سرشناسه : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نمونه/ بقلم جمعی از نویسندگان؛ زیرنظر ناصر مکارم شیرازی.
مشخصات نشر : طهران. : دارالکتب الاسلامیه ، 1353.
مشخصات ظاهری : ج.
وضعیت فهرست نویسی : فهرست نویسی توصیفی
یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1353.
یادداشت : کتابنامه.
شماره کتابشناسی ملی : 54245
ص :1
یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (67)
67-ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملا(به مردم)برسان و اگر نکنی،رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از(خطرات احتمالی)مردم نگاه می دارد،و خداوند جمعیت کافران(لجوج)را هدایت نمی کند.
انتخاب جانشین نقطه پایان رسالت
این آیه لحن خاصی بخود گرفته که آن را از آیات قبل و بعد،مشخص می سازد،در این آیه روی سخن،فقط به پیامبر است،و تنها وظیفه او را بیان می کند، با خطاب ای پیامبر( یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ )شروع شده و با صراحت و تاکید دستور می دهد، که آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند.( بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ) (1).
ص :2
سپس برای تاکید بیشتر به او اخطار می کند که اگر از این کار خودداری کنی(که هرگز خودداری نمی کرد)رسالت خدا را تبلیغ نکرده ای! ( وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ).
سپس به پیامبر ص که گویا از واقعه خاصی اضطراب و نگرانی داشته، دلداری و تامین می دهد و به او می گوید:"از مردم در ادای این رسالت وحشتی نداشته باش،زیرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت"( وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ ).
و در پایان آیه به عنوان یک تهدید و مجازات،به آنهایی که این رسالت مخصوص را انکار کنند و در برابر آن از روی لجاجت کفر بورزند،می گوید:
"خداوند کافران لجوج را هدایت نمی کند"( إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ ).
جمله بندی های آیه و لحن خاص و تاکیدهای پی در پی آن و همچنین شروع شدن با خطاب یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ که تنها در دو مورد از قرآن مجید آمده و تهدید پیامبر ص به عدم تبلیغ رسالت در صورت کوتاهی کردن که منحصرا در این آیه از قرآن آمده است،نشان می دهد که سخن از حادثه مهمی در میان بوده است که عدم تبلیغ آن مساوی بوده است با عدم تبلیغ رسالت.
بعلاوه این موضوع مخالفان سرسختی داشته که پیامبر ص از مخالفت آنها که ممکن بوده است مشکلاتی برای اسلام و مسلمین داشته باشد،نگران بوده و به همین جهت خداوند به او تامین میدهد.
اکنون این سؤال پیش می آید که با توجه به تاریخ نزول سوره که مسلما در اواخر عمر پیغمبر ص نازل شده است،چه مطلب مهمی بوده که خداوند پیامبر ص را با این تاکید مامور ابلاغ آن می کند.
آیا مسائل مربوط به توحید و شرک و بت شکنی بوده که از سالها قبل برای پیامبر و مسلمانان حل شده بود؟
ص :3
آیا مربوط به احکام و قوانین اسلامی بوده با اینکه مهمترین آنها تا آن زمان بیان شده بود؟ و آیا مربوط به مبارزه با اهل کتاب و یهود و نصاری بوده با اینکه می دانیم مساله اهل کتاب بعد از ماجرای"بنی النضیر"و بنی قریظه و بنی قینقاع و خیبر و فدک و نجران مشکلی برای مسلمانان محسوب نمی شد.
و آیا مربوط به منافقان بوده در حالی که می دانیم پس از فتح مکه و سیطره و نفوذ اسلام در سراسر جزیره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند،و نیروهای آنها در هم شکسته شد،و هر چه داشتند در باطن بود.
راستی چه مساله مهمی در این آخرین ماههای عمر پیامبر ص مطرح بوده که آیه فوق این چنین در باره آن تاکید می کند؟! این نیز جای تردید نیست که وحشت و نگرانی پیامبر ص برای شخص خود و جان خود نبوده بلکه برای کارشکنیها و مخالفتهای احتمالی منافقان بوده که نتیجه آن برای مسلمانان خطرات یا زیانهایی به بار می آورد.
آیا مساله ای جز تعیین جانشین برای پیامبر ص و سرنوشت آینده اسلام و مسلمین می تواند واجد این صفات بوده باشد.
اکنون به روایات مختلفی که در کتابهای متعدد اهل تسنن و شیعه در زمینه آیه فوق وارد شده باز می گردیم تا ببینیم از آنها در زمینه اثبات احتمال فوق چه استفاده می شود؟سپس اشکالات و ایرادهایی را که در زمینه این تفسیر از طرف جمعی از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسی قرار می دهیم:
گرچه متاسفانه پیشداوریها و تعصبهای مذهبی مانع از آن شده است که
ص :4
حقایق مربوط به این آیه بدون پرده پوشی در اختیار همه مسلمین قرار گیرد،ولی در عین حال در کتابهای مختلفی که دانشمندان اهل تسنن،اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند،روایات زیادی دیده می شود که با صراحت می گوید:آیه فوق درباره علی ع نازل شده است.
این روایات را جمع زیادی از صحابه از جمله"زید بن ارقم"و"ابو سعید خدری"و"ابن عباس"و"جابر بن عبد اللّٰه انصاری"و"ابو هریره"و"براء بن عازب"و"حذیفه"و"عامر بن لیلی بن ضمره"و"ابن مسعود"نقل کرده اند و گفته اند که آیه فوق درباره علی ع و داستان روز غدیر نازل گردید.
بعضی از احادیث فوق مانند حدیث زید بن ارقم به یک طریق.
و بعضی از احادیث مانند حدیث ابو سعید خدری به یازده طریق! و بعضی از این احادیث مانند حدیث ابن عباس نیز به یازده طریق! و بعضی دیگر مانند حدیث براء بن عازب به سه طریق نقل شده است.
دانشمندانی که به این احادیث در کتب خود تصریح کرده اند،عده کثیری هستند که به عنوان نمونه از جمعی از آنها نام می بریم:
حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی(بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه(بنقل از کتاب طرائف).
و ابن عساکر شافعی(بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298) و فخر رازی در تفسیر کبیر خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموینی در فرائد السمطین.
و ابن صباغ مالکی در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدین سیوطی در در المنثور جلد 2 صفحه 298.
ص :5
و قاضی شوکانی در فتح القدیر جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی جلد 6 صفحه 172.
و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة صفحه 120.
و بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری جلد 8 صفحه 584.
و شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردویه(متوفای 416)(بنا به نقل سیوطی در در المنثور) و جمع کثیری دیگر این شان نزول را برای آیه فوق نقل کرده اند.
اشتباه نشود منظور این نیست که دانشمندان و مفسران فوق نزول این آیه را درباره علی ع پذیرفته اند بلکه منظور این است که روایات مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کرده اند،اگر چه پس از نقل این روایت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محیط خود،و یا به خاطر پیشداوریهای نادرستی که جلو قضاوت صحیح را در اینگونه مباحث می گیرد،از پذیرفتن آن خودداری کرده اند،بلکه گاهی کوشیده اند تا آنجا که ممکن است آن را کم رنگ و کم اهمیت جلوه دهند،مثلا فخر رازی که تعصب او در مسائل خاص مذهبی معروف و مشهور است برای کم اهمیت دادن این شان نزول آن را دهمین احتمال آیه قرار داده و 9 احتمال دیگر که غالبا بسیار سست و واهی و بی ارزش است قبل از آن آورده است!.
از فخر رازی زیاد تعجب نمی کنیم،زیرا روش او در همه جا چنین است، تعجب از نویسندگان روشن فکری همچون سید قطب در تفسیر"فی ظلال"و محمد رشید رضا در تفسیر"المنار"داریم که یا اصلا سخنی از این شان نزول که انواع کتابها را پرکرده است به میان نیاورده اند،یا بسیار کم اهمیت جلوه داده اند به طوری که به هیچ وجه جلب توجه نکند،آیا محیط آنها اجازه بیان حقیقت را نمی داده و یا پوششهای فکری تعصب آمیز بیش از آن بوده است که برق روشنفکری در اعماق آن نفوذ کند و پرده ها را کنار زند؟!نمی دانیم.
ص :6
ولی جمعی دیگر نزول آیه را در مورد علی ع مسلم دانسته اند،اما در اینکه دلالت بر مساله ولایت و خلافت دارد تردید نموده اند که اشکال و پاسخ آنها را بزودی بخواست خدا خواهیم شنید.
به هر حال همانطور که در بالا گفتیم روایاتی که در این زمینه در کتب معروف اهل تسنن-تا چه رسد به کتب شیعه-نقل شده،بیش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد،و یا به سادگی از آن گذشت نمی دانیم چرا درباره شان نزول سایر آیات قرآن به یک یا دو حدیث قناعت می شود اما درباره شان نزول این آیه اینهمه روایت کافی نیست،آیا این آیه خصوصیتی دارد که در سایر آیات نیست؟و آیا برای اینهمه سختگیری در مورد این آیه دلیل منطقی می توان یافت؟ موضوع دیگری که در اینجا یادآوری آن ضرورت دارد این است که روایاتی که در بالا ذکر کردیم تنها روایاتی بود که در زمینه نزول آیه درباره علی ع وارد شده است(یعنی روایاتی مربوط به شان نزول آیه بود)و گرنه روایاتی که درباره جریان غدیر خم و خطبه پیامبر ص و معرفی علی به عنوان وصی و ولی نقل شده به مراتب بیش از آن است،تا آنجا که نویسنده محقق علامه امینی در"الغدیر"حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر ص و با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامی نقل کرده است که نشان می دهد حدیث مزبور یکی از قطعی ترین روایات متواتر است و اگر کسی در تواتر این روایت شک و تردید کند.باید گفت که او هیچ روایت متواتری را نمی تواند بپذیرد.
چون بحث درباره همه روایاتی که در"شان نزول آیه"وارد شده و همچنین درباره تمام روایاتی که در مورد حدیث غدیر نقل شده نیاز به نوشتن کتاب قطوری دارد و ما را از طرز نوشتن تفسیر خارج می سازد بهمین اندازه قناعت کرده،و کسانی را که می خواهند مطالعه بیشتری در این زمینه کنند به کتابهای"الدر المنثور"
ص :7
سیوطی و"الغدیر"علامه امینی و"احقاق الحق"قاضی نور اللّٰه شوشتری و "المراجعات"شرف الدین و"دلائل الصدق"محمد حسن مظفر ارجاع می دهیم.
در روایات فراوانی که در این زمینه نقل شده در عین اینکه همه یک حادثه را تعقیب می کند، تعبیرات گوناگونی وجود دارد،بعضی از روایات بسیار مفصل و طولانی و بعضی مختصر و فشرده است،بعضی از روایات گوشه ای از حادثه را نقل می کند و بعضی گوشه دیگر را ولی از مجموع این روایات و همچنین تواریخ اسلامی و ملاحظه قرائن و شرائط و محیط و محل چنین استفاده می شود که:
در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجة الوداع،با شکوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر ص به پایان رسید،قلبها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت.
یاران پیامبر ص که عدد آنها فوق العاده زیاد بود،از خوشحالی درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمی گنجیدند (1).
نه تنها مردم به مدینه در این سفر،پیامبر ص را همراهی می کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر ص بودند.
آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها می پاشید،اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر،همه چیز را آسان می کرد،ظهر نزدیک شده بود،کم کم سرزمین جحفه
ص :8
و سپس بیابانهای خشک و سوزان"غدیر خم"از دور نمایان می شد.
اینجا در حقیقت چهارراهی است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می کند،راهی به سوی مدینه در شمال،و راهی به سوی عراق در شرق،و راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در ماموریتهای موفقیت آمیز پیامبر ص بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود،و درست هشت روز از عید قربان می گذشت،ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر ص به همراهان داده شد، مسلمانان با صدای بلند،آنهایی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند،و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند،خورشید از خط نصف النهار گذشت،مؤذن پیامبر ص با صدای اللّٰه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد،مردم به سرعت آماده نماز می شدند،اما هوا بقدری داغ بود که بعضی مجبور بودند،قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند،در غیر این صورت ریگهای داغ بیابان و اشعه آفتاب،پا و سر آنها را ناراحت می کرد.
نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و نه سبزه و گیاه و درختی،جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی که با گرما،با سرسختی مبارزه می کردند.
جمعی به همین چند درخت پناه برده بودند،پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر ص ترتیب دادند،ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می خزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیر آن پخش می کرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فورا به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند
ص :9
پناهنده شوند،ولی پیامبر ص به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبه مفصلی بیان می شد خود را آماده کنند.کسانی که از پیامبر ص فاصله داشتند قیافه ملکوتی او را در لابلای جمعیت نمی توانستند مشاهده کنند.
لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر ص بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد،سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده،از میان شما می روم.
من مسئولم شما هم مسئولید.
شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟ مردم صدا بلند کردند و گفتند:نشهد انک قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاک اللّٰه خیرا:"ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیر خواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداوند ترا جزای خیر دهد".
سپس فرمود:"آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید"؟!همه گفتند:"آری، گواهی می دهیم"فرمود:"خداوندا گواه باش"!...
بار دیگر فرمود:ای مردم!آیا صدای مرا می شنوید؟...گفتند:آری و به دنبال آن،سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد.پیامبر ص فرمود:...اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت صدا زد،کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّٰه؟!.
پیامبر ص بلافاصله گفت:اول ثقل اکبر،کتاب خدا است که یک سوی
ص :10
آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است،دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید،و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند،تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر ص به اطراف خود نگاه کرد گویا کسی را جستجو می کند و همین که چشمش به علی ع افتاد،خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد،آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است،در اینجا صدای پیامبر ص رساتر و بلندتر شد و فرمود:
ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم :"چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!".
گفتند:خدا و پیامبر ص داناترند،پیامبر ص گفت:خدا،مولی و رهبر من است،و من مولی و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم)سپس فرمود:
فمن کنت مولاه فعلی مولاه :
"هر کس من مولا و رهبر او هستم،علی،مولا و رهبر او است"-و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث،چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار :
"خداوندا!دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار،محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد،و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن،و آنها را که ترک یاریش کنند،از یاری خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن".
سپس فرمود:
الا فلیبلغ الشاهد الغائب :"آگاه باشید،همه حاضران
ص :11
وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند".
خطبه پیامبر ص بپایان رسید،عرق از سر و روی پیامبر ص و علی ع و مردم فرو می ریخت،و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر ص خواند: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...:"امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم،پیامبر ص فرمود:
اللّٰه اکبر،اللّٰه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی :
"خداوند بزرگ است،همان خدایی که آئین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد،و از نبوت و رسالت من و ولایت علی ع پس از من راضی و خشنود گشت".
در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و علی ع را به این موقعیت تبریک می گفتند و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند،ابو بکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند:
بخ بخ لک یا بن ابی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه:
"آفرین بر تو باد،آفرین بر تو باد،ای فرزند ابو طالب!تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی".
در این هنگام ابن عباس گفت:"به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند".
و حسان بن ثابت شاعر معروف،از پیامبر ص اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید،سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالرسول منادیا فقال فمن مولاکم و نبیکم؟ فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذی عادا علیا معادیا 1یعنی:"پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد،و چه ندا دهنده گرانقدری"!.
ص :12
و حسان بن ثابت شاعر معروف،از پیامبر ص اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید،سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالرسول منادیا فقال فمن مولاکم و نبیکم؟ فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذی عادا علیا معادیا (1)یعنی:"پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد،و چه ندا دهنده گرانقدری"!.
"فرمود:"مولای شما و پیامبر شما کیست؟و آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحا پاسخ گفتند":
"خدای تو مولای ما است و تو پیامبر مایی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد".
"پیامبر ص به علی ع گفت:برخیز زیرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم".
و سپس فرمود:"هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید".
"در این هنگام،پیامبر ص عرض کرد:بارالها!دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار"...
این بود خلاصه ای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.
ص : 13
شک نیست اگر این آیه در غیر مورد خلافت علی ع بود- همانطور که گفتیم-به کمتر از این مقدار از روایات و قرائن موجود در خود آیه قناعت می شد،همانطور که مفسران بزرگ اسلامی در تفسیر سایر آیات قرآن گاهی به یک دهم مدارک موجود در این آیه و یا کمتر قناعت کرده اند،ولی متاسفانه حجاب تعصب در اینجا مانع از قبول بسیاری از واقعیات شده است.
کسانی که پرچم مخالفت در برابر تفسیر این آیه و روایات متعددی که در شان نزول آن و روایات ما فوق تواتری که درباره اصل حادثه غدیر وارد شده برافراشته اند،دو دسته اند:
آنهایی که از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتی با هتک و توهین و بدگویی و دشنام به شیعه،وارد این بحث شده اند و دسته دیگری که روح تحقیق و بررسی حقیقت را تا حدودی در خود حفظ کرده و به صورت استدلالی مساله را تعقیب کرده اند،و به همین دلیل به قسمتی از حقایق اعتراف کرده ولی به دنبال ذکر پاره ای از اشکالات که شاید نتیجه شرائط خاص محیط فکریشان بوده است،از آیه و روایات مربوط به آن گذشته اند.
نمونه بارز دسته اول ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه است که درست مانند کسی است که در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محکم در گوش کند و فریاد بزند خورشید کجا است؟نه حاضر است گوشه چشم را بگشاید و کمی از حقایق را ببیند و نه انگشت از گوش بردارد و کمی از غوغای محدثان و مفسران اسلامی را بشنود پی در پی دشنام می دهد و هتاکی می کند،عذر این افراد جهل و بی خبری و تعصبهای آمیخته با لجاجت و خشونت آنها است که تا
ص :14
انکار بدیهیات و مسائل واضحی که هر کس آن را درک می کند پیش می رود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنیدن پاسخ آن را به خوانندگان نمی دهیم،کسی که در برابر اینهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامی که اکثریت آنها از علمای اهل تسنند و به نزول آیه در شان علی ع تصریح کرده اند،با کمال وقاحت می گوید:"احدی از دانشمندان در کتاب خود چنین چیزی را نقل نکرده"!در مقابل او چه می توانیم بگوئیم و سخن او چه ارزشی دارد که روی آن بحث کنیم.
جالب اینکه"ابن تیمیه"برای تبرئه خود در برابر کتابهای معتبر فراوانی که به نزول آیه درباره علی ع تصریح می کند،با این جمله مضحک که "احدی از دانشمندانی که می دانند چه می گویند،این آیه را در شان علی ع نمی داند"!اکتفاء کرده است.
گویا تنها دانشمندانی"می فهمند چه می گویند"که با تمایلات افراطی عناد آلود و لجوجانه ابن تیمیه هم صدا باشند و گر نه هر کس هم صدا نشد،دانشمندی است که نمی فهمد چه می گوید!این منطق کسی است که خود خواهی و لجاج بر فکر او سایه شوم افکنده است...از این دسته بگذریم.
ولی از میان ایراداتی که دسته دوم ذکر کرده اند چند موضوع قابل بحث است که ذیلا از نظر می گذرانیم:
مهمترین ایرادی که در مورد روایت غدیر می شود،این است که"مولی" از جمله به معنی دوست و یار و یاور آمده است،و معلوم نیست در اینجا به این معنی نباشد.
ص :15
پاسخ این سخن،پیچیده نیست،زیرا هر ناظر بی طرفی می داند تذکر و یادآوری دوستی علی ع نیاز به اینهمه مقدمات و تشکیلات و خطبه خوانی در وسط بیابان خشک و سوزان و متوقف ساختن جمعیت و گرفتن اعترافهای پی در پی از جمعیت،ندارد،دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسائل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته است.
و آن گهی این مطلبی نبود که پیغمبر ص تا آن زمان آن را تبلیغ نکرده باشد،بارها آن را تبلیغ کرده بود.
چیزی نبود که از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلداری تامین دهد.
مساله ای نبود که خداوند با این لحن که"اگر ابلاغ آن را نکنی تبلیغ رسالت نکرده ای"با پیامبرش سخن بگوید.
همه اینها گواهی می دهد،مساله ما فوق یک دوستی ساده و عادی بوده که جزء الفبای اخوت اسلامی از روز اول اسلام محسوب می شده است.
به علاوه اگر منظور بیان یک دوستی ساده بود،چرا پیامبر ص قبلا از مردم اقرار می گیرد
ا لست اولی بکم من انفسکم :"آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختیارتر نیستم؟" (1)آیا این جمله هیچ تناسبی با بیان یک دوستی ساده دارد؟ و نیز یک دوستی ساده جای این نداشت که مردم حتی شخص عمر به علی ع با این جمله اصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه:"ای علی تو مولای من و مولای هر مرد و زن مسلمان شدی"تبریک و تهنیت بگویند و آن را یک موفقیت تازه بشمرند (2).
ص :16
مگر علی ع تا آن روز به عنوان یک مسلمان عادی که دوستیش بر همه لازم است شناخته نشده بود،مگر دوستی مسلمانان با یکدیگر چیز تازه ای بود که نیاز به تبریک داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پیامبر ص.
به علاوه رابطه ای میان حدیث ثقلین و تعبیرات آمیخته با وداع"پیامبر" ص با مساله دوستی علی ع می تواند وجود داشته باشد،دوستی ساده علی ع با مؤمنان ایجاب نمی کند که پیامبر ص او را در ردیف قرآن قرار دهد (1).
آیا هر ناظر بی طرفی از این تعبیر نمی فهمد که در اینجا مساله رهبری مطرح است،زیرا قرآن بعد از رحلت پیامبر ص نخستین رهبر مسلمانان و بنا بر این اهل بیت ع دومین رهبر بوده اند.
گاهی گفته می شود آیات قبل و بعد درباره اهل کتاب و خلافکاریهای آنها است،مخصوصا نویسنده تفسیر"المنار"در جلد 6 صفحه 466 روی این مساله،پا فشاری زیادی کرده است.
ولی همانطور که در تفسیر خود آیه گفتیم این موضوع اهمیت ندارد،زیرا
ص :17
اولا لحن آیه و تفاوت آن با آیات قبل و بعد،کاملا نشان میدهد که موضوع سخن در این آیه،موضوعی است که با آیات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانیا همانطور که بارها گفته ایم،قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که مطالب آن در فصول و ابواب معینی دسته بندی شده باشد،بلکه طبق نیازها و حوادث مختلف و رویدادها نازل گردیده است،لذا مشاهده می کنیم قرآن در حالی که درباره یکی از غزوات بحث می کند فی المثل یک حکم فرعی را به میان می آورد،و در حالی که درباره یهود و نصاری سخن می گوید،روی سخن را به مسلمانان کرده و یکی از دستورهای اسلامی را برای آنها بازگو می کند(برای توضیح بیشتر مجددا به بحثی که در آغاز تفسیر آیه داشتیم مراجعه فرمائید).
عجیب اینکه بعضی از متعصبان اسرار دارند که بگویند این آیه در آغاز بعثت نازل شده است،با اینکه سوره مائده در اواخر عمر پیامبر ص نازل شده و اگر بگویند:این یک آیه در مکه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلای آیات این سوره قرار داده شده می گوئیم:این درست ضد آن است که شما آن را می جوئید و می طلبید،زیرا می دانیم که پیامبر ص در آغاز بعثت نه مبارزه با یهود داشت و نه با نصاری،بنا بر این پیوند این آیه و آیات قبل و بعد بریده خواهد شد(دقت کنید) اینها همه نشان می دهد که این آیه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همین دلیل احتمالاتی در آن مطرح می شود که در آیات مشابه آن به هیچوجه از آن سخنی نیست،هر یک می کوشد با بهانه و یا دستاویز بی اساسی آن را از مسیرش منحرف سازد!
بعضی می گویند:چگونه می توانیم این حدیث را بپذیریم،در حالی که بخاری و مسلم آن را در دو کتاب خود نقل نکرده اند.
این ایراد نیز از عجائب است زیرا اولا بسیار است احادیث معتبری که
ص :18
دانشمندان اهل تسنن آنها را پذیرفته اند و در صحیح بخاری و مسلم نیست و این نخستین حدیثی نیست که این وضع را بخود گرفته،ثانیا مگر کتاب معتبر نزد آنها منحصر به این دو کتاب است،با اینکه در سایر منابع مورد اعتماد آنها حتی بعضی از صحاح سته(شش کتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت)مانند"سنن ابن ماجه" (1)و"مسند احمد حنبل" (2)این حدیث آمده است و دانشمندانی مانند "حاکم"و"ذهبی"و"ابن حجر"با تمام شهرت و تعصبی که دارند به صحیح بودن بسیاری از طرق این حدیث،اعتراف کرده اند،بنا بر این هیچ بعید نیست بخاری و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محیط خود نتوانسته و یا نخواسته اند چیزی را که بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است،صریحا در کتاب خود بیاورند.
بعضی می گویند:اگر حدیث غدیر با این عظمت وجود داشت،چرا خود علی ع و اهل بیت او و یاران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نکردند؟! آیا بهتر نبود که آنها به چنین مدرک مهمی برای اثبات حقانیت علی ع استناد بجویند؟ این ایراد نیز از عدم احاطه به کتب اسلامی،اعم از حدیث و تاریخ و تفسیر، سرچشمه گرفته است،زیرا در کتب دانشمندان اهل تسنن موارد زیادی نقل شده که خود علی ع و یا ائمه اهل بیت ع و یا علاقمندان به این مکتب با حدیث غدیر استدلال کرده اند:
از جمله خود علی ع در روز شوری طبق نقل خطیب خوارزمی حنفی در
ص :19
مناقب از"عامر بن واصله"چنین نقل می کند:در روز شوری با علی ع در آن خانه بودم و شنیدم که با اعضای شوری چنین می گفت:دلیل محکمی برای شما اقامه می کنم که عرب و عجم توانایی تغییر آن را نداشته باشند:شما را بخدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که قبل از من خدا را به یگانگی خوانده باشد(و سپس مفاخر معنوی خاندان رسالت را برشمرد تا رسید به اینجا)شما را بخدا سوگند آیا در میان شما احدی جز من هست که پیامبر ص در حق او گفته باشد.
من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره لیبلغ الشاهد الغائب همه گفتند:نه (1)این روایت را"حموینی"در"فرائد السمطین"در باب 58 و همچنین"ابن حاتم" در"دار النظیم"و"دارقطنی"و"ابن عقده"و"ابن ابی الحدید"در شرح نهج البلاغه نقل کرده اند.
و نیز می خوانیم که علی ع بنا به نقل فرائد السمطین در باب 58 در ایام عثمان در مسجد در حضور جمعیت به جریان غدیر استدلال کرد،و همچنین در کوفه در برابر کسانی که نص بر خلافت بلافصل او را از پیامبر ص انکار میکردند صریحا به این روایت استدلال کرد.
این حدیث را طبق نقل الغدیر چهار نفر از صحابه،و چهارده نفر از تابعین طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روایت کرده اند.
و نیز در روز جنگ"جمل"طبق نقل"حاکم"در کتاب مستدرک جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.
و نیز در روز جنگ"صفین"طبق نقل"سلیم بن قیس هلالی"علی ع در لشگرگاه خود در برابر جمعی از مهاجرین و انصار و مردمی که از اطراف گرد آمده بودند،به این حدیث استدلال کرد،و دوازده نفر از بدریین(کسانی که
ص :20
جنگ بدر را در خدمت پیغمبر ص درک کرده بودند)برخاستند و گواهی دادند که این حدیث را از پیامبر ص شنیده اند! بعد از علی ع بانوی اسلام فاطمه زهرا س و امام حسن و امام حسین و عبد اللّٰه بن جعفر و عمار یاسر و قیس بن سعد و عمر بن عبد العزیز و مامون خلیفه عباسی به آن استناد جستند و حتی"عمرو بن عاص"در نامه ای که به معاویه نوشت برای اینکه به او اثبات کند بخوبی از حقایق مربوط به موقعیت علی ع و وضع معاویه آگاه است صریحا مساله غدیر را یادآوری کرده و خطیب خوارزمی حنفی در کتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل کرده است(کسانی که مایل به توضیحات بیشتر و آگاهی از منابع مختلف این روایات در زمینه استدلال علی ع و اهل بیت و جمعی از صحابه و غیر صحابه به حدیث غدیر هستند می توانند به کتاب الغدیر جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه کنند،مرحوم علامه امینی استدلال به این حدیث را از"22 تن"از صحابه و غیر صحابه در موارد مختلف نقل کرده است).
میگویند:اگر این آیه مربوط به نصب علی ع به خلافت و ولایت و داستان غدیر خم است پس این جمله آخر که می گوید: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ :"خداوند قوم کافر را هدایت نمی کند"چه ارتباطی با این مساله می تواند داشته باشد؟ برای پاسخ به این ایراد کافی است بدانیم که کفر در لغت و همچنین در لسان قرآن به معنی انکار و مخالفت و ترک است،گاهی به انکار خدا و یا نبوت پیامبر ص اطلاق می شود و گاهی به انکار و یا مخالفت در برابر دستورات دیگر،در سوره آل عمران آیه 97 در مورد حج می خوانیم: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ :
"کسانی که دستور حج را زیر پا بگذارند و با آن مخالفت نمایند به خدا زیانی نمی رسانند خداوند از همه جهانیان بی نیاز است"و در سوره بقره آیه 102 درباره
ص :21
ساحران و آنها که آلوده به سحر شدند اطلاق کلمه کفر شده است( وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَکْفُرْ )و نیز در آیه 22 سوره ابراهیم می بینیم که شیطان در برابر کسانی که از او پیروی و اطاعت کردند در روز رستاخیز صریحا اظهار تنفر کرده و به آنها می گوید:شما در اطاعت اوامر الهی مرا شریک او ساختید و من امروز نسبت به این کار شما کفر می ورزم( إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ )بنا بر این اطلاق"کفر"بر مخالفان مساله ولایت و رهبری جای تعجب نیست.
بهانه دیگری که برای سرباز زدن از این حدیث متواتر و همچنین آیه مورد بحث ذکر کرده اند این است که اگر پیامبر ص علی ع را در غدیر خم به ولایت و رهبری و خلافت نصب کرده باشد،لازمه اش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد خواهد بود! ولی توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آیه و ورود حدیث و همچنین قرائنی که در گفتار پیامبر ص وجود دارد این بهانه را به کلی برطرف می کند، زیرا می دانیم که این جریان در ماههای آخر عمر پیامبر ص واقع شد،در حالی که او آخرین دستورات را به مردم ابلاغ می کرد به خصوص اینکه صریحا فرمود:
من بزودی از میان شما می روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما می گذارم.
کسی که این سخن را می گوید پیدا است در صدد تعیین جانشین خویش است و برای آینده برنامه ریزی می کند نه برای زمان حاضر،بنا بر این روشن است که منظورش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد نیست.
موضوع جالب توجه اینکه در حالی که بعضی از دانشمندان اهل تسنن این ایراد را مطرح می کنند بعضی دیگر ایرادی درست در نقطه مقابل آن مطرح کرده اند و آن اینکه پیامبر ص ولایت و خلافت علی ع را تعیین کرد ولی
ص :22
تاریخ آن را روشن نساخت چه مانعی دارد که این ولایت و خلافت بعد از سه خلیفه دیگر باشد؟! راستی حیرت آور است،بعضی از این طرف بام می افتند و بعضی از آن طرف، و تعصبها مانع می شود که روی متن قضیه تکیه کنند،باید کسی از آنها سؤال کند که اگر پیامبر ص می خواست چهارمین خلیفه خود را تعیین کند و در فکر آینده مسلمانان بود پس چرا خلیفه اول و دوم و سوم خود را که مقدم بر او بودند و تعیین آن لازمتر بود در مراسم غدیر بیان نکرد؟! بار دیگر گفته سابق خود را تکرار می کنیم و این بحث را پایان می دهیم که اگر نظرهای خاصی در کار نبود این همه اشکال تراشی در زمینه این آیه و این حدیث نمی شد،همانطور که در موارد دیگر نشده است.
ص :23
قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لَسْتُمْ عَلیٰ شَیْءٍ حَتّٰی تُقِیمُوا اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً فَلاٰ تَأْسَ عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (68) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئُونَ وَ اَلنَّصٰاریٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (69)
68-ای اهل کتاب!شما هیچ موقعیتی ندارید مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه بر شما از طرف پروردگارتان نازل شده است بر پا دارید ولی آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده(نه تنها مایه بیداری آنها نمی گردد بلکه)بر طغیان و کفر بسیاری از آنها می افزاید بنا بر این از این قوم کافر(و مخالفت آنها)غمگین مباش.
69-آنها که ایمان آورده اند و یهودیان و صابئان و مسیحیان هر گاه ایمان به خداوند یگانه و روز جزا بیاورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسی بر آنها است و نه غمگین خواهند شد.
در تفسیر"مجمع البیان"و تفسیر"قرطبی"از ابن عباس چنین نقل شده که جمعی از یهود خدمت پیامبر ص آمدند،نخست پرسیدند آیا تو اقرار نداری که تورات از طرف خدا است؟ پیغمبر ص جواب مثبت داد.
آنها گفتند:ما هم تورات را قبول داریم،ولی به غیر آن ایمان نداریم(در
ص :24
حقیقت تورات قدر مشترک میان ما و شما است اما قرآن کتابی است که تنها شما به آن عقیده دارید پس چه بهتر که تورات را بپذیریم و غیر آن را نفی کنیم!) آیه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
همانطور که در تفسیر آیات این سوره تا کنون خوانده ایم،قسمت قابل ملاحظه ای از آن پیرامون کارشکنیها،گفتگوها،سؤالها و ایرادهای اهل کتاب (یهود و نصاری)بود،این آیه نیز به گوشه دیگری از این مباحث اشاره می کند، و به منطق سست آنها که می خواستند تورات را به عنوان یک کتاب مورد اتفاق میان مسلمانان و یهود بپذیرند و قرآن را به عنوان یک کتاب مورد اختلاف کنار بگذارند، پاسخ می گوید.
به این ترتیب آنها را مخاطب ساخته و می گوید:"ای اهل کتاب شما هیچ موقعیتی نخواهید داشت مگر آن زمانی که تورات و انجیل و تمام کتب آسمانی را که بر شما نازل شده بدون تبعیض و تفاوت بر پا دارید"( قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لَسْتُمْ عَلیٰ شَیْءٍ حَتّٰی تُقِیمُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ).
زیرا همانطور که گفتیم این کتابها همه از یک مبدء صادر شده و اصول اساسی آنها یکی است،اگر چه آخرین کتاب آسمانی،کاملترین و جامعترین آنها است و بهمین دلیل لازم العمل است به علاوه در کتب پیشین بشارتهای متعددی درباره آخرین کتاب یعنی قرآن آمده است،آنها مدعیند تورات و انجیل را قبول دارند، اگر در این ادعا صادق هستند باید این بشارتها را نیز بپذیرند،و هنگامی که آن نشانه ها را در قرآن یافتند،در برابر آن سر تعظیم فرود آورند.
آیه فوق می گوید:ادعا کافی نیست باید عملا این کتابهای آسمانی را بر پا
ص :25
دارید به علاوه کتاب"ما"و"شما"مطرح نیست،آنچه مطرح است کتابهای آسمانی است و آنچه از ناحیه خدا آمده،پس چگونه می توانید با این منطق سست، آخرین کتاب را نادیده بگیرید.
ولی قرآن بار دیگر اشاره به وضع اکثریت آنها کرده،می گوید:"بسیاری از آنها نه تنها از این آیات پند نمی گیرند و هدایت نمی شوند بلکه به خاطر روح لجاجت بر طغیان و کفرشان افزوده می شود"( وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً ) و این چنین است،تاثیر معکوس آیات حق و سخنان موزون در افکار بیمار و قلوب مملو از لجاج! و در پایان آیه پیامبر خود را در برابر سرسختی این اکثریت منحرف دلداری می دهد و می گوید:"از مخالفتهای این جمعیت کافر غمگین مباش"زیرا زیان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضرری نمی رساند( فَلاٰ تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ ) (1).
بدیهی است محتویات این آیه اختصاص به قوم یهود ندارد،مسلمانان نیز اگر تنها به ادعای اسلام قناعت کنند،و اصول تعلیمات انبیاء و مخصوصا کتاب آسمانی خود را بر پا ندارند،هیچگونه موقعیت و ارزشی نه در پیشگاه خدا،و نه در زندگی فردی و اجتماعی نخواهند داشت،و همیشه زبون و زیر دست و شکست خورده خواهند بود. در آیه بعد مجددا این حقیقت را مورد تاکید قرار داده،می گوید:"تمام اقوام و ملتها و پیروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و یهودیان و صابئان (2)
ص :26
و مسیحیان در صورتی اهل نجات خواهند بود،و از آینده خود وحشتی و از گذشته غمی نخواهند داشت که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند" ( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ وَ النَّصٰاریٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ).
این آیه در واقع پاسخ دندانشکنی است به کسانی که نجات را در پناه ملیت خاصی می دانند و میل دارند میان دستورات انبیاء تبعیض قائل شوند،و دعوتهای مذهبی را با تعصب قومی بیامیزند،آیه می گوید:راه نجات منحصرا در کنار گذاشتن اینگونه سخنان است.
همانطور که در ذیل آیه 62 سوره بقره که مضمون آن با آیه فوق تقریبا یکی است یادآور شدیم،بعضی از افراد با یک بیان سفسطه آمیز خواسته اند آیه فوق را دلیل بر مسلک"صلح کل"بگیرند،و تمام پیروان مذاهب را اهل نجات بدانند و در حقیقت فلسفه نزول کتب آسمانی را یکی پس از دیگری که ناظر به پیشبرد جهان انسانیت در مسیر تکامل تدریجی است نادیده بگیرند.
ولی همانطور که گفتیم آیه با تعبیر" عَمِلَ صٰالِحاً "این حقیقت را مشخص می سازد که باید در مورد تفاوت مذاهب به آخرین قانون عمل کنند،زیرا عمل به قوانین نسخ شده،عمل صالح نیست بلکه عمل صالح به قوانین موجود و آخرین قانون است،(توضیح بیشتر و مشروحتر در زمینه این آیه را در جلد اول صفحه 191 تا صفحه 200 مطالعه فرمائید).
بعلاوه این احتمال نیز در تفسیر آیه قابل قبول است که جمله" مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً "تنها به یهود و نصاری و صابئان می خورد،زیرا " اَلَّذِینَ آمَنُوا "که در آغاز آیه ذکر شده نیازی به این قید ندارد،و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود:
افراد با ایمان و مسلمان-و همچنین یهود و نصاری و صابئان بشرط اینکه
ص :27
ایمان بیاورند و اسلام را بپذیرند و عمل صالح کنند-همگی اهل نجات و رستگاری خواهند بود و سوابق مذهبی افراد هیچگونه اثری در این قسمت نخواهد داشت و راه به روی همگی باز است(دقت کنید).
لَقَدْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (71)
70-ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم و رسولانی به سوی آنها فرستادیم(ولی)هر زمان پیامبری بر خلاف هوسها و تمایلات آنها می آمد عده ای را تکذیب می کردند و جمعی را می کشتند.
71-و گمان کردند مجازاتی در کار نخواهد بود لذا(از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق) نابینا و کر شدند سپس(بیدار گشتند و)خداوند توبه آنها را پذیرفت دگر بار (بخواب غفلت فرو رفتند و)بسیاری از آنها کور و کر شدند و خداوند به آنچه انجام می دهند داناست.
در آیات گذشته در سوره بقره و اوائل همین سوره اشاره به پیمان مؤکدی که خداوند از بنی اسرائیل گرفته بود شده است،در این آیه بار دیگر این پیمان را یادآوری کرده می فرماید:"ما پیمان از بنی اسرائیل گرفتیم و پیامبرانی برای هدایت
ص :28
آنها و مطالبه وفای به این پیمان،به سوی آنان فرستادیم"( لَقَدْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ رُسُلاً ).
همانطور که در جلد اول گفته شد به نظر می رسد که این پیمان همان است که در آیه 93 سوره بقره به آن اشاره شده،یعنی پیمان عمل به آنچه خدا بر آنها نازل کرده بود (1).
سپس اضافه می کند که آنها نه تنها به این پیمان عمل نکردند،بلکه"هر زمان پیامبری دستوری بر خلاف تمایلات و هوی و هوسهای آنها می آورد،به شدیدترین مبارزه بر ضد او دست می زدند،جمعی را تکذیب می کردند و جمعی را که با تکذیب نمی توانستند از نفوذشان جلوگیری کنند به قتل می رساندند"( کُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ ).
و این است راه و رسم افراد منحرف خود خواه،که بجای پیروی از رهبرانشان، اصرار دارند رهبران،تابع تمایلات و خواسته هایشان باشند،و در غیر این صورت رهبری و حتی حق حیات برای آنان قائل نیستند.
در جمله فوق"کذبوا"به صورت ماضی و"یقتلون"به صورت مضارع آمده است،ممکن است علت آن علاوه بر ملاحظه تناسب لفظی آخر آیات قبل و بعد، که همگی به صورت مضارع آمده است،این باشد که به حکم دلالت فعل مضارع بر استمرار،می خواهد ادامه این روح را در آنها بیان کند که تکذیب و قتل پیامبران یک حادثه اتفاقی در زندگی آنها نبود،بلکه به صورت یک برنامه و مکتب درآمده بود (2). در آیه بعد اشاره به غرور نابجای آنها در برابر اینهمه طغیان و جنایات کرده
ص :29
می فرماید:"با این حال آنها گمان می کردند که بلا و مجازاتی دامانشان را نخواهد گرفت"و همانطور که در آیات دیگر تصریح شده،خود را یک نژاد برتر می پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود یاد می کردند!( وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ ).
سرانجام این غرور خطرناک و خود برتربینی همانند پرده ای بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن"از دیدن آیات خدا نابینا و از شنیدن کلمات حق، کر شدند"!( فَعَمُوا وَ صَمُّوا ) اما به هنگامی که نمونه هایی از مجازاتهای الهی و سرانجام شوم اعمال خود را مشاهده کردند،پشیمان گشتند و توبه کردند و متوجه شدند که تهدیدهای الهی جدی است و آنها هرگز یک نژاد برتر نیستند،خداوند نیز توبه آنها را پذیرفت( ثُمَّ تٰابَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ ).
ولی این بیداری و ندامت و پشیمانی دیری نپائید باز طغیان و سرکشی و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد،و دیگر با پرده های غفلت که از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افکنده شد"و باز از دیدن آیات حق نابینا و از شنیدن سخنان حق کر شدند"و این حالت،بسیاری از آنها را فرا گرفت( ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ ).
شاید مقدم داشتن جمله"عموا"(نابینا شدند)بر"صموا"(کر شدند)اشاره به این باشد که نخستین بار باید آیات خدا و معجزات پیامبر ص را ببینند و سپس به دستورات او گوش فرا دهند.
ذکر کثیر منهم(بسیاری از آنها)بعد از تکرار جمله" عَمُوا وَ صَمُّوا " در حقیقت بمنزله توضیحی است برای هر دو جمله،یعنی حالت غفلت و بی خبری و کری و کوری در برابر حقایق،جنبه عمومی نداشت بلکه همواره اقلیت صالحی در میان آنها وجود داشت،و این دلیل روشنی است که جملات قرآن به یهود به
ص :30
هیچوجه جنبه نژادی و طایفه ای ندارد بلکه صرفا متوجه اعمال آنها است.
آیا تکرار جمله" عَمُوا وَ صَمُّوا "جنبه کلی و تاکید دارد؟و یا اشاره به دو واقعه مختلف است؟بعضی از مفسران عقیده دارند این دو جمله اشاره به دو سرگذشت مختلف می باشد که برای بنی اسرائیل واقع شد،یکی به هنگام حمله مردم بابل و دیگر به هنگام حمله ایرانیان و رومیان،که قرآن در آغاز سوره بنی اسرائیل اشاره کوتاهی به آن کرده است.
این احتمال نیز هست که آنها مکرر بر مکرر گرفتار این حالت شدند و نتائج شوم کارهای خود را که می دیدند توبه می کردند و باز هم توبه را می شکستند، نه اینکه فقط دو بار تکرار شد.
و در پایان آیه،با یک جمله کوتاه و پر معنی می گوید:"خداوند هیچگاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام کارهایی را که انجام می دهد می بیند"( وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ ).
ص :31
لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْمَسِیحُ اِبْنُ مَرْیَمَ وَ قٰالَ اَلْمَسِیحُ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ اَلْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (72) لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّٰا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (73) أَ فَلاٰ یَتُوبُونَ إِلَی اَللّٰهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (74)
72-آنها که گفتند خداوند همان مسیح بن مریم است بطور مسلم کافر شدند(با اینکه خود)مسیح گفت ای بنی اسرائیل خداوند یگانه ای را که پروردگار من و شماست پرستش کنید چه اینکه هر کس شریکی برای خدا قرار دهد،خداوند بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او دوزخ است و ستمکاران یار و یاوری ندارند.
73-آنها که گفتند خداوند یکی از سه خدا است(نیز)بطور مسلم کافر شدند با اینکه معبودی جز معبود یگانه نیست و اگر از آنچه می گویند دست برندارند عذاب دردناکی به کافران آنها(که روی این عقیده ایستادگی کنند)خواهد رسید.
74-آیا توبه نمی کنند و به سوی خدا باز نمی گردند و از او طلب آمرزش نمی نمایند و خداوند آمرزنده مهربان است.
ص :32
در تعقیب بحثهایی که در مورد انحرافات یهود،در آیات قبل،گذشت، این آیات و آیات بعد از انحرافات مسیحیان سخن می گوید نخست از مهمترین انحراف مسیحیت یعنی مساله"الوهیت مسیح"و"تثلیث معبود"بحث کرده می گوید:
"بطور مسلم آنها که گفته اند خدا همان مسیح بن مریم است،کافر شدند" ( لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ ).
چه کفری از این بالاتر که خداوند نامحدود از هر جهت را،با مخلوقی که از هر جهت محدود است یگانه و متحد بدانند،و صفات مخلوق را برای خالق قرار دهند؟! در حالی که خود مسیح ع با صراحت به بنی اسرائیل گفت:"خداوند یگانه ای را پرستش کنید که پروردگار من و شما است"( وَ قٰالَ الْمَسِیحُ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اعْبُدُوا اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ ).
و به این ترتیب بیزاری خود را از هر گونه شرک و غلو در مورد خویش نفی کرد و خود را همانند دیگران مخلوقی از مخلوقات خدا معرفی نمود.
و نیز مسیح برای تاکید این مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه کرد:"هر کس شریکی برای خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام کرده و جایگاه او آتش است"( إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ النّٰارُ ).
و باز برای تاکید بیشتر و اثبات این حقیقت که شرک و غلو یک نوع ظلم آشکار است به آنها گفت:"برای ستمگران و ظالمان هیچگونه یار و یاوری وجود نخواهد داشت"( وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ ).
همانطور که در سابق هم اشاره کرده ایم تاریخ مسیحیت می گوید:تثلیث
ص :33
در قرون نخستین و مخصوصا در عصر مسیح ع وجود نداشت و حتی در اناجیل کنونی با تمام تحریفهایی که در آن به عمل آمده است کمترین سخنی از تثلیث دیده نمی شود،و خود محققان مسیحیت به این امر معترفند،بنا بر این آنچه در آیه فوق در مورد پافشاری مسیح ع و روی مساله توحید دیده می شود مطلبی است که با منابع موجود مسیحیت نیز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب می شود (1).
ضمنا باید توجه داشت که آنچه در این آیه مورد بحث واقع شده مساله غلو و وحدت مسیح با خدا و به عبارت دیگر"توحید در تثلیث"است، ولی در آیه بعد اشاره به مساله"تعدد خدایان"از نظر مسیحیان یعنی"تثلیث در توحید"کرده می گوید:"آنها که گفته اند خداوند سومین اقنوم (2)از اقانیم سه گانه است به طور مسلم کافر شده اند( لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ ) بسیاری از مفسران مانند طبرسی در مجمع البیان و شیخ طوسی در تبیان و فخر رازی و قرطبی در تفسیر خود چنین تصور کرده اند که آیه قبل درباره فرقه ای از مسیحیان به نام یعقوبیه است که خدا را با مسیح ع متحد می دانند، ولی این آیه در باره فرقه دیگری به نام"ملکانیه"و"نسطوریه"است که قائل به خدایان سه گانه اند،اما همانطور که سابقا هم گفتیم این برداشت از مسیحیت با حقیقت تطبیق نمی کند زیرا اعتقاد به تثلیث در میان همه مسیحیان عمومیت دارد، همانطور که اعتقاد به توحید و یگانگی خدا در میان ما مسلمانان قطعی و مسلم است،منتها آنها در عین اینکه خدایان را حقیقتا سه گانه می دانند،یگانه حقیقی نیز میدانند و به اعتقاد آنها سه واحد حقیقی یک واحد حقیقی را تشکیل می دهند!،
ص :34
دو آیه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف این دو قضیه اشاره می کند:در آیه اول اشاره به وحدت خدایان سه گانه،و در آیه دوم اشاره به تعدد آنها است،و قرار گرفتن این دو بیان پشت سر هم در حقیقت اشاره به یکی از دلائل روشن ابطال عقیده آنها می باشد که چگونه خداوند گاهی با مسیح(و روح القدس)حقیقتا یکی و گاهی حقیقتا سه چیز می شود مگر مساوی بودن سه با یک معقول است؟ آنچه این حقیقت را تایید می کند این است که ما در میان مسیحیان هیچ طایفه ای را نمی یابیم که به خدایان سه گانه قائل نباشند (1).
سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها می گوید:"هیچ معبودی جز معبود یگانه نیست"( وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ).
مخصوصا ذکر کلمه"من"قبل از"اله"تاکید بیشتری را در نفی معبودهای دیگر می رساند.
دگر بار با لحن شدید و مؤکد به آنها اخطار می کند که"اگر دست از این عقیده برندارند عذاب دردناکی در انتظار کسانی که بر این کفر باقی بمانند خواهد بود"( وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّٰا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ ).
کلمه"من"در"منهم"به عقیده بعضی بیانیه است ولی ظاهر این است که برای"تبعیض"بوده باشد و در حقیقت اشاره به کسانی است که بر کفر و شرک خود باقی می مانند و بعد از دعوت قرآن به توحید باز نگشتند،نه آنها که توبه کردند و بازگشت نمودند.
در تفسیر المنار از کتاب اظهار الحق داستانی نقل شده که ذکر آن در اینجا
ص :35
بی تناسب نیست و نشان می دهد که چگونه تثلیث و توحید نصاری غیر قابل درک می باشند،نویسنده آن کتاب می گوید:سه نفر به آئین مسیحیت در آمدند، کشیش،عقائد ضروری مسیحیت از جمله عقیده تثلیث را به آنها تعلیم کرد.
روزی یکی از علاقمندان مسیحیت نزد کشیش آمد و از کسانی که تازه به آئین مسیحیت در آمده بودند سؤال کرد،کشیش با کمال خوشوقتی اشاره به آن سه نفر نمود،او بلافاصله پرسید:آیا از عقائد ضروریه ما چیزی یاد گرفته اند، کشیش با شجاعت و تاکید گفت:آری سپس به عنوان نمونه یکی از آنها را صدا زد تا او را در حضور میهمان بیازماید،کشیش گفت:درباره تثلیث چه میدانی؟ او در جواب گفت:شما به من چنین یاد دادید که خدایان سه گانه اند یکی در آسمان است و دیگری در زمین از شکم مریم متولد شد و سومین نفر به صورت کبوتری بر خدای دوم در سن سی سالگی نازل گردید!کشیش عصبانی شد و او را بیرون کرد و گفت چیزی نمی فهمد،و نفر دوم را صدا زد،او در جواب این سؤال در مورد تثلیث،گفت:شما به من چنین تعلیم دادید که خدایان سه بودند، اما یکی از آنها بدار آویخته شد بنا بر این اکنون دو خدا بیشتر نداریم! خشم کشیش بیشتر شد و او را نیز بیرون کرد و سومی را که باهوش تر و جدی تر در حفظ عقائد دینی بود،صدا زد و همان مساله را از او پرسید او با احترام گفت:پیشوای من!آنچه را به من آموختید کاملا حفظ کرده ام و از برکت مسیح به خوبی فهمیده ام شما گفتید:خداوند یگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه یگانه اند،یکی از آنها را بدار زدند و مرد و بنا بر این همه مردند زیرا او با بقیه یگانه بود و به این ترتیب الان هیچ خدایی وجود ندارد! *** در آیه سوم از آنها دعوت می کند که از این عقیده کفر آمیز توبه کنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا می گوید:"آیا بعد از
ص :36
اینهمه،آنها بسوی خدای یگانه باز نمی گردند و از این شرک و کفر طلب آمرزش نمی کنند با اینکه خداوند غفور و رحیم است؟"( أَ فَلاٰ یَتُوبُونَ إِلَی اللّٰهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ )
مَا اَلْمَسِیحُ اِبْنُ مَرْیَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کٰانٰا یَأْکُلاٰنِ اَلطَّعٰامَ اُنْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ اُنْظُرْ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (76) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ اَلسَّبِیلِ (77)
75-مسیح فرزند مریم فقط فرستاده(خدا)بود پیش از وی نیز فرستادگان دیگری بودند مادرش نیز زن بسیار راستگویی بود هر دو غذا می خوردند(با این حال چگونه دعوی الوهیت مسیح و عبادت مادرش مریم می کنید؟)بنگر چگونه نشانه ها را برای آنها آشکار می سازیم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته می شوند؟ 76-بگو آیا جز خدا چیزی را می پرستید که نه مالک زیان شماست و نه سود شما،و خداوند شنوا و دانا است.
77-بگو ای اهل کتاب در دین خود غلو(و زیاده روی)نکنید و غیر از حق نگوئید و از هوسهای جمعیتی که پیشتر از این گمراه شدند و دگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند پیروی ننمائید.
ص :37
به دنبال بحثی که در آیات گذشته درباره غلو مسیحیان درباره حضرت مسیح ع و اعتقاد به الوهیت او گذشت،در این آیات با دلائل روشنی در چند جمله کوتاه این اعتقاد آنها را ابطال می کند،نخست می گوید:چه تفاوتی در میان مسیح و سایر پیامبران بود که عقیده به الوهیت او پیدا کرده اید،مسیح بن مریم نیز فرستاده خدا بود و پیش از آن رسولان و فرستادگان دیگری از طرف خدا آمدند( مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ).
اگر رسالت از ناحیه خدا دلیل بر الوهیت و شرک است پس چرا درباره سایر پیامبران این مطلب را قائل نمی شوید؟.
ولی می دانیم که مسیحیان منحرف هرگز قانع نیستند که عیسی ع را یک فرستاده خدا بدانند بلکه عقیده عمومی آنها فعلا بر این است که او را فرزند خدا و به یک معنی خود خدا می دانند که برای بازخرید گناهان بشریت(نه برای هدایت و رهبری آنها)آمده است و لذا به او لقب فادی(فدا شونده در برابر گناهان بشر)می دهند.
سپس برای تایید این سخن می گوید:مادر او،زن بسیار راستگویی بود (و امه صدیقه).
اشاره به اینکه اولا کسی که دارای مادر است و در رحم زنی پرورش پیدا می کند و اینهمه نیاز دارد چگونه می تواند خدا باشد؟و ثانیا اگر مادر او محترم است به خاطر این است که او هم در مسیر رسالت مسیح ع با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتیبانی می کرد و به این ترتیب بنده خاص خدا بود و نباید او را همچون یک معبود همانطور که در میان مسیحیان رائج است که در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع می کنند،عبادت کرد.
ص :38
بعد به یکی دیگر از دلائل نفی ربوبیت مسیح ع اشاره کرده،می گوید:
او و مادرش هر دو غذا می خوردند( کٰانٰا یَأْکُلاٰنِ الطَّعٰامَ ).
کسی که این چنین نیازمند است که اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حرکت نیست چگونه می تواند خدا یا در ردیف خدا باشد.
و در پایان آیه اشاره به روشنی این دلائل از یک طرف و لجاجت و سرسختی و نادانی آنها در برابر این دلائل آشکار از طرف دیگر کرده و می گوید:بنگر چگونه دلائل را به روشنی برای آنها شرح می دهیم و سپس بنگر چگونه اینها از قبول حق سرباز می زنند( اُنْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیٰاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ ) (1)بنا بر این تکرار"انظر"در این دو جمله اشاره به این است که از یک سو در این دلائل روشن بنگر که برای توجه هر کس کافی است و از یک سو به عکس- العملهای منفی و حیرت انگیز آنها بنگر که برای هر کس تعجب آور است. در آیه بعد برای تکمیل استدلال گذشته می گوید:شما می دانید که مسیح ع خود سر تا پا نیازهای بشری داشت و مالک سود و زیان خویش هم نبود تا چه رسد به اینکه مالک سود و زیان شما باشد"آیا چیزی را پرستش می کنید که نه مالک زیان شما است،نه مالک سود شما است"( قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً ).
و به همین دلیل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و یا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هیچ گامی نمی توانست بردارد.
و در پایان به آنها اخطار می کند که گمان نکنید خداوند سخنان ناروای شما را نمی شنود و یا از درون شما آگاه نیست"خداوند هم شنوا است و هم دانا"
ص :39
( وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) جالب اینکه مساله بشر بودن مسیح و نیازهای مادی و جسمانی او که قرآن در این آیات و آیات دیگر روی آن تکیه کرده است یکی از بزرگترین مشکلات برای مسیحیان مدعی خدایی او شده که برای توجیه آن بسیار دست و پا می کنند و گاهی ناچار می شوند برای مسیح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال این توجیهات که بهترین نشانه ضعف و نادرستی منطق آنها است.
به این نکته نیز باید توجه کرد که در آیه بجای کلمه"من""ما"به کار برده شده که معمولا برای موجودات غیر عاقل ذکر می شود،این تعبیر شاید به خاطر آن باشد که سایر معبودها و بت ها از قبیل سنگ و چوب را در عمومیت جمله داخل کند و بگوید:اگر پرستش مخلوقی جایز باشد باید بت پرستی بت پرستان نیز مجاز شمرده شود زیرا در مخلوق بودن همه برابر و مساویند و در حقیقت ایمان به الوهیت مسیح ع یک نوع بت پرستی است نه خدا پرستی. و در آیه بعد به پیامبر ص دستور می دهد که به دنبال روشن شدن اشتباه اهل کتاب در زمینه غلو درباره پیامبران الهی با استدلالات روشن از آنها دعوت کند که از این راه رسما باز گردند و می گوید،"بگو ای اهل کتاب در دین خود، غلو و تجاوز از حد نکنید و غیر از حق چیزی مگویید"( قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ (1).
ص :40
البته غلو نصاری روشن است و اما در مورد غلو یهود که خطاب یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ شامل آنها نیز می شود بعید نیست که اشاره به سخنی باشد که درباره عزیر می گفتند و او را فرزند خدا می دانستند.و از آنجا که سرچشمه غلو غالبا پیروی از هوا و هوس گمراهان است،برای تکمیل این سخن می گوید:از هوسهای اقوامی که پیش از شما گمراه شدند و بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه مستقیم منحرف گشتند،پیروی نکنید( وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ) این جمله در حقیقت اشاره به چیزی است که در تاریخ مسیحیت نیز منعکس است که مساله تثلیث و غلو درباره مسیح ع در قرون نخستین مسیحیت در میان آنها وجود نداشت بلکه هنگامی که بت پرستان هندی و مانند آنها به آئین مسیح ع پیوستند،چیزی از بقایای آئین سابق را که تثلیث و شرک بود به مسیحیت افزودند و لذا می بینیم که ثالوث هندی(ایمان به خدایان سه گانه برهما،فیشنو،سیفا) از نظر تاریخی قبل از تثلیث مسیحیت بوده است و در حقیقت این انعکاسی از آن است،در آیه 30 سوره توبه نیز پس از ذکر غلو یهود و نصاری درباره عزیر و مسیح ع می خوانیم یُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ :"گفتار آنها شبیه سخنان کافران پیشین است".
در این عبارت دو بار جمله ضلوا درباره کفاری که اهل کتاب،غلو را از آنها اقتباس کردند تکرار شده است،این تکرار ممکن است به خاطر تاکید بوده باشد و یا به خاطر اینکه آنها قبلا گمراه بودند و بعد که با تبلیغات خود دیگران را نیز گمراه کردند به گمراهی جدیدی افتادند،زیرا کسی که سعی می کند دیگران را هم به گمراهی بکشاند در حقیقت از همه کس گمراه تر است،چرا که نیروهای خود را در مسیر بدبختی خویش و دیگران تلف کرده و بار مسئولیت گناهان دیگران را نیز بر دوش کشیده است.آیا کسی که در جاده مستقیم قرار
ص :41
گرفته هرگز حاضر می شود که علاوه بر بار گناه خویش بار گناه دیگران را نیز بر دوش بکشد.
لُعِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (78) کٰانُوا لاٰ یَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (79) تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی اَلْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ (80)
78-آنها که از بنی اسرائیل کافر شدند بر زبان داود و عیسی بن مریم لعن(و نفرین)شدند، این بخاطر آن بود که گناه می کردند و تجاوز می نمودند.
79-آنها از اعمال زشتی که انجام می دادند یکدیگر را نهی نمی کردند چه بدکاری انجام می دادند.
80-بسیاری از آنها را می بینی که کافران(و بت پرستان)را دوست می دارند(و با آنها طرح دوستی می ریزند)چه بد اعمالی از پیش برای(معاد)خود فرستادند که نتیجه آن خشم خداوند بود و در عذاب(الهی)جاودانه خواهند ماند.
در این آیات برای اینکه از تقلیدهای کورکورانه اهل کتاب از پیشینیانشان جلوگیری کند اشاره به سرنوشت شوم آنها کرده و می گوید:"کافران از بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی بن مریم،لعن شدند و این دو پیامبر بزرگ از
ص :42
خدا خواستند که آنها را از رحمت خویش دور سازد"( لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ) در اینکه چرا تنها نام این دو پیامبر ص برده شده است مفسران احتمالاتی داده اند گاهی گفته می شود،علت آن این است که سرشناسترین پیامبران بعد از موسی ع این دو پیامبر بودند،و گاهی گفته می شود که بسیاری از اهل کتاب افتخار می کردند که فرزندان داودند،قرآن با این جمله اعلام می کند که داود از کسانی که راه کفر و طغیان پیش گرفتند،متنفر بود،و بعضی گفته اند که این آیه اشاره به دو واقعه تاریخی است که خشم این دو پیامبر بزرگ را برانگیخت و جمعی از بنی اسرائیل را نفرین کردند،داود در مورد ساکنان شهر ساحلی ایله که به"اصحاب سبت"معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسیح درباره جمعی از پیروان خود که بعد از نزول مائده آسمانی باز هم راه انکار و مخالفت را پیش گرفتند لعن و نفرین نمود.
در هر حال آیه اشاره به این است که بودن جزء نژاد بنی اسرائیل و یا جزء اتباع مسیح،ما دام که هماهنگی با برنامه های آنها نبوده باشد باعث نجات کسی نخواهد شد بلکه خود این پیامبران از اینگونه افراد ابراز تنفر و انزجار کردند.
جمله آخر آیه نیز این مطلب را تاکید می کند و می گوید:"این اعلام تنفر و بیزاری بخاطر آن بود که آنها گناهکار و متجاوز بودند"( ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ ) به علاوه آنها به هیچ وجه مسئولیت اجتماعی برای خود قائل نبودند،و یکدیگر را از کار خلاف نهی نمی کردند،و حتی جمعی از نیکان آنها با سکوت و سازشکاری، افراد گناهکار را عملا تشویق می کردند( کٰانُوا لاٰ یَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ ) و به این ترتیب برنامه اعمال آنها بسیار زشت و ناپسند بود( لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ )
ص :43
در تفسیر این آیه روایاتی از پیامبر ص و ائمه اهل بیت ع نقل شده که بسیار آموزنده است.
در حدیثی از پیامبر ص می خوانیم
لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنکر و لتاخذن علی ید السفیه و لتاطرنه علی الحق اطرا،او لیضربن اللّٰه قلوب بعضکم علی بعض و یلعنکم کما لعنهم :"حتما باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و دست افراد نادان را بگیرید و به سوی حق دعوت نمائید و الا خداوند قلوب شما را همانند یکدیگر می کند و شما را از رحمت خود دور می سازد همانطور که آنها را از رحمت خویش دور ساخت"! (1)در حدیث دیگری از امام صادق ع در تفسیر کٰانُوا لاٰ یَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ چنین نقل شده است:
اما انهم لم یکونوا یدخلون مداخلهم و لا یجلسون مجالسهم و لکن کانوا اذا لقوهم ضحکوا فی وجوههم و انسوا بهم
:"این دسته که خداوند از آنها مذمت کرده هرگز در کارها و مجالس گناهکاران شرکت نداشتند،بلکه فقط هنگامی که آنها را ملاقات می کردند،در صورت آنان می خندیدند و با آنها مانوس بودند".
و در آیه بعد به یکی دیگر از اعمال خلاف آنها اشاره کرده،می گوید:
بسیاری از آنان را می بینی که طرح دوستی و محبت با کافران می ریزند( تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا ) بدیهی است که دوستی آنها ساده نبود،بلکه دوستی آمیخته با انواع گناه و تشویق آنان به اعمال و افکار غلط بود،و لذا در آخر آیه می فرماید:"چه بد .
ص :44
اعمالی از پیش برای معاد خود فرستادند،اعمالی که نتیجه آن،خشم و غضب الهی بود و در عذاب الهی جاودانه خواهند ماند"( لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ ) درباره اینکه منظور از الذین کفروا در این آیه چه اشخاصی هستند بعضی احتمال داده اند منظور مشرکان مکه اند که یهود با آنها طرح دوستی ریخته بودند، و بعضی احتمال داده اند که منظور جباران و ستمگرانی بوده اند که یهود در اعصار گذشته طرح دوستی با آنها می ریختند حدیثی که از امام باقر ع در این زمینه نقل شده نیز این معنی را تایید می کند آنجا که می فرماید:
یتولون الملوک الجبارین و یزینون لهم اهوائهم لیصیبوا من دنیاهم : (1)"این دسته کسانی بودند که جباران را دوست می داشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه می دادند تا به آنها نزدیک شوند و از دنیاشان بهره گیرند"! هیچ مانعی ندارد که آیه اشاره به هر دو معنی بلکه اعم از آنها باشد.
وَ لَوْ کٰانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلنَّبِیِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اِتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیٰاءَ وَ لٰکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (81)
81-و اگر ایمان به خدا و پیامبر ص و آنچه بر او نازل شده می آوردند(هرگز)آنها را بدوستی اختیار نمی کردند،ولی بسیاری از آنها فاسقند.
در این آیه راه نجات از این برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان می دهد .
ص :45
که اگر راستی ایمان به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده است می داشتند هیچگاه تن به دوستی بیگانگان و دشمنان خدا در نمی دادند و آنان را به عنوان تکیه گاه خود انتخاب نمی کردند( وَ لَوْ کٰانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ النَّبِیِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیٰاءَ ) ولی متاسفانه در میان آنها کسانی که مطیع فرمان الهی باشند کمند و بسیاری از آنها از دایره فرمان خدا خارج شده،راه فسق را پیش گرفته اند( وَ لٰکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ ) روشن است که منظور از"النبی"در اینجا پیامبر اسلام ص است زیرا در قرآن مجید در آیات مختلف این کلمه به همین معنی به کار رفته است،و این موضوع در دهها آیه از قرآن دیده می شود.
احتمال دیگری در تفسیر آیه نیز هست که ضمیر کانوا به مشرکان و بت پرستان برگردد،یعنی اگر این مشرکان که مورد علاقه و اعتماد یهودند به پیامبر ص و قرآن ایمان می آوردند،هیچگاه یهود آنها را دوست خود انتخاب نمی کردند و این نشانه روشن گمراهی و فسق آنها است زیرا با ادعای پیروی از کتب آسمانی بت پرستان را تا زمانی که مشرکند به دوستی بر می گزینند و همین که به سوی خدا و کتب آسمانی آمدند از آنها فاصله می گیرند! ولی تفسیر اول با ظاهر آیات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به یک مرجع(یعنی یهود)باز می گردد.
