي )، ( درجمع ) جامه فلانل يا پشمي، لباس ( بخصوص شلوار )ورزش.
پارچه پنبه اي شبيه فلانل، فلانل نما، كركي.
مثل فلانل، فلانل مانند.
ضربه ، صداي چلپ، آويخته وشل، برگه يا قسمت آويخته ، زبانه كفش، بال وپرزدن مرغبهم زدن ، پرزدن ، دري وري گفتن .
مزخرف، مهمل، جو.
cake =griddle.
مگس كش، مگس پران ، جوجه اردك .
شل وول، آويخته ، آويزان وگشاد، گل وگشاد.
روشنائي خيره كننده و نامنظم، زبانه كشي، شعله زني، شعله ، چراغ يانشان دريائي، نمايش، خود نمائي، باشعله نامنظمسوختن ، از جا در رفتن .
اشتعال ناگهاني، غضب ناگهاني.
اشتعال برخلاف مسير عادي شعله ، پس زهني شعله .
شعله ور، سوزان .
تلالو، تاباندن .برق، روشنائي مختصر، يك آن ، لحظه ، بروز ناگهاني، جلوه ، تشعشع، برق زدن ، ناگهان شعله ور شدن ، زود گذشتن ، فلاش عكاسي.
ورقه اي كه روي آن كلمات يا اعداد يا تصاويري نوشته شده و معلم آنرا براي زمان كوتاهي بشگردان نشان ميدهد، ورقه تمرين بصري.
سيل برق آسا.
مگس وحشراتي كه گوشت ميخورند.
لامپ پر نور عكاسي.
نقطه اشتعال.
بازگوي داستان ، وقفه زماني ( در پيشرفت ادب وهنر)، بازتاب اشعه .
لامپ پرنور فلاش عكاسي.
نور برق آسا وزود گذر، چراغ قوه ، لامپ عكاسي.
تخليه الكتريكي غير عادي، صاعقه ، برق.
درخشاني، نمايشي، زرق وبرقي.
قمقمه ، فلاسك ، دبه مخصوص باروت تفنگ .
(. adv and .adj and .n) پهن ، مسطح، هموار، صاف، بي تنوع، يك دست، خنك ، بي مزه ، قسمتپهن ، جلگه ، دشت، آپارتمان ، قسمتي از يك عمارت، (.vi and .vt)(=flatten).تخت، پهن ، مسطح.
كابل تخت، كابل پهن .
(=hedgehop) ( باهواپيما در ارتفاع كم) بي باكانه پرواز كردن .
ظروف نقره .
(ج. ش. ) ماهي پهن .
پاپهن ، مسطح شدن كف پا، از بين رفتن انحنائ كف پا، پليس گشتي، ملوان ، دارايعزم ثابت.
سرخ پوست آمريكاي شمالي، ماهي سرپهن .
اتو.
زده شده از طرف پهن اسلحه ، از پهنا.
زده شده از طرف پهن اسلحه ، از پهنا.
پهن كردن ، مسطح كردن ، بيمزه كردن ، نيم نت پائين آمدن ، روحيه خودرا باختن .
چاپلوسي كردن ، تملق گفتن از.
چاپلوسي، تملق.
چيز سر پهن ، سرپخ.
(flatulency =) بادشكم، نفخ شكم، ( مج. ) باد، لاف، طمطراق.
باددار، نفخ دار، نفاخ، باطمطراق، پر آب وتاب.
بادشكم، گاز شكم، نفخ، وزش، دم، نسيم.
ظروف مسطح، ظروف نقره اي سر ميز، ظروف لب تخت.
از پهنا، تخت خوابيده ، دمر.
از پهنا، تخت خوابيده ، دمر.
(turbellarian، platyhelminth =) (ج. ش. ) كرم پهن .
به رخ كشيدن ، باليدن ، خراميدن ، جولان دادن ، خودنمائي، جلوه .
پزده ، خودنما.
(flutist) ني زن ، فلوت زن .
(ش. ) فلاوانون ، ماده كتوني متبلور وبيرنگ .
(ش. ) فلاون ، ماده شيميائي بيرنگ ومتبلور.
مزه وبو، مزه ، طعم، چاشني، مزه دار كردن ، خوش مزه كردن ، چاشني زدن به ، معطركردن .
خوشمزه ، خوش رايحه .
چاشني، چيزي كه براي خوش مزه كردن ومعطر كردن بكار مي رود.
بدون مزه ، بي طعم.
مزه وبو، مزه ، طعم، چاشني، مزه دار كردن ، خوش مزه كردن ، چاشني زدن به ، معطركردن .
چاشني، چيزي كه براي خوش مزه كردن ومعطر كردن بكار مي رود.
درز، رخنه ، عيب، خدشه ، عيب دار كردن ، ترك برداشتن ، تند باد، آشوب ناگهاني، كاستي.
بي عيب.
(گ . ش. ) بذرك ، درخت كتان ، الياف كتان ، پارچه كتان .
كتاني، كتاني رنگ .
تخم بزرگ ، بذركتان .
كتاني، مربوط به يا مثل كتان .
پوست كندن از، سخت انتقاد كردن .
(ج. ش. ) كيك ، كك ، كك گرفتن .
كك گزيده .
سمساري، بازار مخصوص فروش اشيائ ارزان قيمت يا دست دوم.
(گ . ش. ) اسپرزه ، اسفرزه ، بارهنگ .
(گ . ش. ) گياهان پير بهار وبرنجاسف.
كك گزيدگي، نيش كك .
(spire)ميل بالاي مناره ، مارپيچ.
رگه رگه كردن ، خط خط كردن ، نقطه نقطه كردن ، نقطه ، خال، رگه ، راه راه ، برفك .
(flexion) خميدگي، كجي، خم سازي، انحنائ، تصريف.
جوجه تازه پر وبال درآورده ، نوچه .
گريختن ، فرار كردن ، بسرعت رفتن ، fly.
پشم گوسفند وجانوران ديگر، پارچه خوابدار، خواب پارچه ، پشم چيدن از، چاپيدن ، گوش بريدن ، سروكيسه كردن .
(wheedle، coax =) ريشخند كردن ، چاپلوسي كردن .
نرم وپشم دار، مثل پشم.
خنده نيشدار، استهزائ، تمسخر كردن .
ناوگان ، عبور سريع، زود گذر، بادپا، بسرعت گذشتن ، تندرفتن .
(ن . د. ) درياسالار ( پنج ستاره ).
پردار، قابل پرواز، مستعد پرواز، پر دادن .
اهل فلاندرز.
فلمنگي، زبان فلاندرز، اهل فلاندرز.
پوست كندن ، چربي گرفتن از.
گوشت، مغز ميوه ، جسم، شهوت، جسمانيت، حيوانيت، بشر، دربدن فرو كردن .
( درجمع ) كيپ وچسبنده ، تنگ ، آشغال گوسفند در موقع پوست كني.
جسمانيت، ماديت، ( مج. ) خوشحالي حاصله از نخستين موفقيت.
راحتي جسماني، محل عيش وخوشگذراني.
فربه ، كوشتالو، گوشتي، گوشتدار، بي استخوان .
(=feather) پرگذاردن به .
پيكان ساز، تيرساز، فلش.
عادت بخوردن مختصري غذا ( فقط بهنگام گرسنگي ) وجويدن كامل آن ، نشخوار.
(گ . ش. ) گل زنبق يا سوسن ، نشان خانواده سلطنتي قديم فرانسه .
(گ . ش. ) گل زنبق يا سوسن ، نشان خانواده سلطنتي قديم فرانسه .
زنبقي شكل، سوسني.
زمان ماضي فعل fly.
قسمت آويخته لب بالاي سگ .
خمكردن ، پيچ دادن ، سيم نرم خم شو.
قابليت انعطاف، خمش.
خم شو، تاشو، نرم، قابل انعطاف، قابل تغيير.
انعطاف پذيري.
(=flection) خميدگي، انحنائ.
(تش. ) عضله خم كننده ، جمع كننده .
پيچاپيچ، پيچ وخم دار، مارپيچ، موجي، نرم.
پيچاپيچ، پيچ وخم دار، مارپيچ، موجي، نرم.
خميدگي، خم، انحنائ، چين .
(frighten =)ترساندن .
زن پرگو.
(.n and .vi and .vt)ضربت آهسته و سبك با شلاق، تكان ناگهاني، تلنگر، تكان دادن ، بريدن ، قطع كردن ، (.n) (=movie) (معمولا بصورت جمع ) سينما.
لرزيدن ، سوسوزدن ، پرپرزدن ، جنبش، سوسو، در اهتزاز بودن .
(ج. ش. ) نوعي سنجاب زميني كانادا وآمريكا.
لرزان ، مثل نور سوسو.
(=flyer) آگهي روي كاغذ كوچك ، پروانه موتور، پره آسياب، درحال پرواز، گردونه تيزرو.
گريز، پرواز، مهاجرت ( مرغان يا حشرات )، عزيمت، گريز، پرواز كردن ، فراركردن ، كوچ كردن ، يك رشته پلكان ، سلسله .
دستگاه كنترل پرواز هواپيما، كنترل هواپيما.
عرشه ناو هواپيمابر.
مهندس مكانيك هواپيما، مهندس پرواز.
خط پرواز.
فوق العاده پرواز.
افسر پزشك نيروي هوائي.
آزمايش هواپيما براي پرواز، آزمايش پرواز كردن .
بوالهوسي، خلي، تلون مزاج.
بوالهوس، دمدمي مزاج، متلون المزاج، خل.
سرهم بند، حقه باز.
حقه بازي كردن ، سرهم بندي كردن ، حقه بازي.
سست، بي دوام، شل و ول، ناك .
شانه خالي كردن ، بخود پيچيدن ، دريع داشتن ، مضايقه كردن ، مضايقه ، امساك .
تراشه ، خرده شيشه وامثال آن ، قطعات شكسته .
پرت كردن ، انداختن ، افكندن ، پرتاب، جفتك پراني، بيرون دادن ، روانه ساختن .
سنگ چخماق، سنگ فندك ، آتش زنه ، چيز سخت، سنگريزه .
(گ . ش. ) نوعي ذرت هندي.
بلور، ظرف بلور.
تفنگ سرپرچخماقي قديمي.
سنگ چخماقي، سخت.
(.n) (ز. ع. ) از خود بيخود شدن ، تلنگر، ضربت سبك وناگهاني، تلنگر زدن ، (.adj) گستاخ، جسور، پر رو.
باصداي چلپ چلوپ، حركت تند پرنده وهواپيما، علميات نرمش ( درآكروبات )، چرخ فلك .
سبكي، گستاخي، بي ملاحظگي، چرب زباني.
پرحرف، گستاخ.
كفش شنا، پرده يا عضو شناي حيوانات دريائي، باله شنا.
لاس، حركت تند وسبك ، لاس زدن ، اينسو وآنسو جهيدن .
لاس زني.
اهل لاس زني.
لاسي.
تندرفتن ، نقل مكان كردن .
(م. م. ) دنده خوك نمك زده وخشك كرده ، تكه ، قاش كردن ، تكه مكعب پيه نهنگ .
حركتتند وسريع، سوسو زدن نور چراغ، پولك فلزي، تلالو داشتن .
اتومبيل ارزان ، ناكامل وشكست، ناتواني.
(ج. ش. ) پاخلان ، مرغ آتشي، مرغ غواص.
جسم شناور بر روي آب، سوهان پهن ، بستني مخلوط با شربت وغيره ، شناور شدن ، روي آبايستادن ، سوهان زدن .شناور بودن ، شناور ساختن .
ضريب شناوري.
(flotage ) شناوري.
(=flotation) شناوري.
جسم شناور، گواهي نامه سهام دولتي يا راه آهن ( كه بجاي وثيقه بكار ميرود، كسي كه درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد.
شناور.شناور، شناوري، متحرك بر روي آب، مواج، فاقد وسيله اتصال (درمورداستخوان جناغ سينه )، جابجا شده ، متغير.
نشاني شناور.
دخشه شناور.
حوضچه شناور تعمير كشتي.
جزيره شناور ومصنوعي، شيريني.
با مميز شناور.
هواپيماي دريائي، هواپيماي آب.
توده جمع شده ، كلاله اي از رشته هاي ظريف، طره ، جمع كردن ، طره شدن .
انبوه ، كركدار، داراي دسته هاي كرك يا پشم، كلاله اي، كاكل دار.
قلنبه ، انبوهي، طره ، كلاله ، كاكل، اجتماع كردن ، بصورت رشته هاي انبوه و كركداردر آوردن ، انبوه شدن ، لخته شده .
توده هاي معلق درمايع ( كه خود از تجمع ذراتي تشكيل شده )، دلمه ، لخته .
حالت چيزي كه مانند ( منگوله هاي پشم ) يا دسته پشم باشد، انباشتگي، قلنبه شدگي.
قلنبه شده ، كركي.
دسته كوچكي از الياف پشمي، كلف خورشيد.
رمه ، گله ، گروه ، جمعيت، دسته پرندگان ، بصورت گله ورمه در آمدن ، گردآمدن ، جمع شدن ، ازدحام كردن .
تخته يخ شناور.
شلاق زدن ، تازيانه زدن ، تنبيه كردن ، انتقاد سخت كردن .
تازيانه زننده ، زننده شلاق.
سيل، طوفان ، ( درشعر ) رو د، دريا، اشك ، غرق كردن ، سيل گرفتن ، طغيان كردن .
سيل گير، دريچه سد.
نورافكن ، نورافشاني كردن .
( جغ. ) دشت سيلابي.
سيلاب.
كف اطاق، كف زمين ، بستر ( دره وغيره )، بزمين زدن ، شكست دادن ، كف سازي كردن .كف، اشكوب، طبقه .
قسمي مشمع فرشي.
آباژور زميني، چراغ پايه دار.
رهبر فراكسيون هاي مجلس.
هم كف، اندازه كف، رسيده بكف.
نقشه اشكوب.
فضاي اشكوب.
وسعت كف، فضاي صحن .
كف اتوموبيل، كف تخته اي.
فرش كف اطاق، مصالح كف سازي، كف سازي.
نمايش باشگاه هاي شبانه .
بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشي.
زن جوان بوالهوس، زن سبكسر.
صداي تلپ، صداي چلپ، باصداي تلپ افتادن ، شكست خوردن .
اطاق ارزان قيمت.
شكست، خيطي، افتنده .
نرم، مسخره وار، سست.
گرده لرزان .
كليه گياهان يك سرزمين ، گياه نامه ، الهه گل، گيا.
گلدار.
( گ . ش. ) كاسبرگ .
بطور گل دار.
فصل شكوفه آوري، حد اعلاي تمدن يك قوم.
شكوفا، گل دار.
(گ . ش. ) گلچه ، گل كوچك .
تزئين شده باگل، گلدار.
وابسته به گلكاري.
گلكاري، گل پروري، پرورش گل.
گلكار، گل پرور.
پوشيده از گل، پرگل، سليس وشيوا، گلگون .
گلگوني، پرگل بودن .
گلدار، پرگل، شكوفان ، پرشكوفه ، شاداب.
مجموعه اي از گلها، ( مج. ) گلچين ادبي.
فلورين ، پول انگليس برابر با دو شيلينگ .
گفلروش، گلكار.
شاخه اي از علم گياه شناسي توصيفي كه درباره تعداد وگروه هاي گياهي بحث ميكند.
دوره رشد وپيشرفت انسان .
كج، كژ، ابريشم خام، نخاله ابريشم.
(=ageratum) (گ . ش. ) گل ابري.
شبيه ابريشم خام، براق ( مثل ابريشم ).
دسته كشتي هاي اسپانيولي.
شناوري بر روي آب، جسم مواج وشناور.
ناوگان كوچك .
كالاي آب آورده ، آب آورد.
حركت تند و ناگهاني ( بدن )، جست وخيرز، چين دار كردن حاشيه لباس، پرت كردن ، تقلا كردن ، جولان .
جهنده ، چين دار.
(ج. ش. ) نوعي ماهي پهن ، لغزش، اشتباه ، درگل تقلا كردن ، بال بال زدن ، دست وپاكردن .
آرد، گرد، پودر، آرد كردن ، پودر شدن .
تزئينات نگارشي، جلوه ، رشد كردن ، نشو ونما كردن ، پيشرفت كردن ، زينت كاري كردن ، شكفتن ، برومند شدن ، آباد شدن ، گل كردن .
مثل آرد.
دست انداختن ، استهزائ كردن ، اهانت يا بي احترامي كردن ، مسخره ، توهين .
گردش، روند.جريان ، رواني، مد ( برابر جزر)، سلاست، جاري بودن ، روان شدن ، سليس بودن ، بده ، شريدن .
نمودار جريان وسير مواد در كارخانه ، نودار جريان امور صنعتي وپيچيده .
نمودار گردشي.
جهت گردش.
گردش اطلاعات.
مد، طغيان ، سيلاب.
روندنما، نمودارگردشي.
نماد روند نما.
گل، شكوفه ، درخت گل، ( مج. ) سر، نخبه ، گل كردن ، شكوفه دادن ، گلكاري كردن .
غنچه گل، شكوفه .
نمايش گل وشكوفه .
گلدان كوزه اي.
پرگل، پرزينت.
خط گردش.
لبريز، لبالب، پر.
سنگ رسوبي.
(ff) الاكلنگ .
مدار الاكلنگي.
(az=influen) ( طب ) انفلوانزا.
اشتباه احمقانه ، لاف زدن ، توپ خالي زدن .
سفسطه ، فريب واغوا.
داراي نوسان وتغيير.
نوسان داشتن ، رويامواج بالا وپائين رفتن ، ثابت نبودن ، موج زدن ، بي ثبات بودن .با و پائين رفتن ، نوسان كردن .
ترقي و تنزيل، نوسان .نوسان ، تغيير.
دودكش، لوله آب گرم، لوله بخار، انفلوانزا.
(مو. ) ناي يالوله ساز، لوله دودكش.
كليد ارگ ، دكمه ارگ .
رواني، سلاست.
روان ، سليس، فصيح.
كرك ، خواب پارچه ، موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه ، كركدار شدن ، نرم كردن ، اشتباه كردن ، خبط كردن ، پف، بادكردگي.
كركي، نرم، پرمانند، پرزدار، باد كردن ، پف كردن .
سيال، روان ، نرم وآبكي، مايع، متحرك .
واحد سنجش مايعات برابر با / اونس مايع.
منطق سيلاني.
واحد گنجايش مايعات معادل / پينت.
سيلا ن شناسي.
سياليت، رواني بيان ، سلاست بيان ، طلاقت لسان .
تبديل به مايع شدن .
باد افشان ساختن ، بباد سپردن ، تبديل به مايع كردن .
قلاب لنگر، زمين گير، انتهاي دمنهنگ ، يكنوع ماهي پهن ، داراي دو انتهاي نوك تيز، اصابت اتفاق، اتفاق، طالع.
اتفاقي، شانسي.
كاريز، مجرا، قنات، ناودان ، جوي آسياب، دره تنگ ، بوسيله مجرا ياناودان بردن .
فرني وحريره ومانند آن ، ژله ، سخن پوچ.
(=confuse) آشفته كردن ، مغشوش كردن ، گيج كردن ، درجواب عاجز كردن .
اسم مفعول فعل fling.
شكست، ( ز. ع. - آمر. ) شكست خوردن ( در امتحانات )، چيدن ، موجب شكست شدن .
پادو، نوكر، غير ماهر، مامور جزئ.
پادو، نوكر، غير ماهر، مامور جزئ.
جريان ، جويبار، قاعدگي زنان ، سيال، مايعات بدن حيوانات، مواد فلورين دار.
شفاف شدن ، نور مهتابي پس دادن .
تشعشع ماهتابي.فلوئورسانس.
فلورئورسان ، لامپ مهتابي.داراي تشعشع.
داراي فلوريد كردن .
(ش. ) فلوريد، فلورور.
(ش. ) با فلور تركيب كردن .
(ش. ) فلورين ، فلور.
فلوار، فلواريت.
فلورسكوپ، صفحه شفاف راديوسكپي.
( طب ) مسمويت در اثر فلور وتركيبات آن .
fluorite =.
سراسيمگي، تپش، بادناگهاني، سراسيمه كردن ، آشفتن ، طوفان ناگهاني، باريدن ناگهاني.
تراز، بطورناگهاني غضبناك شدن ، بهيجان آمدن ، چهره گلگون كردن ( در اثر احساسات و غيره )، سرخ شدن ، قرمز كردن ، آب را با فشار ريختن ، سيفون توالت، آبريزمستراح را باز كردن ( براي شستشوي آن )، تراز كردن ( گاهي باup ).
سراسيمه كردن ، گيج كردن ، گرم شدن كله ( در اثر مشروب )، دست پاچه كردن ، عصبانيكردن ، آشفتن ، مضطرب كردن ، سراسيمگي، دست پاچگي.
فلوت، شيار، فلوت زدن .
آرايش راه راه ، آرايش شياري، چين .
فلوت زن ، ني زن .
بال زني دسته جمعي، لرزش، اهتزاز، بال و پر زني، حركت سراسيمه ، بال بال زدن ( بدون پريدن )، لرزيدن ، در اهتزاز بودن ، سراسيمه بودن ، لرزاندن .
حركت شلاقي پاها در شنا.
پرپرزني، اهتزاز.
مثل فلوت، ني مانند.
رودخانه اي، نهري، زيست كننده در رودخانه .
رودخانه اي، شطي، نهري، زندگي كننده در رودخانه .
سيلان ، ريزش، سيل، سرعت جريان ، گداختگي، گداز، تغييرات پي درپي، اسهال، خون ريزش، جاري شدن ، گداختن ، آب كردن ، شار.سيل، سيلان .
( ر. ) حساب فاضله ، تفاضل، ( طب ) خون روش، خون رفتگي.
(.viand .vt and .n)مگس، حشره پردار، پرواز، پرش، پراندن ، پرواز دادن ، بهوافرستادن ، افراشتن ، زدن ، گريختن از، فرار كردن از، دراهتراز بودن ، پرواز كردن ، (.adj) تيز هوش، چابك وزرنگ .
عضو نيروي هوائي، خلبان .
طالب سود آني، شخص كوتاه عمر.
استفاده از حشره مصنوعي درماهي گيري ( بجاي طعمه ).
ماده ضد مگس، حشره كش.
قسمت برآمده كنار صحنه تاتر.
آگهي ها واعلاناتي كه روي كاغذ كوچك چاپ شده ودستي پخش مي شود، اعلانات دستي.
هجوم مگس.
مگس ران ، مگس پران .
قابل پرواز.
شل وول، سبك ، گيج، فرار، فراري.
منطقه آلوده به حشره تسه تسه .
تخم مگس، نوزاد حشرات ومگس، ( در مورد مگس ) تخم گذاشتن .
بيدخورده ، بيدزده ، آلوده بتخم حشرات.
كرجي تندرو.
پرواز در ارتفاع كم.
حيوان مگس خوار، مگس گير.
(=flier) آگهي روي كاغذ كوچك ، پروانه موتور، پره آسياب، درحال پرواز، گردونه تيزرو.=flier.
پرواز، پرواز كننده ، پردار، سريع السير، بال وپر زن ، بسرعت گذرنده ، مسافرتهوائي.
هواپيماي آبي.
پل موقتي، پل شناور، پل هوائي.
طاق مايلي كه بديوار ساختماني تكيه كرده وآنرا نگه ميدار د.
توفيق كامل، موفقيت قطعي.
( درافسانه ) ملوان هلندي كه محكوم شد تا روز قيامت روي دريا بماند، شبح كشتي.
ميدان فرودگاه .
( نج. ) صورت فلكي ماهي پرنده ، ( ج. ش. ) ماهي پردار.
(ج. ش. ) خفاش ميوه خوار (bat fruit).
(ج. ش. ) نوعي ماهي بالدار.
نوك تند رو.
بادبان سه گوش كوچك .
(ج. ش. ) نوعي پستاندار شب خيز.
هواپيما، بارفيكس متحرك .
( دركشتي ) فن كمر.
بشقاب پرنده .
لكه نورتند رو.
پوينده لكه اي تند رو.
صفحه سفيد اول وآخر كتاب.
پرواز يك يا چند هواپيما در ارتفاع كم.
كاغذ سمي مگس كش.
(=flyby) پرواز در ارتفاع كم.
فضله مگس، ذره ، چيز جزئي وبي اهميت، داراي لكه مگس كردن .
شعر هجو، رجز خواني.
راه هوائي پرندگان مهاجر.
مگس وزن .
چرخ لنگر، چرخ طيار.چرخ معدل، چرخ طيار، چرخ لنگر.
كره اسب، توله حيوانات، كره زائيدن .
كف، جوش وخروش، حباب هاي ريز، كف كردن ، كف بدهان آوردن .
اسفنج لاستيكي، ابر حمام، ابرلاستيكي.
كف آلود.
فريفتن ، گول زدن ، فريب دادن ، جيب جليقه مخصوص ساعت وغيره ، زنجير ساعت، بجيب ريختن .
( طب) كانوني، مركزي، وابسته بكانون ، موضعي.
فاصله كانوني.
تمركز در كانون .
دركانون متمركز كردن .
كانون ، مركز توجه ، متمركز كردن توجه .نقطه تقاطع، كانون ، كانون عدسي، فاصله كانوني، قطب، مركز، متركز كردن ، بكانون آوردن ، ميزان كردن .
علوفه ، عليق، علوفه دادن ، غذا دادن .
(=buxom).
دشمن ، عدو، مخالف، ضد، منافي، مضر، حريف.
باد خشك وگرم دامنه كوه .
دشمن ( درجنگ )، خصم، عدو.
(foetus، =fetal) (تش. ) جنيني، روياني.
( fetus) جنين ، رويان .(foetal، =fetal) (تش. ) جنيني، روياني.
مه ، تيرگي، ابهام، تيره كردن ، مه گرفتن ، مه آلود بودن .
مه آلود، مه گرفته ، گرفتار مه .
رنگين كمان حاصل از مه .
(=fogy) آدم عقب مانده وكهنه پرست، آدم قديمي.
(moss، =fog) مه ، ابهام.
بطورمه آلود يامبهم.
مه آلود بودن .
مانند مه ، مه آلود، تيره وتار.
شيپور اعلام خطرمه گرفتگي، آژير مه .
عاري از مه ، روشن .
(=fogey) آدم عقب مانده وكهنه پرست، آدم قديمي.
نقطه ضعف، صعف اخلاقي، ضعف، تيغه شمشير.
جاي نگين ، تراشه ، ته چك ، سوش، فلز ورق شده ، ورق، سيماب پشت آينه ، زرورق، بياثركردن ، عقيم گذاردن ، خنثي كردن ، دفع كردن ، فلز را ورقه كردن .
شمشير باز.
پرتاب كردن (شمشير يانيزه )، فرو بردن شمشير يا نيزه ، ( ج. ش. ) دله ياسمور كوهي.
محصول فراوان ، فراوان .
جا زدن ، چيزي را بجاي ديگري جا زدن ، جيب بري كردن ، بقالب زدن (چيز تقلبي ).
تا، تا كردن .چين ، آغل گوسفند، دسته يا گله گوسفند، حصار، چندان ، چند لا، بشكست خود اعتراف كردن ، بكسب يا شغل پايان دادن ، در آغل كردن ، جا كردن ، تاه كردن ، تاه زدن ، پيچيدن ، تاه خوردن ، بهم آميختن .
تاشو، كوچك شونده .
(=faltboat) قايق تاشو.
پوشه ، لفاف ( در كاغذ )، تاه كن .
غير عملي، غير لازم، زائد، ريشه ياحاشيه زائد.
درتاه شو.
( money =paper) اسكناس، پول كاغذي.
برگ مانند، برگدار، برگه دار، برگي، پولكي.
برگ درختان ، شاخ وبرگ .
برگ درخت، برگ سبز.
گياهي كه براي برگش پرورش دادن شود.
برگ مانند.
برگدار، برگ مانند، ورقه شده ، ورقه ورقه شدن ، برگ برگ شدن ، برگ دادن .
برگ دار، ورقه شده .
برگ شماري، برگ ، برگ سازي.
انگل برگ ، رشدكننده بر روي برگ .
برگ ، صفحه ، دفتر يادداشت، پوشه ياكارتن كاغذ، كتاب ورق بزرگ .
(گ . ش. ) داراي برگچه .
پربرگ .
پربرگ .
برگ ، طبقه ، چينه ، طبقه نازك.
مردم، گروه ، قوم وخويش، ملت.
(folklorish) وابسته به فولكلور.وابسته به توده مردم، شبيه افسانه ها وعادات محلي.
وابسته به توده مردم، شبيه افسانه ها وعادات محلي.
رسوم اجدادي، معتقدات وآداب ورسوم قديمي واجدادي، افسانه هاي قومي واجدادي، فولكلور.
(folkish) وابسته به فولكلور.
(م. م. ) انجمن شهر.
(م. م. ) انجمن شهر.
خوش مشرب، دوستانه ، خودماني.
افسانه هاي قومي واجدادي، داستان ملي.
عرف همگان ، عقيده عامه ، طرز فكر عمومي، احساسات عمومي.
حماقت، استهزائ كردن .
برگه ، ( طب ) كيسه يا غده وچك ترشحي يا دفعي.
پيروي كردن از، متابعت كردن ، دنبال كردن ، تعقيب كردن ، فهميدن ، درك كردن ، در ذيل آمدن ، منتج شدن ، پيروي، استنباط، متابعت.
بانجام رساندن ، اخذ نتيجه ، دنبال كردن .
چيزي را تا آخر دنبال كردن ، بانجام رساني.
پي گيري كردن ، تعقيب كردن ، دنباله داستان را شرح دادن ، تماس با بيمارپس از تشخيصيا درمان .
دنبالگر، پيرو.
تعقيب، پيروي، زيرين ، ذيل، شرح ذيل.
پيرو، تابع، شاگرد، مريد، مقلد، تعقيب كننده .
نابخردي، ابلهي، حماقت، ناداني، بيخردي، قباحت.
سازنده ، سرشت گر.
برانگيختن ، پروردن ، تحريك كردن .
تحريك ، ترويج.
علاقمند، انس گرفته ، مايل، مشتاق، شيفته ، خواهان .
نوازش كردن ، ناز ونياز كردن .
نوازش كردن .
از روي علاقه .
علاقه ، انس.
درهم داخل شونده ونفوذ كننده ( مثل رنگ هاي نقاشي ) درهم آميزنده ( مثل اغذيه )، نوعي غذاي سويسي.
حوض غسل تعميد، ظرف مخصوص نگه داري آب مقدس، چشمه ، ذوب.خانواده حروف.
وابسته به حوض غسل تعميد.
خوراك ، غذا، قوت، طعام.
( طب ) مسمويت غذائي.
سيل، طغيان آب.
بي غذا.
ماده غذائي، خواربار.
ريزه كاري پر زرق وبرق، ناراحتي، نق نق.
نادان ، احمق، ابله ، لوده ، دلقك ، مسخره ، گول زدن ، فريب دادن ، دست انداختن .
بابي پروائي.
بي پروا، داراي تهور بي مورد.
نابخرد، نادان ، جاهل، ابله ، احمق، ابلهانه ، مزخرف.
آدم ساده لوح و رك و راست، محفوظ از حماقت وكارهاي احمقانه ، محفوظ ازخطا وشكست.
(foolscap) كلاه شيطاني مخصوص دلقك ها، كاغذ برگ بزرگ .
فرستادن دنبال نخود سياه .
(chalcopyrite، pyrite) پيريت، سولفور آهن .
خوشحالي موهوم، شادي احمقانه ، شنگولي.
(گ . ش. ) جعفري زهري، شوكران صغير.
( cap s'fool) كلاه شيطاني مخصوص دلقك ها، كاغذ برگ بزرگ .
پا، قدم، پاچه ، دامنه ، فوت (مقياس طول انگليسي معادل اينچ )، هجاي شعري، پايكوبي كردن ، پازدن ، پرداختن مخارج.
ترمز پايي.
مقدار نيروي لازم براي بلند كردن وزنه يك پوندي بارتفاع يك فوت.
طول چيزي برحسب فوت، مقدار فيلم بفوت.
بازي فوتبال، توپ فوتبال، فوتبال بازي كردن .
تخته پله نردبان ، پايه تختخواب.
پادو، شاگرد، نوكر.
پل پياده روها، پل پياده روي.
واحد روشنائي برابر تابش نور در يك فوت مربع.
پاي انداز، قاليچه ، (م. م. ) زين پوش، غاشيه .
پياده رو، گام زن ، ولگرد.
(step =) پله .
پاپوش، كفش.
تپه دامنه كوه .
جاي پا، زير پائي، جاي ثابت، پايگاه .
پايه ستون ، جاي پا، موقعيت، وضع.
لودگي يا بازي كردن ، پايگكوبي، هرزه درائي.
ژاژخاي، لوده .
بي پا.
رديف چراغ هاي جلو صحنه نمايش ومانند آن .
چمدان قفل دار.
بي بند وبار، آزاد.
نوكر، فراش، پادو، جلودار، شاطر.
(footprint =) جاي پا، اثر پا، ردپا.
تبصره ، شرح، يادداشت ته صفحه ، زير نگاشت.
طرز راه رفتن ، گام، قدم، فرش، پاگردپله ها.
راهزن پياده ، پاي جانور، پهنه پا.
پياده رو، پايه ستون ، پايه مجسمه ، پايه .
جاي پا.
مسابقه دويدن .
زير پائي، جاپا.
پا كوفتن ، با صدا راه رفتن .
(infantryman =) سرباز پياده .
داراي پاهاي زخمي ( بويژه در اثر راه رفتن ).
ركاب زين زنانه ، ازاره يا ته ستون ، پايه ستون .
جاي پا، ردپا، جاپا، پي، گام، قدم، گام برداري.
سنگ شالوده ، سنگ بنا، سنگ پائين گور.
صندلي، عسلي، چهار پايه .
پاپوش، كفش.
كارپائي، استفاده از پا، رفت وآمد، پادوي.
پست، مستمند، داراي پا، پادار، پائي.
باخام دستي زدن ، بدزدن ، سرهم بندي كردن ، بدساختن ، ضربت نادرست، خام دستي.
آدم خودسازوجلف، كج كلاه ، ابله .
پر، مالامال، لبريز.
خودساي، خودنمائي، جلفي، كارهاي جلف.
جلف، خود نما.
براي، بجهت، بواسطه ، بجاي، از طرف، به بهاي، درمدت، بقدر، در برابر، درمقابل، برله ، بطرفداري از، مربوط به ، مال، براي اينكه ، زيرا كه ، چونكه .
نظربه ، بادرنظرداشتن ، از آنجائي كه .
صورت جمع كلمه forum.
عليق، علوفه ، علف، تلاش وجستجو براي عليق، غارت كردن ، پي علف گشتن ، كاوشكردن .
(تش. ) سوراخ، مجرا، روزنه ، مخرج، ثقبه .
(ج. ش. ) جنسي از جانوران ريز ريشه پاي.
وهمچنين ، ونيز.
تاخت وتاز كردن ، تهاجم، تاراج، چپاول، تهاجم كردن ، بيغما بردن ، چپاول كردن ، حمله .
علف هرزه ، علف.
احتراز كردن ، امساك كردن ، خودداري كردن از، صرف نظر كردن ، گذشتن از، اجتنابكردن از، گذشت كردن .( forebear) (معمولا بصورت جمع ) نيا، اجداد، جد اعلي.
خودداري، شكيبائي، تحمل، امساك ، مدارا.
(.vt)قدغن كردن ، منع كردن ، بازداشتن ، اجازه ندادن (adj) (=accursed) ملعون ، مطرود.
قدغن ، نهي، ممانعت، منع، بازداشت، جلوگيري.
ممنوع.
دخشه ممنوعه .
رمز ممنوعه .
زننده ، نفرت انگيز، دافع، ناخوانده ، نامطبوع، ترسناك ، شوم، مهيب، عبوس، بدقيافه ، نهي كننده .
(=forebode) تفال بد زدن .
( forbye) نزديك ، از نزديك ، از پهلوي، جز، سواي، بعلاوه .
( forby) نزديك ، از نزديك ، از پهلوي، جز، سواي، بعلاوه .
زور، نيرو، جبر، عنف، نفوذ، ( درجمع ) قوا، عده ، شدت عمل، (فيزيك ) بردار نيرو، خشونت نشان دادن ، درهم شكستن ، قفل يا چفت را شكستن ، مسلح كردن ، مجبوركردن بزور گرفتن ، بزور بازكردن ، بي عصمت كردن ، راندن ، بيرون كردن ، بازور جلو رفتن .نيرو، زور، تحميل، م
قوه قهريه .
تلمبه فشاري.
خنك سازي چيزي.
قوي، موثر، موكد.
قيمه (تركي )، كنسرو.
( طب ) انبرك ، انبر جراحي، انبرك ، انبر قابلگي، پنس.
قوي، موثر، شديد، اجباري.
(حق. ) سلب حق اقامه دعوي، ممانعت.
قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد، گدار، به آب زدن به گدار زدن .
(=foredo) نابودكردن ، كشتن ، ويران ساختن ، ضايع كردن .
(. adv and . interj and .adj and .n)پيش، پيشين ، جلوي، درجلو، قبلي، (prep) پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.
(د. ن . ) واقع درطول كشتي، جلوي و عقبي.
كشتي شراعي كه دو يا چند دگل دارد.
مجموع بادبان هاي كشتي.
ساعد، بازو، از پيش مسلح كردن ، قبلا آماده كردن .
( forbear) (معمولا بصورت جمع ) نيا، اجداد، جد اعلي.
(=forbode) پيش گوئي كردن ، تفال بد زدن ، قبلا بدل كسي اثر كردن .
شوم.
پيش بيني، پيش بيني كردن .پيش بيني وضع هوا يا حوادث، پيش بيني كردن ، از پيش آگاهي دادن ياحدي زدن .
( د. ن . ) قسمت جلو عرشه كشتي.
مسدود كردن ، محرومكردن ، سلب كردن .
قسمت جلو عرشه كشتي.
آگاهي از پيش، اطلاع قبلي، علم غيب.
(=fordo) نابودكردن ، كشتن ، ويران ساختن ، ضايع كردن .
تقدير، محكوميت قبلي، ازپيش مقدر يا محكوم كردن .
قسمت جلو صورت چارپايان .
نيا(نياكان )، جد ( اجداد)، سلف، (اسلاف).
ازپيش احساس كردن ، قبلا احساس كردن .
(=forfend).
انگشت نشان ، سبابه ، انگشت شهادت.
پاي جلو، دست چارپايان .
جلو، صف جلو، ( نظ. ) جلودار، طلايه .
پيش رفتن ، پيش از چيزي واقع شدن ، مقدم بودن بر.
قبلي، سابقي.
پيش گفته شده ، پيش، بالاگفته ، مذكور.
پيشصحن .پيش نما، نزديك نما ( در برابر دور نما )، منظره جلو عكس، زمين جلو عمارت.
پردازش پيش صحني.
برنامه پيش صحني.
قسمت ممتاز، مزيت، سرعمله ، مباشر، سروسينه ودست اسب، جلودار، پيشتاز.
پس انداز كن ، چيزدار، محتاط، دورانديش، بموقع.
پيشاني.
سم دست چهارپايان .
بيگانه ، خارجي، بيروني، ناجور، نامناسب.
مبادله خارجي، پول خارجي، ارز خارجي.
بيگانه ، اجنبي، غريبه .
اصطلاح بيگانه ، رسم بيگانه ، بيگانه پرستي.
از پيش قضاوت كردن ، تبعيض قائل شدن .
از پيش دانستن ، از غيب آگاهي داشتن .
زن سخنگو ورئيس درهيئت منصفه ، ليدرزن .
(headland and =promontory) زمين جلو آمده .
پاچه جلو، پاي جلو حيوان ، دست چارپايان .
عضو جلو، باله جلو.
ميخ محور، سگدست، كاكل، موي پيشاني.
سركارگر، سرعمله ، مباشرت كردن .
دگل جلو وپائين كشتي، پيش دگل.
آغوز، شيرماك .
بهترين ، پيش ترين ، جلوترين ، دردرجه نخست.
جده ، مادر مادر بزرگ .
اسم اول، نام نخست.
مذكور، درپيش، سابقا ناميده شده .
چاشتگاه ، پيش از ظهر، قبل از ظهر، پيش از نيم روز، بامداد.
دادگاهي، بحثي، قانوني، مربوط به سخنراني، جدلي.
از پيش مقرر كردن ، تقدير كردن .
جلو، قسمت جلو، سر ودست، مقدمه .
(forepast and =bygone) بايگان ، ديرين ، گذشته .
(forepassed and =bygone) بايگان ، ديرين ، گذشته .
پنجه پاي جلو ( حيوانات )، پنجه دست حيوانات.
مخزن جلو وپائين كشتي.
ربع قدامي خارجي بدن يا لاشه حيوانات.
فرا رسيدن ، بجلوتيراندازي كردن ، سبقت گرفتن از.
پيش از كسي رفتن ، پيشرو بودن .
پيشرو، طلايه دار، نيا، جد.
(=aforesaid) مذكور.
بادبان عمده دگل جلو كشتي، بادبان پائين .
قبلا تهيه ديدن ، پيش بيني كردن ، از پيش دانستن .
از پيش خبر دادن ، از پيش حاكي بودن از.
قلم ساق گاو، گوشت ساق گاو.
موج شكن ، كنار دريا.
كوتاه نمودار كردن ، بهم فشردن ، خلاصه كردن .
نمايش خطوط واقعي شكلي بصورت كوچك تر ( براي نشاندادن اندازه نسبي آن ).
از پيش نشان دادن ، تخمين زدن ، پيش بيني كردن .
جلو، قدام، پيش.
پيش بيني، دور انديشي، مال انديشي، بصيرت.
( تش. ) پوست ختنه گاه .
پيشگوئي كردن ، از پيش خبر دادن ، قبلا آماده كردن .
جنگل، بيشه ، تبديل به جنگل كردن ، درختكاري كردن .
سبز زيتوني، رنگ سبز تيره مايل بزرد.
(=apron) قسمت جلو آمده صحنه نمايش.
جنگلي.
پيش دستي كردن بر، پيش جستن بر، پيش افتادن ، ممانعت كردن ، كمين ، كمينگاه .
مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.
جنگلبان ، جنگل نشين ، جانور جنگلي.
جنگلي.
جنگلباني، احداث جنگل، جنگلداري.
پيش چشي، آزمايش قبلي، پيش بيني كردن .
پيشگوئي كردن ، ازپيش آگاهي دادن ، از پيش خبر دادن ، نبوت كردن .
دور انديشي، مال انديشي، احتياط، انديشه قبلي.
دورانديش.
روزگار پيشين ، گذشته .
نشان پيش، مقدمه ، پيشگوئي كردن ، قبلا آگاهانيدن ، اعلام قبلي.
نوك دگل جلو كشتي، كاكل، موي پيشاني، كاكل اسب.
( د. ن . ) ملواني كه مامور پيش دگل وضمائم آنست.
بادبان بالاي شراع صدر.
براي هميشه ، تا ابد، جاويدان ، پيوسته ، تا ابدالاباد.
براي هميشه ، تا ابد ، جاويدان ، پيوسته ، تا ابدالاباد
ازپيش اخطار كردن ، قبلا آگاهانيدن .
هريك از دوبال جلو حشرات چهار بال، بال جلو.
ليدرزن ، زن سخنگو و رئيس در هيئت منصفه
پيش گفتار.ديباچه ، سرآغاز، پيش گفتار.
جريمه ، فقدان ، زيان ، ضبط شده ، خطا كردن ، جريمه دادن ، هدر كردن .
از دست دادگي، فقدان ، زيان ، ضرر، جريمه .
(=forefend) دفع كردن ، منع كردن ، ممانعت كردن ، حفظ كردن .
فراهم آمدن ، گرد آمدن ، اجتماع كردن .
كوره آهنگري، دمگاه ، كوره قالگري، جعل، تهيه جنس قلابي، جعل كردن ، اسناد ساختگيساختن ، آهنگري كردن ، كوبيدن ، جلو رفتن .
جاعل، جعل كننده .
جعل اسناد، امضائ سازي، سند، سند جعلي.
فراموش كردن ، فراموشي، صرفنظر كردن ، غفلت.
( گ . ش. ) گل فراموشم مكن .
فراموشكار.
از ياد بردني.
برسندان كوبيدن ، جعل سند، جعل، تقلب.
قابل بخشايش، بخشيدني، بخشش پذير، قابل عفو.
بخشيدن ، عفو كردن ، آمرزيدن .
بخشش، عفو، گذشت.
از روي بخشش.
غواص.
چشم پوشيدن از، صرفنظر كردن از، رها كردن .
از پيش قضاوت كردن ، تبعيض قائل شدن .
چنگال، محل انشعاب، جند شاخه شدن .چنگال، سه شاخه ، دوشاخه ، منشعب شدن ، مثل چنگال شدن ، پنجه .
شاخه دار، چنگال مانند، شكافته ، مبهم.
ماشين مخصوص بلند كردن چيزهاي سنگين ، جراثقال چنگك دار.
چنگالي، چنگال دار، چنگك وار.
سرگردان ، بيچاره ، درمانده ، بي كس، متروك .
ورقه ، صورت، ديس، شكل، تشكيل دادن .شكل، ريخت، تركيب، تصوير، وجه ، روش، طريقه ، برگه ، ورقه ، فرم، تشكيل دادن ، ساختن ، بشكل درآوردن ، قالب كردن ، پروردن ، شكل گرفتن ، سرشتن ، فراگرفتن .
هم ترازي ورقه .
خورش ورقه .
رسمي، داراي فكر، مقيد به آداب ورسوم اداري، تفصيلي، عارضي، لباس رسمي شب، قرار دادي.
منطق مجرد، منطق رمزي.
(ش. ) فرمالدئيد، بفرمول HCHO.
رسميت، تشريفات، رعايت آداب ورسوم.
انطباق با آئين وآداب ظاهري، رسمي سازي.
رسمي كردن .
متشكل، مركب، مشتق.
قطع، اندازه شكل، نسبت.قالب، هيئت، قالب بند ي كردن .
( هواپيما ) بصورت صف يا ستوني پرواز كردن ، بستون يا دسته هواپيما ملحق شدن .
آرايش، شكل، ساختمان ، تشكيلات، احداث، صف آرائي، تشكيل، رشد، ترتيب قرارگرفتن .
قالب دار.
قالب بندي.
( در علائم نجابت ودرمورد صليب ) داراي انتهاي مربع.
تشكيل دهنده ، قالب گير، پيشين ، سابق، جلوي، قبل، در جلو.
پيشتر، قبلا.
ظاهري، مطابق طرح بدن ، بشكل بدن ، چسبان ببدن .
وابسته به اسيد فرميك .
(ش. ) جوهر مورچه ، حامض مورچه ، اسيد فرميك .
مورچه ، فورميكا، نوعي ماده پلاستيكي.
(=formicary) لانه مورچه ، لانه مور، زندگي دسته جمعي موريانه .
(=formicarm) لانه مورچه ، لانه مور، زندگي دسته جمعي موريانه .
نيرومندي، استواري، استحكام، بزرگي، ممتازي، قوام.
ترسناك ، سخت، دشوار، نيرومند، قوي، سهمگين .
بي شكل، بي ريخت.
صوري، رسمي.
زبان صوري.
منطق صوري.
پارامتر صوري.
سيستم صوري.
فورمول.فرمول، قاعده ، دستور، قاعده رمزي، ورد.
مثل يا وابسته به فرمول.
فرمول سازي، كوتاه سازي، ضابطه سازي.
بصورت فرمول درآوردن ، تحت قاعده در آوردن ، مدون كردن .
دستور نامه ، كتاب دستور يا قاعده ، كتاب نماز.
تنظيم كردن .بشكل قاعده درآوردن يا ادا كردن ، كوتاه كردن ، فرمول بندي كردن .
قاعده سازي، دستور سازي، تبديل به قاعده رمزي.
(=formulation) فرمول بندي، فرمول سازي.
(=formulate) بصورت فرمول درآوردن .
(.vi) فاحشه بازي كردن ، زنا كردن ، (.adj) ( =fornicated ) بشكل طاق، قوسي شكل، طاقي شكل، بجلو خم شده .
جنده بازي، زنا.
( تش. ) نوار سفيد زير نيمكره هاي مغز، فضاي مجوف.
مرز نشين ، سرحد نشين .
(=forrarder)جلوتر، پيشتر.
(=forrader)جلوتر، پيشتر.
ول كردن ، ترك ، رها كردن ، انكار كردن .
براستي، الحق، قطعا، بتحقيق، درحقيقت.
فرسوده ، خالي، تهي.
باسوگند انكار كردن ، انكار كردن .
سوگند دروغ ياد كرده .
(گ . ش. ) هيفل، حربع، فورسينيه ، ياس زرد.
سنگر، برج وبارو، حصار، قلعه ، دژ، سنگربندي كردن ، تقويت كردن ، قوي.
دژ كوچك ، قلعه كوچك .
هنر، جنبه قوي، لبه تيز شمشير، ( مو. ) بلند، موسيقي بلند.
از حالا، دور از مكان اصلي، جلو، پيش، پس، اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعانيفوق بكارميرود، تمام كردن ، بيرون از، مسير آزاد.
خارج از، بيرون از.
نزديك ، درشرف، آماده ارائه دادن ، آينده .
رك ، سرراست، مستقيما، بيمحابا، بيدرنگ .
آنا، فورا، بيدرنگ .
چهلم، چهلمين .
استحكام ( استحكامات )، سنگر بندي، بارو، تقويت.
مستحكم كننده .
داراي استحكامات كردن ، تقويت كردن ، نيرومند كردن .
داراي تلفظ شديد همراه با بازدم قوي.
(درموسيقي ) صداي بلند، خيلي بلند.
پايمردي، شهامت اخلاقي، شكيبائي، بردباري، ثبات.
دوهفته ، چهارده روز، هر دو هفته يكبار.
دوهفتگي.
زبان فرترن .
زبان فرترن .
زبان فرترن .
استحكامات نظامي، سنگر، قلعه نظامي، دژ.
اعوجاج اتفاقي.
نقص اتفاقي.
اتفاقي، شانسي.
اتفاق، تصادف، قضا وقدر، شانس، اقبال، حادثه .
خوشبخت، مساعد، خوش شانس، خوب.
بحث واقبال، طالع، خوش بختي، شانس، مال، دارائي، ثروت، اتفاقافتادن ، مقدركردن .
درطلب زن ثروتمند.
فالگير، طالع بين .
چهل، چهلمين ، يك چهلم.
چهل وپنج.
شركت كننده در مهاجرت سال بكاليفرنيا درجستجوي طلا.
چرت پس از نهار.
( روم باستان ) ميدان ، بازار، محل اجتماع عموم، دادگاه ، محكمه ، ديوانخانه .
جلو، پيش، ببعد، جلوي، گستاخ، جسور، فرستادن ، رساندن ، جلوانداختن ، (فوتبال)بازي كن رديف جلو.به جلو، ارسال كردن .
پيشقدر به جلو.
ارجاع به جلو.
گاراژدار، فرستنده .
حمل ونقل، ارسال.
(=forward) بطرف جلو، به پيش.
(=foreworn) مانده ، وامانده ، خسته ، فرسوده .
چال، خندق، گودال.
(تش. - گ . ش. ) گودال، حفره ، فرورفتگي، روزنه .
گودال مانند، حفره دار.
چال، خندق، گودال.
سنگواره ، فسيل، مربوط بادوار گذشته .
فسيل دار، فسيل مانند، سنگواره مانند.
فسيل شدن .
فسيل شدن ، در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درآمدن ، سخت ومتحجرشدن ، كهنه شدن .
كاونده ، نقب زن ، حفار، درخورنقب زني.
غذا، نسل، بچه سر راهي، پرستار، دايه ، غذا دادن ، شير دادن ، پرورش دادن .
پرورش، گرفتن مادر رضاعي، دايه گيري.
فرزند رضاعي، طفل شيرخوار، فرزند خوانده ، بچه سرراهي.
(=drunk) مست.
رعد آسا، خيره كننده ، گيج كننده .
زمان ماضي واسم مفعول فعلfight.
ناپاك ، پليد، شنيع، ملعون ، غلط، نادرست، خلاف، طوفاني، حيله ، جرزني، بازي بيقاعده ، ناپاك كردن ، لكه دار كردن ، گوريده كردن ، چرك شدن ، بهم خوردن ، گيركردن ، نارو زدن ( در بازي ).
حقه ، كار نادرست، ( مج. ) قتل، آدمكشي.
نوعي پارچه نخي وابريشمي يا نخي.
بيماري ميكربي ومهلك نوزاد كرم زنبور عسل.
رسوب، درده .
هرزه دهن ، بدزبان ، بددهن ، بيعار، هرزه گو، بي عفت، فحاش.
جهش، شلپ وشلپ راه رفتن ، حاشيه چين دار.
زمان ماضي واسم فعول find، (.vt and .n) برپاكردن ، بنياد نهادن ، ريختن ، قالبكردن ، ذوب كردن ، ريخته گري، قالب ريزي كردن .بنياد نهادن ، تاسيس كردن .
شالوده ، پايه ، پي، پي ريزي، اساس، بنياد، تاسيس، بنيان ، بنگاه ، موسسه خيريه .بنياد، شالوده ، تاسيس.
از پا افتادن ، لنگ شدن ، فرو ريختن ، غرق كردن (كشتي )، فرورفتن ، برپا كننده ، موسس، بنيان گذار، ريخته گر، قالبگير.
(=foundrous) باتلاقي، لجن زار.
بچه سر راهي، لقيط.
(=founderous) باتلاقي، لجن زار.
كارخانه گداز فلز، كارخانه ذوب فلز، چدن ريزي، ريخته گري.
( چاپخانه ) نمونه غلط گيري شده براي تهيه كليشه يا گراور.
فواره ، منبع، مخزن ، يكدست حروف هم شكل وهم اندازه ( درچاپخانه ).
منبع، فواره ، منشائ، مخزن ، چشمه ، سرچشمه .
قلم خود نويس.
سرچشمه ، منبع خبر، اصل وسرچشمه .
چهار، عدد چهار.
چهار چرخه ، داراي چهار دور يا دوره .
چهار بعدي، مربوط به بعد چهارم.
گردونه چهار اسبه كه يك راننده داشته باشد.
ساعت چهار، ( گ . ش. ) لاله عباسي، گل لاله عباسي.
تختخوابي كه چهار تير يا ديرك در چهار گوشه دارد.
چهار لوله اي، چهار راه .
چهارچرخه .
چهارچرخه .
مدار چهار سيمه .
چهارلا، چهار برابر، چهارگانه .
( نظ. ) واكسيل، بند قيطان دوزي شده .
هشتاد سال، هشتاد.
چهارتائي ( دربازي golf)، بازي گلف چهار نفري.
چهار ضلعي، مربع، لوزي، چهارگوش، محكم.
عدد چهارده ، چهارده تائي.
شعر چهارده هجائي، شعر چهارده وتدي، چهارده تائي.
چهاردهمين ، يك چهاردهم.
چهارمين ، چهارم، چهاريك ، ربع.
بعد چهارم، بعد زمان ( درفرضيه اينشتين ).
مطبوعات عمومي، نشريات ملي، ركن چهارم مشروطيت.
گودال، حفره ، فرورفتگي، (بمعاني fossa مراجعه شود).
گودال مانند، حفره دار.
گودال مانند، حفره دار.
حفره مانند.
مرغ، ماكيان ، پرنده ، پرنده را شكار كردن .
مرغ گير، شكارچي پرندگان .
تفنگ شكاري تفنگ ساچمه اي.
روباه ، روباه بازي كردن ، تزوير كردن ، گيج كردن .
نور وتشعشعي كه گاهي از چوب هاي پوسيده ساطع ميگردد، شب تابي چوب ها.
(گ . ش. ) انگور ترش نواحي شمال شرقي آمريكا.
نوعي سگ اهلي.
يورتمه آهسته اسب، رقص فوكس ترات.
(گ . ش. ) ديژيتال سرخ، گل انگشتانه .
( نظ. ) سنگر بزانو، سوراخ روباه .
(ج. ش. ) تازي مخصوص شكار روباه .
(گ . ش. ) نوعي گياه بادوام ( از تيره سوسنيان ).
(گ . ش. ) ارزن ايتاليائي (italica setaria).
روباه صفت، حيله باز، حنائي، ترشيده .
سوري كه بخاطر مسافرت ميدهند، مهماني.
سرسراي تاتر، مركز اجتماع، راهرو بزرگ .
( درميان راهبان ) برادر.
قيل وقال، مزاحمت، زد وخورد، بلوا.
تكه تكه شدن .
شكسته ، منكسر.
كسر.شكستن ، شكستگي، ترك خوردگي، شكاف، برخه ، كسر ( كسور )، بخش قسمت، تبديلبكسر متعارفي كردن ، بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن .
كسري.كسري، كوچك .
پول خرد.
جز كسري.
تقسيم بجزئ كردن ، خرد كردن ، برخه كردن .
(ش. ) تجزيه وتفكيك نمودن ، برخه كردن .
بدخو، كج خلق، ننر، متمرد، زود رنج.
شكستگي، انكسار، شكست، ترك ، شكاف، شكستن ، شكافتن ، گسيختن ، شكستگي(استخوان ).
(=from) از، بواسطه ، مطابق.
شكننده ، ترد، نازك ، لطيف، زودشكن ، ضعيف.
زودشكني، تردي، ظرافت.
پاره ، خرده ، تكه ، قطعه ، باقيمانده ، قطعات متلاشي، خردكردن ، ريز كردن ، قطعه قطعه كردن .تكه .
(=fragmentary) پاره پاره ، جزئ جزئ، شكسته ، ريز شده ، ناقص.
(=fragmental) پاره پاره ، جزئ جزئ، شكسته ، ريز شده ، ناقص.
خردكردن ، ريز كردن ، متلاشي كردن .
ريز كردن ، خرد كردن ، متلاشي كردن
بوي خوش، عطر، رايحه وعطر، چيز معطر.
خوشبو، معطر.
نازك ، سست، نحيف، شكننده ، زودگذر، سست در برابر وسوسه شيطاني، گول خور، بي مايه .
سستي، ضعف اخلاق، نحيفي، خطائي كه ناشيازضعف اخلاقي باشد، بيمايگي، نااستواري.
شلوغ، ولوله ، چاپلوسي، چاپلوسي كردن ، ريشخند كردن ، گشادتر كردن سوراخ، اره مدور، نرده دار كردن ، دهانه چيزي را گشادتر كردن .
قاب، چارچوب، قاب كردن .قاب كردن ، قاب گرفتن ، چارچوب گرفتن ، طرح كردن ، تنظيم كردن ، بيان كردن ، فرمول، قاعده ، منطق، اسكلت، ساختمان ، چهارچوب، تنه ، بدن ، پاپوش درست كردن .
توطئه ، دوز وكلك ، دسيسه .
چوب بست، چهارچوبه ، كالبد، استخوان بندي، بدنه .استخوان بندي، چارچوب.
فرانك ( واحد پول )، امتياز، حق مخصوص، حق انتخاب، حق راي.
(free، =enfranchise) امتياز، حق انتخاب، آزاد كردن ، حق راي دادن .
وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسيس مقدس.
(ج. ش. ) دراج، پرنده اي شبيه قرقاول.
فرانسه دوست، هواخواه فرانسه .
فرانسه دوست، هواخواه فرانسه .
تردي، شكنندگي، نازكي، ظريفي.
شكننده ، ترد.
عطر ياسمين ، بوته ياسمن ، نوعي كلوچه .
رك گو، بي پرده حرف زن ، رك ، بي پرده ، صريح، نيرومند، مجاني، چپانيدن ، پركردن ، اجازه عبور دادن ، مجانا فرستادن ، معاف كردن ، مهر زدن ، باطل كردن ، مصون ساختن .
(frankfurter، frankfurt، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfort، frankfurt، =frankfurter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfurter، frankfort، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfort، frankfurt، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(گ . ش. ) كندر، بوته كندر، درخت كندر سرخ، كندر هندي، درخت مرمكي.
فرنگي.
فرد آزاده ، ملاك آزاداز طبقه سوم ( در سده هاي و ميلادي)، طبقه متوسط اجتماع.
بخاري اختراعي فرانكلين .
رك وپوست كنده ، صراحتا، جوانمردانه .
(حق. قديم انگلستان ) مسئوليت دسته جمعي افراد ماليات پرداز يك ناحيه ، مسئول.
بي عقل، آتشي، عصباني، از كوره در رفته .
( دركشتي گيري ) سفت بستن ، سفت كشيدن ، محكم بستن ، زدن ، ضرب زدن ، كوبيدن .
دوستانه ، برادرانه ، برادر وار، ائتلافي، اتحادي.
برادري، اخوت، انجمن اخوت، صنف، اتحاديه .
اخوت، دوستي كردن ، برادري.
دوست بودن ، برادري كردن ، متفق ساختن ، برادري دادن .
برادركشي، برادر كش، خواهر كش.
فريب، حيله ، ( حق. ) كلاه برداري، تقلب، فن ، گوش بر، شياد.
كلاه برداري.
كلاه بردار، گول زن ، حيله گر، فريب آميز.
(.adj) پر، مملو، دارا، همراه ، ملازم، بار شده ، (.vt and .n) بار، كرايه ، بار كردن .
(گ . ش. ) دقطامون سفيد، فرسنيل، علف آهوي سفيد.
ترس، وحشت، غوغا، نبرد، نزاع، ترساندن ، هراسانيدن ، جنگ كردن ، سائيدن ، فاقدنيرو كردن ، ضعيف كردن ، فرسوده شدن .
چيز فرسوده ، چيز سائيده شده ، فرسايش.
فرسودگي، سائيدگي، آشفتن .
دمدمي مزاجي، وسواس، چيز غريب، غرابت، خط داركردن ، رگه داركردن ، دمدمي بودن .
عجيب وغريب، دمدمي، بوالهوس، متلون .
لكه ، لك صورت، كك مك ، خال، داراي كك مك كردن ، خالدار شدن .
آزاد، مستقل، ميداني.آزاد، مطلق، مستقل، اختياري، مختار، مجاني، رايگان ، سخاوتمندانه ، روا، مجاز، منفصل، رها، بطور مجاني، آزادكردن ، ترخيص كردن .
(مخفف آن . S. A. F است ) كليه مخارج تاكنار كشتي پرداخته شده ( درموردكالاي محموله بخارج ) ( vessel alongside =free).
(مخفف آن . S. A. F است ) كليه مخارج تاكنار كشتي پرداخته شده ( درموردكالاي محموله بخارج ) ( ship alongside =free).
رقابت آزاد درسيستم سرمايه داري، كسب آزاد.
در قالبآزاد ميداني.
داد وبيداد، زدوخوردهمگاني.
در قالب آزاد.
كار كردن بدون وابستگي بحزب يا جماعتي، مفرد كار كردن ، نويسنده غير وابسته .
خوش گذران ، عياش، تسليم هواي نفس، بي بند وبار.
عشق ورزي ومجامعت بدون مراعات آئين ازدواج.
بدون هزينه حمل تا روي وسيله نقليه .
بندر آزاد.
مقدار نقره آزاد يك مسكوك .
رك گو، ساده گو، بي پرده ، بي محابا.
شناور، قادر به شنا ( بعلت عدم اتصال بچيزي ).
وارستگي از مذهب، آزادي فكر، لامذهب.
تجارت آزاد، قاچاق.
شعر آزاد وبي نظم وقاعده ، شعر بي قافيه .
اختياري، آزادي اراده ، طيب خاطر.
(حق. ) حق ادعاي مالكيت در مورد زمينهاي خالصه ، غذا ومنزل مجاني.
( دركشتي ) عرشه اي كه در زير آن ساختمان هاي غير قابل نفوذ آب قرارگرفته .
غارتگر، چپاولگر، دزددريائي، راهزن .
آزاد زاده ، فرزند آزاد مرد ( كه بنده نيست ).
بنده آزاد شده ، آزاده .
آزادي، استقلال، معافيت، آساني، رواني.
بي اسباب، بي افزار، بادست باز، آزادي در تصميم.
سخي، گشاده دست، دست باز.
آزاده ، دست ودل باز، بي رودربايستي، رك و راست.
ملك مطلق، مالكيت مطلق، ملك موروثي.
بطور آزاد يا رايگان .
گوساله خنثي.
عضو فراموش خانه ، فراماسيون .
فراماسيوني.
آزاد بودن ، آزادي.
(گ . ش. ) فريزيا، يك جور گل پيازدار.
(صفت عالي free).
(بناي ) ساده ، بي آلايش، بي پيرايه ، بي زيور.
سنگ مخصوص تراش، سنگ تراش بردار.
كسي كه داراي فكر آزاد است وبمذهب كاري ندارد، بيدين ، آزاد فكر.
بزرگراه ، شاهراه ، شاهراهي كه از حق راهداري معاف است.
آزاد زندگي كردن ، با آزادي حركت وجنبش كردن ، بازادگي زيستن ، بادندن خلاص رفتن .
يخ بستن ، منجمد شدن ، بي اندازه سردكردن ، فلج كردن ، فلج شدن ، ثابت كردن ، غيرقابل حركت ساختن ، يخ زدگي، افسردگي.
( در خلائ وسرماي فراوان ) خشك كردن .
يخچال خيلي سرد، منجمد كننده ، يخدان .
نقطه انجماد، درجه يخ بندان .
كرايه ، كرايه كشتي، بار، بار كشتي، باربري، گرانبار كردن ، حمل كردن ، غنيساختن .
واگن باري.
كرايه كشتي ، كرايه ، بار كشتي ، باربري ، بار
( كشتي ياترن ) باري، بار كننده ( كشتي )، بار، باركش، مكاري.
تپش، لرزه ، لرزش.
(.vt)خلال كردن ( باقلا وامثال آن )، مقشر كردن ، (.n and .adj and .vt) فرانسوي، فرانسه ، زبان فرانسه ، فرانسوي كردن .
گچ فرانسوي، گچ درزيگران ، گچ خياطي.
گوشت دنده .
درب داراي دولنگه ، دري كه تخته ميانيش شيشه مستطيلي دارد.
چاشني سالاد فرانسوي.
برش هاي سيب زميني رادرروغن سرخ كردن ، برش سيب زميني سرخ كردن ( درروغن فراوان ).
پاشنه كفش زنانه بلند وخميده بجلو.
نوعي شيپور.
مرخصي بدون اطلاع قبلي، جيم شدن .
شيريني آردينه فرانسوي.
(=handset) تلفن داراي گوشي ودهاني نصب بر روي يك دسته .
نوعي نان شير مال سرخ كرده .
آقشقشه ( روسي )، درپنجره اي.
فرانسوي شدن .
فرانسوي ماب شدن ، آداب ورسوم فرانسويها را داشتن .
مرد فرانسوي.
(frantic، iedz=fren) آتشي، آشفته ، عصباني.
(ج. ش. ) بند، چين غشائي، لگام، مهار.
ديوانه وار، شوريده ، آشفته ، از جا در رفته .
ديوانه كردن ، شوريده كردن ، آشفتن ، ديوانگي آني، شوريدگي، هيجان .
بسامد، تكرار، فركانس، تناوب.
بسامد، تكرار، فركانس، تناوب.بسامد، فركانس، فراواني.
تحليل بسامدي.
باند بسامد.
شمار بسامد.
بسامد زا.
تعديل تناوب يا بسامد موج حامل.
تلفيق بسامدي.
واكنش بسامدي.
تكرار شونده ، زود زود، مكرر، رفت وآمد زياد كردن در، تكرار كردن .
تكرار، تناوب.
نقاشي آبرنگي كردن ، نقاشي آبرنگي روي گچ.
تر وتازه ، تازه ، خرم، زنده ، با نشاط، باروح، خنك ، سرد، تازه نفس، تازه كار ناآزموده ، پر رو، جسور، بتارزگي، خنك ساختن ، تازه كردن ، خنك شدن ، آماده ، سرخوش، ( درموردآب ) شيرين .
بادي كه با سرعت ساعتي تا ميل بوزد.
تازه كردن ، خنك كردن ، نيرو دادن .
سيلاب، شرشر، جوي آب شيرين .
جديد الورود، دانشجوي سال اول دانشكده .
وابسته به آب شيرين ، ( مج. ) تازه كار.
اذيت، اخم، ترشروئي، تحريك ، تهييج، هيجان ، بي حوصلگي، جيغ، فرياد، داراي نقشه هاي پيچ در پيچ كردن ، جور بجور كردن ، گلابتون دوزي كردن ، اخم كردن ، پوسترا بردن ، كج خلقي كردن ، سائيده شدن ، هايهو كردن ، جويدن ، مجروح كردن ، رنگ آميزي كردن .
اخمو، ناراحت، جوشي.
اره منبت كاري، اره ظريف كاري.
منبت كاري، برجسته كاري، حاشيه گذاري.
وابسته به نظريات زيگموند فرويد.
زود زود، بارها، مكررا، كرارا، غالبا.
شكنندگي، تردي.
خرد شونده ، ترد، شكننده .
راهب صومعه ، راهب درويش و سائل.
(fatuus =ignis) روشنائي شبانه بر روي باطلاق، چيز گمراه كننده ، نور كاذب.
راهبان سائل، صومعه ، خانقاه ، درويشي.
بيهودگي، كار بيهوده ، آدم سبك ، ياوه گوئي كردن ، لكنت داشتن ، ور رفتن .
گوشت گوساله سرخ كرده در روغن خودش.
قرمه (تركي )، راگوي گوشت پرنده ، قليه كردن ، سرخكردن .
سايشي، تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.
سايش، اصطكاك ، مالش، اختلاف، حساسيت.اصطكاك ، مالش.
كلاچ اصطكاكي.
كبريتي كه با اصطكاك ومالش روشن مي شود.
اصطكاكي، مالشي.
آدينه ، جمعه .
(=refrigerator) يخچال برقي، سردخانه ، دستگاه مبرد.
cruller، =doughnut.
