ازدواج از ديدگاه قرآن و سنّت جلد 2

مشخصات کتاب

بیستونی، محمد، 1337

ازدواج (پیوند آسمانی)از دیدگاه قرآن و سنّت =Marriage in Quran

and tradition/ با نظارت محمد بیستونی؛ گروه تحقیق لیلا حمد اللهی،

زهره نوری، علیرضا مقسمی؛ با همکاری و کارشناسی اسداللّه اسدی گرمارودی.- تهران: بیان جوان، 1384.

417 ص.؛ 11x17 س م. (سری کتابهای روش انس با قرآن)

ISBN: 964-8399-38-7

فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا. کتابنامه به صورت زیرنویس.

1.زناشویی (اسلام). الف. حمداللهی، لیلا، 1357 -. ب. نوری، زهره.

ج. مقسمی، علیرضا. د. اسدی گرما رودی، اسد اللّه ، 1340 -. ه. عنوان.

4الف 9ب/17/ 230 BP 4831/297

کتابخانه ملی ایران 15486 84م

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 2

ص: 3

اَلاِهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ سِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ، الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

ص: 4

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى

ص: 5

شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

ابوالقاسم خزعلى

ص: 6

تفكر غلط در ارتباط با مهريّه

اين تفكر غلط كه : مهر را چه كسى داده و چه كسى گرفته ، متأسفانه در جامعه جا افتاده است و خود توجيهى براى بالا بردن و سرباز زدن از پرداخت مهريه گرديده است ، رواياتى كه ذكر شد براى از بين بردن اين فكر غلط مى باشد و هشدارى است كه زوج هنگام پيمان زناشويى بايد توجه به توان مالى خود نموده و خود را ملزم به پرداخت مهريه بداند و زوجه هم بايد توجه به توان مالى و پرداخت مهر از طرف زوج داشته باشد و يا آن را بعدا ببخشد . چه بسا بسيارى از نزاع ها و اختلافات خانوادگى همين زيادى مهر است ، كه از طرفى سطح توقع زنان بالا رفته و از طرفى سنگينى مهر يك فشار روحى براى مردان است و گاهى تلاش مى كنند با لطايف الحيل از پرداخت آن فرار كنند . در كتاب بهشت خانواده يكى از علل اختلافات زن و شوهر دعاوى مالى شمرده شده ، چنانكه مثلاً مهريه

ص: 7

زيادى براى زن معين شده باشد و شوهر پشيمان گشته و هر روز بهانه اى بگيرد و جر و بحثى درست كند تا زن را راضى نمايد كه مهريه خود را به نحوى كم كند يا نگيرد . (1)

گاهى متأسفانه اين اختلافات منجربه از هم پاشيدن شدن كانون خانواده مى گردد، همانطورى كه در تحقيقات به دست آمده مى خوانيم :

طلاق يا به سبب تقاضاى زن و يا به دليل تمايل مرد به وقوع مى پيوندد و علت عمده آن يا ترك انفاق (و مهر) و بدرفتارى و ناهنجارى اخلاقى از سوى زوج است و يا عدم تمكين زن از شوهر و نداشتن توافق اخلاقى . در سال 1371 تعداد 18380 پرونده منجر به طلاق در دادگاه هاى مدنى خاص مطرح بود كه منجر به

ص: 8


1- بهشت خانواده ، نوشته دكتر سيّد جواد مصطفوى ، جلد 1 ، صفحه 362 .

صدور حكم گرديده و دادگاه هاى مستقل نيز به 3449 مورد درخواست طلاق رسيدگى كرده و حكم داده اند . (1)

به هرحال مهر چه كم باشد و چه زياد، شوهرنمى توانداز پرداخت آن سرباززند. اگر چنانچه به هر دليلى توان پرداخت آن را نداشته باشد ، طبق توافق مى تواند به صورت قسطى پرداخت نمايد ، همان طور كه در ماده (1083) قانون مدنى آورده است : (براى تأديه تمام يا قسمتى از مهر مى توان مدت يا اقساطى قرار داد) . (2)

بخشيدن مهريه از طرف زن

آنچه بر نظام طبيعت و خانواده و زناشوئى حاكم است ، عشق و محبت و

ص: 9


1- كتاب نقد فصلنامه حقوق زن، شماره12، صفحه75 : مؤسسه فرهنگى دانش وانديشه معاصر.
2- بررسى فقهى حقوق خانواده ، صفحه 238 .

اخلاق مى باشد و اگر روابط فردى و اجتماعى و زناشوئى رو به سردى گذاشت و محبت و اخلاق از ميان رفت ، آن گاه نوبت قانون مى شود كه به قضاوت بنشيند . قانون آخرين وسيله اى است كه بايد به آن رو آورد و متوسل شد ، زن و شوهر همانطورى كه با عشق و علاقه اولين قدم پيوند مقدس ازدواج را برداشتند ، شايسته است تا آخر از اين رمز بقاء پيروى نمايند . مهر از شرايط عقد نيست ، بلكه بيشتر به عنوان هديه و اعلام آمادگى براى آغاز يك زندگى شيرين و محبت آميز است . بنابراين مهر بُعد مادى ندارد . اين زندگى شيرين با بخشيدن مهر از طرف زن به شوهر استمرار پيدا مى كند . در فرهنگ دينى همانطور كه بر پرداخت مهر از طرف شوهر به زن در صورت تقاضا سفارش و تأكيد شده از طرف ديگر هم به بخشيدن مهر از طرف زن توصيه گرديده است . آن هم با رضايت و ميل قلبى و به قصد قربت و به جهت حاكم نمودن روح گذشت و

ص: 10

فداكارى در زندگانى زناشوئى و وارسته نمودن زندگى از پيرايه هاى مادى .

زن اگر همه مهر يا هر مقدار از مهر را كه مايل باشد، مى تواند ببخشد. پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود : هر زنى كه مهريه اش را قبل از همبستر شدن به شوهرش ببخشد ، خداوند به جاى هردينارى ، ثواب آزاد كردن يك بنده برايش مى نويسد . سؤال شد يا رسول اللّه اگر بعد از دخول بخشيد چطور ؟ حضرت فرمود : اين نشانه مودت و الفت است . (1)

در اين حديث ملاحظه مى شود ، تفاوت است بين بخشيدن مهريه قبل از همبسترشدن و بعد از آن . معمولاً مرد مؤمن بعد از عقد نگران پرداخت دين يعنى مهريه همسرش مى باشد و يك نوع اضطراب دارد و شايد بااطمينان كامل وارد بر

ص: 11


1- مستدرك الوسائل ، جلد 15 ، صفحه 81 .

زندگى زناشوئى نشود ، در اين موقع اگر زن مهر خود را نبخشد و شوهرش را از اين دين رها نمود ، در واقع ثواب آزاد كردن بنده را برده است .

معصوم عليه السلام فرمود : خداوند ، عذاب قبر را از سه دسته از زنان برداشته است و آنها را درقيامت با فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله محشور مى نمايد .

1 _ زن هايى كه بر غيرت شوهر خود صبر كنند . 2 _ زن هايى كه بر سوء خلق و رفتار شوهر خود صبر كنند . 3 _ زن هايى كه مهر خود را ببخشند . خداوند بر هريك از آنها ثواب هزار شهيد عطاء مى كند و مى نويسد براى هريك از آنها عبادت سالى را . (1)

در آيه 4 سوره نساء پس از آن كه توصيه شده است كه مهر زن ها را شيرين

ص: 12


1- وسائل الشيعه ، جلد 15 ، صفحه 37 .

و با رغبت به آنها بدهيد ، فرموده : «فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ مِنْهُ نَفْسا فَكُلُوهُ هَنيئا مَريئا» . پس اگر زنان از طيب خاطر مهر خود را به شما بخشيدند پس بخوريد آن را سازگار و گوارا .

آيه فوق علاوه بر اينكه يك نوع تشويق ضمنى زنان بر بخشيدن مهر خود مى باشد ، اشاره بر رضايت قلبى آنها بر بخشيدن مهر خود است ، يعنى بخشيدن مهر يا قسمتى ازآن نبايداز روى اكراه و اجبار و حتى مكر و خدعه باشد. علامه طباطبايى (ره) در ذيل آيه فوق فرموده است : «تصرف در مهريه را به طيب نفس زن مشروط نمود ، هم تأكيد جمله قبل است كه مشتمل بر اصل حكم بود و هم مى فهماند حكم «بخوريد» حكم وصفى است نه تكليفى . يعنى معنى بخوريد ، اين است كه خوردن آن جايز و حلال است ، نه اينكه بخواهد بفهماند خوردن مال همسر واجب است . كلمه (هنيئا) صفت مشبه از ماده (هناء) است و ماده هناء به

ص: 13

معنى آسان هضم شدن غذا و نيز به معنى قبول طبع است» . (1)

گروهى از مفسرين كلمه (مِنْه) را در آيه فوق (مِنْ بَعْضِه) گرفته و فرموده اند ، اگر قسمتى از مهر خود را بخشيد ، با گوارا بخوريد . از اين مطلب استفاده نموده اند كه زن مهر خود را ببخشد . (2) اما اكثر مفسرين كلمه (مِنْه) را جنس گرفته اند ، از بيان مهر ، يعنى اگراز آن مهر به شما چيزى بخشيدن ، گوارا بخوريد و (مِنْ بَعْضِه) نمى باشد . (3)

ص: 14


1- 1 : تفسير الميزان ، جلد 4 ، صفحه 269 (ترجمه فارسى) .
2- 2 : تفسير رهنما ، جلد 3 ، صفحه 282 .
3- 3 : تفسير البتيان ، جلد 3 ، صفحه 109 و تفسير كترالدقائق ، جلد 3 ، صفحه 324 و تفسير الوجيز ، جلد 1 ، صفحه 296 .

به نظر مى رسد از باب اينكه زن مالك تمام مهر خود مى باشد ، پس مى تواند تمام مهر يا قسمتى از آن را ببخشد و محدوديتى نداشته باشد . پس قول اكثر كه قول دوم است بيشتر مورد قبول مى باشد .

نكات كوتاه از آيات مربوط به مهريه «وَاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ مِنْهُ نَفْسا فَكُلُوهُ هَنيئا مَريئا» (1) با استفاده از تفسير راهنما نكاتى چند از آيه شريفه فوق قابل بهره بردارى مى باشد كه ذيلاً به آنها اشاره مى شود :

1 _ وجوب پرداخت مهريه زنان . (وآتو)

2 _ زنان مالك مهر خويش مى باشند . (صَدُقاتِهِنَّ)

3 _ استقلال مالى زنان در نظام خانواده . (صَدُقاتِهِنَّ)

ص: 15


1- 1 : 4 / نساء .

4 _ لزوم پرداخت مهريه به خودِ زن نه به ديگران . (وَاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ)

5 _ مهريه هديه اى براى زن است . (صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً)

6 _ مهريه هديه اى است بدون عوض . (صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً)

7 _ مهريه بايد بدون منت و شيرين به زن پرداخت شود . (صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً)

8 _ منع از حبس مهر توسط شوهر . (وَاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ)

9 _ زن مى تواند مهريه خود را ببخشد . (فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ مِنْهُ نَفْسا)

10 _ بخشش مهر از طرف زن بايد با طيب نفس باشد . (نَفْسا)

11 _ حرمت تصرف مردان در مهر زنان بدون رضايت آنها . (فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ مِنْهُ نَفْسا)

12 _ حلال و گوارا بودن خوردن مهر زن براى شوهر در صورتى كه آن را ببخشد. (هَنيئا مَريئا)

ص: 16

13 _ تعيين مهريه در عقد نكاح . (صَدُقاتِهِنَّ)

14 _ شوهر مجاز به استفاده از دارايى زن است ، در صورت رضايت زن . (نَفْسا)

15 _ تصرف ولى زن در مهريه او بدون رضايت زن .

وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اِلاّ اَنْ يَعْفُونَ اَوْ يَعْفُوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ اَنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لاتَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ اِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (1)

از اين آيه شريفه نكاتى قابل استفاده است كه به دنبال آيه قبل ذكر مى شود .

16 - وجوب پرداخت نصف مهر در صورت طلاق قبل از دخول (وَ اِنْ

ص: 17


1- 1 : 237 / بقره .

طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَمَسُّوهُنَّ،... فَنِصْفُ مافَرَضْتُمْ) .

17 _ عدم وجوب تعيين مهر .

18 _ طلاق زنان به دست شوهران مى باشد . (وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ)

19 _ مهريه دَينى است براى زنان و برعهده مردان (لَهُنَّ فَريضَةً)

20 _ سقوط مهريه در صورت عفو زن . (اِلاّ اَنْ يَعْفُوَا) .

21 _ سقوط مهريه در صورت عفو ولى زن . (اَوْ يَعْفُوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ) ، _ اگر الذى را ولى زن بگيريم _ .

22 _ اختيار ازدواج زن به دست ولى شرعى اوست . (الَّذى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ)

23 _ توصيه به پرداخت مهريه كامل در صورت طلاق قبل از دخول ، به خصوص اگر قبلاً مهريه كامل به زن داده شده باشد و اين به تقوى نزديك تر است. (وَ اَنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلتَّقْوى) .

ص: 18

24 _ عفو مهريه توسط زن نزديك به تقوى است . (وَ اَنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلتَّقْوى)

25 _ ارزشمندى استحباب گذشت انسان از حق خود .

26 _ گذشت انسان از حق خود ، راهى نزديك براى رسيدن به تقوى است .

27 _ ولى زن مطلقه قبل از دخول مى تواند از نصف مهر صرفنظر كند .

28 _ گذشت مالى در مسائل خانواده راهى مناسب ، براى رسيدن به تقوى مى باشد .

29 _ طلاق و مشكلات خانوادگى نبايد موجب فراموشى ارزش ها و فضيلت ها شود . (وَ لاتَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ) .

30 _ بينايى گسترده و عميق خداوند بر اعمال انسان ها . (اِنَّ اللّهَ

بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ) .

31 _ توجه به نظارت خداوند زمينه ساز عمل به احكام الهى (به خصوص در

ص: 19

مسائل زناشوئى) موجب تقوى و پرهيز از خطا مى باشد .

32 _ اگر در مسائل خانوادگى ناحقى شود ، خداوند بينا است .

حكم ازدواج با زنان غيرمسلمان (اهل كتاب)

« ... طَعامُ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اِذا اتَيْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذى اَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ : ... طعام اهل كتاب براى شما و طعام شما براى آنها حلال است و نيز حلال شد نكاح و ازدواج زنان پارساى مؤمنه و زنان پارساى اهل كتاب در صورتى كه شما اجرت و مهر آنها را بپردازيد و آنها هم زناكار نباشند و رفيق و دوست نگيرند و هركس به دين اسلام كافر شود عمل

ص: 20

خود را تباه كرده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود» .(1)

آيه فوق بعداز بيان حلال بودن طعام اهل كتاب ، درباره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى گويد و مى فرمايد: «زنان پاكدامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى توانيد باآنها ازدواج كنيد به شرط آنكه مهر آن ها را بپردازيد و از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار و نه به صورت دوست پنهانى انتخاب كردن» .

در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديت هايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غيرمسلمانان بوده تقليل مى دهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرايطى تجويز مى نمايد .

ص: 21


1- 5 / مائده .

امّا اينكه آيا ازدواج با اهل كتاب به هر صورت ، خواه ازدواج دائم باشد يا موقّت ، مجاز است و يا منحصرا ازدواج موقت جايز است در ميان فقهاى اسلام اختلاف نظر است .

قرائنى در اين آيه وجود دارد كه نشان مى دهد نخست اينكه مى فرمايد : «به شرط اينكه اجر و مهر آنها را بپردازيد» درست است كه كلمه «اجر» هم در مورد «مهر عقد دائم» و هم در مورد «مهر ازدواج موقت» گفته مى شود ولى بيشتر در مورد ازدواج موقّت ذكر مى شود .

و ديگر اينكه تعبير به «غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذى اَخْدانٍ» (به شرط اينكه از راه زنا و گرفتن دوست پنهان نامشروع وارد نشويد) ، نيز با ازدواج موقت مناسب تر است چه اينكه ازدواج دائم هيچ گونه شباهتى با مسأله زنا يا دوست پنهانى نامشروع ندارد ، كه از آن نهى شود ولى گاهى افراد

ص: 22

نادان و بى خبر ازدواج موقت را با زنا يا انتخاب دوست پنهانى اشتباه مى كنند .

ذكر اين نكته نيز لازم است كه در مورد طعام اهل كتاب ، هم اجازه داده شده كه از طعام آنها بخورند با شرايطى و هم به آنها اطعام شود اما در مورد ازدواج ، تنها گرفتن زن از آنان تجويز شده ولى زنان مسلمان به هيچ وجه مجاز نيستند كه با مردان اهل كتاب ازدواج كنند و فلسفه آن ناگفته پيدا است زيرا زنان به خاطر اينكه عواطف رقيق ترى دارند زودتر ممكن است عقيده همسران خود را بپذيرند تا مردان !

و از آنجا كه تسهيلات فوق درباره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده قرار گيرد و آگاهانه يا غيرآگاهانه به سوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار مى دهد مى گويد : «كسى كه نسبت به دين اسلام كافر شود و راه مؤمنان را رها كرده ، در راه كافران

ص: 23

قرار گيرد ، اعمال او تباه مى شود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود» .

و اشاره مى كند به اينكه تسهيلات مزبور علاوه بر اينكه گشايشى در زندگى شما ايجادكندبايد باعث نفوذوتوسعه اسلام درميان بيگانگان گردد، نه اينكه شماتحت تأثير آنها قرار گيريد و دست از آئين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سنگين و سخت خواهد بود.

حكم ازدواج با مشركان

« وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ لاََمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ اَعْجَبَتْكُمْ ... : با زنان مشرك ازدواج نكنيد مگر آنكه ايمان بياورند و البته كنيزى باايمان از زنى آزاد و مشرك بهتر است هرچند از مال و جمالش به شگفت آئيد و به مردان مشرك زن ندهيد تا ايمان بياورند و همانا بنده مؤمن بسى بهتر از

ص: 24

مردى آزاد و مشرك است هرچند [از مال و جاه] او به شگفت آئيد...» . (1)

اين آيه زمانى نازل شد كه شخصى بنام «مرثد» كه مرد شجاعى بود از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور شد كه از مدينه به مكّه برود و جمعى از مسلمانان را كه آنجا بودند با خود بياورد وى به قصد انجام فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مكّه شد در آنجا با زنى زيبا بنام «عناق» برخورد نمود و آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد ، اما «مرثد» كه ديگر مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد ، آن زن تقاضاى ازدواج نمود «مرثد» گفت : اين امر موكول به اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله است .

او پس از انجام مأموريت خود به مدينه بازگشت و جريان را به اطّلاع پيغمبر صلى الله عليه و آله رساند ، اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته

ص: 25


1- 221 / بقره .

همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند .

اسلام به خاطر اهميتى كه به زندگى زناشويى مى دهد و به خاطر آثار قطعى وراثت و به خاطر تأثير محيط تربيتى خانواده در سرنوشت فرزندان ، براى انتخاب همسر شرايط گوناگونى قائل شده است و از آنجا كه زن مشرك شايسته همسرى مسلمان نيست و بر فرض كه براى همسرى انتخاب شود فرزندان او روحيه و صفات وى را به حكم وراثت كسب مى كنند و پس از تولّد نيز اگر در دامن او تربيت شوند سرنوشت شومى خواهند داشت لذا قرآن در اين آيه از ازدواج با زنان مشرك و بت پرست نهى فرموده ، از اين گذشته مشركان كه افراد از اسلام محسوب مى شوند اگر از طريق ازدواج به خانه هاى مسلمانان راه پيدا كنند ، جامعه اسلامى گرفتار هرج و مرج و دشمنان داخلى شده و صفوف از يكديگر مشخص نخواهد شد ، آنان را هم پايه يك كنيز باايمان نيز نداشته است ولى راه را

ص: 26

به روى آنان نيز نبسته است و براى اينكه احيانا از علاقه جنسى آنها براى نجات استفاده كرده باشد ، مى گويد : «اگر ايمان بياورند شايسته ازدواج خواهند بود» همچنين همان گونه كه از ازدواج مردان مؤمن با زنان مشرك در صدر آيه نهى شده است .

از زن دادن به مردان كافر و مشرك هم نهى كرده و نيز همان گونه كه كنيزكان مؤمن از زنان آزاده كافر اگرچه داراى جمال و جلال باشند بالاتر و از براى ازدواج شايسته ترند ، بردگان ، غلامان باايمان از مردان زيبا و به ظاهر باشخصيت اما كافر ، برتر و شايسته ترند ، البته ازدواج زنان مؤمن با مردان كافر هم تا وقتى كه مشرك هستند ممنوع مى باشد و هنگامى كه قبول ايمان نمودند ازدواج با آنان هيچ گونه مانعى ندارد.

در ادامه آيه خداوند مى فرمايد : «مشركان شما را به آتش جهنم

ص: 27

مى خوانند و خداوند به بهشت و مغفرت خود خواند از راه لطف و عنايت» .

در اين جمله علّت تحريم ازدواج افراد باايمان با مردان و زنان مشرك بيان شده است و آن اينكه : مشركان ، معاشران خود را ، به خصوص اگر معاشرت از نظر زناشويى باشد كه شدت تأثير آن بيشتر و عميق تر است ، به طرف بت پرستى و روحيات ناپسند دعوت مى كنند كه سرانجامش ، آتش قهر خداست .

در حالى كه مؤمنان به خاطر ايمان و صفات عالى انسانى كه از ايمان سرچشمه مى گيرد ، معاشران خود را به ايمان و فضيلت دعوت مى كنند كه سرانجامش بهشت و مغفرت و آمرزش خدا است .

و اما مشركان چه كسانى هستند ؟ اين كلمه در قرآن بيشتر به بت پرستان اطلاق مى شود و از همين جهت است كه در بسيارى از آيات قرآن مشركان در مقابل اهل كتاب (يهود ، نصارى ، مجوس) قرار داده شده اند .

ص: 28

حكم ازدواج با زانى و زانيه

« اَلزّانى لايَنْكِحُ اِلاّ زانِيَةً اَوْمُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لايَنْكِحُها اِلاّ زانٍ اَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ : مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود درنمى آورد و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است» .(1)

اين جمله بيان يك حكم شرعى و الهى است مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار بازدارد چراكه بيمارى هاى اخلاقى همچون بيماى هاى جسمى غالبا واگيردار است و از اين گذشته اين كار يك نوع ننگ و عار براى افراد پاك محسوب مى شود به علاوه فرزندانى كه در چنين دامان هاى لكّه دار و شوم و

ص: 29


1- 3 / نور .

مشكوكى پرورش مى يابند ، سرنوشت مبهمى دارند .

روى اين جهات اسلام اين كار را منع كرده است و شاهد اين تفسير جمله «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» است كه در آن تعبير به تحريم شده است و شاهد ديگر رواياتى است كه از امام باقر و امام صادق عليه السلام مى خوانيم : «اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا آلوده زنا بودند ، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى كرد و هم اكنون نيز مردم مشمول اين حكمند ، هركسى مشهور به اين عمل شود و حد الهى بر او جارى شود ، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود» .(1)

ضمنا بايد توجه داشت كه عطف «مشركان» بر «زانيان» در واقع براى بيان

ص: 30


1- مجمع البيان ، ذيل آيه موردبحث .

اهميت مطالب است يعنى گناه «زنا» هم طراز گناه «شرك» است پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «شخص زناكار در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان بازداشته مى شود و مؤمن نيست» .(1)

ظاهر آيه فوق تحريم ازدواج با زانى و زانيه است . البته اين حكم در روايات اسلامى مقيّد به مردان و زنانى شده است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده اند ، بنابراين اگر مشهور به اين عمل نباشند ، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كنند و تصميم بر پاكى و عفّت گرفته و اثر توبه خود را عملاً نشان داده اند ، ازدواج با آنها شرعا بى مانع است .

در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه : فقيه معروف «زراره» از

ص: 31


1- نورالثقلين ، جلد 3 ، صفحه 26 .

