سرشناسه : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نمونه/ بقلم جمعی از نویسندگان؛ زیرنظر ناصر مکارم شیرازی.
مشخصات نشر : طهران. : دارالکتب الاسلامیه ، 1353.
مشخصات ظاهری : ج.
وضعیت فهرست نویسی : فهرست نویسی توصیفی
یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1353.
یادداشت : کتابنامه.
شماره کتابشناسی ملی : 54245
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
محتوای سوره ممتحنه
این سوره در حقیقت از دو بخش تشکیل می گردد:
بخش اول:از مساله"حب فی اللّٰه"و"بغض فی اللّٰه"و نهی از طرح دوستی با مشرکان سخن می گوید،و مسلمانان را به الهام گرفتن از پیامبر بزرگ خدا ابراهیم ع دعوت می کند،و خصوصیات دیگری را در این زمینه بر می شمرد.
این معنی همانگونه که در آغاز سوره آمده است در پایان سوره نیز تکرار و تاکید شده.
بخش دوم:پیرامون زنان مهاجر و آزمایش امتحان آنها و احکام دیگری در این رابطه بحث می کند،و انتخاب نام"ممتحنه"برای این سوره نیز به خاطر همین مساله امتحان است که در آیه 10 آمده است (1).
نام دیگری برای سوره ذکر شده و آن سوره مودت است به خاطر نهی از مودت مشرکان در نخستین آیه سوره.
***
فضیلت تلاوت سوره ممتحنه
در حدیثی از رسول خدا ص می خوانیم:" من قرء سورة الممتحنة کان المؤمنون و المؤمنات له شفعاء یوم القیامة ":"هر کس سوره ممتحنه را قرائت کند تمام مؤمنین و مؤمنات،شفیعان او در روز قیامت خواهند بود" 1. در حدیث دیگری از امام علی بن الحسین ع آمده است:" من قرء سورة الممتحنة فی فرائضه و نوافله امتحن اللّٰه قلبه للایمان،و نور له بصره، و لا یصیبه فقر ابدا،و لا جنون فی بدنه،و لا فی ولده: "کسی که سوره ممتحنه را در نمازهای واجب و نافله بخواند،خداوند قلبش را برای ایمان، خالص و آماده می کند،نور بصیرت به او می بخشد،و هرگز فقر دامان او را نمی گیرد،و خود و فرزندانش به جنون گرفتار نمی شوند" 2. ناگفته پیدا است اینهمه فضیلت و افتخار از آن کسانی است که آیات این سوره را در زمینه"حب فی اللّٰه"و"بغض فی اللّٰه"و"جهاد در راه خدا"و به کار بستن محتوای آن،مورد توجه قرار می دهند،و تنها به تلاوت بی روح و فاقد علم و عمل قناعت نکنند.
ص :5
این سوره در حقیقت از دو بخش تشکیل می گردد:
بخش اول:از مساله"حب فی اللّٰه"و"بغض فی اللّٰه"و نهی از طرح دوستی با مشرکان سخن می گوید،و مسلمانان را به الهام گرفتن از پیامبر بزرگ خدا ابراهیم ع دعوت می کند،و خصوصیات دیگری را در این زمینه بر می شمرد.
این معنی همانگونه که در آغاز سوره آمده است در پایان سوره نیز تکرار و تاکید شده.
بخش دوم:پیرامون زنان مهاجر و آزمایش امتحان آنها و احکام دیگری در این رابطه بحث می کند،و انتخاب نام"ممتحنه"برای این سوره نیز به خاطر همین مساله امتحان است که در آیه 10 آمده است (1).
نام دیگری برای سوره ذکر شده و آن سوره مودت است به خاطر نهی از مودت مشرکان در نخستین آیه سوره.
***
فضیلت تلاوت سوره ممتحنه
در حدیثی از رسول خدا ص می خوانیم:" من قرء سورة الممتحنة کان المؤمنون و المؤمنات له شفعاء یوم القیامة ":"هر کس سوره ممتحنه را قرائت کند تمام مؤمنین و مؤمنات،شفیعان او در روز قیامت خواهند بود" 1. در حدیث دیگری از امام علی بن الحسین ع آمده است:" من قرء سورة الممتحنة فی فرائضه و نوافله امتحن اللّٰه قلبه للایمان،و نور له بصره، و لا یصیبه فقر ابدا،و لا جنون فی بدنه،و لا فی ولده: "کسی که سوره ممتحنه را در نمازهای واجب و نافله بخواند،خداوند قلبش را برای ایمان، خالص و آماده می کند،نور بصیرت به او می بخشد،و هرگز فقر دامان او را نمی گیرد،و خود و فرزندانش به جنون گرفتار نمی شوند" 2. ناگفته پیدا است اینهمه فضیلت و افتخار از آن کسانی است که آیات این سوره را در زمینه"حب فی اللّٰه"و"بغض فی اللّٰه"و"جهاد در راه خدا"و به کار بستن محتوای آن،مورد توجه قرار می دهند،و تنها به تلاوت بی روح و فاقد علم و عمل قناعت نکنند.
ص :6
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیٰاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِمٰا جٰاءَکُمْ مِنَ اَلْحَقِّ یُخْرِجُونَ اَلرَّسُولَ وَ إِیّٰاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِی سَبِیلِی وَ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَیْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (1) إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدٰاءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحٰامُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (3)
ص :7
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-ای کسانی که ایمان آورده اید دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید، شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید،در حالی که به آنچه از حق برای شما آمده کافر شده اند،و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون می رانند،اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید پیوند دوستی با آنها برقرار نسازید،شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار می کنید در حالی که من آنچه را پنهان یا آشکار می کنید از همه بهتر می دانم،و هر کس از شما چنین کاری کند از راه راست گمراه شده.
2-اگر آنها بر شما مسلط شوند دشمنتان خواهند بود،و دست و زبان خود را به بدی بر شما می گشایند و دوست دارند شما به کفر باز گردید.
3-هرگز بستگان و اولاد شما سودی به حالتان نخواهند داشت،و در قیامت میان شما جدایی می افکند،و خداوند به آنچه انجام می دهید بینا است.
غالب مفسران تصریح کرده اند که این آیات(یا آیه اول)در باره"حاطب ابن ابی بلتعه"،نازل شده است(البته با تفاوتهای مختصری)و ما ذیلا آنچه را مرحوم طبرسی در مجمع البیان آورده است،ذکر می کنیم:جریان چنین بود که زنی بنام"ساره"که وابسته به یکی از قبائل مکه بود از مکه به مدینه
ص :8
خدمت رسول خدا ص آمد،پیامبر ص به او فرمود:آیا مسلمان شده ای و به اینجا آمده ای؟عرض کرد نه،فرمود:به عنوان مهاجرت آمده ای؟ گفت:نه.
فرمود:پس چرا آمدی؟ عرض کرد:شما اصل و عشیره ما بودید،و سرپرستان من همه رفتند،و من شدیدا،محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائی به من کنید و لباس و مرکبی ببخشید.
فرمود:پس جوانان مکه چه شدند؟(اشاره به اینکه آن زن خواننده بود و برای جوانان خوانندگی می کرد).
گفت:بعد از واقعه بدر،هیچکس از من تقاضای خوانندگی نکرد، (و این نشان می دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشرکان مکه سنگین بود).
حضرت ص به فرزندان عبد المطلب،دستور داد،لباس و مرکب و خرج راهی به او دادند،و این در حالی بود که پیامبر ص آماده فتح مکه می شد.
در این موقع"حاطب بن ابی بلتعه"(یکی از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود)نزد"ساره"آمد و نامه ای نوشت و گفت:آن را به اهل مکه بده و ده دینار و بقولی ده درهم نیز به او داد،و پارچه بردی نیز به او بخشید.
"حاطب"در نامه به اهل مکه چنین نوشته بود رسول خدا ص قصد دارد به سوی شما آید،آماده دفاع از خویش باشید! "ساره"نامه را برداشت و از مدینه به سوی مکه حرکت کرد.
جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر ص رسانید،رسول خدا،علی ع و عمار و عمر و زبیر و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد که سوار بر مرکب شوند و به سوی مکه حرکت کنند و فرمود در یکی از منزلگاههای وسط راه به زنی می رسید که حامل نامه ای از"حاطب"به مشرکین مکه است،نامه
ص :9
را از او بگیرید.
آنها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا ص فرموده بود به او رسیدند،او سوگند یاد کرد که هیچ نامه ای نزد او نیست،اثاث سفر او را تفتیش کردند و چیزی نیافتند،همگی تصمیم بر بازگشت گرفتند،ولی علی ع فرمود:نه پیامبر ص به ما دروغ گفته،و نه ما دروغ می گوئیم،شمشیر را کشید و فرمود نامه را بیرون بیاور،و الا به خدا سوگند گردنت را می زنم! "ساره"هنگامی که مساله را جدی یافت نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد،آنها نامه را خدمت پیامبر ص آوردند.
حضرت ص به سراغ"حاطب"فرستاد،فرمود این نامه را می شناسی؟! عرض کرد:بلی،فرمود:چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنی؟! عرض کرد ای رسول خدا!به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفته ام لحظه ای کافر نشده ام،و هرگز به تو خیانت ننموده ام،و هیچگاه دعوت مشرکان را از آن زمان که از آنها جدا شدم اجابت نکردم،ولی مساله این است که تمام مهاجران کسانی را در مکه دارند که از خانواده آنها در برابر مشرکان حمایت می کند،ولی من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند،خواستم از این طریق حقی به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند،در حالی که می دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شکست می کند،و نامه من برای آنها سودی ندارد.
پیامبر ص عذرش را پذیرفت،ولی عمر برخاست و گفت:ای رسول خدا! اجازه بده گردن این منافق را بزنم! پیامبر ص فرمود:از جنگجویان بدر است،و خداوند نظر لطف خاصی به آنها دارد(اینجا بود که آیات فوق نازل شد و درسهای مهمی در زمینه
ص :10
ترک هر گونه دوستی نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان داد) (1).
***
چنان که در شان نزول دانستیم حرکتی از ناحیه یکی از مسلمانان صادر شد که هر چند به قصد جاسوسی نبود ولی اظهار محبتی به دشمنان اسلام محسوب می شد،لذا آیات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد که از تکرار اینگونه کارها در آینده بپرهیزند.
نخست می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید!دشمن من و خود را دوست خویش قرار ندهید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیٰاءَ ) یعنی آنها فقط دشمنان خدا هستند که با شما نیز عداوت و دشمنی دارند، با این حال چگونه دست دوستی به سوی آنها دراز می کنید؟! سپس می افزاید:"شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید در حالی که آنها نسبت به آنچه از حق برای شما آمده(اسلام و قرآن)کافر شده اند،و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون می رانند"( تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِمٰا جٰاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّٰاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّکُمْ ) (2).
ص :11
آنها هم در عقیده با شما مخالفند،و هم عملا به مبارزه برخاسته اند،و کاری را که بزرگترین افتخار شما است،یعنی ایمان به پروردگار،برای شما بزرگترین جرم و گناه شمرده اند،و به خاطر همین شما را از شهر و دیارتان آواره کردند،با این حال آیا جای این است که شما نسبت به آنها اظهار محبت کنید،و برای نجاتشان از چنگال مجازات الهی به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام تلاش کنید؟! سپس برای توضیح بیشتر می افزاید:"اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید پیوند دوستی با آنها برقرار نسازید" ( إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِی ) (1).
اگر به راستی دم از دوستی خدا می زنید و به خاطر او از شهر و دیار خود هجرت کرده اید،و طالب جهاد فِی سَبِیلِ اللّٰهِ و جلب رضای او هستید این مطلب با دوستی دشمنان خدا سازگار نیست.
سپس برای توضیح بیشتر می افزاید:"شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار می سازید،در حالی که من آنچه را پنهان یا آشکار می کنید از همه بهتر می دانم"!( تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَیْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ ) (2)(3).
ص :12
بنا بر این مخفی کاری چه فایده ای دارد با علم خداوند به غیب و شهود.
و در پایان آیه به عنوان یک تهدید قاطع می فرماید:"هر کس از شما چنین کاری کند از راه راست منحرف و گمراه شده است" ( وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ ).
هم از راه معرفت خدا منحرف گشته که گمان کرده چیزی بر خدا مخفی می ماند،و هم از راه ایمان و اخلاص و تقوی که طرح دوستی با دشمنان خدا ریخته،و هم تیشه به ریشه زندگانی خود زده است که دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و این بدترین انحرافی است که ممکن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سرچشمه ایمان دست دهد.
*** در آیه بعد برای تاکید و توضیح بیشتر می افزاید:شما برای چه طرح دوستی با آنها می ریزید؟با این که"اگر آنها بر شما مسلط شوند دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به هر گونه بدی بر شما می گشایند"( إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدٰاءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ ) (1).
شما برای آنها دلسوزی می کنید در حالی که عداوتشان با شما آن چنان ریشه دار است که اگر بر شما دست یابند از هیچ کاری فروگذاری نمی کنند، و شما را با دست و زبان خود مورد هر گونه آزار قرار می دهند،آیا دلسوزی برای چنین جمعیتی سزاوار است.
و از همه بدتر این است که"آنها دوست دارند شما از اسلام به سوی کفر باز گردید"و بزرگترین افتخار خود یعنی گوهر ایمان را از دست دهید وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ ).
ص :13
و این درست دردناکترین ضربه ای است که می خواهند بر شما وارد کنند.
*** در آخرین آیه مورد بحث به پاسخگویی افرادی مانند"حاطب بن ابی بلتعه"پرداخته که در جواب پیامبر ص که فرمود چرا اسرار مسلمانان را در اختیار مشرکان مکه قرار دادی؟گفت:خویشاوندان و بستگانی در مکه دارم که در دست کفار گرفتارند،می ترسم آسیبی به آنها برسانند،خواستم از این طریق آنها را حفظ کنم،می فرماید:"هرگز بستگان و اولاد شما سودی به حالتان نخواهند داشت" ( لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحٰامُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ ).
چرا که اگر اولاد و بستگان بی ایمان باشند نه آبرو و سرمایه ای برای این دنیا خواهند بود و نه وسیله نجاتی در آخرت،پس چرا افراد مؤمن به خاطر آنها کاری کنند که موجب خشم خدا و بریدن از اولیاء او گردد؟! سپس می افزاید:"خداوند روز قیامت میان شما و آنها جدایی می افکند" ( یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ ) (1)اهل ایمان به سوی بهشت می روند،و اهل کفر به سوی دوزخ،و این در حقیقت دلیلی است برای آنچه قبلا گفته شد،یعنی آنجا که از یکدیگر جدا می شوید و پیوندها به کلی بریده می شود آنها چه سودی برای شما خواهند داشت؟! این آیه در حقیقت شبیه چیزی است که در آیه 36-34 سوره عبس آمده است
ص :14
که می فرماید: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ :
"روزی که انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش فرار می کند"! و در پایان آیه بار دیگر به همگان هشدار می دهد که"خداوند به آنچه انجام می دهید بینا است"( وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).
هم از نیات شما آگاه است،و هم از اعمالی که به طور سری انجام می دهید، و اگر در مواردی اسرار شما را مانند"حاطب بن ابی بلتعه"فاش نمی کند روی مصالحی است،نه اینکه نداند و آگاه نباشد.
در حقیقت علم خدا به غیب و شهود و سر و علن وسیله مؤثری برای تربیت انسان است که در همه حال خود را در پیشگاه او ببیند و سراسر جهان را محضر حق بشمرد،و مراقب گفتار و رفتار و حتی نیات خود باشد،و این است که می گوئیم معرفت کامل خدا سرچشمه زاینده تقوی است.
***
ص :15
قَدْ کٰانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ کَفَرْنٰا بِکُمْ وَ بَدٰا بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ اَلْعَدٰاوَةُ وَ اَلْبَغْضٰاءُ أَبَداً حَتّٰی تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مٰا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنٰا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنٰا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنٰا وَ إِلَیْکَ اَلْمَصِیرُ (4) رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اِغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (5) لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اَللّٰهَ وَ اَلْیَوْمَ اَلْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (6)
ص :16
4-برای شما تاسی نیکی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت،هنگامی که به قوم مشرک خود گفتند:ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم،ما نسبت به شما کافریم،و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است، و این وضع هم چنان ادامه دارد تا به خدای یگانه ایمان بیاورید،جز آن سخن ابراهیم که به پدرش(عمویش آزر)وعده داد که برای تو طلب آمرزش می کنم،و در عین حال در برابر خداوند برای تو مالک چیزی نیستم.
پروردگارا!ما بر تو توکل کرده ایم،و به سوی تو بازگشتیم،و سرانجام همه به سوی تو است.
5-پروردگارا!ما را مایه گمراهی کافران قرار مده،و ما را ببخش ای پروردگار ما که تو عزیز و حکیمی.
6-برای شما در برنامه زندگی آنها اسوه حسنه ای بود برای کسانی که امید به خدا و روز قیامت دارند،و هر کس سرپیچی کند به خویشتن ضرر زده است،زیرا خداوند بی نیاز و شایسته هر گونه ستایش است.
ابراهیم برای همه شما اسوه بود
از آنجا که قرآن مجید،در بسیاری از موارد.برای تکمیل تعلیمات خود از الگوهای مهمی که در جهان انسانیت وجود داشته شاهد می آورد، در آیات مورد بحث نیز به دنبال نهی شدیدی که از دوستی با دشمنان خدا در آیات قبل شده سخن از ابراهیم ع و برنامه او به عنوان پیشوای بزرگی که مورد احترام همه اقوام،مخصوصا قوم عرب،بوده به میان می آورد و می فرماید:
"برای شما در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند اسوه خوبی وجود داشت"
ص :17
( قَدْ کٰانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ ) (1).
ابراهیم ع بزرگ پیامبران که زندگیش سرتاسر،درس بندگی و عبودیت خدا،جهاد فی سبیل اللّٰه،و عشق به ذات پاک او بود،ابراهیم که امت اسلامی از برکت دعای او،و مفتخر به نامگذاری او می باشد،می تواند برای شما سرمشق خوبی در این زمینه گردد.
منظور از تعبیر" وَ الَّذِینَ مَعَهُ "(آنها که با ابراهیم بودند)مؤمنانی است که او را در این راه همراهی می کردند،هر چند قلیل و اندک بودند،و این احتمال که منظور پیامبرانی است که با او همصدا شدند،یا انبیاء معاصر او- چنان که بعضی احتمال داده اند-بعید به نظر می رسد،به خصوص که مناسب این است که قرآن در اینجا پیامبر اسلام ص را به"ابراهیم"،و مسلمانان را به اصحاب و یاران او،تشبیه کند،در تواریخ نیز آمده است که گروهی در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهیم به او ایمان آوردند،و در هجرت به سوی شام او را همراهی کردند،و این نشان می دهد که او یاران وفاداری داشته است (2).
سپس در توضیح این معنی می افزاید:"آن روز که به قوم مشرک و بت پرستشان گفتند:ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم"!( إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ).
ما نه شما را قبول داریم،و نه آئین و مذهبتان را،ما هم از خودتان و هم
ص :18
از بتهای بی ارزشتان متنفریم.
و باز برای تاکید افزودند:"ما نسبت به شما کافریم"( کَفَرْنٰا بِکُمْ ).
البته این کفر همان کفر برائت و بیزاری است که در بعضی از روایات ضمن برشمردن اقسام پنجگانه کفر به آن اشاره شده است (1).
و سومین بار برای تاکید بیشتر افزودند:"در میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است"( وَ بَدٰا بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدٰاوَةُ وَ الْبَغْضٰاءُ أَبَداً ).
و این وضع هم چنان ادامه دارد تا به خدای یگانه ایمان بیاورید( حَتّٰی تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ ).
و به این ترتیب با نهایت قاطعیت و بدون هیچگونه پرده پوشی اعلام جدایی و بیزاری از دشمنان خدا کردند،و تصریح نمودند که این جدایی به هیچ قیمت قابل برگشت و تجدید نظر نیست،و تا ابد ادامه دارد،مگر این که آنها مسیر خود را تغییر دهند و از خط کفر به خط ایمان روی آورند.
ولی از آنجا که این قانون کلی و عمومی در زندگی ابراهیم استثنایی داشته که آنهم به خاطر هدایت بعضی از مشرکان صورت گرفته،به دنبال آن می فرماید:آنها هر گونه ارتباطشان را با قوم کافر قطع کردند و هیچ سخن محبت آمیزی به آنها نگفتند:"جز این سخن ابراهیم که به پدرش(عمویش آزر) وعده داد که برای تو از خداوند طلب آمرزش می کنم،ولی در عین حال من در برابر خداوند برای تو مالک چیزی نیستم و آمرزش تنها به دست او است" ( إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مٰا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ ) (2).
این در حقیقت استثنایی است از مساله قطع هر گونه ارتباط ابراهیم
ص :19
و یارانش از بت پرستان که آن هم دارای شرائط و مصلحت خاصی بود،زیرا قرائن نشان می دهد که ابراهیم احتمالا آمادگی برای ایمان را در عمویش آزر مشاهده کرده بود ولی آزر از این مساله نگران بود که اگر راه توحید را پیش گیرد دوران بت پرستی او چه خواهد شد؟ابراهیم به او وعده داد که در پیشگاه خدا برای تو استغفار می کنم،و به این وعده خود نیز عمل کرد،ولی آزر ایمان نیاورد،و هنگامی که بر ابراهیم روشن شد که او دشمن خدا است و هرگز ایمان نمی آورد دیگر برای او استغفار نکرد و با او قطع رابطه نمود.
و از آنجا که مسلمانان از این برنامه ابراهیم و آزر اجمالا با خبر بودند و ممکن بود همین مطلب بهانه ای شود برای افرادی همچون"حاطب ابن ابی بلتعه" که با کفار سر و سری برقرار نمایند،قرآن می گوید این استثنا در شرائط خاصی صورت گرفته،و وسیله ای برای جلب آزر به ایمان بوده،نه برای اهداف دنیوی،و لذا در"آیه 114 سوره توبه"می فرماید: وَ مٰا کٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ :"استغفار ابراهیم برای پدرش(عمویش آزر)فقط بخاطر وعده ای بود که به او داده بود(تا وی را به سوی ایمان جذب کند)اما هنگامی که برای او مسلم شد که وی دشمن خدا است از او بیزاری جست،چرا که ابراهیم مهربان و بردبار بود".
ولی جمعی از مفسران آن را استثناء از"اسوه بودن ابراهیم"دانسته اند، و گفته اند باید در همه چیز به او اقتدا کرد جز استغفارش برای عمویش آزر.
این معنی گرچه در کلام عده ای از مفسران آمده،ولی بسیار بعید به نظر می رسد،زیرا"اولا"او در همه چیز"اسوه"بود،حتی در این برنامه،چرا که اگر همان شرائط"آزر"در بعضی از مشرکان پیدا می شد اظهار محبت نسبت به او برای جلب و جذب وی به سوی ایمان کار خوبی بود،"ثانیا"ابراهیم ع
ص :20
یک پیامبر معصوم،و از انبیای بزرگ و مجاهد بود،و همه افعالش سرمشق است، معنی ندارد که این مساله را استثنا کنیم.
کوتاه سخن این که ابراهیم و پیروانش قویا با بت پرستان مخالف بودند و باید این درس را از آنها سرمشق گرفت،و داستان آزر شرائط خاصی داشته که اگر برای ما هم پیدا شود قابل تاسی است (1).
و از آنجا که مبارزه با دشمنان خدا با این صراحت و قاطعیت مخصوصا در زمانی که آنها از قدرت ظاهری برخوردارند جز با توکل بر ذات خدا ممکن نیست،در پایان آیه می افزاید:آنها گفتند:پروردگارا!ما بر تو توکل کردیم و به سوی تو بازگشت نمودیم و رجوع نهایی همه سرانجام به سوی تو است" ( رَبَّنٰا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنٰا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنٰا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ ).
در حقیقت آنها سه مطلب را در این عبارت به پیشگاه الهی عرضه داشتند:
نخست توکل بر ذات او،و دیگر توبه و بازگشت به سوی او،و سپس توجه به این حقیقت که رجوع نهایی همه چیز به سوی او است که علت و معلول یکدیگرند،ایمان به معاد و بازگشت نهایی سبب توبه می گردد و توبه روح توکل را در انسان زنده می کند (2).
***
ص :21
در آیه بعد به یکی دیگر از درخواستهای ابراهیم و یارانش را که در این زمینه،حساس و چشمگیر است اشاره کرده،می گوید:پروردگارا!ما را مایه گمراهی کافران قرار مده"( رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا ).
این تعبیر ممکن است اشاره به اعمالی مانند اعمال"حاطب ابن ابی بلتعه" باشد که گاهی از افراد بیخبر سر می زند و کاری می کنند که سبب تقویت گمراهان می گردد در حالی که گمان می کنند کار خلافی نکرده اند.
و یا اشاره به این است ما را در چنگال آنها گرفتار مکن،و در برابر آنها مغلوب مساز،مبادا بگویند:اگر اینها بر حق بودند هرگز گرفتار شکست نمی شدند،و این مایه گمراهی آنها می گردد.
یعنی اگر آنها از شکست و تسلط کفار می ترسند نه به خاطر خودشان است، بلکه به خاطر این است که آئین حق زیر سؤال نرود،و پیروزی ظاهری مشرکان دلیل بر حقانیت آنها تلقی نشود،و این است راه و رسم یک مؤمن واقعی که هر چه می خواهد برای خدا می خواهد،از همه بریده و به خدا پیوسته است و همه چیز را برای رضای او می طلبد. سوی تو کردیم روی و دل به تو بستیم از همه باز آمدیم با تو نشستیم هر چه نه پیوند یار بود بریدیم هر چه نه پیمان دوست بود گسستیم و در پایان آیه می افزاید:"پروردگارا!اگر لغزشی از ما سر زد ما را ببخش"( وَ اغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا ).
"تو عزیز و حکیمی"( إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
قدرتت شکست ناپذیر است و حکمتت نافذ در همه چیز.
این جمله ممکن است اشاره به آن باشد که اگر در خلال زندگی ما نشانه ای از تمایل و محبت و دوستی به دشمنان تو وجود داشته این لغزش را بر ما ببخش،و این درسی است برای مسلمانان که آنها نیز سرمشق گیرند و اگر
ص :22
حاطبی در میان آنها پیدا شد استغفار کنند و به سوی خدا بازگردند.
*** در آخرین آیه مورد بحث بار دیگر روی همان مطلبی تکیه می کند که در نخستین آیه تکیه شده بود،می فرماید:"برای شما مسلمانان در برنامه زندگی آنها اسوه و الگوی نیکویی بود،برای آنها که امید به خدا و روز قیامت دارند" ( لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ ) (1).
نه تنها برائت و بیزاریشان از بت پرستان و خط کفر،بلکه دعاهای آنها و تقاضاهایشان در پیشگاه خدا که نمونه هایی از آن در آیات قبل گذشت نیز برای همه مسلمانان سرمشق است.
این سرمشق را تنها کسانی می گیرند که دل به خدا بسته اند،و ایمان به مبدء و معاد قلبشان را روشن ساخته،و در طریق حق به حرکت در آمده اند.
بدون شک این تاسی و پیروی نفعش قبل از هر کس به خود مسلمانان باز می گردد لذا در پایان می افزاید:"هر کس سرپیچی کند و طرح دوستی با دشمنان خدا بریزد،به خودش ضرر زده،و خداوند نیازی به او ندارد،چرا که او از همگان بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است"( وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ).
زیرا طرح دوستی با دشمنان خدا آنها را تقویت می کند،و قوت آنها باعث شکست خود شما است،و اگر آنها بر شما مسلط گردند بر صغیر و کبیر رحم نخواهند کرد (2).
ص :23
برنامه های عملی،همیشه مؤثرترین برنامه ها است،چون عمل حکایت از ایمان عمیق انسان به گفتارش می کند،و سخنی که از دل برآید لا جرم بر دل نشیند.
همیشه وجود الگوها و سرمشقهای بزرگ در زندگی انسانها،وسیله مؤثری برای تربیت آنها بوده است،به همین دلیل،پیامبر و پیشوایان معصوم مهمترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان می دادند،و لذا هنگامی که سخن از"سنت"به میان می آید،گفته می شود سنت عبارت است از"قول"و"فعل" و"تقریر"معصوم،یعنی پیشوایان معصوم سخن و عمل و سکوتشان همه حجت و راهنما است،و نیز به همین دلیل است که عصمت در تمام پیامبران و امامان، شرط است تا الگوهایی در همه زمینه ها باشند.
قرآن نیز بر این مساله مهم،صحه گذارده،الگوها و سرمشقهایی در همه زمینه ها برای مؤمنان معرفی می کند،از جمله در آیات مورد بحث،دو بار از ابراهیم و یارانش سخن می گوید،و در سوره احزاب،شخص پیامبر ص به عنوان الگو و اسوه،به مسلمانان معرفی می نماید.
(باید توجه داشت،"اسوه"معنی مصدری دارد،و به معنی تاسی کردن و پیروی عملی است،هر چند در استعمالات روزمره فارسی به معنی کسی است که مورد تاسی قرار می گیرد).
در جنگ پر مخاطره احزاب،در ایامی که مسلمانان،سخت در بوته آزمایش قرار گرفته بودند،و حوادث کوبنده نیرومندترین افراد را به لرزه در می آورد، خداوند پیامبر ص را به عنوان الگو و اسوه ای از استقامت و پایمردی و ایمان
ص :24
و اخلاص،و آرامش در میان طوفان،معرفی می کند،و البته این امر منحصر به میدان"احزاب"نبود که در همه جا پیامبر ص سرمشق عظیمی برای مسلمانان محسوب می شد.
شعار"کونوا دعاة الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم":
"مردم را به اعمال خویش دعوت به سوی خدا کنید نه به زبان خود"که از حدیث امام صادق ع گرفته شده (1)،دلیل بر این است که همه مسلمانان راستین نیز به نوبه خود باید الگو و اسوه برای دگران باشند،و با زبان عمل، اسلام را به دنیا معرفی کنند که اگر این کار می شد،اسلام دنیاگیر شده بود! ***
در قرآن مجید کرارا روی این نکته تکیه شده که اگر خداوند دستورهایی به شما می دهد،و گاه مشکل و شاق به نظر می رسد،فراموش نکنید تمام منافع آن به خود شما بازمی گردد،چرا که دریای بیکران هستی خدا کمبودی ندارد تا از شما کمک بگیرد،بعلاوه شما چیزی ندارید که به او بدهید بلکه هر چه دارید از او است.
در احادیث قدسی آمده است:"بندگان من!شما هرگز نمی توانید به من زیانی برسانید و یا نفعی بدهید،بندگانم!اگر اولین و آخرین و جن و انس پاکترین قلب را داشته باشند،ذره ای بر ملک من نمی افزاید،و اگر اولین و آخرین و انس و جن،ناپاکترین قلب را داشته باشند،از ملک من چیزی نمی کاهد".
"بندگانم!اگر اولین و آخرین و انس و جن در میدانی جمع شوند و هر چه
ص :25
می خواهند از من بخواهند و همه آن را به آنها بدهم چیزی از خزائن من کاسته نمی شود،و درست مانند رطوبتی است که یک ریسمان از دریا برمی گیرد".
"بندگانم!من اعمال شما را احصا می کنم،سپس به شما باز می گردانم، کسی که نیکی بیابد خدا را شکر کند،و کسی که غیر آن را ببیند جز خویشتن را ملامت ننماید (1).
***
پیوند مکتبی مهمترین پیوندی است که انسانها را با یکدیگر مربوط می سازد که هر پیوندی تحت الشعاع آن است.
این سخنی است که قرآن بارها روی آن تاکید کرده است،و اگر این پیوند تحت تاثیر روابط دوستی و خویشاوندی و منافع شخصی قرار گیرد ارکان مذهب متزلزل خواهد شد.
بعلاوه ارزش نهایی در ایمان و تقوا است،چگونه ممکن است با کسانی که فاقد این دو هستند ارتباط برقرار سازیم؟ لذا در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:
من احب للّٰه و ابغض للّٰه، و اعطی للّٰه جل و عز فهو ممن کمل ایمانه :"کسی که برای خدا دوست دارد، و برای خدا دشمن دارد،و برای خدا ببخشد،از کسانی است که ایمانش کامل شده" (2).
در حدیث دیگری از همان حضرت ع می خوانیم:
من اوثق عری الایمان ان تحب فی اللّٰه،و تبغض فی اللّٰه،و تعطی فی اللّٰه،و تمنع فی اللّٰه:
"از محکمترین دستگیره های ایمان این است که برای خدا دوست داری،
ص :26
و برای خدا دشمن داری،و برای خدا ببخشی،و برای خدا منع کنی (1).
احادیث در این زمینه بسیار فراوان است،برای آگاهی بیشتر به جلد دوم اصول کافی"باب الحب فی اللّٰه"مراجعه شود،مرحوم کلینی در این باب 16 حدیث در این زمینه نقل کرده است.
و نیز برای توضیح بیشتر در زمینه"حب فی اللّٰه و بغض فی اللّٰه"به جلد 23 تفسیر نمونه ذیل آیه 22 سوره مجادله مراجعه شود.
***
ص :27
عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اَلَّذِینَ عٰادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اَللّٰهُ قَدِیرٌ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (7) لاٰ یَنْهٰاکُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِینَ لَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ (8) إِنَّمٰا یَنْهٰاکُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِینَ قٰاتَلُوکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلیٰ إِخْرٰاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (9)
7-امید است خدا میان شما و دشمنانتان(از طریق اسلام)پیوند محبت برقرار کند، و خداوند قادر و آمرزنده و مهربان است.
8-خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند،چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
9-تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در امر دین با شما پیکار کردند،و شما را
ص :28
از خانه هایتان بیرون راندند،یا به بیرون راندن شما کمک کردند از اینکه با آنها دوستی کنید،و هر کس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است.
محبت به کفاری که سر جنگ ندارند
در این آیات بحثهایی که در آیات گذشته پیرامون"حب فی اللّٰه و بغض فی اللّٰه"و قطع رابطه با مشرکان آمده ادامه می یابد،و از آنجا که این قطع رابطه یک نوع خلا عاطفی برای جمعی از مسلمانان ایجاد می کرد،و با این حال مؤمنان راستین و یاران رسول خدا ص در این مسیر ثبات قدم نشان دادند خداوند برای پاداش آنها و رفع این کمبود به آنها بشارت می دهد که غم مخورید وضع چنین نخواهد ماند می فرماید:
"امید است خدا میان شما و دشمنانتان پیوند محبت و دوستی(از طریق پذیرش اسلام)برقرار سازد"( عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عٰادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً ).
و این امر سرانجام تحقق یافت،سال هشتم هجری فرا رسید و مکه فتح شد و اهل مکه به مصداق یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً گروه گروه مسلمان شدند،ابرهای تیره و تار دشمنی و عناد از آسمان زندگی آنها کنار رفت و آفتاب ایمان با گرمی محبت و دوستی تابیدن گرفت.
بعضی از مفسران این جمله را اشاره به ازدواج پیامبر اسلام ص با"ام حبیبه"دختر ابو سفیان می دانند که اسلام اختیار کرده بود،و همراه شوهرش عبید اللّٰه بن جحش (1)به اتفاق مهاجران حبشه،به حبشه رفته بود،همسرش
ص :29
در آنجا از دنیا رفت،پیغمبر اسلام ص کسی را نزد نجاشی فرستاد و او را به همسری خود در آورد،و از آنجا که رابطه دامادی در میان عرب سبب کاهش عداوتها می شد این مساله در ابو سفیان و اهل مکه اثر گذاشت.
ولی این احتمال بعید به نظر می رسد،چرا که آیات مورد بحث در آستانه فتح مکه نازل شده،زیرا"حاطب بن ابی بلتعه"هدفش از نامه نگاری به مشرکان مکه این بود که آنها را از این ماجرا آگاه کند،در حالی که می دانیم جعفر بن ابی طالب و یارانش مدتی قبل از این ماجرا(مقارن فتح خیبر)به مدینه بازگشتند (1).
به هر حال اگر کسانی که مورد علاقه مسلمانان هستند از خط مکتبی آنان جدا شوند نباید از بازگشت آنها مایوس شد،چرا که خداوند بر همه چیز قادر است،او است که می تواند دلها را دگرگون سازد،و او است که گناهان و خطاهای بندگانش را می بخشد،لذا در پایان آیه می افزاید:"و خدا قادر و توانا،و غفور و رحیم است"( وَ اللّٰهُ قَدِیرٌ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ).
کلمه"عسی"در لغت عرب در مواردی گفته می شود که امید به تحقق چیزی می رود و از آنجا که این معنی احیانا توأم با"جهل"یا"عجز"است بسیاری از مفسران آن را در قرآن مجید به معنی امید دیگران از خدا تفسیر کرده اند،ولی چنان که سابقا نیز گفته ایم هیچ مانعی ندارد که این واژه در کلام خداوند همان معنی اصلیش را داشته باشد،زیرا گاه برای وصول به یک هدف شرائطی لازم است،هر گاه بعضی از شرائط حاصل نباشد این تعبیر به کار می رود (دقت کنید).
***
ص :30
آیات بعد شرح و توضیحی است بر مساله ترک رابطه دوستی با مشرکان، می فرماید:"خداوند از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که با شما در امر دین پیکار نکردند و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند" ( لاٰ یَنْهٰاکُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ ).
"چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد"( إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ).
*** "خدا شما را تنها از دوستی کسانی نهی می کند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانه و دیارتان آواره نمودند،یا کمک به بیرون راندن شما کردند آری خدا شما را از هر گونه پیوند دوستی با اینها نهی می کند" ( إِنَّمٰا یَنْهٰاکُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِینَ قٰاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلیٰ إِخْرٰاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ ).
"و هر کس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است"( وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ).
به این ترتیب افراد غیر مسلمان به دو گروه تقسیم می شوند:گروهی که در مقابل مسلمین ایستادند و شمشیر به روی آنها کشیدند،و آنها را از خانه و کاشانه شان به اجبار بیرون کردند،و خلاصه عداوت و دشمنی خود را با اسلام و مسلمین در گفتار و عمل آشکارا نشان دادند،تکلیف مسلمانان این است که هر گونه مراوده با این گروه را قطع کنند،و از هر گونه پیوند محبت و دوستی خودداری نمایند که مصداق روشن آن مشرکان مکه مخصوصا سران قریش بودند،گروهی رسما دست به این کار زدند و گروهی دیگر نیز آنها را یاری کردند.
اما دسته دیگری بودند که در عین کفر و شرک کاری به مسلمانان نداشتند، نه عداوت می ورزیدند،نه با آنها پیکار می کردند،و نه اقدام به بیرون راندنشان
ص :31
از شهر و دیارشان نمودند،حتی گروهی از آنها پیمان ترک مخاصمه با مسلمانان بسته بودند،نیکی کردن با این دسته اظهار محبت با آنها بی مانع بود،و اگر معاهده ای با آنها بسته بودند باید به آن وفا کنند و در اجرای عدالت بکوشند.
مصداق این گروه طائفه"خزاعه"بودند که با مسلمین پیمان ترک مخاصمه داشتند.
بنا بر این جایی برای گفتار جمعی از مفسران باقی نماند که این دستور را منسوخ دانسته،و ناسخ آن را آیه 5 سوره توبه ذکر کرده اند که می گوید: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ :"هنگامی که ماههای حرام پایان گیرد بت پرستان را هر کجا دیدید به قتل برسانید"چرا که این آیه سوره توبه فقط از مشرکانی سخن می گوید که پیمان شکنی کرده، و به مخالفت علنی در برابر اسلام و مسلمین برخاسته بودند به گواهی آیات بعد از آن (1).
بعضی از مفسران در مورد این آیه روایت کرده اند که همسر مطلقه ابو بکر برای دخترش"اسماء"هدایایی از مکه آورد"اسماء"از پذیرش آن امتناع کرد، و حتی اجازه ورود به مادرش نداد،آیه فوق نازل شد و پیامبر ص به او دستور داد مادرش را بپذیرد و هدیه اش را قبول کند و او را مورد اکرام و احسان قرار دهد (2).
این روایت نشان می دهد که تمام مردم مکه نیز مشمول این حکم نبودند،
ص :32
بلکه در میان آنها اقلیتی بودند که موضع خصمانه ای در برابر مسلمانان نداشتند.
به هر حال از این آیات"یک اصل کلی و اساسی"در چگونگی رابطه مسلمانان با غیر مسلمین استفاده می شود،نه تنها برای آن زمان که برای امروز و فردا نیز ثابت است،و آن اینکه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعیت و هر کشوری که موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضد اسلام و مسلمین قیام کنند،یا دشمنان اسلام را یاری دهند سرسختانه بایستند،و هر گونه پیوند محبت و دوستی را با آنها قطع کنند.
اما اگر آنها در عین کافر بودن نسبت به اسلام و مسلمین بی طرف بمانند و یا تمایل داشته باشند،مسلمین می توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند البته نه در آن حد که با برادران مسلمان دارند،و نه در آن حد که موجب نفوذ آنها در میان مسلمین گردد.
و اگر جمعیت یا دولتی جزو گروه اول باشند و تغییر موضع دهند و یا به عکس در گروه دوم باشند و مسیر خود را تغییر دهند باید وضع فعلی آنها را معیار قرار داد و طبق آیات فوق با آنها عمل کرد.
***
ص :33
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَکُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی اَلْکُفّٰارِ لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لاٰ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ اَلْکَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِکُمْ حُکْمُ اَللّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (10) وَ إِنْ فٰاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ إِلَی اَلْکُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا اَلَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)
ص :34
10-ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند آنها را آزمایش کنید-خداوند از ایمان آنها آگاهتر است-هر گاه آنان را مؤمن یافتید آنها را به سوی کفار بازنگردانید،نه آنها برای کفار حلالند، و نه کفار برای آنها حلال،و آنچه را همسران آنها(برای ازدواج با این زنان) پرداخته اند به آنها بپردازید،و گناهی بر شما نیست که با آنها ازدواج کنید هر گاه مهرشان را به آنها بدهید،و هرگز همسران کافره را در همسری خود نگه ندارید (و اگر کسی از زنان شما کافر شد به بلاد کفر فرار کرد)حق دارید مهری را که پرداخته اید مطالبه کنید،همانگونه که آنها حق دارند مهر زنانشان را که از آنان جدا شده اند از شما مطالبه کنند،این حکم خداوند است که در میان شما حکم می کند و خداوند دانا و حکیم است.
11-و اگر بعضی از همسران شما از دستتان بروند(و به سوی کفار بازگردند)و شما در جنگی به آنان پیروز شدید و غنائمی گرفتید به کسانی که همسرانشان رفته اند همانند مهری را که پرداخته اند بدهید،و از مخالفت خداوندی که همه به او ایمان دارید بپرهیزید.
جمعی از مفسران در شان نزول این آیات چنین آورده اند که:رسول خدا ص در حدیبیه با مشرکان مکه پیمانی امضاء کرد که یکی از مواد پیمان این بود که هر کس از اهل مکه به مسلمانان بپیوندد او را بازگردانند،اما اگر کسی از مسلمانان اسلام را رها کرده به مکه بازگردد می توانند او را برنگردانند.
در این هنگام زنی به نام"سبیعه"اسلام را پذیرفت،و در همان سرزمین حدیبیه به مسلمانان پیوست،همسرش خدمت پیامبر ص آمد و گفت:ای محمد!همسرم را به من بازگردان،چرا که این یکی از مواد پیمان ما است، و هنوز مرکب آن خشک نشده،آیه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان کنند(ابن عباس می گوید امتحانشان به این بود که باید سوگند یاد
ص :35
کنند هجرت آنها به خاطر کینه با شوهر،یا علاقه به سرزمین جدید،و یا هدف دنیوی نبوده بلکه تنها به خاطر اسلام بوده است).
آن زن سوگند یاد کرد که چنین است.در اینجا رسول خدا ص مهریه ای را که شوهرش پرداخته بود و هزینه هایی را که متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود:طبق این ماده قرارداد تنها مردان را باز می گرداند نه زنان را (1).
***
جبران زیانهای مسلمین و کفار
در آیات گذشته سخن از"بغض فی اللّٰه"و قطع پیوند با دشمنان خدا بود، اما در آیات مورد بحث سخن از"حب فی اللّٰه"و برقرار ساختن پیوند با کسانی است که از کفر جدا می شوند و به ایمان می پیوندند.
در نخستین آیه از زنان مهاجر،سخن می گوید،و جمعا هفت دستور در این آیه وارد شده که عمدتا در باره زنان مهاجر،و قسمتی نیز در باره زنان کافر است.
1-نخستین دستور در باره آزمایش"زنان مهاجرات"است،روی سخن را به مؤمنان کرده،می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید!هنگامی که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند،آنها را از خود نرانید،بلکه آزمایش کنید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَکُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ).
دستور به امتحان،با اینکه آنها را مؤمنان نامیده به خاطر آن است که
ص :36
آنها ظاهرا شهادتین را بر زبان،جاری می کردند و در سلک اهل ایمان بودند، اما امتحان برای این بود که اطمینان حاصل شود که این ظاهر با باطن هماهنگ است.
اما نحوه این امتحان چنان که گفتیم به این ترتیب بود که آنها را سوگند به خدا می دادند که مهاجرتشان جز برای قبول اسلام نبوده،و آنها باید سوگند یاد کنند که به خاطر دشمنی با همسر و یا علاقه به مرد دیگری،یا علاقه به سرزمین مدینه و مانند آن هجرت ننموده اند.
این احتمال نیز وجود دارد که آیه دوازدهم همین سوره تفسیری باشد بر کیفیت امتحان زنان مهاجر که(طبق آن باید)با پیغمبر اسلام ص بیعت کنند که راه شرک نپویند،و گرد سرقت و اعمال منافی عفت،و کشتن فرزندان، و مانند آن نروند،و سر تا پا تسلیم فرمان رسول خدا ص باشند.
البته ممکن است کسانی در آن سوگند و این بیعت نیز خلاف بگویند اما مقید بودن بسیاری از مردم حتی مشرکان در آن زمان به مساله بیعت و سوگند به خدا سبب می شد که افراد کمتر دروغ بگویند،و به این ترتیب امتحان مزبور،گرچه همیشه دلیل قاطعی بر ایمان واقعی آنها نبود اما غالبا می توانست بیانگر این واقعیت باشد.
لذا در جمله بعد می افزاید:"خداوند از درون دل آنها و ایمانشان آگاهتر است"( اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِهِنَّ ).
2-در دستور بعد می فرماید:"هر گاه از عهده این امتحان برآمدند و آنها را مؤمن واقعی دانستید،آنها را به سوی کفار بازنگردانید"( فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفّٰارِ ).
درست است که یکی از مواد تحمیلی پیمان حدیبیه این بود که افرادی را که به عنوان مسلمان از مکه به مدینه هجرت می کنند به مکه بازگردانند،
ص :37
ولی این ماده شامل زنان نمی شد،و لذا پیامبر ص هرگز آنها را به کفار باز نگرداند،کاری که اگر انجام می شد با توجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه سخت خطرناک بود.
3-در سومین مرحله که در حقیقت دلیلی است برای حکم قبل اضافه می کند:"نه این زنان بر آنها حلالند،و نه آن مردان کافر بر این زنان با ایمان" ( لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ ).
باید هم چنین باشد چرا که ایمان و کفر در یک جا جمع نمی شود،و پیمان مقدس ازدواج نمی تواند رابطه در میان مؤمن و کافر برقرار سازد،چرا که اینها در دو خط متضاد قرار دارند،در حالی که پیمان ازدواج باید نوعی وحدت در میان دو زوج برقرار سازد و این دو با هم سازگار نیست.
البته در آغاز اسلام که هنوز جامعه اسلامی استقرار نیافته بود زوجهایی بودند که یکی کافر و دیگری مسلمان بود،و پیامبر از آن نهی نمی کرد تا اسلام ریشه دوانید،ولی ظاهرا بعد از صلح حدیبیه دستور جدایی کامل داده شد و آیه مورد بحث یکی از دلائل این موضوع است.
4-از آنجا که معمول عرب بود که مهریه زنان خود را قبلا می پرداختند در چهارمین دستور می افزاید:"به همسران کافر آنها آنچه را در طریق این ازدواج انفاق کرده اند بپردازید"( وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا ).
درست است که شوهرشان کافر است اما چون اقدام بر جدایی به وسیله ایمان از طرف زن شروع شده، عدالت اسلامی ایجاب می کند که خسارات همسرش پرداخته شود.
آیا منظور از انفاق در اینجا تنها مهر است،و یا سایر هزینه هایی را که در این راه متحمل شده نیز شامل می شود؟غالب مفسران معنی اول را برگزیده اند،و
ص :38
قدر مسلم از آیه نیز همین است،هر چند بعضی مانند"ابو الفتوح رازی" در تفسیرش نفقات دیگر نیز گفته است (1).
البته این پرداخت مهر در مورد مشرکانی بود که با مسلمانان پیمان ترک مخاصمه در حدیبیه یا غیر آن امضاء کرده بودند.
اما چه کسی باید این مهر را بپردازد؟ظاهر این است که این کار بر عهده حکومت اسلامی و بیت المال است،چرا که تمام اموری که مسئول خاصی در جامعه اسلامی ندارد بر عهده حکومت است و خطاب جمع در آیه مورد بحث گواه این معنی است(همانگونه که در آیات حد سارق و زانی دیده می شود).
5-حکم دیگر که به دنبال احکام فوق آمده این است که می فرماید:
"گناهی بر شما نیست که با آنها ازدواج کنید هر گاه مهر آنها را بپردازید" ( وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ).
مبادا تصور کنید که چون قبلا مهری از شوهر سابق گرفته اند و معادل آن از بیت المال به شوهرشان پرداخته شده اکنون که با آنها ازدواج می کنید دیگر مهری در کار نیست و برای شما مجانی تمام می شود!نه،حرمت زن ایجاب می کند که در ازدواج جدید نیز مهر مناسبی برای او در نظر گرفته شود.
باید توجه داشت که در اینجا زن بدون طلاق از شوهر کافر جدا می شود، ولی باید عده نگهدارد.
فقیه معروف"صاحب جواهر"در شرح کلام محقق در شرایع که گفته است"در غیر زن و مردی که اهل کتاب هستند هر گاه یکی از دو همسر اسلام را پذیرا شود اگر قبل از دخول باشد عقد بلافاصله فسخ می شود و اگر بعد از دخول باشد منوط به گذشتن عده است"می فرماید:"هیچگونه اختلافی در این احکام
ص :39
نیست و روایات و فتاوای فقها در این باره هماهنگ است" (1).
6-اما هر گاه قضیه بر عکس باشد یعنی شوهر اسلام را بپذیرد و زن بر کفر باقی بماند،در اینجا نیز رابطه زوجیت به هم می خورد و نکاح فسخ می شود، چنان که در ادامه همین آیه می فرماید:"همسران کافره را در همسری خود نگه ندارید"( وَ لاٰ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوٰافِرِ ).
"عصم"جمع"عصمت"در اصل به معنی منع و در اینجا-چنان که گفته اند و قرائن گواهی می دهد-به معنی نکاح و زوجیت است(البته بعضی تصریح کرده اند که منظور نکاح دائم است،و تعبیر به عصمت نیز مناسب همین معنی است چرا که زن را از ازدواج با هر شخص دیگری برای همیشه منع می کند).
"کوافر"جمع"کافرة"به معنی زنان کافر است.
در این که آیا این حکم مخصوص زنان مشرک است،و یا اهل کتاب،مانند زنان مسیحی و یهودی را نیز شامل می شود،در میان فقهاء محل بحث است، و روایات در این زمینه مختلف است که شرح آن را باید در کتب فقه بررسی کرد ولی ظاهر آیه مطلق است و همه زنان کافر را شامل می شود و شان نزول آن را محدود نمی کند اما مساله عده در اینجا به طریق اولی برقرار است،چرا که اگر فرزندی از آن زن متولد شود فرزندی است مسلمان زیرا پدرش مسلمان بوده.
7-در آخرین حکم که در آیه ذکر شده سخن از مهر زنانی است که از اسلام جدا شوند و به اهل کفر بپیوندند،می فرماید:"هر گاه کسی از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق دارید مهری را که پرداخته اید مطالبه کنید،
ص :40
همانگونه که آنها حق دارند مهر زنانشان را که از آنها جدا شده و به اسلام پیوسته اند مطالبه کنند"( وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ).
و این مقتضای عدالت و احترام به حقوق متقابل است.
و در پایان آیه به عنوان تاکید بر آنچه گذشت می فرماید:"اینها حکم الهی است که در میان شما حکم می کند و خداوند دانا و حکیم است"( ذٰلِکُمْ حُکْمُ اللّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ).
احکامی است که همه از علم الهی سرچشمه گرفته،و آمیخته با حکمت است و حقوق همه افراد در آن در نظر گرفته شده،و با اصل عدالت و قسط اسلامی کاملا هماهنگ است،و توجه به این حقیقت که همه از سوی خدا است بزرگترین ضمانت اجرایی برای این احکام محسوب می شود.
*** در دومین و آخرین آیه مورد بحث در ادامه همین سخن می فرماید:"اگر بعضی از همسران شما از دست شما رفتند،اسلام را رها کرده به کفار پیوستند سپس شما در جنگی بر آنها پیروز شدید و غنائمی به دست آوردید،به کسانی که همسران خود را از دست داده اند همانند مهری را که پرداخته اند از غنائم بپردازید" ( وَ إِنْ فٰاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ إِلَی الْکُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا ).
طبق آیه گذشته مسلمانان می توانستند مهر اینگونه زنان را از کفار بگیرند همانگونه که آنها حق داشتند مهر همسرانشان را که به اسلام پیوسته و به مدینه هجرت کرده اند از مسلمانان دریافت دارند.
ولی طبق بعضی از روایات در عین اینکه مسلمانان به این حکم عادلانه عمل کردند مشرکان مکه سر باز زدند،لذا دستور داده شد برای عدم تضییع حق این
ص :41
افراد هر گاه غنائمی به دست آمد اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسیم کنند.
این احتمال نیز وجود دارد که حکم فوق مربوط به اقوامی باشد که مسلمانان با آنها پیمان نداشتند،و طبعا حاضر نبودند مهر اینگونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند،جمع میان هر دو معنی نیز ممکن است "عاقبتم"از ماده"معاقبة"در اصل از"عقب"(بر وزن کدر)به معنی "پاشنه پا"است،و به همین مناسبت کلمه"عقبی"به معنی"جزا"و"عقوبت" به معنی کیفر کار خلاف آمده است،و روی همین جهت"معاقبة"به معنی کیفر دادن و قصاص کردن به کار می رود،و گاه این واژه(معاقبة)به معنی"تناوب" در امری نیز استعمال شده،زیرا افرادی که متناوبا کاری را انجام می دهند هر یک عقب سر دیگری فرا می رسند.
لذا" فَعٰاقَبْتُمْ "در آیه فوق به معنی پیروز شدن مسلمانان بر کفار و کیفر و مجازات آنها و ضمنا گرفتن غنائم تفسیر شده است و هم به معنی"تناوب"چرا که یک روز نوبت کفار است و روز دیگری نوبت به مسلمانان می رسد و بر آنها غالب می شوند.
این احتمال نیز داده شده که منظور از این جمله رسیدن به عاقبت و پایان کار است،و منظور از پایان کار در اینجا گرفتن غنائم جنگی است.
هر کدام از این معانی که باشد نتیجه یکی است،فقط راههای وصول به این نتیجه متفاوت ذکر شده است(دقت کنید).
و در پایان آیه،همه مسلمانان را به تقوی دعوت کرده،می فرماید:"از خدایی که همه به او ایمان آورده اید بپرهیزید و راه مخالفت او را نپوئید" ( وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ).
دستور به تقوی در اینجا ممکن است به خاطر این باشد که معمولا در تشخیص
ص :42
مقدار مهریه به گفته همسران اعتماد می شود،چون راهی برای اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد،و امکان دارد وسوسه های شیطانی سبب شود که بیش از مقدار واقعی ادعا کنند،لذا آنها را توصیه به تقوی می نماید.
در تواریخ و روایات آمده است که این حکم اسلامی تنها شامل شش زن شد که از همسران مسلمان خود بریدند و به کفار پیوستند و پیامبر ص مهر همه آنها را از غنائم جنگی به شوهرانشان بازگرداند.
***
عدالت حتی در باره دشمنان
دقت در آیات فوق و لطافت و ظرافت و نکته سخن خاصی که در احکام مزبور به کار رفته نشان می دهد که اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشریع احکام اسلامی مورد توجه بوده است که حتی در مواقع بحرانی و طوفانی نیز تلاش می شود ضرر و زیان به کسی حتی به کفار نرسد.
این در حالی است که معمول دنیا این است که در بحرانها همه می گویند شرائط فوق العاده است و باید به آن تن درداد،و جای احقاق حق نیست و هر گونه نابسامانی را باید تحمل کرد،قرآن می گوید حتی در سختترین شرایط باید تلاش کرد که حقی بر باد نرود،نه تنها از دوستان که اگر دشمنان هم حقی داشته باشند باید رعایت گردد.
این گونه احکام اسلامی نوعی اعجاز،و نشانه حقانیت دعوت پیامبر ص است که در چنان محیطی که نه مال احترامی داشت و نه جان ارزشی،تا این حد در احقاق حقوق کوششی به خرج می دهد.
***
ص :43
یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ یُبٰایِعْنَکَ عَلیٰ أَنْ لاٰ یُشْرِکْنَ بِاللّٰهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَسْرِقْنَ وَ لاٰ یَزْنِینَ وَ لاٰ یَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ وَ لاٰ یَأْتِینَ بِبُهْتٰانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاٰ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبٰایِعْهُنَّ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (12)
12-ای پیامبر هنگامی که زنان مؤمن نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزی را شریک قرار خدا ندهند دزدی نکنند،آلوده زنا نشوند،فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایی پیش دست و پای خود نیاورند،و در هیچ کار شایسته ای مخالفت فرمان تو نکنند،با آنها بیعت کن،و برای آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما که خدا آمرزنده و مهربان است.
شرایط بیعت زنان
در تعقیب آیات گذشته که احکام زنان مهاجر را بیان می کرد در نخستین آیه مورد بحث حکم بیعت زنان را با پیامبر ص شرح می دهد.
به طوری که مفسران نوشته اند این آیه روز فتح مکه نازل شد،هنگامی
ص :44
که پیامبر ص بر کوه صفا قرار گرفته بود از مردان بیعت گرفت،زنان مکه که ایمان آورده بودند برای بیعت خدمتش آمدند،آیه فوق نازل شد و کیفیت بیعت با آنان را شرح داد.
روی سخن را به پیامبر ص کرده،می فرماید:"ای پیامبر!هنگامی که زنان مؤمن نزد تو آیند و با این شرائط با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا قرار ندهند،دزدی نکنند،آلوده زنا نشوند،فرزندان خود را به قتل نرسانند،و تهمت و افترایی پیش دست و پای خود نیاورند،و در هیچ دستور شایسته ای نافرمانی تو نکنند،با آنها بیعت کن و طلب آمرزش نما،که خداوند آمرزنده و مهربان است"( یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ الْمُؤْمِنٰاتُ یُبٰایِعْنَکَ عَلیٰ أَنْ لاٰ یُشْرِکْنَ بِاللّٰهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَسْرِقْنَ وَ لاٰ یَزْنِینَ وَ لاٰ یَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ وَ لاٰ یَأْتِینَ بِبُهْتٰانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاٰ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبٰایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ).
و به دنبال این ماجرا پیامبر ص از آنها بیعت گرفت.
در مورد چگونگی بیعت بعضی نوشته اند که پیامبر ص دستور داد ظرف آبی آوردند،و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف دیگر ظرف می گذاردند،و بعضی گفته اند پیامبر ص از روی لباس با آنها بیعت می کرد.
قابل توجه این که در آیه فوق شش شرط برای بیعت زنان ذکر شده که آنها باید همه را پذیرا شوند:
1-ترک هر گونه شرک و بت پرستی-این شرط اساس اسلام و ایمان است.
2-ترک سرقت و شاید بیشتر ناظر به اموال شوهر باشد،چرا که وضع بد مالی آن زمان،و سختگیری مردان،و پائین بودن سطح فرهنگ،سبب می شد که زنان از اموال همسران خود سرقت کنند،و احتمالا به بستگان خود دهند،
ص :45
داستان هند که بعدا خواهد آمد،نیز شاهد این معنی است،ولی به هر حال مفهوم آیه،وسیع و گسترده است.
3-ترک آلودگی به زنا،چرا که تاریخ می گوید:در عصر جاهلیت انحراف از جاده عفت بسیار زیاد بود.
4-عدم قتل اولاد که به دو صورت انجام می شد،گاه به صورت"سقط جنین" بود و گاه به صورت"وئاد"(زنده به گور کردن دختران و پسران)! 5-ترک بهتان و افترا-بعضی آن را چنین تفسیر کرده اند که فرزندان مشکوکی را از سر راه برمی داشتند،و مدعی می شدند که این فرزند از همسرشان است(این امر در غیبتهای طولانی شوهر بیشتر امکان پذیر بود).
بعضی نیز آن را اشاره به عمل شرم آوری دانسته اند که باز از بقایای عصر جاهلی بود که یک زن خود را در اختیار چند مرد قرار می داد،و هنگامی که فرزندی از او متولد می شد،به هر یک از آنها که مایل بود،فرزند را به او نسبت می داد.
ولی با توجه به اینکه مساله زنا قبلا ذکر شده و ادامه چنین امری در اسلام امکان پذیر نبود،این تفسیر بعید به نظر می رسد،و تفسیر اول مناسبتر است هر چند گستردگی مفهوم آیه هر گونه افتراء و بهتان را شامل می شود.
تعبیر" بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ "(پیش دست و پاهایشان)ممکن است اشاره به همان فرزندان سرراهی باشد که به هنگام شیر دادن در دامان آنها قرار می گرفت و طبعا پیش پا و دست آنها بود.
6-نافرمانی نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر ص این حکم نیز گسترده است،و تمام فرمانهای پیامبر را شامل می شود هر چند بعضی آن را اشاره به بعضی از اعمال زنان در جاهلیت مانند نوحه گری با صدای بلند بر مردگان و پاره کردن گریبان و خراشیدن صورت و مانند آن دانسته اند ولی منحصر به اینها نیست.
ص :46
در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا بیعت با زنان مشروط به این شرائط بود،در حالی که بیعت با مردان،تنها بر اسلام و جهاد بود.
در پاسخ می توان گفت:آنچه در مورد مردان در آن محیط از همه مهمتر بوده،همان ایمان و جهاد بوده است،و در مورد زنان،چون جهاد،مشروع نبود،شرائط دیگری ذکر شده که مهمتر از همه بعد از توحید اموری بوده که زنان در آن جامعه گرفتار انحراف،از آن بودند.
***
در تفسیر سوره فتح(ذیل آیه 18)بحث مشروحی پیرامون بیعت و شرائط و خصوصیات آن در اسلام داشتیم که نیاز به تکرار آن نمی بینیم (1)،آنچه یادآوری آن در اینجا لازم است،مساله بیعت پیامبر ص با زنان است،آنهم با شرائطی مفید و سازنده که در آیه فوق آمد.
این مساله نشان می دهد که بر خلاف گفته بیخبران یا مغرضانی که می گویند اسلام برای نیمی از جامعه انسانی یعنی زنان،ارزشی قائل نشده و آنها را به حساب نیاورده است،دقیقا آنها را در مهمترین مسائل به حساب آورده است،از جمله مساله"بیعت"است که یک بار در حدیبیه(در سال ششم هجرت)و یک بار در فتح مکه انجام گرفت،و آنها نیز دوش بدوش مردان در این پیمان الهی وارد شدند، و حتی شرائط بیشتری را نسبت به مردان پذیرا گشتند،شرائطی که هویت انسانی زن را زنده می کرد،و او را از اینکه تبدیل به متاع بی ارزش یا وسیله ای
ص :47
برای کامجویی مردان بو الهوس گردد نجات می داد.
***
در جریان فتح مکه از جمله زنانی که آمدند و با پیامبر ص بیعت کردند "هند"همسر ابو سفیان بود،زنی که تاریخ اسلام ماجراهای دردناکی از او به خاطر دارد،از جمله ماجرای شهادت حمزه سید الشهداء در میدان احد با آن وضع غم انگیز است.
گرچه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پیامبر ص زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود،ولی ماجرای بیعتش نشان می دهد که در واقع هم چنان به عقائد سابقش وفادار بود،و لذا جای تعجب نیست که دودمان بنی امیه و فرزندان او بعد از پیامبر ص چنان جنایاتی را مرتکب شوند که سابقه نداشت.
به هر حال مفسران چنین نوشته اند که هند نقابی بر صورت پوشیده بود، و خدمت پیامبر ص آمد در حالی که حضرت بر کوه صفا قرار داشت،جمعی از زنان نیز با او بودند،هنگامی که پیامبر ص فرمود من با شما زنان بیعت می کنم که چیزی را شریک خدا قرار ندهید،هند اعتراض کرد و گفت:
"تعهدی از ما می گیری که از مردان نگرفتی"(زیرا در آن روز بیعت مردان تنها بر ایمان و جهاد بود).
پیغمبر ص بی آنکه اعتنایی به گفته او کند ادامه داد،فرمود و سرقت هم نکنید:
هند گفت:ابو سفیان مرد ممسکی است و من از اموال او چیزهایی برداشته ام، نمی دانم مرا حلال می کند یا نه،ابو سفیان حاضر بود و گفت آنچه را از اموال من در گذشته برداشته ای همه را حلال کردم(اما در آینده مواظب باش)!