ص :46
آغاز جزء هفتم قرآن
ص :47
ص :48
آغاز جزء هفتم
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ اَلنّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا اَلْیَهُودَ وَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ ذٰلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبٰاناً وَ أَنَّهُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ (82) وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی اَلرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ (83) وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلصّٰالِحِینَ (84) فَأَثٰابَهُمُ اَللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِینَ (85) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (86)
82-بطور مسلم یهود و مشرکان را دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت،ولی
ص :49
آنها را که می گویند مسیحی هستیم نزدیکترین دوستان به مؤمنان می یابی،این به خاطر آن است که در میان آنها افرادی دانشمند و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق)تکبر نمی ورزند.
83-و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر نازل شده بشنوند چشمهای آنها را می بینی که(از شوق)اشک می ریزد بخاطر حقیقتی را که دریافته اند،آنها می گویند:پروردگارا ایمان آوردیم،ما را با گواهان(و شاهدان حق)بنویس.
84-چرا ما ایمان به خدا و آنچه از حق به ما رسیده نیاوریم در حالی که آرزو داریم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد؟! 85-خداوند آنها را به خاطر این سخن باغهایی از بهشت پاداش داد که از زیر درختان آن نهرها جاری است،جاودانه در آن خواهند ماند و این جزای نیکوکاران است.
86-و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند آنها اهل دوزخند.
نخستین مهاجران اسلام
بسیاری از مفسران از جمله"طبرسی"در"مجمع البیان"و"فخر رازی" و نویسنده"المنار"در تفسیرهای خود از مفسران پیشین نقل کرده اند که این آیات درباره نجاشی زمامدار حبشه در عصر پیامبر ص و یاران او نازل شده است و در حدیثی که در تفسیر برهان نقل شده این موضوع مشروحا آمده است.
آنچه از روایات اسلامی و تواریخ و گفتار مفسران در این زمینه استفاده می شود چنین است:
در سالهای نخستین بعثت پیامبر ص و دعوت عمومی او،مسلمانان در اقلیت شدیدی قرار داشتند،قریش به قبائل عرب توصیه کرده بود که هر کدام،
ص :50
افراد وابسته خود را که به پیامبر ص ایمان آورده است تحت فشار شدید قرار دهند و به این ترتیب هر یک از مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان برای دست زدن به یک"جهاد آزادیبخش"کافی نبود،پیامبر ص برای حفظ این دسته کوچک،و تهیه پایگاهی برای مسلمانان در بیرون حجاز،به آنها دستور مهاجرت داد،و حبشه را برای این مقصد انتخاب فرمود و گفت:"در آنجا زمامدار صالحی است که از ستم و ستمگری جلوگیری می کند،شما آنجا بروید تا خداوند فرصت مناسبی در اختیار ما بگذارد".
منظور پیامبر ص نجاشی بود(نجاشی اسم عامی بود همانند"کسری" که به تمام سلاطین حبشه گفته می شد،اما اسم نجاشی معاصر پیامبر ص اصحمه که در زبان حبشی به معنی عطیه و بخشش است بود).
یازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طریق دریا با کرایه کردن کشتی کوچکی راه حبشه را پیش گرفتند،و این در ماه رجب سال پنجم بعثت بود،و این مهاجرت،مهاجرت اول نام گرفت.
چیزی نگذشت که"جعفر بن ابو طالب"و جمعی دیگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلی یک جمعیت متشکل اسلامی را که از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه ای زن و کودک تشکیل می شد به وجود آوردند.
طرح این مهاجرت برای بت پرستان سخت دردناک بود،زیرا بخوبی می دیدند چیزی نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجا اسلام را پذیرفته و به سرزمین امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد،برای بهم زدن این موقعیت دست به کار شدند،و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حیله گر و پشت هم انداز یعنی"عمرو بن عاص"و"عمارة بن ولید"را برای بهم زدن موقعیت مسلمانان حبشه انتخاب کردند و با هدایای فراوانی به حبشه فرستادند،
ص :51
این دو نفر در کشتی شراب نوشیدند و بجان هم افتادند ولی بهر حال برای پیاده کردن نقشه خود وارد سرزمین حبشه شدند،و با مقدماتی به حضور نجاشی بار یافتند،و قبلا با دادن هدایای گرانبهایی به اطرافیان نجاشی موافقت آنها را جلب کرده و قول تایید و طرفداری از آنان گرفته بودند.
"عمرو عاص"سخنان خود را از اینجا شروع کرد،و با نجاشی چنین گفت:
"ما فرستادگان بزرگان مکه ایم"تعدادی از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئین نیاکان خود برگشته و به بدگویی از خدایان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا کرده و در میان مردم تخم نفاق پاشیده اند،و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده و به اینجا پناه آوردند،ما از آن می ترسیم که در اینجا نیز دست به اخلال گری زنند،بهتر این است که آنها را به ما بسپارید و به محل خود باز گردانیم..." این را گفتند و هدایایی را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند.
نجاشی گفت:تا من با نمایندگان این پناهندگان به کشورم تماس نگیرم نمی توانم در این زمینه سخن بگویم،و از آنجا که این بحث یک بحث مذهبی است باید از نمایندگان مذهبی نیز در جلسه ای در حضور شما دعوت شود.
روز دیگری در یک جلسه مهم که اطرافیان نجاشی و جمعی از دانشمندان مسیحی و جعفر بن ابی طالب به عنوان نمایندگی مسلمانان،و نمایندگان قریش، حضور داشتند،نجاشی پس از استماع سخنان نمایندگان قریش رو به جعفر کرد و از او خواست که نظر خود را در این زمینه بیان کند.
"جعفر"پس از ادای احترام چنین گفت:نخست از اینها بپرسید آیا ما جزء بردگان فراری این جمعیتیم؟! عمرو گفت:نه شما آزادید.
جعفر-و نیز سؤال کنید آیا آنها دینی بر ذمه ما دارند که آن را از ما
ص :52
می طلبند؟! عمرو-نه ما هیچگونه مطالبه ای از شما نداریم.
جعفر-آیا خونی از شما ریخته ایم؟که آن را از ما می طلبید؟! عمرو-نه چنین چیزی در کار نیست.
جعفر-پس از ما چه می خواهید که اینهمه ما را شکنجه و آزار دادید و ما از سرزمین شما که مرکز ظلم و بیدادگری بود بیرون آمدیم؟! سپس جعفر رو به نجاشی کرد و گفت:ما جمعی نادان بودیم،بت پرستی می کردیم،گوشت مردار می خوردیم،انواع کارهای زشت و ننگین انجام می دادیم، قطع رحم می کردیم و نسبت به همسایگان خویش بدرفتاری داشتیم،و نیرومندان ما ضعیفان را می خوردند! ولی خداوند پیامبری در میان ما مبعوث کرد که به ما دستور داده است هر گونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم و فحشاء و منکرات و ظلم و ستم و قمار را ترک گوئیم،به ما دستور داده نماز بخوانیم،زکات بدهیم،عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نمائیم.
نجاشی گفت:عیسای مسیح نیز برای همین مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسید آیا چیزی از آیاتی که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ داری؟ جعفر گفت:آری و سپس شروع به خواندن سوره"مریم"کرد.
حسن انتخاب جعفر،در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح و مادرش را از هر گونه تهمتهای ناروا پاک می سازد،اثر عجیبی گذاشت تا آنجا که قطره های اشک شوق،از دیدگان دانشمندان مسیحی سرازیر گشت،و نجاشی صدا زد به خدا سوگند نشانه های حقیقت در این آیات نمایان است! هنگامی که"عمرو"خواست در اینجا سخنی بگوید و تقاضای سپردن
ص :53
مسلمانان را بدست وی کند،نجاشی دست بلند کرد،و محکم بر صورت عمرو کوبید و گفت:خاموش باش بخدا سوگند اگر بیش از این سخنی در مذمت این جمعیت بگویی ترا مجازات خواهم کرد!این جمله را گفت و رو به مامورین کرد و صدا زد هدایای آنها را به آنان برگردانید و آنها را از حبشه بیرون نمائید،و به جعفر و یارانش گفت آسوده خاطر در کشور من زندگی کنید! این پیش آمد علاوه بر اثر تبلیغی عمیقی که در زمینه شناساندن اسلام به جمعی از مردم حبشه داشت،سبب شد که مسلمانان مکه جدا روی این پایگاه مطمئن حساب کنند، و مسلمانان تازه وارد را برای آن روز که قدرت کافی بیابند به آنجا روانه سازند.
سالها گذشت،پیامبر ص هجرت کرد و کار اسلام بالا گرفت،و عهدنامه "حدیبیه"امضا شد و پیامبر ص متوجه فتح"خیبر"گشت،در آن روز که مسلمانان از فرط شادی به خاطر در هم شکستن بزرگترین کانون خطر یهود در پوست نمی گنجیدند،از دور شاهد حرکت دستجمعی عده ای بسوی سپاه اسلام بودند، چیزی نگذشت که معلوم شد این جمعیت همان مهاجران حبشه اند که به آغوش وطن باز می گردند در حالی که قدرتهای اهریمنی دشمنان در هم شکسته شده و نهال اسلام به قدر کافی ریشه دوانیده است.
پیامبر ص با مشاهده"جعفر"و مهاجران حبشه،این جمله تاریخی را فرمود:لا ادری انا بفتح خیبر اسر ام بقدوم جعفر؟!:"نمیدانم از پیروزی خیبر خوشحالتر باشم یا از بازگشت جعفر"؟ می گویند علاوه بر مسلمانان،هشت نفر از شامیان که در میان آنها یک راهب مسیحی بود و تمایل شدید به اسلام پیدا کرده بودند،خدمت پیامبر ص رسیدند و پس از شنیدن آیات سوره یس بگریه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر این آیات به تعلیمات راستین مسیح شباهت دارد.
و طبق روایتی که در تفسیر المنار از سعید بن جبیر نقل شده نجاشی سی نفر
ص :54
از بهترین یاران خود را به عنوان اظهار علاقه به پیامبر ص و آئین اسلام به مدینه فرستاد،و همانها بودند که با شنیدن آیات سوره یس گریستند و اسلام را پذیرفتند، آیات فوق نازل شد و از این مؤمنان تجلیل کرد.(این شان نزول منافات با آن ندارد که سوره مائده در اواخر عمر پیامبر ص نازل شده باشد،زیرا این سخن مربوط به اکثریت آیات سوره است،هیچ مانعی ندارد که بعضی از آیات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پیامبر ص به مناسبتها ی در این سوره قرار گیرد).
کینه توزی یهود و نرمش نصاری
در این آیات مقایسه ای میان یهودیان و مسیحیانی که معاصر پیامبر اسلام ص بوده اند شده است.
در نخستین آیه یهود و مشرکان در یک صف قرار داده شده اند و مسیحیان در صف دیگر،در آغاز می گوید:"سرسختترین دشمنان مومنان،یهود و مشرکان هستند،و بامحبت ترین آنها نسبت به مؤمنان مدعیان مسیحیتند"( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ ).
تاریخ اسلام بخوبی گواه این حقیقت است،زیرا در بسیاری از صحنه های نبردهای ضد اسلامی،یهود بطور مستقیم یا غیر مستقیم دخالت داشتند و از هر گونه کار شکنی و دشمنی خود داری نمی کردند،افراد بسیار کمی از آنها به اسلام گرویدند،در حالی که در غزوات اسلامی،کمتر مسلمانان را مواجه با مسیحیان می بینیم و نیز افراد زیادی از آنها را مشاهده می کنیم که به صفوف مسلمین پیوستند.
سپس قرآن دلیل این تفاوت روحیه و خط مشی اجتماعی را طی چند جمله
ص :55
بیان کرده،می گوید:"مسیحیان معاصر پیامبر ص امتیازاتی داشتند که در یهود نبود.
نخست اینکه:در میان آنها جمعی دانشمند بودند که به اندازه دانشمندان دنیاپرست یهود در کتمان حقیقت کوشش نداشتند( ذٰلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ ) (1)و نیز در میان آنها جمعی تاریک دنیا بودند که درست در نقطه مقابل حریصان یهود گام برمی داشتند،هر چند گرفتار انحرافاتی بودند ولی باز در سطحی بالاتر از یهود قرار داشتند(و رهبانا).
بسیاری از آنها در برابر پذیرش حق خاضع بودند و تکبری از خود نشان نمی دادند،در حالی که اکثریت یهود به خاطر اینکه خود را نژاد برتر می دانستند،از قبول آئین اسلام که از نژاد یهود برنخاسته بود سر باز می زدند (و انهم لا یستکبرون). به علاوه جمعی از آنان(همانند همراهان جعفر و جمعی از مسیحیان حبشه) هنگامی که آیات قرآن را می شنیدند،اشک شوق از دیدگانشان بخاطر دست یافتن به حق سرازیر می شد( وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ).
و با صراحت و شهامت و بی نظری صدا می زدند:پروردگارا!ما ایمان آوردیم، ما را از گواهان حق و همراهان محمد ص و یاران او قرار ده( یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ ). آنها بقدری تحت تاثیر آیات تکان دهنده این کتاب آسمانی قرار می گرفتند که می گفتند:"چگونه ممکن است ما به خداوند یگانه و حقایقی که از طرف او آمده است ایمان نیاوریم در حالی که انتظار داریم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد" .
ص :56
( وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ الْقَوْمِ الصّٰالِحِینَ ).
البته همانطور که در بالا اشاره کردیم،این مقایسه بیشتر درباره یهود و مسیحیان معاصر پیامبر اسلام ص است،زیرا یهود با اینکه دارای کتاب آسمانی بودند،بخاطر دلبستگی بیش از اندازه به مادیات،در صف مشرکانی قرار گرفته بودند که از نظر مذهبی با آنها هیچ وجه اشتراکی نداشتند،در حالی که در ابتدا، یهودیان مبشران اسلام محسوب می شدند و انحرافاتی همانند تثلیث و غلو مسیحیت را نداشتند،اما دنیا پرستی شدید آنها را به کلی از حق بیگانه کرد،در حالی که مسیحیان آن عصر چنین نبودند.
ولی تاریخ گذشته و معاصر به ما می گوید:مسیحیان قرون بعد درباره اسلام و مسلمین،مرتکب جنایاتی شدند که دست کمی از یهود نداشت.
جنگهای طولانی و خونین صلیبی در گذشته و تحریکات فراوانی که امروز از ناحیه استعمار کشورهای مسیحی بر ضد اسلام و مسلمین می شود چیزی نیست که بر کسی پنهان باشد،بنا بر این نباید آیات فوق را به عنوان یک قانون کلی در باره همه مسیحیان دانست جمله های إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ ...و ما بعد آن،گواه بر این است که این آیات درباره جمعی از مسیحیان معاصر پیامبر ص نازل شده است. در دو آیه بعد به سرنوشت این دو طایفه و پاداش و کیفر آنها اشاره شد، نخست می گوید:آنها که در برابر افراد با ایمان،محبت نشان دادند،و در مقابل آیات الهی سر تسلیم فرود آوردند،و با صراحت ایمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر این به آنها باغهای بهشت را پاداش می دهد که از زیر درختان آن نهرها جاری است و جاودانه در آن می مانند و این است جزای نیکوکاران
ص :57
( فَأَثٰابَهُمُ اللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ ) (1)و در مقابل،آنها که راه دشمنی را پیمودند و کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند اهل دوزخند( وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ ). .
ص :58
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (87) وَ کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ اَلْأَیْمٰانَ فَکَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ کَفّٰارَةُ أَیْمٰانِکُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ اِحْفَظُوا أَیْمٰانَکُمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (89)
87-ای کسانی که ایمان آورده اید چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده بر خود حرام نکنید،و از حد تجاوز ننمائید،زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد.
88-و از نعمتهای حلال و پاکیزه ای که خداوند به شما روزی داده بخورید و از(مخالفت) خداوندی که به او ایمان دارید بپرهیزید.
89-خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده(و خالی از اراده)مواخذه نمی کند ولی در برابر سوگندهایی که(از روی اراده)محکم کرده اید مواخذه می کند، کفاره این گونه قسمها اطعام ده نفر مستمند،از غذاهای معمولی است که به خانواده خود می دهید،یا لباس پوشانیدن بر آن ده نفر و یا آزاد کردن یک برده، و کسی که هیچکدام از اینها را نباید سه روز روزه می گیرد،این کفاره سوگندهای شماست به هنگامی که سوگند یاد می کنید(و مخالفت می نمائید)و سوگندهای خود را حفظ کنید و نشکنید،این چنین خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند تا شکر او را بجا آورید.
ص :59
در مورد نزول آیات فوق روایات متعددی نقل شده است،از جمله اینکه:
روزی پیامبر ص درباره رستاخیز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهی بیاناتی فرمود،این بیانات مردم را تکان داد و جمعی گریستند به دنبال آن جمعی از یاران پیامبر ص تصمیم گرفتند،پاره ای از لذائذ و راحتیها را بر خود تحریم کرده و به جای آن به عبادت پردازند،امیر مؤمنان علی ع سوگند یاد کرد که شبها کمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد،بلال سوگند یاد کرد که همه روز روزه باشد،عثمان بن مظعون قسم یاد کرد که آمیزش جنسی را با همسر خویش ترک گوید و به عبادت پردازد.
روزی همسر عثمان بن مظعون نزد عایشه آمد،او زن جوان و صاحب جمالی بود،عایشه از وضع او متعجب شد و گفت:چرا به خودت نمی رسی،و زینت نمی کنی؟! در پاسخ گفت:برای چه کسی زینت کنم؟همسرم مدتی است که مرا ترک گفته و رهبانیت پیش گرفته است،این سخن به گوش پیامبر ص رسید، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آیند،هنگامی که مردم در مسجد اجتماع کردند، بالای منبر قرار گرفت،پس از حمد و ثنای پروردگار گفت:چرا بعضی از شما چیزهای پاکیزه را بر خود حرام کرده اید؟من سنت خود را برای شما بازگو می کنم هر کس از آن روی گرداند از من نیست،من قسمتی از شب را می خوابم و با همسرانم آمیزش دارم و همه روزها را روزه نمی گیرم.
ص :60
آگاه باشید من هرگز به شما دستور نمی دهم که مانند کشیشان مسیحی و رهبانها ترک دنیا گوئید زیرا این گونه مسائل و همچنین دیرنشینی در آئین من نیست، رهبانیت امت من در جهاد است(اگر می خواهید ترک دنیا گوئید چه بهتر که در راه سازنده ای همچون جهاد باشد...)بر خود سخت نگیرید زیرا جمعی از پیشینیان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاک شدند.
آنها که سوگند یاد کرده بودند این امور را ترک کنند،برخاستند و گفتند:ای پیامبر!ما در این راه سوگند یاد کرده ایم وظیفه ما در برابر سوگندمان چیست؟آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (1).
لازم به تذکر است که بعضی سوگندهای فوق مانند سوگندی که از عثمان بن مظعون نقل شده چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده،ولی در مورد سوگند علی ع درباره بیدار ماندن شب و اشتغال به عبادت،امر مباح و مجازی بوده است اگر چه از آیات استفاده می شود که اولی و بهتر این بود که چنین کاری به طور مستمر ادامه پیدا نکند و این موضوع هیچگونه منافاتی با مقام عصمت علی ع ندارد چنان که نظیر آن را در باره پیامبر ص نیز در سوره تحریم آیه یک می خوانیم یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِکَ :
"ای پیغمبر!چرا پاره ای از اموری که بر تو حلال است به خاطر رضایت همسرانت بر خود حرام می کنی؟"
سوگند و کفاره سوگند
در این آیه و آیات بعد یک سلسله احکام مهم اسلامی مطرح شده است،بعضی برای نخستین بار،و قسمت مهمی نیز به عنوان تاکید و توضیح احکامی که قبلا در .
ص :61
آیات دیگر قرآن بیان شده است،زیرا همانطور که گفتیم این سوره در اواخر عمر پیامبر ص نازل گردید و می بایست در آن در باره احکام مختلف اسلامی تاکید بیشتری بشود.
در آیه نخست،اشاره به تحریم قسمتی از مواهب الهی وسیله بعضی از مسلمین شده،و آنها را از تکرار این کار نهی می کند،و می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید"طیبات"و امور پاکیزه ای را که خداوند برای شما حلال کرده بر خود حرام مکنید،( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَکُمْ ) (1)ذکر این حکم علاوه بر ملاحظه شان نزول ممکن است اشاره به این باشد که اگر در آیات گذشته مدح و تمجیدی از جمعی از دانشمندان و رهبانان مسیحی شد به خاطر انعطاف و تسلیم آنها در برابر حق بود،نه به خاطر برنامه ترک دنیا و تحریم طیبات،و مسلمانان نمی توانند در این قسمت از آنها اقتباس کنند با بیان این حکم،اسلام صریحا بیگانگی خود را از مساله رهبانیت و ترک دنیا آن چنان که مسیحیان و مرتاضان دارند اعلام داشته است،شرح بیشتر درباره این موضوع را در ذیل آیه 27 سوره حدید وَ رَهْبٰانِیَّةً ابْتَدَعُوهٰا مطالعه خواهید فرمود.
سپس برای تاکید این موضوع می گوید:از حد و مرزها فراتر نروید، زیرا خداوند تجاوز کنندگان را دوست ندارد( وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ). در آیه بعد مجددا روی مطلب تاکید کرده،منتها در آیه گذشته نهی از تحریم بود و در این آیه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهی کرده می فرماید:
"از آنچه خداوند به شما روزی داده است حلال و پاکیزه بخورید"( وَ کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً ).
تنها شرط آن این است که رعایت اعتدال و تقوا و پرهیزگاری در بهره گیری .
ص :62
از این مواهب را فراموش نکنید،لذا می گوید:( وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ) یعنی ایمان شما به خدا ایجاب می کند که همه دستورات او را محترم بشمرید،هم بهره گرفتن و هم رعایت اعتدال و تقوی.
در تفسیر این جمله احتمال دیگری نیز هست،که منظور از امر به تقوا این است که تحریم مباحات و طیبات با درجه عالی و کامل تقوا متناسب نیست،تقوا ایجاب می کند که انسان از حد اعتدال در هیچ طرف خارج نشود. در آیه بعد درباره سوگندهایی که در زمینه تحریم حلال و غیر آن خورده می شود،به طور کلی بحث کرده و قسم ها را به دو قسمت تقسیم می کند:
نخست می گوید:"خداوند شما را در برابر"قسمهای لغو"مؤاخذه و مجازات نمی کند"( لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ ).
همانطور که در تفسیر آیه 225 سوره بقره که در آن نیز پیرامون عدم مجازات در مقابل قسم های لغو بحث شده بود گفتیم:منظور از سوگند لغو چنان که مفسران و فقهاء گفته اند،سوگندهایی است که دارای هدف مشخص نیست و از روی اراده و تصمیم سر نمی زند،بلکه بدون توجه به عنوان تکیه سخن و اللّٰه و باللّٰه یا اینکه لا و اللّٰه و بلی و اللّٰه می گویند و یا در حال شدت هیجان یا غضب بدون اراده و تصمیم گفته می شود.
بعضی گفته اند اگر انسان به چیزی یقین داشته باشد و بر اساس آن سوگند یاد کند سپس معلوم شود که اشتباه کرده است،آن نیز جزء قسم لغو است،مثل اینکه کسی بر اثر سعایت افراد سخن چنین یقین به انحراف همسر خود پیدا کند و سوگند به طلاق او یاد نماید،بعدا معلوم شود دروغ بوده است،این سوگند اعتبار ندارد.این را نیز می دانیم که علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصمیم در سوگندهای جدی لازم است که محتوای قسم نیز کار نامشروع و یا مکروهی نباشد،بنا بر این اگر انسان در حال اختیار از روی اراده و تصمیم سوگند یاد کند که عمل حرام یا مکروهی
ص :63
را انجام دهد آن قسم نیز بی ارزش است،و وفای به آن لازم نیست-احتمال دارد که مفهوم لغو در آیه فوق مفهوم وسیعی باشد و حتی این گونه قسم را نیز شامل شود- قسم دوم از سوگندها،سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم و به طور جدی یاد می شود،در باره این نوع قسمها،قرآن در آیه فوق چنین می گوید:
"خداوند شما را در برابر چنین سوگندهایی که گره آن را محکم کرده اید مؤاخذه می کند و شما را موظف به عمل کردن به آن می سازد"( وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ الْأَیْمٰانَ ) کلمه"عقد"همانطور که در آغاز سوره مائده گفتیم در اصل به معنی جمع کردن اطراف یک چیز محکم است و به همین جهت گره زدن دو سر طناب را"عقد"می گویند،و گاهی به همین مناسبت در امور معنوی نیز بکار می رود و هر گونه پیمان محکمی را عقد نیز می گویند،در آیه فوق منظور از عقد ایمان (بستن سوگندها)همان تصمیم جدی بر کاری است که بر طبق سوگند انجام می گیرد.
البته جدی بودن سوگند بتنهایی برای صحت آن کافی نیست بلکه همانطور که در بالا اشاره شد باید محتوای سوگند لا اقل یک امر مباح بوده باشد و باید دانست که سوگند جز بنام خدا معتبر نیست.
بنا بر این اگر کسی بنام خدا سوگند یاد کند که عمل نیک یا لا اقل عمل مباحی را انجام دهد،واجب است به سوگند خود عمل کند و اگر آن را شکست کفاره دارد.
و کفاره قسم همان است که در ذیل آیه مورد بحث بیان شده:
"کفاره چنین سوگندی یکی از سه چیز است:
نخست اطعام ده نفر مسکین( فَکَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاکِینَ )منتها برای اینکه بعضی از اطلاق این حکم چنین استفاده نکنند که می توان از هر نوع غذای
ص :64
پست و کم ارزشی برای کفاره استفاده کرد،تصریح می کند که این غذا باید لا اقل یک غذای حد وسط بوده باشد که معمولا در خانواده خود از آن تغذیه می کنید ( مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ ).
البته ظاهر این تعبیر،حد متوسط از نظر کیفیت است ولی ممکن است هم اشاره به کیفیت و هم مقدار و کمیت بوده باشد،چنان که در روایتی از امام صادق ع حد وسط در کیفیت و در روایتی از امام باقر ع حد وسط در کمیت نقل شده که مفهوم آنها بازگشت به حد وسط در هر دو قسمت می کند (1).
ناگفته پیدا است که مساله حد وسط در دو قسمت به اختلاف شهرها و آبادیها و زمانها متفاوت خواهد بود.
این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که اوسط به معنی خوب و عالی است،زیرا یکی از معانی اوسط عالی است،چنان که در آیه 28 سوره قلم می خوانیم: قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (بهترین آنها چنین گفت:آیا به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمی گوئید) دوم-پوشاندن لباس بر ده نفر نیازمند( أَوْ کِسْوَتُهُمْ ) البته ظاهر آیه این است که لباسی بوده باشد که بطور معمول تن را بپوشاند و لذا در بعضی از روایات می خوانیم که امام صادق ع فرمود منظور از"کسوة" در آیه فوق دو قطعه لباس است(پیراهن و شلوار)و اگر در بعضی از روایات مانند روایتی که از امام باقر ع نقل شده می خوانیم که به یک جامه نیز می توان قناعت کرد،شاید بخاطر آن باشد که پیراهنهای بلند عربی بتنهایی می تواند همه بدن را بپوشاند-البته در مورد زنان تنها یک پیراهن هر چند بلند باشد کافی نیست بلکه روسری برای پوشاندن سر و گردن نیز لازم است،زیرا حد اقل لباس مورد نیاز یک زن کمتر از این نیست-و با این حال بعید نیست که لباسی که به عنوان .
ص :65
کفاره داده می شود بر حسب فصول (1)و مکانها و زمانها تفاوت پیدا کند.
در اینکه آیا از نظر کیفیت حد اقل کافی است و یا در اینجا نیز باید حد وسط مراعات شود در میان مفسران دو نظر وجود دارد:نخست اینکه به مقتضای اطلاق آیه هر گونه لباس کافی است و دیگر اینکه با توجه به قیدی که در اطعام بود در اینجا نیز باید رعایت حد وسط گردد،ولی البته احتمال اول باطلاق آیه سازگارتر است.
سوم-آزاد کردن یک برده( أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ ).
در اینکه آیا برده ای که آزاد می شود باید ایمان و اسلام داشته باشد یا آزاد کردن هر گونه برده کافی است در میان فقهاء گفتگو است و توضیح آن را باید در کتب فقهی خواند،اگر چه ظاهر آیه مطلق است.
و این خود می رساند که اسلام برای آزاد ساختن بردگان از وسائل گوناگون استفاده کرده است،و در عصر و زمانی همچون زمان ما که ظاهرا برده ای وجود ندارد،باید یکی از دو کفاره دیگر را انتخاب نمود.
شک نیست که این سه موضوع از نظر قیمت بسیار متفاوت است،و شاید این تفاوت بخاطر آن است که هر کس آزاد باشد و بتواند به اندازه توانایی خود یکی را انتخاب کند.
اما ممکن است کسانی باشند که قدرت بر هیچیک از اینها نداشته باشند و لذا بعد از بیان این دستور می فرماید:آنهایی که دسترسی به هیچیک ندارند باید سه روز روزه بگیرند( فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ ).
بنا بر این گرفتن سه روز روزه منحصرا مربوط به کسانی است که قدرت بر انجام یکی از سه موضوع فوق را نداشته باشند.
ص :66
سپس برای تاکید می گوید:کفاره سوگندهای شما این است که گفته شد"( ذٰلِکَ کَفّٰارَةُ أَیْمٰانِکُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ ).
ولی برای اینکه کسی تصور نکند با دادن کفاره،شکستن سوگندهای صحیح حرام نیست می گوید:"سوگندهای خود را حفظ کنید"( وَ احْفَظُوا أَیْمٰانَکُمْ ).
و به تعبیر دیگر عمل به سوگند وجوب تکلیفی دارد و شکستن آن حرام است،اما پس از شکستن باید کفاره داد.
و در پایان آیه می فرماید:"این چنین خداوند آیاتش را برای شما بیان می کند،تا شکر او را بگزارید و در برابر این احکام و دستوراتی که ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است،او را سپاس گوئید"( کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ).
ص :67
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّمٰا یُرِیدُ اَلشَّیْطٰانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ فِی اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ عَنِ اَلصَّلاٰةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ اِحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (92)
90-ای کسانی که ایمان آورده اید شراب و قمار و بتها و از لام(که یک نوع بخت آزمایی بوده)پلیدند و از عمل شیطانند از آنها دوری کنید تا رستگار شوید.
91-شیطان می خواهد در میان شما بوسیله شراب و قمار عداوت ایجاد کند،و شما را از ذکر خدا و از نماز باز دارد آیا(با اینهمه زیان و فساد و با این نهی اکید) خودداری خواهید کرد؟! 92-و اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید و(از مخالفت فرمان او)بترسید،و اگر روی برگردانید(و مخالفت نمائید مستحق مجازات خواهید بود)و بدانید بر پیامبر ما جز ابلاغ آشکار چیز دیگری نیست(و این وظیفه را در برابر شما انجام داده است).
در تفاسیر شیعه و اهل تسنن شان نزولهای مختلفی درباره آیه نخست ذکر
ص :68
شده است،که تقریبا با یکدیگر شباهت دارند از جمله اینکه در تفسیر در المنثور از سعد بن وقاص چنین نقل شده که می گوید:این آیه در باره من نازل گردید، مردی از انصار غذایی تهیه کرده بود و ما را دعوت کرد،جمعی در مجلس میهمانی او شرکت کردند،و علاوه بر صرف غذا شراب نوشیدند و این قبل از تحریم شراب در اسلام بود،هنگامی که مغز آنها از شراب گرم شد شروع به ذکر افتخارات خود کردند،کم کم کار بالا گرفت و به اینجا رسید که یکی از آنها استخوان شتری را برداشت و بر بینی من کوبید و آن را شکافت،من خدمت پیامبر ص رسیدم و این جریان را عرض کردم در این موقع آیه فوق نازل شد.
از"مسند احمد"و"سنن ابی داود"و"نسایی"و"ترمذی"چنین نقل شده است که عمر(که طبق تصریح تفسیر فی ظلال جلد سوم صفحه 33 علاقه شدید به نوشیدن شراب داشت)دعا می کرد،و می گفت:خدایا بیان روشنی در مورد خمر برای ما بفرما،هنگامی که آیه سوره بقره( یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ ...)(بقره-219)نازل شد پیامبر ص آیه را برای او قرائت کرد ولی او باز به دعای خود ادامه می داد،و می گفت:خدایا بیان روشنتری در این زمینه بفرما، تا اینکه آیه سوره نساء( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ )(نساء 43)نازل شد،پیامبر ص آن را نیز بر او خواند،باز به دعای خود ادامه می داد!،تا اینکه سوره مائده(آیه مورد بحث)که صراحت فوق العاده ای در این موضوع دارد،نازل گردید،هنگامی که پیامبر ص آیه را بر او خواند،گفت:
انتهینا انتهینا!"از نوشیدن شراب خودداری می کنیم،خودداری می کنیم"! (1) .
ص :69
حکم قطعی درباره شراب و مراحل تدریجی آن
همانطور که در جلد سوم این تفسیر صفحه 396 ذیل آیه 43 سوره نساء اشاره کردیم،شرابخواری و میگساری در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت یک بلای عمومی در آمده بود،تا آنجا که بعضی از مورخان می گویند عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه می شد:شعر و شراب و جنگ!،و نیز از روایات استفاده می شود که حتی بعد از تحریم شراب مساله ممنوعیت آن برای بعضی از مسلمانان فوق العاده سنگین و مشکل بود،تا آنجا که می گفتند:
ما حرم علینا شیء اشد من الخمر :"هیچ حکمی بر ما سنگینتر از تحریم شراب نبود" (1).
روشن است که اگر اسلام می خواست بدون رعایت اصول روانی و اجتماعی با این بلای بزرگ عمومی به مبارزه برخیزد ممکن نبود،و لذا از روش تحریم تدریجی و آماده ساختن افکار و اذهان برای ریشه کن کردن میگساری که به صورت یک عادت ثانوی در رگ و پوست آنها نفوذ کرده بود،استفاده کرد، به این ترتیب که نخست در بعضی از سوره های مکی اشاراتی به زشتی این کار نمود، چنان که در آیه 67 سوره نحل می خوانیم وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنٰابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً "از میوه های درخت نخل و انگور،مسکرات و روزیهای پاکیزه فراهم می کنید".
در اینجا"سکر"یعنی مسکر و شرابی را که از انگور و خرما می گرفتند، .
ص :70
درست در مقابل رزق حسن قرار داده است،و آن را یک نوشیدنی ناپاک و آلوده شمرده است.
ولی عادت زشت شرابخوری از آن ریشه دارتر بود،که با این اشاره ها ریشه کن شود،بعلاوه شراب بخشی از درآمدهای اقتصادی آنها را نیز تامین می کرد لذا هنگامی که مسلمانان به مدینه منتقل شدند و نخستین حکومت اسلامی تشکیل شد، دومین دستور در زمینه منع شرابخواری به صورت قاطعتری نازل گشت،تا افکار را برای تحریم نهایی آماده تر سازد،در این موقع بود که آیه 219 سوره بقره نازل گردید یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا -در این آیه ضمن اشاره به منافع اقتصادی مشروبات الکلی برای بعضی از جوامع همانند جامعه جاهلیت،اهمیت خطرات و زیانهای بزرگ آن را که به درجات از منافع اقتصادی آن بیشتر است یادآوری می شود.
به دنبال آن در آیه 43 سوره نساء یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ به مسلمانان صریحا دستور داده شد که در حال مستی هرگز نماز نخوانند تا بدانند با خدای خود چه می گویند.
البته مفهوم این آیه آن نبود که در غیر حال نماز،نوشیدن شراب مجاز بود،بلکه برنامه همان برنامه تحریم تدریجی و مرحله به مرحله بود،و به عبارت دیگر این آیه نسبت به غیر حال سکوت داشت و صریحا چیزی نمی گفت.
آشنایی مسلمانان به احکام اسلام و آمادگی فکری آنها برای ریشه کن ساختن این مفسده بزرگ اجتماعی که در اعماق وجود آنها نفوذ کرده بود، سبب شد که دستور نهایی با صراحت کامل و بیان قاطع که حتی بهانه جویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند نازل گردید،که همین آیه مورد بحث بوده باشد.
جالب توجه اینکه در این آیه با تعبیرات گوناگون ممنوعیت این کار مورد تاکید قرار گرفته است:
ص :71
1-آیه با خطاب یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع شده اشاره به اینکه مخالفت با این حکم با روح ایمان سازگار نیست.
2-بعد از آن کلمه" إِنَّمَا "که برای حصر و تاکید است به کار رفته.
3-شراب و قمار همردیف انصاب (1)(بتهایی که شکل مخصوصی نداشتند و تنها قطعه سنگی بودند)ذکر شده است و نشان می دهد،خطر شراب و قمار به قدری زیاد است که در ردیف بت پرستی قرار گرفته،به همین دلیل در روایتی از پیامبر ص می خوانیم
شارب الخمر کعابد الوثن :"شرابخوار همانند بت پرست است" (2):
4-شراب و قمار و همچنین بت پرستی و از لام(یک نوع بخت آزمایی) (3)همگی به عنوان رجس و پلیدی شمرده شده اند( إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ ).
5-تمام این اعمال جزء اعمال شیطانی قلمداد شده است( مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ ).
6-سرانجام فرمان قاطع برای اجتناب از آنها را صادر کرده و می فرماید ( فَاجْتَنِبُوهُ ).
ضمنا باید توجه داشت که اجتناب مفهومی رساتر از نهی دارد،زیرا معنی اجتناب فاصله گرفتن و دوری کردن و نزدیک نشدن است که بمراتب از جمله "ننوشید"رساتر می باشد.
7-در پایان این آیه می گوید:این دستور به خاطر آن است که شما رستگار شوید( لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ). . .
ص :72
یعنی بدون آن رستگاری ممکن نیست.
8-در آیه بعد به پاره ای از زیانهای آشکار شراب و قمار پرداخته نخست می گوید:شیطان می خواهد از طریق شراب و قمار در میان شما تخم عداوت و دشمنی بپاشد و از نماز و ذکر خدا باز دارد( إِنَّمٰا یُرِیدُ الشَّیْطٰانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلاٰةِ ) 9-در پایان این آیه به عنوان یک استفهام تقریری،می گوید:"آیا شما خود داری خواهید کرد؟"( فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ).
یعنی پس از اینهمه تاکید باز جای بهانه جویی یا شک و تردید در مورد ترک این دو گناه بزرگ باقی مانده است؟!و لذا می بینیم که حتی"عمر"که تعبیرات آیات گذشته را بخاطر علاقه ای که(طبق تصریح مفسران عامه)به شراب داشت وافی نمی دانست پس از نزول این آیه،گفت که این تعبیر کافی و قانع کننده است. 10-و در آیه سوم به عنوان تاکید این حکم نخست به مسلمانان دستور می دهد که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند و از مخالفت او بپرهیزند( وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا ).
و سپس مخالفان را تهدید می کند که اگر از اطاعت فرمان پروردگار سر باز زنند،مستحق کیفر و مجازات خواهند بود و پیامبر ص وظیفه ای جز ابلاغ آشکار ندارد( فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ ).
اثرات مرگبار شراب و قمار گرچه در ذیل آیه 219 بقره جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 74 تا 79 بحثهای فشرده ای پیرامون ضررهای این دو بلای اجتماعی ذکر شده است،ولی در اینجا نیز برای تاکید مطلب-به عنوان اقتدا به قرآن مجید-لازم است نکات دیگری را یاد آور شویم،این نکات مجموعه ای است از آمارهای مختلف که هر کدام به تنهایی به اندازه
ص :73
یک بحث مشروح برای بیان عمق و عظمت این زیانها گویا است:
1-به موجب آماری که در انگلستان درباره جنون الکلی انتشار یافت، و این جنون با جنونهای دیگر در آن مقایسه شده بود،چنین بدست آمده که در برابر 2249 دیوانه الکلی فقط 53 دیوانه به علل دیگر وجود داشته است! (1)2-به موجب آمار دیگری که از تیمارستانهای آمریکا بدست آمده 85 درصد از بیماران روانی آنها را بیماران الکلی تشکیل می دهد! (2)3-یکی از دانشمندان انگلیسی به نام"بنتام"می نویسد:مشروبات الکلی در کشورهای شمالی انسان را کودن و ابله،و در کشورهای جنوبی دیوانه می کند، سپس می افزاید:آئین اسلام تمام انواع نوشابه های الکلی را تحریم کرده است و این یکی از امتیازات اسلام می باشد (3).
4-اگر از کسانی که در حال مستی دست به انتحار یا جنایت زده و خانه هایی را ویران ساخته و خانمانهایی را بر باد داده اند آماری تهیه شود،رقم سرسام آوری را تشکیل می دهد (4).
5-در فرانسه،هر روز 440 نفر جان خود را فدای الکل می کنند! (5)6-طبق آمار دیگری تلفات بیماریهای روانی آمریکا در یک سال دو برابر تلفات آن کشور در جنگ جهانی دوم بوده است و به عقیده دانشمندان در بیماریهای روانی آمریکا مشروبات"الکلی"و"سیگار"نقش اساسی داشته اند! (6)7-به موجب آماری که توسط یکی از دانشمندان به نام"هوگر"به . . .
ص :74
مناسبت بیستمین سالگرد مجله علوم ابراز شد 60 درصد قتلهای عمدی،75 درصد ضرب و جرح،30 درصد جرائم ضد اخلاقی(از جمله زنا با محارم!)20 درصد جرائم سرقت مربوط به الکل و مشروبات الکلی بوده است و به موجب آماری از همین دانشمند 40 درصد از اطفال مجرم دارای سابقه اثر الکلیت هستند (1).
8-از نظر اقتصادی تنها در انگلستان زیانهای ناشی از طریق غیبت کارگران از کار به خاطر الکلیسم به 50 ملیون دلار در سال(تقریبا 1750 ملیون تومان) برآورد شده است،که این مبلغ بتنهایی می تواند هزینه ایجاد هزاران کودکستان و دبستان و دبیرستان را تامین کند (2)9-به موجب آماری که در باره زیانهای مشروبات الکلی در فرانسه انتشار یافته:الکل 137 میلیارد فرانک در سال بر بودجه فرانسه غیر از خسارات شخصی به شرح زیر تحمیل می کند:
60 میلیارد فرانک خرج دادگستری و زندانها.
40 میلیارد فرانک خرج تعاون عمومی و خیریه.
10 میلیارد فرانک مخارج بیمارستانها برای الکلیها.
70 میلیارد فرانک هزینه امنیت اجتماعی! و به این ترتیب روشن می شود که تعداد بیماران روانی و بیمارستانها و قتلها و نزاعهای خونین و سرقتها و تجاوزها و تصادفها با تعداد میخانه ها تناسب مستقیم دارد (3).
10-بزرگترین مؤسسات آمارگیری آمریکا ثابت کرده است که قمار در 30 درصد جنایتها دخالت مستقیم دارد.
و به موجب آمار دیگری که در زمینه جرائم قماربازان منتشر شده با نهایت تاسف می بینیم که 90 درصد جیب بری. . . .
ص :75
50 درصد جرائم جنسی.
10 درصد فساد اخلاق.
30 درصد از طلاقها.
40 درصد از ضرب و جرحها.
و 5 درصد از خودکشیها بخاطر قمار صورت گرفته است (1).
لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا إِذٰا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (93)
93-بر کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند گناهی در آنچه خورده اند نیست(و نسبت به نوشیدن شراب قبل از نزول حکم تحریم مجازات نمی شوند) مشروط بر اینکه تقوا پیشه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند،سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند،سپس تقوا پیشه کنند و نیکی نمایند،و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.
در تفسیر"مجمع البیان"و تفسیر"طبری"و تفسیر"قرطبی"و بعضی دیگر از تفاسیر چنین آمده است که پس از نزول آیه تحریم شراب و قمار،بعضی از یاران پیامبر ص گفتند:اگر این دو کار اینهمه گناه دارد پس تکلیف برادران مسلمان ما که پیش از نزول این آیه از دنیا رفته اند و هنوز این دو کار را ترک نکرده بودند چه می شود؟آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت. .
ص :76
در این آیه در پاسخ کسانی که نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحریم شراب و قمار و یا نسبت به وضع کسانی که این حکم هنوز به گوش آنها نرسیده،و در نقاط دور دست زندگی داشتند می گوید:"آنهایی که ایمان و عمل صالح داشته اند و این حکم به آنها نرسیده بوده،اگر شرابی نوشیده اند و یا از درآمد قمار خورده اند گناهی بر آنها نیست"( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا ) (1).
سپس این حکم را مشروط به این می کند که آنها تقوا را پیشه کنند و ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند( إِذٰا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ) بار دیگر همین موضوع را تکرار کرده،می گوید:"سپس تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند"( ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ).
و برای سومین بار با کمی تفاوت همین موضوع را تکرار نموده،می گوید:
"سپس تقوا پیشه کنند و نیکی نمایند"( ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا ).
و در پایان آیه می فرماید:"خداوند نیکوکاران را دوست می دارد"( وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ).
درباره تکرار این سه جمله میان مفسران قدیم و جدید گفتگو بسیار است بعضی آنها را حمل بر تاکید کرده اند،زیرا اهمیت موضوع تقوا و ایمان و عمل صالح ایجاب می کند که روی آن بطور جدی و مکرر تکیه و تاکید شود.
ولی جمعی از مفسرین معتقدند که هر یک از این سه جمله ناظر به حقیقت .
ص :77
جداگانه ای است و در زمینه تفاوت آنها احتمالات متعددی داده اند که بسیاری از آنها دلیل و شاهدی ندارد.
شاید بهترین سخن در این زمینه این است که گفته شود:
منظور از"تقوا"که نخستین بار ذکر شده همان احساس مسئولیت درونی است که انسان را به سوی تحقیق و بررسی درباره دین و نگاه کردن در معجزه پیامبر ص و جستجو در باره حق می کند و نتیجه آن ایمان و عمل صالح است، و به تعبیر دیگر تا مرحله ای از تقوا در وجود انسان نبوده باشد به فکر تحقیق و جستجوی حق نمی افتد،و بنا بر این نخستین بار که در آیه فوق سخن از تقوا به میان آمده اشاره به این مرحله از تقوا است و این منافات با آغاز آیه که می گوید" لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ..."ندارد،زیرا ایمان در آغاز آیه ممکن است به معنی تسلیم ظاهری بوده باشد ولی ایمانی که بعد از تقوا به وجود آید ایمان واقعی است.
و دومین بار که سخن از تقوا به میان آمده اشاره به تقوایی است که در درون جان انسان نفوذ می کند و اثر آن عمیقتر می گردد و نتیجه آن ایمان مستقر و ثابتی است که عمل صالح جزء آن است،لذا در جمله دوم پس از ذکر ایمان سخنی از عمل صالح به میان نیامده تنها می فرماید: ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ...یعنی این ایمان بقدری نافذ و ثابت است که نیازی به ذکر عمل صالح در تعقیب آن نیست.
و در مرحله سوم که گفتگو از تقوا می کند منظور تقوایی است که به مرحله عالی خود رسیده بطوری که علاوه بر دعوت به انجام وظائف حتمی،دعوت به احسان یعنی کارهای نیک نیز می کند حتی کارهایی که از واجبات نیست.
خلاصه اینکه هر یک از این سه تقوا اشاره به مرحله ای از احساس مسئولیت و پرهیزگاری است،"مرحله ابتدایی"،"مرحله متوسط"،و"مرحله نهایی"و هر یک قرینه ای در خود آیه دارد که به اتکای آن می توان مقصود را دریافت.بر خلاف احتمالاتی که بعضی از مفسرین در تفاوت این سه تقوا و سه ایمان داده اند که فاقد قرینه و شاهد است.
ص :78
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اَللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ اَلصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ مَنْ یَخٰافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اِعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (94) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا اَلصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ اَلنَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بٰالِغَ اَلْکَعْبَةِ أَوْ کَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِکَ صِیٰاماً لِیَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ عَفَا اَللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ وَ مَنْ عٰادَ فَیَنْتَقِمُ اَللّٰهُ مِنْهُ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (95) أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ اَلْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ اَلْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (96)
94-ای کسانی که ایمان آورده اید خداوند شما را به مقداری شکار که(به نزدیکی شما می آیند و)دستها و نیزه های شما به آنها می رسد،می آزماید،تا معلوم شود چه کسی از خدا به وسیله ایمان به غیب می ترسد،و هر کس بعد از آن تجاوز کند مجازات دردناکی خواهد داشت.
95-ای کسانی که ایمان آورده اید شکار را در حال احرام به قتل نرسانید و هر کس از شما عمدا آن را به قتل برساند باید کفاره ای معادل آن از چهار پایان بدهد،کفاره ای که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کنند،و به صورت قربانی به (حریم)کعبه برسد،یا(بجای قربانی)اطعام مستمندان کند یا معادل آن روزه بگیرد تا کیفر کار خود را بچشد،خداوند از آنچه در گذشته واقع شده عفو کرده است و هر کس تکرار کند خداوند از او انتقام می گیرد و خداوند توانا و صاحب
ص :79
انتقام است.
96-صید دریا و طعام آن برای شما حلال است تا شما و مسافران از آن بهره مند شوید، ولی ما دام که محرم هستید صید صحرا برای شما حرام است و از(نافرمانی) خدایی که به سوی او محشور می شوید بترسید.
بطوری که در کتاب کافی و بسیاری از تفاسیر نقل شده،هنگامی که پیامبر اسلام ص و مسلمانان در سال حدیبیه برای عمره با حال احرام حرکت کردند. در وسط راه با حیوانات وحشی فراوانی روبرو شدند،بطوری که می توانستند آنها را با دست و نیزه ها صید کنند!.این شکارها بقدری زیاد بودند که بعضی نوشته اند دوش بدوش مرکبها و از نزدیک خیمه ها رفت و آمد می کردند،نخستین آیات فوق در این هنگام نازل شد و مسلمانان را از صید آنها بر حذر داشت،و به آنها اخطار کرد که این یک نوع امتحان برای آنها محسوب می شود.
این آیات ناظر به یکی از احکام عمره و حج یعنی مساله شکار حیوانات صحرایی و دریایی در حال احرام می باشد.
نخست اشاره به جریانی که مسلمانان در سال"حدیبیه"با آن روبرو بودند،کرده،می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید،خداوند شما را با چیزی از شکار می آزماید،شکارهایی که بقدری به شما نزدیک می شوند که حتی با نیزه و دست می توانید آنها را شکار کنید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ )
ص :80
از تعبیر آیه چنین استفاده می شود که می خواسته به عنوان یک پیش بینی مردم را از جریانی که در پیش داشتند آگاه سازد،و نیز معلوم می شود که وجود این همه شکار در دسترس مردم آنجا یک امر بی سابقه بوده است،و این یک نوع آزمایش الهی برای مسلمانان محسوب می شده،مخصوصا با توجه به نیازی که آنها به تهیه غذا از گوشت حیوانات داشته اند،و با توجه به اینکه این حیوانات به شکل وسوسه انگیزی در اطراف خیمه ها و در گرداگرد آنها رفت و آمد داشته اند، تحمل محرومیت از چنین غذای آماده آنهم در آن عصر و زمان و برای آن مردم می توانست یک آزمایش بزرگ بوده باشد.
بعضی گفته اند منظور از این جمله:که با دست شما قابل صید خواهند بود، این است که با دام و تور می توانستند آنها را بگیرند،ولی ظاهر آیه این است که حقیقتا ممکن بوده آنها را با خود دست شکار کنند.
سپس به عنوان تاکید می فرماید:این جریان برای آن بوده است که افرادی که از خدا با ایمان به غیب می ترسند،از دیگران شناخته شوند.( لِیَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ یَخٰافُهُ بِالْغَیْبِ ) همانطور که در جلد اول صفحه 356 ذیل آیه 143 سوره بقره گفتیم،منظور از تعبیر به"لنعلم"(تا بدانیم)یا"لیعلم"(تا خدا بداند)و امثال آن، این نیست که خداوند چیزی را نمی دانسته،و می خواهد بوسیله آزمایش و امتحان و امثال آن بداند،بلکه منظور این است که می خواهیم به واقعیت علمی خود جامه عمل و تحقق خارجی بپوشانیم،زیرا نیت های درونی و آمادگی های اشخاص به تنهایی کافی برای تکامل و پاداش و کیفر نیست،بلکه باید به صورت افعال خارجی پیاده شوند تا این آثار را داشته باشد،(برای توضیح بیشتر به ذیل همان آیه مراجعه فرمائید).
ص :81
و در پایان آیه کسانی را که با این حکم الهی مخالفت ورزند،تهدید به عذاب دردناک کرده است.( فَمَنِ اعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ ).
گرچه جمله اخیر از آیه اجمالا دلالت بر تحریم صید در حال احرام دارد، ولی در آیه بعد با صراحت و قاطعیت بیشتر و بطور عموم فرمان تحریم صید را در حال احرام صادر کرده،می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید در حال احرام شکار نکنید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ).
آیا تحریم صید(که به قرینه آیه بعد شکار صحرایی است)تمام انواع حیوانات صحرایی را شامل می شود اعم از حلال گوشت و حرام گوشت یا اختصاص به حلال گوشت دارد؟ در میان مفسران و فقها در این زمینه اتفاق نظر نیست،ولی مشهور در میان فقهاء و مفسرین امامیه عمومیت حکم است،و روایاتی که از طریق اهل بیت ع وارد شده است این مطلب را تایید می کند،و اما فقهای اهل تسنن بعضی مانند "ابو حنیفه"با ما در این زمینه موافقند،ولی بعضی دیگر مانند"شافعی"آن را مخصوص حیوانات حلال گوشت دانسته اند،اما در هر حال حیوانات اهلی را شامل نمی شود،زیرا به حیوانات اهلی صید و شکار گفته نمی شود.قابل توجه اینکه در روایات ما نه تنها صید کردن در حال احرام تحریم شده،بلکه حتی کمک کردن و اشاره کردن و نشان دادن صید در حال احرام تحریم گردیده است.
ممکن است بعضی تصور کنند که صید و شکار شامل حیوانات حرام گوشت نمی شود،در حالی که چنین نیست،زیرا شکار حیوانات به منظورهای مختلف انجام می گردد،گاهی به منظور استفاده از گوشت و گاهی پوست و گاهی برای رفع مزاحمت آنها انجام می گردد،شعر معروفی که از علی ع نقل شده است،نیز می تواند شاهدی برای تعمیم باشد،آنجا که فرمود: صید الملوک ارانب و ثعالب و اذا رکبت فصیدی الأبطال!
ص :82
"شکار سلاطین خرگوش و روباه است""ولی شکار من به هنگامی که وارد میدان نبرد می شوم،قهرمانانند"!(برای توضیح بیشتر در زمینه اقسام و احکام صیدهای حرام در حال احرام به کتب فقهی مراجعه شود).
سپس به کفاره صید در حال احرام اشاره کرده،می گوید:"کسی که عمدا صیدی را به قتل برساند،باید کفاره ای همانند آن از چهار پایان بدهد"(یعنی آن را قربانی کرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد).( وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ ).
در اینجا منظور از"مثل"آیا همانندی در شکل و اندازه حیوان است،به این معنی که مثلا اگر کسی حیوان وحشی بزرگی را همانند شتر مرغ صید کند،باید کفاره آن را شتر انتخاب نماید،و یا اگر آهو صید کند،برای کفاره،گوسفند که تقریبا به اندازه آن است،قربانی نماید،و یا اینکه منظور از"مثل"همانندی در قیمت است؟ مشهور و معروف میان فقهاء و مفسران،همان معنی اول است،و ظاهر آیه نیز با آن سازگارتر می باشد،چه اینکه با توجه به تعمیم حکم نسبت به حیوانات حلال گوشت و حرام گوشت بسیاری از این حیوانات،قیمت ثابت و مشخصی ندارند، که بتوان همانند آن را از حیوانات اهلی انتخاب کرد.
و در هر حال این در صورتی است که همانندی از نظر شکل و اندازه برای آن پیدا بشود،و در غیر این صورت چاره ای جز این نیست که به نوعی تعیین قیمت برای آن شکار نموده،و همانند آن را از نظر قیمت از حیوانات اهلی حلال گوشت انتخاب کنند.
و از آنجا که ممکن است مساله همانندی برای بعضی مورد شک و تردید واقع شود،قرآن در این زمینه دستور داده است که باید این موضوع زیر نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذیرد( یَحْکُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ ).
ص :83
و درباره اینکه این کفاره در کجا باید ذبح شود،دستور می دهد که به صورت قربانی و"هدی"اهداء به کعبه شود و به سرزمین کعبه برسد( هَدْیاً بٰالِغَ الْکَعْبَةِ ).
ضمنا باید توجه داشت که مشهور میان فقهای ما این است که باید کفاره "صید حال احرام عمره"در"مکه"ذبح شود و"صید حال احرام حج"در"منی و قربانگاه"،و این با آیه فوق منافات ندارد،زیرا همانطور که گفتیم آیه در مورد احرام عمره نازل شده است.
سپس اضافه می کند که لازم نیست حتما کفاره به صورت قربانی باشد، بلکه دو چیز دیگر نیز هر یک می توانند جانشین آن شوند،نخست اینکه معادل پول آن را در راه اطعام مساکین مصرف کند( أَوْ کَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاکِینَ ).
و یا معادل آن روزه بگیرد( أَوْ عَدْلُ ذٰلِکَ صِیٰاماً ).
گرچه در آیه سخنی از تعداد مساکین که باید اطعام شوند و تعداد روزهای روزه به میان نیامده است،ولی قرار گرفتن اینها در کنار یکدیگر از یک سو،و تصریح به لزوم موازنه میان روزه از سوی دیگر،نشان می دهد که منظور آن نیست که هر چند نفر مسکین را می خواهد اطعام کند،بلکه منظور آن است به مقدار قیمت قربانی باید بوده باشد،و اما اینکه معادله میان روزه و اطعام مسکین چگونه برقرار می شود از بعضی از روایات استفاده می شود که در مقابل هر یک"مد"طعام (یعنی تقریبا معادل 750 گرم گندم و مانند آن)یک روز روزه بگیرد،و از پاره ای دیگر از روایات استفاده می شود در مقابل هر دو"مد"یک روز روزه بگیرد، و این در حقیقت به خاطر آن است که در ماه مبارک رمضان اشخاصی که قادر بر روزه نیستند بجای هر روز یک یا دو مد طعام به مستمندان می دهند(توضیح بیشتر درباره این موضوع را در کتب فقهی مطالعه فرمائید).
درباره اینکه آیا شخصی که مرتکب صید در حال احرام شده مخیر در میان
ص :84
این سه چیز است یا باید ترتیب را در آن رعایت کند،نخست قربانی نماید و اگر نتوانست،اطعام مسکین،و اگر آن هم میسر نشد روزه بگیرد،در میان مفسران و فقهاء گفتگو است،اما ظاهر آیه تخییر است.
این کفارات به خاطر آن است که کیفر کار خلاف خود را ببیند( لِیَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ ) (1).
اما از آنجایی که هیچ حکمی معمولا شامل گذشته نمی شود،تصریح می کند که خدا از تخلفاتی که در این زمینه در گذشته انجام داده اید،عفو فرموده است ( عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ ).
و هر گاه کسی به این اخطارهای مکرر و حکم کفاره اعتنا نکند و باز هم مرتکب صید در حال احرام شود،خداوند از چنین کسی انتقام خواهد گرفت و خداوند توانا است،و به موقع انتقام می گیرد( وَ مَنْ عٰادَ فَیَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقٰامٍ ).
در میان مفسران گفتگو است که آیا کفاره صید با تکرار آن تکرار می شود یا نه؟ ظاهر آیه این است که در صورت تکرار تنها تهدید به انتقام الهی شده و اگر کفاره نیز تکرار می شد می بایست تنها به ذکر انتقام الهی قناعت نشود و تکرار کفاره نیز تصریح گردد،در روایاتی که از طریق اهل بیت ع به ما رسیده این موضوع آمده است. در آیه بعد پیرامون صیدهای دریا سخن به میان آورده،می گوید:"صید دریا و طعام آن برای شما(در حال احرام)حلال است"( أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ ).
ص :85
در اینکه منظور از طعام چیست؟بعضی از مفسران احتمال داده اند که مراد ماهیانی است که بدون صید میمیرند و بروی آب می مانند،در حالی که می دانیم این سخن درست نیست،زیرا ماهی مرده خوردنش حرام است،اگر چه در بعضی از روایات اهل تسنن تصریح به حلیت آن شده است.
آنچه بیشتر از ظاهر آیه استفاده می شود این است که منظور از طعام همان خوراکی است که از ماهیان صید شده ترتیب داده شود،زیرا آیه می خواهد دو چیز را مجاز کند نخست صید کردن و دیگر غذای صید شده خوردن.
ضمنا از مفهوم این تعبیر فتوای معروفی که در میان فقهای ما وجود دارد، نیز اجمالا استفاده می شود که در مورد حیوانات صحرایی نه تنها اقدام به صید کردن حرام است بلکه خوردن گوشت حیوانات صید شده نیز مجاز نیست.
سپس به فلسفه این حکم اشاره کرده می گوید:"این بخاطر این است که شما و مسافران بتوانید بهره ببرید"( مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ ).
یعنی بخاطر اینکه در حال احرام برای تغذیه به زحمت نیفتید و بتوانید از یک نوع صید بهره مند شوید،این اجازه در مورد صید دریا به شما داده شده است.
و از آنجا که معمولا مسافران اگر بخواهند ماهی صید شده را با خود ببرند آن را با نمک آمیخته و به صورت"ماهی شور"در می آورند،بعضی از مفسران جمله فوق را به اینگونه تفسیر کرده اند که افراد"مقیم"می توانند از ماهی تازه و"مسافران"از ماهی شور استفاده کنند.
اشتباه نشود اینکه در آیه فوق می خوانیم صید دریا برای شما حلال شده مفهومش یک حکم کلی و عمومی درباره صیدهای دریا نیست،آن چنان که بعضی پنداشته اند،زیرا آیه نمی خواهد اصل حکم صیدهای دریا را بیان کند،بلکه هدف آیه این است که به محرم اجازه دهد صیدهای دریا که قبل از احرام برای او حلال بوده در حال احرام از آن استفاده کند،و به تعبیر دیگر آیه اصل تشریع
ص :86
قانون را بیان نمی کند،بلکه ناظر به خصوصیات قانونی است که قبلا تشریع شده است،و به اصطلاح در مقام بیان از نظر عمومیت حکم نیست،بلکه فقط احکام محرم را بیان می کند.
ولی بار دیگر به عنوان تاکید به حکم سابق بازگشته،می گوید:ما دام که در حال احرام هستید صیدهای صحرایی بر شما حرام است( وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً ).
و در پایان آیه برای تاکید تمام احکامی که ذکر شد می فرماید:"از خداوندی که در قیامت در پیشگاه او محشور خواهید شد بپرهیزید"و با فرمان او مخالفت ننمائید( وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ).
می دانیم حج و عمره از عباداتی است که انسان را از جهان ماده جدا کرده و در محیطی مملو از معنویت فرو می برد.تعینات زندگی مادی،جنگ و جدالها، خصومتها،هوسهای جنسی،لذات مادی،در مراسم حج و عمره به کلی کنار می روند و انسان به یک نوع ریاضت مشروع الهی دست می زند،و به نظر می رسد که تحریم صید در حال احرام نیز به همین منظور است.
از این گذشته اگر صید کردن برای زوار خانه خدا کار مشروعی بود، با توجه به اینهمه رفت و آمدی که هر سال در این سرزمینهای مقدس می شود،نسل بسیاری از حیوانات در آن منطقه که به حکم خشکی و کم آبی،حیواناتش نیز کم است،بر چیده می شد، و این دستور یک نوع حفاظت و ضمانت برای بقای نسل حیوانات آن منطقه است.
مخصوصا با توجه به اینکه در غیر حال احرام نیز صید حرم،و همچنین کندن درختان و گیاهان آن ممنوع است،روشن می شود که این دستور ارتباط نزدیکی
ص :87
با مساله حفظ محیط زیست و نگهداری گیاهان و حیوانات آن منطقه از فنا و نابودی دارد.
این حکم بقدری دقیق تشریع شده که نه تنها صید حیوانات،بلکه کمک کردن حتی نشان دادن و ارائه صید به صیاد نیز تحریم گردیده چنان که در روایات وارده از طریق اهل بیت ع می خوانیم که امام صادق ع به یکی از یارانش فرمود:
لا تستحلن شیئا من الصید و انت حرام و لا و انت حلال فی الحرم و لا تدلن علیه محلا و لا محرما فیصطاده و لا تشر الیه فیستحل من اجلک فان فیه فداء لمن تعمده :
"هرگز چیزی از صید را در حال احرام حلال مشمر،و همچنین صید حرم را در غیر حال احرام،و نیز صید را به شخص محرم و غیر محرم نشان مده که آن را شکار کند و حتی اشاره به آن مکن(و دستور مده)تا به خاطر تو صید را حلال بشمرد زیرا این کار موجب کفاره برای شخص متعمد می شود" (1).
ص :88
جَعَلَ اَللّٰهُ اَلْکَعْبَةَ اَلْبَیْتَ اَلْحَرٰامَ قِیٰاماً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ اَلْهَدْیَ وَ اَلْقَلاٰئِدَ ذٰلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (97) اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (98) مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ (99)
97-خداوند،کعبه،بیت الحرام،را وسیله ای برای سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده و همچنین ماه حرام و قربانی های بی نشان و قربانیهای نشاندار،اینگونه احکام (حساب شده و دقیق)به خاطر آن است که بدانید خداوند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است می داند و خداوند به هر چیزی دانا است.
98-بدانید خدا دارای مجازات شدید و(در عین حال)آمرزنده و مهربان است.
99-پیامبر وظیفه ای جز ابلاغ رسالت(و دستورهای الهی)ندارد(و مسئول اعمال شما نیست) و خدا می داند چه چیزها را آشکار،و چه چیزها را پنهان می دارید.
در تعقیب آیات گذشته که در زمینه تحریم صید در حال احرام،بحث می کرد، در این آیه به اهمیت"مکه"و اثر آن در سازمان زندگی اجتماعی مسلمانها اشاره کرده،نخست می فرماید:"خداوند کعبه،بیت الحرام را وسیله ای برای اقامه امر مردم قرار داده است"( جَعَلَ اللّٰهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرٰامَ قِیٰاماً لِلنّٰاسِ )
ص :89
این خانه مقدس رمز وحدت مردم و مرکزی برای اجتماع دلها،و کنگره عظیم برای استحکام پیوندهای گوناگون می باشد،و در پرتو این خانه مقدس و مرکزیت و معنویت آن که از ریشه های عمیق تاریخی مایه می گیرد می توانند بسیاری از نابسامانیهای خود را سامان بخشند و کاخ سعادت خود را بر پایه آن استوار سازند،و لذا در سوره آل عمران،خانه کعبه را نخستین خانه ای که به سود مردم ساخته شده معرفی می نماید (1).
حقیقت این است که با توجه به وسعت معنی" قِیٰاماً لِلنّٰاسِ "مسلمانان می توانند در پناه این خانه و دستور سازنده حج،همه کار خود را سامان بخشند.
و از آنجا که این مراسم باید در محیطی امن و امان از جنگ و کشمکش و نزاع صورت گیرد اشاره به اثر ماههای حرام(ماههایی که جنگ مطلقا در آن ممنوع است)در این موضوع کرده،می فرماید:( وَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ ) (2).
و نیز نظر به اینکه وجود قربانیهای بی نشان(هدی)و قربانیهای نشاندار (قلائد)که تغذیه مردم را در ایامی که اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تامین کرده و فکر آنها را از این جهت آسوده می کند،تاثیری در تکمیل این برنامه دارد به آنها نیز اشاره کرده،می گوید( وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلاٰئِدَ ).
و از آنجا که مجموع این برنامه ها و قوانین و مقررات حساب شده درباره صید و همچنین حرم مکه و ماه حرام و غیر اینها حکایت از عمق تدبیر و وسعت علم چنین قانونگذاری می کند،در پایان آیه چنین می گوید:"خداوند این برنامه های منظم را به خاطر این قرار داد تا بدانید علم او به اندازه ای وسیع است که آنچه در آسمانها و زمین است می داند و از همه چیز-مخصوصا نیازمندیهای روحی و جسمی بندگانش-با خبر است
ص :90
"( ذٰلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ).
