برگزیده تفسیر نمونه جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد چهارم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست مطالب

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن بر طرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون دردست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بردارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء 22

سورۀ سبأ[34]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 54 آيه است

محتواى سوره:

بحثهاى اين سوره-كه به مناسبت شرح سرگذشت قوم «سبأ»به نام«سبا»ناميده شده-ناظر به پنج مطلب است:

1-«مسألۀ توحيد»و قسمتى از نشانه هاى خداوند در عالم هستى،و صفات پاك او از جمله«توحيد»«ربوبيّت»و«الوهيّت».

2-«مسألۀ معاد»كه از همۀ مسائل در اين سوره بيشتر مطرح شده.

3-«مسألۀ نبوت انبياى پيشين و مخصوصا پيامبر اسلام»و پاسخ به بهانه جوئيهاى دشمنان در بارۀ او،و بيان پاره اى از معجزات انبياى سلف.

4-بيان بخشى از نعمتهاى بزرگ خداوند و سرنوشت شكرگزاران و كفران كنندگان،ضمن بيان گوشه اى از زندگى سليمان و قوم سبا.

5-دعوت به تفكر و انديشه و ايمان و عمل صالح.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله چنين مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ سبأ را بخواند در قيامت تمام انبيا و رسولان رفيق و همنشين او خواهند بود،و همگى با او مصافحه مى كنند».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است:«كسى كه دو سوره اى را كه با حمد آغاز مى شود(سورۀ سبأ و فاطر)در يك شب بخواند،تمام آن

ص: 23

شب را در حفظ و حراست الهى خواهد بود،و اگر آن دو را در روز بخواند هيچ مكروهى به او نمى رسد،و آن قدر از خير دنيا و آخرت به او داده مى شود كه هرگز به قلبش خطور نكرده،و فكر و آرزويش به آن نرسيده است»! مسلما اين پاداشهاى عظيم نصيب كسانى نمى شود كه تنها به خواندن و لقلقۀ زبان قناعت كنند،بلكه خواندن بايد مقدمه اى باشد براى انديشيدن كه آن نيز انگيزۀ عمل است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-او مالك همه چيز و عالم به همه چيز است:پنج سوره از سوره هاى قرآن مجيد با حمد پروردگار شروع مى شود كه در سه سوره،حمد و ستايش خداوند به خاطر آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر است(سورۀ سبأ،فاطر،و انعام).

و در يك سوره(سورۀ كهف)اين حمد و ستايش به خاطر نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى باشد.

در حالى كه در سورۀ حمد تعبير جامعى شده كه همۀ اين امور را در بر مى گيرد «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» .

به هر حال سخن در آغاز سورۀ«سبأ»از حمد و سپاس خداست به خاطر مالكيت و حاكميت او در دنيا و آخرت.

مى فرمايد:«حمد مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست» (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

«و نيز حمد و سپاس براى او در سراى آخرت است» (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ) .

چرا كه هر نعمتى،و هر فايده و بركتى،و هر خلقت موزون و شگرف و عجيبى،همه تعلق به ذات پاك او دارد.

بنابر اين هر كس در اين عالم مدح و ستايشى از چيزى كند اين حمد و ستايش سر انجام به ذات پاك او بر مى گردد،و به گفتۀ شاعر:

ص: 24

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم،كه همه عالم از اوست و در پايان آيه مى افزايد:«و او حكيم و خبير است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ) .

بر اساس حكمت بالغۀ اوست كه اين نظام عجيب بر جهان حكومت مى كند، و بر اساس علم و آگاهى اوست كه هر چيز به جاى خود قرار گرفته،و هر موجودى آنچه را كه نياز دارد در اختيار دارد.

اين حمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمۀ حمد و تسبيح او به گوش هوش مى رسد،هيچ موجودى نيست جز اين كه حمد و تسبيح او مى گويد.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه به شرح گوشه اى از علم بى پايان پروردگار به تناسب توصيف خداوند به«حكيم»و«خبير»در آيۀ قبل پرداخته،چنين مى گويد:«آنچه را در زمين فرو مى رود و آنچه را از آن خارج مى شود مى داند» (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها) .

آرى!او از تمام قطرات باران و امواج سيلاب كه در اعماق زمين فرو مى روند و به طبقۀ نفوذ ناپذير مى رسند و در آنجا متمركز و براى انسانها ذخيره مى شوند آگاه است.

او از دانه هاى گياهان كه در زمين فرو مى روند و روزى به درخت سرسبز يا گياه پر طراوتى تبديل مى گردند با خبر است.

از ريشه هاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيشروى مى كنند.

از امواج الكتريسته،از گازهاى مختلف و ذرات هوا كه به داخل زمين نفوذ مى كنند،و نيز از گنجها و دفينه ها و اجساد مردگان اعم از انسانها و غير انسانها كه در اين زمين گسترده دفن مى شوند،آرى از همۀ اينها با خبر است.

همچنين از گياهانى كه از زمين خارج مى شوند،از انسانها كه از آن برخاسته اند،از چشمه هايى كه از آن مى جوشد،از گازهايى كه از آن بر مى خيزد،از

ص: 25

آتشفشانهايى كه از آن زبانه مى كشد،و خلاصه از تمام موجوداتى كه از اعماق زمين بيرون مى ريزند،اعم از آنچه ما مى دانيم و نمى دانيم،او از همۀ آنها مطلع و آگاه است.

سپس مى افزايد:«او از آنچه از آسمان نازل مى شود و يا به آسمان بالا مى رود باخبر است» (وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

از دانه هاى باران،از اشعۀ حيات بخش خورشيد،از امواج نيرومند وحى و شرايع آسمانى،از فرشتگانى كه براى ابلاغ رسالت يا انجام مأموريتهاى ديگر به زمين نزول مى كنند،از اشعۀ كيهانى كه از ماوراء جوّ به زمين نازل مى شود،از شهابها و سنگريزه هاى سرگردان فضا كه به سوى زمين جذب مى شوند،او از همۀ اينها مطلع است.

و نيز از اعمال بندگان كه به آسمان عروج مى كند،از فرشتگانى كه پس از اداى رسالت خود به آسمان باز مى گردند،از شياطينى كه براى استراق سمع به آسمانها مى روند،از بخارهايى كه از دريا بر مى خيزد و بر فراز آسمان ابرها را تشكيل مى دهد،از آهى كه از دل مظلومى بر مى خيزد و به آسمان صعود مى كند،آرى از همۀ اينها آگاه است.

و در پايان مى افزايد:«اوست مهربان و آمرزنده» (وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ) .

آيه 3

(آيه 3)-به پروردگار سوگند قيامت خواهد آمد! آيات گذشته در عين اين كه از توحيد و صفات خدا سخن مى گفت زمينه ساز مسألۀ معاد بود،زيرا بحث معاد جز از طريق علم بى پايان حق حل نمى شود.

لذا آيه مى گويد:«و كافران گفتند:(اين دروغ است كه قيامتى در پيش داريم) هرگز قيامت به سراغ ما نمى آيد»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ) .

آنها مى خواستند از اين طريق آزادى عمل پيدا كنند و هر كارى از دستشان ساخته است-به اين اميد كه حساب و كتاب و عدل و دادى در كار نيست- انجام دهند.

اما از آنجا كه دلائل قيامت روشن است قرآن با يك جملۀ قاطع و به صورت

ص: 26

بيان نتيجه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى گويد:«بگو:آرى،به پروردگارم سوگند كه قيامت به سراغ همۀ شما خواهد آمد» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ) .

تكيه روى كلمۀ«ربّ»به خاطر اين است كه قيامت از شؤون ربوبيّت است، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد! و از آنجا كه يكى از اشكالات مخالفان معاد اين بوده كه به هنگام خاك شدن بدن انسان،و پراكنده شدن اجزاى آن در اطراف زمين،چه كسى مى تواند آنها را بشناسد و جمع كند و به زندگى نوين بازگرداند؟از سوى ديگر چه كسى مى تواند آنها را بشناسد و جمع كند و به زندگى نوين باز گرداند؟از سوى ديگر چه كسى مى تواند حساب اين همه اعمال بندگان را در نهان و آشكار و درون و برون نگاه دارد و به موقع به اين حسابها برسد؟لذا در دنبالۀ آيه اضافه مى كند:«او از تمام امور پنهانى باخبر است و به اندازۀ سنگينى ذره اى در تمام آسمانها و نه در زمين از حوزۀ علم بى پايان او بيرون نخواهد بود» (عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) .

«و نه كوچكتر از ذره،و نه بزرگتر از آن،مگر اين كه همۀ اينها در كتاب مبين ثبت و ضبط است» (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس ضمن دو آيه هدف قيام قيامت را بيان مى كند،و يا به تعبير ديگر دليل بر لزوم چنين عالمى را بعد از جهان كنونى در برابر منكران شرح داده، مى فرمايد:«هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) .

آرى«براى آنها مغفرت و روزى پرارزشى است» (أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

آيا اگر مؤمنان صالح العمل به پاداش خود نرسند اصل عدالت كه از اساسى ترين اصول خلقت است تعطيل نمى گردد؟

آيه 5

(آیه5)-و از آنجا که بخش دیگر عدالت در مورد مجازات گنهکاران و مجرمان است در این آیه می افزاید:«و کسانی که سعی در (تکذیب) آیات ما

ص: 27

داشتند،و گمان كردند از حوزۀ قدرت ما مى توانند بگريزند،عذابى بد و دردناك خواهند داشت» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ) .

آيه 6

(آيه 6)-عالمان،دعوت تو را حق مى دانند:در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آن همه دلائل،انكار مى كردند.

به همين مناسبت در اين آيه سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند،مى فرمايد:«كسانى كه به ايشان علم داده شده،آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند كه به راه خداوند عزيز و حميد هدايت مى كند» (وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ) .

(الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ) همۀ دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.

امروز كتابهاى مختلفى از سوى دانشمندان غربى و شرقى در بارۀ اسلام و قرآن تأليف يافته كه در آنها اعترافات بسيار گويا و روشنى بر عظمت اسلام و صدق آيۀ فوق ديده مى شود.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ قيامت و رستاخيز باز مى گردد و بحثهاى گذشته را به صورت ديگرى تكميل مى كند،مى فرمايد:«و كافران گفتند:

آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه همگى خاك شديد و ذرات بدن شما از يكديگر جدا شد و هر يك در گوشه اى قرار گرفت(و يا شايد جزء بدن حيوان يا انسان ديگرى شد)بار ديگر به آفرينش تازه اى باز مى گرديد»؟! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ) .

به نظر مى رسد اصرار آنها بر مسألۀ انكار معاد از دو امر سر چشمه گرفته، نخست اين كه:چنين مى پنداشتند معادى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مطرح مى كرد(معاد جسمانى)مطلبى است آسيب پذير! ديگر اين كه اعتقاد به معاد و يا حتى قبول احتمالى آن به هر حال در انسان

ص: 28

ايجاد مسؤوليت و تعهد مى كند،و اين مطلبى بود كه براى سردمداران كفر سخت خطرناك محسوب مى شد.

آيه 8

(آيه 8)-و عجب اين كه آنها اين سخن را دليل بر دروغگويى و يا جنون گوينده اش مى گرفتند،و مى گفتند:«آيا او بر خدا دروغ بسته؟يا نوعى جنون دارد»؟ (أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ) .و گر نه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟! ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد:چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو«بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند(هم اكنون)در عذاب و گمراهى دورى هستند» (بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ) .چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود.

به راستى اگر زندگى محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى مى شد به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر مى برند در حالى كه مؤمنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا،و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد،دليلى توأم با تهديد غافلان لجوج،پرداخته چنين مى گويد:«آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

اين آسمان با اين همه اختران ثابت و سيار و همچنين اين زمين با تمام موجودات زنده و بركات و مواهبش،گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است.

اين همان«برهان قدرت»است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آيۀ 82 سورۀ يس و آيۀ 99 سورۀ اسراء.

در ضمن،اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همۀ حقايق ببندند،لذا به دنبال آن مى فرمايد:«اگر ما

ص: 29

بخواهيم به زمين دستور مى دهيم پيكر آنها را در خود فرو برد»زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ) .

«و يا(اگر بخواهيم)فرمان مى دهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد»و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد (أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ) .

آرى«در اين موضوع،نشانۀ روشنى است(بر قدرت خداوند و توانايى او بر همه چيز،اما براى هر بنده اى كه به سوى خدا بازگردد»و فكر و انديشۀ خود را به كار گيرد (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ) .

ما كه از هر سو در قبضۀ قدرت او قرار داريم چگونه مى توانيم توانائيش را بر معاد انكار كنيم!و يا چگونه مى توانيم از حوزۀ حكومت او فرار نمائيم.

آيه 10

(آيه 10)-مواهب بزرگ خدا بر داود!از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از«عبد منيب»و بندۀ توبه كار بود و مى دانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن(ص24/) براى داود پيامبر ذكر شده است؛چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو بازگو شود و بحث گذشته تكميل گردد.

ضمنا هشدارى باشد براى همۀ كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى مى سپرند و به هنگامى كه بر اريكۀ قدرت مى نشينند خدا را بنده نيستند.

آيه مى گويد:«ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً) .

بعد از اين اشارۀ سر بسته به شرح آن مى پردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدين گونه شرح مى دهد:ما گفتيم«اى كوهها! با داود هم صدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد»و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد (يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«داود به سوى دشت و بيابان خارج شد،و هنگامى كه زبور را تلاوت مى كرد هيچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگر اين كه با او هم صدا مى شد».

ص: 30

بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادّى پرداخته،مى گويد:

«و ما آهن را براى او نرم كرديم» (وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ) .

ظاهر آيه اين است كه،نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام مى گرفت.

در حديثى آمده است كه خداوند به داود وحى فرستاد«تو بندۀ خوبى هستى جز اين كه از بيت المال ارتزاق مى كنى،داود چهل روز گريه كرد(و از خدا راه حلى خواست)خداوند آهن را براى او نرم كرد،و هر روز زرهى مى ساخت...

و به اين وسيله از بيت المال بى نياز شد».

آيه 11

(آيه 11)-اين آيه شرحى براى زره ساختن داود و فرمان بسيار پر معنى پروردگار در اين زمينه است،مى گويد:ما به او گفتيم«زرههاى كامل بساز، و حلقه هاى آنها را به اندازه و متناسب كن» (أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ) .

در واقع خداوند به داود دستورى مى دهد كه بايد سرمشقى براى همه صنعتگران و كارگران با ايمان جهان باشد،دستور محكم كارى و رعايت دقت در كيفيت و كميت در مصنوعات،آن چنان كه مصرف كنندگان به خوبى و راحتى بتوانند از آن استفاده كنند،و از استحكام كامل برخوردار باشد.

و در پايان آيه داود و خاندانش را مخاطب ساخته،مى گويد:«عمل صالح به جا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا هستم» (وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

هدف ساختن زره و كسب درآمد نيست،هدف عمل صالح است،و اينها وسيله اى است در آن مسير كه هم داود از آن بهره مى گرفت و هم خاندان و قومش.

آيه 12

(آيه 12)-حشمت سليمان و مرگ عبرت انگيز او!به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان مى كشاند،و از سه موهبت بزرگ-كه از عوامل مهم ادارۀ يك كشور پهناور است-بحث مى كند،مى فرمايد:

«و براى سليمان باد را مسخّر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان مسير يك ماه را»! (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ) .

ص: 31

جالب اين كه براى پدر جسم خشن و فوق العاده محكمى يعنى آهن را مسخّر مى كند و براى فرزند موجود بسيار لطيف!ولى هر دو كار سازنده و اعجاز آميزند.

در اين كه باد چگونه دستگاه سليمان(كرسى يا فرش او را)به حركت در مى آورد،بر ما روشن نيست،همين قدر مى دانيم هيچ چيز در برابر قدرت خدا مشكل و پيچيده نمى باشد.

سپس به دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده،مى گويد:«و براى او چشمۀ مس(مذاب)را روان ساختيم»! (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ) .

چگونگى اين امر نيز دقيقا بر ما روشن نيست،همين اندازه مى دانيم كه از الطاف الهى در بارۀ اين پيامبر بزرگ بود.

و بالأخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمى از جن پرداخته،چنين مى گويد:«و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار مى كردند» (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ) .

«و هرگاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را با آتش سوزان مجازات مى كرديم» (وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ) .

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام مى دادند اشاره كرده،چنين مى گويد:«سليمان هر چه مى خواست از معبدها،و تمثالها،و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوض هاى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند» (يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ) .

كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود،و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت.

در پايان آيه،بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده،مى فرمايد:«اى آل داود!شكرگزارى كنيد» (اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً) .

«اما عدۀ كمى از بندگان من شكرگزارند»! (وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ) .

منظور از شكرگزارى در اينجا«شكر در عمل»است يعنى؛استفاده از مواهب

ص: 32

در مسير همان اهدافى كه به خاطر آن آفريده و اعطا شده اند،و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه كه در عين حال آخرين سخن پيرامون«سليمان»در اينجا است،از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد،و اين واقعيت را روشن مى سازد كه پيامبر با آن عظمت،و حكمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد.

مى فرمايد:«هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت،مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را مى خورد»تا عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد (فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ) .

لذا بعد از آن مى افزايد:«هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمى ماندند» (فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ) .

يعنى؛تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.

آيه 15

(آيه 15)-تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت! بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى،سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطۀ مقابل آنها قرار داشتند،قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند،و آنها«قوم سبا»بودند.

قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده،نخست مى گويد:«براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى(از قدرت الهى)بود» (لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ) .

معروف اين است كه«سبا»نام پدر اعراب«يمن»است،ولى ممكن است سبا

ص: 33

در ابتدا نام كسى بوده،سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند،و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده.

سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد:«دو باغ(بزرگ)بود از طرف راست و چپ» (جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ) .

ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سدّ عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند،و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت درآورند.

سپس مى افزايد:ما به آنها گفتيم«از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را به جا آوريد» (كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ) .

«شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده و مهربان» (بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ) .

از نظر نعمتهاى مادى هوايى پاك و نسيمى فرح افزا داشت،و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پربار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود،از تقصير و كوتاهى آنها صرف نظر مى كرد،و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت.

آيه 16

(آيه 16)-اما اين ناسپاس مردم از بوتۀ آزمايش سالم بيرون نيامدند؛لذا مى فرمايد:«آنها از خدا روى گردان شدند» (فَأَعْرَضُوا) .

نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند،عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند،و مست نعمت گشتند.

اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد،چنانكه قرآن مى گويد:

«پس ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم»و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدّل شد (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ) .

سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند:«ما دو باع وسيع و پرنعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف

ص: 34

شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم» (وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ) .

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل،كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد!

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد:«اين كيفر را به خاطر كفرانشان به آنها داديم» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا) .

اما براى اين كه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود،بلكه عموميت آن نسبت به همۀ كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد:«و آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم»؟ (وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ) .

آيه 18

(آيه 18)-چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند! در اين آيه شرح و تفصيل بيشترى پيرامون قوم سبأ مى دهد،به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده.

مى فرمايد:سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه«ميان آنها و سرزمينهايى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهايى آشكار قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً) .

در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت،و فاصلۀ اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند.

-و اين است معنى«قرى ظاهرة»؛آباديهاى آشكار.

منظور از«سرزمينهاى مبارك»«صنعاء»يا«مأرب»مى باشد كه هر دو در منطقۀ يمن واقع شده است.

ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست،و شرط مهم و اساسى آن«امنيت» است اضافه مى كند:«ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرّر كرديم» (وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ) .

ص: 35

و به آنها گفتيم:«در ميان اين قريه ها شبها و روزها در امنيت كامل مسافرت كنيد» (سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنِينَ) .

آيه 19

(آيه 19)-اما اين مردم ناسپاس گرفتار غرور و غفلت شدند،از مسير حق منحرف شده و به دستورات الهى بى اعتنا گرديدند.

از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اين بود كه از خداوند تقاضا كردند در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند،«پس گفتند:پروردگارا!ميان سفرهاى ما دورى بيفكن»تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! (فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا) .

منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود،به اين جهت كه اغنيا و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم درآمد همانند آنها سفر كنند،و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند!گويى سفر از افتخارات آنها و نشانۀ قدرت و ثروت بود.

به هر حال«آنها(با اين عملشان)به خودشان ستم كردند» (وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) .

آرى!اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند،خنجرى برداشته بودند و سينۀ خود را مى شكافتند.

چه تعبير جالبى!قرآن به دنبال اين جمله كه در بارۀ سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند،مى گويد:چنان آنها را مجازات كرديم،و زندگيشان را در هم پيچيديم كه«آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم»! (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) .

آرى!از آن همه زندگانى با رونق و تمدّن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها،و يادى در خاطره ها،و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند،«و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم» (وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ) .

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه براى ادامۀ زندگى مجبور شدند هر گروهى به سويى روى آورند؛آن چنان كه پراكندگى آنها به صورت«ضرب المثل»در آمد كه هرگاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند،مى گفتند:«تفرّقوا ايادى سبا» ؛همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند»!

ص: 36

و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين ماجرا نشانه هاى عبرتى است براى هر صبر كننده شكرگزار» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ) .

اين به خاطر آن است كه آنها به واسطۀ صبر و استقامتشان مركب سركش هوى و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پر قدرتند،و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند.

آيه 20

(آيه 20)-هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست! در اينجا يك نوع نتيجه گيرى كلى از داستان«قوم سبا»كرده،مى فرمايد:«به يقين ابليس گمان خود را در بارۀ آنها(و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند)محقق يافت»! (وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ) .

«پس آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان» (فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريايى خداوند گفت:«به عزتت سوگند كه همۀ آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد»در بارۀ اين گروه درست از آب درآمد.(نمل19/)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزۀ نفوذ او قرار مى گيرند،و آنها كه بيرون از اين حوزه اند،به دو مطلب اشاره مى كند، نخست مى گويد:«شيطان سلطه اى بر آنها نداشت»و كسى را به پيروى خود نمى تواند مجبور كند (وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ) .

قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند:«من سلطه اى بر شما نداشتم جز اين كه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد.(ابراهيم22/).

ولى پيداست بعد از اجابت دعوت او از ناحيۀ افراد بى ايمان و هوى پرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطۀ خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.

لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد:«هدف(از آزادى ابليس در وسوسه هايش)اين بود،كه مؤمنان به آخرت از افراد بى ايمان و كسانى كه در شكّند شناخته شوند» (إِلاّ

ص: 37

لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ) .

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همۀ بندگان مى گويد:«و پروردگار تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است» (وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ) .

تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند.

آيه 22

(آيه 22)-بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن مى گويد،و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود.

در اينجا مشركان را به محاكمه مى كشد،با ضربات كوبندۀ سؤالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد،و بى پايه بودن منطق پوسيدۀ آنها را در زمينۀ شفاعت بتها آشكار مى سازد.

مى فرمايد:«به آنها بگو:كسانى را كه غير از خدا(معبود خود)مى پندارند بخوانيد» (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ) .اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند.

سپس به دليل اين سخن پرداخته،مى گويد:اين به خاطر آن است كه«اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند،و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند،و نه هيچ يك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند»! (لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ) .

واجب الوجود يكى است،و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند،كه اگر لحظه اى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى ديار عدم مى شوند«اگر نازى كند يك دم،فرو ريزند قالبها»!

آيه 23

(آیه23)-در اینجا فورأ این سؤال به ذهن می آید که اگر چنین است پس مسألهٔ «شفاعت» چه می شود؟

در این آیه به پاسخ این سؤال پرداخته،چنین می گوید:اگر شفیعانی در درگاه

ص: 38

خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان اوست،زيرا:«هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد» (وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) .

بنابر اين،بهانۀ بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند:«اينها شفيعان ما نزد خدايند»!(يونس18/)به اين وسيله قطع مى شود،چرا كه خدا هرگز اجازۀ شفاعتى به آنها نداده است.

بعد از اين جمله چنين مى گويد:در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در بارۀ چه كسانى؟و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد«تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد»و فرمان از ناحيۀ خدا صادر شود (حَتّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ) .

اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم«مى پرسند(يا مجرمان از شافعان مى پرسند)پروردگار شما چه دستورى داد»؟ (قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ) .

در پاسخ«مى گويند:خداوند حق را بيان كرد» (قالُوا الْحَقَّ) .

و«حق»چيزى جز اجازۀ شفاعت در بارۀ آنها كه رابطه خود را بكلى از درگاه خدا قطع نكرده اند نمى باشد.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و اوست خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه» (وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) .

در حقيقت آنها مى گويند:چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست.

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود و مسألۀ«رازقيّت»را بعد از مسألۀ«خالقيّت»عنوان مى كند،مى گويد:«بگو:

چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد»و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد؟! (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

ص: 39

بديهى است هيچ كس از آنها نمى توانست بگويد اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند،گياهان را از زمين مى رويانند.

جالب اين كه بدون آن كه در انتظار پاسخ آنها باشد بلا فاصله مى فرمايد:

«بگو:اللّه» (قُلِ اللّهُ) .

در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايۀ دليلى را تشكيل دهد،دليلى واقع بينانه و توأم با نهايت انصاف و ادب،به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پايين آيد،و به انديشه و فكر بپردازد،مى گويد:«مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم»! (وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اشاره به اين كه عقيدۀ ما و شما با هم تضاد روشنى دارد،بنابر اين ممكن نيست هر دو حق باشد،چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد.

آيه 25

(آيه 25)-اين آيه باز همان استدلال را به شكل ديگرى-و با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد-ادامه مى دهد، مى گويد:«بگو:شما مسؤول گناهان ما نيستيد،و ما نيز در برابر اعمال شما مسؤول نخواهيم بود» (قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ) .

عجيب اين كه در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مأمور است در مورد خودش تعبير به«جرم» كند،و در مورد مخالفان تعبير به كارهايى كه انجام مى دهند!و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش باشد،چرا كه نتايج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد.

آيه 26

(آيه 26)-اين آيه در حقيقت بيان نتيجه دو آيۀ قبل است،زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم،و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسؤول اعمال خويشتن هستيم،به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود.

مى فرمايد:«به آنها بگو:پروردگار ما همۀ ما را در روز رستاخيز جمع مى كند، سپس در ميان ما به حق داورى مى كند»و ما را از يكديگر جدا مى سازد،تا هدايت شدگان از گمراهان بازشناخته شوند،و هر كدام به نتيجۀ اعمالشان برسند

ص: 40

(قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ) .

اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا مى كند من بر حقم و اهل نجاتم،اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد،و روز جدايى صفوف سر انجام فراخواهد رسيد،چرا كه«ربوبيت»پروردگار چنين اقتضا مى كند كه«سره» از«ناسره»و«خالص»از«ناخالص»و«حق»از«باطل»سر انجام جدا شوند،و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.

اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت؟و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد؟ در پايان آيه براى اين كه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد:

«اوست داور و جدا كنندۀ آگاه» (وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلِيمُ) .

اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است،يكى اشاره به قدرت او بر مسألۀ جداسازى صفوف مى كند،و ديگرى به علم بى پايان او،چرا كه جدا ساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه كه پنجمين فرمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى باشد بار ديگر به مسألۀ توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز مى گردد و با اين مسأله بحث را خاتمه مى دهد.

مى فرمايد:«بگو:كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد» (قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ) .

لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همۀ اين اوهام كشيده مى گويد:«نه هرگز چنين نيست»! (كَلاّ) .

اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند،و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست،بس است بيدار شويد.

و سر انجام براى تأكيد و تحكيم اين سخن مى گويد:«بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم» (بَلْ هُوَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

عزت و شكست ناپذيريش ايجاب مى كند كه در حريم ربوبيتش كسى راه

ص: 41

نيابد،و حكمتش اقتضا مى كند كه اين قدرت را به جا صرف كند.

آيه 28

(آيه 28)-تو مبعوث براى همۀ جهانيان هستى!اين آيه سخن از نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى گويد،و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند.

نخست به وسعت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و عموميت نبوت او به همۀ انسانها اشاره كرده،مى گويد:«و ما تو را نفرستاديم مگر براى همۀ مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بشارت مى دهى،و از عذاب الهى انذار مى كنى، ولى بيشتر مردم از اين معنى بى خبرند» (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همۀ مردم را در روز رستاخيز جمع كرده و ميان آنها داورى مى كند،در اين آيه سؤالى از ناحيۀ منكران معاد به اين صورت نقل مى كند:«آنها مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعدۀ رستاخيز در چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)-ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى مى كند و تأكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خداست،و احدى جز او از آن آگاه نيست.

اين آيه همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده،مى فرمايد:«بگو:وعدۀ شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تأخير خواهيد كرد،و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت» (قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ) .

اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت-حتى بر شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله- به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد مردم يك نوع آزادى عمل توأم با حالت آماده باش دائمى داشته باشند،چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين مى شد هرگاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بى خبرى فرو مى رفتند،و هرگاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبۀ اضطرارى پيدا كند،و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم مى ماند.

ص: 42

آيه 31

(آيه 31)-به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مسألۀ معاد بود در اينجا بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مى سازد تا به سر انجام كار خويش واقف گردند.

نخست مى گويد:«كافران گفتند:ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى آسمانى ديگرى كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) .

انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مى كند كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در تورات و انجيل به وضوح آمده است،آنها براى نفى نبوّت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند.

سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى گويد:«اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان(براى حساب و دادرسى)نگه داشته شده اند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد»از وضع آنها تعجّب مى كنى (وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ) .

در اين حال«مستضعفان به مستكبران مى گويند:اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم» (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنّا مُؤْمِنِينَ) .

آنها مى خواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين«مستكبران» بى رحم بيندازند،هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند.

آيه 32

(آيه 32)-ولى مستكبران خاموش نمى مانند و«در پاسخ به مستضعفين مى گويند:آيا ما شما را از طريق هدايت باز داشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغ شما آمد»و به قدر كافى اتمام حجت شد و پيامبران گفتنى ها را گفتند (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ) .

نه ما مسؤول نيستيم،«بلكه خود شما گنهكار بوديد» (بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ) .

كه با داشتن آزادى اراده تسليم سخنان بى اساس ما شديد،به كفر و الحاد روى

ص: 43

آورديد و سخنان منطقى انبيا را به دست فراموشى سپرديد.

آيه 33

(آيه 33)-«و مستضعفان به مستكبران مى گويند:وسوسه هاى فريبكارانۀ شما در شب و روز(مايۀ گمراهى ما شد)هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قرار دهيم»! (وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً) .

درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار،ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسؤوليد و گنهكار،بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد،بخصوص اين كه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى گفتيد.

لذا هر دو گروه از كردۀ خود پشيمان مى شوند،مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم،«اما هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خود را كتمان مى كنند(مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير بر گردن كافران مى نهيم» (وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

آرى!آنها هر وقت در دنيا به اشتباه خود پى مى بردند و نادم مى شدند شجاعت اظهار ندامت را نداشتند،و همين خصيصۀ اخلاقى خود را در قيامت نيز به كار مى گيرند اما چه سود؟ به هر حال اينها نتيجۀ اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته اند«آيا آنها جزايى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند»؟! (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آرى!اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى شود.

آيه 34

(آیه34)-از آنجا که در آیات گذشته سخن از اغواگری مستکبران بود در اینجا گوشه ای از این اغواگری را منعکس می سازد،می گوید:«وما هرگز در هیچ شهر و دیاری پیامبر انذار کننده ای نفرستادیم مگر این که مترفین( همان منتعمان مغرور و مست نعمت)می گفتند: ما به آن چه شما فرستاده شده اید کافریم!

ص: 44

و آنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

نه تنها در برابر انبيا كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيۀ هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت بر مى دارند.

آيه 35

(آيه 35)-مال و فرزند دليل قرب به خدا نيست!اين آيه به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود به آن متوسل مى شدند و به اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:ما از همه ثروتمندتر و پر اولادتريم» (وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً) .

خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده،و هم نيروى انسانى بسيار،و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانۀ مقام و موقعيت ما در نزد اوست«و ما(نور چشمى ها)هرگز مجازات نخواهيم شد»! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) .

اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى داد؟خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست!

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه اين منطق پوشالى و عوام فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد و درهم مى كوبد،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى فرمايد:«به آنها بگو:پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد،و(براى هر كس بخواهد)سخت مى گيرد» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ) .

و اينها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى داند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد.

بنابر اين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت،و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد«اما اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .البته اكثريت ناآگاه و بى خبر چنين هستند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده،مى گويد:

«هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرّب سازد» (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى) .

ص: 45

اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى زندگى بردارد،بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى شود.

سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايۀ تقرب به درگاه خدا مى شود پرداخته و به صورت يك استثنا مى گويد:«مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است، و در غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند» (إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ) .

بنابر اين تمام معيارها به اين دو امر باز مى گردد«ايمان»و عمل«صالح».

اينجاست كه قرآن با صراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينۀ عوامل قرب به پروردگار كشيده.

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه گروه مقابل آنها را توصيف كرده،مى گويد:«اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند(نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نهند)در حالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند،آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى شوند» (وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ) .

آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبيا پرداخته و به وسوسۀ خلق خدا مشغول شدند.

آيه 39

(آيه 39)-بيزارى معبودان از عابدان:بار ديگر در اينجا به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند باز مى گردد،و به عنوان تأكيد مى گويد:«بگو:پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ) .

سپس مى افزايد:«آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است» (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ

وَ هُوَ

ص: 46

خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

در روايتى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».

اما مسألۀ مهم اين است كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد.

گر چه محتواى اين آيه تأكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:

نخست اين كه آيۀ 37 كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه اين آيه ناظر به مؤمنان است.

ديگر اين كه آيۀ قبل وسعت و تنگى معيشت را در بارۀ دو گروه مختلف بيان مى كرد در حالى كه اين آيه ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است.

آيه 40

(آيه 40)-و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمرۀ مشركان بودند و ادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند،قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نيز پرداخته چنين مى گويد:«و به خاطر بياور روزى را كه خداوند همۀ آنها(چه عبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان)را محشور مى كند،سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد:آيا اينها شما را عبادت مى كردند»؟! (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ) .

هدف از سؤال فوق اين است كه از بيان فرشتگان حقايق گفته شود،تا اين گروه عبادت كننده سر افكنده و شرمنده شوند،و بدانند آنها از عمل اينها كاملا بيزارند.

آيه 41

(آيه 41)-اكنون ببينيم«فرشتگان»در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند؟ آنها جامعترين و مؤدبانه ترين پاسخ را انتخاب كرده چنين«عرض مى كنند:منزهى تو اى پروردگار!»از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند (قالُوا سُبْحانَكَ) .

ما به هيچ وجه با اين گروه ارتباط نداشته ايم«تنها تو ولىّ ما هستى نه آنها»

ص: 47

(أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ) .

آنها ما را پرستش نمى كردند«بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند» (بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ) .

منظور از«جن»شيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به اين عمل تشويق مى كردند،بنابر اين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى از فرمان و پذيرش وسوسه هاى آنهاست.

آيه 42

(آيه 42)-به اين ترتيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل مى شود و به وضوح اين حقيقت براى آنها روشن مى گردد كه معبودان آنها كوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود،بلكه از آنان متنفر و بيزارند.

لذا در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى پر معنى مى گويد:«پس امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست» (فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا) .

بنابر اين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند مى توانند شفاعتى كنند،و نه آنها نسبت به يكديگر مى توانند كمكى انجام دهند.

اينجاست كه«به اين ظالمان مى گوييم:بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد» (وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ) .

آيه 43

(آيه 43)-با كدام منطق آيات ما را انكار مى كنند؟ آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن مى گفت،در اينجا بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند،تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست.

نخست مى گويد:«هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند:اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند باز دارد» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ) .

ص: 48

اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين«آيات بينات»است كه به منظور تحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح مى كردند.

سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مطرح مى ساختند بيان مى كند،مى فرمايد:«و آنها مى گويند:اين(قرآن)جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست»! (قالُوا ما هذا إِلاّ إِفْكٌ مُفْتَرىً) .

و بالأخره سومين اتهامى را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بستند تهمت«سحر»بود،چنانكه در پايان آيه مى خوانيم:«كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند:اين چيزى جز سحر آشكار نيست»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ) .

آيه 44

(آيه 44)-قرآن در اين آيه بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد،هر چند ناگفته بطلانش روشن است،تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ مى دهد، مى گويد:«ما قبلا چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (و بر اساس آن به انكار دعوت تو بپردازند)و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيز نفرستاديم» (وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ) .

اشاره به اين كه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف مى بيند و به تكذيب بر مى خيزد.

اما كسى كه تنها به اتكا فكر خود-بدون هيچ گونه وحى آسمانى-و با نداشتن بهره اى از علم،خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.

آيه 45

(آيه 45)-در اين آيه اين گروه سركش را با بيانى مؤثر و گويا مورد تهديد قرار داده،چنين مى گويد:«كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند» (وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«در حالى كه اينها(از نظر قوت و قدرت حتى)به يك دهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند» (وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ) .

اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟آرى«آنها رسولان مرا تكذيب كردند،

ص: 49

پس بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! (فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

شهرهاى ويران شدۀ آنها در زير ضربات كوبندۀ مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد،آنها را آيينۀ عبرت بگيريد،كه نه سنّت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد!

آيه 46

(آيه 46)-انقلاب فكرى ريشۀ هر انقلاب اصيل:در اين آيه و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تشكيل مى دهد بار ديگر به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند،و از گمراهى باز دارد.

نخست به خمير مايۀ همۀ تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى اشاره كرده،و در جمله هايى بسيار كوتاه و پرمحتوا مى گويد:«به آنها بگو:من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم،و آن اين كه براى خدا قيام كنيد؛دو نفر،دو نفر،با يك نفر،يك نفر،سپس انديشه كنيد» (قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا) .

يعنى در همه چيز،در زندگى معنوى،در زندگى مادى،در مسائل مهم،در مسائل كوچك،و خلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد،ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است:

از كجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بود؟به كجا مى روم؟و اكنون در كجا هستم؟ «اين دوست و همنشين شما(محمّد)هيچ گونه انحراف فكرى و جنون ندارد» (ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ) .

بلكه«او فقط بيم دهندۀ شماست در برابر عذاب شديد الهى» (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ) .

آيۀ فوق عصارۀ دين و خمير مايۀ تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر مى داند.

آيه 47

(آیه47)-در آیهٔ قبل سخن از دعوت به تفکر، و نفی هرگونه عدم تعادل روحی از پیامبر صلی الله علیه و آلهی و سلّم بود در این آیه سخن از عدم مطالبهٔ اجر و مزد در برابر

ص: 50

رسالت است.

مى گويد:«بگو:هر اجر و پاداشى از شما خواستم براى شماست» (قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) .

«اجر و پاداش من تنها بر خداوند است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ) .

من شما را دعوت به تفكر كردم،اكنون بينديشيد،چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم؟چه سود مادّى از اين كار عائد من مى شود؟ من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواسته ام،و اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام:«من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم»(شورى23/).اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودّت ذى القربى بازگشت به مسألۀ«امامت و ولايت»و«تداوم خط نبوّت» است كه آن نيز براى ادامۀ هدايت شما ضرورى است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و او بر هر چيز شاهد و گواه است» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همۀ اعمال و نيات من آگاه است.

آيه 48

(آيه 48)-با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفته شد،در اين آيه مى گويد:قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيۀ خدا بر قلب پيامبر القا شده است«بگو:پروردگار من حق را مى افكند كه او علاّم الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّمُ الْغُيُوبِ) .

منظور افكندن«حق»يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبيا و فرستادگان پروردگار است.و اين بى شباهت به حديث معروف(العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء)؛علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند»نيست.

آيه 49

(آيه 49)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«بگو:حق آمد و باطل(كارى از آن ساخته نيست و)نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كنندۀ آن» (قُلْ جاءَ

ص: 51

الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ) .

و به اين ترتيب در برابر حق هيچ گونه نقشى نخواهد داشت،نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.

آيه 50

(آيه 50)-سپس براى اين كه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست،و هر هدايتى از ناحيۀ اوست،و در وحى الهى هرگز خطايى رخ نمى دهد، مى افزايد:«بگو:اگر من گمراه شوم از ناحيۀ خويشتن گمراه مى شوم،و اگر هدايت يابم به وسيلۀ آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم» (قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي) .

يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم،چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست،و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست.

به هر حال جايى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جايى نرسد تكليف ديگران روشن است.

و در پايان آيه مى افزايد:«او شنوا و نزديك است» (إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ) .

مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود!

آيه 51

(آيه 51)-آنها راه فرار ندارند:در اينجا با توجه به بحثهايى كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گذشت،روى سخن را بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب الهى مجسّم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهد داشت.

مى فرمايد:«اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فرار كنند،و از چنگال عذاب الهى بگريزند،و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند»و گرفتار مى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ) .

ص: 52

اين فرياد و فزع و بيتابى مربوط به دنيا و عذاب استيصال،و يا لحظۀ جان دادن است،چرا كه در آخرين آيۀ همين سوره مى گويد:«ميان آنها و آنچه مورد علاقۀ آنها بود جدايى افكنده مى شود،همان گونه كه قبل از آن در بارۀ گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت».

منظور از جملۀ «أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» اين است كه اين افراد بى ايمان و ستمگر نه تنها نمى توانند از حوزۀ قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جايى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است!

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:ما به آن(قرآن و آورنده اش و مبدأ و معاد)ايمان آورديم» (وَ قالُوا آمَنّا بِهِ) .

«ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصلۀ دور دسترسى به آن پيدا كنند»؟! (وَ أَنّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ) .

آرى!با فرارسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت بكلى بسته مى شود،و ميان انسان و جبران خلاف كاريهاى گذشته گويى سدّ محكمى ايجاد مى گردد،به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گويى از نقطۀ دور دستى انجام مى گيرد.

اصولا چنين ايمانى كه جنبۀ اضطرارى دارد،ارزشى ندارد.

آيه 53

(آيه 53)-آنها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش برآيند و ايمان بياورند«در حالى كه پيش از آن(در همان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند)به آن كافر شدند»؟! (وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ) .

نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و«در بارۀ جهان غيب(عالم ماوراء طبيعت،و قيامت و نبوت پيامبر)داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطۀ دوردستى نسبتهايى به آن مى دادند» (وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ) .

ص: 53

آيه 54

(آيه 54)-سپس مى افزايد:«سر انجام ميان آنها و آنچه مورد علاقۀ آنان بود (بوسيلۀ مرگ)جدايى افكنده مى شود،همان گونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد» (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ) .

در يك لحظۀ دردناك تمام اموال و ثروتها،تمام كاخها و مقامها،و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كه از آنها جدا مى شود،آنهايى كه سخت به يك درهم و دينار چسبيده بودند و دل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد با همۀ آن يكباره وداع گويند،و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟ بالأخره در آخرين جمله مى گويد:علت همۀ اين مسائل آن است كه«آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند»و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود (إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ) .

«پايان سورۀ سبأ»

ص: 54

سورۀ فاطر[35]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 45 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره-به خاطر سر آغاز آن كه با عنوان«فاطر» و«ملائكه»شروع مى شود-گاه سورۀ«فاطر»و گاه سورۀ«ملائكه»ناميده شده و آيات آن را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد.

1-بخش مهمى پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در عالم هستى و دلائل توحيد سخن مى گويد.

2-بخش ديگرى از آن از ربوبيت پروردگار و خالقيت و رازقيت او و آفرينش انسان از خاك و مراحل تكامل او بحث مى كند.

3-بخش ديگر پيرامون معاد و نتايج اعمال در آخرت،و رحمت گستردۀ الهى در اين جهان،و سنّت تخلف ناپذير او در بارۀ مستكبران است.

4-قسمتى به مسألۀ رهبرى انبيا و مبارزۀ پى گير و مستمرشان با دشمنان لجوج و سرسخت و دلدارى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در اين زمينه مى باشد.

5-سر انجام بخشى از آن بيان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمينه هاى مختلف است.

بعضى از مفسران تمام اين سوره را در يك حلقه خلاصه كرده اند و آن مسألۀ قاهريت خداوند در تمام زمينه هاست.

ص: 55

فضيلت تلاوت سوره:

علاوه بر روايتى كه در آغاز سورۀ سبأ خوانديم در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمده است:«هر كس سورۀ فاطر را بخواند در روز قيامت سه در از درهاى بهشت،او را به سوى خود دعوت مى كند كه از هر كدام مى خواهى وارد شو»! با توجه به اين كه مى دانيم درهاى بهشت همان عقائد و اعمال صالحى است كه سبب وصول به بهشت مى شود،ممكن است اين روايت اشاره به ابواب سه گانۀ اعتقاد به توحيد،معاد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله باشد.

چنانكه قبلا هم گفته ايم قرآن برنامۀ عمل است،و تلاوت آن سر آغازى است براى تفكر و ايمان،و آن نيز وسيله اى است براى عمل به محتواى آن و اين همه پاداشهاى عظيم نيز از همين جا و با همين شرائط تحقق مى يابد-دقت كنيد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-گشايندۀ درهاى بسته اوست!آغاز اين سوره با حمد پروردگار شروع مى شود،حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى.

مى فرمايد:«حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است»و همۀ نعمتها و مواهب هستى از وجود ذى جود او سر چشمه مى گيرد (الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«فاطر»از مادۀ«فطور»به معنى شكافتن است،و از آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم،و بيرون آمدن نور هستى است،اين تعبير در مورد خلقت و آفرينش به كار مى رود.

و از آنجا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار-به حكم اين كه عالم،عالم اسباب است-بر عهدۀ فرشتگان گذارده شده،بلا فاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.

خداوندى كه«فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه اند» (جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ) .

رسالت در اينجا در معنى وسيع و گسترده اى به كار رفته كه هم«رسالت

ص: 56

تشريعى»يعنى همان پيام آوردن از سوى خدا براى انبيا را شامل مى شود و هم «رسالت تكوينى»را يعنى به عهده گرفتن مأموريتهاى مختلف در جهان آفرينش.

سپس مى افزايد:«خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزى قادر و تواناست» (يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-بعد از بيان خالقيت پروردگار و رسالت فرشتگان كه واسطۀ فيض اند سخن از رحمت او به ميان مى آورد كه زير بناى تمام عالم هستى است.

مى فرمايد:«آنچه را خداوند از رحمت براى مردم بگشايد كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد» (ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها) .

«و آنچه را باز دارد و امساك كند كسى بعد از او قادر به فرستادن آن نيست» (وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ) .

«چرا كه او قدرتمندى است شكست ناپذير و در عين حال حكيم و آگاه» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

خلاصه اين كه تمام خزائن رحمت نزد اوست و هر كس را لايق ببيند مشمول آن مى سازد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه به مسألۀ«توحيد عبادت»بر اساس«توحيد خالقيت و رازقيت»اشاره كرده،مى فرمايد:«اى مردم!نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد» (يا أَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ) .

درست فكر كنيد:اين همه مواهب و بركات،و اين همه امكانات حياتى كه در اختيار شما قرار گرفته و در آن غوطه وريد منشأ اصلى و سر چشمۀ آنها كيست؟! «آيا خالقى غير از خدا،از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد»؟ (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

اكنون كه مى دانيد سر چشمۀ همۀ اين بركات اوست،پس بدانيد«معبودى جز او وجود ندارد»و عبادت و پرستش تنها شايستۀ ذات پاك اوست (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«با اين حال چگونه(از طريق حق)به سوى باطل منحرف مى شويد»و به جاى اللّه در برابر بتها سجده مى كنيد! (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ) .

ص: 57

آيه 4

(آيه 4)-در بخش دوم از آيات اين سوره به دنبال سخنى كه پيرامون توحيد خالقيت و رازقيت بود،روى سخن را نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و بعد به عموم مردم كرده برنامه هاى عملى آنها را به دنبال برنامه هاى عقيدتى گذشته تشريح مى كند.

نخست به پيغمبر درس استقامت در مسير راهش مى دهد كه مهمترين درس براى او همين است،مى فرمايد:«اگر تو را تكذيب كنند(غم مخور،اين چيز تازه اى نيست)پيامبران قبل از تو نيز مورد تكذيب قرار گرفتند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ) .آنها نيز در اين راه مقاومت كردند.

مهم اين است كه«همۀ كارها به سوى خدا باز مى گردد»و او ناظر بر همه چيز و حساب كنندۀ همۀ كارهاست (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

او هرگز زحمات تو را در اين راه ناديده نمى گيرد،همان گونه كه تكذيبهاى اين مخالفان لجوج را بى كيفر نمى گذارد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به بيان مهمترين برنامۀ انسانها پرداخته،مى گويد:«اى مردم!وعدۀ خداوند حق است» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

قيامت و حساب كتاب و ميزان و مجازات و كيفر و جنت و نار وعده هايى است تخلف ناپذير از سوى خداوند قادر حكيم.

با توجه به اين وعدۀ حق«مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد،و مبادا شيطان مغرور كننده شما را فريب دهد»و به عفو و كرم خدا مغرور سازد (فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) .

آرى!عوامل سرگرم كننده،و زرق و برقهاى دل فريب اين جهان مى خواهد تمام قلب شما را پركند،و از آن وعدۀ بزرگ الهى غافل سازد؛مراقب آنها باشيد.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه هشدارى است به همۀ مؤمنان در ارتباط با مسألۀ وسوسه هاى شيطان كه در آيۀ قبل مطرح شده بود،مى گويد:«شيطان بطور مسلم دشمن شماست،شما نيز او را دشمن خود بدانيد» (إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا) .عداوت او از نخستين روز آفرينش آدم شروع شد.

در دنبالۀ آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«او فقط حزبش را براى اين دعوت

ص: 58

مى كند كه اهل آتش سوزان جهنّم باشند» (إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ) .

شيطان حزب خود را به آلودگى و گناه،به پليديهاى شهوات،به شرك و طغيان و ستم و سر انجام به آتش جهنم دعوت مى كند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه سر انجام كار«حزب اللّه»و عاقبت دردناك«حزب شيطان»را اين چنين بيان مى كند:«كسانى كه كافر شدند عذاب دردناك از آن آنهاست،و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ دارند» (الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

طبق اين آيه كفر به تنهايى موجب عذاب است ولى ايمان بدون عمل مايۀ نجات نخواهد بود.

آيه 8

(آيه 8)-از آنجا كه در آيات گذشته مردم به دو گروه تقسيم شدند در اين آيه يكى از ويژگيهاى مهم اين دو گروه را كه در واقع سر چشمۀ ساير برنامه هاى آنهاست بيان كرده،مى گويد:«آيا كسى كه زشتى عملش در نظر او زينت داده شده، و آن را زيبا مى بيند»همانند كسى است كه واقعيات را آن گونه كه هست زشت و زيبا درك مى كند؟ (أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً) .

در حقيقت اين مسأله كليد همۀ بدبختيهاى اقوام گمراه و لجوج است كه اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با شهوات و قلبهاى سياهشان در نظرشان زيباست.

اما چه كسى اعمال سوء بدكاران را در نظرشان جلوه مى دهد؟ بدون شك عامل اصلى،هواى نفس و شيطان است،اما چون خدا اين اثر را در اعمال آنها آفريده مى توان آن را به خدا نيز نسبت داد،زيرا انسانها هنگامى كه گناهى را مرتكب مى شوند در آغاز از عمل خود ناراحت مى شوند،اما هر قدر آن را تكرار مى كنند از ناراحتى آنها كاسته مى شود.تدريجا به مرحلۀ بى تفاوتى مى رسند، و اگر باز هم تكرار كنند زشتيها در نظرشان زيبا مى شود.

ص: 59

سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته،مى افزايد:«خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد» (فَإِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) .

روشن است اين مشيت الهى توأم با حكمت اوست و به هر كس آنچه لايق است مى دهد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«مبادا بر اثر شدت تأسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را از دست دهى» (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ) .

اما چرا حسرت نخورى؟«براى اين كه خداوند از اعمال آنها آگاه است» و آنچه را شايستۀ آنند به آنها مى دهد (إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ) .

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه با توجه به بحثهايى كه قبلا پيرامون هدايت و ضلالت و ايمان و كفر گذشت به بيان كوتاه و روشنى پيرامون مبدأ و معاد مى پردازد و اثبات «مبدأ»را با اثبات«معاد»در يك دليل جالب قرين كرده،مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت در آورند» (وَ اللّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً) .

«پس ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده و خشكى مى رانيم» (فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ) .

«سپس به وسيلۀ آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم» (فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) .

«آرى!زنده شدن مردگان بعد از مرگ نيز همين گونه است»! (كَذلِكَ النُّشُورُ) .

نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها،و سپس حركت ابرها،و بعد از آن نزول قطره هاى حيات بخش باران،و به دنبال آن زنده شدن زمينهاى مرده حاكم است،خود بهترين دليل و گواه بر اين حقيقت است كه دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد و آن را تدبير مى كند.

آيه 10

(آیه20)- به دنبال این بحث توحیدی، به اشتباه بزرگ مشرکان که عزت خویش را از بتها می خواستند،اشاره کرده،میفرماید:«کسانی که عزت می خواهند

ص: 60

(از خدا بطلبند چرا كه)تمام عزت از آن خداست» (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً) .

از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است،لذا تمام عزت از آن اوست،و هر كس عزتى كسب مى كند از بركت درياى بى انتهاى اوست.

در حالات امام حسن مجتبى عليه السّلام مى خوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه يكى از ياران به نام«جنادة بن ابى سفيان»از او اندرز خواست نصايح ارزنده و مؤثرى براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود:«هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله«عزيز»باشى و بدون قدرت حكومت و هيبت داشته باشى،از سايۀ ذلت معصيت خدا به درآى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير»! سپس راه وصول به«عزت»را چنين تشريح مى كند:«سخنان پاكيزه و عقايد پاك به سوى او صعود مى كند» (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ) .

«و عمل صالح را او بالا مى برد» (وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ) .

«الكلم الطّيّب»به اعتقادات صحيح نسبت به مبدأ و معاد و آيين خداوند تفسير شده است.

سپس به نقطۀ مقابل آن پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه نقشۀ سوء مى كشند عذاب شديدى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ) .

«و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسد آنها نابود مى گردد»و به جايى نمى رسد (وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ) .

آيه 11

(آيه 11)-با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از مسألۀ توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود،در اين آيه نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده،مى گويد:«خداوند شما را از خاك آفريد» (وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ) .

«سپس از نطفه» (ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ) .

«بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر درآورد» (ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً) .

مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جدّ انسانها،آدم از خاك آفريده شده،و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا

ص: 61

انسان از آن تغذيه مى كند،و يا نطفۀ او از آن منعقد مى شود همه سر انجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود.

سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحلۀ حيات انسان شده،موضوع«باردارى مادران»و«وضع حمل»آنها را پيش كشيده،مى گويد:«هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار» (وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ) .

خاك بى جان و مرده كجا و انسان زندۀ عاقل و هوشيار و پرابتكار كجا؟! نطفۀ بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟! بعد به مرحلۀ«ششم»و«هفتم»اين برنامۀ شگرف در حلقۀ ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده،مى گويد:

«و هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند،يا از عمرش كاسته نمى شود مگر اين كه در كتاب(علم خداوند)ثبت است»و از قوانين و برنامه هايى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِي كِتابٍ) .

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«همۀ اينها بر خداوند آسان است» (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .

آفرينش اين موجود عجيب و همچنين مسائل مربوط به جنسيت، و زوجيت،و باردارى،و وضع حمل،و افزايش و كاستى عمر،چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است،و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يك سو ما را به مبدأ عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مسألۀ امكان معاد محسوب مى شوند.

يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تا كنون شناخته شده است،همانند تغذيۀ صحيح،كار و حركت مداوم،دورى از هيجانات مداوم،و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.

ص: 62

ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه در روايات اسلامى روى آن تأكيد شده است،به عنوان نمونه به دو روايت زير توجه فرماييد:

الف)پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:«انفاق در راه خدا و صلۀ رحم خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».

ب)امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:«نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته،و عمر را افزون مى كند».

آيه 12

(آيه 12)-درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند!در اين آيه به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و برخى بركات و فوائد آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«دو دريا يكسان نيستند،اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است،و آن ديگر شور و تلخ» (وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ) .

با آن كه هر دو،روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند،و هر دو از يك ريشه مشتقند،اما در دو چهرۀ كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته اند.

و عجيب اين كه:«از هر دو گوشت تازه مى خوريد» (وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا) .

«و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد» (وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها) .

به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد لذا«كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند،تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد حق شكر او را ادا كنيد» (وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

آيه 13

(آیه13)-باز در اینجا به قسمت دیگری از آیات توحید و نعمتهای بی پایان پروردگار اشاره می کند تا ضمن آگاهی دادن به انسان حسّ شکرگزاری آنان را در مسیر شناخت معبود حقیقی برانگیزد،می فرماید:«او شب را در روز داخل می کند

ص: 63

و روز را در شب» (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .

بعد به مسألۀ تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده،مى گويد:«و خورشيد و ماه را مسخّر(شما)كرده» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ) .

چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همۀ آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند،و سر چشمۀ انواع بركات در زندگى بشرند.

اما اين خورشيد و ماه در عين اين كه بطور كاملا منظم در مسير خود مى گردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست.

لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد:«هر يك تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهد» (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى) .

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى مى فرمايد:«اين است خداوند،پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شدۀ خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرّر فرموده است.

«حاكميت در عالم مخصوص اوست» (لَهُ الْمُلْكُ) .

«و معبودهايى را كه شما جز او مى خوانيد حتى حاكميت و مالكيت(به اندازۀ)پوست نازكى كه روى هستۀ خرما كشيده شده(در سرتاسر عالم هستى) ندارند» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس مى افزايد:«اگر آنها را(براى حل مشكلات خود)بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند» (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ) .

چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بى شعور! «و به فرض كه(ناله و اصرار و الحاح شما را)بشنوند هرگز توانايى پاسخگويى به نيازهاى شما ندارند» (وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ) .

چرا كه روشن شد حتى به اندازۀ پوست نازك هستۀ خرمايى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند.

و از اين بالاتر«روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر مى شوند» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ) .

ص: 64

و مى گويند:خداوندا!اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى پرستيدند.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«هيچ كس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد» (وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ) .

اگر مى گويد:بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند،و از شما بيزارى مى جويند،تعجب نكنيد،زيرا كسى از اين موضوع خبر مى دهد كه از تمام عالم هستى و ذرّه ذرّۀ آن آگاه است.

آيه 15

(آيه 15)-در تعقيب دعوت مؤكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى آمده بود ممكن است اين توهّم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نيازى به پرستش ما دارد؟ در اين آيه مى فرمايد:«اى مردم!شما نيازمند به خدا هستيد و خداوند از هر نظر بى نياز و شايستۀ حمد و ستايش است» (يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

آرى!بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است و او خدا است،همۀ انسانها بلكه همۀ موجودات سر تا پا نيازمند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ.

اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او،راه تكامل را مى پيماييم و به آن مبدأ بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم.

بنابر اين او هم«غنى»است و هم«حميد»يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان است كه شايستۀ هر گونه حمد و سپاسگزارى است.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه براى تأكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد:«اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى را مى آورد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ) .او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان.

آيه 17

(آیه17)-و در این آیه باز به عنوان تأکید مجدد می فرماید:

«و این کار برای خدا ناممکن نیست»(وَمٰا ذٰلکَ عَلَی اللهِ بِعَزيزٍ).

ص: 65

آرى!او هر چه را اراده كند به آن فرمان مى دهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود.

آيه 18

(آيه 18)-اين آيه به پنج«نكته»در ارتباط با آيات قبل اشاره مى كند:

نخست اين كه در آيات گذشته آمده بود كه«اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را به جاى شما مى آورد»اين سخن ممكن است براى بعضى اين سؤال را به وجود آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند،آيا ممكن است مؤمنان صالح نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به فنا گردند؟ اينجاست كه مى فرمايد:«و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد» (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى) .

اين جمله از يك سو ارتباط به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد،و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد.

در جملۀ دوم همين مسأله را به صورت ديگرى مطرح مى كند،مى گويد:

«و اگر شخص سنگين بارى،ديگرى را براى حمل گناهان خود بخواند(پاسخ منفى به دعوت او مى دهد و)چيزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت هر چند از نزديكان او باشد» (وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى) .

بالأخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر مى دارد كه انذارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تنها در دلهاى آماده اثر مى گذارد،مى فرمايد:«تو فقط كسانى را بيم مى دهى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند» (إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ) .

تا در دلى خوف خدا نباشد،و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند،و با انجام نماز كه قلب را زنده مى كند و به ياد خدا وا مى دارد به اين احساس درونى مدد نرساند،انذارهاى انبيا و اوليا بى اثر خواهد بود.

در جملۀ چهارم باز به اين حقيقت بر مى گردد كه خدا از همگان بى نياز است، مى افزايد:«و هر كس پاكى(و تقوا)پيشه كند نتيجۀ آن به خودش باز مى گردد» (وَ مَنْ تَزَكّى فَإِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ) .

ص: 66

و سر انجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار مى دهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه«بازگشت(همگان)به سوى خداست»و سر انجام حساب همه را خواهد رسيد! (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ) .

آيه 19

(آيه 19)-نور و ظلمت يكسان نيست!به تناسب بحثهايى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود،در اينجا چهار مثال جالب براى مؤمن و كافر ذكر مى كند كه آثار«ايمان»و«كفر»به روشنترين وجه در آن مجسّم شده است.

در نخستين مثال«كافر»و«مؤمن»را به«نابينا»و«بينا»تشبيه كرده،مى گويد:

«هرگز كور و بينا مساوى نيستند» (وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ) .

ايمان به انسان در جهان بينى،و اعتقاد،و عمل،و تمام زندگى روشنايى و آگاهى مى دهد،اما كفر ظلمت است و تاريكى،و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است،و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

آيه 20

(آيه 20)-و از آن جا كه چشم بينا به تنهايى كافى نيست بايد روشنايى و نورى نيز باشد،تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند،در اين آيه مى افزايد:«و نه تاريكيها با نور برابرند» (وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ) .

چرا كه تاريكى منشأ گمراهى و عامل سكون و ركود است،اما نور و روشنايى منشأ حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است.

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:«و هرگز سايۀ(آرام بخش)با باد داغ و سوزان يكسان نيستند» (وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ) .

مؤمن در سايۀ ايمانش در آرامش و امن و امان به سر مى برد،اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد.

آيه 22

(آيه 22)-و سر انجام در آخرين تشبيه مى گويد:«و هرگز زندگان و مردگان يكسان نيستند»! (وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ) .

مؤمنان زندگانند،و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش،اما كافر همچون چوب خشكيده اى است كه نه طراوتى،نه برگى،نه گلى و نه سايه دارد و جز براى سوزاندن مفيد نيست.

ص: 67

و در پايان آيه مى فزايد:«خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند» (إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ) .تا دعوت حق را به گوش جان بشنود،و به نداى مناديان توحيد لبيك گويد.

«و تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنان كه در گور خفته اند برسانى»! (وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ) .

فرياد تو هر قدر رسا،و سخنانت هر اندازه دلنشين،و گويا باشد،مردگان و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند.

آيه 23

(آيه 23)-بنابر اين از عدم ايمان آنها نگران مباش،و بيتابى مكن،وظيفۀ تو ابلاغ و انذار است«تو تنها بيم دهنده اى» (إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِيرٌ) .

آيه 24

(آيه 24)-اگر كوردلان ايمان نياورند عجيب نيست در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه افرادى هستند همچون مردگان و نابينايان كه سخنان انبيا در دل آنان كمترين اثرى ندارد،به دنبال آن در اينجا براى اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را در اين زمينه دلدارى دهد،مى فرمايد:«ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم،و هيچ امتى در گذشته نبود مگر اين كه انذار كننده اى داشت» (إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ) .

تو نداى خود را به گوش آنان برسان،به پاداشهاى الهى بشارت ده،و از كيفرهاى پروردگار آنها را بترسان،خواه پذيرا شوند يا بر سر عناد و لجاج بايستند.

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه مى افزايد:«اگر تو را تكذيب كنند(عجيب نيست و غمگين مباش)زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز(پيامبرانشان را)تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن،و كتابهاى محتوى پند و اندرز،و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش،به سراغشان آمدند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ) .

آيه 26

(آیه26)-در این آیه به کیفر دردناک این گروه اشاره کرده،می فرماید: چنان

ص: 68

نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند،و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، «سپس،كافران را گرفتم»و سخت مجازات كردم (ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

جمعى را گرفتار طوفان ساختيم،گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر،و جمعى را بوسيلۀ صيحۀ آسمانى و صاعقه و زلزله درهم كوبيديم! سپس در پايان براى تأكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد:

«مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

اين درست به آن مى ماند كه شخصى عمل مهمى را انجام مى دهد و بعد از حاضران سؤال مى كند كار من چگونه بود؟

آيه 27

(آيه 27)-اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود!در اينجا بار ديگر به مسألۀ توحيد باز مى گردد،و صفحۀ تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد،تا پاسخى دندان شكن به مشركان لجوج و منكران سرسخت توحيد باشد.

نخست مى گويد:«آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و بوسيلۀ آن ميوه هايى به وجود آورديم با الوان مختلف» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها) .

آرى!مى بينيد كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اين همه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون،گلهاى زيبا،برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است.

«الوان»ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها بوده باشد.

در دنبالۀ آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد،و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده،مى گويد:«و از كوهها نيز جاده هايى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ،با رنگهايى متفاوت و(گاه)به رنگ كاملا سياه» (وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ) .

آيه 28

(آیه28)- در این آیه مسألهٔ تنوع الوان را در انسانهاو جانداران دیگر مطرح کرده،میگوید:« از انسانها و جنبندگان وچهارپایان نیز(افرادی آفریده شده)

ص: 69

رنگهاى متفاوتى دارند» (وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ) .

آرى!انسانها با اين كه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند،بعضى سفيد همچون برف،بعضى سياه همچون مركب،حتى در يك نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است.

گذشته از چهرۀ ظاهرى،رنگهاى باطنى آنها،و خلق و خوهاى آنها، و استعداد و ذوقهايشان،كاملا متنوع و مختلف است.

پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد:«آرى مطلب چنين است» (كَذلِكَ) .

و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى بندگان خردمند و دانشمند است در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند» (إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) .

آرى!از ميان تمام بندگان،دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى«ترس از مسؤوليت توأم با درك عظمت مقام پروردگار»نائل مى گردند،اين حالت «خشيت»مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير همين آيه مى خوانيم:«منظور از علما كسانى هستند كه اعمالشان آنها هماهنگ با سخنانشان باشد كسى كه گفتارش با كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست».

و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد:«خداوند تواناى شكست ناپذير و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ) .

«عزت»و قدرت بى پايانش سر چشمۀ خوف و خشيت انديشمندان است، و«غفوريتش»كه نشانۀ رحمت بى انتهاى اوست سبب رجاء و اميد آنان است،و به اين ترتيب اين دو نام مقدس،بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگه مى دارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست.

آيه 29

(آیه29)- معاملهٔ پرسود لا پروردگار! از آنجا که در آیهٔ قبل به مقام خوف

ص: 70

و خشيت عالمان اشاره شده بود در اين آيه به مقام«اميد و رجاء»آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند،و نماز را بر پا مى دارند،و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند،آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست» (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ) .

بديهى است كه«تلاوت»در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست،خواندنى است كه سر چشمۀ فكر باشد،فكرى كه سر چشمۀ عمل صالح گردد،عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است.

اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانۀ اخلاص كامل باشد«سرّا».

و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود«علانية».

آرى!علمى كه چنين اثرى دارد مايۀ رجاء و اميدوارى است.

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مى كند:«آنها(اين اعمال صالح را انجام مى دهند)تا خداوند اجر و پاداششان را بطور كامل بپردازد،و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است» (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ) .

اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند،و خداوند علاوه بر پاداش معمولى كه آن خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد،و مواهبى،از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.

آيه 31

(آییه31)-از آنجا که در آیات گذشته سخن از مؤمنان پاکدلی در میان بود که آیات کتاب الهی را تلاوت می کنند و به کار می بندند، در این آیه از کتاب آسمانی و دلایٔل صدق آن و همچنین حاملان واقعی کتاب سخن می گوید:و بحثی را که در آیات پیشین پیرامون توحید بود با این بحث که پیرامون نبوت است تکمیل کرده، می فرماید:«و آنچه از کتاب بر تو وحی فرستادیم حق است، و آنچه را در کتب

ص: 71

پيشين آمده تصديق مى كند،خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» (وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ) .

جملۀ (إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازهاست،چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بيناست.

«خبير»به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان، و«بصير»به معنى بينايى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى اوست.

آيه 32

(آيه 32)-وارثان حقيقى ميراث انبيا:اين آيه به موضوع مهمى در اين رابطه -يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى،همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند-اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيدۀ خود به ارث داديم» (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا) .

منظور از«كتاب»در اينجا قرآن مجيد است.

«ارث»به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اين گونه در اختيار مسلمانان قرار دارد.

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته،مى گويد:«از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند،و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند،و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند،و اين فضيلت بزرگى است» (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ) .

خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهدۀ اين امت گذاشته،امتى كه برگزيدۀ خداست،ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شوند:بعضى به وظيفۀ بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده،و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند.

گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفۀ پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند،هر چند لغزشها و نارسائيهايى در كار خود نيز داشته اند.

ص: 72

و بالأخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده، و در اين ميدان مسابقۀ بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند كه در رأس اين گروه امامان معصوم عليهم السّلام قرار دارند.

آيه 33

(آيه 33)-آنجا كه نه غمى است،نه رنجى،و نه درماندگى! اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد:پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها«باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند» (جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها) .

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبۀ مادى دارد و ظاهرى، و بعضى جنبۀ معنوى و باطنى،و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده،مى گويد:«اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است»! (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ) .

آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنايى كردند،در بند لباسهاى فاخر نبودند، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسها و زيورها را بر آنها مى پوشاند.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده، مى فرمايد:«آنها مى گويند:حمد(و ستايش)براى خداوندى است كه اندوه را از ما بر طرف ساخته» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ) .

سپس اين مؤمنان بهشتى مى افزايند:«پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است» (إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ) .

با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته،و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايۀ شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته.

آيه 35

(آیه35)- سرانجام به سراغ آخرین نعمت که نبودن عوارض ناراحتی

و عوامل مشقت و خستگی و رنج و تعب است رفته،از قول آنها می گوید:ستایش برای «آن کسی است که با فضل خود ما را در این سرای اقامت(جاویدان)جای داد

ص: 73

كه نه در آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى»! (الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ) .

و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد،نه از اسباب رنج روحى خبرى است.

آيه 36

(آيه 36)-معمولا قرآن در كنار«بشارتها»به«انذارها»مى پردازد تا دو عامل خوف و رجا را كه انگيزۀ حركت تكاملى است تقويت كند.لذا در اينجا سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است.

نخست مى فرمايد:«آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ) .

همان گونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است،دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است.

سپس مى افزايد:«هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند»و از اين رنج و الم رهايى يابند (لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا) .

مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچۀ نجات است،اما با جملۀ گذشته اين دريچه بسته شده،باقى مى ماند دريچۀ ديگر و آن اين كه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد،و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجۀ آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جملۀ ديگرى مى بندد،مى گويد:«چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد» (وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها) .

و در پايان آيه به عنوان تأكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد:«اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم»! (كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ) .

آرى!جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است،آتشى كه با دست خود افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.

آيه 37

(آیه37)- ما را بازگردانید تا عمل صالح انجام دهیم!

این آیه به قسمت دیگری از عذاب دردناک آنها پرداخته، و انگشت روی بعضی از نکات حساس در این زمینه گذارده می گوید:« آنها در دوزخ فریاد می زنند:

ص: 74

پروردگارا!ما را خارج كن تا عمل صالحى به جا بياوريم غير از آنچه انجام مى داديم» (وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) .

آرى!آنها با مشاهدۀ نتايج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند براى انجام اعمال صالح.

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود،مى فرمايد:«آيا شما را به اندازه اى كه هر كس اهل تذكر است در آن متذكر مى شود عمر نداديم»؟! (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ) .

«و(آيا)بيم دهندۀ الهى به سراغ شما نيامد»؟! (وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ) .

اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد«اكنون بچشيد كه براى ستمگران ياورى نيست»! (فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ) .

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه به تقاضايى كه كفّار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ داده،مى گويد:«خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند،چنين خدايى مسلما از آنچه در درون دلهاست آگاه است» (إِنَّ اللّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

آرى!او مى داند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد.

علاوه بر اين،آيه هشدارى است به همۀ مؤمنان كه در اخلاص نيّات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند.

آيه 39

(آيه 39)-به دنبال بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود،در اينجا از طريق ديگرى آنها را مورد بازخواست قرار داده، بطلان طريقۀ آنها را با دلائل آشكارى روشن مى سازد.

نخست مى گويد:«او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ) .

او عقل و شعور و فكر و هوش داده،و طريقۀ استفاده كردن از اين امكانات را

ص: 75

به شما انسانها آموخته است،با اين حال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرديد.

اين جمله،هشدارى است به همۀ انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست،همان گونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد.

به همين دليل بلا فاصله مى گويد:«پس هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود» (فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ) .

«و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد» (وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّ مَقْتاً) .خشم الهى به معنى بر چيدن دامنۀ رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.

و به هر حال«كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد» (وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاّ خَساراً) .

آيه 40

(آيه 40)-اين آيه پاسخ قاطع ديگرى به مشركان مى دهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت مى كند يا به آن دل مى بندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد،يا دليلى از نقل قطعى،شما كه هيچ يك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت.

مى فرمايد:«بگو:اين معبودانى را كه جز خدا مى خوانيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند»! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ) .

«يا اين كه در آفرينش آسمان شريكند»؟! (أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ) .

با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد؟!معبود بودن فرع بر خالق بودن است،حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست،آيا دليلى از نقل در اختيار داريد؟«آيا كتابى(آسمانى)در اختيار آنها گذارده ايم و آنها دليل روشنى از آن بر كار خود دارند»؟ (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ) .

نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند.

ص: 76

پس سرمايۀ آنها چيزى جز مكر و فريب نيست«بلكه اين ستمگران به يكديگر جز وعده هاى دروغين نمى دهند» (بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّ غُرُوراً) .

آيه 41

(آيه 41)-آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست! در اين آيه سخن از حاكميت خدا بر مجموعۀ آسمانها و زمين است،و در حقيقت بعد از نفى دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته،مى فرمايد:«خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند» (إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا) .

نه تنها آفرينش در آغاز با خداست كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت اوست،بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدى دارند و فيض هستى لحظه به لحظه به آنها مى رسد،كه اگر لحظه اى رابطۀ آنها با آن مبدأ بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند.

اگر نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها!

سپس به عنوان تأكيد مى افزايد:«و هرگاه منحرف گردند،كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد» (وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ) .

نه بتهاى ساختگى شما،نه فرشتگان،و نه غير آنها،هيچ كس قادر بر اين كار نيست.

در پايان آيه براى اين كه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازۀ بازگشت در هر مرحله به آنها دهد مى فرمايد:«او بردبار و غفور است» (إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً) .

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نمى كند و به مقتضاى غفوريتش توبۀ آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود.

آيه 42

(آيه 42)-

شأن نزول:

«مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود،پيامبران الهى را تكذيب كردند،و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند:ولى ما چنين نيستم!اگر فرستادۀ الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود!ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق

ص: 77

سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب برآمدند.

اين آيه و دو آيۀ بعد نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

تفسير:

استكبار و حيله گرى،سر چشمۀ بدبختيهاى آنها بود در آيات پيشين سخن از مشركان و سرنوشت آنها در دنيا و آخرت در ميان بود.

در اين آيه مى فرمايد:«آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى به سراغشان بيايد بطور مسلم از همۀ امتها هدايت يافته تر خواهند بود» (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ) .

آرى!آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند،بسيار تعجب مى كردند و همه گونه ادعا در بارۀ خود داشتند و لافها مى زدند.

اما هنگامى كه«محك تجربه آمد به ميان»و كورۀ امتحان سخت داغ شد و خواستۀ آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند،بطوريكه قرآن در دنبالۀ همين آيه فرموده:«پس هنگامى كه انذار كنندۀ الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود»! (فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً) .

اين تعبير نشان مى دهد كه آنها قبلا نيز بر خلاف ادعاهايشان طرفدار حق نبودند،قسمتى از آيين ابراهيم را كه در ميان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند.

آيه 43

(آيه 43)-اين آيه توضيحى است بر آنچه در آيۀ قبل گذشت،مى گويد:

دورى آنها از حق«به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند»و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند (اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ) .

و نيز به خاطر آن بود كه«حيله گريهاى زشت و بد را»پيشه كردند (وَ مَكْرَ السَّيِّئِ) .

«ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد» (وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ) .

او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا،و در پيشگاه الهى شرمسار مى كند.

ص: 78

در حقيقت اين آيه مى گويد:آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت نكردند،بلكه براى ضربه زدن به او از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، و انگيزۀ اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

در دنبالۀ آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جملۀ پر معنى و تكان دهنده اى تهديد كرده،مى گويد:«آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند»؟! (فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ) .

اين جملۀ كوتاه اشاره اى دارد به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيانگرى همچون قوم نوح،و عاد،و ثمود،و قوم فرعون كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند.

سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمى يابى،و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت» (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً) .

نوسان و دگرگونى سنتها در بارۀ كسى تصور مى شود كه آگاهى محدودى دارد،ولى پروردگارى كه عالم و حكيم و عادل است سنتش در بارۀ آيندگان همان است كه در بارۀ پيشينيان بوده است،سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است.

آيه 44

(آيه 44)-در اين آيه اين گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند،تا آنچه را از تاريخ در بارۀ آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها،و در لابلاى آثارشان ببينند، مى فرمايد:«آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد»؟! (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

اگر اينها چنين تصور مى كنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند،چرا كه«آنها از اينها قويتر و پر قدرت تر بودند» (وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً) .

به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است،چرا كه«نه چيزى در آسمان،نه در زمين،از حوزۀ قدرت او فرار

ص: 79

نخواهد كرد،و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) .

زيرا«او دانا و تواناست» (إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً) .

نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان مى ماند،و نه كارى در برابر قدرتش مشكل است،و نه كسى بر او چيره مى شود.

آيه 45

(آيه 45)-اگر لطف او نبود جنبنده اى بر پشت زمين نبود! اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«فاطر»است بحثهاى تند و تهديدهاى شديد گذشتۀ اين سوره را با بيان لطف و رحمت پروردگار بر مردم روى زمين پايان مى دهد،همان گونه كه اين سوره را با گشايش رحمت خدا بر مردم آغاز كرد.

آيۀ قبل كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان مى كرد اين سؤال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در بارۀ همۀ گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكّه را مجازات نمى كند؟! در پاسخ اين سؤال مى فرمايد:«اگر خداوند همۀ مردم را به خاطر اعمالى كه انجام داده اند مجازات كند(و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى به آنان ندهد)جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت» (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ) .

آن چنان مجازاتهاى پى در پى نازل مى شد و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالم را در هم مى كوبيد كه زمين جاى زندگى براى كسى نبود.

«ولى خداوند(به لطف و كرمش)آنها را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد» و به آنها فرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد،تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد،«اما هنگامى كه اجل آنها فرارسد(هر كس را به مقتضاى عملش جزا مى دهد چرا كه)خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست»هم اعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً) .

«پايان سورۀ فاطر»

ص: 80

سورۀ يس[36]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 83 آيه دارد

محتواى سوره:

در اين سوره چهار بخش عمده مخصوصا ديده مى شود:

1-نخست سخن از رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و قرآن مجيد و هدف از نزول اين كتاب بزرگ آسمانى است.

2-بخش ديگر از رسالت سه نفر از پيامبران الهى،و چگونگى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزۀ پى گير و طاقتفرساى آنها با شرك سخن مى گويد.

3-بخشى از اين سوره كه از آيۀ 33 شروع مى شود و تا آيۀ 44 ادامه دارد مملو از نكات جالب توحيدى،و بيان گويا از آيات و نشانه هاى عظمت پروردگار در عالم هستى است.

4-بخش مهم ديگرى از اين سوره در مسائل مربوط به«معاد»و دلائل گوناگون آن و چگونگى حشر و نشر،و سؤال و جواب در روز قيامت،و پايان جهان، و بهشت و دوزخ سخن مى گويد،و در لابلاى اين بحثها آياتى تكان دهنده براى بيدارى و هشيارى غافلان و بى خبران آمده است كه اثرى نيرومند در دلها و جانها دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

سورۀ«يس»در احاديث به عنوان«قلب قرآن»ناميده شده است.

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر چيز قلبى دارد،و قلب قرآن يس است».

ص: 81

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز همين معنى آمده است و در ذيل آن مى افزايد:«هر كس آن را در روز پيش از آن كه غروب شود بخواند در تمام طول روز محفوظ و پر روزى خواهد بود،و هر كس آن را در شب پيش از خفتن بخواند خداوند هزار فرشته را بر او مأمور مى كند كه او را از هر شيطان رجيم و هر آفتى حفظ كنند...»و به دنبال آن فضائل مهم ديگرى نيز بيان مى فرمايد.

اين عظمت به خاطر محتواى عظيم اين سوره است.

محتوايى بيدارگر ايمان بخش و مسؤوليت آفرين و تقوازا كه وقتى انسان در آن انديشه كند و اين انديشه در اعمال او پرتوافكن گردد خير دنيا و آخرت را براى او به ارمغان مى آورد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-سر آغاز«قلب قرآن» اين سوره همانند 28 سورۀ ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود، و اين بار دو حرف«يا-سين»(يس).آيه اول سوره را تشكيل مى دهد.

در خصوص سورۀ«يس»در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:

«يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى».

آيه 2

(آيه 2)-به دنبال اين حروف مقطعه-همانند بسيارى از سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز شده-سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد،منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده،مى گويد:«سوگند به قرآن حكيم» (وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ) .

گويى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد.

البته خداوند نيازى به سوگند ندارد،ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايدۀ مهم است:نخست تأكيد روى مطلب،و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود.

ص: 82

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه چيزى را كه سوگند آيۀ قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند،مى فرمايد:«مسلما تو از رسولان خداوند هستى» (إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 4

(آيه 4)-رسالتى كه توأم با حقيقت است و«بودن تو بر صراط مستقيم» (عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:اين قرآنى است كه«از ناحيۀ خداوند عزيز و رحيم نازل شده» (تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ) .

عزّت و رحمتش كه يكى مظهر«انذار»و ديگرى مظهر«بشارت»است با هم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه هدف اصلى نزول قرآن را اين گونه شرح مى دهد:

قرآن را بر تو نازل كرديم«تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند» (لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ) .

قرآن نازل شد تا مردم غافل را هوشيار،و خواب زدگان را بيدار سازد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس قرآن به عنوان يك پيشگويى در بارۀ سران كفر و سردمداران شرك مى گويد:«فرمان و وعدۀ الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند» (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاح پذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش بكلى پايمال نكرده باشد و گر نه تاريكى مطلق بر قلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه ادامۀ توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است،در نخستين توصيف آنها مى گويد:«ما در گردنهاى آنها غلهايى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد،و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است» (إِنّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ) .

چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج خصوصا سران آنها به

ص: 83

چنين انسانهايى شده،آنها طوق«تقليد»و زنجير«عادات و رسوم خرافى»را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آنقدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق محروم ساخته،آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد! آيۀ فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد،و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه توصيف ديگرى از همين افراد است،و ترسيم گويايى از عوامل نفوذ ناپذيرى آنها،مى فرمايد:«و ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشت سرشان سدى» (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا) .

آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت! و در همين حال«چشمانشان را پوشانده ايم لذا نمى بينند» (فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ) .

و چنين است حال مستكبران خودخواه و خودبين،و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهرۀ حقايق!

آيه 10

(آيه 10)-به همين دليل در اين آيه صريحا مى گويد:«براى آنها يكسان است،چه آنها را انذار كنى،يا نكنى،ايمان نمى آورند»! (وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

گفتار تو هر قدر نافذ،و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد،تا در زمينۀ آماده وارد نشود تأثير نخواهد گذاشت.

آيه 11

(آيه 11)-چه كسانى انذار تو را مى پذيرند؟در آيات گذشته سخن از گروهى در ميان بود كه به هيچ وجه آمادگى پذيرش انذارهاى الهى را ندارند،اما در اينجا از گروه ديگرى كه درست در نقطۀ مقابل آنها قرار گرفته اند سخن مى گويد،تا با مقايسه با يكديگر-همان گونه كه روش قرآن در بحث است-مسأله روشنتر شود.

مى فرمايد:«تو تنها كسى را انذار مى كنى كه از ذكر پيروى كند،و از خداوند

ص: 84

رحمان در پنهان بترسد»و از طريق برهان و استدلال او را بشناسد (إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ) .كسى كه گوش شنوا و قلب آماده دارد.

«و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پر ارزش ده» (فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ) .

آيه 12

(آيه 12)-سپس به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون اجر و پاداش پر ارزش مؤمنان و پذيرندگان انذارهاى انبيا آمده بود در اين آيه به مسألۀ«معاد و رستاخيز و ثبت و ضبط اعمال براى حساب و جزا»اشاره كرده،مى فرمايد:«ما مردگان را زنده مى كنيم» (إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى) .

«و تمام آثار آنها را مى نويسيم» (وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ) .

بنابر اين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اين كه در نامۀ اعمال براى روز حساب محفوظ خواهد بود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كرده ايم» (وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ) .

آيه 13

(آيه 13)-سرگذشت«اصحاب القريه»براى آنها عبرتى است در تعقيب بحثهايى كه در زمينۀ قرآن و نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان راستين و منكران لجوج گذشت در اينجا نمونه اى از وضع امتهاى پيشين در همين زمينه مطرح شده،و در ضمن اين آيه و چندين آيۀ بعد كه مجموعا هجده آيه را تشكيل مى دهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پيشين را بيان مى كند،تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه،و هم تسلى و دلدارى باشد براى پيامبر و مؤمنان اندك آن روز،به هر حال تكيه بر اين سرگذشت در قلب اين سوره كه خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است كه با موقعيت مسلمانان آن روز دارد.

نخست مى فرمايد:«و براى آنها اصحاب قريه را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ) .

ص: 85

«قريه»مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها را شامل مى گردد و هم روستاها را،هر چند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق مى شود.

مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از«قريه»در اينجا«انطاكيه»يكى از شهرهاى شامات بوده است.

از آيات اين سوره بر مى آيد كه اهل اين شهر بت پرست بودند و اين رسولان براى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.

آيه 14

(آيه 14)-سپس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سر بسته،به شرح ماجرا پرداخته،چنين مى گويد:«در آن زمان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند،لذا براى تقويت آن دو،شخص سومى ارسال نموديم،آنها همگى گفتند:ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم» (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-اكنون ببينيم آن قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان چه واكنشى نشان دادند،قرآن مى گويد:همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند مطرح نمودند«آنان(در جواب)گفتند:شما بشرى همانند ما نيستيد و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده،شما فقط دروغ مى گوييد»! (قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَكْذِبُونَ) .

اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشتۀ مقربى باشد نه انسانى همچون ما،و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.

آيه 16

(آيه 16)-به هر حال اين پيامبران از مخالفت سرسختانۀ آن قوم گمراه مأيوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند،و در پاسخ آنها چنين«گفتند:

پروردگار ما مى داند كه ما قطعا فرستادگان او به سوى شما هستيم» (قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ) .

آيه 17

(آیه17)- «و برعهدهٔ ما چیزی جز ابلاغ رسالت بهطور روشن و آشکار نیست»(وَ مٰا عَلَیْنٰا اِلَّا الْبَلْاغُ الْمُبینُ).

ص: 86

آيه 18

(آيه 18)-ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند،بلكه بر خشونت خود افزودند،و از مرحلۀ تكذيب پا فراتر نهاده به مرحلۀ تهديد و شدت عمل گام نهادند«گفتند:ما شما را به فال بد گرفته ايم»وجود شما شوم است و مايۀ بدبختى شهر و ديار ما! (قالُوا إِنّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ) .

ممكن است مقارن آمدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار بر اثر گناهانشان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد،باز به اين هم قناعت نكردند،بلكه با تهديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند،و گفتند:«اگر از اين سخنان دست برنداريد مسلما شما را سنگسار خواهيم كرد،و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد»! (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ) .

ممكن است ذكر«عذاب اليم»اشاره به اين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم تا مايۀ مرگ شما شود.

آيه 19

(آيه 19)-اينجا بود كه رسولان الهى با منطق گوياى خود به پاسخ هذيانهاى آنها پرداختند،و«گفتند:شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد به اين حقيقت واقف خواهيد شد» (قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ) .

اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فراگرفته، و بركات الهى از ميان شما رخت بر بسته،عامل آن را در درون جان خود،در افكار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد،نه در دعوت ما.

و سر انجام آخرين سخن اين فرستادگان پروردگار به آنان اين بود كه:«شما گروهى اسرافكاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) .

اگر توحيد را انكار كرده،به شرك روى مى آوريد،دليل آن اسراف و تجاوز از حق است،و اگر جامعۀ شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است.

آيه 20

(آیه20)- مجاهدی جان بر کف! در اینجا بخش دیگری از مبارزات رسولانی که در این داستان به آنها اشاره شده،آمده است، و آن مربوط به حمایت

ص: 87

حساب شده و شجاعانۀ مؤمنان اندك از آنهاست كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهى دفاع كردند.

نخست مى فرمايد:«و مردى(با ايمان)از نقطۀ دور دست شهر با سرعت و شتاب(به سراغ گروه كافران)آمد و گفت:اى قوم من!از فرستادگان خدا پيروى كنيد» (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ) .

اين مرد كه نامش را«حبيب نجّار»ذكر كرده اند هنگامى كه به او خبر رسيد، در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند،و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند،سكوت را مجاز ندانست،با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تعبير به«رجل»به صورت ناشناخته،شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود،قدرت و شوكتى نداشت،و در مسير خود تك و تنها بود،تا مؤمنان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آغاز اسلام كه عدۀ قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتى يك نفر مؤمن تنها نيز داراى مسؤوليت است و سكوت براى او جائز نيست.

آيه 21

(آيه 21)-اكنون ببينيم اين مؤمن مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش متوسل گشت؟ نخست از اين در وارد شد:«از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى(در برابر دعوت خود)نمى خواهند» (اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً) .

اين خود نخستين نشانۀ صدق آنهاست كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند،نه از شما مالى مى خواهند،و نه جاه و مقام،و نه حتى تشكر و سپاسگزارى، و اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص روى آن تكيه شده،تنها در سورۀ«شعرا»پنج بار جملۀ«و ما اسئلكم عليه من اجر»تكرار گرديده است.

سپس مى افزايد:به علاوه«اين رسولان(چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيد)افرادى هدايت يافته اند» (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ) .

آيه 22

(آیه22)- سپس به دلیل دیگری می پردازذ و به سراغ اصل توحید که

ص: 88

عمده ترين نكتۀ دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد:«من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است»؟ (وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي) .

فطرت سليم مى گويد:كسى شايستۀ پرستش است كه خالق و مالك و بخشندۀ مواهب باشد نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست.

و به دنبال آن هشدار مى دهد كه مراقب باشيد«همۀ شما سر انجام تنها به سوى او باز مى گرديد» (وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با اوست كه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد،آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته.

آيه 23

(آيه 23)-و در سومين استدلال خود به وضع بتها پرداخته،و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى عبوديت از بتها تكميل مى كند،مى گويد:«آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت،و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد» (أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ) .

باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبۀ تحكّم و آمريت نداشته باشد، و ديگران حساب كار خود را برسند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس اين مؤمن مجاهد براى تأكيد و توضيح بيشتر افزود:«هر گاه من چنين بتهايى را پرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود» (إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.

آيه 25

(آیه25)- این مؤمن تلاشگر و مبارز پس از این استدلالات و تبلیغات مؤثر و گیرا با صدای رسا در حضور جمع اعلام کرد: همه بدانید« من به پروردگار شما ایمان آورده ام» و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام(اِنّی آمَنْتُ بِرَبَّکُمْ).

ص: 89

«بنابر اين سخنان مرا بشنويد» (فَاسْمَعُونِ) .و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤمنم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست.

آيه 26

(آيه 26)-اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مؤمن پاكباز چه بود؟قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد،ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند و شهيدش كردند.

قرآن اين حقيقت را با جملۀ جالب و سر بسته اى بيان كرده،مى گويد:«به او گفته شد وارد بهشت شو»! (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤمن همان،و داخل شدن او در بهشت همان.

البته روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است،چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤمنان خواهد شد همان گونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است.

به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها،در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى،شتافت،و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه«گفت:اى كاش قوم من مى دانستند» (قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ) .و اين چنين مؤمن،عاشق هدايت مردم است و از گمراهى آنان رنج مى برد.

آيه 27

(آيه 27)-اى كاش مى دانستند كه:«پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار داد و در صف گراميان جاى داد» (بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ) .

اى كاش چشم حق بينى داشتند و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند يعنى تا اين همه نعمت و اكرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است،اى كاش مى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس!

ص: 90

آغاز جزء 23 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ يس

آيه 28

(آيه 28)-ديديم كه مردم شهر«انطاكيه»چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنون ببينيم سر انجام كارشان چه شد؟ قرآن در اين زمينه مى گويد:«ما بر قوم او بعد از(شهادت)وى هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم،و اصولا سنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركش متوسل به اين امور شويم» (وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ) .

ما نياز به اين امور نداريم،تنها يك اشاره كافى است كه همۀ آنها را خاموش سازيم و به ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم.

آيه 29

(آيه 29)-سپس مى افزايد:«تنها يك صيحۀ آسمانى تحقق يافت، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار،ناگهان همگى خاموش شدند»! (إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ) .

يك صيحه،آن هم در يك لحظۀ زود گذر،بيش نبود،فريادى بود كه همۀ فريادها را خاموش كرد،و تكانى بود كه همه را بى حركت ساخت! بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مر بى برى را!

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه با لحنى بسيار گيرا و مؤثر برخورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يك جا مورد بحث قرار داده،مى گويد:«وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اين كه او را به باد استهزا گرفتند» (يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

بيچاره و محروم از سعادت آنها گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند،بلكه به استهزا و سخريۀ آنها برخيزند.

آيه 31

(آیه31)- غفلت دائم: در این آیه با توجه به بحثی که درآیهٔ قبل دربارهٔ غفلت مستمر گروه عظیمی از مردم جهان در طول اعصارو قرون

پیشین گذشت،می فرماید:« آیا آنها ندیدند که ما افراد زیادی از قرون و اقوام پیشین از آنها را(بر اثر

ص: 91

طغيان و ظلمشان)به هلاكت رسانديم»؟! (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ) .

اينها نخستين گروه نيستند،اقوام سركش ديگرى در اين جهان زندگى مى كردند،و سرنوشت دردناك آنها كه بر صفحات تاريخ ثبت است و آثار غم انگيزشان كه در ويرانه هاى شهرهاى آباد آنها بر جاى مانده در برابر چشم آنها قرار دارد،آيا اين مقدار براى درس عبرت كافى نيست؟! در پايان آيه مى افزايد:«آنها هرگز به سوى ايشان بازگشت نمى كنند» (أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ) .يعنى؛مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان و بدبختيهاى گذشته را ندارند،چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز ممكن نيست!

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه مى افزايد:«همۀ آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند» (وَ إِنْ كُلٌّ لَمّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ) .

يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان بازگردند مسأله تمام است،نه مرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان،به زودى همگى در عرصۀ محشر براى حساب گردآورى مى شوند،و بعد از آن مجازات دردناك الهى، مجازاتى مستمر و پى گير در انتظار آنهاست.

آيه 33

(آيه 33)-اين هم نشانه هاى ديگر:از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزۀ فرستادگان پروردگار با شرك و بت پرستى بود،همچنين در آيۀ قبل اشاره اى به مسألۀ معاد شده بود در اينجا نشانه هايى از توحيد و معاد را توأما بيان مى كند تا وسيله اى باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدأ و معاد.

نخست از احياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده،مى فرمايد:«زمينهاى مرده براى آنها نشانۀ آشكارى است(از مبدأ و معاد)ما آن را زنده كرديم،و دانه هايى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند» (وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ) .

مسألۀ حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است؛و با تمام پيشرفتهاى علمى هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تأثير چه عواملى در روز نخست

ص: 92

موجودات بى جان تبديل به سلولهاى زنده شده است؟

آيه 34

(آيه 34)-اين آيه توضيح و تشريحى بر آيۀ قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مى كند،مى فرمايد:«و ما در آن باغهايى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هايى از آن جارى ساختيم» (وَ جَعَلْنا فِيها جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ) .

در آيۀ قبل سخن از دانه هاى غذايى در ميان بود،اما در اينجا از ميوه هاى نيرو بخش و مغذى سخن مى گويد كه دو نمونۀ بارز و كامل آنها«خرما»و«انگور» است كه هر يك غذايى كامل محسوب مى شود.

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان مى كند:

«غرض اين است كه از ميوۀ آن بخورند،در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته،آيا شكر خدا را به جا نمى آورند»! (لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ) .

آرى!ميوه هايى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكه كمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درخت قابل استفاده است،و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را در بارۀ انسانها نشان مى دهد.

هدف آن است كه حس حق شناسى و شكر گزارى انسانها را تحريك كند تا از طريق شكر گزارى قدم در مرحلۀ معرفت پروردگار بگذارند،كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است.

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد،خط بطلان بر شرك مشركان كه در آيات گذشته از آن سخن بود مى كشد،و راه توحيد و يكتا پرستى را به همگان نشان مى دهد،مى فرمايد:«منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد،از آنچه زمين مى روياند،و از خود آنان،و از آنچه نمى دانند»! (سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ) .

بديهى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند،اين

ص: 93

تعليمى است براى بندگان و دستور العملى است براى پيمودن خط تكامل.

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است-از جمله«زوجيّت»در موجودات جهان-كه از علم و دانش ما پوشيده است.

آيه 37

(آيه 37)-هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند:در اينجا بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«شب براى آنها آيه و نشانه اى است»از عظمت خدا (وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ) .

در حالى كه نور آفتاب همه جا را فراگرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده «ما نور آفتاب و روز را از آن بر مى داريم،ناگهان تاريكى همۀ آنها را فرا مى گيرد» (نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ) .

دقت در اين تعبير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كرۀ زمين تاريكى است،نور و روشنايى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود، همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هرگاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعى تن آشكار مى شود!

آيه 38

(آيه 38)-سومين نشانه اى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور و روشنايى و آفتاب است،مى گويد:«و خورشيد نيز(براى آنها آيتى است)كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است»! (وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها) .

اين آيه به وضوح حركت خورشيد را بطور مستمر بيان مى كند،اما در اين كه منظور از اين حركت چيست.جديدترين تفسير همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعۀ منظومۀ شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستارۀ دور دستى كه آن را ستارۀ«وگا»ناميده اند مى باشد.

به هر حال حركت دادن خورشيد اين كرۀ بسيار عظيمى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كرۀ زمين بزرگتر است آن هم با حركت حساب شده در اين

ص: 94

فضاى بيكران از هيچ كس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همۀ قدرتها و علم و دانشش بى انتهاست.

و به همين جهت در پايان آيه مى فرمايد:«اين تقدير خداوند قادر و داناست» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

در تعبيرات اين آيه اشاره اى است پر معنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد و به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد.

آيه 39

(آيه 39)-لذا در اين آيه براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است،سخن مى گويد،و مى فرمايد:«و ما براى ماه منزلهايى قرار داديم،و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سر انجام به صورت شاخۀ كهنۀ قوسى شكل و زرد رنگ خرما در مى آيد»! (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ) .

منظور از«منازل»همان منزلگاههاى دويست و هشتگانه اى است كه ماه قبل از«محاق»و تاريكى مطلق طى مى كند.

اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد،و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بى سواد توانايى خواندن آن را دارد.

آيه 40

(آيه 40)-در اين آيه سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه،و شب و روز، است،پروردگار آن چنان برنامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.

مى فرمايد:«نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد،و نه شب بر روز پيشى مى گيرد،و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند»! (لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) .

مى دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازده گانه در يك سال طى مى كند،در حالى كه كرۀ ماه منزلگاههاى خويش را در يك ماه طى مى كند.

بنابر اين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است،لذا مى فرمايد:خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه

ص: 95

نمى رسد تا حركت يك سالۀ خود را در يك ماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ما است.

آيه 41

(آيه 41)-حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است!در آيات پيشين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب و روز و همچنين زمين و بركات زمين بود،و در اين آيه سخن از درياها و بخشى از نعمتها و مواهب دريا يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنۀ آنها مى باشد.

لذا نخست مى فرمايد:«اين نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فرزندانشان را در كشتيهايى كه مملو(از وسائل زندگى)است حمل كرديم» (وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ) .

حركت كشتيها كه بزرگترين و مهمترين وسيلۀ حمل و نقل بشر مى باشد، و كارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است،نتيجۀ خواص ويژۀ آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده،و خاصيت بادها(در كشتيهاى بادبانى)و انرژى اتمى(در كشتيهايى كه با نيروى اتم كار مى كند)مى باشد.

و همۀ اينها قوا و نيروهايى است كه خدا مسخّر انسان ساخته و هر يك از آنها و نيز مجموعۀ آنها آيتى از آيات الهى است.

آيه 42

(آيه 42)-و براى اين كه توهّم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در اين آيه مى افزايد:«و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم» (وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ) .

مركبهايى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود،و انسانها و وسائل آنها را بر دوش خود حمل مى كند.

آيه 43

(آيه 43)-این آیه برای روشنتر ساختن این نعمت بزرگ حالتی را که از دگرگون شدن این نعمت به وجود می آید بیان می کند،می گوید:«و اگر بخواهیم آنها راغرق می کنیم،آنچنان که نه فریاد رسی داشته باشند ،و نه نجات داده شونده»(وَ إِنْ

ص: 96

نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ) .