ص :48
اینجا بود که پیامبر ص خندید و هند را شناخت فرمود تویی هند؟ عرض کرد:آری ای پیامبر خدا!گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.
پیامبر ص ادامه داد:"و آلوده زنا نشوید".
هند از روی تعجب گفت:"مگر زن آزاده هرگز چنین عملی انجام می دهد"؟!بعضی از حاضران که در جاهلیت وضع او را می دانستند از این سخن خندیدند،زیرا سابقه هند بر کسی مخفی نبود.
باز پیامبر ص ادامه داد و فرمود:و فرزندان خود را به قتل نرسانید".
هند گفت:"ما در کودکی آنها را تربیت کردیم،ولی هنگامی که بزرگ شدند شما آنها را کشتید!و شما و آنها خود بهتر می دانید"(منظورش فرزندش "حنظله"بود که روز بدر به دست علی ع کشته شده بود).
پیامبر ص از این سخن تبسم کرد،و هنگامی که به این جمله رسید که فرمود:"بهتان و تهمت روا مدارید"هند افزود بهتان قبیح است،و تو ما را جز به صلاح و خیر و مکارم اخلاق دعوت نمی کنی".
و هنگامی که فرمود:"باید در تمام کارهای نیک فرمان مرا اطاعت کنید" هند افزود"ما در اینجا ننشسته ایم که در دل قصد نافرمانی تو داشته باشیم" (در حالی که مسلما مطلب چنین نبود ولی طبق تعلیمات اسلام پیامبر ص موظف بود این اظهارات را بپذیرد) (1).
***
از نکته های جالبی که از آیه فوق استفاده می شود این است که اطاعت از
ص :49
پیامبر ص را مقید به معروف کرده،با اینکه پیامبر معصوم است و هرگز امر به منکر نمی کند،ولی این تعبیر ممکن است به عنوان الگویی برای تمام اوامری باشد که از زمامداران اسلامی صادر می شود این اوامر در صورتی محترم و قابل اجرا است که با تعلیمات قرآن و اصول شریعت اسلام سازگار باشد و مصداق لاٰ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ گردد.
و چه دورند کسانی که اوامر زمامداران را واجب الاطاعه می دانند هر چه باشد و از هر کس که باشد،چیزی که نه با عقل سازگار است و نه با حکم شرع و قرآن.
امیر مؤمنان علی ع در نامه معروفی که به مردم مصر در باره فرمانروایی مالک اشتر نوشت با تمام توصیفهای والایی که در مورد مالک فرمود،در پایان چنین گفت:
فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق،فانه سیف من سیوف اللّٰه: "سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید،در آنچه مطابق حق است، که او شمشیری از شمشیرهای خدا است" (1).
***
ص :50
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ کَمٰا یَئِسَ اَلْکُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْقُبُورِ (13)
13-ای کسانی که ایمان آورده اید با قومی که خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید،آنها از آخرت مایوسند همانگونه که کفار مدفون در قبرها مایوس می باشند.
با این قوم مغضوب علیم طرح دوستی نریزید.
چنان که دیدیم این سوره با مساله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همین امر نیز پایان می گیرد،و به تعبیر دیگر پایان سوره بازگشتی است به آغاز آن،می فرماید:"ای کسانی که ایمان آورده اید با قومی که خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ ).
شما نباید آنها را به دوستی برگزینید و اسرار خود را در اختیار آنها بگذارید.
در اینکه"قوم مغضوب علیهم"چه اشخاصی هستند بعضی صریحا آن را ناظر به یهود می دانند چرا که در آیات دیگر قرآن از آنها به این عنوان یاد شده است(چنان که در آیه 90 بقره در مورد یهود می خوانیم: فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ ).
این تفسیر با شان نزولی که برای آیه ذکر کرده اند نیز سازگار است چه اینکه گفته اند جمعی از فقراء مسلمین بودند که اخبار مسلمانان را برای یهود
ص :51
می بردند و در مقابل آنها از میوه های درختان خود به آنان هدیه می کردند،آیه فوق نازل شد و آنها را نهی کرد (1).
ولی با اینهمه تعبیرات آیه مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که همه کفار و مشرکین را شامل می شود،و تعبیر به غضب در قرآن مجید منحصر به"یهود" نیست،بلکه در مورد منافقان نیز آمده است(فتح-6)و شان نزول نیز مفهوم آیه را محدود نمی کند.
بنا بر این آنچه در آیه آمده هماهنگ با مطلب گسترده ای است که در نخستین آیه سوره تحت عنوان دوستی با دشمنان خدا آمده است.
سپس به ذکر مطلبی می پردازد که در حکم دلیل بر این نهی است،می فرماید:
"آنها به کلی از نجات در آخرت مایوسند همانگونه که کافران مدفون در قبرها مایوس می باشند"( قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَمٰا یَئِسَ الْکُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ الْقُبُورِ ) (2).
زیرا مردگان کفار در جهان برزخ نتائج کار خود را می بینند و راه بازگشت برای جبران ندارند لذا به کلی مایوسند،این گروه از زندگان نیز به قدری آلوده گناهند که هرگز امیدی به نجات خویش ندارند،درست همانند مردگان از کفار.
چنین افرادی مسلما افرادی خطرناک و غیر قابل اعتمادند،نه به قول آنها اعتمادی است،و نه برای صداقت و صمیمیتشان اعتباری،آنها مایوس از رحمت
ص :52
حقند و به همین دلیل دست به هر جنایتی می زنند،با این حال چگونه بر آنها اعتماد می کنید،و طرح دوستی با آنان می ریزید؟! ***خداوندا!هرگز ما را از لطف بی پایانت محروم و مایوس مگردان.
پروردگارا!چنان توفیقی رحمت فرما که همیشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طریق دوستیت ثابت قدم باشیم.
بارالها!ما را به تاسی کردن به اولیاء و انبیاء گرامت موفق دار.
آمین یا رب العالمین 5 رمضان المبارک 1406 25\2\65
ص :53
ص :54
ص :55
ص :56
محتوای سوره صف
این سوره در حقیقت بر دو محور اساسی دور می زند:یکی برتری اسلام بر تمام آئینهای آسمانی،و تضمین بقاء و جاودانگی آن از سوی خداوند،و دیگر لزوم جهاد در طریق حفظ و پیشرفت این آئین.
اما در یک نظر تفصیلی می توان آن را به هفت بخش تقسیم کرد.
1-آغاز سوره که از تسبیح خداوند عزیز و حکیم شروع می شود و آمادگی پذیرش حقایق بعد را در قلوب ایجاد می کند.
2-دعوت به هماهنگی گفتار و کردار و پرهیز از سخنان بی عمل.
3-دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد کامل.
4-یادآوری از پیمان شکنی بنی اسرائیل و بشارت مسیح به ظهور اسلام.
5-تضمین پیروزی اسلام بر همه ادیان.
6-دعوت مؤثر به سوی جهاد و ذکر پاداشهای دنیوی و اخروی مجاهدان راه حق.
7-اشاره فشرده ای به زندگی حواریین مسیح و الهام از آنها.
ولی محور اصلی همانطور که گفتیم اسلام و جهاد است.
و انتخاب نام"صف"برای سوره به خاطر تعبیری است در آیه چهارم این سوره آمده است،گاهی نیز به عنوان سوره"عیسی"و یا سوره"حواریین" نامیده شده است.
مشهور و معروف این است که این سوره کلا در مدینه نازل شده،وجود آیات جهاد در این سوره نیز مؤید همین معنی است،زیرا می دانیم جهاد هرگز
ص :57
در مکه تشریع نشده بود.
***
فضیلت تلاوت سوره صف
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام ص می خوانیم: من قرأ سورة عیسی کان عیسی مصلیا علیه مستغفرا له ما دام فی الدنیا و هو یوم القیمة رفیقه: "هر کس سوره عیسی(سوره صف)را بخواند حضرت مسیح بر او درود می فرستد و تا در دنیا زنده است برای او استغفار می کند و در قیامت رفیق او است" 1. در حدیث دیگری از امام باقر ع می خوانیم: من قرأ سورة الصف و اد من قراءتها فی فرائضه و نوافله صفه اللّٰه مع ملائکته و انبیائه المرسلین "هر کس سوره صف را بخواند،و در نمازهای واجب و مستحبّ به آن ادامه دهد، خداوند او را در صف فرشتگان و پیامبران مرسل قرار می دهد" 2.
ص :58
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (1) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (2) کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ (4)
1-آنچه در آسمانها و زمین است همه تسبیح خدا می گویند و او قدرتمند و آگاه است.
2-ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا سخنی می گوئید که عمل نمی کنید؟ 3-نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگوئید که عمل نمی کنید؟ 4-خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند همچون بنائی آهنین.
ص :59
مفسران برای آیه لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ،شان نزولهای متعددی ذکر کرده اند که تفاوت زیادی با هم ندارد از جمله اینکه:
1-جمعی از مؤمنان بودند که می گفتند:بعد از این هر وقت با دشمن روبرو شویم پشت نخواهیم کرد،و فرار نمی کنیم،ولی به گفته خود وفا نکردند،و در روز احد فرار نمودند،تا آنجا که پیشانی پیامبر ص و دندان مبارک او شکسته شد.
2-هنگامی که خداوند ثواب شهدای بدر را بیان کرد،جمعی از صحابه گفتند:حال که چنین است ما در جنگهای آینده،تمام نیروی خود را به کار خواهیم گرفت،ولی در احد فرار کردند،آیه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود.
3-جمعی از مؤمنان پیش از آنکه حکم جهاد نازل شود می گفتند:ای کاش خداوند بهترین اعمال را به ما نشان می داد تا عمل کنیم،چیزی نگذشت که خداوند به آنها خبر داد که"افضل اعمال ایمان خالص و جهاد است"،اما این خبر آنها را خوش نیامد،و تعلل ورزیدند،آیه نازل شد و آنها را ملامت کرد (1).
***
پیکارگرانی همچون سد فولادین!
آغاز این سوره نیز از تسبیح خداوند است و به همین جهت آن را جزء سوره های"مسبحات"(سوره هایی که با تسبیح خدا شروع می شود)شمرده اند.
ص :60
می فرماید:"آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است،همه تسبیح خدا می گویند"( سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ ) (1).
چرا تسبیح او نگویند و از هر عیب و نقصی منزهش نشمرند با اینکه"او قادری است شکست ناپذیر،و حکیمی است آگاه از همه چیز"( وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
چنان که قبلا نیز گفتیم این سوره،سوره ایمان و توحید و معرفت است، توجه به مساله تسبیح عمومی موجودات که با زبان حال و قال صورت می گیرد، و نظام شگفت انگیز حاکم بر آنها که بهترین دلیل بر وجود خالق عزیز و حکیم است پایه های ایمان را در قلوب مستحکم می سازد،و راه را برای فرمان جهاد استوار می کند.
*** سپس به عنوان ملامت و سرزنش از کسانی که به گفته های خود عمل نمی کنند،می فرماید"ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا سخنی می گوئید که عمل نمی کنید"؟!( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ) (2).
گرچه مطابق شان نزول،این آیات در مورد گفتگوهای جهاد،و سپس فرار در روز جنگ احد نازل شده،ولی می دانیم هیچگاه شان نزولها مفهوم گسترده آیات را محدود نمی کند،بنا بر این هر گونه گفتار بی عمل درخور سرزنش و ملامت است،خواه در رابطه با پایمردی در میدان جهاد باشد،و یا
ص :61
در هر عمل مثبت و سازنده دیگر.
بعضی از مفسران،مخاطب را در این آیات مؤمنان ظاهری و منافقان واقعی دانسته اند،در حالی که خطاب" یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا "و تعبیرات آیات بعد همگی نشان می دهد که مخاطب مؤمنان واقعی هستند اما مؤمنانی که هنوز به سر حد کمال ایمان نرسیده و گفتار و کردارشان هماهنگ نشده است.
*** سپس در ادامه همین سخن می افزاید:"این کار موجب خشم عظیم نزد خدا است که سخنانی بگوئید که عمل نمی کنید"( کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ) (1).
در مجالس انس می نشینید و داد سخن می دهید،اما هنگامی که میدان عمل فرا می رسد هر کس به گوشه ای فرار کند.
از نشانه های مهم مؤمنان راستین این است که گفتار و کردارشان صد در صد هماهنگ باشد،و هر قدر انسان از این اصل دور شود از حقیقت ایمان دور شده است.
"مقت"در اصل به معنی"بغض شدید است نسبت به کسی که کار قبیحی انجام داده است"و لذا در میان عرب جاهلی کسی که همسر پدرش را به نکاح خود در می آورد"نکاح مقت"می گفتند،در جمله" کَبُرَ مَقْتاً "واژه"مقت" با"کبر"که آن نیز دلیل بر شدت و عظمت است توام شده و دلیل بر خشم عظیم خدا است نسبت به گفتار خالی از عمل.
"علامه طباطبائی"در"المیزان"می گوید:"فرق است بین اینکه انسان سخنی را بگوید که انجام نخواهد داد،و بین اینکه انجام ندهد کاری که
ص :62
می گوید،اولی دلیل بر نفاق است و دومی دلیل بر ضعف اراده" (1).
ظاهرا منظور این است که گاه انسان سخنی می گوید که از اول تصمیم دارد انجام ندهد این یک نوع نفاق است،اما گاه از اول تصمیم بر عمل دارد ولی بعدا پشیمان می شود،این دلیل ضعف اراده است.
به هر حال آیه فوق هر گونه تخلف از عهد و پیمان و وعده،و حتی به گفته بعضی نذر را نیز شامل می شود،و لذا در فرمان مالک اشتر می خوانیم که علی ع به او فرمود:
ایاک...ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک...و الخلف یوجب المقت عند اللّٰه و الناس،قال اللّٰه تعالی:" کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ":"از اینکه به مردم وعده بدهی و تخلف کنی سخت بپرهیز،زیرا این موجب خشم عظیم در نزد خدا و مردم خواهد شد،چنان که قرآن می گوید: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ " (2).
و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:
عدة المؤمن اخاه نذر لا کفارة فیه،فمن اخلف فبخلف اللّٰه بدأ و لمقته تعرض،و ذلک قوله،" یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ":"وعده مؤمن به برادرش نوعی نذر است،هر چند کفاره ندارد، و هر کس خلف وعده کند با خدا مخالفت کرده،و خویش را در معرض خشم او قرار داده،و این همان است که قرآن می گوید:" یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ " (3).
*** در آیه بعد مساله اصلی را که مساله"جهاد است پیش کشیده،می فرماید:
ص :63
"خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند همچون بنائی آهنین و سدی فولادین"( إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ ) (1).
بنا بر این نفس پیکار مطرح نیست،آنچه مهم است اینکه پیکار" فِی سَبِیلِ اللّٰهِ "باشد،و آنهم با اتحاد و انسجام کامل همانند سدی فولادین.
"صف"در اصل معنی مصدری دارد،و به معنی قرار دادن چیزی در خط صاف است،ولی در اینجا معنی اسم فاعل را دارد.
"مرصوص"از ماده"رصاص"به معنی سرب است،و از آنجا که گاه برای استحکام و یکپارچگی بناها سرب را آب می کردند و در لابلای قطعات آن می ریختند به طوری که فوق العاده محکم و یکپارچه می شد به هر بنای محکمی "مرصوص"اطلاق می شود.
و در اینجا منظور این است که مجاهدان راه حق در برابر دشمن یک دل و یک جان و مستحکم و استوار بایستند،گویی همه یک واحد بهم پیوسته اند که هیچ شکافی در میان آن نیست.لذا در تفسیر علی بن ابراهیم می خوانیم که در توضیح این آیه فرمود:یصطفون کالبنیان الذی لا یزول:"مجاهدان راه خدا صف می کشند همانند بنائی که هرگز ویران نمی گردد" (2).
در حدیثی آمده است که أمیر مؤمنان علی ع در میدان"صفین"هنگامی که می خواست یاران خود را آماده پیکار کند فرمود:
"خداوند عز و جل شما را به این وظیفه راهنمایی کرده است...و فرموده إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ ، بنا بر این صفوف خود را همچون یک بنای آهنین محکم کنید،آنها که زره
ص :64
پوشند مقدم شوند،و آنها که بی زره اند پشت سر آنان قرار گیرند،دندانها را محکم به هم بفشارید که...و در برابر نیزه ها در پیچ و خم باشید که برای رد کردن نیزه دشمن مؤثرتر است،به انبوه دشمن خیره نگاه نکنید تا قلبتان قوی تر و روحتان آرامتر باشد،سخن کمتر بگوئید که سستی را دور می کند، و با وقار شما مناسبتر است،پرچمهای خود را کج نکنید و آنها را از جا تکان ندهید،و جز به دست دلیران مسپارید" (1)! ***
از مهمترین عوامل پیروزی در برابر دشمنان انسجام و به هم پیوستگی صفوف در میدان نبرد است،نه تنها در نبردهای نظامی که در نبرد سیاسی و اقتصادی نیز جز از طریق وحدت کاری ساخته نیست.
در حقیقت قرآن دشمنان را به سیلاب ویرانگری تشبیه می کند که تنها با سد فولادین آنها را می توان مهار کرد،تعبیر به" بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ "جالب ترین تعبیری است که در این زمینه وجود دارد،در یک بنا یا سد عظیم هر کدام از اجزاء نقشی دارند،ولی این نقش در صورتی مؤثر می شود که هیچگونه فاصله و شکاف در میان آنها نباشد،و چنان متحد گردند که گویی یک واحد بیش نیستند، همگی تبدیل به یک دست و یک مشت عظیم و محکم شوند که فرق دشمن را درهم می کوبد و متلاشی می کند! افسوس که این تعلیم بزرگ اسلام امروز فراموش شده،و جامعه بزرگ
ص :65
اسلامی نه تنها شکل" بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ "ندارد،بلکه به صفوف پراکنده ای تبدیل گشته که در مقابل هم ایستاده اند،و هر کدام هوایی در سر،و هوسی در دل دارند.
باید توجه داشت که وحدت صفوف با گفتار و شعار به دست نمی آید، نیاز به"وحدت هدف"و"وحدت عقیده"دارد،و این چیزی است که بدون خلوص نیت و معرفت واقعی و تربیت صحیح اسلامی و احیای فرهنگ قرآن ممکن نیست.
اگر خدا مجاهدینی را دوست دارد که همچون بنیان مرصوصند،پس این جمعیتهای پراکنده را دشمن می دارد،و هم اکنون آثار خشم خدا و غضب الهی را در این جامعه چند صد ملیونی،با چشم خود می بینیم که یک نمونه آن تسلط گروه کوچک"صهیونیستها"بر سرزمینهای اسلامی است، خدایا!به ما آگاهی و بیداری و آشنایی به قرآن و تعلیمات حیات بخش آن مرحمت فرما.
***
زبان ترجمان دل است،و اگر راه این دو از یکدیگر جدا شود نشانه نفاق است،و می دانیم یک انسان منافق از سلامت فکر و روح برخوردار نیست.
از بدترین بلاهایی که ممکن است بر یک جامعه مسلط شود بلای سلب اطمینان است،و عامل اصلی آن جدایی گفتار از کردار است،مردمی که می گویند و عمل نمی کنند هرگز نمی توانند به یکدیگر اعتماد کنند و در برابر مشکلات هماهنگ باشند،هرگز برادری و صمیمیت در میان آنها حاکم نخواهد شد،هرگز ارزش و قیمتی نخواهند داشت،و هیچ دشمنی از آنها حساب نمی برد.
ص :66
هنگامی که غارتگران لشکر شام مرزهای عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش علی ع رسید سخت ناراحت شد،خطبه ای خواند و چنین فرمود:
ایها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم،کلامکم یوهی الصم الصلاب،و فعلکم یطمع فیکم الاعداء،تقولون فی المجالس کیت و کیت،فاذا جاء القتال قلتم حیدی حیاد!:
علی ع در این گفتار که از سوز دل مبارکش حکایت می کند به مردم عراق می گوید:"ای مردمی که بدنهایتان جمع و دلها و افکارتان پراکنده است،سخنان داغ شما سنگهای سخت را درهم می شکند،ولی اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا می دارد،در مجالس و محافل چنین و چنان می گوئید و اما به هنگام پیکار فریاد می زنید که ای جنگ از ما دور شو" (1).
در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم که فرمود:
یعنی بالعلماء من صدق فعله قوله،و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم: "عالم کسی است که عملش، گفتارش را تصدیق کند،و هر کس عملش گفتارش را تصدیق نکند،عالم نیست" (2).
یکی از شعرای معاصر سرنوشت ملتهایی را که اهل سخنند و نه اهل عمل، و به همین دلیل همیشه اسیر چنگال دشمنانند در داستان زیبایی که از زبان بلبل و باز شکاری مطرح کرده مجسم ساخته است: دوش می گفت بلبلی با باز کز چه حال تو خوشتر است از من! تو که زشتی و بد عبوس و مهیب تو که لالی و گنگ و بسته دهن! مست و آزاد روی دست شهان با دو صد ناز می کنی مسکن!
ص :67
من بدین ناطقی و خوشخوانی
با خوش اندامی و ظریفی تن
قفسم مسکن است و روزم شب
بهره ام غصه است و رنج و محن!
باز گفتا که راست می گویی
لیک سرش بود بسی روشن:
دأب تو گفتن است و ناکردن
خوی من کردن است و ناگفتن!
***
ص :68
وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (5) وَ إِذْ قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ (6)
5-بیاد آورید هنگامی را که موسی به قومش گفت ای قوم من!چرا مرا آزار می دهید با اینکه می دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟هنگامی که آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت،و خدا فاسقان را هدایت نمی کند.
6-و به یاد آورید هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت:ای بنی اسرائیل!من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده یعنی تورات می باشم،و بشارت دهنده به رسولی هستم که بعد از من می آید،
ص :69
و نام او احمد است،هنگامی که او(احمد)با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند این سحری است آشکار!
من بشارت ظهور احمد را آورده ام!
در تعقیب دو دستوری که در آیات قبل در باره"هماهنگی گفتار و کردار" و"وحدت صفوف"آمده بود در این آیات برای تکمیل این معنی به گوشه ای از زندگی دو پیامبر موسی ع و مسیح ع اشاره می کند که متاسفانه نمونه های روشنی از"جدایی گفتار و عمل"و"عدم انسجام صفوف"در زندگی پیروان آن دو دیده می شود،با سرنوشت شومی که به دنبال آن پیدا کردند.
نخست می فرماید:"به یاد آورید هنگامی را که موسی به قومش گفت:
ای قوم من!چرا مرا آزار می دهید با اینکه می دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم"؟! ( وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ ).
این آزار ممکن است اشاره به تمام مخالفتها و بهانه جویی هایی باشد که بنی اسرائیل در طول حیات موسی ع با این پیامبر بزرگ داشتند،و یا اشاره به ماجرایی همچون ماجرای"بیت المقدس"که به موسی گفتند ما حاضر نیستیم وارد این شهر شویم و با"عمالقه"که جمعی نیرومند و جبارند بجنگیم،تو و پروردگارت بروید و آنجا را فتح کنید تا ما وارد شویم!(مائده-24):
و همین امر سبب شد که سالیان دراز در وادی"تیه"بمانند،و طعم تلخ ادعاهای واهی و سستی در امر جهاد را بچشند.
ولی با توجه به آنچه در آیه 69 سوره احزاب وارد شده به نظر می رسد که این ایذا،و آزار اشاره به نسبتهای ناروایی است که به موسی می دادند و خداوند
ص :70
موسی را از آن مبرا ساخت،در این آیه می خوانیم یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسیٰ فَبَرَّأَهُ اللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا وَ کٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ وَجِیهاً :
"ای کسانی که ایمان آورده اید همانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند و خداوند او را(از آنچه در حق او می گفتند)مبرا ساخت".
این نسبتها بسیار بود،گاه او را متهم به قتل برادرش هارون کردند! و گاه(العیاذ باللّٰه)به روابط نامشروع با یک زن بدکار(توطئه ای که توسط قارون حیله گر چیده شده بود تا زیر بار فرمان زکات نرود!)و گاه او را متهم به سحر و جنون،و یا پاره ای از عیوب جسمانی که شرح آن ذیل آیه فوق در سوره احزاب آمده است کردند (1).
چگونه ممکن است کسی مدعی ایمان به پیامبری باشد،و چنین نسبتهایی را به او بدهند؟آیا این روشنترین نمونه جدایی گفتار از کردار نیست؟و لذا موسی می گوید:با اینکه شما یقین دارید من رسول خدا هستم این سخنان ناروا چیست؟! ولی این عمل بدون مجازات نماند چنان که در پایان آیه مورد بحث می خوانیم:"هنگامی که آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت،و خدا فاسقان را هدایت نمی کند( فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ ).
چه مصیبتی از این بزرگتر؟که انسان از هدایت الهی محروم گردد و قلبش از حق منحرف شود (2)؟ از این تعبیر استفاده می شود که هدایت و ضلالت،هر چند از ناحیه خداوند است اما زمینه ها و مقدمات و عوامل آن،از ناحیه خود انسان است،زیرا از یک سو
ص :71
می فرماید:"هنگامی که آنها از حق منحرف شدند،خداوند قلوب آنها را منحرف ساخت"یعنی گام اول را آنها برداشتند،و از سوی دیگر می گوید:
"خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند"نخست فسق و گناهی سرمی زند که انسان مستحق سلب توفیق و هدایت الهی می گردد و سپس گرفتار این محرومیت بزرگ می شود.
بحث مشروحی در این زمینه در ذیل آیه 36 سوره زمر آمده است(به جلد 19 تفسیر نمونه از صفحه 461 تا 468 مراجعه فرمائید).
*** در آیه بعد به مساله رسالت حضرت عیسی ع و کارشکنی و تکذیب بنی اسرائیل در مقابل او اشاره کرده،می افزاید:"و به یاد آورید هنگامی را که عیسی بن مریم گفت:ای بنی اسرائیل!من فرستاده خدا به سوی شما هستم، این در حالی است که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده(تورات)، می باشم"( وَ إِذْ قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرٰاةِ ).
"و نیز بشارت دهنده به رسولی هستم که بعد از من می آید و نام او"احمد"است" ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ).
بنا بر این من حلقه اتصالی هستم که امت موسی و کتاب او را،به امت پیامبر آینده(پیامبر اسلام)و کتاب او،پیوند می دهم.
به این ترتیب،حضرت مسیح ع ادعایی جز رسالت الهی،آن هم در مقطع خاصی از زمان نداشت،و آنچه به او در باره الوهیت یا فرزند خدا بودن بسته اند، همه کذب و دروغ است.
گرچه جمعی از بنی اسرائیل به این پیامبر موعود ایمان آوردند،اما گروه عظیمی سرسختانه در برابر او ایستادند،و حتی معجزات آشکار او را انکار
ص :72
کردند و لذا در پایان آیه می افزاید:"هنگامی که او(احمد)با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند:این سحری است آشکار"!( فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ ).
عجب اینکه:طایفه یهود،قبل از مشرکان عرب،این پیامبر ص را شناخته بودند و حتی برای شوق دیدار او ترک وطن نموده،و طوائفی از آنها در سرزمین مدینه ساکن شدند،اما با اینهمه بسیاری از بت پرستان،سرانجام این پیامبر موعود را شناخته و ایمان آوردند ولی بسیاری از یهود بر لجاج و عناد و انکار باقی ماندند.
گروهی از مفسران ضمیر در فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ را به پیامبر اسلام(احمد) همانگونه که در بالا آوردیم،برگردانده اند،ولی بعضی معتقدند که ضمیر به حضرت عیسی ع برمی گردد،یعنی هنگامی که عیسی ع معجزات روشن را برای بنی اسرائیل آورد آن را انکار کرده،سحرش خواندند.
ولی آیات بعد نشان می دهد که تفسیر اول صحیحتر است،چرا که در این آیات تکیه روی اسلام و پیامبر اسلام ص شده است.
***
تعبیر"بشارت"در مورد خبر دادن مسیح ع از ظهور اسلام اشاره لطیفی به تکامل این آئین نسبت به آئینهای پیشین است،بررسی آیات قرآن و مقایسه معارف و تعلیمات اسلام در زمینه عقائد،احکام،قوانین و مسائل اخلاقی و اجتماعی با آنچه در کتب عهدین(تورات و انجیل)آمده است این برتری را به وضوح نشان می دهد.
گرچه در آیه فوق ذکری از این سخن به میان نیامده که این بشارت
ص :73
در متن کتاب آسمانی مسیح بوده یا نه،ولی آیات دیگر قرآن گواه بر ذکر آن در خود انجیل است در آیه 156 اعراف می خوانیم: اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ... :"آنها که از فرستاده خدا،پیامبر امی پیروی می کنند،همان کس که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است مکتوب می بینند..."و بعضی آیات دیگر (1).
***
بدون شک آنچه امروز در دست یهود و نصاری به نام تورات و انجیل است کتابهای نازل شده بر پیامبران بزرگ خدا یعنی موسی و مسیح نیست،بلکه مجموعه ای است از کتبی که به وسیله یاران آنها یا افرادی که بعد از آنها پا به عرصه وجود گذاشتند تالیف یافته،یک مطالعه اجمالی در این کتابها گواه زنده این مدعا است،خود مسیحیان و یهود نیز ادعایی جز این ندارند.
ولی با این حال شک نیست که قسمتی از تعلیمات موسی و عیسی و محتوای کتب آسمانی آنها در ضمن گفته های پیروانشان به این کتابها انتقال یافته است، به همین دلیل نمی توان همه آنچه را در عهد قدیم(تورات و کتابهای وابسته به آن)و عهد جدید(انجیل و کتب وابسته به آن)آمده است پذیرفت،و نه همه آن قابل انکار است،بلکه مخلوطی است از تعلیمات این دو پیامبر بزرگ، با افکار و اندیشه های دیگران.
به هر حال در کتابهای موجود تعبیرات فراوانی که بشارت به ظهور بزرگی که نشانه های آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبیق نمی کند دیده می شود.
قابل توجه اینکه:غیر از پیشگوییهایی که در این کتب دیده می شود، و بر شخص پیامبر اسلام ص صدق می کند،در سه مورد از انجیل"یوحنا"
ص :74
روی کلمه"فارقلیط"تکیه شده است (1)که در ترجمه های فارسی،به"تسلی دهنده"ترجمه شده است،اکنون به متن انجیل یوحنا توجه کنید:
"و من از پدر خواهم خواست و او"تسلی دهنده"دیگر به شما خواهد داد که تا به ابد با شما خواهد ماند" (2).
و در باب بعد آمده:"و چون آن"تسلی دهنده"بیاید که من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد،یعنی روح راستی که از طرف پدر می آید او در باره من شهادت خواهد داد" (3).
و در باب بعد نیز می خوانیم:"لیکن به شما راست می گویم که شما را مفید است که من بروم که اگر من نروم،آن"تسلی دهنده"به نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد" (4)! مهم این است که در متن سریانی اناجیل که از اصل یونانی گرفته شده بجای تسلی دهنده"پارقلیطا"آمده،و در متن یونانی"پیرکلتوس"آمده که از نظر فرهنگ یونانی به معنی"شخص مورد ستایش"است معادل "محمد،احمد".
ولی هنگامی که ارباب کلیسا دیدند انتشار چنین ترجمه ای به تشکیلات آنها ضربه شدیدی وارد می کند،بجای"پیرکلتوس"،"پاراکلتوس" نوشتند!،که به معنی"تسلی دهنده"است،و با این تحریف آشکار،این سند زنده را دگرگون ساختند،هر چند با وجود این تحریف،نیز بشارت روشنی از یک ظهور بزرگ در آینده است (5).
ص :75
در جلد اول تفسیر نمونه،شهادت گویای یکی از کشیشان معروف مسیحی را که بعد از مدتی اسلام را پذیرا شده(فخر الاسلام نویسنده کتاب معروف انیس الاعلام)به نقل از استاد بزرگش در تفسیر"فارقلیطا"،نقل کردیم،که روشن می سازد،این بشارتها در باره شخصی به نام"احمد"و"محمد"ص بوده است (1).
در اینجا شما را به ترجمه مطلبی که در دائرة المعارف بزرگ فرانسه، در این باره آمده است جلب می کنیم:
"محمد مؤسس دین اسلام و فرستاده خدا و خاتم پیامبران است،کلمه"محمد" به معنی بسیار حمد شده است،و از ریشه"حمد"که به معنی تجلیل و تمجید است مشتق گردیده،و بر اثر تصادف عجیب،نام دیگری که آن هم از ریشه "حمد"است و مرادف لفظ محمد می باشد،یعنی"احمد"ذکر شده که احتمال قوی می رود،مسیحیان عربستان،آن لفظ را بجای"فارقلیط"به کار می بردند، احمد یعنی بسیار ستوده شده و بسیار مجلل،ترجمه لفظ"پیرکلتوس"است که اشتباها لفظ"پاراکلتوس"را جای آن گذاردند،به این ترتیب نویسندگان مذهبی مسلمان مکرر گوشزد کرده اند که مراد از این لفظ بشارت ظهور پیامبر اسلام است،قرآن مجید نیز آشکار در آیه شگفت انگیز سوره صف به این موضوع اشاره می کند" (2).
کوتاه سخن اینکه معنی"فارقلیطا"روح القدس یا تسلی دهنده نیست، بلکه مفهومی معادل"احمد"دارد(دقت کنید).
***
ص :76
سؤال مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که نام معروف پیامبر اسلام"محمد"می باشد،در حالی که در آیه مورد بحث به عنوان"احمد"ذکر شده، این دو چگونه با هم سازگار است؟ در پاسخ این سؤال لازم است به نکات زیر توجه شود:
الف-در تواریخ آمده است که پیامبر اسلام ص از کودکی دو نام داشت،و حتی مردم او را با هر دو نام خطاب می کردند،یکی"محمد"و دیگری "احمد"اولی را جدش عبد المطلب برای او برگزیده بود و دومی را مادرش آمنه.
این مطلب در سیره حلبی مشروحا ذکر شده است.
ب-از کسانی که مکرر پیامبر اسلام ص را با این نام یاد کردند عمویش ابو طالب بود،هم امروز در کتابی که به نام"دیوان ابو طالب"در دست ما است اشعار زیادی دیده می شود که در آن از پیغمبر گرامی اسلام به عنوان"احمد" یاد شده مانند: ارادوا قتل احمد ظالموهم و لیس بقتلهم فیهم زعیم "ستمگران آنها تصمیم قتل او را داشتند*ولی برای این کار رهبری نیافتند". و ان کان احمد قد جاءهم بحق و لم یاتهم بالکذب "قطعا احمد آئین حقی برای آنها آورد*و هرگز آئین دروغ نیاورد" (1).
در غیر دیوان ابو طالب نیز اشعاری از ابو طالب در این زمینه نقل شده مانند: لقد اکرم اللّٰه النبی محمدا فاکرم خلق اللّٰه فی الناس احمد خداوند پیامبر خود محمد را گرامی داشت*و لذا گرامی ترین خلق خدا در میان مردم احمد است (2).
ص :77
ج-در اشعار"حسان بن ثابت"شاعر معروف عصر پیامبر نیز این تعبیر دیده می شود: مفجعة قد شفها فقد احمد فظلت لالاء الرسول تعدد "مصیبت زده ای که فقدان احمد او را لاغر کرده بود*و پیوسته عطایا و مواهب رسول خدا را برمی شمرد" (1).
اشعاری که از ابو طالب یا غیر او نام احمد(به جای محمد)در آن آمده آن قدر فراوان است که مجال نقل همه آنها در اینجا نیست،این بحث را با شعر جالب دیگری از فرزند ابو طالب یعنی علی ع پایان می دهیم:
ا تامرنی بالصبر فی نصر"احمد"
و و اللّٰه ما قلت الذی قلت جازعا
ساسعی لوجه اللّٰه فی نصر"احمد"
نبی الهدی المحمود طفلا و یافعا
"آیا به من می گویی در یاری احمد شکیبایی کنم؟*به خدا سوگند من آنچه را گفتم از روی جزع و بی صبری نگفتم".
"من برای خاطر خدا در یاری"احمد"می کوشم*همان پیامبر هدایت که در طفولیت و جوانی پیوسته محمود و ستوده بود" (2).
د-در روایاتی که در مساله معراج وارد شده بسیار می خوانیم که خداوند پیامبر اسلام ص را در شب معراج بارها به عنوان"احمد"خطاب کرد،و شاید از اینجا است که مشهور شده نام آن حضرت در آسمانها"احمد"و در زمین "محمد"ص است.
در حدیثی از امام"باقر" ع نیز آمده است که پیامبر اسلام ص ده نام داشت که پنج نام آن در قرآن آمده"محمد"و"احمد"و" عَبْدُ اللّٰهِ "و" یس "و"ن" (3).
ص :78
ه-هنگامی که پیامبر آیات فوق(آیات سوره صف را)برای مردم مدینه و مکه خواند و قطعا به گوش اهل کتاب نیز رسید هیچکس از مشرکان و اهل کتاب ایراد نکردند که انجیل بشارت از آمدن"احمد"داده نام تو"محمد" است،این سکوت خود دلیل بر شهرت این اسم در آن محیط است،زیرا اگر اعتراضی شده بود برای ما نقل می شد،چه اینکه اعتراضهای دشمنان،حتی در مواردی که بسیار زننده بوده،نیز در تاریخ ثبت است.
از مجموع این بحث نتیجه می گیریم که نام احمد از نامهای معروف پیامبر اسلام ص بوده است" (1).
ص :79
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی اَلْإِسْلاٰمِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (7) یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (8) هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُشْرِکُونَ (9)
7-چه کسی ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ می بندد(و تکذیب کند)در حالی که دعوت به اسلام می شود،خداوند قوم ظالم را هدایت نمی کند.
8-آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند،ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند! 9-او کسی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد،هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.
می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؟!
در آیات گذشته خواندیم که چگونه گروهی معاند و لجوج علی رغم بشارت پیامبر پیشین حضرت مسیح ع در باره ظهور پیامبر اسلام ص،و علی رغم
ص :80
توام بودن دعوت پیامبر اسلام ص با"بینات"و دلائل روشن و معجزات، چگونه به مقابله و انکار برخاستند،در آیات مورد بحث عاقبت کار این افراد، و سرنوشت آنها را تشریح می کند.
نخست می فرماید:"چه کسی ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ بندد در حالی که دعوت به سوی اسلام می شود"( وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی الْإِسْلاٰمِ ).
آری چنین کسی که دعوت پیامبر الهی را دروغ،و معجزه او را سحر، آئین او را باطل،می شمرد ستمکارترین مردم است،چرا که راه هدایت و نجات را به روی خود و سایر بندگان خدا می بندد،و آنها را از این سرچشمه فیض الهی که ضامن سعادت ابدی آنها است محروم می سازد.
و در پایان آیه می افزاید:"خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند" ( وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ ).
کار خدا هدایت است،و ذات پاکش نور و روشنایی معنوی است" اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ "ولی هدایت زمینه می خواهد،و این زمینه در کسانی که دشمن حقیقت اند وجود ندارد.
این آیه بار دیگر تاکیدی است بر این حقیقت که هدایت و ضلالت هر چند از ناحیه خدا است ولی مقدمات آن از ناحیه خود انسان شروع می شود،و به همین دلیل هرگز جبر لازم نمی آید.
جمله"و هُوَ یُدْعیٰ إِلَی الْإِسْلاٰمِ "اشاره به این است که دعوت پیامبر ص متضمن سلامت دنیا و آخرت و نجات انسانها است،با اینحال چگونه انسان تیشه بر ریشه سعادت خویش می زند؟ تعبیر به مَنْ أَظْلَمُ (چه کسی ستمکارتر است...)پانزده بار در قرآن مجید تکرار شده که آیه مورد بحث آخرین آنها است،گرچه موارد آنها ظاهرا
ص :81
متفاوت است،و همین امر ممکن است منشا این سؤال شود که مگر"ظالمترین مردم"بیش از یک گروه می تواند باشد؟ اما دقت در این آیات نشان می دهد که همه بازگشت به تکذیب آیات الهی و مانع شدن مردم از راه حق است و در واقع ستمی بالاتر از این نیست که مردم را از رسیدن به چنین برنامه ای که راه خوشبختی در همه زمینه ها است بازدارند.
*** سپس برای این که نشان دهد دشمنان حق قادر نیستند آئین او را برچینند ضمن تشبیه جالبی می فرماید:"آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند،ولی خداوند نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند"!( یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ ).
آنها به کسی می مانند که می خواهد نور آفتاب عالمتاب را با پف کردن خاموش سازد،آنها خفاشانی هستند که گمان می کنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده های ظلمت شب فرو برند می توانند به مقابله با این چشمه نور برخیزند.
تاریخ اسلام سند زنده ای است بر تحقق عینی این پیشگویی بزرگ قرآن، چرا که از نخستین روز ظهور اسلام توطئه های گوناگون برای نابودی آن چیده شد:
گاه از طریق سخریه و ایذاء و آزار دشمنان.
گاه از طریق محاصره اقتصادی و اجتماعی.
گاه از طریق تحمیل جنگهای گوناگون در میدان های احد و احزاب و حنین و...
گاه از طریق توطئه های داخلی منافقان.
ص :82
گاه از طریق ایجاد اختلاف در میان صفوف مسلمین.
گاه از طریق جنگهای صلیبی.
گاه از طریق اشغال سرزمین قدس و قبله اول مسلمین.
گاه از طریق تقسیم کشور عظیم اسلامی به بیش از چهل کشور! گاه از طریق برنامه تغییر خط و بریدن جوانان اسلام از فرهنگ کهن خویش.
گاه از طریق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقیده در میان قشرهای جوان.
گاه از طریق استعمار نظامی و سیاسی و اقتصادی.
و گاه از طرق دیگر...
ولی همانگونه که خداوند اراده کرده بود این نور الهی روزبه روز در گسترش است و دامنه اسلام هر زمان به گذشته وسیعتر می شود،و آمارها نشان می دهد که جمعیت مسلمانان جهان علی رغم تلاشهای مشترک"صهیونیستها" و"صلیبیها"و"ماتریالیستهای شرق"رو به افزایش است،آری آنها پیوسته می خواهند که نور خدا را خاموش سازند ولی خداوند اراده دیگری دارد.
و این یک معجزه جاودانی قرآن است.
قابل توجه اینکه این مضمون دو بار در آیات قرآن مجید ذکر شده با این تفاوت که در یک مورد" یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا "آمده است(توبه 32)ولی در اینجا" یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا "می باشد.
"راغب"در"مفردات"در توضیح این تفاوت می گوید:آیه نخست اشاره به خاموش کردن بدون مقدمه است،ولی دومی اشاره به خاموش کردن با توسل به مقدمات است.
ص :83
یعنی خواه آنها مقدمه چینی کنند یا نکنند قادر به خاموش کردن نور الهی نیستند! *** در آخرین آیه مورد بحث برای تاکید بیشتر با صراحت می گوید:"او کسی است که فرستاده خود را با هدایت و دین حق فرستاده تا او را بر همه ادیان غالب کند،هر چند مشرکان کراهت داشته باشند"( هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ).
تعبیر به" أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ "به منزله بیان رمز پیروزی و غلبه اسلام است،زیرا در طبیعت"هدایت"و"دین حق"این پیروزی نهفته است،اسلام و قرآن نور الهی است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان می دهد و مایه پیروزی است،و کراهت مشرکان و کافران نمی تواند سدی در این راه ایجاد کند.
جالب اینکه این آیه نیز با مختصر تفاوتی سه بار در قرآن مجید آمده:
یک بار در سوره توبه(آیه 33)و یک بار در سوره فتح(آیه 38)و یک بار در همین سوره صف.
ولی نباید فراموش کرد که این تکرار و تاکید در زمانی بود که هنوز اسلام در جزیره عربستان جا نیفتاده بود،تا چه رسد به نقاط دیگر جهان،اما قرآن در همان وقت مؤکدا روی این مساله تکیه کرد و حوادث آینده صدق این پیشگویی بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق،و هم از نظر پیشرفت عملی بر مذاهب دیگر غالب شد،و دشمنان را از قسمتهای وسیعی از جهان عقب زد و جای آنها را گرفت و هم اکنون نیز در حال پیشروی است.
البته مرحله نهایی این پیشروی به عقیده ما با ظهور حضرت مهدی
ص :84
ارواحنا فداه تحقق می یابد که این آیات خود دلیلی بر آن ظهور عظیم است.
در باره محتوای این آیه و اینکه منظور غلبه منطقی یا غلبه قدرت است؟ و ارتباط آن با ظهور حضرت مهدی ع چگونه است؟بحثهای بیشتری ذیل آیه 23 سوره توبه آورده ایم (1).
***
ص :85
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (12) وَ أُخْریٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (13)
10-ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارتی کنم که از عذاب از عذاب دردناک شما را رهایی می بخشد؟! 11-به خدا و رسول او ایمان بیاورید،و در راه خداوند با اموال و جانهایتان جهاد کنید،این برای شما از هر چیز بهتر است بدانید.
12-اگر این کار کنید گناهانتان را می بخشد و شما را در باغهایی از بهشت داخل می کند
ص :86
که نهرها از زیر درختانش جاری است،و در مسکنهای پاکیزه در بهشت جاویدان جای می دهد و این پیروزی عظیمی است.
13-و نعمت دیگری که آن را دوست دارید به شما می بخشد و آن یاری خداوند و پیروزی نزدیک است و مؤمنان را بشارت ده!
تجارتی پر سود و بی نظیر!
همانگونه که در آغاز سوره گفتیم،یکی از اهداف مهم این سوره،دعوت به ایمان و جهاد است،آیات مورد بحث نیز تاکیدی است به این دو اصل، بامثال لطیفی که انگیزه حرکت الهی را در جان انسان به وجود می آورد، انگیزه ای که شرط پیروزی اسلام بر تمام ادیان است که در آیات قبل به آن اشاره شده بود.
نخست می فرماید:"ای کسانی که ایمان آورده اید!آیا شما را به تجارتی دلالت کنم که از عذاب الیم،نجاتتان می دهد"؟( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ ).
با اینکه"ایمان"و"جهاد"از واجبات قطعیه اند،ولی در اینجا آن را نه به صورت امر،بلکه به صورت پیشنهاد تجارت،مطرح می کند،آن هم آمیخته با تعبیراتی که از لطف بی پایان خدا حکایت دارد.
*** بدون شک"نجات از عذاب الیم"،از مهمترین خواسته های هر انسانی است،و لذا این سؤال که آیا می خواهید شما را به تجارتی رهنمون شوم که شما را از عذاب الیم رهایی می بخشد؟برای همه،جالب توجه است.
هنگامی که با این سؤال دلها را به سوی خود جذب کرد،بی آنکه منتظر پاسخ آنها باشد،به شرح آن تجارت پرسود پرداخته،می افزاید:"و آن اینکه
ص :87
به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه خداوند با اموال و جانهایتان جهاد کنید" ( تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ) (1).
بدون شک خدا نیازی به این تجارت پرسود ندارد،بلکه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق می گیرد،لذا در پایان آیه می فرماید:"این برای شما از هر چیز بهتر است اگر بدانید"( ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ).
قابل توجه اینکه مخاطب،مؤمنانند،به قرینه یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و در عین حال آنها را به دو اصل"ایمان"و"جهاد"دعوت می کند،ممکن است این تعبیر اشاره به این باشد که ایمان اسمی و سطحی کافی نیست،ایمان عمیق و خالص لازم است که بتواند سرچشمه ایثار و فداکاری و جهاد گردد،و نیز ممکن است ذکر ایمان به خدا و رسول در اینجا شرحی باشد بر ایمان که به طور اجمال در آغاز آیه گذشته آمده بود.
به هر حال،ایمان به پیامبر ص از ایمان به خدا جدا نیست،همانگونه که جهاد با جان،از جهاد با مال نمی تواند جدا باشد،زیرا تمام نبردها نیاز به وسائل و امکاناتی دارد که از طریق کمکهای مالی باید تامین شود،بعضی قادر بر هر دو نوع جهادند،و بعضی تنها قادر بر جهاد با مال و در پشت جبهه اند، و گاه تنها جان دارند و آماده بذل جان.
اما به هر صورت باید این دو نوع جهاد با یکدیگر توأم گردد تا پیروزی فراهم شود و اگر می بینیم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است که از جهاد با جان مهمتر می باشد،بلکه به خاطر این است که مقدمه آن محسوب می شود چرا که ابزار جهاد از طریق کمکهای مالی فراهم می گردد.
***
ص :88
تا اینجا سه رکن اساسی از ارکان این تجارت بزرگ و بی نظیر مشخص شد:"خریدار"خدا است،و"فروشنده"انسانهای با ایمان،"و متاع"جانها و اموالشان،اکنون نوبت به رکن چهارم می رسد که بهای این معامله عظیم است.
می فرماید:"هر گاه چنین کنید خداوند گناهانتان را می بخشد و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است و در مسکنهای پاکیزه در بهشت جاویدان جای می دهد،و این پیروزی عظیمی است"( یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ) (1).
در مرحله پاداش اخروی نخست به سراغ آمرزش گناهان می رود چرا که بیشترین ناراحتی فکر انسان از گناهان او است،وقتی آمرزش و غفران مسلم شد غصه ای ندارد،این تعبیر نشان می دهد که نخستین هدیه الهی به شهیدان راهش این است که تمام گناهانشان را می بخشد.
اما آیا این تنها ناظر به"حق اللّٰه"است،و یا"حق الناس"را نیز شامل می شود؟مطلق بودن آیه دلیل بر عمومیت است،ولی با توجه به اینکه خداوند حق الناس را به خود آنها واگذار کرده بعضی در عمومیت آیه تردید کرده اند.
به این ترتیب در آیات فوق دو شاخه از ایمان(ایمان به خدا و رسول) و دو شاخه از جهاد(جهاد با مال و جان)و دو شاخه از پاداشهای اخروی
ص :89
(آمرزش گناهان و دخول در بهشت جاودان)و چنان که خواهیم دید دو شاخه از مواهب الهی در دنیا نیز در آیه بعد آمده است.
*** آنجا که می فرماید:"و نعمت دیگری که آن را دوست دارید و مورد علاقه است به شما می بخشد،و آن یاری خداوند،و پیروزی نزدیک است"( وَ أُخْریٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ ) (1).
چه تجارت پرسود و پربرکتی؟که سراسرش فتح و پیروزی و نعمت و رحمت است،و به همین دلیل از آن به عنوان"فوز عظیم"و پیروزی بزرگ یاد کرده.
سپس به همین دلیل به مؤمنان در مورد این تجارت بزرگ تبریک می گوید و بشارت می دهد و می افزاید:"و مؤمنان را بشارت ده"( وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ ).
در حدیثی آمده است هنگامی که در"لیله عقبة"(شبی که پیامبر در نزدیکی مکه مخفیانه با جمعی از مردم مدینه ملاقات کرد و از آنان بیعت گرفت) میان رسول خدا ص و مسلمانان مدینه پیمان بسته شد"عبد اللّٰه بن رواحه" عرض کرد هر شرطی می خواهی در ضمن این پیمان برای پروردگارت و برای خودت بکن.
پیامبر ص فرمود:"اما برای پروردگارم شرط این است که به هیچوجه چیزی را شریک او قرار ندهید،اما برای خودم همانگونه که از خود و اموالتان دفاع می کنید از من نیز دفاع کنید".
"عبد اللّٰه"گفت:در مقابل آن به ما چه داده خواهد شد؟ پیامبر ص فرمود:بهشت!
ص :90
عبد اللّٰه گفت:ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل:"چه معامله پرسودی؟ نه ما از این معامله بازمی گردیم و نه اگر بازگشتی از ما بخواهند می پذیریم"! (نه فسخ می کنیم و نه فسخ را پذیرا می شویم) (1)***
پیروزی موعود در این آیات هم در جنبه های منطقی،و هم در میدانهای نبرد به طور مکرر عائد مسلمانان شد.
و در اینکه منظور از"فتح قریب"کدام فتح است مفسران احتمالات متعددی داده اند بسیاری آن را به"فتح مکه"تفسیر کرده اند،و بعضی به"فتح بلاد ایران و روم"و بعضی به کل فتوحات اسلامی که به فاصله نزدیکی به دنبال ایمان و جهاد مسلمین به دست آمد.
و از آنجا که مخاطب تنها اصحاب و یاران پیامبر ص نیستند،بلکه همه مؤمنان در طول تاریخ مخاطب به این خطاب می باشند،جمله" نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ "معنی وسیع و گسترده ای دارد،و بشارتی است به همه آنها هر چند در عصر پیامبر ص و به هنگام نزول این آیات مصداق روشن آن فتح مکه بود.
***
در میان نعمتهای بهشتی در اینجا به خصوص روی مساله مسکن پاکیزه و مرفه،آنهم مسکنی در باغهای بهشت جاویدان تکیه شده،و این به خاطر آن
ص :91
است که یکی از شروط اساسی آسایش و آرامش انسان همان مساله مسکن است، آنهم مسکنی پاک و پاکیزه از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی که انسان با خیال راحت در آن بیارامد.
"راغب"در"مفردات"می گوید:معنی"طیب"در اصل چیزی است که حواس ظاهر و باطن از آن لذت برد،و این معنی جامعی است که همه شرائط مناسب یک مسکن را در بر می گیرد.
قابل توجه اینکه در قرآن سه چیز مایه آرامش شمرده شده است:تاریکی شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً (انعام-96).
خانه های مسکونی وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً (نحل-80).
و همسران یک دل، وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا (روم-21).
***
در نهج البلاغه می خوانیم علی ع در مقابل شخص پر ادعایی که به اصطلاح "جا نماز آب می کشید"و پشت سر هم مذمت دنیا می کرد، فرمود:اشتباه کردی دنیا برای آنها که بیدار و آگاهند سرمایه بزرگی است،و سپس شرحی در این زمینه بیان فرمود از جمله اینکه:دنیا"متجر اولیاء اللّٰه"و تجارتخانه دوستان خدا است (1).
بنا بر این اگر در یک جا دنیا به"مزرعه"آخرت تشبیه شده،در اینجا به تجارتخانه تشبیه گردیده است که انسان سرمایه هایی را که از خدا گرفته به گرانترین قیمت به خود او می فروشد،و در برابر متاع ناچیزی بزرگترین نعمت را از او دریافت می دارد.
ص :92
اصولا تعبیر به تجارت آنهم تجارتی پرسود برای تحریک مهمترین انگیزه های انسان است،انگیزه جلب منفعت و دفع ضرر،زیرا این تجارت الهی تنها سودآور نیست بلکه" عَذٰابٍ أَلِیمٍ "را نیز دفع می کند.
نظیر همین معنی در آیه 111 سوره توبه نیز آمده است إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ :"خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری می کند و در برابر آن بهشت به آنها می دهد".
شرح دیگری در این زمینه در تفسیر سوره توبه داده ایم (1).
ص :93
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصٰارَ اَللّٰهِ کَمٰا قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوٰارِیِّینَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ کَفَرَتْ طٰائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلیٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِینَ (14)
14-ای کسانی که ایمان آورده اید یاوران خدا باشید همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت:چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند؟حواریون گفتند:ما یاوران خدا هستیم،و در این هنگام گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند،ما کسانی را که ایمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تایید کردیم و سرانجام بر آنها پیروز شدند.
همچون حواریون باشید
در این آیه که آخرین آیه سوره صف می باشد باز تکیه و تاکید روی امر "جهاد"است که محور اصلی سوره را تشکیل می دهد،منتهی از طریقی دیگر این مساله را تعقیب می کند،و مطلبی مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهای بهشتی
ص :94
ارائه داده،می فرماید:"ای کسانی که ایمان آورده اید!یاوران خدا باشید" ( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ ).
آری یاوران خدا،خدایی که تمام قدرتها از او سرچشمه می گیرد و به او بازمی گردد،خداوندی که قدرتش بی پایان و شکست ناپذیر است،و عجب اینکه در اینجا بندگان را به یاری خود طلبیده است، و این افتخاری است بی مانند،هر چند معنی و مفهومش همان یاری پیامبر و آئین او است ولی لطف و رحمت شگرفی در آن نهفته است.
سپس به یک نمونه تاریخی اشاره می کند تا بدانند این راه بدون رهرو نبوده و نیست،می افزاید:"همانگونه که عیسی بن مریم بر حواریین گفت:
چه کسانی یاوران من به سوی خدا هستند"؟!( کَمٰا قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوٰارِیِّینَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ ).
و"حواریون"در پاسخ با نهایت افتخار عرض کردند:ما یاوران خدا هستیم"( قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ ).
و در همین مسیر با دشمنان حق به مبارزه برخاستند"گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند(و به حواریین پیوستند)و گروهی کافر شدند"( فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ کَفَرَتْ طٰائِفَةٌ ).
اینجا بود که نصرت و یاری ما به کمک آنها شتافت"ما کسانی را که ایمان آورده بودند در برابر دشمنان تقویت کردیم،و سرانجام بر آنها غالب شدند" ( فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلیٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِینَ ).
شما نیز حواریون محمد ص هستید،و به این افتخار مفتخرید که یاوران اللّٰه می باشید،و همانگونه که حواریون بر دشمنان غلبه کردند شما نیز پیروز خواهید شد،و سربلندی و افتخار در این جهان و جهان دیگر از آن شما خواهد بود.
ص :95
این موضوع منحصر به یاران و اصحاب رسول اللّٰه ص نبود و همیشه طرفداران حق که در یک درگیری مستمر در برابر اهل باطل قرار دارند از یاوران خدایند و سرانجام پیروزی نصیب آنها خواهد بود. رگ رگ است این آب شیرین و آب شور بر خلائق می رود تا نفخ صور! ***
حواریون کیانند؟
در قرآن مجید پنج بار از حواریون مسیح ع یاد شده که دو بار در همین سوره است،این تعبیر اشاره به دوازده نفر از یاران خاص حضرت مسیح ع است که نام آنها در انجیلهای کنونی(انجیل متی و لوقا باب 6)ذکر شده است.
و به طوری که قبلا نیز اشاره کرده ایم،این واژه از ماده"حور"به معنی شستن و سفید کردن است،و چون آنها قلبی پاک و روحی باصفا داشتند و در شستشوی روح و جان خود و دیگران تلاش و کوشش می کردند،این واژه بر آنها اطلاق شده.
در بعضی از روایات آمده است که حضرت مسیح ع هر یک از آنها را به عنوان نمایندگی خود به یکی از مناطق مختلف جهان فرستاد،آنها افرادی مخلص،ایثارگر و مجاهد و مبارز بودند،و سخت به مسیح ع عشق می ورزیدند.
ولی در روایات مسیحیان آمده است که یکی از آنها بنام"یهودای اسخریوطی" سرانجام به مسیح ع خیانت کرد و مطرود شد.
در این زمینه توضیحات بیشتری ذیل آیه 52 سوره آل عمران داده شده
ص :96
است (1).
در حدیثی آمده است که پیغمبر گرامی اسلام ص هنگامی که در عقبه با جمعی از اهل مدینه که برای بیعت آمده بودند روبرو شد فرمود:دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفی کنید که اینها نماینده قوم خود باشند، همانگونه که حواریون نسبت به عیسی بن مریم بوده اند (2)و این نیز اهمیت مقام آن بزرگواران را نشان می دهد.
***خداوندا!ما را توفیق ده،که در این تجارت پرسود که برای اولیایت فراهم کرده ای،شرکت جوییم و از برکات عظیم آن بهره مند شویم.
پروردگارا!اختلاف و پراکندگی صفوف مسلمین جهان را در برابر دشمنان،متزلزل ساخته،آن چنان آگاهی و بیداری مرحمت فرما که همه مسلمین دنیا در صف واحدی چون"بنیان مرصوص"در برابر دشمنان خونخوار گرد آیند.
بارالها!آئین تو بی یار و یاور نمی ماند،این افتخار را نصیب ما کن که در زمره آن یار و یاوران باشیم.
آمین یا رب العالمین پایان سوره صف دهم رمضان المبارک 1406.
30\2\1365
ص :97
ص :98
ص :99
ص :100
محتوای سوره جمعه
این سوره در حقیقت بر دو محور اصلی اساسی دور می زند:نخست توجه به توحید و صفات خدا و هدف از بعثت پیامبر اسلام ص و مساله معاد،و دیگری برنامه سازنده نماز جمعه و بعضی از خصوصیات این عبادت بزرگ.
ولی با نظر دیگر محتوای این سوره را در چند بخش می توان خلاصه کرد.
1-تسبیح عمومی موجودات.
2-هدف بعثت پیامبر اسلام ص از نظر بعد تعلیم و تربیت.
3-هشدار به مؤمنان که از اصول آئین حق منحرف نشوند آن گونه که یهود منحرف شدند.
4-اشاره ای به قانون عمومی مرگ که دریچه ای است به سوی عالم بقاء.
5-دستور مؤکد برای انجام فریضه نماز جمعه و تعطیل کسب و کار برای شرکت در آن.
***
فضیلت تلاوت سوره جمعه
در فضیلت تلاوت این سوره روایات بسیاری وارد شده،چه مستقلا و یا در ضمن نمازهای یومیه. در حدیثی از پیغمبر اکرم ص می خوانیم: و من قرء سورة الجمعة اعطی عشر حسنات بعدد من اتی الجمعة،و بعدد من لم یاتها فی امصار المسلمین: "هر کس سوره جمعه را بخواند خداوند به تعداد کسانی که در نماز جمعه شرکت می کنند و کسانی که شرکت نمی کنند در تمام بلاد مسلمین به او ده حسنه می بخشد" 1. در حدیث دیگری از امام صادق ع آمده است که بر هر مؤمنی از شیعیان ما لازم است در شب جمعه،سوره"جمعه"و" سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی "را بخواند،و در ظهر جمعه،سوره جمعه و منافقین را،و هر گاه چنین کند گویی عمل رسول اللّٰه ص را انجام داده،و پاداش و ثوابش بر خدا بهشت است 2. مخصوصا تاکید زیادی روی این مطلب شده که سوره"جمعه"و"منافقین"را در نماز جمعه بخوانند و در بعضی از این روایات آمده که حتی الامکان آن را ترک نکنند 3و با این که عدول از سوره توحید و" قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ "به سوره های دیگر در قرائت نماز جائز نیست این مساله در خصوص نماز جمعه استثنا شده است و عدول از آنها به سوره"جمعه"و"منافقین"جایز بلکه مستحبّ شمرده است. و اینها همه نشانه اهمیت فوق العاده این سوره قرآن مجید است.
ص :101
این سوره در حقیقت بر دو محور اصلی اساسی دور می زند:نخست توجه به توحید و صفات خدا و هدف از بعثت پیامبر اسلام ص و مساله معاد،و دیگری برنامه سازنده نماز جمعه و بعضی از خصوصیات این عبادت بزرگ.
ولی با نظر دیگر محتوای این سوره را در چند بخش می توان خلاصه کرد.
1-تسبیح عمومی موجودات.
2-هدف بعثت پیامبر اسلام ص از نظر بعد تعلیم و تربیت.
3-هشدار به مؤمنان که از اصول آئین حق منحرف نشوند آن گونه که یهود منحرف شدند.
4-اشاره ای به قانون عمومی مرگ که دریچه ای است به سوی عالم بقاء.
5-دستور مؤکد برای انجام فریضه نماز جمعه و تعطیل کسب و کار برای شرکت در آن.
***
فضیلت تلاوت سوره جمعه
در فضیلت تلاوت این سوره روایات بسیاری وارد شده،چه مستقلا و یا در ضمن نمازهای یومیه. در حدیثی از پیغمبر اکرم ص می خوانیم: و من قرء سورة الجمعة اعطی عشر حسنات بعدد من اتی الجمعة،و بعدد من لم یاتها فی امصار المسلمین: "هر کس سوره جمعه را بخواند خداوند به تعداد کسانی که در نماز جمعه شرکت می کنند و کسانی که شرکت نمی کنند در تمام بلاد مسلمین به او ده حسنه می بخشد" 1. در حدیث دیگری از امام صادق ع آمده است که بر هر مؤمنی از شیعیان ما لازم است در شب جمعه،سوره"جمعه"و" سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی "را بخواند،و در ظهر جمعه،سوره جمعه و منافقین را،و هر گاه چنین کند گویی عمل رسول اللّٰه ص را انجام داده،و پاداش و ثوابش بر خدا بهشت است 2. مخصوصا تاکید زیادی روی این مطلب شده که سوره"جمعه"و"منافقین"را در نماز جمعه بخوانند و در بعضی از این روایات آمده که حتی الامکان آن را ترک نکنند 3و با این که عدول از سوره توحید و" قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ "به سوره های دیگر در قرائت نماز جائز نیست این مساله در خصوص نماز جمعه استثنا شده است و عدول از آنها به سوره"جمعه"و"منافقین"جایز بلکه مستحبّ شمرده است. و اینها همه نشانه اهمیت فوق العاده این سوره قرآن مجید است.
ص :
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ اَلْمَلِکِ اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (1) هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2) وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّٰا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (3) ذٰلِکَ فَضْلُ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (4)
ص :103
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-آنچه در آسمانها و زمین است همواره تسبیح خدا می گویند،خداوندی که مالک و حاکم است،و از هر عیب و نقصی مبرا و عزیز و حکیم است.
2-او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند،و آنها را پاکیزه کند،و کتاب و حکمت بیاموزد، هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.
3-و رسول بر گروه دیگری که هنوز به آنها ملحق نشده اند،و او عزیز و حکیم است.
4-این فضل خدا است که به هر کس بخواهد(و شایسته بداند)می بخشد و خداوند صاحب فضل عظیم است.
این سوره نیز با تسبیح و تقدیس پروردگار شروع می شود،و به قسمتی از صفات جمال و جلال و اسماء حسنای او اشاره می کند که در حقیقت مقدمه ای است برای بحثهای آینده.
