لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی، 1003؟ - ق 1070

عنوان و نام پديدآور:لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه/ محمدتقی المجلسی (الاول)

مشخصات نشر:قم: موسسه اسماعیلیان، 1414ق. = - 1372.

شابک:6000ریال(ج.1)

يادداشت:جلد سوم به بعد توسط دار التفسیر منتشر شده است

يادداشت:ج. 3، 4 (چاپ اول: 1416ق. = 1374)؛ بها: 9000 ریال (هر جلد)ج. 7 (چاپ اول: 1376؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

عنوان دیگر:شرح الفقیه

موضوع:فقه جعفری

احادیث احکام

رده بندی کنگره:BP158/87/م 3ل 9 1372

رده بندی دیویی:297/342

شماره کتابشناسی ملی:م 73-2527

ص: 1

اشاره

ص: 2

جلد هفتم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المجلّد السابع من شرح من لا يحضره الفقيه تأليف العلامة مولانا محمد تقى المجلسي قدس سرّه

كتاب الحج

باب علل الحج

مقدمه مصنف

(قال الشيخ مصنف هذا الكتاب رضى اللّه عنه قد اخرجت اسانيد العلل التى انا ذاكرها عن النّبي صلوات اللّه عليه و الائمة صلوات اللّه عليهم فى كتاب جامع العلل)

و در بعضى از نسخ علل الحج است اين بابى است در بيان علتها و سببهايى كه حق سبحانه و تعالى به سبب آنها حج را بر بندگان واجب گردانيده است و هر يك از مناسك حج را مقرر فرموده است چنين مى گويد شيخ بزرگوار صدوق محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى«كه در رى ساكن بود و در آنجا به جوار رحمت ايزدى پيوست و قبرش در آنجاست و زيارت مى كنند»كه من اصول و مصنفاتى كه اين علل را از آنها در آورده ام،به اسانيد آن ذكر كرده اند«كتابى كه جامع علل است و مسمى است به علل الشرائع»،و در آن علل جميع احكام الهى كه به او رسيده است ذكر كرده است به اسانيد و جمعى كه تتبعى ندارند شبهه مى كنند كه:مسلم بداريم

ص: 3

كه اين كتاب از صدوق است چون مثل ساير كتب حديث نيست و جواب اينست كه جمعى از محدثين مانند شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي و شيخ المحدثين احمد بن على النجاشي در فهرست خود كتب صدوق را ذكر كرده اند و جمعى كثير از علما احاديث علل را ذكر كرده اند همه موافقست با اين كتابى كه بالفعل منسوبست به صدوق و نسخه كه از آن نسخه نوشته ايم جمعى كثير از علما اجازات بر آن نوشته اند،و نسخ قديمه كه در زمان صدوق قريب بزمان او ديدم كه نوشته بودند احاديث آن موافقست با آن چه صدوق در اين كتب و كتابهاى ديگر ذكر كرده است و آن چه از مذهب خود نقل كرده است موافقست با كتب ديگر،و طريقه صدوق را هر كه مى داند در تصانيف ديده اند كه شريك ندارد با آن كه آن چه مسند در آنجا ذكر كرده است باقى محدثين آن حديث را بهمان سند در مثل كافى و تهذيب و استبصار و غير آن ذكر كرده اند.

مجملا از مجموع اينها علم بهم مى رسد كه اين كتاب تصنيف اوست يا آن كه از مشايخ نيز دست بدست بما رسيده است بطرق كثيره بنا بر نسخه در كتابى كه جامع علتهاى حج است و ظاهرا مرادش اينست كه در آخر آن كتاب ذكر كرده ام نه آن كه كتابى تصنيف كرده باشد چون در فهرست كتبش كه شيخ الطائفه و نجاشى در فهرست خود ذكر كرده اند بخاطر ندارم كه كتابى تصنيف كرده باشد،و ظاهرا غرض صدوق اينست كه چون از جهة اختصار اسانيد وقايع انداخته است و در كتاب علل الشرائع ذكر كرده است اشاره كند به آن كه اگر خواهيد كه بر اسانيد اين احاديث اطلاع يابيد رجوع به آن كتاب كنيد و اگر اعتماد بمن مى كنيد يك جا گفته ام كه هر چه در اين كتاب ذكر كرده ام همه صحيح است باصطلاح قدما و اكثر اسانيدى كه در اينجا

ص: 4

ذكر نكرده است در كتاب كافى ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رضى اللّه عنه نيز موجود است و هر چه صدوق در اين كتاب ارسال كرده است اين شكسته محمد تقى بن مجلسى اشاره به اسانيد آن كه در كتب صدوق است يا در كتب ديگر أصحابست بر سبيل اجمال كرده ام در روضة المتقين كه شرح عربى است و در اين كتاب نيز كرده ام چون آن چه مطلوبست الحال از اسناد:

معرفت صحت و عدم آنست و صحت را بر چند معنى اطلاق مى كنند.

أما اصطلاح قدما كه صحيح مى گويند مطلوب ايشان آنست كه البته حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اين لفظ را با معنى اين فرموده باشند و اغلب آنست كه اين علم ايشان را از تواتر بهم مى رسيده است،و آن چه غالبا صدوق و امثال او مى گويند اعم است از اين كه اين علم از تواتر به همرسيده باشد يا به سبب انضمام قراين معلوم شده باشد صدور خبر از معصوم و اشاره به آن شده است در اوايل روضه و اين شرح نيز،پس بنا بر گفته صدوق احتياج نداريم كه سند را بدانيم و صحت و فساد آن را بدانيم ملاحظه نماييم و ليكن اين حقير در همه كتب اين رعايت كرده ام كه اكثر اين اخبار را به قانون متاخرين نيز تصحيح كرده ام و بنا بر اين غرض از صحت اصحيت است و آن علمى كه قدما را حاصل بوده است به سبب تواتر اخبار به سبب كثرت كتب كه از حد و حصر بيرون بوده است در اكثر اخبار از آن علم بهم نمى رسد،و در بسيارى از اخبار علم بهم مى رسد،و در بسيارى ظن قريب بعلم بهم مى رسد،و در بسيارى ظن ضعيف بهم مى رسد،و در بسيارى مشكوك فيه است به اعتبار تعارض اخبار و در هر جا اشاره به آن مى شود و آن چه صحيح است و حسن و موثق مى گوييم باصطلاح متاخرين است كه اگر رجال سند امامى مذهب ثقه اند حديث صحيح است،و اگر همه ايشان امامى

ص: 5

مذهبند و ممدوحند يا يكى از ايشان ممدوحست و باقى ثقه حديث را حسن مى گويند و گاه هست كه مدح ايشان قريب به توثيق است يا توثيق صريح ندارند آن را حسن كالصحيح مى ناميم مثل احاديث كافى كه از زراره و محمد بن مسلم و معاوية بن عمار روايت كرده است اگر چه اسانيد بسيار دارد و ليكن از جهة تفنن طريق غالبا سندى را ذكر مى كند كه ابراهيم بن هاشم دارد و ما جزم داريم كه او از مشايخ اجازه است چنانكه در ترجمه او ذكر كرده اند كه او اول كسى است كه احاديث كوفيان را در قم منتشر ساخت و كتب اين جماعت را اول او آورد مثل كتب ابن ابى عمير و كتب صفوان و حماد و بزنطى و عبد اللّه بن المغيره و ابن فضال و غير اين جمع كه ايشان كتاب خانه حضرات را مثل كتب زرارة محمد بن مسلم و بريد و فضيل و ابو بصير و امثال ايشان را ترتيب داده بودند چون داب ايشان اين بود كه هر يك مسائل كه از حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مى شنيدند جمعى در مجلس و جمعى بعد از آن كه به خانه خود مى رفتند در كتب خود جا مى دادند و ترتيبى نداشت اصول و فروع و تفسير و حكايات همه درهم بود اين جمع فضلاء متوسطين چون تقيه بعد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شديد شده بود نمى توانستند كه هميشه در خدمت حضرات باشند گاهى كتب مشايخ خود را عرض مى نمودند و گاهى رخصت عمل به كتابى يا به شخصى حاصل مى كردند و گاهى خود نادرا احكام مى شنيدند پس آن چه شنيده بودند با كتب جمعى كه مذكور شد ترتيب مى نمودند و كتابهاى ايشان بنا بر آن كه مرتب بود طبايع به آن راغب(ارغب خ)بود.

آن كتب را اول ابراهيم بن هاشم كه همه را نزد صاحبان كتب خوانده بود بقم آورد و بعد از او و ديگران نيز آمدند و آوردند مثل على بن جعفر و

ص: 6

حسين بن سعيد پس هر چه را كلينى از اين جماعت نقل مى كند،و هم چنين صدوق و شيخ و غيرهم همه را از كتب او برداشته اند و ترتيبى كه به اعتقاد ايشان بهتر بود جا دادند و چون اينها جمع بودند و مكرّر ملاحظه مى نمودند با كتب اصول موافق بود اينها مشهور شد و آنها متروك شد با وجوه بسيارى كه سبب ترك شد كه در عرض اين كتب مذكور شده است و مى شود بنا بر اين حديثى كه ابراهيم بن هاشم و امثال او در سندش باشند كالصحيح مى نامم و اگر در رجال سند بد مذهبى باشد يا همه بد مذهب باشند اما ايشان را توثيق كرده باشند آن حديث را موثق مى نامند(مم ظ)و اگر در سند مثل حسن بن على بن فضال با ابان بن عثمان و عبد اللّه بن بكير و امثال ايشان باشند آن حديث را موثق كالصحيح مى نامم چون حسن بسيار ثقه بوده است و متعبد و حديث صحيحى است كه از مذهب باطل برگشت و انقطاع عظيم به حضرت امام رضا و حضرت امام محمد تقى و ساير ائمه صلوات اللّه عليهم داشت،و ابان بن عثمان نيز ثقه و كثير الرواية است،و از على بن حسن بن فضال نقل كرده اند كه ناووسى بوده است و على بد مذهب است و فطحى است و اجتماع عصابه بر تصحيح ما يصح عن ابن فضال و ابان و ابن بكير شده است و هم چنين در هر حديثى و هر شخصى يك قسم معرفتى حاصل مى شود كه از تامّل ظاهر مى شود و اگر در سند همه خوب باشند و مجهول الحال در آن باشد كه توثيق و مدح و ذم او نكرده باشند حديث او را قوى مى ناميم و گاه هست كه قوى كالصحيح و علماء به آن حديث عمل كرده اند و قوتش مرتبه مرتبه زياد مى شود مثل حديث محمد بن فضيل و ابو الصباح كنانى كه وجوه بسيار هست كه حديث او كالصحيح است و پيشتر مذكور شده است و در ضمن اخبار ديگر مذكور خواهد شد،و اگر رجال سند همه را يا يكى را كسر و جرح

ص: 7

كرده باشند بدون توثيق آن حديث را ضعيف مى نامند در اين باب اخبار بسيار است كه در اين كتاب هست و مثل احاديثى كه محمد بن سنان داشته باشد جمعى جرحش كرده اند و جمعى توثيقش كرده اند و يكى از فضلاء عظيم الشأن ذكر كرده است كه از كذابان مشهور آن محمد بن سنان است و من كتب او را خوانده ام و درس داده ام و در حيات من از او نقل مكنيد و بعد از من از او نقل كنيد و وجه اين كلام ظاهر نيست حاصل آن كه احوال هر يك را در شرح فهرست ذكر كرده ام و اللّه تعالى يعلم

كعبه و شكل آن

14-( قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله: سمّيت الكعبة كعبة لأنّها وسط الدّنيا).

منقول است به سندى قوى كه از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله پرسيدند كه چرا كعبه را كعبه ناميده اند حضرت فرمودند از جهة آن كه وسط دنياست و نسبت مربع مسكون در ميان كره ارض واقع شده است چون به جانب مغرب روانه مى شوند ميل به پستى مى كنند و هم چنين به مشرق پس گويا از ميان دنيا بر آمده است و لازم نيست كه وسط حقيقى باشد اگر چه بحسب واقع ممكن است كه وسط حقيقى باشد و در غريبين و قاموس مذكور است كه هر چه بلند و مرتفع است آن را كعب مى گويند چنانكه بلندى پشت پا را كعب مى گويند و ممكن است كه به اعتبار رفعت معنوى باشد چون از همه جاهاى دنيا بلند مرتبه تر است و صاحب نهايه نيز اين وجوه را گفته است با تربيع.

6-( و قد روى: انّه انّما سمّيت كعبة لأنّها مربّعة و صارت مربّعة لأنّها بحذاء البيت المعمور و هو مربّع و صار البيت المعمور مربّعا لأنّه بحذاء العرش و هو مربّع و صار العرش مربّعا لأنّ الكلمات الّتى بنى عليها الاسلام اربع و هى سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر).

ص: 8

و در علل مرسلا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه چرا كعبه را كعبه مى نامند زيرا كه مربّع را مكعب مى گويند و كعبه مربّع طولانى است و چرا كعبه مربع است زيرا كه محاذى بيت المعمور است كه در آسمان چهارم است كه ضراح مى گويند آن را و در روايتى ديگر در آسمان ششم است و دور نيست كه از عرش كه حساب كنند ششم باشد و از فلك قمر كه حساب كنند چهارم باشد.

و در روايتى واقع است از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى فرمود كه من در زمين خليفه نصب مى كنم و فرشتگان گفتند كه آيا مقرر مى سازى از جهة خلافت كسانى را كه فساد كنند و خون ريزش كنند خطاب رسيد كه من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد و چون سؤال ايشان شبيه بود به اعتراض پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار مى نمودند پس حق سبحانه و تعالى در آسمان چهارم ضراح را آفريد و در آسمان اول بيت المعمور را و فرمود كه ايشان طواف كنند عرش و اين دو خانه را پس حق سبحانه و تعالى كعبه را محاذى بيت المعمور آفريد و توبه آدم عليه السلام را قبول نمود و حضرت آدم را امر كرد كه طواف كند خانه را تا از آن ترك اولى پاك شود و سنتى باشد از جهة فرزندانش تا روز قيامت كه طواف كعبه كنند تا از گناهان پاك شوند.

و اما تتمه متن و بيت المعمور مربع است زيرا كه محاذى عرش است كه فلك نهم باشد و ظاهر اخبار آنست كه عرش غير فلك تاسع است و مربع است و چرا عرش مربع است زيرا كه كلماتى كه بناى اسلام بر آنست چهار كلمه است كه آن تسبيحات اربع است.

و ممكن است كه مراد از عرش علم باشد و بناى علوم حقه معارف بر

ص: 9

اين چهار كلمه است زيرا كه سبحان اللّه معنى آن اينست كه ذات مقدس الهى از آن اقدس است كه جسم باشد يا از قبيل جواهر ممكنه باشد يا در جهة يا در مكان باشد يا ديدنى باشد يا حلول كند در غيرى يا متحد شود به غيرى و صفات او اعظم است از آن كه از قبيل صفات ممكنات باشد يا غير ذات اقدس باشد بلكه صفات او عين ذات اوست و منزه است از ظلم و عبث بلكه از هر چه لايق ذات اقدس او نيست از آن منزه است.

و الحمد للّه بمعنى اينست كه جميع محامد مخصوص ذات اوست پس مى بايد كه جميع كمالات نيز مخصوص ذات او باشد و چنين ذاتى مى بايد كه او را پرستش كنند و جميع عبادات نيز مخصوص او باشد.

و لا اله الا اللّه مشتمل است بر آن كه واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالاتست و يگانه است در ذات و صفات و او را شبيهى و نظيرى نيست از مادّيات و مجرّدات.

و به اللّه أكبر معارف تمام مى شود زيرا كه بيان عظمت اوست به مرتبه كه عقول عقلا از معرفت ذات او و صفات او عاجزند و نهايت معرفت آنست كه بدانند كه ممكن نيست ممكن را كه بذات اقدس واجب تواند رسيد،و هر ركنى از اركان كعبه حقيقى كه ذات اقدس اوست مشتمل است بر كلمه از اين كلمات پس مى بايد كه چون بنده روى دل خود را در عبادات متوجه آن كعبه كند بداند كه معرفت آن ذات ممتنع است و رو باين اركان نموده او را عبادت كند كه اگر باين نحو نداند عبادت او نكرده است بلكه ساخته خيالى خود را بندگى كرده است.

وجه نام گذارى بيت الحرام

6-( و: سمّى بيت اللّه الحرام لأنّه حرّم على المشركين ان يدخلوه).

و منقول است در قوى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

ص: 10

پرسيدند كه چرا كعبه را بيت اللّه الحرام ناميده اند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده بر كفار كه داخل آن خانه شوند،و بيت اللّه يعنى خانه خدا و هر مسجدى را بيت اللّه مى نامند به اين معنى كه خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى را در آن خانه عبادت مى بايد كرد يا خانه كه حق سبحانه و تعالى به سبب تشريف نسبت به خود داده است خصوصا در خانه كعبه چنانكه گذشت و چون خانه ايست كه انبياء و اوصياء صلوات اللّه عليهم حق سبحانه و تعالى را در اين خانه بندگى كرده اند،و مقربان درگاه او مانند ابراهيم خليل و اسماعيل آن را ساخته اند حق سبحانه و تعالى آن را نسبت به خود داد كه خانه من است و چنين جائى را لايق نيست كه مشركان نجس داخل شوند كه نجاست اعتقادات فاسده را دارند با نجاست ذاتى بدن،و نجاسات ديگر كه از آن اجتناب نمى كنند لهذا حق سبحانه و تعالى فرمود كه

( «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا )

يعنى نيستند مشركان مگر نجاست پس بايد كه بعد از اين سال نزديك مسجد الحرام نشوند و مراد مسجد الحرام اگر مسجد است كعبه نيز جزو مسجد است حرامست كه كفار داخل هر دو شوند و اگر مراد كعبه است اظهر است كه آمدن كفار به آن جا و داخل شدن ايشان در كعبه سبب نجاست كعبه است و بر تقديرى كه جايز باشد نجاست غير متعدى را در مساجد ديگر داخل كردن كفار را نمى توان گذاشتن به نص قران و مبالغه از اين بالاتر نمى باشد كه نفى جميع اوصاف از ايشان كرده است مگر وصف نجاست را و مع هذا عامه اكثر كفار را پاك مى دانند مگر ابن عباس و حسن بصرى

بيت العتيق

6-( و: سمّى بيت العتيق لأنّه اعتق من الغرق).

ص: 11

و كعبه را بيت عتيق ناميده است حق سبحانه و تعالى از جهة آن كه در طوفان نوح آب عالم را گرفت و كعبه را با حرم نگرفت چنانكه در زمان متوكل نهرى عظيم سر داد به جانب كربلا كه قبر را و عمارت دور آن را خراب كند آب دور حاير ايستاد و از اطراف به قبر نرسيد از اين جهت آن مكان مقدس را حاير مى گويند و بر اين مضمون حديث صحيح از سعيد و كالصحيح از ذريح و ابو خديجه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده

6-( و روى: انّه سمّى العتيق لأنّه بيت عتيق من النّاس و لم يملكه احد).

و در روايت صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آن را عتيق مى گويند يعنى آزاد است از مردمان و كسى آن را مالك نشد چنانكه خواهد آمد كه هر جبارى كه اراده كرد كه بعنوان تسلط در مكه داخل شود حق سبحانه و تعالى او را هلاك كرد.

6-( و: وضع البيت فى وسط الارض لأنّه الموضع الّذى من تحته دحيت الارض و ليكون الفرض لأهل المشرق و المغرب فى ذلك سواء).

و خانه را در ميان زمين مقرر ساختند زيرا كه اول جائى كه از زمين آفريده شد موضع كعبه بود و بعد از آن از زير كعبه منبسط شد زمين و به يك نسبت از اطراف زياده شد و خانه در ميان واقع شد و حكمت الهى چنين اقتضا كرد كه در ميان ربع مسكون باشد تا از اطراف عالم از طرف مشرق و مغرب به يك نسبت باشد بعدش چون مى دانست كه مقرر خواهد فرمود كه عالميان بحج بيت اللّه الحرام حاضر شوند و عبارت حضرت امام رضا است صلوات اللّه عليه در جواب مسائل محمد بن سنان و بر اين مضمون احاديث كالصحيح وارد شده است كه ذكر اخبار سبب طول مى شود.

ص: 12

وجه بوسيدن حجر و وضع آن در ركن

6-( و: انّما يقبّل الحجر و يستلم ليؤدّي إلى اللّه عزّ و جلّ العهد الّذى اخذ عليهم فى الميثاق).

و چرا مى بوسند حجر الاسود را و دست بر او مى مالند تا ادا كنند بحق سبحانه و تعالى عهدى را كه در روز عهد و پيمان از خلايق گرفتند چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است كه« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ الخ»يعنى ياد كن آن وقتى را كه پروردگار تو عهد و پيمان از خلايق گرفت در وقتى كه ارواح بودند و در بدنها جا نكرده بودند فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم و محمد پيغمبر شما نيست و على امام شما نيست و يازده امام از فرزندان او أئمه شما نيستند همه گفتند بلى هستى و هستند پس حق سبحانه و تعالى گواه گرفت همه را بر يكديگر خصوصا حجر را كه او ملكى بود از بزرگان فرشتگان و عهد پيمان را به او سپرد و حجر را بدنيا فرستاد و عالميان را امر فرمود كه بحج خانه او بيايند و عهد خود را با حجر تازه كنند چنانكه ميان عرب متعارفست عهد و پيمان،پس بوسيدن و دست رسانيدن عهد و پيمان تازه كردنست و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است.

16-( و: انّما وضع اللّه عزّ و جلّ الحجر فى الرّكن الّذى هو فيه و لم يضعه فى غيره لأنّه تبارك و تعالى حين اخذ الميثاق اخذه فى ذلك المكان).

و چرا حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را در اين ركنى كه الحال هست گذاشت و در جائى ديگر نگذاشت زيرا كه حق سبحانه و تعالى وقتى كه عهد و پيمان مى گرفت از خلايق در اين مكان گرفت بنا بر اين در اين مكان تجديد عهد مى كنند و اين جزو حديثى است طولانى كه كلينى و صدوق هر

ص: 13

دو حديث طويل را از بكير ابن اعين از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند.

16-( و: جرت السّنة بالتكبير و استقبال الرّكن الّذى فيه الحجر من الصّفا لأنّه لما نظر آدم عليه السّلام من الصّفا و قد وضع الحجر فى الرّكن كبّر اللّه عزّ و جلّ و هلّله و مجّده).

اين عبارت نيز جزو حديث بكير است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه سنت جارى شده است كه تكبير بگويند و رو به ركن حجر الاسود كنند از كوه صفا از جهة آن كه چون حضرت آدم عليه السلام در صفا بود و ديد كه حجر را از بهشت آوردند و در اين ركن جا دادند حضرت تكبير و تهليل و تمجيد الهى كرد در اين موضع بر فرزندان نيز سنت شد كه متابعت پدر كنند و بگويند

(لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العليّ العظيم

16-( و: انّما جعل الميثاق فى الحجر لأنّ اللّه عزّ و جلّ لما اخذ الميثاق له بالرّبوبيّة و لمحمّد صلّى اللّه عليه و آله بالنبوّة و لعليّ صلوات اللّه عليه بالوصيّة اصطكّت فرايص الملائكة و اوّل من اسرع إلى الاقرار بذلك الحجر فلذلك اختاره اللّه عزّ و جلّ و ألقمه الميثاق و هو يجيء يوم القيمة و له لسان ناطق و عين ناظرة يشهد لكلّ من وافاه إلى ذلك المكان و حفظ الميثاق).

تتمه خبر بكير است كه چرا ميثاق و عهد و پيمان را در حجر الاسود جا دادند زيرا كه حق سبحانه و تعالى چون عهد و پيمان گرفت از جهة خود به پروردگارى و از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به نبوّت و از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به وصيت و امامت چنانكه در

ص: 14

اخبار بسيار از عامه و خاصه موجود است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم و محمد پيغمبر شما نيست و على وصى پيغمبر شما نيست،و در فردوس الاخبار سنيان باين عبارتست كه على امير شما نيست،و در اخبار بسيار باين زيادتى است كه ائمه فرزندان او ائمه شما نيستند بدنهاى فرشتگان به لرزه در آمد از ترس آن كه مبادا از عهده عهد و پيمان بيرون نيايند اول كسى كه گفت بلى حجر الاسود بود از اين جهت حق سبحانه و تعالى او را از ملائكه برگزيد و عهده را مانند لقمه در گلوى او كرد و فرداى قيامت در صحراى محشر خواهد آمد با زبان فصيح و چشم بينا و گواهى خواهد داد از جهة كسانى كه به نزد حجر رفته باشند و يا بعهد و پيمان عمل كرده باشند كه قايل بالوهيت و نبوت و امامت بوده باشند خصوصا كسانى كه به نزد حجر رفته باشند با وفا بعهد و پيمان

حجر از بهشت آمده

16-( و: انّما اخرج الحجر من الجنة ليذكّر آدم ما نسى من العهد و الميثاق).

و چرا حجر را از بهشت بيرون آوردند تا به ياد آورد آدم را عهد و پيمانى كه فراموش كرده بود و اين مجملى است از مفصّل آن چه در حديث بكير است كه چون حضرت آدم به سبب ترك اولايى كه از او صادر شد فراموش نمود عهد نبوّت حضرت حضرت سيد المرسلين و امامت ائمه معصومين را صلوات اللّه عليهم چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه

( «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» )

و بقسم كه ما عهد و پيمان از آدم گرفتيم و فراموش كرد آن عهد و پيمان را يعنى اهتمام بسيار به شان آن نداشت و نيافتيم كه عزم جزمى داشته باشد پس حق سبحانه و تعالى توبه آدم را قبول كرد حجر را از بهشت بصورت مرواريدى سفيد به نزد آدم انداختند و آدم از او انس يافت و

ص: 15

نمى دانست كه حجر است تا آن كه با آدم به سخن در آمده و به خاطرش آورد عهد و پيمان را حضرت گريست و با خود مى داشت تا وقتى كه كعبه را ساخت حجرا در آنجا گذاشت كه هر سال او و فرزندانش به نزد او روند و عهد و پيمان را تازه كنند و محتمل است كه مراد از آدم جنس انسان باشد چون حجر مذكّر عهد همه است.

مقدار حرم

8-( و: صار الحرم مقدار ما هو لم يكن اقلّ و لا اكثر لأنّ اللّه تبارك و تعالى اهبط على آدم عليه السّلام ياقوتة حمراء فوضعها فى موضع البيت فكان يطوف بها آدم عليه السّلام و كان ضوؤها يبلغ موضع الاعلام فعلّمت الاعلام على ضوئها فجعله اللّه تبارك و تعالى حرما).

و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه از آن حضرت سؤال كردند كه چرا حرم همين مقدار است و كمتر و بيشتر نيست حضرت فرمودند كه از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى ياقوتى سرخ از جهة حضرت آدم از بهشت فرستاد و حضرت آدم عليه السلام آن ياقوت را در موضع خانه كعبه جا دادند و آن حضرت هميشه طواف مى كردند آن ياقوت را و روشنايى ياقوت به جايى مى رسيد كه ميلها را در آنجا نصب كرده اند پس بهر جائى كه روشنايى ياقوت مى رسيد ميلها نصب كردند و حق سبحانه و تعالى مجموع را حرم كرد كه چهار فرسخ در چهار فرسخ است.

استلام حجر

16-( و: انّما يستلم الحجر لأنّ مواثيق الخلائق فيه و كان اشدّ بياضا من اللّبن فاسودّ من خطايا بنى ادم و لو لا ما مسّه من ارجاس الجاهليّة ما مسّه ذو عاهة الاّ برأ).

و چرا دست بحجر الاسود مى رسانند زيرا كه عهدها و پيمانها كه از

ص: 16

خلايق گرفته اند در اوست و از شير سفيدتر بود اين حجر و از جهة گناهان بنى آدم سياه شد و اگر نه اين بود كه به او رسيده بود دستها و روهاى كفار نجس،نمى رسيد به او بيمارى مگر آن كه شفا مى يافت و احاديث صحيحه بر اين مضامين وارد شده است.

وجه تسميه حطيم

6-( و: سمى الحطيم حطيما لأنّ النّاس يحطم بعضهم بعضا هنالك).

در موثق كالصحيح منقول است از معاوية بن عمار و مصنف به او هشت سند صحيح نيز دارد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه حطيم كجاست حضرت فرمودند كه ميان در خانه و ركن حجر است در عرض كه تخمينا سه ذرع شرعى باشد و ظاهرا طولش كشيده است تا مقام ابراهيم عليه السلام پس سؤال كردم كه چرا آنجا را حطيم مى گويند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه مردمان در آنجا بر هم مى زنند پاره از جهة داخل شدن خانه و بعضى از جهة استلام حجر الاسود،و يا آن كه چون تنكست از جهة دعا در آنجا بر هم مى زنند يا آن كه ازدحام مى كنند.

و احاديث متواتره وارد شده است كه آنجا بهترين مواضع روى زمين است و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه بهترين جاهاى عالم مكه است و بهترين جاهاى مكه مسجد الحرام است و بهترين جاهاى مسجد حطيم است و اگر كسى عمر دنيا بيابد يا مدت عمر نوح بيابد و روزها روزه باشد و شبها در آنجا عبادت كند و يكى از ائمه معصومين را نشناسد آن عبادات همه هباء منثورا است و از آن عبادات بهره مند نمى شود چنانكه در احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم منقول است كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد كافر مرده است و غير از اينها از احاديث بسيار

ص: 17

6-( و: صار النّاس يستلمون الحجر و الرّكن اليمانيّ و لا يستلمون الرّكنين الاخرين لأنّ الحجر الاسود و الرّكن اليمانيّ عن يمين العرش و انّما امر اللّه عزّ و جلّ ان يستلم ما عن يمين عرشه و انّما صار مقام ابراهيم عن يساره لأنّ لإبراهيم عليه السّلام مقاما فى القيمة و لمحمّد صلّى اللّه عليه و آله مقاما فمقام محمّد صلّى اللّه عليه و آله عن يمين عرش ربّنا عزّ و جلّ و مقام ابراهيم عليه السّلام عن شمال عرشه فمقام ابراهيم عليه السّلام فى مقامه يوم القيامة و عرش ربّنا عزّ و جلّ مقبل غير مدبر).

و در حسن كالصحيح منقولست از بريد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چرا ركن حجر الاسود و ركن يمانى را استلام مى كنند و دست و رو باين هر دو مى رسانند و دو ركن ديگر را استلام نمى كنند حضرت فرمودند از جهة آن كه ركن حجر و ركن يمانى از دست راست عرشند و حق سبحانه و تعالى امر كرده است كه استلام كنند ركنى را كه از دست راست عرش باشد و چرا مقام ابراهيم در دست چپ عرش واقع شد زيرا كه حضرت ابراهيم را در روز قيامت مقام و جائى است و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را مقام و جائى است و مقام حضرت سيد الانبياء در دست راست عرش پروردگار ماست جل جلاله،و مقام حضرت ابراهيم از دست چپ عرش حق سبحانه و تعالى پس چون مقام حضرت ابراهيم در قيامت در دست چپ واقعست در دنيا در حوالى كعبه در دست چپ خانه واقع شد موافق روز قيامت و عرش پروردگار ما در روز قيامت رو به خلايق دارد نه پشت به ايشان.

حاصل كلام اينست كه هم چنان كه خانه كعبه روى آن در طرفى است كه در در آن طرف منصوبست پس گويا خانه كعبه بمنزله شخصى است كه رو

ص: 18

به اهل عراق كرده باشد و اهل عراق كه رو به آن دارند دست راست ايشان برابر دست چپ خانه است و بر عكس،و در روز قيامت عرش نيز مانند خانه در صحراى محشر خواهد بود و رو به خلايقى كه در محشرند و خلايق رو به عرش خواهند داشت پس در روز قيامت منبر وسيله را كه خواهند گذاشت در زير عرش محاذى دست چپ خلايق خواهد بود و منبر حضرت ابراهيم را كه مى گذارند در دست راست عرش است محاذى دست راست خلايق و در واقع عرش به منزله شخصى است كه رو به اهل محشر كرده باشد پس دست راست عرش محاذى دست چپ خلايق خواهد بود و كعبه در دار دنيا روى آن به اهل عراق است و ركن و حجر يمانى كه بعد از ركن حجر است هر دو در دست راست خانه اند و دست چپ خلايق پس چون اين دو ركن محاذى مقام حضرت رسول خدا و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهماست مناسب آنست كه استلام اين دو ركن بكنند نه آن دو ركن ديگر كه محاذى مقام حضرت ابراهيم است در دنيا و در عرش پس اهتمامى به بوسيدن و دست رسانيدن به آن دو ركن ديگر نيست و هم چنين در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام و چون دقتى دارد غالبا جواب ديگر مى فرموده اند چنانكه در اين حديث و در صحيحه معاوية بن عمار از آن حضرت عليه السلام منقول است كه حضرت در جواب عباد و معاويه فرمودند كه چون رسول خدا اين دو ركن را استلام فرمودند و آن دو ركن را نفرمودند و چون بريد از اركان اربعه است اين جواب دقيق را به او فرمودند

ركن يمانى

6-( و: صار الرّكن الشّامىّ متحرّكا فى الشّتاء و الصّيف و اللّيل و النّهار و لأنّ الرّيح مسجونة تحته).

و چرا ركن شامى هميشه متحركست در زمستان و تابستان و شب و

ص: 19

روز زيرا كه باد محبوس است در زير آن ركن.

ذكر كرده است صدوق از عزرمى كه من در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم در حجر اسماعيل در زير ناودان طلا و شخصى با شخصى مجادله مى كرد و يكى به ديگرى مى گفت كه و اللّه نمى دانى كه بادها از كجا مى آيد پس چون مجادله ايشان بسيار شد حضرت به او فرمودند كه آيا تو مى دانى كه از كجا مى آيد گفت نه و ليكن مى شنوم كه مردمان چيزها مى گويند پس من به حضرت عرض كردم كه از كجا مى وزد بادها حضرت فرمودند كه بادها محبوس است در زير ركن شامى پس هر گاه كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه بادى از بادهاى چهارگانه را بفرستد آن را مى فرستد به قدرى كه اراده مى فرمايد و از جانبى كه مى خواهد مى فرستد اگر جنوب خواهد جنوب مى فرستد و اگر شمال خواهد شمال و اگر صبا خواهد صبا و اگر دبور خواهد دبور مى فرستد.چنانكه در باب استسقا گذشت و علامتش اينست كه در زمستان و تابستان و شب و روز مى بينى كه اين ركن متحركست.

و دور نيست كه مراد از آن حركت جامه آن ركن باشد و اكثر اوقات آن جامه متحركست و ممكن است كه آن حركت مخفى كند و محسوس نشود يا ملك الرياح در آنجا نشيند و بادها به اطراف فرستد از زدن بال بر هم چنانكه گذشت يا بالخاصيه حق سبحانه و تعالى آن ركن را سبب بادهاى عالم كرده باشد و ظاهر نيست كه اين حديث را البته حضرت فرموده باشند و بر تقدير صحت ممكن است كه معنى حديث را ايشان دانند و ما ندانيم و اولى آنست كه در امثال اين حديث جزم نكنند و رد نكنند به سبب نفهميدن و شما را نداده اند از علم مگر اندكى و ارباب كشف و عيان بسيار است كه

ص: 20

چيزها مى بينند و مى دانند و با عقول اكثر خلايق درست نمى آيد و اللّه تعالى يعلم.

بلندى كعبه

4-( و: انّما صار البيت مرتفعا يصعد اليه بالدّرج لأنّه لمّا هدم الحجّاج الكعبة فرّق النّاس ترابها فلمّا ارادوا ان يبنوها خرجت عليهم حيّة فمنعت النّاس البناء فاتى الحجّاج فاخبر فسال الحجّاج علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما عن ذلك فقال له مر النّاس ان لا يبقى احد منهم اخذ شيئا الاّ ردّه فلمّا ارتفعت حيطانه امر بالتّراب فالقى فى جوفه فلذلك صار البيت مرتفعا يصعد اليه بالدّرج.).

و كالصحيح منقول است از ابان بن تغلب كه چرا كه خانه بلند شده است كه به زينه پايه بالا مى بايد رفت با آن كه اول برابر زمين مسجد الحرام بود از آن جهت كه چون حجاج قصد گرفتن عبد اللّه بن زبير كرد و او متحصن شد بمسجد الحرام و كعبه و منجنيقها گذاشتند و سنگ بسيار ريختند تا خانه كعبه منهدم شد و عبد اللّه بن زبير را گرفت و مردمان از جهة تبرك خاك و سنگ بسيار از كعبه به خانهاى خود مى بردند پس چون اراده كرد كه خانه را بسازد مارى عظيم پيدا شد و مانع شد از ساختن خانه تا آن كه حجاج به خدمت حضرت سيد الساجدين عليه السلام آمد و علت اين منع را از حضرت پرسيد حضرت فرمودند كه چون اين كعبه بناى حضرت ابراهيم و اسماعيل است و خاك و سنگى كه سابق داشت شرفى ديگر داشت و مردمان بسيارى از آن را برده اند مردمان را بگو كه هر كه چيزى برده است پس آورد پس حكم كرد كه هر كه هر چه برده بود پس آورد و ممانعت آن مار بر طرف شد و شروع كردند در ساختن آن خانه پس چون ديوارها بلند شد ديد كه خاك و سنگ بسيار زياد آمد گفت تا آن خاكها و سنگها را در ميان كعبه

ص: 21

ريختند پس از اين جهت بلند شد.

و دور نيست كه رعايت ارتفاع نيز كرده باشند و مشهور آنست كه در وقت ساختن ترسيد كه همه خاكها و سنگها را پس نياورده باشند و وفا نكنند تخمينا يك ذرع به اندرون رفت و آن ذراع را بيرون انداخت كه از طرف حجر چهار انگشتى بيرون افتاده است و ارتفاعش از زمين تخمينا چهار انگشت است و ظاهر است و ما بين ركن يمانى و حجر آن ذرع را كه بيرون انداخته اند سنگها را مورّب انداخته اند تا كسى بر بالاى آن راه نرود و خانه بنا بر اين كوچكتر شد و خاكها زياد آمد در اندرون انداختند پس از جهة اينها مى بايد كه نردبان بگذارند تا بالا توان رفت.

و اين حكايت از قول ابان است نه از قول معصوم چنانكه كلينى و صدوق در علل از او نقل كرده اند و ابان زمان حضرات سيد الساجدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهم را در يافته است و از همه روايت كرده است و عظيم الشأن است.

طواف خارج حجر

6-( و: صار النّاس يطوفون حول الحجر و لا يطوفون فيه لأنّ امّ اسماعيل دفنت فى الحجر ففيه قبرها فطيف كذلك كيلا يوطأ قبرها).

و چنين مقرر شده است كه بر دور حجر حضرت اسماعيل بگردند در طواف و داخل حجر نشوند زيرا كه هاجر مادر اسماعيل در حجر مدفونست بر دور حجر مى كردند تا آن كه پا بر قبر او نگذارند.

و اين مضمون در حسن كالصحيح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و حجر بمعنى فصيل است يعنى ديوار كوتاهى كه در مقابر بر دور قبر مى كشند و چون در شرع ايشان جايز بود موتى را در مسجد دفن كردن و حضرت اسماعيل مادر و دخترانش را در آنجا دفن كردند و اين

ص: 22

فصيل را كشيدند كه بر بالاى قبر ايشان راه نروند و كراهت نماز در قبرستان عام است و مخصّص شده است به اخبار بسيار كه وارد شده است در استحباب نماز در حجر

6-( و روى: انّ فيه قبور الانبياء عليهم السّلام و ما فى الحجر شىء من البيت و لا قلامة ظفر).

و در روايت صحيح وارد شده است از معاوية بن عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از حجر اسماعيل كه آيا از خانه كعبه است يا آن كه بعضى از كعبه در آن هست حضرت فرمودند كه نه و نه بمقدار ريزه ناخنى و ليكن حضرت اسماعيل مادرش را در آنجا دفن كرد و مى خواست كه بر بالاى قبر او راه نروند اين فصيل را از آن جهت كشيد و مع هذا قبرهاى پيغمبران نيز در آنجا هست كه ترك ادبست بر بالاى قبور انبيا راه رفتن و در صحيح از زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حجر كه آيا چيزى از كعبه داخل آنجا هست حضرت فرمودند كه نه و نه مقدار آن چه در وقت گرفتن ناخن مى افتد.

پس ظاهر شد كه آن چه بعضى از اصحاب گفته اند كه حجر از خانه است به اعتبار آن كه واجبست آن را در طواف داخل كنند محمول است بر سهو و عدم تتبع مگر آن كه غرض ايشان از ادخال وجوب طواف باشد بر دور آن، در اين صورت منازعه لفظى خواهد بود و بس و احكام ديگر البته مختلف است به آن كه ثواب نماز فريضه در بيرون كعبه بيشتر است از اندرون و نماز در حجر از بيرون است نه از اندرون مگر در مقدار يك ذرعى كه حجاج يا غير او

ص: 23

بيرون انداخته است بنا بر مشهور كه در اينجا مشتبه است كه حكم بيرون دارد يا اندرون،و احكام ديگر كه در محل خود مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى

نامگذارى به بكه

6-( و: سمّيت بكة لأنّ النّاس يبكّ بعضهم بعضا فيها بالأيدي).

و در صحيح از حلبى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم كه چرا كعبه را بكه مى گويند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه مردمان بر يكديگر مى زنند يا ازدحام مى آورند بر يكديگر به سبب دست رسانيدن بحجر الاسود يا رسانيدن دست به اركان يا به مستجار يا به همه كعبه يا هجوم مى آورند و مشت مى زنند بر يكديگر از جهة استلام و به همين مضمون است صحيحه عزرمى از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

و در موثق كالصحيح از فضيل منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه از اين جهت بكّه مى گويند كه هجوم مى آورند مردمان بر يكديگر و مرد و زن با يكديگر مخلوطند و زنان را چهار جانب مردان نماز مى كنند و مى گذرند و كراهت ندارد بخلاف شهرها و جاهاى ديگر

6-( و روى: انّها سمّيت بكة لبكاء النّاس حولها و فيها).

و كالصحيح منقول است از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چرا كعبه را بكّه مى گويند از اين جهت كه مردمان در دور كعبه و در ميان كعبه گريه مى كنند پس بنا بر اين از قبيل امليت و امللت خواهد بود كه لام را«لام الفعل خ»قلب به كاف كرده خواهد بود.

(و بكّة هو موضع البيت و القرية مكّة)

و در صحيح از سعيد منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه موضع بيت را بكّه مى گويند و شهر را مكّه مى گويند چنانكه

ص: 24

ظاهرا آيه كريمه نيز اينست كه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ» يعنى به درستى كه اول خانه كه از جهة عبادت مردمان آفريده شد آن خانه ايست كه در بكه است و ظاهر ظرفيت همان مقدار است و احتمال مكه نيز دارد و ليكن حديث ظاهر و مبين مى گرداند مراد الهى را و در موثق كالصحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه موضع كعبه را بكه مى گويند زيرا كه گردنهاى جباران را درهم مى شكند و اكثر اهل لغت اين معنى را گفته اند و معانى سابقه را نيز گفته اند مگر گريه را

هديه براى كعبه

(و انّما لا يستحب الهدى إلى الكعبة لأنّه يصير إلى الحجية دون المساكين و الكعبة لا تأكل و لا تشرب و ما جعل هديا لها فهو لزوّارها)

و چرا سنت است و يا سنت نيست هدى بسوى كعبه بردن زيرا كه هر هديه كه از جهة كعبه مى برند خادمان حرم كه اولاد شبيه اند بر مى دارند و كعبه نمى خورد و نمى آشامد كه محتاج به هديه باشد و هر چه را كه هديه از جهة كعبه مى آورند مى بايد كه آن را به زايران كعبه دهند.

پس بنا بر نسخه لا مراد اينست كه چون به مصرف نمى رسد سنت نيست و اين اظهر است و بنا بر نسخه عدم لا مراد اينست كه به مصرف برسانند،و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و اگر هدى گاو يا گوسفند يا شتر باشد آن هدى مستحب است و در مكه در حزوره مى كشند اگر در احرام عمره باشد و در منى مى كشند اگر در احرام حج باشد.

و در صحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه كنيزك خود را هدى كعبه كند چه كند حضرت فرمودند كه آن را بفروشد و كسى را

ص: 25

بگويد كه بر بالاى ديوار حجر بايستد و فرياد كند كه هر كه خرجى او كم باشد يا در راه او را برهنه كرده باشند يا طعامش آخر شده باشد بيايد و به يك يك دهد تا آخر شود و چند روايت به همين مضمون وارد شده است.

و در روايتى وارد شده است كه تفحص از حال او بكن و بده و بعضى از فضلاء باين حديث استدلال مى كرد بر آن كه اگر كسى نذر كند چيزى را از جهة يكى از حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مى بايد به زايران آن حضرت دهد و اگر از جهة حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه نذر كند از جمله اموال آن حضرت خواهد بود و در باب خمس گذشت

6-( و روى: انّه ينادى على الحجر الا من انقطعت به النّفقة فليحضر فيدفع اليه).

و در روايتى وارد شده است كه بر حجر اسماعيل مى ايستد و ندا مى كند كه هر كه نفقه اش كم باشد يا منتهى شده باشد بيايد به نزد آن شخص كه نذر كرده است و به او دهند و قريب به اين معنى و اين عبارت در صحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه و هيچ يك از اين دو عبارت را در حديثى نديده ام،و ظاهرا نقل بالمعنى كرده است و آن چه اكثر در روايات متفقند در آن معنى مضمون صحيحه على بن جعفر است كه گذشت و از جهة مطلق زوار حديثى نديده ام بلكه از جهة زائرانى كه نفقه ايشان كم شده باشد يا ايشان را برهنه كرده باشند وارد شده است اگر چه در يك حديث وارد شده است كه آن را بزوّار بدهند و ليكن وارد شده است در همان حديث كه باين جماعت بدهند و بنا بر اين همه در يك روايتست نه دو روايت و اللّه تعالى يعلم

تجديد بناى كعبه بدست قريش

6-( و: انّما هدمت قريش الكعبة لأنّ السّيل كان يأتيهم من اعلى مكّة فيدخلها فانصدعت).

ص: 26

و منقولست در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه چرا قريش خانه كعبه را خراب كردند و از نو ساختند با آن كه ايشان اعتقاد به كعبه داشتند از جهة آن كه سيل از بلنديهاى مكه معظمه مى آمد و در مسجد الحرام جمع مى شد يك مرتبه آمد و در رو نداشت چند روز مسجد پر از آب بود و كعبه شكست خورد ايشان از خوف آن كه بر سر جمعى افتد باز چيدند و از نو ساختند چنانكه خواهد آمد.

و در سنه ظل حق نيز چنين شد كه سيل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بيت اللّه الحرام مشرف شدم و علامت سيل ظاهر بود تا پاى طاقهاى عمارات حول كعبه آمده بود و جمعى كثير ذكر كرده اند كه همه پيها را بر داشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند بر داشتن بحال خود گذاشتند و حكمتش اين بود كه وضع حجر در موضعش هميشه از معصوم واقع شده بود اول حضرت ابراهيم و اسماعيل گذاشتند بعد از وضع حضرت آدم،و بعد از ايشان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گذاشتند و در زمان حجاج حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه گذاشتند و الحال بهمان وضع است مگر احتمالى كه سابقا مذكور شد در باب مسجد كوفه

اولين كسى كه براى خانه هاى مكه در گذاشت

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» فقال لم يكن ينبغى ان يصنع على دور مكة ابواب لأنّ للحاجّ ان ينزلوا معهم فى دورهم فى ساحة الدّار حتّى يقضوا مناسكهم و انّ اوّل من جعل لدور مكة ابوابا معاوية).

و در صحيح از حلبى منقول است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از تفسير آيه كريمه كه ترجمه اش اينست كه مساويند در مسجد الحرام كه از پيش گذشته است كسانى كه ملازم آن مسجدند يعنى

ص: 27

مكه و جمعى كه بيرونند حضرت فرمودند كه مراد از اين آيه خانهاى مكه است كه اهل آن خانها و جماعتى كه وارد مى شوند در خانها مساويند و از اين جهت سزاوار نبود كه بر خانها در نصب كنند زيرا كه حاجيان را حق هست كه با اهل مكه در يك خانه باشند يا آن كه حاجيان در فضاى خانهاى مكّيان نزول كنند تا مناسك حجرا به جا آورند و نكته گفته اند كه چون مكه را عنوة و قهرا گرفتند مال همه مسلمانان است پس مسلمانان با ايشان حق دارند و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله باين عنوان مقرر فرمودند كه در عرض سال اهل مكه در آن خانها باشند و اگر جمعى از جهة حج يا عمره بيايند ايشان را در خانها جا دهند تا انقضاى افعال حج و عمره.

و محتمل است حتى انتهاى حق نباشد بلكه علت اداى حج و مناسك حج باشد يعنى چون جا ندارند ايشان را جا دهند تا ايشان مناسك حج خود را به جا توانند آورد و به درستى كه اول كسى كه از جهة خانهاى مكه تجويز كرد كه در بنشانند معاويه بود.

و بر اين مضمون است صحيح حفص بن بخترى و حسن كالصحيح حسين كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اول كسى كه بر در خانه خود درى دو لنگه آويخت او بود و سبب منع حاج شد از حقى كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان مقرر فرموده بود بموجب اين آيه و مقرر چنين بود كه چون جمعى از خارج مكه معظمه وارد شوند در خانهاى ايشان جا كنند تا حج را به جا آورند و معاويه صاحب سلسله ايست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او را در زنجيرى در مى آورند كه هفتاد گز باشد زيرا كه او ايمان نخواهد آورد به خداوند عظيم و تا آخر آيه در شأن او نازل شده است

ص: 28

مكروه است اقامت دايمى در مكه

(و يكره المقام بمكّة لأنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اخرج عنها)

و المقيم بها يقسو قلبه حتّى ياتى فيها ما ياتى فى غيرها صدوق همين روايت را مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه مكروه است اقامت دايمى در مكه معظمه زيرا كه حضرت سيد المرسلين را صلى اللّه عليه و آله از مكه بيرون كردند يعنى كارى چند كردند كه لازم شد آن حضرت را بيرون رفتن از آنجا و در بعضى از نسخ خرج عنهاست و ليكن در علل الف هست،و وجه ديگر آن كه هر كه اقامت مى كند در آنجا قساوت قلب بهم مى رساند تا آن كه چنان مى شود كه اعمال قبيحه را در آنجا واقع مى سازد چنانكه در جاهاى ديگر بفعل مى آورد و چون اول كه داخل مى شوند رقت قلبى دارند و چون چند گاه مى شود مكرر مى شود كعبه در نظرش چنانكه در مشاهد مشرفه جميعا چنين است مگر نادرا جمعى چنين باشند كه به سبب اقامت معرفت و محبت ايشان زياده شود و نظر به آن جماعت كراهت نخواهد داشت و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كسى را كه يك سال اقامت كند، عرض نمودم كه چه كند فرمودند كه از مكه بيرون رود يعنى به حجاز يا مدينه مشرفه،و سزاوار نيست كسى را كه خانه در مكه بنا كند كه ارتفاعش بيشتر از ارتفاع كعبه باشد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و در صحيح از على بن مهزيار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه احتمال امام رضا و امام على نقى صلوات اللّه عليهما هر دو دارد كه اقامت در مكه معظمه افضل است يا رفتن به شهرهاى ديگر حضرت فرمودند كه اقامت نزد بيت اللّه افضل است،و

ص: 29

هم چنين اخبار ديگر كه بر افضليت اقامت وارد شده است محمولست بر كسى كه از حال خود يابد كه بودن در آنجا سبب زيادتى قرب او شود بجناب اقدس الهى كه اقامت چنين شخصى خوبست و اگر قساوت در زيادتى باشد هجرت بهتر است چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون از اعمال حج و عمره فارغ شوى بر گرد كه سبب زيادتى شوقست در برگشتن و شكى نيست كه در اين اوقات عدم اقامت اولى است بلكه دغدغه حرمت اقامت مى شود و چون اظهار شعاير ايمان در آن بلاد ممكن نيست و در بلاد ايران صينت عن الحدثان ممكن است.

شيرينى آب زمزم

6-( و: لم يعذب ماء زمزم لأنها بغت على المياه فاجرى اللّه عزّ و جلّ إليها عينا من صبر).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آب زمزم از شير سفيدتر بود و از عسل شيرين تر بود و روان بود به خاطرش رسيد كه من از آبهاى عالم بهترم پس حق سبحانه و تعالى او را فرو برد در زمين كه روان نشود و چشمه از آب تلخ داخل آن كرد كه در تلخى شبيه است به چدروا كه در نهايت تلخى است و اين چشمه كه با آن چشمه ضم شد از شيرينى افتاد و از اين جهت شيرين نيست و اين معنى عبرتى است خوبان را كه به خوبى خود عجب نكنند كه حلاوت جميع كمالات به سبب عجب و تكبر مى رود چنانكه ظاهر و هويداست و اگر خواهد كه خوب ظاهر شود نظر به فضلا و علماء متكبر كند و از قبح كبر ايشان ترك كبر كند

6-( و: انّما صار ماء زمزم يعذب فى وقت دون وقت لأنّه تجرى إليها

ص: 30

عين من تحت الحجر فاذا غلب ماء العين عذب ماء زمزم).

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چرا بعضى از اوقات آب زمزم شيرين است و بعضى از اوقات شيرين نيست زيرا كه چشمه از زير حجر الاسود به آن چاه مى آيد و هر گاه آب آن چشمه زيادتى مى كند آب زمزم شيرين مى شود

چرا كوه صفا را صفا ناميدند

6-( و: انّما سمّى الصّفا صفا لأنّ المصطفى آدم عليه السّلام هبط عليه فقطع للجبل اسم من اسم آدم عليه السّلام لقول اللّه عز و جلّ «إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً» و هبطت حوّا على المروة فسمّيت مروة لأنّ المرأة هبطت عليه فقطع للجبل اسم من اسم المرأة).

و كالصحيح منقول است از عبد الحميد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چرا كوه صفا را صفا ناميدند زيرا كه برگزيده حق سبحانه و تعالى حضرت آدم عليه السلام وقتى كه از بهشت به زير آمد در اين كوه بر زمين آمد پس مشتق شد از نام حضرت آدم صفى نامى از جهة كوه پس گويا كوه نيز از كوههاى عالم بر گزيده شد از جهت نزول آدم صفى چنانكه در صفوت آدم حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى برگزيد حضرت آدم و حضرت نوح را و چرا كوه مروه را مروه مى گويند چون حوّا كه به زير آمد در آن كوه به زير آمد آن كوه را مروه ناميدند چون مراءة بر آن نازل شد و من حيث اللفظ مناسبتى دارد،و ممكن است كه همزه را قلب كرده باشند به واو و يا بر عكس و در لغت صفا بمعنى سنگ سخت است و اين كوه نيز سنگش سخت است و برگزيده شد از جهة عبادت و مروه سنگ سخت برّاق است و ممكن است كه در وقت نزول حوا برّاق شده باشد بحسب صورت چنانكه الحال بحسب معنى برّاق است و

ص: 31

محل عبادت و دعاست چنانكه خواهد آمد

وجه احرام

6-( و: حرّم المسجد لعلّة الكعبة و حرّم الحرم لعلّة المسجد و وجب الاحرام لعلّة الحرم).

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه مسجد الحرام محترم و بزرگوار شد از جهة كعبه معظمه و حرم محترم شد از جهة آن كه مسجد در آن واقع است و واجب است كه بى احرام داخل نشوند در حرم از جهة احترام آن و احرام عبارت است از ترك بسيارى از مباحات و چنانكه ماه رمضان محترمست در آن ترك كرده مى شود مستلذات بسيار هم چنين از جهة احترام حرم ترك مستلذات مى شود تا از گناهان پاك شوند و به ثوابهاى غير متناهى برسند.

كعبه قبله مسجد است

6-( و: انّ اللّه تبارك و تعالى جعل الكعبة قبلة لأهل المسجد و جعل المسجد قبلة لأهل الحرم و جعل الحرم قبلة لأهل الدّنيا).

و كالصحيح بطرق متعدده منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حق سبحانه و تعالى كعبه را قبله اهل مسجد الحرام گردانيد و مسجد الحرام را قبله كسانى گردانيد كه در حرم باشند و حرم را قبله اهل دنيا گردانيده و احترام بالاتر از اين نمى باشد كه از اطراف عالم همه رو به آن طرف كنند اگر چه در واقع رو به كعبه بايد كرد رو به همه كرده اند در حالت نماز و غير آن و تحقيق اين مسأله در باب قبله گذشت و ذكر آن در اينجا از جهة وجه احترامست

تلبيه

6-( و: انّما جعلت التّلبية لأنّ اللّه عزّ و جلّ لمّا قال لإبراهيم عليه السّلام « وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً الخ فنادى فاجيب من كلّ فجّ يلبّون).

ص: 32

و در صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه از چه وجه تلبيه مقرر شد فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى فرمود به حضرت ابراهيم عليه السلام كه اعلام كن يا اذان بگو در ميان عالميان بحج بيت اللّه الحرام تا از اطراف عالم بيايند به نزد تو بر پاهاى پياده و جمعى بر شتران لاغر كه هر چند شتر قوى و فربه باشد تا طى آن بيابان مى كند لاغر مى شود پس حضرت ابراهيم همه را بحج خواند حق سبحانه و تعالى صداى حضرت ابراهيم را به گوش همه عالميان رسانيد و چون ارواح خلايق دو هزار سال پيش از خلق آدم با زمين مخلوق شده بودند همگى اين ندا را شنيدند كه حضرت فرمودند كه اجابت كنيد داعى حق سبحانه و تعالى را و از داعى خود را اراده فرموده بود كه از جانب حق سبحانه و تعالى دعوت فرمود خلايق را به آمدن حج پس همگى آن كسانى كه حج نصيب ايشان خواهد شد گفتند كه لبيك داعى اللّه يعنى قبول كرديم كه بياييم اى داعى الهى و حضرت ابراهيم صداى لبيك ايشان را از چهار طرف از ميان كوهها شنيدند و خواهد آمد كه هر كه يك بار لبيك گفته است يك حج خواهد كرد و هر كه پنجاه بار پنجاه حج خواهد كرد و ديگر وجوه خواهد آمد

8-( و فى رواية الاسدىّ ابى الحسين رضى اللّه عنه عن سهل ابن زياد عن جعفر بن عثمان الدّارمىّ عن سليمان بن جعفر قال: سالت أبا الحسن صلوات اللّه عليه عن التّلبية و علّتها فقال انّ النّاس اذا احرموا ناداهم اللّه تعالى ذكره فقال عبادى و إمائي لأحرّمنّكم على النّار كما احرمتم لي فقولهم لبّيك اللّهمّ لبّيك اللّهمّ لبّيك اجابة للّه عزّ و جلّ على ندائه لهم).

و كالصحيح منقول است از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت

ص: 33

ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما از علت و سبب تلبيه كه چرا در حالت احرام تلبيه مى گويند حضرت فرمودند كه چون بندگان احرام مى بندند و نيت مى كنند كه اشياء چند را بر خود حرام مى گردانم از حضرت رب العزة تعالى شانه ندا مى رسد كه اى بندگان من و اى كنيزان من چنانكه شما از سر لذتها گذشتيد از جهة رضاى من بذات خود قسم كه البته شما را بر آتش دوزخ حرام مى گردانم پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى بندگان من،بندگان در جواب مى گويند لبيك اى خداوند من در بندگى تو ايستاده ام و ديگر در بندگى ايستاده ام پس تلبيه جواب نداى الهى باشد و منافات نيست ميان اين احاديث و احاديث ديگر.

از آن جمله آن كه نداى حضرت ابراهيم است و آن كه نداى حضرت موسى را جواب مى گويند و نداى حضرت سيد المرسلين را جواب مى گويند كه همه را امر بحج كرده است بعد از نداى الهى كه در قرآن مجيد ايشان را خوانده است كه« وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ الخ و نداى حضرت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را يك يك جواب مى گويند چون همه همه را طلبيده اند و ديگر خواهد آمد پس اگر در حالت تلبيه همه را منظور دارند بهتر خواهد بود لهذا تلبيات بسيار وارد شده است و اگر اكتفا به چهار كنند جواب خداوند عالميان و جواب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و جواب ابراهيم و موسى عليهما السلام و جواب حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را قصد خواهند كرد و در تلبيه كبير جواب هر يك را قصد مى توان كرد كه از جهة هر يك يك فقره كه مشتمل باشد بر دو تلبيه قصد كردن،و اگر در هر يك قصد همه را بكند بهتر است به آن كه قصد كند كه چون همه مرا طلب كرده اند از جانب تو اينك اطاعت نموده آمده ام و به خدمت ايستاده ام

ص: 34

سعى صفا و مروه

6-( و: انّما جعل السّعي بين الصّفا و المروة لأنّ الشّيطان تراءى لإبراهيم فى الوادي فسعى و هو منازل الشّياطين).

و منقول است در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چرا سعى مى كنند ميان صفا و مروه حضرت فرمودند كه چون شيطان در اين موضع كه سعى مى كنند خود را به حضرت ابراهيم عليه السلام نمود حضرت سعى كردند در آنجا و آن منازل شيطان يا شياطين است و ظاهرا مراد از سعى دويدن است از مناره تا مناره ديگر كه فوق بازار عطاران است و به همين مضمون است صحيحه معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

و امّا اصل سعى ميان صفا و مروه منقول است در صحيح از ابن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت ابراهيم هاجر و اسماعيل را آورد و ايشان را در حوالى كعبه گذاشت و برگشت و اندك آبى كه داشتند آخر شد حضرت اسماعيل تشنه شد و ما بين صفا و مروه درخت خار بسيار بود هاجر بطلب آب رفت بر بالاى كوه صفا و گفت آيا در اين وادى انيسى هست جواب نشنيد و به مروه آمد و فرياد كرد كه شايد كسى باشد جواب نشنيد تا هفت مرتبه باين طرف و آن طرف رفت و حق سبحانه و تعالى اين سعى را مقرر فرمود تا به ياد آورند عالميان بزرگى و توكل و تسليم و تفويض حضرت ابراهيم را كه زن و فرزند خود را در چنين بيابانى گذاشت و برگشت پس چون هفت مرتبه شد حضرت جبرئيل را ديد از او پرسيد كه تو كيستى گفت من هاجر مادر فرزند ابراهيم جبرئيل گفت كه ابراهيم عليه السلام شما را به كه گذاشت و رفت هاجر گفت وقتى كه ابراهيم روانه شد كه برود من به او گفتم كه يا ابراهيم ما را به كه مى گذارى و

ص: 35

مى روى ابراهيم گفت كه شما را به خداى تعالى مى گذارم جبرئيل گفت كه شما را به خداوندى گذاشته است كه او بس است شما را و او كفايت مى كند مهمات شما را غمناك مباش خاطرش مطمئن شد و آمد كه از احوال طفل خود خبر گيرد ناگاه ديد كه آبى عظيم پيدا شده است به بركت او و چون از تشنگى پا بر زمين مى ماليده تا اين آب از زير پاى او بهم رسيده است و هاجر از ترس آن كه مبادا آب ضايع شود خاك برد در آب ريخت كه آب مجتمع بماند و اگر اين كار نمى كرد آب روان مى ماند تا روز قيامت.

و چون اسماعيل و هاجر از اين آب سير شدند گرسنه شدند و مرغان كه بوى آب شنيدند آمدند به آب خوردن و بر فوق آب حلقه زدند و چون در اينجا آب نبود قافله از راه ديگر مى رفتند اتفاقا قافله از يمن به آن جا رسيد و ديدند كه مرغان در هوا حلقه زده اند يافتند كه آبى به همرسيده است متوجه آن جانب شدند و هاجر آب به ايشان داد آن قافله هر يك قدرى از خوردنى به ايشان دادند و مردمان كه دانستند كه چنين آبى در اينجا به همرسيده است قافلها متوجه اين جانب شدند و باين سبب روزى بجهت ايشان به همرسيد بفضل حق سبحانه و تعالى،و احاديث ديگر كالصحيح بر اين مضمون وارد شده است تا اين كه قبيله هاجر هم آمدند و در آنجا اقامت نمودند و از تنهائى نيز خلاص شدند

6-( و: انّما صار المسعى احبّ البقاع إلى اللّه عز و جل لأنّه يدكّ كلّ جبّار).

و در صحيح از ابن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ منسك يعنى هيچ محل عبادتى نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از اين موضع نيست زيرا كه ذليل مى شوند در اينجا

ص: 36

هر جبار متكبّر معاندى،و بر اين مضمون احاديث ديگر وارد شده است از ابو بصير و غير او از آن حضرت صلوات اللّه عليه و ظاهرا مراد از اين منسك موضعى است كه مى بايد دويد كه به سبب دويدن سورت تكبّر و تجبّر شكسته مى شود اگر چه اصل سعى چنين است تا در دويدن بيشتر ذليل مى شود و از اينجا ظاهر مى شود كه تجبّر و تكبّر در چه مرتبه است از قبح چون كبريا و عظمت مخصوص ذات اقدس حق سبحانه و تعالى است

يوم الترويه

6-( و: انّما سمّى يوم التّروية لأنّه لم يكن بعرفات ماء و كانوا يستسقون من مكّة من الماء و كان يقول بعضهم لبعض تروّيتم فسمّى يوم التروية لذلك).

و صدوق در حسن كالصحيح از حلبى روايت كرده است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چرا روز هشتم ذى الحجه را روز ترويه مى نامند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه در عرفات آب نبود و سقايان از مكه معظمه در اين روز از جهة روز نهم آب مى بردند كه حجاج جفا نكشند و چون به يك ديگر مى رسيدند مى گفتند كه سيراب شديد از اين جهتش روز ترويه مى نامند و وجهى ديگر گفته اند كه حضرت ابراهيم در شب هشتم در خواب ديد كه فرزندش را مى كشد آن روز در تفكر بود كه چه بايدش كردن شب نهم به او نمودند كه روز دهم پسرش را در منى بر دو بكشد و از اين جهت است كه روز نهم را روز عرفه مى گويند اما آن چه عوض است صحيح است

روز عرفه

6-( و: سمّيت عرفة لأنّ جبرئيل عليه السلام قال لإبراهيم هناك اعترف بذنبك و اعرف مناسكك فلذلك سمّيت عرفة).

و چرا روز عرفه را كه روز نهم ذى الحجه است عرفه مى گويند زيرا كه

ص: 37

جبرئيل در روز نهم در عرفات به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت كه در عرفات اعتراف كن به گناهان خود و عبادات حجرا ياد گير از اين جهت اين روز را عرفه ناميدند اين معنى اين عبارتست و ظاهرا غلط از نساخ اين كتاب شده است در لفظ عرفه در هر دو موضع و در هر دو عرفات مى بايد چنانكه اين عبارت را صدوق در علل و كلينى در كافى بعنوان عرفات ذكر كرده اند نه عرفه و در امثال اين مواضع جزم داريم كه رتبه صدوق از آن بالاتر است كه فرق نكند ميان عرفه و عرفات بلى محتمل است كه سبب سرعت در تصانيف سهو قلم شده باشد و اين نيز نادر است چنانكه از تتبع يافته ايم.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از صدوق و او را سند صحيح باد هست پس صحيح باشد بلكه غير از اين سند هشت سند صحيح دارد بكتاب معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چرا عرفات را عرفات ناميدند حضرت فرمودند كه جبرئيل عليه السلام حضرت ابراهيم را در روز عرفه به جانب عرفات برد پس چون زوال آفتاب شد جبرئيل گفت يا ابراهيم اعتراف كن به گناه خود و بشناس محل عبادت خود را پس از اين جهت آنجا را عرفات ناميدند كه معرفت مناسك در اينجا شد و حضرت ابراهيم اعتراف نمود و كلينى و صدوق نيز همين مضمون را نسبت به حضرت آدم عليه السلام ذكر كرده اند در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه و صدوق نقل به معنا كرده است با اختصار

مشعر

6-( و: سمّى المشعر مزدلفة لان جبرئيل عليه السلام قال لإبراهيم عليه السلام بعرفات يا ابراهيم ازدلف إلى المشعر الحرام فسميت المزدلفة لذلك).

ص: 38

و در صحيح بلكه در صحاح از معاوية بن عمار منقولست در حديث حج ابراهيم عليه السلام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چرا مشعر الحرام را مزدلفه مى گويند زيرا كه جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت كه در عرفات تضرع و زارى كند ايستاده تا غروب و چون شام شد به ابراهيم گفت كه پيشتر آى بسوى مشعر الحرام چون نزديكتر به كعبه است و داخل حرمست و از اين جهت آن را مزدلفه مى گويند و در حديث حضرت آدم نيز همين مضامين وارد شده است.

و در صحيح ديگر از معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه چرا مشعر را مزدلفه مى گويند زيرا كه حاجيان از عرفات نزديك مى شوند در آمدن و وقوف كردن در مشعر.

و محتمل است كه مراد از اين نزديكى قرب به جانب اقدس الهى باشد چنانكه خواهد آمد كه چون حاجيان در عرفات تضرع و زارى كردند و از گناهان پاك شدند ايشان را بار مى دهند كه به مشعر كه حرام الهى است داخل شوند و شب عيد را در آنجا به تضرع و زارى بروز آورند و حق سبحانه و تعالى از جميع تقصيرات ايشان در گذرد و ايشان را قبول كند باز رخصت مى دهد كه در منى قربانى خود را بكشند و نزديكتر شوند باز بار مى دهند كه بيايند و طواف و سعى و طواف نساء را به جا آورند،پس منافاتى نيست در ميان علل ممكن است كه همه سبب تسميه شده باشد بلكه ظاهر آنست كه غرض معصومين صلوات اللّه عليهم در وجه اين تسميه ها اين باشد كه مكلفان بفهمند كه اين مواضع تقرب انبياء است صلوات اللّه عليهم بكوشند و تأسّى به ايشان كنند در تقرب.

مزدلفه

8-( و: سمّيت مزدلفة جمعا لأنّه يجمع فيها لمغرب و العشاء بأذان

ص: 39

واحد و اقامتين).

و در احاديث متكثره وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه مزدلفه را جمع مى نامند زيرا كه جمع مى كنند در آنجا نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه چون وقت فضيلت شام گذشته است اذان خفتن را اول مى گويند پيش از نماز شام و بعد از آن اقامه مى گويند و نماز شام را به جاى مى آورند ديگر اقامه مى گويند از جهة نماز خفتن و آن را به جا مى آوردند چنانكه در جميع مواضع جمع چنين مى كنند بلكه اگر توقفى در عرفات واقع شود تا سرخى مغربى زايل شود در آنجا نيز چنين مى كنند

منى

6-( و: سمّيت منى منى لأنّ جبرئيل عليه السّلام اتى ابراهيم عليه السّلام فقال له تمنّ يا ابراهيم فكان تسمّى منى فسمّاها النّاس منى و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه).

عليه فرمودند كه چرا منى را منى مى گويند زيرا كه جبرئيل عليه السلام به نزد ابراهيم عليه السلام آمد و به او گفت كه يا ابراهيم آرزويى كه دارى از حق سبحانه و تعالى آرزو كن يعنى در دل بگذران چون در هر جا كارى مى بايد كرد در عرفات و مشعر به زبان تضرع و زارى مى بايد كرد و چون نزديكتر شد زبان معزول مى شود و بدل مطالب را عرض مى بايد كرد چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه من نزد حسن ظن بنده مؤمنم بهر عنوان كه گمان بمن دارد چنان مى كنم پس مى بايد كه آرزوهاى خود را عظيم كند چون قبيح است كه از اكرام الاكرمين مطالب فانيه زايله طلب كنند پس از اين جهت منى را منى ناميدند تا بدانى كه جاى آرزو است و در بعضى از نسخ فكان تمنّى منى واقع است يعنى حضرت ابراهيم

ص: 40

آرزو كرد حسب الامر و ليكن عبارت حديث در علل موافق متن است

8-( و روى: انّها سمّيت منى لأنّ ابراهيم عليه السّلام تمنى هناك ان يجعل اللّه مكان ابنه كبشا فيأمره بذبحه فدية له).

و در علل محمد بن سنان مذكور است كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما در جواب اين سؤال كه كرده بود كه چرا منى را منى مى گويند فرموده بودند كه چون جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت كه آرزو كن آن حضرت در آنجا آرزو كردند كه حق سبحانه و تعالى بعوض فرزندش گوسفندى خوب بفرستد و او را امر كند كه آن را بعوض فرزندش ذبح كند پس آرزو كرد و حق سبحانه و تعالى آرزوى او را مستجاب فرمود و تتمه را انسب بود ذكر كردن و آن«فاعطى مناه»است كه ظاهرش آنست كه وجه تسميه بر آوردن آرزو باشد يا هر دو.

مسجد خيف

6-( و: سمّى الخيف خيفا لأنّه مرتفع عن الوادي و كلّما ارتفع عن الوادي سمّى خيفا).

و در صحيح از معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه پرسيدم كه چرا مسجد خيف را كه در منى واقع است خيفش مى نامند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه بر بلندى واقعست از وادى كه راه سيل است و راه است و هر موضعى كه بر بلندى واقع است آن را خيف مى گويند و دور نيست كه مراد اين باشد كه در اين مسجد نماز و عبادت كردن سبب رفعت مراتب صورى و معنوى مى شود

وقوف به مشعر

6-( و: انّما صيّر الموقف بالمشعر و لم يصر«يصيّر خ»بالحرم لأنّ الكعبة بيت اللّه و الحرم حجابه و المشعر بابه فلمّا قصده الزّائرون أوقفهم بالباب يتضرّعون حتّى اذن لهم بالدّخول ثمّ أوقفهم بالحجاب

ص: 41

الثّانى و هو مزدلفة فلمّا نظر إلى طول تضرّعهم أمرهم بتقريب قربانهم فلمّا قرّبوا قربانهم و قضوا تفثهم و تطهّروا من الذّنوب الّتى كانت لهم حجابا دونه أمرهم بالزّيارة على طهارة و انّما كره الصّيام فى ايّام التّشريق لأنّ القوم زوّار«زاروا اللّه»عزّ و جلّ فهم فى ضيافته و لا ينبغى لضيف ان يصوم عند من زاره و اضافه،

6- و رو: ى انّها ايّام اكل و شرب و بعال و مثل التّعلق بأستار الكعبة مثل الرّجل يكون بينه و بين الرّجل جناية فيتعلّق بثوبه و يستحذى له رجاء ان يهب له جرمه)

و كالصحيح منقولست بروايت صدوق از محمد بن الحسن كه گفت سؤال كردم از ذو النون مصرى از اين مسايل او گفت كه يكى از استادان من پرسيده است اين مسائل را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و كلينى كالصحيح روايت كرده است همين مضامين را از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و لفظ حديث از سند ذو النونست كه از آن حضرت سؤال كردند كه چرا وقوف در مشعر كه عرفات باشد بمعنى لغوى چون مشعر بمعنى محل عبادتست و در كافى چنين است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند كه چرا وقوف در جبل عرفات واقع است نه در حرم و دور نيست كه سهو و تبديل جبل به مشعر از راوى واقع شده باشد يا نساخ حضرتان فرمودند كه كعبه خانه اعظم الهى است و حرم در دورش بمنزله حجابست و مشعر در آن حجاب است و مراد از مشعر در اينجا نيز عرفاتست و اين عبارت در كافى نيست بلكه باين عبارت است كه و الحرم بابه و بنا بر نسخه صدوق چون راوى عرفات را در مشعر ناميد حضرت موافق گفتگوى او فرمودند و اگر چه عبارت حضرت را تاويل مى توان كرد و چون حرم پيشتر از مشعر است به يك ميل تخمينا و ميلى منصوب است در آخر

ص: 42

صحراى عرفات و قريب بمازمين كه ما بين دو كوه است كه مراد اين باشد كه اول داخل حجاب حرم مى شوند و بعد از آن داخل ما زمين مى شوند كه مجموع مشعر در ميان دو كوه است پس چون زيارت كنندگان كعبه اراده زيارت كردند ايشان را در آن در يعنى فضاى در خانه كه عرفاتست باز داشتند كه تضرع و زارى كنند تا آن كه رخصت دهند ايشان را كه داخل شوند در حجاب دويم كه مشعر است پس ايشان را در آنجا باز مى دارند تا تضرع و زارى كنند و گناهان ايشان را بيامرزند پس چون حق سبحانه و تعالى تضرع و زارى ايشان را ديد بر ايشان رحم كرد و فرمود كه پيشتر آيند در منى و قربانى خود را بكشند و به سبب اين كشتن نيز ايشان را قربى حاصل شود به آن كه خالصا لوجه اللّه بكشند و چون قربانى را كشتند و ازاله كردند از خود چركينهاى صورى را به آن كه سر بتراشند و شارب بگيرند و ناخن بگيرند و چون اينها واقع شد كه از چركنيت گناهان در عرفات و مشعر پاك شدند و از چركنيت صورى در منى پاك شدند چون همه حجاب بودند و از همه پاك شدند حق سبحانه و تعالى ايشان را رخصت داد كه بيايند به زيارت خانه با طهارت به غسل و وضو يا پاكى از گناهان بودند و غير آن راوى مى گويد كه عرض نمودم كه چرا در ايام تشريق روزه مكروه است يعنى حرامست چون در منى اند بلكه ناسكند بحج حضرت فرمودند كه جمعى كه بحج رفته اند به زيارت خانه او رفته اند و مهمان حق سبحانه و تعالى اند و خوب نيست روز گرفتن مهمان در خانه مهماندار چنانكه گذشت،و صدوق در ميان اين حديث حديثى نقل كرده است و باز سر حديث اول مى رود و آن را تمام مى كند كه مرويست كه اين سه روز ايام خوردن و آشاميدن و جماع كردنست و منافاتى نيست ميان هر دو بلكه مؤيد حديث اول است زيرا كه چون مهمانند ايشان را رخصت همه چيز دادند.

ص: 43

ديگر عرض نمودم كه چه غرض است از دست زدن به جامه كعبه حضرت فرمودند كه از بابت اينست كه شخصى گناهى كرده باشد و مخالفت بزرگى نموده باشد از روى خضوع و تذلل دامن او را مى گيرد كه از جرم او در گذرد و غرض از اين مجموع آنست كه چون عالميان باين ظواهر انس گرفته اند باين نحو با ايشان سر كرده اند چون پادشاهان در بندها دارند و همه كسرا دست نمى دهد كه همه وقت به نزد ايشان روند و تا خود بار ندهند كسى قدرت ندارد كه به نزد ايشان رود و بعد از رخصت نيز اگر يك مرتبه به نزد پادشاه روند بسيار است كه از هيبت لال مى شوند ايشان را مرتبه مرتبه پيش پيش مى برند و چون امثال اين امور را نزد پادشاه پادشاهان ظاهر رعايت مى كنند نزد پادشاهان نيز رعايت مى بايد كرد و اللّه تعالى يعلم حقايق احكامه

چهار ماه براى حاجى گناه نوشته نمى شود

8-( و: انّما صار الحاجّ لا يكتب عليه ذنب اربعة اشهر من يوم يحلق رأسه لأنّ اللّه عزّ و جلّ اباح للمشركين الاشهر الحرم اربعة اشهر اذ يقول فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ فمن ثمّ وهب لمن يحج من المؤمنين البيت مسك الذنوب اربعة اشهر).

مرويست در صحيح از بزنطى از حسين بن خالد كه به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه چرا بر حاجيان نمى نويسند گناهى چهار ماه از روزى كه سر مى تراشند حضرت فرمودند زيرا كه حق سبحانه و تعالى مباح گردانيد بر كفار مشرك چهار ماه حرام را زيرا كه فرموده است كه سياحت كنيد و بگرديد در زمين هر جا كه خواهيد تا چهار ماه پس هر گاه كفار را در اين چهار ماه به سبب زيارت باطلى كه كردند امان دادند مؤمنان را نيز كه بحج خانه آمده بودند بخشيدند امساك از گناهان را چهار ماه يعنى اگر گناهى بكنند بر ايشان ننويسند.

ص: 44

بدان كه اين حديث را كلينى و صدوق در علل ذكر كرده اند و هر دو موافقند كه هيچ نحو مخالفتى ندارند،و در اين كتاب عبارات زياد شده است.

يكى«من يوم يحلق رأسه»چون خواهد آمد كه ابتداى ماههاى سياحت از روز عيد است كه در آن روز سر مى تراشند و اين سهل است.

دويم الاشهر الحرم است و الاشهر در هر دو كتاب نيست و نمى بايد بلكه الحرم است يعنى حرم را بر ايشان مباح كردند تا كارسازيهاى خود را بكنند و اگر چيزى در حرم داشته باشند بيرون برند و اگر از كسى چيزى طلب داشته باشند بگيرند و از اشهر حرم پنجاه روز داخل اين چهار ماه است همه را اشهر حرم گفتن مناسب نيست و ظاهرا اين زيادتى از نساخ شده باشد سيم لفظ مسك است كه در هر دو كتاب نيست و ظاهرش آنست كه محرّمات را بر او حلال كرده اند و يقينا مراد نيست بلكه اگر ايشان گناهى بكنند حق سبحانه و تعالى مى آمرزد و فرق بسيار است ميان اين هر دو و ظاهرا اين نيز از نساخ زياد شده است سهوا و آن چه مى بخشد چهار ماه سياحت است كه بيست روز از ذى الحجه است تا دهم ربيع الاخر و در صحيح از سعد اسكاف منقول است كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه چون كسى اراده حج داشته باشد و شروع كند در تهيه راه حج هر گامى كه بر مى دارد ده حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و ده درجه او را بلند مى كنند تا چون از تهيه فارغ مى شود و در دانه مى شود چهار پاى او هر گامى كه بر مى دارد ده حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و ده درجه او را بلند مى كنند تا وقتى كه از افعال حج فارغ مى شود جميع گناهان او را

ص: 45

مى آمرزند و چهار ماه ديگر كه آن ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول است حسنات از جهة او مى نويسند و گناهان را نمى نويسند مگر آن كه فعلى صادر شود كه واجب شود دخول نار به سبب آن به آن كه كافر شود پس چون چهار ماه تمام مى شود با مردمان مساوى مى شود كه حسنات و سيئات او را مى نويسند و در اين حديث اگر چه تصريح بده روز ربيع الاخر نشده است اما اشاره به آن شده است در اول و آخر

تعظيم كعبه

6-( و: انّما يكره الاحتباء فى المسجد الحرام تعظيما للكعبة).

و در صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروه است احتبا كردن در مسجد الحرام از جهة تعظيم كعبه چون كسى كه در مسجد است رو به كعبه مى نشيند و در حالت احتبا اگر زير جامه در پا نداشته باشد عورتش محاذى كعبه مى شود و اگر زير جامه داشته باشد نيز عورت محاذى مى شود و احتبا آنست كه ساقهاى پاها را بلند مى كنند و چهار ذرعى يا كمر و حدت را از پشت به پيش مى آورند و ساقها را با پشت به آن مى بندند و محاذات عورت مى شود و اگر نشود نيز مخالفت تعظيم هست مثلا اگر بزرگى باشد بحسب دنيا و چنين بنشينند در برابر او او را بد مى آيد و كعبه بزرگست بى دغدغه اگر شعور داشته باشد كه ظاهر است و اگر نداشته باشد چون حق سبحانه و تعالى امر به تعظيم آن فرموده است با او بنحو بنده نزد پادشاهان سر مى بايد كرد لهذا از هزار فرسخى رو به جانب آن بول و غايط كردن بد است.

و اين روايت صدوقست و كلينى نيز روايت كرده است كالصحيح از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست هيچ كس را كه احتبا كند در برابر كعبه و در بعضى از نسخ

ص: 46

الاحتذاء وارد است يعنى كفش پوشيدن در مسجد الحرام مكروه است و ظاهرا از تصحيف نساخ باشد

حج اكبر

6-( و: انّما سمّى الحجّ الاكبر لأنّها كانت سنة حجّ فيها المسلمون و المشركون و لم يحجّ المشركون بعد تلك السّنة).

و در موثق از حفص منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه« وَ أَذانٌ الخ»يعنى اخبار و اعلامى است از خدا و رسول او بسوى مؤمنان در روز حج اكبر حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن شخص كه اعلام ايشان كرد من بودم و آن در سال نهم بود كه ابو بكر را فرستادند كه سوره براءة را بر كفار بخواند جبرئيل آمد و گفت يا محمد اداء رسالت كار تست يا كسى كه از تو باشد پس حضرت مرا از عقب ابو بكر فرستاد و به او رسيدم و او را برگردانيدم پس چون ابو بكر به خدمت حضرت رسيد گفت يا رسول اللّه آيا در بدى من چيزى نازل شد حضرت فرمودند كه جبرئيل آمد و گفت اداء رسالت را تو مى كنى يا كسى كه از اهل بيت تو باشد چنانكه عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس و سعد بن ابى وقاص و انس بن مالك و غير ايشان روايت كرده اند پس عرض نمودم كه چرا آن سال را حج اكبر ناميدند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه آخر سالى بود كه كفار با مسلمانان حج كردند و بعد از آن بامر الهى حكم شد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به عالميان رسانيد كه بعد از اين سال كافر بحج نيايد و ديگر نيامدند و ظاهرا تقيه وارد شده باشد و اين مذهب حسن بصرى است و جمعى از عامه و بسيارى از خاصه گفته اند كه روز عرفه است و

ص: 47

بسيارى گفته اند كه روز عيد است كه در آن روز معظم افعال حج ممكن است كه بفعل آيد و در صحيح از ذريح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه روز حج اكبر روز دهم است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقول است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از روز حج اكبر حضرت فرمودند كه آن روز نحر است و حج اصغر عمره است و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد است كه روز عرفه نيست بدليل آن كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه چهار ماه سياحت كنند و فرمود كه تا ده روز ربيع الاخر است اگر روز عرفه مى بود مى بايست كه تا نه روز باشد يا چهار ماه و يك روز باشد و بعد از اين نيز خواهد آمد پس ظاهرش آنست كه صدوق دو وجه از جهت تسميه بحج اكبر اعتقاد دارد و در مطلوب خلافى نيست و منازعه لفظى است و اللّه تعالى يعلم و الحال نزد عامه مختلف فيه است كه جمعى حج اكبر را در سالى مى دانند كه جمعه در عرفات باشند و جمعى آن كه روز عيد جمعه باشد مستندش ظاهر نيست و محققان ايشان نيز در كتب خود ذكر نكرده اند حتى در تفاسير معتمده ايشان نيست و آن چه مذكور شد در اينجا گفته اند

تكبير در منى

6-( و: انّما صار التّكبير بمنى فى دبر خمس عشرة صلاة و بالأمصار فى دبر عشر صلوات لأنّه اذا نفر النّاس فى النّفر الاوّل أمسك اهل الامصار عن التّكبير و كبّر اهل منى ما داموا بمنى إلى النّفر الاخير).

و در صحيح از زراره منقولست كه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه تكبير در ايّام تشريق در عقيب چند نماز است فرمودند كه در منى عقب پانزده نماز است و در شهرهاى ديگر عقيب

ص: 48

ده نماز است و ابتداى تكبير از عقب نماز ظهر روز عيد است و آخرش صبح آخر ايام تشريق و باين عنوان مى گويى

(اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر اللّه اكبر و للّه الحمد اللّه اكبر

على ما هدينا اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و چرا در باقى شهرها عقيب ده نماز است زيرا كه چون كسانى كه در منى اند اگر در نفر اول كه روز دوازدهم است بار كنند و به مكه آيند تكبير نمى گويند پس در شهرهاى ديگر بطريق اولى و اهل منى تا در منى اند تكبير مى گويند تا نفر اخير.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه كسانى كه در منى اند تا همه در منى اند اهل شهر متابعت ايشان مى كنند و چون بعضى كوچ كردند همه در آنجا نيستند تا مردمان بايد كه متابعت ايشان كنند و اين معنى اقربست بحسب لفظ و اول بحسب معنى و اللّه تعالى يعلم و در صحيح از منصور منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه خدا را ياد كنيد در چند روز معدود و قليل حضرت فرمودند كه مراد از اين ايّام ايّام تشريق است و در جاهليت چنين متعارف بود كه چون اين سه روز در منى مى بودند مفاخر آباى خود را ياد مى كردند از جود و سخاوت و شجاعت و ساير كمالات و يكى مى گفت كه پدرم چنين بود و ديگرى مى گفت كه جدم چنين بود پس حق سبحانه و تعالى فرستاد اين آيه را كه ترجمه اش اينست كه چون از عرفات بار كنيد خداوند خود را ياد كنيد چنانكه پدران را ياد كنيد يا بلند ياد كنيد چنانكه فرياد مى گرديد در فخرهاى خود بلكه بلندتر و بيشتر پس بيان تكبير فرمودند چنانكه در حديث سابق مذكور شد و اين حديث مؤيد حل

ص: 49

دوم است چون كه ايشان تا در منى مى بودند همه مفاخر آباى خود را ياد مى كردند و تكبير در عوض آن بود پس چون اجتماع بر طرف مى شود تكبير ساقط مى شود از اهل امصار و در نماز عيد گذشت

تعداد حج براى هر نفر

6-( و: انّما صار فى النّاس من يحجّ حجة و منهم[و فيهم خ]من يحجّ اكثر و منهم[فيهم خ]من لا يحجّ لأنّ ابراهيم عليه السّلام لمّا نادى هلمّ إلى الحج اسمع من فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء إلى يوم القيمة فلبّى النّاس فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء لبّيك لبّيك داعى اللّه فمن لبّى عشرا حجّ عشرا و من لبّى خمسا حجّ خمسا و من لبّى اكثر فبعدد ذلك و من لبّى واحدا حجّ واحدا و من لم يلبّ لم يحجّ).

و در موثق كالصحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چرا در ميان مردمان بعضى يك حج مى كنند و بعضى بيشتر مى كنند و بعضى حج نمى كنند از جهة آن كه چون حضرت ابراهيم ندا كرد كه بياييد بحج حق سبحانه و تعالى آواز آن حضرت را رسانيد بهر كه در پشتهاى پدران و رحمهاى مادران بود تا روز قيامت يعنى به ارواحى كه پيش از خلق اجساد بدو هزار سال مخلوق شده بودند پس گويا كه در پشت پدران و شكم مادرانند.

و محتمل است كه ظاهرش مراد باشد چنانكه هر يك از بشر كه تا روز قيامت مخلوق خواهند شد جزوى از ايشان از اجزاء آدم بود چنانكه گذشت در تفسير آيه« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ الخ»پس محتمل است كه اين صدا به گوش آن اجزاء رسيده باشد و حق سبحانه و تعالى آنها را شعور فهم خطاب داده باشد يا اشاره باشد به معلوميت ايشان و استعدادات و احوال ايشان مر خالق را و على اى حال هر كه تا روز قيامت موجود خواهد شد

ص: 50

همه گفتند لبّيك داعى اللّه يعنى در خدمت ايستاده ايم و قبول كرديم مگر نادرى كه نگفتند پس كسى كه ده مرتبه گفت لبيك داعى اللّه ده حج روزى او خواهد شد و كسى كه پنج مرتبه گفته است پنج حج خواهد كرد و كسى كه بيشتر گفته است به همين نسبت و كسى كه يك بار گفته است يك حج خواهد كرد و كسى كه لبيك نگفته است حج نخواهد كرد و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كرا در شب قدر ننوشته باشند او را كه حج خواهد كرد توفيق نمى يابد و هر كه بحج مى رود كاشف مى آيد كه او را نوشته اند.

نامگذارى ابطح

6-( و: سمّى الابطح ابطحا لأنّ آدم عليه السّلام امر ان ينبطح فى بطحاء جمع فانبطح حتّى انفجر الصّبح و انّما امر آدم عليه السّلام بالاعتراف ليكون سنّة فى ولده).

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه چرا ابطح را ابطح مى گويند فرمودند كه حضرت آدم مامور شد كه در زمين مشعر كه محل سيل است بخوابد بر پهلو تا صبح طالع شود حضرت آدم در آنجا تكيه فرمودند تا صبح طالع شود و پرسيدند از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چه سبب داشت كه حضرت آدم مامور شد كه اعتراف كند به گناهان خود با آن كه گناهى نداشت يا چون ترك اعتراف اولى بود چرا اعتراف نمود حضرت فرمودند كه تا سنت شود و فرزندانش همه در آنجا كه وارد شوند اعتراف به گناهان خود بكنند چون نيست چيزى كه سبب مغفرت باشد مانند اعتراف و يا آن كه تعليم ديگران كرد و اگر نه خود معصوم بود و از اين جهت است تضرعات و اعترافات معصومين سلام اللّه عليهم چنانكه گذشت

آب دادن به حجاج

14-( و: اذن رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله للعبّاس ان يبيت بمكة ليالى

ص: 51

منى لأجل سقاية الحاجّ).

و منقول است در صحيح از مالك بن اعين كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن حضرت رخصت دادند عباس عم خود را كه سه شب منى در مكه بسر آورد از جهة آب دادن حاجيان و غرض آنست كه چون متقى صيد و نسا را دو شب و غير ايشان را سه شب مى بايد كه در منى باشند رخصت دادن عباس به سبب عذر بود يا آن كه جايز است كه اين سه شب را در مكه بسر آورند به عبادت و آب دادن عبادتست.

احرام از مسجد شجره

14,6-( و: انما احرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من الشّجرة لأنّه لمّا اسرى به إلى السّماء فكان بالموضع الّذى بحذاء الشّجرة نودي يا محمّد قال لبيك قال أ لم اجدك يتيما فاويت و وجدتك ضالا فهديت فقال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله الحمد و النّعمة و الملك لك لا شريك لك فلذلك احرم من الشّجرة دون المواضع كلّها).

و در قوى منقول است كه عرض نمودم كه چه وجه داشت كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از مسجد شجره احرام گرفتند نه از جاهاى ديگر فرمودند كه چون آن حضرت در شب معراج به آسمان رفتند و محاذى مسجد شجره شدند ندا رسيد كه يا محمد حضرت گفتند كه لبيك ندا رسيد كه يا محمد آيا ترا نيافتم كه يتيم بودى و ترا جا دادم در كنار ابو طالب و فاطمه بنت اسد كه تربيت ترا بيش از فرزندان خود مى كردند آيا تو كم نشده بودى كه من هدايت نمودم عبد المطلب را كه ترا يافت يا نمى دانستى علوم لدنيه غير متناهيه را و ترا به آن راه نمودم پس حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گفتند كه جميع حمدها و نعمتها و پادشاهيها مخصوص تست و ترا شريكى نيست پس چون مناجات و گفتن

ص: 52

لبيك آن حضرت در محاذى مسجد شجره واقع شد حضرت هر احرامى كه گرفتند از آن وقتى كه به مدينه مشرفه آمدند از مسجد شجره احرام گرفتند و از جاى ديگر احرام نگرفتند

سبب آويختن در كردن شتر و گاو و گوسفند

6-( و: امّا تقليد البدن فليعرف انّها بدنة و يعرفها صاحبها بنعله الّذى يقلّدها به و الاشعار انّما امر به ليحرم ظهرها على صاحبها من حيث اشعرها و لا يستطيع الشّيطان ان يتسنّمها).

و منقول است در قوى از سكونى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سبب آويختن در كردن شتر و گاو و گوسفند كفش را آنست كه ظاهر باشد كه از جهة كشتن است و اگر كم شود در ميان شتران از كفش خود كه در كردن اينها آويخته است شتر خود را بشناسد،و چرا مامور شده اند كه شتر را اشعار كنند به آن كه كوهانش را بشكافند و خونى كه در آيد بر كوهانش بمالند تا آن كه چون زخم شده است صاحبش بر آن سوار نشود و شيطان نيز بر كوهان آن شتر بالا نرود و دور نيست كه مراد اين باشد كه شيطان صاحبش را فريب ندهد كه آن را بفروشد يا از حج بر گردد

رمى جمار

6-( و: انّما امر برمي الجمار لأنّ ابليس اللّعين كان يتراءى لإبراهيم عليه السّلام فى موضع الجمار فيرجمه ابراهيم عليه السّلام فجرت بذلك السّنّة).

و در صحيح منقول است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه كه چرا انداختن سنگ ريزه باين ميلها مقرر شده است حضرت فرمودند كه شيطان ملعون خود را مى نمود به حضرت ابراهيم نزد هر ميلى و حضرت ابراهيم او را به سنگ مى زد در اين سه جا.

ص: 53

و تا اينجا از حديث على بن جعفر مذكور است و ظاهرا از صدوق است كه چون ابراهيم كرد سنّت جارى شد تا روز قيامت كه هر گاه داخل منى شوند سنگ ريزه بر جمره زنند و از جهة تذكير گذاشته اند كه عالميان ايمن نباشند كه شيطان با آن كه دست تسلط بر انبياء و اوصيا ندارد و از دور وسوسه مى كند ايشان را.

و منقول است كه سه مرتبه به نزد اسماعيل آمد اول نزد جمره عقبه و گفت اى فرزند مى دانى كجا مى روى گفت نه گفت پدرت مى برد كه ترا بكشد اسماعيل گفت پدرم از آن مهربانتر است كه مرا عبث بكشد شيطان گفت خوابى ديده است گفت چه بهتر از اين كه از جهة رضاى الهى مرا بكشد و شيطان مهملات مى گفت اسماعيل به فرياد آمد كه اى پدر مهربان شيطان مرا آزار مى دهد حضرت ابراهيم گفت او را به سنگ بزن و حضرت اسماعيل به هفت سنگ او را از خود دور كرد و چون به نزديك جمره وسطى رسيد باز شيطان آمد و او را هفت سنگ زد تا سه مرتبه

16-( و روى: انّ اوّل من رمى الجمار ادم ثمّ ابراهيم عليهما السّلام).

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اول كسى كه شيطان را سنگ زد در منى در موضع اين سه ميل حضرت آدم بود ديگر جبرئيل به نزد حضرت ابراهيم آمد و شيطان به جاى جمره عقبه ظاهر شد جبرئيل حضرت ابراهيم را گفت تا سنگى چند بر شيطان زد.و منافاتى نيست ميان اين اخبار كه حضرت آدم اول زده باشد و ديگر حضرت ابراهيم و ديگر حضرت اسماعيل صلوات اللّه عليهم زده باشند

قربانى كردن

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: انّما جعل اللّه هذا الاضحى

ص: 54

لتشبع مساكينكم من اللّحم فاطعموهم).

و در قوى از سكونى منقول است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چرا حق سبحانه و تعالى قربانى را مقرر فرمود تا فقراء شما را سير كند يا سير شوند از گوشت پس بخورانيد به ايشان گوشت قربانيهاى خود را.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه چه كنند با گوشت قربانى حضرت فرمودند كه حضرت على بن الحسين و حضرت امام حسن صلوات اللّه عليهم سه يك را از جهة هم سايگان مى فرستادند و سه يك را به فقرا مى دادند و سه يك را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند

(و العلة الّتى من اجلها يجزى البقرة عن خمسة نفر لأنّ الّذين أمرهم السّامرىّ بعبادة العجل كانوا خمسة أنفس و هم الّذين ذبحوا البقرة الّتى امر اللّه تبارك و تعالى بذبحها و هم ادينونة و اخوه ميذونة و ابن اخيه و ابنته و امرأته)

و كالصحيح منقول است از حسين بن خالد كه گفت عرض نمودم به حضرت ابى الحسن صلوات اللّه عليه كه شتر از چند كس مجزى است حضرت فرمودند كه از يك كس گفتم كه گاو از چند كس مجزى است فرمودند كه از پنج كس هر گاه كه از يك سفره چيز خورند عرض نمودم كه چرا چنين است فرمودند كه در گاو علتى است كه در شتر نيست زيرا كه آن جماعتى كه امر كردند قوم حضرت موسى را به عبادت گوساله پنج كس بودند و همان جماعت بودند كه ايشان گاو را كشتند و عضوى از آن را بر مقتول زدند و زنده شد و آن جماعت ادينونه و برادرش ميذونه و دختر و

ص: 55

پسر برادرش و دخترش و زنش بودند و چون اين جماعت توبه كرده بودند و بواسطه اتمام توبه گاوى كه اول پرستيده بودند بدست خود كشتند بعدد ايشان اكتفا به گاوى توان كرد،و اين محمول است بر افضل و الا احاديث معتبره خواهد آمد كه گاو و شتر هر دو مجزيند از هفت كس هر گاه اهل يك سفره باشند

(و انّما يجزى الجذع من الضّأن فى الاضحيّة[الضّحيّة خ]و لا يجزى الجذع من المعز لأنّ الجذع من الضّأن يلقح و الجذع من المعز لا يلقح حتى يستكمل سنة)

و در صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه كمترين چيزى كه مجزيست در سالهاى گوسفند در هدى چند ساله است حضرت فرمودند كه جذع از ميش مجزيست و آن بره است كه پا در ماه هفتم گذاشته باشد يا هشتم يا نهم عرض نمودم كه جذع از بزغاله مجزيست فرمودند كه نه گفتم فداى تو كردم چرا جذع از ميش مجزيست و از بز مجزى نيست حضرت فرمودند كه بره جذع بر ماده مى جهد در ماه هفتم و بز تا سالش تمام نشود و در سال دويم داخل نشود نمى جهد

(و انّما يجوز للرّجل ان يدفع الضحيّة إلى من يسلخها بجلدها لأنّ اللّه عز و جلّ قال «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا» و الجلد لا يؤكل و لا يطعم و لا يجوز ذلك فى الهدى)

و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه سبب چيست كه جايز است كه پوست قربانى را به سلاخ دهيم به مزد كشتن و پوست كندن از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى

ص: 56

فرموده است كه بخوريد از شتر قربانى و بدهيد به قانع و معتر كه بخورند و پوست را نمى توان خورد و خورانيد و اين معنى در هدى جايز نيست بلكه مى بايد كه پوست آن را نيز به فقرا دهند و بهتر در قربانى نيز آنست كه به فقرا دهند و قربانى كشتن سنت است،و هدى كشتن گاو و گوسفند و شتر است در حج تمتع و قران و همه اينها در مباحث و ابواب خود خواهد آمد و غرضش از اين باب بيان علل است و بس

حضرت امير المؤمنين شبى به روز نياوردند در مكه بعد از آن كه هجرت نمودند

1-( و: لم يبت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بمكّة بعد ان هاجر منها حتّى قبض لأنّه كان يكره ان يبيت بأرض قد هاجر منها).

و منقولست در قوى از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شبى بروز نياوردند در مكه بعد از آن كه هجرت نمودند با حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از مكه معظمه به مدينه مشرفه از جهة آن كه مكروه است يا كراهت داشتند كه شب بروز آورند در زمينى كه از آنجا هجرت نموده باشند بلكه چون نماز عصر را مى گذاردند از مكه بيرون مى رفتند و در مكان ديگر مى بودند در آن شب

ص: 57

باب فضائل الحجّ

برويد بحج بيت اللّه

(قال اللّه تبارك و تعالى فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ يعنى حجّوا إلى اللّه)

اين بابى است در فضيلتها و ثوابهاى حج منقولست بطرق متعدده از حضرت امام محمد باقر كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليهما در تفسير قول حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از گناهان بگريزيد بسوى خدا مراد الهى آنست كه برويد بحج بيت اللّه پس حج گريختن است بسوى خدا،و هر گاه اكرم الاكرمين فرموده باشد كه بسوى من گريزيد چه احتمال دارد كه جار خود را عذاب فرمايد و از گناهان او در نگذرد پس ظاهر شد كه حج بيت اللّه الحرام سبب خلاصى است از عذاب نيران به گفته خداوند عالميان

هر كه كجاوه نگاه دارد بقصد رفتن بحج

6-( و: من اتّخذ محملا للحجّ كان كمن ارتبط فرسا فى سبيل اللّه تعالى).

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه كجاوه نگاه دارد بقصد رفتن بحج چنان است كه اسبى بسته باشد كه چون ضرور شود بجهاد اعدا رود و خواهد آمد كه در زمان غيبت معصوم حج بمنزله جهاد است در حضور معصوم پس مقدمات حج بمنزله مقدمات جهاد است،و محتمل است كه مراد از ارتباط مرابطه باشد و آن حفظ سر حد است در طرفى كه دشمنان باشند سنت است كه خود برود يا غلامش را بفرستد يا اسبى بفرستد كه در آنجا باشند و مطلع باشند كه اگر

ص: 58

دشمنى اراده اين طرف نمايد بر آن اسب سوار شوند و به زودى خود را برساند تا مسلمانان تهيه دفع ايشان نمايند و احاديث بسيار در فضيلت مرابطه وارد شده است و بعد از اين خواهد آمد ثواب بستن اسب

(و يقال حجّ فلان اى افلح(فلج خ)و الحجّ القصد إلى بيت اللّه لخدمته على ما امر به من قضاء المناسك)

و كالصحيح منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه پرسيدند كه حجرا چرا حج مى گويند حضرت فرمودند كه حج در لغت بمعنى فلج است يعنى غلب و فاز يعنى بر نفس و شيطان غالب شد و به مطلب خود رسيد و يا بمعنى افلح است يعنى حج بمعنى رستگارى باشد و چون حج سبب رستگاريست از اين جهت حجش مى نامند.

و بنا بر اين نسخه افلح اصح است و ممكن است كه صدوق قطع نظر از حديث خواهد كه بيان كند معنى لغوى و اصطلاحى را به آن كه حج در لغت بمعنى فلج آمده است كه بمعنى فاز و غلب است و در اصطلاح متوجّه بيت اللّه الحرام شدنست از جهة خدمتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آن را به نحوى كه امر فرموده است از احرام و طوافين و سعيين و وقوفين و غيره به جا آورند و محتمل است كه مرادش اين باشد كه حج در لغت بمعنى قصد نيز آمده است و در اصطلاح اين قصد خاص است

تعقيبات رسول اللّه

14,5-( و روى الحسن بن محبوب عن عليّ بن رئاب عن محمّد بن قيس قال: سمعت ابا جعفر صلوات اللّه عليه يحدّث النّاس بمكّة قال صلّى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بأصحابه الفجر ثمّ جلس معهم يحدّثهم حتى طلعت الشّمس فجعل يقوم الرّجل بعد الرّجل حتى لم يبق معه الاّ

ص: 59

رجلان أنصاريّ و ثقفىّ فقال لهما رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قد علمت انّ لكما حاجة تريدان ان تسئلانى عنها فان شئتما اخبرتكما بحاجتكما قبل ان تسئلانى و ان شئتما فاسألاني قالا بل تخبرنا أنت يا رسول اللّه فانّ ذلك أجلى للعمى و ابعد من الارتياب و اثبت للايمان فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله امّا أنت يا اخا الانصار فانّك من قوم يؤثرون على أنفسهم و أنت قروى و هذا الثقفىّ بدوىّ أ فتؤثره بالمسألة قال نعم قال امّا أنت يا اخا ثقيف فانّك جئت تسألنى عن وضوئك و صلاتك و ما لك فيهما فاعلم انّك اذا ضربت يدك فى الماء و قلت بسم اللّه الرّحمن الرّحيم تناثرت الذّنوب الّتى اكتسبتها يداك فاذا غسلت وجهك تناثرت الذّنوب الّتى اكتسبتها عيناك بنظرهما و فوك بلفظه فاذا غسلت ذراعيك تناثرت الذّنوب عن يمينك و شمالك فاذا مسحت رأسك و قدميك تناثرت الذّنوب الّتى مشيت إليها على قدميك فهذا لك فى وضوئك فاذا قمت إلى الصّلاة و توجّهت و قرات امّ الكتاب و ما تيسّر لك من السّور ثمّ ركعت فاتممت ركوعها و سجودها و تشهّدت و سلّمت غفر لك كلّ ذنب فيما بينك و بين الصّلاة الّتى قدّمتها إلى الصّلاة المؤخّرة فهذا لك فى صلاتك و امّا أنت يا اخا الانصار فانّك جئت تسألنى عن حجّك و عمرتك و ما لك فيهما من الثّواب فاعلم انّك اذا توجّهت إلى سبيل الحجّ ثمّ ركبت راحلتك و قلت بسم اللّه و مضت بك راحلتك لم تضع راحلتك خفّا و لم ترفع خفّا الاّ كتب اللّه لك حسنة و محى عنك سيّئة فاذا احرمت و لبّيت كتب اللّه تعالى لك بكلّ تلبية عشر حسنات و محى

ص: 60

عنك عشر سيّئات فاذا طفت بالبيت اسبوعا كان لك بذلك عند اللّه عهد و ذكر يستحيى منك ربّك ان يعذّبك بعده و اذا صلّيت عند المقام ركعتين كتب اللّه لك بهما ألفي ركعة مقبولة و اذا سعيت بين الصّفا و المروة سبعة اشواط كان لك بذلك عند اللّه عزّ و جلّ مثل اجر من حجّ ماشيا من بلاده و مثل اجر من اعتق سبعين رقبة مؤمنة فاذا وقعت بعرفات إلى غروب الشّمس فلو كان عليك من الذّنوب مثل رمل عالج و زبد البحر لغفرها اللّه لك فاذا رميت الجمار كتب اللّه لك بكلّ حصاة عشر حسنات فيما يستقبل من عمرك فاذا حلقت رأسك كان لك بعدد كلّ شعرة حسنة يكتب لك فيما يستقبل من عمرك فاذا ذبحت هديك او نحرت بدنتك كان لك بكلّ قطرة من دمها حسنة تكتب لك لما[فيما] يستقبل من عمرك فاذا طفت بالبيت اسبوعا للزّيارة و صلّيت عند المقام ركعتين ضرب ملك كريم على كتفيك فقال امّا ما مضى فقد غفر لك فاستانف العمل فيما بينك و بين عشرين و مائة يوم).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه بسيار منقول است از محمد بن قيس ثقه كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه در مكه حديث مى فرمودند از جهة مردمان و فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نماز صبح را با اصحاب به جماعت به جا آوردند و بعد از نماز به جاى تعقيب بأصحابه نشستند و حديث مى فرمودند بعنوان موعظه و نصيحت تا آفتاب طالع شد يك يك از مردمان برمى خاستند تا همه رفتند مگر دو كس يكى از مردم مدينه مشرفه،كه ايشان را از جهة نصرت آن حضرت صلى اللّه عليه و آله حق سبحانه و تعالى ملقب ساخت به انصار،و ديگرى از

ص: 61

قبيله ثقيف بود پس حضرت به ايشان فرمودند كه مى دانم از وحى يا از فراست كه آن نيز نوعى است از وحى نسبت به انبياء و اوليا كه شما مى خواهيد كه سؤال كنيد از من چيزى پس اگر خواهيد من بگويم به شما كه چه مطلب داريد و اگر خواهيد شما بپرسيد هر دو گفتند يا رسول اللّه شما خبر دهيد ما را كه اخبار شما معجزه است و اگر شكى يا وهمى در خاطر باشد به معجزه زايل مى شود و راه ريب و شك مسدود مى شود و ايمان ما ثابت تر مى شود پس چون دو كس بودند و رعايت خاطر هر دو فرمودند كه يكى را مقدم ندارند بى رضاى ديگرى كه سبب ملال او شود رو با نصارى كردند و فرمودند كه اى برادر انصاريان و اين قانون عربست كه در چنين جائى يا مى گويند اى انصارى يا برادر انصاريان به درستى كه تو از جمعى كه حق سبحانه و تعالى آن جمع را مدح كرده است بإيثار كه ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند كه خود نهايت احتياج دارند و مع هذا تو هميشه با ما مى باشى،و اين ديگر صحرا نشين است و گاه و گاهى بما مى رسد و گاه باشد كه خواهد بكار خود رود آيا او را بر خود مقدم مى دارى كه رخصت دهى كه اول مطلب او را بگويم انصارى گفت بلى پس حضرت فرمودند كه اما تو اى برادر ثقيف به درستى كه از جهة اين آمده كه از من سؤال كنى از كيفيت وضو و نماز و از ثواب هر دو پس بدان كه چون دست در آب مى زنى كه آب بردارى بسم اللّه الرحمن الرحيم مى گويى در وقت آب برداشتن از تو مى ريزد گناهانى كه از دستها صادر شده است و چون رو را مى شويى به آن آبى كه از جهة شستن رو بر داشتۀ يا آن كه آن آب از جهة شستن دستها بوده باشد و اول ظاهرتر است چون آب شستن دستها را دست نمى زنند بلكه ظرف را كج مى كنند و بعد از شستن دستها را در آب مى زنند و چون از جهة بدوى مى فرمايند اكتفا به اقل واجب مى كنند با قليلى از سنّتيها كه اهم است فرموده اند.

ص: 62

پس چون رو را مى شويى از تو مى ريزد گناهانى كه چشمهاى تو كرده اند و گناهانى كه از زبانت صادر شده است پس چون دستها را مى شويى گناهان مى ريزد از دست راست و دست چپ يا از جانب راست و جانب چپ پس چون مسح سر و پاها مى كنى از تو مى ريزد گناهانى كه به پاها كرده باشى و به جاهاى بد رفته باشى و به جاى خوب نرفته باشى اين ثواب از جهة وضوى تست پس چون به نماز بر مى خيزى و توجه مى كنى به نيت و تكبير احرام و دعاى توجه يا دعاهاى توجه يا استقبال قبله مى كنى يا همه و بعد از آن مى خوانى سوره حمد را كه ام الكتاب است يعنى جميع علوم و حقايق الهى در آن مندرج است كه معصومين مى فهمند آنها را و از سورها هر سوره كه آسان باشد بر تو مى خوانى پس بركوع مى روى و تمام مى كنى ركوع و سجود نماز را به آن كه در هر يك سه تسبيح كبير را با طمأنينه مى خوانى و تشهد مى خوانى و سلام مى دهى حق سبحانه و تعالى مى آمرزد هر گناهى را كه از تو صادر شده باشد بعد از نماز سابق و آن چه صادر شود از تو پيش از نماز لاحق پس اين است ثواب تو از جهة نمازت.

و اما تو اى برادر انصاريان پس بتحقيق كه آمدۀ از من سؤال كنى از كيفيت حج و عمره و از ثواب هر دو پس بدان كه چون متوجه راه حج مى شوى و اراده رفتن مى كنى بحج و بر شترت سوار مى شوى و در وقت سوار شدن يا روانه شدن بسم اللّه مى گويى و شتر روانه مى شود هر گامى كه شترت مى گذارد و هر گامى كه بر مى دارد البته حق سبحانه و تعالى از جهة هر گذاشتن و هر برداشتن پاى شتر از جهة تو حسنه مى نويسد و يك گناه محو مى كند تا مى رسى به ميقات و چون احرام مى گيرى و تلبيه مى گويى از جهة عمره تمتع

ص: 63

حق سبحانه و تعالى بعدد هر تلبيه ده حسنه در نامه عملت مى نويسد و ده سيئه از نامه عملت محو مى فرمايد،و چون هفت شوط بر دور خانه كعبه مى گردى از جهة عمره تمتع ترا نزد حق سبحانه و تعالى عهدى و نام نيكويى حاصل مى شود به آن كه حاجى مى شوى و حق سبحانه و تعالى عهد فرموده است كه حاجيان بيت اللّه الحرام را بزرگ گرداند در دنيا و عقبى و از اين جهت او را شرم مى آيد كه ترا بعد از اين رتبه عذاب كند يا آن كه چون حج رفتن به خدا گريختن است و در پناه او در آمدن و أدنى عربى كه كسى دخيل او شود نمى گذارد كه دخيلش ضايع شود،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نيز فرموده است كه«الجار كالنفس»كه زنهارى را رعايت مى بايد كرد مانند رعايت نمودن جان خود چنانكه گذشت پس چون به خانه او رسيدى و طواف كردى بمنزله جار و زنهارى شده اى البته تو را عذاب نخواهد كرد.

و چون در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز طواف و عمره به جا آورى حق سبحانه و تعالى اين دو ركعت را دو هزار ركعت مقبول در نامه عملت مى نويسد و چون هفت شوط سعى مى كنى در ميان صفا و مروه به سبب اين سعى ثواب حج پياده در نامه عملت نوشته مى شود كه از شهر خود پياده آمده باشى و ثواب آزاد كردن هفتاد بنده مؤمن از جهة تو نوشته مى شود.

و چون تقصير مى كنى و محل مى شوى و احرام و تلبيه حجرا واقع مى سازى و به عرفات مى روى و از ظهر تا شام وقوف مى كنى پس اگر گناهانت بعدد ريگ روان و بمقدار كف دريا باشد همه را مى آمرزد و از جهة تو،پس چون وقوف مشعر را به جا مى آورى و در منى جمره عقبه را مى زنى به هفت سنگ ريزه حق سبحانه و تعالى بعدد هر سنگ ريزه ده حسنه در نامه عملت مى نويسد از جهة باقى مانده عمرت.

ص: 64

و ظاهرا مراد از اين عبارت اين باشد كه چون از وقوفين فارغ مى شوى گناهان گذشته همه محو شده است و هر عملى كه بعد از اين واقع مى شود رفع گناهان آينده مى شود كه من بعد گناهان را ننويسند و چون سر مى تراشى در منى بعدد هر مويى يك حسنه مى نويسند از جهة آن چه مانده است از عمرت.

و چون گاو يا گوسفند هدى را ذبح مى كنى و اگر شتر داشته نحر مى كنى بعدد هر قطره خونى كه از اين حيوانات ريخته مى شود حسنه نوشته مى شود از جهة بقيه عمرت.

و چون هفت شوط طواف حج تمتع مى كنى و دو ركعت نماز حجرا به جا مى آورى فرشته بزرگوارى از جانب حضرت رب العزة مى آيد و دست به دوشهاى تو مى زند و مى گويد كه بشارت باد ترا كه گناهان گذشته ات را آمرزيدند پس عمل خير را از سر گير تا صد و بيست روز كه حسناتت را مى نويسند و سيئاتت را محو مى نمايند.

و ظاهر آنست كه بعد از چهار ماه كارهائى كه سابقا كرده است سبب محو گناهان ما بعد مى شود و ممكن است كه مؤثر باشد آن اعمال در چهار ماه و بس ليكن بعيد است،و محتمل است كه مراد از نوشتن از جهة آينده محض اين باشد كه تا وقوف به مشعر افعال حج تاثير ايشان در محو سيئاتست و هر چند زودتر محو شود ما بعدش مؤثر است در كتابت حسنات و علو درجات و حصول مقاصد دنيويه و اخرويه چنانكه خواهد آمد كه حاجى فقير نمى شود مگر آن كه حجش صحيح نباشد يا آن كه حق سبحانه و تعالى فقر را از جهة او اصلح داند كه غناى او مقصور بر غناء دل خواهد بود و آن عمده است چنانكه ظاهر است،و حديث انصارى و ثقفى

ص: 65

را كلينى در صحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه روايت كرده است با اجمال و مذكور است در آن كه چون حضرت بيان ما فى الضمير هر يك را كه كردند ايشان گفتند كه بلى مطلب ما همين بود بحق آن خداوندى كه ترا به راستى پيغمبرى فرستاده است.

و شيخ طوسى رحمه اللّه به اسانيد صحيحه از محمد بن قيس روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه چنانكه در اين كتاب است مگر در دو ركعت نماز طواف كه در آنجا گفته است كه به سبب آن دو هزار حج مقبول مى نويسند،و بنا بر اين نسخه بيست هزار حج مقبول خواهد بود و ممكن است كه بحسب اشخاص مختلف شود و يا آن كه فرق است ميان آن چه اصالة نويسند يا تفضلا و الا تسلسل لازم مى آيد

قبول قربانى

6-( و روى: انّ بنى اسرائيل كانت اذا قرّبت القربان تخرج نار فتاكل قربان من قبل منه و انّ اللّه تبارك و تعالى جعل الاحرام مكان القربان).

و منقول است در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در بنى اسرائيل هر گاه چهل سال عبادت مى كردند قربانى مى بردند از هر چه داشتند خواه حيوان و خواه نان فطير و بافه گندم يا جو و بر سر كوهى مى گذاشتند پس اگر عبادت ايشان مقبول شده بود آتشى مى آمد و آن قربانى را مى سوخت و اگر مقبول نبود نمى سوخت و به درستى كه حق سبحانه و تعالى احرام را در اين امت به جاى قربانى مقرر فرمود يعنى هر كه توفيق حج مى يابد و احرام مى گيرد حق سبحانه و تعالى اعمال سابقه او را قبول مى فرمايد يا توفيق احرام علامت قبول عبادات سابقه است و در موثق كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما منقول است كه شخصى در بنى اسرائيل چهل سال

ص: 66

عبادت كرد و قربانى كرد و قبول نشد يعنى آتش نيامد كه بسوزاند قربانى او را با خود گفت كه البته من عبادت را چنانكه بايد كرد نكرده ام و گناهان كرده ام كه قبول نشد و اگر نه حق سبحانه و تعالى اكرم الاكرمين است پس وحى به او رسيد كه اين مذمتى كه كردى خود را بهتر است از عبادت چهل ساله تو

هفتاد بار لبيك گفتن

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: ما من مهلّ يهلّ فى التّلبية الاّ اهلّ من عن يمينه من شىء إلى مقطع التّراب و من عن يساره إلى مقطع التّراب و قال له الملكان ابشر يا عبد اللّه و ما يبشّر اللّه عبدا الاّ بالجنّة).

و منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه او از خود را در حالت احرام بلند كند به تلبيه هر كه در طرف راست اوست از فرشتگان و جنيان بلكه حيوانات و جمادات نيز همه آواز خود را به متابعت او بلند كنند به تلبيه و هم چنين از دست چپ او تا منتهاى خاك يعنى كل روى زمين زيرا كه نصف در اين طرفند و نصف در آن طرف و ثواب آنها از او خواهد بود چون سبب گفتن ايشان شده است و دو فرشته كه با او مى باشند او را بشارت مى دهند كه خوشحال باش اى بنده خدا و بشارت نمى دهد حق سبحانه و تعالى بنده را مگر به بهشت و بشارت ملك بشارت خداست و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه تكرار تلبيه مطلوب است هر چند بيشتر مى گويد ثوابش بيشتر است

و من لبّى فى احرامه سبعين مرّة ايمانا و احتسابا اشهد اللّه له الف ملك ببراءة من النّار و براءة من النّفاق

و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر كه در حالت احرام از اول تا آخر يا در مرتبه هفتاد بار تلبيات اربع را

ص: 67

بگويند يا هر فردى از تلبيه را و اگر چه لبيك تنها باشد چنانكه ظاهر عبارتست و اظهر تلبيات اربع است كه با ايمان للّه بگويد يا آرزوى اعتقاد خالصا لوجه اللّه بگويد حق سبحانه و تعالى از جهة او گواه مى گيرد هزار ملك را به آن كه مى فرمايد كه گواه باشيد كه او را از آتش دوزخ آزاد كردم و نفاق را از دل او بر داشتم

دخول حرم

(و من انتهى إلى الحرم فنزل و اغتسل و اخذ نعليه بيديه ثمّ دخل الحرم حافيا تواضعا للّه عزّ و جلّ محا اللّه عنه مائة الف سيّئة و كتب له مائة الف حسنة و بنى اللّه له مائة الف درجة و قضى اللّه له مائة الف حاجة).

و كالصحيح منقول است از ابان بن تغلب كه گفت هم كجاوه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شدم از مدينه مشرفه پس چون به حرم رسيدند از كجاوه در آمدند و غسل كردند و پاها را برهنه كردند و كفشها را به دستها يا بدست گرفتند و بعد از آن فرمودند كه يا ابان هر كه چنين كند كه من كردم از روى شكستگى از جهة حق سبحانه و تعالى صد هزار گناه را از نامه عمل او محو مى كند و صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار درجه از جهة او بلند مى كند و صد هزار حاجت او را بر مى آورد و در موثق كالصحيح از ابو عبيده منقول است كه گفت هم كجاوه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بودم چون به حرم رسيدند غسل كردند و نعلين را به دستها گرفتند و ساعتى پياده رفتند و ديگر سوار شدند

(و من دخل مكّة بسكينة غفر اللّه له ذنبه و هو ان يدخلها غير متكبّر و لا متجبّر).

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست پس صحيح باشد چون طريق او بكتاب صدوق صحيح است كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 68

صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مكه معظمه شود با سكينه حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و سكينه آنست كه از روى كبريا و عظمت داخل نشود بلكه پا برهنه باشد و با جامهاى چركن و موى سر ژوليده باشد اين ظاهر اخبار است،و احاديث بسيار وارد شده است كه مراد از سكينه ايمان است و مراد از تكبر و تجبّر تسنّن است كه اگر حق بر ايشان ظاهر شود و حجت الهى تمام شود متابعت حق نمى كنند و در صحيح از هشام بن سالم منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به حوالى مكه معظمه رسيد جامهاى احرامى كهنه چركن خود را به پوشيد كه هر كه از روى شكستگى داخل مكه شود حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد البته و در موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به چاه ميمون يا چاه عبد الصمد رسى غسل كن از جهة دخول مكه و كفشها را بكن و پا برهنه راه برو با سكينه كه آرام دل است به ياد الهى،و به او وقار كه آرام تنست و احاديث كالصحيح بر اين مضامين از آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله وارد شده است

دخول مسجد

(و من دخل المسجد حافيا على سكينة و وقار و خشوع غفر اللّه تعالى له).

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مسجد الحرام شود پا برهنه با آرام دل به ياد الهى و با وقار بدن كه هموار راه رود و با خشوع كه سر و چشم به زير اندازد و گريان باشد حق سبحانه و تعالى او را مى آمرزد

نگاه به كعبه

6-( و: من نظر إلى الكعبة عارفا بحقّها غفر اللّه له ذنوبه و كفى ما اهمّه).

و منقول است كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه

ص: 69

هر كه نظر به كعبه كند و عارف باشد بحق آن كه آن را بزرگ داند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و كفايت كند مهمات او را

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من نظر إلى الكعبة فعرف من حقّنا و حرمتنا مثل الّذى عرف من حقّها و حرمتها غفر اللّه له ذنوبه كلّها و كفاه همّ الدّنيا و الآخرة).

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر كه نظر كند به كعبه و در كافى اين عبارت هست كه بمعرفة يعنى عارف باشد بحق آن و حق حرمت ما كه ائمه معصومانيم بداند به آن كه ما را امامان واجب الاطاعه داند چنانكه حق و حرمت كعبه را مى داند حق سبحانه و تعالى همه گناهان او را بيامرزد و كفايت كند از او غمهاى دنيا و آخرت را يا مهمات دنيا و آخرت را

16-( و روى: انّ من نظر إلى الكعبة لم يزل يكتب له حسنة و يمحى عنه سيّئة حتّى يصرف بصره عنها).

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه نظر كند به كعبه تا نظرش به كعبه است در نامه عمل او حسنه مى نويسند و گناهان او را محو مى كنند تا چشم از آن بردارد و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر روز كعبه را لحظه هست كه نظر به طايفان خود مى كند كه به سبب آن لحظه كسى كه در طواف باشد مى آمرزند و كسى را نيز كه اشتياق آن داشته باشد يا كسى كه خواهد به نزد او رود و او را مانعى بهم رسد همه را به سبب اين توجه مى آمرزند

16-( و روى: انّ النّظر إلى الكعبة عبادة و النّظر إلى الوالدين عبادة

ص: 70

و النّظر إلى المصحف من غير قراءة عبادة و النّظر إلى وجه العالم عبادة و النظر إلى آل محمّد صلوات اللّه عليهم عبادة).

و در حسن كالصحيح از حريز منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نظر كردن به كعبه عبادتست،و نظر كردن به پدر و مادر عبادتست و نظر كردن به مصحف بى آن كه بخواند عبادتست و نظر كردن بر روى عالم عبادتست و نظر كردن به آل محمد عبادتست و در حديث حريز بعد از والدين چنين است كه نظر كردن به امام عليه السلام عبادتست و فرمودند كه هر كه نظر به كعبه كند يك حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و على اى حال شكى نيست در آن چه صدوق ذكر كرده است و ليكن حديث كلينى چنين است و گمان اينست كه چون بعنوان روى نقل كرده است اين حديث را با احاديث ديگر ضم كرده است مثل موثق اسحاق كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه نقل كرده است كه نظر كردن در مصحف عبادتست بدون قرائت.

و كالصحيح منقول است از حسين بن خالد كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه نظر كردن به ذريّه ما عبادتست عرض كردند كه يا ابن رسول اللّه آيا نظر كردن بائمه معصومين عبادتست يا جميع ذريت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله حضرت فرمودند بلكه نظر كردن بجميع ذريت آن حضرت صلوات اللّه عليه عبادتست

نظر به على ع عبادت است

1,14-( و قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله: النّظر إلى علي صلوات اللّه عليه عبادة

14,1- و فى خبر آخر قال: ذكر علي صلوات اللّه عليه عبادة).

و در احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه وارد شده است كه نظر كردن به على عبادتست،و در حديث ديگر ياد كردن على عبادتست و از طرق

ص: 71

خاصه و عامه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة برادرم على بن ابى طالب فضيلتى چند مقرر فرموده است كه نمى تواند آن را شمردن بغير از حق سبحانه و تعالى پس كسى كه ياد كند فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه را كه اعتقاد به آن داشته باشد حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و اگر چه مثل گناهان جن و انس كرده باشد و كسى كه بنويسد فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب را همه فرشتگان از جهة او استغفار كنند تا اثرى از آن نوشته بماند و هر كه گوش دهد به فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه حق سبحانه و تعالى بيامرزد هر گناهى كه او به گوش كرده باشد و هر كه نظر كند به فضيلتى از فضائل على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه حق سبحانه و تعالى بيامرزد هر گناهى كه أو بچشم كرده باشد پس حضرت فرمودند كه نظر بر روى على كردن عبادتست و ذكر آن حضرت عبادتست و حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند ايمان بنده را مگر با ولايت على بن ابى طالب و با بيزارى از دشمنان آن حضرت.

و در فردوس الاخبار از كتب سنيان از عبد اللّه بن عباس روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا أبا الحسن اگر درياها مركب شود و نيستانها همه قلم شود و آدميان همه نويسنده و جنيان همه حساب كننده احصا نمى توانند كرد فضايل ترا.و چون آن حديث مشتمل بود بر ذكر آن حضرت استطرادا مذكور شد

رجوع بدون گناه از حج

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من امّ هذا البيت حاجّا او معتمرا مبرّأ من الكبر رجع من ذنوبه كهيئة يوم ولدته أمّه و الكبر هو ان

ص: 72

يجهل الحق و يطعن على اهله و من فعل ذلك فقد نازع اللّه رداءه).

و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه پدرم مى فرمودند كه هر كه قصد زيارت اين خانه كند از جهة حج يا عمره و مبرّا باشد از تكبر به آن كه مذهب حق داشته باشد از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد پس حضرت استشهاد فرمودند باين آيه كه« فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ»يعنى كه در نفر اول كه روز دوازدهم است از منى كوچ كند بر او اثمى و گناهى نمانده است و هر كه تاخير كند و در روز سيزدهم كوچ كند بر او نيز گناهى نمى ماند بشرط آن كه متقى باشند از كبر و مذهب باطل نداشته باشند و چون در مبحث نفر منى همين آيه را با معنى بسيار نقل خواهد كرد اين استشهاد را انداخته است كه در آنجا ذكر كند.راوى گفت عرض نمودم كه كبر كدامست حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه عظيمترين تكبرها آنست كه حقرا نداند و بر اهل حق طعنه زند و كسى كه چنين تكبرى كند گويا كه با حق سبحانه و تعالى نزاع كرده است در چيزى كه مخصوص اوست.

چنانكه متواتر است كه در حديث قدسى وارد است كه الكبرياء ردائي-بزرگى بمنزله پوشش خاص من است،و محتمل است كه حديث ديگر باشد چون اين مضمون بطريق بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارد شده است

دخول در بيت با امان خدا

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جل «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» قال من امّ هذا البيت و هو يعلم انّه البيت الذي امر اللّه به و عرفنا اهل البيت حقّ معرفتنا كان آمنا فى الدنيا و الآخرة).

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است در تفسير آيه

ص: 73

كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه داخل شود در اين خانه ايمن است حضرت فرمودند كه مراد اينست كه هر كه قصد اين خانه كند و داند كه خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى همه را امر فرموده است كه حج كنند به استطاعت و ما را كه اهل بيت رسوليم چنانكه بايد بشناسد به آن كه ما را امام واجب الاطاعه داند ايمن است در دنيا و آخرت از بلادها و عذابهاى الهى.

و حاصل آنست كه حج خانه از جمله فروع عباداتست و كسى كه اصول دين او صحيح نباشد فروع فايده ندارد،و امامت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از اصول است چنانكه اخبار متواتره وارد شده است و مكرر اشاره به آن شد

16-( و روى: انّ من جنى جناية ثمّ لجأ إلى الحرم لم يقم عليه الحدّ و لا يطعم و لا يشرب و لا يؤذى حتّى يخرج من الحرم فيقام عليه الحدّ فان اتى ما يوجب الحدّ فى الحرم اخذ به فى الحرم لأنّه لم ير للحرم حرمة).

ظاهرا حديث حلبى باشد كه كلينى در حسن كالصحيح از او روايت كرده است و شيخ نيز همين مضمون را در صحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از تفسير آيه «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» حضرت فرمودند كه هر كه جنايتى بر كسى بكند بقتل يا جراحت و پناه به حرم برد بر او اقامت نمى كنند حد و قصاص را و ليكن نان و آبش نمى دهند و جايش نمى دهند در خانها يا آزارش نمى دهند تا مضطر شود و بيرون آيد از حرم او را بگيرند و اقامت كنند حد را بر او پس اگر سبب حد را در حرم واقع ساخته باشد در حرمش مى گيرند و حدش مى زنند زيرا كه خود حرمت حرم را نگاه نداشت ما را لازم نيست كه از

ص: 74

جهة او نگاه داريم و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است

دخول كعبه

6-( و قال صلوات اللّه عليه: دخول الكعبة دخول فى رحمة اللّه و الخروج منها خروج من الذّنوب معصوم فيما بقى من عمره مغفور له ما سلف من ذنبه).

و در موثق كالصحيح از قداح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه داخل شدن در كعبه بمنزله داخل شدنست در رحمت الهى و بيرون آمدن از آن بيرون آمدنست از گناهان و حق سبحانه و تعالى او را حفظ مى كند از معاصى و كباير اگر به اخلاص داخل شده باشد يا بر او نمى نويسند گناهان در بقيه عمر و گناهان گذشته را همه مى آمرزند و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه شخصى كه داخل كعبه مى شود حق سبحانه و تعالى از او خوشنود است و چون بيرون مى آيد از گناهان پاك شده است

دخول كعبه

6-( و قال صلوات اللّه عليه: و من دخل الكعبة بسكينة و هو ان يدخلها غير متكبّر و لا متجبّر غفر له).

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه داخل كعبه شود با ايمان و اعتقاد و شكستگى به آن كه بر مذاهب باطله نباشد خصوصا علماى مذاهب باطله كه همه از روى تكبر و تجبر حق را گذاشته باطل را اختيار نموده اند البته آمرزيده خواهد شد و مظنون آنست كه حديث حسن كالصحيح معاوية بن عمار است از آن حضرت از جهة دخول مكه پس سهو شده است كه خيال كرده اند كه ضمير راجع است به كعبه با آن كه كعبه اشرف اجزاى مكه است هر گاه دخول مكه چنين باشد دخول كعبه بطريق اولى چنين خواهد بود و ليكن داب محدثين نيست كه چنين كنند البته

ص: 75

حديث ديگر خواهد بود

ثواب حج

6-( و: من قدم حاجّا فطاف بالبيت و صلّى ركعتين كتب اللّه له سبعين الف حسنة و محى عنه سبعين الف سيّئة و رفع له سبعين الف درجة و شفّعه فى سبعين الف حاجة و كتب له عتق سبعين الف رقبة قيمة كلّ رقبة عشرة آلاف درهم و فى خبر اخر هذا الثّواب لمن طاف بالبيت حين «حتّى خ»تزول الشّمس حاسرا عن ذراعه حافيا يقارب بين خطاه و يغضّ بصره و يستلم الحجر فى كلّ طواف من غير ان يؤذى احدا و لا يقطع ذكر اللّه عزّ و جلّ عن لسانه).

و كالصحيح منقول است از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه هر كه بحج آيد و طواف خانه بكند و دو ركعت نماز طواف به جا آورد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او مى نويسد هفتاد هزار حسنه و محو مى كند از او هفتاد هزار گناه و بلند مى كند از جهة او هفتاد هزار درجه و او را شفاعت مى دهد در هفتاد هزار حاجت و مى نويسد از جهة او آزاد كردن هفتاد هزار بنده كه قيمت هر بنده ده هزار درهم باشد و بحساب آن وقت ده تومان بوده است و الحال شش تومان و سه هزار دينار است چون نقره ارزان شده است و در حديث ديگر وارد شده است و آن حديث صحيح حماد است كه از استادش روايت كرده است كه داخل شدم بر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و مسأله بسيارى داشتم كه مى خواستم از آن حضرت سؤال كردم و چون آن حضرت را ديدم جلالت آن حضرت نگذاشت كه حرف بزنم پس عرض كردم كه دستت را يا پايت را بده تا ببوسم دستش را داد كه بوسيدم و رسول خدا به خاطرم رسيد گريان شدم و سرم به زير بود كه نمى توانستم سر بالا كنم حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين

ص: 76

صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه اين خانه را طواف كند در وقت زوال آفتاب كه سرش برهنه باشد و در اكثر نسخ اين كتاب ذراعين او باز باشد و اگر سر و ذراع هر دو باز باشد بهتر است و پا برهنه باشد و گامها را نزديك يكديگر گذارد دو چشم را برهم گذارد كه نگاه به جايى نكند كه از حضور قلب بيفتد و در هر شوطى حجر الاسود را ببوسد يا دست برساند بى آن كه در وقت استلام آزارش به كسى رسد و زبانش بذكر الهى باز باشد البته حق سبحانه و تعالى بعدد هر گامى هفتاد هزار حسنه در نامه عملش بنويسد و هفتاد هزار سيئه محو كند و هفتاد هزار درجه بلند كند و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار بنده در نامه عملش بنويسد كه قيمت هر بنده ده هزار درهم باشد و او را شفاعت دهند در هفتاد هزار كس از اهل خانه اش يعنى خويشان تا آدم را شفاعت كند و هفتاد هزار حاجتش را بر آورند اگر خواهد در دنيا و الا در عقبى و ظاهرش مشيت الهى است.

بدان كه ظاهر كلام صدوق اينست كه هر دو ثواب از جهة يك چيز است و ليكن در اول مطلق است و در ثانى مقيد و نه چنين است بلكه ثواب مطلق از جهة كل طواف و دو ركعت نماز آنست و ثواب دويم از جهة هر گامى اين مقدار است و استبعادى ندارد كه مطلق طواف آن ثواب داشته باشد و با اين شرايط اقلا به هفتصد برابر آن باشد و ممكن است كه مطلق را حمل كنند بر مقيد و ثواب مختلف شود باختلاف اشخاص به اعتبار نيات و امثال آن.

چنانكه در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه پدرم حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه هفت شوط طواف بكند و دو ركعت نماز

ص: 77

طواف را در هر گوشه از گوشهاى مسجد كه خواهد به جاى آورد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او شش هزار حسنه و محو كند از او شش هزار سيئه و بلند كند از جهة او شش هزار درجه و بر آورد از جهة او شش هزار حاجت را كه هر حاجتى را كه زود بر آورد از رحمت الهى باشد و هر چه را دير بر آورد از جهة اشتياق به دعاى او باشد كه يك وجه تاخير استجابت دعواتست و اشتياق الهى به اعتبار آنست كه بنده از رتبه قرب نيفتد و در موثق كالصحيح منقول است از محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند بنحو حديث حماد بن عيسى،و در موثق از اسحاق منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر يك هزار است و بعد از همه مى فرمايند كه از هشت در بهشت هر يك كه خواهد داخل شود در بهشت پس اسحاق گفت كه اين همه ثواب از جهة طوافست؟فرمودند كه بلى مى خواهى ترا خبر دهم به چيزى كه افضل از اين باشد گفتم بلى فرمودند كه قضاء حاجت مؤمن بهتر از طوافست و طواف است تا ده طواف و در روايت ديگر تا هفتاد طواف

ثواب طواف و نماز و نظر به كعبه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ للّه تبارك و تعالى حول الكعبة عشرين و مائة رحمة منها ستّون للطّائفين و اربعون للمصلّين و عشرون للنّاظرين).

و به اسانيد صحيحه و حسنه و موثقه و قويه كه قريب به تواتر است منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را در دور كعبه صد و بيست رحمت است هميشه كه فايض مى شود شصت رحمت از جهة طواف كنندگان و چهل رحمت از جهة نماز گذارندگان و بيست رحمت از جهة نظر كنندگان به كعبه است و دور نيست كه اين رحمتها

ص: 78

از جهة حاجيان در سال اول باشد چنانكه خواهد آمد كه در سال دويم نماز و طواف برابرند و در باقى نماز بهتر است و در صحيح از زراره منقول است كه گفت در جنب حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه نشسته بودم و حضرت در برابر كعبه تكيه احتبا كرده بودند و گذشت كه مكروهست و ممكن است كه مكروه وقتى باشد كه بى زير جامه باشند چنانكه داب عربانست خصوصا در احرام عمره كه بحسب شرع زير جامه نمى پوشند و ممكن است كه حضرت را ازارى بوده باشد كه محتاج به كمر باشند در وقت نشستن يا از جهة بيان جواز چنين كرده باشند.

پس فرمودند كه نظر كردن به كعبه عبادتست پس شخصى آمد و به حضرت عرض نمود كه كعب الاحبار چنين مى گفت كه هر روز صباحى كعبه سجده مى كند بيت المقدس را،و كعب يهودى بود و بر دست عمر مسلمان شده بود بحسب ظاهر پس حضرت فرمودند به او كه تو چه مى گويى او گفت كه كعب راست گفته است پس حضرت فرمودند كه تو دروغ مى گويى و كعب نيز دروغ گفته است و حضرت غضبناك شدند و زراره گفت كه من هرگز در اوقات ملازمت آن حضرت نديدم كه به كسى فرموده باشند كه دروغ مى گويى غير از اين شخص و غرض زراره اينست كه چون تفضيل بيت المقدس بر كعبه بسيار قبيح بود حضرت چنين تعزير فرمودند آن شخص را.

پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در كل زمين جائى بهتر از كعبه نيافريده است و جائى محبوبتر از كعبه نيست نزد حق سبحانه و تعالى و چهار ماه حرام را از جهة كعبه حرام گردانيده در كتاب خود در

ص: 79

روزى كه آسمانها و زمينها را آفريد سه ماه را پى در پى مقرر فرمود و آن شوال و ذو القعده و ذو الحجه است كه از براى حج مقرر فرمود و يك ماه جدا از جهة عمره مقرر ساخت كه آن ماه رجب است و در اين حديث سهوى شده است يا تجوزى و بعد از اين خواهد آمد كه اشهر حرم ذو القعده و ذو الحجه و محرم است كه با هم است و ماه جدا رجبست و اشهر حج شوال و ذو القعده و ذو الحجه است و اين در اين حديث اقتباس از آيه شده است و چون بعد از اين ناچار است كه مذكور شود در آنجا مفصل خواهد شد

16-( و روى: انّ من طاف بالبيت خرج من ذنوبه).

چون در صحيح از جميل منقولست فضليت هر فعلى صدوق حديث را مبعّض ساخته است و در فضيلت هر فعلى جزوى از آن را ذكر كرده است و بسيارى از فوايد آن فوت شده است و شيخ الطائفه صحيحه جميل را با زيادتى به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از آباى او صلوات اللّه عليهم كه اعرابى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آمد و عرض نمود كه يا رسول اللّه بقصد حج از خانه بيرون آمدم و بحج نرسيدم و مال بسيار دارم بفرما تا آن چه بايد بكنم تا به ثواب حج برسم حضرت رو به او كردند و فرمودند كه نظر كن به كوه ابو قبيس، و در كافى چنين است كه اعرابى در ابطح به حضرت رسيد و ظاهر مى شود كه ابطح تا كوى ابو قبيس باشد چون متصل است پس اگر ابو قبيس طلاى سرخ باشد و از تو باشد و همه را در راه خدا صرف كنى به ثواب حج نمى رسى پس حضرت فرمودند كه چون حاج شروع به تهيه و كارسازى راه حج مى كنند هر چه بردارد و بر زمين گذارد حق سبحانه و تعالى از جهة هر برداشتن و زمين

ص: 80

گذاشتن ده حسنه در نامه عملش مى نويسد و ده سيئه محو مى كند و ده درجه او را مى كند و چون بر شتر سوار مى شود بعدد هر گامى كه گذارد و بردارد هر يك جدا به دستور سابق ده حسنه مى نويسد و ده گناه محو مى كند و ده درجه بلند مى كند پس چون طواف مى كند از جميع گناهان پاك مى شود و چون سعى مى كند از گناهان پاك مى شود و چون وقوف عرفات مى كند از گناهان بيرون مى آيد و چون وقوف مشعر به جا مى آورد از گناهان پاك مى شود و چون رمى جمار مى كند از گناهان پاك مى شود پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله يك يك از افعال را مى فرمودند كه چون حاجى مى كند از گناهان بيرون مى آيد پس حضرت فرمودند كه كجا مى توانى رسيد باين ثوابها پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه تا چهار ماه ديگر حسنات او را مى نويسند و سيئات او را نمى نويسند مگر آن كه گناه كبيره بكند و ظاهرا مراد شركست چنانكه سابقا گذشت،و اجمال از جهة آنست كه ايمن نشوند كه كباير كنند و بر تقديرى كه كباير را ننويسند مرتبه اش پست مى شود و كجا مى رسد كه صغيره و كبيره مطلقا نكرده باشد.

و قريب باين است صحيحه سعد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آن كه در اين احاديث صحيحه مكرر واقع شده است كه از گناهان بيرون مى آيند چند وجه مى توان گفت يكى آن كه در اول از كباير پاك شود ديگر از صغاير،ديگر از مكروهات،ديگر از مباحات يا چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ كه در مرتبه اول از همه پاك شود ديگر حق سبحانه و تعالى تطهير بهتر فرمايد به آن كه گناهان در نامه عملش حسنات نوشته شود مكرر پس اگر صد هزار گناه كرده باشد تا به احرام همه پاك مى شود بلكه هر گاه راه دور باشد صد هزار

ص: 81

در يك فرسخ آخر مى شود بعد از آن به جاى رفع سيئات حسنات نوشته شود به آن كه بيست حسنه نوشته شود و چون احرام گيرد صد هزار حسنه در نامه عملش نويسند و چون تلبيه گويد چنين،بلكه مستحبات نيز چون كار با اكرم الاكرمين است و چون بحسب اين احاديث اگر صد هزار باره گناهان كرده باشد و خانه اش در ميقات باشد به سبب احرام مستحق جميع مغفرت مى شود بلكه به سبب غسل احرام و هر يك علت مستقله مغفرتند و گناهى كه نمانده باشد افعال بنده لغو مى شود پس مى بايد كه بعوض آنها حسنات نوشته شود و وجه ديگر آن كه گناهان دل را سياه كرده اند چنانكه از اخبار متواتره ظاهر مى شود و تجربه نيز شاهد است كه به سبب هر معصيتى زنگى بر آينه دل مى نشيند و در مرتبه اولى گناهان زدوده مى شود پس بهتر پس بهتر و اين مرتبه انتها ندارد هر چند بيشتر زدوده مى شود قابليت انعكاس علوم و حكم الهى بيشتر بهم مى رسانند لهذا اين عبادات را مقرر فرموده اند كه به سبب هر يك نورى در دل بهم رسد و ظلمتهاى انعكاس معاصى و تعلقات زايل شود تا به مرتبه كه فانى فى اللّه شود و باقى«باللّه و بى يسمع و بى يبصر و بى ينطق و بى يبطش»شود كه هر چه شنود از او شنود و هر چه بيند به او بيند و هر چه گويد و هر چه به او گويد و هر چه كند به او كند و آن كه اكثر اوقات نمى شود از جهة آنست كه اكثر عالميان مانند حيوانات از پدر و مادر خود حركتى و سكونى چند ياد گرفتند.

و از هيچ حركتى خبر ندارند كه از جهة چه چيز است و بچه نحو مى بايد كرد.

و جمعى كه پيشتر آمدند و از علما مسايل خود را ياد گرفتند نمى فهمند كه اگر اين عالم عالم مى بود چرا او نيز مانند ايشان گرفتار دنياست و اوقات خود را صرف لا طايلى چند مى كند و اين عالم از آباء و امّهاتش

ص: 82

اجهل است و اندكى كه بالاتر آمد به خاطرش مى رسد كه خود مى بايد رياضت كشيدن تا آدم شود نمى داند كه هزار مرتبه طعام پختن را ديده است و اگر خواهد كه طعام پزد مصالح را ضايع خواهد كرد،و مى بيند كه اگر خود با نهايت شعور خواهد كه سواد روشن كند بى ملاّى مكتبى محال عادى است و اگر سواد داشته باشد و پيش خود خواهد كه صرف مير كه فارسى است ياد گيرد عمرى صرف مى بايد كرد تا ياد گيرد يا نگيرد،و اگر استاد دانائى داشته باشد يك شب همه را ياد مى تواند گرفت با آن كه آن علم از قبيل تكلم است كه اطفال متكلم مى شوند بى معلم،و علم سلوك إلى اللّه علمى است كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را از جهة تعليم اين علم فرستاده است و اگر بدون ايشان ممكن بود ايشان را نمى فرستاد و بعد از ايشان عالم اين علم عالم ربانى است كه در اقوال و افعال تابع طريقه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم بوده باشد و محبت دنيا را از دل خود بيرون كرده باشد و عمل به آداب و سنن ايشان نموده باشد و دل او به انوار علوم ايشان منور شده باشد زيرا كه عبارات حق گاهى موهم معنى چند مى باشد كه آن معنى البته مراد نيست مثل عبارت حديث قدسى اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند،تحصيل استاد از همه مشكلتر است چون جمعى كه علماى اين علمند مختفيند و شبيهند در صورت و گفتگوها با ملاحده،بسيار است كه ملحد مى شوند به نادانى چون عبارات صوفيه قريبست به عبارات ملاحده و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى كه الحال گفته شد جمعى حلول مى فهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى كه خود مى فهمند و همه كفر است،و بديهى است كه مبتدى كه شمسيه خواند اگر عبارات حاشيه دوانى را فكر

ص: 83

كند چيزى چند خواهد فهميد كه اصلا ملا را بخاطر نرسيده است و على هذا القياس و باين سبب اين علم بالكليه متروك شده است و آن چه بخاطر دارم شايد در اين مدت زياده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقير اربعينى بر آورند بخاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه يك نفر نيز،چون واجبست اظهار حق گاهگاهى از وضع اين كتاب بيرون مى روم كه آن چه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را بفضل خود هدايت فرمايد به راههاى قرب به خود بجاه محمد و آله الطاهرين

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: من صلّى عند المقام ركعتين عدلتا عتق ستّ نسمات).

و منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر كه نزد مقام دو ركعت نماز بكند بعد از طواف اين دو ركعت برابر است با شش بنده آزاد كردن،و آن ثوابهاى عظيم گذشت ممكن است اين ثواب نافله باشد يا نسبت به بعضى اين مقدار باشد و وجهى ديگر هست كه اگر برابر باشد با هزار بنده آزاد كردن ثواب شش بنده نيز صادق خواهد بود و در خور عقول مردم مى فرموده اند چنانكه در نظر اين مخاطب بنده آزاد كردن ثواب عظيم دارد چنين فرمودند و در نظر ديگرى اين مقدار عظيم[عظمت ظ] ندارد به او مى گويند كه برابر است با بيست حج چون حج در نظر او عظيم است پس اكثر اوقات رعايت حال مخاطب مى كنند بنا بر اين دو ثواب بر يك فعل موافق وارد نشده است چون دو كس با يكديگر موافق نيستند با آن كه بندها نيز مختلف مى باشند بلكه گاه باشد كه بنده را آزاد كنند و ثواب نداشته باشند و بنده را آزاد كنند كه كسى ثواب آن را احصا نتواند كرد چنانكه ظاهر است

ص: 84

6-( و: طواف الحجّ افضل من سبعين طوافا بعد الحجّ).

و منقولست كالموثق از قداح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه يك طواف پيش از حج بهتر است از هفتاد طواف بعد از فراغ از مناسك حج يا بعد از شروع در حج اين حديث دو احتمال دارد يكى آن كه اگر زودتر بيايد كه اول ذو الحجه در مكه معظمه باشد و از عمره فارغ شود و طواف كند تا روز ترويه بهتر است از آن كه بعد از مناسك حج در مكه بماند و طواف كند،و مؤيّد اين معنى است حديثى كه كلينى روايت كرده است.

در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه يك طواف در دهه بهتر از هفتاد طوافست در حج و احتمال دارد كه مراد حضرت افضليت حج تمتع باشد كه اول عمره به جا آورند و بعد از آن حج كنند و با اين طريق تعبير كردن و تصريح به تمتع نكردن از روى تقيه خواهد بود زيرا كه سنّيان با آن كه اجماع كرده اند بر غلط عمر در نفى حج تمتع و ليكن باز رعايت عمر مى كنند على رغم شيعيان و حج تمتع نمى كنند و اگر بيابند كه كسى حج تمتع مى كند از عجم تا قتل همراهند و به طواف و سعى قدومى قايلند مستحبا و همه مى كنند و شبيه است بحج تمتع زيرا كه عمره تمتع احرامست كه همه احرام مى گيرند از ميقات و شيعيان در دل نيت عمره مى كنند و سنيان قصد حج مى كنند و كسى از قصد كسى خبر ندارد و طواف و سعى را شيعيان بقصد عمره واجب مى كنند و سنيان بقصد طواف و سعى مستحب قدوم،چيزى كه مى ماند تقصير است به اندكى از مو يا ناخن خود گرفتن و اخفاى آن در نهايت آسانى است و به دندان نيز مى توان گرفت و تجديد احرام از براى حج نيز

ص: 85

امريست قلبى و در تلبيه شريكند با هم و اللّه تعالى يعلم

اقامت در مكه

6-( و: من اقام بمكّة سنة فالطّواف له افضل من الصّلاة و من اقام سنتين خلط من ذا و ذا و من اقام ثلاث سنين كانت الصّلاة افضل له).

