خصايص الثقلين 1 (ويژگيهاي قرآن و عترت عليهم السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:خصائص الثقلين 1 (ويژگيهاي قرآن و عترت عليهم السلام) (بخش هدايت)- جلد 1 / واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان حجت الاسلام حاج سيد مجيد نبوي و با تشكر از حجت الاسلام شيخ هادي كاظمي و ديگر عزيزاني كه ما را در اين مجموعه ياري كردند.

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : اهل بيت (ع) - قرآن

هدايت 1

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

آخرين توصيه

آخرين حج آخرين پيامبر است؛ حجة الوداع.

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در اين فرصتهاي باقيمانده مهمترين توصيه ها و سفارشات را براي امت بيان مي فرمايد.

توصيه ها و سفارشاتي كه ضامن بقاي دين اسلام باشد.

ديني كه پس از بيست و سه سال تبليغ پي در پي و تلاش شبانه روزي حضرتش، اكنون فراگير شده است، اما ...

دو نكته را بايستي مورد توجه قرار داد:

اولا: مبادا كساني كه در اين سالها به اسلام گرويدند و به بركت وجود رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ره يافتند، پس از رحلت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به گمراهي جاهليت بازگردند!

خداوند متعال نيز در قرآن كريم هشدار داده:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ».(1)

«و محمد «صلى الله عليه و آله» نيست جز فرستاده اى كه پيش از او هم رسولاني گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته خود باز مي گرديد؟ و هر كه به گذشته اش بازگردد هرگز به

خدا زيانى نمى رساند و به زودي خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

آيا چيزي هست كه اگر امت به آن توجه و تمسك نمايند، دينشان بيمه شود و به گمراهي پيشين باز نگردند؟

ثانيا: پس از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» گمراهي ها و تحريفاتي در دين وارد شد كه موجب تشكيل فرقه هاي متعددي با نام و ادعاي اسلام گشت.

كساني كه در دوران پس از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» طالب دين بر حق اسلام باشند، اسلامي كه مصون از گمراهي و تحريف مانده باشد، تكليفشان چيست؟

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در واپسين ماهها و روزهاي عمر مباركشان، مكرر پاسخ اين دو سؤال را تبيين و توصيه فرمودند.

آنقدر تكرار كرددند و ديگران نيز از قول حضرتش نقل كردند كه اين خبر تواتر لفظي و معنوي يافت.(2)

خصوصا در آخرين سفر حج؛ هم در كنار كعبه، هم در واقعه غدير و هم تا آخرين لحظات زندگي، اين توصيه و سفارش را فرمودند. در كنار خانه خدا، در حالي كه دستشان در حلقه درب خانه بود رو به مردم كرده و از مسائل و مشكلاتي كه در مقابل دين پيش خواهد آمد گفتند و گفتند تا در پايان، اين توصيه را بفرمايند:

مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنِّي رَاحِلٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ إِلَى الْمَغِيبِ، فَأُوَدِّعُكُمْ وَ أُوصِيكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظُوهَا؛ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً(3)

اي مردم! من به زودي كوچ خواهم نمود و از بين شما مي روم، پس با شما وداع مي كنم و شما را سفارشي مي كنم، آنرا حفظ كنيد؛ همانا من دو چيز سنگين و گرانبها را

در ميان شما وامي گذارم: كتاب خدا و و عترتم كه اهلبيت منند، اگر به ايندو تمسك جوئيد هرگز دچار ضلالت و گمراهي نخواهيد شد.

يگانه راه نجات از گمراهي، تمسك به قرآن و عترت است. محال است كسي كه به قرآن و عترت متمسك گشته دچار گمراهي و سردرگمي شود. محال بودن گمراهي چنين كسي از طرف رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با بيان تعبير: «لَنْ تَضِلُّوا» تضمين شده است. «لَنْ» در زبان عربي براي نفي ابد بكار مي رود، يعني هرگز و ابدا هيچ گونه گمراهي براي كسي كه متمسك به قرآن و عترت شود روي نخواهد داد.

جدائى ناپذيرى قرآن و عترت

از حديث شريف ثقلين فهميده مي شود كه اگر كسي گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»: «كتاب خدا ما را بس است» و نيازي به عترت نداريم، او در واقع كتاب خدا را هم قبول ندارد و در گمراهي به سر مي برد و اگر كسي هم بگويد: «فقط عترت»، او هم حقيقتا اهلبيت را نپذيرفته و از گمراهي نجات نيافته است، زيرا قرآن و عترت جدايي ناپذيرند. معناى جدائى ناپذيرى قرآن و عترت از يكديگر، در كلام ديگرى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بيان شده؛ در روز غدير، پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» در ضمن خطبه مفصل و مشهوري كه از ايشان صادر شد فرمودند:

مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي هُمُ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ وَ الْقُرْآنُ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكُلُّ وَاحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ 4)

اي مردم! همانا علي «عليه السلام» و ديگر پاكان از فرزندان من ثَقَل(5) كوچكترند و قرآن ثقل بزرگتر.

هر كدام از ايندو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است و هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اينكه كنار حوض كوثر بر من وارد گردند.

«لَنْ يَفْتَرِقَا» يعني هرگز و هيچ گونه جدايي بين قرآن و عترت راه ندارد.

جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت معنايش اينست كه: «هر كدام از ايندو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است». جدايي ناپذير بودن يعني وقتى سراغ قرآن مى رويم از عترت خبر مي دهد، از ولايت ايشان، امامت و لزوم اطاعت از ايشان، از علم ايشان و ... و مى رويم سراغ اهلبيت «عليهم السلام» مى رويم مي بينيم با تمام وجود از قرآن خبر مي دهند و تمام وجودشان موافق با قرآن است، اخلاقشان قرآن است، گفتارشان بيانگر آيات قرآن و مستند به قرآن است و اصلا ملاك اينكه كلامي از ايشان صادر شده يا نه، موافق يا مخالف بودن آن كلام با قرآن است.

معيت قرآن و عترت با يكديگر در روايات متعددي بيان شده است كه در اينجا چند مورد از آنها را ذكر مي كنيم:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ «صلى الله عليه و آله»: عَلِيٌّ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِهِ أَوَّلُهُمْ ابْنِي حَسَنٌ ثُمَّ ابْنِي حُسَيْنٌ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ.(6)

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمودند: على «عليه السلام» برادر من و وصى من و وارث من و جانشين من در ميان امتم مي باشد، و پس از من او ولىّ هر مؤمنى است و

يازده امام از فرزندان او كه نخستين آنها فرزندم حسن و بعد حسين «عليه السلام» است و آنگاه نه تن از فرزندان حسين «عليهم السلام»، هر يك پس از ديگرى. آنان با قرآن قرين اند و قرآن با ايشان، نه ايشان از قرآن جدا مى شوند و نه قرآن از آنان، تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ «صلى الله عليه و آله» فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ: إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ (وَ جَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ) وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ (وَ جَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى) فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى، فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا. (7)

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در آخرين خطبه اش، در روزى كه خداى عزوجل او را نزد خودش برد فرمودند: همانا من دو چيز در ميان شما مى گذارم كه پس از من، مادامى كه به آن دو تمسك جوئيد، هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا، و عترتم كه اهلبيت منند، زيرا خداى لطيف و آگاه با من پيمان بسته كه آندو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، مانند اين دو (و دو انگشت سبّابه خود را به هم چسباند) و نمى گويم مانند اين دو (و انگشت سبابه و وسطى را به هم چسباند)، تا يكى بر ديگرى پيش افتد. پس به آندو تمسك جوئيد تا نلغزيد و گمراه نشويد، و ازايشان جلو نيفتيد

كه گمراه خواهيد شد.

وَ قَالَ «صلى الله عليه و آله»: إِنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِي مِنْهُمْ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِيَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ عَلِيّاً أَخِي، وَ أَمَرَنِي فَزَوَّجْتُهُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَالِثَةً فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ وَ الْأَوْصِيَاءَ ابْنَيَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً وَ بَقِيَّتَهُمْ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ، لَا يُفَارِقُهُمْ وَ لَا يُفَارِقُونَهُ كَهَاتَيْنِ (وَ جَمَعَ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ الْمُسَبِّحَتَيْنِ) حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ(8)

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمودند: خداوند نظري به زمين كرد و مرا از ميان اهل زمين انتخاب كرد. سپس نظر دومى نمود و برادرم على «عليه السلام» را از ميان آنان انتخاب كرد و مرا فرمان داد كه او را با سَروَر زنان بهشتي به ازدواج او در آوردم. سپس نظر سومى نمود و فاطمه «عليها السلام» و جانشينان را انتخاب كرد، دو پسرم حسن و حسين «عليهما السلام» و بقيه آنان از فرزندان حسين «عليهم السلام». آنان با قرآنند و قرآن با آنان. نه قرآن از ايشان جدا نمى شود و نه آنان از قرآن، مانند اين دو (و حضرت دو انگشت سبّابه خود را كنار هم قرار دادند) تا زماني كه يكى پس از ديگرى بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.

عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ «عليه السلام» قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا، فَلِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً.

فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ؟

فَقَالَ: هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ،

وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»(9) ،(10)

حضرت سجاد «عليه السلام» فرمودند: امام از ما خانواده بايد حتما معصوم باشد و عصمت خصوصيتى نيست كه در ظاهر باشد تا شناخته شود، از اينرو نمي توان آنرا تشخيص داد مگر اينكه (از جانب امام قبلي) به امامت او تصريح شود.

عرض كردند: اي فرزند رسول خدا! معناى معصوم چيست؟

فرمودند: او كسي است كه به رشته و ريسمان خدا كه قرآن است آويخته و تا روز رستاخيز از يكديگر جدا نمي شوند؛ امام بسوى قرآن راهنمايي مي كند و قرآن بسوى امام، اينست معناى اين آيه: «همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد».

بهترين روش آشنائى با عترت

بهترين راه فهم و تبيين فضائل اهلبيت «عليهم السلام»، استفاده از معيت و همراهي قرآن و ايشان است. اگر قرآن بسوي ايشان ره مي نمايد و از ايشان خبر مي دهد(11) بهترين راهي كه مي توان از آن راه فضائل اهلبيت را دريافت و به ايشان رسيد قرآن است. اگر از طريق قرآن به اهلبيت راه يافتيم هم به نيمي از حديث مهم و متواتر ثقلين عمل كرده ايم و هم معرفت ما نسبت به اهلبيت «عليهم السلام» مبنائى و ريشه دار خواهد بود.

اينكه ما و عالم هستى مخلوقيم و خالق و خدائى داريم كه بايد او را بپرستيم معرفتى است كه ريشه در فطرت ما دارد، لذا نسبت به معارف ديگر، در حكم اصل و ريشه است. پس از اينكه با مشاهده ى آيات آفاق و انفس، به معرفت فطرى خود راه يافتيم و خدا را به عنوان خالق و معبود خود شناختيم، ضرورت ارسال رُسُل را نيز براى اينكه خدا

خواسته هايش را از طريق ايشان به ما ابلاغ كند درك مى كنيم. با عبور قافله ى رسل، نوبت به آخرين ايشان، حضرت خاتم الانبياء «صلى الله عليه و آله» مى رسد. براى اينكه پس از آن حضرت، راه خود را به سوى حضرت حق ادامه دهيم تكليف خود را از ايشان جويا مى شويم و ايشان حديث ثقلين را در پاسخ ما بيان مى دارد. وقتى از راهى كه در حديث ثقلين معرفى شد عترت را شناختيم، در واقع همان معرفت فطرى خود را دنبال كرديم و معرفت ما نسبت به عترت نيز ريشه در فطرت يافت.

از ديگر محاسن و امتيازات مهم اين روش، اينست كه مجال هيچ انكاري را براي شخص مسلمان باقي نمى گذارد، چرا كه انكار فضائل، در اين صورت به انكار قرآن و كفر به آن مى انجامد و لذا گريزي از پذيرش آن نخواهد بود.

اين روش نه تنها براي اثبات حقانيت اهلبيت «عليهم السلام» و فضائل ايشان براى ديگر فرقه هاي مسلمان مفيد بوده و راه گريزي براي آنها باقي نمي گذارد، براي دوستان اهلبيت نيز بهترين و مطمئن ترين شيوه است كه بر اساس آن، جاي هيچ شكى در فضائل براي ايشان نمي ماند.

از اينرو حضرت صادق «عليه السلام» فرمودند: «لَوْ تَدَبَّرَ الْقُرْآنَ شِيعَتُنَا لَمَا شَكُّوا فِي فَضْلِنَا»:(12) «اگر شيعيان ما در قرآن تدبر مي كردند در فضائل و برتري ما شك نمي كردند». و فرمودند: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ»:(13) «هر كس امر ما را از قرآن نشناسد از فتنه ها نجات نمي يابد».

مرجعيت قرآن

آيات و روايات، بيانگر جامعيت قرآن است، بيانگر اينكه همه چيز در قرآن بيان شده است. هر چه اين امت تا روز قيامت بدان محتاجند

در قرآن آمده، هم قرآن اين مطلب را تأييد مي كند و هم تعداد قابل توجهي از روايات. اما با اين وجود، اگر ما تنها قرآن را مبناي خود براي گرفتن دينمان بدانيم با دو مشكل اساسي و بزرگ مواجه مي شويم:

1. در قرآن دقايقي هست كه كسي جز معصوم ابتدائا تبيين درست آنها را در نمي يابد. شواهد بي شماري اين را تأييد مي كند، علت وجود تمام انحرافات فكري و عملي در ميان فرقه ها و گروههاي مسلماني كه مرجعيت اهلبيت را قبول ندارند -با وجود اينكه همه در پذيرش و قبول داشتن مرجعيت قرآن مشتركند- همين است.

روايات زيادي وجود دارد كه در آن هم جامعيت قرآن و هم اينكه مردم نمي توانند در تمام امور دينشان مستقيما بدان رجوع كنند بيان شده است. در اينجا يكي از آن روايات را به عنوان نمونه عرضه مي داريم:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ «عليه السلام»: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ(14).

حضرت صادق «عليه السلام» فرمودند: هيچ امري نيست كه در آن اختلاف شود مگر اينكه اصلي در كتاب خدا هست (كه آن اختلاف را برطرف مي كند) ولي عقول مردم بدان نمي رسد.

قاَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ «عليه السلام»: ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ(15).

اين قرآن ست، از او بخواهيد كه با شما سخن گويد، او هرگز براي شما سخن نگويد، ولى من از او به شما خبر مي دهم.

رواياتي كه در آن ائمه «عليهم السلام» علت و ريشه ى گمراهي هاي فكري و عملي مسلمانان را با استفاده از آيات قرآن ذكر كرده اند بسيار است. آن روايات نيز همه شاهد بر

وجود مشكل اول در يگانه مرجع دانستن قرآن در اخذ دين است.

2. از مهمترين مطالبي كه خدا در قرآن بر مؤمنان واجب فرموده رجوع به اهلبيت «عليهم السلام» از طريق وجوب مودت، ولايت، تعلم و فرمانبرداري از ايشان است. اگر كسي قرآن را تنها مرجع خود براي فهم و عمل به دين بداند، اين عقيدة وي با مرجعيت قرآن (كه خود در موارد متعددي ما را به اهلبيت ارجاع داده) منافات دارد.

در مرحلة اول در تمسك به قرآن، در واقع ما از قرآن آيات و معارف مربوط به اهلبيت «عليهم السلام» را خواهانيم، مواردي را كه خداوند از فضائل اهلبيت خبر داده و ما را به ايشان ارجاع داده است. پس از اينكه به توفيق الهي از طريق قرآن به اهلبيت راه يافتيم و نيمي از تمسك به حديث ثقلين در وجودمان شكل گرفت با اوامر و نواهي اهلبيت «عليهم السلام» و سيرة ايشان مواجه مي شويم كه همه دقيقا مطابق با قرآن است. در اين مرحله نيز ما به لطف خدا مي توانيم گفتار و رفتار اهلبيت «عليهم السلام» را بر قرآن عرضه داريم و عينيت و هماهنگي آن با قرآن را بررسي و تماشا كنيم. خلاصة سخن اينكه با توجه به جدايي ناپذيري قرآن و عترت از يكديگر، ما در دو مرحله بايستى به قرآن رجوع كنيم:

1. پيش از آشنايي با اهلبيت و به منظور آشنايي و راه يافتن به محضر اهلبيت «عليهم السلام».

2. پس از درك محضر اهلبيت «عليهم السلام» و استفاده از ايشان، براى درك بهتر كلام و سيره ى ايشان، يا فهم مبناى آن و يا تشخيص اينكه كلام يا سيره ى خاصي كه

منسوب به اهلبيت است آيا واقعا از ايشان است يا به دروغ به ايشان نسبت داده شده است. روايات متعددي نيز هست كه پيامر و ائمه ى معصومين «عليهم السلام» در آنها، براي تشخيص اين مهم نيز، ما را به عرضه كردن كلام و يا سيره ى مورد نظر، بر قرآن كريم دستور داده اند.

روش تحقيق

برخى از فضائل اهلبيت «عليهم السلام» فضائلى است كه قرآن نيز از آنها برخوردار است، مثل علم، هدايت، حكمت و ... و برخى فضائلى است كه مختص اهلبيت «عليهم السلام» است مثل ولايت و لزوم مودت.

از آنرو كه قرآن در فضائل مشترك نيز از اهلبيت «عليهم السلام» جدائى ندارد، و از اينرو در بررسى آن فضائل در خصوص قرآن نيز گاه نكات نابى درباره ى اهلبيت «عليهم السلام» نصيب ما مى شود، لذا در فضائل مشترك، بحث مختصرى نيز درباره ى قرآن خواهيم داشت و از اينرو كل اين مجموعه را «خصائص الثقلين» مى ناميم.

اما آنچه در بررسى فضائل مشترك و مختص، مشترك است مبنا و اصل بودن قرآن براى آشنا شدن با اهلبيت «عليهم السلام» است. به ياري خدا و استمداد از خوبانش، بر آنيم كه در اين مجموعه، مرحله ى اول از رجوع به قرآن و استفاده از آن را پشت سر گذارده و با رعايت اصول ذيل، از طريق قرآن، به اهلبيت «عليهم السلام» و فضائل ايشان راه يابيم:

1. يافتن آياتي از قرآن كه در آنها خداوند به عترت رهنمون گشته و فضائل ايشان را ذكر فرموده است.

2. تبيين آن فضائل قرآني با تدبر در قرآن و با توجه به آيات ديگر؛ كه در اين مرحله هر چه تأمل و دقت در آيه بيشتر گردد

ارزش معنوي كار، افزوده مي شود. امام سجاد «عليه السلام» فرمودند: «آيَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَكُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا»(16): آيات قرآن گنجينه هائى است، پس هر گاه گنجينه اي را گشودى شايسته است كه بدانچه در آن است نظر كنى!

3. ذكر رواياتي كه اهلبيت «عليهم السلام» در آنها، از آن فضائل سخن گفته اند.

در تبيين هر فضيلت، ابتدا آن آياتى ذكر خواهد شد كه امكان بحث استدلالى قرآنى نسبت به آنها وجود دارد، يا فضيلت مورد نظر، در آنها واضح تر بوده و راحت تر فهميده مى شود. در اين قسمت در صورت لزوم، از روايات نيز براى تبيين آيه و يا تشخيص مصداق آن استمداد مى جوييم و در ميان روايات نيز سعى مان بر آن خواهد بود كه از رواياتى از پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» كه مورد اتفاق همه ى مسلمانان است استفاده كنيم و در مرحله ى بعد، از روايات اهلبيت «عليهم السلام».

اما با توجه به اينكه اصل و مبنا در استدلال ها قرآن است، كارى كه روايات در زمينه ى تبيين آيات براى ما انجام مى دهد اينست كه در ميان تبيين هاى مختلفى كه براى هر آيه مى توان ذكر كرد، تبيين برترى را كه برتريش را به عقل خود نيز مى توانيم دريابيم به ما معرفى مى كند. لذا در واقع هنوز استدلال ما همچنان قرآنى است و براى هر مسلمان فهميده اى قابل درك و مورد قبول است.

آنگاه آيات و روايات ديگرى ذكر خواهد شد كه در خصوص آنها امكان بحث به شيوه ى مذكور نمى باشد.

در اين صورت آياتى كه بحث استدلالى نسبت به آنها انجام شده، نسبت به آيات و روايات بعد، در حكم محكماتى است كه آيات و روايات

ديگر قابل ارجاع به آنها بوده و تكليف كلّى ما را در تمام بحث روشن مى كند.

*****

(1). آل عمران،144.

(2). هر گاه گروهى كه سازش ايشان با يكديگر عادتا غير ممكن باشد خبري را حكايت كنند و خبر ايشان در شنونده ايجاد يقين كند، آن خبر را اصطلاحا خبر متواتر گويند. خبر متواتر خود به خود يقين آور است و دو نوع مي باشد: متواتر لفظى و متواتر معنوى. متواتر لفظي يعني همه راويان به يك لفظ و عبارت خبر را نقل كرده باشند و متواتر معنوي يعني راويان در ذكر معناي خبري متفق باشند، اگر چه با الفاظ متعدد آنرا نقل نمايند.

(3). مستدرك الوسائل، ج11، ص372.

(4). الاحتجاج، ج1، ص60.

(5). ثقل به معناى چيز سنگين و گرانبهاست يا متاعى كه مسافر از خود بجا مى گذارد.

(6). الغيبة للنعماني، ص68.

(7). الكافى، ج2، ص415.

(8). كتاب سليم بن قيس، ص909.

(9). اسراء، 9.

(10). معاني الأخبار، ص132.

(11). در بحث از خصوصيت هدايت، آيات و روايات مربوط به هدايت قرآن به سوى اهلبيت «عليهم السلام» و به سوى امامت و ولايت ايشان، ذكر شده است.

(12). الهداية الكبرى، ص419.

(13). تفسير العياشي، ج1، ص13.

(14). الكافي، ج1، ص60.

(15). الكافي، ج1، ص61.

(16). الكافي، ج2، ص609.

هدايت

ضرورت هدايت

از مهمترين نيازهاي انسان در همه ي شؤون ديني و دنيوي ، در ارتباط با خدا ، خود ، ديگران و دنياي اطرافش ، «هدايت» به سوي الگوي كامل و ايده آل است.

برتري انسان نسبت به حيوانات نيز در همين است كه انسان در وجود خود قابليت چنين هدايتي را دارد. با وجود چنين قابليتي ، اگر انساني از اين قابليت استفاده نكرد ، در مرتبه ي حيوانيت خواهد ماند و از حيوانات ، كه اين قابليت

را ندارند ، پست تر خواهد شد:

«إِنْ هُمْ إِلاَّ كالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» {فرقان/44.}

«آنان ، جز مانند حيوانات نيستند ، بلكه گمراه ترند.»

از اين رو بر هر انساني لازم است تا در تمام امورش به دنبال «هدايت» باشد كه اگر كسي از هدايت برخوردار شد ، اگر تمام عالم هم گمراه شوند ، او را گزندي نخواهد رسيد:

«يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيكمْ أَنْفُسَكمْ لا يضُرُّكمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيتُمْ» {مائدة/105.}

«اي كساني كه ايمان آورده ايد! خودتان را دريابيد ، وقتي كه شما هدايت يافتيد ، بيراهه رفتن ديگران به شما زيان نمي رساند.»

هادي كيست؟

تنها كسي كه مي تواند اين نياز انسان را پاسخ دهد و در هر وادي ، برترين راه را ، بر اساس علم و آگاهي كامل به وي معرفي كند ، خالق او و خالق جهان و خالق دنيا و آخرت ، خداوند داناست.

او از همان ابتدائي كه قافله ي خلقت را از بهشتش به سوي زمين گسيل داشت وعده ي هدايت داد:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يأْتِينَّكمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُداي فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ» {بقرة/38.}

«گفتيم: همه از آن پايين رويد ، پس اگر از جانب من هدايتي برايتان آمد ، هر كس از هدايت من پيروي كند ، نه خوفي بر آنهاست و نه اندوهگين شوند.»

«قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يأْتِينَّكمْ مِنِّي هُدي فَمَنِ اتَّبَعَ هُداي فَلا يضِلُّ وَ لا يشْقي» {طه/123.}

«گفت: هر دو از آن جا پايين رويد كه دشمن يكديگر خواهيد بود. پس اگر براي شما از جانب من هدايتي برسد ، هر كس از هدايت من پيروي كند نه گمراه مي شود و نه تيره بخت.»

نه تنها وعده ي

هدايت داد ، بلكه خود ، هدايت خلقش را بر عهده گرفت و بر خود واجب فرمود: «إِنَّ عَلَينا لَلْهُدي»: {ليل ، 12.}

«همانا هدايت بر عهده ي ماست.»

و خبر داد كه هدايت فقط در صورتي واقعا هدايت است كه از جانب خود او ارائه شود:

«قُلْ إِنَّ هُدَي اللَّهِ هُوَ الْهُدي» {بقرة/120 و أنعام/71.}

«بگو: بي گمان هدايت خدا هدايت [حقيقي] است »

و در حديث قدسي تكليف همه ي بندگانش را روشن كرد:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: عِبَادِي! كلُّكمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَيتُهُ. {من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 397.}

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

خداوند فرموده است: بندگان من! شما همه گمراهيد مگر كسي كه من هدايتش كردم.

او شأن هدايت را تنها و تنها مخصوص خود گردانيد و حتي به برترين و آخرين فرستاده اش فرمود:

«لَيسَ عَلَيك هُداهُمْ وَ لكنَّ اللَّهَ يهْدي مَنْ يشاءُ» {بقرة/272.}

«هدايت آنان بر عهده ي تو نيست ، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مي كند.»

اسباب هدايت

اما از آنجا كه او بنيان اين عالم را بر اساس اسباب نهاد و ابا داشت از اينكه خود مستقيما و بدون وساطت اسباب ، امور خلقش را بگرداند {عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: أَبَي اللَّهُ أَنْ يجْرِي الْأَشْياءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ (بصائر الدرجات ، ص 6).}براي هدايت نيز اسبابي قرار داد.

اگر چه او از طريق هر مخلوقي و هر كلامي كه بخواهد ، هدايت مي كند اما در ميان مخلوقاتش و در ميان كلماتي كه توسط آنها هدايت او به خلق مي رسد برخي را شاخص قرار داد و در قرآن به عنوان اسباب هدايت معرفي كرد ، در موارد

متعددي خود قرآن و ديگر كتب آسماني را به عنوان سبب هدايت معرفي كرد ، در برخي از آيات ، هدايتگري فرستادگان و پيشوايان و اماماني را كه خود قرار داده بود بيان داشت ، گاه كعبه را سبب هدايت دانست و گاه ستارگان را و …

مهمترين اسباب هدايت

مهمترين سبب هدايت ، رسولان او هستند كه خدا كتابهاي آسماني كه سبب هدايتند را نيز بر ايشان فرو فرستاد و توسط ايشان به خلقش ابلاغ كرد و با تبليغ و تبيين ايشان ، امتها را هدايت نمود.

ما كه امت خاتم پيامبران (صلي الله عليه و آله و سلم) هستيم اگر خواهان هدايت الهي باشيم بايستي به پيامبر خود رجوع كنيم. اما در اين زمان كه به آن حضرت دسترسي نداريم اين كلام آن حضرت راه هدايت را بر ما مي گشايد:

إِنِّي تَارِك فِيكمُ الثَّقَلَينِ؛ كتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيتِي ، إِنْ تَمَسَّكتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً. {مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 372.}

همانا من دو چيز سنگين و گرانبها را در ميان شما وا مي گذارم: كتاب خدا و و عترتم كه اهل بيت منند ، اگر به اين دو تمسك جوئيد هرگز دچار ضلالت و گمراهي نخواهيد شد.

جز اين كلام آن حضرت ، آيات و روايات فراواني هست كه ما را در امر هدايت ، به قرآن و عترت ارجاع مي دهد كه در اين نوشتار به توفيق الهي آن آيات و روايات را ذكر كرده و پيرامون آنها سخن خواهيم گفت.

هدايت توسط قرآن

هدايت توسط قرآن

همه ي كتابهاي آسماني را خداوند براي هدايت امت ها بر پيامبرانشان نازل فرمود:

«نَزَّلَ عَلَيك الْكتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يدَيهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدي لِلنَّاسِ» {آل عمران/3 و 4.}

«اين كتاب را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتابهاي پيشين است و تورات و انجيل را پيش تر نازل كرد ، كه راهنماي مردم باشد»

«وَ لَقَدْ آتَينا مُوسَي الْكتابَ لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ» {مؤمنون/49.}

«و به راستي ما به موسي كتاب آسماني

داديم ، باشد كه هدايت يابند.»

«وَ لَقَدْ آتَينا مُوسَي الْكتابَ فَلا تَكنْ في مِرْيةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدي لِبَني إِسْرائيل {سجدة/23.}

«و به راستي ما به موسي كتاب داديم پس در ديدار با او ترديد مكن و آن كتاب را راهنماي بني اسرائيل قرار داديم.»

«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَي ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُوراً وَ هُدي لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يلْعَبُونَ» {أنعام/91.}

«و خدا را چنان كه سزاوار منزلت اوست نشناختند ، آن گاه كه گفتند: خدا بر هيچ بشري چيزي نازل نكرده است. بگو: چه كسي آن كتابي را كه موسي آورده نازل كرد؟ كه براي مردم نور و هدايتي بود ، اما شما آن را به صورت پراكنده در كاغذها قرار داده ، [قسمتي را] آشكار و بسياري را كتمان مي كنيد ، در حالي كه آنچه شما و پدرانتان نمي دانستيد [به وسيله آن] تعليم شديد. بگو: خدا ، آنگاه آنها را واگذار كه در ياوه گويي خود بازي كنند.»

قرآن كريم نيز كه آخرين كتاب آسماني است ، كتاب هدايت است ، خدا آن را براي هدايت انسانها نازل فرموده است و اين مطلبي است كه هر مسلماني آن را قبول دارد و خدا نيز در قرآن بارها متذكر آن شده است:

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقان {بقرة/185.}

«ماه رمضان ماهي است كه قرآن به عنوان راهنماي مردم و حجّت هاي روشنگر و فارق ميان حق و

باطل در آن نازل شده است

«ذلِك الْكتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدي لِلْمُتَّقينَ» {بقرة/2.}

«آن كتاب هيچ ترديدي در آن نيست ، راهنماي پرهيزگاران است.»

«فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يدَيهِ وَ هُدي وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنينَ» {بقرة/97.}

«او قرآن را به امر خدا بر قلب تو نازل كرد كه كتب آسماني پيشين را تصديق مي كند و هدايت و بشارتي براي مؤمنان است.»

«تِلْك آياتُ الْقُرْآنِ وَ كتابٍ مُبينٍ هُدي وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنينَ» {نمل/1 و 2.}

«اين آيات قرآن و كتاب روشنگر است. كه هدايت و بشارتي براي مؤمنان است.»

«وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدي آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقا» {جن/13.}

«و ما همين كه هدايت [قرآن] را شنيديم بدان گرويديم پس هر كه به پروردگار خود ايمان آورد ، نه از نقصان [پاداش خود] مي ترسد و نه از ستمي.»

«فَقَدْ جاءَكمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكمْ وَ هُدي و رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذينَ يصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يصْدِفُونَ» {أنعام/157.}

«پس اينك از خدايتان حجت و هدايت و رحمتي سوي شما آمده است. پس كيست ستمكارتر از آن كس كه آيات خدا را تكذيب كند و از آن روي گرداند؟ به زودي كساني را كه از آيات ما روي مي گردانند ، به سبب روگرداني شان به عذابي سخت مجازات خواهيم كرد.»

مجازات گمراهان

اولين مجازات كساني كه با روگرداني از هدايت به خود ظلم مي كنند محروميت از هدايت است.

خداوند متعال 10 مرتبه در كتابش فرموده كه «لا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»: «ظالمان را هدايت نمي كند.»

محروميت از هدايت ، همان و دچار ضلالت و گمراهي شدن همان. از اين رو در

جاي ديگري مي فرمايد:

«وَ يضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ»: {إبراهيم/27.}

«خدا ظالمان را گمراه مي كند.»

رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز درباره ي قرآن فرمودند:

«مَنْ طَلَبَ الْهُدَي فِي غَيرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ»: {تفسير الإمام العسكري عليه السلام ، ص 450.}

«هر كس هدايت را در غير قرآن بجويد ، خداوند گمراهش مي سازد.»

معناي اينكه «خدا چنين كسي را گمراه مي كند» اين است كه چون خدا كتابش را سبب هدايت قرار داده ، اگر كسي اين هدايت را پذيرا شد كه از آن برخوردار خواهد شد و گر نه در دام ضلالت و گمراهي خواهد افتاد.

چنان كه حضرت باقر العلوم عليه السلام براي يكي از ياران خود نوشتند: «اِنَّ اللَّهَ تَبَارَك وَ تَعَالَي … إِنَّمَا يضِلُّ مَنْ لَمْ يقْبَلْ مِنْهُ هُدَاهُ»: {الكافي ، ج 8 ، ص 52.}

«خداوند كسي را گمراه مي كند كه هدايت او را نپذيرد.»

قرآن كريم چه كساني را هدايت مي كند؟

خداوند متعال قرآن كريم را براي زمان و مكان خاصي و يا براي تعداد خاصي از انسانها فرو نفرستاده است. بلكه قرآن ، پيام خدا براي بشريت است تا روز رستاخيز. از اين رو «هدايت گري» قرآن نيز از جهت زماني ، مكاني و بشري محدوديت ندارد. در هر زمان و مكاني ، هر كسي در هر جايگاه و مرتبه اي از فهم و ايمان و كمالات كه باشد ، با داشتن روح پذيرش ، بهره ي خود را از هدايت قرآن خواهد برد.

در آيات قرآن نيز خداوند متعال اين مطلب را بيان داشته و كتابش را موجب هدايت همه ي انسانها دانسته است:

هدايت براي عموم مردم

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقان {بقرة/185.}

«ماه رمضان ماهي است كه قرآن به عنوان راهنماي مردم و حجّت هاي روشنگر و فارق ميان حق و باطل در آن نازل شده است

هدايت براي مسلمين

«وَ نَزَّلْنا عَلَيك الْكتابَ تِبْياناً لِكلِّ شَي ءٍ وَ هُدي وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمينَ» {نحل/89. و رك: نحل/102.}

«و اين كتاب را كه بيانگر همه چيز و براي مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتي است ، بر تو نازل كرديم.»

هدايت براي مؤمنان

«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيك الْكتابَ إِلاَّ لِتُبَينَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدي وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ» {نحل/64. و رك: بقرة/97 ، أعراف/52 و 203 ، يونس/57 ، يوسف/111 ، نمل/2 و فصلت/44.}

«و ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم مگر براي اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند برايشان بيان كني و هدايت و رحمتي باشد براي مردمي كه ايمان مي آورند.»

هدايت براي اهل تقوا

«ذلِك الْكتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدي لِلْمُتَّقينَ» {بقرة/2.}

«آن كتاب هيچ ترديدي در آن نيست ، راهنماي پرهيزگاران است.»

هدايت براي نيكوكاران

«تِلْك آياتُ الْكتابِ الْحَكيمِ هُدي وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ» {لقمان/ 2 و 3.}

«اينها آيات كتاب حكمت آموز است. كه هدايت و رحمتي براي نيكوكاران است.»

هدايت براي اهل يقين

«هَذَا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدي وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ» {جاثية/20.}

«اين [كتاب ماية] بصيرت هايي براي مردم است و براي قومي كه يقين آورند هدايت و رحمتي است.»

قرآن به چه هدايت مي كند؟

لفظ «هدايت» در موارد متعددي در آيات قرآن ، به همراه سَبيل ( 29 مورد) و صِراط ( 24 مورد) استعمال شده است كه در اين موارد ، سبيل و صراط به عنوان مقصد هدايت الهي معرفي شده است.

آنقدر كلمه ي سبيل در بحث هدايت موضوعيت دارد كه خدا در قرآن وقتي مي خواهد براي كلمه «اَهْدَي» تميز ، بياورد فقط از لفظ «سَبيلاً» استفاده مي فرمايد (يعني آنجا كه فرموده: عده اي «هدايت يافته ترند» در ادامه ي سخن در بيان اينكه آنها از چه جهت هدايت يافته ترند مي فرمايد: از جهت «راهشان»).

«قُلْ كلٌّ يعْمَلُ عَلي شاكلَتِهِ فَرَبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلا» {إسراء/84. و رك: نساء/51.}

«بگو: هر كس بر حسب ساختار وجودش عمل مي كند و پروردگارتان بهتر مي داند چه كسي راه يافته تر است.»

همچنين درباره ي ضلالت و گمراهي نيز در قرآن كريم براي كلمه «اَضَلُّ» ، فقط لفظ «سَبِيلاً» تميز آورده شده است:

«وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلا» {إسراء/72. و رك: فرقان/34 ، 42 و 44.}

«و هر كه در اين دنيا كور [دل] باشد در آخرت هم كور و گمراه تر خواهد بود.»

بنابر اين ، آنچه در هدايت و محروميت از هدايت مورد توجه بوده و موضوعيت دارد «راه» است. هدايت يافته كسي است كه در راه حق و حقيقت به سوي مقصد و مقصود در حركت است و محروم از هدايت كسي است كه يا از اين راه بي خبر است و يا در راه باطلي به سوي مقصد

باطلي ره مي سپارد.

اين از جهت عموم آيات هدايت ، اما در خصوص هدايت الهي نيز در آيات متعددي در قرآن كريم هدايتگري او به صراط مستقيم و سبيل حق مطرح شده است:

«قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يهْدي مَنْ يشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» {بقرة/142.}

«بگو: مشرق و مغرب از آن خداست ، هر كه را خواهد به راه راست هدايت مي كند.»

«وَ اللَّهُ يقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يهْدِي السَّبيلَ» {أحزاب/4.}

«و خدا حقيقت را مي گويد و او به راه هدايت مي كند.»

از اين رو روزانه حداقل ده مرتبه در نمازهاي واجب يوميه از او مي خواهيم كه ما را به صراط مستقيم هدايت كند: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»: «ما را به صراط مستقيم هدايت كن.»

در خصوص هدايت الهي از طريق قرآن نيز خداوند متعال در چند آيه بيان كرده كه توسط قرآن خلقش را به چه مقصدي هدايت مي كند:

«يا أَهْلَ الْكتابِ قَدْ جاءَكمْ رَسُولُنا يبَينُ لَكمْ كثيراً مِمَّا كنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكتابِ وَ يعْفُوا عَنْ كثيرٍ قَدْ جاءَكمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كتابٌ مُبينٌ يهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يهْديهِمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» {مائدة/15 و 16.}

«اي اهل كتاب! همانا فرستاده ي ما به سوي شما آمده است كه بسياري از حقايق كتاب آسماني را كه نهان مي كرديد برايتان روشن سازد و از بسياري مي گذرد. همانا از جانب خدا نور و كتاب روشنگري براي شما آمده است. خدا هر كس را كه در پي جلب رضاي اوست ، به وسيله ي آن [كتاب] به راه هاي امن و سلامت رهنمون مي شود و به خواست خود ، آنها را از تاريكي ها به نور مي برد و به

صراط مستقيم هدايتشان مي كند.»

«لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيناتٍ وَ اللَّهُ يهْدي مَنْ يشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» {نور/46.}

«البته ما آياتي روشنگر نازل كرديم و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مي كند.»

«وَ يرَي الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيك مِنْ رَبِّك هُوَ الْحَقَّ وَ يهْدي إِلي صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» {سبأ/6.}

«و كساني كه علم به آنها داده شد ، مي دانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده ، حق است و به راه [خداي] شكست ناپذير ستوده هدايت مي كند.»

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهْدي لِلَّتي هِي أَقْوَمُ وَ يبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كبيراً» {إسراء/9.}

«بي ترديد ، اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد و به آن مؤمناني كه كارهاي شايسته مي كنند مژده مي دهد كه پاداشي بزرگ برايشان خواهد بود.»

با توجه به اينكه در اين آيات ، هم هدايت قرآن به صراط و هم هدايت به سبيل مطرح شده ، بايد ببينيم اولا تفاوت سبيل و صراط در چيست؟ و ثانيا مقصود از اين دو چه مي باشد؟.

مقصود از «صراط» و «سَبيل»

با توجه به اينكه مقصودي بالاتر از خدا نيست و همه ي مقاصد به او ختم مي شود: «وَ أَنَّ إِلي رَبِّك الْمُنْتَهي : {نجم/42.}

«و همانا انتها [ي همه ي امور] به سوي پروردگار توست» ، صراط مستقيم شاهراهي است كه بدون هيچ كجي و اعوجاج و بدون هيچ گرايشي به چپ و راستي كه هر دو باطلند (مثل غلو و تقصير در عقايد و افراط و تفريط در اخلاق) ، بندگان خدا را به خالقشان مي رساند:

«فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يهْديهِمْ إِلَيهِ صِراطاً مُسْتَقيماً» {نساء/175.}

«اما آنها كه به خدا

ايمان آوردند و به او تمسك جستند ، همه را در جوار رحمت و فضل خود در خواهد آورد و آنان را به سوي خودش به صراط مستقيم هدايت خواهد نمود.»

از اين رو در برخي از آيات قرآن ، خداوند اين صراط را به خود اضافه كرده و راه خود ناميده است:

«إِنَّك لَتهَْدِي إِلي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ، صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ» {شوري/ 52 و 53. و رك: حج/24 و سبأ/6.}

«بي ترديد تو (پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) به صراط مستقيم هدايت مي كني. به راه خدايي كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن اوست. آگاه باش كه كارها به خدا باز مي گردد.»

كلمه ي «سَبيل» نيز به معناي راه است و 65 مرتبه در آيات قرآن به نام مبارك «الله» اضافه شده است.

آنجا كه سبيل به خدا اضافه شود همان صراط است ، مانند آيه ي ذيل:

«وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكمْ وَصَّاكمْ بِهِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ» {أنعام/153.}

«اين صراط مستقيم من است ، از آن پيروي كنيد و از راه ها پيروي نكنيد ، كه شما را از راه او جدا مي سازد. اين چيزي است كه خداوند شما را به آن سفارش مي كند ، شايد تقوا پيشه كنيد.»

در اين آيه دستور به تبعيت از صراط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه همان صراط مستقيم است داده و سپس فرموده: مبادا از «سُبُل» پيروي كنيد كه باعث جدائي شما از «سبيل» او مي شود. معلوم مي شود صراط مستقيم همان سبيل اوست.

اما اگر

سبيل به پويندگان آن نسبت داده شود بيانگر جايگاه آنان در صراط مستقيم و بيانگر نقشي است كه ايشان در صراط مستقيم ايفا مي كنند. مثلا در آيه ذيل نقش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در صراط مستقيم بيان شده:

«قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» {يوسف/108.}

بگو: اين راه من است: من و پيروانم با بصيرت به سوي خدا دعوت مي كنيم! منزه است خدا! و من از مشركان نيستم.»

درست است كه پيامبر در صراط مستقيم است ، اما نقش او در صراط مستقيم ، دعوت مردم به سوي خداست تا آنها نيز به دعوت او ، در صراط مستقيم واقع شوند و اين نقش ، نقشي نيست كه به تمام امت دستور داده شود از آن پيروي كنند. بلكه تعداد خاصي از اين امتند كه خود در اين نقش ، راه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي پويند و كار ايشان نيز دعوت به سوي خداست. اين تبعيت ، به قرائني كه در خود آيه وجود دارد عمومي نيست. (رك: ترجمه ي تفسير الميزان ، ج 11 ، ص 378)

از اين رو در روايات نيز فرموده اند: اين آيه در شأن محمد و آل محمد نازل شده است. يعني جايگاه خاص آنها در صراط مستقيم ، دعوت به سوي خداست.

ديگران نيز هر كدام در صراط مستقيم جايگاهي دارند و نقشي را ايفا مي كنند كه در صورت تلاش و مجاهدت ، خداوند ، ايشان را به جايگاه و نقششان ره مي نمايد:

«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ

لَمَعَ الْمُحْسِنينَ» {عنكبوت/69.}

«و آنها كه در راه ما جهاد كنند ، قطعاً به راه هاي خود ، هدايتشان خواهيم كرد و خداوند با نيكوكاران است.»

از آن رو كه همه ي اين سبيل ها به سوي خدا و در صراط مستقيم هستند ، در اين آيه ، خداوند متعال همه ي آنها را به خود نسبت داده است.

ملاك صراط و سبيل

اگر چه هر كسي در شاهراه صراط مستقيم يك راه خصوصي دارد ، اما بايستي يك ملاك كلي و مشترك بين تمام راههاي خصوصي باشد تا همه ي آنها را به هم پيوند داده و موجب شود همه در صراط مستقيم بوده و پويندگان خود را به سوي يك هدف سير دهند.

اگر چه هدف مشترك «الهي بودن و به سوي خدا رفتن» ، در همه ي اين راهها وجود دارد ، اما اين هدف نمي تواند آن ملاك كلي پيوند دهنده ي همه ي اين راهها باشد. زيرا بسياري از راههايي هم كه به سوي دوزخ ختم مي شوند چنين هدفي را براي خود ترسيم مي كنند.

خداوند متعال در قرآن كريم ، هم ملاك در صراط مستقيم بودن را بيان كرده و هم ملاك در سبيل خدا بودن را.

ملاك در صراط مستقيم بودن

در سوره ي حمد از خدا مي خواهيم:

«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ» {فاتحة/6 و 7.}

«ما را به صراط مستقيم هدايت كن ، به راه كساني كه بر آنها نعمت بخشيدي.»

صراط مستقيم ، راه كساني است كه خدا به ايشان نعمت داده است. اما اينكه خدا به چه كساني نعمت داده و چگونه مي توان راه آنها را دنبال كرد در آيه ي ديگري بيان شده است:

«وَ مَنْ يطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِك مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِك رَفيقاً» {نساء/69.}

«و كسي كه خدا و رسول را اطاعت كند ، با كساني خواهد بود كه خدا بر ايشان نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان و آنها رفيقهاي خوبي هستند.»

از جمع اين دو آيه فهميده مي شود كه اگر بخواهيم در صراط مستقيم ،

همراه پيامبران ، صديقان ، شهدا و صالحان باشيم بايستي از خدا و رسول او اطاعت كنيم. و البته به دليل آيه ي نساء/59 و آل عمران/144 و 149 كه در جاي خود تبيين خواهد شد ، اطاعت از اهلبيت: نيز عين اطاعت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. لذا اطاعت از اهلبيت: نيز ملاك و شرط اساسي قرار گرفتن در صراط مستقيم است.

نكته ي ديگري كه با توجه به دو آيه ي مذكور از سوره ي حمد قابل توجه است اينست كه بنابر آيه ي ذيل:

«الْيوْمَ أَكمَلْتُ لَكمْ دينَكمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكمُ الْإِسْلامَ ديناً» {مائدة/3.}

«امروز دينتان را براي شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم.»

كه بنابر روايات فريقين {رك: احقاق الحق ، ج 3 ، ص 320 تا 336 و ج 20 ، ص 195 تا 201.}در روز غدير خم ، پس از اعلان عمومي ولايت اميرالمؤمنين و ديگر ائمه ي معصومين: توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، بر آن حضرت نازل شد ، خداوند نعمتش را با ولايت محمد و آل محمد: بر اين امت تمام كرد.

از اين رو مقصود از كساني كه خدا بر ايشان نعمت داده كساني است كه از اين نعمت برخوردار شدند. بنابر اين صراط مستقيم يعني راه رهروان ولايت محمد و آل محمد:.

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي [الْعَسْكرِي] عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ» قَالَ: لَيسَ هَؤُلَاءِ الْمُنْعَمَ عَلَيهِمْ بِالْمَالِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ - وَ إِنْ كانَ كلُّ هَذَا نِعْمَةً مِنَ اللَّهِ ظَاهِرَةً - أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ يكونُونَ

كفَّاراً أَوْ فُسَّاقاً فَمَا نُدِبْتُمْ إِلَي أَنْ تَدْعُوْا بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَي صِرَاطِهِمْ وَ إِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالدُّعَاءِ بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَي صِرَاطِ الَّذِينَ أُنْعِمَ عَلَيهِمْ بِالْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ تَصْدِيقِ رَسُولِهِ وَ بِالْوَلَايةِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ … {معاني الأخبار ، ص 36.}

از امام حسن عسكري عليه السلام روايت شده كه درباره ي آية: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ» ، فرمودند:

مقصود در اين آيه كساني نيستند كه خدا نعمت ثروت و تندرستي به آنها داده - اگر چه تمامي اينها از نعمتهاي آشكار خداوند است - مگر نمي بينيد گاهي ثروتمندان تندرست ، كافر و تبهكارند ، لذا خدا از شما نخواسته كه دعا كنيد تا به راه آنها ره يابيد بلكه فرموده دعا كنيد به راه كساني كه نعمت ايمان و تصديق رسول خدا و ولايت محمد و آل پاكش صلي الله عليه و آله به آنان عطا گشته راه يابيد …

ملاك در راه خدا بودن

خداوند متعال در آيه ي ذيل ، خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

«قُلْ ما أَسْئَلُكمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يتَّخِذَ إِلي رَبِّهِ سَبِيلًا» {فرقان/57.}

«بگو: من در برابر رسالتم هيچ گونه پاداشي از شما نمي طلبم مگر اينكه هر كس بخواهد به سوي پروردگارش راهي بگيرد.» {در اين آيه فاعل «كسي كه راهي بگيرد» به جاي فعل «گرفتن راه» استعمال شده است ، نظير اين در آيات ديگر نيز آمده است: رك: نساء/148 و شعراء/89. و رك: ترجمه تفسير الميزان ، ج 15 ، ص 318.}

بنابر اين آيه ، گرفتن راهي به سوي پروردگار تنها اجر رسالت است.

در آيه ي ديگري خداوند مانند اين آيه ، به پيامبرش

مي فرمايد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي {شوري/23.}

«بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي كنم جز دوست داشتن نزديكانم.»

با توجه به عدم اختلاف در آيات قرآن و اينكه در هر دو آيه فقط يك چيز به عنوان مزد رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درخواست شده است ، معلوم مي شود كه اين دو در واقع يك چيز و يك حقيقتند و آن اينكه مودت آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم همان راه خدا را در پيش گرفتن است و اين همان اجري است كه در جاي ديگر درباره ي آن فرمود:

«قُلْ ما سَأَلْتُكمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكمْ إِنْ أَجْرِي إِلاَّ عَلَي اللَّهِ وَ هُوَ عَلي كلِّ شَي ءٍ شَهيد» {سبأ/47.}

«بگو: هر اجر و پاداشي از شما خواسته ام به نفع خود شماست ، اجر من تنها بر خداست و او بر همه چيز گواه است.»

از طريق آيه ي ديگري نيز مي توان ملاك راه هدايت و ملاك گمراهي را دريافت:

«يوْمَ نَدْعُواْ كلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتي َ كتَابَهُ بِيمِينِهِ فَأُوْلَئك يقْرَءُونَ كتَابَهُمْ وَ لَا يظْلَمُونَ فَتِيلًا * وَ مَن كاَنَ في هَذِهِ أَعْمَي فَهُوَ في الاَْخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضَلُّ سَبِيلًا» {إسراء/71 و 72.}

«روزي را كه هر گروهي را با امامشان مي خوانيم! كساني كه نامه ي عملشان به دست راستشان داده شود ، آن را مي خوانند و به قدر رشته شكاف هسته خرمايي به آنان ستم نمي شود ، اما كسي كه در اين جهان نابينا بوده است ، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر خواهد بود.»

بنابر اين آيه ، با توجه به اينكه ملاك فراخواني روز قيامت ، امام هر كسي است و

هر كس با امامش فراخوانده مي شود ، كساني كه امامشان را درست برگزيده باشند (ائمه ي هدي: را) ، همان كساني خواهند بود كه نامه ي اعمالشان به دست راستشان داده مي شود و ذره اي به ايشان ظلم نمي شود.

اما كساني كه در اين عالم از ديدن ائمه ي هدي: كور باشند و ائمه ي گمراه را امام و پيشواي خود گرفته باشند در آن روز نيز كور و «گمراه تر» محشور خواهند شد.

پس راه نجات از گمراهي ، برگزيدن ائمه ي هدي و تبعيت و اطاعت از ايشان است. در اين صورت انسان در سبيل هدايت قرار مي گيرد.

همچنين از دو آيه ي ذيل:

«وَ مَنْ يضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» {نساء/88.}

«و هر كس را خدا گمراه كند راهي برايش نخواهي يافت.»

«مَنْ يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيا مُرْشِداً» {كهف/17.}

«هر كس را خدا هدايت كند ، هدايت يافته واقعي اوست و هر كس را گمراه نمايد ، هرگز ولي و راهنمايي براي او نخواهي يافت.»

استفاده مي شود ، كسي در راه خدا و هدايت يافته است كه ولي مرشد دارد (ولي مرشد نيز در آيه ي ولايت ، مائده/55 ، معرفي شده است) و كسي گمراه است كه ولي مرشد ندارد.

در روايات شيعه و اهل سنت نيز بسيار است رواياتي كه در آنها حضرت علي و ديگر ائمه عليهم السلام و ولايت و امامت ايشان به عنوان صراط مستقيم و راه خدا معرفي شده است. {براي بررسي رواياتي كه از طريق اهل سنت در اين زمينه نقل شده ، رك: احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 7 ، ص 124 ، 125 ، 140 ، 141 ، 142 و 280

، ج 14 ، ص 378 ، 379 ، 420 ، 551 و 634 ، ج 20 ، ص 57 ، 58 و 298 ، ج 21 ، ص 517 الي 521 ، ج 22 ، ص 281 ، ج 24 ، ص 156 ، 527 و 568 ، ج 31 ، ص 14 ، ج 33 ، ص 103 و 119.}

عَنْ بُرَيدٍ الْعِجْلِي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكمْ عَنْ سَبِيلِهِ» {أنعام/153.}

قَالَ: أَ تَدْرِي مَا يعْنِي بِ «صِراطِي مُسْتَقِيماً»؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: وَلَايةَ عَلِي وَ الْأَوْصِياءِ عَلَيهِمُ السَّلَامُ. قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يعْنِي «فَاتَّبِعُوهُ»؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: يعْنِي عَلِي بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ. قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يعْنِي «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكمْ عَنْ سَبِيلِهِ»؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: وِلَايةَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ اللَّهِ. قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يعْنِي «فَتَفَرَّقَ بِكمْ عَنْ سَبِيلِهِ»؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: يعْنِي سَبِيلَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ. {تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 383.}

بُرَيد عجلي گويد: حضرت باقر عليه السلام درباره ي اين آيه «همانا اين ، صراط مستقيم من است ، پس او را پيروي كنيد و از راهها پيروي نكنيد كه شما را از راه او جدا مي كند» فرمودند:

مي داني منظور از «صراط مستقيم من» چيست؟ گفتم: نه. فرمودند:

ولايت علي و اوصياء: است. فرمودند:

مي داني «از او پيروي كنيد» يعني چه؟ گفتم: نه. فرمودند:

يعني از علي بن ابيطالب 7. فرمودند:

مي داني اينكه «از راهها پيروي نكنيد كه شما را از راه او جدا مي كند» يعني چه؟ گفتم: نه. فرمودند:

به خدا سوگند يعني ولايت فلان و فلان را

تبعيت نكنيد. فرمودند:

مي داني اينكه «شما را از راه او جدا مي كند» يعني چه؟ گفتم: نه. فرمودند:

يعني از راه علي 7.

هدايت قرآن به ولايت

در آيه ي مائده/15 و 16 گذشت كه خدا توسط قرآن به راههاي سلامت و صراط مستقيم هدايت مي كند.

در آيه ي نور/46 هدايت به صراط مستقيم و در آيه ي سبأ/6 هدايت قرآن به صراط خداي عزيز حميد مطرح شد.

با توجه به معناي صراط و سبيل و ملاك در صراط مستقيم بودن و ملاك در راه خدا بودن @([مشروح در] مباحث گذشته) روشن مي شود كه قرآن ، به سوي ولايت و امامت اهلبيت: هدايت مي كند.

از اين رو درباره ي آيه ي ذيل نيز:

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهْدي لِلَّتي هِي أَقْوَمُ» {إسراء/9.}

«بي ترديد ، اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد»

در روايات اهلبيت: آمده:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهْدِي لِلَّتِي هِي أَقْوَمُ» قَالَ: يهْدِي إِلَي الْإِمَامِ. {كافي ، ج 1 ، ص 216.}

حضرت صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد» فرمودند:

به سوي امام راهنمايي مي كند.

عَنْ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهْدِي لِلَّتِي هِي أَقْوَمُ» قَالَ: يهْدِي إِلَي الْوِلَايةِ. {تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 283.}

حضرت باقر عليه السلام درباره ي آيه ي مذكور فرمودند:

به سوي ولايت راهنمايي مي كند.

لزوم راهيابي به اهل بيت عليهم السلام از طريق قرآن

بهترين روش فهم و تبيين فضائل اهلبيت: ، قرآن كريم است. زيرا اين روش ، امتياز مهمي دارد و آن اينكه مجال هيچ انكاري را براي شخص مسلمان باقي نمي گذارد ، چرا كه انكار فضائل در اين صورت انكار قرآن و كفر به آن محسوب خواهد شد و لذا گريزي از پذيرش آن نخواهد بود.

اين روش نه تنها براي اثبات حقانيت اهلبيت: و فضائل ايشان براي ديگر فرقه هاي مسلمان مفيد بوده و راه گريزي براي

آنها باقي نمي گذارد ، براي دوستان اهل بيت نيز بهترين و مطمئن ترين شيوه است كه بر اساس آن ، جاي شكي براي ايشان نمي ماند.

از اين رو حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

«لَوْ تَدَبَّرَ الْقُرْآنَ شِيعَتُنَا لَمَا شَكوا فِي فَضْلِنَا»: {الهداية الكبري ، ص 419.}

«اگر شيعيان ما در قرآن تدبر مي كردند در فضائل و در برتري ما شك نمي كردند.»

و فرمودند:

«مَنْ لَمْ يعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ لَمْ يتَنَكبِ الْفِتَنَ.» {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 13.}

«هر كس امر ما را از قرآن نشناسد از فتنه ها نجات نمي يابد.»

اگر از طريق قرآن به اهلبيت: راه يافتيم به نيمي از حديث مهم و معروف ثقلين عمل كرده ايم.

اما اگر كسي گفت: «حَسْبُنَا كتَابُ اللَّهِ»: «كتاب خدا ما را بس است» و نيازي به عترت نداريم ، او در واقع كتاب خدا را هم قبول ندارد و در گمراهي به سر مي برد. زيرا كتاب خدا ، به سوي عترت ره مي نمايد و فضائل ايشان را بيان مي كند.

مصاديق هدايت قرآن به عترت

با مراجعه به روايات مربوط به شأن نزول آيات قرآن در كتب روائي شيعه و سني در مي يابيم كه آيات بسياري از قرآن در شأن حضرت علي عليه السلام ديگر ائمه عليهم السلام نازل شده است ، تا آنجا كه برخي از علماي اهل سنت كتابهايي در ذكر آن آيات و روايات تدوين كرده اند. اما اگر بطور كلي بخواهيم ملاكي براي آياتي كه در شأن ايشان نازل شده بيان كنيم ، آن ملاك در روايات ذيل مطرح شده است:

قال أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

نَزَلَ الْقُرْآنُ عَلَي أَرْبَعَةِ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ فِي فَرَائِضَ وَ أَحْكامٍ وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ و لَنَا

كرَائِمُ الْقُرْآنِ. {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 9. اين روايت در كتاب شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 62 نيز از قول حضرت علي عليه السلام با اندكي اختلاف نقل شده است و نيز در پاورقي احقاق الحق ، ج 3 ، ص 481 دو طريق اين روايت در كتب اهل سنت ذكر شده است.}

حضرت باقر عليه السلام فرمودند:

قرآن بر چهار بخش نازل گرديده است: يك چهارم درباره ي ما ، يك چهارم درباره ي دشمن ما ، يك چهارم واجبات و احكام و يك چهارم سنتها و مَثَلهاست و كرائم قرآن در شأن ماست.

كل قرآن ، كريم است ، در بين آيات قرآن ، آن آياتي كه از كرامت بالاتري سخن مي گويد در شأن اهل بيت عليهم السلام نازل شده است. بنابر اين ، بررسي و تدبر درباره ي آيات فضائل ، در واقع ، تنفس در فضاي كرامتها و گزيده ها و برترين هاي آيات قرآن است.

عَنْ ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: مَا اَنْزَلَ اللَّهُ آيةً فِيهَا: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا» إِلَّا وَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ رَأْسُهَا وَ أَمِيرُهَا. {اين روايت با اندك اختلافي به طرق مختلف در كتب روائي اهل سنت آمده است. رك: پاورقي إحقاق الحق ، ج 3 ، ص 476 الي 479.}

ابن عباس گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

خدا هيچ آيه اي فرو نفرستاد كه در آن خطاب «اي كساني كه ايمان آورده ايد» باشد ، مگر اينكه علي عليه السلام سرآمد و امير آن است.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يا مُحَمَّدُ! إِذَا سَمِعْتَ اللَّهَ ذَكرَ أَحَداً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِخَيرٍ

فَنَحْنُ هُمْ وَ إِذَا سَمِعْتَ اللَّهَ ذَكرَ قَوْماً بِسُوءٍ مِمَّنْ مَضَي فَهُمْ عَدُوُّنَا. {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 9.}

محمد بن مسلم گويد: حضرت باقر عليه السلام فرمودند:

اي محمد! هر گاه شنيدي كه خدا كسي از اين امت را به نيكي ياد كرده پس بدان كه آن كس ماييم و هر گاه شنيدي خدا گروهي از گذشتگان را به بدي ياد كرده پس مقصود دشمنان ما هستند (كار و تدبر قرآني ، يعني اثبات مضمون اين روايات ، با استفاده از خود آيات).

عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِي قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّهُ مَنْ عَرَفَ دِينَهُ مِنْ كتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يزُولَ وَ مَنْ دَخَلَ فِي أَمْرٍ يجْهَلُ خَرَجَ مِنْهُ بِجَهْلٍ. قُلْتُ: وَ مَا هُوَ فِي كتَابِ اللَّهِ؟

قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما آتاكمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» {حشر/7.}وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «مَنْ يطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» {نساء/80.}وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكمْ» {نساء/59.}

وَ قَوْلُهُ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «إِنَّما وَلِيكمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكعُونَ» {مائدة/55.}

وَ قَوْلُهُ جَلَّ جَلَالُهُ: «فَلا وَ رَبِّك لا يؤْمِنُونَ حَتَّي يحَكمُوك فِيما شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَ يسَلِّمُوا تَسْلِيماً» {نساء/65.}

وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيك مِنْ رَبِّك وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يعْصِمُك مِنَ النَّاسِ» {مائدة/67.}وَ مِنْ ذَلِك قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ لِعَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

مَنْ

كنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِي مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَ.ه {بشارة المصطفي صلي الله عليه و آله ، ص 129.}

محمد حلبي گويد: حضرت صادق عليه السلام مرا فرمودند:

همانا هر آنكه دينش را از كتاب خدا بشناسد كوه ها از جاي خود كنده شوند و او تكان نخورد و هر كس به ناداني داخل امري شود با ناداني هم از آن بيرون گردد.

عر كردم: دين در كجاي كتاب خداست؟

فرمودند:

اين فرموده خداي عزوجل: (آنچه را فرستاده ما به شما داد بگيريد و از آنچه شما را بازداشت اجتناب كنيد.)

و اين كلام خداي عزوجل:

(هر كه از رسول اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است).

و قول خداي عزوجل:

(اي كساني كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از رسول و صاحبان امر كه از شما هستند اطاعت كنيد).

و اين فرمايش خداوند تبارك و تعالي: (ولي شما تنها خدا و رسول اوست و كساني كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند).

و اين فرموده او جل جلاله: (پس نه ، به پروردگارت سوگند ، ايمان نمي آورند مگر اين كه در اختلافي كه دارند تو را داور كنند و آن گاه در دلشان از حكمي كه كرده اي ملالي نيابند و بي چون و چرا تسليم شوند).

و اين كلام خداوند عزوجل: (اي فرستاده! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكني رسالت او را انجام نداده اي و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مي دارد).

و از اين جهت بود كه رسول خدا صلي الله عليه

و آله درباره ي حضرت علي عليه السلام فرمود: هر كه را من مولا بودم علي مولاي اوست ، خدايا دوست دار هر كس او را دوست دارد و دشمن دار هر كس دشمنش دارد و ياري كن هر كس او را ياري كند و واگذار هر كه او را واگذارد و دوست دار هر كس او را دوست دارد و دشمن دار هر كس او را دشمن دارد.

عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «قُلْ كفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكتابِ» ، فَلَمَّا رَآنِي أَتَتَبَّعُ هَذَا وَ أَشْبَاهَهُ مِنَ الْكتَابِ قَالَ: حَسْبُك؛ كلُّ شَي ءٍ فِي الْكتَابِ مِنْ فَاتِحَتِهِ إِلَي خَاتِمَتِهِ مِثْلُ هَذَا فَهُوَ فِي الْأَئِمَّةِ عُنِي بِهِ. {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 9.}

عمر بن حنظله گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره ي اين فرمايش خداوند پرسيدم: (بگو: شهادت خدا و آن كسي كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما كافي است ( ، همين كه حضرت ديدند كه به دنبال اين آيه و آيات شبيه آن از قرآن هستم فرمودند:

ترا همين بس؛ هر آنچه از ابتدا تا انتهاي قرآن مانند اين آيه است مراد از آن ، امامان هستند.

هدايت توسط عترت

هدايت توسط عترت

كسي كه از سوي حضرت حق ، عهده دار منصب امامت و پيشوائي خلق مي شود ، از هدايت مستقيم حقتعالي بهرمند شده و خود هدايتگر خلق مي گردد و ديگران بايستي از طريق او ، از هدايت الهي برخوردار شوند.

«أُولئِك الَّذينَ هَدَي اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» {أنعام/90.}

«آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده ، پس به هدايت آنان اقتدا كن.»

عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ

عَنِ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ ، [أَنَّهُ قَالَ لِرَجُلٍ أَقْبَلَ إِلَيهِ لِيسَْأَلَهُ عَنِ الْحَجِّ]: أَنَا مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ فِي كتَابِهِ: «أُولئِك الَّذِينَ هَدَي اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» ، سَلْ عَمَّا شِئْتَ ، فَسَأَلَهُ الرَّجُلُ فَأَنْبَأَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا سَأَلَهُ. {تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 368.}

عباس بن هلال از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده: حضرت صادق عليه السلام [به مردي كه نزد ايشان آمد تا درباره ي حج بپرسد] فرمودند:

من از كساني هستم كه خداوند در كتابش درباره ي آنها مي فرمايد: «آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده ، پس به هدايت آنان اقتدا كن» ، اكنون هر چه مايلي بپرس. آنگاه آن مرد سؤالاتش را پرسيد و حضرت همه را جواب دادند.

در آيات و روايات بسياري ، از شأن هدايتگري اهل بيت عليهم السلام سخن گفته شده و امت براي ره يافتن به معارف صحيح و والاي اسلام ، به ايشان ارجاع داده شده اند. از سوئي خدا در كتابش و از سوي ديگر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در كلمات جامعش ، مسلمانان را براي برخورداري از هدايت ، به اهل بيت عليهم السلام ارجاع داده اند و از سوي ديگر ، خود اهل بيت نيز ، اين آيات و روايات را تبيين كرده و به تبع آن ، از هدايتگري سخن گفته اند.

در اين قسمت به ياري خدا ابتدا آياتي از قرآن كريم را كه اين خصوصيت در آنها مشهود است ذكر كرده و در ذيل هر آيه ، با استفاده از آيات و روايات ، مقصود و مصداق آن آيه را بيان مي كنيم و آنگاه پس از بررسي آيات مربوطه

، بحث روائي را مطرح خواهيم كرد.

آيه ي اول و دوم

اشاره

در آياتي از قرآن كه خداوند متعال درباره ي امامت برخي از پيامبران همچون حضرات ابراهيم و اسحاق و يعقوب و برخي ديگر از پيامبران بني اسرائيل سخن گفته و در دو مورد از ايشان تعبير به ائمه فرموده ، بلافاصله پس از كلمه ي ائمه جمله اي آورده كه بيانگر مهمترين خصوصيت ائمه در رابطه ي با انسانها مي باشد. وصفي كه خداوند براي ايشان به عنوان امام آورده و آن را بر همه ي اوصاف مقدم داشته ، وصف هدايتگري ائمه عليهم السلام است:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَينا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ» {انبياء ، 73.}

«و آنها را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كردند و به ايشان انجام كارهاي نيك و بر پا داشتن نماز و اداي زكات را وحي كرديم و آنان پرستنده ما بودند.»

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يوقِنُونَ.» {سجده ، 24.}

«از آنها اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كردند ، از آن رو كه شكيبايي كردند و به آيات ما يقين داشتند.»

خصوصيت اصلي امام ، خصوصيتي كه معرف امام و بيانگر مهمترين شأن او در رابطه ي با امت است ، همين تعبيري است كه در اين دو آيه ذكر شده است: «هدايت به امر خدا.»

مقصود از هدايت به امر خدا چيست؟ آيا امر تشريعي مورد نظر است يا امر تكويني و يا هر دو؟

1. هدايت به امر تشريعي خدا
اشاره

ماده ي «امر» در 227 آيه ي قرآن آمده است و در موارد متعددي از آيات مزبور ، درباره ي اوامر و دستوارات تشريعي خداوند استعمال شده است. تمام اوامر تشريعي و دستورات الهي

بازگشتش به يك امر است ، آن هم عبوديت و بندگي خداست:

«إِنِ الْحُكمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِياهُ ذلِك الدِّينُ الْقَيمُ وَ لكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يعْلَمُونَ» {يوسف ، 40.}

«حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولي بيشتر مردم نمي دانند.»

«قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِك بِهِ إِلَيهِ أَدْعُوا وَ إِلَيهِ مَآبِ» {رعد ، 36.}

«بگو: من فقط مأمورم خدا را بپرستم و شريكي براي او قائل نشوم. به سوي او دعوت مي كنم و بازگشتم به سوي اوست.»

«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يقيمُوا الصَّلاةَ وَ يؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِك دينُ الْقَيمَةِ» {بينة ، 5.}

«و به آنها دستوري داده نشده بود جز اينكه خدا را بپرستند در حالي كه دين خود را براي او خالص كنند و از شرك به توحيد بازگردند ، نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند و اين است آيين مستقيم و پايدار.»

تمام اوامر و دستورات الهي به عبوديت و بندگي خدا باز مي گردند ، به اينكه در راه بندگي خدا احدي همتاي او گرفته نشود و اين همان دين قَيم و پابرجا و استوار خداست. اهل بيت عليهم السلام هاديان اين راهند لذا اگر كسي بخواهد در مسير عبوديت و بندگي خدا گامي بردارد بايستي خود را در معرض هدايت اهل بيت عليهم السلام قرار داده و آن را بپذيرد. ايشان كارشان هدايت و رهنمون شدن مردم به امر خداست و ذره اي امر ديگري را دخالت نمي دهند:

عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كتَابِ اللَّهِ عَزَّ

وَ جَلَّ إِمَامَانِ؛ قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ ، يقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكمِهِمْ. قَالَ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَي النَّارِ» يقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُكمَهُمْ قَبْلَ حُكمِ اللَّهِ وَ يأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِي كتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل. {الكافي ، ج 1 ، ص 216.}

طلحه پسر زيد گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

ائمه در كتاب خداي عزوجل دو دسته اند:

1. خداوند متعال مي فرمايد: «و آنها را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند» نه به امر مردم ، امر خدا را بر امر مردم و حكم خدا را بر حكم مردم مقدم مي دارند.

2. و فرموده است: «آنها را اماماني قرار داديم كه به سوي آتش دعوت مي كنند» ايشان كساني اند كه امر مردم را بر امر و حكم مردم را بر حكم خدا مقدم مي دارند و بر خلاف آنچه در كتاب خداي عزوجل است ، طبق هوي و هوس خويش رفتار مي كنند.

لازمه ي لاينفك هدايت به راه بندگي ، آشنائي كامل با اين راه است. چنان كه خداوند متعال از قول حضرت ابراهيم عليه السلام فرموده كه به عمويش گفت:

«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يأْتِك فَاتَّبِعْني أَهْدِك صِراطاً سَوِيا» {مريم ، 43.}

«اي پدر! علمي براي من آمده كه براي تو نيامده است ، پس ، از من پيروي كن تا تو را به راهي راست هدايت كنم.»

اينكه اهل بيت عليهم السلام مؤمنان را به اوامر و دستورات الهي رهنمون مي گردند لازمه اش اينست كه ايشان خود كاملا به تمام دستورات خدا واقف باشند. اين مطلب هم به

صورت مجمل در روايات مطرح شده و هم به تفصيل ، موارد و مصاديق آن در روايات موجود است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يحْيا حَياتِي وَ يمُوتَ مِيتَتِي وَ يدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي وَ يتَمَسَّك بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيدِهِ فَلْيتَوَلَّ عَلِي بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ أَوْصِياءَهُ مِنْ بَعْدِهِ ، فَإِنَّهُمْ لَا يدْخِلُونَكمْ فِي بَابِ ضَلَالٍ وَ لَا يخْرِجُونَكمْ مِنْ بَابِ هُدًي فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكمْ {كافي ، ج 1 ، ص 209.}

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

هر كه را خوش آيد كه چون من زندگي كند و چون من بميرد و در بهشتي كه خدا مرا وعده داده درآيد و به شاخه اي كه پروردگارم به دست خود كاشته دست آويزد ، بايد علي بن ابي طالب عليه السلام و جانشينانش را اطاعت كند ، زيرا آنها شما را به گمراهي در نياورند و از هدايت خارج نكنند ، شما به ايشان ياد ندهيد كه آنها از شما داناترند.

دوري از هدايت؛ ابتلا به قياس {قياس عبارت است از محكوم نمودن موضوعي به حكم موضوع ديگري كه به نظر قياس كننده ، هر دو داراي علت مشتركي هستند. قياس كننده وقتي به موردي كه حكم شرع را در آن نمي داند بر مي خورد ، موضوعات ديگري را كه براي خودشان احكامي دارند بررسي مي كند و موضوعي را كه شبيه موضوع اول باشد پيدا مي كند ، آنگاه براي اينكه بتواند حكم موضوع دوم را به موضوع اول سرايت دهد ، براي حكم موضوع دوم ، علتي را در نظر مي گيرد و چون آن علت را در موضوع اول نيز مي بيند ، نتيجه مي گيرد كه بايد موضوع اول نيز محكوم به حكم موضوع دوم باشد ، چون همان علتي كه موضوع دوم را محكوم به حكمي نموده است ، در موضوع اول نيز وجود دارد. خطري كه در اينجا وجود دارد اينست كه علت واقعي غالب احكام براي غير شارع روشن نيست و لذا ممكن است با قياسش ، حكمي در مقابل حكم خدا بتراشد.}

كسي كه در راه بندگي خدا هدايت تشريعي اهل بيت عليهم السلام را نپذيرد و از علم ايشان پيروي نكند تكليف ديني خود را نخواهد دانست. لذا براي عمل به دينش ناچار از نظر خود و از هواي نفسش و يا نظر و هواي نفس ديگران پيروي خواهد كرد و دچار گمراهي خواهد شد:

«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيرِ هُدي مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» {قصص ، 50.}

«و كيست گمراه تر از كسي كه از هواي نفسش بدون هدايتي از سوي خداوند پيروي كند؟ همانا خدا گروه ستمكاران را هدايت نمي كند.»

عَنِ ابْنِ

أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيرِ هُدي مِنَ اللَّهِ» قَالَ: يعْنِي مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيهُ بِغَيرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَي. {كافي ، ج 1 ، ص 374.}

بزنطي از حضرت كاظم عليه السلام روايت كرده كه درباره ي آيه ي مذكور فرمودند:

مقصود كسي است كه رأي شخصي خود را ملاك بندگي و ديانت قرار مي دهد بدون اينكه از رهبري امامي از ائمه ي هدي پيروي كند.

و از اين رو است كه حضرت صادق عليه السلام درباره ي مسلماني كه با ولايت و امامت آشنا نيست فرمودند:

«كانَ مُسْلِمًا وَ كانَ ضَالّاً»: {كافي ، ج 2 ، ص 24.}

چنين كسي مسلمان است و گمراه.

خداوند متعال چنان كه خود فرموده دينش را كامل كرده و هر چيزي را كه امت تا روز قيامت بدان نياز داشته در كتابش نازل فرموده و براي رسولش تبيين كرده و هيچ چيزي را فروگذار نكرده است. (مائده/3 و انعام/38 و نحل/89)

مهمترين ركن اسلام كه موجب كامل شدن آن گشته و موجب شده كه اسلام در هر شرايط و در هر زماني بتواند پاسخگوي نياز امت باشد ، مسأله ي امامت اهل بيت عليهم السلام است.

انشاء الله در قسمتي كه خصوصيت علم اهل بيت عليهم السلام را بررسي خواهيم كرد درباره ي وجوه علم ايشان و منابع آن سخن خواهيم گفت و دلائل آن را نيز ذكر مي كنيم. اكنون اجمالا مي گوئيم: علم آنچه امت تا روز قيامت بدان محتاجند نزد اهل بيت عليهم السلام است. هيچ حكم و مطلبي نيست كه آيندگان بدان نياز يابند مگر اينكه حكمش نزد امام عليهم السلام موجود است. لذا كسي حق ندارد رأي

و نظر خود را در دين و در دستورات احكام الهي دخالت دهد. امت مكلفند كه تكليف و وظيفه ي خود را از ايشان فرا گيرند و به تعبير ديگر خود را در معرض هدايت ايشان قرار دهند و هدايت ايشان را بپذيرند.

اگر كسي هدايت امام را نپذيرد يا همچون امثال ابوحنيفه دچار قياس در احكام دين مي شود و يا دنباله رو امثال چنين كساني مي گردد:

إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يدَّعُونَ أَنَّهُمْ عُلَمَاءُ فُقَهَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أُوتُوا جَمِيعَ الْفِقْهِ وَ الْعِلْمَ فِي الدِّينِ مِمَّا يحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّةُ إِلَيهِ وَ صَحَّ ذَلِك لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ عَلِمُوهُ وَ حَفِظُوهُ و لَيسَ كلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَيهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ لَا عَرَفُوهُ و ذَلِك أَنَّ الشَّي ءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكامِ قَدْ يرِدُ عَلَيهِمْ فَيسْأَلُونَ عَنْهُ فَلَا يكونُ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ يسْتَحْيونَ أَنْ ينْسِبَهُمُ النَّاسُ إِلَي الْجَهْلِ وَ يكرَهُونَ أَنْ يسْأَلُوا فَلَا يجِيبُونَ فَطَلَبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِك اسْتَعْمَلُوا الرَّأْي وَ الْقِياسَ فِي دِينِ اللَّهِ تَرَكوا الْآثَارَ وَ دَانُوا اللَّهَ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: «كلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ» فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَي ءٍ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَلَمْ يكنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ رَدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ. {الاختصاص

، ص 259.}

اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

آنها ادعا مي كنند عالم و فقيه اند و تمام فقه و دانش دين كه امت بدان نيازمندند به آنها داده شده و تمام اينها از رسول خدا صلي الله عليه و آله به درستي به ايشان رسيده و ايشان آن را دانسته و از بر كرده اند! و حال آنكه ايشان همه ي علم رسول خدا را نمي دانند و از آن حضرت به ايشان نرسيده. و از اين رو گاه چيزي از حلال و حرام و احكام بر ايشان عرضه مي شود و درباره ي آن مورد پرسش واقع مي شوند كه روايتي كه از رسول خدا درباره ي آن باشد نزدشان نيست ، خجالت مي كشند مردم آن را را به ناداني نسبت دهند و نمي پسندند كه وقتي مورد پرسش قرار مي گيرند جوابي ندهند تا مردم علم را از معدنش بجويند. از اين رو نظر و قياس خود را در دين خدا بكار گرفتند و روايات را ترك كردند و خدا را با نوآوري ها پرستيدند ، با اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: «هر بدعت و نوآوري گمراهي است.» پس اگر آنگاه كه درباره ي چيزي از دين خدا از ايشان پرسش مي شد كه روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي آن نزد ايشان نبود ، آن پرسش را به خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و اولي الامرشان عرضه مي داشتند ، آل محمد صلي الله عليه و آله كه قدرت استنباط دارند حقيقت مطلب را فهميد (و به ايشان مي گفتند).

قَالَ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

لَا يصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَاييسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ و مَنِ اقْتَدَي بِنَا هُدِي و مَنْ كانَ يعْمَلُ بِالْقِياسِ وَ الرَّأْي هَلَك. {كمال الدين ، ج 1 ، ص 324.}

حضرت علي بن الحسين عليه السلام فرمودند:

همانا دين خداي عزوجل با عقلهاي ناقص با نظرات باطل و قياسهاي فاسد درك نمي شود و جز با تسليم نمي توان بدان دست يافت. پس هر كس در مقابل ما تسليم شود سالم ماند و هر كس به ما اقتدا كند هدايت يابد و هر كس به قياس و نظرش عمل كند نابود گردد.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَي عَلَيهِ السَّلَامُ:

جُعِلْتُ فِدَاك ، فُقِّهْنَا فِي الدِّينِ وَ أَغْنَانَا اللَّهُ بِكمْ عَنِ النَّاسِ حَتَّي إِنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ ، تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ يحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنَّ اللَّهُ عَلَينَا بِكمْ. فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَينَا الشَّي ءُ لَمْ يأْتِنَا فِيهِ عَنْك وَ لَا عَنْ آبَائِك شَي ءٌ فَنَظَرْنَا إِلَي أَحْسَنِ مَا يحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ الْأَشْياءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكمْ فَنَأْخُذُ بِهِ. فَقَالَ: هَيهَاتَ هَيهَاتَ! فِي ذَلِك وَ اللَّهِ هَلَك مَنْ هَلَك يا ابْنَ حَكيمٍ ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِيفَةَ كانَ يقُولُ: «قَالَ عَلِي وَ قُلْتُ.» قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكمِ: وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ إِلَّا أَنْ يرَخِّصَ لِي فِي الْقِياسِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 56.}

محمد بن حكيم گويد: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم ، ما در دين دانشمند شديم و خدا ما را از مردم بي نياز كرد تا آنجا كه چون جمعي از ما در مجلسي باشيم

كسي از رفيقش چيزي نپرسد ، زيرا آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد. و اين به واسطه منتي كه خدا از بركت شما بر ما نهاده ، اما گاهي مطلبي براي ما پيش مي آيد كه از شما و پدرانت درباره ي آن سخني به ما نرسيده ، پس ما بهترين جوابي را كه به نظرمان مي رسد و با اخبار و روايات شما هم سازگارتر است انتخاب مي كنيم.

حضرت فرمودند:

چه دور است ، چه دور است اين راه از حقيقت ، به خدا هر كه هلاك شد از همين راه هلاك شد اي پسر حكيم ، آنگاه فرمودند:

خدا لعنت كند ابو حنيفه را كه مي گفت: علي چنان گفت و من چنين گويم!

سپس ابن حكيم به هشام گفت: به خدا من از اين سخن مقصودي نداشتم جز اينكه اجازه ي قياس را به من بدهد.

عَنْ يونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

بِمَا أُوَحِّدُ اللَّهَ؟ فَقَالَ: يا يونُسُ لَا تَكونَنَّ مُبْتَدِعاً مَنْ نَظَرَ بِرَأْيهِ هَلَك وَ مَنْ تَرَك اهل بيت نَبِيهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ ضَلَّ وَ مَنْ تَرَك كتَابَ اللَّهِ وَ قَوْلَ نَبِيهِ كفَر. {الكافي ، ج 1 ، ص 56.}

يونس بن عبدالرحمن گويد: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: چگونه خدا را به يگانگي پرستم؟

فرمودند:

اي يونس! بدعت گذار مباش؛ كسي كه رأي و نظرش را در دين وارد كند هلاك شود و هر كه اهل بيت پيامبرش را صلي الله عليه و آله رها كند گمراه گردد و كسي كه قرآن و گفتار پيامبرش را رها كند كافر گردد.

عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَي عَلَيهِ السَّلَامُ عَنِ الْقِياسِ فَقَالَ: مَا لَكمْ

وَ الْقِياسَ؟ إِنَّ اللَّهَ لَا يسْأَلُ كيفَ أَحَلَّ وَ كيفَ حَرَّم {الكافي ، ج 1 ، ص 56.}

عثمان بن عيسي گويد: از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام راجع به قياس پرسيدم. فرمودند:

شما را با قياس چكار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.

برخي از مصاديق هدايت تشريعي اهل بيت عليهم السلام
برخي از مصاديق هدايت تشريعي اهل بيت عليهم السلام

بسيار مكرر و متعدد است مواردي كه در دوران امامت اهل بيت عليهم السلام ، معاصران ايشان ، در علم به حكمي درمانده اند و پس از رجوع به اهل بيت عليهم السلام مشكل حل شده و حكم خدا برايشان روشن و نمودار گشته است كه در اينجا برخي از مصاديق را ذكر مي كنيم:

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

درباره ي علم حضرت علي عليه السلام به احكام شريعت و اينكه آن حضرت از اين جهت يگانه ي زمان خود بودند روايات متعددي ، هم در كتب روائي شيعه و هم در كتب اهل سنت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده است.