می فرماید:"آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است پیوسته تسبیح خدا می گویند و با زبان حال و قال او را از تمام نقایص و عیوب پاک می شمرند" ( یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ ).
"همان خداوندی که مالک و حاکم است،و از هر عیب و نقصی مبرا است" ( اَلْمَلِکِ الْقُدُّوسِ ).
"خداوندی که عزیز و حکیم است"( اَلْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ).
و به این ترتیب نخست بر"مالکیت و حاکمیت"و سپس"منزه بودن او
ص :104
از هر گونه ظلم و ستم و نقص"تاکید می کند،زیرا با توجه به مظالم بیحساب ملوک و شاهان واژه"ملک"تداعی معانی نامقدسی می کند که با کلمه"قدوس" همه شستشو می شود.
و از طرفی روی"قدرت"و"علم"که دو رکن اصلی حکومت است تکیه نموده،و چنان که خواهیم دید این صفات ارتباط نزدیکی به بحثهای آینده این سوره دارد،و نشان می دهد که انتخاب اوصاف حق در آیات مختلف قرآن روی حساب و نظم و رابطه خاصی است.
در باره تسبیح عمومی موجودات جهان قبلا بحثهای مشروحی داشته ایم (1).
*** بعد از این اشاره کوتاه و پرمعنی به مساله توحید و صفات خدا به مساله بعثت پیامبر اسلام ص و هدف از این رسالت بزرگ که در ارتباط با عزیز و حکیم و قدوس بودن خداوند است پرداخته چنین می گوید:"او کسی است که در میان درس نخوانده ها رسولی از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند" ( هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ ).
و در پرتو این تلاوت"آنها را از هر گونه شرک و کفر و انحراف و فساد پاک و پاکیزه کند،و کتاب و حکمت بیاموزد"( وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ ).
"هر چند پیش از آن در ضلال مبین و گمراهی آشکاری بودند"( وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ).
جالب اینکه بعثت پیامبر اسلام ص را با آن ویژگیهایی که جز از طریق اعجاز نمی توان تفسیر کرد نشانه عظمت خدا و دلیل بر وجود او گرفته،می گوید:
ص :105
خداوند همان کسی است که چنین پیامبری را مبعوث کرد،و چنین شاهکاری را در آفرینش به وجود آورد! "امیین"جمع"امی"به معنی درس نخوانده است(منسوب به"ام" (مادر)یعنی مکتبی جز مکتب دامان مادرش را ندیده است)و بعضی آن را به معنی"اهل مکه"دانسته اند،زیرا"مکه"را" أُمَّ الْقُریٰ "(مادر آبادیها) می نامیدند ولی این احتمال بعید به نظر می رسد،چرا که نه پیامبر اسلام ص تنها مبعوث به اهل مکه بود،و نه سوره جمعه در مکه نازل شده است.
بعضی از مفسران نیز آن را به معنی"امت عرب"در مقابل یهود و دیگران تفسیر کرده اند،و آیه 75 سوره"آل عمران"را شاهد بر این معنی می دانند که می گوید: قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ :"یهود گفتند ما در برابر امیین (غیر یهود)مسئول نیستیم".
اگر این تفسیر را هم بپذیریم به خاطر آن است که یهود خود را اهل کتاب و با سواد می دانستند و امت عرب را بیسواد و درس نخوانده.
بنا بر این تفسیر اول از همه مناسبتر است (1).
قابل توجه اینکه می گوید:پیامبر اسلام از میان همین گروه و همین قشر درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد،و دلیلی باشد بر حقانیت او،چرا که کتابی مثل قرآن با این محتوای عمیق و عظیم،و فرهنگی چون فرهنگ اسلام،محال است زائیده فکر بشر باشد آن هم بشری که نه خود درس خوانده،و نه در محیط علم و دانش پرورش یافته است،این نوری است که از ظلمت برخاسته،و باغ سرسبزی است که از دل کویر سر برآورده،و این خود معجزه ای است آشکار و سندی است روشن بر حقانیت او.
ص :106
در آیه فوق هدف این بعثت را در سه امر خلاصه کرده که یکی جنبه مقدماتی دارد و آن تلاوت آیات الهی است،و دو قسمت دیگر یعنی"تهذیب و تزکیه نفوس"و"تعلیم کتاب و حکمت"دو هدف بزرگ نهایی را تشکیل می دهد.
آری پیامبر ص آمده است که انسانها را هم در زمینه علم و دانش،و هم اخلاق و عمل،پرورش دهد،تا به وسیله این دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز کنند،و مسیر الی اللّٰه را پیش گیرند،و به مقام قرب او نائل شوند.
این نکته نیز شایان توجه است که در بعضی از آیات قرآن"تزکیه" مقدم بر"تعلیم"و در بعضی"تعلیم"مقدم بر"تزکیه"شمرده شده،یعنی از چهار مورد در سه مورد تربیت بر تعلیم مقدم است،و در یک مورد تعلیم بر تربیت مقدم.
این تعبیر ضمن اینکه نشان می دهد این دو امر در یکدیگر تاثیر متقابل دارند(اخلاق زائیده علم است همانگونه که علم زائیده اخلاق است)اصالت تربیت را مشخص می سازد، البته منظور علوم حقیقی است نه اصطلاحی در لباس علم.
فرق میان"کتاب"و"حکمت"ممکن است این باشد که اول اشاره به قرآن و دومی به سخنان پیامبر ص و تعلیمات اوست که"سنت"نام دارد.
و نیز ممکن است"کتاب"اشاره به اصل دستورات اسلام باشد،و"حکمت" اشاره به فلسفه و اسرار آن.
این نکته نیز قابل توجه است که"حکمت"در اصل به معنی منع کردن به قصد اصلاح است،و لجام مرکب را از این جهت"حکمت"گویند که او را منع و مهار کرده،و در مسیر صحیح قرار می دهد،بنا بر این مفهوم آن دلائل عقلی است،و از اینجا روشن می شود که ذکر کتاب و حکمت پشت سر یکدیگر می تواند اشاره به دو سرچشمه بزرگ شناخت یعنی"وحی"و"عقل"بوده باشد،
ص :107
یا به تعبیر دیگر احکام آسمانی و تعلیمات اسلام در عین اینکه از وحی الهی سرچشمه می گیرد با ترازوی عقل قابل سنجش و درک می باشد(منظور کلیات احکام است).
و اما" ضَلاٰلٍ مُبِینٍ "(گمراهی آشکار)که در ذیل آیه به عنوان سابقه قوم عرب بیان شده،اشاره سربسته و پرمعنایی است به عصر جاهلیت که گمراهی بر سراسر جامعه آنها حکمفرما بود،چه گمراهی از این بدتر و آشکارتر که:
بتهایی را که از سنگ و چوب با دست خود می تراشیدند پرستش می کردند و در مشکلات خود به این موجودات بی شعور پناه می بردند.
دختران خود را با دست خویش زنده به گور می کردند،سهل است به این عمل فخر و مباهات نیز می کردند که نگذاردیم ناموسمان دست بیگانگان بیفتد!.
مراسم نماز و نیایش آنها کف زدن و سوت کشیدن در کنار خانه کعبه بود،و حتی زنان بصورت برهنه مادرزاد بر گرد خانه خدا طواف می کردند و آن را عبادت می شمردند! انواع خرافات و موهومات بر افکار آنها حاکم بود،و جنگ و خونریزی و غارتگری مایه مباهاتشان زن در میان آنها متاع بی ارزشی بود که حتی روی آن قمار می زدند!و از ساده ترین حقوق انسانی محروم بود،کینه ها و عداوتها را پدران به ارث به فرزندانشان منتقل می کردند،و به همین دلیل خونریزی و کشت و کشتار یک امر عادی محسوب می شد.
آری پیامبر ص آمد و آنها را از این ضلال مبین به برکت کتاب و حکمت نجات داد،و تعلیم و تربیت نمود،و به راستی نفوذ در چنین جامعه گمراهی خود یکی از دلائل عظمت اسلام و معجزه آشکار پیامبر بزرگ ما است.
***
ص :108
ولی از آنجا که پیامبر اسلام تنها مبعوث به این قوم"امی"نبود،بلکه دعوتش همه جهانیان را دربر می گرفت در آیه بعد می افزاید:"او مبعوث به گروه دیگری از مؤمنان نیز هست که هنوز ملحق به اینها نشده اند"، ( وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّٰا یَلْحَقُوا بِهِمْ ) (1).
اقوام دیگری که بعد از یاران پیامبر اسلام ص پا به عرصه وجود گذاردند،در مکتب تعلیم و تربیت پیامبر ص پرورش یافتند،و از سرچشمه زلال قرآن و سنت محمدی ص سیراب گشتند،آری آنها نیز مشمول این دعوت بزرگ بودند.
به این ترتیب آیه فوق تمام اقوامی را که بعد از صحابه پیامبر ص به وجود آمدند از عرب و عجم شامل می شود،در حدیثی می خوانیم هنگامی که پیغمبر اکرم ص این آیه را تلاوت فرمود سؤال کردند:اینها کیانند؟ پیامبر ص دست خود را بر شانه سلمان گذارد،و فرمود
لو کان الایمان فی الثریا لنالته رجال من هؤلاء :"اگر ایمان در ثریا(ستاره دوردستی که در این زمینه ضرب المثل است).باشد مردانی از این گروه(ایرانیان)به آن دست می یابند" (2).
و از آنجا که همه این امور از قدرت و حکمت خداوند سرچشمه می گیرد
ص :109
در پایان آیه می فرماید:"او عزیز و حکیم است"( وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
*** سپس به این نعمت بزرگ یعنی بعثت پیامبر گرامی اسلام ص و برنامه تعلیم و تربیت او اشاره کرده.می افزاید:"این فضل خدا است که به هر کس بخواهد و لایق ببیند می بخشد،و خداوند صاحب فضل عظیم است"( ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ).
در حقیقت این آیه همانند آیه 164 سوره آل عمران است که می گوید: لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ و همه چیز آن تقریبا شبیه آیات مورد بحث است.
بعضی نیز احتمال داده اند که" ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ "(این فضل الهی است) اشاره به اصل مقام نبوت باشد که خداوند این مقام را به هر کس که شایسته بداند می دهد.
ولی تفسیر اول،مناسبتر است،هر چند جمع میان هر دو نیز ممکن است، که هم رهبری پیامبر ص برای امت فضل الهی است و هم مقام نبوت برای شخص پیامبر ص.
ناگفته پیدا است که تعبیر"من یشاء"(هر کس را بخواهد)مفهومش این نیست که خدا بی حساب،فضل و مرحمت خود را به کسی می دهد،بلکه مشیت در اینجا توأم با حکمت است،همانگونه که توصیف خداوند را به عزیز و حکیم در نخستین آیه سوره این مطلب را روشن ساخته.
امیر مؤمنان علی ع نیز در تشریح این فضل بزرگ الهی در نهج البلاغه می فرماید:
فانظروا الهی مواقع نعم اللّٰه علیهم،حین بعث الیهم رسولا،فعقد بملته طاعتهم،و جمع علی دعوته الفتهم،کیف نشرت النعمة علیهم جناح
ص :110
کرامتها،و اسالت لهم جداول نعیمها،و التفت الملة بهم فی عوائد برکتها فاصبحوا فی نعمتها غرقین،و فی خضرة عیشها فکهین :"به نعمتهای خداوند بر این امت بنگرید!در آن زمان که رسولش را به سوی آنها مبعوث کرد، اطاعت آنها را به آئینش جلب کرد،و با دعوتش آنها را متحد ساخت،بنگرید چگونه این نعمت بزرگ پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد،و نهرهای مواهب خویش را به سوی آنان جاری ساخت،و آئین حق با تمام برکاتش آنها را در برگرفت،آنها در میان نعمتهایش غرقند،و در زندگانی خرمش شادمانند" (1)***
فضل الهی روی حساب است
در حدیثی آمده است که جمعی از فقرای امت خدمت رسول خدا ص رسیدند و عرض کردند:ای رسول خدا!ثروتمندان اموالی برای انفاق دارند و ما چیزی نداریم،وسیله برای حج دارند و ما نداریم،و امکانات برای آزاد کردن بردگان دارند و ما نداریم.
پیامبر ص فرمود:هر کسی صد بار"تکبیر"بگوید افضل است از آزاد کردن یک برده،و کسی که صد بار"تسبیح خدا"بگوید افضل است از اینکه یکصد اسب را برای جهاد زین و لجام کند،و کسی که صد بار" لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ " بگوید،عملش از تمام مردم در آن روز برتر است،مگر اینکه کسی بیشتر بگوید.
این سخن به گوش اغنیاء رسید،آنها نیز به سراغ این اذکار رفتند، فقرای امت خدمت پیامبر ص رسیدند و عرض کردند:سخن شما به گوش
ص :111
اینها رسیده و آنها نیز مشغول ذکر شده اند!پیامبر ص فرمود:
ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ
:"این فضل الهی است به هر کس بخواهد می دهد"(اشاره به اینکه این برای امثال شما است که اشتیاق انفاق دارید و وسیله آن در اختیار ندارید،و اما برای آنها که ثروتمندند راه وصول به فضل الهی از طریق انفاق از ثروتهایشان است) (1).
این حدیث نیز شاهد سخنی است که در بالا گفتیم که فضل الهی روی حساب حکیمانه است.
***
ص :112
مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ اَلْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً بِئْسَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (5) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (6) وَ لاٰ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (7) قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)
5-کسانی که مکلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا ننمودند مانند درازگوشی هستند که کتابهایی را حمل می کند،قومی که آیات الهی را تکذیب کردند مثال بدی دارند،و خداوند جمعیت ظالمان را هدایت نمی کند.
6-بگو ای یهودیان!اگر گمان می کنید که شما دوستان خدا غیر از مردم هستید آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید!(تا به لقای محبوبتان برسید).
ص :113
7-ولی آنها هرگز تمنای مرگ نمی کنند به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند،و خداوند ظالمان را بخوبی می شناسد.
8-بگو این مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد،سپس به سوی کسی که از پنهان و آشکار با خبر است برده می شوید و شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد.
چارپایی بر او کتابی چند!
در بعضی از روایات آمده است که یهود می گفتند:اگر محمد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نیست،لذا نخستین آیه مورد بحث به آنها گوشزد می کند که اگر کتاب آسمانی خود را دقیقا خوانده و عمل می کردید این سخن را نمی گفتید،چرا که بشارت ظهور پیامبر اسلام ص در آن آمده است.
می فرماید:"کسانی که تورات بر آنها نازل شد و مکلف به آن گشتند ولی حق آن را اداء ننمودند و به آیاتش عمل نکردند همانند درازگوشی هستند که کتابهایی بر پشت خود حمل می کند"( مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ الْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً ).
او از کتاب چیزی جز سنگینی احساس نمی کند،و برایش تفاوت ندارد که سنگ و چوب بر پشت دارد یا کتابهایی که دقیقترین اسرار آفرینش و مفیدترین برنامه های زندگی در آن است.
این قوم از خود راضی که تنها به نام تورات یا تلاوت آن قناعت کردند، بی آنکه اندیشه در محتوای آن داشته باشند و عمل کنند همانند همین حیوانی هستند که در حماقت و نادانی ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.
این گویاترین مثالی است که برای عالم بی عمل می توان بیان کرد که
ص :114
سنگینی مسئولیت علم را بر دوش دارد بی آنکه از برکات آن بهره گیرد،و افرادی که با الفاظ قرآن سر و کار دارند ولی از محتوا و برنامه عملی آن بیخبرند(و چه بسیارند این افراد در بین صفوف مسلمین)مشمول همین آیه اند.
این احتمال نیز وجود دارد که یهود با شنیدن آیات نخستین این سوره و مانند آن که از موهبت بعثت پیامبر ص سخن می گوید گفته باشند که ما نیز اهل کتابیم،و مفتخر به بعثت حضرت موسی کلیم هستیم،قرآن در پاسخ آنها می گوید:چه فائده؟که دستورهای تورات را زیر پا نهادید و آن را در زندگی خود هرگز پیاده نکردید.
ولی به هر حال هشداری است به همه مسلمانان که مراقب باشند سرنوشتی همچون یهود پیدا نکنند،این فضل عظیم الهی که شامل حال آنها شده،و این قرآن مجید که بر آنها نازل گردیده،برای این نیست که تنها در خانه ها خاک بخورد،یا به عنوان"تعویذ چشم زخم"حمایل کنند،یا برای حفظ از حوادث به هنگام سفر از زیر آن رد شوند،یا برای میمنت و شگون خانه جدید همراه "آئینه"و"جاروب"!به خانه تازه بفرستند،و تا این حد آن را تنزل دهند،و یا آخرین همت آنها تلاش و کوشش برای تجوید و تلاوت زیبا و ترتیل و حفظ آن باشد،ولی در زندگی فردی و اجتماعی کمترین انعکاسی نداشته باشد و در عقیده و عمل از آن اثری به چشم نخورد.
سپس در ادامه این مثل می افزاید:"قومی که آیات الهی را تکذیب کردند مسلما مثال بدی دارند"( بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ ).
چگونه آنها تشبیه به"حمار حامل اسفار"نشوند؟در حالی که نه تنها با عمل که با زبان هم آیات الهی را انکار کردند،چنان که در آیه 87 سوره بقره در باره همین قوم یهود می خوانیم: أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ :"آیا هر زمان پیامبری بر خلاف
ص :115
هوای نفس شما آمد در برابر او تکبر کردید،گروهی را تکذیب نمودید،و گروهی را به قتل رساندید"؟! و در پایان آیه در یک جمله کوتاه و پرمعنی می فرماید:"خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند"؟( وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ ).
درست است که هدایت کار خدا است،اما زمینه لازم دارد،و زمینه آن که روح حق طلبی و حقجویی است باید از ناحیه خود انسانها فراهم شود،و ستمگران از این مرحله دورند.
*** گفتیم یهود خود را امتی برگزیده،و به اصطلاح تافته ای جدا بافته می دانستند،حتی گاهی ادعا می کردند که پسران خدا هستند!و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد می کردند،چنان که در آیه 18 سوره مائده آمده است، وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ :"یهود و نصارا گفتند ما پسران خدا و دوستان خاص او هستیم".(هر چند منظورشان فرزندان مجازی باشد).
قرآن در مقابل این بلندپروازیهای بی دلیل،آنهم از ناحیه گروهی که حامل کتاب الهی بودند اما عامل به آن نبودند،می گوید:"به آنها بگو ای یهودیان اگر گمان می کنید که شما دوستان خدا غیر از مردم هستید پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید"( قُلْ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ النّٰاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ) (1).
چرا که دوست همیشه مشتاق لقای دوست است،و می دانیم که لقای
ص :116
معنوی پروردگار در قیامت رخ می دهد هنگامی که حجابهای عالم دنیا کنار رفت،و غبارهای شهوات و هوسها فرو نشست،پرده ها برداشته می شود،و انسان با چشم دل جمال دل آرای محبوب را می بیند،و بر بساط قربش گام می نهد،و به مصداق" فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ "به حریم دوست راه می یابد.
اگر شما راست می گوئید و دوست خاص او هستید پس چرا این قدر به زندگی دنیا چسبیده اید؟!چرا این قدر از مرگ وحشت دارید؟این دلیل بر این است که شما در این ادعای خود صادق نیستید.
قرآن همین معنی را به تعبیر دیگری در سوره بقره آیه 96 بازگو کرده است می گوید: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ :"آنها را حریصترین مردم بر زندگی این دنیا می یابی، حتی حریصتر از مشرکان،تا آنجا که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند،در حالی که این عمر طولانی او را از عذاب الهی باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بینا است"! *** سپس به دلیل اصلی وحشت آنها از مرگ اشاره کرده می افزاید:"آنها هرگز آرزوی مرگ نمی کنند به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند" ( وَ لاٰ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ).
ولی"خداوند ظالمان را به خوبی می شناسد"( وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ ).
در حقیقت ترس انسان از مرگ به خاطر یکی از دو عامل است:یا به زندگی بعد از مرگ ایمان ندارد،و مرگ را هیولای فنا و نیستی و ظلمتکده عدم می پندارد،و طبیعی است که انسان از نیستی و عدم بگریزد.
ص :117
و یا اینکه به جهان پس از مرگ معتقد است اما پرونده اعمال خود را چنان تاریک و سیاه می بیند که از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بیمناک است.
و از آنجا که یهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ عامل دوم بود.
تعبیر به"ظالمین"مفهوم وسیعی دارد که تمام اعمال ناروای یهود از کشتن پیامبران بزرگ الهی گرفته،تا نسبتهای ناروا به آنها و غصب حقوق و چپاول اموال و غارت سرمایه های مردم،و آلوده بودن به انواع مفاسد اخلاقی.
*** ولی مسلما این وحشت و اضطراب مشکلی را حل نمی کند،مرگ شتری است که بر در خانه همه خوابیده است لذا قرآن می گوید:"ای پیامبر!به آنها بگو این مرگی را که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد" ( قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ ).
سپس به سوی کسی که از پنهان و آشکار با خبر است برده می شوید و شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد"( ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).
قانون مرگ از عمومی ترین و گسترده ترین قوانین این عالم است،انبیاء بزرگ الهی و فرشتگان مقربین همه می میرند،و جز ذات پاک خداوند در این جهان باقی نمی ماند،" کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ " (سوره رحمان آیه 26 و 27).
هم مرگ از قوانین مسلم این عالم است،و هم حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسی اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقیقا آگاه است.
بنا بر این تنها راه برای پایان دادن به این وحشت،پاک سازی اعمال،و
ص :118
شستشوی دل از آلودگی گناه می باشد که هر کس حسابش پاک است از محاسبه اش چه باک است؟و تنها در این صورت است که علی وار می توان گفت:
هیهات بعد اللتیا و اللتی و اللّٰه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه:
"هیهات بعد از آن همه جنگها و حوادث به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است"! (1)و به هنگامی که فرق مبارکش با ضربه"اشقی الآخرین"از هم شکافته شد خروشی برآورد و فرمود،
فزت و رب الکعبه :"به پروردگار کعبه پیروز شدم و نجات یافتم".
***
بدون شک تحصیل علم،مشکلات فراوانی دارد،ولی این مشکلات هر قدر باشد در برابر برکات حاصل از علم ناچیز است،بیچارگی انسان روزی خواهد بود که زحمت تحصیل علم را بر خود هموار کند،اما چیزی از برکاتش عائد او نشود،درست بسان چهارپایی است که سنگینی یک بار کتاب را به پشت خود احساس می کند.بی آنکه از محتوای آن بهره گیرد.
در بعضی از تعبیرات عالم بی عمل به"شجر بلا ثمر"(درخت بی میوه) یا"سحاب بلا مطر"(ابر بی باران)یا شمعی که می سوزد و اطراف خود را روشن می کند ولی خودش از بین می رود،یا چهارپایی که به"طاحونه" (آسیاب)می بندند و دائما زحمت می کشد و طی طریق می کند،اما چون به دور خود می گردد،هرگز راهی را طی نمی کند و به جایی نمی رسد و مانند این
ص :119
تشبیهات که هر کدام بیانگر گوشه ای از سرنوشت شوم عالم بی عمل است.
در روایات اسلامی نیز در نکوهش این گونه عالمان،تعبیرات تکان دهنده ای آمده است:
از جمله:از رسول خدا ص نقل شده که فرمود:"هر کس علمش افزوده شود ولی بر هدایتش نیفزاید،این علم،جز دوری از خدا،برای او، حاصلی ندارد""
من ازداد علما و لم یزدد هدی لم یزدد من اللّٰه الا بعدا " (1)در جای دیگر از امیر مؤمنان علی ع می خوانیم:"علم با عمل توأم است،هر کس چیزی را می داند باید به آن عمل کند و علم فریاد می زند و عمل را دعوت می کند،اگر به او پاسخ مثبت نداد،از آنجا کوچ می کند"!:
"
العلم مقرون بالعمل،فمن علم عمل، و العلم یهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه " (2).
اصولا از بعضی از روایات استفاده می شود که عالم بی عمل،شایسته نام "عالم"نیست،رسول خدا ص می فرماید:"
لا یکون المرء عالما حتی یکون بعلمه عاملا " (3).
و از این بالاتر آنکه:او تمام مسئولیت عالم را بر دوش می کشد،بی آنکه از مزایای علم بهره مند باشد،لذا در حدیثی از امیر مؤمنان علی ع می خوانیم که ضمن خطبه ای بر فراز منبر فرمود:
ایها الناس!اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلکم تهتدون،ان العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الذی لا یستفیق عن جهله بل قد رأیت ان الحجة علیه اعظم و الحسرة ادوم:
"ای مردم!هنگامی که چیزی را دانستید عمل کنید تا هدایت یابید،
ص :120
زیرا عالمی که بر خلاف علمش عمل می کند،مانند جاهل سرگردانی است که هرگز از جهلش هشیار نمی شود،بلکه من حجت را بر چنین عالمی بزرگتر، و حسرت را پایدارتر می بینم" (1).
و بدون شک وجود چنین علما و دانشمندانی،بزرگترین بلا برای یک جامعه،محسوب می شود،و سرنوشت مردمی که عالمشان چنین باشد،سرنوشت خطرناکی است که به گفته شاعر: و راعی الشاة یحمی الذئب عنها فکیف اذا الرعاة لها ذئاب! :شبان،گوسفندان را از چنگال گرگ نجات می دهد اما وای به حال گوسفندانی که شبانشان گرگان باشند.
***
معمولا غالب مردم از مرگ می ترسند،تنها گروه اندکی هستند که بر چهره مرگ لبخند می زنند،و آن را تنگ تنگ در آغوش می فشارند،دلقی رنگ رنگ را می دهند و جانی جاودان می گیرند.
اما ببینیم چرا مرگ و مظاهر آن،و حتی نام آن،برای گروهی،دردآور است؟دلیل عمده اش،این است که به زندگی بعد از مرگ،ایمان ندارند، و یا اگر ایمان دارند،این ایمان به صورت یک باور عمیق در نیامده و بر افکار و عواطف آنها حاکم نشده است.
وحشت انسان از فناء و نیستی،طبیعی است،انسان حتی از تاریکی شب می ترسد،چرا که ظلمت نیستی نور است،و گاه از مرده نیز می ترسد،چرا
ص :121
که آن هم در مسیر فنا قرار گرفته.
اما اگر انسان با تمام وجودش باور کند که دنیا،زندان مؤمن،و بهشت کافر است"
الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر " (1).
اگر باور کند که این جسم خاکی،قفسی است برای مرغ روح او که وقتی این قفس شکست آزاد می شود،و به هوای کوی دوست پر و بال می زند.
اگر باور کند"حجاب چهره جان می شود غبار تنش"مسلما در آرزوی آن دم است که از این چهره،پرده برفکند.
اگر باور کند مرغ باغ ملکوت است و از عالم خاک نیست،و تنها"دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنش"؟ آری اگر دیدگاه انسان در باره مرگ چنین باشد هرگز از مرگ وحشت نمی کند،در عین اینکه زندگی را برای پیمودن مسیر تکامل خواهان است.
لذا در حدیث عاشورا می خوانیم:هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار دشمن بر حسین ع و یارانش بیشتر می شد چهره های آنها برافروخته تر و شکوفاتر می گشت،و حتی پیر مردان اصحابش صبح عاشورا خندان بودند وقتی از آنها سؤال می شد چرا؟می گفتند:برای اینکه ساعاتی دیگر شربت شهادت می نوشیم و حور العین را در آغوش می گیریم! (2).
علت دیگر برای ترس از مرگ دلبستگی بیش از حد به دنیا است،چرا که مرگ میان او و محبوبش جدایی می افکند،و دل کندن از آن همه امکاناتی که برای زندگی مرفه و پر عیش و نوش فراهم ساخته برای او طاقت فرسا است.
عامل سوم خالی بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سیئات نامه عمل است.
ص :122
در حدیثی می خوانیم کسی خدمت پیامبر آمد عرض کرد یا رسول اللّٰه ص من چرا مرگ را دوست نمی دارم؟ فرمود:آیا ثروتی داری؟ عرض کرد:آری.
فرمود:چیزی از آن را پیش از خود فرستاده ای؟ عرض کرد:نه.
فرمود:به همین دلیل است که مرگ را دوست نداری(چون نامه اعمالت از حسنات خالی است) (1).
دیگری نزد ابو ذر آمد و همین سؤال را کرد که ما چرا از مرگ متنفریم؟! فرمود:لانکم عمرتم الدنیا،و خربتم الآخرة فتکرهون ان تنتقلوا من عمران الی خراب!:
"برای اینکه شما دنیا را آباد کرده اید،و آخرتتان را ویران،طبیعی است که دوست ندارید از نقطه آبادی به نقطه ویرانی منتقل شوید" (2).
ص :123
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ اَلْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ ذَرُوا اَلْبَیْعَ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذٰا قُضِیَتِ اَلصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَیْهٰا وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (11)
9-ای کسانی که ایمان آورده اید!هنگامی که برای نماز روز جمعه اذان گفته می شود به سوی ذکر خدا بشتابید،و خرید و فروش را رها کنید که این برای شما بهتر است اگر می دانستید.
10-و هنگامی که نماز پایان گرفت شما آزادید در زمین پراکنده شوید و از فضل الهی طلب کنید،و خدا را بسیار یاد نمائید تا رستگار شوید.
ص :124
11-هنگامی که تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند پراکنده می شوند و به سوی آن می روند،و تو را ایستاده به حال خود رها می کنند،بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزی دهندگان است.
در شان نزول این آیات یا خصوص آیه" وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً "روایات مختلفی نقل شده که همه آنها از این معنی خبر می دهد که در یکی از سالها که مردم مدینه گرفتار خشکسالی و گرسنگی و افزایش نرخ اجناس شده بودند "دحیه"با کاروانی از شام فرا رسید و با خود مواد غذایی آورده بود،در حالی که روز جمعه بود و پیامبر ص مشغول خطبه نماز جمعه بود،طبق معمول برای اعلام ورود کاروان طبل زدند و حتی بعضی دیگر آلات موسیقی را نواختند، مردم با سرعت خود را به بازار رساندند،در این هنگام مسلمانانی که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند خطبه را رها کرده و برای تامین نیازهای خود به سوی بازار شتافتند،تنها دوازده مرد و یک زن در مسجد باقی ماندند(آیه نازل شد و آنها را سخت مذمت کرد)پیامبر ص فرمود:اگر این گروه اندک هم می رفتند از آسمان سنگ بر آنها می بارید (1).
***
بزرگترین اجتماع عبادی سیاسی هفته
در آیات گذشته بحثهای فشرده ای پیرامون توحید و نبوت و معاد،و نیز مذمت یهود دنیاپرست آمده بود،آیات مورد بحث به گفتگو پیرامون یکی از
ص :125
مهمترین وظائف اسلامی که در تقویت پایه های ایمان تاثیر فوق العاده دارد،و از یک نظر هدف اصلی سوره را تشکیل می دهد،یعنی نماز جمعه و بعضی از احکام آن می پردازد.
نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده می فرماید:"ای کسانی که ایمان آورده اید!هنگامی که برای نماز روز جمعه اذان گفته می شود به سوی ذکر خدا(خطبه و نماز)بشتابید و خرید و فروش را رها کنید،این برای شما بهتر است اگر می دانستید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ).
"نودی"از ماده"نداء"به معنی بانگ برآوردن است،و در اینجا به معنی اذان است،زیرا در اسلام ندایی برای نماز جز اذان نداریم،چنان که در آیه 58 سوره مائده نیز می خوانیم: وَ إِذٰا نٰادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ اتَّخَذُوهٰا هُزُواً وَ لَعِباً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ :"هنگامی که مردم را به سوی نماز می خوانید(و اذان می گوئید)آن را به مسخره و بازی می گیرند،این بخاطر آن است که آنها قومی هستند بی عقل".
به این ترتیب هنگامی که صدای اذان نماز جمعه بلند می شود مردم موظفند کسب و کار را رها کرده به سوی نماز که مهمترین یاد خدا است بشتابند.
جمله ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ... اشاره به این است که اقامه نماز جمعه و ترک کسب و کار در این موقع منافع مهمی برای مسلمانان دربر دارد اگر درست پیرامون آن بیندیشند،و گرنه خداوند از همگان بی نیاز و بر همه مشفق است.
این جمله یک اشاره اجمالی به فلسفه و منافع نماز جمعه است که به خواست خدا در بحث نکات از آن بحث خواهیم کرد.
البته ترک خرید و فروش مفهوم وسیعی دارد که هر کار مزاحمی را شامل می شود.
ص :126
اما اینکه چرا روز"جمعه"را به این نام نامیده اند؟به خاطر اجتماع مردم در این روز برای نماز است،و این مساله تاریخچه ای دارد که در بحث نکات خواهد آمد.
قابل توجه اینکه در بعضی از روایات اسلامی در مورد نمازهای روزانه آمده است
اذا اقیمت الصلاة فلا تاتوها و انتم تسعون و أتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة :"هنگامی که نماز(نمازهای یومیه)برپا شود برای شرکت در نماز ندوید،و با آرامش گام بردارید" (1)ولی در مورد نماز جمعه آیه فوق می گوید:فاسعوا(بشتابید)و این دلیل بر اهمیت فوق العاده نماز جمعه است.
منظور از" ذِکْرِ اللّٰهِ "در درجه اول"نماز"است،ولی می دانیم که خطبه های نماز جمعه هم که آمیخته با ذکر خدا است،در حقیقت بخشی از نماز جمعه است،بنا بر این باید برای شرکت در آن نیز تسریع کرد.
*** در آیه بعد می افزاید:"هنگامی که نماز پایان گیرد شما آزادید در زمین پراکنده شوید و از فضل الهی طلب کنید،و خدا را بسیار یاد نمائید تا رستگار شوید" ( فَإِذٰا قُضِیَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ).
گرچه جمله" اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ "(فضل خدا را طلب کنید)یا تعبیرات مشابه آن در قرآن مجید شاید غالبا به معنی طلب روزی و کسب و تجارت آمده است،ولی روشن است که مفهوم این جمله گسترده است و کسب و کار یکی از مصادیق آن است،لذا بعضی آن را به معنی عیادت مریض،و زیارت مؤمن، یا تحصیل علم و دانش تفسیر کرده اند،هر چند منحصر به اینها نیز نمی باشد.
ص :127
ناگفته پیدا است که امر به"انتشار در زمین"و"طلب روزی"امر وجوبی نیست،بلکه به اصطلاح"امر بعد از حظر"و نهی است،و دلیل بر جواز می باشد،ولی بعضی از این تعبیر چنین استفاده کرده اند که تحصیل روزی بعد از نماز جمعه مطلوبیت و برکتی دارد،و در حدیثی آمده است که پیامبر بعد از نماز جمعه سری به بازار می زد.
جمله" وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً "اشاره به یاد خدا است در برابر آن همه نعمتهایی که به انسان ارزانی داشته،و بعضی"ذکر"را در اینجا به معنی"فکر" تفسیر کرده اند،آن چنان که در حدیث آمده
تفکر ساعة خیر من عبادة سنة:
"یک ساعت اندیشیدن از یک سال عبادت بهتر است" (1).
بعضی نیز آن را به مساله توجه به خدا در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت تفسیر کرده اند.
ولی روشن است که آیه مفهوم گسترده ای دارد که همه اینها را در بر می گیرد،این نیز مسلم است که روح"ذکر""فکر"است،و ذکر بی فکر لقلقه زبانی بیش نیست،و آنچه مایه فلاح و رستگاری است همان ذکر آمیخته با تفکر در جمیع حالات است.
اصولا ادامه"ذکر"سبب می شود که یاد خدا در اعماق جان انسان رسوخ کند و ریشه های غفلت و بیخبری را که عامل اصلی هر گونه گناه است بسوزاند، و انسان را در مسیر فلاح و رستگاری قرار دهد و حقیقت" لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ " حاصل گردد.
*** در آخرین آیه مورد بحث کسانی که پیغمبر اکرم ص را به هنگام نماز جمعه رها کردند و برای خرید از قافله تازه وارد به بازار شتافتند شدیدا مورد
ص :128
ملامت قرار داده می گوید:"هنگامی که تجارت یا لهوی را به بینند پراکنده می شوند و به سوی آن می روند،و تو را ایستاده(در حالی که خطبه نماز جمعه می خوانی)رها می کنند" ( وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْهٰا وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً ).
ولی"به آنها بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترین روزی دهندگان است"( قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ ).
ثواب و پاداش الهی و برکاتی که از حضور در نماز جمعه و شنیدن مواعظ و اندرزهای پیامبر ص و تربیت معنوی و روحانی عائد شما می شود قابل مقایسه با هیچ چیز دیگر نیست،و اگر از این می ترسید که روزی شما بریده شود اشتباه می کنید،خداوند بهترین روزی دهندگان است.
تعبیر به لهو اشاره به طبل و سایر آلات لهوی است که به هنگام ورود قافله تازه ای به مدینه می زدند که هم نوعی اخبار و اعلام بود و هم وسیله ای برای سرگرمی و تبلیغ کالا،همانگونه که در دنیای امروز نیز در فروشگاههایی که به سبک غرب است نیز نمونه آن دیده می شود.
تعبیر به"انفضوا"به معنی پراکنده شدن و انصراف از نماز جماعت، و روی آوردن به کاروان است که در شان نزول گفته شد هنگامی که کاروان"دحیه" وارد مدینه شد(و او هنوز اسلام را اختیار نکرده بود)با صدای طبل و سایر آلات لهو مردم را به بازار فراخواند،مردم مدینه حتی مسلمانانی که در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پیامبر ص بودند،به سوی او شتافتند،و تنها سیزده نفر،و به روایتی کمتر،در مسجد باقی ماندند.
ضمیر در"الیها"به تجارت بازمی گردد،یعنی به سوی مال التجارة شتافتند،این به خاطر آن است که لهو،هدف اصلی آنها نبود،بلکه مقدمه ای
ص :129
بود برای اعلام ورود کاروان و یا سرگرمی و تبلیغ کالا در کنار آن.
تعبیر به"قائما"نشان می دهد که پیامبر ص ایستاده،خطبه نماز جمعه می خواند،چنان که در حدیثی از"جابر بن سمره"نقل شده که می گوید:
"هرگز رسول خدا ص را در حال خطبه نشسته ندیدم و هر کس بگوید نشسته خطبه می خواند،تکذیبش کنید" (1).
و نیز روایت شده که از"عبد اللّٰه بن مسعود"پرسیدند:"آیا پیامبر ص ایستاده خطبه می خواند"؟گفت:مگر نشنیده ای که خداوند می گوید: وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً :"تو را در حالی که ایستاده بودی رها کردند" (2)؟ در تفسیر"در المنثور"آمده است که اولین کسی که نشسته،خطبه نماز جمعه خواند،معاویه بود (3)! ***
در بعضی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان مدینه،پیش از آنکه پیامبر ص هجرت کند،با یکدیگر صحبت کردند و گفتند:یهود در یک روز هفته اجتماع می کنند(روز شنبه)و نصاری نیز روزی برای اجتماع دارند (یکشنبه)خوبست ما هم روزی قرار دهیم و در آن روز جمع شویم و ذکر خدا گوئیم و شکر او را بجا آوریم،آنها روز قبل از شنبه را که در آن زمان "یوم العروبه"نامیده می شد،برای این هدف برگزیدند،و به سراغ
ص :130
"اسعد بن زراره"(یکی از بزرگان مدینه)رفتند،او نماز را به صورت جماعت با آنها بجا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز،"روز جمعه"نامیده شد،زیرا روز اجتماع مسلمین بود.
"اسعد"دستور داد گوسفندی را ذبح کردند و نهار و شام همگی از همان یک گوسفند بود،چرا که تعداد مسلمانان در آن روز،بسیار کم بود...
و این نخستین جمعه ای بود که در اسلام تشکیل شد.
اما اولین جمعه ای که رسول خدا ص با اصحابش تشکیل دادند، هنگامی بود که به مدینه هجرت کرد،وارد مدینه شد،و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول هنگام ظهر بود،حضرت،چهار روز در"قبا"ماندند و مسجد قبا را بنیان نهادند،سپس روز جمعه به سوی مدینه حرکت کرد (فاصله میان قبا و مدینه بسیار کم است و امروز قبا یکی از محله های داخل مدینه است)و به هنگام نماز جمعه به محله"بنی سالم"رسید،و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت،و این اولین جمعه ای بود که رسول خدا ص در اسلام بجا آورد،خطبه ای هم در این نماز جمعه خواند که اولین خطبه حضرت در مدینه بود (1).
یکی از محدثان از"عبد الرحمن بن کعب"نقل کرده که پدرم هر وقت صدای اذان جمعه را می شنید بر"اسعد بن زرارة"رحمت می فرستاد،هنگامی که دلیل این مطلب را جویا شدم گفت به خاطر آن است که او نخستین کسی بود که نماز جمعه را با ما بجا آورد گفتم آن روز چند نفر بودید گفت فقط چهل نفر (2)! ***
ص :131
بهترین دلیل بر اهمیت این فریضه بزرگ اسلامی قبل از هر چیز آیات همین سوره است،که به همه مسلمانان و اهل ایمان دستور می دهد به محض شنیدن اذان جمعه به سوی آن بشتابند،و هر گونه کسب و کار برنامه مزاحم را ترک گویند،تا آنجا که اگر در سالی که مردم گرفتار کمبود مواد غذایی هستند کاروانی بیاید و نیازهای آنها را با خود داشته باشد به سراغ آن نروند،و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند.
در احادیث اسلامی نیز تاکیدهای فراوانی در این زمینه وارد شده است از جمله:در خطبه ای که موافق و مخالف آن را از پیامبر گرامی اسلام ص نقل کرده اند آمده:
ان اللّٰه تعالی فرض علیکم الجمعة فمن ترکها فی حیاتی او بعد موتی استخفافا بها او جحودا لها فلا جمع اللّٰه شمله،و لا بارک له فی امره،الا و لا صلاة له،الا و لا زکاة له،الا و لا حج له،الا و لا صوم له،الا و لا بر له حتی یتوب: "خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده هر کس آن را در حیات من یا بعد از وفات من از روی استخفاف یا انکار ترک کند خداوند او را پریشان می کند،و به کار او برکت نمی دهد،بدانید نماز او قبول نمی شود،بدانید زکات او قبول نمی شود،بدانید حج او قبول نمی شود، بدانید اعمال نیک او قبول نخواهد شد تا از این کار توبه کند" (1)! در حدیث دیگری از امام باقر ع می خوانیم:
صلاة الجمعة فریضة، و الاجتماع الیها فریضة مع الامام،فان ترک رجل من غیر علة ثلاث جمع فقد ترک ثلاث فرائض،و لا یدع ثلاث فرائض من غیر علة الا منافق :
"نماز جمعه فریضه است و اجتماع برای آن با امام(معصوم)فریضه است، هر گاه مردی بدون عذر سه جمعه را ترک گوید فریضه را ترک گفته و کسی
ص :132
سه فریضه را بدون علت ترک نمی گوید مگر منافق (1).
و در حدیث دیگری از رسول خدا می خوانیم:
من اتی الجمعة ایمانا و احتسابا استانف العمل: "کسی که از روی ایمان و برای خدا در نماز جمعه شرکت کند گناهان او بخشوده خواهد شد و برنامه عملش را از نو آغاز می کند" (2).
روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها به طول می انجامد در اینجا با اشاره به یک حدیث دیگر این بحث را پایان می دهیم.
کسی خدمت رسول خدا ص آمد،عرض کرد یا رسول اللّٰه!من بارها آماده حج شده ام اما توفیق نصیبم نشده فرمود:
علیک بالجمعة فانها حج المساکین:
"بر تو باد به نماز جمعه که حج مستمندان است"(اشاره به اینکه بسیاری از برکات کنگره عظیم اسلامی حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد) (3).
البته باید توجه داشت که مذمتهای شدیدی که در مورد ترک نماز جمعه آمده است و تارکان جمعه در ردیف منافقان شمرده شده اند در صورتی است که نماز جمعه واجب عینی باشد یعنی در زمان حضور امام معصوم و مبسوط الید و اما در زمان غیبت بنا بر اینکه واجب مخیر باشد(تخییر میان نماز جمعه و نماز ظهر)و از روی استخفاف و انکار انجام نگیرد مشمول این مذمتها نخواهد شد، هر چند عظمت نماز جمعه و اهمیت فوق العاده آن در این حال نیز محفوظ است (توضیح بیشتر در باره این مساله را در کتب فقهی باید مطالعه کرد).
***
نماز جمعه،قبل از هر چیز یک عبادت بزرگ دستجمعی است،و اثر عمومی
ص :133
عبادات را که تلطیف روح و جان،و شستن دل از آلودگیهای گناه و زدودن زنگار معصیت از قلب می باشد در بردارد،بخصوص اینکه مقدمتا دو خطبه دارد که مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوی و پرهیزگاری است.
و اما از نظر اجتماعی و سیاسی،یک کنگره عظیم هفتگی است که بعد از کنگره سالانه حج،بزرگترین کنگره اسلامی می باشد،و به همین دلیل در روایتی که قبلا از پیغمبر اکرم ص نقل کردیم آمده بود که جمعه حج کسانی است که قادر به شرکت در مراسم حج نیستند.
در حقیقت اسلام،به سه اجتماع بزرگ اهمیت می دهد:
اجتماعات روزانه که در نماز جماعت حاصل می شود.
اجتماع هفتگی که در مراسم نماز جمعه است.
و اجتماع حج که در کنار خانه خدا هر سال یک بار انجام می گیرد نقش نماز جمعه در این میان بسیار مهم است بخصوص اینکه یکی از برنامه های خطیب در خطبه نماز جمعه،ذکر مسائل مهم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است و به این ترتیب این اجتماع عظیم و پرشکوه می تواند منشا برکات زیر شود:
الف:آگاهی بخشیدن به مردم در زمینه معارف اسلامی و رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی.
ب:ایجاد همبستگی و انسجام هر چه بیشتر در میان صفوف مسلمین به گونه ای که دشمنان را به وحشت افکند و پشت آنها را بلرزاند.
ج:تجدید روح دینی و نشاط معنوی برای توده مردم مسلمان.
د:جلب همکاری برای حل مشکلات عمومی.
به همین دلیل همیشه دشمنان اسلام،از یک نماز جمعه جامع الشرائط که دستورهای اسلامی دقیقا در آن رعایت شود بیم داشته اند.
و نیز به همین دلیل نماز جمعه همیشه به عنوان یک اهرم نیرومند سیاسی
ص :134
در دست حکومتها بوده است،منتها حکومتهای عدل همچون حکومت پیغمبر اکرم ص از آن بهترین بهره برداریها را به نفع اسلام،و حکومتهای جور همانند بنی امیه از آن سوء استفاده برای تحکیم پایه های قدرت خود می کردند.
در طول تاریخ مواردی را مشاهده می کنیم که هر کس می خواست،بر ضد حکومتی قیام کند،نخست از شرکت در نماز جمعه او خودداری می کرد،چنان که در داستان عاشورا می خوانیم که گروهی از شیعیان در خانه"سلیمان بن صرد خزاعی"جمع شدند،و نامه ای خدمت امام حسین ع از کوفه فرستادند،که در نامه آمده بود"نعمان بن بشیر"والی بنی امیه بر کوفه،منزوی شده و ما در نماز جمعه او شرکت نمی کنیم،و چنانچه بدانیم شما به سوی ما حرکت کرده اید او را از کوفه بیرون خواهیم کرد (1).
در صحیفه سجادیه از امام سجاد علی بن الحسین ع می خوانیم:
اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها قد ابتزوها :"خداوندا!این(اشاره به نماز جمعه و عید قربان)مقامی است که مخصوص خلفاء و برگزیدگان و امناء بلندپایه تو است که ویژه آنها نمودی،و(خلفای جور بنی امیه)آن را به زور از اولیای حق گرفته و غصب کرده اند" (2).
گاه می شود که دشمنان اسلام یک هفته تمام شبانه روز تبلیغات مسموم می کنند ولی با یک خطبه نماز جمعه و مراسم پرشکوه و حیاتبخش آن همه خنثی می شود،روح تازه ای در کالبدها دمیده،و خون تازه ای در عروق به حرکت درمی آید.
توجه به این نکته که طبق فقه شیعه در محدوده یک فرسخ در یک فرسخ
ص :135
بیش از یک نماز جمعه جائز نیست و حتی کسانی که در دو فرسخی(تقریبا 11 کیلومتری)از محل انعقاد جمعه قرار دارند در آن نماز شرکت می کنند،روشن می شود که عملا در هر شهر کوچک یا بزرگ و حومه آن یک نماز جمعه بیشتر منعقد نخواهد شد،بنا بر این اجتماعی چنین عظیمترین اجتماع آن منطقه را تشکیل می دهد.
اما با نهایت تاسف این مراسم عبادی سیاسی که می تواند مبدأ حرکت عظیمی در جوامع اسلامی گردد به خاطر نفوذ حکومتهای فاسد در آن در بعضی کشورهای اسلامی چنان بی روح و بی رمق شده است که عملا هیچ اثر مثبتی از آن گرفته نمی شود و شکل یک برنامه تشریفاتی به خود گرفته،و به راستی این از سرمایه های عظیمی است که برای از دست رفتن آن باید گریه کرد.
مهمترین نماز جمعه سال نماز جمعه ای است که قبل از رفتن به عرفات در مکه انجام می گیرد که تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شرکت دارند که نماینده واقعی تمام قشرهای مسلمین در کره زمین هستند،سزاوار است که برای تهیه خطبه چنین نماز حساسی عده زیادی از دانشمندان هفته ها و ماهها مطالعه کنند و محصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاریخی بر مسلمانان عرضه نمایند و مسلما می توانند به برکت آن آگاهی زیادی به جامعه اسلامی داده و مشکلات مهمی را حل کنند.
اما با نهایت تاسف در این ایام دیده می شود که مسائل بسیار پیش پا افتاده و مطالبی که تقریبا همه از آن آگاهی دارند مطرح می شود،و از مسائل اصولی ابدا خبری نیست؟آیا برای از دست رفتن چنین فرصتهای بزرگ و سرمایه های عظیم نباید گریست؟!و برای دگرگون ساختن آن نباید به پا خاست؟! ***
ص :136
نماز جمعه(با وجود شرائط لازم)بر مردان بالغ و سالم که قدرت بر شرکت در نماز را دارند واجب است،و بر مسافران و پیر مردان واجب نیست هر چند حضور در نماز جمعه برای مسافر جائز است،همچنین زنها نیز می توانند در نماز جمعه شرکت کنند،هر چند بر آنها واجب نیست.
کمترین عددی که نماز جمعه با آن منعقد می شود پنج نفر از مردان است.
نماز جمعه دو رکعت است و جای نماز ظهر را می گیرد،و دو خطبه ای که قبل از نماز جمعه خوانده می شود در حقیقت به جای دو رکعت دیگر محسوب می شود.
نماز جمعه همانند نماز صبح است و مستحبّ است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و نیز مستحبّ است سوره"جمعه"را در رکعت اول و سوره"منافقین"را در رکعت دوم قرائت کنند.
در نماز جمعه دو قنوت مستحبّ است یکی قبل از رکوع رکعت اول و دیگر بعد از رکوع رکعت دوم.
خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه واجب است همانگونه که ایستادن خطیب به هنگام ایراد خطبه نیز واجب می باشد،شخصی که خطبه می خواند حتما باید همان امام نماز جمعه باشد.
خطیب باید صدای خود را چنان بلند کند که مردم صدای او را بشنوند تا محتوای خطبه به گوش همگان برسد.
به هنگام ایراد خطبه باید خاموش بود،و به سخنان خطیب گوش داد،و رو به روی خطیب نشست.
شایسته است خطیب مردی فصیح و بلیغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمین و با خبر از مصالح جامعه اسلامی،و شجاع،و صریح اللهجه،و قاطع در اظهار
ص :137
حق باشد.اعمال و رفتار او سبب تاثیر و نفوذ کلامش گردد،و زندگی او مردم را به یاد خدا بیاندازد.
شایسته است پاکیزه ترین لباس در تن بپوشد،و خود را خوشبو کند،و با وقار و سکینه گام بردارد،و هنگامی که بر فراز منبر جای گرفت بر مردم سلام کند،و رو به روی آنان بایستد،و بر شمشیر یا کمان یا عصا تکیه کند،نخست بر منبر بنشیند،تا اذان تمام شود،و بعد از فراغت از اذان شروع به خطبه کند.
محتوای خطبه نخست حمد خدا و درود بر پیامبر است(احتیاط این است که این قسمت به زبان عربی باشد ولی بقیه به زبان مستمعین خوانده می شود)سپس مردم را به تقوای الهی توصیه کند،و یکی از سور کوتاه قرآن را بخواند،و این امر را در هر دو خطبه رعایت کند،و در خطبه دوم بعد از درود بر پیامبر ص دعا بر ائمه مسلمین کند،و برای مؤمنین و مؤمنات استغفار نماید.
و شایسته است در ضمن خطبه مسائل مهمی که با دین و دنیای مسلمین ارتباط دارد مطرح کند،و آنچه مورد نیاز مسلمین در داخل و خارج کشورهای اسلامی و در داخل و خارج آن منطقه می باشد مورد بحث قرار دهد،و مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی را با در نظر گرفتن اولویتها مطرح نماید،به مردم آگاهی بخشد و آنها را از توطئه های دشمنان با خبر بسازد،برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت برای حفظ جامعه اسلامی و خنثی کردن نقشه های مخالفان به آنها گوشزد کند.
خلاصه خطیب باید بسیار هوشیار و بیدار و اهل فکر و مطالعه در مسائل اسلامی باشد،و از موقعیت این مراسم بزرگ حد اکثر استفاده را برای پیشبرد اهداف اسلام و مسلمین بنماید (1).
ص :138
در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا ع می خوانیم:
انما جعلت الخطبة یوم الجمعة لان الجمعة مشهد عام،فاراد ان یکون للامیر سبب الی موعظتهم،و ترغیبهم فی الطاعة،و ترهیبهم من المعصیة، و توقیفهم علی ما اراد من مصلحة دینهم و دنیاهم،و یخبرهم بما ورد علیهم من الافاق من الاهوال التی لهم فیها المضرة و المنفعة...و انما جعلت خطبتین لیکون واحدة للثناء علی اللّٰه و التمجید و التقدیس للّٰه عز و جل و الأخری للحوائج و الاعذار و الانذار و الدعاء و لما یرید ان یعلمهم من امره و نهیه ما فیه الصلاح و الفساد:
"خطبه،برای این در روز جمعه تشریع شده است که نماز جمعه یک برنامه عمومی است،خداوند می خواهد به امیر مسلمین امکان دهد تا مردم را موعظه کند به اطاعت ترغیب نماید،و از معصیت الهی بترساند و آنها از آنچه مصلحت دین و دنیایشان است آگاه سازد،و اخبار و حوادث مهمی که از نقاط مختلف به او می رسد و در سود و زیان و سرنوشت آنها مؤثر است به اطلاعشان برساند...
و دو خطبه قرار داده شده تا در یکی حمد و ثنا و تمجید و تقدیس الهی کنند،و در دیگری نیازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند،و اوامر و نواهی و دستوراتی که باصلاح و فساد جامعه اسلامی در ارتباط است به آنها اعلام دارند" (1).
***
در اینکه امام جمعه مانند هر امام جماعت دیگر باید عادل باشد تردیدی نیست،ولی سخن در این است که شرائطی افزون بر این دارد یا نه؟ جمعی معتقدند این نماز از وظائف امام معصوم یا نماینده خاص او است، و به تعبیر دیگر مربوط به زمان حضور امام معصوم ع است.
ص :139
در حالی که بسیاری از محققین معتقدند که این شرط وجوب عینی نماز جمعه است،ولی برای وجوب تخییری این شرط لازم نیست و در زمان غیبت نیز می توان نماز جمعه را برپا داشت و جانشین نماز ظهر می شود،و حق همین است، بلکه هر گاه حکومت اسلامی با شرایط آن از طرف نایب عام امام ع تشکیل گردد احتیاط این است که امام جمعه منصوب از طرف او باشد،و مسلمانان در نماز جمعه شرکت کنند.
در این زمینه و در مسائل دیگر مربوط به نماز جمعه سخن بسیار است که ذکر همه آنها از حوصله یک بحث تفسیری خارج و باید آنها را در کتب فقه و حدیث جستجو کرد. (1)
***خداوندا!بما توفیقی مرحمت فرما که از این شعائر بزرگ اسلامی برای تربیت نفوس و نجات مسلمین از چنگال دشمنان حد اکثر بهره برداری را بنمائیم.
پروردگارا!ما را از کسانی قرار ده که مشتاق لقای تو باشیم و از مرگ نهراسیم.
بارالها!نعمت ایمان و تعلیم و تربیت انبیاء را هرگز از ما سلب نفرما.
آمین یا رب العالمین پایان سوره جمعه 14\رمضان\1406
ص :140
ص :141
ص :142
محتوای سوره منافقین
سوره منافقین از سوره های پر محتوا است که محور اصلی بحثهای آن را مسائل حساس مربوط به"منافقان"تشکیل می دهد،ولی در ذیل سوره آیاتی به عنوان اندرز به مسلمانان در زمینه های مختلف نیز آمده است.
روی هم رفته می توان محتوای آن را در چهار بخش خلاصه کرد:
1-نشانه های منافقان که خود شامل چندین قسمت حساس است.
2-بر حذر داشتن مؤمنان از توطئه های منافقان،و لزوم مراقبت دائم در این زمینه.
3-هشدار به مؤمنان که مواهب مادی دنیا آنها را از ذکر خداوند غافل نکند.
4-توصیه به انفاق در راه خدا،و بهره گیری از اموال پیش از آنکه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بیفتد.
دلیل نامگذاری این سوره به"منافقین"نیز ناگفته پیدا است.
قابل توجه اینکه طبق آنچه در تفسیر سوره جمعه گفتیم یکی از آداب نماز جمعه این است که در رکعت اول سوره جمعه،و در رکعت دوم سوره منافقین خوانده شود،تا مسلمانان همه هفته در این مراسم بزرگ عبادی سیاسی توطئه های منافقان را مجددا به خاطر بیاورند و دائما مراقب تحریکها،تخریبها و نقشه های شوم آنها باشند.
***
ص :143
فضیلت تلاوت سوره منافقین.
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام ص آمده است:" من قرأ سورة المنافقین برء من النفاق ":"کسی که سوره منافقین را بخواند از هر گونه نفاق پاک می شود" 1. و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:"بر هر مؤمنی از شیعیان ما لازم است که در شب جمعه سوره"جمعه"و" سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی "بخواند، و در نماز ظهر جمعه سوره"جمعه"و"منافقین"را،سپس افزود فاذا فعل ذلک فکانما یعمل بعمل رسول اللّٰه(ص)و کان جزاؤه و ثوابه علی اللّٰه الجنة: "هنگامی که چنین کند گویی عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است" 2. کرارا بعد از ذکر فضائل سوره گفته ایم که این فضائل و آثار مهم نمی تواند تنها نتیجه تلاوت خالی از اندیشه و عمل باشد،روایات فوق نیز شاهد این سخن است،چرا که هرگز خواندن این سوره بی آنکه برنامه زندگی بر آن تطبیق شود روح نفاق را از انسان بیرون نمی برد.
ص :144
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اَللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (1) اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (2) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (3) وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ اَلْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (4)
ص :145
1-هنگامی که منافقان نزد تو می آیند می گویند ما شهادت می دهیم که حتما تو رسول خدایی-خداوند می داند که تو قطعا رسول او هستی-ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند.
2-آنها سوگندهایشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند،آنها کارهای بسیار بدی انجام می دهند.
3-این به خاطر آن است که آنها نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند،لذا بر دلهای آنها مهر نهاده شده،و حقیقت را درک نمی کنند.
4-هنگامی که آنها را می بینی جسم و قیافه آنان تو را در شگفتی فرو می برد،و اگر سخن بگویند به سخنانشان گوش فرا می دهی،اما گویی چوبهای خشکی هستند که بر دیوار تکیه داده شده،هر فریادی از هر جا بلند شود بر ضد خود می پندارند، آنها دشمنان واقعی تو هستند از آنان بر حذر باش،خداوند آنها را بکشد چگونه از حق منحرف می شوند؟
سرچشمه نفاق و نشانه های منافقان!
قبل از ورود در تفسیر این آیات ذکر مقدمه ای لازم به نظر می رسد و آن اینکه مساله نفاق و منافقان در اسلام از زمانی مطرح شد که پیامبر ص به مدینه هجرت فرمود و پایه های اسلام قوی،و پیروزی آن آشکار شد،و گرنه در مکه تقریبا منافقی وجود نداشت،زیرا مخالفان قدرتمند هر چه می خواستند آشکارا بر ضد اسلام می گفتند،و انجام می دادند،و از کسی پروا نداشتند و نیازی به کارهای منافقانه نبود.
اما هنگامی که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار مشکل،و گاه غیر ممکن بود،
ص :146
و لذا دشمنان شکست خورده برای ادامه برنامه های تخریبی خود تغییر چهره داده،ظاهرا به صفوف مسلمانان پیوستند،ولی در خفا به اعمال خود ادامه می دادند.
اصولا طبیعت هر انقلابی چنین است که بعد از پیروزی چشمگیر با صفوف منافقان روبرو خواهد شد،و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان ظاهری جلوه گر می شوند،و از اینجا است که می توان فهمید چرا اینهمه آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده نه در مکه.
این نکته نیز قابل توجه است که مساله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پیامبر ص نبود،بلکه هر جامعه ای-مخصوصا جوامع انقلابی-با آن روبرو هستند،به همین دلیل باید تحلیلها و موشکافیهای قرآن را روی این مساله نه به عنوان یک مساله تاریخی،بلکه به عنوان یک مساله مورد نیاز فعلی،مورد بررسی دقیق قرار داد،و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامی امروز الهام گرفت.
و نیز باید نشانه های آنها را که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است دقیقا شناخت،و از طریق این نشانه ها به خطوط و نقشه های آنها پی برد.
نکته مهم دیگر اینکه خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است،چرا که از یک سو شناخت آنها غالبا آسان نیست،و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند،و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ می کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از سوی سوم روابط مختلف آنها با سایر اعضاء جامعه کار مبارزه را با آنها دشوار می سازد.
به همین دلیل اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده،و نیز به همین دلیل قرآن سختترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر که آنها را کوبیده هیچ دشمنی را نکوبیده است.
ص :147
با توجه به این مقدمه به تفسیر آیات باز می گردیم:
***نخستین سخنی را که قرآن در اینجا در باره منافقان مطرح می کند همان اظهار ایمان دروغین آنها است که پایه اصلی نفاق را تشکیل می دهد،می فرماید:
"هنگامی که منافقان نزد تو می آیند می گویند ما شهادت می دهیم که حتما تو رسول خدایی"!( إِذٰا جٰاءَکَ الْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ ) (1).
سپس قرآن می افزاید"خداوند می داند که تو فرستاده او هستی،ولی خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغگو هستند"( وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ ).
و از اینجا نخستین نشانه نفاق،روشن می شود و آن دوگانگی ظاهر و باطن است که با زبان مؤکدا اظهار ایمان می کنند،ولی در دل آنها مطلقا خبری از ایمان نیست،این دروغگویی و کذب،این دوگانگی درون و برون محور اصلی نفاق را تشکیل می دهد.
قابل توجه اینکه:صدق و کذب بر دو گونه است،صدق و کذب خبری، صدق و کذب"مخبری"،در قسم اول،معیار،موافق و مخالف واقع بودن است در حالی که در قسم دوم،موافقت و مخالفت با اعتقاد،مطرح می باشد،به این معنی که اگر انسان،خبری می دهد که مطابق با واقع است،ولی بر خلاف عقیده او،آن را کذب(مخبری)می نامیم،و اگر موافق عقیده او است،صدق.
روی این حساب،شهادت منافقان به رسالت پیامبر اسلام ص از نظر
ص :148
اخبار،هرگز کذب نبود،یک واقعیت بود.ولی از نظر گوینده و مخبر چون بر خلاف عقیده آنها بود کذب محسوب می شد،لذا قرآن می گوید،تو پیغمبر خدا هستی اما اینها دروغ می گویند! به تعبیر دیگر:منافقان نمی خواستند،خبر از رسالت پیامبر ص بدهند، بلکه می خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند،و مسلما در این خبر دروغگو بودند.
این نکته نیز قابل توجه است که آنها در شهادت خود انواع تاکیدها را به کار بردند (1)و خداوند نیز با قاطعیت با همان لحن،آنها را تکذیب می کند، اشاره به اینکه در برابر آن قاطعیت،چنین قاطعیتی لازم است.
ذکر این نکته نیز در اینجا لازم است که"منافق"در اصل از ماده"نفق" (بر وزن نفخ)به معنی نفوذ و پیشروی است،و"نفق"(بر وزن شفق)به معنی کانالها و نقبهایی است که زیر زمین می زنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند.
بعضی از مفسران گفته اند بسیاری از حیوانات مانند موش صحرایی و روباه و سوسمار برای لانه خود دو سوراخ قرار می دهند:یکی آشکار که از آن وارد و خارج می شوند،و دیگری پنهانی که اگر احساس خطری کنند از آن می گریزند،این سوراخ پنهانی را"نافقاء"گویند (2)و به این ترتیب"منافق"کسی است که طریقی مرموز و مخفیانه برای خود برگزیده،تا با مخفی کاری و پنهان کاری در جامعه نفوذ کند،و به هنگام خطر از طریق دیگر فرار نماید.
***
ص :149
آیه بعد به دومین نشانه آنها پرداخته چنین می گویند:"آنها سوگندهایشان را سپر ساخته اند،تا مردم را از راه خدا بازدارند"( اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ ).
"آنها کارهای بسیار بدی انجام می دهند"( إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ ).