آن حضرت پرسيد: «تفسير آيه "اَلزّانى لا يَنْكِحُ اِلاّ زانِيَةً ..." چيست ؟» امام عليه السلام فرمود: «اين آيه اشاره به زنان و مردانى است كه مشهور به زنا بوده و به اين عمل زشت شناخته شده بودند و امروز نيز چنين است ، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود ، يا مشهور به اين عمل شنيع گردد ، سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند ، تا توبه او ظاهر و شناخته گردد» .(1)

همچنين از حضرت رضا عليه السلام آمده است كه فرمودند :

«حرام كرد خدا زنا را براى اينكه در زنا فسادهايى است از جمله كشتن نفس ، از بين رفتن نسب و تربيت نشدن اطفال و از بين رفتن ميراث و غير» (2).

ص: 32


1- وسائل الشيعه ، جلد 14 ، صفحه 335 .
2- وسائل الشيعه ، صفحه 15 ، باب 1 .

آنچه در آيه فوق در مورد حد زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنايى هم دارد ازجمله «زناى محصن و محصنه» است كه حد آن با تحقق شرايط اعدام است و نيز حكم زنا با محارم، اعدام است و همچنين حكم زنا به عنف و جبر نيز اعدام است .

حكم ازدواج با زنان خبيثه

« اَلْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ اوُلئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ : زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان ناپاك دارند و زنان پاك براى مردان پاكند و مردان پاك براى زنان پاك و اينان از نسبت هاى ناروايى كه به آنها داده مى شود ، مبرّا هستند و براى آنها آمرزش (الهى) و

ص: 33

روزى پرارزش است» .(1)

«خَبيثاتُ» و «خَبيثُونَ» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است و به عكس «طَيِّباتُ» و «طَيِّبُونَ» اشاره به زنان و مردان پاكدامن مى باشد .

در حديثى از امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه : اين آيه همانند «اَلزّانى لا يَنْكِحُ اِلاّ زانِيَةً اَوْ مُشْرِكَةً» مى باشد زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند ، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد و اين عمل را

ناپسند شمرد» .(2)

همچنين در روايات مى خوانيم كه ياران امامان ، گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثه» مى كردند كه با جواب منفى رو به رو مى شدند و اين نشان مى دهد كه

ص: 34


1- 26 / نور .
2- مجمع البيان ، ذيل آيه موردبحث .

«خبيثه» اشاره به زنان ناپاك است و منظور از خبيث بودن اين دسته از مردان و زنان يا طيب بودن آنها همان جنبه هاى عفت و ناموسى را شامل مى شود.

به همين دليل اين آيه اشاره به يك حكم شرعى مى باشد كه ازدواج با زنان آلوده و ناپاك و ازدواج با مردان آلوده و ناپاك حداقل در مواردى كه مشهور و معروف به عمل منافى عفت هستند ممنوع است.

در اين جا سؤالى مطرح است و آن اينكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مواردى را مى بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيستند ، به عنوان مثال در خود قرآن آمده كه ، «همسر نوح و همسر لوط زنان بدى بودند و به آنها خيانت كردند» (1) و در مقابل «همسر فرعون از زنان باايمان و پاكدامنى بود كه گرفتار

ص: 35


1- 10 / تحريم .

چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود» .(1)

در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلّى استثناهايى دارد بايد به دو نكته توجّه داشت :

1 _ در تفسير آيه گفته شد كه منظور اصلى از «خبائث» همان آلودگى به اعمال منافى عفّت است و «طيّب» بودن نقطه مقابل آن مى باشد ، به اين ترتيب پاسخ سؤال روشن مى شود،زيراهيچ يك ازهمسران پيامبران وامامان به طورقطع انحراف و آلودگى جنسى نداشتند و منظور از «خيانت» در داستان نوح و لوط ، جاسوسى كردن به نفع كفّار است نه خيانت ناموسى ،

2 - از اين گذشته همسران پيامبران و امامان در آغاز كار حتّى كافر و

ص: 36


1- 11 / تحريم .

بى ايمان هم نبودند و گاه بعد از نبوّت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلما آنها نيز روابط خود را مانند سابق با آنها ادامه نمى دادند . همان گونه كه همسر فرعون در آغاز كار با فرعون ازدواج كرد ، بعدا كه موسى مبعوث شد ، ايمان آورد و چاره اى جز ادامه زندگى توأم با مبارزه نداشت ، مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن باايمان بود .

حكم ازدواج با دختران يتيم

« وَ اِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تُقْسِطُوا فِى الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ...: اگر مى ترسيد كه درباره يتيمان رعايت عدالت نكنيد از زنان آن كس را كه برايتان پاكيزه است دو يا سه يا چهار بگيريد...» .(1)

ص: 37


1- 3 / نساء .

خداوند در اين آيه به حفظ حقوق زوجيت يتيمان اشاره كرده مى فرمايد : «اگر مى ترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حقوق و عدالت را درباره حقوق زوجيت و اموال آنان ننمائيد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد» .

از جمله شواهدى كه تفسير فوق را درباره آيه روشن مى سازد آيه 127 از سوره نساء است كه در آن صريحا مسأله رعايت عدالت را درباره ازدواج با دختران يتيم ذكر كرده است . در اين آيه هم ، توصيه به عدالت رفتار كردن در مورد ازدواج به دختران يتيم كه اموال آنها را مى گرفتند و نه با آنها ازدواج مى كردند و نه اموال آنها را به خودشان مى سپردند كه بتوانند با ديگران ازدواج كنند و خداوند مى فرمايد : زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مى سازد و هرگونه عمل نيكى درباره افراد ضعيف و دختران يتيم از شما سر بزند پاداش

ص: 38

مناسبى خواهد داشت .

حكم ازدواج با كنيزان

« وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً اَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِايمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِاِذْنِ اَهْلِهِنَّ وَ اتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ اَخْدانٍ فَاِذا اُحْصِنَّ فَاِنْ اَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ اَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ : و آنها كه قدرت مالى و توانايى ازدواج با زنان "آزاد" پاكدامن باايمان ندارند مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان و كنيزان باايمان كه در اختيار

دارند ازدواج كنند ، خدا آگاه به ايمان شماست و آنها را به اجازه صاحبان آنها ازدواج نماييد و مهر آن ها را به خودشان بدهيد ، مشروط بر اينكه پاكدامن باشند

ص: 39

نه مرتكب زنا به طور آشكار شوند و نه دوست پنهانى بگيرند و در صورتى كه «شوهردار» باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت ، اين اجازه (ازدواج با كنيزان) براى آنها است كه (از نظر غريزه جنسى) شديدا در زحمت باشند و اگر خوددارى كنيد براى شما بهتر است و صبر براى شما بهتر است و خداوند بخشنده و مهربان است» .(1)

اين آيه شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى كند ، نخست مى گويد كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان آزاد ازدواج كنند مى توانند با كنيزانى ازدواج كنند كه مهر و ساير مخارج آنها معمولاً سبك تر و سهل تر است .

البته منظور از ازدواج با كنيزان اين نيست كه صاحب كنيز با كنيز ازدواج كند ،

ص: 40


1- 25 / نساء .

بلكه با شرايط خاصى مى تواند همانند همسر با او رفتار نمايد ، بنابراين منظور از ازدواج افراد غيرمالك با كنيز است .

ضمنا از تعبيربه «مُؤْمِنات» استفاده مى شود كه بايد حتما كنيز مسلمان باشد تا بتوان با او ازدواج كرد و بنابراين با كنيزان اهل كتاب ازدواج صحيح نيست .

جالب اينكه قرآن در اين آيه از كنيزان تعبير به «فَتَيات» كرده است كه معمولاً اين تعبير آميخته با احترام خاصى درمورد زنان است و غالبا در مورد دختران جوان به كار مى رود.

از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند قرآن مى گويد : «بعضى از بعض ديگريد» يعنى شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمده ايد بنابراين نبايد از ازدواج با كنيزان كه از نظر انسانى با شما هيچگونه تفاوتى ندارند و از نظر ارزش معنوى ارزش آنها مانند ديگران بسته به تقوى و

ص: 41

پرهيزكارى آنان است ، كراهت داشته باشيد .

ولى «اين ازدواج بايد با اجازه مالك صورت گيرد» و بدون اجازه او باطل است و تعبير از مالك به اهل اشاره به اين است كه آنها نبايد با كنيزان خود همچون يك متاع رفتار كنند بلكه بايد همچون سرپرست يك خانواده نسبت به فرزندان و اهل خود ، رفتارى كاملاً انسانى داشته باشند .

و همچنين قرآن مى فرمايد: «بايد مهرمتناسب وشايسته اى براى آنهاقرار داد و آن را به خود آنان داد» و از تعبير «بِالْمَعْرُوف» (به طورشايسته) برمى آيد كه نبايد

در تعيين مهر آنها ، ظلم و ستمى بر آنان شود بلكه حق واقعى آنها بايد اداء گردد .

و يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند كه مرتكب عمل منافى عفت ، نگردند خواه به صورت آشكار بوده باشد «غَيْرَ مُسافِحاتٍ» و يا به صورت انتخاب دوست پنهانى (وَ لا مُتَّخِذاتِ اَخْدانٍ) .

ص: 42

در اينجا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه با نهى از زنا ، نيازى به نهى از گرفتن دوست پنهانى نبوده است ؟ ولى با توجه به اينكه جمعى در جاهليت عقيده داشتند كه تنها زناى آشكار ناپسند است اما انتخاب دوست پنهانى مانعى ندارد ! روشن مى شود كه چرا قرآن مجيد به هردو قسمت تصريح كرده است .

خداوند در پايان اين آيه مى فرمايد : «اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفته اند و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند» بنابراين براى غير آنها مجاز نيست و خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان تا آنجا كه توانايى داشته باشند كه دامانشان آلوده گناه نشود را به نفع دانسته است .

ولى بايد توجه داشت كه آنچه در مورد كنيزان در غير مورد ضرورت ممنوع است ازدواج با آنها است نه آميزش جنسى از راه مالكيت .

ص: 43

چنانچه در آيه 32 سوره نور مى خوانيم :

قابل توجه است كه در آيه موردبحث به هنگامى كه سخن ازدواج مردان و زنان بى همسر به ميان مى آيد ، به طور كلى دستور مى دهد براى ازدواج آنان اقدام كنيد اما هنگامى كه نوبت به بردگان مى رسد ، آن را مقيد به «صالح بودن» مى كنند .

جمعى از مفسران (مانند نويسنده «تفسير الميزان» و همچنين «تفسيرمافى») آن را به معنى صلاحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد ، اين قيد درمورد مردان و زنان آزاد نيز لازم است. بعضى ديگر گفته اند كه منظوراز صالح بودن، از نظر اخلاق و اعتقاد است چراكه صالحان از اهميت ويژه اى در اين امر برخوردار هستند ولى باز جاى اين سؤال باقى است كه چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است ؟

ص: 44

احتمال مى دهيم منظور چيز ديگرى باشد و آن اينكه در شرايط زندگى آن روز بسيارى از بردگان در سطوح پائينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند، به طورى كه هيچگونه مسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند اگر بااين حال اقدام به تزويج آنها مى شد، همسر خود را به آسانى رها مى كردند، لذا دستور داده شده است در مورد آنها كه صلاحيت اخلاقى دارند ، اقدام به ازدواج كنيد و مفهومش اين است كه نخستين كوشش براى صلاحيت اخلاقى آنها شود تاآماده زندگى زناشويى شوند، سپس اقدام به ازدواجشان گردد.

حكم ازدواج با زنان شوهردار و علّت تحريم آن

« وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ اُحِلَّ لَكُمْ ما وَرآءَ ذلِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ ...: و زنان شوهردار (برشما حرام است) مگر آنها را كه مالك شده ايد ، اين ها احكامى است كه خداوند بر شما مقرّر داشته و زنان

ص: 45

ديگر غير از اين ها براى شما حلال است كه با اموال خود آنها را اختياركنيد ...» .(1)

خداوند در اين آيه مى فرمايد كه «ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است» .

مقصود از «مُحْصَنات» جمع «مُحْصَنَة» از ماده «حَصَن» به معنى قلعه است و به همين مناسبت به زنان شوهردار و همچنين زنان عفيف و پاكدامن كه از آميزش جنسى با ديگران خود را حفظ مى كنند و يا در تحت حمايت و سرپرستى مردان قرار دارند گفته مى شود .

اين حكم اختصاص به زنان مسلمان ندارد بلكه زنان شوهردار از هر مذهب و ملّتى همين حكم را دارند يعنى ازدواج با آنها ممنوع است تنها استثنايى كه اين

ص: 46


1- 24 / نساء .

حكم خورده است در مورد زنان غيرمسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگ ها درمى آيند و مسلمانان مالك آنها مى شوند ، اسلام اسارت آنها را به منزله طلاق از شوهران سابق تلقى كرده و اجازه مى دهد بعد از تمام شدن عده آنها (يك بار قاعده شدن و يا اگر باردار باشند وضع حمل نمودن است) با آنان ازدواج كنند .

ولى اين استثنا به اصطلاح «استثناى منقطع» است يعنى چنين زنان شوهردارى كه دراسارت مسلمانان قرارمى گيرند رابطه آنها به مجرّد اسارت با شوهرانشان قطع مى شود، درست همانند زن غيرمسلمان كه با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه كفر) قطع مى شود و در رديف زنان بدون شوهر قرار خواهند گرفت .

از اينجا روشن مى شود كه اسلام به هيچ وجه اجازه نداده است كه مسلمانان

ص: 47

با زنان شوهردار حتّى از ملل و مذاهب ديگر ازدواج كنند و به همين جهت «عدّه» بر آنها مقرّر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشويى با آن ها جلوگيرى نموده است .

حكم ازدواج با نامادرى و علّت تحريم آن

« وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ ابآؤكُمْ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتا وَ سآءَ سَبيلاً : و ازدواج نكنيد با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كرده اند ، مگر آنها كه در گذشته انجام شده است زيرا اين كار عمل زشت و تنفرآورى است و روش نادرستى مى باشد» .(1)

در زمان جاهليت معمول بود كه هرگاه كسى از دنيا مى رفت و همسر و

ص: 48


1- 22 / نساء .

فرزندان از خود به يادگار مى گذاشت در صورتى كه آن همسر ، نامادرى فرزندان او بود ، فرزندانش نامادرى را همانند اموال او به ارث مى بردند و با او ازدواج مى كردند ، پس از اسلام ، حادثه اى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اينكه : يكى از انصار بنام «ابوقيص» از دنيا رفت فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود ، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مى دانم و چنين كارى را شايسته نمى بينم ولى با اين حال از پيامبر كسب تكليف مى كنم ، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد و كسب تكليف نمود ، آيه فوق نازل شد و از اين كار به شدت نهى كرد .

در حقيقت اين آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليّت مى كشد و مى گويد : «با زنانى كه پدران شما با آن ها ازدواج كرده اند ، ازدواج نكنيد» و امّا از آنجا كه هيچ قانونى معمولاً شامل گذشته نمى شود ، اضافه مى فرمايد : «مگر

ص: 49

ازدواج هايى كه پيش از اين انجام شده است» .

سپس براى تأكيد مطلب ، سه تعبير شديد درباره اين نوع ازدواج بيان مى فرمايد :

نخست اينكه مى گويد : اين عمل ، كار بسيار زشتى است و بعد اضافه مى فرمايد : عملى است كه موجب تنفّر در افكار عموم مردم است يعنى طبع بشر آن را نمى پسندد و در پايان مى فرمايد : روش نادرستى است .

روشن است كه اين حكم به خاطر مصالح و فلسفه هاى مختلفى مقرّر شده ، زيرا ازدواج با نامادرى از يك سو همانند ازدواج با مادر است چون نامادرى در حكم مادر دوم محسوب مى شود و از سوى ديگر تجاوز به حريم پدر و هتك احترام او است .

و از همه گذشته اين عمل ، تخم نفاق را در ميان فرزندان يك شخص

ص: 50

مى پاشد زيرا ممكن است بر سر تصاحب نامادرى ميان آن ها اختلاف واقع شود .

حكم ازدواج با دو خواهر در يك زمان و علّت تحريم آن

« ... وَ اَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُْخْتَيْنِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورا رَحيما : ... و نيز حرام است بر شما اينكه جمع ميان دو خواهر كنيد مگر آنچه در گذشته واقع شده است خداوند آمرزنده و مهربان است» .(1)

در اين قسمت آيه بيان شده كه ازدواج با دو خواهر در يك زمان واحد مجاز نيست و جمع در ميان دو خواهر ممنوع است بنابراين اگر با دو خواهر يا بيشتر در زمان هاى مختلف و بعد از جدايى از خواهر قبلى انجام گيرد مانعى ندارد ،

و از آنجا كه در زمان جاهليّت جمع ميان دو خواهر رايج بود و افرادى مرتكب

ص: 51


1- 23 / نساء .

چنين ازدواج هايى شده بودند قرآن بعد از جمله فوق مى گويد : «اين حكم عطف به گذشته نمى شود و كسانى كه قبل از نزول اين قانون چنين ازدواجى انجام داده اند كيفر و مجازاتى ندارند ، اگرچه اكنون بايد يكى از آن دو را انتخاب كنند و ديگرى را رها كنند» .

رمز اينكه اسلام از چنين ازدواجى جلوگيرى كرده شايد اين باشد كه دو خواهر به حكم نسب و پيوند طبيعى نسبت به يكديگر علاقه شديد دارند ولى به هنگامى كه رقيب هم شوند طبعا نمى توانند آن علاقه سابق را حفظ كنند و به اين ترتيب يك نوع تضادّ عاطفى در وجود آنها پيدا مى شود ، كه براى زندگى آنها زيان بار است ، زيرا دائما انگيزه «محبت» و انگيزه «رقابت» دروجود آنها در حال كشمكش و مبارزه اند.

ص: 52

حكم ازدواج با محارم و علّت تحريم آن

« حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ اُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ اَخَواتُكُمْ وَ عَمّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الاَْخِ

وَ بَناتُ الاُْخْتِ وَ اُمَّهاتُكُمُ اللاّتى اَرْضَعْنَكُمْ و اَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ اُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبآئِبُكُمُ اللاّتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسآئِكُمُ اللاّتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَاِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ اَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ اَصْلابِكُمْ وَ اَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُْخْتَيْنِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورا رَحيما : حرام شده است بر شما مادرانتان و دختران و خواهران و عمه ها و خاله ها و دختران برادر و دختران خواهر شما و مادر اينكه شما را شير داده اند و خواهران رضاعى شما و مادران همسر و دختران همسرتان كه در دامان شما پرورش يافته اند از همسر اينكه با آنها آميزش جنسى داشته ايد و چنانچه آميزش جنسى با آنها نداشته ايد (دختران آنها) براى شما مانعى ندارد و همسرهاى پسرانتان كه از نسل شما هستند (نه

ص: 53

پسرخوانده ها) و نيز حرام است بر شما اينكه جمع ميان دو خواهر كنيد مگر آنچه در گذشته واقع شده خداوند آمرزنده و مهربان است» .(1)

در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره شده است و براساس آن محرميّت از سه راه ممكن است پيدا شود :

1 - ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مى شود .

2 _ از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مى گويند .

3 _ از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» مى گويند .

نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مى گويد : «مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمه ها و خاله هايتان و دختران برادر و

ص: 54


1- 23 / نساء .

دختران خواهرانتان بر شما حرام شده اند ،

بايد توجه داشت كه منظوراز مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او تولّد شده، نيست بلكه جدّومادر جدّه و مادر پدر و مانندآنهارا شامل مى شود، همانطور كه منظور از دختر ، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آن هارا نيزدربرمى گيردوهمچنين است درمورد پنج دسته ديگر .

ناگفته پيداست كه همه افراد طبعا از اين گونه ازدواج ها تنفّر دارند و به همين دليل همه اقوام و ملل ازدواج با محارم را ممنوع مى دانند .

از اين گذشته امروز اين حقيقت ثابت شده كه ازدواج افراد همخون با يكديگر خطرات فراوانى دارد يعنى بيمارى نهفته و ارثى را آشكار و تشديد مى كند .

به علاوه در ميان محارم جاذبه و كشش جنسى معمولاً وجود ندارد زيرا محارم غالبا با هم بزرگ مى شوند و براى يكديگر يك موجود عادى و معمولى

ص: 55

هستند .

پس به محارم رضاعى اشاره كرده مى فرمايد : «و مادرانى كه شما را شير مى دهند و خواهران رضاعى شما بر شما حرامند» .

گرچه قرآن در اين قسمت از آيه تنها به دو دسته يعنى خواهران و مادران رضاعى اشاره كرده ولى طبق روايات فراوانى كه در دست است محارم رضاعى منحصر به اين ها نيستند بلكه طبق حديث معروف كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده : «تمام كسانى كه ازنظر ارتباط نسبى حرامند از نظر شيرخوارگى نيز حرام مى شوند» البتّه ميزان شيرخوارگى كه تأثير در محرميّت كند و همچنين شرايط و كيفيت آن در زير بيان شده است .

اول : بچه شير زن زنده را بخورد . دوم : شير آن زن از حرام نباشد . سوم : بچه شير را از پستان بمكد . چهارم : شير ، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد .

ص: 56

پنجم : شير از يك شوهر باشد . ششم : بچه به واسطه مرض شير را قى نكند و اگر قى كند ، بنابر احتياط واجب كسانى كه به واسطه شيرخوردن به آن بچه محرم مى شوند ، بايد با او ازدواج نكنند . هفتم : پانزده مرتبه ، يا يك شبانه روز شير سير بخورد يا مقدارى شير به او بدهند كه بگوئيد از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روئيده است . هشتم : دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال ، او را شير بدهند به كسى محرم نمى شود .(1)

فلسفه تحريم محارم رضاعى اين است كه با پرورش گوشت و استخوان آنها با شير شخص معينى شباهت به فرزندان او پيدا مى كند ، مثلاً زنى كه كودكى را به اندازه اى شير مى دهد كه بدن او با آن شير نموّ مخصوصى مى كند يك نوع

ص: 57


1- توضيح المسائل ، آيت اللّه صانعى .

شباهت در ميان آن كودك و ساير فرزندان آن زن پيدا مى شود و در حقيقت هركدام جزئى از بدن آن مادر محسوب مى گردند و همانند دو برادر نسبى هستند .

و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنهارا تحت چند عنوان بيان مى كند .

1 _ « وَ اُمَّهاتُ نِسائِكُمْ : و مادران همسرانتان» يعنى به مجرّد اينكه زنى به

ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد جارى گشت مادر او و مادر مادر او و ... بر او حرام ابدى مى شوند .

2 _ « وَ رَبآئِبُكُمُ اللاّتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسآئِكُمُ اللاّتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ : و دختران همسرانتان كه در دامان شما قرار دارند به شرط اينكه با آن همسر آميزش جنسى پيدا كرده باشيد» يعنى تنها با عقد شرعى يك زن «دختران او» كه از شوهر ديگرى بوده اند بر شوهر حرام نمى شوند ، بلكه مشروط بر اين

ص: 58

است كه علاوه بر عقد شرعى با آن زن همبستر هم شده باشد .

3 _ وَ حَلائِلُ اَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ اَصْلابِكُمْ : و همسران فرزندانتان كه از نسل شما هستند» .

در حقيقت تعبير «حَلائِلْ» از ماده «حَلْ» به معنى زنى است كه بر انسان حلال است و با مردى در يك محل زندگى و آميزش جنسى دارد و تعبير «مِنْ اَصْلابِكُمْ» براى اين است كه روى يكى از رسوم غلط دوران جاهليّت خط بطلان كشيده شود ، زيرا در آن زمان معمول بود افرادى را به عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند يعنى كسى كه فرزند شخص ديگرى بود به نام فرزند خود مى خواندند و فرزند خوانده مشمول تمام احكام فرزند حقيقى بود و به همين دليل با همسران فرزندخوانده خود ازدواج نمى كردند ، فرزندخواندگى و احكام آن در اسلام به كلّى بى اساس است .

ص: 59

4 _ « وَ اَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُْخْتَيْنِ : و براى شما جمع در ميان دو خواهر ممنوع است» يعنى ازدواج با دو خواهر در زمان واحد مجاز نيست .