و منقول است در صحيح از هشام بن الحكم و حفص و حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه اقامت كند در مكه معظمه تا يك سال نسبت به او طواف سنت بهتر است از نماز سنت و در سال دويم از هر دو مى كند و در سال سيم نماز افضل است و وجهش ظاهر است

16-( و روى: انّ الطّواف لغير اهل مكّة افضل من الصّلاة و الصّلاة لأهل مكّة افضل).

و مرويست در صحيح از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه غير اهل مكه را طواف افضل است از نماز و اهل مكه را نماز افضل است در اين دغدغه نيست كه اهل مكه را نماز افضل است اما مجاوران در سال سيم حكم مقيم دارند و نماز ايشان بهتر است از طواف و در سال اول طواف افضل است كه هنوز از اهل مكه نشده اند و بحسب ظاهر سال دويم از اين حديث بدر است چون نه مقيمند و نه مجاور حاصل آن كه مخالفت ندارد با حديث بالا مگر از جهة مفهوم و منطوق مقدم است بر مفهوم

6-( و: من كان مع قوم و حفظ عليهم حتّى يطوفوا و يسعوا كان اعظمهم اجرا).

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه با جمعى باشد و او بماند تا آن جماعت بروند أولا و طواف و سعى بكنند و او

ص: 86

محافظت متاع ايشان كند اجرا و از آن جماعت بيشتر خواهد بود چون رعايت حال برادران كرده ايشان را بر خود مقدم داشته است و از اين حديث ظاهر مى شود كه ايثار در عبادت نيز مطلوبست و عبارت متن با عبارت فقه رضوى موافق است و در حسن كالصحيح منقولست از هرازم كه هم كجاوه محمد بن مصادف بودم پس چون داخل مدينه شدم بيمار شدم و او بمسجد مى رفت و مرا تنها مى گذاشت پس من شكايت او را به مصادف كردم و او به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود حضرت به او فرمودند كه نشستن تو نزد بيمار ثوابش بيشتر از نماز در مسجد است.

و در حسن كالصحيح از اسماعيل منقولست كه چون به مكه مى رويم اصحاب من مرا بر سر متاع خود مى گذارند و خود مى روند به طواف حضرت فرمودند كه ثواب تو بيشتر است و دور نيست كه حديث متن باشد

بر آوردن حاجت مؤمن

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: قضاء حاجة المؤمن افضل من طواف و طواف و طواف حتّى عدّ عشرا).

بطرق متعدده قويه از ابان بن تغلب و اسحاق وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر آوردن حاجت برادر مؤمن بهتر است از طواف و طواف و طواف تا ده طواف شمردند و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه قضاء حاجت برادر مؤمن بهتر است از حج و حج و حج تا ده حج و حج و حج تا هفتاد حج و احاديث در قضاى حاجت برادر مؤمن از حد حصر بيرونست و بعضى گذشت در آخر صوم و ديگر خواهد آمد

ركن يمانى

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: الرّكن اليماني بابنا الّذى ندخل

ص: 87

منه الجنّة و قال فيه باب من ابواب الجنّة لم يغلق منذ فتح و فيه نهر من الجنّة يلقى فيه[فيها خ]اعمال العباد).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه ركن يمانى دريست كه ما از آن در داخل بهشت مى شويم.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه ركن يمانى دريست از درهاى بهشت كه ما از آن در داخل بهشت مى شويم و درى است از درهاى بهشت كه از آن روزى كه گشوده شده است تا حال بسته نشده است و در موثق كالصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از ملتزم كه مستجار است محاذى در خانه كه چرا آن را در بغل مى گيرند و در آنجا چه مى گويند حضرت فرمودند كه نزد آن نهريست از بهشت كه اعمال بندگان الهى در آنجا ملاقات يكديگر مى كنند هم را در هر پنجشنبه و در صحيح از شحّام منقولست كه گفت با حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه طواف مى كردم و چون بحجر الاسود مى رسيدند دست را بر آن مى سودند،و چون به ركن يمانى مى رسيدند ركن را در بغل مى گرفتند پس گفتم كه فداى تو كردم سبب چيست كه حجر را دست مى رسانيد و ركن يمانى را در بغل مى گيريد حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند.كه هر چند به ركن يمانى مى رسم مى بينم جبرئيل را كه پيش از من آن راكن را در بغل مى گيرد.

و در حسن كالصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى فرشته را آفريده است كه

ص: 88

موكل است به ركن يمانى از آن روزى كه آسمان و زمين را آفريده است و كار آن فرشته همين است كه هر كه از شما در آنجا دعا كند آن فرشته آمين بگويد و كالصحيح منقولست از ابو الفرج كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ركن يمانى دريست از درهاى بهشت و آن باب مفتوح است از جهة شيعيان آل محمد و مسدود است بر غير ايشان و هر مؤمنى كه در آنجا دعا كند البته دعاى او را به عرش مى برند و البته مستجاب مى شود و پيشتر نيز گذشت.

و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه ركن يمانى منسوبست به حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اين ركن را به آن حضرت كرامت فرمودند تا شيعيان در ركن حجر آزار نكشند و اين كه باب ماست يعنى شيعيان ما مى بايد كه در اينجا عبادت و دعا كنند تا بهشت روند و هميشه در رحمت الهى بر ايشان مفتوح است به بركت متابعت ايشان ائمه معصومين را صلوات اللّه عليهم و دور نيست كه مراد از نهر نهر فيض و رحمت الهى باشد كه از جنت معنوى فايض است بر ايشان و بر همه شيعيان ريخته مى شود و توفيقات الهى شامل احوال ايشان مى شود كه همه كارهاى خير كنند و چون سرچشمه فيوض ايشان به يك ديگر متصل است اعمال ايشان نيز در عليين مثبت مى شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حقا كه كتاب ابرار در عليين است و تو چه مى دانى كه عليون كجاست كتابى است كه به رقم الهى مرقوم شده است و مقربان درگاه الهى بر آن موكلند و اندك تاملى كه كرده شود همه مفهوم مى شود به تفضل الهى و اللّه تعالى يعلم و اندك اشتباهى شده است در ملتزمى كه مستجار است كه به حذاى باب است با ملتزمى كه ركن يمانيست و به آن متصل است

ص: 89

16-( و روى: انه يمين اللّه فى ارضه يصافح بها خلقه).

و در روايتى وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه ركن يمانى نيز دست راست الهى است در زمين كه با خلايق مصافحه مى كند باين دست پروردگار عالميان،و ظاهر آنست كه حديث صريحى بوده باشد كه دلالت كند كه ركن يمانى نيز بمنزله يمين الهى است چنانكه حجر الاسود بمنزله يمين الهى است كه شيعيان تجديد عهد مى كنند با حق سبحانه و تعالى در اينجا نيز و از كتاب علل ظاهر مى شود كه صدوق همين ركن يمانى را يمين اللّه مى داند چون هر حديثى كه در يمين نقل كرده است بعد از آن گفته است كه مراد از آن ركن يمانى است چون در ركن يمانى واقع شده كه اعمال عباد در آن ملاقات مى كنند و در ركن حجر وارد شده است كه عهود و مواثيق الهى را به او سپرده اند پس در آنجا ملاقات كرده اند و مى كنند و يمانى با يمين انسب است با آن كه احاديث متواتره وارد شده است كه ركن حجر يمين اللّه است.

و جميع محدثين ذكر كرده اند حتى صدوق در كتب خود ذكر كرده است به نحوى كه قابل تاويل نيست و بر تقديرى كه حديثى صريح وارد شده باشد كه ركن حجر يمانى يمين است منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است كه ركن يمين اللّه است چنانكه وارد شده است كه هر دو دستش يمين است و در آنجا مراد از دستها دست رحمت و دست غضب است كه بلاهاى الهى نيز همه رحمت است چنانكه در قرآن مجيد نيز مذكور است كه آدم را بدو دست آفريدم يعنى او را مظهر اسماء جمال و جلال خود گردانيدم و اللّه تعالى يعلم

شفاء زمزم

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ماء زمزم لما شرب له).

و كالصحيح منقولست از قداح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه

ص: 90

فرمودند كه آب زمزم نافع است از جهة هر چيزى كه مى آشامند از جهة او يعنى اگر بقصد علم بنوشند علم مى شود و اگر از جهة محبت الهى بنوشند محبت مى شود و از جهة دفع مرض بياشامند شفاست.

16-( و روى: انّ من روى من ماء زمزم احدث له به شفاء و صرف عنه داء).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه سيراب شود از آب زمزم حق سبحانه و تعالى شفايى در او حادث مى گرداند و دردى از او دفع مى كند

14-( و: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يستهدى ماء زمزم و هو بالمدينة).

و كالصحيح از قداح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در وقتى كه در مدينه مشرفه تشريف داشتند هر كس به مكه مى رفت حضرت مى فرمودند كه وقتى كه بياييد آب زمزم به هديه از جهة ما بياوريد

16-( و روى: انّ الحاجّ اذا سعى بين الصّفا و المروة خرج من ذنوبه).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه چون حاجى سعى مى كند ميان صفا و مروه از گناهان بيرون مى آيد

ثواب سعى

4-( و قال علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما: السّاعي بين الصّفا و المروة تشفع له الملائكة فتشفّع فيه بالإيجاب).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه شخصى كه سعى كند ميان صفا و مروه فرشتگان از جهة او شفاعت مى كنند و حق سبحانه و تعالى اجابت مى فرمايد شفاعت ايشان را چون خود ايشان را شفيع گردانيده است يا

ص: 91

آن كه چون بر خود واجب گردانيده است كه شفاعت معصومين را قبول كند و رد نكند

16-( و روى: انّه من اراد ان يكثر ماله فليطل الوقوف على الصّفا و المروة).

و منقول است در قوى از حماد منقرى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه مال او زياده شود بايد كه طول دهد ايستادن در صفا را از جهة دعاهاى منقوله يا اعم از دعا و ذكر و قرآن و در قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه خواهد كه مال او زياد شود بايد كه طول دهد وقوف را بر صفا و مروه و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بمقدار خواندن سوره بقره در صفا طول مى دادند

ثواب نماز در مسجد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ان تهيّا لك ان تصلّى صلواتك كلّها الفرائض و غيرها عند الحطيم فافعل فانّه افضل بقعة على وجه الارض و الحطيم ما بين باب البيت و الحجر الاسود و هو الموضع الّذى فيه تاب اللّه على آدم عليه السّلام و بعده الصّلاة فى الحجر و بعد الحجر ما بين الرّكن العراقىّ و باب البيت و هو الموضع الّذى كان فيه المقام و بعده خلف المقام حيث هو السّاعة و ما قرب من البيت فهو افضل الاّ انّه لا يجوز لك ان تصلّى ركعتى طواف النّساء و غيره الاّ خلف المقام حيث هو السّاعة).

و از عبارت و الحطيم تا به آخر فقه رضوى است و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اگر ميسر شود ترا كه نمازهاى واجب و غير واجب را در حطيم به جا آورى در آنجا به جا آور به درستى كه حطيم بهترين

ص: 92

جاهاى روى زمين است و حطيم ميانه در كعبه است و حجر الاسود و اين موضعى است كه حق سبحانه و تعالى در اينجا توبه آدم را قبول فرمود و بعد از حطيم نماز در حجر حضرت اسماعيل عليه السلام است افضل است و بعد از آن در فضيلت ميان ركن عراقى است و در خانه و اين موضعى است كه مقام در اينجا بوده است و بعد از اين عقب مقامى است كه الحال مقام در آنجاست و هر چند به خانه نزديكتر است بهتر است و ليكن جايز نيست كه دو ركعت نماز طواف را و غير آن كه نماز طواف زيارت باشد و طواف عمره و غير آن هر چه واجب باشد مگر در عقب مقامى كه الحال مقام در آنجاست و در موثق كالصحيح منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه بهترين جاهاى مسجد الحرام كجاست كه در آنجا نماز كنند حضرت فرمودند كه حطيم است ميان حجر و در خانه گفتم بعد از اين كجا افضل است فرمودند كه مقام ابراهيم گفتم بعد از آن فرمودند كه حجر اسماعيل گفتم بعد از آن فرمودند كه هر جا به خانه نزديكتر است و در صحيح ابو عبيده منقول است كه بهترين جاها حطيم است.

و در صحيح زراره منقولست كه افضل حطيم است و ديگر حجر يا مقام و در صحيح ابو حمزه منقول است كه حضرت الساجدين صلوات اللّه عليه فرمودند كه افضل مواضع حطيم است ميان ركن و مقام و افضليت حطيم متواتر است و ركن عراقى كه مذكور است ركنى است كه مشهور است به ركن شامى و در واقع بعضى از مواضع عراق رو به آن مى كنند و بعضى از شام بنا بر اين هر دو را بر او اطلاق مى كنند و اللّه تعالى يعلم

5-( و: من صلّى فى المسجد الحرام صلاة واحدة قبل اللّه عزّ و جلّ منه

ص: 93

كلّ صلاة صلاّها و كلّ صلاة يصلّيها إلى ان يموت).

و به اسانيد متكثره منقول است از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در مسجد الحرام يك نماز كند حق سبحانه و تعالى قبول كند از او هر نمازى را كه كرده است و هر نمازى را كه خواهد كرد تا وقت مرگ

(و الصّلاة فيه بمائة الف صلاة).

و نمازى كه در مسجد الحرام كنند برابر است با صد هزار نمازى كه در مسجدهاى ديگر كنند و اين مضمون در احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و اين دو حديث با احاديث صحيحه بسيار در باب فضل مساجد گذشت

6-( و: اذا اخذ الناس مواطنهم بمنى نادى مناد من قبل اللّه عزّ و جلّ ان اردتم ان ارضى فقد رضيت).

و در صحيح عالى السند از داود بن فرقد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون مردمان در جاهاى خود قرار مى گيرند در منى منادى از جانب حق سبحانه و تعالى ندا مى كند به آن كه مى گويد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اگر غرض شما بندگان اينست كه من از شما راضى شوم راضى شدم ظاهرش آنست كه هر كه حج او از جهة رضاى الهى باشد حجش مقبول است نه مطلقا و محتمل است كه بر تقديرى كه غرضش از حج رضاى الهى نباشد هر كه مسلمانست خوشنودى الهى را مى خواهد و اول اظهر است و خواهد آمد مؤيدش اخبار ديگر

6-( و روى: انّه اذا اخذ النّاس منازلهم بمنى ناداهم مناد لو تعلمون بفناء من حللتم لأيقنتم بالخلف بعد المغفرة).

ص: 94

و از كلينى و در صحيح و در حسن كالصحيح منقول است از معاوية بن عمار پس صحيح باشد نيز چون صدوق به او هشت سند صحيح دارد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون مردمان در منى به جاى خود جا مى كنند منادى ندا مى كند كه اگر بدانيد كه به درگاه كه فرمود آمده ايد هر آينه يقين كنيد كه آن چه صرف نموده ايد عوض كرامت مى كند شما را بعد از مغفرت گناهان يعنى چون به درگاه اكرم الاكرمين غنى بالذات آمده ايد كه اگر هر يك را مثل دنيا بلكه صد هزار باره مثل دنيا عطا فرمايد ذره از خزينه كرم او كم نمى شود و شما را با اين فقر بيند كه مال خود را در راه او صرف نموده ايد،و مع هذا وعده كرده باشد كه هر درهمى را كه در راه او دهيد دو هزار هزار درهم بدهد و وعده فرموده باشد منافع دنيوى و اخروى و مغفرت را البته يقين خواهيد كرد بهر دو و ليكن نه بزرگى او را مى دانيد و نه جود و كرم او را بنا بر اين است كه در رفتن به درگاه او تاخيرى مى نماييد و در صرف نمودن زر در آن راه بخل مى ورزند

16-( و روى: انّ الجبّار جلّ جلاله يقول انّ عبدا احسنت اليه و اجملت اليه فلم يزرنى فى هذا المكان فى كلّ خمس سنين لمحروم).

و مرويست كه خداوند جبار عظيم الشأن مى فرمايد كه به درستى كه بنده را كه به او احسان كرده باشم و او را توانگر گردانيده باشم و مرا زيارت نكند در اين مكان در هر پنج سال يك بار او محرومست از رحمت من.

و كلينى در موثق كالصحيح روايت كرده است از ذريح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه پنج سال بگذرد بر او و مالدار باشد و بحج نيايد به درستى كه او از رحمت الهى محروم است.

و كالصحيح از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر

ص: 95

صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى منادى را مقرر فرموده است كه هميشه ندا مى كند كه هر بنده را كه حق سبحانه و تعالى به او احسان كرده باشد و روزى او را فراخ گردانيده باشد و در هر پنج سال يك بار به درگاه خداوند خود نيايد كه طلب كند احسانهاى خداوند خود را به درستى كه او محرومست از رحمت الهى و روايت صدوق ممكن است كه نقل بالمعنى باشد از اين دو حديث و اظهر آنست كه حديث ديگر ديده باشد باين عبارت

نماز در مسجد خيف

5-( و قد روى: صلّى فى مسجد الخيف بمنى سبعمائة نبىّ).

و كالصحيح منقولست از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه در مسجد خيف كه در منى واقعست هفتصد پيغمبر نماز كرده اند و ممكن است كه مراد از هفتصد كثرت باشد تا منافات نداشته باشد با حديث صحيح كه هزار پيغمبر در آن نماز كرده اند با آن كه ممكن است كه مراد هفتصد پيغمبر از بنى اسرائيل باشند و سيصد از غير ايشان يا هزار پيغمبر از غير ايشان يا بر عكس

14-( و: كان مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على عهده عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و فوقها إلى القبلة و نحو ثلثين ذراعا و عن يمينها و عن يسارها و خلفها نحو ذلك).

و آن چه مسجد منى بود در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از منارى كه در ميان مسجد است از جانب قبله قريب به سى ذرع بود بذراع دست و از دست راست و دست چپ و پشت سر هر يك سى ذراع بود تقريبا يا سى ذرع حقيقى بود در چهار جانب پس آن چه زياد كرده اند الحال مسجد نباشد و عامه از باب تيمن و تبرك قربانى را در آن زيادتيها مى كشند و دور نيست كه بد نباشد و ازاله نجاست از آن واجب نباشد چون زمين منى و

ص: 96

مشعر و عرفات محل عبادتست احيا نمى توان كردن چنانكه اكثر اصحاب گفته اند و احوط نگشتن است و ازاله كردن با امكان و اليوم شيعيان را ممكن نيست بر تقديرى كه واجب باشد ساقط است مثل مسجد الحرام بلكه كعبه معظمه با آن كه احاديث صحيحه وارد است در آن كه اگر كسى بول كند در كعبه قتلش واجبست و نجس كردن كعبه ارتداد است چون وجوب تعظيم كعبه از ضروريات دينست مثل قرآن و اين تحديد در صحيح از معاوية بن عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و صدوق در باب مساجد احاديث مسجد منى و اعمال آن را ذكر كرده است

6-( و: من صلّى فى مسجد منى مائة ركعة قبل ان يخرج منه عدلت عبادة سبعين عاما و من سبّح اللّه فى مسجد منى مائة تسبيحة كتب اللّه عزّ و جلّ له اجر عتق رقبة و من هلّل اللّه فيه مائة مرّة عدلت احياء نسمة و من حمد اللّه عزّ و جلّ فيه مائة تحميدة عدلت اجر خراج العراقين ينفقه فى سبيل اللّه).

و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در مسجد خيف در منى صد ركعت نماز بكند پيش از آن كه از منى بيرون رود برابر است با عبادت هفتاد ساله و هر كه در مسجد منى صد تسبيح بگويد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب يك بنده آزاد كردن و هر كه صد نوبت لا اله الا اللّه بگويد برابر است با زنده كردن شخصى و هر كه صد مرتبه الحمد للّه بگويد برابر است با ثواب خراج كوفه و بصره كه همه را در راه حق سبحانه و تعالى صرف نموده باشد و همين حديث گذشت در باب مساجد به اندك تغيير لفظى و معنى متحد است

ص: 97

وقوف به عرفات

16-( و: الحاجّ اذا وقف بعرفات خرج من ذنوبه).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حاجى هر گاه وقوف عرفات كند از گناهان بيرون مى آيد

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: ما يقف احد على تلك الجبال برّ و لا فاجر الاّ استجاب اللّه له فامّا البرّ فيستجاب له فى آخرته و دنياه و امّا الفاجر فيستجاب له فى دنياه).

و در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه احدى وقوف نمى كند و در اين كوهها يعنى كوهستانها كه مراد عرفات و مشعر باشد نه خوب و نه فاسق كه مراد از آن كفار است مگر آن كه دعاوى او را مستجاب مى كنند اما خوبان دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در هر چه طلب كنند از دنيا و عقبى،و اما كفار يا اعم از كفار و فساق دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در امور دنيويه.

و در فقه رضوى مذكور است كه مرويست از معصوم صلوات اللّه عليهم كه هر كه در عرفات يا مشعر وقوف كند از امامى مذهب و غير ايشان البته گناهان او را مى آمرزند عرض نمودند كه خوارج و نواصب نيز وقوف مى كنند حضرت فرمودند كه گناهان همه را مى آمرزند اگر بر سر كار خود نروند اما همه پيش از بيرون رفتن به اعتقاد باطل خود بر مى گردند و ضايع مى كنند كردهاى خود را و در موثق كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه در كوهها وقوف مى كند دعاى او را مستجاب مى كنند اما مؤمنان پس دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در آخرت ايشان و اما كفار پس دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در دنياى ايشان و از آيه كريمه ظاهر مى شود كه چون كفار همين دنيا را مى طلبند دنيا به ايشان

ص: 98

مى دهند كه اگر آخرت را بطلبند هر آينه دعاى ايشان را نيز مستجاب مى كنند و توفيق ايمانشان نيز كرامت مى كنند و مؤمنان هر چه طلب كنند از دنيا و عقبى كرامت مى فرمايند و آيه كريمه اين است كه بعد از وقوف عرفات و مشعر مى فرمايد كه« فَمِنَ النّاسِ الخ»يعنى از جمله مردمان جمعى هستند كه مى گويند كه اى پروردگار ما عطا كن ما را در دنيا حسنه و خوبى و ايشان را در آخرت نصيبى نيست و بعضى از ايشان مى طلبند كه خداوندا عطا كن ما را در دنيا حسنه و در آخرت حسنه و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار اين جماعت را نصيبى عظيم هست از كارهاى خود

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ما من رجل من اهل كورة وقف بعرفة من المؤمنين الاّ غفر اللّه تعالى لأهل تلك الكورة من المؤمنين و ما من رجل وقف بعرفة من اهل بيت من المؤمنين الاّ غفر اللّه لأهل ذلك البيت من المؤمنين).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر گاه مؤمنى از شهرى يا از طرفى بحج رود و وقوف عرفات را در يابد البته حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤمنان اهل آن خانه را با خويشان او را كه مؤمن باشد.

و مؤيد اين احاديث بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى به بركت نماز گذارندگان شيعيان دفع مى فرمايد بلا را از جمعى كه تارك الصلاة باشند و هم چنين ساير عبادات خصوصا هر گاه در آنجا از جهة اهل ناحيه يا شهر يا ده يا اهل خانه دعا كنندگان البته دعاهاى ايشان در حق آن جماعت مستجاب مى شود چنانكه خواهد آمد كه بهترين دعاها دعايى است كه از جهة برادر مؤمن كنند

4-( و: سمع علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما يوم عرفة سائلا يسال

ص: 99

النّاس فقال له ويحك أ غير اللّه تسال فى هذا اليوم انّه ليرجى لما فى بطون الحبالى فى هذا اليوم ان يكون سعيدا).

و در حسن كالصحيح از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند در ضمن خصال بيست و سه گانه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه كه آن حضرت ديدند در روز عرفه كه جمعى سؤال مى كردند از مردمان حضرت فرمودند كه واى بر شما آيا در چنين روز از غير حق سبحانه و تعالى سؤال مى كنيد با آن كه اميدوارى هست اطفال شكم را كه در اين روز از جمله سعادتمندان شوند چون رحمت الهى شامل احوال همه كس مى شود با آن كه آنها كه در شكمهاى مادرانند زبان ندارند كه سؤال كنند شما كه زبان سؤال داريد چرا از حق سبحانه و تعالى سؤال نمى كنيد و از غير او سؤال مى كنيد و اين حديث در خصال موجود است در نسخه مصححى كه بسيارى از فضلا بر او گشته اند و الحبالى است و در بعضى از نسخ الجبال است و ظاهرا تصحيف نساخ است

5-( و: كان أبو جعفر صلوات اللّه عليه اذا كان يوم عرفة لم يردّ سائلا).

و منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در روز عرفه هيچ سائلى را رد نمى فرمودند اگر چه نسبت به سايل اولى آنست كه سؤال نكند امام نسبت به ديگران اولى آن است كه ردّ سائل نكنند

6-( و: من اعتق عبدا عشيّة عرفة فانّه يجزئ عن العبد حجّة الاسلام و يكتب للسّيّد اجران ثواب العتق و ثواب الحجّ).

و در صحيح از شهاب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در عصر روز عرفه بنده را آزاد كند به درستى كه مجزى است از آن بنده حجة الاسلام از او و مى نويسند از جهة

ص: 100

آقا دو ثواب يكى ثواب آزاد كردن و دويم ثواب حجة الاسلام چون سبب حجة الاسلام بنده شده است

6-( و روى فى: العبد اذا أعتق يوم عرفة انّه اذا ادرك احد الموقفين فقد ادرك الحجّ).

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاوية بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بندۀ كه آزاد شود در روز عرفه حضرت فرمودند كه هر گاه يكى از موقفين كه وقوف عرفاتست يا مشعر دريابد چنان است كه حج را در يافته است و اين دو حديث خواهد آمد با تفصيل هر دو

6-( و: اعظم النّاس جرما من اهل عرفات الّذى ينصرف من عرفات و هو يظنّ انّه لم يغفر له يعنى الّذى يقنط من رحمة اللّه عزّ و جلّ).

و در حسن كالصحيح منقول است از بزنطى از بعضى از مشايخ و ارسال او ضرر ندارد چون از اهل اجماع است و مراسيل او در حكم مسانيد است چنانكه شهيد در ذكرى و شرح ارشاد ذكر كرده است كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد در مسجد الحرام كه كيست كه گناه او از همه كس عظيمتر است حضرت فرمودند كه هر كسى كه وقوف كند در عرفات و مشعر و سعى كند ميان صفا و مروه و طواف كند باين خانه و عقب مقام ابراهيم عليه السلام نماز كند و بعد از آن اعتقاد كند يا گمان كند كه حق سبحانه و تعالى او را نمى آمرزد گناه او از همه عظيمتر است.و صدوق تاويل كرده است كه مراد از اين شخصى است كه از رحمت الهى نااميد باشد چون نااميدى از كبائر است كه اگر نااميد نباشد و از خود مأيوس باشد و اعمال خود را خوب نداند بد نيست و معنى خوف و رجا

ص: 101

اينست كه از اعمال خود خايف باشد و از رحمت الهى اميدوار باشد و ظاهرا حديث متن غير حديث كافى است

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا كان عشيّة عرفة بعث اللّه عزّ و جلّ ملكين يتصفّحان وجوه النّاس فاذا فقدا رجلا قد عوّد نفسه الحج قال احدهما لصاحبه يا فلان ما فعل فلان قال فيقول اللّه اعلم قال فيقول احدهما اللّهمّ إن كان حبسه عن الحجّ فقر فاغنه و ان كان حبسه دين فاقض عنه دينه و ان كان حبسه مرض فاشفه و ان كان حبسه موت فاغفر له و ارحمه).

و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون عصر عرفه مى شود حق سبحانه و تعالى دو فرشته را مى فرستد كه ملاحظه نمايند مردمان را و به روى ايشان نظر كنند پس اگر نيابند شخصى را كه معتاد بود كه هر سال بحج مى آمد از اين دو فرشته به ديگرى گويد كه آيا فلانى چه شد و آن ديگرى گويد كه حق سبحانه و تعالى اعلم است پس آن يك گويد كه خداوندا اگر سبب نيامدن او فقر است او را غنى مكن و اگر مانعش دين بوده است خداوندا دين او را ادا كن و اگر مانعش بيماريست تو او را شفا كرامت فرما و اگر فوت شده است تو او را بيامرز و رحمت كن

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا دعا الرّجل لأخيه بظهر الغيب نودي من العرش و لك مائة الف ضعف مثله و اذا دعا لنفسه كانت له واحدة،فمائة الف مضمونة خير من واحدة لا يدرى يستجاب ام لا).

و در حسن كالصحيح منقولست از ابراهيم بن هاشم كه عبد اللّه جندب را در عرفات ديدم كه وقوفى به جا آورد كه بهتر از وقوف او از كسى نديده بودم از اول وقوف كه بعد از نماز ظهر و عصر است او را ديدم كه دستها را

ص: 102

به جانب آسمان بلند كرده بود و آب ديده اش بر صفحه رو روان شده بر زمين مى ريخت چون مردمان برگشتند به جانب مشعر به او گفتم اى ابو محمد وقوفى بهتر از وقوف تو نديدم گفت و اللّه كه دعا نكردم مگر از جهة برادرانم زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه شنيدم كه هر كه دعا كند از جهة برادر مؤمنش غايبانۀ به او ندا مى رسد از عرش كه حق سبحانه و تعالى دعاى ترا در حق او مستجاب كرد و صد هزار مثل آن چه از جهة او دعا كردى به تو عطا فرمود و اگر كسى از جهة خود دعا كند يك دعاست پس صد هزار دعايى كه حق سبحانه و تعالى ضامن شده است كه عطا كند بهتر است از يك دعائى كه نمى داند مستجاب مى شود يا نمى شود.

و ابن فهد قدس سرّه روايت كرده است در قوى از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه از جهة برادر مؤمنش دعا كند ملكى در آسمان اول است و مى گويد كه حق سبحانه و تعالى صد هزار مثل آن چه طلب كردى از جهة او ترا عطا فرمود و ملكى در آسمان دويم مى گويد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ترا عطا كردم دويست هزار مثل آن چه از جهة برادر مؤمنت دعا كردى و به همين نحو بالا مى رود تا به آسمان هفتم ملكى مى گويد كه ترا عطا فرمودند هفتصد هزار مثل آن چه از جهة برادر مؤمنت طلبيدى پس آن همه دعاهاى مستجاب بهتر است از يك دعا كه معلوم نيست كه مستجاب خواهد شد يا نه

6-( و: من دعا لأربعين رجلا من اخوانه قبل ان يدعو لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه).

از هشام بن سالم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق(ص) فرمودند كه هر كه مقدم دارد برادران مؤمن را بر خود و از براى چهل كس از

ص: 103

ايشان دعا كند و بعد از آن از جهة خود دعا كند از جهة همه مستجاب مى شود و در صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه دعا از جهة برادران مؤمن غايبانه ايشان روزى را فراخ مى گرداند و بلاها را دفع مى كند.

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه همه مؤمنين و مؤمنات از اول دنيا تا آخر دنيا شفيع خواهند بود كسى را كه در دعاى خود گويد كه اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و فرداى قيامت اگر اين مرد را امر كنند كه بجهنم برند و بر رو كشند او را به آن كه پاهاى او را بكشند و روى او بر خاك كشيده شود مؤمنان و مؤمنات همه گويند پروردگارا اين مرد هميشه از جهة ما دعا مى كرد ما را شفيع او گردان پس حق سبحانه و تعالى شفاعت به ايشان كرامت فرمايد و ايشان شفاعت كنند او را تا نجات يابد.

و در روايتى صحيح از صفوان منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دعا كند از جهة برادران مؤمنش حق سبحانه و تعالى مقرر سازد بعدد هر مؤمنين يك فرشته كه از جهة او دعا كند و هر كه بگويد

(اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات).

حق سبحانه و تعالى بعدد هر مؤمن و مؤمنه كه از زمان آدم عليه السلام تا انقضاء دنيا خواهند بود حسنه در نامه عمل او بنويسد.

و كالصحيح از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است صدوق پس صحيح باشد چون سند صحيح بعبد اللّه دارد كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 104

صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه هر روز بيست و پنجم رتبه بگويد

(اللّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات).

حق سبحانه و تعالى بعدد هر مؤمنى كه بوده اند و هر كه خواهد بود تا روز قيامت حسنه در نامه عمل او بنويسد و سيئه محو كند و درجه بلند كند.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه دعا كند مى بايد كه دعاى او عام باشد به آن كه اول تصريح كند اسامى مؤمنين و مؤمنات را و در همه ضماير متكلم مع الغير بياورد و اين تغيير در دعاهاى منقوله نيز ضرر ندارد مثلا اگر در واقع چنين باشد كه اللهم اغفر لي را بگويد اللهم اغفر لنا چون از جانب ايشان مرخصيم و در اين باب احاديث بسيار وارد شده است و بعضى از اينها نيز گذشته است و ديگر خواهد آمد

6-( و: من مرّ بين مأزمي منى غير مستكبر غفر اللّه له ذنوبه).

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر كه بگذرد به ميان دو تنگناى منى نه از روى تكبر حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد،و در محاسن مذكور است كه راوى گفت عرض نمودم كه استكبار كدام است حضرت فرمودند آنست كه حقرا نشناسد و اهل حقرا حقير داند و چنانكه سابقا گذشت و احاديث متواتره وارد است كه اكثر اوقات كه اطلاق تكبر مى كنند در امثال اين مواضع مراد ايشان مخالفت حق است از اهل ملل باطله غير مذهب اماميه و هر جا اماميه مى گويند اثنا عشريه مى خواهند،و مراد از اثنا عشريه آنست كه غير ايشان را امام نداند تا هر معصومى كه از ائمه اثنا عشر كه در زمان او باشند اعتقاد

ص: 105

داشته باشد پس كسانى كه در زمان امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه باشند شش معصوم را مى بايد كه امام دانند و جازم باشند كه هر امامى را كه آن حضرت بفرمايند كه بعد از من امام است امام دانند و اگر آن حضرت دوازده را نام برد يا مجملا بفرمايند اعتقاد به امامت ايشان در وقت خود داشته باشند بعد از آن حضرت فرمودند كه دو فرشته موكلند در اين دو مازم و مى گويند كه پروردگارا سلامت دار اين جمع را در دار دنيا و سلامت دار ايشان را در عقبى و ظاهر كلام لغويين آنست كه مراد از مأزم تنگناست و منى دو تنگنا دارد يكى از طرف عرفاتست كه آن تنگناى مشعر است و يكى از طرف مكه معظمه كه به ابطح مى رسند وقتى كه از تنگنا در مى آيند و از ابطح داخل مكه معظمه مى شوند پس ظاهر اين حديث آنست كه از اين دو تنگنا هر كه بگذرد مغفور است موافق كلام اهل لغت و علما كه ما زمين مى كوبند تنگناى مشعر الحرام را مى خواهند و بنا بر اطلاق ايشان مراد از مازم يك طرف كوه است و مشعر الحرام يك دره است از منى تا عرفات

6-( و: انّ ابواب السّماء لا تغلق تلك اللّيلة لأصوات المؤمنين لهم دويّ كدوىّ النّحل يقول اللّه عزّ و جلّ انا ربّكم و أنتم عبادى ادّيتم حقّى و حقّ علىّ ان استجيب لكم فيحطّ تلك اللّيلة عمن اراد ان يحطّ عنه ذنوبه و يغفر لمن اراد ان يغفر له).

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است بروايت كلينى پس صحيح باشد بروايت صدوق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر توانى كه شب عيد را احيا كن به درستى كه بما رسيده است يعنى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و اله كه درهاى آسمان را نمى بندند از جهة بالا بردن اعمال صالحه مؤمنان و صداى ايشان مانند

ص: 106

صداى خانه زنبور عسل است كه هيچ صدايى مفهوم نمى شود اما نزد حق سبحانه و تعالى ظاهر است و حق سبحانه و تعالى خطاب مى فرمايد به ايشان كه« انا اللّه ربّكم »چنانكه در كافى است منم خداوندى كه پروردگار شما أم و شما بندگان منيد ادا كرديد حق مرا و بر من لازمست كه دعاهاى شما را مستجاب گردانم پس حق سبحانه و تعالى در آن شب تخفيف مى دهد از كسى كه مى خواهد تخفيف دهد و همه گناهان را مى آمرزد از جهة كسانى كه خواهد تخفيف دهد و همه گناهان را مى آمرزد يا آن كه حطّ عبارت از مغفرت گناهانست و بس و مغفرت عبارت از رسانيدن ايشان است به بهشت نيز

ازدحام مردم و تكبير گفتن

(فاذا ازدحم النّاس فلم يقدروا على ان يتقدّموا و لا يتاخّروا كبّروا فانّ التكبير يذهب بالضّغاط)

پس هر گاه ازدحام شود از كثرت مردمان كه نتوانند پيش و پس رفتن:اللّه اكبر بگويند كه تكبير سبب وسعت مى شود و فشارش برطرف مى شود

وقوف به مشعر

6-( و: الحاجّ اذا وقف بالمشعر خرج من ذنوبه).

و هر گاه حاجى وقوف در مشعر را به جا آورد از گناهان بيرون آيد چنانكه در روايت صحيحه وارد شده است

و الوقوف بعرفة سنّة و بالمشعر فريضة

و در رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و در غير آن از اخبار وارد است كه وقوف در عرفات سنت است يعنى وجوب آن از قرآن ظاهر نشده است بلكه از سنت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده و وقوف در مشعر الحرام واجبى است كه وجوبش از قرآن ظاهر شده است چون بلفظ امر است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون از عرفات بار كنيد و بر گرديد خداوند خود را ياد كنيد نزد مشعر الحرام و مشهور آنست كه مراد از ذكر نيّت وقوفست در مشعر

ص: 107

چنانكه خواهد آمد و اين سخنان استطرادا در اينجا مذكور شده است چون در بيان فضايل حجست و فضايل افعال حج

قربانى

(و ما من عمل افضل يوم النّحر من دم مسفوك او مشى فى برّ الوالدين او ذى رحم قاطع يأخذ عليه بالفضل و يبداه بالسّلام أو رجل اطعم من صالح نسكه ثمّ دعا إلى بقيّته جيرانه من اليتامى و اهل المسكنة و المملوك و تعاهد الأسراء)

روايت كرده است صدوق در خصال از ابان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ عملى در روز عيد قربان بهتر نيست از خونى كه ريخته شود از جهة كشتن هدى يا قربانى يا رفتن به خانه پدر يا مادر كه به ايشان احسانى كنند يا بروند به ديدن خويشانى كه از اين كس بريده اند تا بر او زيادتى داشته باشند و چون به او رسد اول سلام كند يا كسى كه اطعام كند از قربانى جمعى را به آن كه از جهة ايشان ثلثى را بفرستد و ثلثى كه بماند هم سايگان خود را طلب كند از يتيمان و درويشان و بندگان و با ايشان چيزى بخورد يا بر عكس كه ثلث اول را ضيافت كند و ثلث دويم به همسايگان دهد و ثلثى را كه به فقرا مى دهد،ديگر از اعمال خير در اين روز تعهد احوال اسيرانست بر تقديرى كه آخر كشند او را مى بايد كه به گرسنگى او را نكشند و اين اعمال از مكارم اخلاق است و در روز عيد بهتر است

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: استفرهوا ضحاياكم فانّها مطاياكم على الصّراط).

و كالصحيح منقول است از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نفيس كنيد قربانيهاى خود را يعنى شتر و گاو و گوسفند نفيس فربه بى عيب را

ص: 108

بكشيد به درستى كه فرداى قيامت بار بردار شما خواهند بود بر صراط كه بر آن سوار خواهيد شد و از صراط خواهيد گذشت پس هر چند نفيس تر است شما را زودتر از صراط خواهد گذرانيده و هر چند لاغرتر است در آن روز نيز لاغر خواهد بود و از صراط و برتر خواهد گذشت

14-( و: جاءت امّ سلمة رضى اللّه عنها إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقالت يا رسول اللّه يحضر الاضحى و ليس عندى ثمن الاضحيّة فاستقرض و اضحّى قال استقرضى فانّه دين مقضيّ).

و كالصحيح منقول است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه ام سلمه كه بهترين زنان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بود بعد از خديجه كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللّه گاه هست كه عيد قربان حاضر مى شود و بهاى قربانى ندارم آيا قرض بكنم و قربانى كنم حضرت فرمودند كه قرض كن كه اين قرض را حق سبحانه و تعالى ادا مى كند چون از جهة رضاى اوست چنانكه در حج نيز خواهد آمد

1-( و: يغفر لصاحب الأضحيّة عند اوّل قطرة تقطر من دمها).

و منقول است در قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اگر مردمان بدانند كه چه ثوابست در قربانى هر آينه قرض كنند به درستى كه قطرۀ اول خون قربانى كه بيرون مى آيد جميع گناهان صاحبش را مى آمرزند

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: انّما استحسنوا اشعار البدن لأنّ اوّل قطرة تقطره من دمها يغفر اللّه له على ذلك).

و كالصحيح منقول است از جابر كه حضرت امام محمد باقر

ص: 109

صلوات اللّه عليه فرمودند كه از چه وجه خوب مى دانند خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم يا صحابه اشعار نمودن شتران را كه از براى هدى مى برند زيرا كه اول قطره كه از خون ذبيحه ريخته مى شود حق سبحانه و تعالى مى آمرزد صاحبش را بر ريختن خون پس بيشتر مقرر فرمودند كه كوهان شتر را زخم كنيد تا اندك خونى بيرون آيد و روى كوهان را به خون رنگ كند تا مغفرت را از جهة خود به زودى تحصيل نمايد و ديگر وجوه خواهد آمد و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه قربانى چيست حضرت فرمودند يك وجه آن كه قطره اولى كه از خون او بيرون آيد او را مى آمرزند.

دويم آن كه ظاهر شود بر خلايق كه تقوى دارد يا نه و از حق سبحانه و تعالى مى ترسد با آن كه خدا را نديده است چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه گوشت و خون ذبيحه به خدا نمى رسد ردّا على اليهود كه در بسيار جائى از توراة مذكور است كه حق سبحانه و تعالى از بوى قربانى محظوظ مى شود و بر تقديرى كه محرف نباشد از بابت بوى دهن روزه دار است كه مانند مشكست نزد خدا يعنى حق سبحانه شما را ثواب كرامت فرمايد و آن چه به خدا مى رسد تقوى و پرهيزكارى شماست پس حضرت فرمودند كه نمى بينى يعنى متواتر نشده است نزد تو و در جميع كتب سماوى نيست كه حق سبحانه و تعالى قربانى هابيل را قبول كرد و قربانى قابيل را قبول نكرد و چون هابيل در دل خوف الهى داشت و قابيل نداشت

6-( و: من كفّ بصره و لسانه و يده ايّام التشريق كتب اللّه عزّ و جلّ له مثل حجّ قابل).

ص: 110

و كسى كه چشم و زبان و دست خود را از محرمات در اين سه روز نگاه دارد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب حج آينده اگر چه اينها در همه اوقات واجبست خصوصا در ايام تشريق كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه

(وَ اذْكُرُوا اللّهَ فِي أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ)

يعنى خداى تعالى را ياد كنيد در چند روز شمرده شده كه كنايه است بعد از آن فرموده است كه

وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى از حق سبحانه و تعالى بترسيد در اين چند روز بدانيد كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود و شما را بر اعمال قبيحه عقاب خواهد كرد پس ظاهر شد از آيه كريمه كه در اين سه روز مى بايد كه از جميع محرمات خود را باز دارد و مشغول ذكر الهى باشد خصوصا تكبيرات عقيب صلوات چنانكه گذشت.

رمى الجمار

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: رمى الجمار ذخر يوم القيامة).

و در صحيح منقولست كه از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه انداختن سنگ ريزه هاى هفتادگانه ذخيره است از جهة روز قيامت و اگر چه همه اعمال ذخيره است و ليكن چون اين عمل را به محض رضاى الهى مى كند و ريا و عجب را در اين عمل راهى نيست غالبا ثواب اين از همه بيشتر ظاهر خواهد بود و فايده اش در روز قيامت بيشتر ظاهر خواهد شد

14-( و قال صلوات اللّه عليه: الحاجّ اذا رمى الجمار خرج من ذنوبه).

و به طريق صحيحه منقولست كه هر گاه حاجى سنگ ريزه ها را مى اندازد از گناه بيرون مى آيد ممكن است كه مراد از اين جمار هفتاد سنگ ريزه باشد و ممكن است كه هفت سنگ ريزه جمره عقبه باشد كه در روز عيد

ص: 111

مى زند چون در عقب وقوف مشعر واقع است در صحاح معاوية بن عمار.

و اين اظهر است بنا بر آن چه معاويه نقل كرده است كه حضرت بعد از اين يك يك را مى فرمودند تا به آخر،هر يك از اين ده جمره علت مستقله است در خروج از گناهان و هر گاه گناهان در مرتبه اولى زايل شد باقى نه جمره كه در اين سه روز مى زند هر يك را هفت عدد سبب كتابت حسنات و علو درجات خواهد شد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من رمى الجمار يحط عنه بكلّ حصادة كبيرة موبقة).

و در حسن كالصحيح و صحيح از حريز منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه جمار را بيندازد و بعدد هر سنگ ريزه يك گناه كبيره كه سبب هلاك است از او محو مى شود.

6-( و: اذا رماها المؤمن التقفها الملك و اذا رماها الكافر قال الشّيطان باستك ما رميت).

و ظاهرا تتمة حديث حريز باشد كه كلينى نقل نكرده است چون ناخوشى دارد يعنى اين جمرات را هر گاه مؤمنان مى اندازند فرشتگان از روى تيمن و تبرّك بر مى دارند و به مسجد الحرام مى برند و اگر كافر مى اندازد يعنى غير اثنى عشرى،شيطان عليه اللعنة چون مسلط است بر كفار مى گويد آن چه به من مى اندازى در دبرت باد تو مسخّر منى و لشكر منى و سنگ بمن مى اندازى چون اين دشنام نزد شياطين انس شايع است شياطين ايشان را دشنام مى دهد به نحوى كه نزد ايشان متعارفست

حلق رأس

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ المؤمن اذا حلق رأسه بمنى ثمّ دفنه جاء يوم القيمة و كلّ شعرة لها لسان مطلق يلبّي صاحبها باسم).

ص: 112

و در صحيح از ابو شبل منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤمن سر خود را بتراشد در منى و دفن كند در منى چون به صحراى محشر در آيد هر موى او را زبان فصيحى باشد كه تلبيه گويد باسم صاحبش بانكه گويد كه فلان يقول لبيك يعنى فلان تلبيه مى گويد تا به آخر و در كافى طلق است يعنى فصيح و ظاهرا نساخ ميم را زياد كرده اند و بنا بر نسخه مطلق يعنى زبانش گويا باشد چون اكثر زبانها از دهشت آن روز بند خواهد بود به غير از اين جماعت و امثال ايشان

14-( و: استغفر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله للمحلّقين ثلث مرّات و للمقصّرين مرّة).

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله سه مرتبه استغفار فرمودند از جهة جمعى كه در منى سر تراشيده بودند و از جهة جمعى كه تقصير كرده بودند و سر نتراشيده بودند يك نوبت استغفار كردند و در صحيح از حريز منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دو مرتبه استغفار نمودند در سال حديبيه از جهة آنها كه سر تراشيده بودند و يك مرتبه از جهة مقصرين و دور نيست كه سه مرتبه استغفار در حج وداع واقع شده باشد يا راوى يك مرتبه نشنيده باشد و راوى ديگر شنيده باشد

16-( و روى: انّ من حلق رأسه بمنى كان له بكلّ شعرة نورا يوم القيمة).

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه هر كه سر خود را در منى بتراشد بعدد هر مويى حق سبحانه و تعالى او را نورى بدهد در صحراى قيامت در وقتى كه همه در ظلمت باشند

ص: 113

(و لا يجوز للصّرورة ان يقصّر و عليه الحلق)

و جايز نيست نو حاجى را كه اكتفا كند به تقصير بلكه سر نيز مى تراشد و اكثر بر اينند كه سر تراشيدن افضل دو فرد واجب تخيير است و در نو حاجى مبالغه بيشتر است و در مبحث خود خواهد آمد و مناسب نبود ذكر غير فضايل در اين باب

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» قال يرجع مغفورا لا ذنب له).

و در قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه هر كه تعجيل كند در دو روز ايام تشريق و در نفر اول روانه شود بر او گناهى نيست و هر كه تاخير كند تا نفر دويم بر او گناهى نيست حضرت فرمودند كه مراد الهى اين است كه خواه در نفر اول روانه شود و خواه در نفر دويم كه حق سبحانه و تعالى جميع گناهان او را مى آمرزد و بنا بر اين معنى «لِمَنِ اتَّقى» اين خواهد بود كه حضرت فرموده اند كه اين معنى از جهة كسى است كه پرهيز كرده باشد از شرك و مشرك نباشد يعنى شيعه اثنى عشرى باشد چون غير ايشان همه كافرند و مخلّد در نار خواهند بود اگر چه بعضى از ايشان پاك باشند بر مذهب بعضى زيرا كه طهارت و نجاست حكم ديگر است و حضرت فرمودند كه اين معنى از جهة شماست شيعيان و باقى مردمان بسيارى اهل اسلامند و مسلمان واقعى نيستند و حج شما مقبول است و حج باقى ايشان مردود است چون ايمان شرط است در صحت اعمال

ص: 114

6-( و روى: يخرج من ذنوبه كنحو ممّا ولدته أمّه).

و در حسن كالصحيح از عبد الاعلى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه هر كه قصد اين خانه كند از جهت حج يا عمره و متبرا باشد از كبر از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولد شود بعد از آن حضرت اين آيه كريمه را خواندند به استشهاد بان معنى كه در حديث سابق گذشت.

راوى گفت گفتم كه كبر كدامست حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه عظيمترين تكبرها آن است كه حقرا ندانند و بر اهل حق طعنه زنند چنانكه قانون غير اثنى عشرى است و هر كه چنين كند از جمله متكبرانى است كه با حق سبحانه و تعالى منازعه كرده است در چيزى كه مخصوص اوست چون متواتر است كه

«الكبرياء ردائي و العظمة ازارى» يعنى كبريا و عظمت مخصوص منست از بابت مجازى كه شايع است كه مى گويند كه پادشاهى جامه ايست كه به قد فلان پادشاه دوخته اند و مذكور شد كه حضرات ائمه معصومين در غالب اوقات به سبب حضور اهل سنت خصوصا علماء ايشان در مجالس ايشان تصريح نمى فرمودند بر كفر عامه و باين عبارت مى فرمودند و اگر كسى خواهد رجوع كند به باب كبر در اكثر اخبار وارد است به همين عنوان كه در اين حديث وارد شده است بلكه اين مضمون متواتر است بى دغدغه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سنيان نيز در صحاح خود آورده اند و ليكن نمى فهمند كه غرض حضرت چيست و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در اكثر خطب خصوصا خطبۀ قاصعه كه در مذمّت ابليس فرموده اند بيان اين معنى را با بلغ عبارات و معانى فرموده اند و بعضى از آن را كلينى ذكر كرده است

ص: 115

در ابواب حج و إن شاء اللّه تعالى مذكور خواهد شد

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا يزال العبد فى حدّ الطائف بالكعبة ما دام شعر الحلق عليه).

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هميشه بنده مؤمن از جمله طواف كنندگان كعبه است ما دام كه موى تراش بر سر او باشد و اين حديث دو احتمال دارد يكى آن كه پيش از حج سنت است كه موى سر را بگذارند كه بلند شود تا در منى بتراشند و مبالغه در آن واقعست از اول ذى القعده چنانكه خواهد آمد و چون موى سر گذاشتن از شعار حاجيانست هر چند بيشتر باشد بهتر است و حكم حاجى دارد.

و دويم مويى است كه بعد از تراشيدن بر سر مى رويد و در اين صورت مبالغه از جهة سر تراشيدن واقع شده است و ظاهرا صدوق معنى دويم را فهميده اند كه در اين جا اين حديث را ذكر كرده اند و بنا بر اين معنى اول به اول باب انسب بود و معنى اول اظهر است و اللّه تعالى يعلم

16-( و روى: انّ الحاجّ من حين يخرج من منزله حتّى يرجع:بمنزلة الطّائف بالكعبة.).

و در روايتى از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه شخصى كه اراده حج دارد از وقتى كه از خانه بيرون مى رود تا وقتى كه داخل خانه مى شود به منزله كسى است كه بر دور كعبه طواف مى كند چون حق سبحانه و تعالى همه جا حاضر و ناظر است و غرض از حج محض تعبّد و بنده گى است پس اگر جمعى در راه به اخلاص باشند بهترند از جمعى كه طواف كنند و اخلاص نداشته باشند و ظاهر مى شود كه راه رفتن كه مقدمه

ص: 116

حج است حكم حج دارد بر ثواب چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه چون حاجى شروع در كار سازى مى كند در هر حركتى و سكونى او را ثوابى مى دهند.

و بعضى از اخبار در اين معنى گذشت و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نيز فرموده است در مقدمه جهاد يا اعم از جهاد و حج و غير آن كه هر تشنگى و گرسنگى و تعبى كه مى كشند در نامه عمل ايشان عمل صالح نوشته مى شود،و حق سبحانه و تعالى ضايع نمى گرداند مزد نيكوكاران را و هر چه از نفقات در آن راه صرف كنند خواه اندك و خواه بسيار و هر وادى را كه قطع كنند البته در نامه عمل ايشان نوشته مى شود و حق سبحانه و تعالى بهترين جزاها كرامت مى فرمايد حاصل آن كه هيچ چيز ضايع نمى شود در درگاه او اگر از جهة او كنند تعالى جوده و كرمه

هر كه حج اسلام را به جا آورد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من حجّ حجّة الاسلام فقد حلّ عقدة من النّار من عنقه و من حجّ حجّتين و لم يزل فى خير حتّى يموت و من حجّ ثلاث حجّ متوالية ثمّ حجّ او لم يحجّ فهو بمنزلة مدمن الحجّ).

و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه حج اسلام را به جا آورد پس به تحقيق كه آتش جهنم كه به سبب نكردن حج در گردنش لازم شده بود و گره شده بود آن گروه را گشوده يا آتش جهنم را كه به سبب اعمال قبيحه بسيار به هم رسيده بود از گردن خود برداشت چون احاديث متواتره وارد شده است كه حج محو مى كند گناهان را به فضل اللّه چنانكه بعضى از احاديث گذشت و ديگر خواهد آمد و اول اظهر است،و حج اسلام آن است كه به اصل شرع بر بنده واجب مى شود هر گاه استطاعت داشته باشد و كسى كه دو حج مى كند هميشه در خير و خوبى

ص: 117

است يا مالش بسيار است و محتاج كسى نمى شود تا بميرد و هر كه سه حج پى در پى بكند و ديگر حج كند يا نكند در نامه عملش مى نويسند كه مدت عمر حج كرده است اگر چه هر چند بيشتر كند ثوابش بيشتر است،و جزو آخر در حديث ديگر از فضيل منقولست

6-( و روى: ان من حجّ ثلث حجج لم يصبه فقر ابدا).

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و در روايتى وارد شده است كه هر كه سه حج بكند هرگز فقر به او نمى رسد و در حسن كالصحيح از فضيل منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمودند كه به حق اين خانه كعبه كه هر كه مداومت داشته باشد بر حج فقر و تب نزد او نمى آيند كه ملازم او شوند و ديگر وارد شده است به طرق بسيار كه حجهاى پى در پى و عمرهاى بسيار رفع مى كند فقر و فاقه را و نگاه مى دارند از مرگ بد.

هر شترى كه سه سال بر آن حج روند

6-( و: أيّما بعير حجّ عليه ثلاث سنين جعل من نعم الجنة و روى: سبع سنين).

و در قوى از عيسى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر شترى كه سه سال بر آن حج روند آن شتر را حق سبحانه و تعالى از شتران بهشت مى كند.

و در روايتى واقع شده هفت سال و آن حديث موثقى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه در وقت رفتن به پدرم صلوات اللّه عليه وصيت فرمودند كه من بر اين ناقه بيست حج كرده ام كه يك تازيانه بر اين نزده ام چون بميرد او را دفن كنيد تا گوشت آن را درندگان نخورند به درستى كه

ص: 118

حضرت سيد الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر شترى كه در هفت حج در عرفات حاضر شود حق سبحانه و تعالى آن شتر را از شتران بهشت مى گرداند و نسل آن را مبارك مى گرداند و چون آن شتر مرد پدرم آن را دفن فرمودند.

و در روايات متكثره وارد شده است كه چون حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه را با على عليين بردند آن ناقه در چراگاه بود خود را به قبر آن حضرت رسانيد و سينه بر آن مى ماليد و بر خاك مى غلطيد حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن را به چراگاه برند مبادا فتنه شود از بنى اميّه

هر كس سه نفر را به حج فرستد

8-( و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: من حجّ بثلاثة من المؤمنين فقد اشترى نفسه من اللّه عزّ و جلّ بالثّمن و لم يسأله من اين اكتسب ماله من حلال او حرام).

و در قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه سه مؤمن را با خود به حج برد و خرج ايشان را بكشد پس چنان است كه گويا زر داده است و خود را خريده است و از آتش خلاص كرده است و فرداى قيامت سؤال نخواهند كردن از او كه مالش را از حلال به همرسيده است يا از حرام بانكه اگر از مال مردم باشد حق سبحانه و تعالى ايشان را خوشنود كند و عوض بدهد و محتمل است كه اين خرج از قبيل رد مظالم باشد كه هر گاه نداند كه از كه برده است و صاحبان را نشناسد مانند حبه برى كه ترازو داران مى كنند چنانكه در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه چون حاجى داخل مكه مى شود حق سبحانه و تعالى دو

ص: 119

فرشته را بر او موكل مى گرداند كه حفظ كنند طواف و نماز و سعيش را از آفتهاى اعمال پس چون وقوف عرفات واقع مى شود اين دو فرشته دست بر دوش او مى زنند كه گذشتها را حق سبحانه و تعالى بخشيد پس من بعد عمل را از سر گيرد و در حسن كالصحيح از ثمالى منقول است كه شخصى به حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه عرض نمود كه شما جهاد را ترك گرديد چون دشوار بود و حج را اختيار فرموديد كه چون آسان بود حضرت تكيه فرموده بودند درست نشستند و فرمودند كه واى بر تو نشنيدى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حج وداع چون وقوف عرفه را در عرفات به جا آوردند فرمودند بلال را كه مردمان را ندا كند كه همه خاموش شوند چون خاموش شدند فرمودند كه پروردگار شما بر شما احسان كرد در اين روز و نيكوكاران را آمرزيد و بدان را به نيكان بخشيد روانه شويد به مشعر كه همه مغفوريد.

و بعضى از محدثين زياد كرده اند كه حضرت فرمودند كه همه را بخشيدند مگر جمعى كه حقوق مردمان در ذمّت ايشان است كه چون حق سبحانه و تعالى عادل است حقوق بى چارگان را از ظالمان خواهد گرفت و به ايشان خواهد داد و چون به مشعر الحرام رفتند حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه در آن شب تا صبح تضرع مى كردند كه آن جماعت نيز آمرزيده شوند و چون صبح شد و وقوف به مشعر را به جا آوردند باز به بلال فرمودند كه ندا كن تا مردمان خاموش شوند پس چون خاموش شدند حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضل فرمود و خوبان را آمرزيد و شفاعت خوبان را در بدان قبول فرمود روانه شويد كه همه را آمرزيدند و حق

ص: 120

سبحانه و تعالى ضامن شد از جهة جمعى كه حقوق مردمان را برده اند كه صاحبان حقوق را راضى كند و صدوق در صحيح روايت كرده است ضمان را نيز از ثمالى

هر كس چهار حج به جا آورد

6-( و: من حجّ اربع حجج لم تصبه ضغطة القبر ابدا و اذا مات صوّر اللّه عزّ و جلّ الحجج الّتى حجّ فى صورة حسنة احسن ما يكون من الصّور بين عينيه تصلّى فى جوف قبره حتّى يبعثه اللّه من قبره و يكون ثواب تلك الصّلاة له و اعلم انّ الرّكعة من تلك الصّلاة تعدل الف ركعة من صلاة الادميين).

و در صحيح از منصور منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه چهار حج بكند فشارش قبر به او نرسد هرگز و چون مى ميرد حق سبحانه و تعالى آن حجهائى كه كرده است مصور مى گرداند به صورتى در نهايت حسن و جمال كه در برابر او باشد و در ميان قبر نماز گزارد تا وقتى كه حق سبحانه و تعالى او را محشور گرداند و ثواب اين نماز از او خواهد بود و بدان كه يك ركعت اين نماز برابر است با هزار ركعت نماز آدميان

هر كس چهار حج به جا آورد

6-( و: من حجّ خمس حجج لم يعذّبه اللّه ابدا و من حجّ عشر حجج لم يحاسبه اللّه ابدا و من حجّ عشرين حجّة لم ير جهنّم و لم يسمع شهيقها و لا زفيرها و من حجّ اربعين حجّة قيل له اشفع في من احببت و يفتح له باب من ابواب الجنة يدخل منه هو و من يشفع له،و من حجّ خمسين حجّة بنى اللّه له مدينة فى جنّة عدن فيها الف قصر فى كلّ قصر الف حوراء من حور العين و الف زوجة يجعل من رفقاء محمّد صلّى اللّه عليه و آله فى الجنّة،و من حجّ اكثر من خمسين حجّة كان كمن حجّ خمسين حجّة

ص: 121

مع محمّد و الاوصياء صلوات اللّه عليهم و كان ممّن يزور اللّه تبارك و تعالى كلّ جمعة و هو ممّن يدخل جنّة عدن الّتى خلقها اللّه عزّ و جلّ بيده و لم ترها عين و لم يطّلع عليها مخلوق و ما من احد يكثر الحجّ الاّ بنى اللّه له بكلّ حجّة مدينة فى الجنّة فيها غرف فى كلّ غرفة منها حوراء من حور العين مع كلّ حوراء ثلاثمائة جارية لم ينظر النّاس إلى مثلهنّ حسنا و جمالا).

و كالصحيح منقول است از حضرمى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه پنج حج بكند حق سبحانه و تعالى او را هرگز عذاب نكند و هر كه ده حج بكند حق سبحانه و تعالى او را حساب نكند هرگز و هر كه بيست حج بكند جهنم را نبيند و صداى بلند و پست جهنم را نشنود و در حسن كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه چهل حج بكند به او گويند كه هر كه را مى خواهى شفاعت كن و درى از درهاى بهشت از جهة او بگشايند كه داخل شود او و كسانى كه او شفاعت كرده باشد از آن در بهشت و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه كه هر كه پنجاه حج كرده باشد حق سبحانه و تعالى از جهة او بنا كند در جنت عدن شهرى كه در آن شهر هزار قصر باشد در هر قصرى هزار حورى از حور العين يعنى زنان سفيد گونه سياه چشم يا چشمان ايشان چنين باشد كه سفيدى در نهايت سفيدى باشد و سياهى در نهايت سياهى و هزار زن آدميزاد بدهند او را كه حسن ايشان بسيار بهتر از حوريان باشد و در بهشت هم سايه و رفيق حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين باشد صلوات اللّه عليهم[و ظاهرا كه همين

ص: 122

حديث باشد اگر چه در خصال همه را ذكر كرده اند مگر]تتمّه را چون عدد معينى نداشت و در خصال هر چه عدد معينى دارد ذكر مى كند آن را و كسى كه زياده از پنجاه حج كند چنان باشد كه پنجاه حج با محمد و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كرده باشد و از كسانى باشد كه در هر جمعه زيارت كند خدا را يعنى زيارت كند حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين را صلوات اللّه عليهم كه زيارت ايشان زيارت حق سبحانه و تعالى است و از جمله كسانى باشد كه داخل شود در جنت عدن يعنى در باغستانى كه هرگز از آنجا بيرون نيايد آن جنتى كه حق سبحانه و تعالى آن را بدست قدرت خود آفريده است و هيچ چشمى آن را نديده باشد و مخلوقى بر آن مطلع نشده باشد و هر كه حج بسيار كند حق سبحانه و تعالى بعدد هر حجى از جهة او بنا كند در بهشت شهرى كه در آن شهرها بالاخانه ها باشد كه در هر بالاخانه حورى باشد از حور العين با هر حورى سيصد كنيز باشند كه هيچ آدمى زادى بحسن و جمال مانند آنها نديده باشد

هر كس يك سال حج به جا آورد و يك سال نه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من حجّ سنة و سنة لا فهو ممّن ادمن الحجّ).

و منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه يك سال حج رود و يك سال نرود او از جمعى است كه هميشه حج مى كند.

و در روايتى وارد شده است كه مدمن يعنى كسى كه مداومت بر حج داشته باشد كسى است كه هر گاه استطاعت به همرسد برود هم چنان كه مدمن خمر كسى است كه هر وقت به همرسد بخورد و ظاهر لفظ مدمن آن است كه هر سال به حج رود و ليكن تفضل الهى چنين كرده است كه كسى كه سه سال پى در پى به حج رود يا يك سال نه يك سال برود يا هر وقتى كه ميسّر شود

ص: 123

برود اين جماعت نيز مدمنند يعنى گويا كه هميشه حج مى كنند حقيقة و ظاهر اخبار بسيار آن است كه نيت داشته باشد جز ما كه اگر چيزى به همرساند به حج رود و هر چند به حج نرفته باشد او نيز مدمن است و الحمد للّه ربّ العالمين

هر كس هر سال حج به جا آورد

6-( و: قال اسحاق بن عمّار لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّي قد وطّنت نفسى على لزوم الحجّ كلّ عام بنفسى او برجل من اهل بيتى بمالى فقال و قد عزمت على ذلك؟قلت نعم قال ان فعلت ذلك فايقن بكثرة المال او ابشر بكثرة المال).

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من بر خود قرار داده ام كه هر سال خود بروم يا شخصى از اهل خانه خود را به حج فرستم از مال خود حضرت فرمودند كه بر اين معنى عزم دارى گفتم بلى حضرت فرمودند كه اگر چنين كنى يا عزم جزم دارى يقين بدان كه حق سبحانه و تعالى مالت را بسيار مى كند يا بشارت باد ترا به كثرت مال و راوى نمى داند كه حضرت كدام را فرموده است و از اينجا ظاهر مى شود و از امثال اين كه نقل بلفظ مى كرده اند مهما أمكن

هر كس پياده حج به جا آورد

6-( و روى: انّه ما تقرّب العبد إلى اللّه عزّ و جلّ بشيء احبّ اليه من المشي إلى بيته الحرام على القدمين و انّ الحجّة الواحدة تعدل سبعين حجّة).

و مرويست كه بنده تقرب نجسته است به حق سبحانه و تعالى به چيزى كه محبوبتر باشد نزد او از پياده رفتن بسوى كعبه و به تحقيق كه يك حج پياده برابر است با هفتاد حج سواره و منقولست در قوى از حضرت امام

ص: 124

محمد باقر صلوات اللّه عليه كه عبد اللّه بن عباس گفت كه من پشيمانى ندارم به چيزى مانند پشيمانى كه دارم بر آن كه حج پياده نكرده ام زيرا كه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه هر كه حج خانه كعبه را پياده كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او هفت هزار حسنه از حسنات حرم عرض نمودم كه يا رسول اللّه حسنات حرم كدامست حضرت فرمودند كه هر حسنه از او هزار هزار حسنه است و فرمودند كه فضيلت پياده روان در حج بر سواره روان مانند فضيلت ماه چهارده است بر ساير كواكب و حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه پياده قطع راه مى فرمودند محملها را از پى سر مى كشيدند.

و منقول است در صحيح از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه عبادت كرده نشده است حق سبحانه و تعالى به چيزى كه مشكلتر از پياده روى باشد و بهتر از پياده روى باشد و در صحيح از حلب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از فضيلت پياده روى حضرت فرمودند كه حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه سه مرتبه هر چه داشتند قسمت كردند با حق سبحانه و تعالى حتى كفش را و جامه را و دينار را يعنى نصف را در هر مرتبه به فقرا مى دادند و نصف را از جهة خود نگاه مى داشتند و آن را نيز از جهة فقرا نگاه مى داشتند و بيست حج پياده فرمودند و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه عبادت كرده نشده است حق سبحانه و تعالى به عبادتى كه بهتر از پياده رفتن باشد.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هر كه نذر كند كه حج پياده رود مى بايد كه پياده برود و اگر عاجز شود سوار شود و بدنه بدهد و خواهد

ص: 125

آمد،و اگر پياده روى فضيلت نمى داشت نذر منعقد نمى شد و امثال اين اخبار بسيار وارد شده است و احاديث صحيحه و موثقه و حسنه وارد شده است كه سواره رفتن بهتر است چنانكه خواهد آمد با وجه جمع به چند عنوان يكى آن كه اگر از جهة خسّت و بخل پياده رود سوارى بهتر است دويم آن كه اگر مركوب داشته باشد كه چون عاجز شود سوار شود پياده رفتن خوبست سيم آن كه سوارى بهتر است اگر تواند كه زودتر برود به مكه و مشغول عبادت شود در آنجا

و من مشى عن جمله كتب اللّه له ثواب ما بين مشيه و ركوبه).

و كسى كه اندك زمانى پياده شود اگر چه از جهة قضاى حاجت باشد و تند رود تا سوار شود چنانكه متعارفست الحال حق سبحانه و تعالى ثواب پياده رفتن او تا سوار شدن در نامه عملش مى نويسد

(و الحاجّ اذا انقطع شسع نعله كتب اللّه له ثواب ما بين مشيه حافيا إلى متنعّل).

و هر گاه بند نعلين حاجى گسيخته شود و پا برهنه رود تا خود را به كفش رساند يا بند نعلين ديگر بر آن بدوزد حق سبحانه و تعالى ثواب پا برهنه رفتن اين مقدار از زمان را در نامه عملش مى نويسد و ظاهرا پا برهنه رفتن مطلوب نباشد چنانكه در حديث صحيح وارد شده است و اين حديث منافات ندارد با آن حديث زيرا كه بيان ثواب بلا مى كنند كه اگر اين مقدار محنت به او رسد اين ثوابش كرامت مى فرمايد و حديث سابق نيز باين معنى اظهر است بلكه

ص: 126

يك تاويل احاديث سابقه نيز اين است كه اگر كسى سواره به حج رود و چيزى نداشته باشد يا پيشتر حج بر او واجب شده باشد و تقصير كرده باشد و الحال پياده رود در امثال اين صور حق سبحانه و تعالى اين ثوابها كرامت مى فرمايد چنانكه محمد بن يعقوب و صدوق رضى اللّه عنهما سواره را بهتر مى دانند چنانكه گفته است كه

حج ماشيا بهتر است

14,6-( و: الحجّ راكبا افضل منه ماشيا لأنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حجّ راكبا).

و در صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح از رفاعه منقولست كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيد كه سوارى افضل است يا پياده رفتن حضرت فرمودند كه سوار بودن بهتر است از پياده رفتن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله سواره حج فرمودند.

و به همين مضمون در موثق كالصحيح از ابن بكير از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است و در صحيح منقول است از رفاعه كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه پياده رفتن حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه از مكه بود كه افعال حجرا پياده واقع ساختند يا از مدينه مشرفه بود كه كل راه پياده رفتند؟حضرت فرمودند كه از مكه معظمه بود.

ديگر سؤال كردم كه هر گاه عمره به جا آوردم بعد از آن سوار شوم از جهة رفتن به عرفات يا پياده بروم حضرت فرمودند كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه همه را سواره مى كردند ديگر سؤال كردم كه فى نفسه سواره افضل است يا پياده حضرت فرمودند كه سواره افضل است زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله همه افعال را سواره كردند حتى طواف خانه كعبه را.

ص: 127

و در صحيح به طرق متعدده از سيف منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه ما هميشه پياده به حج مى رفتيم تا آن كه حديثى از شما بما رسيده است كه سواره بهتر است چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه مردمان جمعى پياده حج مى كنند و جمعى سواره يعنى هر دو خوبست عرض نمودم كه كداميك نزد شما بهتر است تا آن را به جا آوريم حضرت فرمودند كه سوار شويد كه آن نزد ما محبوب تر است زيرا كه اگر سوار شويد قوت دعا و عبادت شما بيشتر خواهد بود.و از امثال اين حديث ظاهر مى شود كه احاديث پياده محمولست بر تقيه و اقل مرتبه اش مخالفت سنيانست كه در همه جا مطلوبست خصوصا در اين مسأله كه هر سال چندين هزار كس از ما وراء النهر و هند به حج مى روند و قليلى بر مى كردند از جهة فتواى ملاعين سابقه و در هر زيارتى پياده رفتن ضرر ندارد و چون منازل همه آبادانست اگر بمانند روز ديگر مى توانند رفت به خلاف راه مكه كه ماندن و مردن به يك ديگر مقرونست و اللّه تعالى يعلم

(و الجمع ما بين الخبرين فى هذا المعنى

6- ما رواه ابو بصير عن الصّادق صلوات اللّه عليه: انّه ساله عن المشي افضل او الرّكوب فقال اذا كان الرّجل موسرا فمشى ليكون اقلّ لنفقته فالرّكوب افضل).

و صدوق مى گويد كه جمع كردن ميان اين دو نوع از خبر در اين معنى و اين مصطلح علماست چون در هر طرفى احاديث بسيار واقع است پس مراد از اين دو خبر دو نوع است نه دو فرد:روايت موثق ابو بصير است كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه پياده افضل است يا سواره حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى مال داشته باشد و از جهة بخل و خسّت پياده رود تا خرجش كمتر باشد در اين صورت سواره افضل است

ص: 128

حج پياده امام حسن

2-( و: كان الحسن بن عليّ صلوات اللّه عليهما يمشى و تساق معه المح امل و الرّجال).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن بكير كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اراده حج داريم حضرت فرمودند كه پياده مرويد و سوار شويد گفتم فداى تو كردم احاديث بما رسيده است كه حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه بيست حج پياده كردند حضرت فرمودند كه آن حضرت پياده مى فرمودند و ليكن شتران با كجاوه يا با تخت روان با حضرت بود كه اگر بمانند سوار شوند و شما چنين نيستيد و اشعارى دارد بانكه دشمنان بسيار داريد همين كه اندكى پس افتاديد شما را مى كشند چنانكه مدار اين زمان بر اين است و در موثق كالصحيح از هشام بن سالم منقولست كه من با جمعى كثير داخل شديم بر آن حضرت صلوات اللّه عليه و همه گفتيم كه حق سبحانه و تعالى ماها را فداى تو گرداند پياده رفتن بهتر است يا سوار بودن حضرت فرمودند كه عبادتى بهتر از پياده رفتن نيست عرض نموديم كه كدام افضل است اگر سوار شويم و زودتر برويم به مكه و در آنجا مشغول عبادت شويم تا پيادگان برسند يا پياده برويم حضرت فرمودند كه سوار شدن افضل است يعنى در اين صورت يا مطلقا بانكه اول كلام را تقيه فرموده باشند

حج مقدم است يا جهاد

4-( و: جاء رجل إلى عليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما فقال قد اثرت الحجّ على الجهاد و قد قال اللّه عزّ و جلّ إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ إلى آخرها فقال علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما فاقرأ ما بعدها فقال اَلتّائِبُونَ الْعابِدُونَ إلى

ص: 129

ان بلغ اخر الآية فقال اذا رأيت هؤلاء فالجهاد معهم يومئذ افضل من الحجّ).

و در موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه عمرو بن عبيد بصرى كه از عبّاد و زهّاد و معتزله زيديه و اهل سنت است به خدمت حضرت سيد السّاجدين رسيد در راه مكه و عرض نمود كه يا على بن الحسين حجرا بر جهاد ترجيح داديد با آن كه حق سبحانه و تعالى فضيلت بسيار از جهة جهاد فرموده است از آن جمله فرموده است كه به درستى و راستى كه خداوند عالميان از مؤمنان خريده است يا خريدارى مى فرمايد كه جانهاى خود را و مالهاى خود را صرف نمايند در راه ما كه جهاد است،و ما در عوض بهشت را به ايشان كرامت كنيم تا آخر آيه كه ترجمه اش اين است كه در راه خداى تعالى جهاد كنند و بكشند كفار را و كشته شوند و اين وعدۀ بهشت را به راستى كرده ايم در توراة موسى و انجيل عيسى و قرآن محمد صلّى اللّه عليه و آله و عليهما و كيست كه بعهد خود بيشتر از خداوند عالميان وفا كند پس خوشحال باشيد باين داد و ستد كه كرديد با خدا و اين مبايعه فوزيست عظيم و در اوست ثواب عظيم.

پس حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه فرمودند كه آيه را تمام كن و تتمه را بخوان عمرو بن عبيد تتمه را خواند يا حضرت خواندند چون عبارت احتمال هر دو دارد و ترجمه اش اين است كه آن جمعى كه حق سبحانه و تعالى از ايشان جانها و مالها را خريده اند تائبانند كه هميشه بازگشت ايشان به جانب اقدس اوست،و عبادت كنندگانند انواع بندگيها،را و حمد كنندگانند خداوند خود را،و سياحت كنندگانند كه از جهة رضاى

ص: 130

الهى ترك وطن و مال و فرزند مى كنند از جهة جهاد يا طلب علم و اكثر مفسران گفته اند كه سايحان روزه دارانند چنانكه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه سياحت امّت من روزه است و در حديث كالصحيح نيز وارد است كه آنها صايمانند و ركوع كنندگان و سجود كنندگانند در نماز و امر كنندگان به معروف و نهى كنندگان به منكرند و جمعى اند كه محافظت نمايند حدود الهى را و بشارت ده يا محمد ايشان را به بهشت عنبر سرشت پس حضرت فرمودند كه هر گاه اين جماعت را ببينى و آن جماعت اولياء اللّه اند و اصحاب قائم آل محمدند اليوم و در وقت خروج آن حضرت صلوات اللّه عليه در خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه خواهند بود پس چون اين جماعت بهم رسند در آن صورت جهاد از حج افضل است و در زمان آن حضرت كه بنى اميّه مسلّط بودند بر همه عالم اگر با ايشان جنگ بايست كردن لشكر نداشتند كه توانند جهاد كردن و به اسكان بنى اميّه جنگ كردن فائده نداشت و مع هذا كفرۀ بنى اميّه در مقام قتل ايشان در مى آمدند و با آن كه آن حضرت هميشه مشغول عبادت بودند و با كسى الفت نمى فرمودند در مقام قتل حضرت بودند و هر كه خروج كرد كشته شد و احاديث اهل بيت متواتر است كه در زمان غيبت حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه جهاد ساقط است مگر وقتى كه كفار هجوم كنند بر بيضه اسلام يا سنيّان بر بيضه ايمان چنانكه در صحيح از يونس منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه فداى تو كردم شخصى از شيعيان شما شنيد كه شخصى شمشير و اسب مى دهد كه مردم به جهاد روند به نزد آن شخص رفت و اسب و شمشير گرفت از روى نادانى و

ص: 131

چون به شيعيان رسيده به او گفتند كه با اين جماعت جنگ كردن جايز نيست برو اينها را به صاحبش پس ده و چون او را طلب كرد گفتند از شهر بيرون رفت.

حضرت فرمودند كه مرابطه كند و جنگ نكند عرض نمودم كه مرابطه در سر حدهاى مانند قزوين و ديلم و عسقلان خوب است حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر ضرور شود جهاد بكند حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه خوف اين باشد كه فرزندان مسلمانان را بكشند دفع ايشان از مسلمانان مى توان كرد هم چنان كه اگر فرنگ يا امثال فرهنگ بر سر مسلمانان آيند دفع آنها مى بايد كرد پس فرمودند كه مرابطه بكند و جنگ نكند و اگر خوف باشد كه شهر مسلمانان را بگيرند و به بندگى اندازند يا بكشند و در اين صورت جهاد مى كند به رخصت امام از جهة دفع ايشان از خود نه بواسطة سلاطين جور زيرا كه اگر ايشان بر بلاد اسلام مسلط شوند و شعاير كفر با بر پا كنند رفته رفته مثل زمان كفر خواهد شد و نام حضرت بر طرف مى شود پس بنا بر اين جهاد شيعيان مالدار حج بيت اللّه الحرام است و حج مفلسان نماز جمعه است چنانكه گذشت

6-( و روى: انّه صلوات اللّه عليه قرء التّائبين العابدين إلى آخر الآية).

و در روايتى واقع است كه اين آيه را حضرت بيا خواندند يا خوانده اند به جر كه بدل از مؤمنان باشد يعنى حق سبحانه و تعالى از اين جماعت مى خرد نفوس و اموال ايشان را و شيخ امين الدين طبرسى ذكر كرده است كه اين قرائت اهل البيت است و عبد اللّه بن ابى اوفى و عبد اللّه بن مسعود و اعمش است

6-( و: من حجّ يريد به وجه اللّه عزّ و جلّ لا يريد رئاء و لا سمعة غفر اللّه له البتّة).

ص: 132

و كالصحيح از سيف عمار ثقه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه حج را خالصا از جهة رضاى الهى به جا آورد و لوجه اللّه بمعنى للّه است كه قصد او در وقت حج كردن ريا نباشد سمعه نيز نباشد كه او را حاجى گويند بلكه مطلبش اطاعت الهى باشد حق سبحانه و تعالى مى آمرزد او را البته جز ما قطعا.

و كالصحيح منقولست از هارون بن خارجه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حج بر دو قسم است يك حج آن است كه از جهة رضاى الهى است و ثواب آن بر حق سبحانه و تعالى بهشت است،و يك حج آن است كه از جهة مردمانست و ثواب آن بر مردم است در روز قيامت يعنى اگر توانند داد و كه مى تواند داد و حال آن كه در آن روز همه به حال خود در مانده اند و مؤيد آيه كريمه است امثال اين اخبار چنانكه كه حق سبحانه و تعالى فرموده اند كه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ» يعنى تمام كنيد حج و عمره را از جهة رضاى اللّه تعالى و چون اوامر در آيات ظاهرش وجوبست دلالت مى كند بر وجوب نيت اخلاص و قربت.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اراد دنيا و آخرة فليؤمّ هذا البيت).

و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه هر كه دنيا و آخرت هر دو را خواهد بايد كه قصد اين خانه كعبه كند كه حق سبحانه و تعالى هر دو را عطا مى كند و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر كه غرضش از حج دنيا باشد و بس همان را به او مى دهند و اگر غرضش محض آخرتست آن را مى دهند و بس يا آن كه هر دو را به او مى دهند و هر كه هر دو را خواهد هر دو را مى دهند.

ص: 133

و ممكن است كه تفسير آيه كريمه باشد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون به جا آوريد افعال حج را پس خداوند خود را ياد كنيد در ايام تشريق چنانكه پدران خود را در جاهليت ياد مى كرديد در منى ميان مسجد خيف و كوه و بيان مفاخر و كمالات ايشان مى كرديد بعوض آن خداوند خود را ياد كنيد و نعمتهاى غير متناهى كه بر شما و بر پدران شما كرده است ياد كنيد پس بعضى از مردمان دعا مى كنند كه خداوندا بما عطا كن دنيا را،و ايشان را در آخرت بهره نخواهد بود و بعضى از ايشان مى گويند كه پروردگارا عطا كن بما در دنيا خوبى و در آخرت خوبى و نگاه دار ما را از عذاب آتش جهنم اين جماعت را بهره عظيم خواهد بود از آن چه كسب كرده اند

هر كس قصدش رجوع به حج باشد

6-( و: من رجع من مكّة و هو ينوى الحجّ من قابل زيد فى عمره و من خرج من مكّة و هو لا ينوى العود إليها فقد قرب اجله و دنا عذابه).

و كالصحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه از مكه بر گردد و قصد داشته باشد كه سال ديگر بر گردد حق سبحانه و تعالى عمر او را زياد مى گرداند و در حسن كالصحيح و در قوى كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر كه از مكه بيرون آيد و قصد نداشته باشد كه بر گردد به مكه پس به تحقيق كه اجلش بسر آمده است و عذابش نزديك شده است

6-( و روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: ترون هذا الجبل ثافلا انّ يزيد بن معاوية لعنة اللّه لمّا رجع من حجّه مرتحلا إلى الشّام أنشأ يقول

ص: 134

اذا تركنا ثافلا يمينا *** فلن نعود بعدها سنينا

للحجّ و العمرة ما بقينا ***

فأماته اللّه قبل اجله).

و در موثق كالصحيح منقولست از حسن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اين كوه ثاقل به ثاء مثلثه و قاف يا به فا كه اسم كوهى است از راه شام كه در دست چپ راه واقع است و مى بينيد به درستى كه يزيد عليه اللّعنة و العذاب الشديد وقتى كه برگشت از حج و متوجه شام بود اين شعر را گفت كه هر گاه كوه ثافل را بدست راست اندازيم ديگر سالها بر نخواهيم گشت از جهة حج و عمره تا زنده خواهيم بود پس حق سبحانه و تعالى او را پيش از اجلش ميراند و ظاهرا غرض از ذكر اين حكايت كفر يزيد است كه آن ملعون اعتقادى به اسلام نداشت حج را از اين جهة كرد كه نگويند كافر است و آن ملعون در سه چهار سال پادشاهى در يك سال اولاد حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را شهيد كرد،و در سال ديگر مدينه مشرفه را قتل عام كرد چون واقعه امام حسين صلوات اللّه عليه كه واقع شد اهل مدينه از بيعت خود برگشتند لشكرى فرستاد تا هر چه خواستند كردند و نسب از اهل مدينه بر طرف شد و دختران و زنان را سبى كردند و بكارتها بردند و تا سه روز هر كه را ديدند كشتند و چون حق سبحانه و تعالى خواسته بود كه ذريت آن حضرت منقطع نشود زنان بنى هاشم و اولاد ايشان چند كسى كه بودند به خانه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه پناه بردند حق سبحانه و تعالى شامى را برانگيخت كه در اين سه شبانه روز نگذاشت كه كسى به خانه حضرت رود روز چهارم هر چه در آن خانه بود از زر اين زنان همه را حضرت بان شامى داد شامى قبول نكرد و گفت يا ابن

ص: 135

رسول اللّه من اين عمل را از جهة رضاى الهى كردم عمل مرا ضايع مگردان حضرت فرمودند كه شفاعت ما ترا به حال خود است و اين قليل را قبول كن كه ما اهل بيتيم كه چيزى كه داديم پس نمى گيريم قبول كرد،و سال ديگر كعبه را خراب كرد و اگر كسى شك كند در كفر او البته كافر است و شكى نيست كه از براى به درك رفتن آن ملعون پيش از اجلش اين اعمال قبيحه كافى است پس نسبت باين شعر دادن دور نيست كه از اين جهة باشد كه حق سبحانه و تعالى گناه آن اعمال را به آخرت انداخته باشد تا چيزى از عذاب او مخفف نشود

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: ما من عبد يؤثر على الحجّ حاجة من حوائج الدّنيا إلاّ نظر إلى المحلّقين قد انصرفوا قبل ان تقضى له تلك الحاجة).

و به اسانيد متكثرة منقول است از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر بنده كه اختيار كند بر حج كارى از كارهاى دنيوى را البته نظر خواهد كرد كه حاجيانى كه سرها تراشيده اند برگشته باشند پيش از آن كه انكار ساخته شده باشد.

و اين معنى مجربست و كارها همه بى توفيق الهى متحقق نمى شود و چون او ترك حج نمود حق سبحانه و تعالى نيز سلب توفيق مى كند و آن كار ساخته نمى شود و قبل از بعثت موسى سر را مى گذاشتند و در عمرى كه يك بار حج مى كردند سر مى تراشيدند موافق سنت حضرت ابراهيم عليه السّلام،و چون عرب بت پرستى را اختيار نمودند بسيارى از فروع دين را نيز ترك نموده بودند،و چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه در حج و عمره سر را بتراشند بر ايشان بسيار شاق بود أولا بتدريج سر تراشيدن

ص: 136

شايع شد و مو گذاشتن منسوخ شد يا كالمنسوخ چنانكه گذشت.

و به همين مضمون در حسن كالصحيح منقول است از قدّاح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ما تخلّف رجل عن الحجّ إلاّ بذنب و ما يعفو اللّه عزّ و جلّ اكثر).

و كالصحيح منقول است از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به من فرمودند كه چرا امسال حج نكردى عرض كردم كه كارها و معاملات با مردم داشتم و دست به هم نداد و شايد كه خير در اين باشد حضرت فرمودند كه نه و اللّه كه خير نمى باشد در ترك حج پس فرمودند كه هيچ كس ممنوع نمى شود از حج مگر به سبب گناهى كه از او صادر شده است و آن سبب منع لطف الهى مى شود و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه بان مى گيرد

6-( و: سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ قال اصدق مِنَ الصَّدَقَةِ و أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ اى احجّ).

و منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه مى فرمايد كه انفاق كنيد مالهاى خود را كه روزى داده ايم شما را پيش از آن كه يكى از شما را مرگ در رسد و او گويد كه پروردگارا تاخير كن قبض روح مرا اندك زمانى تا من تصدق كنم و بوده باشم از جمله صالحان حضرت فرمودند كه اصدّق از تصدقست نه از تصديق و معنى أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ آن است كه حج كنم پس ظاهر شد كه صالح كسى است كه حج رفته باشد و كسى كه حج نكرده باشد هر گاه حج بر او واجب شده باشد او صالح نيست،و اين معنى در حديث

ص: 137

صحيح وارد است و عبد اللّه بن عباس نيز چنين تفسير كرده است.

8-( و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: العمرة إلى العمرة كفّارة ما بينهما).

و از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه عمره تا عمره ديگر كه سابق بر اين عمره است كفاره گناهانى است كه در اين ميان واقع شده است و احتمال لاحق و هر دو هست و ليكن بعيد است بظاهر لفظ كفاره

14-( و روى عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: الحجّة ثوابها الجنّة و العمرة كفّارة كلّ ذنب).

و منقول است به اسناد سكونى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه ثواب حج بهشت است و عمره كفاره جميع گناهان است

(و افضل العمرة عمرة رجب).

و بهترين عمرها عمره رجبست و اين مضمون صحيحه معاويه بن عمار است كه خواهد آمد

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كلّ نعيم مسئول عنه صاحبه الاّ ما كان فى غزو او حجّ).

و منقول است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه هر نعمتى را سؤال خواهند كرد كه از چه ممر بهم رسانيده است از حلال و حرام و شكر آن نعمت كرده است يا نكرده است مگر نعمتى كه در جهاد يا حج صرف كرده باشد كه از آن سؤال نخواهند كرد

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: الحجّ و العمرة سوقان من اسواق الآخرة اللاّزم لهما من اضياف اللّه عزّ و جلّ ان ابقاه ابقاه و لا ذنب له و ان اماته ادخله الجنّة).

و در قوى از ابو بصير منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حج و عمره دو بازارند از بازارهاى آخرت و كسى كه

ص: 138

ملازم هر دو باشد از جمله مهمانهاى حق سبحانه و تعالى است اگر او را باقى گذارد باقى خواهد گذاشت بى گناه و اگر بميراند او را داخل بهشت خواهد كرد.

و كالصحيح به همين مضمون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز منقول است و چون بازار آخرتست مى بايد كه قصد او آخرت باشد و دنيا نيز لازم آخرتست در اينجا

قرض براى حج

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن رجل ذى دين يستدين و يحجّ فقال نعم هو اقضى للدّين).

و كالصحيح بلكه در صحيح چون صحيح است از ابن ابى عمير منقول است از معاويه از بسيار كس كه گفتند كه سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه قرض داشته باشد و قرض كند و حج كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى حج سبب اداى همه ديون است بيش از همه چيز و باب دين از جهة حج خواهد آمد

6-( و روى عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ رجلا استشارنى فى الحجّ و كان ضعيف الحال فاشرت عليه ان لا يحجّ فقال ما اخلقك ان تمرض سنة فقال فمرضت سنة).

و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى مشورت كرد با من در رفتن به حج و چون پريشان بود يا ضعيف بودند بدنش،من به او گفتم كه نرود به حج پس حضرت فرمودند كه چه مستحق آنى كه يك سال بيمارى بكشى پس يك سال بيمار شدم

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ليحذر احدكم ان يعوّق اخاه عن

ص: 139

الحجّ فتصيبه فتنة فى دنياه مع ما يدّخر له فى الآخرة).

و منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه البته حذر كنند هر يك از شما از آن كه به تاخير حج امر كنيد كه البته بلايى در دنيا به شما مى رسد با آن چه ذخيره كرده اند از جهة او در آخرت از عذاب اليم اگر منع از حج واجب كرده باشد و از حسرت بى شمار اگر حج سنت را به تعويق انداخته باشد

حج افضل از نماز و روزه است

6-( و قد روى: انّ الحجّ افضل من الصّلاة و الصّيام لأنّ المصلّى انّما يشتغل عن اهله ساعة و انّ الصّائم يشتغل عن اهله بياض يوم و انّ الحاجّ يشخص بدنه و يضحى نفسه و ينفق ماله و يطيل الغيبة عن اهله لا فى مال يرجوه و لا إلى تجارة.

6- و روى: انّ صلاة فريضة افضل من عشرين حجّة و حجّة خير من بيت مملوّا من ذهب يتصدّق منه حتّى يفنى.

قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه هذان الحديثان متّفقان غير مختلفين و ذلك انّ الحجّ فيه صلاة و الصّلاة ليس فيها حجّ فالحجّ بهذا الوجه افضل من الصّلاة و صلاة فريضة افضل من عشرين حجّة متجرّدة عن الصّلاة)

و روايت كرده صدوق در صحيح از سيف از حضرت صادق صلوات اللّه عليه كه پدرم مى فرمودند كه حج بهتر است از نماز و روزه زيرا كه نماز گذارنده ساعتى از اهل خود دور مى شود كه متوجه نماز است،و روزه دار سفيدى روزى از اهل خود مشغول مى شود چون يوم شامل شب و روز است نصف آن كه روز است با زن خود جماع نمى تواند كرد كه روزه دار است و به درستى كه حاجى بدن خود را به صحرا مى برد و خود را به آفتاب

ص: 140

آفتابى مى كند و مالش را صرف مى كند و مدتها از خانه خود دور مى شود نه به اميد مالى كه به او رسد و نه تجارتى كه اميد داشته باشد و در حسن كالصحيح منقولست از كاهلى و نزد جمعى صحيح است كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حج مذكور شد پس فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حج يكى از دو جهاد است يعنى جهاد با نفس و شيطان است كه جهاد اكبر است و اين جهاد بى چارگانى است كه از جهاد ظاهر ممنوعند به سبب تسلط امراء جور و آن ضعيفان ماييم كه حق ما را غصب نموده اند به درستى كه عبادتى افضل از حج نيست مگر نماز و مع هذا حج مشتمل است بر نماز طواف و نمازى كه نزد شماست مقرون با حج نيست و حج ندارد.و دور نيست كه اشاره بان باشد كه اولياء اللّه نماز ايشان با حج صاحب خانه است زنهار كه تا توانى ترك حج مكن نمى بينى كه در حج موى سر ژوليده مى شود و بدن بد هيئت مى شود به سبب جفا و مشقت و آفتاب خوردن و از زنان دور مى شوند و با آن كه ما نزديكيم و اندك راهى داريم و در هر منزل آب بهم مى رسد نهايت مشقت مى كشيم در اين راه حال شما چون باشد كه راههاى دور و دراز داريد و هيچ پادشاهى و رعيتى يا بازارى به حج نمى رسد بى آن كه مشقتهاى عظيم كشند در خوردن و آشاميدن آبهاى شور و تلخى كه به صد تعب بهم مى رسد و بادهاى مختلف و آفتاب گرم كه دفع آن نمى توان كردن چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين حيوانات بارهاى شما را برمى دارند تا به مكه معظمه كه نمى رسد بان مگر به مشقت نفوس به درستى كه پروردگار شما مشفق و مهربانست بر شما.

و باز در روايتى صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 141

صلوات اللّه عليه فرمودند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج،و يك حج بهتر است از يك خانه پر از طلاى سرخ كه همه را تصدق نمايند تا آخر شود و چون ظاهر حديث اول مؤيد حديث مشهور افضل الاعمال احمزهاست يعنى بهترين عملها آن عملى است كه مشقت در آن بيشتر است و حضرت در اين دو حديث بيان افضليت حج فرمودند بانكه مشقتش بيشتر است و حديث افضليت صلاة كالمتواتر است و حىّ على خير العمل متواتر است و مؤيد حديث افضليت صلاة است و هر دو معنى كالمتواترند يا متواتر كسى ردّ اين دو حديث يا يكى از آن را نكرده است و علما در وجه جمع وجوه بسيار گفته اند و آن چه صدوق ذكر كرده است اين است كه دو حديث اگر چه به حسب ظاهر اختلاف دارند در واقع اختلاف ندارند زيرا كه حج مشتمل است بر نماز و نماز مشتمل نيست بر حج پس باين اعتبار حج افضل باشد از نماز و در حديث ديگر كه وارد است كه نماز بهتر است از بيست حج مراد از آن بيست حجى است كه قطع نظر از نماز او كنند،و قرينه هست كه ظاهرش اين است كه هر گاه فرموده باشند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج اگر حج با نماز خواهند تفضيل شيئى بر نفس و بر غير لازم مى آيد و نمى توان گفت كه حج بدون نماز ثواب ندارد پس تفضيل نماز بر او به منزلۀ زيد افضل من الجدار است و بى فايده زيرا كه مراد حج بى نماز نيست بلكه قطع نظر از نماز است چون گذشت كه حق سبحانه و تعالى از جهة هر فعلى از افعال حج فضيلتى مقرر ساخته است و ثوابى كه از جهة نماز مقرر فرموده است بيشتر است از ثوابى كه از جهة باقى افعال مقرر فرموده است.

ص: 142

و اما تعليلى كه حضرت فرموده اند كه در حج مشقتها هست كه در نماز نيست.

جوابش آن است كه هم چنان كه يك نماز بهتر است از بيست حج قطع نظر از نماز هم چنين حج بهتر است از نماز قطع نظر از نيت چنانكه متواتر است كه حضرت سيد الانبياء و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه نيت مؤمن بهتر است از عمل او.

و همين شبهه نماز نيز در آن جاريست كه مشقت افعال نماز بيشتر است از مشقت نيت در آنجا نيز قطع نظر از نيّت مراد است نه بى نيت و آن چه گفته اند كه مشقت افعال صلاة بيشتر است نه چنين است بلكه نيت از هر عبادتى مشكلتر است.

و جمعى گمان كرده اند كه نيت خطور بال است و نه چنين است بلكه نيت اخلاص وقتى حاصل مى شود كه رياضات بسيار و مجاهدات بى شمار به قانون شرع محمد صلّى اللّه عليه و آله كشيده باشند بلكه تكليف به نيت تكليف مقدمات آن است چنانكه سابقا مذكور شد.

و كالصحيح منقول است از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا از پدرانش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه دنيا همه جهل است و باطل مگر علماء و علم حجت است بر خلق مگر آن علمى كه بان عمل كنند و عملها همه باطل است مگر عملى كه با نيت خالص باشد و اخلاص در خطر است تا خاتمه اعمال چون شود و به عبارتى ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه مردمان همه هالكانند مگر عالمان و عالمان همه هالكانند مگر عاملان و عاملان همه هالكانند مگر مخلصان و خطر مخلصان عظيم است تا عاقبت چون شود.

ص: 143

حج و غفران ذنوب

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما من حاجّ يضحى ملبّيا حتّى تزول الشّمس الاّ غابت ذنوبه معها).

و در صحيح از عبد اللّه منقول است كه حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليها فرمودند كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر حاجى كه خود را از آفتاب نپوشاند و آفتاب بر او بتابد و او تلبيه گويد حتى تغيب الشمس چنانكه در علل است و ظاهر اين غلط از نساخ شده است به قرينه جزو آخر يعنى تلبيه گويد تا آفتاب فرو رود البته گناهانش نيز از نامه عملش محو شود با فرو رفتن آفتاب و با نسخه اصل نيز مى توان ساخت كه زوال آفتاب كه شود زوال گناهان او شده باشد و ليكن بعيد است و بعد از اين در باب محرمات احرام همين حديث را از عبد اللّه نقل كرده است و حتى تغيب الشمس است

حج نفى فقر مى كند

6-( و: الحجّ و العمرة ينفيان الفقر كما ينفى الكير خبث الحديد).

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و در صحيح از وشّاء از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما منقولست كه هر دو فرمودند كه حج و عمره زايل مى كنند فقر را و الذنوب و گناهان را چنانكه در هر دو خبر موجود است و از نساخ افتاده است چنانكه پاك مى كند كوره آهنگران آهن را از بديها كه دارد و كوره الهى كه مكه معظمه است با حدودش از عرفات و مشعر و منى مؤمنان را از گناهان،و فقر كه احتياج به مردم است يا بى چيزى پاك مى كند و اينها را دور مى كند از ايشان،و حاجى پريشان بسيار نادر است و اگر نادرا فقير شوند البته از ايشان عملى صادر شده است كه در فقر بر روى ايشان گشوده شده است به سبب آن عمل

ص: 144

حج نيابتى

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الرّجل يحجّ عن اخر له من الاجر و الثّواب شىء؟فقال للّذي يحجّ عن الرّجل اجر و ثواب عشر حجج و يغفر له و لأبيه و لامّه و لابنه و لابنته و لأخيه و لأخته و لعمّه و لعمّته و لخاله و لخالته انّ اللّه واسع عليم).

و كالصحيح منقول است از ابن مسكان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى از جهت ديگرى حج كند آيا ثواب و مزدى به او مى دهند حضرت فرمودند كه شخصى كه از جهة مردى حج كند مزد دارد يعنى مزد دنيوى دارد و ثواب ده حج نيز به او مى دهند يا آن كه ثواب ده حج از هر دو است كه نه از اجير است و يكى از جهة ميت چنانكه خواهد آمد و كلينى تا اينجا روايت كرده است.

و صدوق تتمه نقل كرده است كه خداوند عالميان مى آمرزد او را و پدرش را و مادرش را و پسرش را و دخترش را و برادرش را و خواهرش را و عمويش را و عمه اش را و خالو و خاله اش را به درستى كه حق سبحانه و تعالى واسع العطايا و كريم است و هميشه با بندگان به جود و احسان عمل نموده است و عمل كسى نزد او ضايع نشده است و نمى شود و ممكن است كه اين زيادتى در كتاب ابن مسكان بوده باشد و كلينى روايت نكرده باشد يا حديث ديگر باشد،و ممكن است كه در حديث ديگر باشد،و صدوق ضم كرده باشد.

چنانكه صدوق از سكونى روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد حاجى را و مردمان خانه حاجى را و خويشان حاجى را و جمعى را كه حاجى استغفار مى كند از جهة ايشان بقيه ماه ذى الحجه را و

ص: 145

ماه محرم و صفر و ده روز ربيع الاول و ربيع الآخر را كه چهار ماه تمام باشد و از اين حديث ظاهر مى شود كه اگر از ميان ماه نيز حساب كنند هلالى حساب مى كنند نه عددى چون حضرت ده روز را فرمودند و تفصيل ندادند كه ماه ذى الحجه اگر سى باشد ده روز اگر سى كم يك باشد يازده روز را مى بخشند و در امر بخشش مساهله مى باشد و ليكن غرض از ذكر اين معنى تنبيهى است كه با خبر باشند در امثال اين اخبار با آن كه اعتقاد صدوق اين است كه ذى الحجه ناقص است هميشه و كالصحيح منقول است از عبد اللّه كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى داخل شد و حضرت سى مثقال طلا به او دادند كه به نيابت اسماعيل فرزند حضرت كه اسماعيليه او را امام مى دانند به حج رود و حضرت جميع افعال حج و عمره را بر او شرط فرمودند تا آن كه سعى وادى محسّر كه سنت است آن را نيز شرط فرمودند و بعد از آن فرمودند كه هر گاه اين حج را به جا آورى از براى اسماعيل يك حج نوشته مى شود كه زر از مال او داده مى شود و حق سبحانه و تعالى ثواب نه حج به تو عطا مى فرمايد به سبب آن كه بدنت را به تعب مى اندازى

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من حجّ عن انسان اشتراكا حتّى اذا قضى طواف الفريضة انقطعت الشّركة فما كان بعد ذلك من عمل كان لذلك الحاجّ).

بعد از اين در ابواب نيابت روايت كرده است صدوق در موثق از ابان از يحيى ازرق كه آن حضرت فرمودند كه هر كه به نيابت كسى حج كند در ثواب شريكند تا به جاى آورد طواف فريضه را يعنى طواف حج را بعد از آن شركت بر طرف مى شود و هر كارى كه مى كند ثوابش از نايب است و ظاهرش

ص: 146

آن است كه سعى نيز از لوازم طوافست در آن شركت داشته باشند و هم چنين نماز طواف و طواف نساء و دو ركعتش تعلق به نايب دارد چون از جهة حلال شدن زنان نايبست بر او.

و بعد از اين اعمال منى است كه جمعى سنت مى دانند و اكثر كه واجب مى دانند ركن نمى دانند و محتمل است كه ظاهر كلام مراد باشد و نماز و سعى نيز از نايب باشد و حكمش مخفى باشد و در محل خود إن شاء اللّه مذكور خواهد شد

7-( و: سال علىّ بن يقطين أبا الحسن صلوات اللّه عليه عن رجل دفع إلى خمسة نفر حجّة واحدة فقال يحجّ بها بعضهم و كلهم شركاء فى الاجر فقال له لمن الحجّ فقال لمن صلّى بالحرّ و البرد).

و در صحيح از على منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه اجرت يك حج را به پنج نفر بدهد فرمودند كه يكى از ايشان به حج رود و ثواب آن ميان پنج كس باشد پس عرض كردم كه ثواب حج تمام كه دارد حضرت فرمودند كه آن كسى مى برد كه مشقت گرما و سرما را كشيده است و محتمل است كه هر يك ثواب حج تمام داشته باشد و عمده ثواب از حاجى باشد چنانكه پيش گذشت كه نه حج از او باشد و ديگران هر يك يك حج و مراد از اين حجها حج سنتى است و اگر كسى مشغول الذمه به حج باشد چنين حجى فايده ندارد كه سبب سقوط حج شود از ذمۀ او اما اگر استطاعت به هيچ وجه نداشته باشد حتى به گدائى و سقايى و پياده روى اين حج از جهة او فايده دارد تا چيزى بهم رساند چنانكه خواهد آمد.

(فان اخذ رجل من رجل من مالا فلم يحجّ عنه و مات و لم يخلّف شيئا

ص: 147

فان كان الاخر قد حجّ اخذت حجّته و دفعت إلى صاحب المال و ان لم يكن حجّ كتب لصاحب المال ثواب الحجّ)

و در حسن كالصحيح و موثق كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى اجير شود كه از جهة شخصى حج به جا آورد و حج نكند و بميرد و چيزى از او نماند كه وجه اجرت را از تركۀ او بردارند پس اگر نايب حج كرده باشد حج او را مى گيرند و به صاحب مال مى دهند و اگر حج نكرده باشد از جهة صاحب مال ثواب حج در نامه عملش مى نويسند و حمل كرده اند بر حج سنت و بر تقصير نايب كه اگر حج واجب در ذمه آن شخص باشد فايده ندارد و مى بايد كه مرتبه ديگر بگيرند و اگر نايب تقصير نكرده باشد حج او را نمى گيرند مگر آن كه وجه حج را صرف نمود باشد در اين صورت اين تقصير است.

و محتمل است كه حج او را به صاحب مال دهند و مناسبت ندارد ذكر اين اخبار در اين مقام با آن كه در مواضع خود ذكر كرده است

شراكت در حج

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لو اشركت ألفا فى حجّتك كان لكلّ واحد حجّ من غير ان ينقص من حجّتك شىء).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر هزار كس را در حج خود شريك گردانى حق سبحانه و تعالى هر يك را ثواب حجى كرامت مى فرمايد بى آن كه از ثواب حجت چيزى كم شود و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه و موثقه و قويه وارد شده است و محمولند بر حج سنت يا واجب بعد از حج چنانكه خواهد آمد

16-( و روى: انّ اللّه عزّ و جلّ جاعل له و لهم حجّا و له اجرا لصلته إيّاهم و من اراد ان يطوف عن غيره فليقل حين يفتتح الطّواف اللّهمّ تقبّل من

ص: 148

فلان و يسمّى الّذى يطوف عنه)

و مرويست از كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار و صدوق از كتاب او بر داشته است و هشت سند صحيح به او دارد پس صحيح باشد بهشت سند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه پدرم و مادرم را با خود شريك گردانم در حجم حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة تو حج مى نويسد و از جهة ايشان نيز حج مقرر مى فرمايد و از جهة تو اجرى ديگر كرامت مى فرمايد كه صلۀ رحم و برّ والدين كردۀ عرض نمودم كه طواف مى توانم كرد از جانب مرد و زن كه در كوفه اند فرمودند كه بلى و در ابتداى طواف مى گويى كه اللّهمّ تقبّل من فلان يعنى خداوند اين طواف را قبول كن از او كه من به نيابت او مى كنم و به جاى فلان نام آن شخص را بگو مثلا بگو اللّهمّ تقبّل من محمّد يا من علي و تلفظ مستحب است و نيت كافى است چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى

6-( و: من حجّ عن غيره فليقل اللّهمّ ما اصابنى من نصب او تعب او شعث فاجر فيه فلانا و اجرنى فى قضائى عنه).

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودند كه اگر كسى قضا كند حج را از جهة پدرش يا مادرش يا برادرش يا غير ايشان آيا سخنى مى گويد حضرت فرمودند كه بلى در حالت احرام مى گويد اين كلمات را و به عربى گفتن اولى است و ترجمه اش اين است كه خداوندا هر چه به من برسد از مشقت يا تعب يا پراكندگى احوال،و در بعضى از نسخ او سغب است يعنى يا گرسنگى پس فلانى را در اين جفاها مزد كرامت فرما و مرا نيز مزدى كرم كن چون حج او

ص: 149

را به جا آورم بدل از او و هم چنين حلبى از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است.

و در صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه در همه افعال منوب عنه را ياد مى كند و ظاهرا مراد از آن نيت باشد كه قصد كند كه احرام مى گيرم و تلبيه مى گويم در عمره اسلام عمره تمتع به نيابت فلان قربة إلى اللّه و اگر نيت وجوب و ندب را زياد كند بهتر است بانكه بگويد كه بر او واجبست به اصالت و بر من به نيابت،و اگر حج سنت باشد و خود را اجير كرده باشد قصد مى كند كه مستحب است بر او و واجبست بر من.

و اگر حجة الاسلام بر منوب عنه واجب باشد و نايب تبرّعا به جا آورد در احرام قصد مى كند كه واجبست بر او و سنت است بر من و در باقى افعال قصد وجوب مى كند چون حج و عمره به شروع در ايشان واجب مى شوند چنانكه ظاهر آيه كريمه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ» است يعنى حج و عمره را تمام كنيد اگر شروع كرده باشيد از جهة رضاى الهى يا حج و عمره را تمام به جا آوريد و افعالش را ناقص مكنيد و از جهة رضاى او به جا آوريد و ظاهرا هر سه مطلب مراد است چنانكه خواهد آمد در ضمن اخبار اگر چه اكثر علما از معنى سيم غافلند كه ظاهرا فى الحقيقه مراد الهى اين باشد كه حج و عمره را كه از بهترين عبادتست بقصد رضاى الهى به جا آوريد نه از روى ريا بلكه نه به قصد بهشت و خلاصى از دوزخ بلكه محض فرمان بردارى مقصود باشد

6-( و قد روى: انّه يذكره اذا ذبح).

و اين روايت حسن است از مثنى از حضرت امام جعفر صادق

ص: 150

صلوات اللّه عليه در شخصى كه حج كند به نيابت ديگرى آيا در همه جا او را ياد مى كند حضرت فرمودند كه اگر خواهد ياد كند و اگر نخواهد نكند و حق سبحانه و تعالى عالم است كه او به نيابت او مى كند و ليكن او را ياد مى كند نزد كشتن قربانى و اين نيز محمولست بر تاكد استحباب

(و ان لم يقل شيئا فليس عليه شىء لأنّ اللّه عزّ و جلّ عالم بالخفيّات).

و اگر هيچ نگويد بر او چيزى نيست زيرا كه حق سبحانه و تعالى عالم است به ضماير و آن چه نزد خلايق مخفى است نزد او آشكار است چنانكه در صحيح بزنطى واقع است و خواهد آمد

صله رحم در حج

6-( و: من وصل قريبا بحجّة او عمرة كتب اللّه عزّ و جلّ حجّتين و عمرتين و كذلك من حمل عن حميم يضاعف له الاجر ضعفين).

و كسى كه صله رحم كند به حجى يا به عمره بانكه حج بر ايشان واجب شده باشد و در ذمۀ ايشان قرار گرفته باشد و چيزى نداشته باشند او خرجى حج به ايشان دهد تا حج كنند يا مرده باشند و از جهة ايشان حج استيجار كند،و يا آن كه ايشان را در حج خود شريك كند به نحوى كه گذشت حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او دو حج و دو عمره يكى از جهة وقوع حج اسلام و دويم از جهة صلۀ رحم و هم چنين هر گاه بارى از دوش خويشى بردارد اجر او مضاعف مى شود و خواهد آمد

صرف پول در حج

16-( و روى: انّ حجّة واحدة افضل من عتق سبعين رقبة).

و منقولست در صحيح از عمر بن يزيد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه حجى بهتر است از آزاد كردن هفتاد بنده از براى خدا و به خط شيخ رحمه اللّه تسعين بود و ظاهرا سهو القلم است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه عرض نمودم

ص: 151

به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه حج افضل است يا يك بنده آزاد كردن حضرت فرمودند كه حج افضل است گفتم دو بنده آزاد كردن حضرت فرمودند كه حج افضل است راوى گويد كه من زياد مى كردم و حضرت مى فرمودند كه حج افضل است تا به سى بنده آزاد كردن رسانيدم و حضرت مى فرمودند كه يك حج بهتر است از سى بنده آزاد كردن و ظاهرا از بس كه گفته بود شرم كرده بود در سؤال و يك يك بالا مى كرده است و در اخبار ديگر وارد است كه يك يك زياد مى كرده اند تا ده و بعد از آن ده ده بالا مى برده اند تا هفتاد و حضرت حجرا ترجيح مى داده اند.

14-( و: لمّا[افاض خ ل]صدّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اتاه رجل فقال يا رسول اللّه انّي رجل ميّل يعنى كثير المال و انّي ليس يصلح مالى غيرى فاخبرنى يا رسول اللّه بشيء ان انا صنعته كان لي مثل اجر الحاجّ فقال له انظر إلى هذا الجبل يعنى ابا قبيس لو أنفقت مثل هذا ذهبا تتصدّق به فى سبيل اللّه ما ادركت اجر الحاجّ).

اين حديث بطريق صحيحه و حسنه كالصحيح مرويست از معاوية بن عمار كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كوچ فرمودند از منى و اكثر نسخ صدّ است يعنى مصدود شدند در حديبيه دو منزلى مكه معظمه بلكه بيشتر و در آنجا اشاره به ابو قبيس معنى ندارد البته تصحيف از نساخ شده است و صدوق در ثواب الاعمال نيز أفاض ذكر كرده است اعرابى به خدمت آن حضرت آمد در ابطح و گفت يا رسول اللّه من مردى ام مالدار و ظاهرا يعنى از معاوية بن عمار است كه راوى حديث است و ممكن است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرموده باشند و در ثواب

ص: 152

الاعمال يعنى نيست كه كثير المال سخن اعرابى باشد و ليكن در كافى و تهذيب يعنى هست و به درستى كه مال مرا غير من ضبط نمى تواند كرد و در بعضى از نسخ چنين است كه و انّي فى بلد و در كافى و تهذيب و ثواب الاعمال هر سه چنين است كه من از خانه بيرون آمدم از جهة حج و موانع در راه به هم رسد و دير رسيدم چون بعد از ايام تشريق يا روز سيزدهم رسيده بود پس خبر ده مرا يا رسول اللّه بكار خيرى كه اگر آن كار را بكنم ثواب حج را داشته باشم و بنا بر اين نسخ ظاهر آن است كه مرادش از اظهار كثرت مال اين باشد كه هر چه بفرمايى از كارهاى خير مى توانم كرد كه تدارك ثواب حج كنم پس حضرت به او فرمودند كه نظر كن باين كوه يعنى كوه ابو قبيس كه مشرفست بر مكّه معظمه و كشيده است تا ابطح كه اگر به سنگينى اين كوه طلاى سرخ داشته باشى و همه را در راه خدا صرف كنى ثواب حاجى را در نخواهى يافت و محتمل است كه واقعه ديگر باشد و اظهر آن است كه صدوق نقل بالمعنى را از حفظ كرده باشد و اين تغييرات واقع شد باشد و اللّه تعالى يعلم و اين حديث منافات ندارد با حديث صحيح مشهور كه يك حج بهتر است از يك خانه پر از طلا چون مراتب بهترى نهايت ندارد يا نسبت به اشخاص مختلف نمى شود

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من أنفق درهما فى الحجّ كان خيرا له من مائة الف درهم ينفقها فى حقّ).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر كه يك شاهى در راه حج صرف نمايد بهتر است او را از صد هزار درهم كه در راه حق صرف نمايد

16-( و روى: انّ درهما فى الحجّ خير من الف الف درهم فى غيره و

ص: 153

درهم يصل إلى الامام مثل الف الف درهم فى الحجّ).

و منقولست كه يك درهم در راه حج صرف نمودن بهتر است از هزار هزار درهم كه صرف نمايند در غير آن از راههاى خير و درهمى كه به امام رسد مثل هزار هزار درهم است كه در راه حج صرف نمايد و در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه به حج يا عمره يا هر دو رود مهمانهاى حق سبحانه و تعالى اند اگر سؤال كنند عطا مى فرمايد،و اگر دعا كنند آن دعا را مستجاب مى گرداند و اگر دعا كنند از جهة ديگرى قبول مى كند و اگر نطلبند نطلبيده كرامت مى فرمايد و هر درهمى را كه در راه حج صرف كرده باشد هزار هزار درهم عوض مى دهد و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه درهمى كه به حضرت امام دهند از خمس و غير آن از هدايا بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در راههاى خير صرف نمايند.

و در موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه درهمى در راه حج صرف شود بهتر از بيست هزار هزار درهمست كه در راه حق صرف نمايند.

16-( و روى: انّ درهما فى الحجّ افضل من ألفي الف درهم فيما سواه فى سبيل اللّه).

و در حسن كالصحيح از عمر بن يزيد منقولست كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه يك حج بهتر است از هفتاد بنده آزاد كردن پس عرض نمودم كه چيزى برابرى با حج نمى كند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه برابرى نمى تواند كرد و چون تواند كرد و حال آن كه يك درهم در حج بهتر از دو هزار هزار درهم است كه در راههاى

ص: 154

ديگر از راههاى حق سبحانه و تعالى صرف نمايد و در قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه يك درهم برابر است با دو هزار هزار درهم كه در راههاى ديگر صرف نمايند از راههاى خير،و ظاهرا اختلاف اخبار باختلاف اشخاص و نيّاتست

6-( و: الحاجّ عليه نور الحجّ ما لم يلمّ بذنب).

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه الحاجّ لا يزال عليه،و لا يزال از قلم نساخ افتاده است يعنى نور حج از حاجى منفك نمى شود تا مبتلا به گناه نشود و نور حج را كسى مى بيند كه با نور الهى منور باشد

(و هديّة الحاجّ من نفقة الحجّ)

و در بعضى از نسخ نفقه الحاج است و كالصحيح از اسحاق بن عمار و از غير او منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هديه و سوغاتى كه حاجى از جهة مردمان مى آورد از جمله نفقه حج است و درهمى را هزار هزار درهم عوض مى دهند و بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در راه خدا صرف نمايند و به حساب اين وقت شش هزار و سيصد تومان مى شود و به حساب زمان حضرات دو هزار تومان است.

(و لا تماكس فى اربعة اشياء فى ثمن الكفن و فى ثمن النّسمة و فى ثمن الاضحيّة و فى الكرى إلى مكّة)

و به طرق متعدده قويه منقولست كه مضايقه نمى بايد كرد در چهار چيز بلكه هر چه بگويند مى بايد داد بى مبصّرى چون بهاى بيشتر ثوابش بيشتر است يكى بهاى كفن،دويم بهاى غلام و كنيز است،سيم بهاى قربانى است، چهارم كرايه راه مكه معظمه است و خواهد و در بعضى از احاديث واقع

ص: 155

است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در خريدن هدى مضايقه فرمودند و فرمودند كه مغبون محمود نيست در دنيا و ماجور نيست در آخرت و محمولست بر بيان جواز يا چون از سنيان مى خريدند مضايقه فرمودند و نهى نسبت به شيعه است يا آن كه اگر واجب شود مى بايد خريد هر چند به بهاى بسيار باشد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ودّ من فى القبور لو انّ له حجّة بالدّنيا و ما فيها).

و منقول است در صحيح از محمد بن مسلم كه يكى از حضرتين باقر يا صادق صلوات اللّه عليهما فرمودند كه آرزو مى كنند كسانى كه در قبورند كه كاش در دنيا كل دنيا را مى دادند و يك آرزو مى كنند كسانى كه در قبورند كه كاش در دنيا كل دنيا را مى دادند و يك حج مى كردند يا آن كه كاش الحال كل دنيا از ايشان مى بود و مى دادند و ثواب يك حج را مى گرفتند چنانكه از اين باب در قرآن مجيد واقع است در بسيار جائى از بابت آن كه آرزوى برگشتن به دنيا دارند از جهة حج و زكاة چنانكه گذشت و غرض از ذكر أمثال اين حديث آن است كه آنها مرده اند آرزوى برگشتن به دنيا دارند شما كه زنده ايد چرا در امثال اين اعمال تقصير مى نماييد كه فردا حسرت خوريد و فايده نداشته باشد

16-( و روى: انّ الحاجّ و المعتمر يرجعان كمولودين مات احدهما طفلا ذنب له و عاش الاخر ما عاش معصوما).

و در روايتى وارد شده است كه آن كه حج و آن كه عمره كند به منزله دو طفلند كه متولد شوند و يكى از اين دو در طفوليت بميرد بى گناه و دويم به عيش زندگانى كند معصوم از گناهان يعنى گناه نكند يا بر او ننويسند چنانكه اخبار بسيار وارد شده است كه بعضى را گناهان سابق مى آمرزند و

ص: 156

بعضى را سابق و لاحق،و بنا بر اين هر دو اين دو حالت را دارند و اين معنى اظهر است و يا آن كه لفّ و نشر غير مرتب باشد كه معتمر مثل اول باشد و حاجى مثل دويم يا بر عكس و اين بعيد است كه معتمر بهتر از حاجى باشد بلكه اين دو حالت مى دارند گاهى و بعضى چنين اند و بعضى چنان با آن كه مى خواهى بگو چنين اند و مى خواهى بگو چنان چنانكه در تشبيه« أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ »گفته اند.

حاجى بر سه دسته است

5-( و: الحاجّ على ثلاثة أصناف فافضلهم نصيبا رجل يغفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و وقاه اللّه عذاب القبر و امّا الّذى يليه فرجل غفر له ذنبه ما تقدّم منه و يستأنف العمل فيما بقى من عمره و امّا الّذى يليه فرجل فى اهله و ماله).

و كالصحيح منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حاجيان سه طايفه مى شوند يك طايفه كه نصيب ايشان از همه بهتر است شخصى است كه گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزند و حق سبحانه و تعالى او را از عذاب قبر نگاه مى دارد و اما آن كه بعد از اين است در فضيلت و بهره كسى است كه گناهان گذشته او را آمرزيده اند و عمل را از سر مى گيرد در بقيه عمر و اما آن كه بعد از اين است شخصى است كه اهل و مالش محفوظ است

6-( و روى: انّه هو الذي لا يقبل منه الحجّ).

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه كمترين چيزى كه حاجى برمى گيرد كه حجش را قبول نكرده اند آن است كه او و اهل و مالش محفوظ باشند پرسيدم كه به چه عنوان محفوظ ماند فرمودند كه باين عنوان كه اگر در خانه خود مى بود چه بر سر او مى آمد

ص: 157

زياده بر آن از بلاهاى سفر محفوظ بماند.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه اين طايفه كفارند يعنى غير اثنى عشرى و اما امامى مذهب داخلند در دو فرد اول و در صحيح و در حسن كالصحيح منقول است از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حاجيان از حج برمى گردند سه طايفه مى شوند يك طايفه از آتش جهنم آزاد شده اند و يك طايفه از گناهان بيرون مى آيند مثل روزى كه از مادر متولد شده اند و طايفه محفوظ باشند اهل و مال ايشان و اين كمترين مرتبه است كه حاجى را مى دهند و به همين مضمون است صحيحه هشام و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر چيزى از حاجى تلف شود يا از اهل و مالش از طايفه آخر نخواهد بود چنانكه مشهور است كه اينها سبب قبول حج است

حج جهاد ضعفاست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: الحجّ جهاد الضعفاء و نحن الضّعفاء).

و در صحيح از كنانى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه حج يكى از دو جهان است و حج جهاد ضعيفانى است كه جهاد صورى نتوانند كرد و ما از جمله ضعيفانيم پس حج جهاد ماست و عبارت اول محتمل است كه مراد از او اين باشد كه جهاد اكبر باشد و آن جهاد نفس و شيطان است و محتمل است كه مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى در قران مجيد ياد فرموده است كه.

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ و ترجمه اش موافق اخبار متواتره از طرق اهل البيت سلام اللّه عليهم اين است كه ارادۀ ما تعلق گرفته است كه انعام كنيم بر آن جمعى كه ائمه جور ايشان را ضعيف شمرده اند و ضعيف كرده اند در زمين و ايشان را پيشوايان دين گردانيم و ايشان را وارث زمين گردانيم و بنماييم به فرعون اين امت و هامان و لشكرهاى ايشان از ايشان آن چه از آن حذر مى نمودند و در احاديث بسيار وارد شده است كه در رجعت خواهد بود كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه ظاهر شوند و بقيه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم زنده شوند و ابو بكر و عمر و ساير ائمه جور و اتباع ايشان را زنده كنند و شيعيان ايشان را كشند و باز زنده كند حق سبحانه و تعالى ايشان را پس چون ايشان را از تسلط بر عالميان منع نموده اند و نمى توانند جهاد كردن تا ظهور قايم به عوض جهاد اصغر جهاد اكبر را اختيار نموده اند و حج مى كنند

ص: 158

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ و ترجمه اش موافق اخبار متواتره از طرق اهل البيت سلام اللّه عليهم اين است كه ارادۀ ما تعلق گرفته است كه انعام كنيم بر آن جمعى كه ائمه جور ايشان را ضعيف شمرده اند و ضعيف كرده اند در زمين و ايشان را پيشوايان دين گردانيم و ايشان را وارث زمين گردانيم و بنماييم به فرعون اين امت و هامان و لشكرهاى ايشان از ايشان آن چه از آن حذر مى نمودند و در احاديث بسيار وارد شده است كه در رجعت خواهد بود كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه ظاهر شوند و بقيه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم زنده شوند و ابو بكر و عمر و ساير ائمه جور و اتباع ايشان را زنده كنند و شيعيان ايشان را كشند و باز زنده كند حق سبحانه و تعالى ايشان را پس چون ايشان را از تسلط بر عالميان منع نموده اند و نمى توانند جهاد كردن تا ظهور قايم به عوض جهاد اصغر جهاد اكبر را اختيار نموده اند و حج مى كنند

چهار نفر دعايشان رد نمى شود

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اربعة لا ترد لهم دعوة حتّى تفتح لهم ابواب السّماء و تصير إلى العرش دعوة الوالد لولده و المظلوم على من ظلمه و المعتمر حتّى يرجع و الصّائم حتّى يفطر).

و كالصحيح منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه چهار كسند كه دعاى ايشان رد نمى شود تا آن كه درهاى آسمان گشوده مى شود و به عرش مى رسد،يكى دعاى پدر است از جهة فرزند،ديگر دعاى مظلوم است بر ظالمش،سيم دعاى كسى كه به عمره رفته باشد و عمره در لغت به معنى زيارتست و شامل حج و عمره هر دو هست و محتمل است كه حضرت معتمر را فرموده باشد تا سنيان بدر روند چون حج تمتع لازم

ص: 159

دارد عمره را و ايشان با آن كه اجماع كرده اند بر آن كه حج تمتع صحيح است بلكه بهتر است نمى كنند چون عمر بر طرف كرد،و چهارم دعاى روزه دار است تا افطار كند و در صحيح از عيسى قمى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سه كسند كه دعاى ايشان مستجاب است يكى حاجى است پس سعى نماييد كه به بازماندگان ايشان خوب برسيد كه ايشان شما را دعا مى كنند و دعاى ايشان مستجاب است و هم چنين مجاهد فى سبيل اللّه سيم بيمار است و سعى كنيد كه او را به خشم در نياورديد و دل تنگ مكنيد مبادا نفرين بر خود يا بر شما كند

ختم قران در مكه

5-( و: من ختم القرآن بمكّة من جمعة إلى جمعة او أقلّ أو أكثر كتب اللّه له من الأجر و الحسنات من اوّل جمعة كانت فى الدّنيا إلى اخر جمعة تكون و كذلك إن ختمه فى ساير الايّام).

و كالصحيح منقولست از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه ختم كند قرآن را در مكه از جمعه تا جمعه يا كمتر يا بيشتر و در روز جمعه ختم كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او از اجر از جمعه اولى كه در دنيا بوده است تا آخر جمعه كه خواهد بود و هم چنين اگر ختم كند در باقى ايام

4-( و قال عليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما: من ختم القرآن بمكّة لم يمت حتّى يرى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يرى منزله من الجنّة).

و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه ختم كند قرآن را در مكه از دنيا نرود تا آن كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به بيند و جاى خود را در بهشت ببيند و به همين نحو

ص: 160

مرويست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه

ذكر گفتن در مكه

5-( و: تسبيحة بمكّة تعدل خراج العراقين ينفق فى سبيل اللّه).

و حديث سابق است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه تسبيحى كه عبارت از سبحان اللّه باشد يا هر ذكرى برابر است يا آن كه مثل خراج عراقين كه بصره و كوفه باشد يا عراق عرب و عجم كه همه را در راه خدا صرف نمايند و در ابواب زكات گذشته كه خراج چهار نهر هشتاد هزار تومان شده بود و در زمان عباسيه خراج همه نهرها سى هزار تومان مى شد و سيصد و شصت نهر از فرات و قريب به آن از دجله عمل مى شد بنا بر اين بوده است اسرافات عبّاسيه عليهم اللعنه

16-( و: من صلّى بمكّة سبعين ركعة فقرا فى كلّ ركعة بقل هو اللّه احد و انّا أنزلناه و آية السخرة و آية الكرسىّ لم يمت الاّ شهيدا).

و هر كه هفتاد ركعت نماز در مكه به جا آورد و در هر ركعت قل هو اللّه احد و انا أنزلناه و آيه سخره و آية الكرسى را بخواند نميرد مگر با شهادت يا چون بميرد حكم شهدا خواهد داشت و آيه سخره در سوره اعرافست و سه آيه است از إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ تا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ و گذشت

16-( و: الطّاعم بمكّة كالصّائم فيما سواها و صيام يوم بمكّة يعدل صيام سنة فيما سواها و الماشي بمكّة فى عبادة اللّه عزّ و جلّ).

و كسى كه در مكه معظمه روزه نباشد مانند كسى است كه در جاهاى ديگر روزه باشد و يك روز در مكه معظمه روزه داشتن برابر است با يك سال روزه داشتن در جائى ديگر و راه رفتن در مكه عبادت حق سبحانه و تعالى

ص: 161

است و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن كه ظاهرا هادى باشد و احتمال رضا دارد صلوات اللّه عليهما كه اقامت در مكه افضل است يا بيرون رفتن به شهرهاى ديگر فرمان حضرت رسيد كه ايستادن نزد خانه حق سبحانه و تعالى افضل است و محمول است بر كمتر از يك سال.

چون در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار آن است كه يك سال در مكه معظمه اقامت نكنند عرض نمودم كه چه كنند حضرت فرمودند كه نقل كند به جاى ديگر و بهتر آن است كه به مدينه مكرمه بيايند تا يك سال تمام آنجا نبوده باشند

هر كه يك سال در مكه معظمه مجاورت كند

5-( و قال الباقر ابو جعفر صلوات اللّه عليهما: من جاور بمكّة سنة غفر اللّه له ذنوبه و لأهل بيته و لكلّ من استغفر له و لعشيرته و لجيرانه).

ذنوب تسع سنين قد مضت و عصموا من كلّ سوء اربعين و مائة سنة و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه يك سال در مكه معظمه مجاورت كند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و گناهان اهل خانه او را بيامرزد و گناهان كسانى را كه او را از جهة ايشان استغفار كرده باشد و گناهان خويشان و هم سايگان او را تا نه سال گذشته را بيامرزد و تا صد و چهل سال ايشان را از هر مكروهى محفوظ دارد و محمول است بر يك سال متفرق چنانكه گذشت چون يك سال كه مى ماند رغبتش كم مى شود

(و الانصراف و الرّجوع افضل من المجاورة)

يعنى برگشتن و به خانه

ص: 162

آمدن و رفتن افضل از مجاورتست و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون از افعال حج فارغ شدى برگرد كه سبب شوق مى شود كه باز بروى يعنى اگر در آنجا بمانى قساوت بهم مى رسد و كعبه در نظرت سهل مى شود و در صحيح حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير آيه كريمه وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ يعنى هر كه ارادۀ آن كند كه ستم كند به سبب الحادى كه در نفس او هست و او را به ظلم داشته است در جوار بيت اللّه و در حرم الهى مى چشانيم او را عذاب دردناك حضرت فرمودند كه هر ظلمى الحاد است يعنى به منزله كفر است تا آن كه غلام و كنيز را از روى ستم زدن مى ترسم كه الحاد باشد از اين جهة است كه فقها كراهت دارند از سكنى مكه معظمه يعنى علماء حقيقى احتياط مى كنند و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و جمع بين الاخبار باين است كه اگر مجاورت كنند كمتر از يك سال كنند و ملاحظه نمايند كه اگر سكنى سبب زيادتى شوق باشد و ضبط خود توانند كرد كه خلاف شرعى از ايشان صادر نشود مجاورت خوبست و الاّ فلا.و اليوم مجاورت از جهة ديگر خوب نيست كه اظهار شعاير ايمان نمى توان كرد و تقيّه مى بايد كرد و گذشت اخبار ديگر در باب مساجد

خواب در مكه

16-( و: النّائم بمكّة كالمجتهد فى البلدان

16- و: السّاجد بمكّة كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه

16- و: من خلف حاجّا فى اهله بخير كان له كاجره حتّى

ص: 163

كانّه يستلم الاحجار

4- و قال على بن الحسين صلوات اللّه عليهما: يا معشر من لم يحجّ استبشروا بالحاجّ اذا قدموا فصافحوهم و عظّموهم فانّ ذلك يجب عليكم تشاركوهم فى الاجر).

و كالصحيح منقول است از خالد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه كسى كه در مكه معظمه بخواب رود خواب آنجا عبادتست و مانند كسى است كه در شهرهاى ديگر شب تا صباح سعى نمايد در عبادت حق سبحانه و تعالى و كسى كه در مكه سجده كند يا نماز كند مانند مجاهديست كه شهيد شده باشد و در خون خود غلطد و كسى كه در خانه حاجى رعايت بازماندگان او كند و كارسازيهاى ايشان را كند او را ثواب آن حاجى باشد به مرتبه كه گويا استلام مستحب را نيز به جا مى آورد در حجر الاسود و ركن يمانى و باقى اركان.

و در بعضى نسخ الحجر است يعنى حجر الاسود كه اهل مكه معظمه حجر الاسود مى گويند او را حضرت فرمودند كه اى جمعى كه به حج نرفته ايد بشاشت و خوشحالى كنيد در روى حاجيان كه تازه آمده باشند و مصافحه كنيد بلكه دست در گردن ايشان كنيد و تعظيم ايشان كنيد و از آن جمله است استقبال ايشان به درستى كه اينها بر شما لازم است تا آن كه شريك شويد در ثواب حاجيان.

و در چهار صد كلمه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه هر گاه برادر مؤمنت از مكه بيايد ميان هر دو چشم او را ببوس و لبش را ببوس كه بان لب حجر الاسود را بوسيده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آن را بوسيده است و ببوس چشمش را كه بان چشم نظر كرده

ص: 164

است به خانه خدا و موضع سجده و روى او را ببوس يعنى اگر امر دو مزلّف نباشد كه شيطان راه يابد و چون تهنيت و مبارك باد گويند بگويند كه حج شما مقبول با دو سعى شما مشكور باد و هر چه خرج كرده ايد حق سبحانه و تعالى عوض بدهد و آخر حجها نباشد و ديگر موفق شويد

سلام كردن به حاجى

4-( و قال صلوات اللّه عليه: بادروا بالسّلام على الحاجّ و المعتمرين و مصافحتهم من قبل ان تخالطهم الذّنوب).

و كالصحيح منقولست از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مبادرت كنيد و پيش دستى نماييد كه به زودى ايشان را دريابيد به استقبال ايشان يا اعم كه سلام كنيد بر جمعى كه حج كرده باشند يا عمره به جا آورده باشند يا هر دو و مصافحه كنيد با ايشان پيش از آن كه مكدر شوند به كدوردت گناهان چنانكه گذشت كه نور حج با ايشان است تا آلوده گناهان نشده باشند.

و محتمل است كه تا چهار ماه نشده باشد مصافحه بهتر باشد چون احاديث متواتره وارد است كه تا چهار ماه گناه نمى نويسند اگر چه نور حج نيز نمى ماند با گناهان اعم از صغيره و كبيره

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: و قرو الحاجّ و المعتمر فانّ ذلك واجب عليكم).

و منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حرمت حاجيان بداريد و ايشان را با معتمران تعظيم كنيد كه تعظيم ايشان بر شما واجبست و فى الحقيقة تعظيم ايشان تعظيم خانه است و تعظيم خانه تعظيم صاحب خانه است و ظاهر اين حديث آنست كه هميشه تعظيم ايشان

ص: 165

بايد كرد و در القاب ايشان حاجى الحرمين الشرفين نيز از جمله تعظيم است.

كسى كه در راه حج بميرد

6-( و: من أماط اذى عن طريق مكّة كتب اللّه له حسنة

6- و فى خبر اخر: و من قبل اللّه منه حسنة لم يعذّبه).

و كالصحيح از اسحاق منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دور كند آزارى را از راه مكه معظمه مثل آن كه پل به بندد و سنگها كه در ميان راه باشد بردارد و دست ظالمان را كوتاه كند و امثال اينها حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او حسنه و هر كه را بنويسد از جهة او حسنه او را عذاب نمى كند و ظاهرا صدوق جزو اول را در يكى از اصول ديده بوده است و نقل كرده است و جزو آخر را از حديث ديگر كه در ابواب حسنه ديگر كه در ابواب صلوات گذشته متصل باين گردانيده كه گفت در خبرى ديگر چنين است مع هذا كلينى همان معنى را با جزو اول نقل كرده است و صدوق غافل شده است چون در باب نوادر ذكر كرده است

6-( و: من مات محرما بعث يوم القيمة ملبيا بالحجّ مغفورا له

6- و: من مات فى طريق مكّة ذاهبا او جائيا امن من الفزع الاكبر يوم القيمة

6- و: من مات فى احد الحرمين بعثه اللّه من الامنين

6- و: من مات بين الحرمين لم ينشر له ديوان

6- و: من دفن فى الحرم امن من الفزع الاكبر من برّ النّاس و فاجرهم).

و كالصحيح منقولست از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حاجى و عمره كننده در ضمان الهى اند و حق سبحانه و تعالى ضامن ايشان است كه اگر در راه مكه پيش از احرام بميرند

ص: 166

حق سبحانه و تعالى گناهان ايشان را بيامرزد و اگر در حالت احرام بميرند فرداى قيامت مبعوث شوند لبيك اللهم لبيك گويان،و بالحجّ در حديث نيست و نمى بايد و حق سبحانه و تعالى گناهان او را آمرزيده باشد و در صحيح از آن حضرت منقول است كه هر كه در راه مكه بميرد در وقت رفتن يا برگشتن ايمن شود از خوف و ترسى كه بزرگترين خوفهاست در روز قيامت.

و در حديث ابو بصير منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر كه بميرد در حرم مكه يا حرم مدينه حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند در زمرۀ ايمنان از عذاب الهى.

و در محاسن برقى از جميل بن دراج منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در ميانه دو حرم فوت شود حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند از جمله ايمنان از عذاب الهى و هر گاه ايمن باشد نامۀ عمل او را نخواهند گشود و كلينى كالصحيح روايت كرده است كه هر كه در مدينه فوت شود مبعوث مى شود از جملۀ ايمنان از عذاب الهى و از آن جمله است يحيى بن حبيب و ابو عبيده و عبد الرحمن بن حجاج.

و در صحيح از هارون بن خارجه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه مدفون شود در حرم يعنى اگر چه در غير حرم مرده باشد و او را در حرم دفن كنند ايمن است در روز قيامت از ترس و خوفى كه بزرگترين فزعهاست خواه خوب باشند يا بد باشند و در صحيح على الظاهر منقولست از على بن سليمان كه عرض كردم بر آن حضرت يعنى صاحب الامر صلوات اللّه عليه و احتمال هادى هست

ص: 167

سلام اللّه عليه كه هر گاه شخصى در عرفات بميرد در عرفاتش دفن كنند افضل است يا به حرم برند و در حرم دفن كنند حضرت فرمودند كه به حرم برند و در آنجا دفن كنند افضل است و در اين صورت داخل خواهد بود در آيه كريمه مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً چون بعمومه شامل حيوانات هست چنانكه خواهد آمد احاديث صحيحه پس بنا بر اين در هر حرمى جارى باشد و نقل توان نمود چنانكه گذشت اخبار معتبره كه كوفه حرم خداست و حرم رسول خداست و حرم امير المؤمنين است و كربلا نيز داخل است در كوفه و در احاديث زيارات بسيار واقع شده است كه مشاهده ائمه معصومين را اطلاق حرم كرده اند،و ظاهرا صريح تر از اين حديث و امثال اين حديث احاديث داشته اند كه نقل مى كرده اند پيش از دفن و بعد از دفن و اللّه تعالى يعلم و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه در يكى از اين دو حرم كه مكه معظمه است و مدينه مشرفه است بميرد اعمال يا نامه عملش را عوض نخواهند كرد و حسابش نخواهند كرد و اگر در وقت برگشتن بميرد گناهان او را بيامرزد و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه آن حضرت سلام اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ضامن حاج و معتمر است كه اگر مرگ در رسد ايشان را به بهشت برد و اگر زنده بمانند به سلامت به خانه خود برگردد و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حج و عمره دو بازارند از بازارهاى اخرت اگر كسى در اين بازارها داخل شود در امان الهى است اگر برگردند به مطلوب خود رسند آمرزيده و اگر

ص: 168

بميرند مزد ايشان بر حق سبحانه و تعالى است

ثواب حج بمقدار مشقت حج

6-( و: ما من سفر ابلغ فى لحم و لا دم و لا جلد و لا شعر من سفر مكّة و ما من احد يبلغه حتّى تلحقه المشقّة و انّ ثوابه على قدر مشقّته).

و در صحيح از هشام بن حكم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ سفرى آن مقدار تاثير ندارد در گداختن گوشت و خون و پوست و مو كه سفر مكه معظمه دارد و هيچ كس بان يعنى به مكه معظمه نمى رسد تا مشقت به او نرسد تا اينجا حديث است،و به درستى كه ثواب آن به مقدار مشقت آن است و گويا صدوق جمله را نتيجه قول سابق گرفته است كه مراد حضرت اين است از اين گفتگو و الا فايده ندارد و ليكن ممكن است كه مراد اين باشد كه مشقتهاى زيادتى بر خود نگذارند مثل پياده رفتن و پا برهنه رفتن و گرسنگى و تشنگى عبث خوردن چون مطلوب رسيدن به كعبه است چنان نكنند كه از مقصود باز مانند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است به همين مضمون،و آن كه مباشيد مانند سوار رونده كه آن مقدار بدواند كه اسبش بماند و اسب را ضايع كرده باشد و راه را طى نكرده باشد و دور نيست كه معنى اول اظهر باشد چنانكه گذشت و در صحيحه كاهلى است و نه چنين است كه به سبب آن لازم باشد و حلّ اين حديث اين باشد بلكه غرض آن است كه مقصود بالذات كدام است و در حسن كالصحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند حج كنيد و عمره به جا آوريد تا بدنهاى شما صحيح باشد چون سفر مكه به منزله چوب چينى خوردنست اگر چه مى گدازد بدن را و ليكن تدارك آن نيز مى شود و حج و عمره سبب فراخى روزى شما مى شود و حق سبحانه و تعالى كفايت مى فرمايد خرج عيال شما را و به ايشان

ص: 169

مى رساند آن چه ايشان را ضرور باشد و هر كه به حج مى رود گناهانش آمرزيده مى شود و بهشت از جهة او واجب مى شود و مى گويند كه عمل را از سر گيريد و محفوظ است اهل و مال او و اين مجموع از جهة شيعيان است چنانكه منقولست در صحيح از صفوان از ابو المعزاء از سلمه كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى آمد كه او را ابو الورد مى گفتند به حضرت عرض نمود كه رحمك اللّه كاش راحت مى دادى بدنت را از محمل يعنى به كجاوه مى فرموديد و آزار نمى كشيديد كه بر شتر باردار سوار مى شويد حضرت فرمودند كه اى ابو الورد من دوست مى دارم كه در يابم منافعى را كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در آنجا كه فرموده است كه اعلام كن مردمان را به حج تا آن كه جمعى پيادگان بيايند و جمعى بر شترهاى لاغر از راههاى دور تا در يابند نفعهاى بسيار را كه به ايشان رسد و خداوند خود را ياد كنند به درستى كه كسى كه خود را در معرض اين نفعها در نمى آورد مگر آن كه نفع مى يابد يعنى بر شتران لاغر زامله سوار شدن و رياضت كشيدن سبب اين نفعهاى عظيمه است و محتمل است كه مراد ابو الورد اين باشد كه شما حج بسيار كرده ايد و در حج كردن و كجاوه نشستن و تكانيدن كجاوه آزار مى كشيد و بدن شما ضعيف است و تاب اين مشقتها ندارد و كاش اين سنت را به جا نمى آورديد حضرت فرموده باشند كه از سر اين نفعها نمى توان گذشت يا آن كه از جهة بدن نفع دارد پس فرمودند كه اما شما شيعيان كه به حج مى رويد چون برمى گرديد گناهان شما آمرزيده اند و اما غير شما مالها و اهل ايشان محفوظ مى ماند چون ايمان شرط ثواب است و ايشان ندارند.

و در صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه منقول است

ص: 170

كه فرمودند كه آيا نمى دانى كه چون عصر روز عرفه مى شود حق سبحانه و تعالى فرشتگان را به آسمان اول مى فرستد و مى فرمايد كه نظر كنيد به بندگان من كه همه به درگاه من آمده اند ژوليده مو و گرد آلوده و پيغمبر به ايشان فرستادم كه مدتها شده است كه او را نديده اند نظر به جمعى كه به خدمت آن حضرت نرسيده بودند و از من سؤالها مى كنند و دعاها مى خوانند شما گواه باشيد كه من بر خود واجب كرده ام كه دعاهاى ايشان را و بدكاران ايشان را به شفاعت نيكوكاران بيامرزم و از نيكوكاران حج ايشان را قبول فرمايم پس روانه شويد كه همه شما را آمرزيدم پس امر مى فرمايد و فرشته را كه در ابتداء مشعر از طرفين بنشينند و دعا كنند ايشان را كه خداوندا سلامت دار ايشان را و سبب دعاى اين فرشته است كه از شتران نمى افتند و اگر بيفتند جائى از ايشان نمى شكند و اخبار فضايل حج و عمره بسيار است به همين اكتفا شد.

ص: 171

نكت فى حج الانبياء و المرسلين صلوات اللّه عليهم اجمعين

حج آدم ع

5-( قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: انّ آدم عليه السّلام أتى هذا البيت الف آتية على قدميه منها سبعمائة حجّة و ثلاثمائة عمرة و كان ياتيه من ناحية الشّام).

نكته چند است يعنى خبرى چند كه مشتملند بر وجوهى چند از حج انبياء و پيغمبران مرسل صلوات اللّه عليهم.

منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت آدم هزار مرتبه به زيارت اين خانه كعبه آمد پياده از آن جمله هفتصد مرتبه حج كرد و سيصد مرتبه عمره به جا آورد و مقر حضرت آدم اطراف شام بود و از آنجا پياده مى آمد به زيارت كعبه

6-( و: كان يحجّ على ثور و المكان الّذى تيب فيه عليه الحطيم و هو ما بين باب البيت و الحجر الاسود و طاف ادم قبل ان ينظر إلى حوّاء مائة عام و قال له جبرئيل حيّاك اللّه و بيّاك يعنى اصلحك).

حضرت آدم حج مى كرد بر گاوى كه توشه حضرت آدم را بر مى داشت يا از جهة قربانى مى برد يا از جهة آن كه اگر از پياده روى باز ماند بر او سوار شود چنانكه گذشت مطلوبست وقتى كه مركوبى با او بوده باشد كه در وقت ماندن سوار شود و جائى كه توبه حضرت آدم در آنجا مقبول شد از ترك اولى كه از او صادر شده بود حطيم است و آن ميانه در خانه كعبه است و ركن

ص: 172

حجر.

چنانكه در روايات صحيح و كالصحيح وارد شده است و اكثر نسخ يبيت است به جاى تيب و از اغلاط نساخ است البته و حضرت آدم پيش از آن كه نظر شهوت كند به حوا يا كنايه از جماع است صد سال طواف خانه مى كرد در وقتى كه آدم در صفا بود و حوّا در مروه و در روزها حضرت آدم نزد حوا مى رفت از جهة انس او و شبها به جاى خود مى آمد و چنين فهميده بود كه چون آن ترك اولى از هر دو صادر شده بود حوا بر او حرام است تا توبه ايشان قبول نشود و بعد از قبول توبه بامر الهى با هم نزديكى كردند چنانكه در روايات معتبره وارد شده است و حضرت جبرئيل به حضرت آدم گفت حيّاك اللّه و بيّاك يعنى حق سبحانه و تعالى ترا باقى دارد يا خوش حال گرداناد يا سلام الهى بر تو باد يا ترا مالك زمين گرداند با لوازم آن و خندان كند چون بعد از كشتن قابيل هابيل را صد سال نخنديد و خندۀ او عبارت از تولد شيث بوده باشد بعوض هابيل يا اصلاح كند كارهاى ترا و در اكثر نسخ لبّاك است يعنى لبيك گفت خداوند عالميان ترا و تلبيه الهى كنايه است از استجابت دعاى او و بعضى گفته اند كه بيّاك مهموز است يعنى خدا ترا در بهشت جاى دهد يا ترا به قرب خود فايز گرداند يا دنيا را خانه تو كرد و از تست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لمّا افاض آدم من منى تلقّته الملائكة بالأبطح فقالوا يا آدم برّ حجّك اما انّا قد حججنا هذا البيت قبل أن تحجّه بألفي عام).

و كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است و ظاهر آن است كه صدوق از كتاب معاوية بر داشته باشد پس بهشت سند

ص: 173

صحيح باشد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت آدم از منى روانه شدند به جانب مكه فرشتگان در ابطح به استقبال حضرت آدم در مكه آمدند در ابطح و گفتند يا آدم حجت قبول باد به درستى كه ما گروه فرشتگان اين خانه را پيش از آن كه تو حج كنى حج كرده ايم و هزار سال در وقتى كه ساكنان زمين ملائكه بودند.

6-( و: نزل جبرئيل عليه السّلام بمهاة من الجنّة و روى بياقوتة حمراء فادارها على رأس آدم و حلق رأسه بها).

و كالصحيح منقول است از على علوى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه چون آدم حج كرد سر خود را بچه چيز تراشيد حضرت فرمودند كه جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد،و در روايت اول صدوق ياقوت سفيدى و منافات نيست ميان هر دو و بر سر حضرت آدم گردانيد و سر حضرت آدم را بان تراشيد و صدوق چنين فهميده است كه ياقوت سرخ مى باشد و غافل شده است كه ياقوت سفيد و زرد و كبود مى باشد و لفظ حمرا در كافى نيست و بر تقديرى كه باشد ممكن است كه يك بار ياقوت سفيد آورده باشد و يك بار سرخ

حج نوح ع

5-( و روى: انّه كان طول سفينة نوح ألفا و مائتي ذراع و عرضها مائة ذراع و طولها فى السّماء ثمانين ذراعا فركب فيها فطافت بالبيت سبعة اشواط و سعت بين الصّفا و المروة سبعا ثمّ استوت على الجودىّ).