به يك موج عظيم فرمان مى دهيم كشتى آنها را واژگون كند! يا به يك گرداب مأموريت مى دهيم آنها را در كام خود فرو بلعد! يا به يك طوفان دستور مى دهيم آنها را مانند يك پر كاه بردارد و در وسط امواج پرتاب كند! اين ماييم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم،تا آنها بهره گيرند،و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل مى فرستيم براى اين است كه اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.

آيه 44

(آيه 44)-و سر انجام در اين آيه براى تكميل سخن فوق مى افزايد:«مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود،و تا زمان معينى(كه پايان زندگى آنهاست)از اين زندگى بهره گيرند» (إِلاّ رَحْمَةً مِنّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ) .

آرى!با هيچ وسيله اى آنها نمى توانند نجات يابند جز اين كه نسيم رحمت ما بوزد و لطف ما به يارى آنها بشتابد.

آيه 45

(آيه 45)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنۀ جهان هستى بود،در اينجا عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى،و همچنين دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و انذار به عذاب پروردگار بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«و هنگامى كه به آنها گفته مى شود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد،تا مشمول رحمت الهى شويد» اعراض مى كنند و روى گردان مى شوند (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

منظور از«ما بين ايديكم»مجازاتهاى دنياست كه نمونه اى از آن در آيات قبل ذكر شده،و منظور از«ما خلفكم»مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به«پشت سر»به خاطر آن است كه هنوز نيامده،گويى پشت سر انسان در حركت است،و سر انجام روزى به او مى رسد و دامانش را مى گيرد،و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكنند و به تعبير ديگر

ص: 97

كارى نكنند كه مستوجب اين عقوبات گردد.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه بار ديگر روى همين معنى تأكيد مى كند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته،مى فرمايد:«هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر اين كه از آن روى گردان مى شوند» (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ) .

نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است،و نه شرح آيات آفاقى،نه تهديد و انذار،و نه بشارت و نويد به رحمت الهى،آنها به كورانى مى مانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمى كنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى نهند!

آيه 47

(آيه 47)-سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده،مى گويد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است(در راه او)انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى گويند:آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را سير مى كرد،شما تنها در گمراهى آشكاريد»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اين همان منطق بسيار عوامانه اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيۀ افراد خودخواه و بخيل مطرح مى شود كه مى گويند:اگر فلانى فقير است لابد كارى كرده كه خدا مى خواهد فقير بماند،و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام داده ايم كه مشمول لطف خدا شده ايم،بنابر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچ كدام بى حكمت نيست! غافل از اين كه جهان ميدان آزمايش و امتحان است،خداوند يكى را با تنگ دستى آزمايش مى كند،و ديگرى را با غنا و ثروت،و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو،در بوتۀ امتحان قرار مى دهد كه آيا به هنگام فقر،امانت و مناعت طبع و مراتب شكر گزارى را به جا مى آورد؟يا همه را زير پا مى گذارد،و به هنگام غنا

ص: 98

از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مى كند يا نه!

آيه 48

(آيه 48)-صيحه هاى رستاخيز!به دنبال ذكر منطق سست و بهانه جويانۀ كفار در مورد انفاقها كه در آيات قبل گذشت،در اينجا سخن را از استهزاى آنها نسبت به قيام قيامت شروع مى كند،و منطق پوسيدۀ آنها را در مورد انكار معاد با جواب قاطع درهم مى كوبد.

به علاوه بحثهايى را كه در طى آيات پيشين در زمينۀ توحيد بيان شد با بحثهاى معاد تكميل كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعده اى را كه شما مى دهيد كى خواهد آمد»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

اين كه شما نمى توانيد تاريخى براى قيام قيامت تعيين كنيد دليل بر اين است كه در گفتار خود صادق نيستيد!

آيه 49

(آيه 49)-اين آيه به اين سؤال توأم با سخريه يك پاسخ محكم و جدى داده،مى گويد:قيام قيامت و پايان اين جهان براى خدا مسألۀ پيچيده،و كار مشكلى نيست:«آنها جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحۀ عظيم آسمانى فرارسد و آنان را ناگهان فروگيرد در حالى كه مشغول جنگ و جدال(در مورد دنياى خويش) هستند»! (ما يَنْظُرُونَ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ) .

همين يك فرياد عظيم آسمانى كافى است كه همه را در يك لحظۀ كوتاه، هر كدام در همان مكان و همان حالتى كه هستند قبض روح كند،و زندگى پر غوغاى مادى آنها كه معركۀ دعواها و ميدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنيايى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد.

در روايات اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه:«اين صيحۀ آسمانى آن چنان غافلگيرانه است كه دو نفر در حالى كه پارچه اى را گشوده اند و مشغول معامله اند پيش از آن كه آن را برچينند و بپيچند جهان پايان مى يابد! و كسانى هستند كه در آن لحظه لقمۀ غذا از ظرف برداشته اما پيش از آن كه به دهان آنها برسد صيحۀ آسمانى فرا مى رسد و جهان پايان مى يابد!

ص: 99

كسانى هستند كه مشغول تعمير و گل مالى حوضند تا چهار پايان را سيراب كنند پيش از آنكه چهار پايان سيراب شوند قيامت بر پا مى شود»! به هر حال قرآن با اين تعبير كوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد كه قيامت بطور ناگهانى و غافلگيرانه بر پا مى شود،و ثانيا موضوع پيچيده اى نيست كه آنها در امكانش به بحث و مخاصمه برخيزند،با يك صيحه همه چيز پايان مى گيرد و دنيا به آخر مى رسد.

آيه 50

(آيه 50)-لذا در اين آيه مى گويد:اين مسأله به قدرى سريع و برق آسا و غافلگيرانه است كه«حتى توانايى بر وصيت و سفارش نخواهند داشت،و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پيدا نمى كنند»! (فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ) .

معمولا هنگامى كه حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى كند پايان عمرش نزديك شده،سعى مى كند هر جا هست خود را به منزل و مأواى خويش برساند،و در ميان همسر و فرزندانش قرار گيرد،سپس كارهاى نيمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طريق وصيت بر عهده اين و آن بگذارد و سفارش آنها را به ديگران بكند.

اما مگر صيحۀ پايان دنيا به كسى مجال مى دهد؟و يا به فرض اين كه مجالى باشد مگر كسى زنده مى ماند كه توصيه هاى انسان را بشنود؟

آيه 51

(آيه 51)-سپس به مرحلۀ ديگر كه مرحلۀ حيات بعد از مرگ است اشاره كرده،مى گويد:«و بار ديگر در صور دميده مى شود،پس ناگهان همۀ آنها از قبرها بيرون آمده،شتابان به سوى(دادگاه)پروردگارشان رهسپار مى شوند» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ) .

خاكها و استخوانهاى پوسيده به فرمان پروردگار لباس حيات در تن مى پوشند،و از قبر سر بر مى آورند،و براى محاكمه و حساب در آن دادگاه عجيب حاضر مى گردند،همان گونه كه با يك«صيحه»همگى مردند با يك«نفخه»(دميدن در صور)جان مى گيرند و زنده مى شوند،نه مرگ آنها براى خدا مشكلى دارد،و نه

ص: 100

احياى آنها.

آيه 52

(آيه 52)-سپس مى افزايد:در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد «مى گويند:اى واى بر ما!چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت»؟! (قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا) .

«اين همان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است،و فرستادگان او راست گفتند»! (هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) .

آرى!صحنه آن چنان گويا و وحشت انگيز است كه انسان همۀ مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مى سپرد،و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمى يابد،قبرها را به خوابگاهى تشبيه مى كند،و رستاخيز را به بيدار شدن از خواب،چنانكه كه در حديث معروف نيز وارد شده است:«همان گونه كه مى خوابيد،مى ميريد و همان گونه كه از خواب بر مى خيزيد،زنده مى شويد».

آيه 53

(آيه 53)-سپس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور، مى فرمايد:«آن صيحۀ واحدى بيش نيست،فريادى عظيم بر مى خيزد،ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند» (إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ) .

بنابر اين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زيادى لازم نيست،همان گونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود،صيحۀ اول فرياد مرگ است،و صيحۀ دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار!

آيه 54

(آيه 54)-در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سر بسته گذارده و از آن مى گذرد،و به تشريح سر انجام كار مؤمنان صالح و كافران طالح پرداخته،چنين مى گويد:«امروز به هيچ كس ذرّه اى ستم نمى شود» (فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) .

نه از پاداش كسى كاسته مى شود،و نه كيفر كسى افزون مى گردد،و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.

ص: 101

سپس به بيانى مى پردازد كه در حقيقت دليل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد:«شما جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد» (وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-بهشتيان غرق در مواهب مادى و معنوى!در اينجا به گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته،و قبل از هر چيز روى مسألۀ آرامش خاطر انگشت گذارده،مى گويد:«بهشتيان امروز به نعمتهاى خدا مشغولند»كه از هر انديشه ناراحت كننده بر كنار مى باشند (إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ) .

«و در نهايت سرور و شادى به سر مى برند» (فاكِهُونَ) .

آيه 56

(آيه 56)-بعد از نعمت آرامش خاطر كه خمير مايۀ همۀ نعمتها،و شرط استفاده از همۀ مواهب است،به شرح نعمتهاى ديگر پرداخته،چنين مى گويد:«آنها و همسرانشان در سايه هاى لذت بخش،بر تختها،در خلوتگاهها تكيه كرده اند» (هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ) .

«ازواج»به معنى همسران بهشتى،و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنيا داشتند.

تعبير به«ظلال»(سايه ها)نشان مى دهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده؛آرى!آنها در سايۀ مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور ديگرى دارند.

آيه 57

(آيه 57)-علاوه بر اين«براى آنها ميوۀ بسيار لذت بخشى است،و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود» (لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ) .

و به اين ترتيب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست،و پذيرايى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام مى شود.

آيه58

(آیه58)- اما مهمتر از همه همان مواهب معنوی است که در این آیه به آن اشاره کرده، می فرماید:« برای آنها سلام و تهنیت الهی است، این سخنی است از ناحیهٔ پروردگار رحیم و مهربان آنها»(سَلْامٌ قَوْلَّا مِنْ رَبَّ رَحیمٍ).

ص: 102

اين نداى روح افزا و نشاط بخش و مملوّ از مهر و محبت او چنان روح انسان را در خود غرق مى كند،و به او لذت و شادى و معنويت مى بخشد،كه با هيچ نعمتى برابر نيست،آرى شنيدن نداى محبوب،ندايى آميخته با محبت،و آكنده از لطف، سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور مى كند،كه يك لحظۀ آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد.و چنان آنها را مجذوب مى كند كه از همه چيز جز او غافل مى شوند،و همۀ نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى مى سپارند.

آيه 59

(آيه 59)-چرا پرستش شيطان مى كنيد؟!بخشى از سرگذشت شوق انگيز و پر افتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت،و در اينجا به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان اشاره مى كند.

نخست اين كه در آن روز با خطابى تحقير آميز مخاطب مى شوند و به آنها گفته مى شود:«جدا شويد امروز اى گنهكاران»! (وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ) .

شما بوديد كه در دنيا خود را در صفوف مؤمنان جا زده بوديد و گاه به رنگ آنها در مى آمديد،و از حيثيت و اعتبارشان استفاده مى كرديد،امروز صفوف خود را از آنها جدا سازيد،و در چهرۀ اصلى خود ظاهر شويد!

آيه 60

(آيه 60)-اين آيه به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت اشاره كرده،چنين مى گويد:«آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست»؟ (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ) .

اين اخطار بطور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد،از سوى ديگر اين پيمان در عالم«تكوين»به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است،چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى مى دهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.

از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همۀ انسانها بر توحيد،و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است،و به اين

ص: 103

ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيۀ الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است.

آيه 61

(آيه 61)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفۀ فرزندان آدم است مى فرمايد:آيا من به شما عهد نكردم كه:«مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است» (وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) .

از يك سو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند،چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته.

و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند،و دليلش را اين قرار مى دهد كه «صراط مستقيم همين است»و اين در حقيقت بهترين محرك انسانهاست.

ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه اين جهان سراى اقامت نيست، چرا كه راه را به كسى ارائه مى دهند كه از گذرگاهى عبور مى كند و مقصدى در پيش دارد.

آيه 62

(آيه 62)-باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى افزايد:«او گروه زيادى از شما را گمراه كرد،آيا انديشه نكرديد»؟! (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ) .

آيا نمى بينيد چه بدبختيهايى شيطان بر سر پيروان خود آورده؟آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدّى نمى گيريد؟باز با او طرح دوستى مى ريزيد،و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.

و به گفتۀ شاعر:

كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ؟

آيه63

(آیه63)-آیات گذشته بخشی از سرزنشهای خداوند و گفتگوهای او را به مجرمان در قیامت بازگو کرد، در اینجا همین معنی را در بخش دیگری ادامه می دهد.

ص: 104

آرى!در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد:«اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد»! (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند،ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد.

«امروز در آن وارد شويد،و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد» (اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ) .

آيه 65

(آيه 65)-سپس به گواهان روز قيامت اشاره مى كند،گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جايى براى انكار سخنان آنها نيست،مى فرمايد:«امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم،و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى دادند براى ما شهادت مى دهند» (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آرى!در آن روز،ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند،آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى شوند،و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند،و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند،و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود انسان است،همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده! البته گواهى اعضا مربوط به كفّار و مجرمان است لذا در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«اعضاى پيكر انسان بر ضدّ مؤمن گواهى نمى دهد،بلكه گواهى بر ضدّ كسى مى دهد كه فرمان عذاب بر او مسلّم شده،و اما مؤمن نامۀ اعمالش را به دست راست او مى دهند(و خودش آن را مى خواند)همان گونه كه خداوند متعال فرموده:«آنها كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده شده(با سرفرازى و افتخار) نامۀ اعمال خود را مى خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد».

آيه 66

(آيه 66)-در این آیه اشاره به یکی از عذابهایی میکند که ممکن است خداوند در همین دنیا این گروه مجرم را به آن مبتلا سازد،عذابی دردناک و وحشتزا،

ص: 105

مى فرمايد:«و اگر بخواهيم چشمانشان را محو مى كنيم»! (وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ) .

و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا مى گيرد،«سپس براى عبور از راه، مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند،اما چگونه مى توانند ببينند»؟ (فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّى يُبْصِرُونَ) .

آنها حتى از پيدا كردن راه خانۀ خود عاجز خواهند ماند،تا چه رسد به اين كه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!

آيه 67

(آيه 67)-مجازات دردناك ديگر اين كه:«اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مى كنيم(به مجسمه هايى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى نماييم)به گونه اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب بازگردند» (وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ) .

روشن است كه دو آيۀ فوق مربوط به عذابهاى دنياست.

آيه 68

(آيه 68)-در اين آيه به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى كند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا مى كنند،و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى افكنند،و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همان گونه كه مى تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد بازگرداند،قادر است بر مسألۀ معاد،و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت بازداشتن آنها.

مى فرمايد:«هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم،آيا انديشه نمى كنند»؟ (وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ) .

به راستى روزهايى فرا مى رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى توان تصور كرد.

آيه 69

(آيه 69)-او شاعر نیست،او انذار کنندهٔ زندگان است!گفتیم در این سوره بحث های زنده و جامعی پیرامون اصول اعتقادی توحید،معاد مطرح شده،و در مقطعهای متفاوتی سخن را از یکی به دیگری منتقل می سازدو

ص: 106

در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود،در اين آيه و آيۀ بعد به بحث نبوت باز مى گردد،و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ دندان شكنى و آموزنده اى به آن مى دهد،و آن اتهام شعر و شاعرى است،مى گويد:«ما هرگز شعر به او [ پيامبر]نياموختيم و شايستۀ او نيست»كه شاعر باشد (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ) .

جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود،و زيباييهاى لفظ و معنى و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود،حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى آمدند تا زمزمۀ تلاوت او را در دل شب بشنوند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديدۀ بزرگ،و اغفال مردم از اين وحى آسمانى،زمزمۀ شعر و شاعرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در همه جا سر دادند،كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العادۀ قرآن! اما چرا شايستۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست كه شاعر باشد بخاطر اين كه خط«وحى»از خط«شعر»كاملا جداست،زيرا:

1-معمولا سر چشمۀ شعر تخيل و پندار است،در حالى كه وحى از مبدأ هستى سر چشمه مى گيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.

2-شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد،و دائما در حال دگرگونى است، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3-لطف شعر در بسيارى از موارد در اغراق گوئيها و مبالغه هاى آن است،تا آنجا كه گفته اند:«احسن الشّعر اكذبه؛بهترين شعر دروغ آميزترين آن است»!در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4-سر انجام به تعبير زيباى يكى از مفسران:«شعر»مجموعۀ شوقهايى است كه از زمين به آسمان پرواز مى كند،اما«وحى»مجموعۀ حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى گردد،و اين دو خط كاملا متفاوت است!

ص: 107

البته شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند و از عوارض نامطلوب شعر،خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى دارند.

قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اضافه مى كند:«اين آيات چيزى جز وسيلۀ بيدارى و قرآن آشكار نيست» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ) .

آيه 70

(آيه 70)-«هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و(بر كافران اتمام حجت شود)تا فرمان عذاب بر آنها مسلّم گردد» (لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ) .

آرى!اين آيات«ذكر»است و مايۀ يادآورى و وسيلۀ بيدارى،اين آيات «قرآن مبين»است كه حق را بدون هيچ گونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى كند،و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است.

آيه 71

(آيه 71)-منافع سرشار چهار پايان براى شما:بار ديگر قرآن مجيد به مسألۀ توحيد و شرك باز مى گردد،و ضمن برشمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها،و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا،به ضعف و ناتوانى و بينوايى بتها اشاره كرده،در يك مقايسۀ روشن،حقانيت خط توحيد،و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد.

نخست مى گويد:«آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند» (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-و براى اين كه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند«آنها را رام ايشان ساختيم» (وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ) .

اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه بطور نادر،به فرمان خدا سر به عصيان و طغيان بر مى دارند،چنان خطرناك مى شوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز مى شود،ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند.

«پس هم از آنها مركب راهوار براى خود فراهم مى سازند،و هم از آنها تغذيه

ص: 108

مى كنند» (فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ) .

آيه 73

(آيه 73)-منافع آنها به همين جا ختم نمى شود،بلكه«براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارايى است» (وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ) .

تعبير به«مشارب»اشاره به شيرهايى است كه از چهار پايان مختلف گرفته مى شود،و قسمت مهمى از مواد غذايى انسان از آن و فراورده هاى آن تأمين مى گردد.

«آيا با اين حال شكر اين نعمتها را به جا نمى آورند»؟!شكرى كه وسيلۀ معرفت اللّه و شناخت ولى نعمت است (أَ فَلا يَشْكُرُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-لذا در اين آيه به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد:

«آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند»و مورد حمايت بتان قرار گيرند (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ) .

چه خيال خام و فكر باطلى؟كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران،در كنار خالق زمين و آسمان و بخشندۀ آن همه مواهب قرار دهند،و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟

آيه 75

(آيه 75)-لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند،و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش دوزخ حضور مى يابند» (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ) .

چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند،و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند-حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانۀ حقارت آنها است-و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند،بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.

ص: 109

آيه 76

(آيه 76)-سر انجام در اين آيه به عنوان دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و تقويت روحيۀ او در برابر اين همه كار شكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى،مى فرمايد:

«اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند(كه گاهى تو را شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند)چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى مى دارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما مى دانيم» (فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ) .

نه نيات آنها بر ما پوشيده است،و نه توطئه هاى مخفيانۀ آنها،و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان،همه را مى دانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت.

آيه 77

(آيه 77)-

شأن نزول:

مردى از مشركان به نام«ابىّ بن خلف»يا«امية بن خلف» و يا«عاص بن وائل»قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت:با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد بر مى خيزم،و سخن او را در بارۀ معاد ابطال مى كنم آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد(و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت)و گفت چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند(و كدام عقل آن را باور مى كند).

اين آيه و شش آيۀ بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد،و پاسخ منطقى و دندان شكنى به او و هم فكران او داد.

تفسير:

آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد اين سوره از قرآن مجيد با مسألۀ نبوت آغاز شد،و با هفت آيۀ منسجم كه قويترين بيانات را در بارۀ معاد در بردارد پايان مى يابد.

نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفۀ بى ارزشى بيش نبود مى برد،و او را به انديشه وا مى دارد،مى گويد:«آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او(آن چنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و)مخاصمه كنندۀ آشكارى شد»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ) .

ص: 110

آرى!اين موجود ضعيف و ناتوان آن چنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت«اللّه»برخيزد،و گذشته و آيندۀ خويش را به دست فراموشى بسپارد،و مصداق روشن«خصيم مبين»شود.

آيه 78

(آيه 78)-براى بى خبرى او همين بس كه«او مثلى براى ما زد(و به پندار خودش دليل دندان شكنى پيدا كرد)و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت:چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است»؟! (وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ) .

منظور از ضرب المثل در اينجا بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.

جالب اين كه قرآن مجيد با جملۀ كوتاه«و نسى خلقه»تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده.

مى گويد:اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلال واهى و سستى دست نمى زدى،اى انسان فراموشكار!به عقب بازگرد،و آفرينش خود را بنگر،چگونه نطفۀ ناچيزى بودى،و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد،تو دائما در حال مرگ و معاد هستى،از جمادى مردى نامى شدى،و از جهان نباتات نيز مردى،از حيوان سرزدى،از عالم حيوان نيز مردى،انسان شدى.اما توى فراموشكار همۀ اينها را به طاق نسيان زدى حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟! اين استخوان هر گاه كاملا بپوسد تازه خاك مى شود،مگر روز اول خاك نبودى؟

آيه 79

(آيه 79)-لذا بلافاصله به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار«بگو:كسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد» (قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

و اگر فكر مى كنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گردآورى

ص: 111

كند؟پاسخ آن نيز روشن است«او از هر مخلوقى آگاه است»و تمام ويژگيهاى آنها را مى داند (وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) .

كسى كه داراى چنين«علم»و چنان«قدرتى»است مسألۀ معاد و احياى مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.

آيه 80

(آيه 80)-رستاخيز انرژيها!در ادامۀ بحث پيرامون مسألۀ امكان معاد مى فرمايد:«همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيلۀ آن آتش مى افروزيد»قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ) .

در اين جا تفسير دقيقى وجود دارد كه به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم.-البته تفسيرهاى ديگر را نيز ردّ نمى كنيم.

توضيح اين كه:يكى از كارهاى مهم گياهان مسألۀ«كربن گيرى»از هوا، و ساختن«سلولز نباتى»است.اين سلولز ياخته هاى درختان و گياهان-گاز كربن-را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند،اكسيژن آن را آزاد ساخته،و كربن را در وجود خود نگاه مى دارد،و سپس آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.

ولى مسألۀ مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميايى كه انجام مى يابد يا بايد توأم با جذب انرژى اصلى باشد و يا آزاد كردن آن-دقت كنيد.

بنابر اين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند،طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند،و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.

به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مى شود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد،زيرا بار ديگر«كربن»با«اكسيژن» هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد،و اكسيژن و ئيدروژن(مقدارى آب)

ص: 112

آزاد مى گردد.

و اين كه مى گويند همۀ انرژيها در كرۀ زمين به انرژى آفتاب باز مى گردد يكى از چهره هايش همين است.

اينجاست كه به«رستاخيز انرژيها»مى رسيم،و مى بينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده مى شود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش مى دهد هرگز نابود نشده است،بلكه تغيير چهره داده،و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است،و هنگامى كه يك شعلۀ آتش به چوب خشكيده مى رسد،رستاخيز آنها شروع مى شود،و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه«حشر و نشورش»ظاهر مى گردد،بى آنكه حتى به اندازه روشنايى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد!-باز هم دقت كنيد.

آيه 81

(آيه 81)-او مالك و حاكم بر همه چيز است!بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين،و آفرينش آتش از درخت سبز اين آيه مسأله را از طريق سومى تعقيب مى كند و آن از طريق قدرت بى پايان خداست.

مى فرمايد:«آيا كسى كه آسمانها و زمين را(با آن همه عظمت و عجايب و نظامات شگفت انگيز آفريده)توانايى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟(و آنها را به حيات و زندگى جديدى بازگرداند)آرى مى تواند،و او آفرينندۀ آگاه و داناست» (أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِيمُ) .

آيه 82

(آيه 82)-اين آيه تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت،تأكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است،ايجاد آسمانهاى عظيم،و كرۀ خاكى،با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است.

مى فرمايد:«فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد:

موجود باش!آن هم موجود مى شود»همان گونه كه خدا خواسته (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ

ص: 113

شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيلۀ او ترديد شود؟ آرى!تعلق ارادۀ او به چيزى همان،و موجود شدن آن همان است!و تعبير به «امر»و«قول»و جملۀ«كن»همه توضيحى است براى مسألۀ خلق و ايجاد،و بيانگر تحقق سريع اشيا بعد از تعلق ارادۀ الهى.

آيه 83

(آيه 83)-اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«يس»است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مسألۀ مبدأ و معاد اين بحث را به طرز زيبايى پايان مى دهد.

مى گويد:«پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت اوست و همۀ شما به سوى او باز مى گرديد» (فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

نكته ها:

در اينجا نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانۀ زير كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد است،جلب مى كنيم:

1-اعتقاد به معاد يك امر فطرى است

اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق«فنا»باشد،و از مرگ-هر چند مرگ به موقع-و در پايان عمر لذت برد،در حالى كه مى بينيم قيافۀ مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده،سهل است،با تمام وجودش از آن مى گريزد! كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميايى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر،و دويدن دنبال آب حيات،و اكسير جوانى، و آنچه مايۀ طول عمر است،دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مسألۀ بقا است.

اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟جز يك علاقۀ مزاحم و حد اقل بيهوده و بى مصرف!

ص: 114

فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مى كنيم،ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است،بنابر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد،و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است.

به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد،دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد،همچنين اگر غريزۀ جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانۀ اين است كه جنس مخالفى در خارج هست، و گر نه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست.

از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دوردست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم.

آثارى كه امروز از انسانهاى پيشين-حتى انسانهاى قبل از تاريخ-در دست ما است،مخصوصا طرز دفن مردگان،كيفيت ساختن قبور،و حتى دفن اشيائى همراه مردگان،گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.

يكى از روانشناسان معروف مى گويد:«تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند،زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند،و به اين طريق عقيدۀ خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند.

اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند،هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند،و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است.

به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نمى توان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجۀ يك تلقين و عادت دانست.

ص: 115

از سوى سوم وجود محكمۀ درونى به نام«وجدان»گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است.

هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند، آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست.

و به عكس در برابر گناهان،مخصوصا جنايات بزرگ،احساس ناراحتى مى كند،تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى مى زند و يا خود را تسليم مجازات و چوبۀ دار مى كند،و دليل آن را رهائى از شكنجۀ وجدان مى داند.

با اين حال انسان از خود مى پرسد:چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد،اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟ و به اين ترتيب فطرى بودن مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.

از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.

از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.

و از راه وجود نمونۀ كوچك آن در درون جان انسان.

2-بازتاب معاد در زندگى انسانها

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى،و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر،اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها مى گذارد و به عنوان يك عامل مؤثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها مى تواند مؤثر شود.

اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است،در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد،و نه زر و زور

ص: 116

روى فكر ناظرانش اثر مى گذارد،نه ارائۀ مدارك دروغين در آن فايده اى دارد،و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است.

قرآن مجيد مى گويد:«از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل،و نه كسى به يارى او مى آيد».(بقره48/) و نيز مى گويد:«هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده،اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد،در آن روز همه را براى نجات خويش مى دهد،و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند(مبادا رسواتر شوند)و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت».(يونس54/) و نيز مى خوانيم:«هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است».(ابراهيم51/) به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات:«خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را مى رسد!» به همين دليل در قرآن مجيد سر چشمۀ بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده،آنجا كه مى فرمايد:«بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد».(الم سجده14/) حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده مى شود كه انسان اگر گمانى در بارۀ قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خوددارى مى كند.

چنانكه در بارۀ كم فروشان مى فرمايد:«آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى مبعوث مى شوند».(مطففين4/) حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند،و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينۀ دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند،همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است،مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اين گونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از

ص: 117

طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد امكان پذير نيست.

سربازى كه منطقش اين است: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» ؛بگو:

شما دشمنان در بارۀ ما چه مى انديشيد؟جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار»(يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت)(توبه52/)قطعا سربازى است شكست ناپذير.

چهرۀ مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است،و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند،براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نازيبا نيست،بلكه دريچه اى به جهانى بزرگ،شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان،گشوده شدن درهاى زندان تن،و رسيدن به آزادى مطلق است.

اصولا مسألۀ معاد بعد از مبدأ،خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين است،چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بيند،و با تمام وجودش از آن مى گريزد،چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد.

و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن،و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد.

طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند،بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤمنان على عليه السّلام كه مى فرمايد:«به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر»از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.

و به همين دليل هنگامى كه ضربۀ شمشير جنايتكار روزگار«عبد الرحمن بن ملجم»بر مغز مباركش فرو نشست فرمود:«فزت و ربّ الكعبة؛به خداى كعبه، پيروز و رستگار و راحت شدم!» كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف،آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقواست.

ص: 118

3-دلائل عقلى معاد

گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مى شود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه بطور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود:

الف-برهان حكمت:

اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود،درست به اين مى ماند كه زندگى دوران جنينى را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم.

اگر قانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظۀ تولد خفه مى شدند و مى مردند چقدر دوران جنينى بى مفهوم جلوه مى كرد؟همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سر در گمى وجود خواهد داشت.

زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم؟مدتى خام و بى تجربه باشيم«و تا پخته شود خامى،عمر تمام است!» مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جايى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته! تازه براى چه زندگى مى كنيم؟خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال؟! آيا به راستى اين آسمان گسترده،اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤخرات و اين همه استادان و مربيان و اين همه كتابخانه هاى بزرگ و اين ريزه كاريهايى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته،همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است؟ اينجاست كه آنها كه معاد را قبول ندارند،اعتراف به پوچى اين زندگى مى كنند و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بى معنى را مجاز و يا مايۀ افتخار مى شمرند!

ص: 119

چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟ قرآن مجيد مى گويد:«آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شده ايد و به سوى ما باز نمى گرديد؟»(مؤمنون115/) يعنى؛اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.

آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا مى كند و با حكمت خداوندى سازگار مى شود كه اين جهان را مزرعه اى براى جهان ديگر و گذرگاهى براى آن عالم وسيع و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانيم،همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در كلمات پرمحتوايش در نهج البلاغه فرمود:«اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند و خانۀ تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد،و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد،و محل اندرز است،براى آنكه از آن اندرز گيرد،مسجد دوستان خداست،نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانۀ اولياء حق است».

كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى مى دهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر آن است:«شما نشئۀ اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد چرا متذكر نمى شويد كه از پى آن جهان ديگرى است؟»(واقعه62/)

ب-برهان عدالت:

دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است.

در سازمان تن ما آنچنان نظام عادلانه اى حكمفرماست كه هرگاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ مى دهد سبب بيمارى يا مرگ مى شود،حركات قلب ما، گردش خون ما،پرده هاى چشم ما و جزء جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقيق است كه در كل عالم حكومت مى كند.آيا انسان مى تواند يك وصلۀ ناجور در اين عالم پهناور باشد؟

ص: 120

درست است كه خداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد و در سايۀ آن مسير تكامل را طى كند،ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده كرد،چه مى شود؟اگر ظالمان و ستمگران،گمراهان و گمراه كنندگان با سوء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مى كند؟ درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات مى شوند و به كيفر اعمال خود-يا لااقل قسمتى از آن-مى رسند،اما مسلما چنان نيست كه همۀ مجرمان،همۀ كيفر خود را ببينند،و همۀ پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند،آيا ممكن است اين دو گروه در كفّۀ عدالت پروردگار يكسان باشند؟ به گفته قرآن مجيد:«آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم،چگونه حكم مى كنيد؟»(قلم35/ و 36) و در جاى ديگر مى فرمايد:«آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟»(ص28/) به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همان گونه كه عدم كفايت دادگاه«مكافات اين جهان»و«محكمه وجدان»و«عكس العملهاى گناهان»براى برقرارى عدالت نيز به تنهايى كافى به نظر نمى رسد،بنابر اين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گر نه اصل عدالت تأمين نخواهد شد.

بنابر اين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز،قرآن مجيد مى گويد:«ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت بر پا مى كنيم».(انبياء47/) و نيز مى فرمايد:«در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مى شود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد».(يونس54/)

ج-برهان هدف:

بر خلاف پندار ماديين،در جهان بينى الهى،براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به«تكامل»و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است:«من جنّ

ص: 121

و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند»و در سايۀ عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند.(ذاريات56/) آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تأمين مى گردد؟ بدون شك پاسخ اين سؤال منفى است.

بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند،و حتى در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهايى تأمين شده باشد.

خلاصه اينكه تأمين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مى گيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت.

د-برهان نفى اختلاف:

بى شك همۀ ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج مى بريم،و همه آرزو مى كنيم روزى اين اختلافات برچيده شود در حالى كه همۀ قرائن نشان مى دهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده،و حتى از دلائلى استفاده مى شود كه بعد از قيام حضرت مهدى-عج-آن بر پا كنندۀ حكومت واحد جهانى هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى برچيده نمى شود،و به گفتۀ قرآن مجيد:«يهود و نصارا تا دامنۀ قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند.»(مائده14/) ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت مى برد سر انجام به اختلافات پايان خواهد داد،و چون با وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست،مى دانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سر انجام اين مسأله عملى خواهد شد،و حقايق آنچنان آفتابى مى گردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده مى شود.

جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مسأله تكيه شده است، در يك جا مى فرمايد:«خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى مى كند در آنچه با

ص: 122

هم اختلاف داشتند».(بقره113/) و در جاى ديگر مى فرمايد:«آنها سوگند مؤكد ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز زنده نمى كند،ولى چنين نيست.اين وعدۀ قطعى خداست(كه همۀ آنها را زنده كند)ولى اكثر مردم نمى دانند هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند».(نحل38/ و 39)

4-قرآن و مسألۀ معاد

بعد از مسألۀ توحيد كه اساسى ترين مسأله در تعليمات انبياء است مسألۀ معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اوّل قرار دارد،لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است.

مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست مى شود،و لحن صادقانه كلام چنان است كه همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند.

در بخش اوّل،يعنى استدلالات منطقى،قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه مى كند،چرا كه منكران غالبا آن را محال مى پنداشتند،و معتقد بودند معاد آن هم به صورت«معاد جسمانى»كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است،امكان پذير نيست.

در اين بخش،قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد مى شود،و طرقى كه همه به يك جا ختم مى گردد و آن مسأله«امكان عقلى معاد»است.

گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مى كند،و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد:

«همان گونه كه شما را از آغاز آفريد باز مى گرديد».(اعراف29/) گاه زندگى و مرگ گياهان،و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم مى بينيم

ص: 123

مجسم كرده و در پايان آن مى گويد:رستاخيز شما نيز همين گونه است.

«ما از آسمان آب پر بركتى فرستاديم و به وسيلۀ آن باغهاى سرسبز رويانديم و دانه هاى درو شده...و به وسيلۀ آن سرزمين مرده اى را زنده كرديم،رستاخيز (شما)نيز همين گونه است؟»(ق9/ تا 11) در جاى ديگر مى گويد:«خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت درآورند و آن را به سوى سرزمين مرده رانديم و به وسيلۀ آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيديم،رستاخيز نيز چنين است!»(فاطر9/) گاه مسألۀ قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده،مى گويد:

«آيا نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشد قادر است كه مردگان را زنده كند؟آرى او بر هر چيز تواناست».(احقاف33/) و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او،و قرار گرفتن آتش در دل آب،مطرح كرده،مى گويد:

«آن خدايى مردگان را لباس حيات مى پوشاند كه از درخت سبز براى شما آتش آفريد!»(يس80/) گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم مى سازد و مى گويد:«اى مردم!اگر در رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم،سپس از نطفه، و بعد از علقه(خون بسته شده)سپس از مضغه(پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده)كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بى شكل.هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم(كه بر هر چيز قادريم)و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه مى داريم،سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا مى فرستيم».(حجّ5/) و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى-خوابهايى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد-مانند خواب سيصد و نه سالۀ اصحاب كهف نشان مى دهد،و بعد از شرح جالب و زيبايى پيرامون خواب و بيدارى آنها مى فرمايد:«اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعدۀ رستاخيز

ص: 124

خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست».(كهف21/) اين شش راه مختلف است كه در لا به لاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است.

علاوه بر اين داستان مرغان چهار گانه ابراهيم(بقره260/)و سرگذشت عزير (بقره259/)و داستان كشته اى از بنى اسرائيل(بقره73/)كه هر كدام يك نمونۀ تاريخى براى اين مسأله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر مى كند.

كوتاه سخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهره هاى آن و مقدمات و نتايج آن دارد،و دلائل گويايى كه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده و قانع كننده است كه هر كس كمترين بهره اى از وجدان بيدار داشته باشد تحت تأثير عميق آن قرار مى گيرد.

5-معاد جسمانى

منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مى كند،بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث مى شود،و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است،گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعى از فلاسفۀ پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند،و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است،و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود، آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

ولى عقيدۀ علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبۀ روحانى و جسمانى صورت مى گيرد.در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مى گويند:خداوند جسمى را در اختيار روح مى گذارد،و چون شخصيت انسان به روح اوست اين جسم جسم او محسوب مى شود! در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته،به فرمان خدا جمع آورى مى شود،و لباس حيات نوينى بر آن مى پوشاند،و اين

ص: 125

عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.

شواهد معاد جسمانى در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه بطور يقين مى توان گفت:آنها كه معاد را منحصر در روحانى مى دانند كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند و گر نه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچ گونه ترديد نيست.

همين آياتى كه در آخر سورۀ يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى مى تواند زنده كند؟ و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد:«بگو:همين استخوان پوسيده را خدايى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند».

تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مسألۀ معاد بر سر همين مطلب بود كه:«چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد،دوباره لباس حيات در تن مى كنيم؟»(الم سجده10/) آنها مى گفتند:«چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى بازمى گرديد».(مؤمنون35/) آنها به قدرى از اين مسأله تعجب مى كردند كه اظهار آن را نشانۀ جنون و يا دروغ بر خدا مى پنداشتند.

كافران گفتند:«مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مى يابيد».(سبأ7/ و 8) به همين دليل عموما استدلالات قرآن در بارۀ امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور مى زند،و بيانات ششگانه اى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعاست.

بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان مى كند كه شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد(يس51/-قمر7/)قبرها مربوط به معاد جسمانى است.

داستان مرغهاى چهار گانۀ ابراهيم،و همچنين داستان عزير و زنده شدن او

ص: 126

بعد از مرگ،و ماجراى مقتول بنى اسرائيل،همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.

توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده،همه نشان مى دهد كه معاد هم در مرحلۀ جسم و هم در مرحلۀ روح تحقق مى پذيرد، و گر نه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.

به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند،و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد! علاوه بر اين دلائل نقلى،شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا مى كشد.

6-بهشت و دوزخ

بسيارى چنين مى پندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر.

ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد فاصلۀ زيادى از نظر كيفيت و كميت ميان اين جهان و آن جهان است،حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه مى كنيم باز مقايسۀ كاملى به نظر نمى رسد.

طبق صريح بعضى از روايات در آنجا چيزهايى است كه چشمى نديده و گوشى نشنيده،و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است.

قرآن مجيد مى گويد:«هيچ انسانى نمى داند چه چيزهايى كه مايۀ روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده».(سجده17/) نظامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد.در اينجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر مى شوند ولى در آنجا دست

ص: 127

و پا و حتى پوست تن شهادت مى دهد.(يس65/-فصّلت21/) به هر حال آنچه در بارۀ جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر ما مجسم مى كند،و اصولا الفباى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست و از اينجا به بسيارى از سؤالات در زمينۀ بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده خواهد شد.

همين قدر مى دانيم بهشت كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است،و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها در هر دو جهت.

اما در مورد جزئيات اين دو،قرآن اشاراتى دارد كه ما به آن مؤمن هستيم اما تفصيل آن را تا كسى نبيند نمى داند! «پايان سورۀ يس»

ص: 128

سورۀ صافّات[37]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 182 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود.

بخش اول:بحثى پيرامون گروههائى از ملائكه و فرشتگان خداوند،و در مقابل آنها گروهى از شياطين سركش و سرنوشت آنها را مطرح مى سازد.

بخش دوم:از كفار،و انكارشان نسبت به نبوت و معاد،و عاقبت كار آنها در قيامت سخن مى گويد،و گرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى،و نيز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زيبائيها و شادكاميهاى بهشتيان را شرح مى دهد.

بخش سوم:قسمتى از تاريخ انبياى بزرگى،مانند«نوح»و«ابراهيم» و«اسحاق»و«موسى»و«هارون»و«الياس»و«لوط»و«يونس»را به صورت فشرده و در عين حال بسيار مؤثر و نافذ بازگو مى كند،ولى بحث در بارۀ«ابراهيم»قهرمان بت شكن،مشروحتر آمده است.

بخش چهارم:از يكى از انواع شرك كه مى توان آن را«بدترين نوع شرك» دانست.يعنى؛اعتقاد به رابطۀ خويشاوندى ميان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مى كند.

و سر انجام بخش پنجم كه آخرين بخش اين سوره است،و در چند آيۀ كوتاه مطرح شده،پيروزى لشكر حق را بر لشكر كفر و شرك و نفاق،و گرفتار شدن آنها را در چنگال عذاب الهى،ضمن تنزيه و تقديس پروردگار بيان مى دارد.

ص: 129

فضيلت تلاوت سوره

:در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده است:

«كسى كه سورۀ صافات را بخواند به عدد هر جن و شيطانى ده حسنه به او داده مى شود،و شياطين متمرد از او فاصله مى گيرند،و از شرك پاك مى شود و دو فرشته اى كه مأمور حفظ او هستند در قيامت در بارۀ او شهادت مى دهند كه به رسولان خداوند ايمان داشته است».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«كسى كه سورۀ صافات را در هر روز جمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مى ماند،و هر بلائى در زندگى دنيا از او دفع مى گردد،خداوند وسيعترين روزى را در اختيارش مى گذارد، و او را در مال و فرزندان و بدن،گرفتار زيانهاى شيطان رجيم و گردنكشان عنود نمى سازد،و اگر در آن روز و شب از دنيا برود خداوند او را شهيد مبعوث مى كند، و شهيد مى ميراند،و او را در بهشت با شهدا هم درجه مى سازد».

هدف از تلاوت،انديشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است،و بدون شك كسى كه تلاوت اين سوره را با اين كيفيت انجام دهد هم از شر شياطين محفوظ خواهد ماند،هم از شرك پاك مى گردد،و با داشتن اعتقاد صحيح و اعمال صالح در زمرۀ شهيدان قرار خواهد گرفت.

ضمنا نامگذارى اين سوره به نام«صافّات»به مناسبت آيۀ اول آن است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-فرشتگانى كه آماده انجام مأموريتند:اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود،سوگندهائى انديشه انگيز،كه فكر انسان را همراه خود به جوانب مختلف اين جهان مى كشاند.

درست است كه خداوند از همه راستگويان راستگوتر است،و نيازى به سوگند ندارد،ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.

نخست اين كه:هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند،بنابر اين

ص: 130

سوگندهاى قرآن دليل بر عظمت و اهميت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده.

ديگر اين كه سوگند هميشه براى تأكيد است،و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤكد است.

به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مى كنيم كه به آنها سوگند ياد شده است.

نخست مى فرمايد:«قسم به آنها كه صف كشيده اند و صفوف خود را منظم ساخته اند»! (وَ الصَّافّاتِ صَفًّا) .

آيه 2

(آيه 2)-«همانها كه قويا نهى مى كنند و باز مى دارند» (فَالزّاجِراتِ زَجْراً) .

آيه 3

(آيه 3)-«و آنها كه پى در پى تلاوت ذكر مى كنند» (فَالتّالِياتِ ذِكْراً) .

معروف و مشهور آن است كه توصيفات فوق اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان.

گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آمادۀ فرمانند.

گروههائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مى دارند، و وسوسه هاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مى كنند،و يا مأمور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى رانند و آمادۀ آبيارى سرزمينهاى خشك مى كنند.

و بالاخره گروههائى از فرشتگان كه آيات كتب آسمانى را به هنگام نزول وحى بر پيامبران مى خوانند.

آيه 4

(آيه 4)-اكنون ببينيم اين سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است؟ آيۀ شريفه اين مطلب را روشن ساخته،مى گويد:«معبود شما مسلما يكتاست» (إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ) .

سوگند به آن مقدساتى كه گفته شد بتها همه بر بادند،و هيچ گونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست.

آيه 5

(آيه 5)-سپس می افزاید:«همان پروردگار آسمانها و زمین و آنچه

ص: 131

در ميان آن دو قرار دارد،و پروردگار مشرقها»! (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ) .

خورشيد آسمان در هر روز از سال از نقطه اى غير از نقطۀ روز قبل و بعد طلوع مى كند،و فاصلۀ اين نقاط با يكديگر آنقدر منظم و دقيق است كه حتى يك هزارم ثانيه كم و زياد نمى شود،و هزاران هزار سال است كه نظم«مشارق شمس»بر قرار مى باشد.در طلوع و غروب ستارگان ديگر نيز همين نظام حكمفرماست.

آيه 6

(آيه 6)-پاسدارى آسمان از نفوذ شياطين!در آيات گذشته سخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود و در اينجا از نقطۀ مقابل آنها،يعنى گروههاى شياطين و سرنوشت آنها،سخن مى گويد،و مى تواند مقدمه اى باشد براى ابطال اعتقاد جمعى از مشركان كه شياطين و جن را معبود خود قرار مى دادند.

نخست مى گويد:«ما آسمان نزديك[ پائين]را با ستارگان آراستيم» (إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ) .

به راستى منظرۀ ستارگان آسمان آنقدر زيباست كه هرگز چشم از ديدن آن خسته نمى شود،بلكه خستگى را از تمام وجود انسان بيرون مى كند هر چند اين مسائل در عصر و زمان ما براى شهر نشينانى كه در دود كارخانه ها غوطه ورند، و طبعا آسمانى تاريك و سياه دارند چندان مفهوم نيست،ولى روستانشينان هنوز مى توانند ناظر اين گفتۀ قرآنى يعنى تزيين آسمان با ستارگان درخشان باشند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به محفوظ بودن صحنۀ آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده،مى گويد:«ما آن را از هر شيطان خبيث و عارى از خير و نيكى حفظ كرديم» (وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ) .

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«آنها نمى توانند به(سخنان)فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند(و هرگاه چنين كنند)از هر سو هدف(تيرهاى شهاب)قرار مى گيرند»! (لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ) .

آيه 9

(آيه 9)-آری«تنها به شدت به عقب رانده می شود(و از صاحب آسمان طرد می گردند)و برای آنان مجازاتی دائم است»(دُحُورًا وَلَهُم عَذابُ واصِب).

ص: 132

اشاره به اين كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصۀ آسمان منع و طرد مى شوند بلكه سر انجام گرفتار عذاب دائم نيز مى گردند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصۀ بلند آسمان مى كنند،مى فرمايد:«مگر آنها كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند»و مى سوزاند (إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ) .

«شهاب»در اصل به معنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.

مى دانيم اينها ستاره نيستند،بلكه شبيه ستارگانند،قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فضا پراكنده اند،و هنگامى كه در حوزۀ جاذبۀ زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب مى شوند،و بر اثر سرعت و شدت برخورد آنها با هواى اطراف زمين مشتعل و برافروخته مى شوند.

«ثاقب»به معنى نافذ و سوراخ كننده است،و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آن را سوراخ كرده و آتش مى زند.

آيه 11

(آيه 11)-آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند!قرآن همچنان مسألۀ رستاخيز و مخالفت منكران لجوج را تعقيب مى كند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد:«از آنها بپرس آيا آفرينش(و معاد)آنان سخت تر است يا آفرينش فرشتگان»و آسمانها و زمين (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا) .

آرى«ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم»! (إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ) .

گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند،آفرينش ما از آن مهمتر است.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:آفرينش انسانها در مقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست،چرا كه مبدأ آفرينش

ص: 133

انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است.

زيرا مبدأ آفرينش انسان نخست«خاك»بود سپس با«آب»آميخته شد،كم كم به«صورت لجن بدبوئى»درآمد و بعد به صورت«گل چسبنده اى»شد و با اين بيان ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد جمع مى شود.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«تو از(انكار آنها نسبت به معاد)تعجب مى كنى ولى آنها(معاد را)مسخره مى كنند» (بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ) .

تو آنقدر با قلب پاكت مسأله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو مى روى،و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.

آيه 13

(آيه 13)-عامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست،بلكه لجاجت و عناد است،لذا«هنگامى كه به آنها يادآورى شود(يادآورى دلائل معاد و مجازات الهى)هرگز متذكر نمى گردند»و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-حتى از اين بالاتر«هرگاه معجزه اى(از معجزات تو)را ببينند(نه تنها به سخريه و استهزا مى پردازند بلكه)ديگران را نيز به مسخره كردن وا مى دارند»! (وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-«و مى گويند:اين فقط سحر آشكارى است»و نه چيز ديگر! (وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ) .

آيه 16

(آيه 16)-آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم؟قرآن همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد.

نخست استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند:آنها مى گفتند:«آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد»؟! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

آيه 17

(آيه 17)-و از اين بالاتر اين كه«و آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند»؟! (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) .

همانها كه جز مشتى استخوان پوسيده،يا خاكهاى پراكندۀ وجودشان باقى

ص: 134

نمانده است،چه كسى مى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند؟ اما اين كوردلان فراموش كرده بودند كه روز نخست همه خاك بودند،و از خاك آفريده شدند،اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود،و اگر در قابليت خاك مردد بودند،آن هم يك بار به ثبوت رسيده بود.

آيه 18

(آيه 18)-سپس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته،به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:«به آنها بگو:آرى(همۀ شما،و نياكانتان مبعوث مى شويد)در حالى كه ذليل و خوار و كوچك خواهيد بود»؟! (قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ) .

آيه 19

(آيه 19)-گمان مى كنيد زنده كردن شما و همۀ پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است،و عمل مهم سنگينى مى باشد؟نه«تنها يك صيحۀ عظيم (از ناحيۀ مأمور پروردگار زده مى شود)ناگهان همه(از قبرها برمى خيزند،و جان مى گيرند و با چشم خود صحنۀ محشر را كه تا آن روز تكذيب مى كردند)نگاه مى كنند»! (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-اينجاست كه نالۀ اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانۀ ضعف و زبونى و بيچارگى آنهاست بر مى خيزد،«و مى گويند:اى واى بر ما اين روز جزاست»! (وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ) .

آرى!هنگامى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى،و شهود و قضات اين دادگاه،و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند و با تمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند،اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند.

آيه 21

(آيه 21)-اینجاست که از ناحیه خداوند یا فشتگان او به آنها خطتب می شود آری«امروز همان روز جدائی است که شما آن را تکذیس می کردید»(هذا یَومُ الفَصلِ الَّذی کُنتُم بِه تُکَذَّبِونَ).جدائی حق از باطل،جدائی صفوف بدکاران از

ص: 135

نيكوكاران،و روز داورى پروردگار بزرگ.

طبيعت اين دنيا آميزش و اختلاط حق و باطل است،در حالى كه طبيعت رستاخيز جدائى اين دو از يكديگر مى باشد.

آيه 22

(آيه 22)-سپس خداوند به فرشتگانى كه مأمور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد:«ظالمان و هم رديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد» (احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ) .

آيه 23

(آيه 23)-آرى آنچه را«جز خدا(مى پرستيدند)حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد»! (مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ) .

آرى!يك روز به سوى«صراط مستقيم»هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند،اما امروز بايد به«صراط جحيم»هدايت شوند و مجبورند بپذيرند!اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.

آيه 24

(آيه 24)-دانستيم كه فرشتگان مجازات،ظالمان و همفكران آنها را به ضميمۀ بتها و معبودان دروغين يك جا كوچ مى دهند و به سوى جادۀ جهنم هدايت مى كنند.

در ادامۀ اين سخن قرآن مى گويد:در اين هنگام خطاب صادر مى شود«آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند» (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ) .

آرى!در اين كه پيرامون چه چيز سؤال مى شود؟در روايت معروفى كه از طرق اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است كه از«ولايت على عليه السّلام سؤال مى شود».

ولى اين يك مصداق روشن است،چرا كه در آن روز از همه چيز سؤال مى شود،از عقائد،از توحيد،و ولايت،از گفتار و كردار،و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است.

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال این دوزخیان بینوا که به مسیر جهنم هدایت می شوند دستشان از همه جا بریده و کوتاه می گردد،در این هنگام به آنها گفته می شود شما که در دنیا در مشکلات به هم پناه می بردید،و از یکدیگر کمک می گرفتید«چرا در اینجا از هم یاری نمی طلبید»؟!(مالَکُم لا تَناصَرُونَ).

ص: 136

آرى!تمام تكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته است،نه از يكديگر مى توانيد كمك بگيريد،و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند،كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه مى افزايد:«بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند»و قدرت هيچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ) .

آيه 27

(آيه 27)-اينجاست كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد گناه خويش را به گردن ديگرى بيندازد،دنباله روان،رؤسا و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند،و پيشوايان پيروان خود را،و در اين حال«رو به يكديگر كرده و از هم مى پرسند...» (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-پيروان گمراه به پيشوايان گمراه كننده خود«مى گويند:(شما رهبران گمراهى بوديد كه به ظاهر)از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد»اما جز فريب چيزى در كارتان نبود! (قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ) .

ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم،آرى تمام گناهان ما به گردن شما است،ما جز حسن نيت و پاكدلى سرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!

آيه 29

(آيه 29)-به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ «مى گويند:شما خودتان اهل ايمان نبوديد»تقصير ما چيست! (قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) .

اگر مزاج شما آمادۀ انحراف نبود،اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا به سراغ ما مى آمديد؟چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همين كه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد؟پس معلوم مى شود عيب در خود شماست،برويد و خودتان را ملامت كنيد!

آيه 30

(آيه 30)-دلیل ما روشن است«ما هیچ گونه سلطه ای بر شما نداشتیم»

ص: 137

و زور و اجبارى در كار نبود! (وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ) .

«بلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد»و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ) .

و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده است،سپس از او بيزارى مى جويد.

حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند.

آيه 31

(آيه 31)-لذا اين گفتگوها به جايى نمى رسد،و سر انجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مى كنند،مى گويند:«اكنون فرمان پروردگارمان بر همۀ ما مسلّم شده(و حكم عذاب در بارۀ همه صادر گرديده)و همگى از عذاب او مى چشيم» (فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنّا لَذائِقُونَ) .

شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است،و ما هم گمراه و گمراه كننده.

آيه 32

(آيه 32)-«ما شما را گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم» (فَأَغْوَيْناكُمْ إِنّا كُنّا غاوِينَ) .

بنابر اين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟

آيه 33

(آيه 33)-سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان:به دنبال بيان مخاصمۀ پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گذشته آمد،در اين آيه سرنوشت هر دو گروه را يك جا بيان كرده،و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان.

نخست مى فرمايد:«همۀ آنها[ پيشوايان و پيروان گمراه]در آن روز در عذاب الهى مشتركند» (فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ) .

البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست،چرا كه مسلما كسى كه مايۀ انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات،همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.

آيه 34

(آيه 34)-سپس برای تأکید بیشتر می افزاید:«ما این گونه با مجرمان رفتار

ص: 138

مى كنيم» (إِنّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ) .

اين سنّت هميشگى ماست،سنتى كه از قانون عدالت نشأت گرفته است.

آيه 35

(آيه 35)-در اين آيه به بيان ريشۀ اصلى بدبختى آنها پرداخته،مى گويد:

«آنها چنان بودند كه وقتى كلمۀ توحيد و لا اله الا اللّه به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند» (إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ) .

آرى!ريشه تمام انحرافات آنها تكبر و خود بر تر بينى،و زير بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن،و به همه چيز غير از آن با ديدۀ تحقير نگريستن بود.

آيه 36

(آيه 36)-ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى آوردند «و پيوسته مى گفتند:آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم»؟! (وَ يَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ) .

شاعرش مى ناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مى برد كه گوئى موزونترين اشعار را مى سرايد،در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود،و مجنونش مى خواندند به خاطر اين كه رنگ محيط به خود نمى گرفت،و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود،كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است،در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

آيه 37

(آيه 37)-سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى افزايد:«چنين نيست،او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است» (بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ) .

محتواى سخنان او از يك سو،و هماهنگى آن با دعوت انبيا از سوى ديگر دليل صدق گفتار اوست.

آيه 38

(آيه 38)-«اما شما(اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان)بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد» (إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ) .

آيه 39

(آيه 39)-ولی گمان نکنید که خداوند انتقامجو است و می خواهد انتقام

ص: 139

پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما«جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد» (وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

در حقيقت همان اعمال شماست كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شكنجه و آزار مى دهد.

آيه 40

(آيه 40)-اين آيه كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنا كرده،مى گويد:«جز بندگان مخلص پروردگار(كسانى كه خدا آنها را خالص كرده است)كه از همۀ اين كيفرها به دور و بركنارند» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

آرى!تنها اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمى شوند،بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بى حساب پاداش مى گيرند.

آيه 41

(آيه 41)-گوشه اى از نعمتهاى بهشتى:در آيۀ قبل سخن از (عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) به ميان آمد،در اينجا مواهب و نعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد،بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد.

نخست مى گويد:«براى آنان[ بندگان مخلص]روزى معين و ويژه اى است» (أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ) .

اين جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درك جلوه هاى ذات پاك حق،و سرمست شدن از بادۀ طهور عشق اوست،همان لذتى كه تا كسى نبيند نمى داند.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به بيان نعمتهاى ديگر بهشتى پرداخته،آن هم نعمتهايى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود،مى گويد:«ميوه ها(ى گوناگون پر ارزش) و آنها گرامى داشته مى شوند...» (فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ) .و به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.

آيه 43

(آيه 43)-از نعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مى آيد،مى فرمايد:جايگاه آنها«در باغهاى(سرسبز) و پر نعمت بهشت است» (فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها

ص: 140

حاضر است.

آيه 44

(آيه 44)-و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و با صفاست،در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده، مى گويد:«بهشتيان در حالى كه بر تختها رو به روى يكديگر تكيه زده اند» (عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ) .

آيه 45

(آيه 45)-در پنجمين مرحله از بيان مواهب بهشتيان،سخن از نوشابه و شراب طهور آنهاست،مى فرمايد:«و گرداگردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند» (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) .

اين ظرفها در گوشه اى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند،بلكه به مقتضاى تعبير (يُطافُ عَلَيْهِمْ) گرد آنها مى گردانند!

آيه 46

(آيه 46)-سپس به توصيفى از آن شراب طهور پرداخته،مى گويد:«شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان» (بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ) .

شرابى پاك،خالى از رنگهاى شيطانى،سفيد و شفاف.

آيه 47

(آيه 47)-از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در اين آيه با ذكر جملۀ كوتاه و گويائى همۀ اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مى شويد و مى گويد:«شرابى كه نه در آن مايۀ تباهى عقل است،و نه از آن مست مى شوند» (لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ) .

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

آيه 48

(آيه 48)-و سر انجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده،مى گويد:«نزد آنها همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ) .

آيه 49

(آيه 49)-ر این آیه توصیف دیگری برای همین همسران بهشتی بیان کرده و پاکی و قداست آنها را با این عبارت بیان می کند:«گویی(از لطافت و سفیدی)همچون تخم مرغهایی هستند که(در زیر بال و پر مرغ)پنهان مانده»و دست انسانی

ص: 141

هرگز آن را لمس نكرده است! (كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ) .

مواهب گوناگونى كه در بارۀ بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و معنوى است،گر چه حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست از اهل دنيا مكتوم خواهد بود،جز اين كه بروند و ببينند و دريابند!

آيه 50

(آيه 50)-جستجو از دوست جهنّمى!بندگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند،ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشتۀ خود و دوستان دنيا مى افتند،همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است،مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.

آرى!در حالى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند «بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى پرسند...» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 51

(آيه 51)-ناگهان«يكى از آنها(خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و)مى گويد:من همنشينى(در دنيا)داشتم...»! (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ) .

آيه 52

(آيه 52)-متأسفانه او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت،«او پيوسته مى گفت:آيا(به راستى)تو اين سخن را باور كرده اى...» (يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ) .

آيه 53

(آيه 53)-«كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم(بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد»من كه اين سخنان را باور ندارم! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَدِينُونَ) .

اى دوستان!كاش مى دانستم الآن او كجاست؟و در چه شرائطى است؟ آه جاى او در ميان ما خالى است!

آيه 54

(آيه 54)-سپس«مى افزايد:(اى دوستان!)آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد»! (قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-اینجاست که نگاهی(به سوی دوزخ)می کند ناگهان او را در

ص: 142

ميان دوزخ مى بيند»! (فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ) .

آيه 56

(آيه 56)-او را مخاطب ساخته«مى گويد:به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز)به هلاكت بكشانى»! (قالَ تَاللّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ) .

آيه 57

(آيه 57)-چيزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد،و مرا به همان خط انحرافى كه در آن بودى وارد كنى«و اگر(لطف الهى يار من نشده بود و)نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان(در دوزخ)بودم»! (وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ) .

اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد،و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.

آيه 58

(آيه 58)-سپس به ياران خود مى گويد:اى دوستان!«آيا ما هرگز نمى ميريم»و در بهشت جاودانه خواهيم بود؟ (أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ) .

آيه 59

(آيه 59)-«و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد،و ما هرگز عذاب نخواهيم شد» (إِلاّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) .

آيه 60

(آيه 60)-به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤكد به انواع تأكيدات پايان داده،مى گويد:«راستى اين همان پيروزى بزرگ است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟

آيه 61

(آيه 61)-و سر انجام خداوند بزرگ با يك جملۀ كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده،مى فرمايد:«براى مثل اين بايد،عمل كنندگان عمل كنند»و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ) .

چه تعبير زيبائى!مى گويد:تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند، براى بهشتى مملو از لذات روحانى،و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد،و همنشينى دوستان باصفايش غمى بر دل نمى گذارد.

ص: 143

آيه 62

(آيه 62)-گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان:بعد از بيان نعمتهاى روح بخش و پر ارزش بهشتى،به بيان عذابهاى دردناك و غم انگيز دوزخى مى پردازد،و آن چنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد.

نخست مى فرمايد:«آيا اين(نعمتهاى جاويدان بهشتى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز)زقوم»؟! (أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ) .

واژۀ«شجره»هميشه به معنى«درخت»نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا«گياه»است.

آيه 63

(آيه 63)-سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته،مى گويد:«ما آن را مايۀ درد و رنج ظالمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمِينَ) .

اشاره به اين كه آنها هنگامى كه نام«زقوم»را شنيدند به سخريه و استهزا پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.

آيه 64

(آيه 64)-سپس مى افزايد:«آن درختى است كه در قعر جهنم مى رويد» (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ) .

ولى اين ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند:مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد؟آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ گويا آنها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان(آخرت) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد.

آيه 65

(آيه 65)-سپس مى افزايد:«شكوفۀ آن مانند سرهاى شياطين است»! (طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ) .

اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهرۀ تنفر آميز آن است.

آيه 66

(آيه 66)-سر انجام قرآن مى گويد:آنها[ مجرمان]از آن مى خورند و شكمها را از آن پر مى كنند»! (فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) .

اين همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد،خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايۀ سوزندگى

ص: 144

و تورم است،آن هم خوردن به مقدار زياد،عذابى است دردناك.

آيه 67

(آيه 67)-بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است، «سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند» (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ) .

آيه 68

(آيه 68)-آن غذاى دوزخيان،و اين هم نوشابۀ آنان،اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند،قرآن مى گويد:«سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است»! (ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ) .

آيه 69

(آيه 69)-در اين آيه قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جملۀ كوتاه و پر معنى بيان مى كند،مى گويد:«چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند» (إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ) .

آيه 70

(آيه 70)-اما«با اين حال بسرعت به دنبال آنان كشانده مى شوند» (فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ) .

اشاره به اين كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته اند كه گوئى آنها را بسرعت و بى اختيار به دنبالشان مى دوانند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است.

آيه 71

(آيه 71)-اقوام گمراه پيشين:از آنجا كه مسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مكان ندارد قرآن به تعميم و گسترش آن مى پردازد،و ضمن چند آيۀ كوتاه و فشرده زمينه را براى شرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين-كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است- فراهم مى سازد.

نخست مى فرمايد:«قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند» (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 72

(آيه 72)-سپس اضافه مى كند:گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود،«ما در ميان آنها انذار كنندگانى فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ) .

پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند،و آنها را به مسؤوليتهايشان آشنا مى ساختند.

ص: 145

آيه 73

(آيه 73)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى گويد:«اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد»؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ) .

آيه 74

(آيه 74)-و در اين آيه به عنوان يك استثنا مى فرمايد:«مگر بندگان مخلص خدا» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گرفتار كرديم،و هلاك نموديم،جز بندگان با ايمان و مخلص كه از اين مهلكه جان سالم به در بردند.

آيه 75

(آيه 75)-گوشه اى از داستان نوح:از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سر بسته به آن اشاره شده بود، نخست از«نوح»شيخ الانبيا و نخستين پيامبر اولوا العزم شروع مى كند،و قبل از هر چيز به دعاى پر سوز او هنگامى كه از هدايت قومش مأيوس شد اشاره كرده، مى فرمايد:«و نوح ما را خواند(و ما دعاى او را اجابت كرديم)و چه خوب اجابت كننده اى هستيم» (وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ) .

اين دعا ممكن است اشاره به همان دعايى باشد كه در سورۀ نوح آيۀ 26 و 27 آمده است«نوح گفت:پروردگارا!احدى از كافران را بر روى زمين مگذار،چرا كه اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند...»

آيه 76

(آيه 76)-و لذا در اين آيه بلا فاصله مى فرمايد:«و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

اين اندوه بزرگ ممكن است اشاره به سخريه هاى قوم كافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد،و يا اشاره به تكذيبهاى پى در پى اين قوم لجوج.

آيه 77

(آيه 77)-سپس مى افزايد:«و فرزندانش را همان بازماندگان(روى زمين) قرار داديم» (وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ) .

آيه 78

(آيه 78)-به علاوه ذکر خیر و ثنا جمیل«و نام نیک او را در میان امتهای

ص: 146

بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

از او به عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان ياد مى كنند،و او را «شيخ الانبياء»مى نامند.

آيه 79

(آيه 79)-«سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان» (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) .

آيه 80

(آيه 80)-و براى آن كه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد،مى افزايد:

«ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم»! (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 81

(آيه 81)-«چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

در حقيقت مقام عبوديت و بندگى و همچنين ايمان توأم با احسان و نيكوكارى كه در دو آيۀ اخير آمده،دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود كه اگر اين برنامه از ناحيۀ ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا كه الطاف پروردگار جنبۀ شخصى و خصوصى ندارد.

آيه 82

(آيه 82)-در اين آيه با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و كينه توز را بيان كرده،مى گويد:«سپس ديگران[ دشمنان او]را غرق كرديم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ) .

از آسمان سيلاب آمد،و از زمين آب جوشيد،و سر تا سر كرۀ زمين به اقيانوس پر تلاطمى مبدل شد!كاخهاى بيدادگران را درهم كوبيد،و جسدهاى بى جانشان بر صفحۀ آب باقى ماند!

آيه 83

(آيه 83)-طرح جالب بت شكنى ابراهيم!به دنبال گوشه هايى از تاريخ پر ماجراى نوح در اينجا بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم را ذكر مى كند.

نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند داده، مى فرمايد:«و از پيروان نوح ابراهيم بود» (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ) .

او در همان خط توحيد و عدل،در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى داشت،كه انبيا همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند.

ص: 147

آيه 84

(آيه 84)-بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته،مى فرمايد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد» (إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) .

جالبترين تفسير را براى«قلب سليم»امام صادق عليه السّلام بيان فرموده در آنجا كه مى خوانيم:«قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد».

در بارۀ اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايۀ نجات روز قيامت شمرده،چنانكه در سورۀ شعراء آيۀ 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم(ع)مى خوانيم:«روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند،جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد».

آيه 85

(آيه 85)-آرى!ابراهيم با قلب سليم و روح پاك و اراده اى نيرومند و عزمى راسخ مأمور مبارزه با بت پرستان شد،و از پدر(عمو)و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه به پدر و قومش گفت:اينها چيست كه مى پرستيد»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ) .

حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟عقلتان كجاست؟!

آيه 86

(آيه 86)-سپس اين تعبير را كه توأم با تحقير آشكار بتها بود با جملۀ ديگرى تكميل كرد و گفت:«آيا غير از خدا(كه بر حق است)به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد»؟ (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُرِيدُونَ) .

آيه 87

(آيه 87)-سر انجام سخنش را با جملۀ كوبندۀ ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت:«شما در بارۀ پروردگار عالميان چه گمان مى بريد»؟! (فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

روزى او را مى خوريد،مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده،با اين حال موجودات بى ارزشى را همرديف او قرار داده ايد.

آيه 88

(آيه 88)-ر تواریخ و تفاسیر آمده است که بن پرستان بابل هر سال مراسم

ص: 148

عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود،سپس دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.

لذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند«او نگاهى به ستارگان افكند...» (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ) .

آيه 89

(آيه 89)-«پس گفت:من بيمارم»و با شما به مراسم جشن نمى آيم! (فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ) .و به اين ترتيب عذر خود را خواست!

آيه 90

(آيه 90)-«آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند»و بسرعت دور شدند (فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ) .

آيه 91

(آيه 91)-به اين ترتيب ابراهيم(ع)تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند،ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد،برق شوق در چشمانش نمايان گشت،لحظاتى را كه از مدتها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بتها برود،و ضربۀ سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفتۀ بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قرآن مى گويد:او وارد بتخانه شد«مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و از روى تمسخر گفت:چرا(از اين غذاها)نمى خوريد»! (فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ) .

آيه 92

(آيه 92)-سپس افزود:اصلا«چرا سخن نمى گوئيد»؟چرا لال و دهن بسته هستيد! (ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ) .

آيه 93

(آيه 93)-«سپس به سوى آنها رفت(آستين را بالا زد تبر را به دست گرفت) و ضربه اى محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد»و جز بت بزرگ،همه را درهم شكست (فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ) .

و چيزى نگذشت كه از آن بتخانۀ آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت.

آيه 94

(آيه 94)-بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند،چه منظرهٔ وحشتناک و بهت آوری!لحظاتی چند مات و مبهوت،خیره خیره به آن ویرانه نگاه

ص: 149

كردند.سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد...چه كسى اين كار را كرده؟كدام ستمگر؟! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد،به نام ابراهيم«آنها با سرعت به او روى آوردند» (فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ) .

آيه 95

(آيه 95)-نقشه هاى مشركان شكست مى خورد:سر انجام ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند.او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضيح دهد.

قرآن شرح اين ماجرا را در سورۀ انبيا بيان كرده و در اينجا تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمينۀ باطل بودن بت پرستى است مى گويد:ابراهيم«گفت:آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد»؟! (قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ) .آيا هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟

آيه 96

(آيه 96)-معبود بايد خالق انسان باشد نه مخلوق او،اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد:«خداوند هم شما را آفريده،و هم بتهائى را كه مى سازيد» (وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ) .

آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از اوست،بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.

اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.

آيه 97

(آيه 97)-ولى مى دانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده اند،و چون پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند با منطق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند،تكيه بر قدرت خويش كردند«گفتند:

بناى مرتفعى براى او بسازيد(و در ميان آن آتش بيفروزيد)و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد»! (قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ) .

آيه 98

(آيه 98)-در اینجا قرآن به ریزه کاریها و جزئیات این مساله که در سورهٔ انبیا

ص: 150

آمده است اشاره نمى كند،تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند:«آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند،ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختيم» (فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ) .

آيه 99

(آيه 99)-ابراهيم(ع)از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد،و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مى ديد تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت «و گفت:من به سوى پروردگارم مى روم،او مرا هدايت خواهد كرد» (وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ) .

بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك و سرزمين انبيا مهاجرت به سوى خداست.

آيه 100

(آيه 100)-و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بود،فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامه هاى نيمه تمامش را به پايان برساند،اينجا بود كه عرض كرد:«پروردگارا!به من از صالحان[ فرزندان صالح]ببخش» (رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّالِحِينَ) .

خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد،و فرزندان صالحى همچون«اسماعيل» و«اسحاق»به او مرحمت فرمود.

آيه 101

(آيه 101)-ابراهيم در قربانگاه!در اينجا سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده،مى گويد:«پس ما او[ ابراهيم]را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم» (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ) .

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است؛بشارت تولد فرزندى پسر،و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى،و بشارت به صفت والاى حلم.

آيه 102

(آيه 102)-سر انجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را روشن ساخت،دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در اينجا قرآن مى گويد:«پس هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد» (فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ) .

ص: 151

يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

به هر حال به گفتۀ جمعى از مفسران،فرزندش در آن وقت سيزده ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشأن است،در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم كه بارها از كورۀ داغ امتحان الهى سرفراز بيرون آمده بود،اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.

ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آمادۀ اين كار كند،رو به سوى او كرد و«گفت:

پسرم!من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم،نظر تو چيست»؟! (قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى) .

فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود،با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد،و با صراحت و قاطعيت«گفت:پدرم هر دستور دارى اجرا كن» (قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ) .

و از ناحيۀ من فكر تو راحت باشد كه«به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت» (سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ) .

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است؛از يك سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سيزده ساله مطرح مى كند و براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود،از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد.

و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحلۀ اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

آيه 103

(آيه 103)-در این میان چه ها گذشت؟قرآن از شرح آن خودداری کرده،و تنها روی نقاط حساس این ماجرای عجیب انگشت می گذارد.

ص: 152

بعضى نوشته اند:فرزند فداكار براى اين كه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند،گفت:پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم،مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان!كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من(و بر تو) آسانتر باشد! پدرم!قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود،چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آنگاه افزود:سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى اوست،چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت،و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

لحظه هاى حساسى فرارسيد؛ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد،و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند.

قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد:«هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد...» (فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ) .

ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و با سرعت و قدرت كارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود،اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد!....

ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت درآورد ولى باز كارگر نيفتاد.

آرى!ابراهيم«خليل»مى گويد:ببر!اما خداوند«جليل»فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

آيه 104

(آيه 104)اینجاست که قرآن با یک جملهٔ کوتاه و پر معنی به همهٔ انتظلر ها پایان داده،می گوید:در این هنگام«او را ندا دادیم که:ای ابراهیم!»(وَنادَیناهُ اَن یا اِبراهیمُ).

ص: 153

آيه 105

(آيه 105)-«آن رؤيا را تحقق بخشيدى»و به مأموريت خود عمل كردى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا) .

«ما اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم،و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود.

آيه 106

(آيه 106)-سپس مى افزايد:«اين مسلما همان امتحان آشكار است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ) .

ذبح كردن فرزند با دست خود،آن هم فرزندى برومند و لايق،براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده،كار ساده و آسانى نيست.

و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود،كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.

آيه 107

(آيه 107)-اما براى اين كه برنامۀ ابراهيم ناتمام نماند،و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود،خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم«حج»و سرزمين«منى»از خود بگذارد،چنانكه قرآن مى گويد:«ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم» (وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) .

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته،و الآن در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارند.

آيه 108

(آيه 108)-نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود،بلكه خاطرۀ آن را جاويدان ساخت،چنانكه در اين آيه مى گويد:«و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

آيه 109

(آيه 109)-«سلام بر ابراهيم»آن بندۀ مخلص و پاكباز (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ) .

آيه 110

(آيه 110)-آری«این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم»(کَذلِکَ نَجزِی المُحسِنینَ). پاداشی به عظمت دنیا،پاداشی جاودان در سراسر زمان،پاداشی

ص: 154

در خور سلام و درود خداوند بزرگ!

ذبيح اللّه كيست؟

آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح«اسماعيل»بوده است.

روايات بسيارى نيز در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح «اسماعيل»بوده است نه اسحاق.

آيه 111

(آيه 111)-ابراهيم بندۀ مؤمن خدا:اين آيه و دو آيۀ بعد آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم و فرزندانش را در اينجا تعقيب و تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«او از بندگان با ايمان ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همۀ هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يك جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.

آيه 112

(آيه 112)-سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد:

مى فرمايد:«ما او را به اسحاق-پيامبرى از شايستگان-بشارت داديم» (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 113

(آيه 113)-و در اين آيه،سخن از بركتى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت،مى فرمايد:«ما به او و اسحاق بركت داديم» (وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ) .

بركت در همه چيز،در عمر و زندگى،در نسلهاى آينده،در تاريخ و مكتب و در همه چيز.

اما براى اين كه توهّم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبۀ نسب و قبيله اى دارد بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است،در آخر آيه مى افزايد:«و از دودمان آن دو،افرادى بودند نيكوكار و افرادى(كه به خاطر عدم ايمان)آشكارا به خود ستم كردند» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ) .

و به اين ترتيب آيۀ فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از

ص: 155

فرزندان انبيا هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست، مگر اين كه در سايۀ پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

آيه 114

(آيه 114)-مواهب الهى بر موسى و هارون:در اينجا به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به«موسى»و برادرش«هارون»اشاره شده،نخست مى گويد:«ما به موسى و هارون منت بخشيديم»و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم (وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ) .

آيه 115

(آيه 115)-در نخستين مرحله مى فرمايد:و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم» (وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

چه اندوهى از اين بزرگتر كه بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟پسرانشان را سر مى بريدند،و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وا مى داشتند.

آيه 116

(آيه 116)-در مرحلۀ دوم مى فرمايد:«و آنها(موسى و هارون و بنى اسرائيل) را يارى كرديم تا(بر دشمنان خود)پيروز شدند» (وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ) .

در آن روز كه لشكر خونخوار فرعونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد،بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح كافى بودند،اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد،فرعونيان را در ميان امواج دفن كرد،و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروت و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.

آيه 117

(آيه 117)-در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده،مى گويد:«ما به آن دو كتاب روشنگر داديم» (وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ) .

آرى«تورات»كتاب مستبين يعنى كتاب روشنگر بود،و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بنى اسرائيل در آن روز پاسخ مى گفت،همان گونه كه در آيۀ 44 سورۀ مائده نيز مى خوانيم:«ما تورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى».

ص: 156

آيه 118

(آيه 118)-در مرحلۀ چهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى-موهبت هدايت به صراط مستقيم-اشاره كرده،مى گويد:«و آن دو را به راه راست هدايت نموديم» (وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) .

همان راه راست و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج كه راه انبيا و اوليا است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.

آيه 119

(آيه 119)-در پنجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته،مى گويد:«و نام نيكشان را در اقوام بعد باقى گذارديم»تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند،و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ) .

آيه 120

(آيه 120)-در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد:«سلام بر موسى و هارون» (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ) .

سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان،در اعتقاد و مكتب،و در خط و مذهب است.

سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.

آيه 121

(آيه 121)-و در هفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته،مى گويد:آرى!«ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود،آنها محسن بودند،مؤمن و مخلص و فداكار و نيكوكار،و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.

آيه 122

(آيه 122)-سر انجام در اين آيه به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و نوح قبل از آن آمد،مى گويد:«آن دو(موسى و هارون)از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

ايمان است كه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مى سازد كه به سراغ احسان و نيكوكارى و پاكى و تقوا مى رود.

ص: 157

آيه 123

(آيه 123)-پيامبر خدا الياس در برابر مشركان:چهارمين سرگذشتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از«الياس»است، مى فرمايد:«و الياس از رسولان(ما)بود» (وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 124

(آيه 124)-سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه به قومش گفت:آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ) .

آيه 125

(آيه 125)-در اين آيه با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مى گويد:«آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين آفريدگارها را رها مى سازيد»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ) .

گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به بيست زراع مى رسيد! و چهار صورت داشت،و خدمۀ او بالغ بر چهار صد نفر بود!

آيه 126

(آيه 126)-به هر حال«الياس»اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد:«خدائى(را رها مى كنيد)كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست» (اللّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ) .

مالك و مربى همۀ شما او بوده و هست،هر نعمتى داريد از اوست،و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است،غير از او نه سر چشمۀ خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.

آيه 127

(آيه 127)-اما اين قوم خيره سر و خودخواه گوش به اندرزهاى مستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند،«و به تكذيب او برخاستند» (فَكَذَّبُوهُ) .

خداوند هم مجازات آنها را در يك جملۀ كوتاه بيان كرده،مى فرمايد:«ولى به يقين همگى(در دادگاه عدل الهى)احضار مى شوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ) .

و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.

آيه 128

(آيه 128)-ولی ظاهراً گروه اندکی از پاکان و نیکان و خالصان به الیاس ایمان آورند،برای آنکه حق آنها فراموش نگردد،بلافاصاله می فرماید:«مگر بندگان

ص: 158

مخلص خدا» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

آيه 129

(آيه 129)-در قسمت اخير اين داستان همان مسائل چهار گانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر-موسى و هارون و ابراهيم و نوح-آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است.

نخست مى فرمايد:«ما نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد،و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند،هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب آنها نيز جاويدان است.

آيه 130

(آيه 130)-در مرحلۀ دوم مى افزايد:«سلام بر الياسين» (سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ) .

آيه 131

(آيه 131)-در مرحلۀ سوم مى فرمايد:«ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 132

(آيه 132)-و در مرحلۀ چهارم ريشۀ اصلى همۀ اينها را كه«ايمان»است طرح كرده،مى گويد:«مسلما او(الياس)از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

«ايمان»و«عبوديت»سر چشمۀ احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصين و مشمول سلام خدا شدن است.

آيه 133

(آيه 133)-سرزمين بلازدۀ اين قوم در برابر شماست!پنجمين پيامبرى كه در اين سوره،نامش به ميان آمده«لوط»است،كه طبق صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم(ع)بوده است.

نخست مى گويد:«و لوط از رسولان(ما)است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 134

(آيه 134)-و بعد از بیان این اجمال طبق روش اجمال و تفضیل که قرآن دارد به شرح قسمتی از ماجرای او پرداخته،می گوید:به خاطر بیاور«تا زمانی را که او و خاندانش را همگی نجات دادیم»(اِذ نَجَّیناهُ وَ اَعلَهُ اَجمَعینَ).

ص: 159

آيه 135

(آيه 135)-«مگر(همسرش)پير زنى كه از بازماندگان بود»و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلاّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ) .

آيه 136

(آيه 136)-«سپس بقيه را نابود كرديم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ) .

جمله هاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پر ماجراى اين قوم است كه شرح آن در سوره هاى«هود»و«شعرا»و«عنكبوت»گذشت.

آيه 137

(آيه 137)-و از آنجا كه همۀ اينها مقدمه اى است براى بيدار كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مى كند:«و شما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانه هاى شهرهاى)آنها مى گذريد...» (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ) .

آيه 138

(آيه 138)-«و(همچنين)شبانگاه(نيز از آنجا عبور مى كنيد)آيا نمى انديشيد»؟ (وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت،و اينها در سفرهاى روزانه و شبانۀ خود از كنار آن عبور مى كردند اگر گوش شنوا داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكار بلاديده را مى شنيدند.

آرى!درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند.

آيه 139

(آيه 139)-يونس در بوتۀ امتحان:اين ششمين و آخرين سرگذشت انبيا و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت«يونس»و قوم توبه كارش.

نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده، مى گويد:«و يونس از رسولان(ما)است» (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

يونس(ع)همانند ساير انبيا دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد،و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت،اما آن قوم در برابر دعوت او تسليم نشدند.

تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نكردند عابد و عالمى به او ايمان آوردند.

يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مأيوس شد و به آنها نفرين كرد،به او

ص: 160

وحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مى شود،هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود،تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد، و از آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند.

آيه 140

(آيه 140)-اين همان است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه به سوى كشتى پر(از جمعيت و بار)فرار كرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ) .

آيه 141

(آيه 141)-به هر حال يونس سوار بر كشتى شد،طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گرفت،دهان باز كرد گوئى غذائى مى طلبد،سرنشينان كشتى گفتند:به نظر مى رسد گناهكارى در ميان ماست!-كه بايد طعمۀ اين ماهى شود، و چاره اى جز استفاده از قرعه نيست-در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد! قرآن در اينجا با يك جملۀ كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده،مى گويد:«و با آنها قرعه افكند(و قرعه به نام او افتاد)پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ) .

آيه 142

(آيه 142)-به هر حال قرآن مى گويد:او را به دريا افكندند«و ماهى عظيمى او را بلعيد،در حالى كه مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ) .

مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيره اى نبود،بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سر زد،و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود.

در روايتى آمده است كه:«خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن،و هيچ پيوندى را از او قطع مكن»!

آيه 143

(آيه 143)-يونس خيلى زود متوجه ماجرا شد،و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد،و از ترك اولاى خويش استغفار كرد.

در اينجا ذكر معروف و پر محتوايى از قول يونس نقل شده كه در آيۀ 87 سورۀ انبيا آمده،و در ميان اهل عرفان به ذكر«يونسيّه»معروف است:«فنادى

ص: 161

فى الظّلمات ان لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين؛او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زد كه معبودى جز تو نيست،منزهى تو،من از ظالمان و ستمكاران بودم»! اكنون ببينم آيه در اين زمينه چه مى گويد؟در يك جملۀ كوتاه مى گويد:«و اگر او از تسبيح كنندگان نبود...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ) .

آيه 144

(آيه 144)-«تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند»! (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مى شد،و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى گشت!

آيه 145

(آيه 145)-سپس خداوند مى فرمايد:«ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم،در حالى كه بيمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ) .

ماهى عظيم در كنار ساحل خشك و بى گياهى آمد،و به فرمان خدا لقمه اى را كه از او زياد بود بيرون افكند،اما پيداست اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را بر هم زده بود،بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد.

آيه 146

(آيه 146)-باز در اينجا لطف الهى به سراغ او آمد،چرا كه بدنش بيمار و آزرده،و اندامش خسته و ناتوان بود،آفتاب ساحل او را آزار مى داد،پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد.

قرآن در اينجا مى گويد:«ما بوته كدوئى بر او رويانديم»تا در سايۀ برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بيابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ) .

آيه 147

(آيه 147)-«يونس»را در اينجا رها مى كنيم و به سراغ قومش مى رويم.

هنگامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد،و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شد،تكان سختى خوردند و به خود آمدند،اطراف عالم و دانشمندى را كه در ميان آنها بود گرفتند،و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند،گريه سر دادند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه در بارۀ پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند.

در اينجا پرده هاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت،و جمعيت

ص: 162

مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند.

هنگامى كه يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد.در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحد خدا پرست شده اند؟ قرآن در اينجا مى گويد:«و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى-يا بيشتر- فرستاديم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ) .

آيه 148

(آيه 148)-«آنها ايمان آوردند،از اين رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ) .

البته ايمان اجمالى و توبۀ آنها قبلا بود،ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا و پيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه«يونس»به ميان آنها بازگشت.

درسهاى بزرگ:

مى دانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى و تربيت است.

از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مى توان گرفت:

الف)اين ماجرا نشان مى دهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مى توانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند،و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند.

ب)اين ماجرا نشان مى دهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و بركات معنوى مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مى سازد،عمران و آبادى مى آفريند،و مايۀ طول عمر و بهره گيرى از مواهب حيات مى شود.

ج)قدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست،تا آن حد كه مى تواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد،و سالم بيرون فرستد.

آيه 149

(آيه 149)-تهمتهای زشت و رسوا:بعد از ذکر شش داستان از سرگذشت

ص: 163

انبياء پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده،به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد.

مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

نخست مى فرمايد:«از آنان بپرس:آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ) .

چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد! اين سخن طبق عقيدۀ باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند،و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست.

آيه 150

(آيه 150)-سپس به دليل حسى مسأله پرداخته،باز به طريق استفهام انكارى مى گويد:«آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ) .

بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود،چه اين كه هيچ كدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.

آيه 151

(آيه 151)-بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گويد:«بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ) .

آيه 152

(آيه 152)-«خداوند فرزند آورده،ولى آنها به يقين دروغ مى گويند»! (وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آيه 153

(آيه 153)-در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مى فرمايد:«آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ) .

آيه 154

(آيه 154)-«شما را چه شده است؟چگونه حکم می کنید»؟!هیچ می فهمید

ص: 164

چه مى گوئيد؟ (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) .

آيه 155

(آيه 155)-آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟«آيات متذكر نمى شويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

اين سخنان به قدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.

آيه 156

(آيه 156)-بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى،به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است،مى گويد:اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد«يا شما دليل روشنى در اين باره داريد»؟! (أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ) .

آيه 157

(آيه 157)-اگر داريد«پس كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد»! (فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

در كدام كتاب؟در كدام نوشته؟و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده، و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!

آيه 158

(آيه 158)-در اين آيه به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد،و آن نسبتى است كه ميان«خدا»و«جن»قائل بودند!سخن را از صورت«خطاب» درآورده و به صورت«غائب»مطرح مى كند،گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند،مى فرمايد:«آنها[ مشركان] ميان او[ خداوند]و جن(خويشاوندى و)نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً) .

منظور از«نسب»هر گونه نسبت و رابطه است،هر چند جنبۀ خويشاوندى نداشته باشد،و مى دانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند،و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.

به هر حال قرآن مجيد اين عقيدۀ خرافى را سخت انكار كرده،مى گويد:«در حالى كه جنيان به خوبى مى دانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ) .

ص: 165

آيه 159

(آيه 159)-بعد مى افزايد:«منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ) .

آيه 160

(آيه 160)-هيچ توصيفى شايستۀ ذات مقدس پروردگار نيست«مگر(آنچه) بندگان مخلص خدا»از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.

آرى!بايد به سراغ سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خطبه هاى نهج البلاغه على عليه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحيفۀ سجاديه رفت،و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خدا،خدا را شناخت.

آيه 161

(آيه 161)-ادعاهاى دروغين!در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد،قرآن همين مسأله را تعقيب كرده،نخست اين بحث را به ميان مى آورد كه وسوسه هاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثرى ندارد،و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمايل به فساد شماست كه خود را تسليم اين وسوسه ها مى سازد،مى فرمايد:«شما و آنچه را پرستش مى كنيد...» (فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ) .

آيه 162

(آيه 162)-«هرگز نمى توانيد كسى را(با آن)فريب دهيد»و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازيد (ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ) .

آيه 163

(آيه 163)-«مگر آنها كه در آتش دوزخ وارد مى شوند»! (إِلاّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ) .

آيه 164

(آيه 164)-بعد از اين سه آيه كه مسألۀ اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى سازد،ضمن سه آيۀ ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى گويد،همان فرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مى پنداشتند،و جالب اين كه سخن را از زبان خود آنها بيان كرده،مى گويد:

«و هيچ يك از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ) .

آيه 165

(آيه 165)-«و ما همگی(برای اطلاعت فرمان خداوند به صف ایستاده ایم»

ص: 166

و چشم بر امر او داريم (وَ إِنّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ) .

آيه 166

(آيه 166)-«و ما همه تسبيح گوى او هستيم»،و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مى شمريم (وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ) .

آرى!ما بندگانيم كه جان و دل بر كف داريم،همواره چشم بر امر،و گوش بر فرمانش سپرده ايم،ما كجا و فرزندى خدا كجا؟ در حقيقت آيات سه گانۀ فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى كند:نخست اين كه هر كدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمى كنند.

ديگر اين كه آنها دائما آمادۀ اطاعت فرمان خدا در عرصۀ آفرينش و اجراى اوامر او در پهنۀ عالم هستى هستند.

سوم اين كه آنها پيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند.

آيه 167

(آيه 167)-سپس در چهار آيۀ ديگر به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مسأله بت پرستى و مطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد، مى فرمايد:«آنها پيوسته مى گفتند:» (وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ) .

آيه 168

(آيه 168)-«اگر يكى از كتابهاى پيشينيان نزد ما بود» (لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 169

(آيه 169)-«به يقين ما بندگان مخلص خدا بوديم» (لَكُنّا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

اين همه از بندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى،و پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و موسى و غير آنها را به رخ ما مكش،ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بوديم و يكى از كتب آسمانى بر ما نازل مى شد،در زمرۀ اين بندگان مخلص بوديم!

آيه 170

(آيه 170)-این آیه می گوید این آرزوی آنها هم اکنون جامهٔ عمل به خود پوشیده و بزرگترین کتاب آسمانی خدا«قرآن مجید»بر آنان نازل شده،اما این دروغ پردازان پر ادعا«به آن کافر شدند(و از در مخالفت و انکار و دشمنی در آمدند)

ص: 167

ولى به زودى(نتيجۀ كار خود را)خواهند دانست» (فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) .

آيه 171

(آيه 171)-حزب اللّه پيروز است!به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بى ايمان طى آيات اين سوره آمده است،اكنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شويم مهمترين مسأله را در اين رابطه بيان مى كند،و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است،تا مؤمنان در هر عصر و زمان به اين وعدۀ بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامۀ مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.

مى فرمايد:«وعدۀ قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلّم شده...» (وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 172

(آيه 172)-«كه آنان يارى شدگانند» (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ) .

آيه 173

(آيه 173)-«و لشكر ما(در تمام صحنه ها)پيروزند» (وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) .

چون عبارت صريح و گويا،و چه وعدۀ روح پرور و اميد بخشى؟!

آيه 174

(آيه 174)-سپس در ادامۀ اين آيات،هم براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان و تأكيد بر پيروزى،و هم تهديد مشركان بى خبر مى گويد:«از آنها[ كافران]روى بگردان تا زمان معيّنى»كه فرمان جهاد فرارسد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ) .

آيه 175

(آيه 175)-سپس اين جمله را با تهديد ديگرى تأكيد كرده،مى فرمايد:«وضع آنها را بنگر(چه بى محتواست)اما به زودى(نتيجۀ اعمال خود را)مى بينند» (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ) .به زودى پيروزى تو و مؤمنان،و شكست ذلت بار خود را در اين دنيا،و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.

(آيه 176))-و از آنجا كه اين خيره سران بى شرم پيوسته اين سخن را تكرار مى كردند كه وعدۀ عذاب الهى چه شد؟و اگر راست مى گوئى چرا معطلى؟قرآن با لحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مى گويد:«آيا اينها براى عذاب ما عجله مى كنند»؟ (أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ) .

گاه مى گويند:اين وعدۀ الهى چه شد؟و گاه مى گويند اين پيروزى كى

ص: 168

خواهد آمد؟

(آيه 177))-«اما هنگامى كه عذاب ما در آستانۀ خانه هايشان فرود آيد انذار شدگان صبحگاه بدى خواهند داشت» (فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ) .

اين تعبير نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن كانون آرامش آنها را به كانونى از وحشت و اضطراب نشان مى دهد.

(آيه 178))-به آنها اعتنا مكن!گفتيم آيات آخر اين سوره در حقيقت وسيله اى است براى دلدارى پيامبر و مؤمنان راستين و تهديدى است براى كفار لجوج.

اين آيه بار ديگر با لحنى تهديد آميز مى فرمايد:«از آنها روى بگردان(و آنان را به حال خود واگذار)تا زمان معيّنى» (وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ) .

(آيه 179))-«و وضع كارشان را ببين،آنها نيز به زودى(نتيجۀ اعمال خود را) مى بينند»! (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ) .

اين تكرار به خاطر تأكيد است كه آنها بدانند اين يك مسألۀ قطعى است كه به زودى مجازات و شكست و ناكامى خود را خواهند ديد،و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى شوند و پيروزى مؤمنان نيز قطعى و مسلم است.

(آيه 180))-سپس سوره با سه جملۀ پر معنى در بارۀ«خداوند»و«پيامبران» و«جهانيان»پايان مى يابد.

مى فرمايد:«منزه است پروردگار تو،پروردگار عزّت(و قدرت)از آنچه آنان [ مشركان و جاهلان]توصيف مى كنند» (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ) .

گاه فرشتگان را دختران او مى نامند،گاه در ميان او و جن نسبتى قائل مى شوند،و گاه موجودات بى ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف او قرار مى دهند.

(آيه 181))-و در جمله دوم همۀ پيامبران را مورد لطف بى پايان خويش قرار داده،مى گويد:«و سلام بر رسولان» (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) .

سلامى كه نشانۀ سلامت و عافيت از هرگونه عذاب و كيفر روز قيامت،

ص: 169

سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است.

(آيه 182))-و سر انجام سخن را با حمد الهى پايان داده،مى گويد:«و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

سه آيۀ اخير مى تواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل اين سوره باشد، چرا كه بخش مهمى از اين سوره پيرامون توحيد و مبارزه با انواع شرك بود،و آيۀ اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان،همه را بازگو مى كند.

بخش ديگرى از اين سوره بيان گوشه هائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود، آيه دوّم اشاره اى به آنهاست.

و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى،مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پيروزى جنود الهى بر لشكر كفر سخن مى گفت،و حمد و ستايش خدا در پايان كار اشاره اى به همۀ اينهاست.

در روايات متعددى مى خوانيم:«كسى كه مى خواهد در روز قيامت اجر و پاداش او با پيمانۀ بزرگ و كامل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مى نشيند اين بوده باشد:سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلام على المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين».

«پايان سورۀ صافّات»

ص: 170

سورۀ ص[38]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 88 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت مكملى براى سورۀ«صافات» است،و استخوان بندى مطالبش شباهت زيادى با استخوان بندى سورۀ«صافات» دارد.

محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:

بخش اول:از مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك و مسأله نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سرسختى و لجاجت دشمنان مشرك در برابر اين دو امر سخن مى گويد.

بخش دوم:گوشه هائى از تاريخ نه نفر از پيامبران خدا را منعكس ساخته، و بالخصوص از«داود»و«سليمان»و«ايوب»بحث بيشترى دارد.

بخش سوم:از سرنوشت كفار طاغى و ياغى در قيامت و تخاصم و جنگ و جدال آنها در دوزخ سخن مى گويد،و به مشركان و افراد بى ايمان نشان مى دهد كه پايان كار آنها به كجا خواهد رسيد.

چهارمين بخش:از آفرينش انسان و مقام والاى او و سجده كردن فرشتگان براى آدم سخن مى گويد.

پنجمين بخش تهديدى است براى همۀ دشمنان لجوج،و تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و بيان اين واقعيت كه او در دعوت خود هيچ گونه اجر و مزدى از كسى نمى طلبد.

ص: 171

فضيلت تلاوت سوره:

در فضيلت اين سوره-كه به خاطر آغازش به نام سورۀ«ص»ناميده شده-در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ«ص»را بخواند به اندازۀ هركوهى كه خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى دهد،و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغير و كبير حفظ مى كند».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام چنين آمده:«كسى كه سورۀ«ص»را در شب جمعه بخواند از خير دنيا و آخرت آنقدر(از سوى خداوند)به او بخشيده مى شود كه به هيچ كس داده نشده،جز پيامبران مرسل،و فرشتگان مقرب،و خدا او و تمام كسانى را كه از خانواده اش مورد علاقۀ او هستند وارد بهشت مى كند،حتّى خدمتگذارى كه به او خدمت مى كرده».

البته منظور تلاوتى است انديشه برانگيز،و تصميم آفرين،انديشه و تصميمى كه انگيزۀ عمل گردد،و محتواى سوره را در زندگى انسان پياده كند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه:«ابو جهل»و جماعتى از قريش نزد ابو طالب عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و گفتند:فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته است!او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم! ابو طالب كسى را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرستاد،هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله وارد خانه شد ابو طالب سخنان آنها را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شرح داد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در جواب فرمود:«آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايۀ آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند»؟! ابو جهل گفت:بله موافقيم،منظورت كدام جمله است؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«تقولون لا اله الاّ اللّه؛بگوئيد معبودى جز اللّه نيست»! و اين بتها را كه مايۀ بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد.

هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آن چنان وحشت كردند كه انگشتها در

ص: 172

گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند،و مى گفتند:چنين چيزى را تا كنون نشنيده ايم،اين يك دروغ است.

اينجا بود كه آيات آغاز سورۀ«ص»نازل شد.

تفسير:

باز در نخستين آيۀ اين سوره به يكى از حروف مقطعه برخورد مى كنيم«ص»(ص).و همان گفتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود.

اما جمعى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن«ص» نسبت به«اسماء اللّه»يا غير آن تكيه كرده اند،چرا كه بسيارى از اسماء اللّه با«ص» شروع مى شود مانند«صادق»و«صمد»و«صانع»و يا اشاره به جملۀ«صدق اللّه» است كه در يك حرف خلاصه شده است.

سپس مى فرمايد:«سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است»كه تو بر حقى و اين كتاب،معجزه الهى است (وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ) .قرآن هم خودش ذكر است و هم داراى ذكر.

«ذكر»به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحۀ دل،ياد خدا،ياد نعمتهاى او،ياد دادگاه بزرگ رستاخيز،و ياد هدف خلقت انسان است.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه مى گويد:اگر مى بينى آنها در برابر اين آيات روشنگر و قرآن بيدار كننده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده«بلكه كافران گرفتار غرور و اختلافند» (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس براى بيدار ساختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشتۀ تاريخ بشر مى برد،و سرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد،شايد عبرت گيرند،مى گويد:«چه بسيار اقوامى كه قبل از آنها بودند و ما آنها را(به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه)هلاك كرديم» (كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ) .

«و به هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند(و كمك مى خواستند)ولى وقت نجات گذشته بود»! (فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ) .

ص: 173

آن روز كه پيامبران الهى و اولياى حق آنها را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان بر حذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزا و سخريه و آزار مؤمنان و حتى قتل آنها پرداختند،و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت،و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثۀ آنها به جايى نرسيد!