درباره ي قضاوت آن حضرت نيز (كه فرع علم آن حضرت به شريعت است) فريقين هر كدام به سندها و طرق متعددي از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده اند كه خطاب به اصحابشان فرمودند:

«اَقْضَاكمْ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ» و يا فرمودند:

«اَقْضَي اُمَّتِي عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ.» {براي مطالعه ي برخي از سندها و طرق اين روايت در كتب اهل سنت: ر ك: إحقاق الحق ، ج 4 ، ص 321 تا 323 و ص 382 و ج 15 ، ص 366 تا 374 و ج 20 ، ص 409 و 410 و ج 22 ، ص 155 تا 160. و براي آشنايي بيشتر با علم آن حضرت در امر قضاوت و برخي از قضاوتهاي شگفت انگيز آن حضرت كه در كتب اهل سنت نيز روايت شده: ر ك: إحقاق الحق ، ج 8 ، ص 34 تا 86 و ج 32 ، ص 120 تا 188. و رك: كتاب قضاء اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام ، تأليف علامه تستري و

يا ترجمه ي آن با عنوان: قضاوتهاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام.}

مصاديق و نمونه هاي قضاوتهاي آن حضرت در مواردي كه ديگران در آن فرو مانده اند نيز مطلبي است كه تمام علماي مسلمين در كتب روائي معتبر خود بر آن اتفاق نظر دارند و بابي را در كتب خود به اين موضوع اختصاص داده اند و يا كتابهايي را در اين موضوع تأليف نموده اند. در اينجا به خاطر لزوم اختصار و براي ايكه از موضوع بحث خارج نشويم دو مورد از مجموعه قضاوتهاي آن حضرت را ذكر مي كنيم:

جَاءَتْ بِهِ الْعَامَّةُ وَ الْخَاصَّةُ فِي قِصَّةِ قُدَامَةَ بْنِ مَظْعُونٍ وَ قَدْ شَرِبَ الْخَمْرَ فَأَرَادَ عُمَرُ أَنْ يحُدَّهُ فَقَالَ لَهُ قُدَامَةُ: إِنَّهُ لَا يجِبُ عَلَي الْحَدُّ ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَي يقُولُ: «لَيسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا.» {مائدة/93.}

فَدَرَأَ عُمَرُ عَنْهُ الْحَدَّ ، فَبَلَغَ ذَلِك اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ فَمَشَي إِلَي عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: لِمَ تَرَكتَ إِقَامَةَ الْحَدِّ عَلَي قُدَامَةَ فِي شُرْبِهِ الْخَمْرَ؟

فَقَالَ لَهُ: إِنَّهُ تَلَا عَلَي الْآيةَ وَ تَلَاهَا عُمَرُ.

فَقَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

لَيسَ قُدَامَةُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآيةِ وَ لَا مَنْ سَلَك سَبِيلَهُ فِي ارْتِكابِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا يسْتَحِلُّونَ حَرَاماً ، فَارْدُدْ قُدَامَةَ وَ اسْتَتِبْهُ مِمَّا قَالَ ، فَإِنْ تَابَ فَأَقِمْ عَلَيهِ الْحَدَّ وَ إِنْ لَمْ يتُبْ فَاقْتُلْهُ فَقَدْ خَرَجَ عَنِ الْمِلَّةِ ، فَاسْتَيقَظَ عُمَرُ لِذَلِك وَ عَرَفَ قُدَامَةُ الْخَبَرَ فَأَظْهَرَ التَّوْبَةَ وَ الْإِقْلَاعَ فَدَرَأَ عُمَرُ عَنْهُ الْقَتْلَ وَ لَمْ يدْرِ كيفَ يحُدُّهُ. فَقَالَ لِاميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

أَشِرْ عَلَي فِي حَدِّهِ.

فَقَالَ: حُدَّهُ ثَمَانِينَ ، إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ

إِذَا شَرِبَهَا سَكرَ وَ إِذَا سَكرَ هَذَي وَ إِذَا هَذَي افْتَرَي ، فَجَلَدَهُ عُمَرُ ثَمَانِينَ وَ صَارَ إِلَي قَوْلِهِ فِي ذَلِك. {الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد ، ج 1 ، ص 202.}

سني و شيعه نقل كرده اند كه قُدامه پسر مظعون شراب خورد ، عمر خواست حد بر او جاري كند كه قدامه گفت: جاري كردن حد بر من لازم نيست زيرا خداي تعالي مي فرمايد: «بر آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند باكي نيست در آنچه بخورند اگر پرهيزكاري كنند و ايمان آرند و كردار شايسته كنند سپس پرهيزكاري كنند و ايمان آرند.»

پس عمر حدي بر او جاري نكرد ، اين جريان به گوش اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد ، نزد عمر رفته و به او فرمود: چرا حد شراب خوار بر قدامه جاري نكردي؟

گفت: او آيه اي از قرآن برايم خواند و آن آيه را قرائت كرد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

قدامه و هر كس روش او را در انجام محرمات الهي دنبال كند اهل اين آيه نيست ، زيرا هر آينه كساني كه ايمان آرند و كردار شايسته كنند حرام خدا را حلال نشمارند ، پس قدامه را باز گردان و توبه اش ده ، اگر توبه كرد حد شراب خوار بر او جاري ساز و اگر توبه نكرد او را بكش ، زيرا كه از دين اسلام بيرون رفته ، عمر به خود آمد (كه اشتباه كرده) و قدامه نيز از اين جريان آگاه شده اظهار توبه كرد و دست از اين كار باز داشت ، پس عمر او را نكشت ولي نمي دانست چگونه حد بر او جاري سازد ، پس به حضرت

امير عليه السلام گفت: شما بفرمائيد چگونه حد بر او بزنيم؟

حضرت فرمودند:

هشتاد تازيانه به او بزن ، زيرا همانا شرابخوار همين كه شراب بخورد مست شود و چون مست شود هذيان گويد و وقتي هذيان گويد دروغ بندد.

پس عمر هشتاد تازيانه بر او زد و به فرمايش حضرت رفتار كرد.

عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِي قَالَ: اسْتَوْدَعَ رَجُلَانِ امْرَأَةً وَدِيعَةً وَ قَالا لَهَا: لَا تَدْفَعِي إِلَي وَاحِدٍ مِنَّا حَتَّي نَجْتَمِعَ عِنْدَك ثُمَّ انْطَلَقَا فَغَابَا ، فَجَاءَ أَحَدُهُمَا إِلَيهَا وَ قَالَ: أَعْطِينِي وَدِيعَتِي فَإِنَّ صَاحِبِي قَدْ مَاتَ ، فَأَبَتْ حَتَّي كثُرَ اخْتِلَافُهُ إِلَيهَا ثُمَّ أَعْطَتْهُ ثُمَّ جَاءَ الْآخَرُ فَقَالَ: هَاتِي وَدِيعَتِي! قَالَتْ: أَخَذَهَا صَاحِبُك وَ ذَكرَ أَنَّك قَدْ مِتَّ فَارْتَفَعَا إِلَي عُمَرَ فَقَالَ لَهَا عُمَرُ: مَا أَرَاك إِلَّا وَ قَدْ ضَمِنْتِ!

فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ: اجْعَلْ عَلِياً عَلَيهِ السَّلَامُ بَينِي وَ بَينَهُ.

فَقَالَ لَهُ: اقْضِ بَينَهُمَا.

فَقَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

«هَذِهِ الْوَدِيعَةُ عِنْدَهَا وَ قَدْ أَمَرْتُمَاهَا أَلَّا تَدْفَعَهَا إِلَي وَاحِدٍ مِنْكمَا حَتَّي تَجْتَمِعَا عِنْدَهَا فَائْتِنِي بِصَاحِبِك» وَ لَمْ يضَمِّنْهَا و قَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّمَا أَرَادَا أَنْ يذْهَبَا بِمَالِ الْمَرْأَةِ. {من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 19.}

ابراهيم بن محمّد ثقفي گويد: دو مرد نزد بانوئي وديعه اي نهادند و گفتند: به هيچ يك از ما پس مده مگر آنكه هر دو با هم باشيم ، سپس رفتند و غايب شدند و پس از چندي يكي از آن دو آمد و گفت: وديعه ي مرا بر گردان ، زيرا رفيقم از دنيا رفت ، زن نپذيرفت تا اينكه رفت و آمد مرد نزد وي زياد شد ، زن ناچار وديعه را به او بازگرداند. پس از آن ، رفيقش آمد و تقاضاي ردّ وديعه

كرد ، زن گفت: رفيقت آمد و گفت كه تو از دنيا رفته اي و آن را گرفت ، دادخواهي را نزد عمر بردند. عمر به زن گفت: من نظري جز اينكه تو ضامني ندارم.

زن گفت: علي عليه السلام را بين ما حاكم قرار ده.

عمر به حضرت علي عليه السلام گفت: شما ميان اين دو حكم كن.

حضرت علي عليه السلام (به آن مرد) فرمودند:

«اين امانت ، اكنون نزد اين زن موجود است ، ولي شرط شما اين بوده كه آن را به يكي از شما به تنهائي تحويل ندهد تا هر دو با هم نزدش حاضر شويد ، اكنون برو و همراه دوستت بازگرد.» حضرت با اين قضاوت قائل به ضامن بودن زن نشدند و فرمودند:

آنها مي خواستند مال اين زن را به يغما برند.

امام حسن مجتبي عليه السلام

عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: سَأَلَ أَعْرَابِي أَبَا بَكرٍ فَقَالَ: إِنِّي أَصَبْتُ بَيضَ نَعَامٍ فَشَوَيتُهُ وَ أَكلْتُهُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَمَا يجِبُ عَلَي؟

فَقَالَ لَهُ: يا أَعْرَابِي ، أَشْكلْتَ عَلَي فِي قَضِيتِك! فَدَلَّهُ عَلَي عُمَرَ وَ دَلَّهُ عُمَرُ عَلَي عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَلَمَّا عَجَزُوا قَالُوا: عَلَيك بِالْأَصْلَعِ.

فَقَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

سَلْ أَي الْغُلَامَينِ شِئْتَ

فَقَالَ الْحَسَنُ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يا أَعْرَابِي! أَ لَك إِبِلٌ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَاعْمِدْ إِلَي عَدَدِ مَا أَكلْتَ مِنَ الْبَيضِ نُوقاً فَاضْرِبْهُنَّ بِالْفُحُولِ فَمَا فَصَلَ مِنْهَا فَأَهْدِهِ إِلَي بَيتِ اللَّهِ الْعَتِيقِ الَّذِي حَجَجْتَ إِلَيهِ.

فَقَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبَ وَ مِنْهَا مَا يزْلِقُ؟

فَقَالَ: إِنْ يكنْ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبُ وَ مَا يزْلِقُ فَإِنَّ مِنَ الْبَيضِ مَا يمْرُقُ.

قَالَ: فَسُمِعَ صَوْتٌ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ الَّذِي فَهِمَ هَذَا الْغُلَامُ هُوَ الَّذِي فَهِمَهَا سُلَيمَانُ بْنُ دَاوُد. {المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 10.}

عُباده پسر صامت

گويد: مرد عربي نزد ابوبكر آمد و گفت: من در حالي كه مُحرِم بودم چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، اكنون تكليف من چيست و چه چيزي بر من واجب است؟

ابوبكر گفت: اي اعرابي! مسأله ات را برايم مشكل كردي! آنگاه او را نزد عمر فرستاد ، عمر هم وي را نزد عبد الرحمن روانه كرد. هنگامي كه آنان از جواب آن مسأله عاجز شدند او را گفتند: بر تو باد به اصلع (يعني كسي كه جلوي سرش بي مو مي باشد ، مراد حضرت امير عليه السلام است).

(همين كه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و سؤالش را پرسيد حضرت با اشاره به دو فرزندشان) فرمودند:

از اين دو پسر ، از هر كدام كه خواستي سؤال كن!

امام حسن عليه السلام (در جواب اين مسأله به او) فرمود: اي اعرابي ، آيا شتر داري؟

گفت: آري.

فرمود: به تعداد آن تخم هاي شتر مرغي كه خورده اي شتر ماده با شتر نر جفت گيري كن و بچه هاي آنها را براي خانه خدا كه به سويش حج نمودي هديه كن.

حضرت امير عليه السلام فرمودند:

گاهي شتران بچه مي اندازند و گاهي هم بچه مرده به دنيا مي آورند!

امام حسن عليه السلام فرمود: اگر شتران گاهي بچه مي اندازند و يا بچه مرده به دنيا مي آورند ، تخم نيز گاهي فاسد و بي خاصيت مي شود.

در اين هنگام حاضران صدايي شنيدند كه مي گفت: اي مردم! كسي كه به اين پسر فهمانيد ، همان كسي بود كه به حضرت سليمان فهمانيد.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِمَا السَّلَامُ يقُولَانِ: بَينَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ فِي مَجْلِسِ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ إِذْ أَقْبَلَ قَوْمٌ

فَقَالُوا: يا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَرَدْنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: وَ مَا حَاجَتُكمْ؟

قَالُوا: أَرَدْنَا أَنْ نَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

قَالَ: وَ مَا هِي؟ تُخْبِرُونَا بِهَا.

فَقَالُوا: امْرَأَةٌ جَامَعَهَا زَوْجُهَا فَلَمَّا قَامَ عَنْهَا قَامَتْ بِحُمُوَّتِهَا فَوَقَعَتْ عَلَي جَارِيةٍ بِكرٍ فَسَاحَقَتْهَا فَأَلْقَتِ النُّطْفَةَ فِيهَا فَحَمَلَتْ فَمَا تَقُولُ فِي هَذَا؟

فَقَالَ الْحَسَنُ عَلَيهِ السَّلَامُ:

مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا و أَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي فَأَرْجُو أَنْ لَا أُخْطِئَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ يعْمَدُ إِلَي الْمَرْأَةِ فَيؤْخَذُ مِنْهَا مَهْرُ الْجَارِيةِ الْبِكرِ فِي أَوَّلِ وَهْلَةٍ لِأَنَّ الْوَلَدَ لَا يخْرُجُ مِنْهَا حَتَّي تُشَقَّ فَتَذْهَبَ عُذْرَتُهَا ثُمَّ تُرْجَمُ الْمَرْأَةُ لِأَنَّهَا مُحْصَنَةٌ ثُمَّ ينْتَظَرُ بِالْجَارِيةِ حَتَّي تَضَعَ مَا فِي بَطْنِهَا وَ يرَدُّ الْوَلَدُ إِلَي أَبِيهِ صَاحِبِ النُّطْفَةِ ثُمَّ تُجْلَدُ الْجَارِيةُ الْحَدَّ.

قَالَ: فَانْصَرَفَ الْقَوْمُ مِنْ عِنْدِ الْحَسَنِ عَلَيهِ السَّلَامُ فَلَقُوا اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ: مَا قُلْتُمْ لِأَبِي مُحَمَّدٍ وَ مَا قَالَ لَكمْ؟

فَأَخْبَرُوهُ فَقَالَ: لَوْ أَنَّنِي الْمَسْئُولُ مَا كانَ عِنْدِي فِيهَا أَكثَرُ مِمَّا قَالَ ابْنِي. {الكافي ، ج 7 ، ص 202.}

محمد بن مسلم گويد: از حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام شنيدم كه مي فرمودند:

روزي امام حسن عليه السلام در مجلس حضرت امير عليه السلام بود كه گروهي وارد شدند و به حضرت گفتند: اي ابامحمد! با اميرالمؤمنين كار داريم.

فرمود: كارتان چيست؟

گفتند: مي خواهيم مسأله اي را از او بپرسيم.

فرمود: چه مسأله اي؟ براي ما بگوييد.

گفتند: زني پس از اينكه شوهرش با او همبستر شد ، با كنيز باكره اي مساحقه كرد ، عورت آن دختر ، نطفه را جذب كرد و دختر بدين وسيله حامله شد ، درباره ي اين مسأله چه مي گويي؟

فرمودند:

مسأله اي است مشكل ، كه پدرم از عهده ي آن بر مي آيد ، ولي

در عين حال من جواب آن را مي گويم ، اگر صحيح گفتم از طرف خدا و سپس اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر اشتباه گفتم از سوي خودم مي باشد ، اما اميدوارم كه با خواست خدا اشتباه نگويم؛ در مرحله ي اول بايستي مهريه ي آن كنيز باكره را از آن زن بگيرند ، زيرا آن بچه جز با از بين رفتن بكارت آن دختر خارج نخواهد شد. آنگاه بايد آن زن را سنگسار نمود ، زيرا كه زناي محصنه كرده است. سپس بايد منتظر ماند تا آن دختر وضع حمل نمايد و آن بچه را به صاحب نطفه داد و بر آن دختر حد جاري كرد.

آن گروه از حضور امام حسن عليه السلام مرخص شده و با حضرت امير عليه السلام ملاقات كردند. حضرت به ايشان فرمودند:

شما به ابامحمد چه گفتيد و او چه جوابي به شما داد؟

ايشان جريان را شرح دادند. حضرت فرمودند:

اگر از من هم مي پرسيديد جوابي بيش از جواب پسرم نزد من نبود.

امام حسين عليه السلام

رُوِي أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كانَ يخْطُبُ النَّاسَ عَلَي مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فَذَكرَ فِي خُطْبَتِهِ أَنَّهُ «أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »

فَقَالَ لَهُ الْحُسَينُ عَلَيهِ السَّلَامُ مِنْ نَاحِيةِ الْمَسْجِدِ: انْزِلْ أَيهَا الْكذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ لَا [إِلَي] مِنْبَرِ أَبِيك.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: فَمِنْبَرُ أَبِيك لَعَمْرِي يا حُسَينُ لَا مِنْبَرُ أَبِي مَنْ عَلَّمَك هَذَا؟ أَبُوك عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟

فَقَالَ لَهُ الْحُسَينُ عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنْ أُطِعْ أَبِي فِيمَا أَمَرَنِي فَلَعَمْرِي إِنَّهُ لَهَادٍ وَ أَنَا مُهْتَدٍ بِهِ وَ لَهُ فِي رِقَابِ النَّاسِ الْبَيعَةُ عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَي

لَا ينْكرُهَا إِلَّا جَاحِدٌ بِالْكتَابِ ، قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ وَ أَنْكرُوهَا بِأَلْسِنَتِهِمْ و وَيلٌ لِلْمُنْكرِينَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيتِ مَا ذَا يلْقَاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ مِنْ إِدَامَةِ الْغَضَبِ وَ شِدَّةِ الْعَذَابِ!

فَقَالَ عُمَرُ: يا حُسَينُ! مَنْ أَنْكرَ حَقَّ أَبِيك فَعَلَيهِ لَعْنَةُ اللَّهِ ، أَمَّرَنَا النَّاسُ فَتَأَمَّرْنَا وَ لَوْ أَمَّرُوا أَبَاك لَأَطَعْنَا.

فَقَالَ لَهُ الْحُسَينُ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يا ابْنَ الْخَطَّابِ! فَأَي النَّاسِ أَمَّرَك عَلَي نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبَا بَكرٍ عَلَي نَفْسِك لِيؤَمِّرَك عَلَي النَّاسِ بِلَا حُجَّةٍ مِنْ نَبِي وَ لَا رِضًي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؟ فَرِضَاكمْ كانَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ رِضًي أَوْ رِضَا أَهْلِهِ كانَ لَهُ سَخَطاً؟ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنْ لِلِّسَانِ مَقَالًا يطُولُ تَصْدِيقُهُ وَ فِعْلًا يعِينُهُ الْمُؤْمِنُونَ لَمَا تَخَطَّأْتَ رِقَابَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ ، تَرْقَي مِنْبَرَهُمْ وَ صِرْتَ الْحَاكمَ عَلَيهِمْ بِكتَابٍ نَزَلَ فِيهِمْ لَا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لَا تَدْرِي تَأْوِيلَهُ إِلَّا سَمَاعَ الْآذَانِ ، الْمُخْطِئُ وَ الْمُصِيبُ عِنْدَك سَوَاءٌ ، فَجَزَاك اللَّهُ جَزَاك وَ سَأَلَك عَمَّا أَحْدَثْتَ سُؤَالًا حَفِياً.

قَالَ: فَنَزَلَ عُمَرُ مُغْضَباً … {الإحتجاج علي أهل اللجاج ، ج 2 ، ص 292.}

روايت شده: روزي عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله سرگرم ايراد خطبه اي بود و در ضمن آن گفت كه او مصداق اين آيه است «اولي و سزاوارتر به مؤمنان از خودشان.»

امام حسين عليه السلام كه در گوشه اي از مسجد نشسته بود با شنيدن اين كلام فرياد برآورد كه: اي دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرو شو و بر منبر پدر خود برو!

عمر گفت: آري ، به جان خودم اين

منبر پدر توست نه پدر من ، چه كسي اين حرفها را به تو ياد داده؟ پدرت علي بن ابي طالب؟!

امام حسين عليه السلام فرمود: اگر اطاعت پدرم در اين كار را كرده باشم به جان خودم سوگند كه او فردي هدايتگر است و من پيرو اويم و او برگردن مردم بنا بر عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعتي دارد كه جبرئيل به خاطر آن از جانب خداوند نازل شده كه جز افراد منكر قرآن كسي آن را انكار نمي كند ، همه مردم دلِشان از آن خبر داشتند و با زبان آن را رد نمودند و واي بر منكرين حق ما أهل بيت ، آيا محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله جز با خشم و غضب و شدت عذاب با ايشان روبرو خواهد شد!

عمر گفت: اي حسين! هر كه حق پدرت را انكار كند خدا لعنتش كند ، مردم مرا حاكم كردند و من هم پذيرفتم و اگر پدرت را برگزيده بودند ما نيز اطاعت مي كرديم.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: اي پسر خطاب! كدامين از مردم ، تو را بر خود حاكم كرد پيش از آنكه تو ابوبكر را بر خود حاكم كني بدون هيچ حجتي از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله و بدون رضايت آل محمد؟ آيا رضايت شما همان رضايت محمد صلي الله عليه و آله است؟ يا اينكه رضايت خاندان او ، موجب غضب اوست؟ به خدا كه اگر براي زبان گفتاري بود كه تصديقش به درازا كشد و كرداري كه اهل ايمان ياريش كنند هرگز به خطا بر دوش آل محمد

صلي الله عليه و آله سوار نمي شدي ، كه از منبرشان بالا رفته و با قرآني كه بر ايشان نازل شده به همانها حكم كني كتابي كه نه از مشكلاتش با خبري و نه از تأويلش جز آنچه شنيده اي مي داني ، خطاكار و محقّ نزد تو يكسانند ، پس خداي تعالي تو را جزا دهد به آنچه جزاي توست و از اين وقايعي كه به بار آورده اي از تو بازخواست كند.

راوي گويد: پس از اين كلام عمر در نهايت غضب از منبر فرو آمد …

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ امْرَأَةً كانَتْ تَطُوفُ وَ خَلْفَهَا رَجُلٌ فَأَخْرَجَتْ ذِرَاعَهَا ، فَقَالَ بِيدِهِ حَتَّي وَضَعَهَا عَلَي ذِرَاعِهَا ، فَأَثَبْتَ اللَّهُ يدَهُ فِي ذِرَاعِهَا حَتَّي قَطَعَ الطَّوَافَ وَ أُرْسِلَ إِلَي الْأَمِيرِ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ وَ أَرْسَلَ إِلَي الْفُقَهَاءِ.

فَجَعَلُوا يقُولُونَ: اقْطَعْ يدَهُ فَهُوَ الَّذِي جَنَي الْجِنَايةَ.

فَقَالَ: هَاهُنَا أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ؟

فَقَالُوا: نَعَمْ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي عَلَيهِمَا السَّلَامُ قَدِمَ اللَّيلَةَ.

فَأَرْسَلَ إِلَيهِ فَدَعَاهُ فَقَالَ: انْظُرْ مَا لَقِيا ذَانِ.

فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ رَفَعَ يدَيهِ فَمَكثَ طَوِيلًا يدْعُو ثُمَّ جَاءَ إِلَيهَا حَتَّي خَلَّصَ يدَهُ مِنْ يدِهَا.

فَقَالَ الْأَمِيرُ: أَ لَا نُعَاقِبُهُ بِمَا صَنَعَ؟

فَقَالَ: لَا. {تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 470.}

حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

زني مشغول طواف بود. مردي پشت سر او حركت مي كرد. زن بازوي خود را بيرون آورد ، مرد با دستش اشاره كرد و بازوي زن را گرفت. خداوند دست آن مرد را بر بازوي آن زن چسبانيد چنان كه طواف بند آمد و به دنبال امير فرستادند. مردم جمع شدند و به دنبال فقها فرستادند.

فقها آمده و نظر دادند: دست مرد

را قطع كنيد كه اين جنايت از ناحيه ي او بوده.

امير گفت: آيا كسي از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله اينجا هست؟

گفتند: آري ، حسين بن علي عليه السلام ديشب رسيده.

به دنبال حضرت فرستاد و ايشان را فرا خواند و به ايشان عرضه داشت: ببينيد اين دو دچار چه بلايي شده اند!

حضرت رو به قبله كرده و دستانشان را بالا برده و مدت زيادي دعا كردند. آنگاه پيش زن رفته و دست مرد را از دست او جدا كردند.

امير پرسيد: آيا اين مرد را مجازات نكنيم؟

فرمودند:

خير.

حضرت زين العابدين عليه السلام

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

أَنَّ عَلِي بْنَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلَامُ تَزَوَّجَ سُرِّيةً كانَتْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ فَبَلَغَ ذَلِك عَبْدَ الْمَلِك بْنِ مَرْوَانَ فَكتَبَ إِلَيهِ فِي ذَلِك كتَاباً أَنَّك صِرْتَ بَعْلَ الْإِمَاءِ!

فَكتَبَ إِلَيهِ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

أَنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ ، فَأَكرَمَ بِهِ مِنَ اللُّؤْمِ فَلَا لُؤْمَ عَلَي مُسْلِمٍ ، إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيةِ. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ أَنْكحَ عَبْدَهُ وَ نَكحَ أَمَتَهُ.

فَلَمَّا انْتَهَي الْكتَابُ إِلَي عَبْدِ الْمَلِك قَالَ لِمَنْ عِنْدَهُ: خَبِّرُونِي عَنْ رَجُلٍ إِذَا أَتَي مَا يضَعُ النَّاسَ لَمْ يزِدْهُ إِلَّا شَرَفاً.

قَالُوا: ذَاك أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ ذَاك.

قَالُوا: مَا نَعْرِفُ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: فَلَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ بِاميرالمؤمنين وَ لَكنَّهُ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ. {الكافي ، ج 5 ، ص 345.}

امام صادق عليه السلام فرمودند:

علي بن الحسين عليه السلام با كنيز امام حسن عليه السلام ازدواج كرد. اين خبر كه به عبدالملك رسيد نامه اي شماتت آميز نوشت كه: تو شوهر كنيزان شده اي!

حضرت در پاسخ او نوشتند: خداوند ، نقصان و پستي را

به واسطه ي اسلام برطرف نمود و مسلمان [را] گرامي تر از آن داشت كه سرزنش شود ، پس هيچ سرزنشي بر مسلمان نيست. سرزنش مربوط به جاهليت است ، همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله به غلامش دختر داد و با كنيزش ازدواج كرد.

همين كه نامه ي حضرت به دست عبدالملك رسيد رو به حاضرين گفت: كسي را سراغ داريد كه اگر كاري كه در نظر مردم بد است انجام دهد شرافت او افزون شود؟

گفتند: آن كس اميرالمؤمنين است (منظورشان مروان ، پدر عبدالملك ، يا خود عبدالملك بود).

گفت: نه به خدا قسم چنين نيست.

گفتند: ما جز اميرالمؤمنين ديگري را سراغ نداريم.

گفت: نه به خدا سوگند اميرالمؤمنين چنين نيست ، علي بن الحسين [عليه السلام] اين چنين است.

حضرت باقر العلوم عليه السلام

عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زَكرِيا بْنِ يحْيي الشَّعِيرِي عَنِ الْحَكمِ بْنِ عُتَيبَةَ قَالَ: كنَّا عَلَي بَابِ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ نَنْتَظِرُ أَنْ يخْرُجَ إِذْ جَاءَتِ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ: أَيكمْ أَبُو جَعْفَرٍ؟

فَقَالَ لَهَا الْقَوْمُ: مَا تُرِيدِينَ مِنْهُ؟

قَالَتْ: أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

فَقَالُوا لَهَا: هَذَا فَقِيهُ أَهْلِ الْعِرَاقِ فَسَلِيهِ!

فَقَالَتْ: إِنَّ زَوْجِي مَاتَ وَ تَرَك أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كانَ لِي عَلَيهِ مِنْ صَدَاقِي خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَأَخَذْتُ صَدَاقِي وَ أَخَذْتُ مِيرَاثِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَادَّعَي عَلَيهِ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَشَهِدْتُ لَهُ.

قَالَ الْحَكمُ: فَبَينَا أَنَا أَحْسُبُ إِذْ خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِي أَرَاك تُحَرِّك بِهِ أَصَابِعَك يا حَكمُ؟!

فَقُلْتُ: إِنَّ هَذِهِ الْمَرْأَةَ ذَكرَتْ أَنَّ زَوْجَهَا مَاتَ وَ تَرَك أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كانَ لَهَا عَلَيهِ مِنْ صَدَاقِهَا خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَأَخَذَتْ صَدَاقَهَا وَ أَخَذَتْ مِيرَاثَهَا ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَادَّعَي عَلَيهِ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَشَهِدَتْ لَهُ.

فَقَالَ الْحَكمُ:

فَوَ اللَّهِ مَا أَتْمَمْتُ الْكلَامَ حَتَّي قَالَ: أَقَرَّتْ بِثُلُثِ مَا فِي يدَيهَا وَ لَا مِيرَاثَ لَهَا.

قَالَ الْحَكمُ: فَمَا رَأَيتُ وَ اللَّهِ أَفْهَمَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَطُّ.

(قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيرٍ: وَ تَفْسِيرُ ذَلِك أَنَّهُ لَا مِيرَاثَ لَهَا حَتَّي تَقْضِي الدَّينَ وَ إِنَّمَا تَرَك أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ عَلَيهِ مِنَ الدَّينِ أَلْفٌ وَ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ لَهَا وَ لِلرَّجُلِ فَلَهَا ثُلُثُ الْأَلْفِ وَ لِلرَّجُلِ ثُلُثَاهَا). {الكافي ، ج 7 ، ص 24.}

حَكم بن عُتَيبه گويد: ما جماعتي بوديم كه بر در خانه ي امام باقر عليه السلام انتظار بيرون آمدن حضرت را مي كشيديم. در همين حال زني سر رسيد و گفت: كدام يك از شما ابوجعفر (كنيه ي امام باقر عليه السلام) است؟

حاضران گفتند: از او چه مي خواهي؟

زن گفت: مسأله اي دارم.

گفتند: اين (حَكم) فقيه اهل عراق است از او بپرس.

زن گفت: شوهرم در گذشته و هزار درهم به جا نهاده و من ديني به مبلغ پانصد درهم از باب صداق بر ذمّه ي او داشتم ، پس صداق و ميراث خود را از آن نقدينه برداشتم ، سپس مردي آمد و ادعاي طلب هزار درهم از او كرد و من به نفع آن مرد شهادت دادم.

حكم گويد: هنگامي كه من حساب مي كردم حضرت از خانه بيرون آمده و فرمود: چرا انگشتانت را حركت مي دهي اي حكم؟!

گفتم: اين زن بيان كرد كه شوهرش مرده و هزار درهم به جا نهاده و او پانصد درهم از بابت صداقش بر ذمّه ي شوهر داشته ، از اين رو صداق و سهم الإرث خود را از آن نقدينه برداشته است ، سپس مردي از راه رسيده و مدّعي شده است كه هزار درهم از او

طلب داشته است و اين زن به نفع او شهادت داده است.

حكم گويد: پس به خدا قسم من سخنم را تمام نكرده بوده كه امام فرمود: اين زن نسبت به دو ثلث آنچه در دست دارد شهادت داده و ميراثي براي او نيست.

حكم گويد: پس به خدا قسم كه من فهيم تر از ابو جعفر نديده ام.

ابن ابي عمير (راوي اين روايت) گويد: تفسير اين حكم اينست كه تا دين اداء نشود ميراث موردي ندارد. متوفي هزار درهم از خود باقي گذاشته ، در حالي كه هزار و پانصد درهم بدهكار است (به همسرش و به آن مرد) ، بنا بر اين ثلث هزار درهم متعلق به زن او است ، زيرا طلب او پانصد درهم است و دو ثلث هزار درهم متعلق به آن مرد است ، زيرا طلب او هزار درهم است.

امام جعفر صادق عليه السلام

عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَتَي الرَّبِيعُ أَبَا جَعْفَرٍ الْمَنْصُورَ وَ هُوَ خَلِيفَةٌ فِي الطَّوَافِ فَقَالَ لَهُ: يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَاتَ فُلَانٌ مَوْلَاك الْبَارِحَةَ فَقَطَعَ فُلَانٌ مَوْلَاك رَأْسَهُ بَعْدَ مَوْتِهِ.

قَالَ: فَاسْتَشَاطَ وَ غَضِبَ.

قَالَ: فَقَالَ لِابْنِ شُبْرُمَةَ وَ ابْنِ أَبِي لَيلَي وَ عِدَّةٍ مَعَهُ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْفُقَهَاءِ: مَا تَقُولُونَ فِي هَذَا؟

فَكلٌّ قَالَ: مَا عِنْدَنَا فِي هَذَا شَي ءٌ.

قَالَ: فَجَعَلَ يرَدِّدُ الْمَسْأَلَةَ فِي هَذَا وَ يقُولُ: أَقْتُلُهُ أَمْ لَا؟

فَقَالُوا: مَا عِنْدَنَا فِي هَذَا شَي ءٌ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ: قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ السَّاعَةَ فَإِنْ كانَ عِنْدَ أَحَدٍ شَي ءٌ فَعِنْدَهُ الْجَوَابُ فِي هَذَا وَ هُوَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ [عَلَيهِ السَّلَامُ] وَ قَدْ دَخَلَ الْمَسْعَي.

فَقَالَ لِلرَّبِيعِ: اذْهَبْ إِلَيهِ فَقُلْ لَهُ لَوْ لَا مَعْرِفَتُنَا بِشُغُلِ مَا أَنْتَ فِيهِ لَسَأَلْنَاك أَنْ تَأْتِينَا وَ لَكنْ أَجِبْنَا فِي كذَا وَ كذَا.

قَالَ: فَأَتَاهُ الرَّبِيعُ وَ

هُوَ عَلَي الْمَرْوَةِ فَأَبْلَغَهُ الرِّسَالَةَ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

قَدْ تَرَي شُغُلَ مَا أَنَا فِيهِ وَ قِبَلَك الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ فَسَلْهُمْ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: قَدْ سَأَلَهُمْ وَ لَمْ يكنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ شَي ءٌ. قَالَ: فَرَدَّهُ إِلَيهِ فَقَالَ: أَسْأَلُك إِلَّا أَجَبْتَنَا فِيهِ فَلَيسَ عِنْدَ الْقَوْمِ فِي هَذَا شَي ءٌ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

حَتَّي أَفْرُغَ مِمَّا أَنَا فِيهِ.

قَالَ: فَلَمَّا فَرَغَ جَاءَ فَجَلَسَ فِي جَانِبِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ لِلرَّبِيعِ اذْهَبْ فَقُلْ لَهُ: عَلَيهِ مِائَةُ دِينَارٍ.

قَالَ: فَأَبْلَغَهُ ذَلِك.

فَقَالُوا لَهُ: فَسَلْهُ كيفَ صَارَ عَلَيهِ مِائَةُ دِينَارٍ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

فِي النُّطْفَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْعَلَقَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْمُضْغَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْعَظْمِ عِشْرُونَ وَ فِي اللَّحْمِ عِشْرُونَ «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ» {مؤمنون/14.}وَ هَذَا هُوَ مَيتٌ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ ينْفَخَ فِيهِ الرُّوحُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ جَنِيناً.

قَالَ: فَرَجَعَ إِلَيهِ فَأَخْبَرَهُ بِالْجَوَابِ فَأَعْجَبَهُمْ ذَلِك وَ قَالُوا: ارْجِعْ إِلَيهِ فَسَلْهُ الدَّنَانِيرَ لِمَنْ هِي لِوَرَثَتِهِ أَمْ لَا؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

لَيسَ لِوَرَثَتِهِ فِيهَا شَي ءٌ إِنَّمَا هَذَا شَي ءٌ أُتِي إِلَيهِ فِي بَدَنِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ يحَجُّ بِهَا عَنْهُ أَوْ يتَصَدَّقُ بِهَا عَنْهُ أَوْ تَصِيرُ فِي سَبِيلٍ مِنْ سُبُلِ الْخَيرِ.

قَالَ: فَزَعَمَ الرَّجُلُ أَنَّهُمْ رَدُّوا الرَّسُولَ إِلَيهِ فَأَجَابَ فِيهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ بِسِتٍّ وَ ثَلَاثِينَ مَسْأَلَةً وَ لَمْ يحْفَظِ الرَّجُلُ إِلَّا قَدْرَ هَذَا الْجَوَابِ. {الكافي ، ج 7 ، ص 347.}

ربيع حاجب در زمان خلافت منصور عباسي در حالي كه وي مشغول طواف خانه ي خدا بود نزد او آمد و گفت: اي امير مؤمنان! شب گذشته فلان بنده ي شما مُرد و فلان بنده ي ديگر شما سر او را بعد از مردنش از بدنش جدا كرد.

منصور برافروخته شد و غضب كرد و به اين شبرمه

و ابن ابي ليلي و برخي ديگر از قاضيان و فقهايي كه همراهش بودند پرسيد: درباره ي اين مسأله مي گوييد؟

همه گفتند: نزد ما در پاسخ اين مسأله چيزي نيست.

منصور باز سؤالش را تكرار مي كرد و مي پرسيد: او را بكشم يا نه؟

باز گفتند: نزد ما در پاسخ اين مسأله چيزي نيست.

گويد: يكي از آنها گفت: هم اكنون مردي فرا رسيد كه اگر بنا باشد پاسخ اين مسأله نزد كسي باشد نزد اوست و او جعفر بن محمد [عليه السلام] است كه داخل در سعي شد.

منصور به ربيع گفت: نزد او برو و بگو: اگر نه اين بود كه مي دانيم مشغول اعماليد از شما درخواست مي كرديم كه نزد ما آييد ، ولي اكنون پاسخ ما در اين مسأله را بفرماييد.

ربيع خدمت حضرت رسيد ، حضرت در مروه بودند. پيام را رسانيد.

حضرت فرمودند:

مي بيني كه مشغول اعمالم ، فقها و دانشمندان نزد تو هستند ، از آنها بپرس.

@ربيع گفت: [منصور] از آنها پرسيد ، [اما] كسي پاسخي نداشت [به همين دليل از من خواست] اين مسأله را از او [امام صادق عليه السلام] بپرس[م].

حضرت ربيع را بازگرداندند. منصور باز پيام فرستاد: از شما خواهش مي كنم كه پاسخ دهيد ، زيرا اين گروه را پاسخي در قبال اين مسأله نيست.

حضرت فرمودند:

پس از فراغت از سعي پاسخ مي دهم.

گويد: وقتي حضرت از سعي فراغت يافتند گوشه اي از مسجد الحرام نشسته و به ربيع فرمودند:

بگو: بايد آن شخص صد دينار بدهد.

پاسخ را به منصور رسانيد.

فقها گفتند: از او بپرس كه چرا بايد صد اشرفي بدهد؟

حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

ديه ي در نطفه بيست دينار است ، در علقه شده بيست دينار ديگر ، در مضغه

شده بيست دينار ديگر ، در روييدن استخوان بيست دينار ديگر و در بيرون آوردن لحم بيست دينار ديگر (يعني براي هر مرتبه بيست دينار زياد مي شود تا مرتبه اي كه خلقتش تمام مي شود و هنوز روح دميده نشده صد دينار مي شود) ، «و سپس آن را آفرينش ديگري مي دهيم» و مرده ، به منزله ي بچه در شكم است كه هنوز روح در آن دميده نشده است.

ربيع برگشت و جواب حضرت را نقل كرد ، همگي از اين جواب به شگفت آمدند آنگاه گفتند: برگرد و از او بپرس كه آيا دينارها مال ورثه است يا نه؟

حضرت در جواب فرمودند:

هيچ چيز از آن مال ورثه نيست ، زيرا كه اين ديه در مقابل آن چيزي است كه بعد از مردنش به بدن او رسيده ، بايد با آن مال از طرف او حج نمود يا از جانب او صدقه داد يا در راهي از راههاي خير خرج كرد.

راوي گويد: آنها آن فرستاده را سي و شش مرتبه با سي و شش سؤال نزد حضرت صادق عليه السلام فرستادند ، ولي جز همين مقدار از سؤال و جوابها را به خاطر نداشت.

امام موسي كاظم عليه السلام

عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ الْكوفِي قَالَ: تَزَوَّجَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا جَارِيةً مُعْصِراً لَمْ تَطْمَثْ ، فَلَمَّا اقْتَضَّهَا سَالَ الدَّمُ فَمَكثَ سَائِلًا لَا ينْقَطِعُ نَحْواً مِنْ عَشَرَةِ أَيامٍ ، قَالَ: فَأَرَوْهَا الْقَوَابِلَ وَ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ يبْصِرُ ذَلِك مِنَ النِّسَاءِ فَاخْتَلَفْنَ فَقَالَ بَعْضٌ: هَذَا مِنْ دَمِ الْحَيضِ وَ قَالَ بَعْضٌ: هُوَ مِنْ دَمِ الْعُذْرَةِ.

فَسَأَلُوا عَنْ ذَلِك فُقَهَاءَهُمْ كأَبِي حَنِيفَةَ وَ غَيرِهِ مِنْ فُقَهَائِهِمْ فَقَالُوا: هَذَا شَي ءٌ قَدْ أَشْكلَ وَ الصَّلَاةُ فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ فَلْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ وَ لْيمْسِك

عَنْهَا زَوْجُهَا حَتَّي تَرَي الْبَياضَ ، فَإِنْ كانَ دَمَ الْحَيضِ لَمْ يضُرَّهَا الصَّلَاةُ وَ إِنْ كانَ دَمَ الْعُذْرَةِ كانَتْ قَدْ أَدَّتِ الْفَرْضَ.

فَفَعَلَتِ الْجَارِيةُ ذَلِك وَ حَجَجْتُ فِي تِلْك السَّنَةِ فَلَمَّا صِرْنَا بِمِنًي بَعَثْتُ إِلَي أَبِي الْحَسَنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! إِنَّ لَنَا مَسْأَلَةً قَدْ ضِقْنَا بِهَا ذَرْعاً ، فَإِنْ رَأَيتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي فَآتِيك وَ أَسْأَلُك عَنْهَا.

فَبَعَثَ إِلَي إِذَا هَدَأَتِ الرِّجْلُ وَ انْقَطَعَ الطَّرِيقُ فَأَقْبِلْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

قَالَ خَلَفٌ: فَرَأَيتُ اللَّيلَ ، حَتَّي إِذَا رَأَيتُ النَّاسَ قَدْ قَلَّ اخْتِلَافُهُمْ بِمِنًي تَوَجَّهْتُ إِلَي مِضْرَبِهِ فَلَمَّا كنْتُ قَرِيباً إِذَا أَنَا بِأَسْوَدَ قَاعِدٍ عَلَي الطَّرِيقِ فَقَالَ: مَنِ الرَّجُلُ؟

فَقُلْتُ: رَجُلٌ مِنَ الْحَاجِّ.

فَقَالَ: مَا اسْمُك؟

قُلْتُ: خَلَفُ بْنُ حَمَّادٍ.

قَالَ: ادْخُلْ بِغَيرِ إِذْنٍ ، فَقَدْ أَمَرَنِي أَنْ أَقْعُدَ هَاهُنَا فَإِذَا أَتَيتَ أَذِنْتُ لَك.

فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَي فِرَاشِهِ وَحْدَهُ ، مَا فِي الْفُسْطَاطِ غَيرُهُ. فَلَمَّا صِرْتُ بَينَ يدَيهِ سَأَلَنِي وَ سَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ.

فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ رَجُلًا مِنْ مَوَالِيك تَزَوَّجَ جَارِيةً مُعْصِراً لَمْ تَطْمَثْ فَلَمَّا اقْتَضَّهَا سَالَ الدَّمُ فَمَكثَ سَائِلًا لَا ينْقَطِعُ نَحْواً مِنْ عَشَرَةِ أَيامٍ وَ إِنَّ الْقَوَابِلَ اخْتَلَفْنَ فِي ذَلِك فَقَالَ بَعْضُهُنَّ: دَمُ الْحَيضِ وَ قَالَ بَعْضُهُنَّ: دَمُ الْعُذْرَةِ فَمَا ينْبَغِي لَهَا أَنْ تَصْنَعَ؟

قَالَ: فَلْتَتَّقِ اللَّهَ! فَإِنْ كانَ مِنْ دَمِ الْحَيضِ فَلْتُمْسِك عَنِ الصَّلَاةِ حَتَّي تَرَي الطُّهْرَ وَ لْيمْسِك عَنْهَا بَعْلُهَا وَ إِنْ كانَ مِنَ الْعُذْرَةِ فَلْتَتَّقِ اللَّهَ وَ لْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ وَ يأْتِيهَا بَعْلُهَا إِنْ أَحَبَّ ذَلِك.

فَقُلْتُ لَهُ: وَ كيفَ لَهُمْ أَنْ يعْلَمُوا مِمَّا هُوَ حَتَّي يفْعَلُوا مَا ينْبَغِي؟

قَالَ: فَالْتَفَتَ يمِيناً وَ شِمَالًا فِي الْفُسْطَاطِ مَخَافَةَ أَنْ يسْمَعَ كلَامَهُ أَحَدٌ ، قَالَ: ثُمَّ نَهَدَ إِلَي فَقَالَ: يا خَلَفُ! سِرَّ اللَّهِ سِرَّ اللَّهِ

فَلَا تُذِيعُوهُ وَ لَا تُعَلِّمُوا هَذَا الْخَلْقَ أُصُولَ دِينِ اللَّهِ بَلِ ارْضَوْا لَهُمْ مَا رَضِي اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ضَلَالٍ.

قَالَ: ثُمَّ عَقَدَ بِيدِهِ الْيسْرَي تِسْعِينَ ثُمَّ قَالَ: تَسْتَدْخِلُ الْقُطْنَةَ ثُمَّ تَدَعُهَا مَلِياً ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِخْرَاجاً رَفِيقاً؛ فَإِنْ كانَ الدَّمُ مُطَوَّقاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْعُذْرَةِ وَ إِنْ كانَ مُسْتَنْقِعاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْحَيضِ.

قَالَ خَلَفٌ: فَاسْتَحَفَّنِي الْفَرَحُ فَبَكيتُ فَلَمَّا سَكنَ بُكائِي قَالَ: مَا أَبْكاك؟

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! مَنْ كانَ يحْسِنُ هَذَا غَيرُك؟

قَالَ: فَرَفَعَ يدَهُ إِلَي السَّمَاءِ وَ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّي مَا أُخْبِرُك إِلَّا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. {الكافي ، ج 3 ، ص 92.}

خلف بن حماد كوفي گويد: يكي از اصحاب ، با دختري كه هنوز حيض نشده بود ازدواج كرد ، وقتي با او نزديكي كرد خوني جاري شد كه تا حدود ده روز قطع نشد. گويد: او را به قابله ها و زناني كه به گمانشان ، وارد بودند نشان دادند. زنها اختلاف كردند ، بعضي گفتند: خون حيض است و بعضي گفتند: خون بكارت است.

اين مسأله را از فقهاي خود مثل ابوحنيفه و ديگران پرسيدند. در جواب گفتند: مسأله ي مشكلي است ، نماز هم واجب است ، بايد وضو بگيرد و نمازش را بخواند و شوهرش از نزديكي با او خودداري كند تا پاك شود؛ اگر خون حيض باشد نماز خواندنش ضرر ندارد اگر خون بكارت باشد كه بايد نماز بخواند.

دخترك همين كار را كرد. و من همان سال من به حج رفتم ، وقتي به مني رسيديم براي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پيغام دادم: فدايت گردم! مسأله اي است كه ما

را ناتوان كرده ، اگر صلاح بدانيد اجازه دهيد خدمت شما برسم و آن را از شما بپرسم.

حضرت جواب دادند: وقتي مردم از رفت و آمد افتادند و خلوت شد بيا ان شاء الله.

منتظر ماندم تا شب شد و رفت و آمد مردم در منا كم شد. رو به خيمه ي حضرت روانه شدم ، همين كه نزديك خيمه رسيدم غلام سياهي را ديدم سر راه نشسته گفت: كيستي؟

گفتم: يكي از حاجيانم.

پرسيد: اسمت چيست؟

گفتم: خلف بن حماد.

گفت: بدون اجازه وارد شو ، حضرت مرا دستور داده اينجا بنشينم تا هر وقت آمدي به تو اجازه ي ورود دهم.

داخل خيمه شده سلام كردم ، حضرت جواب سلامم را دادند. تنها روي تشك نشسته بودند و در خيمه كسي جز ايشان نبود. همين كه روبروي ايشان نشستم از حالم جويا شدند و من نيز از حال ايشان پرسيدم.

آنگاه عرض كردم: يكي از دوستان شما … (شرح ماجرا را عرضه داشت و پرسيد:) وظيفه ي اين زن چيست؟

فرمودند:

بايد تقوا پيشه كند؛ اگر خون حيض است نماز نخواند تا پاك شود و همسرش از نزديكي با او خودداري كند و اگر خون بكارت باشد تقوا پيشه كند؛ وضو بگيرد و نمازش را بخواند و شوهرش هم در صورتي كه ميل داشت مي تواند با او همبستر شود.

عرض كردم: از كجا تشخيص دهند كه چه خوني است كه بعد باين دستور عمل كنند.

گويد: در اين هنگام حضرت نگاهي به چپ و راست خيمه كردند مبادا كسي سخن ايشان را بشنود ، آنگاه نزديك من آمده فرمودند:

اي خلف! سرّ خداست ، سرّ خداست ، مبادا فاش كنيد ، اصول دين خدا را به اين مردم

نياموزيد ، بلكه برايشان راضي شويد به گمراهي اي كه خدا راضي شده (يعني چون امامت هدايت تشريعي اهل بيت عليهم السلام را نپذيرفتند در امور شرع الهي دچار سردرگمي و گمراهي گشتند و اين سزايي است كه خدا برايشان رقم زده است ، شما به اين سزا راضي شويد و احكامي را كه از ما فرا مي گيريد به آنها ياد ندهيد).

سپس حضرت با دست چپ اشاره كرد كه چنين پنبه را داخل فرج مي گذارد و كمي صبر مي كند ، بعد آرام خارج مي نمايد اگر خون دور پنبه را فرا گرفته بود از بكارت است و چنانچه خون داخل پنبه رفته بود از حيض است.

خلف گويد: به خاطر شنيدن پاسخ شادي وجودم را گرفت. آنگاه گريستم ، وقتي گريه ام فرو نشست حضرت فرمودند:

چرا گريه مي كني؟

گفتم: فدايت گردم! چه كسي جز شما مي تواند چنين جوابي بدهد؟

گويد: در اين هنگام حضرت دستشان را بالا برده و با اشاره به آسمان فرمودند:

به خدا قسم تو را خبر ندادم مگر از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله از جبرئيل از طرف خداوند عزوجل.

عالم آل محمد حضرت علي الرضا عليه السلام

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِي قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: حَلَفَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ بِالطَّلَاقِ أَنَّ مُعَاوِيةَ لَيسَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ أَيامَ كانَ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ بِهَا.

فَأَفْتَي الْفُقَهَاءُ بِطَلَاقِهَا.

فَسُئِلَ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ ، فَأَفْتَي أَنَّهَا لَا تُطَلَّقُ.

فَكتَبَ الْفُقَهَاءُ رُقْعَةً وَ أَنْفَذُوهَا إِلَيهِ وَ قَالُوا لَهُ: مِنْ أَينَ قُلْتَ يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّهَا لَمْ تُطَلَّقْ؟!

فَوَقَّعَ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي رُقْعَتِهِمْ: قُلْتُ هَذَا مِنْ رِوَايتِكمْ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قَالَ لِمَسْلَمَةَ يوْمَ الْفَتْحِ وَ قَدْ

كثُرُوا عَلَيهِ: «أَنْتُمْ خَيرٌ وَ أَصْحَابِي خَيرٌ وَ لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ» فَأَمْطَلَ الْهِجْرَةَ وَ لَمْ يجْعَلْ هَؤُلَاءِ أَصْحَاباً لَهُ.

قَالَ: فَرَجَعُوا إِلَي قَوْلِهِ. {عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 87.}

احمد بن محمد بن اسحاق طالقاني از قول پدرش گويد: شخصي در خراسان سوگند ياد كرد كه زنم مطلّقه و بر من حرام باشد اگر راست نگويم كه معاويه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نبود! (و اين در هنگامي بود كه حضرت رضا عليه السلام در خراسان بودند).

فقها فتوا دادند كه زنش مطلّقه است.

پس ، از آن حضرت حكمش را پرسيدند ، فرمود: زنش مطلّقه نيست.

فقها نامه اي نوشتند و براي آن حضرت فرستادند كه در آن نوشته بود: از كجا و به چه دليل گفته اي آن زن مطلّقه نيست اي پسر رسول خدا؟!

حضرت در پاسخ بر نامه آنان مرقوم فرمودند:

اين را از روايتي گفتم كه خودتان نقل كرده ايد از ابو سعيد خدري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز فتح مكه به كساني كه در آن روز مسلمان شدند در هنگامي كه گرداگردش را فرا گرفته بودند فرمود: «شما خوبيد و اصحاب من نيز خوبند ، ولي پس از فتح هجرتي نيست» رسول خدا صلي الله عليه و آله هجرت بعد از فتح را باطل گردانيد و آنان را به عنوان اصحاب خويش نپذيرفت.

فقها پس از دريافت اين جواب ، از فتواي خود برگشته و فرموده ي حضرت را پذيرفتند.

أُتِي الْمَأْمُونُ بِنَصْرَانِي قَدْ فَجَرَ بِهَاشِمِيةٍ فَلَمَّا رَآهُ أَسْلَمَ فَغَاظَهُ ذَلِك وَ سَأَلَ الْفُقَهَاءَ. فَقَالُوا: هَدَرَ الْإِسْلَامُ مَا قَبْلَهُ.

فَسَأَلَ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ: اقْتُلْهُ لِأَنَّهُ أَسْلَمَ حِينَ

رَأَي الْبَأْسَ ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» {غافر/84.}إِلَي آخِرِ السُّورَة. {كشف الغمة في معرفة الأئمة ، ج 2 ، ص 306.}

روزي مردي مسيحي را آوردند كه با زني هاشمي زنا كرده بود. همين كه چشمش به مأمون افتاد اسلام آورد. مأمون عصباني شد و از فقها حكمش را پرسيد. گفتند: اسلام آوردن ، گناهان پيشين او را از بين مي برد.

از حضرت رضا عليه السلام پرسيد ، فرمودند:

او را بكش زيرا او موقعي كيفر را مشاهده كرد اسلام آورد و حال آنكه خداي عزوجل مي فرمايد: «پس همين كه عذاب ما را بديدند گفتند ما تنها به خدا ايمان آورديم» تا پايان سوره (@در آيه ي پاياني سوره [غافر] ، (آيه ي 85) مي فرمايد: ولي ايمانشان بعد از ديدن عذاب ما هرگز سودي به حالشان نداشت ، اين سنت خداست كه همواره در بندگانش جريان دارد و در اينجاست كه كافران زيانكار مي شوند).

قَالَتِ الْمُعْتَزِلَةُ يوْماً فِي مَجْلِسِ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّ أَعْظَمَ الْكبَائِرِ الْقَتْلُ لِقَوْلِهِ تَعَالَي: «وَ مَنْ يقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» {نساء/93.}الْآيةَ.

وَ قَالَ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ:

أَعْظَمُ مِنَ الْقَتْلِ إِثْماً وَ أَقْبَحُ مِنْهُ بَلَاءً الزِّنَا؛ لِأَنَّ الْقَاتِلَ لَمْ يفْسِدْ بِضَرْبِ الْمَقْتُولِ غَيرَهُ وَ لَا بَعْدَهُ فَسَاداً وَ الزَّانِي قَدْ أَفْسَدَ النَّسْلَ إِلَي يوْمِ الْقِيامَةِ وَ أَحَلَّ الْمَحَارِمَ.

فَلَمْ يبْقَ فِي الْمَجْلِسِ فَقِيهٌ إِلَّا قَبَّلَ يدَهُ وَ أَقَرَّ بِمَا قَالَهُ. {إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 71.}

روزي معتزله در مجلس حضرت رضا عليه السلام گفتند: بزرگترين گناهان ، قتل نفس است ، زيرا خداي تعالي درباره ي آن فرموده: «و هر كس مؤمني را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه

جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابي بزرگ برايش آماده دارد.»

حضرت رضا عليه السلام فرمودند:

بزرگتر از قتل نفس ، زشت تر از آن زناست زيرا كه قاتل با كشتن مقتول ، كس ديگري را تباه و فاسد نمي كند ولي زناكار تا روز قيامت نسل بشر را فاسد مي كند و حرام را حلال مي كند.

پس در آن مجلس ، فقيهي باقي نماند مگر اينكه دست حضرت بوسيد و به فرمايش ايشان اقرار كرد.

امام جواد عليه السلام

مناظره ي حضرت جواد عليه السلام با يحيي بن اكثم در سن نه سالگي در مجلس مأمون در حضور مردم ، معروف است. از اين رو در اينجا فقط اشاره اي به آن كرده و سپس قضيه ي ديگري را مي آوريم.

مأمون به قصد خجل كردن حضرت جواد عليه السلام ، جايزه و مال فراواني را به يحيي وعده داد و از او خواست مسأله اي از آن حضرت بپرسد كه در جوابش واماند. يحيي در پاسخ به اين درخواست ، در مجلسي كه بدين منظور فراهم آمده بود ، در مقابل حضرت جواد عليه السلام يك فرع فقهي مطرح كرد. حضرت بيست و دو وجه براي آن فرع مطرح كردند و پرسيدند: كدام وجه مورد نظر توست؟ يحيي متحير شد و عجز و ناتواني اش در مقابل حضرت بر همگان نمايان گشت و نتوانست پاسخ دهد. سپس حضرت ، خود پاسخ همه ي وجوه را بيان كرده و مسأله اي از يحيي پرسيدند كه او باز در جواب آن درماند و حضرت دوباره خود جواب آن مسأله را نيز تبيين فرمودند. {رك: الإحتجاج علي أهل اللجاج ، ج 2 ، ص 444 و الإرشاد

في معرفة حجج الله علي العباد ، ج 2 ، ص 283.}

عَنْ زُرْقَانَ صَاحِبُ ابْنِ أَبِي دُوَادٍ وَ صَدِيقُهُ بِشِدَّةٍ قَالَ: رَجَعَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ ذَاتَ يوْمٍ مِنْ عِنْدِ الْمُعْتَصِمِ وَ هُوَ مُغْتَمٌّ. فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِك.

فَقَالَ: وَدِدْتُ الْيوْمَ أَنِّي قَدْ مِتُّ مُنْذُ عِشْرِينَ سَنَةً.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ ذَاك؟

قَالَ: لِمَا كانَ مِنْ هَذَا الْأَسْوَدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي بْنِ مُوسَي (عَلَيهِمُ السَّلَامُ) الْيوْمَ بَينَ يدَي اميرالمؤمنين الْمُعْتَصِمِ.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: وَ كيفَ كانَ ذَلِك؟

قَالَ: إِنَّ سَارِقاً أَقَرَّ عَلَي نَفْسِهِ بِالسَّرِقَةِ وَ سَأَلَ الْخَلِيفَةَ تَطْهِيرَهُ بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيهِ ، فَجَمَعَ لِذَلِك الْفُقَهَاءَ فِي مَجْلِسِهِ وَ قَدْ أَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي (عَلَيهِ السَّلَامُ).

فَسَأَلَنَا عَنِ الْقَطْعِ فِي أَي مَوْضِعٍ يجِبُ أَنْ يقْطَعَ؟

قَالَ: فَقُلْتُ: مِنَ الْكرْسُوعِ.

قَالَ: وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِك؟

قَالَ: قُلْتُ: لِأَنَّ الْيدَ هِي الْأَصَابِعُ وَ الْكفُّ إِلَي الْكرْسُوعِ ، لِقَوْلِ اللَّهِ فِي التَّيمُّمِ: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكمْ وَ أَيدِيكمْ.» {نساء/43 و مائدة/6.}

وَ اتَّفَقَ مَعِي ذَلِك قَوْمٌ وَ قَالَ آخَرُونَ: بَلْ يجِبُ الْقَطْعُ مِنَ الْمِرْفَقِ.

قَالَ: وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَي ذَلِك؟

قَالُوا: لِأَنَّ اللَّهَ لَمَّا قَالَ: «وَ أَيدِيكمْ إِلَي الْمَرافِقِ» فِي الْغَسْلِ دَلَّ ذَلِك عَلَي أَنَّ حَدَّ الْيدِ هُوَ الْمِرْفَقُ.

قَالَ: فَالْتَفَتَ إِلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي (عَلَيهِ السَّلَامُ) فَقَالَ: مَا تَقُولُ فِي هَذَا يا بَا جَعْفَرٍ؟

فَقَالَ: قَدْ تَكلَّمَ الْقَوْمُ فِيهِ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: دَعْنِي مِمَّا تَكلَّمُوا بِهِ ، أَي شَي ءٍ عِنْدَك؟

قَالَ: أَعْفِنِي عَنْ هَذَا يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: أَقْسَمْتُ عَلَيك بِاللَّهِ لَمَّا أَخْبَرْتَ بِمَا عِنْدَك فِيهِ.

فَقَالَ: أَمَّا إِذَا أَقْسَمْتَ عَلَي بِاللَّهِ إِنِّي أَقُولُ: إِنَّهُمْ أَخْطَئُوا فِيهِ السُّنَّةَ ، فَإِنَّ الْقَطْعَ يجِبُ أَنْ يكونَ مِنْ مَفْصِلِ أُصُولِ الْأَصَابِعِ فَيتْرَك الْكفُّ.

قَالَ: وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِك؟

قَالَ: قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: السُّجُودُ

عَلَي سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ: الْوَجْهِ وَ الْيدَينِ وَ الرُّكبَتَينِ وَ الرِّجْلَينِ ، فَإِذَا قُطِعَتْ يدُهُ مِنَ الْكرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يبْقَ لَهُ يدٌ يسْجُدُ عَلَيهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» ، يعْنِي بِهِ هَذَا الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يسْجَدُ عَلَيهَا «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» {جن/18.}وَ مَا كانَ لِلَّهِ لَمْ يقْطَعْ.

قَالَ: فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِك وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكفِّ

قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ: قَامَتْ قِيامَتِي وَ تَمَنَّيتُ أَنِّي لَمْ أَك حَياً … {تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 319.}

زرقان رفيق و دوست صميمي ابن ابي داود گويد: روزي ابن ابي داود از پيش معتصم برگشت ولي خيلي غمگين و افسرده بود. گفتم: چه شده؟

گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.

پرسيدم: چرا؟

گفت: به خاطر جرياني كه امروز از اين سياه چهره ، ابوجعفر محمد بن علي موسي (عليهم السلام) در حضور اميرالمؤمنين معتصم واقع شد.

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: سارقي را آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود و از خليفه خواست كه با اجراي حد او را پاك نمايد ، از اين رو فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمد بن علي (عليه السلام) را نيز احضار كرده بود.

از ما پرسيد: چه قسمت از دست دزد بايد قطع شود؟

من گفتم: از مچ.

گفت: به چه دليل؟

گفتم: زيرا دست ، اطلاق بر انگشتها و كف دست مي شود تا مچ ، خداوند نيز در آيه ي تيمم مي فرمايد: «صورت و دو دست خود را مسح كنيد.»

گروهي با من هم نظر شدند و دسته اي ديگر گفتند: بايد دستش تا آرنج قطع شود.

پرسيد: به چه دليل؟

گفتند:

زيرا خداوند در مورد وضو گرفتن مي فرمايد: «و دستهايتان را تا آرنج ها بشوئيد» ، معلوم مي شود دست شامل تا آرنج مي شود.

در اين موقع رو به جانب محمد بن علي (عليه السلام) كرده گفت: اي اباجعفر! شما درباره ي اين مسأله چه مي گوئيد؟

فرمود: همه نظر خود گفتند اي اميرالمؤمنين!

گفت: حرفهاي اينها را رها كن ، چه پاسخي نزد شما هست؟

فرمود: مرا معاف دار اي اميرالمؤمنين!

گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم كه بگوئيد چه پاسخي داريد.

فرمود: اكنون كه به خدا قسم دادي مي گويم: اينها بر خلاف سنت نظر دادند. دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست باقي بماند.

گفت: به چه دليل؟

فرمود: به دليل فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: سجده بر هفت موضع انجام مي شود صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند ديگر دستي نخواهد ماند تا سجده كند و حال آنكه خداوند مي فرمايد: «سجده گاه ها از آنِ خداست» مقصود همين هفت موضع است كه بر آن سجده مي كنند ، «پس احدي را با خدا مخوانيد» آنچه اختصاص به خدا دارد قطع نمي شود.

معتصم نظر او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاي انگشتان قطع كنند و كف دست را باقي گذارند.

ابن ابي داود گفت: گوئي براي من قيامتي به پا شد و آرزو داشتم كه زنده نبودم …

امام هادي عليه السلام

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الزِّيادِي قَالَ: لَمَّا سُمَّ الْمُتَوَكلُ نَذَرَ لِلَّهِ إِنْ رَزَقَهُ اللَّهُ الْعَافِيةَ أَنْ يتَصَدَّقَ بِمَالٍ كثِيرٍ. فَلَمَّا سَلِمَ وَ عُوفِي سَأَلَ الْفُقَهَاءَ عَنْ حَدِّ الْمَالِ الْكثِيرِ كمْ يكونُ؟ فَاخْتَلَفُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ: أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ

قَالَ بَعْضُهُمْ: عَشَرَةُ آلَافٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: مِائَةُ أَلْفٍ ، فَاشْتَبَهَ عَلَيهِ هَذَا.

فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ حَاجِبُهُ: إِنْ أَتَيتُك يا اميرالمؤمنين مِنْ هَذَا أُخْبِرُك بِالْحَقِّ وَ الصَّوَابِ فَمَا لِي عِنْدَك؟

فَقَالَ الْمُتَوَكلُ: إِنْ أَتَيتَ بِالْحَقِّ فَلَك عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ إِلَّا أَضْرِبُك مِائَةَ مِقْرَعَةٍ.

فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ.

فَأَتَي أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكرِي عَلَيهِ السَّلَامُ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِك فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

قُلْ لَهُ يتَصَدَّقُ بِثَمَانِينَ دِرْهَماً.

فَرَجَعَ إِلَي الْمُتَوَكلِ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ: سَلْهُ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِك؟

فَسَأَلَهُ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لِنَبِيهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: «لَقَدْ نَصَرَكمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كثِيرَةٍ» {توبة/25.}فَعَدَدْنَا مَوَاطِنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فَبَلَغَتْ ثَمَانِينَ مَوْطِناً.

فَرَجَعَ إِلَيهِ فَأَخْبَرَهُ فَفَرِحَ وَ أَعْطَاهُ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَم {الإحتجاج علي أهل اللجاج ، ج 2 ، ص 453.}

ابوعبدالله زيادي گويد: زماني كه متوكل عباسي مسموم شده بود براي خدا نذر كرد در صورتي كه خدا او را شفا بخشد به مال زيادي صدقه دهد ، وقتي سلامت و بهبودي خود را بازيافت نظر فقها را در مورد مقدار مال زياد پرسيد ، آنان به اختلاف افتاده برخي آن را هزار درهم و برخي ده هزار درهم و برخي صد هزار درهم تشخيص داد. و امر بر او مشتبه شد و تكليفش را ندانست.

حسن دربان متوكل به او گفت: اي امير مؤمنان! اگر پاسخ صحيح و درست آن را از اين شخص (مقصودش امام هادي عليه السلام بود) برايت بياورم ، مرا در نزد شما چه خواهد بود؟

متوكل گفت: ده هزار درهم و گر نه صد ضربه شلاقت خواهم زد.

گفت: پذيرفتم ، پس نزد امام هادي عليه السلام رفته و از آن حضرت مسأله

را پرسيد.

حضرت فرمودند:

به او بگو هشتاد درهم صدقه دهد.

دربان نزد متوكل بازگشت و كلام حضرت را به او خبر داد ، متوكل گفت: از او بپرس: به چه علت؟

باز نزد حضرت بازگشت و علت را جويا شد ، حضرت فرمودند:

خداوند عزوجل به پيامبرش صلي الله عليه و آله فرموده: «بي شك خداوند شما را در ميادين زيادي ياري كرد» و ما ميادين نبرد آن حضرت را شمرديم و آنها به هشتاد رسيد.

دربان نزد متوكل برگشته و او را با خبر ساخت و متوكل خوشحال شده و به او ده هزار درهم بخشيد.

امام حسن عسكري عليه السلام

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِي قَالَ: سَأَلَ الْفَهْفَكي أَبَا مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْكينَةِ الضَّعِيفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ يأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَينِ؟

فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّ الْمَرْأَةَ لَيسَ عَلَيهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا عَلَيهَا مَعْقُلَةٌ ، إِنَّمَا ذَلِك عَلَي الرِّجَالِ.

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: قَدْ كانَ قِيلَ لِي: إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِهَذَا الْجَوَابِ.

فَأَقْبَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ عَلَي فَقَالَ: نَعَمْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةُ مَسْأَلَةُ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ و الْجَوَابُ مِنَّا وَاحِدٌ إِذَا كانَ مَعْنَي الْمَسْأَلَةِ وَاحِداً ، جَرَي لآِخِرِنَا مَا جَرَي لِأَوَّلِنَا وَ أَوَّلُنَا وَ آخِرُنَا فِي الْعِلْمِ سَوَاءٌ و لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ فَضْلُهُمَا. {الكافي ، ج 7 ، ص 85.}

فهفكي از حضرت ابا محمد (امام حسن عسكري عليه السلام) پرسيد: چرا زن بيچاره ي ضعيف ، از ارث يك سهم مي گيرد و مرد دو سهم؟

حضرت فرمودند:

زيرا جهاد ، نفقه و خرجي خانواده و ديه و غرامت بر عهده ي زن نيست ، اين گونه امور بر

عهده ي مردان است.

راوي (اسحاق) گويد: من با خودم گفتم: شنيده بودم ابن ابي العوجاء همين مسأله را از حضرت صادق عليه السلام پرسيده و آن حضرت نيز همين جواب را به او داده اند.

در اين هنگام حضرت عسكري عليه السلام رو به من كرده و فرمودند:

آري ، اين سؤال ، سؤال ابن ابي العوجاء است و جواب ما يكي است و هر گاه سؤال يكي باشد جواب ما يكي است. فضائل كه اولين ما در آخرين ما نيز جاري است و اولين و آخرين ما از جهت علم يكسانند و در عين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام برتري خود را دارند.

حضرت حجت بن الحسن امام زمان عليه السلام

عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّي قَالَ: … كنْتُ قَدِ اتَّخَذْتُ طُومَاراً وَ أَثْبَتُّ فِيهِ نَيفاً وَ أَرْبَعِينَ مَسْأَلَةً مِنْ صِعَابِ الْمَسَائِلِ لَمْ أَجِدْ لَهَا مُجِيباً عَلَي أَنْ أَسْأَلَ عَنْهَا خَبِيرَ أَهْلِ بَلَدِي أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ صَاحِبَ مَوْلَانَا أَبِي مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَارْتَحَلْتُ خَلْفَهُ وَ قَدْ كانَ خَرَجَ قَاصِداً نَحْوَ مَوْلَانَا بِسُرَّ مَنْ رَأَي فَلَحِقْتُهُ فِي بَعْضِ الْمَنَازِلِ فَلَمَّا تَصَافَحْنَا قَالَ: بِخَيرٍ لِحَاقُك بِي!

قُلْتُ: الشَّوْقُ ثُمَّ الْعَادَةُ فِي الْأَسْئِلَةِ.

قَالَ: قَدْ تَكافَينَا عَلَي هَذِهِ الْخُطَّةِ الْوَاحِدَةِ فَقَدْ بَرِحَ بِي الْقَرَمُ إِلَي لِقَاءِ مَوْلَانَا أَبِي مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ مَعَاضِلَ فِي التَّأْوِيلِ وَ مَشَاكلَ فِي التَّنْزِيلِ فَدُونَكهَا الصُّحْبَةَ الْمُبَارَكةَ فَإِنَّهَا تَقِفُ بِك عَلَي ضَفَّةِ بَحْرٍ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ وَ لَا تَفْنَي غَرَائِبُهُ وَ هُوَ إِمَامُنَا.

فَوَرَدْنَا سُرَّ مَنْ رَأَي فَانْتَهَينَا مِنْهَا إِلَي بَابِ سَيدِنَا فَاسْتَأْذَنَّا فَخَرَجَ عَلَينَا الْإِذْنُ بِالدُّخُولِ عَلَيهِ …

نَظَرَ إِلَي مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ: مَا جَاءَ بِك يا سَعْدُ؟

فَقُلْتُ: شَوَّقَنِي أَحْمَدُ بْنُ

إِسْحَاقَ عَلَي لِقَاءِ مَوْلَانَا.

قَالَ: وَ الْمَسَائِلُ الَّتِي أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا؟

قُلْتُ: عَلَي حَالِهَا يا مَوْلَاي.

قَالَ: فَسَلْ قُرَّةَ عَينِي وَ أَوْمَأَ إِلَي الْغُلَامِ.

فَقَالَ لِي الْغُلَامُ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَك مِنْهَا.

فَقُلْتُ لَهُ: مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا! إِنَّا رُوِّينَا عَنْكمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِيدِ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ حَتَّي أَرْسَلَ يوْمَ الْجَمَلِ إِلَي عَائِشَةَ أَنَّك قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَي الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِك وَ أَوْرَدْتِ بَنِيك حِياضَ الْهَلَاك بِجَهْلِك ، فَإِنْ كفَفْتِ عَنِّي غَرْبَك وَ إِلَّا طَلَّقْتُك و نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قَدْ كانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ.

قَالَ: مَا الطَّلَاقُ؟

قُلْتُ: تَخْلِيةُ السَّبِيلِ.

قَالَ: فَإِذَا كانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قَدْ خُلِّيتْ لَهُنَّ السَّبِيلُ ، فَلِمَ لَا يحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ؟

قُلْتُ: لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَك وَ تَعَالَي حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَيهِنَّ.

قَالَ: كيفَ وَ قَدْ خَلَّي الْمَوْتُ سَبِيلَهُنَّ؟

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي يا ابْنَ مَوْلَاي عَنْ مَعْنَي الطَّلَاقِ الَّذِي فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ حُكمَهُ إِلَي اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ.

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِي صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: يا أَبَا الْحَسَنِ! إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَي الطَّاعَةِ ، فَأَيتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِي بِالْخُرُوجِ عَلَيك فَأَطْلِقْ لَهَا فِي الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِينَ.

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْفَاحِشَةِ الْمُبَينَةِ الَّتِي إِذَا أَتَتِ الْمَرْأَةُ بِهَا فِي عِدَّتِهَا حَلَّ لِلزَّوْجِ أَنْ يخْرِجَهَا مِنْ بَيتِهِ.

قَالَ: الْفَاحِشَةُ الْمُبَينَةُ هِي السَّحْقُ دُونَ الزِّنَاءِ ، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا زَنَتْ وَ أُقِيمَ عَلَيهَا الْحَدُّ لَيسَ لِمَنْ أَرَادَهَا أَنْ يمْتَنِعَ بَعْدَ ذَلِك مِنَ التَّزَوُّجِ بِهَا لِأَجْلِ الْحَدِّ وَ إِذَا سَحَقَتْ

وَجَبَ عَلَيهَا الرَّجْمُ وَ الرَّجْمُ خِزْي وَ مَنْ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ بِرَجْمِهِ فَقَدْ أَخْزَاهُ وَ مَنْ أَخْزَاهُ فَقَدْ أَبْعَدَهُ وَ مَنْ أَبْعَدَهُ فَلَيسَ لِأَحَدٍ أَنْ يقْرَبَهُ … {كمال الدين و تمام النعمة ، ج 2 ، ص 465.}

سعد بن عبد الله قمي گويد: … طوماري برگرفته و چهل و چند مسأله از مسائل مشكله را كه كسي را نيافته بودم كه پاسخ دهد ، در آن نوشته بودم تا از داناي شهرم ، احمد بن اسحاق ، يار مولايم امام حسن عسكري عليه السلام بپرسم.

در آن موقع احمد به قصد ملاقات با مولايمان به سوي سامرا رهسپار شده بود. من هم پشت سر او حركت كردم تا در يكي از منازل به او رسيدم. وقتي با او دست دادم گفت: آمدنت خير است!

گفتم: به خاطر شوق ديدار و طبق معمول ، به خاطر سؤالاتي كه از شما دارم خدمت رسيدم.

گفت: در اين مورد با هم برابريم ، من هم مشتاق ملاقات مولايم ابو محمّد عليه السلام هستم و مي خواهم سؤالات مشكلي از تأويل و تنزيل قرآن دارم از آن حضرت بپرسم. اين رفاقت مبارك است زيرا به وسيله آن به دريايي خواهي رسيد كه عجائب و غرائب آن تمام شدني نيست و او امام ماست.

پس وارد سامره شديم و به در خانه مولايمان رفتيم و اجازه ورود خواستيم ، دربان حضرت اجازه ورود داد …

امام حسن عسكري عليه السلام نگاهي به من نمود و فرمود: اي سعد تو براي چه آمده اي؟

عرض كردم: احمد بن اسحاق مرا تشويق به زيارت مولايم كرد.

فرمودند:

سؤالاتي كه مي خواستي بپرسي چه شد؟

عرض كردم: آقا همچنان بلا جواب مانده است.

فرمودند:

از نور چشم

من سؤال كن. و با دست مبارك اشاره به كودكي نمود.

من رو به آن آقازاده نموده و عرض كردم: مولا و فرزند مولاي ما! از شما براي ما روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اختيار طلاق زنان خود را به دست اميرالمؤمنين عليه السلام داده بود تا جايي كه حضرت علي عليه السلام در جنگ جمل براي عايشه پيغام فرستاد كه: «تو با فتنه انگيزي خود بر اسلام و مسلمين غبار ستيزه پاشيدي و فرزندان خود را از روي ناداني به پرتگاه نابودي كشاندي ، اگر دست برداري كه هيچ و گر نه تو را طلاق مي دهم» در حالي كه زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله با وفات وي مطلّقه شده اند.

فرمودند:

طلاق چيست؟

عرض كردم: يعني رها كردن زن (كه اگر بخواهد شوهر كند آزاد باشد).

فرمودند:

اگر طلاق زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله با رحلت ايشان محقق شد پس چرا هنوز ازدواج بر آنها جايز نبود؟

گفتم: زيرا خداوند تبارك و تعالي شوهر كردن را بر آنها حرام كرده است.

فرمود: چرا؟ در حالي كه وفات رسول خدا راه را بر آنها باز گذاشته است؟

گفتم: اي فرزند مولاي من! پس بفرماييد آن طلاقي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حكمش را به اميرالمؤمنين عليه السلام واگذار كرد چه بود؟

فرمودند:

خداوند متعال شأن زنان پيامبر را بزرگ گردانيد و آنان را به شرافت مادري امت مخصوص كرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي ابوالحسن؟ اين شرافت تا وقتي براي آنها باقي است كه به طاعت خدا مشغول باشند ، پس هر كدام آنها

كه پس از من ، با قيام بر عليه تو خدا را نافرماني كند ، راه را براي شوهر كردن وي باز گذار و او را از شرافت مادري مؤمنان ساقط كن.

گفتم: مرا خبر دهيد به اينكه آن گناه علني (: فاحشة مبينه؛ اشاره به آيه ي اول سوره ي طلاق دارد) كه چون زن در زمان عدّه مرتكب شود بر شوهرش رواست كه او را از خانه خود بيرون كند چيست؟

فرمودند:

منظور ، مساحقه است نه زنا ، زيرا اگر زني زنا كند و حدّ بر او جاري شود مردي كه مي خواسته با او ازدواج كند نبايستي به خاطر اجراي حدّ ، از ازدواج با او امتناع ورزد. امّا اگر مساحقه كند بايستي رجم شود و رجم خواري است و كسي كه خدا فرمان رجمش را دهد او را خوار ساخته است و كسي را كه خدا خوار سازد وي را دور ساخته و هيچ كس را نسزد كه با وي نزديكي كند.

2. هدايت به امر تكويني خدا

اين معنا را جناب علامه طباطبايي (ره) در تفسير الميزان با تبيين دلائل قرآني آن ذكر فرموده كه خلاصه ترجمه ي آن را در اينجا مي آوريم:

از اين دو آيه (انبياء/73 و سجده/24) بر مي آيد وصفي كه از امامت كرده وصف تعريف است و مي خواهد آن را به مقام هدايت معرفي كند ، از سوي ديگر همه جا اين هدايت را مقيد به امر كرده و با اين قيد فهمانده كه امامت به معناي مطلق هدايت نيست بلكه به معناي هدايتي است كه با امر خدا صورت مي گيرد و اين امر هم همانست كه در يك جا درباره اش فرموده:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ

كنْ فَيكونُ ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكوتُ كلِّ شَي ءٍ» {يس/82 و 83.}

«امر او وقتي چيزي را اراده كند تنها همين است كه به آن چيز بگويد باش و او هست شود

پس منزه است خدايي كه ملكوت هر چيز به دست او است»

امر الهي كه اين آيه آن را ملكوت نيز خوانده ، وجه ديگري از خلقت است كه امامان با آن امر ، با خداي سبحان مواجه مي شوند ، خلقتي است طاهر و مطهر از قيود زمان و مكان و خالي از تغيير و تبديل و امر همان چيزي است كه مراد به كلمه «كنْ» آنست و آن غير از وجود عيني اشياء چيز ديگري نيست.

كوتاه سخن آنكه امام هدايت كننده اي است كه با امري ملكوتي كه در اختيار دارد هدايت مي كند ، پس امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتي است كه امام در اعمال مردم دارد و هدايتش چون هدايت پيامبران و رسولان و مؤمنين صرف راهنمايي از طريق نصيحت و موعظه ي حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نيست ، بلكه هدايت امام دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است.

قرآن كريم كه هدايت امام را هدايت به امر خدا ، يعني «ايجاد هدايت» دانسته ، درباره هدايت انبياء و رسل و مؤمنين و اينكه هدايت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است ، مي فرمايد:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيبَينَ لَهُمْ فَيضِلُّ اللَّهُ مَنْ يشاءُ وَ يهْدِي مَنْ يشاءُ.» {ابراهيم ، 4.}

«هيچ رسولي نفرستاديم مگر بزبان قومش تا برايشان بيان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه كند.»

پس ديگر

كسي نگويد چرا امر در آيه انبياء/73 و سجده/23 را به معناي ارائه طريق نگيريم؛ براي اينكه ابراهيم عليه السلام در همه عمر اين هدايت را داشت. نبوت ، منفك از منصب هدايت به معناي راهنمايي نيست. پس هدايتي كه منصب امام است معنايي نمي تواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد و اين معنا يك نوع تصرف تكويني در نفوس است كه با آن تصرف ، راه را براي بردن دلها به سوي كمال و انتقال دادن آنها از موقفي به موقفي بالاتر ، هموار مي سازد. و چون تصرفي است تكويني و عملي است باطني ، ناگزير مراد از امري كه با آن هدايت صورت مي گيرد نيز امري تكويني خواهد بود نه تشريعي ، كه صرف اعتبار است.

و چون امام به وسيله امر ، هدايت مي كند - با در نظر گرفتن اينكه باء در «بامره» باء سببيت و يا آلت است - مي فهميم كه خود امام قبل از هر كس ، متلبس به آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر مي شود و بر حسب اختلافي كه در مقامات دارند هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مي شود.

از اينجا مي فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهري و باطني است ، همچنان كه پيامبر رابط ميان مردم و خداي تعالي است در گرفتن فيوضات ظاهري ، يعني شرايع الهي كه از راه وحي نازل گشته و از ناحيه پيامبر به ساير مردم منتشر مي شود.

و نيز مي فهميم كه امام دليلي است كه نفوس را به سوي مقاماتش راهنمايي مي كند ، همچنان كه پيامبر دليلي است كه مردم

را به سوي اعتقادات حق و اعمال صالح راه مي نمايد ، البته بعضي از اولياي خدا تنها پيامبرند و بعضي تنها امامند و بعضي داراي هر دو مقام هستند ، مانند ابراهيم و دو فرزندش. {ترجمه تفسير الميزان ، ج 1 ، ص 411 و ج 14 ، ص 429.}

چگونگي وقوع هدايت تكويني

با توجه به اينكه امر الهي از جهت مرتبت ، پس از اراده ي او واقع مي شود: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً …» {يس ، 82.}لذا در هدايت به معناي دوم ، ابتدا هدايت بنده اراده مي شود و آنگاه امر ، به هدايت تعلق مي گيرد. از اين رو بهترين آيه اي كه بيانگر متعلَّق اين امر و چگونگي وقوع هدايت به امر مي باشد آيه ي ذيل است:

«فَمَنْ يرِدِ اللَّهُ أَنْ يهْدِيهُ يشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يرِدْ أَنْ يضِلَّهُ يجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيقاً حَرَجاً كأَنَّما يصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كذلِك يجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ» {أنعام ، 125.}

«پس هر كه را خدا بخواهد هدايت كند ، سينه اش را براي اسلام بگشايد و هر كه را بخواهد در گمراهي واگذارد ، سينه اش را تنگ و تنگ تر گرداند چنانكه گويي در آسمان بالا مي رود. خدا اين چنين بر كساني كه ايمان نمي آورند پليدي مي نهد.»

عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيمَانَ النَّيسَابُورِي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِي بْنَ مُوسَي الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ بِنَيسَابُورَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ يرِدِ اللَّهُ أَنْ يهْدِيهُ يشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»

قَالَ: مَنْ يرِدِ اللَّهُ أَنْ يهْدِيهُ بِإِيمَانِهِ فِي الدُّنْيا إِلَي جَنَّتِهِ وَ دَارِ كرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ يشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ الثِّقَةِ بِهِ وَ السُّكونِ إِلَي مَا وَعَدَهُ مِنْ ثَوَابِهِ حَتَّي يطْمَئِنَّ إِلَيهِ «وَ مَنْ يرِدْ أَنْ يضِلَّهُ»

عَنْ جَنَّتِهِ وَ دَارِ كرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ لِكفْرِهِ بِهِ وَ عِصْيانِهِ لَهُ فِي الدُّنْيا «يجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيقاً حَرَجاً» حَتَّي يشُك فِي كفْرِهِ وَ يضْطَرِبَ مِنِ اعْتِقَادِهِ قَلْبُهُ حَتَّي يصِيرَ «كأَنَّما يصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كذلِك يجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لا يؤْمِنُونَ.» {توحيد شيخ صدوق ، ص 242.}

حمدان بن سليمان نيشابوري گويد: در نيشابور از امام رضا عليه السلام درباره ي معناي اين آيه پرسيدم: «پس هر كه را خدا بخواهد هدايت كند ، سينه اش را براي اسلام بگشايد.» فرمودند:

هر كس را خدا بخواهد به خاطر ايماني كه در دنيا داشته به بهشت و خانه ي كرامتش راهنمايي كند سينه اش را گشاده سازد تا تسليم خدا شود و به او اعتماد كند و به وعده ي پاداش الهي آسوده خاطر و مطمئن گردد و هر كس را بخواهد به خاطر كفر و عصيانش در اين دنيا ، از بهشت و خانه ي كرامتش گمراه سازد ، سينه اش را تنگ و تنگ تر نمايد تا جايي كه در كفرش هم دچار شك شده و دلش در اعتقادش مضطرب گردد و چنان شود كه «گويي مي خواهد در آسمان بالا رود. خداوند اينگونه رجس و پليدي بر آنان كه ايمان نمي آورند قرار مي دهد.»