و كلينى كالصحيح روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه در ازاى كشتى نوح هزار و دويست ذرع بود و عرضش صد ذرع بود و در كافى هشتصد ذرع و اين اظهر است و ظاهرا ثمان از قلم نساخ افتاده است و طولش از طرف آسمان كه عبارت از عمق باشد

ص: 174

هشتاد ذرع بود پس چون به موضوع بيت رسيد پيش گذشت كه آب نگرفته بود خانه را كشتى با جمعى كه در كشتى بودند هفت شوط بر دور خانه طواف كردند و ميان صفا و مروه هفت مرتبه سعى كردند و بعد از شش ماه بر جودى قرار گرفت و آن نجف اشرفست و مشهور آن است كه در مقبره صفا كه قبر شمعون الصفا وصى حضرت عيسى است قرار گرفت و تخته پارها در مسجد كوفه بود كه مى گفتند كه از كشتى نوح است

حج ابراهيم

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الذّبيح من كان فقال اسماعيل لأنّ اللّه عزّ و جلّ ذكر قصّته فى كتابه ثمّ قال وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ و قد اختلف الرّوايات فى الذّبيح فمنها ما ورد بأنّه اسماعيل و منها ما ورد بأنّه اسحاق و لا سبيل إلى ردّ الاخبار متى صحّ طرقها و كان الذّبيح اسماعيل لكنّ اسحاق لمّا ولد بعد ذلك تمنّى ان يكون هو الّذى امر ابوه بذبحه و كان يصبر لأمر اللّه و يسلّم له كصبر اخيه و تسليمه فينال بذلك درجته فى الثّواب فعلم اللّه ذلك من قلبه فسمّاه بين ملائكته ذبيحا لتمنّيه لذلك و قد ذكرت اسناد ذلك فى كتاب النبوة متّصلا بالصّادق صلوات اللّه عليه)

و در حسن كالصحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه ذبيح حضرت اسماعيل بود يا حضرت اسحاق حضرت فرمودند كه اسماعيل بود زيرا كه حق سبحانه و تعالى بعد از حكايت ذبيح در سوره و الصافات فرموده است كه بشارت داديم او را به اسحاق كه پيغمبرى كه از او خواهد بهم رسيد كه از جمله شايستگان بندگان ما باشد و از اين معنى ظاهر مى شود كه ذبيح اسماعيل باشد

ص: 175

و كلينى نيز نقل كرده است كه زراره نقل كرده است كه ذبيح اسماعيل، بود و على بن ابراهيم عليه السلام در تفسيرش در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و كلينى در صحيح از ابان از ابو بصير روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه جبرئيل در روز هشتم ذى الحجه به نزد حضرت ابراهيم عليه السّلام آمد نزد زوال آفتاب و گفت يا ابراهيم آب بردار از جهة خود و از جهة اهل خود چون در عرفات و مشعر و منى آب نبود و از اين جهة يوم الترويه مى گويند روز هشتم را پس جبرئيل حضرت ابراهيم را به منى آورد و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در منى به جا آورد و بعد از نماز حضرت ابراهيم را به عرفات برد و او را در نمره كه بطن عرفه است فرود آورد كه از جمله عرفات نيست و از حدود عرفاتست و چون زوال شد حضرت ابراهيم غسل كرد و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه به جا آورد و در آنجا از سنگ سفيد مسجدى بنا كرد كه معروف بود به مسجد ابراهيم و اين مسجد در نمره بود و سنت است كه امير حاج نماز را در اين مسجد به جا آورد پس ابراهيم را به عرفات برد و به او گفت در اينجا اعتراف كن به گناهان و بشناس عبادات حج را يا محل آنها را و از اين جهة آن موضع را عرفات ناميدند و تا غروب آفتاب در آنجا وقوف نمود پس از آنجا روانه شدند و جبرئيل با ابراهيم گفت كه ازدلف إلى المشعر الحرام كه پيشتر آ بسوى مشعرى كه محترم است يا تقرب جو بحق سبحانه و تعالى در اينجا از اين جهة مشعر ناميده شد به مزدلفه و چون او را به مشعر الحرام آورد نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه به جا آورد و شب را در آنجا بروز آورد و در سنه[يعنى خواب]به او نمودند كه پسر را مى كشد و چون

ص: 176

صبح شد به او نمود محل وقوف را و در آنجا به دعا وقوف كرد و بعد از آن به منى آمد به مادر و فرزندش كه ساره باشد گفت تو برو به خانه كعبه و مشغول طواف شو و پسر را با خود نگاهداشت پس چون به منى به جاى جمره عقبه رسيد شيطان ظاهر شد جبرئيل گفت كه هفت سنگ به شيطان در آنجا زد حضرت اسحاق را آورد تا موضع جمره وسطى و با پسر گفت اى فرزند در واقعه ديده ام كه ترا از جهة رضاى الهى مى كشم چه مى گويى پسر گفت اى پدر به آن چه مامور شده به جا آور إن شاء اللّه صبر خواهم كرد و ابراهيم و پسر تسليم نمودند امر الهى را پس شيطان به صورت مرد پيرى ظاهر شد و گفت يا ابراهيم از اين پسر بچه مى خواهى گفت مى خواهم كه او را بكشم شيطان گفت سبحان اللّه پسرى را مى كشى كه يك چشم زدن مخالفت الهى نكرده است حضرت ابراهيم گفت خداوندم مرا امر بذبح آن كرده است شيطان گفت كه خداى تعالى هرگز چنين امرى نمى كند البته شيطان به خوابت آمده است ابراهيم گفت تا باين زمان رسانيده است مرا:شيطان را به من راه تسلط نداده است تو شيطانى شيطان گفت كه و اللّه كه اين خواب شيطانى است حضرت ابراهيم عليه السلام گفت و اللّه كه با تو ديگر سخن نخواهم گفت و متوجه كشتن شد شيطان گفت يا ابراهيم تو پيشواى اين مردمانى و اگر فرزند را خواهى كشت همه كس فرزند خود را خواهند كشت و اين گناهها در گردن تو خواهد بود و از براى خدا ترك كن اين كشتن را و ابراهيم جوابش نگفت پس نزد جمره وسطى پسر را خوابانيد و خواست كه بكشد پسر گفت اى پدر روى مرا به پوشان مبادا محبت پدرى مانع شود و دست و پاى مرا محكم ببندد مبادا دست و پا زنم ابراهيم گفت بكشم و دست و پا را نيز محكم ببندم اين دو مشقت را بر تو واقع سازم نمى كنم و اللّه پس الاغى كه همراه آورده بود

ص: 177

كه چون پسر را بكشد بدنش را بر الاغ بسته ببرد و در مسجد خاك كند جلش را به زير پسر انداخت و او را بر پهلو خوابانيد و كارد را بر حلق او گذاشت و سر به جانب آسمان كرد و جبرئيل كارد را گردانيد از حلقش ابراهيم نگاه كرد كه ببيند كشته شده است ديد كه كارد گرديده است پس مرتبه ديگر دم كارد را بر حلقش گذاشت و سر به جانب آسمان كرد جبرئيل دم كارد را گردانيد تا مكرر چنين كرد و چنان شد كه ناگاه از دست چپ مسجد ندا رسيد كه اى ابراهيم خواب خود را درست كردى و جبرئيل گوسفندى را از جانب كوهى كه مشرفست بر مسجد خيف آورد و پسر را از زير دست ابراهيم كشيده گوسفند را به جاى او خوابانيد.

و چون شيطان اينجا كارى نساخت خود را به ساره رسانيد نزديك خانه كعبه ساره پرسيد كه اى پيره مرد پيرى را ديدى از اين طرف كه آمدى گفت ديدم گفت شوهر منست گفت پسرى با خود داشت ديدى گفت ديدم باين صفت و اين صفت ساره گفت پسر منست گفت ديدم كه پسر را خوابانيده بود و كارد به حلقش گذاشته بود كه بكشد او را ساره گفت حاشا كه چنين باشد رحيمترين مردمان ابراهيم است هرگز پسرش را نمى كشد.

شيطان گفت به حق خداوند آسمان و بحق خداوند اين خانه كه ديدمش كه پسر را خوابانيده بود و كارد بر داشته بود كه او را بكشد ساره گفت چرا گفت كه مى گفت خداوندم امر كرده است كه او را بكشم ساره گفت كه پس واجبست بر او كه پسر را بكشد و اطاعت كند خداوند خود را،و چون ساره از طواف و سعى فارغ شد به خاطرش رسيد كه برود و به بيند كه پسرش را كشته است يا نه و به سرعت روانه شد و مى گفت خداوندا بر من مگير آن چه من با هاجر مادر اسماعيل كردم،تا به هم رسيدند پسر را زنده ديد

ص: 178

خوشحال شد نگاه به حلقش كرد ديد كه كارديش كرده است متغير شد و بيمار شد و از دنيا رفت.

و صدوق نيز اين خبر را صحيح مى داند چون هشت سند صحيح به معاوية بن عمار دارد و هم چنين بأبان پس مى گويد كه اخبار از هر دو طرف صحيح است و رد هيچ يك از اين اخبار نمى توان كرد پس اظهر در جمع آن است كه هر دو واقع شده باشد.

و ليكن چون حديث كالصحيح از اعمش وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ذبيح حضرت اسماعيل بود و ليكن چون حضرت حق سبحانه و تعالى بعد از اين واقعه اسحاق را به حضرت ابراهيم عليه السّلام كرامت فرمود اسحاق آرزو كرد كه كاش اين معنى نسبت به من واقع مى شد و فرمان الهى را تسليم مى كردم و صبر مى نمودم چنانكه برادرم تسليم كرد و صبر نمود و من نيز باين درجه فايز مى شدم چون حق سبحانه و تعالى از دل او مطلع بود كه او در اين آرزو صادقست ميان فرشتگان او را نيز ذبيح ناميد.

و چون اين خبر به مرتبه صحت نرسيده است ظاهر اخبار آن است كه هر دو واقع شده باشد و بسيار مشكل است تاويل امثال اين خبر كه ساره فوت شده به سبب اين معنى و ساير آن چه گذشت و اللّه تعالى يعلم.

و قريب باين اخبار ديگر وارد شده است در كيفيت حج حضرت آدم و غيره و چون ذكر آنها سبب طول مى شد ذكر نكردم و رجوع به روضه بايد كرد و چون صدوق بعنوان اجمال و ارسال ذكر كرد كه تفصيل و سندش را از كتاب نبوت كه از جملۀ مؤلفات صدوق است خواهى يافت و آن كتاب در ميان نيست و اكثر اخبار مرسله او را مسندا از جاهاى ديگر ذكر كرده ام و

ص: 179

بسيار نادر است كه ذكر نكرده باشم.

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه اين اراد ابراهيم ان يذبح ابنه فقال على الجمرة الوسطى و لما اراد ابراهيم ان يذبح ابنه صلّى اللّه عليهما قلب جبرئيل المدية و اجترّ الكبش من قبل ثبير و اجترّ الغلام من تحته و وضع الكبش مكان الغلام و نودي من ميسرة مسجد الخيف أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ انّ هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم يعنى بكبش أملح يمشى فى سواد و يأكل فى سواد و ينظر فى سواد و يبعر فى سواد و يبول فى سواد اقرن فحل و كان يرتع فى رياض الجنّة اربعين عاما.

قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه لم احبّ تطويل هذا الكتاب بذكر القصص لأنّ قصدى كان بوضع هذا الكتاب إلى ايراد النّكت و قد ذكرت القصص مشروحة فى كتاب النّبوّة)

و به سند موثق كالصحيح و حسن كالصحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما منقول است كه پرسيدند كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در كجا اراده كرد كه فرزندش را ذبح نمايد فرمودند كه نزد جمره وسطى و چون ابراهيم خواست كه ذبح كند فرزندش را جبرئيل كارد را گردانيد و قوچ را از جانب كوه ثبير كه مشرفست به مسجد خيف كشيد و پسر را از زير دست حضرت ابراهيم عليه السلام كشيد و آن قوچ را به جاى پسر گذاشت و ندا رسيد از جانب دست چپ مسجد خيف كه يا ابراهيم خواب خود را درست كردى و ما نكرده را در حكم كرده از تو قبول كرديم و هم چنان كه ترا جزاى خير داديم هر كه در مقام احسان باشد در بندگى ما او را جزاى خير مى دهيم به درستى كه اين

ص: 180

آزمايشى بود كه هويدا ساخت خلّت حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه محبت ما را بر محبت چنين فرزندى مقدم داشت و فدا داديم اسماعيل يا اسحاق يا هر دو را بذبحى عظيم و بسيار فربه يعنى قوچ سياه و سفيدى كه در علف زار راه مى رفته است و در آن جا مى خورده است و هميشه نظر در علفزار كرده بود و پشكل و بول در علفزار كرده بود و اينها كنايه است از فربهى،و بعضى گفته اند كه اين مواضع از آن سياه بوده،و بعضى گفته اند كه سايه اش عظيم بوده است و اين نيز كنايه است از فربهى،و شاخ دار بود و نر بود و در باغستانهاى بهشت چهل سال چريده بود تا فداى اسماعيل بوده باشد.چنين گويد مصنف اين كتاب كه در اين كتاب نمى خواهم كه حكايات را نقل كنم زيرا كه غرضم از تاليف اين كتاب ايراد اخبار احكام است و به تقريب علتى چند را ذكر مى كنم و هر چه قصّهاى پيغمبران است در كتاب نبوت ذكر كرده ام،و بسيارى از آن در علل و عيون و خصال ذكر كرده است و اكثر را در روضه ذكر كرده ام.

6-( و: انّ ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام حدّا المسجد الحرام ما بين الصّفا و المروة فكان النّاس يحجّون من مسجد الصّفا

16- و قد روى: انّ ابراهيم خطّ ما بين الحزورة إلى المسعى).

و منقول است در قوى كالصحيح از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از راى ايشان در مسجد الحرام حضرت فرمودند كه ابراهيم و اسماعيل حد مسجد الحرام مقرر فرمودند در ميان صفا و مروه،و صدوق زياد كرده است كه پس مردم حج يعنى طواف مى كردند از مسجد صفا و در بعضى از نسخ و المروة يعنى مسجد مروه.

و كلينى ذكر كرده است كه در روايتى ديگر منقول است از حضرت

ص: 181

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت ابراهيم عليه السّلام خط كشيد مسجد مكه را از ميان حزوره تا ابتداى محلى كه سعى مى كنند يعنى صفا يا تا ابتداء مناره كه محل دويدنست و اين اظهر است،و از هر دو روايت ظاهر مى شود كه حضرت طول مسجد را فرموده باشند و جمع ميان اين دو روايت باين نحو ممكن است كه طول محل نماز از صفا باشد تا مروه و طول محل طواف از حزوره باشد تا مناره.

و آن چه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مسجد بوده است و نشانهاى ميلها نصب كرده اند قريب است به حدّ دويم،و در رساله ديدم كه احوال مسجد را ذكر كرده اند در آن مذكور است كه ده مرتبه مسجد الحرام را بزرگ كردند تا باين مرتبه رسيده است كه الحال هست و طولش از صفا گذشته و به مروه نرسيده است و دور نيست كه الحال طولش قريب به سعى باشد،و ظاهرا آن چه در زمان ابراهيم مسجد بوده است الحال حكم نداشته باشد بلكه آن چه زياد كرده اند البته حكم مسجد الحرام نداشته باشد بلكه حكم مسجد چنانكه گذشت،و آن چه صدوق زياد كرده است ظاهرا اشتباه كرده باشد معنى حديث را بنا بر اشتباه آن زيادتى را گفته باشد بانكه چنين فهميده است كه مسعى داخل مسجد بوده است و اول مسجد از صفا بوده است و از آنجا طواف مى كرده اند،و اين حديث اصلا دلالت ندارد و ممكن است كه حديث ديگر باشد و ليكن بعيد است چون اكثر اين احاديث را به ترتيب از كافى بر داشته است

(و اوّل من كسى البيت ابراهيم عليه السّلام

6- و روى: انّ ابراهيم لمّا قضى مناسكه امره اللّه عزّ و جلّ بالانصراف فانصرف و ماتت امّ اسماعيل فدفنها فى الحجر و حجّر عليه لئلاّ يوطأ قبرها و بقى اسماعيل

ص: 182

عليه السّلام وحده فلمّا كان من قابل اذن اللّه عزّ و جلّ لإبراهيم فى الحجّ و بناء الكعبة و كانت العرب تحجّ البيت و كان ردما الاّ انّ قواعده معروفة و كان اسماعيل(ع)لمّا صدر النّاس جمع الحجارة و طرحها فى جوف الكعبة فلمّا قدم ابراهيم كشف هو و اسماعيل عنها فاذا هو حجر واحد احمر فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه ضع بناها عليه و انزل عليه اربعة املاك فلمّا همّ ببنائه قعد على ركن ثمّ نادى هلمّ إلى الحجّ فلو ناداهم هلمّوا إلى الحجّ لم يحجّ الاّ من كان يومئذ انسيّا مخلوقا و لكنّه نادى هلمّ إلى الحجّ فلبّى النّاس فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء لبّيك داعى اللّه لبّيك داعى اللّه فمن لبّى مرّة حجّ حجّة و من لبّى عشرا حجّ عشر حجج و من لم يلبّ لم يحجّ و كان ابراهيم و اسماعيل يضعان الحجارة و يرفعان بها لقواعد و الملائكة يناولونهما حتّى تمّت اثنى عشر ذراعا فلمّا انتهى إلى موضع الحجر ناداه ابو قبيس انّ لك عندى وديعة فاعطاه الحجر فوضعه موضعه و هيّأ له بابين بابا يدخل منه و بابا يخرج منه و جعلا عليه عتبا و شريجا من جريد على ابوابها و كانت الكعبة عريانة فصدر ابراهيم و قد سوّى البيت فاقام اسماعيل فتزوّج اسماعيل امرأة من العمالقة و خلّى سبيلها و تزوّج اخرى حميريّة و كانت عاقلة فتامّلت بابى البيت فقالت لإسماعيل هلاّ نعلّق على هذين البابين سترين سترا من هاهنا و سترا من هاهنا فقال لها نعم فعملت للبيت سترين طولهما اثنا عشر ذراعا فعلّقهما اسماعيل على البابين فاعجبها ذلك فقالت فهلاّ احوك للكعبة ثيابا تسترها كلّها فانّ هذه الاحجار سمجة فقال لها اسماعيل بلى قال فاسرعت فى ذلك و بعثت إلى قومها تستغزلهم و انّما وقع استغزال النّساء بعضهنّ من بعض لذلك فكلّما فرغت من شقّة

ص: 183

علّقتها فجاء الموسم و قد بقى وجه واحد من وجوه الكعبة فقالت لإسماعيل كيف نصنع بهذا الوجه فكسوه خصفا فلمّا جاء الموسم نظرت العرب إلى امر اعجبهم فقالوا ينبغى ان نهدى إلى عامر هذا البيت فمن ثمّ وقع الهدى فجعل يأتى الكعبة كلّ فخذ من العرب بشيء من ورق و غيره حتّى اجتمع شىء كثير فنزعوا ذلك الخصف و اتمّوا الكسوة و علّقوا على البيت بابين و لم تكن الكعبة مسقّفة فوضع اسماعيل فيها اعمدة مثل الاعمدة التى ترون من خشب و سقّفها بالجرائد و سوّاها بالطّين فجاءت العرب من الحول فدخلوا الكعبة و رأوا عمارتها فقالوا ينبغى لعامر هذا البيت ان يزاد فلمّا كان من قابل جاءه الهدى فلم يدر اسماعيل ما يعمل به فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه ان انحره و اطعمه الحاجّ و انقطع ماء زمزم فشكى اسماعيل إلى ابراهيم قلّة الماء فاوحى اللّه عزّ و جلّ إلى ابراهيم و امره بالحفر فحفر هو و اسماعيل و جبرئيل حتّى ظهر ماؤها و ضرب فى اربع زوايا البئر فقال فى كلّ ضربةبسم اللّه فتفجّرت اربعة اعين فقال له جبرئيل اشرب يا ابراهيم و ادع لولدك فيها بالبركة و افض عليك من الماء فطف بهذا البيت فهذه سقيا سقاها اللّه عزّ و جلّ لإسماعيل و ولده).

بدان كه صدوق يك حديث طولانى كه خود در علل ذكر كرده است و كلينى در كافى ذكر كرده است بعضى از عباراتش را مختصر در اينجا نقل كرده است و چند حديث در ميان اين حديث داخل كرده است چون همه پيش او صحيح است و نقل بالمعنى را جايز مى دانند[ند ظ]و اول ذكر كرده است كه اول كسى كه كسوه و پوشش از جهة كعبه مقرر ساخت حضرت ابراهيم عليه السّلام بود.

ص: 184

و حديثى كه نقل كرده است كه حضرت اسماعيل و زوجه اوست اما چون بامر او شده است يا منسوبان او كرده اند در حكم كردۀ اوست.

و آن چه روايت كرده اند در كافى و علل كالصحيح روايت كرده اند از كلثوم حرانى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرمودند كه حضرت ابراهيم عليه السّلام يا[با]اسماعيل حج كنند و حضرت اسماعيل را در حرم ساكن سازند پس ممكن است كه اسماعيل به ديدن ابراهيم رفته باشد و مامور شده باشند به حج پس هر دو متوجه حج شدند بر شتر سرخ مو و با ايشان نبود مگر حضرت جبرئيل پس حضرت چون به حرم رسيدند جبرئيل گفت به زير آييد و غسل دخول حرم بكنيد پس به زير آمدند از شتر و غسل كردند،و جبرئيل به ايشان گفت كه چگونه مهيا شوند از جهة احرام يعنى مقدمات احرام را كه خواهد آمد به جا آورند و چون مقدمات را واقع ساختند گفت نيت احرام كردند و تعليم ايشان كرد تلبيات اربعى را كه پيغمبران همه گفته بودند از حضرت آدم تا ايشان پس روانه شدند تا آمدند به درى كه از آنجا به صفا بيرون مى روند از آنجا به زير آمدند و جبرئيل در ميان هر دو بود و از آن در رو به خانه كرد و تكبير گفت و ايشان تكبير گفتند و تهليل كرد و ايشان تهليل كردند و حمد الهى به جا آورد و ايشان نيز به جا آوردند و تمجيد الهى كرد و به گفتن لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم يا هر ذكرى كه دلالت بر تعظيم الهى كند ايشان نيز كردند،و ثنا كرد حق سبحانه و تعالى را ايشان نيز كردند،و جبرئيل روانه شد با ايشان و ثنا و تمجيد الهى مى كردند در حالت رفتن تا به موضع حجر رسيدند جبرئيل استلام كرد و ايشان نيز كردند بدست رسانيدن و بوسيدن و

ص: 185

بدن به آن ماليدن چنانكه گذشت و خواهد آمد،پس جبرئيل با ايشان هفت مرتبه بر دور كعبه گرديدند و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز كرد و ايشان كردند،و جبرئيل جميع مناسك و افعال حج را با ايشان به جا آورد و تعليم ايشان كرد.

پس چون مناسك را به جا آوردند حضرت ابراهيم عليه السّلام مامور شد كه برگردد و حضرت اسماعيل بماند تنها و عبارت متن اين است كه چون حضرت ابراهيم عليه السّلام برگشت و هاجر به رحمت الهى رفت و او را در حجر دفن كرد و محوطه بر او كشيد كه بر روى قبر او راه نروند و حضرت اسماعيل ماند.و بعد از آن شروع در تتمه حديث كلثوم كرده است.

و چون سال آينده آمد حق سبحانه و تعالى امر فرموده كه حضرت ابراهيم به حج بيايد و كعبه را بنا كنند و عربان به حج خانه مى آمدند و ليكن خانه منهدم شده بود و پيها ظاهر بود و چون مردمان از حج برگشتند حضرت اسماعيل سنگها را جمع كرد و در ميان كعبه انداخت پس چون حق سبحانه و تعالى رخصت فرمود كه خانه را بسازند حضرت ابراهيم آمد و گفت اى فرزند حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خانه را بنا كنيم پس شروع كردند در پى رفتن خانه رسيدند به يك تخته سنگ سرخى مربع حق سبحانه و تعالى وحى فرموده به ابراهيم كه بنا را بر آن پى گذارند و چهار فرشته را به مدد ايشان فرستاد.

و از اينجا حديث صحيح عبد اللّه بن سنان را داخل كرده است و ظاهرا نسخه صدوق غلط بوده است و چنين است در كافى و علل نيز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرمود ابراهيم و اسماعيل را به بناى خانه و تمّ بناؤه يعنى و بنا تمام شد و

ص: 186

ظاهرا نسخه كه در وقت نوشتن اين كتاب در نظر داشته به جاى تمّ همّ بوده است يعنى اراده بنا كرد و احتمال ندارد كه غلط نساخ باشد چون صدوق پيش از بنا اين حديث را ذكر كرده است و ظاهرا اين سهو است زيرا كه وقتى كه ابتداء بنا كردند هنوز ركنى نبود كه حضرت بر بالاى آن روند و بنا بر نسخه كافى و علل پس چون بناء تمام شد حضرت ابراهيم عليه السّلام بر ركنى نشستند و ندا كردند كه هلمّ إلى الحجّ چنانكه در اين نسخه است كه إلى دارد اما در كافى و علل إلى ندارد و بنا بر اين چنين خواهد بود كه حضرت ابراهيم حج را طلب فرمودند مكرر و اگر مى فرمودند هلمّوا إلى الحجّ يعنى اى مردمان بياييد به حج خطاب معدومين خوب نبود و خطاب متوجه جمعى مى شد كه در آن زمان بودند و مكلف بودند و ليكن ندا كردند و حج را طلب فرمودند و حج خصوصيتى به زندگان ندارد شامل احيا و غير موجودين بود پس جميع ارواح زندگان و آنهايى كه هنوز به ابدان در نيامده بودند و در عالم مثال و ظلال بودند همه گفتند لبيك اى كسى كه از جانب حق سبحانه و تعالى ما را خواندى يا اى كسى كه ما را به خدا مى خوانى يعنى به تقرب به او به حج خانه و بنا بر نسخه كه إلى باشد اگر چه غلط است جمعى از فضلا چنين مى ساختند كه هلمّ از قبيل خطاب عام است مثل اعلم و خصوصيتى به احيا و غير احيا ندارد به خلاف هلمّوا كه ظاهرش منصرف به احيا مى شود و بحث كرده اند كه در خطاب عام شرط نيست كه بلفظ مفرد باشد.

و جمعى ديگر چنين ساخته اند كه مقرر است در اصول كه استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع چون مفرد كل واحد واحد را شامل است و جمع جماعت را.

و جوابش اين است كه أولا اشمليت مسلم نيست بلكه در جمع شامل

ص: 187

است مفرد و تثنيه و جمع را چنانكه متبادر از جاءنى كل العلماء آن است كه همه آمدند خواه يك يك آمده باشند و خواه دو دو،و خواه بيشتر و بر تقدير تسليم بحث در احياء و اموات است نه در افراد احياء زيرا كه هلمّوا شامل جميع موجودين هست بى دغدغه در غير موجودين محل اشتباه است و كسى نگويد كه بنا بر اين تكليف اهل اين زمان به تكاليف الهيه چگونه است زيرا كه ضرورى دين است كه حكم موجودين و غير موجودين مساويست و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله متواتر رسيده است كه فرمودند كه من مى روم و در ميان شما مى گذارم كتاب و عترت را پس كتاب حق سبحانه و تعالى موجود است و كلام موجود حقيقى است هر كس كه به حد تكليف مى رسد حق سبحانه و تعالى او را تكليف مى فرمايد به همين كتاب و هم چنين آثار رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم با اجماع و ضرورت دين مبين.

پس حضرت فرمودند كه هر كه يك لبيك گفت يك حج خواهد كرد و هر كه ده نوبت گفت لبيك داعى اللّه ده حج خواهد كرد و هر كه پنج مرتبه گفت پنج مرتبه حج خواهد كرد و هر كه بيشتر بيشتر و هر كه لبيك داعى اللّه نگفت حج نخواهد كرد.

ديگر بر سر حديث كلثوم رفت و گفت كه حضرت ابراهيم و اسماعيل بنّا بودند و فرشتگان فعله حضرتين سنگها را مى گذاشتند و فرشتگان سنگها را بدست ايشان مى دادند تا دوازده ذرع بلند شد.

ديگر در اينجا داخل كرده است حديث حجر الاسود را كه كلينى روايت كرده است در موثق كالصحيح از ابان از عقبه از احدهما صلوات اللّه عليهما كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر كرد ابراهيم را كه بنا كند خانه كعبه را و پايهاى آن را بلند گرداند و تعليم كند حج را به مردم

ص: 188

كه چگونه به جا آوردند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل هر روز يك رگ از سنگ بلند مى كردند تا رسيدند به موضع حجر الاسود ابو قبيس ندا كرد حضرت ابراهيم را كه امانتى نزد من هست بيا و بگير حضرت رفتند و حجر را گرفتند و در همين موضع كه الحال هست گذاشتند.

ديگر بر سر حديث كلثوم رفت كه از جهة خانه دو در مقرر ساختند كه از يك در داخل شوند و از در ديگر بيرون روند و آستانه قرار دادند و حلقهاى آهنين و در متن شريجا من جريد است در اكثر نسخ و غلطى است كه از نساخ شده است و در كافى و علل شرجا من حديد است يعنى حلقها بر عتبها نصب كردند و كعبه معظمه برهنه بود و جامه نداشت و حضرت ابراهيم برگشت چون خانه تمام شد و حضرت اسماعيل ماند در مكه معظمه و آن حضرت زنى از عمالقه خواستند و او را طلاق دادند و زنى از قبيله حمير خواستند و اين زن عاقله بود و تامل كرد و به حضرت اسماعيل عرض نمود كه خوبست كه دو پرده بر اين دو در بياويزيم تا خوش آينده شود حضرت فرمودند كه خوبست پس آن زن دو پرده طولانى دوازده كز ساخت و حضرت اسماعيل(ع)بر اين دو در آويختند آن زن را خوش آمد عرض نمود كه اين سنگهاى سياه خوش آينده نيست اگر رخصت فرمائى جامه از جهت خانه بسازيم كه همه را به پوشاند حضرت فرمودند كه خوبست پس آن زن شروع كرد به رشتن پشم و پشم بسيار فرستاد به نزد قوم خود كه همه بريسند و از آن زمان ماند قرض دادن رشتن زنان به يكديگر و الحال نيز هست كه گاه هست زنى ضرورتى دارد و از جهة[عروسى خ ضرورى] دختر يا كه خدائى پسر به زنان ديگر پنبه مى دهند كه بريسند و زود دست بهم دهد،و ديگرى را كه چنين ضرور شود بقيه مدد كنند و جمعى را مشغول

ص: 189

بافتن كردند و دوختن،و هر يك طرف كه تمام مى شد مى آويختند تا آن كه موسم حج نزديك شد و سه طرف تمام شده بود و يك طرف مانده بود به حضرت عرض نمود كه اگر رخصت فرمائيد از برگ درخت خرما به بافيم كه زود تمام شود حضرت فرمودند كه خوبست و آن طرف را از آن تمام كردند.

چون موسم رسيد و عربان ديدند جامه را و ايشان را بسيار خوش آمد گفتند كه سزاوار آن است كه هديه بياوريم از جهة تعمير كننده اين خانه پس از اين جهة هديها مقرر شد پس هر طايفه از عرب از نقره و غير آن مى آوردند تا آن كه بسيار چيزى جمع شد پس از اين مال آن طرف كه جامۀ خصف داشت نيز جامه پشمين كردند و درهاى خوب آويختند و چون خانه سقف نداشت ستونهاى چوب نصب نمودند مانند ستونهاى هال و سقف كردند كعبه را از شاخهاى درخت خرما و كاه گل كارى كردند تا هموار شد پس چون سال ديگر عربان آمدند داخل شدند و در كعبه و ديدند كه تعميرها كرده اند گفتند كه مى بايد كه زياده كنيم چون هر چه مى آوريم صرف خانه مى كنند پس سال ديگر گاو و گوسفند و شتر بسيار آوردند و حضرت اسماعيل ندانست كه اينها را چه بايد كرد وحى رسيد به حضرت اسماعيل كه اينها را بكش و بخورد حاجيان ده.

و چون آمدن حاجيان بسيار شد و آب زمزم وفا به ايشان نمى كرد حضرت اسماعيل به حضرت ابراهيم عرض نمود كه آب كم شده است حق سبحانه و تعالى وحى كرد به حضرت ابراهيم عليه السّلام كه چاه را حفر كنند و به ته روند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل و جبرئيل مشغول كندن شدند تا آب بسيار شد و حضرت ابراهيم يا جبرئيل در چهار گوشه چاه كلنگ زدند و در

ص: 190

هر مرتبه كه كلنگ مى زدندبسم اللّه مى گفتند تا چهار چشمه بهم رسيد پس جبرئيل به ابراهيم گفت كه از اين آب بياشام و از جهة فرزندان خود دعا كن به بركت و زيادتى و از اين آب بر خود بريز و طواف كن خانه را پس اين آبى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة اسماعيل و فرزندانش مقرر فرموده.

و پارۀ اختصار كرده بود صدوق مى خواستم كه به ترتيب با متن موافق باشد آن زيادتيها را نقل كردم چون بسيار اهتمامى نبود به شان آن و در روضۀ مذكور است

(و امّا قول اللّه عزّ و جلّ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ فاحدها انّ ابراهيم حين قام على الحجر اثّر قدماه فيه،و الثّانية الحجر،و الثّالثة منزل اسماعيل عليه السّلام).

و منقول است در حسن كالصحيح از عبد اللّه بن سنان و طريق صدوق به او صحيح است پس صحيح است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه به درستى كه اول خانه كه از جهة خلايق مقرر شد هر آينه خانه ايست كه در بكّه است و پيشتر گذشت كه بكّه كل شهر است و مكه محل خانه است كه مبارك است و هدايتى است مر عالميان را و خواهد آمد كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است كه مردمان چون از حج فارغ شوند به خدمت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روند و از ايشان هدايت يابند پس چون سبب هدايتست هدايت ناميده شد با آن كه عالميان به سبب حج بيت اللّه الحرام هدايتها مى يابند كه به سبب حج به بهشت مى روند و از جهنّم خلاص مى شوند،و در اين خانه دلايل ظاهره هست كه آن مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام است اين آيات كدامند حضرت فرمودند كه يكى آن است كه

ص: 191

چون حضرت ابراهيم بر حجر مقام ايستادند هر دو پاى آن حضرت در آنجا فرو رفت،و دويم حجر الاسود،است و سيم حجر است كه منزل اسماعيل بوده است و چندين هزار سال است كه آن اثر باقى است و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرمود حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه ندا كند و مردمان را به حج بخواند بر اين سنگ مقام ايستادند پس بلند شد تا محاذى كوه ابو قبيس پس مردمان را به حج خواند و حق سبحانه و تعالى آواز او را رسانيد به هر كه در پشت پدرها و رحم مادرها بود و تا قيام قيامت موجود خواهد شد.

و بنا بر اين حديث اصل مقام آيات بينات دارد چنانكه جمعى گفته اند و آن تاثير قدمهاست،و بلند شدن آن،و پست شدن آن و آواز آن حضرت را به كافۀ عالميان رسانيدن،و در اين دغدغه نيست كه اگر نه اين از صدا بود مى بايست كه جمعى كه تابع عقل محضند به حج نروند،و اگر روند يك بار پيش نروند مع هذا همان جماعت به اضطرار مكرر مى روند،و وجه ديگر گفته اند كه اصل مقام با آن كه يك آيه است به منزله آياتست با آن كه تاثير قدم در آن شده است چندين هزار سال مانده است با آن كه كفار و ملاحده پادشاهان بودند و مى توانستند كه زايل كنند حق سبحانه و تعالى نگذاشت و باقى ماند مانند حجر الاسود نيز چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً يك او را به منزله صد هزار شمرد تعالى شانه و صحيحه زراره كه خواهد آمد مشعر است بر آن كه اصل مقام آياتست با آن كه آيه احتمال اين دارد كه مراد از آيات چند چيز باشد چنانكه جمعى گفته اند.

ص: 192

كه يكى مقام ابراهيم باشد.

و دويم «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» و خواهد آمد كه هر جبارى كه اراده ازالۀ خانه كرد به بلاها مبتلا شد مثل تبّع و اصحاب فيل و غير آنها كه مذكور خواهد شد حتى حيوانات وحشى در حرم با سباع مانوسند و با آن كه كبوتر بسيار در مسجد الحرام مى باشد كبوترى بر بام كعبه نرفته است و نمى رود و هم چنين ساير مرغان و فضله هيچ مرغى بر بام كعبه نيفتاده است.

و سيم «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» است كه جمعى از بخل به نهايت مرتبه باشند البته به زيارت خانه مى روند و مكرر مى روند و مبلغها صرف آن راه مى نمايند و اينها مخالفت ندارد با حديث چون همه آياتند قطع نظر از آن كه اصحاب بصاير حقه در هر سنگى و چوبى از آن خانه مشاهده آيات عظيمه مى نمايند و اين معنى مشاهد است كه تا كسى به حج نرفته باشد خداوند خود را چنانكه بايد نشناخته است چون در هر منزلى عقدها دست مى دهد و هر حق سبحانه و تعالى به نحوى حل آن عقدها مى نمايد كه آدمى حيران مى شود،و در خصوص اصل مكه معظمه كه دعاها مجرب الاستجابة است،و در سالى كه بنده رفته بودم فتنهاى عظيم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه مير حاج بصره از وى حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم در آمدند و اين شكسته متوجه حطيم شدم و تضرع نمودم كه همان جا اثر استجابت يافتم و حق سبحانه و تعالى آن بلاها را به سهولت زايل گردانيد و چند سال بود كه باران كم مى آمد در اين بلاد چون راه مكه مسدود شده بود و اين ضعيف سعيها نمود در فتح آن و چون متوجه اين راه شديم در منزل اول باران عظيم آمد و در حطيم نيز دعا كردم الحمد للّه از آن سال تا حال تنگى نشد،و حصر نمى توانم كرد آن چه در اين راه ديدم و آن چه

ص: 193

در مكه معظمه مشاهده نمودم.

و آن چه بر اين ضعيف ظاهر شده است آن است كه كعبۀ معظمه و آيات آن به منزله قرآن است و اعجاز،آن كسانى كه نور ايمان در دل ايشان در آمده است هر آيه از آيات قرآنى در نظر ايشان معجزه ايست باهره،و كسانى كه نور ايمان ندارند اگر هزار معجزه به بينند فايده ندارد و شكوك و شبه شيطانى را علاج نمى توانند كرد نه اندكى پيشتر گذشت شبهات شيطان با حضرت ابراهيم خليل الرحمن كه حضرت در آخر فرمودند كه عهد كردم كه با تو سخن نگويم و هر وجهى كه حضرت خليل مى فرمودند شيطان شبه قوى در جواب مى گفت كه طفلى را مى كشى كه طرفة العينى عصيان الهى نكرده است و سبب كشتن چندين هزار بى گناه خواهد شد،چنانكه موسى با خضر تاب نياورد و اعتراض كرد كه چرا اين پسر بى گناه را كشتى،پس آن چه آدمى را ضرور است كه به تضرع و زارى از حق سبحانه و تعالى ايمان حقيقى وهبى را طلب كند و هميشه طلب كند و هميشه از شر وساوس شيطانى پناه به جناب اقدس الهى برد.

حج موسى ع

16-( و روى: انّ موسى عليه السّلام احرم من رملة مصر و انّه مرّ فى سبعين نبيّا على صفائح الروحا عليهم العباء القطوانية يقول لبيك عبدك ابن عبدك لبّيك و روى فى خبر اخر انّ موسى عليه السّلام مرّ بصفائح الرّوحاء على جمل احمر خطامه من ليف عليه عباءتان قطوانيّتان و هو يقول لبّيك يا كريم لبّيك).

ظاهرا صدوق تركيب كرده است چند حديث را با هم كه از هر حديث جزوى برداشته است،و احاديث خود را در علل ذكر كرده است اما جزو اول كه گفته است كه حضرت موسى احرام گرفتند از ريگ روان مصر از

ص: 194

جابر روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت موسى از رمله مصر احرام گرفت و گذشتند بر صفايح روحا كه آن سه منزلى مدينه مشرفه است از جانب مكه معظمه و با احرام از آنجا گذشتند و ناقه داشتند كه مهار آن از ليف خرما بود و حضرت موسى لبيك مى گفتند و كوهها جواب مى دادند آن حضرت را و تتمه را از حديث موثق كالصحيح ابو بصير روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت موسى گذشتند با هفتاد پيغمبر بر فجاج روحا يعنى درهاى آن موضع كه همان صفايح است يعنى زمين هموار آنجا چون كوهستان است،و همه قطيفهاى سفيد پوشيده بودند كه ريشه دار بود و مى گفتند لبيك،بنده و بنده زاده هاى تو لبيك به خدمت آمده ام و حديث دويم مرويست در صحيح از هشام بن حكم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت موسى گذشتند بر صفايح روحا و بر شتر سرخى سوار بودند كه مهار آن از ليف خرما بود و مى گفتند لبيك اى خداوند كريم لبيك و منافاتى نيست ميان اين احاديث چه ممكن است كه چند مرتبه به حج رفته باشد و يك مرتبه نيز ممكن است كه هر دو عبارت گفته باشند

حج يونس و عيسى ع

6-( و: مرّ يونس بن متّى عليهما السلام بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك كشّاف الكرب العظام لبّيك و مرّ عيسى بن مريم عليهما السّلام بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك عبدك بن امتك لبّيك و مرّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك ذا المعارج لبّيك).

تتمه صحيحه هشام است كه آن حضرت فرمودند كه حضرت يونس

ص: 195

بن متى بتشديد تا گذشتند بر هموارى صحراى روحا و مى گفتند كه لبيك اى خداوندى كه غمها و المهاى عظيم را تو بر طرف مى كنى چنانكه مرا از شكم ماهى نجات دادى لبيك در خدمت و بندگى تو ايستاده ام يا آمده ام به حج،و حضرت عيسى بن مريم بصفائح روحا گذشتند و مى فرمودند كه لبيك به خدمت تو آمده ام من بنده تو و پسر كنيز توام مريم لبيك چون طلبيده آمده ام،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گذشتند بر همواريهاى صحراى روحا و مى گفتند لبيك اى خداوندى كه بندگانت را به سبب بندگيها به مراتب عاليه مى رسانى و از عرش در مى گذرانى به حسب صورت و معنى يا آن كه رتبه كمالات تو به مرتبه ايست كه عقول انبيا و اوصيا و ملائكه و غير ايشان از رسيدن به يافت كمالات تو عاجزند.

و مناسبت هر تلبيه به صاحبش ظاهر است و خصوصيت روحا را مرتبه هست كه ظاهر نيست كه وجهش چيست كه همه پيغمبران صلوات اللّه عليهم در اينجا اين تلبيات مى گفته اند،و ممكن است كه سر بالا يا سراشيب باشد و خواهد آمد استحباب تكرار تلبيه در هر بلندى و پستى و مناسب اين بود كه فقهاء اين موضعها را به خصوص ذكر مى كردند

(و كان موسى عليه السّلام يلبّي و تجيبه).

الجبال گذشت در حديث جابر كه حضرت موسى لبيك مى گفت و كوهها جواب مى دادند ممكن است كه همين جواب متعارف باشد در كوههاى كه منفذى نداشته باشد هر چه مى گويند همان را مى شنوند و صفايح روحا چنين باشد و دوستان را از خصوص جواب كوه لذتهاست.

و ممكن است كه جواب جناب اقدس الهى باشد كه از كوه ظاهر سازد چنانكه از شجره با آن حضرت سخن فرمود

ص: 196

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت موسى به حج بيت الحرام رفتند و هفتاد پيغمبر از بنى اسرائيل با آن حضرت بودند كه مهار شتران ايشان از ليف بود و ايشان لبيك مى گفتند و كوهها همه جواب مى گويند و حضرت موسى دو عباى سفيد پوشيده بودند و مى گفتند

(لبّيك عبدك بن عبديك و سمّيت التّلبية اجابة لأنّه اجاب موسى ربّه عزّ و جلّ و قال لبّيك).

و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه تلبيه را اجابت مى نامند زيرا كه حضرت موسى اجابت نمود پروردگار خود را يعنى اول مرتبه موسى گفت لبّيك .

حج سليمان ع

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: انّ سليمان عليه السلام قد حجّ البيت فى الجنّ و الانس و الطّير و الرّياح و كسى البيت القباطىّ).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سليمان حج بيت اللّه الحرام به جا آوردند با جنيان و آدميان و مرغان و بادها كه تخت آن حضرت را برمى داشتند.

و منقولست كالصحيح از ابو بلال كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را ديدم كه داخل حجر اسماعيل شدند از طرف باب خانه و طرف ديگرش از پيش ركن مغربيست پس آن حضرت دو ذراع به خانه داشتند ايستادند و نماز كردند پس من عرض نمودم كه من نديدم هيچ يك از اهل بيت شما را كه در اينجا نماز كرده باشند محاذى ناودان يعنى آيا فضيلتى دارد در خصوص اينجا حضرت فرمودند كه شبير و شبر فرزندان

ص: 197

هارون در اينجا نماز مى كردند و اينجا مصلاى ايشان است،و همين مضمون در فقه رضوى هست.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت داود وقوف عرفات را به جا آوردند و چون كثرت مردمان را مشاهده نمودند بالاى كوه رفتند و دعا مى كردند پس جبرئيل به نزد آن حضرت آمد و گفت پروردگارت مى فرمايد كه چرا بر كوه بالا رفتى مگر كثرت صداى ايشان مانع است از آن كه بدانم هر يك چه مقصود دارند،و چه چيز طلب مى كنند پس حضرت داود را با خود به كنار دريايى برد و در آنجا سنگى بود آن را شكافت كرمى در ميان آن سنگ بود پس به داود گفت كه خداوندت مى فرمايد كه من مى شنوم صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در ميان اين دريا.

و در روايتى واقع است كه آن كرم اين دعا مى كرد كه اى خداوندى كه مرا فراموش نكردۀ و نمى كنى در ميان اين سنگ خارا در ميان اين دريا بندگان مؤمنت را ببخشا،پس توهم كردى كه صدايى بر من مخفى مى باشد و ظاهر آن است كه اين فعل را از جهة احمقان بنى اسرائيل كرده باشد و عتاب به او عتاب به ايشان باشد چنانكه مكرر گذشت و كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه از ميان ركن يمانى تا ركن حجر هفتاد پيغمبر مدفونند كه از گرسنگى و تشنگى هلاك شده اند در وقتى كه به زيارت خانه آمده بودند كه معمور نبوده است.

و كالصحيح از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هفتصد پيغمبر در مسجد خيف نماز كردند در ميان ركن و مقام كه حطيم است بسيارى از پيغمبران مدفونند،و حضرت آدم نيز در حرم

ص: 198

الهى مدفون شد و حضرت نوح استخوان حضرت را با خود به كشتى برد و چون كشتى بر جودى كه نجف اشرفست قرار گرفت در آنجا دفن كرد و خود نيز كه فوت شد پهلوى آدم مدفون شد و حضرت امير المؤمنين نيز با ايشان مدفونست صلوات اللّه عليهم.

و غرض از ذكر اين اخبار آن است كه هر چند بنى اسرائيل سجده به جانب مسجد اقصى مى كردند و تعظيم آن مى نمودند تعظيم كعبه نيز مى نمودند و حج بيت اللّه الحرام مى كردند

آدم ع بيت اللّه را بنا كرد

6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انّ ادم هو الّذى بنى البيت و وضع اساسه و اوّل من كساه الشّعر و اوّل من حجّ اليه،ثمّ كساه تبّع بعد ادم الانطاع،ثمّ كساه ابراهيم الخصف و اوّل من كساه الثّياب سليمان بن داود كساه القباطىّ).

و مرويست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت آدم عليه السّلام او بناى بيت اللّه كرد و پى خانه را گذاشت و اول كسى بود كه خانه را جامه مويى پوشانيد و اول كسى بود كه حج خانه كرد ديگر تبّع بعد از آدم جامه پوست پوشانيد ديگر ابراهيم عليه السّلام جامه اى كه از برگ درخت خرما بافته بودند پوشانيد و اول كسى كه جامۀ نفيس پوشانيد سليمان بن داود عليه السّلام بود كه جامۀ سفيد مصرى پوشانيد

حج بدون نيت صادق و نفقه صادق

14,6-( و قال الصّادق صلوات اللّه: لمّا حجّ موسى عليه السّلام نزل عليه جبرئيل عليه السّلام فقال له موسى يا جبرئيل ما لمن حجّ هذا البيت بلا نيّة صادقة و لا نفقة طيّبة قال لا ادرى حتّى ارجع إلى ربّى عزّ و جلّ فلمّا رجع قال اللّه عزّ و جلّ يا جبرئيل ما قال لك موسى و هو اعلم بما قال يا ربّ قال لي ما لمن حجّ هذا البيت بلا نيّة صادقة و لا نفقة طيّبة قال اللّه

ص: 199

عزّ و جل ارجع اليه و قل له أهب له حقّى و ارضى عنه خلقى و قال يا جبرئيل ما لمن حجّ هذا البيت بنية صادقة و نفقة طيّبة قال فرجع إلى اللّه عزّ و جلّ فاوحى اليه قل له اجعله فى الرّفيق الأعلى مع اَلنَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه چون حضرت موسى حج به جا آوردند جبرئيل عليه السّلام آمد و موسى از او پرسيد كه يا جبرئيل چه ثوابست كسى را كه اين خانه را حج كند بى نيت خالص و بى نفقه حلال؟ گفت نمى دانم تا آن كه از پروردگارم بپرسم پس چون به محل مناجات خود رفت حق سبحانه و تعالى به جبرئيل گفت كه اى جبرئيل موسى چه گفت با آن كه او اعلم بود به آن چه آن حضرت گفته بود جبرئيل گفت اى پروردگارم من به من گفت كه چيست ثواب كسى كه اين خانه را حج كند بى نيت خالص و بى نفقه حلال حق سبحانه و تعالى فرمود كه به او بگو كه از حق خود در مى گذرم و خلق را از او خوشنود مى كنم.

پس گفت يا جبرئيل چيست ثواب كسى كه حج اين خانه كند به نيت خالص و نفقه حلال پس برگشت و وحى به او رسيد كه بگو او را جا مى دهم در جايى كه رفيق او بهترين رفقا باشند با پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان و نيكو رفقايند ايشان.و منافاتى نيست ميان اين حديث و احاديث سابقه كه حج بى اخلاص بمنزله حج نكردن است زيرا كه آن اخبار به حسب استحقاق است كه مستحق ثواب نيستند و در اينجا از روى تفضل است و كرم

متعه در حج

15,1,14,6-( و: نزلت المتعة على النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله عند المروة بعد فراغه من السّعي فقال أيّها الناس هذا جبرئيل و اشار بيده إلى خلفه يأمرنى ان

ص: 200

آمر من لم يسق هديا ان يحلّ و لو استقبلت من امرى ما استدبرت لفعلت كما أمرتكم و لكنّي سقت الهدى و ليس لسائق الهدى ان يحلّ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فقام اليه سراقة بن مالك بن جعشم الكناني فقال يا رسول اللّه علّمنا ديننا فكانّنا خلقنا اليوم أ رأيت هذا الّذى أمرتنا به لعامنا هذا او للأبد فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لا بل أبد الابد و انّ رجلا قام فقال يا رسول اللّه نخرج حاجّا و رءوسنا تقطر فقال انّك لن تؤمن بهذا ابدا و كان عليّ عليه السّلام باليمن فلمّا رجع وجد فاطمة صلوات اللّه عليها قد احلّت فجاء إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله مستفتيا و محرّشا على فاطمة صلوات اللّه عليها فقال له أنا أمرت النّاس بذلك فبم أهللت أنت يا علىّ فقال إهلالا كاهلال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال له النّبي(ص)يا علىّ كن على احرامك مثلى فانت شريكى فى هديى فى هديى و كان النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ساق معه مائة بدنة فجعل لعليّ صلوات اللّه عليه منها اربعا و ثلثين و لنفسه ستّا و ستّين و نحرها كلّها بيده ثمّ اخذ من كلّ بدنة جذوة و طبخها فى قدر و اكلا منها و تحسّيا من المرق فقال قد اكلنا الان منها جميعا و لم يعطيا الجزّارين جلودها و لا جلالها و لا قلائدها و لكن تصدّقا بها.و كان علىّ صلوات اللّه عليه يفتخر على الصّحابة و يقول من فيكم مثلى و انا شريك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى هديه،من فيكم مثلى و انا الّذى ذبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هديى بيده).

آن چه صدوق ذكر كرده است و در روايات صحيحه از طرق ما وارد شده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما و عامه نيز در صحاح ذكر كرده اند كه حج تمتع نازل شد بر

ص: 201

حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نزد مروه وقتى كه از سعى صفا و مروه فارغ شده بودند حضرت فرمودند كه اى گروه مردمان اينك جبرئيل آمده است و اشاره به عقب خود فرمودند و امر كرد مرا كه بگويم كه هر كه هديى از گاو و گوسفند و شتر با خود نياورده است تقصير كند و محل شود و اگر من مى دانستم آن چه آخر بر سرم آمد هر آينه سياق هدى نمى كردم و ليكن من سياق هدى كرده ام و كسى كه هديى رانده است محل نمى تواند شد تا هدى او به محلش رسد و كشته شود.

پس سراقة مالك بن جعشم بضم جيم و بعد از آن عين مهمله و ديگر شين معجمه برخاست و گفت يا رسول اللّه معالم دين خود را از تو ياد گرفتم و گويا كه الحال مخلوق شده ايم بى گناه آيا آن چه فرموديد كه حج تمتع كنيم مخصوص اين سال است يا حكم آن هميشه باقى است حضرت فرمودند كه هميشه چنين است و به درستى كه شخصى برخاست كه به اتفاق همه عمر بن خطابست.

و ابن بابويه فى الجمله تقيه كرده است كه نام او را نبرده است اگر چه پادشاه شيعه بود و وزير صاحب بن عبّاد بود و شيعه بود و ليكن فى الجمله تقيه بوده است و چنين بود كه اگر بخارى مى گفت ضرر نداشت،و اگر شيعه مى گفت مضر بود چون بخارى مى گويد كه عمر اجتهاد كرد در برابر قول خدا و جبرئيل و شيعه از جهة اين تكفير مى آوردند و شكى نيست كه انكار قران و قول صريح پيغمبر كفر است پس عمر برخاست و گفت ما روانه عرفات شويم و آب غسل از سرما ريزد؟!و در بخارى چنين است كه از ذكر ما آب منى ريزد و اين معقولست چون خلاف طريق جاهليت بود نمى خواست كه برطرف شود مذهب كفار پس حضرت فرمودند كه اى عمر تو هرگز ايمان به

ص: 202

حج تمتع نخواهى آورد و ايمان بيكى از آن چه پيغمبر آورد نياوردن به اتفاق شيعه و سنى كفر است و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به جانب يمن رفته بود و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را طلبيده بودند چون به خانه آمدند ديدند كه حضرت فاطمه محل شده اند از حضرت فاطمه رسيدند كه سبب احلال چيست گفت پدرم فرمودند، پس حضرت امير المؤمنين به نزد حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد كه بپرسد كه چه نازل شده است و اندك عتابى با حضرت فاطمه داشت كه محل شده بود و اين عبارت در احاديث ما نيست كه«محرشا على فاطمه عليها السّلام عامه ذكر كرده اند پس حضرت فرمودند كه من چنين امر كرده ام كه محل شوند و احرام حج بگيرند و به عرفات روند يا على چه نحو احرام گرفتى حضرت فرمودند كه من در حين تلبيه آواز خود چنين بلند كردم كه احرامى به مثل احرام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى گيرم پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا على تو نيز بر احرام خويش باش مثل من،و تو در هدى با من شريكى و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله صد شتر رانده بودند از جهة امير المؤمنين سى و چهار شتر و به روايتى سى و شش،و از جهة خود شصت و شش يا شصت و چهار و بعضى از روايات چنين است كه حضرت امير المؤمنين با خود آورده بودند سى و شش يا سى و چهار را ممكن است كه هر دو واقع باشد و ليكن اظهر آن است كه تقيه واقع شده است چون عامه نمى خواهند كه اين شرف از على باشد كه هدى او را حضرت رانده باشد.

و على اى حال حضرت رسول صد شتر بدست مبارك خود نحر فرمودند و از هر شترى پاره از گوشت برداشتند و درد يكى جوشانيدند و از

ص: 203

مرق آن ديگ هر يك اندكى خوردند كه از همه خورده باشند پس حضرت فرمودند كه به يك قاشق كه خورديم از همه خورده ايم و به قصّابان ندادند از پوستهاى شتران و جلها و كفشها كه در گردنهاى ايشان آويخته بودند بلكه همه را تصدق فرمودند و هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه افتخار مى فرمودند بر صحابه رسول صلّى اللّه عليه و آله و مى فرمودند كه كيست از شما مثل من و حال آن كه من در هدى شريك حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بودم و حضرت رسول خدا هدى مرا بدست مبارك خود نحر فرمودند و اين مفاخرتها در جهة اين فرمودند كه امامت حق منست و آن بسيار است اگر كسى خواهد رجوع به خصال صدوق كند

حج رسول اللّه

14-( و روى: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غدا من منى فى طريق ضبّ و رجع من بين المأزمين و كان اذا سلك طريقا لم يرجع فيه).

و مرويست در صحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چون متوجه عرفات شدند از راه ضب پشت مشعر رفتند و در برگشتن از ميان مشعر آمدند و طريقه آن حضرت صلوات اللّه عليه چنين بود كه از هر راه كه مى فرمودند از راه ديگر برمى گشتند.

و منقول است كه اين را ملاحظه مى فرمودند كه اهل آن راه نيز از ملازمت آن حضرت صلوات اللّه عليه مشرف شوند از انس و جن بلكه زمينها به قدوم آن حضرت مشرف شود و ملاحظه دشمنان نيز فرمودند كه از آن راه در كمين مى نشستند چنان كه در حج وداع و غزوه تبوك شد و تأسّى مستحب است كه در هر چيزى كه ظاهر نباشد كه از خصايص آن حضرت است متابعت نمايند

ص: 204

14-( و روى: انّه صلّى اللّه عليه و آله حجّ عشرين حجّة مستسرّا و فى كلّها يمرّ بالمأزمين فينزل و يبول).

و كالصحيح منقولست از ابن ابى يعفور و عمر بن يزيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله حج كردند مخفى از قريش چون به موجب نسيء وقت حجرا گردانيده بودند و در هواهاى خوب قرار داده بودند و ماههاى ديگر را ذو الحجه ناميده بودند،و در همه اين حجها وقتى كه از ما زمين كه ميان دو كوه مشعر است در وقت آمدن از عرفات يا وقت رفتن به منى مى گذشتند به زير مى آمدند و بول مى كردند و محل بول جائى بود از مشعر كه قريش تعظيم آنجا مى كردند از جهة آن كه سنگ هبل كه بت اعظم ايشان بود از آنجا برداشته بودند از اين جهة بول مى كردند چون هميشه با بتان بد بودند

(و اعتمر صلّى اللّه عليه و آله تسع عمر و لم يحجّ حجّة الوداع الاّ و قبلها حجّ)

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نه عمره كرده بودند و حج وداع حضرت اين معنى داشت كه پيشتر حج كرده بودند در اين سخنى نيست كه پيشتر بيست حج كرده بودند اما عمره در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه حضرت سه عمره به جا آوردند و همه در ماه ذى القعده بود.

يكى عمره حديبيه كه مصدود شدند دويم عمره قضا در سال ديگر، سيم وقتى كه از جنگ حنين برگشتند عمره مفرده به جا آوردند و اگر سهو نساخ نباشد شش عمره در مكه معظمه كرده خواهند بود،و بعيد است

ص: 205

كه حضرت عمره نكرده باشند در مدت نشو و نماى مكه معظمه پنجاه و سه سال،و عامه از عبد اللّه اين عمر روايت كرده اند كه او گفت كه حضرت چهار عمره به جا آوردند يكى را در رجب و عايشه تكذيبش كرده است كه كى واقع شد كه كسى ندانست چنانكه در بخاريست

14,6-( و روى لي محمّد بن احمد السّنانىّ و علىّ بن احمد بن موسى الدّقّاق قالا حدّثنا ابو العبّاس احمد بن يحيى بن زكريّا القطّان قال حدّثنا بكر بن عبد اللّه ابن حبيب قال حدّثنا تميم بن بهلول عن ابيه عن ابى الحسن العبدي عن سليمان بن مهران قال: قلت لجعفر بن محمّد صلوات اللّه عليهما كم حجّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال عشرين حجّة مستسرّا فى كلّ حجّة يمرّ بالمأزمين فينزل فيبول فقلت له يا ابن رسول اللّه و لم كان ينزل هناك فيبول قال لأنّه موضع عبد فيه الاصنام و منه اخذ الحجر الّذى نحت منه هبل الّذى رمى به على صلوات اللّه عليه و اله من ظهر الكعبة لمّا علا ظهر رسول اللّه فامر به فدفن عند باب شيبة فصار الدّخول إلى المسجد من باب بنى شيبة سنّة لأجل ذلك قال سليمان فقلت فكيف صار التّكبير يذهب بالضّغاط هناك قال لأنّ قول العبد اللّه اكبر معناه اللّه اكبر من ان يكون مثل الاصنام المنحوتة و الالهة المعبودة دونه و انّ ابليس فى شياطينه يضيّق على الحاجّ مسلكهم فى ذلك الموضع فاذا سمع التّكبير طار مع شياطينه و تبعتهم الملائكة حتّى يقعوا فى اللّجّة الخضراء فقلت فكيف صار الصّرورة يستحبّ له دخول الكعبة دون من قد حجّ فقال لأنّ الصّرورة قاضى فرض مدعوّ إلى حجّ بيت اللّه فيجب ان يدخل البيت الذي دعي اليه ليكرّم فيه قلت فكيف صار الحلق عليه واجبا دون من قد حجّ فقال ليصير بذلك موسّما بسمة

ص: 206

الامنين أ لا تسمع قول اللّه عزّ و جلّ يقول لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ قلت فكيف صار وطئ المشعر عليه فريضة قال ليستوجب بذلك وطئ بحبوحة الجنّة).

مرويست به اين اسناد قوى از اعمش كه به حسب ظاهر از علماى و محدثين اهل سنت است و در واقع شيعه است و رسالۀ از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و صدوق در آخر خصال ذكر كرده است آن رساله را و هر چه نقل كرده است درست نقل كرده است چون فاضل است گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چند حج كردند حضرت فرمودند كه بيست حج پنهان كردند و در هر حجى از ميان دو كوه مشعر مى گذشتند و به زير مى آمدند و در آنجا بول مى كردند عرض نمودم كه چرا بول مى كردند در آنجا حضرت فرمودند كه زيرا كه آن موضعى است كه در آنجا بتان را مى پرستيدند و از آنجا برداشته اند سنگ بت هبل را كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر دوش حضرت سيد المرسلين رفتند و آن بت را از پشت بام كعبه انداختند.

و حضرت فرمودند كه آن بت را دفن كردند نزد باب بنى شبيبه كه از جهة علامت آن در طاقى زده اند قريب به زمزم و از اين جهة است كه سنت است كه از آن در داخل مسجد الحرام زمان آن حضرت شوند چون الحال آن طاق در ميان مسجد است سليمان گفت عرض نمودم كه چگونه است كه گفتن اللّه اكبر تنگنائى را كه در آنجا واقع مى شود از ازدحام خلايق زايل مى گرداند.

ص: 207

حضرت فرمودند كه زيرا كه معنى اللّه اكبر در آن مقام كه بنده مى گويد اين است كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه مانند بتهاى تراشيده باشد و مانند خدايانى باشد كه آنها را عبادت مى كنند زيرا كه اينها سنگ بى اعتبارند كه از همه موجودات خسيس ترند چه نسبت خاك را با عالم پاك و به درستى كه ابليس كه پدر شياطين است با شياطين بسيار مى آيد كه راه را بر بنى ادم تنگ كنند و از حضور قلبشان بيندازند و چون تكبير را مى شنوند با شياطين مى گريزند به عنوان پريدن و فرشتگان از عقب شياطين مى روند تا ايشان پنهان مى شوند در درياى محيط عرض نمودم كه به چه سبب سنت است نو حاجى را داخل شدن در كعبه نه آن كسانى كه حج كرده اند ايشان را سنت مؤكد نيست يا سنت نيست بلكه تطوع است حضرت فرمودند كه نو حاجى غالبا حج را به جا مى آورد و او را به حج بيت اللّه خوانده اند پس لازم است كه داخل شود در خانه كه او را به آن خوانده اند تا او را تكريم و تعظيم كنند در آن خانه مشهور است كه شخصى در گرماى عظيم پياده مى رفت رسيد به شخصى كه در تخت روان بود و چند كس او را باد مى زدند آن درويش گفت كه اگر فرداى قيامت ثواب مرا با تو يكسان دهند داخل بهشت نشو آن غنى گفت كه اگر مرا ثواب تو دهند به بهشت نروم درويش گفت چرا غنى گفت مرا خوانده اند به ضيافت و تو طفيلى نخواندۀ داخل مى شوى.سليمان گفت عرض نمودم كه چرا واجب و لازم است كه نو حاجى سر بتراشد نه آن كسى كه سابقا حج كرده باشد حضرت فرمودند كه تا علامت ايمنان از عذاب الهى داشته باشد نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه به ذات خودم قسم ياد مى كنم كه البته داخل مسجد الحرام

ص: 208

خواهيد شد اگر خدا خواهد در حالتى كه ايمن باشيد و سرها تراشيده باشيد و تقصير كرده باشيد و خوف نداشته و ظاهر تعليق حكم بر وصفى مشعر است به علت آن وصف،عرض نمودم كه چرا رفتن به پاى خود پياده بسوى مسجدى كه مشعر الحرام است بر روى كوه بر نو حاجى واجب است يعنى مستحب مؤكد است حضرت فرمودند كه به سبب اين مستوجب دخول جنت شود و سير كردن در ميان بهشت

14,6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: الّذى كان على بدن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ناجية بن جندب الخزاعى اسلمىّ و الّذى حلق رأسه صلوات اللّه عليه يوم الحديبيّة خراش بن أميّة الخزاعى و الّذى حلق رأسه عليه السّلام فى حجّته معمر بن عبد اللّه بن حارث بن نصر بن عوف بن عرفج بن عدى بن كعب فقيل له و هو يحلقه يا معمر اذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى يدك قال و اللّه انّي لاعدّه فضلا علىّ من اللّه عظيما و كان معمر بن عبد اللّه يرجل شعره).

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در وقت رفتن به حج چون حضرت صد شتر با خود بردند شخصى كه موكّل بود بر شتران آن حضرت ناجية بن جندب بود كه اصلش از قبيلۀ خزاعه بود و در ميان اسلم بسر مى برد يا بر عكس در روز حديبيه كه مانع شدند قريش حضرت و اصحاب او را و صلح نمودند كه سال ديگر مكه را خالى كنند و همه به در روند،و حضرت و اصحاب عمره قضا را به فعل آورند،و چون صلح واقع شد حضرت شتران را در حديبيه كه به تخفيف و تشديد يا هر دو جايز است گشتند و سر تراشيدند و محل شدند و كسى كه سر حضرت را تراشيدند خراش بود،و كسى كه در حج وداع

ص: 209

سر آن حضرت را تراشيد معمر و در اجداد او اختلافى هست در ميان كافى و اين نسخه به جاى حارث هرابه است و به جاى عرفج عريج و به جاى عوف غوث پس به به معمر گفتند كه سر حضرت را مى تراشى و گوش حضرت در دست تست و استره در دست دارى يعنى بر حضرت تسلط دارى و از اين جهة عرب سر نمى تراشيدند كه بدست خود ديگرى را بر خود مسلط كنيم كه اگر خواهد ما را تواند كشت معمر گفت كه من فضيلت عظيم مى دانم كه خدمت آن حضرت را مى كنم و هميشه معمر سر آن حضرت شانه مى كرد و در اينجا سهوى شده است و ظاهرا در نسخه كافى كه در نزد صدوق بوده است اشتباهى بوده است و در كافى چنين است كه

و كان معمر هو الّذى يرحل لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يا معمر انّ الرّحل اللّيلة لمسترخ مضمونش اين است كه همين سر تراش حضرت بار شتر حضرت را مى بست پس حضرت فرمودند كه اى معمر تنگ بار را خوب نكشيده و سست است معمر گفت پدر و مادرم فداى تو باد من تنگ بسته بودم چنانكه هميشه مى بستم و ليكن بعضى از حاسدان چنين كرده اند كه شايد اين خدمت را از من بگيرى و به ديگرى دهى حضرت فرمودند كه چنين نخواهم كرد و محتمل است كه در حديث ديگر زيادتى شانه كردن باشد آن را ذكر كرده باشد و اين جمله چون فايده معتدٌّ بهى نداشت انداخته باشد چون بسيار بعيد است كه صدوق هيچ ملاحظه نكرده باشد ما بعد را

14-( و: كان ثوبا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اللّذان أحرم فيهما يمانيّين عبرى و أظفار).

بعد از اين خواهد آمد در صحيح از معاوية بن عمار كه حضرت امام

ص: 210

جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه دو جامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در آن احرام گرفتند بافته يمن بود يكى از شهر عبر و ديگر از اظفار و در كتب لغت ظفار است ممكن است كه عوام اظفار گويند و نساخ چنين نوشته باشد

(و قطع التّلبية حين زاغت الشّمس يوم عرفة).

و در احاديث صحيحه وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تلبيه مى گفتند تا زوال روز عرفه چون زوال شد قطع تلبيه فرمودند

14-( و: قد احرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى ثوبى كرسف).

و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله احرام گرفتند در دو جامه پنبه و محتمل است كه جامهاى برد از پنبه محض بوده باشد

1,14-( و: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طاف بالكعبة حتّى اذا بلغ الرّكن اليمانيّ رفع رأسه إلى الكعبة و قال الحمد الّذى شرّفك و عظّمك و الحمد للّه الّذى بعثنى نبيّا و جعل عليّا إماما اللّهُمَّ اهد له خيار خلقك و جنّبه شرار خلقك).

و در قوى منقولست از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله طواف كعبه كردند و چون به ركن يمانى رسيدند سر بالا كردند به سوى كعبه و اين دعا را خواندند كه ترجمه اش اين است و خطاب با كعبه است كه حمد و ثنا و ستايش مخصوص خداونديست كه ترا مشرف و معظم گردانيد و جميع ثناها مخصوص خداونديست كه مرا به پيغمبرى فرستاد و على را امام كرد

ص: 211

خداوندا هدايت كن خوبان خلقت را به على كه او را بشناسند و متابعت او كنند و او را نگاه دار از شر بدان خلقت يا بدان را هدايات به او مكن،و چون بعضى از افعال و ادعيه نسبت به حضرت سيد الانبياء داده بودند در اين باب ذكر كرده و اگر متابعت كلينى مى كرد و حديث طولانى را كه مشتمل است بر اكثر افعال حج نقل مى كرد بهتر بود و بعضى از آن حديث را در اينجا و باقى را در مواضع خود بنا بر اين ذكر نكردم تا تكرار نشود.

ص: 212

باب ابتداء الكعبة و فضلها و فضل الحرم

اشاره

اين بابى است در احاديثى كه در ابتداء خلق كعبه و فضيلت حرم وارد شده است

ابتداء خلقت زمين

5-( قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: لمّا اراد اللّه عزّ و جلّ ان يخلق الارض امر الرّياح فضربن متن الماء حتّى صار موجا ثمّ ازبد فصار زبدا واحدا فجمعه فى موضع البيت ثمّ جعله جبلا من زبد ثمّ دحى الارض من تحته و هو قول اللّه عزّ و جلّ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً فاوّل بقعة خلقت من الارض الكعبة ثمّ مدّت الارض منها).

و منقولست كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و در حسن كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى اراده نمود كه زمين را بيافريند امر فرمود بادها را از اطراف كه آب را بر هم زدند پس همه از اطراف موج گرديد و كفهائى را كه از اطراف بهم رسيد در موضع خانه جمع فرمود و كوهى شد از كف پس آن را فرمود كه زمين شود زمين شد پس همين زمين را از زير آن پهن گردانيد و اشاره باين است آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است به درستى كه اول خانه كه مقرر شد از جهة خلايق آن خانه ايست كه در بكّه است يعنى در كعبه و آن را مبارك گردانيدم كه عالمى از بركت آن منتفع شوند به نفع اخروى و دنيوى تا اينجا حديث بود و تتمه حديث كالصحيح ديگر است از

ص: 213

آن حضرت صلوات اللّه عليه پس ظاهر شد كه اول جائى كه از زمين آفريده شده كعبه بود و زمين را از زير كعبه منبسط ساختند و پهن و بزرگ گردانيدند چنانكه الحال هست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ اللّه تبارك و تعالى دحى الارض من تحت الكعبة إلى منى ثمّ دحاها من منى إلى عرفات ثمّ دحاها من عرفات إلى منى فالارض من عرفات و عرفات من منى و منى من الكعبة و كذلك علمنا بعضه من بعض).

و در قوى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى پهن كرد زمين را از زير كعبه و آمد تا منى و از منى آمد تا به عرفات و پهن مى شد به عنوان كره تا از زير زمين آمد تا به منى و هم چنين تا به كعبه پس انبساط زمين از عرفات شد و عرفات از منى شد و منى از كعبه.

تا اينجا كلينى روايت كرده است و زيادتى ممكن است كه جزو حديث باشد و كلينى نقل نكرده باشد و بر تقدير وجود آن ظاهرش آن است كه چنانكه رحمت الهى ظاهر كه ماده بدنهاى عالميان و ارزاق ايشان است ارض است كه خواهد آمد از تفسير حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه همه از كعبه معظمه بود و به بركت آن منبسط شد و عالميان از آن منتفع شدند هم چنين علوم از جناب اقدس الهى به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فايض شد و از آن حضرت به حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم رسيد پس اگر از حيثيت رسيدن ملاحظه كنيد سلسله از اين طرفست و اگر از حيثيت انتساب و اسناد ملاحظه كنيد بر عكس است بانكه علم حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه از پدرش به او رسيده است و هم چنين تا به حق سبحانه و تعالى پس هر چه آن حضرت فرمايند همه

ص: 214

فرموده اند چنانكه گذشت كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرموده است كه حديث من حديث پدر من است و حديث پدرم حديث جدّ من است تا به حق سبحانه و تعالى

6-( و: انّ اللّه عزّ و جلّ انزل البيت من السّماء و له اربعة ابواب على كلّ باب قنديل من ذهب معلّق).

و منقولست كه حق سبحانه و تعالى خانه را از آسمان فرستاد و آن چهار در داشت و بر هر درى قنديلى از طلا آويخته بود و در صحيح از صفوان و در صحيح از بزنطى و در صحيح از ابو همام منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردند از حرم و نشانهاى ميلها كه نصب كرده اند چه نحو شد حضرت فرمودند كه چون حضرت آدم از بهشت به زير آمد بر كوه ابو قبيس فرود آمد بر صفا و عامه مى گويند در سرانديب به زير آمد پس شكايت كرد به حق سبحانه و تعالى وحشت خود را كه از مفارقت بهشت او را دست داده بود و شكايت نمود كه آن چه مى شنيد در بهشت در اينجا نمى شنوند از اذكار ملائكه و ساكنان بهشت،پس حق سبحانه و تعالى ياقوت سرخى فرستاد و در جاى خانه كعبه گذاشتند و حضرت آدم طواف مى كردند آن خانه را و روشنايى آن چهار فرسخ را گرفت علامتها گذاشتند بر آنها و حق سبحانه و تعالى آن چهار فرسخ را حرم گردانيد،و مشهور آن است كه بيت المعمور بود و در طوفان نوح به آسمان بردند،و ظاهر اخبار بسيار است كه غير بيت المعمور بوده و ليكن محاذى بيت المعمور و خواهد آمد اخبار ديگر و در حسن كالصحيح منقول است از هشام كه حضرت امام جعفر

ص: 215

صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرمود حضرت ابراهيم را كه خانه كعبه را بنا كند حضرت گفت خداوندا در كجا بنا كنم خطاب رسيد كه در جائى بنا كن كه بر حضرت آدم قبه نازل شد و حرم روشن شد و آن قبه بود تا زمان حضرت نوح بالا بردند و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و صريح نيستند كه اين قبه بيت المعمور بوده باشد پس چون به ازاى بيت المعمور بوده است ممكن است كه بيت المعمور بر آن اطلاق كرده باشند يا به معنى لغوى باشد كه هميشه به عبادت معمور بود و اللّه تعالى يعلم

يوم دحو الارض

7-( و روى عن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما انّه قال: فى خمسة و عشرين من ذى القعدة انزل اللّه عزّ و جلّ الكعبة البيت الحرام فمن صام ذلك اليوم كان كفارة سبعين سنة و هو اوّل يوم أنزلت فيه الرّحمة من السّماء على آدم عليه السّلام).

و منقولست در قوى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در بيست و پنجم از ماه ذى القعده حق سبحانه و تعالى كعبه را فرستاد يعنى خانۀ كه از ياقوت سرخ است يا فرمودند كه حضرت آدم خانه را بساز و اين حكم را از آسمان فرستادند پس كسى كه اين روز را روزه دارد كفاره هفتاد ساله گناهان او باشد و اين اول روزيست كه رحمت الهى از آسمان آمد بر حضرت آدم عليه السّلام،و پيشتر همين حديث را در باب صوم تطوع ذكر كرده است و به جاى خمس تسع نقل كرده است،و كافى كه اصل اين كتابست بيست و پنجم روايت كرده است هر دو حديث را به اندك اختلافى،و ظاهرا صدوق اعتماد بر حفظ كرده است چون اختلافى دارد به تقديم و تاخير و اجمال و تفصيل و ممكن است كه حديث ديگر باشد و در يك روز حكم آن آمده

ص: 216

باشد از روزه و عبادات و در روز ديگر اصل خانه آمده باشد ليكن بسيار بعيد است

8-( و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: ليلة خمسة و عشرين من ذى القعدة دحيت الارض من تحت الكعبة فمن صام ذلك اليوم كان كمن صام ستّين شهرا).

و در قوى منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه شب بيست و پنجم ذى قعده بسط زمين شد از زير كعبه كسى كه آن روز را روزه دارد چنان است كه شصت ماه را روزه داشته باشد و ممكن است كه شب و روز به اعتبار آب باشد چون آب بيشتر بوده است چنانكه گذشت

6-( و: سال محمّد بن عمران العجلىّ أبا عبد اللّه صلوات اللّه عليه أيّ شىء كان موضع البيت حيث كان الماء فى قول اللّه عزّ و جلّ« وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ قال كانت مهاة بيضاء يعنى درّة).

و كالصحيح منقول است كه محمد از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه در وقتى كه عالم آب بود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه عرش او بر آب بود موضع خانه چه چيز بود حضرت فرمودند كه درى سفيد بود كه مى درخشيد و از جاهاى ديگر ممتاز بود به نور

6-( و فى رواية ابى خديجة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ اللّه عزّ و جلّ أنزله لآدم من الجنة و كان درّة بيضاء فرفعها اللّه إلى السّماء و بقى اسّه و هو بحيال هذا البيت يدخله كلّ يوم سبعون الف ملك لا يرجعون اليه ابدا فامر اللّه عزّ و جلّ ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام يبنيان البيت على القواعد).

و در قوى كالصحيح منقول است از سالم چنانكه كلينى نيز در قوى

ص: 217

روايت كرده است از او كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را از جهة آدم فرستاد از بهشت،و خانه درى بود سفيد يعنى به سفيد مايل بود يا در صفا مانند مرواريد بود پس حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد و اساسش باقى بود و آن در برابر اين خانه است و هر روزى هفتاد هزار فرشته داخل مى شوند در آن خانه كه ديگر نوبت به ايشان نمى افتد كه بر گردند بسوى خانه هرگز پس حق سبحانه و تعالى امر فرمود ابراهيم و اسماعيل را كه خانه را بر پى آن خانه بنا كنند،و به حسب ظاهر عبارت كافى آن است كه حجر را فرستاد و ليكن چون در اين حديث هست كه خانه درّى سفيد بود صدوق به اعتبار خانه نقل كرده است،و ظاهر آن چه صدوق ضمير را راجع ساخته است آن است كه همان درّ سفيد باشد كه در حديث سابق است،و حال آن كه آن پيش از خلق زمين بود چه جاى خلق آدم و اظهر در اخبار آن است كه چند چيز است.

يكى درّ سفيد كه بر آب بود و دور نيست كه آن موضع مانند درّ سفيد درخشان باشد ديگر خانه كه از ياقوت سرخ بود و در صفا مانند مرواريد بود،ديگر حجر.

و از حديث صحيح طولانى ظاهر مى شود كه خانه كه در زمان آدم آورده بودند بالا بردند و جبرئيل خانه از سنگ از جهة آدم ساخت و در خانه آسمان نيز احاديث چند هست كه بحسب ظاهر اختلافى دارد كه از بعضى ظاهر مى شود كه دو خانه يكى ضراح است و يكى بيت المعمور است و يكى در آسمان چهار مست و يكى در ششم و هر دو محاذى خانه است و اللّه تعالى يعلم

ص: 218

5-( و فى رواية عيسى بن عبد اللّه الهاشمىّ عن ابيه عن ابى عبد اللّه عن ابيه صلوات اللّه عليهما قال: كان موضع الكعبة ربوة من الارض بيضاء تضيء كضوء الشّمس و القمر حتّى قتل ابن آدم احدهما صاحبه فاسودّت فلمّا نزل آدم عليه السّلام رفع اللّه له الارض كلّها حتى رآها ثم قال هذه لك كلّها قال يا ربّ ما هذه الارض البيضاء المنيرة قال هى حرمى فى ارضى و قد جعلت عليك ان تطوف بهما[بها خ]كلّ يوم سبعمائة طواف).

و در قوى منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه موضع كعبه تلى بود از زمين در نهايت روشنى از قبيل روشنى آفتاب و ماه تا آن كه قابيل هابيل را كشت آنجا سياه شد و چون حضرت آدم از بهشت به دنيا آمد حق سبحانه و تعالى حجاب از پيش ديدۀ او بر داشت تا همه زمين را ديد و حق سبحانه و تعالى فرمود كه اين زمين را به تو كرامت كرديم آدم گفت اى پروردگار من اين چه زمين است كه منوّر است خطاب رسيد كه اين حرم منست در زمين من و بر تو لازم ساختم كه هر روز هفتصد طواف بكنى بر دور خانه كعبه

كعبه بهترين سرزمين پيش خدا

6-( و روى سعيد بن عبد اللّه الاعرج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: احبّ الارض إلى اللّه تعالى مكّة و ما تربة احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من تربتها و لا حجر احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من حجرها و لا شجر أحبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من شجرها و لا جبال احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من جبالها و لا ماء احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من مائها).

و در موثق كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه محبوب ترين جاهاى زمين نزد حق سبحانه و

ص: 219

تعالى مكۀ معظمه است هيچ خاكى نزد حق سبحانه و تعالى محبوب تر از خاك آن نيست و هيچ سنگى نزد حق سبحانه و تعالى محبوب تر از سنگ آن نيست و هيچ كوهى محبوب تر از كوه آن نيست به نزد من و هيچ آبى محبوب تر از آب آن نيست به نزد من

6-( و فى خبر آخر قال: ما خلق اللّه و تبارك و تعالى بقعة فى الارض احبّ اليه منها و أومى بيده إلى الكعبة و لا اكرم على اللّه عزّ و جلّ منها لها حرّم اللّه الاشهر الحرم فى كتابه يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ).

و منقول است در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى قطعه از زمين نيافريده است كه محبوبتر باشد به نزد او از اين و اشاره به كعبه فرمودند و نيست قطعه از زمين كه گرامى تر باشد نزد حق سبحانه و تعالى از كعبه از جهة كعبه حق سبحانه و تعالى ماههاى حرام را مقرر فرمود در كتاب خود از روزى كه حق سبحانه و تعالى آسمانها و زمينها را آفريد و چهار ماه حرام،رجب و ذو القعده و ذو الحجه و محرم است كه چون كعبه را در جائى مقرر فرموده است كه از چهار طرف يك ماه چهل روز در بيابان مى بايد رفت و مى دانست كه اين بدويان در اين بيابان خواهند بود و نهايت بعد چهل روز است مثل مصريان و شاميان كه چهل روز بيابان دارند پس قتال را حرام كرد كه در چهل روز رفتن و چهل روز برگشتن و ده روز در آنجا بودن كسى متعرض حجاج بيت اللّه الحرام نشود و چون عمره رجب در فضيلت قريب به حج است تا دوازده روز را مانند اهل مدينه مشرفه و ساكنان بدو اگر احرام به جا آورند كسى به ايشان كارى نداشته باشد

6-( و روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: انّ اللّه عزّ و جلّ اختار

ص: 220

من كلّ شىء شيئا و اختار من الارض موضع الكعبة).

و مرويست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از هر چيز،چيزى را برگزيد و از زمين جاى كعبه را برگزيد و بالاتر از اين نمى باشد كه پيغمبران و اوصياى ايشان رو بسوى او كنند در حالت عبادت

تا كعبه هست دين هست

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا يزال الدّين قائما ما قامت الكعبة).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه هميشه دين بر پاست تا كعبه برپاست و بعد از وفات حضرت صاحب الامر و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه قرآن را بالا برند كعبه را نيز به آسمان خواهند برد چنانكه در بعضى از اخبار وارد شده است

14,3,5-( و قال زرارة بن اعين لأبي جعفر صلوات اللّه عليه: قد ادركت الحسين صلوات اللّه عليه قال نعم اذكر و انا معه فى المسجد الحرام و قد دخل و فيه السّيل و النّاس يقومون[يتخوّفون ح]على المقام يخرج الخارج فيقول قد ذهب به السيل و يدخل الدّاخل فيقول هو مكانه قال فقال يا فلان ما يصنع هؤلاء فقلت اصلحك اللّه يخافون ان يكون السّيل قد ذهب بالمقام قال انّ اللّه عزّ و جلّ قد جعله علما لم يكن ليذهب به فاستقرّوا و كان موضع المقام الّذى وضعه ابراهيم عليه السّلام عند جدار البيت فلم يزل هناك حتّى حوّله اهل الجاهليّة إلى المكان الّذى هو فيه اليوم فلمّا فتح النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله مكّة ردّه إلى الموضع الّذى وضعه ابراهيم عليه السّلام فلم يزل هناك إلى ان ولّي عمر فسال النّاس من منكم يعرف المكان الّذى كان فيه المقام فقال له رجل انا قد كانت اخذت مقداره بنسع فهو عندى فقال ائتنى به فاتاه فقاسه ثم ردّه

ص: 221

إلى ذلك المكان).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه آيا شما دريافتيد حضرت امام حسين را صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه بلى بخاطر دارم كه من با آن حضرت بودم در مسجد الحرام يعنى در مسجد الحرام و سيل داخل مسجد شده بود مردمان در غم مقام بودند و گفتگوى آن،يكى در مى آمد و مى گفت سيل مقام را برد،و يكى داخل مى شد و در كافى چنين است كه

و يخرج منه الخارج كه ديگرى در مى آمد و مى گفت مقام به جاى خود است پس حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه به يكى از ايشان فرمودند كه اين مردمان چه گفتگو مى كنند عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى اصلاح كند امور امامت را كه فرمان روا باشى مردمان مى ترسند كه سيل مقام را برده باشد يا ببرد حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مقام را معجزه حقيقت خانه و دين اسلام گردانيده است يا دليل عظمت و جلال خود نمى برد و چنين چيزى را چنانكه نگذاشت كه كفار ببرند يا اثر آن را زايل گردانند پس بحال خود باشيد و اضطراب مكنيد،يا آن كه چون مردمان اين سخن را شنيدند خاطر ايشان جمع شد و باز حضرت فرمودند كه موضع مقام كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در آنجا قرار دادند:بامر الهى نزد ديوار خانه كعبه بود از باب گذشته به جانب ركن شامى و جاى مقام كو است و گذاشته اند كه ظاهر باشد كه اول در اينجا بوده است و هميشه در آنجا بود تا در زمان جاهليت و كفر اكثر قريش مقام را از آنجا بر داشتند و به جائى گذاشتند كه الحال در آنجاست پس چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فتح نمودند مكه معظمه را نقل فرمودند مقام را به جايى كه در زمان

ص: 222

حضرت ابراهيم در آنجا بود و در آنجا بود تا در زمان پادشاهى عمر،از مردمان تفتيش كرد كه كيست كه داند كه اين مقام در جاهليت در كجا بود شخصى از منافقان گفت من اندازه اش را برداشته ام از پوست و نزد من است گفت بيار چون تسمه را آورد پيمودند و مقام را در جاى زمان جاهليت گذاشتند و اين معنى را روايت كرده است صدوق در موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى وحى كرد به ابراهيم كه به مردمان اعلام كن بحج آن سنگى كه پاهاى آن حضرت در آن فرو رفته است كه مقام است در برابر خانه گذاشته متصل به خانه در برابر مقامى كه الحال هست،پس بالاى آن سنگ رفت و به آواز بلند مردمان را بحج خواند پس چون سنگ تاب آن حرف نياورد پاهاى آن حضرت در سنگ فرو رفت پس به قوت تمام پاهاى خود را از آن سنگ بيرون آورد و در همان جا بود تا در زمان جاهليت مقام را برداشتند و در همين جا گذاشتند و چون فتح مكه واقع شد حضرت به جاى اول گذاشتند و بود در زمان آن حضرت و زمان ابو بكر و پاره اى از زمان عمر پس عمر برداشت و به آن جا گذاشت كه در زمان جاهليت بود.

و كالصحيح بلكه در اخبار بسيار روايت است كه چون حضرت صاحب الامر

(عج)ظهور كند اول مرتبه مقام را به جاى خود گذارد.

و در خطبه طويلى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمايد كه اگر فرصت يابم بدعتهاى زمان ثلثه را برطرف كنم و از آن جمله مقام را در جاى خود گذارم و عذر تأخير را مى فرمايند كه گفتم تراويح را نكنند همه فرياد برآوردند كه وا عمرا ايشان را بحال خود گذاشتم و ديگر خواهد آمد و اين معنى متواتر است و اين دليلى است قوى از جهة جمعى كه ديده

ص: 223

بصيرتشان كور نباشد كه هميشه عمر كافر بود و مسلمان نشد هرگز و طريق جاهليت را از دست نمى داد و سنيان عذر گفته اند كه چون مقام كه در آنجا بود مردمان كه مشغول نماز مى شدند راه را بر طايفان مى بستند بنا بر اين عمر آنجا برد از اين وجه زيادتى كفرشان ظاهر مى شود كه حق سبحانه و تعالى و پيغمبر آخر الزمان و ابراهيم خليل الرحمن مثل عمر نمى دانستند و عمر از همه اعلم بود

امام حسين صلوات اللّه عليه شهيد شد و حضرت امام محمد باقر چهار ساله بود

3,5-( و روى: انّه قتل الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليهما و لأبي جعفر الباقر صلوات اللّه عليه اربع سنين).

و منقول است كه چون حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه شهيد شد حضرت امام محمد باقر چهار ساله بود و غرضش اين است كه چون در حديث سابق حضرت امام محمد باقر حديث حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه نقل كرد بيان كرد كه در آن زمان حضرت چهار ساله بود ممكن بود كه بفهمد و نقل حديث كند بلكه در شكم مادر نقل فرموده اند و ايشان را نسبتى به ديگران نيست هر چه گويند حق است به اعتبار عصمت.

و در بعضى از اخبار وارد است كه حضرت سيد الساجدين در وقت شهادت سيد الشهدا بيست و دو ساله بود،چنان كه در كافى و غير آن مذكور است و على اصغر كه شهيد شد هجده ساله بود و صغير كه شهيد شد عبد اللّه نام داشت،و اكثر علما چنين ذكر كرده اند از شيخ مفيد تا شيخ شهيد و آن چه مشهور است بنا بر روضة الشهدا است و او نيز ذكر كرده است كه بعضى گفته اند كه صغير عبد اللّه نام داشت و از روايات كافى ظاهر مى شود كه در وقت شهادت سيد الشهدا صلوات اللّه عليه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه چهار ساله بود

ص: 224

كعبه شكايت كرد در زمان

فترت كه ميانه حضرت عيسى و حضرت محمد كه زائران من كم شده اند]

16-( و روى: انّ الكعبة شكت إلى اللّه عزّ و جلّ فى الفترة بين عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهما فقالت يا ربّ ما لي قلّ زوّاري ما لي قلّ عوّادى فاوحى اللّه جلّ جلاله إليها انّي منزل نورا جديدا على قوم يحنّون إليك كما تحن الانعام إلى أولادها و يزفّون إليك كما تزفّ النّسوان إلى ازواجها يعنى أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله).

و مرويست كه كعبه شكايت كرد به حق سبحانه و تعالى در زمان فترت كه ميانه حضرت عيسى و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله بود و گفت اى پروردگار من مرا چه شد كه زيارت كنندگان من كم شدند مرا چه شد كه عيادت كنندگان من كم شدند پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به كعبه كه من خواهم فرستاد نورى تازه كه حضرت سيد الأنبياء يا شريعت يا قرآن او باشد صلّى اللّه عليه و آله بر جمعى كه از روى شوق به نزد تو آيند چنان كه گوسفند و امثال آن مشتاق فرزندان خودند و با ايشان مهربانى مى كنند،و از روى محبت بيايند به نزد تو چنان كه زنان را در عرس به خانه شوهران برند و مراد امت سيد المرسلين است صلّى اللّه عليه و آله چنان كه واقع شد و شكايت كعبه ممكن است كه حقيقة باشد يا مجازا

سنگى يافتند كه در آن نوشته بود منم خداوند صاحب بكّه

6-( و روى حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: وجد فى حجر انى انا اللّه ذو بكّة صنعتها يوم خلقت السّماوات و الارض و يوم خلقت الشّمس و القمر و حفّفتها بسبعة املاك حفيفا مبارك لأهلها فى الماء و اللّبن ياتيها رزقها من ثلاثة سبل من اعلاها و اسفلها و الثنية و روى انّه فى حجر اخر مكتوب هذا بيت اللّه الحرام بمكّة تكفّل اللّه عزّ و جلّ برزق أهلها من ثلاثة سبل مبارك لهم فى اللّحم و الماء).

و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 225

صلوات اللّه عليه فرمودند كه در سنگى يافتند كه در آن نوشته بود منم خداوند صاحب بكّه كه من ساخته ام يا خلق كرده ام مكه را يا كعبه را از آن روزى كه آسمانها و زمين را آفريدم و روزى و زمانى كه آفتاب و ماه راه آفريدم و در دور او در آوردم هفت فرشته را كه هميشه محافظت او نمايند و بركت دادم در آب و شير كه از جهت ايشان رسد و روزى آن از سه طرف آيد،از طرف اعلاء آن و اسفل آن كه ابطح باشد و از طرف عقبۀ مدنيين كه بيشتر آذوقه از آن طرف مى آيد از جانب مصر و شام و از طرف يمن از جانب اعلا مى آيد،و هم چنين از طرف طايف انواع ميوه ها و حبوب مى آيد و از طرف اسفل خرما و ساير چيزها از عراقين و لحسا و نجد مى آيد و با اين كه حاصلى از خود ندارد هميشه انواع نعماء الهى در آنجا وافر است و از طرف جده و هميشه متاعها از هند مى آيد و مرويست بسند صحيح از سعيد اعرج كه چون حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون قريش كعبه را منهدم ساختند در يكى از پيهاى اركان او يافتند سنگى را كه خطى بر آن نوشته بود و نتوانستند خواندن تا بعد از تفحص شخصى به هم رسيد كه سواد آن خط داشت در آن نوشته بود كه منم خداوند صاحب بكّه يا مكه معظمه من اين كعبه را حرام گردانيده ام و حرمت دادم از آن روزى كه هفت آسمان و زمين را آفريدم و اين كعبه را در ميان اين دو كوه مقرر فرمودم و هفت فرشته بر دور آن مقرر ساختم كه هميشه محافظت نمايند آن را.

و صدوق گفته است كه مرويست كه در سنگ ديگر يافتند كه در آن نوشته بود كه اين بيت اللّه الحرام كه در مكه است حق سبحانه و تعالى ضامن است كه روزى اهل آن را از سه راه برساند،و بركت و زيادتى كرامت فرموده

ص: 226

است در آب و گوشت آن اما آب كه اين ضعيف ديده است نظيرش را در هيچ جا نديده ام از شيرينى و گوارايى و مشتهى بودن و هم چنين فراوانى گوشت به مرتبه اى است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو شتر كشته افتاده بود نديدم كه فقيرى گوشتى قاق كند چون گوشت در مكۀ معظمه فراوان است و ظاهرش آن است كه آن سنگها از قلم قدرت نوشته شده بوده است و علامت صحتش وقوع آن چه نوشته بود و اينها همه از آيات بينات است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ

بين ركن و مقام بهترين جاى زمين

4-( و روى عن ابى حمزة الثّمالى قال: قال لنا عليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما أيّ البقاع افضل فقلنا اللّه و رسوله و ابن رسوله اعلم فقال لنا افضل البقاع ما بين الرّكن و المقام و لو انّ رجلا عمّر ما عمّر نوح فى قومه الف سنة الاّ خمسين عاما يصوم النّهار و يقوم اللّيل فى ذلك المكان ثمّ لقي اللّه عزّ و جلّ بغير ولايتنا لم ينفعه ذلك شيئا).

و به اسانيد بسيار از آن جمله سند صحيح كه در عقاب الاعمال ذكر كرده است و ظاهر آن است كه هر چه از ابو حمزه روايت مى كند سند صحيح دارد چون در فهرست اين كتاب سندى ذكر كرده است كه محمد بن فضيل واقع است و آن مشترك است ميان ثقه و غير ثقه اگر چه اظهر آن است كه ثقه است،و بعد از آن مدح و توثيق و عدالت ابو حمزه را ذكر كرده است و گفته است كه طرق من به او بسيار است و در اينجا اقتصار بر يك طريق كرده ام و مكرر ديده ام كه آن چه در اين كتاب از ابو حمزه روايت كرده است در كتابهاى ديگرش به سند صحيح متعدد ذكر كرده است پس جزم بهم مى رسد كه همه را از كتاب ابو حمزه روايت كرده است و چون ابو حمزه از اركان دين است كتب او اشهر من الشمس بوده است و احتياج به سند

ص: 227

ندارد و از جهة تيمن و تبرك سند را ذكر مى كند پس هر حديثى كه از او روايت مى كند چند سند صحيح دارد اگر چه موافق اصطلاح متاخرين صحيح نباشد و البته نزد او صحيح است به همان سند نيز با آن كه شيخ طوسى طرق صحيحۀ به صدوق دارد در خصوص ابو حمزه و از صدوق بابى حمزه شش سند صحيح دارد و از مجموع اينها يقين بهم مى رسد كه احاديث ابو حمزه در اين كتاب صحيح است و در خصوص اين حديث سند صحيح دارد.

و در محاسن نيز به سند صحيح از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه رو به ما كردند و فرمودند كه كدام موضع فاضلتر است همه گفتيم يا من گفتم خدا و رسول و فرزند رسولش اعلمند پس خود فرمودند كه بهترين جاهاى عالم ميان ركن و مقام است كه حطيم مى گويند آن را و اگر شخصى عمر كند به مقدار عمر نوح در ميان قومش هزار سال كم پنجاه سال كه روزها روزه باشد و شبها عبادت كند در آن مكان و چون بميرد بغير اعتقاد به امامت ما از دنيا برود آن عبادات هيچ نفع نكند او را،و به همين مضمون احاديث صحيحه و حسنه و موثقه متواتره وارد شده است و از مجموع اين اخبار ظاهر مى شود كه بهترين جاها مكه است و بهترين جاهاى مكه مسجد الحرام است و بهترين جاهاى مسجد الحرام حطيم است و دلالت مى كند بر آن كه ايمان شرط است در قبول عبادات و اجزاى آن چنانكه اگر كسى هزار سال نماز بى وضو بكند آن نمازها باطل است بلكه به كردن آن نمازها معاقب مى شود و هم چنين جميع اصول دين چنين است و مؤيد اين اخبار است اخبار صحيحه متواتره نزد خاصه و عامه كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است

ص: 228

احترام كعبه از ابتداى خلقت

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يوم فتح مكّة انّ اللّه تبارك و تعالى حرّم مكّة يوم خلق السّماوات و الارض و هي حرام إلى ان تقوم السّاعة لم تحلّ لأحد قبلى و لا تحلّ لا حد من بعدى و لم تحلّ لي الاّ ساعة من النّهار).

و منقول است در صحيح از معاوية بن عمار بلكه اين مضمون متواتر است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند در روز فتح مكه به درستى كه خداى سبحانه و تعالى حرام كرده است مكه معظمه را كه كسى به عنوان جنگ داخل شود،و ساير آن چه خواهد آمد از آن روزى كه حق سبحانه و تعالى آسمانها و زمين را آفريده،و حرام است و محترم تا روز قيامت و حلال نشده است پيش از من و حلال نيست و نخواهد شد از جهة كسى بعد از من و حلال نشد از جهة من مگر يك ساعت از روز كه با سلاح جنگ داخل شدم.

و اين معنى از خصايص آن حضرت بود صلّى اللّه عليه و آله)

14,6-( و روى كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله استاذن اللّه عزّ و جلّ فى مكّة ثلاث مرّات من الدّهر فاذن اللّه له فيها ساعة من النّهار ثمّ جعلها حراما ما دامت السّماوات و الارض).

و در حسن كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از حضرت حق سبحانه و تعالى رخصت طلبيد از جهة فتح مكه سه مرتبه پس حق سبحانه و تعالى رخصت داد آن حضرت را در يك ساعت از روز و بعد از آن

ص: 229

ساعت حرام كرد مكه را تا آسمانها و زمين باشد يعنى تا روز قيامت كه آسمانها در هم پيچيده خواهد شد و زمين مبدل خواهد شد به زمين ديگر چنانكه گذشت كه مبدل به نازل مى شود از جهة غذاى اهل محشر

14,6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّ اللّه عزّ و جلّ حرّم مكّة يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و لا يختلى خلاها و لا يعضد شجرها و لا ينفّر صيدها و لا يلتقط لقطتها الاّ المنشد فقام اليه العبّاس بن عبد المطّلب فقال يا رسول اللّه الاّ الاذخر فانّه للقبر و لسقوف بيوتنا فسكت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ساعة و ندم العبّاس على ما قال ثمّ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الاّ الإذخر).

و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حريز پس صحيح باشد به طرق بسيار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در روز فتح مكه داخل مسجد الحرام شدند فرمودند كه در كعبه را گشودند و فرمودند كه صورتها كه در كعبه كشيده بودند همه را پاك كردند هر دو طرف در خانه را گرفتند و خواندند

(لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده).

و اكثر اهل مكه در مسجد الحرام بودند و حضرت خطاب به همه فرمودند كه حال چه مى گوييد و چه گمان داريد كه با شما سر كنيم همه گفتند گمان خوبى داريم به ازاى بديها كه ما كرده ايم و سخن مى گوييم كه برادر كريمى و پسر برادر كريم مايى،و قدرت دارى و هر چه خواهى مى توانى كرد و از عقوبت و كشتن و بستن،حضرت فرمودند كه با شما چنان سر

ص: 230

مى كنم كه برادرم حضرت يوسف با برادرانش سر كرده و مى گويم كه سرزنشى و ملامتى نيست بر شما امروز حق سبحانه و تعالى آمرزد شما را و او ارحم الراحمين است پس همه فرياد بر آوردند به گريه و زارى كه ما بد كرده ايم و تو خوب كردى و خوب مى كنى،و از اينجا صدوق نقل كرده است از اين حديث كه به تحقيق كه حق سبحانه و تعالى مكه را حرام گردانيده است از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده كه در آن قتال واقع نسازند و حرمت آن را بدارند و علفش را نچينند،و در اكثر نسخ لا يختل خلالها يعنى خلالى از او نچينند كه دندانها را بان خلال كنند و غلط نساخ است چون اين عبارت در كافى و غير آن به نحوى است كه مذكور شد و عامه نيز همه مانند اول نقل كرده اند،و درختش را قطع نمى توان كرد و صيدش را نمى توان راندن و از جاى خود نفرت دادن و لقطه اش بر نمى دارد كسى مگر آن كه خواهد تعريف كند كه به صاحبش برساند.

پس عباس عم حضرت برخاست و گفت يا رسول اللّه علف را نمى چينم مگر علف اذخر كه دست شو است و در قبر مى اندازيم كه خوشبو كند ميت را و خشك كند رطوبت او را،و از جهة پوشش خانها نيز ضرور است و استدعاى عباس اين بود كه حضرت استثنا فرمايد پس حضرت از جهة انتظار وحى ساعتى خاموش شدند و عباس از گفتۀ خود پشيمان شد پس حضرت فرمودند به فرمان الهى كه مگر اذخر و در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده است كه در حرمش علف آن را بچينند يا درختش را بكنند يا ببرند مگر اذخر را يا مرغش شكار كنند

ص: 231

اساس و خانه از طبقه هفتم زمين است

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اساس البيت من الارض السّابعة السّفلى إلى الارض السّابعة العليا).

و منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اساس و پى خانه از طبقه هفتم زمين است از آن طرف تا طبقه هفتم از اين طرف و دور نيست كه مراد اين باشد كه سابق گذشت كه چون پى را رفتند سنگ سرخ يك تخته ظاهر شد بقدر خانه آن سنگ به انتهاى ارض يك تخته است و مستحكم است كه اگر و العياذ باللّه كعبه خراب شود و خواهند كه آن را بسازند از آن سنگ در نگذرند،يا آن كه هم چنانكه كعبه از روى زمين تا آسمان قبله است هم چنين تا طبقه هفتم قبله است و چون كعبه بر بلندى واقع است هر چند به پستى روند از محاذات كعبه مى افتند اما اساس كعبه حكم كعبه دارد و محاذات اساس كافى است،و هم چنين اگر در مكه در زير زمين روند محاذات اساس كافى است هم چنان كه بر كوه ابو قبيس و غير آن كه مى روند محاذى كعبه نيستند بلكه محاذى بعد و هوا و فضاى محاذى كعبه اند و اللّه تعالى يعلم

سكينه كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد

مكرر فرموده است نسيمى است خوشبو]

8-( و روى ابو همام اسماعيل بن همام عن الرّضا صلوات اللّه عليه: انّه قال لرجل أيّ شىء السّكينة عندكم فلم يدر القوم ما هى فقالوا جعلنا اللّه فداك ما هى قال ريح تخرج من الجنّة طيّبة لها صورة كصورة الانسان تكون مع الانبياء عليهم السّلام و هى الّتى أنزلت على ابراهيم عليه السّلام حين بنى الكعبة فاخذت تاخذ كذا و كذا و بنى الاساس عليها).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از اسماعيل و از حسن بن جهم و از على بن اسباط و غيرهم از حضرت امام ابى الحسن على

ص: 232

بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه آن حضرت از شخصى كه آن حسن بن جهم است پرسيدند كه سكينه كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مكرر فرموده است به اعتقاد شما چه چيز است پس اصحاب كبار آن حضرت ندانستند كه چه چيز است همه گفتند حق سبحانه و تعالى ما را فداى تو گ رداند چه چيز است حضرت فرمودند كه نسيمى است خوشبو كه از بهشت بيرون مى آيد و او را صورتيست كه به صورت آدمى است و با پيغمبران صلوات اللّه عليهم مى باشد و اين سكينه است كه نازل شد بر حضرت ابراهيم عليه السلام در وقتى كه كعبه را بنا كردند،و اين سكينه نشان مى داد آن حضرت را و اطراف كعبه را به حضرت مى نمود و حضرت سنگ مى گذاشتند و پى را بالا آوردند و دور نيست كه روح القدس باشد يا از بابت آن و تشبيه كرده باشند آن را به نسيم بهشتى و اللّه تعالى يعلم

طول كعبه از طرف آسمان و بلندى نه ذرع بود و سقف نداشت

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كان طول الكعبة تسعة اذرع و لم يكن لها سقف فسقّفها قريش ثمانية عشر ذراعا ثمّ كسرها الحجّاج على ابن الزّبير فبناها و جعلها سبعة و عشرين ذراعا).

و در موثق كالصحيح از ابان و كالصحيح از جمعى ديگر منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه طول كعبه از طرف آسمان و بلندى نه ذرع بود و سقف نداشت در وقتى كه قريش ساختند يعنى عبد اللّه بن زبير دو برابر كرد كه هيجده ذرع باشد و عبد اللّه بن زبير خروج كرد و ده سال پادشاهى كرد از زمان هلاك يزيد عليه اللعنه تا زمان عبد الملك بن مروان و چون يزيد لشكرى بر سر راه او فرستاده بود و منجنيقها در كوه ابو قبيس گذاشته بودند و بر كعبه مى انداختند كعبه را خراب كردند و ابن زبير متحصن بود در مسجد الحرام و در اين اثنا خبر رسيد كه يزيد بجهنم واصل

ص: 233

شد لشكر برگشتند و عبد اللّه كعبه را ساخت و بلند كرد و چون بنى اميه قوتى گرفتند در زمان عبد الملك حجاج را فرستاد با لشكرى عظيم و باز منجنيقها بر كعبه معظمه بستند و كعبه را خراب كردند و مستولى شدند بر عبد اللّه و او را گرفتند و بر دار زدند و بسيار كسى كشته شد پس حجاج كعبه را ساخت و سه مرتبه بلند كرد كه بيست و هفت ذرع باشد.

و چنين بود تا بيست و هفت سال قبل از اين تخمينا كه تخمينا هزار و سى و نه بود از هجرت،سيل آمد و كعبه شكست خورد فتوى كردند و منهدم ساختند و از سه طرف به پى رسانيدند و ركن حجر را نتوانستند كندن و در سالى كه اين بنده به حج بيت اللّه الحرام مشرف شدم تخمينا ده سالى قبل از اين ساخته بودند جمعى از ثقات گفتند كه هر چند خواستند كه حجر را بردارند بر نمى خواست تا خبر به شريف بردند شرفا تمام آمدند و نگذاشتند كه حجر را بر دارند و گفتند كه اين پى مستحكم است و اين معنى نيز از آيات كعبه شد چون حجر را معصوم مى بايست گذاشتن،و بيشتر اهتمام از علماء عامه بود كه حجر را بردارند و ايشان بگذارند تا ظاهر شود كذب شيعه كه گذاشتن حجر كار معصوم است و حق سبحانه و تعالى نگذاشت و موافق زمان حجاج ساخته شد بى زياد و كم

باز سازى كعبه

14,6-( و روى عن سعيد بن عبد اللّه الاعرج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انه قال: انّ قريشا فى الجاهليّة هدموا الكعبة فلما أرادوا بناءه حيل بينه و بينهم و ألقى فى روعهم الرّعب حتى قال قائل منهم ليأت كلّ رجل منكم بأطيب ماله و لا تأتوا بمال اكتسبتموه من قطيعة رحم او حرام ففعلوا فخلّى بينهم و بين بنائه فبنوه حتى انتهوا إلى موضع الحجر الاسود فتشاجروا فيه أيّهم يضع الحجر فى موضعه حتّى كاد ان يكون

ص: 234

بينهم شرّ فحكّموا اوّل من يدخل من باب المسجد فدخل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فلمّا اتاهم امر بثوب فبسط ثمّ وضع الحجر فى وسطه ثمّ اخذت القبائل بجوانب الثّوب فرفعوه ثمّ تناوله صلّى اللّه عليه و آله فوضعه فى موضعه فخصّه اللّه عزّ و جلّ).

و مرويست در موثق و از كلينى در صحيح از سعيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در زمان جاهليت كه سيل آمد و و شكست بر كعبه افتاد قريش منهدم ساختند خانه را و چون خواستند كه بنا كنند مانعى بهم رسيد كه خوف باشد كه كسى نمى توانست جرات نمودن.

و در روايتى وارد است كه چون خواستند كه منهدم سازند اژدهايى بهم رسيد و آفتاب گرفت همه به تضرع و زارى آمدند كه خداوندا غرض ما اصلاح خانه تست كسوف زايل شده و ماه پنهان شد و چون خواستند كه بنا كنند ظلمتى عظيم و زلزله سختى بهم رسيد دست نگاه داشتند و ترسى عظيم در دل ايشان افتاد و كسى جرات نمى توانست نمودن تا آن كه يكى از ايشان گفت كه اين منع از آن جهة است كه از مالهاى حرام مى سازيد مى بايد كه هر يك از حلال ترين مالهاى خود را بياورد و مالى را كه از قطع رحم رسانيده ايد كه بر سر خويشان خود مى ريختند و غارت مى كردند از آن مالها مى آوريد!و از ساير مالهاى حرام مثل اموال ايتام مى آوريد همه چنين كردند آن رعب و خوف از دل همه برخاست و آن زلزله و ظلمت زايل شد پس شروع در ساختن كردند تا به موضع حجر الاسود رسيدند نزاع شد ميان قريش و هر قبيله مى گفتند كه ما مى گذاريم تا آن كه نزديك شد كه فسادى عظيم شود و خون ريزش شود بر اين قرار دادند كه حكم كنند هر كس را كه اول داخل مسجد شود و چون ملاحظه نمودند حضرت سيد المرسلين

ص: 235

صلّى اللّه عليه و آله داخل شدند همه خوشحال شده به نزد آن حضرت آمدند حضرت عباى خود را پهن فرمودند و حجر را در ميان آن عبا گذاشتند و از قبيلۀ بزرگ آن را فرمودند كه گوشه عبا را گرفتند و برداشتند پس حضرت حجر را از ميان عبا بر داشتند و به جاى خود گذاشتند و حق سبحانه و تعالى اين شرف را با آن حضرت كرامت فرمودند و در صحيح از سعيد منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه عرب مذهب حضرت ابراهيم را از دست دادند و ليكن بعضى از آن را رعايت مى نمودند صله رحم مى كردند و رعايت مهمان مى نمودند و حج بيت اللّه الحرام مى كردند و از مال يتيمان اجتناب مى نمودند و از بسيارى از محرمات امتناعى مى نمودند از ترس عقوبت الهى و اگر عمل قبيحى مى كردند مهلت نمى دادند ايشان را چنانكه اساف و نايله در كعبه لواطه واقع ساختند هر دو سنگ شدند و اما امروز مهلت داده اند چون عذاب آخرت را مى دانند و اهل شام منجنيقى نصب كردند بر كوه ابو قبيس حق سبحانه و تعالى صاعقه بر ايشان فرستاد كه هفتاد كس كه در دور منجنيق بودند سوختند

4-( و روى: انّ الحجّاج لمّا فرغ من بناء الكعبة سال علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما ان يضع الحجر فى موضعه فاخذه و وضعه فى موضعه).

و كالصحيح منقولست كه چون حجاج از بناء كعبه فارغ شد تا رسيدند به حجر از سيد الساجدين صلوات اللّه عليه استدعا نمود تا آن كه آن حضرت حجر را در جاى خود گذاشتند بلكه اكثر آن از ابتداى بنا تا انتهاى آن برأى آن حضرت شد و حجاج ملعون تعظيم بسيار مى نمودند آن حضرت را و هر

ص: 236

مشكلى كه او را پيش مى آيد حلّش را از آن حضرت استدعا مى نمود

16-( و روى: انّه كان بنيان ابراهيم عليه السّلام الطّول ثلثين ذراعا و العرض اثنين و عشرين ذراعا و السّمك تسعة اذرع و انّ قريش لمّا بنوها كسوها الاردية).

كلينى روايت كرده است از على بن ابراهيم و از غير او به اسانيد متكثره كه در حديث طويلى كه از آن جمله است كه بناى ابراهيم در طول سى ذرع است و در عرض بيست و دو ذرع است و در سمك كه بلندى به جانب آسمان است نه ذرع بود و در اين اخبار مذكور است كه پادشاه روم يك كشتى از مصالح فرستاده بود كه مسجدى بسازند باد اين كشتى را به حوالى خانه آورد و اين خبر به قريش رسيد رفتند و هر چه كار بود از جهة كعبه از چوب و تخته و زينت خريدند و چون تمام كردند پوشش كعبه نمودند جامهاى مخطط يمانى را

14,6-( و روى البزنطي عن داود بن سرحان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ساهم قريشا فى بناء البيت فصار لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من باب الكعبة إلى النّصف ما بين الرّكن اليمانيّ إلى الحجر الأسود

16- و فى رواية اخرى: انّه كان لبني هاشم من الحجر الاسود إلى الرّكن الشّامىّ).

و به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله قرعه زدند با قريش در مقدار و طرف كعبه در بناى آن پس به حسب قرعه از در خانه تا نصف ميان ركن يمانى تا حجر الاسود حصه آن حضرت شد كه باب باشد،و ركن حجر و از آن گذشته تا نصف دو ركن كه

ص: 237

قريب به ربعى حصۀ آن حضرت شد و كلينى ذكر كرده است كه حصۀ ساير بنى هاشم از ركن حجر الاسود بود تا ركن شامى و ظاهرا حطيم را به حضرت داده بودند و باقى را خود عمارت كرده بودند و ظاهرا مراد از ركن شامى در اينجا ركنى است كه از ركن حجر كه مى گذرند بان مى رسند و بعضى اين ركن را عراقى مى گويند چنانچه مذكور شد.

كسى به كعبه گزند نمى رساند

(و ما اراد الكعبة احد بسوء الاّ غضب اللّه عزّ و جلّ لها و نوى يوما تبّع الملك ان يقتل مقاتلة اهل الكعبة و يسبي ذرّيتهم ثمّ يهدم الكعبة فسالت عيناه حتّى وقعتا على خدّيه فسال عن ذلك فقالوا ما نرى الّذى اصابك الاّ بما نويت فى هذا البيت لأنّ البلد حرم اللّه و البيت بيت اللّه و سكّان مكة ذرّيّة ابراهيم خليل اللّه فقال صدقتم فما مخرجى ممّا وقعت فيه قالوا تحدّث نفسك بغير ذلك فحدّث نفسه بخير فرجعت حدقتاه حتّى ثبتنا فى مكانهما فدعا القوم الّذى اشاروا عليه بهدمها فقتلهم ثمّ اتى البيت فكساه الانطاع و اطعم الطّعام ثلثين يوما كلّ يوم مائة جزور حتّى حملت الجفان إلى السّباع فى رءوس الجبال و نثرت الاعلاف للوحش ثمّ انصرف من مكّة إلى المدينة فانزل بها قوما من اهل اليمن من غسّان و هم الانصار)

و در موثق كالصحيح منقولست از اسماعيل بن جابر حكايت تبّع بر وجه تمام و صدوق اختصار كرده است آن را و گفته است كه كسى ارادۀ بدى به كعبه معظّمه نكرد مگر آن كه حق سبحانه تعالى بر او غضب كرد از جهة كعبه چنانكه اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه در ميان مكه و مدينه بوديم و با اصحاب احوال انصار را مذكور ساختيم جمعى مى گفتند

ص: 238

كه ايشان از هر قبيله طايفه جمع شده اند و جمعى گفتند كه ايشان از يمن اند تا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رسيديم و خواستيم كه همين معنى را از آن حضرت بپرسيم حضرت در سايه درختى نشسته بودند خود سر كردند و فرمودند كه چون تبع كه پادشاه يمن بود و عالم گير شد و از جانب عراق برگشت علماء و فرزندان انبياء با او بودند و چون به وادى هذيل رسيد جمعى به او گفتند كه شما متوجه مكه ايد و اهل مكه مدتهاى مديد است كه مردمان را فريب داده اند و شهر خود را حرم خدا نامند و خانه كعبه را خداى خود كرده اند تبّع گفت هر گاه چنين باشد مردان جنگى آن را مى كشم و زن و فرزند ايشان را اسير مى گردانم و خانه ايشان را خراب مى كنم پس چون اراده را در خاطر جا داد هر دو چشمش از كاسه بيرون آمد و بر روى او آويخته شد پس علماء و فرزندان انبياء را طلبيد و گفت فكرى بكنيد كه چرا و چنين واقعه پيش من آمده است و ايشان را نخواستند كه او را خبر دهند تا آن كه قسم داد ايشان را يا تهديد قتل نمود ايشان گفتند چه چيز در خاطر خود در آورده گفت اين كه اهل مكه را بكشم و خانه را خراب كنم و زن و فرزندان ايشان را اسير كنم ايشان گفتند كه البته اين بلا به سبب اين نيت بد به نزد تو آمده است.

گفت چرا گفتند زيرا كه اين شهر حرم الهى است و خانه خداوند عالميان است و ساكنان اين شهر ذريّت ابراهيم خليل الرحمن اند گفت راست گفتيد حال چه علاج بايد كرد ايشان گفتند كه از خاطر خود آن چه در آورده بيرون كن و نيت خوبى به ايشان كن شايد كه حق سبحانه و تعالى اين بلا را دفع كند پس چون نيت را خوب كرد حدقها به جاى خود رفت و خوب شد پس آن جماعت را به قتل در آورده كه اين سخن را به او گفته بودند و به

ص: 239

زيارت خانه آمد و خانه را جامه پوشانيد و هر روز صد شتر كشت در سى روز كه سه هزار شتر باشد تا آن كه امر كرد كه كاسه ها را پر از گوشت كنند و از جهة درندگان بر سر كوهها برند و از جهة وحشيان دانه و علف بسيار در صحرا ريختند كه حيوانات و وحوش و طيور همه از او بهره مند شدند و بعد از آن از مكه معظمه به مدينه مشرفه آمد و جمعى از قبيله غسّان را در آنجا جا داد و اين جماعت انصارند.

و در روايتى ديگر وارد شده است كه جامه كعبه را از پوست كرد و خوشبو ساخت

(و روى انّه ذبح له ستّة آلاف بقرة بشعب بن عامر و كان يقال لها مطابخ تبّع حتّى نزلها ابن عامر و اضيفت اليه فقيل شعب ابن عامر و لم يكن تبّع مؤمنا و لا كافرا و لكنّه كان ممّن يطلب الدّين الحنيف و لم يملك المشرق الاّ تبّع و كسرى)

و مرويست كه از جهة تبّع شش هزار گاو كشتند در درۀ ابن عامر و قبل از آن كه در آن دره نزول كند آن دره را مطابخ تبع مى گفتند به اعتبار كشتن آن گاوها و پختن آنها در آن درّه و چون ابن عامر در آنجا نزول كرد و منسوب به او شد و شعب ابن عامر مى گويند الحال،و تبّع مؤمن نبود و كافر معاند نبود و طالب دين حق بود يا طالب دين حضرت ابراهيم بود و مى دانست كه آن چه در دين آن حضرت داخل كرده اند از دين آن حضرت نيست و مالك كل زمين مشرق نشد،يعنى ايران و توران را پادشاه نشد مگر تبّع ملك و خسرو پرويز يا نوشيروان و اولاد او تا يزدجرد بن شهريار و از او منتقل شد به اهل اسلام

(و قصده اصحاب الفيل و ملكهم ابو يك سوم ابرهة بن الصّبّاح الحميرى ليهدمه فارسل اللّه عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ

ص: 240

سِجِّيلٍ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ )

منقولست به اسانيد متكثره از هشام بن سالم از محمد بن حمران كه چون پادشاه حبشه يا حاكمش كه كنيتش ابو يك سوم بود و اسمش ابرهة بن صباح كه از قبيله حمير بود و با فيل بسيار آمدند بقصد خرابى كعبه و وجه آمدن ايشان چنانكه در تواريخ موجود است و مفسران نيز ذكر كرده اند آن است كه ابرهه كعبه ساخت در يمن كه مردمان به كعبه بيايند شخصى از قبيله كنانه رفت و به وسيلۀ خادم شد و شبى فضله آدمى بر در و ديوار آن ماليد و گريخت.

و بعضى ذكر كرده اند كه جمعى از قريش در حوالى كنيسه ايشان نزول كردند و آتشى افروختند و از آنجا كوچ كردند اتفاقا باد آمد و آن آتش را بر كنيسه ايشان ريخت و سوخت بنا بر اين ابرهه به جد شد كه كعبه را خراب كند تا مردمان به كعبه او روند،پس حضرت فرمودند كه چون ابرهه نزديك رسيد لشكرش پيشتر آمدند و شتران صحرا را بردند و از آن جمله دويست شتر عبد المطلب را بردند و اهل مكه كه شنيدند ابرهه مى آيد به كوهها رفتند بغير از عبد المطلب و كليد دار،و چون ابرهه در حوالى مكه فرود آمد عبد المطلب به ديدن او رفت و بسيار جسيم و خوش اندام بود به ابرهه گفتند بزرگ قريش به ديدن تو آمده است او را بار دادند هيبتى از عبد المطلب در دل او افتاد با محبت و با خود قرار داد كه البته به شفاعت خانه آمده است علاجى نيست شفاعتش را قبول مى بايد كرد چون عبد المطلب رسيد و او بر كرسى نشسته بود از كرسى به زير آمد و تعظيم عبد المطلب نمود ترجمان را گفت بپرس كه سيد قريش چه حاجت دارد پرسيدند.

عبد المطلب گفت كسان تو شترهاى مرا برده اند بگو پس دهند ابرهه

ص: 241

گفت كه گمان كردم كه مرديست چون سخن گفت معلوم شد كه سهل كسى است،من آمده ام كه خانه ايشان كه شرف و بزرگى ايشان از آن خانه است خراب كنم سخن آن خانه نمى گويد و سخن شتر مى گويد ترجمان اين سخن را به عبد المطلب گفت او گفت كه خانه را خداونديست كه دفع آن تعلق به او دارد و من صاحب شترم سخن شتر متعلق است بمن،گفت تا شتران را پس دادند.

و عبد المطلب برگشت رسيد به فيل عظيمى كه آن را محمود مى گفتند رو به فيل كرد و گفت يا محمود فيل سر را حركت داد و گفت مى دانى ترا به چه كار آورده اند اشاره كرد كه نه گفت كه آورده اند كه خانه خداوندت را خراب كنى آيا خواهى كرد اشاره كرد كه نه و عبد المطلب آن شب تا صباح دست به حلقه خانه گرفته بود و تضرع و زارى مى كرد.

پس چون صبح شد همه بار كردند و فيل را پيش انداختند تا به اول حرم رسيدند فيل خوابيد هر چند مى زدند آن را فايد نداشت از راههاى ديگر بردند داخل نشد و در اين كار بودند كه ناگاه حق سبحانه و تعالى مرغى چند فرستاد بر ايشان شبيه به خطاف و دور نيست كه همين باشد كه الحال ابابيلش مى گويند شبيه است به پرستوك و پرستوك در خانها جا مى كنند و ابابيل در مساجد و خرابها،و چون هوا شروع به سردى مى كند بكر مسير مى روند و حوالى بهار مى آيند و هميشه در وقت پريدن دهنهاى ايشان باز است تا چه از زنبور و مگس و پشه به دهان ايشان آيد همان غذاى ايشان است و در منقارهاى اين مرغان سنگى چند بود مانند عدسى و مى آمدند محاذى سر اينها و مى انداختند از سر ايشان سوراخ مى شد و از دبر ايشان به در مى رفت تا هر كه بود از آن لشكر همه هلاك شدند مگر يك شخص كه

ص: 242

گريخت و به هر كه مى رسيد اين حكايت را مى كرد تا به نزد نجاشى رسيد و حكايت كرد نجاشى پرسيد كه چه نحو مرغى بود مرغى كه با او آمده بود بر بالاى سر او بود اشاره به مرغ كرد كه چنين مرغى ابابيل سنگى كه از جهة او داشت انداخت بر سر او خورد و از دبرش بيرون آمد و مرد.

و بعضى گفته اند كه اين مرد ابرهه بود و ايشان را مانند عصف ماكول كرد يعنى نوشخوار گاهى كه مانده باشد در آخر.

و اين واقعه در سال ولادت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله واقع شد و از آن سال تاريخ مقرر ساختند تا زمان عمر تاريخ هجرت را مقرر ساختند و اكثر اين واقعه را از جمله ارهاص مى دانند و آن معجزاتيست كه از آن حضرت يا به سبب آن حضرت واقع مى شد و دلالتش بر عظمت كعبه و وجود واجب الوجود و قدرت و علم الهى اظهر من الشمس است

حجاج و خراب كعبه

(و انّما لم يجر على الحجّاج ما جرى على تبّع و اصحاب الفيل لأنّ قصد الحجّاج لم يكن إلى هدم الكعبة انّما كان قصده إلى ابن الزّبير و كان ضدّا للحقّ فلمّا استجار بالكعبة اراد اللّه ان يبيّن للنّاس انّه لم يجره فامهل من هدمها عليه)

صدوق ذكر كرده است كه چرا بر حجاج واقع نشد بلايى كه بر تبّع و اصحاب فيل واقع شد با آن كه حجاج نيز كعبه را خراب كرد زيرا كه مقصود حجاج خراب كردن كعبه نبود بلكه مقصودش عبد اللّه بن زبير بود و عبد اللّه در دعوى امامت كافر بود و ضد حق بود و در بعضى از نسخ و كان ضدّ الصاحب الحق يعنى صاحب حق امامت بود كه آن حضرت سيد الساجدين بود پس چون پناه به كعبه برد اگر

ص: 243

بلايى بر حجاج نازل مى شد سبب اضلال خلايق مى شد كه گمان مى كردند كه از اعجاز عبد اللّه است پس حق سبحانه و تعالى ظاهر ساخت كه او را امان نداده است و حجاج را گذاشت كه خانه را بر سر او منهدم ساخت و ممكن است كه وجه اين باشد كه خوارق عادات به قدر ضرورات مى باشد و قبل از ظهور حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله ضرور بود از جهة تعظيم كعبه و بعد از ظهور آن حضرت و معجزات بى نهايت كه از آن حضرت واقع شد و حضرت تعظيم كعبه مى فرمودند ديگر احتياجى نبود به خرق عادت لهذا در شهادت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بيشتر ضرور بود اگر نه اين معنى بود كه حقيقت و افضليت و امامت آن حضرت اظهر من الشمس است،و بطلان معاويه و يزيد اظهر محتاج نبود به اعجاز با آن كه به قدر ضرورت از آن حضرت و غير آن حضرت از بقيه ائمه معصومين ظاهر مى شد،و احاديث مشحونست از ذكر معجزات ايشان و مع هذا مردمان تابع دنيا بودند و هر پادشاهى كه دعوى الوهيت مى نمود اطاعت مى كردند مثل جمشيد و نمرود و فرعون و شداد و مثل حضرت نوح نهصد و پنجاه سال پيغمبرى و هر روز معجزه تازه نمودن اطاعت نكردند آن حضرت را مگر هشتاد كس از فرزندان و فرزندزادگان او

داستان ابن ابى العوجاء

6-( و روى عن عيسى بن يونس قال: كان ابن ابى العوجاء من تلامذة الحسن البصرىّ فانحرف عن التّوحيد فقيل له تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا اصل له و لا حقيقة فقال انّ صاحبى كان مخلّطا كان يقول طورا بالقدر و طورا بالجبر و ما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه قال و دخل مكّة تمرّدا و إنكارا على من يحجّ و كان يكره العلماء مساءلته إيّاهم و مجالسته لهم لخبث لسانه و فساد ضميره فاتى جعفر بن محمّد

ص: 244

صلوات اللّه عليهما فجلس اليه فى جماعة من نظرائه ثمّ قال له انّ المجالس امانات و لا بدّ لكلّ من كان به سعال ان يسعل أ فتأذن لي فى الكلام فقال تكلّم فقال إلى كم تدوسون هذا البيدر و تلوذون بهذا الحجر و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطّوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر من فكّر فى هذا او قدر علم انّ هذا فعل اسّسه غير حكيم و لا ذى نظر فقل فانّك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اسّه و نظامه.

فقال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ من اضلّه اللّه و اعمى قلبه استوخم الحقّ فلم يستعذبه و صار الشّيطان وليّه يورده منا هل الهلكة ثمّ لا يصدره و هذا بيت استعبد اللّه به خلقه ليختبر طاعتهم فى اتيانه فحثّهم على تعظيمه و زيارته و جعله محلّ أنبيائه و قبلة للمصلّين له فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدّى إلى غفرانه منصوب على استواء الكمال و مجتمع العظمة و الجلال خلقه اللّه قبل دحو الارض بألفي عام و احقّ من اطيع فيما امر و انتهى عمّا نهى عنه و زجر:اللّه المنشئ للأرواح و الصّور فقال ابن ابى العوجاء ذكرت يا ابا عبد اللّه فاحلت على غائب فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام ويلك كيف يكون غائبا من هو مع خلقه شاهد و إليهم اقرب من حبل الوريد يسمع كلامهم و يرى اشخاصهم و يعلم اسرارهم و انّما المخلوق الّذى اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان و خلا منه مكان فلا يدرى فى المكان الّذى صار اليه ما حدث فى المكان الّذى كان فيه فامّا اللّه العظيم الشّأن الملك الدّيّان فانّه لا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون إلى مكان اقرب منه إلى مكان و الّذى بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة و أيّده بنصره و اختار لتبليغ

ص: 245

رسالاته صدّقنا قوله بأنّ ربّه بعثه و كلّمه.فقام عنه ابن ابى العوجاء فقال لأصحابه من ألقاني فى بحر هذا سألتكم ان تلتمسوا لي خمرة فالقيتموتى على جمرة فقالوا له ما كنت فى مجلسه الاّ حقيرا قال انّه ابن من حلق رءوس من ترون).

و كالصحيح منقولست از عيسى كه گفت ابن ابى العوجاء ملحد لعنه اللّه كه از شاگردان حسن بصرى و از اعتقاد بيگانگى حق سبحانه و تعالى برگشت و مصطلح ارباب حديث است كه تعبير مى كنند از انكار واجب به انكار توحيد چون وجوب وجود مقتضى وحدتست چنانكه از آيات قران ظاهر است كه فرموده است وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ - إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ الخ و خواجه نيز گفته است كه وجوب وجود دالست بر وحدت پس باين ملحد گفتند كه مذهب حسن را ترك كردى و داخل شدى در الحادى كه اصل و حقيقت ندارد و عاقلى بان قايل نشده است او گفت كه حسن مخلط بود و مذاهب مختلفه را جمع كرده بود گاهى معتزلى بود و گاهى اشعرى و بر يك مذهب نبود كه اعتقاد درستى داشته باشد.و حق به جانب حسن بود در اين مسأله نه معتزلى بود و نه اشعرى بلكه مذهب بين بين را داشت و از حضرت امير المؤمنين و اولادش صلوات اللّه عليهم اخذ نموده بود.پس عيسى گفت كه اين ملحد به مكه آمد نه از جهة حج بلكه از جهة اضلال خلايق و تمرد حق و انكار حاجيان،و علما كراهت داشتند از سؤال او از ايشان،و از نشستن او با ايشان نفرت داشتند چون ملحد هرزه گو بود و اعتقادش بد بود پس او با جمعى از ملاحده به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آمد و بعد از آن گفت كه مى بايد كه مجالس با امانت باشد از قبيل بحث الزامى كه پيغمبر

ص: 246

شما چنين گفته است و اين سخنان از اينجا بدر نرود مبادا كشته شويم و هر كه سرفه اش آيد مى بايد سرفه بكند يعنى شبهه چند دارم و مى خواهم جواب شبهات مرا بگويى رخصت مى دهى كه بگويم.

حضرت فرمودند كه بگو آن ملحد گفت تا چند بكوبيد اين خرمن را چنانكه حيوانات در خرمنها مى دوند كه كاه از دانه جدا شود و شما نيز بر دور اين خانه از جهة طواف مى دويد چنانكه خواهد دويدن در طواف و ممكن است كه مراد أو طىّ باديه ها باشد،و تا چند پناه باين سنگ آوريد كه خانه باشد يا حجر الاسود و حال آن كه انسان اشرف مخلوقاتست و جمادات اخس موجوداتست،و تا چند بندگى كنيد خانه را كه بلند كرده اند از آجر و گل،و تا چند مانند شتران رم كرده بر دور اين خانه دويد و اين دويدن خوب نيست و ليكن سنيان مى كردند،هر كه فكر مى كند در اين اعمال يا مى سنجند اين اعمال با افعال عقلا:مى داند كه بنا نهاده است اين افعال را كسى كه حكيم نيست و صاحب فكر صايب نيست بلكه فعل جهّال است نه افعال عقلا پس جواب بگو شبهه مرا كه تو رئيس اين جماعتى و مرتبه تو از همه بلندتر است و پدرت اساس و نظام اين كار بود.

پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه را حق سبحانه و تعالى هدايت نمود و او هدايت الهى را قبول نكرد و حق سبحانه و تعالى او را واگذاشت و سلب توفيق و هدايت از او كرد حق در كام او گوارا و شيرين نيست،و شيطان بر او مسلط مى شود و او را بر سراب شور و تلخ ضلالت مى برد و بر نمى گرداند و اين خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى آزمايش نموده است خلقش را يعنى معامله آزمايندگان كرده است با ايشان تا مستحق ثواب شوند و خصوصيتى باين خانه ندارد،و چون واجب بالذات

ص: 247

از عبادت خلايق مستغنى است و هر عبادتى را كه فرموده است از جهة آن مقرر ساخته است كه ثواب كه نفعى است مقارن تعظيم و اجلال قبيح است كه بى استحقاق كرامت فرمايد و مراتب قرب بندگان به جناب اقدس او بدون رياضات و مجاهدات صورت پذير نيست بنا بر اين ترغيب فرموده است بندگان خود را بر تعظيم اين خانه چنانكه ملايك را امر فرموده به سجده آدم و واجب گردانيد بر ايشان كه زيارت كنند اين خانه را به حج و عمره،و مع هذا محلّ ورود پيغمبران اوست و قبله نماز گذارندگانست كه همه يك جهة باشند در توجه باين خانه و حكمتهاى بسيار كه او را هست كه قبله باشد پس بايد كه تعظيم كنند او را به زيارت پس اين خانه شعبه ايست و راهى است از راههاى رضاى او مثل ساير عبادات و طريقى است از طرق وصول به غفران او كه چون باين خانه آيند و مشقتها بكشند قابل مغفرت و آمرزش شوند،و اين خانه را نصب كرده اند بر استواء كمال كه هر امرى كه فرموده اند از تعظيم و اجلال و طواف همه در مرتبه كمال است نزد اولو الالباب،و جمع شده است در او اسباب عظمت و جلال چنانكه گذشت كه اول رحمتى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة خلايق فرستاد محل بيت المعمور است و محل توبه حضرت آدم صفى اللّه است و بنا كردۀ ابراهيم خليل اللّه است و مخدوم اسماعيل ذبيح اللّه است،و مولد محمد(ص)حبيب اللّه است،و منشا و محل ولادت على ولى اللّه است و زيارت كرده شده جميع انبياء اللّه است و حق سبحانه و تعالى اين خانه را ساخت پيش از آن كه زمين را منبسط سازد بدو هزار سال كه در اين دو هزار سال فرشتگان زيارت مى كردند آن را و سزاوارترين كسى كه اطاعت او بايد كرد در اوامر بفعل آن،و در نواهى به ترك آن خداونديست كه ايجاد كرده

ص: 248

است ارواح و ابدان خلايق را و به احسن تقويم همه را صورتگرى كرده است.

پس آن ملحد گفت كه اين امور حق است و ليكن چرا اين خدا ظاهر نمى شود كه خلايق او را به بينند و اين اختلافات برطرف شود حضرت فرمود كه واى بر تو چون غايب است و چگونه غايب باشد كسى كه هميشه بر احوال خلايق عالم است و از رگ كردن به ايشان نزديكتر است و ليكن چيزى نيست كه او را توان ديدن چنانكه آدمى خود را نتواند ديدن با آن كه يقين بوجود خود دارد و هر چه بندگان مى گويند او مى شنود و اجابت مى كند و تربيت مى كند ابدان و ارواح ايشان را و عالم است بر اسرار ايشان.

و در اينجا عبارتى هست كه بودنش اربط است و صدوق انداخته است و در كافى و احتجاجات و غير آن موجود است كه ملحد گفت تو مى گويى كه در همه جا هست و چگونه تواند كه در همه جا باشد هر گاه در آسمان باشد چگونه در زمين باشد و هر گاه در زمين باشد چگونه در آسمان باشد پس حضرت فرمودند كه اين صفت مخلوقى است كه جسم باشد كه مكانى باشد و از مكانى كه برود به مكان ديگر از او خالى شود و مكان ديگر از آن پر شود و چون باين مكان آيد مكان اول خبر از مكان سابق نداشته باشد كه در آنجا چه حادث شد يا شود اما واجب الوجود بالذات عظيم الشأن كه پادشاه عالميان و جزا دهنده ايشان است و خداونديست كه هيچ مكانى از او خالى نيست و هيچ مكانى از او پر نيست و به هيچ مكانى نزديكتر از مكانى نيست و همه مكانها و زمانها نزد او يكسان است و مجرد من جميع الوجوه است و خاصيت مجرد چنين است حتى روح كه مجرد است در بدن نيست و در خارج بدن نيست.

ص: 249

و چون به دلايل و براهين دانستيم كه خداوندى داريم پيغمبرى فرستاد بسوى ما و مؤيد ساخت او را به معجزات باهره و براهين واضحه و مؤيد ساخت او را به نصّ خود و اختيار نمود او را از جهة رسانيدن رسالات خود ما تصديق قول او كرديم و دانستيم كه پروردگارش او را فرستاده است چون اظهار معجزاتى كه فعل واجب بالذات است بر دست كاذب قبيح است عقلا و او گفت كه خداوند شما فرموده است كه نماز كنيد و روزه بگيريد و حج كنيد و در اين صورت بر ما نيست كه بدانيم نماز چه فايده دارد و روزه چه خاصيت دارد و غرض از حج خانه چه چيز است و يا آن كه لزومى ندارد چون حسن تكاليف را بر ما ظاهر ساخته كه پاره از آن باره مذكور شد پس آن ملحد مفحم شده برخاست و به اصحاب خود گفت كه مرا در اين دريا انداخت من به شما گفتم كه خمره از براى من هم رسانيد-و آن سجاده صغيره است كه با خود مى توان نگاه داشت و كنايه است از آن كه شخصى باشد كه من بر او مسلط باشم-شما مرا در ميان آتش انداختيد پس به او گفتند كه سخت حقير بودى در مجلس حضرت كه قوت نطق نداشتى گفت اين پسر كسى است كه سرهاى حاجيان را همه تراشيده است و در سابق گردن زدن نزد كفار آسانتر بود از سر تراشيدن و غرضش اين بود كه تاثير پدرش در نفوس خلايق در اين مرتبه بود و اين پسر آن پدر است كه با اين برمى آيد.

و در احتجاجات مذكور است كه مرتبه ديگر كه اين ملعون به خدمت حضرت رسيد و شروع نمود در سخنان ملحدانه حضرت جوابش نداد و گفت سخنان من در اين ملعون تاثير نمى كند خدا دفعش كند شروع به لرزيدن كرد و رفت و همان روز به جهنم واصل شد با آن كه گفت مرا برداريد كه تيرى بر جگر من زد،و مسلمان نشد لعنه اللّه تعالى،و از حضرت

ص: 250

امير المؤمنين و قبله العارفين صلوات اللّه عليه منقول است خطبۀ قاصعه در مذمّت ابليس و متكبرين و خطبه ايست كه در فصاحت و بلاغت در اقصى مراتب كمال است و بعضى از آن خطبه را محمد بن يعقوب كلينى ذكر كرده است و تمامش در نهج البلاغه مسطور است و اكثر در روضه مذكور است.

و مجملش آن است كه حق سبحانه و تعالى خانۀ خود را در جائى مقرر فرموده كه از همه جاهاى دنيا از معموره دورتر است و آبهاى آن راه از همه راهها شورتر،و جفاهاى آن خصوصا از عربان باديه بيشتر،و مردمش از همه مردم عالم از حق دورتر،و به تكبر از همه عالميان مشهورترند از جهة امتحان و اختبار و رفع تكبر و نخوت و دفع كبريا و عظمت مقرر فرمود،و هم چنين خانه اش را از سنگ سياه آفريد و اگر نه غرض رفع تكبر نفوس بود در جائى مقرر مى ساخت كه از همه جاهاى عالم خوش هواتر و خوش ميوه تر و خوش راه تر و خوش نعمت تر مى آفريد و ابتلاء و اختبار در آن صورت كمتر خواهد بود و ثواب در خور محنت و مشقت است و هم چنين مى توانست كه كعبه را از زمرد و ياقوت بيافريند و انواع زينتها داشته باشد و در آن صورت نيز رغبت نفوس بيشتر بود و ثواب كمتر.

و در حسن كالصحيح از فضل بن شاذان منقول است كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه غرض از حج آن است كه بندگان پناه به خداوند خود برند از گناهان و به درگاه اكرم الاكرمين روند از جهة طلب كردن زيادتى رحمتهاى او و توبه كردن از گناهان گذشته تا مغفور شوند و ديگر بد نكنند با آن كه قطع تعلق از اموال و اولاد بكنند و بدن را از جهة رضاى خداوند در تعب اندازند و نفس اماره را از لذات باز دارند و جفاى گرما و سرما را بر خود گذارد،و هميشه با خضوع

ص: 251

و خشوع و تذلل و تضرع و زارى باشد و با آن كه منافع اخروى هست منافع دنيوى نيز بيابند،و اهل مشرق از جهة اهل مغرب چيزهاى مشرقى بياورند و بر عكس و هم چنين اهل بحر و برّ از يكديگر منتفع شوند و هر چه جمع كرده باشند در راه حق سبحانه و تعالى صرف نمايند و چندين هزار كس از ايشان منتفع شوند با آن كه چون ائمه هدى در آن طرف مى باشند بعد از حج به ملازمت ايشان رسند در حيات و مسائل خود را اخذ نمايند و بعد از وفات و غيبت به زيارت ايشان فايز شوند قطع نظر از آن كه در هر منزلى ايشان را معرفتى حاصل مى شود و قدر نعمتهاى الهى را مى دانند و خداوند خود را ياد مى كنند هميشه چون هميشه خوفى و مشقتى هست و همه يك جهة ديگر و يك مطلب شده اند،و در حالت احرام متذكر مى شوند صحراى قيامت را كه همه كفنها در دوش محشور خواهند شد،و مظنون اين ضعيف آن است كه تا به مكه معظمه نروند خداوند خود را نمى شناسند و يك جا فرموده است حق سبحانه و تعالى كه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ يعنى تا در يابند منفعتهاى بسيار از جهة خود و آن چه در فضايل حج گذشت در هيچ عبادتى اين مقدار فضايل مذكور نيست و همان كافى است.

و جمعى از محققين گفته اند كه هر عبادتى را كه آدمى وجهش را مى داند بر نفس آسانتر است و فى الحقيقه از جهة آن وجه مى كند،و هر چه وجهش را نداند تعبّدا آن را به جا مى آورد و اين مشكلتر است و ثوابش بيشتر است.

بى احترامى به كعبه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: فى حديث خبر اخر يذكر فيه الاسلام و الايمان و لو انّ رجلا دخل الكعبة فبال فيها معاندا اخرج من الكعبة و من الحرم و ضربت عنقه).

ص: 252

و در احاديث بسيار از صحيح و حسن و موثق وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرق مى فرمايند در ميان اسلام و ايمان و مى فرمايند كه به سبب اسلام خون ايشان محفوظ مى شود و تناكح و توارث حاصل مى شود و ثواب بر ايمان است و هر جا كه ايمان هست اسلام هست و اسلام لازم ندارد ايمان را و تمثيل مى فرمايند به مسجد الحرام و كعبه كه هر كه داخل كعبه شد داخل مسجد الحرام شده است و اگر داخل مسجد شود داخل كعبه نشده است و احكامشان نيز مختلف است كه اگر كسى در مسجد الحرام بول كند او را مى زنند زدنى سخت و اگر كسى داخل كعبه شود و بول كند عمدا از كعبه و حرمش بيرون مى برند و مى كشند.

و در هيچ حديثى نديدم و لفظ معاندا را و ظاهر صدوق حمل كرده است عمد را بر معاند و ضرور نيست بلكه ظاهر آن است كه اگر در مسجد الحرام نيز معاندا بول كند واجب القتل است چون عناد با اينها عناد با خداست و رسول(ص)و شكى نيست در آن كه تعظيم كعبه از ضروريات دين است مثل تعظيم قرآن مجيد و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

6-( و: سال عبد اللّه بن سنان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً قال من دخل الحرم مستجيرا به فهو آمن من سخط اللّه عزّ و جلّ و ما دخل من الوحش و الطّير كان آمنا من ان يهاج و يؤدّى حتّى يخرج من الحرم

6- و: من اتى بموجب الحدّ فى الحرم اخذ به فى الحرم لأنّه لم ير للحرم حرمة).

و منقولست در صحيح از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه هر كه

ص: 253

داخل شود در او ايمن است حضرت فرمودند كه مراد اين است كه هر كه داخل حرم شود و پناه به حرم برد ايمن است از عذاب الهى در دنيا و عقبى، اما در عقبى به سبب احاديثى كه گذشت و اما در دنيا به سبب احاديث صحيحه بسيار كه هر كه جنايتى كند خارج حرم و داخل حرم شود بر او تنگ مى كنند در طعام و آب و مسكن تا بيرون آيد و او را قصاص كنند،و فرمودند كه داخل است در آيه وحوش و طيور وحشيّه كه در حرم مى باشند يا از بيرون حرم داخل حرم شوند ايمنند يعنى ايمن داريد آنها را از رمانيدن و آزار رسانيدن تا وقتى كه به خودى خود از حرم بيرون آيند و هر كه موجب حد يا قصاص را در حرم به فعل آورد حد مى زنند و قصاص مى كنند او را در حرم زيرا كه حرمت حرم را نداشته است.

و ظاهر آن است كه اين جمله آخر از حديث عبد اللّه باشد و بنا بر اين تعميم در جزو اول حديث ضرور است،و ليكن كلينى و شيخ در حديث ذكر نكرده اند بنا بر اين صريح نيست و ليكن بر همه آن چه مذكور شد احاديث صحيحه متكثره وارد شده است.

از آن جمله در صحيح معاوية بن عمار،و صحيح حلبى و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً فرموده كه هر گاه شخصى جنايتى كند خارج حرم و پناه به حرم آورد جايز نيست يا سزاوار نيست كسى را كه او را بگيرد در حرم و ليكن چيزى به او نمى فروشند و طعامش نمى دهند و آتش نمى دهند و با او سخن نمى كنند تا خود از حرم بيرون آيد و بگيرند و قصاص كنند و اگر در حرم جنايت كرده باشد اقامت مى كنند بر او حد و قصاص را چون حرمت حرم را نداشته است

ص: 254

و اين عبارت حلبى بود و حديث معاويه نيز چنين است مگر در تفسير آيه كه آيه ديگر فرموده است حضرت و خواهد آمد در ابواب قصاص،و احاديث وحوش و طيور در اين باب خواهد آمد و بعضى ملحق ساخته اند به حرم روضات مقدّسات حضرات ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين را چون در احاديث وارد است كه آنها حرم الهى اند چنانكه خواهد آمد و خالى از اشكال نيست.

6-( و روى معاوية بن عمّار: انّه اتى أبو عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقيل له انّ سبعا من سباع الطّير على الكعبة ليس يمرّ به شىء من حمام الحرم الاّ ضربه فقال انصبوا له و اقتلوه فانّه قد الحد قال و سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ قال كل ظلم الحاد و ضرب الخادم فى غير ذنب من ذلك الالحاد).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقول است از معاويه كه به خدمت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آمدند و عرض نمودند كه مرغ درنده از قبيل باز و چرخ بر بام كعبه است و هر كبوترى كه بر هوا مى پرد مى گيرد حضرت فرمودند كه حيله كنيد در آن كه آن را بگيريد و بكشيد كه ملحد شده است يا كار ملحدان مى كند و اشاره به آيه فرمودند معاويه گفت تفسير اين آيه را از آن حضرت سؤال كردم كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه در حرم اراده الحاد داشته باشد به سبب ظلم چون ظلم در حرم به منزله ميل از دين حق است مى چشانيم او را عذاب دردناك حضرت فرمودند كه هر ظلمى به منزله الحاد و كفر است حتى زدن كنيز و غلام را بى گناه از جمله اين الحاد است يعنى عملى است كه به منزله الحاد و كفر است يا ميل است از را حق به باطل

ص: 255

6-( و فى رواية ابى الصّباح الكناني عنه صلوات اللّه عليه قال: كلّ ظلم يظلمه الرّجل نفسه بمكّة من سرقة او ظلم او اخذ او شىء من الظّلم فانّى اراه الحادا و كذلك كان يتّقى الفقهاء ان يسكنوا مكّة).

و كالصحيح بل الصحيح منقول از كنانى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر ظلمى كه شخصى بر نفس خود كند از دزدى يا ظلمى بر احدى يا گرفتن مال كسى و در علل و كافى او ظلم احد است و ظاهرا زيادتى او از نساخ شده است يا اندك ظلمى كه بكند مانند حبه برى ترازو دارى:من همه را الحاد مى دانم به نص قرآن چنانكه ظاهر تنوين بظلم است كه از جهة تحقير يا انضمام يا كه به منزله بشيء من الظلم است و از اين جهة است كه متقيان علما كه ائمه معصومينند يا اعم كراهت دارند از اقامت و سكنى مكه معظمه هر چند معصومين صلوات اللّه عليهم به سبب عصمت معصومند از گناه و ليكن خايفند كه مبادا از ايشان مباحى صادر شود در آنجا چون ممكن است كه همه كارهاى واجب باشد يا سنت در واقع چنين بوده است اما خوف داشته اند.

و به مضمون اين دو حديث صحيحه حلبى و احاديث قويّه نيز وارد شده است و دلالت مى كند بر علّت كراهت سكناى مكه عظمها اللّه تعالى و در صحيح از حلبى وارد است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير اين آيه كه هر كه عبادت كند غير حق سبحانه و تعالى،يا اعتقاد به امامت غير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم داشته باشد او ملحد است به ظلم،و بر حق سبحانه و تعالى لازم است كه او را عذاب اليم بچشاند و در اين حديث فرموده اند كه فرقى نيست ميان سكنى كفار مشرك و

ص: 256

اين كفار در خلود نار و غرض از اين آيه آن است كه در حرم الهى نمى بايد كسى ساكن شود كه صغيرۀ از او صادر شود چه جاى اكبر كباير و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه اهل شام بدتر از فرنگند و اهل مدينه بدتر از اهل مكه اند و اهل مكه كافرند به خدا علانيه.