چرا که در ظاهر ابراز ایمان می کنند،و در باطن کفر می ورزند، و در طریق هدایت مردم به آئین حق،ایجاد مانع می نمایند،و چه عملی از این بدتر و زشت تر؟.
"جنة"از ماده"جن"(بر وزن فن)در اصل به معنی پنهان کردن چیزی از حس است،و"جن"(بر وزن سن)به خاطر اینکه موجودی است ناپیدا،این واژه بر او اطلاق می شود،و از آنجا که"سپر"انسان را از ضربات اسلحه دشمن،مستور می دارد در لغت عرب به آن،"جنة"گفته می شود،و باغهای پردرخت را نیز به خاطر مستور شدن زمینهایشان،"جنت"می گویند.
به هر حال،این یکی از آثار نفاق است،که خود را در زیر پوششی از نام مقدس خداوند،و سوگندهای غلاظ و شداد،قرار می دهند تا چهره واقعی خویش را مکتوم دارند،عواطف مردم را به سوی خود جلب کرده و از این طریق به اغفال آنها بپردازند و" فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ "کنند.
این تعبیر ضمنا نشان می دهد که آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستیزند،و هرگز نباید فریب این ظاهرسازی و چرب زبانی آنها را خورد، زیرا انتخاب سپر مخصوص میدانهای نبرد است.
درست است که در بعضی از مواقع،انسان چاره ای جز سوگند ندارد، و یا لا اقل سوگند کمک به بیان اهمیت موضوع مورد نظر می کند،ولی نه سوگند دروغ،و نه سوگند برای هر چیز و هر کار که این شیوه منافقان است.
در آیه 74 سوره توبه می خوانیم یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا کَلِمَةَ
ص :150
الْکُفْرِ :"آنها به خدا سوگند یاد می کنند که(سخنان زننده در غیاب پیامبر) نگفته اند،در حالی که قطعا سخنان کفرآمیز گفته اند".
مفسران برای جمله" فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ "،دو معنی ذکر کرده اند:
نخست اعراض از راه خدا و دیگر بازداشتن دیگران از این راه،گرچه جمع میان هر دو معنی در آیه مورد بحث امکان پذیر است،ولی با توجه به توسل آنها به سوگندهای دروغ،معنی دوم،مناسبتر به نظر می رسد،چرا که هدف از این سوگندها،اغفال دیگران است.
یک جا"مسجد ضرار"بر پا می کنند،و هنگامی که از آنها سؤال می شد هدفتان چیست؟سوگند یاد می کنند که جز هدف خیر ندارند! (توبه-107).
در جای دیگر برای شرکت در جنگهایی که فاصله آن نزدیک و احتمال غنائم در آن زیاد است اظهار آمادگی می کنند ولی برای شرکت در میدان "تبوک"که پر از مشکلات است هزار عذر و بهانه می آورند و سوگند یاد می کنند که اگر توانایی می داشتیم همراه شما حرکت می کردیم!(توبه-42).
آنها نه فقط برای مردم سوگند دروغین یاد می کنند بلکه همانگونه که در آیه 18 سوره مجادله آمده در عرصه محشر نیز در پیشگاه خداوند متوسل به سوگند دروغ می شوند!و این نشان می دهد که این عمل جزء بافت وجودشان شده است که حتی در عرصه محشر و در پیشگاه خدا نیز دست بردار نیستند!.
*** آیه بعد به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته می افزاید:"این به خاطر آن است که آنها نخست ایمان آوردند،سپس کافر شدند،و لذا بر دلهای آنها مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمی کنند"( ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا
ص :151
فَطُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ
).
جمعی از مفسران معتقدند که منظور از این ایمان در اینجا ایمان ظاهری است،در حالی که در باطن کافر بودند.
ولی ظاهر آیه نشان می دهد که آنها در آغاز حقیقتا مؤمن شدند،و بعد از آن که طعم ایمان را چشیدند و نشانه های حقانیت اسلام و قرآن را دیدند راه کفر را پیش گرفتند،اما کفری توأم با نفاق،نه آشکارا و با صراحت،و همین سبب شد که خدا حس تشخیص را از آنها سلب کند،و از درک حقائق محروم بمانند،زیرا اگر از اول حق را تشخیص نداده بودند عذری داشتند،اما بعد از تشخیص حق و ایمان آوردن اگر به آن پشت پا بزنند خداوند توفیق را از آنها سلب می کند.
در حقیقت منافقان دو گروهند،گروهی از اول ایمانشان صوری و ظاهری بوده،و گروه دیگر در آغاز ایمان حقیقی داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پیش گرفته اند،ظاهر آیه مورد بحث گروه دوم را می گوید.
در حقیقت این آیه شبیه آیه 74 سوره توبه است که می گوید: وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ :"آنها پس از اسلام کافر شدند".
به هر حال این سومین نشانه از نشانه های آنها است که از درک حقائق روشن غالبا محرومند،و ناگفته پیدا است که این هرگز منتهی به جبر نمی شود چرا که مقدمات آن را خودشان فراهم کرده اند.
*** آیه بعد نشانه های بیشتری را از آنها ارائه داده،می گوید:"هنگامی که آنها را می بینی جسم و قیافه آنان تو را در شگفتی فرو می برد"( وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ ).
ص :152
ظاهری آراسته و قیافه هایی جالب دارند.
علاوه بر این چنان شیرین و جذاب سخن می گویند که"وقتی حرف می زنند تو نیز به سخنانشان گوش فرا می دهی"!( وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ).
جایی که پیامبر ص ظاهرا تحت تاثیر جذابیت سخنان آنها قرار گیرد تکلیف دیگران روشن است.
این از نظر ظاهر و اما از نظر باطن"گویی چوبهای خشکی هستند که بر دیوار تکیه داده شده است"( کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ).
اجسامی بی روح،و صورتهایی بی معنی و هیکلهایی تو خالی دارند،نه از خود استقلالی،نه در درون نور و صفایی،و نه اراده و تصمیم محکم و ایمانی دارند،درست همچون چوبهای خشک تکیه زده بر دیوار! بعضی از مفسران روایت کرده اند که"عبد اللّٰه بن ابی"سرکرده منافقان مردی درشت اندام،خوش قیافه و فصیح و چرب زبان بود،هنگامی که با گروهی از یارانش وارد مجلس رسول خدا ص می شد اصحاب از ظاهر آنها تعجب می کردند،و به سخنانشان گوش فرا می دادند ولی آنها(به خاطر غرور و نخوتی که داشتند)کنار دیوار رفته و به آن تکیه کرده،و مجلس را تحت تاثیر قیافه و سخنان خود قرار می دادند (1)و آیه ناظر به حال آنها است.
سپس می افزاید:آنها چنان تو خالی و فاقد توکل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند که"هر فریادی از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود می پندارند" ( یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ ).
ترس و وحشتی عجیب همیشه بر قلب و جان آنها حکمفرما است،و یک حالت سوء ظن و بدبینی جانکاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته،و به حکم "الخائن خائف"از همه چیز،حتی از سایه خود می ترسند،و این است
ص :153
نشانه دیگری از نشانه های منافقان.
و در پایان آیه به پیامبر ص هشدار می دهد که"اینها دشمنان واقعی تواند از آنها بر حذر باش"( هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ).
سپس می گوید:"خدا آنها را بکشد،چگونه از حق منحرف می شوند"؟! ( قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ ).
روشن است که این تعبیر،اخبار نیست،بلکه به صورت نفرین است، و برای مذمت و سرزنش و تحقیر این گروه،ذکر شده،شبیه تعبیرات روزمره ای که انسانها در باره یکدیگر دارند،که قرآن با زبان خود مردم با آنها سخن می گوید:
به این ترتیب در آیه مورد بحث نشانه های دیگری از منافقان مطرح شده از جمله:
وضع فریبنده ظاهری توأم با خالی بودن درون،همچنین،ترس و وحشت و بد گمانی نسبت به هر چیز و هر حادثه.
***
ص :154
وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (5) سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (6) هُمُ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ (7) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی اَلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (8)
5-هنگامی که به آنها گفته شود بیائید تا رسول خدا برای شما استغفار کند سرهای خود را(از روی استهزا و کبر و غرور)تکان می دهند،و آنها را می بینی که از
ص :155
سخنان تو اعراض کرده و تکبر می ورزند.
6-برای آنها تفاوت نمی کند خواه استغفار برایشان کنی یا نکنی،هرگز خداوند آنها را نمی بخشد،زیرا خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند.
7-آنها کسانی هستند که می گویند:به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند(غافل از اینکه)خزائن آسمانها و زمین از آن خدا است ولی منافقان نمی فهمند.
8-آنها می گویند:اگر به مدینه بازگردیم عزیزان ذلیلان را بیرون می کنند،در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است،ولی منافقان نمی دانند
برای آیات فوق،شان نزول مفصلی در کتب تاریخ و حدیث و تفسیر آمده است که خلاصه آن چنین است:بعد از غزوه بنی المصطلق(جنگی که در سال ششم هجرت در سرزمین"قدید"واقع شد).
دو نفر از مسلمانان،یکی از طایفه انصار و دیگری از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند، یکی قبیله انصار را به یاری خود طلبید،و دیگری مهاجران را،یک نفر از مهاجران به یاری دوستش آمد، و"عبد اللّٰه بن ابی"که از سرکرده های معروف منافقان بود به یاری مرد انصاری شتافت،و مشاجره لفظی شدیدی در میان آن دو درگرفت،عبد اللّٰه بن ابی،سخت، خشمگین شد،و در حالی که جمعی از قومش نزد او بودند گفت:"ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضرب المثل معروفی است که می گوید:"سمن کلبک یاکلک"!(سگت را فربه کن تا تو را بخورد)! و اللّٰه لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ :"به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم،عزیزان،ذلیلان را بیرون خواهند کرد"و منظورش از عزیزان،خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران،سپس رو به اطرافیانش
ص :156
کرد و گفت:این نتیجه کاری است که شما به سر خودتان آوردید،این گروه را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید:هر گاه باقیمانده غذای خودتان را به مثل این مرد(اشاره به مرد مهاجری که طرف دعوی بود) نمی دادید بر گردن شما سوار نمی شدند،از سرزمین شما می رفتند و به قبائل خود ملحق می شدند! در اینجا"زید بن ارقم"که در آن وقت جوانی نوخاسته بود،رو به "عبد اللّٰه بن ابی"کرد و گفت به خدا سوگند ذلیل و قلیل تویی!و محمد ص در عزت الهی و محبت مسلمین است،و به خدا قسم من بعد از این تو را دوست ندارم،"عبد اللّٰه"صدا زد خاموش باش تو باید بازی کنی ای کودک!زید بن ارقم خدمت رسول خدا ص آمد و ماجرا را نقل کرد.
پیامبر ص کسی را به سراغ"عبد اللّٰه"فرستاد فرمود:این چیست که برای من نقل کرده اند؟عبد اللّٰه گفت به خدایی که کتاب آسمانی بر تو نازل کرده من چیزی نگفتم!و"زید"دروغ می گوید.
جمعی از انصار که حاضر بودند عرض کردند ای رسول خدا ص"عبد اللّٰه" بزرگ ما است،سخن کودکی از کودکان انصار را بر ضد او نپذیر،پیامبر عذر آنها را پذیرفت در اینجا طائفه انصار"زید بن ارقم"را ملامت کردند.
پیامبر ص دستور حرکت داد،یکی از بزرگان انصار به نام"اسید" خدمتش آمد و عرض کرد ای رسول خدا!در ساعت نامناسبی حرکت کردی، فرمود:بله آیا نشنیدی رفیقتان عبد اللّٰه چه گفت او گفته است هر گاه به مدینه بازگردد عزیزان ذلیلان را خارج خواهند کرد.
اسید عرض کرد تو ای رسول خدا اگر اراده کنی او را بیرون خواهی راند،و اللّٰه تو عزیزی و او ذلیل است،سپس عرض کرد یا رسول اللّٰه با او مدارا کنید.
ص :157
سخنان عبد اللّٰه ابی به گوش فرزندش رسید خدمت رسول خدا ص آمد و عرض کرد شنیده ام می خواهید پدرم را به قتل برسانید،اگر چنین است به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده برای شما می آورم!زیرا مردم می دانند کسی نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست،از این می ترسم دیگری او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه کنم،و خدای ناکرده او را به قتل برسانم و مؤمنی را کشته باشم و به دوزخ بروم!.
پیغمبر ص فرمود مساله کشتن پدرت مطرح نیست،مادامی که او با ما است با او مدارا و نیکی کن.
سپس پیامبر ص دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند،فردا هنگامی که آفتاب برآمد دستور توقف داد،لشکریان به قدری خسته شده بودند که همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقی فرو رفتند (و هدف پیغمبر این بود که مردم ماجرای دیروز و حرف عبد اللّٰه ابی را فراموش کنند...).
سرانجام پیامبر ص وارد مدینه شد،زید بن ارقم می گوید من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم،در این هنگام سوره منافقین نازل شد، و زید را تصدیق،و عبد اللّٰه را تکذیب کرد،پیامبر ص گوش زید را گرفت و فرمود:ای جوان!خداوند سخن تو را تصدیق کرد همچنین آنچه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی،خداوند آیاتی از قرآن را در باره آنچه تو گفته بودی نازل کرد.
در این هنگام"عبد اللّٰه ابی"نزدیک مدینه رسیده بود وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست،گفت وای بر تو چه می کنی؟پسرش گفت:به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا ص نمی توانی وارد مدینه شوی و امروز میفهمی عزیز و ذلیل کیست؟!!
ص :158
"عبد اللّٰه"شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد،پیامبر ص به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود،فرزندش گفت:حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد.
عبد اللّٰه وارد شهر شد،اما چند روزی بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت!(و شاید دق مرگ شد) هنگامی که این آیات نازل شد و دروغ عبد اللّٰه ظاهر گشت بعضی به او گفتند آیات شدیدی در باره تو نازل شده خدمت پیامبر ص برو تا برای تو استغفار کند،عبد اللّٰه سرش را تکان داد گفت:به من گفتید:ایمان بیاور آوردم،گفتید:
زکات بده،دادم،چیزی باقی نمانده که بگوئید برای محمد ص سجده کن! و در اینجا آیه وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا نازل گردید (1).
***
نشانه های دیگری از منافقان
این آیات هم چنان ادامه بیان اعمال منافقان و نشانه های گوناگون آنها است،می فرماید:"هنگامی که به آنها گفته شود بیائید تا رسول خدا ص برای شما استغفار کند،سرهای خود را از روی استهزاء و کبر و غرور تکان می دهند و مشاهده می کنی که از سخنان تو اعراض کرده،تکبر ورزند" ( وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّٰهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ ).
آری در برابر لغزشهایی که از آنها سرمی زند و فرصت توبه و جبران آن
ص :159
را دارند،کبر و غرور به آنان اجازه نمی دهد که در مقام جبران برآیند،نمونه بارز این مطلب،همان عبد اللّٰه بن أبی بود که ماجرای عجیب او را در شان نزول خواندیم،هنگامی که آن سخن بسیار زشت و ناروا را در باره پیامبر ص و مؤمنان مهاجر گفت:که وقتی به مدینه بازگردیم عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد،و آیات قرآن نازل شد و سخت او را نکوهش نمود به او پیشنهاد کردند که نزد رسول خدا ص بیاید تا برای او از درگاه خداوند آمرزش بطلبد سخن ناروای دیگری گفت که حاصلش این بود:گفتید:ایمان بیاورم، آوردم،گفتید زکات بده،دادم،چیزی نمانده که بگوئید برای محمد ص سجده کن! روشن است که روح اسلام،تسلیم در برابر حق است و کبر و غرور،همیشه مانع این تسلیم است،به همین دلیل یکی از نشانه های منافقان،بلکه یکی از انگیزه های نفاق را همین خودخواهی و خود برتربینی و غرور می توان شمرد.
"لوو"از ماده"لی"در اصل به معنی"تابیدن طناب"است،و به همین مناسبت به معنی برگرداندن سر و یا تکان دادن سر،نیز آمده است.
یصدون چنان که قبلا نیز گفتیم در دو معنی به کار می رود:"منع کردن" و"اعراض نمودن"بد و مناسب آیه مورد بحث،معنی دوم،و مناسب آیه گذشته، معنی اول است.
*** در آیه بعد برای رفع هر گونه ابهام در این زمینه،می افزاید:"به فرض که آنها نزد تو بیایند و برای آنها استغفار کنی،زمینه آمرزش در آنها وجود ندارد بنا بر این"تفاوتی نمی کند که برای آنها استغفار کنی یا نکنی،هرگز خداوند آنها را نمی بخشد"!( سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ ).
ص :160
دلیل آن هم این است که"خداوند،قوم فاسق را هدایت نمی کند" ( إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ ).
و به تعبیر دیگر استغفار پیامبر ص علت تامه برای آمرزش نیست،بلکه مقتضی است،و تنها در صورتی اثر می گذارد که زمینه مساعد و قابلیت لازم فراهم شود،اگر به راستی آنها توبه کنند و تغییر مسیر دهند و از مرکب کبر و غرور پیاده شوند و سر تسلیم در مقابل حق فرود آورند،استغفار پیامبر ص و شفاعت او مسلما مؤثر است،و در غیر این صورت کمترین اثری نخواهد داشت.
شبیه همین معنی در آیه 80 سوره توبه نیز آمده است که در باره گروه دیگری از منافقان می گوید: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ .
"چه برای آنها استغفار کنی و چه نکنی،تاثیری ندارد،حتی اگر هفتاد بار برای آنها،استغفار کنی خداوند آنها را نمی بخشد،چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند".
روشن است که عدد هفتاد عدد تکثیر است یعنی هر قدر هم برای آنها استغفار کنی سودی ندارد.
این نکته نیز معلوم است که منظور از فاسق هر گونه گناهکاری نیست، چرا که پیغمبر ص برای نجات گناهکاران آمده،بلکه منظور آن دسته از گناهکاران است که در گناه اصرار می ورزند و لجاجت دارند،و در برابر حق مستکبرند.
*** سپس به یکی از گفته های بسیار زشت آنها که روشنترین گواه نفاق آنها محسوب می شود اشاره کرده،می فرماید:"آنها همان کسانی هستند که می گویند
ص :161
به افرادی که نزد رسول خدا ص هستند انفاق نکنید،و از اموال و امکانات خود در اختیار آنها قرار ندهید،تا پراکنده شوند"( هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا ).
"غافل از اینکه تمام خزائن آسمانها و زمین از آن خدا است ولی منافقان درک نمی کنند"( وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ ).
این بینواها نمی دانند که هر کس هر چه دارد از خدا دارد،و همه بندگان از خوان گسترده او روزی می خورند،اگر"انصار"می توانند به"مهاجران" پناه دهند و آنها را در اموال خود سهیم کنند این بزرگترین افتخاری است که نصیبشان شده،نه تنها نباید منتی بگذارند،بلکه باید خدا را بر این توفیق بزرگ شکر گویند،ولی همانگونه که در شان نزول خواندیم منافقان مدینه منطق دیگری داشتند.
*** سپس به یکی دیگر از نفرت انگیزترین سخنان آنها اشاره کرده،می افزاید:
"آنها می گویند اگر به مدینه بازگردیم،عزیزان ذلیلان را بیرون می کنند"! ( یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ).
این همان گفتاری است که از دهان آلوده"عبد اللّٰه بن ابی"خارج شد، و منظورش این بود که ما ساکنان مدینه،رسول اللّٰه ص و مؤمنان مهاجر را بیرون می کنیم،و مراد از بازگشت به مدینه،بازگشت از غزوه"بنی المصطلق" بود که مشروحا در شان نزول به این مطلب اشاره شد.
درست است که این سخن از یک نفر صادر شد،ولی چون همه منافقان همین خط و مشی را داشتند قرآن به صورت جمعی از آن تعبیر می کند و می فرماید:
یقولون...(آنها می گویند).
سپس قرآن پاسخ دندان شکنی به آنان داده،می گوید:"عزت مخصوص
ص :162
خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمی دانند"( وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ ).
تنها منافقان مدینه نبودند که این سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلکه قبل از آنها نیز سران قریش در مکه می گفتند:اگر این گروه اندک مسلمان فقیر را در محاصره اقتصادی قرار دهیم،یا از مکه بیرونشان کنیم،مطلب تمام است! امروز نیز دولتهای استعماری به پندار اینکه خزائن آسمان و زمین را در اختیار دارند می گویند ملتهایی را که در برابر ما تسلیم نمی شوند باید در محاصره اقتصادی قرار داد تا بر سر عقل آیند و تسلیم شوند! این کوردلان تاریخ که شیوه آنها دیروز و امروز یکسان بوده و هست خبر ندارند که با یک اشاره خداوند تمام ثروتها و امکاناتشان بر باد می رود و عزت پوشالی آنها دستخوش فنا می گردد.
به هر حال این طرز تفکر(خود را عزیز دانستن و دیگران ذلیل،و خود را ولی نعمت و دیگران محتاج شمردن)یک تفکر منافقانه است که از غرور و تکبر از یک سو،و گمان استقلال در برابر خدا از سوی دیگر،ناشی می شود، اگر آنها به حقیقت عبودیت آشنا بودند و مالکیت خدا را بر همه چیز مسلم می دانستند هرگز گرفتار این اشتباهات خطرناک نمی شدند.
قابل توجه اینکه در آیه قبل در مورد منافقان تعبیر به" لاٰ یَفْقَهُونَ " (نمی فهمند)آمده،و در اینجا" لاٰ یَعْلَمُونَ "(نمی دانند) این تفاوت تعبیر ممکن است برای پرهیز از تکرار که مخالف فصاحت است بوده باشد،و نیز ممکن است از این جهت باشد که درک مساله مالکیت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمانها و زمین مطلب پیچیده تری است که احتیاج به دقت و فهم بیشتری دارد،
ص :163
در حالی که اختصاص عزت به خدا و پیامبر و مؤمنان بر کسی مخفی نیست.
***
از مجموع آیات فوق،نشانه های متعددی برای منافقان،استفاده می شود که در یک جمع بندی می توان،آن را در ده نشانه،خلاصه کرد:
1-دروغگویی صریح و آشکار( وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ ).
2-استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم( اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً ).
3-عدم درک واقعیات،بر اثر رها کردن آئین حق،بعد از شناخت آن ( لاٰ یَفْقَهُونَ ).
4-داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب،علی رغم تهی بودن درون و باطن ( وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ ).
5-بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق،همچون یک قطعه چوب خشک( کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ).
6-بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به خاطر خائن بودن ( یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ ).
7-حق را به باد سخریه و استهزاء گرفتن( لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ).
8-فسق و گناه( إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ ).
9-خود را مالک همه چیز دانستن،و دیگران را محتاج به خود پنداشتن ( هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا ).
10-خود را عزیز و دیگران را ذلیل،تصور کردن( لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ
ص :164
مِنْهَا الْأَذَلَّ
).
بدون شک نشانه های منافق منحصر به اینها نیست،و از آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهج البلاغه نیز نشانه های متعدد دیگری برای آنها استفاده می شود،حتی در معاشرتهای روزمره می توان به اوصاف و ویژگیهای دیگری از آنها پی برد،ولی آنچه در آیات این سوره آمده،قسمت مهم و قابل توجهی از این اوصاف است.
در نهج البلاغه خطبه ای مخصوص توصیف منافقان است،در قسمتی از آن خطبه چنین آمده است:
"ای بندگان خدا شما را به تقوی و پرهیزکاری سفارش می کنم و از منافقان بر حذر می دارم،چرا که آنها گمراه و گمراه کننده اند،خطاکار و غلط اندازند.
هر روز به رنگ تازه ای درمی آیند،و به قیافه ها و زبانهای مختلف خودنمایی می کنند.
از هر وسیله ای برای فریفتن و درهم شکستن شما بهره می گیرند و در هر کمینگاهی به کمین شما نشسته اند.
بد باطن و خوش ظاهرند،و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمی دارند، و از بیراهه ها حرکت می کنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش،اما کردارشان،دردی است درمان ناپذیر.
بر رفاه و آسایش مردم،حسد می ورزند،و اگر کسی گرفتار بلائی شود خوشحالند.
همواره امیدواران را مایوس می کنند و همه جا آیه یاس می خوانند.
آنها در هر راهی کشته ای دارند!و برای نفوذ در هر دلی راهی!و برای هر مصیبتی اشک ساختگی می ریزند!
ص :165
مدح و ثنا به یکدیگر،قرض می دهند،و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.
در تقاضاهای خود اصرار می ورزند،و در ملامت پرده دری می کنند، و هر گاه حکمی کنند از حد تجاوز می نمایند.
در برابر هر حقی باطلی ساخته،و در مقابل هر دلیلی شبهه ای،برای هر زنده ای عامل مرگی،برای هر دری کلیدی،و برای هر شبی چراغی تهیه دیده اند! برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن کالا به گرانترین قسمت تخم یاس در دلها می پاشند.
باطل خود را شبیه حق جلوه می دهند،و در توصیفها راه فریب پیش می گیرند.
طریق وصول به خواسته ی خود را آسان،و طریق خروج از دامشان را تنگ و پر پیچ و خم جلوه می دهند،آنها دار و دسته شیطان و شراره های آتش دوزخند!همانگونه که خداوند فرموده: أُولٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطٰانِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ "آنها حزب شیطانند،بدانید حزب شیطان زیانکارند" (1)! در این خطبه غرا به اوصاف زیادی از آنها اشاره شده که بحثهای گذشته را تکمیل می کند.
***
همانگونه که در مقدمه این بحث گفتیم منافقان خطرناکترین افراد
ص :166
هر اجتماعند چرا که"اولا"در درون جامعه ها زندگی می کنند و از تمام اسرار با خبرند.
ثانیا-شناختن آنها همیشه کار آسانی نیست،و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان می دهند که انسان باور نمی کند.
ثالثا-چون چهره اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزه صریح با آنها کار مشکلی است.
رابعا-آنها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند(پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها)و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیده تر می سازد خامسا-آنها از پشت خنجر می زنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
این جهات و جهات دیگری سبب می شود که آنها ضایعات جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند،و به همین دلیل برای دفع شر آنها باید برنامه ریزی دقیق و وسیعی داشت.
در حدیثی آمده است که پیامبر فرمود:
انی لا اخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکا اما المؤمن فیمنعه اللّٰه بایمانه،و اما المشرک فیخزیه اللّٰه بشرکه، و لکنی اخاف علیکم کل منافق عالم اللسان،یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون: "من بر امتم نه از مؤمنان بیمناکم،نه از مشرکان،اما مؤمن ایمانش مانع ضرر او است،و اما مشرک خداوند او را به خاطر شرکش رسوا می کند، ولی من از"منافق"بر شما می ترسم که از زبانش علم می ریزد(و در قلبش کفر و جهل است)سخنانی می گوید که برای شما دلپذیر است،اما اعمالی(در خفا) انجام می دهد که زشت و بد است" (1).
در باره منافقان بحثهای مشروح دیگری در جلد اول(ذیل آیات 8 تا 16
ص :167
بقره)و در جلد 8 ذیل آیات 60 تا 85 سوره توبه(صفحه 19 تا 72)و در جلد 17 ذیل آیات 12 تا 17 سوره احزاب(صفحه 224 تا 232)و در جلد هفتم ذیل آیه 43 تا 45 سوره توبه(صفحه 428 تا 456)داشته ایم.
کوتاه سخن اینکه کمتر گروهی است که قرآن در باره آنها اینهمه بحث کرده باشد،و نشانه ها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد،این سرمایه- گزاری وسیع قرآن در این باره دلیل بر خطر فوق العاده منافقان است.
***
در طول زندگی طوفانهایی می وزد،و امواج خروشانی پدیدار می گردد.
مؤمنان با استفاده از نیروی ایمان و توکل،و نقشه های صحیح،گاه جنگ و گریز، و گاه حمله های پی در پی،آنها را از سر می گذرانند و پیروز می شوند،اما منافق یکدنده و لجوج می ایستد تا می شکند،در حدیثی(از پیغمبر گرامی اسلام)آمده:
مثل المؤمن کمثل الزرع لا تزال الریح تمیله،و لا یزال المؤمن یصیبه البلاء،و مثل المنافق کمثل شجرة الارز لا تهتز حتی تستحصد:
"مؤمن همچون ساقه های زراعت است،بادها او را می خواباند اما بعدا به پا می خیزد و پیوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل کرده از سر می گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشی از خود نشان نمی دهد و می ایستد تا از ریشه کنده شود" (1)! ***
گرچه در فارسی روزمره"عزت"به معنی احترام و آبرو یا گرانبها
ص :168
بودن است،ولی در لغت عرب چنین نیست،بلکه عزت به معنی قدرت شکست- ناپذیر است،قابل توجه اینکه در آیات فوق و در آیه 10 سوره فاطر"عزت" منحصرا از آن خدا شمرده شده،و در آیات مورد بحث می افزاید:"و از آن رسول او و مؤمنان است"چرا که اولیاء و دوستان خدا نیز پرتوی از عزت او را دارند و به او متکی هستند.
به همین دلیل در روایات اسلامی روی این مساله تاکید شده است که مؤمن نباید وسائل ذلت خود را فراهم سازد،خدا خواسته او عزیز باشد او هم برای حفظ این عزت باید بکوشد.
در حدیثی از امام صادق ع در تفسیر همین آیه( وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ )می خوانیم:
فالمؤمن یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا...المؤمن اعز من الجبل ان الجبل یستفل منه بالمعاول،و المؤمن لا یستفل من دینه شیء:
"مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود مؤمن از کوه محکمتر و پر صلابت تر است چرا که کوه را با کلنگها ممکن است سوراخ کرد ولی چیزی از دین مؤمن هرگز کنده نمی شود" (1).
در حدیث دیگری از همان امام می خوانیم:
لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه قیل له و کیف یذل نفسه قال یتعرض لما لا یطیق! :"سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند،سؤال شد چگونه خود را ذلیل می کند!فرمود:به سراغ کاری می رود که از او ساخته نیست" (2)! و باز در حدیث سومی از آن حضرت آمده است
ان اللّٰه تبارک و تعالی فوض الی المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه ا لم تر قول اللّٰه سبحانه و تعالی هاهنا" وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ "و المؤمن ینبغی ان یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا :"خداوند همه کارهای مؤمن را به او واگذار کرده
ص :169
جز اینکه به او اجازه نداده است که خود را ذلیل و خوار کند،مگر نمی بینی خداوند در این باره فرموده:عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن همیشه عزیز باشد،و ذلیل نباشد" (1).
در این زمینه ذیل آیه 10 سوره فاطر(جلد 18 صفحه 197)بحث دیگری داشته ایم.
***
ص :170
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (10) وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (11)
9-ای کسانی که ایمان آورده اید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند، و هر کس چنین کند زیانکار است.
10-از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید،پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد، و بگوید پروردگارا!چرا مرا مدت کمی به تاخیر نینداختی،تا صدقه دهم و از صالحان باشم! 11-خداوند هرگز مرگ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد به تاخیر نمی اندازد،و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است
ص :171
از آنجا که یکی از عوامل مهم نفاق حب دنیا،و علاقه افراطی به اموال و فرزندان است،در این آیات که آخرین آیات سوره"منافقین"است مؤمنان را از چنین علاقه افراطی باز می دارد،و می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ ).
"و آنها که چنین کنند زیانکارانند"( وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ).
درست است که اموال و اولاد از مواهب الهی هستند،ولی تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به سعادت کمک گرفته شود،اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند بزرگترین بلا محسوب می شوند، و چنان که در داستان منافقین در آیات گذشته دیدیم یکی از عوامل انحراف آنها همین حب دنیا بود.
در حدیثی از امام باقر ع این معنی به روشنترین وجهی ترسیم شده است، آنجا که می فرماید:
ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع،هذا فی اولها و هذا فی آخرها باسرع فیها من حب المال و الشرف فی دین المؤمن:
"دو گرگ درنده در یک گله بی چوپان که یکی در اول گله و دیگری در آخر آن باشد آن قدر ضرر نمی زنند که مال پرستی و جاه طلبی به دین مؤمن ضرر می رسانند" (1)! در اینکه منظور از ذکر خدا در اینجا چیست؟مفسران احتمالات زیادی
ص :172
ذکر کرده اند بعضی آن را به نمازهای پنجگانه،و بعضی شکر نعمت و صبر بر بلا و رضای به قضا،و بعضی حج و زکات و تلاوت قرآن،و بعضی به تمام فرائض تفسیر کرده اند،ولی روشن است ذکر خدا معنی وسیعی دارد که همه اینها و غیر اینها را شامل می شود بنا بر این تفسیر به امور فوق از قبیل ذکر مصداقهای روشن است.
تعبیر به"خاسرون"(زیانکاران)به خاطر آن است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم می کند که سرمایه های وجودی خویش را در راه لذات ناپایدار، و گاهی اوهام و پندارها،صرف می کند و با دست خالی از این دنیا می رود در حالی که با داشتن سرمایه های بزرگ برای زندگی جاویدانش کاری نکرده است.
*** سپس به دنبال این اخطار شدید به مؤمنان،دستور انفاق در راه خدا را صادر کرده،می فرماید:"از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید:پروردگارا!چرا مرگ مرا مدت کمی به تاخیر نینداختی تا انفاق کنم و از صالحان باشم"؟!( وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّٰالِحِینَ ) (1).
گرچه بعضی امر به انفاق را در اینجا به معنی وجوب تعجیل در ادای زکات تفسیر کرده اند ولی روشن است که منظور آیه هر گونه انفاق واجب و مستحبّ را که وسیله نجات انسان در آخرت است،شامل می شود.
ص :173
جالب اینکه:در ذیل آیه می گوید:"من انفاق کنم و از صالحان شوم" این تعبیر بیانگر تاثیر عمیق انفاق در صالح بودن انسان است،گرچه بعضی، صالح بودن را در اینجا به معنی انجام مراسم"حج"تفسیر کرده اند و در بعضی از روایات نیز،صریحا آمده ولی اینها نیز از قبیل ذکر مصداق روشن است.
جمله" مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ "اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است،زیرا این سخن را انسان بعد از مرگ نمی گوید بلکه در آستانه مرگ می گوید.
تعبیر به" مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ "(از آنچه به شما روزی داده ایم)علاوه بر اینکه منحصر به اموال نیست،بلکه تمام مواهب را دربر می گیرد،بیانگر این حقیقت است که همه اینها از ناحیه دیگری است و"چند روزی این امانت نزد ما است"، بنا بر این بخل ورزیدن چه معنی دارد؟ به هر حال بسیارند کسانی که وقتی چشم برزخی پیدا می کنند و خود را در آخرین لحظات زندگی و در آستانه قیامت می بینند،و پرده های غفلت و بیخبری از جلو چشمان آنها کنار می رود،و می بینند باید اموال و سرمایه ها را بگذارند و بروند بی آنکه بتوانند از آن توشه ای برای این سفر طولانی برگیرند،پشیمان می شوند،و آتش حسرت به جانشان می افتد،و تقاضای بازگشت به زندگی می کنند،هر چند بازگشتن کوتاه و گذرا باشد،تا جبران کنند،ولی دست رد بر سینه آنها گذارده می شود،چرا که سنت الهی است که این راه،بازگشت ندارد! *** لذا در آخرین آیه با قاطعیت تمام،می فرماید:"خداوند هرگز مرگ کسی را،هنگامی که اجلش فرا رسد،به تاخیر نمی اندازد"!( وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّٰهُ
ص :174
نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا
).
حتی یک ساعت،پس و پیش در کار نیست،چنان که در آیات دیگر قرآن نیز به آن اشاره شده است،در آیه 34 سوره اعراف می خوانیم: فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ :"هنگامی که مرگ آنها فرا رسد،نه یک ساعت پیشی می گیرند نه یک ساعت،تاخیر می کنند".
و سرانجام آیه را با این جمله پایان می دهد:"خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است"( وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ).
و همه آنها را برای پاداش و کیفر،ثبت کرده و در برابر همه آنها به شما جزا می دهد.
***
در حالات عالم بزرگ،"شیخ عبد اللّٰه شوشتری"که از معاصرین مرحوم "علامه مجلسی"است نوشته اند،فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند،سخت بیمار شد،پدرش مرحوم شیخ عبد اللّٰه،هنگامی که برای اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پریشان بود،هنگامی که طبق دستور اسلامی،سوره منافقین را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ :"ای کسانی که ایمان آورده اید اموال و فرزندان شما نباید شما را از یاد خدا غافل کند"چندین بار آیه را تکرار کرد(تکرار آیات قرآن در نماز جایز است)هنگامی که از نماز فراغت یافت، بعضی از یاران از علت این تکرار سؤال کردند،فرمود:هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم،
ص :175
آن چنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده،و جنازه اش در برابر من است، و من از خدا غافل نیستم،آن گاه بود که دیگر آیه را تکرار نکردم" (1)! ***
نفاق معنی وسیعی دارد که هر گونه دوگانگی ظاهر و باطن را در بر می گیرد،مصداق بارز آن،نفاق عقیدتی است،که آیات منافقین معمولا ناظر به آن است و آن مربوط به کسانی است که در ظاهر اظهار ایمان می کنند،ولی در دل شرک و کفر،پنهان می دارند.
اما نفاق عملی در مورد کسانی است که اعتقاد باطنی آنها اسلام است، ولی اعمالی بر خلاف این تعهد باطنی انجام می دهند که دوگانگی چهره درون و برون را نشان می دهد،مانند:پیمان شکنی،دروغ،خیانت در امانت،لذا در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام ص آمده است:
ثلاث من کن فیه کان منافقا، و ان صام و صلی،و زعم انه مسلم:من اذ ائتمن خان،و اذا حدث کذب، و اذا وعد،اخلف :"سه چیز است در هر کس باشد منافق است،هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند:کسی که در امانت خیانت می کند و به هنگام سخن گفتن دروغ می گوید،و هر گاه وعده ای می دهد،تخلف می کند" (2).
در حدیث دیگری از رسول خدا ص می خوانیم:
ما زاد خشوع الجسد
ص :176
علی ما فی القلب فهو عندنا نفاق :"هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است،افزون گردد او در نزد ما نفاق است" (1).
و در جای دیگر از امام علی بن الحسین ع می خوانیم:
ان المنافق ینهی و لا ینتهی و یامر بما لا یاتی :"منافق،نهی از منکر می کند،اما خود، آن را ترک نمی گوید،و امر به معروف می کند اما خودش انجام نمی دهد" (2)! و از شعب مهم نفاق عملی،مساله شرک و ریاکاری است که در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است.
***خداوندا!دامنه نفاق،وسیع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نیست،ما را در این راه پرپیچ و خم یاری فرما! پروردگارا!ما را از کسانی قرار ده که به هنگام وداع با دنیا در آتش حسرت نمی سوزند و تقاضای بازگشت نمی کنند.
بارالها!خزائن آسمانها و زمین از آن تو است،و عزت مخصوص تو و اولیاء تو است.ما را به برکت ایمان،عزیز دار،و از خزائن بی پایانت نصیبی مرحمت کن- آمین یا رب العالمین ***(پایان سوره منافقین) 18 رمضان 1406
ص :177
ص :178
ص :179
ص :180
محتوای سوره تغابن
در اینکه این سوره در مدینه نازل شده یا در مکه؟در میان مفسران،سخت گفتگو است،هر چند مشهور مدنی بودن آن است،در حالی که بعضی آن را کلا،مکی،و بعضی،تنها سه آیه آخر را مدنی دانسته،و باقی را،مکی می دانند.
البته لحن آیات اخیر این سوره،با سوره های مدنی هماهنگ است،ولی صدر آن،با سوره های مکی موافقتر است،اما به هر حال ما مجموع آن را طبق مشهور،مدنی،تلقی می کنیم.
"ابو عبد اللّٰه زنجانی"در کتاب نفیس"تاریخ القرآن"،از فهرست"ابن ندیم"،نقل می کند که سوره تغابن بیست و سومین سوره ای است که در مدینه نازل شده است،و با توجه به اینکه سوره های مدنی کلا 28 سوره است،لذا باید گفت این سوره از آخرین سوره هایی است که بر پیامبر ص نازل شده) (1).
اما از نظر محتوی،این سوره را می توان به چند بخش تقسیم کرد:
1-آغاز سوره که از توحید و صفات و افعال خدا بحث می کند.
2-به دنبال آن،با استفاده از علم خداوند،به مردم هشدار می دهد که مراقب اعمال پنهان و آشکار خود باشند،و سرنوشت،اقوام پیشین را فراموش نکنند.
3-در بخش دیگری از سوره،سخن از معاد است.
و اینکه روز قیامت روز"تغابن"و مغبون شدن گروهی و برنده شدن گروه
ص :181
دیگر است(نام سوره نیز از همین گرفته شده).
4-در بخشی دیگر دستور به اطاعت خدا و پیامبر ص داده و پایه های اصل نبوت را تحکیم می بخشد.
5-آخرین بخش سوره،مردم را به انفاق در راه خدا تشویق می کند و از اینکه فریفته اموال و اولاد و همسران شوند بر حذر می دارد،و سوره را با نام و صفات خدا پایان می دهد همانگونه که آغاز کرده بود.
***
فضیلت تلاوت سوره
در حدیثی از رسول خدا ص می خوانیم: من قرأ سورة التغابن دفع عنه موت الفجاة :"هر کس سوره تغابن را بخواند مرگ ناگهانی از او دفع می شود" 1. و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم: من قرء سورة التغابن فی فریضته،کانت شفیعة له یوم القیامة و شاهد عدل عند من یجیز شهادتها ثم لا تفارقه حتی یدخل الجنة :"کسی که سوره تغابن را در نماز فریضه ای بخواند شفیع او روز قیامت خواهد شد،و شاهد عادلی است در نزد کسی که شفاعت او را اجازه می دهد،سپس از او جدا نمی شود تا داخل بهشت گردد" 2. بدیهی است این تلاوت باید توأم با اندیشه باشد اندیشه ای که محتوای آن را در عمل منعکس کند،تا این همه آثار و برکات بر آن مترتب گردد.
ص :182
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ لَهُ اَلْمُلْکُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (1) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (2) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (3) یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (4) أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (5) ذٰلِکَ بِأَنَّهُ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنٰا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اِسْتَغْنَی اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (6)
ص :183
1-آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح می گویند،مالکیت و حکومت از آن او است،و ستایش از آن او،و بر همه چیز توانا است.
2-او کسی است که شما را آفرید(و به شما آزادی و اختیار داد)گروهی از شما کافر و گروهی مؤمن هستند،و خداوند به آنچه می دهید بینا است.
3-آسمانها و زمین را به حق آفرید و شما را تصویر کرد،تصویری زیبا و دلپذیر،و سرانجام بازگشت همه به سوی او است.
4-آنچه را در آسمانها و زمین است می داند،و از آنچه پنهان یا آشکار می کنید با خبر است،و خداوند از آنچه در سینه است آگاه است.
5-آیا خبر کسانی که قبل از شما بودند به شما نرسیده است که چگونه طعم گناهان بزرگ خود را چشیدند،و عذاب دردناک برای آنها است؟! 6-این به خاطر آن است که رسولان آنها با دلائل روشن به سراغشان آمدند،ولی آنها (از روی کبر و غرور)گفتند:آیا بشرهایی می خواهند ما را هدایت کنند؟! و به این ترتیب کافر شدند و روی برگرداندند،و خداوند(از ایمان و طاعتشان) بی نیاز بود،و خدا غنی و شایسته ستایش است.
ص :184
او از اسرار نهفته درون سینه ها آگاه است
این سوره نیز با تسبیح خداوند آغاز می شود،خداوندی که مالک و حاکم بر کل جهان هستی،و قادر بر همه چیز است،می فرماید:"آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است برای خدا تسبیح می گویند"( یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ ).
سپس می افزاید:"مالکیت و حاکمیت از آن او است"( لَهُ الْمُلْکُ ).
"و(به همین دلیل)تمام حمد و ستایش نیز به ذات پاک او برمی گردد" ( وَ لَهُ الْحَمْدُ ).
"و او بر هر چیز توانا است"( وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
چون کرارا در باره تسبیح عمومی موجودات جهان سخن گفته ایم و تفسیرهای متعددی که برای این موضوع بیان شده آورده ایم نیاز به تکرار نیست.
این تسبیح و حمد در حقیقت لازمه قدرت او بر همه چیز،و مالکیت او نسبت به هر چیز است،زیرا تمام اوصاف جمال و جلالش در این دو امر نهفته است.
*** سپس به امر خلقت و آفرینش که لازمه قدرت است اشاره کرده،می فرماید:
"او کسی است که شما را آفرید"( هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ ).
و به شما نعمت آزادی و اختیار داد،لذا"گروهی از شما کافر و گروهی مؤمن شدند"( فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ ) (1).
ص :185
و به این ترتیب بازار امتحان و آزمایش الهی داغ شد و در این میان "خداوند نسبت به آنچه انجام می دهید بینا است"( وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).
*** سپس مساله"خلقت"را با توضیح بیشتر،و با اشاره به هدف آفرینش در آیه بعد ادامه داده می فرماید:"خداوند آسمانها و زمین را به حق آفرید" ( خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ).
هم در آفرینش آن،نظام حق و دقیقی است،و هم دارای هدف حکیمانه و مصالح حقی است،چنان که در آیه 27 سوره"ص"نیز فرمود: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً ذٰلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا :"ما آسمان و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده نیافریدیم،این گمان کافران است".
بعد به آفرینش"انسان"پرداخته و ما را از سیر آفاقی به سیر انفسی دعوت کرده،می افزاید:"شما را تصویر کرد،تصویری زیبا و دلپذیر"( وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ ).
به انسان،ظاهری آراسته،و باطنی پیراسته،عقلی فروزان و خردی نیرومند داد،و از آنچه در کل جهان هستی است،نمونه هایی در وجود او آفرید،آن چنان که "عالم کبیر"در این"جرم صغیر"خلاصه شده است.
ولی همان گونه که در پایان آیه می فرماید:"سرانجام بازگشت همه چیز به سوی او است"( وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ ).
آری انسان که جزئی از مجموعه عالم هستی است،از نظر آفرینش با هدفدار بودن کل جهان هماهنگ است،از پست ترین مراحل،شروع به حرکت کرده و به سوی بی نهایت که وجود بی پایان حق و قرب به خدا است، پیش می رود.
ص :186
تعبیر به" فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ "(صورت شما را نیکو آفرید)هم صورت ظاهر را شامل می شود،و هم صورت باطن را،هم از نظر جسم و هم از نظر جان، و به راستی یک نظر اجمالی در آفرینش جسم و جان انسان،نشان می دهد که زیباترین پدیده عالم هستی او است، و خدا در آفرینش این موجود،قدرت نمایی عجیبی کرده و سنگ تمام گذارده است! *** و از آنجا که انسان برای هدف بزرگی آفریده شده باید دائما تحت مراقبت پروردگار باشد،پروردگاری که،از درون و برون او با خبر است،لذا در آیه بعد می فرماید:"خداوند،آنچه را در آسمانها و زمین است می داند،و از آنچه شما پنهان یا آشکار می کنید با خبر است،و از عقائد و نیاتی که در درون سینه ها است،آگاه است"( یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ).
این آیه ترسیمی است از علم بی پایان خداوند،در سه مرحله:نخست علم او نسبت به تمامی موجودات آسمانها و زمین،سپس علم او به همه اعمال انسانها و آنچه را پنهان می دارند یا آشکار می سازند،و در مرحله سوم مخصوصا روی عقائد باطنی و چگونگی نیتها و آنچه بر قلب و جان انسان،حاکم است،تکیه می کند.
معرفت به این علم گسترده الهی،اثر تربیتی فوق العاده ای در انسان دارد، و به او هشدار می دهد که هر که باشی و به هر جا برسی،و هر عقیده ای در سر و هر نیتی در دل و هر اخلاقی در درون جان تو باشد،همه در پیشگاه علم بی پایان حق آشکار است،مسلما توجه به این حقیقت در اصلاح و تربیت انسان فوق العاده مؤثر است،و اینها تعلیماتی است که انسان را برای وصول به هدف آفرینش و قانون تکامل آماده می سازد.
***
ص :187
و از آنجا که یکی از مؤثرترین وسائل تربیت و طرق انذار،توجه دادن به سرنوشت اقوام و امتهای پیشین است،آیه بعد،یک نگاه اجمالی به زندگی آنها افکنده،سپس انسانها را مخاطب ساخته،می گوید:"آیا خبر کافرانی که قبل از شما بودند،به شما نرسیده است که چگونه طعم تلخ گناهان بزرگ خود را چشیدند و در آخرت نیز عذاب دردناک از آن آنها است"؟!( أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ ) (1).
شما از کنار شهرهای بلا دیده و ویران شده آنها،در مسیر خود به سوی شام و مناطق دیگر عبور می کنید،نتیجه کفر و ظلم و عصیانگری آنها را با چشم می بینید،و اخبار آنها را در تاریخ می خوانید،همانها که طومار زندگانیشان با طوفان و سیلاب درهم پیچیده شد،و یا صاعقه ها خرمن عمرشان را آتش زد، و یا زلزله های ویرانگر آنها را به کام زمین فرو کشید،و یا تندباد سنگینی اجسام آنها را چون پر کاه به هر سو پرتاب کرد،این عذاب دنیای آنها بود،در آخرت نیز عذاب دردناکی در انتظارشان است.
*** آیه بعد به منشا اصلی این سرنوشت دردناک اشاره کرده می افزاید:"این به خاطر آن بود که رسولان آنها با دلائل روشن و معجزات به سراغشان می آمدند ولی آنها از روی کبر و غرور می گفتند:"آیا انسانهایی می خواهند ما را هدایت کنند"؟مگر چنین چیزی ممکن است؟( ذٰلِکَ بِأَنَّهُ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنٰا ).
و با این منطق پوشالی به مخالفت با آنها برخاستند"و کافر شدند و از قبول حق سر برتافتند"( فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا ).
ص :188
"در حالی که خداوند هم از ایمان آنها بی نیاز بود و هم از طاعاتشان" ( وَ اسْتَغْنَی اللّٰهُ ).
و اگر آنها را موظف به ایمان و اطاعت و پرهیز از گناه فرمود تنها برای منفعت خودشان و سعادت و نجاتشان در این جهان و جهان دیگر بود.
آری"خداوند بی نیاز است و شایسته هر گونه حمد و ستایش"( وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ).
اگر جمله کائنات کافر شوند بر دامان کبریائیش گردی نمی نشیند، همانگونه که اگر همه مخلوقات مؤمن و مطیع فرمان او باشند چیزی بر جلالش افزوده نمی شود،این مائیم که نیازمند به این برنامه های تربیتی و سازنده و تکامل بخش هستیم.
تعبیر به" وَ اسْتَغْنَی اللّٰهُ "(خداوند بی نیاز بود)آن چنان مطلق است که بی نیازی او از همه چیز حتی از ایمان و اطاعت انسانها را بیان می کند،تا تصور نشود که اینهمه تاکید و اصرار به خاطر این است که سود این طاعت به خدا باز می گردد،او هرگز آفریدگان را نیافرید تا سودی کند او می خواست بر بندگانش جودی کند.
بعضی برای جمله وَ اسْتَغْنَی اللّٰهُ تفسیر دیگری ذکر کرده اند،و آن اینکه خداوند آن قدر آیات و دلائل روشن و موعظه و اندرز کافی برای آنها فرستاد که از غیر آن بی نیاز بود.
***
ص :189
زَعَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمٰا عَمِلْتُمْ وَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِی أَنْزَلْنٰا وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (8) یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ اَلْجَمْعِ ذٰلِکَ یَوْمُ اَلتَّغٰابُنِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (9) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (10)
ص :190
7-کافران پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد بگو آری به پروردگارم سوگند که همه شما(در قیامت)مبعوث خواهید شد،سپس آنچه را عمل می کردید به شما خبر می دهند و این برای خداوند آسان است.
8-حال که چنین است به خدا و رسول او و نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید،و بدانید خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.
9-این در زمانی خواهد بود که همه شما را در آن"روز اجتماع"گردآوری می کند، آن روز روز تغابن است(روزی که معلوم می شود چه کسانی مغبون شده اند) و هر کس ایمان به خدا آورد و عمل صالح انجام دهد گناهان او را می بخشد و او را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد می کند، جاودانه در آن می مانند و این پیروزی بزرگی است.
10-اما کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند آنها اصحاب دوزخند،و جاودانه در آن می مانند،و سرانجام آنها سرانجام بدی است.
روز تغابن و آشکار شدن غبن ها
در تعقیب بحثهایی که در آیات قبل،پیرامون هدف دار بودن آفرینش آمده در این آیات،مساله معاد و رستاخیز را که تکمیلی است بر بحث هدف آفرینش انسان،مطرح می کند.
نخست از ادعای بی دلیل،منکران رستاخیز،شروع کرده،می فرماید:
"کافران پنداشتند که هرگز مبعوث نخواهند شد" ( زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا ).
"زعم"از ماده"زعم"(بر وزن طعم)به معنی سخنی است که احتمال یا یقین دروغ در آن است،و گاه به پندار باطل نیز اطلاق می شود،و در آیه
ص :191
مورد بحث منظور همان معنی اول است.
از بعضی از کلمات لغویین نیز استفاده می شود که این ماده به معنی اخبار به طور مطلق نیز آمده است (1)هر چند از موارد استعمال این لغت و کلمات مفسران، استفاده می شود که این واژه با مفهوم دروغ آمیخته است،و لذا گفته اند"هر چیز کنیه ای دارد و"زعم"کنیه دروغ است".
به هر حال قرآن در تعقیب این سخن،به پیامبر اسلام ص دستور می دهد:
"بگو:آری به پروردگارم سوگند همه شما برانگیخته خواهید شد،سپس آنچه را عمل کردید به شما خبر می دهند،و این برای خداوند آسان است" ( قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمٰا عَمِلْتُمْ وَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ ).
در حقیقت،نخست با لحن قاطع،ادعای بی دلیل منکران قیامت را نفی می کند،لحنی مؤکد و آمیخته با قسم،که حکایت از اعتقاد راسخ گوینده یعنی پیامبر دارد،سپس با جمله و ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ بر آن استدلال می کند،زیرا می دانیم مهمترین شبهه منکران معاد،این بود که چگونه استخوانهای پوسیده و خاک شده به حیات مجدد بازمی گردد،آیه فوق می گوید:وقتی که کار دست خداوند قادر متعال است مشکلی در میان نخواهد بود،چرا که در آغاز آنها را از عدم به وجود آورد و احیای مردگان نسبت به آن ساده تر است بلکه به عقیده بعضی همان سوگند" وَ رَبِّی "خود اشاره لطیفی به دلیل معاد است،زیرا "ربوبیت"خداوند،ایجاب می کند که این حرکت تکاملی انسان را در محدوده زندگی بی ارزش دنیا،عقیم نگذارد،به تعبیر دیگر تا مساله معاد را نپذیریم ربوبیت خداوند در مورد انسان و تربیت و تکامل او،مفهوم نخواهد داشت.
بعضی از مفسران،جمله و ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ را مربوط به خصوص اخبار
ص :192
خداوند از اعمال انسانها در قیامت که در جمله قبل آمده است می دانند،ولی ظاهر این است که به کل محتوای آیه برمی گردد(اصل رستاخیز و فرع آن که مساله اخبار به اعمال است،اخباری که مقدمه حساب و جزا است).
*** در آیه بعد چنین نتیجه گیری می کند:"اکنون که قطعا معادی در کار است،همه شما به خدا و رسول او و نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید" ( فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنٰا ).
و بدانید"خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است"( وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ).
به این ترتیب دستور می دهد که خود را برای رستاخیز از طریق ایمان و عمل صالح آماده کنند،ایمان به سه اصل به"خدا"و"پیامبر"و"قرآن"که اصول دیگر نیز در آن درج است.
تعبیر از قرآن به عنوان"نور"در آیات متعددی وارد شده و تعبیر به "انزلنا"(نازل کردیم)شاهد دیگری بر آن است،هر چند در روایات متعددی که از طرق اهل بیت ع به ما رسیده"نور"در آیه مورد بحث به وجود "امام" ع تفسیر شده،این تفسیر ممکن است از این نظر باشد که وجود امام ع تجسم عملی کتاب اللّٰه محسوب می شود،و لذا گاه از پیامبر ص و امام ع به قرآن ناطق یاد می شود،در ذیل یکی از این روایات از امام باقر ع می خوانیم که در باره امامان می گوید:
و هم الذین ینورون قلوب المؤمنین :"آنها کسانی هستند که دلهای مؤمنان را نور و روشنایی می بخشند" (1).
***
ص :193
آیه بعد به توصیف روز قیامت پرداخته چنین می گوید:"این بعث و نشور و حساب و جزا در روزی خواهد بود که شما را در آن روز اجتماع،گردآوری می کند"( یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ) (1).
آری یکی از نامهای قیامت" لِیَوْمِ الْجَمْعِ "است که در آیات قرآن با تعبیرهای مختلف کرارا به آن اشاره شده است،از جمله در آیه 49 و 50 سوره واقعه می خوانیم: قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلیٰ مِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ :
"بگو تمام اولین و آخرین در میعاد روز معینی جمع می شوند"و از آن به خوبی استفاده می شود که رستاخیز همه انسانها در یک روز است.
سپس می افزاید:"آن روز،روز تغابن است"( ذٰلِکَ یَوْمُ التَّغٰابُنِ ).
روزی است که"غابن"(برنده)و"مغبون"(بازنده)شناخته می شوند،روزی که روشن می شود چه کسانی در تجارت خود در عالم دنیا گرفتار غبن و زیان و خسران شده اند؟ روزی است که جهنمیان جایگاه خالی خود را در بهشت می بینند،و تاسف می خورند، و بهشتیان جای خالی خود را در دوزخ می بینند و خوشحال می شوند، زیرا در حدیث آمده است که هر انسانی جایگاهی در بهشت،و جایگاهی در دوزخ دارد،هر گاه به بهشت برود جایگاه دوزخیش به دوزخیان واگذار می شود، و هر گاه به جهنم برود جایگاه بهشتیش به بهشتیان" (2)و تعبیر به"ارث"در آیات قرآن در این مورد احتمالا ناظر به همین مطلب است.
به این ترتیب یکی دیگر از نامهای قیامت" یَوْمُ التَّغٰابُنِ "روز ظهور
ص :194
غبن هاست (1)سپس به بیان حال مؤمنان در آن روز پرداخته می افزاید.
کسی که ایمان به خدا آورد و عمل صالح انجام دهد،خداوند سیئات او را می پوشاند و از بین می برد،و او را در باغهایی از بهشت وارد می کند که از زیر درختانش نهرها جاری است،جاودانه تا ابد در آن می مانند،و این پیروزی بزرگی است"( وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ).
به این ترتیب هنگامی که دو شرط اصلی،یعنی ایمان و عمل صالح،حاصل شود،این مواهب عظیم،پشت سر آن خواهد بود:بخشودگی گناهان که بیش از همه چیز فکر انسان را به خود مشغول می دارد،و بعد از پاک شدن از گناه ورود به بهشت جاودان،و نیل به فوز عظیم،بنا بر این همه چیز بر محور ایمان و عمل صالح دور می زند و سرمایه های اصلی همین ها است،اینها کسانی هستند که در آن" یَوْمُ التَّغٰابُنِ "نه تنها مغبون نیستند،بلکه به پیروزی بزرگ و فوز عظیم رسیده اند.
*** سپس می افزاید:"اما کسانی که کافر شدند،و آیات ما را تکذیب کردند اصحاب دوزخند و جاودانه در آن می مانند،و سرانجام آنها سرانجام بدی است" ( وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ ).
ص :195
در اینجا نیز،عامل بدبختی دو چیز شمرده شده است:"کفر"و"تکذیب آیات الهی"که ضد"ایمان"و"عمل صالح"است،و در نتیجه در آنجا سخن از بهشت جاویدان است و در اینجا از دوزخ همیشگی،آنجا فوز عظیم است و اینجا بئس المصیر و سرانجام مرگبار! تنها تفاوتی که در میان بهشتیان،و دوزخیان در این دو آیه دیده می شود، یکی این است که در مورد بهشتیان،عفو از گناهان،قبل از هر چیز ذکر شده که در مورد دوزخیان مطرح نیست،دیگر اینکه در آنجا خلود در بهشت با کلمه "ابدا"نیز تاکید شده،ولی در مورد دوزخیان تنها به مساله خلود و جاودانگی اکتفاء گردیده است.
این تفاوت تعبیر ممکن است از این جهت باشد که در میان دوزخیان کافرانی باشند که مساله ایمان و کفر را به هم آمیخته اند و به خاطر ایمانشان سرانجام از عذاب رهایی یابند، یا اشاره به غلبه رحمت او بر غضب است.
ولی بعضی از مفسران معتقدند که ابدا در جمله دوم حذف شده به خاطر اینکه در جمله اول آمده است.
***
ص :196
مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (11) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (12) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (13)
11-هیچ مصیبتی رخ نمی دهد مگر به اذن خدا،و هر کس به خدا ایمان آورد خداوند قلبش را هدایت می کند،و خدا به همه چیز دانا است.
12-و اطاعت کنید خدا را،و اطاعت کنید پیامبر را،و اگر رویگردان شوید رسول ما جز ابلاغ آشکار وظیفه ای ندارد.
13-خداوند کسی است که هیچ معبودی جز او نیست و مؤمنان باید فقط بر او توکل کنند.
همه مصائب به فرمان او است!
در نخستین آیه مورد بحث به یک اصل کلی در مورد مصائب و حوادث دردناک این جهان اشاره می کند،شاید از این جهت که همیشه وجود مصائب دستاویزی برای کفار در مورد نفی عدالت در این جهان بوده است،و یا از این نظر که در راه تحقق ایمان و عمل صالح همیشه مشکلاتی وجود دارد که بدون مقاومت
ص :197
در برابر آنها مؤمن به جایی نمی رسد،و به این ترتیب رابطه این آیات با آیات گذشته روشن می شود.
نخست می فرماید:"هیچ مصیبتی رخ نمی دهد مگر به اذن خدا"( مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ).
بدون شک همه حوادث این عالم به اذن خدا است،چرا که به مقتضای "توحید افعالی"در تمام عالم هستی چیزی بدون اراده حق تحقق نمی یابد، ولی از آنجا که مصائب همیشه به صورت یک علامت استفهام در اذهان جای داشته بالخصوص روی آن تکیه شده است.
البته منظور از اذن در اینجا همان اراده تکوینی خداوند است،نه اراده تشریعی.
در اینجا سؤال مهمی مطرح است و آن اینکه:بسیاری از این مصائب به وسیله ظلم ظالمان و اراده جباران رخ می دهد،و یا اینکه خود انسان بر اثر کوتاهی و ندانم کاری،و یا ارتکاب خلاف،گرفتار آن می شود،آیا اینها همه به اذن خدا است؟! در پاسخ این سؤال باید گفت از مجموع آیاتی که در باره مصائب در قرآن مجید آمده است برمی آید که مصائب بر دوگونه است:مصائبی که با طبیعت زندگی انسان سرشته شده،و اراده بشر کمترین تاثیری در آن ندارد،مانند مرگ و میر و قسمتی از حوادث دردناک طبیعی.
دوم مصائبی که انسان به نحوی در آن نقشی داشته است.
قرآن در باره دسته اول می گوید همه به اذن خدا روی می دهد،و در باره قسم دوم می گوید به خاطر اعمال خودتان دامانتان را می گیرد (1)!
ص :198
بنا بر این کسی نمی تواند به این بهانه که تمام مصائب از سوی خدا است در مقابل ظالمان سکوت کرده،به مبارزه برنخیزد،و نیز نمی تواند به این بهانه دست از مبارزه با بیماریها و آفات و مبارزه با فقر و جهل بردارد.
البته در اینجا نکته دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه حتی در مصائبی که خود انسان در آن نقشی دارد تاثیر این اسباب از ناحیه خداوند و به اذن و فرمان او است که اگر او اراده کند هر سببی بی رنگ و بی اثر می شود.
سپس در دنباله آیه به مؤمنان بشارت می دهد که"هر کس به خدا ایمان آورد،خدا قلبش را هدایت می کند"(آن چنان که در برابر مصائب زانو نزند، مایوس نشود جزع و بیتابی نکند)( وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ).
این هدایت الهی هنگامی که به سراغ انسان آید در نعمتها شاکر باشد و در مصیبتها صابر،و در برابر قضای الهی تسلیم.
البته هدایت قلبی معنی وسیعی دارد که"صبر"و"شکر"و"رضا" و"تسلیم"و"گفتن إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ "هر کدام یکی از شاخه های آن است،و اینکه بعضی از مفسران خصوص یکی از این موضوعات را نقل کرده اند در حقیقت تمام مفهوم آیه نیست بلکه بیان مصداق روشن است،و در پایان آیه می فرماید:"خداوند به همه چیز دانا است"( وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ).
این تعبیر می تواند اشاره اجمالی به فلسفه مصائب و بلاها باشد که خداوند روی علم و آگاهی بی پایانش برای تربیت بندگان و اعلام بیدارباش و مبارزه با هر گونه غرور و غفلت گهگاه در زندگانی آنها مصائبی ایجاد می کند،تا به خواب فرو نروند و موقعیت خویش را در دنیا فراموش نکنند،و دست به طغیان و سرکشی نزنند.
***
ص :199
و از آنجا که معرفت مبدء و معاد که در آیات قبل،پایه ریزی شده،اثر حتمی آن،تلاش در راستای اطاعت خدا و پیامبر ص است،در آیه بعد می افزاید:
"و اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را"( وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ).