شرح صدر نيز بواسطه ي نوري كه در دل روشن مي شود حاصل مي شود:

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيلٌ لِلْقاسِيةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكرِ اللَّهِ أُولئِك في ضَلالٍ مُبينٍ» {زمر ، 22.}

«پس آيا كسي كه خدا سينه اش را براي اسلام گشاده و او بر نوري از جانب پروردگار خويش است [مانند سخت دلان است ؟ پس واي بر سنگدلاني كه ياد خدا نمي كنند.»

از نبي اكرم صلي الله عليه و آله

روايت شده كه وقتي درباره ي آيه ي انعام/125 از ايشان پرسيده شد فرمودند:

«يقْذِفُ فِي قَلْبِهِ نُورًا فَينْشَرِحُ وَ يتَوَسَّعُ»: {إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 131.}

نوري در دلش مي اندازد كه موجب گشادگي و وسعت دلش مي گردد.

تا اينجا معلوم شد كه هدايت به امر ، از طريق ايجاد شرح صدر و با انداختن نوري در دل مؤمن صورت مي پذيرد. براي روشن تر شدن اين معنا سه روايت ديگر ذكر خواهد شد:

عَنْ أَبِي أَيوبَ الْأَنْصَارِي قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ الْعَرْشِ ثُمَّ أَخَذَ مِنْ ذَلِك النُّورِ فَقَذَفَهُ فَأَصَابَنِي ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ فَاطِمَةَ عَلَيهَا السَّلَامُ ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ عَلِياً وَ أَهْلَ بَيتِهِ عَلَيهِمُ السَّلَامُ ثُلُثُ النُّورِ فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِك النُّورِ اهْتَدَي إِلَي وَلَايةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ لَمْ يصِبْهُ مِنْ ذَلِك النُّورِ ضَلَّ عَنْ وَلَايةِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ. {الخصال ، ج 1 ، ص 187.}

ابوايوب انصاري گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

وقتي خداي عزوجل بهشت را آفريد آن را از نور عرش آفريد. آنگاه از آن نور برگرفت و پرتاب نمود ، يك سوم آن به من رسيد ، يك سوم به فاطمه عليها السلام و يك سوم به علي و خاندانش عليهم السلام ، پس هر كس را كه از اين نور برسد به ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله ره مي يابد و هر كس را كه نرسد راه ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله را گم خواهد كرد.

عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكابُلِي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنّهُ قَالَ: وَ

اللَّهِ يا أَبَا خَالِدٍ ، لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ ينَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يا أَبَا خَالِدٍ ، لَا يحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يتَوَلَّانَا حَتَّي يطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّي يسَلِّمَ لَنَا وَ يكونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يوْمِ الْقِيامَةِ الْأَكبَرِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 194.}

ابوخالد كابلي گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند:

به خدا قسم اي ابوخالد ، نور امام در دل مؤمنان از نور خورشيد تابان در روز ، روشن تر است ، به خدا قسم امامان دلهاي مؤمنان را نوراني مي سازند. و خدا نور ايشان را از هر كه خواهد پنهان دارد تا دل آنها تاريك گردد ، به خدا قسم اي ابوخالد ، بنده اي ما را دوست ندارد و از ما پيروي نكند تا اينكه خدا قلبش را پاك كند و خدا قلب بنده اي را پاك نكند تا اينكه تسليم و فرمانبردار ما گردد و چون فرمانبردار شود خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز رستاخيز ايمنش سازد.

و در زيارت امام حسين عليه السلام كه از امام صادق عليه السلام روايت شده خطاب به آن حضرت عرضه مي داريم: «وَ بِضِياءِ نُورِك اهْتَدَي الطَّالِبُونَ إِلَيك»: «و به بركت تابش نور تو بود كه اهل طلب به تو راه يافتند.» {مصباح كفعمي ، ص 498.}

اصلا هر چه تعبير نور در قرآن بكار رفته ، چه در خصوص خدا ، چه درباره ي قرآن و

چه در شأن ائمه و امامت ايشان ، مناسبتي با هدايت دارد (رك: خصوصيت نور بودن قرآن و عترت).

پيشينه ي هدايت تكويني

هدايت تكويني تخلف پذير نيست و هيچ چيزي و هيچ قدرتي نمي تواند مانعش شود. زيرا اراده و امر خداوند قهار پشتوانه ي آنست.

عَنْ ثَابِتِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ يا ثَابِتُ مَا لَكمْ وَ لِلنَّاسِ كفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَي أَمْرِكمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَي أَنْ يهْدُوا عَبْداً يرِيدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَي أَنْ يهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَي أَنْ يضِلُّوا عَبْداً يرِيدُ اللَّهُ هِدَايتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يضِلُّوهُ كفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا يقُولُ أَحَدٌ: «عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ جَارِي» فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيراً طَيبَ رُوحَهُ فَلَا يسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْكراً إِلَّا أَنْكرَهُ ، ثُمَّ يقْذِفُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ كلِمَةً يجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 165.}

ثابت بن سعيد گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

اي ثابت! شما را با مردم چكار؟ از مردم دست برداريد و هيچ كس را به مذهب خود نخوانيد ، به خدا قسم اگر اهل آسمانها و اهل زمينها گرد آيند تا بنده اي را كه خدا گمراهيش را خواسته ، هدايت كنند نتوانند و اگر اهل آسمانها و اهل زمينها گرد آيند تا بنده اي را كه خدا هدايتش را خواسته ، گمراه كنند نتوانند ، از مردم دست برداريد و هيچ كس نگويد: «عموي من و برادر من و پسر عموي من و همسايه من» زيرا چون خدا نسبت به

بنده اي اراده ي خير نمايد روحش را پاك كند ، پس معروف و خوبي نشنود مگر اينكه بشناسد و منكر و زشتي را نشنود مگر اينكه انكار كند ، پس از آن خدا در دلش كلمه اي اندازد كه بدان ، كارش را فراهم آورد.

اما نكته اي كه در بحث هدايت تكويني بايستي مورد توجه قرار گيرد اينست كه اين هدايت پيشينه اي دارد. كسي كه مي خواهد از اين هدايت برخوردار شود بايستي آن پيشينه را فراهم كند تا در معرض اين هدايت قرار گرفته و تا مقصد و مقصود سير كند.

پيشينه ي لازم براي برخورداري از اين هدايت و واقع شدن در معرض اين هدايت ، ايمان به خداست. كسي از صدق دل به خدا ايمان آورد و او را بپذيرد در مسير و معرض هدايت تكويني خدا قرار مي گيرد و خدا حجتش را به او مي شناساند. اين وعده ي حتمي خدا در بسياري از آيات قرآن است. {رك: بقرة/213 ، آل عمران/86 ، نساء/137 و 175 ، يونس/9 ، نحل/104 ، حج/54 و …}

«وَ مَنْ يؤْمِنْ بِاللَّهِ يهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكلِّ شَي ءٍ عَليمٌ» {تغابن/11.}

«و هر كس به خدا ايمان بياورد ، خدا قلبش را هدايت مي كند و خدا به همه چيز داناست»

الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِي فِي لُبِّ اللُّبَابِ ، عَنِ النَّبِي صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَال: قَضَي اللَّهُ عَلَي نَفْسِهِ أَنَّهُ مَنْ آمَنَ بِهِ هَدَاهُ … وَ تَصْدِيقُهَا مِنْ كتَابِ اللَّهِ «وَ مَنْ يؤْمِنْ بِاللَّهِ يهْدِ قَلْبَهُ.» {مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 218.}

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:

خدا بر خود واجب كرده كه هر كس را كه به او ايمان آورد هدايت كند …

و مؤيد اين مطلب در كتاب خدا اين آيه است: «و هر كس به خدا ايمان بياورد ، خدا قلبش را هدايت مي كند.»

مصاديق هدايت تكويني

اراده و امر تكويني خداوند متعال در تمام وقايعي كه در عالم وجود اتفاق مي افتد وجود دارد. ممكن نيست چيزي در عالم روي دهد كه خلاف مشيت ، اراده و امر تكويني حضرت حق باشد.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: لَا يكونُ شَي ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ: بِمَشِيئَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ قَدَرٍ وَ قَضَاءٍ وَ إِذْنٍ وَ كتَابٍ وَ أَجَلٍ. {الكافي ، ج 1 ، ص 149.}

امام صادق عليه السلام فرمودند:

چيزي نه در آسمان و نه در زمين واقع نمي شود مگر با اين هفت خصلت: با مشيت و اراده و قدر و قضاء و اذن و كتاب و اجل.

عَنْ عَلِي بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِي قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ يقُولُ: لَا يكونُ شَي ءٌ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَي. {الكافي ، ج 1 ، ص 150.}

علي بن ابراهيم هاشمي گويد: از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: چيزي ايجاد نشود مگر آنچه خدا خواهد و اراده كند و اندازه گيري نمايد و حكم دهد.

هدايت شدن و به حق راه يافتن و آشنا با اهل بيت عليهم السلام و ولايت ايشان شدن نيز يكي از امور و وقايعي است كه در عالم رخ داده و رخ مي دهد و از دايره ي مشيت و اراده ي حق تعالي بيرون نمي باشد.

از اين رو كوته فكري و كوته نگري است اگر بخواهيم در ميان مواردي كه دوستان اهل بيت عليهم السلام

به ايشان و ولايتشان راه يافته و هدايت شده اند چند مورد را جدا كنيم و به عنوان مصاديق هدايت تكويني اهل بيت عليهم السلام معرفي نماييم. هر كسي در هر كجاي عالم به هر سبب و به هر شيوه اي به سوي اهل بيت عليهم السلام و ولايت ايشان هدايت شد و راه يافت ، اگر كلامي به گوشش خورد كه به دلش نشست و سبب هدايتش شد ، اگر معجزه اي ديد كه رهنمونش گشت ، اگر استدلالي شنيد و پذيرفت و هدايت يافت و … در همه ي اين موارد ، هدايت نشد مگر به خواست و اراده ي خدا و امر تكويني و ملكوتي او كه در اختيار امام قرار داشت. لذا هر هدايتي در هر گوشه ي عالم هست ، از مصاديق هدايت تكويني است و اراده و امر تكويني در آن نقش دارد. امام حسين عليه السلام در دعاي شريف و عاليقدر عرفه خطاب به حضرت حق عرضه مي دارد:

أَنْتَ الَّذِي هَدَيتَهُمْ (أَحِبَّاءَك) حَيثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ. {إقبال الأعمال ، ص 349.}

تو بودي كه دوستانت را هدايت كردي تا نشانه ها برايشان آشكار شد.

اما نكته اي كه هست اينكه در برخي از موارد ، اسباب ظاهري دخالتي ندارند و يا نمودشان كمتر است. لذا در آن موارد ، ما كه چشممان به اسباب دوخته شده ، بيشتر خواست خدا و امر تكويني او را در ايجاد هدايت درك مي كنيم. اين گونه موارد نيز در ميان اصحاب اهل بيت عليهم السلام و راه يافتگان به ولايت ايشان وجود دارد كه سه مورد را به عنوان نمونه ذكر مي كنيم:

قَالَ الْعَلَّامَةُ الْمُسْتَنْبِطُ: سَمّعْنَا مُذَاكرَةً مِنْ مَشَايخِنَا قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ ، كانَ لِرَجُلٍ مِنْ مُحِبِّي

عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ إِبْنُ أَخٍ وَ هُوَ مُبْغِضٌ لَهُ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ كانَ يطْلُبُ مِنْهُ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنْ يجْعَلَهُ مِنْ مُحِبِّيهِ و مَضَي كذَلِك إِلَي أَنْ اتَّفَقَ أَنَّ الْعَمَّ كانَ مَعَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ و هُوَ مَعَ صَحْبِهِ وِ لَمَّا اجْتَازُوا وَ لَمْ يسَلِّمُوا عَلَي عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ فَانْفَعَلَ الْعَمُّ مِنْ ذَلِك ، فَنَظَرَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ إِلَيهِ فَرَجَعَ وَ أَكبَّ عَلَي قَدَمَي اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ وَ قَالَ: كنْتَ أَبْغَضَ النَّاسِ عِنْدِي وَ أَلْآنَ أَنْتَ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ لَدَي. {القطرة ، ج 1 ، ص 25. - (القطرة من بحار مناقب النبي و العترة عليهم السلام ، سيد احمد مستنبط ، نشر حاذق ، چاپ دوم ، 1421 ق).}

علامه مستنبط مي فرمايد: از بزرگان و اساتيدمان شنيديم كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام ، مردي از دوستان آن حضرت را پسر برادري بود كه با حضرت دشمني داشت. دوست حضرت از ايشان درخواست مي كرد كه حضرت ، پسر برادر او را هم از دوستان خود سازند. مدتي بدين منوال گذشت ، روزي عموي آن پسر (دوست حضرت) همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بود. پسر برادرش همراه با دوستان خود از آنجا عبور كردند بدون اينكه بر حضرت سلام كنند. عموي او از كردار وي متأثر شد. در اين هنگام حضرت نگاهي به آن پسر نمودند ، پسر بازگشت و بر روي پاهاي مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام افتاد و گفت: پيش از اين شما دشمن ترين مردم نزد من بوديد و اكنون شما از محبوب ترين مردم نزد من هستيد.

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ كنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ

مُجْتَمِعُونَ عَلَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ ذَلِك أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكبِيرِ مَا لَمْ تَكنْ بِهِ عَاهَةٌ ، فَدَخَلْنَا عَلَيهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكاةِ فِي كمْ تَجِبُ؟

فَقَالَ: فِي مِائَتَينِ خَمْسَةٌ.

فَقُلْنَا: فَفِي مِائَةٍ؟

فَقَالَ: دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ.

فَقُلْنَا: وَ اللَّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هَذَا.

قَالَ: فَرَفَعَ يدَهُ إِلَي السَّمَاءِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ.

قَالَ: فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِي إِلَي أَينَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ ، فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكينَ حَيارَي لَا نَدْرِي إِلَي أَينَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مَنْ نَقْصِدُ وَ نَقُولُ؛ إِلَي الْمُرْجِئَةِ إِلَي الْقَدَرِيةِ إِلَي الزَّيدِيةِ إِلَي الْمُعْتَزِلَةِ إِلَي الْخَوَارِجِ.

فَنَحْنُ كذَلِك إِذْ رَأَيتُ رَجُلًا شَيخاً لَا أَعْرِفُهُ يومِئُ إِلَي بِيدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يكونَ عَيناً مِنْ عُيونِ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِك أَنَّهُ كانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ ينْظُرُونَ إِلَي مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ عَلَيهِ فَيضْرِبُونَ عُنُقَهُ ، فَخِفْتُ أَنْ يكونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ: تَنَحَّ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَي نَفْسِي وَ عَلَيك وَ إِنَّمَا يرِيدُنِي لَا يرِيدُك فَتَنَحَّ عَنِّي لَا تَهْلِك وَ تُعِينَ عَلَي نَفْسِك.

فَتَنَحَّي غَيرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيخَ وَ ذَلِك أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لَا أَقْدِرُ عَلَي التَّخَلُّصِ مِنْهُ ، فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَي الْمَوْتِ حَتَّي وَرَدَ بِي عَلَي بَابِ أَبِي الْحَسَنِ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ خَلَّانِي وَ مَضَي.

فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِي: ادْخُلْ رَحِمَك اللَّهُ. فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَي عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ لِي ابْتِدَاءً مِنْهُ: لَا إِلَي الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَي الْقَدَرِيةِ وَ لَا إِلَي الزَّيدِيةِ

وَ لَا إِلَي الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَي الْخَوَارِجِ إِلَي إِلَي.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! مَضَي أَبُوك؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: مَضَي مَوْتاً؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟

فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يهْدِيك هَدَاك.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ.

قَالَ: يرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يعْبَدَ اللَّهُ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟

قَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يهْدِيك هَدَاك.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! فَأَنْتَ هُوَ؟

قَالَ: لَا مَا أَقُولُ ذَلِك.

قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاك! عَلَيك إِمَامٌ؟

قَالَ: لَا.

فَدَاخَلَنِي شَي ءٌ لَا يعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيبَةً أَكثَرَ مِمَّا كانَ يحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيهِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاك! أَسْأَلُك عَمَّا كنْتُ أَسْأَلُ أَبَاك؟

فَقَالَ: سَلْ تُخْبَرْ وَ لَا تُذِعْ ، فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ.

فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا ينْزَفُ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك! شِيعَتُك وَ شِيعَةُ أَبِيك ضُلَّالٌ ، فَأُلْقِي إِلَيهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيك وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَي الْكتْمَانَ؟

قَالَ: مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيهِ وَ خُذْ عَلَيهِ الْكتْمَانَ ، فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ الذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيدِهِ إِلَي حَلْقِهِ.

قَالَ: فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ ، فَقَالَ لِي: مَا وَرَاءَك؟

قُلْتُ: الْهُدَي ، فَحَدَّثْتُهُ بِالْقِصَّةِ.

قَالَ: ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيلَ وَ أَبَا بَصِيرٍ فَدَخَلَا عَلَيهِ وَ سَمِعَا كلَامَهُ وَ سَئََلَاهُ وَ قَطَعَا عَلَيهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفْوَاجاً فَكلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيهِ قَطَعَ إِلَّا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِي عَبْدُ اللَّهِ لَا يدْخُلُ إِلَيهِ إِلَّا قَلِيلٌ مِنَ النَّاسِ ، فَلَمَّا رَأَي ذَلِك قَالَ: مَا حَالَ النَّاسَ؟ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْك النَّاسَ. قَالَ هِشَامٌ: فَأَقْعَدَ لِي بِالْمَدِينَةِ غَيرَ وَاحِدٍ لِيضْرِبُونِي. {الكافي ، ج 1 ، ص 353.}

هشام بن

سالم گويد: بعد از شهادت امام صادق عليه السلام من و صاحب الطاق در مدينه بوديم و مردم گرد عبد الله بن جعفر را گرفته و او را صاحب الامر و امامِ بعد از پدرش مي دانستند ، من با صاحب الطاق پيش او رفتيم در حالي مردم نزدش بودند ، مردم از آن رو گرد وي جمع شده بودند كه از امام صادق عليه السلام روايت مي كردند كه آن حضرت فرموده: امر امامت به پسر بزرگتر مي رسد به شرط اينكه عيبي در او نباشد (البته عبدالله هم از جهت بدني و هم از جهت فكري معيوب بود). ما هم نزدش رفتيم تا مسائلي را كه از پدرش مي پرسيديم از او بپرسيم ، لذا پرسيديم زكات در چند درهم واجب مي شود؟

گفت: در دويست درهم كه بايد پنج درهم آن را داد.

گفتيم: در صد درهم چطور؟

گفت: دو درهم و نيم.

گفتيم: به خدا سوگند مُرجئه هم چنين چيزي نمي گويند!

عبدالله دستش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: به خدا من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.

هشام گويد: من و ابو جعفر احول (: معروف به مؤمن الطاق) از نزد او گمراه و حيران بيرون آمديم ، نمي دانستيم به كجا رو آوريم ، گريان و سرگردان در يكي از كوچه هاي مدينه نشستيم ، نمي دانستيم كجا برويم و به كه روي آوريم ، مي گفتيم. به مرجئه گرائيم يا به قدريه يا به زيديه يا به معتزله و يا به خوارج؟!

در همين حال بوديم پير مردي را كه نمي شناختم ديدم كه با دست به سمت من اشاره مي كرد ، ترسيدم كه از جاسوسهاي منصور عباسي باشد ، زيرا او در مدينه جاسوسهايي

داشت كه در پي آن بودند بينند شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بر امامت چه كسي اتفاق نظر پيدا مي كنند تا گردن او را بزنند ، لذا من ترسيدم كه اين پير مرد يكي از آنها باشد ، از اين رو به احول گفتم: از من دور شو كه من بر خود و بر تو هراسانم ، اين پير مرد مرا مي خواهد نه تو را ، از من دور شو تا به هلاكت نيفتي و به دست خود به نابوديت كمك نكني.

پس اندكي از من دور شد و من به دنبال پير مرد به راه افتادم ، گمان مي كردم نمي توانم از او خلاص شوم ، پيوسته دنبالش مي رفتم و تن به مرگ داده بودم تا مرا درِ خانه ي ابو الحسن موسي بن جعفر عليه السلام برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت.

ناگاه خادمي دمِ در آمد و به من گفت: بفرما ، خدايت رحمت كند. من وارد شدم. حضرت ابوالحسن موسي عليه السلام را ديدم ، بي آنكه من چيزي بگويم فرمود: نه به سوي مرجئه برو نه به سوي قدريه نه به سوي زيديه نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج ، [بلكه] به سوي من ، به سوي من.

عرض كردم: فدايت گردم ، پدرت درگذشت؟

فرمودند:

آري.

عرض كردم: وفات كرد؟

فرمودند:

آري.

گفتم: پس از او ، امام ما كيست؟

فرمودند:

اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند ، هدايت مي كند.

گفتم: فدايت گردم ، عبد الله مي پندارد كه او امام بعد از پدرش مي باشد.

فرمودند:

عبد الله مي خواهد خدا عبادت نشود.

گفتم: فدايت گردم ، امام ما پس از پدرتان كيست؟

فرمودند:

اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند ، هدايت مي كند.

عرض كردم: فدايت گردم

، شماييد؟

فرمودند:

نه ، من اين را نمي گويم.

با خود گفتم: من راه پرسش را درست نرفتم ، سپس عرض كردم: فدايت گردم ، شما امامي داريد؟

فرمودند:

نه.

(فهميدم كه خود او امام است) آنگاه از بزرگداشت و هيبت آن حضرت عظمتي در دلم افتاد كه كسي جز خداي عزوجل نمي داند ، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم مي افتاد. سپس گفتم: فدايت گردم ، از شما بپرسم آنچه از پدرت مي پرسيدم؟

فرمود: بپرس تا با خبر شوي ولي فاش مكن ، اگر فاش كني نتيجه اش ذبح است.

سپس از آن حضرت سؤال كردم و ايشان را دريايي بيكران يافتم.

عرض كردم: فدايت گردم ، شيعيان شما و شيعيان پدرتان در گمراهي سرگردانند ، با وجود تعهد كتماني كه از من گرفته ايد اگر ايشان را ببينم به سوي شما دعوت كنم؟

فرمودند:

هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را دريافتي ، مطلب را به او بگو و با او شرط كن كتمان كند كه اگر فاش كند ، نتيجه اش ذبح است (و با دست اشاره به گلويش فرمود).

من از نزد آن حضرت خارج شدم و به ابو جعفر احول برخوردم ، گفت: چه خبر بود؟

گفتم: هدايت ، آنگاه داستان را برايش گفتم.

سپس فضيل و ابوبصير را ديديم ، ايشان هم خدمت حضرت رسيدند و از حضرتش سؤال كردند و به امامتش يقين كردند. سپس مردم را دسته دسته مي ديديم و راهنمايي مي كرديم ، هر كس خدمت حضرت رسيد به امامتش يقين كرد مگر گروه عمار ساباطي و دوستانش. ديگر جز تعداد كمي از مردم ، كسي نزد عبدالله نمي رفت ، چون چنين ديد گفت: مردم در چه حالند؟! به او

خبر دادند كه هشام مردم را از تو بازداشت. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشت تا مرا بزنند!

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: كنْتُ وَاقِفاً وَ حَجَجْتُ عَلَي تِلْك الْحَالِ ، فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكةَ خَلَجَ فِي صَدْرِي شَي ءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ: «اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِي وَ إِرَادَتِي ، فَأَرْشِدْنِي إِلَي خَيرِ الْأَدْيانِ» فَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنْ آتِي الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ ، فَأَتَيتُ الْمَدِينَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ وَ قُلْتُ لِلْغُلَامِ: قُلْ لِمَوْلَاك رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ.

قَالَ: فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يقُولُ ادْخُلْ يا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ ، ادْخُلْ يا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ.

فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَي قَالَ لِي: قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَك وَ هَدَاك لِدِينِهِ.

فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنَّك حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَي خَلْقِهِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 355.}

عبد الله بن مغيره گويد: من واقفي مذهب بودم كه به حج رفتم ، همين كه به مكه رسيدم ، شكي در دلم (راجع به مذهبم) خلجان كرد ، خودم را به ملتزم {ديوار بين حجر الاسود و در خانه ي خدا كه مستحب است سينه و شكم را به آنجا چسبانيده و دعا كنند.}چسبانيدم و گفتم: «خدايا! تو خواست و اراده ي مرا مي داني ، مرا به بهترين دينها هدايت كن» ، پس به دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم. به مدينه آمدم و درب خانه ي حضرت ايستادم و به غلام ايشان گفتم: به آقايت بگو مردي از اهل عراق بر در خانه است.

گويد: ناگاه صداي حضرت را شنيدم كه مي فرمودند:

بفرما اي عبد الله بن مغيره! بفرما اي عبد الله بن مغيره!

وارد شدم. تا حضرت مرا ديدند فرمودند:

خدا دعايت را

اجابت كرد و به دين خودش هدايتت فرمود.

گفتم: گواهي مي دهم كه شماييد حجت خدا و امين او بر خلقش.

3. هدايت به واسطه ي روح الأمر

معناي سومي كه براي هدايت به امر ذكر شده معنايي است كه از حديث ذيل قابل استفاده است:

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَيهَا السَّلَامُ يوحَي إِلَيهِمْ بِالرَّوْحِ فِي صُدُورِهِمْ. {تأويل الآيات الظاهرة ، ص 322.}

ابوحمزه از قول حضرت ابوجعفر الباقر عليه السلام روايت كرده كه درباره ي آية: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا» ، فرمودند:

يعني اماماني كه از فرزندان فاطمه عليها السلام اند ، خداوند روح را در سينه هاي ايشان وحي مي كند.

مقصود از اين روح ، كه خدا در سينه ي امامان وحي مي كند چيست؟

در قرآن كريم ، اين مطلب درباره ي شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ذكر شده است:

«وَ كذلِك أَوْحَينا إِلَيك رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كنْتَ تَدْري مَا الْكتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّك لَتَهْدي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.» {شوري ، 52.}

«و اينچنين ، ما روحي از امر خود را به سويت وحي كرديم و تو چه مي دانستي كتاب چيست و ايمان چيست ، ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كس از بندگانمان را كه خواستيم هدايت كنيم و همانا تو ، قطعا به سوي صراط مستقيم هدايت مي كني.»

اين آيه از حقيقت بسيار بزرگي خبر مي دهد ، از روحي كه به پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله تعليم مي دهد و باعث هدايتگري آن حضرت مي گردد. درباره ي

پيامبران ديگر در هيچيك از آيات سخني از اين روح گفته نشده است. اما از اين آيه هم ، اختصاص آن به رسول خدا صلي الله عليه و آله قابل استفاده نيست. زيرا درباره ي آن به صيغه ي مضارع كه مربوط به حال و آينده است فرموده: «جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا.»

اولين اين عباد ، خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است و پس از او ، به دليل آيات و روايات بسياري ، بندگان برگزيده ي خدا ذريه و اهل بيت عليهم السلام آن جناب مي باشند و ايشان نيز از آن روح بهرمندند.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «وَ كذلِك أَوْحَينا إِلَيك رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كنْتَ تَدْرِي مَا الْكتابُ وَ لَا الْإِيمانُ» قَالَ: خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكائِيلَ ، كانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يخْبِرُهُ وَ يسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلَامُ مِنْ بَعْدِهِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 273.}

ابابصير گويد درباره ي آيه ي … (آيه ي مذكور) از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم. فرمودند:

روح آفريده اي از آفريدگان خداي عزوجل است كه بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل مي باشد ، همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و به او خبر مي داد و استوارش مي داشت و همراه امامان پس از وي هم مي باشد.

و قال عَلَيهِ السَّلَامُ:

لَمْ يكنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَي غَيرِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يسَدِّدُهُمْ ِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 273.}

و فرمودند:

آن روح با احدي از گذشتگان نبوده

جز با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و او همراه ائمه است و ايشان را استوار مي دارد.

در آيات و روايات از اين روح ، تعبير به روح الأمر شده است. روح الأمر يعني روحي كه از عالم امر و از ملكوت است:

«وَ يسْئَلُونَك عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» {اسراء ، 85.}

«و از تو درباره ي روح سؤال مي كنند ، بگو: روح از امر پروردگار من است.»

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «يسْئَلُونَك عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكائِيلَ ، كانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلَامُ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكوتِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 273.}

ابابصير گويد: درباره ي آيه ي … (آيه ي مذكور) ، از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم. فرمودند:

او مخلوقي است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و همراه ائمه عليهم السلام است و او از عالم ملكوت است.

از جهت قواعد ادبي هم صحيح است كه گفته شود: ائمه عليهم السلام توسط امر خدا هدايت مي كنند و مقصود اين باشد كه توسط روحي كه از امر خداست هدايت مي كنند. بنابر اين معناي سوم هدايت به امر اينست كه اهل بيت عليهم السلام به واسطه ي روح الأمر است كه پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هادي اين امت گشته اند.

اشكالي كه ممكن است به نظر برسد اينست كه خداوند متعال در قرآن كريم تنها راجع به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت ايشان

سخن از روح الأمر گفته و روايات نيز بيانگر اختصاص اين روح به ايشان بود. اگر تعبير «يهْدُونَ بِأَمْرِنا» در دو آيه ي مذكور ، اشاره به روح الأمر داشته باشد - از آن رو كه دو آيه ي مذكور درباره ي امامت پيامبران پيشين است - با اختصاص روح الأمر به پيامبر و امامان اين امت منافات مي يابد.

پاسخ اين اشكال اينست كه تعبير «يهْدُونَ بِأَمْرِنا» وصف معرف معناي امامت است و لذا هيچ اشكالي ندارد كه در خصوص مرتبه ي بالاتري از امامت نيز با معنايي فراتر (از معنايي كه در امامت پيامبران پيشين داشت) قابل صدق باشد.

آيه ي سوم

اشاره

آيه ي ديگري كه در آن نيز ، شأن هدايتگري اهل بيت عليهم السلام مطرح شده اين فرمايش خداوند متعال است كه در آيه ي ذيل خطاب به نبي اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكلِّ قَوْمٍ هادٍ» {رعد ، 7.}

«جز اين نيست كه تو مُنذِر و بيم دهنده اي هستي و هر قومي را هدايت كننده اي است»

انذار ، مهمترين شأن رسالت است و به معناي اخطار و هشدار دادن و ترساندن و بر حذر داشتن است. شأن انذار در هر رسولي ، از شأن بشارت بسيار مهمتر است؛ خداوند هيچ كجا در قرآن نفرموده فلان رسول را فرستاديم تا قومش را تنها بشارت دهد ، بلكه هر جا شأن بشارت براي رسول مطرح شده شأن انذار نيز در كنارش مطرح شده. اما در آيات متعددي ، خداوند ، تنها شأن انذار را براي رسولانش ذكر كرده و سخني از بشارت به ميان نياورده است. حتي در برخي از آيات ، به جاي اينكه بفرمايد رسولي فرستاديم فرموده نذير يا منذِر

(: انذار دهنده) فرستاديم. {سبأ ، 34 و 44 ، صافات ، 72 و زخرف ، 23.}

در مورد رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز بيان فرموده كه رسالتِ بشارت و انذار ، در آن حضرت ، از طريق قرآن بوده است (كه البته در مورد ايشان نيز ، شأن انذار جلوه ي بيشتري در آيات دارد):

«تَبارَك الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيكونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» {فرقان ، 1.}

«پرخير و پاينده است آنكه بر بنده ي خود جدا كننده ي حق و باطل را نازل كرد تا براي جهانيان هشدار دهنده باشد»

«وَ أُوحِي إِلَي هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكمْ بِهِ» {أنعام ، 19.}

«و اين قرآن بر من وحي شده است تا شما را بيم دهم.»

«هذا كتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيا لِينْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنينَ» {أحقاف ، 12.}

«و اين كتابي به زبان عربي است كه تصديق كننده است ، تا كساني را كه ستم كردند هشدار دهد و نيكوكاران را مژده اي باشد.»

قرآن كتاب انذار است. رسول خدا صلي الله عليه و آله مسئول ابلاغ اين متن به امت مي باشند. از اين رو ايشان در آيه ي مورد بحث ، «مُنذِر» ناميده شده اند. شأن انذار (با ابلاغ آيات الهي) در وجود پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به شأن هدايت ، اصالت دارد و شأن هدايت را در دو افق براي آن حضرت به دنبال خواهد داشت:

1. پيامبر صلي الله عليه و آله آيات الهي (: متن انذار) را كه به تدريج در طول دوران رسالت ، بر آن جناب نازل مي شد براي امت تلاوت مي نمود و امت با پذيرش آيات هدايت مي شدند:

«… وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ أَنْ

أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدي فَإِنَّما يهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرينَ» {نمل ، 91 و 92.}

«… و من مأمورم به اينكه تسليم او باشم و اينكه قرآن را تلاوت كنم. پس هر كه هدايت پذيرد به سود خود هدايت يافته و هر كه گمراه شود ، پس بگو: من فقط از هشدار دهندگانم.»

«تَنْزيلُ الْكتابِ لا رَيبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أَمْ يقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّك لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ» {سجده ، 2 و 3.}

«فرو فرستادن كتاب ، كه هيچ شكي در آن نيست از طرف پروردگار جهانيان است. آيا مي گويند: آن را به دروغ ساخته است؟ بلكه آن حق است و از جانب پروردگار توست تا مردمي را كه پيش از تو بيم دهنده اي برايشان نيامده هشدار دهي ، اميد كه هدايت يابند.»

2. پيامبر صلي الله عليه و آله وظيفه داشتند آياتي را كه به تدريج براي مردم نازل مي شد (تنزيل) ، با استفاده از كل قرآن كه به صورت دفعي بر وجود مطهر ايشان نازل شده بود (انزال) ، براي امت تبيين فرمايند:

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكرُونَ» {نحل ، 44.}

«و اين قرآن را بصورت دفعي به سوي تو فرستاديم تا آنچه را بصورت تدريجي به سوي مردم نازل شده برايشان تبيين كني و اميد است كه بينديشند.»

امت در صورت پذيرش و ايمان به تبييني كه آن حضرت عرضه مي دارد ، راهش را مي يابد و هدايت مي شود:

«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيك الْكتابَ إِلاَّ لِتُبَينَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدي وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ» {نحل ،

64.}

«و ما اين كتاب را بر تو بصورت دفعي نازل نكرديم مگر براي اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند برايشان بيان كني و هدايت و رحمتي باشد براي مردمي كه ايمان مي آورند.»

اگر چه در طول حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله كل قرآن بصورت تدريجي براي امت فرو فرستاده شد و تببين ايشان نسبت به آيات الهي ، مانع بروز اختلافات بود ، ولي پس از رحلت آن جناب ، نسبت به معارف قرآني اختلافات بسياري در امت ايجاد شد و وجود قرآن به عنوان يگانه منبع و مصدر مورد قبول همه ، به تنهايي ، مانع پيدايش اختلافات و مانع فرقه فرقه گشتن امت نشد.

آيا در چنين وضعيتي ممكن است خدا امت را به حال خود واگذارده باشد؟؟؟

خير ، بروز اختلافات ، به خاطر دور شدن از تدبيري بود كه خداوند حكيم ، پس از پيامبر ، اين امت را مكلف به مشي بر اساس آن فرموده بود. خداوند متعال علم حقايق قرآني را پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ، نزد بندگان برگزيده اش به ارث نهاد (رك: فاطر/31 و 32 و رعد/43) ، لذا تنها آن بندگان برگزيده اند كه قرآن را آنگونه كه هست مي فهمند و تبيين مي كنند.

اگر كسي آن بندگان برگزيده را يافت و تبيين ايشان را شنيد و ايمان آورد ، از اختلاف و تفرقه نجات يافته و هدايت مي شود. آن بندگان برگزيده كساني هستند كه در هر دوره و زماني وجود ايشان لازم است ، كار ايشان تبيين معارف قرآن (: متن انذار) و هدايت امت از طريق اين تبيين است. اين بندگان همان

كساني هستند كه در آيه ي مورد بحث (رعد ، 7) ، خداوند با نام «هادٍ»: «هدايتگر» از ايشان ياد كرده است.

قَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكلِّ قَوْمٍ هادٍ» ؛ مَعْنَي الْهَادِي: اَلْمُبَينُ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. {بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 208 ، از تفسير نعماني.}

حضرت امير عليه السلام درباره ي آيه ي «جز اين نيست كه تو بيم دهنده اي هستي و هر قومي را هدايت كننده اي است» ، فرمودند:

هدايت كننده يعني كسي كه آنچه را انذار دهنده از نزد خدا آورده تبيين مي كند.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ لِعَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

أَنْتَ الْهَادِي الثَّانِي. {اليقين ، ص 504.}

رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام فرمودند:

شما دومين هدايت كننده هستيد (اولين هدايت كننده خود رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند كه چگونگي هدايت ايشان توسط قرآن بيان شد).

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكلِ قَوْمٍ هادٍ» ، فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ الْمُنْذِرُ وَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ الْهَادِي ، يا أَبَا مُحَمَّدٍ! هَلْ مِنْ هَادٍ الْيوْمَ؟

قُلْتُ: بَلَي جُعِلْتُ فِدَاك ، مَا زَالَ مِنْكمْ هَادٍ بَعْدَ هَادٍ حَتَّي دُفِعَتْ إِلَيك.

فَقَالَ: رَحِمَك اللَّهُ يا أَبَا مُحَمَّدٍ! لَوْ كانَتْ إِذَا نَزَلَتْ آيةٌ عَلَي رَجُلٍ ثُمَّ مَاتَ ذَلِك الرَّجُلُ مَاتَتِ الْآيةُ ، مَاتَ الْكتَابُ وَ لَكنَّهُ حَي يجْرِي فِيمَنْ بَقِي كمَا جَرَي فِيمَنْ مَضَي. {كافي ، ج 1 ، ص 191.}

ابو بصير گويد: براي امام صادق عليه السلام اين آيه ي را خواندم: «جز اين نيست كه تو بيم دهنده اي هستي و هر قومي

را هدايت كننده اي است» ، حضرت فرمودند:

بيم دهنده رسول خدا صلي الله عليه و آله و هدايت كننده علي عليه السلام است. اي ابامحمد! آيا امروز نيز هدايتگري هست؟

عرض كردم: آري فدايت شوم ، هميشه از شما خانواده هدايت كننده اي پس از ديگري بوده تا به شما رسيده است.

فرمودند:

خدايت رحمت كند اي ابامحمد ، اگر چنين مي بود كه چون آيه اي در باره مردي نازل مي شد و آن مرد مي ميرد آيه هم از بين مي رفت (و مصداق ديگري نداشت) كه قرآن مرده بود ولي قرآن هميشه زنده است؛ بر بازماندگان منطبق مي شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مي شد.

آيه ي مورد بحث (رعد ، 7) يكي از آياتي است كه بيانگر لزوم وجود امام پس از رسول خدا مي باشد. با توجه به اينكه امام تبيين كننده ي تعاليم رسالت (و در صدر آنها قرآن) است ، اگر آيندگان بخواهند به حقايق آموزه هاي رسالت ، آنگونه كه بوده ، دست يابند چاره اي ندارند مگر اينكه بيان درست آن را از امام بخواهند. در واقع وجود امام لازم است تا آموزه هاي رسالت از مسير خود منحرف نشود و از تحريف و تفسير به رأي در امان بماند. پيامبر وظيفه اش اين بوده كه رسالتش را تمام و كمال به امت ابلاغ كند و در زمان حيات خويش تبيين فرمايد و از اين طريق امت را هدايت كند. براي آيندگان نيز براي هر زماني خدا امامي را قرار داد تا با تبيين آنچه از سوي پيامبر به جا مانده امت را از اختلاف برهاند و به صراط مستقيم رهنمون گردد. در اينجا مناظره اي از شاگرد مكتب امام صادق عليه السلام را كه مطالب مذكور

در آن مطرح گشته مي آوريم:

مردي از مخالفان اهل بيت عليهم السلام ، از شام خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت: آمده ام تا با ياران شما مناظره كنم … حضرت به او فرمودند:

با اين جوان يعني هشام بن حكم مناظره كن.

گفت: آري. سپس به هشام گفت: اي جوان! در باره امامت اين مرد از من بپرس!

هشام از بي ادبي او نسبت به ساحت مقدس امام عليه السلام خشمگين شد ، طوري كه مي لرزيد ، سپس به شامي گفت: «يا هَذَا!» اي مرد! آيا پروردگارت نسبت به آفريدگانش خيرخواه تر است يا آفريدگان نسبت به خودشان؟

- شامي: بلكه پروردگارم نسبت به مخلوقاتش خيرخواه تر است.

- هشام: در مقام خيرخواهي براي مردم چه كرده است؟

- براي ايشان حجت و دليلي به پا داشته تا گروه گروه نشوند و دچار اختلاف نگردند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهمواري هايشان را هموار سازد و ايشان را به آنچه پروردگارشان واجب فرموده آگاه سازد.

- او كيست؟

- رسول خداست.

- بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله كيست؟

- قرآن و سنت است.

- قرآن و سنت براي رفع اختلافِ امروز ما سودمند است؟

- آري.

- پس چرا من و تو اختلاف داريم و تو به خاطر مخالفتي كه با تو داريم از شام به اينجا آمدي!

شامي خاموش ماند ، امام صادق عليه السلام به او فرمودند:

چرا جواب نمي دهي؟

شامي گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كنند حرفم نادرست است ، زيرا عبارات كتاب و سنت معاني مختلفي را متحمل است (چند جور معنا مي شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعي حق مي باشيم ، قرآن

و سنت ما را سودي ندهند (زيرا كه هر كدام از ما آن را به نفع خويش توجيه مي كنيم) ولي من هم همين استدلال را مي توانم بر عليه هشام مطرح كنم.

حضرت فرمودند:

از او بپرس تا بفهمي كه سرشار است.

شامي خطاب به هشام گفت: اي مرد! چه كسي نسبت به آفريدگان خيرخواه تر است: پروردگارشان يا خودشان؟

- هشام: پروردگارشان از خودشان خيرخواه تر است.

- شامي: آيا پروردگار شخصي را بپا داشته است كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را به ايشان باز گويد؟

- در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله يا امروز؟

- در زمان رسول خدا كه خود آن حضرت بود ، امروز كيست؟

- همين شخصي كه بر مسند نشسته (اشاره به امام صادق عليه السلام كرد) و از هر سو به سويش رهسپار مي گردند به ميراث علمي كه از پدرانش دست به دست از جدش گرفته خبرهاي آسمان و زمين را براي ما باز مي گويد.

- من چگونه مي توانم اين را بفهمم؟

- هر چه خواهي از او بپرس.

- عذري برايم باقي نگذاردي ، بر من است كه بپرسم

امام صادق عليه السلام فرمودند:

اي شامي! مي خواهي گزارش سفر و راهت را خبر دهم؟ چنين و چنان بود …

هر چه حضرت خبر مي دادند مرد شامي مي گفت: راست گفتي ، اكنون اسلام آوردم

امام صادق عليه السلام فرمودند:

خير ، بلكه اكنون به خدا ايمان آوردي ، اسلام پيش از ايمان است ، به وسيله اسلام از يكديگر ارث مي برند و ازدواج مي كنند و به وسيله ي ايمان پاداش داده مي شوند.

شامي عرض كرد: درست فرموديد ، گواهي مي دهم كه كسي جز خدا شايسته ي عبادت نيست و

محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست و تو جانشين اوصياي او هستي {كافي ، ج 1 ، ص 172.}

هدايت به سوي قرآن
اشاره

اهل بيت عليهم السلام وارثان علم قرآنند. خداوند متعال علم و فهم دقايق و ظرائف قرآن را به اهل بيت عليهم السلام عطا فرموده ، انشاء الله در قسمت مربوط به خصوصيت علم اهل بيت عليهم السلام دلائل قرآني و روائي اين مطلب عرضه خواهد شد. اهل بيت عليهم السلام مؤمنان را (: كساني را كه امامت ، ولايت و هدايت ايشان را پذيرا شوند) به سوي معارف كتاب خدا هدايت و رهبري مي كنند. ايشان كتاب خدا را به عنوان مرجع و مبناي علوم و روايات خود معرفي مي كنند و كلام ايشان همه تبيين آيات قرآن است. لذا براي هر كلامشان شاهد و دليلي از آيات قرآن دارند.

عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِذَا حَدَّثْتُكمْ بِشَي ءٍ فَاسْأَلُونِي مِنْ كتَابِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ نَهَي عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ كثْرَةِ السُّؤَالِ.

فَقِيلَ لَهُ: يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَينَ هَذَا مِنْ كتَابِ اللَّهِ؟

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يقُولُ: «لا خَيرَ فِي كثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَينَ النَّاسِ» {نساء/114.}وَ قَالَ: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكمْ قِياماً» {نساء/5.}وَ قَالَ: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكمْ تَسُؤْكمْ.» {مائدة/101. و حديث در: الكافي ، ج 1 ، ص 60.}

ابو جارود گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند:

وقتي مطلبي برايتان گفتم از من بپرسيد كجاي كتاب خداست آنگاه حضرت ضمن گفتارشان فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه

و آله از بگو مگو و تباه كردن مال و زيادي سؤال نهي فرمود.

به حضرت عرض شد: اي پسر رسول خدا! اين كه فرموديد در كجاي كتاب خداست؟

فرمودند:

خداي عزوجل مي فرمايد: «در بسياري از سخنانِ درِگوشي آنها ، خير و سودي نيست مگر كسي كه امر به كمك به ديگران ، يا كار نيك ، يا اصلاح در ميان مردم كند» و مي فرمايد: «اموال خود را ، كه خداوند وسيله قوام زندگي شما قرار داده ، به دست بي خِردان نسپاريد» و مي فرمايد: «از چيزهائي كه اگر بر شما عيان شود ناراحتتان كند سؤال نكنيد.»

آن چنان كلمات آل الله عليهم السلام با كتاب خدا مطابقت دارد كه در روايات متعددي ، كتاب خدا را به عنوان ملاك و مبنا براي تشخيص صحت انتساب كلامي به خود معرفي فرموده اند:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فِي خُطْبَةٍ بِمِنًي أَوْ بِمَكةَ: يا أَيهَا النَّاسُ! مَا جَاءَكمْ عَنِّي يوَافِقُ الْقُرْآنَ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكمْ عَنِّي لَا يوَافِقُ الْقُرْآنَ فَلَمْ أَقُلْهُ. {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 8.}

حضرت صادق عليه السلام در خطبه اي در سرزمين منا يا مكه فرمودند:

اي مردم! آنچه از قول من به شما برسد كه با قرآن موافق باشد من آن را گفته ام و آنچه از قول من به شما برسد كه با قرآن موافق نباشد من آن را نگفته ام.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

يا مُحَمَّدُ! مَا جَاءَك فِي رِوَايةٍ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يوَافِقُ الْقُرْآنَ فَخُذْ بِهِ وَ مَا جَاءَك فِي رِوَايةٍ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يخَالِفُ الْقُرْآنَ فَلَا تَأْخُذْ بِهِ. {تفسير

العياشي ، ج 1 ، ص 8.}

محمد بن مسلم گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

محمد! هر روايتي كه از طريق نيكوكار يا بدكاري به تو رسيد كه با قرآن همخواني داشت آن را بپذير و هر روايتي كه از طريق نيكوكار يا بدكاري به تو رسيد كه با قرآن همخواني نداشت آن را مپذير.

عَنْ كلَيبٍ الْأَسَدِي قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ يقُولُ: مَا أَتَاكمْ عَنَّا مِنْ حَدِيثٍ لَا يصَدِّقُهُ كتَابُ اللَّهِ فَهُوَ بَاطِلٌ. {تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 9.}

كليب اسدي گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

هر حديثي از قول ما به شما برسد كه كتاب خدا آن را تصديق نكند ، پس آن باطل است (يعني جعلي بوده و از اهل بيت عليهم السلام نمي باشد).

تفسير به رأي ، نتيجه ي محروميت از هدايت

كساني كه براي فهم معارف قرآن و براي دريافت مراد خدا در آيات تدوين ، سراغ اهل بيت عليهم السلام نيامدند و از تبيين ايشان برخوردار نشدند و از اين هدايت محروم گشتند ، در فهم معارف قرآن واماندند و چون نمي خواستند به جهل و ناداني خود اعتراف كنند ، قرآن را بنابر رأي و نظر خود معنا كردند و اينگونه قرآن را از مسيرش منحرف ساختند و عامل تحريف معنوي قرآن شده و در واقع به خدا دروغ بسته و مصداق اين آيات گرديدند:

«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كذِباً لِيضِلَّ النَّاسَ بِغَيرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» {انعام/144.}

«پس چه كسي ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مي بندد ، تا مردم را از روي جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نمي كند»

شرط هدايت شدن توسط قرآن اينست كه

تمسك به قرآن ، همراه با تمسك به عترت باشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديث ثقلين فرمودند:

«لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكتُمْ بِهِمَا»: {الكافي ، ج 2 ، ص 415.}

«هرگز گمراه نخواهيد شد در صورتي كه به آن دو تمسك جوييد.»

كساني كه دم از «حَسْبُنَا كتَابُ اللَّهِ» زدند ، به شهادت تاريخ و به شهادت روايات فريقين {علامه ي اميني (ره) در كتاب گرانمايه ي الغدير ، ج 6 ، ص 133 تا 145 مواردي از جهل عمر و عثمان را نسبت به كتاب خدا ، از كتب اهل سنت استخراج و ارائه نموده است.}از حقايق قرآن محروم شده دچار تفسير به رأي شده ، هم خود گمراه گشتند و هم ديگران را به ورطه ي گمراهي راندند.

در روز قيامت كساني كه توسط آنها گمراه شده اند خطاب به حضرت حق مي گويند:

«وَ قالَ الَّذينَ كفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَينِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيكونا مِنَ الْأَسْفَلينَ» {فصلت/29.}

«كافران گفتند: پروردگارا! آن دو نفر ، از جن و انس را كه ما را گمراه كردند به ما نشان بده تا آنها را زير پاي خود نهيم تا از پست ترين مردم باشند!»

عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كلَيبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «رَبَّنا أَرِنَا الَّذَينِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيكونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ» ، قَالَ: يا سَوْرَةُ! هُمَا وَ اللَّهِ هُمَا ثَلَاثاً و اللَّهِ يا سَوْرَةُ إِنَّا لَخُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ فِي السَّمَاءِ وَ إِنَّا لَخُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ. {الكافي ، ج 8 ، ص 334.}

سوره پسر كليب گويد: امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه

(آيه ي مذكور) فرمودند:

اي سوره! به خدا سوگند ، مقصود از آن دو نفر آن دو هستند – و سه مرتبه اين را فرمودند- به خدا سوگند اي سوره! مائيم خزانه داران علم خدا در آسمان و مائيم خزانه داران علم خدا در زمين.

رُوِي عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ اِبْنّ عَبَّاسٍ وَ عَنِ الْبَاقِرِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «أَرِنَا الَّذَينِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» ؛ هُمُ الْأَوَّلُ وَ الثَّانِي. {الصراط المستقيم ، ج 3 ، ص 39.}

قاسم بن جندب از قول ابن عباس روايت كرده و حضرت باقر عليه السلام نيز درباره ي اين آيه (آيه ي مذكور) فرمودند:

ايشان اولي و دومي هستند.

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كذِباً أَوْ كذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيسَ في جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْكافِرينَ» {عنكبوت/68.}

«چه كسي ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آنكه به سراغش آمده تكذيب نمايد؟! آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست؟!»

فِي كتَابِ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ إِلَي أَهْلَ الْبَصْرَةِ: فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يقُولُ: مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيرِ عِلْمٍ فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. {التوحيد ، ص 91.}

در نامه ي امام حسين عليه السلام به اهالي بصره آمده: همانا از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: هر كس درباره ي قرآن ، بدون علم چيزي بگويد ، بايد نشيمنگاه خود را براي آتش مهيا كند.

در پايان اين قسمت ، دو مورد از موارد فراوان تفسير به رأي قرآن در زمان ائمه عليهم السلام و حتي در محضر ايشان را به عنوان نمونه ذكر مي كنيم:

عَنْ زَيدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: دَخَلَ قَتَادَةُ

بْنُ دِعَامَةَ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يا قَتَادَةُ! أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ؟

فَقَالَ: هَكذَا يزْعُمُونَ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ بَلَغَنِي أَنَّك تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ!

فَقَالَ لَهُ قَتَادَةُ: نَعَمْ!

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

بِعِلْمٍ تُفَسِّرُهُ أَمْ بِجَهْلٍ؟

قَالَ: لَا بِعِلْمٍ!

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

فَإِنْ كنْتَ تُفَسِّرُهُ بِعِلْمٍ فَأَنْتَ أَنْتَ وَ أَنَا أَسْأَلُك.

قَالَ قَتَادَةُ: سَلْ!

قَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي سَبَإٍ: «وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيرَ سِيرُوا فِيها لَيالِي وَ أَياماً آمِنِينَ.» {سبأ/18.}

فَقَالَ قَتَادَةُ: ذَلِك مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كرَاءٍ حَلَالٍ يرِيدُ هَذَا الْبَيتَ كانَ آمِناً حَتَّي يرْجِعَ إِلَي أَهْلِهِ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

نَشَدْتُك اللَّهَ يا قَتَادَةُ ، هَلْ تَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ يخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْ بَيتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كرَاءٍ حَلَالٍ يرِيدُ هَذَا الْبَيتَ فَيقْطَعُ عَلَيهِ الطَّرِيقُ فَتُذْهَبُ نَفَقَتُهُ وَ يضْرَبُ مَعَ ذَلِك ضَرْبَةً فِيهَا اجْتِياحُهُ؟

قَالَ قَتَادَةُ: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

وَيحَك يا قَتَادَةُ! إِنْ كنْتَ إِنَّمَا فَسَّرْتَ الْقُرْآنَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِك فَقَدْ هَلَكتَ وَ أَهْلَكتَ وَ إِنْ كنْتَ قَدْ أَخَذْتَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَدْ هَلَكتَ وَ أَهْلَكتَ ، وَيحَك يا قَتَادَةُ ذَلِك مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيتِهِ بِزَادٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كرَاءٍ حَلَالٍ يرُومُ هَذَا الْبَيتَ عَارِفاً بِحَقِّنَا يهْوَانَا قَلْبُهُ كمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيهِمْ» {ابراهيم/37.}وَ لَمْ يعْنِ الْبَيتَ فَيقُولَ إِلَيهِ ، فَنَحْنُ وَ اللَّهِ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ الَّتِي مَنْ هَوَانَا قَلْبُهُ قُبِلَتْ حَجَّتُهُ وَ إِلَّا فَلَا ، يا قَتَادَةُ! فَإِذَا كانَ كذَلِك كانَ آمِناً مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ يوْمَ الْقِيامَةِ.

قَالَ قَتَادَةُ: لَا جَرَمَ وَ اللَّهِ لَا فَسَّرْتُهَا إِلَّا هَكذَا.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

وَيحَك يا قَتَادَةُ! إِنَّمَا يعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ. {الكافي ،

ج 8 ، ص 311.}

زيد شحام گويد: قتاده پسر دعامه خدمت حضرت باقر عليه السلام رسيد. حضرت بدو فرمودند:

اي قتاده! تو فقيه اهل بصره هستي؟

گفت: چنين پندارند.

فرمودند:

شنيده ام تو قرآن را تفسير مي كني!

گفت: آري.

فرمودند:

دانسته تفسير مي كني يا ندانسته؟

گفت: خير ، بنا بر علم و دانش.

فرمودند:

اگر بنا بر علم و دانش تفسير مي كني ، من از تو بپرسم؟

گفت: بپرسيد

فرمودند:

مرا خبر ده از گفتار خداي عزوجل كه در سوره ي سبأ مي فرمايد:

«در ميان آن منازل ، سير و سفر مقرر داشتيم ، شبانه روز در امن و امان در آنها سير و سفر كنيد.»

قتاده گفت: اين آيه درباره ي كسي است كه از خانه اش و با توشه ي حلال ، مركب حلال و كرايه ي حلال به قصد خانه كعبه بيرون آيد ، چنين كسي در امان است تا نزد خانواده اش بازگردد.

حضرت فرمودند:

اي قتاده! تو را به خدا ، آيا مي داني كه بسا مردي با توشه حلال و مركب و كرايه ي حلال از خانه اش به قصد كعبه بيرون آيد و دچار راهزن گردد و خرجي راه او را ببرند و با وجود اين ، كتكي هم به او بزنند كه گاه نابوديش در آن باشد؟

قتاده پاسخ داد: آري ، البته اينچنين است.

حضرت فرمودند:

واي بر تو اي قتاده! اگر تو قرآن را بنا بر نظر خود تفسير كرده اي هم خود هلاك گشته و هم ديگران را هلاك كرده اي و اگر از مردم گرفته اي ، باز هلاك شده و مردم را نيز به هلاكت رسانده اي ، واي بر تو اي قتاده! اين آيه درباره ي كسي است كه از خانه خويش با توشه و مركب و كرايه ي حلال به قصد كعبه بيرون آيد و نسبت

به حق ما آشنا باشد و در دل محبت ما را داشته باشد ، چنان كه خداي عزوجل (از قول حضرت ابراهيم عليه السلام) فرموده: «و دلهاي گروهي از مردم را مايل به آنها گردان» ، مقصود ، ميل به كعبه نيست و گر نه مي فرمود: «مايل به آن» ، پس به خدا سوگند ، دعاي حضرت ابراهيم عليه السلام در حق ماست ، هر كه در دل ميل و محبت ما را داشته باشد حج او پذيرفته است و گر نه پذيرفته نيست ، اي قتاده! هر كس چنين باشد از عذاب جهنم در روز قيامت در امان است (و مقصود از امنيتي كه در آيه آمده همين است).

قتاده گفت: ناچار به خدا سوگند من هم ديگر اين آيه را جز بدين نحو تفسير نخواهم كرد.

حضرت فرمودند:

واي بر تو اي قتاده! قرآن را تنها كسي مي فهمد كه بدو خطاب شده است.

ذَكرُوا أَنَّ أَبَا حَنِيفَةَ أَكلَ طَعَاماً مَعَ الْإِمَامِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَلَمَّا رَفَعَ الصَّادِقُ عَلَيهِ السَّلَامُ يدَهُ مِنْ أَكلِهِ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا مِنْك وَ مِنْ رَسُولِك.

فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَ جَعَلْتَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً؟

فَقَالَ لَهُ: وَيلَك فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يقُولُ فِي كتَابِهِ: «وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ» {توبة/74.}وَ يقُولُ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ.» {توبة/59.}

فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: وَ اللَّهِ لَكأَنِّي مَا قَرَأْتُهُمَا قَطُّ مِنْ كتَابِ اللَّهِ وَ لَا سَمِعْتُهُمَا إِلَّا فِي هَذَا الْوَقْتِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

بَلَي قَدْ

قَرَأْتَهُمَا وَ سَمِعْتَهُمَا و لَكنَّ اللَّهَ تَعَالَي أَنْزَلَ فِيك وَ فِي أَشْبَاهِك: «أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها» {محمد (صلي الله عليه و آله)/24.}وَ قَالَ: «كلَّا بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يكسِبُونَ.» {مطففين/14. و حديث در كنزالفوائد ، ج 2 ، ص 36.}

نقل شده كه ابوحنيفه با حضرت صادق هم غذا شد ، وقتي حضرت صادق عليه السلام دست از غذا كشيدند گفتند: «حمد و سپاس خدائي را كه پروردگار جهانيان است ، خدايا اين از سوي تو از جانب رسول توست.»

ابوحنيفه گفت: اي اباعبدالله! با خدا شريك قرار دادي؟!

حضرت فرمودند:

واي بر تو! خداوند متعال در كتابش مي فرمايد: «آنها فقط از اين انتقام مي گيرند كه خداوند و رسولش ، آنان را به فضل خود ، بي نياز ساختند» و مي فرمايد: «اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضي باشند و بگويند: خدا ما را بس است و به زودي خدا و رسولش ، از فضل خود به ما مي بخشند ما تنها رضاي او را مي طلبيم.» {در اين دو آيه اي كه حضرت به عنوان شاهد و دليل بر كلام خود مبني بر نسبت دادن نعمتها به رسول خدا صلي الله عليه و آله ذكر كردند نيز ، بخشش و فضل ، هم به خدا و هم به رسول خدا نسبت داده شده است.}

ابو حنيفه گفت: به خدا قسم گوئي تا كنون هرگز اين دو آيه را از كتاب خدا نخوانده و نشنيده بودم!

حضرت فرمودند:

آري ، هم خوانده اي و هم شنيده اي ، ولي خداوند متعال درباره ي تو و امثال تو اين آيه را نازل كرده: «يا بر دلها قفل زده شده» و فرموده: «چنين نيست (كه آنها

مي پندارند) ، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است.»

آيه ي چهارم

آيه ي چهارم

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يأْتِينَّكمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُداي فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ» {بقرة/38.}

«گفتيم: همگي از بهشت فرود آييد! هرگاه هدايتي از من براي شما آمد ، پس كساني كه از هدايت من پيروي كنند نه ترسي بر آنهاست و نه غمگين شوند»

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيةِ فِي بَاطِنِ الْقُرآنِ: «فَإِمَّا يأْتِينَّكمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُداي فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ» قَالَ: تَفْسِيرُ الْهُدَي عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ ، قَالَ اللَّهُ فِيهِ: «فَمَنْ تَبِعَ هُداي فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ.» {تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 3.}

جابر گويد: از حضرت باقر عليه السلام درباره ي تفسير اين آيه در باطن قرآن پرسيدم (آيه ي مذكور) ، فرمودند:

تفسير هُدي (: هدايت) علي عليه السلام است كه خدا درباره ي او فرموده: «پس كساني كه از هدايت من پيروي كنند نه ترسي بر آنهاست و نه غمگين شوند.»

تبعيت ، شرط هدايت

در آيه ي مذكور و آيات متعدد ديگري كه در آنها سخن از هدايت رفته ، تبعيت از هدايت و پيروي از هدايتگر ، به عنوان شرط هدايت شدن معرفي شده است.

خداوند متعال در قرآن كريم ، از قول دو تن از پيامبرانش ، تبعيت از هدايتگر را به عنوان شرط هدايت معرفي كرده:

«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يأْتِك فَاتَّبِعْني أَهْدِك صِراطاً سَوِيا» {مريم ، 43.}

«(حضرت ابراهيم به عمويش گفت:) اي پدر! علمي براي من آمده كه براي تو نيامده است ، پس ، از من پيروي كن تا تو را به راهي راست هدايت كنم.»

«وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ

أَهْدِكمْ سَبيلَ الرَّشادِ» {غافر/38.}

«و آنكه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود گفت: «اي قوم مرا پيروي كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم»

رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز به امر خدا به امتش چنين مي فرمايد:

«قُلْ يا أَيهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيكمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْك السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يحْيي وَ يميتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِي الْأُمِّي الَّذي يؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكمْ تَهْتَدُونَ» {أعراف/158.}

«بگو: اي مردم من فرستاده خداي يكتا به همه شمايم ، خدايي كه آسمانها و زمين از اوست ، معبودي جز او نيست ، زنده مي كند و مي ميراند ، پس به خدا و فرستاده او پيامبر درس ناخوانده ، كه به خدا و كلمات او مؤمن است ايمان بياوريد و او را پيروي كنيد شايد كه هدايت شويد.»

از آن رو كه وظيفه ي انسان در قبال هدايت و هدايتگر ، تبعيت است ، درباره ي آيه ي ذيل كه بيانگر يكي از خصوصيات مؤمنان امت پيامبر صلي الله عليه و آله است:

«وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ» {أعراف/157.}

«و از نوري كه با وي (پيامبر) نازل شد پيروي كردند»

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

«النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ عَلِي اميرالمؤمنين وَ الْأَئِمَّةُ عَلَيهِمُ السَّلَامُ»: {الكافي ، ج 1 ، ص 194.}

«مقصود از نور در اينجا ، اميرالمؤمنين علي و ديگر امامان عليهم السلام مي باشند.»

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّا اهل بيت مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلِمْنَا وَ مِنْ حُكمِهِ أَخَذْنَا وَ مِنْ قَوْلِ الصَّادِقِ سَمِعْنَا؛ فَإِنْ تَتَّبِعُونَا تَهْتَدُوا. {بصائر الدرجات ، ص 514.}

جابر گويد: حضرت باقر عليه السلام فرمودند:

ما خانداني هستيم

كه از علم خدا مي دانيم و از حكم او مي گيريم و گفتار راستگو را مي شنويم؛ پس اگر از ما پيروي كنيد هدايت مي يابيد.

آيه ي پنجم

«وَ مَنْ يشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُ الْهُدي وَ يتَّبِعْ غَيرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً» {نساء/115.}

«كسي كه بعد از آشكار شدن هدايت ، با پيامبر مخالفت كند و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد ، ما او را به همان راه كه مي رود مي بريم و به دوزخ داخل مي كنيم و جايگاه بدي دارد»

عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَ الْأَشْعَثُ وَ جَرِيرٌ الْبَجَلِي حَتَّي إِذَا كنَّا بِظَهْرِ الْكوفَةِ بِالْفَرَسِ ، مَرَّ بِنَا ضَبٌّ فَقَالَ الْأَشْعَثُ وَ جَرِيرٌ: «السَّلَامُ عَلَيك يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»! خِلَافاً عَلَي عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَلَمَّا خَرَجَ الْأَنْصَارِي قَالَ لِعَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ. فَقَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

دَعْهُمَا فَهُوَ إِمَامُهُمَا يوْمَ الْقِيامَةِ ، أَ مَا تَسْمَعُ إِلَي اللَّهِ وَ هُوَ يقُولُ: «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي.» {تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 275.}

مردي از انصار گويد: من و اشعث و جرير بَجَلي از كوفه خارج شديم. سوسماري از پيش ما عبور كرد. اشعث و جرير خطاب به او گفتند: «سلام بر تو اي امير المؤمنين»! قصدشان مخالفت با حضرت علي عليه السلام بود. مرد انصاري از پيش آنان آمد و خدمت حضرت رسيد و ماجرا را گفت. حضرت فرمودند:

رهايشان كن ، همان سوسمار در روز قيامت امام آن دو است ، آيا نشنيدي كه خدا مي فرمايد: «او را به همان راه كه مي رود مي بريم.»

آيه ي ششم

«فَريقاً هَدي وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» {أعراف/30.}

«گروهي را هدايت كرد و گروهي ، گمراهي بر ايشان محقق شد ، زيرا آنان شياطين را به جاي خدا

سرپرستان خود گرفتند و مي پندارند كه هدايت شده اند»

عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ اللَّيثِي عن أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي الْبَاقِرِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «فَرِيقاً هَدي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» يعْنِي أَئِمَّةَ الْجَوْرِ دُونَ أَئِمَّةِ الْحَقِّ «وَ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ.» {علل الشرائع ، ج 2 ، ص 610.}

ابواسحاق ليثي گويد: حضرت باقر عليه السلام درباره ي اين فرمايش خداوند «گروهي را هدايت كرد و گروهي ، گمراهي بر ايشان محقق شد ، زيرا آنان شياطين را به جاي خدا سرپرستان خود گرفتند» فرمودند:

امامان جور را به جاي امامان حق ولي خود گرفتند «و مي پندارند كه هدايت شده اند.»

آيه ي هفتم

«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يعْدِلُونَ» {أعراف/181.}

«و از آنها كه آفريديم ، گروهي به حق هدايت مي كنند و به حق اجراي عدالت مي نمايند»

اين آيه بيانگر اينست كه در ميان آفريدگان حضرت حق ، حتما گروهي هستند كه بر حق مي باشند. اينكه در اين آيه به طور مطلق آمده: «از آنها كه آفريديم» ، معلوم مي شود اين مطلب قانون و سنتي الهي است كه در هر زماني مصداقي داشته و خواهد داشت. چنان كه درباره ي قوم حضرت موسي نيز به صراحت ، همين مطلب عنوان شده است:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يعْدِلُونَ» {أعراف/159.}

«و از قوم موسي گروهي به حق هدايت مي كنند و به حق اجراي عدالت مي نمايند»

در كتب روائي فريقين نيز اين مطلب از لسان رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده كه فرمودند:

إِنَّ أُمَّةَ مُوسَي افْتَرَقَتْ عَلَي إِحْدَي وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ و إِنَّ أُمَّةَ عِيسَي

افْتَرَقَتْ عَلَي اثْنَتَينِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ و إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَي ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ فَقَالَ يا رَسُولَ اللَّهِ مَنِ النَّاجِي قَالَ الْمُتَمَسِّك بِمَا أَنْتَ عَلَيهِ وَ أَصْحَابُك. {طرائف ، ج 2 ، ص 430 ، نهج الحق ، ص 331 ، احقاق الحق ، ج 7 ، ص 185.}

امت موسي هفتاد و يك فرقه شدند كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتشند. امت عيسي هفتاد و دو گروه شدند كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتشند و به زودي امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتش خواهند بود. (حضرت علي عليه السلام) پرسيد: اي رسول خدا چه كسي نجات مي يابد؟ فرمودند:

كسي كه تمسك جويد به آنچه تو و يارانت بر آنيد.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي بَصِيرٍ: أَ مَا عَلِمْتَ يا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنَّ سَبْعِينَ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ قَوْمَهُ لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُهُمْ فَلَحِقُوا بِمُوسَي لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ هُدَاهُ فَسُمُّوا فِي عَسْكرِ مُوسَي الرَّافِضَةَ لِأَنَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ كانُوا أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِك الْعَسْكرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمْ حُبّاً لِمُوسَي وَ هَارُونَ وَ ذُرِّيتِهِمَا.

فَأَوْحَي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَي مُوسَي أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِي التَّوْرَاةِ ، فَإِنِّي قَدْ سَمَّيتُهُمْ بِهِ وَ نَحَلْتُهُمْ إِياهُ. فَأَثْبَتَ مُوسَي الِاسْمَ لَهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكمْ هَذَا الِاسْمَ حَتَّي نَحَلَكمُوهُ.

يا أَبَا مُحَمَّدٍ! رَفَضُوا الْخَيرَ وَ رَفَضْتُمُ الشَّرَّ ، افْتَرَقَ النَّاسُ كلَّ فِرْقَةٍ وَ تَشَعَّبُوا كلَّ شُعْبَةٍ فَانْشَعَبْتُمْ

مَعَ اهل بيت نَبِيكمْ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ ذَهَبْتُمْ حَيثُ ذَهَبُوا وَ اخْتَرْتُمْ مَنِ اخْتَارَ اللَّهُ لَكمْ وَ أَرَدْتُمْ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ الْمَرْحُومُونَ الْمُتَقَبَّلُ مِنْ مُحْسِنِكمْ وَ الْمُتَجَاوَزُ عَنْ مُسِيئِكمْ مَنْ لَمْ يأْتِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا أَنْتُمْ عَلَيهِ يوْمَ الْقِيامَةِ لَمْ يتَقَبَّلْ مِنْهُ حَسَنَةٌ وَ لَمْ يتَجَاوَزْ لَهُ عَنْ سَيئَةٍ. {الكافي ، ج 8 ، ص 33.}

محمد بن سليمان از قول پدرش گويد: حضرت صادق عليه السلام به ابابصير فرمودند:

اي ابا محمد ، مگر نمي داني كه هفتاد نفر از بني اسرائيل ، وقتي گمراهي فرعون و قومش برايشان روشن شد آنها را ترك كردند و همين كه هدايت حضرت موسي برايشان روشن شد به او پيوستند ، به همين سبب ، در ميان لشكر حضرت موسي به نام «رافضه» (: ترك كننده) خوانده مي شدند. آنها در بين لشكر حضرت موسي بيش از ديگران عبادت مي كردند و نسبت به حضرت موسي و هارون و فرزندانشان محبت بيشتري داشتند.

خداوند به حضرت موسي وحي فرمود: اين نام را در تورات براي آنها ثبت كن ، زيرا من آنان را به اين اسم ناميده ام و اين نام را بدانها بخشيده ام. حضرت موسي نيز اين نام را براي آنها ثبت فرمود و پس از آن ، خداوند ، اين نام را براي شما ذخيره كرد و به شما عطا فرمود.

اي ابا محمد ، اينان (غير دوستان اهلبيت) خير ترك كردند و شما شرّ را. مردم به فرقه ها و گروه هاي مختلفي تقسيم شدند و شما در گروه خاندان پيامبرتان صلي الله عليه و آله در آمديد و به راهي رفتيد كه آنها

رفتند. شما كسي را كه خدا برايتان برگزيده بود ، انتخاب كرديد و خواستار كسي كه خدا اراده كرده بود شديد. پس مژده باد بر شما و باز هم مژده باد بر شما. به خدا سوگند ، شماييد كه مورد رحمت حق قرار گرفته ايد ، كردار نيكوكاران شما پذيرفته مي شود و از بدكارانتان درمي گذرند. هر كس روز قيامت بدان عقيده اي كه شما داريد به پيشگاه پروردگار درنيايد ، خداوند نه كردار نيكش را مي پذيرد و نه از كردار بدش درمي گذرد.

امامان عليهم السلام بنابر نص آيات و رواياتي كه برخي از آنها مطرح شد ، هدايتگران راه حقند ، خصوصيت فرقه و گروه اهل نجات در هر زماني اينست كه اهل هدايتند. يعني اصالتاً اهل بيت عليهم السلام و به تبع ايشان ، شيعيان ايشان مصداق آيه ي مذكور مي باشند.

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يعْدِلُونَ» ، قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 414.}

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام درباره ي اين خداي عزوجل (آيه ي مذكور) پرسيدم ، فرمودند:

ايشان ائمه هستند.

عَنْ زَاذَانَ عَنْ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَي ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ اللَّهُ تَعَالَي: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يعْدِلُونَ» وَ هُمْ أَنَا وَ شِيعَتِي. {كشف اليقين ، ص 389.}

زاذان گويد: حضرت علي عليه السلام فرمودند:

اين امّت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شود كه هفتاد و دو فرقه در آتشند و يك فرقه در

بهشت و اينان همان كساني هستند كه خداوند در حقّ آن ها فرموده است: «و از آنها كه آفريديم ، گروهي به حق هدايت مي كنند و به حق اجراي عدالت مي نمايند» و آنها من و شيعيان من هستند.

عَنْ يعْقُوبَ بْنِ زَيدٍ قَالَ: قَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يعْدِلُونَ» قَالَ: يعْنِي أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ. {تفسير عياشي ، ج 2 ، ص 43.}

يعقوب بن زيد گويد: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي آية: «و از آنها كه آفريديم ، گروهي به حق هدايت مي كنند و به حق اجراي عدالت مي نمايند» ، فرمودند:

مقصود امت حضرت محمد صلي الله عليه و آله مي باشند.

اما آيا تعبير امت محمد صلي الله عليه و آله در اين حديث به معناي مصطلحي كه دارد بوده و همه ي مسلمانان را شامل مي شود؟

در اين صورت معنا ندارد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بفرمايند: امتم هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه يكي بر حق است و ديگران در آتش! بلكه مراد از تعبير امت در كلام حضرت علي عليه السلام همان يك فرقه ي اهل نجات است كه حقيقتا تنها همان يك فرقه امت رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشند و ديگر فرقه ها در واقع از امت جدا شده اند. شاهد ديگر بر اين مطلب كلامي است از صادق آل محمد صلي الله عليه و آله.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

… مَنْ أُمَّتُهُ (أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ)؟ قَالَ: الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ صَدَقُوا بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُتَمَسِّكونَ بِالثَّقَلَينِ الذِينَ أُمِرُوا بِالتَّمَسُّك بِهِمَا كتَابِ

اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِهِ أَهْلِ بَيتِهِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ هُمَا الْخَلِيفَتَانِ عَلَي الْأُمَّةِ بَعْدَهُ. {معاني الأخبار ، ص 94.}

ابابصير گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: … امت حضرت محمد صلي الله عليه و آله چه كساني هستند؟ فرمودند:

مؤمناني كه آنچه را از نزد خدا آمده است تصديق نمودند و به آن دو چيز گرانبهايي كه مأمور به تمسك به آن دو گشته اند ، چنگ زدند ، كتاب خدا و عترت و خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله كه خداوند پليدي را از آنان زدوده و و پاك و مطهرشان ساخته و آن دو بعد از پيامبر ، جانشين او بر امتش مي باشند.

شاهد ديگر بر اينكه فرقه ي ناجيه ي اين امت ، شيعيان و دوستان حضرت امير عليه السلام مي باشند ، اينست كه در آيه ي شريفه آنچه به عنوان محور هدايت و عدالت معرفي شده «حق» است. و بنا بر نقل فريقين در بسياري از كتب روائي خود به سندهاي متعدد ، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:

«عَلِي مَعَ الْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِي»: {رك: احقاق الحق ، ج 5 ، ص 623 الي 639 و ج 16 ، ص 384 الي 398 و ج 21 ، ص 390 الي 396 و ج 23 ، ص 307 و 308 و ج 23 ، ص 381.}

«علي عليه السلام با حق و حق با علي عليه السلام است.»

آيه ي هشتم

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكمْ مَنْ يهْدي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لا يهِدِّي إِلاَّ أَنْ يهْدي فَما

لَكمْ كيفَ تَحْكمُونَ» {يونس/35.}

«بگو: آيا از شركاي شما كسي هست كه به سوي حق هدايت كند؟ بگو: خدا به سوي حق هدايت مي كند ، آيا با اين حال ، كسي كه به سوي حق هدايت مي كند سزاوارتر است كه مردم پيرويش كنند و يا كسي كه خودش راه به جايي نمي برد مگر آنكه ديگري هدايتش كند. پس شما را چه شده و چگونه حكم مي كنيد؟»

فِي رِوَايةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ: «أَ فَمَنْ يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدي فَما لَكمْ كيفَ تَحْكمُونَ» فَأَمَّا مَنْ يهْدِي إِلَي الْحَقِّ فَهُمْ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ مِنْ بَعْدِهِ و أَمَّا مَنْ لَا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدَي فَهُوَ مَنْ خَالَفَ مِنْ قُرَيشٍ وَ غَيرِهِمْ أَهْلَ بَيتِهِ مِنْ بَعْدِهِ. {تفسير قمي ، ج 1 ، ص 312.}

ابوالجارود از حضرت باقر عليه السلام درباره ي آيه ي (آيه ي مذكور) روايت كرده كه فرمودند:

اما آنها كه به سوي حق هدايت مي كنند حضرت محمد صلي الله عليه و آله و آل محمد صلي الله عليه و آله پس از اويند ، اما كساني كه هدايت نمي يابند مگر آنكه كسي آنها را هدايت كند ، كساني از قريش و غير قريش هستند كه پس از پيامبر با خاندان او مخالفت كردند.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: لَقَدْ قَضَي اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ بِقَضِيةٍ مَا قَضَي بِهَا أَحَدٌ كانَ قَبْلَهُ وَ كانَتْ أَوَّلَ قَضِيةٍ قَضَي بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ ذَلِك أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ أَفْضَي الْأَمْرُ

إِلَي أَبِي بَكرٍ أُتِي بِرَجُلٍ قَدْ شَرِبَ الْخَمْرَ فَقَالَ لَهُ ابوبكر أَ شَرِبْتَ الْخَمْرَ؟

فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ.

فَقَالَ: وَ لِمَ شَرِبْتَهَا وَ هِي مُحَرَّمَةٌ؟

فَقَالَ: إِنَّنِي لَمَّا أَسْلَمْتُ وَ مَنْزِلِي بَينَ ظَهْرَانَي قَوْمٍ يشْرَبُونَ الْخَمْرَ وَ يسْتَحِلُّونَهَا وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهَا حَرَامٌ فَأَجْتَنِبُهَا.

قَالَ: فَالْتَفَتَ ابوبكر إِلَي عُمَرَ فَقَالَ: مَا تَقُولُ يا أَبَا حَفْصٍ فِي أَمْرِ هَذَا الرَّجُلِ؟!

فَقَالَ: مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا.

فَقَالَ أَبُو بَكرٍ: يا غُلَامُ! ادْعُ لَنَا عَلِياً.

قَالَ عُمَرُ: بَلْ يؤْتَي الْحَكمُ فِي مَنْزِلِهِ.

فَأَتَوْهُ وَ مَعَهُ سَلْمَانُ الْفَارِسِي فَأَخْبَرَهُ بِقِصَّةِ الرَّجُلِ فَاقْتَصَّ عَلَيهِ قِصَّتَهُ فَقَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ لِأَبِي بَكرٍ: ابْعَثْ مَعَهُ مَنْ يدُورُ بِهِ عَلَي مَجَالِسِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ، فَمَنْ كانَ تَلَا عَلَيهِ آيةَ التَّحْرِيمِ فَلْيشْهَدْ عَلَيهِ فَإِنْ لَمْ يكنْ تَلَا عَلَيهِ آيةَ التَّحْرِيمِ فَلَا شَي ءَ عَلَيهِ.

فَفَعَلَ ابوبكر بِالرَّجُلِ مَا قَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ فَلَمْ يشْهَدْ عَلَيهِ أَحَدٌ فَخَلَّي سَبِيلَهُ.

فَقَالَ سَلْمَانُ لِعَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

لَقَدْ أَرْشَدْتَهُمْ.

فَقَالَ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ:

إِنَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أُجَدِّدَ تَأْكيدَ هَذِهِ الْآيةِ فِي وَ فِيهِمْ: «أَ فَمَنْ يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدي فَما لَكمْ كيفَ تَحْكمُونَ.» {يونس ، 35 و حديث در الكافي ، ج 7 ، ص 249. شيخ مفيد در كتاب الإرشاد اين قضيه را به اجمال نقل كرده و درباره ي آن فرموده: جاء الخبر من رجال العامة و الخاصة.}

ابابصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوتي كردند كه كسي پيش از ايشان آن گونه قضاوت نكرده بود و اين اولين قضاوتي بود كه پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نمودند؛ وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت فرمودند و ابوبكر بر

مسند حكومت نشست مردي را كه شراب خورده بود نزد ابوبكر آوردند. از او پرسيد: شراب نوشيده اي؟

گفت: آري.

گفت: چرا نوشيدي و حال آنكه حرام است؟

گفت: من اسلام آوردم در حالي كه در ميان مردمي زندگي مي كردم كه شراب مي نوشيدند و آن را حلال مي دانستند. اگر مي دانستم شراب حرام است از آن اجتناب مي نمودم.

ابوبكر رو به عمر كرد و گفت: اي اباحفص! نظرت درباره ي مسأله ي اين مرد چيست؟

گفت: امر پيچيده و دشواري است كه ابوالحسن بايد آن را حل كند.

ابوبكر صدا زد: اي غلام! علي را فرا خوان.

عمر گفت: خير ، بلكه ديگران بايد به منزل حَكم و داور بروند.

پس همگي خدمت حضرت آمدند در زماني كه سلمان فارسي نزد ايشان بود. قصه ي آن مرد را براي حضرت گفتند. حضرت علي عليه السلام به ابوبكر فرمودند:

كسي را با اين مرد بفرست تا او را در مجالس مهاجران و انصار بگرداند و جويا شود كه اگر كسي شهادت داد كه آيه اي را كه بيانگر حرمت شراب است براي اين مرد خوانده شهادت دهد و گر نه گناه و حدي بر اين مرد نيست.

ابوبكر كاري را كه حضرت فرمودند انجام داد ، اما كسي بر @[آن مطلب] شهادت نداد. لذا آن مرد را رها كردند.

آنگاه سلمان به حضرت علي عليه السلام عرضه داشت: آنها را راهنمائي كرديد.

حضرت فرمودند:

خواستم تأكيد اين آيه را در حق خودم و ايشان تازه كنم: «آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي كند سزاوارتر است كه از او پيروي شود يا كسي كه خودش راه به جايي نمي برد مگر آنكه ديگري هدايتش كند؟ پس شما را چه شده؟ چگونه حكم مي كنيد؟.»

رَوَي جَابِرُ بْنُ يزِيدَ

وَ عُمَرُ بْنُ أَوْسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ اللَّفْظُ لَهُ أَنَّ عُمَرَ قَالَ: لَا أَدْرِي مَا أَصْنَعُ بِالْمَجُوسِ ، أَينَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ؟ قَالُوا: هَا هُوَ ذَا ، فَجَاءَ ، فَقَالَ: مَا سَمِعْتَ عَلِياً يقُولُ فِي الْمَجُوسِ؟ فَإِنْ كنْتَ لَمْ تَسْمَعْهُ فَاسْأَلْهُ عَنْ ذَلِك ، فَمَضَي ابْنُ عَبَّاسٍ إِلَي عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِك فَقَالَ: «أَ فَمَنْ يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدي فَما لَكمْ كيفَ تَحْكمُونَ» ثُمَّ أَفْتَاهُ. {المناقب ، ج 2 ، ص 368.}

روايت شده كه عمر گفت: نمي دانم با زرتشتيان چه كنم. عبدالله بن مسعود كجاست؟ گفتند: او فلان جاست. وقتي كه آمد عمر به او گفت: از علي درباره ي زرتشتيان چه شنيده اي؟ اگر نشنيده اي از او بپرس. ابن عباس خدمت حضرت رسيد و سؤال كرد حضرت فرمودند:

«آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي كند سزاوارتر است كه مردم پيرويش كنند و يا كسي كه خودش راه به جايي نمي برد مگر آنكه ديگري هدايتش كند. پس شما را چه شده و چگونه حكم مي كنيد؟» سپس حكم زرتشتيان را به او فرمودند.