حكم ازدواج با زنان بيوه

« وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ اَزْواجا يَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْرا فَاِذا بَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ فى اَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ : و كسانى از شما كه مى ميرند و همسرانى باقى مى گذارند ، بايد چهار ماه و ده روز انتظار بكشند ( و عدّه نگه دارند ) و هنگامى كه به آخر مدّتشان رسيدند ، گناهى بر شما نيست كه هرچه مى خواهند ، درباره خودشان به طور شايسته انجام دهند ( و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند ) و خدا به آن چه

ص: 60

عمل مى كنيد ، آگاه است» . (1)

يكى از مسائل و مشكلات اساسى زنان ، ازدواج بعد از مرگ شوهر است . از آنجا كه ازدواج فورى زن با همسر ديگر بعد از مرگ شوهر با محبّت و دوستى و حفظ احترام شوهر سابق و تعيين خالى بودن رحم از نطفه همسر پيشين ، سازگار نيست و به علاوه موجب جريحه دار ساختن عواطف بستگان متوفّى است آيه فوق ازدواج مجدّد زنان را مشروط به نگه داشتن عدّه به مدّت چهارماه و ده روز ذكر كرده است .

رعايت حريم زندگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا هميشه در قبايل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور

ص: 61


1- 234 / بقره .

بوده است به عنوان نمونه بعضى از قبايل پس از مرگ شوهر ، زن را آتش زده و يا بعضى او را با مرده دفن مى كردند و پاره اى از قبايل زن ها موظّف بودند مدّتى كنار قبر شوهر زير خيمه سياه با لباس هاى مندرس و كثيف ، دور از هرگونه آرايش و زيور ، شب و روز خود را بگذرانند .(1)

آيه فوق بر تمام اين خرافات و جنايات خطّ بطلان كشيده و به زنان بيوه اجازه مى دهد بعد از نگهدارى عدّه و حفظ حريم زوجيّت گذشته ، اقدام به ازدواج كنند ولى به زنان يادآورى مى كند كه آنها از آزادى خود سوءاستفاده نكنند و به طور شايسته (بِالْمَعْرُوف) براى انتخاب شوهر جديد اقدام نمايند .

طبق رواياتى كه از پيشوايان اسلام رسيده است ، زنان موظّفند در اين مدت

ص: 62


1- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، صفحه 617 .

شكل سوگوارى خود را حفظ كنند، يعنى مطلقا آرايش نكنند، ساده باشند و البتّه فلسفه نگهدارى اين چنين عدّه اى نيز همين را ايجاب مى كند .

همچنين آغاز عدّه ، مرگ شوهر نيست بلكه موقعى است كه خبر مرگ شوهر به زن مى رسد ، هر چند بعد از ماه ها باشد و اين خود مى رساند كه تشريع اين حكم قبل از هرچيز به خاطر حفظ احترام و حريم زوجيّت است . اگرچه مسأله باردارى احتمالى زن در اين قانون مسلما مورد توجّه بوده است .

چنانچه در آيه بعدى مى فرمايد :

« وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ اَوْ اَكْنَنْتُمْ فى اَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلكِنْ لاتُواعِدُوهُنَّ سِرّاً اِلاّ اَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً و لاتَعْزِمُوا عُقْدَهَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ اَجَلَهُ وَاعْلَمُوا اَنَ اللّهَ يَعْلَمُ ما فى اَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا اَنَ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ : و بر شما گناهى نيست كه (در عدّه وفات،)

ص: 63

بطور سربسته (و محترمانه) از اين زنان خواستگارى كنيد، يا (اين خواست قلبى را) در درونتان پوشيده داريد. خدا مى داند كه شما (به پيوند با آنان مى انديشيد و) از آنان ياد خواهيد كرد؛ (بر اين تمايل و ياد كرد، گناهى نيست.) امّا (هرگز) با آنان قول و قرار نهانى نگذاريد، مگر آنكه سخنى پسنديده گوييد؛ و آهنگ پيوند زناشويى نكنيد، تا آن مدّت مقرّر بسر آيد. و بدانيد كه خدا آنچه را در درون شما (نهفته) است، مى داند؛ از اين رو، از (نافرمانى) او بترسيد و بدانيد كه خدا بسيار آمرزنده و بردبار است» (1).

«عَرَّضْتُمْ» : از باب «تعريض» است كه به گفتار توأم با اشاره و كنايه گفته مى شود . درست در برابر گفتار صحيح و ريشه آن «عرض» به معناى «جانب»

ص: 64


1- 235 / بقره .

است .

«خِطْبَة» : خواندن و دعوت كردن براى عقد .

«اَكْنَنْتُمْ» : پوشيده داشتيد .

«سرّا» : به طور نهانى و محرمانه و پشت پرده .

قرآن كريم پس از ترسيم عدّه وفات و وظايف زنان در اين مورد ، مقرّرات و وظايف مربوط به مردان را برمى شمارد .

دراين آيه شريفه، خواستگارى علنى در دوران عدّه وفات به روشنى نهى شده ، امّا خواستگارى با كنايه و اشاره و سربسته روا است .

«لا تَعْزِمُوا» از ماده «عَزْم» به معنى قصد است و هنگامى كه مى فرمايد : « وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ » در واقع نهى از انجام عقد ازدواج به صورت مؤكّد است ، يعنى حتّى نيّت چنين كارى را در زمان عدّه نكنيد .

ص: 65

اين دستور در واقع براى آن است كه هم حريم ازدواج سابق حفظ شده باشد و هم زنان بيوه از حقّ تعيين سرنوشت آينده خود محروم نگردند ، دستورى كه هم عادلانه است و هم توأم با حفظ احترام طرفين .

درحقيقت اين يك امرطبيعى است كه بافوت شوهر، زن به سرنوشت آينده خود فكرمى كند و مردانى نيز ممكن است _ به خاطر شرايط سهل تركه زنان بيوه دارند _ درفكر ازدواج باآنان باشند، ازطرفى بايدحريم زوجيّت سابق نيزحفظ شود ، آنچه دربالاآمد، دستورحساب شده اى است كه همه اين مسائل در آن رعايت شده است.

جمله « وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرّا » مى فهماند كه علاوه بر لزوم خوددارى از خواستگارى آشكار ، نبايد در خفا و پنهانى با چنين زنانى در مدّت عدّه ملاقات كرد و با صراحت خواستگارى نمود ، مگر اينكه صحبت به گونه اى باشد كه با آداب اجتماعى و موضوع مرگ شوهر سازش داشته باشد ، يعنى در پرده و با

ص: 66

كنايه صورت گيرد .

در روايات اسلامى در تفسير اين آيه براى خواستگارى كردن به طور سربسته و به اصطلاح قرآن «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» مثال هايى ذكر شده ، به عنوان نمونه در حديثى از امام صادق مى خوانيم كه فرمود : «قول معروف اين است كه مثلاً مرد به زن موردنظرش بگويد : اِنّى فيكَ لَراغِبٌ وَ اِنّى لِلنِّساءِ لَمُكْرِمٌ فَلا تَسْبِقينى بِنَفْسِكَ : من به تو علاقه دارم ، زنان را گرامى مى دارم ، در مورد كار خود از من پيشى مگير» .(1)

نكته قابل توجه اينكه گرچه آيه فوق بعد از آيه وفات قرار گرفته ، ولى فقهاء تصريح كرده اند كه حكم بالا ، مخصوص عدّه وفات نيست ، بلكه

ص: 67


1- نورالثقلين ، جلد 1 ، صفحه 232 ، حديث 905 .

شامل غير آن نيز مى شود .

مرحوم صاحب «حدائق» فقيه معروف مى گويد : اصحاب ما تصريح كرده اند كه تعريض و كنايه نسبت به خواستگارى در مورد زنى كه در عدّه رجعى است ، حرام مى باشد . اما نسبت به زن مطلقه غير رجعيه هم از سوى شوهرش و هم از سوى ديگران جايز است ، ولى تصريح به آن ، براى هيچ كدام جايز نيست .

امّا در عدّه بائن ، تعريض از ناحيه شوهر و ديگران جايز است ولى تصريح تنها از سوى شوهر جايز است نه ديگرى ، شرح بيشتر اين موضوع در كتب فقهى مخصوصا در ادامه كلام صاحب «حدائق» آمده است .(1)

سپس در ادامه آيه مى فرمايد : «ولى در هر حال عقد نكاح را نبنديد تا عدّه آنها

ص: 68


1- «حدائق» ، جلد 24 ، صفحه 90 .

به سر آيد» .

و به طور مسلّم اگر كسى در عدّه ، عقد ازدواج را ببندد ، باطل است ، بلكه اگر آگاهانه اين كار را انجام دهد ، سبب مى شود آن زن براى هميشه نسبت به او حرام گردد .

و به دنبال آن مى فرمايد : «بدانيد كه خداوند آنچه در دل داريد ، را مى داند ، از مخالفت او بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند آمرزنده داراى حِلم است» .

سپس درادامه آيه مى فرمايد: «اين دستورى است كه تنهاافرادى از شماكه ايمان به خدا و روز قيامت دارند و مى توانندتمايلات خودراكنترل كنندازآن پند مى گيرند.

و باز براى تأكيدبيشتر مى گويد: كه اين براى پاكى و نموّ خانواده هاى شما مؤثرتر و براى شستن آلودگى ها مفيدتر است و اين را خدا مى داند و شما نمى دانيد و قابل توجه اينكه عمل به اين دستورها موجب تزكيه و هم موجب

ص: 69

طهارت معرفى شده است .

دستورات مهم در امر ازدواج با زنان مهاجر و زنان كافر

« يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ / اَللّهُ اَعْلَمُ بِايمانِهِنَّ / فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ اِلَى الْكُفّارِ / لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاهُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ / وَ اتُوهُمْ ما اَنْفَقُوا / وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْكِحُوهُنَّ اِذا اتَيْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ / وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ / وَ اسْئَلُوا ما اَنْفَقْتُمْ وَلْيَسْئَلُوا ما اَنْفَقُوا / ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ / يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ / وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه زنان باايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند ، آن ها را آزمايش كنيد _ خداوند از ايمان آن ها آگاه تر است _ هرگاه آنان را مؤمن يافتيد ، آن ها را به سوى كفار بازنگردانيد، نه آن ها براى كفار حلالند و نه كفار براى آن ها حلال و آن چه را همسران آن ها ( براى ازدواج با اين زنان )

ص: 70

پرداخته اند ، به آن ها بپردازيد و گناهى بر شما نيست كه با آن ها ازدواج كنيد ، هرگاه مهرشان رابه آن ها بدهيد و هرگز همسران كافر را در همسرى خود نگه نداريد ( و اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد ) حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد ، مطالبه كنيد ، همان گونه كه آن ها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده اند ، از شما مطالبه كنند ، اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است» .(1)

1 _ اولين دستور درباره آزمايش «زنان مهاجرات» است ، دستور به امتحان ، با اينكه آنها را مؤمنان ناميده به خاطر آن است كه آنها ظاهرا شهادتين را بر زبان جارى مى كردند و در سلك اهل ايمان بودند اما امتحان براى اين بود كه

ص: 71


1- 10 / ممتحنه .

اطمينان حاصل شود كه اين ظاهر با باطن هماهنگ است اما نحوه اين امتحان به اين ترتيب بوده كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كه مهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده و آنها بايد سوگند ياد كنند كه به خاطر دشمنى با همسر و يا علاقه به مرد ديگرى يا علاقه به سرزمين مدينه و مانند آن ، هجرت ننموده اند .

2 _ در دستور بعد مى فرمايد : « فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ ...

با وجود اينكه يكى از مواد تحميلى پيمان حديبيه اين بود كه افرادى را كه به عنوان مسلمان از مكه به مدينه هجرت مى كردند ، به مكّه بازگردانند ، اما اين ماده شامل زمان نمى شد، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز آنهارا به كفار بازنگرداند. كارى كه اگر انجام مى شد باتوجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه سخت خطرناك بود .

3 _ درسومين مرحله كه درحقيقت دليلى است براى حكم قبل، مى گويد: «لا هُنَّ ... لَهُنَّ» بايد همچنين باشد چراكه ايمان و كفر در يك جا جمع نمى شود و پيمان

ص: 72

مقدس ازدواج نمى تواند ميان مؤمن و كافر رابطه اى برقرار سازد چراكه اين ها در دو خط مستقيم قرار دارند در حالى كه پيمان ازدواج بايد نوعى وحدت در ميان دو زوج برقرار سازد و اين دو با هم سازگار نيست .

4 _ از آنجا كه معمول عرب بود كه مهريه زنان خود را قبلاً مى پرداختند : در چهارمين دستور مى افزايد : « وَ اتُوهُمْ ... اَنْفِقُوا » .

درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدايى به وسيله ايمان از طرف زن شروع شده ، عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش خصوصا مهريه وى پرداخته شود .

اما چه كسى بايد اين مهر را بپردازد ؟

ظاهر اين است كه اين كار برعهده حكومت اسلامى و بيت المال است ؟ چراكه تمام امورى كه مسئول خاصى در جامعه اسلامى ندارد ، برعهده حكومت

ص: 73

است و «خصاب» جمع در آيه فوق گواه اين است .

5 _ در حكم ديگرى مى فرمايد : «وَ لاجُناح...» .

مبادا تصور كنيد كه چون قبلاً مهرى از شوهر سابق گرفته اند و معادل آن از بيت المال به شوهرشان پرداخته شده ، اكنون كه با آنها ازدواج مى كنيد ديگر مهرى در كار نيست و براى شما مجّانى تمام مى شود ، نه ، حرمت زن ايجاب مى كند كه در ازدواج جديد نيز مهر مناسبى براى او در نظر گرفته شود .

همچنين بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود ، ولى بايد عدّه نگه دارد .

6 _ اما قضيه هرگاه برعكس باشد ، يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند ، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود چنانچه در ادامه همين آيه مى فرمايد : « وَ لا ............ الكَوافِرِ » .

ص: 74

«عِصَمْ» جمع «عصمت» در اصل به معنى «منع» و در اينجا به معنى

«نكاح زوجيت» است و البته بعضى تصريح كرده اند كه منظور نكاح دائم است .

«كَوافِرْ» جمع «كافِرة» به معنى «زنان كافر» است .

در اينكه آيا اين حكم مخصوص زنان مشرك است و يا اهل كتاب مانند زنان مسيحى «يهودى» ، ... را شامل مى شود در ميان فقها محل بحث است ولى ظاهر آيه مطلق است و همه زنان كافر را شامل مى شود .

7 _ در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده ، سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا مى شوند و به اهل كفر مى پيوندند ، مى فرمايد : « وَاسْئَلُوا ..... ما اَنْفَقُوا » و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است .

و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى فرمايد : « ذلِكُمْ ...

اين ها همه احكامى است كه همه از علم الهى سرچشمه گرفته و آميخته با

ص: 75

حكمت است و حقوق همه افراد در آن منظور شده است و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است بزرگ ترين ضمانت اجرايى براى اين احكام محسوب مى شود .

ازدواج با زنان مطلقه

« وَ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ اَنْ يَنْكِحْنَ اَزْواجَهُنَّ اِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِذلِكُمْ اَزْكى لَكُمْ وَ اَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ : و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رسانيدند ، مانع آن ها نشويد كه با همسران ( سابق ) خويش ازدواج كنند ، اگر در ميان آنان به طرز پسنديده اى تراضى برقرارگردد، اين دستورى است كه تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند، از آن پند مى گيرند ( و به آن عمل مى كنند )، اين (دستور) براى رشد

ص: 76

(خانواده هاى) شما مؤثّرتر و براى شستن آلودگى ها مفيدتراست و خدا مى داند و شما نمى دانيد» . (1)

در زمان جاهليت زنان در زنجير اسارت مردان بودند و بى آنكه به اراده و تمايل آنان توجه شود مجبور بودند زندگى خود را طبق تمايلات مردان خودكامه تنظيم كنند.

از جمله در مورد انتخاب همسر ، به خواسته و ميل زن هيچ گونه اهميتى داده نمى شد ، حتى اگر زن با اجازه ولى ازدواج مى كرد ، پس از همسرش جدا مى شد ، باز پيوستن ثانوى او به همسر اول بستگى به اراده مردان فاميل داشت و بسيار مى شد با اينكه زن و شوهر بعد از جدايى علاقه به بازگشت داشتند مردان

ص: 77


1- 232 / بقره .

خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى شدند ، قرآن صريحا اين روش را محكوم كرده مى گويد : «هنگامى كه زنان را طلاق داديد ، عدّه خود را به پايان رسانيدند ، مانع آنها نشويد كه با همسران (سابق) خويش ازدواج كنند اگر در ميان آنها رضايت به طرز پسنديده اى حاصل شود» .

اين در صورتى است كه مخاطب در اين آيه اولياء و مردان خويشاوند باشد ولى اين احتمال نيز داده شده است كه مخاطب در آن ، همسر اوّل باشد ، يعنى هنگامى كه زنى را طلاق داديد ، مزاحم ازدواج مجدّد او با شوهران ديگر نشويد ، زيرا بعضى از افراد لجوج هم در گذشته و هم در امروز بعد از طلاق دادن زن ، نسبت به ازدواج با همسر ديگرى حساسيت به خرج مى دهند كه چيزى جز يك انديشه جاهلى نيست .

ضمنا بلوغ اجل در آيه مورد بحث به قرينه ازدواج مجدد منظور پايان كامل

ص: 78

عدّه است .

بنابراين از آيه استفاده مى شود كه زنان «ثَيِّبَة» (آنان كه حداقل يك بار ازدواج كرده اند) ، در ازدواج مجدّد خود هيچ گونه نيازى به جلب موافقت اولياء ندارند ، حتّى مخالفت آنها نيز بى اثر است .

علّت هاى محدوديت در ازدواج در قرآن

« يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ : خداوند مى خواهد (با اين دستورها راه هاى خوشبختى و سعادت)

براى شما آشكار سازد و به سنت هاى صحيح پيشينيان رهبرى كند و شما را از گناه پاك سازد و خداوند دانا و حكيم است» .(1)

ص: 79


1- 26 / نساء .

« وَ اللّهُ يُريدُ اَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ اَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيما : و خدا مى خواهد شما را ببخشد و از آلودگى پاك نمايد ، امّا آنها كه پيرو شهواتند مى خواهند شما به كلّى منحرف شويد» .(1)

« يُريدُ اللّهُ اَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاِْنْسانُ ضَعيفا : خدا مى خواهد كار را بر شما سبك كند و انسان ، ضعيف آفريده شده» .(2)

به دنبال احكام مختلف گذشته در زمينه ازدواج و قيود و شروط كه در آيات بيان شده اين سؤال در ذهن منعكس مى شود ، كه منظور از اين همه محدوديت ها و قيد و بندهاى قانونى چيست ؟

آيات فوق در حقيقت پاسخ به اين سؤالات مى دهد و مى گويد : «خداوند

ص: 80


1- 27 / نساء .
2- 28 / نساء .

مى خواهد به وسيله اين مقرّرات حقايق را براى شما آشكار سازد و به راه هايى كه مصالح و منافع شما در آن است ، شما را رهبرى كند وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد ، اقوام پاك گذشته نيز اين گونه سنّت ها داشته اند ، به علاوه خدا مى خواهد شما را ببخشد و نعمت هاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بارديگر به شما بازگرداند» . و مجددا تأكيد مى كند كه «خدا به وسيله اين احكام مى خواهد نعمت ها و بركاتى كه بر اثر آلودگى به شهوات از شما قطع شده ، به شما بازگردد ، ولى شهوت پرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند ، مى خواهند شما از طريق سعادت به كلى منحرف شويد» و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده گناهان گرديد .

اكنون شما فكر كنيد ، آيا آن محدوديّت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است يا اين آزادى و بى بند و بارى توأم با آلودگى و نكبت ؟!

ص: 81

اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مى كنند ، پاسخ مى گويد ، كه اين آزادى هاى بى قيد و شرط سرابى بيش نيست و نتيجه آن انحراف عظيم از مسير خوشبختى و تكامل انسانى و گرفتار شدن در بيراهه ها و پرتگاه ها است كه نمونه هاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانواده ها ، انواع جنايات جنسى ، فرزندان نامشروع ، انواع بيمارى هاى آميزشى ، ناراحتى هاى روانى ، مشاهده مى كنيم .

همچنين در آيه بعدى اشاره به اين نكته مى كند كه «حكم سابق درباره آزادى ازدواج با كنيزان تحت شرايطى معين در حقيقت يك نوع تخفيف و توسعه محسوب مى شود زيرا انسان اصولاً موجود ضعيفى است و در برابر طوفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حمله ور مى شود بايد طرق مشروعى براى

ص: 82

ارضاى غرايز به او ارائه شود تابتواند خود را از انحراف حفظ كند .

ازدواج موقّت

يكى از قوانين درخشان اسلام از ديدگاه مذهب جعفرى اين است كه ازدواج به دو نحومى تواند صورت بگيرد: دائم، موقت، كه درپاره اى ازآثارمشابهند و در قسمتى اختلاف دارند كه براى فهم علت وضع اين قانون در اسلام ، اشاره به اين شباهت ها و اختلاف ها در قسمت ذيل شده است :

اختلاف ها : در ازدواج موقت زن و مرد تصميم مى گيرند ازدواج آنها تا مدت معينى ادامه داشته باشد و پس از آن اگر مايل بودند ، تمديد كنند وگرنه از هم جدا مى شوند . تفاوت اصلى دو نوع ازدواج در آزادى بيشتر ازدواج موقت است : مثلاً در ازدواج دائم مرد بايد متحمّل خرج زن شود ؛ زن خواه ناخواه بايد مرد را بعنوان رئيس خانواده بپذيرد و دستوراتش را در حدود مصالح خانواده اطاعت

ص: 83

كند اما در ازدواج موقت اين موارد بستگى به پيمانى دارد كه مرد و زن با هم مى بندند . در ازدواج دائم ، زن و شوهر از هم ارث مى برند ، امّا در موقّت چنين نيست . در دائم هيچ يك بدون جلب رضايت ديگرى حق جلوگيرى از بچه دار شدن را ندارد ، اما در موقّت جلب رضايت طرف ديگر براى اين كار ضرورى نيست .

شباهت ها : فرزند ناشى از ازدواج موقت فرقى با فرزند ناشى از ازدواج دائم ندارد . مَهر در هر دو لازم است با اين تفاوت كه عدم آن در موقت موجب بطلان عقد مى شود ، اما در دائم بدون باطل كردن عقد مَهرالمثل تعيين مى شود ، در هر دو ، مادر و دختر زوجه بر زوج و پدر و پسر زوج بر زوجه حرام و محرم مى گردند و نيز جمع بين دو خواهر در هر دو مورد جايز نيست ، خواستگارى هم از زوجه دائم و هم از زوجه غيردائم بر ديگران حرام است و زناى با هريك موجب حرمت ابدى مى شود . در هر دو مورد ، زن بايد عِدّه نگه دارد با اين تفاوت كه عدّه

ص: 84

زن دائم سه نوبت عادت ماهانه است و عدّه زن موقت دونوبت يا چهل وپنج روز .(1)

« ... فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليما حَكيما : ... و زنانى را كه متعه مى كنيد مهر آنها را ، واجب است بپردازيد و گناهى بر شما نيست نسبت به آنچه با يكديگر توافق كرده ايد بعد از تعيين مهر ، خداوند دانا و حكيم است» .(2)

اين قسمت از آيه فوق ، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» است و مى گويد : «زنانى را كه متعه مى كنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد» و از آن استفاده مى شود كه اصل تشريع ازدواج موقت ، قبل از نزول اين آيه براى مسلمانان مسلم بوده كه در اين آيه نسبت به پرداخت مهر

ص: 85


1- استاد شهيد مطهرى .
2- 23 / نساء .

آن ها توصيه مى كند .

و از آنجا كه اين بحث يكى از مباحث مهم تفسيرى و فقهى و اجتماعى است لازم است از چند جهت مورد بررسى قرار گيرد .

1 _ قرائنى كه در آيه فوق وجود دارد دلالت آن را بر ازدواج موقت تأكيد مى كند .

2 _ ازدواج موقت در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و بعدا نسخ شده است .

3 _ ضرورت اجتماعى اين نوع ازدواج .

4 _ پاسخ به پاره اى از اشكالات .