دوست، رفيق، يار، دوست كردن ، ياري نمودن .
بي دوست.
دوستانه ، مساعد، مهربان ، موافق، تعاوني.
دوستي، رفاقت، آشنائي.
(=fryer) ماهي تابه ، سرخ كننده .
كتيبه ، حاشيه آرايشي، باكتيبه آراستن ، حاشيه زينتي دادن به .
(=refrigerator) يخچال برقي، سردخانه ، دستگاه مبرد.
فرقت، كشتي بادبان دار، نوعي قايق پاروئي.
( ج. ش. ) مرغابي درياهاي گرمسيري كه بالهاي بلند قوي دارد.
ترس ناگهاني، هراس، وحشت، ترساندن ، رم دادن .
(=fright) بوحشت انداختن ، ترساندن .
وحشتناك .
بسيار سرد، منجمد، داراي اندكي تمايل جنسي.
منطقه منجمده .
يخچال برقي.
سردي، انجماد، كمي تمايل در قواي جنسي.
سرماخيز، سردكننده ، برودتي، خنك كننده .
(=bean) لوبيا، حبوبات.
(=bean) لوبيا، حبوبات.
چين ، حاشيه چين دار، زوايد، تزئينات، پيرايه ، چيز بيخود يا غير ضروري، افراط، لذت، تجمل، لرزيدن ( از سرما )، حاشيه دوختن بر، ريشه دار كردن .
داراي زوائد وتزئينات.
حاشيه ، سجاف، كناره ، حاشيه دار كردن ، ريشه گذاشتن به ، چتر زلف، چين ، لبه .
مزاياي شغلي.
حاشيه دار.
خرده ريز، خرت وپرت، چيز كم بها، خودنمائي، خودفروشي.
ez=frie.
حلقه زلف روي پيشاني زنان .
سلماني.
جست وخيز، حركت تند و چالاك در رقص، تفتيش وجستجو ( خصوصا براي اسلحه و اموالدزدي )، از خوشي جست وخيز كردن ، تفتيش وجستجو كردن ، بانشاط، مسرور، فرز.
شنگول، شاد وخرم، جست وخيز كنان ، چالاك ، چابك .
هيجان ، لرزش، رعشه .
خمير شيشه وچيني سازي گداختن ، هراسان .
(=firth) خليج كوچك ، شعبه رود.
(گ . ش. ) گل سرنگون ، لاله متعفن .
(گ . ش. ) گل سرنگون ، لاله متعفن .
كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند، خاگينه گوشت دار، پاره ، خرده ، خردكردن ، قطعه قطعه كردن ، تلف كردن ، هدر كردن .
كار بيهوده كردن ، وقت تلف كردن ، بهدر دادن .
متلف.
سبكي، پوچي، بيهودگي، بي معنائي، هرزه درائي.
متلف.
سبك رفتار، سبك ، پوچ، بيهوده وبيمعني، سبكسر، احمق.
فر، جعدوشكن گيسو، فر زدن ، جلز وولز ( درموقع سرخ كردن غذا ).
جلزو وولز، غذا را سرخ كردن ، جزجز كردن ، فر زدن ، فر.
فرفري، مجعد، فردار، چين دار، حاشيه دار.
فرفري، مجعد، فردار، چين دار، حاشيه دار.
(away، =back) عقب، دور از.
فراك ، لباس اسموكينگ ، رهبانيت، رولباسي، فراك پوشاندن .
نيم تنه دامن بلند مردانه ، فراك .
ابزاري شبيه گوه كه براي شكاف تخته والوار بار ميرود.
(ج. ش. ) غوك ، وزغ، قورباغه ، قلاب، خرك ويلن ، قورباغه گرفتن .
سرور ونشاط، خوشي، جست وخيز، رقص، خوشي كردن ، ورجه ورجه كردن .
خوش، شوخ، شاد، شادمان ، بذله گو.
از، بواسطه ، درنتيجه ، از روي، مطابق، از پيش.
(گ . ش. ) برگ ساقه ، ساقه برگي، فلاخن .
برگ دادن ، برگ درآوردن ، حالت پربرگي.
برگدار، پربرگ ، برگ مانند.
جلو، پيش.جلو، پيش، صف پيش، نما، طرز برخورد، جلودار، منادي، جبهه جنگ ، بطرف جلو، روكردن به ، مواجه شده با، روبروي هم قرار دادن ، مقدمه نوشتن بر، درصف جلو قرارگرفتن .
جلودار، منادي، پيشرو.
مقدمه ( كتاب )، پيش گفتار.
سياستمداران وگردانندگان يك سازمان .
سرصفحه ، مطالب سرصفحه يا سرمقاله .
تابلوي جلو دار.
نماي جلوئي.
نماي ساختمان ، حريم، جلو خان ، ميدان .
پيشاني، وابسته به پيشاني، وابسته بجلو، قدامي.
استخوان پيشاني.
(تش. ) قسمت قدامي دونيمكره مخ، لب قدامي مغز.
مرز، سرحد، خط فاصل، مرزي، صف جلو لشكر.
نماي سردر، سرلوحه ، سرصفحه ، ديباچه كتاب.
بيشرم.
پيشاني بند، كاكل، پيشاني اسب وغيره .
ايجاد جبهه واحد ( از دو توده هواي غير متجانس ) كه نتيجه آن تشكيل ابر و بارندگياست.
زدودن يا معدوم ساختن جبهه هوائي.
بطرف جلو، جلوي.
شبنم زده ، يخ زده .
جديد الورود ، دانشجوي سال اول دانشكده
ژاله ، شبنم منجمد، شبنم، سرماريزه ، گچك ، برفك ، سرمازدن ، سرمازده كردن ، ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن .
برآمدگي زمين يا سنگفرش كه دراثر يخ زدن ايجاد ميگردد، يخ زدگي وبادكردگي زمين .
سرمازدگي، يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.
سرمازدگي، رويه خامه اي كيك يا شيريني.
نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند آن ، نقشي كه به تقليد آن درست كنند، طراحيشبيه شبنم يخ زده ، طراحي گردي.
يخ زده ، بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده .
كف، سرجوش، ( مج. ) ياوه ، سخن پوچ، كف كردن ، بكف آوردن ، اظهاركردن ، نماياندن ، صدا زدن .
كف مانند، پر از كف، كفدار، ( مج. ) بي معني.
خش خش، حاشيه دوزي، حشو وزوائد.
چين خوردن ، فر دادن مو، كام اسب.
خودسر، سركش، سرسخت، خود راي، ياغي.
اخم كردن ، روي درهم كشيدن ، اخم.
كپك زده ، بوي ناگرفته ، پوسيده ، كهنه ، چرك
بدبو، ( مج. ) شلخته ، چرك ، پليد، پوسيده ، ترشيده .
بدبو، ( مج. ) شلخته ، چرك ، پليد، پوسيده ، ترشيده .
( زمان ماضي فعل ezfree ) يخ زد، منجمد شد.
منجمد يا يخ زده ، سرمازده ، غير قابل پرداخت تاانقضا مدت، بي حركت، محكم، بدون ترقي.
ميوه دادن ، مثمر شدن ، ميوه دار كردن ، برومند كردن ، بارور ساختن .
شهد ميوه ، ماده قندي ميوه ، ماينه رو، ساده .
پر ميوه ، بارور، سودمند.
صرفه جو، مقتصد، با صرفه ، اندك ، ميانه رو، ساده .
صرفه جوئي، كم خرجي.
ميوه خور، ميوه خوار.
ميوه ، بر، سود، فايده ، فرزند، ميوه دادن ، ثمر.
(ج. ش. ) خفاش ميوه خوار نواحي گرمسير.
كرم ميوه .
ماينه رو ، شهد ميوه ، ماده قندي ميوه
ميوه جات، ميوه ، حاصل.
كيك ميوه .
ميوه كار، دلال ميوه ، تره بار فروش، ميوه فروش.
ميوه دار، مثمر، مفيد، بارور.
(گ . ش. ) تخمدان ، هاگدان ، عضو مولد تخم يا هاگ .
باروري، برخورداري، تمتع، ميوه آوري، پايان ، استنتاج.
بي ميوه ، بي ثمر.
ميوه مانند، ميوه اي، انگور مزه ، موثر، جاذب.
گندمي كه پوست آنرا كنده بجوشانند ودارچين وشيريني بان بزنند، بلغور.
زن شلخته ، زن امل، اخم.
شلخته .
شلخته .
خنثي كردن ، هيچ كردن ، باطل كردن ، نااميد كردن ، فكر كسي را خراب كردن ، فاسدشدن .
عقيم گذاري، خنثي سازي، محروم سازي، نا اميدي.
( ج. ش. ) صدف آهكي دوكپه اي كه درجلبك هاي اعماق دريا زيست ميكند.
ذره ، اتم، جزئ بي نهايت كوچك ، هرم ناقص، مخروط ناقص.
(گ . ش. ) بوته مانندي، شباهت به گلبن .
بوته مانند.
بوته دار، مانند بوته .
زاده ، تخم، فرزند، حيوان نوزاد، جوان ، گروه ، گوشت سرخ كرده ، برياني، سرخكردن ، روي آتش پختن ، تهييج، سوزاندن .
ماهي تابه ، سرخ كننده چيزهاي سرخ كردني ( مثل جوجه وغيره ).
ماهي تابه ، تاوه ، يغلا.
چاق وچله ، گوشتالو، كوتاه وكلفت، قوز كرده .
(گ . ش. ) گل آويز، گل گوشواره ، فوكسيه .
(ش. ) رنگ قرمز مايل به آبي كه براي رنگ آميزي پشم وابريشم وچرم بكا رميرود.
(ش. ) رنگ قرمز مايل به آبي كه براي رنگ آميزي پشم وابريشم وچرم بكا رميرود.
گائيدن ، سپوختن .
مانند جلبك دريائي، جلبكهاي فوكاسه .
رنگي كه براي زيبائي پوست بكار ميرود، نما، كتانجك ، خس دريائي، سرخاب ماليدن .
(duddy =fuddy) آدم قديمي مسلك ، آدم امل، شخص اندك بين .
گيج كردن ، سردرگم وهاج وواج شدن ، دائم الخمر بودن ، گيج كردن .
غذائي كه از مخلوط شكلات وشير وقند درست شده باشد، سخن بي معني وبيهوده ، جفنگ ، نوعي رنگ قهوه اي، سرهم بندي كردن ، فريفتن ، آهسته حركت كردن ، طفره رفتن ، پنهان شدن .
( آلماني ) رهبر، ليدر، پيشوا وشخص مقتدر.
سوخت، غذا، اغذيه ، تقويت، سوخت گيري كردن ، سوخت دادن ( به )، تحريك كردن ، تجديد نيرو كردن .
نفت كوره ، نفت سياه .
بدبو كردن ، متعفن شدن ، بوي ناه دادن .
زود گذر، ناپايدار، بي دوام، زودريز، آواره .
بي دوامي.
وابسته به قطعه اي موسيقي كه درآن چند تن پشت سرهم دنباله آواز را ميگيرند، نوعيماشين پشم خشك كن .
متعفن ، بدبو.
فراري، تبعيدي، بي دوام، زودگذر، فاني، پناهنده .
( نظ. ) پيشرو شدن ، پيشاهنگ شدن ، سرمشق.
پيشرو، سردسته ، پيشاهنگ ، پيشوا، قائد، سخنگو.
(مو. ) قطعه موسيقي كه درآن چند تن پشت سرهم دنباله آواز را ميگيرند، نوعي آلتبادي موسيقي.
( آلماني ) رهبر، ليدر، پيشوا وشخص مقتدر.
(گ . ش. ) درخت گيلاسي كه گل هاي گلي رنگ ي دارد، پارچه ابريشم طبيعي يا مصنوعي.
نقطه اتكائ، پايه ، شاهين ترازو، اهرم، داراي نقطه اتكائ كردن ، تكيه گاه ساختن پايه دار كردن .
انجام دادن ، تكميل كردن ، تمام كردن ، برآوردن ، واقعيت دادن .
انجام دادن ، تكميل كردن ، تمام كردن ، برآوردن ، واقعيت دادن .
تكميل، اجرائ، انجام.
درخشان ، درخشنده ، تابان .
برق آسا، خيره كننده .
برق زدن ، آذرخش زدن .
درخشش.
(ز. ش. ) سنگ آذرخشي.
طاس تخته نردي كه براي تقلب ساخته شده ، طاس قلابي.
آب مانند، مايع، سيال.
وابسته به بخارات مضر بدن ، پراز دوده .
انباشته ، تمام، پر، لبريز، كامل ( مثل ماه )، بالغ، رسيده ، پري، سيري، پركردن ، پرشدن ، ( در بازي پوكر) فول، آكنده .پر، مملو، تمام، كامل.
تمام افزايشگر.
همخون ، نژاد خالص، از نژاد اصيل.
از نژاد اصيل.
تمام شكفته ، باز، پرباد، تمام، كامل، كاملا افراشته .
تنومند، عظيم الجثه ، پرمعني، مهم.
بالباس تمام رسمي، ( نظ. ) لباس سلام.
(fdx) كاملا دو رشته اي.
مجراي كاملا دو رشته اي.
كشباف چسبان ببدن ، پارچه چسبان .
كامل، تكامل يافته ، بالغ، رسيده .
( در بازي پوكر ) دست فول.
تمام قد، قدي، نماينده تمام قد انسان .
قرص كامل ماه ، ماه شب چهارده ، بدر.
تمام عيار، باندازه كامل بمقياس كامل.
نقطه ، وقفه كامل (period).
تمام كاهشگر.
باسرعت زياد، بسرعت.
پيوسته كار، پيوسته كاري، تمام وقت، تمام روز، زمان اشتغال بكار.
جاي عقب ترين بازي كن ( در فوتبال ).
قصار، منگنه شياردار قالب گيري، شياردار كردن ، لكه گير، سنگين كننده ، كاملتر، تمام تر.
نوعي خاك رس مخصوص لكه گيري پارچه ، خاكي كه در صافي آب وغيره بكار ميرود.
داراي دهان كامل، تمام دندان ، پرصدا.
پري، سيري.
تمامكلمه .
كاملا، تماما، سير.
(ج. ش. ) مرغي مانند مرغ طوفان .
(=fulminating) آتشگير، محترق شونده ، غرش كننده .
(م. ك . ) رعد وبرق زدن ، غريدن ، منفجر شدن ، محترق شدن ، باتهديد سخن گفتن ، دادوبيداد راه انداختن ، اعتراض كردن .
(=fulminant) آتشگير، محترق شونده ، غرش كننده .
غرش، فحاشي، تهديد.
(ش. ) اسيد فولمي نيك بفرمول CNOH.
فراوان ، مفصل، فربه ، شهواني، تهوع آور، زننده ، اغراق آميز، غليظ، زياد، زشت، پليد.
گندمگون ، زرد كمرنگ ، سبزه ، تيره .
(ش. ) اسيد فوماريك .
دودخان ، شكاف دامنه آتش فشان كه از آن دود وبخار متصاعد است.
كوركورانه جلورفتن ، اشتباه كردن ، لكنت زبان پيدا كردن ، من من كردن ، ( درفوتبال)توپ را از دست دادن ، سنبل كردن ، كورمالي، اشتباه .
دود، بخار، بخور، گاز، غضب، بخار دادن ، دود دادن ، باغضب حرف زدن .
ماده فراري كه بعنوان ضد عفوني براي دفع آفات بكار ميرود، ماده ضد عفوني كننده تدخيني.
بخاردادن ، دود دادن ، ضد عفوني كردن .
(گ . ش. ) نوعي گياه بالارونده از تير، شاه تره .
بخاردار، دود دار.
شوخي، بازي، خوشمزگي، سرگرمي، شوخي آميز، مفرح، باصفا، مطبوع، شوخيكردن ، خوشمزگي.
محل سرگرمي وتفريحات مختلف ( درباغ ملي وغيره ).
طناب باز، رقاص يا بازيگر روي بند، بندباز.
تابع، وظيفه ، كار كردن .تابع، كاركرد، وظيفه ، كار، كار ويژه ، پيشه ، مقام، ماموريت، عمل، ايفائ، عمل كردن ، وظيفه داشتن ، آئين رسمي.
رمز وظيفه نما.
تابع زا، مولد تابع.
احضار تابع.
كليد وظيفه اي.
جدول تابعي.
( د. ) كلمه دستوري.
وابسته به وظائف اعضائ، وظيفه اي، وابسته به شغل وپيشه ، وظيفه دار.تابعي، وظيفه مندي، در حال كار.
دخشه وظيفه بندي.
طرح وظيفه مندي.
نمودار وظيفه مندي.
( د. ) تغيير يك كلمه يا عبارت برحسب مقتضيات دستوري.
واحد وظيفه مند، واحد در حال كار.
( در طراحي ) عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد، اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه .
مامور، كارگذار.
درحال كار، داير.
عمل كننده ، اجراكننده ، انجام دهنده .
وجوه ، سرمايه ، تنخواه ، ذخيره وجوه احتياطي، صندوق، سرمايه ثابت يا هميشگي، پشتوانه ، تهيه وجه كردن ، سرمايه گذاري كردن .
پي، ته ، اساس، پايه ، بنياد.
بنيادي.
اعتقاد به عقايد نياكاني مسيحيت واصول دين پروتستان ، بنيادگرائي.
بنياني، اساسي، اصلي، بنيادي، تشكيل دهنده ، واجب.
(تش. ) ته رحم، قعر، قاعده ، عمق ويا انتهاي هر عضو مجوفي.
مراسم دفن ، مراسم تشييع جنازه ، وابسته به آئين تشييع جنازه ، دفني، مجلس ترحيموتذكر.
مرده شوي خانه ، محلي كه درآن مرده را جهت انجام مراسم تدفين يا سوزاندن آماده ميكنند.
وابسته به مراسم تشييع جنازه ، تدفيني، ترحيمي.
(=fungous) قارچي، اسفنجي.
قابليت تعويض.
عوض دار، مثلي، قابل تعويض، اموال مثلي.
كشنده قارچ.
قارچ كش، ماده دافع يا نابود كننده قارچ.
قارچ مانند، بشكل قارچ وسماروغ.
قارچي، قارچ مانند، داراي رشد سريع.
قارچي، سماروغي، اسفنجي، ( مج. ) زود گذر.
(گ . ش. ) گياه قارچي، قارچ، سماروغ.
بندي، كشيدني بابند، متكي بركشش طناب يا كابل.
بند، بند ناف، ( گ . ش. ) ساقه تخمچه .
هراس، وحشت، بيم، آدم ترسو، بوي بد، كج خلقي، عبوسي، طفره زدن ، رم كردن بدبو كردن ، دود ايجاد كردن ، عصباني كردن .
پناهگاه موقتي، استراحتگاه بي خطر.
(lily =plantain) (گ . ش. ) سوسن ژاپوني، هوسته .
متوحش، بوي ناه گرفته ، بدبو.
قيف، دودكش، بادگير، شكل قيفي داشتن ، ( مج. ) باريك شدن ، (تش. ) عضو يا اندامقيفي شكل.
(=infundibuliform) قيفي شكل، قيف مانند.
مضحك ، خنده دار، خنده آور، عجيب، بامزه .
استخوان آرنج، شوخي، خوش مزگي.
خز، جامه خزدار، پوستين ، خزدار كردن ، خز دوختن به ، باردار شدن ( زبان ).
چين ، حاشيه چين دار، چين دادن ، چين دوختن روي.
پرداخت كردن ، پاك كردن ، جلا دادن ، تجديد كردن ، صورت تازه دادن به ، تجديد نظركردن در.
چنگالي، شاخه شاخه ، از هم شكافته ، منشعب، منشعب شدن ، از هم شكافته شدن .
ساختمان يا عضو چنگالي شل.
ساختمان يا عضو چنگالي شل.
سبوس مانند، شوره اي، سبوسي، شوره دار.
(=furfuraldeyde) (ش. ) مايع آلدئيدي، فورفورال بفرمول CHO O H3 C4.
خشمناك ، آتشي، عصباني، متلاطم، متعصب.
پيچ، پيچيدگي، پيچيدن ، پيچيدن وبالا زدن ، جمع كردن ، بدور چيزي پيچيدن ، ورتابيدن .
واحد درازا مساوي با يك هشتم ميل.
مرخصي سرباز، حكم مرخصي، مرخصي دادن به ، مرخص كردن .
كوره ، تنور، تون حمام و غيره ، ديگ ، پاتيل، ( مج. ) بوته آزمايش، گرم كردن ، مشتعل كردن .
مبله كردن ، داراي اثاثه كردن ، مجهز كردن ، مزين كردن ، تهيه كردن .
اثاثه ، اثاث خانه ، سامان ، اسباب، وسائل، مبل.
ديوانگي، خشم زياد، عشق مفرط، غضب.
هيجان واضطراب مسري، اضطراب عمومي.
خزپوش، تهيه شده باخز، ( در مورد زبان ) باردار.
تاجر خز، خزدوز، خز فروش، پوست فروش.
تجارت خز، خريد وفروش خز، خزدوزي.
خزدوزي، تخته كوبي، ( دركشتي سازي ) تخته پوشي دولا.
زمين يامزرعه شخم زده ، شيار، خط گود، شياردار كردن ، شيار زدن ، شخم زدن .
خزپوش، خز پوشيده ، خزدار، خز مانند.
بيشتر، ديگر، مجدد، اضافي، زائد، بعلاوه ، بعدي، دوتر، جلوتر، پيش بردن ، جلو بردن ، ادامه دادن ، پيشرفت كردن ، كمك كردن به .
پيشرفت، تهيه وسائل، پيش بردن ، كمك ، تقويت.
بعلاوه ، از اين گذشته ، گذشته از اين ، وانگهي.
دورترين ، اقصي نقطه .
دزدكي، زير جلي، پنهان ، نهاني، مخفي، رمزي.
جوش، دانه ، كورك .
( طب ) ايجاد كورك ، تجمع چند كورك .
( طب ) سالك .
غضب، غيظ، هيجان شديد وتند، خشم، درنده خوئي، روح انتقام، آشوب، اضطراب، شدت.
(گ . ش. ) اولكس فرنگي، پروانه واران .
تيره ، سيه فام، گندمكون .
( نظ. ) فتيله مواد منفجره ، فيوز، فتيله گذاشتن در، سيم گذاشتن ، فيوزداركردن ، آميختن ، تركيب كردن يا شدن ، ذوب شدن .فيوز، گداختن ، آميختن .
(eez=fu) (در ساعت) امرود، برآمدگي ساق پاي اسب، تفنگ چخماقي، فتيله ديناميت.
بدنه ، بدنه هواپيما.
قابليت ذوب.
گداختني، زود گداز.
دوك مانند، مخروطي.
تفنگ چخماقي سرپر، ذوب شده ، قابل ذوب.
تفنگ چخماقي سرپر، ذوب شده ، قابل ذوب.
( سابقا) تفنگدار، سربازي كه تفنگ چخماقي داشت، ( امروزه ) هنگ تفنگداران ارتشانگليس.
( سابقا) تفنگدار، سربازي كه تفنگ چخماقي داشت، ( امروزه ) هنگ تفنگداران ارتشانگليس.
آتش پي درپي، شليك متوالي، تيرباران .
ذوب، گداختگي، آميزش.امتزاج، ائتلاف يك شركت با شركت ديگر، تركيب وامتزاج.
هواخواه اصول پيوستگي وسازش در سياست.
هايهوي، سروصدا، نق نق زدن ، آشوب، نزاع، هايهو كردن ، ايراد گرفتن ، خرده گيريكردن ، اعتراض كردن .
آدم نق نقي وخرده گير.
نق نقي بودن ، ايراد گيري كردن .
داد وبيداد كن ( براي چيزهاي جزئي )، ايراد گير.
فاستوني نخي، سخن گزاف، بي ارزش، لفاظي.
كتك زدن ، چوب زدن ، كوبيدن ، انتقاد كردن .
چوب زني، انتقاد.
كهنگي، كفك زدگي.
بو گرفته ، كهنه ، كفك زده ، قديمي مسلك .
بيهوده ، پوچ، بي فايده ، باطل، عبث، بي اثر.
كسي كه معتقد است كوشش بشر بي فايده وبي نتيجه است.
(=futileness)، عبثي، بي فايدگي، بيهوده گي، پوچي.
تير ميان كشتي، ميان چوب، ميان تير.
آينده ، مستقبل، بعدي، بعد آينده ، آتيه ، آخرت.
( د. ) شامل زمان آينده نقلي كه در انگليس بصورت have will و have shall ساخته ميشودونشانه خاتمه عمل در زمان آينده ميباشد.
بي آتيه .
آينده گرائي، اعتقاد بوقوع پيشگوئي هاي كتاب مقدس، عقيده به آخرت، خيال پرستي(utopianism).
مربوط به آينده ، پيشرو.
آخرت، عاقبت، آينده ، نسل آينده .
كرك ، پرز، ريش تازه جوان ، كركي شدن ، ريش ريش شدن ، كركي كردن ، پرزداركردن ، مست كردن ، گيج كردن .
كركي، ريش ريش، پرزدار، خوابدار، تيره .
دام كيسه اي، كيسه ماهي گيري.
صليب شكسته (swastika).
حرف هفتم الفباي انگليسي.
نماينده مخصوص دايره بازرسي، بازرس مخصوص.
لباس مخصوص هوانوردي.
پرگفتن ، گپ زدن ، (م. م. ) دروغ گفتن .
پارچه گاباردين .
ريشخند كن ، سخريه كن ، لاف زن ، پرحرف.
سخن ناشمرده ، گپ، وراجي، صداي غاز، ناشمرده حرف زدن ، غات غات كردن (مثل غاز)، وراجي كردن .
نوعي صخره از دسته سنگهاي محترقه و آتشفشاني.
رداي بلند، جبه ، لباس، پوشش، گاباردين .
گدا، ولگرد.
تجمع غير رسمي جهت گفتگوهاي عمومي، محاوره طولاني و مفصل.
سبد استوانه شكل بدون ته كه از خاك پر كرده و براي جان پناه بكار ميبرند.
سه گوشي كنار شيرواني، ديوار كناري.
شيرواني، پشت بام شيرواني دار.
داراي آرايش سه گوش (در ساختمان ).
(spittoon، =cuspidor) تف دان ، سلف دان ، خلط دان .
جبرئيل، سروش.
(=simpleton) ساده لوح.
جاد فرزند يعقوب و زلفه .سيخك ، سيخ، ديلم، گوه ، نيزه ، سنان ، ميله ، اندازه گيري طول، شلاق سيخي، بخدا، ترابخدا، ميله زدن به ، با ميله بستن ، با ميخ محكم كردن ، هرزه گردي كردن .
آدم ولگرد، سرگردان ، آواره ، دربدر.
از سر، حلق آويز، در مخاطره .
خر مگس، آدم مردم آزار، مزاحم.
آلت كوچك ، مكانيكي، جزئ ( اجزائ )، ابزار، اسباب، انبر.
وسائل كوچك مكانيكي.
اشكال تزئيني محدب حاشيه بشقاب و ظروف قديمي، اشكال تزئيني محدب حاشيه يقه .
درجه دار(از دانشكده يا دانشگاه )، ديپلمه ، ليسانسيه ، فارغ التحصيل، پيمانه درجه دار، لوله مدرج، درجه دار، (درباره ماليات) مشمول ماليات تصاعدي، فارغالتحصيل شدن ، (آمر. )دوره آموزشگاهي را بپايان رساندن ، بتدريج تغييريافتن ، درجه بندي كردن ، تغليظ كردن .
( ج. ش. ) اردك قهوه اي و سيه فام شمال اروپا و آمريكا.
مردم كوهستاني اسكاتلند، سلت هاي اسكاتلندي، سلتي و اسكاتلندي.
زبان بومي اسكاتلندي.
خنده بلند، قهقهه ، قلاب يانيزه خاردار ماهي گيري، نيزه ، چنگك ، سيخك ، شوخي فريبنده ، حيله ، آزمايش سخت، انتقاد، نفرين ، تفريحگاه ارزان ، پيرمردپرحرف، گفتاربيهوده ، فرياد، باصداي بلندخنديدن ، قلابدار كردن ، گول زدن ، قماربازي كردن .
بادبان سه گوش يا مربع شكل سبك .
لغزش، اشتباه در گفتار يا كردار.
پير مرد روستائي، ( جلو اسم خاص ) آقا.
دهان بند بستن ، پوزه بند بستن ، محدود كردن ، مانع فراهم كردن براي، شيرين كاري، قصه يا عمل خنده آور، ( طب ) دهان باز كن .
قانون منع مباحثه و مناظره .
ديوانه ، شيفته ، دلفريفته .
اندازه ، اندازه گير، اندازه گرفتن .(.n and .vt) گرو، وثيقه ، رجز خواني، مبارزه طلبي، گروگذاشتن ، شرط بستن ، متعهد شدن ، (.n) (=gauge) درجه ، اندازه ، وسيله اندازه گيري.
فريب دهنده ، شوخي كننده ، بذله گو.
دسته مرغابي، جمعيت.
آدم شوخ، بذله گو، شوخي كننده ، قصه گو.
آدم شوخ، بذله گو، لطيفه گو.
(ش. ) ماده معدني برنگ سبز تيره بفرمول O4 Al2 Zn.
سبك روحي، شادي، شادماني، بشاشت، خوشدلي.
(گ . ش. ) گل عنبر كشميري، عنبر كشميري.
(gayly) با خوشحالي ز با سرور و نشاط.شوخ وشنگ ، پر جلوه ، پر زرق و برق، با روح.
سود، منفعت، نفع، صرفه ، استفاده ، افزايش، بدست آوردن ، سود بردن ، فايده بردن ، پيدا كردن ، كسب كردن ، باز يافتن ، نائل شدن ، پيشرفتن ، بهبودي يافتن ، رسيدن ، زياد شدن .سود، بهره تقويت، حصول.
نفع بر، كسيكه سود ميبرد، استفاده كننده ، درختارغوان ، شيرجه از پشت.
پر منفعت.
(=misgiving) سوئتفاهم، اشتباه ، مشتبه سازي.
بي منفعت.
مخالفت، انكار، انكار كردن ، رد كردن ، نقض كردن .
انكار كننده ، مخالف.
گام، خرامش، راه رفتن ، ( در اسب ) يورتمه روي، گام برداشتن ، قدم زدن ، خراميدن .
پوشش روي كفش، پاتابه ، گتر.
(فيزيك ) واحد شتاب برابر يك سانتي متر بر مجذور ثانيه ، دختر.
خوشي، شادي، جشن و سرور، مجلل، با شكوه .
بي نهايت بزرگ ، كلان ، عظيم الجثه ، وابسته به كهكشان .
تشعشع راديوئي كهكشان ، صوت پراكني از جانب كهكشان .
شيرسازي، ترشح شير.
(ش. ) گالاكتوزيد.
طوطي كاكلي( cockatoo ) استراليائي، ساده لوح.
خوراك سرد گوشت گوساله و جوجه و ديگر جانوران كه استخوان آن را در آورده باشند.
نمايش اشكال بوسيله سايه انداختن .
(گ . ش. ) حشيشه الحليب، علف شير.
(نج. ) كهكشان ، جاده شيري.
(گ . ش. ) نوعي صمغ زرد رنگ كه از گياهي شبيه انقوزه گرفته ميشود و مصرف طبي دارد.
تند باد، باد، ( در دريا ) طوفان .
خود، كلاه خود، (گ . ش. - ج. ش. ) خودچه ، (طب) سردرد، صداع عام.
(ش. ) گالن ، سرب معدني، سرب طبيعي.
جالينوسي.
داروي گياهي، دواي نباتي، داروي جالينوسي.
جليلي، وابسته به گاليله .
( با حرف كوچك ) نماز خانه كوچك نزديك كليسا، شهرستان جليل در فلسطين .
سخن بي سروته ، سخن نامفهوم، كلام غير مفهوم.
(گ . ش. ) خولنجان ، خولنجان مصري.
صمع كاج و صنوبر، سقز.
زهره ، زرد آب، صفرا، تلخي، گستاخي، زخم پوست رفتگي، سائيدگي، تاول، سائيدن ، پوست بردن از، لكه ، عيب.
(ج. ش. ) حشره پرده بال مازو ( از خانواده cynipidae ).
دلاور، دلير، شجاع، عالي، خوش لباس، جنتلمن ، زن نواز، متعارف وخوش زبان درپيش زنان ، زن باز، دلاوري كردن ، زن بازي كردن ، ملازمت كردن .
دلاوري، بهادري، رشادت، شجاعت، زن نوازي.
(تش. ) زهره دان ، كيسه صفرا.
كشتي بادباني و پاروئي بزرگ قرون و .
كشتي بادباني بازرگاني يا جنگي اسپانيولي قرن پانزدهم.
راهرو دار، داراي سرسرا، داراي اطاق نقاشي، موزه دار.
گالري، راهرو، سرسرا، سالن ، لژ بالا، جاي ارزان ، اطاق نقاشي، اطاق موزه .
(گ . ش. ) چمن با دوام جنوب آمريكا و مكزيكو.
كشتي پاروئي يا بادباني قرون وسطي، ( در چاپخانه ) نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي، رانكا، رامكا، ( در كشتي ) آشپزخانه .
( در چاپخانه ) نمونه ستوني مطالب چاپي كه هنوز صفحه بندي نشده .
غلام پاروزن ، مزدور، زحمتكش، غلام.
بويراني، ويران ، درهم و برهم، رو بويراني.
(ج. ش. ) مگس مازو.
نوعي آهنگ و رنگ رقص، ( ك . ) آدم دل زنده و شاداب، دلير، شجاع، (ز. ش. ) سنگ ريگي.
فرانسوي.
(ش. ) اسيد گاليك ، جوهر مازو، O H2 O5 H6 C7.
اهل قبيله گل، فرانسوي.
اصطلاحات و لغات ويژه فرانسوي، فرانسوي مآبي.
فرانسوي مآب كردن ، فرانسوي مآب شدن .
مازوساز، مازوئي، موجد مازو.
نوعي جوراب يا پاپوش قرون و ، زنگار، ساق پوش، شلوار كوتاه ، شورت.
فضولي.
مربوط بماكيان ، وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار، ماكياني، دانه خوار.
آزاردهنده ، سوزان .
حشره گزنده نسبتا بزرگ ، سرخك ، ساس.
نوعي پرنده آبزي از خانواه آبچليك ها (Rallidae).
كرجي باري يا ماهي گيري.
(طب ) پياله كوچك مخصوص مرهم و دارو.
(ش. ) گاليوم، علامت Ga ميباشد.
ولگردي كردن ، عشقبازي كردن ، لاس زدن ، سفر كردن .
تغذيه كننده از مازو، مازو خوار.
(ج. ش. ) كرم مازو، نوعي كرم چهار پاي كوچك .
( گ . ش. ) مازو.
گالن ، پيمانه اي برابر / ليتر.
ظرفيت چيزي بر حسب گالن ، تعداد گالني كه ظرفي گنجايش دارد.
يراق، گلابتون .
تاخت، چهار نعل، چهارنعل رفتن ، تازيدن .
( gallop) چهارنعل روي، چهار نعل.
( francophile) فرانسه دوست، دوستدار اقوام گل و فرانسوي.
اسب مخصوص چهار نعل، نوعي تاتوي اسكاتلندي از نژاد گالووي.
دسته اي سرباز مزدور، سرباز پياده .
دار، چوبه دار، اعدام، بدار آويزي، مستحق اعدام.
آدم مستحق اعدام، كسي كه سرش بوي قرمه سبزي ميدهد، جاني واجب الاعدام.
سنگ زهره دان ، سنگ كيسه صفرا، سنگ مجاري صفراوي، سنگ صفرائي.
( suspenders) بند شلوار، بند جوراب.
ترساندن ، وحشت زده كردن .
ملوان ، بند باز، آدم احمق.
رقص نشاط انگيز قرن .
فراوان ، بسيار، سرشار.
( انگليس ) گالش، روكفشي، كفش لاستيكي.
شيشه اي، شيشه مانند، زجاجي، بيحالت، بي نور، زننده ، تيز، تند.
جست وخيز نشاط انگيز كردن .
جريان مستقيم برق، الكتريسيته شيميائي، معالج با جريان برق مستقيم، تماس برق بابدن .
گالوانيزه كردن .
با برق آب طلا يا نقره دادن به ، آب فلزي دادن ، آبكاري فلزي كردن .
گالوانيزه كننده .
كهربا سنج، برق سنج، گالوانومتر.
كهرباياب.
پوست بره تودلي، قره كل.
دندان ، دندان گراز يا دندان كج، دهان ، دسته شدن ، گرد آمدن ، بازديد كردن .
چكمه ركابي و ساقه بلند سواري، زنگار يا پا پيچ سوار كاري، جفتك ، رقص، گتر.
نوعي شيرواني چارترك .
(gambir) (گ . ش. ) روناسيان ، درخت كاد هندي، درخت كاد اصفر.
( gambier) (گ . ش. ) روناسيان ، درخت كاد هندي، درخت كاد اصفر.
شروع بازي شطرنج، از دست دادن يكي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي، بذله ، موضوع بحث.
قمار كردن ، شرط بندي كردن ، قمار.
قمار باز.
( گ . ش. ) نار هندي.
جست وخيز، ورجه ورجه (در رقص )، جست، جست و خيز كردن ، پرش كردن .
پاي پسين اسب، قناره ، قلاب گوشت.
(ج. ش. ) ماهي آبنوس قسمت هاي نسبتا گرمسير.
بازي، مسابقه ، سرگرمي، شكار، جانور شكاري، يك دور بازي، (بصورت جمع )مسابقه هاي ورزشي، شوخي، دست انداختن ، تفريح كردن ، اهل حال، سرحال.
ماهي مجاز براي صيادي.
مرغ شكاري، خروس جنگي.
خروس جنگي، (مج. ) آدم دعوائي.
متصدي جانوران شكاري، قرقچي، شكاربان .
طاقت، طاقت تحمل مصائب ( pluck، endurance)، جان سختي.
مهارت در بردن بازي بدون تخلف از مقررات بازي.
شاد، دلخوش، زنده روح.
قمار باز، آدم شوخ، ورزشكار، هرزه و مهمل.
سلول جنسي، سلول يا عضو سازنده سلول جنسي.
سلول جنسي بالغ قابل تكثير، انگل مالاريا.
سلولي كه تقسيم شده و از آن سلول جنسي بوجود ميايد.
ايجاد سلول جنسي قابل لقاح.
سلول تغيير يافته و منشعب جنسي قابل لقاح.
گياه يا نژادي از گياه كه داراي عضو جنسي تناوبي (يعني نر وماده ) ميباشد.
(gamy) پر از شكار، داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد، بد بو، با جرات، چاشني زده ، افتضاح آور، فاسد.
جنسي، داراي خاصيت جنسي.
بچه كوچه گرد، بچه بدذات.
دختر كوچه ، دختر ولگرد، دختر گستاخ و بيشرم، دختر هوس باز.
بازي، قمار بازي.
گاما، حرف سوم الفباي يوناني، اشعه گاما.
( طب ) گاما گلوبولين .
( فيزيك ) اشعه گاما.
پير زن ، پير زن روستائي.
بازي تخته نرد، ران نمك زده و دود زده خوك ، ياوه ، مارس كردن ( درتخته نرد)، نمك زدن و دودي كردن ، لاف زدن .
نژاد دور افتاده يا منزوي موجود زنده .
زاد و ولد جنسي، زاد و ولد از راه جفت گيري.
پيوسته گلبرگ ، داراي گلبرگ پيوسته .
پيوسته برگ ، داراي برگ پيوسته .
پيوسته كاسبرگ ، داراي كاسبرگ پيوسته .
( انگليس - م. م ) چتر بزرگ .
( مو. ) هنگام، گام، حدود، حيطه ، وسعت، رسائي.
( gamey) پراز شكار، داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد، بد بو، باجرات، چاشني زده ، افتضاح آور، فاسد.
(.n) (ز. ع. ) نگاه ، نظر، (.vi and .vt) گردش كردن .( ج. ش. ) غاز نر، آدمنادان ، مرد متاهل.
كارگر راه آهن ، كارگر فصلي، كارگر سيار.
دزد، حقه باز، متقلب (rascal وthief).
دسته ، جمعيت، گروه ، دسته جنايتكاران ، خرامش، مشي، گام برداري، رفتن ، سفر كردن ، دسته جمعي عمل كردن ، جمعيت تشكيل دادن .
دو يا سه قلاب ماهي گيري متصل بهم.
منگنه دسته جمعي.
ملاقات كردن ، جمع شدن ، گرد همآمدن .
سر عمله ، مسافر پياده ، اسب تند رو.
دنياي جنايتكاران .
( spindling، lanky) طولاني و دراز، بلند تراز حد معمول.
گره ، (طب ) غده عصبي، غده لنفاوي، برآمدگي.
تخته پل، سكوب قابل حمل و نقل كشتي و غيره .
گاو آهني كه شيار هاي موازي ايجاد كند.
( vagrant) ولگرد، آواره ، خانه بدوش.
(طب ) قانقاريا، فساد عضو بر اثر نرسيدن خون ، فاسد شدن ، قانقاريا بوجود آمدن ، تباه كردن .
مبتلا به قانقاريا.
اوباش، اراذل، همدست تبه كاران ، گانگستر.
كلوخه سنگ ، هرزه سنگ .
تخته پل، پل راهرو، راهرو، گذرگاه .
(gannister) نوعي كوارتز پست، مخلوط كوارتز و خاك نسوز.
غاز درياي شمالي، نوعي مرغ ماهي خوار.
( ganister) نوعي كوارتز پست، مخلوط كوارتز و خاك نسوز.
داراي فلس هاي سخت وبراق، سگ ماهي.
( gantlope، gauntlet) دستكش بلند، باند براي دست، دعوت به مبارزه .
(.n)(gauntlet) دستكش، (.vt and .n) محل تلاقي دو خط راه آهن ، تلاقي كردن .
رجه يا طنابي كه براي بار كشي و آويختن لباس مورد استفاده قرار ميگيرد، بندرجه .
( gantelope، gauntlet ) دستكش بلند، باند براي دست، دعوت به مارزه .
جاي چليك ، زير بشكه اي، حائل جراثقال.
(jail ) زندان ، محبس.
شكاف.رخنه ، درز، دهنه ، جاي باز، وقفه ، اختلاف زياد، شكافدار كردن .
دخشه شكاف پر كن .
رقمشكاف پر كن .
خميازه ، نگاه خيره با دهان باز، خلائ، خميازه كشيدن ، دهان را خيلي باز كردن ، با شگفتي نگاه كردن ، خيره نگاه كردن .
مايه حيرت و خيرگي، نگاه خيره .
( موسيقي ) گاهي كه چند نت آن حذف شده باشد.
چاك مانند، درز دار.
(. interj) بخدا، سوگند ملايم، (.n) (ج. ش. ) نوعي ماهي كه آرواره هائيشبيه منقار دارد، نيزه ماهي، سگ ماهي.
گاراژ، در گاراژگذاردن ، پهلو گرفتن در ترعه .
گاراژ دار.
نوعي تفنگ نيمه خودكار.
لباس، پوشاك ويژه ، كسوت، ظاهر، طرز، جامه پوشانيدن به ، لباس پوشانيدن ، طرز رفتار.
روده ، فضولات، آشغال خاكروبه ، زباله .زباله ، آشغال.
زباله روبي.
زباله روب.
ضايعات، فضولات، تحريف، تحريف كردن ، الك كردن .
آشفته ، درهم.
تحريف كننده .
اغتشاش، آشفتگي، جنجال.
پيشخدمت مهمانخانه ، پسر بچه پادو (waiter).
سرد خانه آشپز خانه ، آشپز متصدي سرد خانه .
باغ، بوستان ، باغچه ، باغي، بستاني، درخت كاري كردن ، باغباني كردن .
( گ . ش. ) ترتيزك ، تره تيزك ، شاهي.
(گ . ش. ) سنبلالطيب، نوعي سمنه ، خلفه ، حشفه .
گاردن پارتي.
باغ تفرجگاه ، باغ ملي.
باغبان .
(گ . ش. ) روناسيان ، ياسمن .
باغباني.
اشكاف لباس، خوابگاه .
gar =.
( gargantuan) غول، غول پيكر، عظيم الجثه .
( gargantua) غول، غول پيكر، عظيم الجثه .
غرغره ، گلو شوئي، غرغره كردن .
ناوداني كه از ديوار پيشامدگي پيدا ميكند و بيشتر آنرا بصورت سر و تن انسان ياجانوريدر ميآورند، راه آب، هر نوع تصوير عجيب.
زننده ، داراي زرق و برق زياد، شعله ور.
گلچين ادبي، تاج گل، حلقه گل، گلبند زدن ، درحلقه گل قرار دادن .
(گ . ش. ) سير.
سير نمك ، سير و نمك .
جامه ، پوشاك ، جامه رو، رخت.
انبار غله ، انبار، انبار كردن ، انباشتن ، درويدن .
نار سنگ ، لعل، حجر سيلان ، نوعي لولا يا مفصل.
صفحه لعل تراش، كاغذ سنباده لعل.
(مع. ) لعل دار، داراي لعل، موجد لعل، لولا دار.
( مع. ) سنگ نيكل، معدن نيكل.
آرايش دادن ، چاشني زدن (بخوراك )، چاشني زدن به ، آرايش.
(حق. ) كسي كه خواسته اي نزد او تامين يا توقيف باشد، تامين مدعا به كردن .
تزئين ، آرايش، تامين خواسته ، حكم تامين مدعابه ، احضار شخص ثالث، حكمتوقيف.
(=embellishment) تزيين ، چاشني، مخلفات.
( garrote) خفه سازي بطرز اسپانيولي، اسباب آدمخفه كني، راهزني بوسيله خفه كردن مردم، شريان بند.
(fish)=gar.
برج ديده باني، اطاق زير شيرواني.
پادگان ، ساخلو، مقيم كردن ، مستقر كردن .
پادگان ، ساخلو مستقل، پادگان مجزا.
ايالت نظامي.
يكجور اسب كوچك اسكاتلندي و ايرلندي.
( garotte) خفه سازي بطرز اسپانيولي، اسباب آدمخفه كني، راهزني بوسيله خفه كردن مردم، شريان بند.
پر حرفي.
پر حرف.
بند جوراب، كش جوراب، (باحرف بزرگ ) عالي ترين نشان انگليس بنام نشان بندجوراب، بند زدن ، كش زدن (بپا يا به جوراب ).
(ج. ش. ) مار بي زهر زنده زاي راه راه آمريكا.
حياط، محوطه ، سد يا بند ماهي گيري، تسمه .
گاز، بخار، (آمر. ) بنزين ، گازمعده ، گازدار كردن ، باگاز خفه كردن ، اتومبيل رابنزين زدن .
اطاق گاز، محفظه اعدام با گاز.
فيتر يا مكانيكي كه لوله هاي گاز و لوازمگاز منازل را نصب و تعمير ميكند.
( در بخاري ) گازسوز، جائيكه گازميسوزد.
ماسك ضد گاز.
گازئيل، نفت گاز.
شمعدان گاز سوز، لوستر گاز سوز.
فرسنيل ، دقطامون سفيد
( station filling ) پمپ بنزين .
توربيني كه توسط گاز كار و حركت ميكند.
لامپ گازي.
گيسه گاز، (در هواپيما ) گاز دان ، ياوه سرا.
قايق موتوري.
اجاق گاز سوز.
گاسگن ، اهل gascony در فرانسه ، لاف زن .
(bravado boasting ) لافزني، چاخان ، ياوه سرا.
گازي، بخاري، لطيف، گازدار، دو آتشه .
زخم، بريدگي، جاي زخم در صورت، آلت تناسلي زن ، مقاربت جنسي، توخالي، لاف، بد منظر، زشت، زيرك ، خوش لباس، زخم زدن ، بريدن ، شكافداركردن ، پرحرفي كردن .
محفظه نگاهداري گاز، محل نگهداري بنزين .
gasworks =.
تبديل كردن بگاز.
تبديل به گاز كردن ، بخاركردن ، تبديل بگاز يا بخار شدن .
بادبان بند، شراع بند، واشر چرمي، درزبند، درز گرفتن ، لائي گذاشتن .
ران عقب اسب، (م. م. ) شلوار، زير جامه ، جوراب، (م. ك . ) gasket.
چراغ گاز، روشنائي گاز، گاز سوز، شعله گاز.
ماده اي كه براي ساختن آب گاز دار بكار ميرود.
گازولين ، (آمر. ) بنزين .
گازولين ، ( آمر. ) بنزين .
وابسته به بنزين .
گاز دان ، گازانبار، گاز سنج، كنتور گاز.
نفسنفس زدن ، بادهان باز دم زدن ، بريده بريده نفس كشيدن ، نفس بريده .
(gastric) شكمي.
گاز دار، پرسردو صدا، مضحك .
گاز دار، پر باد و بروت، پرهارت و هورت.
( scare ) ترساندن ، وحشت، جانور بدون اولاد.
غير قابل نفوذ در مقابل گاز، عايق گاز.
(gastrea)(gastrula) رويان كيسه اي شكل ابتدائي كه از دو قشر سلول تشكيل يافته .
( gastraea)(gastrula) رويان كيسه اي شكل ابتدائي كه از دو قشر سلول تشكيل يافته .
(جراحي ) عمل برداشتن تمام يا قسمتي از معده .
معدي، شكمي.
شيره معده .
(طب ) زخممعده .
هورموني كه موجب ترشح شيره معده ميگردد.
( طب) آماس معده ، التهاب معده ، ورم معده .
متخصص بيماريهاي معده و روده .
مطالعه معده و روزده و بيماريهاي آن .
( gastrogenous) داراي منشائ معدي، معدي.
( gastrogenic) داراي منشائ معدي، معدي.
مربوط به معده و روده ، معدي و روده اي.
(GOURMET، EPICURE) خوراك شناس، خوش خوراك ، علاقمند بغذاي خوب، سليقه در غذا.
وابسته به غذا و پخت وپز.
متخصص غذاي لذيذ، ويژه گر خوراك .
علم اغذيه لذيذه ، خوش گذراني، پر خوري.
(ج. ش. ) شكم پاوران ، شكم پايان .
اسباب معاينه داخلي معده ، وسيله مشاهده داخل معده .
(ج. ش. ) داراي فعاليت در معده ورگها.
شكمك ، (ج. ش. ) مرحله روياني اوليه پس از بلاستولا.
بشكل گاسرتولا در آمدن ، بشكل گاسترولا درآوردن .
كارخانه گاز.
دروازه .دروازه ، در بزرگ ، مدخل، دريجه سد، وسائل ورود، وروديه .
ميهمان ناخوانده .
الكترود دريچه اي.
لامپ دريچه اي.
نقشه تاشده در ميان كتاب.
دروازه بان .
تير چار چوب دروازه ، بازوي در، بازوي دروازه .
مدخل، دروازه .
گرد آوري كردن .گرد آمدن ، جمع شدن ، بزرگ شدن ، جمع كردن ، گرد كردن ، نتيجه گرفتن ، استباط كردن .
جمع كننده ، گرد آورنده .
گرد آوري.
خام دست، چپ دست، ناشي، كج، مايل.
خام دستي، ناشيگري.
(trinket، ornament) زيور آلات، كلاه برداري، نمايش پر سر وصدا و تو خالي.
خرده ريزها، چيزهاي كم بها، پيرايه هاي زيادي.
زرق وبرق دار، نمايش دار، پر زرق و برق، جلف، لوس، روزشادي.
(=goffer) چين دار يا مچاله كردن .
درجه ، اندازه ، پيمانه ، مقياس، معيار، ضخامت ورق فلزي يا قطر سيم و غيره ، پيمانه كردن ، آزمايش كردن ، اندازه گرفتن .اندازه ، اندازه گير، اندازه گرفتن .
اهل كشور باستاني گل، فرانسوي.
(galt) قشر ضخيمي از خاك رس، با خاك رس پوشاندن .
smear، smudge =.
لاغر، نحيف، بدقيافه ، زننده ، بيثمر، لاغركردن ، زننده ساختن ، ويران كردن .
دستكش بلند، دستكش آهني، دعوت بمبارزه .
(gore، gour) (ج. ش. ) گاو وحشي هندي.
گوس، واحد شدت ميدان مغناطيسي.
تنزيب، كريشه ، تور، گازپانسمان ، مه خفيف.
باج، خراج، ربا، بهره غير مجاز، چكش چوبيحراج كنندگان ياروساي انجمن ها، چكش حراجي.
تقسيم مال كسي كه بي وصيت مرده بطور برابر ميان پسرانش.
نيزه ، زوبين ، اهرم آهني، ديلم.
(gavotte) نوعي رقص سريع فرانسوي، موسيقي اين رقص، تندرقصيدن ، بابك فوق رقصيدن .
(gavote) نوعي رقص سريع فرانسوي، موسيقي اين رقص، تند رقصيدن ، باسبك فوق رقصيدن .
بي خيال نگاه كردن ، احمقانه نگاه كردن .
احمق، مات و سربهوا.
احمق، مات و سربهوا.
(gawsy) خوش بنيه ، چاق و چله ، با نشاط، خوش نما.
(gawsie) خوش بنيه ، چاق و چله ، با نشاط، خوش نما.
خوش، خوشحال، شوخ، سردماغ، سر كيف.
(gaily) با خوشحالي ز با سرور و نشاط.
(guy، fellow) شخص، فرد.
خيره نگاه كردن ، چشم دوختن ، زل زل نگاه كردن ، بادقت نگاه كردن ، نگاه خيره .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري.
(ج. ش. ) بز كوهي، آهوي كوهي، غزال.
مجله ، مجله رسمي، روزنامه ، اعلان و آگهي، در مجله رسمي چاپ كردن .
فرهنگ جغرافيائي، مجله نويس، روزنامه نويس.
مايه عبرت، انگشت نما.
دنده ، اسباب.
دنده ، چرخ دنده ، مجموع چرخهاي دنده دار، اسباب، لوازم، ادوات، افزار، آلات، جامه ، پوشش، دنده دار(يادندانه دار) كردن ، آماده كاركردن ، پوشانيدن .
چرخ دندانه دار، چرخ دنده .
جعبه دنده .
دنده هاي ماشين .
ميله دنده ، دنده عوض كن .
(ج. ش. ) مارمولك خانگي.
هي، هين (كه درموقع راندن اسب و گاو گفته ميشود)، صداي هي و هين كردن (برايراندن حيوان ) هين كردن ، هوس، بوالهوسي.
يكي از بازيكنان بالماسكه و كارناوال كه غالبا داراي ماسك منقاردار است.
غازها.
مواد رسوبي و ته نشين سطح زمين .
آدم عجيب و منزوي.
جهنم، دوزخ، محبس.
رقاصه ژاپوني، گيشا، فاحشه .
ژال، ماده ژلاتيني چسبناكي كه در نتيجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود ميايد، ژلاتين ، دلمه شدن .
ژلاتيني شونده ، دلمه شونده .
(gelatine) دلمه ، ژلاتيني، سريشم.
(gelatin) دلمه ، ژلاتيني، سريشم.
ژلاتينه شدن .
تبديل به دلمه يا ژلاتين كردن ، ژلاتين زدن به ، باژلاتين پوشاندن .
انعقاد، بستگي، بسته شدگي، سفت شدگي.
اخته كردن ، بي تخمدان كردن ، محروم كردن .
بسيار سرد، يخ كرده ، كاملا سرد و بسته شده .
سردي، بسته شدگي.
ماده ژلاتيني و منفجره اي كه از نيترو گليسيرين ميسازند، ژليگنيت.
گوهر، جواهر، سنگ گران بها، جواهر نشان كردن ، مرصع كردن .
جفت، توام، دوتا، دولا، دوقلو، جفت كردن ، توامكردن .
جفت سازي، دولائي.
(نج. ) برج جوزا، توام، دو پيكر.
(گ . ش. ) جوانه ، دكمه ، غنچه ، جرثومه ، نرمتن يا صدف گرد كوچك خوراكي، الفكه .
غنچه دار، جوانه دار.
جوانه آور، دكمه آور، جوانه دار، غنچه دار.
(gemological) مربوط به علم گوهر شناسي.
(gemologist) جواهر شناس، گوهرشناس.
(gemology) جواهر شناسي.
جرثومه بندي، جوانه كوچك ، ايجادموجود تازه توسط جوانه سلولي.
گوهر مانند، پر گوهر.
(gemmological) مربوطبه علم گوهر شناسي.
(gemmologist) جواهرشناس، گوهر شناس.
(gemmology) جواهر شناسي.
(buck-) (oryx ) (ج. ش. ) بز يا آهوي كوهي بزرگ افريقاي جنوبي.
(bok-) (oryx ) (ج. ش. ) بز يا آهوي كوهي بزرگ افريقاي جنوبي.
(مع. ) سنگ جواهر.
همه منظوره ، عام منظوره .
تعميم، كليت بخشي.
ژاندارم، امنيه ، پليس، پاسبان .
(gendarmery) ژاندارمري، اداره امنيه .
(gendarmerie) ژاندارمري، اداره امنيه .
(د. ) جنس، تذكير و تانيث، قسم، نوع.
(زيست شناسي ) ژن ، عامل موجود در كروموزوم كه ناقل صفات ارثي است.
شجره شناس.
شجره النسب، شجره نامه ، نسب، سلسله ، دودمان .
وابسته به شجره نامه .
genus of. pl.
همگاني، قابل تعميم.قابل توليد، زايش پذير.
عام، كلي.عمومي، جامع، همگاني، متداول، كلي، معمولي، همگان ، ژنرال، ارتشبد.
معين عام.
جنون و فلج حاصل در اثر ضايعات سيفليسي مغز.
طبيب امراض عمومي، پزشك بيماريهاي عمومي.
هر كاره ، بدرد هر كاري خورنده .
ستاد ارتش.
فروشگاهي كه همه نوعجنسي در آن يافت ميشود ولي قسمت بندي نشده .
فرمانده كل، سپهسالار، ژنراليسيم.
عموميت، اظهار عمومي، نكته كلي، اصل كلي.
عموميت دادن .
بطور عام گفتن ، عموميت دادن (به )، عمومي كردن ، تعميم دادن .تعميم دادن ، كليت بخشيدن .
تعميم يافته ، كلي.
بطور كلي، عموما، معمولا.
سرلشكري، سرتيپي، علم لشكركشي، مديريت، رياست.
توليد كردن ، زائيدن .زادن ، توليد كردن ، احداث كردن ، بوجود آوردن ، تناسل كردن ، حاصل كردن ، توليد نيرو كردن .
خطاي توليد شده .
تابع مولد، تابع زاينده .
توليد نيرو، نسل.توليد، زايش، نسل.
توليدي، نسلي.
مولد، زاينده .زاينده ، زاياد، دينام، ژنراتور، مولد برق.
(هن. ) نقطه يا خط يا سطحي كه سبب احداث خط يا سطح يا جسمي ميشود، احداث كننده ، (هن. ) مولد، زاينده ، زايا.
نوعي، جنسي، عمومي، عام، كلي، وابسته به تيره .
بخشش، سخاوت، خير خواهي، گشاده دستي.
سخي، بخشنده ، زياد.
پيدايش، تكوين ، توليد، طرز تشكيل، كتاب پيدايش (تورات)، پسوند بمعنيايجاد كننده .
(ج. ش. ) جانور پستاندار كوچك گوشت خواري شبيه گربه زباد يا گربه معمولي.
پيدايشي، تكويني، وابسته به پيدايش يا اصل هر چيز، مربوط به توليد و وراثت.
نسل شناس.
علم پيدايش، شاخه اي از علم زيست شناسي كه در باره انتقال وراثت(توارث) واختلافموجودات و مكانيسم آنان در اثر توارث بحث ميكند، نسل شناسي.
( cross red) صليب سرخ.
خوش مشرب، خوش معاشرت، خوش دهن .
خوش مشربي، خوش معاشرتي.
(geniculated) داراي زانوئي، خم شده ، خميده .
(geniculate) داراي زانوئي، خم شده ، خيمده .
(genius، jinn) توليد كننده ، تناسلي، مربوط به اندامهاي تناسلي.
(genitals) اندامهاي تناسلي.آلات تناسلي (خارجي).
مربوط به آلت تناسلي.
(genitalia) اندامهاي تناسلي.
حالت اضافه ، حالت مالكيت، حالت مضاف اليه ، ملكي مضاف اليهي.
وابسته به دستگاه اداري تناسلي، جهاز تناسلي وادراري.
( nativity) تولد.
نابغه ، نبوغ، استعداد، دماغ، ژني.
مربوط به قتل عام.
كشتار دسته جمعي، قتل عام.
نوع معرف و نماينده يك جنس (ازموجودات داراي صفات مشابه ارثي).
نوع، قسم، جور، طبقه ، دسته ، راسته ، جنس، طرز، طريقه .
(در روم و يونان قديم) خانواده ، تيره ، خاندان ، طايفه ، قبيله ، دسته .
(fellow، man) آقا.
آقا منش، اصيل، نجيب، تربيت شده .
(گ . ش. ) جنتياناي زرد، كوشاد.
ويوله دوژانسين .
(گ . ش. ) جنتيانا، كوشاد.
گوئيم، غير كليمي، كسيكه نه مسيحي و نه كليمي باشد.
نزاكت، ادب، نجابت.
آقا منشي، بزرگي، شرافت، نجابت، اصالت.
نجيب، با تربيت، ملايم، آرام، لطيف، مهربان ، آهسته ، ملايم كردن ، رام كردن ، آرام كردن .
جنس لطيف، جنس زن .
(gentlefolks) مردمان شريف، نجبائ.
آقا، شخص محترم، آدم با تربيت، اصيل.
شاگرد ممتازدانشگاه آكسفورد و كمبريج كه شهريه اي بيشتر ازشاگردان عادي ميپردازد.
(adventurer) نجيب زاده حادثه جو.
شايسته مرد نجيب، آقامنشانه ، مثل مردم شريف.
آقا منش، نجيبانه ، از روي بزرگ منشي.
بانو، خانم، زن نجيب، زن باتربيت.
با ملايمت، بارامي، بتدريج.
تربيت، نجابت، اصالت.
مردمان محترم و با تربيت، اصالت، تربيت، ادب.
زانو خم كردن ، ركوع كردن ، سجود كردن .
(genuflexion) سجود، خم كردن زانو.
(genuflection) سجود، خم كردن زانو.
خالص، اصل، اصلي، واقعي، حقيقي، درست.
جنس، نوع، دسته ، طبقه ، قسم، جور، سرده .
داراي مركزي در زمين ، زميني، معتقد باينكه خداوند زمين رامركز عالم وجودقرارداده .
علمي كه درباره تركيب و تغييرات شيميائي پوسته زمين بحث ميكند، شيمي خاك ، زمين شيمي.
باستان شناسي زمين ، شرح وقايع تاريخي گذشته بر مبناي اطلاعات زمين شناسي.
اندازه گيري زمان گذشته توسط روش هاي باستانشناسي وديرينه شناسي زمين .
سنگ پوكي كه درون آن ازمواد بلورين يا مواد معدني پوشيده باشد.
(geodetic) كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.
(معماري جديد ) گنبد متشكل از سطوح هندسي.
متخصص علممساحي.
علم مساحي، زمين سنجي.
( geodesic) كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.وابسته به علم زمين پيمائي در سطح كره ، مربوط به مساحي، خط اقصر.
(ج. ش. ) نوعي جانور نرم تن ياصدف خوراكي.
زمين شناسي از لحاظ ساختمان و تركيب زمين .
جغرافي دان .
(mile nautical) ميل جغرافيائي، ميل دريائي.
جغرافيا، جغرافي، علم جغرافيا، شرح.
(ز. ش. ) جسم هندسي شبيه به شبه كره ، زمين وار.
(geological) وابسته به زمين شناسي.
(geologic) وابسته به زمين شناسي.
زمين شناس.
در زمين شناسي كاركردن ، از نظر زمين شناسي بازرسي كردن ، مطالعه علم زمين شناسي كردن .
زمين شناسي، دانش زمين شناسي.
وابسته به جاذبه زمين .
نيروي آهن ربائي زمين ، نيروي جاذبه زمين .
رمل و اسطرلاب، غيب گوئي از روي خاك .
هندسه دان ، (ج. ش. )نوعي كرم درخت، كرم زمين پيما.
هندسي.
(ر. ) فاصله بين اولين و آخرين جمله يك تصاعد هندسي، ريشه nام، ميانگين هندسي.
تصاعد هندسي.
هندسه دان .
(ج. ش. ) خانواده پروانه يا بندهاي باريك بدن ، پروانه هاي هندسي.
از روي قواعد هندسي كار كردن ، با قواعد هندسي درست كردن .
علم هندسه .
مانند كره زمين ، شبيه بزمين ، زميني.
علمي كه درباره برجستگي هاي سطح زمين وعلل پيدايش آنها بحث ميكند.
خاك خوري، گل خوري، زمين خواري.
مربوط به ژئو فيزيك .
متخصص ژئوفيزيك .
زمين فيزيك ، ژئوفيزيك ، علم اوضاع بيروني و طبيعي زمين .
(گ . ش. ) گياه خاكي.
وابسته به جغرافياي سياسي.
مطالعه نفوذ عوامل فيزيكي(چون جغرافيا و علم اقتصاد و آمار) درمشي سياسي و سياستخارجي كشور.
ژرژت، جرجت (نوعيپارچه حرير و ابريشمي ).
گرجستان كاج
گرجي، گرجستاني، اهل جرجيا.
وابسته به كشاورزي، روستائي، ترانه روستائي.
علوم مربوط به زمين شناسي.
شاخه اي از فيزيك سياسي كه در باره علم لشكر كشي بحس ميكند، زمين شناسي، لشكر كشي.
(هواشناسي )وابسته به نيروي انحنائوپيچيدگي يا انقباضيكه دراثرگردش زمين ايجادميشود.
گرايشي كه نيروي جاذبه زمين آنراهدايت ميكند، زمين گرائي.
مربوط به مبحث ساختمان و تشكيلات صخره هاي پوسته زمين .
(geothermic) وابسته به حرارت مركزي زمين .
(geothermal) وابسته به حرارت مركزي زمين .
الكتروتروپيسم، (گ . ش. ) رشد و نمو گياه تحت تاثير قوه جاذبه زمين ، زمين گرائي.
(ش. ) گرانيول، الكل اشباع شده مايع و معطر.
(گ . ش. ) شمعداني عطري، گل شمعداني.
(گ . ش. ) جنس علف بواسير يا خنازير.
(گ . ش. ) گياهان سر بره و كلب جهنم.
(gerbille) (ج. ش. ) موش صحرائي، موش بياباني، يربوع.
( gerbile) (ج. ش. ) موش صحرائي، موش بياباني، يربوع.
مدير، حاكم، اداره كننده ، حامل.
شاهين كوچك
مربوط به پيري.
(geriatrist) متخصص (ويژه گر ) امراض دوران پيري.
پيرپزشكي، رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند، مبحثامراض پيري.
(geriatrician) متخصص (ويژه گر ) امراض دوران پيري.
ميكرب، جنين ، اصل، ريشه ، منشائ.
سلول نطفه ، سلول تخم.
يكي از طبقات سلول ابتدائي جنين پس از تكميل مرحله گاسترولا.
قسمت قابل توارث نطفه .
(german) اولاد عمه وعمو، عمو زاده ، وابسته نزديك ، (German، Germain) آلماني.
(germain) اولاد عمه وعمو، عمو زاده ، وابسته نزديك ، (Germain، German) آلماني.
سرخجه ، سرخجه آلماني.
(ج. ش. ) سگ پليس، سگ راهنما، سگ گرگ .
(گ . ش. ) كماذريوس، سيزاب.
وابسته ، مربوط، منتسب، خويش و قوم.
آلماني، ژرمني، توتونيك ، وابسته به آلمان .
طرفداري از آلمان ، آلمان گرائي، اصطلاحات ويژه زبان آلماني.
دانشمند فرهنگ و زبان آلماني.
(ش. ) ژرمانيوم، نوعي عنصر شبه فلز.
آلماني شدن .
آلماني كردن ، آلماني ماب كردن .
آلمان .
وابسته به ميكرب كشي.
نطفه كش، ميكرب كش، ضد باكتري.
نطفه اي، تخمي، جرثومه اي، بدوي، اصلي، جنيني.
قسمتي از پلاستودرم كه جنين اصلي مهره داران را تشكيل ميدهد.
رويان ، جوانه زننده ، سبز شونده .
جوانه زدن ، شروع به رشد كردن ، سبز شدن .
رويش، جوانه زني، سبز شدن .
وابسته به رويش تخم.
حكومت سالخوردگان .
وابسته بامراض پيري.
متخصص امراض پيري.
رشته اي از علومكه درباره پيري و مسائل مربوط به سالخوردگان بحث ميكند، علم پيري شناسي.
پير نژادي، پير شدگي نژاد.
تقسيم حوزه هاي انتخاباتي و غيره بطور غير عادلانه ، بطور غير عادلانه تقسيم كردن .
(د. )اسمي كه از اضافه كردن (ing) باخرفعل بدست ميايد، اسم مصدر، اسم فعل.
بتونه ، زاموسقه ، سطح پوشيده از بتونه .
(geste) حركت، كار نمايان ، هم صحبت، رفتار، قيافه ، اشاره .
تشكيل و تركيب چندعامل يا پديده فيزيكي وحياتي و روانشناسي براي انجام كار واحدو دست داده جزئي از كل شوند، معين بطوريكه اجزائ آن خواص مختصه خودراازطرح و يا شكلي كه از اين تركيب بدست آيد.
(روانشانسي ) مطالعه قوه ادراك و رفتار از نقطه نظر واكنش شخصي در برابر اموركلي.
(درآلمان نازي ) گشتاپو، سازمان پليس مخفي.
در شكم داشتن ، آبستن بودن ، حمل كردن .
آبستني، بارداري، حاملگي، وابسته بدوران رشد تخم يا نطفه .