آيه ي نهم

«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يهْتَدُونَ» {نحل/16.}

«و علاماتي قرار داد و به وسيله ستارگان هدايت مي شوند»

عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَي: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يهْتَدُونَ» قَالَ: نَحْنُ الْعَلَامَاتُ وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 207.}

وشاء گويد: از حضرت رضا صلي الله عليه و آله درباره ي اين فرمايش خداوند متعال (آيه ي مذكور) پرسيدم ، فرمودند:

ما علامات هستيم و ستاره رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

آيه ي دهم

«وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كيفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكذِّبينَ» {نحل/36.}

«و همانا در هر امتي رسولي برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد. پس بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگر گمراهي برايشان مقرر گشت. پس در زمين بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چگونه بود»

عَنْ خَطَّابِ بْنِ مُسْلِمَةٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ:

مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِياً قَطُّ إِلَّا بِوَلَايتِنَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّنَا و ذَلِك قَوْلُ اللَّهِ فِي كتَابِهِ: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيهِ الضَّلالَةُ» بِتَكذِيبِهِمْ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ ، ثُمَّ قَالَ: «فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كيفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكذِّبِينَ.» {تفسير عياشي ، ج 2 ، ص 258.}

خَطّاب بن مسلمه گويد: حضرت باقر عليه السلام فرمودند:

خداوند هيچ پيامبري را بر نيانگيخت مگر با ولايت ما و بيزاري از دشمنان ما و اين همان فرموده ي خدا در

كتابش است «و همانا در هر امتي رسولي برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد. پس بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگر گمراهي برايشان مقرر گشت» زيرا آل محمد صلي الله عليه و آله را تكذيب كردند «پس در زمين بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چگونه بود»

آيه ي يازدهم

«وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي» {طه/82.}

«و همانا من بسيار آمرزنده ام براي كسي كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود»

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ يحْيي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي» ، قَالَ: أَ لَا تَرَي كيفَ اشْتَرَطَ وَ لَمْ ينْفَعْهُ التَّوْبَةُ وَ الْإِيمَانُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ حَتَّي اهْتَدَي! وَ اللَّهِ لَوْ جَهَدَ أَنْ يعْمَلَ بِعَمَلٍ مَا قُبِلَ مِنْهُ حَتَّي يهْتَدِي.

قُلْتُ: إِلَي مَنْ جَعَلَنِي اللَّهُ فِدَاك؟

قَالَ: إِلَينَا. {تفسير قمي ، ج 2 ، ص 61.}

حارث بن يحيي گويد: حضرت باقر عليه السلام درباره ي اين فرمايش خدا (آيه ي مذكور) فرمودند:

نمي بيني چگونه شرط كرده؟! توبه و ايمان و عمل صالح به بنده نفعي نرساند تا هدايت شود! به خدا قسم ، هر چند در انجام كاري بكوشد ، از او پذيرفته نشود تا اينكه هدايت يابد.

گفتم: فدايتان گردم! به سوي چه كس هدايت شود؟

فرمودند:

به سوي ما.

عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيدِي ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيتَ فَقَالَ: يا سَدِيرُ! إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يأْتُونَا فَيعْلِمُونَا وَلَايتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ

لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي» ، ثُمَّ أَوْمَأَ بِيدِهِ إِلَي صَدْرِهِ إِلَي وَلَايتِنَا.

ثُمَّ قَالَ: يا سَدِيرُ! فَأُرِيك الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ؛ ثُمَّ نَظَرَ إِلَي أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيانَ الثَّوْرِي فِي ذَلِك الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ: هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًي مِنَ اللَّهِ وَ لَا كتَابٍ مُبِينٍ ، إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيوتِهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ يجِدُوا أَحَداً يخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي وَ عَنْ رَسُولِهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ حَتَّي يأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي وَ عَنْ رَسُولِهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 392.}

سَدير گويد: من از مسجد الحرام خارج مي شدم كه حضرت باقر عليه السلام وارد شدند. دست مرا گرفتند و ره به خانه ي خدا فرمودند:

اي سدير! مردم امر شده اند كه نزد اين سنگها بيايند و گرد آن طواف كنند و سپس نزد ما آيند و ولايتشان نسبت به ما را اعلام كنند و اين همان فرموده ي خداست: «و همانا من بسيار آمرزنده ام براي كسي كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود» ، آنگاه با دست به سينه ي خود اشاره ي كرده و فرمودند:

به سوي ولايت ما.

سپس فرمودند:

اي سدير! كساني كه مردم را از دين خدا جلوگير مي شوند به تو نشان مي دهم؛ آنگاه به ابوحنيفه و سفيان ثوري كه در آن زمان در مسجد حلقه زده بودند ، نگريست و فرمود: اينها بدون هدايتي از جانب خدا و بدون سندي آشكار ، از دين خدا جلوگيري مي كنند ، همانا اين خبيث ها اگر در خانه هاي خود نشينند

، مردم بگردند افتند و كسي را نيابند كه از خداوند تبارك و تعالي و رسولش به آنها خبر دهد ، تا اينكه نزد ما آيند و ما آنها را از خداي تبارك و تعالي و رسولش دهيم.

عَنْ يعْقُوبَ بْنِ شُعَيبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي» قَالَ: وَ مَنْ تَابَ مِنْ ظُلْمٍ وَ آمَنَ مِنْ كفْرٍ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي إِلَي وَلَايتِنَا وَ أَوْمَأَ بِيدِهِ إِلَي صَدْرِهِ. {بصائر الدرجات ، ص 78.}

يعقوب بن شعيب گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره ي اين فرموده ي خدا (آيه ي مذكور) پرسيدم ، فرمودند:

هر كس از ظلم با توبه بازگردد و از كفر با ايمان و عمل صالح انجام دهد و آنگاه به ولايت ما راه يابد (و با دست به سينه ي خود اشاره فرمود).

عَنْ دَاوُدَ بْنِ كثِيرٍ الرَّقِّي قَالَ دَخَلْتُ عَلَي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاك! قَوْلُهُ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي» ، فَمَا هَذَا الْاِهْتِدِاءُ بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْإِيمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ؟ فَقَالَ: مَعْرِفَةُ الْأَئِمَّةِ وَ اللَّهِ إِمَامٍ بَعْدَ إِمَامٍ. {تأويل الآيات ، ص 310.}

داود بن كثير رقي گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم ، اينكه خداوند (فرموده: (آيه ي مذكور) ، معناي اين هدايت كه پس از توبه و ايمان و عمل صالح مي باشد چيست؟ فرمودند:

به خدا قسم مقصود شناخت ائمه است ، امامي پس از امام ديگر.

آيه ي دوازدهم

«قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا

يأْتِينَّكمْ مِنِّي هُدي فَمَنِ اتَّبَعَ هُداي فَلا يضِلُّ وَ لا يشْقَي» {طه/123.}

«خداوند فرمود: همگي پايين برويد در حالي كه بعضي دشمن بعضي ديگر خواهيد بود ، پس اگر هدايتي از من سوي شما آمد ، پس هر كس هدايت مرا پيروي كند نه گمراه مي شود و نه تيره بخت»

عَنْ عِيسَي بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: أَنَّهُ سَأَلَ أَبَاهُ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُداي فَلا يضِلُّ وَ لا يشْقي» ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يا أَيهَا النَّاسُ اتَّبِعُوا هُدَي اللَّهِ تَهْتَدُوا وَ تَرْشُدُوا وَ هُوَ هُدَاي وَ هُدَاي وَ هُدَي عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ ، فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاهُ فِي حَياتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي فَقَدِ اتَّبَعَ هُدَاي وَ مَنِ اتَّبَعَ هُدَاي فَقَدِ اتَّبَعَ هُدَي اللَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَ هُدَي اللَّهِ فَلَا يضِلُّ وَ لَا يشْقَي. {تأويل الآيات ، ص 314.}

عيسي بن داود نجار گويد: حضرت كاظم عليه السلام از پدرشان درباره ي اين فرمايش خداوند عزوجل: «پس هر كس هدايت مرا پيروي كند نه گمراه مي شود و نه تيره بخت» پرسيدند ، ايشان فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

اي مردم! پيرو هدايت خدا باشيد تا هدايت شويد و راه يابيد و آن ، هدايت من است و هدايت من ، هدايت علي بن ابيطالب عليه السلام است ، پس هر كه پيرو هدايت او باشد ، چه در زمان زندگي من و چه پس از مرگم ، از هدايت من پيروي كرده و هر كه از هدايت من پيروي كند از هدايت خدا پيروي كرده و

آنكه از هدايت خدا پيروي كند نه گمراه مي شود و نه تيره بخت.

آيه ي سيزدهم

اشاره

«قُلْ كلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِي وَ مَنِ اهْتَدي» {طه/135.}

«بگو: همه در انتظاريم! پس منتظر باشيد كه به زودي خواهيد دانست چه كسي رهرو راه راست و هدايت يافته است»

عَنْ جَابِرٍ قَالَ: سُئِلَ مُحَمَّدُ بّنُ عَلِي الْبَاقِرُ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِي وَ مَنِ اهْتَدَي» قَالَ: اهْتَدَي إِلَي وَلَايتِنَا. {تأويل الآيات ، ص 317.}

جابر گويد: از حضرت باقر عليه السلام درباره ي اين فرموده ي خداوند عزوجل (آيه ي مذكور) پرسش شد ، فرمودند:

يعني به ولايت ما راه يافته است.

عَنْ عِيسَي بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: سَأَلْتُ أَبِي عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِي وَ مَنِ اهْتَدَي» قَالَ: الصِّرَاطُ السَّوِي هُوَ الْقَائِمُ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ الْمَهْدِي مَنِ اهْتَدَي إِلَي طَاعَتِهِ. {تأويل الآيات ، ص 317.}

عيسي بن داود نجار گويد: حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمودند:

از پدرم درباره ي اين فرمايش خداوند عزوجل پرسيدم (آيه ي مذكور) ، فرمود: راه راست حضرت قائم عليه السلام است و هدايت يافته ، كسي است كه به اطاعت او راه يابد.

نكته

اينكه در ذيل برخي از آيات ، اهل بيت عليهم السلام در روايات متعددي كه از ايشان صادر شده ، هدايت شدن را ، به ولايت و پذيرش آن معنا كرده اند دو علت براي آن مي توان برشمرد:

1. ولايت مهم ترين دستور خداست كه موجب كامل شدن دين گشته ، از اين رو هر كس به سوي آن هدايت شد و آن را پذيرفت ، به مهم ترين امر و تكليف الهي راه يافته و گردن نهاده است.

2. راه يافتن به

ولايت مساوي است با هدايت به سوي اسلام تحريف نشده. راه يافتن به ولايت يعني فرا گرفتن عقايد ، اخلاق و احكام دين خود از معدن پاك اهل بيت عليهم السلام ، آن گونه كه خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده اند ، بدون هيچ تحريف و آلودگي مربوط به افكار و نظرات بشر (در بحث هدايت تشريعي و هدايت تبييني اهل بيت عليهم السلام مشروح اين دليل ذكر شد).

آيه ي چهاردهم

«وَ هُدُوا إِلَي الطَّيبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الْحَميدِ» {حج/24.}

«و به سوي گفتار پاك هدايت شدند و به راه ستوده راه يافتند»

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «وَ هُدُوا إِلَي الطَّيبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الْحَمِيدِ» قَالَ: ذَاك حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارٌ هُدُوا إِلَي اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 426.}

عبد الرحمن بن كثير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه درباره ي آيه ي مذكور فرمودند:

(از مصاديق اين آيه) حمزه و جعفر و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار بودند كه به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام هدايت شدند.

عَنْ ضُرَيسٍ الْكنَاسِي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «وَ هُدُوا إِلَي الطَّيبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الْحَمِيدِ» فَقَالَ: هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيهِ. {المحاسن ، ج 1 ، ص 169.}

ضُريس كناسي از حضرت صادق عليه السلام درباره ي آيه ي مذكور پرسيد ، فرمودند:

به خدا قسم ، مقصود همين امري است كه شما بر آنيد (پذيرش امامت

و ولايت اهل بيت عليهم السلام).

آيه ي پانزدهم

اشاره

«قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيكمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» {نور/54.}

«بگو: خدا را اطاعت كنيد و از رسولش فرمان بريد. و اگر سرپيچي نماييد ، بر او بار رسالت اوست و بر شما بار تكليف خويش است ، اما اگر از او اطاعت كنيد ، هدايت خواهيد شد و بر فرستاده چيزي جز رساندن آشكار نيست»

عَنْ عِيسَي بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ الْإِمَامِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ أَبِيهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيهِ ما حُمِّلَ» مِنَ السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْأَمَانَةِ وَ الصَّبْرِ «وَ عَلَيكمْ ما حُمِّلْتُمْ» مِنَ الْعُهُودِ الَّتِي أَخَذَهَا اللَّهُ عَلَيكمْ فِي عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ وَ مَا بَينَ لَكمْ فِي الْقُرْآنِ مِنْ فَرْضِ طَاعَتِهِ ، فَقَوْلُهُ «وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا» ُأَي وَ إِنْ تُطِيعُوا عَلِياً تَهْتَدُوا «وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» هَكذَا نَزَلَتْ. {تأويل الآيات ، ص 364.}

عيسي بن داود نجار گويد: حضرت ابو الحسن موسي بن جعفر عليه السلام از قول پدرشان درباره ي آية: «بگو: خدا را اطاعت كنيد و از رسولش فرمان بريد. و اگر سرپيچي نماييد ، بر او بار رسالت اوست» فرمودند:

بر او شنيدن و اطاعت و امانت داري و صبر (در اداي رسالت خدا) است «و بر شما بار تكليف خويش است» از پيمانهائي كه خدا از شما در مورد علي عليه السلام گرفته و آنچه در قرآن از وجوب اطاعتش بيان نموده ، پس اينكه فرموده: «اگر از

او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد» يعني اگر از علي اطاعت كنيد هدايت مي يابيد «و بر فرستاده چيزي جز رساندن آشكار نيست» آيه اين چنين نازل شده است.

نكته

با اينكه در آيه ي شريفه ظاهرا صحبت از اطاعت از پيامبر است و اطاعت از پيامبر شرط هدايت يافتن معرفي شده ، اما در كلام حضرت امام كاظم عليه السلام در ذيل اين آيه ، اطاعت از حضرت علي عليه السلام به عنوان شرط هدايت معرفي شد. سؤالي كه به ذهن مي رسد اينست كه چرا حضرت كاظم عليه السلام ، آيه را اينگونه معنا كردند و آيا در جاي ديگري از قرآن هم مؤيدي بر اين معنا وجود دارد يا خير؟

1. در آيه ي نساء/59 خداوند متعال درباره ي اطاعت از رسول و اطاعت از اولو الامر كه اهل بيت عليهم السلام مي باشند با يك امر «أطيعوا» فرمان داده كه معلوم مي شود اطاعت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و اطاعت از اهل بيت ايشان از يك سنخ است. لذا هر كجا هر خصوصيتي در مورد اطاعت از رسول خدا صلي الله عليه و آله صدق كند در مورد اطاعت از اهل بيت عليهم السلام نيز صدق مي كند. پس اگر اطاعت از رسول خدا موجب هدايت يافتن مي شود اطاعت از هر كدام از اهل بيت عليهم السلام و در صدر ايشان ، اطاعت از حضرت علي عليه السلام نيز موجب هدايت يافتن مي شود.

2. خداوند متعال به بركت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اطاعت از آن حضرت ، امت ايشان را از جهل و گمراهي نجات دارد و هدايت فرمود: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبينٍ»: {آل عمران/164

و جمعة/2.}

«هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.»

اما نكته اي را هم به امت آن جناب هشدار داد:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكمْ وَ مَنْ ينْقَلِبْ عَلي عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئاً وَ سَيجْزِي اللَّهُ الشَّاكرينَ» {آل عمران/144.}

«محمد صلي الله عليه و آله فقط فرستاده ي خداست ، پيش از او نيز ، فرستادگان ديگري نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود ، شما به عقب برمي گرديد؟ و هر كس به عقب باز گردد ، هرگز به خدا ضرري نمي زند و خداوند به زودي شاكران را پاداش خواهد داد.»

سؤال: ملاك بازگشت به گمراهي گذشته چيست؟

پاسخ اين سؤال در چند آيه ي بعد آمده:

«يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كفَرُوا يرُدُّوكمْ عَلي أَعْقابِكمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ» {آل عمران/149.}

«اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر از كساني كه كافر شده اند اطاعت كنيد ، شما را به عقب بازمي گردانند و از زيانكاران خواهيد شد.»

اين آيه به صراحت بيان مي دارد كه ملاك بازگشت به جهل و گمراهي پيشين ، اطاعت از كسي است كه نبايد از او اطاعت و فرمانبري كرد. خداوند متعال در آيه ي نساء/59 ، به اهل بيت عليهم السلام با عنوان «اولوا الامر» تعبير فرموده و به اطاعت ايشان دستور داده. اگر كسي پس از پيامبر ، از اهل بيت عليهم السلام اطاعت كند ، دنباله رو همان راه هدايتي است كه با اطاعت از پيامبر در آن وارد شده بود. اما اگر از كساني كه اطاعت ايشان مورد تأييد و امضاي خدا نيست ، بلكه مورد نهي آن بوده و در مقابل آن مي باشد اطاعت كند

مسلما از شاهراه هدايت بيرون شده و به چاه ضلالت فرو شده و به دوران جاهليت و گمراهي گذشته اش بازگشته است. پس ، اطاعت از حضرت علي عليه السلام و ديگر ائمه ي هدي عليهم السلام به طريق اولي (نسبت به اطاعت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) موجب هدايت يافتن مي شود.

آيه ي شانزدهم

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلي اللَّهِ لهَُمُ الْبُشْرَي فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِك الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِك هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» {زمر/17 و 18.}

«و كساني كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوي خداوند بازگشتند ، بشارت از آن آنهاست. پس بندگان مرا بشارت ده ، كساني كه گفتار را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند ، آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان اند»

در اين دو آيه ، ابتدا خصوصيتِ اجتناب و بركناري از پرستش طاغوت به عنوان اولين خصوصيت اولوا الالباب مطرح شده و در پايان آيه ي دوم ، ارمغان هدايت الهي براي ايشان به عنوان نتيجه آمده است. اجتناب از بندگي طاغوت ، شرط جدائي ناپذير هدايت است {آيه ي نحل/36 نيز مؤيد مطلب مزبور است. رك: همين جزوه ، ذيل «آيه ي دهم».}و پذيرش طاغوت و ايمان به آن و آن را هدايت يافته تر از اهل بيت عليهم السلام پنداشتن ، حتما و حتما موجب گمراه شدن است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكتابِ يؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يقُولُونَ لِلَّذينَ كفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً» {نساء/51.}

«آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب به آنان داده شده ، به جُبت و طاغوت {راغب در

مفردات در بيان معناي اين دو كلمه گويد: جبت ، رذل و پستي است كه هيچ خيري در آن نيست ، به هر معبودي جز خدا نيز جبت گفته مي شود. و طاغوت ، هر تجاوزگري است كه ديگران را از راه خير روگردان كند.}ايمان مي آورند و درباره كافران مي گويند: آنها ، از كساني كه ايمان آورده اند ، هدايت يافته ترند!»

مؤمنان همه در مسير هدايتند و در رأس مؤمنان ، ائمه هدي عليهم السلام ، هم خود در منتها مرتبه ي هدايتند و هم هدايتگر مؤمنانند. اما كساني كه نسبت به امامت ايشان كافرند و از هدايت ايشان محروم ، از جبت و طاغوت هدايت مي جويند و آن دو را بر ائمه ي هدي عليهم السلام ترجيح مي دهند!

عَنْ بُرَيدٍ الْعِجْلِي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَك وَ تَعَالَي: «أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكتابِ يؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» فُلَانٌ وَ فُلَانٌ «وَ يقُولُونَ لِلَّذِينَ كفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» يقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ الدُّعَاةِ إِلَي النَّارِ هَؤُلَاءِ أَهْدَي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا «أُولئِك الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً.» {بصائر الدرجات ، ص 34.}

بريد عجلي گويد: امام باقر عليه السلام درباره ي اين فرمايش خداوند متعال: «آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب به آنان داده شده ، به جبت و طاغوت {راغب در مفردات در بيان معناي اين دو كلمه گويد: جبت ، رذل و پستي است كه هيچ خيري در آن نيست ، به هر معبودي جز خدا نيز جبت گفته مي شود. و طاغوت ، هر تجاوزگري است كه ديگران را از راه خير

روگردان كند.}ايمان مي آورند» فرمودند:

(مقصود از جبت و طاغوت) فلاني و فلاني هستند «و درباره كافران مي گويند: آنها ، از كساني كه ايمان آورده اند ، هدايت يافته ترند!» درباره ي پيشوايان گمراهي و دعوت كنندگان به سوي آتش مي گويند: «آنها از آل محمد صلي الله عليه و آله هدايت يافته ترند»! «ايشان كساني اند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز ياوري براي او نخواهي يافت.»

اولوا الالباب ابتدا از بندگي طاغوت كناره گرفتند و آنگاه هدايت را از معدنش جسته و پيروي كردند كه به شرف هدايت الهي نائل گشتند:

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» إِلَي آخِرِ الْآيةِ ، قَالَ: هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ؛ الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ ينْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كمَا سَمِعُوهُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 392.}

ابابصير گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره ي اين آيه: «كساني كه گفتار را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند» پرسيدم ، فرمودند:

آنها تسليم شدگان در برابر آل محمدند صلي الله عليه و آله ، كساني كه چون حديثي شنوند كم و زيادش نكنند و چنان كه شنيده اند تحويل دهند.

آيه ي هفدهم

«وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدي وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» {محمد (صلي الله عليه و آله)/17.}

«و كساني كه هدايت يافتند خدا بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را به آنان عطا كرده است»

عَنْ خَيثَمَةَ الْجُعْفِي قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ فَقَالَ لِي: يا خَيثَمَةُ ، إِنَّ شِيعَتَنَا أَهْلَ الْبَيتِ يقْذَفُ فِي قُلُوبِهِمُ الْحُبُّ لَنَا أَهْلَ الْبَيتِ وَ يلْهَمُونَ حُبَّنَا أَهْلَ

الْبَيتِ ، أَلَا إِنَّ الرَّجُلَ يحِبُّنَا وَ يحْتَمِلُ مَا يأْتِيهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ يرَنَا وَ لَمْ يسْمَعْ كلَامَنَا لِمَا يرِيدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَيرِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَي «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدي وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» يعْنِي مَنْ لَقِينَا وَ سَمِعَ كلَامَنَا زَادَهُ اللَّهُ هُدًي عَلَي هُدَاهُ. {تفسير فرات ، ص 417.}

خيثمة جعفي گويد: خدمت حضرت باقر عليه السلام رسيدم. فرمودند:

خيثمه! همانا محبت ما اهلبيت ، به دل شيعيان ما مي افتد و محبت ما اهل بيت به آنان الهام مي شود. شخص ما را دوست دارد و آنچه در فضل ما مي شنود مي پذيرد؛ با اينكه ما را نديده و سخن ما را نشنيده ، چون خدا خير او را خواسته و اين فرمايش خدا اشاره به همين است: «و كساني كه هدايت يافتند خدا بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را به آنان عطا كرده است» ، يعني هر كس ما را بيند و كلام ما را بشنود خداوند بر هدايت او مي افزايد.

عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِي قَالَ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ:

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا» بِوَلَايةِ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ «زادَهُمْ هُدي» حَيثُ عَرَّفَهُمُ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْقَائِمَ عَلَيهِ السَّلَامُ «وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» أَي ثَوَابَ تَقْوَاهُمْ أَمَاناً مِنَ النَّارِ. {تأويل الآيات ، ص 572.}

محمد حلبي گويد: حضرت صادق عليه السلام اين آيه را خواندند: «و كساني كه هدايت يافتند» به ولايت علي عليه السلام «خدا بر هدايتشان افزود» به شناساندن امامان پس از حضرت علي عليه السلام و حضرت قائم عليه السلام ، «و تقوايشان را به آنان عطا كرده است» يعني پاداش تقوايشان را كه امان از آتش بود.

آيه ي هجدهم

«إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلي أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ

ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدَي الشَّيطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلي لَهُمْ» {محمد/25.}

«همانا كساني كه پس از روشن شدن هدايت براي آنها ، روگردان شدند ، شيطان اين كار زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاي طولاني فريفته است!»

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَي: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلي أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدَي» ؛ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ، ارْتَدُّوا عَنِ الْإِيمَانِ فِي تَرْك وَلَايةِ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 420.}

حضرت صادق عليه السلام درباره ي آيه ي مذكور فرمودند:

مقصود فلاني و فلاني و فلاني هستند كه با ترك ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از ايمان روگردان شدند.

آيه ي نوزدهم

«إِنَّ الَّذينَ كفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدي لَنْ يضُرُّوا اللَّهَ شَيئاً وَ سَيحْبِطُ أَعْمالَهُمْ» {محمد/32.}

«همانا كساني كه كافر شدند و از راه خدا جلوگيري نموده و از رسول خدا جدا شدند بعد از آنكه هدايت را برايشان روشن كرد ، هرگز ضرري به خدا نمي زنند و به زودي خدا اعمالشان را نابود مي كند»

قَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ [فِي قَوْلِهِ تَعَالَي]: «وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ» أَي قَاطَعُوهُ فِي أَهْلِ بَيتِهِ بَعْدَ أَخْذِهِ الْمِيثَاقَ عَلَيهِمْ لَهُ. {تفسير قمي ، ج 2 ، ص 308.}

اميرالمؤمنين عليه السلام دربارة: «و از رسول خدا جدا شدند» فرمودند:

يعني از رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت به اهل بيت او جدا شدند بعد از آنكه از آنها نسبت به اهلبيتش پيمان گرفته بود.

عَنِ الْبَاقِرِ عَلَيهِ السَّلَامُ «وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدَي» قَالَ: فِي أَمْرِ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ. {كشف اليقين ، ص

373.}

امام باقر عليه السلام درباره ي «و از رسول خدا جدا شدند بعد از آنكه هدايت را برايشان روشن كرد» فرمودند:

نسبت به امر (ولايت) حضرت علي عليه السلام مطلب را برايشان روشن كرد.

آيه ي بيستم

«أَ فَمَنْ يمْشي مُكبًّا عَلي وَجْهِهِ أَهْدي أَمَّنْ يمْشي سَوِيا عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» {ملك/22.}

«آيا كسي كه به رو افتاده حركت مي كند به هدايت نزديكتر است يا كسي كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمي دارد؟!»

عَنِ الْفُضَيلِ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُتَّكئٌ عَلَي ، فَنَظَرَ إِلَي النَّاسِ وَ نَحْنُ عَلَي بَابِ بَنِي شَيبَةَ فَقَالَ: يا فُضَيلُ! هَكذَا كانَ يطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيةِ؛ لَا يعْرِفُونَ حَقّاً وَ لَا يدِينُونَ دِيناً. يا فُضَيلُ! انْظُرْ إِلَيهِمْ مُكبِّينَ عَلَي وُجُوهِهِمْ ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ مِنْ خَلْقٍ مَسْخُورٍ بِهِمْ مُكبِّينَ عَلَي وُجُوهِهِمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيةَ: «أَ فَمَنْ يمْشِي مُكبًّا عَلي وَجْهِهِ أَهْدي أَمَّنْ يمْشِي سَوِيا عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» يعْنِي وَ اللَّهِ عَلِياً عَلَيهِ السَّلَامُ وَ الْأَوْصِياءَ. {الكافي ، ج 8 ، ص 288.}

فضيل گويد: همراه امام باقر عليه السلام وارد مسجد الحرام شدم ، حضرت به من تكيه زده بود ، كنار درب بني شيبه بوديم ، حضرت نگاهي به سوي مردم انداخته و فرمودند:

اي فضيل! مردم در دوران جاهليت نيز همين طور طواف مي كردند؛ نه حقي را مي شناختند و نه ديني داشتند. اي فضيل! آنها را ببين ، بر روي خود واژگونند ، خدا لعنتشان كند كه مردمي خوار و زبون و واژگون بر چهره خويش اند. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «آيا كسي كه به رو افتاده حركت مي كند به هدايت نزديكتر است يا كسي كه راست قامت در صراط مستقيم

گام برمي دارد؟!» و فرمودند:

به خدا قسم ، مقصود (از صراط مستقيم) علي عليه السلام و اوصياء هستند.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي عَلَيهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «أَ فَمَنْ يمْشِي مُكبًّا عَلي وَجْهِهِ أَهْدي أَمَّنْ يمْشِي سَوِيا عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» قَالَ: إِنَّ اللَّهَ ضَرَبَ مَثَلَ مَنْ حَادَ عَنْ وَلَايةِ عَلِي عَلَيهِ السَّلَامُ كمَنْ يمْشِي عَلَي وَجْهِهِ لَا يهْتَدِي لِأَمْرِهِ و جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِياً عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ. {الكافي ، ج 1 ، ص 433.}

محمد بن فضيل گويد: حضرت كاظم عليه السلام درباره ي اين آيه (آيه ي مذكور) فرمودند:

همانا خدا كسي را كه از ولايت علي عليه السلام برگشته مثال زده به كسي كه بر رويش راه مي رود و در كارش گمراه است. و كسي را كه از علي عليه السلام پيروي كند ، با قامت راست و بر صراط مستقيم قرار داده و صراط مستقيم اميرالمؤمنين عليه السلام است.

آيه ي بيست و يكم

«وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدي آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» {جن/13.}

«و ما همين كه هدايت را شنيديم بدان ايمان آورديم ، پس هر كه به پروردگار خود ايمان آورد ، نه از نقصان مي ترسد و نه از ستمي.»

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: … «لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدي آمَنَّا بِهِ» ، قَالَ: الْهُدَي الْوَلَايةُ ، آمَنَّا بِمَوْلَانَا فَمَنْ آمَنَ بِوَلَايةِ مَوْلَاهُ فَلا يخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً. {الكافي ، ج 1 ، ص 433.}

محمد بن فضيل گويد: از حضرت كاظم عليه السلام درباره ي اين آيه پرسيدم: «و ما همين كه هدايت را

شنيديم به آن ايمان آورديم» ، فرمودند:

هدايت همان ولايت است. يعني به مولاي خود ايمان آورديم ، پس هر كس به ولايت مولايش ايمان آورد از نقصان و ستم نهراسد.

انتخاب هدايتگر

خدا با علم به پيشينه و پسينه ي هر كس و با خبر داشتن از سرّ و نهان هر انسان ، نسبت به وضعيت هدايت او داناتر است. غير خدا در تشخيص هدايت يافتگان نيز دچار اشتباه مي شوند چه رسد به اينكه بخواهند پس از تشخيص اينكه كسي هدايت يافته ، دريابند كه در آينده نيز دچار گمراهي نخواهد شد و بالاتر اينكه برايشان محرز شود كه او مي تواند هدايتگر خلق نيز باشد!

«إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يضِلُّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ» {أنعام ، 117.}

«همانا پروردگار تو بهتر مي داند چه كسي از راه او منحرف مي شود و همو به راه يافتگان داناتر است»

«أَ فَمَنْ يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدي فَما لَكمْ كيفَ تَحْكمُونَ» {يونس ، 35.}

«پس آيا كسي كه به سوي حق رهبري مي كند سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد يا كسي كه راه نمي يابد مگر آن كه هدايتش كنند؟ شما را چه شده است ، چگونه حكم مي كنيد؟»

بشريت در تجربه ي تاريخي اش بارها ناتواني خود را در تشخيص اين امر ثابت كرده است. خداوند نيز هرگز از بشر كاري را كه در توانش نيست نخواسته و اصلا چنين اختياري به بشر نداده است:

«وَ رَبُّك يخْلُقُ ما يشاءُ وَ يخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالي عَمَّا يشْرِكونَ» {قصص/68.}

«پروردگار تو هر چه بخواهد مي آفريند و هر چه بخواهد برمي گزيند. آنان اختياري ندارند. منزه است خداوند از

همتاياني كه براي او قائل مي شوند!»

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِك قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَنْ مَعْنَي قَوْلِهِ: «وَ رَبُّك يخْلُقُ ما يشاءُ» فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِينٍ كيفَ شَاءَ ، ثُمَّ قَالَ: «وَ يخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي اخْتَارَنِي وَ أَهْلَ بَيتِي عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا ، فَجَعَلَنِي الرَّسُولَ وَ جَعَلَ عَلِي بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ الْوَصِي ثُمَّ قَالَ: «ما كانَ لَهُمُ الْخِيرَةُ» يعْنِي مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ يخْتَارُوا وَ لَكنِّي أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَيتِي صَفْوَتُهُ وَ خِيرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ: «سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالي عَمَّا يشْرِكونَ يعْنِي اللَّهُ مُنَزَّهٌ عَمَّا يشْرِكونَ بِهِ كفَّارُ مَكةَ. {الطرائف ، ج 1 ، ص 97.}

انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي معناي آيه ي «پروردگار تو هر چه بخواهد مي آفريند …» پرسيدم. فرمودند:

خداوند آدم را از گل ، آنگونه كه مي خواست آفريد ، سپس فرمودند:

«و هر چه بخواهد برمي گزيند» همانا خداوند متعال مرا و اهل بيت مرا بر جميع آفريدگان اختيار كرد و برگزيد؛ مرا فرستاده اش قرار داد و علي را وصي. سپس فرمودند:

«آنان اختياري ندارند» يعني [مي فرمايد:] براي مردم حق انتخاب قرار ندادم لكن خود هر كس را بخواهم انتخاب مي كنم. پس من و اهل بيتم برگزيدگان خدا از ميان آفريدگان او هستيم. سپس فرمودند:

«منزه است خداوند از همتاياني كه براي او قائل مي شوند» يعني منزه است خداوند از همتاياني كه كافران مكه براي او قائل مي شوند.

خداوند متعال خود عهده دار هدايت خلق گشته و هدايت را بر خويش واجب ساخته و فرموده است: «إِنَّ عَلَينا لَلْهُدي»: {ليل ، 12.}

«همانا هدايت

بر عهده ي ماست»

تعيين امام هم كه لازمه ي هدايت خلق است بر عهده ي خود اوست. از اين رو كه براي هدايت ، بايستي هدايتگري (امام) تعيين شود خدا هيچ قومي را بدون هادي و امام به حال خود وانمي گذارد. آية: «وَ لِكلِّ قَوْمٍ هادٍ»: {رعد ، 7.}

«و هر قومي را هدايتگري است» ، بيانگر تضمين الهي در زمينه ي تعيين امام است. همچنان كه خطاب به حضرت نوح نيز فرمود:

وَ لَمْ أَكنْ أَتْرُك النَّاسَ بِغَيرِ حُجَّةٍ لِي وَ دَاعٍ إِلَي وَ هَادٍ إِلَي سَبِيلِي وَ عَارِفٍ بِأَمْرِي فَإِنِّي قَدْ قَضَيتُ أَنْ أَجْعَلَ لِكلِّ قَوْمٍ هَادِياً أَهْدِي بِهِ السُّعَدَاءَ وَ يكونُ حُجَّةً لِي عَلَي الْأَشْقِياءِ. {الكافي ، ج 8 ، ص 285.}

من مردم را بدون حجت خود و دعوت كننده ي به سوي خود و هدايتگر به راه خود و عارف به امر خود وا ننهم ، من چنين مقرر كردم كه در ميان هر قومي رهبر و رهنمائي قرار دهم تا به وسيله ي او سعادتمندان را رهنمائي كنم و بر بدبختان اتمام حجت باشد.

او كسي را امام قرار مي دهد كه خود مستقيما پذيراي هدايت الهي بوده و مي تواند اين هدايت را به خلق خدا برساند و در آينده نيز از جهل و گمراهي پيراسته خواهد بود. بر همين اساس رسول خدا صلي الله عليه و آله در واپسين لحظات زندگي مباركشان خطاب به امام و هدايتگر امت پس از خويشتن ، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

لَسْتُ أَخَافُ عَلَيك أَنْ تَضِلَّ بَعْدَ الْهُدَي وَ لَكنْ أَخَافُ عَلَيك فُسَّاقَ قُرَيشٍ وَ عَادِيتَهُمْ. {بصائر الدرجات ، ص 121.}

نسبت به تو از اين نمي ترسم كه پس از هدايت ، گمراه شوي بلكه

بر تو از فاسقان قريش و دشمني ايشان بيم دارم.

اميرالمؤمنين عليه السلام از جانب حضرت حق امام و هدايتگر اين امت گشته و لذا راه نداشتن جهل و گمراهي در او ، از سوي علم بيكران الهي تضمين شده است. لذا پيامبر با اعتماد به پشتوانه ي علم الهي مي فرمايد: «از اين نمي ترسم كه پس از هدايت ، گمراه شوي.» و اين مخصوص اميرالمؤمنين عليه السلام نيست بلكه شامل حال امامان پس از اميرالمؤمنين عليه السلام نيز كه از جانب خدا تعيين شده اند مي شود.

عَنْ مُعَاوِيةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّينَ لَيسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يزْوِيهَا عَنِ الَّذِي يكونُ مِنْ بَعْدِهِ. {الكافي ، ج 1 ، ص 278.}

معاويه پسر عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

امامت عهد و پيماني است از جانب خداي عزوجل كه براي مرداني نامبرده بسته شده است ، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد و بگرداند.

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ يوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِي بْنُ مُوسَي الرِّضَا عَلَيهِ السَّلَامُ وَ قَدِ اجْتَمَعَ الْفُقَهَاءُ وَ أَهْلُ الْكلَامِ مِنَ الْفِرَقِ الْمُخْتَلِفَةِ ، فَسَأَلَهُ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَهُ: يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! بِأَي شَي ءٍ تَصِحُّ الْإِمَامَةُ لِمُدَّعِيهَا؟

قَالَ: بِالنَّصِّ وَ الدَّلِيلِ.

قَالَ لَهُ: فَدَلَالَةُ الْإِمَامِ فِيمَا هِي؟

قَالَ: فِي الْعِلْمِ وَ اسْتِجَابَةِ الدَّعْوَةِ. {عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 200.}

حسن بن جهم گويد: روزي به مجلس مأمون وارد شدم ، حضرت رضا عليه السلام در آنجا بود و فقها و متكلمان از هر فرقه و طائفه اي نيز در آن مجلس بودند ، يكي

از آنان از حضرت پرسيد: اي فرزند رسول خدا! به چه دليل امامت براي مدعي آن ثابت مي شود؟

حضرت فرمودند:

به نص و دليل.

پرسيد: دلالت امام در چيست؟

فرمود: در علم و دانش و مستجاب شدن دعاي او.

اينكه ثابت شدن امامت نياز به نص دارد ، بيان ديگر همان مطلبي است كه گفته شد. نص بر امامت امام بعد و معرفي او لازم است از سوي امام قبل ، يا امامان قبل ، يا پيامبر و يا حضرت حق رسيده باشد. بازگشت نصوصي هم كه بر امامت امامان بعدي از سوي امامان قبلي وجود دارد همه به اختيار و انتخاب خداست كه امام در واقع همان را بيان مي كند و پرده از آن برمي دارد.

اوصاف هدايت در روايات

ائمة الهدي

تعبير امام هدايت و ائمه ي هدي ، در روايات بيش از هر تعبير توصيف ديگري (در موضوع هدايت) ، در خصوص اهل بيت عليهم السلام استعمال شده است. زيرا عين اين تعبير را خداوند متعال در قرآن كريم درباره ي ائمه مطرح فرموده كه در قسمت آيات ، در دو آيه ي اول مورد بحث قرار گرفت.

ابواب الهدي

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِياً بَابُ الْهُدَي بَعْدِي. {أمالي الصدوق ، ص 31.}

عبدالله بن عباس گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

اي مردم! همانا علي عليه السلام ، پس از من درِ هدايت است.

يعني تا وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين عالم بودند وجود ايشان ، همچون دربي بود كه از آن به هدايت راه مي يافتند. پس از آن حضرت ، دربي كه بايستي از آن هدايت را جستجو كرد ، اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.

إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَبِي بَكرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَي عَلَيهِ السَّلَامُ يقُولُ: إِنَّ عَلِياً عَلَيهِ السَّلَامُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْهُدَي؛ فَمَنْ دَخَلَ مِنْ بَابِ عَلِي كانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِراً وَ مَنْ لَمْ يدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يخْرُجْ مِنْهُ كانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّذِينَ لِلَّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ. {الكافي ، ج 2 ، ص 388.}

ابراهيم بن ابي بكر گويد: از حضرت كاظم عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

همانا علي عليه السلام دري از درهاي هدايت است ، كسي كه از اين در وارد شود مؤمن است و كسي كه از آن خارج شود كافر است و كسي كه نه از آن وارد شود و نه خارج ،

در آن طبقه اي است كه خدا هر چه خواهد درباره ي آنان انجام مي دهد.

در زيارت مأثور امام حسين عليه السلام نيز خدمت ايشان عرضه مي داريم: «أَشْهَدُ أَنَّك كلِمَةُ التَّقْوَي وَ بَابُ الْهُدَي»: {الكافي ، ج 4 ، ص 570.}

«شهادت مي دهم كه شماييد كلمه ي پرهيزگاري و درب هدايت.»

با توجه به اينكه اهل بيت عليهم السلام درهاي هدايتند ، قسمتي از خطبه ي حضرت علي عليه السلام را نيز مورد توجه قرار مي دهيم. ايشان در خطبه ي 87 نهج البلاغه ، هم كسي را كه با درهاي هدايت آشناست معرفي مي كنند و اوصاف او را بيان مي فرمايند و هم كسي را كه با درب هدايت بيگانه است.

در ابتدا مي فرمايند: اي بندگان خدا! همانا بهترين و محبوب ترين بنده نزد خدا ، بنده اي است كه خدا او را در پيكار با نفس ياري داده است … «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَي وَ مُشَارَكةِ أَهْلِ الْهَوَي وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَي وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَي»: {نهج البلاغة ، ص 118.}

«و از كور دلي و مشاركت با هواپرستان خارج شد ، كليد درهاي هدايت شد و قفل درهاي خواري گشت.»

اينكه فرمودند:

«كليد درهاي هدايت شد» ، بيانگر اينست كه چنين بنده اي ، دم از اهل بيت عليهم السلام مي زند و ديگران را به سوي ايشان ره مي نمايد.

در ادامه ، در توصيف گروه ديگر مي فرمايند: و ديگري كه او را دانشمند نامند اما از دانش بي بهره است ، يك دسته از ناداني ها را از جمعي نادان فرا گرفته و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته و دام هايي از طناب هاي غرور و گفته هاي دروغين بر سر راه مردم افكنده ، قرآن را بر اميال و خواسته هاي خود تطبيق

مي دهد و حق را به هوس هاي خود تفسير مي كند … «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيوَانٍ لَا يعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِك مَيتُ الْأَحْياء»: {نهج البلاغة ، ص 119.}

چهرة او چهره انسان و قلبش قلب حيوان است ، درب هدايت را نمي شناسد تا از او پيروي كند و درب كوري را نمي شناسد از آن رو گرداند ، پس او مرده اي است در ميان زندگان.

آنگاه حضرت ، از اين قسمت خطبه به بعد ، عترت پيامبر صلي الله عليه و آله را كه درهاي هدايتند معرفي مي فرمايند.

اركان الهدي

هنگام ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام جبرئيل به گونه اي كه هر انسان بيداري مي شنيد صدا زد:

تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكانُ الْهُدَي. {بحار الأنوار ، ج 42 ، ص 282.}

به خدا قسم ستونهاي هدايت فروريخت.

اعلام الهدي

كلمه ي عَلَم ، از جهت لغوي به چيزي گفته مي شود كه توسط آن علم به چيزي حاصل مي شود: «العَلَمُ إِسْمٌ لِمَا يعْلَمُ بِهِ.» {التحقيق ، ج 8 ، ص 210.}در فارسي كلمه اي كه به روشني همين معنا را مي رساند كلمه ي «علامت و نشانه» است.

در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله خود آن حضرت علامت و نشانه ي هدايت بودند. در صلواتي كه بعد از نماز عصر جمعه وارد شده درباره ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله تعبير «علم الهدي» وارد شده است. {بلد الأمين ، ص 73.}

پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز ائمه عليهم السلام علامتها و نشانه هاي هدايتند ، يعني خدا ايشان را علامت و نشانه اي براي دريافت هدايت قرار داده است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در واپسين لحظات زندگي مباركشان خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمودند:

فَإِنَّمَا مَثَلُك فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ عَلَمًا وَ إِنَّمَا تُؤتَي مِنْ كلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَ نَادٍ سَحِيقٍ وَ إِنَّمَا أَنْتَ الْعَلَمُ عَلَمُ الْهُدَي. {خصائص الأئمة ، ص 72.}

همانا تو در اين امت همچون كعبه اي كه خدا آن را عَلَم ساخته؛ از هر راه و مجلس دور دستي نزد تو مي آيند. و تنها تو عَلَم و نشانه ي هدايت هستي.

و در دعاي مأثوري كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده و پس از دو ركعت نمازي كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحب

است ، به خدا عرضه مي داريم:

اللَّهُمَّ فَلَك الْحَمْدُ عَلَي إِنْعَامِك عَلَينَا بِالَّذِي هَدَيتَنَا إِلَي وَلَايةِ وُلَاةِ أَمْرِك مِنْ بَعْدِ نَبِيك الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ الَّذِينَ جَعَلْتَهُمْ أَرْكاناً لِتَوْحِيدِك وَ أَعْلَامَ الْهُدَي. {تهذيب الأحكام ، ج 3 ، ص 145.}

خداوندا! تو را سپاس به خاطر اينكه بر ما نعمت نهادي با هدايت كردن ما به ولايت صاحبان امرت پس از پيامبرت ، امامان هدايگر راهنمائي كه آنها را پايه هاي توحيد و عَلَم هاي هدايت قرار دادي.

حضرت صادق عليه السلام نيز به مفضل فرمودند:

«فنحن أعلام الهدي»: {دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 50.}

«مائيم نشانه هاي هدايت.»

همچنين در موارد متعددي در زيارات اهل بيت عليهم السلام تعبير «علم الهدي» راجع به ايشان استعمال شده است. از جمله در دعاي پس از زيارت آل ياسين كه از ناحيه مقدسه صادر گشته درباره ي امام زمان عليه السلام نيز تعبير مذكور وجود دارد. {الإحتجاج ، ج 2 ، ص 494.}

مهمترين خصوصيتي كه عَلَم و نشانه بايد از آن برخوردار باشد پيدائي است ، علم بايد آشكار باشد. از اين رو خداوند متعال ، پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، امامت و هدايت را در اهل بيت و ذريه ي آن حضرت كه از تمام امت آشكارتر و نمودارتر بودند قرار داد. در اينجا بخشي از مناظره ي هشام بن حكم را كه بيانگر لزوم نمود و پيدائي امامِ پس از پيامبر صلي الله عليه و آله است ذكر مي نماييم:

امام بايستي از جهت نژادي چهار خصوصيت داشته باشد:

1. از جنسي شناخته شده و معروف باشد.

2. از يك تيره و قبيله ي شناخته شده اي باشد.

3. از خاندان شناخته شده اي باشد.

4. از سوي صاحب شريعت و دعوت

(رسول خدا صلي الله عليه و آله) ، اشاره اي در خصوص وي رسيده باشد.

در ميان اجناس بشري ، جنسي از جنس عرب معروف تر نيست كه صاحب شريعت و دعوت از آنها است ، همان كه هر روز پنج نوبت بالاي مساجد به نام او فرياد مي زنند: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» و دعوت او به گوش هر نيكوكار و بدكار و دانا و نادان و مقر و منكر در شرق و غرب زمين مي رسد و اگر روا بود كه حجت خدا بر اين خلق در جنس ديگري باشد ، لازم مي آمد كه جوينده و خواستار ، عمري جستجو كند و به او پي نبرد و روا بود كه او را در نژاد ديگري از بشر مانند عجم و ديگران بجويد و لازم مي آمد از راهي كه خدا مصلحت جوئي براي بشر كرده فساد به وجود آيد و اين در حكمت و عدل خدا روا نباشد كه بر مردم امري واجب كند كه يافت نشود و چون اين موضوع جائز نباشد روا نيست كه امام و رهبر از غير جنس عرب باشد ، زيرا جنس عرب به صاحب شريعت و دعوت پيوند دارد و به همين دليلي كه ذكر شد در ميان جنس عرب هم روا نيست كه در غير تيره و قبيله ي پيامبر باشد كه قريشند ، زيرا نژاد آنان قرب به پيامبر دارد. و چون روا نبود كه در قبيله ي ديگري باشد روا نيست مگر آن كه در ميان اين قبيله نيز در خانداني باشد كه پيامبر از آنهاست ، زيرا آن خاندان نسبت به صاحب شريعت و

دعوت نزديكترند و چون اهل اين خاندان بسيارند و ناچار در امر امامت به ستيزه و گفتگو پردازند و به خاطر برتري و شرافت اين مقام ، هر يك مدعي آن گردند ، لذا بايستي صاحب شريعت و دعوت او را نشان دهد و شخص و نام و نسبش را بيان كند تا ديگري در آن طمع نكند. {كمال الدين و تمام النعمة ، ج 2 ، ص 366.}

اهميت روز عيد غدير به خاطر همين است كه در اين روز پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به امر حضرت حق ، حضرت علي عليه السلام را در مقابل تمام امت علم نمودند.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلي رَبِّك فَارْغَبْ» {انشراح/7 و 8.}يقُولُ: إِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَك وَ أَعْلِنْ وَصِيك فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلَانِيةً ، فَقَالَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: مَنْ كنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِي مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. {الكافي ، ج 1 ، ص 294.}

حضرت صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «پس چون فارغ شدي منصوب كن و به سوي پروردگارت رغبت نما» فرمودند:

مي گويد: وقتي فراغت يافتي عَلَمت را نصب كن و وصي خود را اعلان دارد و برتري او را علنا به آنها بياموز. پس (رسول خدا صلي الله عليه و آله در پي اين دستور الهي) فرمودند:

هر كه را من مولا بودم علي مولاست ، خدايا هر كه را كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه را كه او را دشمن دارد دشمن دارد. سه مرتبه اين را فرمودند.

اما برخي از خفاش صفتان اين

امت چشم خود را بر روي اين عَلَم بسته اند تا در تاريكي جهل و گمراهي خود فرومانند.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ عَائِذٍ الصَّيرَفِي قَالَ: كنْتُ عِنْدَ الْهَيثَمِ بْنِ حَبِيبٍ الصَّيرَفِي فَدَخَلَ عَلَينَا أَبُو حَنِيفَةَ النُّعْمَانُ بْنُ ثَابِتٍ فَذَكرْنَا اميرالمؤمنين عَلِي بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ دَارَ بَينَنَا كلَامٌ فِي غَدِيرِ خُمٍّ ، فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: قَدْ قُلْتُ لِأَصْحَابِنَا: «لَا تُقِرُّوا لَهُمْ بِحَدِيثِ غَدِيرِ خُمٍّ فَيخْصِمُوكمْ»!

فَتَغَيرَ وَجْهُ الْهَيثَمِ بْنِ حَبِيبٍ الصَّيرَفِي وَ قَالَ لَهُ: لِمَ لَا يقِرُّونَ بِهِ أَ مَا هُوَ عِنْدَك يا نُعْمَانُ؟!

قَالَ: بَلَي ، هُوَ عِنْدِي وَ قَدْ رُوِّيتُهُ! … {أمالي مفيد ، ص 26.}

محمد بن نوفل گويد: نزد هَيثَم بن حبيب صيرفي بودم كه ابوحنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد ، از امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام گفتيم و درباره ي غدير خم سخن به ميان آمد. ابوحنيفه گفت: من به ياران خود گفته ام: «نزد اينان (شيعيان) به حديث غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مي كنند»!

ناگهان رنگ چهره هيثم دگرگون شد و به او گفت: چرا اعتراف نكنند ، مگر تو خود قبول نداري نعمان؟!

گفت: چرا ، من خودم قبول دارم و برايم نقل شده است! …

اندك اندك خوي كن با نور روز

ور نه خفاشي بماني بي فروز

أنف الهدي و عيناه

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اي به مردم فرمودند:

أَيهَا النَّاسُ أَنَا أَنْفُ الْإِيمَانِ أَنَا أَنْفُ الْهُدَي وَ عَينَاهُ. {غيبت نعماني ، ص 27.}

اي مردم! من بيني و دو چشم هدايتم

آية الهدي

عَنْ أَبِي هُرَيرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: لَيلَةَ أُسْرِي بِي إِلَي السَّمَاءِ السَّابِعَةِ سَمِعْتُ نِدَاءً مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ: أَنَّ عَلِيا عَلَيهِ السَّلَامُ آيةُ الْهُدَي. {مئة منقبة ، ص 89.}

ابوهريره گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

شبي كه مرا به آسمان هفتم بردند صدائي از زير عرش شنيدم كه مي گفت: علي عليه السلام نشانه ي هدايت است.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: نَحْنُ آيةُ الْهُدَي. {بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 259.}

محمد بن سنان گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

مائيم آيت و نشانه ي هدايت.

رابطة سبيل الهدي

حضرت باقر عليه السلام در شأن ائمه عليهم السلام فرمودند:

جَعَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ … رَابِطَةً عَلَي سَبِيلِ هُدَاهُ لَا يهْتَدِي هَادٍ إِلَّا بِهُدَاهُمْ وَ لَا يضِلُّ خَارِجٌ مِنَ الْهُدَي إِلَّا بِتَقْصِيرٍ عَنْ حَقِّهِمْ. {الكافي ، ج 1 ، ص 198.}

خداوند عزوجل آنها را … رابط راه هدايتش قرار داد. هيچ كس هدايت نشود مگر به هدايت ايشان و كسي از هدايت بيرون نشود مگر به كوتاهي نسبت به حق ايشان.

راية الهدي

رايت به پرچم بزرگي گفته مي شود كه در گذشته ، در جنگها در هر كدام از دو لشكري كه در مقابل هم قرار داشتند برافراشته مي شد و دو لشكر را از هم جدا مي كرد و حمله ي هر لشكر ، به سمت و سوي پرچم لشكر ديگر بود و هدف دشمن در وهله ي اول پرچم بود ، زيرا لشكر بي پرچم را تاب و توان روياروئي با دشمن نبود: «الرَّايةُ هِي الَّتِي يتَوَّلَاهَا صَاحِبُ الْحَرْبِ وَ يقَاتِلُ عَلَيهَا وَ إِلَيهَا تَمِيلُ الْمُقَاتَلَةُ.» {مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 199.}

تعبير «پرچم هدايت» در موارد متعددي در روايات ، درباره ي ائمه عليهم السلام آمده است. اهل بيت عليهم السلام چه در گذشته و چه در حال و آينده ، در همه ي ميدانهاي علم و عمل ، پرچم هدايتند. در روياروئي آراء و عقايد اقوام و ملل مختلف ، در تهاجم هاي فرهنگي و در ميدان عمل ، در مقابل نفس اماره و شيطان ، بايستي توجه داشت كه پرچم را گم نكنيم. مبادا دشمن پرچم را از ما بگيرد و ما را در ورطه ي ناداني و گمراهي واگذارد!

در روايات متعددي كه در كتب مناقب فريقين ، اين تعبير

آمده است: «عَلِي رَايةُ الْهُدَي» و يا: «إِنَّ عَلِيا رَايةُ الْهُدَي.» {إحقاق الحق ، ج 4 ، ص 165 الي 171 و ج 15 ، ص 181 الي 184 و ج 22 ، ص 318 الي 321 و ج 31 ، ص 249 و 250 و 260 و 261.}

خصوصيتي كه در «رايت» وجود دارد اينست كه در جلوي لشكر قرار دارد و تمام لشكر بدنبل آن حركت مي كنند و كسي حق پيش افتادن يا واماندن از آن را ندارد.

حضرت امير عليه السلام فرمودند:

«مَعَنَا رَايةُ الْحَقِّ وَ الْهُدَي مَنْ سَبَقَهَا مَرَقَ وَ مَنْ خَذَلَهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ» {كتاب سليم بن قيس ، ص 715.}

پرچم حق و هدايت با ماست. هر كس از آن پيش رود از دين خارج شود و هر كس آن را واگذارد نابود شود و هر كس همراه آن باشد به مقصد رسد.

از اين رو در زيارت جامعه ي كبيره به ائمه عليهم السلام عرضه مي داريم:

«فَالرَّاغِبُ عَنْكمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكمْ زَاهِقٌ»

پس هر كس از شما روي برتابد از دين خارج شود و كسي كه ملازم شما گردد (به شما و مقصد) پيوندد و كسي كه در حقّ شما كوتاهي كند نابود شود.

سبب الهدي

حَدَّثَنِي أُمِّي الصَّيرَفِي قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي الْبَاقِرَ عَلَيهِ السَّلَامُ يقُولُ: … اللَّهُمَّ إِنَّك تَعْلَمُ أَنَّا سَبَبُ الْهُدَي لَهُمْ. {أمالي شيخ مفيد ، ص 312.}

اُمّي صيرفي گويد: از حضرت امام باقر عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

… خداوندا! تو مي داني كه ما سبب هدايت ايشانيم.

سبيل الهدي

حضرت امير عليه السلام بر منبر كوفه خطاب به مردم فرمودند:

فَنَحْنُ كلِمَةُ التَّقْوَي وَ سَبِيلُ الْهُدَي. {تفسير فرات ، ص 178.}

مائيم كلمه ي پرهيزگاري و راه هدايت.

غاية الهدي

رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمودند:

يا عَلِي! انّك مَنَارَةُ الْأَنََامِ وَ غَايةُ الْهُدَي. {شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 393 و إحقاق الحق ، ج 20 ، ص 384 و ج 22 ، ص 343 و ج 31 ، ص 249 و 259 الي 261.}

اي علي! همانا تو نور مردم و غايت هدايتي.

قادة الهدي

رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمودند:

يا عَلِي! أَنْتَ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَي وَ أَوْلَادُك مِنْك فَأَنْتُمْ قَادَةُ الْهُدَي وَ التُّقَي. {تأويل الآيات ، ص 112.}

اي علي! تو از ائمة هدي هستي و فرزندان تو از تو مي باشند ، پس شما زمامداران هدايت و تقوائيد.

وَ قَالَ اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلَامُ:

هُدِي مَنْ سَلَّمَ مَقَادَتَهُ إِلَي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ وَلِي أَمْرِهِ. {غرر الحكم ، ص 94.}

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

هدايت شده كسي كه زمام خود را تسليم خدا و رسول خدا و ولي امرش نمايد.

مدينة الهدي

حضرت امام حسين عليه السلام در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به مردم فرمودند:

يا مَعَاشِرَ النَّاسِ! سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يقُولُ: إِنَّ عَلِياً هُوَ مَدِينَةُ الْهُدَي فَمَنْ دَخَلَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَك. {إرشاد القلوب ، ج 2 ، ص 376 و إحقاق الحق ، ج 20 ، ص 336.}

اي مردم! از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: همانا علي عليه السلام شهر هدايت است ، هر كه وارد اين شهر شود نجات مي يابد و هر كه از آن با ماند هلاك گردد.

منار الهدي

قَالَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: أَهْلُ بَيتِي مَنَارُ الْهُدَي وَ الدَّالُّونَ عَلَي اللَّهِ.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

اهل بيت من منار هدايت و راهنمايان به سوي خدا مي باشند.

عَنْ خَيثَمَةَ الْجُعْفِي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ: سَمِعْتُهُ يقُولُ: نَحْنُ مَنَارُ الْهُدَي. {كمال الدين ، ج 1 ، ص 206.}

خثيمه جعفي گويد: از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

ما منار هدايتيم.

منازل الهدي

عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِي قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يقُولُ: … فَإِنَّا مَنَازِلُ الْهُدَي. {تفسير فرات ، ص 258.}

ابوذر غفاري گويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: … همانا ما فرودگاه هدايتيم.

موطن الهدي

ابوبكر پس از شنيدن سخنان حضرت زهرا عليها السلام خطاب به ايشان گفت:

صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ مَعْدِنُ الْحِكمَةِ و مَوْطِنُ الْهُدَي … {الاحتجاج ، ج 1 ، ص 104.}

راست گفت خدا و رسول او و دخترش كه معدن حكمت و اقامتگاه هدايت است.

نور الهدي و ضياؤه

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به مردم مي فرمودند:

خَلَّفْتُ فِيكمُ الْعَلَمَ الْأَكبَرَ عَلَمَ الدِّينِ وَ نُورَ الْهُدَي وَ ضِياؤُهُ وَ هُوَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيهِ السَّلَامُ. {خصائص الأئمة ، ، ص 74.}

به جانشيني گذاردم در ميان شما ، بزرگترين علامت را ، علامت دين و نور و تابش هدايت را كه علي بن ابيطالب عليه السلام است.

در كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله دو تعبير «نور» و «ضياء» آمده. تفاوتي كه بين اين دو كلمه مي توان بيان كرد اينست كه با توجه به اينكه در قرآن كريم ضياء براي خورشيد مطرح شده و نور براي ماه {يونس/5: «هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً»: «او كسي است كه خورشيد را روشنايي و ماه را نور قرار داد.»}ضياء مرتبه ي شديدتر و بالاتر نور و اصل آنست. در بحث هدايت ، حضرت علي عليه السلام هم با نور افشاني خود و كلامشان هدايت مي كنند و هم مرتبه ي شديدتر و بالاتر و اصل اين نور در وجود خود آن حضرت موجود است.

هداة الأبرار

در زيارت جامعه ي كبيره كه از امام هادي عليه السلام روايت شده خطاب به ائمه عليهم السلام عرضه مي داريم:

أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ. {تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 99.}

شما نور خوبان و هدايتگر نيكوكارانيد.

هدايت 2

مقدمه

آخرين توصيه

آخرين حجّ آخرين پيامبر است؛ حجّة الوداع.

رسول خدا (ص) در اين فرصتهاي باقيمانده مهمترين توصيه ها و سفارشات را براي امّت بيان مي فرمايد.

توصيه ها و سفارشاتي كه ضامن بقاي دين اسلام باشد.

ديني كه پس از بيست و سه سال تبليغ پي در پي و تلاش شبانه روزي حضرتش، اكنون فراگير شده است، امّا ...

دو نكته را بايستي مورد توجه قرار داد:

اوّلا: مبادا كساني كه در اين سالها به اسلام گرويدند و به بركت وجود رسول خدا (ص) ره يافتند، پس از رحلت رسول خدا (ص) به گمراهي جاهليت بازگردند!

خداوند متعال نيز در قرآن كريم هشدار داده:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ» (آل عمران/144/68)

«و محمّد (ص) نيست جز فرستاده اى كه پيش از او هم رسولاني گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته ى خود باز مي گرديد؟ و هر كه به گذشته اش بازگردد هرگز به خدا زيانى نمى رساند، و به زودي خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد». آيا چيزي هست كه اگر امت به آن توجّه و تمسّك جويند، دينشان بيمه شود و به گمراهي پيشين باز نگردند؟

ثانيا: پس از رسول خدا (ص) گمراهي ها و تحريفاتي در دين وارد شد كه موجب تشكيل فرقه هاي متعدّدي با نام و ادّعاي اسلام گشت.

كساني كه در دوران پس از

رسول خدا (ص) طالب دين بر حقّ اسلام باشند، اسلامي كه مصون از گمراهي و تحريف مانده باشد، تكليفشان چيست؟

رسول خدا (ص) در واپسين ماه ها و روزهاي عمر مباركشان، مكرّر پاسخ اين دو سؤال را تبيين و توصيه فرمودند.

آن قدر تكرار كردند و ديگران نيز از قول حضرتش نقل كردند كه اين خبر، تواتر لفظي و معنوي يافت .

خصوصا در آخرين سفر حجّ، هم در كنار كعبه، هم در واقعه ى غدير و هم تا آخرين لحظات زندگي، اين توصيه و سفارش را فرمودند. در كنار خانه ى خدا، در حالي كه دستشان در حلقه ى درب خانه بود رو به مردم كرده و از مسائل و مشكلاتي كه در مقابل دين پيش خواهد آمد گفتند و گفتند تا در پايان، اين توصيه را بفرمايند:

مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنِّي رَاحِلٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ إِلَى الْمَغِيبِ، فَأُوَدِّعُكُمْ وَ أُوصِيكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظُوهَا: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً .

اي مردم، من به زودي كوچ خواهم كرد و به سوى غيب مي روم، پس با شما وداع مي كنم و شما را سفارشي مي كنم، آن را حفظ كنيد: همانا من دو چيز سنگين و گرانبها را در ميان شما وامي گذارم، كتاب خدا و عترتم كه اهلبيت من اند، اگر به اين دو تمسّك جوئيد هرگز دچار ضلالت و گمراهي نخواهيد شد. يگانه راه نجات از گمراهي، تمسّك به قرآن و عترت است. محال است كسي كه به قرآن و عترت متمسّك گشته دچار گمراهي و سردرگمي شود. محال بودن گمراهي چنين كسي، در كلام رسول خدا (ص) با تعبير: «لَنْ تَضِلُّوا» تضمين شده است. «لَنْ» در

زبان عربي براي «نفي ابد» به كار مي رود، يعني هرگز و ابدا هيچ گونه گمراهي براي كسي كه متمسّك به قرآن و عترت شود روي نخواهد داد. -----------------

1. هر گاه گروهى كه سازش ايشان با يكديگر عادتا غير ممكن باشد خبري را حكايت كنند و خبر ايشان در شنونده ايجاد يقين كند، آن خبر را اصطلاحا خبر متواتر گويند. خبر متواتر خود به خود يقين آور است و دو نوع مي باشد: متواتر لفظى و متواتر معنوى. متواتر لفظي يعني همه راويان به يك لفظ و عبارت خبر را نقل كرده باشند و متواتر معنوي يعني راويان در ذكر معناي خبري متفق باشند، اگر چه با الفاظ متعدد آنرا نقل نمايند.

. مستدرك الوسائل، ج11، ص372.

جدايى ناپذيرى قرآن و عترت

از حديث شريف ثقلين فهميده مي شود كه اگر كسي گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»: «كتاب خدا ما را بس است» و نيازي به عترت نداريم، او در واقع كتاب خدا را هم قبول ندارد و در گمراهي به سر مي برد و اگر كسي هم بگويد: «فقط عترت»، او هم حقيقتا اهلبيت را نپذيرفته و از گمراهي نجات نيافته است، زيرا قرآن و عترت، جدايي ناپذيرند. معناى جدايى ناپذيرى قرآن و عترت از يكديگر، در كلام ديگرى از رسول خدا (ص) بيان شده؛ در روز غدير، پيامبر اكرم (ص) در ضمن خطبه ى مفصّل و مشهوري كه از ايشان صادر شد فرمودند: مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي هُمُ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ وَ الْقُرْآنُ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكُلُّ وَاحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ .

اي مردم، همانا علي  و ديگر پاكان از فرزندان من، ثَقَل كوچكترند

و قرآن، ثقل بزرگتر. هر كدام از ايندو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است و هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند. «لَنْ يَفْتَرِقَا» يعني هرگز و هيچ گونه جدايي بين قرآن و عترت راه ندارد. جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت، معنايش اينست كه: «هر كدام از ايندو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است». جدايي ناپذير بودن، يعني وقتى سراغ قرآن مى رويم از عترت خبر مي دهد، از ولايت ايشان، امامت و لزوم اطاعت از ايشان، از علم ايشان و ... و وقتى هم سراغ اهلبيت (ع) مى رويم مي بينيم با تمام وجود از قرآن خبر مي دهند و تمام وجودشان موافق با قرآن است، اخلاقشان قرآن است، گفتارشان بيانگر آيات قرآن و مستند به قرآن است، و اصلا ملاك اينكه كلامي از ايشان صادر شده يا نه، موافق يا مخالف بودن آن با قرآن است.

معيت قرآن و عترت با يكديگر، در روايات متعدّدي بيان شده است كه در اينجا چند مورد از آنها را ذكر مي كنيم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): عَلِيٌّ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِهِ أَوَّلُهُمْ ابْنِي حَسَنٌ ثُمَّ ابْنِي حُسَيْنٌ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ .

رسول خدا (ص) فرمودند: على  برادر من و وصىّ من و وارث من و جانشين من در ميان امّتم مي باشد، و پس از من، او ولىّ و سرپرست هر مؤمنى است و يازده

امام از فرزندان او كه نخستين آنها فرزندم حسن  و بعد حسين  است و آنگاه نه تن از فرزندان حسين (ع)، هر يك پس از ديگرى. ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، نه ايشان از قرآن جدا مى شوند و نه قرآن از ايشان؛ تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ: إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ - وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى - فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى، فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا .

رسول خدا (ص) در آخرين خطبه شان در روزى كه خداى  ايشان را نزد خودش برد فرمودند: همانا من دو چيز در ميان شما مى گذارم كه پس از من مادامى كه به آن دو تمسّك جوئيد هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و عترتم كه اهلبيت منند، زيرا خداى لطيف و آگاه، با من پيمان بسته كه آندو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد آيند، مانند اين دو - و دو انگشت سبّابه خود را به هم چسباند، - و نمى گويم مانند اين دو - و انگشت سبابه و وسطى را به هم چسباند - تا يكى بر ديگرى پيش افتد. پس به آن دو تمسك جوئيد تا نلغزيد و گمراه نشويد، و ازايشان جلو نيفتيد كه

گمراه خواهيد شد. وَ قَالَ (ص): إِنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِي مِنْهُمْ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِيَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ عَلِيّاً أَخِي، وَ أَمَرَنِي فَزَوَّجْتُهُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَالِثَةً فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ وَ الْأَوْصِيَاءَ ابْنَيَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً وَ بَقِيَّتَهُمْ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ، لَا يُفَارِقُهُمْ وَ لَا يُفَارِقُونَهُ كَهَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ الْمُسَبِّحَتَيْنِ - حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ .

رسول خدا (ص) فرمودند: خدا نظري به زمين كرد و مرا از ميان اهل زمين انتخاب كرد. سپس نظر دوّمى نمود و برادرم على  را از ميان خلقش برگزيد و مرا فرمان داد كه ------------------------

. الاحتجاج، ج1، ص60.

. ثقل به معناى چيز سنگين و گرانبهاست يا متاعى كه مسافر از خود بجا مى گذارد.

. الغيبة للنعماني، ص68.

. الكافى، ج2، ص415.

. كتاب سليم بن قيس، ص909.

----------------------

سَروَر زنان بهشتي را به ازدواج او در آوردم. سپس نظر سوّمى نمود و فاطمه  و جانشينان را انتخاب كرد، دو پسرم حسن و حسين  و بقيه ى آنان از فرزندان حسين (ع). آنان با قرآنند و قرآن با آنان. نه قرآن از آنان جدا مى شود و نه آنان از قرآن، مانند اين دو - و دو انگشت سبّابه خود را كنار هم نهادند - تا زماني كه يكى پس از ديگرى بر سر حوض كوثر بر من وارد آيند. عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ  قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا، فَلِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً.

فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ؟

فَقَالَ: هُوَ

الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/9/283) .

حضرت سجاد  فرمودند: امام از ما خانواده بايد حتما معصوم باشد؛ و عصمت، خصوصيتى نيست كه در ظاهر باشد تا شناخته شود، از اينرو نمي توان آنرا تشخيص داد مگر اينكه (از جانب امام قبلي) به امامت او تصريح شود.

عرض كردند: اي فرزند رسول خدا، معناى معصوم چيست؟

فرمودند: او كسي است كه به رشته و ريسمان خدا كه قرآن است آويخته و تا روز رستاخيز از يكديگر جدا نمي شوند؛ امام بسوى قرآن راهنمايي مي كند و قرآن بسوى امام، اينست معناى اين آيه: «همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد».

بهترين روش آشنايى با عترت

بهترين راه فهم و تبيين فضائل اهلبيت (ع) استفاده از جدايى ناپذيرى ايشان از قرآن است. اگر قرآن به سوي ايشان ره مي نمايد و از ايشان خبر مي دهد بهترين راهي كه مي توان از طريق آن، فضائل اهلبيت را دريافت و به ايشان رسيد، قرآن است. اگر از طريق قرآن به اهلبيت راه يافتيم، هم به نيمي از حديث مهم و متواتر ثقلين عمل كرده ايم و هم معرفت ما نسبت به اهلبيت (ع) مبنايى و ريشه دار خواهد بود.

ابتدا و اصل اين معرفت مبنايى، دانستن اينست كه ما و عالم هستى مخلوقيم و خالق و خدايى داريم كه بايد او را بپرستيم. اين معرفتى است كه ريشه در فطرت ما دارد، لذا نسبت به معارف ديگر، در حكم اصل و ريشه است. پس از اينكه با مشاهده ى آيات

آفاق و انفس، به معرفت فطرى خود راه يافتيم و خدا را به عنوان خالق و معبود خود شناختيم، ضرورت ارسال رُسُل را نيز براى اينكه خدا خواسته هايش را از طريق ايشان به ما ابلاغ كند درك مى كنيم. با عبور قافله ى رسل، نوبت به آخرين ايشان، حضرت خاتم الانبياء (ص) مى رسد. براى اينكه پس از آن حضرت، راه خود را به سوى حضرت حق ادامه دهيم، تكليف خود را از ايشان جويا مى شويم و ايشان حديث ثقلين را در پاسخ ما بيان مى دارد. وقتى از راهى كه در حديث ثقلين معرفى شد عترت را شناختيم، در واقع همان معرفت فطرى خود را دنبال كرديم و معرفت ما نسبت به عترت نيز ريشه در فطرت خواهد يافت.

از ديگر محاسن و امتيازات مهمّ اين روش اين است كه مجال هيچ انكاري را براي شخص مسلمان باقي نمى گذارد، چرا كه انكار فضائل در اين صورت به انكار قرآن و كفر به آن مى انجامد و لذا گريزي از پذيرش آن نخواهد بود.

اين روش نه تنها براي اثبات حقّانيت اهلبيت (ع) و فضائل ايشان براى ديگر فرقه هاي مسلمان مفيد بوده و راه گريزي براي آنها باقي نمي گذارد، براي دوستان اهلبيت نيز بهترين و مطمئن ترين شيوه است كه بر اساس آن جاي هيچ شكّى در فضائل براي ايشان نمي ماند. از اينرو حضرت صادق  فرمودند: «لَوْ تَدَبَّرَ الْقُرْآنَ شِيعَتُنَا لَمَا شَكُّوا فِي فَضْلِنَا» : «اگر شيعيان ما در قرآن تدبّر مي كردند، در فضل ما و در برتري ما شك نمي كردند». و فرمودند: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ» : «هر كس امر ما را از قرآن نشناسد از

فتنه ها نجات نمي يابد». ----------------

. معاني الأخبار، ص132.

. انشاء الله در مباحث آينده، دلايل هدايتگرى قرآن به سوى اهلبيت (ع) و امامت و ولايت ايشان ذكر خواهد شد.

. الهداية الكبرى، ص419.

. تفسير العياشي، ج1، ص13.

مرجعيت قرآن

آيات و روايات، بيانگر جامعيت قرآن است، بيانگر اينكه همه چيز در قرآن بيان شده است. هر چه اين امت تا روز قيامت بدان محتاجند، در قرآن آمده، هم قرآن اين مطلب را تأييد مي كند و هم تعداد قابل توجهي از روايات. اما با اين وجود، اگر ما تنها قرآن را مبناي خود براي گرفتن دينمان بدانيم با دو مشكل اساسي و بزرگ مواجه مي شويم: 1.در قرآن دقايقي هست كه كسي جز معصوم، ابتدائا تبيين درست آنها را در نمي يابد. شواهد بي شماري اين را تأييد مي كند. علت وجود تمام انحرافات فكري و عملي در ميان فرقه ها و گروه هاي مسلماني كه مرجعيت اهلبيت را قبول ندارند - با وجود اينكه همه در پذيرش و قبول داشتن مرجعيت قرآن مشتركند- همين است. روايات زيادي وجود دارد كه در آن هم جامعيت قرآن و هم اينكه مردم نمي توانند در تمام امور دينشان مستقيما بدان رجوع كنند بيان شده است. در اينجا يكي از آن روايات را به عنوان نمونه عرضه مي داريم: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ .

حضرت صادق  فرمودند: هيچ امري نيست كه در آن اختلاف شود مگر اينكه اصلي در كتاب خدا هست (كه آن اختلاف را برطرف مي كند) ولي عقول مردم بدان نمي رسد. رواياتي كه

در آن ائمّه (ع) علّت و ريشه ى گمراهي هاي فكري و عملي مسلمانان را با استفاده از آيات قرآن ذكر كرده اند بسيار است. آن روايات نيز همه شاهد بر وجود مشكل اول در يگانه مرجع دانستن قرآن در اخذ دين است. 2.از مهمترين مطالبي كه خدا در قرآن بر مؤمنان واجب فرموده رجوع به اهلبيت از طريق وجوب مودّت، ولايت، تعلّم و فرمانبرداري از ايشان است. اگر كسي قرآن را تنها مرجع خود براي فهم و عمل به دين بداند، اين عقيده ى وي با مرجعيت قرآن كه خود در موارد متعددي ما را به اهلبيت ارجاع داده منافات دارد. در مرحله ى اوّل در تمسّك به قرآن، در واقع ما از قرآن، آيات و معارف مربوط به اهلبيت را خواهانيم، مواردي را كه خداوند از فضائل اهلبيت خبر داده و ما را به ايشان ارجاع داده است. پس از اينكه به توفيق الهي از طريق قرآن به اهلبيت راه يافتيم و نيمي از تمسّك به حديث ثقلين در وجودمان شكل گرفت، با اوامر و نواهي اهلبيت (ع) و سيره ى ايشان مواجه مي شويم كه همه دقيقا مطابق با قرآن است. در اين مرحله نيز ما به لطف خدا مي توانيم گفتار و رفتار اهلبيت (ع) را بر قرآن عرضه داريم و عينيت و هماهنگي آن با قرآن را بررسي و تماشا كنيم. خلاصه ى سخن اينكه با توجّه به جدايي ناپذيري قرآن و عترت از يكديگر، ما در دو مرحله بايستى به قرآن رجوع كنيم:

1.پيش از آشنايي با قرآن، به منظور آشنايي و راه يافتن به محضر اهلبيت و فضائل ايشان به واسطه ى قرآن.

2.پس از درك محضر اهلبيت و استفاده

از ايشان، براى درك بهتر كلام و سيره ى ايشان يا فهم مبناى آن و يا تشخيص اينكه كلام يا سيره ى خاصّي كه منسوب به اهلبيت است آيا واقعا از ايشان است يا به دروغ به ايشان نسبت داده شده است. روايات متعدّدي نيز هست كه پيامبر و ائمه ى معصومين (ع) در آنها براي تشخيص اين مهمّ، ما را به عرضه ى كلام و يا سيره ى مورد نظر بر قرآن كريم دستور داده اند.

------------

. الكافي، ج1، ص60.

روش تحقيق

برخى از فضائل اهلبيت (ع) فضائلى است كه قرآن نيز از آنها برخوردار است، مثل علم، هدايت، حكمت و ... و برخى فضائلى است كه مختص اهلبيت (ع) است مثل ولايت و لزوم مودّت.

از آنرو كه قرآن در فضائل مشترك نيز از اهلبيت (ع) جدايى ندارد، و از اينرو در بررسى آن فضائل در خصوص قرآن نيز گاه نكات نابى درباره ى اهلبيت (ع) نصيب ما مى شود، لذا در فضائل مشترك، بحث مختصرى نيز درباره ى قرآن خواهيم داشت؛ از اينرو كلّ اين مجموعه را «خصائص الثقلين» مى ناميم.

اما آنچه در بررسى فضائل مشترك و مختص، مشترك است، مبنا و اصل بودن قرآن براى آشنا شدن با اهلبيت (ع) است. به ياري خدا و استمداد از خوبانش، بر آنيم كه در اين مجموعه، مرحله ى اوّل از رجوع به قرآن و استفاده از آن را پشت سر گذارده و با رعايت اصول ذيل، از طريق قرآن، به اهلبيت (ع) و فضائل ايشان راه يابيم:

1.يافتن آياتي از قرآن كه در آنها خداوند به عترت رهنمون گشته و فضائل ايشان را ذكر فرموده است.

2.تبيين آن فضائل قرآني با تدبّر در قرآن و با توجّه به آيات

ديگر؛ كه در اين مرحله هر چه تأمّل و دقّت در آيه بيشتر گردد ارزش معنوي كار افزوده مي شود. امام سجاد  فرمودند: «آيَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَكُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا» : «آيات قرآن گنجينه هايى است؛ پس هر گاه گنجينه اي را گشودى شايسته است كه بدانچه در آنست نظر كنى».

3.ذكر رواياتي كه اهلبيت (ع) در آنها از آن فضائل سخن گفته اند. در تبيين هر فضيلت، ابتدا آن آياتى ذكر خواهد شد كه امكان بحث استدلالى قرآنى نسبت به آنها وجود دارد يا فضيلت مورد نظر در آنها واضح تر بوده و راحت تر فهميده مى شود. در اين قسمت در صورت لزوم از روايات نيز براى تبيين آيه و يا تشخيص مصداق آن استمداد مى جوييم و در ميان روايات نيز سعى مان بر آن خواهد بود كه از رواياتى از پيامبر اكرم (ص) كه مورد اتّفاق همه ى مسلمانان است استفاده كنيم و در مرحله ى بعد، از روايات اهلبيت (ع). امّا با توجّه به اينكه اصل و مبنا در استدلال ها قرآن است، كارى كه روايات در زمينه ى تبيين آيات براى ما انجام مى دهد اين است كه در ميان تبيين هاى مختلفى كه براى هر آيه مى توان ذكر كرد، تبيين برترى را كه برتريش را به عقل خود نيز مى توانيم دريابيم به ما معرّفى مى كند؛ لذا در واقع استدلال ما همچنان قرآنى است و براى هر مسلمان فهميده اى قابل درك و مورد قبول است.

آنگاه آيات و روايات ديگرى ذكر خواهد شد كه در خصوص آنها امكان بحث به شيوه ى مذكور نمى باشد. در اين صورت، آياتى كه بحث استدلالى نسبت به آنها انجام شده نسبت به ديگر آيات و

روايات در حكم محكماتى است كه ديگر آيات و روايات، قابل ارجاع به آنها بوده و تكليف كلّى ما را در تمام بحث روشن مى كند.

براى شروع، اوّلين ويژگى مشترك قرآن و عترت كه آن را براى تحقيق برگزيديم ويژگى «هدايت» است. در بررسى هدايتگرى قرآن و عترت، در واقع معنا و مفهوم حديث ثقلين را - كه در آن، نجات كسى كه متمسّك به قرآن و عترت گشته از گمراهى تضمين شده - بر آيات قرآن عرضه مى داريم و به تحقيق و استدلال قرآنى پيرامون آن مى پردازيم.

«و من الله التوفيق»

--------------

. الكافي، ج2، ص609.

خصوصيت هدايت

نياز به هدايت

از مهمترين نيازهاى انسان در همه ى شئون دينى و دنيوى، در ارتباط با خدا، خود، ديگران و دنياى اطرافش، «هدايت» به سوى الگوى كامل و ايده آل است. برترى انسان نسبت به حيوانات، در اين است كه انسان در وجود خود قابليت چنين هدايتى را دارد. با وجود چنين قابليتى، اگر انسانى از اين قابليت استفاده نكرد، در مرتبه ى حيوانيت خواهد ماند و از حيوانات كه اين قابليت را ندارند پست تر خواهد شد:

«إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان/44/77): «آنان، جز مانند حيوانات نيستند، بلكه گمراه ترند».

از اينرو بر هر انسانى لازم است تا در تمام امورش بدنبال «هدايت» باشد كه اگر كسى از هدايت برخوردار شد، اگر تمام عالم هم گمراه شوند، او را گزندى نخواهد رسيد:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» (مائدة/105/125): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خودتان را دريابيد، وقتى كه شما هدايت يافتيد، بيراهه رفتن ديگران به شما زيان نمى رساند».

تنها كسى كه مى تواند اين نياز انسان را پاسخ دهد و

در هر وادى، برترين راه را، بر اساس علم و آگاهى كامل به وى معرفى كند، خالق او و خالق جهان و خالق دنيا و آخرت، خداوند داناست.

او از همان ابتدائى كه قافله ى خلقت را از بهشتش به سوى زمين گسيل داشت وعده ى هدايت داد:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقرة/38/7): «گفتيم: همه از آن پايين رويد، پس اگر از جانب من هدايتى برايتان آمد، هر كس از هدايت من پيروى كند، نه خوفى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند».

«قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» (طه/123/320): «گفت: هر دو از آن جا پايين رويد كه دشمن يكديگر خواهيد بود. پس اگر براى شما از جانب من هدايتى برسد، هر كس از هدايت من پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت».

نه تنها وعده ى هدايت داد، بلكه خود، هدايت خلقش را بر عهده گرفت و بر خود واجب فرمود: «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى» (ليل/12/595): «همانا هدايت تنها بر عهده ى ماست».

و خبر داد كه هدايت فقط در صورتى واقعا هدايت است كه از جانب خود او ارائه شود: «قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى» (بقرة/120/19 و انعام/71/136): «بگو: بى گمان تنها هدايت خدا هدايت است».

و در حديث قدسى تكليف همه ى بندگانش را روشن كرد:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: عِبَادِي! كُلُّكُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَيْتُهُ .

رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند فرموده است: بندگان من! شما همه گمراهيد مگر كسى كه من هدايتش كردم.

او شأن هدايت را تنها و تنها مخصوص خود گردانيد

و حتى به برترين و آخرين فرستاده اش فرمود:

«لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» (بقرة/272/46): «هدايت آنان بر عهده ى تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند».

اما از آنجا كه او بنيان اين عالم را بر اساس اسباب نهاد، و ابا داشت از اينكه خود مستقيما و بدون وساطت اسباب، امور خلقش را بگرداند، براى هدايت نيز اسبابى قرار داد.

اگر چه او از طريق هر مخلوقى و هر كلامى كه بخواهد، هدايت مى كند اما در ميان مخلوقاتش و در ميان كلماتى كه توسط آنها هدايت او به خلق مى رسد برخى را شاخص قرار داد و در قرآن به عنوان اسباب هدايت معرفى كرد، در موارد متعددى خود قرآن و ديگر كتب آسمانى را به عنوان سبب هدايت معرفى كرد، در برخى از آيات، هدايتگرى فرستادگان و پيشوايان و امامانى را كه خود قرار داده بود بيان داشت، گاه كعبه را سبب هدايت دانست و گاه ستارگان را و ...

مهمترين سبب هدايت، رسولان او هستند كه خدا كتابهاى آسمانى كه سبب هدايتند را نيز بر ايشان فرو فرستاد و توسّط ايشان به خلقش ابلاغ كرد و با تبليغ و تبيين ايشان امّت ها را هدايت نمود.

ما كه امّت خاتم پيامبرانيم اگر خواهان هدايت الهى باشيم بايستى به پيامبر خود رجوع كنيم؛ امّا در اين زمان كه به آن حضرت دسترسى نداريم اين كلام آن حضرت راه هدايت را بر ما مى گشايد:

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً . -------------------

1 . من لايحضره الفقيه، ج4، ص397.

2 . مستدرك الوسائل، ج11، ص372.