آيه 4

(آيه 4)-

شأن نزول:

در بارۀ اين آيه و سه آيۀ بعد نقل شده:هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابو طالب آمدند و گفتند:اى ابو طالب!فرزند برادرت ما را سبك مغز مى خواند،و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده،و در جمعيت ما تفرقه افكنده است،اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ما آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود،و حتّى حاضريم او را به رياست برگزينيم.

ابو طالب اين پيام را به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله عرض كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمايل ندارم،ولى(به جاى اين همه وعده ها)يك جمله، با من موافقت نمايند تا در سايۀ آن بر عرب حكومت كنند،و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند و آنها سلاطين بهشت خواهند بود»! ابو طالب اين پيام را به آنها رسانيد،آنها گفتند:حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم(كدام جمله منظور تو است؟).

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به آنها فرمود:«گواهى دهيد كه معبودى جز اللّه نيست و من رسول خدا هستم».

آنها(از اين سخن سخت وحشت كردند و)گفتند:ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟چه چيز عجيبى؟!(آن هم خدايى كه هرگز ديده نمى شود!).

در اينجا آيات مزبور نازل شد!

ص: 174

تفسير:

آيا به جاى اين همه خدا،يك خدا را بپذيريم؟!افراد مغرور و خودخواه هم نفوذ ناپذيرند و هم«مطلق گرا»چيزى را جز آنچه با افكار محدود و ناقصشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند.

لذا هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله پرچم توحيد را در مكّه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كرد«تعجب مى كردند كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته است»؟ (وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ) .

تعجب آنها از اين بود كه محمد صلّى اللّه عليه و اله يك نفر از خود آنهاست.

آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطۀ تاريك در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.

گاه از اين مرحله نيز فراتر رفتند«و كافران گفتند:اين ساحر دروغگويى است»! (وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ) .

نسبت دادن سحر به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به خاطر مشاهدۀ معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العادۀ او در افكار بود و نسبت دادن كذب به او به خاطر اين بود كه بر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن محيط محسوب مى شد قيام كرد و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.

آيه 5

(آيه 5)-هنگامى كه پيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گفتند:بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد«آيا او به جاى اين همه خدايان يك خدا قرار داده؟اين راستى چيز عجيبى است»؟! (أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ) .

آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آن چنان بينش و قضاوت انسان را تغيير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است.

آيه 6

(آيه 6)-«سرکردگان آنها(هنگامی که از مراجعه به ابوطالب و میانجیگری او مأیوس و ناامید شدند از نزد او بیرون آمدند،و گفتند:)بروید و خدایانتان را

ص: 175

محكم بچسبيد،اين چيزى است كه خواسته اند»شما را با آن گمراه كنند (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ) .

سران بت پرستان مى خواستند با اين سخن،روحيۀ متزلزل پيروان خود را تقويت كنند،و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى به عمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى؟!

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند:«ما هرگز چنين چيزى در آخرين آيين نشنيده ايم،اين تنها يك آيين ساختگى است»! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ) .

اگر ادعاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت!آن را درك كرده باشند،و ما از آنها شنيده باشيم،اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است!

آيه 8

(آيه 8)-در آيات گذشته سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خط توحيد و رسالت پيامبر اسلام بود،در اينجا نيز اين سخن ادامه دارد.

مشركان مكه هنگامى كه منافع نامشروع خود را در خطر ديدند،و آتش كينه و حسد در دل آنها شعله ور شد،براى اغفال مردم و قانع كردن خويش در مورد مخالفت با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله،به منطق هاى سست گوناگونى دست مى زدند،از جمله از روى تعجب و انكار مى گفتند:«آيا از ميان همۀ ما قرآن تنها بر او[ محمّد] نازل شده»؟! (أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا) .

از ميان اين همه پيرمردان پرسن و سال،اين همه پولداران ثروتمند و سرشناس آيا كسى پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند،جز محمّد يتيم تهيدست؟! قرآن در دنبالۀ آيه مى فرمايد درد آنها چيز ديگرى است،«آنها در حقيقت در اصل وحى من ترديد دارند» (بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي) .

ايراد به شخص محمد صلّى اللّه عليه و اله بهانه اى بيش نيست،بلكه سر چشمۀ آن هوى و هوسها و حب دنيا و حسادتهاست.

ص: 176

و سر انجام آنها را با اين جمله تهديد مى كند:«آنها هنوز عذاب مرا نچشيده اند» (بَلْ لَمّا يَذُوقُوا عَذابِ) .كه اين گونه جسورانه در برابر فرستادۀ خدا ايستاده اند،و با اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس در پاسخ آنها مى افزايد:«مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشنده ات نزد آنهاست»تا به هر كس ميل دارند بدهند؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهّابِ) .

آيه 10

(آيه 10)-باز در اين آيه همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده، مى گويد:«يا اين كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است از آن آنهاست؟(اگر چنين است)با هر وسيلۀ ممكن به آسمانها بروند»و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمّد بگيرند! (أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ) .

اين سخن در حقيقت تكميلى است بر بحث گذشته،در آنجا مى گفت:

«خزائن رحمت پروردگار در دست شما نيست كه به هر كس كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است ببخشيد»حال مى گويد:اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خداست،تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها برويد و مانع نزول او شويد،و خود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز و ناتوانيد!

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه در مقام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخر فروش مى گويد:«اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند»! (جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ) .

آن روز پيروزيهاى بدر و احزاب و حنين پيش نيامده بود،ولى قرآن با قاطعيت گفت:«اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد».

امروز هم قرآن همين بشارت را به مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصرۀ قدرتهاى متجاوز و ستمگر قرار گرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين

ص: 177

بر سر عهد و پيمان خدا بايستند او نيز وعدۀ خودش را در زمينۀ شكست جنود احزاب تحقق خواهد بخشيد.

آيه 12

(آيه 12)-تنها يك صيحۀ آسمانى كارشان را يكسره مى كند! در تعقيب آيۀ قبل كه از شكست مشركان در آينده خبر مى داد،و آنها را لشكر كوچكى از احزاب مغلوب معرفى مى كرد،در اينجا گروهى از اين احزاب را كه تكذيب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند.

مى گويد:«قبل از آنها قوم نوح و عاد[ قوم هود]و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ) .

آيه 13

(آيه 13)-«و(نيز)قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الأيكه[ قوم شعيب] اينها احزابى بودند»كه به تكذيب پيامبران برخاستند (وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ) .

آرى!اينها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند.اما سر انجام عذاب الهى دامانشان را گرفت.

آيه 14

(آيه 14)-«هر يك(از اين گروهها)رسولان را تكذيب كردند و عذاب الهى در بارۀ آنها تحقق يافت» (إِنْ كُلٌّ إِلاّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ) .

و تاريخ نشان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد،و نفراتشان به جسدهائى بى روح!

آيه 15

(آيه 15)-آیا این مشرکان مکه با این کارهای خود سرنوشتی بهتر از آنها می توانند داشته باشند؟در حالی که اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت؟!

لذا در این آیه به عنوان یک تهدید قاطع و کوبنده می گوید:«اینها(با این اعمالشان)جز یک صیحهٔ آسمانی را انتظار نمی کشند که هیچ مهلت و بازگشتی برای آن وجود ندارد»و همگی را نابود می سازد(وَ ما یَنظُرُ هؤُلاءِ اِلّا صَیحَةً واحِدَةً مالَها مِن فَواقٍ).

ص: 178

اين صيحه ممكن است همانند صيحه هايى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد،صاعقه اى وحشتناك،يا زمين لرزه اى پر صدا،كه زندگى آنها را درهم كوبيد.

و نيز ممكن است اشاره به«صيحۀ عظيم پايان جهان»باشد كه از آن تعبير به «نفخۀ صور اول»مى شود.

آيه 16

(آيه 16)-اين آيه به يكى ديگر از سخنان كفار و منكران-كه از روى سخريه و استهزا مى گفتند-اشاره كرده،مى گويد:«آنها(از روى خيره سرى)گفتند:

پروردگارا!بهرۀ ما را(از عذابت هرچه زودتر)قبل از روز حساب به ما بده»! (وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ) .

اين كوردلان مغرور آن چنان مست بادۀ غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند.

آيه 17

(آيه 17)-از زندگى داود درس بياموز! به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان و بت پرستان،و نسبتهاى نارواى آنان به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده بود،قرآن در اينجا براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان اندك آن روز داستان داود را مطرح مى كند.

نخست مى گويد:«در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش،و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت را كه او بسيار توبه كننده بود»! (اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

نيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با«جالوت» جبار ستمگر با يك ضربۀ نيرومند به وسيلۀ سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را از بالاى مركب به روى خاك افكند،و در خون خود غلطاند.

و از نظر قدرت سياسى،حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابر دشمنان مى ايستاد،حتى گفته اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند! از نظر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه اين كه داود مردى بود نيرومند در جنگها،در عبادت،در علم و دانش و در

ص: 179

حكومت،و هم صاحب نعمت فراوان.

آيه 18

(آيه 18)-سپس طبق روش اجمال و تفصيل كه در قرآن مجيد به هنگام ذكر مسائل مختلف معمول است،بعد از بيان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود،به شرح قسمتى از آن پرداخته،چنين مى گويد:«ما كوهها را مسخّر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او(خدا را)تسبيح مى گفتند»! (إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ) .

آيه 19

(آيه 19)-نه تنها كوهها كه«پرندگان را نيز دسته جمعى مسخّر او كرديم»تا همراه او تسبيح خدا گويند (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً) .

همۀ اين پرندگان و كوهها مطيع فرمان داود و همصدا با او و«بازگشت كننده به سوى او بودند» (كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ) .

اين تسبيح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بوده كه در باطن ذرات عالم است و تمامى موجودات جهان از يك نوع عقل و شعور بر خوردارند،و هنگامى كه صداى دل انگيز اين پيامبر بزرگ را به وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند،و غلغلۀ تسبيح آنها در هم مى آميخت.

آيه 20

(آيه 20)-اين آيه همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى فرمايد:«و حكومت او را استحكام بخشيديم» (وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ) .

آن چنان كه همۀ سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند.

علاوه بر اين«دانش به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ) .

آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى فرمايد:ما به او«علم قضاوت و داورى عادلانه»داديم (وَ فَصْلَ الْخِطابِ) .

اين احتمال در تفسير اين جمله وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند،و عمق انديشه،حكايت مى كرد در اختيار داود گذارد،نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد.

آيه 21

(آيه 21)-آزمون بزرگ داوود! به دنبال آیات گذشته که صفات ویژهٔ«داوود»و مواهب بزرگ خدا را بر او بیان می کرد قرآن ماجرائی را که در یک

ص: 180

دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى دهد.

نخست خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب(داود)بالا رفتند به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ) .

آيه 22

(آيه 22)-با اين كه«داود»محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت،طرفين نزاع از غير راه معمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند،و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند،چنانكه قرآن در ادامۀ اين بحث مى گويد:«در آن هنگام كه (بى مقدمه)بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد»زيرا فكر مى كرد قصد سوئى در بارۀ او دارند (إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ) .

اما آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و«گفتند:نترس،دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده»و براى دادرسى نزد تو آمديم (قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ) .

«اكنون در ميان ما به حق داورى كن،و ستم روا مدار،و ما را به راه راست هدايت كن» (فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ) .

آيه 23

(آيه 23)-مسلما نگرانى و وحشت داود در اينجا كم شد،ولى شايد اين سؤال هنوز براى او باقى بود كه بسيار خوب،شما قصد سوئى نداريد،و هدفتان شكايت نزد قاضى است،ولى آمدن از اين راه غير معمول براى چه منظورى بود؟ اما آنها مجال زيادى به داود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شد گفت:«اين برادر من است،او نود و نه ميش دارد،و من يكى بيش ندارم اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار!و در سخن بر من غلبه كرده است» (إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ) .

آيه 24

(آيه 24)-در اینجا داوود پیش از آنکه گفتار طرف مقابل را بشنود(چنانکه ظاهر آیات قرآن است - رو به شاکی کرد و«گفت:مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میشهایش بر تو ستم نموده»!(قالَ لَقَد ظَلَمَکَ بِسًؤالِ نَعجَتًکَ اِلی نِعاِه).

ص: 181

اما اين تازگى ندارد«و بسيارى از شريكان(و دوستان)به يكديگر ستم مى كنند» (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) .

«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند» (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) .

«اما عدۀ آنها كم است» (وَ قَلِيلٌ ما هُمْ) .

آرى!آنها كه در معاشرت و دوستى حق ديگران را بطور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند،تنها كسانى مى توانند حق دوستان و آشنايان را بطور كاملا عادلانه ادا كنند كه از سرمايۀ ايمان و عمل صالح بهرۀ كافى داشته باشند.

به هر حال چنين به نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع شدند،و مجلس داود را ترك گفتند.

ولى داود در اينجا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده چه اين كه اگر طرف ادعاى شاكى را قبول نداشت حتما اعتراض مى كرد،سكوت او بهترين دليل بر اين بوده كه مسأله همان است كه شاكى مطرح كرده،ولى با اين حال آداب مجلس قضا ايجاب مى كند كه داود در گفتار خود عجله نمى كرد،بلكه از طرف مقابل شخصا سؤال مى نمود سپس داورى مى كرد،لذا از اين كار خود سخت پشيمان شد.

همان طور كه قرآن مى گويد:«و داود دانست كه ما او را(با اين ماجرا) آزموده ايم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ) .

در مقام استغفار برآمد«و از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ) .

تعبير به«راكعا»در آيۀ مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در لغت آمده،و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده.

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولی بخشید چنانکه قرآن در این آیه می گوید:«ما این عمل را بر او

ص: 182

بخشيديم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ) .

«و او نزد ما داراى مقام والا و سر انجامى نيكوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) .

آيه 26

(آيه 26)-حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما! به دنبال داستان داود،و به عنوان آخرين سخن،وى را مخاطب ساخته و ضمن بيان مقام والاى او،وظائف و مسؤوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع و تعبيراتى پر معنا شرح داده،مى فرمايد:«اى داود!ما تو را خليفه(و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم پس در ميان مردم بحق داورى كن،و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد،كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند» (يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ) .

محتواى اين آيه كه از مقام والاى داود و وظيفۀ مهم او سخن مى گويد نشان مى دهد كه افسانه هاى دروغينى كه در بارۀ ازدواج او با همسر«اوريا»به هم بافته اند تا چه اندازه بى پايه است(1).

اين آيه نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشأت گيرد و هر حكومتى از غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به دنبال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمين،سخن از هدفدار بودن جهان هستى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص گردد،مى فرمايد:«و ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم،اين گمان كافران است،واى بر كافران از آتش»دوزخ! (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ) .

مسألۀ مهمى كه تمام حقوق از آن سر چشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت

ص: 183


1- شرح بيشتر اين ماجرا را در«تفسير نمونه»ذيل آيۀ 21 سورۀ ص مطالعه فرماييد.

است،هنگامى كه در جهان بينى خود اين مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيۀ خداوند بزرگ بيهوده آفريده نشده،بلافاصله به دنبال هدف آن مى رويم، هدفى كه در كلمه هاى كوتاه و پر محتواى«تكامل»و«تعليم»و«تربيت»خلاصه مى شود،و از آنجا نتيجه مى گيريم كه حكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند، پايه هاى تعليم و تربيت را محكم كنند و مايۀ تكامل معنوى انسانها شوند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه اضافه مى كند:«آيا(ممكن است)كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم»؟! (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ) .

«يا پرهيزكاران را همچون فاجران قرار دهيم»؟ (أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ) .

نه بى هدفى در خلقت ممكن است،و نه مساوات صالحان و طالحان،چرا كه گروه اول در مسير اهداف آفرينش گام بر مى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه به مطلبى اشاره مى كند كه در حقيقت تأمين كنندۀ هدف آفرينش است،مى فرمايد:«اين كتابى پر بركت است كه بر تو نازل كرده ايم،تا در آيات آن تدبر كنند،و خردمندان متذكر شوند» (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

تعليماتش جاويدان،و دستوراتش عميق و ريشه دار،و برنامه هايش حياتبخش و راهبر انسان در طريق هدف آفرينش است.

هدف از نزول اين كتاب بزرگ اين نبوده كه تنها به تلاوت و لقلقۀ زبان قناعت كنند بلكه هدف اين بوده كه آياتش سر چشمۀ فكر و انديشه،و مايۀ بيدارى وجدانها گردد و آن نيز به نوبۀ خود حركتى در مسير عمل بيافريند.

آيه 30

(آيه 30)-سلیمان از نیروی رزمی خود سان می بیند:قرآن همچنان بحث گذشته را پیرامون داوود ادامه می دهد و در این آیه،خیر از بخشیدن فرزند برومندی همچون«سلیمان»به او می دهد که ادامه دهندهٔ حکومت و رسالت او بود،می گوید:«ما سلیمان را به داوود بخشیدیم،جه بندهٔ

ص: 184

خوبى!زيرا همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد»و به ياد او بود (وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

اين تعبير كه نشان دهندۀ عظمت مقام سليمان است شايد براى ردّ اتهامات بى اساس و زشتى است كه در مورد تولد سليمان از همسر«اوريا»در تورات تحريف يافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده.

آيه 31

(آيه 31)-از اين آيه داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن شده كه بعضا از سوى ناآگاهان بوده.

قرآن مى گويد:«به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند» (إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ) .

آيه 32

(آيه 32)-سليمان در اينجا براى اين كه تصور نشود كه علاقۀ او به اين اسبهاى پر قدرت جنبه دنيا پرستى دارد،«گفت:من اين اسبان را به خاطر ياد پروردگارم دوست دارم»و مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم (فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي) .

سليمان كه از مشاهدۀ اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود«تا از ديدگانش پنهان شدند» (حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ) .

آيه 33

(آيه 33)-صحنه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرماندۀ بزرگ همچون سليمان نشاط آور بود كه او دستور داد:«بار ديگر آنها را نزد من باز گردانيد» (رُدُّوها عَلَيَّ) .

به هنگامى كه مأمورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را باز گرداندند سليمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد«و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد» (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ) .

و به اين وسيله هم مربيان آنها را تشويق كرد،و هم از آنها قدردانى نمود،زيرا معمول است هنگامى كه مى خواهند از مركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يال و گردن،يا بر پايش مى كشند،و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيلۀ مؤثرى كه

ص: 185

انسان را در هدفهاى والايش كمك مى كند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست.

آيه 34

(آيه 34)-آزمايش سخت سليمان و حكومت گستردۀ او قرآن همچنان قسمت ديگرى از سرگذشت سليمان را بازگو مى كند،و نشان مى دهد كه انسان به هر پايه اى از قدرت برسد باز از خود چيزى ندارد،و هر چه هست از ناحيۀ خداست،مطلبى كه توجه به آن پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان كنار مى زند.

نخست در بارۀ يكى از آزمايشهائى سخن مى گويد كه خدا در بارۀ سليمان كرد،آزمايشى كه با«ترك اولى»همراه بود،و به دنبال آن سليمان به درگاه خدا روى آورد و از اين«ترك اولى»توبه كرد.

قرآن مى گويد:«ما سليمان را آزموديم و بر كرسى او جسدى افكنديم،سپس به درگاه خداوند توبه كرد،و به سوى او بازگشت» (وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ) .

توضيح اين كه:«سليمان»آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شود كه در ادارۀ كشور و مخصوصا جهاد با دشمنان به او كمك كنند،او داراى همسران متعدد بود با خود گفت:من با آنها همبستر مى شوم تا فرزندان متعددى نصيبم گردد، و به هدفهاى من كمك كنند،ولى چون در اينجا غفلت كرد و«انشاء اللّه»-همان جمله اى كه بيانگر اتكاى انسان به خدا در همه حال است-نگفت در آن زمان هيچ فرزندى از همسرانش تولد نيافت،جز فرزندى ناقص الخلقه،همچون جسدى بى روح كه آن را آوردند و بر كرسى او افكندند! سليمان سخت در فكر فرو رفت،و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا غفلت كرده،و بر نيروى خودش تكيه كرده است،توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت.

آيه 35

(آيه 35)-قرآن در این آیه مسألهٔ توبهٔ سلیمان را که در آخرین جملهٔ آیهٔ قبل آمده بود به صورت مشروحتری بازگو کرده،می فرماید:«گفت:پروردگارا!مرا ببخش»(قالَ رَبَّ اغفرلی).

ص: 186

«و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى» (وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ) .

او از خداوند يك نوع حكومت مى خواست كه توأم با معجزات ويژه اى بوده باشد.زيرا مى دانيم هر پيامبرى معجزۀ مخصوص به خود داشته و اين براى پيامبران عيب و نقصى محسوب نمى شود كه براى خود تقاضاى معجزۀ ويژه اى كنند.

آيه 36

(آيه 36)-سپس قرآن همان گونه كه گفتيم اين مطلب را بيان مى كند كه خدا تقاضاى سليمان را پذيرفت و حكومتى با امتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختيار او گذارد كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد.

1-تسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار،چنانكه مى فرمايد:«پس ما باد را مسخّر او ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند،و به هرجا او اراده نمايد برود» (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ) .

جزئيات اين وسيلۀ مرموز بر ما روشن نيست،ما همين قدر مى دانيم كه اين از جمله خوارق عاداتى بود كه در اختيار پيامبران قرار مى گرفت.

آيه 37

(آيه 37)-دومين موهبت خداوند به سليمان(ع)مسألۀ تسخير موجودات سركش و قرار دادن آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود.

چنانكه مى گويد:«و شياطين را(مسخر او ساختيم)و هر بنّا و غوّاصى از آنها را»سر بر فرمان او نهاديم (وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ) .تا گروهى در خشكى هر بنايى مى خواهد براى او بسازند و گروهى در دريا به غواصى مشغول باشند.

و به اين ترتيب شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است آن چنان مسخر او شدند كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.

آيه 38

(آيه 38)-سومین موهبت خداوند به سلیمان مهار کردن گروهی از نیروهای مخربل بود،زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی آمدند،و چاره ای جز این نبود که آنها دربند باشند،تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند،چنانکه قرآن می گوید:

ص: 187

«و گروه ديگرى(از شياطين)را در غل و زنجير(تحت سلطۀ او)قرار داديم» (وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ) .

آيه 39

(آيه 39)-چهارمين موهبت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا و منع باز مى گذارد.

چنانكه آيه مى گويد:به او گفتيم:«اين عطاى ماست به هر كس مى خواهى (و صلاح مى بينى)ببخش و از هر كس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست» تو امين هستى (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ) .

آيه 40

(آيه 40)-پنجمين و آخرين موهبت خداوند بر سليمان مقامات معنوى او بود كه خدا در سايۀ شايستگيهايش به او مرحمت كرده بود.

چنانكه آيه مى فرمايد:«و براى او[ سليمان]نزد ما مقامى ارجمند و سر انجامى نيكوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) .

تعبير به«حسن مآب»كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت ناروائى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سر انجام به آئين بت پرستى تمايل پيدا كرد!و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد! قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد.

نكته:از جمله مسائلى كه در لابلاى داستان سليمان عينيت يافته اين است كه:داشتن يك حكومت نيرومند با امكانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد.

آيه 41

(آيه 41)-زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش:ايوب سومين پيامبر است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده،و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد،و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقت فرسا نهراسند و از لطف و رحمت خدا هرگز مأيوس نشوند.

نام يا سرگذشت ايوب در چندين سوره از قرآن در رديف پيامبران ديگر آمده كه مقام نبوت او را تثبيت و تبيين مى كند،بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمرۀ پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان

ص: 188

بسيار مى داند.

نخست مى گويد:«و به خاطر بياور بندۀ ما ايوب را هنگامى كه پروردگارش را خواند(و گفت:پروردگارا!)شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است» (وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ) .

از اين آيه مقام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان«عبدنا»(بندۀ ما)به خوبى استفاده مى شود،و ديگر اين كه اشارۀ سر بسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان ايوب.

شخصى از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد:بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟ امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود:خداوند براى اين كه اخلاص ايوب را بر همگان روشن سازد،و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام«نعمت»و«رنج»هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد.

شيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب،زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند،آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از ميان برد،ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت! او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد،و آن چنان بيمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.

اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست.

ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت،و آن اين كه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند:تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى؟! ايوب باز رشتۀ صبر را از كف نداد،تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا (آيۀ شريفه)را بيان نمود و چون از عهدۀ امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بندۀ صابر و شكيبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى

ص: 189

داشت،تا همگان سر انجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند».

آيه 42

(آيه 42)-در ميان تمام ناراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مسألۀ شماتت دشمنان بود.

اما سر انجام ايوب از بوتۀ داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد،و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد:«پاى خود را بر زمين بكوب!اين چشمۀ آبى براى شستشو و نوشيدن است» (ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ) .

چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى«برون»و«درون».

توصيف آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تأثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن،همان گونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است.

آيه 43

(آيه 43)-نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت،نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد،و در اين زمينه قرآن مى گويد:«و خانواده اش را به او بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ) .

«و همانند آنها را بر آنان افزوديم» (وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ) .

«تا رحمتى از سوى ما باشد،و تذكرى براى انديشمندان» (رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

آيه 44

(آيه 44)-تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اين كه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هرگاه قدرت پيدا كند يك صد ضربه يا كمتر بر او بزند،اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد،ولى مسألۀ سوگند و نام خدا در ميان بود.

خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد مى فرمايد:به او گفتيم«بسته اى از ساقه هاى گندم(يا مانند آن)را برگير،و با آن(همسرت را)بزن و سوگند خود را مشكن»! (وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ) .

ص: 190

و بالاخره در پايان اين داستان مى فرمايد:«ما او را شكيبا يافتيم،چه بندۀ خوبى كه بسيار بازگشت كننده(به سوى خدا)بود» (إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

«فرج بعد از شدت»نكتۀ مهمى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد،نه تنها نبايد مأيوس و نوميد گشت،بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى برگشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست،چنانكه امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«به هنگامى كه سختيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است،و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگتر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد».

آيه 45

(آيه 45)-شش پيامبر بزرگ ديگر:در تعقيب آيات گذشته در اينجا نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران الهى را برده،و اوصاف برجستۀ آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همۀ انسانها باشد بطور فشرده بيان مى دارد.

نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را» (وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ) .

بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او،يعنى در برابر ارادۀ او از خود اراده اى نداشتن،و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.

بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او و تنها چشم بر لطف او دوختن،اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار اوست.

سپس اضافه مى كند:«صاحبان دستها(ى نيرومند)و چشمها»ى بينا (أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ) .

خداوند اين پيامبران را به داشتن«درك و تشخيص و بينش قوى»و«قوت و قدرت كافى»براى انجام كار توصيف كرده است.

اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند.

بنابر اين دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نيست،بلكه

ص: 191

كنايه از دو صفت«علم و قدرت»است.

آيه 46

(آيه 46)-در چهارمين توصيف از آنان مى گويد:«ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم» (إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ) .

«و آن يادآورى سراى آخرت بود» (ذِكْرَى الدّارِ) .

افق ديد آنها در زندگى چند روزۀ اين دنيا و لذات آن محدود نمى شد،آنها در ماوراى اين زندگى زود گذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند.

آيه 47

(آيه 47)-در توصيف پنجم و ششم آنها مى فرمايد:«و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند» (وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ) .

ايمان و عمل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد.

آيه 48

(آيه 48)-بعد از اشاره به مقامات برجستۀ سه پيامبر فوق،نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسد،مى فرمايد:«و به يادآور اسماعيل و اليسع و ذا الكفل را كه همه از نيكان بودند» (وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ) .

هر يك از آنها الگو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعيل كه آماده شد جان خود را فداى راه او كند و به همين دليل «ذبيح اللّه»ناميده شد.

توجه به زندگى آنان براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و همۀ مسلمين الهام بخش است، و روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند،و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد.

در ميان اين سه پيامبر«اسماعيل»از همه معروفتر و شناخته تر است اما در بارۀ«اليسع»آيۀ 86 سورۀ انعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم،و از پيامبران بزرگ الهى بوده است.

و اما«ذا الكفل»مشهور اين است كه از پيامبران بوده،و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سورۀ انبياء آيۀ 85 گواه بر اين معنى است.

ص: 192

آيه 49

(آيه 49)-اين وعده براى پرهيزكاران است:از اينجا فصل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزكاران و متقين را با گردنكشان طاغى مقايسه كرده، و سرنوشت هر دو گروه را در قيامت شرح مى دهد.

نخست به عنوان يك جمع بندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزندۀ زندگى آنها مى فرمايد:«اين يك يادآورى است» (هذا ذِكْرٌ) .

آرى!هدف از بيان فرازهايى از تاريخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود،هدف ذكر و تذكر بود.

هدف بيدار ساختن انديشه ها،بالا بردن سطح معرفت و آگاهى،و افزودن نيروى مقاومت و پايدارى در مسلمانانى است كه اين آيات براى آنها نازل شده است.

سپس مسأله را از صورت خصوصى و بيان زندگى انبيا درآورده،شكل كلى به آن مى دهد،سرنوشت متقين را بطور عموم مورد بحث قرار داده،مى فرمايد:

«و براى پرهيزكاران فرجام نيكوئى است» (وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ) .

آيه 50

(آيه 50)-بعد از اين جملۀ كوتاه و سر بسته كه خوبى حال آنها را اجمالا ترسيم مى كند،با استفاده از روش اجمال و تفصيل-كه روش قرآن است-به شرح آن پرداخته،مى گويد:بازگشت آنها به«باغهاى جاويدان بهشت كه درهايش به روى آنان گشوده است» (جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ) .

تعبير به«مفتّحة لهم الابواب»اشاره به آن است حتى زحمت گشودن درها براى بهشتيان وجود ندارد،گوئى بهشت در انتظار آنهاست،و هنگامى كه چشمشان به آنان مى افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند!

آيه 51

(آيه 51)-سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند:«در حالى كه در آن بر تختها تكيه كرده اند،و ميوه هاى بسيار و نوشيدنيها در اختيار آنان است»هر زمان آن را مى طلبند،فورا نزدشان حاضر مى شود (مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ) .

آيه 52

(آيه 52)-بعد از آن سخن از همسران پاک بهشتی به میان آورده،می گوید:

ص: 193

«و نزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند،و هم سن و سالند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ) .

آيه 53

(آيه 53)-سپس به تمام هفت نعمت بزرگ بهشتيان كه در آيات قبل آمده بود اشاره كرده،مى گويد:«اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود» (هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ) .وعده اى تخلف ناپذير و نشاط انگيز، وعده اى از سوى خداوند بزرگ.

آيه 54

(آيه 54)-و براى تأكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد:«اين رزق و روزى ماست،(عطائى است)كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصور نيست» (إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ) .

بنابر اين غم زوال و نابودى كه همچون سايۀ شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در آنجا وجود ندارد،و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود.

آيه 55

(آيه 55)-و اين هم كيفر طاغيان!بعد از بيان نعمتهاى هفتگانه و مواهب بى دريغ پروردگار براى پرهيزكاران در اينجا با استفاده از روش مقابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را به كار مى گيرد سرنوشت شوم و كيفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند بر مى شمرد.

نخست مى گويد:«اين(پاداش پرهيزكاران است)و براى طغيانگران بدترين محل بازگشت است»! (هذا وَ إِنَّ لِلطّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ) .

آيه 56

(آيه 56)-سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جملۀ سر بسته پرداخته،مى گويد:اين بازگشت شوم و مرجع سوء«همان دوزخ كه در آن وارد مى شوند(و به آتش آن مى سوزند)و چه بستر بدى است» (جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ) .

بستر جايگاه استراحت است،و بايد از هر نظر مناسب حال و موافق طبع باشد،اما چگونه خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش جهنم مى باشد؟!

آيه 57

(آيه 57)-سپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته،مى گويد:«اين نوشابه حميم و غساق[ دو مايع سوزان و تيره]است كه بايد از آن بچشند» (هذا

ص: 194

فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسّاقٌ) .

«حميم»به معنى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان است مى باشد،و«غساق»به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان(و جراحات بدن آنها) بيرون مى آيد تفسير شده است.

آيه 58

(آيه 58)-باز به انواع ديگرى از عذابهاى دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و جز اينها،كيفرهاى ديگرى همانند آن دارند» (وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ) .

آيه 59

(آيه 59)-سپس آخرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملوّ از سرزنش است مطرح ساخته،مى گويد:هنگامى كه رؤساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند كه پيروان را نيز به سمت دوزخ مى آورند به يكديگر مى گويند:«اين گروهى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شوند»اينها همان سران گمراهيند (هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ) .

«خوشامد بر آنها مباد»! (لا مَرْحَباً بِهِمْ) .

«همگى در آتش خواهند سوخت» (إِنَّهُمْ صالُوا النّارِ) .

آيه 60

(آيه 60)-به هر حال اين صدا به گوش پيروان مى رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت سخت خشمگين مى گردند،رو به سوى آنها كرده،«مى گويند:بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين عذاب را شما براى ما فراهم ساختيد،چه بد قرارگاهى است اينجا»؟! (قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ) .

هدف پيروان از اين تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هر چه هست اين حسن را دارد كه شما رؤساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد،و اين مايۀ تشفى قلب ماست.

آيه 61

(آيه 61)-ولی با این حال پیروان به این سخن راضی نمی شوند،چرا که رؤسای ضلالت را که عامل اصلی جرم بودند از خود مستحقترند می دانند لذا رو به درگاه خدا کرده«می گویند:پروردگارا!هر کس این عذاب را برای ما فراهم ساخته عذابی مضاعف در آتش دوزخ بر او بیفزا»(قالوت رَبَّنا مَن قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدهُ عَذلبًا ضِعفًا فِی النّارِ).

ص: 195

عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما.

آرى!اين است سر انجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بيعت كردند كه وقتى نتايج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى و نفرين بر يكديگر بر مى خيزند.

قابل توجه اين كه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزكاران تنوع بيشترى از ذكر مجازاتها و عذابهاى طغيانگران دارد(در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شده)اين شايد به خاطر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست«يا من سبقت رحمته غضبه»!

آيه 62

(آيه 62)-مخاصمۀ اصحاب دوزخ!در اينجا گفتگوهاى دوزخيان را چنين ادامه داده،مى فرمايد:سردمداران ضلالت هنگامى كه به اطراف خود در دوزخ مى نگرند«مى گويند:چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم(در اينجا) نمى بينيم»؟! (وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ) .

آرى!افرادى همچون«بوجهلها»و«بولهبها»هنگامى كه مى بينند اثرى از «عمار ياسرها»«خبابها»و«صهيبها»و«بلالها»در دوزخ نيست،به خود مى آيند و از يكديگر اين سؤال را مى كنند:پس اين افراد چه شدند؟

آيه 63

(آيه 63)-«آيا ما آنان را به مسخره گرفتيم يا(به اندازه اى حقيرند كه) چشمها آنها را نمى بيند» (أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ) .

آرى!ما اين مردان بزرگ و با شخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم،و گاه حتى از اين مرحله نيز پائين تر مى شمرديم و آنها را افراد حقيرى مى دانستيم كه اصلا به چشم نمى آمدند،اما آنها مقربان درگاه خدا بودند و الآن بهشت جايگاهشان است.

قابل توجه اين كه يكى از عوامل عدم درك واقعيتها جدى نگرفتن مسائل و استهزا و شوخى با حقايق است،هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى واقعيتها پرداخت تا حقيقت روشن گردد.

آيه 64

(آيه 64)-سپس به عنوان یک خلاصه گیری از گفتگوهائی که میان دوزخیان

ص: 196

واقع مى شود و تأكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد:«اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانۀ دوزخيان» (إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النّارِ) .

دوزخيان در اين جهان نيز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر آنها حاكم است،و هر روز با كسى درگير و گلاويز مى شوند،و در قيامت آنچه در درون داشتند ظاهر مى گردد،و در جهنم به جان هم مى افتند.

جالب اين كه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده،به گفتگوهاى دوستانه مشغولند در حالى كه دوزخيان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ،و اين عذابى است دردناك!

آيه 65

(آيه 65)-من يك بيم دهنده ام!از آنجا كه تمام بحثهاى گذشته همه جنبۀ انذار و تهديد براى مشركان و سركشان و ظالمان دارد،در اينجا همين مسأله را تعقيب كرده،مى گويد:«بگو:من تنها يك بيم دهنده ام»! (قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ) .

درست است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بشارت دهنده نيز مى باشد،ولى چون بشارت براى مؤمنان است،و انذار براى مشركان و مفسدان،و در اينجا روى سخن با گروه اخير است،تنها تكيه بر انذار شده است.

سپس مى افزايد:«و هيچ معبودى جز خداوند يگانۀ قهّار نيست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ) .

تكيه بر قهر او نيز به همين منظور است،تا كسى به لطف او مغرور نگردد،و از قهر او خود را ايمن نشمرد،و در گرداب كفر و گناه غوطه ور نشود.

آيه 66

(آيه 66)-و بلا فاصله به عنوان ذكر دليل براى توحيد الوهيت و عبادت پروردگار مى افزايد:«پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است،پروردگار عزيز و غفّار» (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفّارُ) .

در اين آيه سه وصف از اوصاف خداوند بيان شده؛نخست مسأله«ربوبيت» او نسبت به تمام عالم هستى است،دوم و سوم توصيف او به«عزيز»و«غفار» مى باشد كه دليل ديگرى بر«الوهيت»اوست،چرا كه تنها كسى شايستۀ پرستش است كه علاوه بر«ربوبيت»قدرت بر مجازات نيز دارد،و علاوه بر قدرت بر

ص: 197

مجازات،درهاى رحمت و مغفرت او نيز گشوده است.

آيه 67

(آيه 67)-سپس در جمله اى كوتاه و تكان دهنده خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«بگو:اين(قرآن)خبرى بزرگ است» (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ) .

آيه 68

(آيه 68)-«كه شما از آن روى گردانيد» (أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)-سپس به عنوان مقدمه اى براى ذكر ماجراى آفرينش آدم،و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد كه فرشتگان همگى در برابر او سجده كردند، مى فرمايد:«من از ملأ اعلى(و فرشتگان عالم بالا)به هنگامى كه(در بارۀ آفرينش آدم)مخاصمه مى كردند خبر ندارم» (ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ) .

آيه 70

(آيه 70)-آگاهى من تنها از طريق وحى است،و«تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذار كنندۀ آشكارى هستم» (إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

گر چه فرشتگان،جدال و مخاصمه اى با پروردگار نداشتند،ولى همين اندازه كه به خداوند عرض كردند:«آيا مى خواهى كسى را بيافرينى كه فساد و خونريزى كند»؟به اين گفتگوها«مخاصمه»اطلاق شده است.كه يك اطلاق مجازى است.

آيه 71

(آيه 71)-تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد!از اين آيه به بعد توضيحى است بر«مخاصمۀ ملأ اعلى»و«ابليس»و گفتگو در بارۀ آفرينش«آدم».

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت:من بشرى را از گل مى آفرينم» (إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ) .

آيه 72

(آيه 72)-اما براى اين كه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در اين آيه مى افزايد:«هنگامى كه آن را نظام بخشيدم،و از روح خود در آن دميدم براى او به سجده افتيد» (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) .

آيه 73

(آيه 73)-به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت،«روح خدا»و«گل

ص: 198

تيره»به هم آميختند،و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هر دو بى انتها بود آفرينش يافت،و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايستۀ مقام«خليفة اللهى»باشد،قدم به عرصۀ هستى گذاشت«در آن هنگام همۀ فرشتگان سجده كردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-«جز ابليس كه تكبّر كرد و از كافران بود» (إِلاّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) .

آرى!بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه او را از درك حقايق محروم مى سازد،و به تمرد و سركشى وا مى دارد،و از صف مؤمنان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند،و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد.

آيه 75

(آيه 75)-اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت.

«فرمود:اى ابليس!چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود آفريدم گرديد»؟ (قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) .

تعبير به«يدى»(دو دست)در اينجا كنايه از قدرت است.

سپس مى افزايد:«آيا تكبر كردى يا از برترينها بودى»؟برتر از اين كه فرمان سجود به تو داده شود (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ) .

بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سجده كند.

آيه 76

(آيه 76)-اما ابليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد،و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دستورى به او داده شود،لذا با كمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و«گفت:من از او(آدم)بهترم،مرا از آتش آفريده اى و او را از گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) .

در حقيقت او با اين سخن مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند و هم امر او را-نعوذ باللّه-بى مأخذ بشمرد.

ص: 199

تمام اشتباه ابليس در اين بود كه پنداشت،آتش اشرف از خاك است و هرگز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند! و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمۀ اخير بود.

زيرا آدم تنها از خاك نبود،بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد،و گر نه خاك كجا و اين همه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟! دوم اين كه:خاك نه تنها كمتر از آتش نيست،بلكه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك بر مى خيزد،گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند.

در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى،آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر.

آيه 77

(آيه 77)-اينجا بود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد،لذا خداوند به او خطاب كرد و«فرمود:

از آسمانها(و صفوف ملائكه)خارج شو كه تو راندۀ درگاه منى»! (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ) .

اينجا جاى پاكان و مقربان است،نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان.

آيه 78

(آيه 78)-و سپس افزود:«و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود»و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 79

(آيه 79)-مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجۀ شومى مى گيرد بيدار شود،و به فكر جبران بيفتد،اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سوار گردد،و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن«ابليس»را گرفت.

اينجا بود كه«حسد»تبديل به«كينه»شد،كينه اى سخت و ريشه دار.

چنانكه قرآن مى گويد:«عرض كرد:پروردگارا!مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده» (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .مهلتى كه از

ص: 200

فرزندان آدم انتقام گيرم،و همه را به گمراهى بكشانم.

در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد،چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است،و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد،علاوه بر اين با اين درخواست مرگ را از خود دور كند،و تا قيامت زنده بماند،هر چند همۀ جهانيان از دنيا بروند.

آيه 80

(آيه 80)-در اينجا مشيّت الهى-به دلائلى كه به زودى اشاره خواهيم كرد- اقتضا نمود كه اين خواستۀ ابليس برآورده شود،اما نه بطور مطلق،كه به صورت مشروط،چنانكه آيۀ شريفه مى فرمايد:«گفت:تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) .

آيه 81

(آيه 81)-ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه«تا روز و زمان معينى» (إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) .

اين تعبير اشاره به پايان اين جهان است چرا كه در آن روز همۀ موجودات زنده مى ميرند،و تنها ذات پاك خداوند مى ماند.(قصص88/)

آيه 82

(آيه 82)-اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت،و هدف نهائيش را از تقاضاى عمر جاويدان نشان داد،و«گفت:به عزّتت سوگند كه همۀ آنان را گمراه خواهم كرد»! (قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) .

سوگند به«عزت»نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد،و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است.

آيه 83

(آيه 83)-ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقۀ نفوذ و حوزۀ وسوسۀ او قرار نمى گيرند،لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت:«مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها»! (إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) .

همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام بر مى دارند،تو نيز آنها را پذيرا شده اى،خالصشان كرده اى،و در حوزۀ حفاظت خود قرار داده اى.

ص: 201

سؤال:چرا خداوند درخواست شيطان را در بارۀ ادامه حياتش پذيرفت، و چرا فورا نابودش نكرد؟! پاسخ اين است كه عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است-آزمايشى كه وسيلۀ پرورش و تكامل انسانهاست-و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امكان پذير نيست.

البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد،اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد،چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!

آيه 84

(آيه 84)-آخرين سخن در بارۀ ابليس!چند آيۀ آخر سورۀ ص در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده است.

نخست در پاسخ ابليس-كه تهديد كرد تمام انسانها را به جز«مخلصين» اغوا مى كند-خداوند«فرمود:به حق سوگند،و حق مى گويم» (قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ) .

آيه 85

(آيه 85)-«كه جهنم را از تو و هر كدام از آنان كه از تو پيروى كند،پر خواهم كرد» (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ) .

اين تأكيدات براى اين است كه كسى كمترين ترديد و شكى در اين باره به خود راه ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامۀ خط آنها «دار و البوار»منتهى مى گردد.

آيه 86

(آيه 86)-سپس در پايان روى سخن را به پيامبر كرده و چهار مطلب مهم را در عباراتى كوتاه بيان مى كند،در مرحلۀ اول مى فرمايد:«بگو:من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى طلبم» (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ) .

و به اين ترتيب به بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد،و روشن مى سازد كه من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم،پاداش من تنها بر خداست،همان گونه كه در آيات ديگرى از قرآن مجيد از قبيل آيۀ 47 سورۀ سبأ به آن تصريح شده است

ص: 202

«إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ» .

اين خود يكى از دلائل صدق پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

در مرحلۀ دوم مى گويد:«و من از متكلفين نيستم» (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ) .

سخنانم مقرون به دليل و منطق است،و هيچ گونه تكلفى در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هرگونه ابهام و پيچيدگى است.

آيه 87

(آيه 87)-در مرحلۀ سوم هدف اصلى اين دعوت بزرگ و نزول اين كتاب آسمانى را بيان كرده،مى فرمايد:«اين(قرآن)تذكرى براى همۀ جهانيان است» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) .

آرى!مهم آن است كه مردم از غفلت به درآيند و به تفكر و انديشه پردازند.

آيه 88

(آيه 88)-و در چهارمين و آخرين مرحله مخالفان را با عباراتى كوتاه و پر معنى تهديد كرده،مى گويد:«و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد»! (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ) .

ممكن است شما اين سخنان را جدى نگيريد،اما به زودى صدق گفتار من آشكار خواهد شد،هم در اين جهان در ميدانهاى نبرد اسلام و كفر،در منطقۀ نفوذ اجتماعى و فكرى،در مجازاتهاى الهى،و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خواهيد ديد،خلاصه تازيانۀ الهى آماده است و به زودى بر گردۀ مستكبران و ظالمان فرود خواهد آمد.

«پايان سورۀ ص»

ص: 203

ص: 204

سورۀ زمر[39]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 75 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است:

1-چيزى كه بيش از همه در سراسر اين سوره منعكس است مسألۀ دعوت به توحيد خالص مى باشد،توصيه در تمام ابعاد و شاخه هايش و تعبيراتش در اين زمينه آن چنان مؤثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند.

2-مسألۀ ديگر مسألۀ«معاد»و دادگاه بزرگ عدالت خداست،مسألۀ ثواب و جزا،غرفه هاى بهشتى،و سايبانهاى آتشين دوزخى،مسألۀ ترس و وحشت روز قيامت،و آشكار شدن نتايج اعمال،و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنۀ بزرگ.

اين مسائل كه بر محور معاد دور مى زند آن چنان با مسائل توحيدى آميخته است كه گوئى تار و پود يك پارچه را تشكيل مى دهد.

3-بخش ديگرى از اين سوره كه تنها قسمت كوتاهى از آن را اشغال مى كند اهميت قرآن مجيد است.

4-بخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين و مجازات دردناك الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد.

5-بالاخره بخشى از اين سوره نيز پيرامون مسألۀ توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست.

ص: 205

اين سوره به نام سورۀ«زمر»معروف است كه از آيۀ 71 و 73 اين سوره گرفته شده.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ زمر را قرائت كند خداوند اميدش را(از رحمت خود)قطع نخواهد كرد، و پاداش كسانى را كه از خدا مى ترسند به او عطا مى كند».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«كسى كه سورۀ زمر را تلاوت كند خداوند شرف دنيا و آخرت به او مى دهد،و بدون داشتن مال و قبيله قدرت و عزت به او مى بخشد،آن چنان كه هر كس او را ببيند از او حساب مى برد، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند».

مقايسۀ فضيلت هاى فوق با محتواى اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اين پاداشها از آن كسانى است كه«تلاوت»را مقدمه اى براى«انديشه»و«انديشه»را وسيله اى براى«ايمان و عمل»قرار مى دهند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره با دو آيه در بارۀ نزول قرآن مجيد آغاز شده كه در يك آيه مبدأ نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است،و در آيۀ ديگر محتوا و هدف قرآن.

نخست مى گويد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس به محتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته، مى گويد:«ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ) .

چيزى جز«حق»در آن نيست،و مطلبى جز«حق»در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند.

و از آنجا كه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد:«پس خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان»

(فَاعْبُدِ اللّهَ

ص: 206

مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ) .

«دين»مجموعۀ حيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد،و بندگان خالص خدا بايد تمام شؤن زندگى خود را براى او خالص گردانند.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه بار ديگر روى مسألۀ«اخلاص»تأكيد كرده،مى گويد:

«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست»! (أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ) .

اين عبارت تاب دو معنى دارد:

نخست اين كه:آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص و تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان اوست.

ديگر اين كه:دين و آئين خالص را تنها از خدا بايد گرفت،چرا كه هر چه ساخته و پرداختۀ افكار انسانهاست نارساست،و آميخته با خطا و اشتباه است.

اين آيه در حقيقت بيان دليل براى آيۀ قبل است،در آنجا مى گويد:خدا را روى اخلاص عبادت كن،و در اينجا مى افزايد:بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد.

سپس به ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهۀ شرك سرگردان شده اند پرداخته،چنين مى گويد:«و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند و دليلشان اين بود كه:اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند،خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند»و آنجاست كه فساد و تباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) .

اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز بر طرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند،علاوه بر اين كه در صحنۀ محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.

قرآن مجيد مخصوصا روى اين نكته تأكيد مى كند كه انسان بدون هيچ

ص: 207

واسطه اى مى تواند با خداى خود تماس گيرد.

نه او از ما دور است،و نه ما از او دوريم،تا نيازى به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است،در همه جا حضور دارد،و در درون قلب ما جاى اوست.

بنابر اين پرستش واسطه ها-خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند،و خواه پرستش بتهاى سنگى و چوبى-يك عمل بى اساس و دروغين است،به علاوه كفران نعمتهاى پروردگار محسوب مى شود،چرا كه بخشندۀ نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز.

لذا در پايان آيه مى گويد:«خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ) .

چرا كه خود مقدمات بسته شدن درهاى هدايت را فراهم ساخته است.

آيه 4

(آيه 4)-او حاكم بر همه چيز است،چه نيازى به فرزند دارد؟ مشركان علاوه بر اين كه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند عقيدۀ ديگرى در بارۀ بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آيۀ شريفه به پاسخ اين پندار زشت پرداخته،مى گويد:«اگر(به فرض محال) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد» (لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى مِمّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ) .

«منزه است(از اين كه فرزندى داشته باشد)او خداوند يكتاى پيروز است» (سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ) .

آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى«كمك»يا«انس روحى»است،به فرض محال كه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت،بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را بر مى گزيد كه اين هدف را تأمين كنند چرا فرزند انتخاب كند؟ ولى از آنجا كه او واحد و يگانه و قاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى

ص: 208

است نه نيازى به كمك كسى دارد،و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامۀ نسل دارد،بنابر اين او منزه و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى.

آيه 5

(آيه 5)-سپس براى تثبيت اين واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد،و نيز براى بيان نشانه هائى از توحيد و عظمتش مى فرمايد:«آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) .

حق بودن آنها دليل بر اين است كه هدفى بزرگ در كار بوده كه آن چيزى جز تكامل موجودات،و در پيشاپيش آنها انسان،و سپس منتهى شدن به رستاخيز نيست.

بعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده،مى گويد:«شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب» (يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ) .

نكتۀ لطيفى كه در اين تعبير قرآنى،نهفته اين است كه زمين كروى است و به دور خود گردش مى كند و بر اثر اين گردش،نوار سياه شب و نوار سفيد روز دائما گرد آن مى گردند،گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود.

به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام«نور»و«ظلمت»پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويۀ خاصى به آن مى نگرد.

سپس به گوشۀ ديگرى از تدبير و نظم اين جهان پرداخته،مى گويد:

«و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد كه هر كدام تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى) .

نه خورشيد در حركتى كه به گرد خود دارد،يا حركتى كه با مجموع منظومۀ شمسى به سوى نقطۀ خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد،و نه ماه در حركت خود به دور زمين و به دور خودش،و در همه حال

ص: 209

سر بر فرمان او دارند،«مسخر قوانين آفرينش»اويند،تا سر آمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند.

در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف و عنايت مى فرمايد:«آگاه باشيد كه او قادر و آمرزنده است»! (أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفّارُ) .

به مقتضاى عزت و قدرت بى انتهايش هيچ گنهكار و مشركى نمى تواند از چنگال عذابش بگريزد،و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايۀ رحمتش قرار مى دهد.

آيه 6

(آيه 6)-همۀ شما را از نفس واحدى آفريد:باز در اينجا سخن از آيات عظمت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست.

نخست از آفرينش انسان سخن مى گويد،مى فرمايد:«او شما را از يك نفس آفريد،و همسرش را از(باقيماندۀ گل)او خلق كرد» (خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها) .

آفرينش همۀ انسانها از«نفس واحد»اشاره به مسألۀ آفرينش آدم جد نخستين ماست،كه اين همه افراد بشر با تنوع خلقت،و خلق و خوى متفاوت،و استعدادها و ذوقهاى مختلف،همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن«آدم»است.

تعبير به «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم را آفريد سپس همسرش را از باقيماندۀ گل او خلق كرد.

لازم به يادآورى است كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بلكه از باقيماندۀ گل او صورت گرفته است،چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده.

بعد از آن به مسألۀ آفرينش چهار پايان كه از وسائل مهم زندگى انسانهاست -از يك سو براى تغذيۀ خود از شير و گوشت آنها استفاده مى كنند،و از سوى ديگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسائل زندگى مى سازند،و از سوى سوم به عنوان مركب و وسيلۀ حمل و نقل از آنها بهره مى گيرند-اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى

ص: 210

شما هشت زوج از چهار پايان ايجاد كرد» (وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ) .

منظور از«هشت زوج»گوسفند و بز نر و ماده،شتر و گاو نر و ماده است.

سپس به حلقۀ ديگرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده باشد پرداخته،مى گويد:«او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد» (يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ) .

ظلمتهاى سه گانه اشاره به ظلمت شكم مادر،و ظلمت رحم،و مشيمه(كيسۀ مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است)مى باشد كه در حقيقت سه پردۀ ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده.

سيد الشهدا،امام حسين عليه السّلام در دعاى معروف«عرفه»به هنگام برشمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند:«آغاز آفرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى،سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه،در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى،آفرينش مرا آشكار نساختى،و در آن مخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى،و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى».

در پايان آيه و بعد از ذكر حلقه هاى سه گانۀ توحيدى پيرامون خلقت انسان، و چهارپايان،و تطورات جنين،مى گويد:«اين است خداوند،پروردگار شما كه حكومت(عالم هستى)از آن اوست،هيچ معبودى جز او نيست پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد»؟! (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُصْرَفُونَ) .

گوئى انسان را بعد از مشاهدۀ اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسانده،سپس به ذات مقدسش اشاره كرده،مى گويد:«اين است خداوند و معبود و پروردگار شما» با صد هزار جلوه برون آمدى كه من***با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

آيه 7

(آيه 7)-بعد از ذکر این نعمتهای بزرگ پروردگار،در این آیه به مسألهٔ«شکر و کفران»پرداخته و جوانب آن را مورد بررسی قرار می دهد.

ص: 211

نخست مى گويد:نتيجۀ كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد«اگر كفران كنيد،خداوند از شما بى نياز است»و همچنين اگر شكر نعمت او را به جا آوريد نيازى به آن ندارد (إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ) .

سپس مى افزايد:اين غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما را مكلف به شكر و ممنوع از كفران سازد،چرا كه«تكليف»خود لطف و نعمت ديگرى است،آرى«او هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد،و اگر شكر او را به جا آوريد آن را براى شما مى پسندد» (وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ) .

بعد از بيان اين دو مطلب به مسألۀ سومى در اين رابطه مى پردازد،و آن «مسؤوليت هر كس در برابر عمل خويش است»چرا كه مسألۀ«تكليف»بدون اين معنى كامل نمى شود،مى فرمايد:«و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد»! (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى) .

و از آنجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد،در مرحلۀ چهارم به مسألۀ معاد اشاره كرده،مى گويد:«سپس بازگشت همۀ شما به سوى پروردگارتان است،و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد» (ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

و چون مسألۀ محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذير نيست،آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«چرا كه او به آنچه در سينه هاست آگاه است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

و به اين ترتيب مجموعه اى از فلسفۀ تكليف و خصوصيات آن،و همچنين مسؤوليت انسانها و مسأله جزا و پاداش و كيفر را در جمله هايى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.

آيه 8

(آيه 8)-در آیات گذشته سخن از توحید استدلالی و معرفت پروردگار از طریق مطالعهٔ آیات عظمت او در آفاق و انفس بود.در اینجا از توحید فطری سخن به میان می آورد و روشن می سازد آنچه را که انسان از طریق عقل و خرد و مطالعه نظام آفرینش درک می کند به صورت فطری در اعماق جانش وجود دارد که در طوفانهای حوادث،خود را نشان می دهد.

ص: 212

مى فرمايد:«و هنگامى كه انسان را زيانى رسد(نور توحيد در قلبش درخشيدن مى گيرد)پروردگار خود را مى خواند در حالى كه به سوى او باز مى گردد» و از گناه و غفلت خود پشيمان است (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ) .

«اما هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند،آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى خواند از ياد مى برد» (ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ) .

«و براى خداوند همتايانى قرار مى دهد تا(علاوه بر گمراهى خويش)مردم را از راه او منحرف سازد» (وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ) .

منظور از«انسان»در اينجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انبياء است،و گر نه دست پروردگان مردان حق همچون خود آنان در«سرّاء» و«ضرّاء»در ناراحتيها و راحتيها،در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.

در پايان آيه اين گونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع مخاطب ساخته، مى گويد:«به او بگو:از كفرت بهره گير(و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن اما بدان)كه از دوزخيانى» (قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ) .

مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين مى تواند داشته باشد.

آيه 9

(آيه 9)-آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟در اين آيه از روش مقايسه-كه روش شناخته شدۀ قرآن براى تفهيم مسائل مختلف است-استفاده كرده،مى گويد:

آيا چنين كسى با ارزش است«يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است، و در حال سجده و قيام،از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است» (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) .

آن انسان مشرك و فراموشكار و متلون و گمراه و گمراه كننده كجا و اين انسان بيدار دل و نورانى كه با خوف و رجاء خدا را مى خواند،كجا؟! تكيه روى ساعات شب به خاطر آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر و آلودگى به ريا از هر زمان كمتر است.

ص: 213

در دنبالۀ آيه پيامبر را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند»؟! (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) .

نه،يكسان نيستند«تنها خردمندان متذكر مى شوند» (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

گر چه سؤال فوق سؤالى است وسيع و گسترده ولى اشاره اى است به سؤال قبل؛يعنى آيا كسانى كه مى دانند آن مشركان لجوج و كوردل با اين مؤمنان پاك و روشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه از اين واقعيت روشن آگاه نيستند مساويند؟ اين جمله جزء شعارهاى اساسى اسلام است كه عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن مى سازد،و معلوم مى شود اين دو گروه نه در پيشگاه خدا يكسانند،و نه در نظر خلق آگاه،نه در دنيا در يك صف قرار دارند،و نه در آخرت،نه در ظاهر يكسانند و نه در باطن.

علم در اين آيه و آيات ديگر قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات يا روابط مادى در ميان اشياء،و به اصطلاح«علوم رسمى»نيست،بلكه منظور از آن معرفت و آگاهى خاصى است كه انسان را به«قنوت»يعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و اميد به رحمت خدا دعوت مى كند،اين است حقيقت علم، و علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين معرفتى باشد علم است،و اگر مايۀ غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود«قيل و قالى»بيش نيست.

آيه 10

(آيه 10)-خطوط اصلى برنامۀ بندگان مخلص:در حقيقت آيات گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤمنان مطيع فرمان خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود،در اينجا خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راستين و مخلص را ضمن«هفت دستور»كه در طى چند آيه آمده و هر آيه با خطاب«قل»شروع مى شود بيان شده است.

نخست از تقوا شروع مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد:«بگو:اى بندگان

ص: 214

من كه ايمان آورده ايد!از(مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد» (قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ) .

آرى!تقوا كه همان خويشتن دارى در برابر گناه،و احساس مسؤوليت و تعهد در پيشگاه حق است نخستين برنامۀ بندگان مؤمن خدا و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است.

در دومين دستور به مسألۀ«احسان و نيكوكارى»در اين دنيا كه دار عمل است پرداخته،و از طريق بيان نتيجۀ احسان،مردم را به آن تشويق و تحريص مى كند، مى فرمايد:«براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند پاداش نيكى است» (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ) .

آرى!نيكوكارى بطور مطلق در اين دنيا در گفتار،در عمل،در طرز انديشه و تفكر نسبت به دوستان،و نسبت به بيگانگان،نتيجه اش برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجۀ نيك نخواهد داشت.

در حقيقت تقوا يك عامل بازدارنده است،و احسان يك عامل حركت آفرين كه مجموعا«ترك گناه»و«انجام فرائض و مستحبات»را شامل مى شود.

سومين دستور تشويق به«هجرت»از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد:«و زمين خداوند وسيع است»اگر تحت فشار سران كفر بوديد مهاجرت كنيد (وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ) .

كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند:ما در سرزمين مكه به خاطر سيطرۀ حكومت مشركان قادر به انجام وظايف الهى خود نيستيم،قرآن مى گويد:سرزمين خدا محدود به مكه نيست،مكه نشد مدينه،دنيا پهناور است،به جاى ديگر نقل مكان كنيد.

اين به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچ وجه در پيشگاه خدا عذر نيست.

و از آنجا كه هجرت معمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را در بارۀ صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:

ص: 215

«صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند» (إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ) .

تعبير«بغير حساب»نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند،و اهميت هيچ عملى به پايۀ صبر و استقامت نمى رسد.

آيه 11

(آيه 11)-در پنجمين دستور سخن از مسألۀ اخلاص،و توحيد خالص از هر گونه شائبۀ شرك،به ميان آمده،اما در اينجا لحن كلام عوض مى شود و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از وظائف و مسؤوليتهاى خودش سخن مى گويد،مى فرمايد:«بگو:من مأمورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم» (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ) .

آيه 12

(آيه 12)-سپس به ششمين دستور اشاره كرده،مى افزايد:«و مأمورم كه نخستين مسلمان باشم»! (وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ) .

آيه 13

(آيه 13)-هفتمين و آخرين دستور كه مسألۀ خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با همين لحن عنوان شده،مى فرمايد:«بگو:من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ(قيامت)مى ترسم» (قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

تا اين حقيقت روشن شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيز بنده اى از بندگان خدا است،او نيز مأمور به پرستش خالصانه است و از كيفر الهى خائف مى باشد،و اين خود نشانۀ روشنى بر عظمت و حقانيت اوست.

آيه 14

(آيه 14)-بعد از ذكر برنامۀ هفت ماده اى آيات فوق(تقوا،احسان،هجرت، صبر،اخلاص،تسليم،و خوف)از آنجا كه مسألۀ اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه هاى مختلف شرك ويژگى خاصى دارد بار ديگر براى تأكيد به سراغ آن رفته، و با همان لحن مى فرمايد:«بگو:تنها خدا را مى پرستم در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم» (قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي) .

آيه 15

(آيه 15)-«شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد» (فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ

ص: 216

مِنْ دُونِهِ) .

سپس مى افزايد:«بگو:اين راه،راه زيانكاران است؛چرا كه)زيانكاران واقعى آنانند كه سرمايۀ وجود خويش و بستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند»! (قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

نه از وجود خويش بهره اى گرفتند،و نه از سرمايۀ عمر نتيجه اى،نه خانواده و فرزندانشان وسيلۀ نجات آنها هستند و نه مايۀ آبرو و شفاعت در پيشگاه حق،تازه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم،سخت ترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند.

«آگاه باشيد زيان آشكار همين است»! (أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ) .

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه يكى از چهره هاى زيان آشكار آنها را اين گونه توصيف مى كند:«براى آنها از بالاى سرشان سايبانهائى از آتش،و در زير پايشان نيز سايبانهائى»از آتش است! (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) .

و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند،چه خسرانى از اين بالاتر؟و چه عذابى از اين دردناكتر؟! اين در حقيقت تجسمى از حالات دنياى آنهاست كه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود،و از هر سو آنها را مى پوشاند.

سپس براى تأكيد و عبرت مى افزايد:«اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را مى ترساند،اى بندگان من!از نافرمانى من بپرهيزيد»! (ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ) .

تعبير به«عباد»(بندگان)اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آن هم به خاطر لطف و رحمت اوست،تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند.

آيه 17

(آيه 17)-ندکان حقیقی خدا:باز در اینجا،قرآن از روش مقایسه بهره کیری کرده،و در مقابل مشرکان متعصب و لجوجی کهن سرنوشت جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقیقت جوی پروردگار به میان آورد،می گوید:و کسانی

ص: 217

كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خدا بازگشتند بشارت از آن آنهاست» (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى) .

«اجتناب از طاغوت»دورى از هر گونه شرك و بت پرستى و هوى پرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان جبّار و سلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد و «أَنابُوا إِلَى اللّهِ» جامع روح تقوا و پرهيزكارى و ايمان است،و البته چنين كسانى در خور بشارتند.

سپس براى معرفى اين بندگان ويژه مى گويد:«پس بندگان مرا بشارت ده» (فَبَشِّرْ عِبادِ) .

آيه 18

(آيه 18)-«همان كسانى كه سخنان را مى شنوند،و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند» (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) .

«آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندانند» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده،آزاد انديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف به خوبى نشان مى دهد.

آيه 19

(آيه 19)-و از آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت،و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد اين آيه به او از طريق بيان اين حقيقت كه اين عالم،عالم آزادى و امتحان است،و گروهى سر انجام مستوجب آتشند دلدارى داده،مى گويد:«آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب الهى در بارۀ او قطعى شده رهايى بخشى،آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و نجات دهى؟ (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ) .

بديهى است قطعى شدن فرمان عذاب در بارۀ اين گروه جنبه اجبارى نداشته، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب شده اند.

آيه 20

(آيه 20)-اما برای شادی قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و امیدواری مؤمنان،در این آیه چنین می گوید:«ولی آنها که تقوای الهی پیشه کردند غرفه هایی در بهشت دارند که

ص: 218

بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده» (لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ) .

اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند،بهشتيان غرفه هايى دارند بر فراز غرفه ها،و قصرهايى بر فراز قصرها،چرا كه ديدن منظرۀ گلها و آبها و نهرها و باغها از فراز غرفه ها لذت بخش و دلپذيرتر است.

اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«و از زير آنها نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

آرى«اين وعدۀ الهى است،و خداوند در وعدۀ خود تخلّف نمى كند» (وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ الْمِيعادَ) .

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،به عنوان سرمشقى براى همۀ مؤمنان، مى فرمايد:«آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه هائى در زمين وارد نمود»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ) .

قطره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود،قشر«نفوذ پذير»زمين آنها را به درون مى پذيرد و تا به قشر«نفوذ ناپذير»مى رسد آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند،سپس بصورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.

بعد مى افزايد:«سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگهاى مختلف دارد» (ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ) .

هم انواع آن مختلف است،همچون گندم و جو و برنج و ذرت،و هم كيفيتهاى آن متفاوت است،و هم رنگ ظاهرى آن،بعضى سبز تيره،بعضى سبز كمرنگ،بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده،و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين...!

ص: 219

بعد به مراحل ديگر حيات اين گياه پرداخته،مى گويد:«بعد آن گياه خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى»! (ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا) .

تند باد از هر سو مى وزد،و آن را كه سست شده است از جا مى كند«سپس آن را درهم شكسته و خرد مى كند» (ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً) .

«در اين مثال تذكرى است براى خردمندان»از ناپايدارى دنيا (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

تذكرى است از نظام حسابشده و با عظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صحنۀ عظيم،و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات،و سپس مسألۀ رستاخيز،و تجديد حيات مردگان.

آيه 22

(آيه 22)-به دنبال اين درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤمن و كافر پرداخته تا اين حقيقت را روشن سازد كه قرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سرزمين دلها نازل مى شود،همان گونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايۀ لطف او و خودسازى آمادگى و گسترش پيدا كرده است.

مى فرمايد:«آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته»همچون كوردلان گمراه است؟! (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ) .

سپس مى افزايد:«واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند» (فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ) .

نه مواعظ سودمند در آن مؤثر است،نه انذار و بشارت،نه آيات تكاندهندۀ قرآن آن را به حركت در مى آورد.

آرى«آنها در گمراهى آشكارى هستند» (أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد،و نرم و تسليم نمى گردد،و نور هدايت در آن نفوذ نمى كند«قلبهاى قاسيه»يا قساوتمند گفته مى شود،و در فارسى از قساوت به سنگدلى تعبير مى كنيم.

ص: 220

در روايتى مى خوانيم كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«نشانۀ شرح صدر توجه به سراى جاويد،و جدا شدن از سراى غرور،و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است».

(آيه 23-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:روزى جمعى از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند:اى رسول خدا!چه مى شد حديثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟ در اينجا آيه نازل شد و قرآن را به عنوان «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» معرفى كرد.

تفسير:

در آيات گذشته سخن از بندگانى در ميان بود كه مطالب را مى شنوند و بهترين آنها را برمى گزينند،در اينجا به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن تكميل بحثهاى گذشته حلقه هاى توحيد و معاد را با ذكر دلائل«نبوت» تكامل بخشد.

نخست مى گويد:«خداوند بهترين سخن را نازل كرده است» (اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ) .

سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح داده،مى فرمايد:«كتابى است كه آياتش(در لطف و زيبائى و عمق و محتوا)همانند يكديگر است» (كِتاباً مُتَشابِهاً) .

منظور از«متشابه»در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هماهنگ مى باشد،هيچ گونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست،خوب و بد ندارد.

اين درست بر خلاف كلمات انسانهاست كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسيع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود،بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زندۀ اين مطلب است.

سپس مى افزايد:ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه:«آياتى مكرر دارد»با تكرارى شوق انگيز (مَثانِيَ) .

ص: 221

اين تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها،سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بوده باشد،اما تكرارى كه هرگز ملالت آور نيست،بلكه شوق انگيز است و نشاط آفرين،و اين يكى از اصول مهم فصاحت است.

بعد از اين توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مسألۀ نفوذ عميق و فوق العادۀ آن پرداخته،مى گويد:«از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند مى افتد برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود» (تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ) .

چه ترسيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده،نخست در آن خوف و ترسى ايجاد مى كند،خوفى كه مايۀ بيدارى و آغاز حركت است، و ترسى كه انسان را متوجه مسؤوليتهاى مختلفش مى سازد.

در مرحلۀ بعد حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش مى يابد.

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:«هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همان گونه كه برگ خشك از درختان».

در پايان آيه،بعد از بيان اين اوصاف مى گويد:«اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى كند» (ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ) .

درست است كه قرآن براى هدايت همگان نازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند،و آنها كه تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكم فرماست نه تنها بهره اى از آن نمى گيرند،بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود.

لذا در دنبال اين سخن مى فرمايد:«و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

ضلالتى كه پايه هاى آن به دست خود او گذارده شده،و زير بنايش بوسيلۀ اعمال نادرستشان استحكام يافته،و به همين دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى ارادۀ انسانها ندارد.

ص: 222

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه گروه ظالمان و مجرمان را با گروه مؤمنانى كه وضع حالشان قبلا بيان شد مقايسه مى كند،تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد:«آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك(الهى)را در روز قيامت دور مى سازد»همانند كسى است كه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد (أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

حال ظالمان دوزخى در آن روز به گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند،چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است.

سپس در پايان آيه مى افزايد:در آن روز«به ظالمان گفته مى شود:بچشيد آنچه را به دست مى آورديد»و انجام مى داديد! (وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ) .

آرى!فرشتگان عذاب اين واقعيت دردناك را براى آنها بيان مى كنند كه اينها همان اعمال شماست كه در كنار شما قرار گرفته،و آزارتان مى دهد.

آيه 25

(آيه 25)-آنچه تاكنون گفته شد اشارۀ كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت و در اين آيه سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد،مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود،مى فرمايد:«كسانى كه قبل از آنها بودند نيز.

(آيات ما را)تكذيب نمودند،و عذاب(الهى)از جائى كه فكر نمى كردند به سراغشان آمد» (كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ) .

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبۀ جسمانى نداشته،بلكه كيفر روانى نيز بوده است،مى فرمايد:«خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد» (فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

آرى!اگر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست،مهم آن است كه با خوارى و ذلت جان دهد،و با بى آبروئى و رسوائى گرفتار چنگال عذاب شود.

ولى با اين همه«عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) .

ص: 223

تعبير به«اكبر»(بزرگتر)كنايه از شدت و سختى عذاب است.

آيه 27

(آيه 27)-قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست:در اينجا همچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.

نخست از مسألۀ جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد:«ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم» (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) .

از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين،از عواقب هولناك گناه،از انواع پندها و اندرزها،از اسرار خلقت و نظام آفرينش،از احكام و قوانين متقن، خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم.

«شايد متذكر شوند»و از راه خطا به راه راست بازگردند (لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته،مى گويد:«قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى» (قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ) .

در پايان آيه مى گويد:هدف از نزول قرآن با اين همه اوصاف اين بوده است كه«شايد آنها(مردم)پرهيزكارى پيشه كنند» (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-سپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گويا و زيبا چنين ترسيم مى كند:«خداوند مثالى زده است:

مردى را كه مملوك شريكانى است كه در بارۀ او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ) .و هر كدام او را به كارى دستور مى دهد.

و از آن بدتر اين كه براى تأمين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد،و آن ديگر به اين،و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است«و مردى كه تنها تسليم يك نفر است» (وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ) .

خط و برنامۀ او مشخص،صاحب اختيار او معلوم است،نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى،نه تضاد و نه تناقض،با روحى آرام گام برمى دارد.

«آيا اين دو يكسانند»؟! (هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً) .

و اين گونه است حال«مشرك»و«موحد»:مشركان در ميان انواع تضادها

ص: 224

و تناقضها غوطه ورند،هر روز دل به معبودى مى بندند،اما موحدان دل در گرو عشق خدا دارند،از تمام عالم او را برگزيده اند.

و در پايان آيه مى افزايد:«حمد مخصوص خداست» (الْحَمْدُ لِلّهِ) .

«ولى بيشتر آنان نمى دانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حبّ دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند.

آيه 30

(آيه 30)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در اين آيه سخن از نتايج توحيد و شرك در صحنۀ قيامت مى گويد.

نخست از مسألۀ«مرگ»كه دروازۀ قيامت است شروع مى كند،و عموميت قانون مرگ را نسبت به همۀ انسانها روشن ساخته،مى گويد:«تو مى ميرى،و آنها نيز خواهند مرد»! (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ) .

آرى«مرگ»از مسائلى است كه همۀ انسانها در آن يكسانند.

بعضى از مفسران گفته اند:دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله انتظار مرگ او را مى كشيدند و خوشحال بودند كه سر انجام او خواهد مرد!قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد؟

آيه 31

(آيه 31)-سپس بحث را به دادگاه قيامت برده،مخاصمۀ بندگان را در صحنۀ محشر مجسّم مى كند،و مى فرمايد:«سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ) .

آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤمنان از يك سو،و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.

آغاز جزء 24 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ زمر

آيه 32

(آيه 32)-سخن از حضور مردم در صحنۀ قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود،در اينجا نيز همان بحث را ادامه مى دهد،و مردم را به دو گروه«مكذبان» و«مصدّقان»تقسيم مى كند.

گروه اول داراى دو وصفند،چنانكه مى فرمايد:«پس چه كسى ستمكارتر

ص: 225

است از آن كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را هنگامى كه به سراغ او آمده تكذيب كند» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ) .

افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند،گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند،گاه عيسى را پسر او مى گفتند،گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند،و گاه احكام دروغينى در زمينۀ حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند،و مانند اينها.

و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.

و در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه كيفر اين گونه افراد را چنين بيان مى كند:«آيا در جهنم جايگاهى براى كافران نيست»؟! (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ) .

هنگامى كه نام«جهنم»برده مى شود بقيۀ عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است.

آيه 33

(آيه 33)-در بارۀ گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده،مى فرمايد:«اما كسى كه سخن راست بياورد،و كسى كه آن را تصديق كند آنان پرهيزكارانند» (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) .

به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورندۀ صدقند و هم عمل كنندۀ به آن،سخن از آنهاست كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده، و خود به آن مؤمن هستند و عمل مى كنند،اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.

آيه 34

(آيه 34)-در اين آيه سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:نخست مى فرمايد:«آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است و اين است جزاى نيكوكاران» (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ) .

گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود،آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟

آيه 35

(آيه 35)-دومین و سومین پاداش آنان را به این صورت بیان می کند:«تا

ص: 226

خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند(در سايۀ ايمان و صداقت آنها)بيامرزد و آنها را به بهترين اعمال كه انجام مى دادند پاداش دهد» (لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چه تعبير جالبى!از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايۀ لطف الهى پوشانده شود،و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد،و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همۀ اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد! و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است،بدترين را مى بخشد،و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد.

(آيه 36-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:بت پرستان مكه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند،و مى گفتند:از آنها بدگوئى مكن،و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند!(آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت).

تفسير:

«خدا»كافى است!به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود،و وعده هائى كه به پيامبرش داده است در اين آيه سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد:«آيا خداوند براى(نجات و دفاع از)بنده اش(در برابر دشمنان)كافى نيست؟اما آنها تو را از غير او مى ترسانند» (أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ) .

خداوندى كه قدرتش برتر از همۀ قدرتهاست و از نيازها و مشكلات بندگانش به خوبى آگاه است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد،***اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى چون نخواهد خداى!

و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند، هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك***گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك

ص: 227

چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.

اين آيه نويدى است براى همۀ پويندگان راه حق و مؤمنان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.

در دنبالۀ اين آيه و آيۀ بعد اشاره به مسألۀ«هدايت»و«ضلالت»و تقسيم مردم به دو گروه«گمراه»و«هدايت يافته»و اين كه همۀ اينها از ناحيه خدا است مى كند،تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند،و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد،مى فرمايد:«و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

آيه 37

(آيه 37)-«و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت» (وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) .

بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است،و نه اين هدايت بى حساب،بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او.

و چه بيخبرند كسانى كه رابطۀ اين گونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند،گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.

بلكه در ذيل همين آيه شاهد گويائى بر اين معنى است،چرا كه مى فرمايد:

«آيا خداوند توانا و داراى مجازات نيست»؟ (أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ) .

مى دانيم انتقام از ناحيۀ خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده،اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبۀ مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانهاست،و طبعا هدايت او نيز جنبۀ پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق«اللّه»دارد.

هدايت و ضلالت از سوى خداست!

هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى توأم با لطف و دقت است و آن را به دو شعبه تقسيم كرده اند:«ارائۀ طريق»و«ايصال به مطلوب»و به تعبير ديگر«هدايت تشريعى»و«هدايت تكوينى».

ص: 228

توضيح اين كه:گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد،اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهدۀ خود اوست.

ولى گاه دست طالب راه را مى گيرد و علاوه بر ارائۀ طريق او را به مقصد مى رساند.

البته نقطۀ مقابل آن«اضلال»است.

يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد،و هر دو را به او نسبت مى دهد.

مطالعۀ سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به«ضلالت»بيفتند و زير آوارهاى مكتب«جبر»مدفون گردند.

اما دقيقترين تفسيرى كه با همۀ آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همۀ آنها را به خوبى تفسير مى كند اين است كه بگوئيم:

هدايت تشريعى به معنى ارائۀ طريق،جنبۀ عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست،چنانكه در آيۀ 3 سورۀ دهر آمده:«ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران»و در آيۀ 51 سورۀ آل عمران مى خوانيم:«تو همۀ انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى»بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خداست چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.

و در بارۀ جمعى از منحرفان و مشركان در آيۀ 23 سورۀ نجم آمده است:

«هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد».

اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پيچ و خمهاى راه،و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بى قيد و شرط نمى باشد،اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده و اضلال كه نقطۀ مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته.

ص: 229

قرآن مجيد در يك جا سر چشمۀ ضلالت را فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده.(بقره26/) در جاى ديگر تكيه روى مسألۀ ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده.(بقره258/) و در جاى ديگر كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده.(بقره264/) باز در آيۀ ديگر اسراف و دروغگوئى را عامل گمراهى شمرده است.(غافر28/) نتيجه اين كه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند:«كفر»،«ظلم»،«فسق»،«دروغ»،«اسراف»و«كفران».

آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايستۀ ضلالت و گمراهى نيستند؟! اين در زمينۀ مسأله ضلالت،و اما در مورد«هدايت»نيز شرائط و اوصافى در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت،و بر خلاف حكمت الهى نيست.

در يك جا پيروى فرمان خدا،و جلب خشنودى او،زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است.(مائده16/) در جاى ديگر توبه و انابه عامل استحقاق هدايت شمرده شده است.(رعد27/) و در آيۀ ديگر جهاد آن هم جهاد مخلصانه و در راه خدا به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است.(عنكبوت69/) و بالاخره در آيۀ ديگر پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامۀ اين راه به لطف خداوند ذكر شده است.(محمد17/) نتيجه اين كه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد،تا پيرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد،و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند،لطف الهى شامل حال آنان نمى شود،دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند.

آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بى حساب است و يا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود! ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گوياست،منتهى

ص: 230

كسانى كه نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شده اند،و«چون نديدند حقيقت،ره افسانه زدند»بايد گفت زمينۀ اين«ضلالت»را نيز خودشان فراهم ساخته اند! به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست،بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.

آيه 38

(آيه 38)-آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيدۀ انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود،در اينجا از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند.

نخست مى فرمايد:«و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ حتما مى گويند:خدا!» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ) .

چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت،مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور،و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايۀ توحيد را كه مسألۀ خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.

در مرحلۀ بعد سخن از مسألۀ سود و زيان و تأثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد،تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند،مى افزايد:«بگو:آيا هيچ در بارۀ معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند گزند او را بر طرف سازند؟و يا اگر رحمتى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند»؟! (قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ) .

اكنون كه نه«خالقيت»از آن آنهاست و نه«قدرت بر سود و زيانى»دارند پرستش آنها چه معنى دارد؟

ص: 231

اينجاست كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد:«بگو:خدا مرا كافى است،و همۀ متوكلان تنها بر او توكل مى كنند» (قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ) .

اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است.

اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است،و اين خود بهترين سندى است بر ابطال شرك چرا كه«توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت» عالم هستى خود بهترين دليل بر«توحيد عبوديت»است،و نتيجۀ آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم برگرفتن از غير اوست.

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤثر مخاطب ساخته،مى فرمايد:به آنها«بگو:

اى قوم من!شما هر چه در توان داريد انجام دهيد،من نيز به وظيفۀ خود عمل مى كنم،اما به زودى خواهيد دانست» (قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ) .

آيه 40

(آيه 40)-خواهيد دانست«چه كسى عذاب خوار كننده اى(در دنيا)به سراغش مى آيد و(سپس)عذابى جاويدان(در آخرت)بر او وارد مى گردد» (مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ) .

و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد شويد و به نداى وجدان گوش فرا دهيد و يا در انتظار دو عذاب دردناك باشيد:

عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است،و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است،و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.

آيه 41

(آيه 41)-بعد از ذکر دلائل توحید،و بیان سرگذشت مشرکان وو موحدان،در این آيه این حقیقت را توضیح می دهد که پذیرش و عدم پذیرش شما سود و ریانش متوجه خودتان است،و اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در این زمینه اصرار می ورزد نه

ص: 232

به خاطر نفعى است كه عائد او شود،بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است،مى فرمايد:

«ما اين كتاب(آسمانى)را براى مردم به حق نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ) .

«هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست،و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به زيان خود گمراه مى گردد» (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) .

«و تو مأمور اجبار آنها به هدايت نيستى»وظيفۀ تو تنها ابلاغ و انذار است (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ) .

آيه 42

(آيه 42)-سپس براى اين كه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خداست مى گويد:«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند» (اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) .

«و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب»مى گيرد (وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها) .

و به اين ترتيب«خواب»برادر«مرگ»است و شكل ضعيفى از آن.

بعد مى افزايد:«سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد(به گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند)و ارواح ديگرى را(كه بايد زنده بمانند)باز مى گرداند تا سر آمدى معين» (فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

آرى«در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) .

آيه 43

(آيه 43)-از آنجا كه در آيۀ قبل حاكميت«اللّه»بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مرگ و حيات و خواب و بيدارى مسلم شد در اين آيه سخن از انحراف مشركان در مسألۀ شفاعت به ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است،نه بتهاى فاقد شعور،مى فرمايد:

«آيا آنها غير از خدا شفيعانى گرفته اند» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ) .

مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها

ص: 233

اين بود كه مى گفتند:«ما آنها را به خاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد اللّه بوده باشند».

ولى از آنجا كه شفاعت اولا فرع بر درك و شعور است و ثانيا فرع بر قدرت و مالكيت و حاكميت،در دنبالۀ آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد:به آنها«بگو:آيا (از آنها شفاعت مى طلبيد)هر چند مالك چيزى نباشند،و درك و شعورى براى آنها نباشد»؟ (قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ) .

اگر شفيعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند،هر چه دارند از ناحيۀ خداست،و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عدم مالكيت كمترين عقل و شعورى ندارند.

آيه 44

(آيه 44)-لذا در اين آيه اضافه مى كند:«بگو:تمام شفاعت از آن خداست» (قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) .

زيرا«حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست،و سپس همۀ شما به سوى او باز گردانده مى شويد» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

و به اين ترتيب آنها را بكلى خلع سلاح مى كند،چرا كه توحيدى كه بر كل عالم حاكم است مى گويد:شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست.

آيه 45

(آيه 45)-آنها كه از نام خدا وحشت دارند!باز هم در اينجا سخن از توحيد و شرك است و يكى از چهره هاى بسيار زشت و زنندۀ مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته،مى فرمايد:«و هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز(و متنفر)مى گردد،اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود،آنان خوشحال مى شوند» (وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) .گاه انسان چنان به زشتيها خو مى گيرد و از پاكيها و نيكيها بيگانه مى شود كه از شنيدن نام حق ناراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد.

نقطۀ مقابل آنها مؤمنانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شوند كه حاضرند هر چه دارند نثار راه او كنند.

ص: 234

آيه 46

(آيه 46)-هنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن نام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند،و رو به سوى درگاه خدا آورد،با لحنى كه حاكى از ايمان عميق و سرشار از عشق اوست با او سخن گويد،و شكايت اين گروه را به درگاه او برد،تا هم قلب خود را كه آكنده از اندوه است آرامش بخشد،و هم از اين راه تكانى به آن ارواح خفته غافل دهد.

مى فرمايد:«بگو:خداوندا!اى آفرينندۀ آسمانها و زمين،و آگاه از اسرار نهان و آشكار،تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى كرد» (قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) .

آرى!روز قيامت اين گمراهان لجوج به اشتباه خود پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند،اما چه سود؟!

آيه 47

(آيه 47)-در اين آيه مى گويد:«اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نيز بر آن افزوده شود،حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند»اما چنين چيزى ممكن نيست (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

سپس مى افزايد:«و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند» (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ) .

و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد!

آيه 48

(آيه 48)-اين آيه توضيح يا تكميل براى مطلبى است كه در آيۀ قبل گذشت مى فرمايد:در آن روز«اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها آشكار مى شود» (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا) .

«و آنچه را استهزا كردند بر آنها واقع مى گردد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

آيه 49

(آيه 49)-در سختیها به یاد خدا هستند،اما...!باز در اینجا موضوع سخن،

ص: 235

افراد بى ايمان و ظالمانند،و چهرۀ ديگرى از چهره هاى زشت آنها را منعكس مى كند.

نخست مى فرمايد:«هنگامى كه انسان را زيانى(و درد و رنج و فقرى)رسد، ما را(براى حل مشكلش)مى خواند» (فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا) .

اما آن هم موقتى است«سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم (و درد و رنجش را بر طرف سازيم لطف و عطاى ما را به دست فراموشى مى سپارد، و)مى گويد:اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند» (ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ) .

اين غافلان بى خبر هيچ فكر نمى كنند كه آن علم و دانش نيز موهبتى از سوى خداست.

سپس قرآن در پاسخ اين افراد خودبين و كم ظرفيت كه چون به نعمتى رسند به زودى خود را گم مى كنند چنين مى گويد:«ولى اين(نعمت)وسيلۀ آزمايش(آنها) است ولى بيشترشان نمى دانند» (بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

هدف اين است كه با بروز حوادث سخت،و به دنبال آن رسيدن به نعمتهاى بزرگ،آنچه را در درون دارند آشكار كنند.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:«اين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودند گفتند(آنها نيز ادعا مى كردند كه نعمتهاى ما زائيدۀ علم و لياقت ماست)ولى آنچه را به دست مى آوردند براى آنها سودى نداشت» (قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آرى!قارونهاى مغرور اموالشان را مولود لياقت خودشان مى پنداشتند و مواهب الهى را بر خويش فراموش كرده،و تنها چشم به اسباب ظاهرى دوخته بودند.

آيه 51

(آيه 51)-سپس بدیهای اعمالشان به آنها رسید»(فَاَصابَهُم سَیَّئٔاتُ ما کَسَبُوا). و هر کدام به نوعی از عذابهای الهی،طوفان،سیلاب،زمین لرزه،و صیحه های آسمانی،گرفتار شدند،و از میان رفتند.

ص: 236

بعد مى افزايد:اين سرنوشت منحصر به آنها نبود«و ظالمان اين گروه[ اهل مكّه]نيز به زودى گرفتار بديهاى اعمالى كه انجام داده اند خواهند شد،و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند» (وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ) .

بلكه از آنها نيز فراتر مى رود و همۀ ستمگران مغرور و بى خبر از خدا را در تمام اعصار و قرون شامل مى شود.

آيه 52

(آيه 52)-قرآن در پاسخ اين سخن كه مى گفتند:نعمتهاى ما مولود آگاهى و توانائى خود ماست به آنها گوشزد كرد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنيد و ببينيد همين سخن را ديگران گفتند و به چه مصائب و عذابهائى گرفتار شدند-اين يك جواب تاريخى است.

سپس در اين آيه به يك جواب عقلى پرداخته،مى گويد:«آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را براى هركس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد»؟! (أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ) .

چه بسيارند افراد شايسته اى كه در زندگى محروم و منزوى هستند،و چه بسيار افراد ضعيف و ناتوانى كه از هر نظر متنعمند،اگر پيروزيهاى مادى همگى در سايۀ تلاش و كوشش خود افراد و لياقتهاى آنها به دست مى آمد نباشيد شاهد چنين صحنه هائى باشيم.

لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين،آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

نشانه هائى براى ذات پاك خدا همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:

«عرفت اللّه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم؛من خدا را بوسيلۀ بر هم خوردن تصميمها،گشوده شدن گره ها و درهم شكستن اراده ها شناختم».

اينها نشانه هايى است از ضعف و ناتوانى انسان تا خود را گم نكند و گرفتار غرور و خودبينى نگردد.

آيه 53

(آيه 53)-خداوند همهٔ گناهان را می آمرزد:به دنبال تهدید های مکرری که

ص: 237

در آيات گذشته در مورد مشركان و ظالمان آمده بود در اينجا راه بازگشت را توأم با اميدوارى به روى همۀ گنهكاران مى گشايد زيرا هدف اصلى از همۀ اين امور تربيت و هدايت است نه انتقامجوئى و خشونت،با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحمتش را به روى همگان باز كرده و فرمان عفو آنها را صادر نموده، مى فرمايد:«به آنها بگو:اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى آمرزد زيرا كه او آمرزنده و مهربان است» (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً) .

دقت در تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه از اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد نسبت به همۀ گنهكاران است،و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:«در تمام قرآن آيه اى وسيعتر از اين آيه نيست».

اين وعدۀ غفران مشروط بر اين است كه:بعد از ارتكاب گناه به خود آيند، و تغيير مسير دهند،رو به سوى درگاه خدا آورند،در برابر فرمانش تسليم باشند و با عمل،صداقت خود را در اين توبه و انابه نشان دهند.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه راه ورود در اين درياى بى كران رحمت الهى را به همۀ مجرمان و گنهكاران نشان مى دهد،مى فرمايد:«و به درگاه پروردگارتان باز گرديد» و مسير زندگى خود را اصلاح كنيد (وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ) .

«و در برابر او تسليم شويد(و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديد) پيش از آن كه عذاب(الهى)به سراغ شما آيد،سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد»! (وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-بعد از پیمودن مرحاه انابه و اسلام سخن از مرحلهٔ سوم که مرحلع«عمل»است به میان آورده،می افزاید:«و از بهترین دستوراتی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید،پیش از آن که عذاب(الهی)ناگهان به سراغ شما آید در حالی که از آن خبر ندارید»(وَ اتَّبِعُوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبَّکُم مِن قَبلِ اَن یَأتِیَکُمُ العَذابُ بَغتَةً وَ اَنتُم لا تَشعُرُونَ).

ص: 238

و به اين ترتيب مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست:

گام اول توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خداست.

گام دوم ايمان و تسليم در برابر فرمان او،و گام سوم عمل صالح است.

آيه 56

(آيه 56)-آن روز پشيمانى بيهوده است:در آيات گذشته دستور مؤكدى براى توبه و اصلاح و جبران اعمال گذشته آمده بود،در اينجا در تعقيب آن مى گويد:اين دستورها براى آن است«مبادا كسى(روز قيامت)بگويد:افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم!و از مسخره كنندگان(آيات او) بودم»! (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ) .

آرى!هنگامى كه انسان وارد عرصۀ محشر مى شود و نتيجۀ تفريطها، و مسامحه كاريها و خلافكاريها،و شوخى گرفتن جديها را در برابر چشم خود مى بيند،اندوهى سنگين توأم با ندامتى عميق بر قلب او سايه مى افكند،و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.

آيه 57

(آيه 57)-سپس مى افزايد:«يا بگويد:اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزكاران بودم» (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ) .

اين سخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند، گروهى را مى بيند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند،او نيز آرزو مى كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.

آيه 58

(آيه 58)-باز مى افزايد:«يا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد:اى كاش بار ديگر(به دنيا)باز مى گشتم و از نيكوكاران بودم»؟! (أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ) .

و اين هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان و منظرۀ عذاب دردناك آن مى افتد،آهى از دل بر مى كشد و آرزو مى كند اى كاش به او اجازه داده مى شد تا به دنيا باز گردد.

آيه 59

(آيه 59)-قرآن در برابر این سه گفتار تنها به گفتار دوم چنین پاسخ می گوید:

ص: 239

«آرى آيات من به سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى،و تكبر نمودى،و از كافران بودى» (بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ) .

يعنى اين كه مى گوئى«اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزكاران بودم»هدايت الهى چيست؟جز اين همه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات و نشانه هاى حق در آفاق و انفس؟ همۀ اين آيات را ديدى و شنيدى عكس العمل تو در مقابل آن چه بود؟ تكذيب و استكبار و كفر! از ميان اين سه عمل«استكبار»ريشۀ اصلى است و به دنبال آن«تكذيب آيات الهى»و نتيجۀ آن«كفر و بى ايمان»است.

آيه 60

(آيه 60)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغ پرداز و مستكبرى بود كه در روز قيامت از كردۀ خود پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند-تقاضائى بى حاصل و غير قابل قبول-در اينجا در ادامۀ همين سخن مى گويد:«و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است»! (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ) .

سپس مى افزايد:«آيا در جهنم جايگاهى براى مستكبّران نيست»؟! (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ) .

آيه 61

(آيه 61)-در اين آيه سخن از نقطۀ مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزكاران و سعادت آنها در قيامت در ميان است،مى فرمايد:«و خداوند كسانى را كه تقوا پيشه كردند با رستگارى رهايى مى بخشد» (وَ يُنَجِّي اللّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ) .

سپس اين فلاح و پيروزى را با اين دو جملۀ كوتاه و پر معنى توضيح مى دهد:

«هيچ بدى به آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد» (لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

در جهانى زندگى مى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجود ندارد،اين تعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است.

ص: 240

آيه 62

(آيه 62)-اين آيه بار ديگر به مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد و گفتگوهائى را كه با مشركان داشت ادامه داده،مى فرمايد:«خداوند آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشيا است» (اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ) .

جملۀ اول اشاره به«توحيد خالقيت»است و جملۀ دوم اشاره به«توحيد ربوبيت».

مسألۀ توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند.

ولى آنها در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند گاه حافظ و نگهبان و مدبر كارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند.

آيه 63

(آيه 63)-اين آيه با ذكر توحيد مالكيت خداوند بحث توحيدى آيۀ قبل را تكميل كرده،مى گويد:«كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

اين تعبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است،چنانكه مى گوئيم:كليد اين كار به دست فلانى است.

قرآن بعد از اين جمله چنين نتيجه گيرى مى كند:«و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

چرا كه منبع اصلى و سر چشمۀ واقعى همۀ خيرات و بركات را رها كرده و در بيراهه ها سرگردان شده اند،از كسى كه تمام كليدهاى آسمانها و زمين به دست اوست روى بر تافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنها ساخته نيست.

آيه 64

(آيه 64)-از مجموع آنچه درلترهٔ شاخه های توحید در آیات گذشته ذکر شد به خوبی می تان نتیجه گرفت که توحید در عبادت یک حقیقت غیر قابل انکار است،تا آنجا که هیچ انسان فهمیده و عاقلی نباید به خود اجازه دهد که در برابر بتها سجده کند،لذا به دنبال آن با لحنی قطع و تشدد آمیز می گوید:«بگو:آیا به من

ص: 241

دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى جاهلان»؟! (قُلْ أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ) .

اين سخن مخصوصا با توجه به اين كه كفار و مشركان گاهى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را دعوت مى كردند كه خدايان آنها را احترام و پرستش كند،و يا حد اقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مفهوم عميقترى پيدا مى كند،و با صراحت اعلام مى دارد كه مسألۀ توحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سر آن معامله و سازش كرد،شرك بايد در تمام چهره هايش درهم كوبيده شود و از صفحۀ جهان محو گردد!

آيه 65

(آيه 65)-اگر مشرك شوى اعمالت بر باد مى رود!قرآن همچنان مسائل مربوط به شرك و توحيد را كه در آيات قبل از آن سخن بود تعقيب مى كند.

نخست با لحن قاطع خطر شرك را بازگو كرده،مى فرمايد:«به تو و همۀ پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود» (وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

به اين ترتيب شرك دو پيامد خطرناك دارد حتى در مورد پيامبران الهى اگر به فرض محال مشرك شوند.

نخست مسألۀ حبط اعمال است،و دوم گرفتار خسران و زيان زندگى شدن.

اما«حبط اعمال»به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرك است چرا كه شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحيد است و بدون آن هيچ عملى پذيرفته نيست.

و اما زيانكار شدن آنها به خاطر اين است كه بزرگترين سرمايه هاى خود را كه عقل و خرد و عمر گرانبهاست در اين بازار بزرگ تجارت دنيا از دست داده و«جز حسرت و اندوه متاعى نخريدند»!

آيه 66

(آيه 66)-در این آیه باز برای تأکید بیشتر می افزاید:«بلکه تنها خداوند را عبادت کن و از شکرگزاران باش»(بَلِ اللّه فَاعبُد وَ کُن مِنَ الشّاکِرینَ).

ص: 242

يعنى معبود تو بايد منحصرا ذات پاك«اللّه»باشد.

آيه 67

(آيه 67)-در اين آيه به بيان ديگرى براى نفى شرك پرداخته،ريشۀ اصلى انحراف آنها را ذكر كرده،مى گويد:«آنها خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند» (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) .و به همين دليل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند كه هم رديف بتها قرار دادند.

آرى!سر چشمۀ شرك عدم معرفت صحيح در بارۀ خداوند است،كسى كه بداند او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و از سوى ديگر آفرينش همۀ موجودات از ناحيۀ اوست و حتى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند و از سوى سوم تدبير عالم هستى و گشودن گره تمام مشكلات و همۀ ارزاق به دست با قدرت اوست،و حتى اگر شفاعتى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود،معنى ندارد رو به سوى ديگرى آرد.

اصلا چنين وجودى با اين صفات،دوگانگى براى او محال است زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات عقلا غير ممكن است-دقت كنيد.

سپس براى بيان عظمت و قدرت او از دو تعبير كنائى زيبا استفاده كرده، مى گويد:«در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قبضۀ اوست و آسمانها پيچيده در دست او» (وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ) .

كسى كه طومارى را درهم پيچيده و در دست راست گرفته كاملترين تسلط را بر آن دارد،مخصوصا انتخاب«يمين»(دست راست)به خاطر آن است كه غالب اشخاص كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بيشترى در آن احساس مى كنند.

كوتاه سخن اين كه:همۀ اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطۀ مطلقۀ پروردگار بر عالم هستى در جهان ديگر است،تا همگان بدانند در عالم قيامت نيز كليد نجات و حل مشكلات در كف قدرت خداوند است،تا به بهانۀ شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى ديگر نروند.

البته در اين دنيا نيز زمين و آسمان به همين صورت در قبضۀ قدرت او است.

ص: 243

ولى در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشكارتر است و همگى به روشنى در مى يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار اوست.

به هر حال بعد از بيانات فوق در آخر آيه در يك نتيجه گيرى فشرده و گويا مى فرمايد:«خداوند منزه و بلند مقام است از شريكهايى كه براى او مى پندارند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) .

اگر انسانها با مقياسهاى كوچك انديشه هاى خود در بارۀ ذات پاك او قضاوت نمى كردند هرگز به بيراهه هاى شرك و بت پرستى نمى افتادند.

آيه 68

(آيه 68)-«نفخۀ صور»و مرگ و حيات عمومى بندگان:در آيۀ قبل سخن از قيامت در ميان آمد،در اين آيه همين مسأله را با ذكر بسيارى از خصوصيات تعقيب مى كند،نخست از پايان دنيا شروع كرده،مى فرمايد:«و در صور دميده مى شود پس همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند،مگر كسانى كه خدا بخواهد» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ) .

البته از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه باقيمانده نيز سر انجام مى ميرند به گونه اى كه در سرتاسر عالم هستى موجودى زنده نخواهد بود،جز خداوند«حىّ لا يموت».