(gest) حركت، كار نمايان ، هم صحبت، رفتار، قيافه ، اشاره .
با سر و دست اشاره كردن ، ضمن صحبت اشارات سر و دست بكار بردن ، باژست فهماندن .
اشاره با سر و دست.
وابسته به اشاره با سرو دست.
اشاره كننده با سر و دست.
اشاره ، حركت، اشارات و حركات در موقع سخن گفتن ، وضع، رفتار، ژست، قيافه ، ادا.
تحصيل شده ، كسب كرده ، بدست آمده ، فرزند، بدستآوردن ، فراهم كردن ، حاصل كردن ، تحصيل كردن ، تهيه كردن ، فهميدن ، رسيدن ، عادت كردن ، ربودن ، فائق آمدن ، زدن ، (درمورد جانوران ) زايش، تولد.
(getaway) آغاز، گريز، فرار، برو، دور شو، گمشو.
نگه داري كردن ، ازشكست و يا حادثه جلوگيري كردن ، پيش رفتن ، مخفيانه پيشروي كردن .
سوار شدن (بر)، پيش رفتن ، كار كردن ، گذران كردن ، گذراندن .
درست شدن ، برخاستن ، بلند شدن ، برخاست.
(accessible ) قابل دسترس، توفيق يافتني.
(away get) آغاز، گريز، فرار، برو، دورشو، گمشو.
دريافت كننده ، گيرنده ، يابنده .
(avens) (گ . ش. ) بيخ شب بو.
بازيچه ، چيز قشنگ بي مصرف، چيز جزئي، چيز ناقابل.
آبفشان ، چشمه آبگرم، چشمه جوشان آب گرم و معدني، آتشفشان ، فوران تند وناگهاني داشتن يا كردن ، فوران كردن .
نوعي سنگ سيليسي رسوبي، آبفشانسنگ .
گاري، درشكه .
(frightful) هولناك .
ترسناك ، هولناك ، مخوف، شوم، رنگ پريده .
( ghaut) گردنه ، رشته ، سلسله ، سلسله كوه ، پلكان .
( ghat) گردنه ، رشته ، سلسله ، سلسله كوه ، پلكان .
(ghi) روغن ، كره آب كرده .
(گ . ش. ) خيار ريز، خيار ترشي (anguria cucumis).
محله كليمي ها (مخصوصا در ايتاليا )، محل كوچكي از شهر كه محل سكونتاقليت هااست.
تبديل بمحله اقليت ها يا فقرا كردن .
تبديل كردن به محله اقليت ها و فقرا.
(ghee) روغن ، كره آب كرده .
(درنواحي كوهستاني اسكاتلند ) نوكريكياز روساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (gilly، gillie).
شبح، روح، روان ، جان ، خيال، تجسم روح، چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن .
رقص ارواح.
شهر متروك .
لغت غير مستعمل، كلمه غير مصطلح.
كسيكه بجاي ديگران چيز مينويسد.
(ghosty)شبح مانند، روح مانند.
بنام شخص ديگري نوشتن .
(ghostlike)شبحمانند، روح مانند.
غول (فارسي است ).
آدم غول پيكر، نره غول، غول، قوي هيكل.
(نج. ) ستاره بزرگ و درخشان .
قلاب، پشت بند، ميخ، گوه ، گربه نر، پير زن ، باپشت بند و ميخ يا گوه محكم كردن ، با قلاب محكم كردن ، گربه صفت بودن .
تند و ناشمرده سخن گفتن ، دست و پا شكسته حرف زدن ، ور زدن ، سخن تند و ناشمرده .
حرف شكسته ونا مفهوم.نامفهوم، قلمبه سولمبه .
صلابه ، چوبه دار، بدار آويختن ، رسوا كردن .
(ج. ش. ) ميمون دراز دست.
(swelling، protuberance ) قوز، پيش آمدگي، بر آمدگي.
بر آمده ، محدب، گرده ماهي، گوژپشت.
سخن طعنه آميز گفتن ، طنز گفتن ، دست انداختن ، باطعنه استهزائ كردن .
طعنه زن ، طنز گو.
احشائ خوراكي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر)، (بصورت جمع) خرده ريز، جزئي.
جبل الطارق.
سرگيجه گوسفند و امثال آن ، گيج، احمق.
( در فرمان دادن به اسب ) جلو برو، تند تر برو.
گيج، بي فكر، دوار، مبتلا به دوار سر، متزلزل.
بخشش، پيشكشي، پيشكش، نعمت، موهبت، استعداد، پيشكش كردن (به )، بخشيدن (به )، هديه دادن ، داراي استعداد كردن ، ره آورد، هديه .
( هديه اي را ) بسته بندي كردن ، در كاغذ بسته بندي روبان دار پيچيدن .
هر چيز چرخنده ، درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد، نوعي كرجي پاروئي يابادباني، نيزه ، (م. م. )فرفره ، چيز غريب وخنده دار، آدم غريب، شوخي، خنده دار، نيزه ماهي گيري، قايق پاروئي سريعالسير، با زوبين ماهي گرفتن ، سيخ زدن ، كردن ، خوابداركردن .
هزار ميليارد چرخه ، گيگا چرخه .
گيگا هرتز.
غول آسا، شايان ، غول يا شخص بسيار بلند.
غول پيكر.
غول پيكري، رشد غير عادي.
(گ . ش. ) داراي ساقه ضخيم تر، رويش بلند تر، برگهاي ضخيم تر و تيره تر.
با خنده اظهار داشتن ، با نفس بريده بريده (دراثرخنده )سخن گفتن ، ول خنديدن .
جوان جلف، ژيگولو، شيك .
ران گوسفند و غيره كه پخته باشد، ژيگو.
(ج. ش. ) سوسمار قوي هيكل و بزرگ .
زر اندود كردن ، مطلا كردن ، تذهيب كردن .
(.vi.vt.n) دستگاه تنفس ماهي، جويبار، نهر كوچك ، گوشت ماهي، پيمانه اي براي شراب، نصف پينت pint، دخترجوان ، آبجو، تميزكردن ماهي، روده (ماهي را) در آوردن ، استطاله زيرگلوي مرغ، (gill) sweetheart، =girl.
شكاف دستگاه تنفس ماهي، شكاف برانشي.
(درنواحيكوهستاني اسكاتلند)نوكر يكي ازروساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (ghillie، gilly).
(در نواحي كوهستانياسكاتلند)نوكر يكي ازروساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (ghillie، gillie).
(گ . ش. ) گل ميخك .
مطلا، زراندود، طلائي، آب طلا كاري.
لب طلائي، ممتاز، مقدم، درجه اول، بهترين .
اسبابي كه براي تراز نگاهداشتن قطب نما و چيزهاي ديگر در دريا بكار ميرود، (gimbals).
اسبابي كه براي تراز نگاهداشتن قطب نماو چيزهاي ديگر در دريا بكار ميرود، (ring gimbal).
چيز قشنگ و كمبها، بازيچه ، ارزان ، قشنگ و بي مصرف، عروسك ، تصور واهي، نخودهرآش.
مته ، پر ماه ، سوراخ كننده ، گردبر، سوراخ كردن ، مته كردن .
نوعي حلقه انگشتر، مفصل، لولا، ساخته شده از حلقه هاي تودرتو، متشكلازقطعات مرتبط.
اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود، حيله ، تدبير.
حمايل، نوعي ريسمان ماهي گيري.
ماشين پنبه پاك كني، جرثقيل پايه دار، افزار، ماشين ، حيله و فن ، عرق جو سياه ، جين ، گرفتارساختن ، پنبه را پاك كردن .
نوعي بازي رامي مخصوص دو نفر.
(گ . ش. ) زنجبيل، تندي، حرارت، زنجبيل زدن به ، تحريك كردن .
نوعي نوشابه غير الكلي گاز دار.
نوشابه شيرين گاز داريكه زنجبيل دارد.
محتاط، با كمروئي.
نوعي نان شيريني ترد زنجبيل دار.
زنجبيلي.
نوعي پارچه پنبه اي يا كتاني.
(gum) لثه .
(طب ) آماس و التهاب لثه دندان ، ورم لثه .
(ginkgo) (گ . ش. ) ژنگو، شجرالمعبد، درخت چهل سكه .
guy، =person.
(gingko) (گ . ش. ) ژنگو، شجرالمعبد، درخت چهل سكه .
(گ . ش. ) درخت جنسه ياجنسان .
(gypsy) كولي.
(ج. ش. ) زرافه .
نوعي آتشبازي چرخنده ، چرخ فلك .
(girasole) (مع. ) عين الشمس، عين الهر، گل آفتاب پرست.
(girasol) (مع. ) عين الشمس، عين الهر، گل آفتاب پرست.
ضربه شديد، اظهارنظر شديدوتند، حلقه ، كمربند بستن ، بستن ، احاطه كرده ، محاصره كردن ، نيرومندكردن ، آماده كردن ، محكم كردن .
تير آهن ، شاه تير، شاهين ترازو.
كمربند، كمر، كرست، حلقه ، احاطه كردن ، حلقه اي بريدن .
كمربند ساز، محاط (ج. ش. ) حشره اي كه پوست درختان را بطور كمربندي سوراخ ميكند.
نان زنجبيلي، نوعي نان شيريني كه زنجبيل دارد.
دختر، دختربچه ، دوشيزه ، كلفت، معشوقه .
دستيار زن ، معاون زن ، زن كار آمد و لايق.
(انگليس ) عضو پيشاهنگي دختران ، دختر پيشاهنگ .
دختري.
(girly) دختر، دختر وار، دخترانه ، غيربالغ، خام و بچگانه .
دختروار.
( girlie) دختر، دختر وار، دخترانه ، غير بالغ، خاموبچه گانه .
با تنگ محكم كردن ، محاصره كردن .
تنگ اسب، محيط، قطر شكم، ابعاد، تنگ بستن ، بست، بست آهني وچرمي، باتنگ بستن ، دور گرفتن .
نوعي تبر جنگي، تبر زين .
جان كلام، ملخص، لب كلام، نكته مهم، مطلب عمده ، مراد.
سه تار، گيتار.
واگذار كردن ، دادن (به )، بخشيدن ، دهش، دادن ، پرداخت كردن ، اتفاق افتادن ، فدا كردن ، ارائه دادن ، بمعرض نمايش گذاشتن ، رساندن ، تخصيص دادن ، نسبت دادن به ، بيان كردن ، شرح دادن ، افكندن ، گريه كردن .
پس دادن ، مسترد كردن .
تسليم شدن .
بيرون دادن .
بيرون دادن ، پخش كردن ، توزيع كردن ، كسر آمدن ، تمام شدن ، اعلان كردن .
دست كشيدن از، ترك كردن ، واگذار كردن ، واگذاردن .
منصرف شدن ، ول كردن ، ترك كردن ، تسليم كردن ، دست برداشتن از.
دست بدست دادن عروس و داماد، بخشيدن ، فاش كردن ، بذل.
معين ، داده ، معلوم، مفروض، مسلم، مبتلا، معتاد datum.
name christian =.
دهنده .
gadget = gismo، .
مخفف issue general (آمر. )ملزومات ارتش، تداركات ارتش، سرباز.
برآمدگي پيشاني ميان دو ابرو.
(گ . ش. ) گياهي كه در جواني كركدار ودربلوغ بدون كرك وصاف ميشود، صاف و بيمو، طاس.
بيمو، صاف، بدون كرك ، طاس.
صاف، براق، نرم، پوشيده ازشكر، لعابدار، ماده صاف و براق، دسر سردو يخ بسته ، شربت سرد، بستني.
يخبندان .
يخ بستن ، منجمد شدن ، منجمد كردن ، يخ زدن ، با برف يا يخ پوشاندن .
يخ بستن ، انجماد.
يخ رود، برف رود، توده يخ غلتان ، رودخانه يخ، يخچال طبيعي.
علمي كه در باره تجمع برف و يخ و انجماد در دوره هاي يخبندان بحث ميكند، برف رود شناسي، يخبندان شناسي.
سرازيري ملايم، شيب، حصار يا مانع محافظ.
خرسند، خوشحال، شاد، خوشرو، مسرور، خوشنود.
خوشامد گوئي صميمانه ، خوشامد گرم، درود گرم.
خوشنود كردن ، خرسند كردن ، خوشحال كردن ، شاد شدن .
سبزه ميان جنگل، فضاي ميان جنگل، خيابان يا كوچه جنگل، درختستان ، بيشه .
گلادياتور، پهلوان از جان گذشته .
(gladiolus )(گ . ش. ) زنبقي ها، سوسن ، زنبق، گلايول.
خوشي آور، مسرور، شادمان .
نوعي كيف سبك سفري، نوعي شراب ارزان .
giddy، foolish.
(glaire) سفيده تخم مرغ، سفيده ، لعاب، (لعاب و غيره ) ماليدن به .
(glair) سفيده تم مرغ، سفيده ، لعاب، ( لعاب و غيره ) ماليدن به .
broadsword، sword.
( glamour) طلسم، جادو، فريبندگي، دليري، افسون ، زرق و برق.
پر زرق و برق و فريبا نمودن .
(ezglamouri) فريبا نمودن ، طلسم كردن ، پر زرق و برق كردن .
فريبنده ، طلسم آميز، مسحور كننده .
( glamor) طلسم، جادو، فريبندگي، دليري، افسون ، زرق و برق.
برانداز، برانداز كردن ، نگاه ، نگاه مختصر، نظراجمالي، مرور، نگاه مختصركردن ، نظر اجمالي كردن ، اشاره كردن ورد شدن برق زدن ، خراشيدن ، به يك نظر ديدن .
اجمالي، زود گذر.
غده ، هر عضو ترشح كننده ، دشبل، غده عرقي، حشفه مرد، بظر زن .
مشمشه ، بيماري مسري اسب و انسان ، سراجه ، كتو.
غده وار، غده اي، وابسته به غده ، دشبل وار.
(گ . ش. ) بلوط، شكل بلوطي، ميوه گياه .
درخشندگي زياد، روشنائي زننده ، تابش خيره كننده ، تشعشع، خيره نگاه كردن .
مشعشع.
داراي تشعشع.
شيشه ، آبگينه ، ليوان ، گيلاس، جام، استكان ، آئينه ، شيشه دوربين ، شيشه ذره بين ، عدسي، شيشه آلات، آلت شيشه اي، عينك ، شيشه گرفتن ، عينك دار كردن ، شيشه ايكردن ، صيقلي كردن .
(بصورت جمع ) عينك ، چشم شيشه اي، چشم مصنوعي.
كور، بي حالت.
(ج. ش. ) نوعي سوسمار مخصوص آمريكاي جنوبي.
پشم يا براده شيشه ، پشمشيشه ، توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايقگرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.
شيشه گر.
مظروف يك ليوان ، بقدر يك ليوان .
(greenhouse) گلخانه .
نوعي كاغذ نازك شفاف يا نيمه شفاف كه هوا يا روغن از آن نميتواند عبور كند، كاغذ شيشه نما.
شيشه ساز.
شيشه فروشي، تاجر شيشه ، شيشه ساز.
شيشه آلات، بلور آلات، ظروف شيشه .
شيشه سازي، شيشه آلات، بلور آلات.
بلور ساز، شيشه ساز.
(گ . ش. ) علف شوره ، رازيانه آبي.
(salt glaubers) (مع. ) سولفات سديم، سولفات دوسود.
(salt glauber) (مع. ) سولفات سديم، سولفات دوسود.
(طب ) آب سبز، آب سياه ، كوري تدريجي.
(مع. ) سيليكات آبدار آهن و پتاسيم غير خالص.
داراي رنگ سبز مايل به زرد.
لعاب، لعاب شيشه ، مهره ، برق، پرداخت، لعابيكردن ، لعاب دادن ، براق كردن ، صيقل كردن ، بينور و بيحالت شدن (درگفتگويازچشم).
شيشه بر، شيشه گر.
نور ضعيف، پرتو آني، سوسو، (مج. ) تظاهر موقتي، نور دادن ، سوسو زدن .
كم نور، سوسوزن .
خوشه چيني كردن ، اينسو آنسو جمع كردن .
خوشه چيني كردن ، ريزه ، فراري، ته مانده درو، ريزه ، باقي.
زمين وقف، (درشعر ) زمين ، خاك .
(ج. ش. ) انواع پرندگان يا مرغان شكاري مخصوصا زغن يا چالاقان .
شادي، خوشحالي، سرور و نشاط، خوشي، ساز و نواز، اسباب موسيقي، زيبائي، كاميابي.
كلوب يا باشگاه آواز و سرود.
اخگر، خاكستر گرم، زغال سرخ.
خوشحال، شاد.
(minstrel) نقال، حماسه خوان .
(gleeful ) خوشحال، مسرور.
تشكيل خاك رس (gely)، تبديل به خاك رس.
دره كوهستاني، مسير رودخانه ، دره تنگ .
نوعي كلاه شبيه كلاه بره كه كوهستاني هاي اسكاتلند بسر ميگذارند.
خاك رس چسبناك و خاكستري مايل به آبي.
چسب نشاسته ، قسمت چسبناك و لزج گلوتن .
روان ، سليس، چرب زبان ، زبان دار، ليز، لاقيد.
سر خوردن ، خرامش، سريدن ، آسان رفتن ، نرم رفتن ، سبك پريدن ، پرواز كردن بدون نيروي موتور، خزيدن .
هواپيماي بي موتور.
درخشندگي، روشني، درك جزئي، نور شمع، نگاه اجمالي كردن .
روشنائي ضعيف، نور كم، درك اندك ، خرده ، تكه ، كور كوري كردن ، سوسو زدن ، با روشنائي ضعيف تابيدن .
نگاه كم، نگاه آني، نظر اجمالي، نگاه سريع، اجمالا ديدن ، بيك نظر ديدن ، اتفاقا ديدن .
برق، تلالو، تابش، ظهور آني، زودگذر، تابيدن ، درخشيدن ، درخشانيدن ، تابانيدن .
سرازيري و شيب مناسب، سر خوردن ، سرخوردن در بالت.
درخشيدن ، برق زدن ، جسته جسته برق زدن .
(glisten) درخشيدن ، برق زدن .
تابش، تلالو، درخشندگي، درخشش، براق شدن ، برق زدن ، درخشيدن .
درخشان ، پر تلالو.
( twilight) غروب.
(dusk، twilight) غروب، تاريك و روشن .
نگاه از روي كينه و بغض، نگاه عاشقانه و حاكي از علاقه ، نگاه حسرت آميز كردن ، خيره نگاه كردن .
ذره كوچك ، قطره كوچك ، گلبول، كره كوچك ، قطره ، لكه .
سراسري.كروي، جهاني.
ارجاع سراسري.
متغير سراسري.
كره ، گوي، حباب، زمين ، كره خاك ، كروي كردن ، گرد كردن .
جهانگرد، سياح.
جهانگردي.
(گ . ش. ) گياهي از تيره آلاله واز جنس آلالگان (trollius).
گلوبين يا پروتئين بي رنگ .
(spheroid) كروي.
كرويت.
كروي، گرد، گوي مانند، گلبولوار.
جسم كوچك كروي، گلبول، گويچه خون .
(glochidiate) (گ . ش. ) خاري، خار دار، نوك تيز، داراي مو.
(glochidial) (گ . ش. ) خاري، خار دار، نوك تيز، داراي مو.
(گ . ش. ) موها يا كركهاي نوك تيز، خار، (ج. ش. ) نوزاد نوعي صدف دو كپه اي.
نوعي آلت موسيقي، سنتور.
ربودن ، برداشتن ، نگريستن .
(ز. ع. ) تصرف كردن ، كش رفتن .
( conglomerate، agglomerate) اختلاط، كلوخه شده .
اختلاط، توده شدن .
كلاله اي، خوشه اي، تنظيم شده در خوشه هاي كوچك .
گلومرول، خوشه متراكم از مويرگهاي كوچك و بافت هاي حيواني و غيره ، خوشه ، دسته ، گلوله رگ .
تاريكي، تيرگي، تاريكي افسرده كننده ، ملالت، افسردگي، دل تنگي، افسرده شدن ، دلتنگ بودن ، عبوس بودن ، تاريك كردن ، تيره كردن ، ابري بودن (آسمان ).
تاريك ، تيره ، افسرده ، غم افزا.
حمد، تسبيح، تمجيد، حلقه نور.
تجليل، تكريم.
تكريم و تجليل كننده .
جلال دادن ، تجليل كردن ، تكريم كردن ، تعريف كردن (از)، ستودن ، ستايش كردن .
مجلل، عظيم، با شكوه ، خيلي خوب.
جلال، افتخار، فخر، شكوه ، نور، باليدن ، فخر كردن ، شادماني كردن ، درخشيدن .
(.vt and .n) نرمي، صافي، براقي، جلا، جلوه ظاهر، برق انداختن ، صيقل دادن ، (.vi and .vt and .n) شرح، تفصيل، توضيح، تفسير، تاويل، سفرنگ ، حاشيه ، فهرست معاني، تاويل كردن ، حاشيه نوشتن بر.
زبان ، ساختمان يا عضو زباني شكل (حشرات ).
كسي كه در پايان كتابي فهرست يا فرهنگي براي لغات دشوار آن تهيه ميكند، مفسر، شارح.
واژه نامه .فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فني، سفرنگ ، فهرست معاني، فهرست لغات.
(tsetse) پشه تسه تسه .
(تش. ) زباني حلقي، مربوط به زبان و حلق.
جلا دار، براق، صيقلي، صاف، خوش نما.
وابسته بدهانه حنجره ، مربوط به دهانه ناي.
چاكناي، دهانه حنجره ، فاصله بين تارهاي صوتي.
مبحث مطالعه سير تكامل زبانهاي مختلف.
دستكش.
جعبه كوچك مخصوص آچار و غيره در جلو اتومبيل، جعبه داش بورد.
دستكش ساز.
تابيدن ، برافروختن ، تاب آمدن ، قرمز شدن ، در تب و تاب بودن ، مشتعلبودن ، نگاه سوزان كردن ، تابش، تاب، برافروختگي، محبت، گرمي.
خيره نگاه كردن ، اخم كردن ، نگاه خيره ، اخم، تروشروئي.
(ج. ش. ) كرم شب افروز، كرم شب تاب، چراغك .
(گ . ش. ) نوعي گياه مخوص برزيل.
(gloss) تفسير كردن ، خدعه زدن ، چاپلوسي كردن ، عيب پوشي.
نمك اسيد گلوكونيك .
(ش. ) اسيد گلوكونيك ، O7 21H C6.
(ش. ) گلوكز، O7 21H C6.
(ش. ) گلوكزيد.
چسب، سريش، چسباندن ، چسبيدن .
افسرده ، كدر، رنجيده ، ملول، اوقات تلخ.
(گ . ش. ) پوست دار، غلاف دار.
(گ . ش. ) پوست، غلاف، پوشينه .
غلاف آور.
پر كردن ، اشبائ كردن ، پر خوردن .پرخوري، پري، عرضه بيش از تقاضا، (طب ) زيادي خون ، اشباع، پاره آجر، سير كردن ، اشباع كردن ، با حرص و ولع خوردن .
(ش. ) نمك اسيد گلوتاميك .
(ش. ) اسيد گلوتاميك ، NO4 H9 C5.
(ش. ) گلوتامين ، O3 N2 01H C5.
سريني.
موم اندر آب، ماده چسبنده گندم، چسب، سريشمي كه از شاخ واستخوان بدست ميايد.
(تش. ) يكي از سه عضله سريني كه براي حركت دادن ران بكار ميرود، ماهيچه سرين ، سرين ، كفل.
آدم پر خور، شكم پرست، دله .
پر خوردن ، شكم پرستي كردن .
پر خور.
شكم پرستي.
(=glycerol) گليسيرين .
گليسرين زدن ، گليسرين ماليدن .
(=glycerol) گليسيرين .
گليسيرين .
تشكيل مواد قندي از مولكولهاي غير نشاسته مانند پرتئين و چربي.
علامت يا نشان حجاري شده .
پيچ دادن ، گره دار كردن ، (چوب )گره درخت يا چوب، غرولند، زوزه .
دندان قرچه كردن ، دندان بهم فشردن (از خشم )، بهم فشردن ، بهم سائيدن .
(ج. ش. ) پشه ، حشره دو بال.
(gnathic) آرواره اي، فكي، وابسته به آرواره .
(gnathal) آرواره اي، فكي، وابسته به آرواره .
(ج. ش. ) يكي از زوائد دهاني بند پايان .
خاييدن ، گاز گرفتن ، كندن (با گاز يا دندان )، تحليل رفتن ، فرسودن ، مانند موش جويدن ، سائيدن .
جونده .
جني زير زميني، ديو، كوتوله ، گورزاد.
اخلاقي، ضرب المثلي، شامل پند و ضرب المثل.
عقربه ، عقربك ، ميل، شاخص، شرعيات.
دانش رازهاي روحاني، عرفان .
عرفاني، داراي اسرار روحاني، نهاني، اسرار آميز، عارف.
فلسفه عرفاني يا روحاني.
(ج. ش. ) گوزن يالدار.
رفتن ، روانه ساختن ، رهسپار شدن ، عزيمت كردن ، گذشتن ، عبور كردن ، كاركردن ، گشتن ، رواج داشتن ، تمام شدن ، راه رفتن ، نابود شدن ، روي دادن ، برآن بودن ، درصدد بودن ، راهي شدن .
(.adj) متهور، مترقي، پيش رونده ، نشانه ترقي، بفرماييد، (.n) light green =.
همراه رفتن ، همراهي كردن ، (مج. ) موافق بودن .
رابط، ميانجي، واسطه ، دلال، دلال محبت، واسطه .
چارچوب غلتك داري كه كودكان دست بدان گرفته راه رفتن مياموزند، روروك ، گوكارت.
اژدر كوچك ، مين يا نارنجك كوچك ، ارابه دستي، لوله پاك كن مخصوص تميز كردن لوله نفت، (آمر. )ماشين بذرپاش دستي.
غروب كردن ، غرق شدن ، روي كاغذ آمدن ، پائين رفتن .
شخص فعال و زرنگ .
در رفتن (تفنگ )، بيرون رفتن (از صحنه نمايش)، آب شدن ، فاسد شدن ، مردن .
خاموش شدن ، اعتصاب كردن ، دست كشيدن از، چاپ يا منتشر شدن ، بيرون رفتن .
به آن سو رفتن ، گذشتن ، منتقل شدن ، مرور كردن .
رفتن ,اسم مصدر.
سيخك ، سيخ، خار، مهميز، انگيزه ، تحريك كردن ، آزردن ، سك ، سك زدن .
( در فوتبال ) دروازه ، دروازه بان ، مقصد، هدف، گل زدن ، هدفي در پيش داشتن .هدف، مقصد.
مقصد گرا، هدف گرا.
دروازه بان فوتبال، گلر.
(در بازي فوتبال ) تير دروازه ، تير عمودي دروازه .
بز، بزغاله ، تيماج، پوست بز، (نج. ) ستاره جدي، (مج. ) آدم شهواني، مرد هرزه ، فاسق.
(ج. ش. ) نوعي بز كه از بعضي جهات شبيه بز كوهي است.
ريش بزي.
mullet =.
بزچران ، بزدار.
(goatish) بز مانند.
(goatilke) بز مانند.
پوست بز.
(ج. ش. ) پشه خوار، مرغ چوپان فريب.
تكه ، تخته ، تخته كف، كلوخه ، مقدار بزرگ و زياد، يك دهن غذا، دهان ، (آمر. ) ملوان .
تكه گوشت خام، لقمه ، گلچين ادبي، قطره .
حريصانه خوردن ، تند خوردن ، قورت دادن ، صداي بوقلمون در آوردن .
(gobbledygook) سخن نامفهوم، سخن بي ربط، شر و ور.
(gobbledegook) سخن نامفهوم، سخن بي ربط، شر و ور.
بوقلمون نر، پرخور، لپ لپ خورنده .
ساغر، جام، گيلاس شراب، تكه ، قطعه ، قطره .
جني، ديو، جن ، مثل ديو و جن .
نوعي پرده پارچه اي سياه رنگ كه در تلويزيون و سينما دوربين را از نور زائد محفوظنگه ميدارد.
عبور از پهلوي كسي بدون توجه به او، رهائي، طفره ، پيشگيري.
خداوند، خداوندگار، خدا، ايزد، يزدان ، پروردگار، الله .
طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد، فرزند خوانده ، بچه تعميدي.
دختر تعميدي.
الهه ، ربه النوع.
پدر تعميدي، نامگذاردن بر، سرپرستي كردن از.
خدائي، الوهيت، خدا، ربالنوع، جوهر الوهيت.
(divinity) الوهيت.
قوم جاد.
بي خدا.
خدا مانند.
خداي كوچك .
خدائي، خدا شناس، با خدا.
مادر تعميدي، نام گذار بچه ، مادر خوانده روحاني.
قدرت، جرعه ، بلع، لقمه بزرگ ، انبار.
پدر يا مادر تعميدي، والدين تعميدي.
محوطه كليسا، گورستان .
نعمت غير مترقبه ، چيز خدا داده ، خرابي.
پسر تعميدي، مرد تعميدي.
خدا بهمراه ، بامان حق، پايان ، انجام.
(ج. ش. ) نوك دراز آبي (نوعي تليله ).
وابسته به تغييرات شيميائي زمين .
رونده ، پا، قدم، عازم.
(ش. ) اكسيد آهن معدني ئيدرژن دار.
چشم گرداندن ، چپ نگاه كردن ، گشتن .
چپي، لوچي، نوعي ماهي.
لوچ.
عينك ايمني، عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود، عينك حفاظ دار.
سلتي، مربوط بسلت.
رفتن ، پيشرفت، وضع زمين ، مسير، جريان ، وضع جاده ، زمين جاده ، (معماري) پهناي پله ، گام، (م. ل. ) عزيمت، مشي زندگي، رايج، عازم، جاري، معمول، موجود.
(بچيزي ) نزديك شدن ، نزديكي، تماس، ادامه .
(events، actions) اتفاقات، حوادث.
(goitre) (طب. ) غمباد، بزرگ شدن غده تيروئيد، گواتر.
(goitrogenic)اياد كننده تورمغده تيروئيد (درقي. )، ايجاد كننده گواتر.
(goiter) (طب. ) غمباد، بزرگ شدن غده تيروئيد، گواتر.
(goiterogenic)ايجاد كننده تورمغده تيروئيد (درقي)، ايجاد كننده گواتر.
غمبادي، گواتري.
زر، طلا، سكه زر، پول، ثروت، رنگ زرد طلائي، اندود زرد، نخ زري، جامه زري.
(honesty) (گ . ش. ) حشيشه القمر.
جوينده طلا، زني كه با افسون هاي زنانه مردان را تيغ ميزند.
داراي روكش طلا.
ورقه زر، زرورق كلفت.
ورقه طلاي نازك ، زرورق نازك .
واحد طلا.
زرورق ساز، (درجمع )حشره قاب بالي كه رنگ سبز مسي دارد.
جنس بي ارزشي كه بجاي جنس بهاداري فروخته ميشود، طفره رو.
طلائي، زرين ، اعلا، درخشنده .
سپاهيان مغول كه در قرن سيزدهم اروپاي شرقي را مورد تاخت و تاز قرار دادند.
ميانه روي، بركناري از افراط و تفريط.
(ج. ش. ) سگ شكاري طلائي رنگ دورگه .
نوعي مرغابي، نوعي ماهي، ميناي زرد.
ناحيه زرخيز.
(ج. ش. ) سهره ، (ز. ع. ) سكه زر.
ماهي طلائي، ماهي قرمز.
زرگر، طلا ساز.
جام طلائي، جامي كه توسط اجسام طلائي رنگ پولك كاري شده .
آدم مصنوعي و خود كار ( در فولكلور عبري ).
بازي چوگان يا گلف.
چوگان گلف بازي، باشگاه گلف بازان .
گلف باز.
دانجشوي آواره قرون و كه اشعار هجائي ميخوانده .
جالوت، جليات.
(golliwogg) عروسك سياه و عجيب و غريب، لولو.
(golliwog) عروسك سياه و عجيت و غريب، لو لو.
گالش.
(gomeril) آدم ساده لوح.
(gomeral) آدم ساده لوح.
(تش. ) توده بهم چسبيده ، توده طوماري، گروهه .
اتصال و جوش خوردن استخوان دندان به آرواره ، مفصل متحرك .
غده جنسي (بيضه يا تخمدان ).
(gonadotropic) محرك بيضه ها و تخمدانها، موثر در غده جنسي.
ماده محرك غده جنسي.
(gonadotrophic) محرك بيضه ها و تخمدانها، موثر در غده جنسي.
نوعي قايق كه در كانال هاي شهر ونيز ايتاليا معمول است، (آمر. ) واگن سربازبر.
راننده كرجي ونيزي، كرجي بان ، قايقران .
( اسم مفعول فعل go ).
رفتني، مردني.
پرچمي كه نوارهاي باريك يا پرچم هاي كوچك از آن آويزان است.
برنده پرچم، پرچمدار.
زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه آهسته بر آن ميزنند، ناقوس، صداي زنگ درآوردن .
(گ . ش. ) يكي از سلولهاي سبزي كه زير غشائ خارجي بدنه گياه گلسنگها وجود دارد، سلول جنسي جلبك ها و قارچ ها.
زاويه ياب، زاويه سنج، گوشه سنج، گوشه پيما، جهت ياب.
جنسي از تاژكداران شبيه به گياه ، سلول نطفه .
(gonococcic) سوزاكي، مربوط به ميكرب سوزاك .
(gonococcal) سوزاكي، مربوط ب_ه ميبكرب سوزاك .
انگل يا ميكرب سوزاك ، گونوكوك .
سلول توليد كننده ، سلول جنسي.
كمال و بلوغ سلول نطفه يا جرثومه .
سوراخ تناسلي.
سوزاك ، سوزنك ، آتشك .
سوزاكي.
مزه و طعمتند، بوي نامطبوع، ميل، ذوق، رغبت، ماده چسبنده و لزج، چسبناك .
عاشق، شيفته ، دوستدار.
خوب، نيكو، نيك ، پسنديده ، خوش، مهربان ، سودمند، مفيد، شايسته ، قابل، پاك ، معتبر، صحيح، ممتاز، ارجمند، كاميابي، خير، سود، مالالتجاره ، مال منقول، محموله .
(bye good) خدا حافظ، بدرود، وداع.
(by good) خدا حافظ، بدرود، وداع.
رفيق شفيق، دزد، هم پياله .
رفاقت، معاونت.
جمعه قبل از عيد پاك .
خوش قلب، بخشنده ، مهربان .
خوش خلق، خوش مشرب.
مهربان ، ملايم، خوش طينت.
خوش خلق، ملايم، دير غضب، خوش اخلاق.
نسبتا خوب.
قشنگ ، خوش قيافه .
قشنگ ، زيبا، خوب.
بزرگ خانواده ، سالار، مهمانخانه دار، خرده مالك .
بانو، كدبانوي خانه ، خانم.
خوش نيتي، حسن نيت، ميل، سر قفلي.
زن كامل و محترمه از طبقات پائين ، شيريني، چيز خوردني، مغز گردو و غيره ، قاقا.
بسيار خوب، خيلي خوب.
چسبنده ، چسبناك ، كاملا احساساتي.
شخص احمق و كودن ، آدم ساده ، اشتباه ، سهو، اشتباه كردن ، خطا كردن ، ازكارطفره رفتن .
عدد يك با صد صفر در جلوي آن .
عدد يك با تعداد صفرهاي بتوان ده بتوان ده بتوان صد.
آدمشكش، تروريست بي عرضه و نالايق، آدم كودن .
(ج. ش. ) اردك ماهيخوار.
قاز، غاز، ماده غاز، گوشت غاز، ساده لوح واحمق، سيخ زدن به شخص، به كفل كسي سقلمه زدن ، مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن ، اتو، اتو كردن ، هيس، علامت سكوت.
(نظ. ) قدم آهسته ، رژه روي با بدن راست و بدون خمكردن زانو.
سفرس، انگور فرنگي، رنگ سياه مايل به ارغواني، بپا يا مراقب دوشيزه .
دانه دانه شدن يا تركيدگي پوست در اثر سرما يا ترس.
(گ . ش. ) قازاياقي، غازيا.
هر چيزي شبيه گردن غاز، هرچيز شبيه U، زانو، زانوئي.
(goosy) شبيه غاز، احمق، ترسو.
(goosey) شبيه غاز، احمق، ترسو.
(ج. ش. ) لاك پشت نقب زن ، نوعي جونده نقب زن آمريكائي، موش كيسه دار، كارگر حفار واستخراج كننده سنگهاي معدني، دزد قفل باز كن .
سخن چين ، حرف مفت زن .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري سياه رنگ .
خون بسته و لخته شده ، خون ، تكه سه گوش (در دوزندگي)، زمين سه گوش، سه گوش بريدن ، شاخ زدن ، باشاخ زخمي كردن ، سوراخ كردن .
گلو، حلق، دره تنگ ، گلوگاه ، آبكند، شكم، گدار، پر خوردن ، زياد تپاندن ، با حرص و ولع خوردن ، پر خوري كردن ، پر خوري.
نمايش دار، با جلوه ، زرق و برق دار، مجلل.
گلو پوش، گلو پناه ، زره گردن ، طوقه .
(افسانه يونان ) يكي از سه زني كه موهاي سرشان مار بوده و هر كس بدانها نگاه ميكردسنگ ميشد، زن زشت سيما، زن بد سيما.
(petrify، stupefy) تبديل بسنگ كردن ، خيره نگاه كردن .
نوعي پنير چرب.
نسناس، بزرگترين ميمون شبيه انسان ، گوريل.
پر خوردن ، از روي حرص و ولع خوردن .
(juniper) (گ . ش. ) سرو كوهي.
اولكس فرنگي.
خوني، لخته شده ، جنايت آميز، خونخوار.
(ج. ش. ) باز، قوش قزل، آلاطوفان .
جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام، احمق.
انجيل، مژده نيكو، بشارت درباره مسيح، يكي از چهار كتابي كه تاريخچه زندگيعيسي را شرح داده .
بند شيطان ، لعاب خورشيد، لعاب عنكبوت، پارچه بسيار نازك ، تنزيب، نازك ، لطيف، سبك .
شايعات بياساس، شايعات بي پرو پا، دري وري، اراجيف، بد گوئي، سخن چيني، شايعات بي اساس دادن ، دري وري گفتن يانوشتن ، سخن چيني كردن ، خبر كشي كردن .
وابسته به سخن چيني يا شايعات.
(ش. ) رنگدانه سمي پنبه دانه O 0H3 0C3.
زمان گذشته فعل get.
گت، يكي از اقوام آلماني قديم، بربري.
وحشي، وهمي، زبان گوتيك ، سبك معماري گوتيك ، حروف سياه قلمآلماني.
طاق مخروطي، طاق نوك تيز.
بسبك گوتيك در آمدن ، بسبك گوتيك در آوردن ، زمخت و بدون ظرافت كردن .
goethite =.
اسممفعول فعل get.
رنگ كاري با رنگي كه در آب حل شده و با عسل و صمغ آميخته شده ، عكس و تصويري كه با رنگ كاري فوق بدست آيد.
منقار، اسكنه جراحي، بزورستاني، غضب، جبر، در آوردن ، كندن ، با اسكنه كندن ، بزور ستاندن ، گول زدن .
نوعي غذا كه با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود، چيز درهمو برهم.
كدو، كدوي قليائي، گرداب.
صاحب سر رشته در خوراك ، شكم پرست.
خوراك شناس، خبره خوراك ، شراب شناس.
(طب ) نقرس.
نقرس دار، نقرسي، متورم.
حكومت كردن ، حكمراني كردن ، تابع خود كردن ، حاكم بودن ، فرمانداري كردن ، معين كردن ، كنترل كردن ، مقرر داشتن .
حاكم زن ، مديره ، زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد، زن حاكم.
هيئت حاكمه .
دولت، حكومت، فرمانداري، طرز حكومت هيئت دولت، عقل اختيار، صلاحديد.
حكومت گرائي.
حكومت گرا.
پيرو و تابع قانون كردن ، تحت كنترل حكومت در آوردن ، بصورت دولتي در آوردن .
فرماندار، حاكم، حكمران ، فرمانده .
حاكم كل، فرماندار كل، فرمانفرما، والي، استاندار.
(گ . ش. ) گل مرواريد، گل داودي، گلهاي زرد و سفيد صحرائي.
جامه بلند زنانه ، روپوش، لباس شب، خرقه .
رداپوش، جبه پوش (يعني دادرس يا وكيل يا روحاني يا عضو دانشگاه و مانند آنها ).
(gentile) غير يهودي.
ربودن ، قاپيدن ، گرفتن ، توقيف كردن ، چنگ زدن ، تصرف كردن ، سبقت گرفتن ، ربايش.
بزور گرفتن ، با شتاب گرفتن ، قاپيدن .
كورمالي كردن ، با دست پي چيزي گشتن ، با دست ماهي گرفتن ، پهن نشستن ، جمعآوري كردن .
فرو زمين ، نهر، گودال، فرو رفتگي در پوسته زمين .
توفيق، فيض، تائيد، مرحمت، براز، زيبائي، خوبي، خوش اندامي، ظرافت، فريبندگي، دعاي فيض و بركت (قبل يا بعداز غذا)، خوش نيتي، بخشايندگي، بخشش، بخت، اقبال، قرعه ، جذابيت، افسونگري، موردلطف قراردادن ، آراستن ، زينت بخشيدن ، فيضالهيبخشيدن ، تشويقكردن ، لذت بخشيدن
گيلاس مشروب پس از شام، گيلاس خداحافظي.
(مو. )نتي كه به آهنگ براي زيبائي اصلي اضافه ميگردد.
دلپذير، مطبوع، برازنده ، پر براز.
باريك ، لاغر، كوچك .
محبوب، سوگلي، لوده و مسخره .
توفيق دهنده ، فيض بخش، بخشنده ، رئوف، مهربان ، دلپذير، زير دست نواز، خير خواه ، (ك . )خوشايند، مطبوع داراي لطف.
(ج. ش. ) نوعي پرنده از تيره سار و دم جنبانك ، ترقه ، توكا.
بتدريج و بطور غير محسوس تغيير رنگ دادن ، بتدريج بارنگ ديگرآميختن ، درجه بندي كردن ، مخلوط كردن ، تدريجا عمل كردن يا شدن .
درجه بندي، سلسله ، درجه ، تدريج، (در هنرهاي زيبا) انتقال تدريجي، ارتقائ.
درجه ، نمره ، درجه بندي كردن ، نمره دادن .پايه ، درجه ، درجه بندي، رتبه ، مرحله ، درجه شدت(مرض وتب)، انحراف ازسطح تراز، الگوي لباس، ارزش نسبي سنگ معدني، درجه موادمعدني، درجه بندي كردن ، دسته بندي كردن ، طبقه بندي كردن ، جوركردن ، باهمآميختن ، اصلاحن
تقاطع شاهراه ، تقاطع راه آهن ، تقاطع پياده روها، تقاطع راه آهن و جاده .
مدرسه ابتدائي.
تقاطع شاهراه يا راه آهن كه در آن دو جاده داراي اختلاف سطح از يكديگر هستند.
مدرج، نمره دار.
نمره گذار(اوراق امتحاني)، ماشيني كه براي درجه بندي كردن مواد و محصول بكار ميرودو بانها شيب منظم ميدهد، جاده صاف كن ، شاگرد مدرسه ابتدائي يا متوسطه ، دانش آموز.
شيب، خيز، سطح شيب دار، در خور راه رفتن ، شيب دار، سالك ، افت حرارت، مدرج، متحرك .
يك سري صندلي يا پله هاي كوتاه كه يكي بالاي ديگري قرار دارد، طاقچه پشت محراب.
يك سري صندلي يا پله هاي كوتاه كه يكي بالاي ديگري قرار دارد، طاقچه پشت محراب.
تدريجي، آهسته ، قدم بقدم پيش رونده ، شيب تدريجي و آهسته .
بتدريج، رفته رفته .
فراغت از تحصيل.
فرهنگ عروضي، فرهنگ نظم ونثر لاتين و يوناني كه سابقا در انگلستان تدريس ميشده .
حروف يا تصاويري كه بر ديوار نوشته شده باشد.
قلمه ، پيوند، پيوند گياه ، گياه پيوندي، (جراحي) پيوند بافت، تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست، ساخت و پاخت، سوئاستفاده ، اختلاس، خندق، پيوند زدن ، بهمپيوستن ، جفت كردن ، پيوند، از راه نادرستيتحصيل كردن .
پيوند، پيوند زني.
پيوند زن ، مختلس.
(flour wheat whole) آرد گندم سبوس دار.
جام، دوري، جام شراب، هدف نهائي.
دانه ، جو، حبه ، حبوبات، دان ، تفاله حبوبات، يك گندم( مقياس وزن ) معادل /گرم، خرده ، ذره ، رنگ ، رگه ، (مج. ) مشرب، خوي، حالت، بازو، شاخه ، چنگال، دانه دانه كردن ، جوانه زدن ، دانه زدن ، تراشيدن ، پشمكندن ، (در سنگ ) رگه ، طبقه .
(alcohol)الكل خالص.
كشتزار، گندم زار.
زنگ گندم، زنگ حبوبات.
(ج. ش. ) وابسته به دراز پايان .
(گ . ش. ) نخود، يكجور باقلا، گرم، يك هزارم كيلوگرم.
وزن يك عنصر شيميائي بگرم كه معادل وزن اتمي آنست.
(ش. ) ملكول گرم.
دانش، دستور زبان ، جادو.
چرخه پدر بزرگ .
سپاسگزارم، تشكر.
علفي، علف دار، علف مانند، داراي غلات.
دستور زبان ، علم دستور، صرف و نحو، كتاب دستور.دستور زبان ، گرامر.
مدرسه ابتدائي.
متخصص دستور زبان .
دستوري، صرف و نحوي، مطابق قواعد دستور.
گرم، يك هزارم كيلو گرم.
گرامافون ، دستگاه حبس صدا.
(ج. ش. ) گاو ماهي، نوعي يونس بزرگ ، نوعي انبر يا قندگير.
(گ . ش. ) انار، درختانار، نارنجك انداز.
(گ . ش. ) انواع گل ساعت گرمسيري.
انبار دانه ، انبار غله ، جاي غله خيز.
هزار دلار، بسيار عالي با شكوه ، مجلل، والا، بزرگ ، مهم، مشهور، معروف، با وقار، جدي.
بانو، زن با نفوذ.
زوجه يا بيوه دوك ، دوشس بزرگ .
دوك نشين ، قلمرو دوك ، قلمرو دوشس.
دوك بزرگ ( يك درجه پائين تر از پادشاه ).
(حق. ) هيئت منصفه عالي.
سرقت عظيم، سرقتاموال پر قيمت.
(طب. ) صرع همراه با تشنج و غش، حمله بزرگ صرع.
اپراي سنگين ، اپراي عميق.
پيانوي بزرگ و افقي.
موفقيت كامل، توفيق عظيم، (بازي ورق ) شلم.
( grandame) مادر بزرگ ، ننه بزرگ ، جده ، پير زن .
( grandam) مادر بزرگ ، ننه بزرگ ، جده ، پير زن .
خاله پدري، خاله مادري، عمه پدري، عمه مادري.
نوه بچه ، نوه صغير، نوه نوزاد.
نوه .
نوه ، دختر دختر، دختر پسر.
اصيل زاده ، نمجيب، (در جمع ) بزرگان ، اعيان .
بزرگي، عظمت، شكوه ، شان ، ابهت، فرهي.
پدر بزرگ .
ساعت پاندولي بلندي كه روي زمين قرار ميگيرد.
قلنبه نويسي، گزاف گوئي، مبالغه ، بلند پروازي.
قلنبه نويس، گزاف گوي.
بزرگ نما، عالي نما، پر آب و تاب، بلند.
پر طمطراقي، بزرگ نمائي.
مادر بزرگ ، نه نه جا.
مادر بزرگ ، مثل مادر بزرگ رفتار كردن .
نوه برادر يا خواهر ( كه پسر باشد).
نوه برادر يا خواهر ( كه دختر باشد ).
پدر بزرگ .
پدر بزرگ يا مادر بزرگ ، جد يا جده .
( grandsire) پدر بزرگ ، جد، پير مرد.
( grandsir) پدر بزرگ ، جد، پير مرد.
نوه ، پسر پسر، پسر دختر.
جايگاه سر پوشيده تماشاچيان در ميدان اسب دواني يا ورزشگاهها، حضار، شنوندگان .
عمو يا دائي پدر و مادر، عمو بزرگ ، دائي بزرگ .
خانه ييلاقي يا ساختمانهاي روستائي، خانه آبرومند رعيتي، كوشك ، انبار غله .
(بااستفاده از عكسها و گراورهاي جمع آوري شده از كتابهاي ديگر) مصور كردن ، (با استفاده از عكسهاي ديگران ) بيوگرافي چيزي رانوشتن ، بريدن عكسهاي كتاب.
سنگ خارا، گرانيت، سختي، استحكام.
كاغذ رگه دار، كاغذي كه داراي رشته ها و خطوط رنگارنگ ميباشد.
ظروف آهني لعاب دار آشپزخانه .
دانه خوار، تخم خوار.
( granny) مادر بزرگ ، ننه جان ، پير زن يا پير مرد.
( grannie) مادر بزرگ ، ننه جان ، پير زن يا پير مرد.
نوار پدر بزرگ .
اهدائ، بخشش، عطا، امتياز، اجازه واگذاري رسمي، كمك هزينه تحصيلي، دادن ، بخشيدن ، اعطا كردن ، تصديق كردن ، مسلم گرفتن ، موافقت كردن .
اعانه ملي، كمك هزينه .
قابل اهدائ.
صاحب امتياز، گيرنده ، انتقال گيرنده .
اهدائ كننده .
اهدائ كننده .
دانه دانه ، داراي دانه هاي ريز.
دانه دانه بودن .
دانه دانه كردن ، داراي ذرات ريز كردن .
دانه ، برآمدگي، دانه دور زخم، گوشت نوبالا آوري، دانه دانه سازي.
گوشت نو ( در زخم)، نسج التيامي.
دانه ريز، جودانه ، (گ . ش. ) گرده ، (داروسازي) دانه ، حب و كپسولي كه باقند و شكرپوشيده باشد.
گرانوليت.
(گ . ش. ) انگور، مو.
(ش. ) گلوكز راست بر.
(گ . ش. ) درخت تو سرخ، ميوه تو سرخ.
(گ . ش. ) درختانگور، تاك ، مو، شايعه ، شهرت.
گراف، نگار.نمودار، نمايش هندسي، نقشه هندسي، گرافيك ، طرح خطي، هجاي كلمه ، اشكال مختلفيك حرف، با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن ، با نمودار نشان دادن .
دنبال گر گراف.
كاغذ شطرنجي، كاغذ ميليمتري.كاغذ شطرنجي.
حل ترسيمي.
حرف، يكي از حروف الفبائ، نويسه .
نوشته شده ، كشيده شده ، وابسته به فن نوشتن ، مربوط به نقاشي ياترسيم، ترسيمي، واضح.نگاره اي، ترسيمي، گرافيك .
هنرهاي زيبا، هنر طراحي و دكوراسيون ، هنر خط نويسي و طراحي.
دخشه نگاره اي.
زبان نگاره اي.
تابلو نگاره اي.
نگاره سازي، رسم.
سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.
گرافيتي كردن .
پيشوند بمعني نوشته و ثبت شده و نوشتن .
خط شناس.
خط شناسي.
نوعي دستگاه ضبط صوت قديمي.
قلاب، چنگك ، چنگك يا قلاب كشتي، قلاب چند شاخه اي، لنگر.
گراپا، نوعي كنياك خالص و بي رنگ ايتاليائي.
چنگ ، قلاب، گلاويزي، دست بگريباني، دست بگريبان شدن ، گلاويز شدن .
قلاب، لنگر گاه .
لنگر قايق.
انگوري، شبيه انگور.
فراچنگ كردن ، بچنگ آوردن ، گير آوردن ، فهميدن ، چنگ زدن ، قاپيدن ، اخذ، چنگ زني، فهم.
علف، سبزه ، چمن ، ماري جوانا، با علف پوشاندن ، چمن زار كردن ، چراندن ، چريدن ، علف خوردن .
رنگ سبز چمني.
كف زمين ، اجتماع محلي، منشائ، اساس.
(گ . ش. ) نوعي زنبق استراليائي.
زني كه بچه حرامزاده دارد، زن خراب، فاحشه .
مردي كه از زنش جدا شده ، مرد بيوه .
(ج. ش. ) ملخ، آتش بازي كوچك .
چمنزار.
علف مانند.
قطعه زمين علفزار.
پوشيده از چمن ، علف مانند.
رنده ، بخاري پنجره اي، بخاري تو ديواري، شبكه ، پنجره ، ميله هاي آهخني، (م. م. ) قفسآهني، زندان ، صداي تصادم(نيزه و شمشير)، حبس كردن ، باشبكه مجهز كردن ، شبكه داركردن داراي نرده وپنجره آهني كردن ، رنده كردن ، (بهم)سائيدن ، (مج. ) آزردن ، صدايخشن درآورد
سپاسگزار، ممنون ، متشكر، حق شناس.
شبكه آهني، پنجره آهني.
شطرنجي كردن ، چهار خانه كردن ، شطرنجي.
خشنودي، لذت، سر بلندي.
خشنود و راضي كردن ، لذت دادن (به )، مفتخر كردن ، جبران كردن .
چارچوب آهني، شبكه ، پنجره ، تيز و دلخراش، گوشت ريز، ساينده .
رايگان ، مفت، مجانا، مجاني، آزاد.
نمك شناسي، قدر داني، سپاسگزاري.
رايگان ، مفت، بيخود، بلاعوض.
عقد غير معوض.
پاداش، انعام، التفات، سپاسگزاري، رايگاني.
خوش، بشاش، تهنيت آميز، تبريك آميز.
(congratulate) تبريك گفتن ، سلام كردن .
تبريك گوئي.
گلوله برف، دانه برف.
سر زمين خيالي داستان خيالي.
اصل شكايت، اصل غصه ، مايه غم، (مج. ) شكايت رسمي، شكوائيه ، غصه و غم.
قبر، گودال، سخت، بم، خطرناك ، بزرگ ، مهم، موقر، سنگين ، نقش كردن ، تراشيدن ، حفر كردن ، قبر كندن ، دفن كردن .
كفن ، خلعت.
قبر كن .
شن ، ريگ ، ماسه ، سنگ مثانه ، سنگريزه ، شني، شن دار، متوقف كردن ، درشن دفن كردن ، شن پاشيدن .
تقريبا كور، داراي چشم تار، داراي ديد كم.
قلمزن ، حكاك .
سنگ گور، سنگ قبر، لوحه قبر.
(cemetery) قبرستان .
(pregnant) آبستن ، بار دار.
زن آبستن ، حامله ، آبستن .
آبستني.
اندازه گيري وزن يا غلظت.
(dock dry) حوضچه تعمير كشتي.
سنگين كردن ، بوسيله قوه جاذبه حركت كردن ، (مج. ) بطرف جاذبه يامركز نفوذ متمايل شدن ، متمايل شدن بطرف، گرويدن .
گرايش، كشش، جاذبه ، قوه جاذبه ، تمايل.
سنگيني، ثقل، جاذبه زمين ، درجه كشش، وقار، اهميت، شدت، جديت، دشواري وضع.
گراور، شكل، حكاكي.
آبگوشت، شيره گوشت، استفاده نا مشروع.
منبع درآمد بدون زحمت، منبع در آمد نامشروع.
(grey) خاكستري، كبود، سفيد(درمورد موي سرو غيره )، سفيد شونده ، روبه سفيدي رونده ، (مج. ) باستاني، كهنه ، پير، نا اميد، بد بخت، بيرنگ .
رمز گري.
(ج. ش. ) باقرقره سياه ماده .
ماده خاكستري بافت عصبي، مغز.
(ج. ش. ) نوعي ماهي قزل آلا.
ريش سفيد، (گ . ش. ) شقايق پيچ.
(ج. ش. ) نوعي ماهي روغن ، سگ ماهي.
موخاكستري پير.
متمايل به خاكستري.
(ج. ش. ) ماهيان وابسته به ماهي قزل آلا.
چراندن ، تغذيه كردن از، چريدن ، خراش، خراشيدن ، گله چراندن .
گاو چران ، گله چران .
گريس، روغن اتومبيل، روغن ، چربي، مداهنه ، چاپلوسي، روغن زدن ، چرب كردن ، رشوه دادن .
گريمور تاتر، صورت گر تماشاخانه .
(گ . ش. ) نوعي بوته كوتاه از تيره قازاياغي.
روغني، چرب، روغن دار، (مج. ) چاپلوسانه .
بزرگ ، عظيم، كبير، مهم، هنگفت، زياد، تومند، متعدد، ماهر، بصير، آبستن ، طولاني.
(ج. ش. ) ميمون آدم وار.
عمه بزرگ
(نج. ) دب اكبر.
بزرگترين دايره محيط يك كره .
(ج. ش. ) نوعي سگ بزرگ و قوي كه داراي پوست نرمي است.
دو راهي مرگ و زندگي، مرگ .
(magnanimous، courageous) قويدل، با جرات.
برادرزاده بزرگ
خواهرزاده بزرگ
(كشور داراي ) قدرت بزرگ جهاني، كشور با قدرت.
مهر سلطنتي.
پالتو.
بزرگ شدن ، درشت نشان دادن ، اهميت دادن .
(year great، granduncle) زماني برابر سال.
ساق پوش، زره ساق، ساق بند.
(ج. ش. ) اسفرود بي دم، مرغابي شابه بسر، رنگ سربي.
(greek) يوناني.
اصطلاح يوناني، طرز يوناني، فرهنگ يوناني.
( graeco) پيشوند بمعني يونان و يوناني.
كشور يونان .
آز، حرص، طمع، حريص بودن ، طمع ورزيدن .
( orthodox eastern) كليساي ارتدكس يوناني.
آزمند، حريص، طماع، دندان گرد، پر خور.
يوناني.
عضو كليساي شرقي، عضو كليساي كاتوليك رومي.
صليب يا چليپاي يوناني بدين شكل +.
سبز، خرم، تازه ، ترو تازه ، نارس، بي تجربه ، رنگ سبز، (در جمع) سبزيجات، سبز شدن ، سبز كردن ، سبزه ، چمن ، معتدل.
(گ . ش. ) جلبك سبز.
(گ . ش. ) لوبياي سبز.
(گ . ش. ) ذرت هندي كه نارس بكار طبخ ميايد.
(گ . ش. ) آرن ، فيل گوش، لوف كبير، درافيون .
(jealous) حسود.
(گ . ش. ) گياهاني نظير شبدر كه جهت تقويت زمين كشت ميشوند.
(گ . ش. ) كفك سبز.
مرد بومي يا ساكن ورمونت (vermont).
(گ . ش. ) پيازچه .
صابون ملايمي كه از روغنهاي گياهي تهيه ميشود.
استعداد و قدرت فوق العاده در پروراندن گياهان .
كسيكه در پرورش گياهان شانس و استعداد خوبي دارد.
لاك پشت دريائي كه تخمها و گوشت آن خوراكي است.
سبزي خوراكي.
پشت سبز، اسكناس، قورباغه .
كمربندي از كشتزارها و يا خيابانهاي مشجر كه يك جامعه راازجامعه ديگري جدا ميسازد.
(گ . ش. ) گياهي از خانوداده smilax شبيه عشبه يا صبرينه طبي.
سبزي، سبزه ، گياهان سبز، گلخانه .
(ج. ش. ) سبزه قبا، سهره اروپائي، گنجشك تكزاسي.
aphid =.
(گ . ش. ) گوجه .
سبزي فروش، ميوه فروش.
سبزي فروشي.
نوچه ، آدم تازه كار، مبتدي، آدم خاميا ناشي.
گرمخانه ، گلخانه .
سيب سبز.
متمايل به سبز.
اجازه حركت و اقدام، ( در رانندگي چراغ سبز ).
(ج. ش. ) نوعي ماهي خوراكي و گوشتخوار.
(مع. ) سولفيد كادميوم طبيعي.
(در تماشاخانه ) اطاق انتظار يا خلوتگاه بازيگران ، شايعات رايج بين هنرپيشگان .
(طب. ) مبتلا به بيماري كمخوني زنان جوان ، مبتلا به يرقان سفيد، مبتلا به يرقان ابيض.
(ج. ش. ) مار سبز بي آزار.
چمن .
ساعت يا زمان گرينويچ.
جنگل، درخت راج كوهستاني.
(.vi and .vt، n) سلام، درود، برخورد، تلافي، درود گفتن ، تبريك گفتن ، (.vi and .vt) (lament، weep) گريه ، داد، فرياد، تاسف، تاثر.
احترام، درود، سلام، سلام كننده ، احترام كننده ، تبريك ، (در جمع) تبريكات، درود، تهنيت.
گروده دوست، جمعيت دوست، گروه جو، گروهي، اجتماعي دسته اي، گله اي، (گ . ش. ) خوشه خوشه .
وابسته به گريگوري (gregory)، وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان .
تقويم يا گاهنامه گريگوري، تقويم مسيحي.
سرود مذهبي ساده كليساي كاتوليك رومي.
موجود وهمي ( مثل جن و پري ).
نارنجك .
(گ . ش. ) گل ميخك ، ميخك صد پر، مرغ دلمه كرده ، شربت انار.
(ج. ش) مناسب براي راه رفتن ، وابسته به حشرات دونده ، راه رونده .
زمان ماضي فعل grow.
(gray) خاكستري.
عضو جمعيت راهبان يا درويشان فرقه فرانسيس مقدس.
تازي، سگ بازي.
(ج. ش. ) غاز وحشي اروپائي (anser anser).
(ج. ش. ) موريانه دريائي، (گ . ش. ) درخت آلوچه جنگلي (blackthorn ).
توري.سيخ، سيخ شبكه اي، رشته هاي درهم و برهم راه آهن و مانند آن ، دريچه سوراخ سوراخ، سيخ دار كردن ، با رشته ها و ميله هاي درهم و بر هم مجهز كردن ، كباب كردن .
فر كلوچه پزي، كلوچه پز، ماهي تابه ، غربال سيمي كارگران .
نوعي نان شيريني پهن و نازك كه دو طرفش را روي آهن كلوچه پزي سرخ ميكنند.
آهن مشبكي كه روي آن گوشت كباب ميكنند، خطوط يا ميله هاي فلزي مشبك ، زمين فوتبال.
غم، اندوه ، غصه ، حزن ، رنجش.
(مع. ) نوعي سنگ گرافيتي كه كوارتز و ميكا دارد.
شكايت.
غمگين كردن ، غصه دار كردن ، محزون كردن ، اذيت كردن ، اندوهگين كردن .
شديد، دردناك ، تالم آور، اندوه آورد.
( griffon) (افسانه ) شير دال، جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده .
(griffin) يكجور لاشخور، عنقا، اشتر، گاو.
گوش بري كردن .
فروشنده اي كه بهمراه سيرك ميرود، دزد، جيب بر.
(ج. ش. ) مارماهي كوچك ، زنجره ، ملخ، مخلوق كوچك ، مرغ پا كوتاه ، شخص مسرور و بانشاط، آزار رساندن ، نا اميد كردن .
سيخ شبكه اي، گوشت كباب كن ، روي سيخ يا انبر كباب كردن ، بريان كردن ، عذاب دادن ، پختن ، بريان شدن .
شبكه اي از تيرهاي سنگين كه در جاهاي سست بجاي پي ساختمان قرار ميدهند، (در تورسازي) زمينه و طرح مشبك توري و غيره .
( grill) پنجره مشبك ، شبكه ، پنجره كوچك بليط فروشها ( در سينما و غيره ).
شبكه سازي، پنجره مشبك سازي، سبد سازي.
ترسناك ، شوم، عبوس، سخت، ظالم.
ادا و اصول، شكلك ، دهن كجي، نگاه ريائي، تظاهر.
گربه ، گربه ماده ، پير زن .
دوده ، چرك سياه كردن ، چرك كردن .
كثيف، سياه .
نيش وا كردن ، پوزخند زدن ، دام، تله ، دام افكني، خنده نيشي، پوزخند، دندان نمائي.
كوبيدن ، عمل خرد كردن يا آسياب كردن ، سايش، كار يكنواخت، آسياب كردن ، خردكردن ، تيز كردن ، سائيدن ، اذيت كردن ، آسياب شدن ، سخت كاركردن .
دندان آسياب، سنگ روئي آسياب، تيز كن ، لله .
سنگ آسياب، سنگ سمباده ، سنگ چاقو تيز كني.
( ميان آمريكائيهاي اسپانيولي ) خارجي، بيگانه ، خصوصا انگليسي يا آمريكائي.
( grippe) ( طب ) نزله وبائي ناي، زكام همه جاگير، گريپ، آنفلوانزا.چنگ زني، چنگ ، نيروي گرفتن ، ادراك و دريافت، آنفلوانزا، گريپ، نهر كوچك ، نهر كندن ، محكم گرفتن ، چسبيدن به .
شكايت، شكوه كردن ، نق نق زدن ، گله كردن ، گله ، محكم گرفتن ، با مشت گرفتن ، آزردن ، فهميدن ، گير، گرفتن ، چنگ ، تسلط، مهارت، درد سخت، تشنج موضعي، قولنج.
نق نقي، كسيكه مرتب شكايت ميكند.
( grip) (طب) نزله وبائي ناي، زكام همه جا گير، گريپ، آنفلوانزا.
(bag traveling) خورجين .
ترس، خوف، وحشت، وحشي.
طلسم يا افسوني كه اكثرا توسط سياهان آفريقا استعمال ميشده است.
(گ . ش. ج. ش. ) خاكستري مايل به آبي، فلفل نمكي.
دختر كارگر فرانسوي (كه بيشتر جامه خاكستري ميپوشد).
مهيب، وحشتناك .
عمل آسياب كردن ، گندمآسيابي، جو آسيابي، آرد كردن جو خيسانده ، سود، قسمت.
(cartilage) غضروف، نرمه استخوان .
شباهت به نرمه استخوان ، حالت غضروفي.
آسياب غلات.
سنگريزه ، شن ، ريگ ، خاك ، ماسه سنگ ، ثبات، استحكام، نخاله ، سائيدن ، آسياب كردن ، آزردن .
آسايش، امان ، پناه ، ترحم، شفقت، تحصن ، بست.
ريگ دار، شن داري، حالت شني، جرات، ثبات قدم.
ريگ دار، شن دار، ريگ مانند، با جرات.
(ج. ش. ) نوعي ميمون خاكستري مايل به آبي آفريقاي جنوبي.
خاكستري، قزل، سرخ تيره ، موي سفيد، خرس خاكستري آمريكا، نيشخند زدن ، ناليدن ، خاكستري كردن .
(ج. ش. ) خرس خاكستري.
ناله ، فرياد، گله ، شكايت، ناله كردن ، ناليدن .
سكه نقره چهار پنسي، ذره ، خرده ، بلغور جو يا گندم يا جو پوست كنده .
عطار، بقال، خواربار فروش.
بقالي، عطاري خواربار فروشي، خواربار.
عرق آبدار (مخلوط با آب )، دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند، عرق خوردن .
مست، تلو تلو خورنده ، سست.
صوف ابريشمي، نوعي پارچه زمخت.
كشاله ران ، بيخ ران ، (درمعماري) محل تلاقي دو طاق، دوطاقه كردن ، مثل خوك فريادكردن ، غرولند كردن .
مرد، مهتر، داماد، تيمار كردن ، آراستن ، زيبا كردن ، داماد شدن .
ساقدوش داماد، ساقدوش، مهتر.
شيار، خياره ، خط، گودي، جدول، كانال، (نظ. )خان تفنگ ، (مج. ) كارجاري ويكنواخت، عادت زندگي، خط انداختن ، شيار دار كردن .
كورمالي، دست مالي، كورمالي كردن ، در تاريكي پي چيزي گشتن ، آزمودن .
(مع. ) نوعل لعل.
(ج. ش. ) سهره و سينه سرخ و مانند آنها.
پارچه ابريشمي خيلي محكم و كلفت.
ناخالص، فاهش، درشت، قراص.درشت، بزرگ ، ستبر، عمده ، ناخالص، زمخت، درشت بافت، زشت، شرم آور، ضخيم، بي تربيت، وحشي، توده ، انبوه ، وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل net يعني وزن خالص)، جمع كل، بزرگ كردن ، جمع كردن ، زمخت كردن ، كلفت كردن ، بصورت سود ناويژ
(grotto) غار.
غريب و عجيب، بي تناسب، مضحك ، تناقض دار.
چيز عجيب و غريب، چيز بي تناسب، غريبي.
(grot) غار.
بد خلقي، لجاجت، لج، آدم ناراحت.
بد خلق.
زمين ، عنوان .(.vi and .vt and .n) زمين ، خاك ، ميدان ، زمينه ، كف دريا، اساس، پايه ، بنا كردن ، برپا كردن ، بگل نشاندن ، اصول نخستين را ياد دادن (به )، فرودآمدن ، بزمين نشستن ، اساسي، زمان ماضي فعل grind.
(در موسيقي)آهنگ بم مختصري كه ميان آهنگ ملودي و هارموني تكرار شود.
كاركنان هواپيما، متخصصين فني ومكانيك هاي هواپيما.
(گ . ش. ) پنجه گرگ سلاژين (selago lycopodium).
طبقه همكف ساختمان .
نوعي شيشه نورافشان كه داراي سطحي تراشيده است.
(گ . ش. ) پاپيتال خاكي.
نقشه اي كه همتراز زمين باشد، طرح عمومي، شالوده ، طرح اساسي.
حقالارض، اجاره عرصه .
دستورالعمل، وظيفه اساسي، قاعده و طرز عمل.
كمترين نيرو، نيروي اساسي، حالت اساسي.