درباره قسمت اول بايد توجه داشت كه : اولاً كلمه «مُتْعَه» كه «اِسْتَمْتَعْتُمْ» از آن گرفته شده است در اسلام به معنى ازدواج موقت است و به اصطلاح در اين باره حقيقت شرعيه مى باشد ، گواه آن اين است كه اين كلمه (متعه) با همين

ص: 86

معنى در روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و كلمات صحابه مكرّر به كار برده شده است .

ثانيا: اگر اين كلمه به معنى مزبور نباشد بايد به معنى لغوى آن يعنى «بهره گيرى» تفسير شود در نتيجه معنى آيه چنين خواهد شد: «اگر از زنان دائم بهره گرفتيد مهر آن هارابپردازيد» در حالى كه مى دانيم پرداختن مهر مشروط به بهره گيرى از زنان نيست بلكه تمام مهر بنا به مشهور يا حداقل نيمى از مهر به مجرد عقد ازدواج دائم ، واجب مى شود .

ثالثا : بزرگان «اصحاب» و «تابعين» (1) مانند ابن عباس دانشمند و مفسر معروف اسلام و گروه زيادى از مفسران اهل تسنن و تمام مفسران اهل بيت عليهم السلام همگى از آيه فوق ، حكم ازدواج موقت را فهميده اند .

ص: 87


1- كسانى كه بعد از «صحابه» روى كار آمدند و زمان پيامبر را درك نكردند .

رابعا : ائمه اهل بيت كه به اسرار وحى از همه آگاه تر بودند ، متفقا آيه را به همين معنى تفسير نموده اند و روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده است از جمله :

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود : «حكم متعه در قرآن نازل شده و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر طبق آن جارى گرديده است» .(1)

و از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «قرآن مجيد در اين باره (متعه) سخن گفته آنجاكه مى فرمايد: فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً» .(2)

و از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است كه در پاسخ شخصى بنام عبداللّه بن

ص: 88


1- نورالثقلين ، جلد 1 ، صفحه 467 .
2- نورالثقلين ، جلد 1 ، صفحه 467 .

عمير ليثى در مورد متعه فرمود : «خداوند آن را در قرآن و بر زبان پيامبرش حلال كرده است و آن تا روز قيامت حلال مى باشد» .(1)

آيا حكم ازدواج موقت نسخ شده است ؟

اتفاق عموم علماى اسلام بلكه ضرورت دين بر اين است كه ازدواج موقت در آغاز اسلام مشروع بوده و حتى مسلمانان در آغاز اسلام به آن عمل كرده اند و جمله معروفى كه از عمر نقل شده «دو متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه من آنها را حرام كردم و بر آنها مجازات مى كنم ، متعه زنان و حج تمتع» (2) دليل روشنى بر وجود اين حكم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله است منتها مخالفان اين حكم ، مدّعى هستند كه بعدا نسخ و تحريم شده است .

ص: 89


1- تفسير برهان ، صفحه 360 ، جلد 1 .
2- كنزالعرفان ، جلد 2 ، صفحه 158 .

اما جالب توجه اينكه رواياتى كه درباره نسخ حكم مزبور ادّعا مى كنند كاملاً مختلف و پريشان است .

قدر مسلّم اين است كه اصل مشروع بودن اين حكم و اين نوع ازدواج در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى درباره نسخ شدن آن دردست نيست بنابراين طبق قانون مسلمى كه در علم اصول به ثبوت رسيده بايد حكم به بقاء اين قانون كرد .

جمله مشهورى كه از عمر نقل شده نيز گواه روشنى است در اين حقيقت كه اين حكم در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز نسخ شده است .

بديهى است هيچ كس جز پيامبر صلى الله عليه و آله حق نسخ احكام را ندارد و تنها او است كه مى تواند به فرمان خدا پاره اى از احكام را نسخ كند و بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله باب نسخ به كلى مسدود مى شود وگرنه هركسى مى تواند به اجتهاد خود قسمتى

ص: 90

از احكام الهى را نسخ كند و ديگر چيزى بنام شريعت ابدى باقى نخواهد ماند و اصولاً اجتهاد در برابر سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله اجتهاد در مقابل نص است كه فاقد هرگونه اعتبار مى باشد .

جالب اينكه در صحيح ترمذى كه از كتب صحاح معروف اهل تسنن است مى خوانيم : كسى از اهل شام از عبداللّه بن عمر درباره متعه سؤال كرد او در جواب صريحا گفت : اين كار حلال و خوب است . مرد شامى گفت : پدر تو از اين عمل نهى كرده است، عبداللّه بن عمر برآشفت و گفت: اگر پدرم از چنين كارى نهى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را اجازه دهد آيا سنت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كنم و از گفته پدرم پيروى كنم ؟ برخيز و از نزد من دور شو !» .(1)

ص: 91


1- شرح لعمه ، جلد 2 ، كتاب النكاح .

ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى

اين يك قانون كلّى و عمومى است كه اگر به غرايز طبيعى انسان به صورت صحيحى پاسخ گفته نشود براى اشباع آنها متوجه طرق انحرافى خواهد شد زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرايز طبيعى را نمى توان از بين برد و فرضا هم بتوانيم از بين ببريم ، چنين اقدامى عاقلانه نيست زيرا اين كار يك نوع

مبارزه با قانون آفرينش است .

بنابراين راه صحيح آن است كه آنها را از طريق معمولى اشباع و از آنها در مسير سازندگى بهره بردارى كنيم و اين موضوع را نيز نمى توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است .

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در بسيارى از شرايط و محيط ها ، افراد فراوانى در سنين خاصّى قادر به ازدواج دائم نيستند ، يا افراد متأهل در

ص: 92

مسافرت هاى طولانى و يا مأموريت ها با مشكل عدم ارضاى غريزه جنسى رو به رو مى شوند .

اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته و كمتر جوانى مى تواند در سنين پايين يعنى در داغ ترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند ، شكل حادترى به خود گرفته است .

با اين وضع چه بايد كرد ؟ آيا بايد مردم را به سركوب كردن اين غريزه تشويق نمود همانند رهبان ها ؟ و يا اينكه آنها را در برابر بى بند و بارى جنسى آزاد گذاشت و همان صحنه هاى زننده و ننگين را مجاز دانست كه همان پذيرفتن كمونيسم جنسى است كه به يك پسر اجازه داده شود از صدها دختر كام برگيرد و به يك دختر اجازه داده شود با ده ها پسر ارتباط نامشروع داشته باشد و چندين

ص: 93

بار سقط جنين كند ، در آن صورت آيا چنين پسران و دخترانى با چنين روابطى پس از ازدواج دائم ، مرد زندگى و زن خانواده خواهند بود ؟ البته كه جواب منفى است .

و يا اينكه راه سومى را در پيش گيريم كه نه مشكلات ازدواج دائم را به بار آورد و نه آن بى بند و بارى جنسى را ؟

خلاصه اينكه : «ازدواج دائم» نه در گذشته و نه در امروز به تنهايى جوابگوى نيازمندى هاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نيست و ما بر سر دو راهى قرار داريم يا بايد «فحشاء» را مجاز بدانيم و يا حكم ازدواج موقت را بپذيريم .

طرح ازدواج موقت نه شرايط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيان هاى فجايع جنسى و فحشاء را دربردارد .

ص: 94

ايرادهايى كه بر ازدواج موقت وارد مى شود

1 _ گاهى گفته مى شود چه تفاوتى ميان «ازدواج موقت» و «فحشاء» وجود دارد؟ هر دو «خودفروشى» در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شود و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى ! تنها تفاوت آن دو در ذكر دو جمله ساده يعنى اجراى صيغه است .

_ آنچه از مفهوم ازدواج موقت به دست مى آيد اين است كه ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود بلكه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد ، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت ، منحصرا در اختيار اين مرد بايد باشد و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عدّه نگاه دارد ، يعنى حداقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هرگونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند . تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد ، حتى اگر با وسايل جلوگيرى اقدام به

ص: 95

جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده بازهم رعايت اين مدت واجب است و اگر از او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمايت او قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد ، در حالى كه در فحشاء هيچ يك از اين شرايط و قيود وجود ندارد .

2 _ ازدواج موقت سبب مى شود كه افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحويل جامعه داده شود و باعث شود فرزندان از حمايت پدرى و مادرى محروم بمانند ؟

- ازدواج موقت اين تفاوت را با ازدواج دائم دارد كه در دائم هيچ يك بى رضايت ديگرى نمى تواند از زير بار تناسل شانه خالى كند ، اما در موقت هر دو طرف آزادانه مى توانند از بچه دار شدن جلوگيرى كنند و همچنين تفاوتى بين فرزند در اين دو ازدواج نيست و فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچك ترين تفاوتى با

ص: 96

فرزندان ازدواج دائم حتّى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند و اگر فرضا پدر يا مادر از وظيفه خود امتناع كنند قانون آنها را مكلّف و مجبور مى كند .

3 _ «ازدواج موقت» سبب مى شود كه بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هرگونه فحشاء را در پشت پرده انجام دهند تا آنجا كه افراد محترم هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند و زنان با شخصيت از آن ابا دارند ؟

_ اگر فرضا عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش موادّ مخدر كردند آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم يا جلو سوء استفاده كنندگان را !

و اگر ملاحظه مى كنيم كه امروز افراد محترم از اين قانون اسلامى كراهت دارند ، عيب قانون نيست ، بلكه عيب عمل كنندگان به قانون و يا صحيح تر ، سوءاستفاده كنندگان از آن است ، اگر در جامعه امروز هم ازدواج موقت به

ص: 97

صورت سالم درآيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص ، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند هم جلو سوءاستفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم به هنگام ضرورت هاى اجتماعى از آن كراهت نخواهند داشت .

4 _ مجاز شمردن ازدواج موقت مساوى با تجويز تشكيل حرمسرا ، بلكه تجويز هوسرانى است كه به هر شكل و صورتى منافى اخلاق و عامل سقوط و تباهى مى باشد .

_ اين مسأله را بايد از دو جنبه بررسى كرد يكى اينكه عامل تشكيل حرمسرا از جنبه اجتماعى چه بوده و ديگر اينكه آيا منظور از تشريع قانون ازدواج موقت ، فراهم كردن وسيله هوسرانى و حرمسرا سازى براى عده اى از مردان است .

الف : علل اجتماعى حرمسراسازى : دو عامل در اينجا دخالت دارد ، يكى تقوا و عفاف زن است ؛ يعنى شرايط اخلاقى و اجتماعى محيط بايد طورى باشد كه به

ص: 98

زنان اجازه ارتباط جنسى با چند مرد ندهد . در اين شرايط مرد هوسرانى متمكن چاره خود را منحصر در گردآورى گروهى از زنان نزد خود و تشكيل حرمسرا مى داند .

عامل ديگر نبودن عدالت اجتماعى است كه عده اى از مردان قادر به تشكيل عائله و داشتن همسر نيستند لذا عدد زنان مجرّد افزايش يافته ، زمينه حرمسراسازى فراهم مى گردد. لذا اگر عدالت اجتماعى و وسيله تشكيل عائله براى همه فراهم شود، قهرا هر زنى به يك مرد تعلّق مى گيرد و زمينه عياشى و حرمسراسازى منتفى مى شود .

ب : آياتشريع ازدواج موقت، براى تأمين هوسرانى است ؟ بلاشك اديان آسمانى عموما برضد هوسرانى و هواپرستى قيام كرده اند تا آنجاكه اين امر در غالب اديان به صورت تحمل رياضت هاى شاق درآمده است اسلام نيز

ص: 99

هواپرستى را در رديف بت پرستى قرارداده و آدم ذوّاق را يعنى كسى كه هدفش كامجويى از زنان گوناگون باشد ، ملعون معرفى كرده است . از نظر اسلام تمام غرايز انسان بايد در حدوداقتضاى طبيعت اشباع گردد. دنياى امروز ظاهرا رسم حرمسراسازى رانسخ كرده، اما براى اين كار عامل عفاف و تقواى زن را از بين برده ، نه عامل ناهموارى هاى اجتماعى را ، يعنى زنان را هرجايى نموده و بزرگ ترين خدمت را از اين راه به مردان هوسران انجام داده است .

«راسل» و ازدواج موقت

برتراند راسل دانشمند معروف انگليسى در كتاب زناشويى و اخلاق پس از طرح يكى از قضات محاكم جوانان بنام «بن بى ليندسى» در مورد «زناشويى دوستانه» چنين مى نويسد : «كه طبق طرح "ليندسى" جوانان بايد قادر باشند در يك نوع زناشويى جديد وارد شوند كه با زناشويى هاى معمولى (دائم) از سه

ص: 100

جهت تفاوت دارد : نخست اينكه طرفين قصد بچه دار شدن نداشته باشند : از اين رو بايد بهترين طرق پيشگيرى از باردارى را به آنها بياموزند . ديگر اينكه جدائى آنها به آسانى صورت پذيرد، سوّم اينكه پس از طلاق، زن هيچگونه حق نفقه نداشته باشد» .

«راسل» بعد از ذكر پيشنهاد «ليندسى» كه خلاصه آن در بالا بيان شده چنين مى گويد : «من تصوّر مى كنم كه اگر چنين امرى به تصويب قانونى برسد گروه كثيرى از جوانان از جمله دانشجويان دانشگاه ها تن به ازدواج موقت بدهند و در يك زندگى مشترك موقتى پاى بگذارند ، زندگى كه متضمن آزادى است و رها از بسيارى از نابسامانى ها و روابط جنسى پرهرج و مرج فعلى مى باشد» .(1)

ص: 101


1- كتاب زناشويى و اخلاق .

همانطور كه ملاحظه مى شود طرح فوق درباره ازدواج موقت از جهات زيادى همانند طرح اسلام است منتها شرايط و خصوصياتى كه اسلام براى ازدواج موقت آورده از جهات زيادى روشن تر و كامل تر است . در ازدواج موقت اسلامى هم جلوگيرى از فرزندكاملاً بى مانع است وهم جداشدن آسان وهم نفقه واجب نيست .

مذموم بودن تنوع طلبى و زن بارگى در روايات

در اينجا تذكر نكته مهمى خوب است و آن اينكه ازدواج موقت را ساير فرق اسلامى مجاز نمى شمارند . البته همه اتفاق نظر دارند كه در صدر اسلام اين امر مجاز بوده و خليفه دوم «عمر» در زمان خود آن را تحريم كرده است ، مسلما اين علت ، امرى موقتى بيش نبود ، ولى بعدها در اثر جرياناتى ، سيره خلفاى پيشين به عنوان يك برنامه ثابت تلقى شد ، اينجا بود كه ائمه اطهار به خاطر جلوگيرى از ترك و فراموشى اين سنّت اسلامى به آن ترغيب و تشويق مى كردند به نظر

ص: 102

مى رسد آنجا كه ائمه اطهار عليهم السلام مردانِ زن دار را از ازدواج موقت منع كرده اند ، به اعتبار حكمت و هدف اولى آن است كه به مردم بگويند اين قانون براى مردانى كه احتياجى به آن ندارند وضع نشده است و آنجا كه عموم افراد را ترغيب كرده اند به خاطر آن حكمت ثانوى يعنى براى احياى اين سنت متروكه بوده است . به هر حال آنچه مسلم است اينكه هرگز منظور اسلام از تشريع و منظور ائمّه از ترغيب به ازدواج موقت ، اين نبوده كه وسيله هوسرانى و حرمسراسازى براى حيوان صفتان ، يا وسيله بيچارگى براى عده اى از زنان اغفال شده و فرزندان بى سرپرست فراهم كنند .(1)

به گونه اى كه از امام على عليه السلام نقل شده است كه فرمود : «اگر عمر

ص: 103


1- نظام حقوق زن در اسلام ، صفحه 54 .

متعه را حرام نكرده بود جز افراد خبيث كسى مرتكب زنا نمى شد» .(1)

تشويق به متعه گرفتن زياد و در واقع زن بارگى و تنوع طلبى با فرهنگ اهل بيت و ائمه اطهار عليهم السلام مطابقت ندارد و بنابراين چگونه مى تواند معقول باشد كه امام صادق عليه السلام در پاسخ سؤال مربوط به محدوديت متعه به چهار زن بگويد : مى توانى هزار زن متعه بگيرى زيرا آنها زن كرايه اى هستند . در حالى كه در برخى از روايات شديدا از كسانى كه زن دارند و در عين حال دنبال متعه مى روند سرزنش شده و تصريح شده كه حكمت تشريع متعه براى استفاده كسانى است كه از داشتن زن محرومند كه بدين وسيله هم نياز جنسى آنها مرتفع مى شود و هم دچار بى عفّتى و بى بند و بارى نمى گردند . براى روشن تر شدن مطلب بد

ص: 104


1- شرح لعمه ، جلد 5 ، صفحه 283 .

نيست سه روايت گويا را در اين زمينه نقل كنيم :

1 _ على بن يقطين مى گويد : از امام موسى بن جعفر عليه السلام در مورد متعه سؤال كردم حضرت فرمود : تو را با متعه چكار ؟ در حالى كه با داشتن زن خداوند تو را از متعه بى نياز كرده است .

2 _ فتح بن يزيد مى گويد : از موسى بن جعفر عليه السلام در مورد متعه سؤال كردم حضرت فرمود : حلال و مباح است براى كسى كه با داشتن زن از آن بى نياز نيست ، اگر زن داشت در صورتى برايش مباح است كه از زنش دور باشد .

3 _ امام موسى بن جعفر عليه السلام به بعضى از دوستانش نوشت : امروز اصرار بر متعه نداشته باشيد آنچه بر شما واجب است به پاداشتن سنّت است بنابراين با روى آوردن زياد به متعه از خانواده تان غافل نشويد كه ممكن است كفر بورزند و بيزارى بجويند و بركسى كه به اين سنّت امر كرده نفرين كنند و ما را مورد لعن

ص: 105

قرار دهند .(1)

تعدد زوجات

تك همسرى ، طبيعى ترين شكل زناشويى است كه در آن هريك از زن و شوهر ، احساسات و عواطف و منافع جنسى ديگرى را فقط از آنِ خود مى دانند نقطه مقابل تك همسرى ، چند همسرى است كه اسلام تعدد زوجات يا چند زنى را برخلاف چند شوهرى و كمونيسم جنسى كاملاً نسخ و لغو نكرد ، بلكه آن را مقيد ساخت ، يعنى از طرفى نامحدودى آن را از بين برد و براى آن حداكثرى قائل شد و از طرف ديگر شرايطى برايش گذاشت كه به هركس اجازه انتخاب همسران متعدد نداد .

ص: 106


1- روايات از وسائل الشيعه ، جلد 14 ، صفحه 450 ، باب 5 .

خداوند در آيه ذيل مى فرمايند :

« وَ اِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تُقْسِطُوا فِى الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً اَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ ذلِكَ اَدْنى اَلاّتَعُولُوا: و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم) رعايت عدالت درباره آنها نكنيد ، با زنان پاكدامن ازدواج كنيد ، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مى ترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها به يك همسر قناعت نمائيد و يا از زنانى كه مالك آنها هستيد استفاده كنيد ، اين كار بهتر از ظلم و ستم جلوگيرى مى كند» .(1)

«مثنى» در لغت به معنى «دوتا دوتا» و «ثلاث» به معنى «سه تا سه تا» و «رباع» به معنى (چهارتا چهارتا) مى باشد و از آنجا كه روى سخن در آيه به همه

ص: 107


1- 3 / نساء .

مسلمانان است معنى آيه چنين مى شود كه شما براى دورى از ستم كردن در حقّ دختران يتيم مى توانيد از ازدواج آنها خوددارى كنيد و با زنانى ازدواج كنيد كه موقعيت اجتماعى و فاميلى آنها به شما اجازه ستم كردن را نمى دهد و مى توانيد از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد منتها چون مخاطب ، همه مسلمانان بوده است تعبير به دو تا دو تا و مانند آن شده است وگرنه جاى ترديد نيست كه حداكثر تعدّد زوجات بيش از چهار نفر نيست آن هم با فراهم شدن شرايط خاصش .

به هر حال آيه فوق دليل صريحى است بر مسأله جواز تعدد زوجات منتها با شرايط چون بلافاصله مى گويد : اين در صورت حفظ عدالت كامل است اما اگر نمى توانيد عدالت را رعايت كنيد به همان يك همسر اكتفا نمائيد تا از ظلم و ستم بر ديگران بركنار باشيد و يا به جاى انتخاب همسر دوم از كنيزى كه مال شما

ص: 108

است استفاده كنيد زيرا شرايط آنها سبك تر است .

تعدد زوجات يك ضرورت اجتماعى است

آيه فوق مسأله تعدد زوجات را با شرايط سنگينى و در حدود معيّنى مجاز شمرده است و در اينجا با ايرادها و حملات مخالفان آن روبه رو مى شويم كه با مطالعات زودگذر و تحت احساسات حساب نشده به مخالفت با اين قانون اسلامى برخاسته اند و ايراد مى گيرند كه اسلام به مردان اجازه داده براى خود حرمسرا بسازند و به طور نامحدود همسر بگيرند .

در حالى كه نه اسلام اجازه تشكيل حرمسرا به آن معنى كه آنها مى پندارند داده و نه تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قرار داده است .

توضيح اينكه : با مطالعه وضع محيط هاى مختلف قبل از اسلام به اين نتيجه مى رسيم كه تعدد زوجات به طور نامحدود امرى عادى بوده و حتّى بعضى از

ص: 109

مواقع بت پرستان به هنگام مسلمان شدن بيش از ده زن و يا كمتر داشته اند بنابراين تعدد زوجات از پيشنهادها و ابتكارات اسلام نيست بلكه اسلام آن را در چهارچوب ضرورت هاى زندگى انسانى محدود ساخته و براى آن قيود و شرايط سنگين قائل شده است .

قوانين اسلام براساس نيازهاى واقعى بشر دور مى زند نه تبليغات ظاهرى و احساسات رهبرى شده مسأله تعدّد زوجات نيز از همين زاويه در اسلام مورد بررسى قرار گرفته ، زيرا هيچ كس نمى تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى بيش از زنان در خطر نابودى قرار دارند و در جنگ ها و حوادث ديگر قربانيان اصلى را آن ها تشكيل مى دهند .

و نيز نمى توان انكار كرد كه عمر زندگى جنسى مردان ، از زنان طولانى تر است زيرا زنان در سنين معيّنى آمادگى جنسى خود را از دست

ص: 110

مى دهند در حالى كه در مردان چنين نيست .

و نيز زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حمل ، عملاً ممنوعيّت جنسى دارند در حالى كه در مردان اين ممنوعيّت ها وجود ندارد .

ازهمه گذشته زنانى هستندكه همسران خودرابه علل گوناگونى ازدست مى دهند و معمولاً نمى توانند به عنوان همسر اول ، مورد توجه مردان قرار گيرند و اگر مسأله تعدّد زوجات در كار نباشد آنها بايدبراى هميشه بدون همسر باقى بمانند.

با در نظر گرفتن اين واقعيت ها در اين گونه موارد كه تعادل ميان مرد و زن به عللى بهم مى خورد ناچاريم يكى از سه راه را انتخاب كنيم .

1 _ مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان اضافى تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواسته هاى درونى خود را سركوب كنند.

ص: 111

2 _ مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند ولى روابط آزاد و نامشروع

جنسى را با زنان كه بى شوهر مانده اند به شكل معشوقه برقرار سازند .

3 _ كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنند و از نظر «جسمى» و «مالى» و «اخلاقى» مشكلى براى آنها ايجاد نمى شود و قدرت بر اجراء عدالت كامل در ميان همسران و فرزندان خود دارند به آنها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر براى خود انتخاب كنند . مسلما غير از اين سه راه ، راه ديگرى وجود ندارد .

_ اگر بخواهيم راه اوّل را انتخاب كنيم بايد با فطرت و غرايز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم و عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم، اين مبارزه اى است كه پيروزى در آن نيست .

به تعبير ديگر مسأله تعدّد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه

ص: 112

چشم همسر اول ، مورد بررسى قرار داد ، بلكه از دريچه چشم همسر دوم نيز بايد مورد مطالعه قرار گيرد و آنها كه مشكلات همسر اوّل را در صورت تعدّد زوجات عنوان مى كنند كسانى هستند كه يك مسأله سه زاويه اى را تنها از ديد يك زاويه نگاه مى كنند زيرا مسأله تعدّد همسر ، هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديد همسر اوّل و هم از زاويه ديد همسر دوّم بايد مطالعه شود و با توجه به مصلحت مجموع ، در اين باره قضاوت كنيم .