ناگفته پیدا است که اطاعت رسول خدا ص نیز شعبه ای از اطاعت خداوند است،چرا که او از خود چیزی نمی گوید،و تکرار"اطیعوا"در اینجا اشاره به همین است که این دو در عرض هم نیست،بلکه یکی از دیگری سرچشمه می گیرد،از این گذشته اطاعت خداوند،مربوط به اصول قوانین و تشریع الهی است،و اطاعت رسول مربوط به تفسیرها و مسائل اجرایی می باشد،بنا بر این یکی اصل و دیگری فرع است.
سپس می فرماید:"اگر شما رویگردان شوید و اطاعت نکنید،او هرگز مامور به اجبار شما نیست،وظیفه رسول ما تنها ابلاغ آشکار است"( فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ ) (1).
آری او موظف به رساندن پیام حق است،بعدا سر و کار شما با خدا است، و این تعبیر یک نوع تهدید جدی و سربسته است.
*** در آیه بعد،اشاره به مساله توحید در عبودیت می کند که به منزله دلیلی برای وجوب اطاعت است،می فرماید:"خداوند کسی است که هیچ معبودی جز او نیست" ( اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ).
ص :200
"و چون چنین است،مؤمنان باید فقط بر او تکیه کنند"( وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ).
غیر از او هیچکس شایسته عبودیت نیست،چرا که مالکیت و قدرت و علم و غنی،همه از آن او است،و دیگران هر چه دارند،از او دارند،و به همین دلیل نباید در برابر غیر او سر تسلیم و تعظیم فرود آورند و نیز به همین دلیل برای حل هر گونه مشکل باید از او مدد گیرند و فقط بر او توکل کنند.
***
ص :201
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (14) إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (15) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ مَا اِسْتَطَعْتُمْ وَ اِسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً یُضٰاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ (17) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (18)
14-ای کسانی که ایمان آورده اید بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند،از آنها بر حذر باشید،و اگر عفو کنید و صرفنظر نمائید و ببخشید(خدا شما را می بخشد)چرا که خداوند بخشنده و مهربان است.
ص :202
15-اموال و فرزندانتان وسیله آزمایش شما هستند،و اجر و پاداش عظیم نزد خدا است.
16-بنا بر این تا آنجا که در توان دارید تقوای الهی پیشه کنید،و گوش دهید و اطاعت نمائید،و انفاق کنید که برای شما بهتر است،و آنها که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگار و پیروزند.
17-اگر به خدا قرض الحسنه دهید آن را برای شما مضاعف می سازد،و شما را می بخشد و خداوند شکر کننده و بردبار است.
18-او از پنهان و آشکار با خبر است و او عزیز و حکیم است.
در روایتی از امام باقر ع می خوانیم:که در مورد آیه" إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ... "فرمود:منظور این است که وقتی بعضی از مردان می خواستند هجرت کنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و می گفتند:تو را به خدا سوگند که هجرت نکن،زیرا اگر بروی ما بعد از تو بی سرپرست خواهیم شد، بعضی می پذیرفتند و می ماندند،آیه فوق نازل شد و آنها را از قبول این گونه پیشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در این زمینه ها بر حذر داشت،اما بعضی دیگر اعتنا نمی کردند و می رفتند ولی به خانواده خود می گفتند به خدا اگر با ما هجرت نکنید و بعدا در(دار الهجرة)مدینه نزد ما آئید ما مطلقا به شما اعتنا نخواهیم کرد، ولی به آنها دستور داده شد که هر وقت خانواده آنها به آنها پیوستند گذشته را فراموش کنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ناظر به همین معنی است (1).
***
ص :203
اموال و فرزندانتان وسیله آزمایش شما هستند
از آنجا که در آیات گذشته فرمان به اطاعت بی قید و شرط خدا و رسولش آمده بود،و از آنجا که یکی از موانع مهم این راه علاقه افراطی به اموال و همسران و فرزندان است در آیات مورد بحث به مسلمان در این زمینه هشدار می دهد.
نخست می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید!بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند،از آنها بر حذر باشید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ).
البته نشانه های این عداوت کم نیست گاه می خواهید اقدام به کار مثبتی همچون هجرت کنید دامان شما را می گیرند و مانع این فیض عظیم می شوند، و گاه انتظار مرگ شما را می کشند تا ثروت شما را تملک کنند،و مانند اینها.
بدون شک نه همه فرزندان چنینند،و نه همه همسران،و لذا در آیه با تعبیر"من"تبعیضیه،به همین معنی اشاره می کند که تنها بعضی از آنها چنینند، مراقب آنها باشید.
البته این دشمنی گاه در لباس دوستی است و به گمان خدمت است،و گاه به راستی با نیت سوء و قصد عداوت انجام می گیرد،و یا به قصد منافع خویشتن.
مهم این است که وقتی انسان بر سر دوراهی قرار می گیرد که راهی به سوی خدا می رود و راهی به سوی زن و فرزند،و این دو احیانا از هم جدا شده اند، باید در تصمیم گیری تردید به خود راه ندهد که رضای حق را بر همه چیز مقدم بشمارد زیرا نجات دنیا و آخرت در آن است.
لذا در آیه 23 سوره توبه می خوانیم: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَکُمْ وَ إِخْوٰانَکُمْ أَوْلِیٰاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمٰانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ
ص :204
فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ :"ای کسانی که ایمان آورده اید پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهید اگر آنها کفر را بر ایمان مقدم بشمرند،و هر کس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است".
ولی از آنجا که ممکن است این دستور بهانه ای برای خشونت و انتقام جویی و افراط از ناحیه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذیل آیه برای تعدیل آنها می فرماید:"و اگر عفو کنید و صرفنظر نمائید و ببخشید خداوند نیز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار می دهد چرا که خدا غفور و رحیم است"( وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ).
بنا بر این اگر آنها از کار خود پشیمان شدند و در مقام عذرخواهی برآمدند، و یا بعد از هجرت به شما پیوستند آنها را از خود نرانید،عفو و گذشت پیشه کنید، همانطور که انتظار دارید خدا هم با شما چنین کند.
در داستان افک"عایشه"در تفسیر سوره نور می خوانیم:هنگامی که کار شایعه سازان در مدینه بالا گرفت بعضی از مؤمنان که بستگانشان در صف شایعه- سازان بودند سوگند یاد کردند که هر گونه کمک مالی را از آنها قطع کنند، آیه 22 همان سوره نازل شد و گفت:"آنها که دارای برتری مالی و وسعت زندگی هستند نباید سوگند یاد کنند که از انفاق نسبت به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دریغ نمایند آنها باید عفو کنند و صرفنظر نمایند": أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ :"آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد"؟! در اینکه فرق میان"عفو"و"صفح"و"غفران"چیست؟با توجه به مفهوم لغوی آنها روشن می شود که سلسله مراتب بخشش گناه را بیان می کند، زیرا"عفو"به معنی صرفنظر کردن از مجازات است،و"صفح"مرتبه بالاتری است یعنی ترک هر گونه سرزنش،و"غفران"به معنی پوشاندن گناه و به فراموشی سپردن آن است.
ص :205
به این ترتیب افراد با ایمان در عین قاطعیت در حفظ اصول اعتقادی خویش، و عدم تسلیم در مقابل زن و فرزندانی که آنها را به راه خطا دعوت می کنند،باید تا آنجا که می توانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دریغ ندارند که همه اینها وسیله ای است برای تربیت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
*** در آیه بعد به یک اصل کلی دیگر در مورد اموال و فرزندان اشاره کرده، می فرماید:"اموال و اولاد شما،وسیله آزمایش شما هستند"( إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ ).
و اگر در این میدان آزمایش،از عهده برآئید،"اجر و پاداش عظیم نزد خداوند(از آن شما)خواهد بود"( وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ).
در آیه گذشته تنها سخن از عداوت"بعضی"از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود که او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته،به گناه،و گاهی به کفر می کشانند،ولی در اینجا سخن از"همه"فرزندان و اموال است که وسیله آزمایش انسانند.
در واقع خداوند برای تربیت انسان،دائما او را در کوره های داغ امتحان قرار می دهد،و با امور مختلفی او را می آزماید،اما این دو(اموال و فرزندان) از مهمترین وسائل امتحان او را تشکیل می دهند،چرا که جاذبه اموال از یک سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوی دیگر،چنان کشش نیرومندی در انسان ایجاد می کند که در مواردی که رضای خدا از رضای آنها جدا می شود،انسان سخت در فشار قرار می گیرد.
تعبیر به"انما"که معمولا برای حصر آورده می شود نشان می دهد که این دو موضوع،بیش از هر چیز دیگر وسیله امتحان است،و به همین دلیل در روایتی از امیر مؤمنان علی ع می خوانیم که فرمود:
ص :206
لا یقولن احدکم:"اللهم انی اعوذ بک من الفتنة"لانه لیس احد الا و هو مشتمل علی فتنة،و لکن من استعاذ فلیستعذ من مضلات الفتن،فان اللّٰه سبحانه یقول:"و اعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنة ":"هیچکس از شما نگوید خداوندا،من به تو پناه می برم،از امتحان و آزمایش،چرا که هر کس دارای وسیله آزمایشی است(و حد اقل مال و فرزندی دارد و اصولا طبیعت زندگی دنیا، طبیعت آزمایش و بوته امتحان است)و لکن کسی که می خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه کننده پناه برد چه اینکه خداوند می گوید:"بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمون است (1).
همین معنی با مختصر تفاوتی در آیه 28 سوره انفال دیده می شود(آنچه در ذیل کلام امیر مؤمنان علی ع و روایت فوق ذکر شده تعبیری است که در سوره انفال آمده است،دقت کنید).
در اینجا بسیاری از مفسران و محدثان نقل کرده اند که روزی رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود،حسن و حسین ع که آن روز دو کودک بودند وارد شدند در حالی که پیراهنهای سرخی به تن داشتند،گاه به هنگام راه رفتن لغزش پیدا کرده می افتادند،همین که چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع کرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت،و بر فراز منبر برد،و بر دامان خود نشانید و بعد فرمود:"خداوند عز و جل درست فرموده است که می گوید: إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ من هنگامی که نظر به این دو کودک کردم که راه می روند و می لغزند،شکیبایی نکردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم،و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد (2).
ص :207
باید توجه داشت که"فتنه"و آزمایش،گاه آزمون خیر است و گاه آزمون شر،و در اینجا می تواند آزمون خیر باشد به این معنی که خدا می خواهد پیامبرش را بیازماید که به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آیا ممکن است از حال این دو فرزند که جگر گوشه های زهرا ع هستند و هر کدام در آینده مقام والایی خواهند داشت غافل گردد،یا ابهت و شکوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت،و گرنه مسلم است که پیامبر ص از یاد خدا و انجام مسئولیت سنگین تبلیغ و هدایت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمی شد.
و به هر حال این عمل پیامبر ص هشداری بود به همه مسلمانان تا موقعیت این دو فرزند علی ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حدیثی که در منابع معروف اهل سنت نقل شده می خوانیم که"براء ابن عازب"(صحابی معروف)می گوید:
رأیت الحسن بن علی علی عاتق النبی صلی اللّٰه علیه و آله و هو یقول:اللهم انی احبه فاحبه: "حسن بن علی را بر شانه پیامبر ص دیدم در حالی که می فرمود:"خدایا من او را دوست می دارم تو هم او را دوست بدار" (1).
در روایات دیگر آمده که گاه حسین ع می آمد و به هنگام سجده بر دوش پیامبر ص می رفت و حضرت مانع او نمی شد (2)!و اینها همه بیانگر عظمت مقام این دو امام بزرگ است.
***
ص :208
در آیه بعد به عنوان نتیجه گیری می فرماید،"اکنون که چنین است تقوای الهی پیشه کنید آن قدر که در توان دارید،و فرمانهای او را بشنوید و اطاعت کنید،و در راه او انفاق نمائید که برای شما بهتر است"( فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان می دهد(چرا که تقوا بیشتر ناظر به پرهیز از گناه است)و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنیدنی که مقدمه این اطاعت است و از میان طاعات بخصوص روی مساله انفاق که از مهمترین آزمایشهای الهی است تکیه می کند و سرانجام هم می گوید سود تمام اینها عائد خود شما می شود.
بعضی از مفسران"خیرا"را به معنی"مال"تفسیر کرده اند که وسیله نیل به کارهای مثبت است همانگونه که در آیه وصیت نیز به همین معنی آمده است: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ :"بر شما مقرر شده هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد اگر خیری از خود به یادگار گذاشته وصیت به طور شایسته برای پدر و مادر و نزدیکان کند"(بقره-180).
جمعی نیز خیر را به معنی گسترده ای تفسیر کرده،و آن را قید"انفاق" ندانسته،بلکه به کل آیه مربوط می دانند و می گویند:منظور این است اطاعت تمام این اوامر به سود شما است،(این تفسیر مناسبتر به نظر می رسد) (1).
ذکر این نکته نیز لازم است که دستور به تقوا به مقدار توانایی هیچ منافاتی با آیه 102 سوره آل عمران ندارد که می گوید: اِتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ :"آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است از خدا بپرهیزید"بلکه این
ص :209
هر دو مکمل یکدیگرند،چرا که در یک جا می گوید:"تا آنجا که در توان دارید تقوا پیشه کنید"و در جای دیگر می گوید:"حق تقوا را اداء کنید" مسلم است ادا کردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانایی انسان است،زیرا تکلیف ما لا یطاق معنی ندارد،هدف این است که انسان آخرین کوشش خود را در این طریق به کار گیرد.
بنا بر این کسانی که آیه مورد بحث را ناسخ آیه سوره آل عمران دانسته اند در اشتباهند.
و در پایان آیه به عنوان تاکیدی بر مساله انفاق می فرماید:و آنها که از بخل و حرص خویش مصون بمانند رستگار و پیروزند"( وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ).
"شح"به معنی بخل توأم با حرص است،و می دانیم این دو صفت رذیله از بزرگترین موانع رستگاری انسان،و بزرگترین سد راه انفاق و کارهای خیر است،اگر انسان دست به دامن لطف الهی زند و با تمام وجودش از او تقاضا کند و در خودسازی و تهذیب نفس بکوشد و از این دو رذیله نجات یابد سعادت خود را تضمین کرده است.
گرچه در بعضی از روایات از امام صادق ع آمده است:
من ادی الزکاة فقد وقی شح نفسه :"کسی که زکات را بپردازد از بخل و حرص رهایی یافته" (1)ولی روشن است که این یکی از مصداقهای زنده ترک بخل و حرص است،نه تمام مفهوم آن.
در حدیث دیگری می خوانیم که امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا می آورد و پیوسته می فرمود:
اللهم قنی شح نفسی :"خداوندا!مرا
ص :210
از حرص و بخل خودم نگاهدار"یکی از یارانش عرض می کند:فدایت شوم، امشب نشنیدم غیر از این دعا،دعای دیگری کنی فرمود:چه چیز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالی که خداوند می فرماید: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1).
*** سپس برای تشویق به انفاق و جلوگیری از بخل و شح نفس می فرماید:
"اگر شما به خدا،قرض الحسنه دهید،آن را برای شما مضاعف می سازد،و شما را مشمول آمرزش خویش می گرداند،و خدا شکرگزار و بردبار است) ( إِنْ تُقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً یُضٰاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ ).
چه تعبیر عجیبی که بارها در قرآن مجید در مورد"انفاق فی سبیل اللّٰه" تکرار شده،خدایی که آفریننده اصل و فرع وجود ما،و بخشنده تمام نعمتها، و مالک اصلی همه ملکها است،از ما وام می طلبد!و در برابر آن وعده"اجر مضاعف"و آمرزش می دهد،و نیز از ما تشکر می کند،لطف و محبت بالاتر از این تصور نمی شود،و بزرگواری و رحمت فراتر از این ممکن نیست،ما چه هستیم و چه داریم که به او وام دهیم؟و تازه چرا اینهمه پاداش عظیم بگیریم؟! اینها همه نشانه اهمیت مساله انفاق از یک سو و لطف بی پایان خدا در باره بندگان از سوی دیگر نیست؟ "قرض"در اصل به معنی قطع کردن و بریدن است،و چون با واژه "حسن"همراه شود،اشاره به جدا کردن مال از خویشتن و دادن آن در راه خیر است.
"یضاعفه"از ماده"ضعف"(بر وزن شعر)چنان که قبلا هم گفته ایم،
ص :211
تنها به معنی دو برابر نیست،بلکه چندین برابر را نیز شامل می شود که در مورد "انفاق"تا هفتصد برابر،و بیش از آن،در قرآن آمده است!(بقره-261).
ضمنا جمله" یَغْفِرْ لَکُمْ "دلیل بر این است که انفاق،یکی از عوامل آمرزش گناه است.
تعبیر به"شکور"که یکی از اوصاف خدا است،دلیل بر این است که خداوند از بندگانش به وسیله پاداشهای عظیم تشکر می کند،و"حلیم"بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان،و عدم تعجیل در عقوبت بندگان است.
*** و بالآخره در آخرین آیه می فرماید:"او آگاه از پنهان و آشکار است و قدرتمند و حکیم است"( عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهای آنها،در نهان و آشکار،با خبر است، و اگر از آنها تقاضای وامی می کند،نه به خاطر نیاز و عدم قدرت است بلکه به خاطر کمال لطف و محبت است،و اگر این همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده می دهد،این نیز مقتضای حکمت او است.
و به این ترتیب اوصاف پنجگانه خداوند که در این آیه و آیه قبل به آن اشاره شده،همگی نوعی ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد،ولی توجه به این صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشویق به انفاق،انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور کلی و خودداری از هر گونه گناه مصمم تر می کند و به او قوت قلب و نیروی اراده و روح تقوا می بخشد.
***
ص :212
یک حدیث پر معنی
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام آمده است:
ما من مولود یولد الا فی شبابیک رأسه مکتوب خمس آیات من سورة التغابن :"هیچ نوزادی متولد نمی شود مگر اینکه در مشبکهای سرش پنج آیه از سوره تغابن نوشته شده"! (1)ممکن است منظور همین پنج آیه آخر سوره باشد که در مورد اموال و اولاد سخن می گوید،و نوشته شدن این پنج آیه در شبکه های سر اشاره به حتمی بودن این مساله است،یعنی محتوای این آیات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبیر به"شبابیک"جمع"شباک"بر وزن(خفاش)به معنی(مشبک) ممکن است اشاره به استخوانهای سر باشد که قطعات آن درهم فرورفته و یا اشاره به شبکه های مغزی است، و در هر حال دلیل بر وجود این روحیات در انسانها است.
***خداوندا!ما را در این آزمون بزرگ به اموال،اولاد،و همسر یاری فرما.
پروردگارا!ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار که هر کس را از آن دور داری اهل نجات و رستگاری است.
ص :213
بارالها!در روز قیامت روزی که غبن و زیان بندگان گنهکار ظاهر می شود ما را در کنف لطفت از این"تغابن"برکنار فرما آمین یا رب العالمین.
***پایان سوره تغابن 22 رمضان المبارک 1406
ص :214
ص :215
ص :216
محتوای سوره طلاق
مهمترین مساله که در این سوره مطرح است-چنان که از نامش پیدا است- مساله"طلاق"و احکام و خصوصیات،و پیامدهای آن است،سپس بحثهایی از مبدء و معاد و نبوت پیامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.
از این رو می توان محتوای این سوره را به دو بخش عمده تقسیم کرد:
بخش اول هفت آیه نخستین سوره است که پیرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن می گوید،و به قدری جزئیات این مساله را در عباراتی کوتاه و پر معنی به طور دقیق و ظریف مطرح ساخته که انسان با ملاحظه آن خود را کاملا مستغنی می بیند.
بخش دوم که در حقیقت انگیزه اجرای بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او،و پاداش صالحان،و مجازات بدکاران،بحث می کند، و مجموعه منسجمی را برای ضمانت اجرای این مساله مهم اجتماعی ارائه می دهد، ضمنا این سوره نام دیگری نیز دارد و آن سوره"نساء قصری"(بر وزن و معنی صغری)در مقابل سوره معروف نساء است که"نساء کبری"می باشد.
***
ص :217
فضیلت تلاوت سوره
در حدیثی از پیغمبر اکرم ص آمده است من قرأ سورة الطلاق مات علی سنة رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله :"هر کس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامه های زندگی خود به کار بندد)بر سنت پیامبر از دنیا می رود" 1. ***
ص :218
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا اَلْعِدَّةَ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ رَبَّکُمْ لاٰ تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لاٰ یَخْرُجْنَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اَللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً (1)
1-ای پیامبر!هر زمان خواستید زنان را طلاق دهید در زمان عده طلاق گوئید(زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و با همسرشان نزدیکی نکرده باشند)و حساب عده را نگه دارید،و از خدایی که پروردگار شما است بپرهیزید،نه شما آنها را از خانه هایشان بیرون کنید،و نه آنها(در دوران عده)بیرون روند،مگر اینکه کار زشت آشکاری انجام دهند،این حدود الهی است،و هر کس از حدود الهی تجاوز کند به خویشتن ستم کرده،تو نمی دانی شاید خداوند بعد از این،وضع تازه(و وسیله اصلاحی)فراهم کند.
ص :219
شرایط طلاق و جدایی
گفتیم مهمترین بحث این سوره همان بحث طلاق است که از نخستین آیه آن شروع می شود،روی سخن را به پیامبر اسلام ص به عنوان پیشوای بزرگ مسلمانان کرده سپس یک حکم عمومی را با صیغه جمع بیان می کند و می فرماید:
ای پیامبر هنگامی که خواستید زنان را طلاق دهید آنها را در زمان عده طلاق دهید"!( یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ).
این نخستین حکم از احکام پنجگانه ای است که در این آیه آمده است، و چنان که مفسران از آن استفاده کرده اند منظور این است که صیغه طلاق در زمانی اجرا شود که زن از عادت ماهیانه پاک شده،و با همسرش نزدیکی نکرده باشد، زیرا طبق آیه 228 سوره بقره عده طلاق باید به مقدار" ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ "(سه بار پاک شدن)بوده باشد، و در اینجا تاکید می کند که طلاق باید با آغاز عده همراه گردد،و این تنها در صورتی ممکن است که طلاق در حال پاکی بدون آمیزش تحقق یابد چه اینکه اگر طلاق در حال حیض واقع شود آغاز زمان عده از آغاز طلاق جدا می شود و شروع عده بعد از پاک شدن خواهد بود.
و همچنین اگر در حال طهارتی باشد که با همسرش نزدیکی کرده باز جدایی مسلم است زیرا چنین پاکی به خاطر آمیزش دلیلی بر نبودن نطفه در رحم نیست (دقت کنید).
به هر حال این نخستین شرط طلاق است.
در روایات متعددی از پیامبر گرامی اسلام ص نقل شده است که"هر گاه کسی همسرش را در عادت ماهیانه طلاق دهد باید اعتناء به آن طلاق نکند،و باز
ص :220
گردد تا زن پاک شود سپس اگر می خواهد او را طلاق دهد اقدام کند" (1).
همین معنی در روایات اهل بیت ع نیز به طور مکرر آمده،حتی به عنوان تفسیر آیه ذکر شده است (2).
سپس به دومین حکم که مساله نگهداشتن حساب عده است پرداخته می فرماید:"حساب عده را نگه دارید"( وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ ).
دقیقا ملاحظه کنید که سه بار زن،ایام پاکی خود را به پایان رساند و عادت ماهیانه ببیند،هنگامی که سومین دوران پاکی پایان یافت،و وارد عادت ماهیانه سوم شد،ایام عده سر آمده و پایان یافته است.
اگر در این امر دقت نشود ممکن است،دوران عده بیش از مقدار لازم محسوب گردد،و ضرر و زیانی متوجه زن شود،چرا که او را از ازدواج مجدد بازمی دارد،و اگر کمتر باشد،هدف اصلی از عده که حفظ حریم ازدواج اول، و مساله عدم انعقاد نطفه است رعایت نشده.
"احصوا"از ماده"احصاء"به معنی شمارش است و در اصل از"حصی" به معنی ریگ گرفته شده،زیرا بسیاری از مردم در زمانهای قدیم که به خواندن و نوشتن آشنا نبودند،حساب موضوعات مختلف را با ریگها نگه می داشتند.
قابل توجه اینکه:مخاطب به نگهداری حساب عده،مردان هستند،این به خاطر آن است که مساله"حق نفقه و مسکن"بر عهده آنها است،و همچنین "حق رجوع"نیز از آن آنان است،و گرنه زنان نیز موظفند که برای روشن شدن تکلیفشان حساب عده را دقیقا نگه دارند.
بعد از این دستور،همه مردم را به تقوی و پرهیزگاری دعوت کرده
ص :221
می فرماید:"از خدایی که پروردگار شما است بپرهیزید"( وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّکُمْ ) او پروردگار و مربی شما است،و دستوراتش،ضامن سعادت شما می باشد، بنا بر این فرمانهای او را به کار بندید و از عصیان و نافرمانیش بپرهیزید،مخصوصا در امر طلاق و نگهداری حساب عده دقت به خرج دهید.
بعد به"سومین"و"چهارمین"که یکی مربوط به شوهران است و دیگری مربوط به زنان،می فرماید:"شما آنها را از خانه هایشان،خارج نسازید، و آنها نیز از خانه ها در دوران عده خارج نشوند"( لاٰ تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لاٰ یَخْرُجْنَ ).
گرچه بسیاری از بیخبران،این حکم اسلامی را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمی کنند،و به محض جاری شدن صیغه طلاق،هم مرد به خود اجازه می دهد که زن را بیرون کند،و هم زن خود را آزاد می پندارد که از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد،ولی این حکم اسلامی فلسفه بسیار مهمی دارد،زیرا علاوه بر حفظ احترام زن،غالبا زمینه را برای بازگشت شوهر از طلاق،و تحکیم پیوند زناشویی،فراهم می سازد.
پشت پا زدن به این حکم مهم اسلامی که در متن قرآن مجید آمده است سبب می شود که بسیاری از طلاقها به جدایی دائم منتهی شود،در حالی که اگر این حکم اجرا می شد،غالبا به آشتی و بازگشت مجدد منتهی می گشت.
ولی از آنجا که گاهی شرائطی فراهم می شود که نگهداری زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است،به دنبال آن پنجمین حکم را به صورت استثناء اضافه کرده،می گوید:"مگر اینکه آنها کار زشت آشکاری را انجام دهند"( إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ ).
مثلا آن قدر،ناسازگاری،بد خلقی،و بدزبانی با همسر و کسان او کند که ادامه حضور او در منزل،باعث مشکلات بیشتر گردد.
ص :222
این معنی در روایات متعددی که از ائمه اهل بیت ع نقل شده است دیده می شود (1).
البته منظور هر مخالفت و ناسازگاری جزئی نیست،زیرا در مفهوم کلمه "فاحشه"کار زشت مهم افتاده است،بخصوص اینکه با وصف"مبینه"نیز توصیف شده است.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از فاحشه"عمل منافی با عفت"است و در روایتی از امام صادق ع نیز نقل شده،و منظور از خارج ساختن در این صورت بیرون بردن برای اجرای حد و سپس بازگشت به خانه است.
جمع میان هر دو معنی نیز ممکن است.
و باز به دنبال بیان این احکام به عنوان تاکید می افزاید:"این حدود و مرزهای الهی است،هر کس از حدود الهی تجاوز کند به خویشتن ستم کرده" ( وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ ).
چرا که این قوانین و مقررات الهی ضامن مصالح خود مکلفین است، و تجاوز از آن خواه از ناحیه مرد باشد یا زن لطمه به سعادت خود آنان می زند.
و در پایان آیه ضمن اشاره لطیفی به فلسفه عده،و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلی،می فرماید:"تو نمی دانی شاید خداوند بعد از این ماجرا وضع تازه و وسیله اصلاحی فراهم سازد"( لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً ).
با گذشتن زمان،طوفان خشم و غضب که غالبا موجب تصمیمهای ناگهانی در امر طلاق و جدایی می شود فرو می نشیند،و حضور دائمی زن در خانه در کنار مرد در مدت عده،و یادآوری عواقب شوم طلاق،مخصوصا در آنجا که پای فرزندانی در کار است،و اظهار محبت هر یک نسبت به دیگری،زمینه ساز رجوع
ص :223
می گردد،و ابرهای تیره و تار دشمنی و کدورت را غالبا از آسمان زندگی آنها دور می سازد.
جالب اینکه در حدیثی از امام باقر ع می خوانیم:
المطلقة تکتحل و تختضب و تطیب و تلبس ما شاءت من الثیاب،لان اللّٰه عز و جل یقول لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً لعلها ان تقع فی نفسه فیراجعها.
"زن مطلقه در دوران عده اش می تواند آرایش کند،سرمه در چشم نماید، و موهای خود را رنگین،و خود را معطر،و هر لباسی که مورد علاقه او است بپوشد،زیرا خداوند می فرماید:شاید خدا بعد از این ماجرا وضع تازه ای فراهم سازد،و ممکن است از همین راه زن بار دیگر قلب مرد را تسخیر کرده و مرد رجوع کند" (1)! همانگونه که گفتیم تصمیم بر جدایی و طلاق غالبا تحت تاثیر هیجانهای زودگذر است که با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در یک مدت نسبتا طولانی(مدت عده)و اندیشه در پایان کار،صحنه به کلی دگرگون می شود، و بسیاری از جداییها به آشتی منتهی می گردد اما به شرط اینکه دستورهای اسلامی فوق یعنی ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقیقا اجرا شود.
به خواست خدا بعدا خواهیم گفت که همه اینها مربوط به"طلاق رجعی"است ***
بدون شک،قرارداد زوجیت از جمله قراردادهایی است که باید قابل جدایی باشد،چرا که گاه عللی پیش می آید که زندگی مشترک زن و مرد را
ص :224
با هم غیر ممکن،یا طاقت فرسا و مملو از مفاسد می کند،و اگر اصرار داشته باشیم که این قرارداد تا ابد بماند،سرچشمه مشکلات زیادی می گردد،لذا اسلام با اصل طلاق موافقت کرده است،و هم اکنون نتیجه ممنوع بودن کامل طلاق را در جوامع مسیحی،ملاحظه می کنیم که چگونه زنان و مردان زیادی هستند که به حکم قانون تحریف یافته مذهب مسیح ع طلاق را ممنوع می شمرند و قانونا همسر یکدیگرند،ولی در عمل جدا از یکدیگر زندگی کرده،و حتی هر کدام برای خود همسری غیر رسمی انتخاب کرده اند! بنا بر این اصل مساله طلاق یک ضرورت است،اما ضرورتی که باید به حد اقل ممکن تقلیل یابد، و تا آنجا که راهی برای ادامه زوجیت است کسی سراغ آن نرود.
به همین دلیل در روایات اسلامی،شدیدا از طلاق مذمت گردیده،و به عنوان مبغوضترین حلالها،از آن یاد شده است،چنان که در روایتی از پیامبر ص می خوانیم:
ما من شیء ابغض الی اللّٰه عز و جل من بیت یخرب فی الاسلام بالفرقة یعنی الطلاق :"هیچ عمل منفورتر،نزد خداوند متعال از این نیست که اساس خانه ای در اسلام با جدایی(یعنی طلاق)ویران گردد" (1).
و در حدیث دیگری از امام صادق ع می خوانیم:
ما من شیء مما احله اللّٰه ابغض الیه من الطلاق :"چیزی از امور حلال،در پیشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نیست" (2).
باز در حدیث دیگری از رسول اکرم ص آمده است که فرمود:
تزوجوا و لا تطلقوا،فان الطلاق یهتز منه العرش! :"ازدواج کنید و طلاق ندهید که طلاق عرش خدا را به لرزه درمی آورد"! (3)
ص :225
چرا چنین نباشد،در حالی که طلاق مشکلات زیادی برای خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود می آورد،که آن را عمدتا در سه قسمت می توان خلاصه کرد:
1-مشکلات عاطفی-بدون شک مرد و زنی که سالها یا ماهها با یکدیگر زندگی کرده اند،سپس از هم جدا می شوند،و از نظر عاطفی جریحه دار خواهند شد،و در ازدواج آینده خاطره ازدواج گذشته،دائما آنها را نگران می دارد،و حتی به همسر آینده با یک نوع بدبینی و سوء ظن می نگرند،آثار زیانبار این امر بر کسی مخفی نیست،و لذا بسیار دیده شده که این گونه زنان و مردان برای همیشه از ازدواج چشم می پوشند.
2-مشکلات اجتماعی-بسیاری از زنان بعد از طلاق شانس زیادی برای ازدواج مجدد،آن هم به طور شایسته و دلخواه،ندارند،و از این نظر گرفتار خسران شدید می شوند،و حتی مردان نیز بعد از طلاق دادن همسر خود،شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد بود،مخصوصا اگر پای فرزندانی در میان باشد، لذا غالبا ناچار می شوند،تن به ازدواجی در دهند که نظر واقع آنها را تامین نمی کند،و از این نظر تا پایان عمر رنج می برند.
3-مشکلات فرزندان که از همه اینها مهمتر است،کمتر دیده شده است که نامادریها همچون مادر،دلسوز و مهربان باشند،و بتوانند خلاء عاطفی فرزندانی را که از آغوش پر مهر مادر بریده شده اند پر کنند،همانگونه که اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد،در مورد ناپدری نیز این صادق است،البته هستند زنان و مردانی که نسبت به غیر فرزندان خود،پر محبت و وفا دارند،ولی مسلما تعداد آنها کم است،و به همین دلیل،فرزندان بعد از طلاق،گرفتار بزرگترین زیان و خسران می شوند،و شاید غالب آنها،سلامت روانی خود را تا آخر عمر از دست می دهند.
ص :226
و این ضایعه ای است نه تنها برای هر خانواده بلکه برای کل جامعه، چرا که چنین کودکانی که از مهر مادر یا پدر،محروم می شوند گاه به صورت افرادی خطرناک درمی آیند،که بدون توجه تحت تاثیر روح انتقام جویی قرار گرفته و انتقام خود را از کل جامعه می گیرند.
اگر اسلام این همه در باره طلاق سختگیری کرده،دلیلش همین آثار زیانبار آن در ابعاد مختلف است.
و نیز به همین دلیل قرآن مجید صریحا دستور می دهد که هر گاه اختلافی میان زن و مرد پیدا شود بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بکوشند،و از طریق تشکیل"محکمه صلح خانوادگی"از کشیده شدن دو همسر به دادگاه شرع، یا به مساله طلاق و جدایی،مانع شوند.
(شرح محکمه صلح را در جلد سوم صفحه 375 به بعد ذیل آیه 35 سوره نساء داده ایم).
و باز به همین دلیل آنچه به خوشبینی زن و مرد،و تحکیم پایه های علائق خانوادگی،کمک کند،از نظر اسلام مطلوب،و آنچه آن را متزلزل سازد مبغوض و منفور است.
***
طلاق مانند هر پدیده دیگری اجتماعی دارای ریشه های مختلفی است که بدون بررسی دقیق و مقابله با آن جلوگیری از بروز چنین حادثه ای مشکل است،و لذا قبل از هر چیز باید به سراغ عوامل طلاق برویم و ریشه های آن را در جامعه بخشکانیم،این عوامل بسیار زیاد است که امور زیر از مهمترین آنها است:
ص :227
الف-توقعات نامحدود زن یا مرد یکی از مهمترین عوامل جدایی است، و اگر هر کدام دامنه توقع خویش را محدود سازند،و از عالم رؤیاها و پندارها بیرون آیند،و طرف مقابل خود را به خوبی درک کنند،و در حدودی که ممکن است توقع داشته باشند،جلوی بسیاری از طلاقها گرفته خواهد شد.
ب-حاکم شدن روح تجمل پرستی و اسراف و تبذیر بر خانواده ها عامل مهم دیگری است که مخصوصا زنان را در یک حالت نارضایی دائم نگه می دارد، و با انواع بهانه گیریها راه طلاق و جدایی را صاف می کند.
ج-دخالتهای بیجای اقوام و بستگان و آشنایان در زندگی خصوصی دو همسر،و مخصوصا در اختلافات آنها،عامل مهم دیگری محسوب می شود.
تجربه نشان داده است که اگر هنگام بروز اختلافات در میان دو همسر آنها را به حال خود رها کنند و با جانبداری از این یا از آن دامن به آتش این اختلاف نزنند چیزی نمی گذرد که خاموش می شود،ولی دخالت کسان دو طرف که غالبا با تعصب و محبتهای ناروا همراه است کار را روز به روز مشکلتر و پیچیده تر می سازد.
البته این به آن معنا نیست که نزدیکان همیشه خود را از این اختلافات دور دارند، بلکه منظور این است که آنها را در اختلافات جزئی به حال خود رها کنند،ولی هر گاه اختلاف به صورت کلی و ریشه دار درآمد با توجه به مصلحت طرفین،و اجتناب و پرهیز از هر گونه موضع گیری یک جانبه و تعصب آمیز دخالت کنند،و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.
د-بی اعتنایی زن و مرد به خواست یکدیگر،مخصوصا آنچه به مسائل عاطفی و جنسی برمی گردد،مثلا هر مردی انتظار دارد که همسرش پاکیزه و جذاب باشد،همچنین هر زن نیز چنین انتظاری از شوهرش دارد،ولی این از اموری است که غالبا حاضر به اظهار آن نیستند،اینجا است که بی اعتنایی طرف
ص :228
مقابل و نرسیدن به وضع ظاهر خویش و ترک تزیین لازم،و ژولیده و کثیف بودن،همسر او را از ادامه چنین ازدواجی سیر می کند،مخصوصا اگر در محیط زندگانی آنها افرادی باشند که این امور را رعایت کنند و آنها بی اعتنا از کنار این مساله بگذرند.
لذا در روایات اسلامی اهمیت زیادی به این معنی داده شده،چنان که در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:
لا ینبغی للمرأة ان تعطل نفسها :
"سزاوار نیست که زن خود را بدون زینت و آرایش برای شوهرش بماند (1)و در حدیث دیگری از امام صادق ع آمده است که فرمود:
و لقد خرجن نساء من العفاف الی الفجور ما اخرجهن الا قلة تهیئة ازواجهن! زنانی از جاده عفت خارج شدند و علتی جز این نداشت که مردان آنها به خودشان نمی رسیدند" (2)! ه-عدم تناسب فرهنگ خانوادگی و روحیات زن و مرد با یکدیگر نیز یکی از عوامل مهم طلاق است،و این مساله ای است که باید قبل از اختیار همسر دقیقا مورد توجه قرار گیرد که آن دو علاوه بر اینکه"کفو شرعی"یعنی مسلمان باشند،"کفو فرعی"نیز باشند،یعنی تنها تناسبهای لازم از جهات مختلف در میان آن دو رعایت شود،در غیر این صورت باید از بهم خوردن چنین ازدواجهایی تعجب نکرد.
***
بدون شک"عده"دو فلسفه اساسی دارد که در قرآن مجید و اخبار اسلامی به آن اشاره شده است:نخست مساله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر بارداری و عدم بارداری،و دیگر وجود وسیله ای برای بازگشت به
ص :229
زندگی اول،و از بین بردن عوامل جدایی است که در آیه فوق اشاره لطیفی به آن شده بود،بخصوص اینکه اسلام روی این مساله تاکید می کند که زنان در دوران عده باید در خانه مرد بمانند،و طبعا یک معاشرت دائمی چندماهه خواهند داشت که به آنها مجال می دهد مساله جدایی را دور از هیجانات زودگذر مجددا مورد بررسی قرار دهند.
مخصوصا در مورد طلاق رجعی (1)که بازگشت به زوجیت نیازی به هیچگونه تشریفات ندارد،و هر کار و یا سخنی که دلیل بر تمایل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب می شود،حتی اگر دست بر بدن زن یا شهوت و یا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب می شود.
به این ترتیب اگر این مدت با شرائطی که در بالا گفتیم بگذرد و آن دو با هم آشتی نکنند معلوم می شود به راستی آمادگی ادامه زندگی مشترک ندارند مصلحت در این است که از هم جدا شوند.
در این زمینه شرح دیگری در جلد دوم تفسیر نمونه ذیل آیه 228 سوره بقره داده ایم، ***
ص :230
فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقِیمُوا اَلشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ذٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اَللّٰهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (3)
2-و هنگامی که عده آنها سرآمد یا آنها را به طرز شایسته ای نگهدارید،و یا به طرز شایسته ای از آنها جدا شوید،و دو مرد عادل از خودتان را گواه گیرید،و شهادت را برای خدا برپا دارید،این چیزی است که افرادی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند به آن اندرز داده می شوند،و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند.
3-و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد،و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می کند،خداوند فرمان خود را به انجام می رساند،و خدا برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است
ص :231
یا سازش یا جدایی خداپسندانه
در ادامه بحثهای مربوط به"طلاق"که در آیات پیشین آمده،در نخستین آیه مورد بحث به چند حکم دیگر اشاره می کند،نخست می فرماید:
"هنگامی که مدت عده آنها سرآمد باید آنها را به طرز شایسته ای-از طریق رجوع-نگاهدارید،یا به طرز شایسته ای از آنها جدا شوید".
( فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ ).
مراد به"بلوغ اجل"(رسیدن به پایان مدت)این نیست که مدت عده به طور کامل پایان گیرد،بلکه منظور رسیدن به اواخر مدت است،و گرنه رجوع کردن بعد از پایان عده جایز نیست،مگر اینکه نگهداری آنها از طریق صیغه عقد جدید صورت گیرد،ولی این معنی از مفهوم آیه بسیار بعید به نظر می رسد.
به هر حال،در این آیه،یکی از مهمترین و حساب شده ترین دستورهای مربوط به زندگی زناشویی،مطرح،و آن اینکه زن و مرد یا باید به طور شایسته با هم زندگی کنند،و یا به طور شایسته از هم جدا شوند.همانگونه که زندگی مشترک باید روی اصول صحیح و طرز انسانی و شایسته باشد،جدایی نیز باید خالی از هر گونه جار و جنجال و دعوی و نزاع و بدگویی و ناسزا و اجحاف و تضییع حقوق بوده باشد این مهم است که همانگونه که پیوندها با صلح و صفا انجام گیرد جداییها نیز توأم با تفاهم باشد،چرا که ممکن است در آینده این زن و مرد بار دیگر به فکر تجدید زندگی مشترک شوند،ولی بدرفتاریهای هنگام جدایی چنان جو فکری آنها را تیره و تار ساخته که راه بازگشت را به روی آنها می بندد،و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج کنند زمینه فکری
ص :232
و عاطفی مناسب ندارند،از سوی دیگر بالآخره هر دو مسلمانند و متعلق به یک جامعه،و جدایی توأم با مخاصمه و امور ناشایست نه تنها در خود آنها اثر می گذارد که در فامیل دو طرف هم اثرات زیانباری دارد،و گاه زمینه همکاریهای آنها را در آینده به کلی بر باد می دهد.
راستی چه خوب است که نه فقط در زندگی زناشویی،بلکه در هر گونه دوستی و برنامه مشترک،انسان تا آنجا که می تواند به همکاری شایسته ادامه دهد و هر گاه نتوانست به طرز شایسته جدا شود که"جدایی شایسته"نیز خود نوعی پیروزی و موفقیت برای طرفین است! از آنچه که گفتیم معلوم شد که"امساک به معروف"و"جدایی به معروف" معنی وسیعی دارد که هر گونه شرائط واجب و مستحبّ و برنامه های اخلاقی را دربر می گیرد و مجموعه ای از آداب اسلامی و اخلاقی را در ذهن مجسم می کند.سپس به دومین حکم اشاره کرده می افزاید:هنگام طلاق و جدایی،دو مرد عادل از خودتان(از مسلمانان)را شاهد بگیرید( وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ ).
تا اگر در آینده اختلافی روی دهد،هیچیک از طرفین،نتوانند واقعیتها را انکار کنند.
بعضی از مفسران،احتمال داده اند که شاهد گرفتن،هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع، ولی از آنجا که شاهد گرفتن به هنگام رجوع،بلکه به هنگام تزویج،قطعا واجب نیست،بنا بر این اگر فرضا آیه فوق رجوع را هم شامل شود،در این مورد یک دستور مستحبّ است.
و در سومین دستور،وظیفه شهود را چنین بیان می کند:"شهادت را برای خدا برپا دارید"( وَ أَقِیمُوا الشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ).
مبادا تمایل قلبی شما به یکی از دو طرف،مانع شهادت به حق باشد،باید
ص :233
جز خدا و اقامه حق انگیزه دیگری در آن راه نیابد،درست است که شهود باید عادل باشند،ولی با وجود عدالت،نیز صدور گناه محال نیست،به همین دلیل به آنها هشدار می دهد که مراقب خویش باشند و آگاهانه یا ناآگاهانه از مسیر حق منحرف نشوند.
ضمنا تعبیر به" ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ "دلیل بر این است که دو شاهد باید "مسلمان"و"عادل"و"مرد"باشند.
و در پایان آیه به عنوان تاکید در باره تمام احکام گذشته می افزاید:
"تنها کسانی که ایمان به خدا و روز قیامت دارند از این وعظ و اندرز نتیجه می گیرند"( ذٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ).
بعضی ذلکم را تنها اشاره به مساله توجه به خدا و رعایت عدالت از ناحیه شهود دانسته اند،ولی ظاهر این است که این تعبیر معنی وسیعی دارد و تمام احکام گذشته را در مورد طلاق دربر می گیرد.
به هر صورت این تعبیر دلیل بر اهمیت فوق العاده این احکام است به گونه ای که اگر کسی آنها را رعایت نکند و از آن وعظ و اندرز نگیرد گویی ایمان به خدا و روز قیامت ندارد.
و از آنجا که گاهی مسائل مربوط به معیشت و زندگی آینده و یا گرفتاریهای دیگر خانوادگی سبب می شود که دو همسر به هنگام طلاق یا رجوع،و یا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پایان آیه می فرماید:"هر کس از خدا بپرهیزد و ترک گناه کند خداوند برای او راه نجاتی قرار می دهد و مشکلات زندگی او را حل می کند" ( وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ).
***
ص :234
و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد"( وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ ).
"و هر کس بر خداوند توکل کند و کار خود را به او واگذارد خدا کفایت امرش می کند"( وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ).
"چرا که خداوند قادر مطلق،فرمانش در همه چیز نافذ است و هر کاری را اراده کند به انجام می رساند" ( إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ ).
"ولی خداوند برای هر کار و هر چیز اندازه و حسابی قرار داده است".
( قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً ).
به این ترتیب به زنان و مردان و شهود هشدار می دهد که از مشکلات حق نهراسند،و مجری عدالت باشند،و گشایش کارهای بسته را از خدا بخواهند چرا که خداوند تضمین کرده که مشکل پرهیزکاران را بگشاید و آنها را از جایی که خودشان هم انتظار ندارند روزی دهد.
خداوند ضمانت کرده که هر کس توکل کند درنمی ماند،و خداوند قادر بر انجام این ضمانت است.
درست است که این آیات در مورد طلاق و احکام مربوط به آن نازل شده، ولی محتوای گسترده ای دارد که سایر موارد را نیز شامل می شود و وعده امید بخشی است از سوی خداوند به همه پرهیزکاران و توکل کنندگان که سرانجام لطف الهی آنها را می گیرد،و از پیچ و خم مشکلات عبور می دهد،و به افق تابناک سعادت رهنمون می گردد سختی های معیشت را برطرف می سازد،و ابرهای تیره و تار مشکلات را از آسمان زندگی آنها کنار می زند.
جمله" قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً "اشاره لطیفی است به نظامی که حاکم بر تشریح و تکوین است یعنی این دستورهایی که خداوند در مورد طلاق و غیر آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه گیری دقیق و حکیمانه ای است،
ص :235
همچنین مشکلاتی که در طول زندگی انسان چه در مساله زناشویی و چه در غیر آن رخ می دهد هر کدام اندازه و حساب و مصلحت و پایانی دارد،نباید به هنگام بروز این حوادث دستپاچه شوند،و زبان به شکوه بگشایند،و یا برای حل مشکلات به بی تقوائیها توسل جویند،بلکه باید با نیروی تقوا و خویشتنداری به جنگ آنها بروند و حل نهایی را از خدا بخواهند.
***
آیات فوق از امیدبخش ترین آیات قرآن مجید است که تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضیا می بخشد،پرده های یاس و نومیدی را می درد،شعاعهای حیاتبخش امید را به قلب می تاباند،و به تمام افراد پرهیزگار با تقوا وعده نجات و حل مشکلات می دهد.
در حدیثی از ابو ذر غفاری نقل شده که پیامبر ص فرمود:
انی لا علم آیة لو اخذ بها الناس لکفتهم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً... فما زال یقولها و یعیدها :"من آیه ای را می شناسم که اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند برای حل مشکلات آنها کافی است،پس آیه" وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ "را تلاوت فرمود و بارها آن را تکرار کرد" (1).
در حدیث دیگری از رسول خدا ص نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود:
من شبهات الدنیا و من غمرات الموت و شدائد یوم القیامة:
"خداوندا پرهیزکاران را از شبهات دنیا و حالات سخت مرگ و شدائد
ص :236
روز قیامت رهایی می بخشد"! (1)این تعبیر دلیل بر این است که گشایش امور برای اهل تقوا منحصر به دنیا نیست،بلکه قیامت را نیز شامل می شود.
و در حدیث دیگری از همان حضرت ص آمده است:
من اکثر الاستغفار جعله اللّٰه له من کل هم فرجا و من کل ضیق مخرجا:
"هر کس بسیار استغفار کند(و لوح دل را از زنگار گناه بشوید)خدا برای او از هر اندوهی گشایشی،و از هر تنگنایی راه نجاتی قرار می دهد" (2).
جمعی از مفسران گفته اند:که نخستین آیه فوق،در باره"عوف بن مالک" نازل شده که از یاران پیامبر ص بود،دشمنان اسلام فرزندش را اسیر کردند، او به محضر پیامبر ص آمد و از این ماجرا و فقر و تنگدستی شکایت کرد، فرمود:تقوای را پیشه کن و شکیبا باش و بسیار ذکر لا حول و لا قوة الا باللّٰه را بگو،او این کار را انجام داد،ناگهان در حالی که در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در،درآمد،معلوم شد که از یک لحظه غفلت دشمن استفاده کرده و فرار نموده،و حتی شتری از دشمن را نیز با خود آورده است.(اینجا بود که آیه فوق نازل شد و از گشایش مشکل این فرد با تقوی و روزی از جایی که انتظارش را نداشت خبر داد) (3).
ذکر این مطلب نیز لازم است که هرگز مفهوم آیه،این نیست که انسان تلاش و کوشش برای زندگی را به دست فراموشی بسپارد،و بگوید در خانه
ص :237
می نشینم و تقوا پیشه می کنم و ذکر"لا حول و لا قوة الا باللّٰه"می گویم تا از آنجا که گمان ندارم به من روزی می رسد،نه هرگز مفهوم آیه چنین نیست، هدف تقوی و پرهیزکاری توأم با تلاش و کوشش است،اگر با این حال درها به روی انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمین فرموده است.
و لذا در حدیثی می خوانیم که یکی از یاران امام صادق ع"عمر بن مسلم" مدتی خدمتش نیامد،حضرت جویای حال او شد،عرض کردند:او تجارت را ترک گفته،و رو به عبادت آورده،فرمود:وای بر او
ا ما علم ان تارک الطلب لا یستجاب له :"آیا نمی داند کسی که تلاش و طلب روزی را ترک گوید دعایش مستجاب نمی شود".
سپس افزود:"جمعی از یاران رسول خدا ص وقتی آیه وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ "نازل شد درها را به روی خود بستند،و رو به عبادت آوردند و گفتند:"خداوند روزی ما را عهده دار شده"! این جریان به گوش پیامبر ص رسید،کسی را نزد آنها فرستاد که چرا چنین کرده اید؟گفتند:ای رسول خدا!چون خداوند روزی ما را تکفل کرده و ما مشغول عبادت شدیم،پیامبر ص فرمود:
انه من فعل ذلک لم یستجب له، علیکم بالطلب! :"هر کس چنین کند دعایش مستجاب نمی شود،بر شما باد که تلاش و طلب کنید" (1).
***
منظور از توکل بر خدا،این است که انسان تلاشگر کار خود را به او واگذارد و حل مشکلات خویش را از او بخواهد،خدایی که از تمام نیازهای او آگاه است،خدایی که نسبت به او،رحیم و مهربان است،و خدایی که قدرت
ص :238
به حل هر مشکلی دارد.
کسی که دارای روح توکل است،هرگز یاس و نومیدی را به خود راه نمی دهد، در برابر مشکلات احساس ضعف و زبونی نمی کند،در برابر حوادث سخت،مقاوم است،و همین فرهنگ و عقیده چنان قدرت روانی به او میدهد که می تواند بر مشکلات پیروز شود،و از سوی دیگر امدادهای غیبی که به متوکلان نوید داده شده است به یاری او می آید،و او را شکست و ناتوانی رهایی می بخشد.
در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام ص آمده است که فرمود:از پیک وحی خدا،جبرئیل،پرسیدم:توکل چیست؟گفت:
العلم بان المخلوق لا یضر و لا ینفع،و لا یعطی و لا یمنع،و استعمال الیاس من الخلق،فاذا کان العبد کذلک لم یعمل لاحد سوی اللّٰه،و لم یرج و لم یخف سوی اللّٰه، و لم یطمع فی احد سوی اللّٰه فهذا هو التوکل.
:"حقیقت توکل این است که انسان بداند:مخلوق،نه زیان می رساند، و نه نفع،و نه عطا می کند و نه منع،چشم امید از خلق برداشتن(و به خالق دوختن)هنگامی که چنین شود،انسان جز برای خدا کار نمی کند،به غیر او امید ندارد،از غیر او نمی ترسد،و دل به کسی جز او نمی بندد،این روح توکل است" (1).
"توکل"با این محتوای عمیق،شخصیت تازه ای به انسان می بخشد،و در تمام اعمال او اثر می گذارد،لذا در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم ص در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤال کرد:پروردگارا!
ای الاعمال افضل "چه عملی از همه اعمال برتر است".
خداوند متعال فرمود
لیس شیء عندی افضل من التوکل علی و الرضا
ص :239
بما قسمت :"چیزی در نزد من افضل و برتر از توکل بر من،و خشنودی به آنچه قسمت کرده ام نیست" (1).
بدیهی است توکل به این معنی همیشه توأم با جهاد و تلاش و کوشش است، نه تنبلی و فرار از مسئولیتها.
شرح دیگری در این زمینه در جلد دهم صفحه 295 به بعد(ذیل آیه 12 سوره ابراهیم)آورده ایم.
ص :240
وَ اَللاّٰئِی یَئِسْنَ مِنَ اَلْمَحِیضِ مِنْ نِسٰائِکُمْ إِنِ اِرْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاٰثَةُ أَشْهُرٍ وَ اَللاّٰئِی لَمْ یَحِضْنَ وَ أُولاٰتُ اَلْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (4) ذٰلِکَ أَمْرُ اَللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5) أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ وَ لاٰ تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ وَ إِنْ کُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّٰی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْریٰ (6) لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اَللّٰهُ لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا سَیَجْعَلُ اَللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (7)
ص :241
4-زنانی از شما که از عادت ماهانه مایوسند،اگر در وضع آنها(از نظر بارداری) شک کنید،عده آنان سه ماه است،و همچنین آنها که عادت ماهانه ندیده اند، و عده زنان باردار این است که بار خود را بر زمین بگذارند،و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند کار را بر او آسان می سازد.
5-این فرمان خدا است که بر شما نازل کرده،و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند گناهان او را می بخشد،و پاداش او را بزرگ می دارد.
6-آنها(زنان مطلقه)را هر جا خودتان سکونت دارید،و در توانایی شما است،سکونت دهید،و به آنها زیان نرسانید تا کار را بر آنان تنگ کنید(و مجبور به ترک منزل شوند)و هر گاه باردار باشند نفقه آنها را بپردازید تا وضع حمل کنند،و اگر برای شما فرزند را شیر دهند پاداش آنها را بپردازید،و(در باره فرزندان کار را)با مشاوره شایسته انجام دهید،و اگر بتوافق نرسیدید زن دیگری شیر دادن آن بچه را بر عهده می گیرد.
7-آنها که امکانات وسیعی دارند باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند،و آنها که تنگدستند از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند،خداوند هیچکس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی کند،خداوند به زودی بعد از سختیها آسانی قرار می دهد
احکام زنان مطلقه و حقوق آنها
از جمله احکامی که از آیات گذشته استفاده شد لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق است،و از آنجا که در آیه 228 سوره بقره حکم زنانی که عادت ماهیانه می بینند در مساله عده روشن شده است که باید سه بار پاکی را پشت سر گذاشته
ص :242
عادت ماهانه ببینند هنگامی که برای بار سوم وارد ماهانه شدند عده آنها پایان یافته،ولی در این میان افراد دیگری هستند که به عللی عادت ماهانه نمی بینند و یا باردارند،آیات فوق حکم این افراد را روشن ساخته و بحث عده را تکمیل می کند.
نخست می فرماید:"زنانی از شما که مایوس از عادت ماهانه شده اند، اگر در وضع آنها(از نظر بارداری)شک کنید عده آنان سه ماه است" ( وَ اللاّٰئِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسٰائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاٰثَةُ أَشْهُرٍ ).
"و همچنین زنانی که عادت ماهانه ندیده اند آنها نیز باید سه ماه تمام عده نگهدارند"( وَ اللاّٰئِی لَمْ یَحِضْنَ ) سپس به سومین گروه اشاره کرده می افزاید:"عده زنان باردار این است که بار خویش را بر زمین بگذارند"( وَ أُولاٰتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ).
به این ترتیب حکم سه گروه دیگر از زنان در آیه فوق مشخص شده است، دو گروه باید سه ماه عده نگهدارند،و گروه سوم یعنی زنان باردار با وضع حمل عده آنان پایان می گیرد،خواه یک ساعت بعد از طلاق وضع حمل کنند یا مثلا هشت ماه.
در اینکه منظور از جمله" إِنِ ارْتَبْتُمْ "(هر گاه شک و تردید کنید) چیست؟سه احتمال ذکر شده است:
1-منظور احتمال و شک در وجود"حمل"است،به این معنی که اگر بعد از سن یاس(سن پنجاه سالگی در زنان عادی و شصت سالگی در زنان قرشی) احتمال وجود حمل در زنی برود باید عده نگهدارد،این معنی هر چند کمتر اتفاق می افتد ولی گاه اتفاق افتاده است(توجه داشته باشید که واژه"ریبه"
ص :243
به معنی شک در حمل در روایات و کلمات فقهاء کرارا آمده است) (1)2-منظور زنانی است که به درستی نمی دانیم به سن یاس رسیده اند یا نه؟.
3-منظور شک و تردید در حکم این مساله است،بنا بر این آیه می گوید اگر حکم خدا را نمی دانید،حکم خدا این است که چنین زنانی عده نگهدارند، ولی از همه این تفسیرها مناسبتر تفسیر اول است،زیرا ظاهر جمله وَ اللاّٰئِی یَئِسْنَ... این است که این زنان به سن یاس رسیده اند،در ضمن هر گاه زنانی بر اثر بیماریها یا عوامل دیگر،عادت ماهانه آنها قطع شود،مشمول همین حکمند،یعنی باید سه ماه عده نگهدارند(این حکم را از طریق قاعده اولویت و یا مشمول لفظ آیه می توان استفاده کرد) (2).
جمله وَ اللاّٰئِی لَمْ یَحِضْنَ (زنانی که عادت ماهانه ندیده اند)ممکن است به این معنی باشد که به سن بلوغ رسیده اند اما عادت نمی بینند،در این صورت بدون شک باید سه ماه عده نگهدارند،احتمال دیگری که در تفسیر آیه داده اند این است که کلیه زنانی که عادت ندیده اند خواه به سن بلوغ رسیده باشند یا نه؟.
ولی مشهور در میان فقهای ما این است که هر گاه زن به سن بلوغ نرسیده باشد بعد از طلاق عده ندارد،ولی این مساله نیز مخالفینی دارد که به بعضی از روایات
ص :244
در این زمینه استدلال کرده اند،و ظاهر آیه فوق نیز با آنها موافق است(شرح بیشتر این مساله را نیز در کتب فقهی باید مطالعه کرد) (1).
از شان نزولی که برای جمله های اخیر ذکر شده نیز تفسیر فوق استفاده می شود و آن اینکه"ابی بن کعب"به رسول خدا ص عرض کرد که عده بعضی از زنان در قرآن نیامده است،از جمله زنان صغیره و زنان کبیره(یائسه) و باردار،آیه فوق نازل شد و احکام آنها را بیان کرد (2).
در ضمن عده در صورتی است که احتمال حمل در باره او برود،زیرا در آیه فوق عطف بر زنان یائسه شده،و مفهومش این است که حکم هر دو یکسان می باشند (3).
و بالآخره در پایان آیه مجددا روی مساله تقوا تکیه می کند و می فرماید:
"هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند کار را بر او آسان می سازد"( وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً ).
هم در این جهان و هم در جهان دیگر مشکلات او را،چه در رابطه مساله جدایی و طلاق و احکام آن،و چه در رابطه با مسائل دیگر به لطفش حل می کند.
*** در آیه بعد باز برای تاکید بیشتر روی احکامی که در زمینه طلاق و عده در آیات قبل آمده می افزاید:"این فرمان خدا است که آن را بر شما نازل کرده است"( ذٰلِکَ أَمْرُ اللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ ).
"و هر کس تقوای الهی پیشه کند،و از مخالفت فرمان او بپرهیزد،
ص :245
خداوند گناهان او را می بخشد،و پاداش او را بزرگ می سازد"( وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً ).
بعضی از مفسران گفته اند که منظور از"سیئات"در اینجا"گناهان صغیره" است،و منظور از تقوا پرهیز از"گناهان کبیره"است به این ترتیب پرهیز از کبائر سبب بخشودگی صغائر می شود،شبیه آنچه در آیه 31 سوره نساء آمده است.و لازمه این سخن آن است که مخالفت احکام گذشته در زمینه طلاق و عده جزء گناهان کبیره محسوب می شود (1).
البته درست است که"سیئات"گاهی به معنی گناهان صغیره آمده است، ولی در بسیاری از آیات قرآن مجید"سیئات"به عموم گناهان اعم از صغیره و کبیره اطلاق شده است،مثلا در آیه 65 سوره مائده می خوانیم: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتٰابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَکَفَّرْنٰا عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ :"اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند ما تمام گناهان گذشته آنها را می بخشیم"(این معنی در آیات دیگری نیز آمده است).
مسلم است که ایمان و قبول اسلام سبب بخشودگی همه گناهان پیشین می شود.
*** آیه بعد توضیح بیشتری در باره حقوق زن بعد از جدایی می دهد،هم از نظر"مسکن"و"نفقه"و هم از جهات دیگر.
نخست در باره چگونگی مسکن زنان مطلقه می فرماید:"آنها را هر جا خودتان سکونت دارید و امکانات شما ایجاب می کند سکونت دهید"( أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ).
ص :246
"وجد"(بر وزن حکم)به معنی توانایی و تمکن است،بعضی از مفسران تفسیرهای دیگری برای آن ذکر کرده اند که در نتیجه به همین معنی باز می گردد،راغب نیز در مفردات می گوید:تعبیر به" مِنْ وُجْدِکُمْ "مفهومش این است که به مقدار توانایی و به اندازه غنای خود مسکن مناسب برای زنان مطلقه در نظر بگیرید.
طبیعی است آنجا که مسکن بر عهده شوهر است بقیه نفقات نیز بر عهده او خواهد بود دنباله آیه که در باره"نفقه"زنان باردار سخن می گوید نیز شاهد این مدعا است.
سپس به حکم دیگری پرداخته می گوید:"به آنها زیان نرسانید تا کار را بر آنها تنگ کنید و مجبور به نقل مکان و ترک نفقه شما شوند)( وَ لاٰ تُضٰارُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ ).
مبادا کینه توزیها و عداوت و نفرت شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد،و آنها را از حقوق مسلم خود در مسکن و نفقه محروم کنید،و آن چنان در فشار قرار گیرند که همه چیز را رها کرده،فرار کنند!.
در سومین حکم در مورد زنان باردار می گوید:"و اگر باردار باشند مخارج آنها را تا زمانی که وضع حمل کنند بدهید"( وَ إِنْ کُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّٰی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ).
زیرا ما دام که وضع حمل نکرده اند در حال عده هستند،و نفقه و مسکن بر همسر واجب است.
و در چهارمین حکم در مورد حقوق"زنان شیرده"می فرماید:"اگر حاضر شدند بعد از جدایی،فرزندان را شیر دهند اجر و پاداش آنها را بپردازید" ( فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ).
اجرتی متناسب با مقدار و زمان شیر دادن بر حسب عرف و عادت.
ص :247
و از آنجا که بسیار می شود نوزادان و کودکان مال المصالحه اختلافات دو همسر بعد از جدایی واقع می شوند در پنجمین حکم یک دستور قاطع در این زمینه صادر کرده،می فرماید:"در باره سرنوشت فرزندان با مشاوره یکدیگر و به طور شایسته تصمیم بگیرید"( وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ ).
مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع کودکان وارد سازد از نظر جسمی و ظاهری گرفتار خسران شوند،و یا از نظر عاطفی از محبت و شفقت لازم محروم بمانند،پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گیرند،و منافع نوزاد بی دفاع را فدای اختلافات و اغراض خویش نکنند.
جمله"و اتمروا"از ماده"ایتمار"گاه به معنی"پذیرا شدن دستور"و گاه به معنی"مشاوره"می آید،و در اینجا معنی دوم مناسبتر است و تعبیر "بمعروف"تعبیر جامعی است که هر گونه مشاوره ای را که خیر و صلاح در آن باشد شامل می گردد.
و از آنجا که گاهی توافق لازم میان دو همسر بعد از طلاق برای حفظ مصالح فرزند و مساله شیر دادن حاصل نمی شود در ششمین حکم می فرماید:"و اگر هر کدام بر دیگری سخت گرفتید و به توافق نرسیدید زن دیگری می تواند شیر دادن آن بچه را بر عهده گیرد تا کشمکشها ادامه نیابد"( وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْریٰ ).