و در موثق كالصحيح نيز منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اهل مكه علانيه كافرند و اهل مدينه هفتاد مرتبه خبيث تر از اهل مكه اند و اين معنى مشاهد است در آن جا و اليوم مجاورت مطلوب نيست البته چون اظهار شعاير ايمان نمى توان كردن و اللّه تعالى يعلم

دخول حرم و سلاح

6-( و: سأله صلوات اللّه عليه ابو بصير عن الرّجل يريد مكّة او المدينة أ يكره ان يخرج عنه بالسّلاح فقال لا باس بان يخرج بالسّلاح من بلده و لكن اذا دخل مكّة لم يظهره).

و در موثق و كلينى در صحيح روايت كرده اند از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه اراده مكه معظمه يا مدينه مشرفه داشته باشد آيا مكروه است كه از خانه خود با سلاح به در رود.

و در كافى به جاى عنه معه است و آن بهتر است حضرت فرمودند كه باكى نيست كه از شهر خود با سلاح بيرون رود و ليكن در وقت دخول مكه ظاهر نسازد آن را

6-( و فى رواية حريز بن عبد اللّه عنه صلوات اللّه عليه قال: لا ينبغى ان يدخل الحرم بسلاح الاّ ان يدخله فى جوالق او يغيّبه يعنى يلفّ على الحديد شيئا).

ص: 257

و به اسانيد متكثره صحيحه از حريز منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه داخل حرم شود با سلاح مگر آن كه مانند شمشير و كارد را در جوال گذارد يا غايب كند مانند نيزه.

و حريز تفسير كرده است كه بر آهن نيز خرقه به پيچد كه آهن ظاهر نباشد و بر جواز احاديث صحيحه وارد شده است با خوف از ادعاى و بعد از اين خواهد آمد

پرده كعبه و وقف

6-( و سال عبد الملك بن عتبة ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عمّا يصل إلينا من ثياب الكعبة هل يصلح لنا ان نلبس شيئا منها فقال يصلح للصّبيان و المصاحف و المخدّة يبتغى بذلك البركة إن شاء اللّه.).

و در موثق كالصحيح منقولست از عبد الملك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از آن چه بما مى رسد از جامهاى كعبه آيا جايز است كه آن را به پوشيم حضرت فرمودند كه چون حرير است از جهة پوشش اطفال غير مميز خوبست و از جهة غلاف مصحف مجيد و از جهة بالش زير سر بقصد تيمّن و تبرك يا آن كه بركت لازم اوست إن شاء اللّه و مشيت الهى نسبت به خوبانست نه به بدان.

و توهم آن كه وقف است بر كعبه مدفوع است به آن كه چنين وقف كرده اند كه يك سال پوشش كعبه باشد و بعد از آن از خدمه باشد

بردن خاك كعبه

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه اخذت سكّا من سكّ المقام و ترابا من تراب البيت و سبع حصيات فقال بئس ما صنعت امّا التّراب و الحصى فردّه).

و به اسانيد صحيحه مرويست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت

ص: 258

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه برداشتم بوى خوش مقام را كه بمنزله عبير پاشيده بودند بر آنجا و خاكى از خاكهاى كعبه را كه از زمين يا ديوار تراشيده باشند نه خاكروبه آن و هفت سنگ ريزه نيز برداشتم چون سنگ ريزه هاى رمى است كه مى آورند و در مسجد الحرام مى ريزند توهّم كرده بوده است كه چون از خارج مى آورند چون جزو مسجد شود حضرت فرمودند كه بد كردى مى بايست بپرسى هر كار كنى و چون بوى خوش را بكار فرموده بود متعرض او نشدند و فرمودند كه اما خاك و سنگ ريزه را رد كن بمسجد چون جزو مسجد است

6-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا ينبغى لأحد ان ياخذ من تربة ما حول البيت و ان اخذ من ذلك شيئا ردّه).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه احدى از خاك دور خانه بردارد و اگر بردارد باز به جاى خود برد و ظاهر لا ينبغى كراهتست و بسيار است كه در حرمت نيز اطلاق مى نمايند و ظاهر لفظ ردّه لزوم است و ممكن است كه حمل بر كراهت كنيم چون غالب اوقات گرديست كه از جاهاى غير مسجد باد مى آورد و چون ممكن است كه جزوى از خاك مسجد داشته باشد بردن خوب نباشد

6-( و: قال حذيفة بن منصور لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ عمّى كنس الكعبة فاخذ من ترابها فنحن نتداوى به فقال ردّه إليها).

و كالصحيح منقولست از حذيفه كه عرض كردم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه عمّم كعبه را رفته بود و آن خاك را برداشته است و ما از جهة رفع بيمارى آن را دوا مى كنيم خوبست حضرت فرمودند كه پس بريد بسوى كعبه

ص: 259

6-( و: قال له زيد الشّحّام اخرج من المسجد حصاة قال فردّها او اطرحها فى مسجد).

و در موثق از زيد منقولست كه گفت از مسجد در آمدم و سنگ ريزه در جامه ام بند شده بود حضرت فرمودند كه به آن مسجد برگردان يا در مسجدى ديگر بينداز.

ممكن است كه اين تخيير نسبت به همه مساجد باشد حتى مسجد الحرام و كعبه،و ممكن است كه مخصوص باشد بغير مسجد الحرام و كعبه و اين احوط است بلكه در مساجد ديگر نيز بهتر آنست كه بهمان مسجد برند،و دغدغه بسيار مى شود در خاك روبهاى مسجد چنانكه گذشت كه ثوابست بيرون بردن آن و ظاهر اين اخبار آنست كه در نتوان برد.

ممكن است كه در خصوص مسجد الحرام چنين باشد،و در مساجد ديگر خوب باشد و اللّه تعالى يعلم

كراهة بناء بالاتر از كعبه

5-( و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: لا ينبغى للرّجل ان يقيم بمكّة سنة قلت كيف يصنع قال يتحوّل عنها و لا ينبغى ان يرفع بناء فوق الكعبة).

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه يك سال در مكه اقامت نمايند عرض نمودم كه چه كند اگر كسى در مكه بماند حضرت فرمودند كه در اثناى سال به جاى ديگر رود مانند مدينه مشرفه و سزاوار نيست كه خانه بسازند كه ارتفاعش بيشتر از كعبه باشد.

و جمع مى توان كرد كه كراهت مخصوص زمان بودن حضرات ائمه معصومين باشد در مدينه مشرفه بلكه مهاجرت به ايشان واجب بوده است

ص: 260

به آيه «فَلَوْ لا نَفَرَ» چنانكه خواهد آمد يا آن كه كمتر از يك سال خوب باشد و يك سال خوب نباشد به سبب آن كه حج تمتع منقلب به افراد مى شود چنانكه خواهد آمد

بقاء در مكه

6-( و روى: انّ المقام بمكّة يقسى القلب).

صدوق روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه عبادت خود را به جا آوريد بر راحله خود سوار شويد و به اهل و خانه خود رويد كه اقامت در مكه سبب قساوت قلب است.

و در حديث ديگر از آن حضرت نقل كرده است كه آن حضرت فرمودند كه مكروه است اقامت در مكه معظمه زيرا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آنجا مهاجرت فرمودند و تأسّى به آن حضرت مطلوبست،و شخصى كه در آنجا اقامت كند قساوت قلب بهم مى رساند كه در آنجا به جا مى آورد اعمال قبيحه را كه در غير آنجا مى كرد خصوصا الحال كه اكثر كافرند و فسوق شايع است خصوصا از علما و ائمه آنجا خصوصا هر گاه ضعيف اليقين باشد و خوف رجوع از دين باشد چنانكه ديديم

6-( و روى داود الرّقىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا فرغت من نسكك فارجع فانه اشوق لك إلى الرّجوع).

و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه فارغ شوى از مناسك حج برگرد به خانه خود كه سبب اين است كه اشتياق به برگشتن بحج بيشتر شود،و جمع مى توان كرد كه اگر كسى از حال خود يابد كه ماندن سبب ازدياد شوق و تقوى باشد ماندن بهتر باشد و نسبت به اكثر عالميان برگشتن بهتر است قطع نظر از احوال حال كه ماندن خوب نيست البته

ص: 261

شجر حرم

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه شجرة اصلها فى الحلّ و فرعها فى الحرم فقال حرم اصلها لمكان فرعها قلت فانّ اصلها فى الحرم و فرعها فى الحلّ قال حرم فرعها لمكان اصلها).

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه بيخ درختى در حل باشد و شاخش در حرم باشد حكمش چونست حضرت فرمودند كه اصلش حرام است كه آن را ببرند يا تيشه و تبرى بر آن زنند چون سبب سرايت ضرر است در شاخ يا آن كه به سبب شاخ محترم شده است و حكم درخت حرم دارد عرض نمودم كه اگر بيخش در حرم باشد و شاخش در خارج حرم چونست مى توان آن شاخ را بريدن فرمودند كه فرعش حرام شده است از جهة اصلش و نمى توان بريد چون صادقست كه شجر حرمست و هم چنين اگر مرغى بر آن شاخ نشسته باشد شكار نمى توان كرد از جهة اصلش و نمى توان بريد از جهة احترام آن شاخ چنانكه سكونى نيز روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اگر چنين مرغى را شكار كند كفاره مى دهد

6-( و روى حريز عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: كلّ شيء ينبت فى الحرام فهو حرام على النّاس اجمعين الاّ ما أنبتّه أنت او غرسته و قال صلوات اللّه عليه يخلّى عن البعير فى الحرم ياكل ما شاء).

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چه در حرم مى رويد بر همه عالميان حرامست مگر آن چه را خود كشته باشى از حبوب يا درختى باشد كه خود كشته باشى و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه شتر را سر مى توان داد

ص: 262

در حرم كه بچرد و هر چه خواهد

6-( و: ما ياكله الابل فليس به باس ان تنزعه).

و ظاهرا اين عبارت صدوق است چون در كافى و تهذيب تا ما شاء از حريز نقل كرده اند.

و مضمون حديث صحيح جميل و محمد بن حمرانست كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از گياهى كه در زمين حرم است آيا مى توان كندن حضرت فرمودند كه اما چيزى كه شتر مى خورد باكى نيست كه آن را شتر بكند يا تو بكنى چون بلفظ تنزعه واقع است،و ابل مؤنث سماعى است و علما حمل به آن كرده اند كه شتر بكند چون در احاديث سابقه گذشت كه لا يختلى خلاها و شك نيست در اين كه احوط نكندنست اما خوردن شتر بى دغدغه است

6-( و: ساله سليمان بن خالد عن الرّجل يقطع من الاراك الّذى بمكّة قال عليه ثمنه يتصدّق به و لا ينزع من شجر مكّة شيئا الاّ النّخل و شجر الفواكه).

و در حسن و موثق كالصحيح منقولست از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه قطع كند از چوب اراك كه به آن مسواك مى كنند از مكه حضرت فرمودند كه بهاى آن را تصدق مى كند و از درخت مكه چيزى را قطع نمى كند مگر درخت خرما يا درختان ميوه ها را

5,6-( و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما قال: قلت له المحرم ينزع الحشيش من غير الحرم فقال نعم قلت فمن الحرم قال لا).

و كالصحيح منقولست از محمد از حضرت امام محمد باقر يا

ص: 263

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه به آن حضرت عرض نمودم كه آيا محرم علف مى تواند چيد از خارج حرم فرمودند بلى عرض نمودم كه از حرم مى تواند چيد فرمودند كه نه.و ظاهر مى شود كه كندن علف و درخت از محرمات حرم است نه از محرمات احرام

5-( و: سال اسحاق بن يزيد ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يدخل مكّة فيقطع من شجرها فقال اقطع ما كان داخلا عليك و لا تقطع ما لم يدخل منزلك عليك).

و در حسن كالصحيح منقول است از اسحاق بن يزيد يا بريد به باى موحّده كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه داخل مكه شود آيا درخت آن را قطع مى تواند حضرت فرمودند كه هر درختى كه دست در خانه ات دراز كند دستش را قطع مى توان كرد،و هر چه دست در خانه تو دراز نكرده باشد قطع مكن آن را.

و در احاديث بسيار كالصحيح بلكه صحيح وارد شده است كه هر درختى كه پيشتر از مالك شدن خانه بوده است نمى توان كندن و بريدن و هر چه بعد از مالك شدن روييده باشد يا نشانده باشد مى توان بريدن يا كندن،و محتمل است استخراج اين معنى از حديث اسحاق و عمل باين تفصيل كردن احوط است و اللّه تعالى يعلم

6-( و: سال منصور بن حازم ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الاراك يكون فى الحرم فاقطعه قال عليك فداؤه).

و در صحيح منقولست از منصور كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از درخت مسواكى كه در حرم مى باشد و من او را قطع مى كنم يا آن كه آيا قطع مى توانم كرد حضرت فرمودند كه بر

ص: 264

تست فداى آن را و گذشت كه فداى آن قيمت آنست كه تصدق مى بايد كرد.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه مكّياى(ن)علف و گياه را نمى توان چيد و اگر بچينند به جاى خودش بكارند شايد بگيرد و توبه كنند.

و در چند روايت موثق و كالصحيح و قوى كالصحيح استثنا شده است كندن و بريدن دو چوبى را كه نصب مى كنند و قرقره بر آن مى بندند و آب مى كشند.

و در روايت مرسلى معتبر وارد شده است كه اگر درختى را از حرم بكند گاوى بكشد و گوشت آن را به مساكين دهد و اين احوط است.

لقطه حرم

6-( و روى ابراهيم بن عمر عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اللّقطة لقطتان لقطة الحرم تعرّف سنة فان وجدت صاحبها و الاّ تصدّقت بها و لقطة غير الحرم تعرّفها سنة فان جاء صاحبها و الاّ فهى كسبيل مالك).

و منقولست در صحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه لقطه كه مال كم شده است كه كسى آن را بيابد بر دو قسم است يكى لقطه حرم است كه يك سال آن را تعريف مى كنى اگر صاحبش را يافتى به صاحب مى دهى و الا تصدق مى كنى آن را با ضمان،و دويم لقطه غير حرم است كه آن را يك سال تعريف مى كنى اگر صاحبش پيدا شد به او مى دهى و الا مثل ساير اموال تست يعنى مى توان مالك شدن با ضمان.

و ظاهر بعضى از اخبار آنست كه لقطه حرم را جايز نيست بر داشتن و اگر بردارد تعريف واجب است چنانكه در صحيح از يعقوب منقول است كه ما در منى بوديم كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از لقطه حضرت فرمودند كه اما در اين زمين ما خوب نيست يا جايز نيست برداشتن،و اما نزد شما كه برداشته است يك سال تعريف مى كند آن را

ص: 265

در هر مجمعى و بعد از آن مثل اموال اوست و در موثق كالصحيح از فضيل منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر سؤال كردم از لقطه حرم حضرت فرمودند كه دست نمى بايد گذاشت تا صاحبش بيايد و بردارد عرض كردم كه اگر مال بسيار باشد و خوف هست كه بردارند و صاحب نرسد حضرت فرمودند كه بر ندارد آن را مگر شخصى كه مثل تو باشد مى بايد كه آن را تعريف كند.

و در موثق از على منقول است كه گفت از عبد صالح موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما سؤال كردم از شخصى كه دينارى را در حرم بيابد و بردارد حضرت فرمودند كه بد كرد كه برداشت عرض نمودم كه مبتلا شده است چه كند حضرت فرمودند كه تعريف كند عرض نمودم كه تعريف كرد و صاحبش پيدا نشد حضرت فرمودند كه بشهر خود برد و به اهل بيتى از مسلمانان تصدق كند اگر صاحبش پيدا شود به صاحب برساند از مال خود.

و در حسنه حريز گذشت كه كسى كه قصد تعريف داشته باشد مى تواند برداشت و دور نيست كه حكمت در نهى از اخذ اين باشد كه اگر بردارند تعريف يك سال در آنجا ممكن نيست چون نمى مانند كه اگر كسى بماند و قصد تعريف داشته جايز باشد كه برداشت آن تواند نمود.

و ظاهر صحيحه يعقوب آنست كه در تعريف همين كافى باشد كه در روزهاى جمعه و عيدين تعريف كند كه تخمينا پنجاه و سه مرتبه تعريف كند و اين احوط است.

نامگذارى به بكه

6-( و: روى فى اسماء مكّة انّها مكّة و بكّة و امّ القرى و امّ رحم،و البسّاسة كانوا اذا ظلموا بسّتهم اى أهلكتهم و كانوا اذا ظلموا ارحموا).

در نسخه مصححه خصال مذكور است در صحيح از بزنطى از

ص: 266

محمد بن ايمن از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اسامى مكّه مكّه است و بكه و پيشتر گذشت كه بكه موضع بيت است و محمولست بر آن كه بر هر دو اطلاق مى كنند و امّ رحم به حاى مهمله و بسّاسه كه اگر جمعى در آنجا ظلم كنند بسّتهم و اخرجتهم و هلكوا يعنى بيرون مى كنند ظالم را و هلاك مى شوند.

و ممكن است كه صدوق نقل بالمعنى كرده باشد،و معنى كلام صدوق اينست كه بساسه اش مى گويند زيرا كه هر گاه در مكه ظلم كنند مكه ايشان را هلاك مى كند،و ام رحمش مى گويند كه هر گاه ملازم شوند در آنجا رحمت الهى شامل حال ايشان مى شود و ممكن است كه ظلموا مجهول باشد يعنى اگر كسى بر ايشان ظلم كند حق سبحانه و تعالى بر ايشان رحم مى كند.

و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است و چنين بوده است كه«كانوا اذا لزموها رحموا»يعنى هر گاه در آنجا ملازم و مجاور شوند رحمت الهى شامل حال ايشان مى شود چنانكه در خصال است و صاحب قاموس نيز امّ رحم به حاى مهمله ساخته است

ص: 267

باب تحريم صيد الحرم و حكمه

هر گاه محرم در حرم كبوترى را بكشد

5-( روى زرارة بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: اذا اصاب المحرم فى الحرم حمامة إلى ان يبلغ الظّبى فعليه دم يهريقه و يتصدّق بمثل ثمنه فان اصاب منه و هو حلال فعليه ان يتصدّق بمثل ثمنه).

اين بابى است در بيان تحريم صيد حرم و احكام آن از كفارات و غيره مرويست به اسانيد صحيحه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم در حرم كبوترى را بكشد و هر مرغى يا حيوانى كه از آن بزرگتر باشد تا به آهو بر اوست كه گوسفندى بكشد به سبب احرام و تصدق كند به قيمت آن به سبب آن كه در حرم واقع شده است و اگر محل باشد و در حرم بكشد همين قيمت آن را مى دهد و فدا بر او واجب نيست

6-( و سال سليمان بن خالد ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن رجل اغلق بابه على طير فمات فقال ان كان اغلق الباب عليه بعد ما احرم فعليه دم و ان كان اغلقه قبل ان يحرم و هو حلال فعليه ثمنه).

و در حسن در صحيح منقولست از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در منزلى را به بندد بر كبوترى كه در آن يورت باشد و راه رفتن نداشته باشد و بميرد از گرسنگى يا تشنگى حضرت فرمودند كه اگر بعد از احرام در بسته باشد بر اوست كه گوسفندى بدهد و اگر در را پيشتر از احرام ببندد و محل باشد بهاى كبوتر را مى بايد داد.

ص: 268

و بس و ظاهرا راوى سهو كرده باشد در جزو اول و بها را ذكر نكرده باشد و ممكن است كه از عبارت ثانى استنباط كند كه در صورت اول نيز بهاء مى بايد داد و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل اغلق باب بيت على طير من حمام الحرم فمات قال يتصدّق بدرهم او يطعم به حمام الحرم).

و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه در يورتى را به بندد بر كبوترى از كبوتران حرم و آن بميرد حضرت فرمودند كه تصدق مى كند به يك درهم يا يك درهم دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم و اين در صورتى است كه محرم نباشد چنانكه گذشت و يك درهم قيمت كبوتر بوده است در آن زمان يا آن كه بحسب شرع قيمتش يك درهم است و احوط آنست كه رعايت اكثر الامرين كند از قيمت وقت و درهم هر يك بيشتر باشد آن را بدهد

8-( و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال:

سألته عن رجل قتل حمامة من حمام الحرم و هو فى الحرم غير محرم فقال عليه قيمتها و هو درهم يتصدّق به او يشترى به طعاما لحمام الحرم فان قتلها و هو محرم فى الحرم فعليه شاة و قيمة الحمامة).

و كالصحيح منقولست از محمد و صدوق سند خود را به او ذكر نكرده است و ظاهرا صدوق از كتاب حسين بن سعيد برداشته است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه بكشد كبوترى را از كبوتران حرم و او

ص: 269

در حرم باشد و محرم نباشد حضرت فرمودند كه بر اوست قيمت آن كبوتر، و آن يك درهم است كه تصدق مى كند يا گندم و جو مى خرد از جهة كبوتران حرم پس اگر بكشد كبوتر را و او محرم باشد در حرم پس بر اوست يك گوسفند و قيمت كبوتر و اين عبارت نيز دو احتمال دارد كه گذشت.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است و معمول به است و كسى خلاف نكرده است از علماء ما در اين حكم

6-( و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: في من اصاب طيرا فى الحرم قال ان كان مستوى الجناح فليخلّ عنه و إن كان غير مستو نتفه و اطعمه و اسقاه فاذا استوى جناحاه خلّى عنه).

و به اسانيد صحيحه منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه در كسى كه بگيرد كبوترى را در حرم حضرت فرمودند كه اگر پر داشته باشد و تواند پريد سر دهد و اگر پرش را بريده باشند كه نتواند پريد پرش را بكنند و آب و دانه اش بدهند تا چون پر آورد و بتواند پريد آن را سر دهند و اين نگاه داشتن از آن جهت است كه چون دست گرفت كبوتر را ضامن است و وقتى از ضمان در مى آيد كه تواند پريد و پر كندن از آن جهت است كه زودتر پر برآورد و اين مجربست قطع نظر از احاديث بسيار كه در اين باب وارد شده است

6-( و روى العلا عن محمّد بن مسلم قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يحرم و عنده فى اهله صيد امّا وحش و امّا طير قال لا باس).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه احرام گيرد و نزد او در خانه اش

ص: 270

شكارى باشد از آهو و امثال آن يا مرغان شكارى مانند كبوتر حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و اين حديث در باب احرام انسب بود مگر آن كه گويند كه بعمومه شامل كبوتران حرم هست اگر خانه اش در مكه باشد حجش صحيح است اما جواب كه باكى نيست در كبوتران حرم بى وجه است زيرا كه ملك نمى شوند و بر تقدير مملوكيت اگر بند كرده باشند حرامست بلكه واجبست سردادن آن و حق آنست كه سهو شده است

6-( و روى بن ابى عمير عن خلاّد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل ذبح حمامة من حمام الحرم قال عليه الفداء قلت فيأكله قال لا قلت فيطرحه قال اذا يكون عليه فداء آخر قال قلت فما يصنع به قال يدفنه).

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه در شخصى كه بكشد كبوترى از كبوتران حرم را حضرت فرمودند كه بر اوست فداى او يعنى قيمت گفتم مى تواند خورد فرمودند كه نه اگر بخورد بر اوست فداى ديگر از جهة خوردن عرض كردم كه پس بيندازد فرمود كه فداى ديگر مى دهد از جهة استخفاف به آن،عرض نمودم كه پس چه كند آن را حضرت فرمودند كه دفن كند آن را و بر لزوم دفن احاديث صحيح و حسن كالصحيح وارد شده است

7-( و روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال: ارسلت إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه انّ اخا لي اشترى حماما من المدينة فذهبنا بها معنا إلى مكّة فاعتمرنا و اقمنا إلى الحجّ ثمّ اخرجنا الحمام معنا من مكّة

ص: 271

إلى الكوفة فعلينا فى ذلك شىء فقال للرّسول انّي اظنّهن كنّ فرهة فقل له يذبح مكان كلّ طير شاة).

و در موثق كالصحيح منقول است از يونس كه گفت فرستاديم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه برادرم كبوترى چند از مدينه خريد و با خود به مكه برديم و عمره به جا آورديم و مانديم تا حج و بعد از حج از مكه معظمه به كوفه رفتيم آيا بر ما گناهى يا كفاره هست حضرت به رسول ايشان فرمودند كه گمان دارم كه كبوترهاى نفيس باشد كه خبر مى برند بگو كه به سبب هر كبوترى كه بوده است يك گوسفند بكشد و ظاهرا گوسفند به اعتبار نفاست و قيمتى بودن كبوتر است و فرهة مثل سفرة و فرهة مثل سكّرة بمعنى حاذقه است و ظاهرا آن كبوتران مرده بوده اند يا رفته بوده اند كه حضرت امر بردّ آن نفرمودند و اگر نه به سبب داخل ساختن آنها در حرم حكم كبوتران حرم بهم رسانيد و واجب بود سردادن و چون بيرون آوردند اگر مى بودند واجب بود برگردانيدن.

چنانكه دلالت مى كند بر وجوب ردّ صحيحه على بن جعفر و حسنه كالصحيحه زرارة كه حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما امر فرمودند بردّ آن كبوتران كه از مكه به كوفه برده بودند و بر تقدير موت امر فرمودند به تصدق قيمت آن و خواهد آمد

كشتن قمرى در حرم

6-( و روى صفوان عن العيص بن القسم قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن شرى القمارىّ بمكّة و المدينة فقال ما احبّ ان يخرج منها شىء).

ص: 272

و در حسن كالصحيح و در صحيح از عيص منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خريدن قمريها در مكه و مدينه حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه چيزى از اينها بدر برند و علما ذكر كرده اند كه جايز است خريدن قمارى و دباسى و اخراج اينها از مكه،و بحسب ظاهر مستند ايشان اين حديثست و صريح نيست در جواز،و بسيار است كه در محرمات چنين تكلم مى كنند،و دباسى مقابل قمارى است زيرا كه قمرى نوعى است از فاخته كه سرخ است و به كبودى مايل است و دباسى نوعى است از فاخته كه كبود است و به سرخى مى زند و هر دو كوچكتر از فاخته اند و نزد عجم الحال هر دو را قمرى مى گويند،و دور نيست كه نزد عرب نيز هر دو را قمرى گويند كه از اين حديث استدلال كرده اند علما بر جواز اخراج هر دو از حرم مگر آن كه بگويند كه هر دو را قمرى مى گويند،و ليكن استدلال نمى توان كرد بمجرد احتمال با احاديث صحيحه متواتره يا كالمتواتره بر نهى از اخراج از حرم و هيچ شك نيست كه احوط عدم اخراجست

5-( و روى حريز عن زرارة: انّ الحكم سأل ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل اهدى له فى الحرم حمامة مقصوصة فقال انتفها و احسن علفها حتّى اذا استوى ريشها فخلّ سبيلها).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حكم بن عتبه سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه در حرم از جهت او كبوترى بياورند به هديه كه پرش را بريده باشند حضرت فرمودند كه پرش را بكن و دانه خوبش بده تا پرش بلند شود سر ده آن را چنانكه گذشت

ص: 273

6-( و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل اهدى له حمام اهلىّ و جيء به و هو فى الحرم محلّ قال ان اصاب منه شيئا فليتصدق مكانه بنحو من ثمنه).

و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه به هديه بياورند از جهة او كبوترى از كبوتران حرم را كه خانه باشد و او در حرم باشد و محل باشد حضرت فرمودند كه اگر از اينها يكى بكشد يا آزار رساند بايد كه تصدق كند به قيمت او

اگر تير را در حل بزند و در حرم بيفتد

6-( و روى صفوان بن يحيى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل رمى صيدا فى الحلّ و هو يؤمّ الحرم فيما بين البريد و المسجد فاصابه فى الحلّ[بريشه خ ل]برميته حتّى دخل الحرم فمات من رميته هل عليه جزاء قال ليس عليه جزاء انّما مثل ذلك مثل من نصب شركا فى الحلّ إلى جانب الحرم فوقع فيه صيد فاضطرب حتّى دخل الحرم فمات فليس عليه جزاؤه لأنّه نصب حيث نصب و هو له حلال و رمى حيث رمى و هو له حلال فليس عليه فيما كان بعد ذلك شىء فقلت هذا القياس عند النّاس فقال انّما شبّهت لك الشّيء بالشّيء لتعرفه).

و منقولست در حسن كالصحيح و در صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه تير زند شكارى را در خارج حرم و آن قصد حرم داشته باشد و آن صيد با آن تير برود تا داخل حرم شود و از آن تير بميرد آيا بر او جزاء هست حضرت

ص: 274

فرمودند كه بر او جزاء نيست مثل آن كه دامى يا تله در حل نصب كند نزديك حرم و شكارى در آن افتد و اضطراب كند تا داخل حرم شود و بميرد بر او جزاء نيست زيرا كه در جائى كه نصب كرده است دام را يا تير انداخته است كه بر او حلال بود پس چيزى كه بعد از آن واقع شود بر او چيزى نيست.

گفت عرض نمودم كه اين نزد عامه قياس است و شما كه اعتقاد به قياس نداريد حضرت فرمودند كه قياس نكردم حكم آن را باين بلكه حكم هر دو را مى دانم كه در واقع يكى است چنانكه دليل گفتم بلكه تشبيه كردم به مثالى كه تو بفهمى.

و قياس آنست كه شخصى حكم يكى را داند و يكى را نداند تشبيه كند كه اين به آن شباهت دارد پس حكمشان مى بايد چنين باشد،اما كسى كه همه احكام را از جانب رسول خدا به نص داند اگر تشبيهى كند از جهة تفهيم ضرر ندارد.

و ممكن است كه حضرت اين قياس را كرده باشد كه عبد الرحمن چون با عامه بحث مى كرد اگر به ايشان بگويد اين حكم را و ايشان انكار كنند او تواند كه رد كند ايشان را به قياسى كه خود مى كنند،و بسيار چنين مى فرمايند با امثال اين مردمان يا آن كه از قبيل زيد مرفوع باشد لانه فاعل هم چنان كه در ضرب عمرو مرفوع است و اين قياس منطقى است و صحيح است قياس فقهى باطل است و از اين حديث ظاهر شد كه حرام نيست شكار كردن صيدى كه قصد حرم داشته باشد و هم چنين حرام نيست شكار حرم حرم و در هر دو روايات وارد شده است بر نهى و كفاره و محمول است بر استحباب

ص: 275

پرنده اى كه از خارج حرم بياورند

6-( و روى المثنى عن كرب الصّيرفي قال: كنّا جميعا فاشترينا طيرا فقصصناه فدخلنا به مكّة فعاب ذلك اهل مكّة فارسل كرب إلى ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فساله فقال استودعوه رجلا من اهل مكّة مسلما او امرأة فاذا استوى خلّوا سبيله).

و مرويست در حسن كالصحيح از مثنى از كرب صراف كه مثنى گفت يا مثنى و منصور بن حازم هر دو گفتند چنانكه در كافى است كه ما جمعى با هم بوديم با كرب و مرغى را خريديم و بالش را چيديم و با خود به مكه برديم و اهل مكه«ما»را سرزنش كردند كه شما محرميد و در حرم چرا چنين كرده ايد بد كرده ايد پس كرب كسى را فرستاد يا ما كرب را فرستاديم و اين اظهر است بسوى حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه به امانت بسپاريد به مرد مسلمانى يا زن مسلمانى كه چون پرش بلند شود و تواند پريدن سر دهند كه برود و ظاهر اين حديث آنست كه اعتماد بر مسلمانان توان كرد.

و در حديث كالصحيح ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه به شخصى بسپاريد كه به او بأسى نباشد يعنى شيعه عادل باشد يا امين باشد كه اعتماد به او توان كرد و شكى نيست كه اين احوط است

كندن پر كبوتر

6-( و روى ابن مسكان عن ابراهيم بن ميمون قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل نتف حمامة من حمام الحرم فقال يتصدّق بصدقة على مسكين و يعطى باليد الّتى بها فانّه قد أوجعه).

و كالصحيح منقولست از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى پرى بكند از كبوترى از

ص: 276

كبوتران حرم حضرت فرمودند كه تصدقى بكند بر مسكينى و بهمان دستى كه پر را كنده است صدقه را به مسكين دهد و تصدق از اين جهة مى دهد كه كبوتر را آزار داده است و به آن دست دادن:محض تعبّد است و احتمال دارد كه علتى كه حضرت فرموده اند علت تصدق بهمان دست باشد كه چون به آن دست آزار داده است بهمان دست تصدق بكند تا اين حسنه آن سيئه را رفع كند و اول اظهر است

خوردن صيد

6-( و روى صفوان عن منصور بن حازم قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام اهدى لنا طير مذبوح بمكّة فاكل أهلنا فقال لا يرى به اهل مكّة بأسا قلت فاىّ شىء تقول أنت قال عليهم ثمنه).

و در حسن كالصحيح در صحيح منقولست كه منصور گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در مكه معظمه به هديه آوردند از جهة ما مرغ كشته را و اهل خانه ما آن را خوردند حضرت فرمودند كه اهل مكه اين را بد نمى دانند چون ديگرى كشته است عرض كردم كه شما چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه بر ايشان است كه قيمت آن را بدهند به مسكين يا دانه بخرند از جهة كبوتران حرم چنانكه گذشت.

6-( و روى صفوان عن عبد اللّه بن سنان قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: لا يذبح الصّيد فى الحرم و ان صيد فى الحلّ).

و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در حرم صيد را نمى توان كشت اگر چه در خارج حرم گرفته باشند و صيد حيوان حلال گوشتى است كه ممتنع باشد و رام نباشد خواه به پريدن باشد مثل هر مرغى غير مرغ خانگى از نر و ماده،و خواه

ص: 277

به دويدن باشد مانند آهو و امثال آن و خواه بهر دو باشد مانند كبگ و شش حيوان از حرام گوشت كه خواهد آمد و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

مثل صحيحه حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از صيد كه در خارج حرم شكار كنند آن را و آن را زنده به حرم آورند حضرت فرمودند كه هر گاه صيد زنده را داخل حرم كنى حرامست بر تو خوردن آن و نگاه داشتن آن اما اگر در خارج حرم كشته باشد و داخل حرم كند محل مى تواند خورد و محرم نمى تواند خورد و قريب باين است صحيحه بكير و غير آن

6-( و روى النّضر عن عبد اللّه بن سنان قال سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: يقول فى حمام مكّة:الطّير الاهلى من حمام الحرم من ذبح منه طيرا فعليه ان يتصدّق بصدقة افضل من ثمنه و ان كان محرما فشاة عن كل طير).

و در صحيح منقولست كه عبد اللّه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللّه عليه مى فرمودند در كبوتران مكه از كبوترانى كه در خانها مى باشند از كبوتران حرم هر كه كبوترى را بكشد بر اوست كه تصدق كند به صدقه كه بهتر از قيمت آن باشد چنانكه گذشت كه يك درهم مى دهد و غالب اوقات بنصف درهم نمى ارزد و اگر محرم باشد از جهة هر كبوترى يك گوسفند مى كشد و گوشت آن را به مساكين مى دهد و احوط آنست كه اگر قيمتش بيشتر از درهم باشد يا درهم باشد قيمت را بدهد با زيادتى

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه من طير اهلىّ

ص: 278

اقبل فدخل الحرم فقال لا يمسّ لأنّ اللّه عزّ و جلّ يَقُولُ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مرغ اهلى يعنى مرغ خانگى و كبوتران خانگى كه از بيرون حرم داخل حرم شوند مى توان گرفت حضرت فرمود كه دست به او نمى بايد رسانيدن چون پناه به حرم الهى آورده است،و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه داخل حرم شود ايمن است و لفظ من را اگر چه غالبا در ذوى العقول اطلاق مى كنند و ليكن گاه هست كه بر اعم از آن نيز اطلاق مى كنند كه غير ذوى العقول بالتبع داخل شوند مجازا و در اينجا چنين است به نصوص احاديث صحيحه كه بعضى از آن گذشت و ديگر خواهد آمد

آهوى حرم

5,6-( و: سال محمّد بن مسلم احدهما صلوات اللّه عليهما عن الظّبى يدخل الحرم فقال لا يؤخذ و لا يمسّ لأنّ اللّه تعالى يقول وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ).

و منقول است در صحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما از آهو كه داخل حرم شود حضرت فرمودند كه آن را نمى توان گرفت و دست نمى بايد رسانيد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه داخل حرم شود ايمن است

6-( و روى ابن مسكان عن يزيد بن خليفة قال: كان فى جانب بيتى مكتل كان فيه بيضتان من حمام الحرم فذهب غلامى فكبّ المكتل و هو لا يعلم انّ فيه بيضتين فكسرهما فخرجت فلقيت عبد اللّه بن الحسن فذكرت له ذلك فقال تصدّق بكفّين من دقيق قال فلقيت ابا عبد اللّه

ص: 279

صلوات اللّه عليه بعد فاخبرته فقال لي عليه ثمن طيرين يطعم به حمام الحرم فلقيت عبد اللّه بن الحسن فاخبرته فقال صدق خذ به فانّه اخذه عن آبائه صلوات اللّه عليهم).

و كالصحيح منقولست از يزيد كه زنبيلى در گوشه يورت من بود و در آنجا دو تخم بود كه از كبوتران حرم بود كه در آنجا تخم كرده بودند پس غلامى رفت و زنبيل را سرنگون كرد و نمى دانست كه اين دو تخم در اينجا هست و هر دو شكست پس من از خانه بيرون آمدم و بعبد اللّه بن حسن رسيدم و آن چه واقع شده بود به او گفتم او گفت كه دو كف آرد تصدق كن پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رسيدم و واقعه را به آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه قيمت دو مرغ را دانه مى خرد و بخورد كبوتران حرم مى دهد پس ملاقات كردم عبد اللّه بن حسن را و به او گفتم كه حضرت چنين فرمودند گفت كه هر چه حضرت فرموده اند به آن عمل كن كه آن حضرت از پيش خود نمى فرمايند هر چه مى گويند از پدران خود دست بدست دارند تا حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليهم

خوردن طير غير حرم در حرم

6-( و روى عن شهاب بن عبد ربّه قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّي اتسحّر بفراخ اوتى بها من غير مكّة فتذبح فى الحرم فاتسحّر بها فقال بئس السّحور سحورك اما علمت انّ ما ادخلت به الحرم حيّا فقد حرم عليك ذبحه و إمساكه).

و مرويست در صحيح از شهاب كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه من سحور مى خورم به جوجه چند كه از خارج مكه معظمه مى آورند و در حرم مى كشند و سحر مى خورم كه روزش روزه باشم خوبست حضرت فرمودند كه بد سحوريست سحور تو آيا نمى دانى كه هر حيوانى را

ص: 280

كه آن را داخل سازى در حرم بر تو حرام است كشتن و نگاهداشتن آن حيوان بلكه مى بايد سر دهند،و چون جوجه است اگر سر دهند گربه و غير آن آن را مى گيرند و مى خورند مى بايد كه ضبط كنند و دانه اش بدهند تا تواند پريد بعد از آنش سر دهند

اذيت طير حرم

4-( و روى محمّد بن حمران عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن ابيه صلوات اللّه عليه قال: كنت مع على بن الحسين صلوات اللّه عليهما بالحرام فرانى أوذي الخطاطيف فقال يا بنيّ لا تقتلهنّ و لا تؤذهنّ فانّهنّ لا يؤذين شيئا).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه من با پدرم بودم در حرم و مرا ديدند كه آزار مى دادم پرستكها را و دور نيست كه در حالت طفوليت باشد و در خانه حضرت آشيانه كرده باشند و بر سر ايشان فضله كنند آنها را دور كرده باشند كه آشيانه را جاى ديگر برند،يا آن كه اراده داشتم كه دفع كنم حضرت فرمودند كه ايشان را مكش و آزار مده كه آزار اينها به كسى نمى رسد و قطع نظر از حرم كشتن اينها نيز مكروهست و ممكن است كه تقيه فرموده باشند در اين نقل از جهة جمعى كه هميشه ميل به غلو داشته اند يا غالى بوده اند و امثال اينها را مى فرموده باشد و از جهة رفع غلو ايشان با آن كه راوى مجهولست چون مشترك ميان ثقه و غير ثقه اگر چه مظنون اينست كه ثقه باشد و اللّه تعالى يعلم

ذبح از روى اشتباه

6-( و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن فرخين مسرولين ذبحتهما و انا بمكّة فقال لي لم ذبحتهما فقلت جاءتني بهما جارية من اهل مكّة فسالتنى ان اذبحهما فظننت انّي

ص: 281

بالكوفة و لم اذكر الحرم قال تصدّق بقيمتهما قلت كم قال درهم و هو خير منهما).

و بطرق صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از دو جوجه كبوتر پر پا كه هر دو را در مكه معظمه كشتم حضرت فرمودند كه چرا كشتى عرض نمودم كه كنيزكى از اهل مكه از من سؤال كرد كه اين دو جوجه را بكشم و گمان كردم كه در كوفه ام و در خاطرم نبود كه در حرمم حضرت فرمودند كه قيمت هر دو را تصدق كن عرض نمودم كه چند مى شود قيمت هر دو فرمودند يك درهم و يك درهم بهتر از هر دو است چون قيمت جوجه نصف درهم است و ظاهرا قيمت وقت هر دو كمتر از درهم بوده است كه فرمودند كه يك درهم بهتر از هر دو است

اخراج طير از حرم

6-( و: ساله زرارة عن رجل اخرج طيرا من مكّة إلى الكوفة قال يردّه إلى مكّة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه مرغى را مانند كبوتران مكه به كوفه برد حضرت فرمودند كه به مكه پس آورد و اگر تلف شود ضامن است

6-( و روى المثنّى عن محمّد بن ابى الحكم قال: قلت لغلام لنا هيئ لنا غداءنا فاخذ لنا من اطيار الحرم فذبحها و طبخها فدخلت على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال ادفنهنّ و فدّ عن كلّ طير منهنّ.).

و كالصحيح منقول است از محمد فرزند زاده مختار كه به غلام خود گفتم كه چاشته ما را مهيا كن پس او چند كبوتر از جهة ما از كبوتران حرم گرفت و كشت و پخت همه را به خاطرم رسيد كه مبادا حرام باشد پس

ص: 282

به خدمت حضرت رفتم و عرض نمودم آن چه شده بود حضرت فرمودند كه همه را دفن كن و از هر يك فدائى بده يعنى قيمت اگر محل باشد و فدا و قيمت اگر محرم باشد

كفاره قتل طير

6-( و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل قتل طيرا من طير الحرم و هو محرم فقال عليه شاة و قيمة الحمامة درهم يعلف به حمام الحرم و ان كان فرخا فعليه حمل و قيمة الفرخ نصف درهم يعلف به حمام الحرم).

و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه كبوترى از كبوتران حرم را بكشد و او محرم باشد و در حرم باشد حضرت فرمودند كه از جهة آن كه محرم است گوسفندى مى كشد و به سبب آن كه در حرم است قيمت كبوتر كه يك درهم است مى دهد و دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم و بخورد ايشان مى دهد و اگر جوجه را بكشد بره مى دهد و قيمت كه نصف درهم است دانه مى خرد و بخورد كبوتران حرم مى دهد

در مكه فقط مذبوح بخر

6-( و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا تشترينّ فى الحرم الاّ مذبوحا قد ذبح فى الحلّ ثمّ جىء به إلى الحرم مذبوحا فلا باس به للحلال).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنهار كه در حرم مخور مگر حيوانى كه در خارج حرم آن را كشته باشند و گوشتش را به حرم آورده باشند پس باكى نيست كه محل بخورد يعنى محرم گوشت شكارى را نمى تواند خورد خواه خود كشته باشد و خواه ديگرى و خواه در حرم و خواه در حل

كفاره تخم شترمرغ

6-( و: سال سعيد بن عبد اللّه الاعرج ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن

ص: 283

بيضة نعامة اكلت فى الحرم فقال تصدّق بثمنها).

و در موثق كالصحيح و در صحيح منقولست كه از سعيد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از تخم شتر مرغى كه آن را در حرم بخورند حضرت فرمودند كه بهاى آن را تصدق كن يا آن كه خورده است تصدق كند و امثال اين حديث دلالت مى كند بر اين كه كه تخم حكم صيد دارد

كفاره كبوتر

6-( و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قيمة الحمامة درهم و فى الفرخ نصف درهم و فى البيضة ربع درهم).

و در صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند در قيمت كبوتر كه آن يك درهم است اگر كشته باشند يا خورده باشند،و در جوجه نصف درهم است،و در تخم ربع درهم است، و شيخان در صحيح از حفص از آن حضرت روايت كرده اند كه در كبوتر يك درهم است و در جوجه نصف درهم و در تخم ربع درهم است و اين عبارت واضحتر است و محمولست بر آن كه محل باشد در حرم و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و خلافى نيست در اين

ص: 284

باب ما يجوز آن يذبح فى الحرم

و يخرج به منه

اين بابى است در بيان آن چه جايز است كه آن را در حرم بكشند و اگر خواهند آن را از حرم بيرون برند خواه زنده و خواه كشته آن چه حرامست صيد برّ است كه حلال گوشت باشد و در اصل ممتنع باشد و شش چيز از حرام گوشت پس اگر ممتنع نباشد به آن كه در اصل رام باشند مثل گوسفند و گاو و شتر را مى توان كشت و مى توان بيرون برد و هم چنين است مرغ و خروس و باز و شاهين و چرخ،و هر حرام گوشتى بغير از روباه و خرگوش و سوسمار بزرگ و آن چه شبيه به اوست كه آفتاب پرستش مى گويند و موش صحرايى و خارپشت و شير اگر به كسى كارى نداشته باشد و حكم اينها دارد زنبور و كنه و شپش،و حرام نيست صيد كفتار و پلنگ و ببر و امثال اينها از حيوانات صحرايى حرام گوشت و خانگى مثل مار و موش و حشرات الارض و تفصيلش خواهد آمد،و حرام نيست شكار حيوانات دريايى و مرغان دريايى كه تخم و جوجه در دريا كنند،و حيواناتى كه در كنار دريا مى باشند و تعيش ايشان در آب است مانند قاز و اردك حرامست شكار آن چون تخم و جوجه در خشكى مى كنند

6-( روى ابن مسكان عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: لا يذبح فى الحرم الاّ الابل و البقر و الغنم و الدّجاج).

و مرويست در صحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه كه در حرم

ص: 285

نمى توان كشت مگر شتر و گاو و گاوميش و گوسفند از بز و ميش و مرغ خانگى و خروس و حصر اضافى است به اعتبار غالب

6-( و: ساله معاوية بن عمّار عن دجاج الحبش فقال ليس من الصّيد انّما الطّير ما طار بين السّماء و الارض و صفّ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مرغ حبشى و آن مرغى است سياه و كبود و در حبشه از اين مرغان بزرگتر هست و سرش كوچكتر است و اغلب اوقات در كنار دريا مى باشد بنا بر اين راوى توهم كرده است كه مبادا حرام باشد حضرت فرمودند كه آن شكارى نيست،و نيست شكارى،مگر آن چه در ميان آسمان و زمين پرد و صاف تواند رفت و مرغ و خروس اگر از بلندى به پستى آيند بال برهم مى زنند كه نيفتند و نمى توانند كه از پائين به بالا پرند

6-( و قال جميل بن درّاج و محمّد بن مسلم: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الدّجاج السّنديّ يخرج به من الحرم فقال نعم لأنّها لا تستقّل بالطّيران).

و در صحيح منقولست از جميل و در قوى كالصحيح از محمد بن مسلم و در كافى از جميل بن دراج عن محمد بن مسلم قال سئل الخ و ظاهرا صدوق قال را مقدم داشته است سبب اشتباه شده است و فضلاء به جاى عن- و آورده اند يا آن كه در نسخه صدوق از كتاب ابن ابى عمير واو بوده است و على اى حال حديث صحيح است كه گفتند از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال نمودند از مرغ قندهارى كه او را از حرم بيرون مى توان برد حضرت فرمودند كه بلى زيرا كه نمى تواند كه خوب به پرد يا باختيار خود نمى پرد چنانكه گذشت و ظاهرا مرغ قندهارى دجاج حبشى باشد يا از انواع

ص: 286

مرغ خانگى است مانند مرغ لارى كه در اين بلاد مى باشد و بزرگتر از مرغهاى خانگى اين بلاد است و بعضى گفته اند كه هر مرغ خانگى اصلش از حبش است و عرب و دجاج را اطلاق مى كند بر نر و ماده و نرش خروس است.

6-( و فى خبر اخر: انّها تدفّ دفيفا).

و در خبر ديگر وارد است كه دجاج از حرم بيرون مى توان برد زيرا كه صاف نمى رود در پريدن بلكه بال برهم مى زند اگر از فوق به زير آيد،و شيخ و كلينى در حديث سابق معاويه اين زيادتى را نقل كرده اند كه هر مرغى كه پرد مانند كبوتر بيرون نمى توان بردن او را از حرم و هر چه صاف نرود و بال برهم زند مانند مرغ و خروس از حرم بيرون مى توان برد ظاهرا مراد حضرت پريدنست به فوق يعنى هر چه بر بالا نپرد،و صدوق نقل بحسب معنى كه يافته است كرده است و لم يصف را بمعنى دفيف برده است و دفيف كه در برابر ضعيف است نه اين دفيف است بلكه مرغان هوائى بعضى بال برهم زدنشان بيشتر است از صاف پريدن مانند كبوتر گوشت آن حلال است و بعضى صاف رفتن آنها بيشتر است مانند كركس و باز گوشت آن حرام است و در اينجا مراد از ضعيف اصل پريدنست باختيار خود چنانكه مشاهد است در هر مرغ خانگى و خروس كه نمى پرند مگر در وقتى كه جانورى خواهد آن را بگيرد و امثال آن و به بالا نمى پرند باختيار خود،و حيوانى ديگر نيست كه قاعده بايد گفت همين مرغ و خروس خانگى است كه انواع دارد بلى در دجاج حبشى توهمى مى رود كه مرغى بحرى باشد چون در كنار درياست تعيش آنها احتمال مى داده اند كه از قبيل قاز و اردك باشد سؤال كردند و حضرات معصومين صلوات اللّه عليهم رفع توهم ايشان فرموده اند به آن كه قاز و اردك پرندگى دارند و مرغ و خروس خانگى پرنده نيستند و اللّه تعالى يعلم

ص: 287

6-( و: ساله صلوات اللّه عليه الحسن الصّيقل عن دجاج مكّة و طيرها فقال ما لم يصفّ فكله و ما كان يصفّ فخلّ سبيله).

و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از دجاج مكه معظمه و مرغ آن حضرت فرمودند كه هر چه نمى پرد آن را بخور و هر چه پرد مانند كبوتر مخور و رها كن او را تا هر جا كه خواهد برود بهمان عنوانى كه سابقا مذكور شد كه مرغ و خروس نمى پرند و كبوتر مى پرد

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن رجل ادخل فهده إلى الحرم أ له ان يخرجه فقال هو سبع و كلّما ادخلت من السّبع الحرم اسيرا فلك ان تخرجه).

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از بعضى از مشايخش كه گفت سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه داخل كند يوز خود را در حرم آيا آن را بيرون مى تواند برد از حرم حضرت فرمودند كه اين درنده است و هر درنده را كه داخل حرم كنى كه در زنجير تو باشد مى توانى بيرون آوردن،بلكه ظاهر حديث كالصحيح ديگر آن است كه واجب است او را بيرون آوردن كه مبادا سر دهى و شكار كند و تو سبب شده باشى.

و در حديث هاشم منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه شخصى در حرم شيرى را كشت حضرت فرمودند كه بر اوست كه قوچى را بكشد.

و از ابو جرير منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه ما مى خريم چرخ و باز را و در بعضى از نسخ به جاى صقور عصفور است كه گنجشك باشد و داخل حرم مى كنيم آيا مى توانيم نگاه داشتن حضرت فرمودند كه هر پرنده را كه داخل حرم كنى و تواند پريد آن را سر مى بايد داد زيرا كه به محل امن داخل شد يعنى حق سبحانه و تعالى فرموده

ص: 288

است كه مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً و ليكن چون نسخ مختلف است جزم بجواز سردادن سباع طير نمى توان كرد و احوط آنست كه بيرون حرم سر دهند

6-( و روى عنه معاوية بن عمّار انّه قال: لا باس بقتل النّحل و البقّ فى الحرم و قال لا باس بقتل القمّلة فى الحرم و غيره).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در كشتن زنبور عسل.

و در تهذيب بدو سند صحيح روايت كرده است از معاويه همين حديث را و به جاى نحل نمل است و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب شده است و خواهد آمد نهى از كشتن نحل و نمل مورچه است و هم چنين پشه را مى توان كشت در حرم و باز فرمودند كه باكى نيست در كشتن شپش در حرم و غير حرم اما در احرام نمى تواند كشت چنانكه خواهد آمد

6-( و روى عبد اللّه بن سنان عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: كلّ ما لم يصفّ من الطّير فهو بمنزلة الدّجاج).

و در صحيح از عبد اللّه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چه مانند كبوتر نمى پرد بمنزله مرغ خانگى مى باشد و نشنيده ام تا بحال كه مرغى باشد كه نپزد و مانند مرغ باشد پس محتمل است كه مراد حضرت اين باشد كه مانند مگس و پشه و كيك را مى توان گشت و طير بمعنى پرنده باشد يا بحسب واقع باشد و ما ندانيم يا مراد دجاج حبشى باشد و دجاجى كه در حديث است دجاج متعارف باشد و چون غرابتى داشت كلينى و شيخ اين حديث را ذكر نكرده اند،و ظاهر اين حديث آنست كه جوجه مرغان پرنده مراد باشد و چنين نيست بلكه مرغى كه نوع آن مرغ پرد جوجه اش بلكه تخم آن نيز حرامست مانند صيد و كفاره دارد چنانكه گذشت و خواهد آمد و اللّه تعالى يعلم

ص: 289

باب ما جاء فى السّفر إلى الحجّ

و غيره من الطّاعات

اين بابى است در بيان اصل سفر حج و غير آن از سفرهايى كه مطلوب حق سبحانه و تعالى است چون امر بسفر شده است پس مى بايد كه مطلوب شارع باشد و اگر از جهة تجارت رود مى بايد كه قصدش از سفر توسعه بر عيال يا نفع مساكين باشد و عبث بسفر نرود چون مشقت بسيار در سفر هست

6-( و روى عمر بن ابى المقدام عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

فى حكمة آل داود عليه السّلام انّ على العاقل ان لا يكون ظاعنا الاّ فى ثلاث تزوّد لمعاد او مرمّة لمعاش او لذّة فى غير محرّم).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جمله سخنانى كه حضرت داود به آن ملهم شدند اين بود كه فرمودند و در حديث كالصحيح از اصبغ منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به حضرت امام حسن فرمودند كه بر عاقل لازم است كه از مسكن يا شهر خود بيرون نرود مگر بواسطه سه چيز يكى.

جهة توشه آخرت مثل سفر حج و جهاد و زيارات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم،يا زيارت مؤمنان،و تشييع جنازه ايشان،و صله ارحام و امثال اينها.

يا از جهة تحصيل چيزى كه از جهة تعيش و زندگانى در كار است مانند تجارات،

ص: 290

يا لذتى كه حرام نبوده باشد مانند سيرى كه ترطيب دماغ به آن حاصل كند كه معين او باشد در عبادت الهى و در حديث ديگر وارد است كه اين ساعت معين است و ساعتهاى عبادت را

6-( و روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله:

سافروا تصحّوا و جاهدوا تغتنموا و حجّوا تستغنوا).

و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه سفر كنيد تا صحت بدن حاصل شود شما را يعنى از فوائد سفر آن است كه آدمى در سفر حركات مى كند به سبب آن اخلاط فاسده دفع مى شود خصوصا سفر مكه كه بمنزله خوردن چوب چينى است،و بعد از بيان سفر فرمودند كه جهاد كنيد تا فوائد دنيوى از اموال كفار و فوائد اخروى كه رسيدن با على مراتب جنت است تحصيل كرده باشيد و حج كنيد تا مستغنى شويد چنانكه اخبار ديگر گذشت كه حج سبب توانگرى و غناء دل است و از اين باب است باقى سفرهاى خوب.

و در موثق كالصحيح از سعد منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه سفر كنيد تا تندرست باشيد سفر كنيد تا فائدهاى الهى را دريابيد

6-( و روى جعفر بن بشير عن ابراهيم بن الفضل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا سبّب اللّه عزّ و جلّ للعبد الرّزق فى ارض جعل له فيها حاجة).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته باشد روزى بنده را در زمينى وسيله چند مى سازد كه آن بنده اراده رفتن آنجا كند و چون به آن جا رود روزى بيابد پس بايد كه بندگان در هر چه پيش ايشان آيد خوشنود باشند چون مسبّب الاسباب كارسازى ايشان مى كند

ص: 291

باب الايّام و الاوقات الّتى يستحبّ

اشاره

فيها السّفر و الايّام و الاوقات

الّتى يكره فيها السّفر

زمان مستحب براى سفر

6-( روى حفص بن غياث النّخعىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من اراد سفرا فليسافر يوم السّبت فلو انّ حجرا زال عن جبل فى يوم السّبت لردّه اللّه إلى مكانه و من تعذّرت عليه الحوائج فليلتمس طلبها يوم الثّلثاء فانّه اليوم الّذى الان اللّه فيه الحديد لداود عليه السّلام).

اين بابى است در ايّام و اوقاتى كه مستحب است سفر كردن در آنها و در ايام و اوقاتى است كه مكروه است سفر كردن در آنها منقول است.

در موثق كالصحيح و اسانيد بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد بسفر رود بايد كه روز شنبه روانه شود كه اگر سنگى از كوهى حركت كند و به زير آيد البته حق سبحانه و تعالى آن سنگ را به جاى خود مى برد.

ممكن است كه حقيقت مراد باشد و چنين شود به آن كه ملائكه آن سنگ را به جاى خود برند يا آن كه مبالغه باشد كه اگر شخصى بطىء الحركة باشد مانند سنگ و حال او اين باشد كه اگر به جايى رود به زودى بر نگردد و اگر در روز شنبه به جايى رود البته حق سبحانه و تعالى او را برگرداند،و كسى كه بستى در كارهاى او به همرسيده باشد و اراده كارى داشته باشد پس بايد كه

ص: 292

شروع در آن كار در روز سه شنبه كند به درستى كه سه شنبه روزيست كه حق سبحانه و تعالى نرم كرد آهن را در آن روز از جهة حضرت داود و خواهد آمد وجهش يعنى خاصيت اين روز را حق سبحانه و تعالى چنين كرده است پيش از داود يا بعد از آن

6-( و روى ابراهيم بن ابى يحيى المدنىّ عنه صلوات اللّه عليه انه قال:

لا باس بالخروج فى السّفر ليلة الجمعة).

و كالصحيح و بطرق ديگر منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در بيرون رفتن بسفر در شب جمعه اگر چه بهتر آنست كه بسفر نرود تا نماز جمعه را دريابد

14,5-( و روى عبد اللّه بن سليمان عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يسافر يوم الخميس و قال يوم الخميس يوم يحبّه اللّه و رسوله و ملائكته).

و در صحيح منقولست از صفوان و ابن ابى عمير از عبد اللّه كه از اصحاب اصول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در روز پنجشنبه بسفر مى رفتند و مى فرمودند كه روز پنجشنبه روزيست كه حق سبحانه و تعالى و رسولش صلّى اللّه عليه و آله و فرشتگانش همه آن را دوست مى دارند.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه هر گاه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به جنگى مى فرمودند در روز پنجشنبه مى فرمودند

8-( و: كتب بعض البغداديّين إلى ابى الحسن الثّانى صلوات اللّه عليه يساله عن الخروج يوم الأربعاء لا يدور فكتب عليه السّلام من خرج

ص: 293

يوم الاربعاء لا يدور خلافا على اهل الطّيرة وقى من كلّ آفة و عوفى من كلّ عاهة و قضى اللّه له حاجته).

و صدوق كالصحيح روايت كرده است از محمد بن احمد بغدادى ثقه كه عريضه نوشتم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه و سؤال كردم از سفر كردن در روز چهار شنبه كه بر نگردد يعنى چهار شنبه آخر ماه خصوصا هر گاه در تحت الشعاع باشد حضرت صلوات اللّه عليه نوشتند كه هر كه بيرون رود در روز چهار شنبه آخر ماه بقصد مخالفت جمعى كه فالهاى بد مى زنند حق سبحانه و تعالى او را نگاه دارد از هر آفتى و عافيت كرامت فرمايد از هر مرضى و بر آورد حاجتش را كه به طلبش مى رود و گفت عرض نمودم مرتبه ديگر و سؤال كردم از حجامت كردن در روز چهار شنبه آخر ماه باز حضرت نوشتند كه هر كه در اين روز حجامت كند بقصد مخالفت جمعى كه فال بد را مؤثر مى دانند حق سبحانه و تعالى او را عافيت كرامت فرمايد از هر آفتى و نگاه دارد از هر مرضى كه ممكن باشد آمدنش و كبود نشود جاى حجامتش.

و صدوق كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه چهار شنبه آخر ماه روز نحس مستمر است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است كه بر قوم عاد فرستاديم باد سرد را در روز شومى كه شومى آن هميشه خواهد بود،و احاديث بسيار در مذمت چهار شنبه آخر ماه ذكر كرده است كه حجامت بد است و نوره بد است و سفر بد است.

و در حديث طويلى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه روايت كرده است تفصيل هر بلايى كه از حق سبحانه و تعالى نازل شده،بر هر

ص: 294

طايفه در چهار شنبه آخر ماه نازل شده است،و منافات نيست ميان اين اخبار و خبر متن و امثال آن زيرا كه ممكن است كه بحسب واقع تشأم داشته باشد و چون بنده از روى مخالفت آن جماعت كند بلا به او نرسد چنانكه خواهد آمد كه تصدق كنيد تا بلا دفع شود

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: عليكم بالسّير باللّيل فانّ الارض تطوى باللّيل).

و در قوى كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر شما باد به رفتن در شب به درستى كه زمين را در شب بهم مى پيچند،و مجربست كه سفر در شب نمى نمايد و در روز بسيار مى نمايد

6-( و فى رواية جميل بن درّاج و حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: الارض تطوى فى اخر اللّيل).

و در صحيح از جميل و در صحيح از حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زمين را در آخر شب در هم مى پيچند يعنى شبگير بعد از نصف شب خوب است كه آدمى و حيوانات استراحتى كرده باشند و چون به راه مى افتند قوت غذا كه در بدنشان جا كرده تازه زورند به زودى منزل را طى مى كند و اين معنى مجربست و حديث اول نيز محمول است بر اين يا آن كه شب بهتر است از روز و آخر شب بهتر است از اول شب

6-( و روى محمّد بن يحيى الخثعمىّ عنه صلوات اللّه عليه قال: لا تخرج يوم الجمعة فى حاجة فاذا كان يوم السّبت و طلعت الشّمس فاخرج فى حاجتك).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

ص: 295

فرمودند كه روز جمعه متوجه كارى از كارهاى دنيا مشو و چون روز شنبه آفتاب طالع شود از جهة هر كارى كه دارى روانه شو كه حق سبحانه و تعالى آن را مى سازد خصوصا هر گاه در روز جمعه مشغول عبادت باشد،و تا طلوع آفتاب مشغول تعقيب باشد،و روز جمعه ناخن و شارب گرفته باشد

6-( و سال ابو ايّوب الخزّاز و عبد اللّه بن سنان ابا عبد اللّه عليه السّلام:

عن قول اللّه عزّ و جلّ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ فقال صلوات اللّه عليه الصّلاة يوم الجمعة و الانتشار يوم السّبت).

و بسند صحيح از ابراهيم و بسند صحيح از عبد اللّه منقولست كه هر يك گفتند كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون نماز جمعه را به جا آوريد پهن شويد در زمين و طلب كنيد از فضل الهى و نعمتهاى او را كه از جهة شما آفريده است پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نماز در روز جمعه است يعنى كل جمعه مشغول عبادت مى بايد بود،و روز شنبه پهن مى بايد شد.

اگر چه ظاهر آيه آنست كه بعد از نماز بطلب كارها مى توان رفت و ليكن ائمه اهل بيت صلوات اللّه عليهم عارفند به مراد الهى

زمان مكروه سفر

6-( و قال صلوات اللّه عليه: السّبت لنا و الاحد لبني أميّة).

و منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه روز شنبه از ماست و روز يكشنبه از بنى اميّه و ظاهرا سهوى شده است و صدوق احاديث بسيار در فضيلت روز يكشنبه نقل كرده است و در مذمت روز دوشنبه احاديث متواتره وارد شده است كه روز بنى اميّه است و ظاهرا يك

ص: 296

جمله از قلم نساخ افتاده است.

چنانكه روايت كرده است در صحيح از ابن ابى عمير و او از بسيارى از مشايخ خود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شنبه روز ماست و يكشنبه روز شيعيان ماست و دو شنبه روز دشمنان ماست و سه شنبه روز بنى اميّه است و چهار شنبه روز آشاميدن دو است و پنجشنبه روز قضا حوائج است و جمعه روز پاكيزگى است و بوى خوش كردن و عيد مسلمانانست و بهتر از عيد فطر و قربانست،و روز غدير بهترين عيدهاست و آن هجدهم ذى الحجه است و در روز جمعه بود كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را به امامت نصب كردند و قايم اهل البيت«عليهم السلام»در روز جمعه خروج خواهد كرد و قيامت در روز جمعه خواهد بود و هيچ عملى بهتر از صلوات بر محمد و آل او صلوات اللّه عليهم نيست و از اين باب احاديث بسيار است و حديثى موافق متن نقل نكرده اند

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا تسافر يوم الاثنين و لا تطلب فيه حاجة).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در روز دو شنبه بسفر مرو و بطلب حاجت نيز مرو

14,6-( و روى عن ابى ايّوب الخزّاز انّه قال: اردنا ان نخرج فجئنا نسلّم على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال كانّكم طلبتم بركة الاثنين قلنا نعم قال فاىّ يوم اعظم شوما من يوم الاثنين فقدنا فيه نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و ارتفع الوحي لا تخرجوا يوم الاثنين و اخرجوا يوم الثّلثاء).

و در صحيح منقولست از ابراهيم بن عيسى كه اراده كرديم كه در روز دو شنبه بيرون رويم به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه رفتيم كه سلام كنيم

ص: 297

و وداع نماييم حضرت فرمودند كه گويا كه از جهة تيمّن و تبرّك روز دو شنبه امروز را اختيار كرده ايد گفتيم بلى حضرت فرمودند كه كدام روز نحوستش از اين روز بيشتر است روزيست كه حضرت سيد المرسلين از ما رفته است و وحى كه به بركت آن حضرت نازل مى شد در اين روز از ما منقطع شد،در روز دو شنبه بيرون مرويد و روز سه شنبه بيرون رويد و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و اولى آنست كه از جهة هيچ كارى روز دو شنبه شروع در آن كار نكنند خصوصا سفر

6-( روى محمّد بن حمران عن ابيه عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من سافر او تزوّج و القمر فى العقرب لم ير الحسنى).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بسفر رود يا عقد نكاح واقع سازد و حال آن كه قمر در عقرب باشد خير نمى بيند از آن نكاح و از آن سفر.

و ظاهرش آنست كه چون عرب ستاره هاى عقرب را به شكل عقرب مى ديدند به فال خوب نمى دانستند حضرت به اعتبار طيره نهى فرموده باشند.

و ممكن است كه علامت بدى باشد يا حق سبحانه و تعالى تاثيرى داده باشد آن را از قبيل تاثير فلفل در حرارت و كافور در برودت و ليكن جزم نمى توان كرد به هيچ يك

6-( و روى عن عبد الملك بن اعين قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّي قد ابتليت بهذا العلم فأريد الحاجة فاذا نظرت إلى الطّالع و رأيت الطّالع الشرّ جلست و لم اذهب فيها و اذا رأيت الطّالع الخير ذهبت فى الحاجة فقال لي تقضى قلت نعم قال احرق كتبك).

و مرويست در حسن كالصحيح كه عبد الملك گفت عرض نمودم

ص: 298

به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من مبتلا شده ام به محبّت علم نجوم و گاه هست كارى دارم نظر به طالع مى كنم يعنى ملاحظه مى نمايم كه در آن ساعت چه برج طالع است و اعمال بسيار از جهة اين ساخته اند از اصطرلاب و مطلع الأنوار و غير آن.و اگر كسى فى الجمله شعورى دارد احتياج باين اعمال نيست ملاحظه مى كند كه آفتاب در كدام برجست و در چند درجه آنست مثلا اگر آفتاب در درجه اولى حمل باشد در روز اول نوروز اول ظهر سرطان طالع مى شود و اول غروب ميزان طالع مى شود و در نصف شب جدى طالع مى شود و هر برجى يا مطلبى مناسبت دارد در آن وقت از اول طلوع آن برج تا دو ساعت خوبست.مثلا اگر از جهة عقد نكاح برج ثابت مطلوبست غير از عقرب بر مذهب همه و غير از اسد بر مذهب جمعى، و در دلو و ثور خوبست و اگر دايره هندى كشيده باشند دو سه روز كه در هر فصلى تدبّر نمايد اوقات را مى داند و در شب ستارگان كافى است پس بعد از ملاحظه اگر شر طلوع كرده باشد مى نشينم و به آن كار نمى روم و اگر خير طالع باشد در انكار شروع مى نمايم.

حضرت فرمودند كه اگر در طالع خوب مى روى كارت ساخته مى شود؟عرض كردم كه بلى حضرت فرمودند كه كتابهاى خود را بسوزان و ظاهرا سببش اين باشد كه بر آمدن حاجت مقارن اين ملاحظه علامت استدراج است كتابها را مى بايد سوخت تا اعتمادش بر حق سبحانه و تعالى باشد نه به ستاره.

بدان كه احاديث بسيار وارد شده است بر حقيقت نجوم،و احاديث بسيار وارد شده است بر نهى از تعليم و تعلم آن بلكه بعضى دلالت مى كند بر كفر كسى كه قايل به نجوم باشد،و جمع بين الاخبار باين است كه اگر كسى

ص: 299

اعتماد بالوهيت نجوم داشته باشد و يا آن را قديم داند كافر است،و اگر حادث داند و مؤثر داند جزما يا علامت داند جزما قول بما لا يعلم است و فسق است،و اگر بر سبيل احتمال يا تفال و تطيّر عمل كند تا ترك كند ظاهرا بد نباشد و اللّه تعالى يعلم،و خواهد آمد در ابواب تجارات نيز.

و على أيّ حال كسى خلاف نكرده است در كراهت سفر در عقرب و هم چنين تزويج و اولى آنست كه از ستاره و برج هر دو اجتناب كند بنا بر حركت كواكب ثابته در هر بيست و چهار هزار سال و كسرى يك دور،و از زمان حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين تا حال قريب به هزار سال شده است و ستاره هاى عقرب داخل برج ميزان شده اند و از برج پس رفته است قريب بنصف برج پس از ابتداى طريقه تا وسط قوس اجتناب كردن بهتر خواهد بود

9-( و روى سليمان بن جعفر الجعفرىّ عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما قال: الشّوم فى المسافر فى طريقة فى خمسة الغراب النّاعق عن يمينه و الكلب النّاشر لذنبه و الذّئب العاوي الّذى يعوى فى وجه الرّجل و هو مقع على ذنبه يعوى ثمّ يرتفع ثم ينخفض ثلثا و الظّبى السّانح من يمين إلى شمال،و البومة الصارخة،و المرأة الشّمطاء تلقى فرجها،و الاتان العضباء يعنى الجدعاء فمن أوجس فى نفسه منهنّ شيئا فليقل اعتصمت بك يا ربّ من شرّ ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذلك قال فيعصم من ذلك).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن چه شوم است و مبارك نيست مسافر را پنج چيز است يكى كلاغى كه فرياد كند از دست راست ديگر

ص: 300

سگى كه دم را برداشته باشد.

و گرگى كه از برابر فرياد كند و بر دم نشسته باشد و فرياد كند ديگر فرياد يا دم را بلند كند ديگر پست كند سه مرتبه و آهويى كه از دست راست او پيدا شود و بدست چپ او رود و بومى كه فرياد كند مطلقا يا گريه كند چون خنده اش را ميمون و مبارك مى دانند اكثر عوام و زن پيرى كه گيسوى او سياه و سفيد شده باشد و روبرو آيد و بى چادر باشد يا اعم و الاغ ماده گوش بريده، پس كسى كه در نفس خود يا بد كراهتى از اينها بايد كه اين دعا بخواند كه ترجمه اش اينست كه پناه به تو آوردم اى پروردگار من از شر آن چه در خود مى يابم از خوف،خداوندا مرا در پناه خود در آور،پس فرمودند كه هر كه اين دعاى اعتصام را بخواند حق سبحانه و تعالى او را حفظ نمايد.

بدان كه آن چه در اين حديثست كه شوم است اينها بحسب ظاهر مخالفت دارد با آن چه از پيش گذشت كه طيره نمى باشد،و حمل مى كنيم بر آن كه مردمان اينها را شوم مى دانند و در واقع تشام ندارند و ليكن نفوس ضعيفه از اينها متأثر مى شوند بايد كه دعاى اعتصام را بخوانند تا حق سبحانه و تعالى او را در حفظ خود محفوظ دارد و واهمه بسيار است كه كشنده است،ديگر پنج چيز فرمودند،و در نسخ حديث از كافى و امالى و محاسن و غيرهما نيز پنج است و آن چه شمرده شده است هفت است ممكن است كه پنج را كه عمده باشد اول فرموده باشند و دو چيز آخر را ملحق ساخته باشند كه از اينها نيز توهم مى باشد كمتر و يا آن كه هفت اول را به غلط پنج شنيده باشد

ص: 301

باب افتتاح السّفر بالصدقة

6-( روى الحسن بن محبوب عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: تصدّق و اخرج أيّ يوم شئت).

اين بابى است در آن كه پيش از سفر تصدق مستحب است مرويست به اسانيد صحيحه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه تصدق كن و هر روزى كه خواهى بيرون رو يعنى اگر چه قمر در عقرب باشد يا چهار شنبه آخر ماه يا دو شنبه باشد كه تصدق دفع نحوستش را مى كند و لازم نيست كه نحوستى داشته باشد هر روز بلاها از آسمان نازل مى شود و به سب تصدق آنها دفع مى شود و هم چنين اگر نحوستى داشته باشد

6-( و روى عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه أ يكره السّفر فى شىء من الايّام المكروهة مثل الاربعاء و غيره فقال افتتح سفرك بالصّدقة و اخرج اذا بدا لك و اقرء آية الكرسىّ و احتجم اذا بدا لك).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حماد كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه آيا مكروهست سفر كردن در روزهايى كه مردمان از آنها كراهت دارند مانند چهار شنبه و غير آن پس حضرت فرمودند كه پيش از سفر تصدق كن و هر وقتى كه خواهى بدر رو آية الكرسى بخوان و هر روزى كه خواهى حجامت كن چون در احاديث واقع شده است كراهت حجامت

ص: 302

در روز چهار شنبه،و آية الكرسى رفع آن مى كند بلكه رفع و دفع هر بلايى و مرضى به آية الكرسى مى شود

7-( و روى عن ابن ابى عمير انّه قال: كنت انظر فى النّجوم و اعرفها و اعرف الطّالع فيدخلنى من ذلك شىء فشكوت ذلك إلى ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما فقال اذا وقع فى نفسك شىء فتصدّق على اوّل مسكين ثمّ امض فانّ اللّه عزّ و جلّ يدفع عنك).

و به دوازده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقول است از محمد كه گفت مطالعه كتب نجومى مى كردم و ستاره ها را مى شناختم يعنى خوب و بدش را مى دانم و يا مى دانم اصطرلاب را كه به آن مى دانم كه هر ساعتى چه كوكب طالع است و به سبب اين بسيار است كه مى يابم كه بلايى متوجه منست و در غم و الم اين علم گرفتارم يا خوف دارم كه مؤاخذ باشم پس غم خود را به آن حضرت صلوات اللّه عليه عرض نمودم حضرت فرمودند كه وقتى در خود بيابى غمى و المى از اين جهت هر روز تصدق كن به اول درويشى كه به او رسى و روانه شو كه حق سبحانه و تعالى آن واهمه را رفع مى كند يا اگر بلايى باشد دفع مى كند تصدق آن را و به همين مضمون حديثى كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ظاهر اين حديث آنست كه مانند ابن ابى عمير را نظر كردن در نجوم ضرر ندارد و آن چه نهى واقع شده است نسبت به جمعى باشد كه خوف اعتقادات بد باشد ايشان را يا به سبب نجوم از اعتصام و توكل و تفويض بجناب اقدس الهى باز مانند چنانكه الحال متعارف شده است و إن شاء اللّه در ابواب تجارات نيز خواهد آمد

6-( و روى كردين عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من تصدّق

ص: 303

بصدقة اذا اصبح دفع اللّه تبارك و تعالى عنه نحس ذلك اليوم).

و كالصحيح و در صحيح منقولست از مسمع كردين ثقه كه حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت صبح تصدق در راه حق سبحانه و تعالى بكند حق سبحانه و تعالى نحوست آن روز را از او دفع كند

4-( و روى هارون بن خارجة عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: كان علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما اذا اراد الخروج إلى بعض أمواله اشترى السّلامة من اللّه عزّ و جلّ بما تيسّر له و يكون ذلك اذا وضع رجله فى الرّكاب و اذا سلّمه اللّه و انصرف حمد اللّه تعالى و شكره و تصدّق بما تيسّر له).

و مرويست در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه چون حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه اراده مى فرمودند كه بسوى بعضى از مزارع خود روند سلامتى آن سفر را از حق سبحانه و تعالى مى خريدند بهر چه ميسر مى شد از تصدق و وقتى آن صدقه را مى دادند كه پا در ركاب مى كردند و چون به سلامت به خانه مى آمدند حمد و شكر الهى به جا مى آوردند و تصدق مى كردند بهر چه ميسر مى شد.

ص: 304

باب حمل العصا فى السّفر

14-( قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من خرج فى سفر و معه عصا لوز مرّ و تلا هذه الآية وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ إلى قوله وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ امنه اللّه عزّ و جلّ من كلّ سبع ضارّ و من كلّ لصّ عاد و من كلّ ذات حمة حتّى يرجع إلى اهله و منزله و كان معه سبعة و سبعون من المعقبات يستغفرون له حتّى يرجع و يضعها).

اين بابى است در سنت بودن با خود داشتن عصاى بادام تلخ در سفر منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه به سفرى رود و با او باشد عصاى چوب بادام تلخ بادام كوهى چنانكه از مشايخ شنيده ام يا اعم از كوهى و باغى تلخ و بخواند كه وَ لَمّا تَوَجَّهَ تا وَكِيلٌ كه هشت آيه است از سوره قصص حق سبحانه و تعالى ايمن دارد او را از شر هر درنده كه ضرر رساند يا ضارئ به همزه يعنى درنده هاى بزرگ مانند شير و ببر و پلنگ و از شر هر دزد ظالم و از شر هر حيوان گزنده مانند مار و عقرب تا به خانه خود برگردد و حق سبحانه و تعالى هفتاد و هفت فرشته را مقرر سازد كه از عقب او روانه شوند و حفظ و حمايت او كنند و از جهة او آمرزش طلب كنند تا به خانه خود بر گردد و عصا را بگذارد

6-( و قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: حمل العصا ينفى الفقر و لا

ص: 305

يجاوزه شيطان).

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه عصا با خود برداشتن فقر را دور مى كند و شيطان از او نمى گذرد يعنى حق سبحانه و تعالى عصا را مانع مى گرداند از تسلط شياطين و در بعضى از نسخ براء مهمله است يعنى شيطان به حوالى آن گذر نمى كند و عمده رفع تكبر است چون كبر فعل شيطان است و متكبران برادران شيطانند

1-( و قال صلوات اللّه عليه: من اراد ان تطوى له الارض فليتّخذ النّقد من العصا و النّقد عصا لوز مر).

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يا حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه هر كه خواهد كه زمين از جهة او نور ديده و پيچيده شود بايد كه عصاى چوب بادام تلخ با خود داشته باشد و نقد چوب بادام تلخ است،و ظاهر اين اخبار آنست كه اگر عصا با خود داشته باشد اين ثواب و اين خصال داشته باشد اگر چه تكيه بر او نداشته باشد و ممكن است كه محمول باشد بر متعارف و آن عصا با خود داشتنى است كه تكيه بر او داشته باشد و شكى نيست كه اين بهتر است و اگر سوار باشد يا در منزل باشد محض بودن كافى است و اگر عصاى كوتاهى باشد كه در وقت نشستن يا سوارى بر آن تكيه كند بهتر است چنانكه حضرت افضل النبيين صلّى اللّه عليه و آله تكيه مى فرمودند بر عصاى نيزه صغيره

14-( و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: تعصّوا فانّه من سنن اخوانى النّبيّين صلّى اللّه عليهم و كانت بنو اسرائيل الصّغار و الكبار يمشون على العصا حتّى لا يختالوا فى مشيهم).

ص: 306

و منقولست از حضرت اشرف المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه عصا با خود برداريد كه عصا نگاه داشتن طريقه مرضيه پيغمبران است كه برادران منند صلوات اللّه عليهم و دأب فرزندان يعقوب صغير و كبير ايشان اين بود كه با عصا راه مى رفتند كه مبادا ايشان را تكبرى به همرسد چون عصا علامت شكستگى است.

و منقولست كه حضرت آدم عليه السّلام بيمار شد بيمارى سخت و در آن بيمارى بى دماغى آن حضرت را به همرسيد به سبب طول مرض پس شكايت نمود جبرئيل وحشت خود را حضرت جبرئيل گفتند كه شاخى از بادام تلخ ببرد به سينه گذارد و چون چنين كرد حق سبحانه و تعالى وحشت او را زايل گردانيد.

و ديگر منقول است كه حضرت خاتم النبيين صلّى اللّه عليه و آله و عليهم فرمودند كه هر كه با عصا راه رود در سفر و حضر از جهة تواضع حق سبحانه و تعالى از جهة او بنويسد بعدد هر گامى هزار حسنه و محو كند از او هزار گناه و بلند كند از جهة او هزار درجه و اكثر اين اخبار در جامع الاخبار مذكور است مرسلا با استدلال به آيه كريمه قالَ هِيَ عَصايَ الخ

ص: 307

باب ما يستحبّ للمسافر من الصّلاة اذا اراد الخروج

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما استخلف رجل على اهله بخلافة افضل من ركعتين يركعهما اذا اراد الخروج إلى سفر و يقول اللّهمّ انّي استودعك نفسى و اهلى و مالى و ذرّيّتي و دنياى و آخرتى و امانتى و خاتمة عملى فما قال ذلك احد الاّ اعطاه اللّه عزّ و جلّ ما سال و سيأتي ذكر ذلك فى اوّل باب سياق المناسك من هذا الكتاب عند انتهائى اليه إن شاء اللّه).

اين بابى است در ذكر نمازى كه سنت است مسافر را كه آن را به جا آورد در وقتى كه خواهد بسفر رود، در قوى كالصحيح منقول است از كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه خليفه از جهة خود نگذاشت كسى كه بهتر از دو ركعت نماز مى باشد كه به جا آورد آن را در وقت بيرون رفتن بهر سفرى كه رود و بعد از آن اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به تو مى سپارم خود را،و اهل خانه خود را،و مال خود را،و فرزندان خود را،در دنياى خود،و آخرت خودم را،و دين خود را و خاتمه اعمال خود را بانكه با ايمان از دنيا بروم پس هر بنده كه اين دعا را بخواند البته حق سبحانه و تعالى دعاى او را

ص: 308

مستجاب گرداند و عن قريب همين نماز و دعا را ذكر خواهم كرد در اول باب ذكر مناسك حج در اين كتاب وقتى كه به آن جا رسم إن شاء اللّه تعالى.

و غرضش آنست كه اين مضمون را در روايتى ديگر به دعايى ديگر اتم از اين بيان خواهم كرد و اگر در اينجا اختصار واقع شد بنا بر اين است كه در آنجا خواهد گفت و چون در اينجا ذكر كردن اهم بود دعاهاى ديگر را در آنجا ذكر خواهم كرد إن شاء اللّه تبارك و تعالى.

ص: 309

باب ما يستحبّ للمسافر من الدّعاء

عند خروجه من السّفر

7-( روى موسى بن القاسم البجليّ عن صبّاح الحذّاء قال سمعت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما يقول: لو كان الرّجل منكم اذا اراد سفرا قام على باب داره تلقاء الوجه الّذى يتوجّه اليه فقرا فاتحة الكتاب امامه و عن يمينه و عن شماله و آية الكرسىّ امامه و عن يمينه و عن شماله ثمّ قال اللّهمّ احفظنى و احفظ ما معى و سلّمني و سلّم ما معى و بلّغنى و بلّغ ما معى ببلاغك الحسن لحفظه اللّه و لحفظ ما معه و سلّمه اللّه و سلّم ما معه و بلّغه اللّه و بلّغ ما معه قال ثمّ قال يا صبّاح اما رأيت الرّجل يحفظ و لا يحفظ ما معه و يسلّم و لا يسلّم ما معه و يبلّغ و لا يبلّغ ما معه قلت بلى جعلت فداك).

اين بابى است در بيان دعاهايى كه سنت است مسافر را در وقت بيرون رفتن بسفر به هفت سند صحيح منقول است از صباح كفشگر كه شنيدم كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر شخصى اراده سفرى داشته باشد از شما شيعيان بر در خانه اش بايستد رو به جانب راهى كند كه متوجه آنست،و سوره حمد كه اول قرآن است بخواند از پيش رو و از جانب راست و از جانب چپ،و آية الكرسى را بخواند از سه طرف و در صحيحه ديگر به همين اسناد است به زيادتى كه قل هو اللّه احد را از سه طرف و

ص: 310

معوّذتين را نيز از سه طرف بخواند پس اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اين است كه خداوندا مرا حفظ كند و هر چه با من است حفظ كن خداوندا مرا به سلامت دار و سالم دار آن چه با منست خداوندا برسان مرا به كعبه معظمه و به خانه خود و برسان آن چه را با منست برسانيدنى در نهايت خوبى كه حجم مقبول شود،و در رسيدن به خانه من و ايشان به سلامت باشيم،هر گاه اين اعمال را به جا آورد حق سبحانه و تعالى او را محفوظ دارد و آن چه با اوست محفوظ دارد و او را سالم دارد و آن چه با اوست سالم دارد از جميع نقصها و برساند او را و برساند آن چه را با اوست به خانه خود آيا نمى بينى كه بسيار است كه خود محفوظ مى ماند و آن چه با اوست محفوظ نمى ماند و او به سلامتست و آن چه با اوست سالم نيست و او مى رسد و آن چه با اوست نمى رسد گفتم بلى فداى تو گردم چنين است كه مى فرماييد

6-( و: كان الصّادق صلوات اللّه عليه اذا اراد سفرا قال اللّهمّ خلّ سبيلنا و احسن تسييرنا و اعظم عافيتنا).

و چنين بود كه آن حضرت هر گاه اراده مى نمودند كه به سفرى روند اين دعا مى كردند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا موانع اين راه را دفع كن و ما را به خوبى و رفاهيّت ببر كه در اين سفر تعب نكشيم و بزرگ گردان عفو خود را از گناهان و بلاهاى ما چون گناهان ما عظيم است بغير از عفو عظيم تو چيزى آن را بر طرف نمى تواند كرد و هم چنين استحقاق بلاهاى دنيوى به سبب اعمال قبيحه به نهايت رسيده است عفو عظيم تو دفع اينها مى كند و مى تواند كرد

8-( و روى علىّ بن اسباط عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه قال:

قال لي اذا خرجت من منزلك فى سفرا و حضر فقل بسم اللّه امنت باللّه

ص: 311

توكلت على اللّه ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه فتلقاه الشّياطين فتضرب الملائكة وجوهها و تقول ما سبيلكم عليه و قد سمّى اللّه و امن به و توكل على اللّه و قال ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه).

و در صحيح منقولست از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه فرمودند به على كه هر گاه از منزل بيرون آيى در سفر يا در حضر بگو اين كلمات را كه ترجمه اش اينست كه ابتدا مى كنم باين سفر بعون حق سبحانه و تعالى يا باسم او ايمان دارم و در تزايد در آن هستم بعون الهى يا آن كه ايمان دارم به خداوند عالميان در جميع كارها خصوصا در اين سفر توكل بر خداوند مى كنم و كارهاى خود را به او مى گذارم و آن چه خداوند مى خواهد چنان مى شود و نيست مرا و هيچ كس را كه بازايستند از معاصى يا به جا آورند طاعات را مگر بعون حق سبحانه و تعالى پس هر گاه كسى اين كلمات را از روى اعتقاد بگويد و شياطين متوجه او شوند حق سبحانه و تعالى،فرشتگان چند را مقرر فرمايد كه بر روى شياطين زنند و گويند كه دور شويد از اين بنده مؤمن كه راه شما را بر خود بست و شما را تسلطى بر او نماند چون بسم اللّه گفت و ايمان خود را تازه كرد و توكل بر خداوند خود نمود و اعتراف به عجز خود،و عظمت خداوند خود نمود باين كلمات، و به همين لفظ كلينى در موثق كالصحيح بروايت حسن بن جهم از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت نموده است و روايات صحيحه در اين معنى وارد شده است.

5-( و روى ابو بصير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: من قال حين يخرج من باب داره اعوذ باللّه ممّا عاذت منه ملائكة اللّه من شرّ هذا اليوم و من شرّ الشّياطين و من شرّ من نصب لأولياء اللّه و من شرّ الجنّ و

ص: 312

الانس و من شرّ السّباع و الهوامّ و من شرّ ركوب المحارم كلّها اجير نفسى باللّه من كلّ شرّ غفر اللّه له و تاب عليه و كفاه المهمّ و حجزه عن السّوء و عصمه من الشّرّ).

و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت بيرون آمدن از خانه در در خانه بايستد و اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه پناه به خداوند خود مى برم به نحوى كه فرشتگان پناه به او مى برند و عبارت كافى و محاسن اينست كه اعوذ بما عاذت به ملائكة اللّه و اين عبارت بهتر است و ظاهرا اين اغلاط از نساخ شده است يعنى به عنوانى يا به اسمايى كه فرشتگان الهى به آن اسماء پناه به خداوند خود بردند به سبب آن استعاذه معصومند و مخالفت الهى نمى كنند از شر اين روز و از شر شياطين و از شر جمعى كه دشمنند و دشمنى مى كند با دوستان حق سبحانه و تعالى كه ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم و از شر جن و انس و از شر درندگان و گزندگان و از شر مرتكب شدن محارم الهى همه خود را در پناه الهى در مى آورم از هر شرّى و چو اين كلمات را بگويد حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و توبه او را قبول فرمايد و مهمّات او را كفايت كند و او را حافظ باشد كه از او بدى صادر نشود و از هر شرى او را نگاه دارد و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت بيرون آمدن از خانه و منزل ده نوبت قل هو اللّه احد بخواند در حفظ و حمايت الهى باشد تا به خانه خود برگردد و همه اين افعال را در وقت بيرون رفتن از خانه در سفر و حضر خوبست و در ابواب تجارات نيز خواهد آمد

ص: 313

باب القول عند الرّكوب

6-( : كان الصّادق صلوات اللّه عليه اذا وضع رجله فى الرّكاب يقول سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ و يسبّح اللّه سبعا و يحمد اللّه سبعا و يهلّل اللّه سبعا).

اين بابى است در بيان اذكار و دعواتى كه در وقت سوار شدن مستحب است خواندن آنها خواه در سفر و خواه در حضر.

در قوى كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه چون پا در ركاب مى گذاشتند كه سوار شوند اين آيه را كه ترجمه اش اينست مى خواندند كه به پاكى ياد مى كنم خداوندى را كه مسخر گردانيد اين حيوان را از جهة ما و ما نمى توانستيم كه آن را مسخر خود گردانيم،و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد در بسيار جائى منت بر بندگان خود گذاشته است به تسخير حيوانات بلكه عالم علوى و سفلى را همه از جهة بندگان خود آفريده است مى بايد كه بنده در هر نعمتى خداوند خود را ياد كند و اقل مراتب شكر كه بر همه لازمست آنست كه بدانند كه اين نعمتهاى اوست كه از جهة ايشان آفريده است تا نعمتهاى خود را بر ايشان بيفزايد در دنيا و عقبى و بعد از آن هفت نوبت سبحان اللّه و هفت نوبت الحمد للّه و هفت مرتبه لا اله الا اللّه مى گفتند و بعد از آن پاى ديگر را مى گردانيدند و سوار مى شدند

14,1-( و روى عن الاصبغ بن نباتة انه قال: أمسكت لأمير المؤمنين

ص: 314

صلوات اللّه عليه بالرّكاب و هو يريد ان يركب فرفع رأسه ثمّ تبسّم فقلت يا امير المؤمنين رأيتك رفعت رأسك و تبسّمت قال نعم يا اصبغ أمسكت لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كما أمسكت لي فرفع رأسه فتبسّم فسالته كما سألتني و سأخبرك كما أخبرنى أمسكت لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله الشّهباء فرفع رأسه إلى السّماء و تبسم فقلت يا رسول اللّه رفعت رأسك إلى السّماء و تبسّمت فقال يا عليّ انه ليس من احد يركب ما أنعم اللّه عليه ثم يقرأ آية السّخرة ثم يقول«استغفر اللّه الّذى لا اله الاّ هو الحىّ القيوم و اتوب اليه اللّهمّ اغفر لي ذنوبي فانّه لا يغفر الذّنوب الاّ أنت الاّ قال السّيّد الكريم يا ملائكتي عبدى يعلم انّه لا يغفر الذّنوب غيرى اشهدوا انّي قد غفرت له ذنوبه).

و در موثق كالصحيح بلكه در صحيح چون كتاب اصبغ اول كتابى بود كه تصنيف شد و متواتره بود نزد محدثين و به اسناد آن را تيمّنا ذكر مى كند منقول است كه اصبغ گفت كه در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ركاب حضرت را گرفتم كه سوار شوند حضرت سر به جانب آسمان كردند و تبسم كردند پس عرض نمودم كه يا امير المؤمنين شما را ديدم كه سر بالا فرموديد و تبسّم فرموديد حضرت فرمودند كه بلى اى اصبغ چنانكه تو ركاب مرا نگاه داشتى و من تبسم نمودم من نيز ركاب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را گرفتم و حضرت تبسم فرمودند سؤال كردم از او چنانكه تو سؤال كردى و حضرت وجه[آن چه ظ]فرمودند و من نيز مى گويم چنين بود كه حضرت مى خواستند بر استر سفيد ماده سوار شوند و من ركاب گرفتم و حضرت سر بسوى آسمان كردند و تبسّم فرمودند پس گفتم يا رسول اللّه سر بسوى آسمان كرديد و تبسم فرموديد و يك سطر از اين

ص: 315

حديث بمنزله مكرر است در محاسن برقى نيست يا[با ظ]آن كه اكثر احاديث سفر را از كتاب برقى بترتيب برداشته است و نبودنش بهتر است و چنين است كه أمسكت لرسول اللّه الشّهباء و آن چه در ميان است زياد شده است پس حضرت فرمودند كه يا على هر كه خواهد كه سوار شود بر الاغ يا اسب و استر و شترى كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بوى پس آية الكرسى بخواند تا و هو العلى العظيم و تا بخالدون بهتر است خواندن بعد از آن آيه سخره را بخواند كه در سوره اعرافست از إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ تا مِنَ الْمُحْسِنِينَ پس اين استغفار را بخواند هنوز تمام نكرده باشد كه خداوند كريم بفرمايد كه اى فرشتگان من بنده من مى داند كه نمى آمرزد گناهان را بغير از من گواه باشيد كه گناهان او را آمرزيدم و ترجمه استغفار اينست كه از خداوند خود طلب مى كنم كه مرا بيامرزد آن خداوندى كه غير از او خدائى نيست و زنده ايست كه موت ندارد و بذات خود موجود است و قيام خلايق به اوست و توبه و بازگشت مى كنم بسوى او خداوندا بيامرز گناهان مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان مرا بغير از تو

ص: 316

باب ذكر اللّه عزّ و جلّ و الدّعاء فى المسير

14,6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى سفره اذا هبط سبّح و اذا صعد كبّر).

اين بابى است در بيان ذكر حق سبحانه و تعالى و دعاها كه در راه بايد خواند.

به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله اين بود در سفر كه چون به پستى مى فرمودند سبحان اللّه مى گفتند يعنى منزه است حق سبحانه و تعالى از پستى و پست مرتبگى،بلكه هر كمالى و معرفتى و رفعت معنوى كه هست همه مخصوص ذات مقدس واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالاتست و هر جا پستى و نقصى كه هست از لوازم غير اوست از ممكنات،و چون آن حضرت به بلندى مى رفتند اللّه اكبر مى گفتند يعنى حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف بزرگى او توان كرد يا آن كه بلند مرتبه تر از آنست كه بلندى او از قبيل بلندى ممكنات باشد بلكه بلندى او بلندى رتبه است كه واجب الوجوديست كه همه ممكنات ذليل اويند و نعم ما قال نه بلنديش هست ز افزونى ***ذات او برز چندى و چونى

ص: 317

و از اين حديث راهى از جهة محبت عارفان گشوده اند آن حضرت صلى اللّه عليه و آله تا در هر چه نظر كنند بواسطه آن به صفتى از صفات كمال الهى روند و او را به هيچ صفتى از صفات نقص متّصف ندانند

5,6-( و روى العلا عن ابى عبيدة عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال اذا كنت فى سفر فقل اللّهمّ اجعل مسيرى عبرا و صمتي تفكّرا و كلامى ذكرا).

و به بيست و يك سند صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما مى فرمودند كه هر گاه در سفرى باشى اين دعا را بخوان بسيار و ترجمه اش اينست كه خداوندا چنان كن كه در هر گامى مرا عبرتى حاصل شود و چنان كن كه اگر خاموش باشم در فكر باشم و اگر گويا باشم در ذكر باشم.

و عبرت بمعنى در گذشتن است به آن كه اگر به خرابى رسيد بخاطر رساند كه وقتى آبادان بوده است و چه بسيار كسى كه بوده اند و رفته اند و عنقريبست كه تو نيز از جمله رفته ها خواهى بود و بهر چه نظر كنى فكر كنى كه اين ممكن است و مصنوع است و صانعى دارد كه رب العالمين است و رحمانيت الهى اقتضاء وجود اين شىء كرده است و عالم الهى اقتضاء وجودش كرده است به قدرت كامله و فوايد آن را فكر كند و عبرت آن را متفكر سازد و اگر سخن كند عبث سخن نگويد.

چنانكه به اسانيد صحيحه منقولست از باب مدينه حكمت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه جميع خوبيها جمع شده است در سه چيز در نظر و سكوت و كلام،و هر نظرى كه در آن عبرتى نباشد سهو است،و

ص: 318

هر خاموشى كه در آن فكرى نباشد غفلت است،و هر كلامى كه در آن ذكرى نباشد لغو است پس خوشا حال بنده كه نظرش همه عبرت،و سكوتش همه فكرت،و كلامش همه ذكر باشد،و بر گناهان خود گريان و مردمان از شر او ايمن باشند و چون آدمى به خودى خود باين صفات نمى تواند رسيدن حضرت اين معانى در اين كلمه دعا فرموده اند تا آدمى به تضرع و زارى از خداوند خود طلب نمايد شايد بفضل او به اين ها رسد و اگر كسى به تفضل الهى باين مقامات رسد هر ساعتى او را هزاران لذتست كه وصف آن نمى توان كرد.

چنانكه در حديث قدسى واقعست كه مهيّا ساخته ام از جهة بندگان صالح خود آن چه را چشمها نديده باشند و گوشها نشنيده باشد و در خاطر كسى خطور نكرده باشد و اينها از صفات دوستان حق سبحانه و تعالى است چنانكه در حديث اولياء اللّه مذكور است كه سكوت ايشان ذكر است و نطق ايشان همه حكمت است و راه رفتن ايشان در ميان مردمان بركتست اگر نه اجل مقرر شده باشد ارواح ايشان در اجساد ايشان قرار نگيرد يك چشم زدن، و خاصيتش آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى كه اولياء خدا را نه خوفيست در آخرت و دنيا و نه غمگين و محزون مى شوند

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: و الّذى نفس ابى القاسم بيده ما هلّل مهلّل و لا كبّر مكبّر على شرف من الاشراف الاّ هلّل ما خلفه و كبّر ما بين يديه بتهليله و تكبيره حتّى يبلغ مقطع التّراب).

و در قوى منقولست كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه بحق خداوندى كه جان ابو القاسم كه كنيت حضرت سيد المرسلين است در

ص: 319

قبضه قدرت اوست كه هر كه بر بلندى بر آيد و بگويد لا اله الا اللّه يا بگويد اللّه اكبر البته به سبب گفتن كلمه توحيد هر چه در عقب اوست تا منتهاى زمين، و به سبب اللّه اكبر هر چه در برابر اوست تا منتهاى زمين هر چه هست همه متكلم به تهليل و تكبير شوند خواه فرشتگان و جنيان و خواه درختان و گياه و سنگ و كلوخ و حيوانات غير روح انسان بلكه ارواح و ابدان همه تكبير و تهليل گويند و ثواب همه از جهة او باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است

( وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ )

نيست چيزى مگر آن كه به تسبيح و تهليل الهى مشغولند و ليكن شما نمى فهميد تسبيح ايشان را و اين تكبير غير تكبير و تهليلى است كه هميشه مى گويند

ص: 320

باب ما يجب على المسافر فى الطريق

من حسن الصّحابة و كظم الغيظ و حسن الخلق

و كفّ الاذى و الورع

6-( روى عن ابى الرّبيع الشامىّ قال: كنا عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و البيت غاصّ بأهله فقال ليس منّا من لم يحسن صحبة من صحبه و موافقة من وافقه و ممالحة من مالحه و مخالفة من خالفه).

اين بابى است كه در بيان آن چه واجب است بر مسافر در راه از خوب مصاحبت نمودن با رفقا و خشم خود را فرو نشانيدن و خلق نيكو داشتن و آزار به كسى نرسانيدن و پرهيزكارى از محرمات و شبهات الهى نمودن و كالصحيح منقول است از خالد كه با جمعى در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بوديم و آن يورت پر بود از مردمان پس حضرت فرمودند كه از ما نيست يعنى از شيعيان ما يا از خواص شيعيان ما نيست كسى كه نداند و بفعل نياورد مصاحبت يا محبت با جمعى كه با ايشان مصاحبت مى كند يا صحبت مى دارد چون شرايط آن بسيار است و خواهد آمد در حقوق و اگر كسى داند و نكند ندانسته است.

و كسى كه نداند موافقت نمودن و بر وفق طبايع جمعى بودن كه ايشان با طبيعت سازند و در كافى و محاسن و غير آن مرافقة من رافقه است يعنى ملاطفت نكند با جمعى كه با او ملاطفت مى نمايند،و فى نفسه مهربانى و

ص: 321

شفقت كردن مطلوبست چه جاى آن كه آن جماعت ملاطفت نمايند،و كسى كه نداند و به جا نياورد حق نمك را با كسانى كه حق نمك او را مى دانند و همين كه با يكديگر چيزى خوردند يا چيز كسى را خوردند مى بايد كه نه مثل سابق باشند،و كسى كه نداند مخالفت نمودن با كسى كه با او مخالفت نمايد يعنى دشمنى نيز مرتبه دارد اگر كسى با اين كس ستمى كند همان مقدار جزا دارد بغير از فحش كه جزاى او با حاكم شرعست كه حد بزند،و اگر كسى مشتى بر كسى زند و مشت زدن يا سخت تر زدن جايز نيست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ و در اكثر نسخ به قافست يعنى خلق خود را نيكو كردن يا كسى كه با اين كس خلق را نيكو مى كند يا آن كه با خلق مردمان چنان سر كند كه ايشان با او سر مى كنند كه اگر بر او تكبر كنند او استغنا ورزد از ايشان و اگر با او خوبى كند او خوبى كند و در بعضى از نسخ اول به قافست و ثانى به فاست يعنى خلق خوب داشته باشد يا كسانى كه با او بد كنند به آن كه به ازاء بدى نيكى كند و اين بهتر است و به همه اين مضامين روايات وارد شده است

5,6-( و روى صفوان الجمال عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان ابى صلوات اللّه عليه يقول ما يعبأ بمن يؤمّ هذا لبيت اذا لم يكن فيه ثلث خصال خلق يخالق به من صحبه و حلم يملك به غضبه و ورع يحجزه عن محارم اللّه عزّ و جلّ).

و منقولست به اسانيد صحيحه از صفوان و از محمد بن مسلم و از ميسر و غير ايشان از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه اعتنائى و اهتمامى نيست به شان كسى كه قصد حج يا عمره اين خانه كند هر گاه نبوده باشد در او اين سه خصلت.

ص: 322

خلقى كه به او معاشرت نيكو كند با مصاحبان يا معاشران خود و حلمى كه مالك باشد غضبش را كه فرو نشاند و به مقتضاى آن عمل نكند ديگر ورع و پرهيزكارى كه او را از محرمات الهى مانع باشد و به جا نياورد،و احاديث بسيار در فضايل اين صفات وارد شده است و هميشه مطلوبست خصوصا در سفرها كه معاشرت بيشتر است و هميشه با همند بخلاف حضر خصوصا اين سفر كه غرض عمده رضا الهى است مى بايد چنان كنند كه در جميع سفر حكم حاجيان داشته باشند

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ليس من المروّة ان يحدّث الرّجل بما يلقى فى السّفر من خير او شرّ).

و در موثق از جعفر بن غياث منقولست كه آن حضرت فرمودند كه از مروت يعنى آدميّت يا مردى نيست كه شخصى حكايت كند هر چه را در سفر بر سر او آمده است از خوبيهاى او به ديگران يا بديهاى ديگران به او و بلاهايى كه از حق سبحانه و تعالى بر سر او آمده باشد بلكه نيكيهاى خود را فراموش مى بايد كرد و بديهاى ديگران را معذور مى بايد داشت چون در سفر خلقها تنگ مى شود و از اين جهت سفرش ناميده اند كه ظاهر مى گرداند اخلاق رذيله و حسنه را.

و لهذا منقول است كه شخصى مدح نمود شخصى را نزد شخصى او گفت با او مسافرت كردۀ گفت نه گفت معامله كردۀ گفت نه گفت معاشرت كرده گفت نه گفت پس چگونه مى گويى[خوب ظ]مرديست:خوبيها در سفر و در ماليات ظاهر مى شود و بعنوان حديث نيز منقولست

6-( و روى عن عمّار بن مروان الكلبىّ قال: أوصاني ابو عبد اللّه

ص: 323

صلوات اللّه عليه فقال أوصيك بتقوى اللّه و اداء الامانة و صدق الحديث و حسن الصّحابة لمن صحبك و لا قوّة الاّ باللّه).

و در صحيح منقولست كه عمّار گفت كه وصيت و امر كردند مرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و فرمودند كه امر مى كنيم ترا يا عهد مى گيرم از تو كه پرهيزكار باشى از خداوند عالميان،و به آن كه امانت را به صاحبش برسانى،و راست به گويى و نيكو مصاحبت يا معاشرت كنى با كسانى كه با تو صحبت مى دارند،يا معاشرت مى كنند و قوتى نيست بر عمل باين وصيتها مگر بعون الهى،و اين مضامين هر يك و مجموع متواتر است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و خصوصيتى بسفر ندارند هميشه مطلوبست و آن كه بلفظ وصيت واقع شده است ظاهرا علتش اينست كه گويا مى فرمايند كه شايد آخر عمر ما باشد و ديگر ما را نه بينى چنين و چنين كن

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: من خالطت فان استطعت ان يكون يدك العليا عليه فافعل).

و در قوى كالصحيح و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه با هر كه معاشرت كنى و اختلاط كنى تا توانى چنان كنى كه تو بر او فايق باشى در احسان و اكرام و تواضع و امثال اينها و در كافى عليهم است و هر دو جايز است و در محاسن مثل اصل است

ص: 324

باب تشييع المسافر و توديعه و الدّعاء له

3,2,1-( : لما شيّع امير المؤمنين صلوات اللّه عليه أبا ذرّ رحمة اللّه عليه شيّعه الحسن و الحسين صلوات اللّه عليهما و عقيل بن ابى طالب و عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن ياسر قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ودّعوا اخاكم فانّه لا بدّ للشّاخص ان يمضى و للمشيّع من ان يرجع فتكلّم كلّ رجل منهم على حياله فقال الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليه رحمك اللّه يا ابا ذرّ انّ القوم انّما امتهنوك بالبلاء لأنّك منعتهم دينك فمنعوك دنياهم فما احوجك غدا إلى ما منعتهم و اغناك عمّا منعوك فقال ابو ذرّ رحمكم اللّه من اهل بيت فما لى شجن فى الدّنيا غيركم انّي اذا ذكرتكم ذكرت جدّكم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله).

بابى است در مشايعت و همراهى كردن با مسافر كه با او بروند يك روز يا دو روزه راه چنانكه در صوم گذشت كه از حقوق مؤمن است مشايعت او كردن و هم چنين استقبال او نمودن،و روزه ماه رمضان را مى توان خوردن در وداع نمودن مسافر،و دعا كردن از جهة او.

منقولست در قوى بروايت برقى باين اختصار،و كلينى حديث را بطوله روايت كرده است و در روضه مذكور است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مشايعت نمودند ابو ذر را حضرات حسن و حسين صلوات اللّه عليهما و عقيل و عبد اللّه بن جعفر بن ابو طالب و عمّار نيز

ص: 325

مشايعت رفتند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه برادر خود را وداع كنيد چون مفارقت ضروريست او را مى بايد رفت و شما را بر مى بايد كشت پس هر يك او را وداعى نمودند با تعزيه و تسليه چون متوجه ربذه بود در وقتى كه عثمان او را اخراج نموده بود.

پس حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه وداع فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند اى ابو ذر،و در كافى در توديع حسنين صلوات اللّه عليهما مذكور است كه هر دو او را مخاطب ساختند بيا عمّاه و او را عم خود خواندند و رعايت ادب او فرمودند كه به درستى كه اين قوم يعنى عثمان و اتباعش ترا باين بلاها مبتلا ساختند از جهة آن كه تو دين خود را از جهة ايشان بر باد ندادى ايشان رفاهيت دنيا را از تو منع كردند و فرداى قيامت ايشان را به آن چه منع كردۀ ايشان را از آن كه دين باشد محتاج خواهند بود يعنى نهايت احتياج بدين خواهند داشت و نخواهند داشت،و تو چه بى نياز خواهى داشت از آن چه ايشان ترا از آن منع نمودند كه آن رفاهيت زندگانى تو باشد در اين بلد،پس ابو ذر گفت حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كند اى اهل بيت رسول اللّه كه مرا در دنيا آرزويى نيست بغير از ديدن شما كه چون شما را مى بينم حضرت سيد المرسلين به يادم مى آيد و اين را نيز از من گرفتند.

و مجمل حكايت ابو ذر آنست كه بعد از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كسى به زهد ابو ذر رضى اللّه عنه نمى رسيد،و ظاهرا مامور بود كه تقيه نكند و در زمان عثمان چون بر خلاف سيرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله سر مى كرد و مى گفت كه ابو بكر و عمر خسر الدنيا و الآخرة بودند و هر گاه آخرت را كسى بر باد دهد چرا دنيا را بر باد دهد و چون والى شد بيت المال

ص: 326

را متصرف شد و جواهرى كه در درفش گاويانى بود كه در فتح يزدجرد از جهة عمر فرستادند كه اين را نتوانستيم قسمت نمودن چون هر پادشاهى از پادشاهان عجم چند دانه از جواهرى كه نظيرش نبود در آنجا نصب نموده بودند و بحسب روايات كثيره كه گذشت مال حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود عمر آن را در بيت المال ضبط نمود عثمان غلامان حبشى بسيار از آن بيت المال خريد و از جهة ايشان كمر خنجرهاى مرصع ساخت،و در هر خنجرى جواهرى از اين جواهر نصب نمود و جوهرى كه قيمتش از همه بهتر بود به دخترش داد كه جقه ساخت و بر سر مى زد و به نحوه پادشاهان بازرگان هر قومى را چيزها از بيت المال مى داد و فقرا را محروم مى گردانيد.

و كسى جرأت نمى كرد كه منع او كند از اين افعال بغير از ابو ذر تا آن كه ابو ذر روزى داخل شد بر عثمان ديد كه صد هزار درهم در نزد او ريخته بود گفت يا عثمان اين چه زر است عثمان گفت كه اين زر را از بعضى از اطراف آورده اند و مى خواهم صد هزار درهم ديگر با اين ضم كنم و گنج بگذارم ابو ذر نصايح خشنه كرد و كعب الاحبار حاضر بود گفت چه قصور دارد هر گاه شخصى زكات مال خود را داده باشد اگر خانه بسازد كه يك خشتش طلا باشد و يكى نقره ابو ذر گفت دروغ مى گويى حق سبحانه و تعالى مى فرمايد« اَلَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ الخ»يعنى جمعى كه گنج مى گذارند يا جمع مى كنند طلا و نقره را و در راه خدا نمى دهند بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك تا به آخر كه گذشت.

و غرض ابو ذر اين بود كه اين مال خراج است و مال كافه مسلمانانست و واجبست اخراج آن تا آن كه مكرر اين آيه را بر او مى خواند بعضى از صحابه

ص: 327

گفتند يا عثمان از جهة ابو ذر چيزى بفرست كه دهانش بسته شود عثمان گفت گمان ندارم كه قبول كند تا آن كه دويست مثقال و بروايتى دو كيسه پر از زر سرخ بدو غلام داد كه اگر سعى كنيد كه ابو ذر اين مال را از شما قبول كند شما آزاديد از مال من و هر چه گويد معارضه مكنيد تا آن كه آن دو غلام به نزد ابو ذر آمدند و سلام عثمان را به او رسانيدند و گفتند امير المؤمنين عثمان اين مال را از جهة تو فرستاده است.

ابو ذر گفت امير الفاسقين است امير المؤمنين على بن ابى طالب است و من احتياج ندارم گفتند ناچار است از قبول گفت آيا بهر يك از مسلمانان اين مقدار رسيده گفتند نه و عثمان قسم ياد كرد كه اين مال حلال است گفت احتياج ندارم،ايشان گفتند كه در خانه تو هيچ چيز نيست ابو ذر گفت كه در آن پاپوچه دو تا نان خشك جو هست كه يكى را امشب افطار به آن خواهم كرد اگر بمانم،و ديگرى را فردا شب اگر بمانم و اگر بميرم از من مانده است اين دو نان يا يك نان و چه بد خواهد بود حال من،ايشان گفتند اگر تو قبول كنى ما آزاد مى شويم گفت اگر من بگيرم بنده او خواهم شد.

و چون ابو ذر بسيار معتبر بود نزد صحابه علاجى نمى توانست كردن بغير آن كه ابو ذر را به نزد معاويه فرستاد به شام كه شايد معاويه او را به حيله بكشد معاويه ابو ذر را در محله جا داد كه معروفست الحال به محله خراب اهل آن محله همه شيعه شدند و تا حال شيعه اند معاويه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شيعه شدند،و مشهور است به جبل عامل و تا حال شيعه اند و مجتهدان بسيار بهمرسيدند و هميشه علما و فضلا و صلحا و اتقيا در آنجا بيش از جاهاى ديگر مى بودند و الحال نيز خوبان در آنجا بسيار هستند و اهل آنجا غالبا عادلند تا از آنجا باين بلاد نيايند.

ص: 328

و چون معاويه مطلع شد بر اين معنى باز به نزد عثمان فرستاد كه اگر ابو ذر در اينجا بماند همه شيعه خواهند شد و مرا و ترا در اين بلاد ديگر دخل نخواهند داد عثمان گفت او را به نزد من فرست پس او را بر شترى برهنه سوار كرد و بدنش مجروح شد و تا مدتى به اصلاح آمد و باز عثمان در فكر اخراج او شد و از ابو ذر پرسيد كه در كجا مى خواهى باشى بعد از مدينه گفت در مكه كه در آنجا عبادت الهى كنم تا بميرم گفت كدام جا نزد تو بدتر است گفت ربذه كه در حالت كفر در آنجا مى بودم و آن موضعى است ميان مكه معظمه و بصره گفت ترا به آن جا مى فرستم و سخنان بسيار رد و بدل شد ميان عثمان و ابو ذر كه در تفسير على بن ابراهيم مذكور است و بعد از آن او را به آن جا فرستاد و در آنجا مى بود به عبادت الهى تا به رحمت واصل شد و اين مشايعت و وداع در اين مرتبه واقع شد و سنيّان اكثر اين امور را ذكر كرده اند.

و محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود اكثرش را ذكر كرده است در ضمن فتوى قتل عثمان كه افعال شنيعه او را ذكر كرده است از سوختن قرانها و ايذاى صحابه و بدعتهاى او و همه صحابه فتوى دادند كه واجب القتل است و او را كشتند و در مقبره يهودان انداختند و سگان اكثر بدن او را خوردند و در روز چهارم نديدند جثه او را.

و از مروان بن حكم نقل كرده اند كه او گفت كه من در شب چهارم در مقبره يهودان قبرى گندم و او را دفن كردم،و در زمان بنى اميّه بر سرش عمارت ساختند.

و از جمعى كثير از اهل مدينه مشرفه و غير هم شنيدم كه اين قبرى كه الحال زيارت مى كنند قبر عثمان بن مظعونست كه او پسر ام ايمن است كه او مربيه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بود و عثمان بن مظعون

ص: 329

بسيار بزرگست و از جمله خوبيهاى او اين بود كه در زمان حضرت فوت شد و هم چنين اكثر صحابه كه در زمان حضرت فوت شدند يا شهيد شدند حال ايشان خوبست،و آنهايى كه ماندند همه دنيا را بر آخرت اختيار كردند مگر قليلى چنانكه قرآن مجيد و احاديث متواتره دالّند بر ارتداد ايشان و قليلى مرتد نشدند و جمعى بعد از ارتداد رجوع به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نمودند و احاديث بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارد شده است كه صحابه همه مرتد شدند و بعد از وفات حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مگر سه كس سلمان و ابو ذر و مقداد و تا هفت كس نيز وارد شده است كه عمار بن ياسر و حذيفه و ابو الهيثم بن التيهان و ابو ايوب با ثلثه اوّلند كه اين چهار اندك تزلزلى ايشان را در ابتدا به همرسيد كه چرا على ترك قتال كرد و امثال اين معنى در خاطرهاى ايشان در آمد.

و اما كسانى كه بيعت با ابو بكر كردند در ابتدا به زودى برگشتند بسيارند مثل جابر بن عبد اللّه انصارى و ابو ايوب انصارى و سهل بن حنيف و عبد اللّه بن صامت و عباده بن صامت و خزيمه بن ثابت ذو الشهادتين و ابو سعيد خدرى و امثال ايشان كه بسيارند،و مجملا مى بايد كه اين كس دوست باشد با صحابه كه بر دين حق از دنيا رفته اند،و بد باشد يا جمعى كه كافر از دنيا رفتند

14,1-( و: كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اذا ودّع المؤمنين قال زوّدكم اللّه التّقوى و وجّهكم إلى كلّ خير و قضى لكم كلّ حاجة و سلّم لكم دينكم و دنياكم و ردّكم سالمين إلى سالمين).

و منقولست در صحيح از ابن مسكان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله هر

ص: 330

گاه وداع فرمودند مؤمنان را اين دعا مى كردند كه ترجمه اش اينست كه حق سبحانه و تعالى تقوا را توشه شما گرداند چنانكه در قرآن مجيد فرموده است كه توشه از جهة راه مكه برداريد از توشه بدن و روح پس به درستى كه بهترين توشه ها تقوى و پرهيزكارى است كه توشه روحانى است و حق سبحانه و تعالى چنانكه روى شما را به جانب اين سفر كرده است روى شما را به جانب همه خوبيها كند كه عاقبت اين سفر نيز خوب باشد و در اين سفر كارى بغير از خوبى نكنيد و هر حاجتى كه داريد بر آورد و دين و دنياى شما را به سلامت دارد و شما را به سلامت بر گرداند بسوى ما و اهل بيت كه همه زنده شما را دريابيم با سلامتى چنانكه متعارفست كه مى گويند إن شاء اللّه شما را به سلامت به بينيم كه به عمر طبيعى رسيده باشى اين دعا از جهة او و تو هر دو است

14,5-( و فى خبر اخر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اذا ودّع مسافرا اخذ بيده ثمّ قال احسن اللّه لك الصّحابة و اكمل لك المعونة و سهّل لك الحزونة و قرّب لك البعيد و كفاك المهمّ و حفظ لك دينك و أمانتك و خواتيم عملك و وجهك لكلّ خير عليك بتقوى اللّه استودع اللّه نفسك سر على بركة اللّه عزّ و جلّ).

و در حديث صحيح ديگر منقولست از ابن مسكان و غير او از عبد الرحيم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وداع مى فرمودند مسافرى را دست او را مى گرفتند و مى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى با تو نيكو مصاحبت كند و ياورى ترا كامل گرداند و دشوارى را هراسان گرداند و راه دور ترا نزديك گرداند و كفايت كند مهمات ترا و حفظ كند دين و تقوى ترا و خاتمه عملت

ص: 331

را نيكو كند و روى دل ترا به جانب همه خوبيها كند بر تو باد بتقوى و پرهيزكارى از مخالفت الهى و ترا به خدا مى سپارم.

و در محاسن برقى استودعك اللّه است و اين بهتر است و مظنون اينست كه بترتيب از محاسن برقى برداشته باشد پس جزم بهم مى رسد كه تغييرات از نساخ شده است،و جزم بهم مى رسد كه آن چه داريم كتاب برقيست چون هر چه صدوق و كلينى و شيخ از احمد برقى روايت كرده اند بهمان عنوان در اين كتاب هست اگر چه اين كتب داخل كتب مشايخند و اجازه اين كتب را از مشايخ داريم و ليكن قراين به مرتبه علم يا قريب بعلم مى رساند بعد از آن فرمودند كه روانه شو با بركات الهى تعالى شانه يعنى مبارك باشد اين سفر و نعمتهاى بسيار از فضل حق سبحانه و تعالى در اين سفر بيابى.

ص: 332

باب ما يقوله من خرج وحده فى سفره

7-( روى بكر بن صالح عن سليمان بن جعفر عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما قال: من خرج وحده فى سفر فليقل ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه اللّهمّ انس وحشتى و اعنّى على وحدتى و ادّ غيبتى).

اين بابى است در دعايى كه منقولست كه آن را بخواند اگر تنها بسفر رود منقولست در حسن كالصحيح از بكر و در او ضعفى هست نزد بعضى به اعتبار آن كه چيزهاى غريب روايت كرده است و بر تقدير ضعف ظاهرا ضرر ندارد چون در فضايل است و مع هذا ظاهر آنست كه از كتاب سليمان روايت كرده است و سند صدوق باين كتاب صحيح است كه حضرت امام موسى صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه تنها به سفرى رود اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه آن چه اراده الهى است واقع مى شود،و نيست حركتى و قوتى مگر بعون حق سبحانه و تعالى خداوندا وحشت مرا انس ده،و تو مدد كن مرا در اين تنهائى،و مرا به سلامت به خانه خود رسان.

و در حديثى موثق از آن حضرت منقول است كه اگر مبتلا شوى به تنهايى ذكر حق سبحانه و تعالى بسيار بكن و مجرب است خواندن آية الكرسى بلكه هميشه خوبست كه مشغول خواندن باشند تا از همه آفات در حفظ الهى باشد

ص: 333

باب كراهة الوحدة فى السّفر

14,6-( روى علىّ بن اسباط عن عبد الملك بن مسلمة عن السّنديّ بن خالد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أ لا أنبّئكم بشرّ النّاس قالوا بلى يا رسول اللّه قال من سافر وحده و منع رفده و ضرب عبده).

اين بابيست در مكروه بودن تنها سفر كردن و بسا باشد كه حرام باشد هر گاه خوف دشمن و درنده باشد.

منقول است كالصحيح كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مى خواهيد شما را خبر دهم به بدترين مردمان صحابه!گفتند بلى يا رسول اللّه حضرت فرمودند كه بدترين مردمان كسى است كه تنها بسفر رود و نفع او به كسى نرسد و در محاسن زوده است يعنى كسى كه توشه خود را بخل ورزد و به كسى ندهد يعنى اگر زياده از قدر ضرورى او باشد و اين اظهر است و ظاهرا از نساخ شده است و سيم كسى كه بنده خود را عبث بزند.

و كلينى در حسن كالصحيح از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بدترين مردمان كسى است كه منع مى كند عطاى خود را و بنده خود را مى زند و تنها چيزى مى خورد و از اين باب اخبار بسيار است

ص: 334

1,14,7-( و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: فى وصيّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لعليّ صلوات اللّه عليه لا تخرج فى سفر وحدك فانّ الشّيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد يا علىّ انّ الرّجل اذا سافر وحده فهو غاو و الاثنان غاويان،و الثّلاثة نفر و روى بعضهم سفر).

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه در جمله وصاياى حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرموده بودند اين بود كه يا على تنها بسفر مرو كه شيطان رفيق كسى است كه تنها باشد،و بدو كس نيز نزديكست و ليكن دورتر از يكى است يا على به درستى كه شخصى كه تنها مى رود گمراه است يعنى غالبا راه را كم مى كند يا راه شرع را از دست داده است و راه دزدان را بر خود باز كرده است،و دو كس نيز گمراهند،و سه كس جماعتند و نفر را بر كل مردم اطلاق مى كنند و بر كمتر از ده نيز اطلاق مى كنند،و بعضى همين روايت را از آن حضرت نقل كرده اند و به جاى نفر سفر ذكر كرده اند يعنى سه كس مسافرانند يعنى شرط مسافرت را به جا آورده اند،و اين در صورتيست كه راه امن باشد و الا گاه باشد كه ده هزار كس جمع شوند نتوانند رفت چنانچه ظاهر است و لفظ روى از برقى است چنانكه در محاسن است و همين حديث را كلينى به همين نحو روايت كرده است و صدوق بنحو او.

14,7-( و روى ابراهيم بن عبد الحميد عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما قال: لعن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثلاثة الاكل زاده وحده و النّائم فى بيت وحده و الرّاكب فى الفلاة وحده).

و در موثق كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله لعن

ص: 335

فرمودند سه كس را كسى كه توشه خود را در سفر يا در سفر و حضر تنها خورد به آن كه با او كسى نباشد يا چيزى از آن به فقرا كه همراهند ندهد،و كسى كه در خانه تنها بخوابد،و كسى كه به صحرا و بيابان رود تنها و اينها در صورت خوف بسيار حرامست و خوف نادر مكروه است و ظاهر عبارت اعم است از آن كه خوف باشد يا نه و اگر مضطر شود و با ذكر خدا باشد تنها نيست

6-( و روى محمّد بن سنان عن اسماعيل بن جابر قال: كنت عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه صلوات اللّه عليه بمكّة اذ جاءه رجل من المدينة فقال له من صحبك فقال له ما صحبت احدا فقال له ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه أما لو كنت تقدّمت إليك لأحسنت ادبك ثمّ قال واحد شيطان و اثنان شيطانان و ثلاثة صحب و اربعة رفقاء).

و كالصحيح منقولست از اسماعيل ثقه و ظاهرا از كتاب او ديده است و موافق مشهور ضعيف است كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم در مكه معظمه كه شخصى از مدينه مشرفه به خدمت آن حضرت مشرف شد حضرت فرمودند كه با كه رفيق بودى يعنى كسى ديگر با تو بود يا تنها آمدى آن شخص گفت با كسى رفيق نبودم پس حضرت فرمودند كه اگر من پيشتر به تو گفته بودم كه تنها سفر مكن و كرده بودى نيكو تاديبى مى كردم يعنى به تعزير و چون نگفته بودم پيشتر از اين باين فرمودن تعزيرت مى كنم كه چرا مسائل خود را ياد نمى گيرى پس حضرت فرمودند كه يك كس كه بسفر رود تنها بمنزله شيطانست و دو كس دو شيطانند و سه كس مصاحبانند و چهار نفر رفيقانند و ظاهر آنست كه مصاحبت را زياده از سه كس خوب نيست و رفيق هر چند بيشتر است بهتر است و اللّه تعالى يعلم

ص: 336

باب الرّفقاء فى السّفر و وجوب حقّ بعضهم على بعض

اول رفيق بهم رسان و بعد از آن به سفر رو

14-( روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله:

الرّفيق ثمّ السّفر

14- و قال صلّى اللّه عليه و آله: ما اصطحب اثنان الاّ كان اعظمهما اجرا،و احبّهما إلى اللّه ارفقهما بصاحبه

1- و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: لا تصحبنّ فى سفر من لا يرى لك من الفضل عليه كما ترى له عليك

14- و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من السّنّة اذا خرج القوم فى سفر ان يخرجوا نفقتهم فانّ ذلك اطيب لأنفسهم و احسن لأخلاقهم).

اين بابى است در بيان رفيقان سفر و لازم بودن حق ايشان بر يكديگر مرويست.

در قوى كالصحيح از سكونى به اسناد او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و آله از آباء خود از حضرت امير المؤمنين كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه فرمودند كه اول رفيق بهم رسان و بعد از آن بسفر رو.

و در محاسن ثم الطريق است و دور نيست كه نسخه محاسن را ساخته باشند نساخ چون الطريق مشهور است و بسيار است كه اين بر قلم ايشان مى آيد و اصلاح نمى كنند اين هم خوبست.

و به همين اسناد حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه

ص: 337

هر دو كسى كه با يكديگر مصاحبت نمايند خواه در سفر خواه در حضر كسى اجرش عظيمتر است و نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر است كه رفق و مداراى او به آن ديگر بيشتر باشد،و از اين حديث ظاهر مى شود كه رفيق بهتر از مصاحبست و ليكن معانى بهم نزديكست و در هر جا چيزى انسبست.

و به همين اسناد از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه مصاحبت مكن كسى را كه ترا بر خود فضيلت ننهد چنانكه تو او را بر خود تفضيل مى دهى.

و به همين اسناد آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه سنت است كه هر گاه قومى به سفرى روند همه آن چه دارند در ميان گذارند اگر چه كسى بيشتر داشته باشد و يكى كمتر بلكه هيچ يك ندانند كه هر يك چه آورده اند كه خاطرشان جمعتر مى شود و اخلاق ايشان نيكوتر مى شود،و بر همه اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است و چون احاديث ديگر هست و متواتر است اگر حديث سكونى را مقدم دارند از آن جهت است كه چون او به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله يا حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى رساند از جهة تيمن و تبرك افتتاح به احاديث او اولاد و امثال او مى نمايند تا آن كه جمعى از علما اگر در طرق ما حديثى از آن حضرت به ايشان نرسيده باشد از طرق عامه نقل مى كنند

مصاحبت با كسى كن كه تو مستفيد شوى از او

6-( و روى اسحاق بن جرير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان يقول اصحب من تتزيّن به و لا تصحب من يتزيّن بك).

منقولست از اسحاق و كتاب او از اصول است و ثقه است و ليكن شيخ گفته است كه واقفى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

ص: 338

فرمودند كه مصاحبت با كسى كن كه تو مستفيد شوى از او و با كسى مصاحبت مكن كه او مزين شود.

چنانكه منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه اگر كسى عاقل باشد باكى نيست كه با او مصاحبت كنى اگر چه كريم نباشد و از عقلش منتفع شود اما اجتناب كن از اخلاق و افعال بدش،و باكى نيست كه مصاحبت كنى با كريم هر چند عقلش كامل نباشد از كرمش منتفع شود و اگر هيچ يك از اين دو صفت نداشته باشد به آن كه بخيل احمق باشد از او بگريز نهايت گريختن.

و منقولست كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه متابعت كن كسى را كه نصيحت كند ترا و بگرياند ترا و مصاحبت مكن با كسى كه مدح تو كند و ترا خندان كند و عيبهاى ترا پنهان كند و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه دوست ترين برادران من نزد من كسى است كه عيبهاى مرا به هديه آورد نزد من،و ظاهر است كه مراد اينست كه شما مى بايد كه از دوستى خوشحال باشيد كه عيبهاى شما را به شما گويد تا در ازاله آن بكوشيد،و بهترين طرق از جهة معرفت عيوب خود آنست كه هر چه ديگرى كند و در نظرت قبيح باشد آن را نكنى.

مصاحبت كن با كسانى كه مثل تو باشند

6-( و روى شهاب بن عبد ربّه قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه قد عرفت حالى و سعة يدى و توسعى على اخوانى فاصحب النّفر منهم فى طريق مكّة فاوسّع عليهم قال لا تفعل يا شهاب ان بسطت و بسطوا اجحفت بهم و ان هم أمسكوا اذللتهم فاصحب نظرائك اصحب نظرائك).

ص: 339

و در صحيح از شهاب منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حال مرا شما مى دانيد و توسعه كه دارم و احسان به برادران مؤمن مى كنم و گاه هست كه تا ده نفر از برادران در راه مكه با خود مى برم و بر ايشان توسعه مى كنم كه اكثر خرجهاى ايشان با من است حضرت فرمودند كه چنين مكن كه فقرا را با خود ببرى كه اگر تو بسط كنى و خرجهاى متنعمانه كنى ايشان نيز بكنند فقير مى شوند و محتاج،و اگر ايشان نكنند و بر سر سفره نشينند سبب ذلت ايشان مى شود مصاحبت كن با كسانى كه مثل تو باشند و مرتبه ديگر همين عبارت را از روى تاكيد فرمودند و عبارت دويم در اكثر نسخ اين كتاب هست چنانكه در محاسن هست و در بعضى از نسخ نيست چنانكه در كافى نيست،و ظاهرا اگر اغنيا به فقرا زر بدهند كه آنها با هم باشند بهتر است مگر آن كه فقرا جمعى باشند كه اگر نزد غنى نباشند هلاك شوند به آن كه مثلا عادت كرده باشند به گدايى و نسبت به ايشان مذلت نباشد يا تحصيل ما يحتاج خود نتوانند كرد اگر چه زر داشته باشند يا طبخ نتوانند كرد و امثال اينها كه در اين صورت ثوابش عظيم است

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اذا صحبت فاصبحت نحوك و لا تصحب من يكفيك فانّ ذلك مذلّة للمؤمن).

و در صحيح از حماد از حريز از بعضى مشايخ او منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه مصاحبت كنى با كسانى بكن كه مثل تو فقير باشند و با كسانى مصاحبت مكن كه خرج تو با ايشان باشد كه اين سبب ذلت و خوارى مؤمن است و حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه تو عزيز باشى خود را ذليل مكن و اين حديث خطابست به فقرا و اول با اغنيا كه نظر بهر دو مكروه است.

ص: 340

و در موثق از ابو بصير و از غير او نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به همين مضمون

6-( و روى ابو خديجة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: البائت فى البيت وحده شيطان و الاثنان لمّة،و الثّلاثة انس).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى در يورتى تنها بسر آورد شيطان است يعنى شيطان با او مقرون مى شود و او را بمنزله خود مى كند،و دو كس كه باشند بى مونس نيستند و شيطان دورتر است،و سه كس كه باشند جماعتند و سبب نزول رحمت الهى است.

و به همين مضمون كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست به اضافه آن كسى كه در صحرا تنها سفر كند شيطانست و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بول يا غايط بر قبر كند يا ايستاده بول كند يا در آب ايستاده بول كند يا راه رود و يك لنگ كفش در پا داشته باشد يا آب ايستاده در شب بياشامد و يا در يورت (1)تنها شب بروز آورد يا شب دستش گوشت آلوده باشد و دست را نشسته باشد بعد از خوردن گوشت و شيطان بر او دست يابد ترك نمى كند او را مگر آن كه حق سبحانه و تعالى او را دفع كند از او و اكثر اوقات در چنين حالات شياطين بر فرزندان آدم مسلّط مى شوند كه جن مى گيرد ايشان را و آزار به ايشان مى رسد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله متوجه جهاد مى شده بودند به وادى رسيدندد.

ص: 341


1- يورت:خانه را مى گويند.

كه در آنجا جن بسيار بود پس به اصحاب خود ندا كردند كه هر كه از اين وادى گذرد دست ديگرى را بگيرد و بگذرد و هيچ كس تنها نگذرد پس شخصى تنها رفت و مصروع شد پس او را به خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله بردند حضرت انگشت مهين او را گرفتند و فشردند كه بسم اللّه اى خبيث بيرون رو منم رسول خدا پس آن مرد به خود آمد برخاست.

و احاديث بسيار وارد شده است كه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه اكثر اوقاتى كه شيطان دست مى يابد در تنهائى دست مى بايد

زياده نشدند قومى بر هفت نفر مگر آن كه صدا و فريادشان بسيار مى شود

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: احبّ الصّحابة إلى اللّه عزّ و جلّ اربعة و ما زاد قوم على سبعة الاّ كثر لغطهم).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه محبوبترين مصاحبان نزد حق سبحانه و تعالى چهار كسند و زياده نشدند قومى بر هفت كس مگر آن كه صدا و فريادشان بسيار مى شود كه نمى دانند چه مى گويند پس تا هفت كس بد نيستند و زياده قيل و قال زياد مى شود و اشعارى دارد به كراهت،و اين جماعت مصاحبان هم سفره اند كه كمتر بهتر است اما رفيق سفر هر چند بيشترند،بهتر است تا بسيار نشود چنانكه در آب نزاع شود و در منزل و كاروان سرا جا نباشد و سفر مكه معظمه باختيار اين كس نيست تا چه اتفاق افتد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: حقّ المسافر ان يقيم عليه اخوانه اذا مرض ثلثا).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه حق مسافر بر اصحاب يا بر رفقا آنست كه اگر بيمار شود يكى از ايشان باقى يا بقدر ضرورت از جهة او سه شبانه روز توقف اگر به شود يا چنان شود كه سوار

ص: 342

تواند شد اگر چه به استيجار تخت روان باشد با امكان فبها و الا بروند و بيمار را بگذارند اگر در آبادانى باشد و اگر در مثل صحراى مكّه باشد كه نايستند و در ايستادن خوف فوت حج باشد و هلاك در صحراى حق ساقط و حفظ نفس واجبست،و در اين صورت بر شتر بستن مقدم است بر گذاشتن در صحرا از وجوه بسيار و اقل آنست كه اگر بميرد بر او نماز كنند و دفن كنند و در همراه بردن احتمال زيستن هست و در گذاشتن آن احتمال نيست غالبا و كالصحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در راهى مصاحب شدند با يكى از اهل ذمه از يهود و نصارى پس ذمى از حضرت پرسيد به كدام طرف مى رويد حضرت فرمودند به كوفه و ذمى به جانب ديگر مى رفت چون بر سر دو راه رسيدند ذمى به طرفى كه مى خواست روان شد حضرت نيز با او روان شدند ذمى گفت شما به كوفه مى رفتيد و راه كوفه آن راهست حضرت فرمودند كه مى دانم و ليكن چون در اين راه با هم بوديم و روانه آن طرف شدى حق صحبت اين است كه پاره راه مشايعت كنم و بر گردم و پيغمبر ما چنين فرموده است آن ذمى گفت كه از اين جهت است كه همه كس اطاعت او كرده اند و مى كنند از جهة اين افعال پسنديده گواه باش كه من بر دين توام ذمى با حضرت برگشت و چون حضرت را شناخت مسلمان شد

ميانه روى در خرج كردن

14-( و روى عبد اللّه بن ابى يعفور عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما من نفقة احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ من نفقة قصد و يبغض الاسراف الاّ فى حجّ او عمرة).

و در صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ نفقه نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از نفقه وسط نيست و حق سبحانه و تعالى دشمن مى دارد اسراف را مگر در حج يا عمره

ص: 343

كه بهترين مصارف خير است و در خير اسراف نيست،و هر درهمى را كه صرف كنند دو هزار هزار درهم عوض مى يابند و كدام تجارت باين مى رسد بلكه هر گاه حجّى بهتر از يك خانه پر از طلا باشد كه در راه حق سبحانه و تعالى صرف نمايند يا بالاتر كه مثل كوه ابو قبيس اگر طلاى سرخ باشد و صرف نمايند در راه خدا به ثواب حج نرسد،پس تقصير در نفقه از نقصان اعتقاد خواهد بود چون آن چه مذكور شد شاهدش احاديث صحيحه است و احاديث از اين باب گذشت و خرج بسيار خوبست مشروط به آن كه سبب مذلّت و خوارى خودش و مؤمنان نشود چنانكه گذشت و كالصحيح از حسين بن ابى العلا وارد است كه گفت زياده از بيست نفر را با خود بحج برده بودم و در هر منزلى گوسفندى كشته بودم و حضرت صادق صلوات اللّه عليه منع فرمودند چنانكه در حديث شهاب گذشت

ص: 344

باب الحداء و الشّعر فى السّفر

14-( روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: زاد المسافر الحداء و الشّعر[و]ما كان منه ليس فيه خناء).

اين بابى است در حدى خواندن از جهة راندن شتر و شعر خواندن در سفر منقولست در قوى كالصحيح از سكونى به اسنادى كه او دارد هميشه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و اسنادش حضرت امام جعفر صادق است از حضرت امام محمد باقر تا حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه آن حضرت فرمودند كه توشه مسافر حدى است و شعرى كه هجو نباشد و فحش نباشد اما حدى:خواندنى است بعنوان خاصى كه از افراد غنا است و شتر از شنيدن آن به طرب مى آيد و مسافت دراز را به اندك زمانى طى مى كند،و اگر بسيار بخوانند مى رود تا مى افتد از حركت و هلاك مى شود،و اين مشهور است و حكايت بسيار در اين باب در كتب مسطور است و ظاهر اكثر اصحاب استثناء حدى است از غنا باين حديث و خالى از اشكالى نيست و احوط تركست.

و ديگر شعريست كه در آن فحش نباشد و ظاهرا شعر خواندن كه كلام موزونست از جمله مباحات باشد بالاصاله و اگر در حمد و ثناى الهى، و مدايح حضرات ائمه صلوات اللّه عليهم باشد مستحب است گفتن و خواندن آن چون طبايع الفتى بكلام موزون دارند و آن الفت سبب كثرت

ص: 345

حمد و مدحى است كه مطلوب شارع است،و اگر هجو رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم باشد كفر است،و هر كه بشنود آن شاعر را مى توان كشت اگر ايمن باشد از كشته شدن و اگر محتمل الامرين باشد و صريح نباشد در مذمّت چنانكه بسيار است كه مقصود ايشان مدح است و در متعارف ذم است چنين شعرى را نمى بايد خواند و حكم بكفر قايلش نمى بايد كرد و اگر هجو كفار باشد بد نيست مگر آن كه سبب اين شود كه كفار هجو حضرات كنند به سبب اين هجو كه در اين صورت حرامست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ الخ يعنى شما دشنام مدهيد كفار را يا بتان ايشان را كه ايشان سب الهى مى كنند و در اخبار بسيار وارد است كه مراد از سب خدا سب دوستان حق سبحانه و تعالى است و هجو اهل سنت يا فرق مبتدعه مثل غير اثنى عشرى از فرق شيعه مى توان كرد اگر سبب سبّ ايشان نشود و غالبا مى شود اولى آنست كه نكنند.

و اما هجو شيعيان صالح يا مستور الحال البته حرامست و بدترين انواع غيبت و ايذا حرامست و احوط آنست كه هجو فساق نيز نكنند و اما مدح پسران ساده مشهور ميان علما حرامست اگر چه آن ممدوح معروف نباشد چون سبب تعشق به ايشان مى شود و اشعارى كه مدح زلف و خال زنان مطلق كنند و زنى مخصوص منظور نباشد مكروهست و اگر زن خاصى باشد و شوهر نداشته باشد بد نيست اگر آن زن يا خويشان او را بد نيايد چون اكثر اوقات سبب فضيحت است،و غيبت يا ايذاء محرم است در صورتى كه مكروه باشد در سفر كراهتش زائل مى شود به اعتبار آن كه چون اكثر اوقات خلقها تنگ مى شود و خواندن اشعار خلق را نيكو مى كند و اگر اشعارى

ص: 346

بخوانند كه در حمد و مدح و منقبت باشد البته بهتر است.

و چون حديث حدى خواندن معارضه دارد با احاديث بسيار كه نهى از غنا مطلقا وارد شده و احاديثى كه در خصوص سفر وارد شده مثل آن كه بطرق متكثره كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه شما را شرم نمى آيد كه بر بالاى چهار پا غناء و سرود خوانيد و چهار پا تسبيح الهى كند و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون بنده مؤمن بر چهار پا سوار شودبسم اللّه بگويد كه فرشته رديف او مى شود كه او را محافظت نمايد تا به زير آيد و اگربسم اللّه نگويد شيطانى رديفش مى شود و مى گويد كه خوشخوانى بكن اگر گويد كه نمى دانم مى گويد كه آرزوهاى باطل بكن و در آن فكر است تا به زير آيد از آن چهار پا پس حضرت فرمودند كه هر كه در وقت سوار شدن بگويدبسم اللّه لا حول و لا قوة الا باللّه الحمد للّه الذي هدانا لهذا سبحان الذي سخّر لنا هذا حق سبحانه و تعالى او را و مركوب او را حفظ كند تا به زير آيد

ص: 347

باب حفظ النّفقة فى السّفر

5,6-( روى عن صفوان الجمّال قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام انّ معى اهلى و انّي اريد الحجّ فاشدّ نفقتى فى حقوى قال نعم فانّ ابى كان يقول من قوة المسافر حفظ نفقته).

به اسانيد صحيحه منقولست از صفوان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق(صلوات اللّه عليه)كه اهل من با منند در سفر و اراده حج دارم آيا زر را در كمر مى توانم بست حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه پدرم مى فرمودند كه از جمله قوّتهاى مسافر ضبط نفقه اوست و چون خرج راه دارد قوّت دارد و اين مجربست و غرض از ذكر اهل آنست كه غالب اوقات ايشان توكل نمى دارند از جهة ايشان خرجى را ضبط مى كنم تا دل ايشان قوى باشد،و ظاهر جواب آن حضرت آنست كه اگر عيال نيز نباشد حفظ نفقه ضرور است خصوصا در سفر خصوصا در راه مكه كه ماندن و مردن مقرونند،و باطلاقه شامل آن هست كه نفقه اشرفى باشد با آن كه غالب نيز اشرفى است و اگر جايز نمى بود مى بايست تفصيل بفرمايند چنانكه داب ايشان است با آن كه اصل جواز است و حديثى كه گذشت كه

كلّ شىء مطلق حتّى يرد فيه نهى بخصوصه و نهى بخصوص وارد نشده است و نهى از تزيّن به طلا كه واقع شده است اين تزين نيست و سابقا مذكور شد

6-( و روى علىّ بن اسباط عن عمّه يعقوب بن سالم قال: قلت لأبي

ص: 348

عبد اللّه عليه السّلام يكون معى الدّراهم فيها تماثيل و انا محرم فاجعلها فى هميانى و اشدّه فى وسطى قال لا باس أ و ليس هو نفقتك و عليها اعتمادك بعد اللّه عزّ و جلّ).

و در صحيح على الظاهر منقول است از يعقوب كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه دراهم نقره با خود مى دارم و صورت دارد مانند قروش و من احرام بسته ام و شاهيها را در كيسه گذاشته ام و در كمر بسته ام چون است حضرت فرمودند كه باكى نيست آيا نفقه تو نيست،و بعد از اعتماد بر جناب اقدس الهى اعتمادت بر اينها نيست؟چه قصور دارد يعنى بد نيست چون ضرورتست و اگر نداشته باشى هلاك مى شوى و عبارت محاسن چنين است كه تعينك بعد اللّه يعنى معونت و خرجى تست كه حق سبحانه و تعالى آن را معين و مدد كار تو ساخته است چون از عالم اسباب است يعنى مى بايد كه اعتماد تو بر حق سبحانه و تعالى باشد و بدانى كه اينها را او فرستاده است و امر به ضبط او نيز فرموده است،و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد چون اكثر اين اخبار را بترتيب از محاسن برداشته و عبارت محاسن به ادب اقربست

ص: 349

باب اتّخاذ السّفرة فى السّفر

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا سافرتم فاتّخذوا سفرة و تنوّقوا فيها).

اين بابى است در گرفتن سفرة از جهة مسافر و سفره عبارت از توشه است كه در سفره مدوّر پوستى مى كنند و نان و گوشت و مرغ پخته در آن مى گذارند چنانكه متعارفست الحال نيز،و در لغت بر پوست سفره نيز اطلاق مى كنند،و ظاهرا مراد صدوق استحباب سفره پوستست و حديث اول احتمال هر دو دارد،و حديث دويم متعلق است به سفره پوستى،و ليكن مقصود آنست كه جانوران داخل نشوند مبادا در وقت خوردن آزار كشند كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون اراده سفر كنيد توشه برداريد در سفره و طعامهاى نفيس در آن كنيد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه سفره از جهة برادران خود بگيريد و اعم و اظهر است اگر چه از جهة ايشان بهتر است و انواع متنعمات از مرغ پخته و حلواهاى نفيس بهتر است تا آن كه سفر شاق نباشد چون در حضر هر چه خواهد مهياست و در سفر نمى باشد اكثر آن چه در حضر است،خصوصا جمعى كه نتوانند ديگ برگ برداشت و بنا بر آن كه صدوق فهميده اينست كه سفره نفيس باشد و هر دو بهتر است و

7-( و روى عن نصر الخادم قال: نظر العبد الصّالح ابو الحسن موسى بن

ص: 350

جعفر صلوات اللّه عليهما إلى سفرة عليها حلق صفر فقال انزعوا هذه و اجعلوا مكانها حديدا فانّه لا يقرب شيئا ممّا فيها شيء من الهوامّ).

و كالصحيح منقولست از نصر كه آن حضرت را صلوات اللّه عليه نظر بر سفره پوستى افتاده كه همين خادم از سر كار حضرت ساخته بود و حلقهاى برنج داشت كه شبيه به حلقهاى طلا بود حضرت فرمودند كه آن حلقها را در آوريد و به جاى اين حلقها آهن بكنيد كه هر جا آهن هست اين جانوران مانند مورچه يا مار و عقرب نزديك او نمى روند،و در سفر گزندها بسيار است مبادا گزنده داخل شود خصوصا چلپاسه كه اگر دهنش به جايى رسيد زهر مى دهد و بسيار است كه ضررهاى عظيم مى رسد و ظاهر اين حديث طهارت آهن است چون سفره در معرض استعمال رطوباتست و اكثر اوقات سفره را مى آويزند و باران مى آيد اگر نجس باشد عالم نجس مى شود پس اگر نجس مى بود مى بايست بفرمايند كه از آن اجتناب كنيد و اللّه تعالى يعلم

ص: 351

باب السّفر الّذى يكره فيه اتّخاذ السّفرة

3,6-( : قال الصّادق عليه السّلام لبعض اصحابه تاتون قبر ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال له نعم قال تتّخذون لذلك سفرة قال نعم قال أما لو اتيتم قبور آبائكم و أمهاتكم لم تفعلوا ذلك قال قلت فاىّ شىء ناكل قال الخبز باللّبن).

اين بابى است در سفرى كه مكروهست سفره برداشتن در آن سفر كالصحيح منقول است كه آن حضرت به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه آيا به زيارت قبر حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام مى رويد آن شخص گفت بلى مى روم حضرت فرمودند كه آيا سفره بر مى داريد يعنى سفره كه انواع تنعمات در آنجا باشد گفت بلى،حضرت فرمودند كه اگر به زيارت قبور پدران و مادران خود رويد سفره بر نمى داريد و از روى حزن و اندوه مى رويد خوبست به زيارت آن حضرت رويد و تنعم كنيد و با اندوه نرويد؟!آن مرد گفت عرض نمودم كه پس چه چيز بخوريم حضرت فرمودند كه نان و شير يا ماست بخوريد و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه به زيارت حضرت امام ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام رويد برويد و زيارت كنيد آن حضرت را با حزن و اندوه و ژوليده مو و گرد آلود و گرسنه و تشنه چنانكه آن حضرت با چنين حالى شهيد شدند و بعد از زيارت حاجات خود را طلب

ص: 352

كنيد از حق سبحانه و تعالى و چون زيارت كرديد بر گرديد و آنجا را وطن مكنيد و در بعضى از اخبار وارد شده استحباب توطن،آنجا ممكن است كه نهى از جهة تقيه باشد يا نسبت به اشخاص مختلف شود و اكثر مردمان را توطن خوب نيست چنانكه مشاهد است كه گاه هست كه سال به سال زيارت نمى كنند و قساوت قلب بهم مى رسد ايشان را و

3,6-( و فى خبر اخر قال الصّادق صلوات اللّه عليه: بلغنى انّ قوما اذا زاروا الحسين صلوات اللّه عليه حملوا معهم السّفرة فيها الجداء و الاخبصة و اشباهه لو زاروا قبور احبّائهم ما حملوا معهم هذا).

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه بمن رسيده است خبرى كه جمعى هستند كه هر گاه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مى روند با خود سفره برمى دارند كه در آن سفره مى گذارند بزغاله هاى بريان و حلواهاى خرما و امثال اين نعمتهاى اگر اين جماعت به زيارت قبور دوستان خود روند چنين سفره بر نمى دارند چگونه لاف دوستى آن حضرت مى زنند و آن حضرت را كمتر از دوستان خود رعايت مى كنند

ص: 353

باب الزّاد فى السّفر

از شرف و بزرگى آدمى است كه توشه نيكو بردارد

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من شرف الرّجل ان يطيّب زاده اذا خرج فى سفر).