سپس بار ديگر در صور دميده مى شود،ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار(حساب و جزا)هستند»! (ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز رستاخيز دو حادثۀ ناگهانى رخ مى دهد:در حادثۀ اول همۀ موجودات زنده فورا مى ميرند،و در حادثۀ دوم كه با فاصله اى صورت مى گيرد همۀ انسانها ناگهان زنده مى شوند،و به پا مى خيزند و در انتظار حسابند.

آيه 69

(آيه 69)-آن روز كه زمين به نور خدا روشن مى شود!در اين آيه بحثهاى مربوط به قيامت همچنان ادامه مى يابد.

نخست مى فرمايد:«و زمين در(آن روز)به نور پروردگارش روشن مى شود»

ص: 244

(وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها) .

در اين كه منظور از اين«اشراق»و روشنائى به نور الهى چيست؟تفسيرهاى مختلفى گفته شده است كه مهمتر از همه دو تفسير زير است:

1-جمعى گفته اند:منظور از نور رب،حق و عدالت است كه خداوند صفحۀ زمين را در آن روز با آن نورانى مى كند.

2-مفسر عاليقدر نويسندۀ«الميزان»مى گويد:مراد از روشن شدن زمين به نور پروردگار كه از خصوصيات روز قيامت است همان انكشاف غطاء و كنار رفتن پرده ها و حجابها و ظاهر شدن حقايق اشياء و اعمال انسانها از خير و شر و اطاعت و عصيان و حق و باطل مى باشد،سپس به آيۀ 22 سورۀ ق بر اين معنى استدلال كرده است: (لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ) ؛ «تو در غفلت از اين موضوع بودى،ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم و امروز چشمت به خوبى مى بيند»! درست است كه اين اشراق الهى در آن روز همه چيز را شامل مى شود ولى ذكر خصوص زمين در اين ميان به خاطر آن است كه هدف اصلى بيان حال مردم روى زمين در آن روز است.

بدون شك اين آيه مربوط به قيامت است و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهل بيت عليهم السّلام به قيام حضرت مهدى-عج-تفسير شده در حقيقت نوعى تطبيق و تشبيه است،و تأكيدى بر اين معنى است كه به هنگام قيام حضرت مهدى-عج- دنيا نمونه اى از صحنۀ قيامت خواهد شد،و عدل و داد به وسيلۀ آن امام به حق،در روى زمين تا آن جا كه طبيعت دنيا مى پذيرد حكمفرما خواهد شد.

در جملۀ دوم اين آيه سخن از نامۀ اعمال است مى گويد:«و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند»و به آن رسيدگى مى كنند (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) .

نامه هايى كه تمامى اعمال انسان كوچك و بزرگ در آن جمع است.

در جملۀ بعد كه سخن از گواهان است مى افزايد:«و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند» (وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ) .

ص: 245

پيامبران احضار مى شوند تا از اداى رسالت خود به مجرمان سخن گويند، همان گونه كه در آيۀ 6 سورۀ اعراف مى خوانيم: «وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ» ؛ما از رسولان بطور قطع سؤال خواهيم كرد».

و«گواهان»براى اين كه در آن محكمۀ عدل گواهى دهند،درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است،ولى براى تأكيد مراتب عدالت حضور شهود لازم است.

چهارمين جمله مى گويد:«و ميان آنها به حق داورى مى شود» (وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ) .

و در پنجمين جمله مى افزايد:«و به آنان ستم نخواهد شد» (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) .

بديهى است هنگامى كه حاكم،خدا باشد،در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى مفهومى ندارد.

آيه 70

(آيه 70)-و ششمين جمله در اين آيه اين سخن را تكميل كرده،مى گويد:

«و به هر كس آنچه انجام داده است بى كم و كاست داده مى شود» (وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ) .

نه جزا و پاداش و كيفر اعمالشان كه خود اعمالشان به آنها داده مى شود! و چه پاداش و كيفرى از اين برتر كه عمل انسان بطور كامل به او تحويل داده شود.

چه كسى مى تواند اين برنامه هاى عدالت را دقيقا اجرا كند كسى كه علم او به همه چيز احاطه دارد لذا در هفتمين و آخرين جمله مى فرمايد:«و او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است» (وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ) .

حتى نيازى به شهود نيست كه او از همۀ شهود اعلم است،اما لطف و عدالتش ايجاب مى كند كه گواهان را احضار كند.

آيه 71

(آيه 71)-آنها كه گروه گروه،وارد دوزخ مى شوند:قرآن همچنان بحثهاى معاد را ادامه مى دهد،و آنچه را به صورت اجمال در آيات گذشته در مورد پاداش و كيفر مؤمنان و كافران آمده بطور تفصيل بيان مى كند.

نخست از دوزخيان شروع مى كند و مى گويد:«و كسانى كه كافر شدند گروه

ص: 246

گروه به سوى جهنم رانده مى شوند»! (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً) .

سپس مى افزايد:اين امر ادامه پيدا مى كند تا«وقتى به دوزخ مى رسند درهاى آن گشوده مى شود و نگهبانان دوزخ(از روى ملامت)به آنها مى گويند:آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند»؟! (حَتّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه درهاى جهنم قبل از ورود آنها بسته است درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مى رسند ناگهان به روى آنان گشوده مى شود و اين مشاهدۀ ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب مى كند، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مى گيرند كه به آنها مى گويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.با اين حال چگونه اين تيره روزى دامان شما را گرفت.

به هر حال آنها با يك جملۀ كوتاه و درد آلود به آنها پاسخ داده«مى گويند:آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند،و ما مخالفت كرديم)ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است» (قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ) .

به اين ترتيب آنها اعتراف مى كنند كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات الهى را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت.

آيه 72

(آيه 72)-پس از اين گفتگوى كوتاه در آستانۀ جهنم«به آنان گفته مى شود:از درهاى جهنم وارد شويد،جاودانه در آن بمانيد،چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران»؟! (قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) .

درهاى جهنم-چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم-ممكن است به معنى درهائى باشد كه بر حسب اعمال انسانها تنظيم شده است و هر گروهى را به تناسب عمل خود به دوزخ مى برند،همان گونه كه درهاى بهشت نيز چنين است.

ص: 247

جالب اين كه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيلۀ انسان كه او را به دوزخ مى برد روى مسألۀ«تكبر»تكيه مى كنند،اشاره به اين كه سر چشمۀ اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است.

و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر عليهما السّلام مى خوانيم:«كسى كه به مقدار ذره اى كبر،در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى شود»!

آيه 73

(آيه 73)-و اين جمعيت گروه گروه وارد بهشت مى شوند! قرآن در آخرين آيات اين سوره همچنان بحثهاى مربوط به معاد را ادامه مى دهد،و چون در آيات پيشين سخن از چگونگى ورود كافران به جهنم بود در اينجا سخن از چگونگى ورود مؤمنان پرهيزكار در بهشت است،تا به قرينۀ مقابله مسائل روشنتر و آشكارتر گردد.

نخست مى گويد:«و كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند» (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً) .

كلمۀ«زمر»كه به معنى گروههاى كوچك است نشان مى دهد كه بهشتيان در گروههاى مختلف كه نشانگر سلسله مراتب مقامات معنوى آنهاست به سوى بهشت مى روند.

«تا اين كه آنها به بهشت مى رسند در حالى كه درهاى آن از قبل براى آنها گشوده شده است،و(در اين هنگام)نگهبانان آن[ فرشتگان رحمت]به آنها مى گويند:سلام بر شما!گوارايتان باد اين نعمتها داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد»! (حَتّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ) .

جالب اين كه در مورد دوزخيان مى گويد هنگامى كه به دوزخ مى رسند درهايش گشوده مى شود،ولى در مورد بهشتيان مى گويد درهايش از قبل گشوده شده،و اين اشاره به احترام و اكرام خاصى است كه براى آنها قائلند.

در مورد دوزخيان خوانديم كه نخستين سخن فرشتگان عذاب ملامت و سرزنش سخت به آنهاست.

ص: 248

ولى در مورد بهشتيان نخستين سخن«سلام و درود و احترام و اكرام»است.

آيه 74

(آيه 74)-در اين آيه چهار جملۀ كوتاه و پر معنى كه حاكى از نهايت خشنودى و رضايت خاطر بهشتيان است از آنها نقل مى كند:«آنها مى گويند:حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعدۀ خويش در بارۀ ما وفا كرد» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ) .

در جمله هاى بعد مى افزايد:«و زمين(بهشت)را ميراث ما قرار داد و به ما بخشيد» (وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ) .

منظور از زمين در اينجا زمين بهشت است،و تعبير به«ارث»به خاطر آن است كه اين همه نعمت در برابر زحمت كمى به آنها داده شده،و مى دانيم ميراث چيزى است كه انسان براى آن معمولا زحمتى نكشيده است،و يا از اين نظر است كه هر انسانى مكانى در بهشت دارد و محلى در دوزخ هر گاه به خاطر اعمالش دوزخى شود مكان بهشتى او را به ديگران مى سپارند و هر گاه بهشتى شود مكان دوزخيش براى ديگران باقى مى ماند.

در جملۀ سوم آزادى كامل خود را در استفاده از بهشت وسيع پروردگار چنين بيان مى كنند:«ما هر جا از بهشت را بخواهيم منزلگاه خود قرار مى دهيم» (نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ) .

بالاخره در آخرين جمله مى گويند:«چه نيكوست پاداش عمل كنندگان»به دستورات پروردگار (فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ) .

اشاره به اين كه اين مواهب وسيع را به«بها»مى دهند،به«بهانه»نمى دهند، ايمان و عمل صالح لازم است تا در پرتو آن چنين شايستگى حاصل شود.

آيه 75

(آيه 75)-سر انجام در آخرين آيۀ سورۀ زمر،پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب ساخته،مى گويد:در آن روز«فرشتگان را مى بينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زده اند (و طواف مى كنند)و با ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند» (وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ) .

اشاره به وضع فرشتگان در اطراف عرش خداوند به خاطر اين است كه

ص: 249

آمادگى آنها را براى اجراى اوامر الهى بيان كند.

لذا به دنبال آن مى گويد:«و در ميان بندگان به حق داورى مى شود» (وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ) .

و از آنجا كه اين امور نشانه هاى ربوبيت پروردگار،و دلائل شايستگى ذات پاكش براى هر گونه حمد و سپاس است در آخرين جمله مى افزايد:در آن روز«گفته خواهد شد حمد مخصوص خدا پروردگار جهانيان است» (وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

گويندۀ اين سخن فرشتگان و بهشتيان و پرهيزكارانند؛چرا كه حمد و سپاس الهى برنامۀ همۀ صاحبان عقل و فكر و همۀ خاصان و مقربان است.

«پايان سورۀ زمر»

ص: 250

سورۀ مؤمن«غافر»[40]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 85 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ مؤمن نخستين سوره از«حواميم»(1) است.و محتواى آن را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

بخش اول:توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناى او، مخصوصا آنچه خوف و رجاء را در دلها بر مى انگيزد.

بخش دوم:تهديدهايى است نسبت به كافران جبار پيرامون عذابهاى اين جهان،و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن.

بخش سوم:پس از مطرح كردن داستان موسى(ع)و فرعون سخن را به مؤمن آل فرعون سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرح گفتگوهاى اين مرد هوشمند شجاع با فرعونيان اختصاص مى دهد.

بخش چهارم:مسألۀ توحيد و شرك را كه مهمترين مسألۀ زندگى انسان است به ميان آورده،و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند.

بخش پنجم:ضمن دعوت پيامبر به صبر و شكيبايى خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى،سوره را پايان مى دهد.

ص: 251


1- حواميم هفت سوره از قرآن است كه با«حم»شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره هاى مكّى است.

نامگذارى سوره به«مؤمن»به خاطر بخشى است كه در بارۀ مؤمن آل فرعون بيان مى كند،همان طور كه نامگذارى آن به«غافر»به خاطر آغاز سومين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:«الحواميم تاج القرآن؛سوره هاى(هفتگانۀ)حم تاج قرآن است»! و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است،خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گذاريد،هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش(در قيامت)بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود،و خداوند خوانندۀ اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد،و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براى او استغفار مى كنند».

روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد،محتوايى كه هرگاه در زندگى انسان در بعد«اعتقادى»و«عملى»او پياده شود بدون شك مستحق اين فضائل عظيم است،و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره نيز به«حروف مقطعه»برخورد مى كنيم كه در اينجا از نوع تازه اى از آن است:«حا-ميم» (حم) .

در بعضى از روايات دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شده است،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام به «حميد»و«مجيد»تفسير گرديده است.

بعضى نيز«ح»را به نامهايى مانند«حميد»و«حليم»و«حنان»و«م»را به نامهايى مانند«ملك»و«مالك»و«مجيد»تفسير كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه«ح»اشاره به«حاكميت»و«م»اشاره به

ص: 252

«مالكيت خداوند»بوده باشد.

روشن است كه اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.

آيه 2

(آيه 2)-اوصافى اميد بخش!در اين آيه-همان گونه كه روش قرآن است- بعد از ذكر«حروف مقطعه»سخن از عظمت مقام«قرآن»به ميان مى آورد،اشاره به اين كه اين كتاب با اين همه عظمت از حروف سادۀ الفبا تركيب يافته،بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك،و اين خود دليل بر اعجاز آن است.

مى فرمايد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند،و علمش سبب گرديده كه محتواى آن در اعلى درجۀ كمال،و فراگير همۀ نيازهاى انسانها در طريق تكامل باشد.

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضى خوف آفرين است توصيف كرده،مى گويد:«خداوندى كه آمرزندۀ گناه»است (غافِرِ الذَّنْبِ) .

«و پذيرندۀ توبه» (وَ قابِلِ التَّوْبِ) .

«داراى مجازات سخت» (شَدِيدِ الْعِقابِ) .

«و صاحب نعمت فراوان»است (ذِي الطَّوْلِ) .

«هيچ معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«و بازگشت(همۀ شما)به سوى اوست» (إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) .

آرى!كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايستۀ عبوديت و مالك پاداش و كيفر است.

آيه 4

(آيه 4)-بعد از ذکر نزول قرآن از سوی خداوند و توصیف او به صفاتی که انگیزهٔ خوف و رجا است سخن از گروهی ب میان می آورد که در برابر این آیات الهی به مجادله و پرخاشگری بر می خیزند،و سرنوشت این گروه را ضمن جمله هایی

ص: 253

كوتاه و كوبنده روشن ساخته،مى فرمايد:«تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه(از روى عناد)كافر شده اند» (ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند،ولى«مبادا رفت و آمدهاى آنان در شهرها(و قدرت نمائيهايشان)تو را بفريبد»! (فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ) .

هدف آيۀ فوق اين است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان آغاز اسلام كه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى،و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت،و يا قدرت واقعى آنها بدانند،دنيا اين گونه اشخاص را زياد به خاطر دارد،و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند،همانند برگهاى پژمردۀ پائيزى در برابر تندباد خزان.

آيه 5

(آيه 5)-لذا در اين آيه سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه و كوبنده به اين گونه بيان مى كند:«پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از ايشان بودند(پيامبرانشان را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ) .

آرى!آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوى و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند.

سپس مى افزايد:به اين مقدار نيز قناعت نكردند«و هر امتى در پى آن بود كه توطئه كند و پيامبرش را بگيرد»و آزار دهد (وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ) .

باز به اين هم اكتفا نكردند«و براى محو حق به مجادلۀ باطل دست زدند» و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند (وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ) .

اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع«من آنها را گرفتم(و سخت مجازات كردم)ببين كه مجازات من چگونه بود»؟! (فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ) .

ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى

ص: 254

صاحب دلان ثبت است،بنگريد و عبرت گيريد.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه علاوه بر مجازات دنيوى،به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده،مى گويد:«و اين گونه فرمان پروردگارت در بارۀ كسانى كه كافر شدند مسلّم شده كه آنها همه اهل آتشند» (وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ) .

ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همۀ اقوام شامل مى شود،و بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار در بارۀ اين قوم به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با ارادۀ خود انجام دادند.

آيه 7

(آيه 7)-حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند لحن آيات پيشين نشان مى داد كه اين آيات هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند،و دشمنان در اوج قدرت.

و به دنبال آن آيات بعد در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤمنان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد.

مى فرمايد:«فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه در گرداگرد آن(طواف مى كنند)تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند» (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا) .

گفتار آنها اين است كه مى گويند:«پروردگارا!رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته(تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى خداوندا!)آنها را كه توبه كرده اند و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار» (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ) .

اين آيه از يك سو به مؤمنان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند مى كنيد،و تسبيح و حمد او را مى گوييد،قبل از شما مقربترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند.

ص: 255

از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست،خدا نيازى به ايمان كسى ندارد.

و از سوى سوم به مؤمنان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد -هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد-نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه در ادامۀ دعاهاى حاملان عرش در بارۀ مؤمنان مى افزايد:«پروردگارا!آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن» (رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ) .

«و همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان هر كدام كه صالح بودند» (وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ) .

چرا«كه تو توانا و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

وعدۀ الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيلۀ پيامبران به مردم داده است.

تقسيم مؤمنان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند،و در پيروى اوامر خداوند كاملا كوشا هستند،اما گروه ديگرى در اين حد نيستند امام به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيز مشمول دعاى فرشتگانند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤمنان چنين مى گويند:

«و آنها را از بديها نگاهدار كه هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى» (وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ) .

و بالأخره دعاى خود را با اين جملۀ پر معنى پايان مى دهند:«و اين است همان رستگارى عظيم» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود،عذاب و بديها از او دور گردد،مشمول رحمت الهى شود،و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش نيز به او ملحق گردند.

ص: 256

آيه 10

(آيه 10)-ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟ در آيات گذشته سخن از شمول«رحمت»الهى نسبت به مؤمنان بود،و در اينجا سخن از چگونگى«غضب»پروردگار بر افراد بى ايمان است،تا با قرينۀ مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ) .

چه كسى آنها را چنين ندا مى كند؟ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى دهند،در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آمادۀ اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى باشند.

منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان اين است كه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند،آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره گيرى از متاع چند روزۀ دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.

آيه 11

(آيه 11)-به هر حال مجرمان با مشاهدۀ اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره افتاده«مى گويند:پروردگارا!ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى(و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم)اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم، پس آيا راهى براى خارج شدن(از دوزخ و بازگشت به دنيا و جبران ما فات)وجود دارد؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ) .

آرى!در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود،و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود،لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد.

ص: 257

منظور از دو بار ميراندن،مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا،احياى برزخى و احياى در قيامت است.

به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى،در پايان عمر از حيات جسمانى مى ميريم،و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم:حيات برزخى،و حيات روز قيامت.

آيه 12

(آيه 12)-اما ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشتۀ تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده،تنها در اين آيه مطلبى ذكر مى كند كه به منزلۀ دليل آن است،مى فرمايد:

«اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد و اگر براى او همتايى مى پنداشتند ايمان مى آوريد» (ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا) .

آرى!هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره درهم مى كشيديد،و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد خوشحال و شادان مى شديد،و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.

در پايان آيه براى آن كه اين تاريكدلان مشرك را براى هميشه مأيوس كند، مى فرمايد:«اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است»و شما را مطابق عدل خود كيفر مى دهد (فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ) .

جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در اين محكمه نيست،و چون او«علىّ» و«كبير»است نه مغلوب كسى مى گردد،نه توصيه اى در او مؤثر مى شود،و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.

آيه 13

(آيه 13)-تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند اين آيه و دو آيۀ بعد استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او،و نفى شرك و بت پرستى.

نخست مى گويد:«او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد» (هُوَ

ص: 258

الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ) .

همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى كه تمام عالم هستى را پر كرده است.

سپس به بيان يكى از اين آيات پرداخته،مى افزايد:«او از آسمان براى شما روزى(پر ارزشى)مى فرستد» (وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً) .

دانه هاى حيات بخش باران،نور آفتاب كه زنده كنندۀ تمام موجودات است،و هوائى كه مايۀ حيات همۀ حيوانات و گياهان مى باشد همه از آسمان نازل مى شود.

و در پايان آيه مى افزايد:با وجود اين همه آيات در پهنۀ جهان هستى چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده چيزى نمى بينند«تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند»و قلب و جان خود را از آلودگيها بشويند.

(وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاّ مَنْ يُنِيبُ) .

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:«اكنون(كه چنين است)خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

برخيزيد و با تيشۀ ايمان به جان بتهاى مشركان بيفتيد،و همه را از صفحۀ فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو كنيد.

البته اين كار شما كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس و هراسى به خود راه ندهيد،آئين خود را خالص كنيد«هر چند كافران ناخشنود باشند» (وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-اين آيه خدا را با چند وصف مهم از اوصافش توصيف كرده، مى گويد:«او درجات(بندگان صالح)را بالا مى برد» (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ) .

او در علمش بلند مرتبه است،و در قدرتش نيز بلند مرتبه،تمام اوصاف كمال و جمالش آن قدر مرتفع و بالاست كه هماى بلند پرواز و دانش بشرى هرگز به اوج آن نمى رسد.

سپس مى افزايد:«او صاحب عرش است» (ذُو الْعَرْشِ) .

سر تا سر عالم هستى تحت قدرت و حكومت اوست.

ص: 259

در سومين توصيف مى گويد:«روح(مقدس)را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند» (يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) .

اين روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است كه مايۀ حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است.

جالب اين كه در آيات پيشين سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در ميان بود و در اينجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است.

اكنون ببينيم هدف از القاى«روح القدس»بر پيامبران چيست؟و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پر مشقت را براى چه هدفى تعقيب مى كنند؟ در آخرين جملۀ آيه به اين سؤال پاسخ داده شده،مى گويد:«هدف اين است «تا(مردم را)از روز ملاقات[ روز رستاخيز]بيم دهد»! (لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ) .

روزى كه بندگان با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند.

روزى كه گذشتگان و آيندگان همه با هم تلاقى دارند.

روز ملاقات پيشوايان حق و باطل با پيروانشان.

روز لقاى مستضعفين و مستكبرين و ملاقات ظالم و مظلوم.

روز ديدار انسانها و فرشتگان.

و بالأخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش و با دادگاه عدل خداوند.

آيه 16

(آيه 16)-روز تلاقى!اين آيه و چند آيۀ بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى«يوم التلاق»كه از نامهاى قيامت است،و در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

نخست مى فرمايد:روز تلاقى«روزى كه همۀ آنان آشكار مى شوند» (يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ) .و تمام پرده ها و حجابها كنار مى رود و اسرار درون همگان آشكار مى گردد.

در دومين توصيف از آن روز مى افزايد:«چيزى از مردم بر خدا پنهان نخواهد ماند» (لا يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ) .

در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست،ولى

ص: 260

ظهور اشياء در آن روز از تأكيد بيشترى برخوردار است،جايى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند در مورد خداوند مسأله نياز به بحث و گفتگو ندارد.

سومين ويژگى آن روز حاكميت مطلقۀ پروردگار است،چنانكه در دنبالۀ آيه مى فرمايد:در آن روز گفته مى شود:«حكومت امروز براى كيست»؟ (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ) .

و در پاسخ مى گويند:«براى خداوند يكتاى قهّار است» (لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ) .

اين سؤال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود سؤالى است كه از سوى خالق و مخلوق،فرشته و انسان،مؤمن و كافر و از تمام ذرات وجود و در ديوار عالم هستى بدون استثنا مطرح است،و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند،يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است و بر هر چه نگاه كنى نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است.

به زمزمۀ هر ذره اى گوش فرادهى«لمن الملك»مى گويد،و در پاسخ«للّه الواحد القهّار»از آن مى شنوى.

آيه 17

(آيه 17)-ويژگى چهارم آن روز اين است كه روز پاداش و كيفر است، چنانكه در آيۀ شريفه مى فرمايد:«امروز هركسى در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود» (الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ) .

آرى!آن ظهور و بروز و آن احاطۀ علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او همه دليلى است روشن بر اين حقيقت بزرگ و اميد بخش و بيم آفرين.

ويژگى پنجم همان است كه در جملۀ بعد مى افزايد:«امروز هيچ ظلم و ستمى(بر هيچ كس)نخواهد بود» (لا ظُلْمَ الْيَوْمَ) .

چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطۀ علمى دارد.يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است.

ششمين و آخرين ويژگى سرعت محاسبۀ اعمال بندگان است،چنانكه در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند سريع الحساب است» (إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ) .

ص: 261

سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است:«خداوند حساب همۀ بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد»!

آيه 18

(آيه 18)-روزى كه جانها به لب مى رسد!اين آيه همچنان ادامۀ توصيف قيامت است.

نخست مى گويد:«آنها را از روز نزديك بترسان» (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ) .

اگر درست بنگريم مجموعۀ عمر دنيا در برابر عمر قيامت لحظۀ زود گذرى بيش نيست،و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است بايد هميشه آمادۀ استقبال از آن بود.

دومين توصيف اين كه:«در آن روز(از شدت هول و ترس)دلها به گلوگاه مى رسد»! (إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ) .

در توصيف سوم مى گويد:«تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد»اما توانايى اظهار آن را ندارند (كاظِمِينَ) .

اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود اما بتواند فرياد كند ممكن است كمى آرام گيرد،اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست،آنجا پيشگاه داورى حق و محضر عدل پروردگار،و حضور جميع خلايق است،فرياد چه سودى دارد؟! چهارمين توصيف اين كه:«براى ستمكاران دوستى وجود ندارد» (ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ) .

آن گروه از دغل دوستان كه همچون مگسان گرد شيرينى به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند،همه گرفتار كار خويشند،و به ديگرى نمى پردازند،آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد و نه غمخوارى براى درد دل كردن.

در پنجمين توصيف مى فرمايد:«و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود» (وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) .

چرا كه شفاعت شافعان راستين مانند انبيا و اولياء نيز به اذن پروردگار است، و به اين ترتيب قلم بطلان بر پندار بت پرستان مى كشد.

ص: 262

آيه 19

(آيه 19)-در ششمين مرحله يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن توصيفى براى چگونگى قيامت است،مى گويد:«خدا چشمهايى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند،و آنچه را در سينه ها پنهان مى دارند»مى داند (يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ) .

آرى!خدائى كه از حركات مخفيانۀ چشمها و اسرار درون سينه ها آگاه است در آن روز در بارۀ خلايق دادرسى و قضاوت مى كند.

آيه 20

(آيه 20)-در هفتمين توصيف از قيامت كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده،مى فرمايد:«خداوند به حق داورى مى كند» (وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ) .

«و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچ گونه داورى ندارند» (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ) .

آرى!آن روز مقام داورى مخصوص به خداست،و او هم جز به حق داورى نمى كند.

سر انجام به عنوان تأكيد بر آنچه در اين آيات گذشت سخن را با اين جمله پايان مى دهد:«خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) .

بلكه بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه،يعنى حضور همۀ مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنيها و ديدنيها نزد او منحصر به ذات پاك خداست،و اين تأكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز،و داورى او به حق چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد داور حق نخواهد بود.

آيه 21

(آيه 21)-عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد! از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه بعد از ذكر كليات در مورد مسائل حساس و اصولى آن را با مسائل جزئى و محسوس مى آميزد،در اينجا نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدأ و معاد مردم را به مطالعۀ حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه

ص: 263

پيش از آنان بودند چگونه بود»؟! (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ) .

اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود،اين تاريخ زنده اى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد،و تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهد.

سپس مى افزايد:«آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين از اينها نيرومندتر بودند» (كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ) .

آن چنان حكومت قوى و لشكريان عظيم و تمدن مادى درخشان داشتند كه زندگى مشركان مكّه در برابر آنها بازيچه اى بيش نيست! و در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جملۀ كوتاه چنين بازگو مى كند:«ولى خداوند آنها را به گناهانشان گرفت و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند»! (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ) .

نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد،و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه آنچه را بطور اجمال قبلا گفته است شرح داده، مى فرمايد:«اين(مجازات دردناك الهى)بخاطر اين بود كه فرستادگان آنها پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا) .

چنان نبود كه آنها غافل و بى خبر باشند،و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد،نه؛رسولان آنها پى در پى مى آمدند اما آنها هرگز در برابر اوامر الهى تسليم نشدند.

«اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد» (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ) .

«زيرا او قوى و مجازاتش شديد است» (إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

در جاى رحمت«ارحم الراحمين»است،و در جاى خشم و غضب

ص: 264

«اشد المعاقبين».

آيه 23

(آيه 23)-به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود در اينجا به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته،و انگشت روى داستان موسى و فرعون و هامان و قارون مى گذارد.

نخست مى فرمايد:«ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم...» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ) .

تعبير به«آيات»اشاره به«معجزات موسى»و«سلطان مبين»به معنى منطق نيرومند و دلائل دندان شكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت.

به اين ترتيب موسى(ع)مأمور بود به ظلم حاكمان بيدادگر،و شيطنت سياستمداران خائن،و تعدّى ثروتمندان مستكبر پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى بسازد.

آيه 24

(آيه 24)-آرى!ما موسى را فرستاديم«به سوى فرعون و هامان و قارون،اما آنها گفتند:او ساحرى بسيار دروغگوست»! (إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ) .

آيه 25

(آيه 25)-اين آيه بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده،مى گويد:

«پس هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد(به جاى اين كه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند،و)گفتند:پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد،و زنانشان را(براى اسارت و خدمت)زنده بگذاريد»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه مسألۀ قتل فرزندان پسر و زنده نگهداشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى(ع)نبوده،بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز اين كار تكرار شد.

و اين يك نقشۀ شوم و مستمر حكومتهاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غير فعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند.

قرآن در پايان آيه مى افزايد:«اما نقشۀ كافران جز در گمراهى نيست» (وَ ما كَيْدُ

الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .تيرهايى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد.و از آنجايى كه هرگز باور ندارند،فاجعه ها دامنگيرشان مى شود،اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سر انجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

قرآن در پايان آيه مى افزايد:«اما نقشۀ كافران جز در گمراهى نيست» (وَ ما كَيْدُ

ص: 265

الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .تيرهايى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد.و از آنجايى كه هرگز باور ندارند،فاجعه ها دامنگيرشان مى شود،اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سر انجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

آيه 26

(آيه 26)-درگيرى و نزاع ميان موسى(ع)و پيروانش از يك سو،و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر بالا گرفت.

قرآن مى گويد:«فرعون گفت:بگذاريد موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند»تا نجاتش دهد! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند يا لا اقل بعضى از آنان به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العادۀ موسى ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند،اما فرعون مغرور مى گويد:من او را مى كشم هر آنچه بادا باد! سپس فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى دو دليل براى اطرافيانش؟ مى كند:يكى جنبۀ به اصطلاح دينى و معنوى دارد،و ديگر جنبۀ دنيوى و مادى مى گويد:«من از اين مى ترسم كه آيين شما را عوض كند!»و دين نياكانتان را بر هم زند! (إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ) .

«يا اين كه فسادى بر روى زمين آشكار سازد» (أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ) .

و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم هواخواهان بسيارى پيدا مى كند و درگيرى شديدى به وجود مى آيد كه مايۀ خونريزى و فساد و ناآرامى در سطح كشور خواهد بود،بنابر اين مصلحت اين است كه هر چه زودتر او را به قتل برسانم.

آيه 27

(آيه 27)-اكنون ببينيم موسى(ع)كه ظاهرا در آن مجلس حضور داشت چه عكس العملى نشان داد؟ آيۀ شريفه مى گويد:«موسى گفت:من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد»! (وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ

ص: 266

بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ) .

اين گفتار موسى(ع)به خوبى نشان مى دهد افرادى كه داراى دو ويژگى «تكبر»و«عدم ايمان به روز قيامت»باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مى شوند.

و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!

آيه 28

(آيه 28)-آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟ از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى(ع)و فرعون شروع مى شود كه در قرآن مجيد تنها در اين سوره مطرح شده است و آن داستان«مؤمن آل فرعون» است،كه از نزديكان فرعون بود دعوت موسى(ع)را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد،هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون جان موسى(ع)به خطر افتاده مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤثر خود توطئۀ قتل او را بر هم زد.

چنانكه آيه مى فرمايد:«و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى كرد گفت:آيا مى خواهيد مردى را بكشيد به خاطر اين كه مى گويد:پروردگار من اللّه است»؟! (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ) .

«در حالى كه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است» (وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ) .

آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزۀ«عصا»و«يد بيضا»انكار كنيد؟ خوب فكر كنيد،دست به كار عجولانه و شتاب زده اى نزنيد،و در عاقبت كار خود درست بينديشيد و گر نه پشيمان خواهيد شد.

از همۀ اينها گذشته از دو حال خارج نيست:«اگر او دروغگو باشد دروغش دامن خودش را خواهد گرفت،و اگر راستگو باشد لا اقل بعضى از عذابهايى را كه وعده مى دهد دامن شما را خواهد گرفت» (وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ) .

سپس افزود:«خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت

ص: 267

نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ) .

اگر موسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد مسلما مشمول هدايت الهى نخواهد شد،و اگر شما چنين باشيد شما نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت.

آيه 29

(آيه 29)-مؤمن آل فرعون به اين مقدار هم قناعت نكرد و باز ادامه داد،با لحنى دوستانه و خيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته،چنين گفت:«اى قوم من! امروز حكومت(در اين سرزمين پهناور مصر)از آن شماست،و از هر نظر غالب و پيروزيد(اين نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد)اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كرد»؟! (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا) .

اين سخنان ظاهرا در«اطرافيان فرعون»بى اثر نبود،آنها را ملايم ساخت،و از خشمشان فرو كاست.

ولى«فرعون گفت:من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم» (قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاّ ما أَرى) .

«و(بدانيد)شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمى كنم»دستور همان قتل موسى است (وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاّ سَبِيلَ الرَّشادِ) .

و چنين است حال همۀ جبّاران و طاغوتها در طول تاريخ،و در گذشته و امروز كه هميشه رأى صواب را رأى خود مى پندارند.

آيه 30

(آيه 30)-من به شما اخطار مى كنم!مردم مصر به حكم اين كه در آن زمان نيز نسبتا متمدن و با سواد بودند گفتگوهاى مورخان را در بارۀ اقوام پيشين،اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود كه سرزمين آنها غالبا فاصلۀ زيادى از آنها نداشت شنيده بودند،و از سرنوشت دردناك آنها كم و بيش خبر داشتند.

لذا مؤمن آل فرعون بعد از آن كه با نقشۀ قتل موسى به مخالفت پرداخت و با مقاومت سر سختانۀ فرعون رو برو شد كه دستور قبل را مجددا تأييد كرد به اين فكر افتاد كه اين بار دست اين قوم سركش را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان ببرد،شايد

ص: 268

بيدار شوند و در تصميم خود تجديد نظر كنند.آيه مى گويد:«آن مرد با ايمان گفت:

اى قوم من!من بر شما از روزى همانند روز(عذاب)اقوام پيشين بيمناكم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ) .

آيه 31

(آيه 31)-سپس به شرح اين سخن پرداخت و گفت:«و از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند»از شرك و كفر و طغيان بيمناكم (مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ) .

آيا دليلى داريد كه اين گونه عذابهاى الهى دامانتان را نخواهد گرفت؟مگر آنها چه كرده بودند كه آن چنان گرفتار شدند؟جز اين كه در برابر دعوت پيامبران الهى ايستادند و گاهى پيامبران را كشتند،و يا تكذيب كردند؟ ولى بدانيد هر چه بر سر شما آيد از ناحيۀ خود شماست«چرا كه خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد» (وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ) .

آيه 32

(آيه 32)-سپس افزود:«اى قوم!من بر شما از روزى مى ترسم كه مردم يكديگر را صدا مى زنند»از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جايى نمى رسد! (وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ) .

«يوم التّناد»مفهومش«روز ندا دادن يكديگر»است،و اين تعبير نشانۀ نهايت عجز و بيچارگى است در زمانى كه كارد به استخوان مى رسد،و افرادى كه دستشان از همه جا بريده يكديگر را صدا مى كنند و فريادشان به جايى نمى رسد.

در اين جهان نيز«يوم التّناد»فراوان است،روزهايى كه عذاب الهى نازل مى شود،بحرانها و حوادث سخت همه را تحت فشار قرار مى دهد،و پناهگاهى مى جويند اما پناهگاهى وجود ندارد،و همه فرياد مى كشند!

آيه 33

(آيه 33)-اين آيه در تفسير يوم التناد مى گويد:«روزى كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد،اما هيچ پناهگاه و نگهدارنده اى در برابر عذاب الهى براى شما نيست» (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ) .

«آرى!كسى را كه خدا(بر اثر اعمالش)گمراه ساخته هدايت كننده اى براى او نيست» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

ص: 269

آنها در اين دنيا از طريق هدايت گمراه مى شوند و در حجابى از جهل و ضلالت فرو مى روند،و در آخرت از طريق بهشت و نعمتهاى الهى گمراه خواهند شد.

آيه 34

(آيه 34)-متكبران جبّار از درك صحيح محرومند:در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده چنين به نظر مى رسد كه«مؤمن آل فرعون»براى نفوذ در قلب تيرۀ فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد:

«مقطع اول»سخنان دو جانبه و احتياط آميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود.

در«مقطع دوم»آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى كند.

در«مقطع سوم»قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود،كه چندان فاصله از آنها ندارد و آن مسألۀ نبوّت«يوسف»است كه از اجداد موسى بود،و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مى كند.

مى گويد:«و پيش از اين،يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد» (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ) .

«اما شما همچنان در دعوت او شكّ و ترديد داشتيد» (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ) .

نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت،و نشانه ها و دلائل او كافى نبود،بلكه به خاطر ادامۀ خودكامگيها،سرسختى نشان داديد.

سپس براى اين كه خود را از هرگونه تعهد و مسؤوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد«تا زمانى كه(يوسف)از دنيا رفت گفتيد:هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد» (حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً) .

و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد،آرى«اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديد كنندۀ وسوسه گر را گمراه مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ

ص: 270

هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ) .

شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد،و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد،و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنۀ لطفش را از شما برگيرد،و شما را در وادى ضلالت رها سازد.

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه به معرفى«مسرفان مرتاب»پرداخته،مى گويد:«همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى برايشان آمده باشد به مجادله بر مى خيزند» (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) .بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند.

سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى افزايد:اين گونه جدال بى اساس در مقابل حق«خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مى آورد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا) .

چرا كه«جدال به باطل»و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايۀ گمراهى مجادله كنندگان،و هم اسباب ضلالت ديگران است.

و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده،مى فرمايد:

«اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد»! (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ) .

لجاجتها و عناد در برابر حق پرده اى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس تشخيص را از او مى گيرد.

آيه 36

(آيه 36)-مى خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم! گر چه سخنان«مؤمن آل فرعون»اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم قتل موسى بازداشت،ولى نتوانست فرعون را از مركب غرور پايين آورد.

«فرعون گفت:اى هامان!براى من بناى مرتفعى بساز شايد به وسائلى دست يابم» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ) .

آيه 37

(آيه 37)-«وسائل(صعود به)آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم،هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد» (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي

ص: 271

لَأَظُنُّهُ كاذِباً) .

آرى«اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد و از راه حق بازداشته شد» (وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ) .

«اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمى انجامد» (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ فِي تَبابٍ) .

ظاهر اين است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:

1-او مى خواست وسيله اى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها از مسألۀ نبوت موسى و قيام بنى اسرائيل فراهم آورد.

2-او مى خواست از اين طريق كمك مادى و اقتصادى به توده هاى زحمت كش كند،و كارى هرچند موقت براى بى كاران فراهم سازد تا كمى مظالم او را فراموش كنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى به خزينۀ او بيشتر گردد.

3-برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند و احتمالا تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد،و براى تحميق مردم بگويد:

خداى موسى هر چه بود تمام شد!به سراغ كار خود برويد،و فكرتان راحت باشد!

آيه 38

(آيه 38)-از من پيروى كنيد تا راه راست را به شما نشان دهم گفتيم«مؤمن آل فرعون»سخنان خود را در چند مقطع بيان كرد،در اينجا چهارمين مقطع از سخنان او آمده كه مقصود خود را از طريق ديگرى دنبال مى كند، و آن توجه دادن به«ناپايدارى زندگى دنيا»و«مسألۀ معاد و حشر و نشر»است و توجه به آنها بدون شك تأثير عميقى در تربيت انسانها دارد.

نخست مى گويد:«و كسى كه ايمان آورده بود صدا زد:اى قوم من!از من پيروى كنيد تا من شما را به راه حق ارشاد كنم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ) .

آيه 39

(آيه 39)-سپس افزود«ای قوم من!(به این دنیا دل نبندید که)این زندگی دنیا متاع زودگذری است،و آخرت سرای همیشگی و ابدی شماست»(یا قَومِ اِنَّما هذِهِ الحَیوةُ الدُّنیا وَ اِنَّ الاخِرَةَ هِیَ دارُالقَرارِ).

ص: 272

گيرم كه با هزار مكر و فسون،ما پيروز شويم و حق را پشت سر اندازيم، دست به انواع ظلم و ستم دراز كنيم،و دامان ما به خونهاى بى گناهان آغشته شود، مگر عمر ما در اين جهان چه اندازه خواهد بود؟

آيه 40

(آيه 40)-مسأله تنها فانى بودن اين دنيا و باقى بودن سراى آخرت نيست، مهم مسألۀ حساب و جزاست:«هر كس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازۀ آن به او كيفر داده مى شود،اما كسى كه عمل صالحى انجام دهد-خواه مرد يا زن-در حالى كه مؤمن باشد آنان وارد بهشت مى شوند و روزى بى حسابى به ايشان داده خواهد شد» (مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ) .

او در اين سخنان حساب شده اش از يكسو اشاره به عدالت خداوند در مورد مجرمان مى كند.

و از ديگر سوم اشاره به فضل بى انتهاى او كه در مقابل يك عمل صالح پاداش بى حساب به مؤمنان داده مى شود.

و از سوى سوم لزوم توأم بودن ايمان و عمل صالح را يادآور مى شود.

و از سوى چهارم مساوات مرد و زن در پيشگاه خداوند و در ارزشهاى انسانى را مطرح مى كند.

به هر حال او با اين سخن كوتاه خود اين واقعيت را بيان مى كند كه متاع اين جهان گرچه ناچيز است و ناپايدار،ولى مى تواند وسيلۀ رسيدن به پاداش بى حساب گردد،چه معامله اى از اين پرسودتر؟!

آيه 41

(آيه 41)-آخرين سخن!در پنجمين و آخرين مرحله،«مؤمن آل فرعون» پرده ها را كنار زد،و بيش از آن نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد،آنچه گفتنى بود گفت.

از قرائن بر مى آيد كه آن قوم لجوج و مغرور متقابلا از مزاياى شرك سخن گفتند،و او را به بت پرستى دعوت نمودند.

لذا او فرياد زد و گفت:«اى قوم!چرا من شما را به سوى نجات دعوت

ص: 273

مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد»؟! (وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النّارِ) .

من سعادت شما را مى طلبم،و شما بدبختى مرا،من شما را به شاهراه هدايت مى خوانم و شما مرا به بيراهه مى خوانيد.

آيه 42

(آيه 42)-آرى«شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و شريكهايى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم،در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم» (تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفّارِ) .

تعبير به«عزيز»و«غفار»از يك سو اشاره به اين مبدأ بزرگ بيم و اميد است و از سوى ديگر اشاره اى به نفى الوهيت بتها و فراعنه كه نه عزتى در آنان است و نه عفو و گذشتى!

آيه 43

(آيه 43)-سپس افزود:«قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد نه دعوتى در دنيا دارد و نه در آخرت» (لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ) .

اين بتها هرگز رسولانى به سوى مردم نفرستاده اند تا آنها را به سوى خود دعوت كنند و نه در آخرت مى توانند حاكميت بر چيزى داشته باشند و به همين دليل،بايد بدانيد«تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست» (وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللّهِ) .

اوست كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده،و اوست كه آنها را در برابر اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد.

و نيز بايد بدانيد كه«اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند» (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ) .

آيه 44

(آيه 44)-و در آخرين سخنش با تهديدى پر معنى گفت:«به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد» (فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ) .

و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامانتان را در اين جهان و آن جهان بگيرد به

ص: 274

صدق گفتار من پى مى بريد.

اما افسوس كه آن زمان دير است،اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجود ندارد،و اگر در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود.

سپس افزود:«و من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانۀ يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست» (وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ) .

و به همين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم،و نه كثرت و قدرت شما و تنهايى من مرا به وحشت مى افكند.

آيه 45

(آيه 45)-خداوند هم اين بندۀ مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت،چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها نگه داشت» (فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا) .

ولى در مقابل«عذابهاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد» (وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ) .

آيه 46

(آيه 46)-عذاب و مجازات الهى همه اش دردناك است،اما تعبير به«سوء العذاب»در آيۀ قبل نشان مى دهد كه خداوند عذاب دردناكترى براى اين گروه انتخاب فرمود اين همان چيزى است كه در اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:

مجازات دردناك آنها«همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند» (النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا) .

«و روزى كه قيامت بر پا مى گردد(دستور مى دهد)آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد كنيد» (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) .

آيه 47

(آيه 47)-محاجّۀ ضعفا و مستكبران در دوزخ!از آنجا كه مؤمن آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مسألۀ قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، قرآن رشتۀ سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مى كند،و صحنه هايى از گفتگوى پرخاشگرانۀ دوزخيان را در دل آتش منعكس مى سازد.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگو مى كنند،پس ضعفا به مستكبران مى گويند:ما پيروان شما بوديم،آيا اكنون

ص: 275

سهمى از عذاب و نصيبى از آتش دوزخ را به جاى ما پذيرا مى شويد»؟ (وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصِيباً مِنَ النّارِ) .

منظور از«ضعفا»كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر حركت مى كردند كه قرآن از آنها به عنوان مستكبران ياد كرده است.

آيه 48

(آيه 48)-به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمى كنند اما جوابى مى گويند كه از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد،چنانكه در آيۀ شريفه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«مستكبران مى گويند:ما همگى در آن(آتش) هستيم زيرا خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است»! (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ) .

آيه 49

(آيه 49)-اينجا كه دست آنها از هر وسيله اى كوتاه مى شود رو به سوى خازنان دوزخ و مأموران عذاب مى كنند«و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى گويند:

شما از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد» (وَ قالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ) .

آنها مى دانند كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست،تنها تقاضايشان اين است كه يك روز عذاب الهى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند،و اندكى بياسايند،و به همين قانع هستند!

آيه 50

(آيه 50)-ولى مراقبان دوزخ«مى گويند:آيا پيامبران شما دلائل روشن برايتان نياوردند»؟و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

در پاسخ«مى گويند:آرى» (قالُوا بَلى) .

خازنان دوزخ به«آنان مى گويند:پس هر چه مى خواهيد(خدا را)بخوانيد ولى دعاى كافران(به جايى نمى رسد و)جز در ضلالت نيست» (قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .

ص: 276

شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند،اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد،بنابر اين هر چه دعا كنيد سودى ندارد.

آيه 51

(آيه 51)-ما مؤمنان را يارى مى دهيم!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از «مؤمن آل فرعون»آن مرد مجاهد و مبارز كم نظير و حمايت خداوند از او مطرح بود، در اينجا به عنوان يك قانون كلى حمايت خويش را از پيامبران و مؤمنان در دنيا و آخرت بيان مى دارد.

مى فرمايد:«ما بطور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روز قيامت كه گواهان بر پا مى خيزند يارى مى دهيم» (إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) .

حمايتى كه بى قيد و شرط است و به همين جهت انواع پيروزيها را به دنبال دارد،اعم از پيروزى در منطق و بيان،يا پيروزى در جنگها،يا فرستادن عذاب الهى بر مخالفان و نابود كردن آنان و يا امدادهاى غيبى كه قلب را تقويت و روح را به لطف الهى نيرومند و قوى مى سازد.

مقصود از«اشهاد»فرشتگان و پيامبران و مؤمنانند كه گواهان اعمال انسانها مى باشند.

آيه 52

(آيه 52)-اما آن روز روز رسوايى و بدبختى كافران و ظالمان است،چنانكه در اين آيه مى افزايد:«همان روزى كه عذر خواهى ظالمان سودى به حالشان نمى بخشد،و لعنت خدا مخصوص آنهاست،و خانه و جايگاه بد نيز به آنها تعلق دارد» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ) .

آيه 53

(آيه 53)-سپس قرآن يكى از موارد يارى رسولان و پيروزى آنها را در پرتو حمايت الهى بر دشمنان عنوان كرده،مى گويد:«و ما به موسى هدايت بخشيديم و بنى اسرائيل را وارثان كتاب آسمانى(تورات)قرار داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ) .

هدايتى كه خداوند به موسى ارزانى داشت معنى گسترده اى دارد كه هم مقام نبوت و وحى را شامل مى شود،و هم كتاب آسمانى يعنى تورات،و هم

ص: 277

هدايتهايى كه در مسير انجام رسالتش به او داده شد،و معجزاتى كه در اختيار او قرار گرفت.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه مى افزايد:اين كتاب آسمانى«مايۀ هدايت و تذكّر براى صاحبان عقل بود» (هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

تفاوت«هدايت»و«ذكرى»در اين است كه هدايت در آغاز كار است،اما «تذكر»به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلا شنيده و به آن ايمان آورده اما از صفحۀ خاطرش محو شده است،و به تعبير ديگر كتب آسمانى هم آغازگر هدايت است هم تداوم بخش آن.

ولى هم در آغاز،و هم در ادامۀ كار،بهرۀ واقعى را«اولوا الالباب»و صاحبان مغز و انديشه مى برند،نه نابخردان لجوج و نه متعصبان چشم و گوش بسته.

آيه 55

(آيه 55)-در اين آيه سه دستور مهم به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى دهد كه در حقيقت دستوراتى است عمومى و همگانى هر چند مخاطب شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.نخست مى گويد:«پس صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعدۀ خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

در برابر عناد و لجاجت دشمنان و كارشكنى آنان صبر كن.

در مقابل نادانى جمعى از دوستان و سستى و سهل انگارى و احيانا آزار آنان صبر كن.

و در برابر تمايلات نفس و هوسهاى سركش و خشم و غضب نيز شكيبايى نما.

تمام پيروزيهايى كه نصيب پيامبر و مسلمانان نخستين شد در سايۀ همين صبر و استقامت بود،و امروز نيز بدون آن غلبه بر دشمنان فراوان و مشكلات زياد ممكن نيست.

در دستور دوم مى فرمايد:«و براى گناهت استغفار كن» (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ) .

مسلم است پيامبر به خاطر مقام عصمت مرتكب گناهى نمى شد،ولى چنانكه گفته ايم اين گونه تعبيرات در قرآن مجيد در مورد پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ساير انبياء عليهم السّلام اشاره به گناهان نسبى است.چرا كه يك لحظه غفلت و حتى يك ترك

ص: 278

اولى در مورد آنها سزاوار نيست،و بايد از همۀ اين امور بركنار باشند و هرگاه از آنها سر زند،از آن استغفار مى كنند.

در آخرين دستور مى فرمايد:«و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور» (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ) .

آيه 56

(آيه 56)-در آيات گذشته خداوند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به صبر و شكيبايى در مقابل مخالفان و نغمه هاى ناموزون و توطئه هاى شوم آنها دعوت مى كرد،در اينجا انگيزۀ مجادله و ستيزه جوئيهاى آنان را در مقابل حق شرح مى دهد.

مى گويد:«كسانى كه بدون منطق و دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد در آيات الهى مجادله مى كنند،در سينه هاشان جز تكبر نيست» (إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ) .

و به اين ترتيب آيه گواه زنده اى بر اين حقيقت است كه سر چشمۀ اصلى اين گونه مجادله ها،كبر و غرور و خود محورى است.

سپس مى افزايد:«آنها هرگز به منظور خود نخواهند رسيد» (ما هُمْ بِبالِغِيهِ) .

هدف آنان اين است كه خود را بزرگ ببينند،فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند،اما جز ذلت و زير دست بودن بهره اى نخواهند گرفت.

در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه از شرّ اين گونه افراد مغرور و خودخواه و بى منطق به خدا پناه ببرد،مى فرمايد:«اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر كه او شنوا و بيناست» (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) .

هم سخنان بى اساس آنها را مى شنود و هم توطئه ها و اعمال زشتشان را مى بيند.

آيه 57

(آيه 57)- و از آنجا که یکی از موارد مهم مجادلهٔ کفار در برابر پیامبر اسلام مسألهٔ و زنده شدن انسانها بعد از مرگ بود،در این آیه با یک بیان روشن مسألهٔ معاد را متذکر شده،می فرماید:«آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش انسانها مهمتر و بالاتر است،ولی بیشتر مردم نمی دانند»(لَخَلقُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ اَکبَرُ مِن خَلقِ النّاسِ وَلکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ).

ص: 279

كسى كه توانايى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آن همه عظمت بيافريند،و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ در اين آيه يكى ديگر از عوامل«مجادلۀ»باطل را ذكر كرده كه آن«جهل» است،در حالى كه در آيات قبل مسألۀ«كبر»مطرح شده بود،و اين هر دو رابطۀ نزديك با هم دارند،چرا كه سر چشمۀ«كبر»«جهل و نادانى»و عدم شناخت قدر خود يا مقدار علم و دانايى خويشتن است.

آيه 58

(آيه 58)-در اين آيه در يك مقايسۀ روشن وضع حال اين متكبران جاهل را در مقابل مؤمنان آگاه،روشن ساخته،مى گويد:«نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند».

(وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ) .

«همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند،با بدكاران» يكسان نخواهند بود (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسِيءُ) .

اما شما بر اثر خودخواهى و جهل«كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ) .

نابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده،و اجازۀ درك حقايق را به او نمى دهد،و بينا كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالات منطقى،حق را مشاهده مى كند،آيا اين دو با هم برابرند؟!

آيه 59

(آيه 59)-در اين آيه با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت داده، مى گويد:«ساعت(روز قيامت)بطور مسلم خواهد آمد،و شك و ترديدى در آن نيست،ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند» (إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 60

(آيه 60)-مرا بخوانيد تا اجابت كنم!از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمده بود،در اينجا آن را با لطف و مهربانى مى آميزد،و آغوش رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد.

نخست مى گويد:«پروردگار شما گفته است:مرا بخوانيد تا(دعاى)شما را

ص: 280

بپذيرم» (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) .

«دعا»خود يك نوع عبادت است،چرا كه در ذيل آيه واژۀ عبادت بر آن اطلاق شده و در ضمن تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند، مى گويد:«كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند» (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:«نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد،و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد،پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود،چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سر انجام گشوده خواهد شد».

آيه 61

(آيه 61)-و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است در اين آيه از حقايقى سخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد،و يكى از شرائط دعا را كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد.

مى فرمايد:«خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياساييد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ) .

چرا كه تاريكى شب از يك سو موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است، و از سوى ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايۀ استراحت تن و اعصاب و روح است، و نور مايۀ جنبش و حركت.

لذا به دنبال آن مى افزايد:«و روز را بينا و روشنى بخش»قرار داد (وَ النَّهارَ مُبْصِراً) .

تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هر گونه فعاليت آماده كند.

سپس اضافه مى كند:«خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است، ولى بيشتر مردم شكر گزارى نمى كنند» (إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ) .

اما اگر انسان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كه همه جا گسترده است ببيند،و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا

ص: 281

رسيده است مشاهده كند،بى اختيار زبان به شكر و ثناى او مى گشايد و خود را در مقابل اين همه عظمت و رحمت كوچك و مديون مى بيند.

آيه 62

(آيه 62)-اين آيه از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت ختم مى كند،مى فرمايد:آن كس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته«اين است خداوند،پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .

همان خداوندى كه«آفرينندۀ همه چيز است» (خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ) .

«هيچ معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت اوست.

و خالق همه چيز بودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است،چرا كه خالق موجودات مالك و مربى آنهاست،زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيۀ او بر همۀ موجودات عالم هستى افاضه مى شود.

و در پايان آيه مى افزايد:«با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد»؟ (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ) .و چرا از پرستش خداوند يگانۀ يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!

آيه 63

(آيه 63)-در اين آيه به عنوان توضيح و تأكيد مطالب گذشته مى فرمايد:

«كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند اين گونه از طريق حق باز گردانده مى شوند» (كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-اين است پروردگار شما:قرآن همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى و شمول آن نسبت به بندگان را ادامه مى دهد،تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند،و هم اميد افزونترى تا در پرتو آن به مقام دعا برآيند و از اجابت برخوردار شوند.

مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً) .

هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان،داراى منابع گوناگون،مشتمل بر همۀ وسائل مورد نياز انسان،بسيار گسترده و مباح و رايگان.

ص: 282

سپس مى افزايد:«و آسمان را همچون سقفى»بالاى سرتان قرار داد (وَ السَّماءَ بِناءً) .

منظور از«آسمان»در اينجا بيشتر همان جوّ و هواى فشرده اى است كه گرداگرد زمين را فراگرفته،و همچون خيمه اى بر تمام كرۀ زمين كشيده شده است.

اين خيمۀ بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعۀ آفتاب،و همچنين اشعۀ مرگبار كيهانى،موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت،و به همين دليل مسافران فضايى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين و گران قيمتى استفاده كنند.

به علاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كرۀ زمين جذب مى شوند مى گيرد،و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.

سپس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته،مى گويد:«و او(كسى است كه) شما را صورتگرى كرد،و صورتتان را نيكو آفريد» (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) .

قامتى موزون و راست،با صورتى زيبا و دلپذير،در نهايت نظم استحكام و همين ساختمان ويژه به انسان امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگين دست زند،و با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.

و سر انجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله،موضوع روزيهاى پاكيزه را مطرح كرده،مى فرمايد:«و او شما را از طيبات روزى داد» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ) .

«طيّبات»معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا،لباس، همسران،خانه ها،مركبها،حتى سخنان پاكيزه را شامل مى شود.

در پايان آيه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ-كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مى گردد،و نيمى از آن به انسانها-مى فرمايد:«اين است خداوند پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .

ص: 283

و چون چنين است«جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

آيه 65

(آيه 65)-اين آيه مسألۀ توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند، و آن طريق انحصار حيات به معنى واقعى به خداوند است،مى فرمايد:«اوست زندۀ واقعى» (هُوَ الْحَيُّ) .

چرا كه حياتش از ذات اوست و متكى به غير نيست،حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد و جاودانه است،تنها خداوند چنين است،و همۀ موجودات زنده غير از او حياتى آميخته به مرگ دارند،و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.

روشن است كسى را بايد پرستش كرده كه زنده است و داراى حيات مطلق، لذا به دنبال آن مى افزايد:«هيچ معبودى جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد،و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

و هر چه غير اوست كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند.

و آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

اين جمله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهايى كه در آيات قبل اشاره شد،نعمتهايى كه تمام وجود انسان را فراگرفته،مخصوصا نعمت حيات و زندگى،حمد و ستايش كنند،و شكر و سپاس گويند.

آيه 66

(آيه 66)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته و براى مأيوس ساختن مشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«بگو:من نهى شده ام از اين كه معبودهايى كه شما غير از خدا مى خوانيد پرستش كنم،چرا كه بيّنات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمده است» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَمّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي) .

نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه:«مأمورم تنها در برابر پروردگار

ص: 284

عالميان تسليم باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

اين كه مى گويد:«من چنين مأموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام»يعنى؛ شما خودتان حساب خويش را برسيد،بى آنكه حس لجاجتشان را تحريك كند.

آيه 67

(آيه 67)-مراحل هفت گانۀ خلقت انسان:بار ديگر در ادامۀ آيات توحيدى به بخشى از«آيات انفسى»پرداخته مراحل تطور خلقت انسان را از خاك،و دوران جنينى،و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ،در هفت مرحله بيان مى كند،تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب و نعمتهايش بر بندگان.

مى فرمايد:«او كسى است كه شما را از خاك آفريد،سپس از نطفه،سپس از علقه(خون بسته شده)سپس شما را بصورت طفلى(از شكم مادر)بيرون مى فرستد،بعد به مرحلۀ كمال قوّت خود مى رسيد و بعد از آن پير مى شويد-و(در اين ميان)گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند-و در نهايت به سر آمد عمر خود مى رسيد و شايد تعقّل كنيد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .

به اين ترتيب نخستين مرحله،مرحلۀ تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد نخستين ما از خاك مى باشد،و يا خلقت همۀ انسانها از خاك،چرا كه مواد غذايى كه وجود انسان و حتى نطفۀ او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مى گيرد.

مرحلۀ دوم مرحلۀ نطفه است كه مربوط به همۀ انسانها جز آدم و همسرش حواست.

مرحلۀ سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته،و نمو قابل ملاحظه اى نموده،و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است.

بعد از اين،مرحلۀ«مضغه»(چيزى شبيه به گوشت جويده شده)و مرحلۀ ظهور اعضاء،مرحلۀ حس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است.

ص: 285

در اينجا چهارمين مرحله را مرحلۀ تولد جنين ذكر مى كند،و مرحلۀ پنجم را مرحلۀ تكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حد اكثر نمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به«بلوغ اشد» كرده است.

از آن به بعد مرحلۀ عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرى كه مرحلۀ ششم است فرا مى رسد.

سر انجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا رسيده و انتقال از اين سرا،به سراى جاويدان تحقق مى يابد.

آيا با اين همه تغييرات و تطوّرات منظم،و حساب شده،باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبدأ عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟

آيه 68

(آيه 68)-در اين آيه سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مسألۀ حيات و مرگ به ميان مى آورد،همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشرى هنوز جزء معمّاهاى ناگشوده است،مى فرمايد:«او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند» (هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .

جالب اين كه از موجودات زندۀ تك سلولى گرفته،تا حيوانات غول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته،تا پرندگانى كه بر اوج آسمانها پرواز مى كنند،از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است،تا درختانى كه دهها متر طول قامت دارند،هريك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است، و بدون شك چهره هاى حيات متنوع ترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنهاست.

اما قابل توجه اين كه هيچ يك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او سختى و مشكلى ندارد،و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و هنگامى كه كارى مقرّر كند تنها به آن مى گويد:

ص: 286

موجود باش!بى درنگ موجود مى شود»! (فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

آيه 69

(آيه 69)-سرنوشت ستيزه جويان مغرور:باز هم در اينجا سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند.

نخست مى گويد:«آيا نديدى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ أَنّى يُصْرَفُونَ) .

اين مجادله و گفتگوهاى توأم با لجاجت و عناد،اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حق جويى آشكار مى گردد.

آيه 70

(آيه 70)-سپس به توضيح بيشتر در بارۀ آنها پرداخته،مى افزايد:«همان كسانى كه كتاب(آسمانى)و آنچه رسولان خود را بدان فرستاده ايم تكذيب كردند» (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا) .

و در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند:«آنان به زودى(نتيجۀ شوم كار خود را)مى فهمند» (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) .

آيه 71

(آيه 71)-«آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى كشند» (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-«به درون آب جوشان،و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند»! (فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النّارِ يُسْجَرُونَ) .

آيه 73

(آيه 73)-علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى كنند،از جمله همان است كه در اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس به آنها گفته مى شود:كجايند آنچه را همتاى خدا قرار مى داديد»؟! (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-همان معبودهایی را که«جز خدا پرستش می کردید»(مِن دُونِ اللهِ). تا از شما شفاعت کنند و از میان این عذابهای دردناک و امواج متلاطم آتش

ص: 287

دوزخ رهايى بخشند،مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مى كنيم كه شفيعان ما باشند؟پس كجا رفت شفاعتشان؟! ولى آنها با سر افكندگى و سرشكستگى در پاسخ«مى گويند:همه از نظر ما پنهان و گم شدند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا) .

سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است،لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند:«ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم»! (بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً) .

اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهايى مى پنداشتيم،اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهايى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود،بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند.

در پايان آيه مى فرمايد:«اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرِينَ) .

كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود،لذا راه مستقيم حق را گذارده،در بيراهه گام مى نهند و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهۀ دوزخ كشيده مى شوند،آرى اين چنين خداوند كافران را گمراه مى سازد.

آيه 75

(آيه 75)-اين آيه به علت گرفتاريهاى اين گروه در اين همه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده،مى گويد:«اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى(شهوات)به خوشحالى مى پرداختيد»! (ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ) .

از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى برديد،اكنون بايد كفارۀ آن همه شادى بى جا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها،و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد.

آيه 76

(آيه 76)-این جاست مه به آنها خطاب می شود که:«وارد شوید از درهای جهنم،و جاودانه در آن بماند»(اُدخُلُوا اَبوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ ففیها).

ص: 288

«و چه بد است جايگاه متكبّران» (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) .

اين جمله تأكيد مجددى است بر اين كه سر چشمۀ اصلى بدبختهاى آنها همان كبر و غرور بوده است.

آيه 77

(آيه 77)-باز هم صبر كن:به دنبال بحثهاى گذشته در زمينۀ كارشكنيهاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبت به آيات الهى در اين آيه و آيۀ بعد،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را دلدارى داده،امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند.

نخست مى فرمايد:«اكنون كه چنين است صبر كن كه وعدۀ خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

هم وعدۀ پيروزى كه به تو داده شده،و هم وعدۀ مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيب كننده،هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد.

سپس براى اينكه دشمنان حق چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تأخيرى رخ دهد مى توانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند اضافه مى كند:

«و هر گاه قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم،و يا تو را(پيش از آن كه آنان گرفتار عذاب شوند)از دنيا ببريم(مهم نيست) چرا كه همۀ آنان را تنها بسوى ما باز مى گردانند»و ما به وعده هاى خود در بارۀ آنان عمل خواهيم كرد (فَإِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ) .

وظيفۀ تو تنها ابلاغ آشكار و اتمام حجت بر همگان است،تا دلهاى بيدار در پرتو تبليغ تو روشن گردد،و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند،تو به هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه،دلبستگى نداشته باش!

آيه 78

(آيه 78)-باز برای مزید تسلی خاطر و دلداری پیامبر اشاره به وضع مشابه پیامبران پیشین می کند،که آنها نیز گرفتار چنین مشکلاتی بودند ولی همچنان به راه خود ادامه دادند،و پیروزی را در آغوش گرفتند،می فرماید:«ما پیش از تو رسولانی فرستادیم،سرگذشت گروهی از آنان را(در قرآن)برای تو بازگو کرده ایم،هر چند سرگذشت گروهی دیگر را برای تو بیان ننمودیم»(وَ لَقَد اَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِکَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیکَ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیکَ).

ص: 289

هر كدام با صحنه هايى از اين قبيل و مشكلاتى طاقت فرسا دست به گريبان بودند،و در مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور فراوان قرار داشتند،ولى سر انجام آيين حق پيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند.

اخبار متعدّدى در منابع مختلف اسلامى وارد شده كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند.

و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج هر روز در برابر انبياى الهى تقاضاى معجزۀ دلخواه خود را داشتند،و مشركان زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيز همين شيوه را تكرار مى كردند،قرآن در دنبالۀ اين سخن اضافه مى كند:«هيچ پيامبرى حق نداشت و نمى توانست معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد»! (وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

اصولا همۀ معجزات در اختيار خداست،و بازيچۀ دست كفار نمى تواند باشد.

سپس با لحنى جدّى و تهديدآميز به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گويى چرا عذاب الهى به سراغ ما نمى آيد هشدار مى دهد كه:«هنگامى كه فرمان الهى (براى مجازات اين منكران لجوج)صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد،و پيروان باطل در آن هنگام زيان خواهند كرد» (فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ) .

در آن روز درهاى توبه بسته مى شود و رهروان راه باطل به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدند.

آيه 79

(آيه 79)-منافع گوناگون چهار پايان:بار ديگر به نشانه هاى قدرت خداوند و مواهب گسترده اش نسبت به انسانها باز مى گردد،و گوشۀ ديگرى از آن را شرح مى دهد،تا هم به عظمت او آشناتر شوند،و هم حسّ شكر گزارى را كه وسيله اى براى معرفت اللّه است در آنها برانگيزد.

مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد،تا بر آنها سوار شويد،و از آنها تغذيه كنيد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

ص: 290

بعضى از آنها تنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرند همچون گوسفند، و بعضى هم براى سوارى و هم براى تغذيه مانند شتر كه هم كشتى بيابانهاى خشك و سوزان است و هم وسيله اى براى تغذيۀ آدميان!

آيه 80

(آيه 80)-از اين گذشته استفاده هاى فراوان ديگرى نيز از آنها مى شود، همان گونه كه آيۀ شريفه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى شما در آنها منافع بسيارى(جز اينها)است» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ) .

از شير و پشم و پوست و ساير اجزاى آنها استفاده مى كنيد و حتى فضولات بدن آنها نيز در كشاورزى و غيره قابل استفاده است.

سپس مى افزايد؛منظور ديگر از آفرينش آنها اين بوده:«تا بوسيلۀ آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد» (وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ) .

تعبير فوق مى تواند اشاره به استفاده هاى تفريحى،هجرت و سياحت، مسابقه ها و گاه كسب ابهت و مانند آن باشد.

و از آنجا كه اينها همه وسيلۀ مسافرت در خشكى هستند،در پايان آيه مى افزايد:«و بر آنها(چهار پايان)و بر كشتيها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ) .

در كشتيها خاصيتى آفريد كه با تمام ثقل و سنگينى بر روى آب باقى بماند، و جريان بادها را آن چنان منظم قرار داده كه مى توان از آنها در مسيرهاى معينى پيوسته استفاده كرد و«با آن به ديدار آشنا رسيد».

آيه 81

(آيه 81)-در اين آيه براى تأكيد و گرفتن اقرار از همگان مى فرمايد:«و خدا آياتش را همواره به شما نشان مى دهد،پس(بگوييد)كداميك از آيات خدا را مى توانيد انكار كنيد»؟! (وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ) .

آيا آيات و نشانه هاى او را در«آفاق»مى توانيد انكار كنيد يا آيات او را در انفس؟ به راستى با اين كه آيات و نشانه هاى او براى همگان روشن است چرا گروهى راه انكار را پيش مى گيرند؟

ص: 291

آيه 82

(آيه 82)-آخرين آيات سورۀ مؤمن در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از بحثهاى گذشته است.

نخست مى گويد:آيا آنها در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها مى زيستند چگونه شد»؟! (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

همان كسانى«كه از نظر تعداد نفرات از آنها بيشتر،و از نظر قوت و آثارشان در زمين از آنها فزونتر بود» (كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ) .

كثرت نفرات آنها را از قبورشان مى توان شناخت،و قدرت و آثارشان را در زمين از آنچه از آنها به يادگار مانده! تعبير به«آثارا فى الارض»ممكن است اشاره به پيشرفت گستردۀ كشاورزى آنها باشد-چنانكه در آيۀ 9 سورۀ روم آمده-و يا اشاره به ساختمانهاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين در دل كوهها و بر صحنۀ دشتها-چنانكه در آيۀ 128 و 129 سورۀ شعرا بيان شده است.

ولى به هر حال«نيروهايى را كه به دست مى آورند هرگز(به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهى)نتوانست آنها را بى نياز سازد و نجات دهد» (فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) .بلكه تمام اين قدرتها در لحظاتى كوتاه درهم كوبيده شدند.

آيه 83

(آيه 83)-در اين آيه به چگونگى برخورد آنها با پيامبران و معجزات و دلائل روشن انبيا اشاره كرده،مى گويد:«هنگامى كه رسولان آنها با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمدند(از آنان روى گرداندند،و)تنها به معلوماتى كه خود داشتند دل بستند و خوشحال بودند»و غير آن را هيچ شمردند (فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ) .

و همين امر سبب شد تا«آنچه را از عذاب و تهديدهاى الهى به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنان فرود آيد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

يعنى با اتكاى به علوم محدود بشرى،خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا

ص: 292

در دنيا و يا شبهات واهى كه آن را علم مى پنداشتند،علومى را كه از سر چشمه وحى صادر شده بود نفى مى كردند و به باد استهزا مى گرفتند،و به علوم اندك خوشحال بودند و خويشتن را بكلى از انبيا بى نياز مى ديدند.

آيه 84

(آيه 84)-قرآن نتيجۀ اين خودخواهى و غرور را در اين آيه و آيۀ بعد چنين بيان كرده:«پس هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند(عذابى كه براى ريشه كن كردن آنها نازل شده بود و فرمان قطعى پروردگار را در زمينۀ نابوديشان به همراه داشت،از كردۀ خود پشيمان شدند،خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند و رو به درگاه حق آوردند و فريادشان بلند شد و)گفتند:اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم،و نسبت به معبودهايى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم»! (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكِينَ) .

آيه 85

(آيه 85)-«اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت» (فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا) .چرا كه به هنگام نزول «عذاب استيصال»درهاى توبه بسته مى شود.

اين حكم مخصوص افراد يا اقوام معينى نيست،بلكه چنانكه قرآن در دنبال همين سخن مى گويد:«اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته نيز اجرا شده است» (سُنَّتَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ) .

سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و در آن هنگام(كه عذاب الهى دامانشان را فرو گرفت)خسران و زيان كافران آشكار شد» (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ) .

آن روز فهميدند كه سرمايه اى جز مشتى غرور و پندار نداشتند،و آنچه را آب حيات خيال مى كردند سرابى بيش نبود.

و به اين ترتيب سورۀ مؤمن كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود،با پايان زندگى دردناك آنها خاتمه مى يابد! «پايان سورۀ مؤمن»

ص: 293

ص: 294

سورۀ فصّلت[41]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 54 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1-توجه به قرآن و بحثهاى فراوانى پيرامون آن.

2-توجه به آفرينش آسمان و زمين،مخصوصا آغاز آفرينش جهان از مادۀ گازى شكل(دخان)و مراحل پيدايش كرۀ زمين و كوهها و گياهان و حيوانات.

3-اشاراتى به سرگذشت اقوام مغرور و سركش پيشين،از جمله قوم عاد و ثمود،و سرنوشت دردناك آنها و اشارۀ كوتاهى به داستان موسى(ع).

4-انذار و تهديد مشركان و كافران مخصوصا با ذكر آيات تكان دهنده اى در بارۀ قيامت و گواهى اعضاى بدن حتى پوست تن انسان،و توبيخ شديد پروردگار نسبت به آنها به هنگامى كه در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

5-پاره اى از دلائل رستاخيز و قيامت و خصوصيات و ويژگيهاى آن.

6-سر انجام سوره را با بحث جالب و كوتاهى پيرامون«آيات آفاقى و انفسى پروردگار»و بازگشتى بر مسألۀ معاد پايان مى بخشد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«هر كس كه«حم سجده»را بخواند خداوند به تعداد هر حرفى از آن ده حسنه به او عطا مى كند».

در حديث ديگرى نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و اله هيچ شب به خواب نمى رفت مگر

ص: 295

اين كه سورۀ«تبارك»و«حم سجده»را مى خواند.

نامگذارى اين سوره به«فصّلت»از آيۀ سوم آن گرفته شده،و به«حم سجده» از اين جهت است كه با«حم»آغاز مى شود و آيۀ 37 آن آيۀ سجده است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-باز هم عظمت قرآن:در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد،و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد باز گردند،اما آنها مى گفتند:اين شعر محمد است،و بعضى مى گفتند:

اين«كهانت»است(كهانت غيب گوييهايى بود كه گروهى به ادعاى خود ارتباط با جنيان داشتند)و بعضى مى گفتند:اينها خطبه هاى زيبايى است كه او مى خواند (و نامش را«قرآن»گذاشته است).

روزى«ابو جهل»به«وليد بن مغيره»گفت:اى«ابا عبد شمس»اينهايى را كه محمد مى گويد:چيست؟ گفت:بگذاريد سخنانش را بشنوم،گفت:اى محمّد!چيزى از اشعارت را براى من بخوان! فرمود:شعر نيست،بلكه كلام خداست كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده.

گفت:هر چه هست بخوان! رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله قرائت سورۀ حم سجده را آغاز كرد،هنگامى كه به آيۀ «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» (آيۀ 13 همين سوره)رسيد، «وليد»از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد،از جا برخواست و به سوى خانۀ خود رفت و به سراغ قريش نيامد! اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است،تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس العملى را

ص: 296

بجا مى گذارد.

به تفسير آيات باز گرديم.

باز در آغاز اين سوره به«حروف مقطعه»برخورد مى كنيم:«حا-ميم» (حم) .

كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمايى مى كند،كه بعضى«حم»را نام سوره و يا«ح»را اشاره به«حميد»و«م»را اشاره به«مجيد»كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.

آيه 2

(آيه 2)-سپس اشاره به عظمت قرآن كرده،مى گويد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) .

«رحمت عامۀ»خداوند و«رحمت خاصۀ»او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از بيان اجمالى فوق در بارۀ قرآن به بيان تفصيلى پرداخته، و اوصاف پنج گانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند،اوصافى كه ترسيم روشن و گويايى از چهرۀ اصلى قرآن در بر دارد.

نخست مى گويد:«كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده» (كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ) .و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است.

«در حالى كه فصيح و گوياست» (قُرْآناً عَرَبِيًّا) .

«براى جمعيتى كه آگاهند» (لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

آيه 4

(آيه 4)-«قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است» (بَشِيراً وَ نَذِيراً) .

نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند.

«ولى بيشتر آنها روى گردان شدند از اين رو چيزى نمى شنوند» (فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريح شده است،ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند،گويى كرند و هيچ نمى شنوند

ص: 297

آيه 5

(آيه 5)-اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد،بلكه تلاش و كوشش داشتند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را از دعوت خود مأيوس سازند،و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوايى در اين ديار نيست،و بيهوده تلاش مكن!آيۀ شريفه مى گويد:«آنها گفتند:قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهايى قرار گرفته،و گوشهاى ما سنگين است،و ميان ما و تو حجابى وجود دارد»! (وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ) .

حال كه چنين است كار به كار ما نداشته باش«تو به دنبال عمل خود باش،ما هم براى خود عمل مى كنيم» (فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ) .

اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش اين چنين از حق گريزان باشد.

آيه 6

(آيه 6)-مشركان چه كسانى هستند؟اين آيه همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد،و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده،و دفع هر گونه توهّم و اشتباه در زمينۀ دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله.

مى فرمايد:«بگو:من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

نه مدعى فرشته بودنم،و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود.

سپس ادامه مى دهد:«اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و(از شرك و گناه)توبه و استغفار نماييد» (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) .

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد:«واى بر مشركان» (وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ) .

ص: 298

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه به معرفى مشركان پرداخته،و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد:«همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند» (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ) .

منظور از ترك زكات،ترك انفاقى است كه نشانۀ عدم ايمان آنها به خداست و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده،و يا ترك زكات توأم با انكار وجوب آن است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايستۀ ستايش نيستند،و آن زكات است كه به وسيلۀ آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود».

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه به معرفى گروهى كه در نقطۀ مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند،و جزاى آنها،پرداخته مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) .

آيه 9

(آيه 9)-دورانهاى آفرينش آسمانها و زمين:در اينجا نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت و علم و قدرت خدا در آفرينش زمين و آسمان و آغاز خلقت موجودات را ذكر مى كند و به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كافران و مشركان را مخاطب ساخته و از آنها سؤال كند آيا خداوندى را كه مبدأ اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار كنند؟تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند.

مى فرمايد:«بگو:آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد»؟! (قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ) .

«و براى او شبيه و نظيرهايى قائل مى شويد» (وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً) .

«او پروردگار جهانيان است» (ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

ص: 299

آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون تدبير مى كند،او خالق اين آسمان و زمين نيست؟

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به آفرينش كوهها،و معادن و بركات زمين،و مواد غذايى پرداخته،مى فرمايد:«او در زمين كوههايى قرار داد و بركات و منافعى در آن آفريد،و مواد غذايى مختلف آن را مقدر فرمود،اينها همه در چهار روز بود» (وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيّامٍ) .

«اين مواد غذايى درست به اندازۀ نياز نيازمندان و تقاضا كنندگان است» (سَواءً لِلسّائِلِينَ) .

به اين ترتيب خداوند نيازمنديهاى همۀ نيازمندان را پيش بينى كرده،و براى همۀ آنها آنچه لازم بوده است آفريده.

تعبير«بارك فيها»اشاره به معادن و منابع زير زمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايۀ بركت و استفادۀ همۀ موجودات زندۀ زمين مى باشد.

آيه 11

(آيه 11)-بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل تكاملى آن به بحث از آفرينش آسمانها پرداخته،مى فرمايد:«سپس ارادۀ آفرينش آسمان نمود -در حالى كه به صورت دود بود-در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود:به وجود آييد و شكل گيريد،چه از روى طاعت و چه اكراه» (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً) .

«آنها گفتند:ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آييم» (قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ) .

آيه 12

(آيه 12)-«در اين هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد و كامل كرد» (فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ) .

«و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد» (وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها) .و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفريد و به آنها نظام بخشيد.

«و آسمان پايين را با چراغهايى[ ستارگان]زنيت بخشيديم،و(با شهابها از رخنۀ شياطين)حفظ كرديم» (وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً) .

ص: 300

آرى«اين است تقدير خداوند توانا و دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

1-جملۀ «وَ هِيَ دُخانٌ» (آسمانها در آغاز به صورت دود بود)نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از تودۀ گازهاى گسترده و عظيمى بوده است،و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملا هماهنگ است.

2-جملۀ«خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود درآييد»به اين معنى نيست كه واقعا سخنى با لفظ گفته شده باشد،بلكه گفتۀ خداوند همان فرمان تكوينى،و ارادۀ او بر امر آفرينش است،و تعبير به«طوعا او كرها»(از روى اطاعت يا اكراه)اشاره به اين است كه ارادۀ قطعى خداوند به شكل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مى بايست آن مواد به چنين صورت مطلوبى درآيند بخواهند يا نخواهند.

3-جملۀ «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ» (آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد)اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانهاست كه هر دورانى از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده،و هر دوران به نوبۀ خود به ادوار ديگرى تقسيم مى شود،اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب،و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.

4-عدد«سبع»(هفت)ممكن است در اينجا«عدد تكثير»باشد يعنى آسمانهاى فراوان و كرات بى شمارى آفريديم،و نيز ممكن است«عدد تعداد» باشد،يعنى عدد آسمانها درست هفت است،با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جملۀ بعد در اين آيه جزء آسمان اول است،به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعۀ بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعۀ آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته است.

5-جملۀ «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ» (آسمان پايين را به چراغهاى روشن ستارگان زينت بخشيديم)دليل بر اين است كه همۀ ستارگان زينت بخش آسمان اول مى باشند و نه تنها زينت،بلكه در شبهاى تاريك براى گمشدگان بيابانها

ص: 301

چراغهايى هستند كه هم با روشنايى خود راهنمايى مى كنند،و هم سمت و جهت حركت را معين مى سازند.

آيه 13

(آيه 13)-از صاعقه اى همچون صاعقۀ عاد و ثمود بترسيد! به دنبال گفتار مؤثرى كه در زمينۀ توحيد و شناسايى خداوند در آيات قبل آمد،در اينجا مخالفان لجوج را كه اين همه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هشدار داده،مى گويد:«اگر با اين همه دلائل روى گردان شوند به آنها بگو:من شما را به صاعقه اى همچون صاعقۀ قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم» (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ) .

از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و درهم كوبنده به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد.

آيه 14

(آيه 14)-سپس در اين آيه مى افزايد:«در آن هنگام كه رسولان از پيش رو و پشت سر(و از هر سو)به سراغشان آمدند(و آنان را دعوت كردند)كه جز خداوند را نپرستيد» (إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ) .

يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند،و از هر درى وارد شدند تا در دل اين سياه دلان نفوذ كنند.

اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گستردۀ اين رسولان الهى چه پاسخى گفتند؟! مى فرمايد:«آنها گفتند:اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد» تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهايى همانند خود ما (قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً) .

اكنون كه چنين است«پس ما بطور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم»و اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم (فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-در اینجا-چنانکه روش قرآن است-بعد از ذکر اجمال به تفصیص

ص: 302

در بارۀ عاد و ثمود پرداخته،مى گويد:«اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند (تا آنجا كه)گفتند:چه كسى از ما نيرومندتر است»؟! (فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً) .

اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد:«آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً) .

نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمانها و زمين است.

در پايان آيه مى افزايد:«و آنها(بر اثر اين پندار بى اساس)پيوسته آيات ما را انكار مى كردند» (وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)-آرى!انسان بى مايه و كم ظرفيت هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند سر به طغيان بر مى دارد،و حتى گاه از بى خردى به مبارزه با قدرت خدا بر مى خيزد،و خداوند بزرگ چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند،چنانكه در همين ماجراى عاد در اين آيه اضافه مى كند:«سر انجام تند بادى شديد و پر صدا و هول انگيز و سرد و سخت، در روزهايى شوم و پر غبار،بر آنها فرستاديم،تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

اين تند باد عجيب چنانكه در آيات ديگر قرآن آمده چنان آنها را از زمين بلند مى كرد و زمين مى كوبيد،همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد.

هفت شب و هشت روز مى وزيد،و تمام زندگى اين قوم جبّار خودخواه مغرور را درهم مى كوبيد،و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پر شكوه و زندگى مرفّه و اموال سرشار باقى نماند.

در پايان آيه مى گويد:تازه اين عذاب دنيا است،«و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى) .

و از همه سخت تر اين كه:هيچ كس به يارى آنها نمى شتابد«و از هيچ سو يارى نمى شوند» (وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ) .

ص: 303

آيه 17

(آيه 17)-سرنوشت قوم سركش ثمود:بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون قوم عاد آمد در اين آيه و آيۀ بعد از قوم ثمود سخن به ميان آورده،مى گويد:

«اما ثمود را هدايت كرديم(پيامبرمان صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم)ولى آنها نابينايى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند»! (وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى) .

«لذا صاعقۀ عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 18

(آيه 18)-ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك به صالح ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤال كنند:پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك صاعقه چه شد؟آيا آنها نيز به آتش ديگران سوختند؟قرآن در اين آيه مى افزايد:

«و كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند نجات بخشيديم» (وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ) .

بعضى از مفسّران گفته اند:تنها 110 نفر به صالح ايمان آوردند.

اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد،و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان گرفتار عذاب الهى ساخت.

آيه 19

(آيه 19)-در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود،اما در اينجا از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند» (وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ) .

و براى اين كه صفوف آنها به هم پيوسته باشد«صفوف پيشين را نگه مى دارند»تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند (فَهُمْ يُوزَعُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-«وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهد»! (حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

از پاره اى روايات بر مى آيد كه همۀ اعضاى تن به نوبۀ خود اعمالى را كه

ص: 304

انجام داده اند گواهى مى دهند.

چه شاهدان عجيبى!كه عضو پيكر خود انسانند،و شهادتشان به هيچ وجه قابل انكار نيست،چرا كه در همۀ صحنه ها حاضر و ناظر بوده،و به فرمان الهى به سخن آمده اند! جملۀ «حَتّى إِذا ما جاؤُها» نشان مى دهد كه دادگاه آنها در كنار جهنّم بر پا مى شود.

آيه 21

(آيه 21)-به هر حال آن روز،روز رسوايى بزرگ است،روزى است كه تمام وجود انسان به سخن درآمده تمامى اسرار او را فاش مى كنند،و تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد،اينجاست كه«آنها به پوستهاى تنشان مى گويند:چرا شما بر ضدّ ما گواهى داديد»؟ (وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا) .

ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم،از سرما و گرما حفظ كرديم،شستشو و نظافت و پذيرايى نموديم،شما چرا اين چنين؟! آنها در پاسخ«مى گويند:همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده،ما را به سخن در آورده است» (قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ) .

خداوند مأموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهدۀ ما گذارده،و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم.

سپس ادامه مى دهند:«و او شما را نخستين بار آفريد،و بازگشتتان به سوى اوست» (وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

آيه 22

(آيه 22)-و باز مى افزايند:«شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد»بلكه شما باور نمى كرديد روزى اينها بر ضد شما گواهى دهند (وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ) .

«بلكه(مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه)گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند» (وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمّا تَعْمَلُونَ) .

ص: 305

غافل از اين كه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست،و از اسرار درون و برون شما آگاه است،و هم مأموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيۀ كه ادامۀ سخنان اعضاى تن انسان است،مى افزايد:

«اين گمان بدى بود كه در بارۀ پروردگارتان داشتيد،و همان موجب هلاكت شما گرديد،و سر انجام از زيانكاران شديد» (وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد در بارۀ خداوند به قدرى خطرناك است كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد؛به عكس، حسن ظن در بارۀ خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است.

آيه 24

(آيه 24)-همنشينان بد:در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (أَعْداءُ اللّهِ) آمد در اين آيه و آيۀ بعد به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.

نخست خداوند مى فرمايد:«اگر آنها صبر و شكيبايى كنند(يا نكنند)آتش دوزخ قرارگاهشان است»و رهايى از آن امكان پذير نيست (فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوىً لَهُمْ) .

سپس براى تأكيد اين مطلب مى افزايد:«و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند(به جايى نمى رسد و)مورد عفو قرار نمى گيرند» (وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ) .

آيه 25

(آيه 25)-سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«ما براى آنها همنشينانى(زشت سيرت)قرار داديم،كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند» (وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .

همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سورۀ زخرف آمده آنجا كه مى فرمايد:«بر آنها كه از ياد خداوند رحمان روى گردان شوند شياطين را مسلّط

ص: 306

مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند،اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند».

سپس مى افزايد:به سبب اين وضع اسفبار«فرمان عذاب الهى در بارۀ آنها تحقق يافت،و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند» (وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) .

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد«آنها مسلما زيانكار بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-جنجال كنيد تا صداى دل نواز قرآن را نشنوند! به تناسب بحثهايى كه در بارۀ بعضى اقوام پيشين،در آيات گذشته آمد،و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند در اينجا گوشه اى از انحراف و بد انديشى مشركان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مجسم ساخته، مى گويد:«و كافران گفتند:گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد شايد غالب شويد»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ) .

اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورت گسترده تر و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت،محيط را آن چنان پر از جنجال مى كنند، كه هيچ كس صداى آنها را نشنود.

گاه با جار و جنجال و سوت و صفير.

گاه با داستانهاى خرافى و دروغين.

گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز.

گاه از مرحلۀ سخن نيز فراتر رفته،مراكز سرگرمى و فساد،و انواع فيلمهاى مبتذل،و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده،و بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاى كاذب،و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد به وجود مى آورند.

ص: 307

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده،مى فرمايد:

«بطور مسلم به كافران(و در صف مقدم آنها،افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند)عذاب شديدى مى چشانيم» (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً) .

اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد،و يا در آخرت،و يا هر دو.

«و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم» (وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چه عملى بدتر از كفر و شرك،و انكار آيات الهى،و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان حق است؟

آيه 28

(آيه 28)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اين آتش كيفر دشمنان خداست»آتش سوزان جهنم! (ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ) .

اما نه آتشى موقتى و زود گذر بلكه«سراى جاويدشان در آن خواهد بود» (لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ) .

آرى!اين عذاب شديد و دردناك«كيفرى است به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند» (جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينى باشد به فكر مسبب اصلى مى افتد،تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد،گاه مى خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند،لذا آيۀ شريفه به چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:

«و كافران مى گويند:پروردگارا!آنهايى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا آنها را زير پاى خود نهيم(و لگدمالشان كنيم!)تا از پست ترين مردم باشند»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ) .همان كسانى كه به ما مى گفتند:گوش به سخنان محمد ندهيد.

ص: 308

آيه 30

(آيه 30)-نزول فرشتگان بر مؤمنان با استقامت:مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب اين است كه امور متضاد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه با يكديگر وضع آنها به خوبى روشن گردد،و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از منكران لجوجى در ميان بود كه بر كفر پافشارى داشتند،در اينجا سخن از مؤمنانى است كه در ايمانشان راسخ و پا برجا هستند،و خداوند به هفت پاداش و موهبت كه براى آنها قرار داده اشاره مى كند.

نخست مى گويد:«به يقين كسانى كه گفتند:پروردگار ما خداوند يگانه است، سپس استقامت كردند فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد» (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا) .نه از حوادث بيمناك آينده نگران باشيد و نه از گناهان گذشتۀ خود غمى به دل راه دهيد.

بسيارند كسانى كه دم از عشق«اللّه»مى زنند،ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند كه وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى گيرند با ايمان وداع كرده،و در عمل مشرك مى شوند،و هنگامى كه منافعشان به خطر مى افتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.

البته نبايد فراموش كرد كه«استقامت»همچون«عمل صالح»ميوۀ درخت «ايمان»است؛زيرا ايمان هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيدا كند انسان را دعوت به استقامت خواهد كرد،همان گونه كه استقامت در مسير حق نيز بر عمق ايمان مى افزايد،و اين دو تأثير متقابل دارند.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده كه شخصى خدمتش عرض كرد:

«دستورى به من ده كه به آن چنگ زنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم».

پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«قل ربّى اللّه ثمّ استقم؛بگو:پروردگار من اللّه است و بر اين گفتۀ خود بايست.» پس از نخستين و دومين بشارت در مورد عدم«خوف»و«حزن»كه به آن اشاره شد.در سومين مرحله مى گويند:«و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما

ص: 309

وعده داده شده است» (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 31

(آيه 31)-و در چهارمين بشارت مى افزايند:«ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم» (نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ) .

هرگز شما را تنها نمى گذاريم در نيكيها به شما كمك مى كنيم و از لغزشها شما را حفظ مى نماييم تا وارد بهشت شويد.

در پنجمين بشارت مى گويند:«و در بهشت براى شما هر چه دلتان بخواهد از مواهب و نعمتها فراهم است»و هيچ قيد و شرطى در كار نيست (وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ) .

ششمين بشارت اين كه نه تنها نعمتهاى مادى و آنچه دلخواه شماست به شما مى رسد،بلكه«آنچه(از مواهب معنوى)طلب كنيد به شما داده مى شود» (وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ) .

آيه 32

(آيه 32)-و بالأخره هفتمين و آخرين مژده اى كه به آنها مى دهند اين است كه شما ميهمان خدا در بهشت جاويدان او هستيد و همۀ اين نعمتها«به عنوان پذيرايى يك ميزبان از يك ميهمان گرامى از سوى پروردگار غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود» (نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ) .

نكته:اين كه فرشتگان در چهارمين بشارت به مؤمنان با استقامت مى گويند:

«ما دوستان شما در دنيا و آخرت هستيم»دليل بر آن است كه اين مژده ها را به هنگامى كه آنها در دنيا زنده اند از فرشتگان مى شنوند،اما نه بشارتى با زبان و الفاظ، بلكه بشارتهايى كه مؤمنان با گوش جان مى شنوند،و در مشكلات و گرفتاريها در اعماق دل احساس مى كنند و آرامش مى يابند.و در پرتگاهها و لغزشگاهها به آنها ثبات قدم مى دهد.

آيه 33

(آيه 33)-بدی را با نیکی دفع کن!در آیات گذشته سخن از کسانی در میان بود که مردم را از شنیدن آیات قرآن نهی می کردند،ولی در اینجا از نقطهٔ مقابل آنها که گفتارشان بهترین گفتار است سخن می گوید،می فرماید:«چه کسی خوش گفتار تر است از آن کس که دعوت به سوی خدا می کند و عمل صاللح انجام می دهد

ص: 310

و مى گويد:من از مسلمانانم»؟و با تمام وجودم اسلام را پذيرفته ام (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ) .

اين آيه با صراحت،بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سه وصفند:دعوت به اللّه،عمل صالح،و تسليم در برابر حق.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از بيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف داعيان الى اللّه، روش دعوت را شرح داده،مى گويد:«هرگز نيكى و بدى يكسان نيست» (لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ) .

در حالى كه مخالفان حق سلاحى جز بدگويى و افترا و سخريه و استهزاء و انواع فشارها و ستمها ندارند،بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش و محبت باشد.

گر چه«حسنه»و«سيّئه»مفهوم وسيعى دارد،تمام نيكى ها و خوبيها و خيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است،همان گونه كه هر گونه انحراف و زشتى و عذاب در مفهوم سيئه خلاصه شده است،ولى در آيۀ مورد بحث آن شاخه اى از«حسنه»و«سيئه»كه مربوط به روشهاى تبليغى است منظور مى باشد.

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد:«بدى را با نيكى دفع كن» (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) .

به وسيلۀ حق باطل را دفع كن،و با حلم و مدارا،جهل و خشونت را،و با عفو و گذشت به مقابله با خشونتها برخيز،هرگز بدى را با بدى،و زشتى را با زشتى پاسخ مگوى،كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى گردد.

در پايان آيه به فلسفۀ عميق اين برنامه در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده، مى فرمايد:«ناگاه(خواهى ديد)همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوست گرم و صميمى است»! (فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ) .

آيه 35

(آيه 35)-از آنجا که چنین برخوردی با مخالفان کار ساده و آسانی نیست،و رسیدن به چنین مقامی نیاز به خودسازی عمیق اخلاقی دارد،در این آیه مبنای

ص: 311

اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده، مى فرمايد:«اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا) .

«و جز كسانى كه بهرۀ عظيمى(از ايمان و تقوا)دارند به آن نائل نمى گردند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ) .

آرى!انسان مدتها بايد خودسازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد بايد در پرتو ايمان و تقوا آنقدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان متأثر نگردد.

آيه 36

(آيه 36)-و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ موانعى وجود دارد و وسوسه هاى شيطانى در اشكال مختلف انسانها را مانع مى شود،در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به عنوان الگو مخاطب ساخته،مى گويد:«و هر گاه وسوسه هايى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد،از خدا پناه بخواه كه او شنونده و داناست» (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .

در اين گونه مواقع معمولا خطوراتى از ذهن مى گذرد،و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش توصيه هايى از اين قبيل مى كنند:

«مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد»«خون را با خون بايد شست» و مانند اينها،و با اين وسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخ گويند.

قرآن مى گويد:مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد،و جز در موارد خاص و استثنايى تكيه بر خشونت كنيد.

البته آيۀ فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد:«در برابر همۀ وسوسه هاى شيطانى بايد به خدا پناه برد.»

آيه 37

(آيه 37)-فقط برای خدا سجده کند!از این آیه به بعد فصل تازه ای در این سوره،در زمینهٔ توحید و معاد،و بیان نبوت و عظمت قرآن است،و در حقیقت مصداقی است روشن از«دعوت الی اللّه»در برابر مشرکان که دعوت

ص: 312

به سوى بت مى كردند.

نخست از مسألۀ توحيد شروع كرده،از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى نمايد،مى فرمايد:«و از نشانه هاى او،شب و روز و خورشيد و ماه است» (وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ) .

شب مايۀ آرامش،و روشنايى روز وسيلۀ جنبش و حركت است،و اين دو توأما چرخهاى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند.

خورشيد منبع همۀ بركات مادى در منظومۀ ماست،نور و گرما و حركت و جنبش و نزول بارانها،و روييدن گياهان،همه از پرتو وجود اوست.

ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار،و چراغ پر فروغ و زيباى رهروان بيابانها و گمشدگان صحراهاست،و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند.

ولى به خاطر همين بركات،گروهى در مقابل اين دو كوكب پر فروغ آسمان سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند،آنها در عالم اسباب،متوقف مانده، بى آنكه مسبب الاسباب را ببينند.

لذا قرآن بعد از اين بيان بلا فاصله مى گويد:«براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفرينندۀ آنهاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نماييد» (لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ) (1).

شما چرا به سراغ سر چشمۀ اين بركات نمى رويد؟چرا سر بر آستان او نمى ساييد؟چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند.

آيه 38

(آيه 38)-سپس مى افزايد:اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بتها و معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند،هرگز نگران نباش«و اگر(از عبادت پروردگار)تكبّر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند و(هيچ گاه) خسته نمى شوند» (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ) .د.

ص: 313


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.

اگر گروهى نادان و جاهل و بى خبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مسأله اى نيست اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند،تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد،آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات است در سايۀ عبوديت اوست.

آيه 39

(آيه 39)-بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مسألۀ معاد است باز مى گردد.

مى فرمايد:«و از آيات او اين است كه زمين را خشك(و بى جان)مى بينى،اما هنگامى كه آب(باران)را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد،و نموّ مى كند» (وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ) .

زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا،و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا! سپس از اين مسألۀ روشن توحيدى يعنى مسألۀ«حيات»-كه هنوز اسرارش براى بزرگترين دانشمندان كشف نشده-با يك انتقال سريع و جالب به مسألۀ معاد پرداخته،مى گويد:«همان كس كه آن(زمين مرده)را زنده كرد مردگان را نيز(در قيامت)زنده مى كند»! (إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى) .

آرى«او بر همه چيز تواناست» (إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد،با اين حال چگونه در مسألۀ معاد ترديد مى كنيد؟

آيه 40

(آيه 40)-تحريف گران آيات حق!بعد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين،اكنون سخن از تهديد كسانى است كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند،و به اغفال و گمراه ساختن مردم مى پردازند،مى گويد:«كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود» (إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا) .

ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند،و ممكن است بر اين عمل زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند،اما هرگز

ص: 314

نمى توانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند.

قرآن مجازات همۀ آنها را در ادامۀ اين بحث با يك مقايسۀ روشن بيان كرده، مى گويد:«آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در سايۀ ايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه محشر مى گذارد»؟! (أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

آنها كه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند،بايد در آن روز طعمۀ آتش شوند و آنها كه در سايۀ ايمان محيط امن و امانى براى جامعۀ بشرى آفريدند بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند،مگر در آن روز همۀ اعمال ما تجسم نمى يابد؟ و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى مأيوس شوند او را به حال خود رها مى كنند،مى گويند:هر كارى مى خواهى بكن،در ادامۀ اين آيه آنها را مخاطب ساخته،مى گويد:«هرچه مى خواهيد انجام دهيد»! (اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ) .

اما بدانيد«كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

بديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها،و يا الزام به انجام هر كار نيست،بلكه تهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو نمى رود.

آيه 41

(آيه 41)-اين آيه سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت مى كشاند،و باز به صورت هشدار به كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد:«آنها كه به اين ذكر[ قرآن] هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند»نيز بر ما مخفى نخواهند ماند . (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ)

و بعد براى بيان عظمت قرآن مى افزايد:«و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير...» .

(وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ)

كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند،كتابى است بى نظير،منطقش محكم و گويا،استدلالاتش قوى و نيرومند،تعبيراتش منسجم و عميق،تعليماتش ريشه دار و پر مايه،و احكام و دستوراتش هماهنگ با

ص: 315

نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به توصيف مهم و گويايى در بارۀ عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته،مى گويد:«هيچ گونه باطلى،نه از پيش رو،نه از پشت سر،به سراغ قرآن نمى آيد»! . (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ)

يعنى؛نه تناقضى در مفاهيم آن است.

نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد،و نه اكتشافات علمى آينده با آن مخالفت خواهد داشت.

نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند،و نه در آينده منسوخ مى گردد.

نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد و نه خلافى بعدا كشف مى شود.

نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده،و نه چيزى بر آن افزون مى شود،و به تعبير ديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست.

چرا كه«از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است» .

(تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ)

خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايستۀ هر گونه حمد و ستايش مى باشد.

آيه 43

(آيه 43)-از آنجا كه كفار مكّه شديدترين مبارزه را با آيين اسلام و شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل توحيد و كفر و تكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد،در اين آيه به عنوان تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و آموختن درس استقامت و پايمردى به همۀ مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند،مى فرمايد:«آنچه به ناروا در بارۀ تو مى گويند همان است كه در بارۀ پيامبران قبل از تو نيز گفته شده» . (ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ)

اگر مجنون و ساحرت مى خوانند،به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبتها را دادند،و اگر دروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند،خلاصه نه دعوت تو به سوى آيين توحيد و حق مطلب تازه اى است،و نه تهمت و تكذيب

ص: 316

آنها،محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن.

سپس در پايان آيه مى افزايد:«پروردگار تو هم داراى مغفرت و آمرزش و هم داراى مجازات دردناك است» .

(إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ)

رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند،و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند و تهمت زنند و به مخالفت برخيزند.

آيه 44

(آيه 44)-قرآن هدايت است و درمان:در اين آيه سخن از بهانه جويى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى از بهانه هاى عجيب را مطرح مى كند و آن اين كه آنها مى گفتند:چرا قرآن به زبان عجم نازل نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غير عرب نيز از آن بهره گيرند.

اينجاست كه قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند:چرا آياتش روشن نيست»؟چرا پيچيده است؟و ما از آن سر در نمى آوريم! .

(وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ)

سپس اضافه مى كردند:راستى عجيب است«قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى»؟ .

(أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ)

يا مى گفتند:«كتابى است عجمى براى امّتى عربى»؟ خلاصه آنها بيمار دلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد به آن ايرادى مى كنند،و بهانه اى مى تراشند.

سپس قرآن خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى افزايد:«بگو:اين(كتاب آسمانى) براى كسانى كه ايمان آورده اند(مايۀ)هدايت و درمان است» .

(قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ)

«اما كسانى كه ايمان نمى آورند در گوشهايشان سنگينى است»و آن را درك نمى كنند .

(وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ)

«و گويى نابينا هستند و آن را نمى بينند» .

(وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى)

«آنها(همچون كسانى هستند كه گويى)از راه دور صدا زده مى شوند»! .

(أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ)

ص: 317

و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند!

آيه 45

(آيه 45)-در اين آيه براى تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان نخستين مى فرمايد:از انكار و لجاجت و بهانه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش،اين سابقۀ طولانى دارد«ما به موسى كتاب آسمانى داديم سپس در آن اختلاف شد»بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار در آمدند . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ)

و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل نمى كنيم به خاطر اين است كه مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند،و تا آنجا كه ممكن است اتمام حجت شود،«و اگر فرمانى از ناحيۀ پروردگارت در اين زمينه صادر نشده بود(كه بايد به آنان مهلت داد تا اتمام حجّت شود)در ميان آنها داورى مى شد»و به كيفر مى رسيدند! .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

اين فرمان الهى بر اساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت بوده،و اين سنت در ميان تمام اقوام گذشته جارى شده و در بارۀ قوم تو نيز جارى است.

«ولى آنها هنوز در بارۀ آن شكّى تهمت انگيز دارند»! .

(وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ)

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه يك قانون كلى كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده در ارتباط با اعمال انسانها بيان مى كند،و تكميلى است بر بحث گذشته در زمينۀ بهره گيرى مؤمنان از قرآن،و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سر چشمۀ فيض الهى.

مى فرمايد:«هر كس عمل صالحى انجام دهد سودش براى خود اوست، و هر كسى بدى كند به خويشتن بدى كرده،و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند» .

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)

بنابر اين اگر آنها به اين كتاب و اين آيين بزرگ ايمان نياورند نه به خداوند زيانى مى رسانند،و نه به تو،چرا كه خوبيها و بديها همه به صاحبانش باز مى گردد.

تعبير به«ظلاّم»(بسيار ظلم كننده)در اينجا و در بعضى ديگر از آيات قرآن

ص: 318

ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود،چرا كه از او هرگز چنين انتظارى نيست؛بخصوص اين كه او بندگان فراوانى دارد اگر بر هر كس مختصر ستمى كند مصداق«ظلاّم» خواهد بود.

آغاز جزء 25 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ فصلت

آيه 47

(آيه 47)-اسرار همه چيز نزد اوست:در آيۀ قبل سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشارۀ ضمنى به مسألۀ ثواب و جزاى روز قيامت داشت.

در اينجا اين سؤال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گويى كى خواهد آمد؟! قرآن نخست در پاسخ اين سؤال مى گويد:«علم به قيامت(و لحظۀ وقوع آن) تنها به خدا باز مى گردد» .هيچ پيامبر مرسل و فرشتۀ مقربى نيز از آن آگاه نيست.

(إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ)

سپس مى افزايد:نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خداست،علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن اوست«هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود،و هيچ زنى باردار نمى گردد،و وضع حمل نمى كند مگر به علم او» .

(وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ)

نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او.

سپس مى افزايد:اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند،يا به باد استهزاء مى گيرند،«در آن روز كه(قيامت بر پا مى شود)آنها را ندا مى دهد:كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد!مى گويند:(پروردگارا!)ما عرضه داشتيم كه هيچ

ص: 319

گواهى بر گفته هاى خود نداريم» .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهِيدٍ)

آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود،امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است.

آيه 48

(آيه 48)-و در اين حال مى بينند«همۀ معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شوند» . (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ)

اصلا صحنۀ قيامت آن چنان براى آنها وحشتناك است كه خاطرۀ بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود.

آرى«در آن روز مى دانند كه هيچ گريزگاهى ندارند» .

(وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ)

آيه 49

(آيه 49)-اين انسانهاى كم ظرفيت!به تناسب بحثى كه در آيات گذشته در بارۀ مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود،در اينجا ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده.

نخست مى فرمايد:«انسان هرگز از تقاضاى نيكى(و نعمت)خسته نمى شود» .

(لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ)

هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد،هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد،و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود.

«اما(اگر دنيا به او پشت كند،نعمتهاى او زائل گردد،و)شر و بدى به او رسد بسيار مأيوس و نوميد مى شود» .

(وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ)

منظور از«انسان»در اينجا«انسان تربيت نايافته»اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار،و احساس مسؤوليت در روز جزا روشن نشده.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده،مى فرمايد:

«و هر گاه او را(انسان)رحمتى از سوى خود،بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم،مى گويد:اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است» .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ

ص: 320

رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)

«و هر گاه او را(انسان)رحمتى از سوى خود،بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم،مى گويد:اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است» .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)

اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود به جاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود.

در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين غرور سر انجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد:«من باور ندارم قيامتى در كار باشد» .

(وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً)

و به فرض كه قيامتى در كار باشد«هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است» .خدايى كه در دنيا مرا اين چنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد! ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه:«ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد،و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم» .

(وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى) (فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)

آيه 51

(آيه 51)-در اين آيه سومين حالتى را كه براى اين گونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به وقت نعمت،و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.

مى فرمايد:«و هر گاه به انسان(غافل و بى خبر)نعمت دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبّر از حق دور مى شود» .

(وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ)

«ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمّر(براى برطرف شدن آن)دارد» .

(وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ)

آرى!چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است،به هنگام روى آوردن نعمتها«حريص»و«مغرور»و«فراموشكار»و به هنگام پشت كردن نعمتها«مأيوس»و نوميد و«پرجزع».

ولى در مقابل،مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد،و نه ادبار دنيا ضعيف

ص: 321

و ناتوان و مأيوس.

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده،مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد،چه كسى گمراهتر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد»؟! . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ)

اين همان سخنى است كه ائمۀ دين عليهم السّلام در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى مى خوانيم:امام صادق عليه السّلام به«ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود فرمود:«اگر مطلب اين باشد كه تو مى گويى(و خدا و قيامتى در كار نباشد)كه مسلما چنين نيست،هم ما اهل نجاتيم و هم تو،ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوييم،و حق نيز همين است،ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى».

آيه 53

(آيه 53)-نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك:در اين آيه و آيۀ بعد كه سورۀ فصّلت با آن پايان مى گيرد،به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيۀ اول در بارۀ توحيد(با قرآن) سخن مى گويد و آيۀ دوم در بارۀ معاد.

مى فرمايد:«ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنين در درون جان خود آنها،به آنان،نشان مى دهيم،تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است» .

(سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ)

«آيات آفاقى»همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است،و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش،و موجودات گوناگون اسرار آميزش،كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود.هر يك آيه و نشانه اى است بر حقانيت

ص: 322

ذات پاك او! و«آيات انفسى»همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران،و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد.كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان! و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جملۀ زيبا و پرمعناى ديگرى تكميل كرده،مى افزايد:«آيا كافى نيست كه پروردگارت بر هر چيز شاهد و گواه است» .

(أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ)

چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خويش را بر پيشانى همۀ موجودات نوشته است،بر صفحۀ برگهاى درختان،در لابلاى گلبرگها،در ميان طبقات اسرارآميز مغز،و بر روى پرده هاى ظريف چشم،بر صفحۀ آسمان و بر قلب زمين،و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است.

آيه 54

(آيه 54)-آخرين آيۀ اين سوره،سر چشمۀ اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده،مى گويد:«آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان(و رستاخيز)در شك و ترديدند» . (أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ)

و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند«و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد» .

(أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ)

همۀ اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است،و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد.

در حقيقت جملۀ اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفّار در مورد معاد، از جمله اين كه:چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همۀ انسانها در طول تاريخ بشر است.

قرآن در پاسخ همۀ اين سؤالات مى گويد:خدايى كه به همه چيز احاطه دارد

ص: 323

تمام اين مسائل براى او روشن است،و دليل بر احاطۀ علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همۀ اشياء است،چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بى خبر باشد؟! منظور از«احاطۀ پروردگار»به همه چيز وابستگى همۀ موجودات در ذاتشان به وجود مقدس اوست.

به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش نيست، و بقيۀ موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.

«پايان سورۀ فصّلت»

ص: 324

سورۀ شورى[42]

اشاره

اين سوره 53 آيه دارد و همۀ آن-جز چند آيه كه محل گفتگوست- در«مكّه»نازل شده است

محتواى سوره:

اين سوره بحثهاى مختلفى دارد كه بطور خلاصه چنين است:

بخش اول:كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است.

بخش دوم:اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد،و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند.

بخش سوم:اشاراتى به مسألۀ معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد.

بخش چهارم:يك سلسله مباحث اخلاقى است.

نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيۀ 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود،تا به پيشگاه خدا مى آيد،مى فرمايد:بندۀ من!قرائت سورۀ حم، عسق را تداوم دادى،در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى،اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچ گاه از قرائت آن خسته نمى شدى،ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد،سپس دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى

ص: 325

ويژۀ بهشتى».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

(آيه 1 و 2)-باز در دو آيۀ اول اين سوره با«حروف مقطعه»رو برو مى شويم،حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده،يعنى پنج حرف«حا،ميم-عين،سين،قاف»(حم-عسق).

«حم»در آغاز هفت سورۀ قرآن مجيد است منتها در خصوص سورۀ شورى «عسق»نيز بر آن افزوده شده است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از حروف مقطعه،طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود،مى فرمايد:«اين گونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند» . (كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

سر چشمۀ وحى همه جا يكى است،و آن علم و قدرت پروردگار است، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است.

عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانايى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد،و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد.

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست،و او بلند مرتبه و بزرگ است» . (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ)

مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشند و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«نزديك است آسمانها(به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان)از بالا متلاشى شوند» . (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ).

ص: 326

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:«و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد

پروردگارشان را به جا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند» .

(وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ)

رابطۀ اين جمله با جملۀ قبل چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا به جا مى آورند.و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند،و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است،و احيانا ممكن است براى مؤمنان لغزشهايى پيش آيد،مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند.و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

در پايان اين آيه به دو وصف ديگر از اوصاف پروردگار كه آن هم در زمينۀ غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مسألۀ وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤمنان دارد اشاره كرده،مى فرمايد:«آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

و به اين ترتيب مجموعۀ كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مسألۀ وحى بيان مى كند،و در ضمن اشارۀ لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان.

آيه 6

(آيه 6)-به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مسألۀ شرك شده،در اين آيه به نتيجۀ كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته،مى گويد:«كسانى كه غير خدا را ولىّ خود برگزيدند خداوند حساب همۀ اعمال آنها را نگه مى دارد،و از نياتشان آگاه است» .تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد. (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ)

سپس روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«تو مأمور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).

آيه 7

(آيه 7)-قیامی از«امّ القری»! باز دیگر به ماسٔلهٔ وحی باز می گردد،و اگر در

ص: 327

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت،و رسانيدن پيام خدا به همۀ بندگان است.

است،مى فرمايد:«و اين گونه قرآنى عربى[ فصيح و گويا]را بر تو وحى كرديم تا امّ القرى[ مكّه]و مردم پيرامون آن را انذار كنى» .

(وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها)

«و آنها را از روزى كه همۀ خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى» .

(وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ)

از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند«گروهى در بهشتند،و گروهى در آتش سوزان دوزخ» .روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است.

(فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ)

آيه 8

(آيه 8)-از آنجا كه آيۀ قبل بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود،در اين آيه مى افزايد:«و اگر خدا مى خواست همۀ آنها را امت واحدى قرار مى داد» . (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً)

و به حكم اجبار هدايت مى كرد اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد؟تكامل واقعى آن است كه انسان با ارادۀ خويش، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.

اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده،و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است،اين سنت غير قابل تغيير الهى است.

سپس به مسألۀ مهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند:«ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند،و براى ظالمان ولى و ياورى نيست» .

(وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

آيه 9

(آيه 9)-ولىّ مطلق خداست:از آنجا كه در آيۀ قبل اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولىّ و ياورى جز خداوند نيست،در اينجا براى تأييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند.

ص: 328

نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد:«آيا آنها غير خدا را ولىّ خود قرار

دادند»؟ .

(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ)

با اين كه«ولىّ تنها خداست» .

(فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ)

پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند.

سپس به دليل ديگرى پرداخته،مى گويد:«اوست كه مردگان را حيات مى بخشد» .

(وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى)

و چون معاد و رستاخيز به دست اوست،و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است،بنابر اين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او.

سپس به ذكر دليل سومى پرداخته،مى گويد:«و اوست كه بر هرچيزى تواناست» .

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

اشاره به اين كه شرط اصلى«ولىّ»دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى اوست.

آيه 10

(آيه 10)-و در اين آيه چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد:«و در هر چيز اختلاف كنيد داورى و حكمش با خداست،و تنها اوست كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد . (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ)

آرى!يكى از شؤون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد.

بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند از قول پيامبرش صلّى اللّه عليه و اله مى گويد:«اين است خداوند پروردگار من»با اين اوصاف كماليه .

(ذلِكُمُ اللّهُ رَبِّي)

و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيده ام«بر او توكل كردم و به سوى او(در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها)باز مى گردم» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ).

آيه 11

(آيه 11)-این آیه می تواند دلیل پنجمی بر ولایت مطلقهٔ پروردگار باشد،یا

ص: 329

آسمانها و زمين است» .

(فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد.

سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته،مى گويد:«و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد و جفتهايى از چهارپايان آفريد؛و شما را به اين وسيله [ بوسيلۀ همسران]زياد مى كند» .

(جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ)

وجود همسران از يك سو مايۀ آرامش روح و جان انسان هستند،و از سوى ديگر مايۀ بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او.

در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده،مى فرمايد:«هيچ چيز همانند او نيست» .

(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ)

اين جمله در حقيقت پايۀ اصلى شناخت تمام صفات خداست كه بدون توجه به آن به هيچ يك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد،زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق«معرفة اللّه»قرار دارد همان پرتگاه«تشبيه» است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند اين امر سبب مى شود كه به درّۀ شرك سقوط كنند.

به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هرچه غير اوست،محدود و متناهى است از هر نظر،از نظر عمر،قدرت،علم،حيات، اراده،فعل،و خلاصه همه چيز،و اين همان خط«تنزيه»و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است.

و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد:«و او شنوا و بيناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

آرى!او هم خالق است،و هم مدبر،هم شنواست و هم بينا،و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد.

ص: 330

پروردگار است كه هر كدام مسألۀ ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشان مى دهد.

نخست مى فرمايد:«كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست» .

(لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بنابر اين هر كس هر چه دارد از اوست،و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد، نه تنها«كليدها»بلكه«خزائن»آسمانها و زمين نيز از آن اوست.

در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل،مى افزايد:

«روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و(براى هر كس بخواهد)تنگ و محدود مى سازد» .

(يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

از آنجا كه خزائن عالم در دست اوست تمام رزق و روزيها نيز در قبضۀ قدرت او قرار دارد،و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سر چشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند.

و از آنجا كه بهره مند ساختن همۀ موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد،در آخرين توصيف اضافه مى كند:«او به همه چيز داناست» .

(إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

و به اين ترتيب در چهار آيۀ فوق يازده وصف ديگر از اوصاف كماليۀ پروردگار(اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل)بيان شده است.

آيه 13

(آيه 13)-آيين تو عصارۀ آيين همۀ انبياست! از آنجا كه بسيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است،در اينجا اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست.

مى فرمايد:«خداوند آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح(نخستين پيامبر اولوا العزم)توصيه كرده بود» .

(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً)

«همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم،و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم» .

(وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى)

و به اين ترتيب آنچه در شرايع همۀ انبيا بوده در شريعت توست و«آنچه

ص: 331

خوبان همه دارند تو تنها دارى»!

لذا در دنبالۀ آيه به عنوان يك دستور كلى به همۀ اين پيامبران بزرگ مى افزايد:به همۀ آنها توصيه كرديم كه:«دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد» .

(أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ)

و به دنبال آن مى افزايد:هر چند«بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد!» .

(كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ)

آنها بر اثر جهل و تعصب ساليان دراز آن چنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايۀ وحشت آنهاست.

ولى با اين حال همان گونه كه گزينش پيامبران به دست خداست،هدايت مردم نيز به دست اوست«خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند،و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند» .

(اللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ)

در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده(نوح و ابراهيم و موسى، عيسى و محمد صلّى اللّه عليه و اله)چرا كه پيامبران اولوا العزم يعنى صاحبان دين و آيين جديد تنها اين پنج تن هستند،و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولوا العزم عدم تفرقه در دين است و مطمئنا همۀ آنها روى اين مسأله تبليغ كردند،اين سؤال پيش مى آيد پس سر چشمۀ اين همه اختلافات مذهبى از كجاست؟ اين آيه به پاسخ اين سؤال پرداخته،سر چشمۀ اصلى اختلافات دينى را چنين بيان مى كند:«آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آنكه(اتمام حجت بر آنها شد،و)علم و آگاهى كافى به آنها رسيد،و اين تفرقه جويى به خاطر حب دنيا و رياست و ظلم و حسد و عداوت بود» . (وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

ص: 332

به اين ترتيب سر چشمۀ اختلافهاى مذهبى جهل و بى خبرى نبود،بلكه بغى

و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود.

«دانشمندان دنيا طلب»و«عوامهاى متعصب و كينه توز»دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند.

اين آيه پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده،و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار آورده است.

سپس قرآن مى افزايد:«اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد» طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

آرى!دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است،و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست،اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان بوده و دگرگونى در آن راه ندارد،اين طبيعت زندگى دنياست،ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است.

و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كار آمدند،گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند،مى فرمايد:«كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك و ترديدند،شكى توأم با بدبينى و سوء ظن»! .

(وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ)

آيه 15

(آيه 15)-آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن!از آنجا كه در آيات قبل مسألۀ تفرقۀ امتها بر اثر بغى و ظلم و انحراف مطرح شده،در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آيين انبيا بكوشد،و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.

مى فرمايد:«پس به همين خاطر تو نيز(انسانها را به سوى اين آيين واحد الهى)دعوت كن» .

(فَلِذلِكَ فَادْعُ)

سپس دستور به استقامت در اين راه داده،مى گويد:«و آن چنان كه مأمور

ص: 333

شده اى استقامت نما» .

(وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ)

و از آنجا كه هوى و هوسهاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است،در سومين دستور مى افزايد:«و از هوى و هوسهاى آنها پيروى مكن» .

(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ)

چرا كه هر گروهى تو را به تمايلات و منافع شخصى خود دعوت مى كنند، همان دعوتى كه سر انجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است.

و چون هر دعوتى نقطۀ شروعى دارد،نقطۀ شروع آن را خود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله قرار مى دهد،و در چهارمين دستور مى فرمايد:«بگو:من ايمان آورده ام به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده است» .

(وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ)

من در ميان كتب آسمانى فرق نمى نهم،همه را به رسميت مى شناسم،و از آنجا كه براى ايجاد وحدت رعايت«اصل عدالت»ضرورت دارد،در پنجمين دستور آن را مطرح كرده،مى فرمايد؛بگو:«من مأمورم كه در ميان همۀ شما عدالت كنم» .

(وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ)

چه در قضاوت و داوريها،چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر.

به دنبال اين پنج دستور،به جهات مشترك همۀ اقوام كه آن هم در پنج قسمت خلاصه شده،اشاره كرده،مى فرمايد:«خدا پروردگار ما و شماست» .

(اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ)

«نتيجۀ اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن شما» .

(لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ)

«خصومت شخصى در ميان ما نيست» .

(لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ)

از اين گذشته سر انجام،همۀ ما در يك جا جمع مى شويم و«خداوند ما و شما را در يكجا(قيامت)جمع مى كند» .

(اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا)

و قاضى همۀ ما در آن روز يكى است آرى«بازگشت(همه)به سوى اوست» .

(وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

به اين ترتيب هم خداى ما يكى است،و هم سر انجام ما يك جاست و هم

ص: 334

قاضى دادگاه و مرجع امورمان و از اين گذشته همه در برابر اعمالمان مسؤوليم،

و هيچ يك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم.

آيه 16

(آيه 16)-از آنجا كه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مأمور بود ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى عدالت را در ميان همۀ مردم اجرا كند و هرگونه خصومت و محاجه با آنها را ترك كند،در اينجا براى تكميل اين سخن و اين كه حقانيت پيامبر اسلام نياز به دليل ندارد،مى فرمايد:«آنها كه در بارۀ خداوند يكتا به محاجّه بر مى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است» . (وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ)

«و خشم و غضب پروردگار بر آنهاست» .چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند.

(وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ)

«و عذاب شديد الهى نيز(در قيامت)از آن آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ)

چرا كه لجاجت و عناد ثمره اى جز اين ندارد.

منظور از جملۀ«من بعد ما استجيب له»(بعد از آن كه دعوت او اجابت شد)پذيرش توده هاى مردم پاك دل و بى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى و مشاهدۀ محتواى وحى و معجزات گوناگون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله سر تسليم در برابر او فرود آوردند.

آيه 17

(آيه 17)-شتاب نكنيد،قيامت مى آيد!در اين آيه به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار-كه در عين حال متضمن اثبات نبوت است-در مقابل احتجاج كنندگان بى منطق پرداخته،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را» . (اللّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ)

«حق»كلمۀ جامعى است كه معارف و عقائد حقّه،و همچنين اخبار صحيح و برنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را و آنچه از اين قبيل است شامل مى شود.

ص: 335

همچنين«ميزان»در معنى كنائى به هرگونه معيار سنجش،و قانون صحيح

الهى،و حتى شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و امامان راستين عليهم السّلام كه وجودشان معيار تشخيص حق از باطل است اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است از اين معنى.

به اين ترتيب خداوند كتابى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نازل كرده است كه هم حق است،و هم ميزان ارزيابى ارزشها.

و از آنجا كه نتيجۀ همۀ اين مسائل،مخصوصا بروز و ظهور كامل حق و عدالت و ميزان در قيامت است در پايان آيه مى گويد:«تو چه مى دانى شايد ساعت(قيام رستاخيز)نزديك باشد»؟! .

(وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِيبٌ)

همان قيامتى كه وقتى بر پا شود همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند، و در برابر ميزان سنجشى كه حتى به اندازۀ سنگينى يك دانۀ خردل و كوچكتر از آن را دقيقا مى سنجند قرار مى گيرد.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به موضع گيرى كفار و مؤمنان در برابر آن پرداخته، مى گويد:«آنها كه به قيامت ايمان ندارند در بارۀ آن شتاب مى كنند»و مى گويند:اين قيامت كى خواهد آمد؟! . (يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها)

آنها هرگز به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب،اين سخن را نمى گويند،بلكه از روى استهزاء و مسخره و انكار چنين تقاضايى دارند.

«ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و مى دانند آن حق است و خواهد آمد» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ)

و از اينجا روشن مى شود كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى مخصوصا با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود چه تأثير تربيتى عميقى در مؤمنان دارد.

و در پايان آيه به عنوان يك اعلام عمومى،مى فرمايد:«آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند(و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجّه مى پردازند)در

ص: 336

گمراهى عميقى هستند» .

(أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

چرا كه نظام اين جهان خود دليلى است بر اين كه مقدمه اى است براى جهان ديگر،كه بدون آن،آفرينش اين جهان،لغو و بى معنى است،نه با حكمت خداوند سازگار است و نه با عدالت او.

آيه 19

(آيه 19)-از آنجا كه در آيات قبل بحثى از عذاب شديد خداوند به ميان آمد،و نيز تقاضايى از ناحيۀ منكران معاد مطرح شده بود كه چرا قيامت زودتر بر پا نمى شود؟اين آيه براى آميختن آن«قهر»با«لطف»و براى پاسخگويى به شتاب كردن بى معنى منكران معاد مى فرمايد:«خداوند نسبت به بندگانش لطف(و آگاهى) دارد» . (اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ)

اگر در مجازات جاهلان مغرور تعجيل نمى كند آن هم از لطف اوست.

سپس يكى از مظاهر بزرگ لطف عميمش را-كه روزى گستردۀ اوست- مطرح كرده،مى گويد:«هركس را بخواهد روزى مى دهد» .

(يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ)

منظور اين نيست كه گروهى از روزى او محرومند،بلكه منظور توسعۀ روزى است در بارۀ هر كس بخواهد.

در آيۀ 27 از همين سوره نيز مى خوانيم:گستردگى و محدوديت روزى او روى حساب معينى است،چرا كه«اگر خداوند روزى را براى همه گسترده سازد در زمين طغيان خواهند كرد».

روشن است كه«روزى»در اينجا هم ارزاق معنوى را شامل مى شود و هم مادى را،هم جسمانى و هم روحانى.

و در پايان آيه مى افزايد:«او قوى و شكست ناپذير است» .

(وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)

اگر وعدۀ روزى و لطف به بندگان مى دهد قادر بر انجام اين امر مى باشد و به همين دليل هرگز در وعده هاى او تخلف نيست.

آيه 20

(آيه 20)-مزرعهٔ دنیا و آخرت!در این آیه با یک تشبیه زیبا،مردم جهان را در برابر روزیهای پروردگار و چگونگی استفتده از آن،به کشاورزانی تشبیه می کند که گروهی برای آخرت کشت می کنند،و گروهی برای دنیا،و نتیجهٔ هز یک از این دو

ص: 337

مى فرمايد:«كسى كه زراعت آخرت را طالب باشد به او بركت مى دهيم و بر محصولش مى افزاييم» .

(مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ)

«و آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند(و تلاش و كوششان براى بهره گيرى از اين متاع زود گذر و فانى باشد)تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آنها مى دهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت» .

(وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ)

به اين ترتيب نه دنيا پرستان به آنچه مى خواهند مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مى شوند،اما با اين تفاوت كه گروه اول با دست خالى به سراى آخرت مى روند و گروه دوم با دستهاى پر! تشبيه جالب و كنايۀ زيبايى است:انسانها همگى زارعند و اين جهان مزرعۀ ماست اعمال ما بذرهاى آن و امكانات الهى بارانى است كه بر آن مى بارد اما اين بذرها بسيار متفاوت است.بعضى محصولش نامحدود،جاودانى و درختانش هميشه خرّم و سرسبز و پر ميوه،اما بعضى ديگر محصولاتش بسيار كم،عمرش كوتاه و زود گذر و ميوه هايى تلخ و ناگوار دارد.

آيه 21

(آيه 21)-از آنجا كه در آيه 13 همين سوره سخن از تشريع دين از ناحيۀ پروردگار به وسيلۀ پيامبران اولوا العزم بود در ادامۀ آن در اين آيه براى نفى تشريع ديگران،و اين كه هيچ قانونى در برابر قانون الهى رسميت ندارد،و اصولا حق قانونگذارى مخصوص خداست مى فرمايد:«آيا آنها معبودانى دارند كه دين و آيينى بى اذن خداوند براى آنان تشريع كرده اند» . (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ)

به دنبال آن با لحنى تهديد آميز به تشريع كنندگان باطل هشدار داده مى گويد:

«هر گاه فرمان حتمى خداوند دائر به مهلت دادن به اين گونه اشخاص نبود در ميان آنها داورى مى شد»دستور عذابشان صادر مى گشت و مجالى به آنها نمى داد .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ).

ص: 338

در عين حال آنها نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه«براى ظالمان عذاب

دردناكى است» .

(وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 22

(آيه 22)-سپس به توضيح كوتاهى در بارۀ«عذاب ظالمين»و توضيح بيشترى در بارۀ«پاداش مؤمنان»در مقابل آنها،پرداخته،مى گويد:در آن روز «ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند سخت بيمناكند،اما(چه فايده كه)مجازات اعمالشان آنها را فرو مى گيرد» . (تَرَى الظّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ)

«و اما كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در بهترين و سرسبزترين باغهاى بهشت جاى دارند» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ)

اما فضل الهى در بارۀ مؤمنان صالح العمل به همين جا ختم نمى شود،آنها چنان مشغول الطاف او هستند كه«هر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها فراهم است» .

(لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ)

و به اين ترتيب هيچ موازنه اى بين«عمل»و«پاداش آنها»وجود ندارد،بلكه پاداششان از هر نظر نامحدود است.

و از آن جالبتر تعبير«عند ربّهم»(نزد پروردگارشان)مى باشد كه بيانگر لطف بى حساب خداوند در بارۀ آنهاست،چه موهبتى از اين بالاتر كه به مقام قرب خدا راه يابند؟ بى جهت نيست كه در پايان آيه مى گويد:«اين است فضل بزرگ» .

(ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)

آيه 23

(آيه 23)-

شأن نزول:

در تفسير مجمع البيان شأن نزولى براى آيات 23 تا 26 اين سوره از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده است كه حاصلش چنين است:

«هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد،انصار گفتند ما خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله مى رسيم و عرض مى كنيم:اگر مشكلات مالى پيدا شد اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط در اختيار تو قرار دارد.

ص: 339

هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيۀ نازل شد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بر آنها تلاوت كرد،آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند،اما منافقان گفتند:اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته،و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ذليل كند،آيۀ بعد نازل شد ،و به آنها پاسخ گفت، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد،گروهى پشيمان شدند و گريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيۀ سوم نازل گرديد: .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً

إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) (وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ)

هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيۀ نازل شد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بر آنها تلاوت كرد،آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند،اما منافقان گفتند:اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته،و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ذليل كند،آيۀ بعد نازل شد ،و به آنها پاسخ گفت، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد،گروهى پشيمان شدند و گريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيۀ سوم نازل گرديد: .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) (وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ)

پيامبر به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد كه توبۀ خالصانۀ آنان مقبول درگاه خداست.

تفسير:

مودت اهل بيت عليهم السّلام پاداش رسالت است:به دنبال آيۀ قبل كه پاداش مؤمنان را بيان مى كرد در اين آيه،براى بيان عظمت اين پاداش بزرگ مى افزايد:«اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد» .

(ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

بشارت مى دهد تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزۀ با هواى نفس و جهاد در برابر دشمنان بر آنها سخت نيايد.

و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت از سوى پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و اله گاه اين توهّم را ايجاد مى كرد كه او چه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد:«بگو:من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم[ اهل بيتم]» .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)

دوستى ذوى القربى بازگشت به مسألۀ ولايت و قبول رهبرى ائمۀ معصومين عليهم السّلام از دودمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى كند كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و ادامۀ مسألۀ ولايت الهيه است و پر واضح است كه قبول اين ولايت

ص: 340

و رهبرى همانند نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سبب سعادت خود انسانهاست و نتيجه اش به

خود آنها بازگشت مى كند.

«احمد بن حنبل»در«فضائل الصحابه»با سند خود از سعيد بن جبير از عامر چنين نقل مى كند:«هنگامى كه آيۀ نازل شد اصحاب عرض كردند:اى رسول خدا!خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است كيانند؟ فرمود:«على و فاطمه و دو فرزند آن دو،و اين سخن را سه بار تكرار فرمود»!

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»

آيه 24

(آيه 24)-اين آيه ادامۀ آيۀ قبل در زمينۀ رسالت و اجر رسالت،و مودت ذى القربى و اهل بيت است.

مى فرمايد:آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند«آيا مى گويند:او بر خدا دروغ بسته»و اينها زائيدۀ فكر خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد؟ .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

«در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و»اگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد .

(فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ)

اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند و معجزات و آيات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود،و مورد حمايت و نصرت الهى قرار گيرد،اما او بر خدا دروغ بندد حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد،و رسوايش سازد.

سپس براى تأكيد اين مطلب مى افزايد:«و خداوند باطل را محو مى كند، و حق را به فرمانش محقق و پا برجا مى سازد» .

(وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ)

اين وظيفۀ خداوند است كه براساس حكمتش حق را آشكار و باطل را رسوا سازد،با اين حال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد؟ و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زند اشتباه بزرگى است«چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است» .

(إِنَّهُ

ص: 341

عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)

آيه 25

(آيه 25)-و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان باز مى گذارد كرارا در آيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مسألۀ گشوده بودن درهاى توبه اشاره كرده در اينجا نيز پس از گفتار سابق مى افزايد:

«و او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود،و گناهان را مى بخشد» .

(وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ)

اما اگر تظاهر به توبه كنيد،ولى در خفا كارى ديگر انجام دهيد،تصور نكنيد كه از ديدۀ تيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند،نه«او آنچه را انجام مى دهيد مى داند» .

(وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه پاداش بزرگ مؤمنان و عذاب دردناك كافران را در جمله هايى كوتاه بيان كرده،مى فرمايد:خداوند«درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند» . (وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

«بلكه از فضل خود بر ايشان مى افزايد»و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد .و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند در بارۀ مؤمنان است.

(وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

«اما براى كافران عذاب شديدى است» .

(وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ)

جمعى از مفسران معتقدند كه اين چهار آيه(آيۀ 23 تا 26)-در مدينه نازل شده است،و شأن نزولى كه در آغاز تفسير اين آيات نقل كرديم گواه بر اين معنى است،رواياتى كه اهل بيت عليهم السّلام را به على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و دو فرزند آنها امام حسن و امام حسين عليهما السّلام تفسير مى كند نيز مناسب همين معنى است،زيرا مى دانيم ازدواج على عليه السّلام و بانوى اسلام در مدينه انجام گرفت،و تولد امام حسن و امام حسين عليهما السّلام در سالهاى سوم و چهارم هجرى-طبق نقل معروف-بوده است.

(آيه 27-

شأن نزول:

از«خباب بن ارت»صحابى معروف نقل شده كه اين آيه در بارۀ ما نازل شد،و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف

ص: 342

«بنى قريظه»و«بنى نضير»و«بنى قينقاع»از يهود نظر افكنديم،و آرزو داشتيم كه اى

كاش ما هم چنين اموالى داشتيم،آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد.

تفسير:

مرفّهين طغيانگر!پيوند اين آيه با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آيۀ قبل آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى كند، و به دنبال آن اين سؤال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند،و هر چه درخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟ مى فرمايد:«هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند» .

(وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ)

«و لذا به مقدارى كه مى خواهد(و مصلحت مى بيند)روزى را نازل مى كند» .

(وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ)

و به اين ترتيب مسألۀ تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار در بارۀ بندگان دارد«چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» .او پيمانه و ظرفيت وجودى هركس را مى داند و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد نه چندان مى دهد كه طغيان كنند و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.

(إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ)

آيه 28

(آيه 28)-درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد،لذا در اين آيه مى افزايد:«و او كسى است كه باران نافع را بعد از آن كه مردم مأيوس شدند نازل مى كند و دامنۀ رحمت خويش را مى گستراند» . (وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ)

و بايد هم چنين باشد«چرا كه او ولىّ و سرپرستى است شايستۀ ستايش» .

(وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ)

اين آيه در عين اين كه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد،چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق

ص: 343

و حساب شده اى دارد.

آيه 29

(آيه 29)-و باز به همين مناسبت در اين آيه از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخن به ميان آورده،مى گويد:«و از آيات و نشانه هاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است» . (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست» .

(وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ)

منظور از«جمع كردن تمام جنبندگان»در اين آيه را بسيارى از مفسران به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از«جمع»نقطۀ مقابل«بث»(پراكندن)باشد،به اين معنى كه«بث»اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را«جمع»كرده و نابود يا منقرض مى سازد.

همان گونه كه در طول تاريخ تا كنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده،و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند،هم گسترش آنها به دست خداست و هم جمع آنها.

آيه 30

(آيه 30)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجاست؟ آيۀ شريفه به اين سؤال پاسخ مى گويد:«هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد» . (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ)

تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه«بسيارى را نيز عفو مى كند» .

(وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ)

به اين ترتيب يكى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى مجازات الهى و كفارۀ گناهان است.

ص: 344

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«بلاها براى ظالم

تأديب است،و براى مؤمنان امتحان،و براى پيامبران درجه،و براى اولياء كرامت و مقام است».

آيه 31

(آيه 31)-به هر حال ممكن است افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجتناب ناپذير الهى بگريزند،لذا آيۀ شريفه مى فرمايد:«شما هرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خداوند در زمين فرار كنيد»در آسمانها نيز جايى براى شما نيست . (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ)

چگونه شما مى توانيد از حيطۀ قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستى عرصۀ حكومت بلا منازع پروردگار است.

و اگر تصور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد«غير از خداوند هيچ ولى و ياورى براى شما نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

در حقيقت اين آيه ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيۀ قبل عدالت و رحمت پروردگار را.

آيه 32

(آيه 32)-وزش بادهاى منظم و حركت كشتيها از آيات اوست بار ديگر به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته،و بحثى را كه در اين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد.

در اينجا به سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيار سر و كار دارند،مخصوصا ساحل نشينان و مسافران درياها،مى گويد:«از آيات و نشانه هاى خداوند كشتيهايى است همچون كوهها كه بر صفحۀ درياها به حركت در مى آيد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ)

آيه 33

(آيه 33)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند»! . (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ)

و در پايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند:«در اين نشانه هايى است براى هركس كه داراى مقام صبر و شكر است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ).

ص: 345

آرى!در اين حركت بادها،و جريان كشتيها،و آفرينش درياها،و نظام

و هماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك اوست.

تكيه بر دو وصف«صبّار»و«شكور»مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است،چرا كه مؤمن در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است.

لذا در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«ايمان دو نيمه است،نيمى از آن صبر،و نيمى از آن شكر است».

آيه 34

(آيه 34)-باز در اين آيه براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد:«يا(اگر بخواهد)اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد» . (أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا)

ولى با اين حال لطف خداوند شامل حال انسان است«و بسيارى را مى بخشد» .

(وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ)

كه اگر نبخشد هيچ كس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود.

آيه 35

(آيه 35)-«تا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند(و به مخالفت و انكار بر مى خيزند)بدانند هيچ پناهگاهى(جز ذات پاك خداوند)ندارند» . (وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ)

چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته،و از روى عداوت و لجاج به ستيزه جويى ادامه مى دهند،آنها از عفو و رحمتش ممنوعند.

آيه 36

(آيه 36)-در اين آيه روى سخن را به همگان كرده،مى گويد:«پس آنچه به شما عطا شده متاع زود گذر زندگى دنياى فانى است» . (فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا)

مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد،و تصور كنيد هميشه در اختيار شما است،برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود،شعله اى است در برابر باد و حبابى است بر سطح آب،و غبارى است در مسير طوفان.

ص: 346

«ولى پاداشها و مواهبى كه نزد خداست بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه

ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند» .

(وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

اگر بتوانيد اين متاع زود گذر را با آن سرمايۀ جاودان مبادله كنيد تجارتى پرسود نصيب شما شده،و موفقيتى است بى نظير! لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد،بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است»؟!

آيه 37

(آيه 37)-بعد از وصف ايمان و توكل در بارۀ مؤمنان به هفت قسمت از برنامه هاى عملى آنها اشاره مى كند،برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعۀ سالم با حكومت صالح و قدرتمند است.

نخستين وصف را از پاك سازى شروع مى كند،مى فرمايد:پاداش الهى و آنچه نزد خداست«براى كسانى(بهتر و پايدارتر است)كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند» .

(وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ)

در روايات اهل بيت عليهم السّلام«كبائر»به اين صورت تفسير شده:«گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرّر داشته است».

به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است.

در توصيف دوم كه آن نيز جنبۀ پاكسازى دارد در بارۀ تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانى ترين حال انسان است سخن مى گويد،مى فرمايد:

«و هنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند» .

(وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ)

نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود،و دست به اعمال زشت و جنايات نمى زنند،بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه ها شستشو مى دهند و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمى شود.

ص: 347

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه به هنگام شوق و علاقه،و به

هنگام ترس و وحشت،و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند».

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده،و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفته اند» . (وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ)

«و نماز را بر پا داشته اند» .

(وَ أَقامُوا الصَّلاةَ)

«و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد» .

(وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ)

«و از آنچه به آنها روزى داده ايم،در راه خداوند انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

در آيۀ قبل سخن از پاك سازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود،اما در اين آيه سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان اوست.

آيه 39

(آيه 39)-در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد:«و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظالم نمى شوند و از ديگران يارى مى طلبند» . (وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ)

هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد برآوردن است،و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند.

اين برنامۀ مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نمى نشينند،و در برابر آنها به پا مى خيزند،و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران به يارى آنها مى شتابند.

آيه 40

(آيه 40)-ولی از آنجا که یاری کردن یکدیگر نباید از مسیر عدالت خارج شود،و به انتقامجویی،و کینه توزی،و تجاوز از حد منتهی گردد،در این آیه فوراً آن را مشروط ساخته،می افزاید:توجه داشته باشید،«کیفر بدی،مجازاتی همانند آن

ص: 348

البته كار ظالم بايد«سيّئه»و بدى ناميده شود،اما كيفر او مسلما«سيّئه» نيست،و اگر در آيه از آن تعبير به«سيّئه»شده،به خاطر اين است كه مجازات،آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است،هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مى شود.

ولى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه در جملۀ بعد آمده،گويى مى فرمايد:مجازات هر چه باشد يك نوع آزار است،و اگر طرف پشيمان شده باشد شايستۀ عفو است.

در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه«هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او برخداست» .

(فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد» .

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ)

عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد،عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد،و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست،اين عفو سازنده است.

و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده،مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده،و عفو از موضع ضعف است،اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.

آيه 41

(آيه 41)-يارى طلبيدن عيب نيست،ظلم كردن عيب است باز براى تأكيد آيات گذشته،در زمينۀ انتصار،و مجازات ظالم،و عفو و گذشت در موارد مناسب مى فرمايد:«و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبد ايرادى بر او نيست» .چرا كه انتصار و استمداد،حق مسلّم هر مظلومى است،و يارى مظلومان وظيفۀ هر انسان آزاده و بيدارى است. (وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ).

آيه 42

(آيه 42)-«تنها ایراد و مجازات بر کسانی است که به مردم ستم می کنند،و در رمین بناحق ظلم روا می دارند»(اِنَّما السَّبیلُ عَلَی الَّذینَ یَظلِمُونَ النّاسَ

ص: 349

آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا،«در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 43

(آيه 43)-در اين آيه باز به سراغ مسألۀ صبر و شكيبايى و عفو مى رود تا بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد كند كه حق انتقام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم در برابر ظالم هرگز مانع از مسألۀ گذشت و عفو و بخشش نيست،مى فرمايد:«اما كسانى كه شكيبايى كنند،و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پر ارزش است» . (وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)

تعبير به«عزم الامور»ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهايى است كه خداوند به آن فرمان داده و هرگز نسخ نمى شود و يا از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد.

آيه 44

(آيه 44)-آيا راه بازگشتى وجود دارد؟در آيات گذشته سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود در اينجا به سر انجام كار اين گروه و گوشه هايى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند.

نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند، مى فرمايد:«كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ)

نه هدايت جنبۀ اجبارى دارد،نه ضلالت،بلكه نتيجۀ مستقيم اعمال انسانهاست،گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد،و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد.

به هر حال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است.

سپس مى افزايد:«ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند(سخت پشيمان مى شوند،و)مى گويند:آيا راهى به سوى بازگشت(و جبران اين بدبختيها)وجود دارد»؟! .ولى اين تقاضا با پاسخ منفى رو برو خواهد شد.

(وَ تَرَى الظّالِمِينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ).

ص: 350

آيه 45

(آيه 45)-این آیه سومین مجازات این گروه را چنین بیان می کند:«در آن روز آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند،در حالى كه از شدت خوارى خاشعند، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند» .

(وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ)

اين ترسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند،ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشۀ چشم! آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است،چنانكه در پايان آيه آمده است:«و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند:زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانوادۀ خود را در روز قيامت از دست داده،و زيان كرده اند» .

(وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد،و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را،و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود.

سپس مى افزايند:اى اهل محشر!همه«بدانيد كه ظالمان(آن روز)در عذاب دائمند» .

(أَلا إِنَّ الظّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ)

توجه به اين نكته لازم است كه«عذاب جاويدان»براى اين ظالمان قرينه بر اين است كه منظور از آن كافران است.

آيه 46

(آيه 46)-اين آيه نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد:«آنها جز خدا اوليا و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند»و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند . (وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ)

آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اوليا بريده اند،لذا در آنجا يار و ياورى ندارند،قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد،و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

ص: 351

و براى تأكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد:«هر كس را خداوند گمراه سازد

راه نجاتى براى او نيست» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ)

آيه 47

(آيه 47)-از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده،در اينجا روى سخن را به همۀ مردم كرده، به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.

مى فرمايد:«دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست» .

(اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ)

و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايۀ لطف او،و مدافعى جز رحمت او وجود دارد اشتباه است،چرا كه«در آن روز براى شما نه ملجأ و پناهى است(كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد)و نه يار و ياورى»كه از شما دفاع كند .

(ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ)

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد:با اين همه«اگر روى گردان شوند(غمگين مباش)ما تو را حافظ آنان(و مأمور اجبارشان)قرار نداده ايم» . (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً)

«وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت است»خواه پذيرا شوند يا نشوند .

(إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ)

تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ،و بر آنها اتمام حجت كنى، دلهاى آماده آن را مى پذيرد هر چند گروه زيادى بى خبر اعراض كنند،تو مسؤوليتى در اين زمينه ندارى.

سپس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده،مى گويد:

«و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود» .

(وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها).

ص: 352

«و هنگامى كه بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد(به كفران

مى پردازند)چرا كه انسان بسيار كفران كننده است» .

(وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ)

نه نعمتهاى الهى از طريق انگيزۀ شكر منعم او را بيدار و به شكرگزارى و معرفت و اطاعت او وا مى دارد،نه مجازاتهايى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند،و نه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در او اثر مى گذارد.

آيه 49

(آيه 49)-فرزندان همه هداياى او هستند:در اين آيه براى نشان دادن اين واقعيت كه هرگونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خداست،و كسى از خود چيزى ندارد،به يك مسألۀ كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده،مى فرمايد:

«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست هر چه را بخواهد مى آفريند» .

(لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ)

نمونۀ روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد،و هر چه هست از ناحيۀ اوست اين كه:«به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر» .

(يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ)

آيه 50

(آيه 50)-«يا(اگر بخواهد)پسر و دختر-هردو-به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد» . (أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً)

و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند:آنهايى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند،و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى،و آنها كه هر دو را دارند،و گروهى كه فاقد هرگونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.

تعبير به«يهب»(مى بخشد)دليل روشنى است كه هم دختران هديۀ الهى هستند و هم پسران،و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست،هر دو«هبۀ»او مى باشند.

به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند

ص: 353

حاكم مطلق است،و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين

است،لذا در پايان آيه مى افزايد:«او دانا و قادر است» .

(إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)

آيه 51

(آيه 51)-

شأن نزول:

جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و عرض كردند:

چرا تو با خداوند سخن نمى گويى؟و به او نگاه نمى كنى؟اگر پيامبرى همان گونه كه موسى(ع)با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن،ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه همين كار را انجام دهى،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:موسى هرگز خدا را نديد،اينجا بود كه آيه نازل شد و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد.

تفسير:

طرق ارتباط پيامبران با خداوند-همان گونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيۀ خاصى روى مسألۀ وحى و نبوت شده است،سوره با مسألۀ وحى آغاز شد،و با مسألۀ وحى پايان مى يابد.

و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اينجا از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مسألۀ وحى و ارتباط انبياء با خداست سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«شايستۀ هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او رو برو گردد،چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است)مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او» .

(وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً)

«يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب» .

(أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)

«و يا از طريق فرستادن رسولى»كه پيام الهى را به او ابلاغ كند .

(أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً)

«در اين هنگام(فرستادۀ الهى)به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد(به پيامبرش)وحى مى كند» .

(فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ)

آرى!راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست«چرا كه او بلند مقام و حكيم است» .و بالاتر از آن است كه ديده شود يا با زبان سخن گويد،و تمام افعالش حكيمانه است.

(إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ)

ص: 354

اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى

ممكن است توهّم كنند مسألۀ وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند.

آيه 52

(آيه 52)-قرآن روحى است از جانب خدا:به دنبال بحث كلى و عمومى كه در بارۀ وحى در آيۀ قبل آمد در اينجا از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله سخن گفته،مى فرمايد:«همان گونه(كه بر پيامبران پيشين،از طرق مختلف وحى فرستاديم)بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم» . (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا)

منظور از«روح»در اينجا قرآن مجيد است كه مايۀ حيات دلها و زندگى جانهاست.

در دنبالۀ آيه مى افزايد:«تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى،ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم» .

(ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا)

اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد،و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى.

در پايان آيه مى افزايد:«بطور مسلّم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى» .

(وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

نه تنها قرآن نورى براى توست كه نورى براى همگان است،و وسيلۀ هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم،اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همۀ تشنه كامان.

آيه 53

(آيه 53)-سپس به عنوان تفسیری بر«صراط مستقیم»می افزاید:«راه خداوندی که تمام آنچه در زمین است از آن اوست»(صِراطِ اللّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَرضِ). چه راهی صافتر از راهی است که به خالق عالم هستی می رسد؟

ص: 355

حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود،مى فرمايد:«آگاه باشيد كه همۀ كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد» .

(أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ)

اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران،و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همۀ آنها به سوى خداست.

و نيز دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد،چرا كه بازگشت همۀ اشياء و تدبير آنها به سوى اوست.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله قبل از نبوّت چه آئينى داشت؟

بايد بگوييم پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شخصا برنامۀ خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده،و در حقيقت آيين مخصوص خودش بود،تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده،كه مى گويد:«خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير بازگرفته شد بزرگترين فرشته اى را قرين وى ساخت،تا شب و روز او را به راههاى مكارم،و طرق اخلاق نيك سوق دهد».

مأموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامۀ اختصاصى است.

«پايان سورۀ شورى»

ص: 356

سورۀ زخرف[43]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 89 آيه است

محتواى سوره:

مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

بخش اول:از اهميت قرآن مجيد و نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله سخن مى گويد.

بخش دوم:قسمتى از دلائل توحيد را در«آفاق»و نعمتهاى گوناگون خداوند را بر انسانها بر مى شمرد.

بخش سوم:همين حقيقت را از طريق مبارزه با شرك و نفى نسبتهاى ناروا به خداوند و مبارزه با تقليدهاى كوركورانه،تكميل مى كند.

در بخش چهارم:براى مجسم ساختن اين حقايق قسمتى از سرگذشت انبياى پيشين و اقوام آنها را نقل مى كند.

در بخش پنجم:مسألۀ معاد و پاداش مؤمنان و سرنوشت شوم كفار مطرح شده و با تهديدها و انذارهاى قوى مجرمان را هشدار مى دهد.

بخش ششم:ناظر به ارزشهاى باطلى است كه حاكم بر افكار افراد بى ايمان بوده و هست كه به خاطر اين ارزشهاى بى اساس در ارزيابى خود در بارۀ مسائل مهم زندگى گرفتار انواع اشتباه مى شوند.

بخش هفتم:از مواعظ و اندرزهاى مؤثر و پربار براى تكميل كردن بخشهاى ديگر سخن مى گويد.

ص: 357

نام سوره از آيۀ 35 گرفته شده كه از ارزشهاى مادى و«زخرف»(طلا و مانند آن)سخن مى گويد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ زخرف را تلاوت كند از كسانى است كه روز قيامت به اين خطاب مخاطب مى شود:اى بندگان من!امروز نه ترسى بر شماست،و نه غمى،بدون حساب وارد بهشت شويد».

اين بشارت بزرگ و فضيلت بى حساب تنها با تلاوت خالى از انديشه و ايمان و عمل حاصل نمى شود،چرا كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه،و«ايمان» و«عمل»ثمره اى از آن است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره باز با«حروف مقطعه»«حاء،ميم» . (حم)

رو برو مى شويم،اين چهارمين سوره اى است كه با«حم»آغاز شده،كه در بارۀ آن قبلا بحث كرده ايم.

آيه 2

(آيه 2)-در دومين آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«سوگند به كتاب مبين»و روشنگر . (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار،و مفاهيمش روشن،و دلائل صدقش نمايان،و راههاى هدايتش واضح و مبين است.

آيه 3

(آيه 3)-كه«ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد» . (إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

عربى بودن قرآن يا به معنى نزول آن به زبان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد.و يا به معنى«فصاحت»آن است-چرا كه يكى از معانى عربى همان«فصيح»است-اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق به خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد،و همگان آن را به خوبى درك كنند.

ص: 358

آيه 4

(آيه 4)-سپس به بيان اوصاف سه گانۀ ديگرى در بارۀ اين كتاب آسمانى پرداخته،مى گويد:«و آن در ام الكتاب[ لوح محفوظ]نزد ما بلند پايه و استوار است»! . (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)

«امّ الكتاب»(كتاب مادر)به معنى كتابى است كه اصل و اساس همۀ كتب آسمانى مى باشد.اين همان كتاب«علم پروردگار»است كه نزد اوست و همۀ حقايق عالم و همۀ حوادث آينده و گذشته و همۀ كتب آسمانى در آن درج است و هيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.

اين توصيف بزرگى است براى قرآن كه از علم بى پايان حق سر چشمه گرفته و اصل و اساسش نزد اوست.و به همين دليل در توصيف دوم و سوم مى گويد:اين كتاب در نزد ما والامقام،حكمت آموز،مستحكم،متين و حساب شده است«لعلىّ حكيم».

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه منكران،و اعراض كنندگان از قرآن،را مخاطب ساخته، مى گويد:«آيا اين ذكر[ قرآن]را(كه مايۀ بيدارى و يادآورى شماست)از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد»؟! . (أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ)

درست است كه شما در دشمنى و مخالفت با حق،چيزى فروگذار نكرده ايد،ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده است كه اينها را مانع بر سر راه خود نمى بيند،باز هم اين كتاب را پى درپى بر شما نازل مى كند،تا دلهايى كه اندك آمادگى دارند،تكان بخورند و به راه آيند،و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در بر مى گيرد.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد،و هم تسلّى و دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج،در عبارتى كوتاه و محكم مى فرمايد:«چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در ميان اقوام پيشين فرستاديم» . (وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ)

آيه 7

(آيه 7)-«ولی هیچ پیامبری به سراغشان نمی آمد مگر این که او را استهزا

ص: 359

مى كردند» .

(وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

اين مخالفتها و سخريه ها هرگز مانع لطف الهى نبود،اين فيضى است كه از ازل تا به ابد ادامه يافته،وجودى است كه بر همۀ بندگان مى كند.

آيه 8

(آيه 8)-اما براى اين كه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد-كه مجازات نيز خود،مقتضاى حكمت اوست-اين آيه مى افزايد:«ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم» . (فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً)

«و داستان پيشينيان گذشت» .

(وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ)

در آياتى كه قبلا بر تو نازل كرده ايم،نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طغيانگر مطرح شده اند،و شرح حال آنها بر تو نازل گرديده اقوامى با امكانات و ثروت و نفرات و لشگر و استعداد فراوان همچون فرعون و فرعونيان و قوم عاد و ثمود.

آيه 9

(آيه 9)-بخشى از دلائل توحيد:از اينجا بحث پيرامون توحيد و شرك شروع مى شود،نخست از فطرت و سرشت انسانها براى اثبات توحيد كمك مى گيرد،مى فرمايد:«هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما مى گويند:خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است» . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)

آيه 10

(آيه 10)-سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خداست اشاره مى كند.

نخست از زمين شروع كرده،مى فرمايد:«همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد» .و مى دانيم نعمت آرامش و امنيت پايۀ اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است.

(الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً)

و براى بيان نعمت دوم مى افزايد:«او براى شما در زمين راههايى قرار داد تا هدايت شويد»و به مقصد برسيد .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)

مى دانيم:تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى

ص: 360

بزرگ و كوچك و تپه هاى مختلف آن را پوشانده است،و جالب اين كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بريدگيهايى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند،و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها بكلى مايۀ جدايى بخشهاى مختلف زمين گردند،و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بر بندگان است.

از اين گذشته بسيارى از قسمتهاى زمين به وسيلۀ راههاى دريايى به يكديگر مربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است.

آيه 11

(آيه 11)-سومين موهبت را كه مسألۀ نزول آب باران و احياى زمينهاى مرده است در اين آيه به اين صورت مطرح مى كند«همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد بمقدار معيّن» . (وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ)

«و به وسيلۀ آن سرزمين مرده اى را حيات بخشيديم» .

(فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً)

«و همين گونه(كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده،و از قبرها)خارج خواهيد شد» .

(كَذلِكَ تُخْرَجُونَ)

آيه 12

(آيه 12)-در چهارمين مرحله بعد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«همان كسى كه همۀ زوجها را آفريد» . (وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها)

تعبير به«ازواج»(زوجها)كنايه از انواع حيوانات است،به قرينۀ گياهان كه در آيات قبل آمد.

و مى دانيم قانون زوجيت،قانون حيات در همۀ جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنايى مانع از كليت قانون نيست.

در پنجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهايى است كه خداوند براى پيمودن راههاى دريايى و خشكى در اختيار بشر گذارده،مى فرمايد:«و براى شما از كشتيها و چهار پايان مركبهايى قرار داد كه بر آن سوار مى شويد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ)

اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع

ص: 361

ديگر از موجودات زنده ديده نمى شود.

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه هدف نهايى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند:«تا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد؛سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد،نعمت پروردگارتان را متذكّر شويد و بگوييد:پاك و منزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت،و گر نه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم» . (لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ)

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه گفتار مؤمنان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اين گونه تكميل مى كند:«و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم» . (وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ)

اين جمله اشاره اى به مسألۀ معاد است چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبدأ،انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلّط بر اين مركبهاى راهوار مغرور شويد،و در زرق و برق دنيا فرو رويد،بلكه به ياد انتقال بزرگتان از اين جهان به جهان ديگر باشيد.

آيه 15

(آيه 15)-چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟ بعد از تحكيم پايه هاى توحيد از طريق بر شمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمتها و مواهب او،در اينجا به نقطۀ مقابل آن يعنى مبارزه با شرك و پرستش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شاخه هاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود و مى فرمايد:«آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند» . (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً)

تعبير به«جزء»هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود.

و نيز بيان كنندۀ پذيرش عبوديت آنهاست چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.

ص: 362

سپس مى افزايد:«انسان كفران كنندۀ آشكارى است» .

(إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ)

به جاى اين كه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه براى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كند،چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند،و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند،مى فرمايد:«آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است» . (أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ)

به پندار شما مقام دختر پايين تر است،چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟سهم او را دختر،و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!

آيه 17

(آيه 17)-باز همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده،مى گويد:«در حالى كه هرگاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [ به تولد دختر]بشارت دهند صورتش(از فرط ناراحتى)سياه مى شود، و خشمگين مى گردد»! . (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ)

اين تعبير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فرزند دختر است كه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!

آيه 18

(آيه 18)-باز در ادامۀ اين سخن مى افزايد:«آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد،و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست»فرزند خدا مى خوانيد . (أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ)

در اينجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبۀ عاطفى آنان سر چشمه مى گيرد مورد بحث قرار داده،نخست علاقۀ شديد آنها به زينت آلات،و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه

ص: 363

و جر و بحث به خاطر حيا و شرم.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه مطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده،مى فرمايد:

«آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند»و دختران خدا معرفى كردند .

(وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً)

سپس به صورت استفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد:«آيا آنها شاهد آفرينش(فرشتگان)بودند» .

(أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ)

و در پايان آيه مى افزايد:«گواهى آنها(بر اين عقيدۀ بى اساس در نامه هاى اعمالشان)نوشته مى شود و(از آن)باز خواست خواهند شد»! .

(سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)-آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟ در آيات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيدۀ خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند داده شد؛در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده،به ابطال اين خرافۀ زشت از طرق ديگرى مى پردازد،نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده،مى گويد:«آنان گفتند:اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم»اين خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم! . (وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ)

اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه از ما صادر مى شود به ارادۀ خداوند است،و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست.

و در پايان آيه با اين جملۀ كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ مى گويد:«آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند،و جز دروغ چيزى نمى گويند» .

(ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ)

آنها حتى به مسألۀ جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئۀ خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند:دست تقدير ما را

ص: 364

به اين راه كشانيده!

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كنند اشاره كرده،مى گويد:«يا اين كه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسّك مى جويند»؟! . (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ)

يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند،يا به نقل، در حالى كه نه دليلى از عقل دارند،و نه دليلى از نقل،تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند،و همۀ انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه به بهانۀ اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايۀ خرافه ديگرى شده است،مى فرمايد:«بلكه آنها مى گويند:ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم» . (بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ)

در حقيقت آنها دليلى جز«تقليد كوركورانه»از پدران و نياكان خود نداشتند و عجب اين كه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند،در حالى كه در مسائل اعتقادى و زير بنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد باشد آن هم به صورت تقليد«جاهل از جاهل».

آيه 23

(آيه 23)-در اينجا بحث آيات گذشته را در زمينۀ بهانۀ اصلى مشركان براى بت پرستى كه مسألۀ تقليد نياكان بود ادامه داده،مى گويد:اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست،«همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذار كننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند:ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم،و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم» . (وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ).

آيه 24

(آيه 24)-این آیه پاسخی را که انبیای پیشین به آنها می دادند به وضوح بیان می کند،می گوید:«پیامبرشان به آنان گفت:آیا اگر من آئینی روشنتر و هدایت کننده تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم»باز هم آن را انکار می کنی؟!(قالَ اَوَلَو جِئٔتُکُم بِاَهدی مِمّا وَجَدتُم عَلَیهِ آباءَکُم).

ص: 365

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى،ادب در بحث و محاجّه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.

ولى با اين همه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤدبانه نيز در آنها مؤثر واقع نشد،آنها فقط در پاسخ انبيائشان «گفتند:ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم»! .

(قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ)

آيه 25

(آيه 25)-بديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايستۀ بقا و حيات نيست،و دير يا زود بايد عذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سر راه بردارد،آيۀ شريفه مى فرمايد:«لذا ما از آنها انتقام گرفتيم»و سخت مجازاتشان كرديم . (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ)

گروهى را با طوفان،و گروهى را با زلزلۀ ويرانگر،و جمعى را با تندباد و صاعقه،و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم.

و در پايان آيه براى اين كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«پس بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود»؟! .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)

جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!

آيه 26

(آيه 26)-توحيد سخن جاويدان انبياء:در اينجا اشارۀ كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست بابل شده است،تا بحث نكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند،زيرا اولا ابراهيم(ع)بزرگترين نياى عرب بود كه همه او را محترم مى شمردند،هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.

ثانيا:بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى از پدران)تكيه مى كردند،و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت.

نخست مى فرمايد:«به خطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش[ عمويش

ص: 366

آزر]و قوم بت پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم»! .

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ)

آيه 27

(آيه 27)-و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او را استثناء كرده،مى گويد:«مگر آن خدايى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد» . (إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ)

او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر است،و همه قبول داشتند كه خالق خداست و هم اشاره به مسألۀ هدايت تكوينى و تشريعى خداست كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.

آيه 28

(آيه 28)-ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هرگونه بت پرستى بود،بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه(كلمۀ توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند.

چنانكه آيۀ شريفه مى گويد:«او آن(كلمۀ توحيد را كلمۀ باقيه در فرزندان و اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند» .

(وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

جالب اين كه امروز تمام اديانى كه در كرۀ زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدى ابراهيم(ع)الهام مى گيرند،و سه پيامبر بزرگ الهى«موسى»(ع) و«عيسى»(ع)و محمد صلّى اللّه عليه و اله از دودمان او هستند،و اين دليل صدق پيشگويى قرآن در اين زمينه است.

آيه 29

(آيه 29)-این آیه در حقیقت پاسخ به این سؤال است:با این حال چگونه خداوند مشرکان مکه را عذاب نمی کند؟مگر در آیات قبل خواندیم«ما از اقوام گذشته که انبیا را تکذیب کردند انتقام گرفتیم»؟!

در پاسخ می گوید:«بلکه این گروه[=مشرکان مکّه]و پدران آنها را از مواهب دنیا بهره مند ساختم تا حق و فرستادهٔ آشکار الهی به سراغ آنان آمد»(بَل مَتَّعتُ هوءُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّی جاءَهُمُ الحَقُّ وَ رَسُولُ مُبینُ).

ص: 367

ما تنها به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم،و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است،و اين پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و اله براى هدايت آنان قيام كند.

آيه 30

(آيه 30)-ولى عجب اين كه:«هنگامى كه حق(قرآن)به سراغ آنها آمد (به جاى اين كه به اصلاح و جبران خطاهاى گذشتۀ خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و)گفتند:اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم» . (وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ)

آيه 31

(آيه 31)-چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟ در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود،در اينجا به يكى ديگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده،مى فرمايد:

«و گفتند:چرا اين قرآن بر مرد بزرگ و(ثروتمندى)از اين دو شهر(مكّه و طائف) نازل نشده است»؟! .

(وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)

آيه 32

(آيه 32)-قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى دهد و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد،نخست مى گويد:«آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند»؟! .تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند،و كتاب آسمانى بر او نازل كنند. (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ)

از اين گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست،بلكه:«ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را براى بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده»و با هم تعاون نمايند .

(نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا)

آنها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دسته جمعى است،و ادارۀ اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست.

«و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند(از مال و جاه و مقام) برتر و بهتر است» .

(وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ).

ص: 368

بلكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازۀ بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

آيه 33

(آيه 33)-قصرهاى با شكوه با سقفهاى نقره اى!(ارزشهاى دروغين) قرآن همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

نخست مى فرمايد:«اگر(تمكّن كفّار از مواهب مادى)سبب نمى شد كه همۀ مردم امت واحد(گمراهى)شوند ما براى كسانى كه به(خداوند)رحمن كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقفهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالا روند» .

(وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ)

آيه 34

(آيه 34)-سپس مى افزايد:علاوه بر اين«براى خانه هاى آنان درها و تختهايى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند» . (وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ)

آيه 35

(آيه 35)-باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد:علاوه بر همۀ اينها«انواع وسائل تجملى و زينت آلات»براى آنها قرار مى داديم . (وَ زُخْرُفاً)

تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد،قصرهايى مجلل و چند اشكوبه با سقفهايى از نقره،و درها و تختهاى متعدد،و انواع وسائل زينتى، و هرگونه نقش و نگار آن چنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنيا پرستان است.

سپس مى افزايد:«اما همۀ اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است» .

(وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ)

كوتاه سخن اين كه سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفّار و منكران حق باشد،و اگر مردم كم ظرفيت و دنيا طلب به سوى بى ايمانى و كفر متمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود

ص: 369

مى كرد،تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنهاست،و نه محروم بودن مؤمنان از آن،و نه استفاده از اين امور در حد معقول،به صورت يك ابزار،ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند،و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.

آيه 36

(آيه 36)-همنشين شياطين!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از دنيا پرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى ارزيابى مى كنند،در اينجا از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خداست سخن مى گويد،مى فرمايد:

«و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم،پس همواره قرين اوست»! .

(وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ)

آرى!غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا،و دلباختگى به زرق و برق آن،موجب مى شود كه شيطانى بر انسان مسلّط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنش افكنده،«مى برد هرجا كه خاطر خواه اوست»!

آيه 37

(آيه 37)-سپس به دو امر مهم كه شياطين در بارۀ اين غافلان انجام مى دهند.

اشاره كرده،مى فرمايد:«و آنها[ شياطين]اين گروه را از راه خدا باز مى دارند» .

(وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

هر وقت ارادۀ بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تا هرگز به صراط مستقيم باز نگردند.

و آن چنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه:«گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند»! .

(وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).

آيه 38

(آيه 38)-خلاصه این وضع همچنان ادامه پیدا می کند انسان غافل و بی خبر در گمراهی خویش،و شیاطین در اضلال او تا هنگامی که پرده ها کنار می رود،و چشم حقیقت بین او باز می شود(می بیند ولی و قرینش همچنان با اوست،همان کسی که عامل همهٔ بدبختیهای او بوده!فریاد می زند و)می گوید:ای کاش میان من و تو فاصلهٔ مشرق و مغرب بود!

ص: 370

چه بد قرين و همنشينى هستى تو»! .

(حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ)

آرى!صحنۀ قيامت نجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبر اينجا با آنجا يكى است.

آيه 39

(آيه 39)-ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد،و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد،لذا در اين آيه مى افزايد:«هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما سودى ندارد،چرا كه شما ظلم كرديد،و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد» . (وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ)

بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.

و به اين ترتيب اميد آنها را در مورد جدايى از شياطين براى هميشه مبدل به يأس مى كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى؟!

آيه 40

(آيه 40)-در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند،و از قماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد،بحث كرده، مى فرمايد:«آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى؟يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى» . (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آيه 41

(آيه 41)-در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگر سخن مى گفت در اينجا روى سخن را،به پيامبر گرمى اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،اين گروه را شديدا تهديد و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را تسلّى و آرامش خاطر مى بخشد مى فرمايد:«هر گاه تو را از ميان آنها ببرم،حتما از آنها انتقام خواهم گرفت و مجازاتشان مى كنيم»! . (فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ)

منظور از بردن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از ميان آن قوم،وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

آيه 42

(آيه 42)-سپس می افزاید:«اگر هم زنده بمانی«و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ایم به تو نشان دهیم باز ما بر آنها مسلط هستیم»

(أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي

ص: 371

وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ)

به هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى،و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامۀ كارهايشان حتمى است.

آيه 43

(آيه 43)-بعد از اين هشدارها به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد:«پس آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قرار دارى»! . (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

كمترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامۀ تو نيست،و عدم پذيرش گروهى از آنان دليل بر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه بده،بقيه با ماست.

آيه 44

(آيه 44)-سپس مى افزايد«اين(قرآنى كه بر تو وحى شده)مايۀ يادآورى تو و قوم توست» . (وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ)

هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است.

«و بزودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت»كه با اين برنامۀ الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد؟! .

(وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ)

آيه 45

(آيه 45)-سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته،مى گويد:«از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس،آيا غير از خداوند رحمن،معبودهايى براى پرستش آنها قرار داديم»؟! . (وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ)

اشاره به اين كه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند،و همگى بطور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند،بنابر اين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كار بى سابقه اى انجام نداده،بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است.

آيه 46

(آيه 46)-رعونیان مغرور و پیمان شکن:در اینجا به گوشه ی از ماجرای پیغمبر خدا«موسی بن عمران»و رخورد او با«فرعون»اشاره شده،تا پاسخی باشد به گفتار بی اساس مشرکان که«اگر خدا می خواست پیامبری بفرستد چرا مردی را از ثروتمندان مکّه و طائف برای این مأموریت بزرگ انتخاب نکرد»؟

ص: 372

مى فرمايد:«ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و درباريان او فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ)

«پس موسى به آنها گفت:من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» .

(فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 47

(آيه 47)-اكنون ببينم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى و معجزات روشن موسى چه بود؟ قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند» . (فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ)

اين نخستين برخورد همۀ طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است،جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها.

آيه 48

(آيه 48)-اما ما براى اتمام حجت،آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم«و هيچ آيه اى و معجزه اى به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود» . (وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها)

و به اين ترتيب بعد از معجزۀ«عصا»و«يد بيضا»معجزات«طوفان»و«جراد» و«قمل»و«ضفادع»و غير اينها را به آنها نشان داديم.

سپس مى افزايد:«آنها را به عذابها(و مجازاتهاى هشدار دهنده) گرفتار نموديم شايد(بيدار شوند و)به راه حق بازگردند» .

(وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 49

(آيه 49)-چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«آنها گفتند:اى ساحر!پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده است بخوان(تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهايى بخشد،و)مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت»! . (وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ)

چه تعبير عجيبى!از يك سو ساحرش مى خوانند،و از سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامنش مى زنند!و از سوى سوم به او وعدۀ قبول هدايت مى دهند!

ص: 373

آرى!سبك مغزان مغرور هنگامى كه بر اريكۀ قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان.

آيه 50

(آيه 50)-ولى به هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگز دست از هدايت آنها برنداشت،و از خيره سرى آنها مأيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرو نشيند و فرو نشست.

اما چنانكه آيۀ شريفه مى گويد:«هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود را مى شكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند» .

(فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ)

اينها همه درسهايى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند.

و نيز هشدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند،سر انجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.

آيه 51

(آيه 51)-اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟ منطق موسى از يك سو،و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت.

اينجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى را در افكار مردم مصر بگيرد،چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت:اى قوم من!آيا حكومت مصر از آن من نيست؟و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟(و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟)آيا نمى بينيد؟» .

(وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

ولى موسى چه دارد؟هيچ،يك عصا و يك لباس پشمينه!

آيه 52

(آيه 52)-سپس مى افزايد:«بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد،و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم» . (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ

ص: 374

مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ)

و به اين ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود(حكومت مصر،و مالكيت نيل) و دو نقطۀ ضعف براى موسى(فقر،و لكنت زبان)بيان كرد.

در حالى كه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت،چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت: ؛خداوندا!گره را از زبان من بگشا» (طه27/)و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است.

«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي»

آيه 53

(آيه 53)-سپس فرعون به دو بهانۀ ديگر متشبث شده گفت:«پس چرا دستبندهائى از طلا به او داده نشده؟يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند»تا گفتار او را تصديق كنند؟! . (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ)

مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد با دستبند و گردن بند طلا خود را زينت كنند.

اما پيامبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند،و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوا و پاكى را جانشين آن سازند.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه قرآن به نكتۀ لطيفى اشاره مى كند،و آن اين كه:فرعون از واقعيت امر چندان غافل نبود،و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت،ولى«او قوم خود را(تحميق كرد،و عقول آنها را)سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند»! . (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ)

اصولا راه و رسم همۀ حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامۀ خود كامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند،و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند.

چرا كه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند! جالب اين كه آيۀ فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد«آنها قومى فاسق

ص: 375

بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

اشاره به اين كه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند.

آرى!آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

آيه 55

(آيه 55)-اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستادۀ الهى موسى اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها از طرق گوناگون،و عدم تسليم آنها در مقابل حق،سر انجام كار آنها به كجا رسيد؟! مى فرمايد:«اما هنگامى كه ما را(با اعمالشان)به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم،و همه را غرق كرديم»! . (فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ)

خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود،چرا كه تمام عزت و شوكت افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه مى كرد.

آيه 56

(آيه 56)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد:«ما آنها را پيشگامان(در عذاب)و عبرتى براى آيندگان قرار داديم» . (فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ)

آيه 57

(آيه 57)-

شأن نزول:

رسول خدا روزى براى گروهى از سران قريش سخن گفت،«نضر بن حارث»به مقابله برخاست،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله با دلائل منطقى(پيرامون بطلان بت پرستى)او را محكوم ساخت،سپس اين آيه را بر آنها خواند«شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد».

بعد از اين ماجرا«عبد اللّه بن زبعرى»آمد و به آن جمع پيوست،«وليد بن مغيره»به«عبد اللّه»گفت:«نضر بن حارث»در مقابل محمّد درمانده شد.

«عبد اللّه»گفت:به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم،از او (محمد صلّى اللّه عليه و اله)بپرسيد آيا درست است كه همۀ معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم،و يهود«عزيز»را و نصارى«عيسى بن

ص: 376

مريم»را(چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزيز و مسيح باشيم!) اين سخن را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند،رسول اللّه فرمود:«آرى!هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود،اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند،و هرچيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد».

اينجا بود كه آيۀ 101 سورۀ انبيا نازل شد و نيز آيۀ مورد بحث نازل گرديد.

(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً...)

تفسير:

كدام معبودان در دوزخند؟قرآن در اينجا پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح و نفى گفتار مشركان در بارۀ الوهيت او و بتها سخن مى گويد كه تكميلى است براى بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزۀ او با بت پرستان فرعونى آمد.

نخست مى فرمايد:«هنگامى كه در بارۀ فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند»و روى گردان مى شدند .

(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ)

منظور از مثال همان است كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيۀ شريفۀ ؛شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد»(انبيا98/)گفتند و آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ باشد چه بهتر كه ما و بتهايمان نيز همسايۀ عيسى باشيم!گفتند و خنديدند و مسخره كردند!

«إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»

آيه 58

(آيه 58)-سپس«گفتند:آيا خدايان ما بهتر است يا او[ مسيح]»؟ . (وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ)

ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند«و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند» .

(ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً)

«بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند»،و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).

ص: 377

آيه 59

(آيه 59)-بلكه«او[ مسيح]فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم» و او را به نبوّت و رهبرى خلق مبعوث كرديم . (إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ)

«و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرائِيلَ)

او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت،و همه را به عبوديت او دعوت كرد،و همان گونه كه خودش مى گويد:«مادام كه در ميان امّت بود اجازۀ انحراف از مسير توحيد به كسى نداد»،بلكه خرافۀ الوهيت مسيح يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.

آيه 60

(آيه 60)-در اين آيه براى اين كه توهّم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد:«اگر ما بخواهيم به جاى شما فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند» . (وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ)

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند،و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.

آيه 61

(آيه 61)-اين آيه اشاره به يكى از ويژگيهاى حضرت مسيح است مى فرمايد:«او(عيسى)سبب آگاهى بر روز قيامت است» . (وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ)

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مسألۀ زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است.

به هر حال به دنبال آن مى فرمايد:قيام قيامت قطعى و وقوع آن نزديك است «و هرگز شك و ترديد از ناحيۀ آن به خود راه ندهيد» .

(فَلا تَمْتَرُنَّ بِها)

نه از نظر عقيده،و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

«و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است» .

(وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).

ص: 378

آيه 62

(آيه 62)-ولى شيطان مى خواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد،به هوش باشيد«شيطان شما را(از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز)باز ندارد،چرا كه او دشمن آشكارى براى شماست» . (وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)

او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يك بار به هنگام وسوسۀ پدر و مادرتان آدم و حوا و اخراج آنها از بهشت نشان داد،و بار ديگر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همۀ فرزندان آدم جز«مخلصين»را گمراه خواهد ساخت.

آيه 63

(آيه 63)-در آيات گذشته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح اشاره شد در اينجا مى فرمايد:«هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى)آمد،گفت:من براى شما حكمت آورده ام و(آمده ام)تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريد براى شما تبيين كنم» . (وَ لَمّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ)

«حكمت»به تمام عقائد حق،و برنامه هاى صحيح زندگى-كه انسان را از هرگونه انحراف در ايمان و عمل باز مى دارد،و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پردازد-اطلاق شده است.

اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريزد،و مردم را سرگردان و بيچاره مى كند،و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مسأله تكيه مى نمايد.

و در پايان آيه مى افزايد:«اكنون(كه چنين است و محتواى دعوت من اين است)تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 64

(آيه 64)-سپس براى اين كه هرگونه ابهامى را در زمينۀ عبوديت خود بر طرف سازد مى گويد:«بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شماست» . (إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ)

من نيز در تمام وجود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم،

ص: 379

او مالك من و راهنماى من است.

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«اكنون(كه چنين است)او را پرستش كنيد» .چرا كه غير او لايق پرستش نيست،همه مربوبند و او ربّ است.

(فَاعْبُدُوهُ)

باز هم سخن خود را با جملۀ ديگرى تأكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد:«اين است صراط مستقيم» .

(هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ)

آرى!راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است،راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست.

آيه 65

(آيه 65)-اما عجب اين كه با اين همه تأكيدات باز هم«گروههايى از ميان آنها(در بارۀ مسيح)اختلاف كردند» . (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ)

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده! بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه(سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس)مى دانستند.

تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بندۀ خدا و فرستادۀ او مى شمردند،ولى سر انجام عقيدۀ اكثريت غالب شد مسألۀ تثليث و خدايان سه گانه،جهان مسيحيت را فرا گرفت.

در پايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده،مى فرمايد:«واى بر كسانى كه ستم كردند(و از صراط مستقيم منحرف شدند،واى بر آنها)از عذاب روز دردناك» .

(فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ)

آرى!روز قيامت روز دردناكى است،طول حسابش دردناك،عذاب و مجازاتش دردناك،حسرت و اندوهش دردناك،رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است.

آيه 66

(آيه 66)-در انتظار چه هستید جز عذاب آخرت؟در آیات پیشین سخن از بت پرستان لجوج،و همچنین منحرافان و مشرکان امّت عیسی بود،و در اینجا پایان کار آنها را مجسم کرده،می فرماید:«اینها چه چیزی را انتظار می کشند،جز

ص: 380

اين كه ناگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند»؟! .

(هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

اين سؤال در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است،مثل اين كه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوييم:او تنها در انتظار مرگ خويش است!

آيه 67

(آيه 67)-سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد،و يا زرق و برق دنيا،دست مودت به هم مى دهند پرده برداشته،مى گويد:«دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران»! . (الْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ)

تبديل شدن اين گونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است،چرا كه هركدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد،تنها پرهيزكارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است،چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند،و نتايج پر بارش در قيامت آشكارتر مى شود.

آيه 68

(آيه 68)-اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات«متقين» و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خداوند به آنها مى گويد:«اى بندگان من!امروز نه ترسى بر شماست،و نه اندوهگين مى شويد» .

(يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ)

چه پيام جالبى!پيامى بدون واسطه از سوى خداوند،پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود،اى بندگان خدا!پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مى كند،پيامى كه هرگونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالاست.

آيه 69

(آيه 69)-در این آیه این پرهیزکاران و بندگان گرامی را با دو جملهٔ دیگر مشخصتر ساخته،می فرماید:«همان کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و(در برابر

ص: 381

فرمان و دستور ما)تسليم بودند» .

(الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ)

آيه 70

(آيه 70)-آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد...!در اينجا پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند،و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نخست مى فرمايد:از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود «وارد بهشت شويد» .

(ادْخُلُوا الْجَنَّةَ)

به اين ترتيب پذيرايى كنندۀ واقعى از آنها خداست.

سپس به نخستين نعمت اشاره كرده،مى افزايد:«شما و همسرانتان» .

(أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ)

روشن است بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

سپس اضافه مى كند:«همگى غرق سرور و شادى باشيد و«در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد»! .

(تُحْبَرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)-و در بيان سومين نعمت مى فرمايد:«ظرفها(ى غذا)و جامهاى طلائى(شراب طهور)را گرداگرد آنها مى گردانند» . (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ)

آنها در بهترين ظروف،و از بهترين غذا،در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ دردسر پذيرايى مى شوند.

در مرحلۀ چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جهان در آن جمع است مى فرمايد:«و در بهشت آنچه دلها مى خواهند و چشمها از آن لذت مى برد موجود است» .

(وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ)

به هر حال از آنجا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد،در ششمين توصيف،بهشتيان را از اين نظر آسوده خاطر ساخته،مى فرمايد:«شما

ص: 382

جاودانه در آن خواهيد ماند» .

(وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 72

(آيه 72)-در اينجا براى اين كه روشن شود اين همه نعمتهاى بهشتى را به «بها»مى دهند و به«بهانه»نمى دهند مى افزايد:«اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» . (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

اشاره به اين كه اعمال شما پايۀ اصلى نجات شماست،ولى آنچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گويى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!

آيه 73

(آيه 73)-در آخرين و هفتمين نعمت سخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مى باشد،مى فرمايد:«براى شما در بهشت ميوه هاى فراوانى است كه از آنها تناول مى كنيد» . (لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ)

آيه 74

(آيه 74)-آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم!در اينجا سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤمنان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند» .

(إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ)

آيه 75

(آيه 75)-ولى از آنجا كه ممكن است«عذاب دائم»با گذشت زمان تخفيف يابد،و تدريجا از شدت آن كاسته گردد آيۀ شريفه مى افزايد:«هرگز عذاب آنها تخفيف نمى يابد(و هيچ گونه راه نجاتى براى آنان نيست)و در آنجا از همه چيز مأيوسند» . (لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ)

و به اين ترتيب عذاب آنها هم از نظر زمان دائمى است،و هم از نظر شدت.

آيه 76

(آيه 76)-در اين آيه اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خود براى خويش فراهم ساخته اند،مى فرمايد:

«ما به آنها ستمى نكرده ايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند» .

(وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمِينَ).

ص: 383

آرى!قرآن سر چشمۀ اصلى همۀ سعادتها و شقاوتها را خود انسان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

آيه 77

(آيه 77)-سپس به بيان گوشۀ ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته،مى گويد:

«آنها فرياد مى كشند:اى مالك دوزخ(اى كاش)پروردگارت ما را بميراند»تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم! .

(وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ)

با اين كه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامۀ حيات است،اما گاهى چنان مصائب بر انسان فشار مى آورد كه از خدا تمناى مرگ مى كند،و اين چيزى است كه اگر در دنيا براى بعضى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبۀ عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.

اما چه سود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ«مى گويد:شما در اينجا ماندنى هستيد»و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد .

(قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ)

آيه 78

(آيه 78)-در اين آيه كه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ مى گويد:«ما حق را براى شما آورديم،ولى اكثر شما از حق كراهت داريد» و در برابر آن تسليم نيستيد . (لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ)

تعبير به«حق»معنى گسترده اى دارد كه همۀ حقايق سرنوشت ساز را شامل مى شود هر چند در درجۀ اول مسألۀ توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد،و اين مخالفت،عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.

آيه 79

(آيه 79)-در اين آيه گوشه اى از كراهت و بيزارى آنها را از حق و طرفدارى آنها را از باطل منعكس ساخته،مى فرمايد:«بلكه آنها تصميم محكمى(بر توطئه) گرفتند ما نيز ارادۀ محكم و تغيير ناپذيرى(در بارۀ آنها)داريم» . (أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ)

آنها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به قتل رسانند،و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.

ص: 384

ما نيز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم.

آيه 80

(آيه 80)-اين آيه در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنهاست، مى فرمايد:«آيا آنها مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنها را نمى شنويم»؟ . (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ)

ولى چنين نيست،هم ما مى شنويم،و هم«رسولان و(فرشتگان)ما نزد آنان حاضرند و(نجواى آنها را)مى نويسند» .

(بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)

آيه 81

(آيه 81)-از آنجا كه در آيات گذشته،مخصوصا در آغاز سوره گفتگو از مشركان عرب و اعتقادشان به وجود فرزند براى خدا در ميان بود.در اينجا از طريق ديگرى براى نفى اين عقايد باطل وارد شده مى فرمايد:به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند«بگو:اگر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گذاردم و از وى اطاعت مى كردم» . (قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ)

زيرا از همۀ شما ايمان و اعتقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است،و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذاردم از وى اطاعت مى كردم.

آيه 82

(آيه 82)-بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته،مى فرمايد:«منزه است پروردگار آسمانها و زمين،پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند» . (سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ)

كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است و پروردگار عرش عظيم مى باشد،چه نيازى به فرزند دارد؟

آيه 83

(آيه 83)-سپس به عنوان بی اعتنائی و تهدید این لجوجان که خود نوعی دیگر از روش بحث با این قماش افراد است می افزاید«اکنون(که چنین است)آنها را به حال خود واگذارد تا در باطل غوطه ور باشند،و سرگرم بازی!تا روزی را که به آنها وعده داده شده است ملاقات کنند»و میوه های تلخ اعمال و افکار زشت و ننگین خودرا بچینند(فَذَر هُم یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا حَتّی یُلاقُوا یَومَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ).

ص: 385

اين همان يوم موعودى است كه در سورۀ بروج آيۀ 2 به آن سوگند ياد شده است: ؛سوگند به روز موعود[ روز رستاخيز]».

«وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ»

آيه 84

(آيه 84)-اين آيه و آيۀ بعد ادامۀ سخن پيرامون مسألۀ توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيات قبل و از يك نظر دليلى براى تحكيم و تكميل آن و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثر است.

نخست در مقابل مشركان كه براى آسمان و زمين اله و معبود جداگانه قائل بودند و حتى خداى دريا،خداى صحرا،خداى جنگ و خداى صلح،و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند،مى فرمايد:«او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود» .

(وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ)

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد:«او حكيم و عليم است» .

(وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)

تمام كارهايش روى حساب و حكمت است،و از همه چيز آگاه و با خبر،و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.

آيه 85

(آيه 85)-در چهارمين و پنجمين توصيف،از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد» . (وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما)

و بالاخره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد:«آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات اوست،و همگى به سوى او باز گردانده مى شويد» .

(وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

بنابر اين اگر خير و بركتى مى خواهيد از او بخواهيد نه از بتها چرا كه سرنوشت شما در قيامت به دست اوست،و مرجع شما در آن روز تنها خداست.

ص: 386

آيه 86

(آيه 86)-چه كسى قادر بر شفاعت است؟در اينجا همچنان سخن در بارۀ ابطال عقيدۀ شرك و سر انجام تلخ مشركان است،و با دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد،نخست مى فرمايد:اگر آنها به گمان شفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه«معبودانى كه آنها غير از خدا مى خوانند مالك و قادر بر هيچ گونه شفاعتى نيستند» . (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ)

ولى از آنجا كه در ميان معبودان آنها فرشتگان و مانند آنان وجود داشتند در ذيل آيه آنها را استثنا كرده،مى فرمايد:«مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند» .

(إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ)

ولى چنان نيست كه آنها براى هركس،هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آيين توحيد باشد شفاعت كنند،بلكه«آنها به خوبى مى دانند»براى چه كسى اجازۀ شفاعت دارند .

(وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

آيه 87

(آيه 87)-سپس از معتقدات خود مشركان گرفته،به آنها پاسخ دندان شكن داده،مى گويد:«و اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آنها را آفريده است؟بطور مسلم مى گويند:اللّه»! . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد:«اكنون(كه چنين است) چگونه از عبادت خدا به سوى غير او باز گردانده و منحرف مى شوند»؟! .

(فَأَنّى يُؤْفَكُونَ)

آيه 88

(آيه 88)-اين آيه از شكايت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته،مى فرمايد:«آنها چگونه از شكايت پيامبر(در پيشگاه خداوند)كه مى گويد:پروردگارا!اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند»غافل مى شوند؟ . (وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ)

او مى گويد:من شب و روز با آنها سخن گفتم،از طريق بشارت و انذار وارد شدم،سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها بر شمردم،و آنچه گفتنى بود، گفتم؛اما با اين همه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.

ص: 387

آيه 89

(آيه 89)-و در آخرين آيه به او دستور مى دهد:«اكنون(كه چنين است)از آنها روى برگردان» . (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ)

در عين حال روى گردانى تو به معنى قهر و جدائى توأم با خشونت و پرخاشگرى نباشد بلكه«به آنها بگو:سلام بر شما» .

(وَ قُلْ سَلامٌ)

نه سلامى به عنوان دوستى و تحيت،بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى.

اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيۀ 63 سورۀ فرقان آمده است: ؛هنگامى كه جاهلان آنها را(با سخنان زشت خود)مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند:سلام»سلامى كه نشانۀ بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است.

«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»

با اين حال آنها را با جمله اى پرمعنى تهديد مى كند،تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد،مى فرمايد:«اما به زودى خواهند دانست» .

(فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

آرى!خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟! «پايان سورۀ زخرف»

ص: 388

سورۀ دخان[44]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 59 آيه است

محتواى سوره:

بخشهاى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-آغاز سوره از حروف مقطعه و سپس بيان عظمت قرآن مجيد است،با اين اضافه كه نزول آن را در شب قدر براى اولين بار بيان مى كند.

2-در بخش ديگر از توحيد و يگانگى خدا و بيان بعضى از نشانه هاى عظمت او در جهان هستى سخن مى گويد.

3-بخش مهمى از اين سوره سرنوشت كفار،و انواع كيفرهاى دردناك آنهاست.

4-در بخش ديگرى براى بيدار ساختن اين غافلان قسمتى از سرگذشت موسى و بنى اسرائيل در مقابل فرعونيان و شكست سخت آنها،و نابودى و هلاكتشان،گفتگو مى كند.

5-مسألۀ قيامت و عذابهاى دردناك دوزخيان و پاداشهاى جالب و روح پرور پرهيزكاران قسمت ديگرى از آيات اين سوره را تشكيل مى دهد.

6-همچنين هدف از آفرينش و خلقت آسمان و زمين موضوع ديگرى است كه در اين سوره مطرح شده است.

7-سر انجام،سوره را با بيان عظمت قرآن همان گونه كه آغاز شده بود پايان مى دهد.

ص: 389

و از آنجا كه در آيۀ دهم اين سوره سخن از«دخان مبين» به ميان آمده اين سوره به عنوان سورۀ«دخان»نام گرفته است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده است:

«كسى كه سورۀ دخان را شب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى كند».

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده:«كسى كه سورۀ دخان را در نمازهاى فريضه و نافله بخواند خداوند او را در زمرۀ كسانى كه روز قيامت در امنيت به سر مى برند مبعوث مى كند و او را در سايۀ عرشش قرار مى دهد،و حساب را بر او آسان مى گيرد و نامۀ اعمالش را به دست راستش مى دهد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-نزول قرآن در شبى پربركت:در ابتداى اين سوره نيز همانند چهار سورۀ گذشته و دو سورۀ آينده كه مجموعا هفت سوره را تشكيل مى دهد با حروف مقطعۀ«حا-ميم»(حم).رو به رو مى شويم.

آيه 2

(آيه 2)-در دومين آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«قسم به اين كتاب آشكار» . (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

كتابى كه محتوايش روشن،معارفش آشكار،تعليماتش زنده،احكامش سازنده،و برنامه هايش حساب شده است.

آيه 3

(آيه 3)-اما ببينيم اين سوگند براى چه منظورى ذكر شده است؟آيۀ شريفه اين حقيقت را روشن ساخته،مى گويد:«بطور مسلم ما قرآن را(كه سند حقانيت پيامبر اسلام است)در شبى پر بركت نازل كرديم» . (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)

شب پر بركتى كه مقدرات جهان بشريت با نزول قرآن رنگ تازه اى به خود رفت،شبى كه سرنوشت خلايق و مقدرات يكسان در آن رقم زده مى شود،

ص: 390

آرى!قرآن در شبى سرنوشت ساز،در شب قدر بر قلب پاك پيامبر نازل شد.

اما هدف اصلى از نزول آن چه بود؟همان است كه در ذيل آيه به آن اشاره شده،مى فرمايد:«ما همواره انذار كننده بوديم» .

(إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ)

اين يك سنت هميشگى ماست كه فرستادگان خود را براى بيم دادن ظالمان و مشركان مأموريت مى دهيم،و فرستادن پيامبر اسلام با اين كتاب مبين نيز آخرين حلقه از اين سلسله است.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه توصيف و توضيحى است براى شب قدر،مى گويد:شب قدر شبى است كه«در آن هر امرى از امور بر طبق حكمت الهيه تفصيل و تبيين مى شود» .اين بيان هماهنگ با روايات بسيارى است كه مى گويد:در شب قدر مقدرات يك سال همۀ انسانها تعيين مى گردد،و ارزاق، و سر آمد عمرها،و امور ديگر،در آن شب تفريق و تبيين مى شود. (فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ)

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه براى تأكيد بر اين معنى كه قرآن از ناحيۀ خداست مى فرمايد:آرى نزول قرآن در شب قدر«فرمانى بود از سوى ما؛ما(محمد را) فرستاديم» . (أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ)

آيه 6

(آيه 6)-سپس براى بيان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پيامبر و مقدرات شب قدر مى افزايد:همۀ اينها«به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت» . (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

آرى!رحمت بى كران او ايجاب مى كند كه بندگان را به حال خود رها نكند، و برنامه و راهنما براى آنها بفرستد.

و در ذيل همين آيه و آيات بعد اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمرد كه همگى بيانگر مقام توحيد اوست مى فرمايد:«او سميع و عليم است» .

(إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

تقاضاى بندگان را مى شنود و به اسرار درون دلهاى آنها آگاه است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در بیان سومین توصیف می فرماید:«خداوندی که پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو قرار گرفته می باشند،اگر شما

ص: 391

يقين داريد» .

(رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ)

از آنجا كه بسيارى از مشركان به خدايان و ارباب متعددى قائل بودند،و براى هر نوع از انواع موجودات ربى مى پنداشتند.در اين آيه با جملۀ خط بطلان بر همه مى كشد و اثبات مى كند كه پروردگار همۀ موجودات عالم يكى است.

«رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما»

آيه 8

(آيه 8)-در چهارمين و پنجمين و ششمين توصيف مى فرمايد:«هيچ معبودى جز او نيست زنده مى كند و مى ميراند» . (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ)

و در هفتمين و آخرين توصيف مى افزايد:«او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست» .

(رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ)

حيات و مرگ شما به دست اوست،و پروردگار شما و پدرانتان و همۀ جهانيان اوست.بنابر اين معبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد،آيا كسى كه نه مقام ربوبيت دارد،و نه مالك حيات و مرگ است،مى تواند معبود واقع شود؟

آيه 9

(آيه 9)-آن روز كه دودى كشنده همۀ آسمان را فرا مى گيرد:

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اين در ميان بود كه اگر آنها طالب يقين باشند اسباب تحصيل يقين فراوان و فراهم است،در اين آيه مى افزايد:آنها جوياى يقين و طالب حق نيستند،«بلكه آنها در شكّند و با حقايق بازى مى كنند»! .

(بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ)

اگر آنها در حقانيت اين كتاب آسمانى و نبوت تو ترديد دارند به خاطر اين نيست كه مسألۀ پيچيده اى است،بلكه از اين جهت است كه آن را جدّى نمى گيرند، و به شوخى با آن برخورد مى كنند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به تهديد اين منكران لجوج و سرسخت پرداخته،و در حالى كه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«پس منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد»! . (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ)

آيه 11

(آيه 11)-دودى كه«تمام مردم را فرا مى گيرد»! . (يَغْشَى النّاسَ)

و سپس به آنها گفته مى شود:«اين عذاب دردناك الهى است»! .

(هذا عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 392

منظور از«دخان مبين»همان دود غليظى است كه در پايان جهان و در آستانۀ قيامت صفحۀ آسمان را مى پوشاند،و نشانۀ فرا رسيدن لحظات آخر دنيا و سر آغاز عذاب اليم الهى براى ظالمان و مفسدان است.

آيه 12

(آيه 12)-وحشت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گيرد،و پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان كنار مى رود،و به اشتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گويند:«پروردگارا!عذاب را از ما بر طرف كن كه ايمان مى آوريم»! . (رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ)

آيه 13

(آيه 13)-ولى او دست رد بر سينۀ اين نامحرمان زده،مى فرمايد:«اينها چگونه و از كجا متذكر مى شوند(و از راه خود باز مى گردند)با اين كه رسول آشكار (با معجزات و دلائل روشن)به سراغ آنها آمد»؟! . (أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ)

رسولى كه هم خودش آشكار بود و هم تعليمات و برنامه ها و دلائل و معجزاتش همه مبين و واضح بود.

آيه 14

(آيه 14)-اما آنها به جاى اين كه سر بر فرمان او نهند و به خداوند يگانه ايمان آورند و دستوراتش را به جان پذيرا شوند«از او روى گردان شدند و گفتند:او ديوانه اى است كه ديگران اين مطالب را به او القا كرده اند»! . (ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ)

آيه 15

(آيه 15)-سپس مى افزايد:«ما كمى عذاب را از شما بر طرف مى سازيم (ولى عبرت نمى گيريد و)بار ديگر به كارهاى خود باز مى گرديد» . (إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ)

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه مى فرمايد:ما از آنها انتقام مى گيريم«در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت؛آرى ما انتقام گيرنده ايم» . (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ).

آيه 17

(آيه 17)-در تعقیب آیات گذشته که از سرکشی مشرکان عرب و عدم تسلیم آنها در مقابل حق سخن می گفت،در اینجا به نمونه ای از امم پیشین که آنها نیز همین

ص: 393

مسير را طى كردند و سر انجام به عذابى دردناك و شكستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى كند،تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تهديدى براى منكران لجوج.و آن داستان موسى و فرعون است،مى فرمايد:«ما پيش از اينها قوم فرعون را آزموديم» .

(وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ)

«و در اين هنگام)رسول بزرگوارى به سراغشان آمد» .

(وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ)

آيه 18

(آيه 18)-موسى با لحنى بسيار مؤدّبانه و دلپذير و آكنده از محبت آنها را مخاطب قرار داد و گفت:امور«بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستادۀ امينى براى شما هستم» . (أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 19

(آيه 19)-سپس موسى بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند يا آزاد ساختن بنى اسرائيل مى گويد:مأموريت ديگر من اين است كه به شما بگويم:«در برابر خداوند تكبر نورزيد(و حدّ خويش نگهداريد)كه من براى شما دليل روشنى(بر گفته هاى خود)آورده ام» . (وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

هم معجزات آشكار،و هم دلائل منطقى روشن.

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه مستكبران دنيا پرست هر كس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببينند از هيچ گونه تهمت و ناسزا،و حتى قتل و اعدام،فرو گذار نمى كنند،موسى به عنوان پيشگرى مى افزايد:«و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا-متهم يا-سنگسار كنيد» . (وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ)

اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من از تهديدهاى شما باك ندارم، و تا آخرين نفس ايستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است.

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه آخرين سخنش را به آنها مى گويد كه:«اگر به من ايمان نمى آوريد لا اقل مرا رها كنيد،و كناره گيرى كنيد»و مزاحم ايمان آوردن مردم نشويد . (وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ)

ولى مگر ممكن است جباران مغرور كه قدرت شيطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بينند خاموش بنشينند و چنين پيشنهادى را بپذيرند؟

ص: 394

آيه 22

(آيه 22)-موسى از تمام وسائل هدايت براى نفوذ در دلهاى تاريك اين مجرمان استفاده كرد،ولى هيچ اثرى در فرعونيان نبخشيد،لذا مأيوس شد و چاره اى جز نفرين به آنها نديد،چرا كه قوم فاسدى كه هيچ اميدى به هدايتشان نباشد از نظر نظام آفرينش حق حيات ندارند.

لذا آيۀ شريفه مى گويد:«پس موسى به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرم و گنهكارند» .

(فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ)

چه نفرين مؤدبانه اى؟نمى گويد خداوندا!آنها را چنين و چنان كن،بلكه همين اندازه مى گويد:خداوندا!اينها گروهى مجرمند كه اميدى به هدايتشان باقى نمانده.

آيه 23

(آيه 23)-خداوند نيز دعاى موسى را اجابت كرد،و به عنوان مقدمۀ نزول عذاب بر فرعونيان و نجات بنى اسرائيل به او دستور داده شد:«بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما(از طرف فرعون و لشكريانش)تعقيب مى شويد»! . (فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ)

اما نگران نباش،لازم است آنها شما را تعقيب كنند تا به سرنوشتى كه در انتظار آنهاست گرفتار آيند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:هنگامى كه از دريا همگى به سلامت گذشتيد «دريا را آرام و گشاده بگذار»و بگذر . (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً)

منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است.

طبيعى است كه موسى و بنى اسرائيل مايل بودند هنگامى كه خود از دريا گذشتند بار ديگر آبها سر بر هم بگذارند و اين فاصلۀ عظيم را پر كنند،ولى به آنها دستور داده شد كه به هنگام گذشتن از درياى نيل عجله نكنيد،بگذاريد فرعون و لشكريانش تا آخرين نفر وارد شوند،چرا كه فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نيل داده شده است! لذا در پايان آيه مى افزايد:«آنها لشكرى غرق شده خواهند بود» .

(إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ)

ص: 395

آيه 25

(آيه 25)-باغها و گنج ها را گذاردند و رفتند!اكنون ببينيم بعد از غرق فرعون و فرعونيان چه ماجراهاى عبرت انگيزى تحقق يافت.قرآن در آيات بعد ميراث عظيم آنها را كه به بنى اسرائيل رسيد طىّ پنج موضوع كه فهرست تمام زندگى آنهاست بيان كرده،نخست مى فرمايد:«چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جا گذاشتند و رفتند»! . (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

باغها،و چشمه ها،دو سرمايه از جالبترين و ارزنده ترين اموال آنها بود.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى افزايد:«و زراعتها،و قصرهاى جالب و زيبا و پرارزش» . (وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ)

و اين دو سرمايۀ مهم ديگر آنها بود،زراعتهاى عظيمى كه در بستر نيل در سرتاسر مصر از آن استفاده مى كردند و همچنين قصرها و مساكن آباد كه يكى از مهمترين وسائل زندگى انسان مسكن مناسب است.

آيه 27

(آيه 27)-و از آنجا كه غير از امور مهم چهارگانۀ فوق وسائل تنعم فراوان ديگرى داشتند،به همۀ آنها نيز در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده،مى گويد:

«و نعمتهاى فراوان ديگرى كه در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند» .

(وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ)

آيه 28

(آيه 28)-سپس مى افزايد:آرى«اين چنين بود(ماجراى آنها)و ما همۀ اينها (و سرمايه ها و ما ترك فرعونيان)را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم»! . (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ)

آيۀ فوق و آيۀ همانند آن در سورۀ«شعراء»نشان مى دهد كه بنى اسرائيل بعد از غرق فرعونيان به سرزمين مصر بازگشتند،و وارث ميراث فراعنه شدند و در آنجا حكومت كردند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه مى فرمايد:«پس نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد»! . (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ)

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها

ص: 396

و عدم وجود يار و ياور و دلسوز براى آنها باشد.

آيه 30

(آيه 30)-بنى اسرائيل در بوتۀ آزمايش:در آيات گذشته سخن از غرق و هلاكت فرعونيان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انتقال آن به ديگران بود،در اينجا از نقطۀ مقابل آن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد:«ما بنى اسرائيل را از عذاب خوار كننده رهائى بخشيديم» . (وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ)

از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان آنها نفوذ مى كرد.

آيه 31

(آيه 31)-آرى!خداوند اين قوم مظلوم را در پرتو قيام الهى موسى بن عمران از چنگال اين ظالمان سفاك تاريخ رهائى بخشيد،لذا به دنبال آن مى افزايد:

«از(چنگال)فرعون» .

(مِنْ فِرْعَوْنَ)

«چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود»! .

(إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه به يكى ديگر از مواهب خداوند به بنى اسرائيل اشاره كرده،مى گويد:«ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان(در آن عصر و زمان)برترى داديم و برگزيديم» . (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ)

ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند.

و به اين ترتيب آنها«امت برگزيدۀ عصر خويش»بودند،زيرا منظور از «عالمين»مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده،مى فرمايد:«ما آيات و نشانه هايى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايش آشكارى بود» . (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ)

و اين اخطارى است به همۀ امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند،كه دام امتحان در اين هنگام سخت است.

ص: 397

آيه 34

(آيه 34)-جز همين مرگ چيزى در كار نيست!بعد از ترسيم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيات گذشته،بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد،و ترديد آنها را در مسألۀ معاد-كه در آغاز سوره آمده بود-به شكل ديگرى بازگو مى كند:«اينها چنين مى گويند» . (إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ)

آيه 35

(آيه 35)-«مرگ ما جز همان مرگ اول نيست،و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد» . (إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ)

و آنچه محمد صلّى اللّه عليه و اله پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد:هيچ كدام واقعيت ندارد،اصلا حشر و نشرى در كار نيست!

آيه 36

(آيه 36)-سپس سخن آنها را نقل مى كند كه براى اثبات مدعاى خود به دليل واهى و بى اساسى دست زده و مى گفتند:«اگر راست مى گوييد(كه بعد از مرگ،حياتى در كار است)پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد»تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند! . (فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 37

(آيه 37)-آنها بهترند يا قوم«تبّع»!سرزمين يمن كه در جنوب جزيرۀ عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پربركتى است كه در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است،پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه«تبع»نام داشتند، به خاطر اين كه مردم از آنها«تبعيت»مى كردند،و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

در اينجا به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكّه و لجاجت و انكار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت«قوم تبع»آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.

مى فرمايد:«آيا آنها بهترند،يا قوم تبع،و كسانى كه پيش از آنان بودند؟!ما آنها را هلاك كرديم،چرا كه آنها مجرم بودند» .

(أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).

آيه 38

(آيه 38)-سپس بار دیگر به مسألهٔ معاد باز می گردد و با استدلال لطیفی این

ص: 398

واقعيت را اثبات كرده،مى گويد:«ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و بى هدف نيافريديم» .

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ)

اگر به گفتۀ شما مرگ نقطۀ پايان زندگى است اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.

آيه 39

(آيه 39)-سپس براى تأكيد اين سخن مى افزايد:«ما آن دو را جز به حق نيافريديم» . (ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ)

حقّ بودن اين دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد،و آن بدون وجود جهان ديگر ممكن نيست.

«ولى غالب آنها(اين حقايق را)نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

چرا كه انديشه و فكر خود را به كار نمى گيرند،و گر نه دلائل مبدأ و معاد واضح و آشكار است.

آيه 40

(آيه 40)-روز جدائيها!در آيات گذشته در مورد مسألۀ معاد از طريق «حكمت آفرينش اين جهان»براى وجود رستاخيز استدلال شده بود،آيۀ شريفه از اين استدلال چنين نتيجه گيرى مى كند كه:«يوم الفصل و روز جدائيها وعده گاه همۀ آنهاست» . (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 41

(آيه 41)-سپس به شرح كوتاهى در بارۀ اين روز جدائى پرداخته،مى گويد:

«در همان روزى كه(هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد و)هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند،و از هيچ سو يارى نمى شوند»! .

(يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ)

آرى!آن روز،روز فصل و جدائى است،روزى است كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود،و مولى به هر معنى كه باشد-دوست،سرپرست، ولى نعمت،خويشاوند،همسايه،ياور،و مانند آن-توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.

آيه 42

(آيه 42)-تنها يك گروه مستثنا هستند همان گونه كه اين آيه مى گويد:«مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده است،چرا كه او توانا و رحيم است» . (إِلاّ

ص: 399

مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

بدون شك اين رحمت الهى بى حساب نيست و تنها شامل مؤمنانى مى شود كه داراى عمل صالحند.

آيه 43

(آيه 43)-درخت زقّوم!در اينجا توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قبل را در مورد«يوم الفصل»و روز رستاخيز تكميل مى كند.

مى فرمايد:«مسلّما درخت زقّوم...» .

(إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ)

آيه 44

(آيه 44)-«غذاى گنهكاران است»! . (طَعامُ الْأَثِيمِ)

اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بدبو و بد طعم و كشنده مى خورند.

آيه 45

(آيه 45)-سپس مى افزايد:«همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد»! . (كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ)

آيه 46

(آيه 46)-«جوششى همچون آب سوزان» . (كَغَلْيِ الْحَمِيمِ)

هنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود،حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده،و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند،و به جاى اين كه اين غذا مايۀ قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.

آيه 47

(آيه 47)-سپس مى فرمايد:به مأموران دوزخ خطاب مى شود:«اين(كافر پرگناه)را بگيريد،و به ميان دوزخ پرتابش كنيد»! . (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ)

آيه 48

(آيه 48)-باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:

«سپس(به مأموران دوزخ دستور داده مى شود،كه)بر سر او،از عذاب سوزان بريزيد» .

(ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ)

به اين ترتيب هم از درون مى سوزند و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد،و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.

آيه 49

(آيه 49)- بعد از این همه عذابهای دردناک جسمانی مجازات جانکاه روانی آنها شروع می شود:به این مجرم گناکار سرکش و بی ایمان گفته می شود:

ص: 400

«بچش كه(به پندار خود)بسيار قدرتمند و محترم بودى» .

(ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ)

آرى!اين تو بودى كه با آن همه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى،اكنون بچش نتيجۀ اعمالت را كه در برابر چشمان تو مجسم شده است،و همان گونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:به آنها خطاب مى شود:«اين همان چيزى است كه پيوسته در بارۀ آن شك و ترديد مى كرديد» . (إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ)

چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل،واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد.

افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!

آيه 51

(آيه 51)-پرهيزكاران و انواع نعمتهاى بهشتى:از آنجا كه در آيات گذشته كيفرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اينجا مواهب و پاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينۀ مقابله اهميت هريك از اين دو آشكارتر گردد.

اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده:

نخست اين كه:«پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ)

بنابر اين هيچ گونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد،و در امنيت كامل از آفات و بلاها،از غم و اندوهها،از شياطين و طاغوتها به سر مى برند.

آيه 52

(آيه 52)-سپس به ذكر نعمت دوم پرداخته،مى گويد:آنها«در ميان باغها و چشمه ها به سر مى برند»و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده . (فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ).

آيه 53

(آيه 53)-در مرحلهٔ سوم به لباسهای زیبای آنها اشاره کرده،می افزاید:«آنها لباسهایی از حریر نازک و ضخیم می پوشند،و در برابر یکدیگر(بر تختها)جای دارند»(یَلبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ اِستَبرَقٍ مُتَقابِلینَ).

ص: 401

البته در بهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيلۀ پوشيدن لباس دفع شود،بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است.

آيه 54

(آيه 54)-در مرحلۀ چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد،مى گويد:«آرى اين چنينند بهشتيان،و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم»! . (كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ)

آيه 55

(آيه 55)-سپس به ذكر پنجمين نعمت بهشتيان پرداخته،مى افزايد:«آنها در آنجا هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت به سر مى برند» . (يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ)

آيه 56

(آيه 56)-جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است،چرا كه آنچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است،لذا مى فرمايد:«آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول(كه در دنيا چشيدند) نخواهند چشيد»! . (لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى)

سر انجام هفتمين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند:

«و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است» .

(وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ)

كمال اين نعمتها در اين است كه احتمال عذاب و فكر مجازات،بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند.

اشاره به اين كه اگر پرهيزكاران لغزشهايى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها را بخشيده،و به آنها اطمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند.

آيه 57

(آيه 57)-در اين آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى هفتگانه كرده،به صورت يك جمع بندى مى گويد:همۀ اينها«به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است»كه شامل حال پرهيزكاران مى شود . (فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

درست است كه پرهيزكاران حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند،ولى مسلما پاداش عادلانۀ آن اعمال ناچيز اين همه نعمت بى پايان و جاودانى نيست اين فضل خداست كه اين همه پاداش را در اختيار آنها گذارده.

ص: 402

آيه 58

(آيه 58)-گفتيم:«سورۀ دخان»با بيان عظمت و عمق آيات قرآن شروع شده است،و با اين آيه كه آن هم بيانگر تأثير عميق آيات قرآن است پايان مى گيرد، تا آغاز سوره با انجامش هماهنگ باشد.

مى فرمايد:«ما آن[ قرآن]را بر زبان تو آسان ساختيم شايد آنان متذكّر شوند» .

(فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

با اين كه محتوايش فوق العاده عميق و ابعادش بسيار گسترده است،ساده، روان،همه كس فهم و قابل استفاده براى همۀ قشرهاست.

آيه 59

(آيه 59)-ولى از آن جا كه با همۀ اين اوصاف باز گروهى در برابر كلام حق تسليم نمى شوند در آخرين آيه آنها را مورد تهديد قرار داده،مى گويد:اگر با اين همه آنها پذيرا نشوند«پس تو منتظر باش،آنها نيز منتظرند»! . (فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ)

تو منتظر وعده هاى الهى در زمينۀ پيروزى بر كفار باش،و آنها منتظر شكست باشند.

«پايان سورۀ دخان»

ص: 403

ص: 404

سورۀ جاثيه[45]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و داراى 37 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-عظمت قرآن مجيد و اهميت آن.

2-بيان گوشه اى از دلائل توحيد در برابر مشركان.

3-ذكر پاره اى از ادعاهاى«طبيعى مسلكان»و پاسخ قاطع به آن.

4-اشارۀ كوتاهى به سرنوشت بعضى از اقوام پيشين همچون بنى اسرائيل.

5-تهديد شديد نسبت به گمراهانى كه اصرار و پافشارى بر عقائد انحرافى خود دارند.

6-دعوت به عفو و گذشت در عين قاطعيت و عدم انحراف از مسير حق.

7-اشارات گويايى به حوادث تكان دهندۀ قيامت.

نام اين سوره«جاثيه»است به تناسب آيۀ 28 اين سوره-جاثيه يعنى؛كسى كه به زانو در آمده-و اشاره به وضع بسيارى از مردم در صحنۀ قيامت در دادگاه عدل الهى است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ جاثيه را بخواند(و البته در آن انديشه كند و در زندگى خود به كار بندد) خداوند عيوب او را روز قيامت مى پوشاند و ترس و وحشت او را به آرامش مبدل مى سازد».

ص: 405

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همه جا نشانه هاى اوست:اين سوره ششمين سوره اى است كه با حروف مقطعۀ«حا-ميم»(حم).آغاز شده است.

مفسّر معروف«طبرسى»در آغاز اين سوره مى گويد:بهترين سخن اين است كه گفته شود«حم»نام اين سوره است؛و نامگذارى اين سوره به«حم»اشاره به اين است كه اين قرآن كه سراپا اعجاز است از حروف الفبا تشكيل شده.

آيه 2

(آيه 2)-و شايد به همين دليل بلافاصله از عظمت قرآن ياد كرده، مى گويد:«اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

«عزيز»به معنى قدرتمند و شكست ناپذير،و«حكيم»به معنى كسى است كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مى باشد.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به بيان آيات و نشانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس پرداخته،مى گويد:«در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند و طالب حقند» . (إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ)

عظمت آسمانها از يك سو،و نظام شگفت انگيز آنها-كه ميليونها سال مى گذرد و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد-از سوى ديگر،و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم هر يك آيتى از آيات خداست.

آيه 4

(آيه 4)-پس از اين آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته،مى گويد:«و در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز نشانه هايى است براى جمعيتى كه اهل يقينند» . (وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

آرى!هر يك به نوبۀ خود آيت و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبدأ آفرينش است.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه از سه موهبت بزرگ که هر یک نقش مهمی در حیات

ص: 406

انسان و موجودات زندۀ ديگر دارد،و هر يك آيتى از آيات خداست،نام مى برد:

مسألۀ«نور»و«آب»و«هوا».

مى فرمايد:«در آمد و شد شب و روز،و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيلۀ آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده،و همچنين در وزش بادها، نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

مسألۀ نظام«نور و ظلمت»و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظام خاصى جانشين و خليفۀ ديگرى مى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است.

در مرحلۀ دوم از رزق حياتبخش آسمانى،يعنى باران،سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است،و نه در قدرت احيا گريش سخنى،و همه جا نشانۀ زندگى و طراوت و زيبائى است.

و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهايى كه هواى پر اكسيژن زنده را جابه جا مى كنند،و در اختيار جانداران مى گذارند،هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مى فرستند،و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند،و عجب اين كه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى«حيوانات» و«گياهان»درست بر ضد هم عمل مى كنند،اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد،و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد،و با گذشت زمان ذخيرۀ هواى مفيد زمين نابود نشود.

وزش بادهايى كه علاوه بر اين،تلقيح گر گياهان،و بارور كنندۀ آنها،و افشانندۀ انواع بذرها در سرزمينهاى مختلف،و پرورش دهندۀ مراتع طبيعى و جنگلها، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست،موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد، و آب را از عفونت و فساد حفظ مى كند،و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحۀ اقيانوسها به حركت در مى آورند.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در این آیه به عنوان یک جمع بندی نسبت به بحثهای

ص: 407

گذشته،و بيان عظمت و اهميت آيات قرآن،مى فرمايد:«اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم» .

(تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ)

به راستى اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به چه چيز ايمان خواهند آورد؟ و لذا در پايان آيه مى افزايد:«پس اين گروه كافر به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند»؟! .

(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ)

آرى!به راستى قرآن مجيد آن چنان محتوائى از نظر استدلال و براهين توحيدى و همچنين از نظر پند و اندرز دارد كه هر دلى كمترين آمادگى در آن باشد، او را به سوى خدا و پاكى و تقوا دعوت مى كند،هرگاه اين آيات بينات در كسى اثر نبخشد هرگز اميدى به هدايت او نيست.

آيه 7

(آيه 7)-واى بر دروغگوى گنهكار!آيات گذشته نشان مى داد كه گروهى هستند كه سخنان الهى با انواع دلائل توحيدى و مواعظ و اندرزها را مى شنوند ولى در آنها اثر نمى كند،در اينجا از اين گروه و عواقب اعمال آنها بطور مشروح سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«واى بر هر دروغگوى گنهكار»! .

(وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ)

«افّاك»به معنى كسى است كه بسيار دروغ مى گويد،و گاه به كسى كه دروغ بزرگ مى گويد هر چند زياد هم نباشد گفته شده.

از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه موضع گيرى خصمانه در برابر آيات الهى كار كسانى است كه سر تا پا آلودۀ گناه و كذب و دروغند،نه پاك نهادان راستگو.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به چگونگى موضع گيريهاى آنها اشاره كرده،مى افزايد:

«پيوسته آيات الهى را كه بر او تلاوت مى شود مى شنود اما بر اثر تكبر همواره اصرار بر مخالفت دارد گوئى اصلا آن را نشنيده» .

(يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها)

و در پايان آيه آنها را شديدا به كيفر سختى تهديد كرده،مى گويد:«چنين كسى را به عذاب دردناك بشارت ده»! .

(فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

همان گونه كه او دل پيامبر و مؤمنان را به درد آورده ما نيز او را به عذاب

ص: 408

دردناكى مبتلا مى سازيم.

آيه 9

(آيه 9)-سپس مى افزايد:«و هر گاه(اين مستكبر لجوج)چيزى از آيات ما را بداند و از آن آگاه شود آن را به باد استهزا مى گيرد» . (وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً)

او همۀ آيات ما را-چه آنها را كه دانسته و چه آنها را كه ندانسته-به استهزا و سخريه مى گيرد! و اين نهايت جهل و بى خبرى است كه انسان چيزى را انكار يا مسخره كند كه اصلا نفهميده است،و اين بهترين دليل لجاج و عناد آنهاست.

و در پايان آيه مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند:«براى آنها عذاب خوار كننده اى است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)

آيه 10

(آيه 10)-اين آيه«عذاب مهين»را چنين شرح مى دهد:«پشت سرشان دوزخ است» . (مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ)

تعبير به پشت سر،با اين كه دوزخ جلو آنها قرار دارد،و در آينده به آن مى رسند،ممكن است از اين نظر باشد كه آنها اقبال به دنيا كرده،و آخرت و عذاب الهى را ناديده گرفته و پشت سر انداخته اند.

و به هر حال در دنبالۀ آيه مى افزايد:اگر آنها گمان مى كنند اموال سرشار، و بتها و خدايان ساختگيشان،گرهى از كار آنها مى گشايد سخت در اشتباهند،چرا كه «هرگز آنچه را به دست آوردند آنها را(از عذاب الهى)نجات نمى بخشد و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند»مايۀ نجاتشان خواهند بود .

(وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ)

و چون هيچ راه فرار و نجاتى نيست بايد در آتش قهر و غضب الهى بمانند «و عذاب بزرگى براى آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

آنها آيات الهى را كوچك شمردند،خداوند عذاب آنها را بزرگ مى كند،آنها بزرگى فروختند خدا نيز عذاب عظيم به آنها مى دهد.

آيه 11

(آيه 11)-به دنبال بحثهائی که دربارهٔ عظمت آیات الهی در آیه های گذشته

ص: 409

آمده در اينجا همين معنى را تعقيب كرده،مى گويد:«اين(قرآن)مايۀ هدايت است» .

(هذا هُدىً)

حق را از باطل جدا مى سازد،صحنۀ زندگى انسان را روشن مى كند،و دست رهروان راه حق را گرفته به سر منزل مقصود مى رساند.

«و كسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند عذابى سخت و دردناك دارند» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ)

آيه 12

(آيه 12)-همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!سپس رشتۀ سخن را به بحث توحيد كه در آيات نخستين اين سوره مطرح شده مى كشاند و درسهاى مؤثرى از توحيد و خداشناسى به مشركان مى دهد.

گاه در عواطف آنها چنگ زده،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه دريا را براى شما مسخّر كرد تا كشتيها به فرمانش در آن حركت كنند،و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را به جا آوريد» .

(اللّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 13

(آيه 13)-بعد از بيان نعمت كشتيها كه تماس نزديكى با زندگى روز مرۀ انسانها دارد به مسألۀ تسخير ساير موجودات بطور كلى پرداخته،مى گويد:«و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است همه را از ناحيۀ خودش مسخّر شما ساخت» . (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ)

با توجه به اين كه همۀ مواهب از ناحيۀ اوست و خالق و مدبر و پروردگار همه،ذات پاك او مى باشد پس چرا انسان به سراغ غير او رود؟و سر بر آستان مخلوقات ضعيف بگذارد؟و از معرفت منعم حقيقى غافل بماند؟ لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين،نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

در آيۀ قبل از عواطف انسانها استفاده مى شد،و در اينجا از عقول و انديشه هاى آنها،چه خداى مهربانى كه با هر زبان ممكن با بندگانش سخن مى گويد،گاه با زبان دل،و گاه با زبان فكر،و هدف در همۀ اينها يك چيز بيش

ص: 410

نيست،و آن بيدارى انسانهاى غافل و به حركت در آوردن آنها در سير الى اللّه است.

آيه 14

(آيه 14)-سپس به ذكر يك دستور اخلاقى در برخورد با كفار مى پردازد تا بحثهاى منطقى سابق را به اين وسيله تكميل كند روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«به مؤمنان بگو:كسانى را كه اميد به ايام اللّه(روز رستاخيز)ندارند مورد عفو قرار دهند،و نسبت به آنها سخت نگيرند» . (قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ)

ممكن است آنها بر اثر دور بودن از مبادى ايمان و تربيت الهى برخوردهاى خشن و نامطلوب،و تعبيرات زشت و زننده اى داشته باشند،شما بايد با بزرگوارى و سعۀ صدر با اين گونه اشخاص برخورد كنيد،مبادا بر لجاجت خود بيفزايند، و فاصلۀ آنها از حق بيشتر شود.

ولى براى اين كه اين گونه افراد از اين بزرگوارى و عفو و گذشت سوء استفاده نكنند در پايان آيه مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه(خداوند در آن روز)هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد» .

(لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-مى فرمايد:«كسى كه عمل صالحى به جا آورد به سود خود به جا آورده است،و كسى كه كار بدى انجام دهد به زيان خود اوست،سپس همۀ شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد»و نتيجۀ اعمال خود را مى يابيد . (مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)

اين تعبير كه در آيات قرآن كرارا و با عبارات مختلف آمده است پاسخى است به آنها كه مى گويند اطاعت و عصيان ما براى خدا چه سود و زيانى دارد؟ و اين چه اصرارى است كه در زمينۀ اطاعت و نهى از معصيت او مى شود؟! اين آيات مى گويد:همۀ اينها سود و زيانش متوجه خود شماست،اين شما هستيد كه در پرتو اعمال صالح تكامل مى يابيد،و اين شما هستيد كه بر اثر جرم و گناه سقوط كرده در پرتگاه غضب و بعد از رحمت او گرفتار لعنت ابدى مى شويد.

آيه 16

(آيه 16)این همه موهبت به بنی اسررائیل دادیم ولی...!در تعقیب بحثهایی که در آیات گذشته پیرامون انواع نعمتهای خداوند و شکرگزاری و عمل صالح آمده،

ص: 411

در اينجا نمونه اى از زندگى اقوام بعضى اقوام پيشين را كه مشمول نعمتهاى خداوند شدند اما كفران كردند شرح مى دهد.

مى فرمايد:«ما به بنى اسرائيل كتاب آسمانى و حكومت و نبوّت داديم،و از روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم،و آنان را بر جهانيان(هم عصر خود)برترى بخشيديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ)

در اين آيه مجموعا پنج موهبت را كه خداوند به بنى اسرائيل عطا كرده، بيان مى كند.

نخست مسألۀ كتاب آسمانى يعنى«تورات»است،كه مبيّن معارف دينى و حلال و حرام و طرق هدايت و سعادت بود.

دوم مقام حكومت و قضاوت.

سومين نعمت الهى بر آنها مقام«نبوت»بود كه خداوند انبياى بسيارى را از آنها برگزيد.

در روايتى آمده است:«عدد انبياى بنى اسرائيل بالغ بر هزار نفر مى شد»و در روايت ديگرى انبياى بنى اسرائيل چهار هزار نفر ذكر شده است.

چهارمين موهبت مواهب مادى و روزيهاى پاكيزه است.

و پنجمين موهبت،برترى و قدرت بلا منازع آنها بود.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به ششمين موهبت بزرگى كه خدا به اين قوم حق نشناس داد اشاره كرده،مى گويد:«و ما دلائل روشنى(از امر نبوت و شريعت)در اختيار آنها گذارديم» . (وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ)

با وجود اين مواهب بزرگ و دلائل بيّن و روشن جايى براى اختلاف وجود نداشت،ولى اين كفران كنندگان به زودى دست به اختلاف زدند.

چنانكه قرآن در دنبالۀ همين آيه مى گويد:«پس آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد و سر چشمۀ اين اختلاف همان حب رياست و برترى جوئى بود» .

(فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

ص: 412

قرآن در پايان آيه آنها را با اين عبارت هشدار مى دهد:«پروردگار تو روز قيامت در ميان آنها در بارۀ آنچه اختلاف نمودند داورى مى كند» .

(إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

و به اين ترتيب با كفران نعمت و ايجاد اختلاف هم عظمت و قدرت خود را در دنيا از دست دادند و هم مجازات آخرت را براى خود خريدند.

آيه 18

(آيه 18)-بعد از بيان مواهبى كه خداوند به بنى اسرائيل داده بود و كفران كردند،سخن از موهبت عظيمى به ميان مى آورد كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و مسلمين ارزانى داشت،مى فرمايد:«سپس ما تو را بر شريعت و مسيرى به سوى آيين حق قرار داديم» . (ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ)

و از آنجا كه اين مسير،مسير نجات و پيروزى است به دنبال آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد«پس از آن پيروى كن» .

(فَاتَّبِعْها)

و نيز از آنجا كه نقطۀ مقابل آن چيزى جز پيروى از هوى و هوس جاهلان نيست،در آخر آيه مى افزايد:«و از هوى و هوسهاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن» .

(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه در حقيقت علتى است براى نهى از تسليم شدن در برابر پيشنهاد مشركان مى گويد:«آنها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند» و از عذابش برهانند . (إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً)

هر گاه از آئين باطل آنها پيروى كنى و عذاب الهى دامان تو را بگيرد هرگز نمى توانند به كمك تو بشتابند،گرچه روى سخن در اين آيات به پيامبر است ولى منظور همۀ مؤمنان مى باشند.

سپس مى افزايد:«و ظالمان يار و ياور(و دوست و ولىّ)يكديگرند» .

(وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ)

همه از يك قماشند و در يك مسير و سر و ته يك كرباس و همگى ضعيف و ناتوانند! اما گمان نكن كه تو و افراد با ايمان كه اكنون در اقليت هستيد يار و ياورى

ص: 413

نداريد«خداوند يار و ياور پرهيزكاران است» .

(وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ)

درست است آنها ظاهرا جمعيتى عظيم و قدرت و ثروت قابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذرّۀ ناچيزى بيش نيستند.

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت و دعوت به پيروى از اين آيين الهى مى گويد:«اين قرآن و شريعت وسيلۀ بينائيها براى مردم و مايۀ هدايت و رحمت براى گروهى است كه اهل يقين هستند» . (هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

اين تعبير زيبائى است كه از عظمت و تأثير و عمق اين كتاب آسمانى حكايت مى كند براى آنها كه رهرو راهند و جستجوگر حق.

آيه 21

(آيه 21)-حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دو گروه«مؤمنان»و«كافران»،يا«پرهيزكاران»و«مجرمان»در ميان بود در اين آيه اين دو را در يك مقايسۀ اصولى در برابر هم قرار داده،مى گويد:«آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند كه حيات و مرگشان يكسان باشد»؟! .«چه بد داورى مى كنند»! . (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ) (ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

آيه مى گويد:اين يك پندار غلط است كه تصور كنند ايمان و عمل صالح،يا كفر و گناه،تأثيرى در زندگى انسان نمى گذارد،چنين نيست زندگى و مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است.

آيه 22

(آيه 22)-اين آيه در حقيقت تفسير و تعليلى است براى آيۀ قبل، مى فرمايد:«و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است» . (وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

«و هدف آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود،و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد» .

(وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

ص: 414

سراسر عالم نشان مى دهد كه آفرينندۀ اين جهان آن را بر محور حق قرار داده، و در همه جا حق و عدالت حاكم است.

با اين حال چگونه ممكن است مؤمنان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد.

آيه 23

(آيه 23)-اين آيه نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤمنان،مى فرمايد:«آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرارداده»؟! . (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ)

و فرمان خدا را رها كرده،و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد.

«و خداوند او را با آگاهى(بر اين كه شايستۀ هدايت نيست)گمراه ساخته» .

(وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ)

«و بر گوش و قلبش مهر زده،و بر چشمش پرده اى افكنده است»تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند .

(وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً)

«با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند» .

(فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ)

«آيا متذكر نمى شويد»؟ .و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق راه خود را يافته اند نمى فهميد؟ راستى چه بت خطرناكى است هوى پرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انسان مى بندد،و چه گويا و پرمعنى است حديثى كه از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده:«هرگز در زير آسمان معبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس،پرستش نشده است»! چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند،ولى بت هوى و هوس اغوا كننده،و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است.

آيه 24

(آيه 24)-عقاید دهریین:در اینجا بحث دیگری پیراامون منکران توحید

ص: 415

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

است،منتها تنها از گروه خاصى از آنها يعنى«دهريين»نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مى كردند،در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند.

مى فرمايد:«و آنها گفتند چيزى جز همين زندگى ما در دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند»و جاى آنها را مى گيرند،و نسل بشر همچنان تداوم مى يابد .

(وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا)

«و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند» .

(وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ)

جملۀ نخست ناظر به انكار معاد است و جملۀ بعد ناظر به انكار مبدأ.

قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جملۀ كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده كه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد،مى فرمايد:«آنها به اين سخن(كه مى گويند معادى نيست و مبدأ جهان نيز دهر است)يقين ندارند،بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند» .

(وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ)

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در برابر آن دارند اين است كه مى گويند:اگر راست مى گوئيد، پدران ما را زنده كنيد و بياوريد»تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند . (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آرى!اين تنها دليل آنها بود،دليلى سست و واهى،چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احياى مردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است.

آيه 26

(آيه 26)-در آن دادگاه عدل همه به زانو در مى آيند! در اينجا پاسخ ديگرى به سخن دهريين كه منكر مبدأ و معاد بودند داده، مى فرمايد:«بگو:خداوند شما را زنده مى كند،سپس مى ميراند سپس(بار ديگر حيات مى بخشد و)براى حساب در روز قيامت،روزى كه در آن شكّ و ترديدى نيست جمع آورى مى كند» . (قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ

ص: 416

لا رَيْبَ فِيهِ)

آنها نه خدا را قبول داشتند و نه روز جزا را،و محتواى اين آيه در حقيقت استدلال براى هر دو قسمت است،چرا كه روى مسألۀ حيات نخستين تكيه شده،از سوى ديگر،كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعادۀ آن نيست.

و از آنجا كه بسيارى از مردم در اين دلائل تأمل و دقت نمى كنند در پايان آيه مى افزايد:«ولى اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه دليل ديگرى بر مسألۀ معاد است كه شبيه آن را در آيات ديگر قرآن خوانده ايم،مى فرمايد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

او كه مالك و حاكم بر تمام پهنۀ عالم هستى است،مسلما قدرت بر احياى مردگان را دارد،و چنين كارى در برابر قدرت او هرگز مشكل نيست.

او اين جهان را مزرعه اى براى قيامت،و تجارتخانۀ پرسودى براى عالم پس از مرگ،قرار داده است،لذا در پايان آيه مى افزايد:«و آن روز كه قيامت بر پا شود اهل باطل زيان مى بينند» .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ)

حيات و عقل و هوش و مواهب زندگى سرمايه هاى انسان است باطل گرايان آنها را با متاع زود گذرى كه نسبت به آن هيچ ارزشمند نيست مبادله مى كنند،و روز رستاخيز كه تنها قلب سليم و ايمان و عمل صالح به كار مى آيد زيانكار بودن خود را با چشم مشاهده مى كنند.

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه صحنۀ قيامت را به طرز بسيار گويائى ترسيم كرده، مى گويد:«در آن روز هرامتى را مى بينى(كه از شدت ترس و وحشت)بر زانو نشسته» . (وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً)

سپس دومين صحنه از صحنه هاى قيامت را به اين صورت بيان مى كند كه:

«هرامتى به سوى كتابش خوانده مى شود(و به آنها مى گويند:)امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند» .

(كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

ص: 417

اين كتاب همان نامۀ اعمالى است كه تمام نيكيها و بديها،زشتيها و زيبائيهاى گفتار و كردار انسانها در آن ثبت است.

تعبير نشان مى دهد كه علاوه بر نامۀ اعمالى كه براى هر انسانى جداگانه موجود است هر امتى نيز نامۀ اعمالى متعلق به جمع و گروه خود دارد.

«كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا»

آيه 29

(آيه 29)-بار ديگر از سوى خداوند به آنها خطاب مى شود و به عنوان تأكيد مى گويد:«اين كتاب ما است كه به حق با شما سخن مى گويد»و اعمال شما را بازگو مى كند! . (هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ)

آن روز كه شما هر چه مى خواستيد انجام مى داديد هرگز باور نمى كرديد كه اعمالتان در جايى ثبت شود،ولى«ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم» .

(إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه مرحلۀ نهائى دادرسى قيامت را بيان مى كند،آنجا كه هرگروهى به نتيجۀ اعمال خود مى رسند.

مى فرمايد:«اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند» .

(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين پيروزى آشكار است» .

(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ)

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه سرنوشت گروه ديگرى را كه نقطۀ مقابل اين گروهند يادآور شده،مى فرمايد:«و اما كسانى كه كافر شدند(به آنها گفته مى شود)مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما استكبار مى كرديد(و تسليم حق نمى شديد) و قومى مجرم و گناهكار بوديد» . (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ)

قابل توجه اين كه در اين آيه تنها سخن از كفر است،و اما اعمال سوء به عنوان يك عامل دخول به عذاب الهى ذكر نشده،اين به خاطر آن است كه مسألۀ كفر به تنهايى موجب عذاب است.

ص: 418

آيه 32

(آيه 32)-آن روز كه اعمال سوء انسان آشكار مى شود! اين آيه توضيحى است بر مسألۀ استكبار كافران در برابر آيات الهى و دعوت انبيا كه در آيۀ قبل به صورت اجمالى بيان شده بود،مى فرمايد:«هنگامى كه گفته مى شد وعدۀ الهى حق است و در قيامت هيچ شكّى نيست شما مى گفتيد:ما نمى دانيم قيامت چيست؟ما تنها گمانى در اين باره داريم و به هيچ وجه يقين نداريم» . (وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ)

آغاز جزء 26 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ جاثيه

آيه 33

(آيه 33)-اين آيه از مجازات و كيفر آنها سخن مى گويد،كيفرى كه شباهت با مجازاتهاى قراردادى دنياى ما ندارد،مى فرمايد:«در آنجا سيّئات اعمالشان براى آنها آشكار مى شود» . (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا)

زشتيها و بديها تجسّم مى يابند،جان مى گيرند،و در برابر آنها آشكار مى شوند،و همدم و همنشين آنها هستند و دائما آزارشان مى دهند! «و سر انجام آنچه را استهزا مى كردند آنها را فرا مى گيرد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيه 34

(آيه 34)-و از همه دردناكتر اين كه از سوى خداوند رحمن و رحيم به آنها خطاب مى گردد:«و گفته مى شود:امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد»! . (وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)

در دنبالۀ آيه مى افزايد:به آنها گفته مى شود:«و جايگاه شما دوزخ است»! .

(وَ مَأْواكُمُ النّارُ)

و اگر گمان مى كنيد كسى به يارى شما مى شتابد قاطعانه به شما مى گوئيم «هيچ يار و ياورى براى شما نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

.

آيه 35

(آيه 35)-اما چرا و به چه دلیل شما گرفتار چنین سرنوشتی شدید<«این به حاطر آن است که آیات خدا را به سخریه گرفتید و زندگی دنیا شما را مغرور کرد»

ص: 419

(ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا)

و در پايان آيه بار ديگر آنچه را كه در آيۀ قبل آمده بود به تعبير ديگرى تكرار و تأكيد كرده،مى گويد:«پس امروز آنها از آتش دوزخ خارج نمى شوند،و هيچ گونه عذرى از آنها پذيرفته نيست» .

(فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

در آنجا سخن از مأوى و جايگاه ثابت آنها بود و در اينجا سخن از عدم خروج آنها از دوزخ است،در آنجا مى فرمود ياورى ندارند،و در اينجا مى گويد عذرى از آنها از دوزخ است،در آنجا مى فرمود ياورى ندارند،و در اينجا مى گويد عذرى از آنها پذيرفته نمى شود،و در نتيجه راه نجاتى براى آنها نيست.

آيه 36

(آيه 36)-در پايان اين سوره براى تكميل بحث توحيد و معاد كه بيشترين مباحث اين سوره را در بر مى گرفت،ضمن دو آيه وحدت ربوبيت و عظمت خداوند و قدرت و حكمت او را بيان كرده و پنج وصف از صفات خدا را منعكس مى سازد،نخست مى گويد:«پس تمام حمد و ستايش مخصوص خداست» . (فَلِلّهِ الْحَمْدُ)

چرا كه او«پروردگار همۀ آسمانها،و پروردگار زمين،و پروردگار همۀ جهانيان است» .

(رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 37

(آيه 37)-بعد از توصيف ذات پاك او به مقام«حمد»و«ربوبيت»در سومين توصيف مى افزايد:«و براى اوست كبريا و عظمت و علوّ و رفعت در آسمانها و زمين» .چرا كه آثار عظمتش در پهنۀ آسمان و سراسر زمين و تمام جهان آشكار است. (وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد:«او قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

به اين ترتيب سورۀ جاثيه كه با توصيف خداوند به«عزيز و حكيم»آغاز شده با همين اوصاف پايان مى يابد،و سراسر محتواى آن نيز گواه بر عزّت و حكمت بى پايان اوست.

«پايان سورۀ جاثيه»

ص: 420

سورۀ احقاف[46]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 35 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره اهداف زير را تعقيب مى كند:

1-بيان عظمت قرآن.

2-مبارزۀ قاطع بر ضد هرگونه شرك و بت پرستى.

3-توجيه مردم در مسألۀ معاد و دادگاه عدل پروردگار.

4-ضمنا به عنوان هشدار به مشركان و مجرمان گوشه اى از داستان قوم عاد را كه ساكن سرزمين«احقاف»بودند بيان مى دارد-نام سوره نيز از همين جا گرفته شده است.

5-اشاره به گسترش و عموميت دعوت پيامبر اسلام،تا آنجا كه غير از انسانها يعنى طايفۀ جن را نيز شامل مى شود.

6-تشويق مؤمنان و انذار كافران و ايجاد مبادى خوف و رجاء.

7-دعوت پيامبر اسلام به صبر و استقامت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ احقاف را هر شب،يا هر جمعه،بخواند خداوند وحشت دنيا را از او بر مى دارد،و از وحشت روز قيامت نيز در امان مى دارد».

بديهى است اين گونه حسنات و درجات تنها به خاطر تلاوت الفاظ نيست بلكه تلاوتى است سازنده و بيدارگر در مسير ايمان و تقوا،و محتواى سورۀ احقاف به راستى چنين اثرى را دارد،اگر انسان طالب حقيقت و آمادۀ عمل باشد.

ص: 421

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آفرينش اين جهان بر اساس حق است:اين سوره آخرين سوره از سوره هاى هفتگانۀ«حم»است كه مجموعا«حواميم»نام دارد.و در آيۀ اول اين سوره نيز به حروف مقطعه«حا-ميم»(حم).برخورد مى كنيم.

در تفسير اين حروف همين قدر مى گوئيم كه اين آيات تكان دهنده و حركت آفرين و پرمحتواى قرآن از حروف سادۀ الفبا،از«حا و ميم»و مانند آن، تركيب يافته،و در عظمت خداوند همين بس كه چنان تركيب عظيمى را از چنين مفردات ساده اى به وجود آورده.

آيه 2

(آيه 2)-و شايد به همين جهت بلا فاصله مى افزايد:«اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم(قادر و توانا)نازل شده است» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

اين همان تعبيرى است كه در آغاز سه سوره از سوره هاى«حم»؛ مؤمن-جاثيه و احقاف،آمده است.

مسلم است قدرتى شكست ناپذير و حكمتى بى كران لازم است تا چنين كتابى را نازل كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس از كتاب«تدوين»به كتاب«تكوين»پرداخته،و از عظمت و حقانيت آسمانها و زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است جز به حق براى سر آمد معينى نيافريديم»كه با فرار رسيدن آن دنيا فانى مى شود . (ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى)

نه در كتاب آسمانيش كلمه اى بر خلاف حق است،و نه در مجموعۀ عالم خلقتش چيزى ناموزون و مخالف حق يافت مى شود.

اما با اين كه قرآن حق است،و آفرينش جهان نيز حق«كافران لجوج از آنچه انذار شده اند روى گردانند» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ).

ص: 422

از يك سو آيات قرآن پى درپى آنها را انذار و بيم مى دهد كه دادگاه بزرگى در پيش داريد،و از سوى ديگر جهان آفرينش با نظامات خاص خود نيز هشدار مى دهد كه حسابى در كار است،اما اين غافلان بى خبر نه به اين توجهى مى كنند، و نه به آن.

آيه 4

(آيه 4)-گمراهترين مردم!در آيات گذشته سخن از آفرينش آسمانها و زمين در ميان بود كه همۀ اينها از خداوند عزيز و حكيم است،و براى تكميل اين بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى فرمايد:«به آنان(مشركان)بگو:

اين معبودهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند»؟! .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ)

«يا شركتى در آفرينش آسمانها(و مالكيت و تدبير آنها)دارند»؟ .

(أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ)

هنگامى كه شما قبول داريد بتها هيچ گونه دخالتى در آفرينش ندارند با اين حال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور مى زنيد؟! و اگر فرضا مى گوييد آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش داشته اند«كتابى آسمانى پيش از اين،يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد(كه دليل صدق گفتار شما باشد)اگر راست مى گوئيد» .

(ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 5

(آيه 5)-سپس براى بيان عمق گمراهى اين مشركان مى افزايد:«چه كسى گمراهتر است از آنها كه موجوداتى غير از خدا را پرستش مى كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند»؟ . (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ)

نه تنها پاسخ آنها را نمى دهند،اصلا سخنانشان را نمى شنوند«و از دعا و نداى آنها غافلند»! .

(وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ)

ص: 423

آيه 6

(آيه 6)-و از آن اسفبارتر اين كه:«هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند معبودهاى آنها دشمنان آنها خواهند بود حتى عبادت آنها را انكار مى كنند»! . (وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ)

معبودهايى كه عقل دارند رسما به دشمنى بر مى خيزند،حضرت مسيح از عابدان خود بيزارى مى جويد،و فرشتگان نيز تبرى مى جويند،حتى شياطين و جن نيز اظهار تنفر مى كنند،و آنها كه بى عقل بودند خداوند حيات و عقل به آنها مى بخشد تا به سخن در آيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهار كنند.

آيه 7

(آيه 7)-بگو:من پيامبر نو ظهورى نيستم!قرآن همچنان از وضع مشركان گفتگو مى كند،و به چگونگى برخورد آنها با آيات الهى اشاره كرده،مى گويد:

«و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كافران در مورد حقى كه به سوى آنها آمده است مى گويند:اين سحر آشكار است» .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ)

آنها نفوذ سريع و عميق و جاذبۀ عجيب قرآن را در اعماق دلها با يك تفسير انحرافى به عنوان«سحر آشكار»مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تأثير فوق العادۀ قرآن در قلوب انسانها! «حق»در آيۀ فوق اشاره به همان«آيات قرآن»است.

آيه 8

(آيه 8)-ولى آنها تنها به اين تهمت قناعت نمى كنند«بلكه(پا را از آن فراتر نهاده،با صراحت)مى گويند:اين آيات را بر خدا افترا بسته» . (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در اينجا خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه با دليل روشنى به آنها پاسخ گويد،مى فرمايد:به آنها«بگو:اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم(لازم است كه مرا رسوا كند)و شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد» .

(قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً)

چگونه ممكن است خداوند اين«آيات بينات»و اين معجزۀ جاودانى را بر

ص: 424

دست دروغگويى ظاهر سازد؟!اين از حكمت و لطف خداوند دور است.

سپس به عنوان تهديد مى افزايد:«اما خداوند بهتر از هر كس كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد مى داند»و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد .

(هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ)

و در جملۀ بعد به عنوان تأكيد بيشتر توأم با برخوردى مؤدبانه مى افزايد:

«همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد» .

(كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ)

او صدق دعوت من،و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند،و همين براى من و شما كافى است.

و براى اين كه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد:«او آمرزنده و مهربان است» .

(وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

توبه كاران را مى بخشد،و آنها را مشمول رحمت واسعۀ خود مى سازد.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه مى افزايد:«بگو:من پيامبر نو ظهورى نيستم»كه با ساير پيامبران متفاوت باشم . (قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ)

«و نمى دانم با من و شما چه خواهد شد»؟ .

(وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ)

«من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم» .

(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ)

«و من جز بيم دهندۀ آشكارى نيستم» .

(وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه براى تكميل آنچه در آيات قبل آمده مى افزايد:«بگو:

به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد،در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد،و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد(چه كسى از شما گمراهتر خواهد بود؟!)مسلما خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند» .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ)

اين شاهد بنى اسرائيلى دانشمند معروف يهود«عبد اللّه بن سلام»بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست.

ص: 425

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

هنگامى كه اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين و تهيدست بسرعت مورد استقبال قرار گرفت چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد،و هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود،و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفّه و عيّاش و هوسباز داشتند.

مغروران مستكبر گفتند:اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟اگر مكتب معقولى بود هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع از آن استقبال كنند؛اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم! اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير:

شرط پيروزى،ايمان و استقامت است-قرآن همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قرار مى دهد، نخست به اين گفتار غرور آميز و دور از منطق آنها اشاره كرده،مى گويد:«كافران در بارۀ مؤمنان چنين گفتند:اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند»! .

(وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ)

اينها يك مشت افراد فقير و بى سر و پا،روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنها حق را بفهمند و به آن اقبال كنند،ولى ما چشم و چراغهاى اين جامعه از آن غافل و بى خبر بمانيم؟! لذا در پايان آيه با اين تعبير لطيف به آنها پاسخ داده،مى گويد:«چون خود آنها به وسيلۀ قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند:اين يك دروغ قديمى است»! .

(وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ)

يعنى؛آنها نخواسته اند به وسيلۀ قرآن هدايت شوند،نه اين كه هدايت قرآن كمبودى داشت.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به دلیل دیگری برای اثبات حقانیت قرآن و نفی تهمت مشرکان که می گفتند:این یک دروغ قدیمی است پرداخته،می گوید:از نشانه های صدق این کتاب بزرگ این است که:«پیش از آن،کتاب موسی که پیشوا و رحمت

ص: 426

بود(نشانه هاى آن را بيان كرده)و اين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است» .

(وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ)

با اين حال چگونه مى گوئيد اين يك دروغ قديمى است؟! و به دنبال آن مى افزايد:اين در حالى است كه اين كتاب آسمانى«به زبان عربى و فصيح و گوياست»كه همگان از آن بهره مند شوند .

(لِساناً عَرَبِيًّا)

و در پايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جملۀ كوتاه به اين صورت شرح مى دهد:«هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكو كاران را بشارت دهد» .

(لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ)

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى«محسنين»(نيكو كاران) كه در آيۀ قبل آمده بود،مى فرمايد:«كسانى كه گفتند:پروردگار ما اللّه است،سپس استقامت كردند،نه ترسى براى آنهاست و نه اندوهگين مى شوند» . (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)

بنابر اين«محسنين»كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد،و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه مهمترين بشارت را به موحدان نيكو كار مى دهد و مى فرمايد:«آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند» . (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها)

«اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند» .

(جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-اى انسان!به مادر و پدر نيكى كن اين آيه و آيات آينده در حقيقت توضيحى است در بارۀ دو گروه«ظالم» و«محسن»كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است.

نخست به وضع«نيكو كاران»پرداخته،و از مسألۀ نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار شروع كرده،مى فرمايد:«ما انسان را توصيه كرديم كه در بارۀ پدر و مادرش نيكى كند» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً).

ص: 427

سپس به دليل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته،مى گويد:«مادر،او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند،و با ناراحتى بر زمين مى گذارد،و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است» .

(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً)

«مادر»در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد و اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست نه به خاطر عدم اهميت آن است،چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است،ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.

ضمنا از اين تعبير قرآنى مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شير خوارى افزود،به گونه اى كه مجموعا سى ماه تمام را شامل گردد.

سپس مى افزايد:حيات انسان همچنان ادامه مى يابد«تا زمانى كه به كمال قدرت نيروى جسمانى رسد،و به مرز چهل سالگى وارد شود» .

(حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً)

در حديثى آمده است:«شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود»!و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!.

قرآن در دنبالۀ اين سخن مى افزايد:اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند:نخست«مى گويد:پروردگارا!به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم» .

(قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)

در دومين تقاضا عرضه مى دارد:خداوندا!به من توفيق ده«تا عمل صالح به جا آورم،عملى كه تو از آن خشنود باشى» .

(وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ)

و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند:خداوندا!«صلاح

ص: 428

و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش» .

(وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي)

و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامۀ عملى مؤثر است،مى گويد:پروردگارا!«من(در اين سن و سال)به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم» .

(إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ)

به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد،و تا به آخر عمر همچنان ادامه يابد.

ديگر اين كه مى گويد:«و من از مسلمين هستم» .

(وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آيه 16

(آيه 16)-اين آيه بيان گويائى است از اجر و پاداش اين گروه از مؤمنان شكر گزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است.

نخست مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا)

يعنى؛خداوند بهترين اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتّى اعمال درجۀ دو،و كم اهميت آنها را به فضل و رحمتش،به حساب اعمال درجه يك مى گذارد.

موهبت دوم پاكسازى آنهاست،مى گويد:«و ما از گناهانشان مى گذاريم» .

(وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ)

«در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند» .

(فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ)

و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنهاست كه آنان را با اين كه لغزشهايى داشته اند شستشو داده،در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.

و در پايان آيه براى تأكيد بر اين نعمتها كه گفته شد،مى افزايد:«اين وعدۀ صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است» .

(وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ)

آيه 17

(آيه 17)-ایمال کنندگان حقوق پدر و مادر:در آیات قبل سخن از مؤمنانی در میان بود که در پرتو ایمان و عمل صالح و شکر نعمتهای حق،و توجه به

ص: 429

حقوق پدر و مادر و فرزندان،به مقام قرب الهى راه مى يابند،و مشمول الطاف خاص او مى شوند.در اينجا سخن از كسانى است كه در نقطۀ مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر.

مى فرمايد:«و آن كسى كه به پدر و مادرش مى گويد:اف بر شما!آيا به من وعده مى دهيد كه من(روز قيامت)مبعوث مى شوم؟در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند»و مردند و هرگز مبعوث نشدند! .

(وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي)

اما پدر و مادر مؤمن در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند«آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو(اى فرزند!)ايمان بياور كه وعدۀ خدا حق است» .

(وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ)

اما او همچنان به لجاجت و خيره سرى خود ادامه مى دهد،و با تكبر و بى اعتنائى«مى گويد:اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست»! .

(فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

اين كه مى گوييد معاد و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است،و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.

آرى!پدر و مادر دلسوز او هر چه تلاش و كوشش مى كنند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او همچنان در كفر خود پا فشارى مى كند و سر انجام ناچار او را رها مى كنند.

آيه 18

(آيه 18)-همان گونه كه در آيات گذشته پاداش مؤمنان صالح العمل بيان شده،در اينجا سر انجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده،مى فرمايد:

«آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب الهى در بارۀ آنان مسجل شده،و همراه اقوام كافر از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار مجازات دردناك مى شوند و اهل دوزخند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ)

«چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ).

ص: 430

چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كرده،مى گويد:«و براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند» . (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا)

چنان نيست كه بهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند،بلكه آنها نيز به تفاوت اعمالشان،و به تناسب خلوص نيّت و ميزان معرفتشان،مقامات متفاوتى دارند،و اصل عدالت،دقيقا در اينجا حاكم است.

سپس مى افزايد:«هدف اين است كه خداوند اعمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد» .

(وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ)

اين تعبير اشارۀ ديگرى است به مسألۀ«تجسم اعمال»كه در آنجا اعمال آدمى با او خواهد بود،اعمال نيكش مايۀ رحمت،و آرامش اوست،و اعمال زشتش مايۀ بلا و ناراحتى و رنج و عذاب.

و در پايان به عنوان تأكيد مى گويد:«و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد» .چرا كه اعمال خودشان را دريافت مى دارند.

(وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 20

(آيه 20)-زهد و ذخيره براى آخرت:اين آيه همچنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هايى از عذابهاى جسمانى و روحى آنها را بازگو كرده،مى فرمايد:«آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند(به آنها گفته مى شود:)از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و از آن بهره گرفتيد اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين بنا حق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود»! . (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ)

آرى!شما غرق در لذّات بوديد،و به خاطر آزادى بى قيد و شرط در اين

ص: 431

قسمت«معاد»را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد.

اين عرضه داشتن بر آتش خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.

آيه 21

(آيه 21)-قوم عاد و تند باد مرگبار!از آنجا كه قرآن مجيد بعد از ذكر قضاياى كلى به بيان مصداقهاى قابل ملاحظۀ آن مى پردازد تا آن كليات را پياده كند، در اينجا نيز بعد از شرح حال مستكبران سركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونۀ واضحى از آن است مى پردازد.

مى گويد:«و(براى اين مشركان مكه)سرگذشت(هود)برادر قوم عاد را ياد آورى كن» .

(وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ)

سپس مى افزايد:«در آن هنگام كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد،در حالى كه پيامبران بسيارى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند» .

(إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ)

اكنون ببينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد:به آنها گفت:«جز خداوند يگانه را نپرستيد» .

(أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

سپس آنها را تهديد كرده،گفت:«من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم» .

(إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 22

(آيه 22)-اما اين قوم لجوج سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند،و به هود«گفتند:آيا تو به سوى ما آمده اى كه ما را با دروغهايت از خدايانمان برگردانى» . (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا)

«پس اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور»! .

(فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 23

(آيه 23)-ولى«هود»در پاسخ اين تقاضاى نابخردانه چنين«گفت:علم و آگاهى تنها نزد خداوند است» . (قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ)

اوست كه مى داند در چه زمان،و با چه شرائطى عذاب استيصال نازل كند نه

ص: 432

به تقاضاى شما مربوط است،و نه به ميل و ارادۀ من.

سپس افزود:وظيفۀ اصلى من اين است كه«آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم» .

(وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ)

«ولى من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در جهل و نادانى اصرار داريد» .

(وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ)

ريشۀ بدبختى شما نيز همين جهل است جهلى توام با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجازۀ مطالعۀ دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد.

آيه 24

(آيه 24)-سر انجام نصايح مؤثر و رهبريهاى برادرانۀ«هود»در آن سنگدلان تأثير نگذاشت،و به جاى پذيرش حق سخت در عقيدۀ باطل خود لجاجت كردند، و پا فشارى نمودند،و حتى«هود»را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست مى گويى پس عذاب موعودت چه شد؟ اكنون كه اتمام حجت به قدر كافى شده،حكمت الهى ايجاب مى كند كه «عذاب استيصال»همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.

ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت،و در آسمان بسرعت گسترده شد.

«هنگامى كه اين ابر را مشاهده كردند كه به سوى درّه ها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد(خوشحال شدند،و)گفتند:اين ابرى است باران زا!» .

(فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا)

ولى به زودى به آنها گفته شد:اين ابر باران زا نيست«بلكه اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد» .

(بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ)

«اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است» .

(رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ)

ظاهرا گويندۀ اين سخن خداوند بزرگ است،يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت.

آيه 25

(آيه 25)-آری تندبادی است ویرانگیر که«همه چیز را به فرمان

ص: 433

پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند» .

(تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها)

منظور از«همه چيز»انسانها و چهار پايان و اموال آنهاست.

زيرا در جملۀ بعد مى افزايد:«پس آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد» .

(فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ)

و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بود،اما خودشان هلاك شدند، و اجساد و اموالشان نيز به وسيلۀ تند باد به بيابانهاى دور دست،و يا در دريا افكنده شد.

و در پايان به اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود،بلكه«ما اين گونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)

اين هشدارى است به همۀ مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه كه شما نيز اگر همين مسير را طى كنيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت.

آيه 26

(آيه 26)-شما هرگز از قوم عاد قويتر نيستيد! اين آيه و دو آيۀ بعد نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت.

مشركان مكّه را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«ما به آنها[ قوم عاد]قدرتى داديم كه به شما نداديم» .

(وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فِيهِ)

هم از نظر قدرت جسمانى از شما نيرومندتر بودند،و هم از نظر مال و ثروت و امكانات مادى از شما تواناتر.

با اين حال در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما.

سپس مى افزايد:«ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً)

آنها از نظر درك و ديد و تشخيص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند،و از اين وسائل خداداد در تأمين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند.

ص: 434

«ولى نه گوش و نه چشم و نه عقولشان آنها را به هنگام نزول عذاب الهى به هيچ وجه سودى نبخشيد،چرا كه پيوسته آيات خدا را انكار مى كردند» .

(فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ)

و سر انجام آنچه«استهزا مى كردند بر آنها وارد شد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيه 27

(آيه 27)-سپس براى تأكيد بر اين مطلب،و پند و اندرز بيشتر،مشركان مكّه را مخاطب ساخته،مى گويد:نه تنها قوم عاد بلكه«ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم» . (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى)

اقوامى كه سرزمين آنها از شما چندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيرۀ عرب جايگاهشان بود.

بعد اضافه مى كند:«ما آيات خود را به صورتهاى گوناگون(براى آنها)بيان كرديم،شايد باز كردند» .

(وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه،آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدا محكوم مى كند:«پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اين كه آنها را به خدا نزديك مى كنند در آن لحظات سخت و حساس به يارى آنها نشتافتند»؟! . (فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْباناً آلِهَةً)

راستى اگر اين معبودان بر حق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نكردند،و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند؟ سپس مى افزايد:نه تنها به آنان كمكى نكردند«بلكه از ميان آنها گم شدند» .

(بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ)

موجوداتى اين چنين بى عرضه و بى ارزش كه مبدأ هيچ اثرى نيستند،و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند،چگونه شايستۀ پرستش و عبوديتند؟! و در پايان آيه مى گويد:«اين بود(نتيجۀ)دروغ آنها،و آنچه را افترا مى بستند»! .

(وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

اين هلاكت و بدبختى،اين عذابهاى دردناك،و اين گم شدن معبودان در

ص: 435

زمان حادثه،نتيجۀ دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود.

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيۀ بعد از آن،در روايتى آمده است كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد،و«زيد بن حارثه»با او بود،به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند،اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت،ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را وادى جن مى ناميدند،در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت،جمعى از طايفۀ جن از آنجا مى گذشتند،قرائت قرآن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را شنيدند،هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود رفتند،و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند،گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر آن حضرت رسيدند،و آن حضرت صلّى اللّه عليه و اله تعليمات اسلام را به آنها ياد داد،اينجا بود كه اين چهار آيه و آيات سورۀ جن نازل گرديد.

تفسير:

طايفۀ جن ايمان مى آورند!در اينجا بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفۀ جن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و كتاب آسمانى او آمده است.

در حقيقت داستان«قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان ايمان طايفۀ«جن»هشدار ديگرى است.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند» .

(وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ)

سپس مى افزايد:«هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند(و آيات روح پرور آن را شنيدند)به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد» .

(فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا)

و اين موقعى بود كه پيامبر در دل شب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.

سر انجام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت،و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند،لذا«هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به

ص: 436

سوى قوم خود رفتند و آنها را انذار كردند»و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند .

(فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست،دعوتى منسجم،حساب شده،كوتاه و پر معنا،«گفتند:

اى قوم!ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است» .

(قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى)

اين كتاب اوصافى دارد،نخست اين كه:«كتابهاى آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند»و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست،و نشانه هايى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود .

(مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ)

وصف ديگر اين كه همگان را«به سوى حق هدايت مى نمايد» .به گونه اى كه هر كس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.

(يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ)

و آخرين وصف اين كه:«به سوى راه مستقيم»دعوت مى كند .

(وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 31

(آيه 31)-سپس افزودند:«اى قوم ما!دعوت كنندۀ الهى را اجابت كنيد، و به او ايمان آوريد» . (يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ)

كه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد:«گناهانتان را مى بخشد،و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد» .

(يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ)

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه آخرين سخن مبلغان جنّ را چنين بازگو مى كند:آنها به قوم خود گفتند:«و هر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند» . (وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ)

«و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود» .

(وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ)

و لذا«اين گروه در گمراهى آشكارند» .

(أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر

ص: 437

خدا،و حتى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.

آيه 33

(آيه 33)-در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مسألۀ«معاد»آمده بود.

از سوى ديگر سورۀ«احقاف»در بخشهاى نخست از مسألۀ توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبر اسلام سخن مى گويد.

و در آخرين بخش از اين سوره مسألۀ«معاد»را پيش مى كشد،و به اين ترتيب اصول سه گانۀ اعتقادى را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده،و از آفرينش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده،قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

اين دليلى است دندان شكن بر مسألۀ«امكان معاد».

آيه 34

(آيه 34)-در اين آيه صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده،مى فرمايد:«روزى را به خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند» . (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ)

آرى!گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند،و گاه كافران را بر دوزخ! هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر و وحشتناك آن را مى بينند به آنها گفتند مى شود:«آيا اين حق نيست» .

(أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ)

آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكار كنيد،و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است؟! آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند«مى گويند:آرى سوگند به پروردگارمان» .كه اين حق است و جاى شك و ترديد در آن نيست،ما گمراه بوديم كه آن را نا حق مى پنداشتيم.

ص: 438

(قالُوا بَلى وَ رَبِّنا)

در اين هنگام خداوند يا مأمور عذاب الهى«مى گويد:پس بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى كرديد» .

(قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ)

و به اين ترتيب در آن روز همۀ حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند،اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد.

آيه 35

(آيه 35)-همچون پيامبران اولوا العزم شكيبا باش!در آخرين آيۀ سوره «احقاف»با توجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران در آيات قبل گذشت به پيامبر خود دستور مى دهد:«پس صبر كن همان گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و شكيبائى كردند» . (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)

تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى،همۀ پيامبران اولوا العزم با اين مشكلات رو برو بودند و استقامت كردند.

تعبير«من الرّسل»اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند،همانها كه در آيۀ 7 سورۀ احزاب نيز به آنان اشاره شده:«به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم،و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،از همۀ آنها پيمان محكمى گرفتيم».

روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند.

سپس قرآن در دنبال اين سخن مى افزايد:«در بارۀ آنها(كافران)عجله و شتاب مكن» .

(وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ)

چرا كه قيامت به زودى فرا مى رسد و آنچه را در بارۀ آن شتاب داشتند با چشم خود مى بينند،سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند.

به قدرى عمر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه:«هنگامى كه آنها وعده هايى كه به آنها داده مى شد مى بينند احساس مى كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند»! .

(كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ)

بعد به عنوان هشدار به همۀ انسانها مى افزايد:«اين ابلاغى است»براى همه .براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند،براى كسانى كه

(بَلاغٌ)

ص: 439

غرق در زندگى زود گذر دنيا و شهوات آن گشتند،و بالاخره ابلاغى است براى همۀ ساكنان اين جهان ناپايدار.

و در آخرين جمله ضمن يك استفهام پر معنى و تهديد آميز مى فرمايد:«آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند»؟ .

(فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ)

پيامبر اسلام اسطورۀ صبر و استقامت بود!

زندگى پيامبران بزرگ خدا مخصوصا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت و مشكلات طاقت فرسا است،و با توجه به اين كه مسير حق هميشه داراى اين گونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند.

ما معمولا از نقطۀ روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم، و اين نگرش كه از آينده به گذشته است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى كند،ما بايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تك و تنها بود،هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد.

دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند،و حتّى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند! آن چنان او را در محاصرۀ اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پيروان اندكش بسته شد،بعضى از گرسنگى تلف شدند،و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.

روزهايى بر پيامبر گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است،هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به«طائف»آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.

افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند،ناچار به باغى پناه برد در سايۀ درختى نشست،و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد:

«خداوندا!ناتوانى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كنم،اى كسى كه از همۀ رحيمان رحيمترى،تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى،مرا به كه وا مى گذارى؟به افراد دور دست كه با چهرۀ درهم كشيده

ص: 440

با من رو برو شوند؟يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟پروردگارا!همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است».

گاه ساحرش خواندند،و گاه ديوانه اش خطاب كردند.

گاه خاكستر بر سرش ريختند،و گاه سنگبارانش مى كردند،آن چنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت.

اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبايى و استقامت ادامه داد.

و سر انجام ميوۀ شيرين اين درخت را چشيد،آيين او نه تنها جزيرۀ عربستان، كه شرق و غرب عالم را در برگرفت،و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشۀ دنيا،و در تمام پنج قارۀ جهان،به گوش مى رسد.

و اين است معنى .

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»

«پايان سورۀ احقاف»

ص: 441

ص: 442

سورۀ محمّد[47]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 38 آيه دارد

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1-مسألۀ ايمان و كفر و مقايسۀ حال مؤمنان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.

2-بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مسألۀ جهاد و پيكار با دشمنان و دستور در بارۀ اسيران جنگى.

3-قسمت ديگرى شرح حال منافقان است كه به هنگام نزول اين آيات در مدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند.

4-بخش ديگر از مسألۀ«سير در زمين»و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت سخن مى گويد.

5-در قسمتى از آيات سوره مسألۀ آزمايش الهى مطرح است.

6-در قسمتى ديگر از مسألۀ«انفاق»كه آن نيز نوعى جهاد است سخن به ميان آمده.

7-در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مسألۀ صلح با كفار(صلحى كه مايۀ شكست و ذلت باشد)مطرح و از آن نهى شده است.

اين سوره به خاطر آيۀ دوم آن-كه نام پيامبر اسلام در آن ذكر شده-

ص: 443

سورۀ محمد نام دارد و نام ديگرش سورۀ«قتال»(سورۀ جنگ)است،و در واقع مسألۀ جهاد و جنگ با دشمنان اسلام مهمترين موضوعى است كه بر اين سوره سايه افكنده.

فضيلت تلاوت سوره:

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«هر كس سورۀ محمد صلّى اللّه عليه و اله را بخواند هرگز شك و ترديد در دين به خود راه نمى دهد،و هرگز خداوند او را به فقر در دين مبتلا نمى سازد،و هرگز ترسى از سلطانى نخواهد داشت، و همواره تا آخر عمرش از شرك و كفر محفوظ و در امان خواهد بود،و هنگامى كه مى ميرد خداوند هزار فرشته را مأمور مى كند كه در قبرش نماز بخوانند و ثواب نمازهايشان از آن اوست،و اين هزار فرشته همچنان با او هستند تا در عرصۀ محشر در محل امن و امانى او را متوقف كنند،و پيوسته در امان خدا و محمد صلّى اللّه عليه و اله است».

روشن است آنها كه محتواى اين آيات را در جان خود پياده كنند و در پيكار با دشمنان سر سخت و بى رحم و بى منطق،ترديد و تزلزل به خود راه ندهند،هم پايه هاى دين و ايمانشان قوى مى شود،و هم ترس و ذلّت و فقر از آنها برچيده خواهد شد،و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعمند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-مؤمنان پيرو حقند و كافران پيرو باطل:اين آيه و دو آيۀ بعد از آن در حقيقت مقدمه اى است براى يك دستور مهم جنگى كه در آيۀ چهارم داده شده است.

در آيۀ نخست وضع حال كافران،و در آيۀ دوم وضع حال مؤمنان را بيان كرده،و در آيۀ سوم آن دو را با هم مقايسه مى كند،تا با روشن شدن اين خطوط آمادگى براى پيكار مكتبى با دشمنان بى رحم و ستمگر حاصل شود.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه كافر شدند و(مردم را)از راه خدا باز داشتند خداوند اعمالشان را به نابودى مى كشاند و گم مى كند» .

(الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ

ص: 444

سَبِيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ)

اين اشاره به سردمداران كفر و مشركان مكه است.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه توصيفى است از وضع مؤمنان كه در نقطۀ مقابل آن كفار قرار دارند،مى فرمايد:«و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،و به آنچه بر محمد نازل شده-كه حق است و از سوى پروردگار است-نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را(در دنيا و آخرت)اصلاح مى كند» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ)

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه نكتۀ اصلى اين پيروزى و آن شكست را در يك مقايسۀ فشرده و گويا بيان كرده،مى فرمايد:«اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند،و مؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود پيروى كردند» . (ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ)

«حق»يعنى؛واقعيتهاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاك پروردگار است،و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان،و قوانينى كه حاكم بر رابطۀ او با خدا، و رابطۀ آنها با يكديگر است.

«باطل»يعنى؛پندارها،خيالها،نيرنگها،افسانه هاى خرافى،كارهاى بيهوده و بى هدف،و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى.

آرى!مؤمنان پيروى از حق مى كنند،به همان معنى كه گفته شد و كفار از باطل،و همين دليل بر پيروزى آنها و شكست اينهاست.

و در پايان آيه مى افزايد:«اين گونه خداوند براى مردم مثلهاى زندگيشان را بيان مى كند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ)

يعنى؛همين گونه كه خطوط زندگى مؤمنان و كفار،و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائج كار آنها را در اين آيات بيان فرموده،سرنوشت حيات و عاقبت كار آنها را مشخص مى سازد.

آيه 4

(آيه 4)-در میدان نبرد قاطعیت لازم است:همان گونه که قبلاً گفتیم آیات

ص: 445

گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براى بيان يك دستور مهم جنگى كه در اين آيه مطرح شده است،مى فرمايد:«و هنگامى كه با كافران(جنايت پيشه) در ميدان جنگ رو برو شديد(با تمام قدرت به آنها حمله كنيد و)گردنهايشان را بزنيد»! .

(فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ)

بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است،بنابر اين ضرورتى ندارد كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند.

بديهى است هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد رو برو مى شود اگر با قاطعيت هر چه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابود خواهد شد،و اين دستور يك دستور كاملا منطقى است.

سپس مى افزايد:اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد«تا به اندازۀ كافى دشمن را درهم بكوبيد(و به زانو در آوريد)در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد» .

(حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ)

آيۀ فوق بيانگر يك دستور حساب شدۀ جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد،چرا كه پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد،و پرداختن به امر اسيران و تخليۀ آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفۀ اصلى باز مى دارد.

در جملۀ بعد حكم اسيران جنگى را بيان مى كند كه بعد از خاتمۀ جنگ بايد در مورد آنها اجرا شود،مى فرمايد:«سپس يا منت بر آنها گذاريد(و بدون عوض آزادشان كنيد)و يا در برابر آزادى از آنها فديه[ غرامت]بگيريد» .

(فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً) (1)ت.

ص: 446


1- و به اين ترتيب اسير جنگى را نمى توان بعد از پايان جنگ به قتل رساند،بلكه رهبر مسلمين طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض،گاه با عوض،آزاد مى سازد،و اين عوض در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد. البته حكم سومى در اين رابطه نيز در اسلام هست كه اسيران را به صورت بردگان در آورند،ولى آن يك دستور الزامى نمى باشد،بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمين در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببيند،و شايد به همين دليل در متن قرآن صريحا نيامده،و تنها در روايات اسلامى منعكس است.

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين وضع بايد همچنان ادامه يابد،و دشمنان را بايد همچنان بكوبيد،و گروهى را به اسارت در آوريد«تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد» .

(حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها)

تنها وقتى دست بكشيد كه توان مقابلۀ دشمن را درهم شكسته باشيد،و آتش جنگ خاموش گردد.

سپس اضافه مى كند:آرى«برنامه اين است» .

(ذلِكَ)

«و اگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد» .

(وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ)

از طريق صاعقه هاى آسمانى،زلزله ها،تند بادها،و بلاهاى ديگر،ولى در اين صورت ميدان آزمايش تعطيل مى شد،«اما(خدا)مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد» .

(وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ)

اين در حقيقت فلسفۀ جنگ و نكتۀ اصلى درگيرى حق و باطل است،در اين پيكارها صفوف مؤمنان واقعى و آنها كه اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند، و هدف اصلى زندگى دنيا كه آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزشهاى ديگر انسانى است تأمين مى گردد.

در آخر آيه از شهيدانى كه در اين پيكارها جان شيرين خود را از دست مى دهند،و حق بزرگى بر جامعۀ اسلامى دارند،سخن به ميان آورده،مى گويد:

«كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى كند» .

(وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ)

آيه 5

(آيه 5)-در آيۀ قبل به يكى از مواهب الهى بر شهيدان اشاره شد،در اين آيه به دو موهبت ديگر اشاره كرده،مى گويد:«خداوند آنها را هدايت مى كند» . (سَيَهْدِيهِمْ)

هدايت به مقامات عاليه،و فوز بزرگ،و رضوان اللّه.

ديگر اين كه:«وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد» .

(وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ)

آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد،

ص: 447

و هماهنگ با صفا و معنويت فرشتگان الهى كه با آنها همدمند مى سازد.

آيه 6

(آيه 6)-و آخرين موهبت اين كه:«آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصافش را براى آنان بازگو كرده است وارد مى كند» . (وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ)

نه تنها اوصاف كلى بهشت برين و روضۀ رضوان را براى آنها بيان كرده،بلكه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازد به گونه اى كه وقتى وارد بهشت مى شوند يكسر به سوى قصرهاى خويش مى روند!

آيه 7

(آيه 7)-اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند:اين آيه همچنان ادامۀ تشويق مؤمنان به مسألۀ پيكار با دشمنان حق است،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند،و گامهايتان را استوار مى دارد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ)

تكيه بر مسألۀ«ايمان»اشاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين پيكار با دشمنان حق است.

يارى كردن خدا به معنى يارى كردن آيين او،يارى كردن پيامبر او،و شريعت و تعليمات اوست.

اما ببينيم وعده اى را كه خداوند در برابر دفاع از آيينش به مجاهدان داده، چيست؟ مى گويد:«شما را يارى مى كند»؛در قلب شما نور ايمان و در روح شما تقوا، در ارادۀ شما قدرت،در فكر شما آرامش مى افكند.

از سوى ديگر فرشتگان را به يارى شما مى فرستد،حوادث را به نفع شما تغيير مسير مى دهد،قلوب مردم را به شما متمايل مى كند.آرى!يارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى كند.

آيه 8

(آيه 8)-و از آنجا كه گاهى نيروى متراكم دشمن و انبوه جمعيت و انواع تجهيزات او،فكر مجاهدان راه حق را به خود مشغول مى دارد،آيۀ شريفه مى افزايد:

«و كسانى كه كافر شدند مرگ بر آنان!و اعمالشان نابود باد» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ).

ص: 448

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه علت سقوط آنها و نابودى اعمالشان را چنين بيان مى كند:

«اين به خاطر آن است كه آنها از آنچه خدا نازل كرده است كراهت داشتند،لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده است» .

(ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)

خداوند آيين توحيد را نازل فرمود،دستور به حق و عدالت و پاكى و تقوا داد اما آنها همه را پشت سر افكندند،و به ظلم و فساد روى آوردند.

آرى!هنگامى كه آنها از اين امور نفرت داشتند طبعا گامى در اين مسير بر نمى داشتند و تمام تلاشها و كوششهايشان در مسير باطل بود،و طبيعى است كه چنين اعمالى حبط و نابود گردد.

آيه 10

(آيه 10)-و از آنجا كه قرآن مجيد در بسيارى از موارد نمونه هاى حسى را به ظالمان سركش ارائه مى دهد در اينجا نيز آنها را به مطالعۀ احوال اقوام گذشته دعوت كرده،مى فرمايد:«آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟(همانها كه راه كفر و طغيان را پيش گرفتند و)خداوند آنها را درهم كوبيد و هلاك كرد» . (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ)

سپس براى اين كه آنها گمان نكنند سرنوشت دردناكى كه براى امتهاى طغيانگر پيشين بود جنبۀ خصوصى داشت مى افزايد:«و براى مشركان و كافران نيز امثال اين مجازاتها خواهد بود» .

(وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها)

آنها انتظار نداشته باشند كه با انجام اعمال مشابه آنها از كيفرهاى مشابه مصون و بر كنار بمانند،بروند آثار گذشتگان را بنگرند و آيندۀ خود را در آئينۀ زندگى آنان ببينند.

آيه 11

(آيه 11)-این آیه به ذکر دلیل حمایت همه جانبهٔ پروردگار از مؤمنان و نابودی کافران طغیانگر پرداخته،می گوید:«این به خاطر آن است که خداوند مولی و سرپرست مومنان است اما کافران مولائی ندارند»(ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ مَولَی الَّذینَ آمَنُوا وَاَنَّ الکافِرینَ لا مَولی لَهُم).

ص: 449

روشن است كسانى كه تحت ولايت و عنايت مخصوص ذات پاك خداوند باشند هم در مشكلات يارى مى شوند،و هم ثبات قدم دارند،و سر انجام به مقصود خود نائل مى شوند،اما آنها كه از زير اين پوشش خارجند اعمالشان حبط و نابود و عاقبت كارشان هلاكت است.

آيه 12

(آيه 12)-سرنوشت مؤمنان و كفار:از آنجا كه آيات گذشته پيرامون پيكار مستمر حق و باطل و ايمان و كفر سخن مى گفت در اينجا در يك مقايسۀ روشن سرنوشت مؤمنان و كفار را تشريح مى كند،تا روشن شود كه اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند بلكه در آخرت نيز فوق العاده با هم متفاوتند مى فرمايد:

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير(درختان و قصرهايش)جارى است» .

(إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

«در حالى كه كافران از متاع زود گذر اين دنيا بهره مى گيرند،و همچون چهار پايان مى خورند و سر انجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست»! .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ)

درست است كه هر دو گروه در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند،ولى تفاوت اينجاست كه مؤمنان هدفشان انجام اعمال صالح است.

و كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن و بهره بردن از لذات حيات است.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه براى تكميل اين هدف،مقايسه اى در ميان مشركان مكه و بت پرستان پيشين مى كند و با عبارتى گويا آنها را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جرائم بزرگ آنها كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است تكيه كرده،مى فرمايد:«و چه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند،ما همۀ آنها را نابود كرديم و هيچ ياورى نداشتند» . (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ)

كسانى كه آنقدر جسور شده اند كه بزرگترين فرستادۀ الهى را از مقدّسترين

ص: 450

شهرها بيرون مى كنند گمان نبرند هميشه اين وضع ادامه خواهد يافت،خداوندى كه قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشكر ابرهه را به آسانى درهم كوبيد؛درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه از مقايسۀ ديگرى بين«مؤمنان»و«كفار»سخن مى گويد،از دو گروه متفاوت در همه چيز كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى،از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته،و ديگرى بى مولى و سر پرست.

مى فرمايد:«آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد،همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده،و از هواى نفسشان پيروى مى كنند»؟! .

(أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ)

گروه اول از شناخت صحيح و يقين و دليل و برهان قطعى برخوردارند،اما گروه دوم بر اثر پيروى از هوى و هوسهاى سركش گرفتار سوء تشخيص و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هدف شده،در ظلمات اوهام سرگردانند،هرگز اين دو گروه يكسان نيستند.

«بيّنه»به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و دلائل عقلى ديگر است.

آيه 15

(آيه 15)-توصيف ديگرى از بهشت:اين آيه همچنان توصيفى است براى سرنوشت دو گروه كافر و مؤمن كه يكى داراى اعمال صالح و ديگرى اعمال زشت و ننگينى است كه در نظرش آراسته شده.

در اين آيه از شش نوع مواهب بهشتيان،و دو نوع كيفرهاى سخت و دردناك دوزخيان،پرده برداشته و عاقبت كار اين دو گروه را مشخص مى كند.

نخست مى فرمايد:«توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است:در آن نهرهايى است از آب صاف كه بدبو نشده» .

(مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ)

سپس مى افزايد:«و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته است»

ص: 451

(وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ)

اصولا آنجا جاى فساد و تباهى نيست و مواد غذائى بهشتى با گذشت زمان دگرگون نمى شود.

بعد به سراغ سومين قسمت از نهرهاى بهشتى رفته،مى گويد:«و نهرهايى از شراب(طهور)كه مايۀ لذت نوشندگان است»! .

(وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ)

خمر و شراب بهشتى هيچ گونه ارتباطى با خمر و شراب آلودۀ دنيا ندارد، همان گونه كه در سورۀ صافات آيۀ 47 آمده است،مى فرمايد:«آن خمر و شراب نه مايۀ فساد عقل است و نه موجب مستى مى شود».

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

و بالاخره چهارمين و آخرين قسمت از نهرهاى بهشتى را به اين صورت بيان مى كند:«و نهرهايى از عسل مصفاست» .

(وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى)

علاوه بر اين نهرهاى گوناگون-كه هر كدام به منظورى آفريده شده-در پنجمين موهبت از انواع ميوه هاى بهشتى سخن به ميان آورده،مى افزايد:«و براى آنها در بهشت از تمام انواع ميوه ها موجود است» .

(وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

و بالاخره در ششمين موهبت كه بر خلاف مواهب مادى قبلى،جنبۀ معنوى و روحانى دارد،مى گويد:و براى آنها«آمرزشى است از سوى پروردگارشان» .

(وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ)

اكنون ببينيم گروه مقابل آنها چه سرنوشتى خواهند داشت؟ در دنبالۀ آيه مى فرمايد:آيا اين گروه همانند كسانى هستند كه در آتش دوزخ جاويدانند،و از آب جوشان و سوزانى نوشانيده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند»؟! .

(كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ)

تعبير به«سقوا»(نوشانيده مى شوند)بيانگر اين واقعيت است كه آب سوزان حميم را به زور،و نه به دلخواه،به آنها مى نوشانند كه به جاى سيراب شدن در آن آتش سوزان،امعاء آنها را متلاشى مى كند و همانطور كه طبيعت دوزخ است باز به حال اول بر مى گردد چرا كه در آنجا مرگى نيست!

ص: 452

آيه 16

(آيه 16)-در اينجا ترسيمى از وضع منافقان در برخوردشان با وحى الهى و آيات و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مسألۀ جنگ و مبارزه با دشمنان اسلام كرده،مى گويد:

«گروهى از آنان(نزد تو مى آيند)به سخنانت گوش فرا مى دهند،اما هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه(خداوند به آنها)علم و دانش بخشيده(از روى استهزاء)مى گويند:(اين مرد)الآن چه گفت»؟! .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً)

تعبير آنها در مورد شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سخنان پر محتواى آن حضرت به قدرى زشت و زننده و تحقير آميز بود كه نشان مى داد آنها اصلا به وحى آسمانى ايمان نياورده اند.

ولى قرآن در پايان آيه پاسخ دندان شكنى به آنها گفته،مى فرمايد:سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نامفهوم نبوده و پيچيدگى خاصى ندارد،بلكه«آنها كسانى هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده و از هوى و هوسهايشان پيروى كرده اند»لذا چيزى از آن نمى فهمند! .

(أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ)

آيه 17

(آيه 17)-نقطۀ مقابل آنها مؤمنان راستين هستند كه آيۀ شريفه در بارۀ آنها مى گويد:«و كسانى كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد،و روح تقوا و پرهيز كارى به آنها مى بخشد» . (وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ)

آرى!آنها نخستين گامهاى هدايت را شخصا برداشته،و عقل و خرد و فطرت خويش را در اين راه به كار گرفته اند،سپس خداوند طبق وعده اى كه داده است مجاهدان راهش را هدايت و راهنمائى بيشتر مى كند.

آيه 18

(آيه 18)-نشانه های رستاخیز ظاهر شده! در این آیه به عنوان هشداری به آن گروه بی ایمان استهزاء کننده،می فرماید:«آیا آنها[=کافران]جز این انتظاری دارند که قیامت ناگهان فرا رسد(آنگاه ایمان آورند)در حالی که هم اکنون نشانه های آن آمده است،اما هنگامی که بیاید تذکر(و ایمان)آنها سودی نخواهد داشت»!(فَهَل یَنظُرُونَ اِلَّا السّاعَةَ اَن تَأتِیَهُم بَغتَةً فَقَد جاءَ اَشراطُها فَانّی لَهُم اِذا جاءَتهُم ذِکریهُم).

ص: 453

آرى!آنها آن موقعى كه بايد ايمان بياورند و مفيد است سر سختى و لجاجت به خرج مى دهند،و در برابر حق تسليم نمى شوند،ولى آن زمان كه حوادث هولناك آغاز قيامت جهان را به لرزه در مى آورد اين گونه افراد به وحشت مى افتند،و اظهار خضوع و ايمان مى كنند،كه هيچ سودى به حالشان ندارد.

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه به عنوان نتيجه گيرى از گفتگوهايى كه در آيات قبل پيرامون ايمان و كفر و سرنوشت مؤمنان و كافران آمده بود،مى فرمايد:«پس بدان كه معبودى جز اللّه نيست» . (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ)

يعنى روى خط توحيد محكم بايست كه داروى شفا بخش و بهترين وسيلۀ نجات همين توحيد است كه آثار آن در آيات قبل بيان شد.

به دنبال اين مسألۀ عقيدتى باز به سراغ مسألۀ تقوا و پاكى از گناه رفته، مى افزايد:«و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن» .

(وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)

پيداست پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به حكم مقام عصمت هرگز مرتكب گناهى نشده، اين گونه تعبيرها يا اشاره به مسألۀ«ترك اولى»و«حسنات الابرار سيّئات المقرّبين» است،و يا سرمشقى است براى مسلمانان.

و در ذيل آيه به عنوان بيان علت مى فرمايد:«خداوند محل حركت و قرار گاه شما را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ)

از ظاهر و آشكار و درون و برون سرّ و نجواى شما با خبر است،به همين دليل بايد به سوى او برويد و از درگاه او طلب عفو كنيد.

آيه 20

(آيه 20)-از نام جهاد نيز وحشت دارند!در اينجا موضع گيريهاى مختلف «مؤمنان»و«منافقان»را در برابر فرمان جهاد روشن مى سازد،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند:چرا سوره اى نازل نمى شود»؟! . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ)

سوره اى كه در آن فرمان جهاد باشد،و تكليف ما را در برابر دشمنان سنگدل و خونخوار و بى منطق روشن سازد،سوره اى كه آياتش نور هدايت بر قلب ما بپاشد،

ص: 454

و روح و جان ما را با فروغش روشن نمايد.

اين وضع حال مؤمنان راستين.

«اما(منافقان)هنگامى كه سورۀ واضح و روشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است،منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانۀ مرگ قرار گرفته(با نگاهى مات و مبهوت،و چشمانى كه حدقۀ آنها از كار ايستاده)به تو نگاه مى كنند»! .

(فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ)

ميدان جهاد براى مؤمنان؛ميدان اظهار عشق به محبوب و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است،و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد.

اما براى«منافقان»ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است،ميدان شكست و جدائى از لذات دنياست،ميدانى است تاريك و ظلمانى،با آينده اى وحشتناك و مبهم! در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه مى گويد:واى بر آنها كه«مرگ و نابودى براى آنان سزاوارترست» .

(فَأَوْلى لَهُمْ)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:ولى اگر آنها اطاعت كنند،و از فرمان جهاد سر پيچى ننمايند اين«اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است» . (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ)

سپس مى افزايد:«اگر آنها هنگامى كه برنامه ها محكم مى شود و فرمان جهاد قطعيت مى يابد به خدا راست گويند و از در صدق و صفا درآيند براى آنها بهتر است» .

(فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ)

هم در اين دنيا باعث سر بلندى آنهاست،و هم در آخرت به پاداش بزرگ و فوز عظيم نائل مى شوند.

آيه 22

(آيه 22)-در این آیه می افزاید:«اگر(از این دستور ها)روی گردان شوید،جز این انتظار می رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید»(فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم اَن تُفسِدُوا فِی الاَرضِ وَ تُقَطَّعُوا اَر حامَکُم).

ص: 455

زيرا اگر از قرآن و توحيد روى گردان شويد قطعا به سوى جاهليت باز مى گرديد،و برنامه هاى جاهلى چيزى جز«فساد در زمين»،«قتل و غارت و خونريزى»،«كشتن خويشاوندان و دختران»نبود.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه سرنوشت نهائى اين گروه منافق و بهانه جوى مفسد را چنين بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته،پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است»،نه حقيقتى را مى شنوند و نه واقعيتى را مى بينند . (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ)

آنها جهاد اسلامى را كه بر معيار حق و عدالت است قطع رحم و فساد فى الارض مى پندارند،اما آن همه جناياتى را كه در جاهليت مرتكب شدند و خونهاى بى گناهانى را كه در دوران حكومتشان ريختند مطابق با حق و عدالت! لعنت خدا بر آنها باد كه نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا!

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه به ذكر علت واقعى انحراف اين قوم نگون بخت پرداخته،مى گويد:«آيا آنها در آيات قرآن تدبّر نمى كنند(تا حقيقت را در يابند و وظائف خود را انجام دهند)يا بر دلهاى آنها قفل نهاده شده است»؟! . (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)

و به اين ترتيب بايد قرآن مجيد در متن زندگى مسلمانان قرار گيرد و آن را قدوه و اسوه خويش قرار دهند دستوراتش را مو به مو اجرا كنند،و تمام خطوط زندگى خويش را با آن هماهنگ سازند.

اما بهره گيرى از قرآن نياز به يك نوع خود سازى دارد،هر چند خود قرآن نيز به خود سازى كمك مى كند،چرا كه اگر بر دلها قفلها باشد،قفلهائى از هوى و هوس، كبر و غرور،لجاجت و تعصب،اجازۀ ورود نور حق به آن نمى دهد.

آيه 25

(آيه 25)-را در قرآن تدبر نمی کنند؟!قرآن همچنان به بحث پیرامون منافقان و موضع گیریهای مختلف آنها ادامه می دهد،می فرماید:«کسانی که بعد از روشن شدن حق بازگشتند و پشت کردند،شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان

ص: 456

زينت داده،و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است» .

(إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ)

آيه 26

(آيه 26)-آيۀ شريفه علت اين تسويلات و تزيينات شيطانى را چنين شرح مى دهد:«اين به خاطر آن است كه آنها به كسانى كه از نزول وحى الهى(به پيامبر اسلام)ناراحت بودند گفتند:ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم» . (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ)

كار منافق همين است كه به دنبال افراد سر خورده و مخالف مى گردد،و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد به همان مقدار كه وجوه مشترك موجود است همكارى،بلكه اطاعت مى كند.

منافقان مدينه نيز به سراغ يهود آمدند،يهود«بنى نضير»و«بنى قريظه»كه پيش از بعثت پيامبر از مبلغان اسلام بودند،اما بعد از ظهورش به خاطر حسد و كبر و به خطر افتادن منافعشان ظهور اسلام را ناخوشايند دانستند،و از آنجا كه مخالفت با پيامبر اسلام و توطئۀ ضد او قدر مشتركى در ميان منافقان و يهود بود قول همكارى به آنها دادند.

در پايان آيه آنها را با عبارتى كوتاه تهديد كرده،مى گويد:«خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ)

هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است،و هم از توطئه چينها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه در حقيقت توضيحى است براى اين تهديد سر بسته مى فرمايد:«پس حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى كنند در حالى كه بر صورت و پشت آنها مى زنند» . (فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ)

به صورت آنها مى كوبند،براى اين كه رو به سوى دشمنان خدا رفته اند،و بر پشت آنها مى زنند به خاطر اين كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.

آيه 28

(آيه 28)-در این آیه باز به بیان علت این عذاب الهی در آستانهٔ مرگ آنها

ص: 457

پرداخته،مى گويد:«اين عذاب و كيفر به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند،و آنچه را موجب خشنودى اوست كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد» .

(ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)

چرا كه شرط قبولى اعمال و هر گونه تلاش و كوشش رضاى خداست.

آيه 29

(آيه 29)-منافقان را از لحن گفتارشان مى توان شناخت:در اينجا باز هم به بخشى ديگر از صفات و نشانه هاى منافقين اشاره مى كند و مخصوصا بر اين معنى تأكيد دارد كه اينها تصور نكنند براى هميشه مى توانند چهرۀ درونى خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان مكتوم دارند.

نخست مى گويد:«آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه هايشان را(نسبت به پيامبر و مؤمنان)آشكار نمى كند» .

(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ)

آيه 30

(آيه 30)-لذا در آيۀ شريفه مى افزايد:«و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم،تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى»! . (وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ)

در چهره هاى آنها علامتى مى گذاريم كه با مشاهدۀ آن علامت از نفاقشان آگاه شوى،و به رأى العين آنها را ببينى.

سپس مى افزايد:«هر چند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى» .

(وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ)

يعنى؛اين منافقان بيمار دل را از كنايه ها و نيشها و تعبيرات موذيانه و منافقانه شان مى توان شناخت.

در حديث معروفى از«ابو سعيد خدرى»نقل شده است كه مى گويد:«منظور از لحن القول بغض علىّ بن ابي طالب عليه السّلام است،و ما منافقان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از طريق عداوت با على عليه السّلام مى شناختيم.» امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضع گيريهاى خلافشان در مسائل

ص: 458

مهم اجتماعى،و مخصوصا در بحرانها يا جنگها كار مشكلى نيست و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسائى مى شوند.

در پايان آيه مى افزايد:«خداوند اعمال همۀ شما را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ)

هم اعمال مخفى و آشكار مؤمنان،و هم اعمال منافقان را،به فرض كه بتوانند چهرۀ اصلى خود را از مردم پنهان دارند آيا از خدا كه در ظاهر و باطن و خلوت و جلوت با آنهاست مى توانند مكتوم دارند؟!

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر و نشان دادن طرق شناخت مؤمنان از منافقان مى افزايد:«ما همۀ شما را قطعا مى آزمائيم،تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند»و مجاهد نماها و سست عنصران منافق كيان؟! . (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ)

و در ذيل آيه مى فرمايد:علاوه بر اين«اخبار شما را مى آزماييم» .

(وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ)

به اين ترتيب خداوند هم اعمال انسانها را مى آزمايد و هم گفتار و اخبار آنها را.

و اين نخستين بار نيست كه خداوند به مردم اعلام مى كند كه شما را مى آزمائيم تا صفوفتان از هم مشخص شود،و مؤمنان راستين از ضعيف الايمانها و منافقان شناخته شوند،در آيات فراوانى از قرآن مسألۀ ابتلاء و امتحان مطرح شده است-مسائل مربوط به آزمايش الهى در ذيل آيۀ 155 سورۀ بقره و همچنين در آغاز سورۀ عنكبوت مشروحا آمده است.

آيه 32

(آيه 32)-بعد از بحثهاى گوناگونى كه پيرامون وضع منافقان در آيات گذشته بيان شد،در اينجا پيرامون جمع ديگرى از كفار بحث مى كند،و مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و(مردم را)از راه خدا باز داشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان(باز)به مخالفت با رسول(خدا)برخاستند،هرگز زيانى به خدا نمى رسانند،و(خداوند)اعمالشان را نابود مى كند»حتى اگر كار خيرى هم انجام

ص: 459

داده اند چون با ايمان قرين نبوده حبط مى شود .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ)

اين گروه ممكن است همان مشركان مكّه باشند،و يا كفار يهود مدينه، و يا هر دو.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده،و بعد از بيان خطوط منافقين و كفار،خط آنها را نيز چنين تبيين مى كند:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را،و اعمال خود را باطل مسازيد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ)

لحن آيه نشان مى دهد كه در ميان مؤمنان آن روز نيز افرادى بوده اند كه در مسألۀ اطاعت خداوند و رسول و حفظ اعمالشان از باطل شدن كوتاهى داشته اند كه خداوند با اين آيه به آنها اخطار مى كند.

آيه 34

(آيه 34)-آنها كه در حال كفر بميرند هرگز بخشوده نخواهند شد! اين آيه توضيح و تأكيدى است براى آنچه در آيات قبل پيرامون كفار آمده بود،و در ضمن راه بازگشت را به آنها كه مايل باشند نشان مى دهد،مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و(مردم را نيز)از پيمودن راه خدا باز داشتند سپس در همان حال كفر از دنيا رفتند خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد»! .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)

چرا كه با مرگ درهاى توبه بسته مى شود،اينها بار سنگين كفر خودشان و اضلال و گمراهى ديگران را هر دو بر دوش مى كشند،چگونه امكان دارد خداوند آنها را ببخشد؟

آيه 35

(آيه 35)-صلح بی جا و ذلت بار!در تعقیب آیات گذشته پیرامون مسألهٔ جهاد این آیه به یکی از نکات مهم پیرامون«جهاد»اشاره می کند و آن این که افراد سست و ضعیف الایمان برای فرار از زیر بار جهاد و مشکلات میدان جنگ غالباً مسألهٔ صلح را مطرح می کنند،مسلماً صلح بسیار خوب است اما در جای خود

ص: 460

از اين رو مى فرمايد:«پس اكنون(كه دستورهاى گذشته را شنيديد)هرگز سست نشويد و(دشمنان را)به صلح(ذلت بار)دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد» .

(فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ)

يعنى؛حالا كه نشانه هاى پيروزى و برترى شما آشكار شده چگونه با پيشنهاد صلح كه مفهومش عقب نشينى و شكست است پيروزيهاى خود را عقيم مى گذاريد؟اين در حقيقت صلح نيست،اين تسليم و سازشى است كه از سستى و زبونى سر چشمه مى گيرد،اين يك نوع عافيت طلبى زشتى است كه عواقب دردناك و خطرناك به بار مى آورد.

و در پايان آيه براى تقويت روحيۀ مسلمانان مجاهد مى افزايد:«و خداوند با شماست،و(چيزى از ثواب)اعمالتان را كم نمى كند» .

(وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ)

كسى كه خدا با اوست همۀ عوامل پيروزى را در اختيار دارد،هرگز احساس تنهائى نمى كند،ضعف و سستى به خود راه نمى دهد،به نام صلح،تسليم دشمن نمى شود،و فرآورده هاى خونهاى شهيدان را در لحظات حساس به باد نمى دهد.

آيه 36

(آيه 36)-گفتيم سورۀ«محمّد»سورۀ«جهاد»است،از مسألۀ جهاد آغاز شده و با مسألۀ جهاد پايان مى گيرد.