اشاره به اینکه اگر اختلافها به طول انجامید خود را معطل نکنید،و کودک را به دیگری بسپارید،در درجه اول حق مادر بود که این فرزند را شیر دهد،اکنون که با سخت گیری و کشمکش این امر امکان پذیر نیست نباید منافع کودک را به دست فراموشی سپرد،باید آن را بر عهده دایه ای گذارد.
*** آیه بعد،هفتمین و آخرین حکم را در این زمینه بیان کرده،می افزاید:
ص :248
"آنهایی که امکانات وسیعی دارند،از امکانات خود انفاق کنند،و آنها که تنگدستند،از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمایند،خداوند هیچکس را جز به اندازه آنچه به او داده،تکلیف نمی کند"( لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اللّٰهُ لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا ).
آیا این دستور یعنی انفاق به اندازه توانایی،مربوط به زنانی است که بعد از جدایی،شیر دادن کودکان را بر عهده می گیرند،و یا مربوط به ایام عده است که در آیات قبل به طور اجمال اشاره شده بود،و یا مربوط به هر دو است؟.
معنی اخیر از همه مناسبتر است،هر چند جمعی از مفسران،آن را تنها مربوط به زنان شیرده دانسته اند،در حالی که در آیات گذشته در این باره تعبیر به"اجر"شده نه"نفقه و انفاق".
به هر حال آنها که توانایی کافی دارند،باید مضایقه و سختگیری نکنند، و آنها که تمکن مالی ندارند،بیش از توانایی خود مامور نیستند،و زنان نمی توانند ایرادی به آنها داشته باشند.
به این ترتیب به آنها که دارند بخل کنند،و نه آنها که ندارند مستحق ملامتند.
و در پایان آیه،برای اینکه تنگی معیشت،سبب خارج شدن از جاده حق و عدالت نگردد،و هیچ یک زبان به شکایت نگشایند،می فرماید:"خداوند به زودی بعد از سختیها،آسانی و راحتی قرار می دهد"( سَیَجْعَلُ اللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً ).
یعنی غم مخورید،بیتابی نکنید،دنیا به یک حال نمی ماند،مبادا مشکلات مقطعی و زودگذر رشته صبر و شکیبایی شما را پاره کند.
این تعبیر برای همیشه و مخصوصا هنگام نزول این آیات که مسلمانان از نظر معیشت سخت در فشار بودند،نوید و بشارتی است از آینده امیدبخش
ص :249
صابران،و اتفاقا چیزی نگذشت که خداوند درهای رحمت و برکت خود را به روی آنها گشود.
***
گفتیم"طلاق رجعی"آن است که شوهر ما دام که عده بسر نیامده هر زمان بخواهد می تواند بازگردد و پیوند زناشویی را برقرار سازد،بی آنکه نیاز به عقد تازه ای باشد،و جالب اینکه رجوع با کمتر سخن و عملی که نشانه بازگشت باشد حاصل می گردد.
بعضی از احکامی که در آیات فوق آمده،مانند نفقه و مسکن،مخصوص عده طلاق رجعی است،و همچنین مساله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده و اما در طلاق بائن یعنی طلاقی که قابل رجوع نیست(مانند سومین طلاق) احکام فوق وجود ندارد.
تنها در مورد زن باردار حق نفقه و مسکن تا زمان وضع حمل ثابت است.
تعبیر به لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً :"تو نمی دانی شاید خداوند وضع تازه ای به وجود آورد"نیز اشاره به این است که همه یا قسمتی از احکام فوق،مربوط به طلاق رجعی است (1).
***
نه تنها حکم عقل،بلکه حکم شرع نیز بر این معنی گواه است که تکالیف
ص :250
انسانها باید در حدود توانایی آنها باشد،جمله" لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا " که در ضمن آیات فوق آمده نیز اشاره به همین معنی است.
ولی در بعضی از روایات می خوانیم که منظور از" مٰا آتٰاهٰا "،"ما اعلمها" است،یعنی خداوند هر کس را به مقداری تکلیف می کند که به او"اعلام" کرده است،و لذا به این آیه در مباحث"اصل برائت"در علم اصول استدلال کرده اند،که اگر انسان حکمی را نمی داند،مسئولیتی در برابر آن ندارد.
ولی از آنجا که عدم آگاهی،گاهی سبب عدم توانایی می شود،ممکن است،منظور،جهلی باشد که سرچشمه عجز گردد.
بنا بر این آیه می تواند مفهوم وسیعی داشته باشد،که هم عدم قدرت را شامل شود و هم جهل را که موجب عدم قدرت بر انجام کار می گردد.
***
دقت و ظرافتی که در بیان احکام زنان مطلقه و حقوق آنها در آیات فوق به کار رفته،و حتی بسیاری از ریزه کاریهای این مساله،در آیات قرآن، که در حقیقت قانون اساسی اسلام است،بازگو شده،دلیل روشنی است به اهمیتی که اسلام برای نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.
از طلاق تا آنجا که ممکن است جلوگیری می کند،و ریشه های آن را می خشکاند،اما هر گاه کار به بن بست کشید و چاره ای جز طلاق و جدایی نبود، اجازه نمی دهد،حقوق فرزندان و یا زنان در این کشمکش پایمال گردد،حتی طرح جدایی را طوری می ریزد که امکان بازگشت غالبا وجود داشته باشد.
دستوراتی همچون امساک به معروف و جدایی به معروف و نیز عدم زیان و ضرر و تضییق و سخت گیری نسبت به زنان،و همچنین مشاوره شایسته برای روشن
ص :251
ساختن سرنوشت کودکان،و مانند اینها که در آیات فوق آمده است،همگی گواه بر این معنی است.
اما متاسفانه عدم آگاهی بسیاری از مسلمانان از این امور،و یا عدم عمل به آن در عین آگاهی،سبب شده است که در هنگام جدایی و طلاق مشکلات زیادی برای خانواده ها و مخصوصا فرزندان،به وجود آید،و این نیست جز به خاطر اینکه مسلمانان از چشمه فیض بخش قرآن دور ماندند.مثلا با اینکه قرآن با صراحت می گوید:زنان مطلقه نباید در دوران عده از خانه شوهر بیرون روند و نه شوهر حق دارد آنها را بیرون بفرستد،کاری که اگر انجام شود،امید بازگشت غالب زنان به زندگی زناشویی بسیار زیاد است،اما کمتر زن و مرد مسلمانی را پیدا می کنید که بعد از جدایی و طلاق به این دستور اسلامی عمل کند،و این راستی مایه تاسف است.
***
ص :252
ص :253
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِیداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُکْراً (8) فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ کٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً (9) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فَاتَّقُوا اَللّٰهَ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ اَلَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً (10) رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اَللّٰهِ مُبَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اَللّٰهُ لَهُ رِزْقاً (11)
8-چه بسیار شهرها و آبادیها که اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپیچی کرده اند و ما حساب آنها را به شدت رسیدیم،و به مجازات کم نظیری گرفتار ساختیم.
9-آنها وبال کار خود را چشیدند،و عاقبت کارشان خسران بود.
10-خداوند عذاب شدیدی برای آنها فراهم ساخته،از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد،ای کسانی که ایمان آورده اید،(زیرا)خداوند چیزی که مایه تذکر شما است بر شما نازل کرده.
11-رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن الهی را بر شما تلاوت می کند،تا آنها را که ایمان آورده،و عمل صالح انجام داده اند از تاریکیها به نور هدایت کند و هر کس به خدا ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد او را در باغهایی از بهشت وارد سازد که از زیر درختانش نهرها جاری است،جاودانه در آن می مانند، و خداوند روزی نیکویی برای او قرار داده است
شیوه قرآن این است که در بسیاری از مواد بعد از ذکر یک سلسله از دستورات عملی اشاره به وضع امتهای پیشین می کند،تا مسلمانان نتیجه"اطاعت" و"عصیان"را در سرگذشت آنها با چشم ببینند،و مساله شکل حسی به خود گیرد.
لذا در این سوره نیز بعد از ذکر وظائف،مردان و زنان در موقع طلاق و جدایی به سراغ همین معنی رفته،و به عاصیان و گردنکشان هشدار می دهد.
نخست می فرماید:"چه بسیار شهر و آبادیها که اهل آن در برابر فرمان پروردگار و رسولانش طغیان و سرپیچی کردند،و ما حساب آنها را با دقت و شدت رسیدیم و آنها را به مجازات وحشتناک و عذاب کم نظیری گرفتار ساختیم"! ( وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِیداً وَ
ص :254
عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُکْراً
) (1).
منظور از قریه،چنان که قبلا نیز گفته ایم،محل اجتماع انسانها اعم از شهر و روستا است،و در اینجا منظور اهل آنها می باشد.
عتت از ماده"عتو"(بر وزن غلو)به معنی سرپیچی از اطاعت است.
و"نکر"(بر وزن شکر)به معنی کار مشکل و بی سابقه یا کم سابقه می باشد.
" حِسٰاباً شَدِیداً "یا به معنی حساب دقیق و توأم با سختگیری است،و یا به معنی مجازات شدید است که نتیجه حساب دقیق می باشد،و در هر حال اشاره به عذاب این اقوام سرکش در این دنیا است که گروهی با طوفان،گروهی با زلزله های ویرانگر،گروهی با صاعقه و مانند آن،ریشه کن شدند،و شهرها و دیار ویران شده آنها به صورت درس عبرتی برای آیندگان باقی ماند.
*** لذا در آیه بعد می افزاید:"آنها وبال کفر و گناه خود را چشیدند،و عاقبت امر آنها خسران و زیان بود"( فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ کٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً ).
چه زیانی از این بدتر که سرمایه های خداداد،را از کف دادند،و در این بازار تجارت دنیا نه تنها متاعی نخریدند بلکه سرانجام با عذاب الهی نابود شدند.
ص :255
بعضی"حساب شدید"و"عذاب نکر"را در اینجا اشاره به"عذاب قیامت" دانسته اند، و فعل ماضی را به معنی مستقبل گرفته اند،ولی هیچ موجبی برای این کار نیست،بخصوص اینکه در مورد عذاب قیامت در آیه بعد سخن گفته خواهد شد،و این خود گواه زنده ای است بر اینکه عذاب در اینجا عذاب دنیا است.
*** سپس به عذاب اخروی آنها اشاره کرده،می فرماید:"خداوند عذاب شدیدی برای آنها آماده ساخته"( أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً ).
عذابی دردناک،شدید،وحشت انگیز،خوار کننده،رسواگر،و همیشگی در دوزخ برای آنها از هم اکنون فراهم است.
حال که چنین است"از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید ای صاحبان اندیشه و مغز،ای کسانی که ایمان آورده اید"!( فَاتَّقُوا اللّٰهَ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ الَّذِینَ آمَنُوا ).
فکر و اندیشه از یک سو،ایمان و آیات الهی از سوی دیگر،به شما هشدار می دهد که سرنوشت اقوام متمرد و طغیانگر را ببینید،و از آن عبرت بگیرید،مبادا در صف آنها واقع شوید که خداوند هم در این جهان شما را به مجازات هولناک و بی سابقه ای گرفتار می کند،و هم عذاب شدید آخرت در انتظار شما است.
سپس مؤمنان اندیشمند را مخاطب ساخته می افزاید:"خداوند آن چیزی که مایه تذکر شما است بر شما نازل کرده است"( قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً ) *** و رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن الهی را بر شما تلاوت می کند
ص :256
تا کسانی را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند از تاریکیها به سوی نور،هدایت کند"( رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ مُبَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ ).
در اینکه منظور از"ذکر"چیست؟و مراد از"رسول"کیست؟در میان مفسران گفتگو است.
جمعی"ذکر"را به معنی"قرآن"می دانند،در حالی که جمع دیگری به"رسول خدا"ص تفسیر کرده اند،چرا که مایه تذکر و یادآوری مردم است،مطابق این تفسیر"رسولا"که بعد از آن آمده شخص پیامبر است(و کلام محذوفی ندارد)ولی منظور از"نازل کردن"در اینجا اعطای وجود پیامبر ص به امت از سوی خدا است.
اما اگر"ذکر"را به معنی قرآن مجید بگیریم"رسولا"نمی تواند بدل از آن باشد،و در این جمله محذوفی است و در تقدیر چنین است"انزل اللّٰه الیکم ذکرا و ارسل رسولا":خداوند مایه تذکری برای شما نازل کرد،و رسولی فرستاد.
بعضی"رسول"را به معنی"جبرئیل"تفسیر کرده اند،و در این صورت نزول او نزول حقیقی خواهد بود،چرا که از آسمان نازل می شد،ولی این تفسیر با جمله" یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ ":"آیات خدا را بر شما می خواند" سازگار نیست،زیرا جبرئیل مستقیما آیات الهی را بر مؤمنان نمی خواند.
کوتاه سخن اینکه هر یک از این تفسیرها"مزیت"و"مشکلی"دارد، ولی رویهمرفته تفسیر اول(ذکر به معنی قرآن و رسول به معنی پیامبر اکرم) ص از همه بهتر است،زیرا در آیات بسیار زیادی از قرآن مجید کلمه ذکر بر قرآن اطلاق شده مخصوصا آنجا که با کلمه"انزال"همراه باشد،به گونه ای که هر گاه"نزول ذکر"گفته شود تداعی قرآن می کند.
ص :257
در آیه 44 سوره نحل می خوانیم: وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ "ما ذکر را بر تو نازل کردیم تا برای مردم تبیین کنی آنچه بر آنها نازل شده است"و در آیه 6 سوره"حجر"آمده است وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ :"دشمنان گفتند:ای کسی که ذکر بر تو نازل شده تو دیوانه ای"! و اگر در بعضی از روایات از ائمه اهل بیت ع آمده که منظور از ذکر رسول خدا ص است و" أَهْلَ الذِّکْرِ "مائیم ممکن است اشاره به بطون آیه باشد،زیرا می دانیم" أَهْلَ الذِّکْرِ "که در آیه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (از اهل ذکر سؤال کنید اگر نمی دانید)(نحل 43)آمده به معنی خصوص اهل بیت ع نیست بلکه شان نزول آن علمای اهل کتاب است ولی با توجه به اینکه"ذکر"معنی وسیعی دارد که پیامبر اسلام ص را نیز شامل می شود این یکی از مصداقهای آن محسوب می شود (1).
به هر حال هدف نهایی از ارسال این رسول و انزال این کتاب آسمانی این است که با تلاوت آیات الهی آنها را از ظلمتهای کفر و جهل و گناه و فساد اخلاق بیرون آورده،به سوی نور ایمان،و توحید،و تقوا،رهنمون گردد،و در حقیقت تمام اهداف بعثت پیغمبر ص و نزول قرآن در همین یک جمله خلاصه شده،خارج کردن از ظلمتها به نور، و قابل توجه اینکه"ظلمات"به صیغه جمع و"نور"به صیغه مفرد ذکر شده،زیرا شرک و کفر و فساد، عامل پراکندگی و چندگانگی است،در حالی که ایمان و توحید و تقوا عامل وحدت و یگانگی می باشد.
ص :258
و در پایان آیه به اجر و پاداش کسانی که ایمان و عمل صالح دارند اشاره کرده می افزاید:"کسی که به خدا ایمان آورد،و عمل صالح انجام دهد،و این راه را تداوم بخشد،خداوند او را در باغهایی از بهشت داخل می کند که از زیر درختانش نهرها جاری است،جاودانه و برای همیشه در آن خواهد ماند،و خداوند روزی نیکویی برای او قرار داده است"( وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَهُ رِزْقاً ).
تعبیر به"یؤمن"و"یعمل"به صورت فعل مضارع اشاره به این است که ایمان و عمل صالح آنها محدود به زمان خاصی نیست بلکه استمرار و تداوم دارد (1).
و تعبیر به"خالدین"دلیل بر جاودانگی بهشت است،بنا بر این ذکر کلمه"ابدا"بعد از آن تاکیدی برای"خلود"محسوب می شود.
تعبیر"رزقا"به صورت"نکره"اشاره به عظمت و اهمیت روزیهای نیکویی است که خداوند برای این جمعیت فراهم می سازد،و مفهوم وسیعی دارد که هر گونه موهبت الهی را در آخرت و حتی در دنیا نیز دربر می گیرد، چرا که نتیجه ایمان و تقوا تنها مربوط به آخرت نیست،افراد مؤمن و پرهیزگار در این دنیا نیز زندگی پاکتر و آرامتر و لذتبخش تری دارند.
***
ص :259
اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (12)
12-خداوند کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن را،فرمان او در میان آنها پیوسته نازل می شود،تا بدانید که خداوند بر هر چیز توانا است و علم او به همه چیز احاطه دارد
هدف از آفرینش عالم معرفت است
این آیه که آخرین آیه سوره طلاق است،اشاره پرمعنی روشنی به عظمت قدرت خداوند در آفرینش آسمانها و زمین،و نیز هدف نهایی این آفرینش دارد، و بحثهایی را که در آیات گذشته پیرامون وعده ثواب عظیم به مؤمنان پرهیزگار، و همچنین وعده هایی که به گشودن گره مشکلات آنها داده تکمیل می کند، بدیهی است خداوندی که قدرت بر این آفرینش عظیم دارد،توانایی بر انجام آن وعده ها در این جهان و جهان دیگر نیز دارد.
نخست می فرماید:"خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید" ( اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ ).
"و از زمین نیز همانند آن"(و مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ).
یعنی همانگونه که آسمانها"هفتگانه"اند زمینها نیز هفتگانه می باشند، و این تنها آیه ای از قرآن مجید است که اشاره به زمینهای هفتگانه می کند.
اکنون ببینیم منظور از این آسمانهای هفتگانه و زمین های مشابه آن
ص :260
چیست؟در این زمینه در جلد اول ذیل آیه 29 سوره بقره و در جلد بیستم ذیل آیه 12 سوره فصلت،بحثهای مشروحی داشتیم،لذا در اینجا به اشاره فشرده ای قناعت می کنیم،و آن اینکه:
ممکن است،منظور از عدد هفت،همان کثرت باشد،زیرا این تعبیر در قرآن مجید و غیر آن گاه به معنی کثرت آمده است،مثلا می گوئیم اگر هفت دریا را هم بیاوری کافی نیست.
بنا بر این منظور از هفت آسمان و هفت زمین،تعداد عظیم و کثیر کواکب آسمانی و کراتی مشابه زمین است.
اما اگر عدد هفت را برای"تعداد"و شماره بدانیم،مفهوم آن وجود هفت آسمان می شود،و با توجه به آیه 6 سوره صافات که می گوید: إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ :"ما آسمان نزدیک(آسمان اول)را با کواکب و ستارگان زینت بخشیدیم"روشن می شود که آنچه ما می بینیم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است،و ما ورای این ثوابت و سیارات،شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس علم ما بیرون است.
این در مورد آسمانهای هفتگانه،و اما در مورد زمینهای هفتگانه ممکن است اشاره به طبقات مختلف کره زمین باشد،زیرا امروز ثابت شده که زمین از قشرهای گوناگونی تشکیل یافته،و یا اشاره به اقلیمهای هفتگانه روی زمین چرا که هم در گذشته و هم امروز کره زمین را به هفت"منطقه"تقسیم می کردند(البته طرز تقسیم در گذشته و امروز متفاوت است،امروز زمین به دو منطقه منجمد شمالی و جنوبی و دو منطقه معتدله و دو منطقه حاره و یک منطقه استوایی تقسیم می شود،اما در گذشته اقلیمهای هفتگانه به شکل دیگری تقسیم می شد).
ص :261
ولی ممکن است در اینجا نیز عدد هفت که از تعبیر"مثلهن"استفاده می شود نیز برای"تکثیر"و اشاره به زمینهای متعددی باشد که در عالم هستی وجود دارد.تا آنجا که بعضی از دانشمندان فلکی می گویند کراتی که مشابه کره زمین بر گرد خورشیدها در این عالم بزرگ گردش می کند حد اقل سیصد میلیون کره است! (1).
هر چند با اطلاعات کمی که ما از ما ورای منظومه شمسی داریم به دست دادن عدد در این زمینه کار مشکلی است،ولی به هر حال دانشمندان دیگر فلکی نیز تاکید می کنند که در کهکشانی که منظومه شمسی جزء آن است میلیونها میلیون کره وجود دارد که در شرایطی مشابه کره زمین قرار گرفته،و مرکز حیات و زندگی می باشد.
البته ممکن است پیشرفت علم و دانش بشر در آینده اطلاعات بیشتری در باره تفسیر اینگونه آیات در اختیار ما بگذارد.
سپس به مساله تدبیر این عالم بزرگ به وسیله فرمان خداوند اشاره کرده می افزاید:"امر و فرمان او در میان آنها پیوسته نازل می شود"( یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ ).
پیدا است که منظور از"امر"در اینجا همان فرمان تکوینی خداوند در مورد تدبیر این عالم بزرگ و آسمانها و زمینهای هفتگانه است،چرا که او پیوسته با فرمان مخصوص خود آنها را در مسیر منظمی هدایت و رهبری می کند در حقیقت این آیه شبیه آیه 5 سوره سجده که می فرماید:
ص :262
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمٰاءِ إِلَی الْأَرْضِ "او تدبیر امور می کند از آسمان به زمین".
به هر حال اگر تدبیر او لحظه ای از این عالم برداشته شود نظام همگی درهم می ریزد،و راه فنا پیش می گیرند.
و در پایان به هدف این آفرینش عظیم اشاره کرده،می گوید:"اینها همه به خاطر آن است که شما بدانید خداوند بر هر چیزی توانا است و علم و آگاهی او به همه چیز احاطه دارد"( لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً ).
چه تعبیر جالبی که هدف این آفرینش عظیم را آگاهی انسان از صفات خدا از علم و قدرت او می شمرد که آگاهی از این دو صفت برای تربیت انسان کافی است.
انسان باید بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد،و از همه اعمالش با خبر است،و نیز بداند وعده هایش در زمینه معاد و رستاخیز،در زمینه پاداش و کیفر و در زمینه وعده پیروزی مؤمنان تخلف ناپذیر است.
آری خدایی که چنین"علم"و"قدرتی"دارد و نظام عالم هستی را اداره می کند اگر احکامی در زمینه زندگی انسانها،در رابطه با طلاق و حقوق زنان قرار داده،همگی روی حساب دقیق و متقن است.
در زمینه"هدف آفرینش"بحث مشروحی ذیل آیه 56 ذاریات جلد 22 تفسیر نمونه داشته ایم.
قابل توجه اینکه در آیات مختلف قرآن اشاراتی به هدف آفرینش انسان یا مجموع این جهان شده که در بدو امر ممکن است مختلف به نظر برسد،ولی با دقت می بینیم همه به یک حقیقت بازمی گردند:
1-در آیه 56 ذاریات هدف آفرینش انسان و جن را"عبادت"می شمرد ( وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ ).
ص :263
2-و در آیه 7 سوره هود هدف آفرینش عظیم آسمانها و زمین را آزمون بشر معرفی می کند( وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ).
3-در آیه 119 هود هدف را رحمت الهی می شمرد( وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ ) 4-و بالآخره در آیه مورد بحث هدف را علم و آگاهی از صفات خدا دانسته است( لِتَعْلَمُوا... ) کمی دقت در این آیات نشان می دهد که بعضی مقدمه برای بعضی دیگر است،آگاهی و معرفت مقدمه ای است برای بندگی و عبادت،و آن نیز مقدمه ای است برای آزمون و تربیت بشر و آن هم مقدمه ای است برای بهره گیری از رحمت خدا(دقت کنید).
***خداوندا!اکنون که ما را به هدف آفرینش بزرگت آشنا فرمودی،در وصول به این هدف بزرگ ما را یاری کن! پروردگارا!علم و قدرتت بی پایان و رحمتت نیز بی انتها است،ما را از این رحمت بی انتها بهره ای عنایت فرما! بارالها!قرآن و پیامبر را برای بیرون بردن مؤمنان از ظلمات به نور نازل کردی ما را از ظلمت گناه و هوای نفس بیرون بر،و قلب ما را به نور ایمان و تقوا روشن نما آمین یا رب العالمین.
پایان سوره طلاق 28 رمضان 1406
ص :264
ص :265
ص :266
محتوای سوره تحریم
این سوره عمدتا از چهار بخش تشکیل شده است:
بخش اول:که از آیه یک تا پنج ادامه دارد مربوط به ماجرای پیامبر ص با بعضی از همسرانش می باشد،حضرت پاره ای از غذاهای حلال را بر خود تحریم فرمود،و آیات فوق نازل شد و همسران پیامبر ص را مورد ملامت قرار داد،که شرح آن در شان نزول به خواست خدا خواهد آمد.
بخش دوم:که از آیه 6 تا 8 ادامه دارد خطابی است کلی به همه مؤمنان در مورد مراقبت در امر تعلیم و تربیت خانواده،و لزوم توبه از گناهان.
بخش سوم:که تنها یک آیه است،خطاب به پیامبر ص در مورد جهاد با کفار و منافقین است.
در بخش چهارم:که آخرین بخش سوره را تشکیل می دهد و شامل آیه 10 تا 12 می باشد،خداوند برای تبیین بخشهای قبل شرح حال دو نفر از زنان صالح(مریم و همسر فرعون)و دو نفر از زنان ناصالح(همسر نوح و همسر لوط)را بیان کرده است و در واقع به زنان مسلمین و به خصوص همسران پیامبر ص هشدار می دهد که خود را با گروه اول هماهنگ کنند نه دوم.
***
ص :267
فضیلت تلاوت سوره
در حدیثی از رسول خدا ص چنین نقل شده،"هر کس این سوره را بخواند اعطاه اللّٰه توبة نصوحا :"خداوند توفیق توبه خالص به او می دهد" 1و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:"هر کس سوره طلاق و تحریم را در نماز فریضه بخواند،خداوند او را در قیامت از ترس و اندوه پناه می دهد، و از آتش دوزخ رهایی می بخشد،و او را به خاطر تلاوت این سوره و مداومت بر آن،وارد بهشت می کند،زیرا این دو سوره،از آن پیغمبر ص است" 2.
ص :268
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِکَ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اَللّٰهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمٰانِکُمْ وَ اَللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلیٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِیثاً فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اَللّٰهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هٰذٰا قٰالَ نَبَّأَنِیَ اَلْعَلِیمُ اَلْخَبِیرُ (3) إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اَللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَیْهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ بَعْدَ ذٰلِکَ ظَهِیرٌ (4) عَسیٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ ثَیِّبٰاتٍ وَ أَبْکٰاراً (5)
ص :269
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-ای پیامبر!چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می کنی،و خداوند غفور و رحیم است.
2-خداوند راه گشودن سوگندهایتان را(در این گونه موارد)روشن ساخته و خداوند مولای شماست و او عالم و حکیم است.
3-به خاطر بیاورید هنگامی را که پیامبر یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت،ولی هنگامی که وی آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود هنگامی که پیامبر همسرش را از آن خبر داد گفت چه کسی تو را از این راز آگاه ساخته؟فرمود خدای عالم و آگاه مرا آگاه ساخت! 4-اگر از کار خود توبه کنید(به نفع شما است)زیرا دلهایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید(کاری از پیش نخواهید برد)زیرا خداوند یاور او است،و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح،و فرشتگان بعد از آنها پشتیبان او هستند.
ص :270
5-امید است اگر او شما را طلاق دهد پروردگارش بجای شما همسرانی بهتر برای او قرار دهد،همسرانی مسلمان،مؤمن،متواضع،توبه کار،عابد،هجرت کننده زنانی ثیبه و باکره.
***
در شان نزول آیات فوق روایات زیادی در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است که ما از میان آنها آنچه مشهورتر و مناسبتر به نظر می رسد انتخاب کرده ایم و آن اینکه:
پیامبر ص گاه که نزد"زینب بنت جحش"(یکی از همسرانش) می رفت زینب او را نگاه می داشت و از عسلی که تهیه کرده بود خدمت پیامبر ص می آورد،این سخن به گوش"عایشه"رسید،و بر او گران آمد، می گوید:من با"حفصه"(یکی دیگر از همسران پیامبر ص)قرار گذاشتیم که هر وقت پیامبر ص نزد یکی از ما آمد فورا بگوئیم آیا صمغ"مغافیر" خورده ای؟!("مغافیر"صمغی بود که یکی از درختان حجاز به نام"عرفط" (بر وزن هرمز)تراوش می کرد و بوی نامناسبی داشت)و پیامبر ص مقید بود که هرگز بوی نامناسبی از دهان یا لباسش شنیده نشود بلکه به عکس اصرار داشت همیشه خوشبو و معطر باشد! به این ترتیب روزی پیامبر ص نزد"حفصه"آمد،او این سخن را به پیامبر ص گفت،حضرت فرمود:من"مغافیر"نخورده ام،بلکه عسلی نزد زینب بنت جحش نوشیدم،و من سوگند یاد می کنم که دیگر از آن عسل ننوشم (نکند زنبور آن عسل روی گیاه نامناسبی و احتمالا مغافیر نشسته باشد)ولی این سخن را به کسی مگو(مبادا به گوش مردم برسد،و به گویند چرا پیامبر
ص :271
غذای حلالی را بر خود تحریم کرده؟و یا از کار پیامبر در این مورد و یا مشابه آن تبعیت کنند،و یا به گوش زینب برسد و او دل شکسته شود).
ولی سرانجام او این راز را افشا کرد،و بعدا معلوم شد اصل این قضیه توطئه ای بوده است،پیامبر ص سخت ناراحت شد و آیات فوق نازل گشت و ماجرا را چنان پایان داد که دیگر این گونه کارها در درون خانه پیامبر ص تکرار نشود) (1).
در بعضی از روایات نیز آمده است که پیامبر ص بعد از این ماجرا یک ماه از همسران خود کناره گیری کرد (2)و حتی شایعه تصمیم آن حضرت ص نسبت به طلاق آنها منتشر شد،به طوری که سخت به وحشت افتادند (3)و از کار خود پشیمان شدند.
***
سرزنش شدید نسبت به بعضی از همسران پیامبر(ص)
بدون شک مرد بزرگی همچون پیغمبر اسلام ص تنها به خودش تعلق ندارد،بلکه به تمام جامعه اسلامی و عالم بشریت متعلق است،بنا بر این اگر در داخل خانه او توطئه هایی بر ضد وی،هر چند به ظاهر کوچک و ناچیز،انجام گیرد نباید به سادگی از کنار آن گذشت،حیثیت او نباید نعوذ باللّٰه بازیچه دست این و آن گردد،و اگر چنین برنامه ای پیش آید باید با قاطعیت با آن
ص :272
برخورد کرد.
آیات فوق در حقیقت قاطعیتی است از سوی خداوند بزرگ در برابر چنین حادثه ای،و برای حفظ حیثیت پیامبرش.
نخست روی سخن را به خود پیامبر ص کرده می گوید:"ای پیامبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود تحریم می کنی"؟!( یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِکَ ).
معلوم است که این تحریم،تحریم شرعی نبود،بلکه به طوری که از آیات بعد استفاده می شود سوگندی از ناحیه پیامبر ص یاد شده بود و می دانیم که قسم خوردن بر ترک بعضی از مباحات گناهی ندارد.
بنا بر این جمله" لِمَ تُحَرِّمُ "(چرا بر خود تحریم می کنی؟)به عنوان عتاب و سرزنش نیست بلکه نوعی دلسوزی و شفقت است.
درست مثل این که ما به کسی که زحمت زیاد برای تحصیل درآمد می کشد و خود از آن بهره چندانی نمی گیرد،می گوئیم چرا اینقدر به خود زحمت می دهی،و از نتیجه این زحمت بهره نمی گیری؟.
سپس در پایان آیه می افزاید:"خداوند غفور و رحیم است"( وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ).
این عفو و رحمت نسبت به همسرانی است که موجبات آن حادثه را فراهم کردند که اگر راستی توبه کنند مشمول آن خواهند بود،یا اشاره به این است که اولی این بود که پیامبر ص چنین سوگندی یاد نمی کرد کاری که احتمالا موجب جرأت و جسارت بعضی از همسران حضرت ص می شد.
***
ص :273
در آیه بعد اضافه می کند:"خداوند راه گشودن سوگندهایتان را(در این گونه موارد)روشن ساخته است" ( قَدْ فَرَضَ اللّٰهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمٰانِکُمْ ) (1)و (2)به این ترتیب که کفاره قسم را بدهید و خود را آزاد سازید.
البته اگر سوگند در موردی باشد که ترک کاری رجحان دارد باید به سوگند عمل کرد،و شکستن آن گناه است،و کفاره دارد.اما اگر در مواردی باشد که ترک آن عمل مرجوح باشد(مانند آیه مورد بحث)در این صورت شکستن آن جایز است،اما برای حفظ احترام قسم بهتر است کفاره نیز داده شود (3).
سپس می افزاید:"خداوند مولای شما و حافظ و یاور شما است و او علیم و حکیم است"( وَ اللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ).
لذا او راه نجات از این گونه سوگندها را برای شما هموار ساخته،و طبق علم و حکمتش مشکل را برای شما گشوده است.
از روایات استفاده می شود که پیامبر ص بعد از نزول این آیه برده ای آزاد کرده و آنچه را بر خود از طریق قسم حرام کرده بود حلال نمود.
***
ص :274
در آیه بعد،شرح بیشتری پیرامون این ماجرا داده،می فرماید:"به خاطر بیاورید هنگامی را که پیامبر ص یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت،ولی او رازداری نکرد و به دیگران خبر داد،و خداوند پیامبرش را از این افشای"سر"آگاه ساخت،او قسمتی از آن را برای همسرش بازگو کرد و از قسمت دیگری خودداری نمود"( وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلیٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِیثاً فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّٰهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ ).
این چه رازی بود که پیامبر ص به بعضی از همسران خود گفت که او رازداری نکرد؟،مطابق آنچه در شان نزول گفتیم و این راز مشتمل بر دو مطلب بود:یکی نوشیدن عسل نزد همسرش زینب بنت جحش،و دیگرش تحریم نوشیدن آن بر خود در آینده بود،و منظور از همسر غیر رازدارش در این آیه "حفصه"بود،که او این سخن را شنید و به"عایشه"بازگو کرد.
پیامبر ص چون از طریق وحی،از این افشای راز،آگاه شده بود، قسمتی از آن را به"حفصه"فرمود،و برای آنکه او زیاده شرمنده و خجل نشود از ذکر قسمت دیگری خودداری کرد(ممکن است قسمت اول،اصل نوشیدن عسل باشد و قسمت دوم تحریم آن بر خویشتن).
به هر حال"هنگامی که پیامبر ص این افشای"سر"را به او(حفصه) خبر داد او گفت:چه کسی تو را از این موضوع آگاه کرد"؟( فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هٰذٰا ).
"گفت:خداوند دانا و آگاه مرا با خبر ساخت"( قٰالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ ).
از مجموع این آیه برمی آید که بعضی از همسران پیامبر ص نه تنها او را با سخنان خود ناراحت می کردند،بلکه مساله رازداری که از مهمترین
ص :275
شرائط یک همسر باوفا است نیز در آنها نبود،اما به عکس،رفتار پیامبر ص با آنها با تمام این اوصاف چنان بزرگوارانه بود که حتی حضرت حاضر نشد تمام رازی که او افشا کرده بود به رخ او بکشد،تنها به قسمتی از آن اشاره کرده و لذا در حدیثی از امیر مؤمنان علی ع آمده است:
ما استقصی کریم قط، لان اللّٰه یقول عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ :"افراد کریم و بزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصی خویش تا آخرین مرحله،پیش نمی روند،زیرا خداوند در اینجا برای پیامبر ص می فرماید:او قسمتی را خبر داد و از قسمتی خودداری کرد" (1).
*** سپس روی سخن را به این دو همسر که در توطئه بالا دست داشتند کرده می گوید:"اگر شما از کار خود توبه کنید،و دست از آزار پیامبر ص بردارید به سود شما است،زیرا دلهای شما با این عمل از حق منحرف گشته،و به گناه آلوده شده"( إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا ).
منظور از این دو نفر به اتفاق مفسران شیعه و اهل سنت،"حفصه"و "عایشه"است که به ترتیب دختران"عمر"و"ابو بکر"بودند.
"صغت"از ماده"صغو"(بر وزن عفو)به معنی متمایل شدن به چیزی است لذا می گویند:صغت النجوم یعنی ستارگان،متمایل به سوی مغرب شدند"،به همین جهت واژه"اصغاء"،به معنی گوش فرا دادن به سخن دیگری آمده است،و منظور از" صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا "در آیه مورد بحث،انحراف دلهای آنها از حق به سوی گناه بوده است (2).
ص :276
سپس اضافه می کند:"اگر شما دو نفر بر ضد او دست به دست هم دهید کاری از پیش نخواهید برد،چرا که خداوند مولی و یاور او است،و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح،و فرشتگان نیز بعد از آنها پشتیبان او هستند"" وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ بَعْدَ ذٰلِکَ ظَهِیرٌ ).
این تعبیر،نشان می دهد که تا چه حد این ماجرا در قلب پاک پیامبر ص و روح عظیم او تاثیر منفی گذاشت،تا آنجا که خداوند به دفاع از او پرداخته و با اینکه قدرت خودش از هر نظر کافی است،حمایت جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان دیگر را نیز اعلام می دارد.
قابل توجه اینکه:در"صحیح بخاری"از"ابن عباس"نقل شده که می گوید:از عمر پرسیدم آن دو نفر از همسران پیامبر ص که بر ضد او دست به دست داده بودند چه کسانی بودند؟عمر گفت:حفصه و عایشه بودند، سپس افزود:به خدا سوگند ما در عصر جاهلیت برای زنان چیزی قائل نبودیم تا اینکه خداوند آیاتی را در باره آنان نازل کرد،و حقوقی برای آنان قرار داد،(و آنها جسور شدند) (1).
در تفسیر"در المنثور"نیز همین معنی،ضمن حدیث مفصلی از ابن عباس
ص :277
نقل شده،و در آن حدیث آمده است که عمر می گوید:بعد از این ماجرا آگاه شدم که پیامبر ص از تمام همسرانش کناره گیری کرده،و در محلی بنام "مشربه ام ابراهیم"اقامت گزیده،خدمتش رسیدم،و عرض کردم:ای رسول خدا!آیا همسرانت را طلاق گفتی؟فرمود:نه،گفتم:اللّٰه اکبر،ما جمعیت قریش پیوسته بر زنانمان مسلط بودیم،اما هنگامی که به مدینه آمدیم جمعی را دیدیم که زنانشان بر آنان مسلطند زنان ما نیز از آنها یاد گرفتند!روزی دیدم همسرم با من مشاجره می کند،من این عمل او را عجیب و زشت شمردم، گفت:چرا تعجب می کنی؟به خدا همسران پیامبر ص هم با پیامبر ص چنین می کنند!حتی گاه از او قهر می نمایند،و من به دخترم حفصه سفارش کردم که هرگز چنین کاری را نکند و گفتم اگر همسایه ات(منظور عایشه است)چنین می کند تو نکن،زیرا شرائط او با تو متفاوت است (1).
در باره"صالح المؤمنین"بحثی داریم که در نکات به خواست خدا خواهد آمد.
*** در آخرین آیه مورد بحث خداوند روی سخن را به تمام زنان پیامبر ص کرده،با لحنی که خالی از تهدید نیست می فرماید:"هر گاه او شما را طلاق گوید امید می رود که پروردگار به جای شما همسرانی بهتر برای او قرار دهد همسرانی مسلمان،مؤمن،متواضع،توبه کار،عبادت کننده و مطیع فرمان خدا زنانی غیر باکره و باکره"( عَسیٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ ثَیِّبٰاتٍ وَ أَبْکٰاراً ).
به این ترتیب به آنها هشدار می دهد تصور نکنند که پیامبر هرگز آنها را
ص :278
طلاق نخواهد داد،و نیز تصور نکنند که اگر آنها را طلاق دهد همسرانی بهتر از آنان جانشین آنها نمی شود،دست از توطئه و مشاجره و آزار بردارند، و گرنه از افتخار همسری پیامبر برای همیشه محروم می شوند.و زنانی بهتر و با فضیلت تر جای آنها را خواهند گرفت!.
***
در اینجا قرآن شش وصف برای همسران خوب شمرده است که می تواند الگویی برای همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.
نخست"اسلام"و سپس"ایمان"یعنی اعتقادی که در اعماق قلب انسان نفوذ کند،و سپس حالت"قنوت"یعنی تواضع و اطاعت از همسر و بعد از آن "توبه"یعنی اگر کار خلافی از او سر زند در اشتباه خود اصرار نورزد،و از در عذرخواهی درآید.و بعد از آن"عبادت"خداوند،عبادتی که روح و جان او را بسازد،و پاک و پاکیزه کند،و سپس"اطاعت فرمان خدا"و پرهیز از هر گونه گناه.
قابل توجه این که"سائحات"جمع(سائح)را بسیاری از مفسران به معنی "صائم"و روزه دار تفسیر کرده اند،ولی به طوری که"راغب"در"مفردات" می گوید روزه بر دو گونه است"روزه حقیقی"که به معنی ترک غذا و آمیزش است،و"روزه حکمی"که به معنی نگهداری اعضای بدن از گناهان است، و منظور از روزه در اینجا معنی دوم است (این گفته راغب با توجه به مناسبت مقام جالب به نظر می رسد،ولی باید دانست که سائح را به معنی کسی که در
ص :279
طریق اطاعت خدا سیر می کند نیز تفسیر کرده اند) (1).
این نیز قابل توجه است که قرآن روی باکره و غیر باکره بودن زن تکیه نکرده،و برای آن اهمیتی قائل نشده،زیرا در مقابل اوصاف معنوی که ذکر شد این مساله اهمیت چندانی ندارد.
***
بدون شک" صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ "معنی وسیعی دارد که همه مؤمنان صالح و با تقوا و کامل الایمان را شامل می شود،هر چند صالح در اینجا مفرد است،و نه جمع ولی چون معنی جنسی دارد از آن عمومیت استفاده می شود (2).
اما در اینکه مصداق اتم و اکمل آن در اینجا کیست؟از روایات متعددی استفاده می شود که منظور"امیر مؤمنان"علی ع است.
در حدیثی از امام باقر ع می خوانیم:
لقد عرف رسول اللّٰه(ص)علیا(ع) اصحابه مرتین:اما مرة فحیث قال:"من کنت مولاه فعلی مولاه"و اما الثانیة فحیث نزلت هذه الایة:" فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ... " اخذ رسول اللّٰه(ص)بید علی(ع)فقال:ایها الناس هذا صالح المؤمنین!!:
"رسول خدا دو بار علی ع را(با صراحت)به یارانش معرفی کرده
ص :280
یک بار آنجا که فرمود:(در غدیر خم):من کنت مولاه فعلی مولاه:"هر کس من مولای او هستم علی مولای او است"،و اما بار دوم هنگامی که آیه فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ... نازل شد،رسول خدا دست علی ع را گرفت و فرمود:ای مردم این" صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ "است"! (1)این معنی را بسیاری از علمای اهل سنت نیز در کتابهای خود نقل کرده اند از جمله علامه"ثعلبی"و علامه"گنجی"در"کفایة الطالب"و"ابو حیان اندلسی"و"سبط ابن جوزی" و غیر آنها (2).
جمعی از مفسران از جمله"سیوطی"در"در المنثور"ذیل آیه مورد بحث و"قرطبی"در تفسیر معروف خود و همچنین"آلوسی"در"روح المعانی"در تفسیر همین آیه این روایت را نقل کرده اند.
نویسنده"روح البیان"بعد از نقل این روایت از"مجاهد"می گوید:
مؤید این حدیث،حدیث معروف"منزله"است که پیامبر ص به علی ع فرمود:
انت منی بمنزلة هارون من موسی ،زیرا عنوان"صالحین"در آیات قرآن برای انبیاء آمده است،از جمله در آیه وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ (انبیاء -72)و در آیه أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (یوسف-101)می باشد(که در اولی عنوان"صالح"به جمعی از انبیاء،و در دومی به حضرت یوسف اطلاق شده است) و هنگامی که علی ع به منزله"هارون"باشد،او نیز مصداق صالح است(دقت کنید).
کوتاه سخن اینکه:احادیث در این زمینه فراوان است،مفسر معروف محدث"بحرانی"در تفسیر"برهان"بعد از ذکر روایتی در این زمینه از محمد بن
ص :281
عباس (1)نقل می کند که او 52 حدیث در این زمینه از طرق شیعه و اهل سنت جمع آوری کرده،سپس خود او به نقل قسمتی از آن می پردازد (2).
***
در طول تاریخ بسیارند بزرگانی که همسرانی در شان خود نداشتند،و از عدم اجتماع شرائط لازم در آنها رنج می بردند که در قرآن مجید نیز نمونه هایی از آنها در میان انبیای بزرگ ذکر شده است.
آیات فوق نشان می دهد که پیامبر اسلام ص نسبت به بعضی از همسرانش چنین بود،آنها به خاطر رقابتهایی که با یکدیگر داشتند گاه روح پاک حضرتش را جریحه دار می کردند،و گاه به اعتراض نسبت به او و یا افشاء سرش می پرداختند،تا آنجا که خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پیامبرش پرداخته و مؤکدترین بیان را در این زمینه فرموده و حتی آنها را تهدید به طلاق می کند، و چنان که دیدیم بعد از ماجرای آیات فوق پیامبر ص حدود یک ماه از همسرانش قهر کرد،شاید خود را اصلاح کنند! اصولا تاریخ زندگی آن حضرت ص به خوبی نشان می دهد که بعضی از همسران پیامبر ص نه تنها معرفت لازم را نسبت به مقام نبوت نداشتند،بلکه گاه او را همچون یک فرد عادی مورد بازخواست،و حتی خدای نکرده مورد اهانت قرار می دادند!بنا بر این اصرار بر این معنا که همه آنها افرادی شایسته
ص :282
و کاملی بوده اند بی دلیل به نظر می رسد آنهم با توجه به صراحت آیات فوق.
تاریخ اسلام نسبت به زنان بعد از پیامبر ص مخصوصا داستان جنگ "جمل"نیز نشان داد که این معنی نه تنها در عصر آن حضرت ص،که بعد از او نسبت به جانشینانش نیز تکرار شده است که اینجا جای شرح همه این مسائل نیست.
اصولا تعبیر آیات فوق که می گوید:"هر گاه پیامبر شما را طلاق دهد خداوند زنانی از شما بهتر که واجد صفات ششگانه مذکور در آیه باشند به او می دهد"بیانگر این واقعیت است که لا اقل بعضی از همسران حضرت واجد این شرایط نبودند.
مراجعه به آیات سوره احزاب در باره زنان پیامبر ص نیز نظر فوق را تایید می کند.
***
رازداری نه تنها از صفات مؤمنان حقیقی است که هر انسان با شخصیتی باید رازدار باشد،این معنی در مورد دوستان نزدیک و همسر اهمیت بیشتری دارد، در آیات فوق خواندیم که چگونه خداوند بعضی از همسران پیامبر ص را به خاطر ترک رازداری شدیدا ملامت و سرزنش می کند.
علی ع در حدیثی می فرماید:
جمع خیر الدنیا و الآخره فی کتمان السر و مصادقة الاخیار،و جمع الشر فی الاذاعة و مواخاة الاشرار:
"تمام خیر دنیا و آخرت در این دو چیز نهفته شده:کتمان سر و دوستی با نیکان و تمام شر در این دو چیز نهفته شده:افشای اسرار و دوستی با اشرار" (1).
***
ص :283
اموری که از سوی خداوند حلال یا حرام شده همه طبق مصالح دقیقی بوده و به همین دلیل جای آن ندارد که انسان حلالی را بر خود حرام،و یا حرامی را بر خود حلال نماید،حتی اگر سوگندی در این زمینه یاد کند-چنان که در آیات فوق آمده است-آن قسم را می توان شکست.
آری اگر مباحی که سوگند بر ترک آن خورده عمل مکروهی بوده باشد، یا از جهتی ترک آن اولی باشد در این صورت باید به قسم پایبند بود.
***
ص :284
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ عَلَیْهٰا مَلاٰئِکَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ لاٰ یَعْصُونَ اَللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ (6) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا اَلْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یَوْمَ لاٰ یُخْزِی اَللّٰهُ اَلنَّبِیَّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعیٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (8)
ص :285
6-ای کسانی که ایمان آورده اید!خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگها است نگاهدارید،آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند،و هرگز مخالفت فرمان خدا نمی کنند و دستورات او را دقیقا اجرا می نمایند! 7-ای کسانی که کافر شده اید،امروز عذرخواهی نکنید،چرا که تنها به اعمالتان جزا داده می شوید! 8-ای کسانی که ایمان آورده اید!توبه کنید توبه خالصی،امید است با این کار پروردگارتان گناهانتان را ببخشد،و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد کند،در آن روزی که خداوند پیامبر و کسانی را که با او ایمان آوردند خوار نمی کند،این در حالی است که نور آنها از پیشاپیش آنها و از سوی راستشان در حرکت است،و می گویند پروردگارا! نور ما را کامل کن،و ما را ببخش که تو بر هر کار قادری.
به دنبال اخطار و سرزنش نسبت به بعضی از همسران پیامبر ص خداوند در آیات مورد بحث روی سخن را به همه مؤمنان کرده،و دستوراتی در باره تعلیم و تربیت همسر و فرزندان و خانواده به آنها می دهد،نخست می فرماید:
"ای کسانی که ایمان آورده اید!خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگها هستند نگاهدارید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ ).
نگهداری خویشتن به ترک معاصی و عدم تسلیم در برابر شهوات سرکش است،و نگهداری خانواده به تعلیم و تربیت و امر به معروف و نهی از منکر
ص :286
و فراهم ساختن محیطی پاک و خالی از هر گونه آلودگی،در فضای خانه و خانواده است.
این برنامه ای است که باید از نخستین سنگ بنای خانواده،یعنی از مقدمات ازدواج،و سپس نخستین لحظه تولد فرزند آغاز گردد،و در تمام مراحل با برنامه ریزی صحیح و با نهایت دقت تعقیب شود.
به تعبیر دیگر حق زن و فرزند تنها با تامین هزینه زندگی و مسکن و تغذیه آنها حاصل نمی شود،مهمتر از آن تغذیه روح و جان آنها و به کار گرفتن اصول تعلیم و تربیت صحیح است.
قابل توجه اینکه تعبیر به"قوا"(نگاهدارید)اشاره به این است که اگر آنها را به حال خود رها کنید خواه ناخواه به سوی آتش دوزخ پیش می روند شما هستید که باید آنها را از سقوط در آتش دوزخ حفظ کنید.
"وقود"(بر وزن کبود)چنان که قبلا نیز اشاره کرده ایم به معنی "آتشگیره"یعنی ماده قابل اشتعال مانند"هیزم"است(نه به معنی"آتش زنه" مثل کبریت،چرا که اعراب آن را"زناد"می گوید).
به این ترتیب آتش دوزخ مانند آتشهای این جهان نیست،شعله های آن از درون وجود خود انسانها زبانه می کشد!و از درون سنگها!نه فقط سنگهای گوگردی که بعضی از مفسران به آن اشاره کرده اند،بلکه همه انواع سنگها چون لفظ آیه مطلق است،و امروز می دانیم که هر قطعه از سنگها مرکب از میلیاردها میلیارد دانه اتم است که اگر نیروی ذخیره درون آنها آزاد شود چنان آتشی برپا می کند که انسان را خیره می کند.
بعضی از مفسران"حجارة"را در اینجا به بتهایی تفسیر کرده اند که از سنگ ساخته می شد،و مورد پرستش مشرکان بود.
ص :287
سپس می افزاید:فرشتگانی بر این آتش گمارده شده که خشن و سختگیرند هرگز معصیت فرمان خدا نمی کنند،و هر دستوری به آنها دهد بدون چون و چرا اجرا می کنند"( عَلَیْهٰا مَلاٰئِکَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ لاٰ یَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ ).
و به این ترتیب نه راه گریزی وجود دارد،و نه گریه و التماس و جزع و فزع مؤثر است.
روشن است هر ماموری برای کاری گمارده شود باید روحیاتی متناسب آن داشته باشد،و ماموران عذاب طبعا باید خشن باشند،چرا که جهنم کانون رحمت نیست،کانون خشم و غضب الهی است،اما در عین حال،این ماموران هرگز از مرز عدالت خارج نمی شوند،و فرمان خدا را بی کم و کاست اجرا می کنند.
جمعی از مفسران در اینجا سؤالی مطرح کرده اند که تعبیر به عدم عصیان در آیه فوق،با مساله عدم وجود تکلیف در قیامت چگونه سازگار است؟ ولی باید توجه داشت که اطاعت و ترک عصیان فرشتگان یک نوع اطاعت تکوینی است نه تشریعی،و اطاعت تکوینی همیشه وجود دارد،و به تعبیر دیگر آنها آن چنان ساخته شده اند که فرمانهای الهی را با کمال میل و رغبت و عشق در عین اختیار اجرا می کنند.
*** در آیه بعد کفار را مخاطب ساخته و وضع آنها را در آن روز بازگو می کند و می فرماید:"ای کسانی که کافر شده اید!امروز عذرخواهی نکنید،چرا که تنها به اعمالتان جزا داده می شوید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).
ص :288
قرار گرفتن این آیه بعد از آیه گذشته که مخاطب در آن مؤمنان بودند اشاره به این واقعیت است که اگر به وضع زن و فرزند و خانواده خود نرسید ممکن است کار شما به جایی رسد که در قیامت مخاطب به این خطاب شوید.
تعبیر" إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ "بار دیگر این حقیقت را تایید می کند که جزای گنهکاران در قیامت خود اعمال آنها است،که در برابر آنان ظاهر می شود،و با آنها خواهد بود،تعبیر آیه گذشته که در آتش جهنم از درون وجود خود انسانها زبانه می کشد نیز مؤید همین معنی است.
این نکته نیز قابل توجه است که عدم قبول اعتذار در آنجا به خاطر این است که عذرخواهی نوعی توبه است،و توبه تنها در این جهان امکان پذیر است، نه در جهان دیگر و نه بعد از ورود در جهنم.
*** آیه بعد در حقیقت راه نجات از آتش دوزخ را نشان می دهد،می گوید:
"ای کسانی که ایمان آورده اید!به سوی خدا بازگردید و توبه کنید،توبه خالصی" ( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً ).
آری نخستین گام برای نجات،توبه از گناه است،توبه ای که از هر نظر خالص باشد،توبه ای که محرک آن فرمان خدا و ترس از گناه،نه وحشت از آثار اجتماعی و دنیوی آن،بوده باشد،توبه ای که برای همیشه انسان را از معصیت جدا کند و بازگشتی در آن رخ ندهد.
می دانیم حقیقت"توبه"همان ندامت و پشیمانی از گناه است که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است،و اگر کاری بوده که قابل جبران است در صدد جبران برآید،و گفتن استغفار نیز بیانگر همین معنی است،و به این ترتیب ارکان توبه را می توان در پنج چیز خلاصه کرد:"ترک گناه-ندامت-
ص :289
تصمیم بر ترک در آینده-جبران گذشته-استغفار).
"نصوح"از ماده"نصح"(بر وزن صلح)در اصل به معنی خیرخواهی خالصانه است،و لذا به عسل خالص"ناصح"گفته می شود،و از آنجا که خیرخواهی واقعی باید توأم با محکم کاری باشد واژه"نصح"گاه به این معنی نیز آمده است،به همین جهت به نمای محکم"نصاح"(بر وزن کتاب)و به خیاط"ناصح"گفته می شود،و این هر دو معنی یعنی"خالص بودن"و"محکم بودن"در توبه"نصوح"باید جمع باشد (1).
در اینکه توبه نصوح چیست؟تفسیرهای زیادی برای آن ذکر کرده اند تا آنجا که بعضی شماره تفسیرهای آن را بالغ بر بیست و سه تفسیر دانسته اند (2)ولی همه این تفسیرها تقریبا به یک حقیقت بازمی گردد،یا شاخ و برگها و شرائط مختلف توبه است.
از جمله اینکه:"توبه نصوح"آن است که واجد چهار شرط باشد:
پشیمانی قلبی،استغفار زبانی،ترک گناه،و تصمیم بر ترک در آینده.
بعضی دیگر گفته اند:"توبه نصوح"آن است که واجد سه شرط باشد:
ترس از اینکه پذیرفته نشود،امید به اینکه پذیرفته شود،و ادامه اطاعت خدا.
یا اینکه"توبه نصوح"آن است که گناه خود را همواره در مقابل چشم خود ببینی و از آن شرمنده باشی! یا اینکه"توبه نصوح آن است که مظالم را به صاحبانش بازگرداند،و از مظلومین حلیت بطلبد،و بر اطاعت خدا اصرار ورزد.
ص :290
یا اینکه"توبه نصوح"آن است که در آن سه شرط باشد:کم سخن گفتن کم خوردن،و کم خوابیدن.
یا اینکه"توبه نصوح"آن است که توأم با چشمی گریان،و قلبی بیزار از گناه باشد...و مانند اینها که همگی شاخ و برگ یک واقعیت است و این توبه خالص و کامل است.
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام ص می خوانیم هنگامی که"معاذ بن جبل"از توبه نصوح سؤال کرد،در پاسخ فرمود:
ان یتوب التائب ثم لا یرجع فی ذنب کما لا یعود اللبن الی الضرع :"آن است که شخص توبه کننده به هیچوجه بازگشت به گناه نکند آن چنان که شیر به پستان هرگز باز نمی گردد"! (1)این تعبیر لطیف بیانگر این واقعیت است که توبه نصوح چنان انقلابی در انسان ایجاد می کند که راه بازگشت به گذشته را به کلی بر او می بندد.
همانگونه که بازگشت شیر به پستان غیر ممکن است.
این معنی که در روایات دیگر نیز وارد شده،در حقیقت درجه عالی توبه نصوح را بیان می کند،و گرنه در مراحل پائینتر ممکن است بازگشتی باشد که بعد از تکرار توبه سرانجام منتهی به ترک دائمی شود.
سپس به آثار این توبه نصوح اشاره کرده،می افزاید"امید است با این کار پروردگار شما گناهانتان را ببخشد و بپوشاند"( عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ ).
"و شما را در باغهایی از بهشت وارد کند که نهرها از زیر درختانش جاری است"( وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ).
"این کار در روزی خواهد بود که خداوند پیامبر و کسانی را که با او
ص :291
ایمان آوردند خوار و موهون نمی کند"( یَوْمَ لاٰ یُخْزِی اللّٰهُ النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ ).
"این در حالی است که نور(ایمان و عمل صالح)آنها از پیشاپیش و از سوی راستشان در حرکت است"و عرصه محشر را روشن می سازد،و راه آنها را به سوی بهشت می گشاید( نُورُهُمْ یَسْعیٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ ).
در اینجاست که آنها رو به درگاه خداوند آورده،"می گویند پروردگارا!نور ما را کامل کن،و ما را ببخش که بر هر کار قادری" ( یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
در حقیقت این توبه نصوح،پنج ثمره بزرگ دارد:
"نخست"بخشودگی سیئات و گناهان.
"دوم"ورود در بهشت پر نعمت الهی.
"سوم"عدم رسوایی در آن روز که پرده ها کنار می رود،و حقایق آشکار می گردد،و دروغگویان تبهکار خوار و رسوا می شوند،آری در آن روز پیامبر ص و مؤمنان آبرومند خواهند بود،چرا که آنچه گفتند به واقعیت می پیوندد.
"چهارم"اینکه نور ایمان و عمل آنها از پیشاپیش و سمت راست آنها حرکت می کند و مسیر آنها را به سوی بهشت روشن می سازد(بعضی از مفسران نوری را که پیشاپیش حرکت می کند نور"عمل"دانسته اند،در این زمینه تفسیر دیگری نیز ذیل آیه 12 سوره حدید در جلد 23 تفسیر نمونه داشتیم).
"پنجم"اینکه توجهشان به خدا بیشتر می گردد،لذا رو به سوی درگاه خدا می آورند و از او تقاضای تکمیل نور و آمرزش کامل گناه خویش می کنند.
***
ص :292
دستور امر به معروف و نهی از منکر،یک دستور عام است،که همه مسلمین نسبت به یکدیگر دارند،ولی از آیات فوق،و روایاتی که در باره حقوق فرزند و مانند آن در منابع اسلامی وارد شده،به خوبی استفاده می شود که انسان در مقابل همسر و فرزند خویش مسئولیت سنگین تری دارد،و موظف است تا آنجا که می تواند در تعلیم و تربیت آنها بکوشد،آنها را از گناه بازدارد و به نیکیها دعوت نماید،نه اینکه تنها به تغذیه جسم آنها قناعت کند.
در حقیقت اجتماع بزرگ از واحدهای کوچکی تشکیل می شود که "خانواده"نام دارد،و هر گاه این واحدهای کوچک که رسیدگی به آن آسانتر است اصلاح گردد کل جامعه اصلاح می شود،و این مسئولیت در درجه اول بر دوش پدران و مادران است.
مخصوصا در عصر ما که امواج کوبنده فساد در بیرون خانواده ها بسیار قوی و خطرناک است،برای خنثی کردن آنها از طریق تعلیم و تربیت خانوادگی باید برنامه ریزی اساسی تر و دقیقتر انجام گیرد.
نه تنها آتشهای قیامت که آتشهای دنیا نیز از درون وجود انسانها سرچشمه می گیرد،و هر کس موظف است خانواده خود را از این آتشها حفظ کند.
در حدیثی می خوانیم:"هنگامی که آیه فوق نازل شد،کسی از یاران پیامبر ص سؤال کرد:چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنم:
حضرت ص فرمود:
تامرهم بما امر اللّٰه،و تنهاهم عما نهاهم اللّٰه،ان اطاعوک کنت قد وقیتهم،و ان عصوک کنت قد قضیت ما علیک :
ص :293
:"آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کنی،اگر از تو پذیرفتند آنها را از آتش دوزخ حفظ کرده ای،و اگر نپذیرفتند وظیفه خود را انجام داده ای" (1).
و در حدیث جامع و جالب دیگری از رسول خدا ص آمده است:
الا کلکم راع،و کلکم مسئول عن رعیته،فالامیر علی الناس راع، و هو مسئول عن رعیته،و الرجل راع علی اهل بیته،و هو مسئول عنهم، فالمرأة راعیة علی اهل بیت بعلها و ولده،و هی مسئولة عنهم،الا فکلکم راع،و کلکم مسئول عن رعیته:
"بدانید همه شما نگهبانید،و همه در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسئولید،امیر و رئیس حکومت اسلامی نگهبان مردم است و در برابر آنها مسئول است،مرد نگهبان خانواده خویش است و در مقابل آنها مسئول، زن نیز نگهبان خانواده شوهر و فرزندان است و در برابر آنها مسئول می باشد، بدانید همه شما نگهبانید و همه شما در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسئولید! (2)این بحث دامنه دار را با حدیثی از امیر مؤمنان علی ع پایان می دهیم، امام ع در تفسیر آیه فوق فرمود:
علموا انفسکم و اهلیکم الخیر،و ادبوهم "منظور این است که خود و خانواده خویش را نیکی بیاموزید و آنها را ادب کنید" (3).
***
بسیار می شود که از انسان-مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الی اللّٰه-
ص :294
لغزشهایی سرمی زند،اگر درهای بازگشت به روی او بسته شود،مایوس می گردد،و برای همیشه از راه می ماند،و لذا در مکتب تربیتی اسلام،توبه به عنوان یک اصل تربیتی با اهمیت فوق العاده ای مطرح است،و از تمام گنهکاران دعوت می کند که برای اصلاح خویش و جبران گذشته از این در،وارد شوند.
امام علی بن الحسین ع در مناجات"تائبین"به پیشگاه خدا چنین عرضه می دارد:
الهی انت الذی فتحت لعبادک بابا الی عفوک سمیته التوبة،فقلت تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً ،فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه "خدای من تو کسی هستی که دری به سوی عفوت به روی بندگانت گشوده ای، و نامش را توبه نهاده ای،و فرموده ای بازگردید به سوی خدا و توبه کنید توبه خالصی،اکنون عذر کسانی که از ورود از این در،بعد از گشایش آن،غافل شوند چیست"؟! (1)به قدری در مساله توبه در روایات تاکید شده که در حدیثی از امام باقر ع می خوانیم:
ان اللّٰه تعالی اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فی لیلة ظلماء،فوجدها :"خداوند از توبه بنده اش بیش از کسی که مرکب و توشه خود را در بیابان در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد شاد می گردد"! (2)این تعبیرات آمیخته با بزرگواری همه برای تشویق به این امر مهم حیاتی است.
ولی باید توجه داشت که"توبه تنها لقلقه زبان،و گفتن"استغفر اللّٰه" نیست بلکه شرایط و ارکانی دارد که در تفسیر توبه نصوح در آیات فوق به آن
ص :295
اشاره شد،هر گاه توبه با این شرائط انجام گیرد آن چنان اثر می گذارد که گناه و آثار گناه را به کلی از روح و جان انسان محو می کند،لذا در حدیثی از امام باقر ع می خوانیم:
التائب من الذنب کمن لا ذنب له،و المقیم علی الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء! :کسی که از گناه توبه کند همچون کسی است که اصلا گناه نکرده،و کسی که به گناه خود ادامه دهد در حالی که استغفار می کند مانند کسی است که مسخره می کند"! (1).
در باره توبه بحثهای مشروح دیگری(در جلد سوم صفحه 312 به بعد) ذیل آیه 17 سوره نساء و(جلد 19 صفحه 498 به بعد)ذیل آیه 53 زمر داشته ایم.