اين بابى است در بيان برداشتن توشه در سفر منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه بروايت كالصحيح سكونى كه فرمودند كه از شرف و بزرگى آدمى است كه توشه نيكو بردارد و هر گاه به سفرى بيرون رود و ظاهرش آنست كه دو معنى مراد باشد يكى آن كه توشه نفيس بردارد از انواع متنعمات كه جمعى كه به مشايعت او روند ايشان را ضيافت كند،يا آن كه جمعى كه توشه بر نداشته باشند به ايشان تواند داد و اگر چنان كند كه خوشبو باشد به مشك و عنبر و زعفران بهتر خواهد بود چون ممكن است كه مراد حضرت خوشبو ساختن توشه باشد و معنى دويم آنست كه چون آدمى بر جناح سفر آخرتست يوما فيوما بلكه انا فانا بزرگ كسى است كه چون متوجه سفر آخرت شود آن قدر توشه اعمال صالح برداشته باشد كه او را بس باشد بلكه جمعى ديگر را اعانت تواند كرد به شفاعت و معروفى كه سابقا گذشت چون كلام آن حضرت كلام الهى است و حق سبحانه و تعالى چنين فرموده در سفر حج كه توشه برداريد و بار مردمان مباشيد به درستى كه بهترين توشه ها تقوى است و توشه سفر آخرتست و دنيا

ص: 354

چون حضرت سيد الساجدين بسفر مى رفتند بهترين توشه ها بر مى داشتند

4-( و: كان علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما اذا سافر إلى مكّة إلى الحجّ او العمرة تزوّد من اطيب الزّاد من اللّوز و السّكّر و السّويق المحمّض و المحلّى).

و به اسانيد صحيح و كالصحيح بسيار منقولست كه حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللّه عليهما مى فرمودند كه چون حضرت سيد الساجدين بسفر كه مى فرمودند از جهة حج يا عمره يا هر دو بهترين توشه ها بر مى داشتند مانند بادام و شكر و بادام قندى الحال متضمن هر دو است و سويق كه آرد بود داده است بر مى داشتند و ترش و شيرين مى فرمودند از مانند قند و سماق و به آن چاشت مى فرمودند چون در سفر مكه نادر است كه قافله بيندازد كه طبخ توانند كردن،در وقت عصر كه فرود مى آيند طبخ مى كنند و ممكن است كه حضرت قاووت را از جهة غذاى خود بر داشته باشند و از جهة ديگران طبخ مى فرموده باشند چنانكه داب حضر ايشان نيز چنين بود،و چون در سفر رياضات و حركات عنيفه هست فى الجمله تنعم مى فرموده باشند كه بدن از عبادات اهمّ ضعيف نشود اگر چه محبت الهى غذاى ايشان بود و محتاج به غذاى ديگر نبودند و ليكن از دو وجه اينها مى فرمودند يكى آن كه كار بر ديگران دشوار نشود و ديگران متابعت ايشان كنند.

و دويم از جهة غلاة شيعه كه نسبت خدائى به ايشان ندهند،يا آن كه اينها مى فرمودند باز جمعى بودند كه به اندك چيزى كه از ايشان مى ديدند اثبات الوهيت از جهة ايشان مى كردند و تقيه كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از اين جماعت مى كردند بيشتر بود از تقيه كه از دشمنان مى كردند

ص: 355

توشه سفر آخرت

17-( و روى: انّه قام ابو ذر رحمة اللّه عليه عند الكعبة فقال انا جندب بن السّكن فاكتنفه النّاس فقال لو انّ احدكم اراد سفرا لاتّخذ فيه من الزّاد ما يصلحه لسفره فتزوّد و السفر يوم القيمة أ ما تريدون فيه ما يصلحكم فقام اليه رجل فقال ارشدنا فقال صم يوما شديد الحر للنّشور و حجّ حجّة لعزائم الامور و صلّ ركعتين فى سواد اللّيل لوحشة القبور،كلمة خير تقولها و كلمة شرّ تسكت عنها او صدقة منك على مسكين لعلّك تنجوا بها يا مسكين من يوم عسير و اجعل الدّنيا در همين درهما أنفقته على عيالك و درهما قدّمته لآخرتك و الثّالث تضرّ و لا ينفع لا ترد اجعل الدّنيا كلمتين كلمة فى طلب الحلال و كلمة للآخرة،و الثّالثة تضرّ و لا تنفع لا تردها ثمّ قال قتلنى هم يوم لا ادركه).

و كالصحيح منقول است از سكونى كه حضرت امام جعفر صادق از پدرش صلوات اللّه عليهما روايت كردند كه ابو ذر به نزد كعبه ايستادند و گفتند كه منم جندب بن سكن كه لقب جناده است پس مردمان بر دور او جمع شدند پس او نصيحتى فرمودند كه اگر يكى از شما اراده كند به سفرى رود هر آينه آن مقدار توشه از جهة آن سفر بر مى دارد كه او را بس باشد در آن سفر،و شما همه سفرى عظيم دور و دراز پيش داريد كه آن سفر قيامت است آيا نمى خواهيد در آن سفر توشه آن مقدار كه شما را بس باشد و در خصال مصحّح چنين است بعد از

«لسفره فسفر يوم القيمة اما تريدون فيه الخ» و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده است و احتمال اصلاح نساخ نيز هست پس شخصى برخاست و گفت:ما را راهنما به توشه آن سفر ابو ذر گفت يك روز در هواى گرم روزه بدار از جهة گرماى روزى كه سر از خاك بردارى

ص: 356

برهنه در آفتاب قيامت،و حجى به جا آور از جهة اهوال عظيمه كه در پيش دارى،و دو ركعت نماز بكن در ميان شب از جهة تنهائى قبر اگر ممكن باشد، كلمه خيرى بگو،و اگر خواهى كلمه شرّى را به گويى مگو و خاموش باش، يا تصدقى كن بر درويشى،يعنى اعمال خير توشه آخرتست از ابتداى مرگ تا وقتى كه داخل بهشت شوى شايد كه به سبب اين اعمال نجات يابى اى درويش بى توشه از مشقت و عذابهاى روزى كه دشوار خواهد بود بر جمعى كه توشه نداشته باشند و دنياى خود را دو شاهى كن يكى آن كه صرف عيال خود كنى،و دويم آن چه از جهة خود پيش بفرستى كه در راه حق سبحانه و تعالى صرف كنى از جهة آخرتت،و سيمين ضرر ندارد و نفع ندارد يعنى هر چه دارى بقدر ضرورت عيال قدرى نگاه دار باقى را پيش بفرست كه بهترين توشه هاست و هر چه نگاه مى دارى سبب حسرت و ندامت خواهد بود نگاه مدار و چنان كه مالت را دو قسمت كردى سخنت را نيز دو قسمت كن يكى در طلب قوت لا يموت كه از حلال به همرسانى،و يكى از جهة آخرت كه ذكر و قران و كلمات خير است،و كلمه سيم كه عبث گفتگو كنى ضرر دارد و نفع ندارد و بان متكلم مشو،پس از روى حسرت گفت كه مرا كشته است و مى كشد غم روزى كه تدارك آن نمى توانم كرد يا به حقيقت آن روز نمى توانم رسيد و آن روزيست كه گذشت و هر چه امروز تدارك آن كنى تدارك همين روز كرده چون هر نفسى از عمر سرمايه است و در موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه ابو ذر رحمة اللّه عليه آن مقدار را از ترس حق سبحانه و تعالى كريست كه چشمش ضعيف شد و بدرد آمد به او گفتند يا ابا ذر كاش دعا مى كردى كه حق سبحانه و تعالى چشمت را شفا مى داد در جواب گفت كه چندان در غمم كه اصلا

ص: 357

به خاطرم نمى رسد كه چشم دارم يا نه گفتند چه غم دارى گفت دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه آن بهشت و دوزخ است در غمم كه از نعمتهاى غير متناهى بهشت مانده باشم و به عذابهاى عظيم غير متناهى گرفتار شده باشم.

و ممكن است كه نسبت به ابو ذر و امثال او از جنت وصال محروم شدن و به جهنم بعد و هجران گرفتار شدن باشد چنانكه در بسيار جائى در قران مجيد اشاره بان شده است مثل

( فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ،و فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ .

16- و: قال لقمان لابنه يا بنيّ انّ الدّنيا بحر عميق و قد هلك فيها عالم كثير فاجعل سفينتك فيها الايمان باللّه و اجعل شراعها التوّكّل على اللّه و اجعل زادك فيها تقوى اللّه عزّ و جلّ فان نجوت فبرحمة اللّه و ان هلكت فبذنوبك).

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه لقمان در وصيّيتهائى كه پسرش را مى كرد گفت اى فرزند يا اى پسرك و اين تصغير از روى شفقت و مرحمت است به درستى كه دنيا دريايى است بسيار عميق و به تحقيق كه در اين دريا يا در اين دنيا و اول اظهر است چنانكه در كافى است كه به جاى«قد هلك فيها و قد غرق فيه»است يعنى در اين دريا غرق شده اند بسيار كس به گمان آن كه شنا مى توانند كرد و غلط كرده اند كه طى اين دريا نمى توانند كرد بدون كشتى،اين دريا ايمان به حق سبحانه و تعالى است و آن چه از لوازم آنست كه ايمان به رسول و ائمه هدى و به جميع ما جاء به النبيّ صلّى اللّه عليه و آله است و كشتى بدون بادبان حركت نمى كند و بادبان اين كشتى توكل است در جميع امور به حق سبحانه و تعالى،و بگردان توشه اين كشتى را تقوى و پرهيزكارى از مخالفت الهى در

ص: 358

ترك اوامر و فعل نواهى پس اگر نجات يابى از اين دريا پس بدان كه آن به رحمت و فضل حق سبحانه و تعالى است،و اگر هلاك شوى به سبب گناهان خواهد بود و چون منقولست كه جمعى كثير از اهل يمن در زمان حضرت سيد الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله به عصا و كشكول متوجه حج بيت اللّه الحرام مى شدند،و اكثر ايشان وبال مردمان بودند و هلاك مى شدند به حضرت عرض نمودند حضرت متوجه وحى شد حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى يعنى در راه مكه توشه صورى و معنوى هر دو بر داريد به درستى كه بهترين توشه ها تقوى است كه آن توشه معنوى است بنا بر اين صدوق اين حديث را ذكر كرد كه توشه تقوى اهمّ است و احاديث سابقه نيز مفسرين اين آيه است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرمودند كه حج كسى مقبولست كه در اين راه او را ورع و پرهيزكارى باشد كه او را از معصيت الهى باز دارد و ديگر مبالغه نمود و فرمود كه وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ يعنى اى صاحبان عقول از من بترسيد و مخالفت من مكنيد و شعاريست بانكه چون غرض شما از حج رضاى اوست پس لايق نيست كه متوجه او شويد و مخالفت او را كنيد.

و چون منقول است كه بان حضرت عرض نمودند كه جمعى متوجه حج مى شوند و امتعه مى آورند و سوداگرى مى كنند آيا حج ايشان صحيح است چون بسيارى از ايشان به محض تجارت مى آيند و جمعى به قصد حج و تجارت باز منتظر وحى شدند اين آيه آمد كه لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ يعنى بر شما حرجى نيست كه طلب كند فضل و

ص: 359

احسان خداوند خود را به سبب تجارت كه آن نيز از جمله توشه شما باشد، و هم چنين اگر دعا كنيد و از خداوند خود رفاهيت عيش دنيا را طلب كنيد چون اكرم الاكرمين است و دنيا و آخرت هر دو از اوست و شما بهر دو محتاجيد همه را از او طلب كنيد،بلى مى بايد كه مقصود بالذات اخرت باشد و دنيا مقصود بالعرض باشد بلكه ممكن است كه غرض از دنيا نيز آخرت باشد بانكه غرض از تجارت اين باشد كه در همين موضع راه نفع شما به محتاجان و بى چارگان رسد قطع نظر از آن كه هر گاه متاعى با خود دارند هميشه متوجه حق سبحانه و تعالى است كه متاع ايشان به سلامت به آن جا رسد و دعا مى كنند كه نفع كند و به سبب اينها نيز بنده را قرب حاصل مى شود و خاطرش مطمئن است و خوف هلاك ندارد و اگر بعوض متاع زر برد دشمن زر بيشتر از دشمن متاعست،و اگر دزد برد متاع را مى برد جان به سلامت است، و اگر زر دارد غالب اوقات در كمر مى بندد و اكثر اوقات مى كشند كه زر را ببرند و عمده آنست كه بنده خود را خالص كند از جهة رضاى خداوندش اگر خالص است اينها ضرر ندارد و اگر خالص نيست نداشتن نافع نيست و راههاى شيطان بسيار است

ص: 360

باب حمل الالات و السّلاح فى السّفر

6-( روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حمّاد بن عيسى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: فى وصيّة لقمان لابنه يا بنيّ سافر بسيفك و خفّك و عمامتك و حبالك و سقائك و خيوطك و مخرزك و تزوّد معك من الادوية ما تنتفع به أنت و من معك و كن لأصحابك موافقا الاّ فى معصية اللّه عزّ و جلّ و زاد فيه بعضهم و فرسك).

اين بابى است در بيان استحباب بر داشتن ادوات سفر و برداشتن سلاح جنگ در سفر.

مرويست در موثق از حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جمله وصيتهائى كه لقمان حكيم پسر خود را كرد اين بود كه اى پسرك چون بسفر روى با خود بردار شمشير ترا از جهة دفع دشمنان،و موزه ات را بردار كه در اكتفا به نعلين كردن ضرر بپا مى رسد و اگر پياده رود با موزه آسان تر است،و هر چه ساق دارد او را موزه مى گويند مانند كفشى كه عربى مى گويند الحال،و ظاهرا موزه عرب نيز چنين بوده است و طولش زياده از يك شبر نيست و اين موزه بلند نيز خوبست در حالت سوارى،و عمامه ات را بردار كه چون سفر گرما و سرماى آن سخت تر است محافظت سر و دماغ كند،و در مانند سفر مكه عمامه را كه عربان مانند مقنعه بر دور سر مى پيچند كه بادهاى گرم و سرد داخل گوشهاى ايشان نشود و دهن بند نيز دارند كه باد گرم از دهن و بينى داخل دماغ نشود،و در

ص: 361

وقت آمدن بادهاى گرم ضرور است و در هواهاى گرم قباى پر پنبه مى پوشند تا تاثير در بدن ايشان نكند،و خود ديديم بين الحرمين كه عربان از باد سموم به سبب اين افعال متضرر نشدند و عجمان بسيار تلف شدند،و با خود بردار ريسمانها از جهة بار بستن حيوان و كشيدن آب.

و در كافى و محاسن در همين حديث به جاى و حبالك و خيامك است يعنى خيمه ات را بردار از جهة دفع سرما و گرما و تصحيف از نساخ شده است و دور نيست كه از لفظ سقائك مستخرج شود چون سقاء را بر دو معنى اطلاق مى كنند يكى خيك و مشك و يكى دلو و رسن و آن چه از لوازم آبست، و ابرتك يعنى سوزن و ريسمان را بردار از جهة دوختن رخوت،و از قلم نساخ اين كتاب افتاده است و در كافى و محاسن برقى هست و محتمل است كه صدوق انداخته باشد و اكتفا به محرزك كرده باشد،و ريسمانها بردار از جهت دوختن و سر دوز،و درفش و جوال دوز و امثال اينها بردار از جهة دوختن مشك و جوال و غير آن اگر چه غالبا اطلاق بر چيزى مى كنند كه پوست را به آن مى دوزند مانند درفش و سوزن بزرگ و اظهر آنست كه نساخ انداخته باشند،و از دواها آن مقدار بردار كه خودت با رفقا منتفع شويد و همه را بس باشد،و همراهى كن با رفقا در هر بابى مگر در مخالفت حق سبحانه و تعالى كه در آنجا مخالفت كن و رفاقت مكن،و برقى ذكر كرده است كه بعضى از مشايخ در اين حديث روايت كرده اند لفظ و فرسك يعنى با اسب بسفر رو كه بهترين مركبهاست در سفر اگر بسيار دشمن باشد صاحبش را بيرون مى برد،و در بعضى از نسخ و قوسك است يعنى چنانكه در محاسن است و ظاهرا نساخ تصحيف كرده اند يعنى كمان و تير نيز با خود بردار كه از جهة دشمن بهتر از شمشير است خصوصا در عرب كه مدار سلاح ايشان بر

ص: 362

نيزه است و شمشير دفع نيزه نمى تواند كرد و تير مى تواند كرد و اگر هر دو باشد بهتر است و اگر پيش از آن كه متوجه حج شود شروع در تهيه اسباب كند ثوابش اعظم است چنانكه در ثواب حج گذشت.

و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مذكور است كه چون اراده حج كنيد شروع كنيد در تهيه اسباب حج آن چه شما را در سفر ضرور باشد تا سبب قوّت شما شود زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در مذمت جمعى كه تهيه جهاد نمى كردند كه اگر اراده جهاد مى داشتند هر آينه تهيه خود مى كردند

ص: 363

باب الخيل و ارتباطها و اوّل من ركبها

اسب مبارك است

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الخيل معقود بنواصيها الخير إلى يوم القيمة).

اين بابى است در اسب و ثواب نگاهداشتن آن و آن كه اول كسى كه سوار شده بر اسب كه بود.

منقول است به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه خير و خوبى و مباركى بسته است بر پيشانيهاى اسب تا روز قيامت به آن كه ديدنش مباركست و سواريش سنت است و به آن انواع زيارات و حج و جهاد مى توان كرد

(و المنفق عليها فى سبيل اللّه عزّ و جلّ كالباسط يده بالصّدقة لا يقبضها فاذا اعددت شيئا فاعدّه اقرح ارثم محجّل الثّلاثة طلق اليمين كميتا ثمّ اغرّ تسلم و تغنم).

و ظاهر عبارت آنست كه جزو حديث سابق باشد اما در هيچ يك از كتب داخل نيست و مضمونش در اخبار ديگر هست اظهر آنست كه كلام صدوق باشد يعنى كسى كه نفقه دهد بر اسبان در راه خدا يعنى از جهة جهاد يا هر راهى از راههاى خير حتى از جهة حفظ عرض خود از جهة رضاى الهى مانند كسى است كه دست خود را گشوده

ص: 364

باشد،و هميشه تصدق كند چون اسب كه ايستاده است مى بايد كه كاه و علف هميشه پيش آن باشد و خورد،پس هر گاه اسب نگاهدارى اسبى نگاهدار كه پيشانى سفيد باشد و سفيدى كشيده باشد تا بينى آن و دست چپ و پاهاى آن هر سه سفيدى داشته باشد و دست راستش نشان نداشته باشد كميت باشد يعنى سمندى كه نه سياه باشد و نه سرخ و به زردى زند و يال و دمش سياه باشد،و بعد از آن در خوبى اسبى است كه سفيد باشد يا پيشانى آن سفيد باشد و سفيدى به بينى نرسيده باشد،و هر گاه اسبى نگاه دارى بيكى از اين دو نشان هميشه سلامتى و نفعهاى دنيوى و ثوابهاى اخروى خواهى داشت

لجام زدن اسب

7-( و روى بكر بن صالح عن سليمان بن جعفر الجعفرىّ عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال: سمعته يقول الخيل على كلّ منخر منها شيطان فاذا اراد احدكم ان يلجمها فليسمّ

7- قال و سمعته يقول: من ربط فرسا عتيقا محيت عنه عشر سيّئات و كتبت له احدى عشرة حسنة فى كلّ يوم و من ارتبط هجينا محيت عنه فى كلّ يوم سيّئتان و كتبت له تسع حسنات فى كلّ يوم و من ارتبط برذونا يريد به جمالا او قضاء حاجة او دفع عدوّ محيت عنه فى كلّ يوم سيّئة و كتبت له ستّ حسنات،و من ارتبط فرسا اشقر اغرّ أو أقرح فان كان اغرّ سائل الغرّة،به وضح فى قوائمه فهو احبّ إليّ و لم يدخل بيته فقر ما دام ذلك الفرس فيه،و ما دام فى ملك صاحبه لا يدخل بيته حيف

14,1- قال و سمعته يقول: اهدى امير المؤمنين صلوات اللّه عليه لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اربعة افراس من اليمن فاتاه فقال يا رسول اللّه أهديت لك اربعة افراس؟قال صفها لي قال هى الوان مختلفة قال فيها وضح قال نعم قال فيها اشقر

ص: 365

وضح قال نعم قال فامسكه لي و قال كميتان أوضحان قال اعطهما ابنيك قال و الرّابع ادهم بهيم قال بعه و استخلف ثمنه لعيالك انّما يمن الخيل لذوات«فى ذوات»الأوضاح

6- قال و سمعته يقول: من خرج من منزله او منزل غير منزله فى اوّل الغداة فلقى فرسا اشقر به أوضاح بورك له فى يومه و ان كان به غرّة سائلة فهو العيش و لم يلق فى يومه ذلك الاّ سرورا و قضى اللّه عزّ و جلّ حاجته).

و در ثواب الاعمال و محاسن چنين است كه

فهو العيش كلّ العيش و لم يلق فى ذلك يومه الا سرورا و ان توجّه فى حاجة فلقى الفرس قضى اللّه حاجته.

پس محتمل است كه از نساخ افتاده باشد يا صدوق نقل بالمعنى به اعتقاد خود كرده باشد و كالصحيح بلكه صحيح از سليمان منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه يا حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمودند كه در پيش هر سوراخى از سوراخهاى بينى اسب شيطانى هست پس هر گاه كسى از شما خواهد كه اسبى را لجام كند بايد كه بسم اللّه بگويد تا شيطان دور شود و اسب ممانعت نكند از لجام يعنى ممانعتش از شيطانست.

و سليمان عظيم الشأن گفت كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه اسبى عربى به بندد كه مادر و پدرش هر دو از عرب باشد هر روز حق سبحانه و تعالى ده گناه،و در كتب ديگر سه گناه از نامه عملش محو فرمايد و يازده حسنه مى نويسد چنانكه در محاسن و كافى است و بيست و يك حسنه چنانكه در ثواب الاعمال است بنا بر نسخه قديم.

ص: 366

و كسى كه اسب دو تخمه يا پدر عربى و مادر يابو نگاه دارد هر روزى دو گناه محو كنند و هفت حسنه چنانكه در كتب است و نه حسنه چنانكه در اكثر نسخ اين كتابست نوشته شود در نامه عملش،و كسى كه يابوى نگاه دارد و قصدش اعزاز ايمان باشد يا قضاء حوايج مؤمنان يا رفع شماتت دشمنان يا دفع ايشان اگر بر سر مسلمانان آيند از كفار و غير آنها هر روز يك گناه محو كنند و شش حسنه بنويسند،تا اينجا حديث يعقوب بود در كتب و بعد از اين حديث سليمان است تا به آخر و ظاهرا در وقت نوشتن بر سبيل استعجال چون از كتب جعفرى است گمان كرده است كه همان جعفرى سابق است چون آن چه ذكر كرده است در اينجا مجتمع در كتب متفرق است و با هم آورده است و ممكن است كه صدوق از كتاب سليمان نقل كرده باشد و در آن كتاب به همين نحو بوده باشد كه در اينجا ذكر كرده است و گمان صدوق اينست كه سليمان گفت كه آن حضرت فرمودند كه هر كه نگاه دارد اسب سرخ چشم نيم رنگى كه يال و دمش سرخ باشد و پيشانيش سفيد باشد بسيار يا اندك سفيدى داشته باشد پس اگر سفيدى پيشانى تا به بينى آمده باشد و چهار دست و پا همه نشان باشد يا مطلق اليمين باشد كه دست راست سفيدى نداشته باشد نزد من محبوبتر است،و خانه كه چنين است در آن خانه باشد فقر و احتياج در آن خانه داخل نمى شود تا آن اسب در آن خانه باشد و تا آن اسب به ملكيّت آن باشد كسى بر او ظلم نمى كند يا حيف كه مكروهست از غم و الم در آن خانه داخل نمى شود و سليمان گفت كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وقتى كه از يمن آمدند چهار اسب از جهة حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به هديه آوردند و چون به حضرت

ص: 367

سيد الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله رسيدند گفتند يا رسول اللّه چهار اسب به هديه آورده ام از جهة شما حضرت فرمودند كه آن را وصف كن از براى من اين اسبها را يا رنگها را نام ببر حضرت فرمودند كه رنگها مختلف است حضرت فرمودند كه نشان دار هست گفتند بلى فرمودند كه سرخ نيم رنگ نشان دار است گفتند بلى حضرت فرمودند كه آن را از جهة من نگاه دار پس حضرت امير المؤمنين گفتند كه دو سمند نشاندار هست حضرت فرمودند كه آنها را به حسنين صلوات اللّه عليهما ده پس گفتند كه چهارمين سياه بى نشانست حضرت فرمودند كه آن را بفروش و نفقه عيال خود كن به درستى كه مباركى اسب در نشانست.

و باز سليمان گفت كه از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه از خانه خود يا از خانه ديگرى بيرون رود اول روز و اسب آلى به بيند كه با نشان باشد يا نشانها داشته باشد در پيشانى و بينى و چهار دست و پا آن روز مبارك باشد بر او و نفعها بيابد،و اگر سفيدى پيشانى كشيده باشد تا بينى آن روز در نهايت سرور و خوشحالى باشد و نه بيند در آن روز مگر سرور و خوشحالى و حق سبحانه و تعالى حاجتش را برآورد،و بنا بر نسخه اگر به حاجتى روانه شود و اسبى را به بيند اول بار يا چنان اسبى كه گذشت به بيند حق سبحانه و تعالى حاجتش را برآورد

اول كسى كه اسب سوار شد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كانت الخيل وحوشا فى بلاد العرب فصعد ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام على ابى قبيس فناديا ألا هلا ألا هلمّ فما بقى فرس الاّ اعطى بقياده و أمكن فى[من خ]ناصيته).

و كلينى در موثق كالصحيح روايت كرده است از زراره پس صحيح باشد چون طريق صدوق به زراره صحيح است و صدوق از عبد اللّه بن عباس

ص: 368

نيز روايت كرده است و زراره گفت كه آن حضرت فرمودند كه اسبان وحشى بودند در بلاد عرب ممكن است كه اسبان عربى وحشى بوده باشد پيش از آن حضرت،و مردمان بر يابو سوار مى شدند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل پيهاى خانه كعبه معظمه را بلند كردند خطاب به ايشان رسيد كه گنجى به شما مى دهم كه به كسى پيش از شما نداده ام و در همه كتب چنين است كه ايشان بالا رفتند بر جياد كه آن كوه ابو قبيس است و هر دو ندا كردند كه بياييد البته بياييد پس هر اسبى كه بود منقاد ايشان شدند و موى پيشانى خود را بدست ايشان دادند يعنى اسبها مى آمدند و موى پيشانى اسبان را مى گرفتند و به مردمان مى دادند و از اين جهت اسبان را جياد مى نامند.

و بروايت ابن عباس منقاد شدند و تا حضرت سليمان كسى متصرف نشد و سليمان گرفت ايشان را و به مردمان داد.

و ابن عباس[سند ظ]به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نرسانيده است ممكن است كه از تواريخ گفته باشد و اين حديث كه از حضرت معصوم است اظهر است چون در اخبار وارد شده است كه حضرت داود اسب داشتند و به ميراث به حضرت سليمان رسيده و پيش گذشت در مبحث نماز

ص: 369

باب حقّ الدّابّة على صاحبها

حق دابه بر صاحبش

14-( روى اسماعيل بن ابى زياد بإسناده قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: للدّابّة على صاحبها خصال يبدأ بعلفها اذا نزل و يعرض عليها الماء اذا مرّ به و لا يضرب وجهها فانّها تسبّح بحمد ربّها و لا يقف على ظهرها الاّ فى سبيل اللّه عزّ و جلّ و لا يحمّلها فوق طاقتها و لا يكلّفها من المشي الاّ ما تطيق).

اين بابى است در بيان حقى كه چهار پا و احتمال اسب دارد و ليكن بعيد است كه بر صاحبش دارد به تكليف الهى مرويست از سكونى كالصحيح كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چهار پا را بر صاحبش شش چيز لازمست كه بر او دارد.

و در خصال بعد از خصال ستّ هست و هم چنين در محاسن و ليكن در محاسن تبديل كرده است خصلتى را به خصلتى ديگر و لا يضرب وجهها را مبدل كرده است به و لا يسمها فى وجوهها يعنى روى آن را داغ نكنند،ابتدا مى كند به علف و غذاى آن پيش از آن كه خود چيزى بخورد،و علف عبارتست از غذاى حيوان اعم است از كاه وجود و غير آن و هر مرتبه كه بگذرد بر آب آب بنمايد به حيوان اگر ميل كند بدهد يعنى در وقتى كه ضرر نداشته باشد و نزد عرب هيچ وقت ضرر ندارد و مكرر ديده ام اما نزد عجم

ص: 370

آب مى دهند در حالت خوردن جو و بعد از آن به اندك زمانى و اگر دو سه ساعت گذشته باشد و آب بدهند ادخال مى شود و جو را هضم نكرده دفع مى كند و آب نمى دهند تا دو سه ساعت از روز بگذرد و ديگر آب نمى دهند تا وقت جو و تازيانه،و چوب بر روى چهار پا نزنند زيرا كه هر رويى تسبيحى يا تحميد حق سبحانه و تعالى مى كند،و داغ بطريق اولى كه نمى توان كرد يعنى مكروه است زدن و داغ كردن.

چنانكه در حديث كالصحيح على بن جعفر وارد است كه گفت برادرم صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست زدن و داغ كردن بر روى حيوانات، و احاديث بسيار در نهى از هر دو وارد شده است و حكمت نزدن مخفى است زيرا كه هر ذره از ذرات به تسبيح و تحميد الهى مشغولند اگر چه ممكن است كه تسبيح رو بيشتر باشد يا حيوان بسيار متضرر شود،و ممكن است كه ضمير راجع به حيوانات باشد كه هر حيوانى به تسبيح و تحميد مشغولند پس رعايت ايشان بايد كرد و بسيار ضرر به ايشان نبايد رسانيد و اللّه تعالى يعلم،و نايستند بر بالاى حيوان يعنى باز ندارند كه بر پشت ايشان صحبت دارند مگر در حالت جهاد كه ضرور است بلكه راه روند يا به زير آيند و صحبت بدارند،ديگر آن كه آن مقدار بار بر او نكنند كه طاقت حمل نداشته باشد و اين معنى را و اهل عرف بيشتر مى دانند كه به تجربه يافته باشند و هم چنين آن مقدار راه كه تواند رفت بروند چنانكه متعارفست هشت فرسخ شرعى مگر با ضرورت

زمانى كه مى شود حيوان را زد

6-( و: سال رجل ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه متى اضرب دابّتى تحتى قال اذا لم تمش تحتك كمشيها إلى مذودها).

كالصحيح منقولست كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق

ص: 371

صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه چه وقت مى توانم زد مركوبم را در حالتى كه بر او سوار باشم حضرت فرمودند كه هر گاه در زير تو راه نرود چنانكه راه مى رود كه خود را به توشه رساند چنانكه حيوانات در وقت جو مى دوند و اگر علف زارى را ديدند تند مى روند پس از اين حركت آن ظاهر مى شود كه اين مقدار تند مى تواند رفت و نمى رود و در اين صورت مى توان زدن آن را

6-( و روى انّه قال: اضربوها على العثار و لا تضربوها على النفار فانّها ترى ما لا ترون).

و مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چهار پا را بزنيد وقتى كه از سر در رود و مزنيد از رميدن به درستى كه گاه هست كه جنّى را ديد و رم مى كند يا شير و گرگ و ببر در شبهاى تار مى بيند و شما نمى بينيد و آن چه در كافى و محاسن است بر عكس است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر بسر در رود مزنيد و اگر رم كند بزنيد و اگر اين علت نمى بود حمل بر سهو نساخ مى توانست كردن و ظاهرا صدوق حديثى بر اين نهج ديده باشد و نزد او صحيح تر باشد آن را ذكر كرده باشد و بر نهج عكس چهار حديث وارد است،و اولى و احوط آنست كه او را از جهة هيچ يك آن را نزنند اما از جهة سر درآمدن به اعتبار احاديث و اما از جهة رم كردن به اعتبار وجهى كه صدوق ذكر كرده و گفته است كه ميان من و خدا حجت است و شكى نيست كه امرى كه وارد است امر وجوبى نيست بلكه امر جواز است يعنى مى تواند زدن

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اذا عثرت الدّابّة تحت الرّجل

ص: 372

فقال لها تعست تقول تعس اعصانا للرّبّ).

و به اسانيد كالصحيحه يا صحيح على الظاهر از سليمان جعفرى منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه چهار پاى سوارى بسر درآيد و سواره بگويد كه تعست يعنى هلاك شوى و بميرى اى حيوان مى گويد كه از ما و تو هر كدام عصيان الهى صادر شود يا بيشتر كرده باشيم آن هلاك شود و اشعارى دارد بر آن كه تو مخالفت الهى كردى كه من بى گناه را نفرين مى كنى، و غرض صدوق از ذكر اين حديث در اينجا آنست كه لغزيدن سبب ضرب نيست رم كردن سبب ضربست و دلالت ندارد و چون ممكن است كه از دشنام بيشتر از زدن متأثر شود و زدن بايد نه دشنام با آن كه اينها وقتى است كه قياس و استحسان حجت باشد خصوصا در برابر نصوص احاديث،و در نسخه مصحح محاسن به جاى تعس انتكس است يعنى بسر در رود آن كه عصيان الهى بيشتر كند و در كافى تعس است و انسبست به آيه كريمه فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ يعنى اگر كسى بر شما ستمى كند شما را جايز است تلافى بمثل اگر چه انتكس ضررش كمتر از تعس است و كمتر بهتر است و محتمل است كه مراد حيوان اين باشد كه مى بايد سواره عبرت گيرد به آن كه حيوانى كه مكلف نيست و بى اختيار از سر در مى رود اگر خوف ضرر مالى نباشد او را مى خواهى بكشى فكر نمى كنى كه با خود عتاب كنى كه از تو عثرتى چند صادر شده است كه حساب آن نمى توانى كرد پس از لغزش آن عبور كن به لغزشهاى خودت

1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: فى الدّوابّ لا تضربوها الوجوه و لا تلعنوها فانّ اللّه عزّ و جلّ لعن لاعنها).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه بر روى چهارپايان نزنيد

ص: 373

و آنها را لعن مى كنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى لعنت كرده است كسى را كه لعنت كند چهارپايان را.

بدان كه در حديث كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه در سفر چهارپائى داشته باشد چون فرود آيد اول علف و آب دهد آن را پيش از هر كارى،و زنهار كه تازيانه و چوب مزنيد بر روى چهارپايان كه پروردگار خود را تسبيح مى كند.

و ايضا كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه مزنيد بر روى چهارپايان و روى هر جانورى كه تسبيح و تحميد حق سبحانه و تعالى مى كند

6-( و فى خبر اخر: لا تقبّحوا الوجوه).

و در حديث ديگر منقولست كه قبيح مكنيد روى حيوانات را بمانند داغ كردن،و حديث سابق و اين حديث را نديدم باين لفظها ممكن است كه نقل بالمعنى كرده باشد يا از كتب اصول نقل كرده باشد.

و در صحيح از حلبى و صحيح از ابن سنان منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از داغ كردن حيوانات حضرت فرمودند كه باكى نيست هر جا كه خواهد داغ مى تواند بغير از رو.

و در حديث ديگر وارد شده است كه گوشها را داغ كنيد

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: انّ الدّوابّ اذا لعنت لزمتها اللّعنة).

و منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه كسى لعنت كند چهارپايان را خواه بعنوان يا ملعون يا لعنك اللّه يا مانند تعست هلكت لازم مى شود او را كه لعنت كند در عوض يا آن كه تاثير مى كند و ضررش به صاحب مى رسد خصوصا مانند راه مكه كه شتر جان آدمى است شتر كه مى ماند آدمى

ص: 374

نهايتش دو سه روزى مى دود و به مرگ خود راضى مى شود و مى ماند و مى ميرد بلكه مى بايد كه چنانكه چهار پا دعا مى كند ترا تو نيز با او رفق كنى و دعا كنى او را

بر يك طرف زين ننشينيد

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لا تتورّكوا على الدّوابّ و لا تتّخذوا ظهورها مجالس).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر يك طرف زين ننشينيد كه پشتش را زخم مى كند قطع نظر از آزار حيوان و پشت چهارپايان را مجلس مسازيد كه بداريد و صحبت داريد بلكه برويد يا به زير آييد چنانكه گذشت

احترام بهائم در صورت آنهاست

5-( و قال الباقر صلوات اللّه عليه: لكلّ شيء حرمة و حرمة البهائم فى وجوهها).

و در موثق كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چيز را حرمتى است و احترام چهارپايان در روهاى ايشان است و چون رو بهترين مواضع حيوانات است،و خداوند مصور صورت گرى كرده است عزّت آن داشتن تعظيم حق سبحانه و تعالى است،و حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد بنده را كه حرمت هر چيزى را در خور آن بدارد اگر قايل نباشيم به شعور ايشان،و اگر به شعورشان قابل باشيم چنانكه ظاهر آيات و رواياتست تعظيم و تكريم بيشتر مى بايد كرد و چون حق سبحانه بفضل خود آن را مسخر ما گردانيده و زينت ما ساخته است و مشقتهاى عظيمه از جهة بنى آدم مى كشند و به بركت آن تحصيل مثوبات كرده مى شود پس بايد كه شكر اين نعمتها را به جا آوريم به تعظيم نعمت به اعتبار منعم حقيقى چنانكه در قرآن مجيد در بسيار جائى بر بنى آدم تعداد اين نعمت مى فرمايد در ضمن

ص: 375

تعداد نعمتهاى غير متناهى خود و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه چهارپائى نگاه دار كه از او منتفع شوى و روزى تو بر حق سبحانه و تعالى است.

و به اسانيد صحيحه از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه چهارپايان نگاه داريد كه سبب اعتبار شماست و زينت شماست و كارهاى شما به آن ها ساخته مى شود،و قضاء حقوق برادران مؤمن به آن مى شود كه به مشايعت ايشان مى روى و به استقبال و زيارت و عيادت و حضور جنازه و حج و عمره و زيارات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و جهاد بر تقدير خروج صاحب الامر صلوات اللّه عليه و انتظار فرج و غير اينها از انواع خيرات به آن ها واقع مى شود و روزيش بر حق سبحانه و تعالى است و از جمله نعمتهاى الهى است چهارپاى هموار كه رم نكند و خوش راه باشد و خواهد آمد اخبار از اين باب

ص: 376

باب ما لم تبهم عنه البهائم

4-( روى علىّ بن رئاب عن ابى حمزة عن علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما انّه قال: كان يقول ما بهمت البهائم عنه فلم تبهم عن اربعة معرفتها بالربّ تبارك و تعالى،و معرفتها بالموت،و معرفتها بالأنثى من الذّكر، و معرفتها بالمرعى الخصب

6- و امّا الخبر الّذى روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: لو عرفت البهائم من الموت ما تعرفون ما اكلتم منها سمينا قطّ فليس بخلاف هذا الخبر لأنّها تعرف الموت لكنّها لا تعرف منه ما تعرفون)

اين بابى است در بيان آن چه از حيوانات مخفى نيست و آن را مى دانند منقولست به يازده سند صحيح و حسن كالصحيح كه حضرت امام العارفين صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر چيزها از حيوانات عجم بى زبان مخفى باشد چهار چيز از ايشان مخفى نيست.

يكى آن كه خداوند خود را مى دانند كه خداوندى دارند،و مردن را مى دانند،و از اين جهت است كه از گرگ و شير خايفند،و از اين جهت است كه مكروه است كشتن حيوانى در وقتى كه حيوان ديگر ببيند،و نر و ماده از هم فرق مى كنند،و چراگاه پر علف را مى دانند و ظاهرا از بو مى شناسند و ظاهرا چون عمده متعارفشان اينها بود فرموده اند و اگر نه بسيار چيزها مى دانند.

و اما خبرى كه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه

ص: 377

عليه كه اگر بهايم آن چه شما مى دانيد از مرگ آنها مى دانستند همگى از غم مى گذاختند،و حيوان فربه نمى خورديد.اين خبر مخالفت ندارد با خبر سابق چنانكه از لفظ خبر ظاهر است كه مراد اينست كه اگر ايشان مثل شما مى دانستند يعنى مى دانند و مثل شما نمى دانند،چون ايشان مكلّف نيستند و عقوبتى نخواهد بود ايشان را.

و حاصل كلام سرزنش بنى آدم است كه اگر ايشان مثل شما مكلف مى بودند مى گداختند و شما بالكليه غافليد كه چون عقبات و عقوبات در پيش داريد و اصلا غم آن طرف نداريد حق سبحانه و تعالى همه را از اين مرگ غفلت زنده گ رداند تا اين دو سه روزه عمر را به غفلت نگذارند بجاه محمد و عترته الاقدسين

ص: 378

باب ثواب النّفقة على الخيل

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: فى قول اللّه عزّ و جلّ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ قَالَ نَزَلَتْ فِى النَفَّقَةِ عَلَى الْخَيْلِ قالَ مُصَنِّفُ هذَا الْكِتابِ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ هذِهِ الْايَةُ روى انّها نزلت فى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه و كان سبب نزولها انّه كان معه اربعة دراهم فتصدّق بدرهم منها باللّيل و بدرهم فى النّهار و بدرهم فى السّرّ و بدرهم فى العلانية فنزلت فيه هذه الآية و الآية اذا نزلت فى شىء فهو منزلة فى كلّ ما يجرى فيه،فالاعتقاد فى تفسيرها انّها نزلت فى امير المؤمنين و جرت فى النّفقة على الخيل و اشباه ذلك)

اين بابى است در بيان ثواب خرج اسب مطلقا يا اسبى كه به آن جهاد كنند در راه حق سبحانه و تعالى يا اراده جهاد داشته باشد بعد از حصول شرايطش يا اعم از جهاد و ساير راههاى خير.

منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد:كه آن جماعتى كه صرف مى نمايند مالهاى خود را در شب و روز در پنهان و آشكار پس اجر ايشان نزد پروردگار ايشان است و نيست خوفى بر ايشان و ايشان اندوهناك نمى شوند حضرت فرمودند كه اين آيه نازل شد در خرج اسب كه از جهة

ص: 379

جهاد بسته باشند و مناسبتش با آيه آنست كه مى بايد هميشه آخر اسب پر باشد و او خورد در شب و روز اندرون طويله در وقتى كه بيرون گرم باشد،و در بيرون وقتى كه در بهار بند باشد،پس چنانكه ثواب آن را فرموده است كيفيت نگاه داشتن آن را نيز فرموده است.

و صدوق گفته است كه مرويست بعنوان تواتر از طرق عامّه و خاصّه كه همين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل شده است و سبب نزول آيه اين بوده است كه آن حضرت چهار درهم داشتند يكى از آنها را در روز تصدق فرمودند،و يكى را در شب به سايل دادند،و يكى را پنهان دادند،و يكى را در حضور مردمان به سايل كرامت كردند،و غرض آن حضرت آن بود كه در همه وقتى اين ثواب را دريافته باشند و تعليم كنند كه تصدق در همه احوال خوبست هر چند در شب و در پنهان بهتر است اما اگر سايل در روز طلب كند تاخيرش خوب نيست و هم چنين اگر در حضور مردمان طلب كند تعويقش خوب نيست و آن چه آن حضرت فرموده بودند خوب بوده حق سبحانه و تعالى آن حضرت را مدح فرمود بر اين عمل تا ديگران تأسّى كنند آن حضرت را و چون بحسب ظاهر اين دو روايت مخالفت دارند صدوق تاويل كرده است كه ظاهر آيه اعم است از هر انفاقى كه در راه خدا كنند خواه به سايل دهند و خواه شمشير بخرند از جهة جنگ يا علف بخرند از جهة جنگ يا علف بخرند از جهة چهارپايان پس ممكن است كه اول در شأن آن حضرت نازل شده باشد و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرموده باشند كه هر كه نفقه چهار پاكند در اين آيه داخل است.

و صدوق گفته است كه مى بايد كه چنين اعتقاد كند بنا بر آن كه هر دو متواتر باشد و الا ممكن است كه يكى از اين دو واقع باشد چون هر دو حديث

ص: 380

وارد شده است كه اين آيه در فلان چيز خاص نازل شد و احتمال اقرب آنست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اين چهار درهم را صرف نفقه اسب فرموده باشند،و آن چه بحسب تتبع يافته ام آنست كه هر آيه كه در شأن آن حضرت نازل شده مفسّران عامه مهما أمكن نفى آن مى كنند و مفسّران خوارج بودند و افترا مى بستند از جهة تقويت مذهب باطل خود چنانكه مسلم بن حجاج در اول صحيحش ذكر كرده يك جزو در آن كه بسيار بودند جمعى كه حديث وضع مى نمودند و در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله افترا بر آن حضرت مى بستند تا آن كه حضرت بر منبر فرمودند كه«لقد كثرت الخ»يعنى دروغ و افترا بر من مى بندند و هر كه دروغ بر من بندد جاى خود را در جهنم مهيّا مى كند،و چون اين مفتريان افترا مى بستند و اكثر ايشان با حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بد بودند و جمعى لا بشرط بودند كه مذهبى نداشتند،و جمعى به حقيقت ايمان آن حضرت را شناخته بودن الحال داب مفسران مثل زمخشرى و رازى آنست كه مثل آيه« إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ كه»از طرق عامه زياده از صد حديث منقولست كه در شأن آن حضرت نازل شده،و خارجى مفترى گفته است كه در شأن عبد اللّه بن سنان نازل شده است اول آن را ذكر مى كنند،و بعد از آن بعنوان روى نقل مى كنند چون بسيار رسواست كه ذكر نكنند،و مانند بخارى و مسلم نقل مى كنند و خلافش را كه مى دانند كه افتراست نيز نقل مى كنند، و جمعى از ايشان استدلال مى كنند بر آن كه مى بايد كه اين آيه در شأن ابو بكر نازل شده باشد به افترا نيز بسته اند باين عنوان كه چون اجماع شد بر امامت ابو بكر پس مى بايد كه او افضل از على(ع)باشد پس مى بايد كه هر آيه كه دلالت كند بر افضليت در شأن ابو بكر باشد.

ص: 381

و جمعى از فضلاى ما معارضه كرده اند با ايشان در مثل آيه « وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى »كه مى بايد مراد از اين آيه على باشد چون امامت آن حضرت منصوص و به نصوص متواتره ثابت شده است و امامت مفضول قبيح است عقلا پس مى بايد كه آن حضرت افضل باشد پس مى بايد كه مراد از اتقى آن حضرت باشد،و ظاهرا به محض جدل اين معارضات واقع شده است و عامه و خاصه روايت كرده اند كه آيه در شأن ابو دحداح نازل شده است و اتقى اضافى است نسبت به آن شخصى كه تكذيب نبى كرد لهذا او را اشقى گفت با آن كه بحسب ظاهر مسلمان بود و اگر چه منافق بود اما اشقى از او بسيار بودند امّا بحسب احتمال ممكن است گفتن كه چون روايات اسباب نزول احاديث مفيد علم نيست ممكن است كه مراد از اين آيه على بن ابى طالب باشد نه آن كه جزم كنند كه البته در شأن آن حضرتست و اكثر قرآن در شأن آن حضرت و در ذم دشمنان آن حضرتست اگر اين آيه در شأن ديگرى باشد نقصى به آن حضرت نمى رسد و هم چنين در ما نحن فيه و ليكن چون احاديث بسيار وارد است كه اگر اين آيه در شأن آن حضرت نازل شده باشد مظنون آنست كه نفقه بر خيل افترا عامه باشد چنانكه داب ايشانست و اگر حضرت نيز فرموده باشند تقيه كرده خواهند بود يا آن كه همين آيه دو مرتبه نازل شده باشد يا دو آيه باشد و يكى را انداخته باشند به توهم تكرار چنانكه عامه و خاصه اخبار متواتره نقل كرده اند كه قرآن زياده بر اين بوده است و آن نزد حضرت امام العصر و الزمان و خليفة الرحمن است صلوات اللّه عليه و اللّه تعالى يعلم و مؤيد اخفا آن كه روزى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر

ص: 382

منبر بودند كه غوغاى عظيمى شد و مردمان بر هم خورده مى گريختند كه ناگاه اژدهاى عظيمى از در بزرگ مسجد كوفه داخل شد حضرت فرمودند كه بحال خود باشيد و او را راه دهيد تا خود را راست كرد و سر پيش آورد و مخاطبه و مكالمه چند با حضرت كرد و بازگشت،و چون از مسجد بيرون رفت ناپديد شد حضرت فرمودند كه اين از بزرگان جن است و مسلمان است و چون مسأله مشكل مى شود بر او يا بر ديگران مى آيد و مى پرسد و مسايل خود را پرسيد و رفت و آن در مسمّى شد بباب الثعبان مثل خانه بيت الطشت كه در مسجد كوفه است و چون بنى اميه حكومت يافتند فيلى را در همان در بستند كه شهرت كند بباب الفيل و كسى نگويد باب الثعبان مبادا گويند كه چرا باب الثعبان مى گويند و اين معجزه بماند و از اين باب بسيار است.

و كالصحيح يا صحيح منقولست از سليمان جعفرى كه حضرت ابو الحسن فرمودند كه هر كه اسبى ببندد تا دشمنان از او خايف باشند و نزد مردمان معتبر باشد از جهة رضاى الهى حق سبحانه و تعالى هميشه او را اعانت مى فرمايد تا آن اسب را داشته باشد و خير و بركت از آن خانه كم نشود، و اگر كسى بقصد جهاد به بندد تا آن كه چون حضرت صاحب الامر خروج فرمايد در خدمت آن حضرت بجهاد رود ثوابش بيشتر خواهد بود،و اين بنده چنين كرده ام اگر چه مى دانم كه چون آن حضرت صلوات اللّه عليه ظاهر شود هر خدمتى را به كسى خواهد فرمود كه مناسب او باشد و امثال ماها خصوصا با پيرى جهاد نمى آيد به خدمت نقل احاديث ايشان مامور خواهد ساخت و امثال ماها اگر در جنگى باشد سبب شكست است مگر آن كه در زمان آن حضرت قلب ماهيّات بشود،و به بركت آن حضرت قوتى ديگر حاصل گردد،و چون احتمال مى رود اسب نگاه داشته ام با شمشير اميدواريم كه

ص: 383

حق سبحانه و تعالى اين شكسته را به شرف ملازمت آن حضرت مشرف گرداند و اگر اجل موعود برسد قبل از تشريف در زمان آن حضرت زنده گرداند و بسيار اميدوارم چون بشارتى از آن حضرت شنيده ام در واقعه حقه كه هر چه فرموده بودند واقع شد و همين مانده است و اميد بسيار دارم كه مشرف شوم به خدمت آن حضرت و در زيارت جامعه مذكور خواهد شد و عموم آيه كريمه« وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً الخ»يعنى هر چه در راه ما صرف نمايند در مقدمات جهاد خواه اندك و خواه بسيار و هر وادى را كه قطع نمايند البته در نامه عمل ايشان نوشته مى شود تا آن كه حق سبحانه و تعالى جزاء دهد ايشان را با حسن آن چه مى كرده اند يكى را از ده تا هفتصد تا آن چه حصر آن را كسى نداند بغير از حق سبحانه و تعالى كرامت خواهد فرمودن و ثواب اين مقدمات در خور ذى مقدمه است.

و كالصحيح منقول است از ابن طيفور حكيم كه حضرت ابو الحسن پرسيدند كه بر چه چيز سوار مى شوى عرض نمودم كه بر الاغ فرمودند كه به چند خريده عرض نمودم كه به سيزده مثقال طلا فرمودند كه اسرافست كه الاغى به سيزده دينار بخرى و اسب نخرى نمى دانى كه هر كه اسبى ببندد و انتظار قيام قايم آل محمد عليهم السلام كشد و سبب كورى چشم دشمنانش باشد كه دشمنان مايند حق سبحانه و تعالى روزى او را فراخ گرداند و سينه اش را به علوم و هدايات منور گرداند و مرادات او را محصّل گرداند مع هذا بر او سوارى مى كند و كارهاى خود را بر او مى سازد يعنى كار الاغ مى كند و ثواب دارد،و احاديث فضيلت نگاه داشتن اسب بسيار است و مجملش آنست كه هر چه در راه او كنند ضايع نمى شود تو بندگى چه گدايان بشرط مزد مكن ***كه دوست خود روش بنده پرورى داند

ص: 384

باب علّة الرّقعتين فى باطن يدى الدّابّة

6-( روى حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له جعلت فداك نرى الدّوابّ فى بطون أيديها مثل الرّقعتين فى باطن يديها مثل الكىّ فاىّ شىء هو قال ذلك موضع منخريه فى بطن أمّه).

اين بابى است در بيان علت دو داغى كه در شكم دستهاى چهارپايان است منقول است در صحيح از حماد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فداى تو گردم مى بينم چهارپايان را كه در شكم دستهاى آنها مانند دو رقعه هست كه گويا داغ كرده اند و از آنجا مو نمى رويد و اين چه چيز است و چرا چنين شده است حضرت فرمودند كه چون چهارپايان دست و پاشان مى بايد دراز باشد و در شكم اين مقدار جا نيست كه دست و پا دراز توانند كرد حق سبحانه و تعالى او را به هيئت حيوان خوابيده آفريده است و سرشان قريب به زانوهاست و محل نفس ايشان در قرب زانو واقع شده است و از بسيارى نفس كشيدن داغ شده است و اين معنى نيز سبب قوت دستهاى حيوانات شده است چون ثقل بار و آدم سوار بر دستها بيشتر است.

حاصل كه آن چه حكيم عليم كرده است عبث نفرموده است و بنى آدم با فكرهاى بسيار به عشر عشير آنها نرسيده اند و اكثر آن چه رسيده از انبياء به ايشان رسيده است،و حكما قاطبه علوم خود را به حضرت ادريس

ص: 385

مى رسانند و آن حضرت را هرمس الهرامسه مى نامند و بسيار از آنها بالهام الهى به لقمان رسيده و بسيار بر حضرت سليمان فايض شده چنانكه منقولست كه هر روز در مسجد اقصى گياهى مى روييد و به زبان حال يا مقال مى گفت كه خاصيت من آنست و ضرر من اينست و دفع ضرر من به فلان گياه مى شود و حضرت سليمان مى نوشتند همه را،و جمعى از اتباع آن حضرت ساكن يونان شدند و حكماء يونان از ايشان استفاده كردند و در كتب خود جا دادند و حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بسيارى از حكمتها در خلق اعضاى انسان و بسيارى از حيوانات ذكر فرموده اند و در علل و توحيد مفضل و اهليلجه مسطور است و چون اين حديث فى الجمله غرابتى داشت صدوق ذكر كرد و اگر در نوادر ذكر مى كرد بهتر بود و كلينى ذكر نكرده است و كتاب من لا يحضره الفقيه از قبيل شعر خواجه حافظ است بنا بر اين است كه طبايع به آن ارغبند

ص: 386

باب حسن القيام على الدّوابّ

14-( روى عن ابى ذرّ رحمة اللّه عليه انّه قال سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: انّ الدّابّة تقول اللهمّ ارزقنى مليك صدق يشبعنى و يسقينى و لا يحمّلنى ما لا اطيق).

اين بابى است در بيان نيكو رعايت نمودن چهارپايان چون گذشت كه حقوق آن بر صاحبان بسيار است و مرويست از حضرت ابى ذر ره كه گفت شنيدم از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه چهار پايان دعا مى كنند كه خداوندا مرا روزى كن صاحب خوبى كه مرا سير كند و آب دهد و آن چه طاقت نداشته باشم بارم نكند.

و در كافى و محاسن در موثق كالصحيح يا صحيح به سبب حسن بن فضال كه ظاهر آنست كه از مذهب فاسد رجوع نمود بمذهب صحيح،پس صحيح باشد و چون معلوم نيست كه اين حديث را در چه وقت از او روايت كرده اند كالصحيح است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى وارد شده در ربذه ديد كه ابو ذر رضى اللّه عنه الاغ خود را آب مى دادند آن شخص گفت كه كسى ديگر نيست كه الاغ را آب دهد كه شما اين مشقت نكشيد يعنى چون خدمتكاران هستند سبب چيست كه شما اين تعب مى كشيد ابو ذر گفت از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند كه همه چهارپايان در هر صباحى از حق سبحانه و

ص: 387

تعالى مى طلبند كه خداوندا روزى كن مرا صاحبى صالح كه مرا از علف سير كند و از آب سيراب كند،و فوق توانائى من بار بر من نكند و از آن جمله است آن مقدار راهى كه توانم رفت مرا ببرد بنا بر اين مى خواهم كه خود اين ثواب داشته باشم.

و كالصحيح نيز منقولست از ابو ذر كه چهارپايان دعا مى كند كه خداوندا روزى كن مرا صاحب صالحى كه با من رفق كند و احسان كند بر من و كاه و جو و آبم بدهد و بار كران بر من نكند و مرا به تعب نيندازد و ظاهرا حديث متن حديث ديگر است يا نقل بالمعنى كرده است از اين دو حديث.

و از ازهد علما و متاخرين مولانا احمد اردبيلى نقل نمود اتقى و اورع فضلا متاخرين مولانا عبد اللّه طاب ثراهما كه آخوند مرحوم اولاغى داشتند از جهة زيارات و دغدغه مى كردند كه مبادا به ديگرى واگذراند و او چنانكه بايد نكند خود آب مى دادند و در وقت جو خود مى ايستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام مى شدند.بنده از ايشان پرسيدم كه شما چه مى كنيد فرمودند كه حاجى مرد بدى نيست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتياط كرده ام و جو را بيشتر مى دهم كه اگر بردارد بر سبيل فرض از جهة استران مقدارى بماند كه كافى باشد.

عرض نمودم كه كسى كه از خدا نمى ترسد همه را بر مى دارد فرمودند كه پس چه كنيم گفتيم مثل مولانا احمد اردبيلى ره كنيد گفتند فرصت ندارم و متفكر شدند عرض نمودم كه چه دليل داريد كه جو بايد داد هر گاه كاه دارد و شما مى بينيد كه هميشه آخرش كاه دارد از جهة اقل واجب كافى است و جو تبرعى است اگر بدهيد بهتر و الا بر شما چيزى لازم نيايد تحسين فرمودند،بعد از آن عرض نمودم كه اگر استر شما جو نخورد چنين تند

ص: 388

نخواهد رفت اين نيز قرينه عظيم است از جهة آن كه جو را تمام مى دهد با آن كه افعال مسلمين محمول بر صحت است ديگر تحسين فرمودند و فرمودند كه مرا خلاص كردى مدتى است كه در اين فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرر باشد و حق با تست حديثى نداريم كه جو بايد داد و هر چه گفتى همه را خوب گفتى حشره اللّه تعالى مع الائمة المعصومين سلام اللّه تعالى عليهم اجمعين

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ما اشترى احد دابّة الاّ قالت اللّهمّ اجعله بى رحيما).

و از آن حضرت منقولست كه هر كه چهار پاى مى خرد آن چهار پا دعا مى كند كه خداوندا اين صاحب را رحيم گردان بمن كه نفع آن بمن رسد و ضررش بمن نرسد.

و در صحيح از حفص منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون شخصى سوار مى شود بر دابّه دابّه اين دعا مى خواند و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب يا محاسن شده باشد كه ملك و ركب بهم نزديكست و هر دو نيز ممكن است

6-( و روى عنه عبد اللّه بن سنان انّه قال: اتّخذوا الدّابّة فانّها زين و تقضى عليها الحوائج و رزقها على اللّه عزّ و جلّ).

و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چهار پا نگاه داريد و در محاسن الدواب است كه چهار پايان نگاهداريد كه اقلش سه است يا مقصود اين باشد كه از اسب عربى و يابو دو تخمه و استر و اولاغ از همه چيزى نگاهداريد،يا آن كه از هر نوعى كه نگاه مى داريد خوبست به درستى كه زينتند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده

ص: 389

است كه و الخيل الخ يعنى از براى شما آفريده ام اسبان و استران و اولاغان تا بر همه سوار شويد،و زينت شما باشد و ديگر فرموده است كه گاو و گوسفند و شتر را از جهة شما آفريده ام كه زينت شما باشند و گوشتهاى آنها را بخوريد و منفعتها از آنها ببريد و بارهاى شما را ببرند به شهرى چند كه خود نتوانيد بردن به آن جا مگر با مشقت بسيار پس حضرت فرمودند كه كارهاى شما نيز به اين ها ساخته مى شود و روزيشان با حق سبحانه و تعالى است.

و منقولست كه آن حضرت به يونس فرمودند كه اولاغى نگاه دار كه بار كران ترا كشد و روزى او با حق سبحانه و تعالى است يونس گفت كه من با برادرم شريك بودم و سر سال حساب مايه خود مى كرديم يا بحال خود بود يا چيزى زياد مى آمد،بعد از خريدن دراز گوش و خرج عرض سال كه حساب كرديم بنحو سالهاى گذشته بود يقين شد كه روزى بر حق سبحانه و تعالى است و آن حضرت فرمودند كه از جمله سعادتمندى مؤمن و الطاف الهى نظر به او آنست كه چهارپاى خوش راه داشته باشد كه كارسازى خود به آن بكند و حقوق برادران را به جا آورد،و از اين باب اخبار بسيار است كه سابقا اشاره به بعضى از آنها شد

14-( و روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:

انّ اللّه تبارك و تعالى يحبّ الرّفق و يعين عليه فاذا ركبتم الدّوابّ العجاف فانزلوها منازلها فان كانت الارض مجدبة فانجوا عليها و ان كانت مخصبة فانزلوها منازلها).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد رفق و مدارا و اعانت مى كند كسانى را كه با خلق خدا در مقام رفق و نرمى و هموارى اند حتى چهارپايان پس چون بر

ص: 390

چهارپاهاى لاغر سوار شوى از منزل مگذريد و در منازل متعارفه فرود آييد پس اگر منزل خشك باشد و علف نداشته باشد تند كنيد تا خود را به علف زار رسانيد و در ميان يا حوالى علف زار فرود آييد كه تا حيوانات در آنجا بچرند،و اگر در منزل علف باشد از آنجا مگذريد،پس هر گاه در رفق اين مقدار مبالغه واقع شده است با حيوانات و مكارى،پس چگونه خواهد بود رفق با مؤمنان صالح و عالم و امثال ايشان و كلينى اين حديث را در باب رفق با مردمان آورده است و چنين فهميده است كه مذكور شد

14-( و قال صلّى اللّه عليه و آله: من سافر منكم بدابّة فليبدا حين ينزل بعلفها و سقيها).

و كالصحيح منقولست از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه چهارپاى را با خود بسفر برد چون فرود آيد اول آب و علف به آن بدهد و بعد از آن متوجه شود بكارهاى ديگر چون مشقت كشيده است

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اذا سرت فى ارض خصبة فارفق بالسّير و اذا سرت فى ارض مجدبة فعجّل بالسّير).

و بسند كالصحيح سابق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه راه رويد و در محاسن مصحح به صاد است و آن اظهر است يعنى هر گاه در اثناى راه به زمينى رسيد كه گياه و علف داشته باشد هموار برويد تا شتران بلكه ساير حيوانات چرا كنند و روند و تند مرانيد و هر گاه رويد يا داخل شويد در زمين خشك كه علف و گياه خشك نيز نداشته باشد تند كنيد و مدار صحراى مكه بر اين است كه شتران در اثناى راه چرا مى كنند پس رفق با ايشان آنست كه باين نحو بروند

ص: 391

باب ما جاء فى الابل

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: إيّاكم و الابل الحمر فانّها اقصر الابل اعمارا).

اين بابى است كه در بيان احاديثى كه در شتر وارد شده است منقولست كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه زنهار كه شتر سرخ مخريد كه از همه انواع شتران عمرش كوتاه تر است

6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّ على ذروة كلّ بعير شيطانا فاشبعه و امتهنه).

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه منقولست كه فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى مقرر است پس شتر را سير كنيد و بارش كنيد كه مى كشد و پروانه دارد و آن شيطان بار را برمى دارد،ممكن است كه مراد از شيطان روح حيوانى شتر باشد و تشبيه به شيطان به اعتبار صعوبتست كه شترانى كه بار برنداشته اند و آنها را صعب مى گويند بسيار با قوتند هر چند بحسب ظاهر ضعيف باشند و با آن كه مرتبه اول زياده از صد من بارش مى كنند به نحوى مى دود كه غالبا هر كه سوارش باشد مى افتد و.

در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى هست آن شتر را ذلول كنيد و

ص: 392

بارش كنيد و حق سبحانه و تعالى را ياد كنيد كه شتر به قوتى كه خداى تعالى به او داده است برمى دارد.

و در حديث ديگر كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى هست چون خواهيد كه سوار شويد بگوئيد آن چه را حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است كه سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ يعنى منزه خداوندى كه اين حيوان را مسخر ما گردانيد و ما قدرت نداشتيم كه آن را ذليل خود سازيم.

و كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه بر هر حيوانى كه خواهيد سوار شويد اين آيه را بخوانيد با تتمه وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ يعنى بازگشت همه بسوى پروردگار ما خواهد بود و هست.

و در احاديث صحيحه از هشام و صفوان و غير ايشان منقولست كه آن حضرت فرمودند كه اگر مردمان حقيقت برداشتن حيوان را بداند زر بسيار به بهاى شتران و حيوانات ضعيفه ندهند،و حقيقتش آنست كه بر دارنده حق سبحانه و تعالى است،و خود در مكه معظمه مشاهده نمودم كه شترى كه تخمينا بقدر استرى بود خانه بر بالاى او نصب كرده بودند و چهارده كس در آن خانه نشسته بودند

6-( و قال ابو عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اشتروا السّود القباح فانّها اطول الابل اعمارا).

و در صحيح از صفوان منقولست كه آن حضرت فرمودند به صفوان كه شترى از جهة من بخر و بايد كه سياه باشد كه عمرش درازتر است پس

ص: 393

فرمودند كه اگر مردم بدانند كه حق سبحانه و تعالى بر مى دارد به آن كه شياطين را مسخر گردانيده است كه بردارند زر بسيار به بهاى شتر ندهند و بعد از اين حديث كلينى و برقى گفته اند كه در حديث ديگر هست كه شتران سياه بد هيئت را بخريد كه عمرشان درازتر است و اين عبارت متن است.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الابل عزّ لأهلها).

و در حديث صحيح از آن حضرت منقولست كه شتر سبب عزت و اعتبار صاحبست و ظاهر است به آن كه قطارى به بيست تومان مى توان خريد و كسى كه يك قطار شتر دارد در نظرها عزيزتر از سوداگر ده هزار تومانى است و اگر شتر بسيار باشد خصوصا نزد عرب و ممكن است كه اين نيز مراد باشد كه هر چند شتر سوارى نفيس تر است صاحبش معززتر است چنانكه منقولست در صحيح كه حضرت سيد الساجدين شتر سوارى را به چهار ده تومان مى خريدند تا در نظرها خوار نباشند و معزز باشند

14-( و: نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ان يتخطّى القطار قيل يا رسول اللّه و لم قال انّه ليس من قطار الاّ و ما بين البعير إلى البعير شيطان).

و در قوى از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت نهى فرمودند از آن كه از ميان قطار شتر بگذرند عرض كردند كه يا رسول اللّه چرا نگذرند فرمودند كه در ميان هر قطارى از شتر يا شتر شيطانى هست كه شتر را تعليم مى كند كه لگد بزند و مجربست در شتران عرب و از ميان شتران عجم تعبدا نمى بايد گذشت با آن كه مشهور است كه خوب نيست.

و در موثق كالصحيح منقول است از زراره كه شنيدم كه حضرت امام

ص: 394

محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه طايفه از متمردان شياطين هستند كه در ميان شتران در مى آيند و شتران را مى جهانند دفع كنيد آنها را به آية الكرسى و مجربست آية الكرسى از جهة دفع جميع بلاها و اعتقاد اين ضعيف آنست كه همين آيه در اعجاز قرآن كافى است.

14-( و: سئل النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله أيّ المال خير قال زرع زرعه صاحبه و اصلحه و ادّى حقّه يوم حصاده قيل يا رسول اللّه فاىّ المال بعد الزّرع خير قال رجل فى غنمه قد تبع بها مواضع القطر يقيم الصّلاة و يؤتى الزّكاة قيل يا رسول اللّه فاىّ المال بعد الغنم خير قال البقر تغدو بخير و تروح بخير قيل يا رسول اللّه فاىّ المال بعد البقر خير قال الرّاسيات فى الوحل و المطعمات فى المحلّ نعم الشّيء النّخل من باعه فانّما ثمنه بمنزلة رماد على رأس شاهقة اشتدّت به الرّيح فى يوم عاصف الاّ ان يخلّف مكانها قيل يا رسول اللّه فاىّ المال بعد النّخل خير فسكت فقال له رجل فاين الابل قال فيها الشّقاء و الجفاء و العناء و بعد الدّار تغدو مدبرة و تروح مدبرة لا يأتى خيرها الاّ من جانبها الأشأم اما انّها لا تعدم الاشقياء الفجرة.

قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللّه روحه معنى قوله صلّى اللّه عليه و آله لا ياتى خيرها الا من جانبها الأشأم هو انّها لا تحلب و لا تركب و لا تحمل الاّ من جانب الايسر)

و كالصحيح منقول است از سكونى به اسناد او از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كه از اموال كدام يك بهتر است كه كسى به همرساند و نگاه دارد حضرت

ص: 395

فرمودند كه بهترين اموال زراعتى است كه خود بكارند،و خدمتى كه بايد كرد از آب دادن و ساير خدمات او بكنند و چون درو كنند حقّ حق سبحانه و تعالى را بدهند كه زكات باشد يا حقى كه مذكور شد كه يك بافه و دو بافه دهد تا از درو فارغ شوند،يا آن كه هر چه حقّ الهى باشد از روز درو تا روز پاك كردن كه زكات نيز مراد باشد،و اول بحسب مراد اظهر است،و ثانى بحسب لفظ بنا بر اخبار،و ثالث به اعتبار جمع بين الحقين.

عرض نمودند كه بعد از زراعت كدام مال بهتر است فرمودند كه گوسفندى كه خود چراند و بطلب آب و علف رود و نمازها را به جا آورد زكات آن را بدهد.

عرض نمودند كه بعد از آن كدام بهتر است فرمودند كه ماده گاوى كه صبح شير دهد و شام شير دهد.

عرض نمودند كه بعد از گاو كدام مال بهتر است فرمودند كه درختانى كه بلند قامت كه يا در ميان گل فرو برده اند و در خشك سال ميوه مى دهند يعنى درخت خرما مى بايد كه هميشه آب در پاى آن ايستاده باشد،و مع هذا تاب تشنگى دارد و در خشكسالى درختان خشك مى شوند آن بار خود را مى دهد چون بعنوان كنايه فرموده بودند تصريح فرمودند كه خوب مالى است درخت خرما،و اگر كسى درخت خرما را يا باغ خرماستان را بفروشد بهاى آن مانند خاكسترى است كه بر سر كوهى باشد در روزى كه باد تندى آيد يعنى بركت ندارد،و در مطلق فروختن زمين چنين وارد شده است در اخبار مگر آن كه همان زر را بدهد به بهاى درخت يا باغ خرماى ديگر.

عرض نمودند كه يا رسول اللّه بعد از درخت خرما چه مالى بهتر است

ص: 396

حضرت جواب نفرمودند شخصى عرض نمود كه يا رسول اللّه شتر كجا رفت يعنى چرا او را نفرموديد حضرت فرمودند كه جفا و مشقت و تعبش بسيار است و كسى كه شتر دارد مى بايد كه در بيابان باشد و هميشه از خانه خود دور باشد چون اغلب اوقات از خار محظوظ است و آن در احوالى شهرها كم مى باشد و شيرش نه چاشت مى شود و نه شام چون بچه شتر شير بسيار مى خواهد و از آن قليلى زياد مى آيد و خيرش از جانب چيست و به درستى كه نگاه دارنده اشقيا فساقند يعنى از لوازم شتر است ساربان و شقاوت ساربانان ظاهر است،و شيخ بهاء الدين محمد چنين حل كردند و شعر خود را به استشهاد آوردند كه چند از دست ساربان نالم ***كه بود نام او كم از عالم

و محتمل است كه مراد اعم از آن باشد چون اغلب اوقات ظلمه بى شتر نمى باشند چنانكه در حديث آينده مذكور است اگر چه ظاهر اين حديث با شيخ است چنين مى گويد صدوق كه مراد حضرت كه خيرش نمى آيد مگر از جانب چپ اينست كه شتر را از جانب چپ مى دوشند و از جانب چب بر او سوار مى شوند،و در بعضى از نسخ از جانب چپ بارش مى كنند،و ابن اثير در نهايه نيز چنين تفسير كرده و دور نيست كه شيرش از جانب چپ بيشتر باشد يا آن كه چنين متعارف شده.

اما سوارى بر حيوانات مصطلح آنست كه در جانب راست و از دست راست سوار شوند به آن كه اول پاى چپ را در ركاب جانب چپ گذارند و پاى راست را بگردانند و در شتر بر عكس است اول پاى راست را بر ركاب جانب راست مى گذارند و پاى چپ را مى گردانند،و آن چه مشاهده شد در اسب و

ص: 397

استر در عرب و عجم چنين ديدم و شنيدم،و ممكن است كه بر عكس بايد و در شتر چنين بوده باشد و در حيوانات ديگر اين نحو سوار شدن تازه متعارف شده باشد و بهتر اين باشد كه پاى راست را أولا بگذارند و اين ضعيف در اوايل چنين سوار مى شدم هر كه مى ديد منع مى كرد تا آن كه لا بد بر نحو متعارف سوار مى شوم تا سبب تشنيع و غيبت جمعى نشود و اللّه تعالى يعلم الواقع و مسموع از مشايخ اول است

6-( و قال صلوات اللّه عليه: فى الغنم اذا اقبلت اقبلت و اذا ادبرت اقبلت و البقر اذا اقبلت اقبلت و اذا ادبرت أدبرت و الابل اذا اقبلت ادبرت و اذا ادبرت ادبرت).

و منقول است كالصحيح از ثابت ضعيف از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه گوسفند هر گاه اقبال مى كند و مى آيد خوب مى آيد اندك روزى يكى هزار مى شود و هر گاه ادبار مى كند و اقبال نمى كند ادبارش اقبال است يعنى ادبار ندارد و هميشه خوبست يا آن كه اگر آمد ندارد از ابتدا ظاهر مى شود يا آن كه اگر رو به تلف كند بتدريج تلف مى شود.

ممكن است كه چون شروع كند در ادبار همه را از جهة گوشت و پوست بكشد و به صاحبش ضرر نرسد يا اگر گوسفند تلف شود حق سبحانه و تعالى عوض دهد چون سنت است نگاهداشتن آن بخلاف شتر كه مكروهست،و ممكن است كه وجهش اين باشد كه گوسفند داشتن شكستگى مى آورد و شتر تكبر چنانكه ظاهر است،و گاو وسط است اقبالش اقبال است و ادبارش ادبار،و شتر اقبالش ادبار است،و ادبارش يعنى اگر

ص: 398

مثلا پنج شتر ماده داشته باشد و در سال اول پنج شتر آورد صاحبش به طمع مى افتد و هر چه دارد به بهاى شتر مى دهد و يك دفعه مرگى در آن مى افتد و به اندك زمانى همه تلف مى شوند با آن كه قيمتش بسيار است و اگر صد شتر داشته باشد اقلا قيمتش صد تومان است و چون تلف مى شود صد تومان تلف شده است و اكثر قيمت گوسفند نصف دينار است اگر صد عدد تلف شود پنج تومان تلف شده است،و محتمل است كه همه مراد باشد و تتمه اين حديث در خصال مذكور است باين عبارت كه

و لا يجيء خيرها الاّ من الجانب الأشأم قيل يا رسول اللّه فمن يتّخذها بعد ذا قال فاين الاشقياء الفجرة يعنى نمى آيد خيرش مگر از جانب چپ عرض نمودند كه يا رسول اللّه هر گاه شما اين مذمت فرموديد شتر را كه بعد از اين شتر نگاه مى دارد؟حضرت فرمودند كه كجا رفتند اشقيا فسّاق يعنى نه چنين است كه از اين مذمّت همه كس ترك نمايند فسّاق فجّار بسيارند كه سخن مرا نمى شنوند و تكبرشان بر اين مى دارد كه شتر داشته باشند و آنها صحرا نشينانند يا ظلمه يا هر دو اين حديث احتمال ساربان ندارد.

پس ممكن است كه مراد از حديث سابق نيز همين معنى مراد باشد بلكه ممكن است كه راوى سؤال را انداخته باشد.

و منقول است از حارث همدانى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند در وقتى كه از آن حضرت از شتر سؤال كردند كه شتران اعنان شيطانند يعنى از شياطين متفرقه مخلوق شده اند و آفات شتران بسيار است گوئيا شياطين در ميان ايشان داخلند و آنها در اطرافند،و در بعضى از نسخ اعناق شياطينند

ص: 399

يعنى از رؤسا و بزرگان شياطينند،و در كتب عامه بنونست و خيرش از جانب چپ مى آيد عرض نمودند كه يا رسول اللّه اگر مردمان بشنوند كسى شتر نگاه نخواهد داشت فرمودند كه اشقياء فجره ترك نخواهند كرد و هميشه خواهند داشت و ظاهر اين حديث نيز آنست كه حديث اول نيز مراد باشد از جهة صاحب نه ساربان چون در عبارت موافقند.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه در وقتى كه در مدينه مشرفه اقامت كرده بودم چند شتر خريدم و مرا بسيار خوش آمده بود چون شتران خوب بود و ارزان خريده بودم پس داخل شدم بر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه چنانكه در كافى است،و در محاسن داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ممكن است كه دو واقعه باشد و غريب تر مى شود عرض نمودم بر آن حضرت حضرت فرمودند كه ترا با شتر چكار نمى دانى كه آفات شتر بسيار است چون بسيار محفوظ بودم و خريده بودم به كرايه دادم و با غلامان به كوفه فرستادم خبر رسيد كه همه سقط شدند پس به خدمت آن حضرت رفتم و واقعه را عرض نمودم حضرت اين آيه را خواندند كه ترجمه اش اينست كه بايد كه حذر كنند جمعى كه امر خداوند خود را مخالفت مى كنند كه به ايشان رسد بلايى در دنيا يا عذاب اليم در آخرت يعنى مخالفت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم در مباحات نيز بد است و بعذاب دنيوى نيز مبتلا شوند و ظاهرا راوى گمان كرده بوده است كه امورى كه متعلق است بدنيا مسمّى است به امور ارشادى و مخالفت جايز است حضرت فرمودند كه مخالفت در هيچ بابى جايز نيست.

و ممكن است كه عتاب به او به اعتبار ارتكاب مكروهات باشد چنانكه

ص: 400

احاديث صريحه صحيحه وارد شده است در مذمت ترك اشهاد در مبايعات چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در مبايعات گواه بگيريد و حرام نيست ترك اشهاد به اجماع چون متعلق است به امور دنيا چنانكه بسيارى از اوامر وارد شده است در اطعمه و اشربه كه نان و گوشت و شكر بخوريد و سير و پياز و امثال اينها مخوريد و مع هذا كسى قايل نشده بوجوب يا استحباب اول با حرمت و كراهت ثانى و اللّه تعالى يعلم، و احاديث در مذمت شتر بسيار است و احاديث صحيحه در مدح نگاه داشتن گوسفند وارد شده است و مذمت شتر محمولست بر آن كسى كه شتر نگاهدارد از جهة تجارت و امثال آن اما از جهة رفتن به مكه معظمه البته كراهت ندارد بلكه مستحب است چنانكه متواتر است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين در سفر مكه معظمه بر شتر سوار مى شدند و بعضى گذشت و ديگر خواهد آمد.

ص: 401

باب ما يجب من العدل على الجمل

و ترك ضربه و اجتناب ظلمه

14-( روى السّكونيّ بإسناده: انّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ابصر ناقة معقولة و عليها جهازها فقال اين صاحبها مروه فليستعدّ غدا للخصومة).

اين بابى است در بيان آن چه واجبست از عدالت بر شتر و آن كه او را عبث نزنند و بر آن ستم نكنند.

منقول است در قوى كالصحيح از سكونى به اسناد او كه آن حضرت امام جعفر صادق است از پدرش از جدش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و عليهم و اسناد او بسيار است اما هر چه در اين كتاب مى گويد مراد اين سند است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله ديدند شتر ماده را كه دستش را بسته بودند و بار داشت پس حضرت فرمودند كه صاحبش كجاست يعنى تا تعزيرش كنم بگوئيد به صاحبش تا مهيا باشد از جهة خصومت شتر در روز قيامت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه وحوش و بسيارى از حيوانات را حشر كنند تا حق سبحانه و تعالى داد مظلومان را از ظالم بگيرد حتى از جهة حيوانات بى شاخ از شاخ دار به آن كه بى شاخ را شاخ بدهد و شاخ دار را بى شاخ بيافريند و چون داد بگيرد هر دو معدوم شوند و محتمل است كه مراد خصومت الهى باشد

ص: 402

از جهة آن حيوان يعنى در روز قيامت او را عذاب خواهد كرد كه چرا بر اين حيوان ستم كرديد

14-( و فى خبر اخر قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: اخروا الاحمال فانّ اليدين معلّقة و الرّجلين موثّقة).

و در حديث ديگر از آن حضرت كه فرمودند كه بارها را پست تر از نزديك گردن حيوانات بگذاريد زيرا كه دستها آويخته است و پاها مستحكم است يعنى قوت پاها بيشتر از قوت دستهاست.

و منقولست در قوى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند در حديث طويل كه سه كس رديف نشوند بر چهار پا كه يكى از ايشان ملعونند،و در كافى همين است و در محاسن و خصال است هست كه آن يك كسى است كه پيش نشسته است كه قريب بدست چهار پاست

6-( و روى بن فضّال عن حمّاد اللحّام قال: مرّ قطار لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه فراى زاملة قد مالت فقال يا غلام اعدل على هذا الجمل[الحمل خ] فانّ اللّه تبارك و تعالى يحبّ العدل).

و كالصحيح از حماد بن بشير يا ابن واقد گوشت فروش كه گفت قطار شتر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه گذشت حضرت شتر باردارى را ديدند كه يك طرف ميل كرده بود فرمودند كه اى غلام عدالت كن بر اين شتر يا بر اين بار بنا بر نسخه حاء مهمله به آن كه هر دو طرف مساوى باشند و بر تقدير تساوى چنان ببند كه هيچ ميل نكند و بر تقدير درست بستن هر گاه ميل كند چنان كن كه ميل نكند به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد عدالت را در هر چيز و با آن كه آزار شتر است نقصان مال است كه پشت شتر زخم مى شود و سقط مى شود

6-( و روى ايّوب بن اعين: قال سمعت الوليد بن صبيح يقول

ص: 403

لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ ابا حنيفة راى هلال ذى الحجّة بالقادسيّة و شهد معنا عرفة فقال ما لهذا صلاة ما لهذا صلاة).

كالصحيح منقول است از ايّوب كه گفت شنيدم كه وليد عرض مى نمود به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه ابو حنيفه سعيد سابق و راننده حاجيان و به يا نيز خوانده اند يعنى كسى كه پيشتر از حاجيان مى رفت اگر چه بعد از همه به بيست روز مى رفت و ماه ذى الحجه را در قادسيّه كه چهار فرسخى نجف است ديد و عرفه را با ما دريافت حضرت فرمودند كه نماز چنين كسى صحيح نيست و نمى تواند نماز درست كردن چون قريب به دويست و پنجاه فرسخ است بهشت روز رفته است كه در روزى بر سر هم سى فرسخ زياده رفته است كى ممكن است كه نماز صحيح تواند كرد و كشى نقل كرده است در حسن كالصحيح از عبد اللّه بن عثمان كه مذكور شد نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت ابو حنيفه كه او حاجيان را در چهارده روز به مكه مى برد از كوفه حضرت فرمود كه نمازش نماز نيست يعنى صحيح نيست يا مقبول نيست ظاهرا شتران تندرو داشته است و كارش اين بوده است كه هر كه از حج باز مانده بوده است از جهة كارها ابتدا دو هفته مى برده است و آخر بهشت روز رسانيد،و همين ابو حنيفه از اصحاب حضرت بود و ثقه و معتمد بود و عاقبت به اعتبار مشاركت در كنيت با ابو حنيفه چنين شد و ممكن است كه نشنيده باشد اينها را با آن كه بعد از شنيدن توبه كرده باشد و دور نيست كه اين مبالغات به اعتبار كراهت باشد،و ممكن است كه اين عمل را بقصد وجوب كند چون داخل است در استطاعت و سبب خلاصى جمعى شود از عذاب الهى به اعتبار تقصير،و از امثال اين اخبار ظاهر مى شود كه تحمل اين مشقتها واجب نباشد و اللّه تعالى يعلم

ص: 404

4-( و: حجّ علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما على ناقة له اربعين حجّة فما قرعها بسوط).

و منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه بر شترى چهل حج كردند كه يك تازيانه بر او نزدند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيد الساجدين بر شترى ده حج كردند كه يك تازيانه بر او نزدند و در موثق كالصحيح از زراره منقول است كه امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن حضرت بيست و دو حج كردند بر ناقه كه آن را يك تازيانه نزدند.

و در اخبار كالصحيح بسيار وارد شده است كه آن حضرت بيست حج كردند بر ناقه كه آن را يك تازيانه نزدند و جمع بين الاخبار باين نحو ممكن است كه چهار ناقه داشته باشند و بعضى از آنها دو يا سه با آن حضرت مى بوده باشند كه به نوبت سوارى كرده باشند و يا آن كه يك ناقه باشد و چهل لازم دارد و بيست و دو و بيست و ده را و حكمت ذكر كمتر ممكن است كه مصلحتى باشد مثل آن كه عامه ده روايت كرده باشند به آن كه ده را ديده باشند و ذكر بيشتر سبب تكذيب آن راوى باشد كه سبب فسادى شود،يا آن كه راوى اشتباه كرده باشد و على اى حال مى يابد كه آزار شتران راه مكه نكنند به متابعت آن حضرت صلوات اللّه عليه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: أيّ بعير حجّ عليه ثلث سنين يجعل من نعم الجنّة).

و منقول است در قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر شترى را

ص: 405

كه سه سال بحج برند و بر آن حج كنند آن شتر را حق سبحانه و تعالى از شتران بهشت مى گرداند

و روى: سبع سنين

و در قوى منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند در وقت رفتن با على عليين كه من بيست حج بر اين شتر كرده ام كه تازيانه بر او نزده ام و چون تلف شود آن را خاك كن كه درندگان گوشت او را نخورند.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر شترى را كه هفت سال در عرفات حاضر سازند و بر آن هفت حج كرده شود البته حق سبحانه و تعالى آن را از شتران بهشت مى گرداند و نسل آن را مبارك مى گرداند و چون تلف شد حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از جهة آن قبرى كندند و دفن كردند آن را.

و در حديث صحيح از مرازم منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه فرمودند كه هر شترى را كه پنجم رتبه در پنج حج در عرفات حاضر سازند آن شتر را از شتران بهشت مى كنند

ص: 406

باب ما جاء فى ركوب العقب

1,14-( روى عليّ بن رئاب عن ابى بصير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و مرثد بن ابى مرثد الغنوىّ يعقّبون بعيرا بينهم و هم منطلقون إلى بدر).

اين بابيست در بيان سوار شدن به نوبت به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه در وقتى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله متوجه بدر شدند بيست شتر داشتند و دو اسب يكى از زبير و ديگرى از مقداد بود و بيست شتر را به نوبت سوار مى شدند و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين و مرثد يك شتر داشتند و آن شتر از مرثد بود به نوبت سوار مى شدند و قريش اضعاف ايشان بودند و مجموع اصحاب حضرت سيصد و سيزده كس بودند بعدد اصحاب طالوت و بعدد اولياء اللّه كه در زمين مى باشند و از اصحاب حضرت صاحب الامرند و احاديث بسيار وارد شده است كه در هر شهرى از ايشان چند كس مى باشند

ص: 407

باب ثواب من اعان مؤمنا مسافرا

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اعان مؤمنا مسافرا نفّس اللّه تعالى عنه ثلثا و سبعين كربة و اجاره فى الدّنيا و الآخرة من الغمّ و الهمّ و نفس عنه كربه العظيم يوم يغصّ النّاس بأنفاسهم).

اين بابى است در ثواب كسى كه مؤمنين مسافر را اعانت كند منقولست در صحيح از ابن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه يارى و مدد كند شيعه اثنى عشرى مسافرى را حق سبحانه و تعالى بردارد از او هفتاد و سه غم را و حفظ كند او را در دنيا و آخرت از غمهاى كه سببش را داند و از غمهائى كه سببش را نداند و دور كند از او غمهاى عظيم روز قيامت را در روزى كه نفسها در حلقها گره شده باشند از غم و در بعضى از نسخ بعين مهمله و ضاد معجمه است يعنى همه كس از حسرت و ندامت به دندان گرفته باشند دستهاى خود را و در محاسن

يغشى النّاس كه غم همه را فرو گرفته باشد يا دودى از جهنم به صحراى محشر آيد كه نفس نتوان كشيد

6-( و فى حديث آخر: حيث يتشاغل النّاس بأنفاسهم).

و برقى كالصحيح روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه اعانت كند مؤمنى مسافر را و كارسازى او بكند حق

ص: 408

سبحانه و تعالى بيست و سه غم دنيا را از او بردارد و هفتاد غم آخرت را در روزى كه هر كس مشغول خود باشد و متوجه ديگرى نشود چون در سفر چنين است و نسخه مصحح محاسن در اين حديث نيز يغشى الناس است مثل سابق و ممكن است كه حديث ديگر باشد يا نسخه صدوق چنين باشد از محاسن و يا تصحيف نساخ شده باشد مطلوب ظاهر است بهر عبارتى كه باشد

ص: 409

باب المروّة فى السّفر

6- (تذاكر النّاس عند الصّادق صلوات اللّه عليه امر الفتوّة فقال تظنّون انّ الفتوّة بالفسق و الفجور انّما الفتوّة و المروّة طعام موضوع و نائل مبذول بشيء معروف و اذى مكفوف و امّا تلك فشطارة و فسق ثم قال ما المروّة فقال النّاس و لا نعلم قال المروّة و اللّه ان يصنع الرّجل خوانه بفناء داره و المروّة مروّتان مروّة فى الحضر و مروّة فى السّفر و امّا الّتى فى الحضر فتلاوة القرآن و لزوم المساجد و المشي مع الاخوان فى الحوائج و النّعمة ترى على الخادم انّها تسرّ الصّديق و تكبت العدوّ و امّا الّتى فى السّفر فكثرة الزّاد و طيبه و بذله لمن كان معك و كتمانك على القوم أمرهم بعد مفارقتك إيّاهم،و كثرة المزاح فى غير ما يسخط اللّه عزّ و جلّ ثمّ قال صلوات اللّه عليه و الّذى بعث جدّى صلّى اللّه عليه و آله بالحقّ نبيّا انّ اللّه عزّ و جلّ ليرزق العبد على قدر المروّة و انّ المعونة لتنزل على قدر المؤنة و انّ الصّبر ينزل على قدر شدّة البلاء).

اين بابى است در بيان جوانمردى و آدميت و انسانيت در سفر فتوت و جوانمردى آنست كه حق سبحانه و تعالى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به فتوت ياد كرد

لا فتى الا على يعنى جوانمردى منحصر است در

ص: 410

على بن ابى طالب زيرا كه جان خود را فداى رسول خدا(ص)كرد در أحد و هفتاد زخم از شمشير و تير و نيزه بر بدن آن حضرت رسيده بود و خون آن حضرت همه رفته بود و جنگ مى كرد چون همه صحابه گريختند و حضرت را تنها گذاشتند و فوج فوج بقصد قتل حضرت مى آمدند و آن حضرت ايشان را بر مى داشت و مى برد و مى گشت و مى گريزانيد،و باز فوجى ديگر از پشت سر مى آمدند باز متوجه ايشان مى شد تا آن كه يكى از كفار قريش ابىّ بن خلف نيزه را خوابانيد و بقصد آن حضرت آمد و سه كس با رسول خدا(ص) مانده بودند حارث بن صمه و سهل بن حنيف و مصعب بن عمير مصعب پيشرفت و شهيد شد حضرت نيزه سهل بن حنيف را گرفتند و چون آن ملعون متوجه حضرت شد حضرت نيزه را پيش داشت و بر گريبان زره او زد آن ملعون برگشت تا به نزد ابو سفيان آمد و بجهنم واصل شد.

جبرئيل گفت على جوانمردى خود را به جا آورد حضرت فرمودند كه على از منست جبرئيل گفت من بنده شما هر دوام،باز هجوم آوردند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شمشيرش شكسته بود جبرئيل ذو الفقار را از آسمان آورد به حضرت داد حضرت به آن حضرت دادند و از آن وقت امر الهى رسيد كه جبرئيل و ميكائيل در دو طرف آن حضرت باشند جبرئيل از دست راست و ميكائيل از دست چپ و حضرت امير المؤمنين ايشان را ديدند بعد از شكست كفار عرض نمود كه يا رسول اللّه بيست مرتبه نزديك شد كه مرا از اسب بيندازند و مى ديدم كه درست نشسته ام حضرت فرمودند كه جبرئيل از دست راست بود و ميكائيل از دست چپ و نمى گذاشتند كه بيفتى،و جبرئيل در ميان زمين و آسمان اين ندا كرد كه

ص: 411

لا فتى الا على لا سيف الا ذو الفقار چنانكه در اكثر رواياتست و تقدّم جمله لا سيف دور نيست كه از اين جهت باشد كه مصرع بيت نشود،و جان فدا كردن آن حضرت بسيار است بلكه روز اول كه ايمان آوردند جان خود را فداى آن حضرت كرده بر كف گذاشتند.

ديگر فتوت ابراهيم خليل كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ و ديگر فتوت اصحاب كهف است كه فرموده است إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ كه همه از جهة رضاى الهى جان خود را در معرض بلاها در آوردند و تفصيل هر يك را در مجمع البحرين خواهيد يافت إن شاء اللّه تعالى منقولست در صحيح از ابان كه جمعى نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودند سخن فتوت و جوانمردى بر آمد و نزد عرب مشهور بود حاتم به فتوت و ممكن است كه سخن او را نيز گفته باشند يا امثال او را پس حضرت فرمودند كه گمان مى كنيد كه جوانمردى به فسق و فجور است چنانكه اين جماعت داشتند به آن كه در حديثست كه حاتم مى گفت كه خيمه و هر چه در خيمه است هر كه خواهد ببرد مردمان مى ريختند و سر و دستها شكسته مى شد يا پاره از كرباس خيمه يا گليم بدست افتد اين كرم نيست كرم آنست كه مال خدا را در جائى كه خدا فرموده است صرف نمايند چنانكه گذشت.

پس فرمودند كه جوانمردى و آدميّت آنست كه سفره داشته باشد كه فقرا بر سر آن سفره طعام خورند هميشه تا داشته باشد و آن چه داشته باشد به صلحا و علما و عقلا هر يك در خور خود احسان و انعام كند و چنان بكند كه آزارش به كسى نرسد اما آن چه شما تصور كرده ايد كه فتوت قمار بازى و مخالفت الهى است.

ص: 412

پس حضرت فرمودند كه مروّت چه چيز است نزد شما عرض نمودند كه نمى دانيم شما بفرماييد حضرت فرمودند كه و اللّه كه مروّت و انسانيت و آدميت آنست كه سفره اش در در خانه باشد كه تا سايل رسد احسان كند و انتظار نفرمايد،پس شروع فرمودند در تفصيل كه مروّت بر دو قسم است مروّت در حضر و آدميّت در سفر،اما آن چه در حضر است تلاوت قرآنست كه عهد الهى است،و ملازمت مساجد است به آن كه نمازها را در اوايل اوقاتش به جماعت به جا آوريد و اگر برادران مؤمن را كارى باشد بكار سازى ايشان روانه شود،و اگر حق سبحانه و تعالى انعامى كند از خدمتكاران خود تقصير نكند بلكه ايشان را به جامهاى خوب مزين سازد چون مردمانى كه از آدميّت خبرى دارند خود زينت نمى كنند و غلام و كنيز خود مزين مى دارند تا ايشان را بخيل نگويند و زينت ايشان زينت صاحبست بلكه بالاتر دوستان خوشحال مى شوند و دشمنان منكوب و مخذول مى شوند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و بهترين نعمتهاى نعمت ظاهر ساختن آن نعمت است بر بندگان و خدمتكاران،و احسان و انعام بر ديگران را اول فرمودند و آن مشتركست در حضر و سفر.

و اما مروّت و انسانيت در سفر آنست كه توشه بردارند و بسيار نفيس بردارند و احسان خود را از هيچ كس از رفقا دريغ ندارد و هر عيبى كه از رفقا ديده باشد در سفر چون از هم جدا شوند فراموش كند و بديهاى ايشان را نكرده انگارد چون خلقها در سفرها تنگ مى شود و از اين جهتش سفر مى گويند كه هر صفتى كه در نفس مركوز است از خوب و بد همه ظاهر مى شود پس مزاح و خوش طبعى بسيار مطلوبست به شرطى كه فحش نگويند

ص: 413

و غيبت نكنند و كسى را به كنايه و صريح نيازارند پس حضرت فرمودند كه بحق خداوندى كه جدم را به راستى بخلق فرستاد به پيغامبرى صلّى اللّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى روزى را بقدر انسانيت مى فرستد و اعانت را بقدر از اخراجات او مى فرستد به درستى كه صبر را بمقدار بلا مى فرستد هر چند بلا دشوارتر است صبر بيشتر است.

آن چه در اين حديث مذكور است احاديث بسيار در هر يك از آن فقرات واقع شده است و بسيارى گذشت و بسيار ديگر خواهد آمد و امثال اين خبر جواهر حكمتهاى الهى است مى بايد كه از اينها به سرعت نگذرند و در هر يك تامل كنند تا حقايق هر يك از اينها بر شما منكشف شود و هر علمى كه بر بنده از مبدا فياض وارد مى شود آن علم مسمى است به حكمت در اصطلاح ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم.

ص: 414

باب ارتياد المنازل و الامكنة

الّذى يكره النّزول عليها

14-( روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:

إيّاكم و التّعريس على ظهر الطّريق و بطون الاودية فانّها مدارج السّباع و ماوى الحيّات).

اين بابى است در انتخاب كردن منازل و مكانهايى كه مكروهست فرود آمدن در آنجا.

كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه زنهار كه در آخر شب مخوابيد در ميان و اطراف راه و شكمهاى رود خانه ها به درستى كه آنجاها محل پنهان شدن درندگانست و جاى مارهاست چون غالب اوقات حيوانات در راه و اطراف راه سقط مى شوند و درندگان از بوى آنها مى آيند در اين جاها و مار نيز در آنجاها بيشتر مى باشند و دزدان نيز در كمين مى باشند چون خواب بر مسافر غالبست و تا رسيدند مى خوابند و از خود خبر ندارند،يا آن كه در ميان و اطراف رود خانه ها گاه هست كه در اطراف باران مى آيد و به ناگاه سيل مى آيد و احاديث در اين باب بسيار وارد شده است.

و در حديث صحيح نيز وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به معاوية بن عمار فرمودند كه در راهها كه با جمعى باشى تو

ص: 415

مگو كه آنجا فرود آييد بلكه تابع باش چون تو گفتى و بلايى نازل شد ترا سرزنش مى كنند كه به گفته تو آنجا فرود آمديم و اين جفا كشيديم

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من نزل منزلا يتخوّف فيه من السّبع فقال اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير اللّهمّ انّي اعوذ بك من شرّ كلّ سبع الاّ امن من شرّ ذلك السبع حتّى يرحل من ذلك المنزل إن شاء اللّه تعالى).

و منقولست در صحيح كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه در منزلى فرود آيد كه در آنجا از درنده يا شير ترسد و بگويد اين ذكر و دعا را كه ترجمه اش اينست كه گواهى مى دهم كه نيست خداوندى بغير از آن خداوندى كه واجب الوجوديست كه مستجمع است همه كمالات را و يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست در اين معانى پادشاهى مخصوص اوست و حمد و ثنا او را سزاست و همه خيرات به توفيق اوست و بر همه خير قادر و تواناست خداوندا پناه به تو آورده ام از شر هر درنده و تمام نشود اين كلمات مگر آن كه از شر آن سبعى كه خايف بوده باشد از آن ايمن گردد تا از آن منزل بار كند و روانه شود اگر حق سبحانه و تعالى خواهد يعنى همه را يا بار كردن را و ظاهرش آنست كه إن شاء اللّه تبركى است كه مى بايد خاتمه اقوال اين كس باشد و آدمى از حول و قوت خود برى شود و همه كارهاى خود را به مشيت الهى گذارد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه چون داخل شوى در منزلى كه در آنجا خوف از درنده يا غير آن داشته باشى بگو كه رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً

ص: 416

و چون بينى شير يا درنده يا دزد را آية الكرسى بخوان.

و ايضا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه در منزلى خوف داشته باشيد در وقت خواب تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها و آية الكرسى بخوان،و آن چه اين ضعيف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم اين بود كه هر شب دوازده مرتبه آية الكرسى خود مى خواندم يا بنده زاده مى خواند آن شب كل حاج ايمن بودند و اگر شبى فراموش مى شد آن شب تا صبح خايف بودند و دزدان از ايشان چيزها مى بردند و در قافله فرياد بر آسمان مى رفت و چون آن وحشت را مى ديدم چون دوازده مرتبه خوانده مى شد يك مرتبه همه صداها فرو مى نشست و از كوه كيلويه مى گذشتيم،و كوهستان بسيار بود،و كجاوه قريب به هزار بود هر روز كه دوازده مرتبه آية الكرسى خوانده مى شد كجاوه بر كوه نمى خورد و به سلامت بودند همه.

اتفاقا روزى كه از كوهستان بيرون آمديم و به صحراى هموار رسيديم مساهله كردم در خواندن در آن روز كجاوه بسيار شكست تا باز خواندم ايمن شديم،و در روزى اعراب از پيش قافله رفتند و كارى نساختند و حمله ما در عقب همه بود ايشان متوجه ما شدند و چند شمشيرى در حمله بود و تفنگى شكسته بنده زاده شمشير كشيد با دو سه كس ديگر به ايشان،گفتم كه اعراب نيزه دارند و به نيزه شتران را پيش مى كنند شما آية الكرسى بخوانيد همه شروع در آية الكرسى كرديم تا رسيدند بما و تخمينا حمله ما يك فرسخ از حملها پستر بود و چون اعراب نزديك شدند ايستادند به يك مرتبه صداى تفنگى بر آمد و از حمله ما نبود و حملهاى ديگر پيش بودند حق سبحانه و تعالى رعبى در دل ايشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخرى شدند

ص: 417

كه پيش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پيش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نيز بر ايشان زده بودند و بنده دو كس را مجروح ديدم و اين بنده آية الكرسى را از اعظم معجزات حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت برطرف شد و چون سبب طول مى شد اختصار نمودم و غرايب بسيار ديده ام و حكايت طولانى در آية الكرسى و تسبيح زهرا صلوات اللّه عليها از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه چون هر دو خواندند و دزدان متوجه ايشان شدند ديدند كه در و ديوار بهم رسيده است و در آن شب كارى نساختند و روز به نزد قافله آمدند و حكايت خود را نقل كردند و اهل قافله بدزدان گفتند كه ما به فرموده حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آية الكرسى و تسبيح زهرا صلوات اللّه عليها خوانديم دزدان برگشتند.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به منزلى رسيد كه خوفى داشته باشيد پاى راست را پيش كنيد در وقت دخول وبسم اللّه بگوئيد و چون بيرون رويد پاى چپ را مقدم سازيد وبسم اللّه بگوئيد مكروهى به شما نمى رسد إن شاء اللّه

ص: 418

باب المشي فى السّفر

6-( روى منذر بن جيفر عن يحيى بن طلحة النّهدىّ قال قال لنا ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: سيروا و انسلوا فانّه اخفّ عليكم).

اين بابى است در پياده روى در سفر كالصحيح منقولست از منذر پس جيفر به جيم و ياء دو نقطه و در بعضى از نسخ جعفر است و جفير است و نسخه اول صحيح است و باقى تصحيف است چنانكه از كتب رجال ظاهر است اگر چه در آنجا نيز اختلافى هست از يحيى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت در راه مكه پيادگان بما رسيدند و فرمودند كه راه رويد و تند برويد كه بر شما آسانتر مى شود.و مجرّبست كه چون پياده كسل به همرساند و آهسته رود مى ماند مى بايد شروع كند در تند رفتن تا آن كسل زايل شود

14-( و روى: انّ قوما مشاة ادركهم النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فشكو اليه شدّة المشي فقال لهم استعينوا بالنّسل).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به پيادگان رسيدند و ايشان به آن حضرت شكايت كردند تعب پياده روى را حضرت به ايشان فرمودند مدد كنيد خود را به تند رفتن.

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از هشام بن سالم و

ص: 419

عبد اللّه بن سنان و قداح و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه پيادگان به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمدند در حج وداع و شكايت كردند تعب و سختى و پياده روى را و آن كه باز مانده ايم و حركت نمانده است در ما حضرت فرمودند كه تند كنيد چنان كردند آن مانده كى زايل شد مانند شترى كه دستهاى آن را بسته باشند و باز كنند و فرمودند كه اندكى شبگير كنيد كه زمين را در شب بهم مى پيچيند و دعا كردند از جهة پياده روان

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل عليه دين أ عليه ان يحجّ قال نعم انّ حجّة الاسلام واجبة على من اطاق المشي من المسلمين و لقد كان اكثر من حجّ مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مشاة و لقد مرّ رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله بكراع الغميم فشكوا اليه الجهد و الاعياء فقال شدّوا ازركم و استبطنوا ففعلوا ذلك فذهب ذلك عنهم).

و به اسانيد صحيحه كه بيست سند صحيح است منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه دين در ذمّه او باشد آيا بر او لازمست كه بحج رود فرمودند كه بلى به درستى كه حج اسلام واجبست بر هر كه تواند پياده رفتن از مسلمانان و بتحقيق كه اكثر آنهايى كه در حج وداع با حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بودند پياده بودند و آن حضرت در كراع غميم كه يك فرسخى عسفانست به پيادگان رسيدند و ايشان عرض نمودند به آن حضرت صلوات اللّه عليه مشقت و باز ماندن خود را حضرت فرمودند كه ميان خود را سخت بر بنديد و چهار ذرعى را بر بالاى شكم نيز ببنديد محكم چنين كردند آن

ص: 420

ماندن از ايشان زايل شد و اكثر علما تاويل كرده اند امثال اين حديث را به آن كه سابقا حج در ذمه ايشان قرار گرفته باشد ديگر بهر عنوان كه توانند مى بايد رفت،يا آن كه مراد از وجوب استحباب مؤكد است يا آن كه ثواب حجة الاسلام به او مى دهند تا وقت استطاعت زاد و راحله مرتبه ديگر بعنوان وجوب مى كند،و احاديث مؤيد هر تأويل هست كه خواهد آمد و غرض از ذكر اين حديث در اينجا دواى ماندن است از پياده روى

6-( و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قلت له قول اللّه عزّ و جلّ وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً قال يخرج يمشى ان لم يكن عنده قلت لا يقدر على المشي قال يمشى و يركب قلت لا يقدر على ذلك قال يخدم القوم و يخرج معهم).

منقولست در قوى كالصحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مراد است از قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه خدا راست بر مردمان هر كه استطاعت داشته باشد كه بحج خانه رود فرمودند كه زاد و راحله دارد سوار شود و اگر نداشته باشد پياده بدر رود عرض نمودم كه قدرت ندارد بر پياده رفتن حضرت فرمودند كه دو سه كس شريك شوند و يك شتر بخرند و به نوبت سوار شوند گفتم بر اين نيز قدرت ندارد فرمودند كه خدمت كند جمعى را در راه به آن كه او را سوار كنند و با ايشان بحج رود و اين حديث نيز مؤوّل است به تاويلاتى كه از پيش گذشت اگر چه استحباب اظهر است و اللّه تعالى يعلم

ص: 421

باب آداب المسافر

6-( روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حمّاد بن عيسى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قال لقمان لابنه اذا سافرت مع قوم فاكثرا استشارتهم فى أمرك و أمورهم و اكثر التبسّم فى وجوههم و كنّ كريما على زادك بينهم فاذا دعوك فأجبهم و ان استعانوا بك فاعنهم و استعمل طول الصّمت و كثرة الصلاة و سخاء النّفس بما معك من دابّة او ماء أو زاد،و اذا استشهدوك على الحقّ فاشهد لهم و اجهد رأيك لهم اذا استشاروك ثم لا تعزم حتّى تثبّت و تنظر و لا تجب فى مشورة حتّى تقوم فيها و تقعد و تنام و تأكل و تصلّى و أنت مستعمل فكرتك و حكمتك فى مشورته[تك خ]فانّ من لم يمحض النّصيحة لمن استشاره سلبه اللّه رأيه و نزع عنه الامانة،و اذا رأيت اصحابك يمشون فامش معهم و اذا تصدّقوا و اعطوا قرضا فاعط معهم و اسمع لمن هو اكبر منك سنّا و اذا أمروك بأمر و سألوك شيئا فقل نعم و لا تقل لا فإنّ لا عيّ و لوم و اذا تحيّرتم فى الطّريق فانزلوا و اذا شككتم فى القصد فقفوا و تؤامروا و اذا رأيتم شخصا واحدا فلا تسئلوه عن طريقكم و لا تسترشدوه فانّ الشّخص الواحد فى الفلاة مريب لعلّه يكون عين اللّصوص او يكون هو الشيطان الّذى حيّركم و احذروا الشّخصين ايضا الاّ ان تروا ما لا ارى

ص: 422

فانّ العاقل اذا ابصر بعينه شيئا عرف الحقّ منه و الشّاهد يرى ما لا يرى الغائب.

يا بنيّ اذا جاءك وقت الصّلاة فلا تؤخّرها لشيء صلّها و استرح منها فانّها دين و صلّ فى جماعة و لو على رأس زجّ و لا تنا منّ على دابّتك فانّ ذلك سريع فى دبرها و ليس ذلك من فعل الحكماء الاّ ان يكون فى محمل يمكنك التّمدّد لاسترخاء المفاصل و اذا قربت من المنزل فانزل عن دابّتك و ابدا بعلفها قبل نفسك فانّها نفسك و اذا اردتم النّزول فعليكم من بقاع الارض بأحسنها لونا و ألينها تربة و اكثرها عشبا و اذا نزلت فصّل ركعتين قبل ان تجلس و اذا اردت قضاء حاجتك فابعد المذهب فى الارض و اذا ارتحلت فصّل ركعتين ثمّ و ودّع الارض الّتى حللت بها و سلّم عليها و على أهلها فانّ لكلّ بقعة اهلا من الملائكة و ان استطعت ان لا تاكل طعاما و لا شرابا حتّى تبدأ فتصدّق منه فافعل،و عليك بقراءة كتاب اللّه عزّ و جلّ ما دمت راكبا و عليك بالتّسبيح ما دمت عاملا[عملا]و عليك بالدّعاء ما دمت خاليا و إيّاك و السّير من اوّل الليل و سر فى اخره و إيّاك و رفع الصّوت فى مسيرك).

اين بابى است در آداب مسافر منقولست كالصحيح از حماد بن عيسى و در محاسن از حماد بن عيسى يا ابن عثمان و در كافى از حماد فقط و هر دو ثقه اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه لقمان به پسرش گفت كه هر گاه بسفر روى با قومى:بسيار مشورت كن با ايشان در امور خود و امور ايشان چون حوادث سفر بسيار است و براى خود عمل

ص: 423

نمودن خوب نيست بلكه علامت حماقت است چون حق سبحانه و تعالى با عقل كل كه پيغمبر آخر الزمانست مى فرمايد كه مشورت كن با اصحابت و بعد از عزم توكل بر خداوندت كن و هر كارى كه ترا باشد يا رفقا را باشد با هم مشورت كنيد.

و بسيار تبسم كن در روى ايشان و هر چند مغموم باشى روى خود را گشاده دار،و منقبض و گرفته رو مباش،و توشه خود را در ميان گذار با رفقا و غير ايشان،و چون ترا بخوانند به ضيافتى يا صحبتى قبول كن، و اگر از تو يارى خواهند ايشان را مدد كن مثل آن كه مى خواهند خيمه بر پا كنند مدد كن و اگر خواهند كه چهار پا را بار كنند اعانت كن و در بعضى از نسخ به غين و تا بود يعنى اگر بدست دشمنى گرفتار شوند به فرياد رس ايشان را و تا مقدورت باشد سعى كن در خلاصى ايشان اگر چه هر چه داشته باشى بدهى مگر آن كه خوف هلاك خود باشد در دادن،و تا توانى عبث سخن مكن و نماز بسيار كن يا دعا يا صلوات بر محمد و آل او بسيار بفرست و همه مطلوبست كه بسيار كند،و بايد كه جوانمردى كنى بهر چه داشته باشى در مثل چهارپا هر گاه شخصى مانده باشد او را سوار كنى و خود پياده بروى و آب و توشه به ايشان بدهى و ايشان را بر خود مقدم دارى.

چنانكه منقولست كه در جنگ احد شخصى آب آورد از جهة جمعى كه از اسب افتاده بودند و رمقى در ايشان مانده بود و تشنه بودند چون به اول شهدا رسيد اشاره به ديگرى كرد و آن ديگر به ديگر تا بدهمين رسيد اشاره به اول كرد چون به اول رسيد ديد كه متوجه عالم قدس شده است و بدو يمين رفت او نيز رفته بود تا بدهمين رسيد او نيز رفته بود،و اگر ترا گواهى بطلبند بر حق گواهى بده و چون با تو مشورت كنند در چيزى فى الحال جواب مده

ص: 424

و فكر كن و در عواقب آن امر در وقتى كه ايستاده باشى و در وقت نشستن و در وقت خواب و در حالت اكل و شرب و در حالت نماز چون در حالت نماز هر چه در خاطر مى افتد بمنزله وحى است و بهتر آنست كه در حالات مقدمات نماز و تعقيب نماز آن فكر را بكنى نه در اثناى نماز،و دور نيست كه از جهة خير خواهى برادر مؤمن جايز باشد بى كراهتى و غرض اينست كه در جميع احوال فكر كنى در مشورت آن شخص چنانكه در محاسن و كافى است فى مشورته و در اكثر نسخ اين كتاب فى مشورتك است يعنى در مشورتى كه تو از جهة او كنى و ظاهرا در اين كتاب سهو از نساخ شده باشد و اگر كسى آن چه خير او باشد نگويد حق سبحانه و تعالى عقل و ادراك و يافت او را از او مى گيرد و امانت او را از او زايل مى كند.

و چون به بينى كه رفقاى تو پياده شده اند تو نيز پياده شود و چون به بينى كه ايشان كار مى كنند تو نيز آن كار را بكن،و اگر تصدق كنند و يا چيزى طلبند بلى بگو و نه مگو زيرا كه نه گفتن از ماندن و جهالت است چون خزينه الهى كمى ندارد و بلى بمعنى آن اينست كه اگر حق سبحانه و تعالى بدهد من بدهم و نه اين معنى كه خدا نمى دهد و اگر بدهد من نمى دهم و اين محض جهالت است و گوينده اش مستحق ملامت است.

و چون در راه حيران شويد فرو آييد و اگر دو راه باشد و ندانيد كه راه شما كدامست اندكى بايستيد و مشورت كنيد با يكديگر و اگر يك كس را به بينيد از او مپرسيد كه راه كدامست و به گفته او عمل مكنيد كه يك كس در صحرا اين كسرا به شك مى اندازد و بسا باشد كه جاسوس دزدان باشد يا شيطانى باشد كه شما را حيران كرده است يا كند،و از دو كس نيز اجتناب كنيد و به گفته ايشان عمل مكنيد مگر آن كه قراين چند باشد كه معلوم شود كه

ص: 425

دزد و شيطان نيستند مثل آن كه چندين خروار بار داشته باشد يا با او معاشرت كرده باشيد زيرا كه عاقل هر چه را مى بيند حقرا مى يابد و بيننده چيزى چند را مى بيند كه خبر دهنده از او خبر نمى تواند داد و حاضر چيزى چند را مى بيند كه غايب نمى بيند.

اى فرزند چون وقت نماز شود چيزى را مانع نماز مكن نماز را بكن و فارغ شو چون نماز بمنزله دينى است كه در ذمه شخصى باشد و ادا كند از غم فارغ مى شود و به راحت مى افتد و هيچ غمى مثل غم دين نيست و هيچ راحتى مثل راحت اداى آن نيست اى فرزند نماز را به جماعت به جا آور اگر چه بر سر نيزه باشى.

ممكن است كه مراد از اين عبارت نهايت مبالغه كه در حالت جهاد نيز تا ممكن باشد نماز را به جماعت به جا آورد و ممكن است كه ظاهر لفظ مراد باشد به اين كه اگر دو كس را بر سر نيزه باز داشته باشند و وقت نماز باشد يكى كه پست تر است يا مساويست اقتدا به ديگرى كردن مطلوب شارعست و هم چنان كه اگر نماز را نكرده باشد واجبست كه در آن حالت نماز را بر سر نيزه به جا آورند و هم چنين مستحب است كه آن را به جماعت به جا آورند.

و بر چهار پا خواب مكن البته كه پشت چهار پا را زخم مى كند و دِيْر بِه (1)مى شود خصوصا در سفر و اين خواب مردمان عالم حقيقى نيست بسا باشد كه بيفتند و بر نخيزند قطع نظر از كند زخم و تنفر ديگران از اين كس و بسا باشد كه در افتادن از خواب بيدار نشود و بماند و هلاك شود مگر آن كه در تخت روان و شبليه و مرويه و كجاوه باشند و ممكن باشد كه پا را دراز كنند تا بندهاى زانوها سست نشود.

چون به منزل نزديك شوى از حيوان به زير آى و قوت آن را مقدم دار برد.

ص: 426


1- دير به مى شود،يعنى دير خوب مى شود.

خود به درستى كه بمنزله جان تست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه رحم بر شتر مكن كه حق سبحانه و تعالى بار را بر مى دارد.

و كالصحيح منقولست كه شخصى از جهة استراحت شتر پياده شده بود حضرت فرمودند كه سوار شود.

جمع مى توان كرد كه حضرت فرمودند كه آن شتر پروا نداشت يا آن كه هلاك شتر مقدم است بر هلاك صاحبش يا آن كه به زير آمدن از جهة رحم بر خود باشد نزديك منزل يا آن كه چنين زير آمدن خوب باشد نه آن كه همه راه يا بيشترش را پياده رود.

و چون خواهيد كه فرو آييد پس به زمينى كه خوشرنگ تر باشد و خاكش نرم تر باشد و چون فرو آييد پيش از آن كه بنشينيد دو ركعت نماز بكنيد،و چون خواهى كه بقضاء حاجت روى دور شو از برابر مردمان كه كسى ترا نبيند به آن كه جثه ات را كسى نه بيند يا در كوى رويا در ادب خانه كه زده باشند.

و چون خواهى كه روانه شوى از آن منزل دو ركعت نماز بكن و وداع كن زمينى را كه در آنجا فرود آمده بودى و سلام و وداع كن زمين را و اهل زمين را به درستى كه هر قطعه از زمين جمعى از فرشتگان مى باشند،و تا توانى چيزى مخور تا اول از آن تصدق نكنى و تا سوار باشى قرآن بخوان و تا مشغول كار باشى سبحان اللّه بسيار بگوى،و ممكن است كه مراد از تسبيح مطلق ذكر باشد و تا در خلوت باشى دعا بخوان.

و زنهار كه در اول شب بار مكن و در آخر شب بار بكن مگر آن كه منزل دراز باشد و هوا گرم باشد،و زنهار كه در وقت رفتن و در راه آواز را بلند مكن شايد كه درنده يا دزد در خواب باشند و از آواز تو بيدار شوند و وجوه ديگر ممكن است كه داشته باشد و اللّه تعالى يعلم

ص: 427

باب دعاء الضّالّ عن الطّريق

6-( روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا ضللت عن الطّريق فنادِ يا صالح و يا با صالح ارشدونا إلى الطّريق يرحمكم اللّه).

اين بابى است در دعاى كسى كه راه را گم كند منقولست كالصحيح از ابو بصير كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه كم شوى از راه يعنى راه را گم كنى پس به آواز بلند بگو يا صالح يا ابا صلاح ما را راه نماييد به راه،حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كناد،و در محاسن هر دو يا ابا صالح است كه همزه را از جهة تخفيف انداخته اند و يا ابا صالح بوده است و در محاسن رحمكما اللّه است و ظاهرش آنست كه نسخه متن صحيح است و يكى نامش صالح است و ديگرى كنتيش ابو صالح است چنانكه در حديث آينده دو كس است پس ذكر كرده است كه عبيده راوى على بن ابى حمزه گفت كه ما راه را گم كرديم پس بعضى از ياران را گفتيم كه برو و ندا كن پس او به گوشه رفت و ندا كرد و به نزد ما آمد و گفت آواز باريك ضعيف شنيدم كه گفتند كه راه از دست راستست.آخر ظاهر شد كه در دست راست بود،و آن چه از مشايخ شنيده ام آنست كه ابو صالح كنيت حضرت صاحب الامر است صلوات اللّه عليه.

و يكى از مشايخ گفت كه من در مكه معظمه مجاور بودم و مكرّر تنها به مدينه مشرفه مى آمدم راه را گم كردم و بسيار استر را دوانيدم و اثرى از راه

ص: 428

نيافتم و تشنگى بر من غلبه كرد و از حيات مايوس شدم پا بقبله دراز كردم به خاطرم رسيد كه آن حضرت را بان كيفيت بخوانم بر پشته بالا رفتم تخمينا از ده فرسخ راه شيخى ظاهر شد و بچشم هم زدنى بمن رسيد و فرمودند كه تشنه گفتم بلى پس شتر را خوابانيد و لگنى من با خود داشتم يا او و يقين ندارم كه او كدام يك را فرمودند پس آن را از مشك پر از آب كردند و من آب خوردم پس آب در لگن كردند و استر مرا آب دادند و فرمودند كه سوار شويد سوار شدم و او پيش افتاد و من از عقب او مى رفتم تا مرا به راه رسانيدند و ناپيدا شدند بعد از آن يافتم كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه بودند و فرياد بسيار كردم با گريه و زارى و فايده نكرد.

و آن چه بر اين ضعيف واقع شد اين بود كه چهل و پنج سال قبل از اين تقريبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تارى راه را گم كرديم و بر اين مقرر شد كه فرو آييم بعد بنده نيز بقصد آن حضرت فرياد كردم كه ناگاه عربى پيدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپيدا شد و گريه و زارى بسيار كردم و فايده نكرد.

و در حديث صحيح از فضيل بن يسار منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه جمعى از مسلمانان به سفرى رفتند و راه را گم و بسيار تشنه شدند پس كفنها پوشيدند و هر يك در پاى درختى خوابيدند و پاها به جانب قبله كردند پس ناگاه مرد پيرى جامهاى سفيد پوشيده بود به نزد ايشان آمد و گفت برخيزيد دغدغه نيست آب آورده ام ايشان برخاستند و آب خوردند تا سيراب شدند پس ايشان گفتند تو كيستى حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند گفت از جنّى ام كه با حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بيعت كرده ام و من از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مؤمن برادر مؤمن است و چشم

ص: 429

اوست و راهنماى اوست پس جايز نبود كه من شما را بر اين حال ببينم و بگذارم تا شما ضايع و هلاك شويد.

و در قوى از عمر بن يزيد يا يزيد منقول است كه گفت در سالى از سالها در راه مكه راه را گم كرديم پس مانديم تا سه روز كه طلب راه مى كرديم پس چون در روز سيم آب ما آخر شد به كافور حنوط كرديم و جامهاى احرامى را كفن خود كرديم يكى از اصحاب ما برخاست و فرياد كرد كه يا صالح يا ابا الحسين از دور كسى جواب داد همه گفتيم تو كيستى حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت:من از آن جماعتى ام از جن كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد حكايت ما را كرده است و بر دست آن حضرت مسلمان شديم و كسى از آن جماعت نمانده است بغير از من و كار من اين است كه هر كه راه را گم كند او را راهنمايى كنم و ما از عقب آن صدا رفتيم تا به راه رسيديم

16-( و روى: انّ البرّ موكّل به صالح و البحر به موكّل حمزة).

و منقولست كه صالح موكل است به بيابانها و حمزه موكل است به درياها و ممكن است كه كنيت حمزه ابو صالح باشد و هر دو از جن باشند يا از اولياء اللّه انس باشند،و اين حديث را در محاسن از برقى از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است و نسخه كه نزد ماست به رمز است ممكن است كه روايتى ديگر باشد و آن چه اهم است در صحرا و دريا تضرع و زاريست به درگاه حق سبحانه و تعالى.

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اگر حيوانى گم شود اين دعا را بخوان

(اللّهمّ انّك اله من فى السّماوات[السّماء]و اله من فى الارض و عدل فيهما و أنت الهادي من الضّالّة و تردّ الضّالة ردّ علىّ ضالّتي فانّها من رزقك و عطيّتك اللّهمّ لا تفتن بها مؤمنا و لا تغن بها كافرا اللّهُمَّ صلّ

ص: 430

على عبدك و رسولك و على اهل بيته).

و كالصحيح از ابو عبيده منقولست كه گفت در خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه بودم و شترم گم شد حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز بكن و بعد از آن اين دعا را بخوان كه

اللّهمّ رادّ الضّالّة هاديا من الضّلالة ردّ علىّ ضالّتي فانّها من فضل اللّه و عطائه پس حضرت مرا بر شتر خود سوار كردند و همين كه به راه افتاديم سياهى پيدا شد حضرت فرمودند كه شتر تست چون خوب ملاحظه كرديم شتر من بود، يعنى نماز و دعا كردم و همان لمحه پيدا شد و ضالّه را بر هر گم شده اطلاق مى كنند اگر حيوان نيز گم شده باشد همين عمل ظاهرا خوبست چون نماز و دعا هميشه خوبست.

و ترجمه دعا اول اين است كه خداوندا توئى خداوند هر كه در آسمانهاست و خداوند هر كه در زمينهاست توئى كه حكمت در آسمانها و زمينها محض عدل است،و توئى كه گمراهان را هدايت كننده،و توئى كه گم شده ها را به صاحبان مى رسانى،گم شده مرا بمن رسان كه روزى و بخشش تست و تو رزّاقى و بخشنده خداوندا چنان مكن كه اگر مؤمنى بيابد فريب شيطان خورد و پس ندهد و چنان مكن كه مال من سبب توانگرى كافرى گردد،خداوندا صلوات بر محمد و اهل بيت او فرست.

ترجمه دويم آنست كه خداوندا تو گم شده ها را به صاحبان مى رسانى و تو گمراهان را هدايت مى فرمايى يعنى اگر بد كرده ام مرا به راه راست بدار و مرا مؤاخذ مساز به عقوبت دنيوى و اخروى و گم شده مرا بمن برسان به درستى كه آن گم شده از فضل و عطاى تو بود أولا،الحال نيز تفضل كن بر من و ببخشا مرتبه ديگر،و التفاتى شده است در اين دعا و بعنوان خطاب هم خوبست باين نحو كه فانّها من فضلك و عطائك

ص: 431

باب القول عند نزول المنزل

14,1-( قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لعليّ صلوات اللّه عليه: يا علىّ اذا أنزلت منزلا فقل اللّهمّ أنزلني منزلا مباركا و أنت خير المنزلين ترزق خيره و يدفع عنك شرّه).

اين بابى است در بيان دعايى كه بايد خواند در هر منزلى كه در آنجا فرود آيند و در حضر نيز خوبست خواه به خانه رود و خواه به خانه ديگرى.

منقولست در قوى كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه يا على هر گاه در منزلى فرود آيى بگو اين دعا را كه برداشته اند از آيه كريمه و اگر موافق آيه نيز بخواند خوبست كه به جاى اللهم ربّ بخواند و ترجمه اش اين است كه خداوندا يا پروردگارا مرا فرود آور در منزلى كه با بركت باشد يعنى در آنجا منافع دنيويه و اخرويه بمن رسد،و مخالفت تو از من صادر نشود و تو بهترين كسانى كه فرود مى آورند مردمان را در خانه خود يعنى اگر شخصى ما را به خانه خود برد آن چه مى تواند از احسان مى كند و تو مرا در اين خانه در مى آورى،و همه منازل از تست مرا از احسان خود محروم مگردان،و چون

ص: 432

آيه را بخوانى و داخل شوى حق سبحانه و تعالى روزى مى كند ترا خير و خوبى آن منزل كه در آنجا عبادات و طاعات به جا آورى و اهل آنجا با تو خوبى كند،و دفع مى كند حق سبحانه و تعالى از تو بدى آن منزل را كه از تو بدى صادر نشود و ضررى از جن و انس به تو نرسد.

و كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست در ضمن چهار صد كلمه كه تعليم اصحاب خود فرمودند كه چون در منزلى نزول كنيد بگوئيد كه اللّهمّ أنزلنا منزلا مباركا و أنت خير المنزلين و دعاى ديگر گذشت.

ص: 433

باب القول عند دخول مدينة او قرية

14,1-( كان: فى وصيّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لعليّ صلوات اللّه عليه يا علىّ اذا اردت مدينة او قرية فقل حين تعاينها اللّهمّ انى أسألك خيرها و اعوذ بك من شرّها اللهمّ حبّبنا إلى أهلها و حبّب صالحى أهلها إلينا).

اين بابى است در آن چه بايد گفت در وقت داخل شدن شهرى يا دهى منقولست در قوى كه در وصيتهاى حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند اين بود كه يا على هر گاه خواهى كه داخل شوى در شهرى يا دهى چون به بينى آن شهر يا ده را اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو خير و خوبى دنيوى و اخروى اين شهر يا اين ده را و اولى آنست كه چنين بگويد كه

اللّهمّ انّي أسألك خير هذه البلدة يا هذه القرية و باقى ضماير راجع به بلده يا قريه خواهد بود و پناه مى گيرم به تو از شر اين شهر و اين ده از شرهاى اخروى يا دنيوى،و در برقى عبارتى هست در اين ميان كه اشكالى دارد و صدوق انداخته است و عبارت اينست كه

اللهمّ اطعمنا من خانها

ص: 434

و اعذنا من وباها يعنى خداوندا بخوران ما را از خوانهاى اين شهر يا اين ده كه از جهة بندگانت گسترانيدۀ و ما را در پناه خود در آور از بيماريها،و اشكالش اينست كه خانهاست و مى بايد كه خوان باشد يا خون به واو كه جمع خوان است بكسر خا يا ضم خا و ظاهرا به واو بوده است و نفهميده الف كرده اند،پس اگر به واو بخواند بهتر است و اگر خان به الف باشد بمعنى كاروانسراست،و محتمل است كه مراد باشد چون غالب اينست كه غربا در كاروانسرا بسر مى برند از حق سبحانه و تعالى طلب مى كند كه جاى خوب بيابد،و قانون كلينى قدّس سره اينست كه حديثى كه اشتباهى دارد نقل نمى كند و صدوق نقل مى كند و موضع مشتبه را مى اندازد در امثال چنين جائى كه اگر نخوانند در جمله اولى داخل است خداوندا چنان كن كه اهل اين شهر يا ده ما را دوست دارند خوبان و بدان،و چنان كن كه ما دوست بداريم خوبان اين شهر را يا اين ده را چون آدمى را ناچار است از تعيش اگر چه يك روز باشد از خداى تعالى طلب مى كند كه زندگانى در اين منزل بر وجه احسن باشد.

و در حديث كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه در سفر خواهى كه داخل شهرى شوى كه در آنجا كار دارى وقتى كه مشرف شوى بر آن و به بينى آن شهر را بگو

(اللّهمّ ربّ السّماوات السّبع و ما اظلّت و ربّ الارضين السّبع و ما اقلّت و ربّ الرّياح و ما ذرت و ربّ الشّياطين و ما اضلّت أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و أسألك خير هذه القرية و ما فيها و اعوذ بك

ص: 435

من شرّها و شرّ ما فيها).

و ترجمه اش اين است كه خداوندا اى پروردگار هفت آسمانها و آن چه در آسمانهاست و اى پروردگار هفت زمين و آن چه در زمينهاست و اى پروردگار بادها و آن چه از بادها از هم مى پاشد و بر باد دهد و اى پروردگار شياطين و آن چه آنها را اضلال كننده به باز گشتن و منع لطف از ايشان:سؤال مى كنم از تو كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد و سؤال مى كنم از تو خوبى اين ده يا شهر را و آن چه در اوست از بنى آدم و ملائكه و نعم الهى و پناه مى گيرم به تو از شر اين شهر يا ده و از شر آن چه در اوست.

ص: 436

باب الموت فى الغربة

6-( روى الحسن بن محبوب عن ابى محمّد الوابشىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ما من مؤمن يموت فى ارض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّ و جلّ عليها و بكته اثوابه و بكته ابواب السّماء الّتى كان يصعد فيها عمله و بكاه الملكان الموكّلان به).

منقولست كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر مؤمنى كه در غربت فوت شود و جمعى نباشند نزد او كه بر فوت او بگريند البته مواضعى كه در آنجاها عبادت الهى كرده است بر فوت او مى گريند،و جامهاى او بر او گريه مى كنند،و درهاى آسمانها كه اعمال آن را از آن درها به آسمان مى بردند بر او مى گريند،و دو فرشته كه بر او موكلند از دست راست و دست چپ بر او گريه مى كنند و دور نيست كه گريه عبارت از تحسّر اينها باشد از سعادت عباداتى كه در آنجاها مى كرده اند يا مى برده اند بر تقدير شعور جمادات،و بنا بر مشهور فقدان عبادات از آنها بمنزله گريه است چنانكه متعارفست ميان عرب و عجم كه مثلا باغى كه دو سه ماه آب ندهند و پژمرده شده باشد مى گويند كه اين درختانى از بى آبى گريه مى كنند

ص: 437

و اللّه تبارك و تعالى يعلم

6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّ الغريب اذا حضره الموت التفت يمنة و يسرة و لم ير احدا رفع رأسه فيقول اللّه جلّ جلاله إلى من تلتفت إلى من هو خير لك منى و عزّتى و جلالى لئن اطلقتك عن عقدتك لأصيّرنّك إلى طاعتى و ان قبضتك لأصيّرنّك إلى كرامتى).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون وقت رفتن غريب مى شود نظر مى كند به جانب راست و چپ و كسى را نمى بيند سر به جانب آسمان مى كند يعنى به خاطرش مى رسد كه اگر كسى را ندارم ترا دارم بر غريبى من رحمت كن پس حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه نظر به جانب كه مى كنى اگر پدر و مادرت و فرزندانت مى بودند در اينجا فايده از ايشان به تو مى رسيد كه از نبودن ايشان حسرت داشته باشى و بر تقديرى كه فايده توانستند رسانيدن بهتر از من فايده مى رسانيدند به تو،قسم به عزت و جلال خود ياد مى كنم كه اگر ترا از اين بند رهايى دهم توفيق طاعات و عبادات كرامت كنم كه ناجى ابدى باشى و اگر ترا ببرم ترا به كرامت و احسان خود خواهم برد مانند شهدا در بهشت جاويدان،و در باب احتضار نيز كه گذشت

ص: 438

باب تهنية القادم من الحجّ

6,14-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان يقول للقادم من مكّة قبل اللّه تعالى منك و اخلف عليك نفقتك و غفر ذنبك).

اين بابى است در تهنيت آينده از سفر حج و منقول است در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چون كسى از مكه معظمه مى آمد مى فرمودند كه قبل و در محاسن تقبّل اللّه حق سبحانه و تعالى حج شما را قبول كند و هر چه در اين راه صرف نموده ايد عوض كرامت فرمايد به اضعاف مضاعف و گناهانت را بيامرزد.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون برادرت از مكه بيايد ميان هر دو چشمش را ببوس و لبش را كه حجر الاسود را بوسيده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه و عليه و آله آن را بوسيده است ببوس كه گويا حجر الاسود را بوسيده و لب آن حضرت را نيز زيارت كردۀ و چشمى كه به آن چشم كعبه معظمه ديده است ببوس،و روى او كه موضع سجده است كه پيشانى است ببوس،

ص: 439

و چون تهنيت و مبارك باد گويد كه

قبل اللّه نسكك و رحم سعيك و اخلف عليك نفقتك و لا جعله آخر عهدك ببيته الحرام يعنى حق سبحانه و تعالى عبادات حج ترا قبول كند و رحم كند بر جفاهائى كه در راه او كشيدۀ و عوض بدهد آن چه صرف نمودۀ و آخر حجت نباشد إن شاء اللّه ديگر توفيق بيابى كه بحج روى بسيار،و احاديث ديگر وارد شده است با دعاهاى طولانى و چون آن چه مذكور شد مختصر مفيد بود اكتفا شد باين.

ص: 440

باب ثواب معانقة الحاجّ

6-( فى رواية ابى الحسين الأسدى ره قال قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من عانق حاجّا بغباره كان كأنّما استلم الحجر الاسود).

اين بابى است در بيان ثواب دست در گردن حاجيان كردن و ايشان را نيز سنت است كه دست در گردن آنها كنند چون ظاهر معانقه از طرفين است منقول است در روايت محمد اسدى كه از جمله ابواب حضرت خليفة الرحمن است صلوات اللّه عليه به اسناد او كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه حاجى را كه تازه آمده باشد با غبار راه دست در كردنش كند چنانست كه دست بحجر الاسود رسانيده باشد كه از عظماى فرشتگان است.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى فرمودند كه اى جماعتى كه بحج نرفته ايد بشاشت و خوشروئى كنيد بحاجيان و مصافحه كنيد با ايشان و تعظيم كنيد ايشان را زيرا كه تعظيم ايشان بر شما واجبست و اين اعمال را به جا آوريد تا در اجر و ثواب حاجيان شريك باشيد.

ص: 441

باب النّوادر

14-( روي عن جابر بن عبد اللّه الانصارىّ قال: نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ان يطرق الرّجل اهله ليلا اذا جاء من الغيبة حتّى يؤذنهم).

اين بابى است در احاديث نادره يعنى شاذه معمول عليها مرويست بطرق متكثره از جابر كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه مسافر در شب به خانه رود و در اخبار جابر منقولست كه بى خبر شب به خانه مرويد تا زنان خود را پاكيزه سازند و موى پشت زهار خود را بتراشند،و وجهى ديگر ذكر كرده اند كه شخصى مدت مديد از خانه خود بيرون رفته بود و در وقت رفتن زنش نيز حامله بود و پسرى بدنيا آورده بود چون مرد داخل خانه شد ديد كه مردى در پهلوى زنش خوابيده است هر دو را كشت بعد از آن دانست كه پسرش بوده است از اين جهت حضرت فرمودند كه بى خبر نروند

14-( و قال صلّى اللّه عليه و آله: السّفر قطعة من العذاب فاذا قضى احدكم سفره فليسرع الاياب إلى اهله).

و منقول است كالصحيح از سكونى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه سفر قطعه ايست از عذاب يعنى اصل سفر عذابست چون آدمى در معرض هزار آفت است و از زن و فرزند و مال و اسباب همه دور افتاده است همين كه مسافر كارسازى خود كرد مى بايد كه زود بر گردد به خانه خود.

ص: 442

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: سير المنازل ينفد الزّاد و يسيء الأخلاق و يخلق الثّياب و السّير ثمانية عشر).

و در مرسل ابن ابى نجران از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه منزل به منزل رفتن متعارف كه هشت فرسخ و زياده مى روند در سفر مكه معظمه از اسفار مثل سفر خراسان خوب نيست چون توشه را آخر مى كند به اعتبار آن كه كثرت حركت سبب جوع مى شود،و خلقها را تنگ مى كنند،و جامها را كهنه مى كند و راه رفتن از هجده ميل كه شش فرسخ است خوب نيست مگر با ضرورت كه در اين صورت هر دو سه روز در آبادانى لنگ كنند و تهيه ديگر بگيرند و رختهاى خود را بشويند و يا آن كه اگر به سير روند كه ترطيب دماغ كنند زياده از شش فرسخ نروند و بهشت كه مى رسد سفر است و مشقت است،يا آن كه اوقات عزيز را بيش از اين ضايع نمى بايد كرد و اظهر اول است و اللّه تعالى يعلم

14-( و روى عبد اللّه بن ميمون بإسناده قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اذا ضللتم الطّريق فتيامنوا).

و در حسن كالصحيح منقولست از قداح به اسناد او مثل سكونى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و آن حضرت از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه راه را گم كنيد ميل بدست راست كنيد چون گم شدن راه به سبب شياطين است و غالبا ايشان از جانب چپ مى آيند و به جانب چپ مى برند و اصل تيامن مجربست و حكمتش معلوم نيست كه اين حكمت باشد و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى جعفر بن القاسم عن الصّادق صلوات اللّه عليه قال: انّ على

ص: 443

ذروة كلّ جسر شيطانا فاذا انتهيت اليه فقل بسم اللّه يرحل عنك).

و منقولست كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر بلندى هر پلى شيطانى هست چون غالب آنست كه پل را خرپشته مى سازند و شيطان حيوانات بار دار را مى لغزاند چون به آن جا رسيدبسم اللّه بگوئيد و در بسم اللّه استعانت از حق سبحانه و تعالى مى طلبيد و بعون الهى شيطان دور مى شود و به سلامت مى گذرند

7-( و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: انا ضامن لمن خرج يريد سفرا معتمّا تحت حنكه ثلثا ان لا يصيبه السّرق و الحرق و الحرق).

منقولست در قوى از ابراهيم بن عبد الحميد و طريق صدوق به او كالصحيح است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ضامنم كه هر گاه شخصى اراده سفر داشته باشد و عمامه بر سر داشته باشد كه سرش را از زير حنك گذرانيده باشد ضامنم كه ايمن باشد از سه بلا از دزدى كه دزدان مالش را نبرند،و در بعضى از نسخ به شين است يعنى غصه نخورد و از غرق شدن و از سوختن و در حديث ديگر وارد شده است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ضامنم كه سلامت به خانه خود بر گردد،و بهتر آنست كه تا حد ترخص تحت الحنك داشته باشد چون تا حد ترخص بمنزله خانه خود است،و در احاديث بسيار وارد شده است فضيلت تحت الحنك و مذمت ترك حنك و در باب جامه مصلّى گذشت

ص: 444

باب توفير الشّعر للحجّ و العمرة

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه قال: اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة فمن اراد الحجّ وفّر شعره اذا نظر إلى هلال ذى القعدة و من اراد العمرة وفر شعره شهرا).

اين بابى است در گذاشتن موى سر و ريش از جهة حج و عمره به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اين آيه را تلاوت كردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حج چند ماهى است معلوم حضرت فرمودند كه آن ماهها شوّال است و ذى قعده و ذى حجه پس كسى كه خواهد حج كند موى خود را بگذارد در وقتى كه ماه ذى القعده نو شود و اگر اراده عمره داشته باشد موى خود را يك ماه بگذارد و ظاهرا تا روز محل شدن از عمره مى بايد كه يك ماه باشد.

و محتمل است كه تا روز احرام باشد،و اين بعيد است،و غرض از آيه شريفه اينست كه اين سه ماه محل افعال حجست به آن كه مى تواند احرام حج را از روز اول شوال واقع ساخت بلكه از شام شب عيد احرام مى تواند گرفت كه محرم باشد تا روز نهم كه به وقوف عرفات رود،و چون عمره تمتع حكم حج دارد آن را نيز از اول شوال احرام مى تواند گرفت بر احرام عمره محرم باشد تا روز هشتم بلكه نهم ذى حجه و در روز نهم طواف و سعى عمره را به جا آورد و تقصير كند و احرام بحج بگيرد و به عرفات رود اول:ظهر.

ص: 445

و اگر خواهد كه فارغ شود از عمره در روز اول كه احرام را از تنعيم مثلا بگيرد و همان روز افعال عمره را به جا آورد و تقصير كند و محل شود و در مكه معظمه باشد تا روز هشتم يا نهم احرام بحج بگيرد و به عرفات مى رود، و ليكن چون عمره تمتع متصل است بحج و مى بايد كه با حج كرده شود از مكه بيرون نمى تواند رفت،مجملا شكى نيست كه افعال حجرا در هر وقتى نمى توان كرد مى بايد كه وقوف عرفات را در عصر نهم كه روز عرفه است واقع سازد و وقوف مشعر را در صبح روز دهم واقع سازد و در روز دهم رمى جمره عقبه به جا آورد بعد از آن هدى خود را بكشد،و بعد از آن سر بتراشد و در همان روز يا روز ديگر به مكه آيد و طواف حج و دو ركعت نماز طواف و سعى ميان صفا و مروه را و طواف نسا و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و شكى نيست كه ماه شوال و ذو القعده و نه روز ذى الحجه از جمله ماههاى حجست و جمعى همين دو ماه و نه روز را ماههاى حج مى دانند به اعتبار آن كه تا آخر روز نهم احرام مى تواند گرفت پس معنى ماههاى حج آنست كه ابتداء حج از اين دو ماه و نه روز مى توان كرد.

و بنا بر اين جمعى مى گويند كه ماههاى حج دو ماه و نه روز است تا طلوع آفتاب روز دهم كه اگر تا اين وقت جمعى برسند نيت احرام بكنند و تلبيه بگويند و نيت وقوف مشعر بكنند و يك لمحه بگذرد و آفتاب طالع شود حجرا دريافته است چون اختيارى مشعر را دريافته است و جمعى اضطرارى مشعر را كافى مى دانند كه اگر پيش از زوال برسند و احرام و نيت وقوف مشعر را بكنند حجرا دريافته اند.

و جمعى دو ماه و ده روز مى دانند به آن كه ممكن است كه جميع افعال

ص: 446

حجرا تا غروب آفتاب روز دهم به جا آورند و جمعى سه ماه تمام مى دانند به اعتبار آن كه بعضى از افعال حج را در بقيه ذى الحجه به جا مى توان آوردن مثل طواف و دو ركعت نماز طواف،و سعى ميان صفا و مروه و طواف نسا و دو ركعت آن را كه اگر تا آخر روز آوردند صحيح است اگر چه بد كرده است كه تاخير كرده است و ظاهر آيه چون بلفظ جمع وارد شده است سه ماه درستست چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است.

و در حديث وارد شده است كه ذو الحجه همه ماه از جمله ماههاى حج است،و احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه چون ماه ذو القعده داخل شود سر نتراشند اگر اراده حج داشته باشند

6-( و: قد يجزى الحاجّ بالرّخص ان يوفّر شعره شهرا روى ذلك هشام بن الحكم و اسماعيل بن جابر عن الصّادق صلوات اللّه عليه و رواه اسحاق بن عمّار عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: ).

و گاه هست كه حاج را مجزى باشد كه يك ماه موى سر را بگذارد بعنوان رخصت به آن كه تا قريب بروز هفتم يا هشتم ذى القعده يا تا دهم سر مى تواند تراشيد و اين روايت هشام است در صحيح،و اسماعيل نيز در صحيح كه روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و اسحاق بن عمار در موثق كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و اين روايات صريح نيست كه در حج يك ماه موى سر مى توان گذاشت پس مى توان حمل كردن اين روايات را بر عمره چنانكه در حديث اسحاق تصريح شده است به آن كه در عمره يك ماه موى سر را مى گذارد و ممكن است كه حديث ديگر باشد پس اولى و احوط آنست كه از اول ماه ذى القعده سر نتراشد و اصلاح ريش نكند،و اگر سر بتراشد يا اصلاح ريش

ص: 447

بكند يك گوسفند به كفاره بكشد،و اكثر حمل كرده اند اين حديث را بر استحباب،و بنا بر اخبار متواتره از روز يازدهم ذى قعده سر نمى تواند تراشيد و اصلاح ريش نمى تواند كرد،و اكثر اصحاب حمل كرده اند همه اخبار را بر كراهت و كشتن گوسفند را بر استحباب تا وقت احرام و چون محرم شود حرامست چنانكه خواهد آمد و در فقه رضوى نيز بلفظ امر واقع شده است كه از اول ماه ذى القعده موى سر را بگذارد تا روز دهم ذى الحجه و بهتر آنست كه از اول شوال نيز سر نتراشد چنانكه در حديث كالصحيح ابو الصباح است

5,6-( و روى عن سماعة قال سألته: عن الحجامة و حلق القفا فى اشهر الحجّ قال لا باس،و لا باس بالنّورة و السّواك).

و در موثق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حجامت كردن و پشت سر را از جهة حجامت تراشيدن در ماههاى حج چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست و هم چنين باكى نيست كه نوره بكشد يا مسواك كند در ماههاى حج و جمعى كه حمل كرده اند بر ماه شوال و ليكن حمل بر ضرورت اولى است چه ظاهر است كه كسى عبث حجامت نمى كند پس در حال احرام نيز مى تواند اين كار را كردن، و ليكن چون نوره را نيز ذكر فرموده حمل كردن بر ما قبل احرام اولى است و اكثر اوقات احرام را در ماه ذى حجه مى گيرند از دويم تا نهم پس صادقست كه در اين سه ماه باكى نيست اگر اندك ضرورتى باشد و اگر ضرورت عظيم باشد در حال احرام نيز جايز است با كفاره و خواهد آمد.

ص: 448

باب مواقيت الاحرام

بيان مواقيت پنجگانه

14,6-( روى عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

الاحرام من مواقيت خمسة وقّتها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لا ينبغى لحاجّ و لا معتمر ان يحرم قبلها و لا بعدها:وقّت لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشّجرة كان يصلّى فيه و يفرض الحج فاذا خرج من المسجد و سار و استوت به البيداء حين يحاذى الميل الاوّل احرم،و وقت لأهل الشّام الجحفة و وقّت لأهل النّجد العقيق،و وقّت لأهل الطّائف قرن المنازل،و وقّت لأهل اليمن يلملم و لا ينبغى لأحد ان يرغب عن مواقيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله).

اين بابى است در بيان مواضعى كه از آنجاها احرام مى بايد گرفت منقولست به شش سند صحيح و شش كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه احرام را از پنج جائى مى بايد گرفت كه حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله از آنجاها مقرر فرمودند،و عمده مواقيت اين پنجند و غير از اين نيز چند ميقات ديگر هست كه خواهند آمد و سزاوار نيست كسى را كه اراده حج يا عمره كند كه احرام گيرد پيشتر از اينها يا پست تر از اينها.

از جهة اهل مدينه مشرفه و كسانى كه از مدينه متوجه كعبه معظمه مى شوند مقرر فرمودند ذا الحليفه را كه آن مسجد الشجره است و اشهر من

ص: 449

الشمس است،و بعضى از عوام مى گفتند كه اين مسجد حال مسجد قراباش است كه او ساخته است و معرس نبى صلّى اللّه عليه و آله است مى گفتند كه مسجد شجره است و اين غلط است و از مردمان معتمد تحقيق كردم گفتند كه قراباش تجديد كرد و دغدغه كه مى شود اينست كه آن صحرا ذو الحليفه است يا همان مسجد و بس.اظهر:بحسب اخبار مسجد است بر تقديرى كه ذو الحليفه مجموع را گويند چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه از مسجد شجره مى بايد اظهر آنست كه در غير مسجد حرام نتوان گرفت كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از آنجا احرام مى گرفتند به آن كه نماز نافله احرام را به جا مى آوردند و فرض حج مى فرمودند يعنى احرام را به تلبيه منعقد مى ساختند چنانكه ظاهر آيه كريمه است كه فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ الخ يعنى هر كه احرام را بر خود واجب سازد يا مقرر كند يعنى به تلبيه به قرينه جزا كه بعد از آن جماع نمى بايد كرد،و دروغ نمى بايد گفت،و جدل نمى بايد كرد و اينها بعد از تلبيه حرامست پس مى بايد كه تلبيه آهسته گفته باشند تا محرّمات احرام بر ايشان حرام شده باشد و از فاذا خرج تا حرم در كافى و تهذيب نيست در اين حديث،و نبودنش اظهر است،و ممكن است كه از حديث ديگر حلبى يا غير او از ثقات بوده باشد و صدوق داخل كرده باشند و چون از مسجد بيرون مى رفتند و بالا مى رفتند تا برابر صحرا پيدا مى شدند و آن جائى است كه بالفعل نيز ميل هست از ابتداء بيدا و بر بيدا بر بلندى واقع است و مسجد شجره در پستى واقع است و در آخر بيدا نيز ميلى نصب كرده اند و چون آن حضرت مى رسيدند احرام مى گرفتند يعنى لازم يا ظاهر مى كردند احرام را به گفتن تلبيه،و اين عبارت در احاديث ديگر ضرر ندارد و در اينجا بحسب

ص: 450

ظاهر مخالف گفته اول است كه ان يفرض الحج است و بر تقديرى كه باشد و از قلم كلينى افتاده باشد مراد از احرام اظهار تلبيه خواهد بود به آن كه بلند بگوئيد چون در مسجد شجره تلبيه را آهسته مى گويد چنانكه اكثر اصحاب گفته اند.

و حضرت صلوات اللّه عليه مقرر ساختند از جهة اهل شام جحفه را و اهل مصر نيز از آنجا احرام مى گيرند و در اين اوقات اهل شام از مسجد شجره احرام مى گيرند چون به مدينه مى رسند و از آنجا احرام مى گيرند و هر ميقاتى چنين است كه اگر كسى بى احرام به آن جا رسد مى بايد كه از آنجا احرام بگيرد و از جهة اهل نجد وادى عقيق را مقرر فرمودند،و از براى اهل طايف كه الحال مسمى است به حجاز قرن المنازل را مقرر فرمودند،و از جهة اهل يمن يلملم را مقرر فرمودند و سزاوار نيست احدى را كه رغبت كند از ميقات رسول خدا صلوات اللّه عليه به ميقات ديگر و بر اين مضمون احاديث صحيحه متواتره وارد شده است از معاوية بن عمار و از ابو ايّوب و از على بن جعفر و عمر بن يزيد و از غير ايشان بلكه از طرق عامّه نيز متواتر است الا ميقات عقيق كه در بخارى از عمر ذكر كرده است و احاديث بسيار روايت كرده است از جهة تأييد عمر كه حضرت رسول خدا فرمودند كه از ذات عرق احرام بگيريد.