_ و اگر راه دوم را انتخاب كنيم بايد فحشاء را به رسميّت بشناسيم و تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى گيرند نه تأمينى دارند و نه آينده اى و شخصيت آنها در حقيقت لگدمال شده است و اين ها امورى نيست كه هر انسان عاقلى آن را تجويز كند .

_ بنابراين تنها راه سوّم باقى مى ماند كه هم به خواسته هاى فطرى و نيازهاى

ص: 113

غريزى زنان پاسخ مثبت مى دهد و هم از عواقب شوم فحشاء و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بركنار است و جامعه را از گرداب گناه بيرون مى برد .

البته بايد توجّه داشت كه جواز تعدّد زوجات با اينكه در بعضى از موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلّم اسلام محسوب مى شود امّا تحصيل شرايط آن در امروز با گذشته تفاوت بسيار پيدا كرده است ، زيرا زندگى در سابق يك شكل ساده و بسيط داشت و لذا رعايت كامل مساوات بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى آمد ولى در عصر و زمان ما بايد كسانى كه مى خواهند از اين قانون استفاده كنند مراقب عدالت همه جانبه باشند و اگر قدرت بر اين كار دارند چنين اقدامى بنمايند و اساسا اقدام به اين كار نبايد از روى هوى و هوس باشد .

از همه اين ها گذشته تمايل پاره اى از مردان را به تعدّد همسر نمى توان انكار

ص: 114

كرد ، اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد قابل ملاحظه نيست امّا گاه مى شود كه بر اثر عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند ، اين تمايل را منطقى مى كند و يا گاهى بر اثر تمايلات جنسى و عدم توانايى همسر اوّل براى انجام اين خواسته غريزى ، مرد ، خود را ناچار به ازدواج دوّم مى بيند ، حتّى اگر از طريق مشروع انجام نشود از طريق نامشروع اقدام مى كند . در اين گونه موارد نيز نمى توان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد .

البته نمى توان انكار كرد كه تعدد زوجات در اين عصر مترادف تراكم مصيبت ها ، تشديد بليّات ، درد بى درمان جامعه است ، در صورتى كه تعدّد زوجات از نظر اسلام براى زوال مصيبت ها ، تقليل فاحشات ، انسجام و نظام خانواده و تكثير نسل جامعه مقرّر تشريع گرديده است ، آرى شهوت پرستى و زن بارگى شوهران ، حسادت و خودخواهى زنان اول و مكّارى زنان دوّم ، در اين

ص: 115

عصر سبب شده است كه دستور مقدس اسلام و صريح آيه حكيمانه قرآن ، از نظر مسلمانان غير قابل عمل و حكمى ارتجاعى وانمود شود ، در حالى كه اين عيب از قانون نيست و اعمال افراد را نبايد به حساب دستورهاى اسلام گذاشت ، در اينجا بايد گفت :

آبادى ميخانه ز ويرانى ماست *** جمعيّت كفر از پريشانى ماست

اسلام به ذات خود ندارد عيبى *** هر عيب كه هست در مسلمانى ماست

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه ممكن است شرايط و كيفياتى كه در بالا گفته شد براى زن يا زنانى پيدا شود آيا در اين صورت مى توان به او اجازه داد كه دو شوهر براى خود انتخاب كند ؟

پاسخ : اولاً : ميل جنسى در مردان به مراتب بيش از زنان است و از جمله ناراحتى هايى كه در كتب علمى مربوط به مسائل جنسى درباره غالب زنان ذكر

ص: 116

مى كنند مسأله «سردمزاجى» است درحالى كه در مردان ، موضوع برعكس است .

ثانيا : تعدّد همسر در مورد مردان هيچ گونه مشكل اجتماعى و حقوقى ايجاد نمى كند در حالى كه درباره زنان اگر فرضا دو همسر انتخاب كند ، مشكلات فراوانى به وجود خواهد آمد كه ساده ترين آنها مسأله مجهول بودن نسب فرزند است كه معلوم نيست مربوط به كدام يك از دو همسر باشد و مسلما چنين فرزندى موردحمايت هيچ يك از مردان قرار نخواهد گرفت و فرزندى كه پدر او مجهول باشد كمتر مورد علاقه مادر قرار خواهد گرفت و با اين ترتيب چنين فرزندانى از نظر عاطفى در محروميّت مطلق قرار مى گيرند و شايد نياز به تذكّر نداشته باشد كه توسّل به وسائل پيشگيرى از انعقاد نطفه ، هيچگاه اطمينان بخش نيست .

ثالثا : بيش از يك شوهرداشتن ، هم با طبيعت زن منافى است و هم با منافعش ،

ص: 117

روى اين جهات، تعدّد همسر براى زنان نمى تواند منطقى بوده باشد ، درحالى كه درموردمردان باتوجه به شرايط آن، هم منطقى است وهم عملى.

منظور از عدالت درباره همسران چيست ؟

آيا اين عدالت مربوط به امور زندگى از قبيل هم خوابگى و وسايل زندگى و رفاه و آسايش است يا منظور عدالت در حريم قلب و عواطف انسانى نيز هست ؟

شك نيست كه «عدالت» در محبت هاى قلبى خارج از قدرت انسان است چه كسى مى تواند محبّت خود را كه عواملى در بيرون وجود اوست از هر نظر تحت كنترل درآورد ؟ به همين دليل رعايت اين نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده و در آيه 129 سوره نساء مى فرمايد : «شما هر قدر كوشش كنيد نمى توانيد در ميان همسران خود از نظر تمايلات قلبى عدالت و مساوات برقرار سازيد» .

ص: 118

بنابراين محبت هاى درونى مادامى كه موجب ترجيح بعضى از همسران بر بعضى ديگر از جنبه هاى عملى نشود ممنوع نيست، آنچه مرد موظّف به آن است رعايت عدالت درجنبه هاى عملى وخارجى است.

عدالت شرط تعدد زوجات است

« وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسآءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ اِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورا رَحيما : هرگز نمى توانيد بين زنان برابرى كامل برقرار سازيد هرچند بر اين كار حرض داشته باشيد ، پس ميل را به يكطرف نكنيد كه زن ديگر را سرگردان كنيد ، اگر اصلاح كنيد و تقوى پيشه كنيد خداوند آمرزنده و مهربان است» . (1)

ص: 119


1- 129 / نساء .

اين آيه حكم عدالت بين زنان را تشريع مى كند و مى فرمايد شما نمى توانيد عدالت را بين زنانتان مراعات كنيد در تمام امور و از جميع جهات به خصوص از جهت دلبستگى و محبت قلبى كه در اختيار انسان ها نيست و نبايد تمام محبت را نسبت به يكى نمود و ديگرى حيران بماند ، نه شوهر داشته باشد و نه بيوه تا شوهر كند و تعدد زوجات زمانى جايز است كه مساوات و عدالت بين آنها استوار گردد و اگر نتواند به يك زن قناعت كند .

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكان پذير نيست بنابراين درباره همسر متعدّد چه بايد كرد ؟

آيه موردبحث به اين سؤال پاسخ مى دهد كه «عدالت از نظر محبت» در ميان همسران امكان پذير نيست ، هرچند در اين زمينه كوشش شود .

از جمله «وَ لَوْ حَرَصْتُم» استفاده مى شود كه در ميان مسلمانان ، افرادى بودند

ص: 120

كه در اين زمينه سخت كوشش مى كردند و شايد علّت كوشش آنها دستور مطلق به عدالت در اين آيه بوده است آنجاكه مى فرمايد :

« فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً » .(1)

از آنجا كه محبت هاى قلبى ، عوامل مختلفى دارد كه بعضا از اختيار انسان بيرون است ، دستور به رعايت عدالت در مورد آن داده نشده است ، ولى نسبت به اعمال و رفتار و رعايت حقوق در ميان همسران كه براى انسان امكان پذير است روى عدالت تأكيد شده است .

در عين حال براى اينكه مردان از اين حكم ، سوء استفاده نكنند به دنبال اين جمله مى فرمايد :

ص: 121


1- 3 / نساء .

«اكنون كه نمى توانيد مساوات كامل را از نظر محبّت ، ميان همسران خود ، رعايت كنيدحداقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد كه ديگرى به صورت بلاتكليف درآيد».

در روايات اسلامى مطالبى درباره عدالت در ميان همسران نقل شده كه عظمت اين قانون را مشخص مى سازد ازجمله اينكه: در حديثى مى خوانيم حضرت على عليه السلام در آن روزى كه متعلق به يكى از دو همسرش بود ، حتى وضوى خود را در خانه ديگرى نمى گرفت .(1)

و درباره پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه حتى به هنگام بيمارى در خانه يكى از همسران خود توقف نمى كرد .(2)

ص: 122


1- تفسير تبيان ، جلد 3 ، صفحه 350 .
2- تفسير تبيان ، جلد 3 ، صفحه 350 .

و درباره «معاذبن جمل» نقل شده كه دو همسر داشت و هر دو در بيمارى طاعون با هم از دنيا رفتند ، او حتّى براى مقدم داشتن دفن يكى بر ديگرى از قرعه استفاده كرد تا كارى برخلاف عدالت انجام نداده باشد .(1)

پاسخ به يك سؤال لازم در مورد تعدد زوجات

بعضى ها مى گويند كه تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممكن نيست ، بنابراين تعدّد زوجات در اسلام ممنوع است ؟

اتفاقا از روايات اسلامى برمى آيد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرده «ابن ابى العوجاء» از مادّيين معاصر امام صادق عليه السلام بود كه اين ايراد را به هشام بن حكم دانشمند در ميان گذاشت و او به خدمت امام صادق عليه السلام

ص: 123


1- تفسير تبيان ، جلد 3 ، صفحه 350 .

رسيد و عرض كرد چنين سؤالى پيش آمده است .

امام در پاسخ فرمود : منظور از عدالت در آيه 3 سوره نساء عدالت در نفقه و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار است و امّا منظور از عدالت كه در آيه 129 سوره نساء آمده و امرى محال شمرده شده عدالت در تمايلات قلبى است بنابراين تعدّد زوجات با حفظ شرايط اسلامى نه ممنوع است و نه محال .(1)

بنابراين خداوند در اين آيه صريحا مى فرمايد : تمام تمايل قلبى خود را متوجه يك همسر نكنيد و به اين ترتيب انتخاب دو همسر را مجاز شمرده است منتها به شرط اينكه عملاً درباره يكى از آن دو ظلم نشود اگرچه از نظر تمايل قلبى نسبت به آنها تفاوت داشته باشد .

ص: 124


1- تفسير برهان ، جلد 1 ، صفحه 420 .

نكته :

نكته اى كه بايد در اينجا ذكر شود اين است كه اسلام نه چند همسرى را اختراع كرد و نه آن را نسخ نمود آنچه اسلام انجام داد اين بود كه براى اين رسم اصلاحاتى پديد آورد از جمله :

اولين اصلاحى كه اسلام در اين زمينه به عمل آورد اين بود كه آن را محدود كرد ، قبل از اسلام تعدّد زوجات نامحدود بود و يك نفر به تنهايى مى توانست چندين زن داشته باشد و حرمسراهايى به وجود آورد ، ولى اسلام داشتن بيش از چهار زن را اجازه نداد .

اصلاح ديگر اسلام در زمينه عدالت بود كه اجازه نداد به هيچ وجه تبعيضى ميان زنان يا فرزندان زنان مختلف صورت گيرد .

و گذشته از شرط عدالت ، شرايط و تكاليف ديگرى نيز متوجه مرد است ، مثلاً

ص: 125

مردى حق تعدد زوجات دارد كه امكانات مالى او به وى اجازه اين كار را بدهد . همچنين امكانات جسمى و غريزى نيز به نوبه خود شرط است و در حديث است كه اگر كسى گروهى از زنان را به نزد خود گرد آورد كه نتواند آنها را از لحاظ جنسى اشباع كند و آنها به زنا و فحشاء بيفتند ، گناه اين فحشاء به گردن اوست .

و همچنين معلوم شد كه اسلام با تجويز تعدد زوجات قصد تحقير زن را نداشت ، بلكه مى خواست حقوق او را حفظ كند و از ملعبه شدن وى به دست مردان جلوگيرى كند .(1)

گوشه اى از فلسفه تعدّد زوجات پيامبر

« يا اَيُّهَاالنَّبِىُّ اِنّا اَحْلَلْنا لَكَ اَزْواجَكَ اللاّتى اتَيْتَ اُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ

ص: 126


1- استاد شهيد مرتضى مطهّرى .

مِمّا اَفاءَ اللّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاّتى هاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَاَهً مُؤْمِنَةً اِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِىِّ اِنْ اَرادَ النَّبِىُّ اَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فى اَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ اَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكانَ اللّهُ غَفُورا رَحيما : اى پيامبر ! ما

همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اى براى تو حلال كرديم و همچنين كنيزانى كه از طريق غنايمى كه خداوند به تو بخشيده است مالك شده اى و دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دايى تو و دختران خاله ها كه با تو مهاجرت كردند . هرگاه زنان باايمانى خود را به پيامبر ببخشد چنانچه پيامبر بخواهد مى تواند با اوازدواج كند، اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه ساير مؤمنان ، ما مى دانيم براى آنها در مورد همسرانشان و كنيزانشان چه حكمى مقرّر داشته ايم ، اين به خاطر آن است كه مشكلى در اداى رسالت بر تو نبوده باشد و خداوند

ص: 127

آمرزنده و مهربان است» .(1)

خداوند در اين آيه مى فرمايد : «اين به خاطر آن است كه مشكل و حرجى در اداى رسالت بر تو نبوده باشد» .

جمله اخير در آيه فوق در واقع اشاره به فلسفه اين احكام مخصوص پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است ، اين جمله مى گويد : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهشرايطى دارد كه ديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت دراحكام شده است .

به تعبير روشن تر مى گويد : هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديت ها و مشكلات از دوش پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق اين احكام برداشته شود .

و اين تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان متعدد و

ص: 128


1- 50 / احزاب .

مختلف براى حل يك سلسله مشكلات اجتماعى و سياسى در زندگى او بوده است .

زيرا مى دانيم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نداى اسلام را بلند كرد تك و تنها بود و تا مدّت ها جز عده محدود و كمى به او ايمان نياوردند ، او بر ضد تنها معتقدات خرافى عصر خود قيام كرد و به همه اعلام جنگ داد ، طبيعى است كه همه اقوام و قبايل آن محيط بر ضد او بسيج شوند .

بنابراين پيامبر بايد از تمام وسايل براى شكستن اتّحاد نامقدس دشمنان استفاده كند كه يكى از آنها ايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج با قبايل مختلف بود ، زيرامحكم ترين رابطه درميان عرب جاهلى رابطه خويشاوندى محسوب مى شد و داماد قبيله را همواره از خود مى دانستند و دفاع از او را لازم و تنها گذاشتن او را گناه مى شمردند.

قرائن زيادى در دست است كه نشان مى دهد ازدواج هاى پيامبر لااقل در

ص: 129

بسيارى از موارد جنبه سياسى داشته است .

و بعضى ازدواج هاى پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ازدواج با «زينب» براى شكستن سنت جاهلى بوده كه در آيه 37 سوره احزاب در اين باره بيان شده است كه در زمينه خوددارى از ازدواج با همسران مطلقه پسرخوانده ها بوده است و اين خود اشاره اى به يك مسأله كلى ازدواج هاى پيامبر صلى الله عليه و آله امر ساده اى نبود

بلكه هدف هايى را تعقيب مى كرد كه در سرنوشت مكتب او اثر داشت .

و بعضى ديگر براى كاستن از عدوات ، يا طرح دوستى و جلب محبّت اشخاص و يا اقوام متعصّب و لجوج بوده است .

روشن است كسى كه در سن 25 سالگى كه عنفوان جوانى او بوده با زنى بيوه چهل ساله اى ازواج مى كند و تا 53 سالگى تنها به همين يك زن بيوه قناعت مى نمايد و به اين ترتيب دوران جوانى خود را پشت سر گذاشته و به سن كهولت

ص: 130

مى رسد و بعد به ازدواج هاى متعدّدى دست مى زند حتما دليل و فلسفه اى دارد و با هيچ حسابى آن را نمى توان به انگيزه هاى علاقه جنسى پيوند داد ، زيرا با اينكه مسأله ازدواج متعدد در ميان عرب در آن روز بسيار ساده و عادى بوده و هيچ گونه محدوديتى براى گرفتن همسرى قائل نبودند براى پيامبر صلى الله عليه و آله

ازدواج هاى متعدد در سنين جوانى نه مانع اجتماعى داشت و نه شرايط سنگين مالى و نه كمترين نقصى محسوب مى شد .

جالب اينكه در تواريخ آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله تنها با يك زن «باكره» ازدواج كرد و او «عايشه» بود بقيه همسران او همه زنان بيوه بودند كه طبعا نمى توانستند از جنبه هاى جسمى چندان تمايل كسى را برانگيزاند .(1)

ص: 131


1- بحارالانوار ، جلد 22 ، صفحه 191 .

حتى در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسم عقد انجام نشد و هرگز آميزش با آنها نكرد ، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبايل قناعت كرد .(1)

از سوى ديگر با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مسلما مرد عقيمى نبود ولى فرزندان كمى از او به يادگار ماند ، درحالى كه اگر ازدواج ها به خاطر جذبه جنسى اين زنان انجام مى شد بايد فرزندان بسيارى از او به يادگار مانده بود .

و نيز قابل توجه است كه بعضى از اين زنان مانند عايشه هنگامى كه به همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد بسيار كم سن و سال بود و سال ها گذشت تا توانست يك همسر واقعى براى او باشد . اين نشان مى دهد كه ازدواج با چنين

ص: 132


1- بحارالانوار ، جلد 22 ، صفحه 192 .

دخترى انگيزه هاى ديگرى داشته و هدف اصلى همان ها بوده است كه در بالا اشاره شد .

گرچه دشمنان اسلام خواسته اند ازدواج هاى متعدد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه قرار دهند و از آن افسانه هاى دروغين بسازند ، ولى سن بالاى پيامبر به هنگام اين ازدواج هاى متعدد از يك سو و شرايط خاص سنّى و قبيله اى اين زنان از سوى ديگر و قرائن مختلفى كه در بالا ذكر شد از سوى ديگر حقيقت را آفتابى مى كند و توطئه هاى مغرضان را فاش مى سازد .

« تُرْجى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُئْوِى اِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ...: هريك از همسرانت را بخواهى مى توانى به تأخير اندازى و

ص: 133

هركدام را بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست...».(1)

با توجه به اينكه ازدواج هاى متعدد پيامبر غالبا جنبه هاى سياسى و اجتماعى و عاطفى داشته و در حقيقت جزئى از برنامه انجام رسالت الهى او بوده ، ولى در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابت هاى زنانه متداول آنها ، طوفانى در درون خانه او برمى انگيخته و فكراورا به خود مشغول ساخته است.

اين جا است كه خداوند يكى ديگر از ويژگى ها را براى پيامبرش قائل شده و فرموده : «مى توانى هريك از اين زنان را بخواهى به تأخير بياندازى و هركدام را بخواهى نزد خود جاى دهى» .

مى دانيم كه يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر

ص: 134


1- 51 / احزاب .

اوقات خود را در ميان آنها به طور عادلانه تقسيم كند كه اين موضوع را در كتب فقه اسلامى به عنوان «حقّ قَسْم» تعبير مى كنند .

يكى از خصايص پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه به خاطر شرايط خاص زندگى بحرانيش مخصوصا در زمانى كه در مدينه بود و در هر ماه تقريبا يك جنگ بر او تحميل مى شد و در همين زمان همسران متعدد داشت ، رعايت حقّ قَسم به حكم آيه فوق از او ساقط بود و مى توانست هرگونه اوقات خود را تقسيم كند ولى در عين حال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حتى الامكان تساوى را در تقسيم اوقات خود رعايت مى كرد .

ولى وجود همين حكم الهى آرامشى به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و محيط زندگى داخلى او داد زيرا اولاً اين يك حكم عمومى درباره آنهاست و تفاوتى در كار نيست و ثانيا حكمى است كه از ناحيه خدا كه براى مصالح مهمّى تشريع

ص: 135

شده بنابراين آنها بايد با رفتار و رغبت به آن تن دهند و خشنود گردند .

همچنين بايد در نظر گرفت كه اين حكم استثنايى دارد و پيامبر در اين حكم مستثنى بوده و تقسيم اوقات به طور مساوى بر عموم مسلمانان واجب است .

ازدواج فرزندان آدم

« يا اَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرا وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآئَلُونَ بِهِ وَ الاَْرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبا : اى مردم ! از ( مخالفت ) پروردگارتان بپرهيزيد ، همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را ( نيز ) از جنس او خلق كرد و از آن دو ،

مردان و زنان فراوانى ( در روى زمين ) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه ( همگى به عظمت او معترفيد ) و هنگامى كه چيزى از يكديگر مى خواهيد ، نام او را مى بريد ( و نيز ) از ( قطع رابطه ) با خويشاوندان خود ، پرهيز كنيد

ص: 136

زيرا خداوند مراقب شماست » .(1)

در آيه فوق مى خوانيم : « وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرا وَ نِساءً : خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانى به وجود آورد» .

لازمه اين سخن آن است كه فرزندان آدم (برادر و خواهر) با هم ازدواج كرده اندزيرا اگر آنها بانژاد ديگرى ازدواج كرده باشند «مِنْهُما» (ازآن دو) صادق نخواهد بود .

اين موضوع در احاديث متعددى نيز وارد شده است و زياد هم جاى تعجّب نيست چه اينكه طبق استدلالى كه در بعضى از احاديث از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل

شده اين ازدواج ها مباح بوده زيرا هنوز حكم تحريم ازدواج خواهر و برادر نازل

ص: 137


1- 1 / نساء .

نشده بود بديهى است ممنوعيت يك كار ، بسته به اين است كه از طرف خداوند تحريم شده باشد چه مانعى دارد كه ضرورت ها و مصالح ايجاب كند كه در پاره اى از زمان ها مطلبى جايز باشد و بعدا تحريم گردد .

ولى در احاديث ديگرى تصريح شده كه فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج

نكرده اند و شديدا به كسانى كه معتقد به ازدواج آنها با يكديگرند حمله شده است .

و اگر بنا باشد كه در احاديث متعارض آن چه موافق ظاهر قرآن است ترجيح دهيم بايد احاديث دسته اول را انتخاب نمود زيرا موافق آيه فوق است .

همچنين در اينجا احتمال ديگرى نيز هست كه گفته شود : فرزندان آدم با بازماندگان انسان هاى پيشين ازدواج كرده اند زيرا طبق رواياتى آدم اولين انسان روى زمين نبوده ، مطالعات علمى امروز نيز نشان مى دهد كه نوع انسان احتمالاً از چند ميليون سال قبل در كره زمين زندگى مى كرده ، در حالى كه از تاريخ

ص: 138

پيدايش آدم تاكنون زمان زيادى نمى گذرد ، بنابراين بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسان هاى ديگرى در زمين مى زيسته اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده اند ، چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقيمانده يكى از نسل هاى پيشين ازدواج كرده باشد ولى همان طور كه گفته شد اين احتمال با ظاهر آيه فوق چندان سازگار نيست .

فرهنگ آمارى كلمه نكاح در قرآن كريم

نكاح : سوره بقره ؛ آيات 187،221،223،228،230،235

سوره نساء : آيات 3،4،6،19،25،127

سوره مائده : آيه 5

سوره روم : آيه 21

سوره مؤمنون : آيه 6

سوره نحل : آيه 72

سوره ممتحنه : آيه 10 سوره نور : آيات 26،32،33

سوره احزاب : آيات 37،49،50

ص: 139

نكاح ارثى : سوره نساء ، آيه 19

نكاحُ الاِْماء : سوره نساء آيات 3،24،25وسوره نور آيه32وسوره احزاب آيه 50

نكاح اهل كتاب : سوره مائده آيه 5

نكاح الاَْيامى : سوره نور آيه 32

نكاح المتعه : سوره نساء آيه 24

نكاح الزانى : سوره نور آيات 3،26

نكاح المشركات : سوره بقره آيه 221 و سوره نور آيه 3

نكاح المهاجرات : سوره احزاب آيه 50 و سوره ممتحنه آيه 10 و 11

نكاح المؤمنات : سوره بقره آيه 221

نكاح اليتامى: سوره نساءآيات6،127

نكاح المحرم : سوره نساء آيات 19،22،24،23،25 و سوره مائده آيه 5 و سوره نور آيه3 و سوره احزاب آيه 6 .