با توجه به آنچه در بالا گفتیم،پیوند آغاز و انجام آیه روشن می شود،زیرا این دستورات عمیق تشریعی را کسی می تواند،تنظیم کند که از عمق قوانین تکوینی آگاه و با خبر باشد،تا کسی از تمام جزئیات زمین و آسمان و آنچه به حکم آفرینش در روح و جسم انسان قرار دارد آگاه نباشد نمی تواند چنین احکامی را پیش بینی کند،زیرا قانونی صحیح و سازنده است که هماهنگ با قانون خلقت و فطرت باشد. سپس در آیه بعد برای تاکید دستورات گذشته و تشویق مردم به انجام آنها و تهدید مخالفان و معصیت کاران می فرماید:"بدانید خدا شدید العقاب و نیز غفور و رحیم است"( اِعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ وَ أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ).
و اینکه می بینیم در آیه فوق،"شدید العقاب"بر"غفور رحیم"مقدم داشته شده شاید اشاره به این است که مجازات خداوند را با تمام شدتی که دارد می توان با آب توبه شست و مشمول مغفرت و رحمت خدا گشت. و باز برای تاکید بیشتر می گوید:مسئول اعمال شما خودتان هستید و پیامبر ص مسئولیتی جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد( مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ ).
و در عین حال خداوند از نیات شما،و از کارهای آشکار و پنهانی همگی آگاه و با خبر است( وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ ).
کعبه که در این آیات و آیات گذشته دو بار ذکر شده در اصل از ماده "کعب"به معنی برآمدگی پشت پا است،سپس به هر نوع بلندی و برآمدگی اطلاق شده.و اگر به"مکعب"نیز مکعب گفته می شود به خاطر آن است که از چهار طرف دارای برآمدگی است و اینکه به زنانی که تازه سینه آنها برجستگی
ص :91
پیدا کرده کاعب(جمع آن کواعب)گفته می شود نیز به همین جهت است.
بهر حال این کلمه(کعبه)هم اشاره به بلندی ظاهری خانه خدا است و هم رمزی از عظمت و بلندی مقام آن می باشد.
کعبه تاریخچه بسیار طولانی و پر حادثه ای دارد و در هر حال تمام این حوادث از عظمت و اهمیت آن سرچشمه می گیرد.
اهمیت کعبه به اندازه ای است که ویران کردن آن در روایات اسلامی در ردیف قتل پیامبر و امام قرار گرفته،نگاه کردن به آن،عبادت،و طواف گرد آن از بهترین اعمال است،حتی در روایتی از امام باقر ع می خوانیم که فرمود:
لا ینبغی لاحد ان یرفع بنائه فوق الکعبه :"شایسته نیست کسی خانه خود را برتر از کعبه بسازد" (1).
ولی باید توجه داشت که اهمیت و احترام کعبه هرگز به خاطر ساختمان آن نیست،زیرا به گفته امیر مؤمنان علی ع در نهج البلاغه در خطبه قاصعه "خداوند خانه خود را در یکی از سرزمینهای خشک و سوزان و میان کوه های خشن قرار داده است و دستور داده از مصالح بسیار ساده ای آن را بنا کنند،از سنگهای عادی و معمولی" (2)ولی از آنجا که خانه کعبه قدیمی ترین و پر سابقه ترین مرکز توحید و پرستش خدا است و نقطه تمرکزی برای توجه ملتها و اقوام مختلف است،اینهمه اهمیت در پیشگاه خدا یافته است.
ص :92
قُلْ لاٰ یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ اَلْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (100)
100-بگو(هیچگاه)"ناپاک"و"پاک"مساوی نیستند اگر چه کثرت ناپاکها تو را به شگفتی بیندازد،از(مخالفت)خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد،تا رستگار شوید.
اکثریت دلیل"پاکی"نیست
در آیات گذشته سخن از تحریم مشروبات الکلی و قمار و انصاب و از لام و صید کردن در حال احرام بود،از آنجا که بعضی از افراد ممکن است برای ارتکاب اینگونه گناهان عمل اکثریت را در پاره ای از محیطها دستاویز قرار دهند و به بهانه اینکه مثلا اکثریت مردم فلان شهر شراب می نوشند و یا آلوده قمارند، و یا اینکه اکثریت مردم در فلان شرائط به تحریم صید و مانند آن اعتنا نمی کنند، از انجام این دستورها سر باز زنند و آنها را به دست فراموشی بسپارند،برای اینکه این بهانه در این مورد و در تمام موارد از اینگونه افراد به کلی گرفته شود خداوند یک قاعده کلی و اساسی را در یک عبارت کوتاه بیان کرده،می فرماید:
"بگو ای پیامبر!هیچگاه ناپاک و پاک یکسان نخواهد بود،اگر چه فزونی ناپاک و کثرت آلوده ها ترا به شگفتی فرو برد"!( قُلْ لاٰ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ ) بنا بر این خبیث و طیب در آیه فوق به معنی هر گونه موجود ناپاک و پاک است اعم از غذاهای پاک و ناپاک،افکار پاک و ناپاک است.
ص :93
و در پایان آیه"اندیشمندان و صاحبان عقل و هوش"را مخاطب ساخته و تاکید می کند که"از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید".( فَاتَّقُوا اللّٰهَ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ).
اما اینکه در آیه ظاهرا توضیح واضحی بیان شده از این نظر است که ممکن است،کسی خیال کند عوارضی از قبیل فزونی طرفداران پلیدی و به اصطلاح "اکثریت"باعث آن شود،که چیز ناپاک در ردیف پاک قرار گیرد،چنان که ملاحظه کرده اید،گاهی بعضی از مردم تحت تاثیر انبوه جمعیت و تمایلات اکثریت قرار گرفته و تصور می کنند،اگر اکثریت بهر مطلبی تمایل پیدا کرد،این نشانه قطعی و بدون چون و چرای درستی آن مطلب است،در حالی که چنین نیست و مواردی که اکثریت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسیار زیاد است،در واقع آنچه برای شناسایی خوب از بد("خبیث"از"طیب") لازم است اکثریت کیفی است نه اکثریت کمی،یعنی افکار قویتر و والاتر و عالیتر و اندیشه های تواناتر و پاکتر لازم است نه کثرت نفرات طرفدار.
این مساله شاید با مذاق بعضی از مردم امروز سازگار نباشد که بر اثر تلقینات و تبلیغاتی کوشش شده،همیشه تمایلات اکثریت را به عنوان یک مقیاس سنجش نیک از بد بخورد آنها بدهند،تا آنجا که باور کرده اند،"حق"یعنی چیزی که اکثریت بپسندد،و خوب چیزی است که اکثریت به آن مایل باشد در حالی که چنین نیست.
و بسیاری از گرفتاریهای مردم دنیا بر اثر همین طرز تفکر است.
آری اگر اکثریت از رهبری صحیح و تعلیمات درستی بهره مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت بتمام معنی رشید شود،آن گاه ممکن است تمایلات او مقیاسی برای سنجش خوب و بد باشد،نه اکثریتهای رهبری نشده و غیر رشید.
در هر حال قرآن در آیه مورد بحث،اشاره ای به این واقعیت کرده و می فرماید:
ص :94
هرگز زیادی بدان و ناپاکان شما را بشگفتی در نیاورد و در موارد دیگر بیش از ده بار فرموده: وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ :کار اکثر مردم از روی علم و دانش نیست!.
ضمنا باید توجه داشت که اگر در آیه کلمه"خبیث"بر"طیب"مقدم داشته شده است به خاطر آن است که در آیه مورد بحث روی سخن با کسانی است که فزونی خبیث را دلیل بر اهمیت آن می گیرند و باید به آنها پاسخ گفته شود، و به آنها گوشزد می کند،که ملاک خوبی و بدی در هیچ مورد کثرت و قلت و اکثریت و اقلیت نیست، بلکه در همه جا و همه وقت"پاکی"بهتر از"ناپاکی" است،و صاحبان عقل و اندیشه هیچگاه فریب کثرت را نمی خورند،همواره از پلیدی دوری می کنند،اگر چه تمام افراد محیطشان آلوده باشند،و به سراغ پاکیها می روند اگر چه تمام افراد محیط با آن مخالفت ورزند.
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِینَ یُنَزَّلُ اَلْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهٰا وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (101) قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهٰا کٰافِرِینَ (102)
101-ای کسانی که ایمان آورده اید از مسائلی سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می کند،و اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال کنید برای شما آشکار می شود،خداوند آنها را بخشیده(و از آن صرف نظر کرده) است و خداوند آمرزنده و حلیم است.
102-جمعی از پیشینیان از آنها سؤال کردند و سپس به مخالفت با آن برخاستند،(ممکن است شما هم چنان سرنوشتی پیدا کنید).
ص :95
در شان نزول آیات فوق در منابع حدیث و تفسیر اقوال مختلفی دیده می شود،ولی آنچه با آیات فوق و تعبیرات آن سازگارتر است شان نزولی است که در تفسیر مجمع البیان از علی بن ابی طالب ع نقل شده است که"روزی پیامبر ص خطبه ای خواند و دستور خدا را درباره حج بیان کرد شخصی بنام عکاشه-و بروایتی سراقه- گفت آیا این دستور برای هر سال است،و همه سال باید حج بجا بیاوریم؟ پیامبر ص به سؤال او پاسخ نگفت،ولی او لجاجت کرد،و دو بار،و یا سه بار، سؤال خود را تکرار نمود،پیامبر ص فرمود:وای بر تو چرا اینهمه اصرار می کنی اگر در جواب تو بگویم بلی،حج در همه سال بر همه شما واجب می شود و اگر در همه سال واجب باشد توانایی انجام آن را نخواهید داشت و اگر با آن مخالفت کنید گناهکار خواهید بود،بنا بر این ما دام که چیزی به شما نگفته ام روی آن اصرار نورزید زیرا(یکی از)اموری که باعث هلاکت(بعضی از) اقوام گذشته شد این بود که لجاجت و پر حرفی می کردند و از پیامبرشان زیاد سؤال می نمودند،بنا بر این هنگامی که به شما دستوری می دهم به اندازه توانایی خود آن را انجام دهید(اذا امرتکم من شیء فاتوا منه ما استطعتم)و هنگامی که شما را از چیزی نهی می کنم خودداری کنید"آیات فوق نازل شد و آنها را از این کار باز داشت (1).
اشتباه نشود منظور از این شان نزول-همانطور که در تفسیر آیه خواهیم گفت- این نیست که راه سؤال و پرسش و فراگیری مطالب را بروی مردم ببندد زیرا
ص :96
قرآن در آیات خود صریحا دستور می دهد که مردم آنچه را نمی دانند از اهل اطلاع بپرسند" فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ " (1).
بلکه منظور سؤالهای نابجا و بهانه گیریها و لجاجتهایی است که غالبا سبب مشوب شدن اذهان مردم،و موجب مزاحمت گوینده،و پراکندگی رشته سخن و برنامه او می گردد.
شک نیست که سؤال کردن کلید فهم حقائق است،و به همین دلیل کسانی که کمتر می پرسند کمتر می دانند،و در آیات و روایات اسلامی نیز به مسلمانان دستور اکید داده شده است که هر چه را نمی دانند بپرسند،ولی از آنجا که هر قانونی معمولا استثنایی دارد،این اصل اساسی تعلیم و تربیت نیز استثنایی دارد و آن اینکه گاهی پاره ای از مسائل پنهان بودنش برای حفظ نظام اجتماع و تامین مصالح افراد بهتر است در اینگونه موارد جستجوها و پرسشهای پی در پی،برای پرده برداشتن،از روی واقعیت،نه تنها فضیلتی نیست بلکه مذموم و ناپسند نیز می باشد،مثلا غالب پزشکان صلاح این می دانند که بیماریهای سخت و وحشتناک را از شخص بیمار مکتوم دارند،گاهی تنها اطرافیان را در جریان می گذارند،با این قید که از بیمار پنهان دارند،زیرا تجربه نشان داده،بیشتر مردم اگر از عمق بیماری خود آگاه شوند گرفتار وحشتی می گردند که اگر کشنده نباشد لا اقل بهبودی را به تاخیر می اندازد.
در اینگونه موارد بیمار هرگز نباید در برابر طبیب دلسوز خود به سؤال و اصرار بپردازد.زیرا اصرارهای مکرر او گاهی چنان میدان را بر طبیب تنگ
ص :97
می کند که برای آسودگی خود و رسیدگی به سایر بیماران جز این نمی بیند که حقیقت را برای این"بیمار لجوج"آشکار سازد اگر چه او از این رهگذر زیانهایی ببیند.
همچنین مردم در همکاریهای خود نیاز به خوش بینی دارند و برای حفظ این سرمایه بزرگ صلاح این است که از تمام جزئیات حال یکدیگر با خبر نباشند، زیرا بالآخره هر کس نقطه ضعفی دارد،و فاش شدن تمام نقطه های ضعف، همکاری های افراد را مواجه با اشکال می کند،مثلا ممکن است یک فرد با شخصیت و مؤثر تصادفا در یک خانواده پست و پائین متولد شده باشد،اکنون اگر سابقه او فاش شود،ممکن است آثار وجودی او در جامعه متزلزل گردد در این گونه موارد به هیچوجه نباید افراد،اصراری داشته باشند و به جستجو برخیزند.
و یا اینکه بسیاری از نقشه ها و طرحهای مبارزات اجتماعی باید تا هنگام عمل مکتوم باشد و اصرار در افشای آنها ضربه ای بر موفقیت و پیروزی اجتماع است.
اینها و امثال آن مواردی است که سؤال کردن در آن صحیح نیست و رهبران تا در فشار زیاد قرار نگیرند،نباید آنها را پاسخ گویند.
قرآن در آیه فوق به این موضوع اشاره کرده،صریحا می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید از اموری که افشای آنها باعث ناراحتی و دردسر شما می شود پرسش نکنید"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ).
ولی از آنجا که سؤالات پی در پی از ناحیه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممکن است موجب شک و تردید برای دیگران گردد و مفاسد بیشتری به بار آورد اضافه می کند"اگر در اینگونه موارد زیاد اصرار کنید بوسیله آیات قرآن بر شما افشاء می شود"و به زحمت خواهید افتاد( وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ
ص :98
تُبْدَ لَکُمْ
).
و اینکه افشا کردن اینها را به زمان نزول قرآن اختصاص می دهد به خاطر آن است که سؤالات مربوط به مسائلی بوده که می بایست از طریق وحی روشن گردد.
سپس اضافه می کند:"تصور نکنید اگر خداوند از بیان پاره ای از مسائل سکوت کرده است از آن غفلت داشته بلکه می خواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است،و خداوند بخشنده حلیم است"( عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ ).
در حدیثی از علی ع می خوانیم:
ان اللّٰه افترض علیکم فرائض فلا تضیعوها و حد لکم حدودا فلا تعتدوها و نهی عن اشیاء فلا تنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیانا فلا تتکلفوها :"خداوند واجباتی برای شما قرار داده آنها را ضایع می کنید،و حدود و مرزهایی تعیین کرده از آنها تجاوز ننمائید و از اموری نهی کرده در برابر آنها پرده دری نکنید،و از اموری ساکت شده و صلاح در کتمان آن دیده و هیچگاه این کتمان از روی نسیان نبوده، در برابر اینگونه امور،اصراری در افشاء نداشته باشید" (1).
ممکن است گفته شود اگر افشای این امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشا می شود؟
دلیل آن همان است که در بالا اشاره کردیم که گاهی اگر رهبر در مقابل
ص :99
سؤالات پی در پی و مصرانه سکوت کند،مفاسد دیگری ببار می آورد،سوءظن هایی بر می انگیزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم می شود،همانطور که اگر طبیب در برابر سؤالات پی در پی مریض،سکوت اختیار کند گاهی ممکن است بیمار را،در اصل تشخیص بیماری بوسیله طبیب،به تردید اندازد،و تصور کند که اصولا بیماری او ناشناخته مانده و دستورات او را به کار نبندد،در اینجا طبیب چاره ای جز از افشای بیماری ندارد،اگر چه بیمار از این رهگذر دردسرهایی پیدا کند. در آیه بعد برای تاکید این مطلب می گوید:بعضی از اقوام پیشین،این گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصیان برخاستند ( قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهٰا کٰافِرِینَ ).
در اینکه این اشاره کلی درباره اقوام پیشین مربوط به کدامیک از آنها است میان مفسران بحث است:
بعضی احتمال داده اند مربوط به درخواست مائده آسمانی از مسیح ع وسیله شاگردان بوده که بعد از تحقق یافتن آن بعضی به مخالفت برخاستند،و بعضی احتمال داده اند مربوط به تقاضای معجزه از حضرت صالح ع بوده است، ولی ظاهرا تمام این احتمالات اشتباه است،زیرا آیه درباره سؤال به معنی"پرسش" و کشف مجهول سخن می گوید،نه سؤال به معنی"تقاضا"و درخواست چیزی گویا استعمال کلمه"سؤال"در هر دو معنی باعث چنین اشتباهی شده است.
ولی ممکن است مراد،جمعیت بنی اسرائیل بوده باشد که چون مامور به ذبح گاوی برای تحقیق درباره جنایتی شدند(که شرح آن در جلد اول صفحه 209 گذشت)موسی را سؤال پیچ کرده و از جزئیات گاو که هرگز دستور خاصی در مورد آن نداشتند پی در پی پرسش کردند،به همین جهت کار را بر خود آن چنان سخت کردند که بدست آوردن چنان گاوی آن قدر مشکل و پر هزینه شد که نزدیک بود از آن صرفنظر کنند.
ص :100
در معنی جمله أَصْبَحُوا بِهٰا کٰافِرِینَ دو احتمال وجود دارد نخست اینکه مراد از"کفر"،عصیان و مخالفت بوده باشد همانطور که در بالا اشاره کردیم،و دیگر اینکه کفر به معنی معروف آن بوده باشد،زیرا گاهی شنیدن پاسخهای ناراحت کننده که بر ذهن شنونده سنگین آید،سبب می شود که به انکار اصل موضوع و صلاحیت گوینده بپاخیزد مثل اینکه گاهی شنیدن یک پاسخ ناراحت کننده از ناحیه طبیب، سبب می شود که بیمار عکس العمل از خود نشان دهد و صلاحیت او را انکار کند و این تشخیص را فی المثل ناشی از پیری و خرفت شدن پزشک معرفی کند! در پایان این بحث تکرار نکته ای را که در آغاز گفتیم لازم می دانیم که آیه های فوق به هیچوجه راه سؤالات منطقی و آموزنده و سازنده را به روی مردم نمی بندد،بلکه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از اموری است که نه تنها مورد نیاز نیست بلکه مکتوم ماندن آن بهتر و حتی گاهی لازم است.
ص :101
مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِیلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ وَ لٰکِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (103) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ إِلَی اَلرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ (104)
103-خداوند هیچگونه"بحیره"و"سائبه"و"وصیله"و"حام"قرار نداده است (اشاره به چهار نوع از حیوانات اهلی که در زمان جاهلیت استفاده از آنها را ممنوع می دانستند و این بدعت در اسلام ممنوع شد)ولی کسانی که کافر شدند بر خدا دروغ می بندند و بیشتر آنها نمی فهمند.
104-و هنگامی که به آنها گفته شود،به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر بیائید می گویند آنچه را از پدران خود یافته ایم ما را بس است!،آیا نه چنین است که پدران آنها چیزی نمی دانستند و هدایت نیافته بودند؟!
در آیه نخست،اشاره به چهار"بدعت"نابجا شده که در میان عرب جاهلی معمول بود،آنها بر پاره ای از حیوانات به جهتی از جهات علامت و نامی گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع می ساختند و یا حتی خوردن شیر و چیدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمی شمردند،گاهی این حیوانات را آزاد می گذاشتند که هر راهی می خواهند بروند و کسی متعرض آنها نمی شد یعنی عملا حیوان را بلا استفاده و بیهوده رها می ساختند.
لذا قرآن مجید می گوید:"خداوند هیچیک از این احکام را به رسمیت
ص :102
نمی شناسد،نه"بحیره"ای قرار داده و نه"سائبه"و نه"وصیله"و نه"حام" (ما جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِیلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ )و اما توضیح این چهار نوع حیوان:
1-بحیره به حیوانی می گفتند که پنج بار زائیده بود و پنجمین آنها ماده- و به روایتی نر-بود،گوش چنین حیوانی را شکاف وسیعی می دادند،و آن را بحال خود آزاد می گذاشتند و از کشتن آن صرف نظر می کردند.
"بحیره"از ماده"بحر"به معنی وسعت و گسترش است،و اینکه عرب دریا را بحر می گوید به خاطر وسعت آن است،و اینکه بحیره را به این نام می نامیدند به خاطر شکاف وسیعی بود که در گوش آن ایجاد می کردند.
2-سائبه شتری بوده که دوازده-و به روایتی ده-بچه می آورد،آن را آزاد می ساختند و حتی کسی سوار بر آن نمی شد و بهر چراگاهی وارد می شد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمه ای آب می نوشید کسی حق مزاحمت آن را نداشت، تنها گاهی از شیر آن می دوشیدند و به مهمان می دادند(از ماده سیب به معنی جریان آب و آزادی در راه رفتن است).
3-وصیله به گوسفندی می گفتند که هفت بار فرزند می آورد و به روایتی به گوسفندی می گفتند:که دوقلو می زائید(از ماده وصل به معنی بهم پیوستگی است)کشتن چنان گوسفندی را نیز حرام می دانستند.
4-حام که اسم فاعل از ماده"حمایت"می باشد و به معنی حمایت کننده است به حیوان نری می گفتند که از وجود آن برای تلقیح حیوانات ماده استفاده می شد،هنگامی که ده بار از آن برای تلقیح استفاده می کردند،و هر بار فرزندی از نطفه آن به وجود می آمد،می گفتند:این حیوان پشت خود را حمایت کرده یعنی کسی حق سوار شدن بر آن را ندارد(یکی از معانی"حمی"،نگاهداری و جلوگیری و ممنوعیت است).
ص :103
در معنی عناوین چهارگانه بالا در میان مفسران و در احادیث احتمالات دیگری نیز دیده می شود اما قدر مشترک همه آنها،آن است که منظور حیواناتی بوده که در واقع خدمات فراوان و مکرری به صاحبان خود از طریق"انتاج" می کردند،و آنها هم در مقابل یک نوع احترام و آزادی برای این حیوانات قائل می شدند.
درست است که در تمام این موارد،جلوه هایی از روح شکرگزاری و قدر دانی حتی در برابر خدمت حیوانات به چشم می خورد،و از این نظر عمل آنها قابل تقدیس بوده،ولی از آنجا که اجرای چنین احترامی در مورد این حیوانات علاوه بر اینکه با عدم درک آنها مفهومی پیدا نمی کرد،یک نوع اتلاف مال و از بین بردن نعمتهای الهی و معطل ساختن آنها محسوب می شد و از همه گذشته این حیوانات به خاطر این احترام،گرفتار زجرها و شکنجه های جانکاهی می شدند، زیرا عملا کمتر کسی حاضر می شد غذای درستی به آنها بدهد و از آنها مراقبت و نگاهداری کند،و با توجه به اینکه این حیوانات معمولا دارای سن زیادی بودند،به حالت دردناکی در میان انبوهی از محرومیتها به سر می بردند تا بمیرند، روی این جهات اسلام از این کار جدا جلوگیری کرده است!.
از همه گذشته از پاره ای از روایات و تفاسیر استفاده می شود که آنها همه یا قسمتی از این برنامه را به خاطر"بتها"انجام می دادند و در واقع آنها را نذر بت می کردند در این صورت مبارزه اسلام با این کار شکل مبارزه با بت پرستی نیز به خود می گیرد.
و عجیب این است که طبق پاره ای از روایات هنگامی که بعضی از این حیوانات به مرگ طبیعی می مردند،گاهی از گوشت آن(گویا به عنوان تبرک و تیمن)استفاده می کردند که این خود یک نوع عمل زشت دیگر بود! (1)
ص :104
سپس می فرماید:"افراد کافر و بت پرست اینها را به خدا نسبت می دادند و می گفتند:قانون الهی است"( وَ لٰکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ ).
"و اکثر آنها در این باره کمترین فکر و اندیشه ای نمی کردند و عقل خود را به کار نمی گرفتند،بلکه کورکورانه از دیگران تقلید می نمودند" ( وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ ). در آیه بعد اشاره به دلیل و منطق آنها در این تحریمهای نابجا و بی مورد کرده،می گوید:"هنگامی که به آنها گفته شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر ص بیائید،آنها از این کار سرباز زده،می گویند همان رسوم و آداب نیاکان ما،ما را بس است"!( وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا ).
در حقیقت خلافکاریها و بت پرستی های آنها از یک نوع بت پرستی دیگر به نام تسلیم بدون قید و شرط در برابر آداب و رسوم خرافی نیاکان سرچشمه می گرفت، گویا آنها تنها عنوان"نیاکان"و"پدران"را برای،صحت و درستی عقیده و عادات و رسوم خود کافی می پنداشتند.
قرآن صریحا به آنها پاسخ می گوید:که"مگر نه این است که پدران آنها دانشی نداشتند و هدایت نیافته بودند"( أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ ) یعنی اگر نیاکانی که شما در عقیده و اعمالتان به آنها متکی هستید،دانشمندان و هدایت یافتگانی بودند،اقتباس و پیروی شما از آنان از قبیل تقلید"جاهل"از "عالم"بود،اما با اینکه خودتان می دانید آنها چیزی بیشتر از شما نمی دانستند و شاید عقب تر هم بودند،با این حال کار شما مصداق روشن تقلید"جاهل" از "جاهل"است که در میزان عقل و خرد بسیار ناپسند می باشد؟ از اینکه در جمله بالا قرآن روی کلمه"اکثر"تکیه کرده چنین بر می آید
ص :105
در آن محیط جهل و تاریکی نیز،اقلیتی هر چند ضعیف،فهمیده وجود داشتند که به اینگونه اعمال بچشم حقارت و تنفر نگاه می کردند.
از موضوعاتی که در زمان جاهلیت به شدت رائج بود و به همین دلیل در آیات مختلفی از قرآن منعکس است مساله افتخار به نیاکان و احترام بی قید و شرط و تا سرحد پرستش،در برابر آنان و افکار و عادات و رسوم آنها بود،این موضوع اختصاصی به عصر جاهلیت نداشت،امروز هم در میان بسیاری از ملتها وجود دارد، و شاید یکی از عوامل اصلی اشاعه و انتقال خرافات از نسلی به نسل دیگر محسوب می شود،گویا"مرگ"یک نوع مصونیت و قداست برای گذشتگان ایجاد می کند و آنها را در هاله ای از احترام و تقوا فرو می برد! شک نیست که روح قدردانی و رعایت اصول انسانی ایجاب می کند که پدران و اجداد و نیاکان محترم شمرده شوند،اما نه به این معنی که آنها را معصوم از خطا و اشتباه بدانیم،و از نقد و بررسی افکار و آداب آنها خودداری کنیم،و از خرافات آنها کورکورانه تبعیت نمائیم.
زیرا این عمل در واقع یک نوع بت پرستی و منطق جاهلی است،بلکه باید در عین احترام به حقوق و افکار و سنتهای مفیدشان،سنن غلط آنها را بشدت درهم شکست،به خصوص اینکه نسلهای آینده بر اثر گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش و تجربیات بیشتر معمولا از نسلهای پیشین داناتر و باهوشترند،و هیچ عقل و خردی اجازه تقلید"کورکورانه"از گذشتگان را نمی دهد.
عجب این است که بعضی از دانشمندان و حتی اساتید دانشگاه را می بینیم که از این نقطه ضعف بر کنار نمانده و گاهی با کمال شگفتی به خرافات مضحکی همچون پریدن از روی آتش در روزهای آخر سال تن در می دهند و میل دارند
ص :106
آتش پرستی نیاکان را به نوعی زنده کنند و در حقیقت منطقی جز منطق اعراب زمان جاهلیت ندارند.
***
در تفسیر"المیزان"از تفسیر"در المنثور"از جمعی از دانشمندان عامه نقل شده:که شخصی به نام"ابو الاحوص"می گوید خدمت پیامبر اسلام ص رسیدم در حالی که لباس کهنه و مندرسی بر تن داشتم پیامبر ص فرمود:مال و ثروتی داری،گفتم:آری فرمود:چه نوع مال؟ گفتم:همه گونه مال در اختیار دارم،شتر،گوسفند،اسب،و مانند اینها پیامبر ص فرمود:هنگامی که خدا به تو چیزی داد باید آثار آن را در تو ببیند (نه اینکه ثروت خود را کنار بگذاری و همانند مسکینان زندگی کنی).
سپس فرمود:آیا بچه شترهای تو گوش دریده متولد می شوند یا با گوشهای سالم،گفتم:مسلما با گوش سالم،مگر ممکن است شتر،نوزاد گوش دریده بیاورد؟!فرمود:پس لا بد خودت تیغ به دست گرفته گوشهای یک عده از آنها را شکاف می دهی و می گویی این"بحر"است و گوشهای بعضی دیگر را پاره کرده و می گویی این"صرم"است؟گفتم آری چنین کار را می کنم،فرمود:هرگز چنین کاری مکن هر چه خدا به تو داده است برای تو حلال است،سپس تلاوت فرمود: مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِیلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ (1).
از این روایت استفاده می شود که آنها قسمتی از اموال خود را معطل و بی مصرف نگاه می داشتند،ولی بجای آن صرفه جویی کرده،لباسهای کهنه و مندرس در تن می پوشیدند و این یک تضاد بی دلیل بود.
ص :107
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتُمْ إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
105-ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خود باشید،هنگامی که شما هدایت یافتید گمراهی کسانی که گمراه شده اند به شما زیانی نمی رساند،بازگشت همه شما به سوی خدا است و شما را از آنچه عمل می کردید آگاه می سازد.
در آیه قبل سخن از تقلید کورکورانه مردم عصر جاهلیت از نیاکان گمراه، به میان آمد و قرآن به آنها صریحا اخطار کرد که چنین تقلیدی،با عقل و منطق سازگار نیست،به دنبال این موضوع طبعا این سؤال در ذهن آنها می آمد که اگر ما حسابمان را از نیاکانمان در این گونه مسائل جدا کنیم،پس سرنوشت آنها چه خواهد شد،به علاوه اگر ما دست از چنان تقلیدی برداریم سرنوشت بسیاری مردم که تحت تاثیر چنین تقالیدی هستند،چه می شود،آیه فوق در پاسخ اینگونه سؤالات می گوید:"ای کسانی که ایمان آورده اید شما مسئول خویشتنید،اگر شما هدایت یافتید گمراهی دیگران(اعم از نیاکان و یا دوستان و بستگان هم عصر شما)لطمه ای به شما نخواهد زد"( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ).
سپس اشاره به موضوع رستاخیز و حساب و رسیدگی به اعمال هر کس کرده، می گوید"بازگشت همه شما به سوی خدا است،و به حساب هر یک از شما جداگانه
ص :108
رسیدگی می کند،و شما را از آنچه انجام می دادید آگاه می سازد".( إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).
در پیرامون این آیه سر و صدای زیادی براه انداخته اند و بعضی چنین پنداشته اند که میان این آیه و دستور"امر به معروف"و"نهی از منکر"که از دستورات قاطع و مسلم اسلامی است یک نوع تضاد وجود دارد،زیرا این آیه می گوید شما مراقب حال خویشتن باشید،انحراف دیگران اثری در وضع شما نمی گذارد.
اتفاقا از روایات چنین بر می آید که این نوع سوء تفاهم و اشتباه حتی در عصر نزول آیه برای بعضی از افراد کم اطلاع وجود داشته است،جبیر بن نفیل می گوید در حلقه جمعی از یاران پیامبر ص نشسته بودم و از همه کم سنتر بودم آنها سخن از امر به معروف و نهی از منکر به میان آوردند،من به میان سخنان آنها پریدم و گفتم مگر خداوند در قرآن نمی گوید: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ (بنا بر این امر به معروف و نهی از منکر چه لزومی دارد!)ناگاه همگی یک زبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قرار دادند و گفتند:آیه ای از قرآن را جدا می کنی،بدون اینکه معنی تفسیر آن را بدانی؟! من از گفتار خود سخت پشیمان شدم،و آنها به مباحثه در میان خود ادامه دادند، هنگامی که می خواستند برخیزند و مجلس را ترک گویند،رو به من کرده و گفتند:تو جوان کم سن و سالی هستی و آیه ای از قرآن را بدون اینکه معنی آن را بدانی از بقیه جدا کرده ای ولی شاید به چنین زمانی که می گوئیم برسی که ببینی بخل مردم را فرا گرفته و بر آنها حکومت می کند،هوی و هوس پیشوای مردم است،و هر کس تنها رای خود را می پسندد،در چنان زمانی مراقب خویش باش،گمراهی دیگران به تو زیانی نمی رساند(یعنی آیه مربوط به چنان زمانی است).
ص :109
بعضی از راحت طلبان عصر ما نیز هنگامی که سخن از انجام دو فریضه بزرگ الهی امر به معروف و نهی از منکر به میان می آید برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت به این آیه می چسبند و معنی آن را تحریف می کنند.
در حالی که با کمی دقت می توان دریافت که تضادی در میان این دو دستور نیست،زیرا:
اولا:آیه مورد بحث می گوید حساب هر کس جدا است و گمراهی دیگران مانند نیاکان و غیر نیاکان لطمه ای به هدایت افراد هدایت یافته نمی زند حتی اگر برادر هم باشند و یا پدر و فرزند،بنا بر این شما از آنها پیروی نکنید و خود را نجات دهید(دقت کنید).
ثانیا:این آیه اشاره به موقعی می کند که امر به معروف و نهی از منکر کارگر نمی شود،و یا شرائط تاثیر آن جمع نیست گاهی بعضی از افراد در چنین موقعی ناراحت می شوند که با این حال،تکلیف ما چیست؟قرآن به آنها پاسخ می دهد که برای شما هیچ جای نگرانی وجود ندارد زیرا وظیفه خود را انجام داده اید،و آنها نپذیرفته اند و یا زمینه پذیرشی در آنها وجود نداشته است،بنا بر این زیانی از این ناحیه به شما نخواهد رسید.
این معنی در حدیثی که در بالا نقل کردیم و همچنین در بعضی از احادیث دیگر نقل شده است که از پیامبر ص درباره این آیه سؤال کردند فرمودند:
ایتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر فاذا رایت دنیا مؤثرة و شحا مطاعا و هوی متبعا و اعجاب کل ذی رای برایه فعلیک بخویصة نفسک و ذر عوامهم! :
"امر به معروف کنید و نهی از منکر،اما هنگامی که ببینید،مردم دنیا را مقدم داشته و بخل و هوی بر آنها حکومت می کند و هر کس تنها رای خود را می پسندد(و گوشش بدهکار سخن دیگری نیست)به خویشتن بپردازید و عوام را رها کنید" (1).
ص :110
روایات دیگری نیز به این مضمون نقل شده که همگی همین حقیقت را تعقیب می کند.
فخر رازی چنان که عادت او است برای پاسخ به سؤال فوق چندین وجه ذکر می کند که تقریبا همه بازگشت به یک چیز یعنی آنچه در بالا آوردیم می کند و گویا او برای تکثیر عدد آنها را از هم جدا کرده است!.
در هر حال شک نیست،که مساله امر به معروف و نهی از منکر از مهمترین ارکان اسلام است که بهیچ وجه نمی توان شانه از زیر بار مسئولیت آن خالی کرد، تنها در موردی این دو وظیفه ساقط می شود که امیدی به تاثیر آن نباشد و شرایط لازم در آن جمع نگردد.
ص :111
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ حِینَ اَلْوَصِیَّةِ اِثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ فَأَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةُ اَلْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ اَلصَّلاٰةِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ اِرْتَبْتُمْ لاٰ نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ وَ لاٰ نَکْتُمُ شَهٰادَةَ اَللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلْآثِمِینَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلیٰ أَنَّهُمَا اِسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ یَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیٰانِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اِعْتَدَیْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (107) ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلیٰ وَجْهِهٰا أَوْ یَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمٰانٌ بَعْدَ أَیْمٰانِهِمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِسْمَعُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (108)
106-ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد در موقع وصیت باید دو نفر عادل را از میان شما به شهادت بطلبد،یا اگر مسافرت کردید و مرگ شما را فرا رسد(و در راه مسلمانی نیافتید)دو نفر از غیر شما،و اگر به هنگام ادای شهادت در صدق آنها شک کردید آنها را بعد از نماز نگاه می دارید تا سوگند یاد کنند که ما حاضر نیستیم حق را به چیزی بفروشیم اگر چه در مورد خویشاوندان ما باشد و شهادت الهی را کتمان نمی کنیم که از گناهکاران خواهیم بود.
ص :112
107-و اگر اطلاعی حاصل شود که آن دو مرتکب گناهی شده اند(و حق را کتمان کرده اند) دو نفر از کسانی که گواهان نخست بر آنها ستم کرده اند به جای آنها قرار می گیرند و به خدا سوگند یاد می کنند که گواهی ما از گواهی آن دو به حق نزدیکتر است و ما مرتکب تجاوزی نشده ایم که اگر چنین کرده باشیم از ظالمان خواهیم بود.
108-این کار بیشتر سبب می شود که به حق گواهی دهند(و از خدا بترسند)و یا(از مردم)بترسند که(دروغشان فاش گردد و)سوگندهایی جای سوگندهای آنها را بگیرد،و از(مخالفت)خدا بپرهیزید و گوش فرا دهید و خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نمی کند.
در مجمع البیان و بعضی تفاسیر دیگر در شان نزول آیات فوق نقل شده است که یک نفر از مسلمانان به نام"ابن ابی ماریه"به اتفاق دو نفر از مسیحیان عرب به نام"تمیم"و"عدی"که دو برادر بودند به قصد تجارت از مدینه خارج شدند در اثنای راه"ابن ماریه"که مسلمان بود بیمار شد،وصیتنامه ای نوشت و آن را در میان اثاث خود مخفی کرد،و اموال خویش را بدست دو همسفر نصرانی سپرد وصیت کرد که آنها را به خانواده او برسانند،و از دنیا رفت،همسفران متاع او را گشودند و چیزهای گرانقیمت و جالب آن را برداشتند و بقیه را به ورثه باز گرداندند،ورثه هنگامی که متاع را گشودند،قسمتی از اموالی که ابن ابی ماریه با خود برده بود در آن نیافتند،ناگاه چشمان آنها به وصیتنامه افتاد،دیدند،صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است،مطلب را با آن دو نفر مسیحی همسفر در میان گذاشتند آنها انکار کرده و گفتند:هر چه به ما داده بود به شما تحویل داده ایم!ناچار به پیامبر ص شکایت کردند،آیات فوق نازل شد و حکم آن را بیان کرد.
ص :113
ولی از شان نزولی که در کتاب کافی آمده است چنین بر می آید که آنها نخست انکار وجود متاع دیگری کردند و جریان به خدمت پیامبر ص کشیده شد،و پیامبر ص چون دلیلی بر ضد آن دو نفر وجود نداشت،آنها را وادار به سوگند کرد،سپس آنها را تبرئه نمود،اما چیزی نگذشت که بعضی از اموال مورد بحث نزد آن دو نفر پیدا شد و به این وسیله دروغشان اثبات گردید،جریان به عرض پیامبر ص رسید پیامبر ص در انتظار ماند تا آیات فوق نازل شد،سپس دستور داد،اولیاء میت سوگند یاد کنند،و اموال را گرفت و به آنها تحویل داد.
از مهمترین مسائلی که اسلام روی آن تکیه می کند،مساله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور کلی اجرای عدالت اجتماعی است،آیات فوق گوشه ای از دستورات مربوط به این قسمت است،نخست برای اینکه حقوق ورثه در اموال میت از میان نرود و حق بازماندگان و ایتام و صفار پایمال نشود،به افراد با ایمان دستور می دهد و می گوید:ای کسانی که ایمان آورده اید،هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد باید به هنگام وصیت کردن دو نفر از افراد عادل را به گواهی بطلبید و اموال خود را به عنوان امانت برای تحویل دادن به ورثه به آنها بسپارید ( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ ).
منظور از عدل در اینجا همان عدالت به معنی پرهیز از گناه کبیره و مانند آن است،ولی این احتمال در معنی آیه نیز هست که مراد از عدالت،"امانت در امور مالی"و عدم خیانت باشد،مگر اینکه با دلائل دیگر ثابت شود که شرائط بیشتری در چنین شاهدی لازم است.
و منظور از"منکم"یعنی از شما مسلمانان،در مقابل افراد غیر مسلمان
ص :114
است که در جمله بعد به آنها اشاره شده است.
البته باید توجه داشت که در اینجا بحث از شهادت معمولی و عادی نیست، بلکه شهادتی است توام با وصایت،یعنی این دو نفر هم"وصیند"و هم"گواه" و اما این احتمال که علاوه بر دو نفر شاهد انتخاب شخص سومی به عنوان وصی در اینجا لازم است بر خلاف ظاهر آیه و مخالف شان نزول است،زیرا در شان نزول خواندیم که ابن ابی ماریه تنها دو نفر همسفر داشت که آنها را به عنوان وصی و گواه بر میراث خود انتخاب کرد.
سپس اضافه می کند:"اگر در مسافرتی باشید و مصیبت مرگ برای شما فرا رسد(و از مسلمانان وصی و شاهدی پیدا نکنید)دو نفر از غیر مسلمانها را برای این منظور انتخاب نمائید"( أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ ).
گرچه در آیه سخنی از این موضوع که انتخاب وصی و شاهد از غیر مسلمانها مشروط به عدم دسترسی به مسلمانان است دیده نمی شود ولی روشن است که منظور در صورتی است که دسترسی به مسلمان نباشد و ذکر قید مسافرت نیز به همین جهت است،همچنین کلمه"او"گرچه معمولا برای"تخییر"است ولی در اینجا- مانند بسیاری از موارد دیگر-منظور"ترتیب"می باشد،یعنی نخست از مسلمانان و اگر ممکن نشد از غیر مسلمانان انتخاب کنید.
ذکر این نکته نیز لازم است که منظور از غیر مسلمانان تنها اهل کتاب یعنی یهود و نصاری می باشد زیرا اسلام برای مشرکان و بت پرستان در هیچ مورد اهمیتی قائل نشده است.
سپس دستور می دهد که به هنگام ادای شهادت باید آن دو نفر را بعد از نماز-در زمینه تردید و شک-وادار کنند که به نام خدا سوگند یاد کنند ( تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلاٰةِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ ).
ص :115
و باید شهادت آنها به اینگونه بوده باشد که بگویند"ما حاضر نیستیم حق را به منافع مادی بفروشیم و بنا حق گواهی دهیم،هر چند در مورد خویشاوندان ما باشد" ( لاٰ نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ ).
"و ما هیچگاه شهادت الهی را کتمان نمی کنیم که در این صورت از گناهکاران خواهیم بود"( وَ لاٰ نَکْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ).
باید توجه داشت که:
اولا این تشریفات برای ادای شهادت در زمینه شک و تردید و اتهام است.
ثانیا به مقتضای ظاهر آیه فرقی در میان مسلمان و غیر مسلمان از این نظر نیست و در حقیقت یک نوع محکم کاری برای حفظ اموال،در زمینه اتهام می باشد و این هیچگونه منافاتی با قبول شهادت عدلین بدون سوگند ندارد،زیرا این حکم مربوط به مورد عدم اتهام است بنا بر این نه حکم آیه نسخ شده است و نه اختصاص به غیر مسلمانان دارد(دقت کنید).
ثالثا منظور از نماز در مورد غیر مسلمانان قاعدتا نمازهای خود آنها است؟ که در آنها ایجاد توجه و ترس از خدا می کند و اما در مورد مسلمانان جمعی معتقدند که منظور خصوص نماز عصر است و در بعضی از روایات اهل بیت ع نیز به آن اشاره شده است اما ظاهر آیه مطلق است و هر نمازی را شامل می شود و ممکن است ذکر خصوص نماز عصر در روایات ما جنبه استحبابی داشته باشد زیرا در نماز عصر،اجتماع بیشتری شرکت می کردند و به علاوه وقت داوری و قضاوت در میان مسلمین بیشتر آن موقع بود.
و رابعا انتخاب وقت نماز برای شهادت به خاطر آن است که روح خدا ترسی به مقتضای اَلصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ (1)در انسان بیدار می شود، و موقعیت زمانی و مکانی توجهی در او به سوی حق ایجاد می کند و حتی بعضی از
ص :116
فقها گفته اند که خوبست برای ادای شهادت اگر در مکه باشند در کنار کعبه در میان"رکن"و"مقام"که جایگاه بسیار مقدسی است و اگر در مدینه باشند در کنار منبر پیامبر ص این شهادت ادا شود. و در آیه بعد سخن از موردی به میان آمده که ثابت شود،دو شاهد مرتکب خیانت و گواهی بر ضد حق شده اند-همانطور که در شان نزول آیه آمده بود- در چنین موردی دستور می دهد که:"اگر اطلاعی حاصل شود که آن دو نفر مرتکب گناه و جرم و تعدی شده اند و حق را پایمال کرده اند،دو نفر دیگر از کسانی که گواهان نخست به آنها ستم کرده اند(یعنی ورثه میت)بجای آنها قرار گرفته و برای احقاق حق خود شهادت و گواهی می دهند"( فَإِنْ عُثِرَ عَلیٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ یَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیٰانِ ).
مرحوم طبرسی در"مجمع البیان"معتقد است که این آیه از نظر معنی و اعراب از پیچیده ترین و مشکلترین آیات قرآن است ولی با توجه به دو نکته معلوم می شود که این آیه آن قدر هم پیچیده نیست.
اولا منظور از استحق در اینجا به قرینه کلمه اثم(گناه)همان جرم و تجاوز به حق دیگری است.
و ثانیا"اولیان"در اینجا به معنی"اولان"است یعنی آن دو شاهدی که در آغاز می بایست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند.
بنا بر این معنی آیه چنین می شود که اگر اطلاعی حاصل شد که دو شاهد نخستین،مرتکب خلافی شده اند،دو نفر دیگر جای آنها را می گیرند از همان کسانی که دو شاهد نخست بر آنها تجاوز کرده اند (1).
ص :117
و در ذیل آیه وظیفه دو شاهد دوم را چنین بیان می کند که"آنها باید به خدا سوگند یاد کنند که گواهی ما از گواهی دو نفر اول شایسته تر و به حق نزدیکتر است و ما مرتکب تجاوز و ستمی نشده ایم و اگر چنین کرده باشیم از ظالمان و ستمگران خواهیم بود"( فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اعْتَدَیْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ ).
در حقیقت اولیای میت روی اطلاعاتی که از جلوتر درباره اموال و متاع او بهنگام مسافرت یا غیر مسافرت داشته اند گواهی می دهند که دو شاهد نخست مرتکب ظلم و خیانت شده اند و این شهادت جنبه حسی پیدا می کند نه حدسی و از روی قرائن. در آخرین آیه مورد بحث در حقیقت فلسفه احکامی را که در زمینه شهادت در آیات قبل گذشت بیان می کند که:"اگر طبق دستور بالا عمل شود یعنی دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهی بطلبند،و در صورت بروز خیانت آنها،افراد دیگری از ورثه جای آنها را بگیرند و حق را آشکار سازند،این برنامه سبب می شود که شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع- به خاطر ترس از خدا یا به خاطر ترس از خلق خدا-انجام دهند"( ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلیٰ وَجْهِهٰا أَوْ یَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمٰانٌ بَعْدَ أَیْمٰانِهِمْ ).
در حقیقت این کار سبب می شود که حد اکثر ترس از مسئولیت در برابر خدا و یا بندگان خدا در آنها بیدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.
و در آخر آیه برای تاکید روی تمام احکام گذشته دستور می دهد:"پرهیزگاری پیشه کنید و گوش به فرمان خدا فرا دهید و بدانید خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نخواهد کرد"( وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ )
ص :118
یَوْمَ یَجْمَعُ اَللّٰهُ اَلرُّسُلَ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ قٰالُوا لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (109)
109-از آن روز بترسید که خداوند پیامبران را جمع می کند و به آنها می گوید مردم در برابر دعوت شما چه پاسخی دادند؟می گویند ما چیزی نمی دانیم تو خود از تمام پنهانیها آگاهی.
این آیه در حقیقت مکملی برای آیات قبل است،زیرا در ذیل آیات گذشته که مربوط به مساله شهادت حق و باطل بود،دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شد،در این آیه می گوید:"از آن روز بترسید که خداوند پیامبران را جمع می کند و از آنها درباره رسالت و ماموریتشان سؤال می کند و می گوید مردم در برابر دعوت شما چه پاسخی گفتند"( یَوْمَ یَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ ).
آنها از خود نفی علم کرده و همه حقایق را موکول به علم پروردگار کرده می گویند:"خداوندا!ما علم و دانشی نداریم،تو آگاه بر تمام غیوب و پنهانیها هستی"( قٰالُوا لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ ).
و به این ترتیب سر و کار شما با چنین خداوند علام الغیوب و با چنین دادگاهی است،بنا بر این در گواهیهای خود مراقب حق و عدالت باشید (1).
در اینجا دو سؤال پیش می آید نخست اینکه از آیات دیگر قرآن استفاده می شود که پیامبران شاهدان و گواهان بر امت خویشند در حالی که از آیه فوق
ص :119
بر می آید که آنها از خود نفی علم می کنند و همه چیز را به خدا وامی گذارند.
ولی میان این دو تضاد و اختلافی نیست،بلکه مربوط به دو مرحله است، در نخستین مرحله که آیه مورد بحث اشاره به آنست،انبیاء در پاسخ سؤال پروردگار اظهار ادب کرده،و از خود نفی علم نموده،و همه چیز را موکول به علم خدا می کنند،ولی در مراحل بعد آنچه را می دانند در مورد امت خود بازگو می کنند و گواهی می دهند،این درست به آن می ماند که گاهی استاد به شاگرد خود می گوید که پاسخ فلان شخص را بده،شاگرد نخست اظهار ادب کرده و علم خود را در برابر علم او هیچ توصیف می کند و پس از آن آنچه را می داند می گوید.
دیگر اینکه چگونه انبیا از خود نفی علم می کنند با اینکه آنها علاوه بر علم عادی بسیاری از حقایق پنهانی را از طریق تعلیم پروردگار می دانند؟! گرچه در پاسخ این سؤال مفسران بحثهای گوناگونی دارند،ولی به عقیده ما روشن است که منظور انبیاء آن است که علم خود را در برابر علم خدا هیچ بشمرند و در حقیقت چنین است،هستی ما در برابر هستی بی پایان او چیزی نیست و علم ما در برابر علم او علم محسوب نمی شود،و خلاصه"ممکن"هر چه باشد در برابر"واجب"چیزی ندارد و به تعبیر دیگر:دانش انبیاء اگر چه در حد خود دانش قابل ملاحظه ای است ولی با مقایسه به دانش پروردگار چیزی محسوب نمی شود.
و در حقیقت عالم واقعی کسی است که در همه جا و هر زمان حاضر و ناظر و از پیوند تمام ذرات عالم با خبر و از تمام خصوصیات این جهان که یک واحد بهم پیوسته است آگاه باشد،و این صفت مخصوص ذات پاک خدا است.
از آنچه گفتیم روشن می شود که این آیه دلیل بر نفی هر گونه علم غیب از پیامبران و امامان نمی شود،آن چنان که بعضی پنداشته اند،زیرا"علم غیب"بالذات مربوط به کسی است که همه جا و هر زمان حاضر است،و غیر او بالذات چنین علمی را ندارد بلکه آنچه را خدا از غیب به او تعلیم داده است می داند،شاهد این
ص :120
سخن آیات متعددی از قرآن است،از جمله در سوره جن آیه 26 می خوانیم عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ :"خداوند عالم الغیب است و هیچکس را از علم غیب خود آگاه نمی کند مگر رسولانی را که برگزیده است"و در سوره هود آیه 49 می خوانیم: تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ :"اینها از خبرهای غیبی است که ما به تو وحی می فرستیم".
از این آیات و مانند آن استفاده می شود که علم غیب مخصوص ذات خدا است ولی به هر کس آنچه صلاح ببیند تعلیم می دهد و کمیت و کیفیت آن مربوط به خواست و مشیت او است.
ص :121
إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اُذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلیٰ وٰالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ تُکَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِی اَلْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ اَلطِّینِ کَهَیْئَةِ اَلطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتیٰ بِإِذْنِی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (110)
110-بیاد آور هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت متذکر نعمتی که بر تو و مادرت دادم باش،زمانی که تو را بوسیله روح القدس تقویت کردم که در گاهواره و به هنگام بزرگی با مردم سخن می گفتی،و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل بر تو آموختم،و هنگامی که به فرمان من از گل چیزی بصورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به فرمان من پرنده ای می شد و کور مادرزاد و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من شفا می دادی،و مردگان را(نیز)به فرمان من زنده می کردی،و هنگامی که بنی اسرائیل را از آسیب رسانیدن به تو باز داشتم در آن موقع که دلایل روشن برای آنها آوردی ولی جمعی از کافران آنها گفتند اینها جز سحر آشکار نیست.
مواهب الهی بر مسیح
این آیه و آیات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسیح ع
ص :122
و مواهبی است که به او و امتش ارزانی داشته که برای بیداری و آگاهی مسلمانان در اینجا بیان شده است.
نخست می گوید:"بیاد بیاور هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم فرمود:نعمتی را که بر تو و بر مادرت ارزانی داشتم متذکر باش"( إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلیٰ وٰالِدَتِکَ ).
طبق این تفسیر،آیات فوق بحث مستقلی را شروع می کند که برای مسلمانان جنبه تربیتی دارد و مربوط به همین دنیا است،ولی جمعی از مفسران مانند طبرسی و بیضاوی و ابو الفتوح رازی این احتمال را داده اند که آیه دنباله آیه قبل و مربوط به سؤالات و سخنانی باشد که خداوند با پیامبران در روز قیامت خواهد داشت،و بنا بر این "قال"که فعل ماضی است در اینجا به معنی"یقول"که فعل مضارع است می باشد،ولی این احتمال مخالف ظاهر آیه است،بخصوص اینکه معمولا شمردن نعمتها برای کسی به منظور زنده کردن روح شکرگزاری در او است،در حالی که در قیامت این مساله مطرح نیست.
سپس به ذکر مواهب خود پرداخته،نخست می گوید"تو را با روح القدس تقویت کردم"( إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ).
درباره معنی روح القدس در جلد اول صفحه 236 مشروحا بحث شد و خلاصه یک احتمال این است که مراد از آن فرشته وحی جبرئیل می باشد و احتمال دیگر اینکه منظور همان نیروی غیبی است که عیسی را برای انجام معجزات و تحقق بخشیدن به رسالت مهمش تقویت می کرد،این معنی در غیر انبیاء نیز به درجه ضعیفتر وجود دارد.
دیگر از مواهب الهی بر تو این است که"به تایید روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگی و پختگی سخن می گفتی"( تُکَلِّمُ النّٰاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً ).
ص :123
اشاره به اینکه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگی،پخته و حساب شده بود،نه سخنان کودکانه و بی ارزش.
دیگر اینکه"کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو تعلیم دادم" ( وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ ).
ذکر تورات و انجیل بعد از ذکر کتاب با اینکه از کتب آسمانی است، در حقیقت از قبیل تفصیل بعد از اجمال است.
دیگر از مواهب اینکه از"گل به فرمان من چیزی شبیه پرنده می ساختی سپس در آن می دمیدی و به اذن من پرنده زنده ای می شد"( وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی ).
دیگر اینکه:"کور مادرزاد و کسی که مبتلا به بیماری پیسی بود به اذن من شفا می دادی"( وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی ).
و نیز"مردگان را به اذن من زنده می کردی"( وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتیٰ بِإِذْنِی ).
و بالآخره یکی دیگر از مواهب من بر تو این بود که"بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام که کافران آنها در برابر دلائل روشن تو بپاخاستند و آنها را سحر آشکاری معرفی کردند"من در برابر اینهمه هیاهو و دشمنان سر سخت و لجوج تو را حفظ کردم تا دعوت خود را پیش ببری( وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ ).
قابل توجه اینکه در این آیه چهار بار کلمه باذنی(به فرمان من)تکرار شده است،تا جایی برای غلو و ادعای الوهیت در مورد حضرت مسیح ع باقی نماند،یعنی آنچه او انجام می داد گرچه بسیار عجیب و شگفت انگیز بود،و به کارهای خدایی شباهت داشت ولی هیچیک از ناحیه او نبود بلکه همه از ناحیه خدا انجام می گرفت،او بنده ای بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طریق استمداد
ص :124
از نیروی لا یزال الهی بود.
ممکن است گفته شود تمام این مواهب مربوط به مسیح ع بوده است چرا در این آیه برای مادرش مریم نیز موهبت شمرده است؟ پاسخ اینکه مسلم است هر موهبتی به فرزند برسد در حقیقت به مادر او هم رسیده است زیرا هر دو از یک اصلند و ساقه و ریشه یک درخت.
ضمنا همانطور که در ذیل آیه 49 سوره آل عمران یادآور شدیم این آیه و مانند آن از دلائل روشن ولایت تکوینی اولیای خدا است،زیرا در سرگذشت مسیح زنده کردن مردگان،و شفای کور مادرزاد،و بیمار غیر قابل علاج،به شخص مسیح ع نسبت داده شده،منتها به اذن و فرمان خدا.
از این تعبیر استفاده می شود که ممکن است خداوند چنین قدرتی را برای تصرف در عالم تکوین در اختیار کسی بگذارد که گاه گاه چنین اعمالی را انجام دهد، و تفسیر این آیه به دعا کردن انبیاء،و اجابت دعای آنها از ناحیه خدا کاملا بر خلاف ظواهر آیات است.و منظور ما از ولایت تکوینی اولیای خدا چیزی جز آنکه در بالا ذکر شد نمی باشد،زیرا دلیلی بر بیش از این مقدار نداریم،(برای توضیح بیشتر به جلد دوم صفحه 422 مراجعه نمائید).
ص :125
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی اَلْحَوٰارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قٰالُوا آمَنّٰا وَ اِشْهَدْ بِأَنَّنٰا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ قٰالَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (112) قٰالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهٰا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا وَ نَکُونَ عَلَیْهٰا مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (113) قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ تَکُونُ لَنٰا عِیداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آیَةً مِنْکَ وَ اُرْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (114) قٰالَ اَللّٰهُ إِنِّی مُنَزِّلُهٰا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (115)
111-و بیاد آور زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که به من و فرستاده من ایمان بیاورید،آنها گفتند ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.
112-در آن هنگام که حواریون گفتند:ای عیسی بن مریم آیا پروردگار تو می تواند مائده ای از آسمان نازل کند؟او(در پاسخ)گفت از خدا بپرهیزید اگر با ایمان هستید!.
113-گفتند(ما نظر سویی نداریم)می خواهیم از آن بخوریم و دلهای ما(به رسالت تو) مطمئن گردد و بدانیم به ما راست گفته ای و بر آن گواه باشیم.
114-عیسی عرض کرد:خداوندا،پروردگارا!مائده ای از آسمان بر ما بفرست تا عیدی
ص :126
برای اول و آخر ما باشد و نشانه ای از تو،و به ما روزی ده،تو بهترین روزی دهندگانی 115-خداوند(دعای او را مستجاب کرد و)گفت من آن را بر شما نازل می کنم ولی هر کس از شما بعد از آن کافر گردد(و راه انکار پوید)او را چنان مجازاتی می کنم که احدی از جهانیان را نکرده باشم!.
داستان نزول مائده بر حواریون
به دنبال بحثی که درباره مواهب الهی درباره مسیح ع و مادرش در آیات قبل بیان شد در این آیات به موهبتهایی که به حواریین یعنی یاران نزدیک مسیح ع بخشیده اشاره می کند:
نخست می فرماید:"بخاطر بیاور زمانی را که به حواریین وحی فرستادم که به من و فرستاده ام مسیح ع ایمان بیاورید و آنها دعوت مرا اجابت کردند و گفتند:ایمان آوردیم،خداوندا گواه باش که ما مسلمان و در برابر فرمان تو تسلیم هستیم"( وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوٰارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قٰالُوا آمَنّٰا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنٰا مُسْلِمُونَ ).
البته می دانیم که"وحی"در قرآن معنی وسیعی دارد و منحصر به وحی هایی که بر پیامبران نازل می شد نیست،بلکه الهاماتی که به قلب افراد می شود نیز از مصداقهای آن است و لذا درباره مادر موسی(سوره قصص آیه 7)نیز تعبیر به وحی (1)شده و حتی به غرائز و الهامات تکوینی حیواناتی همچون زنبور عسل نیز در قرآن کلمه وحی گفته شده است.
ص :127
این احتمال نیز وجود دارد که منظور وحی هایی باشد که بواسطه مسیح ع و با پشتوانه معجزات برای آنها فرستاده می شد.
درباره حواریین یعنی شاگردان و یاران مخصوص مسیح ع در جلد دوم صفحه 426 بحث کرده ایم. سپس اشاره به جریان معروف نزول مائده آسمانی کرده،می گوید:"یاران خاص مسیح به عیسی ع گفتند:آیا پروردگار تو می تواند غذایی از آسمان برای ما بفرستد"؟( إِذْ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ ).
"مائده"در لغت هم به خوان و سفره و طبق گفته می شود و هم به غذایی که در آن قرار می دهند.و در اصل از ماده"مید"به معنی حرکت و تکان خوردن است شاید اطلاق مائده بر سفره و غذا به خاطر نقل و انتقالی است که در آن صورت می گیرد.
مسیح ع از این تقاضا که بوی شک و تردید می داد پس از آوردن آن همه آیات و نشانه های دیگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت:"از خدا بترسید اگر ایمان دارید"( قٰالَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ). ولی به زودی به اطلاع عیسی ع رسانیدند که ما هدف نادرستی از این پیشنهاد نداریم،و غرض ما لجاجت ورزی نیست بلکه"می خواهیم از این مائده بخوریم(و علاوه بر نورانیتی که بر اثر تغذیه از غذای آسمانی در قلب ما پیدا می شود،زیرا تغذیه به طور مسلم در روح انسان مؤثر است)قلب ما اطمینان و آرامش پیدا کند و با مشاهده این معجزه بزرگ به سر حد عین الیقین برسیم و بدانیم آنچه به ما گفته ای راست بوده و بتوانیم بر آن گواهی دهیم"( قٰالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهٰا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا وَ نَکُونَ عَلَیْهٰا مِنَ الشّٰاهِدِینَ ). هنگامی که عیسی ع از حسن نیت آنها در این تقاضا آگاه شد،خواسته آنها را به پیشگاه پروردگار به این صورت منعکس کرد:"خداوندا مائده ای از
ص :128
آسمان برای ما بفرست که عیدی برای اول و آخر ما باشد،و نشانه ای از ناحیه تو محسوب شود و به ما روزی ده،تو بهترین روزی دهندگان هستی"( قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ اللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ تَکُونُ لَنٰا عِیداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ ).
قابل توجه اینکه مسیح تقاضای آنها را بطرزی شایسته تر در پیشگاه خدا بیان کرد که حاکی از روح حق طلبی و ملاحظه مصالح جمعی و عمومی بوده باشد.
خداوند این دعائی را که از روی حسن نیت و اخلاص صادر شده بود اجابت کرد،و به آنها فرمود:"من چنین مائده ای را بر شما نازل می کنم،ولی توجه داشته باشید،بعد از نزول این مائده مسئولیت شما بسیار سنگینتر می شود و با مشاهده چنین معجزه آشکاری هر کس بعد از آن،راه کفر را بپوید او را چنان مجازاتی خواهم کرد که احدی از جهانیان را چنین مجازاتی نکرده باشم"! ( قٰالَ اللّٰهُ إِنِّی مُنَزِّلُهٰا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِینَ ).
در این آیات نکاتی است که باید مورد بررسی قرار گیرد:
-شک نیست که حواریون در این تقاضا نظر سویی نداشتند و هدفشان لجاجت در برابر مسیح ع نبود،بلکه در جستجوی آرامش بیشتر و زدودن باقیمانده تردیدها و وسوسه های اعماق قلبشان بوده است زیرا بسیار می شود که انسان با استدلال و حتی گاهی با تجربه،مطلبی را اثبات می کند اما چون مساله،مساله مهمی است بقایایی از وسوسه و شک در زوایای قلب او می ماند،لذا میل دارد با تجربه و آزمایش مکرر،و یا با تبدیل کردن استدلالات علمی به مشاهدات عینی آنها را نیز از اعماق قلب خود ریشه کن سازد،لذا می بینیم حتی ابراهیم ع با آن مقام والای ایمان و یقینش از خداوند تقاضا می کند که
ص :129
مساله معاد را با چشم خود ببیند تا ایمان علمیش به"عین الیقین"و"شهود"،تبدیل شود.
ولی از آنجا که تعبیر تقاضای حواریون ظاهرا زننده بود،حضرت مسیح ع آن را حمل بر بهانه جویی کرد و به آنها اعتراض نمود اما هنگامی که با توضیح بیشتر مقصد خود را روشن ساختند،عیسی ع در برابر آنها تسلیم شد.
-مسلما این جمله در ابتدا چنین معنی می دهد که حواریون در قدرت خدا در نزول مائده شک داشتند،ولی در تفسیر آن مفسران اسلامی بیاناتی دارند،که چند قسمت آن از همه بهتر به نظر می رسد نخست اینکه این درخواست در آغاز کار آنها بود،که به تمام صفات خدا کاملا آشنا نبودند،دیگر اینکه منظورشان این بوده آیا خداوند مصلحت می بیند چنین مائده ای را بر ما نازل کند،همانطور که فی المثل کسی به دیگری می گوید من نمی توانم تمام ثروتم را بدست فلان کس بدهم،یعنی صلاح نمی بینم نه اینکه قدرت ندارم،سوم اینکه"یستطیع"به معنی"یستجیب"بوده باشد زیرا ماده طوع به معنی انقیاد است و هنگامی که به باب استفعال برود چنین معنی را می توان از آن استفاده کرد،بنا بر این معنی جمله چنین می شود آیا پروردگار تو از ما می پذیرد که مائده آسمانی بر ما نازل کند؟
-درباره محتویات این مائده در قرآن ذکری به میان نیامده،ولی از احادیث از جمله از حدیثی که از امام باقر ع نقل شده چنین استفاده می شود که طعام مزبور چند قرص نان و چند ماهی بود و شاید علت مطالبه چنین اعجازی آن بوده،که شنیده بودند مائده آسمانی بر بنی اسرائیل به اعجاز موسی نازل شد،آنها هم چنین تقاضایی را از عیسی کردند.
-با اینکه آیات فوق تقریبا صراحت در نزول مائده دارد زیرا وعده خداوند تخلف ناپذیر است،اما عجیب این است که بعضی از مفسران در نزول مائده تردید کرده اند و گفته اند هنگامی که حواریون
ص :130
شدت مسئولیت را پس از نزول مائده احساس کردند از تقاضای خود صرفنظر نمودند! ولی حق این است که مائده بر آنها نازل گردید.
-عید در لغت از ماده عود به معنی بازگشت است،و لذا به روزهایی که مشکلات از قوم و جمعیتی بر طرف می شود و بازگشت به پیروزیها و راحتی های نخستین می کند عید گفته می شود،و در اعیاد اسلامی به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج،صفا و پاکی فطری نخستین به روح و جان باز می گردد،و آلودگیها که بر خلاف فطرت است، از میان می رود،عید گفته شده است،و از آنجا که روز نزول مائده روز بازگشت به پیروزی و پاکی و ایمان به خدا بوده است حضرت مسیح ع آن را"عید" نامیده،و همانطور که در روایات وارد شده نزول مائده در روز یکشنبه بود و شاید یکی از علل احترام روز یکشنبه در نظر مسیحیان نیز همین بوده است.
و اگر در روایتی که از علی ع نقل شده می خوانیم
و کل یوم لا یعصی اللّٰه فیه فهو یوم عید :"هر روز که در آن معصیت خدا نشود روز عید است" (1)نیز اشاره به همین موضوع است،زیرا روز ترک گناه روز پیروزی و پاکی و بازگشت به فطرت نخستین است.
-در اینجا نکته مهمی است که باید به آن توجه داشت و آن اینکه هنگامی که ایمان به مرحله شهود و عین الیقین برسد یعنی حقیقت را با چشم مشاهده کند و جای هیچگونه تردید و وسوسه باقی نماند مسئولیت او بسیار سنگینتر خواهد شد زیرا چنین کسی آن انسان سابق که ایمانش بر پایه شهود نبود،و احیانا وسوسه هایی در آن وجود داشت نیست،او وارد مرحله جدیدی از ایمان و مسئولیت شده است و کمترین تقصیر و غفلت و کوتاهی او موجب مجازات شدیدی خواهد شد به همین دلیل مسئولیت انبیاء و اولیای خدا،سخت
ص :131
سنگین بود بطوری که همیشه از آن وحشت داشتند،در زندگی روزانه نیز به نمونه هایی از این مطلب برخورد می کنیم مثلا هر کس می داند که قاعدتا در شهر و دیار او گرسنگانی وجود دارند که در برابر آنها مسئولیت دارد،اما هنگامی که با چشم خود ببیند که انسان بی گناهی از شدت گرسنگی ناله می کند،مسلما شکل مسئولیت او عوض می گردد.