و به اسانيد صحيحه منقولست از بزنطى و غير او كه حضرت امام موسى كاظم و حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه مى دانيد كه چرا طايف را طايف مى گويند ما گفتيم نه حضرت فرمودند كه چون حضرت ابراهيم دعا كردند از جهة ذرّيه خود كه خداوندا ذرّيت خود را ساكن گردانيدم در صحرايى كه زراعت نمى كنند يا نمى توان كرد

ص: 451

نزد خانه محترمت:چنان كن كه دلهاى جمعى از مردمان مايل شوند به ايشان و بيايند به نزد ايشان،و روزى كن ايشان را از انواع ميوها تا آن كه شايد كه ايشان شكر كنند نعمتهاى ترا حق سبحانه و تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد و امر فرمود كه جبرئيل قطعه از اردن كه از بلاد شام است از آنجا جدا كرد با درختان و ميوها و آورد و هفت مرتبه بر دور كعبه گردانيد و در حجاز جا داد آن را،با آن كه هواى گرم مكه معظمه و مدينه مشرفه و آن حدود به مرتبه گرم است كه وصف نمى توان كرد حجازى را كه در حوالى آنجاست به مرتبه خوش هوا گرم نيست كه جمعى گفتند كه يخ مى بندد و انواع ميوها در آنجاست كه در مكه معظمه صرف مى شود و ميل قلوب به مرتبه ايست كه هر چند بيشتر روند به مكه معظمه بيشتر رغبت مى شود،و اظهر ميلى است كه مؤمنان را هست با ذرّيت مطهره آن حضرت كه آن حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومينند كه عالميان به ايشان رغبت و محبت دارند و به زيارت قبور ايشان مى روند و بمعنى ثانى روايات بسيار وارد شده است و حق سبحانه و تعالى نيز فرموده است محبت ايشان را در آيه كريمه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا و آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى كه گذشت و خواهد آمد.

14,6-( و فى رواية رفاعة ابن موسى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

وقّت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله العقيق لأهل نجد و قال هو وقت لما أنجدت الارض و أنتم منهم و وقّت لأهل الشّام الجحفة و يقال لها المهيعة).

و در روايت صحيح رفاعه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وادى عقيق را از جهة اهل نجد

ص: 452

مقرر ساخت و فرمودند كه چنانكه عقيق ميقات اهل نجد است ميقات جمعى كه از اطراف داخل نجد شوند و شما اهل عراقين از آن جماعتيد كه داخل نجد مى شويد و ميقات شما نيز عقيق است چون شما نيز داخل نجد مى شويد،و از جهة اهل شام جحفه را مقرر ساخت و آن مهيعه است و الحال رابغ مى گويند آنجا را و كنار دريا و شهر جحفه را سيل برده است و داخل دريا كرده است و با آن كه متصل است به دريا و صد گامى به دريا دارد آبش را از دست مى كشند و شيرين است

ميقات را از اهل محل سؤال مى كنند

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

يجزئك اذا لم تعرف العقيق ان تسال النّاس و الاعراب عن ذلك).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه ندانى عقيق را همين بس است كه مردمان و باديه نشينان بگويند كه اينجا وادى عقيق است و آن چه الحال بر كه شريفش مى نامند ظاهرا اوّل عقيق است و از مردمان و اعراب كه پرسيديم نمى دانستند و ليكن موافق روايات كه وارد شده است كه تا ذات عرق كه الحال عامه از آنجا احرام مى گيرند به گفته عمر بن الخطاب هشت فرسخ هست ظنا چون صبح قريب به آفتاب از بركه شريف احرام گرفتيم و شامى بذات عرق رسيديم و در ميان را به غمره رسيديم اگر چه از بركه گذشتيم تا به غمره احتياطا مكرّر نيت كردم و تلبيه گفتيم و چون ظهرى به غمره رسيديم مظنون شد كه بركه اول عقيق است چون خواهد آمد كه از اول عقيق تا غمره چهار فرسخست و از غمره تا ذات عرق چهار فرسخى است و ليكن احوط آنست كه چون از بركه يك فرسخ بگذرند تجديد احرام بكنند تا يقينا از وادى عقيق احرام گرفته باشند و اگر

ص: 453

در غمره تجديد كنند بى دغدغه صحيح است و قبل از آن كه اين شكسته مردمان را گفته بودم همه كس احرام از ذات عرق مى گرفتند و ليكن تقريبا چهل سال است كه اين شكسته مبالغه كرده ام و هر كه شيعه است از بركه احرام مى گيرد و سنى از ذات عرق و شيعه و سنى در آنجا از هم جدا مى شوند و عمده اينست كه به بركت پادشاه جنت مكان عليين آشيان شاه عباس طاب ثراه عامه بسيار از او خايف بودند و الحال نيز چنين است و تقيه كم شده است و همه عامه مى دانند كه عجم شيعه اند مگر ما وراء النهرى و هندى اما به همين راضيند كه لعن نكنند

بيان حدود عقيق

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اوّل العقيق بريد البعث و هو بريد من دون بريد غمرة).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه اول عقيق بريد بعث است و چهار فرسخ است و آن چهار فرسخى است پيش از چهار فرسخ غمره و ذات عرق بعد از هر دو است و آن چه عامه از آنجا احرام مى گيرند مفاصلش مى گويند و تخمينا قريب بدو فرسخ از بريد غمره دورتر است و از جمله ذات عرق است و اين مضمون از چند روايت مستخرج مى شود و ظاهرا نقل بالمعنى كرده باشد و ممكن است كه اين عبارت نيز روايت باشد و اللّه تعالى يعلم

14,6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: وقّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لأهل العراق العقيق و أوّله المسلخ[خ]و وسطه غمرة و اخره ذات عرق و أوّله افضل).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله عقيق را از جهة اهل عراق مقرر فرمودند و اول عقيق در

ص: 454

فضيلت مسلح است به حاى مهمله يا به خاء معجمه و وسط آن در فضيلت غمره هست و آخرش ذات عرق است و اول آن افضل است و اين عبارت در فقه رضوى مذكور است و عمل اكثر اصحاب بر اين است و ظاهر روايات بسيار آنست كه ذات عرق ميقات نيست مگر در حالت ضرورت يا تقيه چنانكه مشهور است كه عمر از جهة مخالفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين كرد و جواب اتباع او آنست كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مقرر نساخته بود عمر ميقات مقرر ساخت و چه داند حضرت كه اهل عراق يا خراسان مسلمان خواهند شد.با آن كه خود نقل كرده اند متواترا كه در حفر خندق به سنگى رسيدند كه كلنگها شكست و چيزى از آن شكسته نمى شد تا آن حضرت را خبر كردند و حضرت يك كلنگ زدند و برقى جست حضرت فرمودند كه قصرهاى شام را بمن دادند و ديدم،و كلنگى ديگر زدند و برق جست و فرمودند كه قصرهاى سفيد مداين را بمن دادند،و كلنگى ديگر زدند و فرمودند كه بلاد يمن را بمن عطا فرمودند،و منافقان قريش مى گفتند كه ما از ترس كفار به قضاى حاجت نمى توانيم رفت چنين سخنان مى گويد و در حديث موثق كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اول عقيق مسلح است و آخرش ذات عرق است و اظهر اخبار آنست كه ذات عرق از روى تقيه وارد شده است چنانكه در بخارى مذكور است از عبد اللّه بن عمر كه چون كوفه و بصره مفتوح شد اهل دو شهر آمدند نزد عمر كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از جهة ما قرن المنازل را ميقات كرده است و جفا مى كشيم در رفتن به قرن عمر گفت كه محاذى قرن را به بينيد كجاست گفتند ذات عرقست گفت احرام از ذات عرق بگيريد و احاديث بسيار روايت كرده است كه ميقات اهل نجد قرن المنازل

ص: 455

است.كفر عمر و كفر علماء اهل سنت به گفته خودشان لازم مى آيد بعد از اين نصوص كه خود نقل كرده اند مخالفت خدا و رسول خدا كردند،و شرع ديگر قرار دادن بر خلاف گفته خدا و رسول خدا كفر نيست كفر چه چيز است قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ - أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ.

احرام قبل از ميقات

(و لا يجوز الاحرام قبل بلوغ الميقات و لا يجوز تاخيره عن الميقات الاّ لعلّة او تقيّة و اذا كان الرّجل عليلا او اتّقى فلا بأس بان يؤخّر الاحرام إلى ذات عرق)

عبارت فقه رضويست كه جايز نيست احرام پيش از رسيدن به ميقات و جايز نيست تاخير احرام از ميقات مگر مرضى يا مانعى باشد يا از روى تقيه و هر گاه شخصى بيمار باشد يا تقيه كند پس باكى نيست كه تاخير كند احرام را تا ذات عرق كه مفاصلش مى نامند و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و احاديث موثقه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر كسى نذر كرده باشد كه احرام را پيش از ميقات بگيرد لازمست كه وفا كند بنذر خود.

و در صحيح و موثق كالصحيح وارد شده است كه اگر خواهد كه ثواب عمره رجب داشته باشد كه در فضيلت بعد از حج است و به آخر ماه رجب رسيده باشد و هنوز به ميقات نرسيده باشد جايز است كه در روز آخر رجب قريب به غروب احرام بگيرد،و در هر دو صورت احوط آنست كه در ميقات تجديد احرام كند و تلبيه بگويد و چون پيشتر محرم شود قصد احتياط كند كه اگر احرام مطلوب شارع باشد فبها و اگر نه لغو باشد خصوصا در صورت اول

ص: 456

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل من اهل المدينة احرم من الجحفة فقال لا باس).

و بهشت سند صحيح منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى از اهل مدينه كه احرام از جحفه گرفت حضرت فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند بر آن كه مانعى داشته باشد مثل مرض چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه مريض را جايز است تاخير نمودن تا جحفه با آن كه بر تقديرى كه نامشروع كرده باشد ممكن است كه احرامش صحيح باشد مثل تاخير حج از سال استطاعت خصوصا در جحفه چون ميقاتست و روايات وارد شده است كه دلالت مى كنند بر آن كه با اندك عذرى تاخير مى توانند كرد تا آنجا

14,1,6-( و روى عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّا نروى بالكوفة انّ عليّا صلوات اللّه عليه قال انّ من تمام حجّك احرامك من دويرة أهلك فقال سبحان اللّه لو كان كما يقولون لما تمتّع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بثيابه إلى الشّجرة).

و منقولست در موثق از ابو بصير و در كافى و تهذيب از رباح بن ابى نصر و ظاهر اين نسخه عن ابن ابى نصر بوده است و نساخ تصحيح و تصحيف نموده اند و در آن هر دو كالصحيح منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه علماء كوفه بما روايت نمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه از تمامى حجت آنست كه احرام از خانه اهلت بگيرى يعنى از خانه خودت حضرت فرمودند كه سبحان اللّه و اين تسبيح تعجب است و شايع بوده و هست اگر چنين مى بود حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله جامهاى دوخته را نمى پوشيدند

ص: 457

تا مسجد شجره و در كافى و تهذيب مذكور است كه حضرت اين را در جماعتى فرموده اند كه خانه ايشان به مكه نزديكتر از ميقات بوده باشد و احاديث صحيحه وارد است بر آن كه هر كه خانه اش به مكه نزديكتر است از ميقات ميقات او خانه اوست چنانكه خواهد آمد

6-( و: سال ميسّر الصّادق صلوات اللّه عليه عن رجل احرم من العتيق و اخر احرم من الكوفة أيّهما افضل عملا فقال يا ميسّر تصلّى العصر اربعا افضل او تصلّيهما ستا فقال أصلّيها اربعا قال فكذلك سنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه افضل من غيرها).

و در صحيح منقولست از ميسّر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه يك كس احرام از عقيق گرفته باشد و ديگرى از كوفه احرام گرفته باشد كدام يك از ايشان بهترند و عمل ايشان فاضلترند حضرت فرمودند كه اى ميسّر نماز عصر را چهار ركعت كنى بهتر است يا شش ركعت يعنى سؤال تو از اين باب است و افضليت فرع آنست كه آن طرق اقلا مشروع باشد عرض كردم كه چهار ركعت افضل است و راوى گمان كرد كه حضرت از او استفسار مى كند حضرت فرمودند كه هم چنين است و طريقه رسول خدا افضل است از طريق شياطين و ممكن است كه چون اكثر عامه جايز مى دانند تقديم را ظاهر خبر مراد باشد از جهة الزام ايشان كه حاضر بوده اند يا اگر ميسّر با ايشان گويد چنين بحث كند چنانكه از حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد بسيار است كه حكايت مى فرمايد مماشات انبياء را باين عنوان مثل « إِنْ ضَلَلْتُ الخ» « وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ الخ» و احاديث ما بر اين مضمون متواتر است و اجماع است نزد شيعه

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن رجل منزله خلف الجحفة من اين يحرم قال من منزله).

ص: 458

و در صحيح منقولست از ابن مسكان و صفوان از ابو سعيد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از كسى كه منزل او گذشته تر باشد از جحفه كه ميقات است از كجا احرام مى گيرد حضرت فرمودند كه از منزلش احرام مى گيرد چون به مكه اقربست از ميقات

6-( و فى خبر اخر: من كان منزله دون المواقيت ما بينها و بين مكّة فعلية ان يحرم من منزله).

و در احاديث صحيحه از معاوية بن عمار و مستمع و غير ايشان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه منزلش نزديكتر باشد به مكه از ميقاتها پس بر اوست كه احرام را از منزل خود بگيرد و ظاهر عبارات اين اخبار آنست كه خانه اش به مكه معظمه نزديكتر است از ميقاتى كه در عقب مانده اوست و لازم نيست كه بر گردد به ميقات و احرام از آنجا بگيرد و اكثر چنين فهميده اند كه هر گاه از مواقيت نزديكتر باشد ميقاتش خانه اوست به آن كه كمترين ميقات بحسب مسافت مثلا دوازده فرسخ است پس اگر از خانه اش تا مكه معظمه يازده فرسخ باشد از خانه محرم مى شود،و اگر چهارده فرسخ باشد مثلا از خانه محرم نمى شود بلكه بيكى از مواقيت مى رود و حديث جحفه رد اين قول مى كند بحسب ظاهر زيرا كه از جحفه تا مكه معظمه زياده از بيست و هفت فرسخ است و اقرب مواقيت تخمينا دوازده فرسخ است تا شانزده فرسخ على الخلاف و عبارت متن عبارت فقه رضوى است و عبارات روايات افصح است.

احرام از مسجد شجره

6-( و روى الحسن بن محبوب عن عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من اقام بالمدينة و هو يريد الحجّ شهرا او نحوه ثمّ بدا له ان يخرج فى غير طريق المدينة فاذا كان حذاء الشّجرة و البيداء

ص: 459

مسيرة ستة اميال فليحرم منها).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در مدينه مشرفه يك ماه يا زياده و كم بماند و خواهد كه بحج رود و خواهد كه از غير راه متعارف مدينه مشرفه به مكه معظمه رود چون محاذى مسجد شجره و بيدا شود،و در كافى من البيداء است يعنى مسجد شجره كه در بيداست،و بنا بر نسخه اصل محاذات هر يك محاذات ديگريست كه آن شش ميل است كه دو فرسخ باشد از آنجا احرام بگيرد و از اين حديث استدلال كرده اند بر محاذات مواقيت چون شخصى كه در مدينه باشد ممكن است او را كه احرام از مسجد شجره بگيرد و به مدينه آيد و از هر راهى كه خواهد برود حضرت محاذات مسجد شجره را اكتفا فرمودند يا آن كه ظاهرش آنست كه ظن محاذات كافى باشد پس اگر از راه مانند لحسا بروند و نتوانند بيكى از مواقيت رفتن محاذات هر ميقاتى كه به او نزديك باشد بطريق اولى كافى باشد خواهد و جمعى گفته اند كه هر گاه دو منزل به مكه داشته باشند كه شانزده فرسخ باشد احرام مى گيرد.

و احوط آنست كه ساعت به ساعت تجديد كند تا جزم به همرسد كه از محاذى احرام گرفته است و چون ظاهر شد كه وادى عقيق اقلش هشت فرسخ است و در بعضى روايات دوازده فرسخ است در مانند لحسا آسانست ظن محاذات بلكه علم نيز نسبت به بعضى كه مكرر رفته باشند ممكن است كه به همرسد و احوط آنست كه چون به ادنى حل رسد تجديد احرام بكند و احوط آنست كه از چنين راهى نروند

ص: 460

باب التّهيّؤ للإحرام

مستحبات احرام

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا انتهيت إلى العقيق من قبل العراق او إلى وقت من هذه المواقيت و أنت تريد الاحرام إن شاء اللّه فانتف ابطيك و قلّم اظفارك و اطل عانتك و خذ من شاربك و لا يضرّك بأىّ ذلك بدات ثمّ استك و اغتسل و البس ثوبيك و ليكن فراغك من ذلك إن شاء اللّه تعالى عند زوال الشّمس و ان لم يكن ذلك عند زوال الشّمس فلا يضرّك الاّ انّ ذلك احبّ إليّ ان يكون عند زوال الشّمس).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقول است كه بيست و شش سند است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به وادى عقيق از جانب عراق با به ميقاتى از اين مواقيت معلومه رسى و اراده احرام داشته باشى اگر خدا خواهد يعنى توفيق كرامت كند و نخواهى به جانب ديگر روى غير مكه معظمه به آن كه خواهد به طايف يا جده رود مثلا كه در آن صورت احرام نمى بايد گرفت اما اگر خواهد كه به مكه رود و هيمه كش و علف كش نباشد از ميقات نمى تواند گذشت بى احرام پس موى زير بغل را بكن و تراشيدن بهتر است و نوره گذاشتن بهتر و ناخنها را بگير از دست و پا و پشت زهار را نوره بگذار،و اگر كل بدن را نوره بكشد بهتر است و تقديم و تاخيرى ندارد بهر كدام كه خواهى ابتدا كن پس مسواك كن و غسل احرام بكن و دو

ص: 461

جامه احرام را به پوش و بايد كه چنان كنى كه در اول ظهر از اينها فارغ شده باشى و اگر نزد زوال نباشد.

ضرر ندارد و ليكن محبوبتر نزد من آنست كه فراغ از اينها نزد زوال باشد و بر اين مضمون احاديث صحيحه ديگر نيز وارد شده است و همه بر سبيل استحباب است الا غسل كه قول به وجوبش هست چنانكه در مرسله يونس گذشت كه سه غسل فرض است يكى غسل احرام،و احاديث بسيار بلفظ امر وارد شده است احوط آنست كه ترك نكند و قصد وجوب و ندب نيز نكند بلكه بقصد قربت واقع سازند خواه غسل احرام حج باشد و خواه احرام عمره،ديگر كندن جامهاى دوخته را و پوشيدن ندوخته را بقصد وجوب واقع ساختن بهتر است

6-( و روى معاوية بن وهب قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و نحن بالمدينة عن التّهيّؤ للإحرام فقال اطل بالمدينة و تجهّز بكلّ ما تريد و اغتسل ان شئت و ان شئت استمتعت بقميصك حتّى تاتى مسجد الشّجرة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در وقتى كه در مدينه بودم از مهيا شدن و پاكيزه ساختن خود از جهة احرام حضرت فرمودند در شهر نوره بكش و تهيه و پاكيزه گى خود را به جا آور به آن چه سابقا مذكور شد بهر نحو كه خواهى يعنى همه آن چه مذكور شد يا بعضى از آن را و اگر خواهى در شهر غسل مى توان كرد و اگر چه فاصله بشود ضرر ندارد و اگر خواهى بعد از غسل پيراهن كه مخيط است مى توانى پوشيدن تا بمسجد شجره.

و مطلب اين است كه مقدمات احرامات را پيش از ميقات به جا مى توان

ص: 462

آوردن و بعد از غسل پيش از احرام دوخته مى توان پوشيد،و منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است كه غسل را اعاده كند اگر چه اعاده نيز مستحب است چنانكه خواهد آمد.

(و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است همين حديث با زيادتى آن كه چون بمسجد شجره برسى مرتبه ديگر غسل مى كنى و جامهاى احرام را مى پوشى

6- و: ساله معاوية بن عمّار عن الرّجل يطلى قبل ان ياتى الوقت بستّ ليال قال لا باس به

6- و: ساله عن الرّجل يطلى قبل ان ياتى مكة بسبع او ثمان ليال قال لا باس به).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه پيش از آن كه به ميقات آيد به شش شب نوره بكشد فرمودند كه باكى نيست و باز سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه نوره كشد هفت شب يا هشت شب پيش از آن كه به مكه آيد آيا اكتفا به آن نوره مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست و مراد از شب شبانه روز است و قانون عرب اينست كه تاريخ را به شب حساب مى كنند غالبا و مراد از آن شب و روز است

6-( و روى على بن ابى حمزة عن ابى بصير قال: سال رجل ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا حاضر فقال اذا اطّليت للإحرام الاوّل كيف لي ان اصنع فى الطّلية الاخيرة و كم حدّ ما بينهما فقال ان كان بينهما جمعتان خمسة عشر يوما فاطل).

و در موثق منقولست از ابى حمزه كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم و در كافى و تهذيب

ص: 463

مرويست از على بن حمزه كه گفت ابى حمزه كه گفت ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه سؤال كرد و من حاضر بودم و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد و اگر نه مى بايست على را ذكر نكند بحسب متعارف.

حاصل آن كه گفت عرض نمود كه هر گاه از جهة احرام نوره كشيده باشم چه مقدار زمان مى بايد كه بگذرد تا نوره بايد كشيد از جهة احرام حج يا عمره ديگر حضرت فرمودند كه هر گاه دو هفت كه پانزده روز است بگذرد نوره بكش كمتر لازم نيست كه نوره را تازه كند اگر چه تازه كردن خوبست اگر چه دو روز گذشته باشد چنانكه گذشت در باب نوره كه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم امر فرمودند بنوره و در روز سيم نوره بود،كه دو روز گذشته بود و مبالغه بسيار واقع شده است كه از پانزده روز نگذرد كه دو هفته است اگر چه دو هفته چهارده روز است اما چون از سه شنبه تا سه شنبه سيم كه دو هفته است كه چهارده روز باشد در عرض پانزده متحقق مى شود بهر دو تعبير مى توان كرد چون نصف اول روز سه شنبه اول و نصف دويم سه شنبه سيم محسوب نيست

غسل قبل از ميقات

6-( و روى بن ابى عمير عن هشام بن سالم قال: ارسلنا إلى ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و نحن جماعة بالمدينة انّا نريد ان نودّعك،فارسل إلينا ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه ان اغتسلوا بالمدينة فانّى اخاف ان يعزّ الماء عليكم بذى الحليفة فاغتسلوا بالمدينة و البسوا ثيابكم الّتى تحرمون فيها ثمّ تعالوا فرادى او مثانى قال فاجتمعنا عنده فقال له ابن ابى يعفور ما تقول فى دهنة بعد الغسل للإحرام فقال له قبل و بعد و مع ليس به باس قال ثمّ دعا بقارورة بان سليخة ليس فيها شىء فامرنا فادّهنّا منها

ص: 464

فلمّا اردنا ان نخرج قال عليكم ان تغتسلوا ان وجدتم ماء اذا بلغتم ذا الحليفة).

به دوازده سند صحيح و نه سند حسن كالصحيح منقولست از هشام كه با جمعى در مدينه مشرفه بوديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرستاديم كه مى خواهيم شما را وداع كنيم حضرت فرستادند به نزد ما كه در مدينه غسل كنيد كه مى ترسم كه آب نيابيد در مسجد شجره يا در آن فضا پس غسل كنيد در مدينه و جامهاى احرامتان را به پوشيد و يك يك بياييد يا دو دو يا دو دو و بنا بر نسخه او يا واو و ظاهرا غرض اين بود كه آن جماعت بسيار نروند كه خبر به خلفا رسد كه هزار كس به نزد او مى رفتند چون آن ملاعين بنى اميه يا بنى عباس مى ترسيدند كه مبادا اراده خروج كنند چون بنى حسن بسيار خروج مى كردند و از بنى حسين نيز زيد خروج كرده بود و چون تازه به پادشاهى رسيده بودند ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را شهيد مى كردند به توهّم و احتمال.

راوى گويد كه به نحوى كه فرمودند متفرق رفتيم و چون به خدمت حضرت رسيديم ابن ابى يعفور عرض نمود كه چه مى فرماييد در روغن ماليدن بر بدن بعد از غسل احرام پيش از احرام حضرت فرمودند كه باكى نيست پيش از غسل و بعد از غسل و با غسل يعنى اندكى پيش يا اندكى پس يا در اثناى غسل به آن كه چون سر را بشوييد روغن بماليد و هم چنين جانب راست و جانب چپ پس حضرت فرمودند كه شيشه روغن به آن را كه دانۀ بوده است مانند گنجد بسيار خوشبو بوده است و در اين بلاد نمى باشد و در آن روغن چيزى ديگر از مشك و عنبر نبود آوردند پس فرمودند كه همه از آن روغن ماليديم بر خود و چون خواستيم كه بيرون آييم فرمودند كه اگر

ص: 465

آب به همرسد در مسجد شجره قصورى ندارد كه غسل را مرتبه ديگر بكنيد كه مقارن احرام در ميقات واقع شود يعنى هر گاه خوف باشد كه در ميقات آب بهم نرسد غسل را مقدم مى توان داشت و اگر در ميقات آب به همرسد مستحب است كه غسل را اعاده كند و دلالت مى كند بر آن كه روغنى مثل روغن بان كه مشك و عنبر نداشته باشد پيش از احرام مى توان ماليد و روغنى كه بوى آن بماند تا بعد از احرام نمى تواند ماليد و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است به همين مضمون و بعد از احرام هيچ يك روغنى بر بدن نمى تواند ماليد

6-( و: ساله محمّد الحلبيّ عن دهن الحنّاء و البنفسج أ ندّهن به اذا اردنا ان نحرم قال نعم و ساله عن الرّجل يغتسل بالمدينة لإحرامه فقال يجزئه ذلك من الغسل بذى الحليفة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از روغن حنّا از جهة شين پشت دست و در بعضى از نسخ حسنى و خيرى است و تصحيح و تصحيف است به گمان آن كه روغن حنّا نمى باشد و از روغن بنفشه آيا بر خود مى توانم ماليد پيش از احرام فرمودند كه بلى چون بويى ندارند كه بماند تا بعد از احرام مثل سليخه كه گذشت ديگر گفت كه سؤال كردم از شخصى كه در مدينه مشرفه غسل احرام را بكند چونست حضرت فرمودند كه اين غسل از غسل ذو الحليفه مجزى است و ظاهر اين اخبار آن است كه آن فضاء را ذو الحليفه مى گويند چه ممكن است كه ذو الحليفه اسم مسجد شجره باشد و بر آن فضا اطلاق نمايند بر سبيل مجاز و احاديث معتبره در اين معنى وارد شده است

استعمال بوى خوش قبل از احرام

6-( و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه قال: الرّجل يدّهن بأىّ

ص: 466

دهن شاء اذا لم يكن فيه مسك و لا عنبر و لا زعفران و لا ورس قبل ان يغتسل للإحرام قال و لا تجمّر ثوبا لإحرامك).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى كه اراده احرام داشته باشد هر روغنى را كه خواهد بر خود مى تواند ماليد هر گاه مشك و عنبر و زعفران و ورس نداشته باشد و فرمودند كه بدود خوشبو مساز جامه احرامت را بمثل عود و كشته،و ورس گياهى است كه دانه اش مانند گنجد است و مى كارند و بوى خوش دارد و مثل زعفران و منافعش بسيار است

6-( و روى القاسم بن محمّد الجوهرىّ عن على بن ابى حمزة قال: سألته عن الرّجل يدّهن بدهن فيه طيب و هو يريد ان يحرم فقال لا يدّهن حين يريد ان يحرم بدهن فيه مسك و لا عنبر تبقى ريحه فى رأسك بعد ما تحرم و ادهن بما شئت من الدّهن حين تريد ان تحرم قبل الغسل و بعده فاذا احرمت فقد حرم عليك الدّهن حتّى تحلّ).

و مرويست از على كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه روغن خوشبو بمالد در وقت احرام،حضرت فرمودند كه در وقت احرام روغنى بر خود ممال كه مشك و عنبر داشته باشد و بوى آن در سرت بماند بعد از احرام و هر روغنى ديگر كه مى خواهى بمال در حالتى كه خواهى احرام بگيرى خواه پيش از غسل و خواه بعد از غسل و چون احرام گرفتى حرامست بر تو روغن ماليدن تا محل شوى و قاسم و على اگر چه ضعيفند و واقفيند و ليكن چون امثال اين مطالب را ذكر كرده اند در احاديث ديگر از جهة تقويت ذكر مى كنند

6-( و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه كان

ص: 467

لا يرى بأسا بان تكتحل المرأة و تدّهن و تغتسل بعد هذا كلّه للإحرام).

و به اسانيد صحيحه بسيار منقولست كه حريز گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه باكى نيست كه زن در وقتى كه خواهد احرام بگيرد و سرمه بكشد و روغن بمالد و بعد از اينها همه غسل احرام بكند و محمولست بر روغن و سرمه كه بوى خوش نداشته باشد كه بماند بوى آن بعد از احرام

6-( و فى رواية جميل: انّه قال غسل يومك يجزيك لليلتك و غسل ليلتك يجزيك ليومك).

و در صحيح روايت كرده است جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه غسلى كه در روز بكند از جهة احرام كافى است ترا از جهة احرامى كه در شب واقع سازى و هم چنين غسلى كه در شب كنى مجزى است از جهة احرامى كه در روز واقع سازى يعنى لازم نيست كه مقارن احرام باشد.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى بعد از صبح غسل بكند كافى است او را آن غسل تا شب در هر موضعى كه واجبست در آن غسل و كسى كه در اول شب غسل بكند آن غسل مجزيست تا طلوع صبح.

و باين مضمون است حديث صحيح ديگر و حديث موثقه سماعه و ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه غسل احرام بكنى سر خود را مپوشان و بوى خوش مكن و طعامى كه بوى خوش داشته باشد مخور كه اگر اينها را واقع

ص: 468

سازى لازم است كه غسل احرام بكنى سر خود را مپوشان و بوى خوش مكن و طعامى كه بوى خوش داشته باشد مخور كه اگر اينها را واقع سازى لازم است كه غسل را اعاده كنى و احوط و اولى آنست كه هر چه در احرام حرامست بعد از غسل واقع سازد غسل را اعاده كند و اخبار بسيار بر اين مضمون وارد شده است

7-( و: سئل أبو جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل اغتسل لإحرامه ثمّ قلّم اظفاره قال يمسحها بالماء و لا يعيد الغسل).

و در حسن كالصحيح از جميل منقول است از بعضى از مشايخ او كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه غسل احرام كرده باشد و بعد از آن ناخنها را بگيرد حضرت فرمودند كه آبى بر آن مى مالد و اعاده نمى كند غسل را و پيش گذشت كه مستحب است كه چون ناخن بگيرند به جاى ناخن را آب برسانند چون از آهن ناخن گرفته اند و آهن كراهت دارد و رفع كراهت به همين مى شود.

غسل قبل از وقت احرام

(و لا بأس أن يغسل الرّجل بكرة و يحرم عشيّة)

و باكى نيست كه شخصى بامداد غسل كند و آخر روز احرام بگيرد چنانكه مذكور شد در احاديث سابقه از عمر بن يزيد و غير آن

(و ان لبست ثوبا من قبل ان تلبّى فانزعه من فوق و اعد الغسل و لا شىء عليك و ان لبسته بعد ما لبّيت فانزعه من اسفل و عليك دم شاة و ان كنت جاهل فلا شىء عليك)

عبارت فقه رضويست صلوات اللّه عليه مؤلفها كه اگر جامه را به پوشى پيش از تلبيه مى توان از سر بيرون كردن از سر بيرون كن و غسل را اعاده كن و بر

ص: 469

تو چيزى نيست و اگر بعد از تلبيه پوشيده باشى آن جامه را از پائين بكن و بر تست كه يك گوسفند بكشى و اگر از روى جهالت واقع شده باشد و ندانى كه حرامست مخيط پوشيدن بر تو چيزى نيست و ظاهرا از بالا كندن خوب نيست كه مبادا سر پوشيده شود بعد از احرام و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد است از معاوية بن عمار و غير او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و در صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه جامه به پوشد كه سزاوار نباشد آن را پوشيدن آن در حال احرام از روى فراموشى يا جهل مسأله بر او چيزى نيست،و اگر عمدا به پوشد گوسفندى مى كشد و گوشت آن را به فقرا مى دهد و هم چنين ساير محرمات احرام بغير از صيد و خواهد آمد.

و منقول است در صحيح از عبد الصمد بن بشير كه گفت شخصى داخل مسجد الحرام شد و تلبيه مى گفت و پيراهن پوشيده بود جمعى از اصحاب ابو حنيفه بر او برجستند كه پيراهنت را پاره كن و از پيش پاها بيرون آر و بر تست كه شترى بكشى و سال ديگر حج كنى كه حجت فاسد شد پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه داخل مسجد شدند و بر در مسجد ايستادند و رو به كعبه كردند و اللّه اكبر گفتند آن مرد به خدمت حضرت آمد و موى خود را مى كند و بر روى خود مى زد حضرت فرمودند كه اى عبد اللّه بحال خود باش و اضطراب مكن و چون به سخن در آمد از عجم بود حضرت فرمودند كه چه مى گويى بگو او گفت من مرد كاسبم و سعى بسيار نمودم تا خرجى حج بهم رسانيدم و بحج آمدم و از كسى مسايل خود را

ص: 470

نپرسيده بودم و نمى دانستم كه پيراهن نمى توان پوشيدن و الحال اين جماعت مى گويند كه پيراهنم را بدرم و از پيش پا بكنم و حجم فاسد است و شتر بدهم حضرت فرمودند كه پيراهن كى پوشيدى بعد از تلبيه يا پيش از تلبيه او گفت پيش از تلبيه حضرت فرمودند كه از سر بيرون كن،و شترت نمى بايد داد و حجت فاسد نيست،و سال ديگر حج نمى بايد كرد،و فرمودند كه هر كه از روى نادانى كارى بكند بر او چيزى نيست برو هفت شوط طواف كن و دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بكن و سعى ميان صفا و مروه بكن و از موى خود بگير و چون روز هشتم شود غسل كن و تلبيه بگو از جهة حج و چنان كن كه مردمان مى كنند.و چون جاهل بود حضرت تعليم فرمودند او را كه حج تمتع كند.

(و اذا اغتسل الرّجل للإحرام فلا باس ان يمسح رأسه بمنديل و ازار)

و در صحيح از جميل منقولست كه يكى از حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر گاه شخصى غسل احرام بكند و هنوز احرام نكرده باشد باكى نيست كه سرش را خشك كند به دستمال يا لنگ و لفظ آزار در حديث جميل نيست

خواب قبل از احرام و بعد از غسل

(و اذا اغتسل الرّجل للإحرام ثمّ نام قبل ان يحرم فعليه اعادة الغسل استحبابا لأنّه قد

6- روى العيص بن القاسم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن الرّجل يغتسل للإحرام بالمدينة و يلبس ثوبين ثمّ ينام قبل ان يحرم قال ليس عليه غسل).

و هر گاه شخصى غسل احرام بكند و پيش از احرام بخواب رود بر اوست كه اعاده غسل كند چنانكه در صحيح نصر بن سويد از حضرت

ص: 471

ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه وارد است به همين مضمون و هم چنين در حديث على بن ابى حمزه از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است و صدوق گفته است كه اعاده بر سبيل استحباب است از جهة آن كه به اسانيد صحيحه منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه غسل احرام بكند در مدينه و دو جامه احرام را به پوشد و بخواب رود پيش از احرام حضرت فرمودند كه ديگر لازم نيست كه غسل كند و همان غسل كافى است.

(و من اغتسل اوّل اللّيل ثمّ احرم اخر اللّيل اجزاه غسله)

و در احاديث بسيار وارد شده است كه هر كه در اول شب غسل كند و در آخر شب احرام بگيرد همان غسل كافى است و اگر خواب رفته باشد اعاده غسل مى كند استحبابا

ص: 472

باب وجوه الحاجّ

انواع حج

6-( روى منصور الصّيقل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: الحاجّ عندنا ثلاثة اوجه حاجّ متمتّع و حاجّ مفرد للحجّ و سائق للهدي و السّائق هو القارن).

اين بابى است در اقسام حاجيان به انقسام حج منقولست و در موثق كالصحيح از منصور شمشيرگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حاجيان نزد ما اهل البيت بر سه قسمند.

يكى حاجى كه حج تمتع كند به آن كه اول عمره را به جا آورد و احرام بحج از مكه بگيرد و هر دو را بفعل آورد در ماههاى حج.

دويم كسى است كه حج افراد كند.

و سيم كسى است كه در حج افراد هدى براند و كسى كه هدى راند قارن مى شود و حج قران همين است و احاديث بر اين مضمون متواتر است نزد خاصه و عامه و هيچ كس خلاف نكرده است در اين مگر عمر كه او نيز قايل است كه خدا و رسول چنين گفته اند و ليكن من حرام كردم متعه حج و متعه نساء را،و عضدى در مسأله اجماع بعد از خلاف نقل اجماع كرده است از بغوى كه در زمان عمر خلاف بود در حج تمتع امّا بعد از او اجماع شد بر غلط عمر و بر آن كه حج تمتع حق است،نص قرآن و احاديث متواتره اعتبار ندارد و به سبب مخالفت

ص: 473

عمر صريح قرآن و صريح قول جبرئيل و صريح قول نبى اعتبار نداشت تا عمر رفت اجماع شد نيكو تامّل كن كه كفر علماء اهل سنت ظاهرتر است از كفر عمر

اهل مكه تمتع به جا نمى آورند

(و لا يجوز لأهل مكة و حاضريها التّمتّع بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ و ليس لهم الاّ القران او الافراد لقول اللّه عزّ و جلّ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ثمّ قال بعد ذلك لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حدّ حاضرى المسجد الحرام اهل مكّة و حواليها على ثمانية و اربعين ميلا و من كان خارجا من هذا الحدّ فلا يحجّ الاّ متمتّعا بالعمرة إلى الحجّ و لا يقبل اللّه غيره)

عبارت فقه رضويست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه مى فرمايند كه جايز نيست اهل مكه و كسانى كه در حوالى مكه اند كه گويا در آنجا حاضرند جايز نيست ايشان را كه حج تمتع كنند و نمى توانند بغير از حج قرآن و حج افراد كردن بلكه بر ايشان واجبست كه حج قرآن كنند يا حج افراد زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تمتع يابد به واقع ساختن عمره از محرمات احرام تا وقتى كه محرم شود بحج پس بر او لازم است آن چه ميسر باشد از هدى شترى و گاو و گوسفند پس بعد از آن گفت.

و عبارت فقه چنين است كه ثم قال عز و جل و ظاهرا تصحيف نساخ است اگر چه ممكن است كه صدوق تغيير داده باشد از جهة اشعار به آن كه فاصله هست در بيان اين دو كلام،اگر چه لفظ ثم در عبارت بر اين مطلب دلالت دارد صدوق تصريح به آن كرده است اگر چه مى توان گفت كه دلالت ثم اصرح است و اين حج تمتع و هدى از جهة جمعى است كه از حوالى مسجد الحرام اهل مكه اند و اطراف مكه معظمه تا چهل و هشت ميل از هر

ص: 474

جانبى كه شانزده فرسخ باشد و كسى كه بيرونست از اين حد و خانه اش تا مكه يا مسجد الحرام زياده از شانزده فرسخ باشد پس نمى تواند حجى به جا آورد كه غير حج تمتع باشد و حق سبحانه و تعالى از او قبول نمى كند غير حج تمتع را

5-( و روى ابن بكير عن زرارة قال سمعت ابا جعفر صلوات اللّه عليه يقول:

من طاف بالبيت و بالصّفا و المروة احلّ ان احبّ او كره الاّ من اعتمر فى عامه ذلك او ساق الهدى و اشعره و قلّده).

و در موثق كالصحيح منقول است كه زراره گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر مى فرمودند كه هر كه طواف خانه كعبه مى كند و سعى ميان صفا و مروه مى كند محل مى شود اگر خواهد محل شدن را و اگر نخواهد مگر كسى كه در آن سال عمره كند يا سياق هدى كرده باشد و او را اشعار و تقليد كرده باشد ظاهرش آنست كه مراد حضرت اين باشد كه حج تمتع صحيح است و حجى كه سنّيان مى كنند باطل است هر چند صحيح به جا آوردند باطل است چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه ايمان شرط است در صحّت جميع عبادات و ليكن غرض آنست كه از اين جهة نيز باطل است و منافات ندارد كه چند مبطل با يكديگر جمع شوند.

و سبب بطلان آنست كه سنّيان چون به مكه مى آيند با آن كه اجماع كرده اند كه حج تمتع حق است و احاديث متواتره در صحاح خود روايت كرده اند كه حج تمتع بهتر است و عمر خطا كرده است و ليكن رعايت مى كنند كه هر گاه عمر امام ايشان باشد اگر او بجهنم رود ما نيز با او بجهنم مى رويم حتى آن كه در جميع كتب و احاديث و تفاسير ايشان مصرح است

ص: 475

مگر در بعضى از كتب متاخرين كه مرموز است كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله خلاف شد در صحت حج تمتع،عمر و جمعى از منافقان گفتند صحيح نيست چون مخالف حجى بود كه در جاهليت و كفر مى كردند و حضرت سيد الأنبياء با اهل بيت مى گفتند كه حج تمتع صحيح است و اين خلاف بود تا آن كه اجماع كرده اند بعد از عمر بر صحت حج تمتع و چون حج تمتع را علانيه كردن سبب ظهور كفر عمر مى شود حج تمتع نمى كنند و غالب آنست كه حج افراد مى كنند و ليكن چون داخل مكه مى شوند و احرام بحج گرفته اند طواف و سعى مى كنند و جمعى كه فى الجمله شعورى دارند قصد تقديم طواف و سعى واجب مى كنند و بنا بر تقديم مى بايد تلبيه بگويند تا محل نشوند،آن را نمى گويند و محل مى شوند و چون متوجه عرفات مى شوند محل شده به عرفات مى روند و حج ايشان باطل است و اكثر عامه طواف و سعى سنت قدومش نام مى نهند و آن نيز باطل است و سبب بطلان حج ايشان مى شود مگر آن كه در سال عمره به جا آورند و حج تمتع كنند صحيح است يا حج قران كنند و اشعار و تقليدش كرده باشند آن سبب بطلان نمى شود و ليكن از حج اسلامشان صحيح نيست زيرا كه حجى كه رسول خدا فرموده است و قرآن مجيد بر آن شاهد است حج تمتع است نه قرآن و افراد و چون حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم تقيه مى فرمايند عبارات را به نحوى مى فرمايند كه شيعيان معنى فهمند و سنّيان معنى ديگر و احتمالات ديگر در حل اين حديث هست و در روضه مذكور است و اين احتمال اظهر احتمالاتست و اللّه تعالى يعلم

5-( و روى ابن اذينة عن زرارة قال: جاء إلى ابى جعفر صلوات اللّه

ص: 476

عليه و هو خلف المقام فقال انّي قرنت بين حجّة و عمرة فقال له هل طفت بالبيت فقال نعم قال هل سقت الهدى قال لا فاخذ ابو جعفر صلوات اللّه عليه بشعره ثمّ قال احللت و اللّه).

و منقول است در صحيح كه شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه آمد در وقتى كه حضرت در عقب مقام حضرت ابراهيم عليه السلام بودند و عرض نمود كه من قران كرده ام ميان حج و عمره حضرت فرمودند كه آيا طواف خانه كرده گفت بلى فرمودند كه آيا سياق هدى كرده كه قارن باشى گفت نه حضرت موى او را گرفتند كه يعنى تقصير كن تا طواف و سعى كه كرده با اين تقصير عمره شود و احرام بحج بگيرد تا حج تمتع شود و چون تصريح به تمتع نمى توانستند فرمودند باين عبارت فرمودند كه حج تمتع كرده باشد هر چند نداند كه آن چه مى كند حج تمتع است.

و ظاهر آنست كه آن شخص قران را چنين فهميده بوده است كه حج بكند و بعد از آن عمره به جا آورد حضرت قران را تمتع فرموده باشند يا آن شخص از ائمه هدى عليه السّلام شنيده بوده است يا به او رسيده بوده است الحال كه ايشان قران مى كنند و نفهميده بوده است كه چه معنى دارد حضرت بيان فرموده باشند كه قران آنست كه چون از عمره فارغ شوند احرام بحج بندند و نزد ما اگر چه قران حج و عمره جايز نيست باين معنى بد است كه هر دو را به يك نيّت به جا آوريم و اگر در وقت تلبيه بگوئيم«لبّيك بحجّة و عمرة معا»بد و معنى خوبست يكى آن كه اگر به حجّ نرسند عمره مفرده به جا آورند و ديگر آن كه چون عمره تمتع بحج تمتّع نهايت ارتباط دارد كه گويا هر دو يك فعلند و عمره را مى بايد كه در ماههاى حج واقع سازند و چون عمره را به جا

ص: 477

آورند بيرون نروند از حرم تا حج را بفعل آورند پس معنى بحجة و عمرة حج تمتع است بخلاف افراد و قران كه جايز است كه عمره را در غير اشهر حج واقع سازد بقصد وجوب و در وقت حج احرام بحج از ميقات بگيرد و حجرا به جا آورد

6-( و روى ابو ايّوب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انّ احدهم يقرن و يسوق فادعه عقوبة بما صنع).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه گاه هست كه مى بينم يكى از سنّيان را كه حج قران مى كند و سياق هدى مى كند و اگر بگويم كه مكنيد سخن مى شنوند و ليكن ايشان را بحال خود مى گذارم بواسطه اعمال قبيحه ايشان كه دست از متابعت ائمه معصومين سلام اللّه عليهم كه اصل دين است بر داشته اند و متابعت عمر را بر متابعت حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اختيار نموده قول اشقى الاشقياء را مقدم داشته اند و در هر يك از صحاح ستّه خصوصا در صحيح بخارى احاديث متواتره نقل كرده اند از عايشه و انس بن مالك و جابر ابن عبد اللّه و عبد اللّه بن عباس و غير ايشان كه همه نقل كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حج وداع فرمودند كه نقل كنند به عمره تمتع و آن حضرت مى فرمودند كه اگر من مى دانستم كه عاقبت چنين خواهد شد سياق هدى نمى كردم و ليكن چون هدى خود را رانده ام محل نمى توانم شد تا هدى را بكشم و عمر مى گفت خدا گفته است كه حج و عمره را تمام كنيد و پيغمبر خودش حج كرد معقولست كه ما عمره به جا آوريم و متوجّه عرفات شويم و از ذكرهاى ما آب منى ريزد وجه منع عمر را بخارى ذكر كرده است كه ميان كفار جاهليت چنين مقرر بود كه عمره

ص: 478

در ماههاى حج از همه فسقها بدتر است و چون حضرت فرمودند كه حج و عمره را هر دو بكنيد بر ايشان دشوار بود كه ترك افعال جاهليت كنند تا آن كه گفتند يا رسول اللّه چه چيز بر ما حلال مى شود حضرت فرمودند كه همه چيز.

و بطرق متكثره از عمران بن حصين روايت كرده است بخارى و غير او كه ما در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله حج تمتع كرديم و قران نازل شد و مردى براى خود گفت هر چه مى خواست بگويد و اگر كسى تفصيل اين كتاب اخبار را خواهد بود رجوع كند به جامع الاصول بلكه در بخارى آن مقدار هست كه احتياج بكتاب ديگر نيست

كسى كه عمره را به جا آورد و حج را معين نكند

6-( و روى عن يعقوب ابن شعيب قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يحرم بحجّة و عمرة و ينشئ العمرة أ يتمتّع قال نعم).

و مرويست در حسن كالصحيح بلكه صحيح از يعقوب چنانكه علامه حكم به صحّت كرده است كه عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى احرام بحج و عمره مى گيرد يعنى مى گويد كه لبيك بحجة و عمرة معا و عمره را مقدم مى دارد آيا حج تمتع مى تواند كرد فرمود نه كه بلى و ظاهر اين حديث آنست كه چون حج تمتع نهايت ربط دارد به عمره اگر تلبيه را بگويد بهر دو بلند كند معنيش همين است كه اول عمره مى كنم و ديگر حجى كه به آن مربوط است خواهم كرد به احرام و تلبيه ديگر،و سؤال راوى از اين جهت است كه قران حج و عمره با يكديگر جايز نيست به آن كه يك احرام و يك تلبيه بگويد و اين قران منهى عنه است و آن چه قصد [مقصود خ]است دو احرام و دو تلبيه است و احتمال ديگر آن كه در حال احرام تلبيه بهر دو مى گويد كه اگر خواهد حج تنها يا عمره تنها يا با هم به جا

ص: 479

آورد و بعد از آن قصد تمتع مى كند حضرت فرمودند كه قصور ندارد و اين معنى به عبارت أ يتمتّع انسب است و اول بحسب معنى اظهر است و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل يفرد الحجّ فيطوف بالبيت و يسعى بين الصّفا و المروة ثمّ يبدو له ان يجعلها عمرة فقال ان كان لبّى بعد ما سعى قبل ان يقصّر فلا متعة له).

و در موثق كالصحيح منقولست كه ابو بصير گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى حج افراد كند و چون داخل مكه معظمه شود طواف و سعى حجرا مقدم دارد و به خاطرش رسد كه رجوع كند بحج تمتع آيا جايز است چنانكه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مردمان را همه امر فرمودند بنقل حج به عمره حضرت فرمودند كه اگر بعد از سعى پيش از تقصير گفته باشد عقد احرام حج كرده است حج تمتع نمى تواند كرد يعنى اگر تلبيه نگفته باشد نقل نيت مى تواند كرد.

و به همين مضمونست صحيحه معاوية بن عمار بلكه امر حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله اصحابش را به عدول بحج تمتع كافى است و اگر كسى مخير باشد ميان اين سه نوع حج شكى نيست كه عدول مى تواند كرد بحج تمتع كه آن افضل است و اگر كسى باشد كه حج افراد يا قرآن بر او واجب باشد ابتدا حج تمتع نمى تواند كرد چنانكه ظاهر آيه و روايات بسيار است اما اگر شروع بحج افراد كرده باشد مشهور آنست كه نقل مى تواند كرد و احوط عدم نقل است اگر چه اظهر جواز نقل است و اللّه تعالى يعلم

ص: 480

حج تمتع افضل است

9-( و كتب علىّ بن ميسّر إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه: يساله عن رجل اعتمر فى شهر رمضان ثمّ حضر الموسم يحجّ مفردا للحجّ او يتمتّع أيّهما افضل فكتب صلوات اللّه عليه اليه يتمتّع).

و كالصحيح منقولست از على كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه و سؤال كردم از شخصى كه در ماه رمضان عمره مفرده به جا آورده باشد و وقت حج برسد آيا حج افراد مى كند چون عمره را كرده است يا حج تمتع مى كند كدام يك افضل است پس حضرت نوشتند كه حج تمتع مى كند يعنى واجب است كه حج تمتع كند يا آن كه تمتع مى كند كه آن افضل است و احتمال اول در صورتيست كه حج نكرده باشد.

و ثانى در صورتيست كه حج سنت باشد،و بر تقديرى كه حج كرده باشد مشهور آنست كه مخير است ميان هر سه و حج تمتع افضل است چون احاديث متواتره وارد شده است به آن كه حج تمتع افضل است و اين اخبار را حمل كرده اند بر حج مستحب و اگر نه حج واجب را واجبست كه بعيد بعنوان تمتع به جا آورد و آن چه اظهر است از روايات اهل البيت آنست كه نسبت ببعيد حج تمتع است مطلقا و اخبار افضليت از روى تقيه وارد شده است از روى مماشات با عامه بلى محتمل است كه افضليت نظر به قريب باشد در تطوع كه ايشان را حج تمتع بهتر باشد در غير حج اسلام ايشان و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: قال المتعة و اللّه افضل و بها نزل القرآن و جرت السنة إلى يوم القيمة).

و به نه سند صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه و اللّه حج تمتع بهتر است و آيه قرآن در حج تمتع نازل شده است و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به آن امر

ص: 481

فرمودند و فرمودند كه اين حكم جاريست تا روز قيامت و مراد از افضل فاضل است كه از روى تقيه چنين فرموده باشند يا آن كه جمعى كه حج افراد و حج قرآن كنند مثل حاضران مسجد الحرام ايشان را بر حج قران و افراد ثوابى هست و جمعى كه از حاضران نباشند و حج تمتع كنند نيز ثواب دارند و اين ثواب بهتر از آنست چون غالبا از راههاى دور مى آيند و مشقتهاى بسيار مى كشند و افضل الاعمال احمزها و عمده وجوه ثواب متابعت سيد الانبياء و مخالفت اشقى الاشقياست

6-( و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قال ابن عبّاس دخلت العمرة فى الحجّ إلى يوم القيمة).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه عبد اللّه بن عباس گفت از گفته حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چنانكه گذشت كه عمره داخل شد در حج تا روز قيامت يعنى به يك ديگر مربوط شدند بعنوان حج تمتع و متواتر است از طرق خاصه و عامه كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حج تمتع را واجب گردانيد سراقه برخاست و گفت يا رسول اللّه اين حج تمتع مخصوص اين سال است حضرت فرمودند كه هميشه اين حكم باقيست تا روز قيامت

6-( و: سال ابو ايّوب ابراهيم بن عثمان الخزّاز ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه أيّ انواع الحجّ افضل قال المتعة و كيف يكون شىء افضل منها و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول لو استقبلت من امرى ما استدبرت لفعلت كما فعل النّاس).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از ابراهيم كه گفت سؤال كردم از

ص: 482

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه كدام نوع از انواع حج افضل است حضرت فرمودند كه حج تمتع و چگونه حجى ديگر از آن افضل باشد و حال آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى فرمودند كه اگر آن چه آخر ظاهر شد اول مى دانستم كه حق سبحانه و تعالى حج تمتع را واجب خواهد فرمود من نيز حج افراد مى كردم چنانكه ديگران كردند و عدول به تمتع كردند و من حج قرآن كردم و عدول از آن جايز نيست و همين مضمون نيز متواتر است از طرق خاصه و عامه.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ما نمى دانيم كه خداوند عالميان را حجى بغير از حج تمتع هست نظر به آفاقى به درستى كه چون روز قيامت بحق سبحانه و تعالى رسيم يعنى بحساب الهى رسيم به خداوند عالميان خواهيم گفت كه اى پروردگار ما ما عمل كرديم به كتابى كه فرستادى و به سنّت حضرت سيد المرسلين رسولت صلّى اللّه عليه و آله عمل كرديم و سنيان گويند كه ما عمل بآراء خود كرديم پس حق سبحانه و تعالى ما و ايشان را هر جا كه خواهد جا خواهد داد يعنى بديهى است كه آن جماعتى كه بقول خدا و رسول عمل كرده اند به بهشت خواهند رفت و آنها كه مخالفت كرده اند بجهنم واصل خواهند شد يا آن كه ما كه به گفته خدا و رسول عمل كرده ايم حشر ما با آن جماعتى است كه حق سبحانه فرموده است كه هر كه اطاعت خدا و رسول او كند پس آن جماعت محشور خواهند شد با جمعى كه خدا انعام كرده است بر ايشان از پيغمبران و صديقان و شهدا و صالحان و خوب رفقايند ايشان،و حشر سنّيان با منافقان خواهد بود چون رئيس منافقان عمر بن الخطاب است و ايشان متابعت خدا و رسول را صريحا ترك كرده اند بلكه از منافقان نيز پست ترند

ص: 483

چون منافقان قدرت نداشتند كه چنين مخالفت صريح كنند بلكه ظاهر ايشان با مؤمنان بود و باطن ايشان با كفار و عمر و اتباعش ظاهر و باطن شان با كفار بودند لهذا ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در اين باب تقيه كم مى فرموده اند در قول و فعل اصلا تقيه نمى كرده اند و حج تمتع مى كرده اند و مى فرموده اند كه اگر هزار يا دو هزار حج كنيم حج تمتع خواهيم كرد

بيان تمتع

(و المتمتّع هو الّذى يحجّ فى اشهر الحجّ و يقطع التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة فاذا دخل مكّة طاف بالبيت سبعا و صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى بين الصّفا و المروة سبعا و قصّر و احلّ فهذه عمرة يتمتّع بها من الثّياب و الجماع و الطّيب و كلّ شيء يحرم على المحرم الاّ الصّيد لأنّه حرام على المحلّ فى الحرم و على المحرم فى الحلّ و الحرم و يتمتّع بما سوى ذلك إلى الحجّ و الحجّ ما يكون بعد يوم التّروية من عقد الاحرام الثّانى بالحجّ المفرد و الخروج إلى منى و منها إلى عرفات و قطع التّلبية عند زوال الشمس يوم عرفة و الجمع فيما بين الظهر و العصر بأذان واحد و اقامتين و الوقوف بها إلى غروب الشمس و الافاضة على المشعر الحرام و الجمع بين المغرب و العشاء بها بأذان واحد و اقامتين و البيتوتة بها و الوقوف بها بعد الصّبح إلى ان تطلع الشّمس على جبل ثبير و الرّجوع إلى منى و الذّبح و الحلق و الرّمى و دخول مسجد الحصباء و الاستلقاء فيه على القفاء و زيارة البيت و طواف الحجّ و هو طواف الزّيارة و طواف النساء فهذه صفة المتمتع بالعمرة إلى الحجّ و المتمتّع عليه ثلاثة اطواف بالبيت طواف للعمرة و طواف للحجّ و طواف للنّساء و سعيان بين الصّفا و المروة كما ذكرناه و على القارن و المفرد طوافان بالبيت و سعيان بين الصّفا و المروة و لا

ص: 484

يحلاّن بعد العمرة يمضيان على احرامهما الاوّل و لا يقطعان التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة كما يفعل المتمتّع بالعمرة و لكنّهما يقطعان التّلبية يوم عرفة عند زوال الشّمس و القارن و المفرد صفتهما واحدة الاّ انّ القارن يفضل على المفرد بسياق الهدى)

بدان كه چون حج از ساير عبادات غرابتى دارد چون در عمرى يك مرتبه واجبست صدوق سه مرتبه افعال آن را ذكر كرده است يكى مجملا در اينجا،دويم مفصلا در ضمن اخبار،سيم به تفصيل در نهايت وضوح و دأب ساير علماء اين است كه مجملا از جهة امتياز انواع حجرا ذكر مى كنند و بعد از آن مفصلا ذكر مى كنند و صدوق مى گويد كه متمتع كسى است كه حج و عمره هر دو را در ماههاى حج واقع مى سازد و احرام به عمره مى گيرد در ميقات اولى كه به آن مى رسد و چون از ابطح كه مى گذرد كه محاذى قبور شرفا مى شود قطع تلبيه مى كند وقتى كه نظرش به خانهاى مكه مى افتد پس اگر از راه مدينه مشرفه آيد از عقبه اهل مدينه كه بالا مى آيد خانهاى مكه همه ظاهر مى شود از قبيل تنگ اللّه اكبر شيراز و اگر از راه عراق رود محاذى عقبه كه مى شود خانهاى مكّه ظاهر مى شود.

و چون داخل مكه شد و بمسجد الحرام رسيد هفت شوط طواف عمره تمتّع را به جا مى آورد و دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم عليه السلام مى كند و هفت شوط سعى ميان صفا و مروه مى كند و تقصير مى كند به آن كه اندكى مو از سر و ريش مى گيرد و محل مى شود و اين عمره ايست كه از فارغ شدن از آن تا شروع كردن در حج محرمات احرام بر او حلال مى شود از جامه دوخته و جماع و بوى خوش و غير اينها از آن چه بر محرم حرامست مگر شكار كه آن حرامست بر محل در حرم و بر محرم در

ص: 485

حل و حرم چون در حرم است به اعتبار آن شكار بر او حرامست و تمتع مى بايد از غير آن از محرمات احرام تا بستن احرام حج.

و در روز هشتم احرامى ديگر واقع مى سازد از جهة حج و تلبيه بحج تنها مى گويد و از مكه معظمه بعد از عقد احرام بمنى مى رود و از آنجا به عرفات مى رود و تلبيه را مى گويند تا اول ظهر روز عرفه و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه واقع مى سازد چنانكه گذشت،و بعد از آن وقوف مى كند در عرفات از اول زوال تا غروب آفتاب و بنا بر مذهب مشهور غروب بذهاب حمره جانب مشرقست.

و بعد از شام متوجه مشعر الحرام مى شود و نماز شام و خفتن را در مشعر الحرام به جا مى آورد به يك اذان و دو اقامه به آن كه پيش از شام اذان مى گويد از جهة نماز شام و خفتن و اقامه مى گويد از جهة نماز شام و نماز شام را به جا مى آورد و اقامه از جهة خفتن مى گويد و خفتن را به جا مى آورد چون اذان از جهة وقت است و شب در مشعر مى ماند بقصد وجوب بنا بر مذهب اكثر علما و قصد قربت اولى است و بعد از صبح نيت وقوف مشعر مى كند تا طلوع شمس بر كوه ثبير چون مشعر الحرام در ميان دو كوهست و تا آفتاب بلند نشود ظاهر نمى شود.

و مقرر چنين است كه پيش از طلوع آفتاب بار مى كنند و امير حاج مى آيد تا آخر مشعر و اول منى كه آن وادى محسّر است در آنجا مى ايستد و كوه ثبير در آخر منى واقع است و مشرفست بر مسجد خيف و چون آفتاب طالع مى شود بر سر كوه مى افتد امير حاج شتر را در وادى محسّر مى راند و مى دواند و حاجيان از عقب او مى دوانند صد گام تا ميلى كه نصب كرده اند در آخر وادى.

ص: 486

و بعد از آن بمنى مى آيد و رمى جمره عقبه مى كند و هدى را مى كشند و قسمت مى كند و اندكى از آن مى خورد و سر مى تراشد،و بعد از آن متوجّه مكه مى شود از جهة زيارت خانه و چون بمسجد حصبا مى رود بر پشت مى خوابد و آن مسجد در ابطح بوده است و اليوم اثرى از آن نمانده است بعد از آن طواف خانه مى كند طواف حجى كه مسمى است به طواف زيارت و بعد از آن دو ركعت نماز زيارت را به جا مى آورد در مقام ابراهيم و نگفته است چون لازم طوافست.

و ديگر سعى مى كند ميان صفا و مروه و سعى از قلم نساخ افتاده است مگر آن كه غرضش از طواف حج سعى باشد چون سعى را نيز طواف مى گويند چنانكه در آيه كريمه و اخبار متواتره اطلاق شده است و يا آن كه چون بعد از اين سعى خواهد گفت در اينجا اگر نگفته باشد ضرر ندارد.

و ديگر طواف نساست و دو ركعت نماز طواف نسا را نيز در مقام ابراهيم به جا مى آورد اينست كيفيت عمره تمتع و حج تمتع و كسى كه حج تمتع مى كند سه طواف مى كند كه يك طواف از جهة عمره به جا مى آورد و دو طواف در حج يكى طواف زيارت و يكى طواف نساء،دو سعى مى كند ميان صفا و مروه يكى از جهة عمره و ديگرى از جهة حج چنانكه مذكور شد و بر قارن و مفرد دو طوافست به خانه كعبه و دو سعى است ميان صفا و مروه يك طواف و سعى قدومى است كه تقيه مى كند چنانكه عامه مى كنند و يك طواف و سعى كه در حج به جا مى آورند و محل نمى شوند بعد از طواف و سعى قدومى كه عمره است يعنى زيارت خانه است و با احرام اول كه در ميقات گرفته اند به عرفات مى روند و چون نظرشان به خانهاى مكه مى افتد قطع تلبيه نمى كنند چنانكه متمتع مى كرد و ليكن هر دو قطع تلبيه وقتى مى كنند كه

ص: 487

به عرفات روند اول ظهر،و قارن و مفرد به يك عنوان حج مى كنند و قارن زيادتى كه دارد بر مفرد براندن هدى است و باقى افعال مساويند،و طواف نسا را در قارن و مفرد نگفت و عمره مفرده را ذكر نكرده و ظاهرا اعتماد بر اين كرده است كه در سياق مناسك خواهد گفت يا از قلم نساخ افتاده است و آن چه مذكور شد احاديث بسيار بر آن وارد شده است،و مناسبست كه كيفيت حج سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مذكور شود تا افعال هر سه نوع از حج مفصلا ظاهر شود روايت كرده است محمد بن يعقوب كلينى رضى اللّه عنه در صحيح و شيخ طوسى قدس اللّه روحه به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله ده سال در مدينه مشرفه اقامت فرمودند كه بحج نرفتند پس حق سبحانه و تعالى به آن حضرت فرستادند آيه كريمه وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ الخ يعنى ندا در ده و اعلام كن كافه عالميان را بحج بيت اللّه الحرام تا آن كه بيايند جمعى پياده و سواره بر شتران لاغر كه هر چند شتر فربه باشد تا به مكه رسيدن لاغر مى شود تا همه بيايند از راههاى دور و دراز و دريابند منافع دنيوى و اخروى را پس حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله امر فرمودند مؤذنان را كه به آواز بلند فرياد كنند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله امسال بحج مى رود پس اهل مدينه مشرفه و اطراف مدينه از ده و صحرا اجتماع نمودند چون حضرت بحج مى رفت هر كه قدرت پياده روى داشت آمد و همه منتظر فرمان آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله بودند كه هر چه آن حضرت بفرمايند چنان كنند يا خود بكنند ايشان نيز چنان كنند پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بيرون رفتند در وقتى

ص: 488

كه چهار روز از ماه ذو القعده مانده بود و چون به ذو الحليفه رسيدند ظهر شد غسل كردند و داخل مسجد شجره شدند و در آنجا نماز ظهر را به جا آوردند و عزم داشتند و بس،پس احرام بحج گرفتند همه و از مسجد بيرون آمدند تا رسيدند به بيدا ميل اول و مردمان دو صف زدند از دو طرف راه و حضرت در آنجا تلبيه گفتند و شصت و شش يا شصت و چهار شتر راندند تا به مكه رسيدند در آخر روز چهارم از ماه ذى حجه پس طواف مكه معظمه هفت شوط كردند و عقب مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز به جا آوردند و در اول طواف و آخر طواف استلام حجر الاسود كردند پس فرمودند كه صفا و مروه از شعاير حق سبحانه و تعالى است و از مواضع بندگى اوست ابتداء كنيد به صفا چون حق سبحانه و تعالى ابتدأ به آن فرموده است در قرآن مجيد و مسلمانان را گمان اين بود كه سعى ميان صفا و مروه را كفار قريش وضع كرده اند حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرست كه انّ الصفا الخ و ترجمه اش اين است كه بتحقيق صفا و مروه از جمله جاهاى عبادت الهى است پس كسى كه حج خانه يا عمره خانه كند بر او حرجى نيست كه طواف كند بر صفا و مروه و خواهد آمد كه اين آيه پيشتر نازل شده در عمره قضا پس حضرت بر كوه صفا بلا رفتند و رو بر كن يمانى كردند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و دعا كردند بمقدار خواندن سوره بقره به تأنى و هموارى نه به استعجال پس از صفا به زير آمدند و متوجه مروه شدند و بر مروه توقف فرمودند آن مقدار كه بر صفا توقف فرموده بودند پس از مروه به صفا آمدند و توقف فرمودند و دعا كردند چنانكه پيشتر توقف كرده بودند، ديگر به مروه آمدند تا از سعى فارغ شدند و ظاهرش آنست كه در هر مرتبه آن مقدار توقف فرموده باشد كه سوره بقره تواند خواندن.

ص: 489

و اظهر آنست كه تشبيه در اصل وقوف باشد نه در مقدار آن زيرا كه اگر در مقدار باشد بقدر يك ختم قرآن و چهار جزو مى شود و اين مقدار را در يك شبانه رور نمى توان خواندن بتانى پس اظهر آنست كه مرتبه اول در صفا و مروه توقف بسيار نموده باشد و در باقى كمتر.

پس چون از سعى فارغ شدند و آن حضرت در مروه بودند رو به مردمان كردند و حمد و ثناى الهى به جاى آوردند پس اشاره به عقب او فرمودند و فرمودند كه اين جبرئيل است كه از حق سبحانه و تعالى آمده است و مرا امر مى كند كه من امر كنم كسانى را كه سياق هدى نكرده اند كه محل شوند به آن كه تقصير كنند و اگر من مى دانستم كه چنين خواهد شد من نيز محل مى شدم چنانكه شما را امر مى كنم به محل شدن و ليكن من سياق هدى كرده ام و سزاوار نيست كسى را كه سياق هدى كرده باشد كه محل شود تا هدى به محل خود رسد.

پس شخصى از آن جماعت كه عمر بن الخطاب بود گفت معقولست كه ما بقصد حج در آمده باشيم و در مكه با زنان خود جماع كنيم و متوجه عرفات شديم و از سرها و موهاى آب غسل ريزد،و سنيان حتى بخارى همين حديث را ذكر كرده اند و گفته اند كه عمر گفت اين عبارت را كه خوبست كه از ذكرهاى ما آب منى ريزد پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه تو هرگز باين حج تمتع ايمان نخواهى آورد پس سراقة بن مالك گفت يا رسول اللّه دين خود را دانستيم كه گويا امروز مخلوق شده ايم يعنى از گذشتهاى ما در گذشته اند آيا اين حج تمتع در اين سال است يا بعد از اين نيز خواهيم كرد پس حضرت فرمودند كه هميشه حكم الهى چنين است تا روز قيامت.

ص: 490

پس حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله انگشتان هر دو دست را در هم كردند و فرمودند كه داخل شد عمره در حج تا روز قيامت پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به يمن فرستاده بودند و آن حضرت آن حضرت را از يمن طلب فرمودند كه اهل يمن را بحج آورند و آن حضرت با مسلمانان اهل يمن به مكه رسيدند و چون به نزد فاطمه عليها سلام آمدند بوى خوش از خانه به مشام حضرت رسيد و ديدند كه آن حضرت محل شده اند و جامهاى رنگين پوشيده اند گفتند يا فاطمه چه چيز است اينها حضرت فرمودند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله چنين فرمودند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نزد حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمدند كه بپرسند كه او را چه بايد كرد و عرض نمودند كه يا رسول اللّه فاطمه را ديدم كه محل شده اند و جامهاى رنگين پوشيده اند،حضرت فرمودند كه من او را امر كردم كه محل شود يا على تو در حال تلبيه چه گفتى گفتند يا رسول اللّه من تلبيه گفتم و گفتم به نحوى كه حضرت سيد المرسلين است من چنانم.پس حضرت فرمودند كه تو بر احرام خود باش كه من بر احرامم و تو در هدى با من شريكى،و حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين با اصحاب در ابطح فرود آمده بودند و به خانهاى مكه نزول نفرمودند،و چون ظهر روز هشتم شد حضرت فرمودند كه هر كه محل شده است و همه محل شده بودند الا آن حضرت،و حضرت امير المؤمنين،و طلحه بروايتى كه او نيز سياق هدى كرده بود و عمر كه كافر شد مرتبه ديگر با آن كه هميشه باطنا كافر بود و گاه گاهى ظاهر مى كرد،پس همه احرام بحج گرفتند و آوازها به تلبيه حج بلند

ص: 491

شد به فرموده حق سبحانه و تعالى كه امر فرمود رسولش را چنانكه پيشتر امر فرموده بود حضرت ابراهيم را.

پس تلبيه را آن حضرت صلوات اللّه عليه با اصحاب به آواز بلند مى فرمودند تا بمنى آمدند و در منى فرود آمدند و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در منى كردند و از منى بار كردند و روانه عرفات شدند و پيشتر چنين مقرر شد كه قريش از مشعر بالاتر نمى رفتند و مى گفتند كه ما ساكنان حرم خداونديم از حرم بيرون نمى رويم و جمعى كه از خارج حرم مى آمدند ايشان به عرفات مى رفتند و در آن روز نيز گمان داشتند كه حضرت چنين خواهد فرمود پس حق سبحانه و تعالى فرستاد اين آيه را كه ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ يعنى همه از عرفات افاضه كنيد چنانكه حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و ساير انبياء سلام اللّه عليهم افاضه نمودند و در عرفات طلب كنيد مغفرت را از حق سبحانه و تعالى پس چون قريش ديدند كه محمل شتر حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله از مشعر گذشت بر همه دشوار شد كه سبب مواسات ايشان شد با ساير مردمان و حضرت آمدند تا نمره كه از جمله عرفه است و خارج عرفات است محاذى اراك،و خيمه آن حضرت را در آنجا بر پا كردند و صحابه نيز خيمها را در آنجا زدند نزديك خيمه آن حضرت صلوات اللّه پس چون ظهر شد حضرت ترك فرمودند تلبيه را و غسل كردند از جهة وقوف يا از جهة روز عرفه يا از جهة هر دو بعد از آن آن حضرت با قريش بيرون آمدند و آمدند تا مسجد عرفات و در آنجا خطبه با كمال فصاحت و بلاغت خواندند و مردمان را موعظه فرمودند و اوامر و نواهى كردند و از آن جمله امر فرمودند به متابعت ثقلين كه كتاب خدا و عترت باشد بعد از آن نماز ظهر و

ص: 492

عصر را به جماعت كردند به يك اذان و دو اقامت پس از مسجد بيرون آمدند تا محل وقوف كه در دست چپ واقع است چون از مشعر بيرون مى آيند و حضرت سواره بودند و همه مردمان حضرت را فرو گرفته بودند كه هر جائى كه آن حضرت وقوف فرمايد ايشان در آنجا وقوف كنند و شتر بهر طرف كه مى رفت مردمان به آن طرف مى رفتند پس حضرت فرمودند كه جاى پاهاى شتر من موقف نيست و بس و اشاره به آن صحرا فرمودند كه اينجا همه محل وقوفست اى مردمان همه متفرق شويد و مشغول دعا شويد مردمان متفرق شدند.

و در مشعر نيز چنين فرمودند و اشاره فرمودند كه اين مجموع ميان دو كوه مشعر است هر جا كه خواهيد فرو آييد پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در عرفات ايستادند و دعا خواندند تا آفتاب فرو رفت پس حضرت روانه مشعر شدند و مردمان را امر فرمودند تا بار كردند،و فرمودند كه مدوانيد بلكه هموار برويد تا رسيدند به مشعر الحرام و نماز شام و خفتن را در مشعر به جا آورند به يك اذان و دو اقامت،پس شب در آنجا ماندند تا صبح و ضعيفان بنى هاشم از زنان و مردان پير و اطفال را در شب روانه كردند و فرمودند كه تا آفتاب در نيايد جمره عقبه را به هفت سنگ نزنند،و بعد از نماز صبح وقوف كردند و دعا كردند و چون روز روشن شد بار كردند و در ابتداء مشعر توقفى فرمودند تا آفتاب طالع شد و شتر را تند راندند در وادى محسّر تا بمنى آمدند و جمره عقبه را به هفت سنگ زدند و شترانى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آورده بودند شصت چهار يا شصت و شش بود و در روايتى شصت و هفت.

و آن چه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از يلملم اشعار و تقليد فرموده

ص: 493

بودند،و آورده بودند متمم صد بود كه با شتران حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله صد شتر شده بود بنا بر آن كه[شتران]حضرت رسول شصت و چهار بود:شتران حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه سى و شش بود،و بنا بر شصت و شش سى و چهار بود و بنا بر روايت شصت و هفت سى و سه بود،و اين ترديد از راويست كه نمى داند كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه كدام را فرمودند پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله شتران خود را نحر فرمودند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و شتران خود را نحر فرمودند و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه از اين صد شتر از هر شتر پارۀ از گوشت بريدند و در ديگ سنگى انداختند كه مرقى از همه به همرسيد حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه يك قاشق از آن مرق تناول فرمودند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يك قاشق نوشيدند و پوستها و جلها و كفشهائى كه در گردنهاى شتران تقليد نموده بودند همه را تصدق فرمودند و به قصابان و سلاخان از آنها ندادند و سر تراشيدند و به مكه معظمه رفتند و طواف خانه كردند و دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم به جا آوردند و سعى فرمودند ميان صفا و مروه هفت شوط و طواف نسا و دو ركعت نماز طواف را به جا آوردند و برگشتند بمنى در آنجا بودند تا روز سيزدهم كه روز آخر ايام تشريق است و هر روز سه جمره را هر جمره را به هفت سنگ مى زدند و روز سيم چون زدند سه جمره را:از منى كوچ كردند به ابطح آمدند.

و عايشه عرض نمود كه يا رسول اللّه زنان تو همه حج و عمره به جا آوردند و حج تمتع كردند و من همين حج افراد كردم آخر ايشان بر من تفوق مى جويند كه ما حج و عمره به جا آورده ايم و تو حج تنها پس حضرت،

ص: 494

عبد الرحمن پسر أبا بكر را با عايشه فرستادند به تنعيم كه از آنجا احرام به عمره مفرده بگيرد و به مكه آمد و طواف كرد و دو ركعت نماز طواف و سعى ميان صفا و مروه به جا آورد يعنى تا آخر كه تقصير و طواف نساء و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و چون عبد الرحمن آمد با عايشه حضرت داخل مسجد نشدند مرتبه ديگر و طواف نكردند و ظاهرا طواف نسا را به جاى طواف وداع كرده بودند چنانكه خواهد آمد،و حضرت در وقت آمدن به مكه معظمه از راه بالا كه عقبه اهل مدينه است داخل شدند و در وقت بيرون رفتن از ذى طوى كه راه ابطح است بيرون فرمودند بسوى مدينه مشرفه،و عامه اين حديث را در صحاح ستّه نقل كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از پدرش از جابر بن عبد اللّه انصارى رضى اللّه عنه با اندك زياد و كمى.

و در سنن ابن ماجه قريب است به همين حديث و در بخارى همين مضامين منقولست به اسانيد بسيار از عايشه و عبد اللّه بن عباس و ابن عمر و غير ايشان.

و خاصه از غير معاوية بن عمار نيز روايت كرده اند بطرق ديگر از آن جمله در صحيح و حسن كالصحيح از حلبى،و در صحيح از عبد اللّه بن عباس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند و بعنوان تواتر متفرق از غير ايشان روايت كرده اند.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى كه حج تمتع كند سه طواف مى كند و دو سعى و از جهة هر طوافى دو ركعت نماز در مقام ابراهيم مى كند باين نحو كه چون به مكه مى آيد يك طواف از جهة عمره مى كند و دو ركعت نماز

ص: 495

نزد مقام ابراهيم به جا مى آورد و سعى مى كند ميان صفا و مروه و تقصير مى كند و محل مى شود از عمره،و از براى حج يك طواف زيارت مى كند و دو ركعت نماز زيارت به جا مى آورد و سعى ميان صفا و مروه مى كند و طواف نسا با دو ركعت نماز در مقام.

و احاديث بر اين مضمون متواتر است و در عمره تمتع طواف نسا نيست و قولى شده است كه هست و قايلش معلوم نيست و دليلش دليل نيست و احاديث صحيح بسيار وارد است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه قارن حكم مفرد دارد و زيادتى بر او ندارد مگر براندن هدى كه اگر در وقت احرام هدى را با خود برده است و اشعار يا تقليد آن كرده است قارن است و الا مفرد است و بر قارن و مفرد دو طوافست و يكى سعى.

6-( و روى درست عن محمّد بن الفضل الهاشمىّ قال: دخلت مع اخوانى على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقلنا له انّا نريد الحجّ و بعضنا صرورة فقال صلوات اللّه عليه عليكم بالتّمتّع فانّا لا نتقي احدا فى التمتّع بالعمرة إلى الحجّ و اجتناب المسكر و المسح على الخفّين.).

و كالصحيح منقولست از درست كه فارسى است يعنى صحيح از محمد كه گفت داخل شدم با برادرانم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و به آن حضرت عرض نموديم كه ما اراده حج داريم و بعضى از ما حج نكرده اند يعنى حج واجب خود را مى خواهند به جا آورند چه حج به جا آورند؟كه حضرت فرمودند كه بر شماست كه حج تمتع به جا آوريد به درستى كه ما كه اهل بيتيم تقيه نمى كنيم از كسى در تمتع يافتن از عمره تا حج يعنى در حج قران،و در اجتناب از مسكر و در مسح كشيدن بر موزه و ظاهرا از اين جهة تقيه نفرمايند كه اين سه مسأله از مذهب اهل بيت معروف بود و از صحابه موافق بسيار بودند،يا آن كه بحسب واقع مى دانستند كه

ص: 496

به سبب عدم تقيه به ايشان در خصوص اين سه مسأله ضرر نمى رسد،يا به سبب آن كه در حج تمتع تقيه نمى بايد كرد زيرا كه در صورت حج عامه و خاصه با هم شريكند،و سنّيان نيز كه داخل مكه مى شوند طواف و سعى قدومى بر سبيل استحباب مى كنند و شيعه بر سبيل وجوب مى كند و قصد وجوب و استحباب امريست قلبى كسى بر او مطلع نيست،و زيادتى ديگر تقصير است و آن به گرفتن يك مو از دندان متحقق مى شود.و نيت حج نيز قلبى است، و تلبيه را همه مى گويند تا عرفات.

و اما در اجتناب از مانند بوزه و ساير مسكرات شركاء بسيار دارند با آن كه همه سنيان نخوردند را بهتر مى دانند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه،و اما مسح بر خفين بدل دارد كه پا را بشويند و پا شستن بهتر است از مسح بر موزه كشيدن چون ممكن است كه دستى بر پا بكشند و آب بريزند و اگر نتوانند دست كشيدن به آن كه عامه حاضر باشند و باز غسل بهتر است چون مشتمل است بر مسح با زيادتى با آن كه مى تواند گفت كه من زيديم و مذهب زيديه جمع است ميانه مسح و غسل چنانكه گذشت،و احاديث در عدم تقيه در اين سه چيز بسيار وارد شده است از صحيح و حسن كالصحيح نمى توان گفت كه درست نادرست است و واقفى است يا محمد مجهول الحال است و پيشتر گذشت و خواهد آمد.

ص: 497

باب فرايض الحجّ

(فرايض الحجّ سبع الاحرام و التّلبيات الاربع الّتى تلبّى بها سرّا و هى لبّيك اللهم لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك و الطّواف بالبيت و الرّكعتان عند مقام ابراهيم عليه السّلام و السّعي بين الصّفا و المروة و الوقوف بالمشعر الحرام و الهدى للتّمتّع.)

اين بابى است در بيان فرايض حج يعنى واجباتى كه از قرآن مجيد ظاهر مى شود و عبارت صدوق مختصر عبارت كتاب سليمان بن مهران اعمش است كه شيعه است و سنّيان نهايت اعتقاد[اعتماد خ ل]به او دارند با آن كه معترفند به تشيّع او چنانكه شهيد ثانى رحمه اللّه گفته است در حاشيه خلاصه كه تعجب دارم از آن كه علماى رجال ما چرا او را ذكر نكرده اند يعنى به توثيق،و شيخ طوسى او را در رجال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه ذكر كرده است و توثيق نكرده است،و عامه اكثر احاديث صحاح خود را از اعمش نقل كرده اند و او رسالۀ در مذهب شيعه از حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه روايت كرده است،و صدوق رساله را در خصال ذكر كرده است.

و فرايض حج هفت است و ظاهرا مرادش اعم از حج و عمره است چنانكه در رساله است،و مراد از فريضه واجبى است كه از قرآن مجيد ظاهر شده است و تفصيل اينها را در روضه ذكر كرده است و در اين كتاب در مواضع خود مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى اول احرام است اعم از احرام حج و عمره،و در آنجا هر دو را ذكر كرده است و هم چنين تلبيات اربع را در حج و عمره كه آهسته مى گويند با احرام كه عقد احرام به او مى شود و بعد از اين مذكور خواهد شد و در بعضى از نسخ اين كتاب،و التلبية الاربع است چنانكه در اين كتابست اما در آنجا نيست«تتمه التى تلبّى بها سرّا».

و اين زيادتى از صدوقست به اعتبار حديثى كه خواهد آمد،و اكثر

ص: 498

اصحاب متابعت صدوق نموده اند اگر چه در اكثر احاديث صحيحه وارد نشده است و تلبيه كه ذكر كرده است در احاديث صحيحه خاصه و عامه به همين عنوانست،و بغير اين عبارت در تلبيه در هيچ حديث نديده ام و بعضى اصحاب نقل كرده اند بغير اين عبارت و ظاهر آنست كه ديده باشند بعضى از قدماى اصحاب را و متاخران متابعت ايشان نموده باشند.

و ما مكلفيم به آن چه بما رسيده است و در باب تلبيه مذكور خواهد شد ديگر طوافست اعم از حج يا عمره و اعم از طواف فريضه و طواف نسا چنانكه در رساله هر سه را ذكر كرده است كه فريضه است و خواهد آمد.

ديگر دو ركعت نماز طوافست كه بعد از طواف نزد مقام ابراهيم به جا مى آورد.

و ديگر سعى است ميان صفا و مروه اعم از حج و عمره ديگر.

وقوف در مشعر الحرام است كه در حج به جاى مى آورد.

ديگر هدى تمتع است و بعد از اين آن حضرت نقل نموده است كه اما وقوف در عرفات پس آن سنتى است واجبه و سر تراشيدن سنت است و رمى جمار سنت است.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: الوقوف بعرفة سنّة و بالمشعر فريضة و ما سوى ذلك من المناسك سنّة.).

و ظاهرا تتمه خبر اعمش است كه نقل بالمعنى كرده است و در مرسله ابن فضال نيز واقع شده است از آن حضرت باين عبارت كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه وقوف در عرفات سنت است و در مشعر فريضه است و ما سوى كلام صدوقست كه سابقا مذكور شد از كتاب اعمش كه حضرت فرمودند كه حلق و رمى سنت است و باين عبارت ادا گرد چون بيتوته منى در سه شب يا دو شب هست و اكل از ذبيحه و غير آن نيز هست كه همه در مواضع خود مفصلا خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى و سنت است يعنى وجوب وقوف در عرفات از قرآن ظاهر نمى شود بلكه از سنت نبى صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است،و ممكن است كه صدوق از فرايض حج و بس را در اينجا ذكر كرده باشد،و فرائض عمره را ذكر نكرده باشد چون بعد از اين ذكر خواهد كرد و ليكن بعيد است.

ص: 499

باب ما جاء في من حجّ بمال حرام

6-( روى عن الائمّة صلوات اللّه عليهم انّهم قالوا: من حجّ بمال حرام نودي عند التّلبية لا لبّيك عبدى و لا سعديك.).

اين بابى است در باب كسى كه حج كند از مال حرام و كالصحيح منقولست از بعض ائمه هدى صلوات اللّه عليهم يا از جميع ايشان چون قول هر يك قول همه است كه ايشان صلوات اللّه عليهم فرمودند كه هر كه حج كند از مال حرام در وقتى كه او تلبيه گويد كه لبيك خطاب رسد به او كه اى بنده من نمى خواهم لبيك و سعديك ترا،يا آن كه چون حج مقبول باشد در جواب لبيك لبيك عبدى و سعديك مى شنود يعنى اى بنده من كفايت مى كنم مهمّات ترا و بر مى آورم حاجات ترا و چون از مال حرام باشد مى فرمايد كه من قبول نمى كنم دعاى ترا و بر نمى آورم حاجات ترا و ظاهرا خرج راه هم چنين است كه مى بايد درهمى از مال حرام صرف اين راه ننمايد.و ممكن است كه مراد از آن زرى باشد كه از احرام تا احلال يا تا فارغ شدن از حج صرف مى نمايد چون همين است و راه حج حج نيست و محتمل است كه مراد جامهاى احرام باشد و جامهائى كه ساتر عورت باشد در حال طواف حج واجب،و نماز واجب باشد،و بهاى هدى باشد كه اگر اينها از حرام باشد حج صحيح نخواهد بود اگر عالم باشد به حرمت اينها به آن كه اينها را غصب كرده باشد يا از عين زر حرام باشد و اول اظهر است زيرا كه مقصود عدم قبولى است نه عدم صحت يا اعم از هر دو كه در بعضى صحيح نباشد و در بعضى مقبول نباشد.

ص: 500

باب عقد الاحرام و شرطه و نقضه و الصّلاة له

اشاره

اين بابى است در بستن احرام و در شرطى كه مستحب است كردن آن و بر هم زدن احرام و نمازى كه احرام را در عقب او واقع مى سازند بدان كه خلافست كه احرام كدام است و احرام به معنى حرام گردانيدنست به نيت چيزهائى را كه حق سبحانه و تعالى در حالت احرام حرام گردانيده است پس جمعى را اعتقاد آنست كه احرام نيت است و بس،و تلبيه واجبست كه عقد احرام به آن مى شود،و جمعى هر دو را احرام مى دانند چون تحقّق احرام به تلبيه است،و بعضى اين هر دو را احرام مى دانند با پوشيدن جامهاى احرام،و بحسب ظاهر روايات قول اول اظهر است پس ناچار است كه بداند كه چه چيزها حرامست تا نيت توان كرد و لازم نيست كه همه را مفصلا در خاطر داشته باشد در حالت نيت اگر چه بهتر است.

و از بسيارى از احاديث ظاهر مى شود كه اگر سه چيز را در اول بگويد كافى است كه آن زنان و جامهاى دوخته است و بوى خوش چنانكه خواهد آمد،و احرام مثل صيام است كه خلافست كه تركست يا معنى وجوديست كه كف نفس باشد از محرمات،و شكى نيست كه كف نفس بهتر است،و باز بعضى چيزها بى دغدغه واجبست كف نفس از آنها،و بعضى بى دغدغه سنت است و بعضى مختلف فيه است پس اگر قصد كف نفس از همه كنند اللّه كافيست و يا به آن كه قصد كند كه احرام مى گيرم از محرمات بى دغدغه وجوبا

ص: 501

و از مكروهات استحبابا و از خلافى ها احتياطا نيز خوبست و تفصيل آن اجمال است.

احرام بعد از نماز باشد

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: لا يكون احرام الاّ فى دبر صلاة مكتوبة او نافلة فان كانت مكتوبة احرمت فى دبرها بعد التّسليم و ان كانت نافلة صلّيت ركعتين و احرمت فى دبرها فاذا انفتلت من الصّلاة فاحمد اللّه عزّ و جلّ و اثن عليه و صلّ على النّبي صلّى اللّه عليه و آله و تقول اللّهمّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الاّ ما وقيت و لا آخذ الاّ ما اعطيت و قد ذكرت الحجّ فاسئلك ان تعزم لي عليه على كتابك و سنّة نبيّك و تقوّينى على ما ضعفت عنه و تسلّم منّي مناسكى فى يسر منك و عافية و اجعلنى من وفدك الّذى رضيت و ارتضيت و سمّيت و كتبت اللّهمّ انّي خرجت من شقّة بعيدة و أنفقت مالى ابتغاء مرضاتك اللّهمّ فتمّم لي حجّتى و عمرتى اللّهمّ انّي اريد التّمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله فان عرض لي عارض يحبسنى فحلّنى حيث حبستنى لقدرك الّذى قدّرت علىّ اللّهمّ ان لم يكن حجّة فعمر احرم لك شعرى و بشرى و لحمي و دمى و عظامى و مخّي و عصبى من النّساء و الثّياب و الطّيب ابتغى بذلك وجهك و الدّار الآخرة يجزئك ان تقول هذا مرّة حين تحرم ثمّ قم فامش هنيئة فاذا استوت بك الارض ماشيا كنت او راكبا فلبّ.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نمى باشد احرام كامل مگر در عقب نماز واجبى يا سنّتى و ظاهر آنست كه اگر وقت فريضه باشد يا قضائى در ذمه داشته

ص: 502

باشد احتياج به نافله نيست بلكه مشروع نيست،و اكثر متاخرين گفته اند كه اگر در وقت واجب نيز باشد نافله سنت است كه آن را پيش از نماز واجب باشد بفعل آورد پس اگر وقت نماز واجب باشد در عقب آن نماز بعد از سلام مى گويى عبارات احرام را و اگر وقت نماز سنت باشد يعنى وقت نماز واجبى نباشد و واجبى در ذمه نداشته باشد دو ركعت نماز مى كنى و احرام را در عقب آن واقع مى سازى و چون از نماز واجب يا سنّت فارغ مى شوى حمد الهى به جا مى آورى و ثنا مى فرستى بر حق سبحانه و تعالى پس اگر سوره حمد و آية الكرسى را يا يكى از اين دو را بخوانى حمد و ثنا كرده و صلوات بر محمد و آل او بفرست و بگو اين عبارت را كه ترجمه اش اينست بلكه نيّت لفظى است كه خداوندا از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا از كسانى كه اجابت كرده اند ترا و اعتقاد دارند به آن كه به وعده خود وفا مى كنى،و متابعت نموده اند امر ترا در هر چيز خصوصا در حج تمتع به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام و كسى كه نگاه نمى تواند داشت مرا از بلاها مگر حفظ و حمايت تو و نمى توانم گرفت مگر آن چه را تو عطا كنى.و خداوندا تو ياد كردۀ حج را و بندگان خود را به آن خوانده پس از تو سؤال مى كنم به تضرع و زارى كه مرا بر آن عازم كنى به نحوى كه در كتاب خود فرستاده كه آن حج تمتع است و موافق سنّت و طريق پيغمبر تست و قوت دهى مرا بر هر چه از آن ضعيف باشم و نتوانم كرد و قبول كنى از من عبادات حجّم را به سهولت و صحت بدن و بگردان مرا از حاجيانى كه به اميد منافع دنيا و آخرت به درگاه تو آيند و تو از ايشان خوشنودى و برگزيدۀ ايشان را و نام برده ايشان را و نوشته ايشان را در جريده دوستان خود يا ايشان را به كنيت ياد كرده چنانكه در بعضى از نسخ است و اول اظهر و اكثر است.

ص: 503

خداوندا از راه دور از خانه و شهر خود بيرون آمد و به درگاه تو آمده ام و مال خود را صرف نموده ام از جهة رضاى تو خداوندا پس تمام كن حج و عمره مرا تا اينجا دعاء توفيق حجست.

و بعد از اين نيت است كه خداوندا اراده دارم كه عمره به جا آورم كه بعد از آن تمتع يابم تا حج از چيزهائى كه در حالت احرام بر من حرام گردانيده يعنى عمره تمتع مى كنم به نحوى كه در قرآن مجيد فرموده كه فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ و به نحوى كه طريقه ايست كه رسولت صلّى اللّه عليه و آله فرموده است پس اگر عارض شود مرا عارضه و در كافى و تهذيب شيء است يعنى اگر عارض شود مرا چيزى كه مانع شود از اتمام اين عمره از بيمارى يا از دشمن پس مرا محل گردان هر جا كه مرا محبوس گردانى به تقديرى كه بر من مقدر ساخته.

خداوندا اگر نتوانم كه حجرا با عمره به جا آورم پس توفيقم كرامت كن كه آن چه اراده دارم كه آن عمره است به جا آورم و اين نيت عمره است كه حضرت فرموده است كه آن را يك جا نيت كند و بعد از آن نيت احرام به جا آورند،و جمعى از علماء متاخرين بلفظ مضارع مى خوانند چنانكه نيت عمره بلفظ مضارع است كه آن اريد است و بلفظ ماضى افصح است چون صريحست در انشا مانند بعت و أنكحت يعنى حرام مى كنم به محض رضاى تو بر مضارع يا محرم شد بنا بر ماضى آن جهة رضاى تو موى من و پوست و گوشت و خون و استخوانها و مغز استخوانم و پى دست و پايم را از زنان كه نزديكى به ايشان نكند اعضا يا جوارح من،يا اينها كنايه است از خود يعنى حرام ساختم بر خود زنان و جامهاى دوخته و بوى خوش را و غرضم از اينها رضاى تست و خانه آخرت كه بهشت باشد،يا آن كه غرضم رضاى

ص: 504

تست تا كرامت كنى مرا بهشت يا قرب تو در بهشت بنا بر آن كه نيت بهشت يا خلاصى از جهنم منظور بودن منافات داشته باشد با اخلاص،و ظاهر اين حديث و امثال اين كه خواهد آمد اين است كه منافات ندارد و احوط آنست كه آنها منظور نباشد در رعايت عبادت و اين قصدها كند كه گذشت.

و اين نيت احرام يك مرتبه كافى است در ابتداء احرام بخلاف تلبيه كه تكرارش مطلوبست پس برخيزد و اندك راهى برود و چون به راه افتى پياده و خواه سواره تلبيه را بخوان و ظاهر اين حديث و احاديث صحيحه بسيار آنست كه مقارنت نيت احرام با تلبيه در كار نيست بلكه عدم مقارنت مطلوبست وجوبا يا استحبابا و بنا بر مذهب صدوق و اكثر اصحاب مى بايد كه بعد از نيت بى فاصله تلبيه سرّى را به جا آورد و چون به راه افتد تلبيه را بخواند و اظهر جواز هر دو است چنانكه خواهد آمد.

احرام بعد از نماز ظهر سنت است

14,6-( و: سال الحلبيّ ابا عبد اللّه عليه السّلام أ ليلا احرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ام نهارا فقال نهارا فقلت أيّ ساعة قال صلاة الظّهر فسألته متى ترى ان نحرم قال سواء عليكم انّما احرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله صلاة الظّهر لأنّ الماء كان قليلا كان يكون في رءوس الجبال فيهجّر الرّجل إلى مثل ذلك من الغد فلا يكادون يقدرون على الماء و انّما احدثت هذه المياه حديثا.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در شب احرام گرفتند يا در روز؟حضرت فرمودند كه در روز عرض نمودم كه در كدام ساعت حضرت فرمودند كه در ساعت نماز پيشين عرض نمودم كه ما در چه ساعت احرام بگيريم حضرت فرمودند كه در هر

ص: 505

ساعت كه احرام مى گيريد صحيح است،و ليكن حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در ظهر احرام گرفتند يعنى در آن وقت بهتر است و در آنجا آب كم بوده و در سر كوهها بهم مى رسيد و مردمان در هواى گرم مى رفتند بطلب آب و روز ديگر قريب بظهر مى آوردند و عبارت كافى فيجهّز الرجل است يعنى تهيۀ شتران مى كردند و با مشكها مى رفتند و روز ديگر آن وقت مى آمدند و بسيار بودند كه به آب نمى رسيدند،و اين آبها تازه بهم رسيده است در ذو الحليفه،و مردمان هر وقت كه مى رسند غسل مى كنند و احرام مى گيرند و روانه مى شوند بخلاف سابق كه از اول روز از مدينه متوجه مسجد شجره مى شدند و قريب بظهر به آن جا مى رسيدند و بعد از ظهر احرام مى گرفتند.

و ظاهرا عامه سنت نمى دانند كه احرام را در وقت ظهر گرفتند حضرت باين عنوان ادا فرمودند از روى تقيه كه عامه چنين فهمند كه اتفاق چنين واقع شده بود و حجّة باشد بر ايشان كه متابعت آن حضرت مطلوب است از هر وجهى كه خواهد باشد.

و در صحيح و حسن كالصحيح از حلبى و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ضرر ندارد ترا احرام در روز و شب هر وقت كه خواهى و ليكن افضل آنست كه نزد زوال آفتاب باشد بعد از نماز.

نيت حج

6-( و روى ابن ابى عمير عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّي اريد ان أتمتّع بالعمرة إلى الحجّ فكيف اقول فقال تقول اللّهمّ انّي اريد التمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك و ان شئت اضمرت الّذى تريد.).

ص: 506

به سى سند صحيح و بيست و پنج حسن كالصحيح منقول است از حمّاد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من اراده عمره تمتع دارم چه بگويم حضرت فرمودند كه مى گويى خداوندا مى خواهم كه عمره تمتع به جا آورم كه بعد از آن حج تمتع به جا آورم موافق كتاب تو و سنت پيغمبر تو صلى اللّه عليه و آله و اگر خواهى در وقت قصد به خاطرت در مى آورى عمره تمتع را.

و در همه احاديث صحيح كه وارد شده است كه نيت را بلند گفتن در خصوص حج و عمره مطلوب است از جهة آنست كه ظاهر سازند كه عمر و ساير منافقانى كه با او شريك بودند در ترك حج تمتع همه مخالفت صريح نمودند خدا و رسول را و ظاهر سازند كفر عمر را و اگر جائى باشد كه خوف باشد نيت را در خاطر بگذارند مثل ساير عبادات و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است.

6-( و: سأله حمران بن أعين عن الرّجل يقول حلّنى حيث حبستنى قال هو حلّ حيث حبسه اللّه عزّ و جلّ قال او لم يقل.).

و ظاهرا نساخ حمزة بن حمران چنين كرده اند چون كلينى از حمزه روايت كرده است و صدوق نيز در بحث محصور همين حديث را از حمزه روايت كرده است اگر چه ممكن است كه حمزه با پدرش شنيده باشد و صدوق در كتاب هر دو ديده باشد و ليكن بعيد است چون اگر حمران روايت كرده بود البته در يكى از كتب مذكور مى شد و على اى حال سند كالصحيح است زيرا كه سند حمزه از صدوق صحيح است از ابن ابى عمير از حمزه و حمزه توثيق ندارد و ليكن چون ابن ابى عمير از جمعى است كه اجماع است بر تصحيح ما يصح عنه كالصحيح است و اگر از حمران باشد

ص: 507

حمران بسيار بزرگ است و ظاهر آنست كه از كتاب او برداشته باشد و كالصحيح است و مؤيدش احاديث صحيحه وارد شده است بر اين مضمون و خواهد آمد.

و على اى حال منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در حال احرام بگويد كه خداوندا مرا محل كن هر جا كه مرا محبوس سازى گر مانعى به همرسد كه نتوانم تمام كردن حج يا عمره را مرا محل كن حضرت فرمودند كه او محل مى شود هر جا كه او را مانعى به همرسد كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس سازد خواه شرط كرده باشد به گفتن اين كلمه يا نگفته باشد،و خواهد آمد كه فايده شرط ثوابست به سبب تعبد و اطاعت،و فايده ديگر آنست كه اگر ممنوع شود به مرض،و هدى خود را بفرستد محل مى تواند شد الحال اگر شرط كرده باشد و الا صبر مى كند تا هدى به محل خود برسد و زمان وعده كشتن كه روز دهم باشد برسد محل مى تواند شد و پيشتر محل نمى تواند شد مگر با شرط.

دعاء بعد از احرام

6-( و روى حفص بن البخترىّ و معاوية بن عمّار و عبد الرّحمن بن الحجّاج و الحلبيّ جميعا عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا صلّيت في مسجد الشّجرة فقل و أنت قاعد فى دبر الصّلاة قبل ان تقوم ما يقول المحرم ثمّ قم فامش حتّى تبلغ الميل و يستوى بك البيداء فاذا استوت بك فلبّ و ان أهللت من المسجد الحرام للحجّ فان شئت لبّيت خلف المقام و افضل ذلك ان تمضى حتّى تأتى الرّقطاء و تلبّى قبل ان تصير إلى الابطح.).

و به سى سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه در مسجد شجره نمازگزارى از

ص: 508

نمازهاى واجب يا سنت احرام بگو آن چه محرم مى گويد به نحوى كه گذشت پس برخيز و روانه بيدا شو تا برسى به ميل و روانه شوى در بيدا كه زمين مسطح است تلبيه بگو يعنى تلبيه كه نگفته در اينجا بگو تا تلبيه بلند را در اينجا بگو،و كلينى و شيخ تا اينجا را در حديث فضلاء روايت كرده اند و ممكن است كه در كتاب ايشان زيادتى مذكور بوده باشد و ايشان ذكر نكرده باشند و ظاهرا حديث صحيح معاوية بن عمار است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون احرام بحج گيرى از مسجد الحرام در مقام ابراهيم عليه السلام اگر خواهى همان جا تلبيه را بگو و بهتر آنست كه چون به رقطاء رسى پيش از ابطح تلبيه به گويى،و عبارت شيخ رقطاست و عبارت كلينى

«إلى فضاء دون الردم فلبّ» و در بعضى از نسخ

«إلى الرّوحاست و اذا انتهيت إلى الرّدم و اشرفت على الابطح» است و از اين عبارات ظاهر مى شود تلبيه را اوّلا در فضائى كه پيشتر از ردم است و اين سديست كه در حوالى ابطح بسته اند و از آنجا داخل ابطح مى شوند تلبيه را بلند بگويند.

و ظاهر آن فضا سه راهست كه آن را شعب الدب مى گويند و به جبل الثور مى روند كه آنجا زيارت كنند غارى را كه حضرت در آنجا پنهان شدند و مؤيد اين معنى است حديث زراره و بعضى گفته اند كه رقطاء مدعى است و بعضى گفته اند محاذى قبور شرفاست و آن چه ظاهر مى شود از كلام جمعى از اصحاب آنجايى است كه مشرف مى شوند بر ابطح و اگر از مدعى شروع كند و گويد تا ابطح بى دغدغه خوبست.

6-( و فى رواية هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

ان احرمت من غمرة او بريد البعث صلّيت و قلت ما يقول المحرم فى

ص: 509

دبر صلاتك و ان شئت لبّيت من موضعك و الفضل ان تمشى قليلا ثمّ تلبّي.).

و به بيست سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر خواهى كه احرام از عقيق را از غمره كه چهار فرسخ آخر عقيق است يا بريد البعث كه چهار فرسخ اول عقيق است احرام بگيرى نماز احرام را به جا مى آورى و نيت احرام را بلفظ مى گويى پس اگر خواهى تلبيه را در همين جا مى گويى و فضيلت در آنست كه اندك راهى بروى و بعد از آن تلبيه را به گويى و در مثل وادى عقيق اگر فاصله شود ضرر ندارد اما در مثل مسجد شجره مشكل است چون جايز نيست كه از ميقات بگذرد مگر با احرام و ميقات مدينه مسجد شجره است و تا تلبيه نگويد محرم نشده است لهذا اكثر علما حمل كرده اند تلبيه بيدا را بر تلبيه جهرى.

8-( و فى رواية بن فضّال عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه: فى الرّجل ياتى ذا الحليفة او بعض الاوقات بعد صلاة العصر او فى غير وقت صلاة قال لا ينتظر حتّى تكون السّاعة الّتى يصلّى فيها. و انّما قال ذلك مخافة الشّهرة.)

و در موثق كالصحيح منقولست از حضرت ابو الحسن على ابن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما در شخصى كه وارد شود در ذو الحليفه كه ميقات اهل مدينه مشرفه است يا به ميقاتهاى ديگر بعد از نماز عصر يا در غير وقت نماز چه كند حضرت فرمودند كه انتظار وقت نماز را نكشند و راوى يا صدوق گفته اند كه آن چه حضرت فرمودند كه انتظار نكشند از جهة تقيه فرموده اند يا اتّقا كه مبادا از كسى به ايشان ضرر برسد يا آن كه الحال مشهور مى شوند به تشيع و عاقبت ضرر به ايشان مى رسد،و محتمل است كه حمل كند

ص: 510

بر نفى وجوب يعنى انتظار كشيدن واجب نيست اگر چه مستحب است كه صبر كنند كه وقت نماز ديگر درآيد.

جماع قبل از لبيك

6-( و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: في من عقد الاحرام فى مسجد الشّجرة ثمّ وقع على اهله قبل ان يلبّى قال ليس عليه شىء.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در كسى كه عقد كند احرام خود را در مسجد شجره به آن كه نيت احرام را بلند و پيش از آن كه تلبيه را بگويد با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه بر او هيچ چيز نيست نه كفاره و نه گناه زيرا كه احرام به تلبيه منعقد مى شود و پيش از تلبيه در حكم عدمست.

و همين مضمون در صحيح عبد الرحمن بن حجاج و حسنه كالصحيح حريز و غير آن مذكور است از آن حضرت صلوات اللّه عليه و تاويل مى بايد كرد كه پيش از تلبيه يا چيزى كه حكم تلبيه دارد كه آن اشعار و تقليد است اگر چه خلافى هست در انعقاد احرام به اشعار يا تقليد،و اين حديث اشعارى دارد كه تا تلبيه نگفته باشد محل است اگر چه اشعار و تقليد كرده باشد و ليكن اين مفهومها معارضه نمى تواند كرد با احاديث صريحه صحيحه كه خواهد آمد.

خوردن صيد قبل از لبيك

6-( و فى رواية ابان عن عليّ بن عبد العزيز قال: اغتسل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه بذى الحليفة للإحرام و صلّى ثمّ قال هاتوا ما عندكم من لحوم الصّيد فاتى بحجلتين فاكلهما قبل ان يحرم.).

و به اسانيد صحيحه هشت گانه منقولست از ابن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه اهل اجماعند از على كه ظاهرا ابن غراب است و صدوق را

ص: 511

اعتقاد آنست كه على بن ابى المغيره است،و علامه و ابن داود توثيقش كرده اند و هر دو صاحب كتاب معتمدند بر تقدير تعدد حاصل آن كه كالصحيح است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در ذو الحليفه كه مسجد شجره است غسل احرام به جا آوردند و نماز احرام كردند و فرمودند كه هر گوشت شكارى كه داريد بياوريد پس دو كبگ بريان آوردند و حضرت هر دو را پيش از احرام تناول فرمودند.

و محتمل است كه غسل را اعاده فرموده باشند و ظاهر ساختند كه اين افعالى از مقدمات مستحبه احرام است سبب حرمت صيد نمى شود چه جاى حرمت غير آن.

6-( و فى رواية عبد الرّحمن بن الحجّاج عنه صلوات اللّه عليه: انّه صلّى ركعتين و عقد فى مسجد الشّجرة ثمّ خرج فاتى بخبيص فيه زعفران فاكل قبل ان يلبّى منه.).

و در حسن كالصحيح و به سى و چهار سند صحيح از داود از حفص بن البخترى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه دو ركعت نماز احرام را به جا آوردند و نيت احرام كردند در مسجد شجره و چون از مسجد بيرون آمدند حلواى خرمائى به خدمت حضرت آوردند كه زعفران داشت پيش از تلبيه از آن تناول فرمودند پس ظاهر شد كه تا تلبيه را نگويند چيزى بر محرم حرام نمى شود و ظاهر مى شود كه لازم نيست تلبيه سرّى نزد عقد احرام و تاخير تا بيدا جايز است كه تلبيه را در آنجا بگويند و محرم شوند،و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است زياده از صد سند صحيح و صفوان حكم كرده است به تواتر اخبار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم در اين مساله.

ص: 512

6-( و روى عنه وهب بن عبد ربّه: فى رجل كانت معه امّ ولد له فاحرمت قبل سيّدها أ له ان ينقض احرامها و يطاها قبل ان يحرم قال نعم.).

و روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وهب ثقه كه كتاب او از اصول چهار صد است و ظاهر است كه صدوق از كتاب او برداشته است و بسيار كسى اين كتاب را روايت كرده بودند از آن جمله حسن بن محبوب،و كلينى نيز از ابن محبوب روايت كرده است از وهب و طرق صدوق و كلينى بابن محبوب صحيح است در شخصى كه كنيزى با خود داشته باشد كه از او فرزند داشته باشد و پيش از آقا احرام بندد بى رخصت آقا آيا آقا راهست كه احرام آن كنيز را برهم زند و پيش از آن كه احرام گيرد با او وطى كند حضرت فرمودند كه بلى.و اين حديث مناسبت ندارد مگر به اعتبار آن كه مقدمات احرام را به جا آورده باشد و احرام نگرفته باشد و حمل مى تواند كرد و عبارت دلالت ندارد بر آن كه مقدمه را بفعل آورده است يا نه بلكه دلالت مى كند بر آن كه ولد حكم كنيز دارد و احرامش بى رخصت مولى صحيح نيست.

7-( و كتب بعض اصحابنا إلى ابى ابراهيم صلوات اللّه عليه: فى رجل دخل مسجد الشّجرة فصلّى و احرم ثمّ خرج من المسجد فبدا له قبل ان يلبّى ان ينقض ذلك بمواقعة النّساء فكتب صلوات اللّه عليه نعم او لا باس به.).

و در صحيح از نضر بن سويد منقولست از بعضى از مشايخ ما كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه در شخصى كه داخل شود در مسجد شجره و نماز احرام به جا آورد و نيّت

ص: 513

احرام بكند و تلبيه نگويد و چون از مسجد بيرون آيد به خاطرش رسد كه احرامش را باطل كند پيش از تلبيه به مجامعت زنان حضرت در جواب او نوشتند كه بلى يا باكى نيست و راوى شك دارد كه اين عبارت را فرمودند يا آن عبارت را و معنى واحد است و ظاهر اين حديث آنست كه احرام عبارتست از نيت و بس و بدون تلبيه منعقد نمى شود موافق احاديث سابقه بلكه احاديث اين باب متواتر است.

ص: 514

باب الاشعار و التّقليد

5-( روى عمر بن شمر عن جابر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: انّما استحسنوا اشعار البدن لأنّ اوّل قطرة تقطر من دمها يغفر اللّه عزّ و جلّ له على ذلك.).

اين بابيست در بيان اشعار و تقليد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين يا صحابه و تابعين و بعيد است و ممكن است كه باين عبارت واقع شده باشد كه خاصه اول را بفهمند و عامه ثانى را كه ايشان خوب دانستند اشعار شتران را به آن كه كوهان شتر را بشكافند و خونى كه بيرون آيد بر روى كوهان بمالند از جهة آن كه چون قطره خونى كه أولا از هدى ريخته مى شود حق سبحانه و تعالى صاحب آن شتر را مى آمرزد بنده تعجيل مى كند به اشعار در مغفرت خودش و گذشت.

5-( و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: كان النّاس يقلّدون الغنم و البقر و انّما تركه النّاس حديثا و يقلّدون بخيط او بسير.).

و به اسانيد صحيحه متواتره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين

ص: 515

صلوات اللّه عليهم يا صحابه و تابعين چنانكه در حديث سابق مذكور شد گوسفند و گاو را تقليد مى كردند و بس،چون جمعى از عامه گاو را اشعار مى كنند و بدعتست بلكه اشعار مخصوص شتر است و تقليد شامل هر سه است و در اين اوقات مردمان ترك كرده اند و مقرر بود كه در گردن شتر و گاو و گوسفند مى كردند ريسمانى يا تسمه پوستى،چون جمعى از عامه اشعار نمى كردند كه عبث آزار دادن حيوانست و تقليد نمى كردند كه فايده ندارد ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مى فرمايند كه بندگان را اطاعت مى بايد كرد و اكثر علل شرايع مخفى است و اينها اقاويل ملاحده است.

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل ساق هديا و لم يقلّده و لم يشعره قال قد أجزأ عنه ما اكثر ما لا يقلّد و لا يشعر و لا يجلّل.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از شخصى كه هدى را براند و اشعار و تقليد آن را نكرده باشند حضرت فرمودند كه از او مجزى است چه بسيار است آن چه آن را تقليد و اشعار و جل نمى كنند،و ظاهرا از جهة تعظيم هدى مستحب است كه جلهاى قيمتى كنند آن را و جلها را بعد از ذبح تصدق نمايند.

6-( و روى الحسن ابن محبوب عن جميل بن صالح عن الفضيل بن يسار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل احرم من الوقت و مضى ثمّ انّه اشترى بدنة بعد ذلك بيوم او يومين فاشعرها و قلّدها و ساقها فقال ان كان ابتاعها قبل ان يدخل الحرم فلا باس قلت فانّه اشتراها قبل ان ينتهى إلى الوقت الّذى يحرم منه فاشعرها و قلّدها

ص: 516

أ يجب عليه حين فعل ذلك ما يجب على المحرم قال لا و لكن اذا انتهى إلى الوقت فليحرم ثمّ يشعرها و يقلّدها فانّ تقليده الاوّل ليس بشيء.).

و به اسانيد صحيحه منقول است از فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى از ميقات احرام بگيرد و روانه شود و بعد از آن به يك روز يا دو روز شترى بخرد و آن را اشعار و تقليد كند و براند آيا خوبست حضرت فرمودند كه اگر شتر را پيش از دخول حرم خريده شود باكى نيست،و ظاهر مى شود كه در حج تمتع نيز سياق هدى خوبست چون غالب اوقات هر كه دور است حج تمتع مى كند.

فضيل گفت عرض نمودم كه هر گاه پيش از ميقات كه از آنجا محرم مى شوند اين شتر را بخرد و اشعار و تقليد كند آيا محرم مى شود و واجبست كه اجتناب كند از آن چه محرم از آن اجتناب مى كند حضرت فرمودند كه نه و ليكن وقتى كه به ميقات رسد مى بايد احرام بگيرد و اشعار و تقليد ديگر كند آن شتر را از جهة آن كه آن چه پيش كرده است لغو است.

6-( و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكنانىّ قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن البدن كيف تشعر فقال تشعر و هى باركة من شقّ سنامها الايمن و تنحر و هى قائمة من قبل الايمن.).

و كالصحيح بلكه صحيح به نوزده سند صحيح قطع نظر از آن كه كتاب ابو الصباح از اصول متواتره بوده است و اين اصل را محمد بن فضيل و صفوان بن يحيى و ابن بزيع روايت كرده اند و طريق صدوق بجميع مرويات ايشان نوزده سند صحيح است با آن كه ما را از تتبع علم به همرسيده است كه كتاب

ص: 517

ابو الصباح معتمد بوده است و هر چه از او روايت مى كنند از كتاب متواترش روايت مى كنند و از او منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شتران را چگونه اشعار مى كنند حضرت فرمودند كه اشعار مى كنند در وقتى كه شتران خوابيده باشند به آن كه مى شكافند جانب راست كوهان را و خونش را بر كوهان مى مالند و در وقت كشتن نحر مى كنند به آن كه خنجر يا كارد بزرگ يا نيزه در گو گردنش فرو مى كنند در حالتى كه شتر ايستاده باشد و نحر كننده از جانب راست شتر ايستاده باشد.

و در صحيح به بيست و چهار سند صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه شتران را چگونه اشعار مى كنند حضرت فرمودند كه دست شتر را مى بندند خوابيده و نحر مى كنند ايستاده از جانب راست شتر و چون اشعار و تقليد كردند محرم مى شوند يعنى قارن چون اكثر اوقات قارن اشعار و تقليد مى كند و بدون تلبيه محرم مى شود.

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

تقلّدها نعلا خلقا قد صلّيت فيها و الاشعار و التّقليد بمنزلة التّلبية.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در گردن شتر مى آويزى كفش كهنه را كه در آن نماز كرده باشى و صليت را مجهول مى توان خواند كه اعم از آن باشد كه خود نماز كرده باشد يا ديگران و ليكن به معلوم اظهر است،و اشعار و تقليد در قارن بمنزله تلبيه است كه عقد احرام به آن مى شود و به اسانيد صحيحه منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت فرمود نه كه هر كه اشعار كند شتر

ص: 518

خود را محرم مى شود اگر چه مطلقا متكلم نشود به اندك و بسيار يعنى يك تلبيه نگويد.

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه فرمودند كه سه چيز آدمى را محرم مى گرداند تلبيه و اشعار و تقليد و هر گاه يكى از اين سه چيز را واقع سازد محرم مى شود.

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه گفت آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شتر بسيار باشد و خواهى كه همه را اشعار كنى شترها را مى خوابانند و ميان دو شتر دو شتر داخل مى شود و يكى را از جانب راست و ديگرى را از جانب چپ اشعار مى كنند و مى بايد كه وقتى اشعار كند كه مهيا شده باشد از جهة احرام زيرا كه بعد از اشعار و تقليد محرم مى شود و اين هر دو بمنزله تلبيه است،و احاديث در اين باب بسيار است بلكه متواتر است پس كسى كه مى گويد كه مى بايد تلبيه را با اشعار و تقليد غافل شده است از كثرت اخبار اگر چه بهتر آنست كه تلبيه بگويد با هر دو.

6-( و في رواية عبد اللّه بن سنان عنه صلوات اللّه عليه: انّها تشعر و هى معقولة.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه دستهاى شتران را مى بندند در وقتى كه آن را اشعار كنند و در«يب»اين زيادتى هست كه نحر مى كنند شتر را در حالتى كه ايستاده باشد و اشعار مى كنند شتران را از جانب راست آن و هر گاه اشعار و تقليد كرد محرم مى شود و ظاهرش آنست كه همين كافى است از جهة احرام.

ص: 519

و كالصحيح از زراره منقول است به همين مضمون و عقال ريسمانيست كه بر زانوى شتر مى بندند در وقتى كه خوابيده باشد و نشستن شتر را در زبان عجم خوابيدن مى گويند نه نشستن و در لسان عرب بروك مى گويند آن را.

6-( و روى بن فضّال عن يونس بن يعقوب قال: خرجت فى عمرة فاشتريت بدنة و انا بالمدينة فارسلت إلى ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فسالته كيف اصنع بها فارسل إليّ ما كنت تصنع بهذا فانّه كان يجزئك ان تشترى منه من عرفة و قال انطلق حتّى تاتى مسجد الشّجرة فاستقبل بها القبلة و أنخها ثمّ ادخل المسجد فصلّ ركعتين ثمّ اخرج إليها فاشعرها فى الجانب الايمن ثمّ قل بسم اللّه اللّهمّ منك و لك اللّهمّ تقبّل منّي فاذا علوت البيداء فلبّ.).

و در صحيح منقول است به بيست و پنج[سند ظ]صحيح از يونس و هر دو فطحى بودند و رجوع نمودند بمذهب حق پس صحيح باشد،و مشهور آنست كه حديث ايشان موثق كالصحيح است و يونس گفت كه بيرون رفتم از جهة عمره و در مدينه شترى خريدم و كسى را به خدمت حضرت فرستادم كه با اين شتر چه بايد كرد حضرت فرمودند كه در كار نبود كافى بود كه از عرفات بخرى چه سنت است كه هدى را به عرفات برده باشند و چون گرفتۀ با خود ببر تا در مسجد شجره،و آن را رو بقبله كن و بخوابان پس داخل مسجد شو و دو ركعت نماز بكن و بيرون آى و جانب راست كوهان را بشكاف بسر كاردى و بگو كه در همه كارها ابتدا به نام خدا مى كنم و يارى از او مى خواهم خداوندا اين شتر از تست يا من و شتر هر دو مخلوق توايم و اشعار اين را از جهة رضاى تو مى كنم خداوندا از من قبول كن و چون

ص: 520

بالا روى به بيدا تلبيه بگو استحبابا چون اشعار كردۀ يا آن كه اشعار در حج قرآن به جاى تلبيه است نه در حج تمتع.

چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه قارن زيادتى دارد بر مفرد به سياق هدى.

و در حديث كالصحيح جميل و كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه جل كردن نيز بمنزله تلبيه است و احوط آنست كه اول تلبيه را بگويد بقصد وجوب و بعد از آن اشعار و تقليد و جل كردن را بقصد قربت واقع سازد و بقيه احكام خواهد آمد در مبحث هدى إن شاء اللّه تعالى.

ص: 521

التلبية

الفاظ تلبيه

14,6-( روى النضر بن سويد عن عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لمّا لبّى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال لبّيك اللهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك.و كان صلّى اللّه عليه و آله يكثر من ذى المعارج و كان يلبّى كلّما لقي راكبا او علا اكمة او هبط واديا و من اخر اللّيل و فى ادبار الصّلوات.).

اين بابى است در تلبيه منقولست در صحيح از عبد اللّه بن سنان و از عمر بن يزيد به شصت و چهار سند صحيح و از معاوية بن عمار در اصل تلبيه به سى و هشت سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تلبيه گفتند چنين گفتند و ترجمه اش اينست كه چون تو مرا طلب فرمودى اى خداوند من اينك به خدمتت آمده ام و ممكن است كه چهار مرتبه از اين جهت باشد كه يك مرتبه حق سبحانه و تعالى طلبيده است،و يك مرتبه حضرت ابراهيم،و يك مرتبه حضرت موسى،و يك مرتبه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و على جميعهم و هر سه پيغمبر از جانب حق سبحانه و تعالى طلب كرده اند پس چون حق سبحانه و تعالى چهار مرتبه بندگان را خوانده است هر لبّيكى جواب هر يك خواندن باشد و چون حضرت ابراهيم صلوات اللّه عليه را وقتى فرستادند كه عالم همه مشرك بودند هم چنين حضرت خاتم الانبياء

ص: 522

را صلّى اللّه عليه و آله فرستادند كه مردمان را به توحيد بخوانند و كفار قريش مشرك بودند و شرك را در تلبيه و ذبيحه و قربانى و غير آن داخل كرده بودند آن حضرت در نفى شرك بسيار مى كوشند و مى گويند كه به خدمت آمده ام كه هميشه در خدمت و بندگى باشم اى خداوند من،ديگر به خدمت تو آمده ام اى خداوندى كه ترا شريكى و همتايى و نظيرى نيست ديگر به خدمت تو آمده ام به درستى و راستى كه جميع كمالات مخصوص تست پس جميع حمدها مخصوص تست و جميع نعمتها از تو به خلايق رسيده است و مى رسد و در هيچ امرى كسى با تو شركت ندارد،ديگر به خدمت آمده ام اى خداوندى كه بلند مرتبگيها از تست و همه را به كمالات و درجات عاليات در دنيا و عقبى تو مى رسانى از اين جهت در خدمت ايستاده ام و چون آن حضرت را نهايت قابليت جميع كمالات عطا فرموده بود و با على مراتب كمالات رسيده بود بجميع آن مراتب قانع نمى شدند و تلبيه لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار مى فرمودند و باين تعطش مامور بودند از جانب منعم حقيقى كه فرموده است و «قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» به آن كه علوم اولين و آخرين را به آن حضرت عطا فرموده بودند مى فرمودند كه بگو اى پروردگار من علم مرا زياد گردان،و هر مرتبه كه به سوارى مى رسيدند يا بر بلندى بالا مى رفتند يا به پستى به زير مى آمدند و در آخر شبها و در عقب نمازها تلبيه را مى خواندند،و متابعت آن حضرت سنت است همه كسرا كه در اين اوقات تلبيه را خوانند و از طلب الهى غافل نباشند و در ميان اين حالات تلبيه و اذكار و دعوات مطلوبست،و چون آدمى را از همه علايق به سبب اين سفر خير اثر دور كرده اند مى بايد كه بنده غنيمت داند و ساعتى بى ياد حق سبحانه و تعالى نباشد.

بلند كردن صدا در حال تلبيه براى مردان

14,6-( و فى رواية حريز: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لمّا احرم اتاه

ص: 523

جبرئيل عليه السّلام فقال مر اصحابك بالعجّ و الثّجّ فالعجّ:رفع الصّوت بالتّلبية و الثّج نحر البدن.).

و به شصت و چهار سند صحيح و به اسانيد كالصحيحه از حد حصر بيرون منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند و از غير حريز و از صادقين صلوات اللّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چون محرم شدند جبرئيل عليه السلام از جانب حق سبحانه و تعالى آمد و گفت امر كن اصحابت را به عجّ و ثجّ و عج آواز بلند كردنست از جهة تلبيه و ثجّ ريختن خون شتران است به نحر يا اعم و ذكر اين فرد از جهة اهتمام است،و همين مضمون به اسانيد بسيار منقولست و شك نيست در استحباب بلند خواندن تلبيه،و ريختن خون قربانى سنت است و كشتن هدى واجبست در حج تمتع و اين عبارت شامل همه است.

6-( و روى ابو سعيد المكارى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

انّ اللّه عزّ و جلّ وضع عن النّساء اربعا الاجهار بالتّلبية و السعى بين الصّفا و المروة يعنى الهرولة و دخول الكعبة و استلام الحجر الاسود.).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه بطرق متكثره كالصحيحه پس ضعف راوى ضرر ندارد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اين چهار چيز را از زنان ساقط گردانيده است يكى بلند خواندن تلبيه كه مردان را سنت است و زنان را سنت نيست،و اگر نامحرمى آواز ايشان را بشنود كه خوف فتنه باشد حرامست،و بعضى گفته اند كه آواز عورتست مطلقا.

ديگر دويدنست ميان صفا و مروه و سعى را بر دو معنى اطلاق مى كنند،يكى بر اصل حركت،و ديگر بر دويدن و سعى بر زنان واجبست و دويدنى كه از مردان مطلوبست از زنان مطلوبست نيست و داخل شدن كعبه

ص: 524

و دست رسانيدن بحجر الاسود چون هميشه كثرت هست و مخالفت تستّر و عصمت زنان است بنا بر اين از ايشان ساقط است.

تلبيه نياز به وضو ندارد

6-( و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان تلبّى و أنت على غير طهر و على كلّ حال.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه تلبيه به گويى و طاهر نباشى به آن كه بى وضو و جنب باشى و بهر حالى كه باشى مى توانى گفت چون ذكر حق سبحانه و تعالى است و در همه احوالى ذكر او مى توان كرد.

5-( و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: لا باس ان يلبّى الجنب.).

و مرويست از جابر ثقه كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه جنب تلبيه بگويد و ظاهرا از كتاب جابر نقل كرده باشد اگر چه در طريق عمرو بن شمر هست ضرر ندارد چون از مشايخ اجازه هست.

جواب دادن با لبيك

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: يكره للرّجل ان يجيب بالتلبية اذا نودي و هو محرم.).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه مكروه است كه اگر كسى را بخوانند لبيك بگويد چون در حال احرام جواب تلبيه الهى را مى گويد جواب ديگرى را لبيك گفتن بمنزله شركست.

6-( و فى خبر: اذا نودي المحرم فلا يقل لبيك و لكن يقول يا سعد.).

و منقولست در صحيح از حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نيست محرم را كه در جواب كسى كه او را خواند لبيك بگويد تا تمام شود احرامش حماد گفت عرض نمودم كه چه

ص: 525

چيز در جواب بگويد حضرت فرمودند كه بگويد يا سعد.

تلبيه شعار محرم است

14,1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: جاء جبرئيل عليه السّلام إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال له انّ التّلبية شعار المحرم فارفع صوتك بالتّلبية لبّيك اللهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك لبّيك و الملك لا شريك لك لبّيك.).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست و ظاهرا حديث حضرت موسى بن عمران است كه بر سبيل اجمال گفته است و بلا فصل بر سبيل تفصيل مى گويد و محتمل است كه حديث كالصحيح اعمش باشد و على اى حال شبهه نيست در وقوعش چون اين مضمون متواتر است كه جبرئيل به نزد حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت تلبيه علامت و مذكّر محرم است و مذكر احرام است پس آواز خود را بلند كن باين تلبيه،و در بعضى نسخ در آخرش لبيك هست و ضرر ندارد و صحيحه حريز نيز گذشت كه جبرئيل عجّ را آورد كه بلند گفتن تلبيه است.

و در اخبار بسيار منقولست از جابر بن عبد اللّه انصارى كه ما به روحاء كه تخمينا ده فرسخى مدينه مشرفه است نرسيده بوديم كه آوازهاى ما گرفت از بس كه بلند مى گفتيم.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام از مسجد شجره بگيرى پس اگر پياده باشى از جاى خود در مسجد تلبيه را مى گويى كه لبّيك اللّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك بحجّة تمامها عليك يعنى به خدمت ايستاده ام كه به جا آورم حجّى را كه از منست كه شروع كنم در آن به توفيق از تو و از تست كه آن را تمام كنى به آن كه مرا زنده بدارى صحيح و توفيقم كرامت كنى،و هر مرتبه كه سوار شوى بلند بگو،و هر

ص: 526

مرتبه كه به زير آيى از چهار پا بگو،و بهر پستى كه بروى و بهر بلندى كه بالا روى يا به سواره برسى و در سحرها بلند بگو يعنى آهسته گفتن هميشه مطلوبست و در اينجا بلند كن آوازت را.

و در اين حديث نيست ان الحمد تا به آخر،و ممكن است كه بظهور گذاشته باشند،و در هر تلبيه كه از طرق خاصه و عامه ديده ام همه اين زيادتى را دارد مگر در صحيح بخارى كه در يك حديث تمام زيادتى را ندارد و بعضى را دارد،و در آنجا نيز حمل كرده اند اكثر كه بظهور گذاشته است راوى و در جميع تلبياتى كه ديدم خواه در احاديث و خواه در كتب علما لفظ لك ما بين و النعمة و الملك است،و در جائى نديده ام كه بعد از و الملك باشد و نديدم كسى را كه بعد از الملك بگويد از فضلا و عوام با آن كه قريب به چهل سالست كه مبالغه مى كنم و بسيارى اعاده حج كردند چون ظاهر روايات وجوب زيادتيست و معارضى كه دارد اين روايتست و رواية معاوية بن عمار و رواية معاوية دلالت ندارد چنانكه مذكور خواهد شد بلكه محتمل الامرين است چون تلبيه كبير را حضرت بيان مى فرمايند آخر مى فرمايند كه بدان كه ناچار است ترا از تلبيات اربعى كه در اول كلام مذكور شد و آن واجبست و توحيد است و پيغمبران آن را گفته اند و تتمه توحيد است.

و تلبيه ديگر با آن تتمه نيست پس ممكن است كه با آن تتمه تلبيات اربع باشد يا بدون آن،و در هر حديثى كه تلبيات اربع را گفته اند با آن زيادتيست مثل صحيح معاوية بن وهب كه هيجده سند صحيح منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مهيّا شدن از جهة احرام فرمودند كه در مسجد شجره واقع سازيد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله احرام را در مسجد شجره به جا آوردند و

ص: 527

جمعى را مى بينى كه در مسجد الحرام مى گيرند يعنى تلبيه را در مسجد مى گويند تو مگو تا به بيدا رسى در جائى كه ميل نصب كرده اند شما در كجاوها احرام مى گيريد و مى گوييد.

(لبّيك اللّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك بمتعة بعمرة إلى الحج)

يعنى به خدمت ايستاده ام كه عمره را به جا آورم و محل شوم و تمتع بيابم از هر چه خواهم تا حج.يعنى اظهار حج تمتع در ضمن احرام سنّت است اگر خوف نباشد و ظاهرا نهى احرام در مسجد شجره از اين جهت وارد شده است كه مستحب مؤكّد است اظهار كردن حج تمتع را و در مسجد شجره خوف ضرر هست چون همه با همند و در بيدا همه آوازها بلند مى كنند كسى متوجه كسى نمى شود و اگر در اينجا خوف بوده باشد بر زبان نمى آورد و در دل مى گذراند نيت عمره و نوع حجرا و نيت احرام را.

و در صحيح به سى و هشت سند صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون فارغ شوى از نماز و نيت احرام بحج تمتع بكنى برخيز و اندك راهى برو و چون به راه افتى خواه پياده باشى يا سواره تلبيه بگو و تلبيه اينست كه

(لبّيك اللّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك داعيا إلى دار السّلام لبّيك لبّيك غفّار الذّنوب لبّيك لبّيك اهل التّلبية لبّيك لبّيك ذا الجلال و الاكرام لبّيك لبّيك تبدئ و المعاد إليك لبّيك لبّيك تستغنى و تفتقر إليك لبّيك لبّيك مرهوبا و مرغوبا إليك لبّيك لبّيك اله الحق لبّيك لبّيك ذا النّعماء و الفضل الحسن الجميل لبّيك لبّيك كشّاف الكرب العظام لبّيك لبّيك عبدك و ابن عبديك لبّيك

ص: 528

لبّيك يا كريم لبّيك.)

پس حضرت فرمودند كه اين تلبيه را در عقب هر نماز واجب و سنتى مى گويى و در وقتى كه شترت بر خيزد و در وقتى كه در بلندى روى يا به پستى روى يا از خواب بيدار شوى،و در سحرها و تا مقدورت باشد تلبيه را بسيار بگو و بلندگو و خصوصا در اين اوقات و اگر بعضى از اين تلبيات را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن اگر همه را بخوانى بهتر است.

و بدان كه ناچار است از چهار تلبيه كه در اول كلام مذكور شد و آن واجب است و آن توحيد است و نفى شريكست و پيغمبران مرسل همه آن تلبيه را گفته اند،و ذا المعارج را بسيار بگو كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آن را بسيار مى گفتند،و اول كسى كه تلبيه او را جواب گفتند حضرت ابراهيم عليه السلام بود كه گفت به درستى كه حق سبحانه و تعالى شما را مى خواند كه بياييد و حج كنيد خانه او را پس هر كسى كه توفيق حج يافت يا خواهد يافت از پشت پدران يا شكم مادران همه لبّيك گفتند چنانكه گذشت و بدان كه عمده دلايل اكثر بر وجوب تلبيات اربع اول و نفى وجوب انّ الحمد و النعمة لك الخ اين عبارتست و مذكور شد كه دلالت ندارد و مع هذا عبارت فقه رضوى اينست كه چون نيت عمره را كه كردى تلبيات اربع را آهسته بگو و آن واجبست و مى گويى كه

(لبّيك اللّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك.)

اين چهار تلبيه واجبست و بعد از آن تتمه تلبيه كبير را گفته است و تلبيه كبير به نحوى كه مذكور شد عبارت شيخ است كه از كتاب حسين بن سعيد برداشته است و او روايت كرده است از فضاله و صفوان و ابن ابى عمير از معاوية بن عمار،و كلينى اين حديث را نقل كرده است در صحيح از كتاب ابن

ص: 529

ابى عمير و صفوان از معاوية بن عمار به همين عبارت مگر در تلبيه كه بعضى از عباراتش مقدم مؤخّر است.

و عبارت شيخ سه فقره زايد داشت كه در كافى نيست،يكى فقره لبيك تستغنى الخ لبّيك اله الحق لبّيك ذا النعماء الخ،بنا بر اين عبارت شيخ را مقدم ذكر كردم،و در فقه رضوى اين فقره هست كه لبّيك اتقرّب إليك بمحمد و آل محمد لبّيك،و صدوق در باب سابق مناسك حج بنحو فقه رضوى تصريح كرده است به آن كه آن زيادتى داخل تلبيات اربع است و فقراتى كه در همه روايات منقولست جمع كرده است و شرح همه در آنجا مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

و چون تلبيه عبارتيست متلقى است از شارع و به عربى متلقى است رعايت اعراب و وقف و وصل آن ضرور است و اكثر فضلا تقصير مى كنند و در قرائت مى بايد كه اگر گذرد همزه اللهم را بيندازد و لبيك اللّهمّ بگويد يا وقف كند و همزه را بگويد و آن چه الحال شايع است نزد عرب و عجم وصل به سكون و وقف به حركت مى كنند مى بايد كه پيش قارى درست بكنند و آن چه اولى است در خواندن اينست كه هر جمله يك لبّيك در اول و يكى در آخر داشته باشد و بر آن وقف كنند.

ديگر بدان كه اكثر متاخرين حتّى شهيد ثانى رحمهم اللّه اين تلبيه را كه لبيك اللهم لبّيك لبّيك ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك را ذكر كرده اند و بنده تتبع بسيار كردم نديدم در حديثى كه چنين باشد بلكه اخبار متواتره از عامه و خاصه يك نحو واقع شده مگر در حديث عمر بن يزيد كه آن زيادت را نداشت،و مگر در صحيح بخارى كه از ملعونه روايت كرده است تا انّ الحمد و النعمة لك و ما بقى را ذكر نكرده است،و در جميع كتب عامه و خاصه روايتى نديدم و شكى نيست در آن كه احتمال راى

ص: 530

و اجتهاد در امثال اينها راه ندارد البته حديثى ديده اند و بعضى از قدما به آن عمل نموده اند و جمعى از متاخّرين به آن عمل نموده اند،و البته جايز نيست ما را با مثال اين عمل نمودن با وجود احاديث صحيحه متواتره متّفق اللفظ و المعنى بر خلاف آن.

مقايسه امت پيامبر با امت موسى

6-( و روى محمّد بن القاسم الأسترآباديّ عن يوسف بن محمّد بن زياد و علىّ بن محمّد بن سيّار عن ابويهما عن الحسن بن علىّ بن محمد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهم عن ابيه عن آبائه عن امير المؤمنين صلوات اللّه عليه قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لمّا بعث اللّه موسى بن عمران و اصطفاه نجيّا و فلق له البحر و نجّى بنى اسرائيل و اعطاه التّورية و الالواح راى مكانه من ربّه عزّ و جلّ فقال يا ربّ لقد اكرمتنى بكرامة لم تكرم بها احدا من قبلى فقال اللّه عزّ و جلّ يا موسى اما علمت انّ محمّدا افضل عندى من جميع ملائكتي و جميع خلقى قال موسى يا ربّ فان كان محمّد اكرم عندك من جميع خلقك فهل فى آل الأنبياء اكرم من آلى قال اللّه جلّ جلاله يا موسى أ و ما علمت انّ فضل آل محمّد على جميع آل النّبيّين كفضل محمد صلّى اللّه عليه و آله على جميع المرسلين فقال يا ربّ فان كان آل محمّد كذلك فهل فى امم الانبياء افضل عند أمّتي ظللت عليهم الغمام و أنزلت عليهم المنّ و السّلوى و فلقت لهم البحر فقال اللّه جلّ جلاله يا موسى أ ما علمت انّ فضل أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله على جميع الامم كفضله على جميع خلقي.

فقال موسى يا ربّ ليتني كنت اراهم فاوحى اللّه جلّ جلاله اليه يا موسى انّك لن تراهم فليس هذا اوان ظهورهم و لكن سوف تراهم فى الجنان جنّات عدن و الفردوس بحضرة محمّد صلوات اللّه عليه و آله

ص: 531

فى نعيمها ينقلبون و فى خيراتها يتبحبحون أ فتحبّ ان اسمعك كلامهم قال نعم يا الهى قال اللّه عزّ و جلّ قم بين يدى و اشدد مئزرك قيام العبد الذّليل بين يدى الملك الجليل ففعل ذلك موسى فنادى ربّنا عزّ و جلّ يا أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله فاجابوه كلّهم و هم فى اصلاب آبائهم و ارحام أمّهاتهم لبيك اللهم لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك ان الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك قال اللّه فجعل اللّه عزّ و جلّ تلك الاجابة شعار الحجّ و الحديث طويل اخذنا منه موضع الحاجة و قد اخرجته في تفسير القرآن.)

و اين حديث ماخوذ است از تفسير حضرت امام حسن عسكرى كه صدوق به سه واسطه از آن حضرت روايت مى كند و با استادش كه محمد بن قاسم است معاشرت داشته است و او از استادانش و ممكن است كه صدوق نيز با ايشان نيز معاشرت داشته باشد و حكم به صحت اين خبر كرده است و گفته است كه ميان من و خدا حجت است يقينا او اعرف بوده است بحال ايشان از ابن غضايرى كه علما توثيقش نكرده اند صريحا و حال او بر ما ظاهر نيست بلكه ظاهر است كه ورع نداشته است و گفته است كه مفسّر استرآبادى كذّابست به اعتبار نقل اين خبر و شك نيست كه استرآبادى استرآباديان را بيشتر از عربان بغداد مى شناسد و بغير از معصوم كه جزم مى تواند كرد كه اين تفسير موضوع است به آن كه هر كه اندك ربطى بكلام ائمه دارد او را جزم بهم مى رسد كه اين تفسير از معصوم است.

و صدوق اين تفسير را از محمد روايت كرده است و فحول علماء ما اين تفسير را بما رسانيده اند از ثقات معتمدين تا آن كه محدثين اين سند را اعلى اسانيد مى دانند،و از آن جمله يك حديث را شفاها به يك ديگر رسانيده اند چنانكه خبر داد بما شيخ المحدّثين بهاء الملّة و الحقّ و الدّين محمد بن الحسين از

ص: 532

پدرش از شيخ زين الدين از شيخ نور الدين على بن العالى از شيخ شمس الدين محمد پسر عم شهيد از شيخ ضياء الدين على پسر شيخ شمس الدين محمد بن مكى شهيد از پدرش از شيخ فخر الدين محمد بن علامه و سيد عميد الدين هر دو از علامه شيخ جمال الملة و الدّين حسن از پدرش شيخ سديد الدين يوسف از سيد شمس الدين فخار بن معد موسوى.و از شيخ شهيد او از مرندى محمد بن صالح از سيد فخار از شيخ شاذان از شيخ جعفر بن محمد دوريستى از پدرش از صدوق از محمد بن قاسم بسند متن از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه روزى حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه يا عبد اللّه دوست دار خوبان را از جهة رضاى الهى و دشمن دار بدان را از جهة رضاى الهى و موالات كن خوبان را فى اللّه و معادات كن با بدان فى اللّه زيرا كه دوستى حق سبحانه و تعالى حاصل نمى شود مگر با اين افعال و هيچ كس مزه ايمان را نمى يابد هر چند نماز و روزه بسيار كند تا چنين نشود كه دوستى و دشمنى را خالصا للّه كند و در اين روز چنين شده است كه دوستيها و بديها[و برادريها]از جهة دنياست اگر نفع دنيوى از يكديگر مى يابند دوستى مى كنند و اگر نمى يابند با يكديگر دشمنى مى كند و دوستى و دشمنى كه بواسطه دنيا باشد و دفع عذاب الهى نمى كند و ثواب الهى از آن بهم نمى رسد.

پس آن شخص گفت يا رسول اللّه من چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى من للّه است و دوست خدا كيست كه من با او دوستى كنم و دشمن خدا كيست تا من با او دشمنى كنم پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اشاره به حضرت امير المؤمنين كردند و فرمودند كه او را مى بينى گفت بلى حضرت فرمودند كه دوست او دوست خداست با او دوستى كن و دشمن او دشمن خداست با او دشمنى كن با دوست او دوستى كن اگر چه پدرت را كشته باشد و

ص: 533

با دشمن او دشمنى كن اگر چه پدرت يا فرزندت باشد،و علماء ما در اجازات شفاهى اين حديث را تيمنا و تبركا مى نويسند،و حق آن است كه اين تفسير گنجى است از گنجهاى حق سبحانه و تعالى و إن شاء اللّه تعالى چيزى از آن فوت نخواهد شد و همگى در مجمع البحرين مذكور خواهد.

شد رفتيم بر سر شرح حديث متن كه حضرت آن را در تفسير الحمد للّه ربّ العالمين ذكر فرموده اند،و صدوق بتقريب تلبيه ذكر كرده است كه روايت كرد از جهة من محمد بن قاسم مفسّر از يوسف و على و ايشان از پدران خود و صدوق يا مفسّر مدح هر چهار كرده اند كه از شيعيان اماميه بوده اند و در آن وقت زيديّه بر استراباد غالب بودند،و حسن بن زيد علوى والى بود و زيدى بود و زيديّه به او تعليم مى كردند و تحريص مى نمودند بر قتل شيعيان پدران ايشان،اهل و عيال خود را از خوف اين علوى برداشته به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه بردند و عيال خود را در كاروانسرا گذاشته به خدمت حضرت رفتند و چون حضر ايشان را ديدند فرمودند كه خوش آمديد جمعى كه بازگشت شما بسوى ماست و پناه بما آورده ايد حق سبحانه و تعالى سعى شما را قبول فرمود و خوف شما را مبدل ساخت به ايمنى و دفع شر دشمنان شما كرد بخاطر جمع بر كرديد به خانه خود.

ايشان تعجب نمودند از فرموده حضرت و گفتند كه ما شك نداشتيم در صدق حضرت و چون پدران ما برگشتند و ما را در خدمت حضرت گذاشتند كه تحصيل علم كنيم حضرت فرمودند كه چون خبر خير مى رسد شما را تعليم خواهم كرد تفسير قرآن مجيد،و اندك زمانى گذشت خبر خوشحالى رسيد به نحوى كه حضرت خبر داده بودند و اتفاقا يكى از علما و زهاد زيديّه را به گمان تشيع كشته بود و از كرده خود پشيمان شده و توبه

ص: 534

كرده بودند و نذر كرده كه ديگر متعرض شيعيان نشود،و امانى نوشته بود از جهة پدران ما و اموال ايشان را پس داده بود و ما در خدمت حضرت مى بوديم و حضرت وظيفه ما فرمودند كه هر روز چيزى از تفسير املا فرمايند و ما نوشتيم.

و از آن جمله است كه روايت كرد حضرت امام حسن عسكرى و آن حضرت از پدرش از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى موسى عليه السلام را به رسالت فرستاد و او را برگزيد و كليم و همراز خود گردانيد و دريا را از جهة او شكافت و بنى اسرائيل را نجات داد از دست فرعون و فرعونيان و حق سبحانه و تعالى توراة و الواح را به او كرامت كرد،و ديد كه حق سبحانه و تعالى او را چنين كرامتها كرد گفت اى پروردگار من كرامتى چند بمن كردى كه هيچ كس را پيش از من كرامت نكردى پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى موسى آيا نمى دانى كه محمد نزد من گرامى تر است از جميع فرشتگان من و جميع خلايق كه آفريده ام.

موسى گفت كه اى پروردگار من اگر محمد نزد تو بزرگوارتر است از جميع مخلوقات تو پس آيا در آل پيغمبران كسى هست كه گرامى تر از آن من باشد حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت آل محمد بر آل جميع پيغمبران مانند افضليت محمد است بر جميع پيغمبران موسى گفت اى پروردگار من اگر آل محمد چنين اند آيا در امتهاى پيغمبران كسى فاضلتر هست نزد تو از امّت من،ابر را بر ايشان سايبان كردى،ترنجبين و مرغ بريان از جهة ايشان فرستادى،دريا را از جهة ايشان شكافتى پس خطاب رسيد كه يا موسى آيا نمى دانى كه افضليت امّت محمد بر جميع امّتان پيغمبران مثل افضليت محمد است بر جميع خلق من پس موسى گفت

ص: 535

كاش من ايشان را مى ديدم خطاب رسيد كه يا موسى تو در ظاهر ايشان را نخواهى ديد كه الحال وقت ظهور ايشان نيست و ليكن عن قريب ايشان را خواهى ديد در بهشتها در جنات عدن و در جنّت فردوس و در حضور محمد صلى اللّه عليه و آله كه در نعمتهاى اين باغستانها تنعم كنند و با حوران آنجا تعيش و تنعم كنند آيا مى خواهى كه كلام ايشان را بشنوى موسى گفت بلى اى خداوند من خطاب رسيد كه اى موسى بايست نزد من و كمرت را در بند مانند ايستادن بنده ذليل در برابر پادشاه عظيم الشأن موسى باين نحو ايستاد.

پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى امّت محمد پس همه جواب دادند در پشتهاى پدران و رحمهاى مادران باين تلبيه،و لبّيك آخر در بعضى نسخ هست چنانكه در تفسير مذكور است و در بعضى نسخ نيست چنانكه در امالى نيست پس حق سبحانه و تعالى اين جواب را شعار و علامت حاجيان گردانيد بنا بر اين سنت است بلند گفتن تا اظهار كنند اين معنى را،و حديث طولانى بود آن چه مطلوب بود از آن كه آن تلبيه و علتش بود در اينجا ذكر كردم و تمام در تفسير قرآن ذكر كرده ام و در ضمن تفصيل كتب صدوق تفسير قرآن مذكور است در فهرست شيخ و نجاشى و اليوم در ميان نيست مثل اكثر كتب او و اكثر كتب علماى ما و تفاسيرى كه اصحاب ما نوشته اند.

و تتمه اين حديث در تفسير و در ساير كتب صدوق اينست كه پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى امت محمد نسبت به شما چنين قضا كرده ام كه رحمت من سابق باشد بر غضبم و عفو من از شما بيش از عقاب من باشد شما را دعاى شما را مستجاب كردم پيش از آن كه از من طلب كنيد و بخشش من بر شما پيش از سؤال شماست از من،مقرر گردانيده ام كه هر كه از شما از دنيا بيرون رود با شهادتين و راست گو باشد هر چه را گويد و افعال خود را درست

ص: 536

به جا آورد و اعتقاد داشته باشد كه على بن ابى طالب برادر او و وصى و جانشين اوست و آن حضرت را امام خود داند و اطاعت آن حضرت را بر خود واجب داند مثل اطاعت محمد صلّى اللّه عليه و آله و اعتقاد داشته باشد كه يازده فرزند على بر گزيدكان خداوند عالميانند و معصومانند و آيات عجيبه الهيند و دلايل و براهين وجود واجب الوجود و علم و قدرت و اراده اويند، و ايشان را واجب الاطاعه خود داند ايشان را داخل مى كنم در بهشت خود اگر چه گناهان ايشان مثل كف درياها باشد.

حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى پيغمبر ما را مبعوث گردانيد فرمود كه يا محمد «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ الخ»يعنى يا محمد تو حاضر نبودى در جانب كوه طور كه امتت را ندا كرديم و اين كرامتها به ايشان كرديم پس حق سبحانه و تعالى به حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه بگو الحمد للّه رب العالمين كه مرا اين فضيلت كرامت كرد و خطاب به امّت آن حضرت فرمود كه شما نيز بگوئيد الحمد للّه رب العالمين كه ما را باين فضيلت از جميع عالميان برگزيد و نداد به كسى آن چه عطا فرمود بما ظاهرا مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى در اين سوره تعليم مى فرمايد بندگان خود را كه چگونه حمد او كنند تعليم نيز فرموده است كه چون حمد الهى كنند همه نعمتهاى او را منظور دارند و اعظم نعمتها ايمان است اول او را حمد كنند به اين نعمت و بعد از آن بر ساير نعم.

ص: 537

باب ما يجب على المحرم اجتنابه

اشاره

من الرّفث و الفسوق و الجدال فى الحجّ

بعضى از محرمات احرام

6-( روى محمّد بن مسلم و الحلبيّ جميعا عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

فى قول اللّه عزّ و جلّ اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ فقال إنّ اللّه جلّ جلاله اشترط على النّاس شرطا و شرط لهم شرطا فمن و فى للّه و فى اللّه له فقالا له فما الّذى اشترط عليهم و ما الّذى شرط لهم فقال امّا الّذى اشترط عليهم فانّه قال «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» و امّا ما شرط لهم فانّه قال «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى» قال يرجع لا ذنب له،فقالا له أ رأيت من ابتلى بالفسوق ما عليه قال لم يجعل اللّه له حدا يستغفر اللّه و يلبى فقالا له فمن ابتلى بالجدال ما عليه فقال اذا جادل فوق مرّتين فعلى المصيب دم يهريقه شاة و على المخطئ بقرة.).