-----------------

همانا من دو چيز سنگين

و گرانبها را در ميان شما وامي گذارم: كتاب خدا و عترتم كه اهلبيت منند، اگر به اين دو تمسّك جوئيد هرگز دچار ضلالت و گمراهي نخواهيد شد.

جز اين كلام آن حضرت، آيات و روايات فراوانى هست كه ما را در امر هدايت، به قرآن و عترت ارجاع مى دهد كه در مباحث آينده پيرامون آنها سخن خواهيم گفت.

هدايت توسط قرآن

اشاره

همه ى كتابهاي آسماني را خداوند براى هدايت امت ها بر پيامبرانشان نازل فرمود:

«نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ» (آل عمران/3 و 4/50)

«اين كتاب را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتابهاى پيشين است و تورات و انجيل را پيش تر نازل كرد، كه راهنماى مردم باشد»

«وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ» (مؤمنون/49/345)

«و به راستى ما به موسى كتاب آسمانى داديم، باشد كه هدايت يابند».

«وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني إِسْرائيل» (سجدة/23/417)

«و به راستى ما به موسى كتاب داديم پس در ديدار با او ترديد مكن و آن كتاب را راهنماى بنى اسرائيل قرار داديم».

«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» (أنعام/91/139)

«و خدا را چنان كه سزاوار منزلت اوست نشناختند، آن گاه كه گفتند: خدا بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده است. بگو: چه كسى آن كتابى را كه موسى آورده نازل كرد؟ كه براى

مردم نور و هدايتى بود، اما شما آن را به صورت پراكنده در كاغذها قرار داده، [قسمتى را] آشكار و بسيارى را كتمان مى كنيد، در حالى كه آنچه شما و پدرانتان نمى دانستيد [به وسيله آن] تعليم شديد. بگو: خدا، آنگاه آنها را واگذار كه در ياوه گويى خود بازى كنند».

قرآن كريم نيز كه آخرين كتاب آسمانى است، كتاب هدايت است، خدا آن را براي هدايت انسانها نازل فرموده است و اين مطلبى است كه هر مسلمانى آنرا قبول دارد و خدا نيز در قرآن بارها متذكر آن شده است:

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان» (بقرة/185/28)

«ماه رمضان ماهى است كه قرآن به عنوان راهنماى مردم و حجّت هاى روشنگر و فارق ميان حق و باطل در آن نازل شده است»

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقرة/2/2)

«آن كتاب هيچ ترديدى در آن نيست، راهنماى پرهيزگاران است».

«فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ» (بقرة/97/15)

«او قرآن را به امر خدا بر قلب تو نازل كرد كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند و هدايت و بشارتى براى مؤمنان است».

«تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبينٍ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ» (نمل/1 و 2/377)

«اين آيات قرآن و كتاب روشنگر است. كه هدايت و بشارتى براى مؤمنان است».

«وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقا» (جن/13/572)

«و ما همين كه هدايت [قرآن] را شنيديم بدان گرويديم پس هر كه به پروردگار خود ايمان آورد، نه از نقصان [پاداش خود] مى ترسد و نه از ستمى».

«فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً و

رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ» (أنعام/157/149)

«پس اينك از خدايتان حجت و هدايت و رحمتى سوى شما آمده است. پس كيست ستمكارتر از آن كس كه آيات خدا را تكذيب كند و از آن روى گرداند؟ به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، به سبب روگردانى شان به عذابى سخت مجازات خواهيم كرد».

اولين مجازات كسانى كه با روگردانى از هدايت به خود ظلم مى كنند محروميت از هدايت است.

خداوند متعال 10 مرتبه در كتابش فرموده كه: «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»: «ظالمان را هدايت نمى كند».

محروميت از هدايت، همان و دچار ضلالت و گمراهى شدن همان. از اينرو در جاى ديگرى مى فرمايد:

«وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ» (إبراهيم/27/259): «خدا ظالمان را گمراه مى كند».

رسول خدا (ص) نيز درباره ى قرآن فرمودند: «مَنْ طَلَبَ الْهُدَى فِي غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ» : «هر كس هدايت را در غير قرآن بجويد، خداوند گمراهش مى سازد».

معناى اينكه «خدا چنين كسى را گمراه مى كند» اين است كه چون خدا كتابش را سبب هدايت قرار داده، اگر كسى اين هدايت را پذيرا شد كه از آن برخوردار خواهد شد و گر نه در دام ضلالت و گمراهى خواهد افتاد.

چنان كه حضرت باقر العلوم  براى يكى از ياران خود نوشتند: «اِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ... إِنَّمَا يُضِلُّ مَنْ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ هُدَاهُ» : «خداوند متعال تنها كسى را گمراه مى كند كه هدايت او را نپذيرد». -------------------

1 . تفسير الإمام العسكرى ، ص450.

2. الكافى، ج8، ص52.

يكى از وجوه اعجاز و تحدّى قرآن

درباره ى وجه اعجاز و تحدّى قرآن آنچه مشهور است اين است كه قرآن از جهت فصاحت و بلاغتش

معجزه است و از اين جهت است كه تحدّى فرموده؛ حال آنكه در هيچ كدام از آيات قرآن، فصاحت و بلاغت به عنوان وجه اعجاز و تحدّى قرآن معرّفى نشده است. اگر چه قرآن از جهت فصاحت و بلاغت نيز بى نظير و در عالى ترين جايگاه است و كسى از اين جهت نيز نمى تواند مثل آن را بياورد، امّا جهاتى كه براى اعجاز و تحدّى قرآن در آيات و روايات معرّفى شده جهاتى بسيار مهم تر و عالى تر از فصاحت و بلاغت است. جهاتى همچون علوم و معارف قرآن كه علوم و معارفى نو و تازه بود كه در بشر سابقه نداشت، برهان و بصائر و حكمت و شفا و نور بودن قرآن، و مهم تر از اينها «هدايت» بودن قرآن، جهات اعجاز و تحدّى قرآن است. آيه ى ذيل، تصريح دارد به اينكه تحدّى قرآن از جهت وصف هدايتگرى آن است:

«فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ، قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ » (قصص/48 الى 50/391)

«پس چون حقّ از جانب ما برايشان آمد (قرآن)، گفتند: چرا نظير آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است؟ آيا اينان پيش از اين به آنچه به موسى داده شده بود كافر نشدند؟ بگو: پس كتابى از جانب خداوند بياوريد كه از اين دو (تورات

و قرآن) هدايت كننده تر باشد تا از آن پيروى كنم اگر راست مى گوييد. پس اگر تو را اجابت نكردند، بدان كه فقط هوس هاى خود را پيروى مى كنند و كيست گمراه تر از آن كه به غير از هدايت خدا از هواى نفس خود پيروى كند؟» قرآن كتابى است كه به تعبير آيات متعدّدى، «هدايت الهى» است؛ بشر كجا و چگونه خود به خود به هدايت الهى دست يابد؟ بشر بى هدايت الهى گمراه و تيره بخت است و تنها راه دستيابى او به هدايت الهى، اظهار عجز و نياز است در پيشگاه هدايت الهى . -----------------

1. براى تحقيق بيشتر پيرامون وجوه اعجاز و تحدّى قرآن، رك: كتاب «ولايت كلّيه، ج1، ص106 الى 116».

قرآن كريم چه كسانى را هدايت مى كند؟

اشاره

خداوند متعال قرآن كريم را براى زمان و مكان خاصى و يا براى تعداد خاصى از انسانها فرو نفرستاده است. بلكه قرآن، پيام خدا براى بشريت است تا روز رستاخيز. از اينرو هدايتگرى قرآن نيز از جهت زمانى، مكانى و بشرى محدويت ندارد. در هر زمان و مكانى، هر كسى در هر جايگاه و مرتبه اى از فهم و ايمان و كمالات كه باشد، با داشتن روح پذيرش، بهره ى خود را از هدايت قرآن خواهد برد.

در آيات قرآن نيز خداوند متعال اين مطلب را بيان داشته و كتابش را موجب هدايت همه ى انسانها دانسته است

هدايت عموم مردم

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان» (بقرة/185/28)

«ماه رمضان ماهى است كه قرآن به عنوان راهنماى مردم و حجّت هاى روشنگر و فارق ميان حق و باطل در آن نازل شده است»

هدايت مسلمين

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ» (نحل/89/277، و رك: نحل/102/278)

«و اين كتاب را كه بيانگر همه چيز و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتى است، بر تو نازل كرديم».

هدايت مؤمنان

«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (نحل/64/273، و رك: بقرة/97/15 أعراف/52 و 203/157 و 176، يونس/57/215، يوسف/111/248، نمل/2/377 و فصلت/44/481)

«و ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند برايشان بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى مردمى كه ايمان مى آورند».

هدايت اهل تقوا

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقرة/2/2)

«آن كتاب هيچ ترديدى در آن نيست، راهنماى پرهيزگاران است».

هدايت نيكوكاران

«تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ» (لقمان/ 2 و 3/411)

«اينها آيات كتاب حكمت آموز است. كه هدايت و رحمتى براى نيكوكاران است».

هدايت اهل يقين

«هَذَا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (جاثية/20/500)

«اين [كتاب مايه ى] بصيرت هايى براى مردم است و براى قومى كه يقين آورند هدايت و رحمتى است».

قرآن به چه هدايت مي كند؟

لفظ «هدايت» در موارد متعددى در آيات قرآن، به همراه سَبيل (29 مورد) و صِراط (24 مورد) استعمال شده است كه در اين موارد، سبيل و صراط به عنوان مقصد هدايت الهى معرفى شده است.

آنقدر كلمه ى سبيل در بحث هدايت موضوعيت دارد كه خدا در قرآن هر جا مى خواهد براي كلمه «اَهْدَي» تميز، بياورد فقط از لفظ «سَبيلاً» استفاده مي فرمايد (يعنى آنجا كه فرموده: عده اى «هدايت يافته ترند» در ادامه ى سخن در بيان اينكه آنها از چه جهت هدايت يافته ترند مى فرمايد: از جهت «راهشان»). مثلا مى فرمايد:

«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلا» (إسراء/84/290، و رك: نساء/51/86)

«بگو: هر كس بر حسب ساختار وجودش عمل مى كند، و پروردگارتان بهتر مى داند چه كسى راه يافته تر است».

همچنين درباره ى ضلالت و گمراهى نيز در قرآن كريم براي كلمه «اَضَلُّ»، فقط لفظ «سَبِيلاً» تميز آورده شده است، مثلا در آيه ى ذيل:

«وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلا» (إسراء/72/289، و رك: فرقان/34، 42 و 44/363 و 364)

«و هر كه در اين دنيا كور [دل] باشد در آخرت هم كور و گمراه تر خواهد بود».

بنابر اين، آنچه در هدايت و محروميت از هدايت مورد توجه بوده و موضوعيت دارد «راه» است. هدايت يافته كسى است كه در راه حق و حقيقت بسوى مقصد و مقصود در حركت است و محروم از هدايت كسى است كه يا از اين راه بى خبر است و يا در راه باطلى بسوى مقصد باطلى

ره مى سپارد.

اين از جهت عموم آياتى كه مشتقّات هدايت و ضلالت در آنها آمده است؛ امّا در خصوص هدايت الهى نيز در آيات متعدّدى در قرآن كريم هدايتگرى آن به صراط مستقيم و سبيل حقّ مطرح شده است:

«قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (بقرة/142/22)

«بگو: مشرق و مغرب از آن خداست، هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى كند».

«وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ» (أحزاب/4/418)

«و خدا حقيقت را مى گويد و او به راه، هدايت مى كند».

از اينرو روزانه حداقل ده مرتبه در نمازهاى واجب روزانه از او مى خواهيم كه ما را به صراط مستقيم هدايت كند: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»: «ما را به صراط مستقيم هدايت كن».

در خصوص هدايت الهى از طريق قرآن نيز خداوند متعال در چند آيه بيان كرده كه توسّط قرآن خلقش را به «سبيل الله» و «صراط مستقيم» هدايت مى كند:

«يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (مائدة/15 و 16/110)

«اى اهل كتاب، همانا فرستاده ى ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه نهان مى كرديد برايتان روشن سازد و از بسيارى مى گذرد. همانا از جانب خدا نور و كتاب روشنگرى براى شما آمده است. خدا هر كس را كه در پى جلب رضاى اوست، به وسيله ى آن [كتاب] به راه هاى امن و سلامت رهنمون مى شود، و به خواست خود، آنها را از

تاريكى ها به نور مى برد و به صراط مستقيم هدايتشان مى كند».

«لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (نور/46/356)

«البته ما آياتى روشنگر نازل كرديم، و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند».

«وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدي إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» (سبأ/6/428)

«و كسانى كه علم به آنها داده شد، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است و به راه [خداى] شكست ناپذير ستوده هدايت مى كند».

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً» (إسراء/9/283)

«بى ترديد، اين قرآن به آنچه استوارتر است ره مى نمايد و آن مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود».

با توجه به اينكه در اين آيات، هم هدايت قرآن به صراط و هم هدايت به سبيل مطرح شده، بايد ببينيم اولا تفاوت سبيل و صراط در چيست و ثانيا مقصود از اين دو چه مى باشد.

مقصود از «صراط» و «سَبيل»

اشاره

با توجه به اينكه مقصودى بالاتر از خدا نيست و همه ى مقاصد به او ختم مى شود: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى» (نجم/42/527): «و همانا انتها [ى همه ى امور] به سوى پروردگار توست»، صراط مستقيم شاهراهى است كه بدون هيچ كجى و اعوجاج، و بدون هيچ گرايشى به چپ و راستى كه هر دو باطلند (مثل غلوّ و تقصير در عقايد و افراط و تفريط در اخلاق)، بندگان خدا را به خالقشان مى رساند:

«فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقيماً» (نساء/175/105)

«اما آنها كه به خدا

ايمان آوردند و به او تمسك جستند، همه را در جوار رحمت و فضل خود در خواهد آورد و آنان را به سوى خودش به صراط مستقيم هدايت خواهد نمود».

از اينرو در برخى از آيات قرآن، خداوند اين صراط را به خود اضافه كرده و راه خود ناميده است:

«إِنَّكَ لَتهَْدِى إِلىَ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ، صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ» (شورى/ 52 و 53/489، و رك: حج/24/335 و سبأ/6/428)

«بى ترديد تو (پيامبر اكرم (ص)) به صراط مستقيم هدايت مى كنى. به راه خدايى كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن اوست. آگاه باش كه كارها به خدا باز مى گردد».

كلمه ى «سَبيل» نيز به معناى راه است و 65 مرتبه در آيات قرآن به نام مبارك «الله» اضافه شده است.

آنجا كه سبيل به خدا اضافه شود همان صراط است، مانند آيه ى ذيل:

«وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (أنعام/153/149)

«اين صراط مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راه ها پيروى نكنيد، كه شما را از راه او جدا مى سازد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد تقوا پيشه كنيد».

در اين آيه دستور به تبعيت از صراط پيامبر كه همان صراط مستقيم است داده و سپس فرموده: مبادا از «سُبُل» پيروى كنيد كه باعث جدائى شما از «سبيل» او مى شود. معلوم مى شود صراط مستقيم همان سبيل اوست.

اما اگر سبيل به پويندگان صراط مستقيم نسبت داده شود بيانگر جايگاه آنان در صراط مستقيم و بيانگر نقشى است كه ايشان در

صراط مستقيم ايفا مى كنند. مثلا در اين آيه ذيل نقش پيامبر اكرم (ص) در صراط مستقيم بيان شده:

«قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» (يوسف/108/248)

«بگو: اين راه من است: من و پيروانم با بصيرت بسوى خدا دعوت مى كنيم. منزّه است خدا! و من از مشركان نيستم».

درست است كه پيامبر در صراط مستقيم است، اما نقش او در صراط مستقيم، دعوت مردم بسوى خداست تا آنها نيز به دعوت او، در صراط مستقيم واقع شوند و اين نقش، نقشى نيست كه به تمام امت دستور داده شود از آن پيروى كنند. بلكه تعداد خاصى از اين امتند كه خود در اين نقش، راه پيامبر (ص) را مى پويند و كار ايشان نيز دعوت بسوى خداست. اين تبعيت، به قرائنى كه در خود آيه وجود دارد عمومى نيست (رك: ترجمه ى تفسير الميزان، ج11، ص378).

از اينرو در روايات نيز فرموده اند: اين آيه در شأن محمد و آل محمد (ص) نازل شده است. يعنى جايگاه خاص آنها در صراط مستقيم، دعوت بسوى خداست.

ديگران نيز هر كدام در صراط مستقيم جايگاهى دارند و نقشى را ايفا مى كنند كه در صورت تلاش و مجاهدت، خداوند، ايشان را به جايگاه و نقششان ره مى نمايد:

«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ» (عنكبوت/69/404)

«و آنها كه در راه ما جهاد كنند، قطعاً به راه هاى خود، هدايتشان خواهيم كرد و خداوند با نيكوكاران است».

از آنرو كه همه ى اين سبيل ها بسوى خدا و در صراط مستقيم هستند، در اين آيه، خداوند متعال همه ى آنها را به خود نسبت داده است.

ملاك صراط و سبيل

اگر

چه هر كسى در شاهراه صراط مستقيم يك راه خصوصى دارد، اما بايستى يك ملاك كلى و مشترك بين تمام راههاى خصوصى باشد تا همه ى آنها را به هم پيوند داده و موجب شود همه در صراط مستقيم بوده و پويندگان خود را بسوى يك هدف سير دهند.

اگر چه هدف مشتركِ «الهى بودن و به سوى خدا رفتن»، در همه ى اين راهها وجود دارد، اما اين هدف نمى تواند آن ملاك كلى پيوند دهنده ى همه ى اين راهها باشد. زيرا بسيارى از راههايى هم كه بسوى دوزخ ختم مى شوند چنين هدفى را براى خود ترسيم مى كنند.

خداوند متعال در قرآن كريم، هم ملاك در صراط مستقيم بودن را بيان كرده و هم ملاك در سبيل خدا بودن را.

ملاك در صراط مستقيم بودن

در سوره ى حمد از خدا مى خواهيم:

«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» (فاتحة/6 و 7/1)

«ما را به صراط مستقيم هدايت كن، به راه كسانى كه بر آنها نعمت بخشيدى».

صراط مستقيم، راه كسانى است كه خدا به ايشان نعمت داده است. اما اينكه خدا به چه كسانى نعمت داده و چگونه مى توان راه آنها را دنبال كرد در آيه ى ديگرى بيان شده است:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً» (نساء/69/89)

«و كسى كه خدا و رسول را اطاعت كند، با كسانى خواهد بود كه خدا بر ايشان نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان، و آنها رفيقهاى خوبى هستند».

از جمع اين دو آيه فهميده مى شود كه اگر بخواهيم در صراط مستقيم، همراه پيامبران، صديقان، شهدا و صالحان باشيم بايستى از خدا و

رسول او اطاعت كنيم. و البته به دليل آياتِ (نساء/59/87 و آل عمران/144 و 149/68 و 69) كه در جاى خود تبيين خواهد شد، اطاعت از اهلبيت (ع) نيز عين اطاعت از رسول خداست. لذا اطاعت از اهلبيت (ع) نيز ملاك و شرط اساسى قرار گرفتن در صراط مستقيم است.

نكته ى ديگرى كه با توجه به دو آيه ى مذكور از سوره ى حمد قابل توجه است اينست كه بنابر آيه ى ذيل:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» (مائدة/3/107)

«امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم».

كه بنابر روايات فريقين ، در روز غدير خم، پس از اعلان عمومى ولايت امير المؤمنين و ديگر ائمه ى معصومين (ع) توسط پيامبر اكرم (ص)، بر آن حضرت نازل شد، خداوند نعمتش را با ولايت محمد و آل محمد (ص) بر اين امت تمام كرد.

از اينرو مقصود از كسانى كه خدا بر ايشان نعمت داده كسانى است كه از اين نعمت برخوردار شدند. بنابر اين صراط مستقيم يعنى راه رهروان ولايت محمد و آل محمد (ص).

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ [الْعَسْكَرِىِّ]  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» قَالَ: لَيْسَ هَؤُلَاءِ الْمُنْعَمَ عَلَيْهِمْ بِالْمَالِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ - وَ إِنْ كَانَ كُلُّ هَذَا نِعْمَةً مِنَ اللَّهِ ظَاهِرَةً - أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ يَكُونُونَ كُفَّاراً أَوْ فُسَّاقاً فَمَا نُدِبْتُمْ إِلَى أَنْ تَدْعُوْا بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَى صِرَاطِهِمْ وَ إِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالدُّعَاءِ بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَى صِرَاطِ الَّذِينَ أُنْعِمَ عَلَيْهِمْ بِالْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ تَصْدِيقِ رَسُولِهِ وَ بِالْوَلَايَةِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ (ص) ...

از امام حسن عسكرى  روايت

شده كه درباره ى آيه ى: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»، فرمودند: مقصود در اين آيه كسانى نيستند كه خدا نعمت ثروت و تندرستى به آنها داده - اگر چه تمامى اينها از نعمتهاى آشكار خداوند است - مگر نمى بينيد گاهى ثروتمندان تندرست، كافر و تبهكارند، لذا خدا از شما نخواسته كه دعا كنيد تا به راه آنها ره يابيد بلكه فرموده دعا كنيد به راه كسانى كه نعمت ايمان و تصديق رسول خدا و ولايت محمد و آل پاكش (ص) به آنان عطا گشته راه يابيد ...

-------------------------

1 . رك: احقاق الحق، ج3، ص320 تا 336 و ج20، ص195 تا 201.

2 . معانى الأخبار، ص36.

3 . در اين آيه فاعل «كسى كه راهى بگيرد» بجاى فعل «گرفتن راه» استعمال شده است، نظير اين در آيات ديگر نيز آمده است (رك: نساء/148/102 و شعراء/89/227. و رك: ترجمه تفسير الميزان، ج15، ص318).

ملاكِ در سبيل الله بودن

خداوند متعال در آيه ى ذيل، خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد:

«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا» (فرقان/57/365)

«بگو: من در برابر رسالتم هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم مگر اينكه هر كه خواهد به سوى پروردگارش راهى بگيرد» .

بنابر اين آيه، گرفتن راهي به سوي پروردگار، تنها اجر رسالت است.

در آيه ى ديگرى خداوند مانند اين آيه، به پيامبرش مى فرمايد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (شورى/23/486)

«بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم».

با توجه به عدم اختلاف در آيات قرآن و اينكه در هر دو آيه فقط يك چيز به عنوان مزد رسالت پيامبر (ص) درخواست شده است، معلوم مى شود كه اين دو در

واقع يك چيز و يك حقيقتند و آن اينكه مودت آل محمد (ص) همان راه خدا را در پيش گرفتن است و اين همان اجري است كه در جاى ديگرى درباره ى آن فرمود:

«قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيد» (سبأ/47/433)

«بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام به نفع خود شماست، اجر من تنها بر خداست و او بر همه چيز گواه است».

از طريق آيه ى ديگرى نيز مى توان ملاك راه هدايت و ملاك گمراهى را دريافت:

«يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتىِ َ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا * وَ مَن كاَنَ فىِ هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فىِ الاَْخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا» (إسراء/71 و 72/289)

«روزى را كه هر گروهى را با امامشان مى خوانيم! كسانى كه نامه ى عملشان به دست راستشان داده شود، آن را مى خوانند و به قدر رشته شكاف هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود، اما كسى كه در اين جهان نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر خواهد بود».

بنابر اين آيه، با توجه به اينكه ملاك فراخوانى روز قيامت، امام هر كسى است و هر كس با امامش فراخوانده مى شود، كسانى كه امامشان را درست برگزيده باشند (ائمه ى هدى (ع) را)، همان كسانى خواهند بود كه نامه ى اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و ذره اى به ايشان ظلم نمى شود.

اما كسانى كه در اين عالم از ديدن ائمه ى هدى كور باشند و ائمه ى گمراه را امام و پيشواى خود گرفته باشند در آن روز نيز كور و «گمراه تر» محشور خواهند شد.

پس راه نجات از گمراهى، برگزيدن ائمه ى هدى

و تبعيت و اطاعت از ايشان است. در اين صورت انسان در سبيل هدايت قرار مى گيرد. همچنين از دو آيه ى ذيل نيز مى توان ملاك راه حقّ را دريافت:

«وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» (نساء/88/92)

«و هر كس را خدا گمراه كند راهى برايش نخواهى يافت».

«مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً» (كهف/17/295)

«هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست و هر كس را گمراه نمايد، هرگز ولىّ و راهنمايى براى او نخواهى يافت».

از اين دو آيه استفاده مى شود كه كسى در راه خدا و هدايت يافته است كه ولىّ مرشد دارد (ولىّ مرشد نيز در آيه ى ولايت - مائده/55/117 - معرفى شده است) و كسى كه ولىّ مرشد ندارد گمراه است.

در روايات شيعه و اهل سنّت نيز بسيار است رواياتى كه در آنها حضرت على و ديگر ائمه (ع) و ولايت و امامت ايشان به عنوان صراط مستقيم و راه خدا معرفى شده است .

عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَالَ: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» (أنعام/153/149) قَالَ: أَ تَدْرِي مَا يَعْنِي بِ «صِراطِي مُسْتَقِيماً» ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: وَلَايَةَ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ (ع). قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي «فَاتَّبِعُوهُ» ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ . قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: وِلَايَةَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ اللَّهِ. قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي «فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: يَعْنِي سَبِيلَ عَلِيٍّ  .

بُرَيد عجلى گويد: حضرت باقر 

درباره ى اين آيه «همانا اين، صراط مستقيم من است، پس او را پيروى كنيد و از راهها پيروى نكنيد كه شما را از راه او جدا مى كند» فرمودند: مى دانى منظور از «صراط مستقيم من» چيست؟ گفتم: نه. فرمودند: ولايت على و اوصياء (ع) است. فرمودند: مى دانى «از او پيروى كنيد» يعنى چه؟ گفتم: نه. فرمودند: يعنى از على بن ابيطالب . فرمودند: مى دانى اينكه «از راهها پيروى نكنيد كه شما را از راه او جدا مى كند» يعنى چه؟ گفتم: نه. فرمودند: به خدا سوگند يعنى ولايت فلان و فلان را تبعيت نكنيد. فرمودند: مى دانى اينكه «شما را از راه او جدا مى كند» يعنى چه؟ گفتم: نه. فرمودند: يعنى از راه على .

---------------------------

1. براى بررسى رواياتى كه از طريق اهل سنت در اين زمينه نقل شده، رك: احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج7، ص124/125/140/141/142 و 280، ج14، ص378/379/420/551 و 634، ج20، ص57/58 و 298، ج21، ص517 الى 521، ج22، ص281، ج24، ص156/527 و 568، ج31، ص14، ج33، ص103 و 119.

2 . تفسير العياشى، ج1، ص383.

هدايت قرآن به ولايت

در آيه ى (مائده/15 و 16/110) گذشت كه خدا توسط قرآن به راههاى سلامت و صراط مستقيم هدايت مى كند.

در آيه ى (نور/46/356) هدايت به صراط مستقيم و در آيه ى (سبأ/6/428) هدايت قرآن به صراط خداى عزيز حميد مطرح شد.

با توجّه به معناى صراط و سبيل، و ملاكِ در «صراط مستقيم» بودن و ملاك در «سبيل الله» بودن، كه مباحث آن گذشت، روشن مى شود كه قرآن به سوى ولايت و امامت اهلبيت (ع) هدايت مى كند. از اينرو درباره ى آيه ى ذيل نيز:

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» (إسراء/9/283)

«بى ترديد، اين قرآن به آنچه

استوارتر است راه مى نمايد»

در روايات اهلبيت (ع) آمده عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» قَالَ: يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ .

حضرت صادق  درباره ى آيه ى «همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است راه مي نمايد» فرمودند: بسوي امام راهنمايي مي كند.

وَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ  فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» قَالَ: يَهْدِي إِلَى الْوِلَايَةِ .

و حضرت باقر  درباره ى آيه ى مذكور فرمودند: بسوي ولايت راهنمايي مي كند.

لزوم راهيابى به اهلبيت عليهم السلام از طريق قرآن

بهترين روش فهم و تبيين فضائل اهلبيت (ع)، قرآن كريم است. زيرا اين روش، امتياز مهمي دارد و آن اينكه مجال هيچ انكاري را براي شخص مسلمان باقي نمى گذارد، چرا كه انكار فضائل در اين صورت انكار قرآن و كفر به آن محسوب خواهد شد، و لذا گريزي از پذيرش آن نخواهد بود.

اين روش نه تنها براي اثبات حقانيت اهلبيت (ع) و فضائل ايشان براى ديگر فرقه هاي مسلمان مفيد بوده و راه گريزي براي آنها باقي نمي گذارد، براي دوستان اهلبيت نيز بهترين و مطمئن ترين شيوه است كه بر اساس آن، جاي شكي براي ايشان نمي ماند.

از اينرو حضرت صادق  فرمودند: «لَوْ تَدَبَّرَ الْقُرْآنَ شِيعَتُنَا لَمَا شَكُّوا فِي فَضْلِنَا» : «اگر شيعيان ما در قرآن تدبر مي كردند در فضائل و در برتري ما شك نمي كردند».

و فرمودند: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ» .

«هر كس امر ما را از قرآن نشناسد از فتنه ها نجات نمي يابد».

اگر از طريق قرآن به اهلبيت راه يافتيم به نيمي از حديث مهم و معروف ثقلين عمل كرده ايم.

اما اگر كسى گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»: «كتاب خدا ما را بس است» و نيازي

به عترت نداريم، او در واقع كتاب خدا را هم قبول ندارد و در گمراهي به سر مي برد. زيرا كتاب خدا، بسوى عترت ره مى نمايد و فضائل ايشان را بيان مى كند و امّت را به ايشان ارجاع مى دهد.

----------------

1 . الكافى، ج1، ص216.

2. تفسير العياشى، ج2، ص283.

3 . الهداية الكبرى، ص419.

4 . تفسير العياشي، ج1، ص13.

مصاديق هدايت قرآن به عترت

با مراجعه به روايات مربوط به شأن نزول آيات قرآن در كتب روايى فريقين درمى يابيم كه آيات بسيارى از قرآن در شأن حضرت على  و ديگر ائمه (ع) نازل شده است، تا آنجا كه برخى از علماى اهل سنّت كتابهايى در ذكر آن آيات و روايات تدوين كرده اند، كه از معروف ترين آنها كتاب شواهد التنزيل است كه توسّط حاكم حسكانى حنفى تأليف شده است. امّا اگر بخواهيم ملاكى كلّى براى آياتى كه در شأن اهلبيت (ع) نازل شده بيان كنيم، آن ملاك در روايات ذيل مطرح شده است:

قال أَبُو جَعْفَرٍ : نَزَلَ الْقُرْآنُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ فِي فَرَائِضَ وَ أَحْكَامٍ وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ، وَ لَنَا كَرَائِمُ الْقُرْآنِ .

حضرت باقر  فرمودند: قرآن بر چهار بخش نازل گرديده است: يك چهارم درباره ى ما، يك چهارم درباره ى دشمن ما، يك چهارم واجبات و احكام و يك چهارم سنتها و مَثَلهاست، و كرائم قرآن در شأن ماست.

كلّ قرآن، كريم است، در بين آيات قرآن، آن آياتى كه از كرامت بالاترى سخن مى گويد در شأن اهلبيت (ع) نازل شده است. بنابر اين، بررسي و تدبر درباره ى آيات فضائل، در واقع، تنفس در فضاي كرامتها و گزيده ها و برترين هاي آيات قرآن است. عَنْ ابْنِ

عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَا اَنْزَلَ اللَّهُ آيَةً فِيهَا: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» إِلَّا وَ عَلِىٌّ  رَأْسُهَا وَ أَمِيرُهَا .

ابن عباس گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: خدا هيچ آيه اى فرو نفرستاد كه در آن خطاب «اى كسانى كه ايمان آورده ايد» باشد، مگر اينكه على  سرآمد و امير آن است. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : يَا مُحَمَّدُ! إِذَا سَمِعْتَ اللَّهَ ذَكَرَ أَحَداً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِخَيْرٍ فَنَحْنُ هُمْ وَ إِذَا سَمِعْتَ اللَّهَ ذَكَرَ قَوْماً بِسُوءٍ مِمَّنْ مَضَى فَهُمْ عَدُوُّنَا . ---------------

5 . تفسير العياشى، ج1، ص9. در پاورقى احقاق الحق، ج3، ص481 دو طريق اين روايت در كتب اهل سنّت ذكر شده است.

6. اين روايت با اندك اختلافى به طرق مختلف در كتب روايى اهل سنت آمده است. رك: پاورقى إحقاق الحق، ج3،ص476 الى 479.

--------------

محمد بن مسلم گويد: حضرت باقر  فرمودند: اي محمد! هر گاه شنيدي كه خدا كسي از اين امت را به نيكي ياد كرده پس بدان كه آن كس ماييم و هر گاه شنيدي خدا گروهي از گذشتگان را به بدي ياد كرده پس مقصود دشمنان ما هستند. عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  إِنَّهُ مَنْ عَرَفَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ وَ مَنْ دَخَلَ فِي أَمْرٍ يَجْهَلُ خَرَجَ مِنْهُ بِجَهْلٍ. قُلْتُ: وَ مَا هُوَ فِي كِتَابِ اللَّهِ؟

قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر/7/546) وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (نساء/80/91) وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ

آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء/59/87)

وَ قَوْلُهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائدة/55/117)

وَ قَوْلُهُ جَلَّ جَلَالُهُ: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» (نساء/65/88)

وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (مائدة/67/119) وَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لِعَلِيٍّ : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَه .

محمد حلبي گويد: حضرت صادق  مرا فرمودند: همانا هر آنكه دينش را از كتاب خدا بشناسد كوهها از جاي خود كنده شوند و او تكان نخورد و هر كس به ناداني داخل امري شود با ناداني هم از آن بيرون رود.

عرض كردم: دين در كجاي كتاب خداست؟

فرمودند: اين فرموده خداي : آنچه را فرستاده ما به شما داد بگيريد و از آنچه شما را بازداشت اجتناب كنيد. و اين كلام خداي : هر كه از رسول اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است. و قول خداي : اي كساني كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از رسول و صاحبان امر كه از شما هستند اطاعت كنيد.

و اين فرمايش خداوند : ولي شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را برپا مى دارند و در

حال ركوع زكات مى دهند.

و اين فرموده او : پس نه، به پروردگارت سوگند، ايمان نمى آورند مگر اين كه در اختلافى كه دارند تو را داور كنند و آن گاه در دلشان از حكمى كه كرده اى ملالى نيابند و بى چون و چرا تسليم شوند.

و اين كلام خداوند : اى فرستاده! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد. و از اين جهت بود كه رسول خدا (ص) درباره ى حضرت علي  فرمود: هر كه را من مولا بودم علي مولاي اوست، خدايا دوستى كن با هر كس كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كس كه با او دشمنى كند و يارى كن هر كس او را يارى كند و واگذار هر كه او را واگذارد و دوست دار هر كس او را دوست دارد و دشمن دار هر كس او را دشمن دارد. عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، فَلَمَّا رَآنِي أَتَتَبَّعُ هَذَا وَ أَشْبَاهَهُ مِنَ الْكِتَابِ قَالَ: حَسْبُكَ: كُلُّ شَيْ ءٍ فِي الْكِتَابِ مِنْ فَاتِحَتِهِ إِلَى خَاتِمَتِهِ مِثْلُ هَذَا فَهُوَ فِي الْأَئِمَّةِ عُنِيَ بِهِ .

عمر بن حنظله گويد: از حضرت صادق  درباره ى اين فرمايش خداوند پرسيدم: بگو: شهادت خدا و آن كسى كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما كافى است، همين كه حضرت ديدند كه بدنبال اين آيه و آيات شبيه آن از قرآن هستم فرمودند: ترا همين بس كه هر آنچه

از ابتدا تا انتهاي قرآن مانند اين آيه است مراد از آن، امامان هستند. هدف از كار و تدبّر قرآني در اين مجموعه، اثبات مضمون اين روايات است با استدلال به آيات قرآن. ---------------- . تفسير العياشى، ج1، ص9.

. بشارة المصطفى (ص)، ص129.

. تفسير العياشى، ج1، ص9.

هدايت توسط عترت

اشاره

كسى كه از سوى حضرت حقّ، عهده دار منصب امامت و پيشوايى خلق مى شود، از هدايت مستقيم حقتعالى بهرمند شده و خود هدايتگر خلق مى گردد و ديگران بايستى از طريق او، از هدايت الهى برخوردار شوند.

«أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» (أنعام/90/138)

«آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايت آنان اقتدا كن».

عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الرِّضَا  عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، [أَنَّهُ قَالَ لِرَجُلٍ أَقْبَلَ إِلَيْهِ لِيَسَْأَلَهُ عَنِ الْحَجِّ]: أَنَا مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ»، سَلْ عَمَّا شِئْتَ، فَسَأَلَهُ الرَّجُلُ فَأَنْبَأَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا سَأَلَهُ .

عباس بن هلال از حضرت رضا  روايت كرده: حضرت صادق  [به مردى كه نزد ايشان آمد تا درباره ى حج بپرسد] فرمودند: من از كسانى هستم كه خداوند در كتابش درباره ى آنها مى فرمايد: «آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايت آنان اقتدا كن»، اكنون هر چه مايلى بپرس. آنگاه آن مرد سؤالاتش را پرسيد و حضرت همه را جواب دادند.

در آيات و روايات بسيارى، از شأن هدايتگرى اهلبيت (ع) سخن گفته شده و امت براى ره يافتن به معارف صحيح و والاى اسلام، به ايشان ارجاع داده شده اند. از سويى خدا در كتابش و از سوى ديگر پيامبر اكرم (ص) در كلمات جامعش، مسلمانان را براى

برخوردارى از هدايت، به اهلبيت (ع) ارجاع داده اند و از سوى ديگر، خود اهلبيت نيز، اين آيات و روايات را تبيين كرده و به تبع آن، از هدايتگرى سخن گفته اند.

در اين قسمت به يارى خدا آياتى از قرآن كريم را كه اين خصوصيت در آنها مشهود است ذكر كرده و در ذيل هر آيه، با استفاده از آيات و روايات، مقصود و مصداق آن آيه را بيان مى كنيم:

ايه اول و دوم

آيه ى اول و دوم

در آياتى از قرآن كه خداوند متعال درباره ى امامت برخي از پيامبران همچون حضرات ابراهيم و اسحاق و يعقوب و برخي ديگر از پيامبران بني اسرائيل سخن گفته، و در دو مورد از ايشان تعبير به ائمه فرموده، بلافاصله پس از كلمه ى ائمه جمله اى آورده كه بيانگر مهمترين خصوصيت ائمه در رابطه ى با انسانها مى باشد. وصفي كه خداوند براي ايشان به عنوان امام آورده و آنرا بر همه ى اوصاف مقدم داشته، وصف هدايتگرى ائمه (ع) است:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ» (انبياء/73/328)

«و آنها را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به ايشان انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند».

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ» (سجدة/24/417)

«از آنها امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند، از آنرو كه شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند».

خصوصيت اصلي امام، خصوصيتي كه معرف امام و بيانگر مهمترين شأن او در رابطه ى با امت است، همين تعبيري است كه در اين دو

آيه ذكر شده است: «هدايت به امر خدا».

مقصود از هدايت به امر خدا چيست؟ آيا امر تشريعى مورد نظر است يا امر تكوينى و يا هر دو؟

-----------------

1. تفسير العياشى، ج1، ص368.

1. هدايت به امر تشريعى خدا

اشاره

ماده ى «امر» در 227 آيه ى قرآن آمده است و در موارد متعددي از آيات مزبور، درباره ى اوامر و دستوارات تشريعي خداوند استعمال شده است. تمام اوامر تشريعى و دستورات الهى بازگشتش به يك امر است، آن هم عبوديت و بندگى خداست:

«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (يوسف/40/240)

«حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولى بيشتر مردم نمى دانند».

«قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ» (رعد/36/254)

«بگو: من فقط مأمورم خدا را بپرستم و شريكى براى او قائل نشوم. بسوى او دعوت مى كنم و بازگشتم بسوى اوست».

«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ» (بينة/5/598)

«و به آنها دستورى داده نشده بود جز اينكه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد بازگردند، نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند، و اين است آيين مستقيم و پايدار».

--------------

1 . تفسير العياشى، ج1، ص368.

-------------

تمام اوامر و دستورات الهى به عبوديت و بندگى خدا باز مى گردند، به اينكه در راه بندگى خدا احدى همتاى او گرفته نشود و اين همان دين قَيّم و پابرجا و استوار خداست. اهلبيت (ع) هاديان اين راهند لذا اگر كسى بخواهد در مسير

عبوديت و بندگى خدا گامى بردارد بايستى خود را در معرض هدايت اهلبيت (ع) قرار داده و آن را بپذيرد. ايشان كارشان هدايت و رهنمون شدن مردم به امر خداست و ذره اي امر ديگري را دخالت نمي دهند:

عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ؛ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ، يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ. قَالَ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللَّهِ وَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل .

طلحه پسر زيد گويد: حضرت صادق  فرمودند: ائمه در كتاب خداى  دو دسته اند:

خداوند متعال مي فرمايد: «و آنها را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند» نه به امر مردم، امر خدا را بر امر مردم و حكم خدا را بر حكم مردم مقدم مي دارند.

و فرموده است: «آنها را امامانى قرار داديم كه بسوى آتش دعوت مي كنند» ايشان كساني اند كه امر و حكم مردم را بر حكم خدا مقدّم مي دارند و بر خلاف آنچه در كتاب خداى  است، طبق هوي و هوس خويش رفتار مي كنند.

لازمه ى لاينفكّ هدايت به راه بندگى، آشنايى كامل با اين راه است. چنان كه خداوند متعال از قول حضرت ابراهيم  فرموده كه به عمويش گفت:

«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جائَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا» (مريم/43/308)

«اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده است، پس، از من پيروى كن تا تو را به راهى راست

هدايت كنم».

اينكه اهلبيت (ع) مؤمنان را به اوامر و دستورات الهى رهنمون مى گردند لازمه اش اينست كه ايشان خود كاملا به تمام دستورات خدا واقف باشند. اين مطلب هم به صورت مجمل در روايات مطرح شده و هم به تفصيل، موارد و مصاديق آن در روايات موجود است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مِيتَتِي وَ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي وَ يَتَمَسَّكَ بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيَدِهِ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ  وَ أَوْصِيَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِنَّهُمْ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي بَابِ ضَلَالٍ وَ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى فَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ .

رسول خدا (ص) فرمودند: هر كه را خوش آيد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشتى كه خدا مرا وعده داده درآيد و به شاخه اى كه پروردگارم به دست خود كاشته دست آويزد، بايد على بن ابى طالب  و جانشينانش را اطاعت كند، زيرا آنها شما را به گمراهى در نياورند و از هدايت خارج نكنند، شما به ايشان ياد ندهيد كه آنها از شما داناترند.

-----------------

1 . الكافى، ج1، ص216.

2 . الكافى، ج1، ص209.

دورى از هدايت و ابتلا به قياس

كسى كه در راه بندگى خدا هدايت تشريعى اهلبيت (ع) را نپذيرد و از علم ايشان پيروى نكند تكليف دينى خود را نخواهد دانست. لذا براى عمل به دينش ناچار از نظر خود و از هواى نفسش و يا نظر و هواى نفس ديگران پيروى خواهد كرد و دچار گمراهى خواهد شد:

«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (قصص/50/391)

«و كيست گمراه تر از كسى كه از هواى نفسش بدون هدايتى

از سوى خداوند پيروى كند؟ همانا خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند».

عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» قَالَ: يَعْنِي مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيَهُ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى .

------------------

3. قياس عبارت است از محكوم نمودن موضوعى به حكم موضوع ديگرى كه به نظر قياس كننده، هر دو داراى علت مشتركى هستند. قياس كننده وقتى به موردى كه حكم شرع را در آن نمى داند برمى خورد، موضوعات ديگرى را كه براى خودشان احكامى دارند بررسى مى كند و موضوعى را كه شبيه موضوع اول باشد پيدا مى كند، آنگاه براى اينكه بتواند حكم موضوع دوم را به موضوع اول سرايت دهد، براى حكم موضوع دوم، علتى را در نظر مى گيرد و چون آن علت را در موضوع اول نيز مى بيند، نتيجه مى گيرد كه بايد موضوع اول نيز محكوم به حكم موضوع دوم باشد، چون همان علتى كه موضوع دوم را محكوم به حكمى نموده است، در موضوع اول نيز وجود دارد. خطرى كه در اينجا وجود دارد اينست كه علت واقعى غالب احكام براى غير شارع روشن نيست و لذا ممكن است با قياسش، حكمى در مقابل حكم خدا بتراشد.

--------------------

بزنطى از حضرت كاظم  روايت كرده كه درباره ى آيه ى مذكور فرمودند: مقصود كسى است كه رأى شخصى خود را ملاك بندگى و ديانت قرار مى دهد بدون اينكه از رهبرى امامى از ائمه ى هدى پيروى كند.

و از اينروست كه حضرت صادق  درباره ى مسلمانى كه با ولايت و امامت آشنا نيست فرمودند: «كَانَ مُسْلِمًا وَ كَانَ ضَالّاً» : چنين كسى مسلمان

است و گمراه.

خداوند متعال چنان كه خود فرموده دينش را كامل كرده و هر چيزى را كه امت تا روز قيامت بدان نياز داشته در كتابش نازل فرموده و براى رسولش تبيين كرده و هيچ چيزى را فروگذار نكرده است (مائده/3/107 و انعام/38/132 و نحل/89/277).

مهمترين ركن اسلام كه موجب كامل شدن آن گشته و موجب شده كه اسلام در هر شرايط و در هر زمانى بتواند پاسخگوى نياز امت باشد، مسأله ى امامت اهلبيت (ع) است.

انشاء الله در قسمتى كه خصوصيت علم اهلبيت (ع) را بررسى خواهيم كرد درباره ى وجوه علم ايشان و منابع آن سخن خواهيم گفت و دلائل آنرا نيز ذكر مى كنيم. اكنون اجمالا مى گوئيم: علم آنچه امت تا روز قيامت بدان محتاجند نزد اهلبيت (ع) است. هيچ حكم و مطلبى نيست كه آيندگان بدان نياز يابند مگر اينكه حكمش نزد امام موجود است. لذا كسى حق ندارد رأى و نظر خود را در دين و در دستورات احكام الهى دخالت دهد. امت مكلفند كه تكليف و وظيفه ى خود را از ايشان فرا گيرند و به تعبير ديگر خود را در معرض هدايت ايشان قرار دهند و هدايت ايشان را بپذيرند.

اگر كسى هدايت امام را نپذيرد يا اين است كه همچون امثال ابوحنيفه دچار قياس در احكام دين مى شود و يا دنباله رو چنين كسانى مى گردد:

عَنْ إِسْحَاقِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  [قَالَ]: يَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ عُلَمَاءُ فُقَهَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أُوتُوا جَمِيعَ الْفِقْهِ وَ الْعِلْمَ فِي الدِّينِ مِمَّا يَحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّةُ إِلَيْهِ وَ صَحَّ ذَلِكَ لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ عَلِمُوهُ وَ حَفِظُوهُ، وَ لَيْسَ كُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ

(ص) عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَيْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ لَا عَرَفُوهُ، وَ ذَلِكَ أَنَّ الشَّيْ ءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ قَدْ يَرِدُ عَلَيْهِمْ فَيُسْأَلُونَ عَنْهُ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ يَسْتَحْيُونَ أَنْ يَنْسِبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ وَ يَكْرَهُونَ أَنْ يُسْأَلُوا فَلَا يُجِيبُونَ فَطَلَبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِكَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْيَ وَ الْقِيَاسَ فِي دِينِ اللَّهِ تَرَكُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا اللَّهَ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ» فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَيْ ءٍ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) .

اسحاق بن عمار از امام صادق  روايت كرده كه فرمودند: آنها ادعا مى كنند عالم و فقيه اند و تمام فقه و دانش دين كه امت بدان نيازمندند به آنها داده شده، و تمام اينها از رسول خدا (ص) به درستى به ايشان رسيده و ايشان آنرا دانسته و از بر كرده اند! و حال آنكه ايشان همه ى علم رسول خدا را نمى دانند و از آن حضرت به ايشان نرسيده. و از اينرو گاه چيزى از حلال و حرام و احكام بر ايشان عرضه مى شود و درباره ى آن مورد پرسش واقع مى شوندكه روايتى كه از رسول خدا درباره ى آن باشد نزدشان نيست، خجالت مى كشند كه مبادا مردم آنان را به نادانى نسبت دهند، و نمى پسندند كه وقتى مورد پرسش قرار مى گيرند جوابى ندهند تا مردم علم را از معدنش بجويند؛ از اينرو نظر و قياس خود را در دين خدا بكار گرفتند

و روايات را ترك كردند و خدا را با نوآورى ها پرستيدند، با اينكه رسول خدا (ص) فرموده: «هر بدعت و نوآورى گمراهى است». پس اگر آنگاه كه درباره ى چيزى از دين خدا از ايشان پرسش مى شد كه روايتى از رسول خدا (ص) درباره ى آن نزد ايشان نبود، آن پرسش را به خدا و رسول خدا (ص) و اولوا الامرشان عرضه مى داشتند، آل محمد (ص) كه قدرت استنباط دارند حقيقت مطلب را فهميد (و به ايشان مى گفتند). قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ : إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ، وَ مَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِيَ، وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ .

حضرت على بن الحسين  فرمودند: همانا دين خداى  با عقلهاى ناقص و با نظرات باطل و قياسهاى فاسد درك نمى شود و جز با تسليم نمى توان بدان دست يافت. پس هر كس در مقابل ما تسليم شود سالم ماند و هر كس به ما اقتدا كند هدايت يابد و هر كس به قياس و نظرش عمل كند نابود گردد. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى : جُعِلْتُ فِدَاكَ، فُقِّهْنَا فِي الدِّينِ وَ أَغْنَانَا اللَّهُ بِكُمْ عَنِ النَّاسِ حَتَّى إِنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ، تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ يَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا بِكُمْ. فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْ ءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَ لَا عَنْ آبَائِكَ شَيْ ءٌ فَنَظَرْنَا إِلَى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ فَنَأْخُذُ بِهِ. فَقَالَ: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ! فِي ذَلِكَ وَ اللَّهِ هَلَكَ

مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِيفَةَ كَانَ يَقُولُ: «قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ». قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ إِلَّا أَنْ يُرَخِّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ . -------------------------

. الكافى، ج1، ص374.

. الكافى، ج2، ص24.

. الاختصاص، ص259.

. كمال الدين، ج1، ص324.

. الكافى، ج1، ص56.

-------------------------- محمد بن حكيم گويد: به امام كاظم  عرض كردم: فدايت گردم، ما در دين دانشمند شديم و خدا ما را از مردم بى نياز كرد تا آنجا كه چون جمعى از ما در مجلسى باشيم كسى از رفيقش چيزى نپرسد، زيرا آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد. و اين به واسطه منتى كه خدا از بركت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پيش مى آيد كه از شما و پدرانت درباره ى آن سخنى به ما نرسيده، پس ما بهترين جوابى را كه به نظرمان مى رسد و با اخبار و روايات شما هم سازگارتر است انتخاب مى كنيم.

حضرت فرمودند: چه دور است، چه دور است اين راه از حقيقت! به خدا هر كه هلاك شد از همين راه هلاك شد اى پسر حكيم، آنگاه فرمودند: خدا لعنت كند ابو حنيفه را كه مى گفت: على چنان گفت و من چنين گويم!

سپس ابن حكيم به هشام گفت: به خدا من از اين سخن مقصودى نداشتم جز اينكه اجازه ى قياس را به من بدهد. عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ : بِمَا أُوَحِّدُ اللَّهَ؟ فَقَالَ: يَا يُونُسُ لَا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ (ص) ضَلَّ وَ مَنْ تَرَكَ

كِتَابَ اللَّهِ وَ قَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَر .

يونس بن عبدالرحمن گويد: به امام كاظم  عرض كردم: چگونه خدا را به يگانگى پرستم؟

فرمودند: اى يونس! بدعت گزار مباش؛ كسى كه رأى و نظرش را در دين وارد كند هلاك شود و هر كه اهلبيت پيامبرش را (ص) رها كند گمراه گردد و كسى كه قرآن و گفتار پيامبرش را رها كند كافر گردد. عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى  عَنِ الْقِيَاسِ، فَقَالَ: مَا لَكُمْ وَ الْقِيَاسَ؟ إِنَّ اللَّهَ لَا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَ كَيْفَ حَرَّم .

عثمان بن عيسى گويد: از حضرت موسى بن جعفر  راجع به قياس پرسيدم. فرمودند: شما را با قياس چكار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.

-------------------

1 . الكافى، ج1، ص56.

2. الكافى، ج1، ص56.

3 . براى مطاله ى برخى از سندها و طرق اين روايت در كتب اهل سنت: ر ك: إحقاق الحق، ج4، ص321 تا 323 و ص382 و ج15، ص366 تا 374 و ج20، ص409 و 410 و ج22، ص155 تا 160. و براى آشنايى بيشتر با علم آن حضرت در امر قضاوت و برخى از قضاوتهاى شگفت انگيز آن حضرت كه در كتب اهل سنت نيز روايت شده: ر ك: إحقاق الحق، ج8، ص34 تا 86 و ج32، ص120 تا 188. و رك: كتاب قضاء أمير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام، تأليف علامه تسترى، و يا ترجمه ى آن با عنوان: قضاوتهاى امير المؤمنين على عليه السلام

برخى از مصاديق هدايت تشريعى اهلبيت عليهم السلام
اشاره

بسيار مكرر و متعدد است مواردى كه در دوران امامت اهلبيت (ع)، معاصران ايشان، در علم به حكمى درمانده اند و پس از رجوع به

اهلبيت (ع) مشكل حل شده و حكم خدا برايشان روشن و نمودار گشته است كه در اينجا برخى از مصاديق را ذكر مى كنيم:

حضرت امير المؤمنين على عليه السلام

حضرت امير المؤمنين على عليه السلام

درباره ى علم حضرت على  به احكام شريعت و اينكه آن حضرت از اين جهت يگانه ى زمان خود بودند روايات متعددى، هم در كتب روايى شيعه و هم در كتب اهل سنت از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است.

درباره ى قضاوت آن حضرت نيز (كه فرع علم آن حضرت به شريعت است) فريقين هر كدام به سندها و طرق متعددى از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه خطاب به اصحابشان فرمودند: «اَقْضَاكُمْ عَلِىٌّ » و يا فرمودند: «اَقْضَى اُمَّتِى عَلِىٌّ » .

مصاديق و نمونه هاى قضاوتهاى آن حضرت در مواردى كه ديگران در آن فرو مانده اند نيز مطلبى است كه تمام علماى مسلمين در كتب روايى معتبر خود بر آن اتفاق نظر دارند و بابى را در كتب خود به اين موضوع اختصاص داده اند و يا كتابهايى را در اين موضوع تأليف نموده اند. در اينجا بخاطر لزوم اختصار و براى اينكه از موضوع بحث خارج نشويم دو مورد از مجموعه قضاوتهاى آن حضرت را ذكر مى كنيم:

جَاءَتْ بِهِ الْعَامَّةُ وَ الْخَاصَّةُ فِي قِصَّةِ قُدَامَةَ بْنِ مَظْعُونٍ وَ قَدْ شَرِبَ الْخَمْرَ فَأَرَادَ عُمَرُ أَنْ يَحُدَّهُ فَقَالَ لَهُ قُدَامَةُ: إِنَّهُ لَا يَجِبُ عَلَيَّ الْحَدُّ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» (مائدة/93/123).

فَدَرَأَ عُمَرُ عَنْهُ الْحَدَّ، فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ  فَمَشَى إِلَى عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: لِمَ تَرَكْتَ إِقَامَةَ الْحَدِّ عَلَى قُدَامَةَ فِي

شُرْبِهِ الْخَمْرَ؟

فَقَالَ لَهُ: إِنَّهُ تَلَا عَلَيَّ الْآيَةَ وَ تَلَاهَا عُمَرُ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : لَيْسَ قُدَامَةُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآيَةِ وَ لَا مَنْ سَلَكَ سَبِيلَهُ فِي ارْتِكَابِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا يَسْتَحِلُّونَ حَرَاماً، فَارْدُدْ قُدَامَةَ وَ اسْتَتِبْهُ مِمَّا قَالَ، فَإِنْ تَابَ فَأَقِمْ عَلَيْهِ الْحَدَّ وَ إِنْ لَمْ يَتُبْ فَاقْتُلْهُ فَقَدْ خَرَجَ عَنِ الْمِلَّةِ، فَاسْتَيْقَظَ عُمَرُ لِذَلِكَ وَ عَرَفَ قُدَامَةُ الْخَبَرَ فَأَظْهَرَ التَّوْبَةَ وَ الْإِقْلَاعَ فَدَرَأَ عُمَرُ عَنْهُ الْقَتْلَ وَ لَمْ يَدْرِ كَيْفَ يَحُدُّهُ. فَقَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ : أَشِرْ عَلَيَّ فِي حَدِّهِ.

فَقَالَ: حُدَّهُ ثَمَانِينَ، إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ إِذَا شَرِبَهَا سَكِرَ وَ إِذَا سَكِرَ هَذَى وَ إِذَا هَذَى افْتَرَى، فَجَلَدَهُ عُمَرُ ثَمَانِينَ وَ صَارَ إِلَى قَوْلِهِ فِي ذَلِكَ .

سنى و شيعه نقل كرده اند كه قُدامه پسر مظعون شراب خورد، عمر خواست حد بر او جارى كند كه قدامه گفت: جارى كردن حد بر من لازم نيست زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «بر آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند باكى نيست در آنچه بخورند اگر پرهيزكارى كنند و ايمان آرند و كردار شايسته كنند سپس پرهيزكارى كنند و ايمان آرند».

پس عمر حدى بر او جارى نكرد، اين جريان به گوش امير المؤمنين  رسيد، نزد عمر رفته و به او فرمود: چرا حد شراب خوار بر قدامه جارى نكردى؟

گفت: او آيه اى از قرآن برايم خواند، و آن آيه را قرائت كرد.

حضرت امير المؤمنين  فرمودند: قدامه و هر كس روش او را در انجام محرمات الهى دنبال كند اهل اين آيه نيست، زيرا هر آينه كسانى كه ايمان آرند و كردار شايسته كنند حرام خدا را حلال نشمارند، پس

قدامه را باز گردان و توبه اش ده، اگر توبه كرد حدّ شراب خوار بر او جارى ساز و اگر توبه نكرد او را بكش، زيرا كه از دين اسلام بيرون رفته، عمر به خود آمد (كه اشتباه كرده) و قدامه نيز از اين جريان آگاه شده اظهار توبه كرد و دست از اين سخن بداشت، پس عمر او را نكشت ولى نمى دانست چگونه حدّ بر او جارى سازد، پس به حضرت امير  گفت: شما بفرمائيد چگونه حدّ بر او بزنيم؟

حضرت فرمودند: هشتاد تازيانه به او بزن، زيرا همانا شرابخوار همين كه شراب بخورد مست شود و چون مست شود هذيان گويد و وقتى هذيان گويد دروغ بندد.

پس عمر هشتاد تازيانه بر او زد و به فرمايش حضرت رفتار كرد.

عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ قَالَ: اسْتَوْدَعَ رَجُلَانِ امْرَأَةً وَدِيعَةً وَ قَالا لَهَا: لَا تَدْفَعِي إِلَى وَاحِدٍ مِنَّا حَتَّى نَجْتَمِعَ عِنْدَكِ ثُمَّ انْطَلَقَا فَغَابَا، فَجَاءَ أَحَدُهُمَا إِلَيْهَا وَ قَالَ: أَعْطِينِي وَدِيعَتِي فَإِنَّ صَاحِبِي قَدْ مَاتَ، فَأَبَتْ حَتَّى كَثُرَ اخْتِلَافُهُ إِلَيْهَا ثُمَّ أَعْطَتْهُ ثُمَّ جَاءَ الْآخَرُ فَقَالَ: هَاتِي وَدِيعَتِي! قَالَتْ: أَخَذَهَا صَاحِبُكَ وَ ذَكَرَ أَنَّكَ قَدْ مِتَّ فَارْتَفَعَا إِلَى عُمَرَ فَقَالَ لَهَا عُمَرُ: مَا أَرَاكِ إِلَّا وَ قَدْ ضَمِنْتِ!

فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ: اجْعَلْ عَلِيّاً  بَيْنِي وَ بَيْنَهُ.

فَقَالَ لَهُ: اقْضِ بَيْنَهُمَا.

فَقَالَ عَلِيٌّ : «هَذِهِ الْوَدِيعَةُ عِنْدَهَا وَ قَدْ أَمَرْتُمَاهَا أَلَّا تَدْفَعَهَا إِلَى وَاحِدٍ مِنْكُمَا حَتَّى تَجْتَمِعَا عِنْدَهَا فَائْتِنِي بِصَاحِبِكَ» وَ لَمْ يُضَمِّنْهَا، وَ قَالَ عَلِيٌّ : إِنَّمَا أَرَادَا أَنْ يَذْهَبَا بِمَالِ الْمَرْأَةِ .

ابراهيم بن محمّد ثقفى گويد: دو مرد نزد بانوئى وديعه اى نهادند و گفتند: به هيچ يك از ما پس مده مگر آنكه هر دو با هم باشيم،

سپس رفتند و غايب شدند و پس از چندى يكى از آن دو آمد و گفت: وديعه ى مرا بر گردان، زيرا رفيقم از دنيا رفت، زن نپذيرفت تا اينكه رفت و آمد مرد نزد وى زياد شد، زن ناچار وديعه را به او بازگرداند. پس از آن، رفيقش آمد و تقاضاى ردّ وديعه كرد، زن گفت: رفيقت آمد و گفت كه تو از دنيا رفته اى و آن را گرفت! دادخواهى نزد عمر بردند. عمر به زن گفت: من نظرى جز اينكه تو ضامنى ندارم.

زن گفت: على  را بين ما حَكَم قرار ده.

عمر به حضرت على  گفت: شما ميان اين دو حكم كن.

حضرت على  (به آن مرد) فرمودند: «اين امانت، اكنون نزد اين زن موجود است، ولى شرط شما اين بوده كه آنرا به يكى از شما به تنهائى تحويل ندهد تا هر دو با هم نزدش حاضر شويد، اكنون برو و همراه دوستت بازگرد». حضرت با اين قضاوت قائل به ضامن بودن زن نشدند و فرمودند: آنها مى خواستند مال اين زن را به يغما برند. --------------------

1. الإرشاد، ج1، ص202.

2. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص19.

امام حسن مجتبى عليه السلام

عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: سَأَلَ أَعْرَابِيٌّ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ: إِنِّي أَصَبْتُ بَيْضَ نَعَامٍ فَشَوَيْتُهُ وَ أَكَلْتُهُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَمَا يَجِبُ عَلَيَّ؟

فَقَالَ لَهُ: يَا أَعْرَابِيُّ، أَشْكَلْتَ عَلَيَّ فِي قَضِيَّتِكَ! فَدَلَّهُ عَلَى عُمَرَ وَ دَلَّهُ عُمَرُ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَلَمَّا عَجَزُوا قَالُوا: عَلَيْكَ بِالْأَصْلَعِ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : سَلْ أَيَّ الْغُلَامَيْنِ شِئْتَ.

فَقَالَ الْحَسَنُ : يَا أَعْرَابِيُّ! أَ لَكَ إِبِلٌ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَاعْمِدْ إِلَى عَدَدِ مَا أَكَلْتَ مِنَ الْبَيْضِ نُوقاً فَاضْرِبْهُنَّ بِالْفُحُولِ فَمَا فَصَلَ مِنْهَا فَأَهْدِهِ إِلَى بَيْتِ

اللَّهِ الْعَتِيقِ الَّذِي حَجَجْتَ إِلَيْهِ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : إِنَّ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبَ وَ مِنْهَا مَا يُزْلِقُ؟

فَقَالَ: إِنْ يَكُنْ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبُ وَ مَا يُزْلِقُ فَإِنَّ مِنَ الْبَيْضِ مَا يَمْرُقُ.

قَالَ: فَسُمِعَ صَوْتٌ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ الَّذِي فَهِمَ هَذَا الْغُلَامُ هُوَ الَّذِي فَهِمَهَا سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُد .3

---------------

3 . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص10.

-------------

عُباده پسر صامت گويد: مرد عربى نزد ابو بكر آمد و گفت: من در حالى كه مُحرِم بودم چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام، اكنون تكليف من چيست و چه چيزى بر من واجب است؟

ابو بكر گفت: اى اعرابى! مسأله ات را برايم مشكل كردى! آنگاه او را نزد عمر فرستاد، عمر هم وى را نزد عبد الرحمن روانه كرد. هنگامى كه آنان از جواب آن مسأله عاجز شدند او را گفتند: بر تو باد به اصلع (: يعنى كسى كه جلوى سرش بى مو مى باشد، مراد حضرت امير  است).

(همين كه خدمت امير المؤمنين  رسيد و سؤالش را پرسيد حضرت با اشاره به دو فرزندشان) فرمودند: از اين دو پسر، از هر كدام كه خواستى سؤال كن!

امام حسن  (در جواب اين مسأله به او) فرمود: اى اعرابى، آيا شتر دارى؟

گفت: آرى.

فرمود: به تعداد آن تخم هاى شتر مرغى كه خورده اى شتر ماده با شتر نر جفت گيرى كن و بچه هاى آنها را براى خانه خدا كه به سويش حج نمودى هديه كن.

حضرت امير  فرمودند: گاهى شتران بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنيا مى آورند!

امام حسن  فرمود: اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و يا بچه مرده به دنيا مى آورند، تخم نيز گاهى فاسد و بى خاصيت مى شود.

در اين هنگام حاضران

صدايى شنيدند كه مى گفت: اى مردم! كسى كه به اين پسر فهمانيد، همان كسى بود كه به حضرت سليمان فهمانيد.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  يَقُولَانِ: بَيْنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ  فِي مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  إِذْ أَقْبَلَ قَوْمٌ فَقَالُوا: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَرَدْنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: وَ مَا حَاجَتُكُمْ؟

قَالُوا: أَرَدْنَا أَنْ نَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

قَالَ: وَ مَا هِيَ؟ تُخْبِرُونَا بِهَا.

فَقَالُوا: امْرَأَةٌ جَامَعَهَا زَوْجُهَا فَلَمَّا قَامَ عَنْهَا قَامَتْ بِحُمُوَّتِهَا فَوَقَعَتْ عَلَى جَارِيَةٍ بِكْرٍ فَسَاحَقَتْهَا فَأَلْقَتِ النُّطْفَةَ فِيهَا فَحَمَلَتْ فَمَا تَقُولُ فِي هَذَا؟

فَقَالَ الْحَسَنُ : مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا، وَ أَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي فَأَرْجُو أَنْ لَا أُخْطِئَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ يُعْمَدُ إِلَى الْمَرْأَةِ فَيُؤْخَذُ مِنْهَا مَهْرُ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ فِي أَوَّلِ وَهْلَةٍ لِأَنَّ الْوَلَدَ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا حَتَّى تُشَقَّ فَتَذْهَبَ عُذْرَتُهَا ثُمَّ تُرْجَمُ الْمَرْأَةُ لِأَنَّهَا مُحْصَنَةٌ ثُمَّ يُنْتَظَرُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى تَضَعَ مَا فِي بَطْنِهَا وَ يُرَدُّ الْوَلَدُ إِلَى أَبِيهِ صَاحِبِ النُّطْفَةِ ثُمَّ تُجْلَدُ الْجَارِيَةُ الْحَدَّ.

قَالَ: فَانْصَرَفَ الْقَوْمُ مِنْ عِنْدِ الْحَسَنِ  فَلَقُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ  فَقَالَ: مَا قُلْتُمْ لِأَبِي مُحَمَّدٍ وَ مَا قَالَ لَكُمْ؟

فَأَخْبَرُوهُ فَقَالَ: لَوْ أَنَّنِي الْمَسْئُولُ مَا كَانَ عِنْدِي فِيهَا أَكْثَرُ مِمَّا قَالَ ابْنِي .

محمد بن مسلم گويد: از حضرت امام باقر و امام صادق  شنيدم كه مى فرمودند: روزى امام حسن  در مجلس حضرت امير  بود كه گروهى وارد شدند و به حضرت گفتند: اى ابامحمد! با امير المؤمنين كار داريم.

فرمود: كارتان چيست؟

گفتند: مى خواهيم مسأله اى را از او بپرسيم.

فرمود: چه مسأله اى؟ براى ما بگوييد.

گفتند: زنى پس از اينكه شوهرش با او همبستر شد، با

كنيز باكره اى مساحقه كرد، عورت آن دختر، نطفه را جذب كرد و دختر بدين وسيله حامله شد، درباره ى اين مسأله چه مى گويى؟

فرمودند: مسأله اى است مشكل، كه پدرم از عهده ى آن بر مى آيد، ولى در عين حال من جواب آن را مى گويم، اگر صحيح گفتم از طرف خدا و سپس امير المؤمنين  است و اگر اشتباه گفتم از سوى خودم مى باشد، اما اميدوارم كه ان شاء الله اشتباه نگويم؛ در مرحله ى اوّل بايستى مهريه ى آن كنيز باكره را از آن زن بگيرند، زيرا آن بچه جز با از بين رفتن بكارت آن دختر خارج نخواهد شد. آنگاه بايد آن زن را سنگسار نمود، زيرا كه زناى محصنه كرده است. سپس بايد منتظر ماند تا آن دختر وضع حمل نمايد و آن بچه را به صاحب نطفه داد، و بر آن دختر حد جارى كرد.

آن گروه از حضور امام حسن  مرخص شده و با حضرت امير  ملاقات كردند. حضرت به ايشان فرمودند: شما به ابامحمد چه گفتيد و او چه جوابى به شما داد؟

ايشان جريان را شرح دادند. حضرت فرمودند: اگر از من هم مى پرسيديد جوابى بيش از جواب پسرم نزد من نبود. ---------------

1 . الكافى، ج7، ص202.

امام حسين عليه السلام

رُوِيَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ يَخْطُبُ النَّاسَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَذَكَرَ فِي خُطْبَتِهِ أَنَّهُ «أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ  مِنْ نَاحِيَةِ الْمَسْجِدِ: انْزِلْ أَيُّهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ لَا [إِلَى] مِنْبَرِ أَبِيكَ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: فَمِنْبَرُ أَبِيكَ لَعَمْرِي يَا حُسَيْنُ لَا مِنْبَرُ أَبِي مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ أَبُوكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : إِنْ أُطِعْ أَبِي فِيمَا أَمَرَنِي فَلَعَمْرِي

إِنَّهُ لَهَادٍ وَ أَنَا مُهْتَدٍ بِهِ وَ لَهُ فِي رِقَابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى لَا يُنْكِرُهَا إِلَّا جَاحِدٌ بِالْكِتَابِ، قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ وَ أَنْكَرُوهَا بِأَلْسِنَتِهِمْ، وَ وَيْلٌ لِلْمُنْكِرِينَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَا ذَا يَلْقَاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِنْ إِدَامَةِ الْغَضَبِ وَ شِدَّةِ الْعَذَابِ!

فَقَالَ عُمَرُ: يَا حُسَيْنُ! مَنْ أَنْكَرَ حَقَّ أَبِيكَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ، أَمَّرَنَا النَّاسُ فَتَأَمَّرْنَا وَ لَوْ أَمَّرُوا أَبَاكَ لَأَطَعْنَا.

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : يَا ابْنَ الْخَطَّابِ! فَأَيُّ النَّاسِ أَمَّرَكَ عَلَى نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبَا بَكْرٍ عَلَى نَفْسِكَ لِيُؤَمِّرَكَ عَلَى النَّاسِ بِلَا حُجَّةٍ مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا رِضًى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؟ فَرِضَاكُمْ كَانَ لِمُحَمَّدٍ (ص) رِضًى أَوْ رِضَا أَهْلِهِ كَانَ لَهُ سَخَطاً؟ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنْ لِلِّسَانِ مَقَالًا يَطُولُ تَصْدِيقُهُ وَ فِعْلًا يُعِينُهُ الْمُؤْمِنُونَ لَمَا تَخَطَّأْتَ رِقَابَ آلِ مُحَمَّدٍ (ص)، تَرْقَى مِنْبَرَهُمْ وَ صِرْتَ الْحَاكِمَ عَلَيْهِمْ بِكِتَابٍ نَزَلَ فِيهِمْ لَا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لَا تَدْرِي تَأْوِيلَهُ إِلَّا سَمَاعَ الْآذَانِ، الْمُخْطِئُ وَ الْمُصِيبُ عِنْدَكَ سَوَاءٌ، فَجَزَاكَ اللَّهُ جَزَاكَ وَ سَأَلَكَ عَمَّا أَحْدَثْتَ سُؤَالًا حَفِيّاً.

قَالَ: فَنَزَلَ عُمَرُ مُغْضَباً ....

روايت شده: روزى عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا (ص) سرگرم ايراد خطبه اى بود و در ضمن آن گفت كه او مصداق اين آيه است «اولى و سزاوارتر به مؤمنان از خودشان».

امام حسين  كه در گوشه اى از مسجد نشسته بود با شنيدن اين كلام فرياد برآورد كه: اى دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا (ص) فرو شو و بر منبر پدر خود برو!

عمر گفت: آرى، به جان خودم اين منبر پدر توست نه پدر من، چه كسى اين حرفها را به

تو ياد داده؟ پدرت على بن ابى طالب؟!

امام حسين  فرمود: اگر در اين كار پدرم را اطاعت كرده باشم به جان خودم سوگند كه او فردى هدايتگر است و من پيرو اويم، و او برگردن مردم بنا بر عهد رسول خدا (ص) بيعتى دارد كه جبرئيل بخاطر آن از جانب خداوند نازل شده كه جز افراد منكر قرآن كسى آن را انكار نمى كند، همه مردم در دل از آن خبر داشتند و با زبان آنرا رد نمودند، و واى بر منكرين حق ما اهلبيت! آيا محمد رسول خدا (ص) جز با خشم و غضب و شدّت عذاب با ايشان روبرو خواهد شد؟

عمر گفت: اى حسين! هر كه حق پدرت را انكار كند خدا لعنتش كند، مردم مرا حاكم كردند و من هم پذيرفتم، و اگر پدرت را برگزيده بودند ما نيز اطاعت مى كرديم.

امام حسين  به او فرمود: اى پسر خطاب! كدامين از مردم، تو را بر خود حاكم كرد پيش از آنكه تو ابوبكر را بر خود حاكم كنى بدون هيچ حجتى از جانب رسول خدا (ص) و بدون رضايت آل محمد؟ آيا رضايت شما همان رضايت محمد (ص) است؟ يا اينكه رضايت خاندان او، موجب غضب اوست؟ به خدا كه اگر براى زبان گفتارى بود كه تصديقش به درازا كشد و كردارى كه اهل ايمان ياريش كنند هرگز به خطا بر دوش آل محمد (ص) سوار نمى شدى، كه از منبرشان بالا رفته و با قرآنى كه بر آنان نازل شده بر آنان حكم كنى، كتابى كه نه از مشكلاتش باخبرى و نه از تأويلش جز آنچه شنيده اى مى دانى، خطاكار و محقّ نزد

تو يكسانند، پس خداى تعالى تو را جزا دهد به آنچه جزاى توست و از اين وقايعى كه به بار آورده اى از تو بازخواست كند.

راوى گويد: پس از اين كلام عمر در نهايت غضب از منبر فرو آمد ....

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: إِنَّ امْرَأَةً كَانَتْ تَطُوفُ وَ خَلْفَهَا رَجُلٌ فَأَخْرَجَتْ ذِرَاعَهَا، فَقَالَ بِيَدِهِ حَتَّى وَضَعَهَا عَلَى ذِرَاعِهَا، فَأَثَبْتَ اللَّهُ يَدَهُ فِي ذِرَاعِهَا حَتَّى قَطَعَ الطَّوَافَ وَ أُرْسِلَ إِلَى الْأَمِيرِ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ وَ أَرْسَلَ إِلَى الْفُقَهَاءِ.

فَجَعَلُوا يَقُولُونَ: اقْطَعْ يَدَهُ فَهُوَ الَّذِي جَنَى الْجِنَايَةَ.

فَقَالَ: هَاهُنَا أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟

فَقَالُوا: نَعَمْ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ  قَدِمَ اللَّيْلَةَ.

فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَدَعَاهُ فَقَالَ: انْظُرْ مَا لَقِيَا ذَانِ.

فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ فَمَكَثَ طَوِيلًا يَدْعُو ثُمَّ جَاءَ إِلَيْهَا حَتَّى خَلَّصَ يَدَهُ مِنْ يَدِهَا.

فَقَالَ الْأَمِيرُ: أَ لَا نُعَاقِبُهُ بِمَا صَنَعَ؟

فَقَالَ: لَا .

حضرت صادق  فرمودند: زنى مشغول طواف بود. مردى پشت سر او حركت مى كرد. زن بازوى خود را بيرون آورد، مرد با دستش اشاره كرد و بازوى زن را گرفت. خداوند دست آن مرد را بر بازوى آن زن چسبانيد چنان كه طواف بند آمد و به دنبال امير فرستادند. مردم جمع شدند و به دنبال فقها فرستادند.

فقها آمده و نظر دادند: دست مرد را قطع كنيد كه اين جنايت از ناحيه ى او بوده.

امير گفت: آيا كسى از فرزندان رسول خدا (ص) اينجا هست؟

گفتند: آرى، حسين بن على  ديشب رسيده.

به دنبال حضرت فرستاد و ايشان را فرا خواند و به ايشان عرضه داشت: ببينيد ايندو دچار چه بلايى شده اند!

حضرت رو به قبله كرده و دستانشان را بالا برده و مدت زيادى دعا كردند. آنگاه پيش

زن رفته و دست مرد را از دست او جدا كردند.

امير پرسيد: آيا اين مرد را مجازات نكنيم؟ --------------

1 . الإحتجاج، ج2، ص292.

2. تهذيب الأحكام، ج5، ص470.

---------------

فرمودند: خير.

امام زين العابدين عليه السلام

امام زين العابدين عليه السلام

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ : أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ  تَزَوَّجَ سُرِّيَّةً كَانَتْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ  فَبَلَغَ ذَلِكَ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ فِي ذَلِكَ كِتَاباً أَنَّكَ صِرْتَ بَعْلَ الْإِمَاءِ!

فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ : أَنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ أَتَمَّ بِهِ النَّاقِصَةَ، فَأَكْرَمَ بِهِ مِنَ اللُّؤْمِ فَلَا لُؤْمَ عَلَى مُسْلِمٍ، إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَنْكَحَ عَبْدَهُ وَ نَكَحَ أَمَتَهُ.

فَلَمَّا انْتَهَى الْكِتَابُ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ لِمَنْ عِنْدَهُ: خَبِّرُونِي عَنْ رَجُلٍ إِذَا أَتَى مَا يَضَعُ النَّاسَ لَمْ يَزِدْهُ إِلَّا شَرَفاً.

قَالُوا: ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ ذَاكَ.

قَالُوا: مَا نَعْرِفُ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: فَلَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ .

امام صادق  فرمودند: على بن الحسين  با كنيز امام حسن  ازدواج كرد. اين خبر كه به عبدالملك رسيد نامه اى شماتت آميز نوشت كه: تو شوهر كنيزان شده اى!

حضرت در پاسخ او نوشتند: خداوند، نقصان و پستى را به واسطه ى اسلام برطرف نمود و مسلمان را گرامى تر از آن داشت كه سرزنش شود، پس هيچ سرزنشى بر مسلمان نيست. سرزنش مربوط به جاهليت است، همانا رسول خدا (ص) به غلامش دختر داد و با كنيزش ازدواج كرد.

همين كه نامه ى حضرت به دست عبدالملك رسيد رو به حاضرين گفت: كسى را سراغ داريد كه اگر كارى كه در نظر مردم بد است انجام دهد شرافت او افزون شود؟

گفتند: آن كس

امير مؤمنان است (منظورشان مروان، پدر عبدالملك، يا خود عبدالملك بود).

گفت: نه به خدا قسم چنين نيست.

گفتند: ما جز امير مؤمنان ديگرى را سراغ نداريم.

گفت: نه به خدا سوگند امير مؤمنان چنين نيست، على بن الحسين [] اين چنين است.

حضرت باقر العلوم عليه السلام

حضرت باقر العلوم عليه السلام

عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى الشَّعِيرِي عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ: كُنَّا عَلَى بَابِ أَبِي جَعْفَرٍ  وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ نَنْتَظِرُ أَنْ يَخْرُجَ إِذْ جَاءَتِ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ: أَيُّكُمْ أَبُو جَعْفَرٍ؟

فَقَالَ لَهَا الْقَوْمُ: مَا تُرِيدِينَ مِنْهُ؟

قَالَتْ: أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

فَقَالُوا لَهَا: هَذَا فَقِيهُ أَهْلِ الْعِرَاقِ فَسَلِيهِ!

فَقَالَتْ: إِنَّ زَوْجِي مَاتَ وَ تَرَكَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَانَ لِي عَلَيْهِ مِنْ صَدَاقِي خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَأَخَذْتُ صَدَاقِي وَ أَخَذْتُ مِيرَاثِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَادَّعَى عَلَيْهِ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَشَهِدْتُ لَهُ.

قَالَ الْحَكَمُ: فَبَيْنَا أَنَا أَحْسُبُ إِذْ خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ  فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِي أَرَاكَ تُحَرِّكُ بِهِ أَصَابِعَكَ يَا حَكَمُ؟!

فَقُلْتُ: إِنَّ هَذِهِ الْمَرْأَةَ ذَكَرَتْ أَنَّ زَوْجَهَا مَاتَ وَ تَرَكَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَانَ لَهَا عَلَيْهِ مِنْ صَدَاقِهَا خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَأَخَذَتْ صَدَاقَهَا وَ أَخَذَتْ مِيرَاثَهَا ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَادَّعَى عَلَيْهِ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَشَهِدَتْ لَهُ.

فَقَالَ الْحَكَمُ: فَوَ اللَّهِ مَا أَتْمَمْتُ الْكَلَامَ حَتَّى قَالَ: أَقَرَّتْ بِثُلُثِ مَا فِي يَدَيْهَا وَ لَا مِيرَاثَ لَهَا.

قَالَ الْحَكَمُ: فَمَا رَأَيْتُ وَ اللَّهِ أَفْهَمَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَطُّ.

(قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ: وَ تَفْسِيرُ ذَلِكَ أَنَّهُ لَا مِيرَاثَ لَهَا حَتَّى تَقْضِيَ الدَّيْنَ وَ إِنَّمَا تَرَكَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ عَلَيْهِ مِنَ الدَّيْنِ أَلْفٌ وَ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ لَهَا وَ لِلرَّجُلِ فَلَهَا ثُلُثُ الْأَلْفِ وَ لِلرَّجُلِ ثُلُثَاهَا) .

حَكَم بن عُتَيبه گويد: ما جماعتى بوديم كه بر در خانه ى امام باقر 

انتظار بيرون آمدن حضرت را مى كشيديم. در همين حال زنى سر رسيد و گفت: كدام يك از شما ابوجعفر (: كنيه ى امام باقر ) است؟

حاضران گفتند: از او چه مى خواهى؟

زن گفت: مسأله اى دارم.

گفتند: اين (حَكَم) فقيه اهل عراق است از او بپرس.

زن گفت: شوهرم در گذشته، و هزار درهم بجا نهاده، و من دينى به مبلغ پانصد درهم از باب صداق بر ذمّه ى او داشتم، پس صداق و ميراث خود را از آن نقدينه برداشتم، سپس مردى آمد و ادعاى طلب هزار درهم از او كرد و من به نفع آن مرد شهادت دادم.

حكم گويد: هنگامى كه من حساب مى كردم حضرت از خانه بيرون آمده و فرمود: چرا انگشتانت را حركت مى دهى اى حكم؟!

گفتم: اين زن بيان كرد كه شوهرش مرده، و هزار درهم بجا نهاده و او پانصد درهم از بابت صداقش بر ذمّه ى شوهر داشته، از اينرو صداق و سهم الإرث خود را از آن نقدينه

-----------------

1. الكافى، ج5، ص345.

2. الكافى، ج7، ص24.

--------------------

برداشته است، سپس مردى از راه رسيده، و مدّعى شده است كه هزار درهم از او طلب داشته است، و اين زن به نفع او شهادت داده است.

حكم گويد: پس به خدا قسم من سخنم را تمام نكرده بوده كه امام فرمود: اين زن نسبت به دو سوم آنچه در دست دارد شهادت داده، و ميراثى براى او نيست.

حكم گويد: پس به خدا قسم كه من فهيم تر از ابو جعفر نديده ام.

ابن ابي عمير (راوى اين روايت) گويد: تفسير اين حكم اينست كه تا دين اداء نشود ميراث موردى ندارد. متوفى هزار درهم از خود باقى گذاشته، در حالى كه

هزار و پانصد درهم بدهكار است (به همسرش و به آن مرد)، بنابر اين يك سوم هزار درهم متعلق به زن او است، زيرا طلب او پانصد درهم است، و دو سوم هزار درهم متعلق به آن مرد است، زيرا طلب او هزار درهم است

امام جعفر صادق عليه السلام

امام جعفر صادق عليه السلام

عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَتَى الرَّبِيعُ أَبَا جَعْفَرٍ الْمَنْصُورَ وَ هُوَ خَلِيفَةٌ فِي الطَّوَافِ فَقَالَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَاتَ فُلَانٌ مَوْلَاكَ الْبَارِحَةَ فَقَطَعَ فُلَانٌ مَوْلَاكَ رَأْسَهُ بَعْدَ مَوْتِهِ.

قَالَ: فَاسْتَشَاطَ وَ غَضِبَ.

قَالَ: فَقَالَ لِابْنِ شُبْرُمَةَ وَ ابْنِ أَبِي لَيْلَى وَ عِدَّةٍ مَعَهُ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْفُقَهَاءِ: مَا تَقُولُونَ فِي هَذَا؟

فَكُلٌّ قَالَ: مَا عِنْدَنَا فِي هَذَا شَيْ ءٌ.

قَالَ: فَجَعَلَ يُرَدِّدُ الْمَسْأَلَةَ فِي هَذَا وَ يَقُولُ: أَقْتُلُهُ أَمْ لَا؟

فَقَالُوا: مَا عِنْدَنَا فِي هَذَا شَيْ ءٌ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ: قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ السَّاعَةَ فَإِنْ كَانَ عِنْدَ أَحَدٍ شَيْ ءٌ فَعِنْدَهُ الْجَوَابُ فِي هَذَا وَ هُوَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ [] وَ قَدْ دَخَلَ الْمَسْعَى.