طغيان شديد و وسيع آب اقيانوس، امواج.
كار گذار، پايه گذار، موسس، ضربتي كه كسي يا چيزي را بزمين مياندازد.
woodchuck =.
روز دوم فوريه كه بعقيده عواماگرآفتابي باشد نشانه آنستكه اززمستان شش هفته مانده استو اگر ابري باشد نشانه اوائل بهار است.
بي اساس.
گياه زميني، ماهي ته دريا، خواننده ياتماشاچي بي ذوق، عامي، شخص فرومايه و پست.
نوعي سنگ سماك دانه دار.
(گ . ش. ) بادام زميني.
(گ . ش. ) صنوبر الارض، صنوبر زميني(chamaepitys ajuga).
اساس، پايه ، (گ . ش. ) شيخالربيع، تير پايه .
فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذير.
آبهاي زير زميني.
موجهاي راديوئي زميني.
(basis، foundation) زمينه ، اساس، پايه .
گروه ، گروه بندي كردن .دسته ، گروه ، انجمن ، جمعيت، گروه بندي كردن ، دسته دسته كردن ، جمع شدن .
مطالعه عوامل و نيروهاي موثر در يك گروه بشري.
نشان گروه .
جداساز گروه .
نظريه گروهها.
گروه بندي شده .
(ج. ش. ) نوعي ماهي درياهاي گرمسير.
گروه بندي.دسته بند، دسته ، گروه سازي.
(.n) (ج. ش. ) با قرقره ، نوعي رنگ قهوه اي، (.vt and .n) (rumble، complain =).
آرد خشن ، ملاط رقيق، دوغاب، تفاله ، (درجمع ) بلغور، قطعات كوچك و نامنظمسنگ ، دوغاب (بين آجرها ) ريختن .
درختستان ، بيشه .
دمر خوابيدن ، سينه مال رفتن ، پست شدن ، پست بودن ، خزيدن .
(groveller) خزنده ، پست.
(groveler) خزنده ، پست.
رستن ، روئيدن ، رشد كردن ، سبز شدن ، بزرگ شدن ، زياد شدن ، ترقي كردن ، شدن ، گشتن ، رويانيدن ، كاشتن .
آلام رشدي، مشكلات، فشار.
(گ . ش. ) نقطه رويش ( در جوانه ).
غرغر كردن ، خرناس كشيدن ، صدائي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.
غرغر كننده .
روئيده ، رشد كرده ، رسيده ، جوانه زده ، سبز شده .
(adult) بالغ و رشيد.
رشد، نمود، روش، افزايش، ترقي، پيشرفت، گوشت زيادي، تومور، چيز زائد، نتيجه ، اثر، حاصل.
عامل رشد (مانند ويتامين ).
زبان جي پي اس اس.
كرم حشره ، نوزاد، بچه مگس، زحمتكش، (ز. ع)خوراك ، خواربار، كوتوله ، مزدور، نويسنده مزدور، زمين كندن ، جستجو كردن ، جان كندن ، ازريشه كندن يا درآوردن ، قلع كردن ، (مج. )از كتاب استخراج كردن ، خوردن ، غذا دادن .
كرم خورده ، كرمو، كثيف، شلخته .
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، لج، كينه ، غرض، غبطه ، بخل ورزيدن ، لجاجت كردن ، غبطه خوردن بر، رشك ورزيدن به ، غرغر كردن .
اماج، فرني، حريره ، تنبيه ، فرسوده كردن ، عاجز كردن ، ناتوان كردن .
(gruelling) خسته كننده ، فرساينده ، تنبيه كننده .
(grueling) خسته كننده ، فرساينده ، تنبيه كننده .
مخوف، مهيب، وحشت آور، نفرت انگيز.
خشن ، داراي ساختمان خشن و زمخت، درشت، ناهنجار، بدخلق، ترشرو، گرفته .
(glum، morose)غمگين ، اخمو.
ژكيدن ، لندلند، غرغر كردن ، گله كردن ، ناله ، گله .
شاگرد خانه ، نوكر، حلقه .
قهر، رنجيدگي، ترشروئي كردن .
بد خلق، ترشرو.
صداي خرخر خوك ، خرخر كردن ، ناليدن .
پنير سوراخ سوراخ سوئيسي.
( griffin = ).
جوانان .
(گ . ش. ) جواياك ، عودالانبيائ، درخت مقدس، خشبالانبيائ.
(ج. ش. ) جنسي از پرندگان بزرگ از راسته ماكيان (gallinae).
(ج. ش. ) شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي.
چلغوز، كود چلغوزي.
ضمانت، تعهد، ضامن ، وثيقه ، سپرده ، ضمانت كردن ، تعهد كردن ، عهده دار شدن .
ضامن ، ضمانت كننده ، كفيل، متعهد.
ضمانت، تضمين ، وثيقه .
نگهبان ، پاسدار، پاسداري كردن .نگهبان ، پاسدار، پاسبان ، مستحفظ، گارد، احتياط، نرده روي عرشه كشتي، نرده حفاظتي، پناه ، حائل، حالتآماده باش در شمشير بازي ومشت زني وامثال آن ، نگاه داشتن ، محافظت كردن ، نگهباني كردن ، پاييدن .
باند نگهبان .
(گ . ش. ) يكي از دو سلول لوبيائي شكلي كه منافذ (تنفسي) گياهي را تشكيل ميدهند.
علامت نگهبان .
( guardian = ).
پاسدارخانه .
نگهبان ، ولي(اوليائ)، (حق. )قيم.
نگهداري، قيموميت.
اطاق كشيك .
پاسدار، نگهبان ، سرباز هنگ نگهبان .
(گ . ش. ) گياهان و بته هاي جنس psidium.
مربوط به حكمران ، وابسته به فرماندار.
كثافت، چرك .
موشك هدايت شوند.
(ك . ) سرمحور، قطب، آسه ، ميله اهرمي، (ج. ش. ) ماهي ريز قنات، (مج. ) آدم زودباور، وسيله تطميع، اغوا.
(گ . ش. ) بداغ.
(ج. ش. ) ميمون دمدراز آفريقائي.
(recompense، reward) جايزه ، پاداش.
(guerrilla) پارتيزان ، جنگجوي غير نظامي.
لباس بافته پشمي، بلوز پشمي كشباف.
(guerilla) پارتيزان ، جنگجوي غير نظامي.
حدس، گمان ، ظن ، تخمين ، فرض، حدس زدن ، تخمين زدن .
حدس زدن ، (بدون داشتن اطلاعات كافي) تخمين زدن .
كار حدسي.
مهمان ، (ج. ش. ) انگل، خارجي، مهمان كردن ، مسكن گزيدن .
وزش، نسيم، حرف مفت، چيز قلابي.
قاه قاه ، قاه قاه خنديدن .
(ز. ع. ) فيليپيني.
قابل راهنمائي، مستعد.
راهنمائي، هدايت، راهنما، رهبري، رهنمود.
راهنما، هادي، راهنمائي كردن .راهنما، رهبر، هادي، كتاب راهنما، راهنمائيكردن ، تعليم دادن .
لبه راهنما.
كتاب راهنماي مسافران ، كتاب راهنما.
راهبرد، راهنما، رهنمون ، شاقول.
رهنمود.
پرچم كوچك ، پرچمدار.
(cheering، cordial) پر سرور و نشاط، نشاطانگيز.
رسته ، صنف، انجمن ، اتحاديه ، محل اجتماع اصناف.
اعتقاد به انحصار صنايع از طرف دولت.
عمارت شهرداري، محل اجتماعاصناف.
حيله ، مكر، دستان و تزوير، تلبيس، روباه صفتي، خيانت، دوروئي.
حيله گر، مزور.
بي تزوير.
نشان نقل قول باين شكل ' '، گيومه .
گيوتين ، ماشين گردن زني، كاغذ بر، با گيوتين اعدام كردن .
تقصير، بزه ، گناه ، جرم.
بي گناه .
گناهكار، مقصر، بزهكار، مجرم، محكوم.
كشور گينه در آفريقا، (انگليس ) شيلينگ .
(ج. ش. ) مرغ شاخدار (meleagris numida).
بوقلمون ماده ، مرغ شاخدار (نر. ).
(گ . ش. ) فلفل قرمز هندي، فلفل فرهنگي.
(ج. ش. ) خوكچه هندي، انسان يا حيواني كه روي آن آزمايش بعمل ميايد، آلت دست.
(ج. ش. ) پيوك ، كرم رشته (medinensis dracunculus).
(در افسانه آرتور) زن آرتور پادشاه و بانوي لنسلت(lancelot).
گيپور، تور گيپوري، پارچه توري گلدار.
ظاهر، ماسك ، تغيير قيافه ، لباس مبدل.
(مو. ) عود شش سيمه ، گيتار، گيتار زدن .
(ج. ش. ) ماهي گيتار، نوعي ماهي پهن .
زبان گجراتي، گجراتي.
گلوئي، وابسته به مري، نائي.
دره گود و باريك ، آبگذر.
سكه طلا ( در آلمان و هلند ).
قرمز، سرخ، خطوط موازي عمودي.
خليج، گرداب، هر چيز بلعنده و فرو برنده ، جدائي، فاصله ز دوري، مفارقت.
(گ . ش. ) نوعي جلبك يا علف دريائي.
( ج. ش. ) ياعو، مرغ نوروزي، نوعي رنگ خاكستري كمرنگ ، (سابقا) حريصانه خوردن ، بلعيدن ، حفر كردن ، آدم ساده لوح و زود باور، گول، گول زدن ، مغبون كردن ، گود كردن .
(gullible) گول خور.
ناي، گلو، مري، آبگذر، مجرا، كانال.
ساده لوحي، گول خوري، فريب خوري، زود باوري.
(gullable) گول خور.
آبكند، آبگذر، كاريز، مجرا، راه آب، زهكش، دره كوچك ، كارد، كندن ، درست كردن .
(greediness) آز، حرص.
قورت، جرعه ، لقمه بزرگ ، بلع، قورت دادن ، فرو بردن ، صداي حاصله از عملبلع.
لثه دندان ، انگم، صمغ، چسب، قي چشم، درخت صمغ، وسيع كردن ، با لثه جويدن ، چسب زدن ، چسباندن ، گول زدن ، صمغي شدن .
ammoniac =.
سمغ غربي.
صمغ و رزيني كه در نتيجه تيغ زدن بگياه از آن خارج و سفت ميشود، صمغ رزيني.
آبگوشت باميه ، (گ . ش. ) باميه ، نوعي خاك گلي.
پيله دندان .
آب نبات.
(طب ) ضايعات دوره سوم سفليس، گوم.
(gummous) صمغ دار، صمغ مانند.
(مع. ) ئيدراتاورانيم برنگ زرد مايل بقرمز.
(gummiferous) صمغ دار، صمغ مانند.
چسبنده ، صمغي.
ابتكار، عقل سليم.
(detective =) كارآگاه .
تفنگ ، توپ، (ز. ع- آمر. ) ششلول، تلمبه دستي، سرنگ آمپول زني و امثال آن ، تير اندازي كردن .تفنگ ، توپ.
معشوقه دزد مسلح.
ناو كوچك توپدار.
باروت پنبه .
سگ شكاري، سگي كه به شكارچيان كمك ميكند.
جنگ با تفنگ يا تپانچه .
كسيكه با اسلحه گرمميجنگد.
تير اندازي.
سنگ چخماق تفنگ .
ماده كثيف و چسبناك ، ماده چرب.
وسيله آتش رساني، ( در تفنگ ) چخماق.
تفنگدار، توپچي، تفنگساز، دزد مسلح.
مفرغ، فلز مركب از مس و قلغ و روي.
(ج. ش. ) مارماهي ريز.(gunwale) لبه بالائي ديوار كشتي.
توپچي، شكارچي، تفنگساز.
توپخانه ، تيراندازي، علم توپخانه .
گروهبان دو ( در نيروي دريائي).
(فارسي است) گوني، كيسه گوني.
كيسه گوني.
باروت.
مخزن مهمات كشتي، سفره خانه افسران كشتي.
قاچاقچي اسلحه و مهمات.
تير اندازي، گلوله ، تير، زخم گلوله ، تير رس.
ترسنده از صداي تفنگ ، ترسو، بي تجربه .
gunman =.
(gunnel) لبه بالائي ديوار كشتي.
(ج. ش. ) ماهي گول بچه زا، ماهي آبنوس.
eddy، surge =.
غرغره ، شرشر، غرغره كردن ، جوشيدن ، شرشر كردن .
سرباز اهل نپال (nepal).
(ج. ش. ) نوعي ماهي داراي باله هايخاردار.
(ك . - م. م. ) اسهال، دژ يا قلعه كوچك .
(هندي ) معلم، معلممذهبي.
ريزش، جريان ، فوران ، جوش، تراوش، روان شدن ، جاري شدن ، فواره زدن .
احساساتي.
مرغك ، خشتك ، بغل دم، پشت بند، عقربك .
تند باد، باد ناگهاني، انفجار، فوت، خوشي، تفريح، تمايل، مزمزه ، چشيدن .
چشيدني.
چشيدن .
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
ذوق، درك ، احساس، مزه ، طعم، لذت.
پر باد، توفاني.
روده ، زه ، تنگه ، شكم، شكنبه ، (در جمع ) دل و روده ، احشائ، پر خوري، شكمگندگي، طاقت، جرات، بنيه ، نيرو، روده در آوردن از، غارت كردن ، حريصانه خوردن .
چكه ، قطره ، (معماري ) تزئينات مخروطي شكل سر ديوار ساختمانهاي قديم.
هيدرو كربن صمغ گياهي درختان مختلف، كائوچو.
(گ . ش. -ج. ش. ) خالدار، خال خال.
آب رو، فاضل آب، جوي، شيار داركردن ، آب رودار كردن ، قطره قطره شدن .
(ج. ش. ) نوك دراز يا پاشله معمولي، بچه ولگرد، بچه كوچه .
حريصانه چيزي خوردن ، با حرص و ولع خوردن .
گلوئي، ناشي از گلو، حرف گلوئي.
اداي اصوات بصورت گلوئي.
( در بازي گلف ) توپ كائوچوئي، نقطه دار، قطره قطره ، شكمو.
شخص، مرد، يارو، فرار، گريز، با طناب نگه داشتن ، با تمثال نمايش دادن ، استهزائ كردن ، جيم شدن .
( در انگليس ) روز نوامبر.
بلعيدن ، حريصانه خوردن ، سركشيدن .
gymnasium =.
(در هندوستان )ورزشگاه ، باشگاه ورزشي.
ورزشگاه ، زورخانه ، دبيرستان .
معلم زورخانه ، قهرمان ژيمناستيك ، ورزشكار.
ژيمناستيك .
فيلسوف برهنه ( در هند ).
(گ . ش. ) گياه بازدانه .
(گ . ش. ) هاگ برهنه ، اسپر لخت.
(ج. ش. ) جانور نر و ماده ، هم نر و همماده .
(گ . ش. ) مزدوج، نر و ماده ، دو جنسي.
حكومت زنان ، حكومت نسوان .
حاكم زن .
متخصص علم ناخوشي هاي زنانه ، متخصص بيماريهاي زنان .
دانش امراض زنانه .
مجموعه آلت مادگي گل، مجموعه مادگي.
(گ . ش. ) ساقه تمدان ، ماده بر، برچه بر.
حيله باز، متقلب، گول زدن .
گچي، گچ دار.
گچ مانند.
(گ . ش. ) رقيقه .
سنگ گچ.
كولي، شبيه كولي.
(ج. ش. ) كرمابريشم ناجور (dispar porthetria).
دايره اي، حلقه اي، چرخ زدن ، دوران داشتن .
چرخش، گردش، چرخشي.
چرخنده .
گردش دايره ، حلقه ، دور، چرخ زدن .
marine =.
(ج. ش. ) سنقر، سنقار، شاهين كوچك .
نوعي قطب نما كه همواره شمال حقيقي را نشان ميدهد.
وابسته به خواص مغناطيسي جسم الكتريكي چرخنده .
نوعي هواپيما كه حد فاصل ميان هليكوپتر و طياره هاي معمولي است.
گردش بين ، گردش نما، ژيروسكوپ.
آلتي كه جنبش حركت وضعي زمين را نشان ميدهد، چرخ.
(تش. مغز) لبه بهم چسبيده بين شيارهاي مغز، برآمدگي چين خورده مغز، چين سينوسي مغز.
(fetter) غل و زنجير پا، پا بند.
هشتمين حرف الفباي انگليسي.
علامت تعجب، ها، آهان گفتن .
هاها( درخنديدن )، قاه قاه .
( درتركيبات قديم ) داشتن ، دارائي.
رقص دو ضربي كوبا.
(=hobble)داد وبيداد، مشاجره ، داد وبيداد كردن .
حكم توقيف از طرف دادگاه باذكر دلائل توقيف، حكم آزادي (متهمي كه دليلي براياتهامشنيست ) صادر كردن .
(گ . ش. ) زر آوند سفيد، ثعلب.
(تش. ) عضو نواري شكل.
فروشنده لباس مردانه ، خراز.
خرازي فروشي، مغازه ملبوس مردانه .
(ج. ش. ) ماهي (cod) نمك زده وخشك شده .
جوشن بي آستين .
پوشاكي.
مناسب، زرنگ ، زبردست.
آرايش، لباس زيبا، جامه ، استعداد فكري.
لباس پوشيده ، ملبس، شايستگي داشتن ، مجهز كردن .
(.n)عادت، خو، مشرب، ظاهر، جامه ، لباس روحانيت، روش طرز رشد، رابطه ، (viand .vt)جامه پوشيدن ، آراستن ، معتاد كردن ، زندگي كردن .
قابليت سكني.
قابل سكني.
سكونت، سكني، زندگي، جمعيت، سكنه .
سكونت، سكني، زندگي، جمعيت، سكنه .
ساكن .
محل سكونت، مسكن طبيعي، بوم، جاي اصلي.
سكونت، اسكان ، سكني، مستعمره ، مسكن ، منزل.
معتاد، شخص دائم الخمر، عادي، هميشگي.
خو دادن ، عادت دادن ، سكونت كردن .
خوگيري.
آداب، روش، شيوه ، عادت (م. م. )، مرسوم، عادت روزانه .
رونده هميشگي، مشتري، مانوس، معتاد.
وضعيت ساختمان جسماني، هيكل، ساخت.
هاشور، آژ، پرداز، سايه زني، قلم هاشور زدن ، باهاشور سايه انداختن .
ملك ، بنگاه كشاورزي يا معدن ومانند آن .
كلنگ ، سرفه خشك وكوتاه ، چاك ، برش، شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود، ضربه ، ضربت، بريدن ، زخم زدن ، خردكردن ، بيل زدن ، اسب كرايه اي، اسب پير، درشكه كرايه ، نويسنده مزدور، جنده .
مهارياپوزه بند مخصوص رام كردن اسب.
(گ . ش. ) داغداغان ، گزنه ها ( از جنس celtis).
نوعي تفنگ شمخال كه ته قنداق آن خميده است.
(=cabdriver) درشكه چي.
شانه مخصوص شانه كردن ليف هاي كتان وابريشم، كتان زن ، حشره پردار، شانه كردن ، از هم بازكردن ، شكافتن ، متلاشي كردن .
(گ . ش. ) كاج آمريكائي، لاركس (americana larix).
اسب سواري، درشكه كرايه ، اسب كرايبه ، مزدور، فعله ، فاحشه ، مبتذل كردن ، زياداستعمال شده .
كالسكه يا درشكه كرايه ، درشكه چهارچرخه ودو اسبه .
اره آهن بري.
نويسندگي وهنرپيشگي سودطلبانه ، نويسندگي براي كسب معيشت.
زمان ماضي واسم مفعول فعل have.
(ج. ش. ) ماهي روغن كوچك ، قسمي ماهي.
(ز. ش. ) ميل، كجي، شيب تمام، تمايل پيدا كردن .
(افسانه يونان ) عالم اسفل، جهنم.
(hajj) حج، زيارت حج، حاجي.
(hajji) حج، زيارت حج، حاجي.
(not =had) نداشت، ندارد، نبايستي.
(گ . ش. ) درخت بقم، چوب بقم، بقم اسود.
ذره ، اتم، خرده .
گونه ، پيشاني.
گونه ، پيشاني.
دسته ، دسته كارد، قبضه ، دسته گذاشتن .
عجوزه ، ساحره ، مه سفيد، حصار.
پسرپير زن ، شيطان زاده ، فرزند ساحره .
نوعي تفنگ شمخال كه ته قنداق آن خميده است.
(ج. ش. ) مارماهي دهان گرد.
نحيف، داراي چشمان فرو رفته ، رام نشده .
پودينگ يادسر دل وجگر وپياز وادويه .
عجوزه وار، بطور ناهنجار، كريه .
چانه ، چانه زدن ، اصرار كردن ، بريدن .
نويسنده شرح حال مقدسين .
شرح زندگي اوليائ ومقدسين ، تاريخ انبيائ.
پرستش مقدسين وروحانيون ، ملاپرستي.
ادبيات مقدس، تاريخ مقدس، تاريخ انبيائ.
مسلط شدن بر، ناراحت كردن ، عاجز كردن .
زاده عجوزه ، فرزند زن ساحره .
شعر بي قافيه سه سطري ژاپني.
(.vtand .n) تگرگ ، طوفان تگرگ ، تگرگ باريدن ، (.viand .vt. interj.n) سلام، درود، خوش باش، سلام برشما باد، سلام كردن ، صدا زدن ، اعلام ورود كردن (كشتي ).
دوست صميمي، صميمي، نزديك ، خودماني.
دانه تگرگ ، تگرگ .
طوفان يا رگبار تگرگ .
مو، موي سر، زلف، گيسو.
مهيج، موي برتن سيخ كننده .
مهيج، ترسناك .
(ج. ش. ) خوك پرموي بي گوش.
فضاي باريكي درچاپ، باريكه .
آدم مو شكاف.
خط نازك بالا يا پائين حروف نوشته يا چاپي، نازك كاري درخوشنويسي.
ماشه دوم تفنگ ، باساني حركت كننده .
(ج. ش. ) كرم رشته ، كرم پيوك ، كرم موئي.
بباريكي مو، فاصله خيلي كم، تنگنا.
ماهوت پاك كن مخصوص موي سر، بروس موي سر.
پارچه موئي، موئينه ، پارچه خيمه اي.
موچيني، سلماني.
آرايش موي زنان بفرم مخصوصي، آرايشگر زنانه .
آرايشگر مو، سلماني براي مرد و زن .
بي مو.
سرحد موي سر وپيشاني.
سنجاق مو، گيره مو، ( درجاده ) پيچ تند.
پرمو، كركين .
(گ . ش. ) ويسيا، ماشك (villosa vicia).
جزيره هائيتي.
اهل جزيره هائيتي.
صليب شكسته (نشان حزب نازي آلمان ).
هاله ، نيم سايه ( درعكاسي ).
(halbert) تبرزين ، نيزه .
(halberd) تبرزين ، نيزه .
مرغ افسانه اي كه دريا را آرام ميكند، ايام خوب گذشته ، روز آرام.
خوش بنيه ، نيرومند، بي نقص، سالم، كشيدن ، سوي ديگر بردن ، روانه كردن .
نيم، نصفه ، سو، طرف، شريك ، ناقص، نيمي، بطور ناقص.
نيم افزايش گر.
نيم تعديل كردن .
نوعي آبجو انگليسي، نصفا نصف.
نيم پخته ، ( مج. ) ناپخته ، ناقص، خل، بي تجربه ، خام.
نابرادري يا ناخواهري، دورگه .
نيم چكمه .
دورگه ، بي تربيت.
از نژاد مختلف، آدم دورگه .
نابرادري، برادر ناتني.
( در هند ) داراي پدر اروپائي ومادر هندوستاني، دورگه ، از نژاد مختلف.
(انگليس ) سكه معادل دو شليلينگ وشش پنس.
(آمر. ) سكه پنج سنتي.
مجراي نيم درشته اي.
نيم دو رشته اي.
(آمر. ) سكه زر پنج دلاري.
داراي برگهاي نيمه سبز در فصل زمستان .
مردد، از روي دودلي، از روي بي علاقگي.
نيم ساعت، دقيقه .
نيم گره ، گره خفتي.
نيم پيكر، تصوير نيم تنه ، مجسمه نيم تنه ، نصف درازا.
( درجمله ) حد فاصل بين جمله طويل وجمله كوتاه .
نيم افراشتگي ( پرچم )، نيم افراشتن .
نصفه ماه ، تربيع اول وثاني، زن قحبه ، هلالي، هرچيز هلالي شكل.
حقوق ناتمام.
(انگليسي ) سكه نيم پني.
(ز. ع. ) كوتاه تر از مقدار متوسط، كوچك ، كوچولو.
جريان نيم گزينش.
ژوپن ، زير پيراهني.
نيم تخت، نيم تخت انداختن ، نيم تخت زدن .
سكه زر ده شيلينكي انگليس.
(mast =half)نيم افراشته .
نيم قدم، ( مو. ) نيمگام.
نيم كاهشگر.
حالت وسط جزر ومد.
(د. ن . ) الوار كوتاه ، ساخته شده از الوار كوتاه .
نصف وقت، نيم وقت، ( فوتبال ) نيمه بازي.
(مو. ) نيم پرده ، رنگ متوسط، سايه رنگ .
سخن نيم راست، حقيقت ناقص.
كم ذوق، آدم احمق ونادان ، ابله ، كودن .
نيم كلمه .
(فوتبال ) ميان بازيكن ، بازيكن ميانه ، هافبك .
ناخواهري، خواهر ناتني.
نيمه راه ، اندكي، نصفه كاره .
(ج. ش. ) نوعي ماهي پهن بزرگ ، هاليبوت.
(halidome) چيز مقدس، جاي مقدس، قدوسيت.
(halidom) چيز مقدس، جاي مقدس، قدوسيت.
(مع. ) نمك اصلي كلرورسديم، نمك طعام.
تنفس بدبو، گند دهان .
سرسرا، تالار، اتاق بزرگ ، دالان ، عمارت.
هللويا ( يعني خدا را حمد باد )، تسبيح.
ريسمان بادبان ، طناب پرچم.
نشان ، عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي آلات سيمين وزرين گذاشته ميشود، انگ .
اهوي، اي ( هنگام ديدن كسي گفته ميشود )، ياالله ، هي، آهاي، هالوگفتن ، هالو.
اهوي، اي ( هنگام ديدن كسي گفته ميشود )، ياالله ، هي، آهاي، هالوگفتن ، هالو.
مقدس كردن ، تقديس كردن .
هالووين ، شب اوليائ، آخرين شب ماه اكتبر.
عيد اوليائ.
وابسته به دوران قبل از عصر آهن اروپا.
گرفتار اوهام وخيالات شدن ، حالت هذياني پيدا كردن ، هذياني شدن ، هذيان گفتن ، اشتباه كردن .
خيال، وهم، خطاي حس، اغفال، توهم، تجسم.
(طب ) حالت هذياني و وهمي، ابتلائ به توهم دائمي.
وهم انگيز، هذيان آور.
(تش ز - ج. ش. ) شست، شست پا.
كريدور، تالار ورودي.
پوشال، ( انگليس ) كزل (alzko)، ساقه ، ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باآنهاسقف راميپوشانند.
هاله ، حلقه نور، نوراني شدن ( انبيائ واوليائ ).
(ج. ش. ) موجود زيست كننده درآب شور، جانوران آب شور.
(گ . ش. ) شعران ، علف قلياب، قرينه .
(مع. درمورد سنگ ها ) داراي املاح خنثي وقليائي.
(زيست شناسي ) موجوداتي كه درمحيط يا آبهاي شور زندگي ميكنند، آبشور گراي.
نمك خواه ، (گ . ش. ) گياه آب شور يا گياه شوره زي.
مشاجره ، مباحثه ، مناظره ، جنگ ودعوا، مشاجره كردن .
ايست، مكث، درنگ ، سكته ، ايست كردن ، مكث كردن ، لنگيدن .توقف، متوقف كردن ، متوقف شدن .
دستورالعمل توقف.
افسار، تسمه ، افسار كردن ، پالهنگ ، مهار، (وزنه برداري) هالتر، طناب چوبه دار.
كره اسب را براي پرش از روي كمند تربيت كردن .
مكث دار، سكته دار، غير مداوم.
مواد مخدره ايكه ايجاد اوهام وهذيان ميكند.
دونيم كردن ، دو نصف كردن .
نيمه مشترك ، كسي كه نيم سهم ميبرد.
صورت جمع كلمه half.
ريسمان بادبان ، طناب پرچم.
گوشت ران ، ران خوك نمك زده ، ( درجمع ) ران و كفل، مقلد بي ذوق وبي مزه ، ( مج. )تازه كار، بطور اغراق آميزي عمل كردن ، ژامبون .
زشت، بي مهارت، سنگين دست.
زشت، بي مهارت، سنگين دست.
(افسانه يونان ) حوري جنگلي.
چنگ دار، بشكل قلاب، قلابي.
(تش. ) استخوان چنگكي رديف دوم مچ دست پستانداران .
ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده ، همبورگر.
ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده ، همبورگر.
زاده حام، از نسل حام، زنگي سياه آفريقائي، مصري.
مربوط به نژاد حام.
از نژاد حامي وسامي.
دهكده ، دهي كه در آن كليسا نباشد، نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير.
چكش، پتك ، چخماق، استخوان چكشي، چكش زدن ، كوبيدن ، سخت كوشيدن ، ضربت زدن .
داس وچكش.
باخشونت وشدت عمل بسيار.
سرچكش، كودن ، نوعي ماهي كوسه .
دست بند مجرمين .
رمز همينگ .
بهينه سازي دستي.
بانوج، ننو يا تختخوابي كه از كرباس يا تور درست شده .
پرگوشت، فربه ، بي مزه .
(ج. ش. ) نژاد خوك سياه آمريكائي.
از كار بازداشتن ، مانع شدن ، مختل كردن ، قيد.
(ج. ش. ) موش بزرگ ( Cricetus).
(تش. ) زردپي طرفين حفره پشت زانو، عضلات عقب ران ، زردپي، زانوي كسيرا بريدن ، فلج كردن .
قلاب چه ، قلاب كوچك ، (ج. ش. ) قلاب.
(.n) دست، عقربه ، دسته ، دستخط، خط، شركت، دخالت، كمك ، طرف، پهلو، پيمان ، . (.viand .vt) دادن ، كمك كردن ، بادست كاري را انجام دادن يك وجب.
كاملا، كلا، تماما.
كيف سفري، كيف دستي خانم ها.
پشت درپشت چيزي را رساندن ، بتواتر رساندن .
منگنه دستخور.
آئينه ، كوچك دسته دار، ذره بين ، ساعت شني.
(glove and hand) خيلي صميمي، خيلي نزديك ، دوست يك دل ويكزبان ، دوست همراز.
كلفت، پيشخدمت زن ، مستخدمه .
(ز. ع. - آمر. ) لباس ارزان ودوخته ، ارزان .
( در فوتبال ) رد كردن توپ.
تسليم كردن ، پي درپي وبتواتر چيزي را رساندن .
فاصله همينگ .
ارگ دستي، آكوردئون .
تسليم كردن ، تحويل دادن .
بسرعت وبمقدار زياد.
منگنه دستي.
(د. گ . ) متوالي، پي درپي، بلا انقطاع.
نزديك ، دست بدست يكديگر، مجاور، دردسترس، دست به يقه .
دست بدهان ، ( مج. ) محتاج، گنجشك روزي.
هندبال.
زنبه خاك كشي دستي.
آگهي دستي، اعلاني كه بدست مردم ميدهند.
كتاب دستي، كتاب مرجع.كتاب دستي، كتاب راهنما، رساله .
باندازه كف دست، پهناي دست.
چهارچرخه كوچكي كه بوسيله دست يا موتور كوچكي روي خط آهن حركت ميكند.
ارابه دستي، چرخ دستي.
(handshake) دست زدن ، دست دادن .
هنردستي، صنايع يدي.
بخو، دست بند آهنين ، دستبند زدن ( به ).
عادت به استفاده از يك دست پيش از دست ديگر.
پيمان عروسي، دست نامزدي، پيمان عروسي بستن با، حلقه ، چسبيدن ، دستبند يا بخوزدن .
مشت، يك مشت پر، تني چند، مشتي.
دستگيره ، دسته ، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشير )، جنگ دست به يقه ، دستبگريبان .
دستگيره ، دسته ، گيره دستي.
امتياز به طرف ضعيف در بازي، آوانس، امتياز دادن ، اشكال، مانع، نقص.
هنردستي، پيشه دستي، صنعت دستي، هنرمند.
راديوي كوچك دستي ترانزيستوري.
دستمال، دستمال گردن .
گراندن ، گذاشتن و برداشتن دستگيره .دسته ، قبضه شمشير، وسيله ، لمس، احساس بادست، دست زدن به ، بكار بردن ، سرو كارداشتن با، رفتار كردن ، استعمال كردن ، دسته گذاشتن .
دسته دو چرخه ، فرمان .
دسته گذار، رسيدگي كننده ، مربي، نگاهدارنده .
بي دست.
گراندن ، گذاشت و برداشت.بررسي، لمس، رسيدگي، اداره ( كردن ).
فهرست دستي، فهرست مختصر.
مصنوع دست، دستي، يدي، دستباف، دست دوز.
نوبت بازي، اعانه .
دست چين كردن .
نرده مخصوص دستگيره ( مثل نرده پلكان ).
(د. گ . ) بدون كوشش، بسهولت، بدون احتياط.
اره دستي.
باندازه كف دست، پهناي دست.
فال، شانس، هديه ، پول، دشت اول صبح، رونما، عيدي، پيش قسط، بيعانه دادن ، عيدي دادن ، رونما دادن ، دشت كردن .
دستگاه فرستنده وگيرنده ( گوشي ودهاني ) تلفن در يك قطعه .
دست ( دادن ).
دست به دست، دست دادن .
دلپذير، مطبوع، خوش قيافه ، زيبا، سخاوتمندانه .
ميله اهرم، اهرم، اهرم چوبي.
( دربندبازي وآكروباسي ) معلق زدن بر روي دستها.
معلق، دست ها بزمين وپاها در هوا، بالانس.
چرخ دستي.
بادست انجام شده ، يدي، دستي، دستكاري.
دست باف.
بادست نوشتن ، با خط خود نوشتن ، دستخط كردن ، نسخه خطي تهيه كردن .
دستخط، خط.
بادست انجام شده ، دستي، دم دست، آماده ، موجود، قابل استفاده ، سودمند، چابك ، چالاك ، ماهر، استاد در كار خود، روان ، بسهولت قابل استفاده ، سهل الاستعمال.
شخص آماده بخدمت، نوكر.
آويختن ، آويزان كردن ، بدار آويختن ، مصلوب شدن ، چسبيدن به ، متكي شدن بر، طرزآويختن ، مفهوم، ترديد، تمايل، تعليق.
وقت را ببطالت گذاندن ، ول گشتن ، ور رفتن .
(back hang) رهاكردن ، عقب كشيدن ، پس زدن .
سماجت ورزيدن ، ادامه دادن ، دوام داشتن ، ثابت قدم بودن .
محل آويختن چيزي ( مثل رجه )، ميعادگاه ، آويختن ، سماجت ورزيدن ، مسكن كردن ، والميدن .
اثر باقي مانده ، اثر باقي از هر چيزي، حالت خماري.
بهم چسبيدن ، متفق بودن .
درحال معلق ماندن ، ماندن ، به صحبت تلفني خاتمه دادن ، زنگ زدن .معوق گذاشتن ، معوق شدن .
آشيانه هواپيما، پناهنگاه ، حفاظ.
مقصر، شرمگين ، آدم خبيث، شرمنده وترسو.
اعلام كننده ، آويزان كننده ، معلق كننده ، جارختي، چنگك لباس، (مك . ) اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف آويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد.
وابسته ، متكي بر، انگل، موي دماغ، مفت خور.
عمل آويختن ، اعدام، بدار زدن ، چيز آويخته شده ( مثل پرده وغيره )، آويز، معلق، آويزان ، درحال تعليق، محزون ، مستحق اعدام.
دژخيم، مامور اعدام، دار زن .
ريشه يا رشته باريكي كه از پوست گوشه ناخن آويزان است، ريشه ناخن .
كاردست، صنعت دست، دست ساخته ، دستكار.
كلاف، حلقه ، قرقره ، ماسوره ، كلافه ، نفوذ، تاثير، قلاب، عادت، زشت، شكار، طعمه شكار، كلاف كردن .
آرزومند چيزي بودن ، اشتياق داشتن ، مردد ودودل بودن .
اشتياق، شوق وافر.
حقه بازي، دوروئي، روباه بازي، حيله گري.
صورت جلسات رسمي پارلمان انگليسي.
(طب ) جذام، خوره ، بيماري هنسن .
درشكه دوچرخه .
اتفاق، قضا، روي دادن ، اتفاق افتادن .
اتفاقي، برحسب تصادف، اتفاقا.
بيچاره .
درظاهرمنفرد، تك نما، ( زيست شناسي) داراي نيمي از كروموسومهاي اصلي مانندكروموسومسلولهاي جنسي، نيم دانه .
( زيست شناسي ) موجوداتي كه داراي تعداد كروموسم هائي مانند سلول هاي جنسي هستند.
(زيست شناسي ) تقليل تعداد كروموسوم ها درنتيجه تقسيم بدو سلول منفرد(haploid).
شايد، بل، بلكه ، احتمالا، تصادفا.
روي دادن ، رخ دادن اتفاقافتادن ، واقع شدن ، تصادفا برخوردكردن ، پيشامدكردن .
اتفاق، رويداد، پيشامد.
وقايع اتفاقي، روي داد شانسي.
خوشحالي، خوشي، شادي، خوشنودي، خرسندي.
خوش، خوشحال، شاد، خوشوقت، خوشدل، خرسند، سعادتمند، راضي، سعيد، مبارك ، فرخنده .
الله بختي، برحسب تصادف، لاقيد، لا ابالي، آسان گذران ، بيمار.
(ر. ش. ) وابسته بحس لامسه ، لامسه اي.
( درژاپن ) خودكشي.
رجز خواني، باصداي بلند نطق كردن ، نصيحت.
بستوه آوردن ، عاجز كردن ، اذيت كردن ، ( نظ. ) حملات پي درپي كردن ، خسته كردن .
ستوه ، بستوه آوري، اذيت، آزار.
پيشرو، منادي، جلودار، قاصد.
لنگرگاه ، بندرگاه ، پناهگاه ، پناه دادن ، پناه بردن ، لنگر انداختن ، پروردن .
رئيس بندر، مامور تنظيم حمل ونقل وامور بندرگاه .
پناهگاه ، لنگرگاه .
لنگرگاه ، بندرگاه ، پناهگاه ، پناه دادن ، پناه بردن ، لنگر انداختن ، پروردن .
سخت، سفت، دشوار، مشكل، شديد، قوي، سخت گير، نامطبوع، زمخت، خسيس، درمضيقه .
سخت ومحكم، غير قابل تغيير وانحراف، لازم الاجرائ، ثابت.
baseball =.
(ج. ش. ) پرندگان سخت منقار.
سگ خو، سرسخت، سخت گير، ( درمورد سگ ) گاز گير، سخت گاز گرفته شده .
تخته فشاري.
سخت جوشيده ، ( درمورد تخم مرغ) زياد سفت شده ، سفت، سفت پز، پرتعصب، سرسخت وخشن .
(ج. ش. ) حلزون داراي كفه هاي صدفي سخت.
(مع. ) ذغال سنگ سخت ( كلوخه ).
نسخه چاپي، نسخه ملموس.
هسته اصلي، شالوده .
اجسام پايدار ومقاوم، اجسام سخت.
(گ . ش. ) بوته كوتاهي كه در اتازوني ميرويد، اسپيره .
داراي دست هاي پينه خورده ، سخت گير، ( م. م. ) خسيس.
آدم بي كله ، بي مخ، شاخ جنگي.
اعمال شاقه ( براي زندانيان ).
(maple sugar) افراي قندي، قند افرا.
بد دهنه ، بدلگام، ( مج. ) خودسر، سركش.
مخلوطي از خامه وشكر وچاشني.
فروشندگي باچرب زباني وفشار، زورچپاني.
سخت شده ، منقبض شده ، ثابت شده ، سفت شده .
سخت پوست، كاسه دار، ( مج. ) سخت، متعصب.
سطح چيزي ( مثل جاده ) را فرش كردن ، آجرفرش كردن ، سنگفرش كردن .
ظروف فلزي ( مثل ديگ وقابلمه وغيره )، فلز آلات.
گندم ماكاروني داراي مقدارگلوتن زيادي است.
سيم بندي شده ، سخت افزاري.
چوب سفت، چوب بادوام، چوب جنگلي.
پركار، زحمت كش.
سخت كردن ، تبديل به جسم جامد كردن ، مشكل كردن ، سخت شدن ، ماسيدن .
سفت كننده .
سنگدل، دل سخت.
جسارت، بي باكي، سرسختي، نيرومندي.
شجاعت، جسارت.
سختي، دشواري، اشكال، سفتي، شدت.
زمين سفت، خاك سفت.
داراي زندگاني سخت ومشكل، سخت مشغول، پرمشغله .
سختي، محنت، مشقت.
اتومبيلي شبيه اتوميل هاي كروكي كه داراي سقف سخت فلزي ميباشد، ماشين سقف دار.
سخت افزار.
خرابي سخت افزاري.
سخت افزار گرا.
مقابله سخت افزاري.
دلير، جسور، متهور، دلير نما، پرطاقت، بادوام.
خرگوش، خرگوش صحرائي، گوشت خرگوش، مسافر بي بليط، بستوه آوردن ، رم دادن .
گيج، سبك مغز، ديوانه ، بي پروا، وحشي.
لب شكري، لب خرگوشي.
(گ . ش. ) گل استكاني گرد.
خوراك راگو با لوبيا سبز، دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.
لوده ، دلقك ، نوعي سگ كوچك خالدار.
تعليم از راه گوش دادن ، گوش دادن ( به )، استماع كردن ، ( انگليس ) نجوا كردن .
برگشتن ، بازگشت، عطف كردن .
hearken =.
لودگي، حقه بازي، نمايش لال بازي ودلقك بازي.
هرزه ، فاحشه ، فاسد الاخلاق.
فاحشگي، هرزگي.
آسيب، صدمه ، اذيت، زيان ، ضرر، خسارت، آسيب رساندن ( به )، صدمه زدن ، گزند.
بادخشك زمستاني سواحل غربي آفريقا.
مضر، پرگزند.
بي ضرر.
(harmonious) هم آهنگ ، موزون ، هارمونيك ، همساز.هارمونيك .
( ر. ) تحليل توافقي ياتصاعد توافقي.
اعوجاج هارمونيك .
(ر. ) اعداد متقابل.
(مو. ) الحان مركب، آهنگ مركبي كه از تركيب چند موج صوتي ساده تر تركيب شده باشد.
سازدهني، آلت موسيقي شبيه سنتور.
مبحث مطالعه خواص ومختصات اصوات موسيقي، مبحث الحان موزون ، همسازها.
آهنگ ساز، موسيقي دان ، متخصص تطبيق روايات.
(مو. ) ارغنون .
هم آهنگ سازي.
هم آهنگ كردن ، موافق كردن ، هم آهنگ شدن ، متناسب بودن .
هارموني، تطبيق، توازن ، هم آهنگي، همسازي.
(مع. ) سيليكات آبدار آلومينيوم وباريم كه بلورهاي آن بصورت جفت وصليبي برنگهايمختلف يافت ميشود.
افسار، دهنه ، تاركش، اشيائ، تهيه كردن ، افسار زدن ، زين وبرگ كردن ، مهاركردن ، مطيع كردن ، تحت كنترل درآوردن .
اسب سواري يا باركش.
چنگ ( آلت موسيقي )، چنگ زدن ، بصدا در آوردن ، ترغيب كردن ، غربال، الك ، سرند.
چنگ نواز.
نيزه ، زوبين مخصوص صيد نهنگ ، نيشتر.
(مو. ) نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.
(افسانه ) جانوري كه تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته ، آدم درنده خو.
پيرزن زشت، فاحشه از كار افتاده ، زن شرير.
تازي مخصوص شكار خرگوش، نوعي باز يا قوش غارتگر، ويران كننده .
چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن ، كلوخ شكن ، باچنگك زمين را صاف كردن ، آزردن ، زخم كردن ، جريحه دار كردن ، غارت كردن ، آشفته كردن .
غارت كردن ، چاپيدن ، لخت كردن ، ويران كردن ، آزردن ، بستوه آوردن .
تند، درشت، خشن ، ناگوار، زننده ، ناملايم.
سخت وخشن كردن يا شدن .
گوزن نر.
(ج. ش. ) بزكوهي آفريقائي.
(ش. ) كربنات آمونيوم، (گ . ش. ) بارهنگ ، شاخ گوزن ماده .
آدم بي پروا، لا ابالي، بيفكر، بيقيد، هردمبيل.
( روم قديم ) فالگير، غيبگو، ( م. ل. ) روده بين .
خرمن ، محصول، هنگام درو، وقت خرمن ، نتيجه ، حاصل، درو كردن وبرداشتن .
آخر خرمن ، پايان درو، محل جمع آوري خرمن .
بدر، ماه شب چهارده .
دروگر، خرمن بردار، نوعي عنكبوت.
بوده ، بوده است، سابقا.
پسر عزيز بنده .
درهم، درهم كردن .خردكردن ، گوشت وسبزه هاي پخته كه باهم بياميزند، آميزش، مخلوط، مخلوط كردن ، ريزه ريزه كردن ، آدم كودن .
نشاني درهم.
برنامه نويسي درهم.
خط نشان ، خط شروع مسابقه .
جمع كل درهم.
درهم سازي.
(hasheesh) حشيش، بنگ .
not has =.
چفت، كلاف، قرقره ، ماكو، ماسوره ، چفت كردن ، بستن ، دور چيزي پيچيدن .
بالش زير زانوئي، كلاله علف درهم پيچيده .
توداري، او دارد.
نيزه اي، تبرزيني، سه گوش ونوك تيز.
عجله ، شتاب، سرعت، عجله كردن .
تسريع ردن ، شتاباندن ، شتافتن .
عجول، شتاب كننده .
شتابان ، باشتاب، باعجله .
عجول، شتاب زده ، دست پاچه ، تند، زودرس.
خوراكي كه با آرد وشيروكره وگوشت درست ميكنند.
كلاه ، كلاه كاردينالي.
دريچه ، روزنه ، نصفه در، روي تخم نشستن ( مرغ )، (مج. ) انديشيدن ، پختن ، ايجاد كردن ، تخم گذاشتن ، تخم دادن ، جوجه بيرون آمدن ، جوجه گير ي، (مج. ) درآمد، نتيجه ، خط انداختن ، هاشور زدن .
روزنه عرشه كشتي مخصوص پائين فرستادن بار، دريچه ، نصف در.
محل تخم گذاري ( مرغ يا ماهي )، محل تخم ريزي ماهي، محل نقشه كشي وتوطئه .
تبركوچك ، تيشه ، ساتور، باتبر جنگ كردن .
صورت دراز وباريك .
آدمكش مزدور، تروريست مزدور.
سايه زني، هاشور زني.
(ج. ش. ) جانور تازه متولد، نوزاد، جوجه سراز تخم درآورده .
نفرت داشتن از، بيزار بودن ، كينه ورزيدن ، دشمني، نفرت، تنفر.
منفور.
(=have) سوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل have.
دشمني، كينه ، عداوت، بغض، بيزاري، تنفر، نفرت.
كلاهدوز، كلاه فروش.
زره زانوپوش.
(ز. ع. - انگليسي ) زمين رسوبي كنار رودخانه ، چمن زار كنار رودخانه .
مغرور، باددرسر، متكبر، والا.
كشيدن ، هل دادن ، حمل كردن ، كشش، همه ماهيهائي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند، حمل ونقل.
كشش، پولي كه راه آهن بابت حمل ونقل قطار هاي بيگانه در مسير خود ميگيرد.
پوشال، ( انگليس ) كزل (alzko)، ساقه ، ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باآنهاسقف راميپوشانند.
گرده ، كفل، سرين ، گوشت ران وگرده .
زياد رفت وآمد كردن در، ديدارمكرركردن ، پيوسته آمدن به ، آمد وشد زياد، خطور، مراجعه مكرر، محل اجتماع تبه كاران ، آميزش، دوستي، روحي كه زياد بمحلي آمد وشدكند، تردد كردن ، پاتوق.
(ج. ش. ) داراي آلت مكنده ، مربوط به حشرات مكنده ، مساعد براي مكيدن ، مكنده .
(ج. ش. ) آلت مكنده حشرات يا سخت پوستان .
مكنده .
(گ . ش. ) آلت مكنده گياه انگلي.
(hautboy) سرنا، كرنا، ( م. م. ) درخت جنگلي.
(hautbois)سرنا، كرنا، ( م. م. ) درخت جنگلي.
مدساز، موسسه طراحي لباس ومد بانوان ، طراح لباس.
تمرين اسب سواري از روي مانع، دبيرستان .
بزرگي، بزرگ منشي، ارتفاع، غرور.
داشتن ، دارا بودن ، مالك بودن ، ناگزير بودن ، مجبور بودن ، وادار كردن ، باعث انجام كاري شدن ، عقيده داشتن ، دانستن ، خوردن ، صرف كردن ، گذاشتن ، كردن ، رسيدن به ، جلب كردن ، بدست آوردن ، دارنده ، مالك .
ندار، ( در مقابل دارا )، فقير.
روكلاهي سفيدي كه پشت گردن را نيز از آفتاب محفوظ ميدارد.
بندرگاه ، لنگرگاه ، (م. ج. ) پناهگاه ، جاي امن .
not have =.
(اسكاتلند ) مهمل، بيهوده ، چرند، مزخرف.
كيسه پارچه اي، كسه ، خورجين .
خرابي، غارت، ويران كردن .
پرچين ، حصار، محوطه ، (گ . ش. ) كويج، كيالك ، ميوه وليك ، ملاوليك ، چيز بي ارزش، گيركردن ، من من كردن ، گيردرصحبت، درنگ ، فرمان حركت ( به يك دسته ياتيم ) دادن ، گله گوسفند وغيره ، دست چپ رفتن ، دست چپ بردن ، به دست چپ، دست چپ برو.
(ج. ش. ) سهره منقار بزرگ وگردن كوتاه .
اهل هاوائي، مربوط به هاوائي.
باز، قوش، شاهين ، بابازشكار كردن ، دوره گردي كردن ، طوافي كردن ، جار زدن و جنسفروختن ، فروختن .
كنيه اهل استان ايوا.
(ج. ش. ) پروانه بيد.
فروشنده دوره گرد وجار زن .
(ج. ش. ) لاك پشت منقار دار.
سوراخهاي دماغه كشتي كه مخصوص عبورطناب است، طناب هاي نگاه دارنده كشتي درحوضچه .
سوراخ دماغه كشتي مخصوص عبور طناب.
طناب فولادي مخصوص نگاهداشتن كشتي در حوضچه .
گره طنابي كه دوسرطناب را بهم فروكند.
(گ . ش. ) خفچه ، كيالك ، درخت كويچ، وليك .
شش جزئي، شش بخشي، شش قسمتي.
علف خشك ، گياه خشك كرده ، يونجه خشك ، حشك كردن ( يونجه ومانند آن )، تختخواب، پاداش.
كومه مخروطي از علف خشك ، علف، تل علف، پشته علف.
( طب ) تب يونجه ، زكام در اثر حساسيت، زكام بهاره .
چنگك ، چنگال مخصوص بلند كردن بسته علف ويونجه .
انبار علف، انبار علوفه .
علف خشك كن ، علف دروكن ، علف چين ، دستگاه علف خشك كني.
خرمن علف خشك ، توده ياكومه يونجه يا علف خشك .
علف دان ، جاي يونجه .
تخم علف، علف دانه ، (مج. ) برزگر.
كومه علف خشك .
ساخته شده از روي عجله ، بدساخته شده ، بلا استفاده ، مغشوش.
قمار، مخاطره ، خطر، اتفاق، در معرض مخاطره قرار دادن ، بخطر انداختن .مخاطره .
پرخطر.
مه كم، بخار، ناصافي ياتيرگي هوا، ابهام، گرفته بودن ، مغموم بودن ، روشن نبودن مه ، موضوعي ( براي شخص )، متوحش كردن ، زدن ، بستوه آوردن ، سرزنش كردن .
(گ . ش. ) درخت فندق، چوب فندق، رنگ فندقي.
(ج. ش. ) باقرقره اي كه پرهاي چين چين دارد.
فندق، رنگ فندقي.
مه دار، ( مج. ) مبهم، نامعلوم، گيج.
او ( آن مرد )، جانور نر.
مرد قوي ونيرومند.
نوك ، سر.(.adj and .n) سر، كله ، راس، عدد، نوك ، ابتدائ، انتها، دماغه ، دهانه ، رئيس، سالار، عنوان ، موضوع، منتها درجه ، موي سر، فهم، خط سر، فرق، سرصفحه ، سرستون ، سر درخت، اصلي، عمده ، مهم، (.vt) سرگذاشتن به ، داراي سركردن ، رياست داشتن بر، رهبري كردن
روسري (زنانه )، پيشاني بند، ( دركتاب ) شيرازه .
تخته اي كه در انتهاي فوقاني چيزي گ ذارند.
(طب) سرماخوردگي معمولي، زكام، نزله .
باكله ، سربجلو، از سر، سراسيمه .
شكاف نوك .
دريچه فوقاني كانال.
پوشش سر، روسري.
بريدن سردشمن وبردن آن بعنوان غنيمت ونشانه پيروزي.
عنوان ، سرصفحه ، عنوان سرصفحه روزنامه .
رئيس، مدير مدرسه .
مديره ، ريسه ، خانم مدير مدرسه ، خانم رئيس.
جايزه آوردن سر ( يا دستگير) جنايتكار.
شاخ بشاخ، از سر، از طرف سر، روبرو، نوك به نوك .
وارونه ، پشت ورو، نا اميدانه ، عميقا.
گوشي تلفن وغيره كه بوسيله گيره بر روي گوش ثابت ميشود.
كلاه ، سرصفحه ( دركتاب )، آرايش، ( مج. ) هوش، ادراك ، آدم باهوش، قسمت بالا، سر، هر آلتي كه روي سر قرار ميگيرد.
سرسنجاق، سنجاق سر.
مركز فرماندهي، برج نظارت، مركز كار.
تنوره آسياب.
بالش، متكا، زيرسري.
بادبان جلو كشتي.
يك زوج گوشي تلفن وغيره كه بوسيله گيره روي سر ثابت ميشود.
سرچشمه ، منبع، ورزش وآكروبات با سر.
قسمت سر، افسار، كله گي.
پايه ، بستر، ياتاقان ، راهنماي عمليات ورزشي دسته جمعي در مدارس وغيره .
سنگ روي گور ( كه راست واميدارند )، سنگ قبر، سنگ بنياد، سنگ زاويه .
سرچشمه رودخانه .
خودسر، خود راي، لجباز، لجوج، سرسخت.
سرپيشخدمت.
سرچشمه ، بالاي رودخانه ، بالارود ( بيشتر درجمع ).
بجلو، پيشرفت، بلندي طاق، سرعت، پيشروي.
باد روبرو، باد مخالف.
كلمه ياجمله اي كه در سر آغاز فصل يا بخش كتاب نوشته ميشود.
كار فكري، فكر روشن ، زينت مخصوص سنگ سرطاق.
سردرد، دردسر، (گ . ش. ) خشخاش وحشي.
روسري زنانه ، پوشاك سر، آرايش مو، آرايش سر.
سردار، رسيده ، نوك دار.
سرساز، درساز، سرانداز، شيرچه ، رئيس.سرآمد، سرانداز.
كارت سر آمد.
برچسب سر آمد.
سطر سر آمد.
مدرك سرآمد.
باكله ، سربجلو، از سر، سراسيمه .
عنوان ، سرفصل، سرنويس.عنوان گذاري، عنوان ، سرصفحه ، سرنامه ، تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ، باسرتوپ زدن .
دماغه ، پرتگاه .
بي سر.
چراغ جلو ماشين .
نويسنده سرمقاله روزنامه .
باكله ، سربجلو، بادست پاچگي، تند، سراسيمه ، بي پروا، شيرجه رونده ، معلق، عجول.
رئيس، بزرگ ، بزرگتر، پيشوا، سرپرست.
جلوئي، اولين ( رديف )، جلوترين ، مقدم.
رياست، پيشوائي، بزرگي، برتري، تفوق، رهبري.
جلاد، دژخيم، رئيس، پيشوا، رهبر.
تند، بي پروا، عجول شديد، مست كننده .
شفا دادن ، خوب كردن ، التيام دادن ، خوب شدن .
شفا دهنده ، التيام دهنده .
تندرستي، بهبودي، سلامت، مزاج، حال.
سالم، تندرست، مقوي.
سالم، تندرست.
توده ، كپه ، كومه ، پشته ، انبوه ، گروه ، جمعيت، توده كردن ، پركردن .
شنيدن ، گوش كردن ، گوش دادن به ، پذيرفتن ، استماع كردن ، خبر داشتن ، درك كردن ، سعي كردن ، اطاعت كردن .
شايعه ، آوازه ، خبر، چيز شنيده ، مسموعات.
شنوائي، سامعه ، استماع دادرسي، رسيدگي بمحاكمه ، گزارش.
گوش دادن به ، گوش كردن به ، استماع كردن ، بگوش دل پذيرفتن .
نعش كش، مرده كش، بانعش كش بردن .
قلب، سينه ، آغوش، مركز، دل و جرات، رشادت، مغز درخت، عاطفه ، لب كلام، جوهر، دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن ، بدل گرفتن .
دردقلب، (مج. ) غم، غصه ، اندوه ، سينه سوزي.
مرض قلبي.
سكته قلبي، نارسائي قلب.
آزاد ازقيد عشق، مبرا از عشق.
دل آزار، جانسوز، غم انگيز، دلگير، جانگداز.
دلشكسته .
صميمي، رفيق، دوست، بطور خودماني وصميمانه .
فارغ از عشق، بي عشق، خالصانه ، صميمانه .
ضربان قلب، تپش دل، ( مج. ) جنبش، احساسات.
اندوه بسيار، غم زياد، دل شكستگي.
اندوه آور، پشت شكن ، مايه دل شكستگي.
دل شكسته .
دردياسوزش قلب، سوزش معده ، حسدياخصومت ورزيدن .
حسادت.
دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن .
قلبي، صميمي، از روي صميميت، خالص، بي ريا.
اجاق، آتشدان ، كف منقل، ( مج. ) منزل، سكوي اجاق، كوره كشتي.
سنگ پهن كف اجاق.
منطقه مركزي وحياتي.
بي عاطفه ، عاري از احساسات، افسرده .
آسايش فكري.
پريشان ، غمگين ، ملول، دل آزرده ، دل شكسته ، نزار.
(اسكاتلند ) روح بخش، سرزنده ، بشاش، اميدوار، باروح.
دل افسرده ، دل ريش، دل گرفته ، غمگين .
عميق ترين احساسات دل، ( م. ل. ) رگ وريشه دل.
تپش قلب، هوس.
قلبي، صميمانه ، دلچسب، مقوي.
گرما، گرمي، حرارت، تندي، خشم، عصبانيت، اشتياق، وهله ، نوبت، تحريك جنسيزنان ، طلب شدن جانور، فحليت، گرم كردن ، برانگيختن ، بهيجان آمدن .گرما، حرارت، گرمكردن ، گرم شدن .
اتلاف گرما.
(طب ) گرمازدگي(prostration. h نيزناميده ميشود).
صاعقه .
عرق سوز، عرق جوش، حرارت سوزان .
گرماگير، جاذب گرما.
(طب ) گرمازدگي، گرماگرفتگي، غش در اثر گرما.
انتقال گرما.
( انگليس ) واحد حرارت، كالري.
چراغ خوراك پزي، بخاري، دستگاه توليد گرما، متصدي گرم كردن .
زمين بايري كه علف وخاربن درآن مي رويد، تيغستان ، بوته ، خاربن ، خلنگ زار.
(ج. ش. ) خروس كولي، باقرقره سياه نر.
(ج. ش. ) باقرقره سياه ماده .
(ج. ش. ) باقرقره سياه .
كافر، بت پرست، مشرك ، آدم بي دين .
قلمرو كفار، كفر.
كافروار.
آئين كفار.
كافر كردن و وحشي كردن ، كافر شدن .
(گ . ش. ) خلنگ ، علف جاروب، ورسك (erica)، وابسته به خلنگ .
عنصرگرمكن .
بلند كردن ، كشيدن ، بزرگ كردن ، جابجا كردن ، باد كردن ، تقلا كردن .
آسمان ، سپهر، گردون ، فلك ، عرش، بهشت، قدرت پروردگار، هفت طبقه آسمان ، ( بصورت جمع ) آسمان ، خدا، عالم روحاني.
سماويت، آسماني، روحاني، الوهيت، علوي.
آسماني، سماوي، بهشتي، خدائي، روحاني.
روبه آسمان ، بطرف آسمان .
سنگين ، گران ، وزين ، زياد، سخت، متلاطم، كند، دل سنگين ، تيره ، ابري، غليظ، خواب آلود، فاحش، آبستن ، باردار.
مخصوص كارسنگين .
پاسنگين ، آهسته وسنگين درحركت، دل سنگين .
سنگين دست، خام دست، بي مهاره ت، زشت.
دلتنگ ، افسرده ، غمگين ، دل افسرده .
جامد، سخته ، چهارشانه ، كلفت وكوتاه ، خپل، جسم سخت وجامدومتراكم، كلفت، زمخت.
عدد هفت، شماره هفت، هفت، هفته .
هفتگي.
( طب ) جنون جواني.
كند كردن ، كودن كردن .
كندي، كودني، حماقت.
عبري.
دين يهود، عادات ورسوم واصطلاحات عبري.
عبراني كردن ، يهودي شدن .
زبان عبري، عبراني، يهودي.
جزاير هيبريد واقع در غرب اسكاتلند.
( افسانه يونان ) الهه سحر وجادو و عالم اسفل.
( يونان باستان ) قرباني صد گاو، قرباني همگاني.
شانه كردن ، ( مج. ) سخت بازپرسي كردن از، سوال پيچ كردن ، بباد طعنه گرفتن ، شانه .
هكتار، ده هزار متر مربع.
( طب ) داراي تب لازم، بيقرار، گيج كننده .
هكتوگرم، صد گرم.
ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.
هكتوليتر، صد ليتر.
هكتومتر، صد متر.
( باحرف بزرگ ) اسم خاص مذكر، آدم گردن فراز، خودنما، لاف زدن ، قلدري كردن ، (افسانه يونان وباحرف بزرگ ) يكي از فرزندان پريام (priam).
would he، had =he.
( در بافندگي ) ورد، تاركش، تارگذران .
گوسفند نر، قوچ.
چپر، خارپشته ، پرچين ، حصار، راه بند، مانع، پرچين ساختن ، خاربست درست كردن ، احاطه كردن ، طفره زدن ، از زير ( چيزي ) در رفتن .
(ج. ش. ) خارپشت، ارمجي، جوجه تيغي، ماشين لاروبي، آدم ناسازگار.
رديف بوته هاي پرچين ، سياج بند، رديف خاربن .
مربوط بخوشي ولذت.
فلسفه خوشي پرستي وتمتع از لذايذ دنياي زودگذر.
عرعر( مثل خر )، قاه قاه خنده ، هر هر ( خنده ).
عصبانيت، خشم.
پروا، اعتنا، توجه ، ملاحظه ، رعايت، مراعات، اعتناكردن (به )، محل گذاشتن به ، ملاحظه كردن .
متوجه ، مواظب.
بي پروا.
پاشنه ، پشت سم، ( درجمع ) پاهاي عقب ( جانوران )، ته ، پاشنه كف، پاشنه جوراب، پاشنه گذاشتن به ، كج شدن ، يك ور شدن .
باپنجه وپاشنه ، بانوك پا.
پاشنه ساز، تعاقب كننده ، تندپا.
پاشنه ، پاشنه پوش.
ته پياله ، لائي پاشنه ، لايه پاشنه كفش، نعلبكي.
سنگين ، ثقيل، بخش عمده ، بلند كردن .
قوي، سنگين .
برتري، تفوق، استيلا، تسلط، پيشوائي، اولويت.
( hejira)هجري، هجرت.
گوساله ماده ، ماده گوساله .
هي، اي، هان ، جانمي، اي والله .
هاي هاي ( آه كشيدن از روي خستگي وبيزاري )، داركوب زرين پر، آه .
بلندي، رفعت، ارتفاع، جاي مرتفع، آسمان ، عرش، منتها درجه ، تكبر، دربحبوحه ، ( درجمع ) ارتفاعات، عظمت.بلندي، ارتفاع.
بلند كردن ، بلندتر كردن ، بالا بردن ، زياد كردن ، شديد كردن ، بسط دادن .
زشت، شنيع، شرير، ظالم، فجيح، تاثر آور.
وارث، ميراث بر، ارث بر، حاصل، ارث بردن ، جانشين شدن .
وارث بلا فصل.
وارث قانوني.
وارث درجه دوم كه درصورت نبودن حاجبي وارث ميشوند، وارث مقدر.
وارثه ، ارث برنده زن .
تركه ، دارائي منقولي كه بارث رسيده باشد.
وراثت، وارث بودن .
بلند كردن ، دزدي كردن ، دزدي، سرقت، مسلحانه .
( hegira) هجري، هجرت.
( افسانه يونان ) هلن همسر زيباي منلوس.
( helical)(انج. ) ستاره اي كه قبل از طلوع يا افول خورشيد قابل رويت است، شمسي.
( heliacal)(انج. ) ستاره اي كه قبل از طلوع يا افول خورشيد قابل رويت است، شمسي.
(ج. ش. ) بشكل پوسته حلزون ، مارپيچ، حلزوني.
شيپوربرنجي مارپيچي.
هليكوپتر.
(نج. ) داراي مركز در خورشيد، دوار بدور خورشيد.
عكس رنگي ( برنگ هاي طبيعي )، عكاسي رنگي.
گراورسازي بانور آفتاب، دستگاه عكسبرداري از آفتاب، مخابره بوسيله نور خورشيد.
گراورسازي بوسيله نور بر روي صفحه حساس.
آفتاپ پرستي.
خورشيد سنج، آلت پيمايش قطر خورشيد.
نورگرائي.
(گ . ش. ) گل آفتاب پرست ( مثل گل هميشه بهار )، آفتاب گراي، گل آفتاب گردان ، ارغوانيروشن ، يشم ختائي، حجرالدم، سرخ ژاسب.
(گ . ش. ) رشد كننده تحت تاثير آفتاب، آفتاب گرائي.
فرودگاه هليكوپتر.
(ش. ) گاز خورشيد، بخار آفتاب، گاز هليوم.
مارپيچ، ( هن. ) منحني حلزوني، پيچك .
shall he = will he =.
دوزخ، جهنم، عالم اموات، عالم اسفل، سروصدا راه انداختن .
زياد خميده ، منحرف شده ، به بيراهه كشيده شده ، ( ز. ع. ) گمراه ، منحرف.
( آمر. ) سمندر آبي، آدم فاسد وهرزه ، الواط.
لجاره ، زن لجاره ، ساحره ، عجوزه .
(گ . ش. ) خريق سفيد.
يوناني خالص، يونان باستان ، ( امروزه ) تبعه يونان .
مربوط به يونان .
اصطلاح يوناني، يوناني مابي، آداب يوناني.
متخصص فرهنگ يونان .
يوناني شدن .
يوناني كردن يوناني ماب كردن .
(ج. ش. ) ماهي آبنوس ياكپور گرمسيري.
(ج. ش. ) كرم حشره گوشتخوار.
آدم جهنمي، ساكن جهنم، اهل جهنم.
جهنمي.
هالو ( كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود )، سلام كردن .
سكان ، اهرم سكان ، ( مج. ) نظارت، اداره ، زمام، ( مج. ) اداره كردن ، دسته .
خود، كلاه خود، كلاه ايمني آتش نشانها وكارگران .
(pref-)(طب - ج. ش. ) كلمات پيشونديست بمعني كرم، (.n)(ج. ش. ) كرم، كرم روده .
(طب ) ابتلائ به كرم روده ، ناخوشي كرم.
(طب - ج. ش. ) كلمات پيشونديست بمعني كرم.
كرم شناسي، مطالعه در اطراف كرم هاي بيماري زا وانگلي.
سكان گير، راننده ، رل دار، مدير.
بنده ، علام، رعيت.
كمك كردن ، ياري كردن ، مساعدت كردن ( با )، همدستي كردن ، مدد رساندن ، بهتركردن چاره كردن ، كمك ، ياري، مساعدت، مدد، نوكر، مزدور.
يار، هم دست، كمك ، ياور.
مفيد، كمك كننده .
كمك ، ياري، يك وعده يا پرس خوراك .
بيچاره ، درمانده ، فرومانده ، ناگزير، زله .
يار، كمك وهمدست، دمساز، همسر.
كمك ، معاون ، همدست زن ، زن ياور.
(د. گ . ) بطور درهم وبرهم، هرج ومرج.
دسته ، دسته تبر، دسته تيشه ومانند آن .
سويسي.
سبحاف اهم ( صدائي كه براي صاف كردن سينه درآورند )، سينه صاف كردن ، تمجمج كردن ، لبه ، كناره دار كردن ، لبه دار كردن ، حاشيه دار كردن ، احاطه كردن .
( طب ) اسبابي براي شمارش گويچه هاي خون .
باعث انعقاد خون شدن ، منعقد كردن .
خوني، وابسته به خون ورگها، احشائي.
تركيب قرمز متبلوري بفرمول 2O616H1C.
(طب ) وابسته به خون ، خوني، بيماري خوني.