ص: 140

بررسى ريشه لغوى كلمه عشق

در زبان عربى مى گويند كلمه «عشق» در اصل از مادّه «عَشَقَة» است . و عَشَقَة نام گياهى است كه در فارسى به آن پيچك مى گويند كه به هر چيز برسد دور آن مى پيچد ، مثلاً وقتى به يك گياه ديگر مى رسد دور آن چنان مى پيچد كه آن را تقريبا محدود و محصور مى كند و در اختيار خودش قرار مى دهد . يك چنين حالتى [در انسان پيدا مى شود] و اثرش اين است كه _ بر خلاف محبّت عادى _ انسان را از حال عادى خارج مى كند ، خواب و خوراك را از او مى گيرد ، توجّه را منحصر به همان معشوق مى كند ، يعنى يك نوع توحّد و تأحّد و يگانگى در او به وجود مى آورد ، يعنى او را از همه چيز مى بُرد و تنها به يك چيز متوجه مى كند به طورى كه همه چيزش او مى شود .(1)

ص: 141


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، انتشارات صدرا.

تعريف عشق

علاقه به شخصى يا شيئى وقتى كه به اوج شدت برسد به طورى كه وجود

انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد «عشق» ناميده مى شود . عشق اوج علاقه و احساسات است . ولى نبايد پنداشت كه آنچه به اين نام (عشق) خوانده مى شود ، يك نوع است . دو نوع كاملاً مختلف است . آنچه از آثار نيك گفته شد مربوط به يك نوع آن است و امّانوع ديگرآن كاملاًمخرّب و مخالف دارد. (1) (2)

ص: 142


1- _ جاذبه و دافعه امام على عليه السلام ، صفحه 51 ، انتشارات صدرا.
2- _ مراد استاد اين است كه در كتاب جاذبه و دافعه ، صفحه 49 توضيحى دادند كه عشق را تقسيم مى كند و مى فرمايد : «عشق و محبت با قطع نظر از اينكه چه نوعى باشد حيوانى جنسى باشد يا حيوانى نسلى يا انسانى باشد...» .

تعريف دوّمى از عشق

به يك حالتى كه زمام فكر و اراده انسان را مى گيرد ، بر عقل و بر اراده تسلط پيدا مى كند و لهذا حالتى مى شود شبه جنون ، يعنى عقل را ديگر در آنجا حكمى نيست . يك چنين حالتى را عشق مى نامند . عيب اساسى اين حالت اين است كه از اختيار انسان خارج است . اين قابل توصيه نيست . اين مسأله كه به نام عشق ناميده مى شود نيز چنين است كه اگر پيش آمد ممكن است يك كسى را خراب كند . [مراد عشق منفى است] ممكن است هم كسى را آباد كند . [مراد عشق حقيقى است] ولى به هر حال يك امر قابل توصيه نيست . (1)

نگاهى به موضوع عشق وماهيّت آن

انسان هميشه يك غريزه كلّى نسبت به همسر دارد . مردى كه در جستجوى

ص: 143


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، انتشارات صدرا.

زن است ، «عاشق» كلى است و همين طور زنى كه در جستجوى شوهر است . ما خودمان [مراد استاد شهيد است] هميشه در باب عشق به اين حرف مى خنديم كه بگويند كسى عاشق كلّى طبيعى است. زيرا آدم نمى تواند عاشق كلّى طبيعى باشد . انسان مى تواند طالب كلى طبيعى مال باشد ، طالب كلّى اتومبيل باشد ، ولى نمى تواند عاشق كلّى طبيعى زن باشد . داستان آن غلامى كه اربابش ديد خيلى ناراحت است و مدتى است كه روز به روز لاغر و لاغرتر و رنگش زردتر مى شود . به او گفتند : آقا به درد اين غلام برس . گفت : چى شده ؟ گفتند :

غلام تو عاشق شده . ارباب غلام را خواست . گفت : «قضيه چيست؟» . غلام شروع كرد به گريه كردن . [ارباب] گفت : دردت را بگو . غلام هى گريه مى كرد . آخرش گفت عاشق شده ام . ارباب گفت : «عاشق كى؟» غلام گفت : «هركه را شما مصلحت

ص: 144

بدانيد» . انسان نمى تواند عاشق كسى باشد كه ديگرى مصلحت بداند . (1)

نظريات مختلف درباره ماهيّت عشق

نظريّات مختلفى در اين باره داده شده است . بعضى خودشان را با اين كلمه خلاص كرده اند كه اين يك بيمارى است ، يك ناخوشى است ، يك مرض است . اين نظريّه ، مى توان گفت فعلاً تابع و پيرو ندارد كه عشق را صرفا يك بيمارى بدانيم . نه تنها بيمارى نيست بلكه مى گويند يك موهبت است ، آنگاه مسأله اساسى در اينجا اين است كه آيا عشق به طور كلّى يك نوع بيشتر نيست يا دو نوع است ؟

بعضى نظريّات اين است كه عشق يك نوع بيشتر نيست و آن همان عشق جنسى است ، يعنى ريشه عضوى و فيزيولوژيك دارد و يك نوع هم بيشتر نيست . تمام عشق هايى كه در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصّش _ عشق هاى به

ص: 145


1- _ مجموعه آثارشهيدمطهرى، جلد3، كتاب فطرت، انتشارات صدرا.

اصطلاح رمانتيك كه ادبيّات دنيا را اين داستان هاى عشقى پر كرده است ، مثل داستان مجنون عامرى وليلا، تمام اين ها _ عشق هاى جنسى است و جز اين چيز ديگرى نيست .(1)

گروهى عشق را _ همين عشق انسان به انسان را كه بحث درباره آن است _ دو نوع مى دانند . مثلاً بوعلى سينا ، خواجه نصيرالدين طوسى و ملاصدرا عشق را دو نوع مى دانند ، كه اين بحث ذيل فصل عشق از نظر عرفا خواهد آمد .(2)

قدر مسلّم اين است كه بشر عشق را ستايش مى كند . يعنى يك امر قابل ستايش مى داند ، در صورتى كه آنچه از مقوله شهوت است قابل ستايش نيست .

ص: 146


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، صفحه 91 ، انتشارات صدرا.
2- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، صفحه 91 ، انتشارات صدرا.

مثلاً انسان شهوتِ خوردن يا ميل به غذا _ كه يك ميل طبيعى است _ دارد . آيا اين ميل از آن جهت كه يك ميل طبيعى است هيچ قابليت تقديس پيدا كرده ؟ تا به حال شما ديده ايد حتى يك نفر در دنيا بيايد ميلش را به فلان غذا را ستايش كند ؟ عشق هم تا آنجا كه به شهوت [جنسى] مربوط باشد . مثل شهوت خوردن است و قابل تقديس نيست. ولى به هرحال اين حقيقت تقديس شده است وقسمت بزرگى از ادبيّات دنيا را تقديس عشق تشكيل مى دهد .(1)

عشق جسمانى و روحانى

عشق دو نوع است، يك نوعش اساسا شهوت است ، آن را «جسمانى» مى نامند و مى گويند رهايش كنيد. يك نوع ديگرش هست كه مى گويند آن شهوت نيست و امر روحى است . تازه آن هم كه امر روحى است خودش فى حدّذاته يك كمالى

ص: 147


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، صفحه 95 ، انتشارات صدرا.

براى انسان نيست. مى گويند وقتى كه انسان اين حالت روحى را پيدا كرد و يك حالت شبه جنون در او پيدا شد خاصيتش اين است كه انسان را از غير معشوق از همه چيز مى بُرد و جدا مى كند و انسان تازه آمادگى پيدا مى كند براى اينكه يك دفعه از خلق يك جا ببُرد و در معشوق تمركز پيدا كند.(1)

احساسات انسان انواع و مراتب دارد . برخى از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسى است و از وجوه مشترك انسان و ساير حيوانات است ، با اين تفاوت كه در انسان به علت خاصى اوج و غليان زايدالوصفى مى گيرد و بدين جهت نام «عشق» به آن مى دهند و در حيوان هرگز به اين صورت درنمى آيد. ولى به هر حال از لحاظ حقيقت و ماهيت جز طغيان و فوران و طوفان شهوت چيزى نيست. از مبادى جنسى سرچشمه مى گيرد و به همان جا خاتمه مى يابد.

ص: 148


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، صفحه 198 ، انتشارات صدرا.

افزايش و كاهشش بستگى زيادى دارد به فعاليت هاى فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى و قهرا به سنين جوانى با پاگذاشتن به سن ازيك طرف و اشباع و اِفراز از طرف ديگر كاهش مى يابد و منتفى مى گردد.(1)

عشق و عرفان در نيايش امام على عليه السلام

در متن اسلام ، به عبادت ، به آنچه كه واقعا روح نيايش و پرستش است ، يعنى

ص: 149


1- _ جاذبه و دافعه ، صفحه 51 انتشارات صدرا . لازم به ذكر كه استاد شهيد ذيل اين بحث توضيحى دارند و آن اين است كه مى گويد: جوانى كه از ديدن رويى زيبا و مويى مُجَعَّد [موى پيچيده] به خودمى لرزد و ازلمس دستى ظريف به خودمى پيچد بايدبداندجزجريان مادى حيوانى دركارنيست. اين گونه عشق ها به سرعت مى آيد و به سرعت مى رود. قابل اعتماد و توصيه نيست ، خطرناك است ، فضيلت كُش است ، تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمى سود مى برد .

رابطه انسان و خدا ، محبت ورزى به خدا ، انقطاع به ذات پروردگار _ كه كامل ترين عبادتهاست _ توجه زيادى شده است .

جمله معروف اميرالمؤمنين را همه شنيده ايم :

«الهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعا فى جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعبادَةِ فَعَبَدْتُكَ : خدايا ! تو را پرستش نكردم به طمع بهشت و نه از ترس جهنّمت ، بلكه تو را چون شايسته نيايش و پرستش ديدم ، پرستش كردم» .

[اين نوع عبادت چيزى جز عشق به درگاه الهى نيست.]

يكى از دعاهايى كه از مضامين عالى برخوردار است ، دعاى مناجات شعبانيّه است . و در روايتى كه آن را نقل كرده ، آمده است كه اميرالمؤمنين و امامانِ از اولاد او اين دعا را مى خوانده اند ، دعايى است در سطح ائمه . يعنى خيلى سطحِ بالاست ، انسان وقتى اين دعا را مى خواند ، مى فهمد كه اصلاً روح نيايش در اسلام يعنى چه . در آنجا جز عرفان و محبّت و عشق به خدا ، جز انقطاع از غير

ص: 150

خدا ، خلاصه جز سراسر معنويّت ، چيز ديگرى نيست و حتى تعبيراتى است كه براى ما تصورش هم خيلى مشكل است .(1)

ديدگاه قرآن پيرامون زوجيّت و وجود مودّت بين زوجين

در آيه قرآن ، آنجا كه پيوند زوجيّت را يكى از نشانه هاى وجود خداوند حكيم عليم ذكر مى كند با كلمه «مودّت» و «رحمت» ياد مى كند (چنانكه مى دانيم «مودّت» و «رحمت» با شهوت و ميل طبيعى فرق دارد) مى فرمايد :

«وَ مِنْ اياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجا ... وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً : يكى از نشانه هاى خداوند اين است كه از جنس خود شما براى شما جفت آفريده

ص: 151


1- _ تعليم و تربيت ، صفحه 334 ، انتشارات صدرا.

است ... و ميان شما و آن مهر و رأفت قرار داده است» . (1)

اين عشق است كه در آيات بسيارى از قرآن با واژه محبت و احيانا «وُدّ» يا «مودّت» از آن ياد شده است . اين آيات در چند قسمت قرار گرفته است :

1 _ آياتى كه در وصف مؤمنان است و از دوستى و محبت عميق [عشق] آنان نسبت به حضرت حق يا نسبت به مؤمنان سخن گفته است :

«وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّحُبّالِلّهِ: آنان كه ايمان آورده اند در دوستى خدا سخت ترند». (2)

«وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الاْيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدوُنَ فى صُدوُرِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا وَ يُؤْثِروُنَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ

ص: 152


1- _ 21 / روم .
2- _ 165 / بقره .

خَصاصَةٌ : و آنان كه پيش از مهاجران در خانه (دارالهجرة ، خانه مسلمانان) و دارالايمان (خانه روحى و معنوى مسلمانان) جايگزين شده ، مهاجرانى را كه به سوى ايشان مى آيند دوست دارند و در دل خودشان از آنچه به آن ها داده شده است احساس ناراحتى نمى كنند و آنها را بر خويش مقدم مى دارند . هرچند خود نيازمند بوده باشند» .(1)

2 _ آياتى كه از دوستى حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن مى گويد :

«اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ : خدا دوست دارد توبه كنندگان و پاكيزگان را» .(2)

ص: 153


1- _ 9 / حشر .
2- _ 222 / بقره .

«وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ : خدا دوست دارد نيكوكاران را» .(1)

«اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ : خدا دوست دارد خود نگه داران را» .(2)

«وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ : خدا دوست دارد پاكيزگان را» .(3)

«اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ : خدا دوست دارد عدالت كنندگان را» .(4)

3 _ آياتى كه متضمن دوستى هاى دوطرفى و محبت هاى متبادل است : دوستى حضرت حق نسبت به مؤمنين و دوستى مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستى مؤمنين يكديگر را :

«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ : بگو اگر

ص: 154


1- _ 148 / آل عمران .
2- _ 4 و 7 / توبه .
3- _ 108 / توبه .
4- _ 9 / حجرات و 8 / ممتحنه .

خدا را دوست داريد ، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را برايتان ببخشايد» .(1)

«فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ : خدا بياورد قومى را كه دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند» .(2)

محبت مؤمنان نسبت به يكديگر

«اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا : آنان كه ايمان

آورده اند و اعمال شايسته انجام داده اند خداوند بخشايشگر برايشان دوستى قرار مى دهد» .(3)

ص: 155


1- _ 31 / آل عمران .
2- _ 54 / مائده .
3- _ 96 / مريم .

«وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً : و ميان شما با همسرانتان دوستى قرار داد و مهر افكند» .(1)

و همين علاقه و محبت است كه حضرت ابراهيم عليه السلام براى ذرّيّه اش خواست (2) و پيغمبر خاتم نيز به دستور خداوند براى خويشانش طلب كرد» .(3)

و آنچنان كه از روايات برمى آيد ، روح و جوهر دين غير از محبت چيزى نيست . بُرَيْد عِجلى مى گويد :

در محضر امام باقر عليه السلام بودم . مسافرى از خراسان كه راه دور را پياده طى كرده بود به حضور امام شرفياب شد . پاهايش را كه از كفش درآورد شكافته

ص: 156


1- _ 21 / روم .
2- _ 37 / ابراهيم .
3- _ 23 / شورى .

شده و ترك برداشته بود . گفت : به خدا سوگند من را نياورد از آنجا كه آمدم مگر دوستى شما اهل البيت.امام فرمود: به خدا قسم اگر سنگى ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور كند و قرين [ما] گرداند وَ هَلِ الدّينُ اِلاّ الْحُبُّ : آيا دين چيزى غير از دوستى است .(1) مردى به امام صادق عليه السلام گفت : ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم مى گذاريم . آيا اين كار ، ما را سودى دارد ؟

حضرت فرمود : آرى ، به خدا قسم «وَ هَلِ الدّينُ اِلاَّ الْحُبُّ» مگر دين چيزى غير از دوستى است؟ سپس به آيه شريفه : «اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(2) استشهاد فرمود. (3) اساسا علاقه و محبت است كه اطاعت آور است .

ص: 157


1- « سفينة البحار » جلد 1 ، صفحه 201 ماده حب .
2- 31 / آل عمران .
3- « سفينة البحار » جلد 1 ، صفحه 626 ماده سماء .

عاشق را يارا نباشد كه از خواست معشوق سر بپيچد . ما اين را خود با چشم مى بينيم كه جوانك عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چيز مى گذرد و همه چيز را فداى او مى سازد .... اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقى است كه انسان به حضرت حق دارد . همچنانكه امام صادق عليه السلام فرمود :

تَعْصَى الاِلهَ وَ اَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ *** هذا لَعَمْرِى فِى الْفِعالِ بَديعُ لَوْ كانَ حُبُّكَ صادِقا لاَطَعْتَهُ

اِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعُ

خدا را نافرمانى كنى و اظهار دوستى او كنى ؟ به جان خودم اين رفتارى

ص: 158

شگفت است . اگر دوستى ات راستين بود اطاعتش مى كردى ، زيرا كه دوستدار ، مطيع كسى است كه اورادوست دارد .(1)

جايگاه عشق در روايات

«اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ وَ عانَقَها وَ باشَرَها بِجَسَدِه وَ تَفَرَّغَ لَها : بهترين مردم آن كسى است به پرستش و نيايش عشق بورزد» .

كلمه «عشق» در تعبيرات اسلامى خيلى كم آمده كه بعضى ها اساسا روى همين جهت گفته اند كه اصلاً اين كلمه را نبايد استعمال كرد و با استعمال زياد شُعَرا هم مخالفت مى كنند و مى گويند كلمه حبُّ و دوستى را بايد به كار برد نه

ص: 159


1- جاذبه و دافعه ، صفحه 59 ، انتشارات صدرا . [تذكر : كل اين بحث از صفحه 59 شروع مى شود و شماره آيات و روايات ذيل صفحه نوشته شده] .

كلمه عشق ، ولى ديگران جواب داده اند كه كلمه عشق در اصطلاحات دينى كم به كار رفته نه اينكه هيچ به كار نرفته .

از جمله مواردى كه به كار رفته همين جاست ، كه عرض كردم . يكى ديگر آن جمله اى معروفى است كه نوشته اند اميرالمؤمنين در وقتى كه از صفّين برمى گشتند يا به صفّين مى رفتند (ترديد از من است) [مراد استاد شهيد است] به سرزمين كربلا كه رسيدند ، مشتى از خاك را برداشتند و بو كردند و بعد فرمودند :

«واها لَكِ اَيَّتُها التُّرْبَةُ : خوشا به تو اى خاك» .

«ههُنا مُناخُ رُكّابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاقٍ :اينجا جايى است كه بارهايى فرود خواهد آمد . سوارهايى به اينجا كه مى رسند بارشان را فرود مى آورند و اينجا خوابگاه عاشقانى است» .

ص: 160

بعد جمله هايى فرمود كه آن جمله ها كاملاً مى رساند كه حضرت نظر به حادثه كربلا داشته اند .(1)

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند :

«طوبى لِمَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ : خوشا به حال كسى كه به عبادت عشق بورزد» .

با عبادت به صورت معشوق دربيايد .

«وَ اَحَبَّها بِقَلْبِه : و از صميم قلب عبادت را دوست داشته باشد» .

«و باشَرَها بِجَسَدِه : و با بدنش به آن بچسبد» .

مقصود اين است كه عبادت فقط يك ذكر قلب به تنهايى نيست . (2)

ص: 161


1- تعليم و تربيت ، پاورقى صفحه 331 ، انتشارات صدرا .
2- تعليم و تربيت ، صفحه 331 ، انتشارات صدرا .

عشق ناروا از ديدگاه امام على عليه السلام

«مَنْ عَشِقَ شَيْئا اَعْشى (اَعْمى) بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَيْرِ سَميعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ وَ اَماتَتِ الدُّنْيا قَلْبَهُ وَ وَ لِهَتْ عَلَيْها نَفْسُهُ ، فَهُوَ عَبْدٌ لَها : هركس به چيزى عشق ناروا ورزد ، آن عشق نابينايش مى كند و قلبش را بيمار كرده ، با چشمى بيمار مى نگرد و با گوشى بيمار مى شنود، خواهش هاى نفس پرده عقلش را دريده ، دوستى دنيا دلش را ميرانده است، شيفته بى اختياردنياو برده آن است» .

«وَ لِمَنْ فى يَدَيْهِ شِىْ ءٌ مِنْها حَيْثُما زالَتْ زالَ اِلَيْها وَ حَيْثُما اَقْبَلَتْ اَقْبَلَ عَلَيْها لا يَنْزَجِرُ مِنَ اللّهِ بِزاجِرٍ وَ لا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِواعِظٍ : و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند ، دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمى گردد و هرچه هشدارش

ص: 162

دهند از خدا نمى ترسد ، از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد» .(1)

روايتى ديگر در اين زمينه وجود دارد كه مى فرمايد :

«مَنْ عِشِقَ وَ كَتَمَ وَ عَفَّ وَ ماتَ ، ماتَ شهيدا : هركس عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بميرد شهيد مرده است» .(2)

آيه قرآن سوره يوسف ، آيه 30 ، در مورد عشق زليخا به يوسف عليه السلام اشاره مى كند :

«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتيها عَنْ نَفْسِه قَدْ شَغَفَها حُبّا اِنّا لَنَريها فى ضَللٍ مُبينٍ : گروهى از زنان شهر گفتند همسر عزيز ، غلامش را به

ص: 163


1- نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 108 .
2- رسول اكرم ، كنزالاعمال ، خ 7000 .

سوى خود دعوت مى كند . عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرد . ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم» .

تعبير قرآن به جاى عشق چنين است : قَدْ شَغَفَها حُبَّا يعنى اين كه مجامع قلبش را گرفته بود.

اصلاً قلبش را مثل مشت در اختيار گرفته بود. اين حالت در اين زن پيدا مى شود. بعدها اين زن كه قبلاً دين شوهرش را داشته است (شرك بوده يا چيز ديگر) موحِّد مى شود و يك موحِّد خداپرست كامل مى شود.

در قصص و حكايات آمده كه حضرت يوسف عليه السلام آن اواخر مى رود سراغ زليخا . زليخا ديگر به او اعتنا نمى كند .

مى گويد من يوسف ام. من همانى هستم كه تو چنين مى كردى . هرچه مى گويد ، زليخا به او اعتنا نمى كند .

ص: 164

مى گويد چرا ؟ مى گويد اكنون من كسى را پيدا كرده ام كه ديگر به تو اعتنا ندارم . همان حالت قبلى ، يعنى اگر همان عشق مجازى [به] يوسف ، او را يكدفعه از همه چيز نبريده بود و به يك چنين حالت روحى وارد نكرده بود ، در مرحله بعد به يك مرحله از عشق الهى نمى رسيد ، كه به همان يوسف هم ديگر اعتنا نداشته باشد .(1)

چند حديث طلايى درباره عشق

1 _ «اَلْهِجْرانُ عُقُوبَةُ الْعِشْقِ» . (2) على عليه السلام فرمود: دور ماندن و نرسيدن به معشوق، سزاى عشق هاى كاذب است.

ص: 165


1- _ مجموعه آثار شهيد مطهرى ، جلد 3 ، كتاب فطرت ، صفحه 198 ، انتشارات صدرا.
2- بحارالانوار ، جلد 78 ، صفحه 11 .

2 _ عَنِ الْمُفَضّل ، قالَ : سألتُ اَبا عَبْدِاللّه عليه السلام عَنِ الْعِشْقِ ؟ قالَ : «قُلُوبٌ خَلَتْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ حُبُّ غَيْرَهُ» .(1) مفضّل مى گويد از امام على عليه السلام

درباره ماهيّت عشق پرسيدم، فرمود: خداوند قلب هايى را كه از ياد او خالى شوند، به عشق غيرخودش مبتلا مى كند .

3 _ «مَنْ عَشِقَ وَ كَتَمَ وَ عَفَّ وَ صَبَرَ غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَ اَدْخَلَهُ الْجَنّة» .(2) رسول اكرم فرمود: كسى كه عاشق شود ولى عشق (غيرخدايى) خود را پنهان كند و پاكدامنى پيشه سازد و صبر و خويشتن دارى نمايد خدا او را آمرزيده و در بهشت وارد مى سازد .