در اناجیل چهارگانه کنونی سخنی از مائده به شکلی که در قرآن است نمی یابیم گرچه در انجیل یوحنا باب 21 بحثی درباره اطعام و پذیرایی اعجاز آمیز مسیح از جمعی از مردم با نان و ماهی به میان آمده اما با اندک توجهی روشن می شود که ارتباطی با مساله مائده آسمانی و حواریون ندارد (1)در کتاب اعمال رسولان که از کتب عهد جدید است نیز درباره نزول مائده بر یکی از حواریون به نام پطرس بحثی به میان آمده اما آنهم غیر از آن است که ما درباره آن بحث می کنیم،ولی از آنجا که می دانیم بسیاری از حقایقی که بر عیسی ع نازل گشت در اناجیل کنونی نیست همانطور که بسیاری از مطالبی که در اناجیل است بر مسیح ع نازل نشده مشکلی از این نظر در جریان نزول مائده به وجود نخواهد آمد (2).
ص :132
وَ إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَکَ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (116) مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّٰا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ اَلرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (118)
116-به یادآور زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم می گوید:آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو معبود،غیر از خدا،انتخاب کنید؟او می گوید:منزهی تو، من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست بگویم،اگر چنین سخنی را گفته باشم تو میدانی،تو از آنچه در روح و جان من است آگاهی و من از آنچه در ذات(پاک)تو است آگاه نیستم،زیرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانیها هستی.
117-من به آنها چیزی جز آنچه مرا مامور به آن ساختی نگفتم،به آنها گفتم:خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است،و تا آن زمان که میان آنها بودم مراقب و گواه آنان بودم،و هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی تو خود مراقب آنها بودی،و تو گواه بر هر چیز هستی.
118-(با این حال)اگر آنها را مجازات کنی بندگان تواند(و قادر به فرار از مجازات نیستند)و اگر آنها را ببخشی توانا و حکیمی(نه مجازات تو نشانه عدم حکمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است).
ص :133
این آیات پیرامون گفتگوی خداوند با حضرت مسیح ع در روز رستاخیز بحث می کند،به دلیل اینکه در چند آیه بعد می خوانیم: هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ :"امروز روزی است که راستگویی راستگویان به آنها سود می دهد" و مسلما منظور از آن روز قیامت است.
به علاوه جمله فَلَمّٰا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ دلیل دیگری بر این است که این گفتگو بعد از دوران نبوت مسیح ع واقع شده است و شروع آیه با جمله"قال"که برای زمان ماضی است مشکلی ایجاد نمی کند،زیرا در قرآن بسیار دیده می شود که مسائل مربوط به قیامت به صورت زمان ماضی ذکر شده و این اشاره به قطعی بودن قیامت است،یعنی وقوع آن در آینده چنان مسلم است که گویی در گذشته واقع شده،و با صیغه فعل ماضی از آن یاد می شود.
به هر حال آیه نخست می گوید:خداوند در روز قیامت به عیسی می گوید:"آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خویش قرار دهید،و پرستش کنید؟"( وَ إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ).
شک نیست که مسیح ع چنین چیزی را نگفته است و تنها دعوت به توحید و عبادت خدا نموده،ولی منظور از این استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش، و بیان محکومیت آنها است.
مسیح ع با نهایت احترام در برابر این سؤال چند جمله در پاسخ می گوید:
1-نخست زبان به تسبیح خداوند از هر گونه شریک و شبیه گشوده و می گوید:
ص :134
"خداوندا!پاک و منزهی از هر گونه شریک"( قٰالَ سُبْحٰانَکَ ).
2-چگونه ممکن است چیزی را که شایسته من نیست بگویم( مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ).
در حقیقت نه تنها گفتن این سخن را از خود نفی می کند،بلکه می گوید اساسا من چنین حقی را ندارم و چنین گفتاری با مقام و موقعیت من هرگز سازگار نیست.
3-سپس استناد به علم بی پایان پروردگار کرده،می گوید:"گواه من این است که اگر چنین می گفتم می دانستی،زیرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهی،در حالی که من از آنچه در ذات پاک تو است بی خبرم، زیرا تو علام الغیوب و با خبر از تمام رازها و پنهانیها هستی"( إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ ) (1)4-"تنها چیزی که من به آنها گفتم همان بوده است که به من ماموریت دادی که آنها را دعوت به عبادت تو کنم و بگویم خداوند یگانه ای را که پروردگار من و شما است پرستش کنید"( مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ ).
5-"و تا آن زمان که در میانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرک را پیش گیرند،اما به هنگامی که مرا از میان آنها برگرفتی تو مراقب و نگاهبان آنها بودی،و تو گواه بر هر چیزی هستی"( وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّٰا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ) (2)6-"و با اینهمه باز امر،امر تو و خواست،خواست تو است،اگر آنها را در برابر این انحراف بزرگ مجازات کنی بندگان تواند و قادر به فرار از
ص :135
زیر بار این مجازات نخواهند بود،و این حق برای تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است،و اگر آنها را ببخشی و از گناهانشان صرف نظر کنی توانا و حکیم هستی، نه بخشش تو نشانه ضعف است،و نه مجازاتت خالی از حکمت و حساب"( إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
***
1-آیا در تاریخ مسیحیان هیچ دیده شده است که"مریم"را معبود خود قرار دهند؟یا اینکه آنها تنها قائل به تثلیث و خدایان سه گانه یعنی"خدای پدر" و"خدای پسر"و"روح القدس"بوده اند،و شکی نیست که روح القدس به پندار آنها،واسطه میان"خدای پدر"و"خدای پسر"،می باشد و او غیر از مریم است، در پاسخ این سؤال باید گفت:درست است که مسیحیان مریم را خدا نمی دانستند.ولی در عین حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام می داده اند،همانطور که بت پرستان بت را خدا نمی دانستند ولی شریک خدا در عبادت تصور می کردند،و به عبارت روشنتر فرق است میان اللّٰه به معنی"خدا" و اله به معنی"معبود"،مسیحیان"مریم"را اله یعنی"معبود"می دانستند نه خدا.
به تعبیر یکی از مفسران گرچه هیچیک از فرق مسیحیت کلمه"اله و معبود"را بر مریم اطلاق نمی کنند،بلکه او را تنها مادر خداوند می دانند!ولی، عملا مراسم نیایش و پرستش را در برابر او دارند،خواه این نام را بر او بگذارند یا نه سپس اضافه می کند:چندی قبل در بیروت در شماره نهم سال هفتم مجله"مشرق" که متعلق به مسیحیان است،مطالب قابل ملاحظه ای به عنوان یاد بود پنجاهمین سال اعلان"پاپ بیوس نهم"درباره شخصیت مریم منتشر گردید و در همین شماره تصریح شده بود که کلیساهای شرقی همانند کلیساهای غربی"مریم"را عبادت می کنند،و در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقاله ای به قلم"انستاس
ص :136
کرملی"درج شده که خواسته است در آن برای مساله عبادت مریم حتی ریشه ای از کتب عهد عتیق و تورات پیدا کند،داستان دشمنی مار(شیطان)و زن(حوا) را به عنوان مریم تفسیر می نماید (1).
بنا بر این پرستش و عبادت مریم در میان آنها وجود دارد.
2-سؤال دیگر این است که چگونه حضرت مسیح ع با عبارتی که بوی شفاعت می دهد درباره مشرکان امت خود سخن می گوید و عرض می کند:اگر آنها را ببخشی تو عزیز و حکیمی.
مگر مشرک قابل شفاعت و قابل بخشش است؟! در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که اگر هدف عیسی ع شفاعت بود می باید گفته باشد"انک انت الغفور الرحیم"زیرا غفور و رحیم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است در حالی که می بینیم او خدا را به"عزیز و حکیم بودن"توصیف می کند،از این استفاده می شود که منظور شفاعت و تقاضای بخشش برای آنها نیست،بلکه هدف سلب هر گونه اختیار از خود و واگذار کردن امر به اختیار پروردگار است یعنی کار به دست تو است،اگر بخواهی می بخشی و اگر بخواهی مجازات می کنی،هر چند نه مجازات تو بدون دلیل و نه بخشش تو بدون علت است و در هر حال از قدرت و توانایی من بیرون است.
به علاوه ممکن است در میان آنها جمعی به اشتباه خود توجه کرده و راه توبه را پیش گرفته باشند،و این جمله درباره آن جمعیت بوده باشد.
ص :137
قٰالَ اَللّٰهُ هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ اَلصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (119) لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (120)
119-خداوند می گوید:امروز روزی است که راستی راستگویان به آنها سود می بخشد، برای آنها باغهایی از بهشت است که آب از زیر(درختان)آن جریان دارد و جاودانه و برای همیشه در آن می مانند،خداوند از آنها خشنود و آنها از او خشنود خواهند بود و این رستگاری بزرگی است.
120-حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنها است از آن خدا است و او بر هر چیزی توانا است.
رستگاری بزرگ
در تعقیب ذکر گفتگوی خداوند با حضرت مسیح ع در روز رستاخیز که شرح آن در آیات قبل گذشت در این آیه می خوانیم:خداوند پس از این گفتگو چنین می فرماید:"امروز روزی است که راستی راستگویان به آنها سود می بخشد ( قٰالَ اللّٰهُ هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ ).
البته منظور از این جمله صدق و راستی در گفتار و کردار در دنیا است، که در آخرت مفید واقع می شود و گر نه صدق و راستی در آخرت که محل تکلیف نیست فایده ای نخواهد داشت،به علاوه اوضاع آن روز چنان است که هیچکس
ص :138
جز راست نمی تواند بگوید،و حتی گناهکاران و خطاکاران همگی به اعمال بد خویش اعتراف می کنند و به این ترتیب در آن روز دروغگویی وجود ندارد.
بنا بر این آنها که مسئولیت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستی نپیمودند،مانند مسیح ع و پیروان راستین او یا پیروان راستین سایر پیامبران که در این دنیا از در صدق وارد شدند،از کار خود بهره کافی خواهند برد.
ضمنا از این جمله اجمالا استفاده می شود که تمام نیکیها را می توان در عنوان صدق و راستی خلاصه کرد صدق و راستی در گفتار،و صدق و راستی در عمل، و در روز رستاخیز تنها سرمایه صدق و راستی است که به کار می آید،نه غیر آن.
سپس پاداش صادقان را چنین بیان می کند:"برای آنها باغهایی از بهشت است که از زیر درختان آن نهرها جاری است،و جاودانه در آن خواهند ماند" ( لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ).
و از این نعمت مادی مهمتر این است که"هم خداوند از آنها راضی است و هم آنها از خداوند راضی و خشنودند"( رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ).
"و شک نیست که این موهبت بزرگ که جامع میان موهبت مادی و معنوی است رستگاری بزرگ محسوب می شود".( ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ).
***قابل توجه اینکه در این آیه پس از ذکر باغهای بهشت با آن همه نعمتهایش،نعمت خشنودی خداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذکر می کند و به دنبال آن،" ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ "می گوید و این نشان می دهد تا چه اندازه این رضایت دو جانبه،واجد اهمیت است(رضایت پروردگار از بندگان و رضایت بندگان از پروردگار)زیرا ممکن است انسان غرق عالیترین نعمتها باشد ولی هنگامی که احساس کند مولی و معبود و محبوب او از او ناراضی است تمام آن نعمتها و مواهب در کام جانش تلخ می گردد.
و نیز ممکن است انسان واجد همه چیز باشد ولی به آنچه دارد راضی و
ص :139
قانع نباشد،بدیهی است آن همه نعمت با این روحیه او را خوشبخت نخواهد کرد، و ناراحتی مرموزی دائما او را آزار و شکنجه می دهد و آرامش روح و روان را که بزرگترین موهبت الهی است از او می گیرد.
علاوه بر این هنگامی که خدا از کسی خشنود باشد هر چه بخواهد به او می دهد و هنگامی که هر چه خواست به او داد او نیز خشنود می شود،نتیجه اینکه بالاترین نعمت این است که خدا از انسان خشنود و او نیز از خدایش راضی باشد. در آخرین آیه اشاره به مالکیت و حکومت خدا بر آسمانها و زمین و آنچه در آنها است شده و عمومیت قدرت او بر همه چیز بیان می گردد( لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
ذکر این جمله در واقع به عنوان دلیل و علت برای رضایت بندگان از خدا است،زیرا کسی که بر همه چیز توانا است و بر سراسر عالم هستی حکومت می کند، توانایی دارد که هر چه بندگان از او بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود و راضی گرداند.
ضمنا می تواند اشاره ای به نادرستی عمل نصاری در پرستش مریم بوده باشد، زیرا عبادت تنها شایسته کسی است که بر سراسر عالم آفرینش حکومت می کند، نه مریم که مخلوقی بیش نبوده است.
(پایان سوره مائده)
ص :140
ص :141
ص :142
سوره انعام سوره مبارزه با انواع شرک و بت پرستی
گفته می شود این سوره شصت و نهمین سوره ای است که در مکه بر پیامبر ص نازل گردید،ولی در چند آیه از آن گفتگو است که بعضی معتقدند این چند آیه در مدینه نازل شده است،اما از روایاتی که از طریق اهل بیت به ما رسیده استفاده می شود که یکی از امتیازات این سوره آن است که تمام آیاتش یک جا نازل شده است و بنا بر این همه آن"مکی"خواهد بود.
هدف اساسی این سوره،همانند سایر سوره های مکی،دعوت به اصول سه گانه"توحید"و"نبوت"و"معاد"است،ولی بیش از همه روی مساله یگانه پرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی دور می زند،به طوری که در قسمت مهمی از آیات این سوره روی سخن به"مشرکان و بت پرستان"است،و به همین مناسبت گاهی رشته بحث به اعمال و کردار و بدعتهای مشرکان می کشد.
در هر صورت تدبر و اندیشه در آیات این سوره که آمیخته با استدلالات زنده و روشنی است،روح توحید و خدا پرستی را در انسان زنده کرده،و پایه های شرک را ویران می سازد،و شاید به خاطر همین بهم پیوستگی معنوی و اولویت مساله توحید بر سایر مسائل بوده که همه آیات آن یک جا نازل گردیده است.
و نیز به خاطر همین موضوع است که در روایاتی که پیرامون فضیلت این سوره نازل شده کرارا می خوانیم سوره انعام را هفتاد هزار فرشته،به هنگام نزول بدرقه کردند،و کسی که آن را بخواند(و در پرتو آن روح و جانش از سرچشمه توحید سیراب گردد)تمام آن فرشتگان برای او آمرزش می طلبند!.دقت در آیات این سوره می تواند روح نفاق و پراکندگی را از میان مسلمانان برچیند،
ص :143
گوشها را شنوا،و چشمها را بینا و دلها را دانا سازد.
ولی عجیب این است که بعضی از این سوره،تنها به خواندن الفاظ آن قناعت می کنند،و جلسات عریض و طویلی برای"ختم انعام"و حل مشکلات شخصی و خصوصی خود با تشریفات ویژه ای تشکیل می دهند که بنام جلسات ختم انعام نامیده می شود،مسلما اگر در این جلسات به محتوای سوره دقت شود،نه تنها مشکلات شخصی،مشکلات عمومی مسلمانان نیز حل خواهد شد،اما افسوس که بسیاری از مردم به قرآن به عنوان یک سلسله"اوراد"که دارای خواص مرموز و ناشناخته است می نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمی اندیشند،در حالی که قرآن سراسر درس است و مکتب،برنامه است و بیداری،رسالت است و آگاهی.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِlt;br/gt;اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ ثُمَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (1) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1-ستایش برای خداوندی است که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمتها و نور را ایجاد کرد، اما کافران برای پروردگار خود شریک و شبیه قرار می دهند(با اینکه دلایل توحید و یگانگی او در آفرینش جهان آشکار است).
2-او کسی است که شما را از گل آفرید سپس مدتی مقرر داشت(تا انسان تکامل یابد)
ص :144
و اجل حتمی نزد او است(و او از آن آگاه است)با اینهمه شما(مشرکان در توحید و یگانگی یا قدرت او)تردید می کنید.
این سوره با حمد و ستایش پروردگار آغاز شده است.
نخست از طریق آفرینش عالم کبیر(آسمان و زمین)و نظامات آنها،و سپس از طریق آفرینش"عالم صغیر یعنی انسان"،مردم را متوجه اصل توحید می سازد و ابتدا می گوید:"حمد و سپاس برای خدایی است که آسمانها و زمین را آفرید"( اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ).
"خداوندی که مبدء نور و ظلمت و بر خلاف عقیده دوگانه پرستان،آفریننده همه چیز است"( وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ).
"اما مشرکان و کافران به جای اینکه از این نظام واحد درس توحید بیاموزند برای پروردگار خود شریک و شبیه می سازند"( ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ) (1)قابل توجه اینکه عقیده مشرکان را با کلمه"ثم"که در لغت عرب برای "ترتیب با فاصله"است ذکر کرده و این نشان می دهد که در آغاز،توحید به عنوان یک اصل فطری و عقیده عمومی و همگانی بشر بوده است و شرک بعدا به صورت یک انحراف از این اصل فطری به وجود آمده.
اما در اینکه چرا درباره آفرینش زمین و آسمان،کلمه"خلق"به کار رفته، و در مورد نور و ظلمت کلمه"جعل"مفسران،سخنان گوناگونی دارند، ولی آنچه نزدیکتر به ذهن می رسد این است که خلقت درباره اصل وجود چیزی است و جعل درباره خواص و آثار و کیفیاتی است که به دنبال آنها وجود پیدا می کند و از آنجا که نور و ظلمت جنبه تبعی دارد از آن تعبیر به جعل شده است.
ص :145
جالب توجه اینکه در حدیثی از امیر مؤمنان علی ع در تفسیر این آیه چنین نقل شده است که فرمود:این آیه در حقیقت به سه طایفه از منحرفان پاسخ می گوید،اول به"مادیها"که جهان را ازلی می پنداشتند و منکر خلق و آفرینش بودند،دوم به دوگانه پرستانی که نور و ظلمت را دو مبدء مستقل می دانستند، سوم رد بر مشرکان عرب که برای خدا شریک و شبیه قائل بودند (1).
از آیه بالا استفاده می شود،همانطور که"نور"مخلوق خداوند است، "ظلمت"هم آفریده او است،در حالی که معروف در میان فلاسفه و دانشمندان علوم طبیعی این است که"ظلمت"چیزی جز عدم نور نیست،و این را می دانیم که نام مخلوق بر معدوم نمی توان گذاشت،بنا بر این چگونه آیه مورد بحث،ظلمت را جزء مخلوقات خداوند بشمار آورده است؟! در پاسخ این ایراد می توان گفت:
اولا ظلمت همیشه به معنای ظلمت مطلق نیست،بلکه ظلمت غالبا به معنای نور بسیار کم و ضعیف در برابر نور فراوان و قوی بکار می رود،مثلا همه می گوئیم "شب ظلمانی"با اینکه مسلم است،در شب،ظلمت مطلق نیست،بلکه همواره ظلمت شب آمیخته با نور کم رنگ ستارگان یا منابع دیگر نور می باشد،بنا بر این مفهوم آیه این می شود که خداوند برای شما روشنی روز و تاریکی شب که یکی نور قوی و دیگری نور بسیار ضعیف است،قرار داد و بدیهی است که ظلمت به این معنی از مخلوقات خدا است.
و ثانیا درست است که ظلمت مطلق یک امر عدمی است،اما امر عدمی هنگامی که در شرائط خاصی واقع شود،حتما از یک امر وجودی سرچشمه می گیرد یعنی کسی که ظلمت مطلق را در شرائط خاصی برای اهداف معینی بوجود می آورد
ص :146
حتما باید از وسائل وجودی استفاده کند،مثلا ما می خواهیم در لحظه معینی اطاق را برای ظاهر کردن عکسی تاریک کنیم ناچاریم جلوی نور را بگیریم تا ظلمت در این لحظه معین بوجود آید،چنین ظلمتی مخلوق است(مخلوق بالتبع).
و به اصطلاح عدم مطلق گرچه مخلوق نیست،اما عدم خاص سهمی از وجود دارد و مخلوق می باشد.
***
نکته دیگری که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که در آیات قرآن،نور با صیغه"مفرد"آورده شده و"ظلمت"به صورت جمع(ظلمات).
ممکن است این تعبیر اشاره لطیفی به این حقیقت باشد که ظلمت(اعم از حسی و معنوی)همواره سرچشمه پراکندگی ها و جدایی ها و دور افتادن ها است، در صورتی که نور رمز وحدت و اجتماع می باشد.
بسیار با چشم خود دیده ایم که در یک شب تابستانی،چراغی در وسط حیاط یا بیابان روشن می کنیم،در مدت کوتاهی همه گونه حشرات گرد آن جمع می شوند و در واقع مجمعی از زندگی را در اشکال متنوع تشکیل می دهند،اما هنگامی که آن را خاموش کنیم هر کدام به طرفی می روند و پراکنده می گردند، در مسائل معنوی و اجتماعی نیز همین گونه است،نور علم و قرآن و ایمان مایه وحدت،و ظلمت جهل و کفر و نفاق موجب پراکندگی است.
گفتیم این سوره برای تحکیم پایه های خدا پرستی و توحید در دلها نخست انسان را متوجه عالم کبیر می سازد،و در آیه بعد توجه به عالم صغیر یعنی انسان می دهد و در این مورد به شگفت انگیزترین مساله یعنی آفرینش او از خاک و گل اشاره کرده می فرماید:"او است خدایی که شما را از گل آفرید"
ص :147
( هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ).
درست است که آفرینش ما از پدران و مادرانمان بوده است،نه از خاک ولی چون آفرینش انسان نخستین از خاک و گل بوده است،درست است که به ما نیز چنین خطابی بشود.
سپس به مراحل تکاملی عمر انسان اشاره کرده می گوید:"پس از آن مدتی را مقرر ساخت که در این مدت انسان در روی زمین پرورش و تکامل پیدا کند" ( ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً ).
اجل در اصل به معنی"مدت معین"است،و"قضاء اجل"به معنی تعیین مدت و یا به آخر رساندن مدت است،اما بسیار می شود،که به آخرین فرصت نیز اجل گفته می شود،مثلا می گویند"اجل دین"فرا رسیده است یعنی آخرین موقع پرداخت بدهی رسیده است،و اینکه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل می گویند به خاطر این است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است.
سپس برای تکمیل این بحث می گوید:"اجل مسمی در نزد خدا است" ( وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ .) و بعد می گوید شما افراد مشرک درباره آفریننده ای که انسان را از این اصل بی ارزش یعنی گل آفریده و از این مراحل حیرت انگیز و حیرت زا گذرانده است شک و تردید به خود راه می دهید،موجودات بی ارزشی همچون بتها را در ردیف او قرار داده،یا در قدرت پروردگار بر رستاخیز و زنده کردن مردگان شک و تردید دارید.
( ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ).
شک نیست که کلمه"اجل مسمی"و"اجلا"در آیه به دو معنی است و اینکه بعضی هر دو را به یک معنی گرفته اند با تکرار کلمه"اجل"مخصوصا با ذکر قید
ص :148
"مسمی"در دفعه دوم به هیچوجه سازگار نیست.
لذا مفسران درباره تفاوت این دو،بحثها کرده اند اما از آنچه بقرینه سایر آیات قرآن و همچنین روایاتی که از طریق اهل بیت ع به ما رسیده استفاده می شود تفاوت این دو در آن است که"اجل"به تنهایی به معنی عمر و وقت و مدت غیر حتمی،و"اجل مسمی"به معنی عمر و مدت حتمی است،و به عبارت دیگر "اجل مسمی"مرگ طبیعی و"اجل"مرگ زودرس است.
توضیح اینکه:بسیاری از موجودات از نظر ساختمان طبیعی و ذاتی استعداد و قابلیت بقاء برای مدتی طولانی دارند،ولی در اثناء این مدت ممکن است موانعی ایجاد شود که آنها را از رسیدن به حد اکثر عمر طبیعی باز دارد،مثلا یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن،ممکن است مثلا بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد،اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب می شود که عمر آن کوتاه گردد.
در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود به اجل حتمی خود رسیده است و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد مدت عمر آن را"اجل غیر حتمی"می گوئیم.
در مورد یک انسان نیز چنین است اگر تمام شرائط برای بقای او جمع گردد و موانع بر طرف شود ساختمان و استعداد او ایجاب می کند که مدتی طولانی- هر چند این مدت بالآخره پایان و حدی دارد-عمر کند،اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودکشی یا ارتکاب گناهان خیلی زودتر از آن مدت بمیرد،مرگ را در صورت اول اجل حتمی و در صورت دوم اجل غیر حتمی می نامند.
و به تعبیر دیگر اجل حتمی در صورتی است که ما به مجموع علل تامه بنگریم و اجل غیر حتمی در صورتی است که تنها مقتضیات را در نظر بگیریم.
ص :149
با توجه به این دو نوع"اجل"بسیاری از مطالب روشن می شود،از جمله اینکه در روایات می خوانیم صله رحم عمر را زیاد و یا قطع رحم عمر را کم می کند (منظور از عمر و اجل در این موارد اجل غیر حتمی است).
و یا اینکه در آیه ای می خوانیم فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ :"هنگامی که اجل آنها فرا رسد نه ساعتی به عقب می افتد و نه جلو" (1)در اینجا منظور از اجل همان مرگ حتمی است.
بنا بر این آیه مزبور تنها مربوط به موردی است که انسان به عمر نهایی خود رسیده است،و اما مرگهای پیش رس را به هیچ وجه شامل نمی شود.
و در هر صورت باید توجه داشت که هر دو اجل از ناحیه خدا تعیین می شود یکی بطور مطلق و دیگری به عنوان مشروط و یا معلق،درست مثل اینکه می گوئیم:
این چراغ بعد از بیست ساعت بدون هیچ قید و شرط خاموش می شود و نیز می گوئیم اگر طوفانی بوزد بعد از دو ساعت،خاموش خواهد شد،در مورد انسان و اقوام و ملتها نیز چنین است می گوئیم خداوند اراده کرده است که فلان شخص یا ملت پس از فلان مقدار عمر بطور قطع از میان برود و نیز می گوئیم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگاری و تنبلی را پیشه کنند در یک سوم آن مدت از بین خواهند رفت،هر دو اجل از ناحیه خدا است یکی مطلق و دیگری مشروط.
از امام صادق ع در ذیل آیه فوق چنین نقل شده که فرمود:
هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف :"این اشاره به دو نوع اجل است،اجل حتمی و اجل مشروط"و در احادیث دیگری که در این زمینه وارد شده تصریح گردیده است که اجل غیر حتمی(مشروط)قابل تقدیم و تاخیر است و اجل حتمی قابل تغییر نیست(نور الثقلین جلد اول صفحه 504).
ص :150
وَ هُوَ اَللّٰهُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِی اَلْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ (3)
3-او است خداوند در آسمانها و در زمین،پنهان و آشکار شما را می داند و از آنچه(انجام می دهید و)به دست می آورید با خبر است.
در این آیه برای تکمیل بحث گذشته در زمینه توحید و یگانگی خدا و پاسخ گفتن به کسانی که برای هر دسته ای از موجودات خدایی قائلند و می گویند خدای باران،خدای جنگ،خدای صلح،خدای آسمان و مانند آن چنین می گوید:
"او است خداوندی که الوهیتش بر تمام آسمانها و زمین حکومت می کند" ( وَ هُوَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ فِی الْأَرْضِ ) (1)یعنی با توجه به اینکه خالق همه چیز او است،مدبر و اداره کننده همه نیز او می باشد.-زیرا حتی مشرکان جاهلیت خالق و آفریدگار را"اللّٰه"می دانستند ولی تدبیر و تصرف را برای بتها قائل بودند.
آیه به آنها پاسخ می دهد:کسی که خالق است،تدبیر و تصرف در همه جا نیز به دست او است.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که خداوند در همه جا حاضر است، در آسمانها و در زمین و جایی از او خالی نیست،نه اینکه جسم باشد و مکان داشته
ص :151
باشد بلکه احاطه به همه مکانها دارد.
بدیهی است کسی که در همه جا حکومت می کند و تدبیر همه چیز بدست او است و در همه جا حضور دارد،تمام اسرار و نهانیها را می داند،و لذا در جمله بعد می گوید:"چنین پروردگاری پنهان و آشکار شما را می داند و نیز از آنچه انجام می دهید با خبر است"( یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ ).
ممکن است گفته شود"سر"و"جهر"در آیه اعمال انسانها و نیات آنها را نیز شامل می شود،بنا بر این نیازی به ذکر"ما تکسبون"(انجام می دهید)نیست.
ولی باید توجه داشت که کسب به معنی نتیجه های عمل و حالات روحی حاصل از اعمال خوب و بد است،یعنی او هم از اعمال و نیات شما با خبر است،و هم از اثراتی که این اعمال در روح شما می گذارد،و در هر حال ذکر این جمله برای تاکید در مورد اعمال انسانها است.
وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (4) فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (5)
4-هیچ نشانه و آیه ای از آیات پروردگارشان به آنها نمی رسد مگر اینکه از آن روی می گردانند!.
5-آنان حق را هنگامی که سراغشان آمد،انکار کردند ولی به زودی خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنان می رسد(و از نتائج کار خود آگاه می شوند).
گفتیم در سوره انعام روی سخن بیشتر با مشرکان است،و قرآن به انواع
ص :152
وسائل برای بیداری و آگاهی آنها متوسل می شود،این آیه و آیات فراوانی که بعد از آن می آید در تعقیب همین موضوع است.
در این آیه به روح لجاجت و بی اعتنایی و تکبر مشرکان در برابر حق و نشانه های خدا اشاره کرده،می گوید:"آنها چنان لجوج و بی اعتنا هستند که هر نشانه ای از نشانه های پروردگار را می بینند،فورا از آن روی برمی گردانند".( وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ ) (1)یعنی ابتدایی ترین شرط هدایت و راهیابی که تحقیق و جستجوگری است در آنها وجود ندارد،نه تنها شور و عشق یافتن حق در وجود آنان نیست که همانند تشنگانی که به دنبال آب می دوند در جستجوی حق باشند، بلکه اگر چشمه آبی زلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمی کنند، حتی اگر این آیات از طرف پروردگار آنها باشد(ربهم)و به منظور تربیت و و تکامل خود آنها نازل گردد! این روحیه منحصر به دوران جاهلیت و مشرکان عرب نبوده،الان هم بسیاری را می بینیم که در یک عمر شصت ساله حتی،زحمت یک ساعت تحقیق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمی دهند،سهل است اگر کتاب و نوشته ای در این زمینه به دست آنها بیفتد به آن نگاه نمی کنند،و اگر کسی با آنها در این باره سخن گوید،گوش فرا نمی دهند،اینها جاهلان لجوج و بی خبری هستند که ممکن است گاهی در کسوت دانشمند ظاهر شوند! سپس به نتیجه این عمل آنها اشاره کرده و،می گوید:"نتیجه این شد که آنها حق را به هنگامی که به سراغشان آمد تکذیب کردند"در حالی که اگر در آیات و نشانه های پروردگار دقت می نمودند،حق را بخوبی می دیدند و می شناختند
ص :153
و باور می کردند( فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ ).
"و نتیجه این تکذیب را بزودی دریافت خواهند داشت،و خبر آنچه را بباد مسخره گرفتند به آنها می رسد"( فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ) در دو آیه فوق در حقیقت اشاره به سه مرحله از کفر شده که مرحله به مرحله تشدید می گردد،نخست مرحله اعراض و روی گردانیدن،سپس مرحله تکذیب و بعدا مرحله استهزاء و مسخره کردن حقایق و آیات خدا.
این امر نشان می دهد که انسان در طریق کفر در یک مرحله متوقف نمی شود بلکه هر چه پیش می رود بر شدت انکار و عداوت و دشمنی با حق و بیگانگی از خدا می افزاید.
منظور از تهدید که در آخر آیه ذکر شده،این است که در آینده دور یا نزدیک عواقب شوم بی ایمانی دامن آنها را در دنیا و آخرت خواهد گرفت،آیات بعد نیز شاهد این تفسیر است.
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا اَلسَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا اَلْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (6)
6-آیا مشاهده نکردند چقدر از اقوام پیشین را هلاک کردیم؟!اقوامی که(از شما نیرومندتر بودند و)قدرت هایی به آنها دادیم که به شما ندادیم،بارانهای پی در پی بر آنها فرستادیم و نهرها از زیر(آبادیهای)آنها جاری ساختیم(اما هنگامی که سرکشی و طغیان کردند)آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم و جمعیت دیگری بعد از آنان بوجود آوردیم.
ص :154
سرنوشت طغیانگران
از این آیه به بعد،قرآن یک برنامه تربیتی مرحله به مرحله را،برای بیدار ساختن بت پرستان و مشرکان-به تناسب انگیزه های مختلف شرک و بت پرستی- عرضه می کند،نخست برای کوبیدن عامل غرور که یکی از عوامل مهم طغیان و سرکشی و انحراف است،دست به کار شده و با یادآوری وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناک آنها،به این افراد،که پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار می دهد و می گوید:"آیا اینها مشاهده نکردند چه اقوامی را پیش از آنها هلاک کردیم، اقوامی که امکاناتی در روی زمین در اختیار آنها گذاشتیم که در اختیار شما نگذاشتیم" ( أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ ).
از جمله اینکه"بارانهای پر برکت و پشت سر هم برای آنها فرستادیم" ( وَ أَرْسَلْنَا السَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً ) (1).
"و دیگر اینکه نهرهای آب جاری را از زیر آبادیهای آنها و در دسترس آنها جاری ساختیم"( وَ جَعَلْنَا الْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ ).
اما به هنگامی که راه طغیان را پیش گرفتند،هیچیک از این امکانات نتوانست آنها را از کیفر الهی بر کنار دارد"و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود کردیم"( فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ).
ص :155
"و بعد از آنها اقوام دیگری روی کار آوردیم"( وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ ).
آیا نباید مطالعه حال گذشتگان برای آنها سرمشقی بشود؟!و از خواب غفلت بیدار،و از مستی غرور هشیار گردند،آیا خداوندی که درباره گذشتگان چنین عمل کرد توانایی ندارد همان برنامه را نیز درباره اینها اجرا کند؟! در اینجا به چند نکته باید توجه داشت:
1-"قرن"گرچه معمولا به معنی یک زمان طولانی(صد سال یا هفتاد سال یا سی سال)آمده است،ولی گاهی-همانطور که اهل لغت تصریح کرده اند-به قوم و جمعیتی که در یک زمان قرار دارند گفته می شود(اصولا قرن از ماده اقتران و به معنی نزدیکی است و چون اهل عصر واحد و زمانهای متقارب به هم نزدیکند به آنها،و هم به زمان آنها قرن گفته می شود).
2-در آیات قرآن مکرر به این موضوع اشاره شده که امکانات فراوان مادی باعث غرور و غفلت افراد کم ظرفیت می شود،زیرا با داشتن اینها خود را بی نیاز از پروردگار می پندارند،غافل از اینکه اگر لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه کمک و امداد الهی به آنها نرسد،نابود و خاموش می گردند چنان که می خوانیم" إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ ":انسان طغیان می کند هنگامی که خود را بی نیاز پندارد" (1).
3-این هشدار مخصوص بت پرستان نیست،هم امروز قرآن نیز به دنیای ثروتمند ماشینی که بر اثر فراهم بودن امکانات زندگی از باده غرور سر مست شده، هشدار می دهد که وضع گذشتگان را فراموش نکنید که چگونه بر اثر عامل گناه،همه چیز را از دست دادند،شما هم با روشن شدن جرقه آتش یک جنگ جهانی دیگر ممکن است همه چیز را از دست بدهید و به دوران قبل از تمدن
ص :156
صنعتی خود باز گردید،توجه داشته باشید که عامل بدبختی آنها چیزی جز گناه و ظلم و ستم و بیدادگری و عدم ایمان نبوده همین عامل در جامعه شما نیز آشکار شده است.
براستی مطالعه تاریخ زندگی فراعنه مصر،و ملوک سبا،و سلاطین کلده و آشور،و قیصرهای روم با آن زندگانی افسانه ای و ناز و نعمت بی حساب،و سپس مطالعه عواقب دردناکی که بر اثر کفر و بیدادگری طومار زندگانی آنها را در هم پیچید برای همه کس و برای همه ما درس عبرتی است بزرگ و آشکار.
وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (7)
7-و اگر نامه ای بر روی صفحه ای بر آنها نازل کنیم و(علاوه بر دیدن)آن را با دستهای خود لمس کنند باز کافران می گویند این چیزی جز یک سحر آشکار نیست!
آخرین درجه لجاجت
دیگر از عوامل انحراف آنها تکبر و لجاجت است که در این آیه اشاره به آن شده،زیرا افراد متکبر معمولا مردم لجوجی هستند،چون تکبر به آنها اجازه تسلیم در برابر حق را نمی دهد و همین سبب می شود که به اصطلاح روی دنده لج بیفتند و هر دلیل روشن و برهان واضحی را به نحوی انکار کنند هر چند تا سر حد انکار بدیهیات پیش رود!،همانطور که بارها با چشم خود این موضوع را در میان افراد متکبر و خود خواه دیده ایم.
ص :157
قرآن در اینجا اشاره به تقاضای جمعی از بت پرستان(که می گویند این اشخاص نضر بن حارث و عبد اللّٰه بن ابی امیه و نوفل بن خویلد بودند که به پیامبر ص گفتند ما تنها در صورتی ایمان می آوریم که نامه ای از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل کنی!!)کرده و می گوید:"اگر همانطور که آنها تقاضا کردند،نوشته ای بر صفحه ای از کاغذ و مانند آن بر تو نازل کنیم،و علاوه بر مشاهده کردن،با دست خود نیز آن را لمس کنند باز می گویند:این یک سحر آشکار است!"( وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ ).
یعنی دائره لجاجت آنها تا حدی توسعه یافته که روشنترین محسوسات را یعنی آنچه با"مشاهده"و"لمس"درک می شود،انکار می کنند و به بهانه سحر از تسلیم شدن در برابر آن سر باز می زنند،در حالی که در زندگی روزانه خود برای اثبات واقعیتها به یک دهم از این نشانه ها نیز قناعت می کنند و آن را قطعی و مسلم می دانند!و این نیست مگر به خاطر خود خواهی و تکبر و لجاجت سختی که بر روح آنها سایه افکنده.
ضمنا باید توجه داشت که"قرطاس"به معنی هر چیزی است که روی آن می نویسند اعم از کاغذ و پوست و الواح،و اگر امروز قرطاس را فقط به کاغذ می گویند برای این است که کاغذ متداول ترین چیزی است که روی آن نوشته می شود.
ص :158
وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (10)
8-گفتند چرا فرشته ای بر او نازل نشده(تا او را در دعوت مردم به سوی خدا همراهی کند) ولی اگر فرشته ای بفرستیم(و موضوع جنبه حسی و شهود پیدا کند)کار تمام می شود(و اگر مخالفت کنند)دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد(و همگی هلاک می گردند).
9-و اگر او را فرشته قرار می دادیم حتما وی را به صورت انسانی در می آوردیم باز(به پندار آنان)کار را بر آنها مشتبه می ساختیم همانطور که آنها کار را بر دیگران مشتبه می سازند! 10-(با این حال نگران نباش)جمعی از پیامبران پیش از تو را به باد استهزا گرفتند اما سرانجام آنچه را مسخره می کردند دامانشان را گرفت(و عذاب الهی بر آنها نازل شد).
بهانه جویی ها
یکی دیگر از عوامل کفر و انکار بهانه جویی است،گرچه بهانه جویی معلول عوامل دیگر از جمله تکبر و خود خواهی می باشد ولی تدریجا به عنوان
ص :159
یک روحیه منفی در می آید و خود یک عامل برای عدم تسلیم در برابر حق می گردد.
از جمله بهانه جویی هایی که مشرکان در برابر پیامبر ص داشتند و در چندین آیه از قرآن به آن اشاره شده و در آیه مورد بحث نیز آمده است این است که آنها می گفتند چرا پیامبر ص به تنهایی به این ماموریت بزرگ دست زده است؟"چرا موجودی از غیر جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در این ماموریت همراهی نمی کند"؟مگر می تواند انسانی که از جنس ما است به تنهایی بار رسالت را بر دوش کشد؟( وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ ).
در حالی که با وجود دلائل روشن و آیات بینات بر نبوت او جایی برای این بهانه جویی ها نیست،به علاوه فرشته نه قدرتی بالاتر از انسان دارد و نه آمادگی و استعدادی برای رسالت،بیش از او،بلکه به مراتب انسان از او آماده تر است.
قرآن با دو جمله که هر کدام استدلالی را در بر دارد به آنها پاسخ می گوید:
نخست اینکه"اگر فرشته ای نازل شود،و سپس آنها ایمان نیاورند،به حیات همه آنان خاتمه داده خواهد شد"( وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ ).
اما چرا با آمدن فرشته و همراهی او با پیامبر ص منکران گرفتار مرگ و هلاکت می شوند؟دلیل آن همان چیزی است که در چند آیه قبل به آن اشاره شد که اگر نبوت جنبه شهود و حسی پیدا کند،یعنی با آمدن فرشته،غیب تبدیل به شهود گردد و همه چیز را با چشم ببینند آخرین مرحله اتمام حجت شده است، چون دلیلی بالاتر از این تصور نمی شود،با این حال اگر کسی مخالفت کند کیفر و مجازات او قطعی خواهد بود،ولی خداوند به خاطر لطف و مرحمت بر بندگان برای اینکه فرصتی برای تجدید نظر داشته باشند این کار را نمی کند مگر در موارد خاصی که می داند طرف،آمادگی کامل و استعداد پذیرش دارد،یا در مواردی که طرف مستحق نابودی است،یعنی اعمالی انجام داده است که استحقاق مجازات
ص :160
الهی را دارد،در این موقع به تقاضای او ترتیب اثر داده می شود و به هنگامی که قبول نکرد فرمان نابودی او صادر می گردد.
پاسخ دوم اینکه پیامبر ص به مقتضای مقام رهبری و عهده دار بودن امر تربیت مردم و سرمشق عملی به آنها دادن لازم است از جنس خود مردم و همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد،زیرا فرشته علاوه بر اینکه برای بشر قابل رؤیت نیست.نمی تواند سرمشق عملی برای او گردد، چون نه از نیازها و دردهای او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواسته های او آشنا است،و به همین دلیل رهبری او نسبت به موجودی که از هر جهت با وی فرق دارد کاملا نارسا خواهد بود.
لذا قرآن در جواب دوم می گوید"اگر ما او را فرشته قرار می دادیم و به پیشنهاد آنها عمل می کردیم،باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ایجاد کنیم، و او را به صورت و سیرت مردی قرار دهیم"( وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً ) (1).
از آنچه گفتیم روشن می شود،که منظور از جمله"لجعلناه رجلا"این نیست که فقط شکل انسان به او می دهیم که بعضی از مفسران پنداشته اند،بلکه منظور این است که او را از نظر ظاهر و باطن به صفات انسان قرار می دهیم.
سپس نتیجه می گیرد که با این حال همان ایرادات سابق را بر ما تکرار می کردند که چرا به انسانی ماموریت رهبری داده ای و چهره حقیقت را بر ما پوشانیده ای ( وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ ).
لبس(بر وزن درس)به معنی پرده پوشی و اشتباه کاری است،و لبس(بر وزن قفل)به معنی پوشیدن لباس است(ماضی اول لبس بر وزن ضرب و ماضی دوم لبس
ص :161
بر وزن حسب می باشد)و روشن است که در آیه معنی اول اراده شده است،یعنی اگر فرشته ای می فرستادیم باید به صورت و سیرت انسانی باشد و در این موقع به عقیده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بودیم و همان نسبتهای سابق را بر ما تکرار می کردند،همانطور که خود آنها افراد نادان و بی خبر را به اشتباه و خطا می افکنند و چهره حقیقت را بر آنها می پوشانند-بنا بر این نسبت"لبس"و پرده پوشی به خدا از زاویه دید آنها است. در پایان خداوند به پیامبرش دلداری می دهد و می گوید از مخالفت و لجاجت و سرسختی آنها نگران نباش،زیرا"جمعی از پیامبران پیش از تو را نیز بباد استهزاء و مسخره گرفتند اما سرانجام آنچه را،مسخره می کردند،دامانشان را گرفت و عذاب الهی بر آنها نازل شد"( وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ).
در حقیقت این آیه هم مایه تسلی خاطری است برای پیامبر ص که در راه خود کمترین تزلزلی در اراده اش واقع نشود و هم تهدیدی است برای مخالفان لجوج که به عواقب شوم و دردناک کار خود بیندیشند (1).
قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ ثُمَّ اُنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (11)
11-بگو روی زمین گردش کنید،سپس بنگرید سرانجام آنها که آیات الهی را تکذیب می کردند چه شد؟!
ص :162
قرآن در اینجا برای بیدار ساختن این افراد لجوج و خود خواه از راه دیگری وارد شده و به پیامبر دستور می دهد که به آنها سفارش کند،در زمین به سیر و سیاحت بپردازند و عواقب کسانی که حقایق را تکذیب کردند با چشم خود ببینند،شاید بیدار شوند( قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ ).
شک نیست که مشاهده آثار گذشتگان و اقوامی که بر اثر پشت پا زدن به حقایق راه فنا و نابودی را پیمودند،تاثیرش بسیار بیشتر از مطالعه تاریخ آنها در کتابها است،زیرا این آثار حقیقت را محسوس و قابل لمس می سازد.
شاید به خاطر همین است که جمله انظروا(نگاه کنید)را به کار برده نه"تفکروا"(بیندیشید).
ضمنا ذکر کلمه"ثم"که معمولا در مورد عطف با فاصله زمانی به کار می رود،ممکن است به خاطر توجه دادن به این حقیقت باشد که در این سیر و قضاوت خود عجله نکنند،بلکه هنگامی که آثار گذشتگان را مشاهده کردند، با حوصله و دقت بیندیشند سپس نتیجه گیری کرده،عاقبت کار آنها را با چشم ببینند در مورد سیر و سیاحت در زمین و تاثیر فوق العاده آن در بیدار ساختن افکار مشروحا در ذیل آیه 137 سوره آل عمران(جلد سوم صفحه 102)بحث کردیم.
ص :163
قُلْ لِمَنْ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلْ لِلّٰهِ کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (13)
12-بگو از آن کیست آنچه در آسمانها و زمین است بگو برای خدا است،رحمت(و بخشش)را بر خود حتم کرده(و به همین دلیل)همه شما را بطور قطع در روز قیامت که در آن شک و تردیدی نیست مجتمع خواهد کرد،تنها کسانی که سرمایه های وجود خویش را از دست دادند و گرفتار خسران شدند ایمان نمی آورند.
13-و برای او است آنچه در شب و روز قرار دارد و او شنوا و دانا است.
در این آیه بحث با مشرکان هم چنان دنبال شده است.در آیات گذشته روی مسئله توحید و یگانه پرستی تکیه شده بود،اما در این آیه روی مسئله معاد تکیه شده و با اشاره به اصل توحید،مسئله رستاخیز و معاد از طریق جالبی تعقیب می گردد، شکل آیه به صورت سؤال و جواب است گوینده سؤال و جواب هر دو یکی است که این خود یک شیوه زیبا در ادبیات است.
استدلال معاد در اینجا از دو مقدمه تشکیل شده است:
1-نخست می گوید:"بگو آنچه در آسمانها و زمین است برای کیست؟" ( قُلْ لِمَنْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ )و بلافاصله به دنبال آن می گوید:خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ بده:"برای خدا"( قُلْ لِلّٰهِ ).
ص :164
طبق این مقدمه همه جهان هستی ملک خدا است و تدبیر آن به دست او است.
2-"پروردگار عالم سرچشمه تمام رحمتها است،او است که رحمت را بر عهده خویش قرار داده،و مواهب بی شمار،به همه ارزانی می دارد"( کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ).
آیا ممکن است که چنین خداوندی اجازه دهد رشته حیات انسانها با مرگ به کلی پاره شود و تکامل و حیات ادامه نیابد؟آیا این با اصل"فیاض بودن"و "رحمت واسعه"او می سازد؟آیا او در مورد بندگان خود که مالک و مدبر آنها است ممکن است چنان بی مهری کند که بعد از مدتی راه فنا بپویند و تبدیل به هیچ و پوچ شوند؟.
مسلما،نه،بلکه رحمت واسعه او ایجاب می کند که موجودات مخصوصا انسان را در مسیر تکامل پیش ببرد همانطور که در پرتو رحمت خویش بذر کوچک و بی ارزشی را تبدیل به درخت تناور و برومند،یا شاخه گل زیبایی می کند، همانطور که در پرتو فیض خود نطفه بی ارزش را به انسان کاملی مبدل می سازد، همین رحمت ایجاب می کند انسان را که استعداد بقاء و زندگی جاودانی دارد پس از مرگ در لباس حیاتی نوین و در عالمی وسیعتر در آورد و در این سیر ابدی تکامل دست رحمتش پشت سر او باشد.
لذا به دنبال این دو مقدمه می گوید:"به طور مسلم همه شما را در روز رستاخیز،روزی که هیچگونه شک و تردیدی در آن نیست جمع خواهد کرد" ( لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ ).
قابل توجه اینکه آیه با سؤال و به اصطلاح استفهام تقریری که به منظور اقرار گرفتن از طرف می باشد شروع شده است،و چون این مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود مشرکان به آن اعتراف داشته اند که مالکیت عالم هستی متعلق به بتها نیست،بلکه مربوط به خدا است،بلافاصله خود او پاسخ سؤال را می گوید.
ص :165
و این یک روش زیبا در طرح مسائل مختلف محسوب می شود.
موضوع دیگر اینکه برای معاد در جاهای دیگر از طرق مختلف از طریق قانون عدالت،قانون تکامل،حکمت پروردگار،استدلال شده است اما استدلال به رحمت، استدلال تازه ای است که در آیه بالا مورد بحث قرار گرفته.
در پایان آیه به سرنوشت و عاقبت کار مشرکان لجوج اشاره کرده می گوید:
"آنها که در بازار تجارت زندگی،سرمایه وجود خود را از دست داده اند به این حقائق ایمان نمی آورند"( اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ ).
چه تعبیر عجیبی!گاهی انسان مال یا مقام،یا یکی دیگر از سرمایه های خود را از دست می دهد در این موارد اگر چه زیان کرده است ولی چیزهایی را از دست داده است که جزء وجود او نبوده یعنی بیرون از وجود او است،اما بزرگترین زیان که می توان نام آن را زیان حقیقی گذاشت زمانی خواهد بود که انسان اصل هستی خود را از کف دهد و وجود خویش را ببازد.
دشمنان حق و افراد لجوج سرمایه عمر و سرمایه فکر و عقل و فطرت و تمام مواهب روحی و جسمی خویش را که می بایست در مسیر حق به کار گیرند و به تکامل شایسته خود برسند بکلی از دست می دهند،نه سرمایه ای می ماند و نه سرمایه دار!.
این تعبیر در آیات متعددی از قرآن مجید آمده است و تعبیرات تکان دهنده ای است که سرانجام دردناک منکران حق و گنهکاران آلوده را روشن می سازد.
***
ممکن است گفته شود زندگانی ابدی تنها برای مؤمنان مصداق"رحمت" است ولی برای غیر آنها جز"زحمت و بدبختی"چیز دیگری نخواهد بود.
ص :166
شک نیست که کار خدا فراهم آوردن زمینه های رحمت است او انسان را آفرید،و به او عقل داد،و پیامبران برای رهبری و راهنمایی او فرستاده و انواع مواهب را در اختیار وی گذارد،و راهی به سوی زندگی جاویدان به روی همگان گشود،اینها بدون استثناء رحمت است.
حال اگر در طریق به ثمر رساندن این رحمت ها خود انسان راه خویش را کج کند و تمام زمینه های رحمت را برای خود تبدیل به شکنجه و زحمت نماید.
این موضوع هیچگونه لطمه ای به رحمت بودن آنها نخواهد زد و تمام سرزنشها متوجه انسانی است که زمینه های رحمت را تبدیل به عذاب کرده است. آیه بعد در حقیقت تکمیلی است برای آیه گذشته زیرا در آیه قبل اشاره به مالکیت خداوند نسبت به همه موجودات از طریق قرار گرفتن آنها در افق "مکان"بود،لذا فرمود خداوند مالک آنچه در آسمانها و زمین است می باشد.
این آیه اشاره به مالکیت او از طریق قرار گرفتن در افق و پهنه"زمان" است لذا می گوید:"و از آن او است آنچه در شب و روز قرار گرفته است" ( وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ ).
در حقیقت جهان ماده از این موضوع یعنی"زمان"و"مکان"خالی نیست و تمام موجوداتی که در ظرف زمان و مکان واقع می شوند یعنی تمامی جهان ماده از آن او هستند،و نباید تصور شود که شب و روز مخصوص منظومه شمسی است بلکه تمام موجودات زمین و آسمان دارای شب و روز و بعضی دائما در روز بدون شب،و بعضی در شب بدون روز به سر می برند،مثلا در خورشید دائما روز است زیرا در آنجا روشنایی است و تاریکی وجود ندارد،در حالی که بعضی از کواکب خاموش و بی نور آسمان که در مجاورت ستارگان قرار ندارند در تاریکی شب
ص :167
جاودانی به سر می برند.و آیه فوق همه اینها را شامل می شود.
ضمنا باید توجه داشت که منظور از"سکن"سکونت به معنی توقف و قرار گرفتن در چیزی است،خواه اینکه آن موجود در حال حرکت باشد یا سکون مثلا می گوئیم:ما در فلان شهر ساکن هستیم یعنی در آنجا استقرار یافته و توقف داریم اعم از اینکه در خیابانهای شهر در حال حرکت باشیم یا در حال سکون.
این احتمال نیز در آیه وجود دارد که"سکون"در اینجا فقط مقابل حرکت باشد و از آنجا که این دو از امور نسبی هستند ذکر یکی ما را از دیگری بی نیاز می کند،بنا بر این معنی آیه چنین می شود:آنچه در روز و شب و افق زمان در حال سکون و حرکت است همه از آن خدا است.
و در این صورت آیه می تواند اشاره به یکی از استدلالات توحید باشد زیرا "حرکت"و"سکون"دو حالت عارضی هستند که به طور مسلم،حادثند و نمی توانند قدیم و ازلی باشند چون حرکت عبارت است از بودن چیزی در دو زمان مختلف در دو مکان،و سکون بودن چیزی است در دو زمان در یک مکان معین،و بنا بر این در ذات حرکت و سکون توجه به حالت سابقه نهفته شده است،و می دانیم چیزی که قبل از آن حالت دیگری باشد ازلی نمی تواند بوده باشد.
از این سخن چنین نتیجه می گیریم که:"اجسام از حرکت و سکون خالی نیستند".
و"آنچه از حرکت و سکون خالی نیست نمی تواند ازلی باشد".
بنا بر این تمامی اجسام حادثند و چون حادثند نیازمند به آفریدگارند (دقت کنید).
ولی خداوند چون جسم نیست نه حرکت دارد و نه سکون و نه زمان دارد و نه مکان،و به همین جهت ازلی و ابدی است.و در پایان آیه پس از ذکر توحید اشاره به دو صفت بارز خداوند کرده می گوید:و اوست شنونده دانا
ص :168
( وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ).
اشاره به اینکه وسعت جهان هستی و موجوداتی که در افق زمان و مکان قرار گرفته اند هیچگاه مانع از آن نیست که خدا از اسرار آنها آگاه باشد،بلکه سخنان آنها را می شنود و حتی حرکت مورچه ضعیفی را در دل شب تاریک بر سنگ سیاه و ظلمانی در اعماق یک دره خاموش و دور افتاده را درک می کند و از احتیاجات او و سایرین با خبر و آگاه است و از اعمال و کارهای همگی مطلع.
قُلْ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (14) قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (15) مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِینُ (16)
14-بگو آیا غیر خدا را ولی خود انتخاب کنم در حالی که او آفریننده آسمانها و زمین است و او است که روزی می دهد و از کسی روزی نمی گیرد،بگو من مامورم که نخستین مسلمان باشم و(خداوند به من دستور داده که)از مشرکان نباش.
15-بگو من(نیز)اگر نافرمانی پروردگارم کنم از عذاب آن روز بزرگ(رستاخیز) می ترسم.
16-آن کس که مجازات الهی در آن روز به او نرسد خداوند او را مشمول رحمت خویش ساخته و این پیروزی آشکاری است.
ص :169
پناهگاهی غیر از خدا نیست
بعضی برای آیات فوق شان نزولی نقل کرده اند که:"جمعی از اهل مکه خدمت پیامبر ص آمدند و گفتند:ای محمد!تو آئین قوم خود را ترک گفتی و می دانیم که این کار عاملی جز فقر ندارد!،ما حاضریم اموال خود را با تو تقسیم کنیم و تو را کاملا ثروتمند نمائیم تا دست از خدایان ما برداری و به آئین اصلی ما بازگردی آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (1).
البته همانطور که قبلا گفته شد آیات این سوره طبق روایات وارده،یک جا در مکه نازل شده بنا بر این نمی تواند هر یک شان نزول خاصی داشته باشد،ولی در زمانهای قبل از نزول این سوره گفتگوها و بحثهایی میان پیامبر و مشرکان وجود داشته است و قسمتی از آیات این سوره ناظر به آن گفتگوها است،بنا بر این هیچ مانعی ندارد که چنین سخنی میان پیامبر و مشرکان رد و بدل شده باشد و خداوند در این آیات به آن سخنان اشاره کرده،و پاسخ می گوید.
***به هر حال در این آیات نیز هدف،اثبات توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی است،مشرکان با اینکه آفرینش جهان را مخصوص ذات خداوند می دانستند بتها را به عنوان تکیه گاه و پناهگاه برای خود انتخاب کرده بودند و گاه برای هر یک از نیازمندیهای خود به یکی از بتها تکیه می کردند به خدایان متعدد:خدای باران، خدای نور،خدای ظلمت،خدای جنگ و صلح،و خدای رزق و روزی قائل بودند و این همان عقیده ارباب انواع می باشد که در یونان قدیم نیز وجود داشت.
ص :170
قرآن برای از بین بردن این پندار غلط به پیامبر چنین دستور می دهد:
"به آنها بگو آیا غیر خدا را ولی و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب کنم؟در حالی که او آفریننده آسمانها و زمین،و روزی دهنده همه موجودات است بدون اینکه خود نیازی به روزی داشته باشد"( قُلْ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ ).
بنا بر این هنگامی که آفریننده همه چیز او است،و بدون اتکاء به قدرت دیگری سراسر جهان هستی را به وجود آورده،و روزی همگان به دست او است، چه دلیل دارد که انسان غیر او را ولی و سرپرست و تکیه گاه قرار دهد،اصولا بقیه همه مخلوقند و در تمام لحظات وجود خود به او نیازمندند،چگونه می توانند نیاز دیگری را برطرف سازند؟ جالب اینکه در آیه بالا هنگامی که سخن از آفرینش آسمان و زمین به میان آورده خدا را به عنوان"فاطر"معرفی می کند"فاطر"از ماده"فطور"و به معنی شکافتن است.از ابن عباس نقل شده که می گوید:معنی"فاطر السموات و الارض"را آن گاه فهمیدم که دو عرب بر سر چاه آبی با هم نزاع داشتند یکی از آنها برای اثبات مالکیت خود می گفت:"انا فطرتها":"من این چاه را شکافته و احداث کرده ام"! ولی ما امروز معنی فاطر را بهتر از ابن عباس می توانیم به کمک علوم روز دریابیم زیرا این تعبیر جالبی است که با دقیقترین نظریات علمی روز با پیدایش جهان هماهنگ است چه اینکه:طبق تحقیقات دانشمندان،عالم بزرگ(مجموعه جهان)و عالم کوچکتر(منظومه شمسی)همه در آغاز،توده واحدی بودند که بر اثر انفجارهای پی در پی از هم شکافته شدند و کهکشانها و منظومه ها و کرات به وجود آمدند،در آیه(30 سوره انبیاء)این مطلب با صراحت بیشتری بیان شده آنجا که می گوید:" أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً
ص :171
فَفَتَقْنٰاهُمٰا ":"آیا کافران نمی دانند آسمان و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از هم جدا کردیم".
نکته دیگری که نباید از آن غفلت کرد این است که:در میان صفات خدا در اینجا تنها روی اطعام بندگان و روزی دادن آنها تکیه شده است این تعبیر شاید به خاطر آن است که بیشتر وابستگیها در زندگی مادی بشر بر اثر همین نیاز مادی است،همین به اصطلاح"خوردن یک لقمه نان"است که افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامیدارد،و گاهی تا سر حد پرستش در مقابل آنها کرنش می کنند،قرآن در عبارت بالا می گوید:روزی شما به دست اوست نه به دست این گونه افراد و نه به دست"بتها"،صاحبان زر و زور خود نیازمندند و احتیاج به اطعام دارند تنها خدا است که اطعام می کند و نیاز به اطعام ندارد.
در آیات دیگر قرآن نیز می بینیم روی مسئله مالکیت خداوند و رازقیت او و فرستادن باران و پرورش گیاهان تکیه شده است تا فکر وابستگی به مخلوقات را از مغز افراد بشر به کلی خارج کند.
سپس برای پاسخ گفتن به پیشنهاد کسانی که از او دعوت می کردند به آئین شرک،بپیوندد می گوید:علاوه بر اینکه عقل به من فرمان می دهد که تنها تکیه بر کسی کنم که آفریننده آسمان و زمین می باشد وحی الهی نیز به من دستور داده است که نخستین مسلمان باشم و به هیچوجه در صف مشرکان قرار نگیرم( قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ) (1)شک نیست که قبل از پیامبر اسلام نیز پیامبران دیگر و امت صالح آنها مسلمان
ص :172
بودند و در برابر اراده خدا تسلیم،بنا بر این هنگامی که می فرماید:من دستور دارم نخستین مسلمان باشم یعنی نخستین مسلمان این امت.
و این در حقیقت اشاره به یک مطلب مهم تربیتی نیز می باشد که هر رهبری باید در انجام دستورات مکتب خود از همه افراد پیشقدمتر باشد،او باید اولین مؤمن به آئین خویش و نخستین عمل کننده،و کوشاترین فرد،و فداکارترین شخص در برابر مکتب خود باشد. و در آیه بعد برای تاکید بیشتر روی این دستور الهی که از طریق وحی بر پیامبر نازل شده است می گوید:
من نیز به نوبه خود احساس مسئولیت می کنم و از قوانین الهی به هیچوجه مستثنی نیستم،"من نیز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشکاری با مشرکان را بپیمایم و عصیان و نافرمانی او کنم از مجازات آن روز بزرگ-روز رستاخیز-ترسان و خائفم"( قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ) (1)از این آیه نیز به خوبی استفاده می شود که احساس مسئولیت پیامبران بیش از احساس مسئولیت دیگران است. و در آخرین آیه برای اینکه ثابت شود پیامبر ص نیز بدون تکیه بر لطف و رحمت خدا کاری نمی تواند بکند و هر چه هست به دست او است و حتی شخص پیغمبر ص چشم امیدش را به رحمت بی پایان پروردگار دوخته و نجات و پیروزی خود را از او می طلبد می گوید:"هر کس در آن روز بزرگ از مجازات پروردگار رهایی یابد مشمول رحمت خدا شده است و این یک موفقیت و پیروزی آشکار است"(من
ص :173
یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ
).
این آیات آخرین درجه توحید را بیان می کند و حتی به کسانی که برای پیامبران در برابر خدا دستگاه مستقلی قائل بودند همانند مسیحیان که مسیح را ناجی و نجات دهنده می دانستند،صریحا پاسخ می دهد که حتی پیامبران نیاز به رحمت او دارند!
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (18)
17-اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچکس جز او نمی تواند آن را برطرف سازد و اگر خیری به تو رساند او بر همه چیز توانا است(و هر نیکی از قدرت او ساخته است) 18-او است که بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است و او است حکیم و آگاه.
قدرت قاهره پروردگار
گفتیم هدف این سوره در درجه اول ریشه کن ساختن عوامل شرک و بت پرستی است،در دو آیه فوق نیز همین حقیقت تعقیب شده است.
نخست می گوید:"چرا شما به غیر خدا توجه می کنید.و برای حل مشکلات و دفع زیان و ضرر و جلب منفعت به معبودهای ساختگی پناه می برید با اینکه"اگر کمترین زیانی به تو برسد برطرف کننده آن،کسی جز خدا نخواهد بود،و اگر
ص :174
خیر و برکت و پیروزی و سعادتی نصیب تو شود از پرتو قدرت او است زیرا او است که بر همه چیز توانا است"( وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) (1)در حقیقت توجه به غیر خدا به خاطر این است که یا آنها را سرچشمه خیرات و یا برطرف کننده مصائب و مشکلات می دانند،همانطور که خضوع تا سر حد پرستش در برابر صاحبان قدرت و زر و زور نیز یکی از این دو انگیزه را دارد،آیه فوق می گوید اراده خداوند بر همه چیز حکومت می کند،اگر نعمتی را از کسی سلب کند و یا نعمتی را به کسی ارزانی دارد هیچ منبع قدرتی در جهان نیست که بتواند آن را دگرگون سازد،پس چرا در برابر غیر خدا سر تعظیم فرود می آورند؟ تعبیر به"یمسسک"در مورد"خیر"و"شر"که از ماده"مس"گرفته شده اشاره به این است که حتی کوچکترین خیر و شری بدون اراده و قدرت او ممکن نیست.
این موضوع نیز لازم به تذکر است که:آیه فوق با صراحت کامل عقیده "ثنویین"(دوگانه پرستان)را که قائل به دو مبدأ خیر و شر بودند رد می کند و هر دو را از ناحیه خدا می داند،ولی در جای خود گفته ایم که"شر مطلق"در جهان وجود ندارد و بنا بر این هنگامی که شر به خدا نسبت داده می شود منظور اموری است که به ظاهر سلب نعمت است ولی در واقع و در مورد خود خیر است،یا برای بیدار باش و یا تعلیم و تربیت و برطرف ساختن غرور و طغیان و خود خواهی و یا به خاطر مصالح دیگر است. در آیه بعد برای تکمیل این بحث می گوید:"او است که بر تمام بندگان قاهر و مسلط است"( وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ ).
ص :175
"قهر"و"غلبه"گرچه یک معنی را می رسانند ولی از نظر ریشه لغوی با هم تفاوت دارند،قهر و قاهریت به آن نوع غلبه و پیروزی گفته می شود که طرف هیچ گونه مقاومتی نتواند از خود نشان دهد.ولی در کلمه"غلبه"این مفهوم وجود ندارد و ممکن است بعد از مقاومتهایی برطرف،پیروز گردد،به تعبیر دیگر شخص قاهر به کسی می گویند که برطرف مقابل آن چنان تسلط و برتری داشته باشد که مجال مقاومت به او ندهد،درست مانند ظرف آبی که بر شعله کوچک آتشی ریخته شود که در دم آن را خاموش کند.
بعضی از مفسران معتقدند که قاهریت معمولا در جایی به کار برده می شود که طرف مقابل موجود عاقلی باشد ولی غلبه اعم است و پیروزیهای بر موجودات غیر عاقل را نیز شامل می شود. (1)
بنا بر این اگر در آیه قبل اشاره به عمومیت قدرت خدا در برابر معبودهای ساختگی و صاحبان قدرت شده،نه به این معنی است که او ناچار است مدتی با قدرتهای دیگر گلاویز شود تا آنها را به زانو در آورد،بلکه قدرت او قدرت قاهره است و تعبیر"فوق عباده"نیز برای تکمیل همین معنی است.
با این حال چگونه ممکن است یک انسان آگاه او را رها کند و به دنبال موجودات و اشخاصی بود که از خودشان هیچ قدرتی ندارند و حتی قدرت ناچیزشان نیز از ناحیه خدا است.