تركيب قهوه اي تيره يا آبي تيره اي بفرمول C34H32N4O6Fe.
( طب ) عامل موثر در ازدياد گويچه هاي قرمز خون يا هموگلوبين .
(مع. ) هماتيت، نوعي سنگ آهن .
( طب ) گويچه قرمز نارس خون ، پلاكت هاي خوني.
خون زا، از خون بوجود آمده ، بوسيله خون منتشر شده .
شاخه اي از زيست شناسي كه درباره خون ودستگاههاي خونساز بحث ميكند، خون شناسي.
(طب ) تومورياغده محتوي خون خارج شده از رگها.
خونخوار، تغذيه كننده از خون .
(طب) خونسازي درموجود زنده ، تشكيل خون .
(ج. ش. ) انگل هاي خوني.
(طب)خون شاشي، وجود خون در ادرار، خون ميزي.
(طب) مرض روز كوري، كمي بينائي در نور زياد.
(گ . ش. ) سوسني ها، سوسن اصفر، زنبقي ها.
پيشوندي است بمعني نيم و نصف مانند hemisphere يعني نيمكره .
نيم دايره ، نيم هلال.
( در بلورها ) بشكل نصف محرف، بشكل نصفه وجهي.
(ش. ) هيدرات جسمي كه داراي نيم ملكول آب است.
(ج. ش. ) انگلهائي كه بيماري زا نيستند.
(طب) فلج نصف بدن ، فلج ناقص، نيم فلج.
نيم فلج، مربوط به فلج نيمه بدن ، كسيكه نيم بدنش فلج است.
نيمكره ، نيم گوي، اقليم.
نيم كره اي.
مصرع، مصراع، نيم بيت شعر، نيم فرد شعر.
(ش. )تركيبي بفرمول C5H8.
لبه انتهاي تحتاني لباس وپيراهن وكت.
(گ . ش. ) شوكران ، شوكران كبير.
(طب ) تاژكداران انگل خون ( مثل تريپانوزوم ).
(بيوشيمي ) ماده رنگي آهن دار گويچه هاي قرمز خون جانوران مهره دار.
(طب ) وجود هموگلوبين در ادرار.
آزاد شدن هموگلوبين از گويچه سرخ، تحليل گويچه هاي قرمز، خونكافت.
باعث تجزيه گويچه سرخ خون شدن ، هموليزه كردن .
خون دوست، موجود خون دوست.
( طب ) بيماري موروثي كه درآن خون دير لخته ميشود ودرنتيجه اشكال در بند آمدن خونريزي پديد مي آيد.
مبتلا به هموفيلي.
( طب ) خلط خونين .
( طب ) خون روي، خون ريزي، خون ريزش.
(طب ) بواسير.
(طب) توقف خونريزي، بند آمدگي خونريزي.
عامل بند آورنده جريان خون ، ( طب ) اسباب يا داروئي براي بند آوردن خونريزي.
(گ . ش) بوته شاهدانه ، مزد گياه ، كنف، بنگ ، حشيش.
(گ . ش. ) گياهان جنس كله گربه .
( درخياطي ) رشته هاي نخ را بطورموازي قرار دادن و رشته هاي عمودي را ازلاي آنهاگذراندن ( براي ايجاد طرح هاي مختلف ).
مرغ، ماكيان ، مرغ خانگي.
(گ . ش. ) هميشه بهار، هميشه بهار باغي، آذرگون .
مرغدان .
مهماني زنانه ، مجلس رقص زنانه .
(گ . ش. ) سيكران ، بذر البنج، بنگ دانه .
از اينرو، بنابر اين ، از اين جهت، پس از اين .
از اين پس، زين سپس، از اين ببعد.
از اين ببعد، پس از اين .
پيرو، هواه خواه سياسي، نوكر.
شعر يا نثر يازده هجائي.
الياف محكم وزرد رنگ گياه صباره .
(گ . ش. ) حنا، بوته حنا، حنا ماليدن .
مرغدان ، مزرعه يا محل پرورش مرغ.
ستايش چند خدا يكي پس از ديگري، توحيد نوبتي.
معتقد يا وابسته به توحيد نوبتي.
سعي كردن براي تفوق يافتن ( در مورد زوجيه نسبت به شوهر خود )، كوشش در مداخلاتجزئي ( در كارهاي شوهر ) كردن ، عيبجوئي كردن .
قاپيدن ، بچنگ آوردن ، ربودن ، تا اينكه .
حرف ندا كه براي دستور يا امريه به نظاميان بكار ميرود، وارد، مطلع، آگاه .
( طب ) ماده چند قندي(polysaccharide) كه در كبد ساخته ميشود.
( طب ) باهپارين درمان كردن ، تحت درمان باهپارين قرار دادن .
جگري، كبدي، سودمند براي جگر، جگري رنگ .
(گ . ش. ) غافث معمولي (wort liver)، دواي جگر.
( طب ) آماس كبدي، تورم كبد.
hipster =.
(افسانه يونان ) خداي آتش وفلز كاري.
باحرارت، مجذوب.
(hepta) پيشوندي بمعني هفت.
(hept) پيشوندي بمعني هفت.
هفت چيز، هفتگانه ، سبعه ، هفت نت، هفت بنياني.
(هن. ) هفت گوش، هفت گوشه ، هفت ضلعي، هفت پهلوئي، هفت ماهه .
شعر هفت وتدي.
حكومت هفت نفري، ولايات هفت گانه .
كتب هفت گانه اول كتب عهد عتيق.
(ش. ) انواع قندهاي ايزومريك بفرمول 4O71C7H.
اورا ( مونث )، آن زن را، باو، مال او.
جارچي، پيشرو، جلودار، منادي، قاصد، از آمدن ياوقوع چيزي خبر دادن ، اعلامكردن ، راهنمائي كردن .
نجباوعلائم نجابت خانوادگي، نشان نجابت خانوادگي، آئين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.
گياه ، علف، رستني، شاخ وبرگ گياهان ، بوته .
پزشكي كه با داروي گياهي به مداوا ميپردازد.
گياه مانند، گياهي.
گياه ( بطوركلي )، رستني، علف، شاخ وبرگ .
گياه نامه ، مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان ، گياهي، ساخته شده از علف وگياه .
فروشنده گياهان طبي، (سابقا) گياه شناس.
مجموعه گياهان خشك گياه دان ( اطاق يا جعبه ).
كشنده گياهان .
عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود، علف كش.
(ج. ش. ) گياه خوار.
گياه خواري.
گياه مانند.
بوته دار، مانند بوته ، گياه دار.
بسيار دشوار، خطرناك ، بسيار نيرومند، وابسته به هركول.
هركول، پهلوان نامي اساطير يونان و روم.
رمه ، گله ، گروه ، جمعيت، گرد آمدن ، جمع شدن ، متحد كردن ، گروه .
چوپان ، گله بان ، محافظ، رمه دار، گاودار.
كالسكه اي كه بدنه كوتاهي دارد واز عقب سوار آن ميشوند.
چوپان ، گله دار، رمه دار، ( مج. ) كشيش، روحاني.
اينجا، در اينجا، در اين موقع، اكنون ، در اين باره ، بدينسو، حاضر.
درهمين نزديكي ها، دراين حدود، در اين حوالي.
از اين پس، از اين ببعد، آخرت.
(ك . ) باين طرف، در اين حوالي.
بدين وسيله ، بموجب اين نامه يا حكم يا سند.
ميراث، ملك ، دارائي غير منقول، مال موروثي.
ارثي.
انتقال موروثي، رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث، تمايل برگشت باصل، توارث، وراثت.
نوعي گوساله گوشت قرمز از نژاد انگليسي كه صورت سفيدي دارد.
در اين ، در اين باره .
مافوق اين ، بالاتر از اين .
بعد از اين ، از اين پس، در سطور بعد.
درمقدمه اين نوشته ياسند، درمقدمه اين موضوع، پيش از اين .
در پائين اين ، در زير اين ، از اين پائين تر.
از اين ، متعلق باين ، ( م. م. ) از اينجا، در اين خصوص.
در اين ، بر اين ، در اين مورد، در اينجا، در نتيجه اين .
سردسته رافضي ها، رئيس رافضيون ، رئيس بدعت كاران ومرتدين .
كفر، ارتداد، الحاد، بدعتكاري، فرقه ، مسلك خاص.
رافضي، فاسد العقيده ، بدعت گذار، مرتد.
باين ( نامه )، بدين وسيله .
پيش از اين ، پيشتر، سابقا، قبلا، تاكنون .
در زير، در ذيل، ذيلا.
باين ( نامه )، بدين وسيله ، تاكنون ، تا اين وقت، تا اين زمان .
درنتيجه اين ، از اين رو، پس از اين ، متعاقب اين .
به اين نامه ، ( يا ورقه يا پيمان نامه يا سند )، همراه اين نامه ، لفا، جوفا، تلوا.
(حق. - انگلستان ) ماليات ياحقي كه پس از مرگ تيولدار به لرد يا امير پرداخته ميشده .
ارث بردني، بارث رسيدني، قابل توارث.
ميراث، ارثيه ، ارث، ماترك ، تركه غير منقول، مرده ريگ ، سهم موروثي، (مج. )بخش.
ارث بر، وارث.
( د. ن . ) كشتي دو دگله .
هم مرد هم زن .
( افسانه يونان ) پسر هرمس وآفروديت كه وقتي در آب تنش را مي شست بايك حوري دريائيمتصل و داراي يك بدن شد.
نرموك ، نر وماده ، خنثي، كسي كه هم داراي حالات زنانگي وهم حالات مردانگي باشد.
علم تفسير، تعبير، آئين تفسير كتاب مقدس.
هرمس ( در اساطير يونان ) خداي بازرگاني ودزدي وسخنوري.
وابسته به هرمس مصري، كيميائي، سحر آميز.
زاهد گوشه نشين ، تارك دنيا، منزوي.
(ج. ش. ) خرچنگي كه پاهاي عقب آن ناقص است.
گوشه عزلت، جاي انزوا، زاويه .
( طب ) فتق، مرض فتق، غري.
(طب ) بادفتق داشتن ، فتق داشتن .
قهرمان ، دلاور، گرد، پهلوان داستان .
قهرمان پرستي.
قهرمانانه ، قهرمان وار، بي باك ، حماسي.
شعر دو بيتي حماسي پنج هجائي.
آهنگ چهارهجائي در اشعار حماسي ( بروزن abab).
شعر حماسي، شعر رزمي.
هروئين .
شيرزن ، زني كه قهرمان داستان باشد.
اعتياد به هروئين .
گردي، قهرماني، شجاعت.
خود را پهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان شدن .
(ج. ش. ) ماهيخوار، حواصيل.
پرورشگاه مرغ ماهيخوار، دسته ماهيخواران .
( طب ) تب خال، بيماري تب خال.
( طب ) زونا.
متخصص خزنده شناسي.
خزنده شناسي، قسمتي از جانور شناسي كه درباره خزندگان وذوحياتين بحث ميكند.
(ج. ش. ) شاه ماهي (hearengus clupea).
استخوان شاه ماهي، معماري يا طرح چپ و راست.
مال آنزن ( فرق ميان her وhers اينست كه her هميشه با موصوف گفته ميشود ولي hersتنها وبطور مطلق بكار ميرود ).
خودش ( آنزن )، خود آن زن ، خودش را.
(HZ) هرتز، چرخه در ثانيه .
( فيزيك ) امواج هرتز zhert.
has he، is he =.
شش گوشه .
(hesitancy)درنگ ، دودلي، ترديد.
(hesitance) درنگ ، دودلي، ترديد.
دودل، مردد، درنگ كننده ، تامل كننده .
تامل كردن ، مردد بودن ، بي ميل بودن .
مردد، ترديد كننده .
درنگ ، تبعيد.تامل، درنگ ، دودلي.
ونوس، ستاره شام، ناهيد، زهره .
وابسته به شهرهس ( hesse )، آدم پولكي، آدم مزدور.
چكمه بلند.
(ج. ش. ) حشره گندم خوار.
(مع. ) تلوريد نقره .
(ك . ) امر، فرمان ، امريه ، وعده .
(يونان باستان ) الهه اجاق خانوادگي وشهرها.
(افسانه يونان ) باغ سيب هاي طلائي.
( د. گ . - آمر. ) بر افروخته ، تحريك شده .
(hetaira)( يونان قديم ) معشوقه ، فاحشه .
(hetaera)( يونان قديم ) معشوقه ، فاحشه .
(hetero)پيشونديست بمعاني، بغير از و ديگر و از جنس ديگري يا ازنوع مختلف.
(heter)پيشونديست بمعاني، بغير از و ديگر و از جنس ديگري يا ازنوع مختلف.
(گ . ش. ) داراي رنگهاي مختلف، مختلف اللون .
ناهمرنگي.
داراي مذهب وعقايدي مخالف عقايد عمومي، مرتد، گمراه ، زنديق.
ارتداد، زندقه .
ناهمگن ، نامتجانس.ناجور، ناهمگن ، غير متجانس، متباين .
خلق الساعه ، توليد وپيدايش ناگهاني، تناسل ناهمجنس، توليد شده درخارج بدن .
ناهمگني، عدم تجانس.
ناجوري، ناهمگني، تباين ، عدم تجانس.
(گ . ش. ) داراي دو يا چند نوع گل كامل.
غير متجانس، غير مشابه ، بدون نسبت، سرم غير انساني، دگرسان .
( زيست شناسي ) عدم تجانس بين اعضاي مختلف، ناهمگنياعضائازلحاظ ساختماني، دگرساني.
( درمورد سلول ها ) فساد وزوال در اثر عامل خارجي ( مخالف كلمه Autolysis).
داراي تركيبات غير مربوط ونامتجانس.
(heterometabolous) (ج. ش. ) داراي دگرديسي ناقص.
(heterometabolic)(ج. ش. ) داراي دگرديسي ناقص.
(ج. ش. ) جور بجور شونده ، داراي شكل هاي گوناگون ، جانوران دگرديس.
پيروي از قانون ديگري، انقياد وپيروي از فرامين وقوانين شخص ديگري.
(گ . ش. ) داراي گلبرگ هاي غير همشكل.
(گ . ش. ) گياه انگل گياهان ديگر.
مربوط به علاقه جنسي نسبت به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف، علاقمند به جنس مخالف.
علاقه بجنس مخالف.
بردگي، حالت خادم ومخدومي ( درگياه ودرحيوان ).
پي برنده ، كشف كننده ، اكتشافي، ابتكاري، بحث اكتشافي.ذهني، غير مستدل.
مشي ذهني.
روش ذهني.
برنامه ذهني.
روال ذهني.
بريدن ، قطع كردن ، انداختن ( درخت وغيره )، ضربت، شقه ، ذبح، شكاف ياترك نتيجه ضربه .
قطع كننده .
ساحر، جادوگر، سحر وجادو كردن .
(ش. ) ماده متبلور باكتري كش.
شانزده شانزدهي.
نشان گذاري شانزده شانزدهي.
عدد شانزده شانزدهي.
رقم شانزده شانزدهي.
( هن. ) شش گوش، شش گوشه ، شش بر، شش پهلو.
شكل مركب از دو مثلث متساوي الاضلاع.
شش وجهي، جسم شش سطحي.
(ش. ) تركيبي كه داراي شش ذره آب باشد.
شعر شش وتدي يا شش وزني، داراي شش وزن .
شش گانه ، شش بخشي.
(ج. ش. ) شش پايان ، جانور شش پا.
شش كتاب نخستين از تورات.
( آمر. ) جاودگري، سحر.
هاي، اي، وه ، هلا، آهاي، هي.
ريعان جواني، اوج خوش بختي.
فرياد خوش آمد مثل هالو و چطوري و همچنين بجاي آهاي بكار ميرود.
(مخفف كلمه fidelity high) وسائل ايجاد صدا ( گرامافون ) بابهترين درجه مليمت ونرمي.
وقفه ، شكاف، فاصله ، التقاي دو حرف با صدا.
منقل ذغالي.
جايگاه زمستاني، گلخانه گلهاي زمستاني.
زمستاني.
(ج. ش. ) زمستان را در بيهوشي بسر بردن ، بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران ).
( در بعضي از موجودات ) بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي، زمستان خوابي.
ايرنلدي، ساكن ايرلند، ايرلندي زبان .
ضرب المثل يا گفتار ايرلندي، مليت ايرلندي.
(گ . ش. ) هرنوع گيان يا بوته يا درخت از جنس باميه از خانواده پنير كيان .
(م. ل. ) در اينجا خفته استه ، كتيبه روي قبر، نوشته روي سنگ قبر.
(hiccup)سكسكه ، سكسكه كردن .
(hiccough)سكسكه ، سكسكه كردن .
(ز. ع. - آمر. ) دهاتي جاهل، احمق، نفهم.
(گ . ش. ) درخت گردوي آمريكائي، چوب گردوي آمريكائي.
مخفي شده ، مخفي.
( در اسپانيا) آقا، مرد.
پوست، پوست خام گاو وگوسفند وغيره ، چرم، پنهان كردن ، پوشيدن ، مخفي نگاه داشتن ، پنهان شدن ، نهفتن ، پوست كندن ، ( مج. ) سخت شلاق زدن .
بازي غايب شدنك يا غايب موشك .
نهانگاه ، مخفي گاه .
پوست بتن چسبيده ، خشكيده ، ( مج. ) كوتاه فكر، خودراي، كوته نظر، خسيس.
زشت، زننده ، شنيع، وقيح، سهمگين ، ترسناك ، مهيب، مخوف.
(د. گ . ) اختفا، پنهانگاه .
(طب ) عرق زياد بدن ، تعريق.
شتاب كردن ، شتابيدن ، زود رفتن ، بشتاب رفتن ، عجله كردن .
زمستاني، شتوي.
سلسله مراتب.
رئيس روحاني، سركشيش، اسقف بزرگ ، شيخ قبله ، شيخ، سرپرست.
وابسته به سلسله مراتب ورياست.
سلسله مراتبي.
گروه فرشتگان نه گانه ، سلسله سران روحاني وشيوخ، سلسله مراتب.
كشيش، كاهني.
( يونان قديم) غلامي كه در معابد خدمت ميكرده .
هيروگليف، ( مصر باستان ) حروف تصويري.
خط هيروگليف.
( يونان قديم ) سركشيش، مفسر روحاني.
چانه زدن ، براي سودجوئي بحث كردن .
درهم وبرهم، بطور درهم وبرهم، آشفته ونامرتب.
فراز، بلند، مرتفع، عالي، جاي مرتفع، بلند پايه ، متعال، رشيد، زياد، وافر گران ، گزاف، خشمگينانه ، خشن ، متكبر، متكبرانه ، تند زياد، باصداي زير، باصدايبلند، بو گرفته ، اندكي فاسد.
نقطه درخشان ونوراني جلو وسائل نقليه ، نور بالاي چراغ اتومبيل.
صندلي پايه بلند غذا خوري بچه .
فرقه اي كه سخت پابند آداب و رسوم كليسائي ومناجات وتسبيحات مرسوم در كليساهستند.
( نظ. ) فرماندهي عالي، سر فرماندهي.
نماينده عاليرتبه كشوري در كشور ديگر.
( نظ. ) ماده منفجره ( مثل. T. N. T ).
ايجاد صدا با عالي ترين درجه وشباهت زياد به اصل ومبدائ آن ، دستگاه گيرنده عالي وخوش صدا.
گزاف، اغراق آميز، پرطمطراق، قلنبه .
بلند پرواز، بلند خيال، ياوه انديش، خيال پرور.
(hf) بسامد زياد.داراي فركانس با تكرار زياد، امواج پر فركانس، پربسامد.
پربهره .
درجه اعلي، عالي، مرغوب.
بلند بالا، بلند قد، داراي سبزيكاي يا درخت كاري بلند.
آمرانه ، خودخواهانه ، مكارانه .
كلاه بلند، متكبر وپر افاده ، اشرافي ماب، افاده كردن .
مغرور، پر افاده .
( hijack)دزدي هواپيما وساير وسائط نقليه ومسافران آن .
پرش ارتفاع.
زبان سطح بالا.
نكات برجسته يا جالب، تشكيل نكته روشن ياجالب دادن .
( بازي ورق ) پاسور.
عشائ رباني توام با موسيقي وبخور.
بامناعت، بزرگ منش، مغرور.
شخص متكبر، آدم مهم ومغرور.
( درصنايع نفت ) داراي اكتان زياد مانند بنزين سوپر.
بالا رتبه .
رقم بالا رتبه .
صافي بالا گذر.
كار آمد، با كار آئي زياد.
داراي وزن وفشار زياد، پرفشار، قوي.
كشيش اعظم، كاهن اعظم.
نقوش برجسته ( بر روي مجسمه وغيره ).
( آمر. ) مدرسه متوسطه ، دبيرستان .
( حق. - انگليس ) درياي آزاد، درياي آزاد خارج از مرز كشور.
پر زرق وبرق وتوخالي، عوام فريب، پر سر وصدا.
سريع، پر سرعت.
گذرگاه سريع.
رقم نقلي سريع.
حلقه سريع.
جسور، متكبر، داراي روح خودسري وجسارت.
بسيار حساس، عصباني، كوك ( از دست كسي ).
( در برق ) فشار قوي.
امتحان سختي را گذرانده ، داراي قوه فراره زياد ( مثل بنزين ).
حد اعلي، حد اعلاي مد دريا، اوج، ( ك . ) روز سرور وشادي، روز جشن .
( مو. ) داراي صداي زير، زير، عالي، باب روز.
خيانت بزرگ .
پر استفاده ، پر كاربرد.
مد، مد دريا، دريا درحال مد.
پركار، صنعتي، با استادي ساخته شده ، شديد.
يك ليوان بزرگ ويسكي يا عرق مخلوط بانوشابه گازدار، قطار سريع السير.
(ك . ) جاسوس يا مراقب ديگري، بپا، جاني.
اصيل، نيك نژاد، خوص اصل، پاك زاد.
آدم بلند پرواز درسياست، كمد يا اشكاف ظروف.
باتربيت، اصيل، داراي تربيت يا نجابت خانوادگي.
داراي ابرو وپيشاني بلند، ( مج. ) داراي سعه نظر، عالم ودانشمند، روشنفكر.
ارشد، رئيس، برتر، عضو ارشد.
بلند، پرطمطراق، اغراق آميز، قلنبه .
( highflyer)آدم بلند پرواز، آدم افراطي، دليجان سريع.
( highflier)آدم بلند پرواز، آدم افراطي، دليجان سريع.
كوهستاني، نارسا، احمقانه .
اهل كوهستان ، پشت كوهي.
بالا گذر.
باسرعت عقب نشيني كردن .
شاهراه ، بزرگراه ، راه .
راهزن وسارق جاده ، دزد سرگردنه .
(jack high)دزدي هواپيما وساير وسائط نقليه ومسافران آن .
گردش، پياده روي، مبلغ را بالا بردن .
متمركز ونزديك به ناف ومركز.
خنده دار، مضحك .
خوشي، نشاط، بشاشت، شوق وشعف.
(م. م. ) جانور يا اسب بي ارزش، حيوان چموش، آدم بيكاره ومهمل.
تپه ، پشته ، تل، توده ، توده كردن ، انباشتن .
(ج. ش. ) سار سياه وبزرگ آسيائي.
(آمر. ) آدم جنگلي ( غالبا از روي تحقير ).
تپه كوچك ، برآمدگي در سطح صاف، پشته ، گريوه ، ( نظ. ) پرندك .
دامنه ، سرازيري تپه ، دامنه كوه .
پر از تپه .
دسته ، قبضه ، دسته شمشير.
چيز خيلي ريز وكوچك ، پيوندگاه گياه ، محل دخول رگ وپي.
او را ( آن مرد را )، به او ( به آن مرد ).
هيماليائي، وابسته بكوه هاي هيماليا.
خودش، خود او ( درحال تاكيد )، خود ( آن مرد).
(ج. ش. ) گوزن ماده ، عقبي، پشت پاي گاو.
پسين ، عقبي، مانع، واقع در عقب، پشتي، عقب انداختن ، پاگيرشدن ، بازمانده كردن ، مانع شدن ، بتاخير انداختن .
(ش. ) قسمت خلفي لوله گوارش، روده خلفي.
عقب ترين ، پسين ، دورترين .
نيم شقه ، نصف قسمت خلفي گوشت گاو يا گوساله وگوسفند، ران گاو، پاي گاو.
پاگيري، بازماندگي، اذيت، آزار، مانع، سبب تاخير.
ادراك ، درك يا فهم امري كه واقع شده .
هندوستاني.
لولا، بند، مفصل، ( مج. ) مدار، محور، لولا زدن ، ( مج. ) وابسته بودن ، منوط بودن بر.
مفصلي كه دريك سطح حركت كند، مفصل لولائي.
شيهه اسب، شيهه ، شيهه كشيدن .
اشاره ، ايما، تذكر، چيز خيلي جزئي، اشاره كردن .
زمين پشت ساحل، مناطق داخلي كشور.
كفل، قسمت ميان ران وتهيگاه ، مفصل ران ، جستن ، پريدن ، لي لي كردن ، سهو كردن .
بطور كامل، سرتاسر، يكسره ، تمام عيار.
( تش. ) مفصل استخوان خاصره وران ، مفصل ران .
پشت بام سراشيب، پشت بام گرده ماهي.
( تش. ) استخوان لگن خاصره .
(hippopotamus) كرگدن .
شرابي كه بان ادويه زده باشند.
وابسته به طب بقراط، بقراطي.
سوگند بقراطي، سوگند دانشجويان پزشكي.
اسپريس، ميدان اسب دواني، سيرك .
(ج. ش. ) اسب آبي، كرگدن .
شخص طرفدار امور جديد وبيسابقه مانند مواد مخدره وغيره ، نوپرست.
كرايه ، اجاره ، مزد، اجرت، كرايه كردن ، اجيركردن ، كرايه دادن ( گاهي باout).
مزدور، اجير.
آژانس يا سازمان كاريابي.
( اسكاتلند ) لنگان لنگان راه رفتن ، لنگيدن .
پرمو، موئي، پشمالو.
ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر، مال او ( مرد)، مال آنمرد.
مودار، خاردار، سيخك دار.
موداري.
پرمو، پشمالو.
صداي خش خش، صداي هيس ( مثل صداي مار )، هيس كردن .
خاموش، هيس.
(ش. ) تركيبي بفرمول C5H9N3.
علمي كه درباره پديده هاي شيميائي سلول وبافت بحث ميكند، شيمي بافتي وسلولي.
(گ . ش. ) منطقه روشن محدود يا غير محدودي از بافتهاي اوليه ، بافت ساز.
بافت سازي.
سابقه نما.نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.
( histological)وابسته به بافت شناسي.
( histologic)وابسته به بافت شناسي.
متخصص بافت شناسي.
بافت شناسي، علم بافت شناسي.
بافت خواري، تجزيه وتحليل بافت هاي بدن .
مبحث امراض بافتي.
فيزيولوژي بافتي.
فرضيه اي كه معتقداست كليه پديده هاي اجتماعي وفرهنگي بايد از لحاظ تاريخي مطالعه شود، مكتب تاريخي.
تاريخ نويس، تاريخ دان ، مورخ، تاريخ گزار.
تاريخي، مشهور، معروف، مبني بر تاريخ.
تاريخ گرائي.
بعنوان تاريخ نشان دادن .
مورخ.
تاريخ، تاريخچه ، سابقه ، پيشينه ، ( طب ) بيمارنامه .
مربوط به نمايش.
نمايش، اجرائ نمايش، ظاهرسازي، صحنه سازي.
زدن ، خوردن ، اصابت، موفقيت.اصابت، خوردن ، ضربت، تصادف، موفقيت، نمايش يافيلم پرمشتري، زدن ، خوردن به ، اصابت كردن به هدف زدن .
گاهي موفق وگاهي مغلوب.
هم آهنگ بودن ، هم عقيده شدن .
برحسب تصادف، اتفاقا، تصادفا.
پيچ وخميدگي، گرفتاري، مانع، محظور، گير، تكان دادن ، هل دادن ، بستن ( به درشكه وغيره )، انداختن .
اسب را يراق كردن ، خفت زدن به ( حيوان ).
سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن ( براي سواري مفتي )، مسافرت مفتي.
اينجا، به اينجا، اينطرفي.
نزديكتر به اينطرف.
تاكنون ، تابحال، تا اينجا، پيش از اين ، سابق بر اين .
بدين سو، بدين طرف، تاكنون ، تابحال.
كندو، ( مج. ) جاي كار وپر قيل وقال، مركز تجمع، در كندو جمع كردن ، اندوختن .
( طب ) كهير، ورم كهير.
( علامت تعجب و خوشوقتي يا غضب ) ها، اي، به ، اهوي، هاي.
سفيد مايل به خاكستري، موسفيد، پير.
اندوخته ، ذخيره ، احتكار، ذخيره كردن ( بيشتر باup )، احتكاركردن ، انباشتن ، گنج.
محتكر.
احتكار، انباشتن ، جمع آوري، ديوار موقتي.
شبنم يخ زده ، سرما ريزه ، پژه ، اريز.
سفيد موئي، پوشيدگي از موهاي سفيد وكوتاه .
خشن ، گرفته ، خرخري ( درمورد صدا).
سفيد، سفيد مايل به خاكستري، كهن ، سالخورده .
شوخي فريب آميز، گول زدن ، دست انداختن .
سنبه قالب، حقه ، شوخي فريب آميز، ميخ سرپهن زدن ، گل ميخ زدن ، باسنبه يا ميله بريدن ، با دندانه ماشين وغيره بريدن .
لنگيدن ، شليدن ، لنگ لنگان راه رفتن ، دست وپاي كسي را بستن ، مانع حركت شدن ، زنجير، پابند.
دامن تنگ .
كره اسبي كه تازه بالغ شده ، آدم تازه بالغ.
اسب كوچك اندام، مشغوليات، سرگرمي، كار ذوقي، كاري كه كسي بدان عشق وعلاقه دارد.
اسب چوبي، كار تفريحي، سرگرمي، لوده ، مسخره .
جني، زشت وموذي، غول، لولو، شبگرد، دزد.
گل ميخ، ميخ سرپهن ، دهاتي، روستائي.
نوش، بسلامتي، دوستانه ، خودماني، بسلامتي كسي نوشيدن ، صحبت دوستانه كردن .
كمارگر دوره گرد، دوره گردي كردن .
انتخاب از روي ناچاري، ناگزير، پيشنهادي كه چاره اي جز قبول آن نيست.
(گ . ش. ) گياهان پنيرك ، شاهدانه صحرائي، ختمي، پس زانو، پي بردن ، لنگ كردن ، اذيت كردن ، ران خوك .
چوگان بازي با اصول فوتبال.
نوشابه دارو زده ، ( ك . - م. م. ) فريب، حقه ، فريب دهنده ، فريفتن ، گول زدن .
تردستي، حقه بازي، ورود حقه بازي، چيزبي معني، مهمل، چيز گمراه كننده ، معضل.
ناوه ، ( آمر. ) سطل ذغالي، ذغالدان ، بالا وپائين پريدن .
كارگر ناوه كش.
خوراك همه چيز درهم، چيز درهم وبرهم.
كج بيل، كج بيل زدن .
كلوچه آرد ذرت.
بيل زن .
خوك ، گراز، خوك پرواري، بزور گرفتن .
( آمر. ) چهاردست وپا رامحكم بستن ، عاجز ودرمانده كردن ، از كار افتادن .
گوژپشت، قوزي.
(ج. ش. ) گراز دريائي، يكنوع عقرب ماهي.
خوك مانند، خوك صفت.
گنداب آشپزخانه ، چيز بي معني وبيمزه .
حلقه منزلگاه .
توده مردم، ازدحام.
بالا بردن ، بلند كردن ، بر افراشتن ، عمل بالا بردن ، عمل كشيدن ، مقدار كشش.
سبكسر، مغرور، خودپسند، كج خلق.
ميمون صفتي، تقليد وادا واصول، بستني قيفي وغيره كه بستني فروشهاي دوره گرد ميفروشند.
چرند، بي معني، نمايش سطحي وبد.
منحصرا از طرف پدر ارث برده .
وابسته به ناحيه قطب شمال، منطقه قطب شمال.
دست نگاه داشتن ، تامل.نگهداشتن ، نگاه داشتن ، دردست داشتن ، گرفتن ، جا گرفتن ، تصرف كردن ، چسبيدن ، نگاهداري.
مانع، گير، بند، وقفه ، توقف، مانع شدن ، اشغال كننده .
وضعيت تامل.
امكان تامل.
ارائه دادن ، پيشنهاد كردن ، انتظار داشتن .
دستورالعمل تامل.
بسط يافتن ، حاكي بودن از، خودداري كردن از.
به تصرف ملك ادامه دادن ، ادامه دادن ، باقي ماندن ، براي آينده نگاه داشتن ، تمديد.
با اسلحه سرقت كردن ، مانع شدن ، قفه ، توقيف.
جعبه هزار پيشه ، جعبه اسباب هاي مختلف.
دارنده ، نگاه دارنده ، گيرنده ، اشغال كننده .
بند، عقربك ، چفت، ميخ، گير، گيره ، قلاب.
دارائي، مايملك ، ملك متصرفي، موجودي.
شركتيكه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست آنان مداخله ميكند، شركت مركزي.
سوراخ، گودال، حفره ، نقب، لانه خرگوش و امثال آن ، روزنه كندن ، در لانه كردن .حفره ، سوراخ.
روزبيكاري، تعطيل، روز تعطيل، تعطيل مذهبي.
تقدس، قدوسيت، پرهيز كاري، لقب پاپ، حضرت.
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
كشور هلند، هلندي.
سوس مركب از كره وزرده تخم مرغ وآب ليمو وسركه .
جين يا مشروب هلندي.
فرياد خوشحالي، صداي مخصوص هر حيوان ( مثل صداي قورباغه )، فرياد كردن ، سروصداراه انداختن .
هالريت.
رمز هالريتي.
كارت هالريت.
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
پوك ، ميالن تهي، گودافتاده ، گودشده ، تهي، پوچ، بي حقيقت، غير صميمي، كاواك ، خالي كردن .
(تش. ) عضو مجوف وتوخالي ( مثل معده ، مثانه وغيره ).
ادوات فلزي، چيني ياشيشه اي كه بصورت استوانه اي شكل ويا نظير آن قالب گيري شده است.
(گ . ش. ) راج، درخت راج، خاص ( از جنس Ilex).
(گ . ش. ) ختمي درختي (rosea Althaea).
شهر هاليوود مركز صنعت سينماي آمريكا.
( انگليس ) جزيره كوچكي ميان رودخانه با درياچه ويانزديك خشكي ( بيشتر بصورت پسونددر اسامي بكار ميرود )، زمين مسطح وپست نزديك رودخانه ، دريا، موج دريا.
همه سوزي، كشتار همگاني، ( معمولا بوسيله سوزاندن )، قتل عام، آتش سوزي همگاني.
(ز. ش. ) وابسته به دوره زمين شناسي حاضر كه از پايان دوره پليستوسن شروع ميگردد.
تصوير ليزري، تصوير سه بعدي.
سند دست نويس، سند اصيل، وصيت نامه يا سند ديگري، دستينه .
ايجاد تصوير ليزي.
منحصرا از مادر ارث برده ، بصورت صفت مغلوب.
توارث مادري.
( در بلورها) داراي بلورهاي متقارن .
(ج. ش. ) دگرديسي كامل حشرات.
توجيه مفاهيم مركب با يك كلمه ، استعمال كننده كلمه قصار.
تغذيه كننده از گياهان سبز، همجنس خوار.
(ج. ش. ) راب دريائي، حلزون دريائي.
(ج. ش. - گ . ش. ) نمونه اي كه نويسنده يا دانشمندي براي معرفي يك راسته يا دسته ازجانوران وگياهان معين ميكند، نمونه شاخص.
بيگانه خوار.
جلد چرمي هفت تير وتپانجه ، جلد، در جلد چرمي قرار دادن ( تپانچه ).
بيشه ، بيشه واقع بر روي تپه .
يكجا، يكمرتبه .
مقدس، منزه وپاكدامن ، وقف شده ، خدا.
آئين عشاي رباني مسيحيان .
تعطيل مذهبي، ( درجمع ) ايام متبركه .
( لقب پاپ ) پدر مقدس.
روح القدس.
(ز. ع. ) قاضي عسكر، كشيش دهكده .
قدس الاقداس.
جامعه راهبان ومومنين .
روح القدس.
(bible) كتاب مقدس.
سنگ شني نرمي كه با آن عرشه كشتي را ميشويند، سنگ طلسم.
اعلام رسمي بيعت از طرف متحد يا متفقي نسبت به پادشاه ، تجليل، بيعت.
بيعت كننده ، تجليل كننده ، كرنش كننده .
خانه ، منزل، مرزوبوم، ميهن ، وطن ، اقامت گاه ، شهر، بخانه برگشتن ، خانه دادن (به )، بطرف خانه .
مشروبات خانگي ( مثل آبجو ).
اقتصاد خانه داري.
عمليات غير نظاميان وشخصي ها در زمان جنگ .
منزلگاه ، موقعيت مبدا.
آغل، جاي محدود براي فعاليت حيوانات، جايگاه حيوانات.
حكومت ملي، حكومت داخلي.
( دربيس بال ) گل زدن .
آدم خانه نشين يا علاقمند به خانه .
خانگي، خانه پرورده ، ( مج. ) ديمي، طبيعي.
ورود بخانه ، عازم ميهن ، مراجعت به وطن يامحل تحصيل.
دربدر، بي خانمان ، آواره .
راحت ( مانند خانه خود آدم)، خانگي.
زشتي.
خودماني وصميمانه ، مثل خانه ، زشت، فاقد جمال، بدگل.
وطني، ساخت ميهن ، خانگي، خانه بافت.
خانه دار، اداره كننده خانه ( زن يا مادر ).
هم رنگ .
( طب ) معالجه امراض بوسيله تجويزداروئي كه دراشخاص سالم علائم آن مرض را بوجودآورد.
هم ايستائي.
هم ايستا.
كبوتر خانگي، ( دربيس بال ) گل زدن .
وابسته به هومر (homer) شاعر نابيناي يونان .
كلاس، كلاس درس.
دلتنگ ، بيمار وطن ، در فراق ميهن .
بافت خانگي، بافت ميهني، وطني، ساده .
شهر موطن ، مزرعه رعيتي.
قسمت آخر مسابقه ، مسير انتهائي مسابقه ، دور آخر.
مشق، تكليف خانه .
خودماني، راحت وآسوده ، خانه دار.
وابسته به آدمكشي.
آدمكشي، قتل.
فن خطابه ، موعظه .
وعظ كردن ، سخنراني كردن ، موعظه كردن .
كبوتر خانگي، كبوتر جلد.
( ج. ش. ) جنس انسان .
مربوط به بشر.
ذرت پوست كنده كه با آب جوش يا شير پخته شده باشد.
ذرت پوست كنده با دانه هاي متحد الشكل.
جانوراني كه انسان وانواع ميمون ها نيز جزو آن بشمار ميروند، آدم، انسان .
(ج. ش. ) داراي دم قرينه ، متقارن الذنب.
همرنگ ، داراي رنگ هاي مشابه ، يكرنگ .
(ج. ش. ) داراي يك ميزبان درتمام دوره زندگاني.
(homosexual) هم جنس باز.
(homogamous)(گ . ش. ) داراي گل هاي شبيه بهم ومتجانس، توليد نسل كننده بوسيله مقارتباهم جنس خود.
( homogamic)(گ . ش. ) داراي گل هاي شبيه بهم ومتجانس، توليد نسل كننده بوسيله مقارتباهم جنس خود.
(گ . ش. ) وجود گلبرگ هاي مشابه ومتجانس در گياه ، ( ج. ش. ) جفت گيري باهمجنسان .
آبگونه يا ماده يك جنس يا يك جور شده .
همگيني، تجانس.هم جنسي، يكجوري.
همگن ، متجانس.(زيست شناسي ) مقاربت كننده باهم جنس خود، متوافق، هم جنس، يكجور، مشابه .
هم جنس شدگي، سنخيت، هم جنس ويكجور سازي.
يكجور وهم جنس كردن .
(م. م. ) همانندي درنتيجه داشتن يك اصل، همانندي، تشابه ، ايجاد جنسي شبيه خود.
(گ . ش. ) داراي پرچم ومادگي متساوي الطول، داراي اعضائ توليد مثل متشابه ، ( زيستشناسي ) توليد كننده اولاد شبيه به والدين .
پيوند زني از بافت وجودي مشابه باخود، پيوند از جنس خود.
كلمه اي كه املاي آن باكلمه ديگر يكسان ولي معني آن مختلف باشد ( مثل bark بمعنيعوعوكردن و bark بمعني پوست درخت ).
موافقت كردن ، تصديق كردن ، تصويب كردن .
(homologous) همسان ، همانند، برابر، متشابه ، متجانس.
همسان شدن يا كردن ، برابر شدن با، مطابق شدن ، متشابه كردن .
متشابه ، همسان .
داراي قرينه ، متقارن .
(ج. ش. - گ . ش. ) همانندي وتجانس ساختمان اعضاي مختلف جانور ياگياه در اثر منشعب شدن از يك ريشه يا مبدا متجانس، همساني، برابري.
(ش. ) تجزيه شيميائي.
همريختي، شباهت ساختماني واساسي بين دو چيز.
متشابه ، كلمه اي كه تلفظ آن با كلمه ديگر يكسان ولي معني آن دگرگون باشد.
همنام، داراي دوياچند معني مختلف، هم صدا.
هم گوهر، از يك ريشه .
(دركلمات ) متشابه الصوت، داراي تشابه صوتي، همصدا.
(مو. ) هم دانگ ، هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا.
متشابه الصوت.
هم نوائي، هم صدائي.
شباهت خانوادگي، شباهت فاميلي.
(ج. ش. - گ . ش. ) هم ساختمان ، متشابه .
(ج. ش. ) تشابه ساختماني، تشابه اكتسابي.
(ج. ش. ) حشرات نيم بال، هم بال.
انسان ، نام علمي انسان ، نوع انسان .
داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق ( مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوتنمايد)، مايل به جنس خود، همجنس باز.
جورهاگ ، ( گ . ش. ) داراي يكنوع هاگ غير جنسي.
صحيح النسب، واجد صفات پدر ومادر.
آدمك ، آدم خرد، كوتوله ، گور زاد.
سنگ تيغ تيز كن ، با سنگ تيز كردن ، صاف كردن ، ناله كردن .
راستكار، راد، درست كار، امين ، جلال، بيغل وغش، صادق، عفيف.
راستكاري، درستكاري، درستي، امانت، ديانت، صداقت.
انگبين ، عسل، شهد، ( مج. ) محبوب، عسلي كردن ، (مج) چرب ونرم كردن .
(گ . ش. ) لالكي، لاليك ، لالكي سه خار.
(ج. ش) زنبور عسل.
شانه عسل، آرايش شش گوش خانه خانه كردن .
شهد گياهي، شهد نباتي، شبنم انگبيني، عسلك .
(گ . ش. ) خربوزه قندك .
ماه عسل، ماه عسل رفتن .
(گ . ش. ) پيچ امين الدوله .
(آمر. ) صداي خوك ياگراز، صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال آن .
محل رقص يا كلوپ شبانه ارزان قيمت.
(honour) احترام، عزت، افتخار، شرف، شرافت، آبرو، ناموس، عفت، نجابت، تشريفات ( در دانشگاه ) امتيازويژه ، ( در خطاب ) جناب، حضرت، احترام كردن به ، محترمشمردن ، امتياز تحصيلي آوردن ، شاگر اول شدن .
ستوده ، محترم، شريف، شايان تعريف، پسنديده ، بزرگوار، آبرومند، لايق احترام، شرافتمندانه .
بطور افتخاري.
حق الوكاله ، حق يا مزد آموزگار.
افتخاري، مجاني، درجه افتخاري.
تجليلي، افتخار آميز، عنوان تجليلي.
(hootch) (ز. ع. ) مشروب قاچاقي وپست ( مخفف كلمه hoochinoo )، مشروب تند.
باشلق يا كلاه مخصوص كشيشان ، روسري، روپوش، كلاهك دودكش، كروك درشكه ، اوباش، كاپوت ماشين .
باشلق دار، باشلق مانند، كروك دار، روپوش دار.
لوطي محله ، اوباش.
گردن كلفت، ( ز. ع. - آمر. ) اوباش، لوطي، مرد كلاهدار.
چشم بندي كردن ، فريب دادن ، اغفال كردن .
(nonsense) ياوه ، بيهوده ، مزخرف.
سم، كفشك ، حيوان سم دار، باسم زدن ، لگد زدن ، پاي كوبيدن ، رقصيدن ، بشكل سم.
رقاص حرفه اي.
قلاب، چنگك ، ( مج. ) دام، تله ، ضربه ، بشكل قلاب درآوردن ، كج كردن ، گرفتاركردن ، بدام انداختن ، ربودن ، گير آوردن .
منقار نوك برگشته ، منقار عقابي.
وصل شدن ، منظومه ، سيستم.
( از حقه عربي ) قليان هندي، نارگيله ، قليان .
قايقي كه با قلاب ماهي ميگيرد، قلاب انداز، دزد، جيب بر.
قلاب كوچك وظريف.
تجمع بعضي چيزها براي منظورخاصي ( مثل تجمع امواج راديوبرايانتقال آنها)، ارتباط.
(ج. ش. ) كرم قلاب دار، نوعي كرم روده .
قلاب وار، بشكل قلاب، پر از قلاب.
(ز. ع. - انگليسي ) جوان اوباش صفت، ولگرد.
حلقه ، انگشتر، تسمه ، تسمه زدن ، حلقه زدن به ، احاطه كردن .
بازي پرتاب حلقه ، فرياد خوشحالي.
(ج. ش. ) هدهد، شانه بسر.
دامن وپيراهن فنري زنها، دامن ژوپن .
(hurrah) هورا.
(ز. ع. - آمر. ) زندان ، محبس، محل محصور.
( آمر. ) لقب استان ومردم اينديانا.
(.vi .vt .n) دادزدن ، فرياد زدن ، جيغ كشيدن ، هو كردن ، بوق زدن ، صداي جغد، (. interj)( اسكاتلند وشمال انگليس ) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره .
رازك ، ( درجمع ) ميوه رازك رازك زدن به ، رازك بار آوردن ، ( درجمع ) آبجو، افيون ، لي لي كردن ، روي يك پاجستن ، جست وخيز كوچك كردن ، رقصيدن ، پرواز دادن ، لنگان لنگان راه رفتن ، پلكيدن .
اميد، اميدواري چشم داشت، چشم انتظاري، انتظار داشتن ، آرزو داشتن ، اميدواربودن .
جعبه اي كه زن جوان جهيزيه والبسه خود را در آن ميگذارد.
اميدوار.
نوميد.
(ز. ع. ) معتاد، شخص معتاد.
سرباز پياده مسلح يونان قديم.
ناودان ، جهنده .هرگونه حشره جهنده ، لي لي كننده ، جهنده ، قيف.
بازي اكرودوكر، بازي لي لي.
ساعتي، ساعت بساعت، هر ساعت يكبار، بي دوام، زودگذر، مربوط به ساعات دعاياكتابدعا.
وابسته به هوراس (horace) شاعر لاتين .
(مشتق از كلمه تركي اردو ) ايل وتبار، گروه بيشمار، گروه ، دسته ، گروه تركان ومغولان .
افق، خط افق، افق فكري، بوسيله افق محدود كردن .
خورد افقي.
افقي، ترازي، سطح افقي.افقي.
قالب افقي.
وابسته به زمان سنجي.
( زيست شناسي - ش. ) هورمن .
شاخ، بوق، كرنا، شيپور، پياله ، نوك .
تحميل كردن ، فرو كردن .
شوريده ، عصباني.
شاخ نشان وفور نعمت.
(گ . ش. ) ممرز، اولس.
كاغذي كه در آن الفبائ براي كودكان دبستان مي نوشتند.
شاخي شكل، شاخدار، نوك تيز.
(ج. ش. ) زنبور سرخ.
كرنا، زرنا، سرنا، رقص ملواني.
گول زدن ، فريب دادن ، فريفتن .
(ج. ش. ) هرنوع حشره از دسته نازك بالان (hymenoptera).
شاخي، سفت، سخت، شيپوري، شهوتي.
ساعت، ساعت مچي وديواري وغيره ، وقت سنج.
ساعت ساز.
فن وهنر وقت سنجي، وقت شناسي، ساعت سازي.
زيج، طالع، زايچه ، جدول ساعات روز.
دهشتناك ، مهيب، ترسناك و حشت آور.
سيخ، سيخي، خاردار.
مخوف، مهيب، سهمگين ، رشت، ناگوار، موحش.
ترسناك ، مهيب، سهمناك ، نفرت انگيز، زشت.
مخوف، مهيب، سهمگين ، رشت، ناگوار، موحش.
ترساندن ، هول دادن ، وحشت زده كردن ، بهراس انداختن ، به بيم انداختن .
دهشت، ترس، خوف، وحشت، مورمور، ( م. م. ) بيزاري.
از كار افتاده ، از ميدان رزم خارج شده .
پيش غذا، اغذيه اشتهاآوري كه قبل از غذا صرف ميشود، پيش خوراك .
(.n and .adj)اسب، ( درشطرنج ) اسب، سواره نظام، اسبي، وابسته به اسب، قوه اسب، (درماشين بخار وغيره ). (viand .vt) اسب دار كردن ، سوار اسب كردن ، اسب دادن به ، بالابردن ، برپشت سوار كردن ، شلاق زدن ، بدوش كشيدن ، غيرمنصفانه .
(گ . ش. ) شاه بلوط هندي، شاه بلوط بري.
(ج. ش. ) ماهي برگ ، كيش كوچك ، ميشك .
فيلم يا نمايش گاوچرانان آمريكائي.
( گ . ش. ) ترب كوهي، ريشه خردل.
(ز. ع. - آمر) شعور حيواني، شعور ذاتي وطبيعي.
بازار گرمي وچانه زني درمعاملات.
برپشت اسب، سوار، سوار بر اسب.
واگن اسبي، واگن راه آهن مخصوص حمل اسب.
گوشت اسب، خانواده اسب ( بطور كلي )، ( گ . ش. ) درخت تنومند حساسه .
(ج. ش. ) مگس اسب، مگس جنگلي، خرمگس.
موي دم اسب، موي اسب ( بطوركلي ).
پوست خام يا دباغي شده اسب.
قاه قاه خنده ، قهقهه ، خنده بلند وپر سر وصدا.
اتومبيل، درشكه بي اسب ( كنايه از اتومبيل ).
اسب سوار، سوار كار، سواره نظام.
(گ . ش. ) نعناعوحشي.
بازي خشن وخركي، شوخي خركي.
واحد نيرو معادل وات، ( مخفف آن . p. h است ) اسب بخار.
نعل اسب، نعل ( معمولا آنرا نشان خوشبختي ميدانند ).
(گ . ش. ) خزه معمولي آمريكاي شمالي.
شلاق، قمچي، شلاق زدن ، تنبيه كردن .
اسبي، وابسته به اسب دواني، معتاد به اسب دواني.
اندرز آميز، نصيحت آميز، ترغيبي، تشويقي.
نصيحتي، تشويقي.
وابسته به گل برزي، وابسته به باغباني وگل كاري.
گل برزي، باغباني علمي، علم رويانيدن گياهها.
هوشيعانا، هلهله ، حمد.
پسر بنده .
جوراب، لوله لاستيكي مخصوص آب پاشي وآبياري، لوله آب آتش نشاني، شلنگ .
هوشع نبي، كتاب هوشع نبي.
سرپيچ چوگان گلف.
چليك بزرگ ، خمره ، پيمانه مايعات.
جامه كش باف، جوراب بافي.
مسافرخانه ، منزل، آسايشگاه ، بيمارستان .
مهمان نواز، غريب نواز، مهمان نوازانه .
بيمارستان ، مريضخانه .
ساكن بيمارستان ، فرقه هاي مسيحي كه از بيماران ومعلولين پرستاري ميكردند.
مهمان نوازي.
بستري، دربيمارستان بستري، دوره بستري شدن .
بستري كردن ، در بيمارستان .
گروه ، ازدحام، دسته ، سپاه ، ميزبان ، صاحبخانه ، مهمان دار، انگل دار.
كامپيوتر ميزبان .
گرو، گروگان ، شخص گروي، (م. م. ) وثيقه .
شبانه روزي ( دانشكده يا دانشكده )، هتل.
مهمان دار، مقيم شبانه روزي.
شبانه روزي.
زن ميزبان ، زن مهماندار، بانوي صاحبخانه .
دشمن ، خصومت آميز، متخاصم، ضد.
عداوت، خصومت، عمليات خصمانه .
مسافرخانه چي، مهمانخانه دار، مهتر.
گرم، حاد، تند، تيز، تابان ، آتشين ، تند مزاج، برانگيخته ، بگرمي، داغ، داغكردن يا شدن .
خون گرم، باحرارت، تندخو، مهيج، آتشي مزاج.
ساندويچ سوسيس، سوسيس، سوسيگ .
(گ . ش. ) فلفل قرمز، بوته فلفل قرمز.
چراغ خوراك پزي برقي يا نفتي ويا گازي.
اتومبيل شكاري وسريع السير، اتومبيل مسابقه اي.
صندلي برقي، صندلي الكتريكي.
چشمه آب گرم.
سرچشمه ، منبع، بستر خاكي چمن كه در اثر تخمير ويا بوسيله ديگري گرم شده باشد، محل يا محيطي كه درآن رويش وپيشرفت سريع باشد.
( اسكاتلند ) لوليدن ، بيقراري كردن ، تكان خوردن ، ( حق. ) سرجمع كردن دارائي.
(حق. ) سرجمع كردن دارائي، رويهم ريختن اموال.
آش درهم وبرهم، آش شله قلمكار.
هتل، مهمانخانه ، مسافرخانه .
سراسيمه ، باشتاب، (د. گ . ) گريزان ، تسريع كردن ، عجله كردن ، سراسيمه رفتن .
آدم شتابكار، آدم عجول، آدم بي پروا، بي باك .
زندان ، گلخانه ، گرمخانه ، عشرتكده .
باگرمي، بطور گرم.
باركشي سريع، آدم ماهر دربازي.
آدمتند وبي پروا.
يكي از انواع بومي هاي جنوب آفريقا كه اندامي كوتاه ورنگ قهوه اي مايل به زرددارند.
نزاع، جنگ خونين .
(ج. ش. ) مرغ كاكلي فرانسوي.
سگ شكاري، سگ تازي، آدم منفور، باتازي شكار كردن ، تعقيب كردن ، پاپي شدن .
(گ . ش. ) گل گاوزبان ، لسان الكلب، سگ زبان .
(check houndstooth) طرح خانه خانه مورب پارچه .
( check tooth s'hound) طرح خانه خانه مورب پارچه .
ساعتي.
ساعت.ساعت، دقيقه ، وقت، مدت كم.
زاويه نصف النهارجغرافيائي.
دايره ساعتي، نصف النهار، حلقه مدرج.
عقربه ساعت شمار.
ساعت به ساعت.
ساعت ريگي، ساعت شني.
( عربي ) حوري بهشتي.
خانه ، سراي، منزل، جايگاه ، جا، خاندان ، برج، اهل خانه ، اهل بيت، جادادن ، منزل دادن ، پناه دادن ، منزل گزيدن ، خانه نشين شدن .
دلال خانه .
مجلس درجه دوم قانون گذاري، مجلس ايالتي.
مجلس مبعوثان ، مجلس عوام انگليس.
زندان ، دار التاديب.
مجلس مقننه مقدماتي ويرجينيا ومريلند.
مجلس اعيان ، مجلس لردهاي انگليس.
مجلس نمايندگان ، مجلس مبعوثان .
مجله يا نشريه اي كه بين كارمندان يك موسسه پخش شود.
دوره خانگي، مجالس خانگي.
( در بيمارستان ) پزشك مقيم.
اطاق، يورت، جا.
(roof) سقف، بام خانه .
جشن ورود بخانه تازه ، جشن ورود، وليمه خانه تازه .
كارخانه ، خانه داري ( آشپزي وغيره ).
تحت نظر بودن ، درخانه تحت نظر بودن ( بجاي حبس ).
خانه قايقي.
سرقت كردن ، بخانه دستبرد زدن ، حرز را شكستن .
دزد حرز شكن .
مودب، با ادب، حيوان تربيت شده .
خانه تكاني كردن ، خانه را تميز كردن .
لباس خانه ، لباسي كه زنان درخانه مي پوشند.
(ج. ش. ) مگس.
پرجمعيت، يك منزل بر.
خانواده ، ( مج. ) صميمي، اهل بيت، مستخدمين خانه ، خانگي.
اصول خانه داري، هنرخانه داري، فن اداره خانه .
هيئت محافظ پادشاه يا نجيب زاده ، دسته محافظين .
خانه دار، مالك خانه .
خانه داري كردن .
خانه دار.
خانه داري.خانه داري، اداره منزل.
وظيفه خانه داري.
آئين عشائ رباني.
(گ . ش. ) ابرون كبير، تره فرنگي.
بي خانه .
نوري كه در تماشاخانه بالاي سر تماشاچيان را روشن ميكند.
رسن سه لا مخصوص كشيدن چيزي.
كلفت، خدمتگزار.
آماس كاسه زانو.
مرد خانه ، اهل خانه ، مستخدم خانه .
زن صاحب خانه ، زن صاحب پانسيون يا مهمانخانه .
كدبانو، سوزن دان ، زن خانه دار، خانم خانه .
تهيه جا، خانه ها ( بطور كلي )، مسكن ، خانه سازي.
زمان ماضي فعل heave.
كلبه ، خانه رعيتي، پناهگاه ، خيمه ، سايبان .
درحال توقف پر زدن ، پلكيدن ، شناور وآويزان بودن ، در ترديد بودن ، منتظرشدن .
چگونه ، از چه طريق، چطور، به چه سبب، چگونگي، راه ، روش، متد، كيفيت، چنانكه .
باوجود اين ، معهذا، اگر چه ، هر چند، با اينكه .
( عربي وفارسي ) هودج، هوده ، كجاوه .
فرورفتگي، گودي، ژرفي، وسط.
هرچند، اگر چه ، هر قدر هم، بهر حال، هنوز، اما.
(howff) پاتوق، ميعادگاه ، ميخانه ، پناهگاه .
(howf) پاتوق، ميعادگاه ، ميخانه ، پناهگاه .
(نظ. ) خمپاره انداز، توپ كوتاه لوله .
زوزه كشيدن ، فرياد زدن ، عزاداري كردن .
زوزه كش، جيغ زننده ، خنده آور.
هرجور، بهرتيب، هر قدر، هرچند، بهرحال.
آهاي، هي (هنگام راندن حيوانات )، كرجي.
دختر گستاخ، روستائي بي تربيت.
كفش راحتي پاشنه كوتاه .
توپي چرخ، مركز، قطب، مركز فعاليت.توري چرخ، مركز چرخ.
غليان ، قليان ، شلوغ.
غوغا، هياهو، جنجال.
غرور، گستاخي.
پارچه حوله ، حوله اي، پارچه نخ وكتان .
(گ . ش. ) درخت زغال اخته ، زغال اخته .
دوره گرد، دست فروش، آدم مزدور، آدم پست وخسيس، چك وچانه زدن .
روي هم ريختن ، روي هم انباشتن ، ناقص انجام دادن ، ازدحام كردن ، مخفي كردن ، درهم ريختگي، ازدحام، اجتماع افراد يك تيم، كنفرانس مخفيانه .
نوشته شده بصورت دوبيتي هشت هجائي ومضحك .
خليج هودسن .
خز موش صحرائي آمريكا.
چرده ، رنگ ، شكل، تصوير، ظاهر، نما، صورت، هيئت، منظر.
داد وفرياد وقيل وقال، تعقيب قاتل.
داراي ظاهر ونماي مخصوص، رنگي، رنگ دار.
رنجيدن ، قهر كردن ، اوقات تلخي كردن ، ترساندن ، آماس كردن ، تغير، عصبانيت، غضب.
(huffy) ترشرو، عصباني.
(huffish) ترشرو، عصباني.
درآغوش گرفتن ، بغل كردن ، محكم گرفتن .
سترگ ، كلان ، گنده ، تنومند، بزرگ جثه .
پنهاني، خفا، خلوت، تنهائي، مطلب محرمانه ، درهم وبرهمي، پنهان ، زير جلي، نهان كردن ، مخفي كردن .
پروتستان فرانسوي، فرانسوي پروتستان .
لاشه كشتي، كشتي، بدنه كشتي، تنه كشتي، كشتي سنگين وكندرو، باسنگيني ورخوتحركت كردن ، بزرگ بنظر رسيدن .
درشت، درشت استخوان .
پوست، قشر، پوست ميوه يا بقولات، كلبه ، خانه رعيتي، تنه كشتي، لاشه كشتي، پوست كندن ، ولگردي كردن .
( درمورد كشتي ) از مسافتي كه فقط عرشه كشتي پيداست.
غريو، هياهو، خروش، همهمه ، شلوغ، آشفتگي.
(hello) سلام.
وزوز كردن ، همهمه كردن ، صدا كردن ( مثل فرفره )، زمزمه كردن ، درفعاليت بودن ، فريب دادن .
انساني، وابسته بانسان ، داراي خوي انساني.
خطاي بشري.
بامروت، رحيم، مهربان ، باشفقت، تهذيبي.
دلبستگي به مسائل مربوط بنوع بشر، نوع دوستي، ادبيات وفرهنگ ، علوم انساني، انسانگرائي.
كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند، نوع پرست، بشر دوست، وابسته به بشر دوستي.
فلسفه همنوع دوستي، بشر دوستي.
بشريت، نوع بشر، مردمي، مروت.
مردمي سازي، انسان پروري، متمدن سازي.
انساني كردن ، انسان شدن ، واجد صفات انساني شدن ، با مروت كردن ، نرم كردن .
نوع انسان ، نوع بشر، بشريت، نژاد انسان .
مثل انسان ، بطور انساني.
شبيه انسان .
(ش. ) نمك آلي يامعدني اسيد هوميك (humic).
زبون ، فروتن ، متواضع، محقر، پست، بدون ارتفاع، پست كردن ، فروتني كردن ، شكسته نفسي كردن .
متواضع تر.
فريب، حيله ، گول، شوخي فريب آميز، فريب دادن ، بامبول زدن .
گول زني، فريب.
داراي برتري فاحش، تفوق برجسته .
آدم كودن ، يكنواختي، ملالت، مبتذل.
ماده اي كه رطوبت را بخود جذب ميكند.
(تش. - ج. ش. ) بازوئي، شانه اي.
پارچه مستطيل شكلي كه كشيشان بر روي شانه مي اندازند، قبا، لباده .
(تش. - ج. ش. ) استخوان بازو، استخوان عضله .
نمناك ، تر، نم، مرطوب، نمدار، آبدار، بخاردار.
مرطوب ساختن ، نمدار كردن .
اسبابي براي تنظيم ونگاهداري درجه رطوبت درحد معيني، نم سنج.
رطوبت، تري، نم، مقدار رطوبت هوا.
تشكيل خاك گياه دار، توليد خاك درخت.
پست كردن ، تحقير كردن ، اهانت كردن به .
تحقير آميز، پست سازنده ، خفيف كننده .
تحقير، احساس حقارت.
فروتني، افتادگي، تواضع، حقارت، تحقير.
رطوبت.
اندازه گيري درجه حرارت ورطوبت هوا.
(ج. ش. ) مرغ مگس خوار، مرغ زرين پر.
تپه گرد، پشته ، برآمدگي زمين در مرداب.
همنوع دوست، وابسته به بشر دوستي، انسانگراي.
(humour)مشرب، خيال، مزاح، خلق، شوخي، خوشمزگي، خوشي دادن ، راضي نگاهداشتن ، ( طب) خلط، تنابه .
بذله گو، لطيفه گو، آدم شوخ، فكاهي نويس.
بي مزاح.
فكاهي، شوخي آميز، خوش مزه ، خنده آور.
(humor)مشرب، خيال، مزاح، خلق، شوخي، خوشمزگي، خوشي دادن ، راضي نگاهداشتن ، ( طب)خلط، تنابه .
قوز، گوژ، كوهان ، برآمدگي گرد، پياده روي، قوز كردن ، تروشروئي كردن ، رويكول انداختن .
كوهان دار، گوژپشت.
گوژپشت.
پيف ( علامت ترديد يا نارضايتي )، پيف كردن .
قوزدار، داراي بر آمدگي، اخمو، ترشرو.
خاك گياه دار، خاك درخت، گياخاك .
هون ، تاتار، مخرب تمدن ، آلماني.
خم كردن ، بشكل قوز درآوردن ، ( باup ياout) قوز كردن ، تنه زدن ، قوز، گوژ، قلنبه ، فشار با آرنج، كوهان ، ظن ، احساس وقوع امري در آينده .
آدم گوژپشت، كوهان دار.
صد، عدد صد.
صديك ، يك صدم.
وزنه اي كه در انگليس با رطل ( پوند ) يا / كيلوگرم است ودر آمريكابرابر رطل يا / كيلوگرم ميباشد.
زمان ماضي فعل (hang)، آويخت، آويخته .
خمار، پاتيل شده ، ناراحت از اعتياد.
مجارستاني، مجار، كولي.
گرسنگي، اشتياق، قحطي، گرسنه كردن ، گرسنگي دادن ، گرسنه شدن ، اشتياق داشتن .
اعتصاب غذاي زندانيان وغيره ، اعتصاب غذا.
گرسنه ، دچار گرسنگي، حاكي از گرسنگي، گرسنگي آور، حريص، مشتاق.
تكه بزرگ ، كلوخه .
دولاشدن ، روي پنجه پا ايستادن ، سرپا ايستادن .
(haunches) گرده ، كفل، لنبر.
رضايت مندانه ، بارضايت كامل، بسيار خوب.
شكار كردن ، صيد كردن ، جستجو كردن در، تفحص كردن ، شكار، جستجو، نخجير.
شكارچي، صياد، اسب يا سگ شكاري، جوينده .
شكارگاه .
زن شكارچي، صياد زن .
شكارچي، شكار باز، تازي دار، توله دار، صياد، شكار گردان .
كفل، لنبر، دمبليچه .
مانع، سبدتركه اي، چهار چوب جگني، مسابقه پرش از روي مانع، از روي پرچين ياچارچوب پريدن ، از روي مانع پريدن ، ( مج. ) فائق آمدن بر.
نوعي آلت موسيقي كه باگرداندن دسته اي كار ميكند.
پرتاب، پرت، لگد، پرتاب كردن ، پرت كردن ، انداختن .
آشوب، غوغا، پرآشوب.
(hurrary) هورا، مرحبا، آفرين .
( hurrah) هورا، مرحبا، آفرين .
تندباد، طوفان ، گردباد، اجتماع.
عرشه سبك فوقاني كشتي.
چراغ بادي، چراغ دريائي.
شتابزده ، زود، هول هولكي، بي تامل، عجولانه ، دستپاچه .
عجول شتابكار.
شتاب كردن ، شتابيدن ، عجله كردن ، چاپيدن ، بستوه آوردن ، باشتاب انجام دادن ، راندن ، شتاب، عجله ، دستپاچگي.
( skurry hurry) دستپاچگي، شتاب زدگي، باشتاب انجام شده ، درهم وبرهم، از رويدستپاچگي، بطور درهم وبرهم.
( scurry hurry) دستپاچگي، شتاب زدگي، باشتاب انجام شده ، درهم وبرهم، از رويدستپاچگي، بطور درهم وبرهم.
آزار رساندن ، آسيب زدن به ، آزردن ، اذيت كردن ، جريحه دار كردن ، خسارت رساندن ، آسيب، آزار، زيان ، صدمه .
آزار دهنده .
پر آزار، مضر.
خوردن ، تصادف كردن ، مصادف شدن ، پرت كردن ، انداختن ، پيچ دادن ، ازدحام.
شوهر، شوي، كشاورز، گياه پرطاقت، نر، شخم زدن ، كاشتن ، باغباني كردن ، شوهردادن ، جفت كردن .
كشاورز، سرپرست خانه ، مرد زن دار.
كشاورزي، كشتكاري، فلاحت، باغباني.
خاموش كردن ، آرامش دادن ، مخفي نگاهداشتن ، آرام شدن ، صدا د ر نياوردن ، ساكت، آرام، خموش، باغباني.
مخفي، سري، محرمانه .
حق السكوت.
پوست، سبوس، غلاف يا كاسه گل، حقه گل، بي سبوس كردن ، بي پوشش كردن .
(cherry ground) (گ . ش. ) كاكنج.
سبوس گير، گندم پاك كن .
پوست دار، خشك ، نيرومند ودرشت هيكل.
سرباز سواره نظام سبك اسلحه .
دختر گستاخ، دختر جسور.
هل دادن ، فشار دادن ، تكان دادن ، بزور وادار كردن ، پيش بردن ، فريفتن ، گول زدن ، تكان ، شتاب، عجله ، فشار، زور.
كلاهبردار، اغوا كننده .
كلبه ، كاشانه ، آلونك ، دركلبه جا دادن .
قفس، جعبه ، صندوق، كلبه ، خانه كوچك ، نوعي پيمانه قديمي زغال سنگ وغيره .
زندگي در كلبه ، كلبه نشيني.
(ahzzhu) آفرين ، زهي، مرحبا.
(azzhu) آفرين ، زهي، مرحبا.
(گ . ش. ) سنبل، گل سنبل، سنبل ايراني، ياقوت.
مثل گل سنبل.
(افسانه يونان ) حوريان دريائي دختران اطلس وپرستاران ديونيسوس (dionysus).
(hyena) (ج. ش. ) كفتار.
زجاجي، شيشه مانند، شفاف.
(تش. ) غضروف شفاف، غضروف هيالن .
(گ . ش. ) شيشه اي، زجاجي، شفاف، عضو زجاجي، غشائ زجاجي.