فَقَالَ لِلرَّبِيعِ: اذْهَبْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ لَوْ لَا مَعْرِفَتُنَا بِشُغُلِ مَا أَنْتَ فِيهِ لَسَأَلْنَاكَ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ لَكِنْ أَجِبْنَا فِي كَذَا وَ كَذَا.

قَالَ: فَأَتَاهُ الرَّبِيعُ وَ هُوَ عَلَى الْمَرْوَةِ فَأَبْلَغَهُ الرِّسَالَةَ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : قَدْ تَرَى شُغُلَ مَا أَنَا فِيهِ وَ قِبَلَكَ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ فَسَلْهُمْ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: قَدْ سَأَلَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ شَيْ ءٌ. قَالَ: فَرَدَّهُ إِلَيْهِ فَقَالَ: أَسْأَلُكَ إِلَّا أَجَبْتَنَا فِيهِ فَلَيْسَ عِنْدَ الْقَوْمِ فِي هَذَا شَيْ ءٌ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : حَتَّى أَفْرُغَ مِمَّا أَنَا فِيهِ.

قَالَ: فَلَمَّا فَرَغَ جَاءَ فَجَلَسَ فِي جَانِبِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ لِلرَّبِيعِ اذْهَبْ فَقُلْ لَهُ: عَلَيْهِ مِائَةُ دِينَارٍ.

قَالَ: فَأَبْلَغَهُ ذَلِكَ.

فَقَالُوا لَهُ: فَسَلْهُ كَيْفَ صَارَ عَلَيْهِ مِائَةُ دِينَارٍ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ

اللَّهِ : فِي النُّطْفَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْعَلَقَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْمُضْغَةِ عِشْرُونَ وَ فِي الْعَظْمِ عِشْرُونَ وَ فِي اللَّحْمِ عِشْرُونَ «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون/14/342) وَ هَذَا هُوَ مَيِّتٌ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يُنْفَخَ فِيهِ الرُّوحُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ جَنِيناً.

قَالَ: فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَهُ بِالْجَوَابِ فَأَعْجَبَهُمْ ذَلِكَ وَ قَالُوا: ارْجِعْ إِلَيْهِ فَسَلْهُ الدَّنَانِيرَ لِمَنْ هِيَ لِوَرَثَتِهِ أَمْ لَا؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : لَيْسَ لِوَرَثَتِهِ فِيهَا شَيْ ءٌ إِنَّمَا هَذَا شَيْ ءٌ أُتِيَ إِلَيْهِ فِي بَدَنِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ يُحَجُّ بِهَا عَنْهُ أَوْ يُتَصَدَّقُ بِهَا عَنْهُ أَوْ تَصِيرُ فِي سَبِيلٍ مِنْ سُبُلِ الْخَيْرِ.

قَالَ: فَزَعَمَ الرَّجُلُ أَنَّهُمْ رَدُّوا الرَّسُولَ إِلَيْهِ فَأَجَابَ فِيهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  بِسِتٍّ وَ ثَلَاثِينَ مَسْأَلَةً وَ لَمْ يَحْفَظِ الرَّجُلُ إِلَّا قَدْرَ هَذَا الْجَوَابِ .

ربيع حاجب در زمان خلافت منصور دوانقى در حالى كه وى مشغول طواف خانه ى خدا بود نزد او آمد و گفت: اى امير مؤمنان! شب گذشته فلان بنده ى شما مُرد و فلان بنده ى ديگر شما سر او را بعد از مردنش از بدنش جدا كرد.

منصور برافروخته شد و غضب كرد و به ابن شبرمه و ابن ابى ليلى و برخى ديگر از قاضيان و فقهايى كه همراهش بودند پرسيد: درباره ى اين مسأله مى گوييد؟

همه گفتند: نزد ما در پاسخ اين مسأله چيزى نيست.

منصور باز سؤالش را تكرار مى كرد و مى پرسيد: او را بكشم يا نه؟

باز گفتند: نزد ما در پاسخ اين مسأله چيزى نيست.

گويد: يكى از آنها گفت: هم اكنون مردى فرا رسيد كه اگر بنا باشد پاسخ اين مسأله نزد كسى باشد نزد اوست، و او جعفر بن محمد [] است كه داخل در سعى شد.

منصور به ربيع گفت: نزد او برو و

بگو: اگر نه اين بود كه مى دانيم مشغول اعماليد از شما درخواست مى كرديم كه نزد ما آييد، ولى اكنون پاسخ ما در اين مسأله را بفرماييد.

ربيع خدمت حضرت رسيد، حضرت بر مروه بودند. پيام را رسانيد.

حضرت فرمودند: مى بينى كه مشغول اعمالم، فقها و دانشمندان نزد تو هستند، از آنها بپرس.

ربيع گفت: از آنها پرسيد، كسى پاسخى نداشت، گفت: اين مسأله را از او بپرس. حضرت ربيع را بازگرداندند. منصور باز پيام فرستاد: از شما خواهش مى كنم كه پاسخ دهيد، زيرا اين گروه را پاسخى در قبال اين مسأله نيست.

حضرت فرمودند: پس از فراغت از سعى پاسخ مى دهم.

گويد: وقتى حضرت از سعى فراغت يافتند گوشه اى از مسجد الحرام نسشته و به ربيع فرمودند: بگو: بايد آن شخص صد دينار بدهد.

پاسخ را به منصور رسانيد. ------------------

1 . الكافى، ج7، ص347.

--------------------

فقها گفتند: از او بپرس كه چرا بايد صد اشرفى بدهد؟

حضرت صادق  فرمودند: ديه ى نطفه بيست دينار است، در علقه شده بيست دينار ديگر، در مضغه شده بيست دينار ديگر، در روييدن استخوان بيست دينار ديگر و در بيرون آوردن لحم بيست دينار ديگر (يعنى براى هر مرتبه بيست دينار زياد مى شود تا مرتبه اى كه خلقتش تمام مى شود و هنوز روح دميده نشده صد دينار مى شود)، «و سپس آن را آفرينش ديگرى مى دهيم». و مرده، به منزله ى بچّه ى در شكم است كه هنوز روح در آن دميده نشده است.

ربيع برگشت و جواب حضرت را نقل كرد، همگى از اين جواب به شگفت آمدند آنگاه گفتند: برگرد و از او بپرس كه آيا دينارها مال ورثه است يا نه؟

حضرت در جواب فرمودند: هيچ چيز از آن مال ورثه

نيست، زيرا كه اين ديه در مقابل آن چيزى است كه بعد از مردنش به بدن او رسيده، بايد با آن مال از طرف او حج نمود يا از جانب او صدقه داد يا در راهى از راههاى خير خرج كرد.

گويد: آنها آن فرستاده را سى و شش مرتبه با سى و شش سؤال نزد حضرت صادق  فرستادند، ولى راوى جز همين مقدار از سؤال و جوابها را به خاطر نداشت.

امام موسى كاظم عليه السلام

عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ قَالَ: تَزَوَّجَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا جَارِيَةً مُعْصِراً لَمْ تَطْمَثْ، فَلَمَّا اقْتَضَّهَا سَالَ الدَّمُ فَمَكَثَ سَائِلًا لَا يَنْقَطِعُ نَحْواً مِنْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ، قَالَ: فَأَرَوْهَا الْقَوَابِلَ وَ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ يُبْصِرُ ذَلِكَ مِنَ النِّسَاءِ فَاخْتَلَفْنَ فَقَالَ بَعْضٌ: هَذَا مِنْ دَمِ الْحَيْضِ وَ قَالَ بَعْضٌ: هُوَ مِنْ دَمِ الْعُذْرَةِ.

فَسَأَلُوا عَنْ ذَلِكَ فُقَهَاءَهُمْ كَأَبِي حَنِيفَةَ وَ غَيْرِهِ مِنْ فُقَهَائِهِمْ فَقَالُوا: هَذَا شَيْ ءٌ قَدْ أَشْكَلَ وَ الصَّلَاةُ فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ فَلْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ وَ لْيُمْسِكْ عَنْهَا زَوْجُهَا حَتَّى تَرَى الْبَيَاضَ، فَإِنْ كَانَ دَمَ الْحَيْضِ لَمْ يَضُرَّهَا الصَّلَاةُ وَ إِنْ كَانَ دَمَ الْعُذْرَةِ كَانَتْ قَدْ أَدَّتِ الْفَرْضَ.

فَفَعَلَتِ الْجَارِيَةُ ذَلِكَ وَ حَجَجْتُ فِي تِلْكَ السَّنَةِ فَلَمَّا صِرْنَا بِمِنًى بَعَثْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ لَنَا مَسْأَلَةً قَدْ ضِقْنَا بِهَا ذَرْعاً، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي فَآتِيكَ وَ أَسْأَلُكَ عَنْهَا.

فَبَعَثَ إِلَيَّ إِذَا هَدَأَتِ الرِّجْلُ وَ انْقَطَعَ الطَّرِيقُ فَأَقْبِلْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

قَالَ خَلَفٌ: فَرَأَيْتُ اللَّيْلَ، حَتَّى إِذَا رَأَيْتُ النَّاسَ قَدْ قَلَّ اخْتِلَافُهُمْ بِمِنًى تَوَجَّهْتُ إِلَى مِضْرَبِهِ فَلَمَّا كُنْتُ قَرِيباً إِذَا أَنَا بِأَسْوَدَ قَاعِدٍ عَلَى الطَّرِيقِ فَقَالَ: مَنِ الرَّجُلُ؟

فَقُلْتُ: رَجُلٌ مِنَ الْحَاجِّ.

فَقَالَ: مَا اسْمُكَ؟

قُلْتُ: خَلَفُ بْنُ حَمَّادٍ.

قَالَ: ادْخُلْ بِغَيْرِ إِذْنٍ، فَقَدْ أَمَرَنِي أَنْ

أَقْعُدَ هَاهُنَا فَإِذَا أَتَيْتَ أَذِنْتُ لَكَ.

فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى فِرَاشِهِ وَحْدَهُ، مَا فِي الْفُسْطَاطِ غَيْرُهُ. فَلَمَّا صِرْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ سَأَلَنِي وَ سَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ.

فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ رَجُلًا مِنْ مَوَالِيكَ تَزَوَّجَ جَارِيَةً مُعْصِراً لَمْ تَطْمَثْ فَلَمَّا اقْتَضَّهَا سَالَ الدَّمُ فَمَكَثَ سَائِلًا لَا يَنْقَطِعُ نَحْواً مِنْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ وَ إِنَّ الْقَوَابِلَ اخْتَلَفْنَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ بَعْضُهُنَّ: دَمُ الْحَيْضِ وَ قَالَ بَعْضُهُنَّ: دَمُ الْعُذْرَةِ فَمَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تَصْنَعَ؟

قَالَ: فَلْتَتَّقِ اللَّهَ! فَإِنْ كَانَ مِنْ دَمِ الْحَيْضِ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ حَتَّى تَرَى الطُّهْرَ وَ لْيُمْسِكْ عَنْهَا بَعْلُهَا وَ إِنْ كَانَ مِنَ الْعُذْرَةِ فَلْتَتَّقِ اللَّهَ وَ لْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ وَ يَأْتِيهَا بَعْلُهَا إِنْ أَحَبَّ ذَلِكَ.

فَقُلْتُ لَهُ: وَ كَيْفَ لَهُمْ أَنْ يَعْلَمُوا مِمَّا هُوَ حَتَّى يَفْعَلُوا مَا يَنْبَغِي؟

قَالَ: فَالْتَفَتَ يَمِيناً وَ شِمَالًا فِي الْفُسْطَاطِ مَخَافَةَ أَنْ يَسْمَعَ كَلَامَهُ أَحَدٌ، قَالَ: ثُمَّ نَهَدَ إِلَيَّ فَقَالَ: يَا خَلَفُ! سِرَّ اللَّهِ سِرَّ اللَّهِ فَلَا تُذِيعُوهُ وَ لَا تُعَلِّمُوا هَذَا الْخَلْقَ أُصُولَ دِينِ اللَّهِ بَلِ ارْضَوْا لَهُمْ مَا رَضِيَ اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ضَلَالٍ.

قَالَ: ثُمَّ عَقَدَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى تِسْعِينَ ثُمَّ قَالَ: تَسْتَدْخِلُ الْقُطْنَةَ ثُمَّ تَدَعُهَا مَلِيّاً ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِخْرَاجاً رَفِيقاً؛ فَإِنْ كَانَ الدَّمُ مُطَوَّقاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْعُذْرَةِ وَ إِنْ كَانَ مُسْتَنْقِعاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ.

قَالَ خَلَفٌ: فَاسْتَحَفَّنِي الْفَرَحُ فَبَكَيْتُ فَلَمَّا سَكَنَ بُكَائِي قَالَ: مَا أَبْكَاكَ؟

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَنْ كَانَ يُحْسِنُ هَذَا غَيْرُكَ؟

قَالَ: فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّي مَا أُخْبِرُكَ إِلَّا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .

خلف بن حماد كوفى گويد: يكى از اصحاب، با دخترى كه هنوز حيض نشده بود ازدواج كرد، وقتى با او نزديكى كرد خونى

جارى شد كه تا حدود ده روز قطع نشد. گويد: او را به قابله ها و زنانى كه به گمانشان، وارد بودند نشان دادند. زنها اختلاف كردند، بعضى گفتند: خون حيض است و بعضى گفتند: خون بكارت است.

اين مسأله را از فقهاى خود مثل ابوحنيفه و ديگران پرسيدند. در جواب گفتند: مسأله ى مشكلى است، نماز هم واجب است، بايد وضو بگيرد و نمازش را بخواند و شوهرش از نزديكى با او خوددارى كند تا پاك شود؛ اگر خون حيض باشد نماز خواندنش ضرر ندارد و اگر خون بكارت باشد كه بايد نماز بخواند.

دخترك همين كار را كرد. و من همان سال من به حج رفتم، وقتى به منا رسيديم براى حضرت موسى بن جعفر  پيغام دادم: فدايت گردم! مسأله ايست كه ما را ناتوان كرده، اگر صلاح بدانيد اجازه دهيد خدمت شما برسم و آنرا از شما بپرسم.

حضرت جواب دادند: وقتى مردم از رفت و آمد افتادند و خلوت شد بيا ان شاء الله. منتظر ماندم تا شب شد و رفت و آمد مردم در منا كم شد. رو به خيمه ى حضرت روانه شدم، همين كه نزديك خيمه رسيدم غلام سياهى را ديدم سر راه نشسته گفت: كيستى؟

گفتم: يكى از حاجيانم. ---------------

1 . الكافى، ج3، ص92.

-----------------

پرسيد: اسمت چيست؟

گفتم: خلف بن حماد.

گفت: بدون اجازه وارد شو، حضرت مرا دستور داده اينجا بنشينم تا هر وقت آمدى به تو اجازه ى ورود دهم.

داخل خيمه شده سلام كردم، حضرت جواب سلامم را دادند. تنها روى تشك نشسته بودند و در خيمه كسى جز ايشان نبود. همين كه روبروى ايشان نشستم از حالم جويا شدند و من نيز از حال ايشان

پرسيدم.

آنگاه عرض كردم: يكى از دوستان شما .... (آنگاه شرح ماجرا را عرضه داشت و پرسيد:) وظيفه ى اين زن چيست؟

فرمودند: بايد تقوا پيشه كند؛ اگر خون حيض است نماز نخواند تا پاك شود و همسرش از نزديكى با او خوددارى كند و اگر خون بكارت باشد تقوا پيشه كند؛ وضو بگيرد و نمازش را بخواند و شوهرش هم در صورتى كه ميل داشت مى تواند با او همبستر شود.

عرض كردم: از كجا تشخيص دهند كه چه خونى است كه بعد به اين دستور عمل كنند.

گويد: در اين هنگام حضرت نگاهى به چپ و راست خيمه كردند مبادا كسى سخن ايشان را بشنود، آنگاه نزديك من آمده فرمودند: اى خلف! سرّ خداست، سرّ خداست، مبادا فاش كنيد، اصول دين خدا را به اين مردم نياموزيد، بلكه برايشان راضى شويد به گمراهيى كه خدا راضى شده (يعنى چون امامت و هدايت تشريعى اهلبيت (ع) را نپذيرفتند در امور شرع الهى دچار سردرگمى و گمراهى گشتند و اين سزايى است كه خدا برايشان رقم زده است، شما به اين سزا راضى شويد و احكامى را كه از ما فرا مى گيريد به آنها ياد ندهيد).

سپس حضرت با دست چپ اشاره كرد كه اينچنين پنبه را داخل فرج گذارد و كمى صبر كند، بعد آرام خارج نمايد، اگر خون دور پنبه را فرا گرفته بود از بكارت است و چنانچه خون داخل پنبه رفته بود از حيض است.

خلف گويد: بخاطر شنيدن پاسخ، شادى وجودم را گرفت، آنگاه گريستم، وقتى گريه ام فرو نشست حضرت فرمودند: چرا گريه مى كنى؟

گفتم: فدايت گردم! چه كسى جز شما مى تواند چنين جوابى بدهد؟

گويد: در اين هنگام حضرت

دستشان را بالا برده و با اشاره به آسمان فرمودند: به خدا قسم تو را خبر ندادم مگر از جانب رسول خدا (ص) از جبرئيل از طرف خداوند .

عالم آل محمد حضرت على الرضا عليه السلام

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: حَلَفَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ بِالطَّلَاقِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ لَيْسَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَيَّامَ كَانَ الرِّضَا  بِهَا.

فَأَفْتَى الْفُقَهَاءُ بِطَلَاقِهَا.

فَسُئِلَ الرِّضَا ، فَأَفْتَى أَنَّهَا لَا تُطَلَّقُ.

فَكَتَبَ الْفُقَهَاءُ رُقْعَةً وَ أَنْفَذُوهَا إِلَيْهِ وَ قَالُوا لَهُ: مِنْ أَيْنَ قُلْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّهَا لَمْ تُطَلَّقْ؟!

فَوَقَّعَ  فِي رُقْعَتِهِمْ: قُلْتُ هَذَا مِنْ رِوَايَتِكُمْ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِمَسْلَمَةَ يَوْمَ الْفَتْحِ وَ قَدْ كَثُرُوا عَلَيْهِ: «أَنْتُمْ خَيْرٌ وَ أَصْحَابِي خَيْرٌ وَ لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ» فَأَمْطَلَ الْهِجْرَةَ وَ لَمْ يَجْعَلْ هَؤُلَاءِ أَصْحَاباً لَهُ.

قَالَ: فَرَجَعُوا إِلَى قَوْلِهِ .

احمد بن محمد بن اسحاق طالقانى از قول پدرش گويد: شخصى در خراسان سوگند ياد كرد كه زنم مطلّقه و بر من حرام باشد اگر راست نگويم كه معاويه از اصحاب رسول خدا (ص) نبود! (و اين در هنگامى بود كه حضرت رضا  در خراسان بودند).

فقها فتوا دادند كه زنش مطلّقه است.

پس، از آن حضرت حكمش را پرسيدند، فرمود: زنش مطلّقه نيست.

فقها نامه اى نوشتند و براى آن حضرت فرستادند كه در آن نوشته بود: از كجا و به چه دليل گفته اى آن زن مطلّقه نيست اى پسر رسول خدا؟!

حضرت در پاسخ، بر نامه ى آنان مرقوم فرمودند: اين را از روايتى گفتم كه خودتان نقل كرده ايد از ابو سعيد خدرى كه رسول خدا (ص) در روز فتح مكه به كسانى كه در آن روز مسلمان شدند در هنگامى كه

گرداگردش را فرا گرفته بودند فرمود: «شما خوبيد و اصحاب من نيز خوبند، ولى پس از فتح، هجرتى نيست» رسول خدا (ص) هجرت بعد از فتح را باطل گردانيد و آنان را به عنوان اصحاب خويش نپذيرفت.

فقها پس از دريافت اين جواب، از فتواى خود برگشته و فرموده ى حضرت را پذيرفتند. أُتِيَ الْمَأْمُونُ بِنَصْرَانِيٍّ قَدْ فَجَرَ بِهَاشِمِيَّةٍ فَلَمَّا رَآهُ أَسْلَمَ فَغَاظَهُ ذَلِكَ وَ سَأَلَ الْفُقَهَاءَ. فَقَالُوا: هَدَرَ الْإِسْلَامُ مَا قَبْلَهُ.

فَسَأَلَ الرِّضَا  فَقَالَ: اقْتُلْهُ لِأَنَّهُ أَسْلَمَ حِينَ رَأَى الْبَأْسَ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» (غافر/84/476) إِلَى آخِرِ السُّورَة . -------------

1. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص87.

2. كشف الغمة، ج2، ص306.

-------------

روزى مردى مسيحى را آوردند كه با زنى هاشمى زنا كرده بود. همين كه چشمش به مأمون افتاد اسلام آورد. مأمون عصبانى شد و از فقها حكمش را پرسيد. گفتند: اسلام آوردن، گناهان پيشين او را از بين مى برد.

از حضرت رضا  پرسيد، فرمودند: او را بكش زيرا او همين كه كيفر را مشاهده كرد اسلام آورد و حال آنكه خداى  مى فرمايد: «پس همين كه عذاب ما را بديدند گفتند ما تنها به خدا ايمان آورديم» تا پايان سوره (در آيه ى پايانى سوره، آيه ى 85 مى فرمايد: ولى ايمانشان بعد از ديدن عذاب ما هرگز سودى به حالشان نداشت، اين سنت خداست كه همواره در بندگانش جريان دارد و در اينجاست كه كافران زيانكار مى شوند).

قَالَتِ الْمُعْتَزِلَةُ يَوْماً فِي مَجْلِسِ الرِّضَا : إِنَّ أَعْظَمَ الْكَبَائِرِ الْقَتْلُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» (نساء/93/93) الْآيَةَ.

وَ قَالَ الرِّضَا : أَعْظَمُ مِنَ الْقَتْلِ إِثْماً

وَ أَقْبَحُ مِنْهُ بَلَاءً الزِّنَا؛ لِأَنَّ الْقَاتِلَ لَمْ يُفْسِدْ بِضَرْبِ الْمَقْتُولِ غَيْرَهُ وَ لَا بَعْدَهُ فَسَاداً وَ الزَّانِي قَدْ أَفْسَدَ النَّسْلَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَحَلَّ الْمَحَارِمَ.

فَلَمْ يَبْقَ فِي الْمَجْلِسِ فَقِيهٌ إِلَّا قَبَّلَ يَدَهُ وَ أَقَرَّ بِمَا قَالَهُ .

روزى معتزله در مجلس حضرت رضا  گفتند: بزرگترين گناهان، قتل است، زيرا خداى تعالى درباره ى آن فرموده: «و هر كس مؤمنى را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ برايش آماده دارد».

حضرت رضا  فرمودند: بزرگتر از قتل و زشت تر از آن زناست زيرا كه قاتل با كشتن مقتول، كس ديگرى را تباه و فاسد نمى كند ولى زناكار تا روز قيامت نسل بشر را فاسد مى كند و حرام را حلال مى كند.

پس در آن مجلس، فقيهى باقى نماند مگر اينكه دست حضرتش بوسيد و به درستى فرمايش ايشان اقرار كرد.

امام جواد عليه السلام

مناظره ى حضرت جواد  با يحيى بن اكثم در سن نه سالگى در مجلس مأمون در حضور مردم، معروف است. از اينرو در اينجا فقط اشاره اى به آن كرده و سپس قضيه ى ديگرى را مى آوريم.

مأمون به قصد خجل كردن حضرت جواد ، جايزه و مال فروانى را به يحيى وعده داد و از او خواست مسأله اى از آن حضرت بپرسد كه در جوابش واماند. يحيى در پاسخ به اين درخواست، در مجلسى كه بدين منظور فراهم آمده بود، در مقابل حضرت جواد  يك فرع فقهى مطرح كرد. حضرت بيست و دو وجه براى آن فرع مطرح كردند و پرسيدند: كدام وجه مورد نظر توست؟ يحيى متحير شد و عجز

و ناتوانى اش در مقابل حضرت بر همگان نمايان گشت و نتوانست پاسخ دهد. سپس حضرت، خود پاسخ همه ى وجوه را بيان كرده و مسأله اى از يحيى پرسيدند كه او باز در جواب آن درماند و حضرت دوباره خود جواب آن مسأله را نيز تبيين فرمودند .

عَنْ زُرْقَانَ صَاحِبُ ابْنِ أَبِي دُوَادٍ وَ صَدِيقُهُ بِشِدَّةٍ قَالَ: رَجَعَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ ذَاتَ يَوْمٍ مِنْ عِنْدِ الْمُعْتَصِمِ وَ هُوَ مُغْتَمٌّ. فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ.

فَقَالَ: وَدِدْتُ الْيَوْمَ أَنِّي قَدْ مِتُّ مُنْذُ عِشْرِينَ سَنَةً.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ ذَاكَ؟

قَالَ: لِمَا كَانَ مِنْ هَذَا الْأَسْوَدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ((ع)) الْيَوْمَ بَيْنَ يَدَيْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُعْتَصِمِ.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: وَ كَيْفَ كَانَ ذَلِكَ؟

قَالَ: إِنَّ سَارِقاً أَقَرَّ عَلَى نَفْسِهِ بِالسَّرِقَةِ وَ سَأَلَ الْخَلِيفَةَ تَطْهِيرَهُ بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيْهِ، فَجَمَعَ لِذَلِكَ الْفُقَهَاءَ فِي مَجْلِسِهِ وَ قَدْ أَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ().

فَسَأَلَنَا عَنِ الْقَطْعِ فِي أَيِّ مَوْضِعٍ يَجِبُ أَنْ يُقْطَعَ؟

قَالَ: فَقُلْتُ: مِنَ الْكُرْسُوعِ.

قَالَ: وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ؟

قَالَ: قُلْتُ: لِأَنَّ الْيَدَ هِيَ الْأَصَابِعُ وَ الْكَفُّ إِلَى الْكُرْسُوعِ، لِقَوْلِ اللَّهِ فِي التَّيَمُّمِ: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ» (نساء/43/85 و مائدة/6/108).

وَ اتَّفَقَ مَعِي ذَلِكَ قَوْمٌ وَ قَالَ آخَرُونَ: بَلْ يَجِبُ الْقَطْعُ مِنَ الْمِرْفَقِ.

قَالَ: وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ؟

قَالُوا: لِأَنَّ اللَّهَ لَمَّا قَالَ: «وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» فِي الْغَسْلِ دَلَّ ذَلِكَ عَلَى أَنَّ حَدَّ الْيَدِ هُوَ الْمِرْفَقُ.

قَالَ: فَالْتَفَتَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ () فَقَالَ: مَا تَقُولُ فِي هَذَا يَا بَا جَعْفَرٍ؟

فَقَالَ: قَدْ تَكَلَّمَ الْقَوْمُ فِيهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: دَعْنِي مِمَّا تَكَلَّمُوا بِهِ، أَيُّ شَيْ ءٍ عِنْدَكَ؟

قَالَ: أَعْفِنِي عَنْ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ بِاللَّهِ لَمَّا أَخْبَرْتَ بِمَا عِنْدَكَ فِيهِ.

فَقَالَ: أَمَّا إِذَا أَقْسَمْتَ عَلَيَّ بِاللَّهِ إِنِّي أَقُولُ: إِنَّهُمْ

أَخْطَئُوا فِيهِ السُّنَّةَ، فَإِنَّ الْقَطْعَ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ مِنْ مَفْصِلِ أُصُولِ الْأَصَابِعِ فَيُتْرَكُ الْكَفُّ.

قَالَ: وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ؟

----------------

1 . إرشاد القلوب، ج1، ص71.

2 . رك: الإحتجاج، ج2، ص444 و الإرشاد، ج2، ص283.

----------------

قَالَ: قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ (ص): السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ: الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ، فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»، يَعْنِي بِهِ هَذَا الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يُسْجَدُ عَلَيْهَا «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» (جنّ/18/573) وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ.

قَالَ: فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ

قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ: قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً ....

زرقان رفيق و دوست صميمى ابن ابى داود گويد: روزى ابن ابى داود از پيش معتصم برگشت ولى خيلى غمگين و افسرده بود. گفتم: چه شده؟

گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.

پرسيدم: چرا؟

گفت: بخاطر جريانى كه امروز از اين سياه چهره، ابوجعفر محمد بن على موسى ((ع)) در حضور امير مؤمنان معتصم واقع شد.

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: سارقى را آوردند كه اقرار به دزدى كرده بود و از خليفه خواست كه با اجراى حد او را پاك نمايد، از اينرو فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمد بن علي () را نيز احضار نمود.

از ما پرسيد: چه قسمت از دست دزد بايد قطع شود؟

من گفتم: از مچ.

گفت: به چه دليل؟

گفتم: زيرا دست، اطلاق بر انگشتها و كف دست مى شود تا مچ، خداوند نيز در آيه ى تيمم مى فرمايد: «صورت و دو دست خود

را مسح كنيد».

گروهى با من هم نظر شدند و دسته اى ديگر گفتند: بايد دستش تا آرنج قطع شود.

پرسيد: به چه دليل؟

گفتند: زيرا خداوند در مورد وضو گرفتن مى فرمايد: «و دستهايتان را تا آرنج ها (بشوئيد)»، معلوم مى شود دست شامل آرنج هم مى شود.

در اين موقع رو به جانب محمد بن على () كرده گفت: اى اباجعفر! شما درباره ى اين مسأله چه مى گوئيد؟

فرمود: همه نظر خود را گفتند اى امير مؤمنان!

گفت: حرفهاى اينها را رها كن، چه پاسخى نزد شما هست؟

فرمود: مرا معاف دار اى امير مؤمنان!

گفت: شما را به خدا سوگند مى دهم كه بگوئيد چه پاسخى داريد.

فرمود: اكنون كه به خدا قسم دادى مى گويم: اينها بر خلاف سنت نظر دادند. دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست باقى بماند.

گفت: به چه دليل؟

فرمود: به دليل فرمايش رسول خدا (ص) كه فرمود: سجده بر هفت موضع انجام مى شود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده كند و حال آنكه خداوند مى فرمايد: «سجده گاه ها از آنِ خداست» مقصود همين هفت موضع است كه بر آن سجده مى كنند، «پس احدى را با خدا مخوانيد» آنچه اختصاص به خدا دارد قطع نمى شود.

معتصم نظر او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى گذارند.

ابن ابى داود گفت: گوئى براى من قيامتى به پا شد و آرزو داشتم كه زنده نبودم ....

امام هادى عليه السلام

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الزِّيَادِيِّ قَالَ: لَمَّا سُمَّ الْمُتَوَكِّلُ نَذَرَ لِلَّهِ إِنْ رَزَقَهُ اللَّهُ الْعَافِيَةَ أَنْ يَتَصَدَّقَ بِمَالٍ كَثِيرٍ. فَلَمَّا

سَلِمَ وَ عُوفِيَ سَأَلَ الْفُقَهَاءَ عَنْ حَدِّ الْمَالِ الْكَثِيرِ كَمْ يَكُونُ؟ فَاخْتَلَفُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ: أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: عَشَرَةُ آلَافٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: مِائَةُ أَلْفٍ، فَاشْتَبَهَ عَلَيْهِ هَذَا.

فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ حَاجِبُهُ: إِنْ أَتَيْتُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ هَذَا أُخْبِرُكَ بِالْحَقِّ وَ الصَّوَابِ فَمَا لِي عِنْدَكَ؟

فَقَالَ الْمُتَوَكِّلُ: إِنْ أَتَيْتَ بِالْحَقِّ فَلَكَ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ إِلَّا أَضْرِبُكَ مِائَةَ مِقْرَعَةٍ.

فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ.

فَأَتَى أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيَّ  فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ : قُلْ لَهُ يَتَصَدَّقُ بِثَمَانِينَ دِرْهَماً.

فَرَجَعَ إِلَى الْمُتَوَكِّلِ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ: سَلْهُ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ؟

فَسَأَلَهُ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لِنَبِيِّهِ (ص): «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ» (توبة/25/190) فَعَدَدْنَا مَوَاطِنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَبَلَغَتْ ثَمَانِينَ مَوْطِناً.

فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَهُ فَفَرِحَ وَ أَعْطَاهُ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَم .

ابوعبدالله زيادى گويد: زمانى كه متوكل عباسى مسموم شده بود براى خدا نذر كرد در صورتى كه خدا او را شفا بخشد به مال زيادى صدقه دهد، وقتى سلامت و بهبودى خود را بازيافت نظر فقها را در مورد مقدار مال زياد پرسيد، آنان به اختلاف افتاده برخى

---------------

1. تفسير العياشى، ج1، ص319.

2. الإحتجاج، ج2، ص453.

-------------

آن را هزار درهم و برخى ده هزار درهم و برخى صد هزار درهم تشخيص دادند، و امر بر او مشتبه شد و تكليفش را ندانست.

حسن، دربان متوكّل به او گفت: اى امير مؤمنان! اگر پاسخ صحيح و درست آنرا از اين شخص (مقصودش امام هادى  بود) برايت بياورم، مرا در نزد شما چه خواهد بود؟

متوكّل گفت: ده هزار درهم، و گر نه صد ضربه شلاقت خواهم زد.

گفت: پذيرفتم، پس نزد امام هادى  رفته و از آن حضرت مسأله را

پرسيد.

حضرت فرمودند: به او بگو هشتاد درهم صدقه دهد.

دربان نزد متوكل بازگشت و كلام حضرت را به او خبر داد، متوكل گفت: از او بپرس: به چه علت؟

باز نزد حضرت بازگشت و علت را جويا شد، حضرت فرمودند: خداوند  به پيامبرش (ص) فرموده: «بى شك خداوند شما را در ميادين زيادى يارى كرد»، و ما ميادين نبرد آن حضرت را شمرديم و آنها به هشتاد رسيد.

دربان نزد متوكل برگشته و او را باخبر كرد، متوكل خوشحال شده و به او ده هزار درهم بخشيد.

امام حسن عسكرى عليه السلام

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ قَالَ: سَأَلَ الْفَهْفَكِيُّ أَبَا مُحَمَّدٍ : مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْكِينَةِ الضَّعِيفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ يَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَيْنِ؟

فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ : إِنَّ الْمَرْأَةَ لَيْسَ عَلَيْهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا عَلَيْهَا مَعْقُلَةٌ، إِنَّمَا ذَلِكَ عَلَى الرِّجَالِ.

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: قَدْ كَانَ قِيلَ لِي: إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِهَذَا الْجَوَابِ.

فَأَقْبَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ  عَلَيَّ فَقَالَ: نَعَمْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةُ مَسْأَلَةُ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ، وَ الْجَوَابُ مِنَّا وَاحِدٌ إِذَا كَانَ مَعْنَى الْمَسْأَلَةِ وَاحِداً، جَرَى لآِخِرِنَا مَا جَرَى لِأَوَّلِنَا وَ أَوَّلُنَا وَ آخِرُنَا فِي الْعِلْمِ سَوَاءٌ، وَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  فَضْلُهُمَا .

فهفكى از حضرت ابا محمد (امام حسن عسكرى ) پرسيد: چرا زن بيچاره ى ضعيف، از ارث يك سهم مى گيرد و مرد دو سهم؟

حضرت فرمودند: زيرا جهاد، نفقه و خرجى خانواده، و ديه و غرامت بر عهده ى زن نيست، اين گونه امور بر عهده ى مردان است.

راوى (اسحاق) گويد: من با خودم گفتم: شنيده بودم ابن ابى العوجاء همين مسأله را از حضرت صادق  پرسيده و

آن حضرت نيز همين جواب را به او داده اند.

در اين هنگام حضرت عسكرى  رو به من كرده و فرمودند: آرى، اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است و جواب ما يكى است و هر گاه سؤال يكى باشد جواب ما يكى است. فضائل اوّلين ما در آخرين ما نيز جارى است و اوّلين و آخرين ما از جهت علم يكسانند، و در عين حال، رسول خدا (ص) و امير المؤمنين  برترى خود را دارند.

حضرت حجت بن الحسن امام زمان عليه السلام

حضرت حجت بن الحسن امام زمان عليه السلام

عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّيِّ قَالَ: ... كُنْتُ قَدِ اتَّخَذْتُ طُومَاراً وَ أَثْبَتُّ فِيهِ نَيِّفاً وَ أَرْبَعِينَ مَسْأَلَةً مِنْ صِعَابِ الْمَسَائِلِ لَمْ أَجِدْ لَهَا مُجِيباً عَلَى أَنْ أَسْأَلَ عَنْهَا خَبِيرَ أَهْلِ بَلَدِي أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ صَاحِبَ مَوْلَانَا أَبِي مُحَمَّدٍ  فَارْتَحَلْتُ خَلْفَهُ وَ قَدْ كَانَ خَرَجَ قَاصِداً نَحْوَ مَوْلَانَا بِسُرَّ مَنْ رَأَى فَلَحِقْتُهُ فِي بَعْضِ الْمَنَازِلِ فَلَمَّا تَصَافَحْنَا قَالَ: بِخَيْرٍ لِحَاقُكَ بِي!

قُلْتُ: الشَّوْقُ ثُمَّ الْعَادَةُ فِي الْأَسْئِلَةِ.

قَالَ: قَدْ تَكَافَيْنَا عَلَى هَذِهِ الْخُطَّةِ الْوَاحِدَةِ فَقَدْ بَرِحَ بِيَ الْقَرَمُ إِلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا أَبِي مُحَمَّدٍ  وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ مَعَاضِلَ فِي التَّأْوِيلِ وَ مَشَاكِلَ فِي التَّنْزِيلِ فَدُونَكَهَا الصُّحْبَةَ الْمُبَارَكَةَ فَإِنَّهَا تَقِفُ بِكَ عَلَى ضَفَّةِ بَحْرٍ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ وَ لَا تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ هُوَ إِمَامُنَا.

فَوَرَدْنَا سُرَّ مَنْ رَأَى فَانْتَهَيْنَا مِنْهَا إِلَى بَابِ سَيِّدِنَا فَاسْتَأْذَنَّا فَخَرَجَ عَلَيْنَا الْإِذْنُ بِالدُّخُولِ عَلَيْهِ ....

نَظَرَ إِلَيَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ  فَقَالَ: مَا جَاءَ بِكَ يَا سَعْدُ؟

فَقُلْتُ: شَوَّقَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا.

قَالَ: وَ الْمَسَائِلُ الَّتِي أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا؟

قُلْتُ: عَلَى حَالِهَا يَا مَوْلَايَ.

قَالَ: فَسَلْ قُرَّةَ عَيْنِي وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ.

فَقَالَ لِيَ الْغُلَامُ: سَلْ عَمَّا

بَدَا لَكَ مِنْهَا.

فَقُلْتُ لَهُ: مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا! إِنَّا رُوِّينَا عَنْكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  حَتَّى أَرْسَلَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى عَائِشَةَ أَنَّكِ قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِكِ وَ أَوْرَدْتِ بَنِيكِ حِيَاضَ الْهَلَاكِ بِجَهْلِكِ، فَإِنْ كَفَفْتِ عَنِّي غَرْبَكِ وَ إِلَّا طَلَّقْتُكِ، وَ نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَدْ كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ.

قَالَ: مَا الطَّلَاقُ؟

قُلْتُ: تَخْلِيَةُ السَّبِيلِ.

قَالَ: فَإِذَا كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَدْ خُلِّيَتْ لَهُنَّ السَّبِيلُ، فَلِمَ لَا يَحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ؟

قُلْتُ: لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَيْهِنَّ.

قَالَ: كَيْفَ وَ قَدْ خَلَّى الْمَوْتُ سَبِيلَهُنَّ؟

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي يَا ابْنَ مَوْلَايَ عَنْ مَعْنَى الطَّلَاقِ الَّذِي فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) حُكْمَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ . ------------

1.الكافى، ج7، ص85.

-------------

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِيِّ (ص) فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): يَا أَبَا الْحَسَنِ! إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَةِ، فَأَيَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِي بِالْخُرُوجِ عَلَيْكَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِي الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِينَ.

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْفَاحِشَةِ الْمُبَيِّنَةِ الَّتِي إِذَا أَتَتِ الْمَرْأَةُ بِهَا فِي عِدَّتِهَا حَلَّ لِلزَّوْجِ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ بَيْتِهِ.

قَالَ: الْفَاحِشَةُ الْمُبَيِّنَةُ هِيَ السَّحْقُ دُونَ الزِّنَاءِ، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا زَنَتْ وَ أُقِيمَ عَلَيْهَا الْحَدُّ لَيْسَ لِمَنْ أَرَادَهَا أَنْ يَمْتَنِعَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ التَّزَوُّجِ بِهَا لِأَجْلِ الْحَدِّ وَ إِذَا سَحَقَتْ وَجَبَ عَلَيْهَا الرَّجْمُ وَ الرَّجْمُ خِزْيٌ وَ مَنْ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ بِرَجْمِهِ فَقَدْ أَخْزَاهُ وَ مَنْ أَخْزَاهُ فَقَدْ أَبْعَدَهُ وَ مَنْ أَبْعَدَهُ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقْرَبَهُ ...

سعد بن عبد الله قمى گويد: ... طومارى برگرفته و چهل و چند مسأله از مسائل مشكله را كه كسى را نيافته بودم كه پاسخ

دهد، در آن نوشته بودم تا از داناى شهرم، احمد بن اسحاق، يار مولايم امام حسن عسكرى  بپرسم.

در آن موقع احمد به قصد ملاقات با مولايمان بسوى سامرا رهسپار شده بود. من هم پشت سر او حركت كردم تا در يكى از منازل به او رسيدم. وقتى با او دست دادم گفت: رسيدن به خير!

گفتم: بخاطر شوق ديدار، و طبق معمول بخاطر سؤالاتى كه از شما دارم خدمت رسيدم.

گفت: در اين مورد با هم برابريم، من هم مشتاق ملاقات مولايم ابومحمّد  هستم و مى خواهم سؤالات مشكلى كه از تأويل و تنزيل قرآن دارم از آن حضرت بپرسم. اين رفاقت مبارك است زيرا به وسيله آن به دريايى خواهى رسيد كه عجائب و غرائب آن تمام شدنى نيست و او امام ماست.

پس وارد سامره شديم و به در خانه مولايمان رفتيم و اجازه ورود خواستيم، دربان حضرت اجازه ورود داد ....

امام حسن عسكرى  نگاهى به من نمود و فرمود: اى سعد تو براى چه آمده اى؟

عرض كردم: احمد بن اسحاق مرا تشويق به زيارت مولايم كرد.

فرمودند: سؤالاتى كه مى خواستى بپرسى چه شد؟

عرض كردم: آقا همچنان بى جواب مانده است.

فرمودند: از نور چشم من سؤال كن. و با دست مباركش اشاره به كودكى نمود.

من رو به آن آقازاده نموده و عرض كردم: مولا و فرزند مولاى ما! از شما براى ما روايت شده كه رسول خدا (ص) اختيار طلاق زنان خود را به دست امير المؤمنين  داده بود تا جايى كه حضرت على  در جنگ جمل براى عايشه پيغام فرستاد كه: «تو با فتنه انگيزى خود بر اسلام و مسلمين غبار ستيزه پاشيدى و

فرزندان خود را از روى نادانى به پرتگاه نابودى كشاندى، اگر دست بردارى كه هيچ و گر نه تو را طلاق مى دهم» در حالى كه زنان رسول خدا (ص) با وفات وى مطلّقه شده اند.

فرمودند: طلاق چيست؟

عرض كردم: يعنى رها كردن زن (كه اگر بخواهد شوهر كند آزاد باشد).

فرمودند: اگر طلاق زنان رسول خدا (ص) با رحلت ايشان محقق شد پس چرا هنوز ازدواج بر آنها جايز نبود؟

گفتم: زيرا خداوند  شوهر كردن را بر آنها حرام كرد.

فرمودند: چرا؟ در حالى كه وفات رسول خدا راه را بر آنها باز گذاشت؟

گفتم: اى فرزند مولايم! پس بفرماييد آن طلاقى كه رسول خدا (ص) حكمش را به امير المؤمنين  واگذارد چه بود؟

فرمودند: خداوند متعال شأن زنان پيامبر را بزرگ گردانيد و آنان را به شرافت مادرى امت مخصوص كرد و رسول خدا (ص) به امير المؤمنين  فرمود: اى ابوالحسن؟ اين شرافت تا وقتى براى آنها باقى است كه به طاعت خدا مشغول باشند، پس هر كدام آنها كه پس از من، با قيام بر عليه تو خدا را نافرمانى كند، راه را براى شوهر كردن وى بازگذار و او را از شرافت مادرى مؤمنان ساقط كن.

گفتم: مرا خبر دهيد به اينكه آن گناه علنى (: فاحشه ى مبيّنه؛ اشاره به آيه ى اول سوره ى طلاق دارد) كه چون زن در زمان عدّه مرتكب شود بر شوهرش رواست كه او را از خانه خود بيرون كند چيست؟

فرمودند: منظور، مساحقه است نه زنا، زيرا اگر زنى زنا كند و حدّ بر او جارى شود مردى كه مى خواسته با او ازدواج كند نبايستى بخاطر اجراى حدّ، از ازدواج با او امتناع

ورزد. امّا اگر مساحقه كند بايستى رجم شود و رجم خوارى است و كسى كه خدا فرمان رجمش را دهد او را خوار ساخته است و كسى را كه خدا خوار سازد وى را دور ساخته و هيچ كس را نسزد كه با وى نزديكى كند.

2. هدايت به امر تكوينى خدا

اشاره

معناى ديگرِ «هدايت به امر»، هدايت به امر تكوينى است. اين معنا را جناب علامه طباطبايي  در تفسير الميزان با تبيين دلائل قرآني آن ذكر فرموده كه خلاصه ترجمه ى آنرا در اينجا مي آوريم:

-----------

1 . كمال الدين، ج2، ص465.

--------------

از اين دو آيه (انبياء/73/328 و سجدة/24/417) بر مى آيد وصفى كه از امامت كرده وصف تعريف است و مي خواهد آن را به مقام هدايت معرفى كند، از سوى ديگر همه جا اين هدايت را مقيد به امر كرده و با اين قيد فهمانده كه امامت به معناى مطلق هدايت نيست بلكه به معناى هدايتى است كه با امر خدا صورت مى گيرد و اين امر هم همانست كه در يك جا در باره اش فرموده:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ» (يس/82 و 83/445)

«امر او وقتى چيزى را اراده كند تنها همين است كه به آن چيز بگويد باش و او هست شود، پس منّزه است خدايى كه ملكوت هر چيز به دست اوست».

امر الهى كه اين آيه آنرا ملكوت نيز خوانده، وجه ديگرى از خلقت است كه امامان با آن امر، با خداى سبحان مواجه مي شوند، خلقتى است طاهر و مطهر از قيود زمان و مكان، و خالى از تغيير و تبديل، و امر، همان چيزي است كه مراد به كلمه «كُنْ» آنست

و آن غير از وجود عينى اشياء چيز ديگرى نيست.

كوتاه سخن آنكه: امام، هدايت كننده اى است كه با امرى ملكوتى كه در اختيار دارد هدايت مى كند، پس امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد و هدايتش چون هدايت پيامبران و رسولان و مؤمنين صرف راهنمايى از طريق نصيحت و موعظه ى حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نيست، بلكه هدايت امام دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است.

قرآن كريم كه هدايت امام را هدايت به امر خدا، يعنى «ايجاد هدايت» دانسته، درباره هدايت انبياء و رسل و مؤمنين و اينكه هدايت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است، مى فرمايد:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» ابراهيم/4/255).

«هيچ رسولى نفرستاديم مگر به زبان قومش تا برايشان بيان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدايت، و هر كه را بخواهد گمراه كند».

پس ديگر كسى نگويد چرا امر را در دو آيه ى (انبياء/73/328 و سجدة/23/417) به معناى ارائه ى طريق نگيريم؛ براى اينكه ابراهيم  در همه عمر اين هدايت را داشت. نبوت، منفك از منصب هدايت به معناى راهنمايى نيست. پس هدايتى كه منصب امام است معنايى نمى تواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف، راه را براى بردن دلها بسوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد. و چون تصرفى است تكوينى، و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى گيرد

نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى، كه صرف اعتبار است.

و چون امام به وسيله امر، هدايت مى كند - با در نظر گرفتن اينكه باء در" بامره" باء سببيت و يا آلت است - مى فهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است، و از او به ساير مردم منتشر مى شود و بر حسب اختلافى كه در مقامات دارند هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى شود.

از اينجا مى فهميم كه امام، رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است، همچنان كه پيامبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى، يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته، و از ناحيه پيامبر به ساير مردم منتشر مى شود.

و نيز مى فهميم كه امام دليلى است كه نفوس را بسوى مقاماتش راهنمايى مى كند، همچنان كه پيامبر دليلى است كه مردم را بسوى اعتقادات حق و اعمال صالح راه مى نمايد، البته بعضى از اولياى خدا تنها پيامبرند، و بعضى تنها امامند، و بعضى داراى هر دو مقام هستند، مانند ابراهيم و دو فرزندش .1

--------------

1 . ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص411 و ج14، ص429.

چگونگى وقوع هدايت تكوينى

با توجه به اينكه امر الهي از جهت مرتبت، پس از اراده ى او واقع مي شود: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً ...» (يس/82/445)، لذا در هدايت به معناي دوم، ابتدا هدايت بنده اراده مي شود و آنگاه امر، به هدايت تعلق مي گيرد. از اينرو بهترين آيه اي كه بيانگر متعلَّق اين امر و چگونگي وقوع هدايت به امر مي باشد آيه ى ذيل است:

«فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ

يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» (أنعام/125/144)

«پس هر كه را خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى اسلام بگشايد و هر كه را بخواهد در گمراهى واگذارد، سينه اش را تنگ و تنگ تر گرداند چنانكه گويى در آسمان بالا مى رود. خدا اين چنين بر كسانى كه ايمان نمى آورند پليدى مى نهد».

عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا  بِنَيْسَابُورَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»

قَالَ: مَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ بِإِيمَانِهِ فِي الدُّنْيَا إِلَى جَنَّتِهِ وَ دَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ الثِّقَةِ بِهِ وَ السُّكُونِ إِلَى مَا وَعَدَهُ مِنْ ثَوَابِهِ حَتَّى يَطْمَئِنَّ إِلَيْهِ «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» عَنْ جَنَّتِهِ وَ دَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ لِكُفْرِهِ بِهِ وَ عِصْيَانِهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» حَتَّى يَشُكَّ فِي كُفْرِهِ وَ يَضْطَرِبَ مِنِ اعْتِقَادِهِ قَلْبُهُ حَتَّى يَصِيرَ «كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ» .

حمدان بن سليمان نيشابوري گويد: در نيشابور از امام رضا  درباره ى معناي اين آيه پرسيدم: «پس هر كه را خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى اسلام بگشايد». فرمودند: هر كس را خدا بخواهد بخاطر ايماني كه در دنيا داشته به بهشت و خانه ى كرامتش راهنمايى كند سينه اش را گشاده سازد تا تسليم خدا شود و به او اعتماد كند و به وعده ى پاداش الهي آسوده خاطر و مطمئن گردد، و هر كس را بخواهد به خاطر كفر و عصيانش در اين دنيا، از بهشت و خانه ى كرامتش گمراه

سازد، سينه اش را تنگ و تنگ تر نمايد تا جايي كه در كفرش هم دچار شك شده و دلش در اعتقادش مضطرب گردد و چنان شود كه «گويى مى خواهد در آسمان بالا رود. خداوند اينگونه رجس و پليدى بر آنان كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد».

شرح صدر نيز بواسطه ى نوري كه در دل روشن مي شود حاصل مي شود:

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ» (زمر/22/461)

«پس آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده و او بر نورى از جانب پروردگار خويش است [مانند سختدلان است]؟ پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا نمى كنند».

از نبي اكرم (ص) روايت شده كه وقتي درباره ى آيه ى (انعام/125) از ايشان پرسيده شد فرمودند: «يَقْذِفُ فِي قَلْبِهِ نُورًا فَيَنْشَرِحُ وَ يَتَوَسَّعُ» : نوري در دلش مي اندازد كه موجب گشادگي و وسعت دلش مي گردد.

تا اينجا معلوم شد كه هدايت به امر، از طريق ايجاد شرح صدر و با انداختن نوري در دل مؤمن صورت مي پذيرد. براي روشن تر شدن اين معنا سه روايت ديگر ذكر خواهد شد:

عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ الْعَرْشِ ثُمَّ أَخَذَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ فَقَذَفَهُ فَأَصَابَنِي ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ فَاطِمَةَ  ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ (ع) ثُلُثُ النُّورِ فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ اهْتَدَى إِلَى وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ لَمْ يُصِبْهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ ضَلَّ عَنْ وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) .

ابوايوب انصارى گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: وقتى خداى  بهشت را آفريد آنرا از نور عرش آفريد.

آنگاه از آن نور برگرفت و پرتاب نمود، يك سوم آن به من رسيد، يك سوم به فاطمه  و يك سوم به على و خاندانش (ع)، پس هر كس را كه از اين نور برسد به ولايت آل محمد (ص) ره مى يابد و هر كس را كه نرسد راه ولايت آل محمد (ص) را گم خواهد كرد. عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ  أَنّهُ قَالَ: وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ .

ابوخالد كابلى گويد: امام باقر  فرمودند: به خدا قسم اى ابوخالد، نور امام در دل مؤمنان از نور خورشيد تابان در روز، روشن تر است، به خدا قسم امامان دلهاى مؤمنان را نورانى مي سازند. و خدا نور ايشان را از هر كه خواهد پنهان دارد تا دل آنها تاريك گردد، به خدا قسم اى ابوخالد، بنده اى ما را دوست ندارد و از ما پيروى نكند تا اينكه خدا قلبش را پاك كند و خدا قلب بنده اى را پاك نكند تا اينكه تسليم و فرمانبردار ما گردد و چون فرمانبردار شود خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز رستاخيز ايمنش سازد.

و در زيارت امام حسين  كه از

امام صادق  روايت شده خطاب به آن حضرت عرضه مى داريم: «وَ بِضِيَاءِ نُورِكَ اهْتَدَى الطَّالِبُونَ إِلَيْكَ»: «و به بركت تابش نور تو بود كه اهل طلب به تو راه يافتند» .

اصلا هر چه تعبير نور در قرآن بكار رفته، چه در خصوص خدا، چه درباره ى قرآن و چه در شأن ائمه و امامت ايشان، مناسبتى با هدايت دارد (رك: خصوصيت نور بودن قرآن و عترت). -----------------

1. التوحيد، ص242.

2. إرشاد القلوب، ج1، ص131.

3. الخصال، ج1، ص187.

4. الكافى، ج1، ص194.

5 . مصباح كفعمى، ص498.

پيشينه ى هدايت تكوينى

هدايت تكوينى تخلف پذير نيست و هيچ چيزى و هيچ قدرتى نمى تواند مانعش شود. زيرا اراده و امر خداوند قهار پشتوانه ى آنست.

عَنْ ثَابِتِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  يَا ثَابِتُ مَا لَكُمْ وَ لِلنَّاسِ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِكُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ هِدَايَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُضِلُّوهُ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا يَقُولُ أَحَدٌ: "عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ جَارِي" فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ فَلَا يَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْكَراً إِلَّا أَنْكَرَهُ، ثُمَّ يَقْذِفُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ .

ثابت بن سعيد گويد: حضرت صادق  فرمودند: اى ثابت! شما را با مردم چكار؟ از مردم دست برداريد و هيچ كس را به مذهب خود نخوانيد، به خدا قسم اگر اهل آسمانها و اهل زمينها گرد آيند

تا بنده اى را كه خدا گمراهيش را خواسته، هدايت كنند نتوانند و اگر اهل آسمانها و اهل زمينها گرد آيند تا بنده اى را كه خدا هدايتش را خواسته، گمراه كنند نتوانند، از مردم دست برداريد و هيچ كس نگويد: "عموى من و برادر من و پسر عموى من و همسايه من" زيرا چون خدا نسبت به بنده اى اراده ى خير نمايد روحش را پاك كند، پس معروف و خوبى نشنود مگر اينكه بشناسد و منكر و زشتى را نشنود مگر اينكه انكار كند، پس از آن خدا در دلش كلمه اى اندازد كه بدان، كارش را فراهم آورد.

اما نكته اى كه در بحث هدايت تكوينى بايستى مورد توجه قرار گيرد اينست كه اين هدايت پيشينه اى دارد. كسى كه مى خواهد از اين هدايت برخوردار شود بايستى آن پيشينه را فراهم كند تا در معرض اين هدايت قرار گرفته و تا مقصد و مقصود سير كند.

پيشينه ى لازم براى برخوردارى از اين هدايت و واقع شدن در معرض اين هدايت، ايمان به خداست. كسى از صدق دل به خدا ايمان آورد و او را بپذيرد در مسير و معرض هدايت تكوينى خدا قرار مى گيرد و خدا حجتش را به او مى شناساند. اين وعده ى حتمى خدا در بسيارى از آيات قرآن است (رك: بقرة/213/33، آل عمرآن/86/61، نساء/137/100 و 175/105، يونس/9/209، نحل/104/279، حجّ/54/338 و ...).

«وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ» (تغابن/11/557)

«و هر كس به خدا ايمان بياورد، خدا قلبش را هدايت مى كند و خدا به همه چيز داناست»

الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِيُّ فِي لُبِّ اللُّبَابِ، عَنِ النَّبِيِّ (ص) أَنَّهُ قَال: قَضَى اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ أَنَّهُ مَنْ آمَنَ بِهِ هَدَاهُ ... وَ

تَصْدِيقُهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ» .

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: خدا بر خود واجب كرده كه هر كس را كه به او ايمان آورد هدايت كند ... و مؤيد اين مطلب در كتاب خدا اين آيه است: «و هر كس به خدا ايمان بياورد، خدا قلبش را هدايت مى كند».

مصاديق هدايت تكوينى

اراده ى و امر تكوينى خداوند متعال در تمام وقايعى كه در عالم وجود اتفاق مى افتد وجود دارد. ممكن نيست چيزى در عالم روى دهد كه خلاف مشيت، اراده و امر تكوينى حضرت حق باشد.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ: بِمَشِيئَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ قَدَرٍ وَ قَضَاءٍ وَ إِذْنٍ وَ كِتَابٍ وَ أَجَلٍ .

امام صادق  فرمودند: چيزى نه در آسمان و نه در زمين واقع نمى شود مگر با اين هفت خصلت: با مشيت و اراده و قدر و قضاء و اذن و كتاب و اجل.

عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ  يَقُولُ: لَا يَكُونُ شَيْ ءٌ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى .

على بن ابراهيم هاشمى گويد: از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر  شنيدم كه مى فرمود: چيزى ايجاد نشود مگر آنچه خدا خواهد و اراده كند و اندازه گيرى نمايد و حكم دهد.

هدايت شدن و به حق راه يافتن و آشنا با اهلبيت (ع) و ولايت ايشان شدن نيز يكى از امور و وقايعى است كه در عالم رخ داده و رخ مى دهد و از دايره ى مشيت و اراده ى حقتعالى بيرون نمى باشد.

از اينرو كوته فكرى و كوته نگرى است

اگر بخواهيم در ميان مواردى كه دوستان اهلبيت (ع) به ايشان و ولايتشان راه يافته و هدايت شده اند چند مورد را جدا كنيم و به عنوان مصاديق هدايت تكوينى اهلبيت (ع) معرفى نماييم. هر كسى در هر كجاى عالم به هر سبب و به هر شيوه اى بسوى اهلبيت (ع) و ولايت ايشان هدايت شد و راه يافت، اگر كلامى به گوشش خورد كه به دلش نشست و سبب هدايتش شد، اگر معجزه اى ديد كه رهنمونش گشت، اگر استدلالى شنيد و پذيرفت و هدايت يافت و .... در همه ى اين موارد، هدايت نشد مگر به خواست و اراده ى خدا و امر تكوينى و ملكوتى او كه در اختيار امام قرار داشت. لذا هر هدايتى در هر گوشه ى عالم هست، از مصاديق هدايت تكوينى است و اراده و امر

--------------

. الكافى، ج1، ص165.

. مستدرك الوسائل، ج11، ص218.

. الكافى، ج1، ص149.

. الكافى، ج1، ص150.

---------------

تكوينى در آن نقش دارد. امام حسين  در دعاى شريف و عاليقدر عرفه خطاب به حضرت حق عرضه مى دارد:

أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ (أَحِبَّاءَكَ) حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ .

تو بودى كه دوستانت را هدايت كردى تا نشانه ها برايشان آشكار شد.

اما نكته اى كه هست اينكه در برخى از موارد، اسباب ظاهرى دخالتى ندارند و يا نمودشان كمتر است. لذا در آن موارد، ما كه چشممان به اسباب دوخته شده، بيشتر خواست خدا و امر تكوينى او را در ايجاد هدايت درك مى كنيم. اين گونه موارد نيز در ميان اصحاب اهلبيت (ع) و راه يافتگان به ولايت ايشان وجود دارد كه سه مورد را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم:

قَالَ الْعَلَّامَةُ الْمُسْتَنْبِطُ: سَمِعْنَا مُذَاكِرَةً

مِنْ مَشَايِخِنَا قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ، كَانَ لِرَجُلٍ مِنْ مُحِبِّى عَلِىٍّ  إِبْنُ أَخٍ وَ هُوَ مُبْغِضٌ لَهُ  وَ كَانَ يَطْلُبُ مِنْهُ  أَنْ يَجْعَلَهُ مِنْ مُحِبِّيهِ، وَ مَضَى كَذَلِكَ إِلَى أَنْ اتَّفَقَ أَنَّ الْعَمَّ كَانَ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ هُوَ مَعَ صَحْبِهِ وَ لَمَّا اجْتَازُوا وَ لَمْ يُسَلِّمُوا عَلَى عَلِىٍّ  فَانْفَعَلَ الْعَمُّ مِنْ ذَلِكَ، فَنَظَرَ عَلِىٌّ  إِلَيْهِ فَرَجَعَ وَ أَكَبَّ عَلَى قَدَمَىْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  وَ قَالَ: كُنْتَ أَبْغَضَ النَّاسِ عِنْدِى وَ أَلْآنَ أَنْتَ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ لَدَىَّ .

علّامه مستنبط مى فرمايد: از بزرگان و اساتيدمان شنيديم كه در زمان امير المؤمنين ، مردى از دوستان آن حضرت را پسر برادرى بود كه با حضرت دشمنى داشت. دوست حضرت از ايشان درخواست مى كرد كه حضرت، پسر برادر او را هم از دوستان خود سازند. مدتى بدين منوال گذشت، روزى عموى آن پسر (دوست حضرت) همراه امير المؤمنين  بود. پسر برادرش همراه با دوستان خود از آنجا عبور كردند بدون اينكه بر حضرت سلام كنند. عموى او از كردار وى متأثر شد. در اين هنگام حضرت نگاهى به آن پسر نمودند، پسر بازگشت و بر روى پاهاى مبارك امير المؤمنين  افتاد و گفت: پيش از اين شما دشمن ترين مردم نزد من بوديد و اكنون شما از محبوب ترين مردم نزد من هستيد.

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ

الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكَاةِ فِي كَمْ تَجِبُ؟

فَقَالَ: فِي مِائَتَيْنِ خَمْسَةٌ.

فَقُلْنَا: فَفِي مِائَةٍ؟

فَقَالَ: دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ.

فَقُلْنَا: وَ اللَّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هَذَا.

قَالَ: فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ.

قَالَ: فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ، فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مَنْ نَقْصِدُ وَ نَقُولُ؛ إِلَى الْمُرْجِئَةِ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ إِلَى الْخَوَارِجِ.

فَنَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلًا شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ  عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ، فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ: تَنَحَّ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِي لَا يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عَنِّي لَا تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ.

فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ، فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِي عَلَى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ  ثُمَّ خَلَّانِي وَ مَضَى.

فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ: ادْخُلْ رَحِمَكَ اللَّهُ. فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى  فَقَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْهُ: لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَضَى أَبُوكَ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: مَضَى مَوْتاً؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟

فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ.

قَالَ: يُرِيدُ عَبْدُ

اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟

قَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! فَأَنْتَ هُوَ؟

قَالَ: لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ.

قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! عَلَيْكَ إِمَامٌ؟

قَالَ: لَا.

فَدَاخَلَنِي شَيْ ءٌ لَا يَعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ؟

فَقَالَ: سَلْ تُخْبَرْ وَ لَا تُذِعْ، فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ.

فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلَّالٌ، فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَيَّ الْكِتْمَانَ؟

قَالَ: مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ، فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ الذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ.

قَالَ: فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ، فَقَالَ لِي: مَا وَرَاءَكَ؟

قُلْتُ: الْهُدَى، فَحَدَّثْتُهُ بِالْقِصَّةِ.

قَالَ: ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيْلَ وَ أَبَا بَصِيرٍ فَدَخَلَا عَلَيْهِ وَ سَمِعَا كَلَامَهُ وَ سَئََلَاهُ وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفْوَاجاً فَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلَّا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِيَ عَبْدُ اللَّهِ لَا يَدْخُلُ إِلَيْهِ إِلَّا قَلِيلٌ مِنَ النَّاسِ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ قَالَ: مَا حَالَ النَّاسَ؟ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ النَّاسَ. قَالَ هِشَامٌ: فَأَقْعَدَ لِي بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِي .

هشام بن سالم گويد: بعد از شهادت امام صادق  من و صاحب الطاق در مدينه بوديم و مردم گرد عبد الله بن جعفر را گرفته و او را صاحب الامر و امامِ بعد از پدرش مى دانستند، من با صاحب الطاق پيش او رفتيم در حالى مردم نزدش بودند، مردم از آنرو گرد وى

جمع شده بودند كه از امام صادق  روايت مى كردند كه آن حضرت فرموده: امر امامت به پسر بزرگتر مى رسد به شرط اينكه عيبى در او نباشد (البته عبدالله هم از جهت بدنى و هم از جهت فكرى معيوب بود). ما هم نزدش رفتيم تا مسائلى را كه از پدرش مى پرسيديم از او بپرسيم، لذا پرسيديم زكات در چند درهم واجب مى شود؟

گفت: در دويست درهم كه بايد پنج درهم آن را داد.

گفتيم: در صد درهم چطور؟

گفت: دو درهم و نيم.

گفتيم: به خدا سوگند مُرجئه هم چنين چيزى نمى گويند!

عبدالله دستش را بسوى آسمان بلند كرد و گفت: به خدا من نمى دانم مرجئه چه مى گويند.

هشام گويد: من و ابو جعفر احول (: معروف به مؤمن الطاق) از نزد او گمراه و حيران بيرون آمديم، نمى دانستيم به كجا رو آوريم، گريان و سرگردان در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم، نمى دانستيم كجا برويم و به كه روى آوريم، مى گفتيم. به مرجئه گرائيم يا به قدريه يا به زيديه يا به معتزله و يا به خوارج؟!

در همين حال بوديم كه پيرمردى را كه نمى شناختم ديدم كه با دست به سمت من اشاره مى كرد، ترسيدم كه از جاسوسهاى منصور عباسى باشد، زيرا او در مدينه جاسوسهايى داشت كه در پى آن بودند بينند شيعيان امام جعفر صادق  بر امامت چه كسى اتفاق نظر پيدا مى كنند تا گردن او را بزنند، لذا من ترسيدم كه اين پيرمرد يكى از آنها باشد، از اينرو به احول گفتم: از من دور شو كه من بر خود و بر تو هراسانم، اين پيرمرد مرا مى خواهد نه تو را، از من دور شو تا به

هلاكت نيفتى و به دست خود به نابوديت كمك نكنى.

پس اندكى از من دور شد و من به دنبال پيرمرد به راه افتادم، گمان مى كردم نمى توانم از او خلاص شوم، پيوسته دنبالش مى رفتم و تن به مرگ داده بودم تا مرا درِ خانه ى ابو الحسن موسى بن جعفر  برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت.

ناگاه خادمى دمِ در آمد و به من گفت: بفرما، خدايت رحمت كند. من وارد شدم. حضرت ابوالحسن موسى  را ديدم، بى آنكه من چيزى بگويم فرمود: نه بسوى مرجئه برو نه بسوى قدريه نه بسوى زيديه نه بسوى معتزله و نه بسوى خوارج، [بلكه] بسوى من، بسوى من.

عرض كردم: فدايت گردم، پدرت درگذشت؟

فرمودند: آرى.

عرض كردم: وفات كرد؟

فرمودند: آرى.

گفتم: پس از او، امام ما كيست؟

فرمودند: اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند، هدايت مى كند.

گفتم: فدايت گردم، عبد الله مى پندارد كه او امام بعد از پدرش مى باشد.

فرمودند: عبد الله مى خواهد خدا عبادت نشود.

گفتم: فدايت گردم، امام ما پس از پدرتان كيست؟

فرمودند: اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند، هدايت مى كند.

عرض كردم: فدايت گردم، شماييد؟

فرمودند: نه من اين را نمى گويم.

با خود گفتم: من راه پرسش را درست نرفتم، سپس عرض كردم: فدايت گردم، شما امامى داريد؟

فرمودند: نه.

(فهميدم كه خود او امام است) آنگاه از بزرگداشت و هيبت آن حضرت عظمتى در دلم افتاد كه كسى جز خداى  نمى داند، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم مى افتاد. سپس گفتم: فدايت گردم، از شما بپرسم آنچه از پدرت مى پرسيدم؟

فرمود: بپرس تا باخبر شوى ولى فاش مكن، اگر فاش كنى نتيجه اش ذبح است.

سپس از آن حضرت سؤال كردم و ايشان را دريايى بيكران يافتم.

عرض

كردم: فدايت گردم، شيعيان شما و شيعيان پدرتان در گمراهى سرگردانند، با وجود تعهد كتمانى كه از من گرفته ايد اگر ايشان را ببينم به سوى شما دعوت كنم؟

فرمودند: هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را دريافتى، مطلب را به او بگو و با او شرط كن كتمان كند كه اگر فاش كند، نتيجه اش ذبح است (و با دست اشاره به گلويش فرمود).

من از نزد آن حضرت خارج شدم و به ابو جعفر احول برخوردم، گفت: چه خبر بود؟

گفتم: هدايت، آنگاه داستان را برايش گفتم.

سپس فضيل و ابوبصير را ديديم، ايشان هم خدمت حضرت رسيدند و از حضرتش سؤال كردند و به امامتش يقين كردند. سپس مردم را دسته دسته مى ديديم و راهنمايى مى كرديم، هر كس خدمت حضرت رسيد به امامتش يقين كرد مگر گروه عمار ساباطى و دوستانش. ديگر جز تعداد كمى از مردم، كسى نزد عبدالله نمى رفت، چون چنين ديد گفت: مردم در چه حالند؟! به او خبر دادند كه هشام مردم را از تو بازداشت. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشت تا مرا بزنند!

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: كُنْتُ وَاقِفاً وَ حَجَجْتُ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ، فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ خَلَجَ فِي صَدْرِي شَيْ ءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ: «اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِي وَ إِرَادَتِي، فَأَرْشِدْنِي إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ» فَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنْ آتِيَ الرِّضَا ، فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ وَ قُلْتُ لِلْغُلَامِ: قُلْ لِمَوْلَاكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ.

قَالَ: فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ، ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ.

فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي: قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ.

فَقُلْتُ: أَشْهَدُ

أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى خَلْقِهِ .

عبد الله بن مغيره گويد: من واقفى مذهب بودم كه به حج رفتم، همين كه به مكه رسيدم، شكى در دلم (راجع به مذهبم) خلجان كرد، خودم را به ملتزم چسبانيدم و گفتم: «خدايا! تو خواست و اراده ى مرا مى دانى، مرا به بهترين دينها هدايت كن»، پس به دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا  بروم. به مدينه آمدم و درب خانه ى حضرت ايستادم و به غلام ايشان گفتم: به آقايت بگو مردى از اهل عراق بر در خانه است.

گويد: ناگاه صداى حضرت را شنيدم كه مى فرمودند: بفرما اى عبد الله بن مغيره! بفرما اى عبد الله بن مغيره!

وارد شدم. تا حضرت مرا ديدند فرمودند: خدا دعايت را اجابت كرد و به دين خودش هدايتت فرمود.

گفتم: گواهى مى دهم كه شماييد حجت خدا و امين او بر خلقش. -------------

. الكافى، ج1، ص353.

. إقبال الأعمال، ص349.

. القطرة، ج1، ص25.

3. هدايت به واسطه ى روح الأمر

اشاره

معناى سومى كه براى هدايت به امر ذكر شده معنايى است كه از حديث ذيل قابل استفاده است:

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ  يُوحَى إِلَيْهِمْ بِالرَّوْحِ فِي صُدُورِهِمْ .

ابوحمزه از قول حضرت ابوجعفر الباقر  روايت كرده كه درباره ى آيه ى: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، فرمودند: يعني اماماني كه از فرزندان فاطمه  اند، خداوند روح را در سينه هاي ايشان وحي مي كند.

مقصود از اين روح، كه خدا در سينه ى امامان وحى مى كند چيست؟

در قرآن كريم، اين مطلب درباره ى شخص پيامبر اكرم (ص) ذكر شده است:

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا

إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (شورى/52/489).

«و اينچنين، ما روحى از امر خود را به سويت وحى كرديم، و تو چه مى دانستى كتاب چيست و ايمان چيست، ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه به وسيله ى آن هر كس از بندگانمان را كه خواستيم هدايت كنيم، و همانا تو، قطعا بسوى صراط مستقيم هدايت مى كنى».

اين آيه از حقيقت بسيار بزرگى خبر مى دهد، از روحى كه به پيامبر خاتم (ص) تعليم مى دهد و باعث هدايتگرى آن حضرت مى گردد. درباره ى پيامبران ديگر در هيچيك از آيات سخنى از اين روح گفته نشده است. اما از اين آيه هم، اختصاص آن به رسول خدا (ص) قابل استفاده نيست. زيرا درباره ى آن به صيغه ى مضارع كه مربوط به حال و آينده است فرموده: «جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا».

-------------------

. الكافى، ج1، ص355.

. ديوار بين حجر الاسود و در خانة خدا كه مستحب است سينه و شكم را به آنجا چسبانيده و دعا كنند.

. تأويل الآيات الظاهرة، ص322.

-----------------

اولين اين عباد، خود پيامبر اكرم (ص) است و پس از او، به دليل آيات و روايات بسيارى، بندگان برگزيده ى خدا ذريه و اهلبيت (ع) آن جناب مى باشند، كه ايشان نيز از آن روح بهرمندند.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ» قَالَ: خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ

وَ مِيكَائِيلَ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ (ع) مِنْ بَعْدِهِ .

ابابصير گويد درباره ى آيه ى ... (آيه ى مذكور) از حضرت صادق  پرسيدم. فرمودند: روح، آفريده اى از آفريدگان خداى  است كه بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل مى باشد، همراه رسول خدا (ص) بود و به او خبر مى داد و استوارش مى داشت و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.

و قال : لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ ِ .

و فرمودند: آن روح با احدى از گذشتگان نبوده جز با حضرت محمد (ص) و او همراه ائمه است و ايشان را استوار مى دارد.

در آيات و روايات از اين روح، تعبير به روح الأمر شده است. روح الأمر يعني روحي كه از عالم امر و از ملكوت است:

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (اسراء/85/290)

«و از تو درباره ى روح سؤال مى كنند، بگو: روح از امر پروردگار من است».

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ (ع) وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ .

ابابصير گويد: درباره ى آيه ى ... (آيه ى مذكور)، از حضرت صادق  پرسيدم. فرمودند: او مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا (ص) و همراه ائمه (ع) است و او از عالم ملكوت است.

از جهت قواعد ادبي هم صحيح است كه گفته شود: «ائمه (ع) توسّط امر خدا هدايت مي كنند» و مقصود اين باشد كه توسّط روحي

كه از امر خداست هدايت مي كنند. بنابر اين معناى سوّم هدايت به امر اينست كه اهلبيت (ع) بواسطه ى روح الأمر است كه پس از پيامبر اكرم (ص) هادى اين امّت گشته اند.

اشكالى كه ممكن است به نظر برسد اينست كه خداوند متعال در قرآن كريم تنها راجع به پيامبر اكرم (ص) و اهلبيت ايشان سخن از روح الأمر گفته و روايات نيز بيانگر اختصاص اين روح به ايشان است. اگر تعبير «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» در دو آيه ى مذكور، اشاره به روح الأمر داشته باشد - از آنرو كه دو آيه ى مذكور در مورد امامت پيامبران پيشين است - با اختصاص روح الأمر به پيامبر و امامان اين امت منافات مي يابد.

پاسخ اين اشكال اينست كه تعبير «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» وصف معرّف معناي امامت است و لذا هيچ اشكالي ندارد كه در خصوص مرتبه ى بالاتري از امامت نيز با معنايي فراتر (از معنايي كه در امامت پيامبران پيشين داشت) قابل صدق باشد.

--------------------

. الكافى، ج1، ص273.

. الكافى، ج1، ص273.

. الكافى، ج1، ص273.

ايه سوم

آيه ى سوم

آيه ى ديگرى كه در آن نيز، شأن هدايتگرى اهلبيت (ع) مطرح شده اين فرمايش خداوند متعال است كه در خطاب به نبي اكرم (ص) مى فرمايد:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» (رعد/7/250)

«جز اين نيست كه تو مُنذِر و بيم دهنده اى هستى و هر قومى را هدايت كننده اي است» آيا اين آيه بيانگر اين است كه رسول خدا تنها انذار دهنده اند؟ آيا در اين آيه، شأن هدايتگرى از آن حضرت نفى شده است؟ پاسخ اجمالى اين است كه: خير، زيرا در آيات ديگر، سخن از هدايتگرى آن حضرت گفته شده. امّا در پاسخ تفصيلى اين سؤال،

بايستى ابتدا مشخّص شود كه «مُنْذِرٌ» و «هَادٍ» در اين آيه به چه معناست تا ببينيم معنايى كه در اين آيه از «هَادٍ» قصد شده آيا در آيات ديگر براى آن حضرت ثابت شده يا نه.

انذار، مهمترين شأن رسالت است و به معناي اخطار و هشدار دادن، و ترساندن و بر حذر داشتن است. شأن انذار در هر رسولى، از شأن بشارت بسيار مهمتر است؛ خداوند هيچ كجا در قرآن نفرموده فلان رسول را فرستاديم تا قومش را تنها بشارت دهد، بلكه هر جا شأن بشارت براي رسول مطرح شده شأن انذار نيز در كنارش مطرح شده. اما در آيات متعددي، خداوند، تنها شأن انذار را براي رسولانش ذكر كرده و سخني از بشارت به ميان نياورده است. حتي در برخي از آيات، بجاي اينكه بفرمايد رسولي فرستاديم فرموده نذير يا منذِر (: انذار دهنده) فرستاديم (سبأ/34/432 و 44/433، صافات/72/448 و زخرف/23/491). در مورد رسول خدا (ص) نيز بيان فرموده كه رسالتِ بشارت و انذار، در آن حضرت، از طريق قرآن بوده است (كه البته در مورد ايشان نيز، شأن انذار جلوه ى بيشترى در آيات دارد):

«تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» (فرقان/1/359)

«پرخير و پاينده است آنكه بر بنده ى خود جدا كننده ى حق و باطل را نازل كرد تا براى جهانيان هشدار دهنده باشد»

«وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ» (أنعام/19/130)

«و اين قرآن بر من وحى شده است تا شما را بيم دهم».

«هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ» (أحقاف/12/503)

«و اين كتابى به زبان عربى است كه تصديق كننده است، تا كسانى را كه ستم كردند هشدار دهد و

نيكوكاران را مژده اى باشد».

بنا بر اين، قرآن كتاب انذار است. رسول خدا (ص) مسئول ابلاغ متن كتاب انذار به امّت بودند؛ از اينرو ايشان در آيه ى مورد بحث، «مُنذِر» ناميده شدند. پيامبر اكرم نسبت به متن انذار دو وظيفه داشتند كه هر دو، هدايت امّت را در پى داشت:

1. پيامبر (ص) آيات الهى را كه به تدريج در طول دوران رسالت بر آن جناب نازل مى شد براى امّت تلاوت مى نمود و امّت با پذيرش آيات هدايت مى شدند:

«... وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرينَ» (نمل/91 و 92/385)

«.... و من مأمورم به اينكه تسليم او باشم و اينكه قرآن را تلاوت كنم. پس هر كه هدايت پذيرد به سود خود هدايت يافته و هر كه گمراه شود، پس بگو: من فقط از هشدار دهندگانم (يعنى وظيفه ى من رساندن و تبليغ متن انذار است)».

«تَنْزيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ» (سجده/2 و 3/415)

«فرو فرستادن كتاب - كه هيچ شكّى در آن نيست - از طرف پروردگار جهانيان است. آيا مى گويند: آنرا به دروغ ساخته است؟ بلكه آن حقّ است و از جانب پروردگار توست تا مردمى را كه پيش از تو بيم دهنده اى برايشان نيامده هشدار دهى، اميد كه هدايت يابند».

2. پيامبر (ص) وظيفه داشتند آياتى را كه به تدريج براى مردم نازل مى شد (تنزيل)، با استفاده از كلّ قرآن كه به صورت دفعى بر قلب مطهّر ايشان نازل شده بود (انزال)،

براى امّت تبيين فرمايند:

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل/44/272)

«و اين قرآن را بصورت دفعى بسوى تو فرستاديم تا آنچه را بصورت تدريجى بسوى مردم نازل شده برايشان تبيين كنى و اميد است كه بينديشند».

امّت در صورت پذيرش و ايمان به تبيينى كه آن حضرت عرضه مى دارد، راهش را مى يابد و هدايت مى شود:

«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (نحل/64/273)

«و ما اين كتاب را بر تو بصورت دفعى نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند برايشان بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى مردمى كه ايمان مى آورند».

اگر چه در طول حيات رسول خدا (ص) كلّ قرآن بصورت تدريجى براى امّت فرو فرستاده شد و تببين پيامبر نسبت به آيات الهى، مانع بروز اختلافات بود، ولى پس از رحلت آن جناب، نسبت به معارف قرآنى اختلافات بسيارى در امّت ايجاد شد و وجود قرآن به عنوان يگانه منبع و مصدر مورد قبول همه، به تنهايى، مانع پيدايش اختلافات و مانع فرقه فرقه گشتن امّت نشد.

آيا در چنين وضعيتى ممكن است خدا امّت را به حال خود واگذارده باشد؟؟؟

مسلّما نه؛ بروز اختلافات، بخاطر دور شدن از تدبيرى بود كه خداوند حكيم، پس از پيامبر، اين امّت را مكلّف به مشى بر اساس آن فرموده بود. خداوند متعال علم حقايق قرآنى را پس از پيامبر (ص) نزد بندگان برگزيده اش به ارث نهاد (رك: فاطر/31و32/438 و رعد/43/255)، لذا تنها آن بندگان برگزيده اند كه قرآن را آنگونه كه هست مى فهمند و تبيين مى كنند. اگر كسى آن بندگان برگزيده

را شناخت و تبيين قرآن را از ايشان شنيد و پذيرفت، از اختلاف و تفرقه نجات يافته و هدايت مى شود. آن بندگان برگزيده كسانى هستند كه در هر دوره و زمانى وجود ايشان لازم است، كار ايشان تبيين معارف قرآن (تبيين متن انذار)، و هدايت امّت از طريق اين تبيين است. اين بندگان همان كسانى هستند كه در آيه ى مورد گفتگو خدا با تعبير «هَادٍ»: «هدايتگر» از ايشان ياد كرده است. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ  فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛ مَعْنَى الْهَادِي: اَلْمُبَيِّنُ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ . --------------

. بحار الأنوار، ج5، ص208، از تفسير نعمانى.

-------------

حضرت امير  درباره ى آيه ى «جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى هستى و هر قومى را هدايت كننده اي است»، فرمودند: هدايت كننده يعني كسي كه آنچه را انذار دهنده از نزد خدا آورده تبيين مي كند. چنان كه گذشت، تبيين متن انذار، وظيفه ى خود پيامبر نيز بود، بنا بر اين، خود آن حضرت نيز «هَادٍ» بودند امّا تنها براى دوره و زمان خود، امّت در هر دوره اى نياز به تبيين كننده اى دارد، پيامبر در زمان خود تبيين كردند و ائمّه نيز هر كدام در زمان خود؛ لذا: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِعَلِىٍّ : أَنْتَ الْهَادِي الثّانِي .

رسول خدا (ص) به حضرت على  فرمودند: شما دوّمين هدايت كننده هستيد (اوّلين هدايت كننده خود رسول خدا (ص) بودند). عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ : «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ قَوْمٍ هادٍ»، فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْمُنْذِرُ وَ عَلِيٌّ  الْهَادِي، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! هَلْ مِنْ هَادٍ الْيَوْمَ؟

قُلْتُ: بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا

زَالَ مِنْكُمْ هَادٍ بَعْدَ هَادٍ حَتَّى دُفِعَتْ إِلَيْكَ.

فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! لَوْ كَانَتْ إِذَا نَزَلَتْ آيَةٌ عَلَى رَجُلٍ ثُمَّ مَاتَ ذَلِكَ الرَّجُلُ مَاتَتِ الْآيَةُ، مَاتَ الْكِتَابُ وَ لَكِنَّهُ حَيٌّ يَجْرِي فِيمَنْ بَقِيَ كَمَا جَرَى فِيمَنْ مَضَى .

ابوبصير گويد: براى امام صادق  اين آيه ى را خواندم: «جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى هستى و هر قومى را هدايت كننده اي است»، حضرت فرمودند: بيم دهنده رسول خداست (ص) و هدايت كننده على . اى ابامحمد، آيا امروز نيز هدايتگري هست؟

عرض كردم: آرى فدايت شوم، هميشه از شما خانواده هدايتگري پس از ديگرى بوده تا به شما رسيده است.

فرمودند: خدايت رحمت كند اى ابامحمد، اگر چنين بود كه چون آيه اى درباره ى مردى نازل مي شد و آن مرد مي مُرد آيه هم از بين مي رفت (و مصداق ديگرى نداشت) كه قرآن مرده بود، ولى قرآن هميشه زنده است؛ بر بازماندگان منطبق مى شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مي شد.