اما برای اینکه این توهم پیش نیاید که خداوند مانند بعضی از صاحبان قدرت ممکن است کمترین سوء استفاده ای از قدرت نامحدود خود کند در پایان آیه می فرماید:"و با این حال او حکیم است و همه کارش روی حساب،و خبیر و آگاه است و کمترین اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد"( وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ ) در حالات"فرعون"می خوانیم که:به هنگام تهدید بنی اسرائیل به کشتن
ص :176
فرزندان می گوید:" وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ " (1)ما بر سر آنها کاملا مسلطیم یعنی این قدرت قاهره خود را که در واقع قدرت ناچیزی بیش نبود دلیلی بر ظلم و ستم و عدم اعتناء به حقوق دیگران می گرفت،ولی خداوند حکیم و خبیر با آن قدرت قاهره منزه تر از آن است که کمترین ستم و خلافی درباره کوچکترین بندگان روا دارد.
این نیز ناگفته پیدا است که منظور از کلمه"فوق عباده"برتری مقامی است نه مکانی زیرا واضح است خدا مکانی ندارد.
و عجب این است که بعضی از مغزهای معیوب تعبیر آیه فوق را دلیل بر جسم بودن خداوند گرفته اند در حالی که شک نیست که تعبیر به فوق برای بیان برتری معنوی خداوند از نظر قدرت بر بندگان می باشد،حتی در مورد فرعون با اینکه انسانی بود و دارای جسم همین کلمه برای برتری مقامی به کار رفته است نه برتری مکانی (دقت کنید).
ص :177
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اَللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللّٰهِ آلِهَةً أُخْریٰ قُلْ لاٰ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (19) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (20)
19-بگو بالاترین گواهی،گواهی کیست؟بگو خداوند گواه میان من و شما است و(بهترین دلیل آن این است که)این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها می رسد انذار کنم(و از مخالفت فرمان خدا بترسانم)آیا براستی شما گواهی می دهید که خدایان دیگری با خدا است؟بگو من هرگز چنین گواهی نمی دهم او است خداوند یگانه یکتا و من از آنچه برای او شریک قرار داده اید بیزارم.
20-آنهایی که کتاب آسمانی به آنان داده ایم بخوبی او را(پیامبر را)می شناسند همانگونه که فرزندان خود را می شناسند،تنها کسانی که سرمایه وجود خود را از دست داده اند ایمان نمی آورند.
بالاترین شاهد
به طوری که جمعی از مفسران نقل کرده اند،عده ای از مشرکان مکه نزد پیامبر آمدند و گفتند:تو چگونه پیامبری هستی که احدی را با تو موافق نمی بینیم
ص :178
حتی از یهود و نصارا درباره تو تحقیق کردیم آنها نیز گواهی و شهادتی به حقانیت تو بر اساس محتویات تورات و انجیل ندادند،لا اقل کسی را به ما نشان ده که گواه بر رسالت تو باشد،آیات فوق ناظر به این جریان است.
***پیامبر مامور می شود که در مقابل این مخالفان لجوج که چشم بر هم نهاده، و این همه نشانه های حقانیت دعوت او را نادیده گرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد می کردند بگوید:"به عقیده شما بالاترین شهادت،شهادت کیست"؟ ( قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَةً ).
غیر از این است که بالاترین شهادت،شهادت پروردگار است؟"بگو خداوند بزرگ گواه میان من و شما است"( قُلِ اللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ ).
"و بهترین دلیل آن این است که این قرآن را بر من وحی فرستاده" ( وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا الْقُرْآنُ ).
قرآنی که ممکن نیست ساخته فکر بشری آنهم در آن عصر و زمان و در آن محیط و مکان بوده باشد قرآنی که محتوی انواع شواهد اعجاز می باشد:الفاظ آن اعجاز آمیز و معانی آن اعجازآمیزتر،آیا همین یک شاهد بزرگ،دلیل بر گواهی خداوند بر حقانیت دعوت من نیست؟ ضمنا از این جمله استفاده می شود که قرآن بزرگترین معجزه و بالاترین گواه صدق دعوی پیامبر است.
سپس به هدف نزول قرآن پرداخته و می گوید"این قرآن به این جهت بر من نازل شده است که شما را و تمام کسانی را که سخنان من در طول تاریخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به گوش آنها می رسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناک این مخالفت توجه دهم"( لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ ).
اگر می بینیم در اینجا فقط سخن از"انذار"و بیم دادن،به میان آمده-
ص :179
با اینکه معمولا همه جا با بشارت همراه است-به خاطر این است که سخن در برابر افراد لجوجی بوده که اصرار در مخالفت داشته اند.
ضمنا با ذکر کلمه"و من بلغ"(تمام کسانی که این سخن به آنها می رسد) رسالت جهانی قرآن و دعوت عمومی و همگانی آن را اعلام می دارد،در حقیقت تعبیری از این کوتاهتر و جامعتر برای ادای این منظور تصور نمی شود و دقت در وسعت آن می تواند هر گونه ابهامی را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و یا زمان و منطقه خاصی برطرف سازد.جمعی از دانشمندان از تعبیراتی مانند تعبیر فوق مسئله خاتمیت پیامبر را نیز استفاده کرده اند،زیرا طبق تعبیر بالا پیامبر مبعوث بوده به تمام کسانی که گفتارش به آنها می رسد و این شامل تمام کسانی می شود که تا پایان این جهان به دنیا قدم می گذارند.
از احادیثی که از طرق اهل بیت ع وارد شده چنین استفاده می شود که منظور از ابلاغ قرآن تنها به این نیست که عین متن آن به اقوام دیگر برسد حتی وصول ترجمه های آن به زبانهای دیگر نیز در مفهوم آیه وارد است.
در حدیثی از امام صادق نقل شده که درباره آیه فوق سؤال شده،حضرت فرمود:"
بکل لسان " (1)یعنی به هر زبان که باشد.
ضمنا یکی از قوانین مسلم اصول فقه که قاعده"قبح عقاب بلا بیان"است نیز از آیه فوق استفاده می شود.
توضیح اینکه در اصول فقه اثبات شده است ما دام که حکمی به کسی نرسد در برابر آن مسئولیتی ندارد(مگر اینکه در فرا گرفتن حکم کوتاهی کرده باشد) آیه فوق نیز می گوید آنهایی که سخن من به آنها برسد،در برابر آن مسئولیت دارند و به این ترتیب کسانی که بدون تقصیر به آنها ابلاغ نشده باشد مسئولیتی ندارند.
ص :180
در تفسیر"المنار"از پیامبر اکرم ص چنین نقل شده که یک دسته از اسیران را نزد پیامبر ص آوردند،حضرت پرسید آیا شما را دعوت به اسلام کرده اند؟گفتند نه،دستور داد آنها را رها کردند،سپس آیه بالا را تلاوت کرد و فرمود:بگذارید آنها به جایگاه خود باز گردند زیرا حقیقت اسلام به آنها ابلاغ نشده و به سوی آن دعوت نگردیده اند (1)و نیز از این آیه استفاده می شود که اطلاق کلمه"شیء"که معادل کلمه"چیز"در فارسی بر خدا جائز است و لکن او چیزی است نه مانند اشیاء دیگر که مخلوق و محدود باشد بلکه خالق است و نامحدود.
سپس به دنبال این سخن دستور به پیامبر ص می دهد که از آنها سؤال کند"آیا براستی شما گواهی می دهید که خدایان دیگری با خدا است"؟ (ا إنکم لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّٰهِ آلِهَةً أُخْریٰ )بعد می گوید"با صراحت به آنها بگو من هرگز چنین گواهی نمی دهم،بگو او است خداوند یگانه و من از آنچه شما برای او شریک قرار داده اید بیزارم"( قُلْ لاٰ أَشْهَدُ،قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ ).
در حقیقت ذکر این چند جمله در پایان آیه به خاطر یک نکته مهم روانی است و آن اینکه ممکن است مشرکان چنین تصور کنند که گفتگوهای آنها شاید تزلزلی در روح پیامبر ص ایجاد کرده باشد و با امیدواری مجلس را ترک گویند و به دوستان خود بشارت دهند که شاید محمد ص بعد از این در دعوت خود تجدید نظر کند،این جمله ها که از صراحت و قاطعیت سرشار است این امید را به کلی مبدل به یاس می کند و به آنها نشان می دهد که مطلب بالاتر از آن است که آنها می پندارند و کمترین تزلزلی در دعوت او پیدا نخواهد شد و تجربه نشان داده که ذکر این گونه کلمات قاطع در پایان یک بحث اثر عمیقی در رسیدن به نتیجه نهایی دارد!
ص :181
و در آیه بعد به آنها که مدعی بودند اهل کتاب هیچگونه گواهی درباره پیامبر اسلام نمی دهند صریحا پاسخ می دهد و می گوید:"آنهایی که کتاب آسمانی بر آنها نازل کردیم به خوبی پیامبر را می شناسند همانگونه که فرزندان خود را می شناسند"!( اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ ).
یعنی نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلکه جزئیات و خصوصیات و نشانه های دقیق او را نیز می دانند،بنا بر این اگر جمعی از اهل مکه می گفتند ما مراجعه به اهل کتاب کرده ایم و اطلاعاتی از پیامبر نداشته اند یا واقعا دروغ می گفتند و تحقیقی نکرده بودند و یا اهل کتاب حقائق را کتمان کرده و به آنها بازگو نمی کردند،همانطور که آیات دیگر قرآن نیز اشاره به کتمان آنها می کند.(توضیح بیشتر این موضوع در جلد اول تفسیر نمونه صفحه 366 ذیل آیه 146 سوره بقره گذشت).
در پایان آیه به عنوان یک نتیجه نهایی اعلام می دارد:"تنها کسانی به این پیامبر(با این همه نشانه های روشن)ایمان نمی آورند که در بازار تجارت زندگی همه چیز خود را از دست داده و سرمایه وجود خود را باخته اند( اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ ).
ص :182
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (21) وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اَللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ (23) اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (24)
21-چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ بسته(و شریک برای او قائل شده است)یا آیات او را تکذیب نموده،مسلما ظالمان روی رستگاری نخواهند دید.
22-آن روز که همه آنها را محشور می کنیم،به مشرکان می گوئیم:معبودهایتان که آنها را شریک خدا می پنداشتید کجا هستند؟(و چرا به یاری شما نمی شتابند؟).
23-سپس پاسخ و عذر آنها چیزی جز این نیست که می گویند به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشرک نبودیم.
24-ببین چگونه به خودشان(نیز)دروغ می گویند و آنچه را به دروغ شریک خدا می پنداشتند از دست می دهند.
بزرگترین ظلم
در تعقیب برنامه کوبیدن همه جانبه"شرک و بت پرستی"در نخستین آیه بالا با صراحت به صورت استفهام انکاری می گوید:"چه کسی ستمکارتر از مشرکانی است که بر خدا دروغ بسته و شریک برای او قرار داده و یا آیات او را تکذیب نموده اند"
ص :183
( وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ ).
در حقیقت جمله اول اشاره به انکار توحید است،و جمله دوم اشاره به انکار نبوت،و به راستی ظلمی از این بالاتر نمی شود که انسان جماد بی ارزش و یا انسان ناتوانی را همتای وجود نامحدودی قرار دهد که بر سراسر جهان هستی حکومت می کند،این کار از سه جهت ظلم محسوب می شود:ظلم نسبت به ذات پاک او که شریکی برای او قائل شده،و ظلم بر خویشتن که شخصیت و ارزش وجود خود را تا سر حد پرستش یک قطعه سنگ و چوب پائین آورده،و ظلم بر اجتماع که بر اثر شرک گرفتار تفرقه و پراکندگی و دور شدن از روح وحدت و یگانگی شده است.
مسلما هیچ ستمگری-مخصوصا چنین ستمگرانی که ستم آنها همه جانبه است-روی سعادت و رستگاری نخواهند دید( إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ ).
البته در آیه فوق صریحا کلمه"شرک"ذکر نشده ولی با توجه به آیات قبل و آیات بعد که همگی پیرامون مسئله شرک صحبت می کند روشن می شود که منظور از کلمه"افتراء"در این آیه همان تهمت شریک قائل شدن برای ذات خدا است.
قابل توجه اینکه:در 15 مورد از قرآن مجید افرادی به عنوان ظالمترین و ستمکارترین مردم معرفی شده اند که همه با جمله استفهامیه"و من اظلم"یا "فمن اظلم"(چه کسی ستمکارتر است)شروع شده است،گرچه بسیاری از این آیات درباره شرک و بت پرستی و انکار آیات الهی سخن می گوید،یعنی ناظر به اصل توحید است،ولی بعضی از آنها نیز درباره مسائل دیگر می باشد مانند " وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ""چه کسی ستمکارتر است از آنهایی که مانع ذکر نام خدا در مساجد شوند"؟(بقره-114).
و در مورد دیگر می خوانیم:" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّٰهِ ":
ص :184
"چه کسی ستمکارتر است از آنها که کتمان شهادت می کنند"؟(بقره-140) در اینجا این سؤال پیش می آید:چگونه ممکن است هر یک از این طوائف ستمکارترین مردم باشند؟در صورتی که"ظالم ترین"تنها بر یک طائفه از آنها صدق می کند.
در پاسخ می توان گفت:همه این امور در حقیقت از یک جا ریشه می گیرد و آن مسئله شرک و کفر و عناد است زیرا منع مردم از ذکر خدا در مساجد و سعی و کوشش در ویران ساختن آنها نشانه کفر و شرک است،و همچنین کتمان شهادت که ظاهرا منظور از آن کتمان شهادت بر حقایقی است که موجب سرگردانی مردم در وادی کفر می شود از چهره های گوناگون شرک و انکار خداوند یگانه است.
*** در آیه بعد پیرامون سرنوشت مشرکان در رستاخیز بحث می شود،تا روشن گردد آنها با اتکاء به مخلوقات ضعیفی همچون بتها نه آرامشی برای خود در این جهان فراهم ساختند و نه در جهان دیگر و می گوید:
"آن روز که همه اینها را یک جا مبعوث می کنیم به مشرکان می گوئیم معبودهای ساختگی شما که آنها را شریک خدا می پنداشتید کجا هستند؟"و چرا به یاری شما نمی شتابند؟چرا هیچگونه اثری از قدرت نمایی آنها در این عرصه وحشتناک دیده نمی شود؟( وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ).
مگر بنا نبود آنها در مشکلات شما را یاری کنند؟و شما به این امید به آنها پناه می بردید؟پس چرا کمترین اثری از آنها دیده نمی شود؟. آنها در بهت و حیرت و وحشت عجیبی فرو می روند و پاسخی در برابر این سؤال ندارند جز اینکه سوگند یاد کنند که"به خدا قسم ما هیچگاه مشرک نبودیم"به گمان اینکه در آنجا نیز می توان حقائق را انکار کرد( ثُمَّ لَمْ تَکُنْ
ص :185
فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ
).
در اینکه"فتنه"در آیه فوق به چه معنی است،میان مفسران گفتگو است، بعضی آن را به معنی پوزش و معذرت و بعضی به معنی پاسخ و بعضی به معنی شرک گرفته اند (1).
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از"فتنه و افتنان" همان دلباختگی به چیزی است یعنی نتیجه دلباختگی آنها به شرک و بت پرستی که پرده ای بر روی اندیشه و خرد آنها افکنده این شده است،که در قیامت که پرده ها کنار می رود متوجه خطای بزرگ خود بشوند و از اعمال خود بیزاری جویند و به کلی انکار کنند.
و اصل"فتنه"در لغت چنان که"راغب"در"مفردات"می گوید:آن است که طلا را در آتش بیفکنند و زیر فشار حرارت قرار دهند تا باطن آن آشکار گردد و معلوم شود خالص است یا ناخالص؟این معنی را در آیه فوق می توان به عنوان یک تفسیر دیگر پذیرفت،زیرا آنها هنگامی که در روز رستاخیز در فشار سخت و وحشتهای آن روز فرو می روند بیدار می شوند و به خطای خود واقف می گردند و برای نجات خود اعمال گذشته را انکار می کنند.
*** در آیه بعد برای اینکه مردم از سرنوشت رسوای این افراد عبرت گیرند می گوید:"درست توجه کن ببین اینها کارشان به کجا می رسد که به کلی از روش و مسلک خویش بیزاری جسته و آن را انکار می کنند و حتی به خودشان نیز دروغ می گویند"( اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ ).
ص :186
و تمام تکیه گاه هایی که برای خود انتخاب کرده بودند و آنها را شریک خدا می پنداشتند همه را از دست می دهند و دستشان به جایی نمی رسد( وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ ).
***
1-منظور از"انظر"(نگاه کن)مسلما نگاه کردن با دیده عقل است نه دیده حس.زیرا صحنه های قیامت در دنیا قابل مشاهده نیست.
2-اینکه می گوید:آنها بر خودشان دروغ بستند یا به معنی این است که آنها در دنیا خود را فریب دادند و از راه حق بیرون رفتند،و یا اینکه در جهان دیگر که سوگند یاد می کنند که ما مشرک نبوده ایم در حقیقت به خودشان دروغ می بندند زیرا مسلما آنها مشرک بودند.
3-در اینجا سؤالی باقی می ماند و آن اینکه:از آیه فوق استفاده می شود که مشرکان،سابقه شرک خود را در روز قیامت انکار می کنند،و حال آنکه وضع روز قیامت و مشاهده حسی حقائق طوری است که هیچکس به خود اجازه نمی دهد سخنی بر خلاف حق بگوید،درست مثل اینکه در روز روشن هیچ دروغگویی را نمی بینیم که در برابر آفتاب بایستد و بگوید هوا تاریک است،به علاوه از بعضی از آیات دیگر چنین استفاده می شود که آنها روز قیامت صریحا به شرک خود اعتراف می کنند و هیچ حقیقتی را کتمان نمی نمایند وَ لاٰ یَکْتُمُونَ اللّٰهَ حَدِیثاً (نساء-42).
در پاسخ این سؤال دو جواب می توان گفت:
نخست اینکه در روز قیامت مراحلی وجود دارد،در مراحل نخستین مشرکان خیال می کنند می توانند با دروغ گفتن از کیفرهای دردناک الهی رهایی یابند لذا طبق عادت دیرینه خویش متوسل به دروغ می شوند،ولی در مراحل بعد که می فهمند روزنه ای برای فرار از این طریق وجود ندارد، به اعمال خود اعتراف می نمایند.
ص :187
در حقیقت گویا در روز رستاخیز پرده ها تدریجا از مقابل چشم انسان کنار می رود،در آغاز که مشرکان هنوز به دقت پرونده های خود را بررسی نکرده اند متوسل به دروغ می شوند،اما در مراحل بعد که پرده ها بالاتر می رود،و همه چیز را حاضر می بینند،چاره ای جز اعتراف ندارند،درست مانند افراد مجرمی که در آغاز بازجویی همه چیز،حتی آشنایی با دوستان خود را انکار می کنند،اما هنگامی که اسناد و مدارک زنده جرم به آنها ارائه داده می شود،می بینند مطلب به حدی روشن است که جای انکار نیست،لذا اعتراف می کنند و همه چیز را می گویند.
این پاسخ در حدیثی از امیر مؤمنان علی ع نقل شده است (1).
دیگر اینکه آیه فوق در مورد کسانی است که واقعا خود را مشرک نمی دیدند همانند مسیحیان که قائل به خدایان سه گانه اند و در عین حال خود را موحد می پندارند،یا کسانی که دم از توحید می زدند ولی عمل آنها بوی شرک می داد زیرا دستورات پیامبران را زیر پا گذاشته بودند و به غیر خدا تکیه داشتند،و ولایت اولیای الهی را انکار می کردند و در عین حال خود را موحد می پنداشتند، اینها در روز قیامت قسم یاد می کنند که ما موحد بوده ایم ولی به زودی به آنها می فهمانند که آنها در باطن جزء مشرکان بودند-این پاسخ نیز در روایات متعددی از علی ع و امام صادق ع نقل شده است. (2)
و هر دو پاسخ قابل قبول است.
ص :188
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُکَ یُجٰادِلُونَکَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (25) وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (26)
25-پاره ای از آنها به تو گوش فرا می دهند ولی بر دلهای آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگینی قرار داده ایم و(آنها بقدری لجوجند)که اگر تمام نشانه های حق را ببینند ایمان نمی آورند،تا آنجا که وقتی به سراغ تو می آیند با تو به پرخاشگری برمی خیزند و کافران می گویند اینها افسانه های پیشینیان است.
26-آنها دیگران را از آن باز می دارند و خود نیز از آن دوری می کنند،آنها جز خود را هلاک نمی کند ولی نمی فهمند.
در این آیه اشاره به وضع روانی بعضی از مشرکان شده که در برابر شنیدن حقائق کمترین انعطاف از خود نشان نمی دهند-سهل است-به دشمنی با آن نیز برمی خیزند و با وصله های تهمت خود و دیگران را از آن دور نگاه می دارند، درباره اینها چنین می گوید:"بعضی از آنان به سوی تو گوش می دهند ولی بر دلهای آنها پرده هایی افکنده ایم تا آن را درک نکنند و در گوشهای آنها سنگینی ایجاد کرده ایم تا آن را نشنوند"!( وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً
ص :189
أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً
) (1).
در حقیقت تعصبهای کورکورانه جاهلی،و فرو رفتن در منافع مادی،و پیروی از هوا و هوسها،آن چنان بر عقل و هوش آنها چیره شده که گویا در زیر سرپوش و پرده ای قرار گرفته است نه حقیقتی را می شنوند و نه درک صحیح از مسائل دارند.
شاید کرارا گفته ایم که اگر این گونه مسائل نسبت به خدا داده می شود در حقیقت اشاره به قانون"علیت"و خاصیت"عمل"است،یعنی ادامه در کجروی و اصرار در لجاجت و بدبینی،اثرش این است که روح و روان آدمی را به شکل خود در می آورند و آن را همانند آئینه کج و معوجی می کنند که قیافه همه چیز را کج و معوج نشان می دهد.تجربه این حقیقت را ثابت کرده است که افراد بدکار و گناهکار در آغاز از کار خود احساس ناراحتی می کنند،اما تدریجا به آن خو گرفته و شاید روزی فرا رسد که اعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند و به تعبیر دیگر این یکی از مجازاتهای اصرار و پافشاری در گناه و مخالفت با حق است که دامان گناهکاران لجوج را می گیرد.
لذا می گوید کار اینها به جایی رسیده است که"اگر تمام آیات و نشانه های خدا را ببینند باز ایمان نمی آورند"( وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا ).
و از این بالاتر هنگامی که به نزد تو بیایند به جای اینکه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و حد اقل به صورت یک جستجوگر،به احتمال یافتن حقیقتی پیرامون آن بیندیشند،با روح و فکر منفی در برابر تو ظاهر می شوند، و"هدفی جز مجادله و پرخاشگری و خرده گیری ندارند"( حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُکَ یُجٰادِلُونَکَ ).
ص :190
آنها با شنیدن سخنان تو که از سرچشمه وحی تراوش کرده و بر زبان حقگوی تو جاری شده است متوسل به ضربه تهمت شده،می گویند:"اینها چیزی جز افسانه ها و داستانهای ساختگی پیشینیان نیست"!( یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ ). در آیه بعد می گوید آنها به این مقدار نیز قناعت نمی کنند و علاوه بر اینکه خود گمراهند پیوسته تلاش می کنند افراد حق طلب را با سمپاشیهای گوناگون از پیمودن این مسیر باز دارند،لذا"آنها را از نزدیک شدن به پیامبر نهی می کنند" ( وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ ).
"و خودشان نیز از او فاصله می گیرند"( وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ ) (1).
بی خبر از اینکه هر کس با حق در افتد تیشه بر ریشه خود زده،و سرانجام طبق سنت ثابت آفرینش،چهره حق از پشت ابرها نمایان می گردد و با جاذبه ای که دارد پیروز خواهد شد و باطل همانند کفهای بی ارزش روی آب نابود می گردد، بنا بر این"تلاش و فعالیت آنها به شکست خودشان منتهی خواهد شد و جز خود را هلاک نمی کنند،ولی قدرت بر درک این حقیقت ندارند"( وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ ).
***
از آنچه در تفسیر آیه فوق گفته شد به خوبی روشن می شود که این آیه بحثهای مربوط به مشرکان لجوج و دشمنان سرسخت پیامبر را تعقیب می کند و ضمیر"هم"طبق قواعد ادبی به کسانی بر می گردد که در آیه مورد بحث قرار گرفته اند، یعنی کافران متعصبی که از هیچگونه آزار به پیامبر و ایجاد مانع در راه دعوت او مضایقه نداشتند.
ولی با نهایت تاسف دیده می شود که بعضی از مفسران اهل تسنن بر خلاف
ص :191
تمام قواعد ادبی آیه دوم را از آیه قبل بریده و آن را در باره"ابو طالب"پدر امیر مؤمنان علی ع دانسته اند! آنها آیه را چنین معنی می کنند"جمعی هستند،از پیامبر اسلام دفاع می کنند ولی در عین حال از او فاصله میگیرند"!( وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ ).
پاره دیگری از آیات قرآن را که در جای خود به آن اشاره خواهد شد.
مانند آیه 114 توبه و 56 قصص نیز گواه بر مدعای خود قرار میدهند.
ولی تمام علمای شیعه و بعضی از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه و قسطلانی در ارشاد الساری و زینی دحلان در حاشیه سیره حلبی ابو طالب را از مؤمنان اسلام میدانند،در منابع اصیل اسلام نیز شواهد فراوانی برای این موضوع می یابیم که با بررسی آنها در تعجب و حیرت عمیق فرو میرویم که چرا "ابو طالب"از طرف جمعی این چنین مورد بی مهری و اتهام قرار گرفته است؟! کسی که با تمام وجود خود از پیامبر اسلام دفاع می کرد،و بارها خود و فرزند خویش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پیامبر اسلام قرار داد چگونه ممکن است مورد چنین اتهامی واقع شود؟! این جا است که محققان باریک بین چنین حدس زده اند که موج مخالفت بر ضد ابو طالب یک موج سیاسی است که از مخالفت"شجره خبیثه بنی امیه"با موقعیت علی ع سرچشمه گرفته است.
زیرا:این تنها ابو طالب نیست که بخاطر نزدیکیش با علی ع اینچنین مورد تهاجم قرار گرفته،بلکه می بینیم هر کس در تاریخ اسلام بنحوی از انحاء ارتباط نزدیک با امیر مومنان علی ع داشته از این حملات ناجوانمردانه بر کنار نمانده است،در حقیقت ابو طالب گناهی نداشت جز اینکه پدر علی بن ابی طالب پیشوای بزرگ اسلام بود! در اینجا فشرده ای از دلائل گوناگونی که بروشنی،گواهی بر ایمان ابو طالب
ص :192
میدهد فهرست وار می آوریم و شرح بیشتر را به کتابهایی که در این زمینه نوشته شده موکول می کنیم:
1-ابو طالب قبل از بعثت پیامبر اکرم ص بخوبی میدانست که فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسید زیرا مورخان نوشته اند در سفری که ابو طالب با کاروان قریش به شام رفت برادرزاده دوازده ساله خود محمد را نیز با خویش همراه برد،در این سفر علاوه بر کرامات گوناگونی که از او دید،همین که کاروان با راهبی بنام"بحیرا"که سالیان درازی در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهی از کتب عهدین داشت و کاروانهای تجارتی در مسیر خود بزیارت او میرفتند برخورد کردند،در بین کاروانیان،محمد ص که آن روز دوازده سال بیش نداشت نظر راهب را بخود جلب کرد.
بحیرا پس از اندکی خیره شدن و نگاههای عمیقانه و پر معنی به او گفت این کودک به کدام یک از شما تعلق دارد؟جمعیت به ابو طالب اشاره کردند او اظهار داشت برادرزاده من است.
"بحیرا"گفت این طفل آینده درخشانی دارد این همان پیامبری است که کتابهای آسمانی از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصیات او را در کتب خوانده ام! (1)"ابو طالب"پیش از این برخورد و برخوردهای دیگر از قرائن دیگر نیز به نبوت پیامبر اکرم و معنویت او پی برده بود.
طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانی(صاحب ملل و نحل)و دیگران در یکی از سالها آسمان مکه برکتش را از اهلش باز داشت و خشکسالی سختی به مردم روی آورد،ابو طالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را که کودکی شیر خوار
ص :193
بود حاضر ساختند پس از آنکه کودک را در حالی که در قنداقه ای پیچیده شده بود به او دادند در برابر کعبه ایستاد و با تضرع خاصی سه مرتبه طفل شیر خوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه می گفت:"پروردگارا!بحق این کودک باران پر برکتی بر ما نازل فرما"چیزی نگذشت که توده ای ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان مکه را فرا گرفت،سیلاب آن چنان جاری شد که بیم آن می رفت مسجد الحرام ویران شود.
سپس شهرستانی می نویسد همین جریان که دلالت بر آگاهی ابو طالب از رسالت و نبوت برادرزداه اش از آغاز کودکی دارد ایمان وی را به پیامبر می رساند و اشعار ذیل را بعدها ابو طالب به همین مناسبت سروده است: و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للارامل "او روشن چهره ای است که ابرها به خاطر او می بارند،او پناهگاه یتیمان و حافظ بیوه زنان است". یلوذ به الهلاک من آل هاشم فهم عنده فی نعمة و فواضل هلاک شوندگان از بنی هاشم به او پناه می برند،و بوسیله او از نعمتها و احسانها بهره می گیرند. و میزان عدل لا یخیس شعیرة و و زان صدق وزنه غیر هائل او میزان عدالتی است که یک جو تخلف نمی کند،و وزن کننده درستکاری است که توزین او بیم اشتباه ندارد.
جریان توجه قریش را در هنگام خشکسالی به ابو طالب و سوگند دادن ابو طالب خدا را بحق او علاوه بر شهرستانی بسیاری از مورخان بزرگ نقل کرده اند،علامه امینی در الغدیر آن را از کتاب"شرح بخاری"و"المواهب اللدنیه"و"الخصائص الکبری"و"شرح بهجة المحافل"و"سیره حلبی"و"سیره نبوی"و "طلبة الطالب"نقل کرده است (1).
ص :194
2-به علاوه در کتب معروف اسلامی اشعاری از ابو طالب در اختیار ما است که مجموعه آنها در دیوانی بنام"دیوان ابو طالب"گردآوری شده است که تعدادی از آنها را در ذیل می آوریم:
و اللّٰه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتی اوسد فی التراب دفینا
"ای برادرزاده تا ابو طالب در میان خاک نخوابیده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند یافت" فاصدع بامرک ما علیک غضاضة و ابشر بذاک و قر منک عیونا "بنا بر این از هیچ چیز مترس و ماموریت خود را ابلاغ کن بشارت ده و چشمها را روشن ساز"! و دعوتنی و علمت انک ناصحی و لقد دعوت و کنت ثم امینا "مرا بمکتب خود دعوت کردی و خوب میدانم که هدفت تنها پند دادن و بیدار ساختن من بوده است،تو در دعوت خود امین و درستکاری" و لقد علمت ان دین محمد ص من خیر ادیان البریة دینا (1)"من هم این را دریافتم که مکتب و دین محمد بهترین دین و مکتبها است"! و نیز گفته است، ا لم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا کموسی خط فی اول الکتب "ای قریش آیا نمی دانید که ما محمد را همانند موسی پیامبر و رسول خدا می دانیم و نام و نشان او در کتب آسمانی قید گردیده است"(و ما آن را یافته ایم). و ان علیه فی العباد محبة و لا حیف فی من خصه اللّٰه فی الحب (2)"بندگان خدا علاقه ویژه ای بوی دارند و نسبت به کسی که خدا او را بمحبت خود اختصاص داده است این علاقه بی مورد نیست".
ص :195
ابن ابی الحدید پس از نقل قسمت زیادی از اشعار ابو طالب(که ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بیت میداند)می گوید:
از مطالعه مجموع این اشعار برای ما هیچگونه تردیدی نخواهد ماند که ابو طالب بمکتب برادرزاده اش ایمان داشته است.
3-احادیثی از پیامبر اکرم ص نیز نقل شده که گواهی آن حضرت را به ایمان عموی فداکارش ابو طالب روشن میسازد از جمله طبق نقل نویسنده کتاب "ابو طالب مؤمن قریش":چون ابو طالب در گذشت پیامبر ص پس از تشیع جنازه او ضمن سوگواری که در مصیبت از دست دادن عمویش می کرد،می گفت:
وا ابتاه!وا ابا طالباه!وا حزناه علیک!کیف اسلو علیک یا من ربیتنی صغیرا،و اجبتنی کبیرا،و کنت عندک بمنزلة العین من الحدقه و الروح من الجسد
.
"وای پدرم!وای ابو طالب!چقدر از مرگ تو غمگینم؟چگونه مصیبت تو را فراموش کنم ای کسی که در کودکی مرا پرورش دادی،و در بزرگی دعوت مرا اجابت نمودی،و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم." و نیز پیوسته اظهار می داشت:"
ما نالت منی قریش شیئا اکرهه حتی مات ابو طالب " (2).
"قریش هیچگاه نتوانست مکروهی بر من وارد کند مگر زمانی که ابو طالب از جهان رفت".
4-از طرفی مسلم است که سالها قبل از مرگ ابو طالب پیامبر ص مامور شد هیچگونه رابطه دوستانه با مشرکان نداشته باشد،با این حال اینهمه اظهار علاقه و مهر به ابو طالب نشان می دهد که پیامبر او را معتقد به مکتب توحید می دانسته است و گر نه چگونه ممکن بود دیگران را از دوستی با مشرکان نهی کند و خود با ابو طالب
ص :196
تا سر حد عشق،مهر ورزد؟! 5-در احادیثی که از طرق اهل بیت رسیده است نیز مدارک فراوانی بر ایمان و اخلاص ابو طالب دیده می شود که نقل آنها در اینجا بطول می انجامد این احادیث آمیخته با استدلالات منطقی و عقلی است مانند روایتی که از امام چهارم ع نقل گردیده است که حضرتش پس از این که در پاسخ سؤالی اظهار می دارد ابو طالب مؤمن بود میفرماید:
ان هنا قوما یزعمون انه کافر سپس فرمود"
وا عجبا کل العجب ا یطعنون علی ابی طالب او علی رسول اللّٰه ص و قد نهاه اللّٰه ان تقر مؤمنة مع کافر غیر آیة من القرآن و لا یشک احد ان فاطمة بنت اسد رضی اللّٰه تعالی عنها من المؤمنات السابقات فانها لم تزل تحت ابی طالب حتی مات ابو طالب رضی اللّٰه عنه ".
یعنی راستی در شگفتم که چرا برخی می پندارند که ابو طالب کافر بوده است!آیا نمی دانند که با این عقیده بر پیامبر و ابو طالب طعنه می زنند؟مگر نه این است که در چندین آیه از آیات قرآن از این موضوع منع شده است که زن بعد از اسلام آوردن در قید زوجیت کافر خود نماند و این مسلم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر ابو طالب همسرش بود (1).
6-از همه اینها گذشته اگر در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت هیچکس نمیتواند تردید کند که ابو طالب از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر بود حمایت او از پیامبر و اسلام بحدی بود که هرگز نمی توان آن را با علایق و پیوندهای خویشاوندی و تعصبات قبیله ای تفسیر کرد.
نمونه زنده آن داستان شعب ابو طالب است همه مورخان نوشته اند هنگامی که قریش پیامبر و مسلمانها را در یک محاصره اقتصادی و اجتماعی و سیاسی شدید قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع کردند ابو طالب یگانه حامی و مدافع حضرت سه سال از همه کارهای خود دست کشید و بنی هاشم را به دره ای که در میان
ص :197
کوه های مکه قرار داشت و به شعب ابو طالب معروف بود برد و آنجا سکنی گزید.
فداکاری را بجایی رسانید که اضافه بر ساختن برجهای مخصوصی بخاطر جلوگیری از حمله قریش هر شب پیامبر را از خوابگاه خود بلند می کرد و جایگاه دیگری برای استراحت او تهیه می نمود و فرزند دلبندش علی ع را بجای او می خوابانید و هنگامی که علی ع می گفت پدر جان من با این وضع بالآخره کشته خواهم شد پاسخ میدهد عزیزم بردباری را از دست مده هر زنده بسوی مرگ رهسپار است من ترا فدای فرزند عبد اللّٰه نمودم جالب توجه اینکه علی ع در جواب پدر می گوید پدر جان این کلام من نه بخاطر این بود که از کشته شدن در راه محمد ص هراسی دارم بلکه بخاطر این بود که میخواستم بدانی چگونه در برابر تو مطیع و آماده برای یاری احمدم (1)ما معتقدیم هر کس تعصب را کنار گذاشته و بیطرفانه سطور طلایی تاریخ را درباره ابو طالب مطالعه کند با ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه هم صدا شده و می گوید: و لو لا ابو طالب و ابنه لما مثل الدین شخصا و قاما فذاک بمکة آوی و حامی و هذا بیثرب جس الحماما (2)هر گاه ابو طالب و فرزند برومندش نبود هرگز دین و مکتب اسلام بجای نمیماند و قد راست نمی کرد ابو طالب در مکه بیاری پیامبر شتافت و علی ع در یثرب (مدینه)در راه حمایت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت!
ص :198
وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی اَلنّٰارِ فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (27) بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (28)
27-اگر(حال آنها را)ببینی هنگامی که در برابر آتش ایستاده اند که می گویند ای کاش (بار دیگر به دنیا)باز می گشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی کردیم و از مؤمنان می شدیم.
28-(آنها در واقع پشیمان نیستند)بلکه اعمال و نیاتی را که قبلا پنهان می کردند،در برابر آنها آشکار شده(و به وحشت فرو رفته اند)و اگر باز گردند به همان اعمالی که نهی شده اند،باز می گردند و آنها دروغ گویند.
بیداری زودگذر و بی اثر!
در دو آیه گذشته به قسمتی از اعمال لجوجانه مشرکان اشاره شده،و در این دو آیه صحنه ای از نتائج اعمال آنها مجسم گردیده است تا بدانند چه سرنوشت شومی در پیش دارند و بیدار شوند یا لا اقل وضع آنها عبرتی برای دیگران گردد! نخست می گوید:"اگر حال آنها را به هنگامی که در روز رستاخیز در برابر آتش دوزخ قرار گرفته اند ببینی تصدیق خواهی کرد که به چه عاقبت دردناکی گرفتار شده اند"( وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی النّٰارِ ... (1)
ص :199
آنها در آن حالت چنان منقلب می شوند که"فریاد بر می کشند ای کاش برای نجات از این سرنوشت شوم،و جبران کارهای زشت گذشته بار دیگر به دنیا باز می گشتیم،و در آنجا آیات پروردگار خود را تکذیب نمی کردیم و در صف مؤمنان قرار می گرفتیم"( فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) (1).
*** در آیه بعد اضافه می کند که این آرزوی دروغینی بیش نیست،بلکه به خاطر آن است که در آن جهان"آنچه را از عقائد و نیات و اعمال شوم خویش مخفی می داشتند همه برای آنها آشکار گردیده"و موقتا بیدار شده اند( بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ).
ولی این بیداری،بیداری پایدار و پا بر جا نیست،و به خاطر شرائط و اوضاع خاصی پدید آمده است،و لذا"اگر به فرض محال بار دیگر به این جهان برگردند به سراغ همان کارهایی می روند که از آن نهی شده بودند"( وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ ).
بنا بر این"آنها در آرزو و ادعای خویش صادق نیستند و دروغ می گویند" (و انهم لکاذبون).
ص :200
1-نخست اینکه از ظاهر جمله" بَدٰا لَهُمْ "برای آنها آشکار شد چنین استفاده می شود که آنها یک سلسله از حقائق را نه تنها برای مردم بلکه خود نیز مخفی می کردند که در عرصه قیامت بر آنها آشکار می شود،و این جای تعجب نیست که انسان حقیقتی را حتی از خودش کتمان کند و بر و جدان و فطرت خویش سرپوش بگذارد،تا به آرامش کاذبی دست یابد.
مسئله فریب و جدان و مخفی کردن حقائق از خویش از مسائل قابل ملاحظه ای است که در بحثهای مربوط به فعالیت و جدان مورد دقت قرار گرفته است،مثلا بسیاری از افراد هوسران را می بینیم که به زیان شدید اعمال هوس آلود خود متوجه شده اند اما برای اینکه با خیال راحت اعمال خویش را ادامه دهند سعی می کنند به نوعی این آگاهی را در خود مستور دارند.
ولی بسیاری از مفسران بدون توجه تعبیر"لهم"آیه را طوری تفسیر کرده اند که منطبق بر اعمالی می شود که از مردم مخفی می داشتند.(دقت کنید) 2-ممکن است گفته شود آرزو کردن چیزی نیست که دروغ و راست در آن باشد،و به اصطلاح از قبیل"انشاء"است و در انشاء صدق و کذب وجود ندارد،ولی این سخن درست نیست زیرا بسیاری از انشاءها یک مفهوم خبری به همراه دارد که صدق و کذب در آن راه می یابد،مثلا گاه می شود کسی می گوید:
آرزو می کنم خداوند به من مال فراوانی دهد و به شما کمک کنم،البته این یک آرزو است،ولی مفهوم آن این است که اگر خداوند چنین مالی به من بدهد من به تو کمک خواهم کرد و این یک مفهوم خبری است که ممکن است دروغ بوده باشد و لذا طرف مقابل که از بخل و تنگ نظری او آگاه است می گوید دروغ می گویی اگر هم به تو بدهد هرگز چنین نخواهی کرد(این موضوع در بسیاری از جمله- های انشائیه دیده می شود).
ص :201
3-اینکه در آیه می خوانیم اگر آنها به دنیا برگردند باز همان کارها را تکرار می کنند به خاطر این است که بسیاری از مردم هنگامی که با چشم خود نتائج اعمال خویش را ببینند،یعنی به مرحله شهود برسند،موقتا ناراحت و پشیمان شده و آرزو می کنند که بتوانند اعمال خویش را به نوعی جبران نمایند،اما این ندامتها که مربوط به همان حال شهود و مشاهده نتیجه عمل است ندامتهای ناپایداری می باشد که برای همه کس به هنگام روبرو شدن با مجازاتهای عینی پیدا می شود اما هنگامی که مشاهدات عینی کنار رفت این خاصیت نیز زائل می شود،و وضع سابق تکرار می گردد.
همانند بت پرستانی که به هنگام گرفتار شدن در طوفانهای سخت دریا و قرار گرفتن در آستانه مرگ و نابودی،همه چیز را جز خدا فراموش می کردند اما به محض اینکه طوفان فرو می نشست و به ساحل امن و امان می رسیدند همه چیز به جای خود برمی گشت! (1)4-باید توجه داشت که حالات فوق مخصوص جمعی از بت پرستان است که در آیات قبل به آنها اشاره شده است نه همه آنها،لذا پیامبر ص مامور بود به سایرین پند و اندرز بدهد و آنها را بیدار و هدایت کند.
ص :202
وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (29) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (30) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ (31) وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (32)
29-آنها گفتند:چیزی جز این زندگی دنیا نیست و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد.
30-اگر آنها را به هنگامی که در پیشگاه(دادگاه عدل)پروردگارشان ایستاده اند به بینی که به آنها گفته می شود آیا این حق نیست؟می گویند:آری قسم به پروردگار ما(حق است)،می گوید پس مجازات را بچشید در برابر آنچه انکار می کردید! 31-آنها که لقای پروردگار را انکار کردند مسلما زیان دیدند،(و این انکار ادامه می یابد) تا هنگامی که ناگهان قیامت فرا می رسد می گویند:ای افسوس که درباره آن کوتاهی کردیم،و آنها(بار سنگین)گناهانشان را بر دوش می کشند،چه بد باری بر دوش خواهند داشت.
32-و زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست،و سرای آخرت برای آنها که پرهیزگارند بهتر است آیا نمی اندیشید.
ص :203
در تفسیر آیه اول دو احتمال وجود دارد،یکی اینکه دنباله سخنان مشرکان لجوج و سخت باشد که به هنگام مشاهده صحنه های رستاخیز آرزو می کنند بار دیگر بدنیا باز گردند و جبران کنند،ولی قرآن می گوید اگر اینها باز گردند نه تنها بفکر جبران نخواهند بود و به کارهای خود ادامه خواهند داد،بلکه اساسا رستاخیز و قیامت را هم انکار خواهند کرد،و با نهایت تعجب خواهند گفت:
"زندگی تنها همین زندگی دنیاست و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد"! ( وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ) (1).
احتمال دیگر اینکه آیه بحث جداگانه ای را درباره جمعی از مشرکان که معاد را بکلی انکار می کردند بازگو می کند،زیرا در میان مشرکان عرب جمعی بودند که عقیده به معاد نداشتند،در حالی که بعضی دیگر به نوعی از معاد ایمان داشتند.
*** در آیه بعد قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخیز اشاره کرده،و می گوید:
"اگر آنها را مشاهده کنی در آن هنگام که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده اند و به آنها گفته می شود،آیا این حق نیست"؟( وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ ).
"آنها در پاسخ خواهند گفت آری،سوگند بپروردگار ما،این حق است"! ( قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا ).
ص :204
بار دیگر"به آنها گفته می شود پس بچشید مجازات را به خاطر اینکه آن را انکار می کردید و کفر می ورزیدید"!( قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ).
مسلما منظور از"وقوف در برابر پروردگار"این نیست که خداوند مکانی داشته باشد،بلکه به معنی ایستادن در برابر صحنه های مجازات او است-همانطور که بعضی از مفسران گفته اند-و یا کنایه از حضور در دادگاه الهی است،همانطور که انسان بهنگام نماز می گوید من در برابر خداوند ایستاده ام.
*** در آیه بعد اشاره به خسران و زیان منکران معاد و رستاخیز کرده میفرماید:
"آنها که ملاقات پروردگار را انکار کردند مسلما گرفتار زیان شدند"( قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ ).
منظور از ملاقات پروردگار همانطور که قبلا اشاره شد یا ملاقات معنوی و ایمان شهودی است،(شهود باطنی)و یا ملاقات صحنه های رستاخیز و پاداش و جزای او است.
سپس می گوید این انکار برای همیشه ادامه نخواهد یافت،و تا زمانی خواهد بود که"ناگهان رستاخیز بر پا شود،و آنها در برابر این صحنه های وحشتناک قرار گیرند و نتائج اعمال خود را با چشم خود ببینند،در این موقع فریاد آنها بلند می شود:ای وای بر ما چقدر کوتاهی درباره چنین روزی کردیم"؟!( حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا ).
منظور از"ساعة"روز قیامت است و"بغتة"به معنی این است که بطور ناگهانی و جهش آسا که هیچکس جز خدا وقت آن را نمی داند واقع می شود،و علت انتخاب این نام(ساعة)برای روز قیامت یا بخاطر آن است که با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام می گیرد،و یا اشاره به ناگهانی وقوع آن است که در ساعتی برق آسا مردم از جهان برزخ منتقل به عالم قیامت می شوند.
ص :205
حسرت به معنی تاسف بر چیزی است ولی عرب هنگامی که زیاد متاثر شود خود"حسرت"را مخاطب قرار داده و می گوید:"یا حسرتنا":گویا شدت حسرت چنان است که بصورت موجودی در مقابل او مجسم شده است! سپس قرآن می گوید:"آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند"( وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ ).
"اوزار"جمع"وزر"به معنی بار سنگین است و در اینجا منظور از آن گناهان است و این آیه می تواند یکی از دلائل تجسم اعمال بوده باشد زیرا می گوید آنها گناهان خود را بر دوش می کشند.
و نیز می تواند کنایه ای از سنگینی بار مسئولیت بوده باشد زیرا مسئولیتها همواره تشبیه به بار سنگین می شود.
و در پایان آیه میفرماید"چه بد باری بر دوش می کشند"( أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ ) در آیه فوق سخنی از خسران و زیان منکران معاد به میان آمده،دلیل این موضوع روشن است زیرا ایمان به معاد علاوه بر اینکه انسان را آماده برای زندگی سعادتبخش جاویدان می کند و او را بتحصیل کمالات علمی و عملی دعوت مینماید اثر عمیقی در کنترل انسان در برابر آلودگی و گناهان دارد و در بحثهای مربوط به معاد اثر سازنده آن را از نظر فردی و اجتماعی به خواست خدا توضیح خواهیم داد.
*** سپس برای بیان موقعیت زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت چنین می گوید:
"زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست"( وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ).
بنا بر این آنها که تنها به دنیا دل بسته اند و جز آن نمی جویند و نمی طلبند در واقع کودکان هوسبازی هستند که یک عمر ببازی و سرگرمی پرداخته و از
ص :206
همه چیز بی خبر مانده اند!.
تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی از این نظر است که بازیها و سرگرمیها معمولا کارهای توخالی و بی اساس هستند که از متن زندگی حقیقی دورند،نه آنها که در بازی پیروز می شوند و نه آنها که شکست می خورند شکست یافته اند زیرا پس از پایان بازی همه چیز بجای خود بازمی گردد! بسیار دیده می شود که کودکان دور هم می نشینند و بازی را شروع می کنند یکی را"امیر"و دیگری را"وزیر"و یکی را"دزد"و دیگری را"قافله"اما ساعتی نمی گذرد که نه خبری از امیر است و نه وزیر،و نه دزد و نه قافله،و یا در نمایشنامه هایی که بمنظور سرگرمی انجام می شود صحنه هایی از جنگ یا عشق یا عداوت مجسم می گردند اما پس از ساعتی خبری از هیچکدام نیست.
دنیا به نمایشنامه ای می ماند که بازیگران آن،مردم این جهانند،و گاه این بازی کودکانه حتی عاقلان و فهمیده ما را بخود مشغول می دارد اما چه زود پایان این سرگرمی و نمایش اعلام می گردد.
"لعب"(بر وزن لزج)در اصل از ماده"لعاب"(بر وزن غبار)به معنی آب دهان است که از لبها سرازیر گردد،و اینکه بازی را"لعب"می گویند، بخاطر آن است که همانند ریزش لعاب از دهان است که بدون هدف انجام می گیرد.
سپس زندگانی سرای دیگر را با آن مقایسه کرده میفرماید:"سرای آخرت برای افراد با تقوا بهتر است آیا اندیشه و تعقل نمی کنید"( وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ).
زیرا حیاتی است جاویدان و فناناپذیر در جهانی وسیعتر و سطح بسیار بالاتر، در عالمی که سر و کار آن با حقیقت است نه مجاز،و با واقعیت است نه خیال، در جهانی که نعمتهایش با درد و رنج آمیخته نیست،و سراسر نعمت خالص است
ص :207
بی درد و رنج.
از آنجا که درک این واقعیات،با توجه به مظاهر فریبنده دنیا،برای غیر اندیشمندان ممکن نیست لذا روی سخن در پایان آیه بچنین افراد شده است.
در حدیثی از"هشام بن حکم"از امام"موسی بن جعفر" ع نقل شده که چنین فرمود:"ای هشام خداوند عاقلان را اندرز داده و نسبت به آخرت علاقمند ساخته و گفته است زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست،و سرای آخرت برای افراد با تقوا بهتر است آیا فکر و عقل خود را بکار نمی اندازید؟" (1).
شاید نیاز بتذکر نداشته باشد که هدف از این آیات مبارزه با وابستگی و دلبستگی بمظاهر جهان ماده و فراموش کردن مقصد نهایی آن است،و گرنه آنها که دنیا را وسیله ای برای سعادت قرار داده اند در حقیقت جستجوگران آخرتند نه دنیا.
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ اَلَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ اَلظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اَللّٰهِ وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ اَلْمُرْسَلِینَ (34)
33-می دانیم که گفتار آنها تو را غمگین می کند ولی(غم مخور و بدان)آنها تو را تکذیب نمی کنند بلکه ظالمان آیات خدا را انکار می نمایند!.
34-پیامبرانی پیش از تو نیز تکذیب شدند و در برابر تکذیبها صبر و استقامت کردند، و(در این راه)آزار دیدند تا هنگامی که یاری ما به آنها رسید(تو نیز چنین باش،و این یکی از سنتهای الهی است)و هیچ چیز نمی تواند سنن خدا را تغییر دهد و اخبار پیامبران به تو رسیده است.
ص :208
همواره در راه مصلحان مشکلات بوده
شک نیست که پیامبر ص در گفتگوهای منطقی و مبارزات فکری که با مشرکان لجوج و سرسخت داشت گاهی از شدت لجاجت آنها و عدم تاثیر سخن در روح آنان و گاهی از نسبتهای ناروایی که به او می دادند غمگین و اندوهناک می شد،خداوند بارها در قرآن مجید پیامبرش را در این مواقع دلداری می داد، تا با دلگرمی و استقامت بیشتر،برنامه خویش را تعقیب کند،از جمله در نخستین آیه فوق می فرماید"ما می دانیم که سخنان آنها تو را محزون و اندوهگین می کند" ( قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ ).
ولی بدان که آنها تو را تکذیب نمی کنند و در حقیقت آیات ما را انکار می کنند و بنا بر این طرف آنها در حقیقت ما هستیم نه تو( فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ الظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ ).
و نظیر این سخن در گفتگوهای رائج میان ما نیز دیده می شود که گاهی شخص"برتر"به هنگام ناراحت شدن نماینده اش به او می گوید:غمگین مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشکلی ایجاد شود برای من است نه برای تو،و به این وسیله مایه تسلی خاطر او را فراهم می سازد.
در تفسیر آیه فوق مفسران احتمالات دیگری نیز داده اند،ولی ظاهر آیه همان است که در بالا گفتیم.
این احتمال نیز از جهتی قابل ملاحظه است که:منظور از آیه این است که "مخالفان تو در حقیقت به صدق و راستی تو معتقدند،و در حقانیت دعوتت شک ندارند، اگر چه ترس از به خطر افتادن منافعشان مانع از تسلیم در مقابل حق می شود و یا تعصب
ص :209
و لجاجت اجازه قبول به آنها نمی دهد".
از تواریخ اسلامی نیز استفاده می شود که حتی مخالفان سرسخت پیامبر ص در باطن به صدق و راستی او در دعوتش معتقد بودند از جمله اینکه نقل کرده اند که روزی ابو جهل با پیامبر ص ملاقات کرد و با او مصافحه نمود کسی به او اعتراض کرد،چرا با این مرد مصافحه می کنی؟گفت به خدا سوگند می دانم که او پیامبر است و لکن ما زمانی تابع"عبد مناف"بوده ایم!(یعنی پذیرفتن دعوت او سبب می شود که ما تابع قبیله آنان شویم)،و نیز نقل شده که شبی "ابو جهل"و"ابو سفیان"و"اخنس بن شریق"که از سران سرسخت مشرکان بودند هر کدام به طور مخفیانه که هیچکس متوجه او نشود،و حتی این سه نفر از حال یکدیگر هم با خبر نبودند،برای شنیدن سخنان پیامبر ص در گوشه ای خزیده تا صبح تلاوت آیات قرآن را می شنیدند،هنگامی که سپیده صبح دمید،پراکنده شدند،اما در راه بازگشت به هم رسیدند و هر کدام عذر خود را برای دیگری شرح می داد،سپس عهد کردند که این کار را تکرار نکنند زیرا اگر جوانان قریش از آن آگاه گردند سبب گرایش آنها به محمد خواهد شد.
شب دیگر هر کدام به گمان اینکه رفقایش آن شب نخواهد آمد برای شنیدن آیات قرآن به نزدیکی خانه پیامبر و یا مجمعی که مسلمانان داشتند آمد اما هنگام صبح باز سر آنان بر یکدیگر فاش شد و به سرزنش یکدیگر پرداختند و مجددا عهد و پیمان بستند که این آخرین بار بوده باشد.
ولی اتفاقا این کار در شب سوم باز تکرار شد،صبح"اخنس بن شریق" عصای خود را برداشت و به سراغ ابو سفیان آمد و به او گفت:صریحا با من بگو عقیده تو در باره سخنانی که از محمد شنیدی چیست؟گفت به خدا سوگند من چیزهایی شنیدم که آنها را به خوبی درک کردم،و مقصود و مضمون آن را می فهمم، ولی آیاتی نیز شنیدم که معنی و مقصود آن را نفهمیدم.
ص :210
اخنس گفت:من نیز به خدا سوگند چنین احساس می کنم، سپس برخاست و به سراغ ابو جهل آمد و همین سؤال را از او کرد که رای تو درباره سخنانی که از محمد شنیدی چیست؟او در جواب گفت چه می خواهی بشنوم؟حقیقت این است که ما و فرزندان"عبد مناف"در به چنگ آوردن ریاست با هم رقابت داریم آنها مردم را اطعام کردند ما نیز برای اینکه عقب نمانیم اطعام کردیم،آنها مرکب بخشیدند ما نیز مرکب بخشیدیم،آنها بخششهای دیگر داشتند ما نیز داشتیم و به این ترتیب دوش به دوش یکدیگر پیش می رفتیم.
اکنون آنها می گویند ما پیامبری داریم که وحی آسمانی بر او نازل می شود، اما ما چگونه می توانیم در این موضوع با آنها رقابت کنیم؟!و اللّٰه لا نؤمن به ابدا و لا نصدقه:به خدا سوگند هرگز به او ایمان نخواهیم آورد و نه او را تصدیق خواهیم نمود،اخنس برخاست و مجلس او را ترک گفت.
در روایت دیگری می خوانیم که روزی"اخنس بن شریق"با"ابو جهل" روبرو شد،در حالی که هیچکس دیگر در آنجا نبود،به او گفت.راستش را بگو محمد صادق است یا کاذب؟هیچ کس از قریش در اینجا غیر از من و تو نیست که سخنان ما را بشنود.
ابو جهل گفت وای بر تو و اللّٰه به عقیده من او راست می گوید و هرگز دروغ نگفته است ولی اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند:پرچم حج،آب دادن به حجاج،پرده داری کعبه،و مقام نبوت،برای بقیه قریش چه باقی می ماند؟! (1).
از این روایات و مانند آنها استفاده می شود که بسیاری از دشمنان سرسخت پیامبر ص در باطن به صدق گفتار او معترف بودند اما رقابتهای قبیلگی و مانند آن،به آنها اجازه نمی داد،و یا شهامت آن را نداشتند که رسما ایمان آورند.
البته این را نیز می دانیم که این گونه اعتقاد باطنی ما دام که با روح تسلیم
ص :211
آمیخته نشود کمترین اثری نخواهد داشت،و انسان را در سلک مومنان راستین قرار نمی دهد.
*** در آیه بعد،برای تکمیل این دلداری،به وضع انبیای پیشین اشاره کرده می گوید:این موضوع منحصر به تو نبوده است"رسولان پیش از تو را نیز تکذیب کردند"( وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ ).
"اما آنها در برابر تکذیبها و آزارها استقامت ورزیدند تا نصرت و یاری ما به سراغشان آمد و سرانجام پیروز شدند"( فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا ).
"و این یک سنت الهی است که هیچ چیز نمی تواند آن را دگرگون کند" ( وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ ).
بنا بر این تو هم در برابر تکذیبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبر و استقامت را از دست مده، و بدان طبق همین سنت امدادهای الهی و الطاف بیکران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد،و سرانجام بر تمام آنها پیروز خواهی شد"و اخباری که از پیامبران پیشین به تو رسیده است که چگونه در برابر مخالفتها و شدائد استقامت کردند و پیروز شدند گواه روشنی برای تو است" ( وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ ).
در حقیقت آیه فوق به یک اصل کلی اشاره می کند و آن اینکه همیشه رهبران صالح اجتماع که برای هدایت توده های مردم به وسیله ارائه مکتب و طرحهای سازنده با افکار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه بپا می خاستند با مخالفت سرسختانه جمعی سودجو و زورگو که با پر و بال گرفتن مکتب جدید،منافعشان به خطر می افتاد،روبرو می شدند.
آنها برای پیشرفت مقاصد شوم خود از هیچ کاری ابا نداشتند،و از تمام
ص :212
حربه ها:حربه تکذیب،تهمت محاصره اجتماعی،آزار و شکنجه،قتل و غارت و هر وسیله دیگر استفاده می کردند،اما حقیقت با جاذبه و کشش و عمقی که دارد سرانجام-طبق یک سنت الهی-کار خود را خواهد کرد،و این خارهای سر راه برچیده خواهند شد،اما شک نیست که شرط اساسی این پیروزی بردباری و مقاومت و استقامت است.
قابل توجه اینکه در آیه فوق از سنن تعبیر به"کلمات اللّٰه"شده است زیرا "کلم و کلام"در اصل به معنی تاثیری است که با چشم یا گوش درک می شود ("کلم"به معنی تاثیرات عینی،و"کلام"به معنی تاثیراتی است که با گوش درک می شود)سپس توسعه پیدا کرده است،و علاوه بر الفاظ به معانی نیز"کلمه" گفته می شود،و حتی به"عقیده"و"مکتب"و"روش و سنت"نیز اطلاق می گردد.
وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی اَلْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی اَلسَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی اَلْهُدیٰ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (35) إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ اَلَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ اَلْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (36)
35-و اگر اعراض آنها بر تو سنگین است چنانچه بتوانی نقبی در زمین بزن یا نردبانی به آسمان بگذار(و اعماق زمین و آسمانها را جستجو کن)تا آیه(و نشانه دیگری)برای آنها بیاوری(ولی بدان این لجوجان ایمان نمی آورند)اما اگر خدا بخواهد آنها را(اجبارا)بر هدایت جمع خواهد کرد(اما هدایت اجباری چه سود دارد؟)پس هرگز از جاهلان نباش.
ص :213
36-تنها کسانی اجابت(دعوت تو)می کنند که گوش شنوا دارند،اما مردگان(و آنها که روح انسانی را از دست داده اند ایمان نمی آورند و)خدا آنها را(در قیامت)مبعوث می کند سپس به سوی او باز می گردند
مردگان زنده نما
این دو آیه دنباله دلداری و تسلی دادن به پیامبر است که در آیات قبل گذشت.
از آنجا که فکر و روح پیامبر ص از گمراهی و لجاجت مشرکان زیاد ناراحت و پریشان بود،و علاقه داشت با هر وسیله ای که شده است آنها را به صف مؤمنان بکشاند،خداوند می فرماید:"اگر اعراض و روگردانی زیاد بر تو سخت و سنگین است چنانچه بتوانی اعماق زمین را بشکافی و در آن نقبی بزنی و جستجو کنی و یا نردبانی به آسمان بگذاری و اطراف آسمانها را نیز جستجو کنی و آیه و نشانه دیگری برای آنها بیاوری چنین کن"(ولی بدان آنان به قدری لجوجند که باز ایمان نخواهند آورد)( وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ ) (1).
"نفق"در اصل به معنی"نقب،و راههای زیرزمینی"است،و اگر به منافق گفته می شود نیز به تناسب این است که علاوه بر راه و روش ظاهری،راه و روش مخفیانه ای نیز برای خود دارد و"سلم"به معنی نردبان است.
خداوند با این جمله به پیامبر خود می فهماند که هیچگونه نقصی در تعلیمات و دعوت و تلاش و کوشش تو نیست،بلکه نقص از ناحیه آنها است،آنها تصمیم گرفته اند حق را نپذیرند.لذا هیچگونه کوششی اثر نمی بخشد،نگران نباش.
ولی برای اینکه کسی توهم نکند که خداوند قادر نیست آنها را وادار به
ص :214
تسلیم کند،بلافاصله می فرماید:"اگر خدا بخواهد می تواند همه آنها را بر هدایت مجتمع کند یعنی وادار به تسلیم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ایمان کند" ( وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدیٰ ).
ولی روشن است که این چنین ایمان اجباری بیهوده است،آفرینش بشر برای تکامل بر اساس اختیار و آزادی اراده می باشد،تنها در صورت آزادی اراده است که ارزش"مؤمن"از"کافر"و"نیکان"از"بدان"و"درستکاران"از "خائنان"و"راستگویان"از"دروغگویان"شناخته می شود،و گر نه در ایمان و تقوای اجباری هیچگونه تفاوتی میان خوب و بد نخواهد بود،و این مفاهیم در زمینه اجبار ارزش خود را به کلی از دست می دهند.
سپس می گوید:"اینها را برای این گفتیم که تو از جاهلان نباشی"یعنی:
بیتابی مکن و صبر و استقامت را از دست مده و بیش از اندازه خود را به خاطر کفر و شرک آنها ناراحت مکن و بدان راه همین است که تو می پیمایی( فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْجٰاهِلِینَ ).
شک نیست که پیامبر از این حقائق با خبر بود،اما خداوند اینها را به عنوان یادآوری و دلداری برای پیامبرش بازگو می کند،درست مانند این است که ما به کسی که فرزندش را از دست داده می گوئیم:
"غم مخور دنیا دار فنا است،همه از دنیا خواهند رفت،و علاوه تو نیز هنوز جوان هستی و فرزندان دیگری خواهی داشت،بنا بر این زیاد بیتابی مکن".
مسلما فانی بودن دار دنیا،یا جوان بودن طرف،مطلبی نیست که بر او مخفی باشد تنها به عنوان یادآوری به او گفته می شود.
با اینکه آیه فوق یکی از دلائل نفی جبر است بعضی از مفسران مانند فخر رازی آن را از دلائل"مسلک جبر"گرفته!و روی کلمه"و لو شاء..." تکیه کرده و می گوید:از این آیه معلوم می شود که خداوند نمی خواهد کفار
ص :215
ایمان بیاورند! غافل از اینکه"مشیت و اراده"در آیه فوق مشیت و اراده اجباری است،یعنی خداوند نمی خواهد مردم به زور و اجبار ایمان بیاورند،بلکه می خواهد با اراده و میل خودشان ایمان بیاورند،بنا بر این آیه گواه روشنی بر نفی عقیده جبریون است.
*** در آیه بعد برای تکمیل این موضوع و دلداری بیشتر به پیامبر ص می گوید:آنها که گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت می کنند و می پذیرند" ( إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ ).
"و اما آنها که عملا در صف مردگانند ایمان نمی آورند،تا زمانی که خداوند آنها را در روز قیامت برانگیزاند و به سوی او بازگشت کنند" ( وَ الْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ ) (1)آن روز است که با مشاهده صحنه های رستاخیز ایمان می آورند،ولی ایمانشان هم سودی ندارد،زیرا همه کس با مشاهده آن صحنه عظیم ایمان می آورد، نوعی ایمان اضطراری.
شاید نیاز به شرح نداشته باشد که منظور از"موتی"(مردگان)در آیه بالا مردگان جسمانی نیست،بلکه مردگان معنوی است،زیرا دو نوع حیات و مرگ داریم:حیات و مرگ مادی،حیات و مرگ معنوی،همچنین شنوایی و بینایی نیز دو گونه است:مادی و معنوی به همین دلیل بسیار می شود در مورد کسانی که چشم و گوش دارند و یا زنده و سالمند اما حقائق را درک نمی کنند می گوئیم:
آنها کور و کرند و یا اصلا مرده اند،زیرا واکنشی را که باید یک انسان
ص :216
شنوا و بینا،یا یک انسان زنده،در برابر حقائق از خود نشان دهد نمی دهند، در قرآن مجید این گونه تعبیرات فراوان دیده می شود،و شیرینی و جاذبه خاصی دارد، بلکه قرآن به حیات مادی و بیولوژیکی که نشانه آن تنها"خور و خواب و نفس کشیدن"است چندان اهمیت نمی دهد،همواره روی حیات و زندگی معنوی و انسانی که آمیخته با تکلیف و مسئولیت و احساس و درد و بیداری و آگاهی است تکیه می کند.
ذکر این نکته نیز لازم است که:نابینایی و ناشنوایی و مرگ معنوی از خودشان سرچشمه می گیرد،آنها هستند که بر اثر ادامه گناه،و اصرار و لجاجت در آن،به این مرحله می رسند،زیرا همانطور که اگر انسانی مدتها چشم خود را ببندد تدریجا بینایی و دید خود را از دست خواهد داد و شاید روزی به کلی نابینا شود،اشخاصی که چشم جان خود را در برابر حقائق ببندند تدریجا قدرت دید معنوی خود را از دست خواهند داد!.
وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (37)
37-و گفتند چرا نشانه(و معجزه ای)از طرف پروردگارش بر او نازل نمی گردد،بگو خداوند قادر است که نشانه ای نازل کند،ولی بیشتر آنها نمی دانند.
در این آیه یکی از بهانه جوئیهای مشرکان مطرح شده است،به طوری که در بعضی از روایات آمده جمعی از رؤسای قریش هنگامی که از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پیامبر ص گفتند اینها فایده ندارد اگر راست می گویی معجزاتی همانند عصای موسی،و ناقه صالح،برای ما بیاور،قرآن در این باره
ص :217
می گوید:"آنها گفتند:چرا آیه و معجزه ای از طرف پروردگار بر این پیامبر نازل نشده است"؟!( وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ ).