ص :296
یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ جٰاهِدِ اَلْکُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اُغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (9) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ اُدْخُلاَ اَلنّٰارَ مَعَ اَلدّٰاخِلِینَ (10) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (11) وَ مَرْیَمَ اِبْنَتَ عِمْرٰانَ اَلَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمٰاتِ رَبِّهٰا وَ کُتُبِهِ وَ کٰانَتْ مِنَ اَلْقٰانِتِینَ (12)
ص :297
9-ای پیامبر!با کفار و منافقین پیکار کن و بر آنها سخت بگیر،جایگاهشان جهنم است و بد جایگاهی است.
10-خداوند مثلی برای کسانی که کافر شده اند زده است،مثل به همسر نوح،و همسر لوط،آنها تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند،ولی به آن دو خیانت کردند،و ارتباط آنها با این دو(پیامبر)سودی به حالشان(در برابر عذاب الهی)نداشت.و به آنها گفته شد:وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد می شوند! 11-و خداوند مثلی برای مؤمنان زده،به همسر فرعون،در آن هنگام که گفت پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز،و مرا از فرعون و عمل او نجات ده،و مرا از قوم ظالم رهایی بخش.
12-و همچنین مریم دختر عمران مثل زده که دامان خود را پاک نگاه داشت،و ما از روح خود در او دمیدیم،او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد، و از مطیعان فرمان خدا بود.
الگوهایی از زنان مؤمن و کافر
از آنجا که منافقان از افشای اسرار درونی خانه پیامبر ص و بروز مشاجرات و اختلافهایی در میان همسران او که در آیات قبل به آن اشاره شده قطعا خوشحال بودند،بلکه به شایعات در این زمینه دامن می زدند شاید به همین مناسبت در نخستین آیه مورد بحث دستور شدت عمل در باره آنها داده،می فرماید:
"ای پیامبر با کفار و منافقان پیکار و جهاد کن و بر آنها سخت بگیر جایگاهشان جهنم و بد جایگاهی است".
ص :298
( یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ جٰاهِدِ الْکُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ ).
این جهاد در مورد کفار ممکن است به صورت مسلحانه یا غیر مسلحانه بوده باشد،ولی در مورد منافقان بدون شک جهاد مسلحانه نیست،زیرا در هیچ تاریخی نقل نشده که پیامبر ص با منافقان پیکار مسلحانه کرده باشد،لذا در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم که فرمود:
ان رسول اللّٰه لم یقاتل منافقا قط انما کان یتالفهم :"رسول خدا هرگز با منافقی جنگ نکرد،بلکه پیوسته در تالیف قلوب آنها می کوشید" (1).
بنا بر این مراد از جهاد با آنها همان توبیخ و سرزنش و تهدید و انذار و رسوا ساختن آنها،و یا در بعضی از موارد تالیف قلوب آنها است،چه اینکه "جهاد"معنی وسیع و گسترده ای دارد،و هر گونه تلاش و کوشش را شامل می شود،تعبیر به" وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ "(بر آنها سخت بگیر و خشونت کن)نیز اشاره به خشونت در سخن و افشاگری و تهدید و مانند آن است.
این وضع خاص در مقابل منافقان،با اینکه آنها خطرناکترین دشمن اسلام بودند،به خاطر این بود که آنها ظاهرا دم از اسلام می زدند،و با مسلمانان کاملا آمیزش داشتند،لذا ممکن نبود همچون یک کافر با آنها رفتار کرد.
البته این در صورتی بود که آنها دست به اسلحه نبرند و اگر این کار را می کردند مسلما با آنها مقابله به مثل می شد،زیرا در این صورت عنوان"محارب" به خود می گرفتند.
گرچه این مساله در عصر پیامبر ص واقع نشد ولی بعد از او مخصوصا در عصر امیر مؤمنان ع روی داد،و او با منافقان مسلح به نبرد برخاست.
بعضی گفته اند منظور از"جهاد با منافقان"در آیه فوق اجرای حدود
ص :299
شرعی در مورد آنهاست،زیرا اکثر کسانی که حد بر آنها جاری می شد از منافقان بودند،ولی هیچ دلیلی برای این تفسیر، و بر این ادعا که حدود شرعی در آن عصر غالبا بر آنها واقع شده،در دست نیست.
قابل توجه اینکه آیه فوق عینا و بدون هیچ کم و زیاد در سوره توبه آیه 73 نیز آمده است.
*** سپس بار دیگر به ماجرای همسران پیامبر ص بازمی گردد،و برای اینکه درس عملی زنده ای به آنها بدهد به ذکر سرنوشت فشرده دو نفر از زنان بی تقوا که در خانه دو پیامبر بزرگ خدا بودند،و سرنوشت دو زن مؤمن و ایثارگر که یکی از آنها در خانه یکی از جبارترین مردان تاریخ بود می پردازد.
نخست می فرماید:"خداوند مثلی برای کافران زده است،مثلی به همسر نوح و همسر لوط"( ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ) (1).
"آنها تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند،ولی به آن دو خیانت کردند"( کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا ).
"اما ارتباط آنها با این دو پیامبر بزرگ سودی به حالشان در برابر عذاب الهی نداشت،و به آنها گفته شد که وارد در آتش شوید همراه کسانی که وارد می شوند"( فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ ).
و به این ترتیب به دو همسر پیامبر اسلام ص که در ماجرای افشای
ص :300
اسرار و آزار آن حضرت ص دخالت داشتند هشدار می دهد که گمان نکنند همسری پیامبر ص به تنهایی می تواند مانع کیفر آنها باشد،همانگونه که رابطه همسران نوح و لوط،به خاطر خیانت،از خاندان نبوت و وحی قطع شد، و گرفتار عذاب الهی شدند.
و در ضمن هشداری است به همه مؤمنان در تمام قشرها که پیوندهای خود را با اولیاء اللّٰه در صورت گناه و عصیان مانع عذاب الهی نپندارند.
در بعضی از کلمات مفسران آمده است که اسم همسر حضرت نوح"والهة" و اسم همسر حضرت لوط"والعة"بوده است (1)و بعضی عکس این را نوشته اند، یعنی نام همسر نوح را"والعه"و همسر لوط را"والهه"یا"واهله"گفته اند (2).
به هر حال این دو زن به این دو پیامبر بزرگ خیانت کردند، البته خیانت آنها هرگز انحراف از جاده عفت نبود،زیرا هرگز همسر هیچ پیامبری آلوده به بی عفتی نشده است،چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم ص صریحا آمده است،"ما بغت امرأة نبی قط":"همسر هیچ پیامبری هرگز آلوده عمل منافی عفت نشد" (3).
خیانت همسر"لوط"این بود که با دشمنان آن پیامبر ع همکاری می کرد،و اسرار خانه او را به دشمن می سپرد،و همسر نوح نیز چنین بود.
"راغب"در"مفردات"می گوید:"خیانت"و"نفاق"یک حقیقت است، جز اینکه"خیانت"در مقابل"عهد و امانت"گفته می شود،و نفاق در مسائل دینی.
ص :301
تناسب این داستان با داستان افشای اسرار خانه پیامبر ص نیز ایجاب می کند که منظور از خیانت همین باشد.
به هر حال آیه فوق امیدهای کاذب افرادی را که گمان می کنند تنها ارتباط با شخص بزرگی همچون پیامبر ص می تواند مایه نجات آنها گردد(هر چند در عمل آلوده باشند)قطع می کند،تا هیچکس از این نظر برای خود مصونیتی قائل نشود،لذا در پایان آیه می گوید:"به آنها گفته می شود با سایر دوزخیان وارد جهنم شوید"یعنی میان شما و دیگران از این نظر هیچ امتیازی نیست!.
*** سپس دو مثال برای افراد باایمان ذکر کرده،می گوید:"خداوند مثلی برای مؤمنان ذکر کرده:همسر فرعون را،در آن زمان که به پیشگاه خدا عرضه داشت:پروردگار من!خانه ای برایم در جوار قربت در بهشت بنا کن،و مرا از فرعون و کارهایش رهایی بخش،و مرا از این قوم ظالم نجات ده" ( وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ ).
معروف این است که نام همسر فرعون"آسیه"و نام پدرش"مزاحم" بوده است،گفته اند هنگامی که معجزه موسی ع را در مقابل ساحران مشاهده کرد اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد،و از همان لحظه به موسی ایمان آورد او پیوسته ایمان خود را مکتوم می داشت،ولی ایمان و عشق به خدا چیزی نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد،هنگامی که فرعون از ایمان او با خبر شد بارها او را نهی کرد،و اصرار داشت که دست از دامن آئین موسی ع بردارد، و خدای او را رها کند،ولی این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
ص :302
سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته،در زیر آفتاب سوزان قرار دهند،و سنگ عظیمی بر سینه او بیفکنند،هنگامی که آخرین لحظه های عمر خود را می گذارند دعایش این بود"پروردگارا!برای من خانه ای در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهایی بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده"! خداوند نیز دعای این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان مانند مریم قرار داد.چنان که در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است.
در روایتی از رسول خدا ص می خوانیم:
افضل نساء اهل الجنة خدیجة بنت خویلد،و فاطمة بنت محمد(ص)،و مریم بنت عمران،و آسیه بنت مزاحم،امرأة فرعون! :"برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند"خدیجه" دختر خویلد و"فاطمه"دختر محمد ص و"مریم"دختر عمران و"آسیه" دختر مزاحم همسر فرعون" (1).
جالب اینکه همسر فرعون با این سخن کاخ عظیم فرعون را تحقیر می کند و آن را در برابر خانه ای در جوار رحمت خدا به هیچ می شمرد،و به این وسیله به آنها که او را نصیحت می کردند که اینهمه امکانات چشمگیری که از طریق "ملکه مصر بودن"در اختیار تو است با ایمان به مرد شبانی همچون موسی از دست نده!پاسخ می گوید.
و با جمله" نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ "بیزاری خود را،هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش،اعلام می دارد.
و با جمله" وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ "ناهمرنگی خود را با محیط آلوده
ص :303
و بیگانگی خویش را از جنایات آنها برملا می کند،و چقدر حساب شده است این جمله های سه گانه ای که این زن با معرفت و ایثارگر در واپسین لحظه های عمرش بیان کرد،جمله هایی که می تواند برای همه زنان و مردان مؤمن جهان الهام بخش باشد،جمله هایی که بهانه های واهی را از دست تمام کسانی که فشار محیط،یا همسر را،مجوزی برای ترک اطاعت خدا و تقوی می شمرند، می گیرد.
مسلما زرق و برق و جلال و جبروتی برتر از دستگاه فرعونی وجود نداشت همانطور که فشار و شکنجه ای فراتر از شکنجه های فرعون جنایتکار نبود،ولی نه آن زرق و برق،و نه این فشار و شکنجه،آن زن مؤمن را به زانو در نیاورد و هم چنان به راه خود در مسیر رضای خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقی فدا کرد.
قابل توجه اینکه تقاضا می کند خداوند خانه ای در بهشت،و در نزد خودش،برای او بنا کند،که در بهشت بودن جنبه جسمانی آن است،و نزد خدا بودن جنبه روحانی آن،و او هر دو را در یک عبارت کوتاه جمع کرده است.
*** سپس به دومین زن با شخصیت که الگویی برای افراد باایمان محسوب می شود اشاره کرده،می فرماید:و نیز"خداوند مثلی زده است"مریم"دختر عمران را که دامان خود را پاک نگاهداشت"( وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرٰانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا ) (1).
ص :304
"و ما از روح خود در او دمیدیم"( فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا ).
و او به فرمان خدا بدون داشتن همسر،فرزندی آورد که پیامبر اولو العزم پروردگار شد.
سپس می افزاید"او سخنان پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد،و به همه آنها ایمان آورد"( وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمٰاتِ رَبِّهٰا وَ کُتُبِهِ ).
"و او از مطیعان فرمان خدا بود"( وَ کٰانَتْ مِنَ الْقٰانِتِینَ ).
از نظر ایمان در سرحد اعلی قرار داشت،و به تمام کتب آسمانی و اوامر الهی مؤمن،و از نظر عمل پیوسته مطیع اوامر الهی بود،و بنده ای بود جان و دل بر کف،و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشت.
تفاوت"کلمات"و"کتب"ممکن است از این نظر باشد که تعبیر به "کتب"اشاره به تمام کتابهای آسمانی است که بر پیامبران نازل شده و تعبیر به"کلمات"ناظر وحی هایی است که صورت کتاب آسمانی نداشته است.
مریم آن چنان نسبت به این کلمات و کتب مؤمن بود که قرآن در آیه 75 سوره مائده به عنوان"صدیقه"(بسیار تصدیق کننده)از او یاد کرده است.
در آیات مختلف قرآن مطالب زیادی در باره شخصیت این زن باایمان و مقام والای او دیده می شود که قسمت مهمی از آن در همان سوره ای است که به نام او نامیده شده(جمعی نیز صدیقه را به معنی بسیار راستگو توصیف کرده اند).
و به هر حال قرآن با این تعبیرات دامان مریم را از سخنان ناروایی که جمعی از یهودیان آلوده و جنایتکار،در باره او می گفتند،و شخصیت،و حتی پاکدامنی او را زیر سؤال می بردند،پاک می شمرد،و مشت محکمی بر دهان
ص :305
بدگویان می کوبد.
تعبیر به" فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا "(از روح خود در او دمیدیم)چنان که قبلا نیز اشاره کرده ایم منظور از آن یک روح با عظمت و متعالی است،یا به تعبیر دیگر اضافه"روح"به"خداوند""اضافه تشریفیه"است که برای بیان عظمت چیزی می آید،مانند اضافه"خانه"به"خدا"در تعبیر"بیت اللّٰه" و گرنه خداوند نه روح دارد،و نه خانه و بیت.
عجب اینکه بعضی از مفسران حدیثی در باره زنان با شخصیت و والا مقام در نزد خداوند نقل کرده اند که"عایشه را برترین آنها شمرده اند!چه خوب بود این حدیث را در تفسیر سوره تحریم ذکر نمی کردند،چرا که این سوره با صدای رسا پیامی بر خلاف این حدیث ساختگی می دهد،و چنان که دیدیم بسیاری از مفسران اهل سنت و مورخان تصریح کرده اند آن دو زن که آیات این سوره آنها را شدیدا ملامت می کند و مایه خشم خدا و رسولش شدند، "حفصه"و"عایشه"بودند،و این معنی صریحا در صحیح بخاری نیز آمده است (1).
ما از تمام کسانی که آزاد می اندیشند می خواهیم بار دیگر آیات این سوره را مرور کنند و سپس ارزش چنین احادیثی را روشن سازند.
***خداوندا!ما را از حب و بغضهای بی دلیل و تعصب آمیز حفظ فرما،و چنان کن که در برابر آیات قرآن مجیدت با تمام وجود خود تسلیم و خاضع باشیم.
ص :306
پروردگارا!مباد آن روزی که پیامبر بزرگت از اعمال ما ناخشنود و از روش زندگی ما ناراضی گردد.
بارالها!به ما چنان استقامتی مرحمت کن که فشارها و شکنجه های فراعنه زمان در سراسر جهان در روح و ایمان ما کمترین اثر نگذارد.
آمین یا رب العالمین.
پایان سوره تحریم 7 شوال 1406
ص :307
ص :308
ص :309
ص :310
محتوای سوره ملک
این سوره که سرآغاز جزء 29 قرآن مجید است از سوره هایی است که بنا بر مشهور،تمام آن در مکه نازل شده،همانگونه که غالب سوره های این جزء مکی است،بلکه به گفته بعضی از مفسران تمام سوره های این جزء مکی است (1)به عکس سوره های جزء قبل که مدنی بود،ولی چنان که خواهیم گفت:
سوره دهر(یا سوره انسان)از این قاعده مستثنی است و در مدینه نازل شده است.
سوره"ملک"که نام دیگرش سوره"منجیة"(نجاتبخش)و نام سومش "واقیة"یا"مانعة"است(زیرا تلاوت کننده خود را از عذاب الهی یا عذاب قبر نگاه می دارد)از سوره های بسیار پرفضیلت قرآن می باشد،و مسائل زیادی در آن مطرح شده که عمدتا بر سه محور دور می زند.
1-بحثهایی پیرامون"مبدأ"و صفات خداوند،و نظام شگفت انگیز خلقت مخصوصا آفرینش آسمانها و ستارگان،و آفرینش زمین و مواهب آن، و همچنین آفرینش پرندگان،و آبهای جاری و آفرینش گوش و چشم و ابزار شناخت.
2-بحثهایی پیرامون"معاد"و عذاب دوزخ، و گفتگوهای ماموران عذاب با دوزخیان،و مانند آن.
ص :311
3-انذار و تهدید کافران و ظالمان به انواع عذابهای دنیا و آخرت.
و به گفته بعضی از نظر محور اصلی تمام سوره را همان مالکیت و حاکمیت خدا تشکیل می دهد که در نخستین آیه آمده است (1).
***
فضیلت تلاوت سوره
روایات زیادی در فضیلت این سوره از پیامبر ص و ائمه اهل بیت ع نقل شده است: از جمله در حدیثی از پیامبر ص می خوانیم: من قرأ سورة تبارک فکانما احیا لیلة القدر! :"کسی که سوره"تبارک"را بخواند چنان است که گویی شب قدر را احیا داشته" 2. و در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: وددت ان تبارک الملک فی قلب کل مؤمن :"دوست می داشتم که سوره تبارک در قلب همه مؤمنان ثبت بود" 3. در حدیثی از امام محمد بن علی الباقر می خوانیم که فرمود: سورة الملک هی المانعة تمنع من عذاب القبر،و هی مکتوبة فی التوراة سورة الملک و من قرأها فی لیلة فقد اکثر،و اطاب،و لم یکتب من الغافلین. .. "سوره ملک سوره"مانعه"است،یعنی از عذاب قبر ممانعت می کند،و در تورات به همین نام ثبت است،کسی که آن را در شبی بخواند بسیار خوانده،و خوب خوانده،و از غافلان محسوب نمی شود" 1. و احادیث در این زمینه بسیار است. البته اینهمه آثار عظیم مربوط به خواندن بدون فکر و عمل نیست،هدف خواندنی است آمیخته با الهام گرفتن برای عمل. ***
ص :312
این سوره که سرآغاز جزء 29 قرآن مجید است از سوره هایی است که بنا بر مشهور،تمام آن در مکه نازل شده،همانگونه که غالب سوره های این جزء مکی است،بلکه به گفته بعضی از مفسران تمام سوره های این جزء مکی است (1)به عکس سوره های جزء قبل که مدنی بود،ولی چنان که خواهیم گفت:
سوره دهر(یا سوره انسان)از این قاعده مستثنی است و در مدینه نازل شده است.
سوره"ملک"که نام دیگرش سوره"منجیة"(نجاتبخش)و نام سومش "واقیة"یا"مانعة"است(زیرا تلاوت کننده خود را از عذاب الهی یا عذاب قبر نگاه می دارد)از سوره های بسیار پرفضیلت قرآن می باشد،و مسائل زیادی در آن مطرح شده که عمدتا بر سه محور دور می زند.
1-بحثهایی پیرامون"مبدأ"و صفات خداوند،و نظام شگفت انگیز خلقت مخصوصا آفرینش آسمانها و ستارگان،و آفرینش زمین و مواهب آن، و همچنین آفرینش پرندگان،و آبهای جاری و آفرینش گوش و چشم و ابزار شناخت.
2-بحثهایی پیرامون"معاد"و عذاب دوزخ، و گفتگوهای ماموران عذاب با دوزخیان،و مانند آن.
ص :
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبٰارَکَ اَلَّذِی بِیَدِهِ اَلْمُلْکُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (1) اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفُورُ (2) اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ (4) وَ لَقَدْ زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ اَلسَّعِیرِ (5)
ص :314
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-پربرکت و زوال ناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست او است،و بر همه چیز قادر است.
2-همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل می کنید و او شکست ناپذیر و بخشنده است.
3-همان کسی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر آفرید،در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی،بار دیگر نگاه کن،آیا هیچ شکاف و خللی مشاهده می کنی؟ 4-بار دیگر(به عالم هستی)نگاه کن سرانجام چشمانت(در جستجوی خلل و نقصان ناکام مانده)به سوی تو بازمی گردد در حالی که خسته و ناتوان است.
5-ما آسمان پائین را با چراغهای پرفروغی زینت بخشیدیم،و آنها(شهب)را تیرهایی برای شیاطین قرار دادیم و برای آنان عذاب دوزخ فراهم ساختیم.
هیچ نقصی در جهان هستی نمی بینی
این سوره با مساله مهم مالکیت و حاکمیت خداوند و جاودانگی ذات پاک او آغاز می شود که در واقع کلید همه بحثهای این سوره است (1).
می فرماید:"پربرکت و زوال ناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست او است،و او بر همه چیز قادر است" ( تَبٰارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
ص :315
"تبارک"از ماده"برکت"در اصل از"برک"(بر وزن برگ) به معنی سینه شتر است،و هنگامی که"برک البعیر"گفته شود مفهومش این است که شتر سینه خود را به زمین زد،سپس این کلمه به معنی دوام و بقاء و زوال ناپذیری آمده،و در مورد هر نعمتی که پایدار و با دوام باشد گفته شده است،مخزن آب را از این رو"برکه"می گویند که آب مدتی طولانی در آن باقی می ماند.
در آیه فوق در حقیقت دلیل مبارک بودن ذات پاک خدا ذکر شده و آن مالکیت و حاکمیت او بر جهان و قدرت او بر همه چیز است،و به همین دلیل وجودی است زوال ناپذیر و پربرکت.
*** در آیه بعد به هدف آفرینش مرگ و حیات انسان که از شؤون مالکیت و حاکمیت خدا است اشاره کرده،می فرماید:"او کسی است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل می کنید"( اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ).
"مرگ"اگر به معنی فنا و نیستی باشد مخلوق نیست،چرا که خلقت به امور وجودی تعلق می گیرد،ولی می دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است،و این قطعا یک امر وجودی است که می تواند مخلوق باشد.
و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده بخاطر تاثیر عمیقی است که توجه به مرگ در حسن عمل دارد.گذشته از اینکه مرگ قبل از زندگی بوده است.
منظور از آزمایش خداوند چنان که قبلا نیز گفته ایم نوعی پرورش است،
ص :316
به این معنی که انسانها را به میدان عمل می کشد تا ورزیده و آزموده و پاک و پاکیزه شوند.و لایق قرب خدا گردند (1).
قابل توجه اینکه هدف"آزمایش حسن"عمل معرفی کرده،نه کثرت عمل،و این دلیل بر این است که اسلام به"کیفیت"اهمیت می دهد نه به"کمیت" مهم آن است که عمل خالصانه و برای خدا مفید و جامع باشد،هر چند از نظر کمیت کم باشد.
لذا در اینکه منظور از" أَحْسَنُ عَمَلاً "چیست در بعضی از روایات اسلامی از پیغمبر گرامی اسلام ص نقل شده که فرمود:
اتمکم عقلا،و اشدکم للّٰه خوفا،و احسنکم فیما امر اللّٰه به و نهی عنه نظرا،و ان کان اقلکم تطوعا! "منظور این است که کدامیک از شما عقل و خرد کاملتر،و خداترسی بیشتر، و آگاهی فزونتر بر اوامر و نواهی الهی دارید،هر چند اعمال مستحبتان کمتر بوده باشد" (2).
بدیهی است عقل کامل عمل را پاکتر و نیت را خالصتر و پاداش را بیشتر می کند.
و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم:
لیس یعنی اکثر عملا، و لکن اصوبکم عملا،و انما الاصابة خشیة اللّٰه و النیة الصادقة،ثم قال الإبقاء علی العمل حتی یخلص.اشد من العمل،و العمل الخالص الصالح الذی لا ترید ان یحمدک علیه احد الا اللّٰه عز و جل:
"منظور این نیست کدامیک بیشتر عمل می کنید،بلکه منظور این است کدامیک صحیحتر عمل می کنید،و عمل صحیح آن است که توأم با خداپرستی
ص :317
و نیت پاک باشد،سپس فرمود:نگهداری عمل از آلودگی سخت تر است از خود عمل،و عمل خالص صالح،عملی است که نمی خواهی احدی جز خدا تو را به خاطر آن بستاید" (1).
در مورد هدف آفرینش انسان در تفسیر سوره"ذاریات"ذیل آیه 56 " وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ "بحث مشروحی داشتیم در آنجا هدف"عبودیت خدا"ذکر شده،و در اینجا"آزمایش حسن عمل"،روشن است که مساله آزمون و امتحان از مساله عبودیت جدا نیست،همانگونه که کمال عقل و خداترسی و نیت خالص که در روایات بالا به آن اشاره شده،روح عبودیت را تشکیل می دهد.
به این ترتیب عالم میدان آزمایش بزرگی است برای همه انسانها،وسیله آزمایش،مرگ و حیات،و هدف این آزمون بزرگ رسیدن به حسن عمل، که مفهومش"تکامل معرفت،و اخلاص نیت،و انجام هر کار خیر"است.
و اگر می بینیم بعضی از مفسران" أَحْسَنُ عَمَلاً "را در اینجا به معنی یاد مرگ کردن،یا آماده برای مرگ شدن،و امثال آن تفسیر کرده اند در حقیقت اشاره به مصداقهایی از این معنی کلی است.
و از آنجا که در این میدان آزمایش بزرگ انسان گرفتار لغزشهای فراوانی می شود،نباید این لغزشها او را مایوس کند،و از تلاش و کوشش برای اصلاح خویش بازدارد،در پایان آیه به بندگان وعده یاری و آمرزش داده می گوید:"و او شکست ناپذیر و بخشنده است"( وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ) آری او قادر بر هر چیز،و آمرزنده هر انسان توبه کاری است.
***
ص :318
بعد از بیان نظام مرگ و زندگی،به نظام کلی جهان پرداخته،و انسان را به مطالعه مجموعه عالم هستی دعوت می کند،تا از این طریق خود را برای آن آزمون بزرگ آماده کند،می فرماید:"همان خدایی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر آفرید"( اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً ).
در باره"آسمانهای هفتگانه کمی قبل از این در تفسیر آیه 12 سوره طلاق بحث کرده ایم،و در مورد"طباقا"در اینجا باید بیفزاییم که بر اساس این تعبیر آسمانهای هفتگانه هر کدام فوق دیگری قرار دارد،زیرا معنی"مطابقه" در اصل آن است که چیزی را فوق چیز دیگری قرار دهند.
حال اگر آسمانهای هفتگانه را اشاره به کرات هفتگانه منظومه شمسی بدانیم که با چشم غیر مسلح قابل رؤیتند،هر کدام فاصله معینی از خورشید دارند و هر یک فوق دیگری است.
و اگر آنچه را از ستارگان ثوابت و سیار می بینیم همه را جزء آسمان اول بشمریم معلوم می شود که در مراحل بالاتر عوالم دیگری است که یکی برتر از دیگری قرار دارد.
و به دنبال آن می افزاید:"در خلقت خداوند رحمان هیچ نقص و تضاد و عیبی نمی بینی"( مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ ).
با تمام عظمتی که عالم هستی دارد هر چه هست نظم است و استحکام،و انسجام،و ترکیبات حساب شده،و قوانین دقیق و اگر بی نظمی در گوشه ای از جهان راه می یافت آن را به نابودی می کشید.
از نظام عجیب و شگفت انگیزی که بر یک دانه اتم،و ذرات الکترون و پروتون حاکم است گرفته،تا نظامات حاکم بر کل منظومه شمسی،و منظومه های دیگر و کهکشانها،همه در سیطره قوانین دقیقی قرار دارند که آنها
ص :319
را در مسیر خاصی پیش می برند،خلاصه همه جا قانون است و حساب،و همه جا نظم است و برنامه.
و در پایان آیه برای تاکید بیشتر می فرماید:"بار دیگر نگاه کن و عالم را با دقت بنگر،آیا هیچ شکاف و خلل و اختلافی در جهان مشاهده می کنی"؟! ( فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ ).
"فطور"از ماده"فطر"(بر وزن سطر)به معنی شکافتن از طول است، و به معنی شکستن(مانند افطار روزه)و اختلال و فساد نیز می آید،و در آیه مورد بحث به همین معنی است.
منظور این است که هر چه انسان در جهان آفرینش دقت کند کمترین خلل و ناموزونی در آن نمی بیند.
*** و لذا در آیه بعد برای تاکید همین معنی می افزاید:"بار دیگر دیده خود را باز کن،و دو مرتبه به عالم هستی بنگر،سرانجام چشمانت به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان شده،و در جستجوی خلل و نقصان در این عالم بزرگ ناکام مانده است"!( ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ ).
"کرتین"از ماده"کر"(بر وزن شر)به معنی توجه و بازگشت به چیزی است،و"کرة"به معنی تکرار و"کرتین"تثنیه آن است،ولی بعضی از مفسران گفته اند که منظور از"کرتین"در اینجا معنی تثنیه نیست، بلکه منظور توجهای مکرر و پی در پی و متعدد است.
بنا بر این حد اقل قرآن در این آیات دستور به مردم می دهد که سه بار در عالم هستی بنگرند،و اسرار آفرینش را مطالعه کنند،و به یک معنی بارها و
ص :320
بارها دقیق شوند و هنگامی که نتوانستند کمترین خلل و نقصانی در این نظام عجیب بیابند به آفریننده این دستگاه و خالق این جهان و علم و قدرت بی پایان آشناتر شوند.
"خاسئ"از ماده"خسا"و"خسوء"(بر وزن مدح و خشوع) هر گاه در مورد چشم به کار رود به معنی خسته و ناتوان شدن است،و هر گاه در مورد"سگ"به کار رود به معنی دور کردن آن است.
"حسیر"از ماده"حسر"(بر وزن قصر)به معنی برهنه کردن است، و از آنجا که انسان به هنگام خستگی تاب و توان خود را از دست می دهد و گویی برهنه از نیروهای خود می شود به معنی خستگی و ناتوانی آمده است، بنا بر این"خاسئ"و"حسیر"در آیه فوق هر دو به یک معنی و برای تاکید در موضوع درماندگی و ناتوانی چشم از دیدن نقصانی در نظام عالم هستی است.
بعضی میان این دو چنین فرق گذاشته اند"خاسئ"به معنی ناکام و "حسیر"به معنی ناتوان است.
به هر حال از این آیات دو نتیجه مهم می توان گرفت:نخست اینکه قرآن به همه رهروان راه حق،دستور مؤکد می دهد که هر چه می توانند در اسرار عالم هستی و شگفتیهای جهان آفرینش بیشتر مطالعه و دقت کنند،و به یک بار و دو بار قناعت ننماید،چه بسیار اسراری که در نگاه اول و دوم خود را نشان نمی دهد،دیده های تیزبین لازم است که بعد از چندین نگاه آنها را بیابد.
دیگر اینکه هر قدر انسان در این نظام دقیقتر و باریکتر شود انسجام آن را بهتر درک می کند،انسجامی خالی از هر گونه نقص و خلل و کژی و اعوجاج.
و اگر در نظر سطحی و ابتدایی بعضی از پدیده های این جهان به عنوان شرور و آفات و فساد دیده می شود(همچون زمین لرزه ها،سیلابها و بیماریها و
ص :321
حوادث ناگواری که گهگاه در زندگی انسانها رخ می دهد)در مطالعات دقیقتر روشن می شود که آنها نیز اسرار و فلسفه های دقیق و مهمی دارد (1).
این آیات اشاره روشنی به برهان نظم دارد که می گوید:وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتی در پشت آن دستگاه است،و گرنه حوادث اتفاقی حساب نشده،و تصادفهای کور و کر،هرگز نمی تواند مبدأ نظام و حساب گردد،همانگونه که در حدیث معروف مفضل از امام صادق ع آمده است:
ان الاهمال لا یاتی بالصواب،و التضاد لا یاتی بالنظام:
"مهمل کاری هرگز نتیجه درست نمی دهد،و تضاد مبدأ نظام نمی گردد" (2)*** آخرین آیه مورد بحث نظری به صفحه آسمان افکنده،و از ستارگان درخشنده و زیبا سخن به میان آورده:می گوید:"ما آسمان پائین را با چراغهای پرفروغی زینت بخشیدیم،و آنها را تیرهایی برای شیاطین قرار دادیم،و برای آنها عذاب آتش دوزخ فراهم ساختیم"( وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ السَّعِیرِ ).
یک نگاه به آسمان در یک شب تاریک و پرستاره،و توجه به آن عوالم رؤیایی دوردست،و تصور نظامهایی که بر آنها حاکم است،و دقت در زیبایی و ظرافت و عظمت و سکوت اسرارآمیز و پر ابهتی که بر آنها سایه افکنده، انسان را در جهانی مملو از عرفان و نور حق وارد می کند،و در عوالمی از عشق پروردگار سیر می دهد که با هیچ زبانی قابل توصیف نیست.
این آیه بار دیگر این حقیقت را تاکید می کند که تمام ستارگانی که ما
ص :322
می بینم همه بخشی از آسمان اول است،آسمانی که از میان آسمانهای هفتگانه به ما نزدیکتر می باشد،و به همین دلیل به عنوان"السماء الدنیا"(آسمان نزدیک و پائین)از آن تعبیر شده است.
تعبیر به"رجوم"(تیرها)اشاره به شهابها است که همچون تیری از یک سوی آسمان به سوی دیگر پرتاب می شود،می دانیم"شهب"باقیمانده ستارگانی است که طی حوادثی از هم متلاشی شده،بنا بر این اگر می گوید ما کواکب را تیرهایی برای شیاطین قرار دادیم اشاره به همین سنگریزه های مخصوص است.
و اما اینکه چگونه شیاطین با تیرهای شهاب که سنگهای کوچک سرگردانی در آسمانها هستند نشانه گیری می شوند شرح آن را در تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 42(ذیل آیه 18 سوره حجر)و در جلد 19 صفحه 15 به بعد(ذیل آیه 20 سوره صافات)مشروحا بیان کرده ایم.
***
عظمت عالم آفرینش
با اینکه قرآن مجید از محیط عقب افتاده عصر جاهلیت عرب برخاست ولی غالبا تاکید می کند که مسلمانان در اسرار با عظمت عالم هستی بیندیشند، مطلبی که در عصر جاهلیت مفهوم نداشت، و این خود دلیل روشنی است بر اینکه قرآن از مبدأ دیگری صادر شده،و هر قدر علم و دانش پیش می رود عظمت تاکیدات قرآن در این زمینه آشکارتر می گردد.
می دانیم کره زمینی که ما در آن زندگی می کنیم با تمام بزرگی که دارد در مقابل مرکز منظومه شمسی یعنی قرص"خورشید"به اندازه ای کوچک است که اگر یک میلیون و دویست هزار کره زمین را روی هم بگذارند تازه
ص :323
به اندازه قرص آفتاب می شود! از سوی دیگر منظومه شمسی ما جزئی از یک کهکشان عظیم است که همان کهکشان"راه شیری"نام دارد (1).
طبق محاسبات دانشمندان فلکی تنها در کهکشان ما بالغ بر یکصد میلیارد (000\000\000\100)ستاره وجود دارد که خورشید ما با تمام عظمتش یکی از ستاره های متوسط آن محسوب می شود! از سوی سوم در این جهان بزرگ آن قدر کهکشان وجود دارد که از حساب و شماره بیرون است.و هر قدر تلسکوپهای نجومی عظیمتر و مجهزتر می شوند کهکشانهای تازه ای کشف می شود! و چه بزرگ است خدایی که این طرح عظیم را با آن نظام دقیق ریخته العظمة للّٰه الواحد القهار ***
ص :324
وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (6) إِذٰا أُلْقُوا فِیهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ (7) تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ اَلْغَیْظِ کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ (8) قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ (9) وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ (11)
6-و برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند عذاب جهنم است و بد جایگاهی است.
7-هنگامی که در آن افکنده می شوند صدای وحشتناکی از آن می شنوند و این در حالی است که پیوسته می جوشد.
ص :325
8-نزدیک است از شدت غضب پاره پاره شود،هر زمان گروهی در آن افکنده می شوند نگهبانان دوزخ از آنها سؤال می کنند:مگر انذارکننده الهی به سراغ شما نیامد! 9-می گویند:آری،انذارکننده به سراغ ما آمد،ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم خداوند هرگز چیزی نازل نکرده،و شما در گمراهی بزرگی هستید! 10-و می گویند:اگر ما گوش شنوا داشتیم،یا تعقل می کردیم،جزء دوزخیان نبودیم.
11-اینجاست که به گناه خود اعتراف می کنند،دور باشند دوزخیان از رحمت خدا!
از آنجا که در آیات گذشته سخن از نشانه های عظمت و قدرت خدا و دلائل آن در عالم آفرینش بود،در آیات مورد بحث سخن از کسانی می گوید که این دلائل را نادیده گرفته، و راه کفر و شرک را پیش می گیرند،و همچون شیاطین،عذاب الهی را به جان می خرند.
نخست می فرماید:
"برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند عذاب جهنم است و بد جایگاهی است"( وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ ).
*** سپس به شرح گوشه ای از این عذاب وحشتناک پرداخته می افزاید:
"هنگامی که کفار در آن افکنده می شوند صدای وحشتناکی از آن می شنوند و این در حالی است که پیوسته می جوشد و غلیان دارد"( إِذٰا أُلْقُوا فِیهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ ).
آری هنگامی که آنها با نهایت ذلت و حقارت در آن پرتاب می شوند
ص :326
فریاد وحشتناک و طولانی جهنم برمی خیزد،و تمام وجود آنها را در وحشت فرو می برد.
"شهیق"در اصل به معنی صدای زشت و منکری همچون صدای الاغ است،و گاه گفته اند از ماده"شهوق"به معنی طولانی بودن گرفته شده (لذا کوه بلند را جبل شاهق می گویند)بنا بر این"شهیق"به معنی ناله طولانی است.
بعضی گفته اند"زفیر"صدایی است که در گلو می پیچد،و"شهیق" صدایی است که در سینه رفت و آمد می کند،و به هر حال اشاره به صداهای وحشت انگیز و ناراحت کننده است.
*** سپس برای مجسم ساختن شدت خشم"دوزخ"می افزاید:"نزدیک است از شدت غضب پاره پاره شود"!( تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ ) (1).
درست همانند ظرف عظیمی که روی آتش فوق العاده پرحرارتی گذارده اند و چنان می جوشد و زیر و رو می شود که هر زمان بیم متلاشی شدن آن می رود،و یا همچون انسان خشمگینی که می جوشد و می خروشد و فریاد می کشد و نزدیک است منفجر گردد،آری چنین است منظره دوزخ این کانون خشم خدا! سپس ادامه می دهد:"هر زمان گروهی از کافران در آن افکنده می شوند نگهبانان دوزخ از روی تعجب و توبیخ از آنها سؤال می کنند مگر شما رهبر و راهنما نداشتید؟مگر انذارکننده الهی به سراغ شما نیامد"؟پس چرا به این روز سیاه افتاده اید؟!( کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ ).
ص :327
آنها باور نمی کنند که انسانی آگاهانه و با داشتن رهبر آسمانی به چنین سرنوشتی گرفتار شود،و چنین جایگاهی را برای خود انتخاب کند.
*** "ولی آنان در پاسخ می گویند:آری انذارکننده به سراغ ما آمد،ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم خداوند هرگز چیزی نازل نکرده و خداوند وحی بر کسی نفرستاده است،تا به هوای نفس خویش ادامه دهیم،حتی به آنها گفتیم شما در گمراهی عظیمی هستید"!( قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ ).
نه تنها آنها را تصدیق نکردیم،و به پیام حیاتبخششان گوش فرا ندادیم، بلکه به مخالفت برخاسته،و این طبیبان روحانی را گمراه خواندیم،و از خود راندیم.
*** بعد به دلیل اصلی بدبختی و گمراهی خود اشاره کرده،"می گویند:
اگر ما گوش شنوا داشتیم،و عقل خود را به کار می گرفتیم،هرگز از دوزخیان نبودیم"!( وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ ).
*** آری"اینجاست که به گناه خود اعتراف می کنند،دور باشند دوزخیان از رحمت خدا"!( فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ ).
در این آیات ضمن بیان سرنوشت وحشتناک دوزخیان،انگشت روی علت اصلی بدبختی آنها گذارده شده است،می گوید:از یک سو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده،و از سوی دیگر پیامبرانش را با دلائل روشن فرستاده،اگر این دو با هم ضمیمه شوند سعادت انسان تامین است.
ص :328
ولی هنگامی که انسان گوش دارد اما با آن نمی شنود،و چشم دارد و نمی بیند،و عقل دارد و نمی اندیشد،اگر تمام پیامبران الهی و کتب آسمانی به سراغ او آیند اثری ندارد! در روایتی آمده است که جمعی در محضر پیغمبر اکرم ص مدح و ستایش از مسلمانی کردند،رسول خدا ص فرمود:
کیف عقل الرجل؟! :"عقل او چگونه است"؟ عرض کردند:ای رسول خدا!ما از تلاش و کوشش او در عبادت و انواع کارهای خیر سؤال می کنیم،شما از عقلش سؤال می فرمائید؟ فرمود:(
ان الاحمق یصیب بحمقه اعظم من فجور الفاجر،و انما یرتفع العباد غدا فی الدرجات،و ینالون الزلفی من ربهم علی قدر عقولهم!.
"مصیبتی که از ناحیه حماقت احمق حاصل می شود بدتر است از فجور فاجران و گناه بدکاران،خداوند فردای قیامت مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا می برد،و بر این اساس به قرب خداوند نائل می گردند" (1).
"سحق"(بر وزن قفل)در اصل به معنی سائیدن و نرم کردن است، و به لباس کهنه نیز گفته می شود،ولی در اینجا به معنی دوری از رحمت خدا است،بنا بر این فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ مفهومش این است که دوزخیان از رحمت خدا دور باشند،و از آنجا که نفرین خداوند توأم با تحقق خارجی است این جمله دلیل بر این است که این گروه به کلی از رحمت خدا دورند.
***
ص :329
این نخستین بار نیست که قرآن مجید به ارزش فوق العاده عقل و خرد اشاره می کند،و گناه عمده دوزخیان و عامل اصلی بدبختی آنها را از کار انداختن این نیروی الهی می شمرد،بلکه هر کس با قرآن آشنا باشد می داند که در مناسبتهای مختلف اهمیت این موضوع را آشکار ساخته است،و علی رغم دروغپردازیهای کسانی که مذهب را وسیله تخدیر مغزها،و نادیده گرفتن فرمان عقل و خرد می شمرند،اسلام اساس خداشناسی و سعادت و نجات را بر عقل و خرد می نهد،و روی سخنش در همه جا با"اولو الالباب"و"اولو الأبصار"و اندیشمندان و دانشمندان است.
در منابع اسلامی آن قدر روایت در این زمینه وارد شده که از حساب بیرون است،جالب اینکه کتاب معروف"کافی"که از معتبرترین منابع حدیث است مشتمل بر کتابهایی است که نخستین کتابش به نام کتاب"عقل و جهل"است، و هر کس روایاتی را که در این زمینه در این کتاب نقل شده ملاحظه کند به عمق بینش اسلام در این باره پی می برد،و ما در اینجا به ذکر دو روایت قناعت می کنیم:
در حدیثی از علی ع(در همین کتاب)آمده است:جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت من مامورم که تو را میان یکی از این سه موهبت مخیر کنم، تا یکی را برگزینی،و بقیه را رها کنی،آدم گفت:آنها چیست؟جبرئیل در پاسخ گفت:"عقل"و"حیاء"و"دین".
آدم گفت:من عقل را برگزیدم،جبرئیل به"حیاء"و"دین"گفت او را رها کنید و به دنبال کار خود بروید،گفتند ما ماموریم همه جا با عقل باشیم و از آن جدا نشویم!جبرئیل گفت:حال که چنین است به ماموریت خود عمل
ص :330
کنید،سپس به آسمان صعود کرد"! (1).
این لطیفترین تعبیری است که ممکن است در باره عقل و خرد،و نسبت آن با"حیا"و"دین"گفته شود،چرا که اگر عقل از دین جدا گردد با اندک چیزی بر باد می رود،یا به انحراف کشیده می شود،و اما"حیا"که مانع انسان از ارتکاب زشتیها و گناهان است آن نیز ثمره شجره معرفت و عقل و خرد است.
این نشان می دهد که"آدم"سهم قابل ملاحظه ای از عقل داشت که به هنگام مخیر شدن در میان این سه چیز،مرحله بالاتر عقل را برگزید،و در سایه آن هم دین را تصاحب کرد و هم حیا را.
در حدیث دیگری از امام صادق ع می خوانیم:
من کان عاقلا کان له دین،و من کان له دین دخل الجنة :"کسی که عاقل باشد دین دارد،و کسی که دین داشته باشد داخل بهشت می شود"(بنا بر این بهشت جای عاقلان است) (2)البته عقل در اینجا به معنی معرفت راستین است،نه شیطنتهای شیاطین که در سیاستمداران جبار و ظالم جهان دیده می شود که به گفته امام صادق ع
شبیهة بالعقل،و لیست بالعقل "شبیه عقل است ولی عقل نیست"! (3).
ص :331
إِنَّ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اِجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (13) أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ (14)
12-کسانی که از پروردگارشان در نهان می ترسند آمرزش و اجر بزرگی دارند.
13-گفتار خود را پنهان کنید یا آشکار(تفاوتی نمی کند)او به آنچه در دلها است آگاه است.
14-آیا آن کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟در حالی که او از اسرار دقیق با خبر،و نسبت به همه چیز عالم است.
آیا خالق جهان،از اسرار جهان آگاه نیست؟
به دنبال بحثهایی که در آیات گذشته پیرامون کفار و سرنوشت آنها در قیامت بیان شد،قرآن در آیات مورد بحث به سراغ مؤمنان و پاداشهای عظیم آنها می رود.
نخست می فرماید:"کسانی که از پروردگارشان در نهان می ترسند
ص :332
مغفرت و پاداش عظیمی دارند"( إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ ).
تعبیر به"غیب"در اینجا ممکن است اشاره به معرفت خدای نادیده، و یا معاد نادیده،و یا همه اینها بوده باشد.
این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که اشاره به ترس از خداوند در مورد معاصی پنهانی باشد،چرا که اگر انسان معصیت پنهان نکند به طریق اولی معصیت آشکار نخواهد کرد، و یا این تعبیر اشاره به مقام خلوص نیت در پرهیز از گناهان،و انجام اوامر الهی می باشد،زیرا عمل پنهانی از ریا دورتر است.
جمع میان این تفسیرها نیز مانعی ندارد.
تعبیر به"مغفرة"به صورت"نکره"و همچنین" أَجْرٌ کَبِیرٌ "اشاره به عظمت و اهمیت آن است،یعنی آن چنان این مغفرت و اجر و پاداش عظیم است که برای همه ناشناخته خواهد بود.
*** سپس برای تاکید می افزاید:"اگر گفتار خود را پنهان کنید یا آشکار، خداوند به آنچه در دلهاست آگاه است"( وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ).
بعضی از مفسران شان نزولی برای این آیه از"ابن عباس"نقل کرده اند که جمعی از کفار یا منافقان پشت سر پیامبر خدا ص سخنان ناروایی می گفتند و جبرئیل به پیامبر ص خبر می داد،بعضی از آنها به یکدیگر گفتند: أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ :"سخنان خود را پنهانی بگوئید تا خدای محمد نشنود"!آیه فوق نازل شد و گفت:چه آشکار بگوئید و چه پنهان خدا از آن آگاه است (1).
ص :333
*** آیه بعد در حقیقت به منزله دلیلی است برای آنچه در آیه قبل آمد می فرماید:آیا آن کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟ در حالی که او از دقیقترین اسرار با خبر و نسبت به همه چیز عالم است"( أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ).
در تفسیر جمله" أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ "احتمالات گوناگونی داده اند:
بعضی گفته اند منظور این است که آیا خدایی که دلها را آفریده از اسرار درون آنها آگاه نیست؟ یا اینکه:خدایی که بندگان را آفریده آیا از اسرار بندگان بی خبر است؟ یا اینکه خداوندی که تمام عالم هستی را آفریده از همه اسرار جهان آگاه است،آیا انسان که موجودی از این خلقت عظیم است اسرارش بر خدا پوشیده است؟! به هر حال برای درک این حقیقت باید به این نکته توجه داشته باشیم که خلقت خداوند دائمی است،یعنی لحظه به لحظه فیض وجود از ناحیه او به مخلوقات می رسد، و چنان نیست که آنها را بیافریند و به حال خود واگذارد.
اصولا ممکنات وابسته وجود او هستند،و اگر لحظه ای پیوند آنها از ذات پاکش قطع شود راه فنا پیش می گیرند،توجه به این پیوند دائمی و خلقت مستمر بهترین دلیل بر علم خداوند نسبت به اسرار همه موجودات در هر زمان و هر مکان است.
توصیف خداوند به"لطیف"از این نظر است که لطیف از ماده"لطف" به معنی هر موضوع دقیق،ظریف،و هر گونه حرکت سریع و جسم لطیف است بنا بر این لطیف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقیق و ظریف
ص :334
آفرینش است،و گاه به معنی خلقت اجسام لطیف و کوچک و ذره بینی و ما فوق ذره بینی آمده است.
اشاره به اینکه هر قدر نیات قلبی شما پنهان و مخفی باشد،و یا سخنان خود را در مجالس محرمانه بگوئید،و یا اعمال خلاف را در خلوتگاهها انجام دهید خداوند لطیف از همه آنها با خبر است.
بعضی از مفسران در تفسیر"لطیف"گفته اند:(هو الذی یکلف الیسیر و یعطی الکثیر):"او کسی است که تکلیف را آسان می کند و پاداش را فراوان می دهد".
در حقیقت این نیز یک نوع ظرافت و دقت در رحمت است.
بعضی نیز گفته اند توصیف خداوند به لطیف،به خاطر این است که در درون همه اشیاء نفوذ دارد و جایی در همه جهان از او خالی نیست.
اما همه اینها به یک حقیقت بازمی گردد،و تاکیدی است بر عمق آگاهی خداوند و علم او به اسرار نهان و آشکار.
***
ص :335
هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ اَلنُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی اَلسَّمٰاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ اَلْأَرْضَ فَإِذٰا هِیَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی اَلسَّمٰاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ (17) وَ لَقَدْ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (18)
15-او کسی است که زمین را برای شما رام کرد،بر شانه های آن راه بروید،و از روزیهای خداوند بخورید،و بازگشت همه به سوی او است.
16-آیا خود را از عذاب کسی که حاکم بر آسمان است در امان می دانید که دستور دهد زمین بشکافد و شما را فرو برد و دائما به لرزش خود ادامه دهد؟ 17-یا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان می دانید که تندبادی مملو از سنگریزه بر شما فرستد،و به زودی خواهید دانست تهدیدهای من چگونه است؟ 18-کسانی که پیش از آنها بودند(آیات الهی را)تکذیب کردند اما(ببین)مجازات من چگونه بود؟
ص :336
به دنبال بحثهایی پیرامون دوزخیان و بهشتیان،و کافران و مؤمنان در آیات پیشین گذشت در آیات مورد بحث برای ترغیب و تشویق به پیوستن به صفوف بهشتیان،و بر حذر بودن از راه و رسم دوزخیان،به ذکر بخشی از نعمتهای الهی،و سپس به قسمتی از عذابهای او،اشاره می کند.
می فرماید:"او کسی است که زمین را برای شما رام کرد"( هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً ).
"پس بر شانه ها و صفحه زمین راه بروید،و از روزیهای پروردگار بخورید،و بدانید بازگشت همه به سوی او است"( فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ ).
"ذلول"به معنی"رام"جامعترین تعبیری است که در باره زمین ممکن است بشود.
چرا که این مرکب راهوار با حرکات متعدد و بسیار سریعی که دارد آن چنان آرام به نظر می رسد که گویی مطلقا ساکن است،بعضی از دانشمندان می گویند زمین چهارده نوع حرکت مختلف دارد که سه قسمت آن حرکت به دور خود،و حرکت به دور خورشید،و حرکت همراه مجموعه منظومه شمسی در دل کهکشان است،این حرکات که سرعت زیادی دارد چنان نرم و ملایم است که تا براهین قطعی بر حرکت زمین اقامه نشده بود کسی باور نمی کرد حرکتی در کار باشد! از سوی دیگر،پوسته زمین نه چنان سفت و خشن است که قابل زندگی نباشد،و نه چنان سست و نرم است که قرار و آرام نگیرد،بلکه کاملا برای
ص :337
زندگی بشر رام است،اگر فی المثل غالب سطح زمین باتلاقهایی بود که همه چیز در آن فرو می رفت،یا ماسه های نرمی که پای انسان تا زانو در آن فرو می نشیند یا سنگهای تیز و خشنی که با مختصر راه رفتن بدن انسان را کوفته و مجروح می کند،آن وقت معنی ناآرامی زمین روشن می شد.
از سوی سوم،فاصله آن از خورشید نه چندان کم است که همه چیز از شدت گرما بسوزد،و نه چندان دور است که همه چیز از سرما بخشکد،فشار هوا بر کره زمین آن چنان است که آرامش انسان را تامین کند،نه آن قدر زیاد است که او را خفه کند،و نه آن قدر کم است که از هم متلاشی شود، جاذبه زمین نه آن قدر زیاد است که استخوانها را درهم بشکند،و نه آن قدر کم است که با یک حرکت انسان از جا کنده شود و در فضا پرتاب شود! خلاصه از هر نظر"ذلول"و رام و مسخر فرمان انسان است،جالب اینکه بعد از توصیف زمین به ذلول بودن دستور می دهد که بر"مناکب"آن راه بروید،و می دانیم"مناکب"جمع"منکب"(بر وزن مغرب)به معنی شانه است،گویی انسان پا بر شانه زمین می گذارد و چنان زمین آرام است که می تواند تعادل خود را حفظ کند.
در عین حال اشاره ای است به اینکه تا گامی برندارید و تلاشی نکنید بهره ای از روزیهای زمین نخواهید داشت! تعبیر به"رزق"نیز تعبیر بسیار جامعی است که تمام مواد غذایی زمین را اعم از حیوانی و گیاهی و معدنی شامل می شود.
ولی بدانید اینها هدف نهایی آفرینش شما نیست،اینها همه وسائلی است در مسیر"نشور"و رستاخیز و حیات ابدی شما.
***
ص :338
به دنبال این تشویق و تبشیر به سراغ تهدید و انذار می رود،و می افزاید:
"آیا خود را از عذاب کسی که حاکم بر آسمان است در امان می دانید که دستور دهد زمین بشکافد و شما را در خود فرو برد،و دائما به لرزش خود ادامه دهد"؟! ( أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمٰاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذٰا هِیَ تَمُورُ ).
آری اگر او دستور دهد این زمین ذلول و آرام طغیان می کند،و به صورت حیوان چموشی درمی آید،زلزله ها شروع می شود،شکافها در زمین ظاهر می گردد و شما و خانه ها و شهرهایتان را در کام خود فرو می بلعد،و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه می دهد.
جمله" فَإِذٰا هِیَ تَمُورُ "(آن پیوسته حرکت می کند و ناآرام است) ممکن است اشاره به این باشد که خدا می تواند فرمان دهد زمین شما را فرو برد و پیوسته از نقطه ای به نقطه ای دیگر در درون خود منتقل سازد حتی قبر شما هم آرام نباشد! یا اینکه زمین آرامش خود را برای همیشه از دست دهد،و زلزال دائمی بر آن حاکم گردد،درک این معنی برای کسانی که در بعضی از مناطق زلزله خیز زندگی کرده اند و دیده اند گاه زمین در چند شبانه روز مطلقا آرامشی ندارد و خواب و خوراک و راحت را از همگان سلب می کند،بسیار آسان است،اما برای غالب ما مردم که به آرامش زمین عادت کرده ایم مشکل است.
تعبیر به" مَنْ فِی السَّمٰاءِ "(کسی که در آسمان است)اشاره به ذات پاک خدا است که حاکمیت او بر کل آسمانها-تا چه رسد به زمین-مسلم است، بعضی نیز گفته اند اشاره به فرشتگان خدا است که در آسمانها هستند و مامور اجرای فرمان او می باشند.
***
ص :339
سپس می افزاید:"لازم نیست حتما زلزله ها به سراغ شما آید بلکه می تواند این فرمان را به تندبادها دهد،"آیا شما خود را در امان می دانید که خداوند حاکم بر آسمانها تندبادی مملو از سنگ ریزه بر شما فرستد"و شما را زیر کوهی از آن مدفون سازد؟!( أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمٰاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً ).
"و به زودی خواهید دانست تهدیدهای من چگونه است"!( فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ).
درک این معنی نیز برای کسانی که شنهای روان و بادهای"حاصب" (بادهایی که توده های ریگ را با خود حرکت داده،از جایی به جای دیگر منتقل می کند)دیده اند بسیار ساده است،آنها می دانند که ممکن است در چند لحظه خانه ها یا آبادیهایی زیر توده ای از ریگها و شنهای روان مدفون گردد،و یا کاروانهایی که در وسط بیابان در حرکتند در زیر آن دفن شوند! *** در حقیقت آیات فوق به این معنی اشاره می کند که عذاب آنها منحصر به عذاب قیامت نیست،در این دنیا نیز خداوند با مختصر تکان زمین،یا حرکت بادها،می تواند به زندگی آنها پایان دهد، و بهترین دلیل این امکان،وقوع آن در امتهای پیشین است.
لذا در آخرین آیه مورد بحث می گوید:"کسانی که پیش از آنها بودند آیات الهی و رسولان او را تکذیب کردند،اما ببین مجازات من در حق آنها چگونه بود"؟!
ص :340
( وَ لَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ ) (1).
گروهی را با زلزله های ویرانگر،و اقوامی را با صاعقه ها،و جمعی را با طوفان یا تندباد مجازات کردیم،و شهرهای ویران شده و خاموش آنها را به عنوان درس عبرتی باقی گذاردیم.
***
ص :341
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی اَلطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ وَ یَقْبِضْنَ مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اَلرَّحْمٰنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ (19) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ اَلرَّحْمٰنِ إِنِ اَلْکٰافِرُونَ إِلاّٰ فِی غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21)
19-آیا پرندگانی را که بالای سرشان گاه بالهای خود را گسترده و گاه جمع می کنند نگاه نکردند؟جز خداوند رحمان کسی آنها را بر فراز آسمان نگه نمی دارد چرا که او به هر چیز بینا است.
20-آیا کسی که لشکر شما است می تواند شما را در برابر خداوند یاری دهد،ولی کافران تنها گرفتار غرورند.
21-یا آن کسی که شما را روزی می دهد اگر روزیش را باز دارد(چه کسی می تواند نیاز شما را تامین کند)ولی آنها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند.
ص :342
در آیات آغاز این سوره به هنگامی که بحث از قدرت و مالکیت خداوند بود سخن از آسمانهای هفتگانه و ستارگان و کواکب آنها به میان آمد،ولی در نخستین آیه مورد بحث همین مساله قدرت با ذکر یکی از موجودات به ظاهر کوچک عالم هستی تعقیب می شود،می فرماید:
"آیا آنها به پرندگانی که بالای سرشان بالهای خود را گسترده و گاه جمع می کنند نگاه نکرده اند؟!( أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ) (1).
این اجسام سنگین بر خلاف قانون جاذبه از زمین برمی خیزند،و به راحتی تمام بر فراز آسمان،ساعتها،و گاه هفته ها و ماهها!پشت سر هم به حرکت سریع و نرم خود ادامه می دهند،بی آنکه هیچ مشکلی داشته باشند.
بعضی به هنگام پرواز غالبا بالهای خود را گسترده اند(صافات)و گویی نیروی مرموزی آنها را به حرکت درمی آورد.
در حالی که بعضی دیگر دائما بال می زنند(ممکن است یقبضن اشاره به همین معنی باشد).
بعضی دیگر گاه بال می زنند،و گاه بال را می گسترانند.
گروه چهارمی مدتی بال می زنند،هنگامی که سرعت گرفتند بالها را به کلی جمع کرده و در اقیانوس هوا شیرجه می روند(مانند گنجشکها!)خلاصه
ص :343
در عین اینکه همه پرواز می کنند هر کدام برای خود برنامه مخصوصی دارند.
چه کسی بدن آنها را به گونه ای آفریده که به راحتی در هوا سیر می کنند؟!،و چه کسی این قدرت را به بالهای آنها بخشیده،و دانش پرواز را به آنها آموخته؟مخصوصا در پروازهای پیچیده دستجمعی پرندگان مهاجر که گاه چندین ماه به طول می انجامد،و هزاران کیلومتر راه را پیموده،و از فراز کشورهای زیادی،از کوه ها و دره ها و جنگلها و دریاها می گذرند،و به مقصد خود می رسند،راستی چه کسی اینهمه نیرو و آگاهی به آنها داده است؟! لذا در پایان آیه می افزاید:جز خداوند رحمن کسی آنها را بر فراز آسمان نگه نمی دارد،چرا که او به هر چیز بینا است"و نیاز هر مخلوقی را می داند ( مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمٰنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ ).
او است که وسایل و نیروهای مختلف را برای پرواز در اختیار آنها گذارده، آری خداوند رحمان که رحمت عامش همه موجودات را فرا گرفته به پرندگان نیز آنچه لازم داشتند بخشیده است،نگهدارنده پرندگان در آسمان،همان نگهدارنده زمین و موجودات دیگر است،و هر زمان اراده کند نه پرنده قدرت به پرواز دارد و نه زمین آرامش خود را حفظ می کند.
تعبیر به"صافات و یقبضن"(بالها را گسترده و جمع می کنند)ممکن است اشاره به پرندگان مختلف باشد،یا اشاره به حالات مختلف یک پرنده (1).
در باره شگفتیهای جهان پرندگان و عجائب مساله پرواز آنها در جلد 11 تفسیر نمونه صفحه 338 تا 341(ذیل آیه 79 نحل)مشروحا بحث کرده ایم.
***
ص :344
در آیه بعد به این معنی اشاره می کند که کافران در برابر قدرت خداوند هیچگونه یار و مددکاری ندارند،می فرماید:آیا کسی که لشکر شما است می تواند شما را در برابر خداوند یاری دهد"؟! ( أَمَّنْ هٰذَا الَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ ) (1).
نه تنها نمی توانند شما را در گرفتاریها یاری دهند،بلکه اگر بخواهد همانها را مامور عذاب و نابودی شما می کند،مگر آب و باد و خاک و آتش خدمتگزار و ارکان حیات شما نیستند؟ولی خداوند همینها را مامور نابودی اقوام سرکش ساخت،و نیز تاریخ بسیار به خاطر دارد که نزدیکترین افراد به پادشاهان و فراعنه و گردنکشان عامل مرگ آنها شدند.و در تاریخ معاصر هم بسیار دیده شده که وفادارترین نیروهای دولتها بر ضد آنان قیام کرده،و فرمان مرگشان را صادر کردند! ولی کافران تنها گرفتار غرور و غفلتند"( إِنِ الْکٰافِرُونَ إِلاّٰ فِی غُرُورٍ ) پرده های غرور و جهل بر عقلهای آنها افتاده،و به آنان اجازه نمی دهد اینهمه درس عبرت را بر صفحات تاریخ یا در گوشه و کنار زندگی خود ببینند.
"جند"در اصل به معنی زمین ناهموار و سفتی است که سنگهای فراوانی در آن جمع است،و به همین مناسبت به انبوه لشکر نیز"جند"گفته شده.
بعضی از مفسران"جند"را در آیه مورد بحث اشاره به بتها می دانند،که هرگز در قیامت قادر به یاری مشرکان نیستند،ولی ظاهر این است که آیه
ص :345
مفهوم وسیعی دارد که بتها یکی از مصادیق آن است.
*** باز برای تاکید بیشتر می افزاید:"یا آن کس که شما را روزی می دهد اگر روزی خود را از شما بازدارد چه کسی می تواند شما را بی نیاز کند"؟! ( أَمَّنْ هٰذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ ) (1).
هر گاه به آسمان دستور دهد نبارد،و زمینها گیاهی نرویاند،و یا آفات مختلف نباتی محصولات را نابود کنند،چه کسی توانایی دارد غذایی در اختیار شما بگذارد؟و یا اگر روزیهای معنوی و وحی آسمانی از شما قطع کند چه کسی توانایی راهنمایی شما را دارد؟ اینها حقایقی است آشکار،ولی لجاجت و خیره سری،حجابی است در برابر درک و شعور آدمی:و لذا در پایان آیه می فرماید:"بلکه آنها در سرکشی و فرار و فاصله گرفتن از حقایق اصرار و لجاجت می ورزند"( بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ ).
هم امروز با تمام پیشرفتی که در جهات مختلف زندگی بشر مخصوصا در صنایع غذایی حاصل شده،اگر فقط یک سال مطلقا باران نبارد،چه فاجعه ای در تمام جهان رخ می دهد،و یا اگر لشکر ملخها و آفات نباتی همه جا را فرا گیرد چه مصیبتی واقع خواهد شد؟ ***
چهار عامل برای ناکامی انسانها
در آیات گذشته خواندیم که نداشتن گوش شنوا و عقل بیدار مهمترین
ص :346
عاملی است که دوزخیان را به دوزخ می کشاند،و در آیات مورد بحث خواندیم که چهار عامل دیگر یعنی"غرور"،"لجاجت"،"سرکشی"(عتو)و"فاصله گرفتن از حق"(نفور)سبب بدبختی و گمراهی انسان می شود.
اگر درست دقت کنیم می بینیم،این عوامل نیز با عامل گذشته در ارتباط است،زیرا این صفات زشت پرده بر گوش و چشم بصیرت انسان می افکند،و او را از درک حقایق مانع می شود.
***
ص :347
أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ أَهْدیٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (22) قُلْ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (23) قُلْ هُوَ اَلَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (25) قُلْ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (26) فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27)
22-آیا کسی که به رو افتاده حرکت می کند به هدایت نزدیکتر است یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم گام برمی دارد؟! 23-بگو او کسی است که شما را آفرید،و برای شما چشم و گوش و قلب قرار دارد اما کمتر سپاسگزاری می کنید.