ماده پروتوپلاسمي روشن زجاجي.
جانور دورگه ( چون قاطر )، گياه پيوندي، چيزي كه از چند جزئ ناجورساخته شده باشدكلمه اي كه اجزائ آن از زبان هاي مختلف تشكيل شده باشد، دورگه ، ( گ . ش. ) پيوندي.دورگه .
كامپيوتر دورگه .
ميانجي دورگه .
دورگه ، گياه ياجانور دورگه ، مخلوط.
پيوند زني.
پيوند زدن از دوجنس ناجور باهم، جفته كردن ، جانور دورگه گرفتن ، گياه پيونديبار آوردن .
(hubris) غرور، گستاخي.
(گ . ش. ) ساختمان پوششي گياهان عالي كه داراي عمل تراوش مايع ميباشند.
( طب ) كيسه آب، كيسه آبگونه ، كيست هيداتيك .
( hydro) پيشوندهائي بمعني آبدار و آبزي.
( افسانه يونان ) مار سري كه بدست هركول كشته شده ، ( مج. ) چيزي كه برانداختن آن دشوار است، مار آبي.
(گ . ش. ) گل ادريس، ساقه وريشه خشك شده گل ادريس.
لوله آبكش ( آب انبار )، شير آتش نشاني.
(ش. ) جسم مركب آبدار، هيدرات، آبشتن .
وابسته به نيروي محركه آب، هيدروليك ، وابسته به مبحث خواص آب درحركت.
هيدروژني، هيدروژن دار، وابسته به هيدروژن .
(ش. )تركيب هيدروژن دار، هيدروكسيد.
( انگليس ) هتل يامهمانخانه اي كه مجاور آب معدني ساخته ميشود، نيروي محركه آب.( hydr) پيشوندهائي بمعني آبدار و آبزي.
هواپيمائي كه ميتواند روي آب فرود آيد.
وابسته به حركت مايعات ونيروي محركه مايعات.
اسكي روي آب، اسكي آبي.
آبوا، قطرات وذرات ريز آب در هوا، هيدروسل.
(جغ. ) آب كره ، آبها واقيانوس هاي كره زمين .
علم شار وموازنه آبهاي ساكن ، علم تعادل آبگونه ها.
(ش. ) تركيبات هيدروكربن .
( طب ) آب بيضه ، استسقاي بيضه ، باد بيضه ، ورم بيضه ، ( طب ) دچار ازدياد فشارمايع در داخل بطن هاي مغز.
دچار استسقاي سر، آب درسر.
( hydrocephaly) ( طب ) ازدياد غير عادي مايع.
( hydrocephalus) ( طب ) ازدياد غير عادي مايع.
(ش. ) جوهر نمك HCI.
(ش. ) تركيب جوهر نمك دار.
علم نيرو وجنبش آبگونه ها.
وابسته به توليد نيروي برق بوسيله آب يا بخار.
برق توليد شده ارز آب يا بخار.
سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت آب از خلال آن بحركت وعكس العمل درآيد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.
(ش. ) هيدروژن .
بمب هيدروژني.
(ش. ) يون +H با بار الكتريكي مثبت.
(ش. ) آب اكسيژنه ، O2 H2.
داراي هيدروژن كردن ، سبب تركيب چيزي با هيدروژن شدن .
عمل تبديل به هيدروژن .
هيدروژن ساز.
هيدروژني.
نقشه برداري از آب هاي روي زمين .
مرجاني، جانورمرجاني (hydroidea).
وابسته به آب شناسي.
متخصص آب شناسي.
گفتار درچگونگي آب هاي روي زمين ، مبحث آب شناسي، علم مياه .
(ش. ) تجزيه بوسيله آب، آب كافت.
(ش. ) جسم يا ماده اي كه تحت تاثير تجزيه بوسيله آب قرار گيرد.
(ش. ) تجزيه شدن ، بوسيله آب تجزيه شدن .
تفال زننده بوسيله آب.
تفال بوسيله آب.
(ج. ش. ) نجم البحر يا ستاره دريائي.
آب وانگبين ، شهد آب، آب وعسل، عسلاب.
استخراج ياتهيه فلزات بوسيله آب يا مايعات.
وجود بخارآب در هوا ( بهر صورت كه ممكن است )، باران ، برف، تگرگ .
آلت سنجش وزن ويژه مايعات، چگالي سنج.
( طب ) معالجه امراض بوسيله آب وتجويز آب.
( طب ) نوعي سنگ سيليسي يا عين الهر(OPAL).
( hydrophilic) آب دوست، علاقمند به آب.
(hydrophile) آب دوست، علاقمند به آب.
(گ . ش. ) گرده افشاني كننده بوسيله آب.
(طب) مرضترس از آب، آب گريزي.
(گ . ش. ) گياه آبزي.
هواپيمائي كه بر روي دريا نشسته ويا از روي دريا پرواز كند، هواپيماي دريائي.
(گ . ش. ) رشد ونمو گياهان در آبهاي مغذي براي تقويت آن .
قوه محركه مولد برق.
آلتي براي ديدن اعماق دريا، آب بين .
واكنش موجود زنده نسبت به آب، ايجاد واكنش در برابر آب.
( طب ) استفاده علمي آب در درمان بيماريها، آب درماني.
وابسته به عمل آبهاي گرم در پوسته زمين ، گرمابي.
( طب ) تجمع مايع در حفره جنب.
آب گرائي.
آب گرائي يا هيدروتربيسم، رطوبت گرائي.
(ش. ) آبدار، نمناك ، محتوي آب.
(ش. ) تركيبيكه عامل هيدوركسيد (OH) داشته باشد.
(ش. ) داراي هيدروكسيل كردن .
(ج. ش. ) مرجانيان .
(ج. ش. ) كفتار، ( مج. ) آدم درنده خو يا خائن .
علم بهداشت، بهداشت، حفظ الصحه .
بهداشتي.
علم بهداشت، بهداشت.
متخصص بهداشت.
نم نگار، دستگاه خود كاري براي اندازه گيري رطوبت جوي.
نم سنج، آلات وادوات سنجش رطوبت هوا.
رطوبت سنجي.
گياه رطوبت گراي.
رطوبت نما، نم بين ، نم نما، هيدروسكوپ.
وابسته به نم نما.
شتاب كردن ، عجله كردن ، زود رفتن .
(toad tree) (ج. ش. ) قورباغه درختي.
( افسانه يونان ) خداي عروسي ونكاح، ( باحرف كوچك ) عروسي، ازدواج، سرود عروسي، پرده بكارت، دخترگي.
وابسته به سطح هاگدار وميوه آور قارچ، سطح هاگدار وميوه آور قارچ، سرود عروسي.
سرود روحاني، سرود، سرود حمد وثنا، سرود خواندن ، تسبيح وتمجيد گفتن .
كتاب سرودنامه مذهبي، سرودنامه ، سرودي.
كتاب سرودنامه مذهبي ، سرودنامه
كتاب سرود مذهبي، سرودنامه .
سرودسازي، سرود خواني، سرود ( بطور كلي ).
سرودشناسي.
( طب ) سوزن آمپول يا تزريق زير جلدي.
لامي.
(تش. ) استخوان لامي ( در قسمت بالاي حنجره ).
(hypochondria) ماليخوليا، سودا.
روباز، بي سقف، بي پوشش، روبه آسمان .
(ز. ع. ) زير جلدي، اعتياد به مواد مخدره ، معتاد به مواد مخدره .
پيشوندي بمعني روي و بالاي و برفراز و ماورائ و خارج از حد عاديوفوق العاده و مافوق و اضافه و بيش از حد و بحد افراط.
حاوي مقدار زيادي اسيد ( بيش از مقدار عادي ).
زيادي اسيد.
(طب) داراي فعاليت بيش از اندازه .
( hyperesthesia) ( طب ) حساسيت شديد در يك ناحيه بدن ، ازدياد حساسيت.
(هن. ) هذلولي، قسع زائد.
( بديع ) مبالغه ، اغراق، غلو، گزاف گوئي، ( بديع ) صنعت اغراق.
اغراق آميز، اغراقي، شبه هذلولي، وابسته به هذلولي.
اغراق گو.
گزافه گوئي كردن ، اغراق گفتن ، بدرجه اغراق آميزي بزرگ كردن .
( باحرف كوچك ) ساكن دورترين نقطه شمالي زمين ، بسيار سرد.
داراي هجاي زائد ( در شعر يا نثر ) مخصوصا در آخر.
نقادموشكاف، انتقاد سخت وموشكافي.
( طب ) احتقان ، پرخوني ( در عضو )، خون انباري.
( hyperaesthesia) ( طب ) حساسيت شديد در يك ناحيه بدن ، ازدياد حساسيت.
نزديك ترين فاصله اي كه از آنجا ميتوان عكس برداري واضح وروشن نمود.
مربوط به هندسه فوق مقياسات فضائي.
( طب ) ازدياد قند خون .
مايع قابل اشتعال.
(طب) ازدياد انسولين (insulin)درخون كه موجب كم شدن قند خون ميگردد.
( افسانه يونان ) تيتان (titan) پدرهليوس(helios).
حساسيت واستعداد تحريك فوق العاده .
داراي حساسيت شديد.
( طب ) مرض دوربيني، دوربيني.
(طب) ازدياد غير عادي خاطرات وافكار گذشته ، افزايش غير عادي حافظه .
( فيزيك ) جرمي كه حد فاصل بين پروتون ونوترون دو اتم است.
( طب ) مبتلا به مرض دوربيني، شخص دوربين .
( طب ) دوربيني، مرض دوربيني.
( طب ) رويش غير طبيعي استخوان ، كلفت شدگي استخوان ، برآمدگي استخوان .
فوق طبيعت، خارق العاده ، مافوق قوه بدني ومادي.
( طب ) تنفس خيلي سريع يا عميق ( غير طبيعي )، پردمي.
( طب ) تب شديد، درجه حرارت بالاتر از صد.
داراي حساسيت فوق العاده ، خيلي حساس.
حساسيت شديد.
( طب ) فشار خون ، بيماري فشار خون ، افزايش فشار خون .
( طب ) ازدياد فعاليت غذه درقي.
( طب ) بزرگ شدن عضوي بيش از حد لزوم.
( طب ) ناراحتي هاي حاصله در اثر ازدياد ويتامين در بدن .
خط تيره .خط پيوند، خط ربط، نشان اتصال، ايست درسخن ، بريدگي، خط پيوند در موارد زير بكار ميرود، براي پيوستن چند كلمه بيكديگر مثل west North، براي پيوستن هجاهاي جدا شده از يكديگر در آخرسطر، براي نشان دادن وقفه ياترديد يا لكنت زبان در رمان ها بكار م
باخط پيوند چسبانيدن ، با خط پيوند نوشتن ، بوسيله خط داراي فاصله كردن ( كلمات).
باخط پيوند چسبانيدن ، خط پيوندگذاشتن .
(hypnogogic) خواب آور، خواب كننده ، منوم، ( مج.) داراي خصوصيات خواب.
ايجاد خواب، ايجاد خواب هيپنوتيزم.
ايجاد كننده خواب هيپنوتيزم.
(hypnoidal) خوابي، نومي، شبيه خواب يا خواب هيپنوتيزم.
(hypnoid) خوابي، نومي، شبيه خواب يا خواب هيپنوتيزم.
بي خواب كننده ، خواب زدا.
خواب هيپنوتيزم، خواب در اثر تلقين .
( طب ) معالجه امراض بوسيله خواب مغناطيسي.
خواب آور، منوم، توليدكننده خواب، هيپنوتيزم، مولد خواب مصنوعي.
علم هيپنوتيزم يا طريقه خواب آوري مصنوعي.
هيپنوتيزم كننده .
هيپنوتيزم كردن .
خواب هيپنوتيزم كردن ، بطور مصنوعي خواب كردن ، ( مج.) مسحور ومفتون كردن .
هيپوسولفيت سديم، ( طب ) تزريق زير جلدي، سوزن تزريق زير جلدي، عامل محرك ، تحريك كردن .
(ج.ش.) غشائ داخلي جنين .
ماليخوليا، حالت افسردگي، سودا، مراق، اضطراب وانديشه بيهوده راجع بسلامتي خود.
ماليخوليائي، افسرده ، سودائي، آدم افسرده .
اضطراب وانديشه بيهودي راجع بسلامتي خود.
اسم تصغيري ، لقب خودماني و بشروخي ، اصطلاح يا كلمه خودماني وتصغيري ، لقب بچه گانه .
با ريا، آدم رياكار، آدم دو رو، زرق فروش، سالوس، متصنع.
رياكار، متظاهر، دورو، باريا.
(تش.) تحت جلد، قسمت زير جلد، hypoblast.
زيرپوستي، تحت الجلدي، ( طب ) تزريق زير جلدي، سوزن مخصوص تزريق زير جلد.
( طب ) تزريق زير جلدي، تزريق پوستي.
( طب ) سرنگ (syringe) كوچكي كه براي تزريقات تحت جلدي بكار ميرود.
( ج.ش.) پوست زيرين ، زير پوست، تحت الجلد.
واقع در زير شكم، زير شكمي ( قسمت وسط پائين تر از ناف).
واقع در شكم خاك ، زير زميني.
( ز.ش.) تشكيل شده يا متبلور شده در زير سطح زمين ،آذرين (plutonic) مثل سنگ خارا.
واقع در شكم خاك ، زير زميني.
( معماري قديم ) قسمت زير زميني بنا ، سرداب.
(تش.) وابسته به عصب زيرزباني.
( طب ) كم شدن قند در خون ، كم قند خوني.
( ر.ش.) جنون خفيف.
داراي جنون خفيف.
انسان سرگرد وپاكوتاه .
( تش .) مربوط به غده صنوبري ، مربوط به هيپوفيز.
( تش.) غده صنوبري ، غده هيپوفيز.
دوروئي، ريا، رياكاري، دورنگي، سالوس، زرق.
( طب ) كم شدن حساسيت نسبت به بعضي مواد موجد حساسيت ( مثل گرده گلهاوغيره ) ، عدم حساسيت.
پايه يانگهبان عضو يا چيزي، پشتيبان ، موجود فرضي، حالت تعليق، معلق، ذات.
تبديل بماده كردن ، جسميت دادن به .
داراي سقف مبتني بر رديف ستون ، ستون دار.
( د.) رابطه تركيبي يا صرف ونحوي كلمه اصلي با مشتقاتش ( كلمه مخالف parataxis).
( طب ) فشار خيلي ضعيف وغير عادي رگها، فشار خون خيلي پائين .
( هن.) زه ، وتر، وتر مثلث قائم الزاويه .
گرو گذاشتن ، وثيقه قرار دادن ، رهن گذاردن .
نيم گرم، نسبتا گرم، وابسته به تقليل درجه حرارت.
فرض.فرض، فرضيه ، قضيه فرضي، نهشته ، برانگاشت.
فرض كردن ، برانگاشتن .
فرضي.فرضي، برانگاشتي، نهشتي.
( طب ) از كار افتادن يانقص غده درقي.
( زيست شناسي ) رشد كمتر از معمول، ( گ .ش.) رشد غير متناسب اعضاي شعاعي.
كمبود اكسيژن در بافت هاي بدن .
نقشه برداري از كوه ها وارتفاعات زمين .
فراز سنج، ارتفاع پيما، ارتفاع سنج.
( ج.ش.) نوعي خرگوش كوهي.
(ش. ) تركيب متبلور سفيد بفرمول 2(OH) H4 C6.
نوعي چاي سبز چيني.
(گ .ش.) زوفا، زوفاي مصري ، اشنان دارو.
بوسيله عمل جراحي زهدان را در آوردن .
( جراحي ) بيرون آوردن زهدان يارحم.
پس ماند.
حلقه پس ماند.
( طب ) تشنج، حمله ، غش يا بيهوشي وحمله در زنان ، هيجان زياد، هيستري، حمله عصبي.
داراي هيجان شديد ياهيستري.
حمله خنده غير قابل كنترل، حمله گريه ، حمله احساساتي، حمله وتشنج ( درزنان )، هيجان .
تشنج آور، حمله آور، موجب اختناق رحمي، حمله تشنجي، شبيه حمله ، اختناق زهداني.
تشنج آور، حمله آور، موجب اختناق رحمي، حمله تشنجي، شبيه حمله ، اختناق زهداني.
(د. ) اول شخص مفرد، من (درحال مفعولي me گفته ميشود)، نهمين حرف الفباي انگليسي.
تير آهن يا فولاد (beam iron).
مبحث دارو شناسي پزشكي.
(=iambus) وتد مجموع، يك هجاي كوتاه و يك هجاي بلند.
وابسته به وتد مجموع.
اشعار هجائي بسبك وتد مجموعساختن .
مرهم گذاري، معالجه با مالش.
وابسته به پزشكي، طبي.
شيمي پزشكي.
علم طبابت، علم العلاج، رساله پزشكي، رساله طبي.
اهل شبه جزيره ايبري.
بز كوهي، مرال، بشكل بز كوهي.
ايضا، تكرار ميشود، در همانجا، (مخفف آن ibid است).
(ج. ش. ) لك لك گرمسيري.
وابسته به ايكاروس (icarus)، بلند پرواز.
(افسانه يونان ) ايكاروس پسر دالوس.
منجمد كردن ، يخبستن ، منجمد شدن ، شكر پوش كردن ، يخ، سردي، خونسردي و بي اعتنائي.
دوره يخ، دوره يخبندان .
قله يخي، يخپهنه ، (طب) كيسه يخ.
فوق العاده سرد، مثل يخ.
بستني.
سرزمين يخي، يخزار، يخشناور.
يخ پوزه ، ديواره يخدر نواحيشمال.
يخ خرد كن ، چكش يخشكن .
كارخانه يخساز.
روييخ اسكيكردن ، اسكي روي يخ.
طوفان همراه باتگرگ ، كولاك .
كيسه يخ.
توده يخ غلتان ، كوه يخ شناور، توده يخشناور.
يختاب، روشنائي كه دراثرانعكاس نور يخ درافق پيداميشود، پرتگاه يخ درسواحل دريا.
قايق يخ شكن ، قايق مخصوص مسابقه روي يخ، سورتمه يخي.
احاطه شده از يخ، يخ بند، يخبسته .
يخچال.
قايق يخشكن ، كشتي يخشكن .
آبشار يخي، توده يخغلتان .
يخچال، خانه و ساختمان ساخته شده از يخ.
ايسلند، جزيره ايسلند، زبان ايسلندي.
(گ . ش. ) گلسنگ ايسلندي (islandica cetraria).
(گ . ش. ) انواع خشخاش مزروعي چندساله .
(مع. ) كلسيت شفاف داراي خاصيت انكسار مضاعف.
يخ فروش، يخچال دار، يخي، بستر دوران يخ.
يكي از ذرات ظريف يخ كه در هواي سرد و شفاف بطور شناوريافت ميشود.
(ichnolite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده .
(ichnomancy، ichnology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(ichnite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده .
(ichnomancy، ichnolighology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(ichnology، ichnolighology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(افسانه يونان ) خون خدايان ، آب جراحت، خونابه .
خونابه اي.
(ج. ش. ) ماهي وار، شبيه ماهي.
ماهي شناسي.
ماهيخوار، تغذيه كننده از ماهي.
قنديل يخ، قله يخ، يخ پاره ، قطعه يخ.
بطور سرد، يخمانند.
حالت يخي، سردي.
شكر و تخممرغ روي شيريني.
(اسكاتلند ) خوشه ذرت، سنبله ذرت.
شمايل، تمثال، تنديس، پيكر، تصوير، تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.
شمايل شكني، بت شكني.
بت شكن .
پيكر نگار.
شمايل پرست.
شمايل شناسي، پيكر شناسي.
(هن. ) بيست روئي، بيست وجهي، بلوربيست وجهي.
پيشوندي بمعني بيست و بيستتائي.
(طب ) زردي، يرقان .
سكته ، ضرب، ضربان ، تپش، حمله ناگهاني بيهوشي.
يخي، پوشيده از يخ، بسيارسرد، خنك .
مجموع تمايلاتانسان كه نفس يا شخصيتانسان و تمايلات شهواني وجنسيازآن ناشي ميشود، نهاد.
مخفف should I و would Iبمعني من ميبايستي و had Iبمعني من بايد و من داشتم.
انگاره ، تصور، انديشه ، فكر، خيال، گمان ، نيت، مقصود، معني، آگاهي، خبر، نقشه كار، طرزفكر.
كمال مطلوب، هدف زندگي، آرمان ، آرزو، ايده آل، دلخواه .
آرمان گرائي، معنويت، خيال انديشي، سبك هنري خيالي.
ايده آليست.
آرماني، مطلوب، وابسته به آرمان گرائي، آرمان گرا.
انديشه گرائي.
بصورتايده آل در آوردن ، صورت خيالي و شاعرانه دادن (به )، دلخواه سازي.
(ideology) مبحث افكار و آرزوهاي باطني، خيال، طرز تفكر، ايدئولوژي، انگارگان .
تصور كردن ، فكر كردن ، خيال كردن .
خيال انديشي.
(ideative) وهمي، خيالي، انديشه اي.
(ideational) وهمي، خيالي، انديشه اي.
همان ، ايضا، همان نويسنده ، در همانجا.
مساوي، عينا، همان ، منطبق با، يكسان .
قابل شناسائي.
هويت، بازشناسي، هويت شناسي.شناسائي، تعيين هويت، تطبيق، تميز.
معين كننده هويت.
شناختن ، تشخيص هويت دادن ، يكي كردن .تشخيص هويت، باز شناختن ، مربوط ساختن .
هويت، هماني، اتحاد.هويت، شخصيت، اصليت، شناسائي، عينيت.
عمل هماني.
تجسم و نمايش عقايد و افكار و اجسام با تصوير.
( ideogrammic) نمايشي، تجسمي.
( ideogramic) نمايشي، تجسمي.
امضائ يا علامت مخصوص شخص، مارك تجارتي.
(idealogy) مبحث افكار و آرزوهاي باطني، خيال، طرز تفكر، ايدئولوژي، انگارگان .
عيد، (در گاهنامه قديم روم) روز پانزدهم مارس و مه و ژوئيه و اكتبر و سيزدهمماههاي رومي.
حماقت، خبط دماغ، سبك مغزي، ابلهي.
وابسته به مجاز، مجازي، مادي، انديشه نگار.
طرزبيان و لحن سخن شخص در يك مرحله زندگي.
لهجه ، زبان ويژه ، اصطلاح.
اصطلاحي.
داراي شكل مخصوص بخود، داراي شكل صحيح خود.
صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشي جداگانه .
حال مخصوص، طبيعت ويژه ، طرز فكر ويژه ، شيوه ويژه هرنويسنده ، خصوصياتاخلاقي.
آدم سفيه و احمق، خرف، سبك مغز، ساده .
ابلهانه .
سفاهت، حماقت، جهالت، بي خبري.
بيكار، تنبل، بيهوده ، بيخود، بي اساس، بي پروپا، وقت گذراندن ، وقت تلف كردن ، تنبل شدن .عاطل.
دوره عطالت، دوره فطرت.
دنده چرخ رابط بين دو چرخ.
(idlesse) بيكاري تنبلي، بطالت، بيهودگي، گيجي، كند ذهني.
آدم بيكار و تنبل، چرخ دلاله ، بيكاره .
قرقره زنجير.
چرخ يا دنده چرخنده اي كه حركت را به چرخ ديگري انتقال ميدهد.
(idleness) بيكاري تنبلي، بطالت، بيهودگي، گيجي، كند ذهني.
چرخه عطالت.
بت، صنم، خداي دروغي، مجسمه ، لاف زن ، دغل باز، سفسطه ، وابسته به خدايان دروغي وبت ها، صنم، معبود.
مربوط به بت پرستي و كفر.
بت پرست.
پرستش، بت سازي.
بت ساختن ، صنم قرار دادن ، پرستيدن ، بحد پرستش دوست داشتن .
مناسب، جور، درخور، مختص، مخصوص، فراخور.
(idyll) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستائي، چكامه در باره زندگي روستائي.
(idyl) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستائي، چكامه در باره زندگي روستائي.
اگر، چنانچه ، آيا، خواه ، چه ، هرگاه ، هر وقت، اي كاش، كاش، اگر، چنانچه ، (مج. )شرط، حالت، فرض، تصور، بفرض.
بند شرطي.
( if only and if) حكم شرطي.
داراي احتمالات زياد، داراي ليت و لعل زياد.
(iglu) كلبه اسكيموها.
(igloo) كلبه اسكيموها.
آذرين ، آتشين ، آتش دار، آتش فشاني، محترقه .
جرقه زن ، محترقه ، جرقه دار، آتشي.
پيشوندي است بمعني آتش.
روشنائي شبانه بر روي زمين هاي باتلاقي كه تصور ميرفت ازاحتراق گازهاي باتلاقي بوجودميايد، چيز گمراه كننده ، شعله كمرنگ .
آتش زدن ، روشن كردن ، گيراندن ، آتش گرفتن ، مشتعلشدن .
(ignitor) گيرانه .
سوزش، احتراق، آتش گيري، اشتعال، هيجان .
(igniter) گيرانه .
ناكس، فرومايه ، پست، بد گوهر، ناجنس، نا اصل.
رسوا، مفتضح، موجبرسوائي، ننگ آور.
بد نامي، رسوائي، افتضاح، خواري، كار زشت.
شخص كاملا بي سواد، جاهل، آدمنادان .
ناداني، جهل، بي خبري، ناشناسي، جهالت.
نادان .
سفسطه منطقي كه عبارت است از رد بيان يا اظهار مخالف با بيان خود، مشاغبه .
تجاهل كردن ، ناديده پنداشتن ، چشم پوشيدن ، رد كردن ، بي اساس دانستن ، برسميت نشناختن .
اگر و تنها اگر.دخشه چشمپوشي.
(ج. ش. ) سوسمار درختي، هرنوع سوسمار بزرگ .
(ديرين شناسي ) سوسمار بزرگ گياهخوار قديم.
(lesus) مخفف كلمه يوناني عيسي.
كش رفتن ، بچابكي دزديدن ، دزديدن ، دزدي.
(ileal) (تش. ) وابسته به روده دراز.
(ileac) (تش. ) وابسته به روده دراز.
(طب ) آماس ايلئون ، آماس روده دراز.
روده دراز، چم روده ، معائ غلاظ.
(طب ) انسداد روده ، قولنجالياوسي.
(oak holm) (گ . ش. ) بلوط سبز (ilex quercus).
(ilial) وابسته به استخوان لگن خاصره ، سريني، حرقفي.
ايلياد، داستان حماسي منسوب به هومر.
(iliac) وابسته به استخوان لگن خاصره ، سريني، حرقفي.
استخوان حرقفي، حرقفه .
تيره ، خانواده ، نوع، جور، گونه ، دسته ، طبقه .
( each، every ) هر كدام، هر يك .
ناخوش، رنجور، سوئ، خراب، خطر ناك ، ناشي، مشكل، سخت، بيمار، بد، زيان آور، ببدي، بطور ناقص، از روي بدخواهي و شرارت، غير دوستانه ، زيان .
مبني بر بي اطلاعي، غير عاقلانه ، بد فهمانده شده .
بدبختي، بدي، ناهنجاري.
بي تربيت، بي ادب، غير متمدن ، بد تربيت شده .
بدبخت، بدطالع، شوم، بدبختيآور، موجب بدبختي.
غير جذاب، بد برخورد، زشت، داراي صورت ناهنجار و زننده ، نامطلوب، نامساعد، نگون بخت.
با وسائل غير مشروع بدست آمده ، نا مشروع، حرام.
بداخلاق، بدخو، مخالف، ترشرو، عبوس.
بد روش، بي تربيت، بد خو، بي ادب.
بدطبيعت، بدباطن ، بداخلاق، عبوس، ترشرو، بدسرشت، نامطبوع.
بد نهاد، ناموافق، ناسازگار، ناپسند، ناخوشايند، نامناسب، ناجور.
بداختر، بد طالع، بدبخت.
بد خلق، بدخو.
بيموقع، نابهنگام.
بدرفتاري كردن ، بد استقبال كردن ، سوئاستفاده كردن ، ضايع كردن .
بد رفتاري، سوئ استفاده .
سوئاستعمال.
بد استعمالكردن ، سوئ استفاده ، بد رفتاري.
سوئ نيت، دشمني، خصومت.
آدم بد نيت، بد خواه ، بد طينت، بد منش.
استباطي، حاكي، نتيجه رسان ، منتج شونده .
استنباطي، حاكي، نتيجه رسان ، منتج شونده .
ناستوده ، نكوهيده .
نامشروع، غير قانوني.چشم پوشي كردن .غير قانوني، نا مشروع، حرام، غيرمجاز.
دخشه نامشروع.
رمز نامشروع.
نا خوانائي، خوانده نشدني.
ناخوانا.
غير مشروعي، حرامزادگي.
حرامزاده ، غير مشروع، ناروا.
بي گذشت، كوته فكر، متعصب، مخالف اصول آزادي.
ممنوع، قاچاق، نا مشروع، مخالف مقررات.
بي پايان ، بيحد، نامحدود، محدود نشدني.
استان >ايلي نويز< در ايالت متحده آمريكا.
نا معلوم، جامد، غير مايع، غير قابل تبديل به پول.
بيسوادي.
بي سواد، عامي، درس نخوانده .
مرض، ناخوشي، بيماري، كسالت، شرارت، بدي.
غير منطقي، خلاف منطق.
روشن كردن ، منور كردن ، روشن فكر ساختن .
منورشدني.
روشن ساختن ، توضيح دادن .روشن كردن ، درخشان ساختن ، زرنما كردن ، چراغانيكردن ، موضوعي را روشن كردن ، روشن (شده )، منور، روشن فكر.
اشراقيون ، روشن ضميران ، روشن فكران .
روشن سازي، تنوير، چراغاني، تذهيب، اشراق.روشن سازي، تنوير، توضيح.
(illume) روشن كردن .
اشراقي، پيروي از فلسفه اشراقي.
فريب، گول، حيله ، خيال باطل، وهم.
وهم گرائي، نقاشي از مناظر خيالي، نگارش يا توصيف مناظر وهمي، خيالبافي، حقه بازي.
(illusory) گمراه كننده ، مشتبه سازنده ، وهمي، غير واقعي.
(illusive) گمراه كننده ، مشتبه سازنده ، وهمي، غير واقعي.
توضيح دادن ، بامثال روشن ساختن ، شرحدادن ، نشان دادن ، مصور كردن ، آراستن ، مزين شدن .
مثال، تصوير.
روشنگر، گويا، توضيح دهنده .
برجسته ، نامي، درخشان ، ممتاز، مجلل.
در اثر نقل مكان از محلي در محل ديگري رسوب شدن (خاك ) ته نشين شدن .
رسوب، ته نشيني، آبرفت.
( badly، ill) از روي بدي، از روي بد خواهي.
بومي ايليريا(illyria).
بت پرست، ستايشگر، تحسين كننده .
مجسمه ، تمثال، شكل، پنداره ، شمايل، تصوير، پندار، تصور، خيالي، منظر، مجسم كردن ، خوب شرح دادن ، مجسمساختن .تصوير، نگاره .
ناويه تصوير.
تصوير پردازي.
صنايع بديعي، تشبيه ادبي، شكل و مجسمه ، مجسمه سازي، شبيه سازي، تصورات.
(imaginal) تصور كردني، قابل تصور، انگاشتني، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.
(imaginable) تصور كردني، قابل تصور، انگاشتني، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.
موهومي، انگاري.
انگاشتي، پنداري، وهمي، خيال، خيالي، تصوري.
پندار، تصور، تخيل، انگاشت، ابتكار.
پرپندار، پر انگاشت، داراي قوه تصور زياد.
تصور كردن ، پنداشتن ، فرض كردن ، انگاشتن ، حدس زدن ، تفكر كردن .
مكتب شعر جديد كه قبل از جنگ اول جهاني رايج شده و پيرو تشبيهات زنده و موضوعاتجديد وبكر وآزادي از قيد سجع وقافيه است، مكتب شعر جديد، مكتب تخيل.
(ج. ش. ) حشره كامل و بالغ، آخرين مرحله دگرديسي حشره كه بصورت كامل و بالغ در ميايد.
(فارسي ) امام، پيشوا.
عمارت، مسافرخانه .
عدم تعادل، عدم توازن ، ناهماهنگي.
سبك مغز، بي كله ، كند ذهن ، خرفت، ابله .
كند ذهني، خرفتي.
embed =.جداسازي كردن .
جدا سازي شده .
نوشيدن ، اشباعكردن ، جذب كردن ، خيساندن ، تحليل بردن ، فرو بردن ، در كشيدن .
جذب، استنشاق، (مج. ) درك ، اشباع.
embitter =.
مثل فلس ماهي روي همچيدن ، نيمه نيمه روي همگذاشتن ، روي همقرار گرفته ، فلس فلس، پولك پولك .
درهم و برهم، قطعه موسيقي درهم آميخته و نامرتب، مسئله غامض، سوئ تفاهم.
آغشتن ، آلوده كردن ، تر كردن ، خيساندن ، مرطوب كردن ، اشباع كردن ، جذب كردن .
خوب رنگ گرفتن ، خوب نفوذ كردن ، رسوخكردن در، آغشتن ، اشباع كردن ، ملهم كردن .
اضافه كردن ، افزودن ، با ارزش كردن ، انبار كردن ، در كيسه گذاردن ، پرداختن .
كودكي، صغر، عدم بلوغ، نخستين دوره رشد.
قابل تقليد.
نواي كسي را در آوردن ، تقليد كردن ، پيروي كردن ، كپيه كردن .
تقليد، پيروي، چيز تقليدي، بدلي، ساختگي، جعلي.
تقليدي، بدلي.
مقلد.
بي آلايشي، پاكي، عفت، منزهي، معصوميت.
معصوم.
بزرگ ، پهناور، زياد، غول پيكر، شرير.
(immanency) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.
(immanence) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.
ماندگار، اصلي، ( در مورد خدا ) داراي نفوذ كامل در سرتاسرجهان ، درهمه جاحاضر.
نظريه فسلفي كه معتقد است رابطه ميان خدا و فكر و روح و دنيا رابطه اي ذاتي است.
غير مادي، مجرد، معنوي، جزئي، بي اهميت.بي اهميت، ناچيز.
معنويت، عدم اعتقاد به ماده ، تجرد.
غير مادي كردن .
نا بالغ، نارس، رشد نيافته ، نابهنگام، بي تجربه .
نارسي، نابالغي.
بي اندازه ، پيمايش ناپذير، بيكران ، بي قياس.
بي درنگي، فوريت، بي واسطگي، بي فاصلگي، مستقيم و بي واسطه بودن ، آگاهي، حضور ذهن ، بديهي، قرب جواز.
بي درنگ ، فوري، بلافاصله ، بلا واسطه ، پهلوئي، آني، ضروري.بلافصل، فوري.
با دستيابي بلافصل.
نشاني بلافصل.
نشاني دهي بلافصل.
عمل وند بلافصل.
بي درنگ .
بي درمان ، درمان ناپذير، بهبود ناپذير.
ياد نياوردني، بسيار قديم، خيلي پيش، ديرين .
بي اندازه ، گزاف، بيكران ، پهناور، وسيع، كلان ، بسيار خوب، ممتاز، عالي.
زيادي، بيكراني.
بي قياس، خيلي قديم، برتر از قياس.
فرو بردن ، غوطه دادن (در آب يا مايع ديگري )، غسل ارتماسي دادن ، فرو رفتن .
فرو بردن ، غوطه ورسازي.
فرو بردن ، زير آب كردن ، پوشاندن ، غوطه دادن ، غسل ارتماسي دادن (براي تعميد).
غسل، غوطه وري.
(=enmesh) در دام نهادن ، گرفتار كردن .
بدون اسلوب، بي رويه ، بي سبك ، بي قاعده ، بي ترتيب.
مهاجر، تازه وارد، غريب، كوچ نشين ، آواره .
مهاجرت كردن (بكشور ديگر)، ميهن گزيدن ، توطن اختيار كردن ، آوردن ، نشاندن ، كوچ كردن .
مهاجرت، كوچ.
(imminency) نزديكي، مشرف بودن ، قرابت، وقوع خطر نزديك .
(imminence) نزديكي، مشرف بودن ، قرابت، وقوع خطر نزديك .
قريب الوقوع، حتمي.
درهم آميختن ، بهم آميختن ، مخلوط كردن .
حالت مخلوط نشدني، غير قابليت اختلاط.
مخلوط نشدني.
تخفيف ناپذير، سبك نشدني، تسكين ندادني، فرو ننشستني.
در همآميختن ، آميزش يافتن .
اختلاط و امتزاج.
بي جنبش، بي حركت، ثابت، جنبش ناپذير.
عدم تحرك ، بي جنبشي، بيحركتي.
عدم تحرك .
بي بسيج كردن ، جمع كردن ، از جنبش و حركت باز داشتن ، ثابت كردن ، مدتي در بستربي حركت ماندن .
بي اندازگي، زيادي، فوق العادگي، بي اعتدالي، نامحدودي.
بي اعتدال، زياد.
زياده روي، بي اعتدالي، زيادتي.
بي شرم، پر رو، بي عفت، گستاخ، جسور، نا نجيب.
قرباني شدن ، فدا كردن ، كشته شده ، فدائي.
قرباني.
قرباني كننده .
بد سيرت، بد اخلاق، زشت رفتار، هرزه ، فاسد.
بد اخلاقي، فساد.
ابدي، فنا ناپذير، جاويدان ، جاويد.
ابديت.
جاويد كردن ، شهرت جاويدان دادن به .
(گ . ش. ) گل دگمه ، جاويدان ، گل پايا.
بيحركت، بي جنبش.
غير منقولي، بي جنبشي، بي حركتي، استواري.
غير منقول، استوار، ثابت.
مصون ، آزاد، مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واكسن ، داراي مصونيت قانوني و پارلماني، مصون كردن ، محفوظ كردن .
مصونيت، آزادي، بخشودگي، معافيت، جواز.
مصونيت دادن .
مصونيت دار كردن .
علمايمني شيميائي، مبحث ايمني شناسي شيميائي.
رشته اي از اتم شناسي كه در باره روابط مرض و وراثبت يا نژاد بحث ميكند، مطالعه ارتباط داخلي از لحاظ زيست شناسي، مبحث مصونيت نژادي.
مربوط به مصونيت، وابسته به ايمني شناسي.
مبحث مصونيت، ايمنيشناسي.
ايمن درماني، معالجه يا جلوگيري از بيماري بوسيله پادگن .
در چهار ديوار نگاهداشتن ، محصور كردن ، زنداني كردن .
در ديوار قرار دادن .
ناجور، نا موزون ، خارج از قواعد موسيقي، بدون هماهنگي.
تغيير ناپذيري، پا بر جائي، ثبات.
تغيير ناپذير، پابرجا.
بچه شرير و شيطان ، جني، مرد جوان ، وصله ، پيوند زدن ، قلمه زدن (گياه )، غرس كردن ، افزودن ، تكه دادن ، تعمير كردن ، مجهز كردن ، آزار دادن ، مسخره كردن .
بهم فشردن ، پيچيدن ، زير فشار قرار دادن ، با شدت ادا كردن ، با شدتاصابت كردن ، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شديد، ضربه .برخورد، اثر.
چاپگر برخوردي.
بهم چسبيده ، باهم جوش خورده (مثل انتهاي استخوانهاي شكسته )، باهم جمعشده ، كارگذاشته شده ، ميان چيزي گير كرده ، تحت فشار.
فشار سخت، بهم فشردگي، بسته بندي، گير افتادگي.
رنگ زدن ، نقاشي كردن .
خراب كردن ، زيان رساندن ، معيوب كردن .
چهار ميل كردن ، بر چوب آويختن ، سوراخ كردن ، احاطه كردن ، محدود كردن ، ميله كشيدن .
داراي خصوصيات لمس نا پذيري، حس نشدني.
لمس نشدني، غير محسوس.
در صورت نوشتن ، نامنويسي كردن ( در هيئت منصفه ).
به بهشت فرستادن ، غرق در خوشحالي كردن .
بي طرف، بيطرفانه ، منصفانه .
غير قابل تقسيم بودن اعداد بدو قسمت مساوي، طاقي، عدمسنخيت، عدم تجانس، نابرابري.
در محوطه نگاه داشتن ، در آغل نگاهداشتن ، در پارك يا جنگل محصور كردن .
سهم بردن ، بهره مند شدن از، رساندن ، ابلاغ كردن ، افشائ كردن ، بيان كردن ، سهم دادن ، بهره مند ساختن ، افاضه كردن .
بيطرف، بيغرض، راست بين ، عادل، منصفانه .
بيطرفي.
بخش ناپذير، جدائي ناپذير، غير قابل تفكيك .
غير قابل عبور، صعب العبور، بي گدار، نا گذرا.
نا گذشتني، امكان ناپذيري، عدم قابليت عبور، غير قابل پذيرش.
كوچه بن بست، (مج. ) حالتي كه از آن رهائي نباشد، وضع بغرنج و دشوار، گير، تنگنا.
بي حسي، عدم حساسيت، تحمل ناپذيري، بيدردي.
بي حس، فاقد احساس، بيدرد.
بر انگيختن ، شوراندن ، تحريك كردن ، به هيجان آوردن ، بر سر شهوت آوردن .
تالم ناپذير، بيحس، پوست كلفت، بي عاطفه ، خونسرد.
خمير كردن ، خمير گرفتن ، رنگ غليظ زدن به .
رنگ زني غليط، شيوه رنگ زني غليظ.
بي تابي، بي صبري، ناشكيبائي، بي حوصلگي، بي طاقتي.
(گ . ش. ) گل حنا، ميوه گل حنا، جنس گل حنا.
نا شكيبا، بي صبر، بي تاب، بي حوصله ، بد اخلاق.
بي ترس، بي محابا.
گرو گذاشتن ، رهن گذاشتن ، به رهن دادن .
متهم كردن ، بدادگاه جلب كردن ، احضار نمودن ، عيب گرفتن از، عيب جوئي كردن ، ترديد كردن در، باز داشتن ، مانعشدن ، اعلام جرم كردن .
اتهام، احضار بدادگاه ، اعلام جرم.
بشكل مرواريد در آوردن ، با مرواريد مزين كردن ، با مرواريد آراستن ، مرواريد نشان كردن .
بي گناهي، معصوميت، بي نقصي، بي عيبي.
بي عيب و نقص.
بي پولي، تهيدستي.
بي پول، تهيدست.
مقاومتظاهري، امپدانس.مقاومت صوري برق در برابر جريان متناوب، مقاومت ظاهري.
بازداشتن ، مانعشدن ، ممانعت كردن .
مانع، عايق، رادع، محظور، اشكال، گير.
چيزهاي دست و پا گير، توشه سفر، بنه سفر، اسباب تاخير حركت، (حق. ) موانع قانوني.
وادار كردن ، بر آن داشتن ، مجبور ساختن .
سوق دهنده ، جنباننده ، محرك ، وادار كننده .
(impellor) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده .
(impeller) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده .
مشرف بودن ، آويزان كردن ، در شرف وقوع بودن ، محتمل الوقوع بودن .
قريب الوقوع، تهديد كننده ، آويزان .
نفوذ ناپذيري.
غير قابل رسوخ، سوراخ نشدني، داخل نشدني، نفوذ نكردني، درك نكردني، پوشيده .
سر سختي زياد در گناهكاري، پشيمان نشدن از گناه ، بي ميلي نسبت بتوبه ، توبه ناپذيري، عدمتوبه .
توبه ناپذير، ناپشيمان .
امري، دستوري، حتمي، الزام آور، ضروري.
امپراتور، فرمانده ، امر كننده ، آمر، فرمانرواي مطلق.
غير مشهود، غير قابل ادراك ، غير محسوس.
ديده نشدني، غير قابل مشاهده ، جزئي، غير محسوس، تدريجي، نفهميدني، درك نكردني.
بي بصيرت، بي احساس، آدمبيبصيرت.
ناقص، ناتمام، ناكامل، از بين رفتني.
نقص، عيب.
ناقص، ناتمام، معيوب، معلول.
بي سوراخ، بي روزنه ، منگنه نشده ، بسته .
شاهنشاهي، پادشاهي، امپراتوري، با عظمت، (مج. ) عالي، با شكوه ، مجلل، همايون ، همايوني.
(ج. ش. ) پروانه بيد بزرگ آمريكائي.
حكومت امپراتوري، استعمار طلبي، امپرياليسم.
امپرياليست.
استعمار طلب، استعمار گراي، بهره جويانه .
در مخاطره انداختن ، بخطر انداختن .
آمرانه ، تحكمآميز، مبرم، آمر، متكبر.
فاسد نشدني.
قدرت مطلقه ، حق حاكميت مطلقه ، پادشاهي.
(impermanency) نا پايداري بي دوامي.
(impermanence) نا پايداري بي دوامي.
نا پايدار، بي ثبات.
نشت ناپذيري، نفوذ ناپذيري، ناتراوائي.
نشت ناپذير.
ناروائي، غير مجازي، ممنوعيت، عدم جواز.
ممنوع، غير مجاز، ناروا.
غيرشخصي، فاقد شخصيت، بي فاعل.
جعل هويت كردن ، خود رابجاي ديگري جا زدن .
جعل هويت، نقش ديگري را بازي كردن .
(impertinency) جسارت، فضولي، گستاخي، نامربوطي، بي ربطي، نابهنگامي، بيموقعي، اهانت.
(impertinence) جسارت، فضولي، گستاخي، نامربوطي، بي ربطي، نابهنگامي، بيموقعي، اهانت.
گستاخ، بي ربط.
تزلزل ناپذير، آرام، خونسرد، ساكت.
مانع دخول (آب )، تاثر ناپذير، غير قابل نفوذ.
زرد زخمي.
(طب ) قوبائ اصفر، زرد زخم.
با عجز و لابه بدست آوردن ، (ك . ) براي چيزي لابه و استغاثه كردن ، بدست آوردن .
بي پروائي، تهور، تندي، حرارت.
بي پروا، تند و شديد.
نيروي جنبش، عزم، انگيزه .
نا پرهيزكاري، بي تقوائي، بي ايماني، بد كيشي.
تجاوز كردن ، تخطي كردن ، حمله كردن ، خرد كردن ، پرت كردن .
ناپرهيزكار، بي دين ، خدا نشناس، كافر، بد كيش.
جن مانند، جن خو، شيطان صفت، شيطان .
نرم نشدني، سنگدل، آرام نشدني، تسكين ناپذيري، كينه توزي، سختي.
سنگدل، كينه توز.
كاشت، جاي دادن ، فرو كردن ، كاشتن ، القائ كردن .
كاشتن ، القائ.
ناپسندي، ناموجه بودن ، غير قابل قبولي، غير مقبولي.
نامحتمل، غيرمحتمل، غيرمقبول، ناپسند.
دادخواست دادن ، عرضحال دادن ، دفاع كردن .
آلت، افزار، ابزار، اسباب، اجرائ، انجام، انجامدادن ، ايفائ كردن ، اجرائ كردن تكميل كردن .پياده كردن ، انجام دادن ، وسيله .
پياده سازي، انجام.اجرا، انجام.
دلالت كننده ، ايجاب كننده .
دلالت كردن بر، گرفتار كردن ، مشمول كردن ، بهم پيچيدن ، مستلزمبودن .
دلالت، معني، مستلزم بودن ، مفهوم.دلالت، ايجاب.
التزامي، مجازي، اشاره شده ، مفهوم، تلويحا فهمانده شده ، مطلق، بي شرط.تلويحي، ضمني.
(ر. ) معادله چيزي كه حل آن مستلزم حل يك يا چند معادله ديگر باشد.
ضمني، ضمنا، مفهوم.
از داخل تركيدن ، از داخل منفجر شدن .
درخواست كردن از، عجز و لابه كردن به ، التماس كردن به ، استغاثه كردن از.
انفجار از داخل.
دلالت كردن ، ايجاب كردن .مطلبي را رساندن ، ضمنا فهماندن ، دلالت ضمني كردن بر، اشاره داشتن بر، اشاره كردن ، رساندن .
بي تربيت، خشن ، زمخت، خام، بي ادب، غير متمدن .
مخالف مصلحت، مخالف رويه صحيح، بيجا.
عدم قابليت سنجش، بي وزني، غير محسوسي.
بي تعقل، نا انديشيدني.
تسجيل كردن ، گذاردن ، تكليف كردن ، شرط بندي كردن .
وارد كردن ، به كشور آوردن ، اظهار كردن ، دخل داشتن به ، تاثير كردن در، با پيروزيبدست آمدن ، تسخير كردن ، اهميت داشتن ، كالاي رسيده ، كالاي وارده ، (درجمع) واردات.
وارد كردني، كالاي قابل وارد كردن .
اهميت، قدر، اعتبار، نفوذ، شان ، تقاضا، ابرام.
مهم.
ورود، واردات.
وارد كننده .
سمج، مبرم، عاجز كننده ، سماجتآميز، مزاحم.
مصرانه خواستن ، اصرار كردن به ، عاجز كردن ، سماجت كردن ، ابرامكردن ، مصرانه .
اصرار، ابرام.
تحميل كردن ، اعمال نفوذ كردن ، گرانبار كردن ، ماليات بستن بر.
تحميل كننده ، با ابهت.
تحميل، تكليف، وضع، باج، ماليات، عوارض.
امكان ناپذيري، عدم امكان ، كار نشدني.
غير ممكن ، امكان نا پذير، نشدني.ناممكن ، محال.
باج، ماليات، تعرفه بندي كردن .
(impostor) دغل باز، وانمود كننده ، طرار، غاصب.
(impostume) دمل چركي.
(imposter) دغل باز، وانمود كننده ، طرار، غاصب.
(imposthume) دمل چركي.
دوروئي، غصب، طراري، فريب، مكر، حيله .
(impotency) كاري، سستي كمر، عنن ، ناتواني، ضعف جنسي، لاغري.
(impotence) كاري، سستي كمر، عنن ، ناتواني، ضعف جنسي، لاغري.
داراي ضعف قوه بائ، ناتوان ، اكار.
توقيف كردن ، ضبط كردن ، نگه داشتن .
فقير كردن ، بي نيرو كردن ، بي قوت كردن ، بي خاصيت كردن .
بينواسازي، بينوائي.
غير عملي بودن ، چيز غير عملي.
اجرائ نشدني، غير عملي، بيهوده .
غير عملي، نشدني.
لعنت كردن ، نفرين كردن ، التماس كردن .
لعن ، نفرين ، تضرع.
نفرين آميز، لعنتآميز.
غير دقيق، نادرست، بي صراحت، غير صريح، مبهم.
تسخير نشدني، استواري، آبستن نشدني.
غير قابل تسخير، رسوخ ناپذير.
آبستن ، اشباعشده ، آبستن كننده .
آبستن كردن ، لقاحكردن ، اشباعكردن .
آبستن سازي، اشباع.
شعار، علامت، نشانه ، جمله شعاري، پند، مثال.
مدير اماكن تفريحي و نمايشي، مدير اپرا، مديريا راهنماي اپرا و كنسرت.
وابسته به اموال حقوقي كه مشمول مرور زمان نيست، غير مشمول مرور زمان ، تجويز نشده .
(.viand .vt) تحت تاثير قرار دادن ، باقي گذاردن ، نشان گذاردن ، تاثير كردن بر، مهر زدن ، (.n) مهر، نشان ، اثر، نقش، طبع، نشان .
تاثير پذير.
اثر، جاي مهر، گمان ، عقيده ، خيال، احساس، ادراك ، خاطره ، نشان گذاري، چاپ، طبع.
تاثر پذير، تحت نفوذ قرار گيرنده ، اثر پذير.
سبك هنري امپرسيونيسم يا تئوري هيوم(hume) در باره ادراك ، مكتب تجسم.
موثر، برانگيزنده ، برانگيزنده احساسات، گيرا.
سخره ، مصادره ، بكار اجباري گماري، اعمال زور، اثر گذاري، مهر زدن ، جديت، حرارت.
اعمال نيرو بر روي چيزي، فشار و زور در امري(impression).
وادار بخدمت لشكري يا دريائيكردن ، مصادره ، مساعده ، قرضي، قرض داده شده ، پيشكي.
اجازه چاپ، (مج. ) تصويب، پذيرش، قبول.
اولا، اول آنكه ، در مرحله نخست.
مهر زدن ، نشاندن ، گذاردن ، زدن ، منقوش كردن .
منقوش ساز، جاي نشان .
منقوش سازي، جاي نشاني.
بزندان افكندن ، نگهداشتن .
حبس، زنداني شدن .
عدم احتمال، دوري، استبعاد، حادثه يا امر غير محتمل.
غير محتمل.
نادرستي، ناراستي، بي ديانتي، نا پاكي.
بالبداهه ، بداهتا، بي مطالعه ، تصنيف، كاري كه بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجامدهند، بالبداهه حرف زدن .
ناشايسته ، نامناسب، بيجا، خارجاز نزاكت.ناسره ، نامناسب.
(ر. ) كسري كه صورت آن بزرگتر از مخرج باشد.
ناشايستگي، بي مناسبتي.
بهبود پذيري، اصلاح شدني.
بهبود پذير.
بهبودي دادن ، بهتر كردن ، اصلاح كردن ، بهبودي يافتن ، پيشرفت كردن ، اصلاحات كردن .بهتركردن ، بهترشدن ، اصلاح كردن .
بهبود، پيشرفت، اصلاح.بهبود، پيشرفت، بهترشدن ، بهسازي.
بي احتياطي، عاقبت نينديشي، اسراف.
بي احتياط، لاابالي.
بديهه گوئي، بديهه سازي، حاضر جوابي، تعبيه ، ابتكار.
بالبداهه ساختن ، آنا ساختن ، تعبيه كردن .
(improvisor) تعبيه كننده ، كسيكه بسرعت يا بلامقدمه چيزيرا ميسازد.
(improviser) تعبيه كننده ، كسيكه بسرعت يا بلا مقدمه چيزيرا ميسازد.
بي احتياطي، بي تدبيري، نابخردي، بي مبالاتي.
بي احتياط، بي تدبير.
گستاخي، چشم سفيدي، خيره سري.
گستاخ، چشم سفيد، پر رو.
رد كردن ، اعتراض كردن (به )، تكذيب كردن ، عيب جوئي كردن ، مورد اعتراض قرار دادن .
نا تواني، ضعف قواي جنسي، سستي، عجز، كم زوري، عنن .
تپش، محرك آني.بر انگيزش، انگيزه ناگهاني، تكان دادن ، بر انگيختن ، انگيزه دادن به .
انگيزه آني، دژ انگيز.
كسيكه از روي انگيزه آني و بدون فكر قبلي عمل ميكند.
بخشودگي، معافيت از مجازات، معافيت از زيان .
ناخالص.ژيژ، ناپاك ، چرك ، كثيف، ناصاف، ناخالص، نادرست.
ناخالصي.ناپاكي، آلودگي، كثافت.
نسبت دادني، اسناد دادني، سزاوار سرزنش.
نسبت دادن ، بستن به .
نسبت دادن ، بستن ، اسناد كردن ، دادن ، تقسيم كردن ، متهم كردن .
(. prep)در، توي، اندر، لاي، درظرف، هنگام، به ، بر، با، بالاي، روي، از، باب روز، (.adj)دروني، شامل، نزديك ، دمدست، داخلي(. adv)رسيده ، آمده ، درتوي، بطرف، نزديك ساحل، باامتياز، بامصونيت، (.vt)درميان گذاشتن ، جمعكردن ، (.n)شاغلين ، زاويه ، (pref)پيشو
(لاتين ) غايب، در غيبت.
رو بدرون ، مرتبا بطرف داخل، يك نوعقمار چهار طاسي.
داخلي، درون زماني.
كسي كه تحت حمايت قانون است، خويشاوند و منسوب بوسيله ازدواج، خويشاوند سببي.
زير روال درون برنامه اي.
(لاتين ) بياد، بيادگار، بيادبود.
تا اينكه ، براي اينكه .
(حق. ) عليه شخص خاصي، عليه انسان .
بطور خصوصي، رمزي، سري، بصورت خيلي ريز و ظريف.
جور كردن درجا.
درون كارخانه اي، درحال رشت.
سيستم درون كارخانه اي.
(حق. ) شخصا، بنفسه ، بوسيله خود شخص.
درباره ، درحالت.
همگام.
ناتواني، فروماندگي، درماندگي، عجز، بيلياقتي.
عدم دسترسي، دست نارسي، استبعاد، دوري.
خارجاز دسترس، منيع.دستيابي ناپذير.
نادرستي، عدم صحت، اشتباه ، غلط، چيز ناصحيح و غلط، عدم دقت.عدم دقت، عدم صحت.
غيردقيق، ناصحيح.غلط، نادرست.
ناكنش، بي كاري، بي حركتي، بيهودگي، بي اثري، بدون فعاليت، سستي، بي حالي، تنبلي، ركود، سكون .
ناكنش ور ساختن ، بي كار كردن ، سست كردن ، غير فعال كردن .
ناكنش ور، بي كاره ، غير فعال، سست، بي حال، بي اثر، تنبل، بي جنبش، خنثي، كساد.غير فعال، ناداير.
ركود، عدم فعاليت.
نابسندگي، نارسائي، نامناسبي، بي كفايتي، عدمتكافو.عدم كفايت.
ناكافي.غير كافي، نابسنده .
ناروائي.
ناروا، غير جايز، ناپسنديده ، تصديق نكردني.
سهو، بي ملاحظگي، ندانستگي، بي توجهي، غفلت، غير عمدي، عدمتعمد.
سهو، غير عمدي.
غير مقتضي، دور از صلاح، مضر، بي صرفه ، دور از مصلحت، ناروا، مخالف.
عدم قابليت بيع (مثل اموال عمومي از قبيل طرف و شوارع و پل ها).
بيع ناپذير، محرومنشدني، لايتجزا.
تغيير ناپذير، ثابت.
زن عاشق، شيفته ، دلداده .
تهي، بي مغز، پوچ، چرند، فضاي نامحدود، احمق.
روح دادن ، انگيختن ، بيجان ، غير ذيروح.
بي جاني، بي روحي، جمود، مردگي، انگيزش، تحريك ، سر زندگي، جنبش، الهام.
پوچي، بي مغزي، بيهودگي، كار بيهوده ، بطالت.
نا آشكار، نامرئي، ناپيدا، پنهان ، پوشيده .
آرام، ناپذير، غير قابل تسكين ، قانع نشدني.
بي اشتياقي، بي ميلي، بي علاقگي.
تطبيق نكردني، غير قابل اجرا، نامناسب، ناجور، غير قابل اطلاق، غير مشمول.
بيجا، بي مورد، بي ربط، نامربوط، ناشايسته ، بي موقع.
غير محسوس، جزئي، ناچيز، بي بها، نامرئي، غير قابل ارزيابي، غيرقابل تقدير، نامحسوس، ناچيز.
قدر ناشناس، غير محسوس، جزئي.
نزديك نشدني، بي مانند، بي نظير، بدون دسترسي.
غير مقتضي، بيجا، نامناسب، ناجور، بيمورد.
بي استعداد، ناشايسته ، بي مهارت، نامناسب، بيجا.
بي استعدادي، بي لياقتي، بي مهارتي، ناشايستگي.
وابسته به بي مفصلان ، بي بند، بي مفصل، ناشمرده ، درستادا نشده ، غير ملفوظ.
غير هنري، فاقد اصول هنري، بي هنر.
بدرجه اي كه ، از آنجائيكه ، تا آنجائيكه .
عدمتوجه ، محل نگذاشتن ، بي اعتنا بودن ، بي توجهي، بي اعتنائي.
بي اعتنا، بي توجه .
غير قابل شنيدن ، غير قابل شنوائي، نارسا، شنيده نشده ، غير مسموع.
گشايشي، افتتاحي، سخنراني افتتاحي.
گشودن ، افتتاحكردن ، بر پا كردن ، براه انداختن ، داير كردن ، آغاز كردن .
افتتاح، گشايش.
نحس، شوم، ناخجسته ، نامبارك ، ناميمون .
بطرف مركز كشتي، داخل كشتي.
درون زاد، نهادي، موروثي، جبلي (jabelly)، ذاتي، فطري.
به درون ، وارد شونده ، داخل مرز، محصور در حدود معيني.
دميدن ، (مج. ) ملهم كردن ، در كشيدن ، استنشاق كردن ، فرو بردن ، تنفس كردن .
ذاتي، جبلي، فطري، غريزي، ايجاد شده بر اثر تخمكشي از موجودات همتيره .
توليد كردن ، موجب شدن ، بوجود آوردن ، پرورش دادن ، از جانوران همتيره تخم كشيدن ، از يك نژاد ايجاد كردن .
تخم كشي از جانوران همتيره ، توليد و تناسل در ميان هم نژادها، درون همسري.
بي حسابي، نا معلومي.
شمرده نشدني، نا شمردني، نامعلوم، بي حساب.
گرماگرائي، گرما جوئي، گرم شدگي.
گرما گراي.
لامپ ملتهب، لامپ رشته اي.
از گرماي زياد سفيد شدن ، تاب آمدن .
روشنائي سيمابي، نور سفيد دادن ، افروختگي.
داراي نور سيمابي، تابان .
لامپ برقي داراي نور سيمابي، لامپ نئون .
افسون ، جادو، طلسم، افسون گري، افسون خواني، جادوگري، سحر، تبليغات.
عجز، ناتواني، بي لياقتي.
عاجز، ناتوان ، نا قابل، نالايق، بيعرضه ، محجور، نفهم.
ناقابل ساختن ، سلب صلاحيت كردن از، بي نيرو ساختن ، از كار افتادن ، ناتوان ساختن ، محجور كردن .
محجوري، ناتواني.
عجز، عدم صلاحيت.
در زندان نهادن ، زنداني كردن ، حبس كردن .
حبس بودن .
گلگون كردن ، رنگ قرمز گوشتي.
مجسم (بصورت آدمي )، داراي شكل جسماني، برنگ گوشتي، مجسم كردن ، صورت خارجي دادن .
تجسم، صورت خارجي.
در جعبه گذاردن ، در صندوق قرار دادن .
بي احتياطي، بي اعتنائي، بي ملاحظگي، بي پروائي.
بي احتياط، بي ملاحظه .
(=agitator) آتش زا، آتش افروز.
بخور دادن به ، سوزاندن ، بخور خوشبو، تحريك كردن ، تهييج كردن ، خشمگين كردن .
انگيزه ، فتنه انگيز، آتش افروز، موجب، مشوق.
آغاز كردن ، بنياد نهادن ، در خود گرفتن .
آغاز، شروع، درجه گيري، اصل، اكتساب، دريافت، بستن نطفه .
نا معلومي، عدمتحقق، شك و ترديد، نا امني، ناپايداري زندگي.
لاينقطع، پيوسته ، پي در پي، بي پايان .
زناي با محارم و نزديكان .
زاني با محارم، وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.
اينچ، مقياس طول برابر / سانتي متر.
خرد خرد، رفته رفته ، بتدريج، كم كم.
آغاز كردن ، بنياد نهادن ، تازه بوجود آمده ، نيمه تمام.
looper =.
وقوع، برخورد، تلاقي.شيوع مرض، انتشار (مرض)، برخورد، تلافي، تصادف، وقوع، تعلق واقعي ماليات، مشموليت.
واقعه ، متلاقي، ضمني.شايع، روي داد، واقعه ، حادثه ، ضمني، حتمي وابسته ، تابع.
خاكستر كردن ، سوزاندن ، با آتش سوختن .
سوزاندن ، تبديل بخاكستر كردن .
كوره اي كه آشغال يا لاشه مرده در آن سوزانده و خاكستر ميشود.
(incipiency) وضع مقدماتي ابتدائي، حالت نخستين .
نخستين ، بدوي، اوليه ، مرحله ابتدائي.
(incipience) وضع مقدماتي ابتدائي، حالت نخستين .
شروع و آغاز، شعر يا قطعه اي كه در آغازسروده يانواخته شود، پيش درآمد، مقدمه ، ديباجه .
بي احتياط، بي ملاحظه ، بي دقت، بي مبالات.
بي مبالاتي.
بريدن ، كندن ، چاك دادن ، شكاف دادن ، حجاري كردن .
شكاف، برش، چاك .
برنده ، قاطع، دندان پيشين ، ثنايا، تيز، نافذ.
دندان پيشين ، ثنايا.
انگيزش، تحريك ، وادار سازي، اغوا، انگيزه ، تهييج، محرك .
انگيختن ، باصرار وادار كردن ، تحريك كردن .
تحريك ، تهييج، انگيزش.
بي تربيتي، خشونت، وحشيگري، بي تمدني.
سختي، شدت، بي اعتدالي، فقدان ملايمت، بي رحمي، سنگدلي.
شديد، بي اعتدال.
نهاد، سيرت، طبيعت، تمايل، شيب، انحراف.
خم كردن ، كج كردن ، متمايل شدن ، مستعد شدن ، سرازير كردن ، شيب دادن ، متمايل كردن ، شيب.
سطح شيب دار.
خميدگي بجلو و پائين ، تعظيم، تمايل، ميل.
احاطه كردن ، چسبيدن ، درآغوش گرفتن .
(inclosure) چهارديواري، حصار، چينه كشيدن ، محصور كردن .
(inclose) چهار ديواري، حصار، چينه كشيدن ، محصور كردن .
(includible) شامل كردني.
در برداشتن ، شامل بودن ، متضمن بودن ، قرار دادن ، شمردن ، به حساب آوردن .شامل شدن ، دربر گرفتن ، گنجاندن .
(includable) شامل كردني.
گنجايش، دربرداري، دخول، شمول.شمول، دربرگيري.
شامل، مشمول.شامل، دربرگيرنده .
ياي شامل.
عمل ياي شامل.
انقباض ناپذير، بدون كره و اجبار، بياختيار.
بي انديشه ، بي فكر، بي خيال، فارغ البال.
زن ناشناس، با جامه مبدل.
نا شناخت، نا شناس، مجهولالهويه ، بانام مستعار.
بي خبر، نا آگاه ، بدون اطلاع، غير وارد، بدون شناسائي.
عدمربط، عدم چسبندگي، ناجوري، عدم تطابق، ناسازگاري، تناقض.
متناقض، بي ربط.
نسوز، نسوختني، غير قابل احتراق.
درآمد، عايدي، دخل، ريزش، ظهور، جريان ، وروديه ، جديدالورود، مهاجر، واردشونده .
ماليات بر درآمد، ماليات بر عايدات.
وارد شونده ، آينده ، آمده ، عايد شونده ، دخول.
گنگي، تباين ، عدم تقارن ، سنجش ناپذيري.
سنجش ناپذير، گنگ ، متناقض.
بي تناسب، ناپسند، نارسا، نامناسب.
ناراحت كردن ، ناراحت گذاردن ، دردسر دادن ، آزار رساندن ، گيجكردن ، دست پاچه كردن .
ناراحت.
نارضايتي، خسران ، زيان ، ناراحتي، ناجوري.
غير قابل سرايت، نگفتني، غيرقابل پخش، بيحرف، غير قابل ابلاغ، بدون رابطه .
بدون وسائل ارتباط، در حبس مجرد.
كمحرف، كمسخن ، بي معاشرت و بي آميزش.
استحاله ناپذير، تبديل ناپذير، غير قابل تعويض، ثابت، سبك نشدني، تخفيف ناپذير.
غير قابل قياس، بي مانند، بي نظير، بي همتا، بي رقيب، غير قابل مقايسه .
ناهم سازي.نا سازگاري.
نا سازگار، نا موافق، ناجور، نامناسب، (طب)غير قابل استعمال با يكديگر.ناهمساز.
(incompetency) نا شايستگي، بي كفايتي، نادرستي، نارسائي، نقص، (حق. )عدم صلاحيت.
(incompetence) ناشايستگي، بي كفايتي، نادرستي، نارسائي، نقص، (حق. )عدم صلاحيت.
نا مناسب، غير كافي، ناشايسته ، بي كفايت، نالايق.
ناتمام، ناكامل، ناقص.نا تمام، ناقص، انجام نشده ، پر نشده ، معيوب.
با تعين ناقص.
نپذيرنده ، نا هموار، تسليمنشو، سرسخت.
غير قابل فهم بودن .
نفهميدني، دور از فهم، درك نكردني، نا محدود.
عدم درك .
تراكم ناپذيري.
تراكم نا پذير، فشار نا پذير، خلاصه نشدني، كوچك نشدني، غير قابل تلخيص، فشرده نشدني.
بي شمار، بي حساب، غير قابل محاسبه .
تصور نكردني، غير قابل ادراك ، باور نكردني.
بي تناسبي، زشتي، بي ظرافتي، ناشايستگي.
غيرقاطع، مجمل، ناتمام، بي نتيجه ، بي پايان .
ناچگال پذير، خلاصه نشدني، تغليظ نشدني.
بدتنظيم شده ، داراي انشائ سخيف، ناهنجار.
نابرابري، عدممطابقت، عدمموافقت، عدمسنخيت.
نابرابري، ناسازگاري، عدم تجانس.
نامتجانس.
عدمتجانس، ناسازگاري.
نامتجانس.
بي خبر، بي هوش، بيخرد، غير آگاه ، بي روح، ناخود آگاه .
(=inconsequent) فاقد ارتباط منطقي، بي ربط، گسيخته ، نادرست، غير معقول، بي نتيجه .
(=inconsecutive) فاقد ارتباط منطقي، بي ربط، گسيخته ، نادرست، غير معقول، بي نتيجه .
ناپي آيند، غير منطقي، نامربوط، بي اهميت، ناچيز.
ناچيز، جزئي، بي اهميت، خرد، ناقابل.
بي ملاحظه ، بي فكر، سهل انگار، بي پروا.
بي ملاحظگي.
(inconsistency) تناقض، تباين ، ناجوري، ناسازگاري، ناهماهنگي، ناجوري، نا سازگاري، نا استواري، بي ثباتي.