روشن است که آنها این پیشنهاد را از روی حقیقتجویی نمی گفتند،زیرا پیامبر ص به اندازه کافی برای آنها معجزه آورده بود،و اگر چیزی جز قرآن با آن محتویات عالی در دست او نبود،همان قرآنی که در چندین آیه آنها را رسما دعوت به مقابله کرده،و به اصطلاح تحدی نموده است و آنها در برابر آن عاجز مانده اند،برای اثبات نبوت او کافی بود،اما این بو الهوسان بهانه جو از یک سو می خواستند قرآن را تحقیر کنند،و از سوی دیگر از قبول دعوت پیامبر ص سر باز زنند،لذا پی در پی درخواست معجزه تازه می کردند،و مسلما اگر پیامبر ص تسلیم خواسته های آنها می شد با جمله" هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ "همه را انکار می کردند همانطور که از آیات دیگر قرآن استفاده می شود.
لذا قرآن در پاسخ آنها می گوید:به آنها بگو"خداوند قادر است آیه و معجزه ای (که شما پیشنهاد می کنید)بر پیامبر خود نازل کند"( قُلْ إِنَّ اللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً ).
ولی این کار یک اشکال دارد که غالب شما از آن بی خبرید و آن اینکه اگر به اینگونه تقاضاها که از سر لجاجت می کنید ترتیب اثر داده شود سپس ایمان نیاورید همگی گرفتار مجازات الهی شده،نابود خواهید گشت،زیرا این نهایت بی حرمتی نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آیات و معجزات او است، لذا در پایان آیه می فرماید"ولی اکثر آنها نمی دانند"( وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ ).
به طوری که از تفسیر"مجمع البیان"استفاده می شود از قرنها پیش بعضی
ص :218
از مخالفان اسلام این آیه را دستاویز کرده و به آن استدلال نموده اند که پیامبر اسلام ص هیچ معجزه ای نداشته است،زیرا هنگامی که از او تقاضای اعجاز می کنند او تنها با گفتن اینکه خداوند توانایی بر چنین چیزی دارد و اکثر.
شما نمی دانید قناعت می کند،اتفاقا بعضی از نویسندگان اخیر دنباله این افسانه کهن را گرفته.و در نوشته خود این ایراد را بار دیگر زنده کرده اند.
اولا-آنها که چنین ایرادی می کنند گویا آیات قبل و بعد را درست مورد بررسی قرار نداده اند که سخن از افراد لجوجی به میان آمده که به هیچوجه حاضر به تسلیم در برابر حق نبودند،و اگر پیامبر ص در برابر خواسته های آنها تسلیم نشده نیز به همین دلیل بوده است و گر نه در کجای قرآن داریم که افراد حق جو و حق طلب از پیامبر تقاضای معجزه کرده باشند و او خواسته آنها را رد کرده باشد در آیه 111 همین سوره انعام در باره اینگونه افراد می خوانیم " وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتیٰ وَ حَشَرْنٰا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا " ثانیا-به طوری که از روایات اسلامی استفاده می شود این پیشنهاد از طرف جمعی از رؤسای قریش بود و آنها به خاطر تحقیر و نادیده گرفتن قرآن چنین پیشنهادی را مطرح کرده بودند و مسلم است پیامبر در برابر پیشنهادهایی که از چنین انگیزه هایی سرچشمه بگیرد تسلیم نخواهد شد.
ثالثا-کسانی که این ایراد را می کنند گویا سایر آیات قرآن را از نظر دور داشته اند که چگونه خود قرآن به عنوان یک معجزه جاویدان صریحا معرفی شده و بارها از مخالفان دعوت به مقابله گردیده و ضعف و ناتوانی آنها را آشکار
ص :219
ساخته است و نیز آیه اول سوره اسراء را فراموش کرده اند که صریحا می گوید خداوند پیامبرش را از مسجد الحرام به مسجد اقصی در یک شب برد.
رابعا-این باورکردنی نیست که قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبیاء و پیامبران بوده باشد و پیامبر اسلام بگوید من خاتم پیامبرانم و برتر از همه آنها،و آئین من بالاترین آئین است،اما در برابر خواسته حقجویان کمترین معجزه ای از خود نشان ندهد آیا در اینصورت در نظر افراد بی طرف و حقیقت طلب نقطه ابهام مهمی در دعوت او پیدا نمی شد؟! اگر او معجزه ای نمی داشت می بایست مطلقا سخنی از معجزات انبیای دیگر نگوید تا برنامه خویش را بتواند توجیه نماید و راههای اعتراض را بر خود ببندد، اینکه او با دست و دل باز مرتبا از اعجاز دیگران سخن می گوید و خارق عادات موسی بن عمران و عیسی بن مریم و ابراهیم و صالح و نوح ع را بر می شمرد،دلیل روشنی است که او از نظر معجزات خود کاملا مطمئن بوده است.
لذا در تواریخ اسلامی و روایات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفی از پیامبر نقل شده است که مجموع آنها در سر حد تواتر است.
وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِی اَلْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (38)
38-هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست،مگر اینکه امتهایی همانند شما هستند،ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم،سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند.
ص :220
از آنجا که این آیه بخشهای وسیعی را بدنبال دارد نخست باید لغات آیه و بعد تفسیر اجمالی آن را ذکر کرده،سپس به سایر بخشها بپردازیم:
"دابه"از ماده"دبب""بمعنی آهسته راه رفتن و قدمهای کوتاه برداشتن" است،و معمولا به همه جنبندگان روی زمین گفته می شود،و اگر می بینیم که به شخص سخن چین"دیبوب"گفته می شود و در حدیث وارد شده:"لا یدخل الجنة دیبوب":"هیچگاه سخن چین داخل بهشت نمی شود"نیز از همین نظر است که او آهسته میان دو نفر رفت آمد می کند تا آنها را نسبت بهم بدبین سازد.
"طائر"به هر گونه پرنده ای گفته می شود،منتها چون در پاره ای از موارد به امور معنوی که دارای پیشرفت و جهش هستند این کلمه اطلاق می شود در آیه مورد بحث برای اینکه نظر فقط روی"پرندگان"متمرکز شود جمله:
یطیر بجناحیه یعنی"با دو بال خود پرواز می کند"به آن افزوده شده.
"امم"جمع"امت"و امت بمعنی جمعیتی است که دارای قدر مشترکی هستند،مثلا:دین واحد یا زبان واحد،یا صفات و کارهای واحدی دارند.
"یحشرون"از ماده"حشر"بمعنی"جمع"است،ولی معمولا در قرآن به اجتماع در روز قیامت گفته می شود،مخصوصا هنگامی که به ضمیمه" إِلیٰ رَبِّهِمْ "بوده باشد.
*** آیه فوق بدنبال آیات گذشته که درباره مشرکان بحث می کرد و آنها را را به سرنوشتی که در قیامت دارند متوجه می ساخت،سخن از"حشر"و رستاخیز عمومی تمام موجودات زنده،و تمام انواع حیوانات به میان آورده،نخست می گوید:
ص :221
"هیچ جنبنده ای در زمین،و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست مگر اینکه امتهایی همانند شما هستند"( وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ ).
و به این ترتیب هر یک از انواع حیوانات و پرندگان برای خود امتی هستند همانند انسانها،اما در اینکه این همانندی و"شباهت"در چه جهت است؟در میان مفسران گفتگو است، بعضی شباهت آنها را با انسانها از ناحیه اسرار شگفت انگیز خلقت آنها دانسته اند زیرا هر دو نشانه هایی از عظمت آفریدگار و خالق را با خود همراه دارند.
و بعضی از جهت نیازمندیهای مختلف زندگی یا وسایلی را که با آن احتیاجات گوناگون خود را بر طرف می سازند،می دانند.
در حالی که جمعی دیگر معتقدند که منظور شباهت آنها با انسان از نظر درک و فهم و شعور است،یعنی آنها نیز در عالم خود دارای علم و شعور و ادراک هستند،خدا را می شناسند و به اندازه توانایی خود او را تسبیح و تقدیس میگویند، اگر چه فکر آنها در سطحی پائین تر از فکر و فهم انسانها است،و ذیل این آیه -چنان که خواهد آمد-نظر آخر را تقویت می کند.
سپس در جمله بعد می گوید:"ما در کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردیم" ( مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ ).
ممکن است منظور از کتاب،قرآن بوده باشد که همه چیز(یعنی تمام اموری که مربوط به تربیت و هدایت و تکامل انسان است)در آن وجود دارد،منتها گاهی به صورت کلی بیان شده،مانند دعوت به هر گونه علم و دانش،و گاهی به جزئیات هم پرداخته شده است مانند بسیاری از احکام اسلامی و مسائل اخلاقی.
احتمال دیگر اینکه منظور"از کتاب""عالم هستی"است،زیرا عالم
ص :222
آفرینش مانند کتاب بزرگی است که همه چیز در آن آمده است و چیزی در آن فروگذار نشده.
هیچ مانعی ندارد که هر دو تفسیر با هم در آیه منظور باشد زیرا نه در قرآن چیزی از مسائل تربیتی فروگذار شده،و نه در عالم آفرینش نقصان و کم و کسری وجود دارد.
و در پایان آیه میگوید"تمام آنها بسوی خدا در رستاخیز جمع می شوند" ( ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ ).
ظاهر این است که ضمیر"هم"در این جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمی گردد،و به این ترتیب قرآن برای آنها نیز قائل به رستاخیز شده است و بیشتر مفسران نیز این مطلب را پذیرفته اند که تمام انواع جانداران دارای رستاخیز و جزاء و کیفرند،تنها بعضی منکر این موضوع شده،و این آیه و آیات دیگر را طور دیگر توجیه کرده اند مثلا گفته اند منظور از"حشر الی اللّٰه"همان باز گشت به پایان زندگی و مرگ است (1).
ولی همانطور که اشاره کردیم ظاهر این تعبیر در قرآن مجید همان رستاخیز و برانگیخته شدن در قیامت است.
روی این جهت آیه به مشرکان اخطار می کند خداوندی که تمام اصناف حیوانات را آفریده،و نیازمندیهای آنها را تامین کرده،و مراقب تمام افعال آنها است و برای همه رستاخیزی قرار داده،چگونه ممکن است برای شما حشر و رستاخیزی قرار ندهد و به گفته بعضی از مشرکان چیزی جز زندگی دنیا و حیات و مرگ آن در کار نباشد.
***
ص :223
شک نیست که نخستین شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تکلیف و مسئولیت است،طرفداران این عقیده می گویند مدارکی در دست است که نشان می دهد حیوانات نیز به اندازه خود دارای درک و فهمند،از جمله:
زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آنها است کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آنها و نظام شگفت انگیز لانه و کندو،سخنانی نشنیده باشد،و بر درک و شعور تحسین آمیز آنها آفرین نگفته باشد؟گرچه بعضی میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزی بدانند،اما هیچ دلیلی بر این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناآگاه(غریزه بدون عقل)انجام می شود.
چه مانعی دارد که این اعمال همانطور که ظواهرشان نشان می دهد ناشی از عقل و درک باشد؟بسیار می شود که حیوانات بدون تجربه قبلی در برابر حوادث پیش بینی نشده دست به ابتکار می زنند،مثلا گوسفندی که در عمرش گرگ را ندیده برای نخستین بار که آن را می بیند به خوبی خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله که بتواند برای دفاع از خود و نجات از خطر متوسل می شود.
علاقه ای که بسیاری از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا می کنند شاهد دیگری برای این موضوع است،بسیاری از سگهای درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتی فرزندان کوچک آنان مانند یک خدمتگزار مهربان رفتار می کنند.
داستانهای زیادی از وفای حیوانات و اینکه آنها چگونه خدمات انسانی را
ص :224
جبران می کنند در کتابها و در میان مردم شایع است که همه آنها را نمی توان افسانه دانست.
و مسلم است آنها را به آسانی نمی توان ناشی از غریزه دانست،زیرا غریزه معمولا سرچشمه کارهای یک نواخت و مستمر است،اما اعمالی که در شرائط خاصی که قابل پیش بینی نبوده بعنوان عکس العمل انجام می گردد به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه.
هم امروز بسیاری از حیوانات را برای مقاصد قابل توجهی تربیت می کنند، سگهای پلیس برای گرفتن جنایتکاران،کبوترها برای رساندن نامه ها،و بعضی از حیوانات برای خرید جنس از مغازه ها،و حیوانات شکاری برای شکار کردن، آموزش می بینند و وظائف سنگین خود را با دقت عجیبی انجام می دهند،(امروز حتی برای بعضی از حیوانات رسما مدرسه افتتاح کرده اند!) ***از همه اینها گذشته،در آیات متعددی از قرآن،مطالبی دیده می شود که دلیل قابل ملاحظه ای برای فهم و شعور بعضی از حیوانات محسوب می شود،داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشگر سلیمان،و داستان آمدن هدهد به منطقه "سبا و یمن"و آوردن خبرهای هیجان انگیز برای سلیمان شاهد این مدعا است.
***در روایات اسلامی نیز احادیث متعددی در زمینه رستاخیز حیوانات دیده می شود،از جمله:
از ابو ذر نقل شده که می گوید:ما خدمت پیامبر ص بودیم که در پیش روی ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند،پیغمبر ص فرمود،می دانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟حاضران عرض کردند:نه،پیامبر ص فرمود ولی خدا می داند چرا؟و به زودی در میان آنها داوری خواهد کرد (1).
ص :225
و در روایتی از طرق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود ان اللّٰه یحشر هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتی یقتص للجماء من القرناء:"خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت برمی انگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی می گیرد،حتی قصاص حیوانی که شاخ نداشته و دیگری بی جهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت (1).
در آیه 5 سوره تکویر نیز میخوانیم وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ "هنگامی که وحوش محشور میشوند"اگر معنی این آیه را حشر در قیامت بگیریم(نه حشر و جمع بهنگام پایان این دنیا)یکی دیگر از دلائل نقلی بحث فوق خواهد بود.
سؤال مهمی که در اینجا پیش می آید و تا آن حل نشود تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد این است که آیا میتوانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفی دارند با اینکه یکی از شرائط مسلم تکلیف عقل است و بهمین جهت کودک و یا شخص دیوانه از دایره تکلیف بیرون است؟آیا حیوانات دارای چنان عقلی هستند که مورد تکلیف واقع شوند؟و آیا میتوان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتی بیش از دیوانگان درک داشته باشد؟و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و درکی ندارند چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود.
در پاسخ این سؤال باید گفت که تکلیف مراحلی دارد و هر مرحله ادراک و عقلی متناسب خود می خواهد،تکالیف فراوانی که در قوانین اسلامی برای یک انسان وجود دارد بقدری است که بدون داشتن یک سطح عالی از عقل و درک انجام آنها ممکن نیست و ما هرگز نمی توانیم چنان تکالیفی را برای حیوانات بپذیریم،زیرا شرط آن،در آنها حاصل نیست،اما مرحله ساده و پائین تری از
ص :226
تکلیف تصور می شود که مختصر فهم و شعور برای آن کافی است،ما نمی توانیم چنان فهم و شعور و چنان تکالیفی را بطور کلی در باره حیوانات انکار کنیم.
حتی در باره کودکان و دیوانگانی که پاره ای از مسائل را می فهمند انکار همه تکالیف مشکل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولی کاملا مطالب را خوانده و فهمیده اند در نظر بگیریم،اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند در حالی که تمام زیانهای این عمل را می دانند آیا میتوان گفت هیچ گناهی از آنها سرنزده است؟!قوانین کیفری دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پاره ای از گناهان مجازات می کند،اگر چه مجازاتهای آنها مسلما خفیف تر است.
بنا بر این بلوغ و عقل کامل شرط تکلیف در مرحله عالی و کامل است،در مراحل پائین تر یعنی در مورد پاره ای از گناهانی که قبح و زشتی آن برای افراد پائین تر نیز کاملا قابل درک است بلوغ و عقل کامل را نمی توان شرط دانست.
با توجه به تفاوت مراتب تکلیف،و تفاوت مراتب عقل اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل می شود.
***
عجیب اینکه بعضی از طرفداران عقیده خرافی"تناسخ"به این آیه برای مسلک خود استدلال کرده اند و گفته اند آیه می گوید حیوانات امتهایی همانند شما هستند،در حالی که می دانیم آنها ذاتا،همانند ما نیستند،بنا بر این باید بگوئیم ممکن است روح انسانها پس از جدا شدن از بدن در کالبد حیوانات قرار بگیرند باین وسیله کیفر بعضی از اعمال سوء خود را ببینند! ولی علاوه بر اینکه عقیده به تناسخ بر خلاف قانون تکامل،و بر خلاف منطق عقل می باشد،و لازمه آن انکار معاد است(چنان که مشروحا در جای خود گفته ایم) آیه بالا به هیچ وجه دلالتی بر این مسلک ندارد،زیرا همانطور که گفتیم مجتمعات
ص :227
حیوانی از جهاتی،همانند مجتمعات انسانی هستند،و این شباهت جنبه فعلی دارد، نه بالقوه،زیرا آنها نیز سهمی از درک و شعور دارند،و سهمی از مسئولیت،و سهمی از رستاخیز،و از این جهات شباهتی به انسانها دارند.
اشتباه نشود تکلیف و مسئولیت انواع جانداران در یک مرحله خاص مفهومش این نیست که آنها دارای رهبر و پیشوایی برای خود هستند و شریعت و مذهبی دارند آن چنان که از بعضی صوفیه نقل شده است،بلکه رهبر آنها در اینگونه موارد تنها درک و شعور باطنی آنها است،یعنی مسائل معینی را درک می کنند و باندازه شعور خود در برابر آن مسئول هستند.
وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی اَلظُّلُمٰاتِ مَنْ یَشَأِ اَللّٰهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (39)
39-آنها که آیات ما را تکذیب کردند کر و لال در تاریکیها قرار دارند،هر کس را خدا بخواهد(و مستحق باشد)گمراه می کند و هر کس را بخواهد(و شایسته بیند) بر راه راست قرار خواهد داد.
کر و لالها!
بار دیگر قرآن به بحث از منکران لجوج می پردازد و می گوید:"آنها که آیات ما را تکذیب کردند کر و لال هستند،و در ظلمت و تاریکی قرار گرفته اند" ( وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُمٰاتِ ).
نه گوش شنوایی دارند که حقائق را بشنوند،و نه زبان حقگویی که اگر
ص :228
حقیقتی را درک کردند برای دگران بازگو کنند.و چون ظلمت خود خواهی و خود پرستی و لجاجت و جهل گرداگرد آنها را فرا گرفته،نمی توانند چهره حقایق را ببینند و به این ترتیب از این سه نعمت بزرگ(شنیدن و دیدن و گفتن)که انسان را با دنیای خارج مربوط می سازد محرومند.
بعضی از مفسران معتقدند که منظور از افراد کر مقلدینی هستند که بدون چون و چرا از رهبران گمراهی تبعیت می کنند و گوش خود را بسته اند که صدای رهبران الهی را نمی شنوند،و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستند که حقایق را بخوبی درک می کنند،اما برای حفظ موقعیت و منافع مادی خویش مهر سکوت بر لب زده اند و هر دو دسته در ظلمت جهل و خود پرستی گرفتارند (1).
و بدنبال آن می فرماید:"خداوند هر کس را بخواهد گمراه می کند و هر کس را بخواهد بر جاده مستقیم قرار میدهد"(من یشاء اَللّٰهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یشاء یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ ).
سابقا گفته ایم نسبت دادن هدایت و ضلالت به مشیت و اراده خدا موضوعی است که آیات دیگر قرآن آن را بخوبی تفسیر می کنند،در یک جا میخوانیم یُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِینَ "خداوند ستمگران را گمراه می کند"و در جای دیگر وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ "تنها فاسقان را گمراه می کند"و در جای دیگر وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا "کسانی که در راه ما مجاهده کنند آنها را به راههای مستقیم خود هدایت خواهم کرد"از این آیات و آیات دیگر قرآن بخوبی استفاده می شود که هدایتها و ضلالتهایی که در این موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقیقت پاداش و کیفرهایی است که در مقابل انجام اعمال نیک و بد به بندگان می دهد و به تعبیر روشنتر گاهی اعمال فوق العاده زشتی از انسان سر می زند که بر اثر آن تاریکی وحشتناکی روح او را احاطه خواهد کرد،چشمان حقیقت بین از او گرفته میشود،و گوش او صدای حق را نمی شنود،
ص :229
و زبان او از گفتن حق باز می ماند.
اما بعکس گاهی چنان کارهای نیک فراوان از او سر می زند که یک دنیا نور و روشنایی به روح او می پاشد،دید و درک او وسیعتر و فکر او پرفروغتر و زبان او در گفتن،حق گویاتر میشود،این است معنی هدایت و ضلالت که به اراده خدا نسبت داده می شود.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ اَلسّٰاعَةُ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (40) بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ (41)
40-بگو آیا هیچ فکر کرده اید اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید یا رستاخیز بر پا شود آیا غیر خدا را(برای حل مشکلات خود)می خوانید،اگر راست می گوئید؟! 41-(نه)بلکه تنها او را می خوانید و او اگر بخواهد مشکلی را که به خاطر آن او را خوانده اید بر طرف می سازد و آنچه را(امروز)شریک(خدا)قرار می دهید (آن روز)فراموش می کنید.
توحید فطری
بار دیگری روی سخن به مشرکان کرده و از راه دیگری برای توحید و یگانه پرستی،در برابر آنها،استدلال می کند،به این طریق که لحظات فوق
ص :230
العاده سخت و دردناک زندگی را به خاطر آنها می آورد،و از و جدان آنها استمداد می کند که در اینگونه لحظات که همه چیز را به دست فراموشی می سپارند پناهگاهی جز"خدا"برای خودشان فکر می کنند!"ای پیامبر به آنها بگو اگر عذاب دردناک خداوند به سراغ شما بیاید و یا قیامت با آن همه هول و هیجان و حوادث وحشتناک بر پا شود،راست بگوئید آیا غیر خدا را برای برطرف ساختن شدائد خود می خوانید؟ ( قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السّٰاعَةُ أَ غَیْرَ اللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ) (1).
روح معنی این آیه نه تنها برای مشرکان،برای همه کس به هنگام بروز شدائد و حوادث سخت،قابل درک است،ممکن است در حال عادی و در حوادث کوچک انسان به غیر خدا متوسل گردد،اما هنگامی که حادثه فوق العاده شدید باشد انسان همه چیز را فراموش می کند ولی در همین حال در اعماق دل خود یک نوع امیدواری به نجات که از منبع قدرت مرموز و نامشخصی سر چشمه می گیرد احساس می کند این همان توجه به خدا و حقیقت توحید است.
حتی مشرکان و بت پرستان در چنین لحظاتی سخنی از بتها به میان نمی آورند
ص :231
و همه را به دست فراموشی می سپرند.
*** در آیه بعد می فرماید:"بلکه تنها او را می خوانید،او هم اگر بخواهد مشکل شما را بر طرف میکند،و شریکهایی که برای خدا درست کرده بودید همه را فراموش می کنید"( بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ ).
***
1-استدلالی که در دو آیه فوق دیده می شود همان استدلال به توحید فطری است که در دو بحث می توان از آن استفاده کرد یکی در اصل اثبات وجود خدا،و دیگر در اثبات یگانگی او،لذا در روایات اسلامی،و همچنین در سخنان دانشمندان،هم در برابر منکران خدا و هم در برابر مشرکان با آن استدلال شده است.
2-قابل توجه اینکه در استدلال بالا سخن از قیام ساعة(روز رستاخیز) به میان آمده،در حالی که ممکن است گفته شود،آنها چنان روزی را اصلا قبول نداشتند،بنا بر این چگونه ممکن است در برابر آنها چنین استدلالی شود؟ ولی باید توجه داشت که اولا همه آنها منکر قیامت نبودند بلکه جمعی از آنها به نوعی از رستاخیز اعتقاد داشتند ثانیا ممکن است منظور از"ساعة" همان ساعت مرگ یا ساعت حوادث وحشتناکی باشد که انسان را در آستانه مرگ قرار می دهد ثالثا ممکن است این تعبیر کنایه از حوادث هولناک بوده باشد زیرا آیات قرآن مکرر می گوید که شروع رستاخیز با یک سلسله حوادث فوق العاده هولناک همراه است:و زلزله ها،طوفانها،صاعقه ها و مانند آن در آن هنگام به وقوع می پیوندند.
ص :232
3-با اینکه می دانیم روز رستاخیز و حوادث قبل از آن مسائل حتمی است و به هیچ وجه قابل تغییر نیست،چگونه در آیه فوق می گوید:اگر خدا بخواهد آن را بر طرف خواهد ساخت؟آیا فقط منظور بیان قدرت پروردگار است؟و یا معنی دیگری منظور بوده است؟ در پاسخ این سؤال باید گفت:منظور این نیست که خداوند اصل قیام ساعت و روز رستاخیز را با دعا از بین ببرد بلکه منظور این است مشرکان-و حتی غیر مشرکان- هنگامی که در آستانه قیامت قرار گیرند از حوادث و مشکلات آن و کیفرهای سختی که در پیش دارند وحشت می کنند و از خدا می خواهند این وضع را بر آنان آسان گرداند و آنها را از خطرات برهاند،در حقیقت دعا برای نجات خویش از حوادث دردناک است نه دعا برای از بین رفتن رستاخیز.
ص :233
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (43) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دٰابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (45)
42-ما به امتهایی که پیش از تو بودند(پیامبرانی فرستادیم و هنگامی که به مخالفت آنها برخاستند)آنها را به شدت و رنج و ناراحتی مواجه ساختیم شاید(بیدار شوند و در برابر حق)تسلیم گردند.
43-چرا آنها هنگامی که مجازات ما به آنان رسید(خضوع نکردند و)تسلیم نشدند، ولی دلهای آنها قساوت پیدا کرد و شیطان هر کاری را که می کردند در نظرشان زینت داد.
44-هنگامی که(اندرزها سودی نبخشید و)آنچه به آنها یادآوری شده بود فراموش کردند درهای همه چیز(از نعمتها)را به روی آنها گشودیم تا(کاملا)خوشحال شدند(و دل به آنها بستند)ناگهان آنها را گرفتیم(و سخت مجازات کردیم)در این هنگام همه مایوس شدند(و درهای امید به روی آنها بسته شد!) 45-و(به این ترتیب)دنباله(زندگی)جمعیتی که ستم کرده بودند قطع شد و ستایش مخصوص خداوند پروردگار جهانیان است.
ص :234
سرانجام زندگی اندرزناپذیران
در این آیات نیز گفتگو با گمراهان و مشرکان ادامه می یابد و قرآن از راه دیگر برای بیدار ساختن آنها موضوع را تعقیب می کند یعنی دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهای گذشته می برد و چگونگی حالات امتهای گمراه و ستمگر و مشرک را شرح می دهد که چگونه تمام عوامل تربیت و بیداری در مورد آنها به کار گرفته شد اما جمعی از آنها به هیچیک از اینها توجه نکردند و سرانجام چنان عاقبت شومی دامانشان را گرفت که عبرتی برای آیندگان شدند.
نخست می گوید"ما پیامبرانی به سوی امم پیشین فرستادیم و چون اعتنا نکردند آنها را به منظور بیداری و تربیت با مشکلات و حوادث سخت:با فقر و خشکسالی و قحطی با بیماری و درد و رنج و"باساء"و"ضراء" (1)مواجه ساختیم شاید متوجه شوند و به سوی خدا باز گردند"( وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ ).
*** در آیه بعد می گوید"چرا آنها از این عوامل دردناک و بیدار کننده پند و
ص :235
اندرز نگرفتند و بیدار نشدند و به سوی خدا باز نگشتند"(فلو لا اذ جاءهم باسنا تضرعوا).
در حقیقت علت عدم بیداری آنها دو چیز بود نخست اینکه"بر اثر زیادی گناه و لجاجت در شرک،قلبهای آنها تیره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذیر شده بود"( وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ ).
دیگر اینکه"شیطان(با استفاده از روح هوا پرستی آنها)اعمالشان را در نظرشان زینت داده بود،و هر عمل زشتی را انجام می دادند زیبا و هر کار خلافی را صواب می پنداشتند"( وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ ).
*** در آیه بعد اضافه می کند هنگامی که سختگیریها و گوشمالیها در آنها مؤثر نیفتاد از راه لطف و محبت وارد شدیم"و به هنگامی که درسهای نخست را فراموش کردند درس دوم را برای آنها آغاز کردیم و درهای انواع نعمتها را بر آنها گشودیم،شاید بیدار شوند و به آفریننده و بخشنده آن نعمتها توجه کنند،و راه راست را باز یابند"( فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ ).
ولی این همه نعمت در واقع خاصیت دو جانبه داشت هم ابراز محبتی برای بیداری بود و هم مقدمه ای برای عذاب دردناک در صورتی که بیدار نشوند،زیرا می دانیم هنگامی که انسان در ناز و نعمت فرو رود،و ناگهان آن همه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناک خواهد بود،بخلاف اینکه تدریجا از او گرفته شود که زیاد در او مؤثر نخواهد گشت.
لذا می گوید"آن قدر به آنها نعمت دادیم تا کاملا خوشحال شدند اما بیدار نشدند،لذا ناگاه آنها را گرفتیم و مجازات کردیم،و تمام درهای امید به روی
ص :236
آنها بسته شد"( حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ ) (1).
***" و به این ترتیب جمعیت ستمکاران ریشه کن شدند و نسل دیگری از آنها به پانخاست"( فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ).
"دابر"در اصل به معنی دنباله و آخر چیزی است.
و از آنجا که خداوند در به کار گرفتن عوامل تربیت در مورد آنها هیچگونه کوتاهی نکرده در پایان آیه می فرماید:"ستایش و حمد مخصوص خداوندی است که پروردگار و مربی همه جهانیان است"( وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ).
***
1-گاهی تصور می شود که میان این آیات و آیات گذشته منافاتی وجود دارد، زیرا در آیات گذشته تصریح شده بود که مشرکان به هنگام هجوم مشکلات متوجه خدا می شوند،و غیر او را فراموش می کنند ولی در این آیات می گوید حتی به هنگام هجوم مشکلات نیز بیدار نمی گردند.
توجه به یک نکته این منافات ظاهری را برطرف می سازد و آن اینکه بیداریهای موقت و زودگذر به هنگام بروز شدائد بیداری محسوب نمی گردند،زیرا به زودی به حالت نخستین باز می گردد.
در آیات گذشته چون منظور بیان توحید فطری بود،برای اثبات آن همان بیداریها و توجه های زودگذر و فراموش کردن غیر خدا و لو در لحظه حادثه کافی بود،اما در این آیات سخن از هدایت یافتن و از بیراهه به راه برگشتن است،
ص :237
مسلما بیداری زودگذر و موقت اثری در آن ندارد.
گاهی تصور می شود که تفاوت میان آن دو در این است که آیات گذشته مربوط به مشرکان معاصر پیامبر ص است،ولی آیات مورد بحث مربوط به اقوام پیشین است بنا بر این با هم منافاتی ندارد. (1)
ولی بسیار بعید به نظر می رسد که مشرکان لجوج معاصر پیامبر ص بهتر از گمراهان پیشین باشند،بنا بر این راه حل همان است که در بالا گفتیم.
2-در آیات فوق میخوانیم هنگامی که بروز شدائد اثر تربیتی نداشت، خداوند درهای نعمت را به روی چنین گناهکارانی می گشاید،آیا این کار به خاطر تشویق بعد از تنبیه است یا مقدمه ای است برای دردناک بودن مجازات؟یعنی به اصطلاح این گونه نعمتها،نعمت استدراجی است که تدریجا بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالی و سرور،و یک نوع غفلت فرو می برد،سپس یکباره همه چیز را از آنها می گیرد.
پاره ای از قرائن در آیه وجود دارد که احتمال دوم را تقویت می کند،ولی مانعی ندارد که هر دو منظور باشد،یعنی نخست تشویق برای بیداری،و اگر مؤثر نشد مقدمه ای است برای گرفتن نعمت و عذاب دردناک،در حدیثی از پیامبر ص چنین نقل شده،
اذا رایت اللّٰه یعطی العبد من الدنیا علی معاصیه ما یحب فانما هو استدراج ثم تلا رسول اللّٰه ص فلما نسوا. .."هنگامی که ببینی خداوند در برابر گناهان نعمت می بخشد بدان که مقدمه مجازات است سپس آیه فوق را تلاوت فرمود.(مجمع البیان و نور الثقلین ذیل آیه).
در حدیثی از علی ع چنین نقل شده که فرمود:"
یا بن آدم اذا رایت ربک سبحانه یتابع علیک نعمه و انت تعصیه فاحذره (نهج البلاغه کلمه 25).
"ای فرزند آدم هنگامی که ببینی خداوند پی در پی نعمتها را به تو می بخشد،
ص :238
در حالی که تو گناه می کنی،از مجازات او بترس،که این مقدمه مجازات است".
در کتاب تلخیص الاقوال از امام حسن عسکری ع چنین نقل شده،که قنبر غلام امیر مؤمنان را پیش حجاج آوردند حجاج پرسید تو چکار برای علی ابن ابی طالب ع می کردی،گفت وسایل وضوی او را فراهم می ساختم!پرسید هنگامی که از وضو فارغ می شد چه می گفت؟،گفت این آیه را می خواند،" فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ "و تا آخر آیه را تلاوت کرد، حجاج گفت گمان می کنم این آیه را بر ما تطبیق می کرد،قنبر با شجاعت گفت آری! (نور الثقلین جلد 1-صفحه 18).
3-در این آیات می خوانیم که منظور از بسیاری از حوادث رنج آور ایجاد حالت توجه و بیداری است،و این یکی از فلسفه های"آفات و بلاها"است که در بحث توحید از آن سخن گفته ایم (1)،ولی شایان توجه اینکه این موضوع را اولا با کلمه "لعل"(شاید)ذکر می کند،بخاطر اینکه وجود بلاها به تنهایی کافی برای بیداری نیست،بلکه زمینه ای است برای دلهایی که آمادگی دارند(در سابق نیز گفته ایم "لعل"در کلام خدا معمولا در مواردی استعمال می شود،که پای شرایط دیگری نیز در میان باشد).
دیگر اینکه در اینجا کلمه"تضرع"بکار برده شده،که در اصل به معنی ورود شیر به پستان و خضوع و تسلیم آن در برابر دوشنده است،سپس به معنی تسلیم آمیخته با تواضع و خضوع آمده است!یعنی این حوادث دردناک را بخاطر آن ایجاد می کردیم،که آنها از مرکب غرور و سرکشی و خود خواهی فرود آیند،و در برابر حق تسلیم شوند.
4-جالب اینکه در پایان آیه،خداوند جمله" اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ " را می گوید،و این نشانه آن است که قطع ریشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلی
ص :239
که بتواند این کار را ادامه دهد،بقدری اهمیت دارد که جای شکر و سپاس است.
در حدیثی از فضیل بن عیاض از امام صادق ع می خوانیم،که فرمود:
"
من احب بقاء الظالمین فقد احب ان یعصی اللّٰه،ان اللّٰه تبارک و تعالی حمد بنفسه بهلاک الظلمة فقال: فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ :
"هر کس بقای ستمگران را دوست دارد،مفهومش این است که دوست می دارد معصیت خدا شود(موضوع ظلم به اندازه ای مهم است که)خداوند تبارک و تعالی در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستایش کرده است و فرموده "دنباله قوم ستمگر بریده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانیان است".
ص :240
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اَللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلظّٰالِمُونَ (47) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (48) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ اَلْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (49)
46-بگو آیا فکر کرده اید اگر خداوند گوش و چشمهای شما را بگیرد و بر دلهای شما مهر نهد(که چیزی را نفهمید)چه کسی جز خدا است که آنها را به شما بدهد؟ ببین چگونه آیات را برای آنها به گونه های مختلف شرح می دهیم سپس آنها روی می گردانند!.
47-بگو فکر کرده اید اگر عذاب خدا ناگهانی(و پنهانی)یا آشکارا به سراغ شما بیاید آیا جز جمعیت ستمکار هلاک می شوند؟ 48-ما پیامبران را جز برای"بشارت"و"بیم"نمی فرستیم آنها که ایمان آورند و (خویشتن را)اصلاح کنند نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند.
49-و آنها که آیات ما را تکذیب کردند عذاب(پروردگار)بخاطر نافرمانیها به آنان می رسد.
ص :241
بخشنده نعمتها را بشناسید
روی سخن هم چنان با مشرکان است.
و در این آیات با بیان دیگری برای بیدار ساختن آنها استدلال شده است، و روی غریزه دفع ضرر تکیه کرده،نخست می گوید:"اگر خداوند نعمتهای گرانبهایش را همچون گوش و چشم از شما بگیرد،و بر دلهایتان مهر بگذارد و بطوری که نتوانید میان خوب و بد و حق و باطل تمیز دهید چه کسی جز خدا می تواند این نعمتها را به شما باز گرداند"؟!( قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ ).
در حقیقت مشرکان نیز قبول داشتند که خالق و روزی ده خدا است،و بتها را بعنوان شفاعت در پیشگاه خدا می پرستیدند قرآن می گوید شما بجای اینکه پرستش بتهای بی ارزش و فاقد همه چیز کنید چرا مستقیما به در خانه خدا نمی روید خدایی که سرچشمه همه نیکیها و برکات است.
علاوه بر اعتقادی که همه بت پرستان در باره خدا داشتند در اینجا نیز عقل آنها به داوری طلبیده می شود،که بتهایی که خود نه چشم و نه گوش و نه عقل و نه هوش دارند چگونه می توانند این گونه نعمتها را به دیگران ببخشند؟! سپس می گوید"ببین چگونه آیات و دلائل را به گونه های مختلف برای آنها شرح میدهیم،ولی باز آنها از حق روی برمی گردانند"( اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ ).
درباره معنی"ختم"و همچنین علت اینکه"سمع"در آیات قرآن معمولا
ص :242
بطور مفرد و"ابصار"بطور جمع می آید در جلد اول همین تفسیر صفحه 50 بحث کردیم.
"نصرف"از ماده"تصریف"به معنی"تغییر"است و در اینجا منظور بیان استدلالات گوناگون و در اشکال مختلف می باشد،و"یصدفون"از ماده "صدف"بر وزن"هدف"به معنی جانب و ناحیه است،و چون بهنگام روی گردانیدن و اعراض،انسان متوجه جانب و ناحیه دیگری می شود این کلمه در معنی اعراض به کار می رود،منتها چنان که"راغب"در"مفردات"می گوید:
این ماده به معنی اعراض و روی گردانیدن شدید استعمال می شود.
*** در آیه بعد به دنبال ذکر این سه نعمت بزرگ الهی(چشم و گوش و فهم) که سرچشمه تمام نعمتهای دنیا و آخرت است اشاره به امکان سلب همه نعمتها بطور کلی کرده،می گوید:"به آنها بگو اگر عذاب خداوند ناگهانی و بدون مقدمه، و یا آشکارا و با مقدمه،به سراغ شما بیاید آیا جز ستمکاران نابود می شوند"؟! ( قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّٰالِمُونَ ) (1)"بغتة"به معنی"ناگهانی"و"جهرة"به معنی"آشکار"است،و قاعدتا باید در مقابل آشکار،پنهان ذکر گردد،نه ناگهانی،ولی چون امور ناگهانی معمولا مقدمات آنها مخفی و پنهان است،زیرا اگر پنهان نبود ناگهانی نمی شد، به این جهت در مفهوم کلمه"بغتة"مفهوم پنهانی افتاده است.
منظور این است تنها کسی که قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتها است خدا است،و بتها هیچ نقشی در این میان ندارند.
ص :243
بنا بر این دلیلی ندارد که به آنها پناه برید،ولی از آنجا که خداوند حکیم و رحیم است تنها ستمکاران را مجازات می کند.
ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که"ظلم"معنی وسیعی دارد که انواع شرک و گناهان را شامل می شود،بلکه در آیات قرآن شرک به عنوان"ظلم عظیم" معرفی شده است چنان که"لقمان"به فرزند خود می گفت لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ :"فرزندم برای خدا شریک قائل مشو که شرک ظلم بزرگی است" (سوره لقمان آیه 13).
*** در آیه بعد بوضع پیامبران الهی اشاره کرده،می گوید:"نه تنها بتهای بیجان کاری از آنها ساخته نیست،انبیای بزرگ و رهبران الهی نیز کاری جز ابلاغ رسالت،و بشارت و انذار،و تشویق و تهدید ندارند،و هر نعمتی هست به فرمان خدا و از ناحیه او است و آنها هم هر چه بخواهند از او می خواهند"( وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ).
احتمال دیگر در پیوند این آیه با آیات قبل این است که در آیات گذشته سخن از تشویق ها و تهدیدها در میان بود،در این آیه می گوید این همان هدفی است که پیامبران بخاطر آن مبعوث شدند،کار آنها نیز بشارت و انذار بود.
سپس می گوید:"راه نجات منحصر در دو چیز است آنها که ایمان بیاورند و خویشتن را اصلاح کنند(و عمل صالح انجام دهند) نه ترسی از مجازاتهای الهی دارند،و نه غم و اندوهی از اعمال گذشته خود"( فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ). "و در مقابل،کسانی که آیات ما را تکذیب کنند در برابر این فسق و نافرمانی گرفتار مجازات الهی خواهند شد"( وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ الْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ ).
ص :244
قابل توجه اینکه در مورد مجازات تکذیب کنندگان آیات خدا،تعبیر به "یمسهم العذاب"شده است،یعنی"عذاب پروردگار آنها را لمس میکند"گویا مجازات همه جا بدنبال آنها می گردد و سپس به بدترین وجهی آنها را فرا میگیرد، ذکر این نکته نیز لازم است که"فسق"معنی وسیعی دارد،و هر گونه نافرمانی و خروج از راه و رسم بندگی خدا حتی کفر را شامل می شود:و منظور از آن در آیه فوق نیز همین معنی است،بنا بر این محلی برای بحثهایی که"فخر رازی" و دیگر مفسران در باره فسق در اینجا کرده اند و آن را شامل گناهان نیز دانسته اند، و سپس به دفاع برخاسته اند باقی نمی ماند.
قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ (50)
50-بگو من نمی گویم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غیب نیستم(جز آنچه خدا به من بیاموزد)و به شما نمی گویم من فرشته ام،من تنها از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم،بگو آیا نابینا و بینا مساویند؟چرا فکر نمی کنید؟!
آگاهی از غیب
آیه فوق دنباله پاسخ گویی به اعتراضات گوناگون کفار و مشرکان است و به سه قسمت از ایرادهای آنها در جمله های کوتاه پاسخ داده شده است:
نخست اینکه آنها به پیامبر ص پیشنهاد معجزات عجیب و غریبی می کردند، و هر یک به میل خود پیشنهادی داشتند،حتی قانع به مشاهده معجزات مورد
ص :245
در خواست دیگران نیز نبوده اند گاهی خانه هایی از طلا،و گاهی نزول فرشتگان و زمانی تبدیل سرزمین خشک و سوزان مکه به یک باغستان پر آب و میوه،و گاهی موضوعات دیگر از پیامبر ص تقاضا می کردند.چنان که در سوره اسراء ذیل آیه 90 شرح آن خواهد آمد.
گویا آنها با این تقاضاهای غریب و عجیب یک نوع مقام الوهیت و مالکیت زمین و آسمان برای پیامبر ص انتظار داشتند.
لذا در پاسخ این افراد،پیامبر ص مامور می شود بگوید:"من هرگز ادعا نمی کنم که خزائن الهی به دست من است"،( قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ ).
"خزائن"جمع"خزینة"به معنی منبع و مرکز هر چیزی است که برای حفظ آن و عدم دسترسی دیگران در آنجا جمع آوری شده و با توجه به آیه " وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ "(سوره حجر آیه 21):"خزائن هر چیزی در نزد ما است و ما جز به اندازه معلوم آن را نازل نمی کنیم"،روشن می شود،که"خزائن اللّٰه"منبع همه چیز را در بر می گیرد، و در حقیقت این منبع از ذات بی انتهای او که سرچشمه جمیع کمالات و قدرتها است،میباشد.
سپس در برابر افرادی که انتظار داشتند پیامبر ص آنها را از تمام اسرار آینده و گذشته آگاه سازد،و حتی به آنها بگوید در آینده چه حوادثی مربوط به زندگی آنها روی می دهد،تا برای رفع ضرر و جلب منفعت بپاخیزند،می گوید:
"من هرگز ادعا نمی کنم که از همه امور پنهانی و اسرار غیب آگاهم" ( وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ ).
همانطور که سابقا نیز گفته ایم،کسی از همه چیز با خبر است،که در هر مکان و هر زمانی حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاک خدا است،اما غیر او که وجودش محدود به زمان و مکان معینی است طبعا نمی تواند از همه چیز با خبر باشد،
ص :246
ولی هیچ مانعی ندارد که خداوند قسمتی از علم غیب را که مصلحت می داند،و برای تکمیل رهبری رهبران الهی لازم است،در اختیار آنها بگذارد و البته این را علم غیب بالذات نمی گویند،بلکه علم غیب بالعرض و به تعبیر دیگر یادگیری و تعلم از دانای غیب است.
آیات متعددی از قرآن گواهی می دهد که خداوند چنین علمی را نه تنها در اختیار پیامبران و پیشوایان الهی قرار داده بلکه گاهی در اختیار غیر آنها نیز قرار می داده است،از جمله در سوره جن آیه 26 و 27 می خوانیم:" عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ ":"خداوند از تمام امور پنهانی آگاه است و هیچ کس را از علم غیب خود آگاه نمی کند،مگر رسولانی که مورد رضایت او هستند".
اصولا تکمیل مقام رهبری،آنهم یک رهبری جهانی و همگانی،نیاز به آگاهی بر بسیاری از مسائل که از نظر سایر مردم مکتوم است،دارد،و اگر خداوند این علم غیب را در اختیار فرستادگان و اولیایش نگذارد،مقام رهبری آنها تکمیل نخواهد شد.
(دقت کنید).
این که جای خود دارد،گاهی یک موجود زنده برای ادامه حیات خود نیاز به دانستن گوشه ای از غیب دارد،و خداوند در اختیار آن می گذارد مثلا شنیده ایم که بعضی از حشرات در تابستان پیش بینی وضع هوای زمستان را می کنند یعنی خداوند این غیب را بخصوص در اختیار آنها می گذارد،زیرا زندگی آنها بدون این مطلب چه بسا دستخوش فنا می گردد،شرح بیشتر این موضوع را بخواست خدا در تفسیر آیه 188 سوره اعراف بیان خواهیم کرد.
و در جمله سوم به پاسخ ایراد کسانی که انتظار داشتند خود پیامبر ص فرشته باشد،و یا فرشته ای همراه او باشد،و هیچگونه عوارض بشری از خوردن غذا و راه رفتن در کوچه و بازار در او دیده نشود،می گوید:"و من هرگز ادعا نمی کنم فرشته ام"
ص :247
( وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ ).
بلکه"من تنها از دستورات و تعلیماتی پیروی می کنم که از طریق وحی از ناحیه پروردگار به من می رسد"( إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ ).
از این جمله به خوبی استفاده می شود که پیامبر ص هر چه داشت و هر چه کرد از وحی آسمانی سر چشمه گرفته بود،و آن گونه که بعضی پنداشته اند به اجتهاد خود عمل نمی کرد و نه به قیاس و نه به غیر آن،بلکه برنامه او در امور دینی تنها پیروی از وحی بود.
و در پایان آیه به پیامبر ص دستور داده می شود که"بگو آیا افراد نابینا و بینا همانندند؟و آنها که چشم خود و اندیشه و عقلشان بسته است با کسانی که حقایق را به خوبی می بینند و درک می کنند برابرند؟آیا فکر نمی کنید" ( قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ ).
ذکر این جمله بعد از جمله های سه گانه سابق ممکن است به خاطر این باشد که در جمله های قبل پیامبر ص فرمود:(من نه خزائن الهی را دارم،و نه عالم به غیبم،و نه فرشته ام تنها پیرو وحیم،ولی این سخن نه به آن معنی است که من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلکه من انسانی هستم بینا،در حالی که شما همچون نابینایان هستید و این دو مساوی نیستند! احتمال دیگر در پیوند این جمله با جمله های قبل این است که دلائل توحید و همچنین حقانیت پیامبر آشکار است ولی چشم بینا میخواهد که آنها را ببیند و اگر شما قبول ندارید،نه به خاطر آن است که موضوع مبهم یا پیچیده است بلکه بجهت آنست که بینا نیستید آیا بینا و نابینا یکسانند؟!
ص :248
وَ أَنْذِرْ بِهِ اَلَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (51)
51-به وسیله آن(قرآن)کسانی را که از روز حشر و رستاخیز می ترسند،بیم ده، (روزی که در آن روز)یاور و سرپرست و شفاعت کننده ای جز او(خدا) ندارند،شاید پرهیزکاری پیشه کنند.
در پایان آیه گذشته فرمود که نابینا و بینا یکسان نیستند،و به دنبال آن در این آیه به پیامبر ص دستور می دهد"به وسیله قرآن کسانی را انذار و بیدار کن که از روز رستاخیز بیم دارند"یعنی تا این اندازه چشم قلب آنها گشوده است که احتمال می دهند حساب و کتابی در کار باشد،و در پرتو این احتمال،و ترس از مسئولیت،آمادگی برای پذیرش یافته اند ( وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ ).
شاید کرارا گفته ایم که تنها وجود یک رهبر لایق و برنامه های جامع تربیتی برای هدایت افراد کافی نیست،بلکه یک نوع آمادگی در خود افراد نیز لازم است همانطور که نور آفتاب به تنهایی برای یافتن راه از چاه کفایت نمی کند بلکه چشم بینا هم لازم دارد،و نیز بذر مستعد و آماده ما دام که زمین آماده و مستعدی وجود نداشته باشد بارور نمی گردد.
از آنچه گفتیم روشن شد که ضمیر"به"به قرآن بازگشت می کند،اگر چه قرآن در آیات قبل با صراحت ذکر نشده ولی از قرائن روشن می شود.
همچنین منظور از"یخافون"(می ترسند)همان احتمال زیان و ضرر است
ص :249
که هر عاقلی به هنگام قرار گرفتن در برابر دعوت انبیاء و رهبران الهی در فکرش پیدا می شود که شاید گفتار آنها حق باشد،و مخالفت با آن موجب زیان و خسران گردد،پس چه بهتر که در دعوت آنها مطالعه کنم و دلائل آنها را ببینم.
این یکی از نخستین شرطهای هدایت است و همان است که علمای عقائد آن را به عنوان لزوم"دفع ضرر محتمل"دلیل وجوب مطالعه در دعوت مدعی نبوت و لزوم مطالعه درباره شناسایی خدا قرار داده اند.
سپس می گوید این گونه افراد بیدار دل از آن روز می ترسند که جز خدا پناهگاه و شفاعت کننده ای وجود ندارد( لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ ).
آری این گونه افراد را انذار کن و دعوت به سوی حق بنما،زیرا امید تقوا و پرهیزگاری درباره آنها هست( لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ).
البته نفی"شفاعت"و"ولایت"غیر خدا در این آیه هیچگونه منافاتی با شفاعت و ولایت مردان خدا ندارد،زیرا همانطور که قبلا اشاره کردیم منظور نفی شفاعت و ولایت بالذات است،یعنی این دو مقام ذاتا مخصوص خدا است،و اگر غیر او مقام ولایت و شفاعتی دارد به اذن و اجازه و فرمان او است همانطور که قرآن صریحا می گوید:" مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ""کیست که در پیشگاه او جز به فرمان او شفاعت کند"؟(بقره:255).
برای توضیح بیشتر در این زمینه و در زمینه بحث شفاعت به طور کلی،به جلد اول تفسیر نمونه صفحه 160 و جلد دوم صفحه 189 و 196 مراجعه فرمائید.
ص :250
وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (52) وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ (53)
52-آنها را که صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند،از خود دور مکن،نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها اگر آنها را طرد کنی از ستمگران خواهی بود.
53-و این چنین بعضی از آنها را با بعض دیگر آزمودیم(توانگران را به وسیله فقیران) تا بگویند آیا اینها هستند که خداوند از میان ما(برگزیده و)بر آنها منت گذارده(و نعمت ایمان به آنها بخشیده)آیا خداوند شاکران را بهتر نمی شناسد؟!
در شان نزول آیات فوق روایات متعددی نقل شده که با هم شباهت زیاد دارند از جمله اینکه:در تفسیر"در المنثور"چنین نقل شده که جمعی از قریش از کنار مجلس پیامبر ص گذشتند در حالی که"صهیب"و"عمار"،و"بلال" و خباب"و امثال آنها از مسلمانان کم بضاعت و کارگر،در خدمت پیامبر بودند.
آنها از مشاهده این صحنه تعجب کردند(و از آنجا که شخصیت را در مال و ثروت و مقام می دانستند نتوانستند عظمت مقام روحی این مردان بزرگ،و نقش
ص :251
سازنده آنها را در ایجاد مجتمع بزرگ اسلامی و انسانی آینده درک کنند)گفتند ای محمد ص آیا به همین افراد از میان جمعیت قناعت کرده ای؟اینها هستند که خداوند از میان ما انتخاب کرده؟!ما پیرو اینها بوده باشیم؟هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور کن،شاید ما به تو نزدیک شویم و از تو پیروی کنیم.
آیات فوق نازل شد و این پیشنهاد را به شدت رد کرد.
بعضی از مفسران اهل تسنن مانند نویسنده"المنار"حدیثی شبیه به این نقل کرده و سپس اضافه می کند"عمر بن خطاب"در آنجا حاضر بود،و به پیامبر پیشنهاد کرد چه مانعی دارد که پیشنهاد آنها را بپذیریم؟و ما ببینیم اینها چه می کنند آیات فوق پیشنهاد او را نیز رد کرد.
اشتباه نشود ذکر شان نزول برای بعضی از آیات این سوره منافاتی با این ندارد که تمام سوره یک جا نازل شده باشد زیرا همانطور که سابقا اشاره کردیم ممکن است حوادث گوناگونی قبل از نزول سوره در فواصل مختلفی روی داده باشد و این سوره ناظر به آن حوادث بوده باشد.
***ذکر این نکته در اینجا لازم به نظر می رسد که در پاره ای از روایات نقل شده هنگامی که پیامبر ص پیشنهاد آنها را نپذیرفت از او خواستند که میان اشراف قریش و فقرای یارانش تناوب قائل شود،یعنی روزی را برای اینها و روزی را برای آنها قرار دهد،تا با هم در یک جلسه ننشینند،پیامبر این پیشنهاد را پذیرفت شاید وسیله ای برای ایمان آوردن آنها شود،آنها گفتند باید این مطلب به عنوان یک قرار داد نوشته شود پیامبر ص علی ع را مامور نوشتن قرار داد کرد که آیه فوق نازل شد و از این کار نهی کرد.
ولی این روایت علاوه بر اینکه با روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و در هیچ مورد در مقابل اینگونه تبعیضها انعطافی نشان نداده،بلکه در همه جا سخن از وحدت جامعه اسلامی است،با آیه قبل که می فرمود" إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ
ص :252
إِلَیَّ ":"من همواره پیرو وحی الهی هستم"سازگار نیست،چگونه می توان باور کرد پیامبر ص بدون انتظار وحی تسلیم چنین پیشنهادی شده باشد.
به علاوه جمله و"و لا تطرد"که در آغاز آیه مورد بحث می خوانیم نشان می دهد که آنها پیشنهاد طرد مطلق آن دسته از یاران پیامبر ص را داشته اند نه پیشنهاد تناوب،زیرا تناوب با طرد فرق بسیار دارد و این نشان می دهد که شان نزول همان است که در آغاز آوردیم.
***
در این آیه به یکی دیگر از بهانه جوئیهای مشرکان اشاره شده و آن اینکه آنها انتظار داشتند پیامبر امتیازاتی برای ثروتمندان به نسبت طبقه فقیر قائل شود، و معتقد بودند که نشستن آنها در کنار یاران فقیر پیامبر ص برای آنها عیب و نقص بزرگی است،بی خبر از اینکه اسلام آمده تا به اینگونه امتیازات پوچ و بی اساس پایان دهد،لذا آنها روی این پیشنهاد اصرار داشتند که پیامبر ص این دسته را از خود براند،اما قرآن صریحا و با ذکر دلائل زنده پیشنهاد آنها را نفی می کند نخست می گوید:"کسانی را که صبح و شام پروردگار خود را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند،هرگز از خود دور مکن"( وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ) (1)قابل توجه اینکه در اینجا بدون اینکه نام یا عنوان این اشخاص را ذکر
ص :253
کند،تنها به ذکر این صفت قناعت شده است،که آنها صبح و شام-و به تعبیر دیگر همیشه-به یاد خدا هستند،و این عبادت و نیایش و توجه به پروردگار نه بخاطر دیگر از روی ریا است،بلکه تنها بخاطر ذات پاک او است او را فقط بخاطر خودش می خواهند و می جویند،و هیچ امتیازی با این امتیاز برابری نمی کند.
از آیات مختلف قرآن استفاده می شود که مشرکان ثروتمند و خود خواه این نخستین و آخرین بار نبود که چنین پیشنهادی را به پیامبر ص کردند، بلکه کرارا این ایراد را داشتند،که چرا پیامبر ص جمعی از بینوایان را گرد خویش جمع کرده است،و اصرار داشتند آنها را طرد کند.
در حقیقت آنها روی یک سنت دیرین غلط امتیاز افراد را به ثروت آنها می دانستند،و معتقد بودند باید طبقات اجتماع که بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند،و هر آئین و دعوتی بخواهد زندگی طبقاتی را بر هم زند، و این امتیازات را نادیده بگیرد،در نظر آنها مطرود و غیر قابل قبول است.
در حالات نوح پیامبر ع نیز می خوانیم که اشراف زمان او به او می گفتند، ( وَ مٰا نَرٰاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ الرَّأْیِ ):"ما نمی بینیم کسانی از تو پیروی کرده باشند،جز جمعی از فرومایگان و افراد خام"(هود آیه 26)و این را دلیل بر بطلان رسالت او می دانستند.
یکی از نشانه های عظمت اسلام و قرآن و به طور کلی عظمت مکتب انبیا این است که با سرسختی هر چه بیشتر،در برابر این گونه پیشنهادها مقاومت کردند، و در جوامعی که اختلاف طبقاتی یک مساله جاویدان شمرده می شد،بکوبیدن این امتیاز موهوم پرداختند تا معلوم شود افراد پاکدل و با ایمان و هوشمندی هم چون سلمان و ابی ذر و صهیب و خباب و بلال به خاطر نداشتن مال و ثروت کمترین نقصی ندارند،و ثروتمندان بی مغز و کور دل و خود خواه و متکبر به خاطر ثروتشان نمی توانند از امتیازات اجتماعی و معنوی برخوردار گردند.
ص :254
در جمله بعد می فرماید:دلیلی ندارد که اینگونه اشخاص با ایمان را از خود دور سازی،برای اینکه نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها، ( مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ ).
با اینحال اگر آنها را از خود برانی از ستمگران خواهی بود( فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّٰالِمِینَ ).
در اینکه منظور از"حساب"در اینجا چه حسابی است؟در میان مفسران گفتگو است،بعضی احتمال داده اند که منظور از حساب،حساب روزی آنها است، یعنی اگر دست آنها از مال و ثروت تهی است باری بر دوش تو نمی گذارند،زیرا حساب روزی آنها با خدا است،همانگونه که تو نیز بار زندگی خود را بر دوش آنها نمی گذاری و حساب روزی تو با آنها نیست.
ولی با توجه به بیانی که خواهیم کرد این احتمال بعید به نظر می رسد.
بلکه ظاهر این است که منظور از حساب،حساب اعمال است-همانطور که بسیاری از مفسران گفته اند-اما چگونه خداوند می فرماید حساب اعمال آنها بر تو نیست،در حالی که آنها عمل بدی نداشته اند که ذکر چنین جمله ای لازم باشد این به خاطر آن است که مشرکان یاران فقیر پیامبر ص را به واسطه نداشتن مال و ثروت متهم به دوری از خدا می کردند که اگر اعمال آنها در پیشگاه خدا مورد قبول بود،چرا آنها را از نظر زندگی مرفه قرار نداده است؟به علاوه آنها را متهم می کردند که ایمانشان شاید بخاطر تامین زندگی و رسیدن به آب و نان بوده است.
قرآن پاسخ می دهد به فرض اینکه آنها چنین بوده باشند،ولی حسابشان با خدا است،همین اندازه که ایمان آورده اند و در صف مسلمین قرار گرفته اند، به هیچ قیمتی نباید رانده شوند،و به این ترتیب جلو بهانه جوئیهای اشراف قریش را می گیرد.
ص :255
شاهد این تفسیر همان است که در داستان نوح پیغمبر که شبیه داستان اشراف قریش است آمده در آنجا که قوم نوح به او می گویند: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ :"ما به تو ایمان بیاوریم در حالی که افراد بی سر و پا از تو پیروی کرده اند"نوح در جواب می گوید: وَ مٰا عِلْمِی بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الْمُؤْمِنِینَ :"من چه اطلاعی از اعمال آنها دارم؟حساب اعمال آنها بر خدا است اگر بدانید،و من نمی توانم آنها را که اظهار ایمان کرده اند از خود برانم". (1)
نتیجه اینکه وظیفه پیامبر آن است که هر فردی را که اظهار ایمان کند بدون هیچ گونه تفاوت و تبعیض از هر قشر و طبقه ای که باشد بپذیرد،چه رسد به افراد پاکدل و با ایمانی که جز خدا نمی جویند و تنها گناهشان این است که دستشان از مال و ثروت تهی است،و آلوده زندگی نکبت بار اشراف نیستند.
می دانیم در مسیحیت کنونی دایره اختیارات رؤسای مذهبی به طرز مضحکی توسعه یافته تا آنجا که آنها برای خود حق بخشیدن گناه قائل هستند،و به همین جهت می توانند کسانی را با کوچکترین چیزی طرد و تکفیر کنند،و یا بپذیرند.
قرآن در آیه فوق و آیات دیگر صریحا یادآور می شود که نه تنها علمای مذهبی حتی شخص پیامبر ص نیز حق طرد کسی را که اظهار ایمان می کند، و کاری که موجب خروج از اسلام بشود،انجام نداده ندارند.آمرزش گناه و حساب و کتاب بندگان تنها به دست خدا است،و هیچ کس جز او حق دخالت در چنین کاری ندارد.
ولی اشتباه نشود موضوع بحث در آیه"طرد مذهبی"است،نه"طرد
ص :256
حقوقی"،به این معنی که اگر مثلا مدرسه ای وقف بر محصلین خاصی بود، و کسی در آغاز مشمول شرایط بود و بعدا فاقد شرایط شد،اخراج او از آن مدرسه هیچ مانعی ندارد،و هم چنین اگر متولی مدرسه اختیاراتی به خاطر رعایت مصالح مدرسه داشت،هیچ مانعی ندارد که برای حفظ نظم و موقعیت آن،از آن اختیارات مشروع استفاده کند(بنا بر این مطالبی که در تفسیر المنار در ذیل آیه بر خلاف این مطلب دیده می شود،ناشی از اشتباه طرد مذهبی با طرد حقوقی است).
*** در آیه بعد به ثروتمندان بی ایمان هشدار می دهد که این جریانات آزمایشهایی است برای آنها،و اگر از کوره این آزمایشها نادرست بیرون آیند،باید عواقب دردناک آن را تحمل کنند،می گوید:"این چنین بعضی از آنها را با بعض دیگر آزمودیم"( وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ).
"فتنه"در اینجا به معنی آزمایش است، (1)چه آزمایشی از این سنگین تر که اشراف و ثروتمندانی که سالها عادت کرده اند حساب خود را به کلی از طبقات پائین جدا کنند،نه در شادی با آنها شریک باشند،و نه در غم و رنج،و حتی قبرهایشان هم از یکدیگر فاصله داشته باشد،یک مرتبه تمام این آداب و رسوم را در هم بشکنند،و این زنجیرهای عظیم را از دست و پای خود بردارند و به آئینی به پیوندد که پیشگامان آن به اصطلاح از طبقه فقرا و پائین محسوب می شوند.
سپس اضافه می کند:کار این توانگران به جایی می رسد که با نگاه تحقیر به مؤمنان راستین نگریسته و می گویند:"آیا اینها هستند که خداوند از میان ما برگزیده،و نعمت ایمان و اسلام به آنها ارزانی داشته است"؟آیا اینها قابل
ص :257
چنین حرفهایی هستند؟!( لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا ) (1).
و بعد به آنها پاسخ می گوید که این افراد با ایمان مردمی هستند که شکر نعمت عمل و تشخیص را بجا آورده و آن را بکار بسته اند،و هم چنین شکر نعمت دعوت پیامبر ص را بجا آورده و از او پذیرا شده اند.چه نعمتی از آن بزرگتر و چه شکری از آن بالاتر،و بخاطر همین خداوند،ایمان را در قلوب آنها راسخ گردانیده است"آیا خداوند شاکران را بهتر نمی شناسد؟"( أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ ).
وَ إِذٰا جٰاءَکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (54) وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ اَلْمُجْرِمِینَ (55)
54-هر گاه کسانی که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند به آنها بگو:سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود فرض کرده،هر کس از شما کار بدی از روی نادانی کند سپس توبه و اصلاح(و جبران)نماید او آمرزنده مهربان است.
55-و اینچنین آیات را برمی شمریم(و روشن می سازیم)تا راه گناهکاران آشکار گردد.
بعضی معتقدند آیه نخست درباره کسانی نازل شده که در آیات قبل پیامبر
ص :258
ص مامور شد که از طرد آنها خودداری کند،و آنها را از خود جدا نسازد و بعضی معتقدند درباره جمعی از گناهکاران بوده است که نزد پیامبر ص آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زیادی کرده ایم و پیامبر ص سکوت کرد تا آیه فوق نازل شد.
اما شان نزول آن هر چه باشد،شک نیست که مفهوم آیه یک معنی کلی و وسیع است و همه را شامل می شود،زیرا نخست به صورت یک قانون کلی به پیامبر ص دستور می دهد که تمام افراد با ایمان را هر چند گناهکار باشند، نه تنها طرد نکند،بلکه به خود بپذیرد و چنین می گوید:
"هر گاه کسانی که به آیات ما ایمان آورده اند به سراغ تو بیایند،به آنها بگو:سلام بر شما( وَ إِذٰا جٰاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ ).
این سلام ممکن است از ناحیه خدا و بوسیله پیامبر ص بوده باشد،و یا مستقیما از ناحیه خود پیامبر ص و در هر حال دلیل بر پذیرا شدن و استقبال کردن و تفاهم و دوستی با آنها است.
در جمله دوم اضافه می کند،که"پروردگار شما رحمت را بر خود فرض کرده است"( کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ).
"کتب"که از ماده"کتابت"به معنی نوشتن است،در بسیاری از موارد کنایه از الزام و ایجاب و تعهد می باشد،زیرا یکی از آثار نوشتن مسلم شدن و ثابت ماندن چیزی است.
و در جمله سوم که در حقیقت توضیح و تفسیر رحمت الهی است،با تعبیری محبت آمیز چنین می گوید:"هر کس از شما کاری از روی جهالت انجام دهد، سپس توبه کند و اصلاح و جبران نماید،خداوند آمرزنده و مهربان است" ( أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) همانطور که سابقا (1)گفته ایم منظور از"جهالت"در اینگونه موارد،
ص :259
همان غلبه و طغیان شهوت است که انسان نه از روی دشمنی و عداوت با حق،بلکه به خاطر غلبه هوی و هوس آن چنان می شود که فروغ عقل و کنترل شهوت را از دست می دهد،چنین کسی با اینکه عالم به گناه و حرام است اما چون علمش تحت الشعاع هوی و هوس واقع شده،به آن"جهل"اطلاق گردیده،مسلما چنین کسی در برابر گناه خود مسئول است،اما چون از روی عداوت و دشمنی نبوده، سعی و کوشش می کند اصلاح و جبران کند.
در حقیقت آیه فوق به پیامبر ص دستور می دهد،که هیچ فرد با ایمانی را از هر طبقه و نژاد و در هر شرائطی بوده باشد،نه تنها از خود نراند،بلکه آغوش خویش را یکسان به روی همه بگشاید،حتی اگر کسانی آلوده به گناهان زیاد باشند،آنها را نیز بپذیرد و اصلاح کند.
*** و در آیه بعد برای تاکید مطلب می فرماید:"ما آیات و نشانه ها و دستورات خود را این چنین روشن و مشخص می کنیم،تا هم راه حق جویان و مطیعان آشکار گردد و هم راه گنه کاران لجوج و دشمنان حق"( وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ ) (1).