4 _ حديث قدسى: يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ : «اِذا كانَ الْغالِبُ عَلى الْعَبْدِ الاِشْتِغالُ بى

ص: 166


1- بحارالانوار ، جلد 73 ، صفحه 158 .
2- كنزالاعمال ، خ 7002 .

جَعَلْتُ بُغْيَتَهُ وَ لَذَّتَهُ فى ذِكْرى . فَاِذا جَعَلْتُ بُغْيَتَهُ وَلَذَّتُهُ فى ذِكْرى عَشِقَنى وَ عَشِقْتُهُ فَاِذا عَشِقَنى وَ عَشِقْتُهُ ، رَفَعْتُ الْحِجابَ فيما بَيْنِى وَ بَيْنَهُ و صَيَّرْتُ ذلِكَ تَغالُبا عَلَيْهِ ، لا يَسْهُو اِذا سَهَا النّاسُ» .(1) (2)

پيامبرخدا مى فرمايد: خداى عزّ و جل مى فرمايد: هرگاه اشتغالِ به من بر جان بنده غالب آيد، خواهش و لذّت او را در ياد خودم قرار دهم و چون خواهش و لذّتش را در ياد خودم قرار دهم عاشق من گردد و من نيز عاشق او. و چون عاشق يكديگر شديم پرده ميان خود و او را بالا زنم و آن (مشاهده جلال و جمال خود) را بر جان او مسلّط گردانم، به طورى كه وقتى مردم دچار سهو و اشتباه مى شوند،

ص: 167


1- كنزالعمّال ، خ 1872 .
2- ميزان الحكمة ، جلد 8، از مجموعه 15 جلدى، صفحه 3790 .

او دستخوش سهو نمى شود.

نقش عشق و محبّت در خودسازى انسان در اشعار حافظ و علامه طباطبايى

در زبان شعر و ادب ، در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر برمى خوريم و آن الهام بخشى و فياضيّت عشق است .

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش (1)

فيض گل گرچه به حسب ظاهر لفظ ، يك امر خارج از وجود بلبل است ولى در حقيقت چيزى جز نيروى خود عشق نيست .

تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد *** از سمك تا به سماكش كشش ليلى بود (2)

ص: 168


1- لسان الغيب ، حافظ .
2- علامه طباطبايى .

از محبّت تلخ ها شيرين شود *** از محبّت مس ها زرّين شود .(1)

عشق در اشعار مولوى

گفتيم كه عشق و محبّت منحصر به عشق حيوانى جنسى و حيوانى نسلى نيست ، بلكه نوع ديگرى از عشق و جاذبه هست كه در جوّى بالاترقراردارد و اساسا از محدوده ماده و مادّيات بيرون است و از غريزه اى ماوراى بقاى سرچشمه مى گيرد و در حقيقت فصل مميّز جهان انسان و جهان حيوان است و آن عشق معنوى و انسانى است، عشق ورزيدن به فضايل و خوبى ها و شيفتگى سجاياى انسانى و جمال حقيقت .

عشق هايى كز پى رنگى بود *** عشق نَبْوَد عاقبت ننگى بود

ص: 169


1- مثنوى معنوى .

زانكه عشق مردگان پاينده نيست *** چونكه مرده سوى ما آينده نيست

عشق زنده در روان و در بصر *** هر دو مى باشد ز غنچه تازه تر

عشق آن زنده گزين كو باقى است *** و ز شراب جانفزايت ساقى است

عشق آن بگزين كه جمله انبياء *** يافتند از عشق او كار و كيا (1)(2)

آثار سوء عشق در غفلت از عيوب معشوق

ازبراى عشق معايبى نيز هست . از جمله معايب آن اينكه عاشق در اثر استغراق (3) در حُسن معشوق ، از عيب او غفلت مى كند آن چنان كه سعدى در

ص: 170


1- مثنوى معنوى .
2- جاذبه و دافعه ، صفحه 58 ، انتشارات صدرا.
3- غرق شدن .

گلستان مى گويد :

«هركسى را عقل خودبه كمال نمايدوفرزندخود به جمال».

اين اثر سوء با آنچه در متن خوانديم _ كه اثر عشق حساسيت هوش و ادراك است _ منافات ندارد . حساسيت هوش از اين نظر است كه انسان را از كودنى خارج كرده و قوّه را به فعليت مى رساند و اما اثر سوء عشق اين نيست كه آدمى را كودن مى كند، بلكه آدمى را غافل مى كند . مسأله كودنى غير از مسأله غفلت است . بسيارى از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات ، كمتر در غفلت مى باشند .

عشق فهم را تيزتر مى كند اما توجه را يك جهت و متوحّد مى سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصيت عشق توحّد است و در اثر همين توحّد و تمركز است كه عيب پيدا مى شود و از توجه به امور ديگر مى كاهد .

ص: 171

بالاتر از آن ، نه تنها عشق عيب را مى پوشاند بلكه عيب را حُسن جلوه مى دهد ، زيرا يكى از آثار عشق اين است كه هر جا پرتو افكند آنجا را زيبا مى كند ، يك ذره حُسن را خورشيد ، بلكه سياهى را سفيدى و ظلمت را نور جلوه مى دهد و به قول وحشى :

اگر در كاسه چشمم نشينى *** به جز از خوبى ليلى نبينى

و ظاهرا به اين علت است كه عشق مثل علم نيست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه داخلى و نفسانى اش بيش از جنبه خارجى و عينى مى باشد ، يعنى ميزان عشق تابع ميزان حُسن نيست بلكه بيشترتابع ميزان استعداد و مايه عاشق است . در حقيقت عاشق داراى مايه و ماده و آتش زير خاكسترى است كه دنبال بهانه و موضوع مى گردد ، همين كه به موضوعى احيانا برخورد كرد و توافقى دست داد _ كه هنوز رمز اين توافق به دست نيامده و لهذا گفته مى شود

ص: 172

عشق بى دليل است _ قوه داخلى تجلّى مى كند و به اندازه توانايى خودش حُسن مى سازد نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد . لذا در متن مى خوانيم كه عاشق عيب معشوق را هنر مى بيند و خارش را گل و ياسمن .(1)

فرق عشق با شهوت

مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است و فرق آن دو اينجاست كه كسى عاشق ديگرى است و مسأله ، مسأله شهوت است ، هدف تصاحب و از وصال او بهره مند شدن است ، ولى در «عشق» اصلاً مسأله وصال و تصاحب مطرح نيست ، مسأله فناى عاشق در معشوق مطرح است .

مولوى با بيان لطيف خويش، ميان شهوت و مودّت تفكيك مى كند ، آن را

ص: 173


1- جاذبه و دافعه ، صفحه 68 ، پاورقى ، انتشارات صدرا .

حيوانى و اين را انسانى مى خواند . مى گويد :

خشم و شهوت وصف حيوانى بُوَد *** مهر و رقَّت وصف انسانى بُوَد

اينچنين خاصيتى در آدمى است *** مهر ، حيوان را كم است آن از كمى است

فيلسوفان مادى نيز نتوانسته اند اين حالت معنوى را _ كه از جهاتى جنبه غيرمادى دارد و با مادى بودن انسان و مافوق انسان سازگار نيست _ در بشر انكار كنند .(1)

بررسى فرق ميان عشق و هوس

ميان آنچه عشق ناميده مى شود و به قول ابن سينا «عشق عفيف» و آنچه به صورت هوس و حرص و آز و حس تملك درمى آيد _ با اينكه هر دو روحى و

ص: 174


1- جاذبه و دافعه ، صفحه 53 ، انتشارات صدرا .

پايان ناپذير است _ تفاوت بسيار است . عشق عميق و متمركزكننده نيروها و يگانه پرست است و اما هوس ، سطحى و پخش كننده نيرو و متمايل به تنوع و هرزه صفت است .

حاجت هاى طبيعى بر دو قسم است ؛ يك نوع حاجت هاى محدود و سطحى ، مثل خوردن ، خوابيدن . در اين نوع حاجت ها طبيعى بر دو قسم است ؛ يك نوع حاجت هاى محدود و سطحى ، مثل خوردن ، خوابيدن . در اين نوع حاجت ها همين كه ظرفيت غريزه اشباع و حاجت جسمانى مرتفع گردد ، رغبت انسان هم از بين مى رود و حتى ممكن است به تنفر و انزجار تبديل گردد ، ولى يك نوع ديگر از نيازهاى طبيعى عميق و درياصفت و هيجان پذير است ، مانند پول پرستى و جاه طلبى .

غريزه جنسى داراى دو جنبه است ، از نظر حرارت جسمى از نوع اول است

ص: 175

ولى از نظر تمايل روحى دو جنس به يكديگر چنين نيست . براى روشن شدن مقايسه اى به عمل مى آوريم :

هرجامعه اى كه لحاظ خوراك يك مقدار معين تقاضا دارد ، يعنى اگر كشورى مثلاً بيست نفر جمعيت داشته باشد ، مصرف خوراكى آنها معين است كه كمتر از آن نبايد باشد و زيادتر هم اگر باشد نمى توانند مصرف كنند ، فرضا اگر گندم زياد داشته باشند به دريا مى ريزند . درباره اين جامعه اگر بپرسيم مصرف خوراك آن در سال چقدر است ؟ جواب ، مقدار مشخصى خواهد بود ، ولى اگر درباره يك جامعه بپرسيم كه نظرعلاقه افراد به پول چقدر احتياج به ثروت هست ؟ يعنى چقدر پول لازم دارد تا حس پول پرستى همه افراد آن را اشباع كند ، به طورى كه اگر باز هم بخواهيم به آنها پول بدهيم بگويند ديگر سير شده ايم ، ميل نداريم و نمى توانيم بگيريم ؟ جواب اين است كه اين خواست حدى نخواهد داشت .

ص: 176

علم دوستى هم همين حالت را دارد .

در حديثى از پيغمبر اكرم عليه السلام آمده است :

«مَنْهُومانِ لا يَشْبَعانِ ، طالِبُ عِلْمٍ وَ طالِبُ مالٍ : يعنى دو گرسنه هرگز سير نمى شوند : يكى جوينده علم و ديگرى طالب ثروت . هرچه بيشتر به آنها داده شود اشتهاشان تيزتر مى گردد» .

جاه طلبى بشر هم از همين قبيل است . ظرفيت بشر از نظر جاه طلبى پايان ناپذير است . هر فردى هر مقام اجتماعى و هر پست عالى را كه به دست آورد باز هم طالب مقام بالاتر است و اساسا هرجا كه پاى حس تملك به ميان بيايد از پايان پذيرى خبرى نيست .

غريزه جنسى دو جنبه دارد : جنبه جسمانى و جنبه روحى . از جنبه جسمى محدود است . از اين نظر يك زن و دو زن براى اشباع مرد كافى است ، ولى از نظر

ص: 177

تنوع طلبى عطش روحى اى كه در اين ناحيه ممكن است به وجود آيد شكل ديگرى دارد .

قبلاً اشاره كرديم كه حالت روحى مربوط به اين موضوع دو نوع است : يكى آن است كه به اصطلاح «عشق» ناميده مى شود و همان چيزى است كه در ميان فلاسفه و مخصوصا فلاسفه الهى مطرح است كه آيا ريشه و هدف عشق واقعى ، جسمى و جنسى است و يا ريشه و هدف ديگرى دارد كه صد در صد روحى است و يا شقّ سومى در كار است و آن اينكه از لحاظ ريشه جنسى است ولى بعد حالت معنوى پيدا مى كند و متوجه هدف هاى غيرجنسى مى گردد .

نوع ديگر عطش روحى آن است كه به صورت حرص و آز درمى آيد كه از شؤون حس تملك است و يا آميخته اى است از دو غريزه پايان ناپذير : شهوت جنسى و حس تملك . آن همان است كه در صاحبان حرمسراهاى قديم و در اغلب

ص: 178

پولداران و غير پولداران عصر ما وجود دارد .

اين نوع از عطش تمايل به تنوع دارد ، از يكى سير مى شود و متوجه ديگرى مى گردد . در عين اينكه ده ها نفر در اختيار دارد و دربند ده ها نفر ديگر است و همين نوع از عطش است كه در زمينه بى بند و بارى ها و معاشرت هاى به اصطلاح آزاد به وجود مى آيد . اين نوع از عطش است كه هوس ناميده مى شود . همان طور كه در گذشته گفتيم : عشق ، عميق و متمركزكننده نيروها و تقويت كننده نيروى تخيل و يگانه پرست است و اما هوس ، سطحى و پخش كننده نيروها و متمايل به تنوع و تفنن و هرزه صفت است . اين نوع از عطش كه هوس ناميده مى شود ارضاء شدنى نيست . اگر مردى در اين مجرا بيفتد ، فرضا حرمسرائى نظير حرمسراى هارون الرشيد و خسروپرويز داشته باشد پُر از زيبارويان كه سالى يكبار به هر يك نوبت نرسد ، باز اگر بشود كه در اقصى نقاط جهان يك زيباروئى

ص: 179

ديگر هست ، طالب آن خواهد شد ؛ نمى گويد بس است ديگر سير شده ام ؛ حالت جهنم را دارد كه هرچه به آن داده شود بازهم به دنبال زيادتراست. خدا در قرآن مى فرمايد : «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأَتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدِ:(1) به جهنم مى گوئيم پرشدى؟ سير شدى؟ مى گويد آيا باز هم هست».

چشم هرگز از ديدن زيبارويان سير نمى شود و دل هم به دنبال چشم مى رود .

در اينگونه حالات سير كردن و ارضاء از راه فراوانى ، امكان ندارد و اگر كسى بخواهد از اين راه وارد شود درست مثل آن است كه بخواهد آتش را با هيزم سير كند . بطور كلى در طبيعت انسانى از نظر خواسته هاى روحى ، محدوديت در كار نيست . انسان روحا طالب بى نهايت آفريده شده است .(2)

ص: 180


1- 30 / ق .
2- مسأله حجاب ، صفحه 114 .

بررسى اتهام مخالفت اسلام بامسأله عشق و شهوت جنسى

معمولاً گفته مى شود كه مذهب دشمن عشق است . باز طبق معمول ، اين دشمنى اين طور تفسير مى شود كه چون مذهب ، عشق را با شهوت جنسى يكى مى داند و شهوت را ذيلاً پليد مى شمارد ، عشق را خبيث مى شمارد ، ولى چنانكه مى دانيم اين اتهام درباره اسلام صادق نيست ، درباره مسيحيت صادق است . اسلام شهوت جنسى را پليد و خبيث نمى شمارد تا چه رسد به عشق كه يگانگى و دوگانگى آن با شهوت جنسى مورد بحث و گفتگو است . اسلام محبت عميق صميمى زوجين را به يكديگر محترم شمرده و به آن توصيه كرده است و تدابيرى به كار برده كه اين يگانگى و وحدت هرچه بيشتر و محكم تر باشد .(1)

ص: 181


1- اخلاق جنسى ، صفحه 56 ، انتشارات صدرا .

جايگاه عشق در عبادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

پيغمبر خدا شب ها زياد به عبادت برمى خاست و به نصّ قرآن مجيد گاهى دو ثلث شب ، گاهى نصف شب و گاهى ثلث شب را عبادت مى كرد . عايشه كه مى ديد پيغمبر اين همه از وقت شب را به عبادت مى ايستند _ كه در يك وقت آن قدرپيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روى پاى مباركشان به عبادت ايستاده بودند كه پاهايشان ورم كرده بود _ روزى گفت آخرتوديگرچرااين قدر عبادت مى كنى؟ توكه خدا درباره ات گفته:

«لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ : تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد» .

خدا كه به تو تأمين داده ، فرمود :

«اَفَلا اَكُونُ عَبْدا شكورا ؟ : آيا من بنده سپاسگزار نباشم» ؟

آيا همه عبادت ها فقط براى ترس از جهنّم و براى بهشت بايد باشد ؟

ص: 182

رابطه عشق و عفت

مطلب عمده اى كه در اينجا هست رابطه عشق و عفت است . آيا عشق به مفهوم عالى و مفيد خود در محيط هاى به اصطلاح آزاد بهتر رشد مى يابد و يا عشق عالى توأم با عفت اجتماعى است ، محيط هايى كه در آنجا زن به حال ابتذال درآمده است كُشنده عشق عالى است؟ اين مطلبى است كه در قسمت آينده كه آخرين قسمت اين بحث است مطرح خواهدشد.(1)

ويل دورانت مى گويد :

در سرتاسر زندگى انسان به اجماع همه عشق از هرچيز جالب توجّه تر است و تعجب اينجاست كه فقط عده كمى درباره ريشه و گسترش آن بحث كرده اند .

ص: 183


1- اخلاق جنسى ، صفحه 57 ، انتشارات صدرا .

در هر زبانى دريايى از كتب و مقالات تقريبا از قلم هر نويسنده اى درباره عشق پيدا شده است و چه حماسه ها و درام ها و چه اشعار شورانگيز كه درباره آن بوجود آمده است ، با اين همه چه ناچيز است تحقيقات علمى محض درباره اين امر عجيب [عشق ]و اصل طبيعى آن و علل تكامل و گسترش شگفت انگيز آن ، از آميزش ساده پروتوزوئا تا فداكارى دانْته و خَلْساتِ پترارك و وفادارى هلوئيز به آبلارد .(1)

همانطورى كه ابتداى بحث گفته شد مطلب عمده در اينجا رابطه عشق و عفت است . بايد ببينيم اين استعداد عالى و طبيعى در چه زمينه و شرايطى بهتر شكوفا مى گردد ؟ آيا آنجا كه يك سلسله مقررات اخلاقى به نام عفت و تقوا بر روح مرد و

ص: 184


1- اخلاق جنسى ، صفحه 56 ، انتشارات صدرا .

زن حكومت مى كند و زن به عنوان چيزى گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به فعليت مى رسد يا آنجا كه احساس منعى به نام عفت و تقوا در روح آنها حكومت نمى كند و اساسا چنين مقرراتى وجود ندارد و زن در نهايت ابتذال در اختيار مرد است ؟ اتفاقا مسأله اى كه غيرقابل انكار است اين است كه محيط هايى به اصطلاح آزاد مانع پيدايش عشق هاى سوزان و عميق است . در اين گونه محيط ها كه زن به حال ابتذال درآمده است ، فقط زمينه براى پيدايش هوس هاى آنى و موقتى و هرجايى و هرزه شدن قلب ها فراهم است .

اين چنين محيط ها ، محيط شهوت و هوس است نه محيط عشق به مفهومى كه فيلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم مى شناسند يعنى آن چيزى كه با فداكارى و از خودگذشتگى و سوز و گداز توأم است هشياركننده است . قواى نفسانى را در يك نقطه متمركز مى كند ، قوه خيال را پر و بال مى دهد و معشوق را

ص: 185

آن چنانكه مى خواهد درذهن خود رسم مى كند نه آنچنانكه هست ، خلاّق و آفريننده نبوغ ها و هنرها و ابتكارها و افكار عالى است . (1)

نيروى عشق و محبت در اجتماع

نيروى محبت از نظر اجتماعى نيروى عظيم و مؤثرى است . بهترين اجتماع ها آن است كه با نيروى (عشق) و محبّت اداره شود ، محبّت زعيم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار .

علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى است براى ثبات و ادامه حيات حكومت و تا عامل محبت (و عشق) نباشد رهبر نمى تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعى را رهبرى كند و مردم را افرادى منضبط و قانونى تربيت كند

ص: 186


1- اخلاق جنسى ، صفحه 59 ، انتشارات صدرا .

ولو اينكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند . مردم آنگاه قانونى خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و آن علاقه هاست كه مردم را به پيروى و اطاعت مى كشد .

قرآن خطاب به پيغمبر مى كند كه اى پيغمبر ! نيروى بزرگى را براى نفوذ در مردم و اداره اجتماع در دست دارى :

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ :

به موجب لطف و رحمت الهى ، تو بر ايشان نرم دل شدى كه اگر تندخوى سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مى گشتند ، پس از آنان درگذر و برايشان

ص: 187

آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن» .(1)

در اينجا علت گرايش مردم به نبى اكرم صلى الله عليه و آلهرا علاقه و مهرى دانسته كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به آنان مبذول مى داشت، باز دستور مى دهد كه ببخششان و برايشان استغفار كن و با آنان مشورت نما . اين ها همه از آثار محبت و دوستى است ، همچنانكه رفق و حلم و تحمل ، همه از شؤون محبت و احسان اند .

او به تيغ حلم چندين خلق را *** واخريد از تيغ ، چندين حلق را

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر *** بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر (2)

قلب زمامداربايستى كانون مهرو(عشق) باشدنسبت به ملت. قدرت و زورگويى كافى نيست ، با قدرت و زور مى توان مردم را گوسفندوار راند ولى نمى توان

ص: 188


1- 159 / آل عمران .
2- مثنوى معنوى مولوى .

نيروهاى نهفته آن ها را بيدار كرد و به كار انداخت ، نه تنها قدرت و زور كافى نيست ، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافى نيست بلكه زمامدار همچون پدرى مهربان بايد قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم بايد داراى شخصيتى جاذبه دار و ارادت آفرين باشد تا بتواند اراده آنان و همّت آنان و نيروهاى عظيم انسانى آنان را درپيشبرد هدف مقدّس خود به خدمت بگيرد . (1)

تشيع ، مكتب عشق و محبّت

ازبزرگ ترين امتيازات شيعه بر سايرمذاهب اين است كه پايه و زيربناى اصلى آن محبت است. از زمان شخص نبى اكرم صلى الله عليه و آله كه اين مذهب پايه گذارى شده است زمزمه محبّت و دوستى بوده است .

ص: 189


1- جاذبه و دافعه ، صفحه 65 ، انتشارات صدرا .

آنجا كه در سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمله «عَلِىٌّ وَ شيعَتُهُ هُمُ الْفائِزُونَ» (1) را مى شنويم ، گروهى را در گِرد على عليه السلام مى بينيم كه شيفته او و مجذوب او مى باشند .

از اين رو تشيع مذهب عشق و شيفتگى است . عنصر محبّت در تشيع دخالت

ص: 190


1- جلال الدين سيوطى در الدّرالمنثور در ذيل آيه 7 سوره بيّنه از ابن عساكر از جابربن عبداللّه انصارى نقل مى كند كه گفت روزى در محضر پيغمبر بوديم كه على نيز به محضرش مى آمد . حضرت فرمود : «وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ اِنَّ هذا وَ شيعَتُهُ هُمُ الْفائِزُونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ : سوگند به آن كسى كه جانم در دست اوست اين مرد و شيعيان او در روز قيامت رستگارانند و مناوى در كنوزالحقايق به دو روايت نقل مى كند و هيثَمى در مجمع الزوائد و ابن حجر در الصواعق المعحرقة همين مضمون را با كيفيتى ديگر نقل مى كنند .

تام دارد . تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است .

على همان كسى است كه در عين اينكه بر افرادى حد الهى جارى مى ساخت و آنها را تازيانه مى زد و احيانا طبق مقررات شرعى دست يكى از آنها را مى بريد ، بازهم از او رو برنمى تافتند و از محبتشان چيزى كاسته نمى شد او خود مى فرمايد :

«لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشَوْمَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِى هذا عَلى اَنْ يُبْغِضَنِى ما اَبْغَضَنى ، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ عَلى اَنْ يُحِبَّنى ما اَحَبَّنِى ، وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِىَ فَانْقَضى عَلى لِسانِ النَّبِىِّ الاُمِّىِّ اَنَّهُ قالَ : يا عَلىُّ لا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لا يُحِبُّكَ مُنافِقٌ : اگر با اين شمشير بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا

ص: 191

دوست نخواهد داشت ، زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبر امّى جارى گشته كه گفت : اى على ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى دارد» .(1)

على عليه السلاممقياس وميزانى است براى سنجش فطرت هاو سرشت ها،آن كه فطرتى سالم و سرشتى پاك دارد از وى نمى رنجد [يعنى هميشه عاشق على عليه السلاماست] ولو اينكه شمشيرش بر او فرود آيد . و آن كه فطرتى آلوده دارد به او علاقمند نگرددولواينكه احسانش كند ، چون على عليه السلام جز تجسم حقيقت چيزى نيست .(2)

نقش عشق در زندگى انسان و آثار آن

از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است . محبت نيروآفرين است . جَبان [ترسو] را شجاع مى كند . يك مرغ خانگى تا زمانى كه تنهاست بالهايش را روى پشت خود

ص: 192


1- نهج البلاغه ، حكمت 42 .
2- جاذبه و دافعه ، انتشارات صدرا .