اين بابى است در بيان آن چه واجبست بر محرم اجتناب از آن كه آن جماع است و دروغست و مجادله است به گفتن لا و اللّه و بلى و اللّه به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه ماههاى حج ماهى چند است معلوم كه آن شوال است و ذو القعده و كل ذى الحجة يا نه روز يا ده روز

ص: 538

چنانكه گذشت پس كسى كه در اين ماههاى حج را بر خود لازم سازد با حرام و تلبيه پس بر او لازمست كه جماع نكند و دروغ نگويد و مجادله نكند در حالت احرام بحج.

حضرت فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى بر مردمان شرطى كرده است كه آن را به جا آورند و از جهة ايشان نيز بر خود شرطى فرموده است پس كسى كه بشرط خدا وفا كند حق سبحانه و تعالى نيز بشرطى كه بر خود فرموده است البته وفا خواهد فرمود پس هر دو به حضرت عرض نمودند كه حق سبحانه و تعالى بر ايشان چه شرط فرموده است و از جهة ايشان چه شرط نموده است حضرت فرمودند كه اما آن چه بر ايشان شرط فرموده است اينست كه فرموده است كه حجرا در ماهى چند مى بايد واقع سازد و پس كسى كه احرام گيرد به آن كه نيّت كند و تلبيه بگويد پس مى بايد كه جماع و فحش و دروغ و مجادله را واقع نسازد در احرام بحج يا اعم از حج و عمره كه حج بمعنى زيارت باشد يا آن كه عمره بمنزله جزو حج است،و اما آن چه از جهة ايشان شرط فرموده است آنست كه فرموده است كه هر كه تعجيل كند و در اين دو روز روانه شود از منى يا به عالم بالا بر او گناهى نمى ماند،و كسى كه تاخير كند تا روز سيزدهم يا بماند در دنيا مدتى بر او گناهى نيست اگر در اين دو سه روز كه مانده است گناهان كبيره نكند حضرت فرمودند كه بر مى گردد بى گناه و گناهان او همه آمرزيده مى شود پس عرض نمودند كه اگر كسى مبتلا شود به آن كه دروغ بگويد چه كفاره مى دهد[بدهد]حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كفاره مقرر فرموده است در دروغ استغفار مى كند و تلبيه مى گويد از جهة عقد احرامش، ديگر عرض نمودند كه اگر كسى مبتلا شود به گفتن لا و اللّه و بلى و اللّه چه

ص: 539

كفاره دارد فرمودند كه اگر زياده شود از دو مرتبه گفته باشد كه سه مرتبه باشد و راست گفته باشد گوسفندى مى كشد و به فقرا مى دهد،و اگر دروغ گفته باشد گاوى مى دهد،و عبد از اين تفصيل خواهد آمد كه در دو مرتبه گاو مى دهد ممكن است اين حديث را حمل كرده اند در صورتى كه دو مرتبه واقع شده باشد به آن كه جمله و على المخطى بر سر خود باشد و اين بعيد است يا آن كه مخير باشد و بعد از اين خواهد آمد تفسير اين آيه و رواياتى كه واقع شده است در تفسير آن و ظاهر آنست كه اين تفسير بطن آيه باشد.

(و قال ابى رضى اللّه عنه في رسالته إليّ اتّق اللّه فى احرامك الكذب و اليمين الكاذبة و الصّادقة و هو الجدال،و الجدال قول الرّجل لا و اللّه و بلى و اللّه فان جادلت مرّة او مرّتين و أنت صادق فلا شىء عليك و ان جادلت ثلثا و أنت صادق فعليك دم شاة فان جادلت مرّة كاذبا فعليك دم شاة و ان جادلت مرّتين كاذبا فعليك دم بقرة و ان جادلت كاذبا ثلثا فعليك بدنة و الفسوق الكذب فاستغفر اللّه منه.)

و پدرم در رساله كه بسوى من فرستاده بود گفته بود و عبارت فقه رضويست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه مى فرمايند كه پرهيز كن در حالت احرامت از دروغ كه فسوقى است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است،و پرهيز كن از قسم دروغ و راست و آن جدالى است كه حق سبحانه و تعالى از آن نهى فرموده است.

و در فقه اين عبارت موجود است كه

الّذى نهاه اللّه و اتّق الصّيد). و از شكار پرهيز كن و جدال در لغت اگر چه مجادله كردنست و نزاع كردن و ليكن مراد الهى در اينجا لا و اللّه و بلى و اللّه گفتن است بنا بر مشهور پس اگر

ص: 540

يك مرتبه يا دو مرتبه يكى از اين دو عبارت را راست به گويى بر تو كفاره نيست و ظاهرش آنست كه گناه تو نيز نباشد و ظاهر آيه و اخبار حرمت است اگر چه كفاره واجب نيست،و اگر سه مرتبه جدال كنى و راست قسم ياد كرده باشى بر تو است گوسفندى بكشى و اگر دو مرتبه قسم دروغ گفته باشى بر تست گاوى بكشى و اگر سه قسم دروغ گفته باشى بر تست كه شترى بكشى پنج ساله پا در شش،و فسوق كه حق سبحانه و تعالى از آن نهى فرموده است دروغ گفتن است بى قسم و واجبست كه طلب مغفرت كند از حق سبحانه و تعالى بواسطه آن،و در فقه رضوى هست كه يك كف گندم بده بدان كه روايات مختلف است در اين حكم و چون صدوق حكم به صحت اين كتاب كرده است اكثر اصحاب متابعت او كرده اند از آن جمله در صحيح بطريق متعدده از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم شوى بر تست كه مخالفت الهى نكنى و حق سبحانه و تعالى را بسيار ياد كنى و سخن نگويى مگر سخن خير به درستى كه از جمله اتمام حجست كه آدمى زبانش را نگاه دارد از سخن گفتن مگر سخنى كه واجب يا سنت باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه جماع نكنند و دروغ نگويند و دشنام ندهند و لا و اللّه و بلى و اللّه نگويند،و بدان كه هر گاه شخصى سه قسم پى در پى ياد كند در احرام در يك جا جدل كرده است و گوسفندى مى كشد و تصدق مى كند آن را،و اگر يك قسم دروغ ياد كند گوسفندى مى دهد پس فرمودند كه پرهيز كن از فخر كردن با يكديگر و بر تست كه پرهيزكارى داشته باشى كه ترا از محرمات الهى نگاه دارد و اگر كلمه قبيح بز زبانت جارى شده باشد چون به خانه كعبه رسى تدارك كن آن را به خواندن قرآن و اذكار تا كفاره آن باشد و اين معنى

ص: 541

داخل است در قول حق سبحانه و تعالى ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا چنانكه خواهد آمد و مراد از جدال لا و اللّه و بلى و اللّه است و قسمتهاى ديگر جدال نيست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه در جدال كاذب شتر مى دهد و در احاديث صحيحه وارد شده است كه گاو مى دهد،و علماء گاو را حمل كرده اند بر دو مرتبه و شتر را بر سه مرتبه و ظاهرا زياده از يك قسم دروغ در يك مجلس مخير باشد ميان گاو و شتر و عمل به تفصيل بد نيست و اللّه تعالى يعلم،و از خبر معاويه ظاهر شد كه مراد از آيه كريمه كه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ آنست كه حج و عمره را تمام به جا آوريد.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان منقول است در تفسير اين آيه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اتمام هر دو به آنست كه رفث و فسوق و جدال در آن واقع نسازند و اين را سه معنى گفته اند،يكى آن چه گذشت كه تمام واقع سازند به آن كه مخالفت الهى مطلقا در آن واقع نشود بلكه هميشه به ياد او باشند،و افعالش را به نحوى كه شارع فرموده است واقع سازند،دويم آن كه هر گاه شروع كنند در حج و عمره اگر چه سنت باشد واجبست كه تمام كنند و به شروع واجب مى شوند و در حج عمره سنت غير از احرام همه را بقصد وجوب بفعل آورد،و سيم آن كه حج و عمره شما واجبست كه آن را خالصا للّه بفعل آوريد و منافاتى نيست ميان هر سه و روايات بر همه وارد شده است.

جماع در احرام

(و الرّفث الجماع فان جامعت و أنت محرم فى الفرج فعليك بدنة و الحجّ من قابل و يجب ان تفرّق بينك و بين أهلك حتّى تقضى المناسك ثمّ تجتمعان فان اخذتما على طريق غير الّذى كنتما اخذتما

ص: 542

فيه عام اوّل لم يفرّق بينكما و تلزم المرأة بدنة اذا جامعها الرّجل فان اكرهها لزمته بدنتان و لم يلزم المرأة شىء فان كان جماعك دون الفرج فعليك بدنة و ليس عليك الحجّ من قابل.)

و عبارت فقه رضوى كه مراد از رفث در آيه جماع است چنانكه در احاديث صحيحه از معاوية بن عمار و در صحاح على بن جعفر و سليمان بن خالد واقع است كه رفث جماع است هر چند در لغت بمعنى فحش نيز آمده است،و در اينجا نيز ممكن است كه هر دو مراد باشد و ليكن ظاهر اين اخبار آنست كه مراد از آن جماع باشد و بس پس اگر در حالت احرام جماع كنى در فرج زن بر تست كه كفاره آن يك شتر بكشى و تصدق كنى و سال ديگر حج كنى،و چون بان موضع رسى در سال آينده كه در سال گذشته اين خطا در آنجا از شما صادر شده است مى بايد كه از هم جدا شويد يعنى با آن زن در جائى تنها نباشيد مبادا شيطان مرتبه ديگر دست يابد،و از هم جدا مى شويد تا افعال حجرا تمام به جا آوريد بعد از آن اگر با هم باشيد خوبست پس اگر در سال آينده از راه ديگر برويد نيست كه از هم جدا شويد و بر زن نيز يك شتر واجبست كه به كفّاره جماع بكشد و تصدق كند آن را و اگر مرد به اكراه با زن مجامعت كند بر مرد لازم است كه دو شتر بدهد يكى از جهة خودش و ديگرى به تحمل از جانب زن و بر زن چيزى لازم نمى شود،و اگر جماع در غير فرج باشد لازمست او را كه بدنه بدهد و حج در سال آينده لازم نيست كه به جا آورى.

بدان كه به سبب احرام محرمات همه حرام مى شود و هيچ فعلى سبب فساد حج نمى شود و هر يك كفاره دارد كه مى دهد و حجش صحيح است مگر جماع كه سبب فساد حج است و هر فعلى را كه ناسيا يا جاهلا بفعل

ص: 543

آورد گناهان كفاره نمى بايد داد مگر صيد را كه در هر حالى كه باشد كفاره مى دهد،و بر جميع آن چه مذكور شد احاديث صحيحه وارد شده است و اگر خواهى رجوع به روضة المتقين كن كه اكثر مطالب را در آنجا به تواتر رسانيده ام.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ان وقعت على أهلك بعد ما تعقد الاحرام و قبل ان تلبّي فلا شىء عليك.).

و منقولست به اسانيد صحيحه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر بعد از نيت احرام پيش از آن كه تلبيه را به گويى با اهل خود جماع كنى بر تو چيزى نيست.

(و ان جامعت و أنت محرم قبل ان تقف بالمشعر فعليك بدنة و الحجّ من قابل و ان جامعت بعد وقوفك بالمشعر فعليك بدنة و ليس عليك الحجّ من قابل.)

عبارت فقه رضوى است،و ظاهرا همه از رساله است و پدرش گاهى در ميان عبارت فقه احاديث ذكر مى كند،و در اينجا چنين كرده است كه اوّلا عبارت فقه را ذكر كرده است و حديث آن حضرت را در ميان در آورده و ممكن است كه حديث را صدوق در آورده باشد و باز بر سر عبارت فقه رفت كه اگر جماع كنى در حال احرام پيش از وقوف مشعر شتر مى دهى به كفاره و سال آينده حج مى كنى و اگر جماعت بعد از وقوف مشعر باشد يك شتر مى كشى و تصدق مى كنى آن را و سال ديگر بحج نمى بايد كرد و بر اين مضمون احاديث وارد شده است.

(و ان كنت ناسيا او ساهيا او جاهلا فلا شىء عليك)

و اگر از روى نسيان يا سهو يا جهل به مسأله جماع كرده باشى بر تو چيزى نيست،و احاديث صحيحه وارد شده است كه بر جاهل چيزى نيست و سهو و نسيان

ص: 544

از افراد جهل است با آن كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه سهو و نسيان مرفوع القلم است از ايشان،و نسيان آنست كه فراموش كند كه محرم است و جماع كند،و سهو آنست كه شك داشته باشد كه تلبيه گفته است يا نيت كرده است و جماع كند و بعد از آن به خاطرش رسد كه احرام گرفته بوده است،و جهل آنست كه نمى داند كه محرم را حرام است جماع كردن.

نگاه محرم به نامحرم

6-( و: ساله ابو بصير عن رجل واقع امرأته و هو محرم قال عليه جزور كوماء فقال لا يقدر قال ينبغى لأصحابه ان يجمعوا له و لا يفسدوا حجّه عليه.).

و منقولست در موثق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جماع كند با زن خود در حال احرام حضرت فرمودند كه بر اوست شترى كه كوهانش بزرگ باشد عرض كردم كه اگر چيزى نداشته باشد فرمودند كه سنت است كه مصاحبان از زر بر سر هم گذارند و از جهة او شتر بخرند و نگذارند كه حجش فاسد شود و محمولست بر جماع بعد از وقوف مشعر،و ممكن است كه شامل همه صور باشد چون همه مشتركند در بدنه اگر چه پيش از مشعر اعاده بايد كردن و از اين باب بسيار است.

(و ان نظر محرم إلى غير اهله فانزل فعليه جزور او بقرة فان لم يقدر فشاة.)

و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرمى نظر كند بغير اهل خود و انزال منى كند بر او لازم است كه شترى يا گاوى بدهد و اگر قدرت نداشته باشد گوسفندى بدهد.

ص: 545

(و اذا نظر المحرم إلى المرأة نظر شهوة فليس عليه شىء فان لمسها فعليه دم شاة فان قبّلها فعليه دم شاة فان اتى المحرم اهله ناسيا فلا شىء عليه انّما هو بمنزلة من اكل فى شهر رمضان و هو ناس.)

و هر گاه محرمى نظر كند بزن خودش و ظاهرا امرأته بوده است و نساخ چنين كرده اند اگر چه المرأة نيز صحيح است كه الف و لام عهد باشد يعنى نظر كند بزن خود از روى شهوت بر او چيزى لازم نيست و ظاهرا مراد آنست كه نظر كند و انزال كند،و اگر دست به بدن زنش بمالد از روى شهوت پس بر اوست كه گوسفندى بدهد،و اگر زنش را ببوسد گوسفندى بكشد و به فقرا مى دهد،و در هر جا كه كفاره مى دهد مى كشد و به فقرا مى دهد،و اگر با زنش جماع كند از روى نسيان بر او چيزى نيست و بمنزله كسى است كه در ماه رمضان ناسيا بخورد.

و منقولست در صحيح از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه نظر كند به اهل خود و از او منى بيايد يا مذى بيايد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست بايد كه غسل كند و استغفار كند از پروردگار خود كه از تقصير او در گذرد،و اگر زنش را بردارد بى شهوت و از او منى بيايد بر او چيزى نيست،و اگر زنش را از روى شهوت بردارد يا دست بر بدن او مالد از روى شهوت و از او منى يا مذى بيايد بر اوست كه گوسفندى بكشد.

و فرمودند در محرمى كه نظر به زنش كند يا او را از شتر به زير آورد بر اوست كه گوسفند بكشد،و فرمودند در محرمى كه نظر به زنش كند يا او را از شتر به زير آورد بر اوست كه شترى بكشد.

و در صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه

ص: 546

عليه در محرمى كه جماع كند با اهلش از روى نيسان حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و بمنزله كسى است كه در ماه رمضان از روى فراموشى چيزى بخورد،و ظاهرا صدوق مضمون حديث اول و متن ثانى را ذكر كرده باشد.

و در صحيح از مسمع منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه كار بر محرم تنگ است كسى كه زنش را ببوسد بى شهوت در حال احرام بر اوست كه گوسفندى بكشد و كسى كه زنش را از روى شهوت ببوسد و منى از او بيايد شترى مى دهد و استغفار مى كند،و اگر از روى شهوت نظر كند به زنش و از او منى بيايد شترى مى كشد و اگر دست به بدن زنش رساند يا او را در بغل گيرد در وقت سوار كردن و به زير آوردن بى شهوت بر او چيزى نيست.

و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرمى كه با اهل خود بازى كند بى آن كه جماع كند تا از او منى بيايد يا در ماه رمضان چنين كند حضرت فرمودند كه بر هر دو كفاره ماه رمضان است كه بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه بدارد يا شصت مسكين را طعام دهد به تخيير يا ترتيب چون از اين حديث ظاهر نمى شود و احوط عمل باين دو خبر است چون احاديث ديگر قريب به اين ها وارد شده است و حمل به تخيير و استحباب اغلظ مى توان كرد.

6-( و: سال ابو بصير ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل محرم نظر إلى ساق امرأة او إلى فرجها فامنى فقال ان كان موسرا فعليه بدنة و ان كان وسطا فعليه بقرة و ان كان فقيرا فعليه شاة و قال انّي لم اجعل عليه هذا

ص: 547

لأنّه امنى و لكنّي جعلته عليه لأنّه نظر إلى ما لا يحلّ له.).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مرد محرمى كه نظر كند به ساق پاى زنى يا نظر كند به فرج زنى و از او منى بيايد حضرت فرمودند كه اگر مالدار باشد شترى مى كشد و اگر ميانه حال باشد گاوى مى كشد و اگر فقير باشد گوسفندى مى كشد،و فرمودند كه آن چه بر او لازمست نه به سبب منى آمدنست و بس،بلكه بر او مقرر ساختم اين ترتيب را از جهة آن كه نظر كرده است به چيزى كه او را حلال نبود نظر كردن بر آن،و بحسب ظاهر مخالفت دارد با خبر زراره كه گذشت و مى توان گفت كه اندكى مشكلتر است عمل به اين حديث به اعتبار نظر كردن به فرج اجنبيه يا ساق بخلاف سابق كه نظر كردنست به اجنبيه و حمل كرده مى شود بر غير ساق و فرج.

مس از روى شهوت

6-( و: ساله محمّد بن مسلم عن الرّجل يحمل امرأته او يمسّها فامنى او أمذى فقال ان حملها او مسّها بشهوة فامنى او لم يمن او أمذى او لم يمذ فعليه دم شاة يهريقه و ان حملها او مسها بغير شهوة فليس عليه شىء امنى او لم يمن أمذى او لم يمذ.).

و منقولست كالصحيح و در صحيح و موثق كالصحيح كه محمد گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه زن خود را بر مى دارد و يا دست به بدن او مى رساند و منى يا مذى از او مى آيد حضرت فرمودند كه اگر زنش را از روى شهوت و خواهش يا مس كند بدن او را و منى از او بيايد يا نيايد و مذى از او بيايد يا نبايد گوسفندى را مى كشد و به فقرا مى دهد،و اگر او را بردارد يا مس كند بى شهوت چيزى بر او نيست خواه منى از او بيايد يا نيايد.

ص: 548

و خواه مذى از او بيايد يا نيايد و در موثق از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه سخن زنى را بشنود از عقب ديوارى و او محرم باشد و ذوقش به همرسد تا از او منى بيايد فرمودند كه باكى نيست.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه در محرمى كه گوش دهد به جانب شخصى كه با زنش جماع كند و او را منى بيايد فرمودند كه باكى نيست و محمولست هر دو حديث بر آن كه عادتش نباشد كه از امثال اينها او را منى بيايد و الا مشكل است چون بمنزله استمناست.

و در موثق از آن حضرت منقولست كه سؤال كردند از محرمى كه مادرش را ببوسد فرمودند كه باكى نيست اين بوسه مرحمت است آن چه بد است بوسه شهوتست.

اگر كفاره نداشت

(و اذا وجبت على المحرم[الرّجل]بدنة فى كفارة فلم يجدها فعليه سبع شياه فان لم يقدر صام ثمانية عشر يوما بمكة او فى منزله.)

منقول است در صحيح از داود رقى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شترى بر شخصى واجب شود در كفاره و نيابد شتر را بر اوست كه هفت گوسفند بكشد و اگر قدرت نداشته باشد هيجده روز روزه مى گيرد در مكه يا در منزلش.

(و ان طفت بالبيت و الصّفا و المروة و قد تمتّعت ثمّ عجّلت فقبّلت أهلك قبل ان تقصّر من رأسك فانّ عليك دما تهريقه و ان جامعت فعليك جزور او بقرة.)

و در صحيح منقولست از حلبى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حج تمتع كند و چون طواف و

ص: 549

سعى و عمره را به جا آورد پيش از آن كه موسى از سر بگيرد زن خود را ببوسد حضرت فرمودند كه گوسفندى مى كشد و اگر پيش از تقصير جماع كند بر اوست كه شترى يا گاوى را بكشد و صدوق حاصل معنى را بعنوان خطاب ذكر كرده است.

6-( و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم يريد ان يعمل العمل فيقول له اصحابه و اللّه لا تعمله فيقول و اللّه لأعملنّه فيحالفه مرارا فيلزمه ما يلزم صاحب الجدال فقال لا انّما اراد بهذا اكرام اخيه انّما يلزمه ما كان للّه عزّ و جلّ معصية.).

و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه خواهد كارى بكند پس اصحاب او در كافى صاحبه است و اين بهتر است كه صاحب و رفيقش به او مى گويد كه و اللّه اين كار را مكن او قسم خورد كه و اللّه نمى كنم از جهة رضاى تو و در بعضى از نسخ و قرائت و اللّه لا علمته است به آن كه صاحبش گويد و اللّه تو اين جفا را مكش كه ما خود مى كنيم و او مى خواهد كه اين خدمت را به جا آورد مى گويد كه و اللّه كه اين خدمت را من مى كنم و مكرر رفيقش مى گويد مكن و قسم مى دهد او را و او قسم ياد مى كند كه من مى كنم آيا كفاره كه بر صاحب جدال لازم است بر او لازم مى آيد و اگر راست باشد در سه مرتبه گوسفندى مى كشد و اگر دروغ گويد در سه مرتبه شترى مى كشد حضرت فرمودند كه نه زيرا غرض او تعظيم و اكرام برادر مؤمن است و اين عبادتست و كفاره وقتى مى بايد داد كه قسمش مخالف الهى باشد مثل قسم اخبار كه اگر دروغ قسم خورد غموس است و از گناهان كبيره است و اگر راست قسم خورد باز منهى عنه است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ يعنى خداوند خود را در معرض قسمهاى خود درمياوريد بلا و اللّه و بلى و اللّه چنانكه خواهد آمد در خبر ابو بصير و غيره حاصل آن كه جدال خبر است و اين قسم انشاء است و در قسمى[وقتى]كه خبر است جدال مى رود نه در انشاء يا آن كه چون لفظ لا و اللّه و بلى و اللّه نيست كفاره ندارد و آن چه معصيت است اين دو لفظ است نه معنى اين.

ص: 550

و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه خواهد كارى بكند پس اصحاب او در كافى صاحبه است و اين بهتر است كه صاحب و رفيقش به او مى گويد كه و اللّه اين كار را مكن او قسم خورد كه و اللّه نمى كنم از جهة رضاى تو و در بعضى از نسخ و قرائت و اللّه لا علمته است به آن كه صاحبش گويد و اللّه تو اين جفا را مكش كه ما خود مى كنيم و او مى خواهد كه اين خدمت را به جا آورد مى گويد كه و اللّه كه اين خدمت را من مى كنم و مكرر رفيقش مى گويد مكن و قسم مى دهد او را و او قسم ياد مى كند كه من مى كنم آيا كفاره كه بر صاحب جدال لازم است بر او لازم مى آيد و اگر راست باشد در سه مرتبه گوسفندى مى كشد و اگر دروغ گويد در سه مرتبه شترى مى كشد حضرت فرمودند كه نه زيرا غرض او تعظيم و اكرام برادر مؤمن است و اين عبادتست و كفاره وقتى مى بايد داد كه قسمش مخالف الهى باشد مثل قسم اخبار كه اگر دروغ قسم خورد غموس است و از گناهان كبيره است و اگر راست قسم خورد باز منهى عنه است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ يعنى خداوند خود را در معرض قسمهاى خود درمياوريد بلا و اللّه و بلى و اللّه چنانكه خواهد آمد در خبر ابو بصير و غيره حاصل آن كه جدال خبر است و اين قسم انشاء است و در قسمى[وقتى]كه خبر است جدال مى رود نه در انشاء يا آن كه چون لفظ لا و اللّه و بلى و اللّه نيست كفاره ندارد و آن چه معصيت است اين دو لفظ است نه معنى اين.

مفاخره در حج

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اتّق المفاخرة و عليك بورع يحجزك عن معاصى اللّه عزّ و جلّ فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» و من التّفث ان تتكلّم فى احرامك بكلام قبيح فاذا دخلت مكّة فطفت البيت تكلّمت بكلام طيّب و كان ذلك كفارة لذلك.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند بعد از آن كه از پيش از آن كه گذشت از حكم جدال فرمودند كه آنها را بفعل آورد،و بپرهيز در حال احرام از تفاخر كردن بر يكديگر بحسب و نسب،و بر تو باد بتقوى و پرهيزى كه آن مانع باشد ترا از مخالفتهاى الهى زيرا كه اينها قبيح است نزد عقلا و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه پس قضا و تدارك كنيد چركينهاى خود را و از جمله ناخوشيها آنست كه در حال احرام سخنان قبيح گفته باشى پس چون داخل مكّه شوى و خواهى كه طواف كنى سخنان نيكو بگو كه اين سخنان خوب از دعاها و قرآن و ذكر كفاره آن سخنان بد باشد.

ص: 551

باب ما يجوز الاحرام فيه و ما لا يجوز

احرام در دو ثوب يمنى

14,6-( روى معاوية بن عمار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان ثوبا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اللّذان احرم فيهما يمانيّين عبرىّ و ظفار و فيهما كفّن.).

اين بابى است در بيان آن چه جايز است احرام گرفتن در آن و آن چه جايز نيست به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه دو جامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در آن احرام گرفتند و در حال احرام پوشيدند از يمن بودند،يكى از عبر بود،و يكى از ظفار بود و در آن دو جامه آن حضرت را كفن كردند،و آن دو شهرند در يمن و گاهى اظفار نيز مى گفته اند و ظاهرا در زمان حضرت صادقين صلوات اللّه عليهما اظفار نيز بر آن شهر اطلاق مى كرده اند و باين سبب در بعضى از نسخ از احاديث خاصه و عامه با همزه آمده است و جامه يمن بسيار نفيس بوده است و ظاهر اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سنت است كه جامه احرام را كفن كند و سنت است كه جامه احرام و كفن هر دو نفيس باشند و ظاهرا بسيار بوده است كه نصف يا بيشترش ابريشم بوده است.

احرام در لباس نماز

6-( و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كلّ ثوب تصلّي فيه فلا باس ان تحرم فيه.).

ص: 552

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر جامۀ كه در آن نماز مى توان كرد باكى نيست كه در آن احرام گيرى و جامه احرام كنى،و ظاهر حديث آنست كه غرض حضرت اين باشد كه جايز است احرام در جامه قطنى و پشمينه و رنگين و چيزهائى كه كراهت دارد و نه چنين است كه در امثال اينها جايز نباشد و اكثر اصحاب گفته اند كه شرط است كه جامه احرام جامه باشد كه در آن نماز توان كرد به آن كه حريز محض نباشد و پوست حيوانى نباشد كه ماكول اللحم نباشد بلكه جمعى شرط كرده اند كه پوست نباشد چون كسى احرام در پوست نگرفت و اين حديث ردّ آن قول مى كند.

6-( ساله حمّاد النواء أو سئل صلوات اللّه عليه و هو حاضر: عن المحرم يحرم فى برد قال لا باس به و هل كان النّاس يحرمون الاّ فى البرد.).

و منقول است از حماد هسته فروش كه گفت خود سؤال كردم يا ديگرى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم و اين نهايت احتياط است كه مجمل مى داند كه از حضرت شنيده است و كيفيت سؤال بر او معلوم نيست اگر چه در چنين صورت لازم نيست كه سؤال و جواب را چنين ذكر كنند بلكه صحيح است كه بگويند و سئل الخ يعنى از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از محرمى كه احرام گيرد در جامه برد يمنى با آن كه اكثر اوقات ابريشم مى داشته است حضرت فرمودند كه باكى نيست و آيا صحابه و تابعان با حضرات سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم احرام مى گرفتند مگر در برد يعنى هميشه مدار بر برد يعنى بود كه در آنها احرام مى گرفتند.

احرام در لباس سبز

5-( و روى خالد بن ابى العلا الخفّاف قال: رأيت ابا جعفر صلوات اللّه

ص: 553

عليه و عليه برد اخضر و هو محرم.).

و منقولست در صحيح از ابن ابى عمير از خالد بن طهمان كه از علماى عامه است و ليكن كتابش محل اعتماد بود كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه را ديدم كه جامه يمنى سبزى را جامه احرام كرده بودند و ظاهرا بواسطه اين پوشيده باشند كه بيان فرمايند كه واجب نيست كه سفيد باشد،بلكه سنّت است كه سفيد خالص باشد و مكروه هست كه سياه باشد و رنگهاى غير تيره مكروه نيست و سنّت نيز نيست مگر بر اصطلاح تازه كه اطلاق مى كنند مكروه را بر ترك سنت و آن چه مصطلح قدماست مكروه آنست كه بخصوص آن از شارع نهى تنزيهى وارد شده باشد و جامه سبز مكروهست با اعتبار آن كه سنّت است كه سفيد باشد و باصطلاح قدما مكروه نيست چون بخصوص آن نهى از شارع بما نرسيده مگر آن كه سبزه تيره باشد كه نهى از آن وارد شده است بلكه هر تيره مكروه است كه جامه احرام كند آن را.

احرام در لباس تنگ

5-( و روى عن عمرو بن شمر عن ابيه قال: رأيت ابا جعفر صلوات اللّه عليه و عليه برد مخفق و هو محرم.).

منقولست از شمر كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه را ديدم كه جامه احرام او يمنى مخطط بود يعنى كربلائى باف بود و نشاسته بسيار داشت كه شفاف شده بود و در بعضى از نسخ مخفف بد وفاست يعنى تنگ نما و ته نما بود و ممكن است كه جامه بالايين ته نما بوده باشد و ظاهرا تصحيف از نساخ شده باشد با آن كه خبر خالى از ضعف نيست.

احرام در لباس چرك

5,6-( و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: انّه سئل عن الرّجل يحرم فى الثّواب الوسخ فقال لا و لا اقول انه حرام و لكن

ص: 554

احبّ ذلك إليّ ان يطهّر و طهره غسله و لا يغسل الرّجل ثوبه الذي يحرم فيه حتّى يحلّ و ان توسّخ الاّ ان تصيبه جنابة او شىء فيغسله.).

و كالصحيح و در صحيح از محمد بن مسلم و در صحيح از علا بن رزين منقول است بروايت شيخ اگر چه ظاهر آنست كه محمد از قلم شيخ ساقط شده باشد كه سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما از شخصى كه احرام گيرد در جامه چركن فرمودند نه و نمى گويم كه حرام است و ليكن محبوبتر نزد من آنست كه بشويند آن را و در كافى و تهذيب باين عبارت است كه

و لكن تطهّره احبّ إليّ و پاكى آن عبارتست از شستن آن يعنى بر تقديرى كه پاك باشد از نجاست مى بايد كه پاكيزه باشد از چرك،و مى بايد كه جامه را كه در آن احرام مى گيرد نشويد تا محل شود هر چند چركن شده باشد مگر آن چه نجس شده باشد بمنى يا غير آن كه در اين صورت مى شويد يعنى واجبست يا لازم است يا جايز است كه بشويد و حاصلش آنست كه در اول احرام مكروه است جامه چركن پوشيدن و اگر در حالت احرام چركن شده باشد مكروه است شستن مگر آن كه از جهة ازاله نجاست بشويند كه بى دغدغه جايز است شستن و در وجوبش خلافست بعضى واجب مى دانند ازاله نجاست را بظاهر امر و چون بعد از نهى است بر تقديرى كه امر از براى وجوب باشد دو امر بعد از نهى مشكل است بلكه ظاهرش جواز بمعنى اعم است يعنى حرام نيست و اللّه تعالى يعلم.

احرام در لباس سرخ

6-( و روى ابن مسكان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان يحرم الرّجل فى ثوب مصبوغ ممشّق.).

و در كافى و تهذيب به مشق است و منقول است در صحيح از ابن

ص: 555

مسكان از حلبى چنانكه در كافى و تهذيب است و از قلم نساخ اين كتاب افتاده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى جامه احرام او سرخى باشد كه از گل سرخ رنگ كرده باشند و ليكن ترك مستحب است.

1-( و روى عن ابى بصير قال سمعت ابا جعفر صلوات اللّه عليه يقول:

كان على صلوات اللّه عليه معه بعض صبيانه فمرّ عليه عمر فقال ما هذان الثّوبان المصبوغان و أنت محرم فقال علىّ ما نريد احدا يعلّمنا بالسّنّة انّ هذين الثّوبين صبغا بطين.).

و مرويست در موثق و در صحيح از ابو بصير كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه محرم بودند چنانكه در تهذيب است

كان علىّ محرما الخ و به آن حضرت احرام بسته بودند بعضى از فرزندان و فرزند زادگان يا خدمتكاران خود آن حضرت،و دور نيست كه از جهة تطييب قلوب ايشان باشد يا از جهة اظهار جهل عمر و بيان جواز پس عمر بر آن حضرت گذشت و از روى اعتراض گفت كه اين جامهاى سرخ چه چيز است كه احرامى خود كردۀ حضرت فرمودند كه ما نمى خواهيم كه كسى ما را مسايل ياد دهد و حال آن كه شنيدۀ كه آن حضرت بكرّات و مرّات فرمودند كه اهل بيت من كوچك و بزرگ ايشان اعلمند از همه عالميان شما تعليم ايشان مكنيد از ايشان ياد گيريد بعد از آن فرمودند كه اين دو جامه را از گل سرخ رنگ كرده اند نه از رنگ كافشه و زعفران.

احرام در لباس سياه

6-( و روى عن الحسين بن المختار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه أ يحرم الرّجل فى الثّوب الاسود قال لا يحرم فى الثّوب الاسود و لا

ص: 556

يكفّن فيه الميّت.).

و در موثق كالصحيح به اسانيد كثيره منقولست از حسين كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا مرد احرام مى تواند گرفت در جامه سياه حضرت فرمودند كه مرد در جامه سياه احرام نگيرد و ميت را در جامه سياه كفن نكنند و مشهور كراهت است و احوط ترك است چون نهى اخبار محتمل الامرين است و حديث معارضى نيست كه به سبب آن حمل كنيم اين حديث را بر كراهت مگر عمومات مثل حديث حماد و تخصيص عام شايع است و محتمل است كه مراد حرمت باشد اگر چه جزم به حرمت نداريم جزم به كراهت نيز نداريم و اللّه تعالى يعلم.

احرام در لباس حرير

6-( و روى عن حنّان بن سدير قال: كنت جالسا عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فساله رجل أ يحرم فى ثوب فيه حرير قال فدعا بإزار له فرقبي فقال انا احرم فى هذا و فيه حرير.).

و در موثق كالصحيح منقولست از حنان كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نشسته بودم شخصى از آن حضرت سؤال كردم كه آيا جايز است كه جامه احرامى ابريشم داشته باشد حنان گفت كه حضرت طلب فرمودند لنگى فرقبى را و فرمودند كه من اين لنگ را در حال احرام مى بندم و ابريشم دارد.

و در نهايه ابن اثير مذكور است كه اولش فاء مضموم است و ثانى قاف مضموم است و آن جامه كتانى است سفيد كه در مصر مى بافند،و بعضى به دو قاف روايت كرده اند كه منسوبست بشهر قرقوب كه از نواحى واسط بوده است و خراج آن مثل خراج اصفهان دوازده هزار هزار مثقال طلا بوده است كه بحساب حال هزار هزار تومان و ششصد هزار تومان بوده است چنانكه

ص: 557

صاحب قاموس ذكر كرده است و ظاهرا به اعتبار جزيه بوده است كه از سر و زمين مى گرفته اند چون مجوس بوده اند و بتدريج همه به شرف اسلام مشرف شدند و به يمن پادشاهان صفويه انار اللّه برهانهم به شرف ايمان مشرف شدند و به مرتبه كه جزم داريم كه در كل اصفهان و حدودش يك سنّى نيست و بلادى كه هميشه شيعه بوده اند مثل كاشان و قم در حدودشان يكه يكه سنّى بهم مى رسند و الحمد للّه رب العالمين على هذه النعمة العظيمة.

احرام در لباس رنگى

6-( و روى عن الحلبيّ قال: سألته عن الرّجل يحرم فى ثوب له علم فقال لا باس به.).

به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه جايز است مردان را كه جامه احرام ايشان علم داشته باشد فرمودند كه باكى نيست،و ظاهر علم در كربلائى باف باشد مانند تفصيله.

و جمعى كه گفته اند كه مراد از علم رنگين است هر رنگى كه باشد و عدم باس منافات با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است.

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

لا باس ان يحرم الرّجل فى الثّوب المعلّم و تركه احبّ إليّ اذا قدر على غيره).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست مردمان را كه جامه احرام ايشان جامه دو رنگ باشد و تركش محبوبتر است نزد من هر گاه قدرت بر غير اين جامه داشته باشد.

6-( و: ساله ليث المرادىّ عن الثّوب المعلّم هل يحرم فيه الرّجل قال

ص: 558

نعم انّما يكره الملحم.).

و منقولست از ليث ثقه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از جامۀ دو رنگ كه دو رنگ بافته باشند يا مانند گلبندى كه رنگ كرده باشند فرمودند كه بلى آن چه بد است آنست كه تار و پودش ابريشم باشد يا پودش ابريشم باشد مانند قطنى كه غير آن از ابريشم چيزى ظاهر نيست كه در اين صورت كراهتش شديدتر است.

احرام در لباس زعفرانى

6-( و ساله الحسين بن ابى العلا: عن الثّوب للمحرم يصيبه الزّعفران ثمّ يغسل فقال لا باس به اذا ذهب ريحه و لو كان مصبوغا كلّه اذا ضرب إلى البياض و غسل فلا باس به.).

و در صحيح از حسين ممدوح منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است محرم را كه جامۀ را جامه احرام كند كه زعفران به آن رسيده باشد و آن را بشويند حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه بوى زعفران از آن برود و اگر چه همه جامه را زعفران كرده باشند هر گاه به سفيدى زند و آن را بشويند باكى نيست كه آن را در احرام به پوشند،و ظاهرش آنست كه مى بايد بوى زعفران از آن جامه زايل شده باشد تا آن كه در حالت احرام تواند پوشيدن.

احرام در قبا

6-( و روى القاسم بن محمّد الجوهرىّ عن على بن ابى حمزة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ان اضطرّ المحرم إلى ان يلبس قباء من برد و لا يجد ثوبا غيره فيلبسه مقلوبا و لا يدخل يديه فى يدى القباء.).

همين حديث را كلينى روايت كرده است از على بن ابى حمزه از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرم مضطر شود بواسطه سرما كه قبا به پوشد و بغير از جامه دوخته يا بغير از قبا جامه

ص: 559

ندوخته نداشته باشد مى بايد كه قبا را مقلوب به پوشد به آن كه رو را پشت كند يا پائين را بالا كند،و دستهاى خود را داخل نكند در دستهاى قبا بلكه قبا را بر پشت گيرد.

ظاهرا چون اين حديث در كتاب ابو بصير بوده است و قاسم و على از مشايخ اجازه اند و ضعف ايشان ضرر ندارد،و صدوق ذكر كرده است به آن كه احاديث صحيحه بر اين معنى وارد شده است و بعضى از آنها نقل خواهد نمود،يا آن كه اگر اصحاب ايشان در حال استقامت روايت نموده باشند در حالت ضلالت روايت مى توانند كرد،و دور نيست كه چنين باشد و اگر نه احاديث بسيار در مذمّت واقفيه و كفر ايشان خصوصا على بن ابى حمزه وارد شده است،و صدوق نيز ذكر كرده است چگونه جايز باشد حديث او نقل نمودن و گفتن كه ميان من و حق سبحانه و تعالى حجّت است.

احرام در لباس رنگ شده

6-( و روى عن الكاهلىّ قال: ساله رجل و انا حاضر عن الثّوب يكون مصبوغا بالعصفر يغسل البسه و انا محرم فقال نعم ليس العصفر من الطيب و لكنّي اكره ان تلبس ما يشهرك به النّاس.).

و منقولست در صحيح از عبد اللّه كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم از جامه كه آن را رنگ كرده باشند از گل كافشه و آن را بشويند آيا در حال احرام آن را مى توانم پوشيد فرمودند كه بلى كافشه بوى خوش نيست و ليكن نمى خواهم كه چيزى به پوشى كه انگشت نما شوى چنانكه ظاهر است و به همين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيح وارد شده است.

6-( و ساله اسماعيل بن الفضل عن المحرم: أ يلبس الثّوب قد اصابه الطّيب فقال اذا ذهب ريح الطّيب فليلبسه.).

ص: 560

و منقولست در حسن كالصحيح از اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرم كه جامه احرامى را به پوشد كه بوى خوش برداشته باشد چنانكه اكثر اوقات كافور را در جامه كفن و احرامى مى گذارند و خوشبو مى شود به بوى كافور حضرت فرمودند كه هر گاه زايل شود به آن كه بشويند يا بياويزند كه بوى خوش در آن نماند به پوشد آن جامه را كه ضرر ندارد،و بر اين مضمون احاديث صحيحه و موثقه كالصحيح و غيرهما وارد شده است و خلافى نيست در اين مسأله.

احرام در لباس ابريشم

6-( و روى عن ابى الحسن بن النّهدي قال: سال سعد ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا عنده عن الخميصة سداها ابريسم و لحمتها مرعزّى فقال لا باس ان تحرم فيها انّما يكره الخالص منها.).

منقولست كالصحيح از ابو الحسن كه گفت سؤال كرد سعد و در بعضى از نسخ سعيد الاعرج از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در وقتى كه من در خدمت آن حضرت بودم از خميصه كه تارش ابريشم بوده باشد و پودش كرك بز حضرت فرمودند كه باكى نيست كه جامه احرامت باشد آن چه خوب نيست آنست كه همه ابريشم باشد ممزوج ضرر ندارد.

و در كافى كالصحيح منقولست از ابو الحسن احمسى كه گفت سؤال كرد از آن حضرت صلوات اللّه عليه ابو سعيد از خميصه و من نزد آن حضرت بودم و تارش ابريشم است آيا مى توانيد پوشيد در سرما پس فرمودند كه به پوشد.

و در صحيح از بزنطى منقولست كه ابن قياما سؤال كرد از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما از جامه قطنى كه از ابريشم و پنبه است و ابريشم زياده از نصف است آيا نماز در آن مى تواند كرد

ص: 561

حضرت فرمودند كه باكى نيست حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه چند جبه چنين داشتند،و جبه از قبيل كابتى بوده است پنبه دار تنگ چون جامه عرب فراخ مى شود در زمستان جامه تنگ مى پوشيدند.

و كالصحيح روايت كرده است از ابو بصير كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از خميصه كه تارش ابريشم باشد و پودش به جاى مرعزى من غزل است يعنى ريسمان باشد فرمودند كه باكى نيست كه احرام گيرد در خميصه آن چه بد است حرير محض است،و خميصه ردايى بوده است از خز يا پشم يا ابريشم و دو رنگ بوده است و عبارت حديث ابو بصير موافق است با حديث متن و عبارت ابو بصير الحسن احمسى غير عبادت متن است و اگر نه اين بود كه در فهرست سندش را به ابو الحسن نهدى ذكر كرده است توهم مى شد سقط و تصحيف چون غالب آنست كه بترتيب از كافى بر مى دارد،و كلينى در دو جا ذكر كرده است كه به جاى سعد ابو سعيد سؤال كرده است و اللّه تعالى يعلم الواقع.

خلوقى كه به كعبه معظمه و به قبر حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى پاشند

6-( و سال حمّاد بن عيسى عثمان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن خلوق الكعبة و خلوق القبر يكون فى ثوب الاحرام فقال لا باس بهما هما طهوران.).

و منقولست در صحيح از حماد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خلوقى كه به كعبه معظمه و به قبر حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى پاشند اگر در جامه احرامى باشد چونست حضرت فرمودند باكى نيست اگر در جامه احرامى باشد هر دو مطهرند يعنى چون بر قبر مى پاشند از قبر ترشح مى كند و به جامه احرامى مى رسد و هم چنين در كعبه و چون اين خلوق به قبر و كعبه رسيده است

ص: 562

مشرّف شده است و چون به اين كس مى رسد اين كس را از گناهان پاك مى كند،و ممكن است كه مراد اين باشد كه باكى نيست كه به جامه احرامى رسد چون مشرّفست و ظهور عبارت از تشرف باشد و چون متعارف اين بود كه غسل احرام را در مدينه مشرفه مى كردند و جامه احرام را مى پوشيدند و بعد از آن بمسجد شجره مى رفتند و از آنجا احرام مى گرفتند و در وقت رفتن زيارت وداع مى كردند بسيار بود كه در آن وقت خلوق را مى پاشيدند و به جامه احرامى مى رسيد،و ممكن است كه مراد اين باشد كه خلوق كعبه و خلوق قبر دو نوع باشد از بوى خوش كه هر دو زعفران و عنبر و مشك داشته باشد و خلوق كعبه را نيز بر كعبه مى پاشيده باشند در حال پاشيدن هر دو به كعبه به جامه رسيده باشد،و اول بحسب عبارت اظهر است.

و در صحيح عبد اللّه بن سنان،و در صحيح يعقوب بن شعيب از آن حضرت نيز منقولست كه باكى نيست در آن كه خلوق كعبه به جامه محرم برسد و نمى بايد كه بشويند زيرا كه آن طهور است و لفظ طهور در حديث عبد اللّه است و خلافى بحسب ظاهر نيست در استثناى خلوق كعبه از بوى خوش محرم.

و در صحيح از هشام بن حكم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در بوى خوشى كه عطاران مى فروشند در ميان صفا و مروه و در كار نيست كه بينى را بگيرد كه آن بو را نشنود بلكه نگيرد.

6-( و ساله سماعة: عن الرّجل يصيب ثوبه زعفران الكعبة و هو محرم فقال لا باس به و هو طهور فلا تتّقه ان يصيبك.).

و در موثق از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه

ص: 563

سؤال كردم از شخصى كه به جامه اش رسد زعفرانى كه بر كعبه مى پاشند و آن شخص محرم باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن اجتناب مكن كه به جامه ات رسد و عامه قياس كرده اند ساير بوى خوشها را و بسيار است كه بخور مى كنند بر دور كعبه،از آن ملاحظه مى بايد كرد مگر از روى تقيه.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه باكى نيست در خلوق كعبه.

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از بعضى از اصحاب ما مرويست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از خلوق كعبه اگر به جامه محرم برسد آيا مى بايد شست حضرت فرمودند نه آن طهور است پس فرمودند كه به جامه احرامى ريخته است و من نشستم.

احرام در طيلسان

1,6-( و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى المحرم يلبس الطّيلسان المزرّر؟قال نعم فى كتاب عليّ صلوات اللّه عليه لا تلبس طيلسانا حتّى تحلّ ازراره و قال انّما كره ذلك مخالفة ان يزرّه الجاهل عليه فامّا الفقيه فلا باس بان يلبسه.).

و بهشت سند صحيح و شش كالصحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از محرمى كه طيلسان تكمه يا بند داشته باشد آيا جايز است پوشيدن فرمودند كه بلى در كتابى كه حضرت سيد المرسلين املا كردند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما نوشتند مذكور است كه مپوش طيلسان را تا نگشايى و جدا نكنى از آن تكمها و بندهاى آن را پس حضرت فرمودند كه كراهت بند و تكمه داشتن از آن جهت است كه مبادا جاهل عامى از روى نسيان به بندد آن را اما عالم باكى نيست كه بند دار را به پوشد.چون هر كه عالم است خوف الهى دارد و تقواى او

ص: 564

نمى گذارد كه فراموش كند بخلاف جاهل و ظاهر است كه مراد از عالم متقى است و كسى كه تقوى ندارد عالم نيست چنانكه در قرآن مجيد در بسيار جائى وارد است اين مضمون.

و به همين مضمون در صحيح از يعقوب از آن حضرت صلوات اللّه عليه نيز منقولست و طيلسان جامه ايست مانند ياپونچى و ظاهرا مخيط بوده است و الحال بالا پوش اهل هند است طيلسان مخيط است احوط آنست كه مخيط نباشد و تا ضرورت سرما نباشد احوط آنست كه نپوشد و اگر پوشد بندها را از آن بشكافد و اولى آنست كه آن چه بر دور آن دوخته است آن را نيز بشكافد.

احرام در جوراب و كفش

6-( و ساله رفاعة بن موسى: عن المحرم يلبس الجور بين فقال نعم و الخفّين اذا اضطرّ إليهما.).

و در صحيح منقولست از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرم كه آيا جوراب مى تواند پوشيد فرمودند كه بلى جوراب مى تواند پوشيدن و موزه نيز مى تواند پوشيد هر گاه مضطر شود بهر دو،و اين دو احتمال دارد.

يكى از آن كه ضمير راجع به خفّين باشد و ديگر آن كه راجع باشد به جوربين و خفّين و مؤيد ثانى است صحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر محرمى كه كم شود نعلين او و نعلين نداشته باشد مى تواند موزه ها را پوشيدن هر گاه ضرور باشد كفش پوشيدن و جورابها را نيز مى تواند پوشيد هر گاه ضرور شود پوشيدن آن و چون ظاهر بحسب متعارف اين بوده است كه نعل عربى مى پوشيده اند علما تجويز

ص: 565

نكرده اند كفش ديگر را اگر چه در لغت هر كفش را نعل مى گويند و احتياط با ايشان است.

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى المحرم يلبس الخفّ اذا لم يكن له نعل قال نعم و لكن يشقّ ظهر القدم و يلبس المحرم القباء اذا لم يكن له رداء و يقلب ظهره لباطنه.).

و كالصحيح بلكه در صحيح زيرا كه احاديث محمد بن مسلم را از علاء بن رزين روايت مى كند و صدوق را به علاء بن رزين ده سند صحيح در اين فهرست و ده سند صحيح در فهرست شيخ دارد به علا بلكه علا در جميع اسانيد كتب محمد بن مسلم مذكور است لهذا شيخ و نجاشى طرق خود را بكتاب محمد بن مسلم نقل نكرده اند و به علا از او ذكر كرده اند،لهذا علاّمه در كتب خود حكم به صحت اين احاديث كرده است كه محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه سؤال كرد از محرمى كه موزه به پوشد هر گاه نعل نداشته باشد فرمودند كه بلى مى تواند پوشيد و ليكن پشت پا را از موزه مى شكافد،و محرم قبا مى پوشد هر گاه لنگ نداشته باشد و پشت قبا را رو مى كنند.

و در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است به همين مضمون با زيادتى آن كه دستها را در دستهاى قبا نكنند و بند طيلسان را نبندد.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه آن حضرت سلام اللّه عليه فرمودند كه محرم موزه ها را مى پوشد هر گاه نيابد نعلين را و اگر ردا نداشته باشد پيراهن را مانند ردا بر دوش مى گيرد و قبا را بر عكس مى پوشد.

ص: 566

و در صحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم مضطر شود و جامه ديگر نداشته باشد غير از قبا آن را مقلوب مى كند مى پوشد و دستها را در دستهاى قبا داخل نمى كند و ظاهر اين اخبار آنست كه پشت را رو مى كند و صريح نيز گذشت و اولى آنست كه پائين را نيز بالا كند.

چنانكه منقول است در حسن كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه محرم شود و مضطر شود به پوشيدن جامه از جهة سرما يا گرما و بغير از قبا نداشته باشد آن قبا را بگرداند و بالاى آن را پايين كند يعنى هر دو نكس را بفعل آورد على الظاهر.

احرام در لباس دگمه دار

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا تلبس ثوبا له ازرار و أنت محرم الاّ ان تنكّسه و لا ثوبا تدرّعه و لا سراويلا الا ان لا يكون لك ازار و لا خفّين الاّ ان لا يكون لك نعل.).

و در بعضى از نسخ نعلان است و به اسانيد صحيحه منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مپوش جامه را كه تكمه و بند داشته باشد در حالت احرام مگر آن كه بر عكس به پوشى آن را و مپوش جامه را كه مانند پيراهن اعضا را فرو گيرد و داخل است در اين كپنك هر چند مخيط نيست،و مپوش زير جامه را مگر آن كه لنگ نداشته باشى و مپوش موزه ها را مگر آن كه نعلين نداشته باشى.

و در موثق از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات عليه فرمودند كه محرم زير جامه مى تواند پوشيد هر گاه لنگ نداشته باشى و موزه مى تواند پوشيد هر گاه نعل نداشته باشد و ظاهر اخبار متواتره آنست كه

ص: 567

مانند جوراب و چاقشور و موزه را نتوان پوشيدن،و حديثى نديده ام كه مانند كفش را نتوان پوشيدن و مشهور ميان اصحاب آنست كه جايز نيست مانند كفش و مسح را پوشيدن و احوط تركست و اللّه تعالى يعلم.

5,6- و روى زرارة عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال سألته عمّا يكره للمحرم ان يلبسه فقال يلبس كلّ ثوب الاّ ثوبا يتدرّعه.

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از يكى از دو معصوم صلوات اللّه عليهما سؤال كرد زراره از آن چه خوب نيست محرم را كه به پوشد حضرت فرمودند كه هر جامۀ را مى تواند پوشيد مگر جامه را كه بدنش را فرا گيرد مانند قبا و پيراهن.

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس بان يغيّر المحرم ثيابه و لكن اذا دخل مكة لبس ثوبى احرامه اللّذين احرم فيهما و كره ان يبيعهما و قد رويت رخصة فى بيعهما.).

و به اسانيد صحيحه منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه محرم جامهاى احرام را تغيير بدهد و ليكن چون داخل مكه مى شود جامهاى اول را كه احرام در آن گرفته است مى پوشد و مكروهست كه جامهاى احرام را بفروشد.

و در روايتى وارد است كه رخصت داده اند فروختن آن را يعنى بهتر آنست كه تا تواند نفروشد بلكه كفن خود كند و اگر بسيار ضرور شود مى تواند فروخت.

خوابيدن بر فرش رنگى

5-( و روى ابو بصير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال سمعته يقول:

اكره ان ينام المحرم على الفراش الاصفر او المرفقة الصّفراء.).

ص: 568

و در موثق و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه مرا خوش نمى آيد و مكروه مى دانم كه محرم بخوابد بر فرش زرد يا تكيه كند بر تكيه گاه زرد و لفظ الصفراء در بسيارى از نسخ نبود و از قلم نساخ افتاده است و در كافى و يب هست و اگر نباشد نيز مراد است.

احرام در لباس خز

7-( و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا الحسن صلوات اللّه عليه: عن المحرم يلبس الخزّ و فقال لا باس.).

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا محرم جامه كه از خز بافته باشند مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه باكى نيست چون در آن نماز مى توان كرد.

احرام با اسلحه

6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

المحرم اذا خاف لبس السّلاح.).

و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم خوف داشته باشد از دشمنان سلاح مى تواند پوشيد و ظاهر حديث آنست كه اگر خوف نداشته باشد سلاح نمى تواند پوشيد،و به همين مضمون است حديث كالصحيح از زراره كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى محرم شود و سلاح پوشيده باشد هر گاه از دشمن خوف داشته باشد.

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرم خوف داشته باشد از دشمن و سلاح به پوشد بر او كفاره نيست.

ص: 569

لباس اضافى در احرام

5,6-( و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال سألته عن المحرم اذا احتاج إلى ضروب من الثّياب مختلفة فقال صلوات اللّه عليه لكلّ صنف منها فداء.).

و كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه محمد گفت سؤال كردم از يكى از ايشان از محرم هر گاه محتاج شود به چند قسم از جامهاى مختلف مثل پوستين و عمامه و زير جامه حضرت فرمودند كه از جهة هر قسمى يك فدا مى دهد،و ظاهر آنست كه از جهة سرما يا گرما اگر ضرور شود گناه نيست و كفاره هست و اگر ضرور نشود هر دو هست و اين در صورتيست كه مخيط باشد و اگر جامه غير مخيط باشد بيست لنگ و بيست ردا بالاى هم ضرر ندارد و كفاره نيست و تا مقدور باشد آن را مقدم مى دارد چنانكه بعضى در ميان دو ردا پنبه مى گذارند.

چنانكه در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم جمع مى تواند كرد ميان جامۀ كه احرام در آن گرفته باشد و غير آن حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر همه طاهر باشند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از محرمى كه دو جامه احرامى بر دوش اندازد حضرت فرمودند كه بلى اگر خواهد و سه جامه مى تواند و به آن دفع مى كند از خود سرما و گرما را يعنى عاقل كار عبث نمى كند البته از جهة ضرورتى چنين مى كند.

احرام در لباس نجس

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته

ص: 570

عن المحرم تصيب ثوبه الجنابة قال لا يلبسه حتّى يغسله و احرامه تام.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرمى كه محتلم شود و جامه احرامش نجس شود يا به سبب ديگر حضرت فرمودند كه نپوشد آن جامه را تا نشويد آن را،و به سبب احتلام يا نجاست جامه احرام برهم نمى خورد بلكه صحيح است.

و در صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه حلبى نيز گذشت و ظاهر اين اخبار آنست كه مى بايد جامه احرام هميشه پاك باشد و احوط آنست كه در همه اوقات احرام دو جامه پاك پوشيده باشد و اگر نجس شود بدل كند به جامه طاهر مگر آن كه نداشته باشد و اگر قبا يا پيراهن داشته باشد در حالت شستن آنها را وارونه بر دوش مى اندازد.

پوشاندن صورت براى زنان

6-( و فى رواية حمّاد بن عثمان عن حريز قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: المحرمة تسدل الثّوب على وجهها إلى الذّقن.).

و چون از احكام مردان فارغ شد شروع نمود در احكام زنان و بهتر آن بود كه بابى جدا ذكر كند چنانكه داب محدثين است و اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنى كه احرام مى گيرد با آن كه مى بايد روى او باز باشد و احرام مردان در سر ايشان است كه مى بايد هميشه باز باشد،و احرام در روى ايشان است كه هميشه باز باشد اگر در مانند كجاوه باشند،و اگر بر شتر سوار باشند مى توانند برقعى بيندازند بر رو كه تا ذقن ايشان پوشيده باشد،و اگر روى خود را باز گذارند ظاهرا خوب باشد بلكه بهتر و اين نيز آزمايشى ديگر است محرمان را كه زنان رو باز باشند و مردان به ايشان نظر نكنند.

ص: 571

و در صحيح عيص منقولست كه تا سر بينى مى آويزد،و در صحيح

(حلبى آنست كه رو را باز گذارند و تا دهان مى توان آويخت.

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه انه قال: تسدل المرأة الثّوب على وجهها من اعلاها إلى النّحر اذا كانت راكبة.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زن برقع را بر رو مى آويزد از بالا تا گود گردن هر گاه سوار باشد يعنى بر شتر تا او را نتوانند ديدن و احاديث سابقه را حمل مى توان كرد بر حالت پياده مثل حالت طواف يا بترتيب كه تا سر بينى هر گاه پياده باشد و بر مانند اسب و استر تا ذقن يا دهن و بر الاغ تا ذقن،و ظاهر جمع آنست كه سواره بر هر چه باشد تا نحر و پياده بحسب فضيلت باشد هر چند كمتر باشد بهتر باشد و جمعى گفته اند كه مى بايد بر روى او نخورد چنانكه از مو مى بافند و هميشه زنان عرب بر رو مى بندند و اين احوط است.

5-( و روى عبد اللّه بن ميمون عن الصّادق عن ابيه صلوات اللّه عليهما قال: المحرمة لا تتنقّب لأنّ احرام المرأة فى وجهها و احرام الرّجل فى رأسه.).

و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه زنى كه احرام گرفته باشد نقاب نمى اندازد زيرا كه احرام زن در روى اوست و احرام مرد در سر اوست و ظاهرا بر سبيل كراهت باشد،و يا آن كه آن چه بر روى بندند نقاب باشد و هر چه را آويزند نقاب نگويند و اين وجهى است در جمع و ليكن ظاهرا تعليل خلاف اين وجهست،و اينها در وقت رفتن است و در منزل قصور ندارد.

چنانكه در صحيح از زراره منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت

ص: 572

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مردى كه محرم باشد در وقت خواب روى خود را مى تواند پوشيد كه مگس او را آزار ندهد حضرت فرمودند كه بلى و ليكن سر را نپوشاند و باكى نيست كه زن محرمه در وقت خواب روى خود را به پوشاند و ممكن است كه از جهة ضرورت باشد چون ضرر پشه و مگس نيز عظيم است.

5-( و: مرّ ابو جعفر صلوات اللّه عليه بامرأة محرمة و قد استترت بمروحة فاماط المروحة بقضيبه عن وجهها.).

و كالصحيح منقولست از بزنطى كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه گذشتند بر زنى كه محرم بوده باد زنى را در پيش رو داشته بود كه نامحرم روى او را نه بيند يا آفتاب به او ضرر نرساند و حضرت چوبى در دست داشتند از جهت راندن شتر بر آن مروحه زدند و آن را دور انداختند تا روى آن زن باز شد،و ممكن است كه بر رو بسته باشد حضرت چنان فرموده باشد كه نمى بايد بر رو خورد.

6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: تلبس المرأة المحرمة الحائض تحت ثيابها غلالة.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه زنى كه محرم باشد و حايض باشد در زير جامهاى احرام جامه مى تواند پوشيد كه دفع حيض كند از جامهاى احرام و اين غلاله مخيط است مانند زير جامه و بخصوص اين جامه اجماع است كه حايض مى تواند پوشيد و در جامهاى ديگر خلافست كه خواهد آمد إن شاء اللّه.

6-( و روى يحيى بن ابى العلا عن ابى عبد اللّه عن ابيه صلوات اللّه:

ص: 573

عليهما: أنّه كره للمحرمة البرقع و القفازين.).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كراهت داشتند كه زن محرم برقع بيندازد و يا قفازها را در دست كند و قفاز زينتى است كه زنان عرب چون جامهاى فراخ مى پوشند از جهة دفع سرما بر بازوى خود مى بسته اند بازو بند پنبه دارى و بندها و تكمه ها داشته است كه محكم بر بازو مى بسته اند كه بازوى ايشان گرم باشد و بعضى از اوقات از حرير و طلا باف مى كرده اند،و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر زينت دست و پا مانند دست برنجن و خلخال اما كراهت برقع چون رو را مى پوشاند يا زينت نيز بوده است به اعتبار تزين و اما قفاز به اعتبار آن كه مخيط است و تكمه اش را مى بسته اند و يا بواسطه زينت و كراهت در اينجا اعم است از حرمت و كراهت.

احرام زن در شلوار

6-( و: ساله محمّد بن عليّ الحلبيّ عن المرأة اذا احرمت اتلبس السّراويل فقال نعم انّما تريد بذلك السّتر.).

و در صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا زنى كه احرام گيرد زير جامه پا مى تواند كرد فرمودند كه بلى غرضش از پوشيدن زير جامه آنست كه خود را مستور دارد مبادا نظر كسى بر ساق پاى او يا بالاتر بيفتد،و هر چند زنان بيشتر درستر كوشند بهتر است و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه مخيط پوشيدن زنان در حال احرام جايز است.

زنى كه احرام گيرد هر زينتى مى تواند كرد غير گوشواره و گردن بند

6-( و روى الكاهلىّ عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: تلبس المرأة المحرمة الحلىّ كلّه الاّ القرط المشهورة و القلادة المشهورة.).

و در حسن كالصحيح يا صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر

ص: 574

صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنى كه احرام گيرد هر زينتى مى تواند كرد غير گوشواره و گردن بند كه ظاهر است و زينت زن مشروط است كه هميشه كند و آن را به ديگرى ظاهر نسازد كه سبب افتادن زوج و غير او نشود.

6-( و ساله صلوات اللّه عليه عامر بن جذاعة: عن مصبغات الثّياب تلبسها المرأة المحرمة فقال لا باس الاّ المفدم المشهور.).

و در صحيح از صفوان از عامر منقولست و عامر مختلف فيه است و عامر گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه جامهاى رنگين را مى تواند پوشيدن زنى كه محرمه باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر جامه قرمزى يا سرخ بسيار تيره يا مطلق رنگ تيره.كه ديگران آن جامه را به بينند به آن كه شوهرش با او باشد يا اجانب او را بينند.

6-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى المحرمة انّها تلبس الحلىّ كلّه الاّ حليّا مشهورا لزينة.).

و در تهذيب للزّينة است و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه زن محرم هر زينتى مى تواند پوشيدن مگر زينتى را كه اظهار كند و معتادش نباشد بلكه از جهة زينت به پوشد.

6-( و ساله سماعة: عن المحرمة تلبس الحرير فقال لا يصلح لها ان تلبس حريرا محضا لا خلط فيه و اما الخزّ و العلم فى الثّوب فلا باس بان تلبسه و هى محرمة و ان مرّ بها رجل استترت منه بثوبها و لا تستر بيدها من الشّمس و تلبس الخزّ اما انّهم يقولون انّ فى الخزّ حريرا و انّما يكره الحرير المبهم.).

و در موثق منقول است از سماعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از زن محرمه كه آيا ابريشمينه مى تواند پوشيد فرمودند كه

ص: 575

نمى تواند حرير محض را پوشيدن كه چيزى به آن مخلوط نباشد مانند پنبه و كتان و خز و نقره اما جامۀ كه از كرك خز بافته باشند يا علم جامۀ حرير محض باشد در حالت احرام مى تواند پوشيد و اگر مردى بر او بگذرد جامه اش از پيش رو نگاه دارد تا آن نامحرم بگذرد و دست خود را از پيش رو نگاه ندارد كه مانع آفتاب شود و جامه مى تواند پوشيد،و عامه مى گويند كه جامه خز ابريشم دارد ابريشم كه با خز ممزوج باشد ضرر ندارد و آن چه مكروهست حرير خالص است،و ظاهر اين حديث حرمت حرير محض است زنان را و چون معارض دارد حمل بر كراهت مى تواند كرد به قرينه جز و آخر و احتياط در تركست.

6-( و ساله ابو بصير المرادىّ: عن القزّ تلبسه المرأة فى الاحرام قال لا باس انّما يكره الحرير المبهم.).

و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از جامه كه كج داشته باشد زن در حال احرام مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه باكى نيست آن چه بد است حرير محض است و ظاهر آخر حديث آنست كه مخلوط باشد و محتمل است كه مراد اين باشد كه در كج احرام مى توان گرفت يا در حال احرام جامه كجينه مى تواند پوشيد و ابريشم خالص نمى توان پوشيد و گذشت حديث مرسلى كه كج و ابريشم يك حكم دارد و ظاهر اخبار بسيار آنست كه فرق هست.

6-( و ساله يعقوب بن شعيب: عن المرأة تلبس الحلىّ قال تلبس المسكة و الخلخالين.).

و در صحيح منقولست از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زن كه آيا زرينه آلات مى تواند پوشيد

ص: 576

فرمودند كه دست برنجن و خلخالى كه در پاها مى كنند مى توانند پوشيد و شيخ در صحيح به هيجده سند روايت كرده است از يعقوب بن شعيب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه زن پير مى تواند پوشيد كه تكمه يا بندش را ببندد و جامه حرير و خز ديبا مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست و خلخالين و مسك مى تواند پوشيد.

و چون صدوق به جزء اول اعتقاد ندارد اكتفا به جزء آخر كرده است و اين حديث دلالت مى كند بر جواز پوشيدن حرير زنان را،و ممكن است بر آن كه حمل كنند بر آن كه حرير با خز يا ديبا با خز باشد يا مطلقا بنا بر آن كه گذشت كه مراد از ديبا جامه رنگين يا دو رنگست و در حقيقت ديبا نيست كه از حرير باشد و محتمل است كه احاديث منع را حمل كنند بر كراهت يا بر آن كه دو جامه احرام حرير باشد،و اين وجه در جمع بهترين وجوهست بحسب ظاهر و اگر چه اخبار منع بلفظ كراهت وارد شده است و ليكن اطلاق كراهت بر حرمت در احاديث شايع است.

و در صحيح از عيص منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زن محرمه هر جامه كه خواهد مى تواند پوشيد غير از حرير و قفّازين و مكروهست كه نقاب به بندد و باكى نيست كه جامۀ را بياويزد بر رو عرض كردم كه تا كجا مى آويزند فرمودند كه تا طرف بينى آن قدر كه تواند ديد.

و در حسن كالصحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه گذشتند بر زنى كه نقاب بسته بود در حال احرام حضرت فرمودند كه احرام بگير و روى خود را باز كن و جامه را از بالاى سر بياويز زيرا كه چون نقاب مى بندى رنگت از

ص: 577

آفتاب متغير نمى شود،پس شخصى از حضرت پرسيد كه جامه كه مى آويزد تا كجا بياويزد حضرت فرمودند كه چشمهاى او را به پوشاند گفت عرض كردم كه تا دهن برسد فرمودند كه بلى،پس حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه فرمودند كه زن محرمه زرينه آلات نمى پوشد و جامهاى رنگين نمى پوشد مگر رنگى كه جامه و بدن را رنگين نكند به آن كه رنگ پس ندهد.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنى كه زرينه آلات پوشيده باشد و خلخال در پا داشته باشد و دست برنجن در دست داشته باشد و گوشوارهاى طلا و نقره در گوش كرده باشد آيا در حال احرام اينها را بحال خود مى گذارد و پيش از احرام اينها را مى پوشيده باشد در احرام مى گذارد بحال خود يا باز مى كند حضرت فرمودند كه مى پوشد و بحال خود مى گذارد بى آن كه ظاهر سازد به مردان در حال سوارى يا پياده و به اين حديث جمع مى شود ميان روايات كه هر زينتى كه عادت داشته است مى تواند پوشيد بشرط آن كه به كسى ننمايد.

6-( و روى الحلبيّ عن أبى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان تحرم المرأة فى الذّهب و الخزّ و ليس يكره الاّ الحرير المحض.).

و به اسانيد صحيحه معتبره كه شش صحيح است و پنج حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه زن احرام گيرد يعنى جامه احرامى او طلا باف باشد يا خز باف باشد يا طلا را با خز بافته باشند و مكروه نيست مگر حريز محض،و ظاهر آنست كه امتزاج به طلا يا خز جامه را از حرير محض بودن مى اندازد.

6-( و فى رواية حريز قال: اذا كان للمرأة حلىّ لم تحدثه للإحرام لم

ص: 578

تنزع حليها.).

و به اسانيد صحيحه كه پنجاه و دو سند است منقولست از حريز كه گفت حضرت فرمودند كه هر گاه زن را زيورى باشد كه در حال احرام نپوشيده باشد بلكه معتاد او بوده است كه مى پوشيده است در حال احرام آن را از خود باز نمى كند چنانكه گذشت.

عمامه براى زن در احرام

6-( و روى عن أبى الحسن النّهدىّ قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا حاضر عن المرأة تحرم فى العمامة و لها علم قال نعم لا باس.).

و كالصحيح منقولست از ابو الحسن كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند و من حاضر بودم از زنى كه احرام گيرد در عمامۀ كه او را علم بوده باشد فرمودند كه بلى مى تواند گرفت باكى نيست و ظاهرش آنست كه زن در جامه رنگين و گلى احرام تواند گرفت و نه مثل مردانست،يا آن كه لا باس منافات با كراهت ندارد و عمامه مردان بزرگتر از مقنعه زنان نبوده است غالبا و ظاهر مى شود كه زنان را مى بايد كه جامه احرامى به پوشند اگر چه پيراهن پوشيده باشد و ظاهرا زير جامه را عرض لنگ توانند پوشيد و اگر دو لنگ ببندند مانند مردان احوط است.

6-( و ساله سعيد الاعرج: عن المحرم يعقد ازراره فى عنقه قال لا.).

و منقولست در موثق كالصحيح از سعيد كه گفت سؤال كردم از محرمى كه جايز باشد او را پوشيدن مخيط كه قبا به پوشد آيا بند قبا را در گردن مى تواند بست فرمودند كه نه و در بعضى از نسخ ازاره يعنى لنگى را ردا مى كند مى تواند بستن در گردن و ظاهرا را از نساخ زياد شده باشد و لنگى كه بر كمر مى بندد آن را مى تواند بست اگر چه بعضى گفته اند كه ريسمانى بر بالاى او پيچيد،يا رو پاكى دراز را بر بالاى آن پيچيد و اين حرجى است كه

ص: 579

منفى است به آيات و اخبار با آن كه هميشه از زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله تا حال مى بسته اند و اگر نمى تواند بستن البته مى فرمودند كه چنين مى كنيد.

چيزى كه سر را نپوشاند

6-( و ساله محمّد بن مسلم: عن المحرم يضع عصام القربة على رأسه اذا استقى فقال نعم.).

و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه بند مشگ را بر سر گذارد چنانكه سقايان آنجا چنين مى كنند و آن تسمه مشگ بعضى از سر را مى پوشاند حضرت فرمودند كه باكى نيست و به سبب ضرورت مستثنى خواهد بود با آن كه معلوم نيست كه اين را سر پوشيدن گويند.

6-( و ساله يعقوب بن شعيب: عن الرّجل المحرم يكون به القرحة يربطها او يعصبها بخرقة قال نعم.).

و در حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه علامه گفته است از يعقوب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه محرم باشد و دملى يا جراحتى داشته باشد در سر يا اعم از سر و بدن آيا آن را مى تواند بست به دستمال و مانند آن كه مبادا خون جاى ديگر را نجس كند فرمودند كه بلى،يا آن كه مخيط نيست بلكه دغدغده به اعتبار سر پوشيدنست و در ضرورت جايز است.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه اگر كسى صداع داشته باشد دستمالى بر سر بندد،و احاديث صحيحه در اين باب وارد است و خواهد آمد و اين اخبار در اين باب مناسب نيست.

ص: 580

كمربند

6-( و روى عمران الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

المحرم يشدّ على بطنه العمامة و ان شاء يعصبها على موضع الازار و لا يرفعها إلى صدره.).

و در صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم بر شكم خود مى تواند بست دستار را از جهة پياده روى يا گرسنگى يا زخم يا دمّل و اگر خواهد بر موضع لنگ مى بندد و ليكن بالا نميرد به سينه و دور نيست كه اين بستن از جهة آن باشد كه لنگ به زودى باز نشود.

6-( و روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم يشدّ الهميان فى وسطه فقال نعم و ما خيره بعد نفقته.).

و در موثق كالصحيح يا صحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم هميان زر را در كمر مى تواند بست با آن كه غالبا مخيط است فرمودند كه بلى و چيست خير او و بعد از رفتن خرجى راه يعنى هلاك خواهد شد اگر ضبط نكند خرجى راه را هلاك مى شود يا مى بايد كه گدائى كردن،و بحسب ظاهر شامل شاهى و اشرفى هست اگر در اشرفى ظاهر نباشد چنانكه الحال مدار بر اين است.

5,6-( و فى رواية ابى بصير عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: كان ابى صلوات اللّه عليه يشدّ على بطنه نفقته يستوثق بها فانّها تمام حجّه.).

و كلينى و صدوق در صحيح روايت كرده اند از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از محرمى كه عمامه را بر شكمش بندد فرمودند نه يعنى به عبث و سابق كه جايز بود از جهة ضرورت بود پس حضرت فرمودند كه محرم بر شكم

ص: 581

خود مى بندد كمربندى را كه نفقه اش در آنجاست و نيكو مى بندد زيرا كه چيزيست كه سبب اتمام حجست كه اگر ببرند حج او تمام نخواهد شد و در راه هلاك مى شود،يا آن كه حفظ نفقه واجبست و ترك واجب حجرا از كمال مى اندازد.

و اين عبارت اظهر است كه حضرت باقر صلوات اللّه عليه حال محرم را گويد،و ظاهرا لفظ يقول بعد از عليه از نساخ افتاده باشد و متعارف نبود كه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم زر در كمر بندند:هميشه ايشان و كلاه داشتند و عبارت علل نيز خوبست اگر از نساخ چيزى نيفتاده باشد و عبارت چنين است كه ابو بصير گفت سؤال كردم از حضرت كه آيا محرم كمربندى را كه نفقه او در آنجاست بر كمر مى تواند بست حضرت فرمودند كه خوب نگاه دارد كه نفقه از تمام حج اوست و ممكن است كه دو حديث باشد و ليكن بعيد است و ضبط كلينى متّبع است رضى اللّه تعالى عنه و عنهم.

و در صحيح از يعقوب بن شعيب منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرم كه شاهيها را در جامه اش مى بندد حضرت فرمودند كه بلى كمربند و هميان نيز مى تواند برداشت.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه باكى نيست در پوشيدن انگشترى محرم را.

و كلينى بعد از اين گفته است كه در روايتى ديگر وارد است كه از جهة زينت نپوشد و آن روايت كالصحيح است از مسمع از آن حضرت صلوات اللّه عليه،و از تعليلات آينده در سرمه و آينه نيز ظاهر مى شود كه از جهة زينت خوب نباشد.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع منقولست كه گفت حضرت

ص: 582

امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه را ديدم كه در طواف انگشتر در دست داشتند.

و در صحيح ديگر گفت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را ديدم كه در حالت احرام انگشتر پوشيده بودند،و احوط تركست چون نفس گول مى زند،و ظاهر است كه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم هر چه مى كرده اند للّه بوده است نه از جهة هواى نفس.

ص: 583

باب ما يجوز للمحرم اتيانه و استعماله و ما لا يجوز من جميع الانواع

سرمه كشيدن براى محرم

6-( روى أبو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس للمحرم ان يكتحل بكحل ليس فيه مسك و لا كافور اذا اشتكى عينه و تكتحل المرأة المحرمة بالكحل كلّه الاّ كحل اسود لزينة.).

اين بابى است در بيان آن چه جايز است محرم را كه آن را به جا آورد و استعمال كند و آن چه جايز نيست از جميع انواع منهيات و ظاهر كلام صدوق مثل ظاهر بسيارى از روايات خصوصا نيت احرام آنست كه احرام حقيقتش كف نفس است از جامه مخيط يا شبه آن و كف نفس از نسا و طيب است،و محرمات ديگر واجبست در احرام بنا بر اين آن سه را در باب سابق ذكر نمود و باقى را در اين باب،يا آن كه آن چه اهتمام به شان او بيشتر بود اول ذكر نمود تا موافق باشد با گفته اصحاب.

منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست محرم را كه سرمه يا دارو در چشم كشد به چيزى كه در آن مشك و كافور نبوده باشد از جهة درد چشم و زن محرمه سرمه مى تواند كشيد مگر سرمه سياه از جهة زينت يعنى بقصد زينت يا آن كه زينت لازمه اوست،و همين جمله آخر عبارت صحيحه زراره است به تغييرى كه از نساخ شده است و آن الاّ كحل اسود للزينة كه چون استثنا در كلام موجب است واجب النصب است.

ص: 584

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مرد و زن محرم سرمه سياه بر چشم نكشند مگر بواسطه مرض.

و در صحيح ديگر از او منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه دارو و سرمه در چشم مى تواند كشيد محرم هر گاه بوى خوش نداشته باشد و از جهة زينت باشد.

و در صحيح حريز منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه زن محرمه سرمه سياه در چشم نكشد كه سياه زينت است.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه زن در احرام سرمه مى كشد؟فرمودند كه نكشد گفتم كه اگر بوى خوش نداشته باشد فرمودند كه مكروهست چون زينت است.

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: يكتحل المحرم عينيه ان شاء بصبر ليس فيه زعفران و لا ورس.).

منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم دارو مى تواند كشيد اگر خواهد به چدروايى (1)كه در آن زعفران و ورس نباشد.

و در صحيحه ابن سنان و صحيحه هارون استثنا شده است زعفران چون در داروها بيشتر داخل مى كردند،و از احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه ظاهر مى شود كه محرم سرمه سياه در چشم نمى تواند كشيدت.

ص: 585


1- صبر:بكسر باء دواء تلخى است و اما آن چه در شرح است فارسى آن زمان بوده است كه در اين زمان رايج نيست.

خصوصا زن مگر از جهة ضرورت و مرض و سرمه كه بوى خوش داشته باشد نيز نمى تواند كشيد مگر از جهة دوا و بوى خوش مطلق واقع شده است.و پنج چيز خاص نيز متفرق وارد شده است و خواهد آمد خلاف در بوى خوش و احوط اجتنابست از مطلق بوى خوش در دارو و غيره.

نگاه در آينه

6-( و روى حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا تنظر فى المرأة و أنت محرم لأنّه من الزّينة.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نگه به آينه مكن در حال احرام زيرا كه نگاه كردن زينت است يعنى فى نفسه زينت است يا به زينت مى دارد يا آلت زينت است.

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه فرمودند كه زن نظر به آينه نكند از جهت زينت،و در صحيح ديگر از او به همين عبارت به زيادتى كه اگر نظر كند تلبيه را تجديد كند و احوط اجتناب است از نظر كردن در آينه مطلقا و از هر چه رو نمايد از اجسام شفافه حتى از نظر كردن در آبى كه روى خود را در آن به بيند اگر چه در غير آينه حرمت ظاهر نيست بلكه در آينه نيز.

مسواك زدن

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه فى المحرم يستاك قال نعم قال قلت فان أدمى يستاك قال نعم هو من السّنة.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم مسواك مى تواند كرد فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر به سبب مسواك كردن خون در آيد از دهن مسواك مى تواند كرد فرمودند كه بلى مسواك كردن از جمله سنّتهاى

ص: 586

حضرت سيد المرسلين است صلى اللّه عليه و آله و آن حضرت مطلقا امر مسواك فرموده اند كه در احرام و غير آن و نفرموده است كه اگر خون در آيد مسواك مكنيد بلكه فرموده اند كه مهما أمكن چنان كنيد كه خون در نيايد.

چنانكه در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم مسواك مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و چنان نكند كه خون در آيد يعنى به هموارى مسواك كند و زور نكند كه خون در آيد.

حجامت كردن

6-( و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان يحتجم المحرم ما لم يحلق او يقلع الشّعر.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه پانزده سند است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه محرم حجامت كند ما دام كه جاى حجامت را نتراشد يا موى آن را نكند،و ظاهرا ترديد از راويست كه نمى داند كه حضرت ما لم يحلق الشعر فرموده اند يا ما لم يقلع الشعر و ممكن است كه مراد از قلع شعر كندن باشد عوض تراشيدن.

و در تهذيب ما لم يقطع الشعر است و اين عبارت احسن است چون ظاهرش چيدن است.

و منقولست در حسن كالصحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه آيا محرم حجامت مى تواند كرد فرمودند كه نه مگر آن كه علاج نداشته باشد و ضرور شود كه در اين صورت حجامت مى كند و ليكن جاى حجامت را نمى تراشد.

2-( و: احتجم الحسن بن علىّ صلوات اللّه عليهما و هو محرم.).

و منقولست كه سيد جوانان اهل بهشت حضرت امام حسن

ص: 587

صلوات اللّه عليه حجامت فرمودند در حالت احرام.

منقولست در قوى كالصحيح از مقاتل كه ديدم حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را كه در حالت احرام در روز جمعه وقت زوال بر سر راه حجامت فرمودند،و از آن حضرت صلوات اللّه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله محرم بودند و روزه بودند و حجامت فرمودند.

6-( و: سال ذريح ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم يحتجم فقال نعم اذا خشى الدّم).

و منقولست در حسن كالصحيح و در قوى كالصحيح از ذريح كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه آيا محرم حجامت مى تواند كرد فرمودند كه بلى هر گاه به سبب زيادتى خون ترسد از بيمارى و هلاك مى تواند حجامت كرد.

و در حسن از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم حجامت نكند مگر آن كه خوف داشته باشد بر نفس خود كه نماز نتواند كردن يعنى ايستاده يا صحيحا مثل آن كه صداع عظيم يا درد چشم عظيم داشته باشد كه بايد ايما كردن يا خوف اغما داشته باشد كه نتواند نماز كردن به آن كه بى شعور شود.

و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه محرم حجامت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه خوف تلف داشته باشد يا اطباء خوف داشته باشند و نتواند نماز كردن،و فرمودند كه اگر خون آزار دهد او را باكى نيست حجامت و ليكن موى مكان حجامت را نتراشد و فرمودند كه هر گاه مضطر شود به تراشيدن پشت گردن

ص: 588

بتراشد و بر او چيزى نيست.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اگر ضرور شود تراشيدن موى پشت سر بتراشد آن را كه باكى نيست و اگر ضرور نشود و بتراشد كفاره تراشيدن موى سر بر او لازم است و بهتر آنست كه تا ضرور نشود حجامت نكند چنانكه ظاهر مى شود از اين اخبار و غير آن.

كندن دندان

6-( و: سال الحسن الصيقل ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم يؤذيه ضرسه أ يقلعه قال نعم لا باس به.).

و كالصحيح منقولست كه حسن از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد از محرمى كه دندانش درد داشته باشد و او را آزار دهد آيا مى تواند كند فرمودند كه بلى باكى نيست.

و در حديث قوى از آن حضرت منقولست كه گوسفندى بر او لازمست و احوط كشتن گوسفند است خصوصا وقتى كه بسيار ضرور نشود به آن كه احوط در اين صورت نكندن دندانست.

6-( و روى عمران الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه سئل عن المحرم يكون به الجرح فيتداوى بدواء زعفران فقال ان كان الزّعفران غالبا على الدّواء فلا و ان كانت الادوية غالبة عليه فلا باس.).

و در صحيح منقول است از عمران كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمودند از محرمى كه جراحت داشته باشد و مداوا كنند او را بدوائى كه در آن دوا زعفران باشد حضرت فرمودند كه اگر زعفران غالب باشد بر او به آن كه بوى زعفران دهد:دوا به آن نكند و اگر دوا بر آن غالب باشد به آن كه زعفران مستهلك شده باشد و بوى زعفران نمانده باشد باكى نيست،و ظاهرا اين جواب بنايش بر آنست كه بحسب غالب چنان

ص: 589

نمى شود كه منحصر باشد دوا در امثال جراحات بر چنين دوا،و اگر نه مى بايد در اين صورت نيز بد نباشد چون دفع ضرور واجب است نهايتش آن باشد كه كفاره بايد داد.

چنانكه منقول است در صحيح از معاوية بن عمار در محرمى كه جراحتى داشته باشد و مداوا كند جراحتش را به روغن بنفشه حضرت فرمودند كه اگر از روى نادانى كرده است بر اوست كه مسكينى را طعام دهد استحبابا چنانكه خواهد آمد كه هر كه فعلى از محرمات احرام را به جهالت كند غير صيد بر او كفاره واجب نيست و اگر عمدا كرده باشد گوسفندى مى كشد و ممكن است كه در اين صورت ضرور نشده باشد.

خون دمل

(

6- و: ساله صلوات اللّه عليه معاوية بن عمّار عن المحرم يعصر الدّمل و يربط عليه الخرقة فقال لا باس.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه دمّل خود را بفشارد تا چرك و خونش بيرون آيد و بر آنجا خرقه به بندد فرمودند كه باكى نيست در خون بيرون آوردن اگر چه منهى عنه است و هم چنين در بستن و ليكن از جهة ضرورت باكى نيست.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: اذا اشتكى المحرم فليتداو بما يحلّ له ان ياكل و هو محرم.).

و كالصحيح منقولست از كنانى و از أبان از شيخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم كوفتى داشته باشد پس مى بايد كه مداوا كند به چيزى كه حلال باشد محرم را خوردن مانند روغن و پيه و چربى گوشت.و ظاهرا بر سبيل استحبابست يا آن كه تا بهم رسد

ص: 590

دوايى چنينى واجبست كه دوايى نكند كه بوى خوش داشته باشد مثلا.

6-( و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: اذا خرج بالمحرم الخراج و الدمل فليبطّه و ليداوه بزيت او بسمن.).

و در صحاح به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند و در كافى و تهذيب قال اذا خرج است و داب صدوق نيز همين است از قلم نساخ يا تعجيل افتاده است كه هر گاه بر بدن محرم بيرون آيد دمّلهاى ريزه يا بزرگ پس بايد كه بشكافند آن را به روغن زيتون يا روغن گاو و گوسفند يعنى تا ممكن است و در واقع ممكن است حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اعلم بوده اند از جميع اطبا چنانكه متواتر است.

5,6-( و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: فى المحرم تشقّق يداه فقال يدّهنهما بزيت او سمن او إهالة.).

و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست از يكى صادقين صلوات اللّه عليهما در محرمى كه دستهاى او تركد و در تهذيب تشققت است و عبارت متن را نيز به مضارع و ماضى مى توان خواند اگر چه مؤنث سماعى است و ليكن مؤنث حقيقى نيست حضرت فرمودند كه چرب كند دستها را به روغن زيتون و روغن گوسفند و به چربى گوشت چون ضرورتست و ظاهر امر وجوبست يا استحباب يا جواز چون امر بعد از نهى است كه غالب در اين صورت اباحتست بمعنى اعم و وجوب و استحباب،و كراهت و اباحت از خارج ظاهر مى شود،مثلا اگر ترك دست بسيار باشد واجب است كه چون عاقبت چنان مى شود كه نماز را به تيمّم بايد كرد و بسيار است كه عالمى نجس مى شود به آن كه دفع ضرر مظنون واجبست عقلا و شرعا و هم چنين باقى صور

ص: 591

و اين مداوا مخصوص نيست به حالت احرام بلكه هميشه نافع است خصوصا پيه و چربى گوشت از مشايخ چنين دارم كه بعد از خوردن اگر دستها را بهم مالد هر گاه طعام چربى خورده باشد و بعد از آن اگر با آب گرم بشويد بهتر است و در آب سرد نيز نافع است،و قريب به پنجاه سال است كه بر اين مداومت نموده ام و دستم نتركيد با آن كه قبل از اين عمل هميشه به تركيدن دست مبتلا بودم و تعليم بسيار كس نمودم و همه منتفع شدند،و همين معنى از امثال اين حديث مستنبط مى تواند شد و اگر بنده هر كارى را بقصد اطاعت شارع به جا آورد بر هر فعلى مثاب خواهد بود.

حنا گذاشتن

6-( و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكنانىّ قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المرأة ارادت ان تحرم فتخوّفت الشّقاق و تخضّبت[يا]تخضب بالحنّاء قبل ذلك؟قال ما يعجبنى ان تفعل.).

و در تهذيب تخضب است و تخضب نيز به آن معنى است و كالصحيح منقولست از ابراهيم بن نعيم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حال زنى كه خواهد احرام بگيرد و ترسد كه دستش بتركد آيا پيش از احرام حنّا مى تواند بست بر دست از جهة تركيدن دست حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد چون حنا بو دارد و مى ماند بعد از احرام و محتمل است كه كراهت به سبب اين باشد كه حنا بر دست بستن زينت است و در احرام مطلوب نيست.

يا آن كه شبيه است به افعال زنان و از اين سبب جمعى حنا بر دست بستن را بدعت مى دانند.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه معنى آخر را ترجيح مى دادند و مى فرمودند كه مردان را خوب نيست حنا بر دست بستن بلكه حرامست چون

ص: 592

تشبيه به زنان است،

و من تشبّه بقوم فهو منهم و بنا بر معنى اول كراهت باين اعتبار است كه رفع شين به موم و روغن و چربى گوشت و پيه مى توان كردن لازم نيست كه از حنا باشد و ممكن است كه همه مكروه باشد و اللّه تعالى يعلم.

عطر و زعفران

4-( و: كان عليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما اذا تجهّز إلى مكّة قال لأهله إيّاكم ان تجعلوا فى زادنا شيئا من الطّيب و لا الزّعفران ناكله او نطعمه.).

و منقولست كه چون آن حضرت تهيه راه مكه معظمه مى گرفتند به اهل خانه خود مى فرمودند كه مبادا در توشه ما از بوى خوش مطلقا خصوصا زعفران چيزى داخل كنيد كه جمعى كه همراهند بخورند يا بخورد ايشان دهيم،و خود احتمال ندارد كه تناول فرمايند خود را با ديگران داخل فرموده اند و مراد ديگرانند،يا آن كه خود نيز داخل باشند و ندانند كه زعفران دارد يا اندكى از بوى خوش و زعفران كه مستهلك شوند ضرر ندارد و ليكن كراهت دارد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: يكره من الطّيب اربعة اشياء للمحرم المسك و العنبر و الزّعفران و الورس و كان يكره من الادهان الطّيّبة الرّيح.).

و شيخ در موثق از معاوية بن عمار روايت كرده است اين عبارت را پس ظاهر مى شود كه از كتاب معاويه است پس صحيح باشد كه آن حضرت فرمودند كه مكروهست از بوى خوش محرم را چهار چيز و آن مشك و عنبر و زعفران و ورس است و آن حضرت صلوات اللّه عليه كراهت داشتند از روغنهايى كه خوشبو باشد،و كراهت در اينجا بمعنى حرمتست بى دغدغه، و عبارت شيخ انّما يكره است در اول كه بمعنى حصر باشد.

ص: 593

و در صحيح از ابن ابى يعفور منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بوى خوش مشك است و عنبر و زعفران و عود.

و در صحيح از عبد الغفار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بوى خوش مشك عنبر و زعفران و ورس است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مس مكن هيچ چيز از بوى خوش را در حال احرام و بر خود ممال هيچ روغن را در حال احرام و بپرهيز از بوى خوش و اگر به بوى خوش رسى بينى خود را بگير،و اگر به بوى بد رسى بينى را مگير به درستى كه سزاوار نيست كه محرم از بوى خوش لذت بيابد و پرهيز كن از بوى خوش در آن كه در توشه ات بگذارى يا بگذارند پس اگر كسى مبتلا شود به بوى خوش پيش از احرام و بعد از غسل پس مى بايد كه غسل را اعاده كند و تصدق كند به آن مقدار كه از بوى خوش منتفع شده است و حرام نيست بر تو از بوى خوش مگر چهار چيز كه آن مشك و عنبر و زعفران است و ورس، و ليكن مكروهست محرم را بر خود ماليدن هر روغنى را كه بوى خوش داشته باشد مگر آن كه مضطر شود بمانند روغن زيت و شبه آن كه به آن مداوا مى توان كرد.

6-( و روى عن الحسن بن هارون قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه اكلت خبيصا فيه زعفران حتّى شبعت منه و انا محرم فقال اذا فرغت من مناسكك و اردت الخروج من مكّة فابتع بدرهم تمرا و تصدّق به فيكون كفّارة لذلك و لما دخل عليك فى احرامك ممّا لا تعلم.).

و كالصحيح است منقولست از حسن كه عرض نمودم به حضرت امام

ص: 594

جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من حلواى خرمائى خوردم تا سير شدم و محرم بودم فرمودند كه چون از عبادات حج فارغ شوى و خواهى كه از مكه معظمه بيرون آيى يك درهم خرما بخر و آن را تصدق كن تا كفاره اين خوردن باشد و كفاره هر چه در حال احرام واقع ساخته باشى از روى نادانى،و اين تصدق بر سبيل استحبابست و اين از جمله قضاى تفث است و صحيحه معاوية بن عمار نيز خواهد آمد.

هر كه طعامى زعفران دار يا زعفران را عمدا بخورد

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: من اكل زعفرانا متعمدا او طعاما فيه طيب فعليه دم و ان كان ناسيا فلا شىء عليه و يستغفر اللّه و يتوب اليه).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه طعامى زعفران دار يا زعفران را عمدا بخورد يا طعامى را بخورد كه بوى خوش داشته گوسفندى مى كشد و تصدق مى كند آن را بر فقرا و اگر از روى فراموشى خورده باشد بر او چيزى نيست و طلب مغفرت مى كند از حق سبحانه و تعالى و بازگشت مى كند بسوى او بانكه مى گويد استغفر اللّه و اتوب اليه و ظاهر آنست كه توبه بر سبيل استحباب باشد زيرا كه بر نسيان مؤاخذه نيست و ليكن غالب اوقات نسيان به سبب عدم اعتناست كه اگر ملاحظه نيكو كند نسيان نخواهد كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا

6-( و روى عن الحسن بن زياد قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه وضّأنى الغلام و لم اعلم به دستشان فيه طيب فغسلت يدى و انا محرم فقال تصدّق بشيء لذلك.).

و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

ص: 595

جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه غلام آب شستشو آورد و من دست را شستم و نمى دانستم كه دست شو بوى خوش دارد پس دست خود را شستم به غسول خوشبو در حالت احرام حضرت فرمودند كه بواسطه اين فعل تصدق بكن و بهتر اطعام است بمدّ،و دستشان معرّب دستشو است و ظاهرا تصحيف شده اشنان به دستشو و ظاهرا اين حديث كالصحيح كلينى است از حسن بن زياد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اشنانى كه در آن بوى خوش باشد مى توانم در حالت احرام دست را به آن بشويم فرمودند كه هر گاه اراده احرام داشته باشيد سفرها و توشه دانهاى خود را ملاحظه كنيد و هر چه در كار نداشته باشيد بدر كنيد يعنى چيزهائى را كه خوشبو كرده باشند و از جهة آن كه دست خود را به اشنان خوشبو شسته ايد تصدقى كنيد كه كفاره آن باشد و اگر خوشبو نكرده باشند ضرر ندارد.

چنانكه در حديث صحيح منقولست از حميد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه دست خود را به اشنان بشويد حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللّه عليه دست خود را به اشنان سفيد مى شستند.

8-( و: كتب ابراهيم بن سفيان إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه المحرم يغسل يده بأشنان فيه الاذخر فكتب لا احبّه لك.).

و منقولست از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن اول يا ثانى صلوات اللّه عليهما كه آيا محرم دست خود را مى تواند شست به اشنانى كه در آن اذخر باشد توقيع آن حضرت صلوات اللّه عليه بيرون آمد كه بدست مبارك خود نوشته بودند كه من دوست نمى دارم استعمال اذخر را از جهة تو چون اذخر از قبيل بوى خوش صحراست و از جمله رياحين است.

ص: 596

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل مسّ الطّيب ناسيا و هو محرم قال يغسل يديه و هو يلبى و فى خبر اخر و يستغفر ربّه.).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه بوى خوش را استعمال كند از روى نسيان حضرت فرمودند كه دستهاى خود را مى شويد و تلبيه مى گويد.

و در حديث ديگر وارد شده است كه اينها را مى كند و طلب مغفرت مى كند از پروردگار خود و استغفار بر سبيل استحبابست.

و كالصحيح منقولست از اسحاق بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرمى كه در خواب باشد و دست خود را به بوى خوش مالد فرمودند كه مى شويد و بر او چيزى نيست و ديگر سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه محلى روغن مالد بدن محرم را بر روغنى خوشبو و محرم نداند كه روغن خوشبو است كه بر او ماليده است به آن كه نداند كه روغنست حضرت فرمودند كه آن را از بدن مى شويد و من بعد ملاحظه كند كه چنين نشود.

و در بعضى از نسخ و يعذر است يعنى چون جاهل است معذور است و در اكثر مسايل حج جاهل مسأله نيز معذور است به اعتبار آن كه در عمرى يك بار حج واجبست بخلاف نماز كه روزى پنجم رتبه واجبست.

5-( و روى حمران عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ «قال التّفث حفوف الرّجل من الطّيب فاذا قضى نسكه حلّ له الطّيب».).

ص: 597

در باب تفث اين حديث را روايت كرده است صدوق از زراره از حمران بنا بر اين صحيح است به اسانيد بسيار و حمران ممدوح است به مدح بسيار كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير آيه كريمه كه مى بايد به جا آوردند تفث خود را و تفث هر ناخوشى است چنانكه شارب و ناخن نگرفته باشد در مدت احرام ناخن بگيرد،و در اين مدت از جهة رضاى الهى بوى خوش نكرده اند بوى خوش بكنند وقتى كه از عبادات حج فارغ شوند.

و مراد از نسك در اينجا طواف زيارتست چنانكه خواهد آمد و حفوف:بعد عهد است از روغن ماليدن و امثال آن ممكن است كه مراد از طيب روغن خوشبو باشد،و اعم اولى است،و در بعضى از نسخ بدو قافست يعنى حقى كه دارد يا حقهائى كه دارد از بوى خوش و ظاهرا از تصحيف نساخ است.

و در صحيح از محمد بن مسلم از احد هما صلوات اللّه عليهما نيز منقولست به همين عبارت تا من الطيب،پس ظاهر مى شود كه تا محرم است بوى خوش نمى تواند كرد.

و در صحيح از محمد بن منصور بن حاذم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام گرفتى پس نزديكى مكن به چيزى كه زردى داشته باشد از زعفران و ورس تا طواف كنى خانه كعبه را در حج و خواهد آمد كه در چه وقت محل مى شود.

6-( و: سال عبد اللّه بن سنان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الحنّاء فقال انّ المحرم ليمسه و يداوى به بعيره و ما هو بطيب و ما به باس.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم از

ص: 598

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حنا حضرت فرمودند كه حنا بسيار ضرور مى شود بواسطه ترك دست محرم كه بهم مى رسد،و بواسطه دفع جرب شتر بر آن مى مالد و بوى خوش نيست تا از آن اجتناب بايد كرد و باكى نيست كه كسى استعمال كند حنا را.

6-( و قال: لا باس ان يغسل الرّجل الخلوق عن ثوبه و هو محرم.).

ظاهر عبارت آنست كه از حديث عبد اللّه باشد و شيخان در آن حديث نقل نكرده اند و ممكن است كه جزو خبر باشد و ايشان نقل نكرده باشند و ليكن بعيد است و اظهر آنست كه كلام صدوق باشد و مضمون صحيحه ابن ابى عمير باشد كه از بعضى از مشايخ روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در محرمى كه بوى خوش به جامه اش رسيده باشد حضرت فرموده است كه باكى نيست كه آن را بدست خود بشويد اگر چه بوى خوش به دستش مى رسد چون در مقام ازاله آنست ضرر ندارد،و اگر محل باشد و او ازاله كند بهتر خواهد.

بود و در صحيح از حماد منقولست كه گفت عرض كردم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه دو جامه احرامى را با جامهاى ديگر گذاشته بودم و آنها را خوشبو كرده بودم به بخور و جامهاى احرام بو بر داشته بوده است حضرت فرمودند كه آنها را باز كن كه باد بخورد و بوى خوشش بر طرف شود،و ظاهرا قبل از احرام باشد و اعم مى توان گرفت به آن كه از جهة احتياط بيشتر از دو جامه برداشته باشد،و در عبارت صدوق خلوق واقع شده است و مراد از آن زعفران است و اگر به عبارت حديث نقل مى كرد بهتر بود،و مراد از آن غير خلوق كعبه است زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه خلوق كعبه را نشويد،و ممكن است كه غرض صدوق اين باشد كه تاويل كند حديث اين

ص: 599

ابى عمير را به خلوق كعبه و به آن كه جايز است كه آن را بشويد و بس چون در ازاله غير آن استعمال بوى خوش كرده است و خوب نيست بخلاف خلوق كعبه كه استعمال آن حرام نيست.

(و اذا اضطر المحرم إلى سعوط فيه مسك من ريح يعرض له فى وجهه و علّة تصيبه فلا باس بان يستعط به

6- فقد: سال اسماعيل بن جابر ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن ذلك فقال استعط به.).

بدان كه در صحيح از اسماعيل بن جابر منقول است كه او را بادى در رو به همرسيده بود كه شرا باشد و باد سرخ مى گويند به سبب مرضى كه او حادث شده بود و ممكن است كه نفخى در روى او بهم رسيده باشد به سبب سوء القينه در حال احرام اسماعيل گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه طبيبى كه معالجه من مى كند مى گويد كه سعوطى مى بايد كرد كه مشك دارد حضرت فرمودند كه سعوط بكن آن سعوط را چون ضرور است ضرر ندارد.

و در صحيح ديگر از اسماعيل بن جابر منقول است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از سعوطى كه بوى خوش داشته باشد محرم مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست.يعنى در حال ضرورت جايز است،و هر چه را در بينى مى چكانند سعوط مى گويند و صدوق تغيير عبارت كرده است همين مضمون را به آن كه هر گاه محرم مضطر شود به سعوطى كه مشك داشته باشد از جهة بادى كه در روى او بهم مى رسيده باشد و به سبب مرضى كه او را حادث شده است پس باكى نيست كه اين سعوط را بكند هر چند مشك داشته باشد پس بتحقيق كه سؤال كرد اسماعيل بن جابر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از اين مسأله حضرت فرمودند كه سعوط

ص: 600

بكن باين سعوط و از اين حديث ظاهر مى شود كه عمل بقول طبيب مى توان كرد و ممكن است كه چون حضرت خود طبيب واقعى بودند مى دانستند كه آن طبيب درست حكم كرده است حضرت تجويز فرموده باشند.

6-( و روى الحلبيّ و محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: المحرم يمسك على انفه من الرّيح الطّيّبة و لا يمسك على انفه من الرّيح الخبيثة.).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم اگر به بوى خوش رسد مى بايد كه دست بر بينى گذارد كه آن بو را نشنود،و اگر به بوى بد رسد مى بايد كه دست بر بينى نگذارد و بر اين مضمون احاديث صحيحه بسيار وارد شده از معاوية بن عمّار و از هشام بن الحكم و از عبد اللّه بن سنان و ايضا از معاوية بن عمّار و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما،و اكثر اصحاب واجب مى دانند بينى گرفتن را از بى خوش و ذكر نكرده اند كه بينى را نگيرد از بوى بد و ظاهرا سببش اين باشد كه عبارت حديث ممكن است كه مراد از اين اين باشد كه واجب نيست امساك از بوى بد نه آن كه واجبست عدم امساك و اين وجه بى وجه است بلكه بسيار ظاهر است كه مراد عدم امساكست،و وجه ديگر آن كه امر صريح نيست در وجوب و نهى در حرمت،پس چون محتمل است كه مراد ايشان كراهت باشد حكم به كراهت مى كنند و حق اين است كه در امثال اينجا از قبيل متشابهات است و هر دو محتمل است پس احوط آنست كه دست يا جامه را بر بينى نگيرند در بوى بد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 601

6-( و روى هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

لا باس بالرّيح الطّيبة فيما بين الصّفا و المروة من ريح العطّارين و لا يمسك على انفه.).

و به دوازده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در شنيدن بوى خوشى كه در ميان صفا و مروه مى باشد از بوى عطر و بوى خوش عطر فروشان مى باشد دست بر بينى نمى گيرد يا نگيرد و عطار در لغت عرب عطر فروش است از مشك و عنبر و غير آن از بوهاى خوش و اين عبارت لا يمسك مثل عبارت سابق است كه مراد نهى است و احتمال دارد كه نفى وجوب مراد باشد.

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان تشمّ الاذخر و القيصوم و الخزامى و الشّيح و اشباهه و أنت محرم.).

به بيست سند صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه بو كنى اذخر را و آن دست شويى است كه در صحراى مكه معظمه بسيار است و مى آورند،و قيصوم كه برنجاس[سف] است و خزامى به معجمتين گل خيرى صحرايى است و ظاهرا شب بو است و شيح كه درمنه تركى است و امثال اين گياهها از گلهاى صحرايى كه بو دارد و بوهاى تند.

17-( و روى علىّ بن مهزيار قال: سالت ابن ابى عمير عن التّفّاح و الاترج و النّبق و ما طاب من ريحه فقال تمسك عن شمّه و اكله و تاكله و لم يرو فيه شيئا.).

و در صحيح از على منقولست كه گفت سؤال كردم از محمد از سيب و نارنج و ترنج و نبق كه ثمره درخت سدر است و شبيه است به كوج و هر ميوه

ص: 602

كه بوى خوش داشته باشد محمد بن ابى عمير گفت كه بو مكن و مخور،و در بعضى از نسخ موافق كافى كه تاكله است اين معنى دارد كه مى توانى خورد اين ميوها را در وقت خوردن بينى را مى گيرى كه بوى آن را نشنوى ابن ابى عمير اين را گفت و بعنوان روايت نقل نكرده و نقل صدوق به سبب اينست كه بحسب داب قدما ممكن نيست كه از پيش خود چيزى بگويند خصوصا بر سبيل جزم و فتوى تا از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نشنيده باشند،و مؤيد سماع آن كه در صحيح منقولست از ابن ابى عمير كه بعضى از مشايخ من گفتند كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از سيب و نارنج و ترنج و ميوه سدر و هر ميوه كه خوشبو باشد مانند به و ليمو حضرت فرمودند كه دست مى گيرد بر بينى و مى خورد و ظاهرا بر سبيل استحباب باشد چنانكه منقولست در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه آيا محرم نارنج و ترنج مى تواند خورد فرمودند كه بلى عرض نمودم كه بوى خوش دارند فرمودند كه خوردنى است بوييدنى نيست اگر چه ممكن است كه جايز باشد خوردن و نتوان بو كردن.

استظلال

7-( و روى عن عبد اللّه بن المغيرة قال: قلت لأبي الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه اظلّل و انا محرم قال لا قلت فاظلّل و اكفّر قال لا قلت فان مرضت قال ظلّل و كفّر ثمّ قال اما علمت انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال ما من حاجّ يضحى ملبّيا حتّى تغيب الشّمس الاّ غابت ذنوبه معها.).

منقولست به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه كه عبد اللّه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا سايه بر سر مى توانم انداخت بعنوان چتر يا كجاوه و تخت روان در حالتى كه محرم باشم

ص: 603

حضرت فرمودند كه نه،عرض نمودم كه مى توانم در زير سايه رفتن كه كفاره بدهم فرمودند نه عرض نمودم كه اگر بيمار باشم حضرت فرمودند كه در اين صورت در زير سايه برو و كفاره بده پس فرمودند كه آيا نمى دانى كه حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر حاجى كه در زير آفتاب رود و آفتاب بر او تابد و تلبيه گويد چون آفتاب فرو رود گناهانش نيز با آفتاب فرو رود و ظاهرش آنست كه بيمار نيز بهتر آنست كه در زير سايه راه نرود با آن كه كفاره دهد.

9-( و روى عن الحسين بن مسلم عن ابى جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه:

انّه سئل ما فرق ما بين الفسطاط و بين ظلّ المحمل فقال لا ينبغى ان يستظلّ فى المحمل و الفرق بينهما انّ المرأة تطمث فى شهر رمضان فتقضى الصيام و لا تقضى الصلاة قال صدقت جعلت فداك قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه معنى هذا الحديث انّ السنّة لا تقاس.).

و منقولست از حسين پسر سالم يا مسلم و ظاهرا هر دو يكى است كه گفت از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه پرسيدند كه چه فرق است ميان خيمه و سايه كجاوه كه در منزل در زير خيمه مى تواند رفت و در راه در زير سقف كجاوه نمى تواند رفت پس حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه محرم در ظل محمل باشد و فرق ميان هر دو آنست كه زن در ماه رمضان حايض مى شود و نماز و روزه را ترك مى كند و چون پاك مى شود روزه را قضا مى كند و نماز را قضا نمى كند آن شخص گفت راست گفتى فداى تو شوم.

چنين گويد مصنف اين كتاب كه رحمت خدا بر او باد كه معنى اين حديث اين است كه در شرع قياس نمى رود و جايز نيست قياس كردن.

و نكته بعد از وقوع آنست كه مطلوب رياضت آدمى است در آفتاب تا

ص: 604

حق سبحانه و تعالى آدمى را در آفتاب قيامت باز ندارد،و چند حديث وارد شده است كه ابو يوسف قاضى بغداد تلميذ ابو حنيفه به خدمت حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما آمد و از اين مسأله پرسيد كه چرا چنين است چنانكه در اين حديثست و حضرت فرمودند كه قياس در دين و شرع نمى رود و ما تابع شرعيم حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در رفتن به زير سايه محمل نرفتند و در منزل داخل شدند و هر چه آن حضرت فرموده اند كرده اند ما تابع آنيم،و خلاف نكرده است كسى از شيعه و سنى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چنين فرموده اند و ليكن جمعى از عامه چون با عقل ايشان موافقت ندارد منكر اين معنى شده اند مانند انكار ملاحده نماز و روزه و حجرا،و در صحاح سته احاديث بسيار روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نفى قياس فرموده اند.

9-( و روى علىّ بن مهزيار عن بكر بن صالح قال: كتبت إلى ابى جعفر الثانى صلوات اللّه عليه انّ عمّتى معى و هى زميلتي و يشتدّ عليها اذا احرمت فترى ان اظلّل علىّ و عليها فكتب صلوات اللّه عليه ظلّل عليها وحدها.).

و كالصحيح منقولست از بكر كه گفت عريضه نوشتم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه عمّه ام با من هم كجاوه است و به سبب مرض بر او دشوار است كه در زير آفتاب باشد در حالت احرام تجويز مى فرماييد كه من و او هر دو سر كجاوه را به پوشانيم حضرت فرمودند كه كجاوه او را به پوشان و بس چون او بيمار است،و علما عمل كرده اند باين حديث اگر چه ضعيف است بحسب سند و ليكن در هر دو جزوش روايات بسيار وارد شده

ص: 605

است و خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

6-( و روى البزنطى عن على بن ابى حمزة عن ابى بصير قال: سألته عن المرأة يضرب عليها الظلال و هى محرمة فقال نعم قلت فالرّجل يضرب عليه الظّلال و هو محرم قال نعم اذا كان به شقيقة و يتصدّق بمدّ لكلّ يوم.).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از زنى كه در كجاوه سر پوشيده باشد در حال احرام جايز است فرمودند كه بلى عرض نمودم كه آيا مرد در زير كجاوه سر پوشيده مى تواند رفت يا چتر بر سر مى تواند زد در حال احرام فرمودند كه بلى هر گاه درد نيم سر داشته باشد مريضى باشد كه از آفتاب ضرر يابد و از جهة روز مدّى از طعام به سايل مى دهد.

8-( و روى محمّد بن اسماعيل بن بزيع: انّه سئل ابو الحسن صلوات اللّه عليه و انا اسمع عن الظّلّ للمحرم فى اذى من مطر و شمس او قال من علّة فامر بفداء شاة يذبحها بمنى و قال نحن اذا اردنا ظللنا و فدينا.).

و نسخه ديگر هست كه از نساخ سهو شده است در دو جا و اين نسخه موافق است با نسخه شيخين رضى اللّه عنهما و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد شخصى و من مى شنيدم از ظل و در هر دو كتاب عن الظّلال است و افصح است از جهة محرم كه چيزى مانند كجاوه بر بالاى سرش باشد از جهة آمدن باران يا افتادن آفتاب يا مرض و شك دارد كه شمس گفت يا گفت از جهة مرض يا نسخه جمع باشد كه مرض را نيز گفت و در كافى و تهذيب اين عبارت او قال من علّة نيست پس حضرت امر فرمودند كه فدا مى دهد گوسفندى كه آن را در منى مى كشد و اين

ص: 606

زيادتى در آنجاها نيست كه حضرت فرمودند كه ما هر گاه اراده مى كنيم كه سايه بانى بر سر زنيم بواسطه مرض يا غير آن سر كجاوه را مى پوشيم و گوسفندى مى كشيم.

6-( و فى رواية حريز قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: لا باس بالقبّة على النّساء و الصّبيان و هم محرمون و لا يرتمس المحرم فى الماء و لا الصّائم.).

و به اسانيد صحيحه از حريز منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه قبه كه سر كجاوه و امثال آن باشد بز زنان و اطفال نابالغ در حالت احرام ايشان،بلكه اين حكم كه چيزى حايل نباشد ميان سر ايشان و آسمان مخصوص مردانست،و سر به آب فرو نمى برند محرمان و روزه داران و سر به آب فرو بردن نيز از فرد حايل بودن آبست ميان سر و آسمان مى تواند بود و ليكن علماء آن را حكمى ديگر مقرر ساخته اند و نزاع لفظى است و از اين حديث و اخبار صحيحه بسيار مثل صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه هشام بن سالم و صحيحه جميل و صحيحه كاهلى و غير اينها ظاهر مى شود كه حكم مخصوص مردانست و زنان را جايز است كه در كجاوه باشند سر پوشيده.

و در اطفال صحيحه حريز كافى است،و آن چه وارد است كه محرم سر باب فرو نبرد مانند صايم نيز احاديث صحيحه بسيار وارد شده است مثل صحيحه يعقوب بن شعيب و صحيحتين حريز ايضا و صحيحه عبد اللّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مس مكن گلها را در حال احرام و مس مكن چيزى را كه در آن زعفران باشد و مخور طعامى كه در آن زعفران باشد و سر باب فرو مبر و غير اينها از اخبار.

ص: 607

پوشاندن صورت

6-( و روى عن منصور بن حازم قال: رأيت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و قد توضّأ و هو محرم ثمّ اخذ منديلا فمسح به وجهه.).

و مرويست در حسن كالصحيح از منصور كه گفت ديدم آن حضرت را وضو ساخته بودند و محرم بودند پس دستمالى برداشتند و روى خود را به آن پاك كردند،و دور نيست كه از خوف شين و تركيدن فرموده باشند چون در سفر بيشتر از حضر بهم مى رسد يا از جهة بيان جواز در وضو در احرام چون احرام مرد در سر است نه در رو و مؤيد جواز است حديث عبد الملك قمى نيز در باب وضو نيز گذشت.

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: يكره للمحرم ان يجوز بثوبه فوق انفه.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروهست محرم را كه جامه اش تجاوز كند از بالاى بينى او يعنى مستحب است كه روى او باز باشد كه آفتاب خورد و از جهة ضرورت اگر دهن بندى ببندد مى بايد كه از بينى بالا نرود.

(و لا باس ان يمدّ المحرم ثوبه حتّى يبلغ انفه يعنى من اسفل و ذلك انّ

6- حفص بن البخترىّ و هشام بن الحكم رويا عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: يكره للمحرم يجوز ثوبه انفه من اسفل و قال: اضح لمن احرمت له.).

و باكى نيست كه محرم جامه دهن بند را بكشد تا به بينى برسد صدوق گفته است كه مراد اينست كه از پائين به بالا كشد نه از بالا به پائين چون مطلوب آنست كه آفتاب بر روى او تابد و تخصيص به پائين از اين جهت است كه حفص بن البخترى به چهار سند صحيح،و هشام بهشت سند صحيح از ايشان

ص: 608

روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروهست محرم را كه جامه اش از پائين تجاوز كند از بينى و حضرت فرمودند كه خود را آفتابى كن از جهة رضاى خداوندى كه احرام از جهة او گرفته و در راه رضاى او تا جفا نكشى ثواب نمى يابى و از اين دو حديث ظاهر شد كه مراد از آن كشيدن كشيدن از زير است به بالا پس حديث مطلق را حمل مى بايد كرد بر مقيد.

6-( و روى عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول لأبي و قد شكى اليه حرّ الشّمس و هو محرم و هو يتاذّى به و قال ترى ان أستتر بطرف ثوبى قال لا باس بذلك ما لم يصب رأسك.).

و در صحيح منقولست كه عبد اللّه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه به پدرم مى فرمودند در وقتى كه پدرم شكايت كرد به حضرت گرمى آفتاب را در حال احرام و آن كه بسيار آزار مى بايد و عرض نمود كه رخصت مى دهيد كه طرف ردا را حايل سازم كه سايه كند روى مرا حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه به سرت نرسد پس از اين حديث ظاهر شد كه آن چه پيش گذشت كه از بينى نگذرد محمولست بر كراهت يا ترك سنت.

6-( و: ساله سعيد الاعرج عن المحرم يستتر من الشّمس بعود او بيده فقال لا الاّ من علّة.).

و در موثق كالصحيح منقول است از سعيد لنگ كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم خود را از آفتاب مى تواند پوشيد به چوبى كه بر بالاى سر بدارد و دستمالى يا چيزى بر آن بياويزد كه آفتاب بر سرش نيفتد يا دستش را حايل كند حضرت فرمودند كه

ص: 609

نمى تواند كرد مگر آن كه بيمار باشد.

پوشاندن سر

6-( و: ساله الحلبيّ عن المحرم يغطّى رأسه ناسيا او نائما فقال يلبّى اذا ذكر.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه سرش را به پوشاند از روى فراموشى يا در خواب بى شعور حضرت فرمودند كه چون به خاطرش مى رسد يا بيدار مى شود آن عمامه يا كلاه را مى اندازد و تلبيه مى گويد از جهة عقد احرامش

6- و فى رواية حريز:

يلقى القناع و يلبّى و ليس عليه شىء.

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه سر را به پوشاند از روى نسيان حضرت فرمودند كه چون به خاطرش مى رسد آن مقنعه را يعنى آن چه بر سر پوشيده است از سر مى اندازد و تلبيه مى گويد و بر او چيزى نيست از كفاره و گناه.

6-( و: ساله عن المحرم ينام على وجهه و هو على راحلته فقال لا باس بذلك.).

چون داب صدوقست كه از كتاب حلبى اگر چيزى روايت مى كند كه ناتمامست يا معارضى آن را در ميان در مى آورد و باز بر سر او مى رود و در كتاب طهارت چند جا چنين كرد،و چون در اينجا كه از حلبى روايت كرد تلبيه را گفت و القاء عمامه را نگفت چون نداشت و روايت حريز داشت آن را ذكر كرد،و باز بر سر حديث حلبى رفت و قرينه آن كه كلينى همين سؤال را از حلبى روايت كرده است پس مرويست به اسانيد صحيحه از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه محرم بسيار

ص: 610

است كه بر بالاى شتر بخواب مى رود حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر چه بعضى از سر كه بر جهاز شتر يا غير آن گذاشته مى شود پوشيده مى شود و ليكن بى اختيار خواب مى برد.ايشان را يا آن كه سر جهاز را پوشيده است جهاز سر را نپوشيده است،و در بعضى از نسخ اين كتاب و كافى بدل راحلته زاملته است و هر دو به يك معنى است و در بعضى از نسخ سئل است و در اين صورت حلبى روايت مى كند كه ديگرى از حضرت پرسيد،و گاه هست كه نمى داند كه خود سؤال كرده است يا ديگرى سئل مى گويند و راستست كه از حضرت پرسيده اند و مطلبى نيست كه بدانند كه سؤال كرده است مطلوب جواب حضرتست.

و در صحيح از حلبى منقولست كه محرم هر گاه روى خود را به پوشاند مسكينى را طعام دهد و گفت باكى نيست كه محرم بالاى چهار پا بر رو بخوابد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم درد سر داشته باشد باكى نيست كه دستمالى بر سر بندد چون مضطر است جايز است.

5-( و: سال زرارة ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن المحرم يقع الذّباب على وجهه حين يريد النّوم فيمنعه من النّوم أ يغطّي وجهه اذا اراد ان ينام قال نعم.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حال محرم كه چون مى خواهد بخواب رود مگس بر روى او مى نشيند و نمى گذارد كه بخواب رود آيا روى خود را مى تواند پوشانيد در وقتى كه خواهد بخواب رود حضرت فرمودند بلى،و

ص: 611

در كافى اين زيادتى هست كه سر را نپوشاند،و زن نزد خواب اگر مگس آزار دهد كل رو را مى تواند پوشانيد،و آن چه اهم بود اين زيادتى بود زيرا كه احرام مرد در سر او است نه در روى او،و زراره چون از او سؤال كرد حضرت آن را جواب فرمودند و اشعارى فرمودند كه آن جاى سؤال نبود بلكه مى بايست از حال سر مرد و روى زن سؤال كند.

و محتمل است كه اين نيز مراد حضرت باشد كه جايز است رو را پوشانيدن و ليكن از باب مقدمه چنان كن كه بعضى از رو كه قريب بسر است نيز نپوشانى تا يقينا سر را به پوشانيده باشى (1)و چون رو پوشانيدن زن حرامست بى ضرورت،و خواب خصوصا در سفر ضرور است و مگس مانعست از جهة ضرورت مى تواند پوشانيد،و چون مهما أمكن سر را نمى بايد پوشانيد خصوصا در حال خواب و غالب اوقات موى سر را مى گذارند مگس ضرر نمى رساند سر را استثنا فرمودند و از جمله سر است يا حكم سر دارد گوشها.

و در حديث صحيح منقولست از عبد الرحمن و ظاهرا ابن حجاج است نه سيابه زيرا كه ابن سيابه از حضرت موسى بن جعفر روايت نكرده و در اينجا او از آن حضرت سؤال مى كند از محرم كه سرما آزار مى دهد گوش او را آيا گوش را مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه نه.

و در صحيح از زراره منقولست از احدهما صلوات اللّه عليهما در محرم كه آن حضرت فرمودند كه او مى تواند سر رو را پوشانيدن هر گاه خواهدت.

ص: 612


1- يعنى مرتكب حرام شده باشى و چون تمام پوشاندن بر محرم مرد جايز نيست.

كه بخواب رود و محمولست بر حالت ضرورت يا آن كه هر گاه كفاره داشته باشند كه بدهد.

و منقولست در صحيح حلبى كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه محرم روى خود را به پوشاند بايد كه مسكينى را بدست خود طعام دهد و فرمودند كه باكى نيست كه محرم بر رو بخوابد بر بالاى شتر.

6-( و روى زرارة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ المحرمة تسدل ثوبها إلى نحرها.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه جايز است زنى را كه احرام گرفته باشد كه بياويزد برقع را تا گودى گردن و در صحيح معاويه گذشت كه هر گاه زن سوار باشد و احكام زنان گذشت.

ناخن گرفتن

6-( و روى الحسن بن محبوب عن على بن رئاب عن ابى بصير قال:

سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل قلّم ظفرا من اظافيره و هو محرم قال عليه مد من طعام حتّى يبلغ عشرة فان قلّم اصابع يديه كلّها فعليه دم شاة قلت فان قلّم اظافير يديه و رجليه جميعا فقال ان كان فعل ذلك فى مجلس واحد فعليه دم و ان كان فعله متفرّقا فى مجلسين فعليه دمان.).

و به اسانيد صحيحه منقول است از حسن از على بن رئاب و در بسيارى از نسخ على بن مهزيار است و آن از سهو نساخ است چون بحسب مرتبه رجال على پست تر است از حسن مع هذا هميشه حسن از ابن رئاب روايت مى كند،خصوصا در اين روايت شيخ نيز در صحيح از حسن بن محبوب از على بن رئاب روايت كرده است كه ابو بصير گفت از حضرت امام جعفر صادق

ص: 613

صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه ناخنى از ناخنهاى خود را بگيرد و او محرم باشد حضرت فرمودند كه بر اوست مدّى از طعام از جهة هر ناخنى تا بده ناخن رسد پس چون انگشتان هر دو دست را همه بگيرد يك گوسفند مى كشد عرض نمودم كه اگر انگشتان دستها و پاها همه را بگيرد حضرت فرمودند كه اگر در يك مجلس همه را بگيرد يك گوسفند مى دهد و اگر دو مجلس بگيرد دو گوسفند مى دهد.

5-( و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّ من فعل ذلك ناسيا او ساهيا او جاهلا فلا شىء عليه.).

و در تهذيب اين جمله نيز هست كه

و من فعله متعمّدا فعليه دم و به اسانيد صحيحه از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه ناخنهاى خود را بگيرد از روى نسيان يا سهو يا جهالت و نادانى بر او چيزى نيست،و كسى كه عمدا كند بر اوست كه گوسفندى را بكشد و ظاهرا مراد از نسيان آنست كه مى دانست كه ناخن را در احرام نمى بايد گرفت و فراموش كرد و گرفت،و سهو آنست كه فراموش كند كه محرمست،يا آن كه نيز از نسيان است،و سهو شكّست كه آيا چيزى بايد داد يا حرامست يا نه و گرفت و بعد از آن به خاطرش آيد،و جهل آنست كه مسأله را نداند.

و در صحيح ابو حمزه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه ناخنها را بگيرد مگر يك ناخن حضرت فرمودند كه فراموش كرده است گفتم بلى فرمودند كه باكى نيست.

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم تطول اظفاره او ينكسر بعضها فتؤذيه ذلك قال لا يقصّ منها شيئا ان

ص: 614

استطاع فان كانت تؤذيه فليقصّها و ليطعم مكان كلّ ظفر قبضة من طعام.).

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حكم محرمى كه ناخنهاى او دراز باشد يا بعضى از آن بشكند و او را آزار دهد حضرت فرمودند كه از ناخنها هيچ چيز نمى گيرد اگر تواند و اگر آزارش دهد و آن را بگيرد و بواسطه هر ناخنى يك قبضه از طعام بدهد و طعام خوردنيست از گندم و جو و خرما در عربستان از غذاى ايشانست و مويز در يمن غذاست و احوط گندم است.

7-( و سال اسحاق بن عمّار ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه: عن رجل نسى ان يقلّم اظافيره عند الاحرام حتّى احرم قال يدعها قلت فانّ رجلا من اصحابنا افتاه ان يقلّم اظافيره و يعيد احرامه ففعل قال عليه دم.).

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه در وقت احرام ناخنهاى خود را بگيرد تا آن كه محرم شود حضرت فرمودند كه بحال خود بگذارد و نگيرد عرض نمودم كه شخصى از اصحاب ما او را فتوى داد كه ناخنهاى را بگيرد و احرام را اعاده كند و چنين كرد حضرت فرمودند كه بر اوست كه گوسفندى بكشد،و ظاهر اين عبارت آنست كه آن كه گرفته است يك گوسفند مى دهد،و ليكن بسند ضعيفى روايت كرده است از اسحاق و در آخرش تصريح نموده است كه بر آن كه او را فتوى داده است گوسفنديست،و عمل علماء بر اين است و ممكن است كه هر يك را گوسفندى بايد داد و اين احوط است و اللّه تعالى يعلم.

كندن مو

6-( و روى حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا نتف الرّجل ابطه بعد الاحرام فعليه دم.).

ص: 615

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى موى زير بغل خود را بكند بعد از احرام پس بر اوست كه گوسفندى يا گاوى يا شترى را بكشد و اقلش گوسفند است در هر جا كه گويند عليه دم،و گوسفند كافى است و گاو بهتر است و شتر بهتر و محتمل است كه مراد يك گوسفند باشد چنانكه اكثر چنين فهميده اند.

6-( و فى خبر اخر: من حلق رأسه او نتف ابطه ناسيا او جاهلا فلا شىء عليه.).

و در خبر ديگر وارد است كه آن صحيح زراره است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در احرام سر بتراشد يا موى زير بغل را بكند از روى نسيان يا از روى جهل بر او چيزى نيست از كفاره و گناه و هر كه عمدا بكند بر اوست دمى يعنى گوسفند يا گاو يا شتر را بكشد و همه را تصدق كند يا گوسفندى چنانكه مشهور است و بنا بر مشهور اگر گاو يا شتر بكشد مجزى نيست پس اولى گوسفند است تا از خلاف بيرون آيد.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا باس بان يدخل المحرم الحمّام و لكن لا يتدلّك.).

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه محرم داخل حمام شود و ليكن چرك نمى كند مطلقا در حمام،و غير حمام و در حديثى كه وارد شده است كه داخل حمام نشود محمولست بر كراهت و بهتر آنست كه تا ضرور نشود به حمام نرود و اگر غسل واجب شود به احتلام و غير آن و هوا سرد باشد واجبست كه به حمام رود از جهة غسل و بعد از غسل بيرون آيد.

ص: 616

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا يأخذ الحرام من شعر الحلال.).

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم موى محل را نگيرد چه جاى محرم،نه بسر تراشيدن،و نه به موى زير بغل گرفتن،نه از ديگران،و نه از خود.

و در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه آيا محرم كشتى مى تواند گرفت فرمودند كه خوب نيست كشتى گرفتن مبادا سبب اين شود كه جائى مجروح شود و خون در آيد يا از موى خود يا از آن ديگر كنده شود.و ظاهر اين حديث آنست كه كشتى گرفتن حرام نباشد و اگر غرضش از آن اين باشد كه در جهاد ضرور مى شود يا در جائى كه بايد دفع دشمن كردن تواند دفع كردن در اين صورت سنت خواهد بود و بهترين آلات حرب دانستن علم كشتى گرفتن است،و حكايت كشتى گرفتن حسنين صلوات اللّه عليهما مشهور است و در كتب خاصه و عامه مسطور كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به حضرت امام حسن مى فرمودند كه بگيرش و حضرت فاطمه صلوات اللّه عليهما گفتند يا رسول اللّه بزرگتر را مى فرماييد كه كوچكتر را بگيرد حضرت فرمودند كه جبرئيل او را مى گويد من ديگرى را گفتم و ديگر اخبار هست اما اگر غرض لهو باشد خوب نيست و جمعى مطلق لهو را حرام مى دانند و احتياط در تركست.

انداختن شپش و مانند آن

14-( و: مرّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله على كعب بن عجرة الانصارىّ و هو محرم و قد اكل القمّل رأسه و حاجبيه و عينيه فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما كنت ارى انّ الامر يبلغ ما آرى فامره فنسك عنه نسكا و

ص: 617

حلق رأسه يقول اللّه عزّ و جلّ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فالصّيام ثلاثة ايّام و الصّدقة على ستّة مساكين لكلّ مسكين نصف صاع من تمر و النّسك شاة لا يطعم منها احد الاّ المساكين.).

و منقولست در صحيح از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله گذشتند بركعب بن عجره بضم عين مهمله و جيم ساكنه كه از اهل مدينه بود كه نصرت آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله كردند و كعب محرم بود و شپش بر سر و ابروها و پلكهاى چشم او افتاده خورده بود حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه گمان نداشتم كه كار به اين جا رسد يعنى به سبب سر نتراشيدن،و در روايت حريز آنست كه حضرت فرمودند كه آيا جانوران آزارت مى دهند پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد،و بنا بر آن چه صدوق روايت كرده است ظاهرش آنست كه اصل منع بر سبيل تفويض بود و كفاره نيز به تفويض بود (1)و حق سبحانه و تعالى آيه را از جهة تقرير آن حضرت فرستاد پس حضرت فرمودند كه گوسفندى از جهة او بكشند از مال آن حضرت و او سر تراشيد چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد و ممكن است كه نزول آيه را از جهة او شده باشد و چون او پريشان بوده حضرت از مال خود تبرع فرموده باشد كه او فردا افضل را به جا آورد،و ترجمه آيه اينست كه هر كه از شما بيمار باشد-و مرض شپش نيز مرضى است عظيم-يا آزارى از سرد.

ص: 618


1- يعنى خداوند امر دينش را به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله واگذار نمود كه هر چرا بخواهد انجام دهد مثل هفت ركعت نماز كه فرض النبي گفته مى شود.

خود داشته باشد به سبب نتراشيدن موى سر پس بر اوست فداى سر تراشيدن از روزه يا تصدق يا كشتن پس روزه سه روز است و تصدّق بر شش مسكين است هر مسكينى نصفى صاع از خرماست كه دو مد باشد كه تخمينا سيصد و هشت مثقال باشد و در اكثر نسخ اين كتاب نصف افتاده است،و ظاهرا از نساخ باشد يا صاع بر سبيل استحباب بوده باشد و در بعضى از نسخ هست كه

و روى مدّ تمر و اين نيز از تصحيح نساخ است و روايت مد واقع است نه در اطعام شش مسكين بلكه در اطعام ده مسكين،و نسك گوسفندى است كه نمى دهند آن را مگر بد رويشان بعد از آن حضرت فرمودند كه هر چه در قرآن مجيد بلفظ او واقع شده است مثل اين آيه آن كس مخير است هر فردى را كه خواهد اختيار مى كند و هر چه را فرموده باشد فَمَنْ لَمْ يَجِدْ آن بر سبيل ترتيب است كه اول اول را به جا مى آورد و اگر قدرت بر آن نداشته باشد دويم را،تا اينجا عبارت روايت حريز است و ظاهرا روايت صدوق غير آن روايت است.

و كالصحيح از عمر بن يزيد منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه صدقه بر ده مسكين است.

و در حسنه زراره بر شش مسكين است هر مسكينى دو مد كه نصف صاع باشد و مشهور تخيير است ميان شش مسكين و هر مسكينى نصف صاع يا ده مسكين و هر مسكينى را مدّى از طعام يا آن مقدار بدهد كه او سير شود و اگر ده مسكين را بر سفره خود بنشاند احوط آنست كه هر يك را يك مد نان بدهد يا نان آن مقدار در سفره گذارد كه زياد آيد تا جزم بهم رسد كه سير شده اند و اگر شش مسكين را دو مد بدهد و چهار مسكين ديگر را هر يك يك مد بدهد عمل بهر دو روايت كرده خواهد بود،و اگر ده مسكين را هر

ص: 619

يك نصف صاع بدهد نهايت احتياط كرده است و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: قال عبد اللّه بن سنان لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه أ رأيت ان وجدت علىّ قرادا او حلمة اطرحهما عنّى و انا محرم قال نعم و صغارا لهما انّهما رقيا فى غير مرقاهما.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه بيان فرمائيد كه اگر كنه كوچك را كه در گوسفند مى باشد يا كنه بزرگ را كه بر شتر مى باشد بر بدن يا جامه خود بيابم مى توانم انداختن هر دو را از خود در حال احرام حضرت فرمودند كه بلى و ذلت و خوارى باد هر دو را زيرا كه بالا رفته اند در غير جاى خود يعنى اگر شپش در بدن آدمى باشد به جاى خود است حرمت دارد كه در حال احرام كه آن را از خود بيندازند اما كنه جاى آن گوسفند و شتر است اگر بر بدن آدمى بالا روند جاى ايشان نيست و مى توان انداخت بلكه مى توان انداختن و كشتن بعنوان مذلت كه كفش را بر او گذارد و به خوارى بكشد و صغارا منصوبست در اين كتاب مثل بعدا در كتاب اللّه و در كافى و تهذيب برفع است و ظاهرا الف از قلم نساخ افتاده است،و محتمل است كه خبر مبتداى محذوف باشد يعنى در بدن آدمى رفتن سبب مذلّت آنهاست و نصب آنست و افصحست كه بر سبيل لعن باشد مانند لعنهما اللّه از بابت عجبا و حمدا و شكرا كه مفعول مطلق فعل محذوف باشد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: قال له معاوية بن عمّار المحرم يحكّ رأسه فتسقط القملة و الثّنتان فقال لا شىء عليه و لا يعيدها قال كيف يحكّ المحرم قال بأظفاره ما لم يدم و لا يقطع شعرة و ساله عن المحرم يعبث بلحيته فتسقط منها الشّعرة و الثّنتان قال يطعم شيئا.).

ص: 620

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه گاه هست كه محرم سر خود را مى خاراند و يك شپش يا دو شپش مى افتند حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست كه شپش را بر دارد و به جاى خود گذارد گفتم چگونه بخواراند محرم سر و بدن خود را فرمودند كه به ناخنها و چنان نخواراند كه خون در آيد يا مويى را بكند يا آن كه قطع نكند يك مو را،و معاويه گفت كه از آن حضرت سؤال كردم كه گاه هست كه محرم با ريش خود بازى مى كند و يك مو و دو مو مى افتد حضرت فرمودند كه از جهة كفاره چيزى تصدق كند و در تهذيب به جاى و لا يعيدها و لا يعود است يعنى ديگر چنين نكند يعنى هموار بخواراند سر را تا شپش نيفتد.

6-( و فى خبر اخر: مدّ من طعام او كفّين.).

و در حديث ديگر وارد است كه يك مد از گندم يا جو يا خرما مى دهد يا دو كف از اينها و ظاهرا مرادش اين است كه اين هر دو در غير اين حديث وارد شده است اگر چه هر يك در حديثى بوده باشد.

چنانكه كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرم از موى ريش خود يا جاى ديگر مويى بكند پس بر اوست كه از آن دست مسكينى را طعام دهد و ظاهرا طعام يك مد است.

و شيخ كالصحيح روايت كرده است از منصور از آن حضرت صلوات اللّه عليه در محرم هر گاه دست به ريش خود مالد و موى از آن جدا شود؟ حضرت فرمودند كه يك كف يا دو كف بدهد،و فرق ميان اين دو خبر واضح است و ظاهرا صورت اول آنست كه عمدا بكند و در ثانى قصد كندن ندارد

ص: 621

و اين هر هر دو را با هم ضم كند در اين مقام مناسبت ندارد و ممكن است كه نسخه كفّ به جاى مدّ باشد و اين تغيير از نساخ شده باشد و ليكن بعيد است.

(و الاولى انّه لا يحكّ المحرم رأسه الاّ حكّا رفيقا بأطراف الاصابع.)

و اولى آنست كه محرم سر خود را نخواراند مگر هموار به سرهاى انگشتان و منقول است در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى سر را بخارانى پس همواره بخاران و به ناخنها مخاران و ليكن بسر انگشتان بخاران يعنى مبادا خون در آيد يا مويى بريزد.

6-( و فى رواية هشام بن سالم قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: اذا وضع احدكم يده على رأسه او على لحيته و هو محرم فسقط شىء من الشّعر فليتصدّق بكفّ او كعك من سويق.).

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه احدى از شما دست خود را بر سر يا ريش خود گذارد در احرام و مويى بيفتد بايد كه تصدق كند به يك كف از نان خشك يا يك كف آرد بو داده،و در تهذيب بكفّ من طعام است كه گندم و جو و خرما باشد،و در كلينى به همين عبارتست اما در اكثر نسخ بكفّين است و در بعضى از نسخ به كف است،و ظاهرا سهو از نساخ كافى شده باشد اگر چه احوط آنست كه دو كف بدهد و اظهر آنست كه كفاره در اينجا بر سبيل استحباب است چنانكه در صحيح زراره گذشت.

و در صحيح از هشيم منقولست كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد از محرمى كه از جهة اسباغ وضو

ص: 622

يك مو و دو مو از ريش او افتد چونست حضرت فرمودند كه ضرر ندارد و حق سبحانه و تعالى حرجى و تنگى در دين بر شما مقرر نفرموده است.

و در صحيح منقولست از جعفر و مفضل كه شخصى بر آن حضرت صلوات اللّه عليه داخل شد و عرض نمود كه چه مى فرماييد در محرمى كه دست به ريش كشد و دو مو از او بريزد حضرت فرمودند كه اگر من دست بكشم و ده مو بريزد چيزى نخواهم داد.و غير اينها از اخبار ديگر وارد شده است.

6-( و روى ابان عن ابى الجارود قال: سال رجل ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل قتل قملة و هو محرم قال بئس ما صنع قال فما فداؤها قال لا فداء لها.).

و كالصحيح منقولست از زياد كه گفت شخصى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كرد از شخصى كه در حال احرام شپشى را بكشد حضرت فرمودند كه بد كرده است گفت كفّاره اين چه چيز است حضرت فرمودند كه كفاره ندارد.

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مى فرماييد در محرمى كه شپشى را بكشد فرمودند كفّاره نيست در شپش و اولى آنست كه عمدا شپش را بكشد.

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

المحرم يلقى عنه الدّوابّ كلّها الاّ القملة فانّها من جسده فاذا اراد ان يحوّل قملة من مكان إلى مكان فلا يضرّه.).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 623

صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم هر جانورى كه در بدنش باشد مى تواند انداخت بغير از شپش كه آن حيوان بدنست و از بدن بهم مى رسد فاذا يا فَاِن پس اگر خواهد كه شپش را از جائى به جايى ديگر برد ضرر ندارد او را،و بعضى گفته اند بشرط تساوى در حفظ يا احفظيت آنجا و اين اولى است.

و اما احاديث صحيحه و كالصحيحه كه وارد شده است از حماد بن عيسى و محمد بن مسلم و حسين بن ابى العلا و حلبى و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر محرم شپش را از بدن بيندازد طعامى تصدق كند يا يك قبضه يا يك كف بدهد محمولست بر تعمد يا استحباب و احوط آنست كه بدهد خصوصا هر گاه عمدا بيندازد و ظاهر اخبار بسيار آنست كه حرامست انداختن و كشتن پس در حديثى كه واقع شده است كه بيندازند محمولست بر ضرر بسيار.

6-( و روى ابان عن زرارة قال: سألته عن المحرم هل يحكّ رأسه او يغتسل بالماء فقال يحكّ رأسه ما لم يتعمّد قتل دابّة و لا باس بان يغتسل بالماء و يصبّ على رأسه ما لم يكن ملبّدا فان كان ملبدا فلا يفيض على رأسه الماء الاّ من الاحتلام.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از ابان از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا محرم سر خود را مى تواند خارانيدن يا غسل مى تواند كرد يا بدن را مى تواند شست حضرت فرمودند كه سر را مى تواند خارانيدن ما دام كه قصد كشتن جانورى نكند و باكى نيست كه در آب غسل كند و آب بر سر خود ريزد ما دام كه سرش را صمغ و عسل از جهة دفع شپش نينداخته باشد و اگر انداخته باشد آب بر سر نمى ريزد مگر از احتلام يعنى غسل واجب چون غسل حيض و نفاس و استحاضه و مس

ص: 624

ميّت.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه محرم چگونه سر را مى خاراند حضرت فرمودند كه به انگشتان ما دام كه خونين نكند يا مو را قطع نكند و مثل اين احاديث بسيار وارد شده است.

و در موثق عمار وارد است كه اگر جرب داشته باشد و خاراند تا خون بيرون آيد ضرر ندارد چون اختيار ندارد و اگر در جميع اين صور خون بيرون آيد يا مو جدا شود و بواسطه هر يك كفى از طعام بدهد بهتر خواهد بود.

6-( و: سال يعقوب بن شعيب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المحرم يغتسل فقال نعم و يفيض الماء على رأسه و لا يدلكه.).

و منقولست در حسن كالصحيح و در صحيح از يعقوب كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از محرمى كه آيا غسل مى تواند كرد فرمودند كه بلى و آب بر سر مى ريزد و چرك نمى كند سرش را يا بدنش را.

6-( و فى رواية حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا اغتسل المحرم من الجنابة صبّ على رأسه الماء و يميز الشّعر بأنامله بعضه من بعض.).

و به اسانيد صحيحه بسيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم خواهد كه غسل جنابت كند به رفق آب بر سر بريزد و مو را بر سر انگشتان جدا كند بعضى از آن را از بعض ديگر كه آب به زير موها برسد و مو جدا نشود و سر خونين نشود.

شهادت بر نكاح

6-( و قال صلوات اللّه عليه: فى المحرم يشهد نكاح محلّين؟قال لا

ص: 625

يشهد ثم قال يجوز للمحرم ان يشير بصيد على محلّ؟ قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللّه عنه و هذا على الانكار لذلك لا على انّه يجوز.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه در محرم كه شاهد شود عقد نكاح دو محل را به آن كه بر ايشان جايز است عقد كردن بر محرم حرام است گواه شدن يا نه؟حضرت فرمودند كه در آنجا حاضر نشود يا گواه نشود پس حضرت مثالى فرمودند از جهة دفع استبعاد راوى كه آيا جايز است محرم را كه اشاره كند محلى را كه فلان سياهى شكاريست.

صدوق مى گويد كه اين مكالمه حضرت بنا بر انكار است نه بنا بر آن كه جايز است يعنى استفهام آن كاريست و رفع استبعاد باين نحو مى فرمايند كه هم چنانكه محرم را جايز نيست اشاره به صيد كردن هر چند خود صيد نمى كند و نمى خورد هم چنين حاضر نمى تواند شد در عقد دو محل،و اين مشابهت وقتى تمام است كه شهادت را در حقيقت عقد مدخلى باشد چنانكه مذهب جمعى از عامه است يا آن كه شهادت دهد نزد حاكم شرع كه من گواهم بر اين عقد كه به شهادت او حكم كنند بر صحت.

و در اين صورت محاذى مرتكب مى بايد شد به آن كه منصوب باشد به نزع خافض كه على نكاح بوده باشد و يا آن كه مجرّد مشابهت كافى است در رفع استبعاد و در تهذيب على هست باين عبارت عنه عليه السلام

فى المحرم يشهد على نكاح المحلّين و ظاهرا على از قلم نساخ افتاده است و حمل كرده اند بر آن كه به سبب ترك شهادت تضييع بضع نشود و الا واجبست و اللّه تعالى يعلم.

6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ليس للمحرم ان يتزوّج و لا يزوّج محلاّ فان تزوّج او زوّج فتزويجه باطل.).

ص: 626

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نيست محرم را كه تزويج كند و عقد محلّى را ببندد،و محرم به اعتبار عقد بر ايشان باطل است احتياج ندارد در بطلان بعقد محرم پس اگر خود زنى بخواهد يا عقد كند از جهة ديگرى عقد او باطل خواهد بود،و در تهذيب لفظ محلا در آخر واقع شده است و آن بهتر است و اگر نباشد مراد است به قرينه عبارت سابق.

14,6-( و: انّ رجلا من الانصار تزوّج و هو محرم فابطل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نكاحه.).

و در صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى از انصار در حال احرام زنى خواست و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نكاح او را باطل گردانيد يعنى حكم فرمود به آن كه آن نكاح باطل است.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: من تزوّج امرأة فى احرامه فرّق بينهما و لم تحلّ له ابدا.).

و منقول است بطرق متكثره حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه تزويج كند زنى را در احرام ايشان را از هم جدا مى كنند و ديگر هرگز بر او حلال نمى شود، و محمولست بر آن كه عالم باشد به حرمت عقد يا دخول نكرده باشد چنانكه منقولست در حسن كالصحيح از زراره و داود بن سرحان و اديم بن الحركه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم تزويج كند و عالم باشد كه بر او حرام است هرگز بر او حلال نمى شود.

و در صحيح از محمد بن قيس منقولست كه حضرت امام محمد باقر

ص: 627

صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه حكم فرمودند در مردى كه زنى را بعقد خود در آورده بود در احرام پيش از آن كه محل شود حكم فرمودند كه زن را رها كند و فرمودند كه آن نكاح باطلست و بعد از محل شدن اگر خواهد خواستگارى كند و ايشان اگر خواهند دختر را به او دهند و اگر خواهند بغير او و اين محمولست بر صورت جهل و قبل از دخول چنانكه هر دو غالب است و احاديث در اين باب بسيار است و در نكاح خواهد آمد إن شاء اللّه.

6-( و فى رواية سماعة: لها المهر ان كان دخل بها.).

و در موثق منقولست كه اگر دخول كرده باشد با او او را مهر هست يعنى مهر المثل چون عقد باطل است و هر گاه عقد باطل باشد و وطى از روى جهالت واقع شده باشد مهر المثل مى رسد كه بگيرد.

6-( و فى رواية عاصم بن حميد عن ابى بصير قال سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول: المحرم يطلّق و لا يتزوّج.).

و در روايت حسن كالصحيح و صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه محرم طلاق مى تواند داد زنش را و ليكن عقد نكاح نمى تواند كرد و در اين خلافى نيست.

و در صحيح از سعيد[سعد خ]منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم مى تواند كه كنيزان بخرد و بفروشد.

6-( و: سال سعيد الاعرج ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل ينزل المرأة من المحمل فيضمّها اليه و هو محرم قال لا باس الاّ ان يتعمّد و هو احقّ ان ينزلها من غيره.).

ص: 628

و در موثق كالصحيح منقول است از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مردى كه زن خود را از كجاوه بيرون آورد و او را در بغل مى گيرد در حال احرام حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر آن كه در بغل گرفتن از روى عمد باشد و او را سزاوارتر است كه زن را بيرون آورد از كجاوه از ديگران هر چند زن محرم باشد مشروط به آن كه از روى شهوت نباشد.

نگاه به زن

6-( و روى عن محمّد الحلبيّ قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه المحرم ينظر إلى امرأته و هى محرمة قال لا باس.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه محرمى كه نظر به زنش كند و او نيز محرمه باشد چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست.

6-( و روى عن خالد بيّاع القلانس قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل اتى اهله و عليه طواف النّساء قال عليه بدنة ثمّ جاءه اخر فساله عنها فقال صلوات اللّه عليه بقرة ثمّ جاءه اخر فسالها عنها فقال صلوات اللّه عليه عليه شاة فقلت بعد ما قاموا اصلحك اللّه كيف قلت عليه بدنة فقال أنت موسر و عليك بدنة و على الوسط بقرة و على الفقير شاة.).

و كالصحيح منقولست از خالد كلاه فروش كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جماع كند با اهلش و هنوز طواف نسا نكرده باشد فرمودند كه شترى مى دهد پس ديگر آمد و از اين مسأله سؤال كرد حضرت فرمودند كه گاوى مى دهد پس ديگرى آمد و پرسيد حضرت فرمودند كه گوسفندى مى دهد پس چون آنها

ص: 629

رفتند عرض نمودم كه چگونه فرموديد بمن كه شتر مى دهد حضرت فرمودند كه تو مالدارى و بر تو واقع شده است مى بايد كه شتر بدهى،و بر متوسط الحال گاو است،و بر فقير گوسفند است و من بر هر كه آن چه واجب بود گفتم،و احاديث بسيار وارد شده است كه يك شتر مى دهد محمولست بر مالدار و دم شاة واقع شده است محمول است بر فقير و خواهد آمد.

ذبح صيد

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا تذبح الصّيد فى الحرم و ان صيد فى الحلّ.).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه صيد را در حرم مكش اگر چه در بيرون حرم شكار كرده باشند و بر اين مضمون احاديث صحيحه بسيار وارد شده است زيرا كه هر شكارى كه داخل حرم شد حكم صيد حرم بهم مى رساند كه بر محرم و محل حرام مى شود كشتن آن و احاديث از اين باب گذاشت در صيد حرم.

14,9-( و روى حنان بن سدير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: امر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بقتل الفارة فى الحرم و الافعى و العقرب و الغراب الابقع ترميه فان اصبته فابعده اللّه و كان يسمّى الفارة الفويسقة قال انّها توهى السّقاء و تضرم البيت على اهله.).