(inconsistence) تناقض، تباين ، ناجوري، ناسازگاري، ناهماهنگي، ناجوري، نا سازگاري، نا استواري، بي ثباتي.
ناسازگاري.
متناقض، ناجور.
دلداري ناپذير، تسلي ناپذير، غير قابل تسليت.
ناجوري، عدم توافق، ناهماهنگي، عدم سنخيت.
ناجور.
ناپيدا، نامعلوم، غير برجسته ، كمرنگ ، نامرئي، جزئي، غيرمحسوس، غيرمشخص.
عدمثبات، ناپايداري، بي ثباتي، تلون مزاج.
بي ثبات، بي وفا.
مصرف نكردني، سوخته نشدني، تمامنشدني.
بي چون و چرا، مسلم، غيرقابل بحث، محقق.
(incontinency) عدمكف نفس، ناپرهيزكاري، بياختياري، هرزگي.
(incontinence) عدمكف نفس، ناپرهيزكاري، بياختياري، هرزگي.
ناپرهيزكار.
غير قابل كنترل، غير قابل جلوگيري، شديد.
غير قابل بحث، بدون مناقشه ، بي چون و چرا، بدون مباحثه ، مسلم.
زحمت، ناراحتي، دردسر، ناسازگاري، ناجوري، نامناسبي، آسيب، اذيت، اسباب زحمت.
ناراحت، ناجور.
مبادله ناپذير، غير قابل تغيير، غير قابل تسعير.
متقاعد نشدني، اقناع نكردني، شخص متقاعد نشدني، آدم قانعنشونده ، ملزم نشدني.
فاقد حس همكاري، نامساوي، غيرمتجانس.
فقدان همآهنگي، عدمهمكاري.
يكي كردن ، بهم پيوستن ، متحد كردن ، داخل كردن ، جادادن ، داراي شخصيت حقوقي كردن ، ثبت كردن (در دفتر ثبت شركتها)، آميختن ، تركيب كردن ، معنوي، غير جسماني.
اتصال، الحاق، يكي سازي تركيب، يكي شدني، پيوستگي، تلفيق، اتحاد، ادخال، جا دادن ، ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.
وابسته به الحاق، الحاقي، مشاركت.
كارمند اتحاديه ، تشكيل دهنده ، تركيب كننده ، يكي سازنده .
غير مادي، بي جسم، مجرد، معنوي.
معنويت، تجرد، غير جسمانيبودن .
نا درست، غلط، ناراست، غير دقيق، غلط دار، تصحيح نشده ، معيوب، ناقص، ناجور.
اصلاحناپذير، بهبودي ناپذير، درست نشدني.
(=incorrupted) درست، فاسد نشده ، صحيح و بي عيب، پاك كردن ، سالمكردن ، درستكاركردن .
فاسد نشدني، فساد نا پذير، منحرف نشدني.
فساد ناپذيري.
ناسازگار.
افزودني، افزايش پذير، زياد كردني، قابل ازدياد.
افزودن ، افزايش.افزودن ، زياد كردن ، توسعه دادن ، توانگركردن ، ترفيع دادن ، اضافه ، افزايش، رشد، ترقي، زيادشدن .
فزونگر، زياد كننده .
فزاينده ، افزايشي.
ترتيب فزاينده .
آفريده نشده ، ازلي، قائم بالذات، غير مخلوق.
باور نكردني، غيرقابل قبول، افسانه اي.
دير باوري، شكاكي، بي اعتقادي.
دير باور.
نمو، نمو دادن .افزايش، ترقي، سود، توسعه .
اندازه نمو.
نموي.
همگردان نموي.
داده هاي نموي.
نمو، نمو دهي.
افزايش، اضافه ، زيادي، توسعه ، زياد شونده .
ترشح دروني يا داخلي، تراوش داخلي.
مقصر قلمداد كردن ، بگناه متهم كردن ، گرفتاركردن ، تهمت زدن به ، گناهكارقلمداد نمودن .
اختلاط و آميزش صفاتارثي يك طايفه ميان افراد آن ، اولاد يا محصول.
توليد شده در اثر آميزش نژاد، آميزش نژادي كردن .
با قشر و پوست پوشاندن ، داراي پوشش سختكردن ، قشر تشكيل دادن ، (بر روي).
(incrustment) پوسته ، قشر، پوشش، اندود، نماي مرمر.
(incrustation) پوسته ، قشر، پوشش، اندود، نماي مرمر.
بر خوابيدن ، روي تخم خوابيدن ، جوجه كشي كردن .
خوابيدن روي تخم، بر خوابش، جوجه كشي، (طب ) دوره نهفتگي ياكمون .
ماشين جوجه كشي، محل پرورش اطفال زودرس.
بختك ، كابوس، ظالم، زورگو.
فرو كردن ، جايگير ساختن ، تلقين كردن ، پا گذاشتن ، پايمال كردن .
متهم شدني.
متهم كردن ، تهمت زدن به ، مقصر دانستن .
ناهنجار، نتراشيده ، زمخت، كشت نشده ، باير.
تصدي، عهده داري، وظيفه ، لزوم، وجوب.
متصدي، ناگزير، لازم با(on و upon).
پيله حشره ، كتب قديمي.
موجب (خرج يا ضرر يا تنبيه و غيره ) شدن ، متحمل شدن ، وارد آمدن ، (خسارت) ديدن .
علاج ناپذير، بي درمان ، بيچاره ، بهبودي ناپذير.
بي اعتنائي، بي توجهي، بي تفاوتي، عدمكنجكاوي.
نا كنجكاو.
تحميل، تعلق گرفتگي، شمول، مشموليت.
تاخت و تاز، تهاجم، تاراج و حمله ، تعدي.
بشكل منحني در آوردن ، خميده كردن .
خميدگي، انحنائ، كج كردن .
استخوان سنداني، سندان .
نقش شده بوسيله چكش، نقش چكشي.
هند غربي.
تحقيق كردن ، تجسس كردن ، رسيدگي كردن ، بررسي كردن .
تحقيق، تجسس.
بدهكار، مديون ، مرهون ، رهين منت، ممنون .
بي نزاكتي، بي شرمي، نا زيبندگي، گستاخي.
شرمآور، گستاخ، نا نجيب، بي حيا.
غيرقابل كشف ( در مورد تلگراف رمز و غيره )، كشف نكردني، حل نكردني، غيرقابل استخراج.
بي تصميمي، دو دلي، بي عزمي، ترديد، تامل.
دودل، غير قطعي.
صرف نشدني، غير قابل تصريف، پرهيز نكردني.
فساد ناپذير، فاسد نشدني، از هم نپاشيدني.
بي ادب، نا صحيح، بي جا، بي نزاكت.
بي نزاكتي، عدم رعايت آئين معاشرت، نادرستي.
براستي، راستي، حقيقتا، واقعا، هر آينه ، در واقع، همانا، فيالواقع، آره راستي.
خستگي ناپذير، خسته نشدني.
لغو نكردني، الغائ نشدني، فسخ نا پذيري.
لغو نكردني، الغائ نشدني، فسخ ناپذير، پابرجا، برقرار، بطلان ناپذير، از دست ندادني.
خلل ناپذير، عيب نكردني، خراب نشدني، بي عيب، درست.
غيرقابل دفاع، غيرقابل اعتذار، تصديق نكردني.
غير قابل تعريف، توصيف نشدني.
نا محدود، بيكران ، بي حد، بي اندازه ، غيرقابل اندازه گيري، نامعين ، غير قطعي، (بطور صفت) غير صريح، نكره .
نا شكوفائي، نا گشائي، باز نشدني.
نا شكوفا.
ثبات، پاك نشدني بودن .
پاك نشدني، محو نشدني، ماندگار، ثابت.
بي لطافتي، زمختي، خشونت، بي نزاكتي.
بي نزاكت، خشن .
پرداخت غرامت، تاوان پردازي، جبران زيان .
تاوان پرداز.
تاوان دادن ، لطمه زدن به ، اذيت كردن ، صدمه زدن به ، غرامت دادن .
تاوان ، غرامت، جبران زيان ، بخشودگي، صدمه .
اثبات نا پذير، غير قابل اثبات، غير قابل شرح.
كنگره دار كردن .بر جسته كردن ، دندانه دار كردن ، تو رفتگي، سفارش (دادن )، دندانه گذاري.
كنگره دندانه .دندانه گذاري، دندانه ، كنگره ، تضريس.
كنگره دار، كنگره اي.
تو گذاري، عقب بردگي، جاي باز درمتن .
(.n) سند دو نسخه اي، دوتاسازي، دوبل كردن ، قرارداد، سياهه رسمي زدندانه گذاري، عهد نامه ، كنترات، (.vi and .vt)بشاگردي گرفتن ، با سند مقيد كردن ، با سند مقيد شدن ، با قرار داد استخدام كردن ، شيار دار كردن ، دندانه دار كردن .
استقلال، ناوابستگي.استقلال، آزادي، بي نيازي از ديگران .
مستقل، ناوابسته .مستقل، خود مختار، داراي قدرت مطلقه .
عمل مستقل.
جريان آب زيردريا.
وصف ناپذير، توصيف ناپذير، نامعلوم.
فنا ناپذير، از ميان نرفتني، نابود نشدني.
غير قابل تعيين ، نا محدود، بي حدو حصر.
بي تكليفي، نا معلومي، نا مشخصي، پادر هوائي.
مجهول، نامعين ، مبهم.نا معين ، پادر هوا، نا مشخص، بي نتيجه .
نا پرهيزگار، بي تقوي، نا پارسا، بي دين .
شاخص، زيرنويس، فهرست، فهرست ساختن .(.n) راهنما(مثلا در جدول و پرونده )، شاخص، (دركتاب) جاانگشتي، نمايه ، نما، راهنماي موضوعات، فهرست راهنما، (.vi and .vt)داراي فهرست كردن ، بفهرست درآوردن ، نشان دادن ، بصورتالفبائي (چيزي را) مرتب كردن .
فقره فهرست.
انگشت نشان ، سبابه .
سنگواره شاخص طبقات زمين شناسي.
عدد شاخص، عددي كه دلالت بر حجم كند(مثل نرخ و قيمت)، مقايسه حجم در بعضي مواقعبا عدد شاخص.
ثبات شاخص.
دستيابي شاخص دار.
نشاني شاخص دار.
ترتيبي شاخص دار.
شاخص گذاري، فهرست سازي.
بيعلاقه ، لاقيد، بي تفاوت، بي تعصب، بي اثر.
هندوستان .
مركب چين .
كاغذ مركب خشك كن نرم و كرم رنگي كه در چين ساخته ميشود، نوعي كاغذ نازك .
كائوچو، لاستيك ، ساخته شده از لاستيك .
هندي، هندوستاني، وابسته به هندي ها.
باشگاه هنديها، ميل زورخانه .
(گ . ش. ) ذرت، بلال.
(نظ. ) ستون يك .
كسي كه چيزي بكسي ميدهد و بعد آنرا پس ميگيرد، بخشنده دون .
(گ . ش. ) شاهدانه هندي، شاهدانه كانادائي.
(گ . ش. ) عشقه چشم خروس، نخود آمريكائي.
خاك سرخ مايل بزرد.
هواي آرام و خشك و صافي كه در اواخر پائيز در شمال ايالات متحده آمريكامشاهده ميشود.
تنباكوي هندي (rustica nicotina).
وابسته به هند، هندي.
شيره نيل، ماده سازنده نيل.
اشاره نما، نماينده ، نشان دهنده ، دلالت كننده .
نشان دادن ، نمايان ساختن ، اشاره كردن بر.
نشان ، اشاره ، دلالت، اشعار، نشانه .دلالت، نماينده .
اخباري، خبر دهنده ، اشاره كننده ، مشعر بر، نشان دهنده ، دلالت كننده ، حاكي، دال بر.
نماينده .انديكاتور، نماينده ، شاخص، اندازه ، مقياس، فشار سنج.
ذره نماينده .
چراغ نماينده .
(صورت جمع كلمه index).شاخصها، زيرنويسها.
(حق. ) عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن ، اعلام جرم كردن ، متهم كردن ، تعقيب قانوني كردن .
(حق. ) قابل تعقيب.
( indictor) تعقيب كننده ، اعلام جرمكننده .
(بستن ) ماليات پانزده ساله املاك ، آگهي، اعلام، دوره پانزده ساله ، ارزيابي.
(حق. ) اعلام جرم، تنظيم ادعا نامه ، اتهام.
( indicter) تعقيب كننده ، اعلام جرم كننده .
خونسردي، بي علاقگي، لاقيدي، سهل انگاري.
لاقيدي نسبت به مسائل مذهبي.
تنگدستي، نداري، تهيدستي، بي چيزي، فقر.
بومي، طبيعي، ذاتي، مكنون ، فطري.
تهيدست، تهي، خالي، تنگدست.
نا گواريده ، هضم نشده ، نسنجيده ، فكر نكرده .
غير قابل هضم بودن ، بد گوار بودن .
بد گوار، غير قابل هضم.
بد گواري، سوئ هاضمه ، رودل، دير هضمي.
هضم نشدني.
آگهي، اعلام، اظهار، اعلان ، شمارش.
غير مستحق، نا مطلوب، زننده ، بدون استحقاق، فاقد شايستگي، خشمگين كردن .
اوقات تلخ، متغير، رنجيده ، خشمگين ، آزرده .
خشم.
هتك آبرو.
نيل، نيل پر طاوس، وسمه ، رنگ ، نيلي، برنگ نيلي.
(گ . ش. ) گياهان نيل دار، درخت نيل، بوته نيل.
snake =bull.
غير مستقيم، پيچيده ، غير سر راست، كج.غير مستقيم.
نشاني غير مستقيم.
نشاني دهي غير مستقيم.
كنترل غير مستقيم.
دستورالعمل غير مستقيم.
مفسر غير مستقيم.
جهش غير مستقيم.
نور غير مستقيم، نور منعكس شده .
(د. ) مفعول غير مستقيم.
خروجي غير مستقيم.
ماليات غير مستقيم.
دغل بازي، غير مستقيمي، بيراهه روي.
تميز ندادني، غير قابل تشخيص، نا پيدا.
(م. م. ) بي انضباطي، بي انتظامي، سركشي.
غير قابل كشف، غير قابل درك ، غير قابل تشخيص.
فاقد حس تشخيص، بي تميز، بي احتياط، بي ملاحظه .
بهم پيوسته ، غير مجزا، غير قابل تشخيص.
بي احتياطي، بي ملاحظگي، بي خردي، بي عقلي.
ناشي از عدم تبعيض، خالي از تبعيض، يكسره .
عدم تشخيص، عدم تبعيض، بي نظري.
واجب، حتمي، چاره نا پذير، ضروري، ناگزير، صرفنظر نكردني، لازم الاجرا.
(م. م. ) نا مناسب كردن ، ناجور كردن ، مريض كردن ، بيمار ساختن ، بي ميل كردن ، آماده ساختن .
بي چون و چرا، مسلما، بي گفتگو، بطور غير قابل بحث، بطور مسلم.
حل نشدني، تجزيه نا پذير، آب نشدني، ناگداز، غير قابل حل، بهم نخوردني، منحل نشدني، ماندگار، پايدار.
نا معلوم، تيره ، غير روشن ، درهم، آهسته ، ناشنوا.
نا مشخص.
(م. م. ) غير قابل تشخيص، تميز ندادني.
انشائ كردن ، ساختن ، درست كردن ، تصنيف كردن ، نوشتن .
(م. م. ) انحراف نا پذير، منحرف نكردني، غير قابل انحراف.
شخص، فرد، تك ، منحصر بفرد، متعلق بفرد.
اصول استقلال فردي، اصول آزادي فردي در سياستو اقتصاد، اعتقاد به اينكه حقيقتازجوهر هاي منفردي تشكيل يافته است، خصوصيات فردي، حالت انفرادي، تك روي، فرد گرائي.
تك روي، فرد گراي.
فرديت، شخصيت، وجود فردي.
منفرد سازي، فرد سازي، تك سازي.
از ديگران جدا كردن ، مجزا كردن ، تك سازي، تميز دادن ، تشخيص دادن ، حالت ويژه دادن ، منفرد ذكر كردن ، بصورت فردي در آوردن .
تك قرار دادن ، فرد كردن ، انفرادي كردن ، مجزا كردن ، جدا كردن ، تميز دادن ، تميز دادن ، شخصيت دادن ، مشخص كردن .
فرد پرستي، تك سازي، فرد سازي، جدا سازي، تك شدگي، تشخيص فرد در جمع، شخصيت، وجود (شخص)، جدا شدگي، يكايكي، تكي.
غير قابل تقسيمبودن .
غير قابل تقسيم.
ملت هندوچين ، ساكنين هندوچين ، هندوچيني، دورگه هندي و چيني.
هند و اروپائي.
نا فرمان ، سركش، رام نشدني، تعليم نا پذير.
تعليم نا پذيري، سركشي.
آموختن ، تلقين كردن ، آغشتن ، اشباع كردن ، تعاليم مذهبي يا حزبي را آموختن به .
فرويش، رخوت، سستي، تنبلي، تن آسائي، راحت طلبي.
سست، تنبل.
تسخير ناپذيري.
رام نشدني، سركش، سخت، غير قابل فتح، تسخير نا پذير، تسلط ناپذير.
اهل كشور اندونزي، وابسته به اندونزي.
خانگي، زير سقف، دروني، داخلي.
(endorse) (م. م. ) توشيح كردن ، پشت نويسي كردن .
( indraght) ريزش چيزي بسوي درون ، تو كشيدن .
( indraft) ريزش چيزي بسوي درون ، تو كشيدن .
جذب كرده ، تو كشيده ، بداخل كشيده ، جذب شده بدرون ، محتاط، منزوي.
بدون شك ، بدون ترديد، بي چون و چرا.
القائ كردن .وادار كردن ، اعوا كردن ، غالب آمدن بر، استنتاج كردن ، تحريك شدن ، تهييج شدن .
انگيزه ، موجب، وسيله ، مسبب، كشش.
وادار كردني.
فهميدن ، درك كردن ، استنباط كردن ، وارد كردن ، گماشتن بر، آشنا كردن ، القائ كردن .
(برق ) اندوكتانس، ظرفيت القائ مغناطيسي.مقاومت القائي.
كسيكه وارد خدمت شده .
لوله نشو، دراز نشو، كش بر ندار، خم نشدني.
قياس، قياس كل از جزئ، استنتاج، القائ، ايراد، ذكر، پيش سخن ، مقدمه ، استقرائ.استقرائ، القائ.
ميدان القائي.
قياسي، استنتاجي.استقرائي، القائي.
القائ كننده ، عنصر القائي.(فيزيك ) واسطه القائ، واسطه .
( =endue) پوشيدن ، پوشاندن ، آراستن ، بخشيدن ، دادن .
مخالفت نكردن ، مخالف نبودن ، رها ساختن ، افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره )، زياده روي كردن ، شوخي كردن ، دل كسي را بدست آوردن ، نرنجاندن .
بخشيدن ، لطف كردن ، از راه افراط بخشيدن ، ولخرجي كردن ، غفو كردن ، زياده روي، افراط.
بخشنده ، زياده رو.
جواز، پروانه ، اجازه نامه ، امتياز، فتوا.
سخت كردن ، سفت كردن ، پينه خورده كردن ، بي حس كردن ، (مج. ) پوست كلفت كردن .
پرده يا پوشش روي ميوه ، غلاف ميوه .
صنعتي.صنعتي، داراي صنايع بزرگ ، اهل صنعت.
آموزشگاه حرفه اي، مدرسه صنعتي.
اتحاديه صنعتي.
سيستم صنعتي، صنعت گرائي.
كارخانه دار.
صنعتي سازي.
صنعتي كردن .صنعتي كردن ، بنگاههاي صنعتي تاسيس كردن .
ماهر، زبر دست، ساعي، كوشا.
صنعت، صناعت، پيشه و هنر، ابتكار، مجاهدت.صنعت.
جا گرفتن (در)، جايگير شدن (در)، ساكن شدن (در)، اشغال كردن ، مسكن گزيدن .
مست كننده ، مستي آور، مسكر.
مست كردن ، سرخوش كردن ، كيف دادن .
مستي.
(م. م. ) نخوردني، ناخوردني، غير قابل خوردن .
(م. م. ) منتشر نشده ، نشر نشده ، چاپ نشده .
غير قابل تحصيل، غير قابل تربيت.
غيرقابل توصيفي، توصف نيامدني.
شخص غير قابل توصيف، نگفتني.
پاك نشدني، محو نشدني، ماندگار.
بي اثر، بيهوده ، غير موثر، بي نتيجه ، بيفايده .
بيهوده ، بي نتيجه ، بي اثر، غير موثر، بيفايده .
بي خاصيت، نا سودمند، بي فايده ، بي اثر.
( inefficacy) بي كفايتي، بيهودگي، پوچي، بي اثري.
( inefficacity) بي كفايتي، بيهودگي، پوچي، بي اثري.
بي كفايتي، بي عرضگي، عدم كارداني، بي ظرفيتي.كم بازدهي، عدم كفايت.
كم بازده ، كم بهر، غيرموثر.بي كفايت.
بدون قوه ارتجاعي، بدون كشش، ناجهنده ، شق، سركش، غير قابل انعطاف، تغيير نا پذير، سفت.
نا زيبائي، بي ظرافتي، زشتي، ناهنجاري.
نا زيبا، ناهنجار.
(م. م. ) غير مشمول، شامل نشدني، نا شايسته براي انتخاب، فاقد شرايط لازم، غير قابل قبول.
بي فصاحت.
نا چاري، نا گزيري.
نا گريز، چاره ناپذير، غير قابل مقاومت، ناچار.
طفره نزدني، گريز ناپذير، نا گزير.
غير قابل حكايت، غير قابل بيان ، غير قابل رويت.
بي عرضه ، نا شايسته ، ناجور، بي معني، بي منطق، نادان .
بي عرضگي، ناداني.
نا برابري، عدم تساوي، اختلاف، فرق، ناهمواري.نابرابري، عدم تساوي، نامساوي.
خلاف موازين انصاف، غير منصفانه .
بيعدالتي، بي انصافي، نا درستي، خلاف موازين انصاف.
ناهمارزي.
ريشه كن نشدني، قلع و قمع نا پذير، قلع نشدني.
بي خطائي، بي غلطي، فاقد غلط و اشتباه ، بي لغزشي.
بي خطا، بي اشتباه .
نا كار، فاقد نيروي جنبش، بيروح، بيجان ، ساكن ، راكد.
(فيزيك ) جبر، قوه جبري، ناكاري، سكون .
گريز نا پذير، چاره نا پذير، غير قابل اجتناب.
غير ضروري، غير واجب، بي ذات، غير اصلي.غيرضروري، غيراثاثي.
فوق العاده ، گرانبها، تخمين نا پذير، بي بها.
نا چار، نا گزير، اجتناب نا پذير، چاره نا پذير، غير قابل امتناع، حتما، حتمي الوقوع، بديهي.
نادرست، درست نشده ، از روي عدم دقت.نادقيق.
عدم دقت.
عذر نا پذير، بدون بهانه ، نبخشيدني، غير معذور.
پايان نا پذيري، تهي نشدني.
خستگي نا پذير، پايان نا پذير، تهي نشدني، پايدار.
نيستي، نابودي، عدم، معدومي، اتكائ ذاتي.
نيستي، نا بودي، عدم، معدومي، اتكائ ذاتي.
معدوم، غير موجود.
سختي، سنگدلي.
نرم نشدني، سخت، سنگدل، بي شفقت، تسليم نشدني.
( inexpediency) (م. م. ) عدم اقتضا، بي مصلحتي، عدم صلاحيت.
( inexpedience) (م. م. ) عدم اقتضا، بي مصلحتي، عدم صلاحيت.
غير مقتضي.
ارزان ، كم خرج، معقول، صرفه جو، ساده .
نا آزمودگي، بي تجربگي، خامي، خام دستي.
بي تجربه ، بي تخصص، بي مهارت، فاقد خبرگي.
بي كفاره ، مرمت ناپذير، جبران نكردني.
غير قابل توضيح، روشن نكردني، دشوار.
غير صريح، بطور ضمني، بدون توضيح، دشوار.
غير قابل اظهار، نا گفتني، غيرقابل بيان .
غير گويا، نارسا، نرساننده مقصود، گنگ ، بيحالت.
شكست نا پذير، حمله نا پذير، منقرض نكردني.
تمديد نا پذير، بسط نا پذير، منقرض نكردني.
كاملا بلند، بطول كافي، داراي درازاي مناسب.
خاموش نشدني، فرو ننشاندني، مستهلك نكردني.
در آخرين مرحله ، نزديك بمرگ .
نگشودني، حل نشدني، حل نكردني.
لغزش ناپذير، مصون از خطا، منزه از گناه .
لغزش ناپذيري.
رسوا، بد نام، مفتضح، پست، نفرت انگيز شنيع، رسوائي آور، ننگين ، بدنام.
رسوائي، بدنامي، افتضاح، سابقه بد، ننگ .
كودك ، بچه ، طفل، بچه كمتر از هفت سال.
دختر پادشاه و ملكه اسپانيا يا پرتقال.
جوانترين پسر پادشاه و ملكه اسپانيا و پرتقال.
كودك كشي، بچه كش، قاتل بچه جديد الولاده .
بچگانه ، ابتدائي، بچگي، مربوط بدوران كودكي.
فلج اطفال.
خوي بچگانه (در اشخاص بزرگ )، كندي رشد جسماني و عقلاني.
كودكانه .
(نظ. ) پياده نظام، سرباز پياده .
(طب ) ناحيه اي كه در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهاي آن مرده باشد، دچارانفاركتوس.
انفاركتوس.
دخول، ورود، وارد، مهماني بمناسبت ورود.
واله و شيفته ، از خود بيخود، احمقانه ، شيفته و شيدا شدن ، از خود بيخود كردن .
شيفتگي، شيدائي.
(م. م. ) نشدني، غير عملي، اجرائ نشدني.
آلوده كردن ، ملوث كردن ، گند زده كردن ، مبتلا و دچار كردن ، عفوني كردن ، سرايت كردن .
عفونت، سرايت مرض، گند.
واگير، عفوني، مسري، فاسد كننده .
عفونت زا، گند زا.
نا مناسب، غير مقتضي، نالايق، شوم، نحس، بدبخت.
نا مناسبي، شومي.
استنتاج كردن ، استنباط كردن ، پي بردن به ، (ز. ع. ) حدس زدن ، اشاره كردن بر.استنباط كردن .
( inferrible) قابل استنتاج، استنتاج پذير.
استنتاج.استنباط.
وابسته به استنتاج.
تحليلاستنباطي.
پست، نا مرغوب، پائين رتبه ، فرعي، درجه دوم.
پستي، مادوني.
عقده حقارت، خود كم بيني.
دوزخي، ديو صفت، شيطان صفت، شرير.
دوزخ، جهنم، جاي دوزح مانند و وحشتناك .
مستنبط، استنباط شده .
( inferable) قابل استنتاج، استنتاج پذير.
بي حاصل، بي بار، غير حاصلخيز.
بي باري، بي حاصلي.
هجوم كردن در، فراوان بودن در، ول نكردن .
هجوم كننده ، مهاجم.
هجوم.
كافر، بيدين ، بي ايمان ، شخص غير مومن .
كفر، (در زناشوئي ) خيانت.
كشتزار پيوسته بخانه ، زمين زير كشت.
بازي كن بيس بال (baseball) كه در وسط ميدان بازي ميكند.
جنگ دست به يقه ، اصطكاك و مبارزات داخلي.
تراوش كردن ، نفوذ كردن ، نشر كردن ، گذاشتن ، در خطوط دشمن نفوذ كردن .
نفوذ، تصفيه .
بيكران ، لايتناهي، نا محدود، بي اندازه ، سرمد.نامتناهي، لايتناهي.
بينهايت كوچك .بي اندازه خرد، بينهايت كوچك .
(د. ) مصدري.
(د. ) مصدر.
( infinity) ابديت.
بينهايت، بيشمار.( infinitude) ابديت.
ناتوان ، ضعيف، عليل، رنجور، نااستوار.
درمانگاه يا بيمارستان كوچك ، درمانگاه .
ضعف، نا تواني.
فرو كردن ، نشاندن ، فرو نشاندن ، جادادن .ميانوند، ميانوندي.
نشان گذاري، ميانوندي.
بر افروختن ، به هيجان آوردن ، (طب ) داراي آماس كردن ، ملتهب كردن ، آتش گرفتن ، عصباني و ناراحت كردن ، متراكم كردن .
آتشگيري، تندي، قابليت اشتعال.
آتشگير، شعله ور، التهاب پذير، تند.
(طب ) آماس، التهاب، شعله ور سازي، احتراق.
اشتعالي، فتنه انگيز، فساد آميز، آتش افروز، فتنه جو.
قابل تورم يا باد كردن .
باد كردن ، پر از باد كردن ، پر از گاز كردن زياد بالا بردن ، مغروركردن ، متورمشدن .
( inflator) متورم كننده .
تورم.
پيروي از روش تورم اقتصادي، تورمگرائي.
( inflater) متورم كننده .
كج كردن ، خم كردن (بسوي درون )، منحني كردن ، گرداندن ، صرف كردن .
( inflexion) خمسازي، خميدگي، انعطاف، انحنائ.صرف فعل، كجي.
منحني يا كج شده بطرف داخل يا خارج و يابطرف پائين و يابطرف قطب و محور، منحرف شده .
كج نشدگي، سختي، سفتي، انحنائ نا پذيري.
سخت، انحنائ ناپذير.
( inflection) خم سازي، خميدگي، انعطاف، انحنائ.
ضربت وارد آوردن ، ضربت زدن ، تحميل كردن .
( inflictorع) ضربت آور، ضربت زن .
ضربت زني، تحميل.
( inflictor) ضربت آور، ضربت زن .
(گ . ش. ) آرايش، وضع گل، گل آذين ، شكوفائي.
داراي گل آذين .
ريزش دروني، جريان بداخل.
نفوذ، تاثير، اعتبار، برتري، تفوق، توانائي، تجلي.نفوذ كردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن ، تاثير كردن بر، وادار كردن ، ترغيب كردن .
درون ريز، نافذ.
داراي نفوذ و قدرت.
(طب ) انفلوانزا، زكام، گريپ، نزله وبائي يا همه جا گير.
نفوذ، رخنه ، تاثير، ورود، هجوم، ريزش.
پيچيدن ، پوشاندن ، در برداشتن ، در بر گرفتن .
آگاهي دادن ، مستحضر داشتن ، آگاه كردن ، گفتن ، اطلاع دادن ، چغلي كردن .آگاه ساختن ، مطلع كردن .
غير صوري، غير رسمي.غير رسمي، خصوصي، بي قاعده ، بي تشرفات.
غير رسمي بودن .
آگاه گر.آگاهي دهنده ، خبر رسان ، مخبر، شكل دهنده .
انفورماتيك ، خودكاري آگاهانه .
اطلاع، اخبار، مفروضات، اطلاعات، سوابق، معلومات، آگاهگان ، پرسشگاه ، استخبار، خبر رساني.
ذرههاي اطلاعاتي.
محتوي اطلاعاتي.
بازخورد اطلاعاتي.
گردش اطلاعات.
تبادل اطلاعات.
پيوند اطلاعاتي.
پردازش اطلاعات.
بازيابي اطلاعات.
علوم آگاهي.
منبع اطلاعات.
سيستم اطلاعاتي.
نطريه آگاهي.
انفورماتيك ، خودكاري آگاهانه .
حاوي اطلاعات مفيد، آموزنده .آگاهي بخش.
چكيده آگاهي بخش.
آگاه ، مطلع.
آگاه گر.آگاهگر، مخبر، خبر رسان ، كارآگاه ، جاسوس، سخن چين .
پيشوندي بمعني زير و پائين و پست.
كسر شان ، دون مقام، دون شان .
شكستن ، خرد كردن ، نقض كردن ، تخلف كردن .
نقش، تخلف، شكستن .
مادون انسان .
غيرقابل نقض بودن .
خرد نشدني، تجزيه ناپذير، غير قابل نقض.
(فيزيك ) وابسته به اشعه مادون قرمز، فرو سرخ.
داراي تواتر و نوساني پائين تر از شنوائي بشر.
پيدايش، شالوده ، سازمان ، زير سازي، زيربنا.
كمي، كميابي، ندرت وقوع، عدم تكرر، نا بسامدي.
كم، نادر، كمياب.
تخلف كردن از، تجاوز كردن از، تعدي.
تخلف، تجاوز.
( infundibulate) قيفي شكل، داراي ساختمان قيفي.
( infundibular) قيفي شكل، داراي ساختمان قيفي.
آتشي كردن ، بسيار خشمگين كردن .
خشمگين سازي، عصبانيت.
ريختن ، دم كردن ، القائ كردن ، بر انگيختن .
گداز نا پذيري.
گداخته نشدني، گداز نا پذير، آب نشو، غير قابل ذوب، غيرقابل نفوذ يا حلول.
دم كرده ، ريزش، ريختن ، پاشيدن ، القائ، تزريق، الهام.
برداشتن ، جمع كردن ، انباشتن ، خرمن برداشتن .
تكرار و تاكيد كردن ، بازگو كردن ، تكرار كردن ، مكرر كردن .
تكرار، بازگو.
داراي قوه ابتكار، مبتكر، داراي هوش ابتكاري، با هوش، ناشي از زيركي، مخترع.
دختر ساده .
قوه ابتكار، نبوغ، هوش (اختراعي )، آمادگي براي اختراع، مهارت، استعداد، صفا.
صاف و ساده ، بي تزوير، رك گو، (م. ل. ) اصيل.
به شكم فرو بردن ، قورت دادن ، در هيختن .
(تش. ) موادي كه داخل بدن رفته (مثلا از دستگاه گوارش )، فرو بردني ها، بلعيدني ها.
در هنج، در هنگ ، قورت دادن ، داخل معده كردن ، فرو بري.
آتش (اجاق)، شعله ، آتش منقل يا اجاق.
گوشه لوله بخاري.
شرم آور، ننگين ، افتضاح آور، گمنام.
قالب (ريخته گيري )، شمش (طلا و نقره و فلزات )، بصورت شمش در آوردن .
رنگ زدن ، رنگ ثابت زدن ، (مج. ) اسقائ كردن ، اشباع كردن ، در جسم چيزي فروكردن ، در ذهن جانشين كردن .
نخ رنگي، نخي كه قبلا الياف آن رنگ شده است، خطوط و خالهاي رنگارنگ كاغذ ديواري، رنگ ثابت خورده ، نبافته رنگ شده ، ديرنيه .
ناسپاس، نمك ناشناس، ناشكر، حق ناشناس.ظلم كردن بر، تعدي كردن ، فشار وارد آوردن بر، نمك ناشناسي كردن .
خود شيريني كردن ، مورد لطف و عنايت قرار دادن ، طرف توجه قرار دادن ، ارضائ كردن ، داخل كردن .
خود شيريني، مورد لطف و توجه قرار دادن .
ناسپاسي، نمك ناشناسي، ناشكري، نمك بحرامي.
جزئ، جزئ تركيبي، (در جمع) اجزائ، ذرات، داخل شونده ، عوامل، عناصر.
دخول، ورود، حق دخول، اجازه ورود.
ورود، درون روي.
بطور دسته جمعي، اجماعا.
درون رويان ، فرورونده در گوشت، رشد كننده در درون ، زير گوشت روينده .
روينده و رشد كننده در درون چيز ديگري، اصلي، فطري.
رويش دروني، رشد ازدرون ، چيزي كه درتوي چيزديگري روئيده يا فرورفته باشد(مثل ناخن ).
(تش. ) مغبني، وابسته بكشاله ران ، كشاله راني، مجراي كشاله ران .
(م. م. ) حريصانه قورت دادن ، بلعيدن ، (مج. ) فرا گرفتن ، زياد پر كردن .
ساكن شدن (در)، مسكن گزيدن ، سكني گرفتن در، بودباش گزيدن در، آباد كردن .
قابل سكني.
سكني، اقامت، اشغال، تصرف، حق سكني.
ساكن ، اهل، مقيم، زيست كننده در.
فروبرنده ، بو كشنده ، استنشاق كننده ، فروبردني.
استنشاق، شهيق.
تنفس كردن ، تو كشيدن ، در ريه فروبردن ، استنشاق كردن ، بداخل كشيدن ، استشمام كردن .
(inharmonious) (م. م. ) ناموزون ، بي آهنگ .
(inharmonic) (م. م. ) ناموزون ، بي آهنگ .
ناموزوني، ناهماهنگي.
(د. ن . ) بادبان كش، ريسمان ، ريسمان بادبان كشي.
ذاتي بودن ، جبلي بودن ، ماندگار بودن ، چسبيدن .
(inherency) چسبيدگي، لزوم ذاتي، ذاتي بودن ، اصليت، جبلي.
(inherence) چسبيدگي، لزوم ذاتي، ذاتي بودن ، اصليت، جبلي.
ذاتي، اصلي، چسبنده .ذاتي.
خطاي ذاتي.
ذاتا مبهم.
به ميراث بردن ، وارث شدن ، از ديگري گرفتن ، مالك شدن ، جانشين شدن .
قابل توارث، ميراث بردني، قابل انتقال، موروثي.
ارث، ميراث، مرده ريگ ، وراثت، ميراث بري.
خطاي موروثي.
منع كردن ، جلوگيري كردن .باز داشتن و نهي كردن ، منع كردن ، مانع شدن ، از بروز احساسات جلوگيري كردن .
شرط منع، وضعيت منع.
وظيفه منع.
تپش مانع.
علامت مانع.
(inhibitor) بازدار، جلوگيري كننده ، مانع شونده .
ورودي مانع.
منع، جلوگيري.بازداري، جلوگيري از بروز احساسات.
وابسته به جلوگيري.
(inhibiter) بازدار، جلوگيري كننده ، مانع شونده .
مهمان ننواز، غريب ننواز، نامهربان .
فقدان مهمان نوازي.
بي عاطفه ، فاقد خوي انساني، غير انساني، نامردم.
(inhuman) غير انساني.
نامردمي، بي عاطفگي، غيرانساني بودن .
دفن ، بخاك سپاري، در قبرگذاري.
در خاك نهادن ، بخاك سپردن ، دفن كردن .
دشمنانه ، خصمانه ، غيردوستانه ، نامساعد، مضر.
غير قابل تقليد، بي مانند، بي رقيب، بي نظير.
تبه كار، شرير، نابكار، غير عادلانه ، ناحق.
بي انصافي، شرارت.
ورود بعضويت، آغاز.
نخستبن ، اول، اولين ، اصلي، آغازي، ابتدائي، بدوي، واقع در آغاز، اولين قسمت، پاراف.در آغاز قرار دادن ، نخستين حروف نام و نام خانوادگي را نوشتن ، پاراف كردن ، آغاز كردن .آغازي، ابتدائي، پاراف كردن .
نشاني آغازي.
شرط آغازي، وضعيت آغازي.
خطاي آغازي.
بار كردن آغازي برنامه .
حالت آغازي.
ارزش آغازي.
ارزش دهي آغازي.
ارزش آغازي دادن .
راه انداختن .ابتكار كردن ، وارد كردن ، تازه وارد كردن ، آغاز كردن ، بنياد نهادن ، نخستين قدمرا برداشتن .
كليد راه اندازي.
راه اندازي.
ابتكار.پيشقدمي، ابتكار، قريحه ، آغازي.
واقع در اول، اولين ، دخولي، وابسته به آئين دخول.
تزريق كردن ، زدن ، اماله كردن ، سوزن زدن .
تزريق، اماله ، تنقيه ، داروي تزريق كردني.تزريق، يك بيك .
غير عاقلانه ، بي خردانه ، بي عقل، بي احتياط.
نهي، قدغن ، حكم بازداشت، دستور، اتحاد.
وابسته به نهي و بازداشتن ، تاكيدي.
آسيب زدن (به )، آزار رساندن (به ).
مضر، آسيب رسان .
آسيب، صدمه .
بي عدالتي، بي انصافي، ستم، بيداد، ظلم، خطا.
مركب، جوهر، مركب زدن .مركب، جوهر.
نشت مركب، ترشح مركب.
استامپ، مركب زن .
لكه مركب.
(گ . ش. ) درخت خاص شمال شرق امريكا.
لكه جوهر يا مركب.
دوات شاخي قديمي، داراي اصطلاحات قلنبه .
غيرقابل قسمت، بخش ناپذير.
نوار كتاني، قيطان كتاني.
اشاره ، پي، اطلاع مختصري كه با آن به چيزي پي برند، گزارش، آگاهي، خبر، كوره خبر.
دوات، آمه ، مركبدان ، جاي قلم و دوات.
دوات، مركبدان .
مركبي، جوهري.
مينا كاري شده ، منبت كاري شده ، جواهر نشان شده .
درون كشور، درون مرزي، داخله .
(.vt) نشاندن ، در چيزي كار گذاشتن ، (بازر يا گوهر)آراستن ، خاتم كاري كردن ، گوهر نشان كردن ، (.n) چيز زرنشان ، طلاكوبي، خاتم كاري.
شاخابه ، خليج كوچك ، خور، راه دخول.
درون برنامه اي.
رويه درون برنامه اي.
زير روال درون برنامه اي.
از درون ، از دل، قلبا.
مقيم، ساكن ، اهل، اهل بيت، زنداني.
دروني، مياني، باطني، (مج. ) صميمانه .
مسافرخانه ، مهمانخانه ، كاروانسرا، منزل، در مسافرخانه جادادن ، مسكن دادن .
اعضاي داخلي حيوان يا انسان ، قسمتهاي داخلي.
درون زاد، ذاتي، فطري، جبلي، مادرزاد، طبيعي، لاينفك ، اصلي، داخلي، دروني، چسبنده ، غريزي.
دروني، باطني.دروني، داخلي، توئي، روحي، باطني.
لاستيك توئي اتومبيل و غيره .
مياني، دروني، داخلي ترين ، دراعماق (چيزي).
داراي پي كردن ، پي دادن (به ).
پي دادن ، داراي پي كردن
صاحب مهمانخانه يا مسافر خانه ، مهمانخانه دار.
زمين باز يافته ( از دريا يا مرداب)، تصدي، ورود، نوبت.
(innholder) صاحب مسافرخانه .
بي گناهي، بي تقصيري، پاكي، برائت.
بيگناه ، بي تقصير، مبرا، مقدس، معصوم، آدم بيگناه ، آدم ساده ، بي ضرر.
بي ضرر.
نو آوري كردن ، آئين تازه اي ابتكار كردن ، تغييرات و اصلاحاتي دادن در، چيزتازه آوردن ، بدعت گذاردن .
بدعت، ابداع، تغيير، چيز تازه ، نو آوري.نوآوري، ابداع.
نو آور، بدعت گذار.
معني، مقصود، يعني، (مج. )تشريح، شرح، اشاره ، تلويحا اشاره كردن ، اداكردن ، كنايه .
بي شمار، غيرقابل شمارش، بيحد و حصر.
بي شمار، متعدد.
بي قوتي، عدم تغذيه .
بي قوت، غير مغذي.
بي دقتي، بي ملاحظگي، بي توجهي، عدم رعايت.
بي دقت، بي اعتنائ.
(=inoculum) ماده تلقيحي.
تلقيح كردن ، مايه كوبي كردن ، آغشتن .
تلقيح، مايه كوبي.
ماده اي كه براي مايه كوبي و تلقيح بكار ميرود (مثل باكتري و غيره ).
بي آزار، بي ضرر، بدون زنندگي.
غير قابل جراحي، بكار نيداختني.عملناپذير، غيرداير.
غير عملي، غير موثر، باطل، نامعتبر، پوچ.غيرقابل استفاده ، بياثر، غيرداير.
بدون دريچه ، بدون سرپوش، جانور بدون سرپوش، يكي از شكم پايان هوازي.
نابهنگام، بيجا، بي موقع، نامناسب، بي مورد.
بي اندازه ، بيش از حد، مفرط، غير معتدل.
غير آلي، كاني، معدني، جامد.
بهم پيوستن ، درهم باز شدن ، سردرهم آوردن ، بهم اتصال دادن ، آميختن .
بيماري كه در بيمارستان ميخوابد، بيمار بستري.
امري، واجب.
(در برق )هم فاز.
بدرون ريختن ، تراوش كردن (بدرون ).
درون گذاشت، پول بميان نهاده ، خرج، نيروي مصرف شده .ورودي، درونداد.
ناحيه ورودي.
ميانگير ورودي.
مجراي ورودي.
داده هاي ورودي.
دستگاه ورودي.
تجهيزات ورودي.
مقاومت ظاهري ورودي.
باركنش ورودي.
ناحيه ورودي و خروجي.
مجراي ورودي و خروجي.
رسانه ورودي و خروجي.
فرايند ورودي.
تپش ورودي.
ورودي خوان .
ثبات ورودي.
روال ورودي.
حالت ورودي.
مسيل ورودي.
واحد ورودي.
(IO) ورودي و خروجي.
(حق. ) استنطاق، بازجوئي، رسيدگي، جستار.
(م. م. ) آشفتگي، بي آرامي، بي قراري، دل واپسي، اضطراب، تشويش، ناراحتي، خدشه .
(enquire) پرسش كردن ، جويا شدن ، باز جوئي كردن ، رسيدگي كردن ، تحقيق كردن ، امتحان كردن ، استنطاق كردن .
تحقيق، خبر گيري، پرسش، بازجوئي، رسيدگي، سئوال، استعلام، جستار.پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
ايستگاه پرس و جو.
واحد پرس و جو.
استنطاق، تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا، جستجو.
كنجاو، فضول، پي جو.
مفتش عقايد.
تاخت و تاز، تهاجم، تعدي، هجوم، حمله ، تكش.
درون يورش، حمله بدرون ، ازدحام سوي درون ، هجوم بداخل.
درون يورش، با خدو آغشتن ، با بزاق آميختن ، آب دهان زدن به .
ناسازگار، مضر براي تندرستي، بد آب و هوا، ناگوار.
ناسازگاري.
ديوانه ، مجنون ، بي عقل، احمقانه .
(م. م. ) غير بهداشتي، غير صحي، ناسالم، مضر.
ديوانگي، جنون .
سيري نا پذيري، تسكين نا پذيري، اقناع نشدني.
سير نشدني.
سير نشدني.
محاط ساختن ، حك كردن .نوشتن ، نقش كردن ، حجاري كردن روي سطوح و ستونها، حكاكي كردن ، ثبت كردن .
محاط شده ، حك شده .
نوشته ، كتيبه ، ثبت، نقش، نوشته خطي.محاط سازي، حكاكي، نوشته .
در طومار نوشتن ، ثبت كردن ، بصورت طومار در آوردن .
تفحص ناپذيري، مرموزي نفوذ نا پذيري.
نفوذ ناپذير، مرموز.
قلم زدن ، كندن ، حكاكي كردن ، گراور كردن ، مجسمه سازي كردن ، نشاندن ، جايگير كردن .
درز شلوار، درز توئي (دستكش و غيره ).
حشره ، كرم خوراك (مثل كرم پنير و غيره )، كرم ريز، عنكبوت، كارتنه ، جمنده .
(insectary) حشره خانه .
(insectarium) حشره خانه .
حشره كش، دافع حشره ، مربوط به حشره كشي.
حشره كش، حشره كشي، داروي حشره كش.
دفع حشرات، حشره كشي.
حشره اي، حشره مانند، داراي حشره ، در معرض هجوم حشرات.
جمنده خوار، جانور يا گياه حشره خوار، پستاندار حشره خوار.
حشره خوار.
ناامن ، غيرمحفوظ، بدون ايمني، غير مطمئن ، نامعين ، غير قطعي، سست، بي اعتبار، متزلزل.
نا امني، تزلزل، سستي.
پاشيدن ، كاشتن ، افشاندن ، تلقيح كردن ، آبستن كردن ، باردار كردن .
كاشتن ، آبستن كردن ، تلقيح.
تلقيح كننده .
بيحس، بيحال، بي عاطفه ، بي معني، بي فكر.
بيهوشي، بيحسي، بي عاطفگي، غير محسوسي.
بيشعور، بيحس، غير حساس.
بيحس، بي عاطفه ، جامد، كساد، غير حساس، كرخت.
بي حسي، بيجاني، خونسري، كرختي.
بي حس، بيجان .
تجزيه ناپذيري، عدم آمادگي براي جدا شدن .
جدا نشدني.
درج كردن ، جا انداختن .الحاق كردن ، در جوف چيزي گذاردن ، جا دادن ، داخل كردن ، در ميان گذاشتن .
درج، جااندازي.الحاق، جوف گذاري.
بهره ، جااندازي.
تلفات جااندازي.
جور كردن درجي.
گزينه درجي.
(ج. ش. ) جوف نشين ، شاخه نشين (در مورد پرنده ).
(.n) ريزش، جريان ، دهانه ، وصله ، الحاق، (.vt) معين كردن ، معرفي كردن ، افزودن ، اضافه كردن گذاشتن .
نزديك دريا كنار، نزديك كرانه ، نزديك ساحل، بطرف ساحل، جلو ساحل.
درون ، داخل، باطن ، نزديك بمركز، قسمت داخلي، تو، اعضاي داخلي.
(=inside) داخل و يا توي چيزي، بطن هر چيزي.
كارمند داخلي، خودي، خودماني، محرم راز.
پراز توطئه ، موذي، دسيسه آميز، خائنانه .
بصيرت، زيركي.بينش، بصيرت، فراست، چشم باطن ، درون بيني.
(insignia) نشان ، نشان افتخار، نشان رسمي، علائم ونشانهاي مشخص كننده هرچيزي، مدال رسمي.
(insigne) نشان ، نشان افتخار، نشان رسمي، علائم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي، مدال رسمي.
(insignificancy) ناچيزي، ناقابلي، بي اهميتي، كمي، بي معني گري.
(insignificance) ناچيزي، ناقابلي، بي اهميتي، كمي، بي معني گري.
ناچيز.
دو رو، رياكار، غير صميمي، بي صداقت.
عدم صميميت.
تلقين كردن ، داخل كردن ، اشاره كردن ، به اشاره فهماندن ، بطور ضمني فهماندن .
زيرك ، حيله گر، موذي، ريشخند كننده .
تاب، پيچ، موج، اشاره ، رخنه يابي، خود جاكني، نفوذ، دخول تدريجي، دخول غير مستقيم.
بي مزه ، بي طعم، (مج. ) بيروح، خسته كننده .
بي مزگي.
بيخردي، بي عقلي، ناداناني، حماقت، بيهوشي.
بيخرد، احمق.
اصرار ورزيدن ، پاپي شدن ، (م. م. ) سماجت، تكيه كردن بر، پافشاري كردن .
(insistency) اصرار، پافشاري.
(insistence) اصرار، پافشاري.
مصر، پافشار، پاپي.
واقع در جاي طبيعي خودش، در جاي خود.
بي مشربي، عدم قابليت معاشرت، بي معاشرتي.
غيرقابل آميزش، ناسازگار، غيرقابل معاشرت، بد مشرب.
در چنان درجه و يا فاصله ، تا جائيكه ، تا حديكه .
در معرض آفتاب گذاشتن ، در آفتاب خشكانيدن ، درآفتاب رسانيدن (ميوه و غيره )، خورتابگرفتن .
كف، كفي كفش.
گستاخي، بي احترامي، جسارت، اهانت، توهين ، غرور، خود بيني، ادعاي بيخود، تكبر.
گستاخ، جسور.
غير محلولي، حل نشدني، ناگذاري، ماندگاري.
حل نشدني، لاينحل، غير محلول، ماده حل نشدني.
حل نشدني، غير قابل تبديل به پول نقد.
(insolvency) درماندگي، اعسار، عجز از پرداخت ديون .
(insolvence) درماندگي، اعسار، عجز از پرداخت ديون .
محجور، معسر.
بيخوابي (غير عادي )، مرض بيخوابي.
شخص بيخواب.
به اندازه اي كه ، از بس، چون ، چونكه ، نظر به اينكه ، از آنجائيكه ، بنابراين ، تا آنجائيكه ، ازبسكه .
بي پروائي، بي قيدي، سهل انگاري، بي اعتنائي، لاابالي گري.
بي پروا، بي قيد.
(ensoul) روح بخشيدن به ، روح دميدن در، داراي روح كردن .
در زير يوغ آوردن ، جفت كردن .
سركشي كردن ، بازرسي كردن ، تفتيش كردن ، رسيدگي كردن .
بازرسي، تفتيش، بازديد، معاينه ، سركشي.تفتيش، بازرسي.
وابسته به تفتيش و بازرسي.
بازرس، مفتش.
بازرس كل.
(ensphere) فرا گرفتن ، دور گرفتن ، احاطه كردن .
شهيق، استنشاق، الهام، وحي، القائ.
تزريق كننده ، انژكتور، الهام دهنده .
در كشيدن نفس، استنشاق كردن ، الهام بخشيدن ، دميدن در، القائ كردن .
(م. م. ) روح دادن (به )، جان دادن (به )، تشويق كردن ، بر سر غيرت آوردن ، تحريك كردن .
كلفت كردن ، سفت كردن .
نااستواري، بي ثباتي.
نااستوار، بي استحكام، مست، متزلزل، بي ثبات، بي عزم، متلون ، بي اطمينان .
(install) كار گذاشتن ، نصب كردن ، منصوب نمودن .
(instal) كار گذاشتن ، نصب كردن ، منصوب نمودن .نصب كردن ، گماشتن .
نصب، تاسيسات.نصب، تاسيسات.
تاريخ نصب.
زمان نصب، مدت نصب.
(instalment) قسط، بخش.
خريد يا فروش اقساطي، پرداخت اقساطي.
(installment) قسط، بخش.
بعنوان مثال ذكر كردن ، لحظه ، مورد، نمونه ، مثل، مثال، شاهد، وهله .
دم، آن ، لحظه ، ماه كنوني، مثال، فورا.
آني.آني.
دستيابي آني.
فوري.
معرفي كردن بوسيله كنسرت.
(ج. ش. ) حشره پروانه يا بندپائي در مراحل مختلف رشد خود، مرحله ، دوره .
گماشتن ، برقرار كردن ، منصوب نمودن ، گذاردن .
تجديد، نوسازي، تعمير، احيائ، تجديد بنا.
در عوض.
بعوض، بجاي.
پشت پا، پاشنه جوراب يا كفش، رويه ، آغاز.
برانگيختن ، تحريك كردن ، وادار كردن .
تحريك ، اغوا.
(instill) چكاندن ، چكه چكه ريختن ، كم كم تزريق كردن ، آهسته القائ كردن ، كم كم فهماندن .
(instil) چكاندن ، چكه چكه ريختن ، كم كم تزريق كردن ، آهسته القائ كردن ، كم كم فهماندن .
غريزه ، شعور حيواني، هوش طبيعي جانوران .
انجمن علمي، بنگاه فرهنگي، بنياد گذاشتن .بنياد نهادن ، برقرار كردن ، تاسيس كردن ، موسسه ، بنداد، بنگاه ، بنياد، انجمن ، هيئت شورا، فرمان ، اصل قانوني، مقررات.
تاسيس قضائي، اصل حقوقي، بنگاه ، موسسه ، رسم معمول، عرف، نهاد.نهاد، موسسه ، بنگاه .
سياست ترويج امور خيريه و اصلاح بزهكاران از طرق اخلاقي و تاديبي(نه از راه مجازات)، سياست خيريه و اخلاقي، بنياد گرائي.
در موسسه يا بنگاه قرار دادن ، در بيمارستان بستري كردن ، تبديل به موسسه كردن ، رسمي كردن .
آموزاندن ، آموختن به ، راهنمائي كردن ، تعليم دادن (به )، ياد دادن (به ).
نشانه دستورالعمل.
آموزش، راهنمائي.دستورالعمل، دستوره .
رمز دستورالعمل.
دستورالعمل شمار.
چرخه دستورالعمل.
قالب دستورالعمل.
پيراينده دستورالعمل.
ثبات دستورالعمل.
دستورگان .
دستورگان .
مجموعه دستورالعمل ها.
آموزنده ، ياد دهنده .
آموزگار، آموزنده ، ياد دهنده ، آموزشيار.
آموزگار زن .
وسيله ، آلت.آلت، اسباب، ادوات، وسيله ، سند.
سودمند، وسيله ساز، مفيد، قابل استفاده ، آلت، وسيله ، حالت بائي.
نوازنده ، ساز زن ، سازنده .
كاربرد وسائل سنجش.ترتيب آهنگ ، تنظيم آهنگ ، استعمال آلت، ابزار.
نا فرمان ، گردن كش، سركش.
نافرماني، سر پيچي.
غير واقعي، خيالي، بي اساس، بيموضوع، بي جسم.
تحمل ناپذير، تن در ندادني، غير قابل تحمل، سخت.
(insufficiency) عدم تكافو، كمي، نارسائي، نابسندگي، عدم كفايت، ناتواني، عجز.
(insufficience) عدم تكافو، كمي، نارسائي، نابسندگي، عدم كفايت، ناتواني، عجز.
نارسا، نابسنده .ناكافي.
دميدن ، سوفله كردن ، تلقين كردن ، فوت كردن (در)، پيدرپي روح دميدن در.
(برق ) ماده مقاومت كننده ، مقاوم.
وابسته به جزيره ، جزيره اي، منزوي، غير آزاد، تنگ نظر.
جزيره بودن ، انزوا.
جدا كردن ، مجزا كردن ، روپوش دار كردن ، با عايق مجزا كردن ، بصورت جزيره درآوردن .عايق كردن .
عايق گذاري، روپوش كشي، عايق كردن .عايق بندي، ماده عايق.
مقره ، بندآور، عايق، جدا كننده ، عايق كننده .عايق.
انسولين .
توهين كردن به ، بي احترامي كردن به ، خوار كردن ، فحش دادن ، باليدن ، توهين .
توهين .
برطرف نكردني، از ميان برنداشتني، شكست ناپذير، مغلوب نشدني، فائق نيامدني.
تحمل ناپذير، سخت، دشوار، غير قابل مقاومت.
فروننشاندني، نخواباندني، غيرقابل كنترل.
بيمه شدني، بيمه كردني، قابل بيمه .
بيمه ، حق بيمه ، پول بيمه .
بيمه كردن ، بيمه بدست آوردن ، ضمانت كردن .
كسي كه زندگي و دارائياش بيمه شده باشد، بيمه شونده .
بيمه گر.
(insurgency) تمرد، قيام، شورش، طغيان ، ياغي گري.
(insurgence) تمرد، قيام، شورش، طغيان ، ياغي گري.
متمرد، شورشي.
غير قابل تفوق، فائق نيامدني، غير قابل عبور، بر طرف نشدني.
بر خيزش، طغيان ، شورش، فتنه ، قيام.
غير مستعد، تائيد ناپذير، غير حساس، غير آماده ، غير مجهز.
دست نخورده ، بي عيب، سالم، كامل، صدمه نديده .
تصوير حكاكي شده روي سنگ يا مواد سخت.
مدخل آبگيري (در لوله )، مقدار آب يا گازي كه با لوله گرفته و جذب ميشود، جاي آبگيري، نيروي بكار رفته (درماشين )، نيروي جذب شده ، مك ، مكيدن ، تنفس، فريب، حقه ، مقدار جذب چيزي به درون ، فرا گرفتگي.
لمس ناپذيري.
لمس ناپذير، (مج. ) بغرنج، درك نكردني، مال غير عيني، نا هويدا.
منبت كاري و تزئين گل و بوته و اشكال بر روي چوب.
عدد صحيح.عدد درست، عدد صحيح، عدد تام، چيز درست.
قابل اخذ تابع اوليه ، قابل گرفتن انتگرال.
انتگرال، صحيح، بي خرده .درست، صحيح، بي كسر، كامل، تمام، انتگرال.
مضرب صحيح.
جزئ صحيح، جز لازم.
ارزش بي خرده .
(ر. ) جمله اي كه بايد تابع اوليه آن را گرفت، تابع زير انتگرال.انتگرالده ، انتگران .
تمام كردن ، كامل كردن ، درست كردن ، يكي كردن ، تابعه اوليه چيزي را گرفتن ، اختلاط.
مجتمع.
تقويت كننده مجتمع.
مدار مجتمع IC.
انتگرال گير.
مدارانتگرال گير.
انتگرال گيري، مجتمع سازي.ائتلاف، انضمام، يكپارچگي، اتحاد عناصر مختلف اجتماع.
انتگرال گير.ايجاد كننده ائتلاف يا انضمام.
تماميت، بي نقص.درستي، امانت، راستي، تماميت، بي عيبي، كمال.
پوشش، پوست، جلد، پوشش دار كردن .
هوش، فهم، قوه درك ، عقل، خرد، سابقه .
تعقل، تفهم.
هوشمندي الكترونيكي.
عقلاني، ذهني، فكري، خردمند، روشنفكر.
عقلاني كردن ، بصورت فكري در آوردن .
هوش، هوشمندي.هوش، زيركي، فراست، فهم، بينش، آگاهي، روح پاك يا دانشمند، فرشته ، خبرگيري، جاسوسي.
عددي كه هوش و زيركي شخص را نشان ميدهد.
آزمايش هوش.
مخبر، خبر بر، خبر رسان ، جاسوس، پيغام بر.
باهوش، هوشمند.
اشخاص با هوش و خردمند، طبقه روشنفكر.
قابليت فهم.
فهميدني، مفهوم، روشن ، قابل فهم، معلوم.
هوشمند، باهوش.
پايانه هوشمند.
زياده روي، بي اعتدالي، افراط.
زياده رو، بي اعتدال، افراط كار، افراطي.
قصد داشتن ، خيال داشتن ، فهميدن ، معني دادن ، بر آن بودن ، خواستن .
مباشر، ناظر، مدير، مامورمالي، پيشكار دارائي.
نرم كردن ، لطيف كردن ، حساس كردن .
نرم كردن .
زياد، سخت، شديد، قوي، مشتاقانه .
افزايش، تشديد، پر قوت سازي، افزون شدگي.
سخت كردن ، تشديد كردن ، شديد شدن .
( intensity) سختي، شدت، فزوني، نيرومندي، كثرت.
شدت.( intension) سختي، شدت، فزوني، نيرومندي، قوت، كثرت.
شديد، متمركز.شديد، (د. ) تشديدي، پرقوت، متمركز، مشتاقانه ، تند، مفرط.
نيت، قصد، مرام، مفاد، معني، منظور، مصمم.
قصد، منظور، خيال، غرض، مفهوم، سگال.
قصدي، عمدي.
در خاك نهادن ، مدفون ساختن ، در قبر نهادن ، زير خاك پوشاندن .
ميان چيزهاي ديگر، ميان اشخاص ديگر.
شكاف بين مدارك .
ميان خودشان .
متقابلا اثر كردن ، فعل و انفعال داخلي داشتن .متقابلا عمل كردن .
فعل و انفعال، عمل متقابل.اثر متقابل، فعل و انفعال.
نقطه فعل و انفعال.
فعل و انفعالي.
بابر فعل و انفعالي.
پرس جو فعل و انفعالي.
شكاف بين كنده اي.
نژادهاي مختلف را با هم پيوند كردن ، اصلاح نژاد كردن .
اندر جاه ، زائد، اضافي، افزوده ، كبيسه ، مندرج.
جادادن ، درج كردن .
پادر مياني كردن ، ميانجي گري كردن ، ميانجي شدن ، ميانه گيري كردن ، وساطت كردن ، شفاعت كردن .
واقع در ميان ياخته ها، داخل سلولي، بين ياخته اي.
بريدن ، قطع كردن ، جدا كردن ، حائل شدن ، جلو كسي را گرفتن ، جلو گيري كردن .دربين راه بودن .
بازدارنده ، متقاطع.
جلوگيري، حائل شدن ، قطع كردن .
ميانجي گري، پايمردي، شفاعت، وساطت، پادرمياني.
ميانجي، پادرميان .
تبادل.
باهم عوض كردن ، مبادله كردن ، تبادل كردن ، تغيير دادن ، متناوب ساختن .
نقطه تبادل.
قابل تعويض، با هم عوض كردني، قابل معاوضه ، قابل مبادله ، تبادل پذير.مبادله پذير، قابل تبادل.
وابسته بكالج ها، (در مورد مسابقات) بين كالجهاي مختلف، بين دانشكده ها.
فاصله گذاري بين ستونها.
(system intercommunication) دستگاه مخابره داخل ساختمان .
مرتبط بودن با، مراوده داخلي داشتن ، مبادله كردن ، آميزش كردن ، معاشرت كردن ، داراي مراوده .
ارتباط، رابطه يا مخابره بين چند مركز.
ارتباط بوسيله ميكروفون و بلندگو، سيستمارتباط بين اطاقهاي يك اداره بوسيله بلندگو.
آميزش، مراوده ، ارتباط مشترك ، اقدام مشترك .
بستن ، وصل كردن .بهم پيوستن ، بهم وصل كردن .
بستگي، اتصال.اتصالي داخلي.
بين قاره اي، درون بري.
(تش. ) واقع در ميان دنده ها، واقع در بين رگبرگها.
مقاربت، آميزش، مراوده ، معامله ، داد و ستد.
از هم گذشتن ، تقاطع كردن ، جفت گيري.
وابسته به فرهنگ دو كشور، بين فرهنگي.
در ميان آينده ، مداخله كننده ، درميان چيزهاي ديگر رخ دهنده ، تداخل كننده .
بين چرخه اي.
وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط آنها با يكديگر.
واقع در ميان دو دندان ، بين دنداني.
وابسته به ادارات داخلي، بين اداره اي.
بيكديگر متكي بودن ، بسته بهم بودن ، بهم موكول بودن ، مربوط بهم بودن ، وابسته بهم بودن .
( interdependency) اتكائ متقابل، وابستگي.
( interdependence) اتكائ متقابل، وابستگي.
وابسته (به يكديگر )، متكي يا موكول بيكديگر.
قدغن ، تحريم، منع، جلوگيري، ممنوعيت، نهي، حكم بازداشت، حكم نهي، حكماداري، بازداشتن ، محجور كردن ، نهي كردن .
نهي كردن ، جلوگيري.
واقع در ميان انگشتان ، بهم اتصال دادن ، بهم اتصال پيدا كردن ، بهم جفت كردن .
مربوط به رشته هاي مختلف علمي.
بهره ، علاقه ، جلب توجه كردن .(.n) بهره ، تنزيل، سود، مصلحت، دلبستگي، علاقه . (.vi and .vt) علاقمند كردن ، ذينفع كردن ، بر سر ميل آوردن .
نمايه ئعلاق.
فضال، ميانجي، وصل كردن از راه فاصل.
مجراي فاصل.
روال فاصل.
شامل اشخاصي داراي عقايد و اديان مختلف، بين الادياني.
دخالت كردن ، پا بميان گذاردن ، مداخله كردن .تداخل كردن ، دخالت كردن .
تداخل، مداخله ، معارضه .دخالت، فضولي.
وابسته به دخالت.
قابل لقاح در داخل خود، آماده زاد و ولد دوتائي باهم.
جستجوي بين پرونده اي.
(در مورد گياه ) قابل گرده افشاني يا لقاح با يكديگر.
در هم ريختن ، بهم آميختن ، افشاندن .
بهم آميختن ، در هم ريختن .
بين كهكشاني.
بين گونه اي، بين انواع نژادي، بين طبقه اي.
(ز. ش. ) واقع در بين دو دوره يخ بندان .
محو سازي تدريجي، درجه بندي داخلي.
تدريجا محو كردن ، تدريجا محو شدن ، طبقه بندي داخلي كردن .
متقابلا پيوند شدن ، متقابلا پيوند زدن .
رشد با هم، رويش توام، رشد دروني.
موقتي، موقت، فيمابين ، فاصله ، خلال مدت.
داخل، درون ، دروني.دروني، داخلي، دور از مرز، دور از كرانه .
برچسب دروني.
در ميان آوردن ، بطور معترضه گفتن ، (م. ل. ) در ميان انداختن ، در ميان آمدن ، مداخله كردن .
(د. ) حرف ندا، صوت، اصوات.
معترضه ، اصواتي، ندائي.
درهم بافتن .بهم پيچيدن ، در هم آميختن ، در هم بافتن ، مشبك كردن ، از هم گذراندن ، تقاطع كردن .
در هم بافته .
در بين ورقه ها يا طبقات متناوب قرار دادن ، متورق كردن ، ورقه ورقه بين هم گذاردن .
آميختن ، مخلوط كردن ، بميان آوردن .
لايه بين دو لايه .
برگ سفيد لاي صفحات كتابي گذاشتن ، در ميان چيزي جا دادن .برگ برگ كردن .
برگ برگ شده .
حافظه برگ برگ شده .
برگ برگ سازي.
در ميان سطرها نوشتن ، آستر گذاشتن .
مدرج در ميان سطور، داراي ميان نويسي.
در ميان سطر نويسي.
بهم پيوستن ، مسلسل كردن ، بهم جفت كردن .
همبند كردن ، همبند شدن .بهم پيوستن ، در هم گير كردن ، بهم ارتباط داشتن ، بهم قفل كردن ، درهم بافتن ، بهم پيچيدن .
مدار همبندي.
تبادل نظر، محاوره ، قرائت يا آواز.
جواب دهنده ، طرف صحبت، هم سخن ، كليم.
(براي سودجوئي ) مداخله كردن ، پادرميان كار ديگران گذاردن ، فضولي كردن .
ايست ميان دو پرده ، بادخور، فاصله .
(interlunary) موقعي كه ماه نامرئي است، محاقي، بين دوماه .
( interlunar) موقعي كه ماه نامرئي است، محاقي، بين دوماه .
جانور يا گياهي كه روي انگلي رشد و نمو كند.
ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف.
ازدواج كردن با افراد ملل يا نژادهاي مختلف.
مخلوط كردن ، مداخله كردن ، فضولي كردن .
وساطت، ميانجي گري، مداخله ، شفاعت.
ميانجي، وساطت كننده ، مداخله كننده ، وساطت، مداخله .