جمع مى كند ، آرام مى خرامد ، هى گردن مى كشد كرمكى پيدا كند تا از آن استفاده نمايد ، از مختصر صدايى فرار مى كند ، در مقابل كودكى ضعيف از خود مقاومت نشان نمى دهد . اما همين مرغ وقتى جوجه دار شد ، عشق و محبت در كانون هستى اش خانه كرد ، وضعش دگرگون مى گردد ، بال هاى بر پشت جمع شده را به علامت آمادگى براى دفاع پايين مى اندازد ، حالت جنگى به خود مى گيرد ، حتى آهنگ فريادش قوى تر و شجاعانه تر مى گردد . قبلاً به احتمال خطرى فرار مى كرد اما اكنون به احتمال خطرى حمله مى كند ، دليرانه يورش مى برد . اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حيوانى دلير جلوه گر مى سازد .

عشق و محبت ، سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مى كند و حتى از كُودن ، تيزهوش مى سازد .

پسر و دخترى كه هيچ كدام از آنها در زمان تجردشان در هيچ چيزى

ص: 193

نمى انديشيدند مگر در آنچه مستقيما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همين كه به هم دل بستند و كانون خانوادگى تشكيل دادند براى اولين بار خود را به سرنوشت موجودى ديگر علاقمند مى بينند ، شعاع خواسته هايشان وسيع تر مى شود و چون صاحب فرزند شدند به كلى روحشان عوض مى شود . آن پسرك تنبل و سنگين اكنون چالاك و پُرتحرك شده است و آن دختركى كه به زور هم از رختخواب برنمى خاست اكنون تا صداى كودك گهواره نشين اش را مى شنود ، همچون برق مى جَهَد . كدام نيروست كه لَختى و رخوت را برد و جوان را اين چنين حساس ساخت ؟ آن جز عشق و محبّت نيست .

عشق است كه از بخيل ، بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مى سازد .

اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود [كه ]دانه اى جمع

ص: 194

كند و خود را محافظت كند ، به صورت موجودى سخى درآورد كه چون دانه اى پيدا كرد جوجه ها را آواز دهد يا يك مادر را كه تا ديروز دخترى لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفى در مقابل گرسنگى و بى خوابى و ژوليدگى اندام ، صبور و متحمل مى سازد ، تاب تحمل زحمات مادرى به او مى دهد ، توليد رقّت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت ديگر تلطيف عواطف و همچنين توحّد و تأحّد و تمركز و از بين بردن تشتّت و تفرّق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است .

در زبان شعر و ادب در باب عشق بيشتر به يك اثر برمى خوريم و آن الهام بخشى و فياضت عشق است .

عشق ، قواى خفته را بيدار و نيروهاى بسته و مهارشده را آزاد مى كند نظير شكافتن اتم ها و آزاد شدن نيروهاى اتمى . الهام بخش است و قهرمان ساز . چه

ص: 195

بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند .

عشق ، نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطنى و ظاهر مى سازد . از نظر قواى ادراكى ، الهام بخش و از نظر قواى احساسى، اراده و همت را تقويت مى كند و آنگاه كه در جهت عِلوى متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود مى آورد .

روح را از مزيج ها و خلط ها پاك مى كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گر است . صفات رذيله ناشى از خودخواهى و يا سردى و بى حرارتى را از قبيل بُخل ، امساك ، جبن ، تنبلى ، تكبر و عُجب ، از ميان مى برد . حقدها و كينه ها را زايل مى كند و از بين برمى دارد گو اينكه محروميت و ناكامى در عشق ممكن است به نوبه خود توليد عقده و كينه ها كند .

از محبت تلخ ها شيرين شود *** از محبت مس ها زرين شود

ص: 196

اثر عشق از لحاظ روحى در جهت عمران و آبادى روح است و از لحاظ بدنى در جهت گداختن و خرابى . اثر عشق در بدن درست عكس روح است . عشق در بدن باعث ويرانى و موجب زردى چهره و لاغرى اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است . شايد تمام آثارى كه در بدن دارد آثار تخريبى باشد ولى نسبت به روح چنين نيست ؛ تا موضوع عشق چه موضوعى و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد . بگذريم از آثار اجتماعى اش ، از نظر روحى و فردى غالبا تكميلى است زيرا توليد قوّت و رقّت و صفا و توحّد و همّت مى كند . ضعف و زبونى و كدورت و تفرّق و كودنى را از بين مى برد ؛ خلط ها _ كه به تعبير قرآن «دَسّ» ناميده مى شود _ از بين برده و غش ها را زايل و عيار را خالص مى كند .

شاه جان مر جسم را ويران كند *** بعد ويرانيش آبادان كند

اى خنك جانى كه بهر عشق و حال *** بذل كرد او خان و مان و ملك و مال

ص: 197

كرد ويران خانه بهر گنج زر *** وز همان گنجش كند معمورتر

آب را ببريد و جو را پاك كرد *** بعدازآن در جو روان كردآب خورد

پوست را بشكافت پيكان راكشيد *** پوست تازه بعداز آنش بردميد

كاملان كز سرّ تحقيق آگهند *** بى خود و حيران و مست و اله اند

نه چنين حيران كه پُشتش سوى اوست *** بل چنان حيران كه غرق و مست دوست (1)

داستان هاى عاشقان واقعى

در تاريخ اسلام از علاقه شديد و شيدايى مسلمين نسبت به شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمونه هايى برجسته و بى سابقه مى بينيم . اساسا يك فرق بين مكتب

ص: 198


1- جاذبه و دافعه صفحه 44 ، 47 ، انتشارات صدرا .

انبياء و مكتب فلاسفه همين است ، كه شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذى بالاتر از نفوذ يك معلم ندارند .

اما انبياء نفوذشان از قبيل نفوذ يك محبوب است . محبوبى كه تا اعماق روح محبّ راه يافته و پنجه افكنده است و تمام رشته هاى حياتى او را در دست گرفته است .

از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابوذر غفارى است. پيغمبر براى حركت به تبوك (در صد فرسخى شمال مدينه ، مجاور مرزهاى سوريه) فرمان داد ، عدّه اى تعلّل ورزيدند . منافقين كارشكنى مى كردند ، بالاخره لشكرى نيرومند حركت كرد. ازتجهيزات نظامى بى بهره اند و از نظر آذوقه نيز در تنگى و قحطى قرار گرفته اند كه گاهى چند نفر با خرمايى مى گذرانند . امّا همه بانشاط و سرزنده اند ، عشق نيرومندشان ساخته و جذبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله

ص: 199

قدرتشان بخشيده است .

ابوذر نيز در اين لشكر به سوى تبوك حركت كرده است . در بين راه سه نفر يكى پس از ديگرى عقب كشيدند. هركدام كه عقب مى كشيدند، به پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله اطلاع داده مى شد و هر نوبت پيغمبر مى فرمود : «اگر در وى خيرى است خداوند او را برمى گرداند و اگر خيرى نيست ، بهتر كه رفت» .

شتر لاغر و ضعيف ابوذر از رفتن باز ماند . ديدند ابوذر نيز عقب كشيد . يا رسول اللّه ! ابوذر نيز رفت . حضرت باز جمله را تكرار كرد : «اگر خيرى در او هست خداوند او را به ما باز مى گرداند و اگر خيرى نيست ، بهتر كه رفت» .

لشكر همچنان به مسير خويش ادامه مى دهد و ابوذر عقب مانده است ، اما تخلّف نيست ، حيوانش از رفتن مانده . هرچه كرد حركت نكرد . چند ميلى را عقب مانده است . شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هواى گرم بر روى

ص: 200

ريگ هاى گدازنده به راه افتاد . تشنگى داشت هلاكش مى كرد . به صخره اى در سايه كوهى برخورد كرد . در ميانش آب باران جمع شده بود . چشيد ، آن را بسيار سرد و خوشگوار يافت . گفت هرگز نمى آشامم تا دوستم رسول اللّه بياشامد . مشكش را پر كرد . آن را نيز به دوش گرفت و به سوى مسلمين شتافت . از دور شبحى ديدند . يا رسول اللّه ! شبحى را مى بينيم به سوى ما مى آيد . فرمود :

بايد ابوذر باشد . نزديك تر آمد . آرى ابوذر است اما خستگى و تشنگى سخت او را از پا درآورده است . تا رسيد افتاد . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : زود به او آب برسانيد . با صدايى ضعيف گفت ، آب همراه دارم. پيغمبرگفت آب داشتى و از تشنگى نزديك به هلاكتى. آرى يا رسول اللّه ، وقتى آب را چشيدم ، دريغم آمد كه قبل از دوستم رسول اللّه از آن بنوشم .

راستى در كدام مكتب از مكتب هاى جهان ، اين چنين شيفتگى ها و

ص: 201

بى قرارى ها و از خودگذشتگى ها مى بينيم ؟(1)

داستان عشق سعدبن ربيع به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

چنانكه مى دانيم ماجراى اُحُد به صورت غم انگيزى براى مسلمين پايان يافت . هفتادنفر از مسلمين و از آن جمله جناب حمزه ، عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله شهيد شدند . مسلمين در ابتدا پيروز شدند و بعد در اثر بى انضباطى گروهى كه از طرف رسول خدا بر روى يك تل گماشته شدند ، مورد شبيخون دشمن واقع شدند . گروهى كشته و گروهى پراكنده شدند و گروه كمى دور رسول اكرم باقى ماندند . آخر كار همان گروه اندك بار ديگر نيروها را جمع كردند و مانع پيشروى بيشتر دشمن شدند . مخصوصا شايعه اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله كشته شده بيشتر سبب

ص: 202


1- جاذبه و دافعه ، صفحه 76 ، انتشارات صدرا .

پراكنده شدن مسلمين گشت ، اما همين كه فهميدند پيامبر زنده است ، نيروى روحى خويش را بازيافتند . عده اى مجروح روى زمين افتاده بودند و از سرنوشت نهايى به كلى بى خبر بودند .

يكى از مجروحين سعدبن ربيع بود . دوازده زخم كارى برداشته بود . در اين بين يكى از مسلمانان فرارى به سعد _ در حالى كه روى زمين افتاده بود _ رسيد و به او گفت : شنيده ام پيغمبر كشته شده است . سعد گفت :

اگر محمّد كشته شده باشد خداى محمّد كه كشته نشده است دين محمّد هم باقى است . تو چرا معطّلى و از دين خودت دفاع نمى كنى ؟

از آن طرف ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از آنكه اصحاب خويش را جمع و جور كرد يك يك اصحاب خود را ياد كرد ببيند كى زنده است و كى مرده. سعدبن ربيع را نيافت . پرسيد : كيست برود از سعدبن ربيع اطلاع صحيحى براى من بياورد ؟

ص: 203

يكى از انصار گفت : من حاضرم . مرد انصارى وقتى رسيد كه رمق مختصرى از حيات سعد باقى بود ، گفت : اى سعد ، پيغمبر مرا فرستاده كه برايش خبر ببرم كه مرده اى يا زنده . سعد گفت : سلام مرا به پيامبر برسان و بگو سعد از مردگان است ، زيرا چند لحظه ديگر بيشتر از عمرش باقى نمانده است . بگو به پيغمبر كه سعد گفت :

خداوند به تو بهترين پاداش ها كه سزاوار يك پيغمبر است بدهد . آنگاه خطاب كرد به مرد انصارى و گفت : يك پيامى هم از طرف من به برادران انصار و ساير ياران پيغمبر ابلاغ كن ، بگو سعد مى گويد : عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد .(1)

ص: 204


1- شرح ابن ابى الحديد .

صفحات تاريخ صدر اسلام پُر است از اين شگفتى ها و دلدادگى ها و از اين زيبايى ها ، در همه تاريخ بشر نتوان كسى را يافت كه به اندازه رسول اكرم صلى الله عليه و آله محبوب و مراد ياران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا اين حدّ از عمق وجدان او را دوست مى داشته اند .

پرّ و بال ما كمند عشق اوست *** مو كشانش مى كشد تا كوى دوست

من چگونه نور دارم پيش و پس *** چون نباشد نور يارم پيش و پس

نور او در يمن و يسر و تحت و فوق *** بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق

غالب ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن حضرت سخت عشق مى ورزيدند و با مركب عشق بود كه اين همه راه را در زمانى كوتاه پيمودند و در

ص: 205

اندك مدتى جامعه خويش را دگرگون ساختند . (1)

داستان عاشقى كامل بنام ميثم تمار به امام على عليه السلام

على از مردانى است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است . شايد در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه اى به نيرومندى جاذبه و دافعه على عليه السلام پيدا نكنيم : دوستانى دارد عجيب ، تاريخى ، فداكار ، باگذشت ، از عشق او همچون شعله هايى از خرمنى آتش ، سوزان و پرفروغ اند . ما در تاريخ مى خوانيم كه سال ها بلكه قرن ها پس از مرگ امام على عليه السلام افرادى با نثارجانشان درمقابل دشمنان او مى ايستند. دشمنانش استقبال مى كنند . از جمله مجذوبين و شيفتگان على عليه السلام ميثم تمّار را مى بينيم ، كه بيست سال پس از

ص: 206


1- جاذبه و دافعه صفحه 83 ، انتشارات صدرا .

شهادت مولى بر سر چوبه دار از على و فضائل و سجاياى انسانى او سخن مى گويد . در آن ايامى كه سرتاسر مملكت اسلامى در خفقان فرو رفته ، تمام آزادى ها كشته شده و نفس ها در سينه زندانى شده و سكوتى مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است ، او از بالاى دار فرياد برمى آورد كه بياييد از على عليه السلام برايتان بگويم . مردم از اطراف براى شنيدن سخنان ميثم تمار هجوم آوردند . حكومت قدّاره بند اموى كه منافع خود را در خطر مى بيند ، دستور مى دهد كه بر دهانش لجام زدند و پس از چندروزى هم به حياتش خاتمه دادند . (1)

ص: 207


1- راستى ما چطور كه ادعاى ولايتى بودن را داريم ، كه خود را تابع او مى دانيم ، آيا ما هم همين طور از ولايت دفاع مى كنيم . يك نوع كردن هم ، زندگى خود را شبيه زندگى او كنيم . آيا زندگى هاى ما به سادگى زندگى رهبر انقلاب هست يا نه ... .

تاريخ از اين قبيل شيفتگان و عاشقان واقعى براى على عليه السلام بسيار سراغ دارد .(1)

داستان ابن سِكّيت آن عاشق و دلباخته امام على عليه السلام

مردى است به نام ابن سِكّيت ، از علما و بزرگان ادب عربى است و هنوز هم در رديف صاحب نظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مى شود . اين مرد در دوران خلافت متوكل عباسى مى زيسته (در حدود دويست سال بعد از شهادت امام على عليه السلام) در دستگاه متوكل متهم بود كه شيعه است ، امّا چون بسيار فاضل و برجسته بود ، متوكل او را به عنوان معلّم فرزندانش انتخاب كرد . يك روز كه بچه هاى متوكل حضورش آمدند و ابن سِكّيت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانى هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمده بودند ،

ص: 208


1- جاذبه و دافعه صفحه 30 و 31 ، انتشارات صدرا .

متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكّيت و شايد (به خاطر) سابقه ذهنى كه از او داشت _ كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد _ از ابن سكّيت پرسيد : اين دو تا (دو فرزندش) پيش تو محبوب ترند يا حسن و حسين عليهم السلام فرزندان على عليه السلام؟

ابن سِكّيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت ، خونش به جوش آمد .

با خود گفت كار اين مرد مغرور به جايى رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين : مقايسه مى كند ، اين تقصير من است كه تعليم آن ها را بر عهده گرفته ام .

در جواب متوكل عباسى گفت: به خدا قسم قنبر غلام على عليه السلام به مراتب از اين دو تا و از پدرشان نزد من محبوب تر است. متوكل فى المجلس دستور داد زبان ابن سِكيت را از پشت گردنش درآوردند .

تاريخ ، افراد سر از پا نشناخته زيادى را مى شناسد كه بى اختيار جان خود را

ص: 209

در راه مهر على عليه السلام فدا كرده اند . اين جاذبه را در كجا مى توان يافت ؟ گمان نمى رود در جهان نظيرى داشته باشد . على به همين شدت دشمنان سرسخت دارد ، دشمنانى كه از نام او به خود مى پيچيدند . على از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك مكتب موجود است و به همين جهت گروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نمايد .(1)

داستان عشق ورزيدن به اهلبيت عليه السلام

مردى به امام صادق عليه السلام گفت : ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم مى گذاريم . آيا اين كار ، ما را سودى دارد ؟ حضرت فرمودند : آرى به خدا قسم .

«وَ هَلِ الدّينُ اِلاَّ الْحُبُّ : مگر دين چيزى غير از دوستى است؟» .سپس به آيه

ص: 210


1- جاذبه و دافعه صفحه 31 ، انتشارات صدرا .

«اِنْ كُنْتُمْ تُحِبّون اللّهَ فَاتَّبِعونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ» (1)استشهاد فرمود .

اساسا علاقه و محبت است كه اطاعت آور است . عاشق را آن يارا نباشد كه از خواست معشوق سربپيچد . ما اين را خود با چشم مى بينيم كه جوانك عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چيز مى گذرد و همه چيز را فداى او مى سازد . اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقى است كه انسان به حضرت حق دارد .(2)

ص: 211


1- 31 / آل عمران .
2- جاذبه و دافعه صفحه 62 ، انتشارات صدرا .

فهرست منابع و مآخذ

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد2.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد17.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد3.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد4.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد5.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد13.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد14.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد16.

* تفسيرجوان، محمدبيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، جلد24.

* تفسيرنمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، جلد3.

ص: 212

* تفسيرنمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، جلد8.

* تفسيرنمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، جلد7.

* تفسيرنمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، جلد2.

* تفسيرنمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، جلد 27.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 2.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 3 .

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 4.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 7.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 8.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 9.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 14.

ص: 213

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 18.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 22.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 28.

* تفسير بيان، محمدبيستونى، اوّل،تهران، انتشارات فراهانى، ج 29.

* زن و عدالت اجتماعى، رفسنجانى، انتشارات صفير صبح، 1380، چاپ اول.

* مسائل ازدواج و حقوق خانواده در اسلام، بابازاده، اكبر .

* ازدواج موقت در اسلام

* مباحثى از حقوق زن

* بهشت خانواده

* زن از ديدگاه اسلام، استاد مطهرى

ص: 214

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5

تفكر غلط در ارتباط با مهريّه... 7

بخشيدن مهريه از طرف زن... 9

حكم ازدواج با زنان غيرمسلمان (اهل كتاب)... 20

حكم ازدواج با مشركان... 24

حكم ازدواج با زانى و زانيه... 29

حكم ازدواج با زنان خبيثه... 33

حكم ازدواج با دختران يتيم... 37

حكم ازدواج با كنيزان... 39

ص: 215

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

حكم ازدواج با زنان شوهردار و علّت تحريم آن... 45

حكم ازدواج با نامادرى و علّت تحريم آن... 48

حكم ازدواج با دو خواهر در يك زمان و علّت تحريم آن... 51

حكم ازدواج با محارم و علّت تحريم آن... 53

حكم ازدواج با زنان بيوه... 60

دستورات مهم در امر ازدواج با زنان مهاجر و زنان كافر... 70

ازدواج با زنان مطلقه... 76

علّت هاى محدوديت در ازدواج در قرآن... 79

ص: 216

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

ازدواج موقّت... 83

آيا حكم ازدواج موقت نسخ شده است ؟... 89

ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى... 92

ايرادهايى كه بر ازدواج موقت مى شود... 95

«راسل» و ازدواج موقت... 100

مذموم بودن تنوع طلبى و زن بارگى در روايات... 102

تعدد زوجات... 106

تعدد زوجات يك ضرورت اجتماعى است... 109

ص: 217

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

منظور از عدالت درباره همسران چيست ؟... 118

عدالت شرط تعدد زوجات است... 119

پاسخ به يك سؤال لازم در مورد تعدد زوجات... 122

گوشه اى از فلسفه تعدّد

زوجات پيامبر... 126

ازدواج فرزندان آدم... 136

فرهنگ آمارى كلمه نكاح در قرآن كريم... 139

بررسى ريشه لغوى كلمه عشق... 141

تعريف عشق... 142

ص: 218

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

تعريف دوّمى از عشق... 143

نگاهى به موضوع عشق و ماهيّت آن... 143

نظريات مختلف درباره ماهيّت عشق... 145

عشق جسمانى و روحانى... 147

عشق وعرفان درنيايش امام على عليه السلام... 149

ديدگاه قرآن پيرامون زوجيّت و وجود مودّت بين زوجين... 151

محبت مؤمنان نسبت به يكديگر... 155

جايگاه عشق در روايات... 159

ص: 219

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

عشق ناروا از ديدگاه امام على عليه السلام... 162

چند حديث طلايى درباره عشق ... 165

نقش عشق و محبّت در خودسازى انسان در اشعار حافظ و علامه طباطبايى... 167

آثار سوء عشق در غفلت از عيوب معشوق... 170

فرق عشق با شهوت... 173

بررسى فرق ميان عشق و هوس... 174

بررسى اتهام مخالفت اسلام با مسأله عشق و شهوت جنسى... 180

جايگاه عشق درعبادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله... 181

رابطه عشق و عفت... 182

ص: 220

فهرست مطالب

موضوع - صفحه

نيروى عشق و محبت در اجتماع... 186

تشيع ، مكتب عشق و محبّت... 189

نقش عشق در زندگى انسان و آثار آن... 192

داستان هاى عاشقان واقعى... 198

داستان عشق سعدبن ربيع به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله... 202

داستان عاشقى كامل بنام ميثم تمار به امام على عليه السلام... 206

داستان ابن سكيت آن عاشق و دلباخته امام على عليه السلام... 208

داستان عشق ورزيدن به اهلبيت عليه السلام... 210

ص: 221

بيستونى، محمد، 1337 _

ازدواج (پيوند آسمانى)از ديدگاه قرآن و سنّت =Marriage in Quran

and tradition/ بانظارت محمدبيستونى؛ گروه تحقيق ليلا حمداللهى ،

زهره نورى، عليرضامقسمى ؛ با همكارى و كارشناسى اسداللّه اسدى

گرمارودى .-- تهران: بيان جوان، 1384 .

417 ص.؛ 11x17 س م .-- (سرى كتابهاى روش انس با قرآن)

ISBN: 964-8399-38-7

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا. كتابنامه به صورت زيرنويس.

1.زناشويى (اسلام). الف. حمداللهى، ليلا، 1357 -. ب. نورى، زهره.

ج. مقسمى، عليرضا. د. اسدى گرمارودى، اسداللّه ، 1340 -. ه . عنوان.

4الف 9ب/17/ 230 BP

4831/297

كتابخانه ملى ايران 15486 _ 84م

عنوان: ازدواج (پيوند آسمانى) از ديدگاه قرآن و سنّت (جلد 1)

مؤلف: دكتر محمّد بيستونى

ويراستارى و تايپ و صفحه آرايى:سهيلاشاكرى،فاطمه سرزهى

گروه تحقيق:ليلاحمداللهى،زهره نورى خانى،عليرضامقسمى

امور فنى و رايانه: روح اللّه كريميان

مدير اجرايى: على اكبر هادى چاپ و صحافى: شركت رايانه پرداز نگارش

نوبت و تاريخ چاپ: اول ، سال 1384

شمارگان: 3000 نسخه

ناشر: انتشارات بيان جوان شا بك:7-38-8399 -964 -ISBN: 964

هرگونه نسخه بردارى و چاپ از اين كتاب، با اخذ مجوز كتبى از مؤسسه قرآنى تفسير جوان بلامانع است.

_

نشانى: تهران _ خيابان پاسداران _ بين گلستان هشتم و نهم (روبروى پمپ بنزين) _ شماره 353 _ طبقه همكف _ واحد 4

تلفكس:0912108532222589626

E_mail : dr_ bistooni@tafsirejavan.com

ص: 222

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109