و منقولست در موثق كالصحيح از حنان بن سدير از پدرش و ظاهرا لفظ عن ابيه از قلم نساخ افتاده است چون حنان به خدمت حضرت نرسيده است و سدير روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله امر فرمودند كه چند چيز را در حرم بكشند موش و مار و عقرب و كلاخ پيسه كه سياه و سفيد است،سنگ يا تير بر روى اندازى و غالب اوقات بر شتر مى نشيند و

ص: 630

كوهان شتر كه مجروحست مى خورد پس اگر تير يا سنگ تو بر او خورد به موقع خود است،و حق سبحانه و تعالى او را دور كرده است بدست تو يا نفرين است بر او كه خدا آن را از رحمت خود دور كرده اند،و موش را فاسقك مى نامند زيرا كه بند مشك را از دندان مى خايد و سر مشك باز مى شود و دو شاب و روغن و عسل و آب همه را مى ريزد،و غرض اينست كه چون ضررهاى اينها به مسلمانان مى رسد كشتن اينها خوبست،از جمله ضرر موش اينست كه خانه را با اهلش مى سوزاند و ظاهرا مكرر چنين كرده بوده است كه فتيله چراغ را از جانب ديگر كشيده و آتش به خانه افتاده و جمعى كثير مى سوخته اند.

در قسطنطنيه بسيار مى شود كه در سالى چندين هزار خانه مى سوزد چون غالب خانهاى ايشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرر است كه در شهر مى گردند و مردمان را از آتش مى ترسانند و فايده ندارد،و يكى از ثقات كه در اين اوقات از آنجا آمده بود نقل كرد كه تا من در آنجا بودم در عرض يك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بيل دار در شبها مى گردند كه چون آتش بشهر افتد ايشان از چهار طرف آن محله خانها را خراب مى كنند كه آتش از آنجا تعدى نكند اين حكايت شب ايشان است، و هر روز اقلا هزار كس مى ميرند و هميشه طاعون هست و بسيار بود كه روزى ده هزار كس مى مردند و از همه غريب تر آن كه مردمش هيچ كم نمى شوند.

و منقولست در صحيح از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون محرم شوى بپرهيز از كشتن هر جانورى

ص: 631

مگر مار و عقرب و موش به درستى كه موش سر مشك را سست مى كند به خائيدن بندش و يا آن كه مشك را سوراخ مى كند و به دندان يا خاك زير مشك را بر مى دارد تا مشك مى افتد و مى درد و خانه را بر اهلش مسوزاند،و اما عقرب به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله دست كردند كه سنگى را بر دارند عقربى دست مبارك حضرت را گزيد حضرت فرمودند كه لعنت خدا بر تو باد كه هيچ خوب و بد را نمى گذارى كه ضررت به او نرسد،و مار اگر متوجه تو شود بكش آن را و اگر به تو كار نداشته باشد به او كار مدار و مار سياه مكّار را در هر حالى كه باشد بكش و كلاخ و كوركوره را كه بر پشت شتر نشسته باشند به تير و سنگ بزن،و فرمودند كه كنه شتر را از شتر مينداز،و كنه گوسفند را از شتر بينداز و قريب باين است حسن كالصحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللّه عليه و اجزاى اين حديث متفرق مذكور است در اخبار صحيحه

انداختن كنه

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ان القى المحرم القراد عن بعيره فلا باس و لا يلقى الحلمة.).

و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرم كنه گوسفند را از شترش بيندازد باكى نيست و ليكن نيندازد كنه شتر را از شتر زيرا كه مأمن اوست بخلاف كنه گوسفند بر شتر كه محلش نيست و چنان است كه بر بدن آدمى در آيد و در آن صورت نيز مى توان انداختن چنانكه گذشت.

6-( و فى رواية حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: و انّ القراد ليس من البعير و الحلمة من البعير.

6- و فى رواية علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال: سألته عن المحرم

ص: 632

ينزع الحلمة عن البعير فقال:لا هى بمنزلة القملة من جسدك.).

و در روايت حريز كه منقولست از او به اسانيد صحيحه بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه قراد كه كنه ريزه است و در گوسفند مى باشد از شتر نيست پس مى توان انداختن آن را،و حلمه كه كنه بزرگست از شتر است او را نمى توان انداختن چنانكه گذشت و تفسيرش در موثقه ابو بصير است كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرم كه آيا كنه بزرگ را از شتر مى تواند انداخت حضرت فرمودند كه نه چون در مأمن خود است چنانكه شپش را از بدن خود نمى توانى انداخت چون در مأمن خود است،و كنه بزرگ و كوچك را از بدن مى توانى انداخت چون بدن انسان جاى ايشان نيست.

8-( و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال:

سألته عن المحرم و ما يقتل من الدّوابّ فقال يقتل الاسود و الافعى و الفارة و العقرب و كلّ حيّة و ان ارادك السّبع فاقتله و ان لم يردك فلا تقتله و الكلب العقور ان ارادك فاقتله و لا باس للمحرم ان يرمى الحداة و ان عرض له اللّصوص امتنع منهم.).

و منقولست كالصحيح از محمد كه از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از محرم و آن چه مى تواند كشت از جانوران حضرت فرمودند كه مى كشد مار سياه را و افعى كه ماريست در نهايت خباثت و معروفست نزد مار گيران،و موش خانگى يا عم،و عقرب و هر مارى را مى تواند كشت و اگر شير يا درندگان متوجه تو شوند بكش آن را و اگر به تو كار نداشته باشند تو متوجه ايشان مشو،و سگ گزنده يا گرگ اگر اراده كند ترا بكش آن را،و باكى نيست محرم را كه تير يا سنگ زند بر

ص: 633

كوركوره اگر بر كوهان شتر نشسته باشد يا مطلقا،و اگر دزدان خواهند كه مال او را ببرند نگذارد كه ببرند تا ممكن باشد و اگر محتاج شود به جنگ و بكشد دزدان را خونشان هدر است،و اگر كشته شود شهيد است و احاديث بر اين مضامين بسيار است از آن جمله منقولست در صحيح از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه از هر چه محرم از آن بر نفس خود ترسد از درندگان و ماران و غير اينها بايد كه بكشد آنها را و اگر اراده نكند ترا تو اراده مكن آنها را.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم مى تواند كشت هر چه را از آن ترسد بر نفس خود.

و در موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه محرم زنبور را و كركس را و مار سياه غدّار را و كرك را و هر چه از آن ترسد مى كشد و فرمودند كه سگ گزنده گرگست يعنى هر جا سگ گزنده گويند مراد از آن گرگست يا حكم گرگ دارد و آن را مى تواند كشت.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چيزى كه اراده كند ترا بكش آن را.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مى توان كشتن در حرم و در احرام مار افعى،و مار سياه غدّار و هر مار بدى را و عقرب و موش را و اين موش فاسقك است،و به سنگ مى توان زد كلاخ و كوركوره را و اگر دزدان متوجه شوند دفع ايشان مى توانى كرد.

و كالصحيح منقولست از زراره كه از احدهما صلوات اللّه عليهما سؤال كردم از پشه و كبگ هر گاه اراده محرم كنند نمى تواند كشت آنها را

ص: 634

فرمودند كه بلى.

و در صحيح از مسمع منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه موش صحرايى و خار پشت و سوسمار را هر گاه محرم بكشد بزغاله مى دهد و بزغاله بهتر است از آنها و چرا اين را گفتم تا آن كه شكار چيزى ديگر نكنند و كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه در حرم كيك و شپش و پشه را بكشد و كالصحيح منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه هر گاه دو محرم جنگ و قتال كنند حضرت فرمودند سبحان اللّه بد كرده اند گفتم كردند الحال چه كنند فرمودند كه هر يك گوسفندى بكشند.

و در موثق عمار منقولست كه حضرت فرمودند كه محرم خلال مى تواند كرد و ليكن ملاحظه كند كه دهن را خونين نكند.

ص: 635

باب ما يجب على المحرم فى انواع ما يصيب من الصّيد

كفاره قتل شترمرغ

6-( و روى جميل عن محمّد بن مسلم و زرارة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى محرم قتل نعامة قال عليه بدنة فان لم يجد فاطعام ستّين مسكينا فان كانت قيمة البدنة اكثر من اطعام ستّين مسكينا لم يزد على اطعام ستّين مسكينا و ان كانت قيمة البدنة اقلّ من اطعام ستّين مسكينا لم يكن عليه الاّ قيمة البدنة.).

اين بابى است در بيان كفاراتى كه واجبست بر محرم در انواع حيواناتى كه شكار مى كند منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در محرمى كه شتر مرغى را بكشد حضرت فرمودند كه بر اوست شترى و اگر شتر را نيابد شصت مسكين را طعام دهد پس اگر قيمت شتر بيشتر از اطعام شصت مسكين باشد زيادتى از اوست و زياده از شصت مسكين را اطعام نمى دهد،و اگر قيمت شتر كمتر از اطعام شصت مسكين باشد بر او نيست مگر قيمت آن شتر اگر چه اطعام ده مسكين باشد،و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و باين عمل نموده اند الا در تخيير و ترتيب كه ظاهر آيه كريمه بلفظ او واقعست و ظاهر آن تخيير و ظاهر حديث ترتيب است و اظهر طريق در جمع استحباب ترتيب است و شك نيست كه ترتيب احوط و اولى است و اللّه تعالى يعلم

ص: 636

اگر از اداء كفاره عاجز شد

6-( و روى الحسن بن محبوب عن داود الرّقّى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: في الرّجل يكون عليه بدنة واجبة فى فداء فقال اذا لم يجد فسبع شياه فان لم يقدر صام ثمانية عشر يوما بمكّة او فى منزله.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از داود بغدادى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه بر او باشد شتر پنج ساله پا در شش كه واجب شده باشد از جهة فداى حيوانى كه صيد كرده باشد مانند شترمرغ حضرت فرمودند كه هر گاه شتر يافت نشود گوسفند بدهد و اگر قدرت بر شتر و گوسفند نداشته باشد هيجده روز روزه مى گيرد در مكه يا منزلش.

6-( و روى عبد اللّه بن مسكان عن ابى بصير قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن محرم اصاب نعامة او حمار وحش قال عليه بدنة قلت فان لم يقدر قال يطعم ستّين مسكينا قلت فان لم يقدر على ما يتصدّق به ما عليه قال فليصم ثمانية عشر يوما قلت فان اصاب بقرة ما عليه قال عليه بقرة قلت فان لم يقدر قال فليطعم ثلثين مسكينا قلت فان لم يقدر على ما يتصدّق به قال فليصم تسعة ايّام قلت فان اصاب ظبيا ما عليه قال عليه شاة قلت فان لم يجد قال عليه اطعام عشرة مساكين قلت فان لم يجد ما يتصدّق به قال فعليه صيام ثلاثة ايّام.).

و منقولست در صحيح از ليث كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه بكشد شتر مرغى را يا الاغ وحشى كه گوره خر باشد حضرت فرمودند كه شترى مى دهد،عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد فرمودند كه شصت مسكين را طعام مى دهد، عرض نمودم كه اگر قادر نباشد بر چيزى كه آن را تصدق كند چه كند فرمودند كه هيجده روز روزه مى گيرد،عرض نمودم كه اگر گاو كوهى را بكشد بر او چه

ص: 637

چيز است فرمودند كه گاو اهلى مى دهد،عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد فرمودند كه سى مسكين را طعام دهد،عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد بر چيزى كه تصدق كند فرمودند كه نه روز روزه بدارد عرض نمودم كه اگر آهويى را بكشد چه بايد كرد او را فرمودند كه گوسفندى مى دهد،عرض كردم كه اگر نيابد فرمودند كه ده مسكين را طعام مى دهد، عرض نمودم كه اگر نداشته باشد چيزى كه تصدق كند فرمودند كه سه روز روزه مى گيرد.

بدان كه ظاهر آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است ترجمه اش اينست كه اى مؤمنان مكشيد شكارى را هر گاه محرم باشيد و هر كه از شما شكارى را عمدا بكشد پس بر اوست جزائى مثل آن چه كشته است از گاو و گوسفند و شتر،و حكم مى كند به مماثلت دو عادل از شما مسلمانان بنا بر قرائت مشهور،و در احاديث از طرق اهل بيت سلام اللّه عليهم وارد است كه ذو عدلست بلفظ مفرد نه تثنيه و صاحب كشاف نقل كرده است كه قرائت جعفر بن محمد صلوات اللّه مفرد است يعنى جنس عادل يا امام زمان و نزد شيعه نبى است يا امام عادل حقيقى است و آن چه حكم كرد عادل كه آن مثل صيد است از شتر يا گاو يا گوسفند هديى است كه مى بايد به كعبه برسد و مراد از كعبه حوالى كعبه است،پس اگر در احرام عمره شكار كرده باشد مى بايد كه در مكه كشته شود و بهتر آنست كه در حزوره كه محاذى كعبه است بكشد و الحال قصاب خانه مكه معظمه است ميان صفا و مروه و خود ديدم،و اگر در احرام حج بكشد مى بايد كه در منا بكشد يا كفاره بدهد اطعام درويشان يا برابر آن روزه تا آن كه بچشد مشقت وبال كار خود را،پس موافق ظاهر آيه كريمه اگر زر داشته باشد و شتر بهم رسد مثلا در كشتن

ص: 638

شترمرغ كه ائمه هدى فرمودند كه مثل آن شتر است قيمت شتر مثلا هر گاه يك تومان باشد،و گندم صاعى دويست دينار باشد و هر مسكينى را نصف صاع مى بايد داد پس صد مسكين را مى توان داد شصت مسكين كافى است و باقى از اوست،و اگر در اين صورت قيمت گندم صاعى پانصد دينار باشد به چهل كس مى رسد زيادتى عفو است و به چهل كس مى دهد،و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا عدل و برابر او روزه مى دارد اگر زر نداشته باشد يا طعام بهم نرسد پس روزه تابع قيمت گندم است پس هر گاه قيمت شتر سى صاع يا بيشتر باشد و نداشته باشد شصت روز روزه مى گيرد،و اگر به چهل كس رسد به آن كه قيمت شتر برابر بيست صاع گندم باشد چهل روز روزه مى گيرد،و اگر گندم صاعى هزار دينار باشد بيست روز روزه مى گيرد و اينست ظاهر آيه و موافق اين معنى احاديث صحيحه وارد شده است مثل صحيحه ابو عبيده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و غير اينها از اخبار بسيار.

و آن چه صدوق ذكر كرده است در اين دو حديث موافق فقه رضويست و صحيحه معاوية بن عمار و كالصحيحه ابو بصير و غير آن و باين عمل كرده است صدوق و ابن ابى عقيل و جمع بين الاخبار آنست كه مخير باشد ميان هر دو ميان آن كه هر مسكينى را نصف صاع بدهد يا يك مدّ و يا به آن كه هيجده روز روزه وقتى واجب باشد كه قدرت بر روزه گرفتن دو ماه نداشته باشد چنانكه در همه كفّارات چنين وارد شده است و اكثر اصحاب چنين جمع كرده اند و يا آن كه اگر زر داشته باشد و گندم بهم نرسد رعايت شصت روز و هر چه شود كنند و اگر پريشان باشد هيجده روز روزه بگيرد و اگر كسى غور

ص: 639

كند در روايات اين معنى اظهر است و احوط آنست كه عمل به روايات مشهوره كنند و اگر قيمت بدنه كمتر از هيجده روز باشد هيجده روز روزه بدارد و اين احتمال نيز وجهى است در جمع،و بنا بر تخيير عمل به مشهور كردن اولى است بلكه موافق حديث مقبول عمر بن حنظله كه حضرت فرمودند كه عمل كن بحديث مجمع عليه يعنى مشهور متعين است عمل به مشهور و اللّه تعالى يعلم.

اگر صيد را زخمى كند

6-( و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل رمى صيدا و هو محرم فكسر يده او رجله فذهب على وجهه فلا يدرى ما صنع قال عليه فدائه قلت فان راه بعد ذلك قد رعى و مشى قال عليه ربع قيمته.).

و مرويست در صحيح از ابو بصير ليث مرادى به قرينه روايت ابن مسكان از او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مردى صيدى را تيرى زد در حال احرام و دست آن يا پاى آن شكست و لنگان لنگان رفت و ندانست كه چه شد حضرت فرمودند كه فداى آن را مى دهد گفتم كه اگر بعد از آن ببيند همان صيد را كه مى چرد و درست راه مى رود حضرت فرمودند كه ربع قيمت آن را تصدق مى كند و موافق اين حديث است احاديث صحيحه از على بن جعفر و غير او.

كفاره خرگوش و روباه

8-( و روى البزنطيّ عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال: سألته عن محرم اصاب ارنبا او ثعلبا فقال فى الارنب دم شاة.).

و به اسانيد صحيحه و حسن كالصحيحه منقولست كه احمد گفت سؤال كردم از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه از محرمى كه خرگوشى يا روباهى را بكشد حضرت فرمودند كه در خرگوش

ص: 640

گوسفندى مى دهد و روباه را نفرمودند ممكن است كه تقيه فرموده باشند يا وجهى ديگر داشته باشد.

6-( و فى رواية بن مسكان عن الحلبيّ قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الارنب يصيبه المحرم فقال شاة هديا بالغ الكعبة.).

و مرويست در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خرگوشى كه محرم آن را بكشد حضرت فرمودند كه گوسفندى با خود مى برد بسوى كعبه و اين اقتباس است از آيه كريمه و دور نيست كه مراد الهى از اين آيه باشد كه اگر محرمى شكار كند و امكان عادى داشته باشد كه كند و غالبا در دوران مى باشد و آن جماعت حج تمتع مى كنند و در احرام عمره از ايشان صادر خواهد شد بنا بر اين بالغ الكعبه فرموده است و در حج كه احرام ايشان از مكه معظمه است تا منى نه اين حيوانات مى باشند،و اگر باشند كه قدرت داشته باشد كه به آن نگاه كند و ساكنان مكه معظمه و حوالى آن نيز احتمال ندارد كه صيد كنند چون مكرر به سبب آن شكار صيد بلاها بر ايشان نازل شده است.

چنانكه منقولست كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه شخصى در احرام روباهى را گرفت و آتش به پيش روى آورد و آن روباه فرياد مى كرد و آن حديث مى كرد و باد مى داد و رفقاى او منع مى كردند تا عاقبت آن را سر داد و آن مرد بخواب رفت كه ناگاه مارى عظيم آمد و در دهان او رفت و آن نيز مانند آن روباه فرياد مى كرد و حديث مى كرد و باد مى داد بعد از آن مار در آمد و رفت و از اين باب عقوبات بسيار واقع شده است پس بنا بر اين لازم نيست كه منى را داخل كنند در كعبه چنانكه مشهور است.

6-( و فى رواية البزنطىّ عن علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال: سالت

ص: 641

ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن محرم قتل ثعلبا قال عليه دم قلت فارنب فقال مثل ما فى الثّعلب.).

و در موثق كالصحيح منقولست از يحيى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه روباهى را بكشد حضرت فرمودند كه دمى مى ريزد يعنى يكى از انعام ثلثه كه شتر و گاو و گوسفند است مى كشد و به فقرا و مساكين مى دهد يا گوسفندى مى كشد عرض نمودم كه اگر خرگوشى را بكشد فرمودند كه بر اوست آن چه در روباهست، و اين حديث خالى از ضعف نيست و ليكن ظاهر مى شود كه معصوم مماثلت را باين عنوان فرموده اند كه مثل شترمرغ را شتر فرموده اند،و گوره خر را مماثلش به گاو و شتر هست هر دو و در احاديث صحيحه وارد شده است،و دور نيست كه اگر بزرگ باشد شتر را بايد داد و اگر كوچك باشد گاو و مشابهت گاو به گاو ظاهر است و از آهو تا به كبوتر مشابهتشان به گوسفند بيشتر از گاو و شتر است با آن كه احاديث صحيح است از بزنطى و اجماع است كه هر چه از او صحيح شود كه گفته است صحيح است،و مع هذا علما همه عمل نموده اند مگر در آن كه شاة محض است يا مانند آهو است در آن كه اوّلا گوسفند بايد داد و اگر نداشته باشد ده مسكين را طعام بايد داد يا مثل آن روزه،يا سه روز على الخلاف و در روباه و خرگوش هر دو اين خلاف كرده اند به اعتبار ظاهر آيه و اخبار و شكى نيست كه احوط و اولى آنست كه مانند آهو عمل نمايند.

كفاره كبوتر

8-( و روى محمّد بن الفضيل قال: سالت ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن رجل قتل حمامة من حمام الحرم و هو محرم فقال ان قتلها و هو محرم فى الحرم فعليه شاة و قيمة الحمامة درهم و ان قتلها فى الحرم و

ص: 642

هو غير محرم فعليه قيمتها و هو درهم يتصدّق به او يشترى به طعاما لحمام الحرم.).

و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از شخصى كه بكشد كبوترى از كبوتران حرم را و او محرم باشد حضرت فرمودند كه اگر آن كبوتر را بكشد و او محرم باشد در حرم پس بر اوست گوسفندى كه فداى اوست از جهة احرام و قيمت كبوتر كه يك درهم است به سبب آن كه در حرم است و اگر در حرم بكشد و محرم نباشد بر اوست قيمت شرعى كبوتر كه آن يك درهم است كه تصدق مى كند يا دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم چنانكه گذشت در باب صيد حرم.

و تا اينجا شيخ روايت كرده است و محتمل است كه همه روايت محمد بن الفضيل باشد خصوصا جمله آخر كه گفته است

و ان قتلها و هو محرم فى غير الحرم فعليه دم شاة

و اگر كبوترى را بكشد و او محرم باشد و در خارج حرم باشد پس بر اوست كه گوسفندى بدهد اگر چه از حديث سابق مستنبط مى شود و ليكن صريح بودن از كلام ايشان اظهر است.

كشتن جوجه

(فان قتل فرخا و هو محرم فى غير الحرم فعليه حمل قد فطم و ليس عليه قيمته لأنّه ليس فى الحرم و يذبح الفداء ان شاء فى منزله بمكّة و ان شاء بالحزورة بين الصّفا و المروة قريبا من موضع النّخاسين و هو معروف فان قتله و هو محرم فى الحرم فعليه حمل و قيمة الفرخ نصف درهم و فى البيضة ربع درهم و فى القطاة حمل قد فطم من اللّبن و رعى من الشّجر.)

پس اگر جوجه را بكشد كه از كبوتر باشد و هم چنين است تخمى كه در ميان آن جوجه به حركت آمده باشد بر اوست كه برّه بدهد كه از شير باز شده باشد و خود چرا كند،و قيمتش را نمى دهد چون در حرم نيست،و فدا

ص: 643

را مى كشد اگر خواهد در منزل خودش كه در آنجا فرود آمده است و اگر خواهد در حزوره مى كشد در ميان صفا و مروه نزديك به بازار برده فروشان و حزوره را همه كس مى داند و در آن وقت معروف بوده است و الحال درى از درهاى مسجد الحرام موسوم است بباب الحزوره و آن از صفا گذشته است بطرف خانهاى شرفا و سبب اشتباه شده است.

و از جمعى از اهل مكّه معظمه تفتيش كردم گفتند معلوم نيست كه كجا بوده است،و اين شكسته در ميان صفا و مروه تفحص مى نمودم كوچۀ پيدا شد قريب به محاذى باب السلام چون اندكى رفتم فضاى عظيمى پيدا شد و ديدم كه گوسفند بسيارى كشته بودند و قصابخانه است ظاهرا همان جا باشد،و بر اين مضمون است صحيحه عبد اللّه بن سنان و غير آن از احاديث بسيار،و اگر جوجه كبوترى را بكشد و او محرم باشد در حرم برۀ مى دهد كه فدا باشد به سبب آن كه محرمست و نصف درهم مى دهد به اعتبار آن كه در حرم است،و در تخم ربع درهم مى دهد و ظاهرا در اينجا از قلم نساخ افتاده باشد و چنين باشد و فى البيضة درهم و ربع درهم كه در هم به سبب احرام باشد و ربع درهم به اعتبار حرم باشد،و ممكن است كه اعتقاد صدوق اين باشد كه در تخم نيز بره مى بايد داد به اعتبار احرام و ربع قيمت مى بايد داد به اعتبار حرم،و در فقه رضوى باين عبارتست و در آنجا درهم مذكور نيست و ليكن در حسن كالصحيح از حريز و غير او درهم است،و در قطاة كه اسفرودش مى گويند بره مى دهد كه از شير باز شده باشد و به چرا افتاده باشد كه برگ درخت تواند خورد،و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است و بسيارى از آن گذشت در باب صيد حرم و عبارت قطاة عبارت صحيح سليمان بن خالد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و مؤيد آن است كالصحيح بزنطى بهمان عبارت.

ص: 644

و در صحيح از سليمان بن خالد نيز منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بكشد قطاة يا كبگ يا دراج و امثال اينها را مى بايد گوسفندى بكشد پس ممكن است كه حمل كنيم شاة را بر برّه يا آن كه شاة فرد افضل باشد

كفاره تخم شترمرغ

(و اذا اصاب المحرم بيض نعام ذبح عن كلّ بيضة شاة بقدر عدد البيض فان لم يجد شاة فعليه صيام ثلاثة ايّام فان لم يقدر فاطعام عشرة مساكين و اذا وطئ بيض نعام ففدغها و هو محرم و فيها افراخ تتحرّك فعليه ان يرسل فحولة من البدن على الاناث بقدر عدد البيض فما لقح و سلم حتّى تنتج فهو هدى لبيت اللّه الحرام فان لم تنتج شيئا فليس عليه شىء)

منقولست در قوى كالصحيح از ليث كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر كسى محرم باشد و تخمهاى شترمرغ را بردارد و بشكند از جهة هر تخمى كه برداشته است گوسفندى مى دهد بعدد تخم،پس اگر گوسفند نيابد سه روز روزه بگيرد،پس اگر قدرت بر روزه نداشته باشد ده مسكين را طعام مى دهد،و اگر تخمهاى شتر مرغ را بشكند،در حال احرام به آن كه خوش يا چهار پاى آن بر آن راه رود و محرم باشد و در آن تخمها جوجه ها به حركت آمده باشند بر او لازم است كه بجهاند شترهاى نر را بر شترهاى ماده بعدد تخمها كه شكسته است پس هر چه بگيرد و سالم بماند تا بزايد آن چه مى زايد هدى كعبه است و اگر نگيرد يا بگيرد ساقط شود بر او چيزى نيست.

بدان كه آن چه مشهور است در ميان اصحاب آنست كه اگر تخم شتر مرغى را بشكند كه جوجه در آن حركت كرده باشد شتر جوانى مى دهد از

ص: 645

جهة هر تخمى،و خلافى نكرده اند در اين مسأله و مستندش صحيحه على بن جعفر و صحيحه سليمان بن خالد است و اگر حركت نكرده باشد مى بايد بجهاند بعدد تخم:شترهاى نر را بر شتران ماده و هر چه از آنها بگيرد و سالم بماند هدى است و در مكه معظمه مى كشند،و اگر در احرام عمره باشد در منى مى كشند اگر در احرام حج باشد و اگر نگيرد بر او حرجى نيست و بر اين مضمون است صحيحه حلبى و صحيحه ابو الصباح و صحيحه ديگر از او و احاديث ديگر،و اگر عاجز شود از اين بعدد هر تخمى گوسفندى مى دهد و اگر عاجز باشد از گوسفند ده مسكين را طعام مى دهد و اگر از طعام عاجز شود سه روز روزه مى گيرد و به مضمون جميع وارد است حديث على بن ابى حمزه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه،و صدوق ترتيب را بر عكس نموده و در جزو اول عمل بحديث ابو بصير ليث مرادى كرده است،و اگر در اين ترتيب قايل شويم به تخيير عمل به مشهور اولى است،اما در جزو آخر عمل به فقه رضوى كرده است و در آنجا ارسال با تحرك است،و موافق احاديث صحيحه آنست كه اگر به چهار به حركت آمده باشند شتر جوان مى دهند پس ممكن است كه در اين صورت مخير باشد و بر تقدير تخيير عمل به مشهور اولى است و اللّه تعالى يعلم

(و ان وطئ بيض قطاة فشدخه فعليه ان يرسل فحولة من الغنم على عددها من الاناث بقدر عدد البيض فما سلم فهو هدى لبيت اللّه الحرام)

و در صحيحين از سليمان بن خالد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرمى راه رود بر تخمهاى اسفرود و بشكند آنها را پس بر اوست بجهاند بعدد تخمها گوسفندهاى نر را بر

ص: 646

گوسفندان ماده و هر چه سالم بماند هدى كعبه است كه در حروره بكشند و به فقرا و مساكين دهند و بعضى گفته اند صرف مصالح كعبه نيز مى توان كرد،و محتمل است كه بحاجيان نيز مى توان داد چنانكه گذشت در احاديث بسيار كه هر چه به هدى آورند بحاجيان مى دهند كه نفقه ايشان آخر شده باشد و اول اولى است

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ما وطئته او وطئه بعيرك و أنت محرم فعليك فداؤه).

منقولست در صحيح از كنانى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چه را خود راه روى با شترت يا دابّه ات بر او راه رود در حال احرام بر تست كه فداى آن را بدهى.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه به همين عبارت و بعد از آن فرمودند كه بدان كه بر تو نيست فداى هر چيزى كه در حال احرام حج يا عمره به جا آورى از روى جهل و نادانى مگر صيد كه در آن فدا هست خواه از روى عمد كنى و خواه از روى جهل

تعدد قتل صيد

(و اذا قتل محرم الصّيد فعليه جزاؤه و يتصدّق بالصّيد على مسكين فان عاد فقتل صيدا اخر متعمّدا فليس عليه جزاؤه و هو ممّن ينتقم اللّه منه و النّقمة فى الآخرة و هو قول اللّه عزّ و جلّ عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ )

و در صحيحين از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم صيدى كند بر اوست كه فدا كند صيد خود را چنانكه مفصل وارد شده است و آن شكارى را تصدق مى كند بر

ص: 647

درويشى،پس اگر مرتبه ديگر صيد كند عمدا به آن كه سابق نيز عمدا باشد پس جزاء و كفاره ديگر بر او نيست كه حق سبحانه و تعالى از او انتقام مى كشد و انتقام و عذاب در آخرت خواهد بود تا اينجا حديث حلبى است و چون در حديث بود كه از كسانى است كه حق سبحانه و تعالى از او انتقام خواهد كشيد ظاهر عبارت دلالت داشت كه آن جماعت را حق سبحانه و تعالى ياد فرموده است.

صدوق مى گويد كه حق سبحانه و تعالى در اين آيه ذكر فرموده است كه ترجمه اش اينست كه اگر از شما عمدا چيزى واقع شده است در شكار حرام حق سبحانه و تعالى از آن عفو فرمود و هر كه مرتبه ديگر صيد كند عمدا پس حق سبحانه و تعالى از او انتقام خواهد كشيد

(و اذا اصاب الصّيد ثمّ عاد خطا فعليه كلّما عاد كفّارة و كلّما اتاه المحرم بجهالة فليس عليه شىء الاّ الصّيد فانّ عليه فداؤه فان تعمّد كان عليه فداؤه و اثمه)

مضمون فقه رضوى است و احاديث بسيار و هر گاه محرم صيدى كند ديگر خطا كند و صيد كند پس هر چند عود مى كند بر او كفاره هست و هر چه را محرم از روى نادانى به جا آورد بر او چيزى نيست مگر شكار كه عالم و جاهل و ناسى همه فدا مى دهند و اگر صيد را عمدا كند فدا و گناه هست و در مرتبه اولى و بعد از آن گناه هست و كفاره نيست چنانكه گذشت و ظاهر عبارات روايات بسيار دلالت بر اين معنى دارد و منافات نيست ميان انتقام الهى و كفاره پس اگر توبه كند و كفاره بدهد احوط است و اللّه تعالى يعلم

صيد كردن ماهى

(و لا باس ان يصيد المحرم السّمك و ياكل طريّه و مالحه و يتزوّده)

ص: 648

و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه محرم شكار كند ماهى را و جايز است كه بخورد تازه آن را و نمكسان آن را و داخل توشه خود مى تواند كرد،بعد از آن حضرت اين آيه را خواندند كه ترجمه اش با تفسير حضرت اينست كه حق سبحانه و تعالى حلال كرده است بر شما شكار دريا را و طعام دريا را كه تمتع يابيد شما از آن كه تازه اش را بخوريد و مسافران نمكسان آن را بخورند پس فرمودند كه فرق ميان شكار دريايى و خشكى آنست كه هر مرغى كه در نيستانها مى باشد و تخم و جوجه در خشكى مى كند آن شكار صحراييست و حرامست مانند قاز و اردك و هر مرغى كه در صحرا مى باشد و تخم و جوجه در دريا مى كند آن شكار درياست.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چه اصلش از درياست و در بر و بحر مى باشد پس سزاوار نيست محرم را كه آن را بكشد پس اگر آن را بكشد بر اوست جزائى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است.

و در صحيح ديگر فرمودند كه ملخ از درياست و هر چه اصلش از درياست و در بر و بحر مى باشد پس سزاوار نيست تا آخر حديث سابق پس هر چه را دانند كه تخم در دريا مى كند و جوجه در دريا مى كند آن صيد بحر است و تا غايت نشنيده ام از تجار و ساكنان كنار دريا كه مرغى باشد كه تخم در دريا كند و آن چه متيقن است از صيد دريا ماهى است كه بى دغدغه دريايى است و باقى مرغان متيقن نيست و بر تقديرى كه باشد شكى نيست كه نادر است و در حوالى درياى بصره مرغابيان كه هميشه در دريا تعيش مى كنند تخمهاى آنها را در كنار ديديم و قريب به هزار كس بودند با ما كه همه

ص: 649

الا نادرى كه دامنها پر كرده بودند از اين تخمها و اكثرش مساوى الطرفين بودند گفتيم كه انداختند و استبعادى ندارد كه مرغابيان تخم را در دريا كنند و حرارت آب دريا جوجه را برساند چنانكه از ثقات شنيده ام كه در هند تخم را در زير سرگين مى كنند و بچه بهم مى رسد،و خود ديدم در راه سامره كه اسبى يك تير پرتاب از ما پيشتر بود و سرگين انداخت تا رسيدن ما به آن جا اكثرش جعل شد و پريد و خود مى ديديم كه نصف جعل بود و نصف سرگين دو سه دقيقه توقف نموديم همه جعل شد و پريدند و كسى در ميان دريا نرفته است كه ببيند اينها چگونه تخم مى گذارند و اخبار معصوم كافى است از براى علم بوقوع آن و چون اخبار آحاد است مفيد ظن است و اگر اخبار متواتره مى بود تامّل نمى كرديم

قتل ملخ

(فان قتل جرادة فعليه تمرة و تمرة خير من جرادة فان كان كثيرا فعليه دم شاة

5- و: مرّ أبو جعفر صلوات اللّه عليه على اناس و هم ياكلون جرادا فقال سبحان اللّه و أنتم محرمون قالوا انّما هو من البحر قال فارمسوه فى الماء اذا).

و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر كسى بكشد يك ملخ را پس بر اوست كه يك خرما بدهد و يك خرما بدهد بهتر است از يك ملخ.و اين عبارت شايع است در ميان عرب و مراد ايشان آنست كه هر خرمائى بهتر است از يك ملخ يعنى چه اگر خرماى كرم خورده زبون باشد بهتر است از ملخ خوب،و مماثلتى نيز هست در ميان خرما و ملخ.

و در صحيح از معاويه از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه جايز نيست محرم را كه ملخ را بخورد و جايز نيست كه ملخ را

ص: 650

بكشد و هر كه ملخى را بكشد خرمائى بدهد و هر چه اصلش از دريا باشد و در دريا و خشكى هر دو تعيش تواند كرد سزاوار نيست كه محرم آن را بكشد و اگر محرم عمدا آن را بكشد بر اوست كه كفاره آن را بدهد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از محرمى كه يك ملخ را بكشد فرمودند كه يك كف از طعام بدهد و اگر ملخ بسيار باشد يعنى ملخ بسيارى را بكشد بر اوست كه يك گوسفند بكشد.

و منقولست در صحيح از امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه گذشتند بر جمعى كه ملخ مى خوردند حضرت فرمودند سبحان اللّه يعنى خداوند تعالى را منزه مى دانم از آن كه جايز باشد كه او را مخالفت كنند يا محض تعجب باشد كه شما محرميد و ملخ مى خوريد ايشان گفتند كه ملخ از دريا است و شكار دريايى حلال است حضرت فرمودند كه زنده آن را داخل دريا كنيد به بينيد نمى ميرد،و هر چه دريايى است نمى ميرد در آب مانند ماهى و جانوران دريايى و ظاهرا همين حديث باشد كه صدوق نقل كرده است و ظاهرا چيزى از قلم نساخ افتاده است و چنين بوده است كه

1,5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: مرّ عليّ عليه السّلام على اناس الخ.

و الجراد لا ياكله المحرم و لا يأكله الحلال فى الحرم)

و ملخ چون صيد است محرم را در حل و حرم جايز نيست خوردن و محل نيز نمى تواند خوردن در حرم زيرا كه صيد است و چون داخل حرم

ص: 651

مى شود ايمن است و به او كارى نمى بايد داشت

كشتن مارمالى

(

(فان قتل عظاية فعليه ان يتصدّق بكفّ من طعام)

و در صحيح از معاويه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر محرمى بكشد چلپاسه را كه در ديوارها مى باشد و مارمالى و آفتاب پرستش مى گويند پس بر اوست كه تصدق كند به يك كف گندم

كشتن زنبور

(فان قتل زنبورا خطا فلا شىء عليه و ان كان عمدا فعليه ان يتصدّق بكفّ من طعام)

و منقولست در صحيح از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و در صحيح از صفوان از يحيى ازرق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اگر محرمى بكشد زنبور را بضم زاى از روى خطا بر او چيزى نيست و اگر عمدا بكشد بر اوست كه اطعام كند چيزى از طعام را و ظاهرش آنست كه بخورد مسكين دهد اگر چه يك خرما باشد و ظاهرا آن چه صدوق ذكر كرده است غير اين دو روايت باشد يا آن كه صدوق به خاطرش رسيده باشد كه كمتر از يك كف در كفارات جائى وارد نشده است و احتمال سهو نساخ نيز هست و اين در صورتيست كه زنبور متوجه اين كس نشود كه اگر آن يا غير آن از حيوانات درنده يا گزنده متوجه شوند دفع مى توان كرد بى كفاره چنانكه در صحيح از حريز منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چيزى كه محرم از آن بر خود ترسد از درندگان و مارها و غير آن بكشد آن را،و اگر اراده نكند ترا تو كارى به آن مدار

محرم اگر خارج از حرم صيد كند

(و ان اصاب المحرم صيدا خارجا من الحرم فذبحه ثمّ ادخله

ص: 652

الحرم مذبوحا و اهدى إلى رجل محلّ فلا باس بأكله انّما الفداء على الّذى اصابه)

و اگر محرمى صيدى كند از خارج حرم و در خارج حرم بكشد آن را و گوشت آن را داخل حرم كند و به هديه بفرستد از جهة شخصى كه محرم نباشد باكى نيست كه محل آن را بخورد و او كه كشته است فدا مى دهد.بدان كه مشهور ميان علما آنست كه هر صيدى را كه محرم بكشد بمنزله ميته است خواه در حرم بكشد و خواه در حل،و هم چنين بمنزله ميته است صيدى را كه در حرم بكشند خواه محل بكشد و خواه محرم اما آن كه در حرم كشته شود بمنزله ميته است و دغدغه نيست،و روايات صحيحه بر آن وارد شده است، و اما آن چه را محرم در حل بكشد خلافست اكثر اصحاب آن را بمنزله ميته مى دانند و بر اين مضمون روايت وهب بن وهب و حفص بن غياث وارد است و هر دو عاميند و بر تقدير ورود از معصوم ظاهرا بر سبيل تقيه وارد شده باشد و مذهب صدوق حليت است و بر اين مضمون اخبار بسيار صحيح وارد شده است و شيخ طوسى جمع كرده است و اخبار حليت را حمل كرده است به آن كه محرم صيد كرده باشد و محل كشته باشد و بسيار بعيد است و مذهب صدوق خوبست و احتياط با مشهور است و اين دو حديث را حمل بر كراهت شديد نيز مى توان كرد و اللّه تعالى يعلم

اگر كفاره صيد را بدهد گوشت را چه كند

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن المحرم يصيب الصّيد فيفديه يَطعمه او يُطعمه او يطرحه قال اذا يكون عليه فداء اخر قيل فاىّ شىء يصنع به قال يدفنه).

و منقولست در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخ او كه آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از محرمى كه صيدى بكند و فداى آن را

ص: 653

بدهد آيا خود مى خورد يا مى خوراند به ديگرى يا مى اندازد حضرت فرمودند كه در هر دو صورت فداى ديگر مى بايد داد عرض نمودند كه پس آن را چه كنند فرمودند كه دفن كنند،اين روايت اگر چه مطلق است و ليكن محمولست بر آن كه در حرم كشته باشد چنانكه صدوق نيز همين روايت را در صيد حرم ذكر كرده است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم در حرم صيدى كند سزاوار آنست كه آن را دفن كند و كسى آن را نخورد،و هر گاه محرم در حل صيد كند محل مى خورد و محرم فدا مى دهد و امثال اين از احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و بعضى گذشت در باب صيد حرم

حاج فديه خود را در منى و معتمر در مكه مى كشد

(و كلّ من وجب عليه فداء شىء اصابه و هو محرم فان كان حاجّا نحر هديه الّذى يجب عليه بمنى و ان كان معتمرا نحره بمكة قبالة الكعبة)

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه واجب باشد بر او فداى كه آن را كرده باشد خواه صيد و خواه غير آن در حال احرام پس اگر در احرام حج باشد نحر كند هدى را كه بر او واجب شده است در منى و نحر بر سبيل مثال است و ذبح نيز چنين است،و اگر در احرام عمره باشد در مكه بكشد آن شتر را در حزوره برابر كعبه معظمه و ظاهرا كشتن در حزوره بر سبيل استحبابست و در خانهاى مكه معظمه نيز مى توان كشتن.

چنانكه در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست و در صحيحه منصور بن حازم وارد است كه كفاره عمره را در منى مى توان

ص: 654

كشت و افضل آنست كه در مكه بكشند در برابر كعبه،و در صحيحه معاويه منقولست كه در موضع خطا فدا مى دهد،و محمولست بر آن كه از آنجا براند تا به كعبه آورد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ بر سبيل استحباب چنانكه كالصحيح زراره منقولست دلالت مى كند بر استحباب خريدن از آنجا و بر جواز تاخير تا مكه و منى

اگر مضطر به صيد شد

(و اذا اضطرّ المحرم إلى صيد و ميتة فانّه ياكل الصّيد و يفدى و ان اكل الميتة فلا باس الاّ

8- انّ ابا الحسن الثّانى صلوات اللّه عليه قال: يذبح الصّيد و يأكله و يفدى احبّ إليّ من الميتة).

و هر گاه محرمى مضطر شود به آن كه از جهة سد رمق صيدى را بخورد يا ميته را به درستى كه صيد را مى خورد و فدا مى دهد و اگر ميته را نيز بخورد باكى نيست و ليكن منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه صيد را بكشد و بخورد و فدا بدهد محبوبتر است نزد من از خوردن ميته.

بد آن كه در اين باب اخبار بسيار وارد شده از صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح كه صيد را مى خورد و فدا مى دهد،و دو خبر ضعيف وارد شده است كه ميته را مى خورد و اكثر اصحاب حمل بر تخيير و استحباب اكل صيد كرده اند و جمعى تفصيل داده اند كه اگر صيد را كشته باشد صيد را مى خورد و اگر بايد كشت ميته را مى خورد،و بعضى گفته اند كه اگر فدا دارد صيد را مى خورد و الا ميته را.و آن چه از اين اخبار ظاهر مى شود آنست كه اكثر عامه ميته را مقدم مى داشته اند و اخبار تقديم ميته بر تقدير ورود از معصوم محمولست بر تقيه و اللّه تعالى يعلم

اگر چند نفر صيد كنند

6-( و روى يوسف الطّاطري قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه

ص: 655

صيد أكله قوم محرمون قال عليهم شاة شاة و ليس على الّذى ذبحه الاّ شاة).

و از يوسف منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه جمعى كه محرم بودند و شكارى را همه خوردند و ظاهر شكارى آهوست حضرت فرمودند كه هر يك يك گوسفند بدهند و آن كه كشته است بر او نيست مگر يك گوسفند از جهة كشتن و يك گوسفند از جهة خوردن.و ظاهرا غرض اينست كه چون او سبب خوردن اين جماعت شده است چنان نيست كه از جهة هر يك يك گوسفندش بايد داد و حصر اضافيست نسبت به ايشان نه نسبت به همه چيز كه يك گوسفندش بايد داد و ممكن است كه او نخورده باشد حصر حقيقى خواهد بود

6-( و روى علىّ بن رئاب عن ابان بن تغلب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قوم حجّاج محرمين اصابوا افراخ نعام فاكلوا جميعا قال عليهم مكان كلّ فرخ أكلوه بدنة يشتركون فيها جميعا فيشترونها على عدد الفراخ و على عدد الرّجال.).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در جمعى كه اراده حج داشته باشند و همه محرم باشند و بيابند جوجه هاى شتر مرغى را يا شتر مرغان را چون نعام مفرد و جمع آمده است و همه از همه خوردند حضرت فرمودند بر هر يك از ايشان بعدد هر جوجه كه خورده اند شترى مى دهند و همه در همه شريكند پس شتران را مى خرند بعدد جوجه ها و بعدد مردان پس اگر ده كس بوده باشند و ده جوجه را خورده باشند هر يك ده شتر مى دهند كه صد شتر باشد خواه در حل باشند و خواه در حرم و لهذا مضاعفه حرم نفرمودند

ص: 656

چون به شتر مى رسد فدا مضاعف نمى شود و در تهذيب اين زيادتى هست كه به آن گفت عرض نمودم كه بعضى از ايشان قدرت ندارند بر هيچ چيز يعنى نه بر شتر و نه بر اطعام گندم حضرت فرمودند كه آن چه حصۀ او مى شود بعدد هر شترى هيجده روز روزه مى گيرد و اين حديث نيز مؤيد احاديث هيجده است چنانكه اختيار صدوقست و بروايت شيخ كالصحيح است اگر چه اظهر در آن نيز صحت است

5,6-( و روى زرارة و بكير عن احدهما صلوات اللّه عليهما: فى محرمين اصابا صيدا فقال على كلّ واحد منهما الفداء).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از زراره و در حسن كالصحيح از بكير از يكى صادقين صلوات اللّه عليهما در دو محرمى كه شكار كنند يك صيد را حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان يك فداست.

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه دو محرم يك صيد را بكشند آيا فدا در ميان هر دو است كه يكى بدهند يا هر يك فدائى مى دهند حضرت فرمودند كه بر هر يك فدائى صحيح است،عرض نمودم كه بعضى از شاگردان من اين مسأله را از من پرسيدند و ندانستم كه چه جواب بدهم فرمودند كه هر گاه چنين واقعه دست دهد و ندانيد بر شماست كه احتياط كنيد تا آن كه بپرسيد و بدانيد.

و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه بر سبيل مجاز احتياط فرموده باشند،و مراد اين است كه جواب مى گوييد تا آن كه از معصوم بپرسيد و بدانيد و جواب بگوئيد چون فردى ديگر دارد كه بگوئيد كه بهتر آنست كه هر يك فدا بدهيد چون ايشان مضطرند،و ليكن معلوم نيست كه چنين فتوى توان

ص: 657

داد،و احتمال ديگر همين معنى است كه احتياط در عمل باشد زيرا كه احتياط يقينى است كه مطلوب شارع است در امثال اين مسايل مثل آن كه نمى دانيم كه غسل جمعه واجبست يا سنّت و يقين مى دانيم كه مطلوب شارعست پس احوط آنست كه البته ترك نكنيم و به جا آوريم بلكه باين نحو نيز فتوى مى توان داد.

و حق اينست كه بر تقديرى كه اين احتياط خوب باشد مطلب اينست كه اين عبارت چه معنى دارد ظاهر عبارت معنى اول است چون مى فرمايند كه احتياط كنيد تا سؤال كنيد و بدانيد،و مطلوب اينست كه اجتهادات مكنيد به آن كه بگوئيد كه شارع هر يك را فرموده است كه چون صيد كنيد كفاره بدهيد و اصل عدم تداخل است پس هر يك را بايد داد يا آن كه بگوئيد كه يك كفاره بر هر دو معلومست و زايد معلوم نيست و اصل عدم تكليف است تا يقين شود و امثال اين استنباطات كه متاخرين رضى اللّه عنهم مى كنند و عبد الرحمن در اين اجتهادات از اكثر فضلاى ما در پيش بود راه اين اجتهادات را بر او بستند و منحصر ساختند در سؤال و علم و اللّه تعالى يعلم.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه جمعى محرم باشند و همه با هم شكار كنند يا ديگرى شكار كرده باشد و همه بخورند بر هر يك از ايشانست قيمت آن شكار يعنى فداى آن

6-( و: سال ابو بصير ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن قوم محرمين اشتروا صيدا فاشتركوا فيه فقالت امرأة رفيقة لهم اجعلوا لي منه بدرهم فجعلوا لها فقال على كلّ انسان منهم شاة).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از

ص: 658

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه باشند از جمعى كه محرم باشند و صيدى را بخرند و ظاهرش آهوست و همه شريك شده باشند در خريدن و زنى رفيق ايشان بود و به ايشان گفت كه مرا نيز شريك خود كنيد به يك درهم پس او را نيز شريك كردند پس حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشانست يك گوسفند.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از جمعى كه محرم باشند و آهويى را بخرند و همه از آن بخورند حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان به تنهايى فداى صيد كامل هست.

و در صحيح از ضريس منقول است كه گفت سؤال كردم از امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر گاه دو محرم تيرى به صيدى بيندازند و تير يكى بخورد و يكى نخورد حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان يك فداست،و به همين مضمون حديث ديگر كالصحيح منقولست از ادريس قمى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و در صحيح از ابو ولاد منقولست كه گفت ما شش نفر با هم رفيق راه مكه معظمه بوديم و در بعضى از منازل آتش عظيم افروختيم كه گوشتى را كباب كنيم و ما همه محرم بوديم كه ناگاه كبوترى يا شبه آن از بالاى آن آتش پريد و بالهاى او سوخت و در آتش افتاد و مرد و همه غمناك شديم پس من در مكه معظمه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رفتم و آن واقعه را بر آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه چون قصد نداشتيد بر همه شما يك گوسفند است و اگر عمدا بقصد كشتن صيد

ص: 659

كرده بوديد هر يك را فدا مى بايست داد ابو ولاد گفت كه اين واقعه بر ما واقع شد پيش از دخول حرم

صيد دريايى

(و قال اللّه عزّ و جلّ أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ

6- قال الصّادق صلوات اللّه عليه: هو مليحه الّذى تاكلون و قال فصل ما بينهما كلّ طير يكون فى الاجام يبيض فى البرّ و يفرخ فى البرّ فهو صيد البرّ و ما كان من طير يكون فى البرّ و يبيض فى البحر و يفرخ فى البحر فهو من صيد البحر).

و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حلال شده است از جهة شما شكار دريا و طعام دريا كه تمتع يابيد شما و مسافران از آن.حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مراد از حليّت از جهة سياره ماهى است يا اعم از ماهى و مرغان دريايى كه نمكسان مى كنند و مى خورند،و آن حضرت فرمودند كه فرق ميان شكار دريا و خشكى در مرغان آنست كه هر مرغى كه در نيستانها مى باشد و تخم و جوجه در خشكى كند آن شكار برّ است و هر مرغى كه در خشكى مى باشد و تخم و جوجه در دريا مى كند آن شكار دريايى است اين مضمون صحيحه حريز است و صحيحه معاوية بن عمار و از پيش گذشت

6-( و: المحرم لا يدلّ على الصّيد و ان دلّ عليه فقتل فعليه الفداء).

و منقولست در صحيح از منصور بن حازم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم راه نمائى نمى تواند كرد بر شكارى پس اگر بگويد كه صيد در كجاست يا اشاره كند و آن شخص آن را بكشد بر اوست كه فدا بدهد و كشنده نيز فدا مى دهد.

ص: 660

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنهار كه هيچ چيز از شكارى را حلال مكن بر خود در حال احرام و حرم و دلالت مكن محلى را بر صيد و نه محرمى را و اشاره مكن ديگرى را بر صيد كه تو سبب صيد شوى كه اگر هر يك از ايشانى كه تو دلالت كردۀ يا اشاره كردۀ صيد را بگيرند مى بايد كه فداى آن را بدهى.و احاديث بسيار در احكام صيد بود اكثرش در روضة المتقين مذكور است و هر چه ضرور است در اينجا مذكور شد

ص: 661

باب تقصير المتمتّع و حلقه و احلاله و من نسى التّقصير حتى يواقع او يهلّ بالحجّ

اشاره

اين بابى است در بيان تقصير كردن كسى كه عمره تمتع كند و در حرمت سر تراشيدن او و در محل شدن به تقصير و در حكم كسى كه فراموش كند تقصير را تا آن كه جماع كند يا احرام بحج بگيرد،چون صدوق احكام احرام را گفت و عمدۀ احكام احرام در احرام عمره است كه جمعى از مسجد شجره احرام مى گيرند و ده دوازده روز محرمند و جمعى از جحفه و هم چنين تا نهايت كمى دو روز راهست و احرام بحج چهار فرسخ راهست رفتن و دو فرسخ برگشتن و نهايت منتهاى احلال چهار فرسخ است برگشتن بنا بر اين آن را مقدم داشت و چون سياق در مناسك بترتيب خواهد گفت در احرام اينجاها احكام را بيشتر مى گويد

تقصير عمره تمتع

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا فرغت من سعيك و أنت متمتّع فقصّر من شعر رأسك من جوانبه و لحيتك و خذ من شاربك و قلّم اظفارك و ابق منها لحجّك فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شىء يحلّ منه المحرم فطف بالبيت تطوّعا ما شئت).

و به اسانيد صحيحه كه پنجاه و چهار سند صحيح است منقولست كه

ص: 662

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون فارغ شدى از سعى عمره تمتع پس بگير از اطراف موى سرت و از ريشت،و بگير از شاربت و ناخنها را بگير و از ناخنها يا از همه قدرى بگذار از جهة محل شدن حجّت در روز ديگر يا دو سه روز بعد از اين،و اكثر اوقات اين افعال در شب نهم واقع مى شود و در روز دهم سر مى تراشد و تقصير مى كند و بهتر آنست كه چون خواهد تقصير كند قصد كند كه تقصير مى كنم از جهة محل شدن از احرام عمره تمتع عمره اسلام قربة إلى اللّه تعالى،و بعد از آن بى فاصله مو را يا ناخن را اندكى بگيرد و چون تقصير كردى حلال مى شود بر تو آن چه حرام شده بود به سبب احرام غير از سر تراشيدن كه از عبارت سابق ظاهر شد و بغير از شكارى كه حرام است به اعتبار آن كه در حرمست كه اگر از حرم بيرون رود شكار مى تواند كرد و بغير از بيرون رفتن از حرم به سبب ارتباط عمره بحج پس طواف كن خانه را از طواف سنت هر چه خواهى و ظاهر اين خبر و اخبار ديگر آنست كه در اثناى عمره طواف سنت نتواند كرد و احاديث صحيحه بر اين مضمون اين حديث وارد شده است و معمول به اصحابست

تقصير عمره تمتع را فراموش كند

6-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابي ابراهيم صلوات اللّه عليه قال: قلت له الرّجل يتمتّع فينسى ان يقصّر حتّى يهلّ بالحجّ فقال صلوات اللّه عليه عليه دم).

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى عمره تمتع به جا آورد و فراموش كند كه تقصير كند تا وقتى كه آواز خود را به تلبيه بحج بلند بكند چه كند فرمودند كه گوسفندى مى دهد از جهة تقصير در تقصير

ص: 663

6-( و فى رواية عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

يستغفر اللّه تعالى قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللّه فالدّم على الاستحباب و الاستغفار يجزى عنه و الخبران غير مختلفين)

و به اسانيد صحيحه منقول است از عبد اللّه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از شخصى كه حج تمتع كند و تقصير نكرده احرام بحج گيرد از روى نسيان حضرت فرمودند كه استغفار كند صدوق مى گويد كه از اين حديث ظاهر مى شود كه گوسفندى كه در آن حديث وارد شده است مستحب باشد يعنى هر دو فرد واجبست و آن فرد واجب بهتر باشد يا هر دو سنت باشد و گوسفندى اكمل باشد،و محتمل است كه هر دو واجب باشد يعنى منع جمعى نيست كه هر دو مطلوب باشد.

و در حديث صحيح به پنجاه و چهار سند معاوية بن عمار نيز امر به استغفار شده است بانكه استغفار كند و بر او چيزى نيست و عمره اش تمام است.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از اين مسأله فرمودند كه باكى نيست بنا بر عمره مى نهد و بر طواف عمره و طواف حجرا از عقب خواهد كرد.و ظاهر اين حديث آنست كه هر دو مستحب باشد و احوط آنست كه استغفار بلفظ استغفر اللّه بقصد قربت بكند و گوسفندى را نيز بقصد قربت بكشد

اگر قبل از تقصير زنش را ببوسد

6-( و: سال عمران الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل طاف بالبيت و بالصّفا و المروة و قد تمتّع ثمّ عجل فقبّل امرأته قبل ان يقصّر من رأسه قال عليه دم يهريقه و ان جامع فعليه جزور او بقرة

ص: 664

و در صحيح منقولست از عمران حلبى و از عبيد اللّه نيز على الظاهر كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه اراده حج تمتع داشته باشد و طواف و سعى عمره را به جا آورد و پيش از آن كه تقصير كند زن خود را ببوسد حضرت فرمودند كه خونى مى ريزد يعنى مى كشد شترى يا گاوى و اقلا گوسفندى مى كشد و اگر پيش از تقصير جماع كند بر اوست كه شترى يا گاوى را بكشد

شخصى كه موى سر را در ميان سر گره زده باشد

6-( و سال عبد اللّه بن سنان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن رجل عقص رأسه و هو متمتّع فقدم مكّة فقضى نسكه و حلّ عقاص رأسه و قصّر و ادّهن و احلّ قال عليه دم شاة).

و در صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه موى سر را در ميان سر گره زده باشد يا به صمغ و عسل موى سر را بر سر چسبانيده باشد كه شپش آزارش ندهد يا گيسو بافته باشد و اراده حج تمتع داشته باشد پس داخل مكه شود و طواف و سعى را به جا آورد و عقيصه سر را بگشايد و تقصير كند و روغن بمالد و محل شود حضرت فرمودند كه گوسفندى مى كشد و اخبار بسيار وارد شده است كه نو حاجى و ملبّد و كسى كه عقص مو كرده باشد ايشان موى سر را نمى تراشند و نمى گشايند تا در منى سر را بگشايند و سر بتراشند و اگر در عمره بگشايند گوسفندى مى دهند مؤيد اين حديثست صحيحه عيص و معاويه و غيرهما و اكثر علما حمل بر كراهت كرده اند و استحباب دم و احوط آنست كه موى سر را عقاص نكند و اگر بكنند در غير منى نكشايند و اگر بگشايند گوسفندى احتياطا بكشند

ص: 665

6- و ساله معاوية بن عمّار: عن رجل متمتّع وقع على امرأته و لم يقصّر قال ينحر جزورا و قد خشيت ان يكون قد ثلم حجّه إن كان عالما و إن كان جاهلا فلا شىء عليه قال و قلت له متمتّع قرض من اظفاره بأسنانه و اخذ من شعره بمشقص فقال لا باس به ليس كلّ احد يجد الجلم

و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه عمره تمتع كند و پيش از تقصير با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه شترى مى كشد و خوف آن هست كه اگر از روى علم چنين كرده باشد كه حجش از كمال افتاده باشد بلكه از صحت و ليكن بحسب واقع اين شتران رخنه را فى الجمله به اصلاح مى آورد،و اگر از روى نادانى و جهل كرده باشد بر او چيزى نيست، باز معاويه گفت كه ديگر عرض نمودم كه اگر كسى عمره تمتع كند و بعضى از ناخنهاى خود را بقصد تقصير از دندانهاى خود بگيرد و بعضى از موى خود را از پيكان تير بگيرد خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست همه كس مقراض ندارد و مطلوب تعبّد است به تقصير و از هر چه باشد خوبست، و به همين مضمونست در كفاره جزّ در موثقه كالصحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در موثقه كالصحيحه ابن مسكان آنست كه گوسفندى بكشد و حمل كرده اند بعضى بر تخيير يا نظر به فقير گوسفند مجزيست

اگر به جاى تقصير حلق كند

6-( و روى أبو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن متمتّع اراد ان يقصّر فحلق رأسه قال عليه دم يهريقه فاذا كان يوم النّحر أمرّ الموسى على رأسه حين يريد ان يحلق).

و در موثق كالصحيح از ليث منقولست كه از حضرت امام جعفر

ص: 666

صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از متمتّعى كه خواهد تقصير كند از عمره و سر را بتراشد حضرت فرمودند كه بر اوست كه گوسفندى بكشد و چون در روز عيد سر تراشيدن مطلوبست و يك روز يا دو روز فاصله شده است و موسى سر ندارد استره را بر سر بمالند در وقتى كه سر مى تراشد كه بعد از قربان كردن گوسفند باشد يا آن كه مى تراشد و هر چه بهم مى رسد خوبست و اگر چيزى بهم نرسد از جهة محل شدن تقصير كند،و مذكور شد كه محل مى شود به سبب تقصير از هر چيزى مگر سر تراشيدن كه حرام است و مى بايد كه در عمره سر نتراشد اگر در حج سر بتراشد بهتر است و خواهد آمد،و اين در صورتيست كه عمدا سر بتراشد كه اگر از روى نسيان يا جهل باشد بر او چيزى نيست چنانكه دلالت مى كند بر آن صحيحه جميل از بعضى از اصحاب خود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

جماع قبل از تقصير

5-( و روى ابو المعزاء عن ابى بصير قال: قلت لأبي جعفر صلوات اللّه عليه رجل احلّ من احرامه و لم تحلّ امرأته فوقع عليها قال عليها بدنة يغرمها زوجها).

و منقولست در موثق كالصحيح و در صحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه شخصى از احرام خود محل شده بود و زنش محل نشده بود كه با آن زن جماع كرد حضرت فرمودند كه بر آن زن يا بر آن مرد شترى لازمست كه شوهرش غرامت مى كشد از جانب زنش چون بى اختيار زن جماع واقع شده است چنانكه ظاهر تحمل است،و اگر باختيار آن زن باشد بر زن واجبست نه بر مرد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ينبغى للمتمتّع بالعمرة إلى الحجّ

ص: 667

اذا احلّ ان لا يلبس قميصا و ان يتشبّه بالمحرمين).

و در حسن كالصحيح از حفص منقولست از بسيارى از مشايخ او كه آن حضرت صلوات اللّه فرمودند كه سزاوار آنست كه هر گاه شخصى از عمره تمتع فارغ شده باشد و محل شده باشد كه پيراهن نپوشد و شبيه باشد به محرمان خصوصا سنّيان كه مبادا ايشان بفهمند كه او حج تمتع كرده است و ايشان اگر چه در حال احرام جامه دوخته مى پوشند و موافق مذهب باطل ايشان چنين است كه جايز است كه در حال احرام جامه به پوشد و كفاره بدهند اگر رومى يا عرب يا بخارايى به پوشد متعرض نمى شوند،و اگر عجم به پوشد مى دانند كه عجم در حال احرام جامه مخيط نمى پوشند پس پوشيدن جامه علامت محل شدنست از عمره تمتع چنانكه موافق واقع است و ضرر مى رساند

تقصير از بعضى از اعضاء

6-( و روى حفص و جميل و غيرهما عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

فى محرم يقصّر من بعض و لا يقصّر من بعض قال يجزئه).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حفص بن بخترى و از جميل بن دراج و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در محرمى كه تقصير كند از بعضى از مواضع تقصير و تقصير نكند از مواضع ديگر مثل آن كه ناخن يك دست يا بعضى از يك دست يا دو دست را بگيرد و از بعضى ديگر تقصير نكند مثل تقصير از شارب و سر و محاسن كه بعضى را بگيرد و بعضى را نگيرد؟حضرت فرمودند كه كافى است كه از بعضى بگيرد و از بعضى نگيرد و اگر از همه جا تقصير بكند بهتر خواهد بود چنانكه گذشت و بهتر آنست كه چون از سر تقصير كند از پيش سر كه محاذى پيشانى است

ص: 668

ابتدا كند چنانكه از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه منقولست.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل منقولست كه ديدم كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه از عمره فارغ شده بودند و از اطراف موى سر مى گرفتند از شانه پس سر تراشى را اشاره فرمودند كه شارب را بگيرد و چون شارب را گرفت اشاره به محاسن مبارك فرمودند كه از اطراف آن گرفتند بعد از آن برخاستند.

اگر در مكه حلق كند

14-( و ساله جميل بن درّاج: عن متمتّع حلق رأسه بمكّة فقال ان كان جاهلا فليس عليه شىء و ان تعمّد ذلك فى اوّل شهور الحجّ بثلاثين يوما منها فليس عليه شىء فان تعمّد ذلك بعد الثّلثين الّتى يوفّر فيها الشّعر للحجّ فانّ عليه دما يهريقه).

و در صحيح منقولست از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج تمتّع كند و از عمره فارغ شده باشد سر بتراشد در مكه حضرت فرمودند كه اگر جاهل مسأله باشد و نداند كه حرامست سر تراشيدن بر او چيزى نيست و اگر عمدا كرده باشد اگر تا اول ذى قعده سر تراشيده باشد بر او چيزى نيست و اگر عمدا سر تراشيده باشد از اول ماه ذى قعده تا روز دهم ذى حجه كه موى سر را از جهة حج مى گذارند كه در حج بتراشند پس بر اوست كه گوسفندى بكشد پس ظاهر مى شود كه سر تراشيدن بعد از عمره و پيش از آن تا اول ذى قعده يك حكم دارد و پيشتر بى دغدغه سنّت است و ممكن است كه همه در كفاره مساوى باشند و پيشتر مكروه باشد و بعد از احرام تا روز دهم حرام باشد چنانكه عمل اكثر علماء و اصحاب بر اين است

اگر قبل از تقصير وطى كند

6-( و روى عن حمّاد بن عثمان قال: قال رجل لأبي عبد اللّه صلوات اللّه

ص: 669

عليه جعلت فداك انّي لما قضيت نسكى للعمرة اتيت اهلى و لم اقصّر قال عليك بدنة قال فانّى لمّا اردت ذلك منها و لم تكن قصّرت امتنعت فلما غلبتها قرضت بعض شعرها بأسنانها قال رحمها اللّه انّها كانت افقه منك عليك بدنة و ليس عليها شىء).

و منقولست در صحيح از حماد و اين حديث در كافى و تهذيب منقولست از حماد و ظاهرا در وقت اين سؤال حماد حاضر بوده است و نخواسته كه چنين قباحت را نسبت به شيخش بدهد بعنوان قال رجل ذكر كرده است و محمد بن على بن حلبى نيز شنيده بود كه از برادرش چنين امرى واقع شده است او نيز اين واقعه را از حضرت مى پرسيد،و احتمال ديگر هست كه محمد بعد از آن كه از حلبى شنيده بود چون به خدمت حضرت رسيده باشد از حضرت سؤال كرده باشد حاصل آن كه حماد مى گويد كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه فداى تو گردم چون طواف و سعى عمره را به جا آوردم پيش از آن كه تقصير كنم با اهل خود نزديكى كردم حضرت فرمودند كه بدنه بده كه شتر بزرگ باشد و مشهور آنست كه مى بايد كه شتر پنج ساله پا در شش باشد باز آن شخص عرض نمود كه چون خواستم كه پيش زن روم امتناع نمود چون تقصير نكرده بود پس چون بر او زور آوردم بعضى از موى خود را به دندان گرفت جدا كرد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى او را رحمت كند زنت اعلم بود از تو بر تست كه شترى بدهى و بر او چيزى نيست چون در تقصير تقصير نكرد و تو تقصير كردى و دور نيست كه سايل جاهل مسأله باشد و كفّاره بر سبيل استحباب باشد يا آن كه در مانند حلبى جهل عذر نباشد اگر چه ممكن است كه در اوايل تشرف به خدمت آن حضرت باشد و اللّه تعالى يعلم

ص: 670

باب المتمتّع يخرج من مكّة و يرجع

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا اراد المتمتّع الخروج من مكّة إلى بعض المواضع فليس له ذلك لأنّه مرتبط بالحجّ حتّى يقضيه الاّ ان يعلم انّه لا يفوته الحجّ فاذا علم و خرج و عاد ثمّ رجع فى الشّهر الّذى خرج فيه دخل مكّة محلاّ و ان دخلها في غير ذلك الشّهر دخلها محرما).

اين بابى است در بيان آن كه شخصى كه حج تمتع كند و عمره به جا آورده باشد اگر بيرون رود از مكه كى مى تواند رفت و چه وقت بر مى گردد و بچه نحو مى تواند رفت.

منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بدان كه اين عبارت در كتب معروفه نيست و ليكن مجموع عبارت فقه رضويست و چون اقوال معصومين صلوات اللّه عليهم يك قول است در فوايد گذشت حديثى كه هر گاه حديثى را از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه نشنيده باشند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيده باشند آن حديث را از حضرت امام محمد باقر روايت مى توان كرد چون هر چه يك معصوم مى داند همه آن را مى دانند پس بنا بر اين نسبت به آن حضرت مى توان داد چون علوم امام رضا علوم امام جعفر است صلوات اللّه عليهم،و گمان اين است كه چون صدوق نقل بالمعنى را جايز مى داند و اين مضمون در حديث طويلى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست

ص: 671

اين مضمون را از عبارت معصوم روايت كرده كه بى دغدغه باشد.حاصل آنست كه حضرت فرمودند كه هر گاه كسى عمره تمتع را كرده باشد و خواهد كه از مكه بيرون رود به بعضى از مواضع نمى تواند رفت زيرا كه مربوط است بحج تا حجرا به جا آورد مگر آن كه داند كه حجش فوت نمى شود در آن سال و هر گاه داند كه حج فوت نمى شود و بيرون رود پس برگردد و در آن ماهى كه بيرون رفته است داخل مكه معظمه مى شود بى احرام و اگر در غير آن ماه برگردد داخل مكه مى شود با احرام.تا اينجا عبارت فقه رضويست و موافق مشهور است ميان اصحاب و اما آن چه از روايات بسيار ظاهر مى شود آنست كه چون بيرون رود با احرام بيرون رود تا ارتباطش بحج بيشتر باشد.

مثل حسن كالصحيح حماد بن عيسى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه از جهة حج تمتع در ماههاى حج داخل شود نمى تواند بيرون رفتن تا آن كه حجرا به جا آورد پس اگر كارى داشته باشد به عسفان يا طائف يا ذات عرق احرام بحج در مكه بگيرد و محرم بيرون رود و چون برگردد.

تلبيه گويد و داخل مكه شود و بر احرام باشد تا وقت حج پس اگر داخل مكه شود با احرام داخل شود و زيارت خانه نكند تا وقتى كه با مردمان در روز هشتم بمنى رود و اگر خواهد از آنجا برگردد داخل مكه نشود و بمنى رود،و عرض نمودم كه اگر نداند كه با احرام بيرون مى بايد رفت و به مدينه مشرفه و امثال آن رود از جاهاى دور بى احرام و در اوقات حج برگردد و قصد حج داشته باشد آيا با احرام داخل مى شود يا بى احرام حضرت فرمودند كه اگر از آن وقتى كه بيرون رفته است تا وقتى كه داخل مى شود يك ماه نشده باشد بى احرام داخل مى تواند شد و اگر يك ماه شده باشد

ص: 672

با احرام ديگر داخل مى شود،عرض نمودم كه به كدام يك از اين دو و احرام و دو عمره حج خود را مربوط مى گرداند فرمودند كه به عمره دويم و اين عمره او است و اين عمره را حساب مى كند تا به سبب اين عمره محبوس شد كه به جايى نمى تواند رفت تا حجرا به جا آورد و اگر چه پيشتر به سبب آن عمره محبوس بود يا اگر اين عمره نمى بود آن را حساب مى كرد،عرض نمودم كه چه فرقست ميان عمره مفرده و عمره تمتع فرمودند كه هر گاه عمره مفرده را به جا مى آورد هر جا كه خواهد مى رود بخلاف عمره تمتع كه به سبب آن بحج مربوط شده است و به جايى نمى تواند رفت كه حجرا به جا نياورد،و در اين صورت از جهة حج هدى مى كشد و در حج افراد هدى نيست و عمره تمتّع را در ماه هاى حج واقع مى سازد و عمره مفرده را در عرض سال مى تواند واقع ساخت و در عمره مفرده طواف نساء هست و در عمره تمتع نيست و اين جمله از روايات بسيار ظاهر مى شود.

و در حسنه كالصحيحه حلبى و در موثق اسحاق بن عمار و در صحيحه حفص بن بخترى و غير اينها همه مذكور است كه با احرام بيرون رود تا از ارتباط بحج نيفتد و مشهور اين است كه اين بر سبيل استحباب است و احتياط در اين است كه باين اخبار عمل نمايد

5-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه هل يدخل الرّجل مكّة بغير احرام قال لا الاّ مريض او من به بطن).

و در صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه آيا داخل مى تواند شد كسى در مكه معظمه بى احرام حضرت فرمودند كه نه مگر كسى كه بيمار باشد يا مبطون باشد كه

ص: 673

اسهال داشته باشد و داخل مسجد الحرام نتواند شد،و مثل اينست صحيحه عاصم بن حميد.

و اما صحيحه رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى شكم رو و درد سخت داشته باشد بى احرام داخل مكه مى تواند شد حضرت فرمودند كه داخل مكه نشود مگر با احرام،و اگر خود نتواند احرام او را مى بندند به درستى كه هيمه كشان و جلابان كه از اطراف چيزهاى ضرور را مى آورند و مى فروشند به نزد حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه آمدند و عرض نمودند كه ما هميشه تردّد مى كنيم و مشكل است ما را هميشه با احرام داخل شدن حضرت ايشان را رخصت فرمودند كه بى احرام داخل شوند.و اين محمولست بر استحباب هر گاه ضبط خود نتواند نمود.

و در صحيح جميل منقولست كه از جدّه بى احرام داخل مى توان شد.

محمولست بر آن كه يك ماه نشده باشد چنانكه كالصحيح بلكه در صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اگر در ماهى داخل شوند كه پيشتر احرام گرفته اند بى احرام داخل مى شوند و اگر در غير آن ماه داخل شوند احرام مى گيرند

7-( و روى القاسم بن محمّد عن علىّ بن ابى حمزة قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن رجل يدخل مكّة فى السّنة المرّة و المرّتين و الثّلث كيف يصنع و قال اذا دخل فليدخل ملبّيا و اذا خرج فليخرج محلاّ).

و منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم

ص: 674

صلوات اللّه عليه از شخصى كه داخل مكه شود در سالى يك بار و دو بار و سه بار چه كند؟حضرت فرمودند كه هر گاه داخل مكه شود بايد كه داخل مكه شود لبيك گويان و چون بيرون رود بايد كه بيرون رود محل يعنى با احرام كه داخل مى شوند اگر در ماه حج باشد مخير است ميان حج و عمره،و اگر غير ماه حج باشد عمره مفرده به جا مى آورد پس واجبست كه از اين احرام بيرون آيد به آن كه حج يا عمره به جا آورد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ يعنى حج و عمره را كه شروع كرديد تمام كنيد از براى رضاى حق سبحانه و تعالى و سابقا مذكور شد سه معنى دارد و هر سه مراد است و احاديث گذشت و مى آيد

ص: 675

باب احرام الحائض و المستحاضة

در غسل احرام طهارت شرط نيست

14,6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انّ اسماء بنت عميس نفست بمحمّد بن ابى بكر بالبيداء لأربع بقين من ذى القعدة فى حجّة الوداع فامرها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاغتسلت و احتشت و احرمت و لبّت مع النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و اصحابه فلمّا قدموا مكّة لم تطهر حتّى نفروا من منى و قد شهدت المواقف كلّها عرفات و جمعا و رمت الجمار و لكن لم تطف بالبيت و لم تسع بين الصّفا و المروة فلمّا نفروا من منى أمرها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاغتسلت و طافت بالبيت و بالصّفا و المروة و كان جلوسها فى اربع بقين من ذى القعدة و عشر من ذى الحجّة و ثلاثة ايّام التّشريق).

اين بابى است در بيان احرام حايض،و مستحاضه و نفساء حكم حايض دارد مرويست به اسانيد صحيحه متكثره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اسماء بنت عميس كه زوجه حضرت جعفر طيّار بود و بعد از شهادت جعفر ابو بكر او را خواست و در سال دهم از هجرت كه آن حضرت متوجه حج بيت اللّه الحرام شدند در بيدا كه قريب است بمسجد شجره محمد بن ابو بكر از اسماء متولّد شد و اسماء نفساء شد و از ماه ذى القعده چهار روز مانده بود و مدار عرب در تاريخ بر شبست چهار شب مانده بود كه در شب بيست و ششم ذى قعده بود پس حضرت

ص: 676

سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند او را كه غسل احرام بكند و پيش از غسل فرجش را پر از پنبه كند و چون حسب الامر پنبه برداشت و غسل احرام كرد نيت احرام كرد و تلبيه گفت در بيرون مسجد شجره با حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب آن حضرت،و چون به مكه معظمه رسيدند اسماء بنت عميس پاك نشده بود با حضرت متوجّه منى شد و شب در آنجا بود و روزش به عرفات رفت و وقوف عرفات و مشعر را با نفاس دريافت و رمى جمار كرد و ليكن طواف و سعى را نكرد چون پاك نبود و چون از منى متوجّه مكّه معظمه شدند حضرت فرمودند او را كه غسل كرد و طواف و سعى را به جا آورد و آن چه اسماء نماز نكرد و نفاس حساب كرد چهار روز ذى قعده بود و ده روز ذى حجّه بود و سه روز ايّام تشريق بود كه مجموع هفده روز بود در هيجده روز كه از نصف روز اول ولادت شد و نصف روز هيجدهم غسل كرد تا جمع شود ميان اخبار هجده و هفده.

و از اين حديث و احاديث متواتره ظاهر مى شود كه شرط نيست طهارت در احرام و حايض و نفساء جميع افعال حجرا به جا مى آورند مگر طواف و نماز طواف را،و از اين حديث ظاهر نمى شود كه اسما حج تمتع كرده باشد يا حج افراد،و صدوق اخبار اين باب را نقل مى كند و بعد از آن جمع مى كند،و موافق اين حديث اخبار صحيحه متواتره وارد شده است از زراره و محمد بن مسلم و منصور بن حازم و عيص و غير ايشان و بعضى از اين احاديث در باب نفاس مذكور شد با وجه جمع

حائض طواف و نماز را تأخير مى اندازد

6-( و روى عن درست عن عجلان ابى صالح قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن متمتّعة دخلت مكّة فحاضت فقال تسعى بين الصّفا و المروة ثمّ تخرج مع النّاس حتّى تقضى طوافها بعد).

ص: 677

و كالصحيح منقولست از عجلان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه احرام به عمره تمتع گرفته باشد و داخل مكه شود و حايض شود چه كند حضرت فرمودند كه سعى مى كند در ميان صفا و مروه و تقصير مى كند و احرام بحج مى گيرد و با مردمان بيرون مى رود به جانب عرفات و بعد از آن كه پاك شود طواف عمره را قضا مى كند

6-( و ساله معاوية بن عمّار: عن امرأة طافت بين الصّفا و المروة فحاضت بينهما قال تتمّ سعيها و: ساله عن امرأة طافت بالبيت ثمّ حاضت قبل ان تسعى قال تسعى.).

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه سعى كند ميان صفا و مروه و در اثناى سعى حايض شود حضرت فرمودند كه سعيش را تمام مى كند،و ديگر سؤال كردم از زنى كه طواف خانه كعبه را كرده باشد با دو ركعت نماز طواف به قرينه آن كه پس حايض شد پيش از سعى فرمودند كه سعى مى كند چون شرط نيست كه در سعى پاك باشد و در اين دو صورت البته حج تمتع مى كند

5,6-( و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال سألته عن المحرمة اذا طهرت تغسل رأسها بالخطميّ فقال يجزيها الماء).

و كالصحيح منقولست از يكى از حضرتين صادقين صلوات اللّه عليهما سؤال كردم كه هر گاه زنى در حالت احرام حايض شده باشد يا حايض باشد و پاك شود آيا سر خود را از خطمى مى تواند شست حضرت فرمودند كه آب كافى است و احتياج به خطمى نيست چون از جمله رياحين است و مكروهست و احتمال حرمت نيز دارد

ص: 678

6-( و روى جميل عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: فى الحائض اذا قدمت مكّة يوم التّروية انّها تمضى كما هى إلى عرفات فتجعلها حجّة ثمّ تقيم حتّى تطهر فتخرج إلى التّنعيم فتحرم فتجعلها عمرة).

و منقولست در صحيح از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در حايضى كه در روز هشتم به مكه رسد آن كه مى رود با آن كه حايض است به عرفات و مناسك حجرا به جا مى آورد از وقوف عرفات و مشعر و افعال منى را و صبر مى كند تا پاك مى شود و طوافين و سعى را به جا مى آورد و بعد از آن به تنعيم مى رود و عمره مفرده را به جا مى آورد و در اين صورت حج افراد مى كند

7-( و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن المرأة تجيء متمتّعة فتطمث قبل ان تطوف بالبيت حتّى تخرج إلى عرفات فقال تصير حجّة مفردة و عليها دم اضحيّتها).

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنى كه احرام بحج تمتع گرفته باشد و حايض شود پيش از آن كه طواف خانه كند تا بيرون رود به عرفات و پاك نشود حضرت فرمودند كه حجش حج افراد مى شود و مستحب است كه قربانى بكند و ظاهرا احاديث آنست كه احتياج به نيت نيست بلكه عمره حج مى شود و ممكن است كه در اين صورت حضرت كار را بر آن زن آسان گردانيده باشد و استفتاء نكرده است تا حضرت آن چه او را بايد كرد بفرمايد و در اين صورت مى بايست كه سعى و تقصير را به جا آورد و حج تمتع بكند چون در حال احرام پاك بوده است و چون زن به عرفات رفته بود و بلكه حج كرده بوده است و اين سؤال مى كند حضرت جهل او را عذر گردانيده و امر

ص: 679

به هدى تمتع فرموده است كه هدى بر جمعى كه دورند واجبست و تعبير به اضحيه كردن بنا بر آنست كه به عبث حج افراد كرده است

7-( و روى صفوان عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن رجل كانت معه امرأة فقدمت مكّة و هى لا تصلّى فلم تطهر إلى يوم التّروية و طهرت و طافت بالبيت و لم تسع بين الصّفا و المروة حتّى شخصت إلى عرفات هل تعتدّ بذلك الطّواف أم تعيد قبل الصّفا و المروة قال تعتدّ بذلك الطّواف الاوّل و تبنى عليه).

و در حسن كالصحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از مردى كه زنى با او باشد و داخل مكه شود و حايض باشد و پاك نشود تا روز هشتم بعد از آن پاك شود و طواف بيت اللّه را به جا آورد و سعى ميان صفا و مروه نكند تا به عرفات رود آيا باين طواف اعتماد مى كند يا مرتبه ديگر پيش از سعى به جا مى آورد چون مى بايد كه سعى بعد از طواف باشد حضرت فرمودند كه اعتماد به آن طواف اول مى كند و بنا بر آن مى گذارد و سعى را قضا مى كند اگر احرام بحج گرفته باشد و ظاهر خبر آنست كه احرام نگرفته است از جهة حج پس اعتماد بر آن به اين معنى است كه ثواب دارد و حج افراد مى كند و يا آن كه اين طواف را بعنوان تقديم حساب مى كند و طواف زيارت از جهة حج نخواهد كرد و اللّه تعالى يعلم

5,6-( و روى ابان عن زرارة قال: سألته عن امرأة طافت بالبيت فحاضت قبل ان تصلّىّ الرّكعتين فقال ليس عليها اذا طهرت الاّ الرّكعتين و قد قضت الطّواف).

و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت از آن حضرت

ص: 680

صلوات اللّه عليه سؤال كردم از زنى كه طواف خانه كرد و حايض شد پيش از آن كه دو ركعت نماز طواف را بكند حضرت فرمودند كه چون پاك شود بر او نيست مگر دو ركعت نماز طواف و طوافش صحيح است و به همين مضمونست كالصحيح كنانى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

5-( و روى ابان عن فضيل بن يسار عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال:

اذا طافت المرأة طواف النّساء فطافت اكثر من النّصف فحاضت نفرت ان شاءت).

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه زنى طواف نسا بكند و از نصف تجاوز كند كه چهار شوط يا پنج شوط كرده باشد و حايض شود اگر خواهد روانه شود كه چون از نصف گذشت گويا همه را كرده است،و اگر حايض شود و طواف نساء را نكرده باشد و قافله نايستند كه او به جا آورد روانه شود و صحيح است حجش،چنانكه حسن كالصحيح خزاز دلالت مى كند بر آن و احوط آنست كه شخصى را نايب كند كه به نيابت او طواف نسا را به جا آورد با [يا]بقيه كه مانده است نيز به جا آورد

7-( و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن جارية لم تحض خرجت مع زوجها و أهلها فحاضت فاستحيت ان تعلم أهلها و زوجها حتّى قضت المناسك و هى على تلك الحال فواقعها زوجها و رجعت إلى الكوفة فقالت لأهلها قد كان من الامر كذا و كذا فقال عليها سوق بدنة و الحجّ من قابل و ليس على زوجها شىء).

و در موثق كالصحيح منقول است كه اسحاق گفت سؤال كردم از

ص: 681

حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از دخترى كه حايض نشده است و با شوهرش و اهلش بحج آمدند و دختر حايض شده است و شرمش مى آمده است كه اهل خانه اش را يا شوهرش را خبر كند كه حايض شده است تا آن كه مناسك حجرا با اين حال به جا آورده است و شوهرش نيز با او جماع كرده است و چون به كوفه كه شهر اوست رسيده است به اهلش گفته است كه اينها بر من واقع شده است حضرت فرمودند كه بر او لازم است كه شترى را براند و سال ديگر حج بكند و بر شوهرش چيزى نيست چون نمى دانسته است كه زن بر احرام خود است

6-( و روى فضالة بن ايّوب عن الكاهلىّ قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن النّساء فى احرامهنّ فقال يصلحن ما اردن ان يصلحن فاذا وردن الشّجرة أهللن بالحجّ و لبّين عند الميل اوّل البيداء ثمّ يؤتى بهنّ مكّة يبادر بهنّ الطّواف و السّعي فاذا قضين طوافهنّ و سعيهنّ قصّرن و جازت متعة[و صارت خ]ثمّ أهللن يوم التّروية بالحجّ فكانت عمرة و حجّة و ان اعتللن كنّ على حجّهنّ و لم يفردن حجّهنّ).

و در صحيحين از فضاله از كاهلى عبد اللّه بن يحيى كه ممدوحست به مدحى كه كم از توثيق نيست منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از احرام زنان حضرت فرمودند كه در خانه خود كارسازيهاى خود را بكنند يعنى موى پشت زهار خود را بكنند يا بتراشند يا نوره بگذارند و چون قبيح بود:به عباراتى فرمودند كه قباحت نداشته باشد و هم چنين كل بدن را نوره گذاشتن و ناخن گرفتن از دستها و پاها و بعد از آن غسل احرام بكنند و جامهاى احرامى را به پوشند و روانه شوند و چون بمسجد شجره رسند نيت حج بكنند و تلبيه سرّى را بگويند و چون

ص: 682

به اول بيدا رسند تلبيه را بلند بگويند به نحوى كه از جنبى آواز ايشان را نشنود و اهلال بحج اينست كه بگويند: لبّيك بحجّة تمامها و بلاغها عليك و سنّيان همه چنين مى گويند از جهة روح عمر تا از آواز ايشان مسرور شود و شيعيان را سه عنوان جايز است.

يكى آن كه اين عبارت را بگويند كه لبيك مى گويم و به بندگى ايستاده ام و از من است شروع كردن در حج و از تست كه توفيقم دهى كه تمام كنم حجرا و مرا به آن جا برسانى و باز مرا به خانه خود رسانى و غرضش از حج عمره تمتع است كه بمنزله جزو حج شده است و به زبان حج مى گويد و در دل قصد قصد مى كند عمره تمتع را.

و عنوان دويم آنست كه عمره تنها را ذكر مى كند به زبان و به جاى بحجّة بعمرة مى گويند،و اگر تقيه نباشد اين عبارت بهتر است كه لفظ و زبان موافق باشند و اين مضمون را به عبارات بسيار مى توان گفت كه اكثرش در اخبار وارد شده است در ضمن تلبيه كه لبّيك بعمرة بمتعة إلى الحجّ يا در ضمن نيت احرام بگويد كه اللهمّ انّي اريد ان أتمتّع بالعمرة إلى الحجّ كه در همه جا قصدش عمره ايست كه متصل شود بحج و در ميان عمره و حج محل شود و تمتع بيابد از محرمات احرام تا حج و يا عمره فقط را بگويد.

و عنوان سيم آنست كه هر دو را اظهار كند به آن كه بگويد لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك.

و جمعى از علما اين حجرا حج قران مى گويند كه نيت از جهة عمره است اداء و از جهة حج است بعنوان تقديم و عزم يعنى الحال عمره به جا مى آورم و بعد از اتمام عمره حج مى كنم و اگر تقيه نباشد ذكر كردن حج تمتع يا عمره تمتع از جهة اظهار شعاير ايمان سنت مؤكد است و اگر خوف باشد

ص: 683

نگفتن و در دل گذرانيدن واجب عينى است،پس حضرت فرمودند كه بعد از تلبيه زنان را به مكه معظمه مى برند و تا داخل شوند فى الحال ايشان را مى بايد برد كه طواف و سعى و تقصير بكنند تا حج تمتع را دريابند مبادا تقصير كنند و حايض شوند و حج تمتع نتوانند كرد،و چون روز هشتم شود احرام بحج بگيرند تا حج و عمره را هر دو دريافته باشند،و اگر حايض شوند حج ايشان تمتع است و حج افراد نمى كنند يعنى در اين صورت چون عمده طوافست و هر گاه زن طواف را در پاكى دريابد اگر حايض شود ضررى ندارد،و احتمال دارد كه مراد حضرت اين باشد كه حيض سبب اين نيست كه حج افراد كنند بلكه اگر حايض داخل مكه معظمه شود سعى مى كند و تقصير مى كند و طواف را بعد از پاك شدن از حيض قضا مى كند و معنى اول اظهر است به قرينه مبادرت نمودن و زود كردن.

و محتمل است كه مراد حضرت از اين حديث معنى ديگر باشد كه زنان اوّلا احرام حج بگيرند پس اگر به مكه روند و دست بهم دهد كه به زودى عمره به جا آورند و احرام حج بگيرند و عمره را ادراك كرده خواهند بود و اگر فرصت نشود حجرا به جا خواهند آورد به نيّت اوّل و نقل نيّت از تمتع نبايد كردن به افراد و اگر تمتع ميسّر شود نقل از افراد به تمتع كنند و آن مطلوبست و اين حل بظاهر حديث اربط است و ليكن مخالف مشهور است.

و احتمال ديگر آنست كه در دل نيّت عمره مى كنند و به زبان حج مى گذرانند اگر تمتع را دريابند موافق قلب خواهد بود و اگر در نيابند و حج افراد كنند موافق زبان خواهد بود،و احتمال ديگر آن كه نيّت هر دو مى كند و تلفظ بهر دو مى كند كه اگر عمره را دريابد قصد كرده است و اگر در نيابد نيّت حج نكرده است چنانكه عكس او نيز خوبست نسبت به مفرد و قارن و اعم كه

ص: 684

اگر حجرا دريابد فبها و الا محل شود به عمره مفرده،در اينجا مى گويند كه اگر عمره را دريابم حج تمتع باشد و الا افراد باشد و بر هر يك از اين احتمالات روايات واقع شده است و همه خوبست و اللّه تعالى يعلم

اگر در وسط طواف خون ببيند

6-( و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن امرأة طافت ثلاثة اطواف او اقلّ من ذلك ثمّ رأت دما فقال تحفظ مكانها فاذا طهرت طافت منه و اعتدّت بما مضى).

و به اسانيد صحيحه كه زياده از پنجاه است و كالصحيح قريب به آن و با اسانيد علاء بن رزين زياده از هفتاد سند صحيح و هشتاد كالصحيح است از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه سه طواف كه سه شوط باشد كرده باشد يا كمتر و بعد از آن خون حيض به بيند حضرت فرمودند كه هم آنجا را نشان مى كند و چون پاك شود از حيض از آنجا بنا مى نهد و آن چه را از پيش كرده است حساب مى كند

5,6-( و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما:

مثله).

و به اسانيد صحيحه متكثره و كالصحيحه از علاء بن رزين از محمد بن مسلم از يكى از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما منقولست بمثل عبارت سابقه كه از عدد تواتر زياده است از هر يك از حريز و علاء

(قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللّه عنه و بهذا الحديث افتى دون الحديث الذي رواه

6- ابن مسكان عن ابراهيم بن اسحاق: عمّن سال ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن امرأة طافت اربعة اشواط و هى معتمرة ثمّ

ص: 685

طمثت قال تتمّ طوافها و ليس عليها غيره و متعتها تامة و لها ان تطوف بين الصّفا و المروة لأنّها زادت على النّصف و قد قضيت متعتها فلتستانف بعد الحجّ و ان هى لم تطف الاّ ثلاثة اشواط فلتستانف الحجّ فان اقام بها جمّالها بعد الحجّ فلتخرج إلى الجعرانة او اولى التّنعيم فلتعتمر لأنّ هذا الحديث اسناده منقطع و الحديث الاوّل رخصة و رحمة و اسناده متّصل)

چنين گويد صدوق مؤلف اين كتاب كه من بحديث محمد بن مسلم فتوى مى دهم نه به حديثى كه منقولست در صحيح از ابن مسكان كه از اهل جماع است بر تصحيح ما يصحّ عنه و ضرر ندارد جهالت ابراهيم و ارسال او از سايلى كه سؤال كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه چهار شوط خانه كعبه كرده باشد در عمره تمتع و حايض شود حضرت فرمودند كه تمام مى كند طواف را بعد از آن كه پاك مى شود و بر او چيزى ديگر نيست و عمره و حجش صحيح و تمامست و سعى ميان صفا و مروه مى كند چون در آن شرط نيست كه طاهر باشد چون طوافش از نصف تجاوز كرده است و چون تقصير مى كند عمره تمتّع را كرده است و احرام بحج مى گيرد،و اگر طواف نكرده باشد مگر سه شوط و تا چهار تمام نشود سه شوط كرده است پس مى بايد كه نقل كند نيّت عمره را بحج و به عرفات رود و حجرا به جا آورد پس اگر بعد از حج شتربانش بايستد عمره مفرده مى كند كه از جهة احرامش مى رود به جعرانه بتشديد راء و تخفيف را خوانده اند يا به تنعيم رود و عمره مفرد بكند صدوق مى گويد كه من به اين حديث عمل نمى كنم زيرا كه اسناد اين حديث مرسل شده است كه معلوم نيست كه ابراهيم بن اسحاق از كه روايت كرده است و اگر چه مرسلات ابن مسكان و

ص: 686

غير او از اهل اجماع در حكم مسنداتست و ليكن هر گاه تعارض شود ميان مسند و مرسل مسند را مقدم مى دارند به آن كه حديث اول رخصت است و هر رخصتى الهى ناشى است كه گويا حضرت فرموده اند كه اگر خواهيد حجرا از سر گيريد،و اگر خواهيد بنا نهيد بر آن و اسنادش متصل است بمثل محمد بن مسلم كه از اركان اربعه اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات عليها است و صد و پنجاه سند دارد از صحيح و كالصحيح و اين مسند يك سند كالصحيح است و نسبت ارسال دادن وقتى خوبست كه بر اين مضمون حديث مسند نبوده باشد و حال آن كه كلينى كه اصل صدوق بوده است و حديث ابن مسكان را روايت كرده است بعنوان صحيح از او از اسحاق كه بياع لؤلؤ است كه شيخ او را در رجال حضرت صادق مهملا روايت كرده است،و ابراهيم بن اسحاق بياع لؤلؤ نيست در رجال و مسندا از ابو بصير روايت كرده است و مرسلا از احمد بن عمر حلاّل ثقه روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه،و شيخ اين حديث را از كتاب موسى بن قاسم روايت كرده است از صفوان از ابن مسكان از ابى اسحاق صاحب لؤلؤ از كسى كه از آن حضرت شنيده بود،و از كتاب حسين بن سعيد روايت كرده است از محمد بن سنان از ابن مسكان از ابراهيم بن ابى اسحاق از سعيد اعرج پس ظاهر شد كه آن شخصى كه از او ارسال كرده اند سعيد است و او ثقه است و يك حديث سه يا چهار حديث است و با وجود تعدد طرق كه بزرگان اصحاب نقل كرده اند و اكثر علما عمل كرده اند جبر ضعف آن مى شود،و ليكن چون حديث محمد بن مسلم وارد شده است بر خلاف اين اخبار ناچار است جمع كردن و جمع صدوق بد نيست و شيخ الطائفه حمل كرده است آن را بر طواف سنت و حمل مى توان كرد بر طواف

ص: 687

زيارت حج و طواف نسا و غير آن چون اين روايات صريحند در طواف عمره و اللّه تعالى يعلم

(و انّما لا تسعى الحائض الّتى حاضت قبل الاحرام بين الصّفا و المروة و تقضى المناسك كلّها لأنّها لا تقدر ان تقف بعرفة الاّ عشيّة عرفة و لا بالمشعر الاّ يوم النّحر و لا ترمى الجمار الاّ بمنى و هذا اذا طهرت قضته)

و چرا حايضى كه پيش از احرام حايض شده است سعى نمى كند ميان صفا و مروه كه به جا آورد جميع مناسك حجرا به آن كه حج تمتع كند زيرا كه نيت عمره تمتع نمى تواند كرد زيرا كه مى داند كه افعال حج وقتى مخصوص دارند كه اگر در آن وقت به جا نياورند حج ايشان صحيح نخواهد بود مثل وقوف عرفات كه آن را نمى توان كرد مگر در عصر روز عرفه و وقوف مشعر را نمى توان مگر در صبح روز عيد و رمى جمار را نمى توان كردن مگر در اوقات مخصوصه و چون در حال احرام حايض باشد و مظنونش باشد كه تا روز دهم پاك نمى شود نمى تواند نيت عمره تمتع كردن،البته نيت حج افراد خواهد كرد و اما اگر در حال احرام حايض نباشد مى تواند كه نيت نيت عمره تمتع كند بلكه واجبست كه نيت عمره كند شايد خونش نيايد و چون عمره كرده است عمره را تمام مى كند اگر چه حايض شود و ليكن طواف نمى كند و چون پاك مى شود و طواف عمره را مى كند و بعد از آن طواف حج مى كند تا به آخر افعال حج.

و اين وجهى است در جمع بين الاخبار كه در اين باب وارد شده است و اين اختلاف در دو امر است يكى آن كه حايض حج تمتع مى كند يا حج افراد، و دويم در ادراك طواف و اكثر فضلا در هم كرده اند اين اخبار را و تصور

ص: 688

كرده اند كه يكى است امّا خلاف اول سه قول است يكى آن كه حايض و نفسا چون داخل مكه شوند و وقت باشد صبر مى كنند تا روز هشتم بلكه تصور كرده اند تا زوال روز نهم پس اگر پاك شوند و توانند كه غسل كنند و طواف مختصرى كه اقل واجب باشد به جا آورند و هم چنين دو ركعت نماز مختصرى با سعى مختصرى به جا آورند و تجديد احرام كنند از جهة حج و خود را به عرفات رسانند پيش از غروب حج تمتع مى كنند،و اگر مشغول عمره شوند و حج فوت شود مثل آن كه رفيقى نداشته باشند و خوف نفس يا بضع بوده باشد نقل نيت مى كنند از عمره بحج و حج افراد مى كنند،و در اين دو صورت خلاف معتدٌّ بهى است[نيست ظ]و عمده خلاف در آنست كه هر گاه هر دو را توانند به جا آوردن باين نحو كه حايض و نفسا پاك نشده باشند و افعال عمره را به جا مى تواند آوردن بغير از طواف يا سعى و تقصير مى كنند و تجديد احرام حج كه چون پاك شوند طواف عمره و طواف زيارت و طواف نسا را با هم به جا آورند،و اين قول جمعى است از قدما و جمعى از متاخرين و اكثر اصحاب واجب مى دانند كه در اين صورت نقل بحج افراد كنند و بعد از حج عمره مفرده به جا آورند و بر اين قول نيز اخبار صحيحه متكثره وارد شده است و جمعى از اصحاب قايلند به تخيير و خالى از قوت نيست و گمان بنده اين است با افضليت حج تمتع و قول ديگر تفصيلى است كه صدوق داده است كه اگر در حال احرام پاك باشند و بعد از آن حايض شوند حج تمتع مى كنند و الا حج افراد،و اقوال ديگر هست كه خواهد آمد بعد از اين در وقت نقل و غير آن.

و خلاف ديگر در اين است كه اگر در اثناى طواف حايض شوند در چه وقت بنا مى نهند و چه وقت از سر مى گيرند صدوق و جمعى بر اينند كه

ص: 689

اگر يك شوط كرده باشند و حايض يا نفسا شوند بعد از طهارت بنا بر آن مى نهند چنانكه ظاهر صحيحه محمد بن مسلم است خواه حج تمتع كنند و خواه افراد و اكثر بر اينند كه در اينجا و در غير اينجا اگر از نصف تجاوز كرده اند كه شوط چهارم را تمام كرده باشد و بعضى پنجم را گفته اند بنا مى نهند خواه تمتّع كنند يا افراد و اگر كمتر از چهار شوط كرده باشند كه حايض شوند در وقتى كه قضا مى كنند هفت شوط قضا خواهند كرد و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است،و جمع مى توان كرد به تخيير كه اگر پيش از چهار شوط باشد مخير است در بنا و استيناف و اگر بنا نهند و تمام كنند و طوافى ديگر احتياطا بكنند بهتر خواهد بود و مجموع اين اخبار در روضة المتقين مزبور است

ص: 690

باب الوقت الّذى اذا ادركه الانسان يكون مدركا للتّمتّع

6-( روى ابن ابى عمير عن هشام بن سالم و مرازم و شعيب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الرّجل المتمتّع يدخل ليلة عرفة فيطوف و يسعى ثمّ يحرم فياتى منى فقال لا باس).

اين بابى است در بيان وقتى كه هر گاه در يابد آن را آدمى ادراك كرده است حج تمتع را مرويست به صد و پنج سند كه به شصت سند صحيح است و به چهل و پنج سند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه عرض نمودند كه هر گاه متمتع داخل مكه معظمه شود در شب نهم و طواف و سعى و تقصير كند و احرام بحج گيرد و بمنى آيد نزد حاجيان كه روزش با ايشان به عرفات رود صحيح است حضرت فرمودند كه باكى نيست

7-( و روى الحسين بن سعيد عن حمّاد عن محمّد بن ميمون قال: قدم ابو الحسن صلوات اللّه عليه متمتّعا ليلة عرفة فطاف و احلّ و اتى جواريه ثمّ اهل بالحجّ و خرج).

و به چهار ده سند صحيح منقول است از حماد و او از اهل اجماع است پس ضرر ندارد جهالت محمد كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه به مكه معظمه تشريف آوردند بقصد عمره تمتع در شب نهم و طواف و سعى كردند و محل شدند به تقصير و نزديكى كردند با كنيزانى كه

ص: 691

با خود آورده بودند على رغم عمر پس احرام بحج گرفتند و بيرون رفتند بمنى.

بدان كه در نسخ من لا يحضر چند نسخه بى دغدغه غلط هست كه از نساخ شده و نسخه صحيح اين نسخه است كه موافق است با كافى و تهذيب

6-( و روى عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه المرأة تجيء متمتّعة فتطمث قبل ان تطوف بالبيت فيكون طهرها ليلة عرفة فقال ان كانت تعلم انّها تطهر و تطوف بالبيت و تحلّ من احرامها و تلحق النّاس بمنى فلتفعل).

مرويست در موثق از ابو بصير كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه زنى بقصد حج تمتع آمده باشد به مكه معظمه و پيش از آن كه طواف كند حايض شود و شب نهم پاك شود چه كند حضرت فرمودند كه اگر داند كه مى تواند كه غسل كند و طواف و سعى كند و از احرام بيرون آيد به تقصير و خود را به مردمان رساند در منى چنين كند كه اختيارى عرفات را دريابد و ظاهرا آن كه در اين حديث و احاديث صحيحه مثل صحيحه حلبى و صحيحه مرازم و غير اينها كه ادراك منى را فرموده اند قطع نظر از فضيلت اين معنى نيز منظور بوده است كه از منى تا عرفات خوف دزدان هست خصوصا زنان كه خوف بضع نيز هست و به سبب اينها جايز است نقل به افراد هر گاه داند كه به ايشان نمى رسد به آن كه اول صبح داخل مكه معظمه شود اگر چه متوجه منى شود خود را به ايشان مى رساند و اگر مشغول افعال عمره شود به ايشان نمى رسد مگر آن كه جمعى كثير باشند كه در اين صورت عمره مى كنند و ملحق مى شوند چنانكه بر ما واقع شد و خود را

ص: 692

رسانديم بعد از ظهر به ساعتى تقريبا

6-( و روى النّضر عن شعيب العقرقوفي قال: خرجت انا و حديد فانتهينا إلى البستان يوم التّروية فتقدّمت على حمار فقدمت مكّة فطفت و سعيت و احللت من تمتّعي ثمّ احرمت بالحجّ و قدم حديد من اللّيل فكتبت إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه استفتيت فى امره فكتب صلوات اللّه إليّ مره يطوف و يسعى و يحلّ من متعته و يحرم بالحجّ و يلحق النّاس بمنى و لا يبيتنّ بمكّة).

و منقولست در صحيح از شعيب كه گفت بدر رفتيم از كوفه يا مدينه مشرفه من و حديد بن حكيم و رسيديم در روز هشتم به بستان كه وادى فاطمه باشد يا ده نارنج و من بر الاغى سوار شدم و پيش افتادم و به مكه معظمه آمدم و طواف و سعى كردم و تقصير كردم و از عمره تمتع محل شدم پس احرام حج گرفتم و حديد كه با قافله مى آمد شب عرفه داخل شد پس من عرض كردم[عرضه نوشتم خ ل]به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و در عريضه حكم حديد را استفتا نمودم كه او را چه بايد كرد حج تمتع كند يا افراد حضرت صلوات اللّه عليه نوشتند بمن كه او را بگو كه طواف و سعى كند و تقصير كند تا محل شود از عمره تمتع و احرام حج بگيرد و خود را بحاجيانى رساند كه در منى اند،و البته شب در مكه نماند يعنى استحبابا چون مستحب است كه شب نهم در منى باشند.

و صدوق احاديث شب عرفه را ترجيح داده است بحسب ظاهر چون احاديث ديگر را ذكر نكرده است و غير اينها نيز احاديث بسيار وارد شده است كه اگر شب عيد را دريابد حج تمتع مى كند.

ص: 693

و در صحيح از جميل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه متمتع ادراك حج تمتع مى كند بانكه عمره را به جا آورد تا ظهر روز عرفه و ادراك حج مى تواند كرد تا زوال آفتاب روز عيد كه پيش از زوال داخل مشعر الحرام شود و اضطرارى مشعر را دريابد و چون از مكه معظمه تا عرفات چهار فرسخ است از اول زوال كه به راه افتد سواره پيش از شام خود را به عرفات مى تواند رسانيد.

و كالصحيح بلكه در صحيح چون در طريق اسماعيل بن مرّار است و ابراهيم بن هاشم،و صدوق و ابن وليد حكم به صحّت اين حديث كرده اند از يعقوب كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست متمتع را كه احرام گيرد از شب هشتم تا هر وقتى كه ميسر شود ما دام كه نترسد فوت شدن موقفين را و ظاهرش آنست كه اختيارى هر دو را دريابد و احتمال اضطرارى احدهما و ما بين هر دو نيز هست،و كلينى رحمه اللّه مرفوعا از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است در متمتعى كه داخل شود در روز عرفه حضرت فرمودند كه حج تمتعش تمامست تا وقت تلبيه كه آن زوال روز عرفه است و اين حديث مؤيد صحيحه جميل است.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در وقت تلبيه قصد حج و عمره كرده است يعنى حج تمتع قصد كرده است و گفته است كه لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك و به مكه معظمه رسيد و حاجيان به عرفات رفته اند و مى ترسد كه اگر طواف و سعى به جا آورد وقوفش فوت شود حضرت فرمودند كه در

ص: 694

اين صورت ترك عمره مى كند و حجرا به جا مى آورد و بعد از حج عمره مفرده به جا مى آورد و هدى بر او نيست چون حجش افراد شد و ظاهرا اين حديث خوف فوت اختيارى عرفاتست،و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه يكى از اختياريين را يا يكى از اضطراريين را خوف دارد كه در نيابد و ليكن احتمال اول اظهر است.

و در صحيح از زراره منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه روز عرفه به جايى رسد كه ميان او و مكه يك فرسخ باشد و قصد حج تمتع داشته باشد حضرت فرمودند كه تلبيه عمره را ترك مى كند و تلبيه حج را مى گويد بعد از نماز صبح و متوجّه عرفات مى شود و با مردمان وقوف مى كند در عرفات و جميع مناسك حجرا به جا مى آورد و توقف مى كند در مكه معظمه تا ماه محرم عمره مفرده به جا مى آورد و بر او چيزى نيست:و ظاهرا اين حديث آنست كه در صورتى كه اگر عمره را به جا آورد بعضى از وقوف عرفه فوت شود نقل نيت بحج مى كند،و در اين صورت جمع مى كنيم با اخبار ديگر كه در اين صورت مخيّر است ميان حج تمتع و حج افراد،و احاديث صحيحه وارد شده است كه عمره مى كند تا وقتى كه حاجيان را در منى دريابد و به مفهوم دلالت مى كند كه اگر ايشان را در منى در نيابد حج افراد مى كند موافق حديث زراره زيرا كه اگر ايشان را در منى دريابد ممكن است كه اول ظهر در عرفات باشد و اگر مشغول عمره شود عصرى به عرفات مى رسد خصوصا در روزهاى كوتاه و در اين صورت مخيرند ميان حج تمتع و افراد،و مى توان قايل به تخيير شدن هر گاه حج اسلام را كرده باشد و اين نيت سنت باشد،و اكثر اخبارى كه قريب باين وارد شده است

ص: 695

حمل بر تخيير مى توان كرد يا افضليّت افراد در صورتى كه پيشتر حج تمتع را كرده باشد يا در صورتى كه خوف داشته باشد كه اگر از رفقا جدا شود ضررى به او رسد يا تقيه باشد چون در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين غالبا مير حاج سنى بوده است و ايشان از جهة آن كه مخالفت عمر نكنند حج افراد مى كنند و به مكه نمى آيند و از حوالى مكه معظمه روانه عرفات مى شوند پس اگر كسى از ايشان جدا شود و به مكه رود او را رافضى مى دانند و تا كشتن همراهند و اكثر اوقات حاجيان نيز خبر ندارند كه ايشان به كدام طرف مى روند وقتى با خبر مى شوند كه ظهر يا قريب بظهر داخل عرفات شده اند و در آن صورت نمى توان آمدن به مكه كه عمره به جا آورند و خود را پيش از شام به عرفات رسانند.

و همين واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالى مكه معظمه رسيديم و امير حاج بر سر دو راه ايستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعى از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمى دانستند كه چه مقدار است ايشان مى گفتند كه اگر به مكه معظمه رويد عرفات را در نخواهيد يافت و امير حاج اتفاقا شيعه بود و موقوف براى بنده ساخت و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنيم و اضطرارى عرفه را دريابيم يا حج افراد كنيم،و در اين تأمّل بودم كه جمعى كثير از شيعيان عرب كه حاضر بودند استر بنده را پيش انداختند و استر داران همگى خود را بما رسانيدند و بسيارى شتران ذلول كرايه كرده خود را بحج تمتع رسانيدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقريبا و اگر حاجيان مى آمدند اكثر را اختيارى عرفه فوت مى شد چنانكه جمعى با حمله روانه شده بودند بعد از ما و اكثر حاج

ص: 696

به عرفات رفتند و بعضى از صلحا كه داخل عرفات شده بودند اندكى قبل از ظهر به گمان آن كه مى توانند ادراك عمره كردند شتران ذلول از بدويان كرايه كرده بودند و در اثناى راه در مشعر الحرام بما رسيدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند چون به مكه معظمه رسيدند و در راه جفاى بسيار كشيده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهة ايشان نكرديم و عمره به جا آورديم خود را به تعجيل به عرفات رسانيديم قريب به عصر و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر مى كردم كه الحمد للّه هر چه شد بى اختيار بنده شد و از آن كه حركت عنيف كه واقع شد نقصان بسيار رسيد كه مظنون شد كه شارع اين مقدار كار را تنگ نكرده است،و چند حديث وارد شده است كه چون شب عرفه داخل شود عمره فوت مى شود و در بعضى زوال شمس روز هشتم و بعضى تا سحر شب عرفه و بعضى تا وقتى كه خود را پيش از شام داخل عرفات كند و اظهر در روايات آنست كه اگر حج اسلام باشد اگر پيش از شام يابد كه به عرفات مى رسد به آن كه از گفته جمعى از مردمان كه او را علم به همرسد يا دو عادل يا جمعى كه ظن قريب بعلم به همرسد از گفته ايشان على الظاهر عمره را مقدم مى دارد و اگر حج سنت باشد مخير است ميان تمتع و افراد يا حج اسلام باشد و نيابد كه عرفات را پيش از غروب در مى يابد و حج افراد مى كند و اللّه تعالى يعلم

5-( و روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ضريس الكناسيّ عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل خرج متمتّعا بعمرة إلى الحجّ فلم يبلغ بمكّة الاّ يوم النّحر فقال يقيم بمكّة على احرامه و يقطع التّلبية حين يدخل الحرم فيطوف بالبيت و يسعى و

ص: 697

يحلق رأسه و يذبح شاته ثمّ ينصرف إلى اهله ثمّ قال هذا لمن اشترط على ربّه عند احرامه ان يحلّه حيث حبسه فان لم يشترط فانّ عليه الحجّ و العمرة من قابل.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از ضريس ثقه پسر برادر زراره كه در كناسه ساكن بود و آن محله ايست از محلات كوفه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه از خانه خود بيرون آمده باشد بقصد حج تمتع و به مكه معظمه رسد در روز عيد يعنى بعد از طلوع صبح كه اگر روانه مشعر شود بعد از طلوع آفتاب خواهد رسيد و وقوف عرفات و مشعر را در نيابد يا وقتى برسد كه قريب بظهر باشد و اضطرارى مشعر را نيز در نيابد بنا بر قول ديگر كه خواهد آمد پس حضرت فرمودند كه بر احرام خود مى ماند قطع تلبيه مى كند وقتى كه داخل مى شود و طواف عمره مفرده و سعى مى كند و سر مى تراشد چون در عمره مفرده سر تراشيدن بهتر است و اگر گوسفندى با خود آورده باشد مى كشد و بعد از آن طواف نساء مى كند و به خانه خود برمى گيردد پس حضرت فرمودند كه آن كه بر مى گردد[و بر نمى گردد]وقتى است كه در حال احرام شرط كرده باشد به آن كه گفته باشد كه خداوندا مرا محل كن هر جا كه محبوس كنى مرا كه نتوانم بحج تمتع كردن و اگر شرط نكرده باشد بر اوست كه سال آينده حج و عمره به جا آورد يعنى بر سبيل استحباب چون حج اول نيز بر سبيل استحباب بود و اگر نه فرق نيست در حج واجب كه شرط كرده باشد يا نكرده باشد كه سال ديگر حج مى كند بر سبيل وجوب با استطاعت مگر آن كه در ذمه اش مستقر شده باشد و خواهد آمد و جاى اين حديث اينجا نيست چنانكه ظاهر است.

ص: 698

باب الوقت الّذى متى ادركه الانسان كان مدركا للحجّ

6-( روى ابن ابى عمير عن هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من ادرك المشعر الحرام و عليه خمسة من النّاس فقد ادرك الحجّ.).

اين بابى است در بيان وقتى كه هر گاه آدمى دريابد آن را حجرا دريافته است يعنى دير برسد كه اگر باختيار آن وقت به مشعر آيد حجش باطل است به دوازده طريق صحيح و هيجده سند حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد مشعر الحرام را و در اينجا پنج كس باشند حجرا دريافته است بحج افراد يا قرآن اگر هدى با خود داشته باشد،و محتمل است كه مراد اين باشد كه پيش از طلوع آفتاب دريابد پيش از پيشين يا اندكى بعد از طلوع چنانكه ظاهر عبارتست و استدلال بر هيچ يك از اين احتمالات نمى توان كرد مگر قدر مشترك ميان اين سه را كه احتمال اول باشد و اللّه تعالى يعلم،و به همين مضمونست موثق كالصحيح اسحاق بن عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه

6-( و روى ابن ابى عمير عن جميل بن درّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من ادرك الموقف بجمع يوم النّحر من قبل ان تزول الشّمس فقد ادرك الحجّ.).

ص: 699

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد اضطرارى مشعر الحرام را كه آن تا زوال روز عيد است حجرا دريافته است.

و در صحيحه ديگر از جميل گذشت كه عمره را درمى يابد تا زوال عرفه و حج را در مى يابد تا زوال عيد و شيخ حمل كرده است اين خبر را بر صورتى كه عرفات را دريافته باشد چنانكه در صحيح منقولست از حسن عطار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه حاجى به عرفات رود پيش از طلوع صبح و چون از عرفات به مشعر آيد به بيند كه مردمان رفته اند اندكى در مشعر بماند و خود را به مردمان رساند در منى باكى نيست

7,6-( و روى عبد اللّه بن المغيرة عن اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من ادرك المشعر الحرام قبل ان تزول الشّمس فقد ادرك الحجّ و رواه اسحاق بن عمّار عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: ).

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد مشعر را پيش از زوال آفتاب حجر ادراك كرده است و همين حديث را اسحاق بن عمار در موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه نيز روايت كرده است

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال قال لي ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

اذا ادرك الزّوال فقد ادرك الموقف).

ص: 700

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمودند كه هر گاه حاجى ادراك كند ظهر را ادراك كرده است وقوف را،و ظاهرش آنست كه پيش از زوال در مشعر باشد كه زوال شود در آنجا ادراك وقوف مشعر كرده است،و تاويل شيخ در اين حديث اظهر است،و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه مراد از اين حديث زوال عرفه باشد و مراد اين باشد كه اگر كسى اندكى بعد از زوال را در عرفات دريابد و بعد از آن بيرون آيد وقوف عرفات را دريافته است اگر چه كفاره اش بايد داد.

بدان كه صدوق ترجيح اين اخبار كرده است در فوت شدن حج،و اكثر اصحاب بر اينند كه اگر مشعر را قبل از طلوع آفتاب دريابد حجرا دريافته است و اگر بعد از طلوع شمس به مشعر رسد حجش فوت مى شود و عمره مفرده به جا مى آورد از جهة محل شدن از احرام،و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و صدوق نيز روايت كرده است بعضى از اين اخبار را در باب فوت شدن حج إن شاء اللّه در آنجا بعضى از اخبار مذكور خواهد شد با وجه جمع.

ص: 701

باب تقديم طواف الحجّ و طواف النّساء قبل السّعي

و قبل الخروج إلى منى

7-( روى اسحاق بن عمّار عن سماعة بن مهران عن ابى الحسن الماضي صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل طاف طواف الحجّ و طواف النّساء قبل ان يسعى بين الصّفا و المروة قال لا يضرّه يطوف بين الصّفا و المروة و قد فرغ من حجّه.).

اين بابى است در مقدم داشتن طواف حج يا طواف نساء پيش از سعى و پيش از آن كه بمنى رود مرويست در موثق كالصحيح از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه طواف حج يا طواف نسا كند پيش از آن كه سعى كند ميان صفا و مروه حضرت فرمودند كه ضرر به او ندارد طواف مى كند ميان صفا و مروه و از حج فارغ مى شود يعنى صحيح است تقديم طواف نساء را بر سعى چون نسيانا واقع شده است،و احتمال ديگر آن است كه مطلب اين باشد كه اگر طواف ميان صفا و مروه بكند و بعد از آن طواف بكند ضرر ندارد به آن كه و قد فرغ من حجه يعنى تا به آخر بكند و اگر احتمال بعيد باشد تاويل بعيد نيست چون حديث كالصحيح از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه وارد شده است كه در اين صورت طواف نسا را به جا مى آورد مرتبه ديگر تا ترتيب محقق شود

ص: 702

7-( و روى ابن ابى عمير عن حفص بن البخترى عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه: فى تعجيل الطّواف قبل الخروج إلى منى فقال هما سواء اخّر ذلك او قدّمه يعنى للمتمتّع).

و به اسناد بسيار صحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه در تعجيل طواف پيش از رفتن چونست حضرت فرمودند كه تقديم و تاخير هر دو مساويند يعنى متمتع را و اين عبارت از صدوق است كه از قراين يافته است يا از حفص است كه در خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه از قراين فهميده خواهد بود،و ظاهر حديث اعم است نسبت به همه و اين خبر و امثال اين محمولست بر حالت اضطرار چنانكه منقولست در حسن كالصحيح حفص و حسن كالصحيح معاوية بن عمار،و حسن كالصحيح حلبى كه هر سه روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مقدم دارند طواف را پيش از رفتن به عرفات:مرد پير كه از ازدحام آزار يابد،و هم چنين زنى كه خوف حيض داشته باشد به آن كه ترسد كه هنوز از عرفات و مشعر فارغ نشده حيضش بيايد و طوافين را نتواند كردن و جمّال نايستد مقدم مى دارند

5,6-( و روى ابن بكير عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه و روى جميل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّهما سألاهما عن المتمتّع يقدّم طوافه و سعيه فى الحجّ فقال هما سيّان قدّمت او اخّرت).

و در موثق كالصحيح از زراره و در صحيح از جميل منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه آيا متمتع طواف و سعى را در حج مقدم مى دارد

ص: 703

حضرت فرمودند كه هر دو مساويند خواه تاخير كنى و خواه تقديم كنى كه هر دو صحيح است و در ثواب يكسانند و اين حديث را نيز حمل كرده اند بر صاحبان اعذار كه اگر مقدم دارند كمى ندارند از كسانى كه مؤخر مى دارند هر چند نسبت به جمعى كه عذر ندارند تاخير ايشان بهتر است از تقديم،و مثل اينست حديث صحيح على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى حج تمتع كند و نيت كند و تلبيه بگويد طواف و سعى حجرا مقدم مى تواند داشت بر وقوف عرفات و مشعر حضرت فرمودند كه باكى نيست.

7-( و روى صفوان بن يحيى عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن المتمتّع اذا كان شيخا كبيرا او امرأة تخاف الحيض تعجّل الطّواف للحجّ قبل ان تاتى منى قال نعم من هو هكذا يعجّل،قال و سألته عن رجل يحرم بالحجّ من مكّة ثمّ يرى البيت خاليا فيطوف به قبل ان يخرج عليه شىء؟قال لا).

و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از متمتعى كه بسيار پير باشد و از ازدحام خلايق جفا كشد،يا زنى باشد يا زنى باشد كه ترسد كه روز دهم حايض شود روز هشتم طواف و سعى را مى تواند كرد بر سبيل تقديم حضرت فرمودند كه بلى هر كه چنين باشد تعجيل مى تواند كرد،اسحاق گفت كه ديگر سؤال كردم از شخصى كه احرام حجرا از مكه بگيرد بعد از آن بيند كه خلوتست آيا پيش از رفتن به عرفات اگر طواف كند بر او چيزى هست از گناه حضرت فرمودند كه نه،و در كافى اين زيادتى هست كه اسحاق گفت

ص: 704

عرض نمودم كه هر گاه شخصى در حج افراد طواف زيارت و سعى را مقدم دارد و طواف نسا را نيز مقدم مى تواند داشت فرمودند كه نه و نيست طواف نسا مگر بعد از عود از موقفين بمنى.

و در موثق از على بن ابى حمزه منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه به همين مضمون و وجه آن كه طواف نسا را مقدم نمى تواند داشت آنست كه طواف نسا ركن نيست،و اگر قافله برود ضرر ندارد ديگرى را وكيل مى تواند كه به نيابت او به جا آورد،و اكثر علما بر اينند كه مفرد تقديم طواف و سعى مى تواند كرد،و متمتع نمى تواند مقدم داشت مگر وقتى كه عذرى داشته باشد و اگر بى عذرى مقدم دارد آن عبث خواهد بود و مرتبه ديگر مى كند،و در تقديم مفرد خلافى نيست بحسب ظاهر،و بر جواز تقديم او صحيحه حماد بن عثمان و موثقين كالصحيحين زراره و موثقه كالصحيحه اسحاق بن عمار و غير اينها از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است،و بر نهى از تقديم در حج تمتع كالصحيحه ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است كه گفت عرض نمودم كه شخصى متمتع بود و بعد از عمره احرام گرفت بحج فرمودند كه طواف خانه نكند تا متوجه عرفات نشود و اگر بى علتى پيشتر طواف كند اعتماد بر آن طواف نكند و بعد از مناسك از جهة حج طواف و سعى را به جا آورد.

و كالصحيح از اسماعيل بن عبد الخالق منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست كه پير بسيار پير و بيمار و زن و كسى كه علتى داشته باشد مثل خوف از دشمنان طواف حج را مقدم دارند بر رفتن به جانب عرفات.

ص: 705

و در صحيح على الظاهر از على بن نعمان منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست.مقدم داشتن طواف حج و طواف نساء را كه پيش از رفتن به جانب عرفات به جا آورند و هم چنين اگر خوف داشته باشد طواف وداع را مقدم مى تواند داشتن كه بعد از مناسك منى روانه خانه خود شود،و ظاهرا در طواف نساء خوف آمدن حيض يا خوف دشمن مخير باشد ميان تقديم و توكل.

ص: 706

باب تاخير الزّيارة

6-( روى عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن زيارة البيت و تؤخّر إلى يوم الثّالث فقال و تعجيلها احبّ إليّ و ليس به باس ان اخّرته).

اين بابى است در جواز تاخير زيارت خانه از روز دهم و يازدهم چون احاديث صحيحه وارد شده است به آن كه طواف حجرا در روز دهم به جا آورند.

مثل صحيحه محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه متمتع كى زيارت خانه مى كند فرمودند كه روز عيد.

و در صحيح از منصور منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه متمتع شب در منى نماند تا زيارت بيت به جا آورد.

و در صحيح عمران منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه متمتع طواف زيارت را در روز عيد به جا آورد يا شب يازدهم و بروز يازدهم نيندازد.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از

ص: 707

آن حضرت صلوات اللّه عليه كه متمتع كى زيارت خانه مى كند فرمودند كه روز عيد يا يك روز بعد از آن و از روز يازدهم تاخير نكند و بر مفرد و قارن موسّع است و ايشان مثل متمتع نيستند،و چون احاديث توسعه وارد شده است جمعى حمل كرده اند بر مفرد و قارن،و جمعى احاديث سابقه را حمل بر استحباب كرده اند و از آن جمله احاديث آينده است.

مثل حديث موثق كالصحيح كه منقولست از اسحاق بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا تاخير مى تواند كرد زيارت خانه را تا روز سيم ايّام تشريق حضرت فرمودند كه بلى و تعجيلش محبوبتر است نزد من بنا بر نسخه كه واو دارد عطف است بر نعم مقدر و بنا بر نسخه كه واو ندارد مثل تهذيب نعم مقدر نخواهد بود و اين معنى دارد كه تعجيلش محبوبتر است نزد من و اگر تاخير كنى باكى نيست

6-( و فى رواية عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

لا باس بان تؤخّر زيارة البيت إلى يوم النّفر).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبد اللّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه تاخير كنند زيارت خانه را تا روز دوازدهم يا سيزدهم كه از منى كوچ مى كنند و در تهذيب اين زيادتى است كه استحباب تعجيلش نيست مگر از جهة حوادث و عوارضى كه سانح مى شوند مانند مرگ و مرض و حيض و نفاس و غير اينها

6-( و روى عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سالت عن رجل نسى ان يزور البيت حتّى اصبح فقال لا باس انا ربّما أخّرته حتّى تذهب ايّام التّشريق و لكن لا يقرب النّساء و الطّيب).

ص: 708

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه[از مردى]كه فراموش كند كه زيارت خانه كند تا صبح روز يازدهم حضرت فرمودند كه باكى نيست بسيار است كه من تاخير مى كنم طواف زيارت را تا آن كه سه روز ايّام تشريق مى گذرد و ليكن تا طواف زيارت نكند نزديكى به زنان و بوى خوش نمى تواند كرد،و بحسب مفهوم دلالت مى كند بر آن كه بعد از طواف زيارت نزديكى زنان مى تواند كرد و چنين نيست بلكه تا طواف نسا نكنند زنان حلال نمى شوند پس لازم است كه زيارت خانه را شامل هر دو زيارت بگيرند كه به يك زيارت بوى خوش حلال مى شود و بيكى زنان و در بوى خوش نيز بر سبيل استحبابست چون در احاديث صحيحه وارد شده است

6-( و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عمّن نسى زيارة البيت حتّى رجع إلى اهله فقال لا يضرّه اذا كان قد قضى مناسكه).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از هشام كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از كسى كه فراموش كند زيارت خانه را تا به اهل خود برگردد حضرت فرمودند كه ضرر به او ندارد هر گاه جميع مناسك را به جا آورده باشد،و محمولست بر طواف وداع يا طواف نسا اگر طواف وداع كرده باشد يا طواف زيارت هر گاه نتواند برگشتن و نايبى بگيرد كه بدل از او به جا آورد.

چنانكه منقولست در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش

ص: 709

كند طواف فريضه را تا بشهر خود آيد و با اهل خود جماع كند چه كند حضرت فرمودند كه هدى مى فرستد بمنى اگر طواف حجرا ترك كرده است، و به مكه اگر طواف عمره را ترك كرده است و وكيل مى كند كسى را كه آن چه نكرده است از طواف به جا آورد،و جمعى حمل كرده اند اين حديث را بر طواف نسا چون احاديث بسيار وارد شده است كه اگر ترك كند طواف زيارت را حجرا اعاده مى كند

6-( و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان اخّرت زيارة البيت إلى ان يذهب ايّام التّشريق الاّ انّك لا تقرب النّساء و لا الطّيب).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه باكى نيست كه تاخير كنى زيارت خانه را تا بگذرد سه روز كه ايّام تشريق است يعنى روزى چند است كه گوشتهاى منى را در آفتاب پهن مى كنند تا خشك شود و ليكن نزديكى نمى كنى با زنان و بوى خوش.

بدان كه ظاهر مى شود از صدوق كه اگر كسى ترك كند طواف زيارت را حجش صحيح است اگر از روى نسيان باشد و ذكر نكرده است صورت جهل بلكه علم را نيز،امّا در صورت علم شكى نيست كه حجش باطل است و فى الحقيقه حج طوافست و باقى تابع طوافست و اگر ترك كند طواف را از روى جهل اعاده حج لازمست و در اين مسأله جهل عذر نيست چنانكه مرويست در صحيح از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه جاهل بود و نمى دانست كه واجبست بر او طواف زيارت واجب حضرت فرمودند كه اگر ندانسته باشد

ص: 710

كه طواف در حج واجبست اعاده مى كند و شترى مى كشد.

و در صحيح از حماد بن عيسى از على ابن ابى حمزه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه نمى دانست كه طواف بيت مى بايد كرد و نكرد تا به خانه خود رفت حضرت فرمودند كه اگر به نادانى چنين كرده است اعاده مى كند حجرا و بر اوست كه شترى بكشد،و حديث على بن يقطين ظاهرش طواف حجست،و حديث دويم اعم است،و حديث دويم صريحست در اعاده حج و حديث على بن يقطين صريح نيست و احتمال اعاده طواف دارد و ليكن خلافى نديده ام كه حجرا اعاده نبايد كرد،و اما اگر فراموش كند طواف را اكثر بر آنند كه واجبست كه برگردد و طواف را به جا آورد در ماه ذى حجه و اگر در اين سال نتواند در سال ديگر بيايد و اگر متعذر باشد نايب بگيرد و مستندش حديث على بن جعفر است و گذشت در ضمن حديث سابق و جمعى آن را حمل بر طواف نسا كرده اند و بحسب ظاهر اعم است بلكه در طواف زيارت اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 711

باب حكم من نسى طواف النّساء

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قلت له رجل نسى طواف النّساء حتّى رجع إلى اهله قال يامر ان يقضى عنه ان لم يحجّ فانّه لا تحلّ له النّساء حتّى يطوف بالبيت).

اين بابى است در حكم كسى كه فراموش كند طواف نسا را تا به اهل خود برگردد منقولست به اسانيد متواتره از معاويه كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى فراموش كند طواف نساء را تا به اهل خود برگردد حضرت فرمودند كه اگر خود بحج آيد سال ديگر طواف نساء را قضا خواهد كرد،و اگر خود نيايد نايبى مى گيرد كه به نيابت او قضا مى كند به درستى كه زنان بر او حلال نمى شوند تا طواف نساء نكند خود يا نايبش،و در كافى اين زيادتى است كه اگر بميرد پيش از آن كه از او طواف كنند مى بايد كه وارث او يا غير وارث از برادران مؤمن از جهة او قضا كنند،و فايده بعد از مرگ تعبّد است و ممكن است كه از جهة حور العين باشد و اگر مؤمنان نكنند ممكن است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد فرشته را كه قضا كند از جهة او تا حور العين بر او حلال شوند و اين نقل را جائى نديده ام از مشايخ شنيده ام و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى ابن ابى عمير عن ابى ايّوب ابراهيم بن عثمان الخزّاز قال:

ص: 712

كنت عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فدخل عليه رجل فقال اصلحك اللّه انّ معنا بمكّة امرأة حايضا و لم تطف طواف النّساء و يابى الجمّال ان يقيم عليها قال فاطرق و هو يقول لا تستطيع ان تتخلّف عن اصحابها و لا يقيم عليها جمّالها ثمّ رفع رأسه اليه فقال تمضى فقد تمّ حجّها).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از ابراهيم كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى داخل شد و گفت حق سبحانه و تعالى اصلاح احوال تو كند به تمكن و استيلاى بر عالميان به درستى كه با ما زنى حايض هست و طواف نسا نكرده است و شتر دار نمى ايستد كه او پاك شود حضرت سر به زير انداختند چنانكه حضرت سيد المرسلين انتظار وحى مى كشيدند ايشان نيز گاه گاهى انتظار القاء روح القدس مى كشيدند و گاهى در وقت سؤال متوجه عالم قدس مى بوده اند در آن ساعت جواب نمى داده اند كه باز آيند و گاهى تقيه بوده است وسايل نفهميده است،انتظار غفلت آن سنّى مى كشيده اند و آهسته جواب مى داده اند،و گاهى در فكرهاى ديگر بوده اند و راوى گمان مى كرد كه حضرت تامّل مى فرمايند و گاهى از جهة تعليم اصحاب كه هر گاه ايشان تامّل فرمايند در جواب مسايل ديگران بطريق اولى مى بايد تامّل كنند و در اينجا دليل مى فرمايند كه زن از رفقا پس نمى تواند ماند و شتر دار نمى ايستد پس اگر نرود به خانه از قبيل تكليف ما لا يطاق خواهد بود؟پس سر بالا كردند و فرمودند كه روانه شود كه حجش تمام است و ظاهرا نايب مى گيرد كه از جهة او طواف نساء به جا آورد

ص: 713

5-( و روى ابن محبوب عن علىّ بن رئاب عن حمران بن أعين عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى رجل كان عليه طواف النّساء وحده فطاف منه خمسة اشواط بالبيت ثمّ غمزه بطنه فخاف ان يبدره فخرج إلى منزله فنفض ثمّ غشى جاريته قال يغتسل ثمّ يرجع فيطوف بالبيت تمام ما بقى عليه من طوافه و يستغفر ربّه و لا يعود).

و در صحيح منقولست از حمران از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در شخصى كه بر او باشد طواف نسا و پنج شوط از آن به جا آورد پس شكمش به پيچد و ترسد كه بى اختيار از او بجهد پس به منزل رود و استنجا كند بنا بر نسخه فا و ضاد با نقطه يا به قاف و ضاد با نقطه يعنى وضو را شكست يا بيرون رفت و با كنيز خود مجامعت كرد حضرت فرمودند كه غسل مى كند پس برمى گردد و بنا مى نهد بر گذشته و آن چه مانده است تمام مى كند و استغفار مى كند و ديگر چنين نكند يعنى نامشروع كرده است يا خوب نكرده است،و در كافى به زيادتى اين كلام است كه اگر سه شوط طواف نسا كرده باشد و بيرون آيد و با زن خود جماع كند حجش را فاسد كرده است و شترى مى كشد و غسل مى كند و برمى گردد و طوافى ديگر مى كند هفت شوط چون از نصف تجاوز نكرده است.

6-( و روى ابن محبوب عن علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل نسى طواف النّساء قال اذا زاد على النّصف و خرج ناسيا امر من يطوف عنه و له ان يقرب النّساء اذا زاد على النّصف

6- و روى: في من ترك طواف النّساء انّه ان كان طاف طواف الوداع فهو طواف النّساء.).

ص: 714

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه فراموش كند طواف نساء را كه اگر زياده بر نصف شده باشد و از روى فراموشى بيرون رود امر كند كسى را كه به نيابت او طواف كند و هر گاه زياده بر نصف شده باشد با زنان نزديكى مى توان كرد با كراهت يا حرمت باين معنى كه كفاره واجب نيست.

و مرويست در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر كسى ترك كند طواف نساء را و طواف وداع كند حق سبحانه و تعالى آن طواف را طواف نسا حساب مى فرمايد بفضل خود چون فراموش كرده است و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حكمت لطيف اقتضاء فرمود طواف وداع را اگر طواف وداع نمى بود اكثر عالميان با احرام برمى كشند و از احرام محل نشده بودند

ص: 715

باب انقضاء مشى الماشي

6-( روى الحسين بن سعيد عن اسماعيل بن همام المكّى عن ابى الحسن الرّضا عن ابيه صلوات اللّه قال قال ابو عبد اللّه عليه السلام:

فى الّذى عليه المشي إذا رمى الجمرة زار البيت راكبا،و روى انّ من نذر ان يمشى إلى بيت اللّه حافيا مشى فاذا تعب ركب

6- و روى: انّه يمشى من خلف المقام).

اين بابى است در انتهاى راه رفتن پياده هر گاه بر او لازم شده باشد يا مطلقا به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت[امام رضا فرمودند كه حضرت]امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند و بنا بر نسخه صحيحه موافق كافى حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه فرمودند و در كافى عن ابيه نيست در كسى كه بر او لازم شده باشد پياده رفتن بحج بيت اللّه الحرام بنذر يا شبه نذر كه هر گاه جمره عقبه را در منى بزند بفضل الهى ديگر پياده روى لازم نيست از منى به مكه معظمه مى تواند آمد سواره.

و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند كه پياده روى كى منقطع مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه جمره عقبه بزند و سر بتراشد پياده روى منقطع شد بايد كه چون به زيارت رود سوار شود.و روى الخ.

ص: 716

مرويست در حسن كالصحيح از رفاعه و حفص بنا بر اين صحيح است بطرق بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه نذر كند كه پياده بحج رود پا برهنه حضرت فرمودند كه پياده برود و چون قيد پا برهنه بوده مرجوحست منعقد نمى شود و اصل پياده روى كه مطلوبست منعقد مى شود و هر گاه تعب و مشقت كشد سوار شود.

و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه اگر نذر كرده باشد كه پياده رود هر جا كه بازماند و نتواند رفتن سواره مى رود و بدنه مى كشد،و روى الخ و در روايتى وارد شده است كه از عقب مقام پياده مى رود يعنى نذر حج منصرف مى شود بنذر افعال حج و اول آن از وقتى است كه احرام بحج بندد در مقام ابراهيم و آخرش وقتى است كه جمره عقبه را بزند.

و مؤيد اين است صحيحه رفاعه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم از پياده رفتن حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه كه از مكه معظمه بود يا از مدينه مشرفه حضرت فرمودند از مكه معظمه الخ.

و احكام حج نذر در باب نذر خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى

ص: 717

باب حكم من قطع عليه الطّواف بصلوة او غيرها

بناى بر طواف سابق

6-( روى يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد اللّه رأيت فى ثوبى شيئا من دم و انا اطوف قال فاعرف الموضع ثمّ اخرج فاغسله ثمّ عد فابن على طوافك).

اين بابى است در بيان حكم كسى كه طوافش قطع شود به آن كه خود قطع كند يا بى اختيار او مقطوع شود به آن كه در اثناى طواف محدث شود يا وقت نماز يوميه درآيد و مشغول نماز شود يا غير آن كالصحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در حال طواف اندكى از خون در جامه خود ديدم حضرت فرمودند كه بهر جائى كه رسيده نشان كن و از مسجد بيرون رو و ازالۀ نجاست از جامه بكن و برگرد و بنا نه بر طوافت از آنجا كه نشان كرده بودى،و ظاهر حديث آنست كه ازالۀ نجاست نه به اعتبار طوافست كه حكم صلاة دارد و اگر نه مى بايست كه تفصيل مى فرمودند در مقدار خون چنانكه استفصال مى فرمودند در نماز و مؤيد اين قولست كه ازاله نجاست از مسجد مطلقا واجبست خواه تعدى كند و خواه نكند چنانكه ظاهر كريمه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ است يعنى نيستند مشركان مگر نجاست پس بايد كه داخل مسجد الحرام نشوند بعد از اين سال.

و كالصحيحه بزنطى از بعضى از اصحابش كه گفت عرض نمودم

ص: 718

به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى در جامه اش خون باشد از خونى كه جايز نباشد نماز در آن مثل خون زايد بر درهم و خون حيض و سگ و غير از آن و در آن جامه طواف كند حضرت فرمودند كه مجزى است طوافش در آن جامه چون جاهل بود كه نجس است پس جامه را مى كند و در جامۀ طاهرى نماز مى كند،و اين حديث صريح نيست كه ازاله نجاست به اعتبار مسجد است يا طواف چون محتمل است كه از جهة نماز در كار باشد و بس،و دلالت مى كند بر آن كه نجاست در طواف معذور است

قطع بخاطر نماز

6-( و روى ابن المغيرة عن عبد اللّه بن سنان قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل كان فى طواف النّساء فاقيمت الصّلاة قال يصلّى معهم الفريضة فاذا فرغ بنى من حيث بلغ).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيح منقول است از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در طواف نسا باشد و اقامت نماز گفته باشد حضرت فرمودند كه نماز واجب را تقيه با سنّيان مى كند و چون از نماز فارغ شود از آنجايى كه رسيده بود بنا مى نهد،و در اكثر نسخ كافى فى طواف الفريضه.

است و در صحيح از هشام منقولست كه طواف فريضه را قطع مى كند از جهة نماز واجب و بنا مى نهد بر طواف از آنجا كه گذشته است

قطع بخاطر حاجت

5,6-( و فى نوادر ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا عن احدهما صلوات اللّه عليهما انّه قال: فى الرّجل يطوف فتعرض له الحاجة قال لا باس بان يذهب فى حاجته او حاجة غيره و يقطع الطّواف).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه يكى از امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما فرمودند در شخصى كه طواف كند و

ص: 719

احتياجى به همرسد حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر او را يا ديگرى را كارى به همرسد كه قطع كند طواف را و ظاهرا در كار خود شرط باشد كه از تركش ضررى عظيم به اين كس رسد و در كار ديگران ضرورت شرط نيست بلكه قضاى حاجت مؤمن مطلوبست مطلقا در طواف واجب و سنت

قطع براى استراحت

(و اذا اراد ان يستريح فى طوافه و يقعد فلا باس به فاذا رجع بنى على طوافه و ان كان اقلّ من النّصف).

و اين عبارت جزو حديث سابق است با اختصارى كه واقع شده است و ممكن است كه چون اين حديث را دو كس روايت كرده اند يكى مختصر نقل كرده باشد و يكى مطوّل،و مطول اينست كه اگر كسى خواهد كه در طواف استراحت كند و بنشيند باكى نيست و چون برگردد بنا بر طوافش گذارد پس اگر يك نافله باشد بنا بر يك شوط گذارد و شوط مى تواند گذاشت و اگر در فريضه باشد بنا نمى نهد خواه از جهة قضاى حاجت خودش باشد يا ديگرى يعنى در كمتر از نصف.

و در صحيح از على بن رئاب منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى طواف كند و باز مانده شود از ضعف آيا استراحت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و استراحت مى تواند كرد كه اندكى بنشيند بعد از آن برخيزد و بنا نهد بر طوافش از آنجايى كه گذاشته است خواه طواف فريضه باشد يا نافله،و هم چنين در سعى و جميع عبادات حج اندكى از جهة استراحت مى تواند نشستن.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در طواف استراحت مى تواند كرد و گاه هست كه من مانده مى شوم بالشى

ص: 720

مى گذارند و بر آن مى نشينم و ظاهر اين دو خبر اعم است از آن كه از نصف تجاوز كرده باشد يا نكرده باشد

قطع بخاطر نماز مستحبى

7-( و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن الرّجل يكون فى الطّواف و قد طاف بعضه و بقى عليه بعضه فيخرج من الطّواف إلى الحجر او إلى بعض المسجد اذا كان يوتر فيوتر و يرجع فيتمّ طوافه افترى ذلك افضل ام يتمّ الطّواف ثمّ يوتر و ان اسفر بعض الاسفار فقال ابدأ بالوتر و اقطع الطّواف اذا خفت ثمّ اتمّ الطّواف).

و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه در طواف باشد و بعضى از آن را كرده باشد و بعضى مانده باشد و در كافى است كه

فيطلع الفجر پس صبح طالع مى شود و احتمال صبح كاذب نيز هست بلكه اظهر است و از طواف بيرون مى رود بحجر اسماعيل يا به طرفى ديگر از مسجد الحرام و نماز وتر را مى كند هر گاه وتر را نكرده باشد،و برمى گردد و طواف را تمام مى كند آيا اين بهتر است يا طواف را تمام كند و بعد از آن وتر را به جا آورد اگر چه روز روشن شده باشد اندكى حضرت فرمودند كه ابتدا كن به نماز وتر كه سه ركعت باشد و قطع كن طواف را هر گاه خوف داشته باشى كه وقت وتر بدر رود و بعد از آن طواف را تمام كن،و عبارت كافى

ثمّ اتمّ الطّواف بعده است و اكثر نسخ اين كتاب

ثمّ ائت الطّواف است و ظاهرا تصحيف شده اتمّ به ائت با نقص بعده و حاصل كلام اين است كه هر گاه صبح صادق شود و نماز وتر را نكرده باشد و در ميان طواف باشد سه چيز بهم رسيده كه متعارضند نماز صبح و نماز وتر و طواف حضرت فرمودند كه

ص: 721

طواف را واگذار و نماز وتر و نماز صبح را بكن و بعد از آن طواف را به جا آور و بنا بر احتمال صبح كاذب طلوع آن عبارت از ظهور است كه خوب ظاهر شود و بنا بر اين نماز وتر را با آداب مى كند با دو ركعت نافله صبح پس اگر صبح شده باشد نماز صبح را مى كند و بعد از آن طواف را تمام مى كند و الاّ اوّل طواف را تمام مى كند و بعد از آن نماز واجب را به جا مى آورد و هر دو معنى خوبست و هر يك مؤيّدات دارد و نساخ فيطلع الفجر را انداخته اند تا ظاهرتر شود و مخفى تر شده است و ظاهرا فرقى نيست ميان طواف واجب و سنت و در اين حكم بل اظهر طواف واجبست و از اين حديث ظاهر مى شود كه هر گاه قطع طواف از جهة نماز وتر جايز باشد كه از جهة نماز واجب نيز جايز خواهد بود بطريق اولى و احاديث گذشت

قطع براى دخول كعبه

6-( و روى ابن ابى عمير عن حفص البخترىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: في من كان يطوف بالبيت فيعرض له دخول الكعبة فدخلها قال يستقبل طوافه.).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در كسى كه طواف خانه كند و امرى حادث شد كه ميسر شد داخل شدن كعبه به آن كه در را بگشايند و مانعى نباشد و داخل شود حضرت فرمودند كه طواف را از سر گيرد چون دخول كعبه ضرور نبود بخلاف صور ديگر كه ضرور است اگر چه نماز وتر باشد چون فوت او ضرر عظيم است و تدارك ندارد هر چند قضا كند.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است،و در همه اخبار وارد است كه طواف را از سر گيرد و مخالفت سنّت كرده است و از اين حديث ظاهر مى شود كه آن مقدار اهتمام در دخول كعبه نيست طواف را

ص: 722

سيما طواف واجب را و از جهة آن قطع توان نمود و جمعى چنين فهميده اند كه اگر بعد از اتمام شوط چهارم داخل كعبه شود خوبست زيرا كه با تجاوز از نصف گويا همه را به جا آورده است چون در اكثر اخبارى كه حكم به مخالفت سنت شده است در شوط سيم واقع شده است كه داخل خانه شد و اخبار مطلقه را مثل خبر حفص حمل بر مقيد كرده اند و اين قسم حملى ظاهر نيست زيرا كه سؤال از سه شوط شده است حضرت جواب عام فرموده اند و مدار بر عموم جوابست نه بر خصوص سؤال،و احوط آنست كه اگر بعد از شوط چهارم داخل شده باشد تمام كند و اعاده كند و اللّه تعالى يعلم

قطع بخاطر نجاست بدن

6-( و روى حمّاد بن عثمان عن حبيب بن مظاهر قال: ابتدأت فى طواف الفريضة فطفت شوطا واحدا فاذا انسان قد اصاب انفى فادماه فخرجت فغسلته ثمّ جئت فابتدات الطّواف فذكرت ذلك لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال بئس ما صنعت كان ينبغى لك ان تبنى على ما طفت ثمّ قال اما انّه ليس عليك شىء).

و در صحيح منقولست از حمّاد و او از اهل اجماع است از حبيب بن مظاهر و اين حبيب اگر حبيبى است كه در كربلا به شهادت فايز شده است حديث مرسل است زيرا كه حماد او را ملاقات نكرده است و اگر غير اوست در كتب رجال مذكور نيست و بهر تقدير جهالتى هست و ضرر ندارد و چون اجماع شده است بر تصحيح ما يصحّ عن حماد كه او گفت شروع كردم در طواف فريضه و يك شوط به جا آوردم شخصى خود را بر بينى من زد و خونين شد بيرون آمدم و شستم و طواف را از سر گرفتم پس عرض نمودم كرده خود را به حضرت ابى عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه بنا بر آن كه حبيب

ص: 723

بن مظاهر اسدى باشد و او بزرگ و عظيم الشأن،است و بنا بر احتمال اظهر عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه واقعه خود را حضرت فرمودند كه بد كردى از سر گرفتى چون ازاله نجاست از واجبات بود و مى بايست كه بنا بر نهى بر طوافى كه كرده بودى كه شش شوط ديگر بكنى به درستى كه بر تو نيست چيزى و گويا از روى جهالت هشت شوط كرده است و شوط آخر لغو است يا اول به القا ملقى مى شود و اللّه تعالى يعلم.

قطع بخاطر حاجت

6-( و روى عن صفوان الجمّال قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يأتى اخاه و هو فى الطّواف فقال يخرج معه فى حاجته ثمّ يرجع و يبنى على طوافه).

و در حسن كالصحيح بلكه در صحيح منقول است از صفوان شتربان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى به نزد برادر مؤمن خود مى آيد و او در طوافست حضرت فرمودند كه با او مى رود از جهة قضاى حوائج او و برمى گردد و بنا بر طوافش مى گذارد.

و محمولست بر نافله يا فريضه بعد از تجاوز از نصف،و ظاهرا در فريضه نيز قطع مى تواند كرد پيش از تجاوز از نصف و ليكن از سر مى گيرد و اگر قطع نكند در اين صورت احوط است و در قطع طواف از جهة قضاء حاجت برادر مؤمن احاديث وارد شده است.

از آن جمله كالصحيح وارد است از ابو احمد كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم در طواف و دست آن حضرت در دست من بود و يا دست من در دست آن حضرت صلوات اللّه عليه كه شخصى آمد و كارى داشت بمن،من اشاره به او كردم كه باش تا فارغ شوم از طواف حضرت فرمودند كه اين چه كس است عرض نمودم كه

ص: 724

بمن كارى دارد فرمودند كه مسلمانست گفتم بلى فرمودند كه برو و كار او را بساز عرض نمودم كه طواف را قطع كنم فرمودند كه بلى گفتم اگر چه طواف واجب باشد فرمودند كه بلى اگر چه طواف واجب باشد پس فرمودند كه هر كه برود از جهة كارسازى برادر مؤمن حق سبحانه و تعالى هزار هزار حسنه در نامه عملش بنويسد و هزار هزار گناه را محو فرمايد و هزار هزار درجه او را بلند گرداند.

و به اسانيد متكثره كالصحيح وارد است از ابان بن تغلب و اسحاق بن عمار و غير ايشان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه هفت شوط اين خانه كعبه را طواف كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او شش هزار حسنه و محو كند از او شش هزار گناه را و بلند كند از جهة او شش هزار درجه.

و در روايت اسحاق اين زيادتى بود كه بر آورد از جهة او شش هزار حاجت را پس فرمودند كه قضاى حاجت مؤمن افضل است از طواف،و چون به نزد ملتزم مى رسد حق سبحانه هفت در از درهاى بهشت بر روى او بگشايد و فرمودند كه بهتر است از هزار بنده آزاد كردن و هزار اسب با مجاهدان بجهاد فرستادن است به آن كه اسب بدهد و شخصى را اجير كند كه از جهة او جهاد كند.

ص: 725

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109