در آخرين آيات اين سوره نيز به يكى ديگر از مسائل زندگى انسانها در اين رابطه مى پردازد،و براى تشويق و تحريك هر چه بيشتر مسلمانان در زمينۀ اطاعت خداوند عموما و مسألۀ جهاد خصوصا بى ارزش بودن زندگى دنيا را مطرح مى كند، مى فرمايد:«زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است» .

(إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ)

«لعب»(بازى)به كارهائى گفته مى شود كه داراى يك نوع نظم خيالى براى وصول به يك هدف خيالى است،و«لهو»(سرگرمى)به هر كارى گفته مى شود كه انسان را به خود مشغول داشته و از مسائل اصولى منحرف سازد.

و به راستى زندگى دنيا«بازى»و«سرگرمى»است.

به دنبال آن مى افزايد:«و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند پاداشهاى

ص: 461

شما را(به نحو كامل و شايسته)مى دهد،و(در برابر آن)اموال شما را نمى طلبد» .

(وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ)

و اگر مقدار ناچيزى از اموالتان به عنوان زكات و حقوق شرعى ديگر گرفته مى شود آن هم براى خود شما مصرف مى گردد،براى نگهدارى يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان شما،و براى دفاع از امنيت و استقلال كشورتان و برقرارى نظم و آرامش و تأمين نيازمنديها و عمران و آبادى شهر و ديار شماست.

بنابر اين همين مقدار نيز براى خود شماست كه خدا و پيامبرش از همگان بى نيازند،و به اين ترتيب تناقضى بين مفهوم آيه و آيات انفاق و زكات و مانند آن وجود ندارد.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه براى نشان دادن ميزان دلبستگى غالب مردم به اموال و ثروتهاى شخصى مى افزايد:«هر گاه اموال شما را مطالبه كند،و حتى اصرار ورزد بخل مى كنيد،بلكه(از آن بالاتر)كينه ها و خشم شما را آشكار مى سازد»! . (إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ)

و به اين ترتيب با اين تازيانۀ ملامت روح خفتۀ انسانها را بيدار مى سازد،تا زنجير اسارت و بردگى اموال را از گردن خويش بردارند و آن چنان شوند كه در راه دوست از همه چيز بگذرند،و همه را بر پاى او نثار كنند،در عوض ايمان و تقوا و رضا و خشنودى او را بطلبند.

آيه 38

(آيه 38)-اگر سر پيچى كنيد اين رسالت را به گروه ديگرى مى دهد! آخرين آيۀ سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و اله تأكيد ديگرى است بر آنچه در آيات گذشته پيرامون مسائل مادى و دلبستگيهاى مردم به آن و انفاق در راه خدا آمده است.

مى فرمايد:«آرى!شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد،بعضى از شما(اين فرمان الهى را اطاعت مى كنند در حالى كه بعضى) بخل مى ورزند» .

(ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در آيات قبل گفته شد خداوند اموال شما را مطالبه نمى كند چگونه در اين آيه دستور به انفاق در راه خدا

ص: 462

داده شده است؟ ولى دنبالۀ خود آيه در حقيقت به اين سؤال از دو راه پاسخ مى دهد.

نخست مى گويد:«و هر كسى(كه در انفاق)بخل ورزد نسبت به خود بخل كرده است» .

(وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ)

چرا كه نتيجۀ انفاقها هم در دنيا به خود شما باز مى گردد،زيرا فاصله هاى طبقاتى كم مى شود،آرامش و امنيت در جامعه حكم فرما مى گردد،محبت و صفا و صميميت جاى كينه و عداوت را مى گيرد اين پاداش دنيوى شماست.

و هم در آخرت در برابر هم درهم و دينارى مواهب و نعمتهائى به شما ارزانى مى دارد كه هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است،بنابر اين هر قدر بخل كنيد به خودتان بخل كرده ايد! به تعبير ديگر مسألۀ انفاق در اينجا بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است و واضح است كه هر گونه كمك به پيشرفت امر جهاد ضامن حفظ موجوديت و استقلال و شرف يك جامعه است.

پاسخ ديگر اين كه:«و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد» .

(وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ)

او هم از انفاق شما بى نياز است،و هم از اطاعتتان،اين شما هستيد كه در دنيا و آخرت نياز به لطف و رحمت و پاداش او داريد.

اصولا موجودات امكانيه و ما سوى اللّه سر تا پا فقر و نيازند،و غنىّ بالذّات تنها خداست،آنها حتى در اصل وجودشان دائما وابسته به اويند،و لحظه به لحظه از منبع لا يزال فيض وجود او مدد مى گيرند كه اگر يك لحظه از آنها قطع فيض كند هستى همه بر باد مى رود«و فرو ريزند قالبها»! آخرين جمله هشدارى است به همۀ مسلمانان كه قدر اين نعمت بزرگ و موهبت عظيم را بدانيد كه خداوند شما را پاسدار آئين پاكش قرار داد تا حاميان دين و ياوران پيامبر او باشيد«و هر گاه سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود»و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق

ص: 463

مى كنند .

(وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ)

آرى!اگر شما اين رسالت عظيم را ناديده بگيريد،خداوند قوم ديگرى را بر مى انگيزد قومى كه در ايثار و فداكارى و بذل جان و مال و انفاق فى سبيل اللّه به مراتب از شما برتر و بالاتر باشند! اين تهديد بزرگى است كه نظير آن در آيۀ 54 سورۀ مائده نيز آمده است:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هر كس از شما از آيين خود باز گردد(به خدا زيانى نمى رساند)خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند،در برابر مؤمنان متواضع،و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذيرند،مردانى كه در راه خدا جهاد مى كنند و هرگز از سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى دهند» اكثر مفسران نقل كرده اند كه:بعد از نزول اين آيه جمعى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله عرض كردند:«اين گروهى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده كيانند»؟! در اين هنگام پيامبر دست بر پاى سلمان-و طبق روايتى بر شانۀ سلمان-زد و فرمود:«منظور اين مرد و قوم اوست،سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست، اگر ايمان به ثريا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند»! حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مكمل حديث فوق است.

فرمود:«به خدا سوگند كه خداوند به اين وعدۀ خود وفا كرده و گروهى را از غير عرب بهتر از آنها جانشين آنها فرمود».

«پايان سورۀ محمّد»

ص: 464

سورۀ فتح[48]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست پيام آور فتح و پيروزى است،پيروزى بر دشمنان اسلام،پيروزى چشمگير و قاطع خواه پيروزى مربوط به فتح مكه باشد يا صلح حديبيه يا فتح خيبر يا پيروزى بطور مطلق.

موقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از حديبيه به سوى مدينه مى آمد مركبش از حركت باز ايستاد،و در همين حال چهرۀ مباركش غرق سرور و شادمانى بى سابقه اى گشت و فرمود:هم اكنون آيات سورۀ فتح بر من نازل شد.

در يك بررسى مى توان گفت كه اين سوره از هفت بخش تشكيل يافته است.

1-سوره با مسألۀ بشارت فتح آغاز مى شود،و آيات انجام آن نيز به همين مسألۀ مربوط است،و تأكيد بر تحقق خواب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دائر به وارد شدن به مكه و انجام مناسك عمره است.

2-بخش ديگرى از سوره حوادث مربوط به«صلح حديبيه»و«نزول سكينه»و آرامش بر دلهاى مؤمنان و مسألۀ«بيعت رضوان»را بازگو مى كند.

3-در بخش ديگرى از مقام پيامبر و هدف والاى او سخن مى گويد.

4-در قسمت ديگرى،از كار شكنى هاى منافقان و نمونه هائى از عذرهاى واهيشان در مورد عدم شركت در ميدان جهاد پرده بر مى دارد.

5-در بخش ديگر قسمتى از تقاضاهاى نابجاى منافقان را منعكس مى سازد.

ص: 465

6-سپس كسانى را كه از شركت در ميدان جهاد معذورند معرفى مى كند.

7-و بالاخره در بخشى نيز از ويژگيهاى پيروان خط مكتبى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و صفات مخصوص آنها سخن مى گويد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اموال و همسران و آنچه را در ملك شماست با قرائت«انّا فتحنا»از تلف حفظ كنيد.

كسى كه پيوسته آن را تلاوت كند روز قيامت منادى صدا مى زند آن چنان كه همۀ خلائق مى شنوند:تو از بندگان مخلص منى،او را به بندگان صالحم ملحق سازيد، و در باغهاى پر نعمت بهشت او را وارد كنيد،و از نوشابۀ مخصوص بهشتيان سيرابش نمائيد».

ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار با تلاوت خالى از انديشه و عمل حاصل نمى شود،بلكه هدف اصلى از تلاوت،تطبيق اعمال و خلق و خوى خويش بر مفاد اين آيات است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-فتح المبين!در نخستين آيۀ اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله داده شده است،بشارتى كه طبق بعضى از روايات نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و اله محبوبتر از تمام جهان بود،مى فرمايد:«ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!...» . (إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً)

منظور از اين فتح پيروزى عظيمى است كه از«صلح حديبيه»نصيب مسلمانان شد.

اما براى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشرده اى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزلۀ شأن نزول آن است.

داستان صلح حديبيه:

در سال ششم هجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد و همۀ مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود،اما گروهى خوددارى كردند،ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار

ص: 466

و اعراب باديه نشين در خدمتش عازم مكه شدند.

اين جمعيت كه در حدود يك هزار و چهار صد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحۀ مسافران محسوب مى شد هيچ سلاح جنگى با خود برنداشتند.

هنگامى كه پيامبر به«عسفان»در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميم گرفته اند از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند،تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به«حديبيه»رسيد؛ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به«عمر»پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را از هدف اين سفر آگاه سازد،عمر گفت:بهتر اين است كه«عثمان»به اين كار مبادرت ورزد،عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته اند،در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تصميم به شدت عمل گرفت و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام«بيعت رضوان»معروف شد،و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند،ولى چيزى نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش«سهيل بن عمرو»را براى مصالحه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرستاد.

بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد.اين پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان موقتا پايان مى داد.

«متن پيمان صلح»از اين قرار بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به على عليه السّلام دستور داد «بنويس:بسم اللّه الرّحمن الرّحيم».

«سهيل بن عمرو»كه نمايندۀ مشركان بود گفت:من با چنين جمله اى آشنا نيستم،بنويس بسمك اللّهمّ! پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«بنويس:بسمك اللّهمّ»! سپس فرمود:بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله با سهيل بن عمرو مصالحه كرده! «سهيل»گفت:ما اگر تو را«رسول اللّه»مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم،تنها اسم خودت،و اسم پدرت را بنويس.

ص: 467

پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:مانعى ندارد،بنويس:«اين چيزى است كه«محمّد بن عبد اللّه»با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركۀ جنگ شود تا مردم امنيت خود را باز يابند.

علاوه بر اين همه آزادند هر كس مى خواهد در پيمان محمّد وارد شود و هر كس مى خواهد در پيمان قريش.

ازين گذشته محمّد امسال باز مى گردد و وارد مكه نمى شود،اما سال آينده ما به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند.

در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند،سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند.اما اين امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود.

ولى پيغمبر شخصا پيشگام شد،و شتران قربانى را نحر فرمود،و از احرام بيرون آمد،و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است.

مسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دقيقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند،اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نمود،چرا كه ظاهر قضيه يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهائى براى مسلمانان و آيندۀ اسلام نهفته است،و در همين هنگام بود كه سورۀ فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد.

به دنبال صلح حديبيه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند،و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت.

آيه 2

(آيه 2)-نتایج بزرگ فتح المبین!در این آیه و آیهٔ بعد قسمتی از نتایج پر برکت«فتح المبین»(صلح حدیبیه)که در آیهٔ قبل آمده است تشریح شده.

ص: 468

مى فرمايد:هدف اين بود«تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد(و حقانيت تو را ثابت نموده)و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد» .

(لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً)

آيه 3

(آيه 3)-«و پيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند» . (وَ يَنْصُرَكَ اللّهُ نَصْراً عَزِيزاً)

و به اين ترتيب خداوند چهار موهبت عظيم در سايۀ اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد:مغفرت،تكميل نعمت،هدايت و نصرت.

پاسخ به يك سؤال مهم:

با اين كه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست؟ براى پى بردن به جامعترين پاسخ،مهم اين است كه ما رابطۀ«فتح حديبيه» را با مسألۀ«آمرزش گناه»پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤال فوق در آن نهفته است.

با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم:هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مى شود و قد بر مى افرازد،وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى بينند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند.

اگر اين مكتب در مسير پيشرفت خود مواجه به شكست شود،دستاويزى محكم براى اثبات نسبتهاى ناروا به دست مخالفان مى افتد،و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است،نگفتيم چنان است؟ اما هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامه هاى خود را از بوتۀ آزمايش موفق بيرون آورد،تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مى شود،و تمام«نگفتيم ها»به افسوس و ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به«ندانستيم ها»مى دهد! مخصوصا در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيار فراوان بود،او را جنگ طلب،آتش افروز،بى اعتنا به سنتهاى راستين،غير قابل تفاهم،و مانند آن مى شمردند.

ص: 469

صلح حديبيّه به خوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان مى پندارند يك آئين پيشرو و الهى است.

او به خانۀ خدا احترام مى گذارد،هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى حمله نمى كند،او اهل منطق و حساب است؛او به راستى همۀ انسانها را به سوى محبوبشان«اللّه»دعوت مى كند،و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است.

به اين ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت،و بعد از هجرت يا تمام گناهانى كه قبل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست،و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نمود مى توان گفت خداوند همۀ آنها را شستشو كرد.

نتيجه اين كه اين گناهان،گناهان واقعى نبود،بلكه گناهانى بود پندارى و در افكار مردم و در باور آنها،چنانكه در آيۀ 14 سورۀ شعرا در داستان موسى(ع) مى خوانيم كه موسى به پيشگاه خدا عرضه داشت:«فرعونيان بر من گناهى دارند كه مى ترسم به جرم آن گناه مرا بكشند»در حالى كه گناه او چيزى جز يارى فرد مظلومى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود.

آيه 4

(آيه 4)-نزول سكينه بر دلهاى مؤمنان!آنچه در آيات گذشته خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين(صلح حديبيّه)نصيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرد، اما در اين آيه از موهبت عظيمى كه بر همۀ مؤمنان مرحمت فرموده بحث مى كند، مى فرمايد:«او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمن نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند» . (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ)

چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد در حالى كه«لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست،و خداوند دانا و حكيم است» .

(وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً)

«سكينه»در اصل از مادۀ«سكون»به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است

ص: 470

كه هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد.

اين آرامش ممكن است جنبۀ عقيدتى داشته باشد،و تزلزل اعتقاد را بر طرف سازد،يا جنبۀ عملى،به گونه اى كه ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان بخشد،البته تعبيرات خود آيه در اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است.

آيه 5

(آيه 5)-نتيجۀ ديگر فتح المبين!نقل كرده اند هنگامى كه بشارت«فتح مبين»و«اتمام نعمت»و«هدايت»و«نصرت»به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در آيات نخست اين سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث«حديبيه»دلتنگ بودند عرض كردند:«گوارا باد بر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا!خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده،به ما چه خواهد داد؟»در اينجا آيه نازل شد و به مؤمنان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده.

قرآن همچنان در ارتباط با صلح«حديبيه»و بازتابهاى مختلف آن در افكار مردم،و نتايج پر بار آن سخن مى گويد،و سرنوشت هر گروه را در اين بوتۀ آزمايش بزرگ مشخص مى سازد.

نخست مى فرمايد:«هدف ديگر(از اين فتح مبين)اين بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى(از بهشت)وارد كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است» .

(لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

در حالى كه«جاودانه در آن مى مانند»،و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود .

(خالِدِينَ فِيها)

«و گناهانشان را مى بخشد» .

(وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ)

«و اين نزد خدا رستگارى بزرگى است»! .

(وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللّهِ فَوْزاً عَظِيماً)

به اين ترتيب خداوند در برابر آن چهار موهبتى كه به پيامبرش در فتح المبين داد،دو موهبت عظيم نيز به مؤمنان ارزانى داشت:بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش،و عفو و گذشت از لغزشهاى آنها،علاوه بر سكينه و آرامش روحى كه در اين دنيا به آنها بخشيد،و مجموعۀ اين سه نعمت،فوز عظيم و پيروزى بزرگى است

ص: 471

براى كسانى كه از اين بوتۀ امتحان سالم بيرون آمدند.

آيه 6

(آيه 6)-ولى در برابر اين گروه،گروه منافقان و مشركان بى ايمان بودند كه در اين آيه سرنوشتشان اين گونه ترسيم شده:«و(نيز هدف ديگر اين است كه خداوند)مردان و زنان منافق،و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند» . (وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ)

آرى!منافقان و مشركان به هنگام حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان از مدينه گمان داشتند كه اين گروه هرگز سالم به مدينه باز نخواهد گشت.

سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن را شرح داده،مى گويد:آرى«حوادث ناگوارى(كه براى مؤمنان انتظار مى كشند)تنها بر خودشان نازل مى شود» .

(عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ)

ديگر اين كه:«خداوند بر آنان غضب كرده» .

(وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ)

«و(نيز خداوند آنان را)از رحمت خود دورشان ساخته» .

(وَ لَعَنَهُمْ)

«و جهنم را براى آنها(از هم اكنون)آماده كرده،و چه بد سر انجامى است» .

(وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً)

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه بار ديگر به عظمت قدرت خداوند اشاره كرده، مى گويد:«لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند شكست ناپذير و حكيم است» . (وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً)

اين سخن يك بار در ذيل مقامات و مواهب اهل ايمان آمد،و يك بار هم در اينجا در ذيل مجازات منافقان و مشركان،تا روشن شود خداوندى كه تمام جنود آسمان و زمين تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين، هر گاه درياى رحمتش موج زند شايستگان را هر جا باشند شامل مى شود،و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه كشد مجرمى را قدرت فرار از آن نيست.

آيه 8

(آيه 8)-تحکیم موقعیت پیامبر صلّى اللّه عليه و اله و وظائف مردم در برابر او گفتیم صلح حدبیه از سوی بعضی از ناآگاهان شدیداً مورد انتقام قرار گرفت

ص: 472

و حتى تعبيراتى در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند كه خالى از بى حرمتى نسبت به آن حضرت نبود مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بار ديگر مورد تأكيد قرار گيرد.

لذا اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب قرار داده،مى گويد:«به يقين ما تو را گواه(بر اعمال آنها)و بشارت دهنده،و بيم دهنده فرستاديم» .گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همۀ امتها.

(إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بيان شده كه دو دستور در بارۀ اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش اوست،و سه دستور در بارۀ«اطاعت»و«دفاع»و«تعظيم»مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

مى فرمايد:هدف اين است«تا(شما مردم)به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و از او دفاع كنيد و او را بزرگ داريد،و خدا را صبح و شام تسبيح گوييد» .

(لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه اشارۀ كوتاهى به مسألۀ«بيعت رضوان»مى كند-كه در آيۀ 18 همين سوره بطور مشروحتر آمده است-مى گويد:«كسانى كه با تو بيعت مى كنند(در حقيقت)تنها با خدا بيعت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنهاست» . (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)

سپس مى افزايد:«پس هر كس پيمان شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است» .

(فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ)

«و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند،به زودى،پاداش عظيمى به او خواهد داد» .

(وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً)

در اين آيه،قرآن مجيد به همۀ بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت،اما اگر آن را بشكنند زيانش متوجه خود آنهاست،تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند.

آيه 11

(آيه 11)-عذرتراشی متخلفان!بغد از ذکر سرنوشت منافقان و مشرکان در آیات قبل،در اینجا وضع متخلفان و بازماندگان ضغیف الایمان را بازگو می کند،تا

ص: 473

حلقات اين بحث تكميل گردد.

مى فرمايد:«به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين(عذر تراشى كرده) مى گويند:(حفظ)اموال و خانواده هاى ما،ما را به خود مشغول داشت(و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم)براى ما طلب آمرزش كن»! .

(سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا)

«آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند» .آنها حتى در توبۀ خود صادق نيستند.

(يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ)

ولى به آنها«بگو:چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند»مانع گردد .

(قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً)

آرى«خداوند به همۀ كارهايى كه انجام مى دهيد آگاه است» .

(بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً)

او به خوبى مى داند كه اين عذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شماست.

آيه 12

(آيه 12)-سپس براى توضيح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد:«ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت» . (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً)

آرى!علت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مسألۀ اموال و زن و فرزند نبود،بلكه عامل اصلى سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد،و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر،سفر پايانى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان است و بايد از آن كناره گيرى كرد.

«و اين(پندار غلط)در دلهاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد» .

(وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ)

چرا كه فكر مى كرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده،و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!

ص: 474

«و سر انجام(در دام شيطان افتاديد و)هلاك شديد»! .

(وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً)

چه هلاكتى از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى،و بيعت رضوان و افتخارات ديگر محروم شديد،و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود،و در آينده عذاب دردناك آخرت است.

آيه 13

(آيه 13)-از آنجا كه اين موضعگيريهاى غلط گاه از عدم ايمان سر چشمه مى گرفت در اين آيه مى گويد:«آن كسى كه به خدا و پيامبرش ايمان نياورده (سرنوشتش دوزخ است)چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم» . (وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً)

آيه 14

(آيه 14)-و سر انجام براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد:«مالكيّت و حاكميّت آسمانها و زمين از آن خداست،هر كس را بخواهد(و شايسته بداند)مى بخشد و هر كس را بخواهد مجازات مى كند، و خداوند آمرزنده و رحيم است» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

آيه 15

(آيه 15)-متخلفان آماده طلب!هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از«حديبيه» باز مى گشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به«فتح خيبر»داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند،و غنائم جنگى مخصوص آنهاست.

اما اين دنيا پرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه اسلام خواهد افتاد،از فرصت استفاده كرده،خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند،و اجازۀ شركت در ميدان «خيبر»خواستند! غافل از اين كه آيات قرآن از قبل نازل شده بود،و سرّ آنها را فاش ساخته بود.

چنانكه در آيه مى خوانيم:«هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان(حديبيه)مى گويند:بگذاريد ما هم در پى شما بيائيم»و در اين جهاد شركت كنيم .

(سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ).

ص: 475

قرآن در پاسخ اين گروه سودجو و فرصت طلب مى گويد:«آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند» .

(يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ)

سپس مى افزايد:«به آنها بگو:شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد»و حق نداريد در اين ميدان شركت كنيد .

(قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا)

اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم«اين گونه خداوند از قبل گفته (و ما را از آيندۀ شما با خبر ساخته)است» .

(كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ)

خداوند دستور داده«غنائم خيبر»مخصوص«اهل حديبيه»باشد و احدى با آنها در اين امر شركت نكند! ولى اين متخلفان بى شرم و پر ادعا،باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند«و به زودى مى گويند:(مطلب چنين نيست)بلكه شما نسبت به ما حسد مى ورزيد»! .

(فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا)

و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را تكذيب مى كنند،و ريشۀ منع آنها را از شركت در«غزوۀ خيبر»حسادت مى شمرند! قرآن در آخرين جمله مى گويد:«ولى آنها جز اندكى نمى فهمند»! .

(بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً)

آرى!ريشۀ تمام بدبختيهاى آنها جهل و نادانى و بى خبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است،جهل در مورد خداوند،و عدم معرفت مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و بى خبرى از سرنوشت انسانها،و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.

آيه 16

(آيه 16)-در ادامۀ همين بحث و گفتگو با متخلفان«حديبيه»آيۀ شريفه پيشنهادى به آنها كرده،و راه بازگشت را به روى آنها چنين مى گشايد و مى فرمايد:

«به متخلفان از اعراب(باديه نشين)بگو:به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى نيرومند و جنگجو برويد،و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند» .

(قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ)

«پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد،و اگر سرپيچى كنيد-همانگونه كه در گذشته نيز سر پيچى كرديد-خداوند شما را با عذاب

ص: 476

دردناكى كيفر مى دهد» .

(فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً)

بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد، و گر نه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن،و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچ وجه ممكن نيست.

اين قوم جنگجو و پر قدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ جملۀ (با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند)دليل بر اين است كه اهل كتاب نبودند،زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند،بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شرائط اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند،تنها مشركان و بت پرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود،زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك«دين» نمى شناسد،و اجبار در ترك بت پرستى جايز است.

«تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»

و با توجه به اين كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بعد از ماجراى حديبيه غزوۀ مهمى با مشركان جز«فتح مكه»و غزوۀ«حنين»وجود نداشت،آيۀ فوق مى تواند اشاره به آنها باشد،مخصوصا غزوۀ حنين كه مردان جنگجوى سخت كوشى از طايفۀ هوازن و بنى سعد در آن شركت داشتند.

آيه 17

(آيه 17)-بعد از نزول آيۀ قبل و تهديد متخلفان به«عذاب اليم»جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و عرض كردند:اى رسول خدا!تكليف ما در اين ميان چيست؟در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگو كرد:«بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست»اگر در ميدان جهاد شركت نكنند . (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ)

تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانائى است،تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جملۀ آنها«توانائى و قدرت»است و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است.

ص: 477

البته اين گروه گر چه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند.

و شايد جملۀ اخير آيۀ مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد:«و هر كس خدا و رسولش را اطاعت نمايد او را در باغهائى(از بهشت) وارد مى كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است،و آن كس كه سر پيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى سازد»! .

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً)

آيه 18

(آيه 18)-خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان گفتيم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان«پيامبر»صلّى اللّه عليه و اله و«قريش»رد و بدل شد، از جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و اله«عثمان بن عفان»را به عنوان نماينده نزد مشركان مكه فرستاد؛ قريش عثمان را موقتا توقيف كردند،و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده؛پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم.

سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد،و با مردم تجديد بيعت كرد،و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند،و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.

اين بيعت به عنوان«بيعت رضوان»(بيعت خشنودى خداوند)معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطۀ عطفى در تاريخ اسلام بود.

قرآن در اينجا از اين ماجرا سخن مى گويد،مى فرمايد:«خداوند از مؤمنان -هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند-راضى و خشنود شد» .

(لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)

هدف از اين«بيعت»انسجام هر چه بيشتر نيروها،تقويت روحيه،تجديد آمادگى رزمى،سنجش افكار،و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.

و خداوند به اين مؤمنان فداكار چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر رضايت و خشنودى او بود،همان گونه كه در آيۀ 72 سورۀ توبه نيز مى خوانيم:

؛و رضا و خشنودى خداوند از همۀ نعمتهاى بهشتى برتر است».

«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ»

ص: 478

سپس مى افزايد:«خدا آنچه را در درون دلهايشان(از صداقت و ايمان و آمادگى و وفادارى نسبت به اين پيمان)نهفته بود مى دانست،از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد» .

(فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ)

آن چنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در ميان سلاحهاى آمادۀ آنها ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند.و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.

و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده،مى فرمايد:«و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .

(وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً)

آرى!اين فتح-كه به گفتۀ اكثر مفسران«فتح خيبر»بود-سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود.

و تعبير به«قريبا»(به زودى)تأييدى است بر اين كه منظور«فتح خيبر»است.

آيه 19

(آيه 19)-چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنانكه در اين آيه مى فرمايد:پاداش ديگر«غنائم بسيارى كه آن را به دست مى آورند» . (وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها)

اين تعبير مى تواند تمام غنائم جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح خيبر رخ داد در بر گيرد.

و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعدۀ الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد:«و خداوند شكست ناپذير و حكيم است» .

(وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً)

اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود،و اگر به شما وعدۀ فتح قريب و غنائم فراوان مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامۀ عمل بپوشاند.

به اين ترتيب مسلمانان ايثارگر در سايۀ بيعت رضوان پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند،در حالى كه منافقان بى خبر و ضعيف الايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟

بيعت و خصوصيات آن:

قرائن نشان مى دهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست،بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است،

ص: 479

و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفۀ«اوس»و«خزرج»در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در عقبه بيعت كردند برخورد آنها با مسألۀ بيعت برخورد با يك امر آشنا بود،بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين«بيعت رضوان»در حديبيه بود،و از آن گسترده تر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير «سورۀ ممتحنه»شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

اما چگونگى«بيعت»بطور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مى داده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مى نمود،و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مى شد،مثلا بيعت تا پاى مال،تا سر حد جان.

پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت،اما نه از طريق دست دادن،بلكه چنانكه در تواريخ آمده،دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند،او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد،و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

آيه 20

(آيه 20)-باز هم بركات صلح حديبيه!قرآن همچنان بحثهاى مربوط به «صلح حديبيه»و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند،و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد.

نخست مى فرمايد:«خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد،ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت» .

(وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ)

لحن آيه نشان مى دهد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد،چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت.

سپس به يكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده،مى افزايد:«و دست تعدى مردم[ دشمنان]را از شما بازداشت» .

(وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ)

اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آن هم

ص: 480

در نقطه اى دور از وطن و بيخ گوش دشمن،مورد تهاجم قرار نگرفتند،و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خوددارى كردند.

سپس در ادامۀ آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده، مى فرمايد:«و(هدف اين بود كه اين وقايع)نشانه اى(بر حقانيت دعوت تو)براى مؤمنان باشد،و خداوند شما را به راه راست هدايت كند» .

(وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه بشارت بيشترى به مسلمانان داده،مى گويد:«و نيز غنائم و فتوحات ديگرى(نصيبتان مى كند)كه شما توانائى آن را نداريد ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد،و خداوند بر همه چيز تواناست» . (وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللّهُ بِها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً)

ممكن است اين وعدۀ غنيمت و پيروزيها اشاره به فتح«مكّه»و غنائم «حنين»و يا فتوحات و غنائمى كه بعد از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله نصيب امت اسلامى شد -مانند فتح ايران و روم و مصر-و يا اشاره به همۀ آنها باشد.

اين آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد در بارۀ حوادث آينده است، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت.

آيه 22

(آيه 22)-قرآن همچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم«حديبيه»را بازگو مى كند،و به دو نكتۀ مهم در اين رابطه اشاره مى كند.

نخست اين كه:تصور نكنيد اگر در سرزمين«حديبيه»درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد،مشركان برندۀ جنگ مى شدند،چنين نيست«و اگر كافران(در سرزمين حديبيه)با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند،سپس ولىّ و ياورى نمى يافتند» .

(وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).

آيه 23

(آيه 23)-این منحصر به شما نیست«این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است،و هرگز برای سنّت الهی تغییرو تبدیلی نخواهی یافت»(سُنَّةَ اللّه الَّتی قَد خَلَت مِن قَبلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبدیلًا).

ص: 481

اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤمنان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند،و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند.

نكتۀ مهمى كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه ما قيام نكرديم و اين گروه اندك را درهم نكوبيديم،افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم،افسوس و افسوس!

آيه 24

(آيه 24)-نكتۀ ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد:

«او كسى است كه دست آنها[ كفار]را از شما و دست شما را از آنان در دل مكّه كوتاه كرد،بعد از آن كه شما را بر آنها پيروز ساخت،و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» .

(وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً)

به راستى اين ماجرا مصداق روشن«فتح المبين»بود همان توصيفى كه قرآن براى آن برگزيده،جمعيتى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند،دشمنى كه بارها به مدينه لشكر كشى كرده،و تلاش عجيبى براى درهم شكستن آنها داشته،ولى اكنون كه قدم در شهر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند.

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به نكتۀ ديگرى در ارتباط با مسألۀ صلح حديبيه و فلسفۀ آن اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها(دشمنان شما)كسانى هستند كه كافر شدند،و شما را از(زيارت)مسجد الحرام و رسيدن قربانيهايتان به محل قربانگاه باز داشتند» . (هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ)

يك گناه آنها كفرشان بود،و گناه ديگر اين كه شما را از مراسم عمره و طواف خانۀ خدا باز داشتند و اجازه ندادند كه شترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد.

اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوندى آنها را به دست شما كيفر دهد

ص: 482

و سخت مجازات كند.

اما چرا چنين نكرد در ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته،مى فرمايد:«و هر گاه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا،از بين نمى رفتند كه از اين راه عيب و عارى نا آگاهانه به شما مى رسيد»خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد و شما را بر آنها مسلط مى ساخت تا كيفر خود را ببينند .

(وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

اين آيه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده،و در مكه مانده بودند.

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد:«هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند» .

(لِيُدْخِلَ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)

آرى!خدا مى خواست مؤمنان مستضعف«مكه»مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و اگر مؤمنان و كفار(در مكّه)از هم جدا مى شدند(و بيم از ميان رفتن مؤمنان مكه نبود ما)كافران را عذاب دردناكى مى كرديم»و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم .

(لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند،ولى سنت پروردگار-جز در موارد استثنائى-انجام كارها از طريق اسباب عادى است.

از روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل سنت ذيل اين آيه نقل شده، استفاده مى شود كه منظور از آن،افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه كفار را مجازات نكرد.

آيه 26

(آيه 26)-تعصب و حمیت جاهلیت بزرگترین سدّ راه کفار! در اینجا باز مسائل مربوط به ماجرای«حدیبیه»تعقیب می شود،و صحنه های دیگری از این ماجرای عظیم را مجسم می کند.

ص: 483

نخست به يكى از مهمترين عوامل باز دارندۀ كفّار از ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده،مى گويد:به خاطر بياوريد«هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند» .

(إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ)

و به خاطر آن مانع ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان به خانۀ خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند،و گفتند:اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم باز گردند،عرب در بارۀ ما چه خواهد گفت؟و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟ آنها با اين عمل هم احترام خانۀ خدا و حرم امن او را شكستند،و هم سنتهاى خود را زير پا گذاشتند،و هم پردۀ ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند.

سپس مى افزايد:«و(در مقابل)خداوند آرامش و سكينۀ خود را بر فرستادۀ خويش مؤمنان نازل فرمود» .

(فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)

اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند،و اعتماد بر لطف او بود،آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد،تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جملۀ«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»را-كه رمز اسلام در شروع كارها بود-بردارند،و به جاى آن«بسمك اللّهمّ»-كه از يادگارهاى دوران گذشتۀ عرب بود-در آغاز صلحنامۀ حديبيه بنگارند و حتى لقب«رسول اللّه»را از كنار نام گرامى«محمد»صلّى اللّه عليه و اله حذف كنند.و حاضر شدند كه بر خلاف عشق و علاقۀ سوزانى كه به زيارت خانۀ خدا و مراسم عمره داشتند از همان«حديبيه»به سوى مدينه باز گردند، و شترهاى خود را بر خلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند،و بدون انجام مناسك از احرام به در آيند.

آرى!فرهنگ جاهليت دعوت به«حميت»و«تعصب»و«خشم جاهلى» مى كند،ولى فرهنگ اسلام به«سكينه»و«آرامش»و«تسلط بر نفس».

سپس مى افزايد:«و(خداوند)آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت،و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند» .

(وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها).

ص: 484

در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به همه چيز داناست» .

(وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

او هم نيات سوء كفار را مى داند،و هم پاكدلى مؤمنان راستين را،در اينجا سكينه و تقوا نازل مى كند،و در آنجا حميت جاهليت را مسلّط مى سازد.

آيه 27

(آيه 27)-رؤياى صادقۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله!اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان«حديبيه»را ترسيم مى كند،ماجرا اين بود:

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك«عمره» وارد مكّه مى شوند،و اين خواب را براى ياران بيان كرد،همگى شاد و خوشحال شدند،اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد،هنگامى كه مشركان راه ورود به مكّه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند،كه مگر رؤياى پيامبر هم ممكن است نادرست از آب درآيد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در پاسخ اين سؤال فرمود:مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت؟ اين آيه در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تأكيد كرد كه اين خواب،رؤياى صادقه بوده و چنين مسأله اى حتمى و قطعى و انجام شدنى است.

مى فرمايد:«خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت» .

(لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ)

سپس مى افزايد:«بطور قطع همۀ شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت،و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده،يا(ناخنهاى خود را)كوتاه كرده ايد،و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد» .

(لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ)

«ولى خداوند چيزهائى را مى دانست كه شما نمى دانستيد»و در اين تأخير حكمتى بود .

(فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا)

«و قبل از آن،فتح نزديكى(براى شما)قرار داده است» .

(فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً).

ص: 485

تعبير به تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد،زيرا فاصلۀ كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت .

«فَتْحاً قَرِيباً» «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً»

آيۀ مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن،و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله است كه با اين قاطعيت و تأكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آيندۀ نزديك مى دهد،و هم فتح قريب و پيروزى نزديكى قبل از آن،و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ فتح است به دو مسألۀ مهم ديگر در ارتباط با«فتح المبين»يعنى«صلح حديبيه»اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است،و ديگرى اوصاف ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ويژگيهاى آنان،و وعدۀ الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند.

نخست مى گويد:«او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد،تا آن را بر همۀ اديان پيروز كند،و كافى است كه خدا گواه اين موضوع باشد» .

(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً)

اين وعده اى است صريح و قاطع،از سوى خداوند قادر متعال،در رابطه با غلبۀ اسلام بر همۀ اديان.

يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى شويد،و مراسم عمره را به جا مى آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد،و نيز اگر خداوند بشارت«فتح قريب» (پيروزى خيبر)را مى دهد تعجب نكنيد،اينها اول كار است سر انجام اسلام عالمگير مى شود و بر همۀ اديان پيروز خواهد گشت.

در اين كه منظور از اين پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى؟بايد بگوييم:كلمۀ«ليظهره»دليل بر غلبۀ خارجى است،و به همين دليل مى توان گفت:

علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در

ص: 486

قلمرو اسلام قرار گرفته،و هم اكنون بيش از چهل كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند،و زمانى فرا خواهد رسيد كه همۀ جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد،و اين امر به وسيلۀ قيام حضرت مهدى-عج- تكميل مى گردد.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه به ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آنها كه در«حديبيه»و مراحل ديگر پايمردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار.

در آغاز مى فرمايد:«محمد(ص)فرستادۀ خداست» .

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)

سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند:«و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سر سخت و شديدند» .

(وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ)

و در دومين وصف مى گويد:«و در ميان خود مهربانند» .

(رُحَماءُ بَيْنَهُمْ)

در حقيقت عواطف آنها در اين«مهر»و«قهر»خلاصه مى شود،اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد،و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مى شود كه از جادۀ حق و عدالت قدمى بيرون نهند.

در سومين صفت كه از اعمال آنها سخن مى گويد،مى افزايد:«پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى»و همواره به عبادت خدا مشغولند .

(تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً)

اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش«ركوع»و«سجود» ترسيم شده،به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند،عبادتى كه رمز تسليم در برابر فرمان حق،و نفى كبر و خود خواهى و غرور،از وجود ايشان است.

در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند،مى فرمايد:

«آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند» .

(يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً)

نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند،و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند،

ص: 487

بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده.

و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد:«نشانۀ آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است» .

(سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ)

قرآن بعد از بيان همۀ اين اوصاف مى افزايد:«اين توصيف آنان در تورات است .

(ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)

اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه پيش از هزار سال قبل نازل شده است.

ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير (و كسانى كه با او هستند) سخن از افرادى مى گويد كه در همه چيز با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند،در فكر و عقيده و اخلاق و عمل،نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.

«وَ الَّذِينَ مَعَهُ»

سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى«انجيل» پرداخته،چنين مى گويد:«و توصيف آنها در انجيل،همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته،سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد» .

(وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ)

در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است-دقت كنيد.

آرى!آنها انسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از«حركت»باز نمى ايستند.

همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعۀ اسلامى مى افزايند.

ص: 488

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين اوصاف عالى،اين نمو و رشد سريع،و اين حركت پر بركت،به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود«اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد» .

(لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«(ولى)كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند وعدۀ آمرزش و اجر عظيمى داده است» .

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً)

بديهى است اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد ايمان و عمل صالح در آن جمع بود،بنابر اين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است،يعنى خداوند اين وعده را تنها به آن گروه از ياران محمد صلّى اللّه عليه و اله داده كه در خط او باقى بمانند،و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند،و گر نه كسانى كه يك روز در زمرۀ دوستان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى بر خلاف آن را در پيش گرفتند،هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.

«پايان سورۀ فتح»

ص: 489

ص: 490

سورۀ حجرات[49]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 18 آيه دارد

محتواى سوره:

در اين سوره مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جامعۀ اسلامى نسبت به يكديگر مطرح شده است.

بخشهاى مختلف اين سوره را اين گونه مى توان خلاصه كرد:

بخش اول:آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله،و اصولى را كه مسلمانان در محضر او بايد به كار بندند،بيان مى كند.

بخش دوم:مشتمل بر يك سلسله اصول مهم«اخلاق اجتماعى»است.

بخش سوم:دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهايى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد.

بخش چهارم:از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مسألۀ تقوا سخن مى گويد.

بخش پنجم:روى اين مسأله تأكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد علاوه بر اعتقاد قلبى،آثار آن در اعمال انسانى و در جهاد با اموال و نفوس آشكار گردد.

و بالاخره آخرين قسمت اين سوره از علم خداوند و آگاهى او از همۀ اسرار نهان عالم هستى و اعمال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزلۀ ضامن اجراست براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است.

ص: 491

نامگذارى اين سوره به سورۀ«حجرات»به تناسب آيۀ چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آن را به زودى خواهيم دانست.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ«حجرات»را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده حسنه به او داده مى شود»! و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ حجرات را در هر شب يا هر روز بخواند از زائران محمد صلّى اللّه عليه و اله خواهد بود».

بديهى است اين همه حسنات به عدد مطيعان و عاصيان در صورتى است كه اعمال هر يك از اين دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد،و در آن بينديشد،و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى جدا سازد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

در مورد نزول نخستين آيۀ اين سوره نقل شده كه:

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به هنگام حركت به سوى«خيبر»مى خواست كسى را به جاى خود در «مدينه»نصب كند،عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.

تفسير:

چنانكه در محتواى سوره اشاره كرديم در اين سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايستۀ نام«سورۀ اخلاق»مى كند،در آغاز سوره به دو قسمت از اين دستورات اشاره شده است:

نخست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله،و ديگرى در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن.

در مورد اول مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد(و پيشى مگيريد)و تقواى الهى پيشه كنيد،كه خداوند شنوا و داناست» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ

ص: 492

اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها،و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

(آيه 2-

شأن نزول:

گروهى از طايفۀ«بنى تميم»و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گشتند صدا را بلند كرده،از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود فرياد زدند:«يا محمّد اخرج الينا؛اى محمد! بيرون بيا».

اين سر و صداها و تعبيرات نا مؤدبانه،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را ناراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند:آمده ايم تا با تو مفاخره كنيم!اجازه ده تا«شاعر»و«خطيب»ما افتخارات قبيلۀ«بنى تميم»را بازگو كند،پيامبر اجازه داد.

نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفۀ«بنى تميم»مطالب بسيارى گفت.

پيامبر به«ثابت بن قيس» فرمود:پاسخ آنها را بده،او برخاست خطبۀ بليغى در جواب آنها ايراد كرد.(1)

سپس«شاعر»آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت؛كه«حسان بن ثابت»شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.

در اين موقع پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى به آنها دادند آنها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوّت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اعتراف كردند.

تفسير:

اين آيه اشاره به دستور دوم كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد (و داد و فرياد نزنيد)آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد»

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُواد.

ص: 493


1- «ثابت بن قيس»خطيب انصار و خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،همان گونه كه«حسان بن ثابت»شاعر حضرت بود.

أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ)

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است.

بديهى است اگر اين گونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه.

در صورت اول،علت حبط و نابودى اعمال روشن است زيرا كفر علت حبط (از بين رفتن ثواب عمل نيك)مى شود.

و در صورت دوم نيز مانعى ندارد كه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعمال گردد.

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مى كنند،و انضباط و ادب را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله رعايت مى نمايند چنين بيان مى كند:«آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است» . (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ)

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه براى تأكيد بيشتر،اشاره به نادانى و بى خردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند،و چنين مى فرمايد:«(ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند بيشترشان نمى فهمند»! . (إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)

اصولا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى رود بر ادب او افزوده مى شود،زيرا«ارزشها»و«ضد ارزشها»را بهتر درك مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه برای تکمیل این معنی می افزاید:«اگرر آنها صبر می کردند تا خود به سراغشان آبی،برای آنها بهتر بود»(وَلَو اَنَّهُم صَبَرُوا حَتّی تَخرُجَ اِلَیهِم لَکانَ خَیرًا لَهُم).

ص: 494

درست است كه عجله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد،ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايۀ رحمت و آمرزش و اجر عظيم است،و مسلما اين بر آن برترى دارد.

و از آنجا كه افرادى نا آگاهانه قبلا مرتكب چنين كارى شده بودند،و با نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند،قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند آمرزنده و رحيم است» .

(وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

نكته ها:

1-ادب برترين سرمايه است:

در اسلام اهميت زيادى به مسألۀ رعايت آداب،و برخورد توأم با احترام و ادب با همه كس،و هر گروه،وارد شده است.

على عليه السّلام مى فرمايد:«رعايت ادب همچون لباس نو،فاخر و زينتى است».

و در جاى ديگر مى فرمايد:«ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند».

اصولا دين مجموعه اى است از آداب:ادب در برابر خدا،ادب در مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و پيشوايان معصوم عليهم السّلام،ادب در مقابل استاد و معلم،و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.

2-انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا:

مسألۀ مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند بخواهند بطور خود سرانه عمل كنند شيرازۀ كارها به هم مى ريزد،هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.

بسيارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است،و مسلمان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله يا بعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.

ص: 495

آيه 6

(آيه 6)-

شأن نزول:

نقل شده كه:آيۀ در بارۀ «وليد بن عقبه»نازل شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را براى جمع آورى زكات از قبيلۀ «بنى المصطلق»اعزام داشت.

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ...)

هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نمايندۀ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند،ولى از آنجا كه ميان آنها و«وليد»در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.

خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بازگشت(بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد:آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند!(و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد،بنابر اين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سخت خشمگين شد،و تصميم گرفت با آنها پيكار كند،آيه نازل شد(و به مسلمانان دستور داد كه هر گاه فاسقى خبرى آورد در بارۀ آن تحقيق كنيد).

تفسير:

به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،در اينجا ادامۀ وظائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد در بارۀ آن تحقيق كنيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا)

سپس به علت آن اشاره كرده،مى افزايد:«مبادا(در صورت عمل كردن بدون تحقيق)به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد،و از كردۀ خود پشيمان شويد»! .

(أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ)

همان گونه كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به گفتۀ«وليد بن عقبه»عمل مى فرمود و با طايفۀ «بنى المصطلق»به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.

ص: 496

جمعى از علماى علم اصول براى«حجيت خبر واحد»به اين آيه استدلال كرده اند،چرا كه آيه مى گويد:تحقيق و تبيّن در خبر«فاسق»لازم است،و مفهوم آن اين است كه اگر شخص«عادل»خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه براى تأكيد مطلب مهمى كه در آيۀ گذشته آمد، مى افزايد:«و بدانيد رسول خدا در ميان شماست،هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقّت خواهيد افتاد» . (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ)

او رهبر است و نسبت به شما از هر كس مهربانتر،براى تحميل افكار خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شماست.

در دنبالۀ آيه به يكى ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤمنان اشاره كرده، مى فرمايد:«ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده،و آن را در دلهايتان زينت بخشيده» .

(وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ)

«و(به عكس)كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است» .

(وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ)

در پايان آيه به صورت يك قاعدۀ كلى و عمومى مى فرمايد:«كسانى كه داراى اين صفاتند(ايمان در نظرشان محبوب و مزين،و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است)هدايت يافتگانند» .

(أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ)

يعنى؛اگر اين موهبت الهى(عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه)را حفظ كنيد،و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد،رشد و هدايت،بى شك در انتظار شماست.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است.

مى فرمايد:«(و اين براى شما به عنوان)فضل و نعمتى از سوى خداست و خداوند دانا و حكيم است» .

(فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما

ص: 497

بيافريند،و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد،و سر انجام شما را به سر منزل مقصود برساند.

بدون شك علم خداوند به نياز بندگان،و حكمت او در زمينۀ تكامل و پرورش مخلوقات،ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى،يعنى محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.

بنابر اين عشق به ايمان،و تنفر از كفر،در دل همۀ انسانها بدون استثنا وجود دارد،و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيۀ تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است،خدا در دل هيچ كس«حب عصيان»و«بغض ايمان»را نيافريده است.

آيه 9

(آيه 9)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد آمده است كه ميان دو قبيلۀ«اوس»و«خزرج»اختلافى افتاد،و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند؟ آيه نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت.

تفسير:

مؤمنان برادر يكديگرند-قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى گويد:«و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد» .

(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما)

اين يك وظيفۀ حتمى براى همۀ مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلو گيرى كنند،و براى خود در اين زمينه مسؤوليت قائل باشند،نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بى خبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.

اين نخستين وظيفۀ مؤمنان در برخورد با اين صحنه هاست.

سپس وظيفۀ دوم را چنين بيان مى كند:«و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد،تا به فرمان خدا بازگردد» .

(فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ)

بديهى است كه اگر خون طائفۀ باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن

ص: 498

خود اوست،و به اصطلاح خونشان هدر است،هر چند مسلمانند.

به اين ترتيب،اسلام جلو گيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است،و اين در صورتى است كه مسأله از طرق مسالمت آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته،مى گويد:«و هر گاه(طايفۀ ظالم) بازگشت(و زمينۀ صلح فراهم شد)در ميان آن دو طبق عدالت صلح برقرار سازيد» .

(فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ)

يعنى؛تنها به درهم شكستن قدرت طايفۀ ظالم قناعت نكنيد،بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد،و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گر نه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند بر مى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.

و از آنجا كه تمايلات گروهى،گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از«دو طايفۀ متخاصم»متمايل مى سازد،و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده،مى فرمايد:

«و عدالت پيشه كنيد خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد» .

(وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه براى تأكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:«مؤمنان برادر يكديگرند،پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد» . (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ)

و از آنجا كه در بسيارى از اوقات«روابط»در اين گونه مسائل جانشين «ضوابط»مى شود،بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد:«و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد» .

(وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسؤوليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.

ص: 499

اهميت اخوت اسلامى:

جملۀ كه در آيات فوق آمده،يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله،و داراى هر زبان و هر سن و سال،با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند،هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند،و ديگرى در غرب.

در مراسم«حج»كه مسلمين از همۀ نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى.

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند،و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده،نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.

در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده،به عنوان نمونه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در بارۀ حقوق سى گانۀ مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه فرمود:

«مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:

لغزشهاى او را ببخشد،در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد،اسرار او را پنهان دارد،اشتباهات او را جبران كند،عذر او را بپذيرد،در برابر بدگويان از او دفاع كند،همواره خير خواه او باشد،دوستى او را پاسدارى كند،پيمان او را رعايت كند، در حال مرض از او عبادت كند،در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.

دعوت او را اجابت كند،هديۀ او را بپذيرد،عطاى او را جزا دهد،نعمت او را شكر گويد،در يارى او بكوشد،ناموس او را حفظ كند،حاجت او را برآورد،براى خواسته اش شفاعت كند،و عطسه اش را تحيت گويد.

گمشده اش را راهنمائى كند،سلامش را جواب دهد،گفتۀ او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد،سوگندهايش را تصديق كند،دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند،در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم:اما يارى او در

ص: 500

حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد،و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند.

او را در برابر حوادث تنها نگذارد،آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد،و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد».

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

مفسران نقل كرده اند:جملۀ در بارۀ«ثابت بن قيس»(خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله)نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود،و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى او جائى باز مى كردند،تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده،و جاى خود نشسته بودند،او جمعيت را مى شكافت و مى گفت:جا بدهيد!جا بدهيد!تا به يكى از مسلمانان رسيد،و او گفت همين جا بنشين!او پشت سرش نشست،اما خشمگين شد،هنگامى كه هوا روشن گشت «ثابت»به آن مرد گفت:كيستى؟او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم.

«لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ»

«ثابت»گفت:فرزند فلان زن؟!و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند ياد كرد.

آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت.

آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.

و گفته اند:جملۀ در بارۀ«امّ سلمه»نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود،يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند،آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت.

«وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ»

تفسير:

استهزا،عيبجوئى و القاب زشت ممنوع!از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعۀ اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته،پس از بحث در بارۀ وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمۀ گروههاى مختلف اسلامى در اينجا به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود،و درگيرى و نزاع پايان گيرد.

در اين آيه در زمينۀ مسائل اخلاق اجتماعى به سه حكم اسلامى به ترتيب

ص: 501

عدم سخريه،ترك عيبجوئى و تنابز به القاب اشاره كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ)

چه اين كه«شايد آنها(كه مورد سخريه قرار گرفته اند)از اينها بهتر باشند» .

(عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ)

همچنين«و نه زنانى زنان ديگر را(نبايد مسخره كنند)شايد آنان بهتر از اينان باشند» .

(وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ)

در اينجا مخاطب مؤمنانند،اعم از مردان و زنان،قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند،چرا كه سر چشمۀ استهزا و سخريه همان حسن خود برتر بينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد:«و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد» .

(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ)

و بالاخره در مرحلۀ سوم مى افزايد:«و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد» .

(وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ)

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كنند،شخصيتشان را بكوبند،و يا احيانا از آنان انتقام گيرند،و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كنندۀ وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند،و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايۀ تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.

در حديثى آمده است كه روزى«صفيّه»دختر«حى بن اخطب»(همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در آمد)روزى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمد در حالى كه اشك مى ريخت،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از

ص: 502

ماجرا پرسيد،گفت:عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد:«اى يهودى زاده»! پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«چرا نگفتى پدرم هارون است،و عمويم موسى، و همسرم محمد!» در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.

به همين جهت در پايان آيه مى افزايد:«بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفر آميز بگذاريد» .

(بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ)

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و آنها كه توبه نكنند(و از اين اعمال دست بر ندارند)ظالم و ستمگرند» .

(وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار،و تحقير و عيبجوئى،قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد.

آيه 12

(آيه 12)-

شأن نزول:

مفسران نقل كرده اند:جملۀ در بارۀ دو نفر از اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله است كه رفيقشان«سلمان»را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد،پيامبر سلمان را سراغ«اسامة بن زيد»كه مسؤول«بيت المال»بود فرستاد.

«وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»

«اسامه»گفت:الآن چيزى ندارم،آن دو نفر از«اسامه»غيبت كردند و گفتند:

او بخل ورزيده و در بارۀ«سلمان»گفتند:اگر او را به سراغ چاه سميحه(كه چاه پر آبى بود)بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد!سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه»بيايند،و در بارۀ موضوع كار خود تجسس كنند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم.

عرض كردند:اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم! فرمود:آرى گوشت«سلمان»و«اسامه»را مى خورديد.

آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.

تفسير:

در اين آيه نيز در زمينۀ مسائل اخلاقى اجتماعى سه حكم اسلامى به ترتيب:اجتناب از گمان بد،تجسس و غيبت،بيان شده است.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از بسيارى از گمانها

ص: 503

بپرهيزيد،چرا كه بعضى از گمانها گناه است»! .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)

منظور از اين نهى،نهى از ترتيب آثار است.يعنى؛هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد،در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد،طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد.

لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن،تا دليلى بر خلاف آن قائم شود،و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر،مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى! سپس در دستور بعد مسألۀ«نهى از تجسس»را مطرح كرده،مى فرمايد:

«و(هرگز در كار ديگران)تجسس نكنيد» .

(وَ لا تَجَسَّسُوا)

و بالاخره در سومين و آخرين دستور-كه در حقيقت معلول و نتيجۀ دو برنامۀ قبل است-مى فرمايد:«و هيچ يكى از شما ديگرى را غيبت نكند» .

(وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً)

و به اين ترتيب گمان بد سر چشمۀ تجسس،و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى،و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.

سپس براى اين كه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته،مى گويد:«آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردۀ خود را بخورد»؟! .

(أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً)

به يقين«همۀ شما از اين امر كراهت داريد» .

(فَكَرِهْتُمُوهُ)

آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست،و ريختن اين آبرو به وسيلۀ غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن اوست،و تعبير به «ميتا»به خاطر آن است كه«غيبت»در غياب افراد صورت مى گيرد،كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.

و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در بارۀ برادر خود

ص: 504

روا دارد.

و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند،و در صدد جبران برآيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده،مى فرمايد:«و تقواى الهى،پيشه كنيد(و از خدا بترسيد)كه خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است» .

(وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ)

نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود،و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد،تا لطف و رحمت الهى شامل حال انسان شود.

نكته ها:

1-امنيت كامل و همه جانبۀ اجتماعى:

دستورهاى ششگانه اى كه در دو آيۀ فوق مطرح شده هر گاه بطور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند.

انسان چهار سرمايه دارد كه همۀ آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد:جان،مال،ناموس و آبرو.

تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنهاست،بلكه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى خواهد در جامعۀ اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند،بلكه از نظر زبان مردم،و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند،و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقۀ افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند،و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعۀ مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.

پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله در حديثى مى فرمايد:«خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده،و همچنين گمان بد در بارۀ او بردن».

2-تجسس نكنيد!

ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيۀ فوق منع نموده،و از آنجا كه هيچ گونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه

ص: 505

جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاگرى اسرار آنها گناه است،ولى قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است،و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تأثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.

اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مسأله شكل ديگرى به خود مى گيرد،لذا شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها به عنوان«عيون»تعبير مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعۀ اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.

و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد،يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تأسيس كند،و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه،و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند،و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.

ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود،و افرادى به بهانۀ مسألۀ«توطئه»و«اخلال به امنيت»به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند،نامه هاى آنها را باز كنند،تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانۀ آنها هجوم آورند.

خلاصه اين كه مرز ميان«تجسس»و«به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه»بسيار دقيق و ظريف است،و مسؤولين ادارۀ امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند،تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود،و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.

3-غيبت از بزرگترين گناهان است:

گفتيم سرمايۀ بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت اوست،و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد،بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود،و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

ص: 506

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايۀ بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند.

نكتۀ ديگر اين كه غيبت،بد بينى مى آفريند،پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند،سرمايۀ اعتماد را از بين مى برد،و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

از اينها گذشته«غيبت»بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد،و گاه سر چشمۀ نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

در حديثى آمده است:روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد:«اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب!غيبت مسلمانان نكنيد،و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد،زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد،و درون خانه اش رسوايش مى كند»! و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد:«كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد»! و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است»! تمام اين تأكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو،و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است،و نيز به خاطر تأثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه،و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد.

آيه 13

(آيه 13)-تقوا بزرگترین ارزش انسانی!در آیات گذشته روی سخن به مؤمنان بود و مسائل متعدّدی که یک«جامعهٔ مؤمن»را با خطر روبرو می سازد بازگو کرد و از آن نهی فرمود.

ص: 507

در حالى كه در آيۀ مورد بحث مخاطب كل جامعۀ انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند،و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

مى فرمايد:«اى مردم!ما شما را از يك مرد و زن آفريديم،و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد»اينها ملاك امتياز نيست .

(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا)

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به«آدم» و«حوّا»است،بنابر اين چون همه از ريشۀ واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است،چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است.و بدون شناسايى افراد نظم در جامعۀ انسانى حكمفرما نمى شود.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگترين مايۀ مباهات و مفاخرۀ عصر جاهلى يعنى؛نسب و قبيله را از كار مى اندازد،به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد:«گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست» .

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ)

به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده،و اصالت و واقعيت را به مسألۀ تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد،و مى گويد:براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.

و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود،و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم،در آخر آيه مى افزايد:«خداوند دانا و آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)

پرهيزكاران را به خوبى مى شناسد،و از درجۀ تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است،آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

ص: 508

نكته ها:

1-ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب!

بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد،و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.

ولى شناخت معيار ارزش،با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است،و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيلۀ معروف و معتبرى مى دانند.

مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل،رايجترين افتخار موهوم بود،تا آنجا كه هر قبيله اى خود را«قبيلۀ برتر»و هر نژادى خود را«نژاد والاتر»مى شمرد،كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مسألۀ مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانۀ ارزش مى دانند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام بر مى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.

اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زود گذر،يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند،لذا خط بطلان روى همۀ آنها كشيده،و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى،همچون علم و دانش،اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى،قرار نگيرد اهميت قائل نيست.

در كتاب«آداب النفوس»طبرى آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در سرزمين«منى»در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:«اى مردم بدانيد!خداى شما يكى است و پدرتان يكى،نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب،نه

ص: 509

سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست،مگر به تقوا؛آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند:آرى! فرمود:اين سخن را حاضران به غائبان برسانند»!

2-حقيقت تقوا:

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه«تقوا»همان احساس مسؤوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از«فجور»و گناه باز مى دارد،به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند،اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.

بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده اند:

1-نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.

2-پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.

3-خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند،و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.

آيه 14

(آيه 14)-

شأن نزول:

بسيارى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيۀ بعد ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:جمعى از طايفۀ«بنى اسد»در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند،و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شهادتين بر زبان جارى كردند،و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند:«طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند،ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم،و دست به جنگ نزديم»و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله منت بگذارند.

اين آيه و آيۀ بعد نازل شد-و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است،و ايمان در اعماق قلبشان نيست.

تفسير:

فرق«اسلام»و«ايمان»:در آيۀ گذشته،سخن از معيار ارزش انسانها يعنى«تقوا»در ميان بود،و از آنجا كه«تقوا»ثمرۀ شجرۀ«ايمان»است،آن هم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند،در اينجا به بيان حقيقت«ايمان»پرداخته،چنين مى گويد:«عربهاى باديه نشين گفتند:ايمان آورده ايم!به آنها بگو:شما ايمان

ص: 510

نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورده ايم،ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است»! .

(قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ)

طبق اين آيه تفاوت«اسلام»و«ايمان»در اين است كه«اسلام»شكل ظاهرى قانونى دارد،و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود،و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.

ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است،نه زبان و ظاهر او.

اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى در بحث«اسلام و ايمان»آمده است،«فضيل بن يسار»مى گويد:از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود:«ايمان با اسلام شريك است،اما اسلام با ايمان شريك نيست(و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست)ايمان آن است كه در دل ساكن شود،اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود».

سپس در ادامۀ آيه مى افزايد:«و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد(ثواب اعمالتان را بطور كامل مى دهد)و چيزى از پاداش كارهاى شما را فرو گذار نمى كند» .

(وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً)

چرا كه«خداوند آمرزندۀ مهربان است» .

(إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

جمله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال«ايمان»است،مى گويد:اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله داشته باشيد-كه نشانۀ آن اطاعت از فرمان خدا و رسول اوست-اعمال شما ارزش مى يابد،و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد،و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است.

آيه 15

(آيه 15)-و از آنجا که دست یافتن بر این امر باطنی یعنی ایمان کار آسانی نیست در این آیه به ذکر نشانه های آن می پردازد،نشاانه هائی که به خوبی مؤمن را از مسلم،و صادق را از کاذب،و آنها را که عاشقانه دعوت پیامبر صلّى اللّه عليه و اله را پذیرفته اند،از

ص: 511

آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد.

مى فرمايد:«مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند،سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده،و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند» .

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ)

آرى!نخستين نشانۀ ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است،نشانۀ دوم جهاد با اموال،و نشانۀ سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس(جانها)است.

و لذا در پايان آيه مى افزايد:«چنين كسانى راستگويانند»و روح ايمان در وجودشان موج مى زند .

(أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ)

اين معيار را كه قرآن براى شناخت«مؤمنان راستين»از«دروغگويان متظاهر به اسلام»بيان كرده،معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان،براى جدا سازى مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين،و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.

آيه 16

(آيه 16)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته اند كه:بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند،و ظاهر و باطن آنها يكى است،آيه نازل شد(و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).

تفسير:

منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!در آيات گذشته نشانه هاى مؤمنان راستين بيان شده بود و چنانكه در شأن نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است،قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست،در مسألۀ«ايمان»و«كفر»سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است.

مخصوصا با لحنى عتاب آميز در آيۀ مورد بحث مى گويد:به آنها«بگو:آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد؟در حالى كه خداوند تمام آنچه را در آسمانها

ص: 512

و زمين است مى داند» .

(قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

و براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و خداوند از همه چيز آگاه است» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

ذات مقدس او عين علم است،و علمش عين ذات اوست،و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است.

آيه 17

(آيه 17)-سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين باز مى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كشيدند،و مى گفتند:ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند»! .

(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا)

به آنها«بگو:اسلام خود را بر من منّت نگذاريد» .

(قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ)

«بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر (در ادعاى ايمان)راستگو هستيد»! .

(بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

منت بر دو گونه است:اگر جنبۀ عملى داشته باشد(به معنى بخشش نعمت گرانقدر)ممدوح است،و منّت هاى الهى از اين قبيل است،ولى اگر جنبۀ لفظى داشته باشد،مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.

«ايمان»قبل از هر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد،حجابها پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند،افق ديد انسان را مى گشايد،و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.

اينجاست كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان را به جا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد،و خدا را بر اين همه توفيق سپاس گويد.

ص: 513

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ حجرات است باز هم آنچه را در آيۀ قبل آمده تأكيد كرده،مى فرمايد:«خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست» . (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ)

اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤمن هستيد،و نيازى به سوگند نيست،او در زواياى قلب شما حضور دارد،و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است.او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است،بنابر اين چگونه ممكن است از درون دل شما بى خبر باشد؟ «پايان سورۀ حجرات»

ص: 514

سورۀ ق[50]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و داراى 45 آيه است

محتواى سوره:

محور بحثهاى اين سوره مسألۀ«معاد»است و در مسائل مربوط به معاد انگشت روى امور زير مى گذارد.

1-انكار و تعجب كافران از مسألۀ معاد(معاد جسمانى).

2-استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به نظام آفرينش،و مخصوصا احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران.

3-استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به خلقت نخستين.

4-اشاره به مسألۀ ثبت اعمال و اقوال براى«يوم الحساب».

5-مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگر.

6-گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ.

7-اشاره به حوادث تكان دهندۀ پايان جهان.

در اين ميان اشاراتى كوتاه و مؤثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناك و شوم آنها-مانند قوم فرعون،عاد،لوط،شعيب،و تبع-نيز دستوراتى براى توجه به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله داده شده است.و اشارۀ كوتاهى به عظمت قرآن در آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد.

فضيلت تلاوت سوره:

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اهميت فراوانى براى اين سوره قائل بود،تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبۀ

ص: 515

نماز جمعه قرائت مى فرمود.

و نيز در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است:«كسى كه پيوسته در نمازهاى فريضه و نافله سورۀ«ق»را بخواند خداوند روزى او را گسترده مى كند،و نامۀ اعمالش را به دست راستش مى دهد،و حساب او را در قيامت آسان مى سازد».

نياز به ياد آورى ندارد كه اين همه افتخار و فضيلت تنها با خواندن الفاظ حاصل نمى شود،بلكه خواندن الفاظ سر آغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيز وسيله اى است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در اينجا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از«حروف مقطعه» برخورد مى كنيم و آن حرف«قاف» .است. (ق)

چنانكه قبلا نيز گفته ايم يكى از تفسيرهاى قابل توجه«حروف مقطعه»اين است كه«قرآن»با آن همه عظمت از مواد ساده اى همچون حروف«الفبا»تشكيل يافته،و اين نشان مى دهد كه ابداع گر و نازل كنندۀ قرآن مجيد علم و قدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است.

برخى از مفسران نيز«ق»را اشاره به بعضى از اسماء اللّه مانند«قادر»و«قيوم» دانسته اند.

از جمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است اين كه بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:«سوگند به قرآن مجيد»كه قيامت و رستاخيز حق است .

(وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ)

«مجيد»از مادۀ«مجد»به معنى«شرافت گسترده»است قرآن عظمت و شرافتى بى پايان دارد ظاهرش زيبا،محتوايش عظيم،دستوراتش عالى، و برنامه هايش آموزنده و حيات بخش است.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به بیان پاره ای از ایراد های بی اساس کفار و مشرکان عرب

ص: 516

پرداخته،از ميان آنها به دو ايراد اشاره كرده،نخست مى گويد:«آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر،از ميان خودشان آمده،و كافران گفتند:اين چيز عجيبى است»؟! .

(بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ)

اين ايرادى است كه قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره كرده،و تكرار آن نشان مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از اين ايراد به رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و اينكه چگونه از جنس بشر است؟ايراد ديگرى به محتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مسأله اى مى گذاردند كه براى آنها از هر نظر عجيب و غريب بود.

آنها مى گفتند:«آيا هنگامى كه مرديم و خاك شديم(دوباره به زندگى باز مى گرديم)اين بازگشتى بعيد است»! .

(أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ)

آيه 4

(آيه 4)-تنها در اينجا نيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كردند، بارها گفتند،و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند.

به هر حال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد:

نخست:به علم بى پايان خداوند اشاره كرده،مى فرمايد:«ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است» .

(قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ)

اگر اشكال و ايراد شما به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد، و گوشت او خاك مى شود،و جزء زمين مى گردد و ذراتى از آن نيز تبديل به بخار و گازهاى پراكنده در هوا مى گردد،چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند؟و اصلا چه كسى از آنها با خبر است؟ پاسخش معلوم است:خداوندى كه علم او به تمام اشياء احاطه دارد تمام اين ذرات را مى شناسد،و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند،همان گونه كه ذرات پراكندۀ آهن را در ميان تلى از غبار با يك قطعه آهن ربا مى توان جمع آورى كرد،جمع آورى ذرات پراكندۀ هر انسان براى خدا از اين هم آسانتر است.

و اگر ايراد آنها اين است كه حساب اعمال انسان را چه كسى براى معاد

ص: 517

و رستاخيز نگه مى دارد پاسخش اين است كه همۀ اينها در لوح محفوظ ثبت است، اصولا چيزى در اين عالم گم نمى شود،حتى اعمال شما باقى مى ماند،هر چند تغيير شكل مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبۀ روانى دارد، مى گويد:«بلكه آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند» . (بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ)

يعنى؛آنها آگاهانه منكر حق شده اند،و گر نه گرد و غبارى بر چهرۀ حق نيست، و چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنۀ معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيا مى بينند و جاى شك و ترديد ندارد.

لذا در پايان آيه مى افزايد:«از اين رو پيوسته در كار پراكندۀ خود متحيرند» .

(فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ)

گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مجنون مى خوانند،گاه كاهن،و گاه شاعر.

گاه مى گويند:«بشرى به او تعليم مى دهد»!و....

اين پراكنده گوئيها نشان مى دهد كه حق را دريافته اند،و به دنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند.

آيه 6

(آيه 6)-لحظه اى به آسمان بنگريد!قرآن همچنان بحث«دلائل معاد»را دنبال مى كند،گاه از طريق قدرت بى انتهاى حق و گاه از وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا كمك مى گيرد.

نخست توجه منكران را به آفرينش آسمانها جلب كرده،مى گويد:«آيا به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم(بى آنكه ستون و پايه اى داشته باشد)و چگونه آن را(به وسيلۀ ستارگان)زينت بخشيده ايم،و هيچ شكاف و شكستى در آن نيست»! .

(أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ)

منظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توأم با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد.

ص: 518

آيه 7

(آيه 7)-سپس به عظمت آفرينش زمين پرداخته،مى افزايد:«و زمين را گسترش داديم و در آن كوههائى عظيم و استوار افكنديم،و از هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم» . (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ)

آرى!آفرينش زمين از يك سو،گسترش آن(بيرون آمدن از زير آب)از سوى ديگر،پيدايش كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را در برابر فشارهاى درونى و برونى و جزر و مدهاى حاصل از جاذبۀ ماه و خورشيد حفظ مى كند،از سوى سوم،و پيدايش انواع گياهان با آن همه عجائب و زيبائيها از سوى چهارم همگى دليل بر قدرت بى پايان اوست.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه نتيجه گيرى كرده،مى گويد:همۀ اينها را آفريديم «تا وسيلۀ بينائى و ياد آورى براى هر بندۀ توبه كارى باشد»! . (تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ)

آرى!كسى كه قدرت بر آفرينش آسمانها با آن همه عظمت و زيبائى،و زمين با اين همه نعمت و جمال و نظم و حساب دارد،چگونه نمى تواند مردگان را بار ديگر لباس حيات بپوشاند،و قيامتى بر پا كند؟

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه پايۀ استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد:«و از آسمان آبى پر بركت نازل كرديم و به وسيلۀ آن باغها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم» . (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ)

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:«و(همچنين)نخلهاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند» . (وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ)

آيه 11

(آيه 11)-در پايان اين بخش مى گويد:«همۀ اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است،و به وسيلۀ باران زمين مرده را زنده كرديم(آرى)زنده شدن مردگان (و خروج آنها از قبرها)نيز همين گونه است»! . (رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ)

و به اين ترتيب ضمن ياد آورى نعمتهاى عظيمش به بندگان،و تحريك حس

ص: 519

شكر گزارى آنها در مسير شناخت او،به آنها يادآور مى شود كه شما نمونۀ معاد را همه سال در برابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد،زمينهاى مرده و خشك و خالى از هر گونه آثار زندگى بر اثر نزول قطرات باران به حركت در مى آيند، و غوغاى رستاخيز را سر مى دهند،از هر گوشه كه گياهى مى رويد«وحده لا شريك له» مى گويد! اين جنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است كه آفريدگار عالم مى تواند موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشد چرا كه«وقوع»چيزى اقوى دليل بر«امكان»آن است.

آيه 12

(آيه 12)-تنها تو نيستى كه گرفتار دشمنى!قرآن همچنان ادامۀ بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف را دنبال مى كند،نخست براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:فقط تو نيستى كه اين گروه كافر تو و محتواى دعوتت را -خصوصا در بارۀ معاد-تكذيب كردند«پيش از آنان قوم نوح و اصحاب الرّاس و قوم ثمود(پيامبرانشان را)تكذيب كردند» . (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ)

«قوم ثمود»همان قوم صالح پيامبر بزرگ خداست،كه در سرزمين«حجر»در شما حجاز زندگى داشتند،و در مورد«اصحاب الرّسّ»،بسيارى عقيده دارند كه آنها طائفه اى بودند كه در سرزمين«يمامه»مى زيستند و پيامبرى به نام«حنظله» داشتند كه او را تكذيب كردند و سر انجام در چاهش افكندند.

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«و هم چنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط» . (وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ)

منظور از برادران«لوط»همان قوم لوط است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده است.

آيه 14

(آيه 14)-«و نيز اصحاب الايكه[ قوم شعيب]و قوم تبّع»كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند . (وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ)

«ايكه»به معنى درختان فراوان و درهم پيچيده،و يا به تعبير ديگر بيشه مانند

ص: 520

است،و اصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در غير شهر«مدين»زندگى مى كردند،شهرى كه داراى درختان بسيار بود.

سپس به تمام اين اقوام هشت گانه اشاره كرده،مى گويد:«هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند،و وعدۀ عذاب من در بارۀ آنها تحقق يافت» .

(كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ)

اين اقوام هم پيامبرانشان را تكذيب كردند،و هم مسألۀ توحيد و معاد را، و سر انجام به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند،بعضى گرفتار طوفان شدند،بعضى سيلاب،بعضى ديگر صاعقه،و بعضى زلزله،و يا غير آن و سر انجام ميوۀ تلخ تكذيب را چشيدند.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به ذكر يكى ديگر از دلائل امكان رستاخيز پرداخته، مى گويد:«آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم»كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم؟! . (أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ)

سپس مى افزايد:آنها در آفرينش نخستين ترديد ندارند،زيرا خالق انسانها را خدا مى دانند«ولى آنها(با اين همه دلائل روشن)باز در آفرينش جديد ترديد دارند» .

(بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ)

در حقيقت آنها بر اثر هواى نفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند،از يكسو خالق انسانها را در آغاز خداوند مى دانند كه همه را از خاك آفريده،اما از سوى ديگر وقتى به مسألۀ آفرينش مجدد انسانها از خاك مى رسند آن را مطلبى عجيب و باور ناكردنى مى شمرند،در حالى كه هر دو مثل يكديگرند.

آيه 16

(آيه 16)-كمترين سخنان شما را هم مى نويسند!در اينجا بخش ديگرى از مسائل مربوط به معاد مطرح مى شود و آن مسألۀ ثبت و ضبط اعمال انسانها براى روز حساب است.

نخست از علم بى پايان خدا و احاطۀ علمى او به انسانها سخن گفته، مى فرمايد:«ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم» .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ).

ص: 521

منظور از كلمۀ«توسوس»در اينجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زود گذرى كه از فكر آنها مى گذرد آگاه است مسلما از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر مى باشد،و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد.

آرى!او خالق است،و خلقتش دائم و مستمر،و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم،با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بى خبر باشد؟! و در ذيل آيه براى روشنتر ساختن مطلب مى افزايد:«و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم» .

(وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)

اين همان است كه در جاى ديگر مى گويد:«بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مى شود،و همۀ شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد».(انفال24/) البته همۀ اينها تشبيه است و قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است، هر چند مثالى از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود.

توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مى كند،و به مسؤوليت سنگين و پروندۀ دقيق او در دادگاه عدل الهى آشنا مى سازد،و از انسان بى خبر و بى تفاوت، موجودى هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه مى افزايد:به خاطر بياوريد«هنگامى را كه دو فرشتۀ راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند» . (إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ)

يعنى؛علاوه بر احاطۀ علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان،دو فرشته نيز مأمور حفظ و نگاهدارى حساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از او مراقبت مى كنند،پيوسته با او هستند و لحظه اى جدا نمى شوند،تا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود،و تأكيدى باشد بر مسألۀ نگاهدارى حساب اعمال.

در روايات اسلامى آمده است كه:«فرشتۀ سمت راست،نويسندۀ حسنات است،و فرشتۀ سمت چپ نويسندۀ سيئات،و فرشتۀ اول فرماندۀ فرشتۀ دوم

ص: 522

است،هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام دهد،فرشتۀ سمت راست ده برابر مى نويسد،و هنگامى كه عمل بدى از او سر زند،و فرشتۀ سمت چپ مى خواهد آن را بنويسد،فرشتۀ اول مى گويد:عجله مكن.لذا او هفت ساعت به تأخير مى اندازد، اگر پشيمان شد و توبه كرد چيزى نمى نويسد،و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى او مى نويسد».

آيه 18

(آيه 18)-اين آيه باز روى مسألۀ فرشتگان ثبت اعمال تكيه كرده،مى گويد:

«انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين كه همان دم فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت(و ضبط آن)است» .

(ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)

در آيۀ گذشته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود،و در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تكيه مى كند،و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى است كه گفتار در زندگى انسانها دارد،تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى آنها را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد.

آيه 19

(آيه 19)-قيامت و چشمهاى تيز بين!در اينجا باز صحنه هاى ديگرى از مسائل مربوط به«معاد»منعكس است:صحنۀ«مرگ»صحنۀ«نفخ صور»و صحنۀ «حضور در محشر».

نخست مى فرمايد:«و سر انجام سكرات(و بيخودى در آستانۀ)مرگ به حق فرا مى رسد» .

(وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ)

«سكرۀ مرگ»حالتى است شبيه به«مستى»كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ،به صورت هيجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد،و گاه بر عقل او چيره مى گردد،و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد.چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته و پيوند داشته است.

على عليه السّلام ترسيم زنده و گويائى از لحظۀ مرگ و سكرات آن دارد،مى فرمايد:

«سكرات مرگ،توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد،اعضاى بدنشان سست مى گردد،و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده،ميان آنها و زبانشان جدائى مى افكند،در حالى كه او در ميان

ص: 523

خانوادۀ خويش است،با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است،اما نمى تواند سخن بگويد! در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده؟و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است؟!به ياد ثروتهائى مى افتد كه در تهيۀ آن چشم بر هم گذارده،و از حلال و حرام و مشكوك جمع آورى نموده،و تبعات و مسؤوليت گرد آورى آن را بر دوش مى كشد،در حالى كه هنگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد،آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسؤوليت و حسابش بر اوست»؟ سپس قرآن ادامه مى دهد:به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود:«اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى»! .

(ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ)

آرى!مرگ واقعيتى است كه غالب افراد از آن مى گريزند،به خاطر اين كه آن را «فنا»مى دانند،نه دريچه اى به عالم«بقاء»يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند،و يا به خاطر تاريكى نامۀ اعمالشان! هر چه هست از آن گريزانند،اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است،و احدى را توان فرار از آن نيست.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به مسألۀ نفخ صور پرداخته،مى فرمايد:«و در صور دميده مى شود و آن روز روز تحقق وعدۀ وحشتناك است» . (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ)

منظور از«نفخ صور»در اينجا همان نفخ دوم است كه نفخۀ«قيام» و«جمع»و«حضور»است،نفخه اى است كه در آغاز«رستاخيز»انجام مى گيرد، و با آن،همۀ انسانها زنده مى شوند،و از قبرها برخاسته،براى حساب و جزا در محضر عدل الهى حاضر مى شوند.

آيه 21

(آيه 21)-در این آیه وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنین بیان می کند:«و(در آن روز)هر انسان وارد محشر می شود،در حالی که همراه او

ص: 524

حركت دهنده و گواهى است» .

(وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ)

درست همچون دادگاههاى اين جهان كه مأمورى همراه شخص متهم است و شاهدى بر اعمال او،شهادت مى دهد.

آيه 22

(آيه 22)-در اينجا به مجرمان،يا به همۀ انسانها،خطاب مى شود كه:«تو از اين صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودى،و ما پرده را از چشم تو كنار زديم،و امروز چشمت كاملا تيز بين است»! . (لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)

آرى!پرده هاى جهان ماده:آمال و آرزوها،عشق و علاقه به دنيا،زن و فرزند و مال و مقام،هوسهاى سركش و حسادتها،تعصب و جهل و لجاجت به تو اجازه نمى داد كه امروز را از همان زمان بنگرى،با اين كه نشانه هاى معاد و رستاخيز روشن بود و دلائل آن آشكار! امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته،حجابهاى جهل و تعصب و لجاج كنار رفته،پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده،حتى آنچه در پردۀ غيب مستور بوده ظاهر گشته است.

آيه 23

(آيه 23)-همنشينان انسان از فرشتگان و شياطين:باز در اينجا صحنۀ ديگرى از معاد ترسيم شده،صحنۀ تكان دهنده اى كه فرشتۀ قرين انسان، محكوميت او را بر ملا مى سازد،و فرمان خداوند براى مجازات او صادر مى شود.

نخست مى فرمايد:«فرشتۀ همنشين او مى گويد:اين نامۀ اعمال اوست كه نزد من حاضر و آماده است»و از تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در سراسر عمر پرده بر مى دارد .

(وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ)

منظور از«قرين»در اينجا فرشته اى است كه در دنيا همراه انسان و مأمور ضبط اعمال اوست،و در دادگاه عدل الهى گواهى مى دهد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس خداوند دو فرشتهٔ مأمور ثبت اعمال را مخاطب ساخته،فرمان می دهد:«هر کافر متکبر لجوج را در جهنم افکنید»(اَلقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنیدٍ).

ص: 525

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به چند وصف از اوصاف زشت و مذموم اين كافران عنيد اشاره كرده،مى گويد:«همان كسى كه به شدت مانع خير است و متجاوز،و در شك و ترديد است»حتى ديگران را به ترديد مى افكند . (مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ)

آيه 26

(آيه 26)-باز در ادامۀ اوصاف اين گروه عنيد مى افزايد:«همان كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده»و راه شرك و دو گانگى را پيش گرفته است . (الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

آرى«او را در عذاب شديد بيفكنيد» .

(فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ)

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه پرده از روى ماجراى ديگرى از سرنوشت اين گروه كافر لجوج بر مى دارد،و آن مخاصمه و بحثى است كه با شيطان در قيامت دارند،آنها تمام گناهان خويش را به گردن شياطين اغواگر مى افكنند،مى فرمايد:«و همنشينش (از شياطين)مى گويد:پروردگارا!من او را به طغيان وا نداشتم(و به اجبار در اين راه نياوردم او خودش با ميل و ارادۀ خويش اين راه را برگزيد)و او در گمراهى دور و درازى بود» . (قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

آيه 28

(آيه 28)-گر چه در اين آيات تنها سخن از دفاع شيطان به ميان آمده و سخنى از اعتراض كفار بر شيطان ديده نمى شود،ولى به قرينۀ ساير آيات قرآن كه آنها در قيامت با هم جر و بحث مى كنند و به قرينۀ آيۀ مورد بحث گفتار طرفين اجمالا روشن مى شود،زيرا در اين آيه مى خوانيم:خدا«فرمود:نزد من جدال و مخاصمه نكنيد،من پيشتر به شما هشدار داده ام»و اتمام حجت كرده ام . (قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ)

آيه 29

(آيه 29)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«سخن من تغيير ناپذير است، و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد» . (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)

اين آيات دليل بر اختيار و آزادى ارادۀ بندگان است،نه شيطان مجبور است شيطنت كند،و نه كافران مجبورند راه كفر و عناد و راه شيطان را پيش گيرند و نه سرنوشت قطعى و خارج از اراده براى كسى مقرر شده است.

آيه 30

(آيه 30)-در این آیه به فراز کوتاه و تکان دهنده ای از حوادث قیامت اشاره

ص: 526

كرده،مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه به جهنم مى گوئيم:آيا پر شده اى؟!و او مى گويد:آيا افزون بر اين هم هست»! .

(يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ)

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه دوزخيان بسيارند و جهنم منظرۀ هولناك و وحشتناكى دارد و تهديد الهى جدى است،و به گونه اى است كه فكر در بارۀ آن لرزه بر اندام هر انسانى مى افكند.

آيه 31

(آيه 31)-با توجه به اين كه بحثهاى اين سوره غالبا بر محور مسألۀ معاد و امورى كه در ارتباط با آن است دور مى زند و با توجه به اين كه در آيات گذشته از چگونگى افكندن كفار لجوج در جهنم و شدت عذاب آنها و صفاتى كه آنها را به دوزخ مى كشد سخن به ميان آمد،در اينجا صحنۀ ديگرى را ترسيم مى كند،صحنۀ داخل شدن پرهيزكاران به بهشت با احترام كامل،و اشاره به انواع نعمتهاى بهشتى و صفاتى كه انسان را در صف بهشتيان قرار مى دهد،تا در مقايسه با يكديگر حقايق روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«و در آن روز بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى كنند و فاصله اى از آنان ندارد»! .

(وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس در شرح اوصاف بهشتيان مى گويد:«اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شويد و براى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند، و پيمانها و احكام او را حفظ مى كنند» . (هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوّابٍ حَفِيظٍ)

آيه 33

(آيه 33)-در ادامۀ اين اوصاف در اين آيه به دو وصف ديگر آنها اشاره مى كند-كه در حقيقت توضيح و تفسيرى است براى اوصاف گذشته-مى فرمايد:

«آن كسى كه از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبى پر انابه در محضر او حاضر شود» .

(مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ)

آنها نه فقط در حضور جمع كه در تنهائى و خلوت نيز مرتكب گناهى نمى شوند.

اين خوف و خشيت سبب مى شود كه قلب آنها«منيب»باشد،دائما متوجه

ص: 527

خدا گردد،و به طاعت او اقبال كند،و از هر گناه و لغزشى توبه نمايد،و اين حال را تا پايان عمر ادامه دهد و با همين حالت وارد عرصۀ محشر گردد.

آيه 34

(آيه 34)-سپس مى افزايد:كسانى كه داراى اين چهار صفتند هنگامى كه بهشت به آنها نزديك مى شود،فرشتگان الهى به عنوان احترام و اكرام به آنها مى گويند:«به سلامت وارد بهشت شويد» .سلامت از هر گونه بدى و ناراحتى و آفت و بلا و كيفر و عذاب،سلامت كامل از نظر جسم و جان. (ادْخُلُوها بِسَلامٍ)

سپس براى آرامش خاطر آنها اضافه مى كند:«امروز،روز جاودانگى است» جاودانى نعمتها،و جاودانى بهشت با تمام مواهبش .

(ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ)

آيه 35

(آيه 35)-و به دنبال اين دو موهبت-بشارت سلامت،و بشارت جاودانگى در بهشت-خداوند منان دو بشارت ديگر به آنها مى دهد كه مجموعا چهار بشارت است همانند چهار وصفى كه آنها داشتند،مى فرمايد:«هر چه بخواهند در آنجا براى آنها هست» . (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها)

و علاوه بر آن«نزد ما نعمتهاى بيشترى است»كه به فكر هيچ كس نمى رسد .

(وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ)

تعبيرى از اين زنده تر و رساتر و دل انگيزتر تصور نمى شود.

آيه 36

(آيه 36)-بعد از پايان گرفتن گفتگو پيرامون بهشت و دوزخ،صفات بهشتيان و دوزخيان،و درجات و دركات آنها،براى نتيجه گيرى كامل از اين بحث، مجرمان را مورد توجه قرار داده،مى فرمايد:«چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم،اقوامى كه از آنها قويتر بودند،و شهرها(و كشورها)را گشودند»اما بر اثر كفر و ظلم و بيدادگرى و گناه نابود شدند . (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ)

«آيا هيچ راه فرارى(از عذاب الهى براى اين گونه افراد)وجود دارد»؟ .

(هَلْ مِنْ مَحِيصٍ)

آيه به كفّار لجوج معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله هشدار مى دهد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنند و آثار آنها را بر صفحات تاريخ و صفحۀ روى زمين بنگرند،ببينند

ص: 528

خداوند با اقوام سركشى كه پيش از آنها بودند چه كرد؟اقوامى كه از آنها پر جمعيت تر و با قدرت تر بودند،آنگاه به آيندۀ خود بينديشند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«قطعا در اين(سرگذشت پيشينيان)تذكر است،براى آن كس كه عقل دارد،يا گوش فرا دهد در حالى كه حاضر باشد»! . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ)

منظور از«قلب»در اينجا و در ديگر آيات قرآن كه بحث از درك مسائل مى كند همان«عقل»و شعور و ادراك است.

مجموع آيه چنين معنى مى دهد،دو گروه مى توانند از اين مواعظ،پند و اندرز گيرند،نخست آنها كه داراى ذكاوت و عقل و هوشند،و خود مستقلا مى توانند مسائل را تحليل كنند،و ديگر كسانى كه در اين حد نيستند اما مى توانند «مستمع»خوبى براى دانشمندان باشند،و با حضور قلب به سخنان آنها گوش فرا دهند و حقايق را از طريق ارشاد و راهنمائى آنها فرا گيرند.

آيه 38

(آيه 38)-آفريدگار آسمانها و زمين قادر بر احياى مردگان است در تعقيب آيات گذشته و دلائل مختلفى كه در بارۀ معاد در آن آمده بود،در اينجا به يكى ديگر از دلائل امكان معاد اشاره كرده و بعد از آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور صبر و شكيبائى و تسبيح و حمد پروردگار مى دهد،تا كار شكنيهاى مخالفان را از اين طريق تحمل و خنثى كند.

نخست مى فرمايد:«و ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آن است در شش روز[ شش دوران]آفريديم،و هيچ گونه رنج و سختى به ما نرسيد»! .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ)

بديهى است كسى كه قدرتش محدود است اگر بخواهد كارى انجام دهد كه بيش از توان او باشد خسته و درمانده و وامانده مى شود،ولى در مورد وجودى كه قدرتش نامحدود و توانائيش بى نهايت است اين امور مفهومى ندارد.

بنابر اين چنين كسى توانائى دارد كه انسان را بعد از مردن بار ديگر به حيات باز گرداند.

ص: 529

آيه 39

(آيه 39)-بعد از ذكر دلائل مختلف معاد و ترسيم صحنه هاى مختلفى از قيامت چون به هر حال گروهى تسليم حق نيستند و لجاجت و پا فشارى بر باطل دارند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب قرار داده،مى گويد:«در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش» . (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ)

چرا كه تنها با نيروى صبر و استقامت مى توان بر اين مشكلات پيروز شد، و توطئه هاى دشمن را درهم شكست،و نسبتهاى نارواى آنها را در مسير حق تحمل كرد.

و از آنجا كه صبر و استقامت نياز به پشتوانه اى دارد،و بهترين پشتوانه ياد خدا و ارتباط با مبدأ علم و قدرت جهان آفرين است در دنبال اين دستور مى افزايد:

«و پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور» .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ)

آيه 40

(آيه 40)-همچنين«در بخشى از شب او را تسبيح كن و بعد از سجده ها» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ)

اين ياد مداوم و تسبيح مستمر همچون قطره هاى حياتبخش باران بر سرزمين قلب و جان تو مى ريزد،و آن را سيراب مى كند،دائما به تو نشاط و حيات مى بخشد و به استقامت در مقابل مخالفان لجوج دعوت مى كند.

تسبيح خداوند در اين مواقع چهار گانه اشاره به نمازهاى پنجگانۀ روزانه و بعضى از نوافل پر فضيلت است،به اين ترتيب كه اشاره به نماز صبح است،زيرا آخر وقت آن طلوع آفتاب مى باشد.

«قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ»

اشاره به نماز ظهر و عصر است،چرا كه آخر وقت هر دو غروب آفتاب است.

«وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ»

نماز مغرب و عشا را بيان مى كند، نظر به نافله هاى مغرب دارد كه بعد از مغرب به جا آورده مى شود.

آيه 41

(آيه 41)-با صیحهٔ رستاخیز همه زنده می شوند:در این آیه همانند سایر آیات این سوره تکیه بر مسألهٔ معاد و رستاخیز شده و بازگوشهٔ دیگری از آنان را

ص: 530

«وَ مِنَ اللَّيْلِ» «وَ أَدْبارَ السُّجُودِ»

مطرح مى كند،و آن مسألۀ نفخ صور و خروج مردگان از قبر است.

مى فرمايد:«و گوش فرا ده و منتظر روزى باش كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد» .

(وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ)

يعنى؛اين صدا آن چنان در فضا پخش مى شود كه گويى بيخ گوش همه است.

آيه 42

(آيه 42)-«روزى كه همگان صيحۀ رستاخيز را به حق مى شنوند،آن روز، روز خروج(از قبرها)است»! . (يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ)

مخاطب در«و استمع»(گوش فرا ده)گر چه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است ولى مسلما مقصود همۀ انسانها هستند.

و منظور از«گوش فرادادن»يا انتظار كشيدن است،زيرا كسانى كه در انتظار حادثه اى به سر مى برند كه با صداى وحشتناكى شروع مى شود دائما گوش فرا مى دهند،و منتظرند.و يا منظور گوش فرا دادن به اين سخن الهى است،و معنى چنين مى شود:«اين سخن را بشنو كه پروردگارت در بارۀ صيحۀ رستاخيز مى گويد».

اين منادى همان«اسرافيل»است كه در«صور»مى دمد،و در آيات قرآن نه با نام بلكه با تعبيرات ديگرى به او اشاره شده است.

آيه 43

(آيه 43)-و براى اين كه روشن شود حاكم در اين دادگاه بزرگ كيست؟ مى افزايد:«مائيم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت تنها به سوى ماست» . (إِنّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ)

آيه 44

(آيه 44)-سپس براى توضيح بيشتر در بارۀ بازگشت مردم به سوى خداوند مى فرمايد:«روزى كه زمين بسرعت از روى آنها شكافته مى شود و(از قبرها)خارج مى گردند» . (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً)

و در پايان آيه مى افزايد:«و اين جمع كردن(مردم در قيامت)براى ما آسان است» .

(ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ)

روشن است خداوندى كه آفرينندۀ آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است حشر و نشور مردگان براى او كار ساده اى مى باشد.

آيه 45

(آيه 45)- در این آیه که آخرین آیهٔ این سوره است باز دیگر به پیامبرش در

ص: 531

مقابل مخالفان سرسخت و لجوج تسلى و دلدارى مى دهد و مى فرمايد:«ما به آنچه آنها مى گويند آگاهتريم» .

(نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ)

«و تو مأمور اجبار آنها(به ايمان)نيستى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ)

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت،و دعوت به سوى حق و بشارت و انذار است «پس به وسيلۀ قرآن،كسانى را كه از عذاب من مى ترسند متذكر ساز» .

(فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ)

اشاره به اين كه قرآن براى انذار و بيدار ساختن افراد مؤمن كافى است هر صفحه اى از آن ياد آور قيامت،و آيات مختلفش بازگو كنندۀ سرنوشت پيشينيان و توصيفهايش از مواهب بهشتى و عذابهاى دوزخى و حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز و در دادگاه عدل الهى واقع مى شود بهترين پند و اندرز براى همگان است.

«پايان سورۀ ق»

ص: 532

سورۀ ذاريات[51]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره:

محور بحث در اين سوره در درجۀ اول،مسائل مربوط به معاد و رستاخيز و پاداش و كيفر مؤمنان و مجرمان است،و بطور كلى مى توان گفت مباحث اين سوره بر پنج محور زير دور مى زند:

1-قسمت مهمى از آن را مباحث معاد تشكيل مى دهد يعنى آغاز و پايان سوره با معاد است.

2-بخش ديگرى از اين سوره ناظر به مسألۀ توحيد و آيات و نشانه هاى خدا در نظام آفرينش است كه طبعا بحثهاى معاد را تكميل مى كند.

3-در بخش ديگر،از داستان فرشتگانى كه ميهمان ابراهيم(ع)شدند و مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند بحث مى كند.

4-آيات ديگرى از اين سوره اشارات كوتاهى به داستان موسى(ع)و قوم عاد و ثمود و قوم نوح دارد.

5-و بالاخره قسمت ديگرى از اين سوره،مبارزۀ اقوام متعصب و لجوج را با انبياء گذشته بازگو كرده،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را كه در برابر مخالفين سر سخت قرار داشت از اين طريق دلدارى مى دهد،و دعوت به استقامت مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ ذاريات را در روز يا شب بخواند خداوند وضع زندگى و معيشت او را اصلاح

ص: 533

مى كند،روزى وسيعى به او مى دهد،و قبر او را با چراغى روشن مى سازد كه تا روز قيامت مى درخشد»! كرارا گفته ايم تنها لقلقۀ زبان براى رسيدن به اين همه پاداش عظيم كافى نيست بلكه هدف تلاوتى است انديشه برانگيز،و انديشه اى عمل آفرين! ضمنا نامگذارى سوره به«ذاريات»به تناسب نخستين آيۀ اين سوره است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به طوفانها و ابرهاى باران زا!بعد از سوره«و الصّافات» اين دومين سوره اى است كه با سوگندهاى مكرّر آغاز مى شود،سوگندهائى پر معنى و تفكر آفرين،سوگندهائى بيدار كننده و آگاهى بخش.

جالب اين كه محتواى اين سوگندها ربط خاصى با مباحث رستاخيز دارد،و با ظرافت و زيبائى مخصوصى اين بحث مهم را از جوانب گوناگون تعقيب مى كند.

حقيقت اين است كه سوگندهاى قرآن كه تعداد آن زياد است يكى از چهره هاى اعجاز اين كتاب آسمانى و از زيباترين و درخشنده ترين فرازهاى آن است كه شرح هر كدام در جاى خود خواهد آمد.

در آغاز اين سوره خداوند به پنج موضوع مختلف سوگند ياد كرده است.

نخست مى فرمايد:«سوگند به بادهائى كه(ابرها را)به حركت در مى آورند» .و گرد و غبارها و بذر گياهان و نطفه هاى گلها را در روى زمين به هر سو مى پراكنند.

(وَ الذّارِياتِ ذَرْواً)

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى(از باران را)با خود حمل مى كنند» . (فَالْحامِلاتِ وِقْراً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به کشتیهائی که(بر رودخانه های عظیم و صحنهٔ دریا ها)به آسانی به حرکت در می آیند»(فَالجارِیاتِ یُسرًا).

ص: 534

آيه 4

(آيه 4)-«و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند» . (فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً)

به اين ترتيب سخن از بادها،سپس ابرها،و بعد از آن نهرها،و سر انجام روئيدن گياهان است كه تناسب نزديكى با مسألۀ معاد كه بعد از آن آمده دارد،زيرا مى دانيم كه يكى از دلائل امكان معاد مسألۀ زنده كردن زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران است كه بارها در قرآن با عبارات مختلف ذكر شده است.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از ذكر اين چهار سوگند-كه همه بيانگر اهميت مطلبى است كه بعد از آن مى آيد-مى فرمايد:«آنچه به شما وعده داده شده قطعا راست است» . (إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ)

آيه 6

(آيه 6)-و بار ديگر به عنوان تأكيد مى افزايد:«و بى شك(رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است» . (وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ)

«دين»در اينجا به معنى جزاست،و اصولا يكى از نامهاى قيامت«يوم الدّين»(روز جزا)است و از آن روشن مى شود كه منظور از وعده هاى واقع شدنى در اينجا وعده هاى مربوط به قيامت و حساب و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و ساير امور مربوط به معاد است،بنابر اين جملۀ اول تمام وعده هاى قيامت را شامل مى شود،و جملۀ دوم تأكيدى است بر مسألۀ جزا.

آيه 7

(آيه 7)-سوگند به آسمان و چين و شكنهاى زيبايش! اين آيه همچون آيات گذشته با سوگند شروع مى شود،نخست مى فرمايد:

«سوگند به آسمان كه داراى چين و شكنهاى زيباست» .

(وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ)

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه به جواب قسم يعنى مطلبى كه به خاطر آن سوگند ياد شده است پرداخته،مى افزايد:«همۀ شما(در بارۀ قيامت)در گفتارى مختلف و گوناگون هستيد» .پيوسته ضد و نقيض مى گوئيد،و همين تناقض گوئى دليل بر بى پايه بودن سخنان شماست. (إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ)

در مورد معاد،گاه مى گوئيد:ما اصلا باور نمى كنيم كه استخوانهاى پوسيده زنده شوند.

ص: 535

و گاه مى افزاييد:پدران و نياكان ما را بياوريد تا گواهى دهند بعد از مرگ قيامت و رستاخيزى در كار است تا قبول كنيم! و در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله گاه مى گوئيد:ديوانه است،گاه شاعرش مى خوانيد،گاه ساحرش مى ناميد.