24-بگو:او کسی است که شما را در زمین خلق کرد،و به سوی او باز می گردید.
ص :348
25-آنها می گویند:اگر راست می گوئید این وعده قیامت چه زمانی است؟ 26-بگو علم آن مخصوص خدا است و من فقط بیم دهنده آشکار هستم.
27-هنگامی که آن وعده الهی را از نزدیک می بینند صورت کافران زشت و سیاه می گردد و به آنها گفته می شود این همان چیزی است که تقاضای آن را داشتید.
در تعقیب آیات گذشته،پیرامون کافران و مؤمنان،در نخستین آیه مورد بحث وضع حال این دو گروه را در ضمن مثال جالبی منعکس ساخته،می فرماید:
"آیا کسی که به رو افتاده حرکت می کند،به هدایت نزدیکتر است،یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم گام برمی دارد و پیش می رود"؟! ( أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ أَهْدیٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ ).
در اینجا افراد بی ایمان و ظالمان لجوج مغرور،به کسی تشبیه شده اند که از جاده ای ناهموار و پرپیچ و خم،می گذرد،در حالی که به رو افتاده،و با دست و پا،یا به سینه حرکت می کند،نه راه را به درستی می بیند،و نه قادر بر کنترل خویشتن است،نه از موانع با خبر است و نه سرعتی دارد؟کمی راه می رود و درمانده می شود.
ولی مؤمنان را به افراد راست قامتی تشبیه می کند که از جاده ای هموار و صاف مستقیم با سرعت و قدرت و آگاهی تمام،به راحتی پیش می رود.
چه تشبیه جالب و دقیقی؟که آثار آن در زندگی این دو گروه کاملا نمایان است و با چشم خود می بینیم.
بعضی مظهر این دو گروه را پیامبر ص و ابو جهل شمرده اند،البته اینها
ص :349
مصداقهای روشنی برای آیه فوق است،ولی عمومیت مفهوم آیه را محدود نمی کند.
در تفسیر مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ ،احتمالات متعددی گفته شده:
آنچه با مفهوم لغوی آن سازگارتر است همان است که در بالا گفتیم، و آن کسی است به رو افتاده و با دست و پا و سینه به پیش می رود.
ولی بعضی دیگر گفته اند:منظور این است که ایستاده راه می رود،اما سر به زیر افکنده،و مسیر خود را به هیچوجه مشاهده نمی کند.
در حالی که بعضی دیگر معتقدند:منظور کسی است که تعادل خود را حفظ نمی کند،چند گام پیش می رود،بر زمین می خورد و برمی خیزد،و این وضع پی در پی تکرار می شود.
از بعضی از کلمات راغب در مفردات نیز چنین برمی آید که منظور کسی است که تمام توجهش به وضع خویش است،و از غیر خود غافل است، ولی معنی اول به قرینه مقابله با وضع مؤمنان که از آن تعبیر به"سویا"شده است، مناسبتر به نظر می رسد.
و به هر حال آیا این وضع کافر و مؤمن در آخرت است؟یا در هر دو جهان؟ دلیلی بر محدود بودن معنی آیه در دست نیست،آنها هم در زندگی دنیا چنینند و هم در آخرت.
آری افراد بی ایمان چون خودخواه و خودپرست و لجوجند،و جز منافع مادی و زودگذر خویش را نمی بینند،و از آنجا که مسیر آنها مسیر هواپرستی است،به کسی می مانند که از سنگلاخی عبور می کند در حالی که بر سینه و دست و پا می خزد،اما کسانی که در پرتو ایمان از قید هوای نفس رسته اند بینشی عمیق،و مسیری صاف و روشن دارند.
ص :350
در آیه بعد پیامبر ص را مخاطب ساخته می افزاید:"بگو او کسی است که شما را آفرید،و برای شما چشم و گوش و قلب قرار داد،اما کمتر سپاسگزاری می کنید"( قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ ).
خداوند،هم وسیله مشاهده و تجربه را در اختیار شما قرار داد(چشم) و هم وسیله آگاهی بر نتیجه افکار دیگران(گوش)و هم وسیله اندیشیدن در علوم عقلی(قلب)را،خلاصه تمام ابزار لازم برای آگاهی به علوم عقلی و نقلی را در اختیار شما گذارده است،اما کمتر کسی سپاس اینهمه نعمتهای بزرگ را بجا می آورد،زیرا شکر نعمت آن است که هر نعمتی را در مسیر هدفی که به خاطر آن آفریده شده است به کار گرفته شود،آیا همه از چشم و گوش و عقل به درستی در این راه استفاده می کنند؟! *** بار دیگر پیامبر ص را مخاطب ساخته،می فرماید:"بگو او کسی است که شما را در زمین خلق کرد و به سوی او بازگشت می کنید و نزد او جمع می شوید"( قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ).
در حقیقت آیه نخست،"مسیر"را مشخص می کند،و آیه دوم"ابزار و وسائل کار"را،و این آیه"هدف و مقصد"را،یعنی در راه راست و صراط مستقیم ایمان اسلام گام بردارید،و از تمام ابزار شناخت بهره گیرید،و به سوی زندگی جاویدان حرکت کنید.
قابل توجه اینکه در آیه قبل،تعبیر به"أنشأکم"شده،و در این آیه به "ذرأکم"،ممکن است تفاوت این دو تعبیر در این باشد که جمله اول اشاره
ص :351
به ایجاد کردن انسان از عدم است(یعنی هیچ نبودید و شما را آفرید)و جمله دوم اشاره به آفرینش انسان از ماده خاکی است،یعنی شما را از خاک آفریدیم.
*** سپس در همین رابطه،به گفتار منکران معاد و پاسخ آنها پرداخته، می فرماید:"آنها از روی استهزاء می گویند:اگر راست می گوئید این وعده قیامت چه زمانی است"؟!( وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ).
چرا دقیقا تاریخ آن را تعیین نمی کنید؟چرا تکلیف همه را از این نظر روشن نمی سازید؟.
در اینکه منظور از" هٰذَا الْوَعْدُ "چیست!دو احتمال ذکر کرده اند:
نخست وعده قیامت،دیگر وعده مجازاتهای گوناگون دنیا،مانند زلزله ها و صاعقه ها و طوفان ها،ولی با توجه به آیه گذشته معنی اول مناسبتر به نظر می رسد هر چند جمع میان هر دو معنی نیز ممکن است.
*** در آیه بعد به آنها چنین پاسخ می گوید:"به آنها بگو علم و آگاهی این موضوع،مخصوص خدا است،و من تنها انذار کننده آشکاری هستم"( قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ ).
این تعبیر درست شبیه چیزی است که در آیات متعدد قرآن،از جمله آیه 187 اعراف آمده است ( قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی ):"بگو علم به زمان وقوع رستاخیز فقط نزد پروردگار من است".
***و باید چنین باشد چرا که اگر تاریخ قیامت معلوم بود هر گاه فاصله
ص :352
زیادی داشت مردم در غفلت فرو می رفتند،و اگر فاصله کم بود حالتی شبیه به اضطرار پیدا می کردند،و در هر حال،هدفهای تربیتی ناتمام می ماند.
*** در آخرین آیه مورد بحث می افزاید:"هنگامی که آن وعده الهی و عذاب را از نزدیک مشاهده کنند،صورت کافران زشت و سیاه می شود"،به گونه ای که آثار غم و اندوه از آن می بارد( فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ) "و به آنها گفته می شود:این همان چیزی است که تقاضای آن را داشتید"! ( وَ قِیلَ هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ ).
"تدعون"از ماده"دعاء"است،یعنی پیوسته دعا و تقاضا می کردید قیامت واقع شود،اکنون واقع شده است،و راه فراری از آن نیست (1).
این مضمون در حقیقت شبیه همان است که در آیه 14 ذاریات خطاب به کفار آمده است که روز قیامت به آنها گفته می شود:( هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ):"این همان چیزی است که برای آن عجله داشتید"و به هر حال ناظر به عذاب قیامت است همانگونه که اکثر مفسران گفته اند،و دلیلی می شود بر اینکه:جمله" مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ "نیز اشاره به وعده قیامت است.
حاکم ابو القاسم حسکانی می گوید:هنگامی که کافران مقامات علی ع را نزد خداوند مشاهده کردند،صورتهای آنها(از شدت خشم و غضب)سیاه شد. (2)
در حدیثی از امام باقر ع نیز همین معنی نقل شده که این آیه در باره
ص :353
امیر مؤمنان علی ع و یارانش نازل گردیده است (1).
البته این تفسیر که از طرق شیعه و اهل سنت،نقل شده از قبیل نوعی تطبیق است،و گرنه مورد آیه،مربوط به رستاخیز و قیامت است و این قبیل تطبیقها در لسان روایات کم نیست.
***
ص :354
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اَللّٰهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنٰا فَمَنْ یُجِیرُ اَلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (28) قُلْ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنٰا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (29) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ (30)
28-بگو:اگر خداوند من و تمام کسانی را که با من هستند هلاک کند یا مورد ترحم قرار دهد،چه کسی کافران را از عذاب دردناک پناه می دهد؟ 29-بگو:او خداوند رحمان است،ما به او ایمان آورده ایم،و بر او توکل کرده ایم و به زودی می دانید چه کسی در گمراهی آشکار است؟ 30-بگو:به من خبر دهید اگر آبهای(سرزمین)شما در زمین فرو رود چه کسی می تواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد؟
چه کسی آب جاری در اختیار شما قرار می دهد؟
آیات فوق که آخرین آیات سوره"ملک"است و همه با کلمه"قل"
ص :355
خطاب به پیامبر ص شروع می شود ادامه بحثهایی است که در آیات قبل با کفار شده،که جنبه های دیگرش در این آیات،منعکس است.
نخست به آنها که غالبا انتظار مرگ پیامبر ص و یارانش را داشتند و گمان می کردند که با مرگ وی آئین او برچیده می شود و همه چیز پایان (و غالب دشمنان شکست خورده در باره رهبران راستین همیشه همین انتظار را دارند) می فرماید:"بگو اگر خداوند مرا و تمام کسانی که با من هستند، هلاک کند،یا مورد ترحم قرار دهد چه کسی کافران را از عذاب دردناک پناه می دهد"؟( قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللّٰهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنٰا فَمَنْ یُجِیرُ الْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ ).
در بعضی از روایات آمده است که کافران مکه،به پیامبر ص و مسلمانان نفرین می کردند و تقاضای مرگ او را داشتند به گمان اینکه اگر آن حضرت از دنیا برود،دعوتش نیز برچیده می شود،آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.
شبیه همین معنی در آیه 30 سوره طور آمده است،آنجا که می گوید:
( أَمْ یَقُولُونَ شٰاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ ):"آنها می گویند محمد شاعری است که انتظار مرگش را می کشیم"! غافل از اینکه مصطفی را الطاف حق وعده داده که گر بمیرد نمیرد نام حق،آری وعده پیروزی این آئین و سیطره آن را بر تمام جهان به او داده است، و حیات و مرگ پیغمبر اکرم ص چیزی را تغییر نمی دهد.
بعضی تفسیر دیگری برای این آیه ذکر کرده اند که به پیامبر ص می فرماید:بگو ما با داشتن ایمان به خدا میان خوف و رجا هستیم شما در باره خود چه می اندیشید؟! ولی تفسیر اول صحیحتر به نظر می رسد.
ص :356
و در ادامه همین سخن می افزاید:"به آنها بگو که او خداوند رحمان است،ما به او ایمان آورده ایم،و توکل کرده ایم،و به زودی می دانید چه کسی در گمراهی آشکار است"( قُلْ هُوَ الرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنٰا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ).
یعنی ما اگر به خدا ایمان آورده ایم،و او را ولی و وکیل و سرپرست خود برگزیده ایم،دلیلش روشن است،او خدای رحمان است،رحمت عامش همه جا رسیده،و فیض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته،و نگاهی کوتاه به جهان هستی و صفحه زندگی شاهد این مدعا است،اما معبودهای شما چه کاری کرده اند؟! گرچه ضلال و گمراهی شما همین جا آشکار است،ولی در آخرت برای شما روشنتر خواهد شد،و یا در همین دنیا به هنگامی که اسلام با امدادهای الهی بر لشکر کفر پیروز می گردد،پیروزی معجزه آسا،حقیقت روشنتر خواهد گشت.
این آیه در حقیقت نوعی دلداری به پیغمبر اسلام ص و مؤمنان است که تصور نکنند در این مبارزه گسترده حق و باطل تنها هستند،بلکه خداوند بخشنده مهربان یار و یاور آنها است.
*** در آخرین آیه به عنوان ذکر یک مصداق از رحمت عام خداوند که بسیاری از مردم از آن غافلند،می گوید:"به آنها بگو به من خبر دهید اگر آبهای مورد استفاده شما در زمین فرو رود چه کسی می تواند آب جاری در
ص :357
دسترس شما قرار دهد"؟!( قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ ).
می دانیم زمین از دو قشر مختلف تشکیل شده:"قشر نفوذ پذیر"که آب را در خود فرو می برد و در زیر آن"قشر نفوذ ناپذیر"است که آب را در آنجا نگاه می دارد،تمام چشمه ها،چاهها،قناتها از برکت این ترکیب خاص به وجود آمده،زیرا اگر تمام روی زمین تا اعماق زیاد قشر نفوذپذیر بود آبها چنان در زمین فرو می رفتند که هرگز دست کسی به دامانشان نمی رسید، و اگر همه نفوذناپذیر بودند آبها روی زمین می ایستادند و تبدیل به یک باتلاق می شدند،یا به زودی به دریاها می ریختند،و به این ترتیب تمام ذخائر زیر زمینی آب از دست می رفت.
این نمونه کوچکی از رحمت عام خدا است که مرگ و حیات انسان سخت با آن گره خورده است.
"معین"از ماده"معن"(بر وزن طعن)به معنی جریان آب است،و گاه گفته اند از"عین"گرفته شده،و میم آن زائده است،لذا بعضی از مفسران "معین"را به معنی آبی گرفته اند که با چشم دیده می شود هر چند جاری نباشد.
ولی بیشتر آن را به همان معنی آب جاری تفسیر کرده اند، گرچه آب نوشیدنی منحصر به آب جاری نیست،ولی بدون شک آبهای جاری بهترین نوع آنها محسوب می شوند،خواه به صورت چشمه ها باشد یا نهرها و یا قنات و چاههای جوشان.
بعضی از مفسران نقل کرده اند که یکی از کفار هنگامی که این آیه را شنید که می گوید:"اگر آبهای مورد استفاده شما در زمین فرو رود چه کسی
ص :358
آب جاری در اختیار شما می گذارد"گفت:"رجال شداد و معاول حداد"! "مردان قوی پنجه و کلنگهای تیز.آب را از اعماق زمین بیرون می کشند"! اما شب خوابید آب سیاه چشمان او را فرا گرفت،در این حال صدایی شنید که می گوید:"آن مردان قوی پنجه و کلنگهای تیز را بیاور تا این آب را از چشم تو بیرون کشند"! اما امروز می دانیم که اگر قشر"نفوذ ناپذیر"زمین از میان برود هیچ انسان قوی پنجه،و هیچ کلنگ تیز نمی تواند آبی استخراج کند (1).
***
در روایاتی که از ائمه اهل بیت ع به ما رسیده،آیه اخیر به ظهور حضرت مهدی ع و عدل جهان گستر او تفسیر شده است،از جمله در حدیثی از امام باقر ع در تفسیر این آیه می خوانیم:
"
نزلت فی الامام القائم(ع)یقول ان اصبح امامکم غائبا عنکم، لا تدرون این هو؟فمن یاتیکم بامام ظاهر یاتیکم باخبار السماوات و الارض،و حلال اللّٰه و حرامه،ثم قال:و اللّٰه ما جاء تاویل هذه الایة، و لا بد أن یجیء تاویلها.
"این آیه در باره امامی نازل شده است که قیام به عدل الهی می کند (حضرت مهدی)می گوید:اگر امام شما پنهان گردد،و نمی دانید کجاست؟ چه کسی برای شما امامی می فرستد که اخبار آسمانها و زمین،و حلال و حرام
ص :359
خدا را برای شما شرح دهد".
سپس فرمود:"به خدا سوگند تاویل این آیه نیامد و سرانجام خواهد آمد" (1).
روایات در این زمینه فراوان است و باید توجه داشت که همه از باب "تطبیق"است،و به تعبیر دیگر ظاهر آیه مربوط به آب جاری است که مایه حیات موجودات زنده است،و باطن آیه مربوط به وجود امام و علم و عدالت جهان گستر او است که آن نیز مایه حیات جامعه انسانی است.
بارها گفته ایم که آیات قرآن معانی متعدد،و ظاهر و باطن دارد،ولی این نکته را نیز مؤکدا تکرار می کنیم که پی بردن به بطون آیات جز برای پیامبر و امام معصوم ممکن نیست و هیچکس حق ندارد چیزی به عنوان باطن آیه از پیش خود مطرح کند،آنچه ما می گوئیم مربوط به ظواهر آیات است، و آنچه مربوط به بطون آیات است فقط باید از معصومین بشنویم.
***سوره"ملک"با حاکمیت و مالکیت خداوند شروع شد،و با رحمانیت او که آنهم شاخه ای از حاکمیت و مالکیت او است پایان می گیرد،و به این ترتیب آغاز و انجامش کاملا منسجم است.
خداوندا!ما را مشمول رحمت عام و خاصت گردان،و از آب حیات ولایت اولیائت سیراب فرما.
پروردگارا!ظهور حضرت مهدی ع آن چشمه آب حیات را تسریع کن،و تشنگان جمالش را با ظهورش سیراب گردان.
ص :360
بارالها!به ما چشم بینا و گوش شنوا و عقل دانا،مرحمت فرمودی، حجابهای خودخواهی و غرور را از مقابل آنها برگیر،تا چهره حقیقت را آن چنان که هست ببینیم،و در صراط مستقیم هدایت تو راست قامت گام برداریم.
آمین یا رب العالمین "پایان سوره ملک" 12 شوال 1406 30\3\1365
ص :361
ص :362
ص :363
ص :364
محتوای سوره قلم
گرچه بعضی از مفسران در"مکی"بودن تمام سوره تردید کرده اند، یا معتقدند قسمتی از آن در"مدینه"،و قسمتی در"مکه"نازل شده،ولی لحن سوره و محتوای آیات کاملا هماهنگ با سوره های"مکی"است،چرا که بیش از هر چیز بر محور مساله نبوت پیامبر اسلام ص،و مبارزه با دشمنانی که او را مجنون می خواندند،و دعوت به صبر و استقامت،و انذار و تهدید مخالفان به عذاب الهی،دور می زند.
رویهمرفته مباحث این سوره را می توان در هفت بخش خلاصه کرد:
1-نخست به ذکر قسمتی از صفات ویژه رسول خدا ص مخصوصا اخلاق برجسته او می پردازد،و آن را با قسمتهای مؤکدی تاکید می کند.
2-سپس قسمتی از صفات زشت و اخلاق نکوهیده دشمنان او را بازگو می نماید.
3-در بخش دیگری داستان" أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ "که در حقیقت هشداری است به مشرکان زشت سیرت بیان شده.
4-در قسمت دیگری مطالب گوناگونی راجع به قیامت و عذاب کفار در آن روز آمده است.
5-در بخش دیگری انذارها و تهدیدهایی نسبت به مشرکان بازگو شده.
6-در بخش دیگری به پیامبر اسلام ص دستور می دهد که در برابر دشمنان سرسخت،استقامت و صبر نشان دهد.
7-سرانجام در پایان سوره نیز سخن از عظمت قرآن و توطئه های مختلف
ص :365
دشمنان بر ضد پیامبر به میان آورده.
انتخاب نام"قلم"برای این سوره به تناسب نخستین آیه آن است،بعضی نیز نام آن را سوره"ن"ذکر کرده اند،و از بعضی از روایات که در فضیلت این سوره آمده استفاده می شود که نام آن سوره" ن وَ الْقَلَمِ "است.
***
فضیلت تلاوت سوره قلم
در فضیلت تلاوت این سوره از پیغمبر گرامی اسلام نقل شده که فرمود: من قرأ سورة"ن و القلم"اعطاه اللّٰه ثواب الذین حسن اخلاقهم: "کسی که سوره"ن و القلم"را تلاوت کند خداوند ثواب کسانی را که دارای حسن اخلاقند به آنها می دهد" 1. و در حدیثی از امام صادق ع می خوانیم: من قرأ سورة"ن و القلم" فی فریضة او نافلة آمنه اللّٰه ان یصیبه فی حیاته فقر أبدا،و اعاذه اذا مات من ضمة القبر ان شاء اللّٰه: "کسی که سوره ن و القلم را در نماز واجب یا نافله بخواند خداوند او را برای همیشه از فقر در امان می دارد،و هنگامی که بمیرد او را از فشار قبر پناه می دهد" 2. این ثوابها تناسب خاصی با محتوای سوره دارد،و نشان می دهد که هدف تلاوتی است که توأم با آگاهی و به دنبال آن عمل باشد.
ص :366
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ (1) مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5) بِأَیِّکُمُ اَلْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (7)
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-ن،سوگند به قلم،و آنچه را با قلم می نویسند 2-به برکت نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی.
ص :367
3-و برای تو اجر و پاداشی عظیم و همیشگی است.
4-و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری.
5-و به زودی تو می بینی و آنها نیز می بینند.
6-که کدامیک از شما مجنون هستید.
7-پروردگار تو بهتر از هر کس می داند چه کسی از راه او گمراه شده،و هدایت یافتگان را نیز بهتر می شناسد.
این سوره تنها سوره ای است که با حرف مقطع"ن"آغاز شده است، می فرماید:(ن) و در باره تفسیر حروف مقطعه بارها مخصوصا در آغاز سوره"بقره"،و "آل عمران"و"اعراف"(جلد 1-2-6)بحث کرده ایم،چیزی که در اینجا باید بیفزائیم این است که بعضی در اینجا"ن"را مخفف کلمه"رحمان" و اشاره به آن دانسته اند و بعضی آن را به معنی"لوح"یا به معنی"دوات"و یا"نهری"در بهشت تفسیر کرده اند،ولی هیچیک از این تفسیرها قرینه و شاهد روشنی ندارد.
بنا بر این تفسیر این حرف مقطع از تفسیر کل حروف مقطعه که در بالا اشاره کردیم جدا نیست.
سپس به دو موضوع از مهمترین مسائل زندگی بشر سوگند یاد کرده، می افزاید:سوگند به"قلم"و آنچه را با قلم می نویسند:"( وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ ).
چه سوگند عجیبی؟در واقع آنچه به آن در اینجا سوگند یاد شده است
ص :368
ظاهرا موضوع کوچکی است:یک قطعه نی،و یا چیزی شبیه به آن،و کمی ماده سیاه رنگ،و سپس سطوری که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده می شود.
اما در واقع این همان چیزی است که سرچشمه پیدایش تمام تمدنهای انسانی،و پیشرفت و تکامل علوم،و بیداری اندیشه ها و افکار،و شکل گرفتن مذهبها،و سرچشمه هدایت و آگاهی بشر است،تا آنجا که دوران زندگی بشر را به دو دوران تقسیم می کند"دوران تاریخ"و"دوران قبل از تاریخ"، دوران تاریخ بشر از زمانی شروع می شود که خط اختراع شد،و انسان توانست ماجرای زندگی خود را بر صفحات نقش کند،و یا به تعبیر دیگر دورانی است که انسان دست به قلم گردید،و از او" مٰا یَسْطُرُونَ "یادگار ماند.
عظمت این سوگند هنگامی آشکارتر می شود که توجه داشته باشیم آن روزی که این آیات نازل گشت،نویسنده و ارباب قلمی در آن محیط وجود نداشت،و اگر کسانی مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در کل سرزمین مکه که مرکز عبادی و سیاسی و اقتصادی حجاز بود به بیست نفر نمی رسید،آری سوگند به قلم یاد کردن در چنین محیطی عظمت خاصی دارد.
و جالب اینکه:در نخستین آیاتی که در"جبل النور"و غار"حرا"بر قلب پاک پیامبر ص نازل شد نیز به مقام والای قلم اشاره شده،آنجا که می فرماید:
اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ- خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ- اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ- اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ :
"بخوان به نام پروردگارت که مخلوقات را آفرید،و انسان را از خون بسته ای ایجاد کرد،بخوان به نام پروردگار بزرگت،هم او که انسان را به وسیله "قلم"تعلیم داد،و آنچه را نمی دانست به او آموخت"(سوره علق 1-5).
و از همه جالبتر اینکه:همه این سخنان از زبان کسی تراوش می کند
ص :369
که خودش درس نخوانده بود،و هرگز به مکتب نرفت و خط ننوشت،و این هم دلیل بر آن است که چیزی جز وحی آسمانی نیست.
بعضی از مفسران"قلم"را در اینجا به قلمی تفسیر کرده اند که فرشتگان بزرگ خدا وحی آسمانی را با آن می نویسند،و یا نامه اعمال آدمیان را با آن رقم می زنند،ولی مسلما آیه مفهوم گسترده ای دارد که این تفسیر بیان یکی از مصداقهای آن است،همانگونه که" مٰا یَسْطُرُونَ "نیز مفهوم وسیعی دارد،و تمام آنچه را در طریق هدایت و تکامل فکری و اخلاقی و عملی بشر به رشته تحریر می آورند شامل می شود و منحصر به وحی آسمانی یا اعمال انسانها نیست (1).
*** سپس به چیزی که سوگند برای آن یاد شده پرداخته،می فرماید:
"به برکت نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی"( مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ) آنها که این نسبت ناروا را به تو می زنند کوردلانی هستند که اینهمه نعمت الهی را در باره تو نمی نگرند،نعمت عقل و درایت سرشار،نعمت امانت و صدق و راستی و نعمت علم و دانش آشکار،و نبوت و مقام عصمت.
دیوانه آنها هستند که مظهر عقل کل را متهم به جنون می کنند،و
ص :370
رهبر و راهنمای انسانها را با این نسبت ناروا از خود دور می سازند.
*** و به دنبال آن می افزاید:"برای تو اجر عظیم و همیشگی است"( وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ ).
چرا چنین پاداشی نداشته باشی؟در حالی که در برابر این تهمتهای زشت و ناروا استقامت می کنی،و برای آنها آرزوی هدایت و نجات داری،و هرگز از تلاش و کوشش در این راه خسته نمی شوی.
"ممنون"از ماده"من"به معنی"قطع"آمده است،یعنی اجر و پاداشی که هرگز قطع نمی شود و دائما باقی است بعضی گفته اند ریشه این معنی از منت گرفته شده زیرا منت باعث قطع نعمت است.
بعضی نیز گفته اند منظور از غیر ممنون این است که خداوند در مقابل این اجر عظیم هرگز بر تو منت نمی گذارد ولی تفسیر اول مناسبتر است.
*** آیه بعد در توصیف دیگری از پیامبر ص می گوید:"تو صاحب اخلاق عظیم و برجسته ای هستی"( وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ).
اخلاقی که عقل در آن حیران است لطف و محبتی بی نظیر،صفا و صمیمیتی بی مانند،صبر و استقامت و تحمل و حوصله ای توصیف ناپذیر.
اگر مردم را به بندگی خدا دعوت می کنی تو خود بیش از همه عبادت می نمایی،و اگر از کار بد بازمی داری تو قبل از همه خودداری می کنی آزارت می کنند و تو اندرز می دهی،ناسزایت می گویند و برای آنها دعا می کنی،بر بدنت سنگ می زنند و خاکستر داغ بر سرت می ریزند و تو برای هدایت آنها
ص :371
دست به درگاه خدا برمی داری.
آری تو کانون محبت و عواطف و سرچشمه رحمتی.
"خلق"از ماده"خلقت"به معنی صفاتی است که از انسان جدا نمی شود و همچون خلقت و آفرینش انسان می گردد.
بعضی از مفسران خلق عظیم پیامبر ص را به"صبر در راه حق،و گستردگی بذل و بخشش،و تدبیر امور،و رفق و مدارا،و تحمل سختیها در مسیر دعوت به سوی خدا،و عفو و گذشت،و جهاد در راه پروردگار،و ترک حسد و حرص"تفسیر کرده اند،ولی گرچه همه این صفات در پیامبر ص بود، ولی"خلق عظیم"او منحصر به اینها نبود.
در بعضی از تفاسیر نیز"خلق عظیم"به قرآن یا آئین اسلام تفسیر شده است که می تواند از مصادیق مفهوم وسیع فوق باشد،و به هر حال وجود این"خلق عظیم"در پیامبر ص دلیل بارزی بر عقل و درایت آن حضرت و نفی نسبتهای دشمنان بود.
*** و به دنبال آن می افزاید:"به زودی تو می بینی و آنها نیز می بینند" ( فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ ).
*** "که کدامیک از شما مجنون هستید"؟!( بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ ) (1).
"مفتون"اسم مفعول از"فتنه"به معنی ابتلاء،و در اینجا به معنی ابتلای به جنون است.
ص :372
آری آنها امروز این نسبت ناروا را به تو می دهند تا بندگان خدا را از تو دور کنند،ولی مردم عقل و شعور دارند،تدریجا به تعلیمات و سخنان تو آگاهی می یابند،آن گاه این مساله روشن می شود که این تعلیمات برجسته از سوی خداوند بزرگ بر قلب پاک و نورانی تو نازل شده،و خداوند سهم عظیمی از عقل و علم به تو بخشیده.
حرکتها و موضعگیریهای تو در آینده و پیشرفت و نفوذ سریع اسلام در سایه آن،نیز نشان خواهد داد که تو منبع بزرگ عقل و درایتی، دیوانه خفاشانی هستند که با نور این آفتاب به ستیز برخاستند.
و البته در قیامت این حقایق باز هم روشنتر و آشکارتر خواهد شد.
*** باز برای تاکید بیشتر می فرماید:پروردگار تو به کسی که از طریق او گمراه شده آگاهتر است،و او هدایت یافتگان را بهتر می شناسند)( إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ).
چرا که راه راه او است،و او بهتر از هر کس راه خود را می شناسد،و به این ترتیب به پیامبر اسلام ص اطمینان بیشتر می دهد که او در مسیر هدایت و دشمنانش در مسیر ضلالتند.
در حدیث مستندی آمده است هنگامی که قریش دیدند پیامبر علی ع را بر دیگران مقدم می شمرد و بزرگ می دارد به مذمت علی ع پرداختند،و گفتند:محمد مفتون او شده است،اینجا بود که خداوند" ن وَ الْقَلَمِ "را نازل کرد و به آن سوگند یاد نمود که ای محمد ص تو مفتون و مجنون نیستی-تا آنجا که فرمود-خداوند می داند کسانی را که گمراه شده اند اشاره به جماعت قریش که این سخنان را می گفتند،و خداوند هدایت یافتگان را بهتر می شناسد
ص :373
اشاره به علی ع (1).
***
از مهمترین رویدادهای زندگی بشر-چنان که قبلا نیز اشاره کردیم- پیدایش خط،و راه افتادن قلم بر صفحه کاغذها یا سنگها بود،و همان بود که دوران تاریخ را از ما قبل از تاریخ جدا کرد.
گردش نیش قلم بر صفحه کاغذ،سرنوشت بشر را رقم می زند،لذا پیروزی و شکست جوامع انسانی به نوک قلمها بسته است.
"قلم"حافظ علوم و دانشها،پاسدار افکار اندیشمندان،حلقه اتصال فکری علما،و پل ارتباطی گذشته و آینده بشر است،و حتی ارتباط آسمان و زمین نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است! قلم انسانهایی را که جدا از هم،از نظر زمان و مکان،زندگی می کنند پیوند می دهد،گویی همه متفکران بشر را در تمام طول تاریخ،و در تمام صفحه روی زمین در یک کتابخانه بزرگ جمع می بینی! "قلم"رازدار بشر،و خزانه دار علوم،و جمع آوری کننده تجربیات قرون و اعصار است،و اگر قرآن به آن سوگند یاد می کند به همین دلیل است زیرا همیشه سوگند به یک امر بسیار عظیم و پرارزش یاد می شود.
و البته"قلم"وسیله ای است برای" مٰا یَسْطُرُونَ "و نوشته ها که قرآن به هر دو سوگند یاد کرده است،هم به"ابزار"و هم به"محصول"ابزار.
ص :374
در بعضی از روایات آمده است که(
ان اول ما خلق اللّٰه القلم )"نخستین چیزی را که خدا آفرید قلم بود".
این حدیث را محدثان شیعه از امام صادق ع نقل کرده اند (1)و در کتب اهل سنت به عنوان یک خبر معروف نیز آمده است (2).
و در حدیث دیگری آمده است:"
اول ما خلق اللّٰه تعالی جوهرة ) "نخستین چیزی را که خدا آفرید گوهری بود" (3)و در بعضی از اخبار نیز آمده است:(
ان اول ما خلق اللّٰه العقل )"نخستین چیزی را که خدا آفرید عقل و خرد بود" (4).
توجه به پیوند ویژه ای که در میان"گوهر"و"قلم"و"عقل"است مفهوم"اول بودن"همه آنها را روشن می کند.
در ذیل حدیثی که در بالا از امام صادق ع نقل کردیم آمده است که خداوند بعد از آفرینش قلم به او فرمود:بنویس!و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قیامت نوشت! گرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است،ولی هر چه هست نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن می سازد.
پیشوایان اسلام در احادیث متعددی به یاران خود تاکید می کردند که به حافظه خود قناعت نکنند،و احادیث اسلامی و علوم الهی را به رشته تحریر درآورند،و برای آیندگان به یادگار بگذارند (5).
بعضی از دانشمندان گفته اند:البیان بیانان:بیان اللسان،و بیان البنان و بیان اللسان تدرسه الاعوام،و بیان الاقلام باق علی مر الایام!
ص :375
"بیان دو گونه است:بیان زبان،و بیان قلم،بیان زبان با گذشت زمان کهنه می شود و از بین می رود،ولی بیان قلمها تا ابد باقی است"! (1)و نیز گفته اند:(ان قوام امور الدین و الدنیا بشیئین القلم و السیف و السیف تحت القلم:"پایه امور دین و دنیا بر دو چیز است:"قلم"و"شمشیر" و شمشیر زیر پوشش قلم قرار دارد"! (2)همین معنی را بعضی از شعرای عرب چنین به نظم آورده: کذا قضی اللّٰه للاقلام مذ بریت ان السیوف لها مذ ارهفت خدم! "خداوند اینگونه برای قلم از آن روز که تراشیده شد مقدر کرده است که شمشیرهای تیز خدمتگزار آن باشند"! (این تعبیر اشاره لطیفی است به تراشیدن قلم به وسیله چاقو و قرار گرفتن تیغهای تیز در خدمت قلم از آغاز کار). (3)
شاعر دیگری با استناد به آیات مورد بحث در این زمینه می گوید: اذا اقسم الأبطال یوما بسیفهم و عدوه مما یجلب المجد و الکرم کفی قلم الکتاب فخرا و رفعة مدی الدهر ان اللّٰه اقسم بالقلم! "آن روز که جنگجویان قهرمان به شمشیرهای خود سوگند یاد کنند.
و آن را اسباب بزرگی و افتخار بشمرند.
برای قلم نویسندگان همین افتخار و سربلندی در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است(و نه به شمشیر)" (4).
ص :376
و راستی چنین است چرا که پیروزیهای نظامی اگر از ناحیه فرهنگ نیرومندی تضمین نگردد هرگز پایدار نخواهد بود،مغولها در تاریخ ایران بزرگترین پیروزی را کسب کردند ولی چون ملت بی فرهنگی بودند به زودی در فرهنگ اسلام و ایران حل شدند و مسیر خود را تغییر دادند.
گرچه این بحث بسیار دامنه دار است ولی برای اینکه از روش تفسیری خارج نشویم سخن را با حدیث بسیار پرمعنایی از پیغمبر اسلام ص در این زمینه پایان می دهیم:
ثلاث تخرق الحجب،و تنتهی الی ما بین یدی اللّٰه:
صریر اقلام العلماء،و وطی اقدام المجاهدین،و صوت مغازل المحصنات :"سه صدا است که حجابها را پاره می کند و به پیشگاه با عظمت خدا می رسد:صدای گردش قلمهای دانشمندان به هنگام نوشتن،و صدای قدمهای مجاهدان در میدان جهاد،و صدای چرخ نخ ریسی زنان پاکدامن"! (1)البته تمام آنچه گفته شد در باره قلمهایی است که در مسیر حق و عدالت،و در صراط مستقیم،گردش می کند،اما قلمهای مسموم و گمراه کننده بزرگترین بلا،و عظیمترین خطر برای جوامع انسانی محسوب می شود.
***
پیروزی پیامبر اسلام ص هر چند با تایید و امداد الهی بود،ولی عوامل زیادی از نظر ظاهر داشت که یکی از مهمترین آنها جاذبه اخلاقی پیامبر ص بود.آن چنان صفات عالی انسانی و مکارم اخلاق در او جمع بود که دشمنان سرسخت را تحت تاثیر قرار می داد،و به تسلیم وادار می کرد،و دوستان را سخت مجذوب
ص :377
می ساخت.
بلکه اگر این را معجزه اخلاقی پیامبر ص بنامیم اغراق نگفته ایم، چنان که نمونه ای از این معجزه اخلاقی در فتح مکه نمایان گشت:هنگامی که مشرکان خونخوار و جنایت پیشه که سالیان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پیامبر ص به کار گرفتند،در چنگال مسلمین گرفتار شدند، پیغمبر اکرم ص بر خلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان فرمان عفو عمومی آنها را صادر کرد،و تمام جنایات آنها را به دست فراموشی سپرد،و همین سبب شد که به مصداق" یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً "فوج فوج مسلمان شوند.
در باره حسن خلق پیامبر ص و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانی و ایثار و فداکاری و تقوای آن حضرت ص داستانهای زیادی در کتب تفسیر و تواریخ آمده است که همه آنها ما را از بحث تفسیری خارج می کند،ولی همین قدر باید بگوئیم:که در حدیثی از حسین بن علی ع آمده است که می گوید:
از پدرم امیر مؤمنان علی ع در باره ویژگیهای زندگی پیامبر ص و اخلاق او سؤال کردم،و پدرم مشروحا به من پاسخ فرمود،در بخشی از این حدیث آمده است:
رفتار پیامبر ص با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملایم بود،هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عیبجو و مدیحه گر نبود،هیچکس از او مایوس نمی شد،و هر کس به در خانه او می آمد نومید بازنمی گشت:سه چیز را از خود رها کرده بود:مجادله در سخن پرگویی،و دخالت در کاری که به او مربوط نبود،و سه چیز را در مورد مردم رها کرده بود:کسی را مذمت نمی کرد،و سرزنش نمی فرمود،و از لغزشها و عیوب پنهانی مردم جستجو نمی کرد.
هرگز سخن نمی گفت مگر در مورد اموری که ثواب الهی را امید داشت،
ص :378
در موقع سخن گفتن به قدری نافذ الکلمه بود که همه سکوت اختیار می کردند و تکان نمی خوردند،و به هنگامی که ساکت می شد آنها به سخن درمی آمدند، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمی کردند...هر گاه فرد غریب و ناآگاهی با خشونت سخن می گفت و درخواستی می کرد تحمل می نمود،و به یارانش می فرمود:هر گاه کسی را دیدید که حاجتی دارد به او عطا کنید،و هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد تا سخنش پایان گیرد (1).
آری اگر این اخلاق کریمه و این ملکات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلی و آن جمع خشن انعطاف ناپذیر در آغوش اسلام قرار نمی گرفتند،و به مصداق" لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ "همه پراکنده می شدند.
و چه خوب است که این اخلاق اسلامی امروز زنده شود و در هر مسلمانی پرتوی از خلق و خوی پیامبر ص باشد.
روایات اسلامی نیز در این زمینه چه در باره شخص پیامبر ص و چه در باره وظیفه همه مسلمین فراوان است که در اینجا به چند روایت اشاره می کنیم:
1-در حدیثی آمده است که پیامبر ص فرمود:(
انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق :"من برای این مبعوث شده ام که فضائل اخلاقی را تکمیل کنم" (2).
به این ترتیب یکی از اهداف اصلی بعثت پیامبر ص همین تکمیل اخلاق فضیله است.
2-در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:"
انما المؤمن لیدرک بحسن خلقه درجة قائم اللیل و صائم النهار ):"مؤمن با حسن خلق خود به درجه کسی می رسد که شبها به عبادت می ایستد،و روزها روزه دار است" (3).
ص :379
3-و باز از همان حضرت آمده است که فرمود:
ما من شیء اثقل فی المیزان من خلق حسن :"چیزی در میزان عمل در روز قیامت سنگین تر از خلق خوب نیست" (1).
4-و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
احبکم الی اللّٰه احسنکم اخلاقا الموطؤن اکنافا،الذین یالفون و یؤلفون،و ابغضکم الی اللّٰه المشاؤن بالنمیمة،المفرقون بین الاخوان،الملتمسون للبرءاء العثرات:
"از همه شما محبوبتر نزد خدا کسی است که اخلاقش از همه بهتر باشد، همان کسانی که متواضعند،با دیگران می جوشند،و مردم نیز با آنها می جوشند، و از همه شما مغبوض تر نزد خدا افراد سخن چینی هستند که در میان برادران جدایی می افکند،و برای افراد بی گناه در جستجوی لغزشند" (2).
5-در حدیث دیگری از پیامبر ص می خوانیم:
اکثر ما یدخل الناس الجنة تقوی اللّٰه و حسن الخلق :"بیشترین چیزی که مردم را وارد بهشت می کند تقوی و حسن خلق است" (3).
6-در حدیثی از امام باقر ع آمده است:
ان اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا :"از میان مؤمنان کسی ایمانش از همه بهتر است که اخلاقش کاملتر باشد" (4).
7-در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا ع آمده است که پیامبر ص فرمود:
علیکم بحسن الخلق،فان حسن الخلق فی الجنة لا محالة،و ایاکم و سوء الخلق فان سوء الخلق فی النار لا محالة:
ص :380
"بر شما لازم است به سراغ حسن خلق بروید،زیرا حسن خلق سرانجام در بهشت است،و از سوء خلق بپرهیزید که سوء خلق سرانجام در آتش است" (1).
از مجموع اخبار فوق به خوبی استفاده می شود که حسن خلق کلید بهشت، وسیله جلب رضای خدا،نشانه قدرت ایمان،و همطراز عبادتهای شبانه و روزانه است،و حدیث در این زمینه بسیار فراوان است.
ص :381
فَلاٰ تُطِعِ اَلْمُکَذِّبِینَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (9) وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ (10) هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِیمٍ (11) مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِکَ زَنِیمٍ (13) أَنْ کٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِینَ (14) إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَی اَلْخُرْطُومِ (16)
8-حال که چنین است از تکذیب کنندگان اطاعت مکن.
9-آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها نرمش نشان دهند(نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق).
10-و اطاعت از کسی که بسیار سوگند یاد می کند و پست است مکن
ص :382
11-کسی که بسیار عیبجو و سخن چین است.
12-و بسیار مانع کار خیر.و تجاوزگر،و گناهکار است.
13-علاوه بر اینها کینه توز و پرخور و خشن و بدنام است.
14-مبادا به خاطر اینکه صاحب مال و فرزندان فراوان است از او پیروی کنی.
15-هنگامی که آیات ما بر او خوانده می شود می گوید اینها افسانه های خرافی پیشینیان است.
16-به زودی ما بر بینی او علامت و داغ ننگ می نهیم.
از آنها که دارای این صفاتند پیروی مکن
بعد از ذکر اخلاق عظیم پیامبر ص که در آیات گذشته آمده بود در این آیات به ذکر اخلاق دشمنان او می پردازد تا در یک مقایسه،فاصله میان این دو کاملا روشن شود.
نخست می فرماید:"از این تکذیب کنندگان که خدا و پیامبر و روز رستاخیز و آئین او را تکذیب می کنند اطاعت و پیروی مکن"( فَلاٰ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ ).
آنها مردمی گمراه و اغواگرند،و تمام اصول حق را زیر پا نهاده اند،و اطاعت از چنین کسانی حتی در یک کلام نتیجه ای جز گمراهی و بدبختی ندارد.
*** سپس به تلاش و کوشش آنها برای سازش کشیدن پیامبر ص اشاره کرده می افزاید:"آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها هم نرمش نشان دهند" ( وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ ).
نرمش و انعطاف به معنی صرفنظر کردن از قسمتی از فرمانهای خدا به خاطر آنان.
مفسران نقل کرده اند که این آیات زمانی نازل شد که رؤسای مکه پیامبر
ص :383
ص را به پیروی از آئین نیاکان و شرک و بت پرستی دعوت کردند،خداوند او را از اطاعت آنها نهی کرد (1).
بعضی دیگر نقل کرده اند که"ولید بن مغیرة"که از سران بزرگ شرک بود اموال عظیمی به پیامبر ص عرضه داشت و سوگند یاد کرد که اگر از آئینش بازگردد به او خواهد داد! (2)از لحن آیات و از آنچه در تواریخ آمده است به خوبی استفاده می شود که وقتی مشرکان کوردل سرعت پیشرفت آئین اسلام را مشاهده کردند به فکر افتادند که از طریق دادن امتیازاتی به پیامبر ص امتیازاتی از او بگیرند،و او را به نوعی سازش بکشانند-همانگونه که روش همه طرفداران باطل در طول تاریخ است-لذا گاه اموال عظیم،و گاه زنان زیبا،و گاه پست و مقام برجسته پیشنهاد می کردند،و در حقیقت روح پیامبر ص را با مقیاس وجود خود اندازه- گیری و مقایسه می نمودند.
ولی قرآن بارها به پیامبر ص هشدار داده که هرگز کمترین انعطافی در برابر این پیشنهادهای انحرافی از خود نشان ندهد،و با اهل باطل هرگز مداهنه نکند،چنان که در آیه 49 سوره مائده می خوانیم:( وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَیْکَ ):"در میان آنها(اهل کتاب)بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هوسهای آنها پیروی مکن،و بر حذر باش که تو را از تعلیماتی که خدا بر تو نازل کرده منحرف نسازند".
"یدهنون"از ماده"مداهنه"در اصل از"دهن"به معنی"روغن"
ص :384
گرفته شده،و در اینگونه موارد به معنی نرمش و انعطاف به خرج دادن است.
و معمولا این تعبیر در مورد انعطافهای مذموم و منافقانه به کار می رود.
*** سپس بار دیگر از اطاعت آنها نهی کرده و صفات نه گانه مذمومی را که هر یک به تنهایی می تواند مانع اطاعت و تبعیت گردد،برمی شمرد،می فرماید:
"اطاعت از هر کس که بسیار سوگند یاد می کند و پست است مکن"( وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ ).
"حلاف"به کسی می گویند که بسیار قسم می خورد،و برای هر کار کوچک و بزرگی سوگند یاد می کند،و معمولا اینگونه افراد در سوگندهای خویش صادق نیستند.
"مهین"از"مهانت"به معنی حقارت و پستی است و بعضی آن را به معنی افراد کم فکر یا دروغگو یا شرور تفسیر کرده اند.
*** سپس می افزاید:"کسی که بسیار عیبجو و سخن چین است"( هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِیمٍ ).
"هماز"از ماده"همز"(بر وزن طنز)به معنی غیبت کردن و عیبجویی نمودن است.
" مَشّٰاءٍ بِنَمِیمٍ "کسی است که برای بر هم زدن و افساد در میان مردم و ایجاد خصومت و دشمنی رفت و آمد می کند(باید توجه داشت که این هر دو وصف به صورت صیغه مبالغه آمده که از نهایت اصرار آنها در این کارهای زشت حکایت می کند).
***
ص :385
در پنجمین و ششمین و هفتمین وصف می گوید:"کسی که بسیار از کار خیر جلوگیری می کند،و تجاوزگر،و گنهکار است"( مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ ) نه تنها خود کار خیری نمی کند و راه خیری ارائه نمی دهد،بلکه سدی است در مقابل خیر و برکت دیگران،بعلاوه انسانی است متجاوز از حدود الهی و حقوقی که خدا برای هر انسانی تعیین کرده،و اضافه بر این صفات،آلوده هر گونه گناهی نیز هست،به طوری که گناه جزء طبیعت او شده است.
*** و سرانجام به هشتمین و نهمین صفات آنها اشاره کرده،می فرماید:"او بعد از همه اینها پرخور،و بدنام است"( عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِکَ زَنِیمٍ ).
"عتل"به طوری که"راغب"در"مفردات"می گوید:به کسی می گویند که بسیار غذا می خورد،و همه چیز را به سوی خود می کشد،و دیگران را از آن باز می دارد.
بعضی دیگر"عتل"را به معنی انسان بد خوی کینه توز خشن،یا انسان بی حیای بد خلق تفسیر کرده اند.
"زنیم"کسی است که اصل و نسب روشنی ندارد و او را به قومی نسبت می دهند در حالی که از آنها نیست،و در اصل از"زنمه"(بر وزن قلمه)به قسمتی از گوش گوسفند می گویند که آویزان است،گویی جزء گوش نیست و به آن وابسته است.
تعبیر به" بَعْدَ ذٰلِکَ "اشاره ای به این معنی است که این دو صفت از صفات سابق زشت تر و نکوهیده تر است،چنان که جمعی از مفسران از آن استفاده کرده اند.
خلاصه اینکه خداوند در اینجا چنان ترسیمی از مکذبان و صفات زشت و
ص :386
اخلاق رذیله آنها فرموده که شاید در سرتاسر قرآن شبیه و نظیر نداشته باشد، و به این ترتیب روشن می سازد که مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پیامبر ص چگونه افرادی بوده اند،افرادی دروغگو،پست، عیبجو،سخن چین، متجاوز گنهکار،بی اصل و نسب،و به راستی از غیر چنین افرادی مخالفت با چنان مصلح بزرگی انتظار نمی رود.
*** در آیه بعد هشدار می دهد"مبادا به خاطر اینکه آنها دارای مال و فرزندان فراوان هستند در برابر آنها نرم و تسلیم شوی،و از آنها اطاعت کنی"( أَنْ کٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِینَ ).
بدون شک پیامبر هرگز تسلیم نمی شد،و این آیات در حقیقت تاکیدی است بر این معنی،تا خط مکتبی و روش عملی او بر همه آشکار گردد،و هیچکس از دوست و دشمن چنین انتظاری نداشته باشد.
بنا بر این جمله فوق تتمه ای است برای آیه" وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ " ولی بعضی گفته اند این آیه در حقیقت بیان علت پیدایش این صفات است،یعنی:
غرور ناشی از ثروت و نفرات بسیار آنها را به این رذائل اخلاقی می کشاند،و به همین دلیل در بسیاری از ثروتمندان و قدرتمندان بی ایمان همه این صفات دیده می شود،ولی لحن آیات با تفسیر اول مناسبتر است،و به همین دلیل غالب مفسران نیز آن را برگزیده اند.
*** آیه بعد عکس العمل اینگونه افراد را که دارای چنین صفات پست هستند در برابر آیات الهی نشان می دهد،و می گوید:"هنگامی که آیات ما بر او خوانده می شود و می گوید:اینها افسانه های خرافی پیشینیان است"!( إِذٰا
ص :387
تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ
).
و با این بهانه و این برچسب زشت از آیات خداوند فاصله می گیرد،و آنها را به دست فراموشی می سپرد،و دیگران را نیز اغوا می کند،و به همین دلیل نباید از چنین افرادی اطاعت و پیروی کرد،و این تکمیلی است بر نهی از اطاعت اینگونه افراد.
*** آخرین آیه مورد بحث از یکی از مجازاتهای این گروه پرده برداشته، می افزاید:"به زودی بر بینی و خرطوم او علامت و داغ ننگ می نهیم"! ( سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ ).
این تعبیری است گویا و رسا بر نهایت ذلیل ساختن آنها،زیرا"اولا" تعبیر به"خرطوم"بینی که تنها در مورد خوک و فیل گفته می شود تحقیر روشنی برای آنها است،و"ثانیا"بینی در لغت عرب معمولا کنایه از بزرگی و عزت است همانگونه که در فارسی نیز وقتی می گوئیم بینی او را به خاک بمالید دلیل بر این است که عزت او را بر باد دهید"ثالثا"علامت گذاردن مخصوص حیوانات است،حتی در حیوانات در صورت آنها مخصوصا بر بینی آنها علامت گذاری نمی شود،و در اسلام نیز این کار نهی شده است،همه اینها با بیانی رسا می گوید:
خداوند اینچنین افراد طغیانگر خودخواه متجاوز سرکش را چنان ذلیل می کند و کوس رسوایی آنها را در همه جا به صدا درمی آورد که عبرت همگان گردند.
و تاریخ اسلام نیز گواه بر این معنی است که این دسته از مخالفان لجوج با پیشرفت اسلام چنان خوار و ذلیل شدند که نظیر و مانند نداشت،و رسوایی در آخرت از آن هم بیشتر است.
بعضی از مفسران گفته اند که بیشتر آیات این سوره ناظر به"ولید بن
ص :388
مغیره"یکی از سران معروف شرک می باشد،ولی مسلما این معنی مانع از عمومیت مفهوم آیات و گستردگی و شمول تعبیرات آن نیست (1).
***
آیات فوق گرچه توصیفی است از صفات رذیله مخالفان سرسخت پیامبر اسلام ص ولی در عین حال الگویی برای تشخیص این صفات به دست می دهد، صفاتی که انسان را از خدا دور می سازد و در پرتگاه شقاوت و بدبختی می افکند، صفاتی که مؤمنان راستین باید به دقت مراقب باشند به آنها آلوده نشوند،لذا در روایات اسلامی نیز در این زمینه تاکیدهای بسیاری شده است،از جمله:
1-در حدیثی از رسول خدا ص می خوانیم:
الا انبئکم بشرارکم قالوا بلی یا رسول اللّٰه(ص)قال:المشاؤن بالنمیمة المفرقون بین الاحبة،الباغون للبرءاء المعایب:
ص :389
آیا شما را به شریرترین افراد شما خبر دهم،گفتند:آری،ای رسول خدا!فرمود:آنهایی که بسیار سخن چینی می کنند،در میان دوستان جدایی می افکنند،و برای افراد پاک و بیگناه در جستجوی عیوبند" (1).
مخصوصا پیامبر ص صریحا در این زمینه توصیه می کرد و فرمود:
لا یبلغنی احد عن احد من اصحابی شیئا فانی احب ان اخرج الیکم و انا سلیم الصدر:
"احدی از شما در باره هیچیک از یاران من سخنی که مرا نسبت به او بدبین سازد نقل نکند،چرا که من دوست دارم با قلبی پاک با شما روبرو شوم" (2).
و بالآخره در حدیث دیگر از پیغمبر اکرم ص می خوانیم که فرمود:
لا یدخل الجنة جواظ،و لا جعظری،و لا عتل زنیم.
"سه گروه وارد بهشت نمی شوند،"جواظ""جعظری"و"عتل زنیم" راوی می گوید پرسیدم"جواظ"کیست؟فرمود:
کل جماع مناع :هر کس که بسیار جمع می کند و از دیگران منع می نماید،پرسیدم"جعظری"کیست؟ فرمود افراد خشن و تندخو،پرسیدم:"عتل زنیم"کیست؟فرمود:افراد شکمباره و بد اخلاق،آنها که بسیار می خورند و می پوشند و بیدادگر و ظالمند" (3)***
از تفاوتهای روشنی که میان رهروان راه حق و بازیگران سیاسی وجود دارد این است که گروه دوم روی اصول خاصی ثابت نیستند،بلکه همیشه
ص :390
حاضرند در مقابل امتیازاتی که می گیرند امتیازاتی بدهند،و از اصولی که دارند به خاطر منافعی صرفنظر کنند،مرام و عقائد آنها چیز مقدسی برای آنها نیست،و دائما روی آن معامله می کنند!و این درست مضمون آیه فوق است که می گوید:( وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ ):"آنها دوست دارند تو را هم به جرگه خود بکشند،همانگونه که آنها مداهنه و معامله می کنند تو هم مداهنه کنی".
ولی گروه اول هرگز معامله گر نیستند،آنها هرگز اهداف مقدس خود را با هیچ بهایی از دست نمی دهند،و بر سر آن معامله نمی کنند،مداهنه و سازشکاری و اینگونه دادوستدهای سیاسی در کار آنها نیست،و یکی از بهترین نشانه هایی است که می توان سیاست بازان حرفه ای را به وسیله آن شناخت و از مردان خدا جدا نمود.
***
ص :391
إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ کَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِینَ (17) وَ لاٰ یَسْتَثْنُونَ (18) فَطٰافَ عَلَیْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (20) فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِینَ (21) أَنِ اُغْدُوا عَلیٰ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰارِمِینَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخٰافَتُونَ (23) أَنْ لاٰ یَدْخُلَنَّهَا اَلْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (24) وَ غَدَوْا عَلیٰ حَرْدٍ قٰادِرِینَ (25)
17-ما آنها را آزمودیم همانگونه که صاحبان باغ را آزمایش کردیم،هنگامی که
ص :392
سوگند یاد کردند که میوه های باغ را صبحگاهان(دور از انظار مستمندان) بچینند.
18-و هیچ از آن استثنا نکنند.
19-اما عذابی فراگیر(شبانه)بر تمام باغ آنها فرود آمد در حالی که همه در خواب بودند.
20-و آن باغ سرسبز همچون شب سیاه و ظلمانی شد.
21-صبحگاهان یکدیگر را صدا زدند.
22-که به سوی کشتزار و باغ خود حرکت کنید اگر قصد چیدن میوه ها را دارید.
23-آنها حرکت کردند در حالی که آهسته با هم می گفتند.
24-مواظب باشید امروز حتی یک فقیر وارد بر شما نشود! 25-آنها صبحگاهان تصمیم داشتند که با قدرت از مستمندان جلوگیری کنند.
داستان عبرت انگیز" أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ "
به تناسب بحثی که در آیات گذشته پیرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود که بر اثر فزونی مال و فرزندان پشت پا به همه چیز می زنند،در این آیات داستانی را در باره عده ای از ثروتمندان پیشین که دارای باغ خرم و سرسبزی بودند،و سرانجام بر اثر خیره سری نابود شدند ذکر می کند، داستانی به نظر می رسد در آن عصر در میان مردم معروف بوده،و به همین دلیل به آن استشهاد شده است.
نخست می فرماید:"ما آنها را آزمودیم همانگونه که صاحبان باغ را آزمایش کردیم"( إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ کَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ ).
در اینکه باغ کجا بوده؟در سرزمین یمن در نزدیکی شهر بزرگ صنعاء؟ یا در سرزمین حبشه؟یا در میان بنی اسرائیل در سرزمین شام؟و یا طائف؟گفتگو
ص :393
است ولی مشهور همان یمن است.
ماجرا چنین بود که این باغ در اختیار پیر مرد مؤمن قرار داشت،او به قدر نیاز از آن برمی گرفت،و بقیه را به مستحقان و نیازمندان می داد،اما هنگامی که چشم از دنیا پوشید،فرزندانش گفتند:ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم،چرا که عیال و فرزندان ما بسیارند،و ما نمی توانیم مانند پدرمان عمل کنیم!و به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از آن بهره می گرفتند محروم سازند،و سرنوشت آنها همان شد که در این آیات می خوانیم:
می گوید:"ما آنها را آزمودیم،آن زمان که سوگند یاد کردند که میوه های باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچینند"( إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِینَ ) (1).
*** "و هیچ از آن استثنا نکنند"و برای مستمندان چیزی فرو نگذارند ( وَ لاٰ یَسْتَثْنُونَ ).
این تصمیم آنها نشان می دهد که این کار ناشی از نیاز نبود،بلکه ناشی از بخل و ضعف ایمان آنها بود،زیرا انسان هر قدر هم نیازمند باشد می تواند کمی از محصول یک باغ پردرآمد را به نیازمندان اختصاص دهد،بعضی گفته اند منظور از عدم استثناء این است که آنها" إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ "نگفتند،یعنی آن قدر مغرور بودند که گفتند می رویم و این کار را می کنیم حتی خود را از گفتن " إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ "بی نیاز دیدند.
ص :394
ولی تفسیر اول صحیحتر است (1).
*** سپس در ادامه این سخن می افزاید:"به هنگام شب،در آن موقع که همه آنها در خواب بودند عذاب و بلائی فراگیر از ناحیه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالی که همه در خواب بودند"( فَطٰافَ عَلَیْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ ).
*** آتشی سوزان و صاعقه ای مرگبار چنان بر آن مسلط شد که"آن باغ خرم و سرسبز همچون شب سیاه و ظلمانی گردید"و جز مشتی خاکستر از آن باقی نماند( فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ ).
"طائف"از ماده"طواف"در اصل به معنی کسی است که بر گرد چیزی می گردد،ولی گاه کنایه از بلا و مصیبتی است که در شب روی می دهد، و منظور در اینجا همین است.
"صریم"از ماده"صرم"به معنی"قطع"است و در اینجا به معنی "شب ظلمانی"،یا"درخت بدون میوه"یا"خاکستر سیاه"است:زیرا شب با فرا رسیدن روز قطع می شود همانگونه که روز با فرارسیدن شب،و لذا گاهی به شب و روز"صریمان"می گویند،به هر حال منظور این است که آن چنان این بلای آسمانی که ظاهرا صاعقه عظیمی بوده است در این باغستان فرود آمد که تمام آن را یک جا آتش زد،و چیزی جز مشتی زغال و خاکستر سیاه از آن باقی نماند،و صاعقه ها هر گاه به چیزی بزنند همین گونه خواهد بود.
***
ص :395
به هر حال صاحبان باغ به گمان اینکه درختهای پربارشان آماده برای چیدن میوه است"در آغاز صبح یکدیگر را صدا زدند"( فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِینَ ) (1).
*** و گفتند:"به سوی کشتزار و باغستان خود حرکت کنید،اگر می خواهید میوه های خود را بچینید"!( أَنِ اغْدُوا عَلیٰ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰارِمِینَ ):
"اغدوا"از ماده"غدوة"به معنی اول روز است،و لذا به غذایی که در آغاز روز خورده می شود(صبحانه)"غداء"می گویند(هر چند در تعبیرات عربی روزمره کنونی"غداء"به ناهار گفته می شود).
*** به این ترتیب"آنها به سوی باغشان حرکت کردند در حالی که آهسته با هم سخن می گفتند"( فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخٰافَتُونَ ).
*** "که مواظب باشید امروز حتی یک فقیر وارد بر شما نشود"!( أَنْ لاٰ یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ ).
و چنان آهسته سخن می گفتند که صدای آنها به گوش کسی نرسد، مبادا مسکینی خبردار شود،و برای خوشه چینی،یا گرفتن مختصری میوه برای سیر کردن شکم خود،به سراغ آنها برود! چنین به نظر می رسد که به خاطر سابقه اعمال نیک پدر،جمعی از فقرا همه سال در انتظار چنین ایامی بودند که میوه چینی باغ شروع شود و بهره ای
ص :396
عائد آنها گردد،و لذا این فرزندان بخیل و ناخلف چنان مخفیانه حرکت کردند که هیچکس احتمال ندهد چنان روزی فرا رسیده،و هنگامی فقرا با خبر شوند که کار از کار گذشته باشد.
*** و به این ترتیب"آنها صبحگاهان به قصد باغ و کشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حرکت کردند"( وَ غَدَوْا عَلیٰ حَرْدٍ قٰادِرِینَ ).
"حرد"(بر وزن سرد)به معنی ممانعت توأم با شدت و غضب است،آری آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانی بودند،و تصمیم داشتند با کمال قدرت از آنها جلوگیری کنند(و لذا این تعبیر در مورد سالهایی که باران قطع می شود، یا شتری که شیر آن نیز قطع شده بکار می رود).
اکنون ببینیم سرانجام کار آنها به کجا انجامید:
ص :397
فَلَمّٰا رَأَوْهٰا قٰالُوا إِنّٰا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (28) قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَلاٰوَمُونَ (30) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا طٰاغِینَ (31) عَسیٰ رَبُّنٰا أَنْ یُبْدِلَنٰا خَیْراً مِنْهٰا إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا رٰاغِبُونَ (32) کَذٰلِکَ اَلْعَذٰابُ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (33)
26-هنگامی که(وارد باغ شدند،و)آن را دیدند گفتند:ما راه را گم کرده ایم!
ص :398
27-(آری همه چیز به طور کامل از دست ما رفته)بلکه ما محرومیم.
28-یکی از آنها که از همه عاقلتر بود گفت:آیا به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمی گوئید؟ 29-گفتند:منزه است پروردگار ما،مسلما ما ظالم بودیم.
30-سپس آنها رو به هم کردند و به ملامت یکدیگر پرداختند.
31-(و فریادشان بلند شد)گفتند:وای بر ما که طغیانگر بودیم.
32-امیدواریم پروردگارمان(ما را ببخشد و)بهتر از آن را بجای آن به ما بدهد، چرا که ما به او دل بسته ایم.
33-اینگونه است عذاب خداوند(در دنیا)و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر می دانستند.
این آیات ادامه داستان" أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ "است که در آیات پیشین گذشت صاحبان باغ به این امید که محصول فراوان خود را بچینند،و دور از نظر مستمندان جمع آوری کنند،و همه را در انحصار خویش گیرند،و حتی یک فقیر بر سر این خوان نعمت گسترده الهی ننشیند،صبحگاهان به راه افتادند اما بی خبر از اینکه صاعقه ای مرگبار شب هنگام درست در موقعی که آنها در خواب بوده اند باغ را تبدیل به یک مشت خاکستر کرده است.
قرآن می گوید:"هنگامی که آنها باغ خود را دیدند چنان اوضاع به هم ریخ