آيه ى «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» يكي از آياتي است كه بيانگر لزوم وجود امام پس از رسول خدا مي باشد. با توجّه به اينكه امام، تبيين كننده ى قرآن است، اگر آيندگان بخواهند به حقايق قرآن دست يابند چاره اي ندارند جز اينكه بيان درست آن را از ائمّه جويا شوند. در واقع وجود امام لازم است تا معارف قرآن از مسير خود منحرف نشود و از تحريف و تفسير به رأي در امان بماند. پيامبر وظيفه اش اين بوده كه قرآن را تمام و كمال به امّت ابلاغ كند و در زمان حيات خويش آن را تبيين فرمايد و از اين طريق امّت را هدايت كند. براي آيندگان نيز براي هر

زماني خدا امامي قرار داد تا با تبيين آنچه از سوى پيامبر به جا مانده امّت را از اختلاف برهاند و به صراط مستقيم رهنمون گردد. در اينجا مناظره اى را از شاگرد مكتب امام صادق  جناب هشام بن حكم كه مطالب مذكور، در آن مطرح شده مى آوريم:

مردى از اهل شام از مخالفان اهلبيت، خدمت امام صادق  رسيد و گفت: آمده ام تا با ياران شما مناظره كنم .... حضرت به او فرمودند: با اين جوان (هشام بن حكم) مناظره كن.

گفت: آرى. سپس به هشام گفت: اى جوان، درباره ى امامت اين مرد از من بپرس!

هشام از بى ادبى او نسبت به ساحت مقدس امام  خشمگين شد، طورى كه مى لرزيد، سپس به شامى گفت: «يَا هَذَا!» اى مرد، آيا پروردگارت نسبت به آفريدگانش خيرخواه تر است يا آفريدگان نسبت به خودشان؟

شامى: بلكه پروردگارم نسبت به آفريدگانش خيرخواه تر است.

هشام: در مقام خيرخواهى براى مردم چه كرده است؟

براى ايشان حجّت و دليلى به پا داشته تا گروه گروه نشوند و دچار اختلاف نگردند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهموارى هاشان را هموار سازد و ايشان را به آنچه پروردگارشان واجب فرموده آگاه سازد.

- او كيست؟

- رسول خداست.

- بعد از رسول خدا (ص) كيست؟

- قرآن و سنّت است.

----------------

. اليقين، ص504.

. الكافى، ج1، ص191.

----------------

- قرآن و سنّت براى رفع اختلافِ امروز ما سودمند است؟

- آرى.

- پس چرا من و تو اختلاف داريم و تو بخاطر مخالفتى كه با تو داريم از شام به اينجا آمدى!

شامى خاموش ماند. امام صادق (ص) به او فرمودند: چرا جواب نمى دهى؟

شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنّت از ما رفع اختلاف

مى كنند حرفم نادرست است، زيرا عبارات كتاب و سنّت، معانى مختلفى را متحمّل است (چند جور معنا مى شود)، و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدّعى حقّ مى باشيم، قرآن و سنّت، ما را سودى ندهند (زيرا كه هر كدام از ما آن را به نفع خويش توجيه مى كنيم)، ولى من هم همين استدلال را مى توانم بر عليه هشام مطرح كنم.

حضرت فرمودند: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است.

شامى خطاب به هشام گفت: اى مرد، چه كسى نسبت به آفريدگان خيرخواه تر است، پروردگارشان يا خودشان؟

هشام: پروردگارشان.

شامى: آيا پروردگار، شخصى را به پا داشته كه ايشان را متّحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حقّ و باطل را به ايشان باز گويد؟

- در زمان رسول خدا (ص) يا امروز؟

- در زمان رسول خدا كه خود آن حضرت بود، امروز كيست؟

- همين شخصى كه بر مسند نشسته (اشاره به امام صادق ) و از هر سو به سويش رهسپار مى گردند، به ميراث علمى كه از پدرانش دست به دست از جدّش گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز مى گويد.

- من چگونه مى توانم اين را بفهمم؟

- هر چه خواهى از او بپرس.

- عذرى برايم باقى نگذاردى، بر من است كه بپرسم!

امام صادق  فرمودند: اى شامى، مى خواهى گزارش سفر و راهت را خبر دهم؟ چنين و چنان بود ...

هر چه حضرت خبر مى دادند مرد شامى مى گفت: راست گفتى، اكنون اسلام آوردم!

امام صادق  فرمودند: خير، بلكه اكنون به خدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است، به وسيله ى اسلام از يكديگر ارث مى برند و ازدواج مى كنند و به وسيله ى ايمان پاداش داده مى شوند.

شامى

عرض كرد: درست فرموديد، گواهى مى دهم كه كسى جز خدا شايسته ى عبادت نيست و محمّد (ص) رسول خداست و شما جانشين اوصياى اويى ------------------

. الكافى، ج1، ص172.

هدايت به سوى قرآن

اهلبيت (ع) وارثان علم قرآنند؛ خداوند متعال علم و فهم لطايف و حقايق دقيق قرآن را به اهلبيت (ع) عطا فرموده. انشاء الله در قسمت مربوط به خصوصيت علم اهلبيت (ع) دلائل قرآنى و روايى اين مطلب عرضه خواهد شد. اهلبيت (ع) مؤمنان را (كسانى را كه امامت، ولايت و هدايت ايشان را پذيرا شوند) بسوى معارف كتاب خدا هدايت و رهبرى مى كنند. ايشان كتاب خدا را به عنوان مرجع و مبناى علوم و روايات خود معرفى مى كنند و كلام ايشان همه تبيين آيات قرآن است. لذا براى هر كلامشان شاهد و دليلى از آيات قرآن دارند.

عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْ ءٍ فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) نَهَى عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ كَثْرَةِ السُّؤَالِ.

فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَيْنَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ؟

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ» (نساء/114/97) وَ قَالَ: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً» (نساء/5/77) وَ قَالَ: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (مائدة/101/124) .

ابو جارود گويد: امام باقر  فرمودند: وقتى مطلبى برايتان گفتم از من بپرسيد كجاى كتاب خداست. آنگاه حضرت ضمن گفتارشان فرمودند: رسول خدا (ص) از بگو مگو و تباه كردن مال و زيادى سؤال نهى فرمود.

به حضرت عرض

شد: اى پسر رسول خدا! اين كه فرموديد در كجاى كتاب خداست؟

فرمودند: خداى  مى فرمايد: «در بسيارى از سخنانِ درِگوشى آنها، خير و سودى نيست مگر كسى كه امر به كمك به ديگران، يا كار نيك، يا اصلاح در ميان مردم كند» و مى فرمايد: «اموال خود را، كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده، به دست

---------------

. الكافى، ج1، ص60.

-----------

بى خِردان نسپاريد» و مى فرمايد: «از چيزهائى كه اگر بر شما عيان شود ناراحتتان كند سؤال نكنيد».

آنچنان كلمات آل الله (ع) با كتاب خدا مطابقت دارد كه در روايات متعددى كتاب خدا را به عنوان ملاك و مبنا براى تشخيص صحّت انتساب كلامى به خود معرفى فرموده اند:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِي خُطْبَةٍ بِمِنًى أَوْ بِمَكَّةَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ! مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي لَا يُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَلَمْ أَقُلْهُ .

حضرت صادق  در خطبه اى در سرزمين منا يا مكه فرمودند: اى مردم! آنچه از قول من به شما برسد كه با قرآن موافق باشد من آنرا گفته ام و آنچه از قول من به شما برسد كه با قرآن موافق نباشد من آنرا نگفته ام. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : يَا مُحَمَّدُ! مَا جَاءَكَ فِي رِوَايَةٍ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَخُذْ بِهِ وَ مَا جَاءَكَ فِي رِوَايَةٍ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يُخَالِفُ الْقُرْآنَ فَلَا تَأْخُذْ بِهِ .

محمد بن مسلم گويد: حضرت صادق  فرمودند: محمد! هر روايتى كه از طريق نيكوكار يا بدكارى به تو رسيد كه با قرآن همخوانى داشت آنرا بپذير و هر روايتى كه از طريق

نيكوكار يا بدكارى به تو رسيد كه با قرآن همخوانى نداشت آنرا مپذير.

عَنْ كُلَيْبٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  يَقُولُ: مَا أَتَاكُمْ عَنَّا مِنْ حَدِيثٍ لَا يُصَدِّقُهُ كِتَابُ اللَّهِ فَهُوَ بَاطِلٌ .

كليب اسدى گويد: از حضرت صادق  شنيدم كه مى فرمودند: هر حديثى از قول ما به شما برسد كه كتاب خدا آنرا تصديق نكند، پس آن باطل است (يعنى جعلى بوده و از اهلبيت (ع) نمى باشد).

تفسير به رأى، نتيجه ى محروميت از هدايت
اشاره

كسانى كه براى فهم معارف قرآن و براى دريافت مراد خدا در آيات تدوين، سراغ اهلبيت (ع) نيامدند و از تبيين ايشان برخوردار نشدند و از اين هدايت محروم گشتند، در فهم معارف قرآن واماندند، و چون نمى خواستند به جهل و نادانى خود اعتراف كنند، قرآن را بنابر رأى و نظر خود معنا كردند و اينگونه قرآن را از مسيرش منحرف ساختند و عامل تحريف معنوى قرآن شده و در واقع به خدا دروغ بسته و مصداق اين آيه گشتند:

«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (انعام/144/147)

«پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نمى كند»

شرط هدايت شدن توسط قرآن اينست كه تمسك به قرآن، همراه با تمسك به عترت باشد. رسول خدا (ص) در حديث ثقلين فرمودند: «لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» : «هرگز گمراه نخواهيد شد در صورتى كه به آندو تمسك جوييد».

كسانى كه دم از «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» زدند، به شهادت تاريخ و به شهادت روايات فريقين ، از حقايق قرآن محروم شده

دچار تفسير به رأى شده، هم خود گمراه گشتند و هم ديگران را به ورطه ى گمراهى راندند.

در روز قيامت كسانى كه توسط آنها گمراه شده اند خطاب به حضرت حقّ مى گويند:

«وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلينَ» (فصّلت/29/479)

«كافران گفتند: پروردگارا! آن دو نفر، از جن و انس را كه ما را گمراه كردند به ما نشان بده تا آنها را زير پاى خود نهيم تا از پست ترين مردم باشند!»

عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ»، قَالَ: يَا سَوْرَةُ! هُمَا وَ اللَّهِ هُمَا ثَلَاثاً، وَ اللَّهِ يَا سَوْرَةُ إِنَّا لَخُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ فِي السَّمَاءِ وَ إِنَّا لَخُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ .

سوره پسر كليب گويد: امام صادق  درباره ى اين آيه (آيه ى مذكور) فرمودند: اى سوره! به خدا سوگند، مقصود از آن دو نفر آن دو هستند - و سه مرتبه اين را فرمودند- به خدا سوگند اى سوره! مائيم خزانه داران علم خدا در آسمان و مائيم خزانه داران علم خدا در زمين.

رُوِيَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ اِبْنّ عَبَّاسٍ وَ عَنِ الْبَاقِرِ  فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ هُمُ الْأَوَّلُ وَ الثّانِىُّ .

----------------

. تفسير العياشى، ج1، ص8.

. تفسير العياشى، ج1، ص8.

. تفسير العياشى، ج1، ص9.

. الكافى، ج2، ص415.

. علامة امينى  در كتاب گرانمايه ى الغدير، ج6، ص133 تا 145 مواردى از جهل عمر و عثمان را نسبت به كتاب خدا، از

كتب اهل سنت استخراج و ارائه نموده است.

. الكافى، ج8، ص334.

-----------------

قاسم بن جندب از قول ابن عباس روايت كردند و حضرت باقر  نيز درباره ى اين آيه (آيه ى مذكور) فرمودند: ايشان اوّلى و دوّمى هستند.

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرينَ» (عنكبوت/68/404)

«چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آنكه به سراغش آمده تكذيب نمايد؟! آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست؟!»

فِى كِتَابِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ  إِلَى أَهْلَ الْبَصْرَةِ: فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ .

در نامه ى امام حسين  به اهالى بصره آمده: همانا از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: هر كس درباره ى قرآن، بدون علم چيزى بگويد، بايد نشيمنگاه خود را براى آتش مهيا كند.

در پايان اين قسمت، دو مورد از موارد فراوان تفسير به رأى قرآن در زمان ائمه (ع) و حتى در محضر ايشان را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم:

عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: دَخَلَ قَتَادَةُ بْنُ دِعَامَةَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ  فَقَالَ: يَا قَتَادَةُ! أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ؟

فَقَالَ: هَكَذَا يَزْعُمُونَ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ  بَلَغَنِي أَنَّكَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ!

فَقَالَ لَهُ قَتَادَةُ: نَعَمْ!

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ : بِعِلْمٍ تُفَسِّرُهُ أَمْ بِجَهْلٍ؟

قَالَ: لَا بِعِلْمٍ!

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ : فَإِنْ كُنْتَ تُفَسِّرُهُ بِعِلْمٍ فَأَنْتَ أَنْتَ وَ أَنَا أَسْأَلُكَ.

قَالَ قَتَادَةُ: سَلْ!

قَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي سَبَإٍ: «وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ» (سبأ/18/430).

فَقَالَ قَتَادَةُ: ذَلِكَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ

كِرَاءٍ حَلَالٍ يُرِيدُ هَذَا الْبَيْتَ كَانَ آمِناً حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى أَهْلِهِ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : نَشَدْتُكَ اللَّهَ يَا قَتَادَةُ، هَلْ تَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كِرَاءٍ حَلَالٍ يُرِيدُ هَذَا الْبَيْتَ فَيُقْطَعُ عَلَيْهِ الطَّرِيقُ فَتُذْهَبُ نَفَقَتُهُ وَ يُضْرَبُ مَعَ ذَلِكَ ضَرْبَةً فِيهَا اجْتِيَاحُهُ؟

قَالَ قَتَادَةُ: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا فَسَّرْتَ الْقُرْآنَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِكَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ وَ إِنْ كُنْتَ قَدْ أَخَذْتَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَدْ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ، وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ ذَلِكَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كِرَاءٍ حَلَالٍ يَرُومُ هَذَا الْبَيْتَ عَارِفاً بِحَقِّنَا يَهْوَانَا قَلْبُهُ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» (ابراهيم/37/260) وَ لَمْ يَعْنِ الْبَيْتَ فَيَقُولَ إِلَيْهِ، فَنَحْنُ وَ اللَّهِ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ الَّتِي مَنْ هَوَانَا قَلْبُهُ قُبِلَتْ حَجَّتُهُ وَ إِلَّا فَلَا، يَا قَتَادَةُ! فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ كَانَ آمِناً مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

قَالَ قَتَادَةُ: لَا جَرَمَ وَ اللَّهِ لَا فَسَّرْتُهَا إِلَّا هَكَذَا.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ .

زيد شحام گويد: قتاده پسر دعامه خدمت حضرت باقر  رسيد. حضرت بدو فرمودند: اى قتاده! تو فقيه اهل بصره هستى؟

گفت: چنين پندارند.

فرمودند: شنيده ام تو قرآن را تفسير مى كنى!

گفت: آرى.

فرمودند: دانسته تفسير مى كنى يا ندانسته؟

گفت: خير، بنا بر علم و دانش.

فرمودند: اگر بنا بر علم و دانش تفسير مى كنى، من از تو بپرسم.

گفت: بپرسيد؟

فرمودند: مرا خبر ده از گفتار خداى  كه در سوره ى سبأ مى فرمايد: «در ميان آن منازل، سير و سفر مقرر داشتيم، شبانه روز در امن و امان در آنها سير و سفر كنيد».

قتاده گفت:

اين آيه درباره ى كسى است كه از خانه اش و با توشه ى حلال، مركب حلال، و كرايه ى حلال به قصد خانه كعبه بيرون آيد، چنين كسى در امان است تا نزد خانواده اش بازگردد.

حضرت فرمودند: اى قتاده! تو را به خدا، آيا مى دانى كه بسا مردى با توشه حلال و مركب و كرايه ى حلال از خانه اش به قصد كعبه بيرون آيد و دچار راهزن گردد و خرجى راه او را ببرند و با وجود اين، كتكى هم به او بزنند كه گاه نابوديش در آن باشد؟

قتاده ى پاسخ داد: آرى، البته اينچنين است.

حضرت فرمودند: واى بر تو اى قتاده! اگر تو قرآن را بنا بر نظر خود تفسير كرده اى هم خود هلاك گشته و هم ديگران را هلاك كرده اى و اگر از مردم گرفته اى، باز هلاك شده و مردم را نيز به هلاكت رسانده اى، واى بر تو اى قتاده! اين آيه درباره ى كسى است كه از خانه خويش با توشه و مركب و كرايه ى حلال به قصد كعبه بيرون آيد و نسبت به حق ما آشنا باشد و در دل محبت ما را داشته باشد، چنان كه خداى  (از قول حضرت

----------------

الصراط المستقيم، ج3، ص39.

. التوحيد، ص91.

. الكافى، ج8، ص311. --------------

ابراهيم ) فرموده: «و دلهاى گروهى از مردم را مايل به آنها گردان»، كه مقصود، ميل به كعبه نيست و گر نه مى فرمود: «مايل به آن»، پس به خدا سوگند، دعاى حضرت ابراهيم  در حقّ ماست، هر كه در دل ميل و محبت ما را داشته باشد حج او پذيرفته است و گر نه پذيرفته نيست، اى قتاده! هر كس چنين باشد از عذاب

جهنم در روز قيامت در امان است (و مقصود از امنيتى كه در آيه آمده همين است).

قتاده گفت: ناچار به خدا سوگند من هم ديگر اين آيه را جز بدين نحو تفسير نخواهم كرد.

حضرت فرمودند: واى بر تو اى قتاده! قرآن را تنها كسى مى فهمد كه بدو خطاب شده است.

ذَكَرُوا أَنَّ أَبَا حَنِيفَةَ أَكَلَ طَعَاماً مَعَ الْإِمَامِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ  فَلَمَّا رَفَعَ الصَّادِقُ  يَدَهُ مِنْ أَكْلِهِ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ رَسُولِكَ.

فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَ جَعَلْتَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً؟

فَقَالَ لَهُ: وَيْلَكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ» (توبة/74/199) وَ يَقُولُ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ» (توبة/59/196).

فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي مَا قَرَأْتُهُمَا قَطُّ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا سَمِعْتُهُمَا إِلَّا فِي هَذَا الْوَقْتِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : بَلَى قَدْ قَرَأْتَهُمَا وَ سَمِعْتَهُمَا، وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِيكَ وَ فِي أَشْبَاهِكَ: «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمّد/24/509) وَ قَالَ: «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (مطفّفين/14/588).

نقل شده كه ابوحنيفه با حضرت صادق  همسفره شد، وقتى حضرت دست از غذا كشيدند گفتند: «حمد و سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است، خدايا اين از سوى تو از جانب رسول توست».

ابوحنيفه گفت: اى اباعبدالهن! با خدا شريك قرار دادى؟!

حضرت فرمودند: واى بر تو! خداوند متعال در كتابش مى فرمايد: «آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل او،

بى نياز ساختند» و مى فرمايد: «اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند، و بگويند: خدا ما را بس است، و به زودى خدا و رسولش، از فضل خود به ما مى بخشند ما تنها رضاى او را مى طلبيم» .

ابوحنيفه گفت: به خدا قسم گوئى تا كنون هرگز اين دو آيه را از كتاب خدا نخوانده و نشنيده بودم!

حضرت فرمودند: آرى، هم خوانده اى و هم شنيده اى، ولى خداوند متعال درباره ى تو و امثال تو اين آيه را نازل كرده: «يا بر دلها قفل زده شده» و فرموده: «چنين نيست (كه آنها مى پندارند)، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است».

ايه چهارم

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقرة/38/7)

«گفتيم: همگى از بهشت فرود آييد! هرگاه هدايتى از من براى شما آمد، پس كسانى كه از هدايت من پيروى كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين شوند»

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ  عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ فِي بَاطِنِ الْقُرآنِ: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» قَالَ: تَفْسِيرُ الْهُدَى عَلِيٌّ ، قَالَ اللَّهُ فِيهِ: «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» .

جابر گويد: از حضرت باقر  درباره ى تفسير اين آيه در باطن قرآن پرسيدم (آيه ى مذكور)، فرمودند: تفسير هُدى (: هدايت) على  است كه خدا درباره ى او فرموده: «پس كسانى كه از هدايت من پيروى كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين شوند».

تبعيت، شرط هدايت
اشاره

در آيه ى مذكور و آيات متعدد ديگرى كه در آنها سخن از هدايت رفته، تبعيت از هدايت و پيروى از هدايتگر، به عنوان شرط هدايت شدن معرفى شده است.

خداوند متعال در قرآن كريم، از قول دو تن از پيامبرانش، تبعيت از هدايتگر را به عنوان شرط هدايت معرفى كرده:

«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا» (مريم/43/308)

«(حضرت ابراهيم به عمويش گفت:) اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده است، پس، از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم».

«وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ» (غافر/38/471)

---------------

. در اين دو آيه اى كه حضرت به عنوان شاهد و دليل بر كلام خود مبنى

بر نسبت دادن نعمتها به رسول خدا (ص) ذكر كردند نيز، بخشش و فضل، هم به خدا و هم به رسول خدا نسبت داده شده است.

. تفسير العياشى، ج1، ص3.

-----------------

«و آنكه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود گفت: «اى قوم، مرا پيروى كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم»

رسول اكرم (ص) نيز به امر خدا به امتش چنين مى فرمايد:

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (أعراف/158/170)

«بگو: اى مردم من فرستاده خداى يكتا به همه شمايم، خدايى كه آسمانها و زمين از اوست، معبودى جز او نيست، زنده مى كند و مى ميراند، پس به خدا و فرستاده او پيامبر درس ناخوانده، كه به خدا و كلمات او مؤمن است ايمان بياوريد و او را پيروى كنيد شايد كه هدايت شويد».

درباره ى آيه ى ذيل كه بيانگر يكى از خصوصيات مؤمنان امّت پيامبر (ص) است:

«وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ» (أعراف/157/170)

«و از نورى كه با وى (پيامبر) نازل شد پيروى كردند»

از حضرت صادق  روايت شده كه فرمودند: «النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ (ع)» : «مقصود از نور در اينجا، امير المؤمنين على و ديگر امامان (ع) مى باشند».

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَالَ: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلِمْنَا وَ مِنْ حُكْمِهِ أَخَذْنَا وَ مِنْ قَوْلِ الصَّادِقِ سَمِعْنَا؛ فَإِنْ تَتَّبِعُونَا تَهْتَدُوا .

جابر گويد: حضرت باقر  فرمودند: ما خاندانى هستيم كه از علم خدا مى دانيم و از حكم او مى گيريم و

گفتار راستگو را مى شنويم؛ پس اگر از ما پيروى كنيد هدايت مى يابيد.

آيه ى پنجم

«وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً» (نساء/115/97)

«كسى كه بعد از آشكار شدن هدايت، با پيامبر مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد»

عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَ الْأَشْعَثُ وَ جَرِيرٌ الْبَجَلِيُّ حَتَّى إِذَا كُنَّا بِظَهْرِ الْكُوفَةِ بِالْفَرَسِ، مَرَّ بِنَا ضَبٌّ فَقَالَ الْأَشْعَثُ وَ جَرِيرٌ: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»! خِلَافاً عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ  فَلَمَّا خَرَجَ الْأَنْصَارِيُّ قَالَ لِعَلِيٍّ . فَقَالَ عَلِيٌّ : دَعْهُمَا فَهُوَ إِمَامُهُمَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ، أَ مَا تَسْمَعُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ: «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» .

مردى از انصار گويد: من و اشعث و جرير بَجَلى از كوفه خارج شديم. سوسمارى از پيش ما عبور كرد. اشعث و جرير خطاب به او گفتند: «سلام بر تو اى امير المؤمنين»! قصدشان مخالفت با حضرت على  بود. مرد انصارى پيش از آنان آمد و خدمت حضرت رسيد و ماجرا را گفت. حضرت فرمودند: رهايشان كن، همان سوسمار در روز قيامت امام آندو است، آيا نشنيدى كه خدا مى فرمايد: «او را به همان راه كه مى رود مى بريم».

آيه ى ششم

«فَريقاً هَدى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (أعراف/30/153)

«گروهى را هدايت كرد و گروهى، گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا سرپرستان خود گرفتند و مى پندارند كه هدايت شده اند»

عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ اللَّيْثِيِّ عن أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ

الْبَاقِرِ  أَنَّهُ قَالَ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» يَعْنِي أَئِمَّةَ الْجَوْرِ دُونَ أَئِمَّةِ الْحَقِّ «وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» .

ابواسحاق ليثى گويد: حضرت باقر  درباره ى اين فرمايش خداوند «گروهى را هدايت كرد و گروهى، گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا سرپرستان خود گرفتند» فرمودند: امامان جور را بجاى امامان حق ولى خود گرفتند «و مى پندارند كه هدايت شده اند».

آيه ى هفتم

«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» (أعراف/181/174)

«و از آنها كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند»

اين آيه بيانگر اينست كه در ميان آفريدگان حضرت حق، حتما گروهى هستند كه بر حق مى باشند. اينكه در اين آيه به طور مطلق آمده: «از آنها كه آفريديم»، معلوم مى شود اين مطلب قانون و سنتى الهى است كه در هر زمانى مصداقى داشته و خواهد داشت. چنان كه درباره ى قوم حضرت موسى نيز به صراحت، همين مطلب عنوان شده است:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» (أعراف/159/170)

«و از قوم موسى گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند» --------------

. الكافى، ج1، ص194.

. بصائر الدرجات، ص514.

. تفسير العياشى، ج1، ص275.

. در آيه ى بيست و يكم توضيحى درباره ى اين آيه خواهد آمد.

. علل الشرائع، ج2، ص610.

----------------

در كتب روايى فريقين نيز اين مطلب از لسان رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمودند:

إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى افْتَرَقَتْ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّةَ عِيسَى افْتَرَقَتْ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ

فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنِ النَّاجِي؟ قَالَ: الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُكَ .

امت موسى هفتاد و يك فرقه شدند كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتشند. امت عيسى هفتاد و دو گروه شدند كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتشند و به زودى امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه يك فرقه اهل نجات و ديگران در آتش خواهند بود. (حضرت على ) پرسيد: اى رسول خدا چه كسى نجات مى يابد؟ فرمودند: كسى كه تمسك جويد به آنچه تو و يارانت بر آنيد.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  أَنَّهُ قَالَ لِأَبِى بَصِيرٍ: أَ مَا عَلِمْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنَّ سَبْعِينَ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ قَوْمَهُ لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُهُمْ فَلَحِقُوا بِمُوسَى لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ هُدَاهُ فَسُمُّوا فِي عَسْكَرِ مُوسَى الرَّافِضَةَ لِأَنَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ كَانُوا أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِكَ الْعَسْكَرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمْ حُبّاً لِمُوسَى وَ هَارُونَ وَ ذُرِّيَّتِهِمَا.

فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِي التَّوْرَاةِ، فَإِنِّي قَدْ سَمَّيْتُهُمْ بِهِ وَ نَحَلْتُهُمْ إِيَّاهُ. فَأَثْبَتَ مُوسَى الِاسْمَ لَهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكُمْ هَذَا الِاسْمَ حَتَّى نَحَلَكُمُوهُ.

يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! رَفَضُوا الْخَيْرَ وَ رَفَضْتُمُ الشَّرَّ، افْتَرَقَ النَّاسُ كُلَّ فِرْقَةٍ وَ تَشَعَّبُوا كُلَّ شُعْبَةٍ فَانْشَعَبْتُمْ مَعَ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ (ص) وَ ذَهَبْتُمْ حَيْثُ ذَهَبُوا وَ اخْتَرْتُمْ مَنِ اخْتَارَ اللَّهُ لَكُمْ وَ أَرَدْتُمْ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ الْمَرْحُومُونَ الْمُتَقَبَّلُ مِنْ

مُحْسِنِكُمْ وَ الْمُتَجَاوَزُ عَنْ مُسِيئِكُمْ مَنْ لَمْ يَأْتِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنْهُ حَسَنَةٌ وَ لَمْ يُتَجَاوَزْ لَهُ عَنْ سَيِّئَةٍ .

محمد بن سليمان از قول پدرش گويد: حضرت صادق  به ابابصير فرمودند: اى ابا محمد، مگر نمى دانى كه هفتاد نفر از بنى اسرائيل، وقتى گمراهى فرعون و قومش برايشان روشن شد آنها را ترك كردند، و همين كه هدايت حضرت موسى برايشان روشن شد به او پيوستند، به همين سبب، در ميان لشكر حضرت موسى به نام «رافضه» (: ترك كننده) خوانده مى شدند. آنها در بين لشكر حضرت موسى بيش از ديگران عبادت مى كردند و نسبت به حضرت موسى و هارون و فرزندانشان محبت بيشترى داشتند.

خداوند به حضرت موسى وحى فرمود: اين نام را در تورات براى آنها ثبت كن، زيرا من آنان را به اين اسم ناميده ام و اين نام را بدانها بخشيده ام. حضرت موسى نيز اين نام را براى آنها ثبت فرمود و پس از آن، خداوند، اين نام را براى شما ذخيره كرد و به شما عطا فرمود.

اى ابا محمد، اينان (غير دوستان اهلبيت) خير ترك كردند و شما شرّ را. مردم به فرقه ها و گروه هاى مختلفى تقسيم شدند و شما در گروه خاندان پيامبرتان (ص) در آمديد و به راهى رفتيد كه آنها رفتند. شما كسى را كه خدا برايتان برگزيده بود، انتخاب كرديد و خواستار كسى كه خدا اراده كرده بود شديد. پس مژده باد شما را و باز هم مژده باد شما را؛ به خدا سوگند شماييد كه مورد رحمت حق قرار گرفته ايد، كردار نيكوكاران شما پذيرفته مى شود و از بدكارانتان

درمى گذرند. هر كس روز قيامت بدان عقيده اى كه شما داريد به پيشگاه پروردگار درنيايد، خداوند نه كردار نيكش را مى پذيرد و نه از كردار بدش درمى گذرد. امامان (ع) بنابر نص آيات و رواياتى كه برخى از آنها مطرح شد، هدايتگران راه حقند، خصوصيت فرقه و گروه اهل نجات در هر زمانى اينست كه اهل هدايتند. يعنى اصالتا اهلبيت (ع) و به تبع ايشان، شيعيان ايشان مصداق آيه ى مذكور مى باشند.

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»، قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ .

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق  درباره ى اين خداى  (آيه ى مذكور) پرسيدم، فرمودند: ايشان ائمه هستند.

عَنْ زَاذَانَ عَنْ عَلِيٍّ : تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً؛ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» وَ هُمْ أَنَا وَ شِيعَتِي .

زاذان گويد: حضرت على  فرمودند: اين امّت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شود كه هفتاد و دو فرقه در آتشند و يك فرقه در بهشت، و اينان همان كسانى هستند كه خداوند در حقّ آن ها فرموده است: «و از آنها كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند» و آنها من و شيعيان من هستند.

عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» قَالَ: يَعْنِي أُمَّةَ مُحَمَّدٍ (ص).

يعقوب بن زيد گويد: حضرت امير المؤمنين  درباره ى آيه ى: «و از آنها

كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند»، فرمودند: مقصود امت حضرت محمد (ص) مى باشند.

اما آيا تعبير امت محمد (ص) در اين حديث به معناى مصطلحى كه دارد بوده و همه ى مسلمانان را شامل مى شود؟

در اين صورت معنا ندارد كه پيامبر اكرم (ص) بفرمايند: امتم هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه يكى بر حق است و ديگران در آتش! بلكه مراد از تعبير امت در كلام حضرت على  همان يك فرقه ى اهل نجات است كه حقيقتا تنها همان يك فرقه امت رسول خدا (ص) مى باشند و ديگر فرقه ها در واقع از امت جدا شده اند. شاهد ديگر بر اين مطلب كلامى است از صادق آل محمد (ص).

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ : ... مَنْ أُمَّتُهُ (أُمَّةُ مُحَمَّدٍ (ص))؟ قَالَ: الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ صَدَقُوا بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُتَمَسِّكُونَ بِالثَّقَلَيْنِ الذِينَ أُمِرُوا بِالتَّمَسُّكِ بِهِمَا كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِهِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ هُمَا الْخَلِيفَتَانِ عَلَى الْأُمَّةِ بَعْدَهُ .

ابابصير گويد: به حضرت صادق  عرض كردم: ... امت حضرت محمد (ص) چه كسانى هستند؟ فرمودند: مؤمنانى كه آنچه را از نزد خدا آمده است تصديق نمودند، و به آن دو چيز گرانبهايى كه مأمور به تمسك به آندو گشته اند، چنگ زدند، كتاب خدا و عترت و خاندان رسول خدا (ص) كه خداوند پليدى را از آنان زدوده، و پاك و مطهرشان ساخته، و آن دو بعد از پيامبر، جانشين او بر امتش مى باشند. شاهد ديگر بر اينكه فرقه ى ناجيه ى اين امت، شيعيان و دوستان

حضرت امير  مى باشند، اينست كه در آيه ى شريفه آنچه به عنوان محور هدايت و عدالت معرفى شده «حق» است. و بنا بر نقل فريقين در بسيارى از كتب روايى خود به سندهاى متعدد، پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ» : «على  با حق، و حق با على  است».

------------------ . الطرائف، ج2، ص430، احقاق الحق، ج7، ص185.

. الكافى، ج8، ص33.

. الكافى، ج1، ص414.

. كشف اليقين، ص389.

. تفسير العياشى، ج2، ص43.

آيه ى هشتم

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس/35/213)

«بگو: آيا از شركاى شما كسى هست كه به سوى حق هدايت كند؟ بگو: خدا به سوى حق هدايت مى كند، آيا با اين حال، كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه مردم پيرويش كنند و يا كسى كه خودش راه به جايى نمى برد مگر آنكه ديگرى هدايتش كند. پس شما را چه شده و چگونه حكم مى كنيد؟»

فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  فِي قَوْلِهِ: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» فَأَمَّا مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ فَهُمْ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ (ص) مِنْ بَعْدِهِ، وَ أَمَّا مَنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَهُوَ مَنْ خَالَفَ مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهِمْ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنْ بَعْدِهِ .

ابوالجارود از حضرت باقر  در باره ى آيه ى (آيه ى مذكور) روايت كرده كه فرمودند: اما آنها كه بسوى حق هدايت مى كنند حضرت محمد (ص)

و آل محمد (ص) پس از اويند، اما كسانى كه هدايت نمى يابند مگر آنكه كسى آنها را هدايت كند، كسانى از قريش و غير قريش هستند كه پس از پيامبر با خاندان او مخالفت كردند.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: لَقَدْ قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ  بِقَضِيَّةٍ مَا قَضَى بِهَا أَحَدٌ كَانَ قَبْلَهُ وَ كَانَتْ أَوَّلَ قَضِيَّةٍ قَضَى بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ أَفْضَى الْأَمْرُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ أُتِيَ بِرَجُلٍ قَدْ شَرِبَ الْخَمْرَ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ أَ شَرِبْتَ الْخَمْرَ؟

فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ.

فَقَالَ: وَ لِمَ شَرِبْتَهَا وَ هِيَ مُحَرَّمَةٌ؟

فَقَالَ: إِنَّنِي لَمَّا أَسْلَمْتُ وَ مَنْزِلِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْ قَوْمٍ يَشْرَبُونَ الْخَمْرَ وَ يَسْتَحِلُّونَهَا وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهَا حَرَامٌ فَأَجْتَنِبُهَا.

قَالَ: فَالْتَفَتَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ: مَا تَقُولُ يَا أَبَا حَفْصٍ فِي أَمْرِ هَذَا الرَّجُلِ؟!

فَقَالَ: مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا غُلَامُ! ادْعُ لَنَا عَلِيّاً.

قَالَ عُمَرُ: بَلْ يُؤْتَى الْحَكَمُ فِي مَنْزِلِهِ.

فَأَتَوْهُ وَ مَعَهُ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَأَخْبَرَهُ بِقِصَّةِ الرَّجُلِ فَاقْتَصَّ عَلَيْهِ قِصَّتَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ  لِأَبِي بَكْرٍ: ابْعَثْ مَعَهُ مَنْ يَدُورُ بِهِ عَلَى مَجَالِسِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، فَمَنْ كَانَ تَلَا عَلَيْهِ آيَةَ التَّحْرِيمِ فَلْيَشْهَدْ عَلَيْهِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ تَلَا عَلَيْهِ آيَةَ التَّحْرِيمِ فَلَا شَيْ ءَ عَلَيْهِ.

فَفَعَلَ أَبُو بَكْرٍ بِالرَّجُلِ مَا قَالَ عَلِيٌّ  فَلَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ أَحَدٌ فَخَلَّى سَبِيلَهُ.

فَقَالَ سَلْمَانُ لِعَلِيٍّ : لَقَدْ أَرْشَدْتَهُمْ.

فَقَالَ عَلِيٌّ : إِنَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أُجَدِّدَ تَأْكِيدَ هَذِهِ الْآيَةِ فِيَّ وَ فِيهِمْ: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» .

ابابصير از امام صادق  روايت كرده كه فرمودند: روزى حضرت امير المؤمنين 

قضاوتى كردند كه كسى پيش از ايشان آن گونه قضاوت نكرده بود و اين اولين قضاوتى بود كه پس از رسول خدا (ص) نمودند؛ وقتى رسول خدا (ص) رحلت فرمودند و ابوبكر بر مسند حكومت نشست مردى را كه شراب خورده بود نزد ابوبكر آوردند. از او پرسيد: شراب نوشيده اى؟

گفت: آرى.

گفت: چرا نوشيدى و حال آنكه حرام است؟

گفت: من اسلام آوردم در حالى كه در ميان مردمى زندگى مى كردم كه شراب مى نوشيدند و آنرا حلال مى دانستند. اگر مى دانستم شراب حرام است از آن اجتناب مى نمودم.

ابوبكر رو به عمر كرد و گفت: اى اباحفص! نظرت درباره ى مسأله ى اين مرد چيست؟

گفت: امر پيچيده و دشوارى است كه ابوالحسن بايد آنرا حل كند.

ابوبكر صدا زد: اى غلام! على را فرا خوان.

عمر گفت: خير، بلكه ديگران بايد به منزل حَكَم و داور بروند.

پس همگى خدمت حضرت آمدند در زمانى كه سلمان فارسى نزد ايشان بود. قصه ى آن مرد را براى حضرت گفتند. حضرت على  به ابوبكر فرمودند: كسى را با اين مرد بفرست تا او را در مجالس مهاجران و انصار بگرداند، و جويا شود كه اگر كسى شهادت داد كه آيه اى را كه بيانگر حرمت شراب است براى اين مرد خوانده شهادت دهد، و گر نه گناه و حدى بر اين مرد نيست.

ابوبكر كارى را كه حضرت فرمودند انجام داد، اما كسى بر شهادت نداد. لذا آن مرد را رها كردند.

آنگاه سلمان به حضرت على  عرضه داشت: آنها را راهنمائى كرديد.

حضرت فرمودند: خواستم تأكيد اين آيه را در حق خودم و ايشان تازه كنم: «آيا كسى كه بسوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه از او

پيروى شود يا كسى كه خودش راه به جايى نمى برد مگر آنكه ديگرى هدايتش كند؟ پس شما را چه شده؟ چگونه حكم مى كنيد؟».

رَوَى جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ وَ عُمَرُ بْنُ أَوْسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ اللَّفْظُ لَهُ أَنَّ عُمَرَ قَالَ: لَا أَدْرِي مَا أَصْنَعُ بِالْمَجُوسِ، أَيْنَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ؟ قَالُوا: هَا هُوَ ذَا، فَجَاءَ، فَقَالَ: مَا سَمِعْتَ عَلِيّاً يَقُولُ فِي الْمَجُوسِ؟ فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَسْمَعْهُ فَاسْأَلْهُ عَنْ ذَلِكَ، فَمَضَى ابْنُ عَبَّاسٍ إِلَى عَلِيٍّ  فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» ثُمَّ أَفْتَاهُ .

روايت شده كه عمر گفت: نمى دانم با زرتشتيان چه كنم. عبدالله بن مسعود كجاست؟ گفتند: او فلان جاست. وقتى كه آمد عمر به او گفت: از على درباره ى زرتشتيان چه شنيده اى؟ اگر نشنيده اى از او بپرس. ابن عباس خدمت حضرت رسيد و سؤال كرد حضرت فرمودند: «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه مردم پيرويش كنند و يا كسى كه خودش راه به جايى نمى برد مگر آنكه ديگرى هدايتش كند. پس شما را چه شده و چگونه حكم مى كنيد؟» سپس حكم زرتشتيان را به او فرمودند. ------------------- . معانى الأخبار، ص94.

. رك: احقاق الحق، ج5، ص623 الى 639 و ج16، ص384 الى 398 و ج21، ص390 الى 396 و ج23، ص307 و 308 و ج23، ص381.

. تفسير القمى، ج1، ص312. -----------------------

ابابصير از امام صادق  روايت كرده كه فرمودند: روزى حضرت امير المؤمنين  قضاوتى كردند كه كسى پيش از ايشان آن گونه قضاوت نكرده بود و اين اولين قضاوتى بود

كه پس از رسول خدا (ص) نمودند؛ وقتى رسول خدا (ص) رحلت فرمودند و ابوبكر بر مسند حكومت نشست مردى را كه شراب خورده بود نزد ابوبكر آوردند. از او پرسيد: شراب نوشيده اى؟

گفت: آرى.

گفت: چرا نوشيدى و حال آنكه حرام است؟

گفت: من اسلام آوردم در حالى كه در ميان مردمى زندگى مى كردم كه شراب مى نوشيدند و آنرا حلال مى دانستند. اگر مى دانستم شراب حرام است از آن اجتناب مى نمودم.

ابوبكر رو به عمر كرد و گفت: اى اباحفص! نظرت درباره ى مسأله ى اين مرد چيست؟

گفت: امر پيچيده و دشوارى است كه ابوالحسن بايد آنرا حل كند.

ابوبكر صدا زد: اى غلام! على را فرا خوان.

عمر گفت: خير، بلكه ديگران بايد به منزل حَكَم و داور بروند.

پس همگى خدمت حضرت آمدند در زمانى كه سلمان فارسى نزد ايشان بود. قصه ى آن مرد را براى حضرت گفتند. حضرت على  به ابوبكر فرمودند: كسى را با اين مرد بفرست تا او را در مجالس مهاجران و انصار بگرداند، و جويا شود كه اگر كسى شهادت داد كه آيه اى را كه بيانگر حرمت شراب است براى اين مرد خوانده شهادت دهد، و گر نه گناه و حدى بر اين مرد نيست.

ابوبكر كارى را كه حضرت فرمودند انجام داد، اما كسى بر شهادت نداد. لذا آن مرد را رها كردند.

آنگاه سلمان به حضرت على  عرضه داشت: آنها را راهنمائى كرديد.

حضرت فرمودند: خواستم تأكيد اين آيه را در حق خودم و ايشان تازه كنم: «آيا كسى كه بسوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا كسى كه خودش راه به جايى نمى برد مگر آنكه ديگرى هدايتش كند؟ پس شما

را چه شده؟ چگونه حكم مى كنيد؟».

رَوَى جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ وَ عُمَرُ بْنُ أَوْسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ اللَّفْظُ لَهُ أَنَّ عُمَرَ قَالَ: لَا أَدْرِي مَا أَصْنَعُ بِالْمَجُوسِ، أَيْنَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ؟ قَالُوا: هَا هُوَ ذَا، فَجَاءَ، فَقَالَ: مَا سَمِعْتَ عَلِيّاً يَقُولُ فِي الْمَجُوسِ؟ فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَسْمَعْهُ فَاسْأَلْهُ عَنْ ذَلِكَ، فَمَضَى ابْنُ عَبَّاسٍ إِلَى عَلِيٍّ  فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» ثُمَّ أَفْتَاهُ .

روايت شده كه عمر گفت: نمى دانم با زرتشتيان چه كنم. عبدالله بن مسعود كجاست؟ گفتند: او فلان جاست. وقتى كه آمد عمر به او گفت: از على درباره ى زرتشتيان چه شنيده اى؟ اگر نشنيده اى از او بپرس. ابن عباس خدمت حضرت رسيد و سؤال كرد حضرت فرمودند: «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه مردم پيرويش كنند و يا كسى كه خودش راه به جايى نمى برد مگر آنكه ديگرى هدايتش كند. پس شما را چه شده و چگونه حكم مى كنيد؟» سپس حكم زرتشتيان را به او فرمودند

آيه ى نهم

«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نحل/16/269)

«و علاماتى قرار داد و به وسيله ستارگان هدايت مى شوند»

عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» قَالَ: نَحْنُ الْعَلَامَاتُ وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) .

وشاء گويد: از حضرت رضا (ص) درباره ى اين فرمايش خداوند متعال (آيه ى مذكور) پرسيدم، فرمودند: ما علامات هستيم و ستاره رسول خدا (ص) است

آيه ى دهم

«وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» (نحل/36/271)

«و همانا در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد. پس بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگر گمراهى برايشان مقرر گشت. پس در زمين بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چگونه بود».

اين آيه از آيات بسيار مهمّى است كه بيانگر شرايط هدايت است. پيام خدا به تمام امّت ها اين است: پرستش خدا و اجتناب از طاغوت، ملاك هدايت، و سر باز زدن از اين دو، موجب گمراهى است. انشاء الله پس از اين در ذيل آيه ى شانزدهم (زمر/17 و 18/460)، درباره ى شرايط هدايت، مفصّلا سخن خواهيم گفت؛ لذا در اينجا تنها به ذكر روايتى درباره ى اين آيه بسنده مى كنيم ------------------

الكافى، ج7، ص249. شيخ مفيد در كتاب الإرشاد اين قضيه را به اجمال نقل كرده و درباره ى آن فرموده: «جاء الخبر من رجال العامة و الخاصة».

. المناقب، ج2، ص368.

. الكافى، ج1، ص207.

----------------

عَنْ خَطَّابِ بْنِ مُسْلِمَةٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِوَلَايَتِنَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّنَا، وَ

ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ» بِتَكْذِيبِهِمْ آلَ مُحَمَّدٍ (ص)، ثُمَّ قَالَ: «فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» .

خَطّاب بن مسلمه گويد: حضرت باقر  فرمودند: خداوند هيچ پيامبرى را برنيانگيخت مگر با ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما، و اين همان فرموده ى خدا در كتابش است: «و همانا در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد. پس بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگر گمراهى برايشان مقرر گشت» زيرا آل محمد (ص) را تكذيب كردند؛ «پس در زمين بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چگونه بود».

آيه ى يازدهم

«وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى» (طه/82/317)

«و همانا من بسيار آمرزنده ام نسبت به كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود»

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  فِي قَوْلِ اللَّهِ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى»، قَالَ: أَ لَا تَرَى كَيْفَ اشْتَرَطَ وَ لَمْ يَنْفَعْهُ التَّوْبَةُ وَ الْإِيمَانُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ حَتَّى اهْتَدَى! وَ اللَّهِ لَوْ جَهَدَ أَنْ يَعْمَلَ بِعَمَلٍ مَا قُبِلَ مِنْهُ حَتَّى يَهْتَدِيَ.

قُلْتُ: إِلَى مَنْ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ؟

قَالَ: إِلَيْنَا .

حارث بن يحيى گويد: حضرت باقر  درباره ى اين فرمايش خدا (آيه ى مذكور) فرمودند: نمى بينى چگونه شرط كرده؟! توبه و ايمان و عمل صالح به بنده نفعى نرساند تا هدايت شود! به خدا قسم، هر چند در انجام كارى بكوشد، از او پذيرفته نشود

تا اينكه هدايت يابد.

گفتم: فدايتان گردم! بسوى چه كس هدايت شود؟

فرمودند: بسوى ما.

عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ  وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيَدِي ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فَقَالَ: يَا سَدِيرُ! إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى»، ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا.

ثُمَّ قَالَ: يَا سَدِيرُ! فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ؛ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ: هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ، إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ (ص) حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ (ص) .

سَدير گويد: من از مسجد الحرام خارج مى شدم كه حضرت باقر  وارد شدند. دست مرا گرفتند و رو به خانه ى خدا كرده و فرمودند: اى سدير! مردم امر شده اند كه نزد اين سنگها بيايند و گرد آن طواف كنند و سپس نزد ما آيند و ولايتشان نسبت به ما را اعلام كنند و اين همان فرموده ى خداست: «و همانا من بسيار آمرزنده ام نسبت به كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود»، آنگاه با دست به سينه ى خود اشاره ى كرده و فرمودند: بسوى ولايت ما.

سپس فرمودند: اى سدير! كسانى كه مردم را از دين خدا مانع مى شوند به تو نشان مى دهم؛ آنگاه به

ابوحنيفه و سفيان ثورى كه در آن زمان در مسجد مردم گرد ايشان حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينها بدون هدايتى از جانب خدا و بدون سندى آشكار، از دين خدا جلوگيرى مى كنند، همانا اين خبيث ها اگر در خانه هاى خود نشينند، مردم بگردند افتند و كسى را نيابند كه از خداوند  و رسولش به آنها خبر دهد، تا اينكه نزد ما آيند و ما آنها را از خداى  و رسولش خبر دهيم.

عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» قَالَ: وَ مَنْ تَابَ مِنْ ظُلْمٍ وَ آمَنَ مِنْ كُفْرٍ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى إِلَى وَلَايَتِنَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ .

يعقوب بن شعيب گويد: از حضرت صادق  درباره ى اين فرموده ى خدا (آيه ى مذكور) پرسيدم، فرمودند: هر كس از ظلم به توبه بازگردد و از كفر به ايمان، و عمل صالح انجام دهد و آنگاه به ولايت ما راه يابد (و با دست به سينه ى خود اشاره فرمود).

عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! قَوْلُهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى»، فَمَا هَذَا الْاِهْتِدِاءُ بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْإِيمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ؟ فَقَالَ: مَعْرِفَةُ الْأَئِمَّةِ وَ اللَّهِ إِمَامٍ بَعْدَ إِمَامٍ .

داود بن كثير رقى گويد: بر امام صادق  وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم، اينكه خداوند  فرموده: (آيه ى مذكور)، معناى اين هدايت كه پس از توبه و ايمان و عمل صالح

مى باشد چيست؟ فرمودند: به خدا قسم مقصود شناخت ائمه است، امامى پس از امام ديگر.

----------------

. تفسير العياشى، ج2، ص258.

. تفسير القمى، ج2، ص61.

. الكافى، ج1، ص392.

. بصائر الدرجات، ص78.

. تأويل الآيات، ص310.

آيه ى دوازدهم

«قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقَى» (طه/123/320)

«خداوند فرمود: همگى پايين برويد در حالى كه بعضى دشمن بعضى ديگر خواهيد بود، پس اگر هدايتى از من سوى شما آمد، پس هر كس هدايت مرا پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت»

عَنْ عِيسَى بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  قَالَ: أَنَّهُ سَأَلَ أَبَاهُ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى»، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّبِعُوا هُدَى اللَّهِ تَهْتَدُوا وَ تَرْشُدُوا وَ هُوَ هُدَايَ وَ هُدَايَ وَ هُدَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاهُ فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي فَقَدِ اتَّبَعَ هُدَايَ وَ مَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَقَدِ اتَّبَعَ هُدَى اللَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَ هُدَى اللَّهِ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى .

عيسى بن داود نجار گويد: حضرت كاظم  از پدرشان درباره ى اين فرمايش خداوند : «پس هر كس هدايت مرا پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت» پرسيدند، ايشان فرمودند: رسول خدا (ص) فرمودند: اى مردم! پيرو هدايت خدا باشيد تا هدايت شويد و راه يابيد، و آن، هدايتِ من است، و هدايت من هدايت على بن ابيطالب  است، پس هر كه پيرو هدايت او باشد، چه در زمان زندگى من و چه پس از

مرگم، از هدايت من پيروى كرده و هر كه از هدايت من پيروى كند از هدايت خدا پيروى كرده و آنكه از هدايت خدا پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت.

آيه ى سيزدهم

«قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى» (طه/135/321)

«بگو: همه در انتظاريم! پس منتظر باشيد كه به زودى خواهيد دانست چه كسى رهرو راه راست و هدايت يافته است»

عَنْ جَابِرٍ قَالَ: سُئِلَ مُحَمَّدُ بّنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدَى» قَالَ: اهْتَدَى إِلَى وَلَايَتِنَا .

جابر گويد: از حضرت باقر  درباره ى اين فرموده ى خداوند  (آيه ى مذكور) پرسش شد، فرمودند: يعنى به ولايت ما راه يافته است.

عَنْ عِيسَى بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  قَالَ: سَأَلْتُ أَبِى  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدَى» قَالَ: الصِّرَاطُ السَّوِيُّ هُوَ الْقَائِمُ  وَ الْمَهْدِىُّ مَنِ اهْتَدَى إِلَى طَاعَتِهِ .

عيسى بن داود نجار گويد: حضرت موسى بن جعفر  فرمودند: از پدرم درباره ى اين فرمايش خداوند  پرسيدم (آيه ى مذكور)، فرمود: راه راست حضرت قائم  است و هدايت يافته، كسى است كه به اطاعت او راه يابد.

نكته

اينكه در ذيل برخى از آيات، اهلبيت (ع) در روايات متعددى كه از ايشان صادر شده، هدايت شدن را، به ولايت و پذيرش آن معنا كرده اند دو علت براى آن مى توان برشمرد:

ولايت مهم ترين دستور خداست كه موجب كامل شدن دين گشته، از اينرو هر كس بسوى آن هدايت شد و آنرا پذيرفت، به مهم ترين امر و تكليف الهى راه يافته و گردن نهاده است.

راه يافتن به ولايت مساوى است با هدايت بسوى اسلام تحريف نشده. راه يافتن به ولايت يعنى فرا گرفتن عقايد، اخلاق و احكام دين خود از معدن پاك اهلبيت (ع)،

آن گونه كه خدا و رسول خدا (ص) فرموده اند، بدون هيچ تحريف و آلودگى مربوط به افكار و نظرات بشر (در بحث هدايت تشريعى و هدايت تبيينى اهلبيت (ع) مشروح اين دليل ذكر شد).

آيه ى چهاردهم

«وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميدِ» (حجّ/24/335)

«و بسوى گفتار پاك هدايت شدند و به راه ستوده راه يافتند»

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ» قَالَ: ذَاكَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارٌ هُدُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  .

عبد الرحمن بن كثير از حضرت صادق  روايت كرده كه درباره ى آيه ى مذكور فرمودند: (از مصاديق اين آيه) حمزه و جعفر و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار بودند كه بسوى امير المؤمنين  هدايت شدند.

عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ» فَقَالَ: هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ . -----------------

تأويل الآيات، ص314.

. تأويل الآيات، ص317.

. تأويل الآيات، ص317.

. الكافى، ج1، ص426.

------------------

ضُريس كُناسى از حضرت صادق  درباره ى آيه ى مذكور پرسيد، فرمودند: به خدا قسم، مقصود همين امرى است كه شما بر آنيد (پذيرش امامت و ولايت اهلبيت (ع)).

آيه ى پانزدهم

«قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» (نور/54/357)

«بگو: خدا را اطاعت كنيد، و از رسولش فرمان بريد. و اگر سرپيچى نماييد، بر او بار رسالت اوست و بر شما بار تكليف خويش است، اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد و بر فرستاده چيزى جز رساندن آشكار نيست»

عَنْ

عِيسَى بْنِ دَاوُدَ النَّجَّارِ عَنْ الْإِمَامِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  عَنْ أَبِيهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ» مِنَ السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْأَمَانَةِ وَ الصَّبْرِ «وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ» مِنَ الْعُهُودِ الَّتِي أَخَذَهَا اللَّهُ عَلَيْكُمْ فِي عَلِيٍّ  وَ مَا بَيَّنَ لَكُمْ فِي الْقُرْآنِ مِنْ فَرْضِ طَاعَتِهِ، فَقَوْلُهُ «وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا» أَيْ وَ إِنْ تُطِيعُوا عَلِيّاً تَهْتَدُوا «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» هَكَذَا نَزَلَتْ .

عيسى بن داود نجار گويد: حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر  از قول پدرشان درباره ى آيه ى: «بگو: خدا را اطاعت كنيد، و از رسولش فرمان بريد. و اگر سرپيچى نماييد، بر او بار رسالت اوست» فرمودند: بر او شنيدن و اطاعت و امانت دارى و صبر (در اداى رسالت خدا) است «و بر شما بار تكليف خويش است» از پيمانهائى كه خدا از شما در مورد على  گرفته و آنچه در قرآن از وجوب اطاعتش بيان نموده، پس اينكه فرموده: «اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد» يعنى اگر از علي اطاعت كنيد هدايت مى يابيد «و بر فرستاده چيزى جز رساندن آشكار نيست» آيه اين چنين نازل شده است.

نكته

با اينكه در آيه ى شريفه ظاهرا صحبت از اطاعت از پيامبر است و اطاعت از پيامبر، شرط هدايت يافتن معرفى شده، اما در كلام حضرت امام كاظم  در ذيل اين آيه، اطاعت از حضرت على  به عنوان شرط هدايت معرفى شد. سؤالى كه به ذهن مى رسد اينست كه چرا حضرت كاظم ، آيه را اينگونه معنا كردند و آيا

در جاى ديگرى از قرآن هم مؤيدى بر اين معنا وجود دارد يا خير؟

در آيه ى (نساء/59/87) خداوند متعال درباره ى اطاعت از رسول و اطاعت از اولى الامر كه اهلبيت (ع) مى باشند با يك امر «أطيعوا» فرمان داده كه معلوم مى شود اطاعت از رسول خدا (ص) و اطاعت از اهلبيت ايشان از يك سنخ است. لذا هر كجا هر خصوصيتى در مورد اطاعت از رسول خدا (ص) صدق كند در مورد اطاعت از اهلبيت (ع) نيز صدق مى كند. پس اگر اطاعت از رسول خدا موجب هدايت يافتن مى شود اطاعت از هر كدام از اهلبيت (ع) و در صدر ايشان، اطاعت از حضرت على  نيز موجب هدايت يافتن مى شود.

خداوند متعال به بركت پيامبر اكرم (ص) و اطاعت از آن حضرت، امت ايشان را از جهل و گمراهى نجات دارد و هدايت فرمود: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبينٍ» (آل عمران/164/71 و جمعة/2/553): «هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».

اما نكته اى را هم به امت آن جناب هشدار داد:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ» (آل عمران/144/68)

«محمد (ص) فقط فرستاده ى خداست، پيش از او نيز، فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى گرديد؟ و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند و خداوند به زودى شاكران را پاداش خواهد داد».

سؤال: ملاك بازگشت به گمراهى گذشته چيست؟

پاسخ اين سؤال در چند آيه ى بعد آمده:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ

كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ» (آل عمران/149/69)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از كسانى كه كافر شده اند اطاعت كنيد، شما را به عقب بازمى گردانند و از زيانكاران خواهيد شد».

اين آيه به صراحت بيان مى دارد كه ملاك بازگشت به جهل و گمراهى پيشين، اطاعت از كسى است كه نبايد از او اطاعت و فرمانبرى كرد. خداوند متعال در آيه ى نساء/59، به اهلبيت (ع) با عنوان «اولوا الامر» تعبير فرموده و به اطاعت ايشان دستور داده. اگر كسى پس از پيامبر از اهلبيت (ع) اطاعت كند، دنباله رو همان راه هدايتى است كه با اطاعت از پيامبر در آن وارد شده بود. اما اگر از كسانى كه اطاعت ايشان مورد تأييد و امضاى خدا نيست، بلكه مورد نهى او بوده و در مقابل آن مى باشد اطاعت كند مسلما از شاهراه هدايت بيرون شده و به چاه ضلالت فرو شده و به دوران جاهليت و گمراهى

--------------

. المحاسن، ج1، ص169.

. تأويل الآيات، ص364. -----------------

گذشته اش بازگشته است. پس، اطاعت از حضرت على  و ديگر ائمه ى هدى (ع) به طريق اولى (نسبت به اطاعت از پيامبر اكرم (ص)) موجب هدايت يافتن مى شود

آيه ى شانزدهم (شرايط هدايت اولوا الالباب)
اشاره

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلىَ اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» (زمر/17 و 18/460)

«و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست. پس بندگان مرا بشارت ده، كسانى كه گفتار را مى شنوند و از نيكوترين آن پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندان اند»

بنا بر روايت ذيل،

بهرمندى اولوا الالباب از هدايت الهى، به خاطر رجوع به اهلبيت «عليهم السلام» و به بركت تسليم شدن در مقابل ايشان بوده است:

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» إِلَى آخِرِ الْآيَةِ، قَالَ: هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ (ص)؛ الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ .

ابابصير گويد: از حضرت صادق  درباره ى اين آيه: «كسانى كه قول را مى شنوند و از نيكوترين آن پيروى مى كنند» پرسيدم، فرمودند: آنها تسليم شدگانند در برابر آل محمد «صلى الله عليه و آله»، كسانى كه چون حديثى شنوند كم و زيادش نكنند و چنان كه آن را شنيده اند بياورند. با توجّه به اينكه در دو آيه ى فوق سخن از كسانى است كه از هدايت الهى بهرمند شدند و براى ايشان چهار خصوصيت ذكر شده كه در واقع چهار شرط لازم براى برخوردارى از هدايت الهى است:

1. اِجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا

2. وَ أَنَابُواْ إِلىَ اللَّهِ

3. يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ

4. فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

به نظر مى رسد كه چون برخوردارى از هدايت الهى بسيار اهمّيت دارد، لازم است بدانيم كه مقصود از هر يك از اين چهار خصوصيت چيست تا «إنشاء الله» با اتيان به شرايط هدايت، از هدايت الهى بهرمند گرديم؛ و نيز با تحقيق درباره ى خصوصيات مذكور با توجّه به ديگر آيات، دريابيم كه چه ربطى بين خصوصيات مذكور با رجوع به اهلبيت و تسليم در مقابل ايشان است كه حضرت صادق «عليه السلام» در تفسير اين آيه بيان فرمودند.

«اِجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا»
اشاره

سؤال: طاغوت چيست و يا كيست؟ عبادت طاغوت و اجتناب از عبادتش به

چه معناست؟

براى اينكه بدانيم طاغوت يعنى چه بايستى ابتدا معناى طغيان روشن شود. معناى طغيان را از اين آيات مى توان دريافت:

«عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ، كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» (علق/ 5 الى 7/597)

«به انسان آنچه را نمى دانست آموخت. چنين نيست، همانا آدمى طغيان مى كند، همين كه خود را بى نياز بيند».

از اين آيات استفاده مى شود كه انسان با طغيانش - كه آن هم در اثر احساس بى نيازى است – از پذيرش تعليم الهى سر باز مى زند. امّا «ما لَمْ يَعْلَمْ» انسان چيست كه خدا به او آموخت؟ پاسخ اين سؤال را در اين آيه مى جوييم:

«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78/275)

«و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد، و براى شما گوش و ديدگان و دل ها قرار داد».

انسان هيچ نمى دانست؛ خدا گوش و چشم و دلش داد تا اينها ابزار تعلّم باشد در وجود او. البتّه جز اينها، كتابت را نيز به انسان آموخت تا به وسيله ى آن نيز تعلّم بيند:

«اَلَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (علق/4/597): «همان كه به وسيله ى قلم آموخت».

امّا خدا انسان را با اين ابزارها به حال خود وانگذاشت تا خود به خود بياموزد، بلكه خيل عظيمى از پيامبران را نيز به سوى او فرستاد تا سعادتش را به وى بياموزد، و براى تحقّق اين مقصود، علمى به پيامبران داد كه به امّتشان نداده بود و امّت نمى توانستند با ابزارهاى تعلّم، خود به خود بدان دست يابند:

1. «أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (اعراف/62/158)

«[نوح به امّتش گفت:] پيام هاى

پروردگار خويش را به شما مى رسانم و اندرزتان مى دهم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد».

---------------

. الكافى، ج1، ص392.

----------------

. «يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جائَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (مريم/43/308)

«[ابراهيم گفت:] اى پدر، مرا از دانش [وحى، حقايقى] به دست آمده كه تو را نيامده است، پس از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت نمايم».

3. «كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقرة/151/23)

«چنان كه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله)، تا آيات ما را بر شما تلاوت كند و پاكتان سازد و كتاب و حكمتتان بياموزد و آنچه را نمى دانستيد تعليمتان دهد».

4. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل/43/272 و انبياء/7/322)

«پس اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد».

يعنى «اهل ذكر»، علمى را كه شما نمى دانيد و نمى توانيد بدانيد مى دانند، لذا راه شما به دانستن آن علم، تنها پرسش از اهل ذكر خواهد بود. امّا اهل ذكر چه كسانى هستند؟ اگر مراد از «ذكر»، قرآن باشد - چنان كه در آيات متعدّدى قرآن به اين نام خوانده شده (رك: حجر/6/262 و حجر/9/262 و نحل/44/272 و صاد/8/453 و زخرف/5 الى 8/489 و قمر/25/529 و قلم/51 و 52/ 566) - اهلش اوّلا رسول خداست «صلى الله عليه و آله» كه قرآن به صورت دفعى و تدريجى بر او نازل شده و علم آن نزد اوست و ثانيا كسانى كه پس از آن حضرت علم قرآن به ايشان به ارث رسيده كه اهلبيت آن حضرت مى باشند (رك: رعد/43/255،

و فاطر/32/438 به ضميمه ى اين دو آيه: آل عمران/33 و 34/54 و نساء/54/87)، و اگر مراد از «ذكر»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» باشد (رك: طلاق/10 و 11/559)، باز اهل ذكر، اهلبيت آن حضرت مى باشند.

انسان با ابزارهايى كه خدا به او بخشيده، خود به خود، تنها نسبت به ظاهر زندگى دنيا علم پيدا مى كند و علمش فراتر از آن نمى رود:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» (روم/7/405)

«از زندگى دنيا ظاهرى را مى دانند و آنها از آخرت بى خبرند»

و با اين علم اندك، از «ذكر» كه كتاب خدا و رسول اوست رويگردان مى شود!

«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا، ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» (نجم/29 و 30/527)

«پس، از كسى كه از ياد ما دل مى گرداند و جز زندگى دنيا را نمى خواهد روى گردان. اين نهايت دانش آنهاست»

(و نيز رك: جاثية/24 و 25/501).

اين رويگردانى در اثر طغيان است، و طغيان، ناشى از احساس بى نيازى از علم پيامبران و اكتفا به علم خويش! طغيان يعنى لبريز شدن، امّا نه لبريز شدنى كه بخاطر پر شدن است، لبريز شدنى كه ناشى از خيال پر شدن است (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى). انسان كوته بين كه جز زندگى دنيا نمى داند در مقابل علم انبيا و دعوت ايشان به فراتر از ظاهر زندگى دنيا (: خدا و غيب و آخرت)، طغيان مى كند، يعنى لبريز مى شود و علوم و معارف ايشان را نمى پذيرد و انكار مى كند و به زندگى دنيا بسنده مى كند. اين طغيان، اصل همه ى طغيانها و تجاوز از حدّهاست: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ» .

«فَأَمَّا مَنْ طَغَى، وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا، فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوَى»

(نازعات/37 الى 39/584)

«پس امّا آنكه سركشى كرد، و زندگى پست تر را برگزيد، پس همانا دوزخ جايگاه اوست» خدا در ابتداى سوره ى بقرة (2/2) مى فرمايد: «قرآن كه شكّى در آن نيست هدايت است براى اهل تقوا». اهل تقوا كسانى اند كه وقايه نفس مى كنند، يعنى جلوى نفس خود را مى گيرند تا مبادا پا از گليمش فراتر نهد و طغيان كند. آنگاه وصفى كه خدا براى ايشان ذكر فرموده اين است: «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (بقرة/3/2) «آنان كه به غيب ايمان مى آورند»، و در آيه ى بعد مى فرمايد:

«وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» (بقرة/4/2)

«و آنان كه به آنچه به تو نازل گرديده و آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان مى آورند و اينانند كه به آخرت يقين دارند»

اين آيات بيانگر اين است كه: اهل تقوا در مقابل آن كسانى اند كه تنها ظاهرى از زندگى دنيا مى دانند و از آخرت غافلند و اين نهايت دانش ايشان است. اهل تقوا در برابر انبيا زانو زدند و علم الهى ايشان را آموختند و به آن ايمان آوردند و به دست آنان هدايت يافتند:

«أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (بقرة/5/2)

«آنان بر هدايتى از پروردگار خويشند و هم ايشان رستگارانند».

سپس روى سخن را به كفّار و منافقان طغيان گر مى نمايد كه:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» (بقرة/6 و 7/3)

«همانا آنان كه كفر ورزيدند تفاوتشان نكند، چه انذارشان كنى يا انذارشان نكنى ايمان نمى آورند. خدا بر دل ها و شنوايى شان مهر نهاده و بر چشمانشان

پرده اى است و آنها را عذابى بزرگ است».

چشم و گوش و دل كه ابزار تعلّم است كه خدا به انسان عطا كرده، در اهل طغيان، مهر و پلمپ شده و پذيراى علوم انبيا نيست! سپس در ادامه ى آيات روى سخن به منافقان مى گرايد و اينكه آنان نيز حقيقتا ايمان نمى آورند و حيله گرى مى كنند و مؤمنان را سفيه مى دانند و چون با ياران شيطانى خود تنها شوند گويند: «ما بى ترديد با شما هستيم، جز اين نيست كه ما آنها را به مسخره گرفته ايم». سپس خدا در پاسخ ايشان مى فرمايد:

«اَللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (بقرة/15/3)

«خداست كه آنها را به مسخره مى گيرد و فرصت مى دهد تا در طغيانشان سرگردان بمانند».

در اين آيه، خدا كلّ تعامل ايشان با پيامبر و مؤمنان را كه آيات قبل بيانگر آن بود «طغيان» ناميده، پس در ادامه مى فرمايد: «آنان گمراهى را به بهاى هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد و هدايت پذير نبودند»، اين وصف، در مقابل وصف اهل تقوا و اولوا الالباب است كه چون از طغيان به دور بودند از هدايت الهى برخوردار گشتند.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ» (بقرة/18/4)

«كران و گنگان و كورانند، پس باز نمى گردند».

وقتى ابزار تعلّم (چشم و گوش و دل) در اختيار معلّم نباشد، وجود و عدمش فرقى نخواهد داشت. ابزار تعلّم، در وجود اهل طغيان از مسير اصلى خود دور افتاده:

«وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (انعام/110/141)

«و دل ها و ديدگانشان را مى گردانيم همچنان كه نخستين بار هم به آن ايمان نياوردند و آنها را در طغيانشان رها مى كنيم كه سرگشته بمانند».

علم انبيا نه علمى

است كه جز از طريق ايشان بتوان بدان دست يافت؛ لذا در آيه ى بعد مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ» (انعام/111/142)

«و اگر ما فرشتگان را به سوى آنها مى فرستاديم و مردگان با آنان به سخن مى آمدند و همه چيز را فوج فوج در برابرشان گرد مى آورديم باز هم ايمان نمى آوردند مگر اينكه خدا بخواهد، و ليكن بيشترشان جهل مى ورزند».

انسان بخاطر نهاد خداپرستش و نيز بخاطر اينكه وجودش آميخته اى از ملك و ملكوت است، حقيقتا محتاج علم انبياست - و اگر چه در سر خيال استغنا و بى نيازى پروراند - و سعادت دنيا و آخرتش جز به پيروى از ايشان حاصل نمى آيد. اگر انسان از انبيا كه به علم الهى دانايند روى گرداند از مقتضاى وجود خويش روى گردانده، امّا اين اقتضا و نياز در وجود او باقى و حكمران است، اگر انسان از راه درست، آن اقتضا را پاسخ گفت كه «فبها» و گر نه ناچار از راه نادرست پاسخ خواهد گفت و در دام طاغوت مى افتد. «فَالطَاغُوتُ مَنِ اشْتَدَّ طُغْيَانُهُ»؛ طاغوت كسى است كه خود را از علم انبيا بى نياز پنداشت امّا چون حقيقتا با اين نياز و اقتضا در وجود خود و ديگران مواجه شد و نياز انسان ها را به علم و حكمت و هدايت انبيا ديد، جاهلانه حكم راند و در مقابل انبيا دعوت راند و ادّعاى هدايتگرى نمود! طغيان گران كه از علم انبيا سر باز مى زنند ناچار دچار جهل طاغوت مى شوند و به حكم طاغوت رجوع مى كنند. طاغوت، رهبران جبهه ى مقابل

انبيا و اوصياى انبيايند. خدا در ادامه ى آيات مذكور از سوره ى انعام، رجوع طغيان گران را به حكم طاغوت، چنين بيان مى كند:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ، وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ» (انعام/112 و 113/142)

«و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جنّ گماشتيم كه براى فريب، بر يكديگر سخنان فريبنده القا مى كنند، و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كردند. پس ايشان را با افترايى كه مى بندند رها كن. و براى اين است كه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار [باطل] مايل شود و به آن دل خوش دارند و آنچه را در صدد ارتكاب آن هستند مرتكب شوند».

شياطين انس و جنّ، همان شياطينى هستند كه در چند آيه ى بعد سخن از ايشان گفته شده:

«إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ» (انعام/121/142)

«همانا شياطين، به اولياء خود القا مى كنند تا با شما مجادله كنند».

و نيز به دليل لفظ «اولياء» با توجّه به اينكه ولايت، رابطه اى دوطرفه است، همان طاغوتى هستند كه به عنوان اولياء كافران معرّفى شده اند:

«وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» (بقرة/257/43)

«و كسانى كه كافر شدند اولياء ايشان طاغوت است».

و نيز به دليل مقابله ى «زخرف القول» با «حكم خدا» در آيات 112 و 144 انعام، معلوم مى شود كه شياطين جنّ و انس، همان طاغوتى هستند كه در اين آيه نيز سخن از حكمرانى وى در مقابل تنزيل گفته شده است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ

ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً» (نساء/60/88)

«آيا نديدى كسانى را كه مى پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گشته ايمان دارند؟ مى خواهند داورى را پيش طاغوت برند، حال آن كه دستور يافته اند كه به آن كافر شوند! ولى شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى دورى در اندازد».

«زخرف القول» سخنان بى اساس فريبنده است كه طاغوت و طغيان گران بدان دل خوش كرده و از حكم عالمانه ى حقّ تعالى وامانده اند. علم فراتر از ظاهر زندگى دنيا را بايستى تنها از خدا جست (به وساطت انبيا و اوصيا). هر سخنى كه هر كسى در موضوعى فراتر از ظاهر زندگى دنيا از خود بگويد از مصاديق «زخرف القول» است؛ در علوم ماوراء ظاهر زندگى دنيا، تنها قول خدا و قولى كه بر اساس قول خدا گفته شود «زخرف القول» نيست. حضرت صادق «عليه السلام» فرمودند: «كُلُّ شَيْ ءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ كُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ» : « هر موضوعى بايد به قرآن و سنّت ارجاع شود، و هر حديثى كه موافق قرآن نباشد زخرف است».

اينكه هر سخنى بايد با كتاب خدا موافق باشد، از آيه ى بعد سوره ى انعام نيز فهميده مى شود، كه خدا پس از بيان دلخوشى اهل طغيان به «زخرف القول» از زبان پيامبرش مى گويد:

«أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغي حَكَماً وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً» (انعام/114/142)

«پس آيا حَكَمى جز خدا جويم؟ در حالى كه اوست كه اين كتاب را به تفصيل به سوى شما نازل كرده است».

يعنى كسانى كه

سرگرم و دلخوش به «زخرف القول» گشتند، به جاى پيروى از حكم خدا، پيرو حكم گويندگان «زخرف القول» گشتند. امّا اگر بنا شد ما جز خدا را حَكَم نگيريم و جز از حكم او پيروى نكنيم، حكم او را از كجا به دست آريم؟ آيه ى مذكور مى فرمايد: «از كتاب مفصّلى كه خدا به سوى شما نازل كرده است». معلوم مى شود كه خدا حكم همه چيز را در قرآن بيان فرموده، و گر نه همين آيه، مجوّز اين خواهد شد كه آنجا كه حكم خدا نباشد بتوان به حكم غير او رجوع كرد.

اگر گفته شود: آيا ما مى توانيم حكم همه چيز را از قرآن استنباط كنيم؟ پاسخ اين است كه: اگر ما در اين زمينه ناتوانيم، حكم اين ناتوانى ما نيز در قرآن بيان شده؛ خدا در قرآن بارها كسانى را كه علم قرآن نزد ايشان است و تنها بر اساس آن حكم مى كنند و حكم همه چيز را از آن استنباط مى كنند معرّفى كرده و امّت را به ايشان ارجاع داده است. چنان كه خداى تعالى در آيه ى «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78/275) فرموده، گوش و چشم و فؤاد را به عنوان ابزارهاى تعلّم در وجود انسان نهاده، امّا در پايان آيه نيز فرمود: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ يعنى خدا گوش و چشم و فؤاد را براى شما نهاد تا شايد شكر كنيد. شكر گوش و چشم و فؤاد به اين است كه انسان اين سه را در جايگاه حقيقى علم به كار برد، يعنى در دانستن فراتر از ظاهر زندگى دنيا، گوش و چشم

و دلش را به پيامبران سپارد و در اختيار ايشان نهد كه مجراى علم الهى اند. امّا در عين حال، خدا خبر داد كه انسان ها كمتر شكر اين سه نعمت را به جا مى آورند. در سوره ى مؤمنون، ابتدا در آيات (75 تا 77) عاقبت اهل طغيان را بيان كرد و آنگاه خطاب به ديگر انسان ها فرمود:

«وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (مؤمنون/78/347)

«و اوست كه براى شما گوش و چشم و دل پديد آورد، امّا كمتر سپاسگزارى مى كنيد».

و در سوره ى سجدة (9/415) نيز از كمى شكر اين سه نعمت سخن گفت و آيه ى بعد، از قول كسانى كه نسبت به اين سه نعمت ناشكر بودند فرمود:

«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» (سجدة/10/416)

«و گفتند: آيا وقتى در زمين ناپديد شديم، در آفرينش تازه اى خواهيم شد؟ بلكه آنها به لقاى پروردگارشان كافرند».

(اينها همان اهل طغيانند كه در جاى ديگرى نيز درباره ى ايشان فرمود: «فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (يونس/11/209)). سپس خدا در ادامه ى آيات سوره ى سجده، حال آنان را در آخرت بيان مى كند: «وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» (سجدة/12/416): «و اگر مى ديدى هنگامى كه مجرمان در پيشگاه پروردگارشان سرها را به زير افكنده [مى گويند]: پروردگارا، ديديم و شنيديم، پس ما را بازگردان تا كار شايسته كنيم، كه اينك ما به يقين رسيده ايم». خدا ايشان را در دنيا چشم و گوش و دل داد تا در همين دنيا ببينند و بشنوند و يقين كنند!

طاغيان با رجوع

به طاغوت، چشم و گوش و فؤاد خود را در اختيار طاغوت گذاردند:

«وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (انعام/113/142)

«و براى اينكه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار [باطل] مايل شود».

طاغوت، مدّعى علم و حكمت و هدايت است، پرستش طاغوت به پذيرش اين ادّعاى اوست، لذا كسى كه اين ادّعاى طاغوت را پذيرفت و چشم و گوش و دلش را در اختيار طاغوت نهاد در واقع طاغوت را پرستيد.

قَالَ رَسُولَ اللَّهِ (ص): «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ» .

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس به سخنگويى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است؛ اگر آن سخنگو از جانب خدا سخن گويد او خدا را عبادت كرده، و اگر از جانب ابليس سخن گويد ابليس را عبادت كرده است.

اگر كسى سخنش بر اساس كلام خدا باشد در واقع سخن خدا را گفته و اگر كسى سخنش بنا بر كلام خدا نباشد ناچار بنا بر جهلش سخن خواهد گفت و اين همان «زخرف القول» است كه شياطين جنّ و انس به يكديگر القا مى كنند. پذيرش سخن اوّل، پرستش خداست، و پذيرش سخن دوّم، پرستش شيطان.

اينكه اولوا الالباب «از پرستش طاغوت دورى كردند» معنايش اين است كه ايشان اجتناب كردند از اينكه گوش و چشم و فؤاد خود را در اختيار طاغوت جاهل بگذارند، زيرا آنان متذكّر اين بودند كه: «آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند يكسان نيستند» (رك: زمر/9/459)، و اقتضاى اين تذكّر در وجود ايشان

اين شد كه از طاغوت كناره گيرى كردند.

خدا كفر به طاغوت و ايمان به خويش را ملازم هم قرار داده:

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها» (بقرة/256/42)

«پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، يقينا به محكم ترين دستاويز دست آويخته است كه هرگز نخواهد گسست».

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً، أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً» (نساء/59 و 60/87 و 88)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و كاردارانى كه از شما هستند فرمان بريد. پس هرگاه در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد، كه اين بهتر و نيكو تأويل تر است. آيا نديدى كسانى را كه مى پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گشته ايمان دارند؟ مى خواهند داورى را پيش طاغوت برند، حال آنكه دستور يافته اند كه به آن كافر شوند! ولى شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى دورى در اندازد».

در دو آيه ى فوق، ابتدا وظيفه ى مؤمنان به ايشان گوشزد شده: «اطاعت از خدا و رسول و اولى الامر و ردّ موارد نزاع به خدا و رسول»، اگر چه در اين آيه در ردّ موارد تنازع،

نامى از اولى الأمر برده نشد، امّا چون اطاعت ايشان و اطاعت از رسول از يك سنخ است - و از اينرو با يك «أَطِيعُوا» بدان امر كرد- لذا ردّ به ايشان عين ردّ به رسول است، مگر آنكه تنازع امّت در خصوص خود اولى الأمر باشد كه با ردّ مورد تنازع به خدا و رسول، اين تنازع برچيده خواهد شد. مؤيّد اينكه ردّ امور به اولى الأمر عين ردّ به رسول خداست اين آيه است:

«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (نساء/83/91)

«اگر آن را به رسول و اولى الأمرشان ارجاع مى دادند قطعا كسانى از ايشان كه آن را استنباط مى كنند آن را مى دانستند».

امام رضا «عليه السلام» درباره ى اين آيه فرمودند: «يَعْنِي آلَ مُحَمَّدٍ (ص) وَ هُمُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَ مِنَ الْقُرْآنِ»: «مقصود، آل محمّدند (ص)، و ايشانند كه از قرآن استنباط مى كنند».

اينكه بايستى در احكام امور به اولى الأمر رجوع كرد از آن روست كه علم قرآن نزد ايشان است و ايشان بر اساس حكم خدا در كتابش حكم مى كنند، و اينكه نبايد به طاغوت رجوع كرد براى اين است كه طاغوت، جاهلانه حكم مى راند، لذا حكمش به بيراهه و گمراهى مى كشد. در دو آيه ى فوق (نساء/59 و 60)، خدا پس از ذكر وظيفه ى مؤمنان، حال كسانى را بيان كرده كه اگر چه مدّعى ايمان به رسول خدا و كتاب او و كتاب هاى ديگر رسولان الهى اند امّا با ارجاع حكم به طاغوت، از ايمان به دور و دچار گمراهى گشتند. خدا درباره ى آنان مى فرمايد: «الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ» (نساء/60)، و با

اين بيان، مشكل آنان را ايمان نداشتن به قرآن و ديگر كتاب هاى الهى مى داند. حكم خدا در امور مختلف، در كتاب هاى خدا آمده؛ ايمان به كتاب هاى خدا محض ادّعا نيست، بلكه لازمه ى ايمان حقيقى اينست كه مؤمن، حكم تمام امور را تنها از كتاب پروردگارش جويا شود يا از كسى كه مى تواند بر اساس آن حكم كند:

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً» (نساء/65/88)

« پس نه، به پروردگارت سوگند، ايمان نمى آورند مگر اين كه در اختلافى كه دارند تو را داور كنند و آن گاه در دلشان از حكمى كه كرده اى ملالى نيابند و بى چون و چرا تسليم شوند».

خدا در سوره ى مائده در آيات (44 و 45 و 47/ص115 و 116) كسانى را كه بر اساس كتاب خدا حكم نمى كنند كافر و ظالم و فاسق خوانده:

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»

و در آيات (43 و 44 و 47) چنين گفته كه حكم خدا در تورات و انجيل آمده و پيامبران خدا پيش از پيامبر اكرم بر اساس تورات حكم مى كردند، و سپس در آيه ى (48 و 49) به خاتم انبيا مى فرمايد:

«احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ»

«و ميان آنها مطابق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هوس هايشان پيروى مكن».

سپس در آيه ى 50 مى فرمايد:

«أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»

«آيا آنها خواهان حكم جاهليت اند؟ و براى قومى كه يقين دارند، حكم چه

كسى از حكم خدا بهتر است؟»

معلوم مى شود هر حكمى كه بر اساس كتاب خدا نباشد حكم جاهليت است. بلافاصله در آيه ى بعد مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (مائدة/51/117)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارا را اولياء خود مگيريد، آنها اولياء يكديگرند، و هر كه از شما پذيراى ولايت آنها شود از آنهاست. همانا خداوند ظالمان را هدايت نمى كند».

با توجّه به سياق آيات، اولياء گرفتن يهود و نصارا به معنى رجوع به ايشان است در احكام امور، و حال آنكه ايشان بنا بر كتاب خدا حكم نمى كنند، بلكه بنا بر هواها و هوس هاشان حكم مى رانند، لذا چون هوا و هوس ها متعدّد است كسى كه به آنان رجوع مى كند با حكم ها و با اولياء سر و كار دارد نه با حكم و با ولىّ، و در مقابل، خطاب به مؤمنان فرمود:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائدة/55/117)

«ولىّ شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند».

چون رسول خدا و اهلبيت آن حضرت بر اساس كتاب خدا حكم مى كنند، كسانى كه به ايشان رجوع مى كنند با حكم خدا و با ولايت او سر و كار دارند، حكم و ولايت رسول خدا و اهلبيت «عليهم السلام» همان حكم و ولايت خداست.

كسى كه حكم و ولايت يهود و نصارا را پذيرفت، يگانه وجودش كه از آن با ضمير مفرد تعبير مى رفت: «فَإِنَّهُ»، متشتّت شد

و متعلّق شد به عدّه اى كه با ضمير جمع از آنان تعبير مى شود: «مِنْهُمْ»، امّا كسى كه ولايت خدا و رسول و اهلبيت را پذيرفت، يگانه شد مر خداى يگانه را، و از حزب خدا شد، آنجا تنها سخن از حزب خداست و تعدّد حزبى نيست:

«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (مائدة/56)

«و هر كه ولايت خدا و رسول او و كسانى را كه ايمان آورده اند بپذيرد پس همانا حزب خدا پيروزند».