روشن است که منظور از مجرم،در آیه فوق هر گناهکاری نیست،زیرا پیامبر ص در این آیه ماموریت پیدا می کند گناهکاران را در صورتی که به سوی او بیایند هر چند اعمال خلافی از روی نادانی انجام داده باشند،بپذیرد، بنا بر این منظور از مجرم همان گناهکاران لجوج و سرسختی است که با هیچ وسیله تسلیم حق نمی شوند.
ص :260
یعنی بعد از این دعوت عمومی و همگانی به سوی حق،حتی دعوت از گناهکارانی که از کار خود پشیمانند،راه و رسم مجرمان لجوج و غیر قابل انعطاف کاملا شناخته خواهد شد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِینَ (56) قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْفٰاصِلِینَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ (58)
56-بگو من از پرستش کسانی که غیر از خدا می خوانید نهی شده ام،بگو من از هوی و هوسهای شما پیروی نمی کنم اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود.
57-بگو من دلیل روشنی از پروردگارم دارم و شما آن را تکذیب کرده اید(و نپذیرفته اید) آنچه شما درباره آن عجله دارید به دست من نیست،حکم و فرمان تنها از آن خدا است،حق را از باطل جدا می کند،و او بهترین جدا کننده(حق از باطل) است.
58-بگو اگر آنچه را که شما در باره آن عجله دارید نزد من بود(و به درخواست شما ترتیب اثر می دادم عذاب الهی بر شما نازل می گشت و)کار من و شما پایان گرفته بود و خداوند ظالمان را بهتر می شناسد.
ص :261
اصرار بیجا
در این آیات هم چنان روی سخن به مشرکان و بت پرستان لجوج است- همانطور که بیشتر آیات این سوره نیز همین بحث را دنبال می کند-لحن این آیات چنان است که گویا آنها از پیامبر دعوت کرده بودند به آئینشان گرایش پیدا کند پیامبر ص مامور می شود که صریحا به آنها بگوید:"من از پرستش کسانی را که غیر از خدا می پرستید نهی شده ام"( قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ) (1).
جمله"نهیت"(ممنوع شده ام)که به صورت فعل ماضی مجهول آورده شده است اشاره به این است که ممنوع بودن پرستش بتها چیز تازه ای نیست بلکه همواره چنین بوده و خواهد بود.
سپس با جمله:"بگو ای پیامبر من پیروی از هوا و هوسهای شما نمی کنم" ( قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ )پاسخ روشنی به پیشنهاد بی اساس آنها می دهد و آن اینکه بت پرستی هیچ دلیل منطقی ندارد،و هرگز با حکم عقل و خرد جور نمی آید،زیرا عقل به خوبی درک می کند که انسان از جماد اشرف است چگونه ممکن است انسان در برابر مخلوق دیگری و حتی در برابر موجود پست تر سر تعظیم فرود آورد،علاوه بر این بتها غالبا ساخته و پرداخته انسان بودند چگونه ممکن است چیزی که مخلوق خود انسان است معبود او و حلال مشکلاتش گردد،بنا بر این سرچشمه بت پرستی چیزی جز تقلید کورکورانه و پیروی از خرافات و هوا
ص :262
پرستی نیست.
و در آخرین جمله برای تاکید بیشتر می گوید:"اگر من چنین کاری را کنم مسلما گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود"( قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ ).
*** در آیه بعد پاسخ دیگری به آنها می دهد و آن اینکه"من بینه و دلیل روشنی از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذیرفته و تکذیب کرده اید" ( قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ).
"بینة"در اصل به چیزی می گویند که میان دو شیء فاصله و جدایی می افکند به گونه ای که دیگر هیچگونه اتصال و آمیزش با هم نداشته باشند،سپس به دلیل روشن و آشکار نیز گفته شده،از این نظر که حق و باطل را کاملا از هم جدا می کند.
در اصطلاح فقهی اگر چه"بینة"به شهادت دو نفر عادل گفته می شود ولی معنی لغوی آن کاملا وسیع است و شهادت دو عادل یکی از مصداقهای آن می باشد و اگر به معجزات بینة گفته می شود باز از همین نظر است که حق را از باطل جدا می کند و اگر به آیات و احکام الهی بینة گفته می شود باز به عنوان مصداق این معنی وسیع است.
خلاصه در این آیه نیز پیامبر ص مامور است روی این نکته تکیه کند که مدرک من در مسئله خدا پرستی و مبارزه با بت کاملا روشن و آشکار می باشد و انکار و تکذیب شما چیزی از اهمیت آن نمی کاهد.
سپس به یکی دیگر از بهانه جوئیهای آنها اشاره می کند و آن اینکه آنها می گفتند اگر تو بر حق هستی کیفرهایی که ما را به آن تهدید می کنی زودتر بیاور پیامبر ص در پاسخ آنها می گوید"آنچه را شما درباره آن عجله دارید به
ص :263
دست من نیست"( مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ ).
"تمام کارها و فرمانها همه به دست خدا است"( إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ ).
و بعد به عنوان تاکید می گوید:"او است که حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جدا کنندگان حق از باطل است"( یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ ).
بدیهی است کسی می تواند به خوبی حق را از باطل جدا کند که علمش از همه بیشتر باشد و شناخت حق و باطل برای او کاملا روشن است،به علاوه قدرت کافی برای اعمال علم و دانش خود نیز داشته باشد و این دو صفت(علم و قدرت)به طور نامحدود و بی پایان تنها برای ذات پاک خدا است،بنا بر این او بهترین جدا کنندگان حق از باطل است.
*** در آیه بعد به پیامبر دستور می دهد که در برابر مطالبه عذاب و کیفر از ناحیه این جمعیت لجوج و نادان"به آنها بگو:اگر آنچه را که شما با عجله از من می طلبید در قبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتیب اثر می دادم کار من و شما پایان گرفته بود"( قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ ).
اما برای اینکه تصور نکنند مجازات آنها به دست فراموشی سپرده شده در پایان می گوید:"خداوند از همه کس بهتر ستمکاران و ظالمان را می شناسد و به موقع کیفر آنها را خواهد داد"( وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ ).
***
1-از آیات قرآن استفاده می شود که بسیاری از اقوام گذشته همین درخواست را از پیامبران خود داشتند،که اگر راست می گویی پس چرا مجازاتی را که برای ما انتظار داری به سراغ ما نمی فرستی؟!
ص :264
قوم نوح ع چنین درخواستی را از او کردند و گفتند ای نوح!چرا این همه با ما سخن می گویی و مجادله می کنی؟اگر راست می گویی عذابی را که به عنوان تهدید می گویی زودتر بیاور قٰالُوا یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ (هود-32)نظیر این تقاضا را قوم صالح نیز از او کردند(اعراف-77).
و همچنین قوم عاد به پیامبرشان هود چنین پیشنهادی داشتند(اعراف-70) از سوره اسراء نیز استفاده می شود که این درخواست از پیامبر اسلام مکرر واقع شد،حتی گفتند ما به تو ایمان نمی آوریم مگر زمانی که یکی از چند کار انجام دهی از جمله اینکه سنگهای آسمانی را قطعه قطعه بر سر ما بیفکنی! ( أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً )(اسراء-92).
این درخواستهای نامعقول یا به عنوان استهزاء و مسخره کردن صورت می گرفته و یا به راستی به عنوان طلب اعجاز و در هر دو صورت کار احمقانه ای بود، زیرا در صورت دوم موجب نابودی آنها می شده و جایی برای استفاده از معجزه باقی نمی مانده و در صورت اول نیز با دلائل و نشانه های روشنی که پیامبران با خود داشتند حد اقل احتمال صدق آنها در نظر هر بیننده مجسم می شده است،چطور ممکن است با چنین احتمالی انسان تقاضای نابودی خودش را بکند،یا آن را به شوخی بگیرد،ولی تعصب و لجاجت بلای بزرگی است که جلو هر گونه فکر و منطق را می گیرد.
2-جمله" إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ "معنی روشنی دارد و آن اینکه:هر گونه فرمان در عالم آفرینش و تکوین و در عالم احکام دینی و تشریع به دست خدا است،و بنا بر این اگر پیامبر ص ماموریتی پیدا می کند آنهم به فرمان او است.
و اگر حضرت مسیح مثلا مرده ای را زنده می کند آنهم به اذن او است، همچنین هر منصبی اعم از رهبری الهی و قضاوت و حکمیت به کسی سپرده شده است
ص :265
آنهم از ناحیه پروردگار است.
اما متاسفانه جمله به این روشنی در طول تاریخ کرارا مورد سوء استفاده واقع شده است،گاهی خوارج برای ایراد به مسئله تعیین"حکمین"در جریان جنگ "صفین"که به پیشنهاد آنها و امثال آنها صورت گرفته بود به این جمله چسبیده و به گفته علی ع کلمه حقی را گرفته و در معنی باطلی به کار می بردند،و تدریجا جمله"لا حکم الا للّٰه"شعاری برای آنها شد.
آنها آن قدر نادان و ابله بودند که تصور می کردند اگر کسی به فرمان خدا و به دستور اسلام در موضوعی حکمیت پیدا کرد با جمله" إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ "مخالف است،با اینکه قرآن زیاد می خواندند اما کمتر می فهمیدند،زیرا حتی قرآن در موضوع دادگاه خانوادگی اسلام تصریح به انتخاب حکم از طرف زن و مرد می کند( فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِهٰا )(نساء-35) بعضی دیگر-همانطور که فخر رازی در تفسیر خود نقل می کند-این جمله را دلیلی بر مسلک جبر گرفته اند،زیرا وقتی قبول کنیم همه فرمانها در جهان آفرینش به دست خدا است اختیاری برای کسی باقی نمی ماند.
در حالی که می دانیم آزادی اراده بندگان و اختیار آنها نیز به فرمان پروردگار است،این خدا است که میخواهد آنها مختار و آزاد در کار خود باشند تا در پرتو اختیار و آزادی،تکلیف و مسئولیت بر دوش آنها نهد و تربیت شوند.
3-جمله"یقص"در لغت به معنی"قطع کردن"و بریدن چیزی است (1)و اینکه در آیه فوق می خوانیم"یقص الحق":خداوند حق را می برد یعنی کاملا آن را از باطل جدا و تفکیک می نماید،بنا بر این جمله بعد"و هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ "
ص :266
او بهترین جدا کنندگان است تاکید برای این موضوع محسوب می شود.
و باید توجه داشت که جمله"یقص"از ماده"قصه"به معنی بیان سرگذشت و داستان نیست آن چنان که بعضی از مفسران پنداشته اند.
وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (59) وَ هُوَ اَلَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ أَلاٰ لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحٰاسِبِینَ (62)
59-کلیدهای غیب تنها نزد او است و جز او کسی آن را نمی داند،آنچه در خشکی و دریاست می داند،هیچ برگی(از درختی)نمی افتد مگر اینکه از آن آگاه است،و نه هیچ دانه ای در مخفیگاه زمین،و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد جز اینکه در کتاب آشکار(در کتاب علم خدا)ثبت است.
60-او کسی است که(روح)شما را در شب(به هنگام خواب)می گیرد،و از آنچه در روز کسب کرده اید(و انجام داده اید)با خبر است سپس شما را در روز(از خواب)برمی انگیزد(و این وضع هم چنان ادامه می یابد)تا مدت و سر آمد
ص :267
معینی فرا رسد سپس بازگشت شما به سوی او است،و شما را به آنچه عمل می کردید آگاه می سازد.
61-او تسلط کامل بر بندگان خود دارد و مراقبانی بر شما می فرستد،تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را می گیرند و آنها(در نگاهداری حساب اعمال بندگان)کوتاهی نمی کنند.
62-سپس(تمام بندگان)به سوی خدا که مولای حقیقی آنها است باز می گردند، بدانید داوری مخصوص او است و او سریعترین حسابگران است.
اسرار غیب!
در آیات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دایره حکم و فرمان او در میان بود،در این آیات آنچه در آیات قبل اجمالا بیان شده،مشروحا توضیح داده می شود.
نخست به موضوع علم خدا پرداخته،می گوید:
"خزانه های غیب(یا کلیدهای غیب)همه در نزد خدا است،و جز او کسی آنها را نمی داند"( وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ ).
"مفاتح"جمع"مفتح"(بر وزن بهتر)به معنی"کلید"است،و نیز ممکن است جمع"مفتح"(بر وزن دفتر)به معنی"خزینه"و مرکز نگاهداری چیزی بوده باشد.
در صورت اول معنی آیه چنین می شود که تمام کلیدهای غیب به دست او است،و در صورت دوم تمام خزانه های غیب.
این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنی در یک عبارت مراد باشد،و همانطور که در علم اصول اثبات کرده ایم مانعی از استعمال یک لفظ در چند معنی وجود
ص :268
ندارد،و در هر صورت این دو لازم و ملزوم یکدیگرند،زیرا هر کجا خزانه ای است،کلیدی وجود دارد.
ولی بیشتر به نظر می رسد که"مفاتح"به معنی کلیدها باشد،نه خزائن، زیرا هدف در اینجا بیان علم خدا است و آن با مساله کلید که وسیله آگاهی از ذخایر مختلف است،متناسب تر می باشد،در دو مورد دیگر که کلمه"مفاتح" در قرآن بکار رفته،نیز منظور از آن کلید است (1).
سپس برای توضیح و تاکید بیشتر می گوید:"آنچه در بر و بحر است خدا می داند"( وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ).
"بر"به معنی مکان وسیع است،و معمولا به خشکی ها گفته می شود،و"بحر" در اصل نیز به معنی محل وسیعی است که آب زیاد در آن مجتمع باشد،و معمولا به دریاها و گاهی به نهرهای عظیم نیز گفته می شود.
در هر حال آگاهی خدا از آنچه در خشکی ها و دریاها است،به معنی احاطه علم او بر همه چیز است.و توجه به وسعت معنی جمله بالا(آنچه در خشکیها و دریاها است خدا می داند)در حقیقت روشنگر گوشه ای از علم وسیع او است.
یعنی او از جنبش میلیاردها موجود زنده،کوچک و بزرگ،در اعماق دریاها.
از لرزش برگهای درختان در تمام جنگلها و کوه ها.
از تاریخچه قطعی شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگها.
از جریان امواج نسیم در بیابانها و خمیدگی دره ها.
از شماره واقعی سلولهای بدن هر انسان و گلبولهای خونها.
از حرکات مرموز تمام الکترونها در دل اتمها.
و بالآخره از تمام اندیشه هایی که از لابلای پرده های مغز ما می گذرد،و تا
ص :269
اعماق روح ما نفوذ می کند...آری از همه اینها به طور یکسان با خبر است.
باز در جمله بعد برای تاکید احاطه علمی خداوند،اشاره به خصوص در این مورد کرده و می فرماید:"هیچ برگی از درختی جدا نمی شود،مگر اینکه آن را می داند"( وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا ).
یعنی تعداد این برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخه ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روی زمین،همه اینها در پیشگاه علم او روشن است.
"هم چنین هیچ دانه ای در مخفیگاه زمین قرار نمی گیرد،مگر اینکه تمام خصوصیات آن را می داند( وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ ).
در حقیقت دست روی دو نقطه حساس گذارده شده است،که برای هیچ انسانی هر چند میلیونها سال از عمر او بگذرد،و دستگاههای صنعتی و تکامل حیرت انگیز پیدا کند،احاطه بر آن ممکن نیست.
چه کسی می داند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر کره زمین چه بذرهایی را از گیاهان جدا کرده و به چه نقطه ای می پاشد،بذرهایی که ممکن است گاهی سالیان دراز در اعماق زمین مخفی بمانند،تا آب کافی برای رشد و نمو به دست آورند؟.
چه کسی می داند که در هر ساعت به وسیله حشرات و یا به وسیله انسانها چند دانه از چه نوع بذر و در کدام نقطه زمین افشانده می شوند؟.
کدام مغز الکترونیکی می تواند،تعداد برگهایی که در یک روز از شاخه درختان جنگلها جدا می شوند حساب کند؟.
نگاه به منظره یک جنگل مخصوصا در فصل پائیز،و به ویژه به دنبال یک رگبار یا یک تند باد،و منظره بدیعی که سقوط پی در پی برگها پیدا می کند، بخوبی این حقیقت را ثابت می کند،که اینگونه علوم هیچ گاه ممکن نیست در دسترس انسان قرار گیرد.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنها است،و سقوط دانه ها در مخفیگاه
ص :270
زمین گامهای نخستین حیات و زندگی آنها است،او است که از نظام این مرگ و زندگی با خبر است،حتی گامهای مختلفی را که یک دانه به سوی زندگی کامل و شکوفان شدن برمی دارد در هر لحظه و هر ساعت در پیشگاه علم او آشکار است.
بیان این موضوع یک اثر"فلسفی"دارد و یک اثر"تربیتی".
اما اثر فلسفی آن این است که پندار کسانی را که علم خدا را منحصر به کلیات می دانند،و معتقدند که خدا از جزئیات این جهان آگاهی ندارد، نفی می کند،و صریحا می گوید که خدا از همه کلیات و جزئیات آگاهی کامل دارد (1).
و اما اثر تربیتی آن روشن است،زیرا ایمان به این علم وسیع پهناور به انسان می گوید تمام اسرار وجود تو،اعمال و گفتار تو،نیات و افکار تو،همگی برای ذات پاک او آشکار است با چنین ایمانی چگونه ممکن است انسان مراقب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند.
و در پایان آیه می فرماید"هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب مبین ثبت است"( وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ ).
این جمله با عبارتی کوتاه وسعت بی انتهای علم خدا را به همه موجودات بیان می کند.و هیچ چیز از آن مستثنی نخواهد بود،زیرا منظور از"تر"و"خشک" معنی لغوی آن نیست بلکه این تعبیر معمولا کنایه از عمومیت می باشد.
در مورد کِتٰابٍ مُبِینٍ احتمالات مختلفی از ناحیه مفسران داده شده است ولی بیشتر به نظر می رسد که منظور از"کتاب مبین"همان مقام علم پروردگار است یعنی همه موجودات در علم بی پایان او ثبت می باشند،و تفسیر آن به"لوح محفوظ" نیز قابل تطبیق بر همین معنی است،چه اینکه بعید نیست که لوح محفوظ نیز همان صفحه علم خدا باشد.
ص :271
این احتمال نیز در معنی" کِتٰابٍ مُبِینٍ "وجود دارد که منظور از آن عالم آفرینش و خلقت و سلسله علت و معلولها است،که همه چیز در آن نوشته شده است.
*** در روایات متعددی که از طرق اهل بیت رسیده است،"ورقة"به معنی جنین سقط شده و"حبة"به معنی فرزند و" ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ "به معنی رحم مادران و"رطب"به معنی آنچه از نطفه ها زنده می مانند،و"یابس"به معنی آنچه از بین می رود،تفسیر شده است (1).
شک نیست که این تفسیر با جمود روی معانی لغوی این کلمات تطبیق نمی کند، زیرا"ورقه"به معنی برگ و"حبه"به معنی دانه،و" ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ "به معنی تاریکهای زمین و"رطب"به معنی تر و"یابس"به معنی خشکی است ولی ائمه اهل بیت در حقیقت با این تفسیر خواسته اند،مسلمانان را متوجه کنند،که باید با یک دید وسیع و گسترده به آیات قرآن بنگرند،و در فهم معنی آنها تنها روی لفظ جمود نکنند، بلکه به هنگامی که قرائن دلیل بر توسعه معنی هستند،به وسعت معنی بنگرند.
روایت فوق در حقیقت اشاره به این است که مفهوم آیه بالا منحصر به دانه های گیاهان نیست،بلکه حتی بذرهای نطفه های انسانی را نیز شامل می شود.
*** در آیه بعد بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان که هدف اصلی است،کشانیده و قدرت قاهره خدا را نیز مشخص می سازد،تا مردم از مجموع این بحث نتایج تربیتی لازم را بگیرند.
نخست می گوید"او کسی است که روح شما را در شب قبض می کند،و از آنچه در روز انجام می دهید و به دست می آورید آگاه است"( وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ).
ص :272
"توفی"در لغت به معنی باز گرفتن است،و اینکه خواب را یک نوع باز گرفتن روح معرفی کرده،بخاطر آن است که خواب-همانطور که معروف است- برادر مرگ است،مرگ تعطیل کامل دستگاه مغز آدمی و قطع مطلق پیوند روح و جسم است،در حالی که خواب تنها تعطیل بخشی از دستگاه مغز و ضعیف شدن این پیوند است،بنا بر این خواب مرحله کوچکی از مرگ حساب می شود (1).
"جرحتم"از ماده"جرح"و در اینجا به معنی اکتساب و به دست آوردن چیزی است.یعنی شما شب و روز در زیر چتر قدرت و علم خداوند قرار دارید، آن کس که از پرورش دانه های نباتات در دل خاک،و از سقوط و مرگ برگها در هر مکان و هر زمان آگاه است، از اعمال شما نیز آگاهی دارد.
سپس می گوید:این نظام خواب و بیداری تکرار می شود،شب می خوابید "و روز شما را بیدار می کند و این وضع هم چنان ادامه دارد تا پایان زندگی شما فرا رسد" ( ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی ) (2).
سرانجام نتیجه نهایی بحث را چنین بیان می کند"سپس بازگشت همه به سوی خدا است و شما را از آنچه انجام داده اید آگاه می سازد"( ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).
*** در آیه بعد باز برای توضیح بیشتر روی احاطه علمی خداوند نسبت به اعمال بندگان،و نگاهداری دقیق حساب آنها برای روز رستاخیز چنین می گوید:
"او تسلط کامل بر بندگان خود دارد و همو است که حافظان و مراقبانی بر شما
ص :273
می فرستد که حساب اعمالتان را دقیقا نگاهداری کنند"( وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً ).
همانطور که سابقا نیز اشاره کردیم"قاهریت"به معنی غلبه و تسلط کامل بر چیزی است به طوری که هیچگونه توانایی مقاومت در طرف مقابل نباشد،و به عقیده بعضی این کلمه معمولا در جایی بکار برده می شود که طرف مقابل دارای عقل باشد،در حالی که لفظ غلبه هیچ یک از این دو خصوصیت را ندارد،بلکه معنی آن کاملا وسیع است.
"حفظة"جمع"حافظ"و در اینجا به معنی فرشتگانی است که مامور نگاهداری حساب اعمال انسانها هستند،همانطور که در سوره انفطار آیه 10 تا 13 می خوانیم( إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحٰافِظِینَ. کِرٰاماً کٰاتِبِینَ. یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ ):"مراقبان و حافظانی بر شما گمارده شده،آنها نویسندگان بزرگواری هستند که از هر کار شما آگاهند".
بعضی از مفسران معتقدند که آنها حافظ اعمال انسان نیستند،بلکه ماموریت آنها حفظ خود انسان از حوادث و بلاها تا رسیدن اجل معین می باشد،و جمله ( حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ )را که بعد از"حفظة"ذکر شده،قرینه آن می دانند،و آیه 11 سوره رعد را نیز ممکن است،گواه بر این سخن گرفت (1).
ولی دقت در مجموع آیه مورد بحث نشان می دهد که منظور از حفظ در اینجا همان حفظ اعمال است و در مورد فرشتگانی که مامور حفظ انسانها هستند، به خواست خدا در تفسیر سوره رعد بحث خواهیم کرد.
سپس می فرماید:نگاهداری این حساب تا لحظه پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ ادامه دارد( حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ ).
"و در این هنگام فرستادگان ما که مامور قبض ارواحند روح او را می گیرند"
ص :274
( تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا ) (1).
و در پایان اضافه می کند که این فرشتگان به هیچ وجه در انجام ماموریت خود کوتاهی و قصور و تفریط ندارند،نه لحظه ای گرفتن روح را مقدم می دارند، و نه لحظه ای مؤخر( وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ ).
این احتمال نیز وجود دارد که این صفت مربوط به فرشتگان حافظان حساب اعمال انسانها بوده باشند،که آنها در حفظ و نگاهداری حساب اعمال کمترین کوتاهی و قصور ندارند و تکیه سخن در آیه مورد بحث نیز روی همین قسمت است *** در آیه بعد اشاره به آخرین مرحله کار انسان کرده،می گوید:"افراد بشر پس از طی دوران خود با این پرونده های تنظیم شده که همه چیز در آنها ثبت است،در روز رستاخیز به سوی پروردگاری که مولای حقیقی آنها است باز می گردند" ( ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ ).
و در آن دادگاه،"دادرسی و حکم و قضاوت مخصوص ذات پاک خدا است" ( أَلاٰ لَهُ الْحُکْمُ ).
و با آن همه اعمال و پرونده هایی که افراد بشر در طول تاریخ پرغوغای خود داشته اند به سرعت به تمام حسابهای آنها رسیدگی می کند،( وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحٰاسِبِینَ ).
تا آنجا که در بعضی از روایات وارد شده،
انه سبحانه یحاسب جمیع عباده علی مقدار حلب شاة! :"خداوند حساب تمام بندگان را در زمان کوتاهی به اندازه دوشیدن یک گوسفند رسیدگی می کند"! (2).
ص :275
همانطور که در تفسیر سوره بقره آیه 202 گفتیم،سرعت حساب بندگان به قدری است که حتی در یک لحظه همه حساب آنها را می تواند مشخص کند، حتی ذکر زمان دوشیدن یک گوسفند و روایت بالا برای نشان دادن کوتاهی زمان است،و لذا در روایت دیگری می خوانیم:
ان اللّٰه تعالی یحاسب الخلائق کلهم فی مقدار لمح البصر : (1)"خداوند حساب همه بندگان را در یک لحظه می رسد"! و دلیل آن همان است که در تفسیر آیه فوق گذشت،و آن اینکه اعمال آدمی در وجود او و در موجودات اطراف او اثر می گذارد،یعنی درست همانند ماشین هایی است که مقدار حرکت و کارکرد خود را روی دستگاه هایی با نمره نشان می دهند! و به تعبیر روشن تر اگر دستگاه هایی دقیقی باشد،می تواند در چشم انسان تعداد نگاههای خیانت آمیزی که کرده است،بخواند،و روی زبان انسان تعداد دروغها و تهمت ها و زخم زبانها و سخنان نادرست را مطالعه کند،خلاصه هر یک از اعضاء بدن انسان علاوه بر روح او دستگاه حساب و شمارشی در درون خود دارد و با یک لحظه بررسی حساب آن روشن می گردد.
و اگر در پاره ای از روایات می خوانیم که افراد پرمسؤولیت و پر ثروت محاسباتشان در آن روز طولانی می شود،در حقیقت نه بخاطر آن است که معطل رسیدگی به اصل حساب شوند بلکه آنها باید در برابر سؤالاتی که نسبت به اعمال آنها می شود،جوابگویی کنند،یعنی سنگینی بار مسئولیت و لزوم جواب گویی و اتمام حجت زمان دادگاه آنها را طولانی می کند.
***مجموع این آیات یک درس کامل تربیتی برای بندگان خدا است،آگاهی خداوند از کوچکترین ذرات این جهان،احاطه علمی او بر همه چیز،قدرت و قهاریت او نسبت به بندگان،اطلاع او از تمام اعمال بشر،نگاهداری حساب
ص :276
اعمال به وسیله کاتبان دقیق،گرفتن جان او در لحظه معین،برانگیخته شدن او در رستاخیز و سپس رسیدگی دقیق و سریع به تمام کارهای این انسان.
کیست که ایمان به مجموع این مسائل داشته باشد،و مراقب اعمال خویش نگردد؟بی حساب ظلم و ستم کند،بی دلیل دروغ بگوید،و بی جهت به دیگران تجاوز کند،آیا این اعمال با ایمان و اعتقاد و توجه به اصول فوق هرگز جمع می شود؟!
ص :277
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (63) قُلِ اَللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (64)
63-بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا رهایی می بخشد؟در حالی که او را آشکارا و در پنهانی می خوانید(و می گوئید):اگر از این(خطرات و ظلمتها)ما را رهایی بخشیدی از شکرگزاران خواهیم بود.
64-بگو خداوند شما را از اینها و از هر مشکل و ناراحتی نجات می بخشد باز هم شما برای او شریک می سازید!(و راه کفر می پوئید).
نوری که در تاریکی می درخشد
بار دیگر قرآن دست مشرکان را گرفته و به درون فطرتشان می برد و در آن مخفیگاه اسرار آمیز نور توحید و یکتاپرستی را به آنها نشان می دهد"و به پیامبر دستور می دهد به آنها این چنین بگوید:چه کسی شما را از تاریکیهای بر و بحر رهایی می بخشد"؟!( قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ؟) لازم به یادآوری است که ظلمت و تاریکی گاهی جنبه حسی دارد و گاهی جنبه معنوی:ظلمت حسی آن است که نور به کلی قطع شود یا آن چنان ضعیف شود که انسان جایی را نبیند یا به زحمت ببیند،و ظلمت معنوی همان مشکلات و گرفتاریها و پریشانیهایی است که عاقبت آنها تاریک و ناپیدا است.جهل ظلمت است،هرج و مرج اجتماعی و اقتصادی و نابسامانیهای فکری و انحرافات و
ص :278
آلودگیهای اخلاقی که عواقب شوم آنها قابل پیش بینی نیست و یا چیزی جز بدبختی و پریشانی نمی باشد همگی ظلمتند.
ظلمت و تاریکی ذاتا هولناک و توهم انگیز است،زیرا حمله بسیاری از جانوران خطرناک و دزدان و جانیان در پرده تاریکی صورت می گیرد و هر کس خاطراتی در این زمینه دارد،لذا به هنگام گرفتار شدن در میان تاریکی،اوهام و خیالات جان می گیرند،اشباح و هیولاهای وحشتناک از زوایای خیال بیرون می دوند،و افراد عادی را در خوف و ترس فرو می برند.
ظلمت و تاریکی شعبه ای از عدم است و انسان ذاتا از عدم می گریزد و وحشت دارد،و به همین جهت معمولا از تاریکی می ترسد.
اگر این تاریکی با حوادث وحشتناک واقعی آمیخته شود و مثلا انسان در یک سفر دریایی"شب تاریک و بیم موج و گردابی حائل"محاصره شود وحشت آن به درجات بیش از مشکلاتی است که به هنگام روز پدید می آید،زیرا معمولا راههای چاره در چنان شرائطی به روی انسان بسته می شود،همین طور اگر در شبی تاریک در میان بیابانی راه را گم کند و صدای وحشتناک حیوانات درنده که در دل شب طعمه ای برای خود می جویند از دور و نزدیک به گوش او رسد،در چنین لحظاتی است که انسان همه چیز را به دست فراموشی می سپارد و جز خودش و نور تابناکی که در اعماق جانش می درخشد و او را به سوی مبدئی می خواند که تنها او است که می تواند چنان مشکلاتی را حل کند،از یاد می برد.اینگونه حالات دریچه هایی هستند به جهان توحید و خداشناسی.
لذا در جمله بعد می گوید:"در چنین حالی شما از لطف بی پایان او استمداد می کنید گاهی آشکارا و با تضرع و خضوع و گاهی پنهانی در درون دل و جان او را می خوانید"( تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً ).
"و در چنین حالی فورا با آن مبدء بزرگ عهد و پیمان می بندید که اگر
ص :279
ما را از کام خطر برهاند به طور قطع شکر نعمتهای او را انجام خواهیم داد و جز به او دل نخواهیم بست"( لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ ).
"ولی ای پیامبر به آنها بگو:خداوند شما را از این تاریکیها و از هر گونه غم و اندوه دیگر نجات می دهد(و بارها نجات داده است)ولی پس از رهایی باز همان راه شرک و کفر را می پوئید"( قُلِ اللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ ).
***
1-ذکر"تضرع"که به معنی دعای آشکار و"خفیة"که دعای پنهانی است شاید به خاطر این باشد که مشکلات با هم متفاوتند گاهی به مرحله شدت نرسیده انسان را به دعای پنهانی دعوت می کند و گاهی که به مرحله شدید می رسد آشکارا دست به دعا برمی دارد،و گاهی ناله ها و فریادها سر می دهد منظور این است که خداوند هم مشکلات شدید و هم مشکلات ضعیف شما را حل می کند.
2-بعضی معتقدند که در آیه به چهار حالت روانی انسان که هر کدام یک نوع عکس العمل به هنگام بروز مشکلات است اشاره شده است:حالت"دعا و نیاز"و حالت"تضرع و خضوع"و حالت"اخلاص"و حالت"التزام به شکرگزاری به هنگام نجات از مشکلات".
اما متاسفانه برای بسیاری از این افراد این حالات پر ارزش همانند برقی زودگذر و تقریبا به شکل اضطراری در برابر شدائد و مشکلات پیدا می شود اما چون با آگاهی آمیخته نیست پس از برطرف شدن شدائد به خاموشی می گراید.
بنا بر این این حالات اگر چه زودگذر باشد،می تواند دلیلی برای افراد دور افتاده در زمینه خداشناسی گردد.
3-"کرب"(بر وزن حرب)در اصل به معنی زیر و رو کردن زمین و حفر
ص :280
آن است و نیز به معنی گره محکمی که در طناب دلو می زنند آمده است سپس در غم و اندوه هایی که قلب انسان را زیر و رو می کند و همچون گرهی بر دل انسان می نشیند گفته شده است.
بنا بر این ذکر کلمه"کرب"در آیه بالا که معنی وسیع و گسترده ای دارد و هر گونه مشکل مهمی را شامل می شود بعد از ذکر"ظلمات برو بحر" که به قسمت خاصی از شدائد گفته می شود از قبیل ذکر یک مفهوم عام بعد از بیان مفهوم خاص است(دقت کنید).
در اینجا یادآوری حدیثی که در ذیل این آیه در بعضی از تفاسیر اسلامی آمده است بی مناسبت نیست.
از پیغمبر اکرم نقل شده که فرمود
خیر الدعاء الخفی و خیر الرزق ما یکفی "بهترین دعا آن است که پنهانی(و از روی نهایت اخلاص)صورت گیرد و بهترین روزی آن است که بقدر کافی بوده باشد"(نه ثروت اندوزی هایی که مایه محرومیت دیگران و بار سنگینی بر دوش انسان باشد).
و در ذیل همین حدیث می خوانیم:
مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعاء فقال انکم لا تدعون الاصم و لا غائبا و انما تدعون سمیعا قریبا
:"پیامبر از کنار جمعیتی گذشت که صدای خود را بدعا بلند کرده بودند فرمود شما شخص کری را نمی خوانید و نه شخصی را که پنهان و دور از شما باشد بلکه شما کسی را می خوانید که هم شنوا و هم نزدیک است"!.از این حدیث استفاده می شود که اگر دعا آهسته و آمیخته با توجه و اخلاص بیشتر باشد بهتر است.
ص :281
قُلْ هُوَ اَلْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (65)
65-بگو او قادر است که عذابی از طرف فوق یا از زیر پای شما بر شما بفرستد یا به صورت دسته های پراکنده شما را با هم بیامیزد،و طعم جنگ(و ناراحتی)را به هر یک از شما به وسیله دیگری بچشاند،ببین چگونه آیات گوناگون را برای آنها بازگو می کنیم شاید بفهمند(و باز گردند).
عذابهای رنگارنگ
در آیات قبل ضمن بیان توحید فطری در حقیقت یک نوع تشویق و اظهار محبت به بندگان شده بود که چگونه خداوند بهنگام شدائد و مشکلات آنها را در پناه خود می پذیرد،و به خواسته های آنها ترتیب اثر میدهد.
در این آیه برای تکمیل طرق مختلف تربیتی،تکیه روی مسئله تهدید به عذاب و مجازات الهی شده،یعنی همانطور که خداوند ارحم الراحمین و پناه دهنده بی پناهان است همچنین در برابر طغیانگران و سرکشان،قهار و منتقم نیز میباشد.
در این آیه به پیامبر دستور داده شده است که مجرمان را به سه نوع مجازات تهدید کند:عذابهایی از طرف بالا و عذابهایی از طرف پائین و مجازات اختلاف کلمه و بروز جنگ و خون ریزی،لذا می گوید:
"بگو خداوند قادر است که مجازاتی از طرف بالا یا از طرف پائین بر شما
ص :282
بفرستد"( قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ ).
"و یا اینکه شما را به صورت دسته های پراکنده به یکدیگر مخلوط کند و طعم جنگ و خون ریزی را به بعضی به وسیله بعضی دیگر بچشاند"( أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ).
و در پایان آیه اضافه می کند:"بنگر که چگونه نشانه ها و دلائل مختلف را برای آنها بازگو می کنیم شاید درک کنند و بسوی حق بازگردند"( اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ ).
1-در اینکه منظور از"عذاب"از طرف"بالا"و"پائین"چیست در میان مفسران گفتگو است،ولی ظاهر این است که این دو کلمه(فوق و تحت)معنی بسیار وسیعی دارند هم طرف بالا و پائین حسی را شامل می شوند،یعنی مجازاتهایی مانند صاعقه ها و رگبارهای خطرناک و طوفانها از طرف بالا،و زلزله ها و شکافهای ویرانگر زمینی و طغیان رودها و دریاها از طرف پائین،را در بر می گیرد.
و نیز عذابهای دردناکی را که از طرف طبقه حکام و قشرهای بالای اجتماع بر سر بعضی از ملتها فرو می ریزد،و ناراحتی ها و شکنجه هایی که از طرف بعضی از کارگران وظیفه نشناس دامنگیر مردم می شود که گاهی کمتر از عذابهای دسته اول نیست،شامل می گردد.
همچنین ممکن است سلاحهای جنگی مخوف عصر ما که از هوا و زمین زندگانی بشر را به صورت وحشتناکی در هم می کوبد و در مدت کوتاهی آبادترین شهرها را از طریق بمبارانهای هوایی و حمله های زمینی و مین گذاریها و زیر دریایی ها تبدیل به تل خاکستری می کند در مفهوم وسیع آیه داخل باشد.
ص :283
2- یَلْبِسَکُمْ از ماده لبس(بر وزن حبس)به معنی اختلاط و بهم آمیختن است نه از ماده"لبس"بر وزن"قرص"به معنی لباس پوشیدن،بنا بر این معنی جمله چنین می شود:او می تواند شما را به صورت گروه ها و دسته های مختلف به هم بیامیزد (1).
و این تعبیر نشان می دهد که مسئله اختلاف کلمه و پراکندگی در میان جمعیت به قدری خطرناک است که در ردیف عذابهای آسمانی و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است،و راستی چنین است،بلکه گاهی ویرانیهای ناشی از اختلاف و پراکندگی به درجات بیشتر از ویرانیهای ناشی از صاعقه ها و زلزله ها است،کرارا دیده شده است کشورهای آباد در سایه شوم نفاق و تفرقه بنابودی مطلق کشیده شده است و این جمله هشداری است به همه مسلمانان جهان!.
این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که:خداوند در برابر عذابهای آسمانی و زمینی دو عذاب دیگر را بیان کرده یکی اختلاف عقیده و فکر(که در حقیقت همانند مجازاتهای از طرف بالا است)و دیگر اختلافهای در ناحیه عمل و روشهای اجتماعی که منجر به جنگ و خونریزی می شود(که شبیه مجازاتهای از طرف پائین است)بنا بر این به چهار نوع مجازات طبیعی و دو نوع مجازات اجتماعی در آیه اشاره شده است.
3-اشتباه نشود اینکه آیه مورد بحث می گوید:خداوند تفرقه در میان شما بیفکند نه به این معنی است که خداوند بی جهت مردم را گرفتار نفاق و اختلاف می کند بلکه این نتیجه اعمال سوء مردم و خودخواهیها و خودپرستیها و سود جوییهای شخصی است که نتیجه آن به صورت نفاق و تفرقه بروز می کند،و نسبت دادن آن به خدا به خاطر آن است که او چنین اثری را در این اعمال زشت قرار داده است.
ص :284
4-با توجه به اینکه روی سخن در این آیات به مشرکان و بت پرستان است چنین نتیجه می گیریم:یک جامعه مشرک که از مسیر توحید و یکتا پرستی منحرف شده است هم گرفتار ظلم و ستم طبقات بالا،و هم وظیفه نشناسی طبقات پائین،هم اختلاف عقیده و هم کشمکشهای خونین اجتماعی می شود،همانطور که جوامع مادی دنیای امروز که تنها در برابر بت صنعت و ثروت سجده می کنند گرفتار تمام این بلاهای بزرگ هستند و در میان آن دست و پا می زنند.
ملتهایی نیز سراغ داریم که دم از توحید و خدا پرستی می زنند ولی عملا مشرک و بت پرست می باشند،چنین ملتهایی نیز به همان سرنوشت مشرکان گرفتار خواهند شد و اینکه در بعضی از اخبار می خوانیم که امام باقر ع فرمود:"
کل هذا فی اهل القبلة ":همه این کیفرها در مسلمانان واقع می شود ممکن است اشاره به همین باشد،یعنی هر گاه مسلمانان از مسیر توحید انحراف یابند، خود خواهی و خودپرستی جای اخوت اسلامی را گرفت،منافع شخصی بر منافع عمومی مقدم داشته شد و هر کس به فکر خویشتن بود و دستورات خداوند به دست فراموشی سپرده شد،آنها نیز گرفتار چنین سرنوشتی خواهند شد!.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ اَلْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (66) لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)
66-قوم و جمعیت تو آن را تکذیب و انکار کردند در حالی که حق است،(به آنها) بگو من مسئول(قبول و ایمان آوردن)شما نیستم(وظیفه من تنها ابلاغ رسالت است نه اجبار شما بر ایمان).
67-هر خبری(که خداوند به شما داده سرانجام)قرار گاهی دارد(و در موعد خود انجام می گیرد)و به زودی خواهید دانست.
ص :285
این دو آیه در حقیقت تکمیل بحثی است که در پیرامون دعوت به سوی خدا و معاد و حقایق اسلام و ترس از مجازات الهی در آیات پیشین گذشت.
نخست می گوید:"قوم و جمعیت تو یعنی قریش و مردم مکه تعلیمات تو را تکذیب کردند در حالی که همه حق است،و دلائل گوناگونی از طریق عقل و فطرت و حس آنها را تایید می کند"( وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ ) (1).
بنا بر این تکذیب و انکار آنان از اهمیت این حقایق نمی کاهد،هر چند مخالفان و منکران زیاد باشند.
سپس دستور می دهد که"به آنها بگو وظیفه من تنها ابلاغ رسالت است، و من ضامن قبول شما نیستم"( قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ ).
از آیات متعددی که این تعبیر و مانند آن در آنها آمده است(مانند 107-انعام و 108-یونس و 41-زمر و 6-شوری)استفاده می شود که منظور از"وکیل"در این موارد کسی است که مسئول هدایت عملی و ضامن دیگران بوده باشد،به این ترتیب پیامبر ص به آنها اعلام می کند که این شما هستید که باید تصمیم نهایی را در مورد قبول و یا رد حقیقت بگیرید،و هدایت را بپذیرید من تنها مامور ابلاغ رسالت و دعوت الهی هستم.
*** در آیه بعد با یک جمله کوتاه و پر معنی آنها را هشدار می دهد،و به دقت کردن در انتخاب راه صحیح دعوت می کند،و می گوید:"هر خبری که خدا و
ص :286
پیامبر ص به شما داده سرانجام در این جهان یا جهان دیگر قرار گاهی دارد، و بالآخره در موعد مقرر انجام خواهد یافت،و به زودی با خبر خواهید شد" ( لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (1).
وَ إِذٰا رَأَیْتَ اَلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ اَلشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ اَلذِّکْریٰ مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (68) وَ مٰا عَلَی اَلَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (69)
68-هر وقت کسانی را که آیات ما را استهزاء می کنند مشاهده نمایی از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند و اگر شیطان از یاد تو ببرد،به محض توجه پیدا کردن با(این)جمعیت ستمگر منشین.
69-و اگر افراد با تقوی(برای ارشاد و اندرز با آنها بنشینند)چیزی از حساب(و گناه)آنها برایشان نیست،ولی(این کار تنها باید)برای متذکر ساختن آنها باشد شاید(بشنوند و)پرهیز کاری پیشه کنند.
در تفسیر مجمع البیان از امام باقر ع نقل شده که چون آیه نخست نازل گردید و مسلمانان از مجالست با کفار و استهزا کنندگان آیات الهی نهی شدند
ص :287
جمعی از مسلمانان گفتند:اگر بخواهیم در همه جا به این دستور عمل کنیم باید هرگز به مسجد الحرام نرویم طواف خانه خدا نکنیم(زیرا آنها در گوشه و کنار مسجد پراکنده اند و به سخنان باطل پیرامون آیات الهی مشغولند و در هر- گوشه ای از مسجد الحرام ما مختصر توقفی کنیم ممکن است سخنان آنها به گوش ما برسد)در این موقع آیه دوم نازل شد و به مسلمانان دستور داد که در این گونه مواقع آنها را نصیحت کنند و تا آنجا که در قدرت دارند به ارشاد و راهنمایی آنها را بپردازند.
ذکر شان نزول برای آیه فوق-همانطور که سابقا نیز اشاره کردیم- منافات با نازل شدن تمام سوره با هم ندارد،زیرا ممکن است حوادث مختلفی در زندگی مسلمانان رخ دهد،سپس سوره ای یک جا نازل شود و هر چند آیه ای از آن ناظر به قسمتی از آن حوادث بوده باشد.
از آنجا که بحثهای این سوره بیشتر ناظر به وضع مشرکان و بت پرستان است در این دو آیه به یکی دیگر از مسائل مربوط به آنها اشاره می شود نخست به پیامبر ص می گوید:"هنگامی که مخالفان لجوج و بی منطق را مشاهده کنی که آیات خدا را استهزاء می کنند،از آنها روی بگردان تا از این کار صرف نظر کرده به سخنان دیگر بپردازند"( وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ ) (1)
ص :288
گرچه در این جمله روی سخن به پیغمبر ص است ولی مسلما این حکم اختصاصی به او ندارد و تمام مؤمنان را شامل می شود،فلسفه این حکم نیز روشن است زیرا اگر مسلمانان در مجالس آنها شرکت می کردند،آنها برای انتقام گرفتن و ناراحت ساختن ایشان به سخنان باطل و ناروای خود ادامه می دادند، اما هنگامی که با بی اعتنایی از کنار آنها بگذرند طبعا سکوت خواهند کرد و به مسائل دیگر خواهند پرداخت،زیرا تمام هدف آنها ناراحت ساختن پیامبر ص و مسلمین بود.
سپس اضافه می کند این موضوع به اندازه ای اهمیت دارد که"اگر شیطان ترا به فراموشی افکند و با این گونه اشخاص سهوا همنشین شدی به مجرد اینکه متوجه موضوع گشتی فورا از آن مجلس برخیز و با این ستمکاران منشین"( وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ ) (1)
در اینجا دو سؤال پیش می آید نخست اینکه:مگر ممکن است شیطان بر پیامبر مسلط گردد و باعث فراموشی او شود،و به تعبیر دیگر آیا با وجود مقام عصمت و مصونیت از خطا حتی در موضوعات،ممکن است پیامبر گرفتار اشتباه و فراموشی شود؟! در پاسخ این سؤال می توان گفت که روی سخن در آیه گرچه به پیامبر است
ص :289
اما در حقیقت منظور پیروان او هستند که اگر گرفتار فراموشکاری شدند و در جلسات آمیخته به گناه کفار شرکت کردند به محض اینکه متوجه شوند باید از آنجا برخیزند و بیرون روند،و نظیر این بحث در گفتگوهای روزانه ما و در ادبیات زبانهای مختلف دیده می شود که انسان روی سخن را به کسی می کند اما هدفش این است که دیگران بشنوند،مطابق ضرب المثل معروف عرب که می گوید:
"ایاک اعنی و اسمعی یا جاره".
بعضی از مفسران مانند طبرسی در مجمع البیان و ابو الفتوح در تفسیر معروف خود،پاسخ دیگری داده اند که حاصلش این است سهو و فراموشی در احکام و در مقام رسالت از طرف خداوند در مورد انبیاء جایز نیست و اما در موضوعات در صورتی که موجب گمراهی مردم نشود مانعی ندارد ولی این پاسخ با آنچه در میان متکلمین ما مشهور است که انبیاء و ائمه علاوه بر احکام،در موضوعات عادی نیز معصوم و مصون از اشتباه هستند سازش ندارد.
اینکه بعضی از دانشمندان اهل تسنن این آیه را دلیلی بر عدم جواز تقیه بر رهبران دینی گرفته اند زیرا آیه صریحا می گوید:در برابر دشمنان تقیه نکن و حتی اگر در مجلس آنها باشی از مجلس آنها برخیز.
این ایراد نیز روشن است،زیرا شیعه هرگز نمی گوید در همه جا باید تقیه کرد بلکه تقیه در پاره ای از موارد قطعا حرام است،و وجوب آن منحصر به مواردی است که تقیه و ترک اظهار حق منافعی داشته باشد که از اظهار آن بیشتر باشد،و یا موجب دفع ضرر و خطر کلی گردد.
ص :290
*** در آیه بعد یک مورد را استثناء کرده و می گوید:"اگر افراد با تقوا برای نهی از منکر در جلسات آنها شرکت کنند و به امید پرهیزکاری و بازگشت آنها از گناه،آنان را متذکر سازند مانعی ندارد و گناهان آنها را بر چنین اشخاصی نخواهند نوشت،زیرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظیفه بوده است"( وَ مٰا عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ) برای این آیه تفسیر دیگری نیز ذکر شده ولی آنچه گفتیم با ظاهر آیه و همچنین با شان نزول آن سازگارتر است.
ضمنا باید توجه داشت تنها کسانی می توانند از این استثناء استفاده کنند که طبق تعبیر آیه دارای مقام تقوا و پرهیزگاری باشند و نه تنها تحت تاثیر آنها واقع نشوند بلکه بتوانند آنها را تحت تاثیر خود قرار دهند.
در ذیل آیه 140 سوره نساء نیز مضمونی شبیه آیه فوق داشتیم و مطالب دیگری در این زمینه بیان شد. (1)
ص :291
وَ ذَرِ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ (70)
70-کسانی را که آئین(فطری)خود را به بازی و سرگرمی(و استهزاء)گرفتند و زندگی دنیا آنها را مغرور ساخته رها کن و به آنها یادآوری نما تا گرفتار(عواقب شوم) اعمال خود نشوند،(در آن روز)جز خدا نه یار و یاوری دارند و نه شفاعت کننده ای و(چنین کسی)اگر هر گونه عوضی بپردازد از او پذیرفته نخواهد شد آنها کسانی هستند که گرفتار اعمالی شده اند که انجام داده اند،نوشابه ای از آب سوزان برای آنها است و عذاب دردناکی به خاطر اینکه کفر ورزیدند.
آنها که دین حق را به بازی گرفته اند
این آیه در حقیقت بحث آیه قبل را تکمیل می کند و به پیامبر ص دستور می دهد"از کسانی که دین و آئین خود را به شوخی گرفته اند و یک مشت بازی و سرگرمی را به حساب دین می گذارند و زندگی دنیا و امکانات مادی آنها را مغرور ساخته،اعراض کند و آنها را به حال خود واگذارد"( وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا ) بدیهی است دستور به ترک کردن این گونه اشخاص هیچگونه منافاتی با
ص :292
مساله جهاد ندارد زیرا جهاد دارای شرائطی است،و بی اعتنایی به کفار دارای شرائط و ظروف دیگر،و هر کدام از این دو در جای خود باید انجام گیرد،گاهی لازم است با بی اعتنایی مخالفان را کوبید و گاهی با مبارزه و جهاد و کشیدن اسلحه، و اینکه بعضی تصور کرده اند آیات جهاد،آیه فوق را نسخ کرده کاملا بی اساس است.
در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که آئین آنها از نظر محتوا پوچ و واهی است و نام دین را بر یک مشت اعمالی که به کارهای کودکان و سرگرمی های بزرگسالان شبیه تر است گذارده اند این چنین افراد قابل بحث و گفتگو نیستند و لذا دستور می دهد از آنها روی بگردان و به آنها و مذهب توخالیشان اعتنا مکن.
از آنچه گفتیم معلوم شد که منظور از"دینهم"همان آئین شرک و بت پرستی است که آنها داشتند و این احتمال که منظور از آن"دین حق"باشد،و اضافه دین به آنها به خاطر فطری بودن دین بوده باشد بسیار بعید بنظر می رسد.
احتمال دیگری در تفسیر آیه وجود دارد و آن اینکه قرآن اشاره به جمعی از کفار می کند که حتی نسبت به آئین خود به عنوان یک بازی و سرگرمی می نگریستند و هرگز به عنوان یک مطلب جدی روی آن فکر نمی کردند،یعنی در بی ایمانی نیز بی ایمان بودند و به مبانی مذهب بی اساسشان نیز وفادار نبودند.
و در هر حال آیه اختصاصی به کفار ندارد و شامل حال همه کسانی می شود که مقدسات و احکام الهی را بازیچه نیل به هدفهای مادی و شخصی قرار می دهند دین را آلت دنیا و حکم خدا را بازیچه اغراض شخصی می سازند.
سپس به پیامبر ص دستور می دهد که"به آنها در برابر این اعمال هشدار دهد که روزی فرا می رسد که هر کس تسلیم اعمال خویش است و راهی برای فرار از چنگال آن ندارد"( وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ ) (1).
ص :293
"و در آن روز جز خدا نه حامی و یاوری دارد و نه شفاعت کننده ای" ( لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ ).
کار آنها در آن روز به قدری سخت و دردناک است و چنان در زنجیر اعمال خود گرفتارند که"هر گونه غرامت و جریمه آن را(فرضا داشته باشند و)بپردازند که خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذیرفته نخواهد شد"( وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا ) (1).
چرا که"آنها گرفتار اعمال خویش شده اند"نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان،زمان توبه است به همین دلیل راه نجاتی برای آنها تصور نمی شود ( أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا ).
سپس به گوشه ای از مجازاتهای دردناک آنها اشاره کرده،می گوید:"نوشابه ای دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناک در برابر پشت پازدنشان به حق و حقیقت"( لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ ).
آنها از درون به وسیله آب سوزان می سوزند و از برون بوسیله آتش! نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که جمله أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا (آنها گرفتار اعمال خویش هستند)در حقیقت به منزله دلیل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولی و شفیع برای آنها است،یعنی مجازات
ص :294
آنها بر اثر یک عامل خارجی نیست که بتوان آن را به نوعی دفع کرد بلکه از درون ذات و صفات و اعمال خود آنها سرچشمه می گیرد،آنها اسیر کارهای زشت خویشند،به همین دلیل رهایی برای آنها ممکن نیست،زیرا جدایی از اعمال و آثار اعمال همچون جدایی از خویشتن است.
اما باید توجه داشت که این شدت و سختی و عدم وجود راه بازگشت و شفاعت مخصوص کسانی است که اصرار بر کفر داشته اند و به آن ادامه می دادند همانطور که از جمله" بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ "استفاده می شود(زیرا فعل مضارع برای بیان استمرار چیزی است).
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اَللّٰهُ کَالَّذِی اِسْتَهْوَتْهُ اَلشَّیٰاطِینُ فِی اَلْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی اَلْهُدَی اِئْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (71) وَ أَنْ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّقُوهُ وَ هُوَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (72)
71-بگو آیا چیزی غیر از خدا بخوانیم که نه سودی به حال ما دارد نه زیانی و(به این ترتیب)بازگشت به عقب کنیم بعد از آنکه خداوند ما را هدایت کرده،همانند کسی که بر اثر وسوسه های شیاطین راه را گم کرده و سرگردان مانده،در حالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می کنند که به سوی ما بیا،بگو تنها هدایت خداوند هدایت است و ما دستور داریم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم.
72-و اینکه نماز را بر پا دارید و از او بپرهیزید و او است که به سوی او محشور خواهید شد.
ص :295
این آیه در برابر اصراری که مشرکان برای دعوت مسلمانان به کفر و بت پرستی داشتند به پیامبر ص دستور می دهد که با یک دلیل دندان شکن به آنها پاسخ گوید و به صورت یک استفهام انکاری از آنها بپرسد که"آیا شما می گوئید ما چیزی را شریک خدا قرار دهیم که نه سودی به حال ما دارد که به خاطر سودش به سوی او برویم و نه زیانی دارد که از زیان او بترسیم"؟!( قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا ).
این جمله در حقیقت اشاره به آن است که معمولا کارهای انسان از یکی از دو سرچشمه ناشی می شود یا به خاطر جلب منفعت است(اعم از اینکه منفعت معنوی یا مادی باشد)و یا به خاطر دفع ضرر است(اعم از اینکه ضرر معنوی یا مادی باشد)چگونه شخصی عاقل کاری انجام می دهد که هیچیک از این دو عامل در آن وجود نداشته باشد؟ سپس به استدلال دیگری در برابر مشرکان دست می زند و می گوید:"اگر ما به سوی بت پرستی باز گردیم و پس از هدایت الهی در راه شرک گام نهیم بازگشت به عقب کرده ایم"و این بر خلاف قانون تکامل است که قانون عمومی عالم حیات می باشد( وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اللّٰهُ ) (1).
و بعد با یک مثال،مطلب را روشنتر می سازد و می گوید بازگشت از توحید به شرک"همانند آن است که کسی بر اثر وسوسه های شیطان(یا غولهای بیابانی، به پندار عرب جاهلیت که تصور می کردند در راهها کمین کرده اند و مسافران را
ص :296
به بیراهه ها می کشانند!)راه مقصد را گم کرده و حیران و سرگردان در بیابان مانده است" ( کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیٰاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرٰانَ ).
"در حالی که یارانی دارد که او را به سوی هدایت و شاهراه دعوت می کنند و فریاد می زنند به سوی ما بیا"ولی آن چنان حیران و سرگردان است که گویی سخنان آنان را نمی شنود و یا قادر بر تصمیم گرفتن نیست( لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنٰا ) (1).
و در پایان آیه به پیامبر دستور می دهد که با صراحت بگوید:"هدایت تنها هدایت خدا است و ما ماموریت داریم که فقط در برابر پروردگار عالمیان تسلیم شویم" ( قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ ).
این جمله در حقیقت دلیل دیگری بر نفی مذهب مشرکان است زیرا تنها در برابر کسی باید تسلیم شد که مالک و آفریدگار و مربی جهان هستی است نه بتها که هیچ نقشی در ایجاد و اراده این جهان ندارند.
***
در اینجا سؤالی پیش می آید که مگر پیامبر ص قبل از بعثت پیرو مذهب مشرکان بوده است که می گوید: نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا (آیا به حال سابق باز گردیم) در حالی که می دانیم او هیچگاه در برابر بت سجده نکرد و در هیچ تاریخی چنین چیزی ننوشته اند،اصولا مقام عصمت چنین اجازه ای را نمی دهد.
ص :297
این جمله در حقیقت از زبان جمع مسلمین است،نه از زبان شخص پیامبر ص لذا با صیغه و ضمائر جمع ادا شده است.
*** در آیه بعد دنباله دعوت الهی را چنین شرح می دهد که ما گذشته از توحید "دستور داریم که نماز را برپا دارید و تقوا را پیشه کنید"( وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّقُوهُ ).
و سرانجام با توجه به مساله معاد و اینکه حشر و بازگشت شما به سوی خدا است این بحث را پایان می دهد( وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ).
در حقیقت در این چند جمله کوتاه برنامه ای که پیامبر به سوی آن دعوت می کرده،و از حکم عقل و فرمان خدا سرچشمه گرفته،به صورت یک برنامه چهار ماده ای که آغازش توحید،و انجامش معاد،و مراحل متوسط آن محکم ساختن پیوندهای الهی و پرهیز از هر گونه گناه می باشد ارائه داده شده است.
وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ اَلْحَقُّ وَ لَهُ اَلْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (73)
73-او کسی است که آسمانها و زمین را به حق آفرید و آن روز که به آنها می گوید موجود باش،موجود می شود،سخن او حق است و در آن روز که در صور دمیده می شود حکومت مخصوص او است،از پنهان و آشکار با خبر است و حکیم و آگاه می باشد.
ص :298
این آیه در حقیقت دلیلی است بر مطالب آیه قبل و دلیلی است بر لزوم تسلیم در برابر پروردگار،و پیروی از رهبری او،لذا نخست می گوید:"او خدایی است که آسمانها و زمین را به حق آفریده است"( وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ).
تنها چنین کسی که مبدء عالم هستی است،شایسته رهبری می باشد و باید تنها در برابر فرمان او تسلیم بود،زیرا همه چیز را برای هدف صحیحی آفریده است.
منظور از"حق"در جمله بالا همان هدف و نتیجه و مصالح و حکمتها است یعنی هر چیزی را برای خاطر هدف و نتیجه و مصلحتی آفرید،در حقیقت این جمله شبیه مطلبی است که در سوره ص آیه 77 آمده آنجا که می فرماید: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً :"ما آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است بیهوده و بی هدف نیافریدیم".
سپس می فرماید:نه تنها مبدء عالم هستی او است،بلکه رستاخیز و قیامت نیز به فرمان او صورت می گیرد"و آن روز که فرمان می دهد رستاخیز بر پا شود فورا بر پا خواهد شد"( وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ ) (1).
بعضی احتمال داده اند که منظور از این جمله همان آغاز آفرینش و مبدء جهان هستی باشد که همه چیز به فرمان او ایجاد شده است،ولی با توجه به اینکه
ص :299
"یقول"فعل مضارع است،و اینکه قبل از این جمله اشاره به اصل آفرینش شده و همچنین با توجه به جمله های بعد می توان گفت که این جمله مربوط به رستاخیز و فرمان الهی در باره آن است همانطور که در جلد اول صفحه 299(ذیل آیه 117 بقره)گفتیم منظور از جمله کن فیکون این نیست که خداوند یک فرمان لفظی به عنوان"موجود باش"صادر می کند بلکه منظور این است هر گاه اراده او به آفرینش چیزی تعلق گیرد،بدون نیاز به هیچ عامل دیگری،اراده اش جامه عمل به خود می پوشد، اگر اراده کرده است یک دفعه موجود شود،یک دفعه موجود خواهد شد و اگر اراده کرده است تدریجا موجود گردد،برنامه تدریجی آن شروع خواهد شد.
بعد اضافه می کند که"گفتار خداوند حق است"یعنی همان طور که آغاز آفرینش بر اساس هدف و نتیجه و مصلحت بود،رستاخیز نیز همانگونه خواهد بود.( قَوْلُهُ الْحَقُّ ).
"و در آن روز که در صور دمیده می شود و قیامت بر پا می گردد،حکومت و مالکیت مخصوص ذات پاک او است"( وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ ).
درست است که مالکیت و حکومت خداوند بر تمام عالم هستی از آغاز جهان بوده و تا پایان جهان و در عالم قیامت ادامه خواهد داشت و اختصاصی به روز رستاخیز ندارد،ولی از آنجا که در این جهان یک سلسله عوامل و اسباب در پیشبرد هدفها و انجام کارها مؤثر است گاهی این عوامل و اسباب انسان را از خداوند که مسبب الاسباب است غافل می کند،اما در آن روز که همه این اسباب از کار می افتد، مالکیت و حکومت او از هر زمان آشکارتر و روشنتر می گردد،درست نظیر آیه دیگری که می گوید: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ :"حکومت و مالکیت امروز(روز قیامت)برای کی است؟تنها برای خداوند یگانه پیروز است"(سوره غافر-آیه 16).
ص :300
در باره اینکه منظور از"صور"که در آن دمیده می شود چیست و چگونه "اسرافیل"در صور می دمد تا جهانیان بمیرند و بار دیگر در صور می دمد تا همگی زنده شوند و قیامت بر پا گردد،در ذیل آیه 68 سوره زمر به خواست خدا مشروحا بحث خواهیم کرد،زیرا تناسب بیشتری با آن آیه دارد.
و در پایان آیه اشاره به سه صفت از صفات خدا کرده،می گوید:"خداوند از پنهان و آشکار با خبر است"( عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ ).
"و کارهای او همه از روی حکمت می باشد،و از همه چیز آگاه است" ( وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ ).
در آیات مربوط به رستاخیز غالبا به این صفات خدا اشاره شده است که او هم آگاه است و هم قادر و حکیم یعنی به مقتضای علم و آگاهیش اعمال بندگان را می داند و به مقتضای قدرت و حکمتش به هر کس جزای مناسب می دهد.
ص :301
وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (74)
74-(به خاطر بیاورید)هنگامی که ابراهیم به مربیش(عمویش)آزر گفت آیا بتها را خدایان خود انتخاب می کنی،من تو و جمعیتت را در گمراهی آشکار می بینم!.
از آنجا که این سوره جنبه مبارزه با شرک و بت پرستی دارد و روی سخن بیشتر در آن از بت پرستان است و برای بیدار ساختن آنها از طرق مختلف استفاده شده،در اینجا به گوشه ای از سرگذشت ابراهیم قهرمان بت شکن اشاره کرده و منطق نیرومند او را در کوبیدن بتها ضمن چند آیه به خاطر آورده است.
قابل توجه اینکه قرآن در بسیاری از بحثهای توحیدی و مبارزه با بت روی این سرگذشت تکیه می کند،زیرا ابراهیم مورد احترام تمام اقوام مخصوصا مشرکان عرب بود.
نخست می گوید:ابراهیم پدر(عموی)خود را مورد سرزنش قرار داد و به آنها چنین گفت:"آیا این بتهای بی ارزش و موجودات بیجان را خدایان خود انتخاب کرده اید"؟!( وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً الهه).
"بدون شک من،تو و جمعیت پیروان و هم مسلکان ترا در گمراهی آشکاری می بینم"چه گمراهی از این آشکارتر که انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد،و موجود بیجان و بی شعوری را پناهگاه خود بپندارد و حل مشکلات خود را از آنها بخواهد( إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ).
ص :302
کلمه"اب"در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق می شود و چنان که خواهیم دید گاهی بر جد مادری و عمو و همچنین مربی و معلم و کسانی که برای ترتیب انسان به نوعی زحمت کشیده اند نیز گفته شده است،ولی شک نیست که به هنگام اطلاق این کلمه اگر قرینه ای در کار نباشد قبل از هر چیز"پدر"بنظر می آید.
اکنون این سؤال پیش می آید که آیا براستی آیه بالا می گوید:آن مرد بت پرست (آزر)پدر ابراهیم بوده است؟و آیا یک فرد بت پرست و بت ساز می تواند پدر یک پیامبر اولوا العزم بوده باشد؟و آیا وراثت در روحیات انسان اثر نامطلوبی در فرزند نخواهد گذارد؟ جمعی از مفسران سنی به سؤال اول پاسخ مثبت گفته و آزر را پدر واقعی ابراهیم می دانند،در حالی که تمام مفسران و دانشمندان شیعه معتقدند آذر پدر ابراهیم نبود،بعضی او را پدر مادر و بسیاری او را عموی ابراهیم دانسته اند.
قرائنی که نظر دانشمندان شیعه را تایید می کند چند چیز است:
1-در هیچیک از منابع تاریخی اسم پدر ابراهیم،"آزر"شمرده نشده است،بلکه همه"تارخ"نوشته اند،در کتب عهدین نیز همین نام آمده است، جالب اینکه افرادی که اصرار دارند پدر ابراهیم آزر بوده در اینجا به توجیهاتی دست زده اند که به هیچ وجه قابل قبول نیست از جمله اینکه اسم پدر ابراهیم تارخ، و لقبش آزر بوده!در حالی که این لقب نیز در منابع تاریخی ذکر نشده است.
و یا اینکه آزر بتی بوده که پدر ابراهیم او را پرستش می کرده است در حالی که این احتمال با ظاهر آیه فوق که می گوید پدرش آزر بود به هیچ وجه سازگار نیست،مگر اینکه جمله یا کلمه ای در تقدیر بگیریم که آن هم بر خلاف ظاهر است.
ص :303
2-قرآن مجید می گوید:مسلمانان حق ندارند برای مشرکان استغفار کنند اگر چه بستگان و نزدیکان آنها بوده باشند،سپس برای اینکه کسی استغفار ابراهیم را در باره آزر دستاویز قرار ندهد چنین می گوید: وَ مٰا کٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ (سوره توبه آیه 114):"استغفار ابراهیم برای پدرش(آزر)فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود(آنجا که گفت سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی -مریم آیه 47 یعنی:"بزودی برای تو استغفار خواهم کرد"به امید اینکه با این وعده دلگرم شود و از بت پرستی برگردد)اما هنگامی که او را در راه بت پرستی مصمم و لجوج دید دست از استغفار درباره او برداشت.