همچنين در مورد قرآن گاه آن را«اساطير الاولين»(افسانه ها و خرافات پيشينيان)مى ناميد گاهى شعرش مى خوانيد،و گاه سحر،و گاه دروغ! اين تعبير در حقيقت استدلالى است بر بطلان ادعاهاى مخالفان در مورد توحيد و معاد و پيامبر و قرآن-هر چند تكيۀ اصلى اين آيات به قرينۀ آياتى كه بعدا مى آيد روى مسألۀ معاد است.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه علت اين انحراف از حق را بيان كرده،مى فرمايد:

«(تنها)كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حق،سرباز مى زند»و گر نه دلائل زندگى بعد از مرگ آشكار است .

(يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ)

با توجه به اين كه در آيات قبل سخن از رستاخيز در ميان بود معلوم است كه منظور اصلى انحراف از اين عقيده است،و نيز از آنجا كه در آيۀ گذشته سخن از گفتگوهاى ضد و نقيض كافران در ميان بود معلوم مى شود منظور در اينجا كسانى است كه از منطق و دليل روشن منحرف مى شوند.

بنابر اين مجموع آيه چنين معنى مى دهد:كسانى از ايمان به معاد منحرف مى شوند كه از مسير دليل عقل و منطق حق طلبى منحرف گشته اند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه دروغگويان و دروغ پردازان را شديدا مورد مذمت و تهديد قرار داده،مى گويد:«كشته باد دروغگويان»و مرگ بر آنها! . (قُتِلَ الْخَرّاصُونَ)

منظور از«خرّاصون»كسانى هستند كه غرق جهل و نادانى خويشند،و براى فرار از زير بار حق هر روز بهانه و سخن بى اساسى را عنوان مى كنند.

اصولا قضاوتهائى كه مدرك روشنى ندارند و بر پايۀ حدس و تخمين و گمانهاى بى اساس است كارى است گمراه كننده و مستحق نفرين و عذاب.

ص: 536

آيه 11

(آيه 11)-سپس به معرفى اين دروغگويان پرداخته،مى افزايد:«همانها كه در جهل و غفلت فرو رفته اند» . (الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ)

آيه 12

(آيه 12)-«و(از اين رو)پيوسته سؤال مى كنند:روز جزا چه موقع است» و قيامت كى خواهد آمد؟ . (يَسْئَلُونَ أَيّانَ يَوْمُ الدِّينِ)

اين سخن به آن مى ماند كه بيمارى از طبيب مرتبا سؤال كند پايان عمر من چه روزى خواهد بود؟ هر كس اين سؤال را بى اساس مى داند،و مى گويد مهم اين است كه بدانى مرگ حق است تا خود را درمان كنى مبادا گرفتار«مرگ زودرس»شوى.

آيه 13

(آيه 13)-ولى با اين حال قرآن به آنها پاسخ كوبنده اى داده،مى گويد:

(آرى)همان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند»! .

(يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُونَ)

آيه 14

(آيه 14)-و به آنها گفته مى شود:«بچشيد عذاب خود را،اين همان چيزى است كه براى آن شتاب داشتيد» . (ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-پاداش سحر خيزان نيكو كار! در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دروغگويان جاهل و منكران قيامت و رستاخيز و عذاب آنها در ميان بود،در اينجا از مؤمنان پرهيزكار و اوصاف و پاداش آنها سخن مى گويد،تا در مقايسه با يكديگر-آن چنان كه روش قرآن است- حقائق روشنتر شود.

مى فرمايد:«به يقين پرهيز كاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قرار دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

درست است كه باغ طبيعتا داراى نهرهاى آب است،اما لطفش در اين است كه چشمه ها از درون خود باغ بجوشد،و درختان را دائما مشروب كند،اين امتيازى است كه باغهاى بهشت دارد،نه يك نوع چشمه كه انواع مختلفى از چشمه ها در آن موجود است.

آيه 16

(آيه 16)-پس به نعمتهای دیگر بهشتی اشاره کرده و به صورت سر بسته

ص: 537

مى گويد:«و آنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند» .

(آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ)

يعنى؛آنها با نهايت ميل و اشتياق و كمال رضا و رغبت و خشنودى اين مواهب الهى را پذيرا مى شوند.

و در دنبال آيه مى افزايد:اين پاداشهاى عظيم بى جهت نيست«زيرا آنها پيش از آن(در سراى دنيا)از نيكو كاران بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ)

احسان و نيكو كارى كه در اينجا آمده معنى وسيعى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود و هم انواع نيكيها به خلق خدا.

آيه 17

(آيه 17)-از اين به بعد به توضيح چگونگى نيكو كار بودن آنها پرداخته،سه وصف را از ميان اوصاف آنها بيان مى كند.

نخست اين كه:«آنها كمى از شب را مى خوابيدند» .

(كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ)

يعنى؛همه شب،بخشى را بيدار بودند و به عبادت و نماز شب مى پرداختند؛و شبهائى را كه تماما در خواب باشند و عبادت شبانه از آنها بكلى فوت شود كم بوده است.

آيه 18

(آيه 18)-دومين وصف آنها را چنين بيان مى كند:«و در سحرگاهان استغفار مى كردند» . (وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)

در آخر شب كه چشم غافلان در خواب است،و محيط از هر نظر آرام،قال و غوغاى زندگى مادى فرو نشسته،و عواملى كه فكر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است بر مى خيزند،و به درگاه خدا مى روند،در پيشگاه معبود به راز و نياز مى پردازند،نماز مى خوانند،و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى كنند.

آيه 19

(آيه 19)-سپس به سومين وصف پرهيز كاران بهشتى اشاره كرده،مى افزايد:

«و در اموال آنها حقّى براى سائل و محروم بود» .

(وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ)

تعبير به«حقّ»در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده

ص: 538

است-مانند زكات و خمس و ساير حقوق واجب شرعى-و يا آنها خود بر خويشتن الزام كرده اند و تعهد نموده اند و مى توان گفت كه؛فرق نيكو كاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مى كنند در حالى كه ديگران مقيد به آن نيستند.

در رواياتى كه از منابع اهل بيت عليهم السّلام رسيده تأكيد شده كه منظور از «حق معلوم»چيزى غير از زكات واجب است.

در فرق ميان«سائل»و«محروم»جمعى گفته اند:«سائل»كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند،ولى«محروم»شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى دهد اما دستش به جائى نمى رسد و كسب و كار و زندگيش به هم پيچيده است و با اين حال خويشتندارى كرده،از كسى تقاضاى كمك نمى كند.

به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند،بر شماست كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را پيدا كنيد،و به آنها كمك نموده،گرۀ مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نماييد.

آيه 20

(آيه 20)-نشانه هاى خدا در وجود شماست آيا نمى بينيد؟ در تعقيب آيات پيشين كه پيرامون مسألۀ معاد و صفات دوزخيان و بهشتيان سخن مى گفت در اينجا سخن از نشانه هاى خدا در زمين و در وجود خود انسان است،تا از يكسو به مسألۀ توحيد و شناخت خدا و صفات او كه مبدأ حركت به سوى همۀ خيرات است آشنا شوند،و از سوى ديگر به قدرت او بر مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ،چرا كه خالق حيات در روى زمين و اين همه عجائب و شگفتيها قادر بر تجديد حيات نيز مى باشد.

نخست مى فرمايد:«و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است» .

(وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ)

به راستى نشانه هاى حق و قدرت بى پايان و علم و حكمت نا محدود خدا در

ص: 539

همين كرۀ خاكى آنقدر فراوان است كه عمر هيچ انسانى براى شناخت همۀ آنها كافى نيست.

بد نيست در اينجا به گوشه اى از سخنان يكى از دانشمندان معروف جهان كه در اين زمينه مطالعات زيادى دارد گوش فرا دهيم.

كرسى موريسين مى گويد:«در تنظيم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزه كارى به كار رفته است،مثلا اگر قشر خارجى كرۀ زمين ده پا ضخيمتر از آنچه هست مى بود اكسيژن-يعنى مادۀ اصلى حيات-وجود پيدا نمى كرد،يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليۀ اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچ گونه زندگى نباتى و يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند».

و در جاى ديگر مى گويد:«تنها بيست و يك در صد از هواى اطراف زمين اكسيژن است...اگر مقدار اكسيژن موجود در هوا به جاى بيست و يك در صد پنجاه در صد بود تمام مواد سوختنى اين عالم محترق مى شد،و اگر جرقه اى به درختى در جنگلى مى رسيد،تمام جنگل بطور كامل مى سوخت»!

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:«و در وجود خود شما»نيز آياتى است . (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ)

«آيا(چشم باز نمى كنيد و اين همه آيات و نشانه اى آشكار حق را) نمى بينيد»؟! .

(أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

بدون شك انسان اعجوبۀ عالم هستى است و آنچه در عالم كبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد،بلكه عجايبى در آن است كه در هيچ جاى جهان نيست.

دستگاههائى كه در بدن انسان است مانند قلب و كليه و ريه و مخصوصا دهها هزار كيلو متر!رگهاى درشت و باريك و حتى مويرگهائى كه با چشم ديده نمى شود،و مسؤول آبرسانى و تغذيه و تهويۀ«ده ميليون ميليارد»سلول تن انسان هستند،و حواس مختلفى مانند بينائى و شنوائى و حواس ديگر هر كدام آيتى عظيم از آيات اوست.

ص: 540

و از همه مهمتر معماى«حيات»كه اسرار آن همچنان ناشناخته مانده، و ساختمان روح و عقل انسان است كه عقول همۀ انسانها از درك آن عاجز است.

و لذا پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«كسى كه خويش را بشناسد خداى خويش را شناخته است».

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه به سومين بخش از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر معاد اشاره كرده،مى فرمايد:«و روزى شما در آسمان است،و آنچه به شما وعده داده مى شود» . (وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ)

مفهوم«رزق»هم باران را شامل مى شود،هم نور آفتاب را كه از آسمان به سوى ما مى آيد و نقش آن در حيات و زندگى فوق العاده حساس است،و همچنين هوا را كه مايۀ حيات همۀ موجودات زنده است.

چيزى كه مانع بصيرت آدمى مى شود،همان حرص براى روزى است؛ خداوند در اين آيه به انسان اطمينان مى دهد كه روزى او تضمين شده است،تا بتواند با خيال راحت به شگفتيهاى جهان هستى بنگرد.

به هر حال سه آيۀ فوق ترتيب لطيفى دارد:آيۀ نخست از عوامل وجود انسان در كرۀ زمين سخن مى گويد،و آيۀ دوم از خود وجود انسان،و آيۀ سوم از عوامل دوام و بقاء او.

آيه 23

(آيه 23)-لذا براى تأكيد مطلب در اين آيه سوگند ياد كرده،مى گويد:

«سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است،همان گونه كه شما سخن مى گوئيد» .

(فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ)

كار به جائى رسيده است كه خداوند با آن عظمت و قدرتش براى اطمينان دادن به بندگان شكاك و دير باور و ضعيف النفس و حريص سوگند ياد مى كند كه آنچه به شما در زمينۀ رزق و روزى و وعده هاى ثواب و عقاب قيامت وعده داده شده همه حق است،و هيچ شك و ترديدى در آن نيست.

آيه 24

(آيه 24)-میهمانان ابراهیم(ع):از این به بعد گوشه هائی از سرگذشت انبیا و اقوام پیشین برای تأکید و تأیید مطالب گذشته مطرح می شود،و نخستین فراز آن

ص: 541

سرگذشت فرشتگانى است كه براى عذاب قوم لوط در شكل آدميان بر ابراهيم(ع) ظاهر شدند،و او را بشارت به تولد فرزندى دادند با اين كه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود.

از يكسو عطا كردن اين فرزند برومند در اين سن و سال به اين پدر و مادر پير و فرتوت تأكيدى است براى آنچه در بارۀ مقدر بودن ساير روزيها كه در آيات گذشته آمد.

و از سوى ديگر دليلى است بر قدر و توانائى حق،و آيتى است از آيات خدا شناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است.

و از سوى سوم بشارتى است براى اقوام با ايمان كه مشمول حمايت حق هستند،همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان.

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى فرمايد:«آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است»؟! .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ)

آيه 25

(آيه 25)-سپس به شرح حال آنها پرداخته،مى گويد:«در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند:سلام بر تو!او گفت:سلام بر شما كه جمعيتى نا شناخته ايد»! . (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-به هر حال ابراهيم ميهمان نواز و پر سخاوت،براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست به كار شد،«پس پنهانى به سوى خانوادۀ خود رفت و گوسالۀ فربه(و بريان شده اى را براى آنها)آورد» . (فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ)

چرا ابراهيم چنين كرد؟براى اين كه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند.

اما چرا ابراهيم براى ميهمانهاى معدود كه به گفتۀ بعضى سه نفر و حد اكثر دوازده نفر بودند غذاى فراوان و مفصل تهيه كرد،اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گاه ميهمانى براى آنها فرا رسد تنها به اندازۀ ميهمانان غذا

ص: 542

تهيه نمى كنند،بلكه غذائى فراهم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شريك و سهيم باشند،و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مى گيرند.

آيه 27

(آيه 27)-ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد«و نزديك آنها گذارد» . (فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ)

ولى با تعجب ديد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند«گفت:آيا شما غذا نمى خوريد»؟! .

(قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ)

آيه 28

(آيه 28)-ابراهيم تصور مى كرد آنها از جنس بشرند و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند«از آنان احساس وحشت كرد» . (فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً)

زيرا در آن زمان و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام-كه پايبند به اخلاق سنتى هستند-هر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند.و اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا مى شد كه او براى كار خطرناكى آمده است.

در اينجا ميهمانان-همان گونه كه در آيۀ 70 سورۀ هود آمده است-«به او گفتند:نترس»ما رسولان و فرشتگان پروردگار توايم .

(قالُوا لا تَخَفْ)

سپس مى افزايد:«و او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند» .

(وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ)

بديهى است فرزند به هنگام تولد«عالم»نيست،اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود،و منظور در اينجا همين است.

و مشهور اين است كه اين فرزند«اسحاق»بوده است.

آيه 29

(آيه 29)-«در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه(از خوشحالى و تعجب)فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت:(آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه)پير زنى نازا هستم» . (فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ).

آيه 30

(آيه 30)-ولی قرآن در این آیه پاسخ فرشتگان را به او نقل می کند:«گفتند:

ص: 543

پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و داناست» .

(قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)

گر چه تو پير زن فرتوتى هستى و شوهرت نيز چنين است،اما هنگامى كه فرمان پروردگار تو صادر شود و اراده اش به چيزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد.

آغاز جزء 27 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ ذاريات

آيه 31

(آيه 31)-شهرهاى بلا ديدۀ قوم لوط آيت و عبرتى است:در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او در بارۀ تولد اسحاق بحث از گفتگويى است كه ميان«ابراهيم»و«فرشتگان»در بارۀ قوم«لوط»در گرفت.

توضيح اين كه:ابراهيم پس از تبعيد به شام،به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد،حضرت«لوط»كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او مأموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام(يعنى شهرهاى سدوم)سفر كند،او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند،و از همه زشت تر گناه همجنس بازى و لواط بود سر انجام گروهى از فرشتگان مأمور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.

ابراهيم از وضع ميهمانان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى روند،و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند،چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد مأموريت مهمى دارند.

لذا در آيۀ مورد بحث مى گويد:ابراهيم«گفت:مأموريت شما چيست اى فرستادگان»خدا؟ .

(قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ)

آيه 32

(آيه 32)-فرشتگان پرده از روی مأموریت خود برداشته،و به ابراهیم«گفتند:ما به سوی قوم مجرمی فرستاده شده ایم»(قالُوا اِنّا اُرسِلنا اِلی قَومٍ مُجرِمینَ). قومی که علاوه بر فساد عقیده گرفتار انواع آلودگیها و کناهان مختلف

ص: 544

زشت و ننگينى هستند.

آيه 33

(آيه 33)-سپس افزودند:ما مأموريت داريم«تا بارانى از سنگ گل بر آنها بفرستيم» . (لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ)

تعبير به (سنگى از گل)همان چيزى است كه در آيۀ 82 سورۀ هود به جاى آن«سجّيل»آمده است،و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود،بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.

«حِجارَةً مِنْ طِينٍ»

آيه 34

(آيه 34)-سپس افزودند:«سنگهائى كه از ناحيۀ پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذاشته شده است» . (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ)

آيه 35

(آيه 35)-قرآن در اينجا دنبالۀ ماجراى اين رسولان پروردگار را-كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند،و قوم بى شرم به گمان اين كه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند،اما به زودى به اشتباه خود پى بردند،و چشمان همۀ آنها نابينا شد-رها كرده و دنبالۀ سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند.

مى فرمايد:«ما مؤمنانى را كه در شهرها(ى قوم لوط)زندگى مى كردند(قبل از نزول عذاب)خارج كرديم» .

(فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 36

(آيه 36)-«ولى(در تمام اين مناطق)جز يك خانوادۀ با ايمان نيافتيم»! . (فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آرى!ما هرگز خشك و تر را با هم نمى سوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤمن را گرفتار سرنوشت كافر كنيم،حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم.

اين همان مطلبى است كه در سورۀ حجر آيۀ 59 و 60 به اين صورت آمده:

«مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد،به جز همسرش كه مقدّر داشتيم از بازماندگان(در شهر،و هلاك شوندگان)باشد»!

ص: 545

البته اين بخش از ماجراى قوم لوط در سوره هاى مختلف قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همۀ آنها يك حقيقت را بازگو مى كند،ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آن را مشاهده نمود،در قرآن مجيد نيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است،و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مسألۀ مهم بارها تكيه شود،تا تأثير عميق در ذهن خواننده بگذارد.

به هر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كرد سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند،حتى جسدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت،تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همۀ افراد بى ايمان و مجرمان آلوده.

آيه 37

(آيه 37)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و در آن(شهرهاى بلا ديده)نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جاى گذارديم» . (وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد،و احساس مسؤوليت كنند.

آيه 38

(آيه 38)-اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان:قرآن در اينجا در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.

نخست مى فرمايد:«و در(زندگى)موسى نيز(نشانه و درس عبرتى بود)در آن هنگامى كه او را به دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم» .

(وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

«سلطان»چيزى است كه مايۀ تسلط گردد،و منظور در اينجا معجزه يا دليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه«موسى»(ع)در برابر فرعون از آن استفاده كرد.

آيه 39

(آيه 39)-اما فرعون نه تسلیم معجزات بزرگ موسی(ع)که گواه ارتباطش با

ص: 546

خدا بود شد،و نه در مقابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد،بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت«با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت:(اين مرد)يا ساحر است يا ديوانه»! .

(فَتَوَلّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

جالب اين كه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغين كه به انبياء بزرگ مى دادند گرفتار سر در گمى و تناقض گوئى عجيبى بودند،گاه آنها را ساحر مى خواندند،و گاه مجنون،با اين كه«ساحر»بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشيا كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد،در حالى كه مجنون نقطۀ مقابل آن است.

آيه 40

(آيه 40)-اما قرآن از نتيجۀ كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد:

«از اين رو ما او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم،در حالى كه در خور سرزنش بود» .

(فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ)

آيه 41

(آيه 41)-سپس به سرنوشت اجمالى قوم«عاد»پرداخته،چنين مى گويد:

«در سرگذشت قوم عاد نيز(آيتى است)در آن هنگام كه تند بادى بى باران بر آنها فرستاديم» .

(وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ)

عقيم بودن بادها زمانى است كه ابرهاى باران زا با خود حمل نكند،گياهان را تلقيح ننمايد،و فايده و بركتى نداشته باشد،و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به توصيف تند بادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته، مى افزايد:«بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اين كه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مى ساخت» . (ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه تند باد قوم عاد يك تند باد معمولى نبود،بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى،داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند.

اين بود اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند«عاد»كه در سرزمين«احقاف»(منطقه اى ميان عمان و حضر موت)مى زيستند.

ص: 547

آيه 43

(آيه 43)-بعد از آنها نوبت به قوم«ثمود»مى رسد و در بارۀ آنها مى فرمايد:

«و نيز در سرگذشت قوم ثمود(عبرتى است)در آن هنگام كه به آنها گفته شد:

مدتى كوتاه بهره مند باشيد»و سپس منتظر عذاب .

(وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّى حِينٍ)

منظور از همان سه روز مهلتى است كه در آيۀ 65 سورۀ هود به آن اشاره شده است:«آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآورند و پيامبرشان صالح به آنها گفت:سه روز در خانه هايتان بهره گيريد(و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد)اين وعده اى است تخلف ناپذير».

«حَتّى حِينٍ»

آيه 44

(آيه 44)-آرى«آنها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه آنان را فرا گرفت،در حالى كه(خيره خيره)نگاه مى كردند»بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند . (فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ)

اين جمله اشاره به تمام سرپيچيهائى است كه آنها در طول دعوت صالح داشتند،مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزۀ«صالح» بود،نه فقط سرپيچيهايى كه در طول اين سه روز انجام دادند و به جاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.

آيه 45

(آيه 45)-سر انجام آخرين جمله اى كه در بارۀ اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه:«چنان بر زمين افتادند كه توان برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى طلبند» . (فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ)

آرى!صاعقه چنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفاع از خويشتن داشتند،و نه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن،و در همين حال جان دادند،و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه اشارۀ كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده،مى فرمايد:«همچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم،چرا كه قوم فاسقى بودند» . (وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

«فاسق»به كسى مى گويند كه از محدودۀ فرمان خداوند قدم بيرون گذارد،

ص: 548

و آلوده به فكر و ظلم يا ساير گناهان شود.

آيه 47

(آيه 47)-پيوسته آسمانها را گسترش مى دهيم!قرآن بار ديگر به مسألۀ آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش مى پردازد و در حقيقت بحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره در بارۀ آيات او در زمين و وجود انسان گذشت تكميل مى كند،و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ است.نخست مى فرمايد:«و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم،و همواره آن را وسعت مى بخشيم» . (وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ)

آيه 48

(آيه 48)-«و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده اى هستيم»! . (وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ)

نشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد.

با توجه به كشفيات اخير دانشمندان در مسألۀ«گسترش جهان»معناى آيه روشن است و آن اين كه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.

علم امروز مى گويد:نه تنها كرۀ زمين،بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سنگين تر مى شود،بلكه آسمانها نيز در گسترشند،يعنى؛ستارگانى كه در يك كهكشان قرار دارند بسرعت از مركز كهكشان دور مى شوند،حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.

آيه 49

(آيه 49)-بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حيوانات مى رسد آيۀ مورد بحث مى فرمايد:

«و از هر چيز دو جفت آفريديم شايد متذكر شويد» .

(وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

(از هر چيزى)مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياى جهان از ذرات مثبت و منفى ساخته شده،و امروز از نظر علمى مسلم است كه«اتمها»از اجزاء مختلفى تشكيل يافته اند،از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريستۀ منفى هستند،و«الكترون»ناميده مى شوند،و اجزائى كه داراى بار

ص: 549

«مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»

الكتريستۀ مثبت هستند و«پروتون»نام دارد.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته مى افزايد:«پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم» . (فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

تعبير به«فرار»در اينجا تعبير جالب و لطيفى است،معمولا«فرار»در جائى گفته مى شود كه انسان از يك سو با موجود يا حادثۀ وحشتناكى رو برو شده،و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سراغ دارد،لذا با سرعت تمام از محل حادثه دور مى شود و به نقطۀ امن و امان روى مى آورد،شما نيز از شرك و بت پرستى كه عقيدۀ وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقۀ امن و امان واقعى است روى آريد.

از زشتيها،بديها،بى ايمانى،تاريكى جهل،و عذاب جاويدان بگريزيد،و در آغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.

آيه 51

(آيه 51)-باز براى تأكيد بيشتر،روى مسألۀ يكتاپرستى تكيه كرده، مى فرمايد:«و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم» . (وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 52

(آيه 52)-در آيۀ 39 همين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى(ع)به سوى خداوند يكتا و ترك ظلم و بيدادگرى،موسى را متهم ساخت كه او«ساحر»يا«مجنون»است،اين نسبت كه از سوى مشركان به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز داده مى شد براى مؤمنان اندك نخستين،بسيار گران بود،و روح پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را آزرده مى ساخت.

آيه براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى گويد:تنها تو نيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تهمت قرار گرفته اى«اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اين كه گفتند:او ساحر است يا ديوانه» .

(كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

آنها را«ساحر»مى خواندند زيرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى

ص: 550

منطقى نداشتند،و«مجنون»خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و در برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.

آيه 53

(آيه 53)-سپس مى افزايد:«آيا(اين قوم كافر و معاند)يكديگر را به آن سفارش مى كردند»كه همه چنين تهمتى بزنند . (أَ تَواصَوْا بِهِ)

آن چنان هماهنگ و يكنواخت عمل مى كنند كه گوئى همگى در ماوراء تاريخ مجلسى تشكيل داده،و به مشاوره نشسته،و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبياء را عموما متهم به سحر و جنون كنند،تا از نفوذ اعتبار آنها در تودۀ مردم كاسته شود.

سپس مى افزايد:«بلكه آنها قومى طغيانگرند» .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ)

اين اثر روح طغيانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هر دروغ و تهمتى متوسل مى شوند.

آيه 54

(آيه 54)-باز براى تسلّى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:

«اكنون(كه اين قوم طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند)از آنها روى بگردان» .

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ)

و مطمئن باش كه تو وظيفۀ خود را بطور كامل انجام داده اى،و«هرگز در خور ملامت نخواهى بود» .

(فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ)

اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است.

اين جمله در حقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبر آن قدر دلسوز بود كه گاه از عدم ايمان آنها نزديك بود دق كند،چنانكه در آيۀ 6 سورۀ كهف مى خوانيم:«گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند».

آيه 55

(آيه 55)-مفسران گفته اند:هنگامی که آیهٔ فوث نازل شد پیامبر و مؤمنان اندوهگین شدند و تصور کردند که این آخرین سخن در برابر مشرکان است،وحی آسمانی قطع شده،و عذاب الهی به زودی فرا می رسد،ولی چیزی نگذشت که این آیه نازل شد و به پیامبر دستور داد:«و پیوسته تذکر و اندرز ده،زیرا تذمّر مؤمنان را سود می بخشد»(وَذَکَّر فَاِنَّ الذَّکری تَنفَعُ المُؤمِنینَ).

ص: 551

اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند.

اشاره به اين كه دلهاى آماده اى در گوشه و كنار در انتظار سخنان توست،اگر گروهى به مخالفت در برابر حق برخاسته اند گروه ديگرى از جان و دل مشتاق آنند، و گفتار دلنشين تو تأثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.

آيه 56

(آيه 56)-هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن:از مهمترين سؤالاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه«ما براى چه آفريده شده ايم»؟و«هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست»؟ آيۀ مورد بحث به اين سؤال مهم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوايى پاسخ مى گويد،و بحثى را كه در آيۀ قبل پيرامون تذكر و يادآورى به مؤمنان بيان شد تكميل مى كند،چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آن را تعقيب كند،ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در آيۀ 50 همين سوره آمده بود روشن مى سازد.

مى فرمايد:«من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند»و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند .

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ)

آيه 57

(آيه 57)-من نيازى به آنها ندارم و«هرگز از آنها روزى نمى خواهم، و نمى خواهم مرا اطعام كنند»! . (ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ)

آيه 58

(آيه 58)-«خداوند روزى دهنده،و صاحب قوت و قدرت است» . (إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)

اندكى تأمل در مفهوم آيات قرآن در زمينۀ هدف خلقت نشان مى دهد كه هدف اصلى همان«عبوديت»است كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده،و مسألۀ«علم و دانش»و«امتحان و آزمايش»اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و«رحمت واسعۀ خداوند»نتيجۀ اين عبوديت است.

بدين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت«عبادت»چيست؟ آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور

ص: 552

است؟يا حقيقتى است ماوراى اينها؟هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.

«عبوديت»-آن گونه كه در متون لغت آمده-اظهار آخرين درجۀ خضوع در برابر معبود است،و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.

بنابر اين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست.

عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد،جز در راه او گام بر ندارد،و هر چه غير اوست فراموش كند،حتى خويشتن را! و اين است هدف نهائى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده،و نتيجۀ نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس«رحمت»اوست.

آيه 59

(آيه 59)-اينها نيز در عذاب الهى سهيمند:اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ«ذاريات»است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات مختلف اين سوره است،مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچون قوم فرعون و قوم لوط و عاد و ثمود سخن مى گويد،همچنين آيات گذشته كه از هدف آفرينش سخن مى گفت.

مى گويد:«و براى كسانى كه ستم كردند،سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان»از اقوام ستمگر پيشين .

(فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ)

«بنابر اين عجله نكنند» .و پى در پى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ ما نمى آيد؟ تعبير به«ظلم»در بارۀ اين گروه به خاطر آن است كه«شرك»و كفر بزرگترين ظلم است،زيرا حقيقت ظلم اين است كه چيزى را در غير محل شايسته قرار دهند، و مسلما بت را به جاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مى شود،و به

(فَلا يَسْتَعْجِلُونِ).

ص: 553

همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.

آيه 60

(آيه 60)-در آخرين آيۀ اين سوره تهديد به عذاب دنيا را با تهديد به عذاب آخرت تكميل كرده،مى گويد:«پس واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود» . (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ)

همان گونه كه اين سوره از مسألۀ معاد و رستاخيز آغاز شد،با تأكيد بر همين مسأله پايان مى گيرد.

«پايان سوره ذاريات»

ص: 554

سورۀ طور[52]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 49 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره نيز از سوره هائى است كه سنگينى بحثهاى آن روى مسألۀ معاد و سرنوشت نيكان و پاكان از يكسو،و بدان و مجرمان در آن روز عظيم از سوى ديگر است.

و روى هم رفته مى توان محتواى اين سوره را به شش بخش تقسيم كرد.

1-آيات نخستين سوره كه با سوگندهاى پى در پى شروع مى شود بحث از عذاب الهى و نشانه هاى قيامت و آتش دوزخ و كيفر كافران مى كند(آيۀ 1 تا 16).

2-بخش ديگرى از اين سوره نعمتهاى بهشتى و مواهب الهى را در قيامت كه در انتظار پرهيزكاران است مشروحا برمى شمرد،و يكى را پس از ديگرى مورد توجه قرار مى دهد،و در حقيقت به غالب نعمتهاى بهشتى در اين بخش از سوره اشاره شده است(آيۀ 17 تا 28).

3-در بخش ديگرى از اين سوره از نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد، و اتهاماتى را كه دشمنان براى او ذكر مى كردند برمى شمرد،و بطور فشرده به آن پاسخ مى دهد(آيۀ 29 تا 34).

4-در بخش ديگر سخن از توحيد است،و با استدلالى روشن اين مسأله را تعقيب مى كند(آيۀ 35 تا 43).

5-در بخش ديگر سوره باز به مسألۀ معاد و پاره اى از مشخصات روز قيامت

ص: 555

باز مى گردد(آيۀ 44 تا 47).

6-سر انجام در آخرين بخش سوره كه دو آيه بيشتر نيست با دستوراتى به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله در زمينۀ صبر و استقامت و تسبيح و حمد پروردگار و وعدۀ حمايت او از سوى خداوند بحثهاى گذشته را پايان مى بخشد.

نامگذارى اين سوره به«طور»به تناسب نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس سورۀ طور را بخواند بر خداست كه او را از عذابش ايمن سازد،و او را در بهشتش متنعم دارد».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ طور را تلاوت كند خداوند،خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند».

روشن است كه اين همه اجر و پاداش عظيم در دنيا و آخرت از آن كسانى است كه اين«تلاوت»را وسيله اى براى«تفكر»،و آن را نيز به نوبۀ خود وسيله اى در راه«عمل»قرار دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره يكى ديگر از سوره هائى است كه با سوگند شروع مى شود،سوگندهائى براى بيان يك واقعيت مهم يعنى مسألۀ قيامت و معاد و رستاخيز و محاسبۀ اعمال انسانها.

مى فرمايد:«سوگند به كوه طور» .

(وَ الطُّورِ)

«طور»در لغت به معنى«كوه»است،ولى با توجه به اين كه اين كلمه در ده آيه از قرآن مجيد مطرح شده كه در نه مورد سخن از«طور سينا»همان كوهى كه در آنجا وحى بر موسى نازل مى شد به ميان آمده،معلوم مى شود كه در آيۀ مورد بحث نيز منظور همان معنى است.

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به كتابى كه نوشته شده است...» . (وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ)

به تناسب سوگندى كه قبل از آن آمده اين تعبير يا اشاره به تورات است و يا

ص: 556

همۀ كتب آسمانى.

آيه 3

(آيه 3)-«در صفحه اى گسترده» . (فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ)

در اين آيه نيز سوگند به كتابى خورده شده كه بر صفحه اى از بهترين صفحات نگاشته شده و در عين حال باز و گسترده است و نه پيچيده!

آيه 4

(آيه 4)-«و سوگند به بيت المعمور» . (وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ)

«بيت المعمور»را بعضى به«كعبه»و خانۀ خدا در زمين تفسير كرده اند كه به وسيلۀ زوار و حاجيان همواره معمور و آباد است،و مى دانيم نخستين خانه اى است كه براى عبادت،در روى زمين ساخته و آباد شده است.

آيه 5

(آيه 5)-«و سقف برافراشته» . (وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ)

منظور از«سقف مرفوع»آسمان است،چرا كه در آيۀ 32 سورۀ انبياء مى خوانيم:«ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم».

تعبير به«سقف»ممكن است از اين نظر باشد كه ستارگان و كرات آسمانى آن چنان سراسر آسمان را پوشانده اند و به سقفى مى مانند،و نيز ممكن است اشاره به«جوّ اطراف زمين»باشد كه قشر فشرده اى از هوا همچون سقف محكمى اطراف آن را فراگرفته و آن را در برابر هجوم سنگهاى آسمانى و اشعۀ زيانبار كيهانى به خوبى حفظ مى كند.

آيه 6

(آيه 6)-«و(سوگند به)درياى مملوّ و برافروخته»! . (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ)

«مسجور»به معنى«برافروخته»است چنانكه در آيۀ 71 و 72 سورۀ مؤمن مى خوانيم:«آنها را در آب سوزان مى كشند،سپس در آتش مشتعل خواهند شد».

اين درياى برافروخته يا همين اقيانوسهاى كرۀ زمين ما است كه در آستانۀ قيامت،برافروخته مى شود و سپس منفجر مى گردد.

و يا دريائى از مواد مذاب كه در دل كرۀ زمين است و ممكن است آيۀ فوق قسم به هر دو باشد،چرا كه هر دو از آيات خداوند و شگفتيهاى بزرگ اين جهان است.

قابل توجه اين كه در ارتباط مفهوم اين پنج سوگند با يكديگر چنين به نظر

ص: 557

مى رسد كه سه سوگند نخست رابطۀ نزديكى با يكديگر دارند چرا كه همه از وحى و خصوصيات آن سخن مى گويند«كوه طور»محل نزول وحى بود،و«كتاب مسطور»نيز اشاره به كتاب آسمانى است،خواه تورات باشد يا قرآن،و«بيت المعمور»محل رفت و آمد فرشتگان و پيك وحى خداست.

و اما دو سوگند ديگر از آيات«تكوينى»سخن مى گويد-در برابر سه سوگند نخست كه از آيات«تشريعى»سخن مى گفت-اين دو سوگند يكى اشاره به مهمترين نشانۀ توحيد يعنى آسمان با عظمت است،و ديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانۀ رستاخيز رخ مى دهد.

بنابر اين«توحيد»،«نبوت»و«معاد»در اين پنج سوگند جمع است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در اينجا قرآن به بيان موضوعى كه سوگندهاى فوق به خاطر آن ياد شده اشاره كرده،مى فرمايد:«عذاب پروردگارت واقع مى شود» . (إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ)

آيه 8

(آيه 8)-«و چيزى از آن مانع نخواهد بود» . (ما لَهُ مِنْ دافِعٍ)

كوتاه سخن اين كه:سوگندهاى پنج گانه كه بر محور قدرت خداوند در عالم «تكوين»و«تشريع»دور مى زند بيانگر اين است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى و حيات بازگرداند،و قيامت را برپا كند،اين همان چيزى است كه سوگندها به خاطر آن ياد شده،همان گونه كه در دو آيۀ فوق خوانديم.

آيه 9

(آيه 9)-در آيات گذشته اشارۀ سر بسته اى به عذاب الهى در قيامت شده بود،در اينجا كه توضيح و تفسيرى بر اين معنى است بعضى از ويژگيهاى روز قيامت را بازگو مى كند،و سپس كيفيت عذاب تكذيب كنندگان را.

مى فرمايد:اين عذاب الهى«در آن روزى است كه آسمان(كرات آسمانى)به شدت به حركت در مى آيد» .

(يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً)

بدين ترتيب در آستانۀ قيامت نظام حاكم بر كرات آسمانى بر هم مى ريزد آنها از مدارات خود منحرف مى شوند،و به هر سو رفت و آمد مى كنند،سپس درهم

ص: 558

نور ديده مى شوند،و به جاى آنها آسمانى نو به فرمان خدا بر پا مى شود،چنانكه آيۀ 104 سورۀ انبياء مى گويد:«روزى كه آسمان را همچون طومار در هم مى پيچيم».

و در آيۀ 48 سورۀ ابراهيم مى خوانيم:«روزى كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمانها به آسمان ديگرى تبديل مى شود».

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:«و(روزى كه)كوهها از جا كنده و متحرك مى شوند»!و به شهادت آيات ديگر قرآن سپس متلاشى مى گردند . (وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً)

اينها همه اشاره به آن است كه اين دنيا و تمام پناهگاههاى آن در هم كوبيده مى شود،جهانى نو،با نظاماتى نوين جاى آن را مى گيرد و انسان در برابر نتايج اعمال خويش،قرار خواهد گرفت.

آيه 11

(آيه 11)-لذا در اين آيه مى افزايد:چون چنين است«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»! . (فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آرى!در حالى كه وحشت و اضطراب ناشى از دگرگونى جهان،همگان را فرا گرفته،وحشت عظيمترى به سراغ«مكذّبين»مى آيد كه همان عذاب الهى است چرا كه«ويل»اظهار تأسف و اندوه است بر وقوع يك حادثۀ نا مطلوب.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به معرفى اين مكذّبين پرداخته،مى فرمايد:«همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند» . (الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ)

آيات قرآن را«دروغ»،و معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را«سحر»مى خوانند،و آورندۀ آن را«مجنون»مى شمرند،همۀ حقايق را به بازى گرفته،و به سخريه و استهزا در برابر آنها مى پردازند.

«خوض»به معنى ورود در سخنان باطل است،و در اصل به معنى وارد شدن در آب و عبور از آن است.

آيه 13

(آيه 13)-بار دیگر برای معرفی آن روز و بیان سرنوشت این مکذبان به توضیح دیگری پرداخته،می افزاید:«در آن روز به زور به سوی آتش دوزخ می رانند»!(یَومَ یُدَعَّونَ اِلی نارِ جَهَنَّمَدَعَّا).

ص: 559

آيه 14

(آيه 14)-به آنها مى گويند:«اين همان آتشى است كه آن را انكار مى كرديد»! . (هذِهِ النّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-و نيز به آنها گفته مى شود:«آيا اين سحر است يا شما نمى بينيد»؟ . (أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ)

شما پيوسته در دنيا مى گفتيد:آنچه محمد آورده سحر است،او از طريق ساحرى پرده بر چشمهاى ما افكنده تا حقايق را نبينيم،عقل ما را مى ربايد و امورى را به نام«معجزه»به ما معرفى مى كند،و سخنانى را به عنوان«وحى الهى»براى ما مى خواند،اما اينها همه بى اساس است،و چيزى جز سحر نيست.

لذا روز قيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينند و حرارت آن را لمس مى كنند به آنها گفته مى شود:«آيا اينها سحر است؟يا پرده بر چشم شما افكنده شده»؟!

آيه 16

(آيه 16)-همچنين به آنها گفته مى شود:«در آن(آتش)وارد شويد، و بسوزيد،مى خواهيد صبر كنيد،يا نكنيد،براى شما يكسان است» . (اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ)

«چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» .

(إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آرى!اين اعمال خودتان است كه به سوى شما بازگشته،و پاپيچ شما شده است،بنابر اين جزع و فزع و آه و ناله و بى تابى تأثيرى ندارد.

اين آيه تأكيد مجددى است بر مسألۀ«تجسم اعمال»و بازگشت آن به سوى انسان و نيز تأكيد مجددى است بر مسألۀ عدالت پروردگار،چرا كه آتش جهنم هر قدر سوزان باشد و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجۀ اعمال خود انسانها و اشكال تبدّل يافتۀ آن نيست.

آيه 17

(آيه 17)-پاداش پرهیزکاران!به دنبال بحثهائی که در آیات قبل،پیرامون کیفر های مجرمان و عذابهای دردناک آنها گذشت در اینجا به نقطهٔ مقابل آنها یعنی؛مواهب فراوان و پاداشهای بی کران مؤمنان و پرهیزکاران اشاره می کند،تا در یک مقایسهٔ روشن موقعیت هرکدام واضح تر شود.

ص: 560

نخست مى گويد:«ولى پرهيزكاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَعِيمٍ)

تعبير به«متقين»(پرهيزكاران)به جاى«مؤمنين»به خاطر آن است كه اين عنوان هم ايمان را در بردارد،و هم جنبه هاى عمل صالح را،بخصوص اين كه«تقوا» در يك مرحله مقدمه و پايۀ ايمان است.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به تأثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيۀ بهشتيان اشاره كرده، مى گويد:«و از آنچه پروردگارشان به آنها داده شاد و مسرورند»و سخنان شيرين و دلپذير در اين باره مى گويند . (فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ)

آرى!از خوشحالى در پوست نمى گنجند،پيوسته با هم مزاح مى كنند، و دلهاى آنها از هر گونه اندوه و غم تهى است،و آرامش فوق العاده اى را احساس مى كنند.

بخصوص اين كه:خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده«و آنان را از عذاب دوزخ نگاهداشته است» .

(وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ)

اين جمله دو معنى مى تواند داشته باشد:نخست بيان نعمت مستقلى در مقابل نعمتهاى ديگر پروردگار،ديگر اين كه:دنبالۀ كلام سابق باشد يعنى بهشتيان از دو چيز مسرورند،نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده،و ديگر به خاطر عذابهائى كه از آنها دور ساخته است.

آيه 19

(آيه 19)-بعد از اين اشارۀ اجمالى و سر بسته،به نعمتها و سرور و شادمانى پرهيزكاران در بهشت به شرح آنها پرداخته،چنين مى گويد؛به آنها گفته مى شود:

«بخوريد و بياشاميد گوارا»! .

(كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً)

«اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد»! .

(بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير به«هنيئا»(گوارا)اشاره به اين است،كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى هيچ گونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد،و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم و زياد در آن،بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد.

مسلم است نعمتهاى بهشتى ذاتا گواراست،اما اين كه فرشتگان به بهشتيان

ص: 561

مى گويند گوارا باد خود لطف و گوارائى ديگرى است.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى فرمايد:«اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند» . (مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ)

و از لذت انس با دوستان و مؤمنان ديگر بهرۀ فراوان مى گيرند كه اين لذتى است معنوى ما فوق بسيارى از لذتها.

سپس مى افزايد:«و حور العين را به همسرى آنها در مى آوريم» .

(وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ)

آيه 21

(آيه 21)-آيات فوق بخشى از نعمتهاى«مادى»و«معنوى»بهشتيان را بازگو كرد،ولى به اين اكتفا نمى كند،و بخش ديگرى از مواهب معنوى و مادى را نيز بر آن مى افزايد:«كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنها ايمان اختيار كردند فرزندانشان را(در بهشت)به آنها ملحق مى كنيم،و از(پاداش)عملشان چيزى نمى كاهيم» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ)

اين نيز خود يك نعمت بزرگ است كه انسان،فرزندان با ايمان و مورد علاقه اش را در بهشت در كنار خود ببيند،و از انس با آنها لذت برد،بى آنكه از اعمال او چيزى كاسته شود.

اين گونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهى و تقصيراتى داشته باشند،خداوند به احترام پدران صالح،آنها را مى بخشد و ترفيع مقام مى دهد،و به درجۀ آنان مى رساند،و اين موهبتى است بزرگ براى پدران و فرزندان.

و در پايان آيه مى افزايد:«و هر كس در گرو اعمال خويش است» .

(كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ)

يعنى؛اعمال هر كسى ملازم و همراه اوست،و هرگز از او جدا نمى شود، خواه عمل نيك باشد يا بد! بنابر اين تعجب ندارد كه از اعمال پرهيزكاران و پاداش آنها چيزى كاسته

ص: 562

نشود،چرا كه اين اعمال همه جا با انسان است،و اگر خداوند لطف و تفضلى در بارۀ فرزندان متقين مى كند،و آنها را به پرهيزكاران در بهشت ملحق مى سازد اين به معنى آن نيست كه از پاداش اعمال آنها چيزى كاسته شود.

آيه 22

(آيه 22)-در آيات گذشته به نه بخش از مواهب بهشتيان اشاره شد،و در ادامۀ آنها به پنج قسمت ديگر اشاره مى كند،به گونه اى كه از مجموع به خوبى استفاده مى شود آنچه لازمۀ آرامش و آسايش و لذت و سرور و شادى است،براى آنها در بهشت فراهم است.

نخست به دو قسمت از غذاى بهشتيان اشاره كرده،مى فرمايد:«و همواره از انواع ميوه ها و گوشتها-از هر نوع كه بخواهند-در اختيارشان مى گذاريم» .

(وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّا يَشْتَهُونَ)

به معنى ادامه و افزايش اعطاء است،يعنى؛ميوه ها و غذاهاى بهشتى آن چنان نيست كه با تناول كردن كمبودى پيدا كند،و يا مثل ميوه هاى دنيا كه در فصول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود،بلكه هميشگى و جاودانى و مستمر است.

«أَمْدَدْناهُمْ»

تعبير (از آنچه بخواهند)نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع و كميت و كيفيت اين ميوه ها و غذاها،كاملا آزادند،هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.

«مِمّا يَشْتَهُونَ»

البته غذاهاى بهشتى منحصر به اين دو نيست ولى اينها دو غذاى مهمند.

مقدم داشتن«فاكهة»(ميوه ها)بر«لحم»(گوشتها)اشاره اى است به برترى «ميوه ها»بر«گوشتها».

آيه 23

(آيه 23)-سپس به مشروبات گواراى بهشتيان اشاره كرده،مى افزايد:«آنها در بهشت جامهاى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گوئى در آن است و نه گناه از يكديگر مى گيرند» . (يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ)

شرابى است گوارا و لذت بخش،نشاط آفرين و روح پرور،خالى از هر گونه تخدير و فساد عقل،و به دنبال آن بيهوده گوئى و گناه هرگز نيست،بلكه سراسر

ص: 563

هوشيارى و لذت جسمى و روحانى است.

جملۀ«يتنازعون»اشاره به آن است كه بهشتيان به عنوان شوخى و مزاح و افزايش سرور و انبساط جامهاى«شراب طهور»را از دست يكديگر مى كشند و مى نوشند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس به چهارمين نعمت كه نعمت وجود خدمتگذاران بهشتى است پرداخته،مى گويد:«و پيوسته بر گردشان نوجوانانى براى(خدمت)آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى درون صدفند»! . (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ)

«مرواريد در درون صدف»به قدرى تازه و شفاف و زيباست كه حد ندارد هر چند در بيرون صدف نيز قسمت زيادى از زيبائى خود را حفظ مى كند ولى گرد و غبار هوا و آلودگى دستها هر چه باشد از صفاى آن مى كاهد،خدمتگذاران بهشتى آنقدر زيبا و سفيد چهره و با صفا هستند كه گوئى مرواريدهائى در صدفند! گر چه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست،و هر چه بخواهند در اختيار آنها قرار مى گيرد،ولى اين خود احترام و اكرام بيشترى براى بهشتيان است.

در حديثى آمده است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله سؤال كردند اگر خدمتگذار همچون مرواريد در صدف باشد،مخدوم يعنى مؤمنان بهشتى چگونه اند فرمود:

«برترى مخدوم بر خدمتگذار در آنجا همچون برترى ماه در شب چهارده بر ساير كواكب است».

آيه 25

(آيه 25)-و آخرين نعمت در اين سلسله همان نعمت آرامش كامل و اطمينان خاطر از هر گونه عذاب و كيفر است،چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«در اين هنگام رو به يكديگر كرده(از گذشته)سؤال مى كنند»و آن را با وضع بهشت مقايسه كرده لذت مى برند . (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-«مى گويند:ما در ميان خانوادۀ خود ترسان بوديم»مبادا گناهان آنها دامن ما را بگيرد . (قالُوا إِنّا كُنّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ)

با اين كه در ميان خانوادۀ خود زندگى مى كرديم و بايد احساس امنيت كنيم

ص: 564

باز ترسان بوديم،از اين بيم داشتيم كه حوادث ناگوار زندگى و عذاب الهى هر لحظه فرا رسد.از اين بيم داشتيم كه فرزندان و خانوادۀ ما راه خطا پيش گيرند،و در وادى ضلالت،گمراه و سرگردان شوند.

و ازين بيم داشتيم كه دشمنان سنگدل،ما را غافلگير سازند و عرصه را بر ما تنگ كنند.

آيه 27

(آيه 27)-«اما خداوند بر ما منت نهاد(و رحمت واسعۀ او شامل حال ما شد)و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد»! . (فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ)

آرى!پروردگار مهربان،ما را از زندان دنيا با تمام وحشتهايش نجات بخشيد، و در كانون نعمتهايش،يعنى بهشت،جاى داد.

آيه 28

(آيه 28)-بهشتيان در آخرين سخنى كه از آنها در اينجا نقل شده به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان ديگر، بيشتر احساس مى كنند.

مى گويند:«ما از پيش او را مى خوانديم(و مى پرستيديم)كه اوست نيكوكار و مهربان»! .

(إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ)

ولى در اينجا به واقعيت و عمق اين صفات بيشتر پى مى بريم كه چگونه در مقابل اعمال ناچيز ما اين همه نيكى كرده،و در برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته است.

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و پنج آيۀ بعد در روايتى آمده است قريش در«دار النّدوه» اجتماع كردند،تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد چاره اى بينديشند.(1)

يكى از مردان قبيلۀ«بنى عبد الدار»گفت:ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت،همان گونه كه«زهير»د.

ص: 565


1- «دار الندوة»خانۀ«قصى بن كلاب»جدّ معروف عرب بود،كه براى مشاوره در امور مهم در آن جمع مى شدند و به مشورت مى پرداختند،اين خانه در كنار خانۀ خدا قرار داشت،و در آن به سوى«كعبه»باز مى شد،و مركزيت آن براى مجالس مشاوره از زمان خود قصى بن كلاب بود.

و«نابغه»و«اعشى»(سه نفر از شعراى جاهليت)از دنيا رفتند(و بساطشان برچيده شد و بساط محمّد نيز با مرگش برچيده خواهد شد)اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات مورد بحث نازل گشت و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

در آيات گذشته،قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزكاران آمده بود،و در اينجا بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان.

نخست مى فرمايد:حال كه چنين است«پس تذكر ده» .

(فَذَكِّرْ)

چرا كه دلهاى حق طلبان با شنيدن اين سخنان،آماده تر مى شود،و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى.

سپس به ذكر اتهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند پرداخته،مى فرمايد:«به لطف پروردگارت(و به بركت نعمتهايش)تو كاهن و مجنون نيستى»! .

(فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ)

قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اين تهمتها را به او مى بستند،و عجب اين كه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند،زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند،بر خلاف مجنون،و جمع اين دو افترا در آيۀ فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.

آيه 30

(آيه 30)-سپس به سومين اتهام پرداخته-كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است-مى فرمايد:«بلكه آنها مى گويند:او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم» . (أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ)

تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش،همچون طومار عمرش،پيچيده شود،و در طاق نسيان قرار گيرد،آن روز ما راحت خواهيم شد!

آيه 31

(آيه 31)-به هر حال آنها به اين دلخوش مى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هم پيچيده شود،و آنها به گمان خود از اين مشكل بزرگى كه دعوت آن حضرت در سراسر جامعۀ آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.

قرآن با يك جملۀ پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد

ص: 566

و مى فرمايد:«بگو:انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم»!شما انتظار مرگ مرا و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى! .

(قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس آنها را مورد شديدترين سرزنشها قرار داده،مى گويد:«آيا عقلهايشان آنان را به اين اعمال دستور مى دهد يا قومى طغيانگرند»؟ . (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ)

اين گونه تهمتها و افترائات فرمان عقل آنها نيست،بلكه سر چشمۀ همۀ آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غالب است.

آيه 33

(آيه 33)-بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده،مى افزايد:«يا مى گويند:قرآن را به خدا افترا بسته،ولى آنان ايمان ندارند» . (أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 34

(آيه 34)-ولى قرآن مجيد پاسخ دندان شكنى به آنها داده،مى فرمايد:«اگر راست مى گويند(كه اين كلام بشر است،و ساخته و پرداختۀ فكر انسان پس آنها نيز) سخنى همانند آن بياورند» . (فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ)

شما هم انسانيد و به گفتۀ خود داراى هوش سرشار،و قدرت بيان،و آگاهى و تسلط بر انواع سخن،چرا گويندگان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟! جملۀ«فليأتوا»(پس بياورند...)به اصطلاح امر تعجيزى است،و هدف آن است كه عجز و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد،و اين همان چيزى است كه در علم كلام و عقائد از آن تعبير به«تحدّى»مى كنند،يعنى؛دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات.

اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند،و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست،بلكه تمام كسانى كه در همۀ قرون و اعصار مى گويند قرآن سخن بشر است،و بر خدا افترا بسته شده،آنها نيز مخاطب به اين

ص: 567

خطابند كه اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.

اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است،و در طى چهارده قرن كه از بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گذرد كسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گويد و اين عجز عمومى گواه زندۀ اصالت اين وحى آسمانى است.

آيه 35

(آيه 35)-راستى حرف حساب شما چيست؟! قرآن همچنان ادامۀ بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قدرت پروردگار را با يازده سؤال پى در پى ادامه مى دهد،نخست از مسألۀ آفرينش شروع كرده،مى گويد:«يا آنها بى هيچ آفريده شده اند يا خود خالق خويشتند»؟! . (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ)

اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به«برهان معروف علّيت»است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است،و آن اين كه عالمى كه در آن زندگى مى كنيم بدون شك حادث است زيرا دائما در حال تغيير است،و آنچه در حال تغيير و دگرگونى است در معرض حوادث است،و چيزى كه در معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر حادث است از سه حال بيرون نيست:

1-بدون علت به وجود آمده است.

2-خود علت خويشتن است.

3-اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك اوست.

باطل بودن دو احتمال نخست معلوم است،زيرا وجود معلول بدون علت محال است،و گر نه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد،در حالى كه چنين نيست.

احتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است،زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد،و اين اجتماع نقيضين است.

بنابر اين راهى جز قبول احتمال سوم يعنى خالقيت واجب الوجود

ص: 568

باقى نمى ماند.

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه به سؤال ديگرى كه در بارۀ ادعائى كه در مرحلۀ پائينتر قرار دارد پرداخته،مى گويد:«آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند»؟ . (أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ)

اگر بى علت به وجود نيامده اند،و نيز خود علت خويش نبوده اند،آيا آنها واجب الوجود و خالق آسمانها و زمينند؟و اگر مبدأ عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده؟و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟ مسلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند،لذا در دنبالۀ همين سخن مى افزايد:«بلكه آنها(جوياى)يقين نيستند» .

(بَلْ لا يُوقِنُونَ)

آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.

آيه 37

(آيه 37)-و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند«آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست»؟ . (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ)

تا هر كس را بخواهند«نعمت نبوت و علم و دانش»يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند.

«يا بر همه چيز عالم سيطره دارند»؟! .

(أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ)

آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند،و نه سلطه اى بر امر تدبير اين جهان دارند،چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه،يك بيمارى و حتى يك حشرۀ ناچيز،و همچنين نياز آنها به ابتدائى ترين وسائل زندگى،بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست،تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده.

«مصيطرون»اشاره به«ارباب انواع»است كه جزء خرافات پيشينيان مى باشد،آنها معتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گياهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را ربّ النوع آن مى ناميدند،و خدا را«ربّ الأرباب»خطاب مى كردند،اين عقيدۀ شرك آميز از نظر

ص: 569

اسلام مردود است،و در آيات قرآن تدبير همۀ جهان از آن خدا معرفى شده و او را «ربّ العالمين»مى خوانيم.

آيه 38

(آيه 38)-مسلم است نه منكران نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشركان عصر جاهليت، و نه غير آنها،مدعى هيچ يك از امور پنجگانۀ فوق نبودند،لذا در اين آيه به مرحلۀ ديگرى پرداخته،مى گويد:«آيا نردبانى دارند كه(به آسمان بالا مى روند)و به وسيلۀ آن اسرار وحى را مى شنوند»؟! . (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ)

و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبۀ دليل كرده،مى گويد:«هر كسى از آنها اين ادعا را دارد(و مى گويد:

اسرار الهى را از طريق صعود به آسمان مى شنوم)دليل روشنى بياورد» .

(فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز دليلى بر اين مطلب نداشتند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس مى افزايد:آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند:آنها دختران خدا هستند قابل قبول است؟«آيا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران»كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد! . (أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ)

اشاره به اين كه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند،و اگر با خبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهرۀ آنها از شدت اندوه و شرم سياه مى شد،ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند،و تعبير آيۀ فوق از قبيل استدلال به عقيدۀ باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست.

آيه 40

(آيه 40)-سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيلۀ بهانه جوئى آنها شود اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا تو از آنها پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت)مى طلبى كه در زير بار گران آن قرار دارند»! . (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً

ص: 570

فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ)

آيه 41

(آيه 41)-دگر بار آنها را مورد سؤال قرار داده،مى گويد:«آيا اسرار غيب نزد آنهاست،و از روى آن مى نويسند»؟ . (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ)

اينها ادعا مى كنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازۀ زندگى او هستيم،و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوتۀ فراموشى مى افتد.

آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟اين غيب را چه كسى به آنها گفته؟

آيه 42

(آيه 42)-سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته،مى گويد:«آيا مى خواهند نقشۀ شيطانى براى تو بكشند؟ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند»و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست! . (أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ)

آيۀ فوق مطابق اين تفسير همانند آيۀ 54 سورۀ آل عمران است كه مى گويد:

؛و(يهود و دشمنان مسيح،براى نابودى او و آئينش)نقشه كشيدند؛و خداوند(براى حفظ او و آئينش)چاره جوئى كرد؛ و خداوند بهترين چاره جويان است».

«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ

آيه 43

(آيه 43)-و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد:آيا آنها خيال مى كنند حامى و ياورى دارند»؟يا معبودى غير خدا دارند»؟كه قول يارى به آنها داده . (أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ)

سپس مى افزايد:«منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند» .

(سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ)

بنابر اين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست.

به اين ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤالات زنجيره اى يازده گانه قرار مى دهد،و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وا مى دارد،و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد،و در

ص: 571

بن بست كامل قرار مى دهد.

آيه 44

(آيه 44)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد، بحثى كه براى هر انسان حق طلبى حقيقت را روشن مى ساخت،در اينجا پرده از روى تعصب و لجاجت آنها برداشته،مى گويد:«آنها(چنان لجوجند كه)اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان(براى عذابشان)سقوط مى كند مى گويند:(اشتباه مى كنيد، اين سنگ نيست)اين ابر متراكمى است»كه بر زمين فرو مى ريزد! . (وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ)

كسانى كه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابرهاى متراكم تفسير كنند،با اين كه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مى شود ديده كه چيزى جز مجموعۀ بخار نيست،چگونه اين بخار لطيف متراكم مى شود و تبديل به سنگ مى گردد؟ اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است.

آيه 45

(آيه 45)-لذا در اين آيه مى افزايد:«حال كه چنين است آنها را رها كن (و براى هدايت اين گروه لجوج پافشارى منما)تا روز مرگ خود را ملاقات كنند» و عذابهاى الهى را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند . (فَذَرْهُمْ حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ)

جملۀ«ذرهم»(آنها را رها كن)امرى است تهديدآميز و منظور از آن ترك اصرار بر تبليغ اين گونه افراد غير قابل هدايت است بنابر اين نه منافات با ادامۀ تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.

آيه 46

(آيه 46)-سپس به معرفى اين روز پرداخته،مى گويد:«روزى كه نقشه هاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت،و(تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود،و از هيچ سو)يارى نمى شوند» . (يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ)

آرى!هر كس مى ميرد قيامت صغراى او برپا مى شود و سر آغازى است براى پاداش و كيفرها كه بخشى جنبۀ برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى

ص: 572

قيامت عمومى انسانها دامانشان را مى گيرد،و در هيچ يك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤثر است،و نه در برابر ارادۀ الهى يار و ياورى وجود دارد.

آيه 47

(آيه 47)-در اين آيه مى افزايد:«آنها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ و قيامت در كار است بلكه«براى ستمگران عذابى قبل از آن است در(همين جهان) ولى بيشترشان نمى دانند» . (وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آرى!آنها در همين دنيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند،مانند صاعقه ها،زلزله ها،سنگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى و يا كشته شدن به دست تواناى رزمندگان سپاه توحيد-همان گونه كه در جنگ بدر نسبت به گروهى از سران شرك اتفاق افتاد،مگر اين كه بيدار شوند و توبه كنند و به سوى خدا باز آيند.

جملۀ اشاره به اين است كه آنها غالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انتظارشان است بى خبرند و مفهومش اين است كه اقليتى از آنها از اين معنى آگاهند،و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خود اصرار مى ورزند.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه پيامبر را در مقابل اين همه كارشكنيها و تهمتها و ناسزاها دعوت به صبر و استقامت مى كند،مى فرمايد:«در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر و استقامت كن» . (وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ)

اگر تو را كاهن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن،و اگر آيات قرآن را افتراهائى مى پندارند كه به خدا بسته شده است شكيبائى نما،و اگر در برابر اين همه براهين منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده،مبادا دلسرد و يا ضعيف و ناتوان شوى.

«زيرا تو در حفاظت كامل ما قرار دارى» .

(فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا)

ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز با خبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد.

و از آنجا كه راز و نياز با خدا،و نيايش و عبادت او،و تسبيح و تقديس ذات

ص: 573

پاك او،به انسان آرامش و نيرو مى بخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد:

«و هنگامى كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى» .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ)

چه در سحرگاه براى نماز شب،و چه بعد از خواب براى اداى فريضه،و چه بعد از قيام از هر مجلس باشد.

آرى!روح و جانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفا ببخش،زبانت را به ذكر او خوشبو كن،از ياد او مدد بگير،و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو! در حديثى آمده است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه از مجلس برمى خاست مى فرمود:«سبحانك اللّهمّ و بحمدك اشهد ان لا اله الاّ انت،استغفرك و اتوب اليك».

بعضى عرض كردند:اى رسول خدا!اين چه كلماتى است كه مى گوئى؛ فرمود:«اينها كلماتى است كه جبرئيل به من آموخته و كفارۀ چيزى است كه در مجالس واقع مى شود».

آيه 49

(آيه 49)-سپس در آخرين آيه مى افزايد:همچنين«به هنگام شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان»و طلوع صبح . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ)

زيرا عبادت و تسبيح و حمد خدا در دل شب،و در آغاز طلوع فجر،لطف و صفاى ديگرى دارد،و از تظاهر و ريا دورتر است،و آمادگى روحى براى آن بيشتر مى باشد،چرا كه كارهاى مشغول كنندۀ زندگى روزانه تعطيل است استراحت شبانه به انسان آرامش بخشيده،قال و غوغا فرو نشسته،و در حقيقت همزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج رفت،و در مقام«قاب قوسين»در آن خلوتگه راز قرار گرفت و با خداى خود به راز و نياز پرداخت.

«پايان سورۀ طور»

ص: 574

سورۀ نجم[53]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 62 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره به گفتۀ بعضى نخستين سوره اى است كه پيامبر بعد از علنى كردن دعوت خود آن را آشكارا و با صداى بلند در حرم مكه تلاوت كرد، و مشركان به آن گوش دادند،و همۀ مؤمنان آن روز و حتى مشركان سجده كردند! به هر حال اين سوره به خاطر«مكى»بودنش بحثهائى از اصول اعتقادى مخصوصا«نبوت»و«معاد»دارد،و با تهديدهاى كوبنده و انذارهاى مكرر به بيدارى كفار مى پردازد.

محتواى اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد:

1-در آغاز سوره بعد از سوگند پرمعنائى،از حقيقت وحى سخن مى گويد و تماس مستقيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با پيك وحى«جبرئيل»روشن مى سازد،و ساحت مقدس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين كه چيزى جز وحى الهى بگويد مبرا مى كند.

2-در بخش ديگرى از اين سوره از معراج پيامبر سخن گفته،و گوشه هائى از آن را با عباراتى كوتاه و پرمعنى مجسم مى كند.

3-سپس به خرافات مشركان در زمينۀ بتها،و عبادت فرشتگان،و امور ديگرى كه جز از روى هوى و هوس نبود،پرداخته و آنها را سخت در اين رابطه نكوهش مى كند،و از پرستش آنها برحذر مى دارد.

4-در بخش ديگرى راه توبه را به روى اين منحرفين و عموم گنهكاران باز

ص: 575

مى كند،و آنها را به مغفرت واسعۀ حق نويد مى دهد،و تأكيد مى كند كه هر كس مسؤول اعمال خويش است و هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.

5-براى تكميل اين اهداف در بخش ديگرى از اين سوره گوشه هائى از مسألۀ«معاد»را منعكس مى سازد،و دليل روشنى براى اين مسأله از آنچه در نشئۀ دنيا وجود دارد اقامه مى كند.

6-مطابق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه در طريق دشمنى با حق پافشارى و لجاج و عناد داشتند،مى كند.

7-و سر انجام سوره را با امر به سجده و عبادت براى پروردگار پايان مى بخشد.

ضمنا نامگذارى اين سوره به«النجم»به خاطر نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ «النّجم»را بخواند خداوند به عدد هر يك از كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند و كسانى كه او را انكار كردند ده حسنه به او عطا مى كند».

مسلما چنين پاداشهاى عظيمى از آن كسانى است كه تلاوت اين سوره را وسيله اى براى انديشيدن،و سپس عمل،قرار دهند،و تعليمات مختلف اين سوره در زندگى آنها پرتوافكن شود.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-قابل توجه اين كه سورۀ پيشين(سورۀ طور)با كلمۀ«النّجوم» (ستارگان)پايان يافت،و اين سوره با كلمۀ«النّجم»(ستاره)آغاز مى شود كه خداوند به آن سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند» . (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى)

ظاهر آيه آنچنان كه اطلاق واژۀ«النّجم»اقتضا مى كند سوگند به همۀ ستارگان آسمان است كه از نشانه هاى بارز عظمت خداوند،و از اسرار بزرگ جهان آفرينش و از مخلوقات فوق العاده عظيم پروردگار است.

تكيه بر غروب آنها،در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطر

ص: 576

آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و نيز دليل است بر نفى عقيدۀ ستاره پرستان همان گونه كه در داستان ابراهيم(ع)آمده است.

آيه 2

(آيه 2)-اما ببينيم اين سوگند براى چه ياد شده است؟آيۀ مورد بحث چنين توضيح مى دهد:«كه هرگز دوست شما[ محمّد صلّى اللّه عليه و آله]منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است» .او هميشه در مسير حق گام برمى دارد،و در گفتار و كردارش كمترين انحرافى نيست. (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى)

آيه 3

(آيه 3)-سپس براى تأكيد اين مطلب،و اثبات اين كه آنچه مى گويد از سوى خداست،مى افزايد:«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد» . (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى)

اين تعبير شبيه استدلالى است براى آنچه در آيۀ قبل در زمينۀ نفى ضلالت و غوايت آمده،چرا كه سر چشمۀ گمراهيها غالبا پيروى از هواى نفس است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس با صراحت تمام مى گويد:«آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست» . (إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى)

او از خودش چيزى نمى گويد،و قرآن ساخته و پرداختۀ فكر او نيست،همه از ناحيۀ خداست،و دليل اين ادعا در خودش نهفته است،بررسى آيات قرآن نيز گواهى مى دهد كه هرگز يك انسان هر قدر عالم و متفكر باشد-تا چه رسد به انسان درس نخوانده اى كه در محيطى مملو از جهل و خرافات پرورش يافته-قادر نيست سخنانى چنين پرمحتوا بياورد كه بعد از گذشتن قرنها الهام بخش مغزهاى متفكران است،و مى تواند پايه اى براى ساختن اجتماع صالح،سالم،مؤمن و پيشرو گردد.

ضمنا اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست،بلكه به قرينۀ آيات گذشته سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيز شامل مى شود چرا كه اين آيه با صراحت مى گويد:او از روى هوى سخن نمى گويد هر چه مى گويد وحى است.

حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعاست.

«سيوطى»كه از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسير«در المنثور» چنين نقل مى كند:«روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور داد درهاى خانه هائى كه به داخل

ص: 577

مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گشوده مى شد(جز در خانۀ على عليه السّلام)بسته شود،اين امر به مسلمانان گران آمد تا آنجا كه«حمزه»عموى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از اين كار گله كرد كه چگونه در خانۀ عمويت و ابو بكر و عمر و عباس را بستى،اما در خانۀ پسر عمويت را بازگذاردى؟(و او را بر ديگران ترجيح دادى).

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود،و خطبۀ بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد.

سپس افزود:«اى مردم!من شخصا درها را نبستم و نگشودم،و من شما را از مسجد بيرون نكردم،و على را ساكن ننمودم(آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود) سپس اين آيات را تلاوت كرد: ... .

(وَ النَّجْمِ إِذا هَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى»

اين حديث كه بيانگر مقام والاى امير مؤمنان على عليه السّلام در ميان تمام امت اسلامى بعد از شخص پيامبر است،نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر طبق وحى است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است.

آيه 5

(آيه 5)-نخستين ديدار دوست!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى گفت در اينجا سخن از معلم وحى است.

مى فرمايد:«آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است» .

(عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى)

آيه 6

(آيه 6)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«همان كسى كه توانائى فوق العاده دارد او سلطه يافت» . (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى)

آيه 7

(آيه 7)-اين تعليم را به او داد«در حالى كه در افق اعلى قرار داشت» . (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى)

آيه 8

(آيه 8)-«سپس نزديكتر و نزديكتر شد...» . (ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى)

آيه 9

(آيه 9)-«تا آنكه فاصلۀ ميان او(با پيامبر)به اندازۀ دو كمان يا كمتر بود»! . (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى)

آيه 10

(آيه 10)-«در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود به بنده اش وحی نمود»!(فَاَوحی اِلی عَبدِه ما اَوحی).

ص: 578

آيه 11

(آيه 11)-«قلب(پاك او)در آنچه ديد هرگز دروغ گفت»! . (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى)

آيه 12

(آيه 12)-«آيا با او در بارۀ آنچه(با چشم خود)ديده مجادله مى كنيد»؟ . (أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى)

در روايات وارد شده،منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداست كه براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد و رسول اللّه فوق العاده تحت تأثير جذبۀ معنوى اين ديدار قرار گرفت.

طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين شرح مى دهد:خداوند شديد القوى و پرقدرت،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تعليم فرمود،در حالى كه او به صورت كامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت.

سپس نزديك شد،و نزديكتر شد،آن چنان كه ميان او و پروردگارش به اندازۀ دو قوس بيشتر نبود،و در همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.

و از آنجا كه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تأكيد مى كند كه قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.

تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به خداوند صريحتر و با روايات اسلامى موافقتر،و براى پيامبر فضيلتى است برتر،و مفهومى است لطيفتر.

از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند:«آيا پروردگارت را هرگز ديده اى»؟! در پاسخ فرمود:«رأيته بفؤادى؛من او را با چشم دل ديده ام»! و در نهج البلاغه در صدر خطبۀ«ذعلب يمانى»آمده است كه از آن حضرت سؤال كرد:«آيا هرگز پروردگارت را اى امير مؤمنان ديده اى»؟! در پاسخ فرمود:«أ فأعبد ما لا اراه؟...؛آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم؟!ولى چشمها با مشاهدۀ حسى هرگز او را نديده اما دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است».

ص: 579

آيه 13

(آيه 13)-دومين ديدار!اين آيات همچنان ادامۀ بحثهاى آيات گذشته در بارۀ مسألۀ وحى و ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با خداوند و شهود باطنى اوست.

مى فرمايد:«و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد» .

(وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى)

تعبير به«نزلة اخرى»نشانگر اين است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در يك«شهود باطنى ديگر»به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد،و به تعبير ديگر خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود و شهود كامل تحقق يافت، در محلى كه منتها اليه قرب الى اللّه از سوى بندگان است،در كنار سدرة المنتهى،در آنجا كه«جنة المأوى»قرار دارد،در حالى كه«سدرة المنتهى»را حجابهائى از نور پوشانده بود.

ديدۀ قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد،و جز او نديد،و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد.

آيه 14

(آيه 14)-و اين شهود«نزد سدرة المنتهى»روى داد . (عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى)

در بارۀ«سدرة المنتهى»هر چند در قرآن مجيد توضيحى نيامده،ولى در اخبار و روايات اسلامى توصيفهاى گوناگونى پيرامون آن آمده است؛اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبود،بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايۀ آن قرار دارند.

آيه 15

(آيه 15)-همان«كه جنة المأوى(و بهشت برين)در آنجاست» . (عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى)

«جنّة المأوى»به معنى بهشتى است كه محل سكونت است؛و منظور از آن بهشت برزخى است كه ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.

آيه 16

(آيه 16)-«در آن هنگام كه چيزى[ نور خيره كننده اى]سدرة المنتهى را پوشانده بود» . (إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى)

آيه 17

(آيه 17)-اینها واقعیاتی بود که پیامبر مشاهده کرده و«چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد»آنچه دید واقعیت بود(ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی).

ص: 580

آيه 18

(آيه 18)-«او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد» . (لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى)

نكته ها:

1-هدف معراج،

رسيدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شهود باطنى از يكسو،و ديدن عظمت خداوند در پهنۀ آسمانها با همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است،كه هم در آخرين آيۀ مورد بحث در اينجا و هم در آيۀ 1 سورۀ اسراء تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم».به آن اشاره شده است و نيز به مسائل زياد و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا آگاهى يافت كه در طول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

«لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا؛

2-گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج:

در كتب حديث روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است،و ما گوشه هائى از آن را در اينجا مى آوريم.

در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال كرد:«يا ربّ اىّ الاعمال افضل؟؛پروردگارا!كدام عمل افضل است؟».

خداوند متعال فرمود:«هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست،اى محمّد!آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند محبتم شامل حال آنهاست،و كسانى كه به خاطر من مهربانند،و به خاطر من پيوند دوستى دارند آنها را دوست دارم،و نيز محبتم براى كسانى كه توكل بر من مى كنند فرض و لازم است،و براى محبت من حد و حدود،و مرز و نهايتى نيست»! در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند،و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند،و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا عرضه داشت:«پروردگارا!مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه توست».

ص: 581

فرمود:«شب را روز،و روز را شب قرار ده»! عرض كرد:«چگونه»؟! فرمود:«چنان كن كه خواب تو نماز باشد،و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن».

در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!محبت من محبت فقيران و محرومان است،به آنها نزديك شو،و در كنار مجلس آنها قرار گيرد،تا من به تو نزديك شوم، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز،و از مجالس آنها بر حذر باش»! در فراز ديگر مى فرمايد:«اى احمد!زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر،و آخرتت و اهل آخرت را محبوب دار».

عرض مى كند:«پروردگارا!اهل دنيا و آخرت كيانند»؟ فرمود:«اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند،و زياد مى خندند و مى خوابند،و خشم مى گيرند،و كمتر خشنود مى شوند،نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند،و نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند،در اطاعت خدا تنبل، و در معاصى شجاعند،آرزوهاى دور و دراز دارند،و در حالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب اعمال خود نمى رسند،و نفعشان براى مردم كم است،افرادى پرحرف،فاقد احساس مسؤوليت،علاقه مند به خورد و خوراكند.

اهل دنيا نه در نعمت،شكر خدا به جا مى آورند،و نه در مصائب صبورند.

خدمات فراوان در نظر آنها كم است(و خدمات كم خودشان بسيار!)خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند،و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست.

پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند،و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان»! عرض كرد:«پروردگارا!آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند»؟ فرمود:«اى احمد!عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است،براى استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند،و خود را عاقل

ص: 582

مى دانند اما در نزد آگاهان،نادان و احمقند».

سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد:

«آنها مردمى با حيا هستند،جهل آنها كم،منافعشان بسيار،مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب،و سخنانشان سنجيده است.

پيوسته حسابگر اعمال خويشند،و از همين جهت خود را به زحمت مى افكنند،چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است،چشمشان مى گريد،و قلبشان پيوسته به ياد خداست.

هنگامى كه مردم در زمرۀ غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.

در آغاز نعمتها حمد خدا مى گويند،و در پايان شكر او را به جا مى آورند، دعايشان در پيشگاه خدا مستجاب،و تقاضايشان مسموع است،و فرشتگان از وجود آنها مسرورند...مردم(غافل)در نزد آنها مردگان،و خداوند نزد آنها حىّ و قيّوم و كريم است(همتشان آن چنان عالى است كه به غير او نظر ندارند)...مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوى هر روز هفتاد بار مى ميرند(و حيات نوين مى يابند)!...

هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدّى فولادينند،و در دل آنها توجيهى به مخلوقات نيست.

به عزّت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم، و در پايان عمر،خودم قبض روح آنها مى كنم،و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم،تمام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم،و دستور مى دهم بهشت، خود را براى آنها بيارائيد! اى احمد!عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است،هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى...».

و در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پر دوامتر است»؟ عرض كرد:«خداوندا!نه»

ص: 583

فرمود:«زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند،از حق من بى خبر نباشد،و شب و روز رضاى مرا بطلبد.

اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند،و دنيا در نظرش كوچك باشد،و آخرت بزرگ،رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد،و پيوسته خشنودى مرا بطلبد،حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.

در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد،و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند،شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد،و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم،آن چنان كه تمام دلش در اختيار من خواهد بود،و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم! چشم و گوش و قلب او را مى گشايم،تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمت را بنگرد»! و سر انجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيدار كننده پايان مى گيرد:

«اى احمد!اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمانها و زمين را به جا آورد،و روزۀ تمام اهل آسمانها و زمين را انجام دهد،همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى)در تن نپوشد(و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند)ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود!و محبتم را از قلب او بر مى كنم! سلام و رحمتم بر تو باد،و الحمد للّه ربّ العالمين».

اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد،و در معراج الهى سير مى دهد و به آستانۀ عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است.

افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سخنانش براى ما

ص: 584

بازگو كرده،اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش،رد و بدل شده كه نه گوشها توانائى شنيدن آن را دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را،و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند.

آيه 19

(آيه 19)-اين بتها زائيدۀ هواى نفس شماست!پس از بيان بحثهاى مربوط به توحيد،وحى،معراج و آيات عظمت خداوند يگانه در آسمانها به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينۀ بتها مى پردازد.

مى فرمايد:بعد از آن كه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد«به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى...» .

(أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى)

آيه 20

(آيه 20)-«و(همچنين بت)منات كه سومين آنهاست»آيا دختران خدا هستند و منشأ سود و زيان براى شما مى باشند؟! . (وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْرى)

اين سه بت در ميان عرب از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.

آيه 21

(آيه 21)-«آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر»؟! .در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزشترند و حتى هنگامى كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد! (أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى)

آيه 22

(آيه 22)-«اگر چنین باشد این تقسیمی ناعادلانه است»که میان خود و خدا قائل شدید!(تِلکَ اِذَّا قِسمَةُ ضیری). چرا که سهم خدا را پست تر از سهم خود می دانید!

به این ترتیب قرآن افکار منحط و خرافی آنها را به باد استهزا می گیرد که شما از یکسو دختران را زنده به گور می کنید و عیب و ننگ می دانید،و از سوی دیگر فرشتگان را دختران خدا می دانید،نه تنها خودشان را می پرستید که مجسمه های بی روح آنها نیز به صورت بتها در نظر شما این مه احترام دارد.و از اینجا روشن می شود که حداقل بسیاری از لتهای سنگی و چوبی که مورد پرستش عرب واقع می شد به زعم آنها مجسمه های فرشتگان بود فرشتگانی که آنها را«ربّ النوع»و مدیر و مدبر عالم هستی می دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر می پنداشتند.

ص: 585

از اينجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد،بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ او بكشد و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند،و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند،و نه خدا اصولا فرزندى دارد.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه،قرآن با قاطعيت مى گويد:«اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد(نامهائى بى محتوا و اسمهائى بى مسمى)و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است» . (إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ)

نه دليلى از عقل بر آن داريد،و نه دليلى از طريق وحى الهى،و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست.

و در پايان مى افزايد:«آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند»و اين موهومات همه زائيدۀ پندار و هوى است .

(إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ)

«در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» .

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى)

اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند،و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.

اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتهاست و سر چشمۀ پيدايش بتهاى ديگر،و مايۀ گرمى بازار بت پرستى است.

آيه 24

(آيه 24)-قرآن همچنان خرافۀ بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند.

نخست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته،مى گويد:«آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد»؟! .

(أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنّى)

آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟

ص: 586

آيه 25

(آيه 25)-«در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست» . (فَلِلّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى)

عالم اسباب بر محور ارادۀ او مى چرخد،و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود اوست،شفاعت از ناحيۀ او و حل مشكلات نيز به دست قدرت اوست.

و به اين ترتيب قرآن مشركان را بكلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيلۀ آنها مأيوس و نوميد مى كند.

گسترش دامنۀ آرزوها!آرزو و تمنا از محدود بودن قدرت انسان و توانائى او سر چشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنا به خود مى گيرد.

البته آرزوهاى انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سر چشمه مى گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او،مثل اين كه انسان آرزو مى كند در علم و دانش و تقوا و شخصيت و آبرو سر آمد جهانيان باشد.

ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است،و مايۀ غفلت و بى خبرى و تخدير و عقب ماندگى است،مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان،و خلود در زمين،و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها،و حكومت بر همۀ انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل.

و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند،در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه تمناى چيزى كند كه موجب رضاى خداست از دنيا بيرون نمى رود مگر به آن برسد».

آيه 26

(آيه 26)-شفاعت هم به اذن اوست!در اين آيه براى تأكيد بيشتر روى همين مسأله مى افزايد:«و چه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنها هيچ سودى نمى بخشد،مگر پس از آن كه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازۀ (شفاعت)دهد» . (وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى)

جائى كه فرشتگان آسمان با آن همه عظمت،حتى به صورت جمعى قادر

ص: 587

بر شفاعت نيستند،جز به اذن و رضاى پروردگار،از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد؟

آيه 27

(آيه 27)-قرآن همچنان موضوع آيات قبل را در زمينۀ نفى عقائد مشركان تعقيب كرده،نخست مى فرمايد:«كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر(خدا)نامگذارى مى كنند» . (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى)

آرى!اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سر مى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اين چنين جسورانه سخن نمى گفتند،سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند،بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند.

آيه 28

(آيه 28)-سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده، مى افزايد:«آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند،بلكه از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند» . (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد،و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد،تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى شيطان صفت است،و قبول خرافات و موهومات نشانۀ انحراف و بى عقلى است.

البته گمانهائى كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد،مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه،يا«قول اهل خبره»و يا«ظواهر الفاظ»و امثال آن داخل در اين آيات نيست،اين گونه گمانها در حقيقت يك نوع علم عرفى است نه گمان.

آيه 29

(آيه 29)-سپس برای این که روشن کند این گروه اهل استدلال و منطق نیستند،و حب دنیا و فراموش کردن یاد خدا آنها را در لجنزار این موهومات نیستند،و حب دنیا و فراموش کردن یاد خدا آنها را در لجنزار این موهومات و خرافات غوطه ور ساخته،می افزاید:«حاب که چنین است از کسی که از یاد ما روی می گرداند،و جز زندگی مادی دنیا را نمی طلبد اعراض کن و به آنها اعتنا

ص: 588

مكن كه شايستۀ سخن نيستند! .

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا)

«ذكر خدا»مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن،و دليل عقل،و چه از طريق سنت،و ياد قيامت شامل مى گردد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفۀ اصلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ندارد.چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حد اقل احتمال تأثير وجود داشته باشد،آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد،و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد:«اين آخرين حدّ آگاهى آنهاست»! . (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ)

و در پايان مى گويد:«پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد و(همچنين)هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد» .

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى)

جملۀ مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد،يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است.يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات،يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زود گذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.

«ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى خوانيم:«خداوندا!دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده».

پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هدايت يافتگان را،يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى سازد،و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.

آيه 31

(آيه 31)-از آنحا که در آیات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به

ص: 589

گمراهان و هدايت يافتگان بود،در اين آيه در ادامۀ همين سخن مى افزايد:

«و براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است» .

(وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن اوست،و نيز حاكميت مطلقه از آن او، و به همين دليل تدبير عالم هستى نيز به دست اوست،و چون چنين است جز او شايستۀ عبوديت و شفاعت نيست.

هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سر سبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبيا در مسير تكامل پيش برد.

لذا در پايان آيه به عنوان نتيجۀ اين مالكيت مى فرمايد:غرض اين است«تا بدكاران را به كيفر كارهاى بدشان برساند،و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش دهد» .

(لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى)

آيه 32

(آيه 32)-سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته،چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند،جز گناهان صغيره» كه گاه آلودۀ آن مى شوند . (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ)

قرائن موجود در آيه گواهى مى دهد كه«لمم»به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر مى زند،سپس متوجه مى شود و آن را ترك مى گويد.

به علاوه در جملۀ بعد قرآن مى گويد:«آمرزش پروردگار تو گسترده است» .

(إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ)

اين نيز دليلى است بر اين كه گناهى از او سر زده كه نياز به غفران پروردگار دارد،نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آن را مرتكب شده باشد.

به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيۀ آنهاست،روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبۀ عرضى دارد،و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى كنند.

ص: 590

در دنبالۀ آيه براى تأكيد عدالت پروردگار،در مسألۀ پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همۀ بندگان و اعمالشان را فرا مى گيرد سخن مى گويد.

مى فرمايد:«او نسبت به شما از همه آگاهتر است،از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد،و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد» .

(هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ)

آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده،و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهندۀ وجود انسان از زمين گرفته شده،كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه،و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است،و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه نطفۀ ناچيزى در رحم مادر در درون پرده هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است،با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بى خبر باشد؟! اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد:«پس خودستائى نكنيد(و از پاك بودن خود سخن مگوئيد،چرا كه)او پرهيزكاران را بهتر مى شناسد» .

(فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى)

نه نيازى به معرفى شما دارد،و نه شرح اعمال نيكتان،او هم از اعمال شما آگاه است،و هم از ميزان خلوص نيتتان،و حتى شما را از خودتان بهتر مى شناسد.

«كبائر الاثم»چيست؟

هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

الف-گناهانى كه خداوند وعدۀ عذاب در بارۀ آن داده است.

ب-گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.

ج-گناهانى كه در منابع شرع بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.

د-و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.

در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده،در بعضى تعداد آنها هفت

ص: 591

گناه(قتل نفس،عقوق والدين،رباخوارى،بازگشت به دار الكفر بعد از هجرت، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن،خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).

و در بعضى ديگر تعداد آنها ده و در بعضى نوزده گناه و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ مورد بحث آمده است:«هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزكاران شما را از همه بهتر مى شناسد».

آيه 33

(آيه 33)-

شأن نزول:

در مورد اين آيه نقل شده:«وليد بن مغيره»به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و به اسلام نزديك شد،بعضى از مشركان او را سرزنش كرده،گفتند:

آئين بزرگان ما را رها كردى،آنها را گمراه شمردى،و گمان كردى آنها در آتش دوزخند! او گفت:راستى من از عذاب خدا مى ترسم!شخص سرزنش كننده گفت:اگر چيزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرك باز گردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم!وليد بن مغيره اين كار را كرد،ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت! آيه نازل شد و وليد را به خاطر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.

تفسير:

در آيات گذشته سخن از اين بود كه خداوند بدكاران را در برابر اعمال بدشان كيفر مى دهد و نيكوكاران را پاداش،چون ممكن است بعضى تصور كنند مى شود كسى را به گناه ديگرى كيفر داد،يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيه در مقام نفى اين توهم برآمده،و اين اصل مهم اسلامى را كه نتيجۀ اعمال هر كس فقط به خود او باز مى گردد تشريح مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا ديدى آن كس را كه(از اسلام-يا از انفاق)روى گردان شد» .

(أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّى)

(آیه 34)- و کمی عطا کرد و از (پرداخت مال) بیشتر امساک نمود به گمان این که دیگری می تواند بار گناهان او را بر دوش گیرد ( واعطی قلیلا واکدی).

ص: 592

آيه 35

(آيه 35)-«آيا نزد او علم غيب است و مى بيند»كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند؟! . (أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى)

چه كسى از قيامت آمده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانند رشوه گيرند و گناه ديگران را بر گردن نهند؟!

آيه 36

(آيه 36)-بعد از اين اعتراض شديد قرآن به بيان يك اصل كلى كه در ساير آئينهاى آسمانى نيز بوده است،پرداخته،چنين مى گويد:كسى كه با اين وعده هاى خيالى دست از انفاق(يا ايمان)برداشته،و مى خواهد خود را با پرداختن مختصر مالى از كيفر الهى رهائى بخشد«آيا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است»؟! . (أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى)

آيه 37

(آيه 37)-«و(همچنين آنچه)در كتب ابراهيم،همان كسى كه وظيفۀ خود را بطور كامل ادا كرد» . (وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّى)

همان پيامبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد،حق رسالت او را ادا نمود،و براى تبليغ آئين او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد،همان كسى كه در راه خدا تن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا،و فرزندش را به قربانى، و اموالش را به برادران و ياران.

آيه 38

(آيه 38)-آيا با خبر نشده است كه در تمام اين كتب آسمانى اين حكم نازل شده«كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد»؟! . (أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)

آيه 39

(آيه 39)-سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد:آيا خبر ندارد در اين كتب آسمانى آمده است«كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست»؟! . (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى)

آيه 40

(آيه 40)-و آيا خبر ندارد«كه تلاش او به زودى ديده مى شود»؟! . (وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى)

نه تنها نتيجه هاى اين سعى و تلاش-چه در مسير خير باشد يا شر-بلكه خود اعمال او،در آن روز در برابرش آشكار مى شود،همان گونه كه در آيۀ 30 سورۀ

ص: 593

آل عمران مى فرمايد:«روزى كه هر كس اعمال نيكى را كه انجام داده حاضر مى بيند».

آيه 41

(آيه 41)-«سپس(در برابر عملش)به او جزاى كافى داده خواهد شد» . (ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى)

منظور از«جزاء اوفى»جزائى است كه درست به اندازۀ عمل باشد،البته اين منافات با تفضّل الهى در مورد اعمال نيك به ده برابر،يا صدها،و هزاران برابر ندارد.

در آيات فوق اشاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى شده،كه در كتب آسمانى پيشين نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است:

الف-هر كس مسؤول گناهان خويش است.

ب-بهرۀ هر كس در آخرت همان سعى و كوشش اوست.

ج-خداوند به هركس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد.

و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند،و يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.

آيه 42

(آيه 42)-تمام خطوط به او منتهى مى شود!قرآن در ادامۀ بحثهاى گذشته پيرامون مسألۀ جزاى اعمال مى فرمايد:آيا انسان خبر ندارد كه در صحف موسى و ابراهيم آمده است«كه همۀ امور به پروردگارت منتهى مى گردد» . (وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى)

نه تنها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دست قدرت اوست كه در اين جهان نيز سلسلۀ اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى گردد،تمام تدبيرات اين جهان از تدبير او نشأت مى گيرد،و بالاخره تكيه گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خداست.

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:

«هنگامى كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد».

يعنى؛در بارۀ ذات او سخن نگوئيد كه عقلها در آنجا حيران است و به جائى نمى رسد،و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غير ممكن است،چرا كه

ص: 594

هر چه در انديشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد.

اين تفسير با آنچه گفتيم منافات ندارد و هر دو مى تواند در معنى آيه جمع باشد.

آيه 43

(آيه 43)-سپس براى روشن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت،و منتهى شدن همۀ امور اين جهان به ذات پاك او،مى افزايد:و نيز آمده است«اوست كه خنداند و گرياند» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى)

آيه 44

(آيه 44)-«و اوست كه ميراند و زنده كرد» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا)

آيه 45

(آيه 45)-«و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريد» . (وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

آيه 46

(آيه 46)-«از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود»و در رحم مى ريزد . (مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى)

چند آيۀ فوق در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مسألۀ انتهاى همۀ امور به ربوبيت و تدبير پروردگار،زيرا مى گويد:مرگ و حيات شما به دست اوست،تداوم نسلها از طريق آفرينش زوجين نيز به تدبير اوست همچنين تمام حوادثى كه در طول زندگى انسان رخ مى دهد از ناحيۀ اوست،او مى گرياند يا مى خنداند،مى ميراند يا زنده مى كند،و به اين ترتيب سر رشتۀ زندگى از آغاز تا انجام،همه به ذات پاكش منتهى مى گردد.

در حديثى مفهوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى گويد:«خداوند آسمان را با باران مى گرياند،و زمين را با گياهان مى خنداند»!

آيه 47

(آيه 47)-بعد از ذكر امورى كه مربوط به ربوبيت و تدبير پروردگار است به امر معاد پرداخته مى گويد:آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده«كه بر خداست ايجاد عالم ديگر»تا عدالت اجرا گردد! . (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى)

آيه 48

(آيه 48)-سپس مى افزايد:«و اين كه اوست كه(بندگان را)بى نياز كرد و سرمايۀ باقى بخشيد» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى)

خداوند نه تنها در جنبه هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش

ص: 595

بر طرف ساخته،سرمايه هاى مستمرى در اختيار او گذارده،كه در زندگى معنوى نيز احتياجات انسانها را در امر تعليم و تربيت و تكامل از طريق اعزام رسولان،و انزال كتب آسمانى،و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است.

آيه 49

(آيه 49)-سر انجام در اين آيه مى فرمايد:آيا انسان نمى داند كه در كتب پيشين آمده«كه اوست پروردگار ستارۀ شعرا»؟! . (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى)

تكيه بر خصوص«ستارۀ شعرا»-علاوه بر اين كه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان است كه معمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى«جوزا»در آسمان ظاهر مى شود و كاملا جلب توجه مى كند-به خاطر اين است كه گروهى از مشركان عرب آن را مى پرستيدند،قرآن مى گويد:چرا شعرا را مى پرستيد؟آفريدگار و پروردگار آن را بپرستيد.

آيه 50

(آيه 50)-اين همه درس عبرت كافى نيست؟در آيات گذشته ده مطلب در طى دو فراز ذكر شده بود،فراز اول ناظر به مسؤوليت هر كس در مقابل اعمالش مى باشد،و فراز دوم در بارۀ منتهى شدن تمام خطوط به پروردگار سخن مى گويد، و در اينجا كه تنها به ذكر يك مطلب مى پردازد سخن از مجازات و هلاكت دردناك چهار قوم از اقوام ستمگر پيشين است كه هشدارى است براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى كنند و به مبدأ و معاد ايمان ندارند.

نخست مى فرمايد:آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است«كه خداوند قوم عاد نخستين را هلاك كرد»؟! .

(وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى)

توصيف قوم عاد به«الاولى»(نخستين)يا به خاطر قدمت اين قوم است؛و يا به خاطر آن است كه در تاريخ،دو قوم«عاد»وجود داشته اند و قوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود(ع)بود همان عاد نخستين است.

آيه 51

(آيه 51)-سپس مى افزايد:«و همچنين قوم ثمود را(بر اثر طغيانشان هلاك كرد)و كسى از آنها را باقى نگذارد» . (وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى)

آیه 52

سپس درباره قوم نوح می فرماید : و نیز قوم نوح را پیش از آنها هلاک کرد (وقوم نوح من قبل).

ص: 596

«چرا كه آنان از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند» .چرا كه پيامبرشان نوح در مدتى طولانى تر از تمام انبياء به تبليغ آنان پرداخت،با اين حال جز تعداد كمى به دعوت او پاسخ نگفتند،و در شرك و بت پرستى و تكذيب و آزار نوح پافشارى و سرسختى فوق العاده اى داشتند، چنانكه شرح آن به خواست خدا در تفسير سورۀ نوح خواهد آمد.

(إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى)

آيه 53

(آيه 53)-قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و نيز شهرهاى زير و رو شدۀ(قوم لوط)را فرو كوبيد» .

(وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى)

در ظاهر زلزلۀ شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت و بر زمين كوبيد،و طبق روايات جبرئيل آنها را به قوت خداداد از زمين بركند و وارونه كرد و بر زمين افكند.

آيه 54

(آيه 54)-سپس«آنها را با عذاب سنگين پوشانيد» . (فَغَشّاها ما غَشّى)

آرى!بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت و سراسر اين شهرهاى زير و رو شده را زير آوارى از سنگ مدفون ساخت.

آيه 55

(آيه 55)-در پايان اين بحث به مجموعۀ نعمتهائى كه در آيات گذشته آمده است،اشاره كرده و در شكل يك استفهام انكارى مى فرمايد:«در كداميك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى» . (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى)

آيا در نعمت حيات،يا اصل نعمت آفرينش،و يا اين نعمت كه خداوند كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند و خلاصه آنچه در كتب پيشين آمده و در قرآن نيز تأكيد شده است شك و ترديد دارى؟ درست است كه مخاطب در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.ولى مفهوم آن همگان را شامل مى شود،بلكه هدف اصلى از آن بيشتر افراد ديگرند.

آیه 56

به دنبال آیات گذشته که سخن از هلاکت اقوام پیشین به خاطر ستمگری و طغیان آنها می گفت در اینجا روی سخن را به مشرکان و کفار و منکران دعوت پیامبر کرده می گوید این پیامبر یا قرآن بیم دهنده ای از بیم دهندگان پیشین است - (هذا نذیر من النذر الاولی)

ص: 597

اين كه مى گويد:پيامبر(يا قرآن)از نوع انذار كنندگان نخستين است،مفهومش اين است كه رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله و كتاب آسمانيش قرآن موضوع بى سابقه اى نيست، شبيه آن در گذشته بسيار بوده است،چرا مايۀ تعجب شماست؟

آيه 57

(آيه 57)-آنگاه براى اين كه مشركان و كافران به خطرى كه در پيش دارند توجه بيشتر كنند،مى افزايد:«آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است»و قيامت فرا مى رسد . (أَزِفَتِ الْآزِفَةُ)

نامگذارى قيامت به اين نام علاوه بر آيۀ مورد بحث در آيۀ 18 سورۀ غافر نيز آمده است،و تعبيرى است گويا و بيدار كننده،همين مفهوم را به صورت ديگرى در آيۀ 1 سورۀ قمر مى خوانيم: ؛قيامت نزديك شده است»و به هر حال نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اين كه هر كس مى ميرد،قيامت صغرايش برپا مى شود.

«اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ

آيه 58

(آيه 58)-سپس مى افزايد:مهم اين است كه«هيچ كس جز خدا نمى تواند در آن روز سختيهاى آن را برطرف سازد» . (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ كاشِفَةٌ)

حاكم و مالك و صاحب قدرت در آن روز(و هميشه)خداست،اگر نجات مى خواهيد دست به دامن لطف او زنيد،و اگر آرامش مى طلبيد در سايۀ ايمان به او قرار گيريد.

آيه 59

(آيه 59)-در اين آيه مى افزايد:«آيا از اين سخن تعجب مى كنيد» . (أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ)

اين جمله ممكن است اشاره به مسألۀ رستاخيز باشد كه در آيات قبل آمده،يا اشاره به قرآن،چرا كه در آيات ديگر از آن تعبير به«حديث»شده و يا سخنانى كه در بارۀ هلاك اقوام پيشين گفته شد و يا همۀ اينها.

آيه 60

(آيه 60)-سپس مى گويد:«و مى خنديد و نمى گرييد»؟ . (وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ)

آيه 61

و پیوسته در غفلت و هوسرانی به سر می برد ؟! (و انتم سامدون)

ص: 598

در حالى كه اينجا نه جاى خنده است و نه جاى غفلت و بى خبرى،جاى گريه بر فرصتهاى از دست رفته،طاعات ترك شده،و معاصى و گناهانى است كه از شما سر زده است،جاى بيدارى و جبران امورى است كه از دست رفته،و بالاخره جاى توبه و انابه و بازگشت به سايۀ لطف خداست.

آيه 62

(آيه 62)-همه براى او سجده كنيد!در آخرين آيۀ اين سوره،و به دنبال بحثهاى فراوانى كه پيرامون اثبات توحيد و نفى شرك بيان شد،مى گويد:«اكنون كه چنين است براى خدا سجده كنيد و او را بپرستيد» . (فَاسْجُدُوا لِلّهِ وَ اعْبُدُوا) (1)

اگر مى خواهيد در صراط مستقيم حق گام برداريد تنها براى او كه تمام خطوط عالم هستى به ذات پاكش منتهى مى گردد سجده كنيد،و اگر مى خواهيد به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه بر اثر شرك و كفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند گرفتار نشويد تنها او را عبادت كنيد.

جالب توجه اين كه در روايات زيادى نقل شده است كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگام تلاوت اين سوره به اين آيه رسيد همۀ مؤمنان و كافرانى كه آن را شنيدند به سجده افتادند.

و اين نخستين بار نيست كه قرآن در قلوب منكران نيز اثر مى گذارد و آنها را بى اختيار مجذوب خود مى كند چنانكه در داستان وليد بن مغيره آمده است كه وقتى آيات سورۀ«فصّلت»را شنيد هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

از جا برخاست لرزيد و مو بر تنش راست شد،به خانه آمد به گونه اى كه مشركان پنداشتند او كاملا مجذوب آئين محمد صلّى اللّه عليه و آله شده است.

«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ»(2)

پايان سورۀ نجم و جلد چهارم برگزيدۀ تفسير نمونه.

ص: 599


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.
2- ترجمه:«اگر آنها روى گردان شوند،بگو:من شما را از صاعقه اى همانند صاعقۀ عاد و ثمود مى ترسانم!» فصّلت13/.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109