و اينجا اين مَثَل قرآنى روى مى نمايد كه:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (زمر/29/461)

«خدا مردى را مثل زده كه مملوك شريكانى بدخو و ناسازگار است و مردى كه تنها تسليم يك نفر است. آيا اين دو در مثل يكسانند؟ حمد مخصوص خداست، ولى بيشترشان نمى دانند».

اينكه درباره ى پذيرندگان ولايت يهود و نصارا فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (مائدة/51)، با توجّه به چند آيه ى قبل كه در آن ظالمان را معرّفى كرد: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (مائدة/45)، روشن مى شود كه چرا آنان از هدايت الهى محروم شدند؛ چون هدايت خدا در امور مختلف، همان حكم اوست در آن امور.

در آيات بعد خطاب به اهل كتاب مى فرمايد:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ» (مائدة/59)

«بگو: اى اهل كتاب، آيا بر ما خرده مى گيريد؟ جز اين است كه ما به خداى يگانه و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه پيش از

اين نازل شده ايمان آورده ايم؟ و اين به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسقيد».

فاسق را نيز در آيات قبل (مائدة/47) معرّفى كرد: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ».

آنها بخاطر طغيان، زير بار حكم خدا كه بر خودشان نازل شده بود نمى رفتند، نزول قرآن بر پيامبر خات، مزيد بر علّت شد و مرض ايشان را شدّت بخشيد:

«وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً» (مائدة/64 و 68/118 و 119)

«و آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، بى گمان بر كفر و طغيان بسيارى از آنان مى افزايد».

مركز و خواستگاه طغيان در وجود انسان نفس اوست:

«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها، كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها، إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها، فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها، فَكَذَّبُوهُ» (شمس/7 الى 14/595)

«و سوگند به نفس آدمى و آنكه او را سامان داد. پس فجور و تقوا را به وى الهام كرد. بى شك هر كه خود را تزكيه كرد رستگار شد. و بى گمان آنكه خود را بيالود، محروم گشت. ثمود از روى طغيان نفس، تكذيب كردند. آنگاه كه شقى ترين آنها به پاخاست. پس پيامبر خدا به آنها گفت ناقه خدا را با آب خوردنش گذاريد. پس او را تكذيب نمودند».

طغيان نفس، تجاوز آن است از حدّ و مرز خويش؛

قال مولانا امير المؤمنين «عليه السلام»: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَهُ»، «كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ يَجْهَلَ قَدْرَهُ»، «لَا جَهْلَ أَعْظَمُ مِنْ تَعَدِّي الْقَدْرِ»، «مَنْ جَهِلَ قَدْرَهُ جَهِلَ كُلَّ قَدْرٍ»، «مَنْ جَهِلَ قَدْرَهُ عَدَا [تَعَدَّى] طَوْرَهُ»، «هَلَكَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ

قَدْرَهُ»، «مَا هَلَكَ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ»، «مَا عَقَلَ مَنْ عَدَا طَوْرَهُ»، «لَا عَقْلَ لِمَنْ يَتَجَاوَزُ حَدَّهُ وَ قَدْرَهُ» .

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ .

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمودند: همانا عقل، بندى است بر نادانى، و نفس همچون پليدترين جنبندگان باشد كه اگر پايبندش نباشد هار شود، پس عقل، پايبند نادانى است.

كسى كه نفسش را كه پليدترين جنبندگان است به حال خود واگذارد و به پايبند عقل، در بندش نكشد حال او همين است كه در اين دو آيه بيان شده است:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ» (انفال/22/179)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، ناشنوايان گنگى هستند كه تعقّل نمى كنند».

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (انفال/55/184)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شدند پس آنها ايمان نمى آورند».

حدّ و مرز و قدّ و اندازه ى نفس چيست و كجاست كه نبايد از آن تجاوز كند؟

همان است كه خداى تعالى در قرآن بيان فرموده:

«يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر/15/436)

«اى مردم، شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى نياز و ستوده است».

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقرة/216 و 232/ 34 و 37، آل عمران/66/58، نحل/74/275، نور/19/351): «خدا مى داند و شما نمى دانيد».

وقتى بنده با فقر خويش نسبت به حضرت حقّ كه ريشه در ذات و خلقت او دارد آشنا شد و پذيرفت كه خدا همه چيز را مى داند و بنده ى فقير، هيچ نمى داند، ديگر در محضر او در مقابل فرستادگان و حجّت هاى او طغيان

نخواهد كرد، بلكه در پيشگاه ايشان زانوى ادب بر زمين مى نهد و توسّط ايشان با حقايق آشنا مى شود، از اينرو قال مولانا «عليه السلام»: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ» : «هر كس خويشتن را شناخت به نهايت هر معرفت و علمى راه يافت».

چنان كه پيش از اين آياتش ذكر شد، طغيان علمى، ريشه و اصل هر طغيان است. جالب توجّه است كه در روايتى كه از امام صادق «عليه السلام» درباره ى آيه ى سيزدهم سوره ى شمس نقل شده، آن حضرت، طغيان قوم ثمود را نيز تأويل به طغيان در مقابل علم الهى امام فرمودند: النَّاقَةُ الْإِمَامُ الَّذِي فَهِمَ عَنِ اللَّهِ وَ فَهِمَ عَنْ رَسُولِهِ «وَ سُقْياها» أَيْ عِنْدَهُ مُسْتَقَى الْعِلْمِ «فَكَذَّبُوهُ» : تأويل ناقه، امام است كه فهمش از جانب خدا و رسول خداست «و آب خوردنش» يعنى نزد او آبشخور علم است «پس او را تكذيب كردند».

خداى تعالى درباره ى قوم عاد كه جهل مى ورزيدند (احقاف/23/505) و پيامبرشان حضرت هود را تكذيب مى كردند و آخر به عذاب الهى مبتلا شدند مى فرمايد:

«جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (احقاف/26/505)

«و براى آنان گوشش و ديده ها و دل هايى قرار داده بوديم، ولى چون آيات الهى را انكار كردند نه گوش و نه ديدگانشان و نه دل هايشان به هيچ وجه به كارشان نيامد و آن كه استهزايش مى كردند بر سرشان آمد».

كسى از گوش و چشم و دلش بهرمند خواهد شد كه با اين ابزارها، علم صحيح الهى را از مجارى حقيقى

آن كه حجج اويند دريافت كند و اين امر را امتثال كند كه:

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/36/285)

«و چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن، همانا گوش و چشم و دل، همه ى آنها مورد سؤال واقع خواهند شد».

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ  قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ أَبَا بَكْرٍ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ السَّمْعِ وَ إِنَّ عُمَرَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ الْبَصَرِ وَ إِنَّ عُثْمَانَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ الْفُؤَادِ قَالَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ دَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ عِنْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَتِ، سَمِعْتُكَ تَقُولُ فِي أَصْحَابِكَ هَؤُلَاءِ قَوْلًا، فَمَا هُوَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، ثُمَّ أَشَارَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: هُمُ السَّمْعُ وَ الْبَصَرُ وَ الْفُؤَادُ وَ سَيُسْأَلُوَن عَنْ وَصِيِّي هَذَا وَ أَشَارَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا»، ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّةِ رَبِّي إِنَّ جَمِيعَ أُمَّتِي لَمَوْقُوفُونَ يَوْمَ الْقِيَامَة وَ مَسْئُولُونَ عَنْ وَلَايَتِهِ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (صافّات/24/446) .

امام حسين «عليه السلام» فرمودند: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمودند: همانا ابوبكر نسبت به من همچون گوش است و همانا عمر نسبت به من همچون چشم است، و همانا عثمان نسبت به من همچون فؤاد است! فرداى آن روز مجدّدا خدمت آن حضرت رسيدم، امير المؤمنين «عليه السلام» و ابوبكر و عمر و عثمان نيز آنجا بودند. عرض كردم: پدر جان، ديروز درباره ى اين اصحابتان مطلبى فرموديد، مقصودتان چه بود؟ فرمودند: بله،

سپس به آنان اشاره كرده، چنين گفتند: آنان گوش و چشم و فؤاد هستند و به زودى در خصوص وصيّ من - و به علىّ بن ابي طالب «عليه السلام» اشاره كردند - سؤال خواهند شد، سپس افزودند: همانا خداى عزوجل مى فرمايد: «همانا گوش و چشم و دل، همه ى آنها مورد سؤال واقع خواهند شد»، سپس فرمودند: قسم به عزّت پروردگارم كه تمام امّتم را در قيامت نگه دارند و از ولايت او سؤال كنند، و اين مطلب، همان است كه در اين آيه آمده است: «آنان را نگه داريد، كه از ايشان سؤال خواهد شد».

اينكه «منّى بمنزلة» ترجمه شد به اينكه «نسبت به من همچون» نه به اينكه «از منند همچون»، با توجّه به سياق روايت معنا شد، كه اگر جز اين بود معنا نداشت كه در روز قيامت، از گوش و چشم و دل پيامبرى كه خود ولايت دارد و در ولايت بر وصى ّاش تقدّم دارد و ولىّ او نيز هست، در خصوص ولايت وصىّ وى پرسش و بازخواست شود!

اوّلى را فرمودند: «گوش است» امّا نفرمودند كه آيا گوشى شنواست است يا گوشى كر؟ و همچنين در خصوص دوّمى كه آيا چشمى بيناست است يا نابينا؟ و نيز سوّمى آيا فؤادى است متمايل و هوايى اين خانواده يا ميلش به سمت و سوى ديگرى است؟ با توجّه به رفتار اين سه به وصىّ پيامبر مى توان پاسخ اين سه سؤال را دريافت.

امّا تفاوت تعبيرات سه گانه شايد به تفاوت خصوصيت شخصى آن سه بازگردد. اگر چه خدا همه را گوش و چشم و دل داده امّا ميزان اثر بخشى هر يك از اينها در

افراد، مختلف است؛ برخى بيشتر از راه شنيدن اثر مى پذيرند، برخى از راه ديدن و برخى از طريق گرايش دل. هدايت و گمراهى هر يك اين سه دسته نيز متناسب با خصوصيت هر كدام است. اهل سمع، به شنيدن دعوت، راه مى يابند، اهل بصر به ديدن معجزات، و اهل فؤاد به مواجه شدن با محبوب و دلخواه خويش. عامل اصلى محروميت از هدايت، طغيان است، امّا طغيان اهل سمع، به ناشنيدن رهنمودهاى پيامبران است، طغيان اهل بصر به ناديدن معجزات و نسبت سحر دادن به پيامبران، و طغيان اهل فؤاد به دلدادگى به باطل و پشت كردن به حقّ است.

اگر در اين امّت، مظاهر طغيان در مراتب سه گانه وجود داشته، حتما مظاهر كمال هدايت در مراتب سه گانه را نيز مى توان يافت. سلمان با اينكه پيامبر را نديده و سخنش نشنيده بود امّا به نام و وصفى كه از آن حضرت دريافته بود هوايى ايشان شد تا آنكه پس از سالها انتظار، با محبوبش ملاقات كرد، و در ارتباط او با پيامبر اكرم و اهلبيت ايشان، محبّت در وجود او نقش اوّل را داشت، و از طريق ايشان به علوم و معارفى راه يافت كه ديگران از آن محروم بودند. ابوذر در ابتدا امرى خارق العاده مشاهده كرد و اين باعث بر ايمانش شد، و پس از آن نيز بيشتر اهل تفكّر و عبرت بود كه تفكّر و عبرت، در بصيرت اصل است، و مقداد دعوت و سخن پيامبر را شنيد و پذيرفت و تا پايان نيز شعار زبان و عمل وى، «سمع و طاعت» بود. اجتناب از بندگى طاغوت، شرط جدائى ناپذير هدايت

است و پذيرش طاغوت و ايمان به آن و آنرا هدايت يافته تر از اهلبيت (ع) پنداشتن، حتما و حتما موجب گمراه شدن است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً» (نساء/51/86)

«آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب به آنان داده شده، به جبت و طاغوت ايمان مى آورند، و درباره كافران مى گويند: آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند!»

مؤمنان همه در مسير هدايتند و در رأس مؤمنان، ائمه هدى (ع)، هم خود در منتها مرتبه ى هدايتند و هم هدايتگر مؤمنانند. اما كسانى كه نسبت به امامت ايشان كافرند و از هدايت ايشان محروم، از جبت و طاغوت هدايت مى جويند و آن دو را بر ائمه ى هدى (ع) ترجيح مى دهند!

عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  فِى قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» فُلَانٌ وَ فُلَانٌ «وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» يَقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا «أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً» .

بريد عجلى گويد: امام باقر  درباره ى اين فرمايش خداوند متعال: «آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب به آنان داده شده، به جبت و طاغوت ايمان مى آورند» فرمودند: (مقصود از جبت و طاغوت) فلانى و فلانى هستند «و درباره كافران مى گويند: آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند!» درباره ى پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان بسوى آتش مى گويند: آنها از آل محمد (ص) هدايت

يافته ترند! «آنان كسانى اند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز ياورى براى او نخواهى يافت».

------------- عيون أخبار الرضا «عليه السلام»، ج1، ص313.

. راغب در بيان معناى اين كلمه گويد: جبت، رذل و پستى است كه هيچ خيرى در آن نيست، به هر معبودى جز خدا نيز جبت گفته مى شود.

. بصائر الدرجات، ص34. . تصنيف غرر الحكم، ص233.

. تحف العقول، ص15.

. تصنيف غرر الحكم، ص232.

. تأويل الآيات، ص777.

نكته

جزائى كه خدا به بندگانش در قبال عمل ايشان مى دهد با عمل آنان هم گونى و هم خوانى دارد، چنان كه فرمود: «جَزاءً وِفاقاً» (نبأ/26/582)، جالب توجّه است هم گونى دو نمونه جزاى دو دسته از طاغيان با طغيان آنان:

«وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغَى» (نجم/52/528): «و پيش از آنها قوم نوح را [هلاك نمود]، آنها ظالم تر و طاغى تر بودند». در اثر طغيان آنها: «طَغَى الْماءُ» (الحاقّة/11/567): «آب طغيان كرد».

«كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها» (شمس/11/595): «ثمود از روى طغيان نفس، تكذيب كردند». و در اثر طغيان آنها: «فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ» (الحاقّة/5/566): «امّا ثمود با صيحه ى طغيانگر به هلاكت رسيدند».

«إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ، لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» (الحاقّة/11 و 12/566): «ما وقتى كه آب طغيان كرد، شما را بر كشتى سوار نموديم، تا آن را براى شما تذكّرى گردانيم و گوش هاى فرا گيرنده آن را نگاه دارد». «واعِيَةٌ» معنايى مقابل طغيان است، اگر آنها طغيان كردند و پذيراى علوم پيامبران نشدند شما درس بگيريد و پذيرا گرديد.

«وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ»
اشاره

شرط ديگرى كه اولوا الالباب كه هدايت يافتگان حضرت حقّند بدان اتيان نمودند «انابه» است:

«إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» (رعد/27/252)

«خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را انابه كند به سوى خويش هدايت مى كند»

«اَللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ» (شورى/13/484)

«خدا هر كه را بخواهد به سوى خود بر مى گزيند و هر كه را انابه مى كند به سوى خود هدايت مى نمايد»

چون انابه موجب هدايت مى شود خدا به پيروى از راه اهل انابه دستور مى دهد: «وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ» (لقمان/15/412).

انابه را

به رجوع و بازگشت قلبى عبد به سوى حقّ تعالى معنا كرده اند؛ در قرآن تعبير «قَلْبٍ مُنيبٍ» آمده است (ق/33/519). امّا چه خصوصيتى در انابه وجود دارد كه هدايت را در پى دارد؟ به بيان ديگر در اين بازگشت قلبى عبد به مولا چه اتّفاقى مى افتد كه موجب هدايت مى شود؟ با تأمّل در اين چند آيه مى توان به جواب ره يافت:

«وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» (روم/33/408)

«و چون مردم را زيانى رسد پروردگار خود را با حال انابه مى خوانند، و آنگاه كه از جانب خود رحمتى به آنها چشاند به ناگاه دسته اى از ايشان به پروردگار خود شرك مى ورزند!»

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» (عنكبوت/65/404)

«و هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند، خدا را با اخلاص در دين مى خوانند، و آن گاه كه نجاتشان داد و به خشكى آورد، به ناگاه همانها شرك مى ورزند»

با توجّه به اتّحاد موضوع و نتيجه در دو آيه ى فوق، مى توان «دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ» را از جهت معنايى معادل «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ» قرار داد؛ مؤيّد اين جمع، اين آيه است:

«وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنيبُ، فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» (غافر/13 و 14/468)

«و تنها كسى متذكّر مى شود كه انابه مى كند؛ پس خدا را در حالى كه دين را براى او خالص كرده ايد بخوانيد، هر چند كافران را خوش نيايد»

تفريع آيه ى دوّم بر آيه ى اوّل، افاده ى اين معنا مى كند كه: حال كه تنها اهل انابه متذكّر مى شوند راه شما براى اهل انابه شدن اين

است كه خدا را با دين خالصانه بخوانيد.

با توجه به آيه ى مذكور از سوره ى روم (33) و نيز آيه ى ذيل:

«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ» (لقمان/15/412)

« و اگر آن دو (والدينت) سعى كنند كه تو چيزى را كه بدان علم ندارى شريك من انگارى، فرمانشان مبر، و در دنيا با آنها به نيكى معاشرت كن، و راه كسى را پيروى كن كه به سوى من انابه مى كند».

انابه، در مقابل شرك است. انابه يعنى خداخوانىِ خالصانه ى خالى از شرك. كسى كه نسبت به حقّ تعالى شرك ورزد مسلّما در جهل قدم نهاده است: «تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»، زيرا بر خلاف حقّ و حقيقت عمل كرده، حقّ و حقيقت اين است كه: «لا شَريكَ لَهُ» (أنعام/163/150). خداخوانى و پرستش خالصانه، بر اساس حقّ و حقيقت و مطابق علم است. كسى كه بخواهد خدا را خالصانه بخواند يا بپرستد مهم تر از همه چيز، نيازمند «علم» نسبت به حقّ و حقيقت است، لذا علم، لازمه ى انابه است. البته انابه دو گونه است: انابه ى اضطرارى و انابه ى اختيارى. انابه ى اضطرارى در زمانى روى مى نمايد كه انسان در طوفان حوادث و مشكلات گرفتار آيد و غير خدا را عاجز از يارى خود يابد، در اين زمان، فطرت يكتاپرست انسان در وجود او حكم مى راند و خداخوانى خاصلانه از او سر مى زند. امّا انابه ى اختيارى از آن رو كه عملى اختيارى است - و اگر چه مطابق فطرت است - نيازمند علم است، و اين علم را بايد از خدا و

فرستادگان و حجّت هاى او بر خلقش اخذ كرد.

«ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ، هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ في ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْوائَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَمَنْ يَهْدي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ، فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ، مُنيبينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ، مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (روم/28 الى 32/407)

«خدا براى شما از خودتان مثلى زده است: آيا از بردگانتان در اموالى كه روزيتان كرده ايم شريكانى هست تا در آن با آنها برابر باشيد و همان طور كه از يكديگر بيم داريد، از آنها بترسيد؟ اين گونه آيات خود را براى مردمى كه مى انديشند شرح مى دهيم. بلكه ستم پيشگان، بى هيچ دانشى از هوس هاى خود پيروى كردند. پس آن را كه خدا گمراه كرده، چه كسى هدايت مى كند؟ و آنها را هيچ ياورى نيست. پس حقّ گرايانه به سوى اين آيين روى آور، فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است، تغييرى در آفرينش خدا نيست، آيين پايدار همين است و ليكن بيشتر مردم نمى دانند. در حالى كه به سوى او انابه مى كنيد و از او پروا داريد، و نماز را برپا كنيد و از مشركان نباشيد، از آنها كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه هايى شدند، هر فرقه اى بدانچه نزد خود دارند دلخوشند».

اگر انابه اين است كه «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»،

مشركان كه در مقابل اهل انابه اند چنين اند كه: «فَرَّقُوا دينَهُمْ». مشركان تابع هواى نفس خويش اند و از علم بى نصيب: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْوائَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ»، لذا به آنچه نزد خود دارند، يعنى عقايد جاهلانه ى خويش شادند: «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»؛ امّا كسانى كه علم را از معدنش كه حضرت حقّ است كه: «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقرة/216 و 232/ 34 و 37، آل عمران/66/58، نحل/74/275، نور/19/351): «خدا مى داند و شما نمى دانيد»، از طريق مجارى آن كه رسول خدا و ائمّه ى بر حقِّ پس از اويند دريافت كنند ديگر به علمى كه نزد خداست شاد خواهند بود نه به آنچه نزد خودشان است و چنين كسانى از حزب الله خواهند بود نه از حزبهاى متفرّقه ى بشرى:

«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائدة/56/117)

«و هر كه ولايت خدا و رسول او و كسانى را كه ايمان آورده اند بپذيرد پس همانا حزب خدا پيروزند».

لذا در آيات قرآن، در مقابل اهل انابه - كه داراى دين خالصند، و دين خالص خويش را از طريق پذيرش ولايت خدا و رسول و اهلبيت دارا شده اند - سخن از كسانى گفته شده كه بتها و شياطين را به جاى خدا اولياء خود گرفتند:

«قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ، فَريقاً هَدَى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ، إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (اعراف/29 و 30/153)

«بگو: پروردگارم به انصاف فرمان داده است و اينكه نزد هر مسجدى روى خود را فرا داريد و خدا را با

خالص كردن دين براى او بخوانيد (انابه). همان گونه كه شما را پديد آورد بر مى گرديد. گروهى را هدايت كرد (اهل انابه) و گروهى گمراهى بر آنها محقّق شد، آنها شياطين را به جاى خدا اولياء خود گرفتند و مى پندارند كه ره يافته اند!»

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ» (زمر/2 و 3/458)

«همانا ما كتاب را به حقّ به سوى تو نازل كرديم، پس خدا را بندگى كن در حالى كه دين را براى او خالص كرده اى (ربط نزول كتاب با پرستش خالصانه اين است كه كتاب به علم خدا نازل شده و راه عبوديت خالصانه را ترسيم مى كند). آگاه باش كه دين خالص براى خداست (دين خالص، خصوصيتى است كه در خداخوانى اهل انابه نيز هست)، و كسانى كه جز خدا اوليائى گرفتند [مى گويند:] ما آنها را عبادت نمى كنيم جز براى اينكه ما را به خدا نزديك كنند! به يقين خداوند در باره ى آنچه اختلاف مى كنند ميانشان داورى خواهد كرد، بى ترديد خدا آن كسى را كه دروغ پرداز كفرپيشه است هدايت نمى كند».

پيش از اين در بحث طاغوت با توجّه به آيات (مائدة/44 الى 55) گفته شد كه: ولايت خدا و رسول و ائمّه «عليهم السلام» بر مؤمنان به معناى آن است كه رسول و ائمّه «عليهم السلام»، بر اساس «مَا أنْزَلَ اللهُ» براى مؤمنان حكم مى فرمايند؛ اهل انابه، حكم الهى را از ايشان اخذ مى كنند. در دو آيه ى ذيل

نيز ابتدا سخن از انحصار ولايت در خداى تعالى گفته شده و سپس اينكه حكم هر اختلافى نزد اوست، پس تنها بر او بايد توكّل كرد و تنها به سوى او انابه نمود:

«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ، وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شىَ ْءٍ فَحُكْمُهُ إِلىَ اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبىّ ِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» (شورى/9 و10/483)

«آيا به جاى او سرپرستانى براى خود گرفته اند؟ خداست كه ولىّ است، و اوست كه مردگان را زنده مى كند و هموست كه بر هر چيزى تواناست. و درباره ى هر چه اختلاف كرديد حكمش با خداست. اين خداى يكتا است كه پروردگار من است، تنها بر او توكّل كردم و تنها به سوى او انابه مى كنم».

لذا در سوره ى انعام پس از ذكر اهل طغيان و رجوع ايشان به شياطين جنّ و انس كه اولياى ايشانند (كه گفته شد طاغوت هم ايشانند)، در آيه ى بعد در واقع از لسان اهل انابه فرمود:

«أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغي حَكَماً وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً» (انعام/114/142)

«پس آيا حَكَمى جز خدا جويم؟ در حالى كه اوست كه اين كتاب را به تفصيل به سوى شما نازل كرده است».

و چنانچه در سوره ى زمر، ابتدا اجتناب اولوالالباب از عبادت طاغوت مطرح شده و بلافاصله انابه ى ايشان به سوى حقّ تعالى، در اينجا چگونگى عبادت طاغيان نسبت به طاغوت و بلافاصله پس از آن، چگونگى انابه ى اهل انابه كه همان اولوا الألباب مى باشند ذكر شده است.

امّا دليلى ديگر بر اينكه اهل انابه همان اولوا الألباب هستند:

«وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنيبُ» (غافر/13/468): «و تنها كسى

متذكّر مى شود كه انابه مى كند»

«إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» (رعد/19/252 و زمر/9/459): «تنها اولوا الالباب متذكّر مى شوند»

از اين دو آيه كه در هر دو، تنها گروهى كه اهل تذكّرند منحصرا ذكر شده، مى توان دريافت كه اولوا الالباب همان اهل انابه اند و اهل انابه همان اولوا الالباب.

سؤال: در حالت اضطرار چه خصوصيتى نهفته كه حتّى مشركان را به مرتبه ى انابه مى رساند؟ آن خصوصيت آيا در انابه ى اختيارى هم وجود دارد؟

جواب: كسانى كه مشرك مى شوند و غير خدا را مى خوانند از آن رو چنين مى كنند كه غير خدا را نافع يا ضارّ مى پندارند، لذا وقتى كه خدا آنان را در طوفان حوادث دچار اضطرار مى كند در آنجا ناتوانى غير خدا را در نجات خويش مشاهده كرده و به فطرت خود بازگشته و خدا را خالصانه مى خوانند (= انابه ى اضطرارى). در مقابل، كسانى بدون اينكه نياز به مشكلات و حوادث داشته باشند به خدا ايمان آورده و تنها او را همه كاره ى عالم مى دانند و با تكيه بر او دلشان آرام گرفته و در هر زمان براى درخواست هر نفع و خير و بركتى و نيز براى نجات از هر ضرر و شرّى دلشان تنها متوجّه ى او مى گردد (= انابه ى اختيارى). از مهم ترين منافع، راه سعادت دنيا و آخرت را به انسان نمودن و او را از شقاوت و عذاب ابدى نجات دادن است (= هدايت)، كه اهل انابه چون اين منفعت را از معدن و مرجع آن طلب مى كنند از آن برخوردار مى شوند و مشركان چون اين منفعت را از كسانى طلب مى كنند كه عالم به آن و قادر به اعطاى آن نيستند محروم مى گردند:

1. «قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ

أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ» (انعام/71/136)

«بگو: آيا به جاى خدا چيزى را بپرستيم كه نه سودى به ما رساند و نه زيانى، و بعد از آنكه خدا هدايتمان كرده به گذشته ى خود بازگرديم؟ مانند كسى كه شياطين او را زمين گير كرده كه سرگشته مانده است، يارانى هم دارد كه وى را به هدايت مى خوانند كه به سوى ما بيا! بگو: بى گمان تنها هدايت خدا هدايت است، و ما دستور يافته ايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم».

اگر كسى تنها هدايت خدا را هدايت دانست نياز خود به هدايت را تنها با رجوع به او پاسخ مى دهد (= انابه)، لذا از هدايت الهى برخوردار مى شود. اينكه در پايان آيه فرمود: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ» تسليم حكم الهى شدن مرتبه ى پس از انابه است، چنان كه جاى ديگر فرمود: «وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ» (زمر/54/464): «و پيش از آنكه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد به سوى پروردگارتان انابه كنيد و تسليم او شويد».

2. «وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ، وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ، وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ، قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ»

(يونس/105 الى 108/220 و 221)

«و با گرايش به حقّ به اين دين روى آور و هرگز از مشركان مباش. و جز خدا چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى رساند مخوان كه اگر چنين كنى در آن صورت قطعا از ستمكارانى. و اگر خدا زيانى به تو برساند هيچ كس جز او برطرف كننده ى آن نيست و اگر براى تو خيرى بخواهد، تفضّل او را هيچ بازدارنده اى نخواهد بود. آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رساند، و او آمرزنده ى مهربان است. بگو: اى مردم، پيام حقّ از جانب پروردگارتان براى شما آمده است؛ پس هر كه هدايت پذيرد تنها به سود خويش هدايت مى شود و هر كه گمراه شود فقط به زيان خود گمراه مى گردد، و من بر شما نگهبان نيستم»

3. «يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ» (حجّ/12/333)

«به جاى خدا چيزى را مى خواند كه نه زيانى به او مى رساند و نه سودش مى دهد! گمراهى دور همين است».

كسانى كه به جاى رجوع به معدن علم و هدايت سراغ غير خدايى كه مالك اين منفعت نيست رفتند دچار «گمراهى دورى» خواهند شد. تا اينجا مشخّص شد كه لازمه ى انابه اين است كه انسان بداند كه سود و زيان تنها در دست خداست و غير او مالك سود و زيانى نيست مگر به اذن او. اين علم، حقيقت توكّل است، چنان كه جبرئيل به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در تعريف توكّل عرضه داشت: «الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي وَ لَا يَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِذَا

كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِي أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَكُّلُ» : «علم به اينكه مخلوق زيان نمى زند و سود نمى بخشد و بخشش نمى كند و باز نمى دارد، و نااميدى از مخلوق را به كار داشتن، پس هر گاه بنده چنين باشد براى كسى جز خدا عمل نكند و اميد نبندد و نترسد جز از خدا، و به كسى جز خدا طمع نبندد؛ پس اينست توكّل».

بنا بر اين، توكّل، مقدّمه ى انابه است، چنان كه حضرت حقّ نيز توكّل را قبل از انابه ذكر فرمود: «عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» (شورى/10/483).

الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ
اشاره

از ديگر خصوصيات اولوا الالباب كه هدايت ايشان را در پى دارد گوش فرا دادن است به «القول».

سؤال: اولوا الألباب به چه قولى گوش فرا مى دهند؟ در آيه ى مذكور، بيان شده كه به «القول»؛ مراد از «القول» چيست؟ آيا مقصود اين است كه به هر گفتارى گوش فرا مى دهند و از برترين آنها پيروى مى كنند؟

جواب: لازمه ى اطلاق تجويز استماع، اين است كه به سخنان طاغوت نيز مى توان گوش فرا داد، و حال آنكه اين معنا با اجتناب از پرستش طاغوت كه در آيه ى قبل مطرح شده مقابل است، و ثانيا خدا در ديگر آيات، اجازه ى همنشينى و شنيدن سخنان هر كسى را به مؤمنان نمى دهد:

«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً» (نساء/140/100)

«البتّه خدا در اين كتاب بر شما نازل كرده كه: چون بشنويد آيات الهى مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد با آنها منشينيد تا سخنى ديگر آغاز كنند، چرا كه در اين صورت شما نيز مثل آنها خواهيد شد! و مسلّما خدا همگى منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد».

اين منكران ريشخند كننده، همان اهل طغيانند كه درباره ى آنان فرمود: «وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ، اَللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (بقرة/14 و 15/3)

«و چون با مؤمنان رو به رو شوند گويند: ايمان آورده ايم، و چون با ياران شيطانى خود تنها شوند گويند: ما بى ترديد با شما هستيم، جز اين نيست كه ما به ريشخند گرفته ايم. خداست كه آنها را به ريشخند مى گيرد و فرصت مى دهد تا در طغيانشان سرگردان بمانند».

پس مسلّما نمى توان سخن هر كسى را گوش فرا داد و مراد از

«القول» نمى تواند هر قولى باشد و «ال» آن را نمى توان «ال» جنس گرفت، بلكه «ال» عهد ذكرى است و بايستى ديد در ديگر آيات آيا مصداق مشخّصى براى آن معرّفى شده يا خير؟ پاسخ اين است كه: آرى، خداى تعالى در ديگر آيات، مصداق «القول» را مشخص نموده و اين تعبير را در دو آيه در خصوص قرآن استعمال فرموده است:

«أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلينَ» (مؤمنون/68/346)

«آيا در اين قول تدبّر نكردند يا چيزى براى آنها آمده كه براى پدران پيشين آنها نيامده است؟»

«وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (قصص/51/392)

«و به راستى براى ايشان، قول را پى در پى آورديم، به اميد آن كه متذكّر شوند».

و در چند آيه ى بعد در وصف ايمان آورندگان به قرآن مى فرمايد:

«وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ» (قصص/55/392)

«و چون سخن بيهوده شنوند از آن روى بر مى تابند و مى گويند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست، سلام بر شما، ما خواهان جاهلان نيستيم».

كه اين خود دليل ديگرى است بر عدم اطلاق تجويز استماع هر قولى. جز دليل فوق، به دو دليل ديگر نيز مى توان استدلال كرد بر اينكه مراد از «القول» قرآن است:

1. با توجّه به اينكه اولوا الألباب، خوبان از بندگان خدا هستند مسلّما آن قولى كه ايشان بدان گوش فرا مى دهند قولى است گوش دادنى. حال بنا بر آيات قرآن كدام قول است كه گوش دادنى است (يعنى شايسته ى آن است كه بدان گوش فرا داده شود)؟

الف: در آيات قرآن تنها در دو مورد خداى تعالى

با صيغه ى امر به گوش فرا دادن (: استماع) دستور داده است:

اوّل: درباره ى كلّ قرآن: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (اعراف/204/176): «و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش بسپاريد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت شويد».

دوّم: درباره ى جزئى از قرآن: «يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» (حجّ/73/341): «اى مردم، مثلى زده شده است، پس بدان گوش فرا دهيد».

ب: چنان كه در بحث پيرامون طاغوت گفته شد، با توجّه به آيه ى 78 نحل (ص275)، خدا گوش و چشم و فؤاد را به عنوان ابزار تحصيل علم در وجود انسان قرار داده و تشكّر و قدردانى نسبت به اين سه نعمت را از انسان خواهان است. قدردانى از اين سه نعمت هم اين است كه آنها را آنجا كه حقيقتا مجارى علم است استعمال كند، و علم فراتر از ظاهر زندگى دنيا تنها نزد خداست و از مجراى پيامبران و فرستادگان و حجّت هاى او مى توان بدان دست يافت. لذا انسان موظّف و مسئول است كه سمع و بصر و فؤاد خود را تنها در اين مجرا كار فرمايد:

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/36/285)

«و چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن، همانا گوش و چشم و دل، همه ى آنها مورد سؤال واقع خواهند شد».

2. با توجّه به اينكه اولوا الألباب از هدايت الهى بهرمندند مسلّما آن قولى هم كه بدان گوش فرا مى دهند قولى است كه در هدايت ايشان نقش دارد. آن قول شنيدنيى كه موجب هدايت مى شود قول خداست:

«وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ

يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جنّ/13/572)

«و ما همين كه هدايت را شنيديم بدان گرويديم، پس هر كه به پروردگار خود ايمان آورد نه از نقصان مى ترسد و نه از ستمى».

در اين آيه خداوند متعال گفتار اجنّه اى را كه قرآن را از پيامبر شنيده و بدان ايمان آوردند نقل فرموده. جالب توجّه است كه آنها نگفتند: «ما وقتى قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم»، بلكه آن قدر هدايتگرى قرآن برايشان جلوه داشت كه گفتند: «ما وقتى هدايت را شنيديم به آن ايمان آورديم». شاهد بر اينكه مسموع ايشان همان آيات قرآن بوده اوّلا آيات (جنّ/1 و 2/572) است و ثانيا آيات (احقاف/29 و 30/506). بنا بر اين آيه، قرآن آن قول شنيدنى است كه هدايت را در پى دارد.

----------------

. معانى الأخبار، ص261.

فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
اشاره

چهارمين خصوصيت اولوا الالباب كه مجوب هدايت ايشان مى شود و شرط چهارم هدايت است پيروى از احسنِ قول است.

سؤال: همه ى قرآن از حُسن برخوردار است، امّا آيا مى توان آيات آن را تقسيم به حَسَن و اَحسن كرد؟ اينكه در اين آيه سخن از تبعيت از احسن قول گفته شده آيا موجب تضعيف اين نظر كه مراد از «القول» قرآن باشد نمى شود؟ اگر مراد از «القول» قرآن است مراد از «أحسنه» چيست؟

پاسخ: اوّلا: تبعيت از احسن در خصوص قرآن كريم تنها در آيه ى مورد بحث مطرح نشده، بلكه در آيه ى (زمر/55/464) نيز خدا صريحا فرموده:

«اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ»

«و از نيكوترينِ آنچه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد».

و در آيه ى قبلش نيز همچون آيه ى مورد گفتگو سخن از انابه است و امر به آن

فرموده، كه اين نيز دليل ديگرى است بر اتّحاد مفاد در دو موضع؛ لذا «أحسن» در آيه ى 55 زمر به هر معنايى كه باشد «أحسنه» نيز در آيه ى مورد گفتگو به همان معناست.

ثانيا: اگر چه مؤمنان مأمور به تبعيت از كلّ قرآنند، امّا خدا در قرآن، هر گونه تبعيتى را نسبت به قرآن تأييد نكرده است؛

«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» (آل عمران/7/50)

«اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكم است كه اساس كتابند و برخى متشابه اند، امّا كج دلان، براى فتنه جويى و به قصد تأويل، متشابهات آن را كه پيروى مى كنند».

«زَيْغْ» را به انحراف از حقّ معنا كرده اند و در روايتى به شكّ معنا شده كه باعث انحراف از حقّ است. در هر صورت وجود «زيغ» در دل، موجب فسوق و محروميت از هدايت مى گردد، چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

«فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ» (صفّ/5/551)

«پس چون منحرف شدند خدا هم دل هايشان را برگرداند (دچار زيغ كرد)، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند».

تعبير «فَيَتَّبِعُونَ» در دو جاى قرآن آمده، يكى درباره ى اهل زيغ و ديگرى درباره ى الوا الالباب، در هر دو نيز مقصود، تبعيت از قرآن است، امّا نتيجه ى يكى محروميت از هدايت است و ثمره ى ديگرى برخوردارى از هدايت الهى. جالب اين است كه در پايان آيه ى 7 آل عمران، سخن از اولوا الالباب نيز به ميان آمده و در ابتداى آيه ى بعد، دعاى ايشان مطرح شده: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» (آل عمران/8):

«پروردگارا، دل هاى ما را پس از آن كه هدايتمان كردى برمگردان (دچار زيغ مكن)».

اهل زيغ در مقابل اولوا الالباب اند، و تبعيت از متشابهات قرآن در مقابل تبعيت از احسن قرآن است. حال، آيا مقصود از احسن قرآن چيست؟ خداى تعالى در ادامه ى آيه ى 7 آل عمران مى فرمايد:

«فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»

«امّا كج دلان، براى فتنه جويى و به قصد تأويل، متشابهات آن را كه پيروى مى كنند، و تأويل آن را جز خدا نداند! و آنها كه در دانش ريشه دارند گويند: ما بدان ايمان داريم، همه از جانب پروردگار ماست، و جز اولوا الالباب متذكّر نمى شوند».

با توجه به ادامه ى آيه، آيا مقصود از احسن قرآن محكمات آن است؟ اگر تنها محكمات مقصود باشد مستلزم اين است كه متشابهات قرآن كه كتاب هدايت است در هدايتگرى با قرآن همراهى نداشته و وجود آنها در كتاب هدايت بى فايد باشد، حال آنكه اوّلا: خدا بارها دستور به تبعيت از كلّ قرآن داده مانند:

«اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» (اعراف/3/151)

«از آنچه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد».

و ثانيا: بنا بر آيات متعدّدى، كلّ قرآن، كتاب هدايت است:

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقرة/2/2)

«آن كتاب هيچ ترديدى در آن نيست، راهنماى پرهيزگاران است».

بنا بر اين نمى توان گفت كه احسن قرآن محكمات آن است، بلكه مى توان گفت كه احسن قرآن، هم محكمات است و هم متشابهات مؤوّل به محكمات، امّا «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ

اللَّهُ»، تأويل متشابهات را جز خدا نمى داند و البتّه راسخان در علم نيز به تعليم خدا مى دانند، و تنها اولوا الالباب متذكّر اين مطلب هستند؛ لذا اولوا الالباب تأويل متشابهات قرآن را از طريق راسخان در علم درمى يابند و از آن تبعيت مى كنند.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» (نساء/59/87)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و كاردارانى كه از شما هستند فرمان بريد. پس هرگاه در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد، كه اين بهتر و نيكو تأويل تر است».

و البتّه ردّ امور به اولى الأمر نيز عين ردّ به خدا و رسول است، چنان كه در جاى ديگر فرمود:

«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (نساء/83/91)

«اگر آن را به رسول و اولى الأمرشان ارجاع مى دادند قطعا كسانى از ايشان كه آن را استنباط مى كنند آن را مى دانستند».

با رجوع به رسول خدا و اولى الامر مى توان به علم دست يافت. رسول خدا و اولى الامر همان راسخان در علم اند كه به تعليم الهى، تأويل متشابهات قرآن را مى دانند و مى توانند حكم امور را از قرآن استنباط كنند: «لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (نساء/83)؛ لذا تنها با رجوع به ايشان مى توان به تأويل احسن دست يافت: «ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» (نساء/59).

اگر نتوان آيات قرآن را تقسيم به احسن و غير احسن كرد امّا چنين تقسيمى

درباره ى تأويل متشابهات رواست؛ يك تأويل، تأويل جاهلانه ى ناپسند و خالى از حُسن اهل زيغ است، و يك تأويل، تأويل عالمانه ى الهى احسن است كه اولوا الالباب به واسطه ى راسخان در علم كه رسول خدا و اولى الامر (اهلبيت آن حضرت «عليهم السلام») مى باشند دريافت و از آن تبعيت مى كنند: «اَلَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» أى أحسنه تأويلا.

پس اگر خدا در جايى فرمود: «اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» (اعراف/3) و در جاى ديگر فرمود: «اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» (زمر/55)، جمع اين دو آيه به اين نخواهد بود كه يكى را عامّ دانيم و ديگرى را خاصّ (كه در اين جمع، ابهاماتى نيز هست، مثل اينكه: آيا «احسن» و «غير احسن» قرآن كدام آيات است؟ آيا ملاك و معيارى هست كه تكليف را كاملا مشخص و متميّز سازد، كه اگر نباشد نمى توان به تكليف اتيان نمود؟! و آيا مخاطبان به خطاب خاصّ، مخاطب به خطاب عامّ نيز هستند يا اينكه تبعيت از «غير احسن» قرآن بر آنان واجب نيست؟ پس خطاب عامّ، خطاب به كيست؟)، بلكه جمع اين دو آيه به اين خواهد بود كه بگوييم: آيه ى دوّم در واقع بيانگر چگونگى تبعيت از آيه ى اوّل است.

«أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»

آيه ى هفدهم

«وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» (محمد/17/508)

«و كسانى كه هدايت يافتند خدا بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را به آنان عطا كرده است» عَنْ خَيْثَمَةَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ  فَقَالَ لِي: يَا خَيْثَمَةُ، إِنَّ شِيعَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يُقْذَفُ فِي قُلُوبِهِمُ الْحُبُّ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُلْهَمُونَ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، أَلَا إِنَّ الرَّجُلَ

يُحِبُّنَا وَ يَحْتَمِلُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ يَرَنَا وَ لَمْ يَسْمَعْ كَلَامَنَا لِمَا يُرِيدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَيْرِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» يَعْنِي مَنْ لَقِيَنَا وَ سَمِعَ كَلَامَنَا زَادَهُ اللَّهُ هُدًى عَلَى هُدَاهُ .

خيثمه ى جعفى گويد: خدمت حضرت باقر  رسيدم. فرمودند: خيثمه! همانا محبت ما اهلبيت به دل شيعيان ما مى افتد و محبت ما اهلبيت به آنان الهام مى شود. شخص، ما را دوست دارد و آنچه در فضل ما مى شنود مى پذيرد با اينكه ما را نديده و سخن ما را نشنيده، چون خدا خير او را خواسته، و اين فرمايش خدا اشاره به همين است: «و كسانى كه هدايت يافتند خدا بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را به آنان عطا كرده است»، يعنى هر كس ما را ببيند و كلام ما را بشنود خداوند بر هدايت او مى افزايد. عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ قَالَ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ  «زادَهُمْ هُدىً» حَيْثُ عَرَّفَهُمُ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْقَائِمَ  «وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» أَيْ ثَوَابَ تَقْوَاهُمْ أَمَاناً مِنَ النَّارِ .

محمد حلبى گويد: حضرت صادق  فرمودند: «و كسانى كه هدايت يافتند» به ولايت علي ، «خدا بر هدايتشان افزود» به شناساندن امامان پس از حضرت علي  و حضرت قائم ، «و تقوايشان را به آنان عطا كرده است» يعنى پاداش تقواشان را كه امان از آتش بود.

آيه ى هجدهم

«إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» (محمد/25/509)

«همانا كسانى كه پس از روشن شدن هدايت براى آنها، روگردان شدند، شيطان اين كار

زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است!» عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى»؛ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ، ارْتَدُّوا عَنِ الْإِيمَانِ فِي تَرْكِ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ  .

حضرت صادق  درباره ى آيه ى مذكور فرمودند: مقصود فلانى و فلانى و فلانى هستند كه با ترك ولايت امير المؤمنين  از ايمان روگردان شدند.

آيه ى نوزدهم

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ» (محمد/32/510)

«همانا كسانى كه كافر شدند و از راه خدا جلوگيرى نموده و از رسول خدا جدا شدند بعد از آنكه هدايت را برايشان روشن كرد، هرگز ضررى به خدا نمى زنند و به زودى خدا اعمالشان را نابود مى كند» قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنيِنَ : «وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ» أَيْ قَاطَعُوهُ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ أَخْذِهِ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ لَهُ .

امير المؤمنين  فرمودند: «و از رسول خدا جدا شدند» يعنى از رسول خدا (ص) در اهلبيت او جدا شدند بعد از آنكه از آنها نسبت به اهلبيتش پيمان گرفته بود.

عَنِ الْبَاقِرِ  «وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» قَالَ: فِي أَمْرِ عَلِيٍّ  .

امام باقر  درباره ى «و از رسول خدا جدا شدند بعد از آنكه هدايت را برايشان روشن كرد» فرمودند: در امر (ولايت) حضرت على  (از رسول خدا جدا شدند)؛ نسبت به امر (ولايت) حضرت على  مطلب را برايشان روشن كرد -------------

تفسير فرات، ص417.

. تأويل الآيات، ص572.

. الكافى، ج1، ص420.

. تفسير

القمى، ج2، ص308.

. كشف اليقين، ص373.

. الكافى، ج8، ص288.

آيه ى بيستم

«أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (ملك/22/563)

«پس آيا آن كس كه نگونسار راه مى پيمايد هدايت يافته تر است يا آن كس كه ايستاده بر صراط مستقيم مى رود؟» عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ  الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُتَّكِئٌ عَلَيَّ، فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ نَحْنُ عَلَى بَابِ بَنِي شَيْبَةَ فَقَالَ: يَا فُضَيْلُ! هَكَذَا كَانَ يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ؛ لَا يَعْرِفُونَ حَقّاً وَ لَا يَدِينُونَ دِيناً. يَا فُضَيْلُ! انْظُرْ إِلَيْهِمْ مُكِبِّينَ عَلَى وُجُوهِهِمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ مِنْ خَلْقٍ مَسْخُورٍ بِهِمْ مُكِبِّينَ عَلَى وُجُوهِهِمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» يَعْنِي وَ اللَّهِ عَلِيّاً  وَ الْأَوْصِيَاءَ .

فضيل گويد: همراه امام باقر  وارد مسجد الحرام شدم، حضرت به من تكيه زده بود، كنار درب بنى شيبه بوديم، حضرت نگاهى بسوى مردم انداخته و فرمودند: اى فضيل! مردم در دوران جاهليت نيز همين طور طواف مى كردند؛ نه حقى را مى شناختند و نه دينى داشتند. اى فضيل! آنها را ببين، بر روى خود واژگونند، خدا لعنتشان كند كه مردمى خوار و زبون و واژگون بر روى خويش اند. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «پس آيا آن كس كه نگونسار راه مى پيمايد هدايت يافته تر است يا آن كس كه ايستاده بر صراط مستقيم مى رود؟» و فرمودند: به خدا قسم، مقصود (از صراط مستقيم) على  و اوصياء هستند. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي  فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى

صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» قَالَ: إِنَّ اللَّهَ ضَرَبَ مَثَلَ مَنْ حَادَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ  كَمَنْ يَمْشِي عَلَى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِي لِأَمْرِهِ، وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ  .

محمد بن فضيل گويد: حضرت كاظم  درباره ى اين آيه (آيه ى مذكور) فرمودند: همانا خدا كسى را كه از ولايت على  برگشته مثال زده به كسى كه بر رويش راه مى رود و در كارش گمراه است، و كسى را كه از على  پيروى كند، با قامت راست و بر صراط مستقيم قرار داده و صراط مستقيم امير المؤمنين  است.

آيه ى بيست و يكم

«وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جنّ/13/572)

«و ما همين كه هدايت را شنيديم بدان ايمان آورديم، پس هر كه به پروردگار خود ايمان آورد، نه از نقصان مى ترسد و نه از ستمى». عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي  قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ... «لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ»، قَالَ: الْهُدَى الْوَلَايَةُ، آمَنَّا بِمَوْلَانَا فَمَنْ آمَنَ بِوَلَايَةِ مَوْلَاهُ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً .

محمد بن فضيل گويد: از حضرت كاظم  درباره ى اين آيه پرسيدم: «و ما همين كه هدايت را شنيديم به آن ايمان آورديم»، فرمودند: هدايت، همان ولايت است. يعنى به مولاى خود ايمان آورديم، پس هر كس به ولايت مولايش ايمان آورد از نقصان و ستم نهراسد. در آيه ى فوق، سخن بعضى از جنّيان نقل شده كه آيات قرآن را از پيامبر شنيدند و به آن ايمان آوردند (رك: جنّ/1 و 2/572). امّا اينكه امام كاظم  «هدى» را

به «ولايت» تفسير كردند وجهش اين است كه - همچنان كه در جاى جاى مباحث مربوط به شرايط هدايت اولوا الالباب آياتش ذكر شد – پذيرش ولايت خدا - كه ولايت پيامبر و ائمّه نيز همان ولايت خداست – شرط اصلى و اساسى هدايت است، بلكه اين شرط، جامع شرايط هدايت اولوا الالباب و مجمل آن است. اثبات اين گفته و تفصيل اين اجمال در آن مباحث گذشت. اينكه پذيرش ولايت خدا شرط هدايت است، از آيه ى ذيل نيز قابل استفاده است:

«فَريقاً هَدى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (اعراف/30/153)

«گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر آنها محقق شد آنها شياطين را به جاى خدا ولىّ خود گرفتند و مى پندارند كه راه يافته اند».

بنا بر اين آيه، علّت تحقّق ضلالت در حقّ گمراهان، شياطين را به جاى خدا اولياء خود گرفتن است؛ معلوم مى شود كه هدايت يافتگان، ولايت خدا را پذيرفتند كه هدايت شدند.

------------

. الكافى، ج1، ص433.

. الكافى، ج1، ص433.

انتخاب هدايتگر

اشاره

خدا با علم به پيشينه و پسينه ى هر كس و باخبر دادشتن از سرّ و نهان هر انسان، نسبت به وضعيت هدايت او داناتر است. غير خدا در تشخيص هدايت يافتگان نيز دچار اشتباه مي شوند، چه رسد به اينكه بخواهند پس از تشخيص اينكه كسي هدايت يافته، دريابند كه در آينده نيز دچار گمراهي نخواهد شد، و بالاتر اينكه برايشان محرز شود كه او مي تواند هدايتگر خلق نيز باشد! «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ» (أنعام/117/142)

«همانا پروردگار تو بهتر مى داند چه كسى از راه او منحرف

مى شود، و همو به ره يافتگان داناتر است» «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس/35/213)

«پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى يابد مگر آن كه هدايتش كنند؟ شما را چه شده است، چگونه حكم مى كنيد؟» بشريت در تجربه ى تاريخي اش بارها ناتواني خود را در تشخيص اين امر ثابت كرده است؛ لذا خدا نيز هرگز از بشر كاري را كه در توانش نيست نخواسته و اصلا چنين اختيارى به بشر نداده است: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (قصص/68/393)

«پروردگار تو هر چه بخواهد مى آفريند، و هر چه بخواهد برمى گزيند. آنان اختيارى ندارند. منزّه است خدا از همتايانى كه براى او قائل مى شوند!» عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ» فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِينٍ كَيْفَ شَاءَ، ثُمَّ قَالَ: «وَ يَخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَنِي وَ أَهْلَ بَيْتِي عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا، فَجَعَلَنِيَ الرَّسُولَ وَ جَعَلَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ  الْوَصِيَّ ثُمَّ قَالَ: «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يَعْنِي مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ يَخْتَارُوا وَ لَكِنِّي أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ؛ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي صَفْوَتُهُ وَ خِيَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، ثُمَّ قَالَ: «سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» يَعْنِي اللَّهُ مُنَزَّهٌ عَمَّا يُشْرِكُونَ بِهِ كُفَّارُ مَكَّةَ .

انس بن مالك گويد: از رسول خدا (ص) درباره ى معناى آيه ى «پروردگار تو هر چه بخواهد مى آفريند ...» پرسيدم. فرمودند: خداوند آدم را از

گل، آن گونه كه مى خواست آفريد، سپس فرمودند: «و هر چه بخواهد برمى گزيند» همانا خداوند متعال مرا و اهلبيت مرا بر جميع آفريدگان اختيار كرد و برگزيد؛ مرا فرستاده اش قرار داد و على را وصىّ. سپس فرمودند: «آنان اختيارى ندارند» يعنى براى مردم، حقّ انتخاب قرار ندادم، لكن خود، هر كس را بخواهم انتخاب مى كنم. پس من و اهلبيتم برگزيدگان خدا از ميان آفريدگان او هستيم. سپس فرمودند: «منزّه است خدا از همتايانى كه براى او قائل مى شوند» يعنى منزّه است خداوند از همتايانى كه كافران مكّه براى او قائل مى شوند. خداوند متعال خود عهده دار هدايت خلق گشته و هدايت را بر خويش واجب ساخته و فرموده است: «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى» (ليل/12/595): «همانا هدايت بر عهده ى ماست». تعيين امام هم كه لازمه ى هدايت خلق است بر عهده ى خود اوست. از اينرو كه براي هدايت، بايستي هدايتگري (امام) تعيين شود خدا هيچ قومي را بدون هادي و امام، به حال خود وانمي گذارد. آيه ى: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد/7/250): «و هر قومي را هدايتگري است»، بيانگر تضمين الهى در زمينه ى تعيين امام است. چنان كه خطاب به حضرت نوح نيز فرمود:

وَ لَمْ أَكُنْ أَتْرُكُ النَّاسَ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِي وَ دَاعٍ إِلَيَّ وَ هَادٍ إِلَى سَبِيلِي وَ عَارِفٍ بِأَمْرِي فَإِنِّي قَدْ قَضَيْتُ أَنْ أَجْعَلَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادِياً أَهْدِي بِهِ السُّعَدَاءَ وَ يَكُونُ حُجَّةً لِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ .

من مردم را بدون حجّت خود و دعوت كننده ى بسوى خود و هدايتگر به راه خود و عارف به امر خود واننهم، من چنين مقرّر كردم كه در ميان هر قومى رهبر و رهنمايى قرار دهم تا به وسيله ى او سعادتمندان را رهنمايى

كنم و بر بدبختان اتمام حجّت باشد. او كسى را امام قرار مى دهد كه خود مستقيما پذيراى هدايت الهى بوده و مى تواند اين هدايت را به خلق خدا برساند و در آينده نيز از جهل و گمراهى پيراسته خواهد بود. بر همين اساس رسول خدا (ص) در واپسين لحظات زندگى مباركشان خطاب به امام و هدايتگر امت پس از خويشتن، حضرت امير المؤمنين  فرمودند:

لَسْتُ أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَضِلَّ بَعْدَ الْهُدَى وَ لَكِنْ أَخَافُ عَلَيْكَ فُسَّاقَ قُرَيْشٍ وَ عَادِيَتَهُمْ . ---------------

. الطرائف، ج1، ص97.

. الكافى، ج8، ص285.

. بصائر الدرجات، ص121.

------------------

نسبت به تو از اين نمى ترسم كه پس از هدايت، گمراه شوى، بلكه بر تو از فاسقان قريش و دشمنى ايشان بيم دارم. امير المؤمنين  از جانب حضرت حقّ، امام و هدايتگر اين امت گشته؛ لذا راه نداشتن جهل و گمراهى در او، از سوى علم بيكران الهى تضمين شده است. از اينرو پيامبر اكرم با اعتماد به پشتوانه ى علم الهى است كه خطاب به او مى فرمايد: «از اين نمى ترسم كه پس از هدايت، گمراه شوى». و اين خاصّ امير المؤمنين  نيست، بلكه شامل حال امامان پس از آن حضرت نيز كه از جانب خدا تعيين شده اند مى شود. عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ .

معاويه پسر عمار گويد: حضرت صادق  فرمودند: امامت، عهد و پيمانى است از جانب خداى  كه براى مردانى نامبرده و معيّن، بسته شده است؛ امام، حقّ ندارد آن را از امام

بعد از خود دور دارد و بگرداند. عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا  وَ قَدِ اجْتَمَعَ الْفُقَهَاءُ وَ أَهْلُ الْكَلَامِ مِنَ الْفِرَقِ الْمُخْتَلِفَةِ، فَسَأَلَهُ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! بِأَيِّ شَيْ ءٍ تَصِحُّ الْإِمَامَةُ لِمُدَّعِيهَا؟

قَالَ: بِالنَّصِّ وَ الدَّلِيلِ.

قَالَ لَهُ: فَدَلَالَةُ الْإِمَامِ فِيمَا هِيَ؟

قَالَ: فِي الْعِلْمِ وَ اسْتِجَابَةِ الدَّعْوَةِ .

حسن بن جهم گويد: روزى به مجلس مأمون وارد شدم، حضرت رضا  در آنجا بود و فقها و متكلمان از هر فرقه و طائفه اى نيز در آن مجلس بودند، يكى از آنان از حضرت پرسيد: اي فرزند رسول خدا! به چه دليل امامت براى مدعى آن ثابت مى شود؟

حضرت فرمودند: به نصّ و دليل.

پرسيد: دلالت امام در چيست؟

فرمود: در علم و دانش، و مستجاب شدن دعاى او. اينكه ثابت شدن امامت نياز به نصّ دارد، بيان ديگر همان مطلبى است كه گفته شد. نصّ بر امامت امام بعد و معرّفى او لازم است از سوى امام قبل يا امامان قبل يا پيامبر و يا حضرت حقّ رسيده باشد. بازگشت نصوصى هم كه بر امامت امامان بعدى از سوى امامان قبلى وجود دارد همه به اختيار و انتخاب خداست كه امام در واقع همان را بيان مى كند و پرده از آن برمى دارد. ----------------

. الكافي، ج1، ص278.

. عيون أخبار الرضا ، ج2، ص200.

اوصاف هدايت در روايات

ائمّة الهدى

تعبير امام هدايت و ائمّه ى هدى، در روايات بيش از هر تعبير و توصيف ديگرى (در موضوع هدايت)، در خصوص اهلبيت (ع) استعمال شده است. عين اين تعبير را خداوند متعال در قرآن كريم درباره ى ائمّه مطرح فرموده كه در قسمت آيات،

در ذيل آيه ى اوّل و دوّم بررسى شد.

ابواب الهدى

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً بَابُ الْهُدَى بَعْدِي .

عبدالله بن عباس گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: اى مردم! همانا على ، پس از من درِ هدايت است.

يعنى تا وقتى رسول خدا (ص) در اين عالم بودند وجود ايشان همچون درى بود كه از آن به هدايت راه مى يافتند. پس از آن حضرت، درى كه بايستى هدايت را از آن جست امير المؤمنين على  است. إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى  يَقُولُ: إِنَّ عَلِيّاً  بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْهُدَى؛ فَمَنْ دَخَلَ مِنْ بَابِ عَلِيٍّ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّذِينَ لِلَّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ .

ابراهيم بن ابى بكر گويد: از حضرت كاظم  شنيدم كه مى فرمود: همانا على  درى از درهاى هدايت است، كسى كه از اين در وارد شود مؤمن است و كسى كه از آن خارج شود كافر است و كسى كه نه از آن وارد شود و نه خارج، در آن طبقه اى است كه خدا هر چه خواهد درباره ى آنان انجام مى دهد. در زيارت مأثور امام حسين  نيز خدمت ايشان عرضه مى داريم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ بَابُ الْهُدَى» : «شهادت مى دهم كه شماييد كلمه ى پرهيزگارى و درب هدايت». با توجّه به اينكه اهلبيت (ع) درهاى هدايتند، قسمتى از خطبه ى حضرت على  را نيز مورد توجّه قرار مى دهيم. ايشان در خطبه ى 87 نهج البلاغه، هم كسى را كه با درهاى هدايت آشناست معرفى مى كنند

و اوصاف او را بيان مى فرمايند و هم كسى را كه با درهاى هدايت بيگانه است؛ در ابتدا مى فرمايند: اى بندگان خدا! همانا بهترين و محبوب ترين بنده نزد خدا، بنده اى است كه خدا او را در پيكار با نفس يارى داده است .... «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى» : «و از كوردلى و مشاركت با هواپرستان خارج شد، كليد درهاى هدايت شد و قفل درهاى خوارى گشت». اينكه فرمودند: «كليد درهاى هدايت شد»، بيانگر اينست كه چنين بنده اى، دم از اهلبيت (ع) مى زند و ديگران را بسوى ايشان ره مى نمايد. در ادامه، در توصيف گروه ديگر مى فرمايند: و ديگرى كه او را دانشمند نامند اما از دانش بى بهره است، يك دسته از نادانى ها را از جمعى نادان فرا گرفته، و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته، و دام هايى از طناب هاى غرور و گفته هاى دروغين بر سر راه مردم افكنده، قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق مى دهد، و حقّ را به هوس هاى خود تفسير مى كند .... «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء» : «چهره ى او چهره انسان، و قلبش قلب حيوان است، درِ هدايت را نمى شناسد تا از او پيروى كند، و درِ كورى را نمى شناسد تا از آن روى گرداند؛ پس او مرده اى است در ميان زندگان». آنگاه حضرت، از اين قسمت خطبه به بعد، عترت پيامبر (ص) را كه درهاى هدايتند معرفى مى كنند. --------------

أمالى الصدوق، ص31.

. الكافى، ج2، ص388.

. الكافى،

ج4، ص570.

. نهج البلاغة، ص118.

. نهج البلاغة، ص119.

اركان الهدى

هنگام ضربت خوردن حضرت على  جبرئيل به گونه اى كه هر انسان بيدارى مى شنيد صدا زد:

تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى .

به خدا قسم ستونهاى هدايت فروريخت.

اعلام الهدى

كلمه ى عَلَم، از جهت لغوى به چيزى گفته مى شود كه توسّط آن، عِلم به چيزى حاصل مى شود: «العَلَمُ إِسْمٌ لِمَا يُعْلَمُ بِهِ» . در فارسى كلمه اى كه به روشنى همين معنا را مى رساند كلمه ى «علامت و نشانه» است.

در زمان رسول خدا (ص) خود آن حضرت علامت و نشانه ى هدايت بودند. در صلواتى كه بعد از نماز عصر جمعه وارد شده درباره ى پيامبر اكرم (ص) تعبير «علم الهدى» وارد شده است .

پس از رسول خدا (ص) نيز ائمه (ع) علامتها و نشانه هاى هدايتند. رسول خدا (ص) در واپسين لحظات زندگى مباركشان خطاب به حضرت على  فرمودند:

فَإِنَّمَا مَثَلُكَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ عَلَمًا وَ إِنَّمَا تُؤتَى مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَ نَادٍ سَحِيقٍ وَ إِنَّمَا أَنْتَ الْعَلَمُ عَلَمُ الْهُدَى .

همانا تو در اين امت همچون كعبه اى كه خدا آنرا عَلَم ساخته؛ از هر راه و مجلس دوردستى نزد تو مى آيند و تنها تو عَلَم و نشانه ى هدايتى. و در دعائى كه از حضرت صادق  روايت شده (پس از دو ركعت نمازى كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحبّ است) به خدا عرضه مى داريم:

اَللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى إِنْعَامِكَ عَلَيْنَا بِالَّذِي هَدَيْتَنَا إِلَى وَلَايَةِ وُلَاةِ أَمْرِكَ مِنْ بَعْدِ نَبِيِّكَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ الَّذِينَ جَعَلْتَهُمْ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ أَعْلَامَ الْهُدَى .

خداوندا! تو را سپاس بخاطر اينكه بر ما نعمت نهادى با هدايت كردن ما به ولايت صاحبان امرت پس از پيامبرت، امامان هدايگر راهنمائى كه آنها را

پايه هاى توحيد و عَلَم هاى هدايت قرار دادى. حضرت صادق  نيز به مفضل فرمودند: «فنحن أعلام الهدى» : «ماييم نشانه هاى هدايت». همچنين در موارد متعددى در زيارات اهلبيت (ع) تعبير «علم الهدى» راجع به ايشان استعمال شده است. از جمله در دعاى پس از زيارت آل ياسين كه از ناحيه ى مقدسه صادر گشته درباره ى امام زمان  نيز تعبير مذكور وجود دارد .

مهمترين خصويتى كه عَلَم و نشانه بايد از آن برخوردار باشد پيدايى است، علم بايد آشكار باشد. از اينرو خداوند متعال، پس از پيامبر اكرم (ص)، امامت و هدايت را در اهلبيت و ذريه ى آن حضرت كه از تمام امّت آشكارتر و نمودارتر بودند قرار داد. در اينجا بخشى از مناظره ى هشام بن حكم را كه بيانگر لزوم نمود و پيدايىِ امامِ پس از پيامبر (ص) است ذكر مى نماييم:

امام بايستى از جهت نژادى چهار خصوصيت داشته باشد:

1.از جنسى شناخته شده و معروف باشد.

2.از تيره و قبيله ى شناخته شده اى باشد.

3.از خاندان شناخته شده اى باشد.

4.از سوى صاحب شريعت و دعوت (رسول خدا (ص))، اشاره اى در خصوص وى رسيده باشد.

در ميان اجناس بشرى، جنسى از جنس عرب معروف تر نيست كه صاحب شريعت و دعوت از آنها است، همان كه هر روز پنج نوبت بالاى مساجد به نام او فرياد مى زنند: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، و دعوت او به گوش هر نيكوكار و بدكار و دانا و نادان و مقرّ و منكر در شرق و غرب زمين مى رسد. اگر روا بود كه حجّت خدا بر اين خلق در جنس ديگرى باشد لازم مى آمد كه جوينده و خواستار، عمرى جستجو كند

و به او پى نبرد و روا بود كه او را در نژاد ديگرى از بشر مانند عجم و ديگران بجويد و لازم مى آمد از راهى كه خدا مصلحت جوئى براى بشر كرده فساد به وجود آيد و اين در حكمت و عدل خدا روا نباشد كه بر مردم امرى واجب كند كه يافت نشود، و چون اين موضوع جائز نباشد روا نيست

-------------

بحار الأنوار، ج42، ص282.

. التحقيق، ج8، ص210.

. بلد الأمين، ص73.

. خصائص الأئمة، ص72.

. تهذيب الأحكام، ج3، ص145.

. دعائم الإسلام، ج1، ص50.

. الإحتجاج، ج2، ص494.

----------------

كه امام و رهبر از غير جنس عرب باشد، زيرا جنس عرب به صاحب شريعت و دعوت پيوند دارد، و به همين دليلى كه ذكر شد در ميان جنس عرب هم روا نيست كه در غير تيره و قبيله ى پيامبر باشد كه قريشند، زيرا نژاد آنان قرب به پيامبر دارد. و چون روا نبود كه در قبيله ى ديگرى باشد روا نيست مگر آنكه در ميان اين قبيله نيز در خاندانى باشد كه پيامبر از آنهاست، زيرا آن خاندان نسبت به صاحب شريعت و دعوت نزديكترند، و چون اهل اين خاندان بسيارند و ناچار در امر امامت به ستيزه و گفتگو پردازند و بخاطر برترى و شرافت اين مقام، هر يك مدّعى آن گردند، لذا بايستى صاحب شريعت و دعوت، او را نشان دهد و شخص و نام و نسبش را بيان كند تا ديگرى در آن طمع نكند . اهميت روز عيد غدير بخاطر همين است كه در اين روز، پيامبر اكرم (ص) به امر حضرت حقّ، حضرت على  را در مقابل تمام

امّت عَلَم نمودند.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  أَنَّهُ قَالَ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ» (انشراح/7 و 8/596) يَقُولُ: إِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَكَ وَ أَعْلِنْ وَصِيَّكَ فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلَانِيَةً، فَقَالَ (ص): مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ .

حضرت صادق  درباره ى آيه ى «پس چون فارغ شدى منصوب كن و بسوى پروردگارت رغبت نما» فرمودند: مى گويد: وقتى فراغت يافتى عَلَمت را نصب كن و وصى خود را اعلان دارد و برترى او را علنا به آنها بياموز. پس (رسول خدا (ص) در پى اين دستور الهى) فرمودند: هر كه را من مولا بودم على مولاست، خدايا هر كه را كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه را كه او را دشمن دارد دشمن دارد. سه مرتبه اينرا فرمودند. اما برخى از خفّاش صفتان اين امت چشم خود را بر روى اين عَلَم بستند تا در تاريكى جهل و گمراهى خود وامانند.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ عَائِذٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الْهَيْثَمِ بْنِ حَبِيبٍ الصَّيْرَفِيِّ فَدَخَلَ عَلَيْنَا أَبُو حَنِيفَةَ النُّعْمَانُ بْنُ ثَابِتٍ فَذَكَرْنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ  وَ دَارَ بَيْنَنَا كَلَامٌ فِي غَدِيرِ خُمٍّ، فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: قَدْ قُلْتُ لِأَصْحَابِنَا: «لَا تُقِرُّوا لَهُمْ بِحَدِيثِ غَدِيرِ خُمٍّ فَيَخْصِمُوكُمْ»!

فَتَغَيَّرَ وَجْهُ الْهَيْثَمِ بْنِ حَبِيبٍ الصَّيْرَفِيِّ وَ قَالَ لَهُ: لِمَ لَا يُقِرُّونَ بِهِ أَ مَا هُوَ عِنْدَكَ يَا نُعْمَانُ؟!

قَالَ: بَلَى، هُوَ عِنْدِي وَ قَدْ رُوِّيتُهُ! ...

محمد بن نوفل گويد: نزد هَيثَم بن حبيب صيرفى بودم كه ابوحنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، از امير مؤمنان على بن ابى طالب 

گفتيم و درباره ى غدير خم سخن به ميان آمد. ابوحنيفه گفت: من به ياران خود گفته ام: «نزد آنان (شيعيان) به حديث غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند»!

ناگهان رنگ چهره ى هيثم دگرگون شد و به او گفت: چرا اعتراف نكنند، مگر تو خود قبول ندارى اى نعمان؟!

گفت: چرا، من خودم قبول دارم و برايم نقل شده است! .... اندك اندك خوى كن با نور روز

ور نه خفاشى بمانى بى فروز

أنف الهدى و عيناه

امير المؤمنين  در خطبه اى به مردم فرمودند:

أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا أَنْفُ الْإِيمَانِ أَنَا أَنْفُ الْهُدَى وَ عَيْنَاهُ .

اى مردم! من بينى و دو چشم هدايتم.

آية الهدى

عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ سَمِعْتُ نِدَاءً مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ: أَنَّ عَلِيًّا  آيَةُ الْهُدَى .

ابوهريره گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: شبى كه مرا به آسمان هفتم بردند صدائى از زير عرش شنيدم كه مى گفت: على  نشانه ى هدايت است. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: نَحْنُ آيَةُ الْهُدَى .

--------------

كمال الدين، ج2، ص366.

. الكافى، ج1، ص294.

. أمالى مفيد، ص26.

. غيبت نعمانى، ص27.

. مئة منقبة، ص89.

. بحار الأنوار، ج26، ص259.

---------------

محمد بن سنان گويد: حضرت صادق  فرمودند: مائيم آيت و نشانه ى هدايت.

رابطة سبيل الهدى

حضرت باقر  در شأن ائمه (ع) فرمودند:

جَعَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ... رَابِطَةً عَلَى سَبِيلِ هُدَاهُ لَا يَهْتَدِي هَادٍ إِلَّا بِهُدَاهُمْ وَ لَا يَضِلُّ خَارِجٌ مِنَ الْهُدَى إِلَّا بِتَقْصِيرٍ عَنْ حَقِّهِمْ .

خداوند  آنها را ... رابط راه هدايتش قرار داد؛ هيچ كس هدايت نشود مگر به هدايت ايشان و كسى از هدايت بيرون نشود مگر به كوتاهى نسبت به حقّ ايشان.

راية الهدى

رايت به پرچم بزرگى گفته مى شود كه در گذشته در جنگها در هر كدام از دو لشكرى كه در مقابل هم قرار داشتند برافراشته مى شد و دو لشكر را از هم جدا مى كرد و حمله ى هر لشكر به سمت و سوى پرچم لشكر ديگر بود و هدف دشمن در وحله ى اول پرچم بود، زيرا لشكر بى پرچم را تاب و توان روياروئى با دشمن نبود: «الرَّايَةُ هِيَ الَّتِي يَتَوَّلَاهَا صَاحِبُ الْحَرْبِ وَ يُقَاتِلُ عَلَيْهَا وَ إِلَيْهَا تَمِيلُ الْمُقَاتَلَةُ» .

تعبير «پرچم هدايت» در موارد متعددى در روايات درباره ى ائمه (ع) آمده است. اهلبيت (ع) چه در گذشته و چه در حال و آينده، در همه ى ميدانهاى علم و عمل، پرچم هدايتند. در روياروئى آراء و عقايد اقوام و ملل مختلف، در تهاجم هاى فرهنگى و در ميدان عمل، در مقابل نفس اماره و شيطان، بايستى توجه داشت كه پرچم را گم نكنيم. مبادا دشمن، پرچم را از ما بگيرد و ما را در ورطه ى نادانى و گمراهى واگذارد!

در روايات متعددى در كتب مناقب فريقين، اين تعبير آمده است: «عَلِىٌّ رَايَةُ الْهُدَى» و يا: «إِنَّ عَلِيًّا رَايَةُ الْهُدَى» .

خصوصيتى كه در «رايت» وجود دارد اينست كه در جلوى لشكر قرار دارد و تمام لشكر

به دنبال آن حركت مى كنند و كسى حق پيش افتادن يا واماندن از آنرا ندارد.

حضرت امير  فرمودند: «مَعَنَا رَايَةُ الْحَقِّ وَ الْهُدَى مَنْ سَبَقَهَا مَرَقَ وَ مَنْ خَذَلَهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ»

پرچم حق و هدايت با ماست؛ هر كس از آن پيش افتد از دين خارج شود، و هر كس آن را واگذارد نابود شود، و هر كس همراه آن باشد به مقصد رسد.

از اينرو در زيارت جامعه ى كبيره به ائمه (ع) عرضه مى داريم:

«فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ»

پس هر كس از شما روى برتابد از دين خارج شود، و كسى كه ملازم شما گردد (به مقصد و مقصود) پيوندد، و كسى كه در حقّ شما كوتاهى كند نابود شود.

سبب الهدى

عَنْ أُمِّيٍّ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَاقِرَ  يَقُولُ: ... اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّا سَبَبُ الْهُدَى لَهُمْ .

اُمّى صيرفى گويد: از حضرت امام باقر  شنيدم كه مى فرمودند: ... خداوندا! تو مى دانى كه ما سبب هدايت ايشانيم.

سبيل الهدى

حضرت امير  بر منبر كوفه خطاب به مردم فرمودند:

فَنَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى .

مائيم كلمه ى پرهيزگارى و راه هدايت.

غاية الهدى

رسول خدا (ص) خطاب به حضرت على  فرمودند:

يَا عَلِيُّ! انّك مَنَارَةُ الْأَنََامِ وَ غَايَةُ الْهُدَى .

اى على! همانا تو نور مردم و غايت هدايتى.

---------------

الكافى، ج1، ص198.

. مجمع البحرين، ج1، ص199.

. إحقاق الحق، ج4، ص165الى 171 و ج15، ص181 الى 184 و ج22، ص318 الى 321 و ج31، ص249 و 250 و 260 و 261.

. كتاب سليم بن قيس، ص715.

. أمالى مفيد، ص312.

. تفسير فرات، ص178.

قادة الهدى

رسول خدا (ص) خطاب به حضرت على  فرمودند:

يَا عَلِيُّ! أَنْتَ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ أَوْلَادُكَ مِنْكَ فَأَنْتُمْ قَادَةُ الْهُدَى وَ التُّقَى .

اى على! تو از ائمه ى هدى هستى و فرزندان تو از تو مى باشند، پس شما زمامداران هدايت و تقوائيد. وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : هُدِيَ مَنْ سَلَّمَ مَقَادَتَهُ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِهِ .

حضرت امير المؤمنين  فرمودند: هدايت شده كسى كه زمام خود را تسليم خدا و رسول خدا و ولى امرش نمايد.

مدينة الهدى

حضرت امام حسين  در حضور امير المؤمنين  خطاب به مردم فرمودند:

يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ! سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: إِنَّ عَلِيّاً هُوَ مَدِينَةُ الْهُدَى فَمَنْ دَخَلَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَكَ .

اى مردم! از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا على  شهر هدايت است، هر كه وارد اين شهر شود نجات مى يابد و هر كه از آن واماند هلاك گردد.

منار الهدى

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَهْلُ بَيْتِي مَنَارُ الْهُدَى وَ الدَّالُّونَ عَلَى اللَّهِ.

رسول خدا (ص) فرمودند: اهلبيت من منار هدايت و راهنمايان بسوى خدا مى باشند. عَنْ خَيْثَمَةَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: نَحْنُ مَنَارُ الْهُدَى .

خثيمه جعفى گويد: از حضرت باقر  شنيدم كه مى فرمودند: ما منار هدايتيم.

منازل الهدى

عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: ... فَإِنَّا مَنَازِلُ الْهُدَى .

ابوذر غفارى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: .... همانا ما فرودگاه هدايتيم.

-----------

. إحقاق الحق، ج20، ص384 و ج22، ص343 و ج31، ص249 و 259 الي 261.

. تأويل الآيات، ص112.

. تصنيف غرر الحكم، ص94.

. إرشاد القلوب، ج2، ص376 و إحقاق الحق، ج20، ص336.

. كمال الدين، ج1، ص206.

. تفسير فرات، ص258.

. الاحتجاج، ج1، ص104.

. خصائص الأئمة، ص74.

موطن الهدى

از آنرو كه «الفضل ما شهدت به الأعداء» جالب توجّه است كه ابوبكر پس از شنيدن سخنان حضرت زهرا  (خطبه ى فدكيه) خطاب به ايشان گفت:

صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدَى ...

راست گفت خدا و رسول او و دخترش كه معدن حكمت و اقامتگاه هدايت است.

نور الهدى و ضياؤه

پيامبر اكرم (ص) خطاب به مردم فرمودند:

خَلَّفْتُ فِيكُمُ الْعَلَمَ الْأَكْبَرَ عَلَمَ الدِّينِ وَ نُورَ الْهُدَى وَ ضِيَاؤُهُ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ  .

به جانشينى گذاردم در ميان شما، بزرگترين علامت را، علامت دين و نور و تابش هدايت را كه على بن ابيطالب  است. در كلام رسول خدا (ص) دو تعبير «نور» و «ضياء» آمده. تفاوت بين اين دو كلمه اينست كه با توجه به اينكه در قرآن كريم ضياء براى خورشيد مطرح شده و نور براى ماه ، ضياء مرتبه ى شديدتر و بالاتر نور و اصل آنست. در هدايت، حضرت على  هم با نور افشانى خود و كلامشان هدايت مى كنند و هم مرتبه ى شديدتر و بالاتر و اصل اين نور در وجود آن حضرت موجود است.

هداة الأبرار

در زيارت جامعه ى كبيره كه از امام هادى  روايت شده خطاب به ائمه (ع) عرضه مى داريم:

أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ .

شما نور خوبان و هدايتگر نيكوكارانيد.

------------

. يونس/5/208: «هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً»: «او كسى است كه خورشيد را روشنايى، و ماه را نور قرار داد».

. تهذيب الأحكام، ج6، ص99.

منابع و مآخذ

1.احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نور الله مرعشي، نشر مكتبة آية الله مرعشي، قم، چاپ اوّل، 1409 ق.

2.الإحتجاج، ابو منصور احمد بن على طبرسى، نشر مرتضى مشهد مقدس، چاپ اوّل، 1403ق.

3.الإختصاص، شيخ مفيد محمد بن محمد، نشر الموتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، قم، چاپ اوّل، 1413 ق.

4.الإرشاد، شيخ مفيد محمد بن محمد، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، قم، چاپ اوّل، 1413ق.

5.إرشاد القلوب، حسن بن ابى الحسن ديلمى، انتشارات شريف رضى، قم، چاپ اوّل، 1412 ق.

6.إقبال الاعمال، على بن موسى بن طاووس، دارالكتب اسلاميه، تهران، چاپ دوّم، 1367.

7.الأمالي، شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه، نشر كتابچى، تهران، چاپ ششم، 1376 ش.

8.الأمالى، الأمالي، شيخ مفيد محمد بن محمد، نشر كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اوّل، 1413 ق.

9.بحار الأنوار، علامه محمد باقر مجلسى، نشر دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ دوّم، 1403 ق.

10.بشارة المصطفى بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدين أبي جعفر محمد بن أبي القاسم طبرى آملى، نشر المكتبة الحيدرية، نجف، چاپ دوّم، 1383 ق.

11.بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد «صلّى الله عليهم»، محمد بن حسن صفّار، نشر مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، چاپ دوّم، 1404 ق.

12.البلد الأمين و الدرع الحصين، ابراهيم بن على كفعمى عاملى، نشر مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، چاپ اوّل، 1418 ق.

13.تأويل الآيات الظاهرة،

سيّد شرف الدين حسيني استر آبادي، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اوّل، 1409ق.

14.تحف العقول، حسن بن على ابن شعبه حرانى، نشر جامعه ى مدرسين، قم، چاپ دوّم، 1404 ق.

15.التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، چاپ اوّل، 1368 ش.

16.ترجمه تفسير الميزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى، نشر دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1374 ش.

17.تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، عبد الواحد تميمى آمدى، نشر دفتر تبليغات، قم، چاپ اوّل، 1366 ش.

18.تفسير الإمام العسكري، امام حسن عسكرى «عليه السلام»، انتشارات مدرسه امام مهدى، قم، چاپ اوّل، 1409ق.

19.تفسير العياشى، محمد بن مسعود عياشى، نشر المطبعة العلمية، تهران، چاپ اوّل، 1380 ق.

20.تفسير فرات الكوفى، فرات بن ابراهيم كوفى، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد، چاپ اوّل، 1410ق.

21.تفسير القمى، على بن ابراهيم قمى، نشر دار الكتاب، قم، چاپ سوّم، 1404 ق.

22.التوحيد، شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه، نشر جامعه مدرسين، قم، چاپ اوّل، 1398 ق.

23.تهذيب الأحكام، محمد بن حسن طوسى، نشر دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.

24.خصائص الأئمّة «عليهم السلام»، شريف الرضى محمد بن حسين، نشر آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ اوّل، 1406 ق.

25.الخصال، شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه، نشر جامعه مدرسين، قم، چاپ اوّل، 1362 ش.

26.دعائم الإسلام، ابن حيون نعمان بن محمد مغربى، نشر مؤسسة آل البيت «عليهم السلام»، قم، چاپ دوّم، 1385 ق.

27.الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، على بن محمد عاملى نباطى، نشر المكتبة الحيدرية، نجف، چاپ اوّل، 1384 ق.

28.الطرائف، على بن موسى بن طاووس، نشر خيّام، قم، چاپ اوّل، 1400 ق.

29.عيون أخبار الرضا «عليه السلام»،

شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه، نشر جهان، تهران، چاپ اوّل، 1378 ق.

30.علل الشرائع، محمد بن على ابن بابويه، نشر كتاب فروشى داورى، قم، چاپ اوّل، 1385 ش.

31.الغدير، علّامه امينى، نشر مركز الغدير، قم، چاپ اوّل، 1416 ق.

32.الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، نشر صدوق، تهران، چاپ اوّل، 1397 ق.

33.القطرة من بحار مناقب النبى و العترة «عليهم السلام»، سيد احمد مستنبط، نشر حاذق، چاپ دوّم، 1421 ق.

34.الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، نشر دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.

35.كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس هلالى، انتشارات هادي، قم، چاپ اوّل، 1405 ق.

36.كشف الغمه، على بن عيسى إربلى، نشر مكتب بنى هاشمى تبريز، چاپ اوّل، 1381ق.

37.كشف اليقين، علامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، نشر وزارت ارشاد، تهران، چاپ اوّل، 1411 ق.

38.كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه، نشر اسلاميه، تهران، چاپ دوّم، 1395 ق.

39.مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة، ابن شاذان محمد بن احمد، نشر مدرسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، چاپ اوّل، 1407 ق.

40.مجمع البحرين، فخر الدين بن محمد طريحي، نشر مرتضوى، تهران، چاپ سوّم، 1375 ش.

41.المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، نشر دار الكتب الإسلامية، قم، چاپ دوّم، 1371 ق.

42.مستدرك الوسائل، محدث نوري، مؤسسه آل البيت قم، چاپ اوّل، 1408ق.

43.المصباح ( جنّة الأمان الواقية)، ابراهيم بن على كفعمى، نشر دار الرضي، قم، چاپ دوّم، 1405 ق.

44.معاني الأخبار، شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه، نشر دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ اوّل، 1403 ق.

45.من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوّم، 1413 ق.

46.مناقب آل

ابي طالب، محمد بن شهر آشوب مازندراني، مؤسسه انتشارات علامه، قم، چاپ اوّل، 1379.

47.نهج البلاغة للصبحي صالح، محمد بن حسين شريف الرضى، انتشارات هجرت، قم، چاپ اوّل، 1414 ق.

48.ولايت كلّيه، سيّد حسن ميرجهانى طباطبايى، انتشارات الهادى، قم، چاپ اوّل، 1382 ش.

49.الهداية الكبرى، حسين بن حمدان خصيبى، نشر البلاغ، بيروت، 1419 ق.

50.اليقين باختصاص مولانا عليّ عليه السلام بإمرة المؤمنين، على بن موسى بن طاووس، نشر دار الكتاب، قم، چاپ اوّل، 1413 ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109