از این آیه به خوبی استفاده می شود که ابراهیم بعد از مایوس شدن از آزر دیگر هیچگاه برای او طلب آمرزش نکرد و شایسته هم نبود چنین کند،و تمام قرائن نشان می دهد این جریان در دوران جوانی ابراهیم و زمانی بود که در شهر بابل می زیست و با بت پرستان مبارزه داشت.
ولی آیات دیگر قرآن نشان می دهد که ابراهیم در اواخر عمر خود و پس از پایان بنای کعبه برای پدرش از خداوند طلب آمرزش کرد(البته در این آیات چنان که خواهد آمد از پدر تعبیر به"اب"نشده بلکه تعبیر به والد که صریحا مفهوم پدر را می رساند،شده است).
آنجا که می فرماید: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعٰاءِ ...رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسٰابُ "حمد و سپاس برای خدایی است که در پیری به من اسماعیل و اسحاق را بخشیده پروردگار من دعا را اجابت می کند،پروردگارا!من و پدر و مادرم و مؤمنین را در روز رستاخیز بیامرز" (1).
ص :304
از انضمام این آیه به آیه سوره توبه که مسلمانان را از استغفار برای مشرکان بر حذر می دارد و ابراهیم را از انجام چنین کاری جز برای یک مدت محدود آن هم برای یک هدف مقدس،برکنار می شمرد،به خوبی استفاده می شود که منظور از"اب"در آیه مورد بحث،پدر نیست،بلکه عمو یا پدر مادر و یا مانند آن است و به تعبیر دیگر"والد"در بیان معنی پدر صراحت دارد،در حالی که"اب" صراحت ندارد.
در آیات قرآن کلمه"اب"نیز در مورد عمو به کار رفته است مانند آیه 133 سوره بقره قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً :
"فرزندان یعقوب به او گفتند ما خداوند تو و خداوند پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق،خداوند یگانه را می پرستیم"و این را می دانیم که اسماعیل عموی یعقوب بود نه پدر او.
3-از روایات مختلف اسلامی نیز می توان این موضوع را استفاده کرد زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم ص نقل شده است:
لم یزل ینقلنی اللّٰه من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیة :"همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل می ساخت،و هرگز مرا به آلودگیهای دوران جاهلیت آلوده نساخت" (1).
شک نیست که روشنترین آلودگی دوران جاهلیت شرک و بت پرستی است، و کسانی که آن را منحصر به آلودگی زنا دانسته اند،هیچ دلیلی بر گفته خود ندارند،بخصوص اینکه قرآن می گوید إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ :"مشرکان آلوده
ص :305
و ناپاکند" (1).
طبری که از دانشمندان اهل سنت است در تفسیر خود"جامع البیان"از مفسر معروف"مجاهد"نقل می کند که او صریحا می گوید:آزر پدر ابراهیم نبود (2).
آلوسی مفسر دیگر اهل تسنن در تفسیر روح المعانی در ذیل همین آیه می گوید:آنها که می گویند:اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود (3).
"سیوطی"دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء از فخر رازی در کتاب"اسرار التنزیل نقل می کند که پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام ص هیچگاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر ص نقل کردیم استدلال نموده است،سپس خود سیوطی اضافه می کند که ما می توانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که می گوید:
پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بوده اند(این احادیث را از"صحیح بخاری"و"دلائل النبوه"بیهقی و مانند آن نقل نموده است).
و روایاتی که می گوید:در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت می شود اجداد پیامبر ص از جمله(پدر ابراهیم)حتما موحد بوده اند (4).
ص :306
با توجه به آنچه گفته شد معلوم می شود که تفسیر فوق برای آیه مورد بحث تفسیری است بر اساس قرائن روشنی از خود قرآن و روایات مختلف اسلامی نه تفسیر به رای آن چنان که بعضی از متعصبین اهل سنت همانند نویسنده"المنار"گفته است.
وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ (75) فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ (76) فَلَمّٰا رَأَی اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّینَ (77) فَلَمّٰا رَأَی اَلشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (78) إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (79)
75-اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم،تا اهل یقین گردد.
76-هنگامی که(تاریکی)شب او را پوشانید ستاره ای مشاهده کرد گفت:این خدای من است؟اما هنگامی که غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم.
ص :307
77-و هنگامی که ماه را دید(که سینه افق را)می شکافد گفت این خدای من است؟اما هنگامی که(آنهم)افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند مسلما از جمعیت گمراهان خواهم بود.
78-و هنگامی که خورشید را دید(که سینه افق را)می شکافت گفت این خدای من است؟ این(که از همه)بزرگتر است،اما هنگامی که غروب کرد گفت ای قوم!من از شریکهایی که شما(برای خدا)می سازید بیزارم.
79-من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.
در تعقیب نکوهشی که ابراهیم از بتها داشت،و دعوتی که از آزر برای ترک بت پرستی نمود،در این آیات خداوند به مبارزات منطقی ابراهیم با گروه های مختلف بت پرستان اشاره کرده و چگونگی پی بردن او را به اصل توحید از طریق استدلالات روشن عقلی شرح می دهد.
نخست می گوید:"همانطور که ابراهیم را از زیانهای بت پرستی آگاه ساختیم همچنین مالکیت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمین به او نشان دادیم" ( وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ) (1).
ملکوت در اصل از ریشه"ملک"(بر وزن حکم)به معنی"حکومت و مالکیت است،"واو"و"ت"برای تاکید و مبالغه به آن اضافه شده بنا بر این
ص :308
منظور از آن در اینجا حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستی است.
این آیه گویا اجمالی از تفصیلی است که در آیات بعد درباره مشاهده وضع خورشید و ماه و ستارگان و پی بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.
یعنی قرآن ابتدا مجملی از مجموع آن قضایا را ذکر کرده،سپس به شرح آنها پرداخته است،و به این ترتیب منظور از نشان دادن ملکوت آسمان و زمین به ابراهیم روشن می شود.
و در پایان آیه می فرماید:"هدف ما این بود که ابراهیم اهل یقین گردد" ( وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ).
شک نیست که ابراهیم یقین استدلالی و فطری به یگانگی خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرینش این یقین به سر حد کمال رسید،همانطور که ایمان به معاد و رستاخیز داشت ولی با مشاهده مرغان سر بریده ای که زنده شدند،ایمان او به مرحله"عین الیقین"رسید.
*** در آیات بعد این موضوع را بطور مشروح بیان کرده و استدلال ابراهیم را از افول و غروب ستاره و خورشید بر عدم الوهیت آنها روشن می سازد.
نخست می گوید:"هنگامی که پرده تاریک شب جهان را در زیر پوشش خود قرار داد ستاره ای در برابر دیدگان او خودنمایی کرد،ابراهیم صدا زد این خدای من است؟!اما به هنگامی که غروب کرد با قاطعیت تمام گفت:من هیچگاه غروب کنندگان را دوست نمی دارم"و آنها را شایسته عبودیت و ربوبیت نمی دانم ( فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ ).
*** بار دیگر چشم بر صفحه آسمان دوخت این بار قرص سیم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذیر خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود"هنگامی که ماه را دید
ص :309
ابراهیم صدا زد این است پروردگار من؟اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق کشید،ابراهیم جستجوگر گفت:اگر پروردگار من مرا به سوی خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار خواهم گرفت"! ( فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ ).
*** در این هنگام شب به پایان رسیده بود و پرده های تاریک خود را جمع کرده و از صحنه آسمان می گریخت،خورشید از افق مشرق سر برآورده و نور زیبا و لطیف خود را همچون یک پارچه زربفت بر کوه و دشت و بیابان می گسترد، "همین که چشم حقیقت بین ابراهیم بر نور خیره کننده آن افتاد صدا زد خدای من این است؟!اینکه از همه بزرگتر و پرفروغتر است!،اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشید در دهان هیولای شب،ابراهیم آخرین سخن خویش را ادا کرد و گفت:ای جمعیت،من از همه این معبودهای ساختگی که شریک خدا قرار داده اید بیزارم"( فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ ).
*** اکنون که فهمیدم در ما ورای این مخلوقات متغیر و محدود و اسیر چنگال قوانین طبیعت خدایی است قادر و حاکم بر نظام کاینات"من روی خود را به سوی کسی می کنم که آسمانها و زمین را آفرید و در این عقیده خود کمترین شرک راه نمی دهم، من موحد خالصم و از مشرکان نیستم"( إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ).
***در تفسیر این آیه و آیات بعد و اینکه چگونه ابراهیم موحد و یکتاپرست
ص :310
به ستاره آسمان اشاره کرده و می گوید:"این خدای من است"مفسران گفتگو بسیار کرده اند و از میان همه تفاسیر دو تفسیر قابل ملاحظه تر است که هر کدام از آن را بعضی از مفسران بزرگ اختیار کرده و در منابع حدیث نیز شواهدی بر آن وجود دارد:
نخست اینکه ابراهیم شخصا می خواست درباره خداشناسی بیندیشد و معبودی را که با فطرت پاک خویش در اعماق جانش می یافت پیدا کند،او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقل شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می دهد که در وجود او هیچگونه تردیدی نداشت،اما در جستجوی مصداق حقیقی او بود،بلکه مصداق حقیقی او را نیز می دانست اما می خواست از طریق استدلالات روشنتر عقلی به مرحله "حق الیقین"برسد و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود.
در پاره ای از روایات و تواریخ می خوانیم این نخستین بار بود که ابراهیم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نیلگون آسمان شب با چراغهای فروزنده و پر فروغش را می دید،زیرا مادرش او را از همان دوران طفولیت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار در درون غاری پرورش می داد.
اما این بسیار بعید به نظر می رسید که انسانی سالها درون غاری زندگی کند و حتی در یک شب تاریک نیز یک گام از آن بیرون نگذارد،شاید تقویت این احتمال در نظر بعضی به خاطر جمله رَأیٰ کَوْکَباً باشد که مفهومش این است که تا آن زمان ستاره ای را ندیده بود.
ولی این تعبیر به هیچوجه چنین مفهومی را در بر ندارد،بلکه منظور این است اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشید را بسیار دیده بود ولی به عنوان یک محقق توحید این نخستین بار بود که به آنها نظر می دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفی مقام خدایی از آنها اندیشه می کرد،در حقیقت ابراهیم بارها
ص :311
آنها را دیده بود اما نه با این چشم.
بنا بر این هنگامی که ابراهیم می گوید هذا ربی(این خدای من است) به عنوان یک خبر قطعی نیست،بلکه به عنوان یک فرض و احتمال،برای تفکر و اندیشیدن است،درست مثل اینکه ما می خواهیم در علت حادثه ای پی جویی کنیم تمام احتمالات و فرضها را یک یک مورد مطالعه قرار می دهیم و لوازم هر یک را بررسی می کنیم تا علت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتی دلالت بر نفی ایمان می کند،بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان،همانطور که در جریان"معاد"نیز ابراهیم برای رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشی از آن در صدد تحقیق بیشتر برآمد.
در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از امام باقر یا صادق ع چنین نقل شده است
انما کان ابراهیم طالبا لربه و لم یبلغ کفرا و انه من فکر من الناس فی مثل ذلک فانه بمنزلته :"ابراهیم این سخن را به عنوان تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود،و هر کس از مردم به عنوان تفکر و تحقیق این سخن را بگوید همانند ابراهیم خواهد بود" (1).
در این زمینه دو روایت دیگر نیز در تفسیر نور الثقلین نقل شده است.
تفسیر دوم این است که ابراهیم این سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشید پرستان بیان کرد،و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد،ابراهیم که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود،برای اینکه نظر عبادت کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را به سوی خود جلب کند،نخست با آنها همصدا شد و به ستاره پرستان گفت:شما می گوئید این ستاره زهره پروردگار من است،بسیار خوب یعنی باشد که سرانجام این عقیده
ص :312
را برای شما بازگو کنم،چیزی نگذشت که چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاریک افق پنهان گشت اینجا بود که حربه محکم به دست ابراهیم افتاد و گفت:
من هرگز چنین معبودی را نمی توانم بپذیرم.
بنا بر این جمله"هذا ربی"،مفهومش این است"به اعتقاد شما این خدای من است"و یا اینکه آن را به عنوان استفهام گفت:آیا این خدای من است؟ در این زمینه نیز حدیثی در تفسیر نور الثقلین و سایر تفاسیر از عیون اخبار الرضا ع نقل شده است.
اکنون این سؤال پیش می آید که ابراهیم چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفی ربوبیت آنها استدلال کرد؟.
این استدلال ممکن است از سه راه باشد.
1-پروردگار و مربی موجودات(آن چنان که از کلمه"رب"استفاده می شود)باید همیشه ارتباط نزدیک با مخلوقات خود داشته باشد،لحظه ای نیز از آنها جدا نگردد،بنا بر این چگونه موجودی که غروب می کند و ساعتها نور و برکت خود را برمی چیند و از بسیاری موجودات به کلی بیگانه می شود،می تواند پروردگار و رب آنها بوده باشد؟!.
2-موجودی که دارای غروب و طلوع است،اسیر چنگال قوانین است چیزی که خود محکوم این قوانین است چگونه می تواند حاکم بر آنها و مالک آنها بوده باشد.او خود مخلوق ضعیفی است و سر بر فرمان آنها و توانایی کمترین انحراف و تخلف از آنها را ندارد.
3-موجودی که دارای حرکت است حتما موجود حادثی خواهد بود، زیرا همانطور که مشروحا در فلسفه اثبات شده است،حرکت همه جا دلیل بر حدوث
ص :313
است،زیرا حرکت خود یک نوع وجود حادث است و چیزی که در معرض حوادث است یعنی دارای حرکت است نمی تواند یک وجود ازلی و ابدی بوده باشد(دقت کنید).
***
1-در نخستین آیه مورد بحث کلمه"کذلک"(اینچنین...)جلب توجه می کند و مفهوم آن این است:همانطور که زیانهای بت پرستی را برای عقل و خرد ابراهیم روشن ساختیم،حکومت و مالکیت خدا را بر آسمان و زمین نیز به او نشان دادیم،بعضی از مفسران گفته اند:معنی آن این است که همانطور که آثار قدرت و حکومت خود را بر آسمانها به تو نشان دادیم به ابراهیم نیز نشان دادیم تا بوسیله آنها به خدا آشناتر شود.
2-جن(از ماده"جن"بر وزن فن)به معنی پوشانیدن چیزی است و در آیه مورد بحث معنی جمله این است هنگامی که شب،چهره موجودات را از ابراهیم پوشانید...و اینکه به دیوانه مجنون گفته می شود بخاطر این است که گویا پرده ای بر عقل او کشیده شده است و اطلاق جن بر موجود ناپیدا نیز به همین ملاحظه است و جنین نیز به خاطر پوشیده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است که زمینش زیر درختان پوشیده است، و قلب را جنان(بر وزن زمان)می گویند چون در میان سینه نهفته است و یا اینکه اسرار انسان را نهفته می دارد.
3-در اینکه منظور از کوکبا(ستاره ای)کدام ستاره بود است؟میان مفسران گفتگو است،ولی بیشتر مفسران ستاره زهره یا مشتری را ذکر کرده اند، و از پاره ای از تواریخ استفاده می شود که این هر دو ستاره در زمانهای قدیم مورد پرستش بوده،و جزء آلهه(خدایان)محسوب می شده است،ولی در حدیثی که از امام علی بن موسی الرضا ع در عیون الاخبار نقل شده تصریح گردیده است
ص :314
که این ستاره،ستاره زهره بوده است،در تفسیر علی بن ابراهیم نیز از امام صادق ع این موضوع،روایت شده است (1).
بعضی از مفسران گفته اند که مردم کلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع کرده هر یک از سیارات را خالق یا رب النوع موجوداتی می شناختند، "مریخ"را رب النوع جنگ و"مشتری"را رب النوع عدل و علم و"عطارد" را رب النوع وزیران...و"آفتاب"را پادشاه همه می دانستند! (2).
4-بازغ از ماده"بزغ"(بر وزن نذر)در اصل به معنی شکافتن و جاری ساختن خون است و لذا به جراحی کردن بیطار(دامپزشک)بزغ گفته می شود و اطلاق این کلمه بر طلوع آفتاب یا ماه در حقیقت آمیخته با یک نوع تشبیه زیبا است زیرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گویا پرده تاریکی را می شکافند،علاوه بر این در کنار افق سرخی کمرنگی که بی شباهت به رنگ خون نیست در اطراف خود ایجاد می کنند.
5-فطر از ماده فطور به معنی شکافتن است،و همانطور که ذیل آیه 14 همین سوره نوشتیم اطلاق این کلمه بر آفرینش آسمان و زمین شاید به خاطر این است که طبق علم امروز،روز اول جهان توده واحدی بوده و بعد از هم شکافته شده و کرات آسمانی یکی پس از دیگری به وجود آمده اند(برای توضیح بیشتر به تفسیر آیه مزبور مراجعه فرمائید).
6-حنیف به معنی خالص است چنان که شرح آن در ذیل آیه 67 سوره آل عمران جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 461 بیان گردید.
ص :315
وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ (80) وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً فَأَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (83)
80-قوم او(ابراهیم)با وی به گفتگو پرداختند،گفت چرا درباره خدا با من گفتگو می کنید در حالی که خداوند مرا(با دلایل روشن)هدایت کرده و من از آنچه شما شریک (خدا)قرار می دهید نمی ترسم(و به من زیانی نمی رسد)مگر پروردگارم چیزی را بخواهد،آگاهی پروردگار من آن چنان وسیع است که همه چیز را در بر می گیرد آیا متذکر(و بیدار)نمی شوید؟! 81-چگونه من از بتهای شما بترسم در حالی که شما از این نمی ترسید که برای خدا شریکی قرار داده اید که هیچگونه دلیلی درباره آن بر شما نازل نکرده،(راست بگوئید)کدامیک از این دو جمعیت(بت پرستان و خدا پرستان)شایسته تر به امنیت(از مجازات)هستند اگر شما می دانید.
82-(آری)آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک نیامیختند امنیت مال آنها است،
ص :316
و آنها هدایت یافتگانند.
83-اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم درجات هر کس را بخواهیم (و شایسته باشد)بالا می بریم،پروردگار تو حکیم و دانا است.
به دنبال بحثی که در آیات گذشته در زمینه استدلالهای توحیدی ابراهیم گذشت در این آیات اشاره به بحث و گفتگو ابراهیم با قوم و جمعیت بت پرست شده است،نخست می گوید:"قوم ابراهیم با او به گفتگو و محاجه پرداختند" ( وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ ).
ابراهیم در پاسخ آنها گفت،"چرا درباره خداوند یگانه با من گفتگو و مخالفت می کنید،در حالی که خداوند مرا در پرتو دلائل منطقی و روشن به راه توحید هدایت کرده است"؟( قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ ).
از این آیه به خوبی استفاده می شود که جمعیت بت پرستان قوم ابراهیم تلاش و کوشش داشتند که به هر قیمتی که ممکن است او را از عقیده خود باز دارند، و به آئین بت پرستی بکشانند ولی او با نهایت شهامت مقاومت کرد و با دلائل منطقی سخنان همه را پاسخ گفت.
در اینکه آنها به چه منطقی در برابر ابراهیم متوسل شدند،در این آیات صریحا چیزی نیامده است،ولی از پاسخ ابراهیم اجمالا روشن می شود که آنها او را تهدید به کیفر و خشم خدایان و بتها کردند،و او را از مخالفت آنان بیم دادند،زیرا در دنباله آیه از زبان ابراهیم چنین می خوانیم:من هرگز از بتهای شما نمی ترسم زیرا آنها قدرتی ندارند که به کسی زیان برسانند"( وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ ).
"هیچکس و هیچ چیز نمی تواند به من زیانی برساند مگر اینکه خدا بخواهد"
ص :317
( إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً ) (1).
گویا ابراهیم با این جمله می خواهد یک پیشگیری احتمالی کند و بگوید اگر در گیرودار این مبارزه ها فرضا حادثه ای هم برای من پیش بیاید هیچگونه ارتباطی به بتها ندارد،بلکه مربوط به خواست پروردگار است برای اینکه بت بی شعور و بی جان مالک سود و زیان خود نیست تا چه رسد به اینکه مالک سود و زیان دیگری باشد.
سپس می گوید:"علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسیع است که همه چیز را در بر می گیرد"( وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ).
این جمله در حقیقت دلیلی برای جمله سابق است و آن اینکه بتها هرگز نمی توانند منشا سود و زیانی باشند،زیرا هیچگونه علم و آگاهی ندارند و نخستین شرط برای رسانیدن سود و زیان،علم و شعور و آگاهی است،تنها خدایی که علم و دانشش همه چیز را احاطه کرده است می تواند منشا سود و زیان باشد،پس چرا از خشم غیر او بترسم؟.
و سرانجام برای تحریک فکر و اندیشه،آنان را مخاطب ساخته می گوید:
"آیا با اینهمه باز متذکر و بیدار نمی شوید"؟"( أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ ).
*** در آیه بعد منطق و استدلال دیگری را از ابراهیم بیان می کند که به جمعیت بت پرست می گوید"چگونه ممکن است من از بتها بترسم و در برابر تهدیدهای شما وحشتی به خود راه دهم با اینکه هیچگونه نشانه ای از عقل و شعور و قدرت در این بتها نمی بینم،اما شما با اینکه به وجود خدا ایمان دارید و قدرت و علم او را می دانید،و هیچگونه دستوری به شما درباره پرستش بتها نازل نکرده است،
ص :318
با این همه از خشم او نمی ترسید من چگونه از خشم بتها بترسم"؟( وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً ) (1).
زیرا می دانیم بت پرستان منکر وجود خداوندی که خالق آسمانها و زمین است نبودند بلکه بتها را شریک در عبادت او می ساختند و آنها را شفیع بر در درگاه او می پنداشتند.
"اکنون انصاف بدهید من باید احساس آرامش کنم یا شما"؟!( فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ).
در واقع منطق ابراهیم در اینجا یک منطق عقلی بر اساس این واقعیت است که شما مرا تهدید به خشم بتها می کنید در حالی که تاثیر وجودی آنها موهوم است،ولی از خشم خداوند بزرگ که من و شما هر دو او را پذیرفته ایم و باید پیرو دستور او باشیم و هیچگونه دستوری از طرف او در باره پرستش بتها نرسیده است ترس و وحشتی ندارید،یک موضوع قطعی را رها کرده اید و به یک موضوع موهوم چسبیده اید؟ *** در آیه بعد پاسخی از زبان ابراهیم به سؤالی که خودش در آیه قبل مطرح نمود نقل شده است(و این یک شیوه جالب در استدلالات علمی است که گاهی شخص استدلال کننده سؤالی از طرف مقابل می کند و خودش بلافاصله به پاسخ آن می پردازد اشاره به اینکه مطلب به قدری روشن است که هر کس پاسخ آن را باید بداند).
ص :319
می گوید:"آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم و ستم نیامیختند امنیت برای آنها است،و هدایت مخصوص آنان"( اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ).
در روایتی که از امیر مؤمنان علی ع نقل شده نیز تاکید گردیده است که این سخن دنباله گفتگوی ابراهیم با بت پرستان است (1).
بعضی از مفسران احتمال داده اند که این جمله بیان الهی بوده باشد نه گفتار ابراهیم،ولی احتمال اول علاوه بر اینکه در روایت وارد شده با وضع و ترتیب آیات بهتر تطبیق می کند،اما این احتمال که این جمله گفتار بت پرستان باشد که پس از شنیدن قول ابراهیم بیدار شده باشند بسیار بعید به نظر می رسد.
***
معروف میان مفسران این است که به معنی"شرک"است و آنچه در سوره لقمان(آیه 12)وارد شده إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ :"شرک ستم بزرگی است" شاهد بر این معنی گرفته اند در روایتی نیز از ابن مسعود نقل شده که هنگامی که این آیه(آیه مورد بحث)نازل شد بر مردم گران آمد،عرض کردند:ای رسول خدا کیست که لا اقل به خود ستم نکرده باشد(بنا بر این همه مشمول این آیه اند)پیامبر ص فرمود:
"منظور آنچه شما فکر می کنید نیست آیا گفته بنده صالح خدا(لقمان)را نشنیده اید که می گوید:"فرزندم برای خدا شریک قرار مده زیرا شرک،ظلم بزرگی است". (2)
ولی از آنجا که آیات قرآن در بسیاری از موارد دو یا چند معنی را در بر دارد که ممکن است یکی از دیگری گسترده تر و عمومی تر باشد،این احتمال در
ص :320
آیه نیز هست،که"امنیت"اعم امنیت از مجازات پروردگار و یا امنیت از حوادث دردناک اجتماعی باشد.
یعنی جنگها،تجاوزها،مفاسد،جنایات،و حتی امنیت و آرامش روحی تنها موقعی به دست می آید که در جوامع انسانی دو اصل حکومت کند،ایمان و عدالت اجتماعی،اگر پایه های ایمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئولیت در برابر پروردگار از میان برود و عدالت اجتماعی جای خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنیت در چنان جامعه ای وجود نخواهد داشت،و به همین دلیل با تمام تلاش و کوششی که جمعی از اندیشمندان جهان برای برچیدن بساط ناامنی های مختلف در دنیا می کنند روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنیت واقعی بیشتر می گردد، دلیل این وضع همان است که در آیه فوق به آن اشاره شده:پایه های ایمان لرزان و ظلم جای عدالت را گرفته است.
مخصوصا تاثیر ایمان در آرامش و امنیت روحی برای هیچکس جای تردید نیست،همانطور که ناراحتی و جدان و سلب آرامش روانی به خاطر ارتکاب ظلم بر کسی پوشیده نمی باشد.
در بعضی از روایات نیز از امام صادق ع نقل شده که:"منظور از آیه فوق این است که آنهایی که به دستور پیامبر اسلام ص در زمینه ولایت و رهبری امت اسلامی بعد از او ایمان بیاورند،و آن را با ولایت و رهبری دیگران مخلوط نکنند امنیت از آن آنها است" (1).
این تفسیر در حقیقت ناظر به ملاک و روح مطلب در آیه شریفه است زیرا در این آیه سخن از رهبری و ولایت خداوند و آمیخته نکردن آن با رهبری غیر او است و از آنجا که رهبری علی ع به مقتضای إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ .
پرتوی از رهبری خدا و پیامبر ص است و رهبری های تعیین نشده از طرف
ص :321
خداوند چنین نیست،آیه فوق با یک دید وسیع همه را شامل می شود،بنا بر این منظور از این حدیث این نیست که مفهوم آیه منحصرا این باشد،بلکه این تفسیر پرتوی از مفهوم اصلی آیه است.
و لذا در حدیث دیگری از امام صادق ع می خوانیم که این آیه خوارج را که از ولایت ولی خدا بیرون رفتند و در ولایت و رهبری شیطان قرار گرفتند شامل می شود (1).
*** آیه بعد یک اشاره اجمالی به تمام بحثهای گذشته که در زمینه توحید و مبارزه با شرک از ابراهیم نقل شد کرده،می گوید:"اینها دلائلی بود که ما به ابراهیم در برابر قوم و جمعیتش دادیم"( وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ ).
درست است که این استدلالات جنبه منطقی داشت،و ابراهیم به نیروی عقل و الهام فطرت به آنها رسیده بود،ولی چون این نیروی عقل و آن الهام فطرت همه از ناحیه خدا است،خداوند همه این استدلالات را از مواهب خویش می شمرد که در دلهای آماده همچون دل ابراهیم منعکس می شود.
قابل توجه اینکه"تلک"در لغت عرب اسم اشاره برای بعید است ولی گاهی اهمیت موضوع و بلند پایه بودن آن سبب می شود که حتی یک موضوع نزدیک با اسم اشاره بعید ذکر شود،مانند آن را در آغاز سوره بقره می خوانیم: ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ :"این کتاب بزرگ شک و تردیدی در آن راه ندارد".
سپس برای تکمیل این بحث می فرماید:"درجات هر کس را بخواهیم بلند می کنیم"( نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ ) (2)
ص :322
اما برای اینکه اشتباهی پیش نیاید که گمان کنند خداوند در این ترفیع درجه تبعیضی قائل می شود میفرماید:"پروردگار تو،حکیم و عالم است"و درجاتی را که می دهد روی آگاهی به شایستگی آنها و موافق موازین حکمت است و تا کسی شایسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد( إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ ).
وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (84) وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (85) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (86) وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (87)
84-و اسحاق و یعقوب را به او(ابراهیم)بخشیدیم و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را(نیز)قبلا هدایت نمودیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را(هدایت کردیم)و اینچنین نیکوکاران را پاداش می دهیم.
85-و(همچنین)زکریا و یحیی و عیسی و الیاس هر کدام از صالحان بودند.
86-و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط و هر یک را بر جهانیان برتری دادیم.
87-و از پدران آنها و فرزندان آنها و برادران آنها افرادی را برگزیدیم و هدایت به راه راست نمودیم.
ص :323
در این آیات به قسمتی از مواهبی که خداوند به ابراهیم داده است اشاره شده،و آن موهبت فرزندان صالح و نسل لایق و برومند است که یکی از بزرگترین مواهب الهی محسوب می شود.
نخست می گوید:"ما به ابراهیم،اسحاق و یعقوب(فرزند اسحاق)را بخشیدیم" ( وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ ).
و اگر در اینجا اشاره به فرزند دیگر ابراهیم،اسماعیل نشده بلکه در لابلای بحث آمده است شاید به خاطر آن است که تولد"اسحاق"از مادر عقیمی همچون "ساره"آنهم در سن پیری موضوع بسیار عجیب و موهبتی غیر منتظره بود.
سپس برای بیان اینکه افتخار این دو تنها در جنبه پیغمبرزادگی نبود، بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح نور هدایت را در قلب خود جای داده بودند،می گوید:"هر یک از آنها را هدایت کردیم"( کُلاًّ هَدَیْنٰا ).
و به دنبال آن برای اینکه تصور نشود،در دورانهای قبل از ابراهیم، پرچمدارانی برای توحید نبودند،و این موضوع از زمان او شروع شده اضافه می کند،"نوح را نیز پیش از آن هدایت و رهبری کردیم"( وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ ).
و می دانیم نوح نخستین پیامبر اولو العزم است که دارای آئین و شریعت بود و سر سلسله پیامبران اولوا العزم می باشد.
در حقیقت با اشاره به موقعیت نوح که از اجداد ابراهیم است و موقعیت جمعی از پیامبران که از دودمان و فرزندان او هستند،موقعیت ممتاز ابراهیم را از نظر "وراثت و ریشه"و"ثمره"وجودی مشخص می سازد.
ص :324
و در تعقیب آن نام جمع کثیری از پیامبران را که از دودمان ابراهیم بودند می برد،نخست می گوید:"از دودمان ابراهیم،داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون هستند"( وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ ).
سپس با این جمله که"این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم"روشن می کند که مقام و موقعیت آنها در پرتو اعمال و کردار آنها بود( وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ).
در اینکه ضمیر من ذریته(از دودمان او)به چه کسی بر می گردد؟به ابراهیم یا نوح؟در میان مفسران گفتگوی زیادی است،ولی غالب مفسران آن را به ابراهیم باز گردانیده اند و ظاهرا نباید تردید داشت که مرجع ضمیر ابراهیم است،زیرا بحث آیه درباره مواهب خدا نسبت به ابراهیم می باشد،نه درباره نوح پیغمبر،به علاوه از روایات متعددی که بعدا نقل خواهیم کرد این موضوع نیز استفاده می شود.
تنها مطلبی که سبب شده بعضی از مفسران ضمیر را به نوح باز گردانند ذکر نام"یونس"و"لوط"در آیات بعد است،زیرا مشهور در تواریخ آن است که "یونس"از فرزندان ابراهیم نبوده،و"لوط"هم برادرزاده یا خواهرزاده ابراهیم است.
ولی در مورد"یونس"،مورخان اتفاق نظر ندارند،بعضی او را از دودمان ابراهیم دانسته اند (1)و بعضی او را از پیامبران بنی اسرائیل شمرده اند (2).
به علاوه مورخان معمولا نسب را از طرف پدر حفظ می کنند، چه مانعی دارد که یونس همانند عیسی که نامش را نیز در آیات فوق می خوانیم از طرف مادر،به ابراهیم منتهی شود.
ص :325
و اما لوط گرچه فرزند ابراهیم نبود ولی از خاندان و دودمان او بود و همانطور که در لغت عرب گاهی به عمو،"اب"گفته می شود،به برادرزاده یا خواهرزاده نیز"ذریه"و فرزند اطلاق می گردد،و به این ترتیب نمی توانیم دست از ظاهر آیات که درباره ابراهیم است برداریم و ضمیر را به نوح که در اینجا موضوع سخن نیست باز گردانیم.
*** و در آیه بعد نام"زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را می برد و اضافه می کند که همه اینها از صالحان بودند"،یعنی مقامات آنها جنبه تشریفاتی و اجباری نداشت،بلکه در پرتو عمل صالح در پیشگاه خدا شخصیت و عظمت یافتند.( وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ الصّٰالِحِینَ ).
*** در آیه بعد نیز نام چهار نفر دیگر از پیامبران و رهبران الهی آمده و می فرماید:"و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط و هر کدام را بر مردم عصر خود برتری بخشیدیم"( وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی الْعٰالَمِینَ ).
در اینکه"الیسع"چگونه نامی است و اشاره به کدام یک از پیامبران است در میان مفسران و ادبای عرب گفتگو است،بعضی آن را یک نام عبری می دانند که در اصل"یوشع"بوده،سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است،و بعضی معتقدند یک اسم عربی است که از یسع(فعل مضارع از ماده وسعت)گرفته شده است،این احتمال را نیز داده اند که به همین صورت نام یکی از انبیای پیشین بوده است و در هر حال از پیامبرانی است که از نسل ابراهیم می باشند.
*** و در آخرین آیه یک اشاره کلی به پدران و فرزندان و برادران صالح پیامبران نامبرده که به طور تفصیل اسم آنها در اینجا نیامده است کرده،می گوید:"از میان
ص :326
پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان،افرادی را فضیلت دادیم و برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم"( وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ ).
***
-در آیات فوق،عیسی از فرزندان ابراهیم(و به احتمالی از فرزندان نوح)شمرده شده،با اینکه می دانیم تنها از طرف مادر به آنها مربوط می شود،و این دلیل بر آن است که سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور یکسان پیش می رود و به همین دلیل نوه های پسری و دختری هر دو ذریه و فرزندزاده انسان محسوب می شوند.
روی همین جهت امامان اهل بیت که همه از طرف دختر به پیامبر ص می رسند،ابناء رسول اللّٰه(فرزندان پیغمبر)خوانده می شوند.
اگر چه در دوران جاهلیت که برای زن هیچگونه اهمیتی قائل نبودند، تنها نسب را از طرف پدر می دانستند،ولی اسلام قلم بطلان بر این فکر جاهلی کشیده اما متاسفانه بعضی از نویسندگانی که علاقه درستی به ائمه اهل بیت نداشتند کوشش می کردند این موضوع را انکار کنند و از گفتن ابن رسول اللّٰه به آنها خود داری نمایند و سنن جاهلی را زنده کنند.
اتفاقا این موضوع در زمان خود ائمه مطرح بوده است،و آنها با همین آیه که دلیل دندان شکنی محسوب می شود به آنها پاسخ می گفتند.
از جمله در کافی و در تفسیر عیاشی از امام صادق ع روایت شده که فرمود:
خداوند متعال در قرآن مجید،نسب عیسی را که از طرف مادر به ابراهیم منتهی می شود،به عنوان ذریه(فرزندزاده)بیان کرده آن گاه آیه و مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ را تا آخر و آیه بعد را هم تا لفظ عیسی تلاوت کرد.
ص :327
و نیز در تفسیر عیاشی از ابو الاسود روایت شده که می گوید:روزی حجاج کسی را به نزد یحیی بن معمر که از علاقمندان خاندان پیامبر ص بود فرستاد که من شنیدم تو حسن و حسین را فرزندان رسول خدا می دانی و در این باره به آیات قرآن استدلال می کنی،در حالی که من قرآن را از اول تا به آخر خواندم و به چنین آیه ای برنخوردم،یحیی بن معمر در پاسخ او گفت:آیا در سوره انعام به این آیه برخورده ای که می گوید: " وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ ... وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ " گفت آری خوانده ام،گفت:مگر نه اینست که در این آیات عیسی ذریه ابراهیم شمرده شده،با اینکه از طرف پدر به او نمی رسید؟! در عیون الاخبار در ضمن یک حدیث طولانی در زمینه گفتگوی امام موسی بن جعفر ع با هارون الرشید و موسی بن مهدی،چنین نقل می کند که او یعنی به امام کاظم ع گفت:چگونه شما می گوئید ما ذریه پیامبریم،در حالی که پیامبر،پسری نداشت و نسل از طریق پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر او هستید؟امام در پاسخ از او خواست که از این سؤال صرفنظر کند،ولی هارون اصرار کرد و گفت به هیچوجه صرف نظر نمی کنم،زیرا شما معتقدید به اینکه همه چیز در قرآن مجید است و باید از قرآن آیه ای در این باره بیاورید،امام فرمود: اعوذ باللّٰه من الشیطان الرجیم بسم اللّٰه الرحمن الرحیم وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ ،سپس سؤال کرد ای هارون!پدر عیسی که بود؟گفت:عیسی پدر نداشت، فرمود:بنا بر این اگر او ملحق به ذریه پیامبران است از طریق مریم می باشد،ما نیز ملحق به ذریه رسول خدا از طریق مادرمان فاطمه هستیم (1).
جالب توجه اینکه بعضی از متعصبین اهل تسنن نیز،این موضوع را در تفسیر خود ذیل همین آیه آورده اند،از جمله فخر رازی در تفسیر کبیر خود
ص :328
می گوید:این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین از ذریه پیامبرند زیرا خداوند عیسی را از ذریه ابراهیم شمرده است با اینکه تنها از طریق مادر به او مربوط می شود (1).
نویسنده المنار که در تعصب در بعضی از مباحث خاص مذهبی دست کمی از فخر رازی ندارد،بعد از نقل کلام فخر رازی می گوید:در این باب حدیثی از "ابو بکر"در صحیح بخاری از پیامبر ص نقل شده است که به امام حسن ع اشاره کرد و گفت:
ان ابنی هذا سید :این پسرم آقا است"(یعنی کلمه پسرم بر امام حسن اطلاق کرد)در حالی که در نزد عرب(جاهلی)لفظ ابن بر دختر زاده اطلاق نمی شد...سپس اضافه می کند به همین جهت مردم اولاد فاطمه ع را اولاد رسول و عترت و اهل بیت او می دانستند.
در هر حال شک نیست که فرزندزاده ها از طرف دختر و پسر هر دو فرزند انسان محسوب می شوند و هیچگونه تفاوتی در این زمینه نیست،و نه این موضوع از مختصات پیغمبر ما می باشد و مخالفت با این مساله سر چشمه ای جز تعصب و یا افکار جاهلی ندارد،و لذا در تمام احکام اسلامی از قبیل ازدواج و ارث و مانند آن هیچگونه تفاوتی میان این دو نیست،تنها استثنایی که به موضوع خورده مساله خمس است که روی عنوان سیادت است و به جهت خاصی که در کتاب خمس در فقه آمده این موضوع استثناء شده است.
بعضی از مفسران احتمال داده اند که گروه اول یعنی داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون،این شش نفر،از پیامبرانی بودند که علاوه بر مقام نبوت و رسالت دارای حکومت و زمامداری نیز بودند و شاید جمله" کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ " که بعد از ذکر نام اینها آمده است به خاطر نیکیهای فراوانی بوده که در دوران
ص :329
حکومت خود بر مردم کردند.
و اما گروه دوم یعنی زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ از پیامبرانی بودند که در زهد و بی اعتنایی به دنیا-علاوه بر مقام نبوت و رسالت-نمونه بودند جمله " کُلٌّ مِنَ الصّٰالِحِینَ "بعد از ذکر نام آنها می تواند اشاره به همین حقیقت بوده باشد.
درباره گروه سوم یعنی اسماعیل و الیسع و یونس و لوط این امتیاز را داشتند که دست به مهاجرت دامنه داری زدند و برای تحکیم آئین خدا برنامه هجرت را عملی ساختند،و ذکر جمله" کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی الْعٰالَمِینَ "(بنا بر اینکه اشاره به این چهار نفر باشد نه به تمام پیامبرانی که در این سه آیه گفته شده است)نیز می تواند اشاره به همین سیر آنها در جهان و در میان اقوام مختلف بوده باشد.
-موضوع دیگری که از آیات فوق استفاده می شود همین مساله است زیرا خداوند برای معرفی مقام والای ابراهیم قهرمان بت شکن،شخصیتهای بزرگ انسانی که از دودمان او در اعصار مختلف به وجود آمدند با شرح و تفصیل بیان می کند به طوری که از میان 25 نفر از پیامبران که نامشان در مجموع قرآن آمده است در این آیات نام 16 نفر از فرزندان و بستگان ابراهیم و نام یک نفر از اجداد او آمده است،و این در حقیقت درس بزرگی برای عموم مسلمانان است که بدانند شخصیت فرزندان و دودمان آنها جزئی از شخصیت آنها محسوب می شود و مسائل تربیتی و انسانی مربوط به آنها فوق العاده اهمیت دارد.
-ممکن است کسانی از آیه اخیر که می گوید:
بعضی از پدران و فرزندان و برادران آنها را برگزیدیم و هدایت به راه راست کردیم این چنین استفاده کنند که پدران انبیاء همگی افراد با ایمانی نبوده اند و در میان آنها غیر موحد نیز وجود داشته است-آن چنان که بعضی از مفسران اهل تسنن در ذیل این آیه گفته اند-ولی با توجه به اینکه منظور از"اجتبیناهم
ص :330
و هدیناهم"به قرینه تعبیری که در همین سلسله آیات وجود دارد،مقام نبوت و رسالت است،مشکل حل می شود،یعنی مفهوم آیه چنین خواهد بود که بعضی از آنها را به مقام نبوت برگزیدیم و این منافاتی با موحد بودن سایرین ندارد.
در آیه 90 همین سوره(چند آیه بعد از این آیه)نیز"هدایت"به مقام نبوت اطلاق شده است (1).
ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (88) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ (89) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ (90)
88-این هدایت خدا است که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمایی می کند، و اگر آنها مشرک شوند آنچه را عمل می کردند نابود می گردد.
89-آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم و اگر نسبت به آن کفر ورزند(مهم نیست زیرا)کسانی را نگاهبان آن ساخته ایم که نسبت به آن کافر نیستند.
ص :331
90-آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن(و) بگو در برابر این(رسالت و تبلیغ)پاداشی از شما نمی طلبم.این رسالت چیزی جز یک یادآوری برای جهانیان نیست(و آگاه ساختن و بیدار کردن وظیفه من است و در برابر انجام وظیفه مزد معنی ندارد).
سه امتیاز مهم
به دنبال ذکر نام گروه های مختلفی از پیامبران الهی در آیات گذشته،در اینجا اشاره به خطوط کلی و اصلی زندگانی آنها شده،نخست می فرماید:"این هدایت خدا است که بوسیله آن هر کس از بندگانش را بخواهد هدایت و رهبری می کند" ( ذٰلِکَ هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ ).
یعنی گرچه آنها مردان صالحی بودند و با نیروی عقل و اندیشه و با تمام وجود خود در طریق هدایت گام بر می داشتند،ولی باز اگر توفیق الهی شامل حال آنها نمی شد و دست پر مهر او،زیر بازوی آنها را نمی گرفت،امکان لغزش درباره همه آنها و هر کس،وجود داشته و دارد.
سپس برای اینکه کسی تصور نکند آنها به اجبار در این راه گام گذاشتند و همچنین کسی تصور نکند که خداوند نظر خاص و استثنایی و بی دلیل در مورد آنها داشته است،می فرماید:"اگر فرضا این پیامبران با آن همه مقام و موقعیتی که داشتند مشرک می شدند،تمام اعمالشان بر باد می رفت"( وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ ).
یعنی آنها نیز مشمول همان قوانین الهی هستند که درباره دیگران اجرا می گردد و تبعیضی در کار نیست.
ص :332
*** در آیه بعد به سه امتیاز مهم که پایه همه امتیازات انبیاء بوده اشاره کرده می فرماید:"اینها کسانی بودند که کتاب آسمانی به آنان داده ایم و هم مقام حکم و هم نبوت"( أُولٰئِکَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ).
البته منظور این نیست که همه آنها دارای کتاب آسمانی بودند بلکه چون سخن از مجموع آنها در میان است کتاب به مجموع نسبت داده شده،درست مثل این است که می گوئیم:در فلان کتاب دانشمندان و کتب آنها معرفی شده است،یعنی کتب آنهایی که کتابی تالیف کرده اند.
ضمنا در اینکه منظور از"حکم"چیست،سه احتمال وجود دارد:
1-حکم به معنی عقل و فهم و درک یعنی علاوه بر اینکه کتاب آسمانی در اختیار آنها گذاشتیم قدرت درک و فهم آن را به آنها بخشیدیم زیرا وجود کتاب بدون وجود درک و فهم قوی و کامل،اثری نخواهد داشت.
2-مقام داوری،یعنی آنها در پرتو قوانین آسمانی که از کتاب الهی استفاده می کردند می توانستند در میان مردم قضاوت کنند و شرائط یک قاضی و دادرس عادل همگی در آنها بطور کامل جمع بود.
3-حکومت و زمامداری،زیرا آنها علاوه بر مقام نبوت و رسالت،دارای مقام حکومت نیز بودند.
شاهد بر معانی فوق علاوه بر اینکه معنی لغوی حکم با تمام این معانی تطبیق می کند این است که در آیات مختلف قرآن نیز حکم در این معانی بکار رفته است (1).
و هیچ مانعی ندارد که حکم در آیه فوق در یک معنی جامع که همه مفاهیم سه گانه فوق را شامل شود،استعمال شده باشد،زیرا حکم در اصل-آن چنان که
ص :333
"راغب"در کتاب"مفردات"می گوید به معنی منع و جلوگیری است، و از آنجا که عقل جلو اشتباهات و خلافکاریها را می گیرد،همچنین قضاوت صحیح مانع از ظلم و ستم است،و حکومت عادل جلو حکومتهای ناروای دیگران را می گیرد، در هر یک از این سه معنی استعمال می شود.
البته همان گونه که اشاره کردیم که همه انبیاء دارای این همه مقامات نبودند ولی هنگامی که احکامی به جمعی اسناد داده می شود،لزومی ندارد که همه افراد آن جمع دارای تمام آن احکام باشند،بلکه ممکن است بعضی از آنها فقط دارای بعضی از آن احکام باشند و لذا موضوع کتاب آسمانی که تنها برای عده ای از انبیای نامبرده وجود داشته مشکلی برای ما در فهم آیه فوق ایجاد نمی کند.
سپس می فرماید:"اگر این جمعیت،یعنی مشرکان و اهل مکه و مانند آنها، این حقایق را نپذیرند،دعوت تو بدون پاسخ نمی ماند،زیرا ما جمعیتی را ماموریت داده ایم که نه تنها آن را بپذیرند بلکه آن را محافظت و نگهبانی کنند جمعیتی که در راه کفر گام بر نمی دارند و در برابر حق تسلیمند"( فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ ).
در تفسیر"المنار"و تفسیر"روح المعانی"از بعضی از مفسران نقل شده که منظور از این جمعیت،ایرانیان هستند،(که به زودی اسلام را پذیرفتند و در پیشرفت آن با تمام قوا کوشیدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامی کتابهای فراوان تالیف کردند) (1).
ص :334
*** در آخرین آیه،برنامه این پیامبران بزرگ را یک سرمشق عالی هدایت به پیامبر اسلام ص معرفی کرده،و می گوید:"اینها کسانی هستند که مشمول هدایت الهی شده اند و به هدایت آنها اقتدا کن"( أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ ) (1).
این آیه بار دیگر تاکید می کند که اصول دعوت همه پیامبران الهی یکی است،اگر چه از نظر ویژگیها و خصوصیات،به تناسب نیازمندیهای مختلف هر زمان تفاوتهای قابل ملاحظه ای داشته اند،و آئینهای بعدی کاملتر از آئینهای قبلی بوده اند کلاسهای علمی و تربیتی،تا به آخرین آنها که برنامه نهایی است، یعنی اسلام،رسیده است.
در اینکه منظور از این هدایت که باید سرمشق پیامبر اسلام ص قرار گیرد چیست؟بعضی از مفسران احتمال داده اند که همان صبر و پایداری در مقابل مشکلات،و بعضی گفته اند مقصود توحید و تبلیغ رسالت است،ولی ظاهرا هدایت مفهوم وسیعی دارد که هم توحید و سایر اصول اعتقادی را شامل می شود و هم صبر و استقامت،و هم سایر اصول اخلاق و تعلیم و تربیت.
از آنچه گفتیم روشن می شود که آیه فوق هیچ منافاتی با این ندارد که اسلام ناسخ ادیان و شرایع پیشین باشد،زیرا نسخ تنها شامل قسمتی از احکام می شود،
ص :335
نه اصول کلی دعوت آنها.
سپس به پیامبر ص دستور داده می شود که"به مردم بگوید:من هیچگونه اجر و پاداشی در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمی کنم،همانطور که پیامبران پیشین چنین درخواستی نکردند،من هم از این سنت همیشگی پیامبران پیروی کرده و به آنها اقتدا می کنم"( قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً ).
نه تنها اقتداء به پیامبران و سنت جاویدان آنها ایجاب می کند که پاداشی مطالبه نکنم بلکه از آنجا که این آئین پاک که برای شما آورده ام یک ودیعه الهی است که در اختیار شما قرار می دهم،در برابر رساندن ودیعه الهی به شما اجر و پاداش،مفهومی ندارد.
به علاوه این قرآن و رسالت و هدایت یک بیدار باش و یادآوری به همه جهانیان است( إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ ).
و چنین نعمت عمومی و همگانی،همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است که جنبه عمومی و جهانی دارد،و هیچگاه خرید و فروش نمی شود و کسی در برابر آن اجر و پاداشی نمی گیرد،این هدایت و رسالت نیز جنبه خصوصی و اختصاصی ندارد که بتوان برای آن پاداش قائل شد،(با توجه به آنچه در تفسیر این جمله گفته شد پیوند آنها با یکدیگر و با آیات قبل کاملا روشن می گردد).
ضمنا از جمله اخیر به خوبی استفاده می شود که آئین اسلام جنبه قومی و و منطقه ای ندارد و یک آئین جهانی و همگانی است.
ص :336
وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ اَلْکِتٰابَ اَلَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (91)
91-آنها خدا را چنان که باید نشناختند که گفتند هیچ چیز بر هیچ انسانی نفرستاده بگو چه کسی کتابی را که موسی آورد نازل گردانید کتابی که نور و هدایت برای مردم بود(اما شما)آن را به صورت پراکنده قرار می دهید قسمتی را آشکار و قسمت زیادی را پنهان می دارید و مطالبی به شما تعلیم داده شده که نه شما و نه پدرانتان از آن با خبر نبودید بگو:خدا...و سپس آنها را در گفتگوهای لجاجت آمیزشان رها کن تا بازی کنند!
خدانشناسان
از ابن عباس چنین نقل شده که جمعی از یهودیان گفتند:ای محمد!آیا راستی خداوند کتابی بر تو فرستاده است؟!پیامبر گفت:آری،آنها گفتند:
به خدا سوگند که خداوند هیچ کتابی از آسمان فرو نفرستاده است! (1).
در شان نزول این آیه،روایات دیگری نیز نقل شده و چنان که بعدا خواهیم دانست آنچه در بالا آوردیم از همه بهتر و مناسبتر است.
ص :337
در اینکه این آیه درباره یهود است یا مشرکان در میان مفسران گفتگو است، ولی از آنجا که پیامبر ص در مکه گفتگویی با یهود نداشته و آنچه بوده در مدینه بوده است و از طرفی سوره انعام که این آیه جزء آن است مکی است،بعضی معتقدند که این آیه استثنائا در مدینه نازل شده است و به دستور پیامبر به تناسب خاصی در وسط این سوره مکی قرار گرفته و این موضوع در قرآن نمونه های فراوانی دارد.
برای روشن شدن حقیقت مطلب،نخست باید تفسیر اجمالی آیه را بدانیم و بعد در باره اینکه آیه از چه اشخاصی سخن می گوید و هدفش چیست بحث کنیم نخست می گوید"آنها خدا را آن چنان که شایسته است نشاختند زیرا گفتند:
خدا هیچ کتابی بر هیچ انسانی نازل نکرده است"!( وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ ).
خداوند به پیامبرش دستور می دهد که در جواب آنها"بگو چه کسی کتابی را که موسی آورد و نور و هدایت برای مردم بود نازل گردانید"؟( قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتٰابَ الَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ ).
"همان کتابی که آن را به صفحات پراکنده ای تبدیل کرده اید،بعضی را که به سود شما است آشکار می کنید و بسیاری را که به زیان خود میدانید پنهان می دارید"( تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً ).
"و در این کتاب آسمانی مطالبی به شما تعلیم داده شد که نه شما و نه پدرانتان از آن با خبر نبودید و بدون تعلیم الهی نمی توانستید با خبر شوید"( وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ ) در پایان آیه به پیامبر ص دستور می دهد که"تنها خدا را یاد کند و آنها
ص :338
را در اباطیل و لجاجت و بازیگری خود رها سازد"زیرا آنها جمعیتی هستند که کتاب الهی و آیات او را به بازی گرفته اند.( قُلِ اللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ ) اکنون اگر این آیه در مدینه نازل شده باشد،و روی سخن به یهود باشد معنی آن چنین است:که جمعی از یهود منکر نزول کتاب آسمانی بر تمام پیامبران بودند آیا چنین چیزی ممکن است؟که یهود و پیروان تورات،نزول کتاب آسمانی را انکار کنند؟اگر تعجب نکنید آری،و با توجه به یک مطلب نکته این موضوع روشن می شود،زیرا چنان که کتب عهد جدید (اناجیل)و عهد قدیم(تورات و کتابهای وابسته به آن)را به دقت بررسی کنیم خواهیم دید که این کتابها هیچکدام لحن آسمانی ندارد،یعنی جنبه خطاب خداوند به بشر در آنها نیست،بلکه به خوبی از آنها استفاده می شود که اینها از زبان شاگردان و غیر شاگردان از پیروان آئین موسی ع و مسیح ع به شکل تاریخ و شرح زندگی نوشته شده است و ظاهرا یهود و مسیحیان کنونی نیز این مطلب را انکار نمی کنند زیرا داستان مرگ موسی و عیسی و حوادث زیادی مربوط به زمانهای بعد از آن در این کتابها آمده است، نه به عنوان پیش بینی بلکه به عنوان خبری از گذشته،آیا چنین کتابی امکان دارد بر موسی و عیسی نازل شده باشد.
منتها مسیحیان و یهودیان عقیده دارند که این کتابها چون به دست انسانهایی نوشته شده که از وحی آسمانی با خبر بودند کتاب مقدس و قابل اعتماد و خالی از اشتباه محسوب می شود.
با توجه به این نکته روشن می شود که چرا آنها از لحن قرآن که به شکل خطاب خدا به پیامبر و بندگان است تعجب می کردند،و در شان نزول فوق نیز خواندیم که آنها با تعجب از آن حضرت پرسیدند آیا خداوند کتاب آسمانی نازل کرده؟و سپس این موضوع را بطور کلی انکار کردند که هیچ کتابی از ناحیه خدا بر هیچ انسانی حتی موسی نازل نشده است.
ص :339
ولی خداوند در جواب آنها به این موضوع اشاره می کند که خود شما عقیده دارید الواح و مطالبی بر موسی نازل گردید،یعنی اگر آنچه در دست شما است کتاب آسمانی نیست،لا اقل قبول دارید که چنین چیزی از طرف خدا نازل شده است که قسمتی از آن را آشکار و قسمت زیادی را پنهان می دارید،و به این ترتیب اشکالی باقی نمی ماند که چگونه ممکن است یهود منکر نزول کتاب آسمانی شده باشند(دقت کنید).
و اگر آیه همانند سایر آیات این سوره درباره مشرکان باشد معنی آن چنین می شود که آنها منکر هر گونه کتاب آسمانی شدند تا دعوت پیامبر اسلام ص را انکار کنند،ولی خداوند برای آنها استدلال می کند که چگونه ممکن است چنین ادعایی داشته باشند با اینکه خداوند تورات را بر موسی نازل کرد؟و مشرکان اگر چه آئین یهود را قبول نداشتند ولی انبیاء پیشین و ابراهیم و حتی موسی را احتمالا به عنوان پیامبری برای منطقه و عصر خاصی قبول داشتند،و خود را پیرو آئین ابراهیم می دانستند،و لذا هنگامی که پیامبر اسلام ص ظهور کرد و برای جستجوی علائم او به نزد اهل کتاب رفتند و از آنها خواستند که در کتب خود بررسی کنند،آیا خبر از چنین پیامبری می دهد و اگر آنها این کتب را به هیچوجه قبول نداشتند چگونه ممکن بود چنین درخواستی کنند؟لذا بعد از سؤال از یهود آنچه به سود آنها بود اظهار و آنچه به زیانشان بود مخفی می کردند(مانند نشانه های پیامبر که در کتب پیشین آمده بود)و به این ترتیب آیه قابل تطبیق بر گفتار مشرکان مکه نیز می تواند باشد.
ولی تفسیر اول با لحن آیه و شان نزول،و ضمائری که در آیه است ظاهرا سازگارتر می باشد.
1-قراطیس جمع"قرطاس"است و اصل آن بطوری که بعضی گفته اند از
ص :340
یونانی گرفته شده و معنی آن چنان که"راغب"در کتاب مفردات می گوید"هر چیزی است که روی آن می نویسند"بنا بر این کاغذ معمولی و پوست حیوانات و درختان و مانند آن که در قدیم الایام نامه و کتابها را روی آن می نوشتند،نیز شامل می شود، و منحصر به کاغذ معمولی نیست.
2-ممکن است سؤال شود که چرا در آیه مذمت از یهود شده که آنها وحی آسمانی را روی کاغذها و مانند آن نوشته بودند اینکه مذمتی ندارد.
در پاسخ می گوئیم:مذمت از این نظر نیست،بلکه از این نظر است که آنها مطالب تورات را روی کاغذهای پراکنده و مانند آن نوشته بودند که آنچه را به سود آنها بود به مردم دیگر نشان دهند و آنچه به زیانشان بود مخفی سازند.
3-جمله وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (خدا را آن چنان که شایسته است نشناختند و اوصاف او را درک نکردند)در حقیقت اشاره به این نکته است که هر کس خدا را درست بشناسد نمی تواند انکار کند که از طرف او رهبران و راهنمایان همراه با کتابهای آسمانی برای بشر فرستاده شده است زیرا حکمت خدا ایجاب می کند که اولا انسان را برای هدفی که آفریده شده است(هدف تکامل)در مسیر پر پیچ و خمی که در پیش دارد کمک کند،و گر نه نقض غرض کرده است،و این هدف بدون فرستادن وحی و کتاب آسمانی و تعلیمات صحیح و خالی از هر گونه خطا و اشتباه ممکن نیست.
ثانیا چگونه ممکن است مقام رحمت عامه و خاصه خداوند اجازه دهد که انسان را در مسیر سعادت که با هزاران مانع روبرو است و پرتگاههای فراوان بر سر راه او کمین کرده اند تنها بگذارد و رهبرانی با تعلیمات جامع برای دستگیری و راهنمایی آنها نفرستد.(بنا بر این هم حکمت او و هم رحمتش فرستادن کتب آسمانی را ایجاب می کند).
شک نیست که معرفت کنه ذات خدا و کنه صفات او برای هیچکس ممکن
ص :341
نیست و آیه فوق هیچگونه نظر به این مطلب ندارد بلکه می خواهد بگوید آن مقدار معرفتی از خداوند و صفات او که برای انسان امکان پذیر است اگر حاصل شود تردیدی باقی نخواهد ماند که چنین پروردگاری بندگان خود را بدون سرپرست و کتاب آسمانی باقی نخواهد گذاشت.
وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ مُصَدِّقُ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (92)
92-و این کتابی است که آن را نازل کردیم،کتابی است پر برکت که آنچه را پیش از آن آمده تصدیق می کند،(آن را فرستادیم تا مردم را به پاداشهای الهی بشارت دهی) و برای اینکه(مردم)ام القری(مکه)و آنها که گرد آن هستند بترسانی،آنها که به آخرت ایمان دارند به آن ایمان می آورند و مراقب نمازهای خویش می باشند.
در تعقیب بحثی که در باره کتاب آسمانی یهود در آیه گذشته عنوان شد در اینجا به قرآن که یک کتاب دیگر آسمانی است اشاره می شود،و در حقیقت ذکر تورات مقدمه ای است برای ذکر قرآن تا تعجب و وحشتی از نزول یک کتاب آسمانی، بر یک بشر،نکنند.
نخست می گوید:"این کتابی است که ما آن را نازل کردیم"( وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ ).
"کتابی است بسیار پر برکت،زیرا سرچشمه انواع خیرات و نیکیها و پیروزیها
ص :342
است"(مبارک).
"به علاوه کتبی را که پیش از آن نازل شده اند همگی تصدیق می کند" ( مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ ).
منظور از اینکه قرآن کتب مقدسه پیشین را تصدیق می کند آن است که تمام نشانه هایی که در آنها آمده است بر آن تطبیق می نماید.
و به این ترتیب دو نشانه بر حقانیت قرآن در دو جمله گذشته بیان گردیده یکی وجود نشانه هایی که در کتب پیشین از آن خبر داده شده،و دیگر محتوای خود قرآن که هر گونه خیر و برکت و وسیله سعادت در آن آمده است،بنا بر این هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارک تاریخی نشانه های حقانیت در آن آشکار است.
سپس هدف نزول قرآن را چنین توضیح می دهد که آن را فرستادیم تا ام القری (مکه)و تمام آنها که در گرد آن هستند،انذار کنی و به مسئولیتها و وظائفشان آگاه سازی"( وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا ) (1)و از آنجا که"انذار"یعنی توجه دادن به مسئولیتها و ترساندن از ترک وظائف مهمترین برنامه قرآن مخصوصا در برابر اشخاص سرکش و طغیانگر است تنها به این قسمت اشاره شده است.
و در پایان آیه می گوید:"کسانی که به روز رستاخیز و حساب و پاداش اعمال ایمان دارند به این کتاب ایمان خواهند آورد و مراقب نمازهای خود خواهند بود" ( وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ ) ***
ص :343
آیات مختلف قرآن به خوبی گواهی می دهد که اسلام یک آئین جهانی است،تعبیراتی مانند لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (هدف من این است که همه شما و کسانی را که سخنم به آنها می رسد با قرآن انذار کنم)(انعام-19) و إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ (این قرآن وسیله تذکر جهانیان است)(انعام-90) و قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً (بگو ای مردم!من رسول خدا به سوی همه شما هستم)(اعراف 158)و امثال آن که در قرآن فراوان است گواه این حقیقت است و جالب اینکه بسیاری از این آیات در مکه یعنی در آن موقع که هنوز اسلام از محیط این شهر تجاوز نکرده بود نازل گردید.
ولی با توجه به آیه مورد بحث این سؤال پیش می آید که چگونه هدف بعثت پیامبر ص انذار و هدایت مردم مکه و کسانی که پیرامون آن هستند ذکر شده؟آیا این با جهانی بودن اسلام منافات ندارد؟ اتفاقا این ایراد از بعضی از یهود و بعضی دیگر از پیروان مذاهب دیگر نقل شده است و به گمان خود حربه محکمی در برابر جهانی بودن اسلام یافته اند که آن را در منطقه خاصی،محدود می سازد(یعنی مکه و اطراف مکه) (1).
این ایراد با توجه به دو نکته کاملا روشن می شود،و نه تنها این آیه منافات با جهانی بودن اسلام ندارد بلکه می توان گفت یکی از دلائل جهانی بودن آن است:
ص :344
1-قریه در زبان قرآن،به معنی هر گونه آبادی است"اعم از اینکه شهر بزرگ باشد و یا کوچک و یا روستا،مثلا در سوره یوسف از زبان برادران و در مقابل پدر چنین می خوانیم: وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنّٰا فِیهٰا :"از قریه ای که در آن بودیم سؤال کن" (1)و می دانیم که این سخن را پس از بازگشت از پایتخت مصر و ماجرای توقیف برادر آنها"بنیامین"از طرف دستگاه عزیز مصر بوده است،و همچنین می خوانیم: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ :"اگر مردمی که در آبادیهای روی زمین زندگی می کنند،ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات از آسمان و زمین بر آنها خواهیم گشود" (2)بدیهی است منظور در اینجا خصوص روستاها نیست بلکه همه نقاط مسکونی جهان را شامل می شود.
از طرف دیگر در روایات متعددی می خوانیم خشکیهای زمین از زیر خانه کعبه گسترده شدند،و از آن بنام"دحو الارض"(گسترش زمین)یاد شده است.
این را نیز می دانیم که در آغاز بر اثر بارانهای سیلابی تمام کره زمین از آب پوشیده بود،آبها تدریجا فرو نشستند و در نقاط پست زمین قرار گرفتند و خشکیها تدریجا از زیر آب،سر بر آوردند،طبق روایات اسلامی نخستین نقطه ای که از زیر آب سر بر آورد،سرزمین مکه بود.
و اگر ارتفاع این سرزمین در حال حاضر بلندترین ارتفاع زمینهای دنیا نیست هیچگونه منافاتی با این سخن ندارد،زیرا از آن روز صدها ملیون سال می گذرد و تا کنون وضع نقاط روی زمین به کلی دگرگون شده،بعضی از کوه ها در اعماق اقیانوسها قرار گرفته و بعضی از اعماق اقیانوسها تبدیل به قله کوه شده است و این
ص :345
از مسلمات علم زمین شناسی و جغرافیای طبیعی است.
2-کلمه"ام"همانطور که سابق نیز گفتیم به معنی اصل و اساس و ابتداء و آغاز هر چیزی است.
با توجه به آنچه گفته شد روشن می شود که اگر به مکه ام القری می گویند به خاطر این است که اصل و آغاز پیدایش تمام خشکیهای روی زمین است و بنا بر این "و من حولها"(کسانی که پیرامون آن هستند)تمام مردم روی زمین را شامل می شود.
آیات گذشته پیرامون جهانی بودن اسلام نیز این تفسیر را تایید می کند، همچنین نامه های فراوانی که پیامبر ص برای زمامداران بزرگ دنیا مانند کسری و قیصر نوشت و شرح آن در جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 452 گذشت گواه دیگری بر این موضوع می باشد.
در آیه فوق می خوانیم:کسانی که ایمان به آخرت دارند،به قرآن ایمان می آورند،یعنی می دانند این جهان مقدمه ای است برای جهان دیگر،و همانند "مزرعه"و یا"دانشگاه"و یا"تجارتخانه"است،و در هر حال بدون یک سلسله قوانین و برنامه ها و آئین نامه و فرستادن انبیا رسیدن به آن هدف عالی و آماده شدن برای آن روز ممکن نیست.
و به تعبیر دیگر با اینکه خداوند انسان را برای تکامل در این جهان فرستاده و منزلگاه اصلی او جهان دیگر است،اگر پیامبران و کتب آسمانی برای او نفرستد نقض غرض کرده است و به این ترتیب از ایمان به خدا و معاد،ایمان به نبوت انبیاء و کتب آسمانی نتیجه گرفته می شود.(دقت کنید)
ص :346
در آیه فوق از میان تمام دستورات دینی تنها اشاره به نماز شده است و همانطور که می دانیم نماز مظهر پیوند با خدا و ارتباط با او است و به همین دلیل از همه عبادات برتر و بالاتر است،و به عقیده بعضی هنگام نزول این آیات تنها فریضه اسلامی همین نماز بود (1).
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لَوْ تَریٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ فِی غَمَرٰاتِ اَلْمَوْتِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ بٰاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیٰاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (93)
93-چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد یا بگوید وحی بمن فرستاده شده در حالی که وحی به او نشده باشد،و کسی که بگوید من هم همانند آنچه خدا نازل کرده نازل می کنم،و اگر ببینی هنگامی که(این)ظالمان در شداید مرگ فرو رفته اند و فرشتگان دستها را گشوده به آنان می گویند جان خود را خارج سازید امروز مجازات خوار کننده ای در برابر دروغهایی که به خدا بستید و در برابر آیات او تکبر ورزیدید،خواهید دید،(در آن روز به حال آنها تاسف خواهی خورد).
ص :347
در شان نزول این آیه روایات متعددی در منابع حدیث و کتب تفسیر نقل شده از جمله اینکه