ميانه ، متوسط، درميان آينده ، مداخله كننده ، در ميان واقع شونده ، واسطه ، ميانجي.مياني واسته متوسط.
كنترل مياني.
زبان مياني.
ميانجي گري، مداخله .
آئين تدفين ، دفن ، تدفين ، بخاك سپاري.
تنوع، فاصله ، حادثه عشقي، نمايش كوتاه در ميان پرده هاي نمايش جدي، قطعه موسيقي كوتاه .
پايان ناپذير، تمام نشدني، بسيار دراز.
با هم آميختن ، با هم مخلوط كردن ، ممزوج كردن .
تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش ) باد خور، غير دائم، نوبه اي، تنفس دار.
قطع كردن ، گسيختن ، موقتا تعطيل كردن ، نوبت داشتن ، نوبت شدن .
مكث، فاصله ، نوبت، تناوب.
متناوب، نوبت دار، نوبه اي، نوبتي.غير دائمي، ادواري.
جريان متناوب.
عيب غير دائمي.
قطع كننده ، متناوب كننده .
بهم آميختن ، در هم آميختن ، با هم مخلوط كردن .
اختلاط، امتزاج.
(intermoleculary) بين ذرات، در داخل ذرات، بين مولكولي.
( intermolecular) بين ذرات، در داخل ذرات، بين مولكولي.
(.vt) داخل شدن در، وارد كردن ، توقيف كردن ، (.vt and .n) كار ورز، (طب) انترن ، پزشك مقيم بيمارستان .
داخلي.دروني، داخلي، ناشي از درون ، باطني.
حساب داخلي.
مستندات داخلي.
صورت داخلي.
طب داخلي.
قافيه ماقبل آخر.
هورمون ، ترشح دروني.
جور كردن داخلي.
انباره داخلي.
دروني يا باطني كردن .
دروني كردن ، باطني ساختن ، داخلي كردن .
بين المللي، وابسته به روابط بين المللي.
حقوق بين الملل.
عقيده بحفظ و رعايت مصالح عمومي ملل، احساسات بين المللي.
بين المللي بودن .
بين المللي كردن .
بين المللي كردن .
كشتار يكديگر، كشتار متقابل، قاتل.
( interneuron) وابسته به سلول عصب، داخل عصبي.
( interneural) وابسته به سلول عصب، داخل عصبي.
(طب) متخصص داروهاي دروني، پزشك امراض داخلي.
نگاهداري، توقيف.
ميان گره ، قسمت ميان دو بند يا مفصل، قسمت، قطعه ، بند.
انترن بودن ، دوره انترني.
وابسته به عروسي، ازدواجي.
(تش. ) وابسته به انگيزش و تحريك دروني، وابسته به احشائ، ناشي از امعائ واحشائ.
مكاتبه و مراسله بين ادارات يك موسسه .
شاه سيم بين دفتري.
رسما سئوال كردن ، استيضاح كردن .
استيضاح، باز خواست.
در هم نفوذ كردن ، از هم گذشتن ، نفوذ كردن در.
رسوخ.
بين سيارات، واقع در بين سيارات، بين الكواكب.
كاشتن درختهاي جوان بين درختان ديگر.
اثر متقابل، فعل و انفعال.
در ميان عبارات ديگر جا دادن ، داخل كردن .درون يابي كردن .
الحاق، درج.درون يابي.
مداخله كردن ، پا به ميان گذاردن ، در ميان آمدن ، ميانجي شدن .
پا ميان گذاري، مداخله ، چيزي كه در ميان چيزهاي ديگر گذارند، وساطت، دخالت، ميانه گيري.
تفسير كردن .تفسير كردن ، ترجمه كردن ، ترجمه شفاهي كردن .
شرح، بيان ، تفسير، تعبير، ترجمه ، مفاد.
( interpretive) تفسيري، شرحي.
مفسر.مترجم، مترجم شفاهي، مفسر.
( interpretative) تفسيري، شرحي.
زبان تفسيري.
برنامه تفسيري.
واقع در بين دو مردمك چشم، بين دو عدسي، عينك .
(interracial) بين نژادي، بين نژادهاي مختلف.
( interrace) بين نژادي، بين نژادهاي مختلف.
شكاف بين مدارك .
فترت، فاصله ميان دوره يك سلطنت با دوره ديگر، دوره حكومت موقتي، فاصله .
وابسته بهم بودن ، مناسبات مشترك داشتن .
بازپرسي كردن .استنطاق كردن ، تحقيق كردن ، باز جوئي كردن .
باز جوئي.بازپرسي، استفهام.
علامت سئوال (يعني ؟ ).
علامت سئوال، ادوات استفهام، پرسشي.
مستنطق، بازپرس، تحقيق كننده ، پرسش كننده ، بازجوئي كننده .
وابسته به سئوال.
وقفه ، ايجاد وقفه .گسيختن ، حرف ديگري را قطع كردن ، منقطع كردن .
شرط وقفه ، وضعيت وقفه .
وقفه گرداني.
درخواست وقفه .
آدم قطع كننده .
انقطاع، تعليق.وقفه ، ايجاد وقفه .
قطع كننده .
از وسط قطع كردن ، تقسيم كردن ، تقاطع كردن .
تقاطع، چهار راه .تقاطع، اشتراك .
دو جنسه ، نروماده .
مربوط به جنس نر و ماده .
فاصله دار كردن ، فاصله ، مدت، فرجه ، فاصله بين دو چيز.
(interspecific) واقع در بين دسته هاي خاصي، داراي خصوصياتي بين خود.
(interspecies) واقع در بين دسته هاي خاصي، داراي خصوصياتي بين خود.
پراكنده كردن ، افشاندن ، متفرق كردن .
افشاندن ، پراكنده كردن .
بين ايالتي، بين ايالتها و كشورهاي مختلف.
واقع در ميان ستارگان ، بين ستاره اي.
درز، شكاف، چاك ، ترك ، فاصله ، سوراخ ريز.
قابل شمول بدو فاعل يا بيشتر، چند فاعلي.
جزر و مدي.
در بين رديفهاي محصول كاشتن .
شاه سيم بين باجه اي.
واقع بين دو منطقه گرمسيري.
درهم پيچيدن ، درهم بافتن ، درهم بافته شدن ، تقاطع كردن ، بهم تابيدن .
بهم پيچيدن .
بهم پيچيدگي، درهم كشبك كردن .
واقع در ميان شهرها، متصل بشهر ها، داخل شهري.
فاصله ، مدت، فرجه ، ايست، وقفه ، فترت، خلال.فاصله .
در ميان آمدن ، مداخله كردن ، پا ميان گذاردن ، در ضمن روي دادن ، فاصله خوردن ، حائل شدن .مداخله كردن .
مداخله ، شفاعت.مداخله .
(حق. ) سيستم مداخله دولت در امور اقتصادي و عدم وجود آزادي درتجارت.
(تش. ) واقع در ميان مهره ها، بين مهره داران .
ديدار (براي گفتگو) مصاحبه ، مذاكره ، مصاحبه كردن .
واقع ميان دو حرف صدادار، بين الهجائين .
با هم بافتن ، در هم بافتن ، با هم آميختن ، مشبك كردن .
شكاف بين كلمه اي.
فاصله بين كلمه اي.
نداشتن وصيت نامه .
فاقد وصيت نامه .
روده اي، امعائي، روده دار.
(معمولا بصورت جمع ) روده ، امعائ، (مج. ) دروني.
(تش. - ج. ش. ) دروني ترين غشائ پوششي رگها و ساير رباط هاي بدن .
صميميت، خصوصيت، رابطه نامشروع جنسي.
مطلبي را رساندن ، معني دادن ، گفتن ، محرم ساختن ، صميمي، محرم، خودماني.
ترساندن ، مرعوب كردن ، تشر زدن به ، نهيب زدن به .
ارعاب.
رنگرزي، صباغي، ريزش، القائ، تزريق.
عنوان دادن به ، لقب دادن ، مستحق دانستن .
توي، اندر، در ميان ، در ظرف، به ، بسوي، بطرف، نسبت به ، مقارن .
تحمل ناپذيري.
تحمل ناپذير، سخت، غير قابل تحمل، دشوار، تن در ندادني، بي نهايت.
نابردباري، عدم تحمل، عدم قبول، طاقت فرسائي، تعصب، ناتواني، فروماندگي، عجز.
نابردباري، عدم تحمل، عدم قبول، طاقت فرسائي، تعصب، ناتواني، فروماندگي، عجز.
زير بارنرو، بي گذشت، متعصب.
با لحن خاصي تلفظ كردن ، با آهنگ خاصي ادا كردن ، با صدا بيان كردن .
بيان با الحان ، زير وبمي صدا، تكيه صدا، لهجه ، طرز قرائت، تلفظ، آهنگ .
سرائيدن ، خواندن ، مناجات كردن .
(intortion) پيچيدگي، پيچش، (گ . ش. ) پيچش ساقه ، انعطاف.
(intorsion) پيچيدگي، پيچش، (گ . ش. ) پيچش ساقه ، انعطاف.
با هم، كاملا، تماما.
مستي آور، مسكر، مكيف.
مست كردن ، كيف دادن ، سرخوش كردن .
مستي، كيف.
پيشوند بمعني در داخل و درتوي و در درون و درميان .
واقع در درون سلول، درون ياخته اي.
خود سر، سرپيچ، متمرد، خود سرانه ، لجوج، خيره سر، ستيزه جو، لجوجانه ، رام نشدني.
(intradermic) واقع در زير پوست، درون پوستي.
(intradermal) واقع در زير پوست، درون پوستي.
(مع. ) قوس دروني، قوس داخلي، زير طاق، قوس داخلي طاق.
واقع در مولكولهاي بدن يا ماده ، درون ذره اي.
درون ماهيچه اي.
(intransigence، intransigency) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
(intransigeance) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
(intransigeance) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
سخت گير، سر سخت.
لازم، فعل لازم.
داخل شونده ، دخول رسمي و قانوني، ورود رسمي، كسي كه وارد انجمن يا دانشكده يامقامي ميشود، وارد، داخل، نفوذ كننده .
با شخصيت، با عقل، واقع در درون شخصيت يا روان .
(intraspecific) شامل گروه بخصوصي، داخل گونه اي.
(intraspecies) شامل گروه بخصوصي، داخل گونه اي.
درون ايالتي، درون كشوري.
واقع در بچه دان يا رحم، درون زهداني.
موجود در سياهرگ يا وريد، داخل وريدي.
(intravitam) (زيست شناسي ) در زمان زندگي، در طي حيات.
(intravital) (زيست شناسي ) در زمان زندگي، در طي حيات.
entrench =.
با جرات، دلير، شجاع، بي باك ، بي ترس، متهور.
پيچيدگي، بغرنجي، تودرتوئي، ريزه كاري.
بغرنج، پيچيده .
(intriguant) دسيسه باز، پشت همانداز، فتنه جو، انتريك چي.
(intrigant) دسيسه باز، پشت همانداز، فتنه جو، انتريك چي.
دسيسه كردن ، توطئه چيدن ، فريفتن .
ذاتي، اصلي، باطني، طبيعي، ذهني، روحي، حقيقي، مرتب، شايسته .فطري، باطني.
معرفي كردن ، معمول كردن .معرفي كردن ، نشان دادن ، باب كردن ، مرسوم كردن ، آشنا كردن ، مطرح كردن .
مقدمه ، ديباچه ، معارفه ، معرفي، معرفي رسمي، آشناسازي، معمول سازي، ابداع، احداث.
ديباچه اي، وابسته به مقدمه ، معارفه اي.
داخل شونده .
دخول، ورود.
دخول، ورود، مدخل، سرود افتتاحيه .
تو رفتگي، مواد الحاقي، درج، ارسال، قبول، تصديق، معارضه .
داخل كردن ، درآوردن ، جادادن ، منصوب كردن ، دخالت كردن ، مزاحمشدن ، مانع شدن .
(introrse) (گ . ش. ) رو كننده بسوي درون ، درونگشا.
(introrsal) (گ . ش. ) رو كننده بسوي درون ، درونگشا.
بخود برگشتن ، بخود آمدن ، درخود فرورفتن .
باطن بيني، درون گرائي.
توجه بدرون ، برگشت بسوي درون ، بدرون كشيدگي.
بسوي درون كشيدن ، بخود متوجه كردن ، شخصي كه متوجه بباطن خود است، خويشتن گراي.
سرزده آمدن ، فضولانه آمدن ، بدون حق وارد شدن ، بزور داخل شدن .
كسيكه سرزده يا بدون اجازه وارد شود، مزاحم، مخل.
دخول سرزده و بدون اجازه .
فضول، فضولانه ، سرزده (آينده )، ناخوانده (وارد شونده )، بزور داخل شونده ، فرو رونده .
entrust =.
(طب) لوله فروكردن در، بوسيله لوله باز نگاه داشتن ، لوله گذاردن در.
دستور دادن ، تعليمدادن ، آگاه كردن ، درك كردن .
درك مستقيم، انتقال، كشف، دريافت ناگهاني، فراست، بصيرت، بينش، شهود، اشراق.شهود.
(intuitionism) عقيده به اينكه برخي حقايق را ميتوان مستقيما وبدون استدلال دريافت، شهود گرائي.
(intuitionalism) عقيده به اينكه برخي حقايق را ميتوان مستقيما وبدون استدلال دريافت، شهود گرائي.
مستقيما درك كننده ، مبني بر درك يا انتقال مستقيم، حسي، بصير، ذاتي.شهودي.
بالا آمدن ، باد كردن ، آماس كردن ، پف كردن .
درخود گرفتن ، جذب كردن ، غلاف كردن .
مسح، روغن مالي، مرهم گذاري، تدهين ، مرهم.
سيل زده كردن ، از آب پوشانيدن ، زير سيل پوشاندن ، اشباع كردن .
سيل آب گرفتگي.
(enur) عادت دادن ، خودادن ، آموخته كردن ، معتاد كردن ، موجب شدن .
در ظرف نگاه داشتن (بازگشت شود به urn)، در خاكدان ريختن ، بخاك سپردن .
ناسودمند، بيفايده ، بيهوده ، نامناسب، بي منفعت، بي استفاده .
بياستفادگي، ناسودمندي.
در خلائ.
تاخت و تاز كردن در، هجوم كردن ، تهاجمكردن ، حمله كردن بر، تجاوز كردن .
تاخت و تازگر، مهاجم، حمله كننده .
غلاف كردن ، توي خود برگرداندن .
غلاف شدگي، توهمگيركردگي، توي خود برگشتگي، (طب ) پيچ خوردن روده .
بي اعتبار، باطل.(.n and .adj) بي اعتبار، باطل، پوچ، نامعتبر، عليل، ناتوان ، (.vt and .vi) (invalidate) ناتوان كردن ، عليل كردن ، باطل كردن .
بياعتباركردن ، باطل كردن .(invalid) ناتوان كردن ، عليل كردن ، باطل كردن .
باطل سازي.
معلولي، زمين گيري، ناخوشي.
عدماعتبار، بطلان ، فساد.
فوق العاده گرانبها، غيرقابل تخمين ، پر بها.
(invariance)(ر. ) عدم تغيير باقيمانده درتغييرات طولي وخطي، تغييرناپذيري، نامغير.
تغيير ناپذير، ثابت، يكنواخت، نامتغير.
(invariability)(ر. ) عدم تغيير باقيمانده درتغييرات طولي وخطي، تغييرناپذيري، نامغير.تغيير ناپذيري.
غير متنوع، يكسان ، ثابت، نامتغير.تغييرناپذير.
تاخت و تاز، هجوم، تهاجم، استيلا، تعرض.
پرخاش، سخن حمله آميز، طعن ، ناسزا گوئي.
سخن سخت گفتن ، با سخن حمله كردن ، (باagainst) مورد حمله قرار دادن .
از راه بدر بردن ، فريفتن ، سرگرم كردن ، گمراه كردن و بردن ، بدامانداختن .
فريب، اغوا.
اختراع كردن ، از پيش خود ساختن ، ساختن ، جعل كردن ، چاپ زدن ، تاسيس كردن .
اختراع، ابتكار.
اختراع كننده ، اختراعي، مبتكر.
مخترع، جاعل.
مربوط به دفتر دارائي، فهرستي، سياهه اي، مفصل.
دفتر دارائي، فهرست اموال، سياهه ، صورت كالا.موجودي، صورت موجودي.
كنترل موجودي.
وارونه ، معكوس، برعكس، مقابل، برگشته .وارون .
وارونگري، وارونه سازي.
وارونه كردن .برگشتگي، برگرداني، بالعكس كردن ، سوئ تعبير، انحراف، سخن واژگون ، قلب عبارت، معكوس كردن نسبت.
بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، بي مهره ، غير ذيفقار، (مج. ) نااستوار، بي عزم.
وارونه .
پرونده ئ وارونه .
فهرست وارونه .
معكوس كننده ، بر گرداننده .وارونگر.
مدار وارونگر.
وارون پذير.
تقويت كننده وارونگر.
ورودي وارونگر.
گذاردن ، نهادن ، منصوب كردن ، اعطائ كردن سرمايه گذاردن .
رسيدگي كردن ، بازجوئي كردن .جستار كردن ، رسيدگي كردن (به )، وارسي كردن ، بازجوئي كردن (در)، تحقيق كردن ، استفسار كردن ، اطلاعات مقدماتي بدستآوردن .
تحقيق، رسيدگي.رسيدگي، بازجوئي.
اعطاي نشان ، سرمايه گذاري، دادن امتياز، تفويض.
سرمايه گذاري، مبلغ سرمايه گذاري شده .
سرمايه گذار.
ديرنه ، ريشه كرده ، معتاد، سر سخت، كينه آميز.
عاجز از ادامه بقا در اثر ساختمان نژادي و ارثي.
حسودانه ، منزجر كننده ، نفرت انگيز، زشت.
نيرو دادن ، قوت دادن ، روح بخشيدن ، پر زور كردن ، تقويت شدن ، خوش بنيه شدن .
تقويت.
شكست ناپذيري.
شكست ناپذير، مغلوب نشدني.
مصون ، مقدس، غصب نكردني.
غصب نشدني، معتبر، تجاوز نشده ، مصون .
لزج، چسبناك .
ناپديدي، نامرئي بودن .
نامرئي، ناپديد، نامعلوم، مخفي، غيرقابل مشاهده ، غيرقابل تشخيص، غير محسوس.
دعوت، وعده خواهي، وعده گيري، جلب.
دعوت كردن ، طلبيدن ، خواندن ، وعده گرفتن ، مهمان كردن ، وعده دادن .
دعا كردن به ، خواستن ، استمداد كردن از، احضار كردن ، استدعا كردن ، دعا خواندن .
احضار.نيايش.
صورت حساب.فاكتور، صورت حساب، سياهه ، صورت، صورت كردن ، فاكتور نوشتن .
صدور صورت حساب.
دعا كردن به ، طلب كردن ، بالتماس خواستن .احضار كردن .
داراي گريبان يا گريبانه ، پوشش دار.
(گ . ش. ) پوشش، (تش. ) پوشش غشائي، گريبانه .
(گ . ش. ) گريبانه ، پوشش، (طب) تشكيل استخوان جديد.
بي اختيار، غير ارادي، غير عمدي.
بغرنج، تودرتو، مبهم، غامض، پيچدار، پيچيده شدن ، پيچدار شدن .
عود مرض، عود چيزي، پيچ، پيچيدن ، (ر. ) توان يابي، قوه يابي، (د. بديع) پيچداركردن عبارت.
گرفتار كردن ، گير انداختن ، وارد كردن ، گرفتارشدن ، در گير كردن يا شدن .
در گير، پيچيده ، بغرنج، مبهم، گرفتار، مورد بحث.
درگيري، گرفتاري.
آسيب ناپذيري.
محفوظ از خطر، زخم ناپذير، آسيب ناپذير، شكست ناپذير، روئين تن .
دروني، توئي، داخلي، (مج. )باطني، ذاتي، داخل رونده ، دين دار، پرهيزكار، رام، درون .
نور داخلي، نور باطني، اشراق.
(enweave) باهمبافتن ، درهم بافتن ، درهم متقاطع كردن .
از تو كار كرده ، نقشه دار، گلدار، (مج. ) جبلي، مخمر، مصور.
با تنگناي ورودي و خروجي.
متصدي ورودي و خروجي.
ورودي و خروجي.
وقفه ورودي و خروجي.
(iodine) (ش. ) يد، عنصر شيميائي كه علامتآن I ميباشد.
(iodin) (ش. ) يد، عنصر شيميائي كه علامتآن I ميباشد.
يود تزريق كردن ، يود زدن (به ).
يودي، داراي يود.
يكسان .
يون ، ذره تبديل شده به برق.
يوني، وابسته به يون الكتريكي، يكنوع حروف سياه چاپخانه ، زبان قديميمردمايوني يونان ، سرستون ساخته شده بسبك ايوني يونان .
به يون تجزيه كردن ، تبديل به يون كردن .
يون كره ، قسمتي از فضاي جو زمين كه از ارتفاع ميل شروع ميشود و تا ميلادامه دارد.
ايوتا، حرف نهمالفباي يوناني، نقطه ، ذره .
فته طلب، تمسك ، سند بدهكاري( مخفف you owe I).
( ipecacuanha) (گ . ش. ) عرق الذهب، اپيكا، اليون كوكي.
( ipecac) (گ . ش. ) عرق الذهب، اپيكا، اليون كوكي.
(م. ل. ) خود او گفته است، گفته محض.
قرار گرفته و يا ظاهر شده روي همان سمت بدن .
عين بيانات و گفته شخص.
در نفس خود، بالفعل، بواسطه ماهيت خود فعل، (حق. ) عضويت خود بخودي.
ايراني، اهل ايران ، وابسته به ايران .
عراقي، وابسته به عراق.
زود خشمي، تند خوئي.
زود خشم، آتشي مزاج، زود غضب، تند طبع، سودائي.
خشمگين ، خشمناك .
خشم، غضب، عصبانيت، از جا در رفتگي.
خشمناك .
آرام، ساكن ، مسالمتآميز، صلحجو.
تغيير ناپذير، دگرگون نشدني، بر نگشتني، بر نگرداندني، لغو نشدني.
(تش. ) عنبيه چشم، (گ . ش. ) گياهي از جنس سوسن يا زنبق.
(گ . ش. ) از تيره سوسن يا زنبق، زنبقي.
( iridescency) نمايش قوس قزحي، نمايش رنگين كمان .
( iridescence) نمايش قوس قزحي، نمايش رنگين كمان .
قوس قزحي، رنگين كماني.
عنبيه ، (گ . ش. ) جنس زنبق و سوسن ، رنگين كمان .
ايرلندي.
بيان بظاهر موافق و در حقيقت مخالف.
قهوه داغ شيرين با ويسكي ايرلندي و كرم.
زبان سلتي (celtic) ايرلندي.
ايرلندي.
(ج. ش. ) سگ كوچك ايرلندي از نژاد ترير.
(ج. ش. ) سگ شكاري بزرگ و قوي هيكل.
زن ايرلندي.
عبارت يا اصطلاح يا رسوم مشخص ايرلندي.
خسته شدن ، فرسوده شدن ، بي ميل بودن ، بيزار بودن ، بد دانستن ، رنجاندن ، آزردن .
خستگي آور، كسل كننده ، متنفر، آزرده .
آهن ، اطو، اتو، اتو كردن ، اتو زدن ، آهن پوش كردن .
عصر آهن .
پرده آهنين .
آهن ريزي، كارخانه ذوب آهن .
(grey iron) رنگ خاكستري و سياه آهن ، رنگ سياه آهن .
(gray iron) رنگ خاكستري و سياه آهن ، رنگ سياه آهن .
لوكوموتيو.
ريه مصنوعي.
سياهي آهن ، لكه .
(مع. ) پيريت آهن .
با آهن بسته ، نجير شده ، خشن .
زره پوش، آهن پوش، سفت، سخت.
مرد آهنين ، اتو كش، آهن كار.
طعنه آميز، طعنه زن ، طعنه اي، كنايه دار.
طعنه زن .
آهن ساز.
آهن فروش، فروشنده آهن آلات.
آهن فروشي.
آهنگر.
سنگ آهن .
آهن آلات، فلز آلات، ظروف آهني، ظروف سخت.
(گ . ش. ) دمير آغاسي، دمرانجيلي، درخت آهن .
آهنكاري، آهن ساخته ، آهن آلات.
طعنه ، وارونه گوئي، گوشه و كنايه و استهزائ، مسخره ، پنهان سازي، تمسخر، سخريه ، طنز.
( irradiancy) درخشندگي، تابش، روشني، تابندگي، لوستر.
( irradiancy) درخشندگي، تابش، روشني، تابندگي، لوستر.
نور افشان .
درخشان كردن ، منور كردن ، نورافكندن .
پرتو افكني.
غير قابل قلع و قمع، ريشه كن نشدني.
ناگويا، اصم، گنگ ، غير عقلي، غير عقلاني.غير عقلاني، نامعقول، غير منطقي، بي معني.
عدد ناگويا، عدد اصم.
برنگشتني، بازيافت نكردني، درست نشدني.
وفق ناپذير، جور نشدني، ناسازگار، مخالف، غير قابل تطبيق، آشتي ناپذير.
غير قابل وصول، غير قابل جبران ، جبران ناپذير.
رد نكردني، غير قابل رد، دندان شكن .
غير قابل خريداري، باز خريد نشدني، از گرو در نيامدني، غير قابل استخلاص، پايان ناپذير.
از گرو در نيامده ، انجام نشده ، جبران نشده .
الحاق گرائي، سياست اعاده نقاط ايتاليائي زبان بايتاليا.
غير قابل تقليل، ناكاستني، ساده نشدني.
نا افزونه .
بي فكر، بي خيال، بدون بازتاب، بدون واكنش.
غير قابل انكار و تكذيب، رد نكردني، سرسخت، خود راي، لجوج، تسليم نشدني.
ناگسستني، غير قابل شكستن ، غير قابل غضب، نگفتني، مصون ، منزه ، نرم، غيرقابل تجزيه .
تكذيب ناپذير، انكار ناپذير، غير قابل تكذيب.
بياعتنا، بي پروا، صرفنظر از.
بي قاعده (در مورد فعل)، خلاف قاعده ، بي رويه ، غير عادي، غير معمولي، بي ترتيب، نا مرتب.نا منظم، بي قاعده .
بي قاعدگي، بي ترتيبي، نا منظمي، بي نظمي، يبوست.بي نظمي، بيقاعدگي.
بي ربط، نا مناسب، نا مربوط، مطلق.
( irrelevancy) بي ربطي، نا مربوطي، نامناسبي.
( irrelevance) بي ربطي، نا مربوطي، نامناسبي.
نا مربوط، بي ربط.
بد كيشي، بي ديني، خدا نشناسي، شرارت، بيحرمتي به مقدسات، اديان كاذبه و منحرفه ، دين دروغي.
بي دين ، بد كيش.
بر نگشتني، بطور غير قابل برگشت، برگشت نا پذير.
چاره ناپذير، بي درمان ، غير قابل استرداد.
معزول نشدني، برداشته نشدني، ثابت.
جبران ناپذير، مرمت ناپذير، خوب نشدني.
لغو نكردني، غير قابل الغائ، باطل نشدني، فسخ نكردني.
غير قابل تعويض، غير منقول، بي عوض.
جلوگيري نكردني، منع ناپذير، غيرقابل جلو گيري، خوابانده نشدني، مطيع نشدني، سركش.
سرزنش نكردني، ملامت نكردني، بي گناه .
ايستادگي ناپذيري، مقاومت ناپذيري.
غير قابل مقاومت، سخت، قوي.
تجيزيه نا پذير، رها نشدني، ول، نگشودني، ناگداز، آب نشدني، غيرمحلول، آزاد نشدني.
بي عزم، بي تصميم، دو دل، مردد.
بي عزمي، ترديد.
تجزيه ناپذير، غير قابل تجزيه ، جدا نشدني، حل نشدني.
قطع نظر از، (م. ك . ) بيطرف، بي ادب، احترامنگذار، بدون مراعات، صرفنظر از.
غير قابل تنفس، دمنزدني، غير قابل استنشاق.
وظيفه نشناسي.
وظيفه نشناس، غير مسئول، نامعتبر، عاري از حس مسئوليت.
بر نگشتني، غير قابل استرداد، باز نيافتني.
هتك حرمت، بي ادبي، عدم احترام، بيحرمتي.
بي ادب، هتاك .
غير قابل فسخ بودن ، برگشت ناپذيري.
غير قابل فسخ، (در مورد عقد ) لازم، قطعي.
آبياري كردن ، آب دادن (به ).
آبياري.
كج خلقي، زود رنجي.
زورد رنج، كج خلق، تند مزاج، تحريك پذير.
برانگيزنده ، خراش آور، دلخراش، سوزش آور، خشم آور، محرك ، بخشم آورنده ، آزارنده .
عصباني كردن ، برانگيختن ، خشمگين كردن ، خراش دادن ، سوزش دادن ، آزردن ، رنجاندن .
رنجش، سوزش، خشم، ناراحتي، خراش، آزردگي.
فوران كردن ، آتش فشان كردن ، ناگهان ايجاد شدن .
فوران ، ايجاد ناگهاني.
است هست (سوم شخص مفرد از فعل).
اسحق فرزند حضرت ابراهيم.
( isaias) اشعيائ نبي اسرائيل.
( isaiah) اشعيائ نبي اسرائيل.
(هوا شناسي ) خط فرضي كه نقاط داراي فشار جوي مساوي در زمان معينيرانشان ميدهد.
(هوا شناسي ) خط فرضي كه نقاط داراي فشار جوي مساوي در زمان معينيرانشان ميدهد.
( ischmia) (طب ) نقصان خون در عضو، كم خوني موضعي.
(تش. ) ورك ، استخوان ورك ، استخوان نشيمنگاهي.
( ischaemia) (طب ) نقصان خون در عضو، كم خوني موضعي.
اسمعيل فرزند ابراهيم و هاجر.
سريشمماهي، طلق، ورقه ميكا.
(افسانه مصري ) ايزس الهه حاصلخيزي.
دين اسلام، اسلامي.
پيروي از دين اسلام، اسلام گرائي.
بصورت اسلامي در آوردن ، صورتاسلامي دادن به .
آبخست، جزيره ، محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره ، جزيره ساختن ، جزيره دار كردن .
(نج. ) كهكشان .
جزيره نشين .
جزيره ، جزيره كوچك ، جزيره نشين كردن ، مجزا كردن .
جزيره كوچك ، جاي پرت و دور افتاده .
(تش. ) دسته هاي سلولي اثني عشر بنام >جزاير لانگرهانس< كه توليد انسولين ميكنند.
(.n) اصول، عقيده ، اعتقاد، رويه ، مكتب، سيستمعملي، گرايش، اصالت. (=suf) پسوندي بمعني >عمل< و >كار< و >طريقه عمل< و >حالت< و >شرط< و >پيروي<.
(not is) نيست.
(جغ) خط جغرافيائي نشان دهنده نقاط هم فشار، (ش. ) دواتم داراي وزن مساوي وليداراي عدد اتمي غير مساوي، هم فشار.
(جغ) خط جغرافيائي نشان دهنده نقاط هم فشار، (ش. ) دواتم داراي وزن مساوي وليداراي عدد اتمي غير مساوي، هم فشار.
همرنگ ، متساوي اللون ، منحني همرنگ .
(isochronous) همزمان ، واقع شونده در فواصل منظم و مساوي، متقارن ، متوازن .
تقارن ، ايجاد تقارن ، همزماني، ايجاد همزماني.
(isochronal) همزمان ، واقع شونده در فواصل منظم و مساوي، متقارن ، متوازن .
همشيب، داراي شيب متقارن و مساوي، هم خواب (در مخمل و غيره ).
خطي بر روي نقشه كه بوسيله آن نقاطي كه در آنجاها تمايل سوزن مغناطيسي يكسان استنشان داده ميشود.
داراي ابعاد مساوي، هم اندازه ، داراي قطر مساوي.
تقارن دو شكلي، تقارن و هم شكلي بين دو چيز دوشكل، هم دو شكلي.
هم دوشكل.
داراي تابش يا اشعه برابر، همشعاع، همتابش.
داراي نيروي مغناطيسي مساوي.
(برق) همتوان ، داراي فشار الكتريكي مساوي.
داراي الكترونهاي يكسان .
جورگان ، سلول جنسي كه از نظر شكل و كار از سلول جنسي جفت خود قابل تشخيص نيست، هم گاميت.
( isogamous) داراي خاصيت همگاميتي.
( isogametic) داراي خاصيت همگاميتي.
برابري، تعادل و تساوي در رشد، همرشدي.
(جغ. ) خط همشيد.
خط همباش، خط شاخص نقاط هم باران .
مجزا كردن ، سوا كردن ، در قرنطينه نگاهداشتن ، تنها گذاردن ، منفرد كردن ، عايق دار كردن .
انزوا، كناره گيري.جداسازي، جدائي.
پيروي از سياست انزوا، انزوا گرائي.
داراي نيروي مغناطيسي متساوي.
(isomerous)(ش. )جسمي كه تركيبآن با تركيب جسم ديگر يكي است، (ش. - گ . ش. - ج. ش. )هم پاره ، ايزومر، همتركيب، همفرمول.
(isomer) (ش. )جسمي كه تركيب آن با تركيب جسم ديگر يكي است، (ش. - گ . ش. - ج. ش. )هم پاره ، ايزومر، همتركيب، همفرمول.
داراي يك ميزان ، هم اندازه ، (سنگ شناسي ) داراي ذرات ريز متساوي، هممتر.
همديدي، تشابه انكسار نور در دو چشم، تساوي ديد دو چشم.
همريخت، (ش. - مع. ) مواد همشكل، ماده يك شكل، (زيستشناسي ) جانور يا گياه وياگروهي كه مشابه گياه يا گروه ديگري است، همشكل.
برابري در حقوقسياسي، برابري سياسي، تساوي سياسي و حقوقي.
هم فشار، داراي فشار يكسان ، خط هم فشار.
خط هم چند، هم چند.
(ج. ش. ) جانور سخت پوست بر<=> پاي، وابسته بجاوران برابر پاي، برابر پاي، جورپاي.
(ج. ش. ) جانور سخت پوست بر<=> پاي، وابسته بجاوران برابر پاي، برابر پاي، جورپاي.
مثلث متساويالساقين ، سه گوشه دو پهلو برابر.
خطي كه نقاط داراي گرماي متوسط ساليانه مساوي را نشان ميدهد، (درجمع) خطوطمتحدالحراره ، خط هم گرما، خط همدما.
همكشش، داراي كشش مساوي، داراي آهنگ مساوي، هم توان .
جسم ايزوتوپ، همسان .
داراي تساوي در اعداد اتمي، برابري عددي اتمي.
داراي خواص برابر از هرسو، همگراي، داراي خواص فيزيكي مشابه .
همگرائي، همساني.
اسرائيل.
اسرائيلي، عبراني، يهودي، كليمي.
صادر كردني، قابل صدور، انتشار دادني.
صدور، انتشار.
صادر كننده ، منتشر كننده ، منتشر شونده .
بر آمد، پي آمد، نشريه ، فرستادن ، بيرون آمدن ، خارج شدن ، صادر شدن ، ناشي شدن ، انتشار دادن ، رواج دادن ، نژاد، نوع، عمل، كردار، اولاد، نتيجه بحث، موضوع، شماره .
(isthmic) برزخي، تنگه اي، وابسته به تنگه پاناما، وابسته به باريكه ، گردنه اي، ساكن تنگه .
(isthmian) برزخي، تنگه اي، وابسته به تنگه پاناما، وابسته به باريكه ، گردنه اي، ساكن تنگه .
تنگه خالي، برزخ، باريكه .
آن ، آن چيز، آن جانور، آن كودك ، او (ضمير سومشخص مرد).
با حروف خوابيده نوشتن .
ايتاليائي.
ايتاليائي مابي، پيروي از آداب و رسوم مردم ايتاليا.
ايتاليائي كردن .
وابسته به ايتاليائي هاي قديم، (در چاپ) حروف يك وري، حروف كج، حروف خوابيده .
عبارات و اصطلاحات ايتاليائي.
حروف كج.
خارش، جرب، خارش كردن ، خاريدن .
خارش دار.
(would it، had it)=.
فقره ، (در جمع) اقلام، رقم، تكه ، قطعه خبري، بخش.قلم، فقره .
جزئ بجزئ نويسي.
جزئ به جزئ نوشتن ، به اقلام نوشتن .
تكرار، باز گوئي.
تكرار كننده ، بازگو كننده ، مكرر كننده ، ازسر گيرنده .
تكرار كردن ، تكرارشدن ، از سر گرفتن .تكرار كردن ، دوباره گفتن ، بازگو كردن .
تكرار، ازسرگيري.تكرار، گفتن ، بازگو.
تكراري.
فرآيند تكراري.
(itinerancy) سياري، در بدري، گردش، سير.
(itineracy) سياري، در بدري، گردش، سير.
سيار، دوره گرد.
برنامه سفر، خط سير، سفرنامه .
گردش كردن ، سيار بودن ، مسافرت تبليغاتي كردن .
(shal it -will it)=.
( has it، is it)=.
مال او، مال آن .
خودش (خود آن چيز، خود آن جانور)، خود.
have =I.
پوشيده از پاپيتال، پيچك دار.
عاج، دندان فيل، رنگ عاج.
برج عاج، محل دنج، محل آرام براي تفكر، گوشه خلوت.
(گ . ش. ) پاپيتال، لبلاب، پيچك .
دهمين حرف الفباي انگليسي.
ضربت با چيز تيز، ضربت با مشت، خرد كردن ، سك زدن ، سيخ زدن ، خنجر زدن ، سوراخ كردن .
ورد، سخن تند و ناشمرده ، گپ، گپ زني، وراجي كردن ، تند و ناشمرده گفتن .
سخن نامفهوم.
(ج. ش) لك لك آبزي نقاط گرم و معتدل آمريكا.
(گ . ش) درخت جابوراندي برزيلي.
دستمال سينه چين دار مردان قرن هجدهم.
(گ . ش) عودالبرق.
كلبه سقف پوشالي مكزيكي، چپر.
(ج. ش) پرندگان منقار دراز برزيلي و مكزيكي كه از حشرات تغذيه مي كنند.
(ج. ش) پرنده پا دراز و پنجه بزرگ مكزيكي كه در آب راه ميرود.
(گ . ش) درخت جوالدوز، پيچ اناري.
(مع. ) سنگ يماني، ياقوت زعفراني، (م. م-گ . ش. ) سنبل.
رنگ پرتغالي روشن ، نارنجي روشن .
خرك (براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل، (در ورق بازي) سرباز، جك زدن .
جعبه اي كه چون در آنرا ميگشايند آدمكي از آن خارج شود، نوعي آتش بازي، علي ورجه .
(ج. ش) ماهي آزاد كاليفرنيا.
نور كاذب، دروغ نور.
همه كاره ، همه فن حريف.
تابلوي اتصالات.
(ج. ش) اردك ماهي چشم سفيد آمريكا.
(د. ن . ) ملوان ، ملاح.
(ج. ش) شغال، توره ، جان كني مفت.
(ك . ) ميمون ، بوزينه ، جلف، آدم خودساز.
الاغ نر، خر نر، (مج. ) آدم كله خر.
چكمه ساقه بلند.
(ج. ش. ) زاغچه ، زاغي، كلاغ پيشه .
ژاكت، نيمتنه ، پوشه ، جلد، كتاب، جلد كردن ، پوشاندن ، درپوشه گذاردن .
مته دستي مخصوص سوراخ كردن سنگ .
چاقوي بزرگ جيبي، قلمتراش، با چاقو بريدن ، بدنبال، تا شو، بازو بسته شونده ، شيرجه رفتن .
خام دست، تازه كار، ناشي، نادرست، موقتي، دم دست.
نورافكن مخصوص ماهيگيري.
برنده تمام پولها، جوائز رويهم انباشته .
(ج. ش) نژاد خرگوشهاي بزرگ شمال آمريكا كه گوشهاي دراز و آويخته دارند.
(مك . ) جك پيچي.
دنده عقب، دنده دو در اتومبيل.
بادبان بند، بند تير.
آدم پوشالي يا كاهي، آدم بي عرضه .
يعقوب نبي قوم يهود.
مربوط بدوره سلطنت جيمز اول و دوم در انگليس.
راهب فرقه دومي نيكن (Dominican)، عضو فرقه مذهبي مخالف دولت.
آئين جاكوبين ها.
عضو فرقه راهبان دومي نيكن ، عضو كليساي قدم سوريه و عراق، طرفدار سلطنت جيمز اول پادشاه مخلوع انگليس.
(نج. ) كهكشان ، جاده شيري.
پارچه نخي نازك هندي شبيه موسلين ، ململ.
نقوش و تصاوير بر روي پارچه (بوسيله بافت).
شورش و قيام روستائيان ، طبقه روستائي، دهاتيان .
(jactitation) لاف، لاف زني، (حق. ) دعوي دروغ، ادعاي پوچ.
(jactation) لاف، لاف زني، (حق. ) دعوي دروغ، ادعاي پوچ.
پرتاب كردن ، انداختن ، پرت كردن .
پرتاب.
ژاد، اسب پير، يابو يا اسب خسته ، زن هرزه ، زنكه ، (ك . ) مرد بيمعني، دختر لاسي، پشم سبز، خسته كردن ، از كار انداختن (در اثر زياده روي).
رنگ سبز يشمي، رنك سبز مايل به آبي.
(jadish) خسته ، بي اشتها.
يشم اعلي كه در برمه يافت ميشود، يشم سبز.
(jaded) خسته ، بي اشتها.
شكارچي، علاقمند به شكار، مرد شكارچي.
دندانه ، كنگره ، نوك ، برآمدگي تيز، بريدگي، خار، سيخونك ، سيخك ، دندانه دار كردن ، كنگره دار كردن ، چاك زدن ، ناهموار بريدن .
دندانه دار، ناهموار.
شكر گور، شكر زرد.
(ج. ش) پلنگ خالدار آمريكائي(once Felis).
يهو خداي يهود.
حبس، زندان ، محبس، حبس كردن .
محبوس، جنايتكار، زنداني.
فرار از زندان ، گريختن از محبس (بازور).
(jailor) زندانيان .
(jailer) زندانيان .
(طب. ) فلجي كه به علت استعمال مشروبات الكلي ايجاد ميشود.
ترشح مدفوع، كثافت، آشغال، درهم ريخته .
جلب، ژالاپ، داروي مسهل.
اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط.
گير كردن چپاندن .مربا، فشردگي، چپاندن ، فرو كردن ، گنجاندن (با زور و فشار)، متراكم كردن ، شلوغ كردن ، شلوغ كردن (با آمد و شد زياد)، بستن ، مسدود كردن ، وضع بغرنج، پارازيت دادن .
(مو. ) اجراي آهنگ هاي طرب انگيز بوسيله اركسترهاي بزرگ و نوازندگان فراوان .
تير عمودي چارچوپ، (ك . ) چهار چوپ درب و هر چيز ديگري، ستون ، لغاز، تير بيرون آمده .
آش شله قلمكار.
ساق پوش، زره ساق پا (جمع jambeaux).
جمبوري، مجمع پيشاهنگان ، خوشي.
گير، گرفتگي.
جنجال، قيل و قال، داد و بيداد، غوغا، جنجال كردن ، داد و بيداد كردن ، غوغا كردن .
(aryzjani) (تركي) يني چري، سرباز پياده نظام.
دربان ، سرايدار، فراش مدرسه ، راهنماي مدرسه ، راهنماي مدرسه .
مربوط به فراشي.
فراش زن .
(janissary) (تركي) يني چري، سرباز پياده نظام.
ژانويه ، اولين ماه سال مسيحي.
دورو، حيله گر، آدم دورو، دغلباز.
دورو، جانوس مانند.
ژاپن ، جلا، جلا دادن .
(گ . ش. ) گل يخ.
(گ . ش. ) شبدر ژاپني.
ژاپني، ژاپوني.
(گ . ش. ) بوته هميشه سبز آسيائي.
(گ . ش. ) زنبق ژاپوني.
ژاپني شدن .
بسبك ژاپني در آوردن ، بسبك ژاپوني تزئين نمودن .
فريب، لطيفه ، گول، شوخي، دست انداختن شخص، طعنه ، فريب دادن ، لطيفه زدن ، مسخره كردن ، گمراه كردن ، جماع كردن .
فريبكار، لطيفه گو.
فريبكاري، لطيفه گوي.
يافث فرزند نوح پيامبر.
(گ . ش. ) به ژاپوني، گلابي ژاپوني، گل چاي ژاپوني، كامليا.
بلوني، كوزه دهن گشاد، سبو، خم، شيشه دهن گشاد، تكان ، جنبش، لرزه ، ضربت، لرزيدن صداي ناهنجار، دعوا و نزاع، طنين انداختن ، اثر نامطلوب باقي گذاردن ، مرتعش شدن ، خوردن ، تصادف كردن ، ناجور بودن ، مغاير بودن ، نزاع كردن ، تكان دادن ، لرزاندن .
جعبه گلدان ، جعبه اي كه گل در آن سبز كرده و براي آرايش اطاق مي گذارند، گلدان .
اصطلاح فني نامانوس.سخن دست و پا شكسته ، سخن بي معني، اصطلاحات مخصوص يك صنف، لهجه خاص.
بزبان غير مصطلح يا آميخته در آوردن يا ترجمه كردن ، بقالب اصطلاحات خاص علمي يافني مخصوص در آوردن .
فرمانروا يا امير(در ممالك اسكانديناوي)، امير دانماركي يا نروژي.
(انگليس - د. گ . ) كلاه گيس، كلاه گيس تهيه شده از پشم تابيده .
(گ . ش. ) ياسمن ، گل ياس.
(افسانه يونان ) جيسون .
(مع. ) يشم، يشب.
يشمي.
(ج. ش. ) زنجيره كوچك ، آفت گياهي.
(اسكاتلند) بيهوده وقت گذراندن ، ور رفتن .
(prance =) خراميدن .
(طب) زردي، يرقان ، دچار يرقان كردن ، برشك و حسد در افتادن .
گردش، تفريح، مسافرت كوچك ، تفرخ كردن ، سفر كوچك كردن .
خود نما، خود ساز، جلف، مغرور، گستاخ، لاقيد، زرنگ .
جاوه .
(ج. ش. ) نوعي مرغ جولا كه در جاوه زيست ميكند.
نيزه دستي سبك ، زوبين ، پرتاب نيزه .
آب ژاول، محلول هيپوكلريت سديم.
فك ، آرواره ، گيره ، دم گيره ، وراجي، تنگنا، هرزه درائي كردن ، پرچانگي كردن .
استخوان آرواره ، استخوان فك .
(ج. ش. ) زاغ كبود، (مج. ) شخص پر حرف و احمق.
(ج. ش. ) زاغ كبود.
عضو اطاق بازرگاني جوانان .
ناوبان يكم نيروي دريائي (grade junior lieutenant).
لقب اهالي استان كانزاس در اتازوني.
عضو تازه كار تيم ورزشي دانشگاه .
با بي توجهي از وسط خيابان راه رفتن .
پياده ايكه از وسط مناطق ممنوعه خيابان عبور ميكند.
موسيقي جاز، سر و صدا، فريب، نشاط، جاز نواختن .
(manzzja) جاز زن .
(istzzja) جاز زن .
جاز مانند.
حسود، رشك مند، رشك ورز، غيور، بارشك ، رشك بر.
رشك ، حسادت.
فاستوني نخي، شلوار فاستوني نخي مخصوص كار.
جيپ، اتومبيل نيرومند و جنگي آمريكا.
طعنه ، طنز، مسخره ، ريشخند، استهزائ، طعنه زدن ، سخن مسخره آميز گفتن ، هو كردن .
جهاد (jihad).
يهو خداي بني اسرائيل.
دسته اي از مسيحيان كه بحكومت خداوند و به بازگشت عيسي پس از هزار سال ديگراعتقاددارند.
وابسته به روده تهي.
بيهوده ، نارس، تهي، خشك ، بي مزه ، بي لطافت.
(تش. ) تهي روده ، معائ صائم، ژژونوم.
لرزانك ، منجمد كردن ، دلمه شدن ، سفت كردن ، بستن ، ماسيدن .
بشكل لرزانك در آوردن ، ژله مانند كردن ، نرم كردن ، شل كردن ، مثل ژله شدن .
(نام تجارتي) ژله ، لرزانك ، مسقطي.
دلمه ، لرزانك ، ماده لزج، جسم ژلاتيني.
نوعي آب نبات پاستيل، آدم حساس و بي اراده و سست عنصر.
رولت، نان شيريني ژله دار و لوله كرده .
(ج. ش. ) كاواكان يا توتيائ البحر اقيانوس كه بيشتر درسواحل نيو انگلند زندگي ميكند. ستاره دريائي.
(گ . ش. ) ماده رزيني درخت شاهدانه ك ه بجاي صمغ آدامس بكار ميرود.
(در ارتش هند) ستوان ، افسر.
ديلم مخصوص دزدان .
اسب اسپانيولي كوچك ، خر ماده ، ماچه خر.
جراثقال لوكوموتيو، جراثقال دوار.
(ezjeopardi) بخطر انداختن .بمخاطره انداختن ، در خطر صدمه يا مرگ قرار دادن .
(jeopard) بخطر انداختن .
خطرناك .
مخاطره ، خطر، (م. م. ) مسئله بغرنج، گرفتاري حقوقي.
دانه گياه چشم خروس شيرين بيان هندي.
(ج. ش. ) موش دو پا، يربوع.
سوگواري، نوحه سرائي، سوگنامه ، مرثيه .
ارمياي نبي.
تكان ، تكان تند، حركت تند و سريع، كشش، انقباض ماهيچه ، تشنج، تكان سريع دادن ، زود كشيدن ، آدم احمق و نادان .
كت چرمي مردانه كه به تن چسبيده باشد، نيمتنه چرمي.
نامنظم رونده ، تشنجي، متناوب، خشكانده شده در آفتاب.
قدح بزرگ ، جام شراب بزرگ .
اسم خاص مخفف (jerald) (ز. ع. - انگليس) سرباز آلماني، آلماني.
بنا سازي كردن ، سرهم بندي كردن ، با مصالح ارزان ساختمان كردن .
سر هم بندي شده ، ارزان بنا شده ، با بي دقتي روي هم سوار شده .
پارچه كشباف، زير پيراهن كشباف.
(ج. ش. ) نژاد ماكيان خانگي بزرگ .
اورشليم، بيت المقدس.
پابند قوش، پابند.
يسي (نام پدر حضرت داود).
لطيفه ، بذله ، شوخي، بذله گوئي، خوش طبعي، طعنه ، گوشه ، كنايه ، عمل، كردار، طعنه زدن ، تمسخر كردن ، استهزائ كردن ، ببازي گرفتن ، شوخي كردن ، مزاح گفتن .
دلقك ، شوخ.
يسوعيون ، عضو فرقه مذهبي بنام انجمن عيسي كه بوسيله لايولا تاسيس شد.
وابسته به يسوعيون .
يسوعيت.
عيسي.
عيسي مسيح.
جت، كهرباي سياه ، سنگ موسي، مهر سياه ، مرمري، فوران ، فواره ، پرش آب، جريان سريع، دهنه ، مانند فواره جاري كردن ، بخارج پرتاب كردن ، بيرون ريختن (با فشار)، پرتاب، پراندن ، فواره زدن ، دهانه .
هواپيماي جت.
موتور جت، موتور پرتابي.
مجهز به موتور جت، داراي سرعت سير هواپيماي جت.
جهش و كشش جسمي بطرف جلو در اثر خروج مايع جهنده اي در جهت عقب.
تند باد.
(در بالت) حركت سريع پا بطرف خارج.
كالائي كه براي سبك كردن كشتي بدريا مي ريزند، كالاي آب آورد.
بدريا ريزي كالاي كشتي، (مج. ) از شر چيزي راحت شدن ، بيرون افكندن .
دور انداختني.
(.adj)سياه رنگ ، سياه ، (vi and .n)بارانداز، اسكله بندر.
جهود، يهودي، كليمي.
گوهر، جواهر، سنگ گرانبها، زيور، با گوهر آراستن ، مرصع كردن .
جواهر ساز، جواهر فروش، جواهري، گوهر فروش.
جواهر ساز، جواهر فروش.
جواهر فروشي.
(گ . ش. ) گل حنا (biflora Impatiens).
زن يهودي.
يهودي.
يهوديت.
(مو. ) چنگ دهن گير، سازي كه با دندان نگاه ميدارند و با انگشت ميزنند، زنبورك .
سليطه ، زن شرير و بدكار، ايزابل.
يهوه خداي قوم يهود.
بادبان سه گوش جلو كشتي، لب زيرين ، دهان ، حرف، آرواره ، نوسان كردن ، واخوردن ، پس زني، وقفه .
(د. ن . ) تير دگل كشتي.
(د. ن . ) ناگهان باين سو و آن سو حركت كردن (بادبان )، موافقت كردن ، تطبيق كردن .
(jiffy) يك آن ، يك لحظه ، يك دم.
(jiff) يك آن ، يك لحظه ، يك دم.
نوعي رقص تند، آهنگ رقص تند، جست و خيز سريع، شيرين كاري، با آهنگ تند رقص كردن ، جست و خيز كردن ، استهزائ كردن .
طناب قرقره ، بادبان كوچك ، يكجور كرجي كوچك ، رقاص، رامشگر، ماشين نم مالي، جرثقيل آبي، درشكه يك اسبه ، گاري تك اسبه ، خمره رنگ رزي، غربال، بادبان كوچك .
تكان آهسته ، جنبش، آهسته تكان دادن .
لق، جنبنده ، تكان خورده .
اره منبت كاري اره موئي.
نوعي بازي معمائي كه بازيكنان بايد قطعات متلاشي و مختلف يك شكل يا نقشه را با همجفت كرده و شكل مخصوص با آن بسازند.
مقدار زياد (بيش از ميليون ).
زني يا مردي كه معشوق خود را يكباره رها كند، ناگهان معشوق را رها كردن ، فريفتن ، بيوفا.
سياه پوست آمريكائي، مطرب دوره گرد.
(ز. ع. - آمر. ) آدم خيلي شيك ، چيز خيلي شيك ، چيز عالي.
جنون خمري، هذيان الكلي.
چالاك ، چابك دست، ماهر، ديلم، با ديلم باز كردن .
(گ . ش. ) تاتوره استرامونيه (stramonium Datura).
صداي جرنگ جرنگ ، طنين زنگ ، جرنگ جرنگ كردن ، طنين زنگ ايجاد كردن ، جرنگيدن .
داراي صداي جرنگ جرنگ .
كلمه كه شعبده بازان در موقع شعبده بازي بكار ميبرند، اجي مجي.
وطن پرستي با تعصب.
طفره ، گريز، شوخي، لطفه ، شوخي، سرحال، بسرعت حركت كردن ، بسرعت چرخ زدن ، طفره رفتن .
(jinni) جن ، جني.
(jinn) جن ، جني.
(jinrikisha) درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود، ريكشا.
(jinriki) درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود، ريكشا.
آدم بد شانس، آدم كه بدشانسي مياورد، شانس نياوردن .
(گ . ش. ) درخت كلاه پاناما، گردوي هندي.
اتومبيل كرايه اي، ارزان .
(ز. ع. - آمر. ) عصباني شدن ، عصباني بودن ، با عصبانيت رفتار كردن ، با عصبانيت سخن گفتن .بي ثباتي.
نوعي رقص دو نفره .
عصبانيت فوقالعاده ، از كوره در رفته ، وحشت.
وحشت زده و عصبي.
مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو، جودو.
رقص سوينگ ، كلمات بيهوده و احمقانه ، چرند.
الاكلنگ (جي كي).
(اسكاتلند) يار، همدم.
كار، امر، سمت، شغل، ايوب، مقاطعه كاري كردن ، دلالي كردن .كار شغل.
كنترل كار.
زبان كنترل كار.
حكم كنترل كار.
شرح وظايف كاري.
دخول كار، ادخال كار.
مديريت كارها.
وظيفه گرا.
كار پردازي، پردازش كارها.
صف كارها.
زمان بند كارها.
وضعيت كارها.
مسيل كارها.
كار چاق كن ، سودجو.
سودجوئي، سوئ استفاده ، مقاطعه ، كار چاق كني.
كارمند، عضو ثابت موسسه .
(گ . ش. ) دمع ايوب، شجره التسبيح.
ژوك (مخفف اسم John)، سرباز اسكاتلندي.
اسب سوار حرفه اي، چابك سوار، گول زدن ، با حيله فراهم كردن ، نيرنگ زدن ، اسب دواني كردن ، سواركار اسب دواني شدن .
باشگاه سوار كاران .
فتق بند، بيضه بند.
شوخ، شنگ ، شوخي آميز، فكاهي، بذله گوئي.
شوخي، خوشحالي.
شوخ، شوخي آميز، فكاهي.
شوخ، خوش مزگي، طرب.
خوش، فرحناك ، سر چنگ ، بشاش.
شوخ طبعي.
شلوار چسبان سواري.
(م. ل. ) خداوند، يوئيل پيغمبر بنياسرائيل.
(گ . ش. ) اذان الحمار، علف تب بر.
آهسته دويدن ، جلو آمدگي يا عقب رفتگي، باريكه ، بيقاعدگي، هل دادن ، تنه زدن به .
يورتمه كوتاه ، (مج. ) كار يكنواخت و آهسته .
كسيكه آهسته مي دود، هل دهنده .
بند، بريدگي آجر و امثال آن براي جلوگيري از لغزش، تيزي يا شكاف آجر و چوب و غيره ، بند زدن ، ميخ زدن ، بهم جفت كردن دو چيز، تكان تكان خوردن ، متصل كردن .
يوحناي حواري، يوحنا، جوهانس.
يوحنا، يحيي، مستراح.
مشروب الكلي خانگي.
لقب ملت انگليس.
(حق. انگليس) اسم فرضي (مثل عمرو و زيد).
امضائ خود سخص، امضائ اصيل.
امضائ خود سخص، امضائ اصيل.
قايق دراز و باريك .
انگليسي، مرد انگليسي، جوان ژيگولو و خوشگذران ، پاسبان ، جانور نر، جنس نر.
(گ . ش. ) گل بنفشه آمريكائي.
(د. گ . - آمر. ) حاضر و آماده .
(آمر. ) نوعي كيك يا نان شيرمال.
ملحق كردن ، ملحق شدن .متصل كردن ، پيوستن ، پيوند زدن ، ازدواج كردن ، گراييدن ، متحد كردن ، در مجاورت بودن .
پيوستگي، الحاق، اتفاق.
وصال.
نازك كاري، تجاري.
محل اتصال، مفصل، لولا، مشترك ، توام.درزه ، بند گاه ، بند، مفصل، پيوندگاه ، زانوئي، جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه ، لولا، مشترك ، توام، شركتي، مشاع، شريك ، متصل، كردن ، خرد كردن ، بند بند كردن ، مساعي مشترك .
(گ . ش. ) غاليون اصل، علف پنير، علف ماست.
تصميم مشترك .
سهامي، شركت سهامي.
صاحب شيره كش خانه ، صاحب مشروب فروشي.
مهريه ملكي، دارائي مشترك زن و شوهر، اجاره داري مشترك و مشاعي.
كرم كدو، كرمهاي بند بند، كرم گندم.
تير آهن ، تير آهن گذاري، نصب تير.
شوخي، لطيفه ، بذله ، شوخي كردن .
شوخ، بذله گو، ژوكر.
خوشي، طرب، طربناك كردن .
خوشي، عيشي، كيف، عياشي، زيور.
سر كيف، خوشحال، بذله گو، خيلي.
قايق بار كشي از كشتي به ساحل و بعكس.
پرچم دزدان دريائي.
تكان دادن ، دست انداز داشتن ، تكان خوردن ، تكان ، تلق تلق، ضربت، يكه .
تكان دهنده ، دست اندازدار.
گاري يا ارابه پرتكان .
يونس پيغمبر.
(ج. ش. ) خرچنگ بزرگ آمريكاي غربي.
يوناتان فرزند شائول و دوست داود پيغمبر.
(گ . ش. ) گل نسترن ، گل عنبري.
كوزه آبخوري، محتويات قدح، مقدار زياد.
كت چند رنگ ، كت رنگارنگ .
كسي را دست انداختن ، شوخي كردن ، متلك .
يوشع بن نون پيغمبر اسرائيل.
(گ . ش. ) درخت خنجري يا ابره آدم جنوب شرقي آمريكا.
بت چيني، سر عمله ، سر كارگر.
تنه ، هل، تكان ، تنه زدن .
خرده ، ذره ، نقطه ، با شتاب نوشتن (معمولا با down).
چيزيكه با عجله نوشته شده .
بشدت بالا و پائين پريدن ، تكان دادن ، تكان خوردن ، دست انداز داشتن (جاده ).
روزنامه ، دفتر روزنامه ، دفتر وقايع روزانه .مجله ، دفتر روزنامه .
سند روزانه .
بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاري.
روزنامه نگاري.
روزنامه نگار.
در دفتر روزنامه وارد كردن ، در دفتر ثبت كردن ، دفتر روزانه نگاه داشتن .
سفر، مسافرت، سياحت، سفر كردن .
كارگر مزدور، كارگر ماهر.
مزدوري، شاگردي، كارمزد، كارپست، كاربيقاعده .
نيزه بازي سواره ، مبارزه كردن .
(افسانه يونان ) ژوپيتر، ستاره مشتري.
طربانگيز، خوش گذران ، عياش، سعيد.
خوشي، طرب، شوخ بودن .
ضربت، صداي زنگ ، ضربت زدن .
فك ، آرواره زيرين پرنده ، گونه ، كله ماهي.
خوشي، سرور، مسرت، لذت، حظ، شادي كردن ، خوشحالي كردن ، لذت بردن از.
شادي، مسرت، خوشي.
شاد.
سرقت اتومبيل براي خوشگذراني و تفريح.
شادمان هلهله كننده ، فرخنده ، فيروز.
فرياد شادي.
هلهله ، شادي، جشن ، شادماني.
جشن ، روز شادي، روز آزادي، سال ويژه ، سالگرد.
يهودا فرزند يعقوب.
يهوديت.
يهودي شدن ، آداب و رسوم يهودي را پذيرفتن .
يهودا اسخر يوطي.
(گ . ش. ) درخت ارغوان .
يهودا نويسنده رساله يهودا كه از رسالات عهد جديد مسيحيان است.
يهوديه كه قسمتي از جنوب فلسطين بوده .
قضاوت كردن ، داوري كردن ، فتوي دادن ، حكم دادن ، تشخيص دادن ، قاضي، دادرس، كارشناس.
قاضي عسكر.
(judgment) داوري، دادرسي، فتوي، راي.
منصب قضا، قضاوت.
(judgement) داوري، دادرسي، فتوي، راي.
قابل قضاوت.
قضاوتي.
قوه قضائيه ، هيئت دادرسان ، هيئت قضاوت.
(judiciary) قضائي، شرعي، وابسته بدادگاه .
(judicial) قضائي، شرعي، وابسته بدادگاه .
داراي قوه قضاوت سليم.
فن دفاع بدون اسلحه ژاپوني، كشتي جودو.
كوزه ، بستو، دركوزه ريختن .
داراي برگچه هاي زوجي (در مسكوكات و غيره ) روي هم افتاده ، روي هم قرار گرفته ، جفت.
بك كوزه پر.
نيروي عظيم منهدم كننده ، نيروي تخريبي مهيب.
شعبده ، تردستي، حقه بازي، شيادي، چشمبندي.
تردست، شعبده باز.
تردستي، شعبده بازي.
زير گلوئي، وابسته بوريد وداجي.
زير گلو، ترقوه .
برگچه زوج، يكزوج برگچه .
آب ميوه ، شيره ، عصاره ، شربت، جوهر.
نيرو و جان به ، رونق دادن به .
متخصص نور در تلويزيون و تاتر، عصاره گير.
آبدار، شيره دار، شاداب، پر آب، باراني.
مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو، جودو.
بت، طلسم، افسون ، نظر قرباني.
(گ . ش. ) درخت عناب، سيلان ، سيلانك ، عنابيان .
رستوران كوچكي كه خوراك ارزان داشته و نيز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودكار ميزند.
جعبه گرامافون خودكار داراي سوراخي براي ريختن پول و دكمه مخصوص انتخاب صفحه .
شربت طبي، مشروبي معطر مركب از جين و رم و آب پرتغال.
تقومي كه در سال ميلادي زمان ژوليوس سزار در روم تنظيم شده .
آبگوشت سبزيجات بريده شده .
كفش راحتي زنانه ، ژولت.
ماه ژوئيه .
كيك كوچك شبيه حلقه ، درهم آميختگي، شلوغي، تكان تكان خوردن ، سواري كردن .
درشت، بزرگ ، آدم تنومند و بدقواره ، جانور غولآسا.
جستن ، پريدن ، خيز زدن ، جور درآمدن ، وفق دادن ، پراندن ، جهاندن ، پرش، جهش، افزايش ناگهاني، ترقي.جهش جهيدن .
دستورالعمل چهش.
پرش، آغاز، شروع بحمله .
صندلي تا شو.
جدول جهش.
جهنده ، سيم جهشي.جهنده ، پرنده ، بلوز، آستين كوتاه زنانه .
سيم جهشي.
عروسك خيمه شب بازي.
نقطه يا مبدائ، شروع بكاري، نقطه عزيمت.
(ج. ش) سهره آمريكاي شمالي، زرد وره .
پيوندگاه ، انشعاب.نقطه اتصال، اتصال، برخوردگاه .
خازن پيوندگاهي.
ديود پيوندگاهي.
ترانزيستور پيوندگاهي.
اتصال، الحاق، پيوستگي، مفصل، درزگاه ، ربط.
ماه ژوئن پنجمين ماه سال مسيحي.
جنگل.
چهارچوبي كه اطفال روي آن تاب خورده و بالا و پائين ميروند.
اصغر، موخر، كم، زودتر، تازه تر، دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان .
دانشكده مقدماتي تا دو ساله ، آموزشكده .
دبيرستان مقدماتي (كه شامل كلاس هفتم و هشتم است).
مدرسه شبانه روزي متوسطه محصلين دو ساله مقدماتي يسوعيون .
(گ . ش. ) پيرو، سرو كوهي(communis Juniperus).
روغن درخت عرعر، اردج.
جگن ، ني، جنس اوراق و شكسته ، آشغال، كهنه و كم ارزش، جنس بنجل، بدورانداختن ، بنجل شمردن ، قايق ته پهن چيني.
جوان نجيب زاده آلماني، اصيل زاده آلماني.
(junkerism) عقايد يا قلمرو نفوذ اشراف پروسي.
(junkerdom) عقايد يا قلمرو نفوذ اشراف پروسي.
سفر تفريحي، سفر، خوش گذراني كردن ، سور زدن ، سفر تفريحي كردن .
شيره اي، استعمال كننده ئ هروئين و مواد مخدره .
بيارزش، بنجل، بد.
(افسانه ئ يونان ) جونو نام زن ژوپيتر.
دسته بندي، حزب، دسته ، انجمن سري.
(jural) دوره ئ زمين شناسي ژوراسيك .
(jura) دوره ئ زمين شناسي ژوراسيك .
(انگليس) گواهي امضائ و هويت امضائ كننده ، رئيس شهرداري.
قضائي، فقهي.
(ج. ش) انواع ماهيان خاردار دم چنگالي.
قضائي، حقوقي، قانوني، شرعي، فقهي.
قانون دان ، حقوق دان ، فقيه ، مشاور حقوقي، مشاور قضائي.
حوزه ئ قضائي، قلمروقدرت.
حقوق الهي، فقه .
(juristic) قانون دان ، حقوقدان .
(jurist) قانون دان ، حقوقدان .
عضو هيئت منصفه ، داور.
(حق. ) هيئت منصفه ، ژوري، داورگان .
(حق. ) قانوني كه بموجب آن تابعيت فرزند از روي تابعيت والدينش معين ميگردد.
حالت امري، فرماني، صيغه ئ امر، كلمه ئ امري.
(حق. ) قانوني كه بموجب آن شخص تبعه ئ كشوريست كه در آن متولد شده .
(.n) =joust، (.adj) عادل، دادگر، منصف، باانصاف، بيطرف، منصفانه ، مقتضي، بجا، مستحق، (. adv) (د. گ . ) فقط، درست، تنها، عينا، الساعه ، اندكي پيش، درهمان دم.
داد، عدالت، انصاف، درستي، دادگستري.
قاضي صلحيه ، امين صلح، دادرس دادگاه بخش.
(حق. -انگليس) قاضي عاليرتبه ئ دادگاههاي عالي قرون وسطائي انگليس، دادرس عاليرتبه ، داور والامقام، مامور قضائي عاليرتبه .
مجاز بودني، روا بودني، روائي، جواز شرعي.
قابل توجيه ، توجيه پذير.
توجيه ، دليل آوري.توجيه ، مجوز، هم ترازي.
توجيه شده ، هم تراز.
حاشيه هم تراز شده .
توجيه كننده .
توجيه كردن هم تراز شدن .حق دادن (به )، تصديق كردن ، ذيحق دانستن ، توجيه كردن .
پيش رفتن ، پيشرفتگي داشتن ، جلو رفتن (بيشتر با out يا مانندآن بكارميرود)، پيش رفتگي، پيش آمدگي.
(گ . ش. ) جوت، كنف هندي، الياف كنف كه براي گوني بافي بكار ميرود، (با حرف بزرگ ) طايفه اي از مردم سفلاي آلمان .
حالت جوان شدن .
جوان شونده ، نو جوان ، تازه جوان .
نوجوان ، در خور جواني، ويژه نو جوانان .
آثار دوره جواني، تاليفات دوره جواني شعرا و نويسندگان بزرگ .
پيش هم گذاشتن ، پهلوي هم گذاشتن .
پهلوي هم گذاري، مجاورت.